غرر الحکم ترجمه انصاری قمی

مشخصات کتاب

غرر الحکم (ترجمه انصاری قمی)

گردآورنده: آمدی، عبدالواحد بن محمد

نويسنده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول

مترجم: انصاری، محمد علی (قمی)

تعداد جلد: 2

زبان: فارسی - عربی

ناشر: محمد علي الانصاري القمي - تهران ایران

سال نشر: 1337 هجری شمسی

کد کنگره: 1300 ﻫ 38/041 BP

ص: 1

فهرست كتاب

تصویر

ص: 2

تصویر

ص: 3

مقدمة

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه مفجّر ينابيع البيان، من عذبة لسان الأنسان، و محصى أسرار البلاغة بمعجزة بلاغ القران، ملهم أوليائه روايع الحكم، و منطقهم بجوامع الكلم، ليشعّ بذلك قبس الأيمان، و يمهّد للخلق سبل الرّضوان، جلّت نعمه عن أن يوفّيها شكر، أو أن يحيط بها حصر، و لو اوتى الحامد عمر الزّمان، و قسط الميزان، و مقدرة الأنس و الجانّ.

و الصّلوة و السّلام على الأنسان الأوّل فى ميزان الأصطفاء، و الرّسول الأعظم فى ميدان الأنتخاب و الأجتباء، محمّد و اله عناوين صحائف الأيمان، و نماذج الكمال الأعلى فى نظام الأكوان و لا سيّما وصيّه و صفيّه علىّ، مشرق غرر الحكم، و مصدر درر الكلم، صلاة و سلاما دائمين ما نطق لسان، و ما ذرّ الشّارقان.

و بعد: فهذه قبسات من روائع الأثر، أعدّها اللّه بلطفه لسعادة البشر، أو بالأحرى هى نفحات من روح التّنزيل، و أشعّات من مصدر الوحى الجليل، أنزلها على قلب وليّه و خليفته بعد نبيّه لينير بها السّبيل و يبعثها هادية لكلّ جميل.

و ما عسى أن يقول أحد إذا رام التّشبيه، أو اراد المدح و التّنويه، أ يقول هى درر تزدان بها الحور، و لئالى تحلّى بها الصّدور و النّحور، و ما قيمة هذا العرض النّاقص الزّائل، تجاه هذا الجوهر الخالد الكامل، و حسبها أنّها نهلات من خضم الولاية، و شفافات من معين الهداية.

و كتاب القاضى ناصح الدّين الأمدى أحصى كتاب جمعت فيه هذه الذّخائر، و الهى روض تنسّق من هذه الأزاهر، و الكتاب بعد من خيرة ما يعتمد، و من صفوة ما يستند، فمؤلّفه ابو الفتح عبد الواحد بن التّميمى الأمدى، من يعرفه علماء الأماميّة بالصّدق و الجلالة، و ينعتونه بالوثاقة و النّبالة، و قد روى كتابه هذا الثّقات من علماء الأثر، و الأثبات من فقدة الخبر، فهو ذخيرة كبيرة للتّوجيه، و عدّة عظيمة لإلتزام الخلق النّزيه.

و قد رغبت أن أشترك جهدى فى بسط هذه السّعادة، و ان اساهم مقدورى فى نشر هذه الأفادة فاعمّم نفعها لأخوانى أبناء اللّغة الفارسيّة، و احمل عبقها لديارى ديار الشّعوب الأيرانيّة الدّيار الّتى حملت عهد الولاء لأهل البيت عليهم السّلام، و شرّفت باتّباعهم و الأنتماء إليهم

ص: 4

منذ أسبق الأيّام.

و من اللّه سبحانه أسئل أن يسعدنى فيما قصدت، و أن يأخذ بيدى لما اردت، و ان ينير به صحائف عملى يوم ورودى عليه، و ان يثقّل به موازينى يوم فاقتى اليه، انّه اعظم مدعوّ و اكرم مرجوّ. و أنا الاحقر الحاجّ محمّد على الأنصارى القمىّ وفّقه اللّه تعالى (لمراضيه و جعل مستقبله خيرا من ماضيه)

سبب ترجمه و نگارش كتاب شريف غرر الحكم و شرح حال مؤلّف (ره)

در اوائل سال يكهزار و سيصد و هفتاد و پنج قمرى مطابق سال يكهزار و سيصد و سى و پنج شمسى پس از اينكه از كار شرح و ترجمۀ كتاب شريف نهج البلاغه عزيز بنظم و نثر فارغ شده و آنرا بطرزى بديع در ده مجلّد بطبع رساندم، نظرم اين بود كه چندى باستراحت پردازم تا تن را قوّتى و فكر را نيروئى پديد آيد، اتّفاقا دو سه روزى بيش نگذشته بود كه بر حسب تصادف در يكى از مدارس قم وارد شده يكى از دوستان اهل علم كه جوان و سيّد مهذّبى بود مرا بحجره خويش دعوت كرد پذيرفتم بمحض نشستن همانطوريكه ديدن و دأب عشّاق علم و ادب و طلاّب فرهنگ و كتاب است بديدن قفسۀ كتب پرداختم در ميان آنها كتابى قطور كه جلد كهنۀ آن از قدمتش حاكى بود نظرم را جلب كرد آنرا بيرون كشيده بمطالعه اش سرگرم گرديدم، كتاب نه بلكه دريائى پر از گوهر و يا آسمانى پر از انجم و اختر يافتم كه ياقوتهاى فروزان و اختران تابانش ديدگان بيننده را در پرتو و لمعان انوار درخشانش خيره و مات ميساخت، لذّت و مسرّتى كه در آن دم براى من دست داد نگفتنى است، باوّل آن مراجعه كردم بيشتر بر حيرت و تعجّبم افزوده گشت، زيرا ديدم اين گنج شايگان كه برايگان بچنگ من افتاد و دولت ديدارش دست داد كتاب مستطاب (غرر الحكم و درر الكلم) از كلمات در حكم و آثار باب مدينۀ علم الهى سيّد الفصحاء و امير البلغاء رئيس الموحّدين امام ابو الحسن حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب صلوات اللّه و سلامه عليه ميباشد كه در حدود 870 الى 900 سال پيش بهمّت يكى از بزرگان از علماء شيعه جمع و تدوين گرديده است، علّت حيرت من اين بود كه چنين كتابى با اين نفاست كه در برابر فصاحت الفاظ و لطافت معانيش فصحاى جهان و حكماى دوران سر تسليم و تعظيم فرود ميآورند و در طول قرون گذشته بايستى مورد استفاده ملل اسلامى و پيروان مكتب علوى قرار گرفته باشد چرا اغلب ملّت اسلام از آن بيخبر است و مخصوصا در كشور شيعه نشين ايران كه در طبع و نشر كتب در سالهاى اخير شايد مقام سوّم جهانى را لااقلّ احراز كرده است، چرا كسى باين فكر نيفتاده است كه اين سخنان گرانمايه را كه زبان بيان از وصف هر يك از آنها درمانده و لال است ترجمه كند و در دسترس استفاده علاقه مندان بساحت مقدّس مرتضى على عليه السلام قرار دهد.

ص: 5

اين فكر چنان عشق و ذوقى در نگارنده ايجاد كرد كه خستگى گذشته را فراموش كرده از متولّى كتاب (كه وقف خاصّ بر اولاد بود) درخواست كردم كه آنرا براى ترجمه و طبع و انتشار در دسترس اينجانب قرار دهد، با اينكه نسخۀ خطّى و بسيار زيبا و منحصر بفرد بود تقاضاى من پذيرفته شد، و من هم بلافاصله مشغول كار گرديدم، گر چه در اثر كنجكاوى در كتابخانهاى مهمّ و همچنين در نزد بعضى از علماء اعلام نسخه هاى متعدّدى از اين كتاب يافت شد كه بعدا نام خواهم برد لكن بيمورد نميدانم كه مشخّصات و مزايائى كه در اين نسخۀ نفيس و شيرين ديدم متذكّر گردم:

اوّلا: اين كتاب در حدود پانزده هزار كلمۀ از كلمات و حكمتهاى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است كه مؤلّف محترم جمع آورى كرده و به ترتيب حروف تهجّى مرتّب فرموده است.

ثانيا: خطّ آن نسخ و بسيار زيبا و در سال 1070 يعنى 306 سال پيش بدست نويسندۀ آن محمّد سليم نامى پايان يافته است ثالثا: در اوائل و اطراف صفحات و اواخر آن حواشى و تعليقات گرانبهائى است از احاديث و اشعار و حكم كه بمناسبت موضوعاتى نوشته شده است.

رابعا: صاحب اصلى آن كه خود پيدا است يكى از علماء بزرگ و محدّثين سترك بنام ميرزا عبد الجواد عقيلى بوده است آن را وقف خاص بر اولاد نموده و علّت بدست آوردن آن را بخطّ خود چنين بيان كرده گويد: در ايّام سلطنت على مراد خان زند در نجف اشرف در نزد مرحوم آقا سيّد مهدى طباطبائى اعلى اللّه درجته (كه همان مرحوم بحر العلوم معروفست) درس ميخواندم روزى بزيارت مولى حضرت امير المؤمنين سلام اللّه عليه مشرّف پس از زيارت عرض كردم يا مولاى من كتاب از شما ميخواهم كه از مواعظ خودتان بوده و حقير از آن بهره مند شوم، از حرم مطهّر كه بيرون آمدم ملاّ معصومعلى كتابفروش درب صحن مرا صدا زد كه فلانى بيا اين كتاب را بخر كه كتاب خوبى است و بقيمت ارزانى بما داد معلوم شد التماس حقير در نزد حضرت امير عليه السّلام قبول شده و اين عطا از آن حضرت است. (حرّره فى النّجف الأشرف 1208 (و نيز اين اشعار بخطّ همان ميرزا عبد الجواد عقيلى در وصف اين كتاب نوشته شده است)

كجائى تو اى طالب تيز رأى *** كه جوياى حقّى از اين در در آى

كتابى چنين غمزدائى كجا است *** همت غمزدا هم مسرّت فزا است

ز انجام و آغاز هر دو سرا *** نمايد ز مجرا و از ماجرا

كند آگهت هم ز سير سلوك *** ز سير رعايا و سير ملوك

نمايد بتو راه و رسم صواب *** ز فقرت رهاند كند كامياب

ز نقصان رساند باوج كمال *** ز اوج كمالت بقرب وصال

به بنياى دانشور از هيچ باب *** رفيقى نباشد بسان كتاب

بر آرد تو را سر ز خواب گران *** شود رهنمايت سوى سروران

كند پاكت ز آلايش نفس دون *** شوى از هداة و هم از مهتدون

ز اخلاق و اطوارت آگه كند *** ز دل ريشه فعل بد بر كند

ز جهل و ز اندوه و از سوء حال *** رهاند رساند بفيض زلال

چو مادر نهد بر لبت شهد ناب *** چو دايه دهد از بدت اجتناب

ص: 6

شوى گر مصاحب مر او را روا است *** كه همصحبتى نيك چون كيميا است

نهالى است از كوثر آن خورده آب *** كه هر برگ آن مايه صد سحاب

على سرو جملۀ اصفيا است *** خود از اولياء برتر از انبيا است

چنين ميوۀ مشگبوئى لطيف *** نيايد مگر از نهالى شريف

نبى گفته او را بود باب علم *** ز كف بحر و كان و ز دل كوه حلم

وجود جهان بسته خود او است *** كه آن همچو مغز و جهان همچو پوست

بود اين همه رشحۀ زان سحاب *** قليلى از آن جمع در اين كتاب

گرداورندگان كلمات حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام

پيش از آنكه وارد نگارش شرح حال مؤلف محترم اين كتاب شوم لازم ميدانم كسانى از علماى اعلام را كه در طول قرون در گرد آوردن اين كلمات باهرات همّت گماشته اند تا آنجا كه ميسور است متذكّر گردم تا هم يادى از آنان شده باشد و هم ممكن است بعدا كتابهاى آنان بدست و راه براى شخص متتبّع هموارتر گردد.

1 - ظاهرا نخستين كس جاحظ (ابو عثمان عمرو بن بحر اللّغوى البصرى معروف بجاحظ كه كتابى نيز در مدح عثمانيّه نگاشته است كه سيّد ابن طاوس ره آنرا نقض كرده و وفاتش در سنه 255 در بصره اتّفاق افتاده است) بوده باشد كه او صد كلمه از كلمات حضرت را جمع آورى كرده است و عدّۀ از فضلاء زمان صد كلمۀ جاحظ را به نظم و نثر فارسى و عربى و تركى و آلمانى شرح و ترجمه نموده اند از قبيل رشيد الدّين و طواط سخن سراى معروف متوفّاى سال 573 و ديگر درويش على اشرف نامى در سال 837 آن را بفارسى ترجمه نموده است. سوّم عبد الرّحمن جامى متوفاى 898 آن را بفارسى ترجمه نموده است. چهارم فلايش آلمانى اين كلماترا بآلمانى ترجمه نموده با ترجمۀ رشيد و طواط در سال 1838 ميلادى بچاپ رسانيده است. پنجم عبد الواحد نامى از علماء و متكلّمين دوره صفويّه آنرا به نظم فارسى ترجمه نموده است. ششم قطب راوندى نيز شرحى بر صد كلمۀ جاحظ نگاشته است.

2 - كتاب نثر اللّئالى است كه مؤلّف آن ابو على طبرسى يا علىّ بن فضل اللّه الرّاوندى يا قطب الدّين راوندى است و اين مجموعه را نوشته و در سى باب بترتيب حروف تهجّى تنظيم و در سال 1312 چاپ شده است. و نيز همين كتاب را تنى چند از ادبا و شعرا از قبيل ابن ساوجى ابوالمحاسن محمّد بن سعد بن محمّد نخجوانى در سال 732 هر يك كلمه را بيك بيت فارسى ترجمه كرده ديگر يوسف نصيب نامى نثر اللّئالى را بتركى ترجمه و نامش را رشتۀ جواهر گذارده و در سال 1257 در اسلامبول بطبع رسانيده است.

و بطوريكه آقا سيّد عبد الحجّة بلاغى مؤلّف تاريخ نجف نوشته است شخص ترك ديگرى بنام معلّم ناجى اين كتاب را بنام (امثال على) بتركى ترجمه و در سال 1303 در اسلامبول چاپ كرده است. و باز امير عليشير نوائى اين كتاب را بنام نثر الجواهر هر كلمه را بيك رباعى تركى ترجمه نموده است. و باز شخص ديگرى آن را بفارسى ترجمه كرده كه نسخۀ از آن بخطّ سيّد محمّد بقا كه در سال 1312 با سفيداب نوشته شده است در كتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار موجود است. و باز در سال 1318 همين نثر اللّئالى را (فيلسوف الدّوله) كاظم بن محمّد گيلانى بفارسى ترجمه كرده و در تهران طبع نموده است.

ص: 7

3 - مرحوم سيّد شريف رضى اعلى اللّه مقامه الشّريف 470 كلمه از كلمات افصح آنحضرت را گلچين و در آخر نهج البلاغه مكرّر بچاپ رسيده است.

4 - عزّ الدّين ابن ابى الحديد معتزلى در آخر شرحش بر نهج البلاغة هزار كلمه از كلمات قصار آنحضرت را گرد آورده و آنرا تذييلى بر كتاب شريف رضى قرار داده است.

5 - اسعد بن عبدالقاهر الاصفهانى استاد سيّد ابن طاوس مقدارى از آن كلمات نورانى را در كتاب اكسير السّعادتين گرد آورده است 6 - علىّ بن محمّد اللّيثى الواسطى 13626 كلمه از آنها را بنام عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتّعظ و الواعظ گرد آورده و مرحوم محمّد تقى لسان الملك سپهر كاشانى مؤلّف ناسخ التّواريخ تمامى آنها را بدون ذكر مأخذ در آخر جلد حالات حضرت امير المؤمنين نقل كرده و اين كتاب چاپ شده و در كتابخانه مدرسه مباركه مروى تهران موجود است.

7 - قاضى ابو يوسف يعقوب بن سليمان الاسفرائينى مجموعۀ از كلمات آنحضرت را بنام (الفرائد القلائد) گرد آورده و نسخۀ از آن در كتابخانۀ مروى موجود و در حدود قرن ششم ظاهرا نوشته شده است.

و نيز عدّۀ بسيارى از از علماء و فضلاى اخير از قبيل آية اللّه علامة آقاى سيّد هبة الدّين شهرستانى و آقاى سيّد عبد اللّه بهبهانى مقيم شوشتر محمّد حسن ميرزاى قاجار احمد على سپهرى (مورّخ الدّوله) و مكتبى شيرازى سازندۀ ليلى و مجنون وقار پسر مرحوم وصال شيرازى هر يك مقدارى از اين كلمات را تيمّنا و تبرّكا بنظم و نثر شرح و ترجمه نموده اند و همچنين بسيارى از علماء قرون گذشته هر يك بنوبۀ خود در گلستان علوم علوى و حكم و آثار مرتضوى بسير و تفرّج پرداخته و از آن گلهاى گوناگون بذوق و سليقۀ خويش گلدسته ها بر بسته اند تازه اينها كسانى اند كه آثارشان كما بيش بدست افتاده و علماء رجال از قبيل صاحب رياض و حاجى نورى و مرحوم خونسارى در روضات نامى از آنها برده اند و از كجا كه صدها نفر ديگر از علماء و دانشمندان از اين خرمن پربركت خوشه ها نچيده باشند و دست حوادث ايّام آنها را بباد نهب و غارت نسپرده باشد و بطور قطع ميتوان يقين كرد كه همين طور است زيرا كه مرحوم قطب الدّين كيدرى صاحب شرح كبير بر نهج البلاغه در شرح خويش گويد از بعضى از علماء اهل حجاز شنيدم كه ميگفت در كشور مصر در نزد صحّافى مجموعه يافت شد كه آن جلد بيست و چندم از كلمات گهر بار حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بود و اين جاى شگفتى نيست زيرا كه امير المؤمنين على عليه السّلام باب مدينۀ علوم و حكمتهاى رسول خدا است كه خودش فرمود: رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله هزار در از علم بروى من بگشود كه از آن هزار در يك ميليون باب علم و دانش بروى من گشوده گشت و گذشته از اين زندگانى پر ماجراى حضرت در طول چهار سال و خوردۀ خلافت از فتنۀ ناكثين و قاسطين و مارقين در ميدانهاى جنگ و جاهاى ديگر ايجاب ميكند كه سخنان حضرت بيش از آنها باشد و ديگر اينكه آنحضرت عليه السّلام كلام اللّه ناطق و علم و حكمتش را پايانى نيست كما قال اللّه تعالى

ص: 8

وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ اَلْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ و خود آنحضرت مكرّر ميفرمودند: بين دو پهلوى من علم فراوانى انباشته شده است ايكاش كسيرا پيدا ميكردم و كمى از اين بار گران دانش را بدوشش ميگذاشتم.

امّا مؤلّف كتاب شريف غرر الحكم و درر الكلم

اشاره

8 - از سياق سخن خارج نشويم بطور قطع و يقين توان گفت از ميان تمام كسانى كه همّت گمارده و سخنان باب مدينۀ علم را گرد آورده هيچكدام همّتشان والاتر از مرحوم آمدى عليه الرّحمة و الرّضوان نبوده است و بيش از وى نتوانسته اند جمع آورى نمايند.

ارباب رجال از قبيل حاجى نورى در خاتمه مستدرك و صاحب روضات و محدّث قمى در سفينة البحار و مؤلّف كشف الظّنون در موضوع شرح حال اين مرد بزرگ سخنانى نوشته و تحقيقات رشيقه نموده اند لكن چون منشأ سخنان همگى آنها تاليف گرانبهاى خطّى مرحوم افندى صاحب رياض العلماء ميباشد ما نيز مدرك خويش را از آن كتاب اخذ مينمائيم مرحوم افندى در شرح حال مؤلّف چنين مينگارد: القاضى سيّد ناصح الدّين ابو الفتح عبد الواحد بن محمّد بن عبد الواحد التيمى الآمدى فاضل عالم محدّث شيعى و لكن قال فى ديباجة كتابه غرر الحكم علىّ كرّم اللّه وجهه شايد اين كلمه از باب تقيّه يا از تصرّف نسّاخ بوده باشد.

و بطورى كه از تاريخ اربل بدست ميآيد ايشان از سادات نبوده و شايد محفوظ نيز از القاب جدّش بوده است و لفظ ابن هم از اغلاط نسّاخ بوده باشد در هر صورت عدۀ از بزرگان از فضلاء او را از اجلّۀ علماى اماميّه شمرده اند كه يكى از آنها ابن شهر اشوب مؤلّف كتاب مناقب اعلى اللّه مقامه الشّريف ميباشد كه او را از مشايخ خويش شمرده و اجازۀ روايت از وى گرفته و مرحوم علاّمه مجلسى سخن ابن شهر آشوب را مورد اعتماد قرار داده و در اوّل كتاب بحار الأنوار نامى از او برده و از كتاب غرر الحكم مطالبى نقل نموده است و فرموده در اينكه مؤلّف از علماء اماميّه است مجال هيچ شكى نيست و اعتراف اين دو مرد بزرگ جهان اسلام براى معرّفى مؤلّف بحدّ اعلا كافى است. (شهرستان امد يا امد مولد مؤلّف).

صاحب كتاب تقويم البلدان گويد: امد بكسر يا بضمّ ميم و مدّ الف كه در آخرش دال مهمله است يكى از شهرستانهاى جزيره بين دجله و فرات و اوّلين شهر از ديار بكر است و اين شهر داراى دژى استوار از سنگ است كه بگرداگرد آن كشيده شده و آتش و سنگ بر آن كارگر نميشده و در آن شهرستان چشمه سارها و باغستانهاى فراوان بوده است و كشت و زرع در آن بسيار خوب ميشده است.

ناصر خسرو در سفرنامه اش گويد در سال 483 (و اين درست در زمانى است كه مؤلّف غرر الحكم حيوة داشته است) روز 26 ج 1 بود كه بشهر آمد وارد شدم و من در هيچ جا شهرى باين خوبى نديده بودم اين شهر بر سر قلّه از سنگ سياه بنا شده قلعۀ دارد كه خشتهاى صد منى و هزار منى از سنگ براى آن تراشيده اند و سنگها را طورى بهم پيوند

ص: 9

داده اند كه ابدا گل و گچى در ميان آنها نيست و در سر ديوار قلعۀ برجها ساخته و سنگرها پرداخته اند كه در هر كنگره اش مردى باسانى ميتواند جنگ كند و مسجدى جامع در اين شهر از همين سنگ سياه بنا نهاده اند كه داراى دويست ستون و بر سر ستونها باز ستونهاى كوچكترى نصب كرده اند و طاق را با زيب و زينتى تمام بر سر آنها بنا گذارده اند و چشمه از ميان اين شهر و و اين قلّه سياه روانست كه پنج آسيا بدان ميگردد و باغستانهاى شهر را مشروب ميسازد.

مذهب مؤلّف:

پيش از اين يادآور شديم كه مؤلّف حتما يكى از علما و رؤساى مذهب اماميّه است و اين مطلبرا ابن شهراشوب و علاّمۀ عاليمقدار مجلسى تأييد فرموده و جاى ترديدى باقى نگذارده اند و اگر مؤلّف غير امامى بود البتّه بزرگان نامش را در رديف علماء اماميّه ذكر نميكردند و اگر جزئى احتمالى درباره عامى بودنش ميرفت صاحب رياض العلماء با آن سعۀ اطّلاعاتش بدان اشارتى مينمود در صورتيكه نه تنها چنين احتمالى را نداده بلكه تصريح بامامى بودنش نموده است و البته اگر خود مرحوم آمدى اعلى اللّه مقامه الشّريف احاديثى كه در اين كتاب نقل فرموده است با اسناد ذكر ميكرد مجالى براى اين كنجكاويها باقى نميگذاشت لكن آنوقت شايد حجم كتاب چند برابر كتاب فعلى ميشد و خود ايشان در مقدّمه نوشته اند كه من براى فرار از اطناب اسناد كتاب را كنار زدم از اين قسمت هم كه بگذريم بطوريكه مرحوم حاجى نورى در خاتمه مستدرك ياد آور شده اند بهترين دليل تشيّع و امام بودن مؤلّف همانا احاديث شريفه ايست كه در طىّ مطالب مندرج است و قلوب مريضۀ اهل سنّت تاب تحمّل چنين احاديثى را ندارد و آنها جز از يك امامى مخلص نميتواند باشد.

(1) كقوله عليه السّلام: انا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الأعراف و ليس منّا اهل البيت امام الاّ و هو عارف باهل ولايته و ذلك لقول اللّه تعالى انّما انت منذر و لكل قوم هاد.

(2) و قوله عليه السّلام: انا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و رادّها على عقبها.

(3) و قوله عليه السّلام: انّا لننافس على الحوض و انّا لنذود عنه اعدائنا و نسقى منه أوليائنا فمن شرب منه شربة لم يظما بعدها ابدا.

(4) و قوله عليه السّلام: انا و اهل بيتى امان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم امان لأهل السّماء.

(5) و قوله عليه السّلام: انا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم و داعيكم إلى جنّة المارى (6) و قوله عليه السّلام: بنا اهتديتم الظّلماء و تسنّمتم العلياء و بنا انفجرتم عن السّرار.

(7) و قوله عليه السّلام: بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب و بنا ينزّل اللّه الغيث فلا يغرّنكم باللّه الغرور.

(8) و قوله عليه السّلام: لو شئت ان اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت لكن

ص: 10

أخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله الا انّى مفضية الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه (9) و قوله عليه السّلام: وا عجبا اتكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة.

(10) و قوله عليه السّلام: و الّذى فلق الحبّة و برىء النسمة ما اسلموا و لكن استسلموا و اسرّوا الكفر فلمّا وجدوا اعوانا عليه ما اعلنوا ما كانوا اسرّوا و اظهروا ما كانوا بطنوا.

(11) و قوله عليه السّلام: و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و انّ رأسه لعلى صدرى و لقد سالت نفسه فى كفّى فامررتها على وجهى و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة اعوانى فضبّحت الدّار و الافنية ملأ يهبط و ملأ يعرج و ما فارقت سمعى هنيمة منهم يصلّون عليه و اريناه صلوات اللّه عليه فمن ذا أحقّ به حيّا و ميّتا.

(12) و قوله عليه السّلام: لا تخلوا الأرض من قائم للّه بحججه امّا ظاهرا مشهورا و امّا باطنا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته.

(13) و قوله عليه السّلام: نحن دعاة الحقّ و ائمّة الخلق و السنة الصّدق من اطاعنا ملك و من عصانا هلك (14) و قوله عليه السّلام: و نحن باب الحطّة و هو باب السّلام من دخله سلم و نجا و من تخلّف عنه هلك.

(15) و قوله عليه السلام: نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى.

(16) و قوله عليه السّلام: نحن امناء اللّه على عباده و مقيموا الحقّ فى بلاده بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى (17) و قوله عليه السّلام: نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائكة و ينابيع الحكم و معادن العلم ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و مبغضنا ينتظر السّطوة.

(18) و قوله عليه السّلام: انّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه و عرفائه على عباده و لا يدخل الجنّة الاّ من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الاّ من انكرهم و انكروه.

(19) و قوله عليه السّلام: سلونى قبل ان تفقدونى فانّى بطرق السّماء اخبر منكم بطرق الأرض.

خلاصه اين احاديث شريفه و چندين هزار حديث نفيس و شيرين ديگر بخوبى ثابت مينمايد كه مؤلّف شيعۀ خالص و اين كلمات مقدّس و نورانى از شخص حضرت ابو الحسن امام امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب صلوات اللّه و سلامه عليه ميباشد و همان فصاحت الفاظ و شيرينى معانى كه در باقى خطب و حكم و مواعظ ديگر آن حضرت موجود است بعينه در همين كلمات با هرات مشهور و آشكار است.

تأليفات ديگر مؤلّف:

و بطوريكه صاحب رياض العلماء از قول اربلى كه از علماء عامّه است نقل ميكند:

ص: 11

ابى عبد اللّه البتى كه خود راوى احاديث عامّه است نقل كرده است كه كتاب جواهر الكلام في الحكم و الأحكام تأليف عبد الواحد آمدى را ديده است و بعد افندى گويد اين كتاب غير از كتاب غرر الحكم و درر الكلم ميباشد.

زمان مؤلّف:

در كتب رجال نامى از زمان تولّد و فوت آمدى عليه الرّحمة و الرّضوان نيست لكن بنا بر اينكه ابن شهر آشوب آمدى را از مشايخ خويش در اوّل مناقب ذكر كرده است و روى اين حساب كه تولّد ابن شهراشوب در سال 488 و وفاتش در سال 588 بده روز كمتر بوده و قرآن مجيد را در هشت سالگى محفوظ و در اوّل جوانى بطوريكه نوشته اند در علوم شيعه وارد بوده و اجازۀ نقل حديث از غرر الحكم را از آمدى گرفته است لابدّ آمدى در آن زمان يكى از مشايخ كبار حديث و مردى لااقل شصت ساله بوده است و باز از روى اين قرينه كه شيخ الطايفه شيخ طوسى قدّس اللّه روحه الشّريف در ماه محرّم سنة 460 در نجف اشرف وفات كرده باشند بطور حتم ميتوان گفت كه آمدى در آن زمان در قيد حيوة بوده و لااقل سى سال از زمان شيخ را درك كرده است پس از تنظيم اينمقدّمه بر حسب اتّفاق بكتاب ريحانة الأدب مرحوم خيابانى گذارم افتاد ديدم ايشان سال وفات آمدى را پيدا كرده و 510 قمرى مرقوم داشته اند كه با حدس و تخمين نگارنده مطابق در آمد. بنا بر اين شواهد زنده و روشن آمدى معاصر با شيخ طوسى و تاريخ تأليف كتاب مستطاب غرر الحكم را در حدود نهصد سال قبل ميتوان حدث و تخمين زد و از عجايب روزگار است كه چنين گنج گرانبهائى كه واقعا آسمانى پر از شموس طالعه و اقمار و كواكب منيره است در طول نه قرن كه يكصد و ده نفر از علما و دانشمندان بشرح و ترجمۀ كتاب مستطاب نهج البلاغه پرداخته اند چرا در اطراف اين كلمات مقدّس كه هر يك از آنها دريائى از علم و حكمت و تأمين كنندۀ سعادت دو جهانى بشريّت است بشرح و دقّت نپرداخته اند و بطبع و انتشارش اقدام نفرموده اند. بلى تنها كسى كه باين فكر افتاد و در اين ميدان قدم نهاد عالم حكيم مدفق مرحوم آقا جمال محقّق خوانسارى اعلى اللّه مقامه متوفّاى 1099 است كه باين كار اقدام كرد و شرح مبسوطى بر آن زد و بطوريكه حاجى نورى در خاتمۀ مستدرك متذكّر شده است آن را در دو جلد ضخيم ترتيب داده است لكن حاجى هر چه كاوش كرده است آن را نيافته و آرزومند ديدارش بوده است.

نگارنده هنگاميكه اين عبارت را از حاجى نورى ديدم بطمع افتاده و براى زيارت آن كتاب شريف بكتابخانه هاى مهمّ كشور در كارنامه نگارى شدم تا اينكه معلوم شد يك نسخۀ از آن كه تا خاتمه حرف الف است در كتابخانۀ مباركه مرحوم سپهسالار طىّ شماره 3280 موجود است گر چه كاتب در آخر نام خويش را اظهار نكرده است لكن از قرائن و شواهد پيدا است كه خطّ زيباى خود مرحوم خونسارى است و اين نسخه را يكى از علماء بنام محمّد حسين ابن نور الدّين الحسينى الجزائرى در سال 1148 در شهر لكنواز بلاد هندوستان بهنگام سياحت ديده و شناخته و آنرا خريده بايران آورده است.

ديگر آنكه در قرون گذشته كه صنعت چاپ در دنيا متداول نگرديده بود علماى عاليمقدار اسلام كتب گرانبها و

ص: 12

سودمندى را كه مورد نظرشان قرار ميگرفت با زحمات بسيار براى خود استنساخ مينمودند كتاب شريف غرر الحكم نيز يكى از همان كتبى است كه دانشمندان اسلامى در طىّ قرون گذشته نسخه هائى از آن برداشته اند كه فعلا در كتابخانه هاى بزرگ از جمله ايران موجود است كه ببرخى از آنها كه نگارنده رؤيت كرده اشارتى ميرود تا ثابت گردد كه كتاب غرر الحكم يكى از كتب مهمّه ايست كه مورد نظر و احترام علماى اعلام بوده است.

1 - يك نسخه بسيار نفيس با جلد و سر فصلهاى طلاكارى در كتابخانه حضرت رضا عليه الصّلوة و السّلام موجود است كه در فواصل هر يك از جملات يك ستارۀ طلا مقرّر داشته اند و در سنۀ 961 يعنى 415 سال قبل در شهر مكّه معظّمه بدست كاتب آن بهاء الدّين حسين خاتمه يافته و شمارۀ نمره آن 186 ميباشد.

2 - نسخۀ ديگرى بد خطّ در همان كتابخانه است طىّ شماره 1168 كه تاريخ نگارشش 517 يعنى 859 سال قبل و با زمان خود مؤلّف محترم بسيار نزديك است.

3 - نسخۀ ديگرى در كتابخانۀ مباركۀ مدرسۀ مرحوم سپهسالار است كه تاريخ اتمامش ماه مبارك رمضان 995 يعنى 381 سال قبل در مدينۀ طيّبه نوشته شده و شمارۀ آن 2842 ميباشد.

4 - نسخۀ ديگرى با خطّ نسخ و نفيس و جلد طلاكارى بسيار عالى لكن بدون تاريخ طىّ شماره 3092 در كتابخانۀ مجلس شوراى ملّى موجود است.

5 - نسخۀ ديگرى در كتابخانۀ ملّى آقاى حاج حسين آقاى ملك طىّ شماره 2437 موجود است كه نويسنده اش على بن اسمعيل بن يوسف بن خمرتكين الچلپى يا حلبى آنرا در شب 13 شهر رمضان 717 يعنى 659 سال قبل در شهر بغداد بپايان رسانيده است همچنين نسخه هاى خطّى زيباى ديگرى در قم و اصفهان در نزد علماى اعلام و مهره فنّ بخطوط مختلف ديده شد و از جمله يك نسخۀ خطىّ بسيار نفيس و زيبا در كتابخانۀ مباركۀ (زعيم الشيعة و محيى آثار الشّريعة نائب الامام حضرت آية اللّه آقاى حاج آقا حسين بروجردى متّع اللّه المسلمين بطول بقائه) ديده شد و موجود است. ناگفته نماند كه اين حكم رائعة و درر ناصعه يكمرتبه در سال 1280 در هندوستان بدون ترجمه چاپ شده و يكمرتبه هم در سال 1349 در صيدا در مطبعة العرفان با حروف سربى همان متن عربى چاپ شده است لكن در ايران تا كنون نسخۀ چاپى آن ديده نشده و كسى هم نشانى از آن ندارد. اميدوارم طبع و انتشار و بعبارت ديگر احياء اين كتاب زيبا و نفيس با خطّ شيوا و شيرين آقاى حاج ميرزا حسن هريسى تبريزى المسكن و شركت با آقاى حاج محمّد على علمى تاجر تهران كه همواره همّتشان صرف طبع و انتشار كتب دينى است مورد قبول حضرت امير المؤمنين و سائر ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين قرار گيرد و شيعيان آنحضرت بجاى خواندن كتب مضلّه و رمانهاى عشقى و مجلاّت مخرّب ايمان و عقيده و محرّك شهوت اين كتاب شريف و اين كلمات مقدس و نورانى را مورد مطالعه و مطالب عاليه اش را دستور العمل و سرمشق زندگى خويش قرار داده تا از آلام درونيش كاسته و يا شاهد خوشبختى هماغوش گردد.

ص: 13

[شعرى در مدح حضرت على عليه السلام]

اين قصيده فريده را كه حاوى نزديك يكصد و چهل حديث شريف كه متفق عليه فرق اسلامى است در 13 رجب سال 1376 قمرى كه كشور اسلامى پاكستان بمناسبت يكهزار و سيصدمين سال ميلاد مولا حضرت امير المؤمنين عليه السّلام جشنى بسيار مفصّل بر پا كرده و از بزرگان و دانشمندان جهان مخصوصا ايران دعوت كرده بود سروده ام و اكنون كه كتاب شريف غرر الحكم براى مرتبۀ دوّم چاپ ميگردد براى روشنى چشم و مزيد سرور شيعيان حضرت مرتضى على عليه السّلام ضميمه و زينت بخش كتاب ميگردد

شبى بروشنى از صبح وصل روشنتر *** شبى ز لطف و طراوت هواش جان پرور

شبى ز رحمت حق باب آسمانها باز *** شبى ز جملۀ شبهاى سال نيكوتر

شبى زمين همه روشن ز روشنى نجوم *** شبى زمانه منوّر ز نور روى قمر

هزار و سيصد و هفتاد و شش ز هجرت بود *** هزار و سيصدمين سال مولد حيدر

شنيدم آنكه گرفته است جشن پاكستان *** برفته از همۀ شيعيان در آن كشور

بمن چه گفت خرد گفت ملك ايران را *** حريم آل نبى خواند حضرت جعفر

تو اى (فرزدق) دوران و (دعبل) ايّام *** تو اى (كميت) زمان (خميرىّ) نام آور

بدان دهان و لب پر ز لعل از چه خموش *** ز مهر حيدر صفدر دلت تهى است مگر

چرا نپاشى بر فرق هفت گردون گنج *** چرا نسازى بر خلق بخش درّ و گهر

چو اين ز عقل شنيدم ز جاى برجستم *** كه از مديحه كنم كام خلق پر ز شكر

بشرط آنكه نيارم مگر حديث صحيح *** كه هر دو فرقۀ اسلام داردش باور

على است آنكه پسر عمّ مصطفى بوده است *** على است آنكه برادر بود به پيغمبر

على است آنكه تولّد شده بخانۀ حق *** على است آنكه بود خانه زادۀ داور

بجز على گه زادن كه خواند قرآنرا *** بكودكى كه خدا را شده ستايشگر

كدام كودك غير از على بگهواره *** قماط خود بدريده بدامن مادر

ص: 14

بجز على كه بخلقت شد علّت اولى *** بجز على كه بود عقل محض را مظهر

بجز على كه بدامان وحى بشنيده است *** ز جبرئيل و ز اسرار كاينات خبر

بجز على كه نموده است جان فداى رسول *** بشهر مكّه و خوابيد جاى آن سرور

بجز على كه امانات مصطفى ردّ كرد *** همه لباس و اثاث و متاع و زيور و زر

بجز على ز چه كس شد غرائبى ظاهر *** كز انبياى سلف هم عيان نشد بنظر

بجز على چه كسى گشته بابش از دل و جان *** رسول حق را در كودكى حمايت گر

بجز على چه كسى گشته مادرش خادم *** بمصطفى وز حكمش نتافت هرگز سر

بجز على چه كسى عمّ وى بود حمزه *** بجز على چه كسى شد برادرش جعفر

بجز على ز كه شد خانه حق از بت پاك *** بجز على ز كه ديده است شرك آفت و شر

بجز على كه چنان سايه از قفاى نبى *** هميشه بود روان در سفر و يا بحضر

بجز على ز كه شد عمرو سر نگون در خاك *** بجز على ز كه در خون طپان تن عنتر

بجز على ز كدامين دلير يك ضربت *** شده ز طاعت انس و ز جنّ همه برتر

بجز على ز دو چشم چه كس ز آب دهان *** رسول حق بنموده است دفع آفت حرّ

بجز على كه بجيش خداى فرمان داد *** بجز على كه بامر خداى فرمان بر

بجز على كه در انده است سينۀ مرحب *** بجز على كه كشيد از يهوديان كيفر

بجز على چه كسى در ز قلعۀ خيبر *** سطبر و سنگين كنده است و كرده است سپر

بجز على بچه شخصى فرشتگان سه هزار *** بجنگ بدر نموده سلام و كرده گذر

بجز على ز ديرى او چه كس شگفت *** شده ملايك هفت آسمان بفتح و ظفر

بجز على باحد شد تن كدام جوان *** ز سينه تا بقدم پاره از دم خنجر

بجز على چه كسى از جبريل بگرفته است *** بگاه جنگ و جدل ذوالفقار خارا در

بجز على ز كه پر كنده جيش كفّار است *** بجز على ز كه صفشان جدا ز يكديگر

ص: 15

بجز على كه ز پروردگار شد مأمور *** كه تا كند ببرائت بشهر مكه گذر

بجز على كه نترسيد و برد و كرد ابلاغ *** بمشركان كه پليديد و رجس و زشت و قذر

بجز على كه بدوش نبى نهاده قدم *** بجز على كه ز بتها بكوفته پيكر

بجز على بكه اصحاب كهف كرده سلام *** بجز على بكه از حشر مرده داده خبر

بجز على چه كسى روزه را گرفته سه روز *** بجز بآب نكرد از خوراكها لب تر

بجز على به يتيم و اسير و بر مسكين *** جز اهل بيت كه اطعام كرد شخص دگر

بجز بشأن على هل اتى نشد نازل *** بجز بشخص على نيست آيتش رهبر

بجز براى على قرص خور ز جاى غروب *** دگر براى كه بر گشته تند چون صرصر

بجز على است چه كس شاخص ذوى القربى *** خدا ز مؤمن جز با على نداشت نظر

بجز على چه كسى جنگ اوست جنگ رسول *** بجز على ز كه صلح است صلح آن سرور

بجز على است چه كس جانشين نفس رسول *** بجز على كه بزهراست دخترش شوهر

بجز على شب دامادى چه دامادى *** ز آسمان شده اندر زمين فرود اختر

بجز على كه ز امّت بفضل شد افضل *** بجز على كه ز اصحاب آمده برتر

بجز على چه كسى با نبى شده است شريك *** بمرغ بريان شد مصطفى چو خوان گستر

بجز على چه كسى را نبى نجمّ غدير *** فكند چنگ نبوّت و را گرفت كمر

بجز على بهمۀ مؤمنان چه كس مولاست *** پس از نبى است با سلاميان چه كس سرور

بجز على چه كسى باب خانه اش باز است *** بصحن مسجد و هم بسته بابهاى دگر

بجز على سر احمد كه داشت بر سينه *** كه جان پاك پيمبر برون شد از پيكر

بجز على كه بداده است غسل آن حضرت *** بجز على كه كفن كرد بر تن اطهر

بجز على است چه كس عاشق رخش جنّت *** بجز على ز چه فردى فسرده نار سقر

بجز على چه كسى گاه نزع و كندن جان *** حضور يافته بالين مؤمن و كافر

ص: 16

بجز على چه كس اندر شبان اوّل قبر *** بداده فرمان هم بر نكير و هم منكر

بجز على است چه كس كان جود و دفتر فضل *** بجز على كه بسائل ببخشد انگشتر

بگنج دانش و دين جز على كه باشد باب *** بشهر علم نبى جز على كه باشد در

بجز على كه بود آبيار باغ سخن *** بجز بدست على اين شجر نداده ثمر

بجز على است كلام كه تالى قرآن *** بجز على سخن كه ز هر سخن برتر

بجز على كه ترا شد ز لعل لب شهدر *** بجز على كه نشاند بجاى لفظ گهر

بجز على است چه كس سينه اش خزينه علم *** بجز على بچه كس گرد گشته هر چه هنر

بجز على طرق چرخ را كه هست خبير *** بجز على همه ز اسرار كن كه داده خبر

بجز على به محمّد (ص) چه كس وزير شده است *** جز از على ز كه اسلام يافت رتبت و فر

بجز على چه كسى بر پيمبران ملجأ *** بجز على چه پسر بر ابو البشر مفخر

بجز على چه كس شرع بود مستوثق *** بجز على بچه كس عدل بوده مستظهر

بجز على چه كسى بر فلك دهد فرمان *** جز از على ز كه فرمان برد قضا و قدر

بجز على كه بدرماندگان پناه و دليل *** بجز على كه بگمگشتگان بود رهبر

بجز على است چه فردى قسيم جنّت و نار *** بهر دو گويد على اين بگير و زان بگذر

بجز على چه كس از مؤمنين حمايت كش *** بجز على كه گنهكار را شفاعتگر

بجز على كه رهاننده دوستان از رنج *** ز تشنه كامى و گرماى عرصۀ محشر

بجز على و جز اولاد وى بر (انصارى) *** چه كس بروز جزا ناصر آيد و ياور

بجز على كه بر اين چامۀ رشيق كشد *** خط قبولى و امضا نمايد اين دفتر

بجز على كه بگويد كه بر قصور بهشت

كنند نقش مر اين شعر به ز درّ و گهر

شاعر اهل البيت حاج محمّد على انصارى قم 1376 قمرى

ص: 17

اول خطاب بحضرت امير المؤمنين عليه السّلام

اى امير عرب اى آنكه خطيب خطبائى *** خطبا بندۀ شرمنده سخن را تو خدائى

از تو پيدا شد و هم طىّ بتو قانون فصاحت *** بخدا كز پس يزدان تو مهين خطبه سرائى

ما سوى اللّه همگى الكن و از جمله تو افصح *** آفرينش همه لال اند زبان چون تو گشائى

طاير عقل باوج سخنت خداست رسيدن *** قرنها پر زد و ناخن نشدش بند بجائى

پسر مريم اگر زنده سه تن كرد بعمرى *** صد مسيحا تو بهر دم بدمى زنده نمائى

خواست جبريل مگر جاه تو را پايه شناسد *** حق بر او بانگ زد و گفت كه بيچاره كجائى

من مسكين گدا بين كه ز عشق تو بنازم *** بر سلاطين جهان با همه اين بيسر و پائى

چشم در ره بود (انصاريت) اندر دم مردن *** دور از انصاف بود گر بسرش پاى نسائى

نويسنده حسن هريسى سال 1327

ص: 18

هٰذٰا كِتٰابُنٰا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ جلد اوّل كتاب مستطاب غرر الحكم و درر الكلم يا مجموعۀ كلمات قصار حضرت مولى الموالى الأمام ابو الحسن امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه الصّلوة و السّلام و الثّناء تأليف اية اللّه مرحوم عبد الواحد امدى از علماى قرن پنجم هجرى ترجمه و نگارش خادم الشّريعة شاعر اهل البيت الطّاهرة عليهم السّلام و ناظم نهج البلاغة الشّريف الحاج محمّد على الأنصارى القمىّ حق طبع براى مترجم محفوظ و در تهران با افست چاپ گرديد نويسنده كتاب شريف حسن هريسى تبريزى المسكن

ص: 1

كتاب غرر الحكم و درر الكلم من كلمات مولا أمير المؤمنين أبى الحسن علىّ بن ابيطالب عليه الصّلوة و السّلم

ترجمۀ مقدّمۀ مؤلّف

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و به نستعين ألحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على محمّد و آله الطّاهرين من الان إلى قيام يوم الدّين سپاس ذات مقدّس خداوندى را سزد كه ما را بتوفيق خويش بسوى راه خودش رهبرى فرمود، و با توحيد و يكتا پرستى ما او را، او ما را بر همه بندگانش برترى داد، او را بر نعمتهاى يگانه و دوگانه اش (و كليّۀ نعمتهائى كه از او بما ميرسد) سپاس ميگذارم سپاسيكه افكار و انديشه ها (ى برق آساى بشريّت) از اندازه گيرى و شمارۀ آن كوتاه آيند و درمانده گردند، و گواهى ميدهم كه خدائى جز او نيست گواهى دادن كسى كه زبانش براستى سخن ميگويد، و دلش از درستى پر است، و باز گواهى ميدهم بر اينكه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بندۀ بر گزيده از ميان بندگان او و رسول و فرستادۀ او است كه مردم را بسوى توحيد بخواند (و از شرك و بت پرستى برهاند) و او را بهنگامى فرستاد كه مردم پيرو ناروائيها (و پرستش كنندۀ سنگ و چوب و آتش و خورشيد و ستاره ها) بودند پاك پروردگار راههاى دين و مراكز متّقين را برسول خود كه درود و رحمت خداى بر او و بر آل طاهرينش باد نشان داد و روشن گردانيد، بطوريكه حق درخشيد و نور افشاند، و باطل بسوخت و نابود گرديد.

صلوات و درود و رحمت خداى بر او و بر آل طاهرينش كه پيشوايان و پاكيزگان و نيكوكاران و برگزيدگان اند،

ص: 2

و بر يارانش كه نجبا و نيكان اند باد، چنان صلواتى كه زمان و پيدايش روز و شب آنرا بپايان نرساند (و گردش روزگار تمامش نگرداند).

چنين گويد كسيكه بر خويش اسراف ورزيده (و عمر عزيزش را برايگان از دست داده) و نيازمند آمرزش از پروردگارش ميباشد عبدالواحد بن محمّد بن عبدالواحد الآمدى كه خداى از وى خوشنود باشد كه آنچه كه مرا بر خصوصيّات و فوائد و گرد آوردن سخنان و نگارش و قلمداد كردن اين كتاب (شريف و نفيس و شيرين) بر انگيخت همانا چيزى بود كه ابو عثمان جاحظ را (يعنى عمرو بن بحر البصرىّ اللّغوى كه بنواصب نزديك، و كتابى در مدح عثمانيّه نگاشته است كه ابو جعفر اسكافى و شيخ مفيد و سيّد ابن طاوس آنرا نقض كرده اند و او در سنه 255 بمرض فالج در بصره در گذشت) دلشاد ساخته بود و او آنرا براى خود آماده كرده و در دفترش يادداشت نموده و حدّش را بيان ساخته بود، و آن چيز صد كلمه از كلماتى بود كه در بردارندۀ انواع سودها و بخشايندۀ لذّتها بگوش ها بود، و آن كلمات را جاحظ از كلمات حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه گرد آورده بود، من (همينكه آن را از جاحظ ديدم خنديدم) پيش خود گفتم عجبا پناه بر خدا از اينمرد با اينكه او علاّمۀ زمان و يگانه در ميان همكنان است با آن سابقه علمى و اوج بلندش در دانش و چيز فهمى و نزديكيش با صدر اوّل (و زمان علىّ بن ابيطالب عليه السّلام) و ضرب المثل بودنش در فضل بسهمى بيشتر و حظّ و بهرۀ وافرتر چه شده است كه از ماه تمام روشن چشم پوشيده، و از بسيار بكم ساخته است، چرا چنين كرده است مگر اين جزئى از كلّ و اندكى از بسيار و قطرۀ از باران بيشمار بيشتر است؟ آنگاه من با همه گرفتارى خاطر و كوتاهى از رتبۀ اهل كمال در حاليكه بعجز و ناتوانى از در يافت آنچه كه فضلاى صدر اوّل خواسته (و در آن راه قدم نهاده اند) و كوتاه دستى خويش را از گرديدن در ميدانشان و كم وزنى خود را در ميزانشان ميدانم و اعتراف دارم با اينحال (همّت گماشتم تا آنجا كه تير رس فكر و مطمح نظر من است از سخنان آن حضرت گرد آورم و كتابى در اين باب بپردازم) و برخى از حكم و كمى از بسيار از سخنان آنحضرت را كه سخنوران (جهان) و حكما (ى دوران) از آوردن مانندش نااميدند گرد آوردم، و خدا ميداند كه در اينكار گو اينكه در وصف آنحضرت بمرتبۀ كمال رسيده باشم مع ذلك نيستم مگر چونان كسى كه دريا را با دست پيمودن (و كوه را با ناخن خستن) خواهد و باز بيش از اين بقصور خويش معترف است، چگونه چنين نباشد و حال آنكه آنحضرت عليه السّلام از چشمه سار گواراى نبوى

ص: 3

آب آشاميده، و علم و دانش الهى هر دو پهلوى او را پر كرده است، و بنا بر آنچه كه ائمّه نقل (و حديث) بما رسانده اند سخن خود آنحضرت حق و كلامش درست است كه فرمود: بدانيد ميان دو پهلوى من علم فراوانى انباشته شده است، چه ميشد اگر بردارنده و نگهدارنده پيدا ميكردم (و كمى دوش دل را از اين بار گران الهى سبك ميكردم و براى اختصار) من سندهاى آن سخنان كنار زدم و حروفش را بترتيب حروف 29 گانه تهجّى مرتّب كرده و آنچه كه از سخنان حكيمانه و كلمات (شاهانۀ) آنحضرت بود تمامى را از حيث سجع و قافيه موافق و مطابق يكديگر قرار دادم زيرا با اين ترتيب آن كلمات در گوش جاى گيرنده تر و در دلها فرود آينده تر و نفوس هم بسوى كلام منظوم ميلش بيشتر است و مرامش از سخن منثور دورتر و حفظش بر خواننده آسانتر و لفظش براى بيننده كه ميخواهد از آن لعلها و مرواريدهاى درخشان نور برگيرد جذّاب تر و شيرين تر است، با تمام اين اوصاف من اين گلچينى را از ترس تطويل بايجاز و اختصار كوشيده ام تا خواننده را رنجى نرسد و آنچه شفاى دردش در آنست برايش روشن ساخته ادبا و خردمندان را شادى و بى نيازى بخشودم و اين كتاب را غرر الحكم و درر الكلم نام نهاده و از درگاه پاك پروردگار ثواب خوبى را اميدوار و از هر عيب و زشتئى بدو پناه برنده ام، و توفيق من نيست مگر از جانب خدا كه پشتيبانم در كارها او است و بسوى او است بازگشت من.

الفصل الأوّل :حرف ألف

اشاره

(ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب فى حرف الألف و قد يعبّر عنه مجازا بالهمزة) (قال عليه السّلام) (فصل أوّل) از آنچه كه وارد گرديده است از حكم حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام و از آنها بلفظ همزه تعبير ميشود و آن داراى 2229 كلمه ميباشد آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

ص: 4

1

الدّين يعصم دين انسان را (از بدى و لغزش) باز ميدارد

2

الدّنيا تسلم دنيا انسان را در چنگال گرفتاريها إواگذارنده است و يارى نميكند او را.

3

الدّين يجلّ دين انسان را بزرگ ميدارد.

4

الدّنيا تذلّ دنيا شخص را خوار ميسازد.

5

الدّنيا أمد دنيا مدتى است گذرنده و دوام ندارد

6

الاخرة أبد آخرت هميشه و پايدار است.

7

العلم ينجد دانش شخص را يارى ميكند.

8

الحكمة ترشد حكمت شخص را راهنمائى كند

9

العدل مألوف عدل و داد دلپذير است.

10

الجور عسوف ستم از راه بدر برنده و دلگير است.

11

الصّدق وسيلة صدق و راستى (براى نجات از بلاهاى دنيا و آخرت بهترين) وسيله است.

12

العفو فضيلة درگذشت از تقصيرها كمال شخص است.

13

السّخاء سجيّة بخشش خوئى است ثابت

14

الشّرف مزيّة بلندى مرتبه برترى در كمالاتست

15

الحزم بضاعة دور انديشى سرمايه است.

16

التّوانى إضاعة سستى و كاهلى از دست دادن فرصت است.

17

الوفاء كرم نگهداشتن پيمان بزرگوارى است

18

المودّة رحم دوستى و مهربانى خويشاونديست (انسان اگر بيكس و كار بود و با مردم بمهربانى رفتار كرد مردم حمايتگرش شوند).

19

التّواضع يرفع فروتنى شخص را بر ميكشد.

20

التّكبّر يضع گردنكشى انسان را ميافكند.

21

الحكمة عصمة حكمت نگهبان انسان است

22

العصمة نعمة پاكدامنى براى انسان نعمت است

23

الكرم فضل بخشش كمال است

24

الوفاء نبل وفادارى نجابت است.

25

العقل زين عقل و خرد زينت است.

26

الحمق شين ابلهى زشتى و ننگ است.

27

الصّدق أمانة صدق و راستى امانت است.

28

الكذب خيانة دروغگوئى خيانت است.

29

الإنصاف راحة داد دادن آسودگى است.

30

الشّرّ وقاحة ظلم و بدى بيحيائى است

31

الجود رياسة جود باعث سرورى است

ص: 5

32

الملك سياسة پادشاهى نگهبانى (رعيّت) است

33

الأمانة ايمان امانت دارى ايمان داشتن است

34

البشاشة إحسان گشاده روئى نيكى كردن است

35

الكريم أبلج بخشنده گشاده رواست

36

اللّئيم ملهوج ناكس زيان برنده و فريب خورنده است

37

الفكر يهدى فكر و انديشه راهنما است.

38

الصّدق ينجى راستى (انسانرا از بديها) رهاننده است و رستگار ميسازد.

39

الكذب يردى دروغ هلاك ميسازد.

40

القناعة تغنى قناعت بى نيازى بخشد.

41

الغناء يطغى توانگرى سركشى بخشد.

42

الفقر ينسى نادارى فراموشى آرد.

43

الدّنيا تغوى دنيا پرستى بگمراهى كشد.

44

الشّهوة تغرى آرزو فتنه انگيزى كند.

45

اللّذّة تلهى خوشگذرانى بازى دهد.

46

الهوى يردى آرزو فتنه انگيزى كند و شخص را هلاك ميسازد.

47

الحسد يضنى رشگ و حسد شخص را رنجور ميسازد

48

الحقد يذرى كين توزى از هم ميپاشد.

49

اليقين عبادة يقين پرستش و بندگى خدا است.

50

المعروف سيادة نيكوئى (با مردم سبب) سرورى است.

51

الشّكر زيادة سپاسگزارى سبب زيادتى است

52

الفكر عبادة انديشه و تفكر عبادت خدا است.

53

العفاف زهادة پاكدامنى جهانرا و گذاردن است.

54

الأمور بالتّجربة كارها بآزمايش درست شود.

55

الأعمال بالخبرة امور بآگاهى و خبرويّت درست گردد

56

العلم بالفهم دانش بدر يافت و انديشه است.

57

الفهم بالفطنة دريافت بزيركى است.

58

الفطنة بالبصيرة زيركى با بينش است.

59

التّدبير بالرّأى تدبير و چارۀ هر كار بدور انديشى است

60

الرّأى بالفكر دورانديشى با انديشه حاصل گردد

61

الظّفر بالحزم پيروزى با بيدارى و هشياريست

62

الحزم بالتّجارب دورانديشى بآزمايش ها است

63

المكارم بالمكاره ارجمندى با دشواريها است.

64

الثّواب بالمشقّة مزد با رنج است.

65

العجب هلاك خودبينى تباهى است.

66

الرّياء إشراك خودنمائى شرك بخدا است.

67

الجهل موت نادانى مرگ است.

68

التّوانى فوت سستى در كار بمراد نرسيدن است.

ص: 6

69

الشّهوات آفات آرزوها تباهيها هستند.

70

اللّذات مفسدات عيش و نوشها تباه كننده هستند

71

الأمانى أشتات آرزوها پراكنده است.

72

اليأس حرّ نااميدى (از مردم) آزادگى است

73

الطّمع مضرّ طمع زيان زننده است.

74

المنصف كريم دادگستر گرامى است.

75

الظّالم لئيم ستمگر خوار است

76

المعروف رقّ خوبى كمنديست (در گردن خلق)

77

المكافات عتق (نيك را) نيكو عوض دادن آزاديست

78

الصّبر ملاك شكيبائى ملاك و بنياد كار است.

79

الجزع هلاك بيتابى در امور هلاكت است.

80

التّودّد يمن دوستدارى فرخندگى است.

81

الأناة حسن بردبارى نيك است و جمال است.

82

السّخاء خلق بخشندگى خوى نيكى است.

83

العجب حمق خودپسندى ابلهى است.

84

السّفه خرق گولى و كودنى ابلهى است.

85

العلم كنز دانش گنجى است (پر ارزش و گرانبها)

86

العبادة فوز بندگى خدا كردن پيروزى است

87

القناعة عزّ قناعت سبب آبرومنديست

88

الدّين حبور دين مايۀ خورسندى است

89

اليقين نور يقين (بخدا و حشر و قيامت) در دل نورى است.

90

الأيمان أمان ايمان بخدا ايمنى از بديها است

91

الكفر خذلان كفر بخدا خوارى و سرافكندگى است

92

الرّضا غناء بقضاى خداوندى رضا دادن توانگرى است.

93

السّخط عناء خشم (و ناخورسندى از تقديرات موجب) رنج است.

94

التّوكّل كفاية اعتماد بر حق كفايت كنندۀ انسان است.

95

التّوفيق عناية موفقيّت در كارها بخواست خدا است

96

الإخلاص غاية پاكى و خلوص نيّت منتها درجۀ كمال است

97

الخوف أمان ترس از خدا موجب رستگاريست

98

الوجدان سلوان دريافت آسايش است (سلو يسلوانا اى طابت الفقد خ د نفسه عنه. المنجد).

نيافتن خ د

99

الفقر أحزان ندارى مورث اندوهها است

100

الدّين رقّ وام داشتن بندگى است.

101

القضاء عتق (پرداخت وام آزادى است.

102

الصّدق فضيلة راستى موجب افزايش مرتبه است

ص: 7

103

الكذب رذيلة دروغگوئى موجب فرومايگى است.

104

المعروف حسب نيكوكارى حسب و نسب است.

105

المودّة نسب دوستى خويشى و پيوند است

106

الصّمت وقار خاموشى هيبت و وقار است

107

الهذر عار هرزه درائى ننگ و عار است

108

العسر لوم پريشانى سرزنش است.

109

اللّجاج شؤم سخت گيرى و خصومت نامبارك است

110

الفكر رشد انديشه كار را كردن براه راست راه يافتن است.

111

الغفلة فقد غافل ماندن ره گمكردن است.

112

الورع اجتناب پرهيزكارى از حرام دورى گزيدن است.

113

الشّكّ ارتياب يقين نداشتن اضطراب نفس است

114

الطّاعة تنجى فرمانبردارى خدا (انسان را از گرفتارى) رهاننده است

115

المعصية تردى نافرمانى هلاك گرداند

116

الجبن آفة ترس و بز دلى زيان است.

117

العجز سخافة ناتوانى را وانمود كردن سبك عقلى است.

118

المصيب واجد جوينده در راه درست يابنده است.

119

المخطىء فاقد خطا كننده يابنده نيست

120

الصّدق نجاح راستى راستگارى است.

121

الكذب فضّاح دروغگوئى بسى رسوا كننده است

122

العلم عزّ دانش باعث ارجمندى است

123

الطّاعة حرزّ فرمان خدا بردن پناه است

124

الصّبر مرفعة شكيبائى بلندى و رفعت مرتبه است

125

الجزع منقصة بيتابى نقص و سستى پايه است

126

الشّجاعة زين دلاورى زيور مرد است.

127

الجبن شين ترس زشتى مرد است.

128

الإصابة سلامة راست روى رستگاريست

129

الخطاء ملامة ناراستى نكوهش و سرزنش است

130

العجلة ندامة شتاب در كار مورث پشيمانى است

131

الرّزق مقسوم روزى قسمت شده است (و هر جا باشد ميرسد).

132

الحريص محروم آزمند ناكام است

133

البخيل مذموم بخيل و تنگ چشم نكوهيده است.

134

الحسود مغموم رشگ برنده هميشه اندوهناك است.

135

الظّالم ملوم ستمگر سرزنش شده است

136

الجفاء شين بد رفتارى زشت است.

137

المعصية حين نافرمانى خدا نابودى است.

138

الحازم يقظان دور انديش بيدار است

ص: 8

139

الغافل وسنان مرد بيخبر خواب است.

140

الحرمان خذلان محرومى باعث خواريست

141

القنية أحزان مال بدست آمده اندوهها است

142

الأمل خوّان آرزو خيانت كننده است.

143

اليقظة نور بيدارى نور است.

144

الغفلة غرور بيخبرى از امور خود را فريفتن است

145

المكر لوم فريب و حيله بد سكالى است

146

الخديعة شؤم فريب دادن ناميمون است

147

البخل فقر بخيلى تهى دستى است.

148

الخيانة غدر خيانت بيوفائى است.

149

الشّكّ كفر نداشتن يقين ضروريات دين را كفر است.

150

الإحسان محبّة نيكى كردن دوستى است.

151

الشّحّ مسبّة بخل بر انگيزندۀ دشنام است.

152

العقل قربة خردمندى نزديكى است.

153

الحمق غربة بيخردى دورى است.

154

الإيثار فضيلة برگزيدن ديگران برترى است

155

الاحتكار رذيلة حبس كردن مال از پستى است.

156

الأمانة صيانة امانت نگهبانى است.

157

الإذاعة خيانة فاش كردن راز خيانت است.

158

التّقيّة ديانة ترس و تقيّه دين داريست

159

التّقوى يعزّ پرهيزكارى ارجمند ميدارد.

160

الفجور يذلّ گناهان شخص را خوار ميكند.

161

الحزم صناعة دور انديشى خوش پيشه ايست

162

العجز إضاعة ناتوانى وقت تلف كردن است

163

الورع جنّة . پرهيزكارى سپر از بديها است

164

الطّمع محنة طمع باعث رنج و گرفتارى است

165

التّاجر مخاطر بازرگان در معرض خطر زيان است

166

الفاجر مجاهر گنهكار رسوا و فاش كنندۀ راز است

167

العلم دليل دانش رهبر است.

168

الاصطحاب قليل همراهى (اشخاص با انسان بسيار) كم است

169

الحياء جميل شرم زيبا است.

170

الطّمع رقّ طمع از غير (بمنزلۀ) بندگى است

171

اليأس عتق نااميدى از مردم آزادى است

172

الأناة إصابة بردبارى بمقصد رسيدن است

173

الطّاعة إجابة فرمان خداى بردن (احكامش را) پذيرفتن است.

174

الخضوع دنائة فروتنى ناكسى است (در برابر توانگران)

175

الصّمت منجاة خاموشى رستگارى است

176

الأمور أشباه كارها همانند همند

177

المعروف قروض نيكيها قرضها هستند

ص: 9

178

الشّكر مفروض سپاسگزارى از خدا و خلق واجب است.

179

الفطنة هداية زيركى راه بمقصد بردن است

180

الغباوة غواية كودنى و گولى گمراهى است.

181

الطّمع فقر طمع داشتن فقير بودن است.

182

الإشراك كفر شرك بخدا ورزيدن كفر است.

183

الحياء محرمة شرمگين بودن با حرمان و دورى زيستن است

184

الزّلل مندمة لغزش از كار موجب پشيمانى است

185

الزّهد ثروة ترك دنيا توانگرى است.

186

الهوى صبوة آرزو داشتن كودكانه است.

187

الحلم عشيرة بردبارى خويشاوند پيدا كردن است

188

السّفه جريرة نادانى و بى خردى گناه است

189

الأمانيّ تخدع آرزوها ميفريبند.

190

الأجل يصرع اجل شخص را بخاك ميافكند

191

الدّنيا تضرّ دنيا (در هر صورت بر انسان) زيان ميزند

192

الأخرة تسرّ آخرت خوشنود ميگرداند.

193

الأمل يغرّ آرزو فريب ميدهد.

194

العيش يمرّ روزگار ميگذرد.

195

الرّحيل وشيك هنگام كوچيدن (از جهان) نزديك است

196

العلم ينجيك دانش تو را ميرهاند.

197

الجهل يرديك نادانى تو را هلاك ميگرداند

198

الموت مريح مرگ رهاننده است.

199

البرىّ (البرىء) صحيح لاغرى تندرستى است (بى گناه تندرست است)

200

الأمر قريب مرگ و قيامت نزديك است.

201

المنافق مريب مرد دورو در شك اندازنده است.

202

التّأييد حزم مدد خواستن هشيارى است

203

الإحسان غنم نيكوئى با مردم كردن غنيمت است

204

العدل إنصاف داد دادن ميانه روى كردنست

205

القناعة عفاف قناعت داشتن پارسا بودنست

206

المستسلم موقّى تسليم شونده در پيش هر چيزى نگهداشته شده است.

207

المحترس ملقى تن پرور افكنده است

208

الأجل جنّة اجل هر كس برايش سپريست (از بلاها)

209

التّوفيق رحمة موفقيّت در كارها رحمت خدا است

210

العلم جلالة دانشمندى بزرگوارى است

211

الجهالة ضلالة نادانى گمراهى است.

212

الفرص خلس فرصتها با نيرنگ بدست ميآيند

213

الفوت غصص فرصت را از دست دادن غصّه ها است

214

الهيبة خيبة با شكوه بودن بى بهره ماندن است

215

الصّدق مرفعة راستى سر بلندى دهنده است

ص: 10

216

الصّبر مدفعة شكيبائى دردها را بر گرداننده است

217

العجز مضيعة ناتوانى تباه شدن است.

218

الفشل منقصة سست جنبيدن در كارها نقص است.

219

الصّمت وقار خاموشى هيبت و وقار است.

220

القناعة نعمة خورسند بقسمت خود نعمت بودن است

221

الأمن اغترار ايمنى (از روزگار خود را) فريب دادنست

222

الخوف استظهار ترس از خدا باعث پشت گرمى است

223

الاتّعاظ اعتبار پند پذيرفتن هشيارى است.

224

اليقظة استبصار بيدارى بينا بودن است

225

الإنذار إعذار بيم دادن عذر خواستنست

226

النّدم استغفار پشيمانى از گناه باز گشتن است

227

الإقرار اعتذار اقرار بگناه پوزش طلبيدن است.

228

الإنكار إصرار انكار گناه بر گناه پائيدن است

229

الإكثار إضجار پرگوئى دل تنگى آرد.

230

المشاورة استظهار مشاورت كردن پشتيبان گرفتن است

231

المال حساب مالداشتن حساب پس دادن است.

232

الظّلم عقاب ستمكارى سبب عقوبت است.

233

الشّهوات قاتلات خواهشها كشندگانند

234

العلم حياة دانش سبب زندگى و زنده دلى است

235

الإيمان نجاة ايمان سبب رهائى از آتش است

236

اليأس مسلاة نااميدى تسلّى بخش است.

237

التّقوى إجتناب پرهيزكارى دورى جستن است

238

الظّنّ ارتياب بدگمانى چهرۀ منظور را نهفتن است

239

الطّمع مذلّ طمع خوار كننده است.

240

الورع مجلّ پارسائى بزرگ كننده است

241

المحسن معان نيكوكار يارى شده است.

242

المسيىء بهتان بدكار بر باطل است.

243

المكور شيطان بسيار فريب دهنده شيطان است

244

التّأنّى حزم با مدارا كار كردن دور انديشى است

245

الفرصة غنم دريافت وقت غنيمت است.

246

المعروف فضل نيكوكارى فضل و فزونى است

247

الكرم نبل كرم و احسان بزرگوارى است.

248

الغفلة ضلالة بيخبرى گمراهى است.

249

الغرّة جهالة فريب خوردن نادانى است.

250

الأمل خوّان اميد بسيار خيانتكار است

251

الجاهل حيران نادان سرگردان است.

252

الأمل يخدع آرزو فريبنده است.

253

البغى يصرع سركشى بخاك ميافكند.

254

الدّنيا خسران جهان جاى زيان است.

255

الجور تبعات ستم نتيجه هاى كردار شخص است

ص: 11

256

اللّذات آفات خوشيها ريا نهايند.

257

العلم مجلّة دانش شخص را بزرگ كننده است

258

الجهل مضلّة نادانى گمراه كننده است.

259

الشّره مذلّة آزمندى باعث خوارى است

260

العقل شفاء خرد شفا بخش است.

261

الحمق شقاء ابلهى بدبختى است.

262

الصّدقة كنز تصدّق دادن گنجى است (كه هر چه در آن گنج ذخيره كنى در آخرت بازيابى).

263

الإخلاص فوز پاك درونى پيروزى است

264

الصّدق ينجى راستى رهاننده است

265

الكذب يردى دروغ هلاك كننده است

266

البرىء جرىء بى گناه بيباك است.

267

الصّدقة تقى صدقه انسان را از بلا نگه ميدارد

268

الدّين نور دين سبب نورانيّت است.

269

اليقين حبور يقين و ايمان بخدا باعث شادمانى است

270

الصّبر ظفر شكيبائى در كار پيروزى است

271

العجل خطر شتاب در كار خطر است

272

الغىّ أشر گمراهى شادى بى اندازه است

273

العىّ حصر درماندگى در سخن تنگى سينه است

274

العدل ملاك ملاك كارها عدل و داد است

275

الجور هلاك بيدادگرى هلاكت است

276

العلم حرز دانش پناه است.

277

القناعة عزّ قناعت سبب ارج و عزّت است

278

المعروف كنز . نيكى گنجى است.

279

الغفلة طرب بى خبرى آسودگى است.

280

الرّياسة عطب سرورى سبب هلاكت است.

281

الشّهوة حرب خواهش نفس سبب هلاكت است

282

الشّكر مغنم شكرگذارى غنيمت آور است.

283

الكفر مغرم كفران نعمت غرامت خيز است

284

العقول مواهب خردها بخششهاى خدايند

285

الاداب مكاسب كردارهاى پسنديده در آمدهاى نيكند

286

الدّنيا بالاتفاق دنيا به تصادف است نه بشايستگى

287

الآخرة بالاستحقاق آخرت بشايستگى و عمل بچنگ آيد.

288

المؤمن بعمله ايمان مرد باندازۀ عمل او است.

289

الإنسان بعقله مرد است و عقلش.

290

المرء بهمّته مردانگى باندازۀ نيك مرديست

291

الرّجل بجنانه راد مردى بدلاورى است.

292

المرء بإيمانه مرد است و ايمانش.

293

العلم بالعمل دانش و كار با هم توأم است.

ص: 12

294

الدّنيا بالأمل جهان با اميد گذرد.

295

البشر مبرّة خوشروئى نيكوئى است

296

العبوس معرّة ترشروئى ننگ و گناه و اذيت است.

297

الجهل وبال نادانى سبب گناه گردد.

298

التّوفيق إقبال توفيق روى آوردن بخت است

299

الحرام سحت حرام ناپاك و مايۀ ننگ است

300

الموت فوت مرگ از دست دادن فرصت است

301

الحريص تعب حريص برنج اندر است.

302

القنية سلب مال بدست آورده شده ربودنى است

303

المال عارية مال ناپايدار است.

304

الدّنيا فانية جهان نابود شونده است

305

الاستقامة سلامة مستقيم بودن تندرستى است

306

الشّرّ ندامة زشتى موجب پشيمانى است

307

العدل حياة دادگسترى سبب زندگانى است

308

الجور ممحاة ستم نابود كننده است

309

العدل فضيلة الإنسان عدل و داد باعث افزايش انسانيّت است

310

الصّدق أمانة اللّسان درستى امانت دارى لسان است.

311

الجزع من أعوان الزّمان زارى و اندوه از ياران زمان است (كه ببدبختى بشر كمك ميكند).

312

الاحتكار داعية الحرمان مال را به بند كردن نااميدى را خواندن است

313

الصّبر رأس الأيمان شكيبائى در امور سر ايمانست

314

السّخاء زين الإنسان بخشش آرايشگر انسانست.

315

العفو أحسن الإحسان گذشت از گناه برترين خوبيها است.

316

الفقر زينة الإيمان ندارى آرايشگر ايمانست

317

القلب خازن اللّسان دل گنجور زبان است.

318

اللّسان ترجمان الجنان زبان گويا ترجمان راز دل است.

319

الإنصاف عنوان النّبل دادگرى نشانۀ زيركى است و نجابت

320

الصّدق أخو العدل راستى برادر داد و عدالت است.

321

الهوى عدوّ العقل آرزو دشمن عقل است.

322

اللّهو ثمار الجهل بلهوسى بار درخت نادانيست.

323

الجور مضادّ العدل بيدادگرى ضدّ دادگستريست

324

الوقار حلية العقل وقار آرايشگر خرد است.

325

الوفاء تؤأم الصّدق وفا و صدق توام اند

326

العقل رسول الحقّ خرد پيامبر حقّ است

ص: 13

327

التّوفيق مفتاح الرّفق توفيق كليد نرمى است

328

الحياء يمنع الرّزق شرم جلوگير روزى است (انسان جسور ابواب رزق را بروى خويش باز ميكند بالعكس خجول ميبندد)

329

الصّدق لسان الحقّ راستى زبان گوياى حقيقت است

330

الباطل مضادّ الحقّ نادرستى ضدّ و دشمن درستى است.

331

الحلم زين الخلق نرمى زيور خوشخوئى است

332

الخيانة أخو الكذب خيانت برادر دروغ است

333

الحرص مطيّة التّعب آزمندى شتر باركش رنج است

334

الرّغبة مفتاح النّصب آرزو كليد رنجها است

335

الظّفر شافع المذنب پيروزى شفيع گنهكار است

336

الخرس خير من الكذب گنگ و لالى بهتر تا دروغ گفتن

337

العلم زين الحسب دانش زيور نيك نهادى است.

338

الأدب أفضل حسب برترين پاك گهرى كمال و ادبست

339

المودّة أقرب نسب دوستى نزديكترين خويشاوند است

340

الصّدقة أفضل القرب برترين نزديكى بخدا تصدّق دادنست.

341

النّاس أعداء ما جهلوا مردم بدانچه نادانند دشمن اند

342

النّاس بخير ما توافقوا مردم در خير ميباشند انگاه با هم اتفاق داشته باشند

343

الوفاء سجيّة الكرام وفاى بعهد روش نيكان است.

344

الغدر شيمة اللّئام بى وفائى كار بد كردارانست

345

الأعمال ثمار النّيّات كردارهاى نيك ميوه هاى نيّات اند

346

الصّدقة أفضل الحسنات بالاترين خوبيها تصدّق دادنست

347

الرّفق مفتاح النّجاح نرمى كليد باب رستگارى است

348

التّوفيق قائد الصّلاح موفقيّت شخص را بسوى نيكى ميكشاند

349

البشر أوّل البرّ نخستين نيكى گشاده روئى است

350

الطّمع أوّل الشّرّ نخستين بدى طمع داشتن است

351

الكتاب ترجمان النّيّة نامۀ شخص بيان كنندۀ راز دل او است

352

العمل عنوان الطّويّة نمونه راز درون كردار است

353

الوقار نتيجة الحلم وقار و لنگر مرد نتيجه بردبارى او است

354

التّواضع ثمرة العلم فروتنى ميوۀ درخت دانش است

355

العدل خير الحكم برترين حكمتها دادگسترى است

356

الصّدق خير القول راستى برترين گفتار است

357

الإخلاص خير العمل بهترين كارها خلوص نيّت است

358

الشّحّ يكسب المسبّة بخل زشتى آورنده است.

359

السّخاء يزرع المحبّة بخشش دوستى ميكارد حاضر تنگ كننده است

360

الطّمع فقر حاضر طمع نادارى آماده ايست

361

اليأس غناء حاضر نوميدى از خلق دارائى حاضر است

362

التّكبّر يضع الرّفيع گردنكشى بلند را ميافكند.

363

التّواضع يرفع الوضيع فروتنى افتاده را بر ميكشد.

364

الرّفق مفتاح الصّواب نرمى كليد راستى است.

ص: 14

365

السّفه مفتاح السّباب كولى و كودنى كليد دشنام است

366

الهوى آفة الألباب آرزو نابود كنندۀ خردها است

367

العتاب حياة المودّة گله گذارى زنده كننده دوستى است (براى اينكه دوست وقتى درد دلش را با دوستش در ميان نهاد لابدّ دوستش آن گله را بر طرف كرده رشتۀ مودّت محكمتر ميشود).

368

الهديّة تجلب المحبّة ارمغان براى دوست بردن محبّت را جلب ميكند.

369

الموت رقيب غافل مرگ نگهبانى است كه بيخبر در آيد

370

الدّنيا ظلّ زائل جهان سايه ايست زودگذر

371

الموت باب الأخرة مرگ دروازه آخرت است

372

التّجمّل مرؤة ظاهرة خود آراستن مردانگى است هويدا

373

المواعظ حيات القلوب اندرزها زنده كنندۀ دلها است

374

الذّكر مجالسة المحبوب ياد دوست بودن با دوست همنشينى كردن است

375

الدّين أفضل مطلوب دين برترين خواستۀ انسانست

376

العقل صديق مقطوع خرد دوستى است بريده شده

377

الهوى عدوّ متبوع آرزو دشمنى است كه دنبالش روند.

378

العاقل يألف مثله خردمند با چون خودى پيوند كند

379

الجاهل يميل إلى شكله نادان ميلش بسوى همجنس خود است

380

السّلامة (في) بالتفرّد رهائى در تفرّد است.

381

الرّاحة في الزّهد آسايش در بى رغبتى دنيا است.

382

الجود عزّ موجود بخشش كردن عزّتى است آماده

383

الإنسان عبد الإحسان آدمى بندۀ نيكى است

384

الصّبر يناضل الحدثان شكيبائى با گرفتارى در مبارزه است

385

الهيبة مقرون بالخيبة شكوه و هيبت با خسر و زيان انباز است.

386

الكمال فى الدّنيا مفقود تماميّت در جهان ناياب است

387

الحسد شرّ الأمراض رشگ بردن بدترين دردها است

388

الجود حارس الأعراض بخشش نگهبان آبروها است

389

الاقتصاد ينمى القليل ميانه روى كم را بسيار ميگرداند

390

الإسراف يفنى الجزيل زياده روى بسيار را كم ميسازد

391

السّاعات مكمن الآفات روزگار مركز پنهان شدن آفتها و اندوهها است (كه بناگاه بر انسان بتازاند)

392

العمر تفنيه اللّحظات لحظات و دقايقى كه ميگذراند نابود كنندۀ عمرند.

393

الصّادق مكرم جليل راستگو هماره عزيز و گرامى است.

394

الكاذب مهان ذليل دروغگو هميشه ذليل و خوار است.

ص: 15

395

الحياء مفتاح كلّ الخير كليد كلّيّۀ نيكيها خوبى است

396

القحة عنوان الشّرّ وقاحت و بيشرمى درگاه زشتى است.

397

الاستغفار يمحو الأوزار طلب آمرزش نابود كنندۀ گناهان است.

398

الإصرار شيمة الفجّار پافشارى بر گناه روش گنهكاران است

399

السّاعات تنهب الأعمار ساعات روزگار تاراج كننده عمرهايند.

400

البطنة تمنع الفطنة شكم پرى مانع از زيركى است

401

الرّيبة توجب الظّنّة بدگمانى موجب ناپاكى دل است

402

الصّبر جنّة الفاقة شكيبائى سپرى در پيش ندارى است

403

العجب رأس الحماقة خودپسندى ريشۀ نادانى است

404

الحياء مقرون بالحرمان شرم و حيا با ناكامى نزديكست و توأم

405

اليقين عنوان الإيمان يقين بخدا و قيامت نشانه ايمانست

406

الحرص علامة الفقر حرص و گرسنه چشمى نشانۀ فقر است (زيرا شخص اگر داراى دلى دارا باشد اينقدرها حرص نميزند).

407

الشّره داعية الشّرّ آزمندى بديها را ميكشد

408

الصّدق حياة التّقوى راستى روان و جان پرهيزكاريست

409

الكتمان ملاك النّجوى راز دارى پايه و زير بناى راز سپردن است

410

القسط روح الشّهادة عدالت جان گواهى است يعنى بيعدالت گواهى بيروح و اثرى ندارد

411

الفضيلة غلبة العادة فضيلت بر عادات زشت غلبه پيدا كردن است.

412

العفو زكاة الظّفر گذشت از گناه پاك كننده و زكوة پيروزى است.

413

اللّجاج بذر الشّرّ ستيزگى تخم بدى كاشتن است

414

المنيّة و لا الدّنيّة مرگ خوشتر تا بناكسى زيستن

415

الموت و لا ابتذال و الخزية مرگ خوشتر تا برسوائى ماندن

416

التّقلّل و لا التّذلّل كم چيزى خوشتر تا خوارى

417

المرؤة القناعة و التّحمّل مردانگى قناعت كردن و آرايش نمودن است.

418

التّجارب لا تنقضى آزمايش ها تمام نگردند.

419

الحريص لا يكتفى آزمند بهيچ چيز سير نميشود

420

العين رائد القلب ديده ديده بان دل است

421

الهمّ ينحل البدن اندوه پيكر را ميگذارد

422

العين بريد القلب ديده پيك دل است

423

الفكر ينير اللّبّ انديشيدن در نفس و آفاق

ص: 16

و آيات خداوندى) خرد را منوّر ميگرداند.

424

المرض حبس البدن درد بدن را به بند در ميافكند

425

الفتنة تجلب الحزن فتنه و گناه اندوه را مى كشد

426

الحسد حبس الرّوح رشك در بند افكن روح است

427

الهمّاز مذموم مجروح زشتگو نكوهيده و دل ريش است

428

الغمّ مرض النّفس اندوه باعث بيمارى جان است

429

اللّجاج يشين العقل جنگ و جدال روح را معيوب ميگرداند

430

المال نهب الحوادث مال تاراجگر پيش آمدهاى سخت است

431

المال سلوة الوارث دارائى سبب آسايش وارث است

432

الأيّام تفيد التّجارب روزگارها بتجربه استفاده ميرسانند

433

الشّفيع جناح الطّالب شفيع و ميانجى شهپر خواهشگر است

434

الحساب قبل العقاب حساب پيش از پاداش است

435

الثّواب بعد الحساب ثواب پس از حساب است

436

البغى يسلب النّعمة ستم زدايندۀ نعمت است

437

الظّلم يجلب النّقمة ستم گشاينده باب زشتيها و گرفتاريهاست

438

المودّة أقرب رحم دوستى با مردم نزديكتر خويشاوند است.

439

الشّكر يدرّ النّعم سپاسگزارى نعمت را افزون ميسازد.

440

العدل حياة الأحكام دادگسترى احكام را زنده كننده است

441

الصّدق روح الكلام راست گفتن جان سخن است

442

القسط خير الشّهادة بهترين گواهى درست گواهى دادنست

443

السّخاء أشرف عادة برترين خوها جود و بخشش است

444

الإخلاص ثمرة العبادة پاك درونى بار درخت عبادتست

445

اليقين أفضل الزّهادة دانش و يقين بخدا بالاترين زهد است

446

القبر خير من الفقر در قبر خفتن بهتر تا با فقر زيستن

447

المراء بذر الشّرّ تخم زشتى ستيزه خوئى است

448

الإلحاح داعية الحرمان پافشارى در خواهش نااميديرا كشاننده است.

449

القنية ينبوع الأحزان توانگرى سر چشمه اندوهها است

450

الدّنيا سوق الخسران جهان بازار زيان است

451

الجنّة دار الأمان بهشت سراى آسايش است

452

اليقين عماد الأيمان يقين بخدا ستون ايمان است

453

الإيثار أشرف الإحسان والاترين نيكيها برگزيدن ديگران است

454

المصائب مفتاح الأجر مصيبات گشايندۀ باب اجرند

455

الدّنيا مزرعة الشّرّ جهان كشتزار زشتى است

456

الحيلة فائدة الفكر بچارۀ بيچارگى برخواستن نتيجۀ انديشه است.

457

الدّنيا ضحكة مستعبر براى در گذرنده جهان مورد تمسخر و خنده است.

ص: 17

458

العقل مصلح كلّ أمر خرد چاره ساز هر كارى است

459

العيون طلايع القلوب ديده ها پيشروان دلهايند

460

اللّجاج مثار الحرب ستيزه خوئى انگيزشگاه جنگ است

461

الصّدر رقيب البدن سينه نگهبان بدن است

462

العمل شعار المؤمن كار و اطاعت تن پوش مؤمن است

463

الدّنيا دار المحن جهان سراى اندوه و محنت است

464

الرّضا ينفى الحزن خوشنودى زدايندۀ اندوه است

465

الصّبر ثمرة اليقين صبر و شكيب بار درخت يقين است

466

الزّهد ثمرة الدّين بار درخت دين دورى از جهانست

467

العبد حرّ ما قنع بنده تا قانع است آزاد است

468

الحرّ عبد ما طمع آزاد تا با طمع است بنده است

469

العجب رأس الجهل خودبينى سر نادانى است

470

التّواضع عنوان النّبل فروتنى نشانۀ نجابت است

471

العجز سبب التّضييع اظهار بيچارگى كردن موجب تباهى است

472

الجنّة جزاء المطيع بهشت پاداش بندۀ فرمانبر است

473

اللّسان جموح بصاحبه زبان بر صاحبش سركش است

474

الشّرّ يكبو براكبه بدى صاحب و سوارش را بر وى در ميافكند

475

أخوك مواسيك فى الشّدّة برادر تو كسى است كه در سختى با تو مواسات كند.

476

الغشّ سجيّة المردة خيانت روش سركشان است

477

الحقد شيمة الحسدة كين توزى پيشۀ رشگبران است

478

المرء عدوّ ما جهل مرد بآنچه كه نادان است دشمن است

479

المرء صديق ما عقل مرد بآنچه كه دانا است دوستست

480

اللّجاج ينبو براكبه ستيزه خوئى با سوارش نميسازد

481

البخل يزرى بصاحبه بخل بخيل را عيبدار ميسازد

482

العاقل لا ينخدع خردمند گول نميخورد

483

الجاهل لا يرتدع نادان از زشتى دست بردار نيست

484

الظّلم وخيم العاقبة پايان ستمگرى سخت است

485

الحرص ذميم المغبّة دنبال آزمندى نكوهش است

486

الإعذار يوجب الأعتذار عذرخواهى موجب پذيرش عذر است

487

العجب يوجب العثار لازمۀ خودپسندى بسر در افتادن است

488

التّأنّى يوجب الاستظهار لازمۀ احتياط و آرامى پشتيبان جستن است.

489

الإصرار يوجب النّار لازمۀ سخت گيرى بآتش در افتادنست

490

الأمانى شيمة الحمقى آرزوهاى بيجا داشتن روش ابلهانست

491

التّوانى سجيّة النّوكى سستى خوى نادانان است (نك ينوك اى حمق المنجد)

492

الدّنيا دار الأشقياء جهان سراى بدبختان است

493

الجنّة دار السّعداء بهشت خانه نيكبختان است

494

الدّنيا معبرة الآخرة جهان گذرگاه آخرت است

ص: 18

495

الطّمع مذلّة حاضرة طمع مركز آمادۀ خوارى است

496

الدّنيا مطلّقة الأكياس جهان رها كرده شدۀ زيركانست

497

العاجلة منية الأرجاس سراى عاجل (اينجهان) آرزوى ناپاكان است

498

العزّ مع اليأس ارجمندى با نوميدى از مردم است

499

الذّلّ فى مسئلة النّاس خوارى در چيز خواستن از مردم است

500

الذّلّ مع الطّمع طمع با خوارى همراه است

501

الكريم يتغافل و ينخدع جوانمرد خود را بفريب و بيخبرى ميزند (تا طرف شرمنده نشود)

502

المرء إبن ساعته مرد فرزند زمان و فرصت خويش است

503

العاقل عدوّ شهوته خردمند بدخواه آرزوى خويش است

504

الجاهل عبد شهوته نادان بنده آرزوى خويش است

505

القينة نهب الأحداث ذخيره و پس انداز تاراجگر حوادث است (در دنيا هر رخنه را با پس انداز مال و در آخرت با اندوختۀ عمل ميتوان بست).

506

المال سلوة الورّاث دارائى (تو) سبب آسايش وارثان است

507

الصّمت آية الحلم خاموشى نشانۀ بردبارى است

508

الفهم آية العلم فهم و كياست نشانۀ دانش است

509

الفرح بالدّنيا حمق بجهان خورسند گشتن نادانى است

510

الاغترار بالعاجلة خرق فريب جهان زود گذر را خوردن كم خرديست

511

الإسلام أبلج المناهج درخشان ترين راهها راه اسلام است

512

الإيمان واضح الولائج ايمان را تكيه گاههاى روشن است

513

الصّدق لباس الدّين راستى لباس ديانت است

514

الزّهد ثمرة اليقين بى رغبتى بجهان بار درخت يقين است

515

الغنى يسوّد غير السّيّد توانگرى غير سرور را سرورى ميبخشد

516

المال يقوّى غير الأيد دارائى مددكار هر بى مدد است

517

الحياء غضّ الطّرف شرمگين بودن ديده پوشيدن است

518

النّزاهة عين الظّرف پاكى از آلودگيها عين خردمنديست

519

البخيل خازن لورثته بخيل گنجور ورّاث خويش است

520

المحتكر محروم من نعمته محتكر از نعمت آرزوى خود محروم است

521

البشر أوّل البرّ گشاده روئى نخستين نيكى است

522

الطّلاقة شيمة الحرّ گشاده روئى روش آزاد مرد است

523

الشّكر حصن النّعم سپاسگزارى دژ روئين نعمت است

524

الحياء تمام الكرم شرم تمام كرم است

525

المعروف زكاة النّعم نيكوكارى زكاة نعمتها است

526

الحزم أسدّ الآراء بيدار كار بودن نهايت استوارى درجه انديشه ها است

527

الغفلة أضرّ الأعداء بيخبرى زيان دارترين دشمنان است

528

العقل داعى الفهم خرد خواننده فهم و زيركى است

529

البخل يكسب الذّمّ بخل نكوهش آور است.

530

العقل أقوى أساس خرد استوارترين ريشه كار است.

ص: 19

531

الورع أفضل لباس پرهيزكارى خوش برش ترين لباسها است

532

الجنّة غاية السّابقين سرانجام يكه تازان (ميدان بندگى) بهشت است.

533

النّار غاية المفرطين دوزخ آخرين مركز از راه بيرون روندگان است.

534

العقل أفضل مرجوّ خرد برترين اميد است (براى انسان)

535

الجهل أنكى عدوّ نادانى پر رنج ترين دشمن است.

536

العلم أفضل شرف دانش برترين شرافت است

537

العمل أكمل خلف عمل بعلم كامل ترين جانشين است

538

النّفاق أخو الشّرك دوروئى با شرك بخدا برابر است

539

الغيبة شرّ الإفك بدگوئى از مردم بدترين بهتان است

540

الجهل يزلّ القدم نادانى قدم را ميلغزاند

541

البغى يزيل النّعم ستمكارى از بين برندۀ نعمت است

542

الزّهد أصل الدّين ريشۀ ديانت بى رغبتى بدنيا است

543

الصّدق لباس اليقين راستى تن پوش يقين بخدا است

544

الدّين أقوى عماد دين استوارترين ستون است

545

التّقوى خير زاد پرهيزكارى بهترين توشه است

546

الطّاعة أحرز عتاد فرمان خدا بردن نگهدارنده ترين ساز و برگ است

547

التّوكّل خير عماد توكّل خدا بهترين ستون است

548

الورع خير قرين پرهيز بهترين همنشين است.

549

الأجل حصن حصين مهلت آدمى مقدر استوارترين قلعه است (كه شخص را از پيش آمد حفظ ميكند).

550

العقل يصلح الرّويّة خرد اصلاح كنندۀ روشن شخص است

551

العدل يصلح البريّة دادگسترى اصلاح كنندۀ كار بشر است

552

المعذرة دليل العقل پوزش را پذيرفتن (از زشتيها و برهان لغزشها) دليل خردمندى است.

553

الحلم عنوان الفضل بردبارى نشانۀ فضل و دانش است

554

العفو عنوان النّبل گذشت از گناه نشانۀ نجابت است

555

الحمق أضرّ الأصحاب نادانى زيان دارترين ياران است

556

الشّرّ أقبح الأبواب زشتى نكوهيده ترين درها است

557

العاقل من عقل لسانه خردمند كسى است كه زبانش را در بند كشد

558

الطّاعة غنيمة الأكياس فرمان خداى بردن بهرۀ زيركانست

559

العلماء حكّام على النّاس دانشمندان فرمان روايان بشراند

560

الرّجال تفيد المال مال را مردان كسب ميكنند و بفائده ميبرند

561

المال ما أفاد الرّجال مال مردان را پيدا نميكند

562

الجود من كرم الطبيعة بخشايشگرى از نيكو منشى است.

564

المنّ مفسدة الصنيعة منت نهادن كار خوب را تباه ميسازد

564

التّجنّى أوّل القطيعة گناه تراشى براى بى گناه اولين بريدنست

565

العيش يحلو و يمرّ زندگانى هم شيرين است و هم تلخ.

ص: 20

566

الدّنيا تغرّ و تضرّ و تمرّ جهان ميفريبد زيان ميزند ميگذرد

567

الاقتصاد ينمى اليسير ميانه روى كم را بسيار ميسازد

568

الإسراف يفنى الكثير زياده روى بسيار را نابود ميگرداند

569

الزّهد أساس اليقين بى اعتنائى بدنيا پايۀ يقين است

570

الصّدق رأس الدّين راستى سر و اصل دين است

571

السّامع شريك القائل شنونده شريك گوينده است

572

البشر أوّل النّائل گشاده روئى اوّلين بهره است (كه از كسى بكسى ديگر ميرسد).

573

العفو تاج المكارم گذشت از گناه افسر و اكليل نيكيها است

574

المعروف أفضل المغانم برترين غنيمتها نيكى است.

575

التّواضع ينشر الفضيلة فروتنى سبب انتشار فضل و بزرگى است

576

التّكبّر يظهر الرّذيلة گردنكشى آشكار كننده پستى است

577

المتعرّض للبلاء مخاطر آنكه پيرامون بلا گردد خويشتن را بخطر ميافكند

578

المعلن بالمعصية مجاهر آنكه آشكارا بنافرمانى خدا بر ميخزد كوس نافرمانى ميزند.

579

اللّسان ترجمان العقل زبان گوينده راز عقل است

580

التّنزّه أوّل النّبل پاكيزگى آغاز نجابت و زيركى است

581

الضّيافة رأس المروّة مهمانى كردن رأس مردانگى است

582

العفّة أفضل الفتوّة پاكدامنى برترين جوانمردى است

583

الحقد مثار الغضب كين توزى بر انگيزندۀ خشم است

584

الشّرّ عنوان العطب بدى نشانۀ هلاكت است.

585

التّجنّى رسول القطيعة گناه تراشى پيك بريدن پيوند است

586

الصّبر يهوّن الفجيعة صبر و شكيب مصيبت را آسان ميسازد

587

الآداب حلل مجدّدة ادبها و كمالات پوششهاى نوين اند (كه انسان هر وقت اراده كند يكى از آنها را بر تن كند و ادب دين خويشتن دارى از محرّمات و عمل بواجبات است).

588

العمر أنفاس معدّدة زندگى نفسهائى شمرده شده اند (هر روى بر انسان ميگذرد قطعه از وى كم ميگردد).

589

العلم مصباح العقل دانش چراغ درخشان خرد است.

590

الصّواب أسدّ الفعل درستى استوارترين كارها است.

591

المعرفة نور القلب معرفت بخدا نور و روشنى دل است

592

التّوفيق من جذبات الرّب بخت و توفيق از جذبات و نظرهاى لطف پروردگار است.

593

التّوحيد حياة النّفس اقرار بيگانگى خدا كردن زنده كنندۀ جانست

594

الذّكر مفتاح الأنس ياد خدا كردن كليد آشنائى با خدا است

595

المعرفة الفوز بالقدس خداشناسى بپاكى و تقدّس رسيدن است

596

الشّريعة رياضة النّفس شريعت رام كردن و رياضت دادن نفس است

597

التّوكّل حصن الحكمة تكيه بر خدا كردن قلعۀ دانش و حكمت است

598

التّوفيق اوّل النّعمة سازگارى بخت اوّلين نعمت خدا است

599

الصّمت روضة الفكر خاموشى بستان انديشه است

ص: 21

600

الغلّ بذر الشّرّ كين توزى تخم زشتى است

601

الحقّ سيف قاطع حق شمشيرى است برنده

602

الباطل غرور خادع ناحق فريب دهنده است فريبكار

603

الزّهد متجر رابح بى رغبتى بدنيا تجارت سود آورى است

604

العمل ورع راجح كردار نيك پرهيزكارى راجحى است

605

الكذب عيب فاضح دروغگوئى عيبى رسوا كننده است

606

الإيمان شفيع منجح ايمان بخدا و رسول شفيعى است پيروزمند (كه انسان را از گرفتارى دنيا و آخرت ميرهاند).

607

البرّ عمل مصلح نيكوكارى اصلاح كنندۀ امور (دنيا و آخرتست)

608

العجب عنوان الحماقة خودپسندى برهان نادانى است

609

القناعة عنوان الفاقة خرسندى نشانۀ ناتوانى است

610

الحسد رأس العيوب رشگ برى سر زشتيها است

611

الكبر شرّ العيوب گردنكشى بدترين عيوب است

612

الجفاء يفسد الإخاء ستمكارى برادرى را از بين ميبرد

613

الوفاء عنوان الصّفاء وفادارى نشانۀ صفا و محبّت است

614

المزيغ و الخائن سواء رو گرداننده از حق با خيانتكار برابر است

615

الاقتصاد نصف المؤنة ميانه روى نصفى از اسباب مخارج است

616

التّدبير نصف المعونة چاره جوئى نيمى از يارى در زندگى است

617

العفاف أفضل شيمة پاكدامنى برترين روش است

618

الكرم معدن الخير بخشش معدن و مركز خير است

619

اللّؤم رأس الشّرّ ناكسى سر و اساس زشتيها است

620

الإنصاف شيمة الأشراف دادورى روش بزرگان است

621

الحياء قرين العفاف شرم و پاكدامنى دوشادوش همند

622

الشّجاعة عزّ حاضر دلاورى عزّتى است مهيّا و آماده

623

الجبن ذلّ ظاهر ترس و بددلى خوارى آشكاريست

624

المال يعسوب الفجّار مال رئيس و پيشرو گنهكاران است.

625

الفجور من خلائق الكفّار گنهكارى خوى كفّار است.

626

المال مادّة الشّهوات مال ريشه و اصل شهوتها است

627

الدّنيا محلّ الآفات جهان جايگاه گرفتاريها است

628

المال يقوّى الأمال دارائى باعث نيرومندى آرزوها است

629

الأجال تقطع الأمال اجلها باعث بريدن رشتۀ آمال اند

630

العاقل يطلب الكمال خردمند جوياى كمال است

631

الجاهل يطلب المال بيخرد خواهان مال است.

632

الهوى شريك العمى آرزو با كورى انباز و دمساز است

633

الأذى يجلب القلى آزار مردم كشانندۀ دشمنى است

634

البلاء رديف الرّخاء گرفتارى و آسايش دنبال هم اند

635

الشّهوات مصائد الشّيطان آرزوها شكارگاههاى شيطان اند

636

العدل فضيلة السّلطان دادگسترى باعث ارجمندى پادشاه است

637

العفو أفضل الإحسان گذشت از گناه بالاترين خوبيها است

638

البذل مادّة الأمكان روزگار بداد و دهش سر پا است

ص: 22

639

الاعتذار منذر ناصح پوزش طلبيدن بيم دهنده و نصيحت كننده است

640

الطّاعة متجر رابح فرمان خداى بردن بازرگانى پر سوديست

641

الحقّ أفضل سبيل حق بالاترين راه است.

642

العلم خير دليل دانش بهترين رهنما است.

643

الخشية شيمة السّعداء ترس از خدا روش نيكبختان است

644

الورع شعار الأتقياء پارسائى روش پرهيزكاران است

645

اللّئام أصبر أجسادا دونان در رنج پيكر شكيباترند

646

الكرام أصبر أنفاسا نيكمردان با درد بجان شكيباترند

647

المؤمنون أعظم أحلاما مؤمنان از حيث عقل بزرگترين مردمند

648

اليقين جلباب الأكياس يقين تن پوش زيركان است

649

الإخلاص شيمة أفاضل النّاس پاكدرونى روش بزرگان مردم است

650

الجهل يفسد المعاد نادانى تباه كنندۀ آخرت است

651

الإعجاب يمنع الإزدياد خودپسندى جلوگير از فزونى جاه است

652

العجب أضرّ قرين خودخواهى زيان دارترين همنشين است

653

الهوى داء دفين آرزو دردى است پنهان است

654

الذّكر نور و رشد ياد خدا بودن نور و هدايت است

655

النّسيان ظلمة و فقد فراموشى از حق تاريكى و گمراهى است

656

التّوكّل أفضل عمل خداى را پشتيبان گرفتن برترين كارها است

657

الثّقة باللّه أقوى أمل به پناه خدا رفتن استوارترين آرزو است.

658

الإيثار شيمة الأبرار بخشش روش نيكان است.

659

الاحتكار شيمة الفجّار حبس مال كردار بدكاران است.

660

الإيمان برىء من الحسد ايمان از رشگ و حسد بدور است

661

الحزن يهدم الجسد اندوه بدن را درهم ميشكند

662

الظّالم ينتظر العقوبة ستمگر هماره چشم براه كيفر كردار خويش است

663

المظلوم ينتظر المثوبة ستمكش هميشه چشم براه پاداش است

664

التّقوى أزكى زراعة پرهيزكارى پاكيزه ترين زراعت است

665

النّصح يثمر المحبّة صاف بودن محبّت ببار آرد.

666

الغشّ يكسب المسبّة غش و ناپاكى و دوروئى كسب كنندۀ زشتى است.

667

الطّاعة همّة الأكياس فرمان خدا بردن منظور نظر دل آگهان است

668

المعصية همّة الأرجاس نافرمانى خدا كردن منتها درجه نظر ناكسانست

669

الطّاعة أوقى حرز فرمان خداى بردن نگهدارنده ترين پناه است

670

القناعة أبقى عزّ قناعت پايدارترين عزّت است.

671

العلم أعظم كنز دانش بزرگترين گنج است.

672

الإخلاص أعلى فوز عمل را خالص گذاردن بالاترين پيروزيست

673

المعصية تفريط الفجرة نافرمانى خدا كردن از راه بدر شدن فرومايگان است.

674

المكر شيمة المردة فريب روش سركشان است

675

المستريح من النّاس القانع آنكه قانع است از دست مردم آسوده است

ص: 23

676

الحريص عبد المطامع آزمند بندۀ طمعكاريها است

677

الحرص علامة الأشقياء آزمندى نشانۀ بدبختان است

678

القناعة علامة الأتقياء بكم ساختن نشانۀ نيكان است

679

المواصل للدّنيا مقطوع پيوند كننده بدنيا از خدا بريده است

680

المغترّ بالآمال مخدوع فريفتۀ آرزو فريب خورده است

681

الأمانىّ بضائع النّوكى آرزوها اندوختهاى ابلهان است

682

الأمال غرور الحمقى اميدها موجب فريب نادانان است

683

الآمال تدنى الآجال آرزوها نزديك سازندۀ مرگهايند

684

المطامع تذلّ الرّجال طمعكاريها خوار كننده رادمردانند

685

البشر أوّل النّوال خوشروئى اوّلين بخشش است

686

المطل عذاب النّفس تنبلى و كاهلى عذاب جان است

687

اليأس يريج النّفس نوميدى از خلق آسايش دهد روان را

688

الأجل يفضح الأمل اجل رسوا كنندۀ آرزو است

689

الأجل حصاد الأمل اجل درو كنندۀ آرزو است

690

الآمال لا ينتهى آرزوها (ى بشر) بى پايان است

691

الجاهل لا يرعوى نادان (از نادانى) باز نميگردد

692

الحىّ لا يكتفى . زنده بس كردن ندارد

693

الغلّ يحبط الحسنات كين توزى خوبيها را بباد ميدهد

694

الغدر يضاعف السّيّئات مكر و حيله بديها را دو چندان ميسازد

695

المكر سجيّة اللّئام قريب خوى فرومايگان است

696

الشّرّ حمّال الآثام بدكارى كشندۀ بار گناهان است

697

اللّؤم جماع المذامّ ناكسى گرد آرندۀ نكوهشها است.

698

المودّة نسب مستفاد دوستى با مردم پيونديست فائده برده شده

699

الفكر يهدى إلى الرّشاد انديشه نماينده راه راست است.

700

المودّة أقرب رحم دوستى نزديكترين خويشاوند است.

701

الصّفح أحسن الشّيم گذشت از گناه بهترين روش است

702

التّخمة تفسد الحكمة شكم خوارگى دانش را تباه ميكند

703

البطنة تحجب الفطنة شكم پر جلو زيركى را ميگيرد.

704

الجزع يعظّم المحنة بيتابى در مصيبت محنت را بزرگ مينمايد

705

الصّبر يمحصّ الرّزيّة شكيبائى مصيبت را از هم ميپاشد.

706

العجز شرّ مطيّة ناتوانى بدترين مركوب است

707

البشر شيمة الحرّ گشاده روئى روش آزاد مرد است

708

العقل ينبوع الخير خرد سر چشمۀ خيرات است.

709

الجهل معدن الشّرّ نادانى مركز بدى و زشتى است.

710

الشّبع يفسد الورع سيرى از بين برندۀ پارسائى است

711

الشّره أوّل الطّمع آزمندى سر و ريشۀ طمع است

712

الإنفراد راحة المتعبّدين تنهائى سبب آسايش عبادت كنندگانست

713

الزّهد سجيّة المخلصين ترك دنيا روش خاصّان است.

714

الشّوق شيمة الموقنين شوق روش اهل يقين است

ص: 24

715

الخوف جلباب العارفين ترس از خدا جامۀ عارفان است.

716

الفكر نزهة المتّقين انديشه (در آيات الهى) تفرّجگاه پرهيزگاران است.

717

السّهر روضة المشتاقين بيدارى شب بوستان عاشقان است

718

الإخلاص عبادة المقرّبين پاكدلى عبادت نزديكان بخدا است

719

الوجل شعار المؤمنين ترس از خدا تن پوش مؤمنان است

720

البكاء سجيّة المشفقين گريه از خوف خدا خوى دل باختكان است

721

الذّكر لذّة المحبّين ياد خدا كردن لذّت و عيش دوستانست

722

الهوى آفة الألباب هوى و هوس آفت عقلها است

723

الإعجاب ضدّ الصّواب خودنمائى ضدّ درستى است

724

العقل حفظ التّجارب عقل و كمال همان حفظ تجربه ها است (اگر كسى بتواند آنها را بجاى خودش حفظ كند و بكار بندد ولى افسوس كه تواريخ امم تكرار ميشود و ما علل انقراض اقوام را ميخوانيم باز خودمان صدها درجه بدتر از آنها را مرتكب ميشويم).

725

الصّديق أقرب الأقارب دوست بتمام معنى دوست نزديكترين خويشاوند است.

726

المرء أحفظ لسرّه مرد راز خويش را نگهدارنده تر است.

727

الحريص متعوب فيما يضرّه آزمند دچار و گرفتار در چيزى است كه باو زيان ميرساند.

728

العاقل يضع نفسه فيرتفع خردمند نفس خويشرا خوار ميدارد آنگاه بزرگ ميگردد

729

الجاهل يرفع نفسه فيتضّع نادان نفس خود را بر ميكشد آنگاه خوار ميشود

730

الصّبر ثمرة الإيمان شكيبائى بار درخت ايمان است

731

المنّ ينكّد الإحسان منّت نهادن تيره كننده نيكى است.

732

الصّدق نجاة و كرامة راستى رستگارى و برترى است

733

الكذب مهانة و خيانة دروغ خوارى و خيانت است.

734

الصّمت وقار و سلامة خاموشى وقار و تندرستى است.

735

العدل فوز و كرامة دادگسترى پيروزى و بزرگواريست

736

العدل أغنى الغنى دادگسترى بالاترين دارائيها است

737

الحمق أدرى الدّاء نادانى دردناكترين دردها است.

738

العلم حياة و شفاء دانش باعث زندگى و شفاى دردها است

739

الجهل داء و عياء نادانى درد و درماندگى است.

740

القناعة عزّ و غناء قناعت ارجمندى و توانگرى است.

741

الحرص ذلّ و عناء آزمندى خوارى و رنج است.

742

البخيل متعجّل الفقر بخيل دو اسبه بسوى فقر ميشتابد

743

العلم أجلّ بضاعة دانش برترين سرمايه است

744

الدّنيا منية الأشقياء جهان منتها آرزوى بدبختان است

745

الآخرة فوز السّعداء آخرت منتها پيروزى نيكبختان است

746

الملوك حماة الدّين پادشاهان حاميان دين اند

747

التّوكّل من قوّة اليقين خدا را پشتيبان گرفتن از نيروى يقين است.

ص: 25

748

الشّكّ يفسد الدّين شك بخدا باعث تباهى دين است

749

العدل قوام الرّعيّة دادگسترى نگهدارندۀ ملّت است

750

الشّريعة صلاح البريّة راه خدا و شريعت سبب اصلاح مردم است.

751

الجنود حصون الرّعيّة لشگريان قلعه ها و نگهبان رعيّتند.

752

العادة طبع ثان عادت طبيعت ثانوى است (مردم را از عادت برگرداندن همچون معجزه است).

753

العدل فضيلة السّلطان دادگسترى باعث ارجمندى پادشاه است

754

الأحزان سقم القلوب اندوهها باعث بيمارى دل است

755

الخلف مثار الحروب مخالفتها بر انگيزنده جنگهايند.

756

الخطّ لسان اليد نوشتن خطّ زبان گوياى دست است

757

الفكر يهدى إلى الرّشد انديشه (در آيات الهى) شخص را بسوى راه راست ميبرد.

758

السّاعات تنهب الأجال ساعات روزگار تاراجگر عمرها است

759

الاجال تقطع الأمال سر رسيدهاى عمر آرزوها را برنده اند

760

الظّلم يطرد النّعم ستمگرى دور كنندۀ نعمت است.

761

البغى يجلب النّقم ستم زشتى و نقمت را جلب ميكند.

762

العجز يثمر الهلكة نتيجۀ بيچارگى هلاكت است

763

الكريم يجمل الملكة جوانمرد هميشه سيماى خوب نشان ميدهد

764

المؤمن كيّس عاقل مؤمن عاقل و زيرك است.

765

الكافر فاجر جاهل كافر بدكار و نادان است.

766

الحقّ أقوى ظهير حق نيرومندترين پشتيبان است.

767

الباطل أضعف نصير ناحق سست ترين يار است

768

التّوفيق ممدّ العقل موفقيّت مددكار خرد است

769

الخذلان ممدّ الجهل خوارى و خذلان شخص را بسوى نادانى كشنده است (زيرا انسان در زندگى وقتى كه شكست خورد سر رشته خرد نيز از دستش بدر ميرود و خود را گم ميكند).

770

الحلم حجاب من الآفات بردبارى در پيش گرفتاريها پرده ايست

771

الورع جنّة من السّيّئات پارسائى در پيش گناهان سپرى است

772

التّقوى رأس الحسنات پرهيزكارى اساس نيكوكارى است

773

الشّكّ يحبط الإيمان شكّ بخدا و معاد از ميان برندۀ ايمان است

774

الحرص يفسد الإيقان آزمندى تباه كننده يقين است

775

الشّكّ ثمرة الجهل شكّ بار درخت نادانى است.

776

العجب يفسد العقل خودخواهى تباه كننده خرد است.

777

الإخلاص غاية الدّين منتهى درجۀ دين پاكى دل است

778

الرّضا ثمرة اليقين خوشنودى بدادۀ خدا ثمرۀ يقين است

779

العفّة شيمة الأكياس پاكدامنى روش زيركان است.

780

الشّره سجيّة الأرجاس آزمندى شيوۀ ناپاكان است.

781

العلم أعلى فوز دانشمندى برترين پيروزمنديست

782

الطّاعة أبقى عزّ فرمان خداى بردن پايدارترين ارجمنديست

ص: 26

783

الكيّس من قصر آماله زيرك كسى است كه آرزويش كوتاه باشد

784

الشّريف من شرفت خلاله بزرگوار كسى است دوستى و يا اوصافش پسنديده باشد.

785

النّفاق شين الأخلاق دوروئى عيب خوى ها است

786

البشر يونس الرّفاق گشاده روئى دوستان را بانسان مأنوس ميگرداند.

787

النّفاق أخو الشّرك دوروئى برادر شرك بخدا است (زيرا انسان كه بخدا مؤمن باشد ديگر دو روئى نكند).

788

الخيانة صنو الأفك خيانت همتاى بهتان است

789

النّفاق توأم الكفر دوروئى با كفر همراه و انباز است

790

الغشّ شرّ المكر بدترين مكرها غش و بد انديشى است.

791

النّفاق يفسد الإيمان دوروئى فاسد كنندۀ ايمان است

792

الكذب يزرى بالإنسان دروغ گوئى انسان را معيوب ميسازد.

793

الرّفق عنوان النّبل نرمى نشانۀ بزرگواريست.

794

الإحسان رأس الفضل نيكى با مردم سر كردۀ نيكيها است

795

الحقّ أوضح سبيل حق درخشان ترين راهها است.

796

الصّدق أنجح دليل راستى رهاننده ترين دليل است.

797

الكذب يوجب الوقيعة دروغ موجب سر افكندگى است

798

المنّ يفسد الصّنيعة منّت گذارى نيكى را تباه ميسازد

799

الزّهد مفتاح صلاح زهد در دنيا كليد درستى و رهائى است

800

الورع مصباح نجاح پرهيزكارى چراغ درخشان رستگاريست

801

التّقوى رئيس الأخلاق پرهيزكارى سرور خوهاى نيك است

802

الاحتمال زين الرّفاق بردبارى آرايشگر دوستانست

803

الورع خير قرين پارسائى بهترين همنشين است.

804

التّقوى حصن حصين پرهيزكارى دژيست استوار

805

الطّمع رقّ مخلّد آز بندگى هميشگى است

806

اليأس عتق مجدّد نااميدى (از مردم) آزادى تازه است

807

الصّبر عدّة للبلاء شكيبائى پناه از گرفتارى است

808

الشّكر زين للنّعماء سپاسگذارى آرايشگر نعمتها است

809

القنوع عنوان الرّضا قناعت نشانۀ خوشنودى از خدا است

810

الصّبر كفيل بالظّفر صبر و شكيب پشتبان پيروزى است

811

الصّبر عنوان النّصر صبر در مكاره نشانۀ يارى است

812

الصّبر أدفع للبلاء صبر بلا را دفع دهنده تر است

813

الصّبر يرغم الأعداء صبر دماغ دشمنانرا ميكوبد و بخاك ميمالد

814

الصّبر عدّة الفقر صبر در بيچيزى پناه و پشتبان است

815

الصّبر أدفع للضّرّ صبر گرفتارى را دفع كننده تر است

816

الصّبر عون على كلّ أمر صبر بر هر كارى يارى دهنده است

817

الصّبر أفضل العدد صبر بهترين توشه و پناه است.

818

الكرم أفضل السّؤدد . برترين سروريها بخشش است

819

التّواضع ثمرة العلم فروتنى بار درخت دانش است.

ص: 27

280

الكظم ثمرة الحلم ميوۀ درخت بردبارى خشم را فرو خوردن است.

821

الحلم رأس الريّاسة سر كردۀ سرورى بردبارى است.

822

الاحتمال زين السّياسة بردبارى آرايشگر سياست است

823

العفو زين القدرة گذشت از گناه آرايشگر توانائى است

824

العدل نظام الأمرة دادگسترى سبب پيوند و نظم فرمانفرمائى است

825

العفو يوجب المجد گذشت از گناه موجب بزرگيست

826

البذل يكسب الحمد بخشش و دهش سبب ستايش است

827

السّخاء خلق الأنبياء بخشش خوى پيمبران است

828

الدّعاء سلاح الأولياء دعا اسلحه و آلت در خواست دوستان خدا است

829

السّخاء يثمر الصّفاء ثمرۀ دهش و بخشش مهر و صفا است.

830

البخل ينتج البغضاء نتيجۀ بخل و زفتى دشمنى است

831

البخيل أبدا ذليل بخيل هميشه خوار است

832

الحسود أبدا عليل رشگبر هميشه بيمار است.

833

الإحسان يستعبد الإنسان احسان انسان را بنده ميسازد.

834

المنّ يفسد الإحسان منّت نهادن احسان را فاسد ميسازد

835

السّكينة عنوان العقل وقار و آرامش نشانۀ خردمنديست.

836

الوقار برهان النّبل آرامش نشانۀ بزرگوارى است.

837

الخرق شين الخلق كم خردى زشتى خوى است

838

الخرق شرّ خلق نادانى بدترين زشتخوئى است

839

الطّيش ينكّد العيش سبك عقلى زندگانى را بر انسان تنگ ميگرداند.

840

اللّؤم يوجب الغشّ ناكسى خيانت را ببار مياورد

841

المتأنّى حرىّ بالإصابة مرد با آرامش سزاوار رسيدن به مقصد است

842

المعصية تمنع الإجابة گناه جلو اجابت دعا را ميگيرد

843

المخلص حرىّ بالإجابة پاك درون سزاوار اجابت است

844

الظّلم يوجب النّار ستم واجب ميگرداند بر شخص آتش را

845

البغى يوجب الدمار ستم واجب ميسازد هلاكت را

846

التّقوى ذخيرة معاد پرهيزكارى توشۀ راه آخرت است

847

الرّفق عنوان سداد لطف و نرمى نمونه محكم كارى است

848

اليمن مع الرّفق فرخندگى توام با نرمى است

849

النّجاة مع الصّدق رستگارى در راستى است

850

الشّره يثير الغضب آزمندى بر انگيزندۀ آتش خشم است

851

اللّجاج عنوان العطب ستيزه خوئى نشانه و نمونۀ هلاكت است

852

العسر يفسد الأخلاق دشوارى تباه كنندۀ اخلاق است

853

التّسهّل يذرّ الأرزاق امور را آسان گرفتن روزيرا بسيار ميگرداند

854

الظّلم ألأم الرّذائل ستمكارى زشت ترين زشتخوئيها است

855

الإنصاف أفضل الفضائل دادگسترى برترين خوبيها است

856

العدل قوام البريّة دادگسترى اساس پايدارى مردم است

857

الظّلم بوار الرّعيّة ستمكارى باعث هلاكت رعيّت است

ص: 28

858

الغضب مركب الطّيش خشم اسب سوارى سبك سيريست

859

الحسد ينكّد العيش رشگ و حسد زندگيرا بر انسان تنگ ميسازد

860

الغفلة أضرّ الأعداء غفلت زيان زننده ترين دشمنان است

861

الإصرار شرّ الآراء ايستادگى و پافشارى بر گناه بدترين رايها است

862

العلم أفضل قنية دانش برترين سرمايه است

863

العقل أحسن حلية خرد بهترين زينتى است.

864

العقل يوجب الحذر خرد ترس از گناه را واجب ميگرداند

865

الجهل يجلب الغرر نادانى شخص را بسوى فريبها ميكشد

866

العقل مركب العلم خرد مركب دانش است.

867

العلم مركب الحلم دانش مركب بردبارى است

868

العلم أصل كلّ خير دانش ريشۀ همۀ خوبيها است.

869

الجهل أصل كلّ شرّ نادانى ريشۀ همۀ بديها است

870

الجهل أدوء الدّاء نادانى دردناكترين دردها است.

871

الشّهوة أضرّ الأعداء آرزو زيان دارترين دشمنان است

872

التّقوى أقوى أساس پرهيزكارى استوارترين بنيانست

873

الصّبر أقوى لباس شكيبائى خوش برش ترين لباس است.

874

العقل حسام قاطع خرد شمشيريست برنده.

875

الصّدق حقّ صادع راستى حقّى است شكافنده (باطل)

876

اليقين يرفع الشّكّ يقين شكّ را بر طرف ميسازد.

877

الارتياب يوجب الشّرك بدگمانى موجب شرك بخدا است.

878

العلم عنوان العقل دانش نمونه و نشانۀ خرد است

879

المعرفة برهان الفضل خداشناسى نمايندۀ فضل و كمال است.

880

العلم لقاح المعرفة دانش آبستن كنندۀ معرفت خدا است

881

النّزاهة آية العفّة پاكيزگى نشانۀ پاكدامنى (از گناهان) است

882

العلم ينجد الفكر دانش بلند كنندۀ انديشه است.

883

الإحتمال يجلّ القدر بردبارى رتبه شخص را بزرگ ميسازد

884

السّفه يجلب الشّرّ نادانى شخص را بسوى زشتى كشاننده است

885

الذّكر يشرح الصّدر ياد خدا سبب گشادگى سينۀ انسان است

886

العقل سلاح كلّ أمر خرد اسلحه و آلت، هر كارى است (و كلّيّۀ امور را به نيروى خرد ميتوان فيصل بخشيد).

887

العلم نعم الدّليل دانش رهنماى بسيار خوبى است

888

الحياء خلق جميل شرم و حيا خوئى است نيكو

889

المريب أبدا عليل گمان بد برنده هميشه بيمار است

890

الطّامع أبدا ذليل طمعكار هميشه خوار است.

891

العلم قائد الحلم دانش كشاننده حلم و بردباريست

892

الحلم ثمرة العلم بردبارى بار درخت دانش است

893

اليقين يثمر الزّهد يقين بخدا بار ميدهد زهد را

894

النّصيحة تثمر الودّ اندرز دادن دوستى بار آرد

895

المروّة إنجاز الوعد مردانگى بوعده وفا كردن است.

896

العلم أفضل هداية دانش برترين راه نماينده است.

ص: 29

897

الصّدق أشرف رواية راستى شريفترين روايت است.

898

الجهل يفسد المعاد نادانى بر باد دهندۀ آخرت بشر است

899

العجب يمنع الأزدياد خودپسندى فزونى رزق و راحت را جلوگيرنده است.

900

الإيمان أعلى غاية ايمان بخدا و رسول والاترين رسيدن بمقصد است.

901

الإخلاص أشرف النّهاية اخلاص شريف ترين كرانه است

902

اليقين رأس الدّين يقين بخدا سر و ريشۀ دين است.

903

الإخلاص ثمرة اليقين پاكدرونى بار درخت يقين است

904

الحزن شعار المؤمنين اندوه (عشق بخدا) شعار مؤمنانست

905

الشّوق خلصان العارفين شوق (و محبّت بخدا) دوست و گزيدۀ خداشناسان است.

906

اليقين أفضل عبادة يقين بخدا برترين عبادت است

907

المعروف أشرف سيادة نيكوكارى برترين سروريست

908

التّوفيق رأس سعادة موفقيّت در امور ريشه و سر نيكبختى است

909

الإخلاص ملاك العبادة ملاك بندگى بخدا خلوص نيّت است

910

الإخلاص أعلى الإيمان بالاترين ايمان اخلاص در عمل است

911

الإيثار غاية الإحسان برگزيدن ديگران در كار خير انتها درجۀ بخشش كردن است

912

اليقين جلباب الأكياس يقين بخدا تن پوش زيركان است

913

العدل أقوى أساس دادگسترى نيرومندترين بنيان است

914

النّعم يسلبها الكفران كفران نعمت باعث سلب نعمت است.

915

القدرة يزيلها العدوان دشمنى با مردم قدرت را از بين ميبرد

916

الإسائة يمحاها الإحسان نيكى درباره مردم زشتى را از بين ميبرد.

917

الكفر يمحاه الإيمان ايمان بخدا كفر را از بين ميبرد.

918

الشّره يزرى و يردى آزمندى شخص را معيوب ميسازد و بسر در ميافكند.

919

الحرص يذلّ و يشفى آزمندى شخص را خوار و بدبخت ميسازد.

920

الزّهد متجر رابح بى رغبتى بجهان تجارت پر سوديست

921

البرّ عمل صالح نيكوكارى كار را نيكو و راست انجام دادن است.

922

الزّهد قصر الأمل بى رغبتى بجهان كم كردن آرزوست

923

الإيمان إخلاص العمل ايمان خالص گردانيدن عمل است

924

الأمل ينسى الأجل آرزو مرگ را از ياد انسان ميبرد.

925

الظّلم تبعات موبقات ستمكارى گرفتاريهاى هلاك كننده اند

926

الشّهوات سموم قاتلات آرزوها زهرهاى كشنده اند.

927

الفوت حسرات محرقات هر آنچه از دست ميرود حسرتهاى جگر سوزاند.

928

الفكر يفيد الحكمة انديشه (در مصنوعات الهى) مفيد حكمت است

929

الاعتبار يثمر العصمة پند گرفتن پاكدامنى از گناهان بار ميآرد

ص: 30

930

الإصرار أعظم حوبة پافشارى در گناه بزرگترين گناه است.

931

البغى أعجل عقوبة سزاى ستمگرى سخت شتابنده است

932

الإيثار شيمة الأبرار در كار خير ديگرى را بر خود ترجيح دادن روش نيكان است.

933

الإحتكار شيمة الفجّار حبس مال كردار بد كرداران است

934

الحسود لا يبرء رشگ بر هيچگاه رهائى ندارد (و همواره در آتش حسد ميسوزد).

935

الشّره لا يرضى آزمند هيچگاه خورسند نميشود

936

الحسود لا خلّة له رشگبر ابدا دوست نميگردد.

937

اللّجوج لا رأى له ستيزه كار داراى انديشه نيست.

938

الخائن لا وفاء له خيانتكار بى وفا است.

939

التّكبّر عين الحماقة گردنكشى اصل و ريشۀ نادانى است

940

التّبذير عنوان الفاقة اسراف كردن نشانۀ ندار شدن است.

941

النجاة مع الإيمان رستگارى در داشتن ايمانست.

942

الفضل مع الإحسان بزرگى و سرورى با احسان است

943

اللّؤم مع الامتنان پستى با منّت گذاردن همراه است

944

النّدم على الخطيئة يمحوها پشيمانى بر گناه گناه را از بين ميبرد

945

العجب بالحسنة يحبطها خودپسندى بر نيكى كار نيك را نابود ميكند

946

العاجلة غرور الحمقى روى آوردن دنيا باعث فريب ابلهان است.

947

الغفلة شيمة النّوكى غفلت از آخرت روش بيخردان است

948

الإصرار سجيّة الهلكى پافشارى در گناه روش تباهان است

949

الغيبة آية المنافق بدگوئى از مردم نشانۀ دو روئيست

950

النّميمة شيمة المارق سخن چينى خوى و روش بى دين است.

951

السّلم ثمرة الحلم آشتى و نرمى بار درخت بردبارى است

952

الرّفق يؤدّى إلى السّلم نرمى شخص را بسوى آشتى ميكشاند

953

التّجوّع أدوء الدّواء گرسنگى سودمندترين داروها است

954

الشّبع يكثر الأدواء شكم خوارگى دردها را بسيار ميكند

955

الاستغفار دواء الذّنوب طلب آمرزش از گناهان دواى گناهانست

956

السّخاء ستر العيوب جوانمردى و بخشش پوشندۀ عيوب است

957

الكرم أفضل الشّيم داد و دهش بالاترين روشها است

958

الإيثار أشرف الكرم در كار خير ديگران را مقدّم داشتن شريفترين كرامتها است.

959

الإخلاص أعلى الإيمان پاك درونى بالاترين ايمان است

960

الإيثار أفضل الإحسان برگزيدن ديگران برترين بخشش ها است

961

الخير لا يفنى خوبى نابود نميشود

962

الشّرّ يعاقب عليه و يخزى بدى جزا داده ميشود و رسوائى دارد

963

الأعمال ثمار النّيّات كارها ثمرهاى نيّات اند.

ص: 31

964

الدّنيا مصرع العقول جهان جاى در افتادن خردها است

965

الشّهوات تسترق الجهول آرزوها اسير كنندۀ شخص نادان است

966

الإنصاف زين الإمرة دادگسترى آرايش حكومت است

967

العفو زكوة القدرة گذشت از گناه زكوة توانائى است

968

الموعظة نصيحة شافية پند و اندرز چيزيست شفا دهندۀ (دردها)

969

الفكر مراة صافية فكر و انديشه آئينه ايست شفّاف و روشن

970

العجلة تمنع الإصابة شتاب در امور انسان را از رسيدن باز ميدارد

971

المعصية تمنع الإجابة گناه بازدارندۀ اجابت دعا است

972

اللّجاج بذر الشّرّ ستيزه خوئى تخم شرّ و فساد است.

973

الجهل فساد كلّ أمر نادانى تباه كنندۀ همه كارها است

974

اليأس عتق مريح نااميدى از مردم آزادى آسايش بخشى است

975

الاحتمال خلق سجيح بردبارى خوئى است ستوده و نيك

976

القناعة أهنأ عيشة قناعت گواراترين عيش و زندگى است

977

الغضب مثير الطّيش خشم انگيزندۀ سبكسرى است

978

الفكر جلاء العقول فكر و انديشه روشن كنندۀ خردها است.

979

الحمق يوجب الفضول ابلهى موجب زياده روى است

980

اللّهو قوت الحماقة بازيگرى خوراك و نيرو دهندۀ ابلهى است

981

العجب رأس الحماقة خودخواهى رأس و ريشۀ ابلهى است.

982

التّواضع زكوة الشّرف فروتنى افزايندۀ بزرگى است.

983

العجب آفة الشّرف خودپسندى زائل كنندۀ شرافت است

984

التّقوى مفتاح الصّلاح پرهيزكارى كليد باب درستى است

985

التّوفيق رأس النّجاح موفقيّت رأس رستگارى است

986

الحسد يفنى الجسد رشگ نابود كنندۀ پيكر است

987

الكريم بريئى من الحسد جوانمرد از رشگبرى بدور است.

988

المنايا تقطع الآمال مرگها قطع كنندۀ آرزوهايند

989

الأمانىّ همّة الرّجال آرزوها آهنگ و جولانگاه رادمردان است.

990

القناعة سيف لا ينبو قناعت شمشيريست كند نشدنى

991

الإيمان شهاب لا يخبو ايمان درخشان ستاره ايست فرو نرفتنى

992

الصّبر مطيّة لا تكبو شكيبائى شتريست رهوار و بسر در نيامدنى

993

العيون مصائد الشّيطان ديده ها دامهاى شيطان اند

994

الإيثار أعلى الإيمان برگزيدن ديگران بالاترين ايمانست

995

التّوفيق عناية الرّحمن كامكارى يارى خداوند است

996

القدرة تنسى الحفيظة توانائى فراموش كنندۀ تقيه است (بسا اشخاص كه بهنگام ناتوانى اشخاص را منظور دارند لكن همينكه بنوا و نيروئى رسيدند محافظه كارى را از ياد ميبرند)

997

العجب يظهر النّقيصة خودپسندى نقص و زشتى و ناكسى شخص را آشكار ميسازد.

998

السّلوّ حاصل الشّوق فراموشى محصول و در آمد شوق است (انسان بهر چيزى دلبستگى داشته باشد در آن راه با كمال گشاده روئى و عشق هر رنج و سختى را تحمّل مينمايد)

ص: 32

999

الصّدق لباس الحقّ درستى تن پوش حقيقت است

1000

الهوى قرين مهلك هوا و هوس همنشينى است كشنده

1001

العادة عدوّ متملّك خوى و عادت دشمنى است كه مالك صاحبش گرديده شده

1002

العاقل مهموم مغموم خردمند (همواره بياد آخرتش) ناشاد و اندوهناك است.

1003

التّكرّم مع الامتنان لؤم بخشيدن با منّت نهادن پستى است

1004

الحزم حفظ التّجربة دور انديشى نگهدارى تجربه است

1005

التّوفيق أفضل منقبة كامرانى برترين ستودگيها است

1006

الشّرف اصطناع العشيرة بزرگوارى با خويشان نيكى كردنست

1007

الكرم احتمال الجريرة بزرگوارى تحمّل كردن گناه است (از مردم)

1008

الغضب نار القلوب خشم كردن آتش دلها است.

1009

الحقد ألأم العيوب كين توزى زشت ترين عيب است

1010

الأدب أحسن سجيّة ادب بهترين خوى است.

1011

المروّة إجتناب الدّنيّة مردانگى از ناكسى دورى كردن است

1012

الخيانة رأس النّفاق خيانت با مردم سر و ريشه دو روئيست

1013

الكذب شين الأخلاق دروغ ننگ اخلاق است.

1014

الإنصاف أفضل الشّيم عدل و انصاف برترين روشها است

1015

الإفضال أفضل الكرم احسان بمردم فزونترين نيكى است

1016

العافية أهنا النّعم صحّت مزاج گواراترين نعمتها است

1017

الرّفق أخو المؤمن رفق و نرمى برادر مؤمن است.

1018

العمل رفيق الموقن كردار نيك رفيق شخص با يقين است

1019

العقل أشرف مزيّة عقل و خرد برترين فزونيها است.

1020

العدل أفضل سجيّة عدل و داد برترين روش است

1021

المرء مخبوء تحت لسانه مرد در زير زبانش نهفته است

1022

الكريم من بدء بإحسانه جوانمرد كسى است كه ابتدا باحسان كند

1023

المعروف ذخيرة الأبد نيكوكارى پس انداز هميشگى است

1024

الحسد يذيب الحسد حسد بدن را آب ميكند.

1025

الحرص عناء مؤبّد آزمندى رنجى است هميشگى.

1026

الطّمع رقّ مخلّد طمعكارى بندگى هميشگى است.

1027

التّواضع أشرف السّؤدد فروتنى شريفترين سروريها است.

1028

البرّ غنيمة الحازم نيكى بهره و غنيمت دورانديش است

1029

الإيثار أعلى المكارم بخشش برترين بزرگواريها است

1030

التّفريط مصيبة القادر كوتاهى در كار مصيبة و بلاى توانا است

1031

القدر يغلب الحاذر تقدير خدا برگريزنده (از زيان) غلبه دارد

1032

الأطراف مجالس الأشراف گوشه ها و كنارها نشيمن گاههاى بزرگان است (و آنها ميان مجالس كمتر نشينند)

1033

الورع ثمرة العفاف نتيجۀ پاكدامنى پرهيزگاريست.

1034

الكتب بساتين العلماء كتابها باغستانهاى دانشمندانند.

1035

الحكم رياض النّبلاء حكمتها گلزارهاى صاحبان فضل است

ص: 33

1036

العلوم نزهة الأدباء دانشها تفرجگاه دانشمندانند

1037

الورع شيمة الفقهاء پارسائى روش فقيهان است

1038

الأدب صورة العقل ادب صورت و سيماى خرد است

1039

الأمل حجاب الأجل آرزو (ى دراز) پرده پيش اجل است (و انسان را از ياد مرگ باز ميدارد).

1040

الأدب كمال الرّجل دانش و ادب كمال مرد است

1041

المرء لا يصحبه إلاّ العمل غير از كردار نيك چيزى يار انسان نيست.

1042

التكبّر فى الولاية ذلّ فى العزل تكبّر و گردنكشى در ايّام حكمرانى خوارى است هنگام بر كنارى

1043

العقل يوجب الحذر خرد باعث ميگردد ترس و پرهيز را.

1044

التّعزّز بالتّكبّر ذلّ عزّتى كه از تكبّر خيزد خوارى است.

1045

التّكبّر بالدّنيا قلّ بزرگى بواسطۀ دنيا دارى كوچك است.

1046

العلم أصل الحلم دانش پايه و ريشۀ بردباريست

1047

الحلم زينة العلم بردبارى آرايشگر دانش است

1048

الحسود لا شفاء له رشگبر دردش درمان نپذيرد.

1049

الخائن لا وفاء له خيانتگر بى وفا است.

1050

الحقود لا راحة له بد انديش هميشه بدون آسايش است

1051

المعجب لا عقل له خودپسند بيخرد است.

1052

الملوك لا مودّة له پادشاهان دوستى بردار نيستند.

1053

الأمل لا غاية له آرزو پايان پذير نيست.

1054

الخائف لا عيش له زندگى بر ترسناك تنگ است.

1055

اللّئيم لا مروّة له ناكس بيمروّت است.

1056

الفاسق لا غيبة له شخص فاسق غيبت ندارد

1057

المرتاب لا دين له بد گمان شكّ آور بى دين است

1058

الشّاكّ لا يقين له شخص پر شكّ ايمان و يقين ندارد

1059

الفخور لا تقيّة له شخص نازنده بخويش را پرهيزكارى نباشد

1060

الحسود لا يسود رشگبر بسرورى نرسد.

1061

الفائت لا يعود از دست رونده برگشتنى نيست

1062

المسئلة مفتاح الفقر سؤال و دريوزگى گشايندۀ باب فقر و درويشى است

1063

اللّجاج يعقّب الضّرّ ستيزه خوئى زيان بدنبال دارد

1064

الاستشارة عين الهداية راه هدايت در مشورت كردن است.

1065

الصّدق أفضل رواية راستى نيكوترين روايتكردن است

1066

العلم أشرف هداية دانش شريفترين راه هدايت است

1067

الجنّة أفضل غاية بهشت نيكوترين پايان امر است

1068

القدر يغلب الحذر تقدير خداوندى بر ترس و پرهيز ميچربد

1069

الزّمان يريك العبر روزگار پندها و عبرتها را بتو مينماياند

1070

الدّنيا محلّ الغير روزگار مركز تغييرات و گردشهاى گوناگونست

ص: 34

1071

الهوى ضدّ العقل آرزو دشمن عقل است.

1072

العلم قاتل الجهل دانش كشندۀ جهل و نادانى است.

1073

الغفلة ضدّ الحزم بيخبرى دشمن بيدارى و دور انديشى است

1074

العلم داعى الفهم دانش خوانندۀ فهم و ديانت است

1075

العقل مركب العلم خرد مركب رهوار دانش است

1076

الصّدق خير منبىء راستى بهترين خبر دهنده است.

1077

الحياء خلق مرضىّ شرم و حيا خوئى است پسنديده

1078

التّجارب علم مستفاد آزمايشها دانشى است بهره برده شده

1079

الاعتبار يفيد الرّشاد پذيرفتن پند سود رسانندۀ هدايت است

1080

الحسد ينشىء الكمد رشگ پديد آرندۀ اندوه است.

1081

الهمّ يذيب الجسد اندوه و غم گدازندۀ پيكر است

1082

النّيّة أساس العمل اساس و بنياد كار نيّت كردنست

1083

الأجل حصاد الأمل اجل دور كنندۀ آرزو است

1084

الأمل رفيق مونس آرزو همراهى است انس گيرنده (و ترك آن بزودى ميسّر نيست)

1085

التّبذير قرين مفلس تندروى و گشاد بازى يارى است تهيدست.

1086

الوفاء حصن السّؤدد پناه و دژ سرورى وفاداريست

1087

الأخوان أفضل العدد برادران برترين پشتيبان اند

1088

التّقوى حصن المؤمن پرهيزكارى قلعه استوار مؤمن است

1089

اللّحظّ رائد الفتن نگاه كردن ديده بان فتنه ها است

1090

الهوى أسّ المحن آرزومندى اساس اندوهها است

1091

الحياء تمام الكرم شرم و حيا تمام نيكوكارى است

1092

الصّحّة أفضل النّعم تندرستى بالاترين نعمتها است.

1093

التّواضع سلّم الشّرف فروتنى نردبان بزرگوارى است

1094

التّكبّر أسّ التّلف گردنكشى ريشه و اساس نابودى است

1095

اللّئيم لا يستحيى ناكس و فرومايه بى شرم است.

1096

العلم لا ينتهى دانش پايان پذير نيست

1097

الحلم تمام العقل بردبارى عقلى است كامل و تمام

1098

الصّدق كمال النّبل راست روى بزرگوارى كاملى است

1099

العفو أحسن الإحسان نيكوترين نيكيها گذشت از گناه است

1100

الإحسان يسترقّ الإنسان احسان انسان را به بند در ميكشد

1101

الفتنة مقرونة بالعنا فتنه و رنج همراه هم اند.

1102

المحنة مقرونة بحبّ الدّنيا گرفتارى و دوستى دنيا بهم نزديكند.

1103

الهوى مطبّة الفتن آرزومندى مركب فتنه ها است.

1104

الكذب شين اللّسان دروغ آفت زبان است

1105

الطّاعة عزّ المعسر فرمان خدا بردن سبب آبرومندى مرد بينوا است

1106

الصّدقة كنز الموسر صدقه دادن گنج توانگر است.

1107

المقرّ بالذّنوب تائب آنكه اقرار بگناهان ميكند توبه كار است.

1108

المغلوب بالحقّ غالب آنكه از راه حقّ مغلوب است غالب است

ص: 35

1109

السّاعات تنقّص الأعمار ساعات و دمها كوتاه كنندۀ عمراند

1110

الظّلم يدمرّ الدّيار ستمكارى خراب كنندۀ خانه هاست

1111

التّوبة يستنزل الرّحمة بازگشت بخدا فرود آرنده مهر و رحمت خدا است

1112

الإصرار يجلب النّقمة پافشارى بر گناه فرود آرنده خشم و سطوت خدا است.

1113

الطّاعة تستدرّ المثوبة فرمان خدا بردن پاداش را بر سر انسان فرو ميريزد

1114

المعصية تجلب العقوبة نافرمانى خدا كردن كيفر حق را كشنده است

1115

الغيبة جهد العاجز ناتوان منتها درجۀ كوشش بدگوئى است

1116

الجنّة مآل الفائز بهشت پايان كار كامروا است.

1117

البشاشة حبالة المودّة خوشروئى كمند دوستى است

1118

الإنصاف يستديم المحبّة دادگسترى دوستى را پايدار ميدارد

1119

الحزم بإجالة الرّأى دور انديشى بگردش و كار انداختن انديشه است.

1120

اللّجاج يفسد الرّأى ستيزه خوئى انديشه را تباه ميكند

1121

العجز يطمع الأعداء بيچارگى دشمن را در انسان بطمع ميافكند

1122

الخلاف يهدم الآراء مخالفت انديشه ها را نابود ميسازد

1123

الرّأى بتحصين الأسرار انديشه درست بنگهدارى رازها است

1124

الإذاعة شيمة الأغيار افشاى اسرار روش بيگانگان است

1125

إضاعة الفرصة غصّة فرصت را از دست دادن سبب تنگ دلى است.

1126

أوقات السّرور خلسة دمهائى كه بشادمانى بر ميآيد زود گذر است (و انسان براى شادى دمى نبايد گرفتارى دائمى براى خود بيندوزد).

1127

الغالب بالشّرّ مغلوب آنكه بناحق غالب گردد مغلوب است

1128

المحارب للحقّ محروب آنكه با حق بحال جنگ است غارت كرده شده است.

1129

القلب مصحف الفكر دل نامه انديشه است (انديشه ها نخست در مغز و سپس در دل منعكس گردند)

1130

النّعم تدوم بالشّكر نعمتها با سپاسگزارى پايداراند

1131

الولايات مضامير الرّجال حكمرانيها ميدان جولان دادن مردانند

1132

الأعمال تسقيم بالعمّال پايدارى كارها بكار پردازان است

1133

اليأس يعزّ الأسير نااميدى از مردم اسير را ارجمند ميدارد

1134

الطّمع يذلّ الأمير طمع امير را خوار ميسازد.

1135

السّخاء يكسب الحمد بخشش ستايش را بدست آرد

1136

العفو يوجب المجد گذشت از گناه پديد آرنده بزرگيست

1137

الإمامة نظام الأمّة پيشوائى كار مردم را سر و سامان است

1138

الطّاعة تعظيم الإمامة فرمان خدا بردن پيشوا را بزرگ داشتن است

1139

الدّنيا دار المحنة جهان جايگاه رنج و محن است.

1140

الهوى مطيّة الفتنة آرزو مركب فتنه و آشوب است

1141

العفو أحسن الانتصار گذشت از گناه بهترين يار گرفتن است

ص: 36

1142

الباطل يزلّ براكبه باطل سوارش را ميلغزاند و ميافكند

1143

الظّلم يردى صاحبه ستم صاحبش را هلاك ميكند

1144

الكرم حسن الاصطبار جوانمردى نيكو شكيب ورزيدنست

1145

الحزم شدّة الاستظهار دور انديشى پشت (هر كارى) را استوار ساختن است.

1146

التّجربة تثمر الاعتبار بار درخت آزمايش پند گرفتن است

1147

العزّ إدراك الانتصار ارجمندى بيار نيك دست يافتن است

1148

القناعة رأس الغنى ريشۀ توانگرى قناعت است.

1149

الورع أساس التّقوى بنياد كار پرهيزكارى پارسائيست

1150

الحرص يزرى بالمروّة آزمندى مردانگى را معيوب ميسازد

1151

الملل يفسد الأخوّة آزرده نمودن برادرى را تباه ميسازد

1152

العزلة حسن التّقوى گوشه گيرى از مردم زيور پرهيزكاريست

1153

الدّنيا غنيمة الحمقى جهان بهره و بخشش گولان است

1154

الحليم من احتمل إخوانه بردبار كسى است كه ما برادران خود سازگار باشد

1155

الكاظم من أمات أضغانه فرو خورندۀ خشم كسيست كه كينه ها را در سينه اش بكشد.

1156

العاقل من أحرز أمره خردمند كسى است كه كارش را دريابد

1157

الجاهل من جهل قدره نادان كسى است كه جاه خود را نشناسد

1158

الصّدق صلاح كلّ شىء راستى اصلاح كنندۀ هر چيزى است

1159

الكذب فساد كلّ شىء دروغ تباه كنندۀ هر چيزى است

1160

الموت يأتى على كلّ حىّ مرگ بر هر زندۀ وارد ميشود

1161

الصّدق ينجيك و إن خفته راستى تو را ميرهاند اگر چه از آن بيمناك باشى (هيچگاه از راستى مترس و دروغ را بر آن ترجيح مده)

1162

الكذب يرديك و إن أمنته دروغ تو را هلاك ميكند اگر چه از آن ايمن باشى (لكن دروغ مصلحت آميز نيز به از راست فتنه انگيز است).

1163

التّزهّد يؤدّى إلى الزّهد بروش زاهدان رفتن انسانرا بسوى زهد حقيقى ميكشاند.

1164

الاعتبار يقود إلى الرّشد پند پذيرفتن شخص را بسوى هدايت ميكشد.

1165

السّعادة ما أفضت إلى الفوز نيكبختى آنستكه برستگارى ميرساند

1166

القناعة تؤدّى إلى العزّ قناعت شخص را بسوى ارجمندى ميبرد.

1167

العالم حىّ و إن كان ميّتا دانشمند زنده است گو اينكه مرده باشد.

1168

الجاهل ميّت و إن كان حيّا نادان مرده است گو اينكه زنده باشد.

1169

المواعظ كهف لمن وعاها پندها براى نگهدارنده اش پناه است

1170

الأمانة فوز لمن رعاها امانت دارى پيروزمندى است براى كسيكه نگهش دارد.

ص: 37

1171

التّقوى حرز لمن عمل بها پرهيزكارى پناه است براى كسيكه آنرا كار بندد.

1172

الشّره جامع لمساوى العيوب آزمندى مركز گرد آمدن عيبهاى زشت است.

1173

الإنصاف يؤلّف القلوب دادگرى دلها را بهم پيوند ميدهد.

1174

الحرص موقع فى كثير العيوب حرص و آز افكندۀ در بسيارى از بدى هاست

1175

الكبر مصيدة إبليس العظمى تكبّر عظيمترين دام ابليس است

1176

الحسد مقنصة إبليس الكبرى رشگبرى بزرگترين دام شيطان است

1177

الوعد مرض و البرء إنجازه با كسى پيمان نهادن بمنزلۀ بيماريست و رستن از آن بيمارى بجا آوردن عهد و پيمان است.

1178

الإحسان ذخر و الكريم من حازه نيكوئى با مردم گنجى است و جوانمرد بخشنده آن را نگهدارنده است.

1179

الإرتقاء إلى الفضائل صعب منج بسوى نيكيها بالا رفتن و بكمالات اخلاقى آراسته شدن دشوار نجات بخش است. و صعب:

شترى را گويند كه رام نباشد. و مراد آنستكه بالا رفتن بسوى فضائل اخلاقى و آراسته شدن بكمالات انسانى و طىّ مراتب ترقى سخت و دشوار است همچون شترى كه رام نباشد زيرا سعى بى اندازه و گذشت از بسيارى از علائق را لازم دارد و با وجود اين باعث نجات خواهد بود.

1180

الانحطاط إلى الرّذائل سهل مرد : فرو افتادن در رذائل اخلاقى آسان هلاك كننده است

1181

المحسن من صدّق أقواله أفعاله نيكوكار كسى است كه گفتارش را كردار و رفتارش درست بدارد.

1182

الكيّس من عرف نفسه و أخلص أعماله :

زيرك كسى است كه خودشناس باشد و كردارش را خاصّ خداى گذارد

1183

إظهار الغنى من الشّكر دارائيرا آشكار ساختن نوعى از سپاس است.

1184

إظهار التّباؤس يجلب الفقر اظهار ندارى نمودن فقر را جلب ميكند.

1185

المعين على الطّاعة خير الأصحاب آنكه بر فرمان خداى بردن انسان را يارى ميكند بهترين ياران است.

1186

الفرص تمرّ مرّ السّحاب فرصتها همچون ابر درگذرند (از آنها حدّاكثر استفاده را ببريد)

1187

الغيبة قوت كلاب النّار بدگوئى از مردم خوراك سگهاى جهنّم است.

ص: 38

1189

الأمل خادع غارّ ضارّ آرزو مكر كننده فريب دهنده زيان رساننده است.

1190

إخفاء الفاقة و الأمراض من المروّة نادارى و دردمنديرا پنهان داشتن از مردانگى است.

1191

التّفكّر فى آلاء اللّه نعم العبادة در نعمتهاى خدا انديشيدن عبادت خوبى است.

1192

الإيثار أفضل عبادة و أجلّ سيادة برگزيدن ديگران بالاترين عبادت و بزرگترين آقائى و سرورى است.

1193

الواحد من الأعداء كثير از دشمن يكى هم بسيار است

1194

الملك المنتقل حقير يسير پادشاهى ناپايدار اندك است و ناچيز

1195

الصّديق من صدق غيبه دوست آنست كه پشت سر هم دوستيش درست باشد.

1196

المنقوص مستور عنه عيبه ناتمام كسى است كه عيبش از وى پوشيده باشد.

1197

القدرة تظهر محمود الخصال و مذمومها :

قدرت خوهاى زشت و زيبا را آشكار ميكند.

1198

الغنى و الفقر يكشفان جواهر الرّجال و أوصافها دارائى و نادارى گهرهاى مردان و اوصاف آنان را آشكار ميسازد.

1199

المال يبدى جواهر الرّجال و خلائقها دارائى گهرهاى مردان و اخلاق آنان را هويدا مى سازد.

1200

النّفاق مبنىّ على المين بناى دوروئى بر دروغ است.

1201

البغى سائق إلى الحين ستمكارى شخص را بسوى تباهى ميكشاند.

1202

الفقد الممرض فقد الأحباب از دست دادن دوستان از دست دادنى است درد آور.

1203

الثّواب عند اللّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب پاداش نيكى نزد خدايتعالى باندازۀ مصيبت است.

1204

السّكوت على الأحمق أفضل جوابه بالاترين پاسخ بر ابله خاموشى است.

1205

التّعريض للعاقل أشدّ عتابه خردمند را كنايه زدن سخت ترين نكوهش او است.

1206

الجاهل كزلّة العالم صوابه راست روى نادان همچون لغزش دانا است.

1207

التّوحيد أن لا تتوهّم ، يكتا پرستى خدا آنست كه براى وى همتائى نينديشى.

1208

التّسليم أن لا تتّهم گردن نهادن آنست كه بهتان نزنى

1209

المكر بمن ائتمنك كفر فريب دادن آنكس كه تو را امين دارد كفر است.

ص: 39

1210

إذاعة سرّ أودعته غدر فاش كردن رازيكه بتواش سپرده اند خيانت است.

1211

الشّره أسّ كلّ شرّ آزمندى ريشه هر شرّى است

1212

العفّة رأس كلّ خير پاكدامنى و كنار كشيدن از محرّمات الهى ريشۀ همۀ خوبيها است.

1213

المواعظ شفاء لمن عمل بها پندها براى آنكه پند پذير است دارو (ى درد) است.

1214

الأمانة فضيلة لمن أدّاها امانت براى ادا كنندۀ آن فضيلتى است.

1215

السّامع للغيبة كالمغتاب غيبت شنو همچون غيبت كن است.

1216

المصيبة بالصّبر أعظم المصائب بالاترين مصيبات مصيبت بى صبرى است.

1217

الدّهر موكّل بتشتيت الألاّف روزگار بپراكندگى پيوندها گمارده شده است.

1218

الأمور المنتظمة يفسدها الخلاف مخالفت كارهاى با سرو سامان را سر هم ميريزد.

1219

التّجمّل من أخلاق المؤمنين آراسته شدن از خوهاى اهل ايمان است

1220

التّكلّف من أخلاق المنافقين وانمود آراسته شدن از خوهاى منافقان است

1221

الجدل فى الدّين يفسد اليقين مجادله در دين يقين را از بين ميبرد.

1222

النّاس أبناء ما يحسنون مردم فرزندان آنچه كه خوب دانست و بجاى آورده اند

1223

الصّاحب كالرّقعة فاتّخذه مشاكلا يار چون پينۀ جامه است پس او را همرنگ انتخاب كن

1224

الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا همراه مانند دوست است او را با خود سازگار گير.

1225

الكذب يؤدّى إلى النّفاق دروغ كار را بدوروئى ميكشاند.

1226

الشّره من مساوى الأخلاق آزمندى از خوهاى زشت است.

1227

إعجاب المرء بنفسه حمق ابلهى است كه شخص از خودش خوشش آيد.

1228

الإفراط فى المزح خرق ابلهى است كه انسان در مزاح اندازه نگه ندارد.

1229

الحلم نور جوهره العقل بردبارى نوريست كه گوهر آن خرد است.

1230

السّخاء عنوان المروّة و النّبل بخشندگى نشانۀ مردانگى و بزرگوارى است.

1231

الصّواب من فروع الرّويّة راست روى از

ص: 40

شاخهاى دور انديشى است (و انسان با انديشۀ راست ره بمقصود برد).

1232

المروّة من كلّ خيانة عريّة بريّة مردانگى از هر خيانت و آلودگى پاك و بيزار است.

1233

العاقل من وعظته التّجارب و خردمند كسى است كه تجربه ها ويرا پند آموزند (و آنها را بموقع بكار بندند)

1234

الجاهل من خدعته المطالب نادان كسى است كه امور گوناگون جهانش بفريبد.

1235

السّلطان الجائر نحيف البرىء پادشاه ستمگر بى گناه را ميترساند

1236

الأمير السّوء يصطنع البذىّ فرمان فرماى بد به ناسزا گوى بد زبان نيكى كند.

1237

الجمال الظّاهر حسن الصّورة خوش سيمائى زيبائى ظاهر است.

1238

الجمال الباطن حسن السّريرة خوش باطنى زيبائى باطن است.

1239

العاقل من أمات شهوته خردمند كسى است كه شهوتش را بميراند.

1240

القوىّ من قمع لذّته توانا كسى است كه خوشيها و لذّتش را از هم بپاشد.

1241

النّفاق من أثافى الذّلّ دوروئى از ديگ پايه هاى خوارى است.

1242

الحمق من ثمار الجهل ابلهى از ميوه هاى درخت نادانى است.

1243

الجزع أتعب من الصّبر رنج بيتابى بيش از شكيبائى است.

1244

الخير أسهل من فعل الشّرّ كار خوب آسانتر از كار زشت است.

1245

الاشتغال بالفائت يضيّع الوقت سرگرمى بآنچه وقت را تباه ميسازد (و بايد بكار آخرت باقى پرداخت).

1246

الرّغبة فى الدّنيا توجب المقت دل بدنيا بستن موجب دشمنى است (هم انسان دشمن خدا ميگردد و هم مردم دشمن انسان).

1247

المشيب رسول الموت موى سپيد پيك مرگست

1248

المجرّب أحكم من الطّبيب آزموده (و سرد و گرم روزگار چشيده) از طبيب كار آگاه تر است.

1249

الغريب من ليس له حبيب مرد بى دوست غريب است

1250

الدّنيا كيوم مضى و شهر انقضى جهان همچون روزى است كه برود و ماهى است كه سر آيد.

1251

الدّنيا دار الغرباء و موطن الأشقياء :

ص: 41

جهان سراى غريبان و آرامگاه بدبختان است.

1252

المستشير متحصّن من السّقط مشورت كننده از خطا ايمن و بدور است.

1253

المستبدّ متهوّر فى الخطاء خود سر و بى مشورت بافتادن در خطا و غلط بيباك است.

1254

إطراح الكلف أشرف قنية بدور انداختن مشقّتها بالاترين سرمايه است.

1255

الوله بالدّنيا أعظم فتنة دل بجهان باختن بالاترين گرفتارى است.

1256

النّدم على الخطيئة استغفار پشيمانى از گناه طلب آمرزش است.

1257

المعاودة إلى الذّنب إصرار بسوى گناه بر گشتن در گنهكارى پا فشردن است.

1258

الرّأى كثير و الحزم قليل راى بسيار و دورانديشى كم است.

1259

البرىء صحيح و المريب عليل وارسته تندرست و شكّ كننده ناتندرست است.

1260

الحقّ أحقّ أن يتّبع راستى سزاوارتر است كه پيروى شود

1261

الوعظ النّافع ما ردع پند سودمند آنست كه (شنونده را از گناه) باز دارد.

1262

المستشير على طرف النّجاح مشورت كننده بر سوى رستگارى است.

1263

المستدرك على شفا صلاح تدارك كنندۀ خطاى خود بر لب رستگارى است.

1264

اللّسان سبع إن أطلقته عقر زبان درّنده ايست كه اگرش سردهى زخم ميزند.

1265

الغضب شرّ إن أطعته دمّر خشم شرّ و زشتى است كه اگرش فرمان برى هلاكت سازد.

1266

البغى أجلّ شىء عقوبة ستم بزرگترين چيزيست از جهت كيفر و سزاى آن.

1267

البرّ أعجل شىء مثوبة نيكى شتابنده ترين چيزيست است از جهت پاداش.

1268

العلم كثير و العمل قليل دانش بسيار و كار بستنش بسيار كم است

1269

الدّين ذخر و العلم دليل دين توشه و دانش رهنماى بسوى آخرت است.

1270

الكريم يشكر القليل جوانمرد از چيز كم سپاس ميگذارد

1271

اللّئيم يكفر الجزيل ناجوانمرد از چيز بسيار ناسپاسى ميكند.

ص: 42

1272

الدّولة كما تقبل تدبر دولت دنيا همانطور كه رو ميكند پشت مينمايد.

1273

الدّنيا كما تجبر تكسر جهان همانطور كه پيوند ميزند مى شكند.

1274

العجول مخطىء و إن ملك شتاب كننده در كارها خطاكار است اگر چه مالك آن كار گردد

1275

المتأنّى مصيب و إن هلك آهسته رو درست ميرود اگر چه تباه گردد.

1276

أمارات السّعادة إخلاص العمل كار را خاصّ و خالص براى خدا كردن نشانۀ نيكبختى است.

1277

إصطناع العاقل أحسن فضيلة بهترين فضيلت آنست كه خردمند دربارۀ انسان نيكى را معمول دارد

1278

إصطناع اللّئيم أقبح رذيلة زشت ترين رذيلت و فرومايگى آنست كه ناكس براى انسان كارى كند

1279

العلم كنز عظيم لا يفنى دانش گنجى است بزرگ و فانى نشدنى.

1280

العقل ثوب جديد لا يبلى خرد جامه ايست نو و كهنه نشدنى.

1281

الأحمق لا يحسن بالهوان ابله با خوارى نيكو نگردد.

1282

الجزاء على الإحسان بالإسائة كفران :

نيكى را با بدى پاداش دادن كفران نعمت است

1283

العالم من عرف قدره دانشمند كسى است كه خود را بشناسد.

1284

الجاهل من جهل أمره نادان كسى است كه بكارش ناشناس باشد.

1285

العاقل يعتمد على عمله تكيه گاه مرد خردكارش ميباشد (و پيوسته بدان سرگرم است)

1286

الجاهل يعتمد على أمله تكيه بى خرد آرزو و املش ميباشد.

1287

العالم ينظر بقلبه و خاطره دانشمند بدل و فكر و انديشه اش مى بيند.

1288

الجاهل ينظر بعينه و ناظره نادان بچشم و ديدۀ ظاهر خود مى بيند.

1289

الشّكّ يطفىء نور القلب شكّ و ترديد نور دل را خاموش ميسازد.

1290

الطّاعة تطفىء غضب الرّب فرمانبردارى خشم خداى را فرو مى نشاند

1291

الإيمان بريء من النّفاق ايمان از دوروئى بدور است.

ص: 43

1292

المؤمن منزّه من الزّيغ و الشّقاق مؤمن از بد انديشى و كين توزى و دشمنى پاك است.

1293

الصّادق على شرف منجاة و كرامة راست گو بر اعلا درجۀ قصر رستگارى و بزرگوارى است.

1294

الكاذب على شفا مهواة و مهانة دروغگو بر لب پرتگاه افتادگى و خوارى است.

1295

الصّبر أعون شىء على الدّهر در پيش آمدهاى روزگار صبر بهترين يار است.

1296

الحزم و الفضيلة فى الصّبر دورانديشى و بزرگوارى در شكيبائى است.

1297

العقل منزّه عن المنكر آمر بالمعروف :

خرد پاك كنندۀ از بدى وادار كنندۀ بر نيكى است

1298

العقل حيث كان الف مألوف : خرد هر جا باشد الفت گيرنده و الفت گرفته شده است (اگر كسى بسويش برود ميپذيرد و اگر او بسوى كسى برود آن كس را پذيرفتار است.

1299

الصّبر خير جنود المؤمن شكيبائى بهترين سپاهيان مؤمن است.

1300

الصّدق أشرف خلائق الموقن راستى شريفترين خوهاى مرد با يقين است.

1301

العقل شجرة ثمرها السّخاء و الحياء : خرد درختى است كه ميوۀ آن شرم و جوانمردى و بخشش است.

1302

الدّين شجرة أصلها التّسليم و الرّضا :

دين درختى است كه ريشۀ آن تسليم و رضاى بر تقديرات الهى است (زيرا كه خدا جز صلاح بنده را نخواهد و هر چه كند بصلاح او است و متدّين واقعى كسى است كه در فقر و غنا و صحّت و مرض خواست خدا را گردن نهد.

1303

آلة الرّياسة سعة الصّدر سينۀ گشاده ابزار كار سرورى است.

1304

أوّل العبادة انتظار الفرج بالصّبر نخستين بندگى خدا انتظار گشايش كار كشيدن بوسيلۀ صبر است.

1305

البخل بالموجود سوء الظنّ بالمعبود بچيز موجود بخل ورزيدن (و آن را در راه خدا انفاق نكردن) بخدا بدگمان بودن است.

1306

الزّهد أن لا تطلب المفقود حتّى يعدم الموجود زهد آنست كه دنبال آنچه پيدا نيست نروى تا آنچه موجود و در دست است تمام شود.

1307

الكريم من بذل إحسانه بخشنده كسى است كه بخشش خود را برايگان نمايد.

1308

اللّئيم من كثر امتنانه پست كسى است

ص: 44

كه بسيار منّت گذارد.

1309

العاقل من بذل نداه خردمند كسى است كه خير و عطايش را ببخشد.

1310

الحازم من كفّ أذاه دورانديش كسى است كه دست از آزار مردم بكشد.

1311

إخلاص التّوبة يسقط الحوبة با خلوص نيّت بخدا بازگشتن گناه را از بين ميبرد.

1312

إحسان النّيّة يوجب المثوبة حسن نيّت لازم ميدارد ثواب و پاداش نيكو را.

1313

الحصر خير من الهذر نتوان گفتن از هذيان و بيهوده گفتن خوشتر است.

1314

الهذر مقرّب من الغير هذيان و هرزه درائى شخص را برسوائى نزديك ميكند.

1315

الحصر يضعف الحجّة درماندگى در تكلّم باعث سستى و ناتوانى دليل و برهان ميشود

1316

الهذر يأتى على المهجة ژاژخواهى برجان زيان ميزند

1317

الحسود غضبان على القدر رشگبر بر مقدّرات خدا خشمگين است.

1318

المخاطر متهجّم على الغرر آنكه خويش را بمخاطرات ميافكند بر چيزهاى فريبنده هجوم ميكند.

1319

الغنىّ من استغنى بالقناعة توانگر كسى است كه بواسطۀ قناعت توانگر شود.

1320

العزيز من اعتزّ بالطّاعة ارجمند كسى است كه بواسطۀ بندگى خدا عزيز و ارجمند باشد.

1321

الأباطيل موقعة فى الأضاليل ناحقها و باطلها در گمراهيها واقع ميگرداند (و حق همواره با اهل ايمان و هدايت ملازم است).

1322

البخيل متحجّج بالمعاذير و التّعاليل بخيل هماره بعذرها و علتها (ى بيجا و بيهوده) بهانه ميآورد.

1323

العقل زيّن لمن رزقه خرد براى شخص خردمند زيبائى و آرايشى است.

1324

العلم رشد لمن عمل به دانش براى كسيكه آنرا بكار بندد رشد و هدايت است.

1325

الفكر فى غير الحكمة هوس در غير حكمت الهى انديشيدن هوا و هوس است.

1326

الصّمت بغير تفكّر خرس بدون انديشه خاموش نشستن گنگى و لالى است (فلذا خاموشى مردان حق هميشه توام با انديشه و آيات الهى است).

1327

الخلق المحمود من ثمار العقل خوى خوش از ميوه هاى بوستان خرد است.

ص: 45

1328

الخلق المذموم من ثمار الجهل خوى زشت از ميوه هاى خارستان بيخردى است.

1329

اللّسان ميزان الإنسان زبان ترازوى سنجش انسانيّت است.

1330

العاقل من اتّعظ بغيره خردمند كسى است كه از ديگران پند آموزد.

1331

الجاهل من انخدع لهواه و غروره نادان كسى است كه براى آرزو و هوايش فريب بخورد.

1332

المغبوط من قوى يقينه غبطه خورده شده كسى است كه يقينش بخدا قوى باشد.

1333

المغبون من فسد دينه زيانكار كسى است كه دينش تباه شده باشد.

1334

المؤمن منيب مستغفر توّاب مؤمن روى آورنده باز گردنده آمرزش جوينده از خدا است.

1335

المنافق مكوّر مضرّ مرتاب منافق مكر كنندۀ زيان زننده بد گمان است.

1336

أصاب متأنّ أو كاد نرم رفتار رسنده يا نزديك برسيدن است.

1337

أخطأ مستعجل أو كاد تندرو بخطا افتاده يا آنكه نزديك است كه بخطا افتد

1338

العقل فى الغربة قربة خردمندى در غريبى خويشى و نزديكى است.

1339

الحمق فى الوطن غربة ابلهى در وطن غربت و بيگانگى است.

1340

السّعيد من أخلص الطّاعة نيكبخت كسى است كه طاعتش پاك براى خدا باشد.

1341

الغنىّ من اثر القناعة توانگر كسى است كه قناعت را براى خود بگزيند.

1342

الدّين يصدّ عن المحارم دين انسان را از ارتكاب محرمات باز ميدارد.

1343

الكرم تحمّل أعباء المغارم بخشش يار تاوانها را بدوش كشيدن است.

1344

المرؤة تحثّ على المكارم مردانگى انسانرا بر نيكوكاريها بر ميانگيزد.

1345

النّصيحة من أخلاق الكرام اندرز دادن از خوهاى جوانمردان است.

1346

الغشّ من أخلاق اللّئام و دغلكارى از خوهاى ناكسان است.

1347

الشّكر ترجمان النّيّة و لسان الطّويّة : سپاس گذارى آهنگ دل و زبان راز درون است.

ص: 46

1348

إخلاص العمل من قوّة اليقين و صلاح النّيّة پاكيزه كارى از يقين استوار و درون پاك است.

1349

المصائب بالسّويّة مقسومة بين البريّة مصيبتها بطور تساوى و يكسان ميان مردم تقسيم شده است (و هر كس باندازۀ توانائيش بار روى دوشش نهاده شده است)

1350

العالم الّذى لا يملّ من تعلّم العلم دانشمند كسى است كه از آموزش دانش ملول و خسته نگردد.

1351

الحليم الّذى لا يشقّ عليه مؤنة الحلم بردبار كسى است كه بر داشتن بار بردبارى بر وى گران نيفتد.

1352

المؤمن غريزته النّصح و سجيّته الكظم مؤمن دأبش پند دادن و خويش خشم را فرو خوردن است.

1353

الأيّام توضح السّرائر الكامنة روزگار از روى اسرار پوشيده پرده ميافكند.

1354

الأعمال فى الدّنيا تجارة الآخرة كار كردن در دنيا براى خدا بازرگانى آخرتى است.

1355

الفقر مع الدّين موت الأحمر درويشى با قرض دارى مرگ سرخ است.

1356

الفقر مع الدّين الشّقاء الأكبر درويشى با قرض دارى بدبختى بزرگ است.

1357

التّأنّى فى الفعل يؤمن الخطل آهستگى در كردار انسان را از لغزش بر كنار ميدارد.

1358

التّروّى فى القول يؤمن الزّلل : بگاه گفتار انديشه را كار بستن شخص را از لغزيدن ايمن ميدارد.

1359

المواساة أفضل الأعمال برترين اعمال اعمال مواساة است.

1360

المداراة أحمد الخلال مدارا كردن با مردم ستوده ترين خوى ها است.

1361

أخو العزّ من تحلّى بالطّاعة برادر عزّت ( يعنى صاحب عزّت) كسى است با زيور فرمانبردارى آراسته باشد

1362

أخو الغنى من التحف بالقناعة برادر بى نيازى (يعنى صاحب توانگرى) كسى است كه قناعت را روانداز خود سازد

1363

الزّهد فى الدّنيا الرّاحة العظمى آسايش بزرگ تر از دنيا بريدن و كنار كشيدن است.

1364

الإستهتار بالنّساء شيمة النّوكى زنان را دل سپردن شيوۀ گولان و احمقان است.

1365

الإتّكال على القضاء أروح بر قضاى الهى تكيه زدن آسايش بخش تر است.

1366

الاشتغال بتهذيب النّفس أصلح : بپاكيزگى نفس پرداختن سازگارتر است.

1367

العمل بطاعة اللّه أربح : دستورات خدا را كار بستن سودمندتر است

ص: 47

1368

الرّجاء لرحمة اللّه أنجح: اميد مر رحمت خدا را داشتن پيروزى بخش تر است.

1369

الحرّ حرّ و إن مسّه الضّرّ : آزاد مرد آزاد است اگر چه پريشانيش بفشار گذارد.

1370

العبد عبد و إن ساعده القدر : بنده بنده است اگر چه روزگار و قضاى خداوندى با وى مساعدت كند

1371

الكرم إيثار العرض على المال : جوانمردى برگزيدن عرض و ناموس است بر اتلاف مال.

1372

اللّؤم إيثار المال على الرّجال پستى برگزيدن مال است بر مردان و دوستان.

1373

العقل رقىّ إلى علّيّين : خرد داشتن باعلا علّيّين و آسمانها بالا رفتن است.

1374

الهوى هوىّ إلى أسفل السّافلين : هواپرستى بفرودترين در كارت در افتادن است.

1375

التّعاون على إقامة الحقّ أمانة و ديانة يارى دادن براى پايدارى حق امانت و ديانت است

1376

التّظافر على نصر الباطل لؤم و خيانة : همكارى كردن براى يارى باطل پستى و خيانت بخدا است.

1377

المعروف أنمى زرع و أفضل كنز : نكوكارى سودمندترين زراعت و بالاترين گنج است.

1378

التّقوى أوثق حصن و أوفى حرز پرهيزكارى استوارترين دژ و نگهدارنده ترين پناه است.

1379

الغنى عن الملوك أفضل ملك : بالاترين ملك در برابر پادشاهان اظهار غنا و توانگرى نمودن است.

1380

الجرأة على السّلطان أعجل هلك : دليرى بر پادشاهان (و در روى آنان ايستادن و سخن را دردها نشان شكستن) شتابنده ترين هلاكت است

1381

العجل قبل الأمكان يوجب الغصّة : پيش از امكان بر كارى شتاب كردن غصّه و اندوه در پى دارد

1382

الصّبر علىّ المضض يؤدّى إلى إصابة الفرصة :

شكيب بر پيش آمد و درد شخص را بسوى بدست آوردن فرصت ميكشاند

1383

السّلم علّة السّلامة و علامة الاستقامة : آشتى سبب سلامتى و نشانۀ راست رفتن است

1384

الحلم حلية العلم و عدّة السّلم : حلم و بردبارى پيرايۀ دانش و سرمايه آشتى است.

1385

الغضب عدوّ فلا تملّكه نفسك : خشم خصم و دشمن است او را بر خويش مسلّط مساز.

1386

اللّؤم قبيح فلا تجعله لبسك پستى و ناكسى زشت است آن را جامۀ خويش مساز.

1387

الجهل يزلّ القدم و يورث النّدم نادانى

ص: 48

پى را ميلغزاند و پشيمانى بار ميآورد.

1388

الحياء تمام الكرم و أحسن الشّيم : شرم و حيا تمام كرم و نيكوكارى و بهترين خوى ها است

1389

الدّين لا يصلحه إلاّ العقل : كار دين جز به نيروى خرد اصلاح نپذيرد.

1390

الإحسان إلى المسيىء أحسن الفضل : نيكى با بدان بالاترين نيكوئى است.

1391

التّودّد إلى النّاس رأس العقل : دوستى كردن با مردم ريشۀ خردمندى است.

1392

الجهاد عماد الدّين و منهاج السّعداء : پيكار در راه خدا ستون دين و روش نيكبختان است.

1393

المجاهدون تفتّح لهم أبواب السّماء : پيكار كنندگان در راه خدايرا درهاى آسمانها بر ايشان گشاده ميشود.

1394

المتّقون قلوبهم محزونة و شرورهم مأمونة پرهيزكاران دل هايشان غمگين و مردم از بدى هايشان ايمنند

1395

الإيمان صبر فى البلاء و شكر فى الرّخاء :

نشانۀ ايمان شكيب در گرفتارى و سپاسگزارى در آسايش است.

1396

الشّكر زينة الرّخاء و حصن النّعماء : سپاسگزارى از خدا آرايش در حال گشادگى و نگهبان نعمتها است.

1397

المغبون من باع جنّة عليّة بمعصية دنيّة :

زيانكار كسى است كه بهشت بلند پايه را بگناهى پست سودا كند

1398

احتمال الدّنيّة من كرم السّجيّة : رنج زشتى ناكسانرا بر خويش هموار كردن از خوش سرشتى انسان است.

1399

المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب : پندها نفوس بشرى را صاف و صيقلى كننده و دلها را پاكيزه سازنده اند

1400

التّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب : باز گشت از گناه بخدا دلها را پاكيزه ميكند و گناهانرا ميشويد.

1401

الغضب يفسد الألباب و يبعد من الصّواب :

خشم و غضب عقول را تباه ميسازد و از درستى دور ميگرداند

1402

الإعجاب ضدّ الصّواب و آفة الألباب : خودپسندى دشمن درستى و سبب تباهى خردها است.

1403

الأمل يفسد العمل و يفنى الأجل آرزومندى عمل را تباه ميسازد و وقت را از بين ميبرد.

1404

التّثبّت فى القول يؤمن العثار و الزّلل : در گفتار تأمل و انديشه كردن انسانرا از لغزش و بسر در آمدن نگاه ميدارد

1405

إخوان الدّين أبقى مودّة : برادران دينى دوستيشان پايدارتر است.

1406

إخوان الصّدق أفضل عدّة : برادران راست و درست برترين آماده شده گانند براى پيش آمدها

1407

أخ تستفيده خير من أخ تستزيده : برادرى كه

ص: 49

تازه بهمرسانى بهتر است از برادرى كه او را زياد بشمارى و از او گله مند باشى.

1408

إدمان الشّبع يورث أنواع الوجع : سيرى هميشگى پديد مياورد دردهاى گوناگون را.

1409

أسباب الدّنيا منقطعة و عواريها مرتجعة سرمايه هاى جهان بريدنى و عاريه هاى او برگشت كننده است

1410

إيثار الدّعة يقطع أسباب المنفعة : گزيدن آسايش رشته هاى سود را ميبرد.

1411

الإطراء يحدث الزّهو و يدنى من العزّة : مدح و ستايش بى اندازه پديد ميآورد تكبر و بزرگى فروختن بديگران را و (ممدوح را) نزديك بفريب ميسازد

1412

الحريص أسير مهانة لا يفكّ أسره آزمند گرفتار خوارى است و بند گرفتاريش گشاده نگردد.

1413

المستثقل النّائم تكذّبه أحلامه شخص سنگين بخواب رفته دروغگويش ميسازد خوابهاى او (يعنى انكه با سنگينى سيرى بخواب رفته بخوابهاى او اعتبارى نباشد)

1414

المتجبّر الظّالم توبقه آثامه : شخص گردنكش و ستمگر را گناهانش هلاك ميسازد.

1415

المؤمن مغموم بفكرته ضنين بخلّته : مؤمن فرو گرفته شده و سرگرم افكار خويش و بدوستى كردن خود با ديگران بخيل است هميشه از مردم كنار كشيده و بفكر آخرتش ميباشد و با كسى كمتر انس ميگيرد و اين چنين كس بسيار كم است

1416

الفقر يخرس الفطن عن حجّته : نادارى شخص زيرك را از برهانش باز ميدارد.

1417

الأمانىّ تعمى عيون البصائر : آرزوها ديده هاى بينش را كور ميسازند.

1418

الألسن مترجم عمّا تجنّه الضّمائر : هر چه در درونها پوشيده باشد زبانها از آنها پرده بر ميدارند.

1419

الذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر : ياد خدا بودن جلا دهندۀ بصيرتها و روشن كنندۀ درونها است

1420

الحسد مرض لا يؤسى : رشگ و حسد دردى است بيدرمان.

1421

النّميمة ذنب لا ينسى : سخن چينى گناهى است فراموش نشدنى.

1422

المؤمن ليّن العريكة سهل الخليفة : مؤمن نرم و هموار و خوشخوى و با گذشت است.

1423

الكافر شرس الخليفة سيّىء الطّريقة : كافر درشتخوى و بد رفتار است.

1424

المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم : مؤمن به ستمگر است و نه گنهكار.

ص: 50

1425

الدّنيا حلم و الأغترار بها ندم : جهان خوابى است شيرين و دل باختن بدان پشيمانى دارد.

1426

المصيبة بالدّين أعظم المصائب : درد دين بالاترين دردها است (و بى دين هيچ ندارد).

1427

الظّنّ الصّواب من شيم أولى الألباب : گمان نيك بردن از روش و رفتار خردمندان است.

1428

الكريم من سبق نواله سؤاله : بخشنده كسى است كه عطايش بر درخواست از وى پيشى گيرد.

1429

العاقل من صدّقت أقواله أفعاله : خردمند كسى است كه گفتارش را كردارش تصديق نمايد

1430

الكفّ عمّا فى أيدى النّاس عفّة و كبر همّة :

پاكدامنى و بلندى همّت از آنچه در دست مردم است دست باز داشتن است

1431

الفعل الجميل ينبىء عن علوّ الهمّة : كار نيك بجا آوردن حاكى از بلند همّتى انسان است.

1432

العاقل من وقف حيث عرف : خردمند كسى است كه هر جا (حق را) بشناسد توقّف كند.

1433

الحازم من اطّرح المؤن و الكلف : دور انديش كسى است كه در بايستها و رنجها را از خويش دور سازد (و امور زندگيرا بر خويش آسان گيرد)

1435

الحياء يصدّ عن فعل القبيح : حيا و شرم انسان را از زشتكارى باز ميدارد.

1436

الجاهل من استغشّ النّصيح : نادان كسى است كه پند دهنده را خيانتكار بشمارد.

1437

الفكر فى الخير يدعو إلى العمل به : فكر در كار نيك شخص را بسوى كار بستنش ميكشد.

1438

استقباح الشّرّ يدعو إلى تجنّبه : كار زشت را زشت پنداشتن شخص را بكناره گيرى از آن واميدارد

1439

المعروف يكدّره تكرار المنّ به : منّت گذاشتن پى در پى بخشش را از بين ميبرد و تيره ميسازد.

1440

النّدم على الذّنب يمنع من معاودته : پشيمانى از گناه انسان را از برگشتن بسويش باز ميدارد.

1441

العلم كلّه حجّة إلاّ ما عمل به : دانش همگيش سر راه را بر انسان ميگيرد جز آنچه بكار بسته شود.

1442

العمل كلّه هباء إلاّ ما اخلص فيه : كارها همه هيچ اند جز آنچه خالص براى خدا گذارده شود.

1443

الطّاعة للّه أقوى سبب : فرمان خدايرا بردن استوارترين رشته است.

1444

الذّكر هداية العقول و تبصرة النّفوس : ياد خدا رهنماى خردها و بينش نفسها است.

1445

الغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس : غفلت گمراهى نفوس و نمونۀ نحوست است.

ص: 51

1446

القانع غنىّ و إن جاع و عرى : قانع توانگر است اگر چه گرسنه و برهنه باشد.

1447

الظّنّ يخطى و اليقين يصيب و لا يخطىء : گمان خطا لكن يقين درست ميرود و خطا نميكند.

1448

الحظّ يسعى إلى من لا يخبطه بخش و بهره بسوى كسيكه آن را تباه نسازد مى شتابد.

1449

الرّزق يطلب من لا يطلبه : روزى جوياى كسى است كه آنرا نجويد (و در طلبش پر نكوشد).

1450

البخل يذلّ مصاحبه و يعزّ مجانبه : بخل يار و صاحبش خوار و دورى كننده اش را ارجمند ميدارد.

1451

المؤمن ينصف من لا ينصفه : مؤمن با آنكس كه با وى بى انصافى كند بانصاف رفتار مينمايد.

1452

الدّنيا سمّ يأكله من لا يعرفه : جهان زهرى است كشنده آنكه او را نشناسد مينوشد.

1453

الأرزاق لا تنال بالحرص و المطالبة : روزيها بحرص زدن و دنبال آنها دويدن بانسان نرسند

1454

العزلة أفضل شيم الأكياس : گوشه گيرى از مردم بالاترين روش زيركان است.

1455

اليأس خير من الضّرع إلى النّاس : ناكامى خوشتر تا دست بينوائى بسوى مردم دراز كردن.

1456

الكرم أعطف من الرّحم : بخشش از خويشاوندى پيوند كننده تر و مهر آورنده تر است.

1457

الصّمت زين العلم و عنوان الحلم : خاموشى آرايش دانش و نشانۀ بردبارى است.

1458

الإيثار أعلى مراتب الكرم و أفضل الشّيم برگزيدن ديگران بالاترين درجات بخشش و برترين روشها است.

1459

الحلم نظام أمر المؤمن : بردبارى سبب پيوند رشتۀ كار مؤمن است.

1460

الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن : بهشت پاداش كار هر مومن نكوكارى است.

1461

الفقير فى الوطن ممتهن : نادار در وطن خوار است.

1462

الغنى فى الغربة وطن : درائى در غربت وطن است.

1463

المرئة عقرب حلوة اللّسبة : زن كژدمى است كه گزشش شيرين است.

1464

الفقر فى الوطن غربة : ناداراى در وطن غريبى است.

1465

القلوب أقفال و مفاتحها السّؤال : دلها قفلهائى هستند كه كليدشان سئوال است (هنگاميكه لب بدر خواست

ص: 52

باز شود هويّت هر كس هويدا گردد).

1466

المال يفسد المال و يوسّع الأمال : دارائى پايان كار را به تباهى كشد و آرزوها را وسعت بخشد.

1467

إعادة الاعتذار تذكير بالذّنب : پوزش را دو مرتبه و از نوخواستن گناه را ياد آورى كردن است.

1468

إعادة التّقريع أشدّ من مضض الضّرب : نكوهش را از سرگرفتن كوفتگيش از زدن دردناكتر است.

1469

الوفاء عنوان وفور الدّين و قوّة الأمانة : وفاى بعهد نشانۀ بزرگى و زيادتى دين و توانائى امانت است.

1470

الخيانة دليل على قلّة الورع و عدم الدّيانة خيانت دليل بر كمى پرهيزكارى و بى دينى است.

1471

المؤمن ألف مألوف متعطّف : مؤمن الفت گير الفت پذير و مهربان است.

1472

المتّقى قانع متنزّه متعفّف : پرهيزكار قناعتگر و پاكدامن و با عفت است.

1473

النّزاهة من شيم النّفوس الطّاهرة : پاكدامنى از خوى و عادت هاى پاكروانان است

1474

الورع يحجز عن ارتكاب المحارم : پارسائى انسانرا از ارتكاب و سوارى محرّمات باز ميدارد.

1475

العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم : دادگرى شخص دادگر را از بر گردن گرفتن حقوق مردم اسوده ميكند

1476

الموت أوّل عدل الآخرة : مرگ نخستين عدل و دادگرى آخرت است.

1477

النّفاق من أثافىّ الذّلّ : دو روئى از پايه هاى خوارى و مذلت است.

1478

الطّامع أبدا فى وثاق الذّلّ : طمعكار هميشه در بند خوارى است.

1479

المقلّ غريب فى بلدته : ندار در شهرش غريب و بيگانه است.

1480

البخيل ذليل بين أعزّته : بخيل در ميان دوستانش خوار است.

1481

الصّبر ينزل على قدر المصيبة : صبر باندازۀ مصيبت و گرفتارى بر انسان وارد ميگردد.

1482

الحقّ سيف على أهل الباطل : حق شمشير برنده بر اهل باطل است.

1483

الحقّ منجاة لكلّ عامل : حق براى هر كسيكه آنرا بكار بندد باعث رستگارى است.

1484

الورع خير من ذلّ الطّمع : پارسائى بهتر تا با طمع بخوارى زيستن.

1485

الجوع خير من الخضوع : گرسنگى بهتر تا فروتنى كردن در نزد ناكسان)

ص: 53

1486

المال للفتن سبب و للحوادث سلب : دارائى سبب فتنه ها و گرفتاريها و ربوده شده پيش آمدهاى بد است

1487

المال داعية التّعب و مطيّة النّصب : دارائى كشانندۀ رنجها و مركب سوارى خستگى است

1488

الكرم ملك اللّسان و بذل الأحسان : بزرگوارى زبانرا در بند كشيدن و دست نيكوئى از آستين بيرون آوردنست

1489

الصّدق أمانة اللّسان و حلية الإيمان :

راستگوئى امانت زبان و زيور ايمان است

1490

المال لا ينفعك حتّى يفارقك : دارائى تا از تو جدا نگردد سودت نبخشد.

1491

الأمانىّ تخدعك و عند الحقائق تدعك آرزوها تو را ميفريبند و هنگام ظهور حقايق واگذارت ميكنند

1492

المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن : مؤمن هموار و نرم و آسان و امانت دار است.

1493

الكافر خبّ ضبّ جاف خائن : كافر فريبكار و منحرف و جفا كار و خيانت پيشه است.

1494

الشّيب آخر مواعيد الفناء : پيرى و سپيد موئى آخرين ميعادگاه نابودى است.

1495

الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال إلى دار البقاء مرگ از دار فنا رفتن و در دار بقاء وارد شدن است

1496

الانقياد للشّهوة أدوء الدّاء : دردناكترين دردها شهوت را گردن نهادن است.

1497

الصّبر على المصائب من أفضل المواهب :

از بالاترين موهبتها بر گرفتاريها شكيبايى كردن است

1498

الفكر فى العواقب ينجى من المعاطب : دور انديشى انسان را از گرفتاريها ميرهاند.

1499

النّوم راحة من ألم و ملائمة الموت : خواب آسودگى از درد و همانند مرگ است.

1500

العلم جمال لا يخفى و نسيب لا يجفى : دانش جمالى است پنهان نشدنى و اصل و نسبى است جفا نكردنى و دور نشدنى

1501

الجهل مميت الأحياء و مخلّد الشّفاء : نادانى كشندۀ زندگان و باعث بدبختى ابدى انسان است.

1502

القول بالحقّ خير من العىّ و الصّمت : سخن بحق و درست گفتن بهتر تا لال و خاموش نشستن.

1503

المكور شيطان فى صورة انسان : مكر كننده شيطانى است در صورت انسان.

1504

الثّقة بالنّفس من أوثق فرص الشّيطان : اتّكاء بنفس كردن (و خدا را فراموش نمودن) از استوارترين كمين گاههاى شيطان است.

1505

أهل الذّكر أهل اللّه و حامّته : اهل ذكر مردان

ص: 54

خدا و برگزيدگان ويند.

1506

أهل القرآن أهل اللّه و خاصّته : اهل قرآن مردان و برگزيدگان خدايند.

1507

الحزن و الجزع لا يردّان الفائت : اندوه و و بيتابى از دست رفته را بر نميگردانند.

1508

الصّبر على المصيبة يفلّ حدّ الشّامت :

صبر بر مصيبت تيزى زبان نكوهشگر را كند ميسازد.

1509

المؤمن كثير العمل قليل الزّلل : مؤمن پركار و كم لغزش است.

1510

الحسد دأب السّفّل و أعداء الدّول : رشگ و حسد شيوۀ فرومايگان و دشمنان دارائيها است.

1511

الدّنيا معدن الشّرّ و محلّ الغرور : جهان جايگاه بدى و مركز مكر و فريب است.

1512

الحاسد يفرح بالشّرور و يغتمّ بالسّرور :

حسود و رشگبر در بد حاليها خوشحال و در خوشحاليها بدحال است

1513

المرؤة تمنع من كلّ دنيّة : مردانگى انسانرا از هر فرومايگى باز ميدارد.

1514

الكرم نتيجة علوّ الهمّة : بزرگوارى زائيدۀ همّت بلند است.

1515

الحاسد لا يشفيه إلاّ زوال النّعمة :

هيچ چيز جز از بين رفتن نعمت حسود را آسوده نگرداند.

1516

استفساد الصّديق من عدم التّوفيق : تباه كردن دوست از بى اقبالى است.

1517

استدراك فساد النّفس من أنفع التّحقيق : فساد نفس را در يافتن از سودمندترين حقايق است.

1518

العلماء باقون ما بقى اللّيل و النّهار : ماداميكه روز و شب بر قراراند دانشمندان پايداراند.

1519

التّدبير قبل الفعل يؤمن العثار : پيش از كار به پايان ان انديشيدن ايمن ميسازد از لغزش

1520

إشتغالك بمعائب نفسك يكفيك العار :

اينكه بعيوب نفست بپردازى (و آنها را پاك كنى) تو را از ننگ بر كنار ميدارد.

1521

إشتغالك باصلاح معادك ينجيك من عذاب النّار اينكه باصلاح آخرتت سرگرم باشى تو را از عذاب و گرفتارى آتش ميرهاند.

1522

الحرّيّة منزّهة من الغلّ و المكر : آزادگى پاك است از كينه و فريب

1523

المرؤة بريّة من الخناء و الغدر : مردانگى از دشنام دادن و بيوفائى بدور و بيزار است.

1524

الحازم من ترك الدّنيا للأخرة دورانديش :

ص: 55

كسى است كه دنيا را براى آخرت ترك گويد.

1525

الرّابح من باع العاجلة بالآجلة : سود برنده كسى است كه جهان زود گذر را بآخرت پايدار سودا كند

1526

الحزم حفظ ما كلّفت و ترك ما كفيت : دور انديشى آنست كه آنچه را مكلّفى نگهدارى و آنچه را كفايت شده واگذارى (اين قدر در راه مال نكوشى و بواجبات الهى اقدام نمائى).

1527

العجز اشتغالك بالمضمون لك عن المفروض عليك و ترك القناعة بما أوتيت : بيچارگى پرداختن تو است بآنچه كه براى تو ضمانت و كفالت شده است بغافل ماندن از آنچه كه بر تو فرض و واجب افتاده است و نساختن بآنچه كه براى تو ميرسد.

1528

إمام عادل خير من مطر وابل : پيشواى دادگستر بهتر از باران درشت پر بركت است.

1529

السّخاء حبّ السّائل و بذل النّائل : داد و دهش محبّت با سائل و بخشش با ايشان است.

1530

آية البلاغة قلب عقول و لسان قائل :

نشانۀ سخن گسترى دلى دانا و زبانى گويا است.

1531

البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال : ستم مردان را ميافكند و مرگها را نزديك ميسازد.

1532

الإصرار أعظم حوبة و أسرع عقوبة : پافشارى بر گناه بزرگترين گناه و كيفرش شتابنده تر است.

1533

الاستغفار أعظم جزاء و أسرع مثوبة طلب آمرزش از خدا داراى بزرگترين پاداش و ثوابش شتابنده تر است

1534

الرّفق بالأتباع من كرم الطّباع : مهر و نرمى با بستگان و نزديكان از بلندى خوى ها است

1535

اصطناع الأكارم أفضل ذخر و أكرم اصطناع نيكوكارى با بزرگان برترين اندوخته و گرامى ترين نكوئى است

1536

الحقد داء دوىّ و مرض موبى : كين توزى دردى است دردناك و بيمارى است وبادار.

1537

الحقد خلق دنىّ و عرض مردى : كين توزى خوئى است پست و عارضه ايست كه انسانرا فرو ميافكند

1538

المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد : مؤمن مرام و روشش ميانه روى و طريقه و سيره اى او استقامت است

1539

المؤمن يعاف اللّهو و يألف الجدّ : مؤمن لهو و بازى را كنار ميزند و جدّ و كوشش را كار مى بندد.

1540

البشر إبتداء الصّنيعة بغير مؤنة : گشاده روئى نخست خوبى را كار بستن است بدون زحمت دادن

1541

السّيّد من تحمّل المؤنة و جاد بالمعونة : بزرگوار كسيست كه بار مردم را بدوش كشد و ياريش را به آنان ببخشد.

ص: 56

1542

التّواضع من مصائد الشّرف : فروتنى با مردم از شكارگاههاى شرف است (كه در آن صيد شرف بچنگ ميآيد).

1543

الحازم من تجنّب التّبذير و عاف السّرف : دورانديش كيست كه از ولخرجى كناره گيرد و اسراف را از خود دور كند.

1544

الكذب و الخيانة ليسا من أخلاق الكرام : دروغ گفتن و خيانت كردن از خوهاى بزرگان نيستند.

1545

الفحش و التّفحش ليسا من الإسلام : دشنام دادن و ناسزا شنيدن از مسلمانى بدور است.

1546

المشورة تجلب لك صواب غيرك : مشورت كردن رأى صائب و درست ديگرى را بسوى تو ميكشد

1547

الاستبداد برأيك يزلّك و يهوّرك فى المهاوى ايستادگى روى انديشۀ خودت تو را ميلغزاند و بپرتگاهها افكندت

1548

العفاف أشرف الأشراف : پارسائى بالاترين برتريها و بزرگواريها است.

1549

الرّضا بالكفاف يؤدّى إلى العفاف : بدانچه كفايت كند خورسند بودن شخص را بسوى پاكدامنى ميكشاند

1550

اصطناع الكفور من أعظم الجرم : نكوئى در باره اى ناسپاس از بزرگترين گناهها است

1551

الطّمأنينة قبل الخبرة ضدّ الحزم : پيش از آزمودن دل بستن خلاف دور انديشى است.

1552

الصّدقة تقى مصارع السّوء : تصدّق دادن انسان را از پرتگاههاى بد نگه ميدارد.

1553

المذنب على بصيرة غير متسحقّ للعفو : آنكه دانسته گناه ميكند سزاوار گذشت و عفو نيست.

1554

الإحسان إلى المسيىء يستصلح العدوّ : نيكى با بدكار كار دشمن را هم اصلاح ميكند.

1555

الصّدقة في السّرّ من أفضل البّرّ : بالاترين نيكيها پنهان تصدّق دادن است.

1556

الزّهو فى الغنى يبذّر الذّلّ فى الفقر : بحال توانگرى گردنكشى كردن تخم ندارى را افشاندن است.

1557

الحسود كثير الحسرات متضاعف السّيّئات رشگ بر حسرت و اندوهش فراوان و گناهانش دو برابر است.

1558

المحسن حىّ و إن نقل إلى منازل الأموات :

نيكوكار زنده است اگر چه بجاهاى مردگانش ببرند.

1559

اجتناب السّيّئات أولى من اكتساب الحسنات :

از بديها دورى گزيدن سزاوارتر از خوبيها را بدست آوردنست

1560

العاقل من يزهد فيما يرغب فيه الجاهل خردمند آن كسى است كه دورى گزيند از آنچه كه نادان بدان روى ميآورد

1561

الكيّس صديقه الحقّ و عدوّه الباطل : زيرك دوستش حق و دشمنش باطل است.

ص: 57

1562

الحكيم يشفى السّائل و يجود بالفضائل : حكيم و دانشمند درد (نادانى) سائل را دوا ميكند و فضائلرا پخش مينمايد

1563

العلم زين الأغنياء و غنى الفقراء : دانش آرايشگر دارايان و دارائى ناداران است.

1564

الإخوان زينة فى الرّخاء و عدّة فى البلاء :

برادران دينى بهنگام آسايش زينت و بگاه گرفتارى پشتيبانانند

1565

الكريم إذا وعد وفى و إذا تواعد عفى : جوانمرد گاهى وعده كند وفا ميكند و گاهى كه باو خلف وعده كنند عفو مينمايد

1566

اللّئيم إذا قدر أفحش و إذا وعد أخلف : ناجوانمرد اگر توانا شود بزشتى گرايد و اگر وعده دهد خلاف ميكند.

1567

الكريم إذا أيسر أسعف و إذا أعسر خفّف : جوانمرد بگاه مالدارى حاجت روا ميكند و بگاه سختى بر خويش آسان ميگيرد

1568

النّاس رجلان طالب لا يجد و واجد لا يكتفى :

مردم دو نفرند جويندۀ كه نمييابد و يابنده كه سير نميشود

1569

النّاس رجلان جواد لا يجد و واجد لا يسعف مردم دو نوعند يكى بخشنده كه نمييابد ديگر يابنده كه حاجت روا نميسازد

1570

اللّئيم إذا أعطى حقد و إذا أعطى جحد : ناكس اگر بدهد بكين گرايد و اگر داده شود انكار كند.

1571

الجاهل إذا جحد وجد و إذا وجد ألحد : نادان هرگاه كم خير شود توانگر گردد و هرگاه توانگر شود گرفتار لغزش شود

1572

العامل بالعلم كالسّائر على الطّريق الواضح : آنكه بدانش كار ميكند مانند كسى است كه براه روشن ميرود

1573

الفقر الفادح أجمل من الغنى الفاضح : ندارى سنگينى كننده بهتر تا دارائى رسوا كننده است.

1574

الشّكر مأخوذ على أهل النّعم : سپاسگذارى گرفته شده بر اهل نعمتها است (و آنها بيشتر بايد اين معنى را رعايت كنند)

1575

المودّة فى اللّه اكد من وشيج الرّحم : دوستى در راه خدا رشته اش استوارتر از پيوند خويشى است.

1576

المعروف كنز فانظر عند من تودعه : خوبى گنجى است بنگر آن را بكه مى سپارى.

1577

الاصطناع ذخر فارتد عند من تضعه : احسان پس انداز نيست پس بجوى آنرا نزد آنكسى كه ميگذاريش

1578

المخذول من له إلى اللّئام حاجة : خوار آن كسى است كه بناكسانش نياز افتد.

1579

اللّجاجة تورث ما ليس للمرء إليه حاجة :

ستيزه خوئى انسان را وادار بكارى ميكند كه نيازى بدان ندارد

1580

التّجارب لا تنقضى و العاقل منها فى زيادة : آزمايشها تمام شدنى نيستند و مرد خرد همواره بفزودن آن سرگرم است

1581

الكاتم للعلم غير واثق بالإصابة فيه : پنهان كنندۀ دانش مطمئن نيست كه در آن راه درست پيموده باشد

ص: 58

1582

التّارك للعمل غير موقن بالثّواب عليه : واگذارنده عمل بپاداش آن يقين ندارد.

1583

الفقر و الغنى بعد العرض على اللّه سبحانه :

ندارى و دارائى پس از عرض بر پروردگار پاك است (و انسان وارد قيامت كه شد معلوم ميشود دارا است يا ندار)

1584

الحياء من اللّه يمحو كثيرا من الخطايا : شرم از خداوند بسيارى از گناهان را از بين ميبرد.

1585

الرّضا بقضاء اللّه يهوّن عظيم الرّزايا : بدادۀ خدا خورسندى دادن گرفتاريهاى بزرگ را كوچك ميسازد

1586

الحرص ينقص قدر الرّجل و لا يزيد فى رزقه :

آزمندى جاه مرد را بكاهد و بروزيش نيفزايد.

1587

المخاصمة تبدى سفه الرّجل و لا تزيد فى حقّه دشمنى كردن سبكى خرد مرد را نمايان كند و درباره اش چيزى نيفزايد.

1588

الصّدق مطابقة المنطق للوضع الإلهى راستى تطبيق گفتار و منطق است بوضعى كه خدا معيّن فرموده است (و شخص بايد زبان را در مورد سخط الهى بكار نيندازد)

1589

الكذب زوال المنطق عن الوضع الإلهى : دروغ دور داشتن گفتار و منطق است از جائيكه خدا معيّن فرموده است

1590

إلينا يرجع الغالى و بنا يلحق التّالى : شخص علوّ كننده بسوى ما باز گردد و از پى در آينده بما برسد.

1591

النّفس الكريمة لا تؤثّر فيها النّكبات : بدبختيها در نفس رادمرد بزرگ راه ندارند.

1592

النّفس الشّريفة لا يثقل عليها المؤنات : در زندگى آنچه بايد و شايد بر مرد با همّت سنگينى نميكنند.

1593

النّفس الدّنيّة لا تنفكّ عن الدّنائات :

دارنده اى نفس پست هيچگاه از پستى ها جدائى ندارد

1594

التّقوى حصن حصين لمن لجأ إليه : پرهيزگارى دژ استواريست براى آنكس كه بدان پناه برد

1595

التّوكّل كفاية شريفة لمن اعتمد إليه : خداى را پشتيبان گرفتن كفايت كننده خوبيست براى كسيكه بدان تكيه زند

1596

الإخلاص خطر عظيم حتّى ينظر بما يختم له : اخلاص امر بزرگى است (و پايان آن هويدا نگردد) مگر اينكه ديده شود امرش چسان پايان مييابد.

1597

الحرص ذلّ و مهانة لمن يستشعره : آزمندى خوارى و خفّت است براى كسيكه آن را شعار خويش سازد.

1598

الجزع عند المصيبة أشدّ المصيبة : بهنگام گرفتارى بيتابى نمودن از خود گرفتارى دشوارتر است

1599

الجزع عند البلاء من تمام المحنة : بهنگام رنج و محنت زارى كردن گرفتاريرا كامل كردن است.

1600

الكبر داع إلى التقحّم فى الذّنوب : گردنكشى شخص

ص: 59

را بافتادن در گناهها ميكشاند.

1601

الكريم من تجنّب المحارم و تنزّه عن العيوب : راد مرد كسى است كه از حرامها كناره گيرد و از زشتيها دورى گزيند

1602

المبادرة إلى العفو من أخلاق الكرام : بسوى عفو و در گذشتن شتافتن از خوهاى بزرگان است.

1603

المبادرة إلى الأنتقام من شيم اللّئام : بسوى كيفر و كين كشيدن شتافتن از خوهاى ناكسان است.

1604

الكريم من جاد بالموجود : راد مرد كسى است كه بهر چه هست بخشايش كند.

1605

السّعيد من استهان بالمفقود : نيكبخت كسى است كه گم گشته را بديدۀ خوارى بنگرد.

1606

الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه سبحانه : با پيمان شكنان وفادارى كردن نزد خدا پيمان شكنى محسوب است.

1607

الغدر لأهل الغدر وفاء عند اللّه سبحانه با پيمان شكنان پيمان شكنى كردن نزد خدا وفاى بعهد محسوبست

1608

اكتساب الحسنات من أفضل المكاسب : بهترين كسبها گرد آوردن نيكيها است.

1609

الفكر فى العواقب يؤمن مكروه النّوائب :

بپايان كارها انديشيدن از گرفتاريها رهيدن است

1610

الحرص رأس الفقر و أسّ الشّرّ : آزمندى اساس ندارى و ريشۀ زشتى است.

1611

الغشوش لسانه حلو و قلبه مرّ : ناپاك و آلوده زبانش شيرين و دلش تلخ است.

1612

المنافق لسانه يسرّ و قلبه يضرّ : مرد دورو زبانش شاد كننده و دلش زيان زننده است.

1613

المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل : رياكار بيرونش زيبا و درونش بيمار است.

1614

المنافق قوله جميل و فعله الدّاء الدّخيل : مرد دورو گفتارش نيك و زيبا و گردارش درديست كارى

1615

الصّدق أقوى دعائم الإيمان : راستى استوارترين پايۀ ايمان بخدا است.

1616

الصّبر أوّل لوازم الإيقان : شكيبائى بر گرفتاريها نخستين لازمۀ يقين بخدا است.

1617

العلم يهدى إلى الحقّ : دانش شخص را بسوى حق هدايت ميكند.

1618

الأمانة تؤدّى إلى الصّدق : امانت دارى شخص را بسوى راستى ميكشاند.

1619

العلم مصباح العقل و ينبوع الفضل : دانش چراغ روشن عقل و سرچشمه فضل و فضل و فزونيها است.

ص: 60

1620

العلم قاتل الجهل و مكسب النّبل : دانش كشندۀ نادانى و بدست آرندۀ بزرگوارى است.

1621

العلم بغير عمل وبال : علم بدون عمل سوء عاقبت است

1622

العمل بغير علم ضلال : عمل بدون علم گمراهى است.

1623

العلم كنز عظيم لا يفنى : دانش گنج بزرگى است تمام نشدنى.

1624

العقل شرف كريم لا يبلى : خردمندى شرافتى است بزرگ و نپوسيدنى.

1625

العاقل من عقل لسانه : خردمند كسى است كه زبانش را به بند دركشد.

1626

الحازم من دارى زمانه : دور انديش كسى است كه با روزگار خويش مدارا كند.

1627

المكر و الغلّ مجانبا الإيمان : مكر و فسون و كين توزى از ايمان بدوراند.

1628

المطل و المنّ منكّد الإحسان : سهل انگارى و منّت گذارى نيكى را تباه ميكنند.

1629

الصّبر على المصيبة يجزل المثوبة : بر مصيبت شكيب ورزيدن اجر را دو چندان ميكند.

1630

الكذب يردى مصاحبه و ينجى مجانبه :

دروغ يار خود را هلاك ميكند و دورى كننده اش را ميرهاند

1631

العسر يشين الأخلاق و يوحش الرّفاق : دشوارى خوها را زشت ميسازد و دوستان را بيگانه و دور مينمايد

1632

السّخاء يكسب المحبّة و يزيّن الأخلاق : دهش و بخشش مهربانى را بدست ميآورد و خوها را زيبا ميسازد

1633

الوفاء حلية العقل و عنوان النّبل : وفادارى آرايشگر خرد و نشانۀ بزرگوارى است.

1634

الاحتمال برهان العقل و عنوان الفضل :

بردبارى نشانۀ خردمندى و نمونۀ افزونى و بزرگوارى است.

1635

المعرفة دهش و الخلوّ منها عطش : عشق و عرفان حق باعث مدهوشى و بيخودى از خويش و تهى بودن از آن موجب تشنگى (بسر چشمۀ وصال حقّ) است.

1636

السّيّىء الخلق كثير الطّيش منغّض العيش : مرد بدخو سبكى و بيخرديش بسيار و عيشش آلوده و تباه است.

1637

المطل أحد المنعين : كندى و كاهلى يكى از دو منع و باز گرفتن است.

1638

اليأس أحد النّجحين : نوميدى از مردم يكى از دو پيروزى است.

1639

السّامع للغيبة أحد المغتابين : غيبت شنو خودش يكى از دو غيبت كننده است.

1640

المصيبة بالصّبر أعظم المصيبتين : گرفتارى

ص: 61

بى صبرى بالاترين يكى از دو گرفتارى بزرگ است.

1641

الظّنّ الصّواب واحد الرّأيين : گمان درست يكى از دو تدبير درست است

1642

الرّؤيا الصّالحة إحدى البشارتين : خواب خوب ديدن يكى از دو مژده است.

1643

الكفّ عمّا فى أيدى النّاس أحد السّخائين :

از آنچه در دستهاى مردم است دست باز داشتن يكى از دو بخشش است.

1644

الذّكر الجميل إحدى الحياتين : نيك نامى يكى از دو زندگانى است.

1645

البشر أحد العطائين : گشاده روئى يكى از دو بخشش است.

1646

المرئة الصّالحة أحد الكسبين : زن خوب يكى از دو چيزى است كه شخص (كسب) بدست ميآورد

1647

الكتاب أحد المحدّثين : كتاب يكى از دو حديث گوينده است.

1648

الاغتراب أحد الشّتاتين : غربت يكى از دو پراكندگى است (و آن ديگرش مرگ است).

1649

اللّبن أحد اللّحمين : شير يكى از دو گوشت است

1650

العجيزة أحد الوجهين : سرين (باسن) يكى از دو روى است. (يعنى آنكه جمال زن فقط در صورتش نيست بلكه در سرين او نيز ميباشد پس بهنگام انتخاب زن بايد بديدار رويش اكتفا ننمود).

1651

الدّعاء للسّائل إحدى الصّدقتين : بدر خواست كننده دعا كردن يكى از دو تصدّق دادن است.

1652

الأدب أحد الحسبين : دانش و فرهنگ داشتن يكى از دو پاك گهرى است.

1653

الدّين أشرف النّسبين : دين دارى شريفترين دو پيوند است (يكى ديگر پيوند شرافت خانوادگى است)

1654

المصيبة واحدة و إن جزعت صارت اثنتين گرفتارى يكى است اگر بيتابى كنى دو تا ميشود.

1655

النّيّة الصّالحة أحد العملين : نيّت پاك يكى از دو عمل كردن است.

1656

العلم إحدى الحياتين : دانش يكى از دو زندگانى است.

1657

المودّة إحدى القرابتين : دوستى يكى از دو خويشاوندى است.

1658

السّفر أحد العذابين : مسافرت يكى از دو

ص: 62

گرفتارى و سختى است.

1659

الحرص أحد الشّقائين : آزمندى يكى از دو بدبختى است.

1660

البخل أحد الفقرين : بخيلى يكى از دو ناداريست

1661

السّجن أحد القبرين : زندان يكى از دو گور است (زيرا چه بسا اشخاص كه از همين گور زندان بزندان گور در افتادند).

1662

المنزل البهىّ إحدى الجنّتين : منزل روشن و خرّم يكى از دو بهشت است.

1663

الهمّ أحد الهرمين : أندوه يكى از دو پيرى است.

1664

الحسد أحد العذابين : رشگ بردن يكى از دو عذاب است.

1665

المرض أحد الحبسين : بيمارى يكى از دو زندان است.

1666

العفو أعظم الفضيلتين : گذشت از گناه برترين دو بزرگوارى است.

1667

الصّبر أحد الظّفرين : شكيبائى يكى از دو پيروزمندى است.

1668

المؤمن يقظان ينتظر إحدى الحسنيين : مؤمن بيدار است و هماره بانتظار يكى از دو نيكى است (يا گشايش كار جهان يا مرگى كه او را بروح و رحمت الهى برساند)

1669

الزّوجة الموافقة إحدى الرّاحتين : زن موافق و دمساز (با اخلاق انسان) يكى از دو آسايش است.

1670

الظّالم طاغ ينتظر إحدى النّقمتين : ستمگر سركش و چشم براه يكى از دو كيفر است (يا كيفر اين جهان يا جزاى آنجهان).

1671

العادل راع ينتظر أحد الجزائين : پادشاه دادگستر شبانى است كه چشم براه يكى از دو پاداش است

1672

الأدب و الدّين نتيجة العقل : دانش و دين زاده و نتيجۀ خرد است.

1673

الحرص و الشّره و البخل نتيجة الجهل : آزمندى و حرص بسيار و بخيلى انگيزه نادانى اند.

1674

الكرم حسن السّجيّة و اجتناب الدّنيّة : بزرگوارى خوش رفتارى و دورى از زشتى است.

1675

الأمل يقرّب المنيّة و يباعد الأمنيّة : آرزوى دراز مرگ را نزديك و آرزو را دور ميسازد.

1676

العاقل من تعمّد الذّنوب بالغفران : خردمند كسى است كه گناهان را بآمرزش بپوشاند.

ص: 63

1677

الكريم من جازى الإسائة بالإحسان: جوانمرد كسى است كه بدى را بخوبى پاداش دهد.

1678

المحسن من عمّ النّاس بالأحسان : نيكوكار كسى است كه نيكى اش بهمۀ مردم برسد.

1679

الشّجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة :

دلاورى يارى آماده و فضيلت و برترى هويدائى است

1680

العلم وراثة كريمة و نعمة عميمة : دانش ميراثى است گران سنگ و نعمتى است عام.

1681

الإنصاف يرفع الخلاف و يوجب الإئتلاف :

دادگرى مخالفت را از ميان ميبرد و پيوند و الفت بار ميآورد.

1682

التّقوى جماع التّنزّه و العفاف : پرهيزكارى گرد آوردۀ پاكيزگى و پاكدامنى است.

1683

التّوفيق أشرف الحظّين : موفقيّت و كامروائى برترين بهره است.

1684

التّواضع أفضل الشّرفين : فروتنى برترين دو بزرگوارى است.

1685

السّخاء إحدى السّعادتين : بخشش يكى از دو نيكبختى است

1686

الطّمع أحد الذّلّين : طمعكارى يكى از دو خواريست

1687

الوعد أحد الرّقّين : پيمان نهادن يكى از دو بندگى است

1688

إنجاز الوعد أحد العتقين : وفاى بوعد يكى از دو آزادى است.

1689

الحلم إحدى المنقبتين : بردبارى يكى از دو فضيلت است.

1690

المودّة فى اللّه آكد النّسبين : دوستى در راه خدا استوارترين دو خويشاوندى است.

1691

الحسد ألأم الرّذيلتين : رشگ بردن پست ترين دو صفت پست است.

1692

الزّهد أفضل الرّاحتين : بى رغبتى بدنيا برترين دو راحتى است.

1693

العافية أشرف اللّباسين : تندرستى شريفترين دو لباس است.

1694

العلم أفضل الأنيسين : دانش برترين دو انيس و همراه است.

1695

العمل الصّالح أفضل الزّادين : كار نيك براى آخرت بهترين دو توشه است.

1696

العدل أفضل السّياستين : دادگسترى برترين دو سياست است.

1697

الجور أحد المدمّرين : ستمكارى يكى از دو هلاك كنندگان است.

ص: 64

1698

الخلق السّجيح إحدى النّعمتين : خوى خوش و نرم يكى از دو نعمت است.

1699

الصّورة الجميلة أوّل السّعادتين : روى زيبا نخستين دو نيكبختى است.

1700

الصّحة أهنأ اللّذّتين : تندرستى گواراترين دو لذّت است.

1701

الشّهوة أحد المغويين : خواهش يكى از دو گمراه كننده است.

1702

الشّجاعة أحد العزّين : دلاورى يكى از دو عزّت و ارجمندى است.

1703

الفرار أحد الذّلّين : گريز از ميدان جنگ يكى از دو خواريست.

1704

الولد الصّالح أجمل الذّكرين : فرزند شايسته زيباترين دو نام نيك است.

1705

القران أفضل الهدايتين : قرآن برترين دو هدايت است.

1706

الإيمان أفضل الأمانتين : ايمان بخدا و رسول برترين دو امانت است.

1707

الخلق السّيّىء أحد العذابين : زشتخوئى يكى از دو عذاب و گرفتارى است.

1708

الولد أحد العدوّين : فرزند يكى از دو دشمن است.

1709

الصّديق أفضل الذّخرين : دوست برترين دو اندوخته است.

1710

المركب الهنىء إحدى الرّاحتين : مركب رهوار يكى از دو آسايش است.

1711

العلم أفضل الجمالين : دانش برترين دو زيبائى است.

1712

الذّكر أفضل الغنيمتين : ياد خدا بودن برترين دو بهره است.

1713

الصّدقة أعظم الرّبحين : تصدّق دادن بزرگترين دو سود است.

1714

العلم باللّه أفضل العلمين : علم بخدا برترين دو دانش است (يعنى هرگاه علم را تقسيم بدو قسمت كنيم يكى از آن مربوط بمبدأ و معاد و ديگرى مربوط بامور ديگر البتّه آنكه مربوط بمبدأ و معاد است افضل از آن ديگر است).

1715

المعرفة بالنّفس أنفع المعرفتين : خويشتن شناسى سودمندترين دو معرفت است.

1716

الأخذ على العدوّ بالفضل أحد الظّفرين : بر دشمن

ص: 65

بوسيلۀ نيكى دست يافتن يكى از دو پيروزى است

1717

القناعة أفضل الغنائين : بكم ساختن برترين دو دارائى است.

1718

الهوى أعظم العدوّين : هواپرستى بزرگترين دو دشمن است.

1719

الصّدقة أفضل الذّخرين : تصدّق دادن برترين دو اندوخته است.

1720

النّساء أعظم الفتنتين : زنان بزرگترين دو فتنه اند.

1721

المعروف أفضل الكنزين : نيكى بزرگترين دو گنج است.

1722

الصّلوة أفضل القربتين : نماز برترين نزديكيها بخدا است.

1723

الصّيام أحد الصّحّتين : روزه گرفتن يكى از دو تندرستى است.

1724

السّهر إحدى الحياتين : شب زنده دارى يكى از دو زندگانى است.

1725

القناعة أفضل العفّتين : قناعت دو پاكدامنى است.

1726

الشّكر أحد الجزائين : سپاسگزارى يكى از دو پاداش است.

1727

الدّين أحد الرّقّين : قرض يكى از دو بندگى است.

1728

التّقريع إحدى العقوبتين : نكوهش يكى از دو كيفر است.

1729

النّدم أحد التّوبتين : پشيمانى يكى از دو توبه است.

1730

الغدر أقبح الخيانتين : بيوفائى زشترين دو خيانت است.

1731

الصّديق أفضل العدّتين : دوست وفادار برترين دو پشتيبان است.

1732

البشاشة أحد القرائين : گشاده روئى يكى از دو مهمانى كردن است.

1733

العدل رأس الإيمان و جماع الإحسان :

دادگسترى سر و ريشۀ ايمان و گرد آورنده نيكى و احسان است

1734

الإيثار أحسن الإحسان و أعلى مراتب الإيمان برگزيدن ديگران نيكوترين نيكيها و بلندترين مراتب ايمان است.

1735

البخل يكسب العار و يدخل النّار : بخل صفتى است كه ننگ را كسب كرده و سرانجام آدمى را داخل آتش ميكند.

1736

الظّلم فى الدّنيا بوار و فى الآخرة دمار : ستمكارى

ص: 66

در دنيا تباهى و در آخرت شكنجه و هلاكت است

1737

الكذب فى العاجلة عار و فى الآجلة عذاب النّار دروغ در دنيا باعث ننگ و رسوائى و در آخرت موجب عذاب و آتش است.

1738

الغضب يردى صاحبه و يبدى معايبه : خشم صاحبش را هلاك ميكند و زشتيهايش را هويدا ميسازد

1739

اللّجاج يكبو براكبه و ينبو بصاحبه : ستيزه خوئى مركبى است كه سوارش را از پا در ميآورد و صاحبش را عاجز كند

1740

العالم من شهدت بصحّة أقواله أفعاله :

دانشمند كسى است كه كردارش درستى گفتارش را گواهى دهد

1741

الورع من تنزّهت نفسه و شرفت خلاله پارسا كسى است كه خودش پاكيزه و بلند باشد خوهاى او

1742

الزّهد شيمة المتّقين و سجيّة الأوّابين : كناره گيرى از جهان كردار پرهيزكاران و روش بخدا بازگشتگان است

1743

التّقوى ثمرة الدّين و أمارة اليقين : پرهيزكارى ميوۀ درخت دين و نشانۀ يقين است.

1744

الحكمة روضة العقلاء و نزهة النّبلاء :

حكمت و دانش بوستان خردمندان و تفرّجگاه زيركان است

1745

الجاهل لن يلقى أبدا إلاّ مفرطا أو مفرّطا : نادان هيچگاه ديدار نگردد جز اينكه يا تند است يا كند.

1746

العقل غريزة تزيد بالعلم و التّجارب : خردمندى خوئيست كه زياد ميگردد بدانش و آزمايشها.

1747

اللّجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب :

ستيزه خوئى موجب پيدايش پيكارها و گدازندۀ دلها است.

1748

العلماء غرباء لكثرة الجهّال : از بس نادانان فراوان اند دانشمندان غريب و بيكسانند.

1749

النّاجون من النّار قليل لغلبة الهوى و الضّلال از بس هوا و گمراهى غالب است رستگاران از آتش كمند

1750

الدّنيا لا تصفو لشارب و لا تفى لصاحب :

سرچشمه جهان براى نوشنده اش صاف شدنى و براى دارنده اش وفا كردنى نيست كه نيست.

1751

الصّبر على النّوائب ينيل شرف المراتب : بر پيش آمدهاى روزگار شكيب ورزيدن شخص را بپايه هاى بلند ميرساند.

1752

المذنب من غير علم برىء من الذّنب : آنكه ندانسته گناه ميكند از گناه بر كنار است.

1753

الأحمق غريب فى بلدته مهان بين أعزّته بى خرد در شهر خود بيگانه است خوار است ميان عزيزان خود

1754

العلم ينجى من الارتباك و الحيرة : دانش شخص را

ص: 67

از در افتادن و سرگردانى ميرهاند.

1755

الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة : يار نيك برترين پناه و در دوستى پايدارتر است.

1756

العاقل من هجر شهوته و باع دنياه بآخرته خردمند كسى است كه شهوتش را دور سازد و دنيايش را بآخرتش بفروشد.

أفان بباق نشتريه سفاهة *** و سخطا برضوان و نارا بجنّة.

(عنه عليه السّلام).

دنيا بدين خريدنت از بى بصارتى است

اى بد معامله بهمه هيچ ميخرى.

(سعدى)

1757

الجاهل لا يرتدع و بالمواعظ لا ينتفع : نادان (از راهى كه ميرود) باز گشتنى نيست و از پندها سود بردنى نه

1758

المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع : مؤمن پاكدامن سازكار دورى كننده پرهيزكار است.

1759

الصّبر على طاعة اللّه أهون من الصّبر على عقوبته : بر طاعت خدا شكيب ورزيدن آسانتر تا بر كيفر و زجرش صبر كردن.

1760

العاقل لا يتكلّم إلاّ لحاجته أو لحجّته و لا يشتغل إلاّ بصلاح آخرته : خردمند سخن نگويد مگر يا براى حاجتش يا براى حجّتش و غلبه بر دشمنش و مشغول نميشود مگر باصلاح امور آخرتش.

1761

البخيل فى الدّنيا مذموم و فى الأخرة معذّب ملوم : بخيل در دنيا نكوهيده و در آخرت گرفتار و نكوهش شده است.

1762

الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الأمم ستمكارى پى (حيات انسانى) را ميلغزاند و نعمت را ميگرداند و امّتها را هلاك ميسازد.

1763

العلم يدلّ على العقل فمن علم عقل : دانش دليل بر خرد است فلذا هر كه دانشمند شد خردمند است

1764

العلم محيى النّفس و منير العقل و مميت الجهل :

دانش انسان را زنده ميدارد و خرد را نور ميبخشد و نادانيرا ميكشد.

1765

العاقل من تورّع عن الذّنوب و تنزّه من العيوب خردمند كسى است كه از گناهان بپرهيزد و از زشتيها پاك باشد

1766

السّخاء يمحّص الذّنوب و يجلب محبّة القلوب بخشش گناهان را نابود ميسازد و مهر دلها را بدست ميآورد

1767

الكيّس أصله عقله و مرؤته خلقه و دينه حسبه : مرد زيرك بنيادش خردش و مردانگيش خويش و دينش حسب و نسبش ميباشد.

ص: 68

1768

العالم من لا يشبع من العلم و لا يتشبّع به :

دانشمند آن كس است كه از ياد گرفتن سير نميگردد و وانمود سيرى از آن را هم نميكند.

1769

المؤمن من كان حبّه للّه و بغضه للّه و أخذه للّه و تركه للّه : مؤمن كسى است كه دوستيش براى خدا دشمنيش براى خدا گرفتنش براى خدا رها كردنش براى خدا باشد.

1770

العاقل من عقل لسانه إلاّ عن ذكر اللّه : خردمند كسى است كه زبانش را (از هر چيز) ببند در كشد مگر از ذكر خدا

1771

المؤمن شاكر فى السّرّاء صابر فى البلاء خائف فى الرّخاء : مؤمن در پنهان سپاسگزار در گرفتارى شكيبا در آسايش ترسناك (از خدا و عذاب قيامت) است.

1772

المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا :

مؤمن در دارائى پاكدامن و از دنيا پيراسته و پاك است

1773

الزّينة بحسن الصّواب لا بحسن الثّياب :

آرايش بخوبى رست روى است نه بجامۀ نيكو.

1774

الرّفق مفتاح الصّواب و شيمة ذوى الألباب نرمى كليد راستى و كردار خردمندان است.

1775

العاقل من عصى هواه فى طاعة ربّه : خردمند كسى است كه در راه فرمانبردارى از پروردگارش هوايش را فرمان نبرد.

1776

الحظّ للأنسان فى الأذن لنفسه و فى اللّسان لغيره : حظّ و بهرۀ انسان در گوشش براى خودش ميباشد (كه پندها را بشنود و بكار بندد) و در زبانش براى غير خودش ميباشد (كه آيات حكمت را براى ديگران بيان سازد).

1777

الوصلة باللّه فى الانقطاع عن النّاس و الخلاص من أسر الطّمع باكتساب اليأس : بخدا پيوستن در بريدن از مردم و رهائى از بند طمع در بدست آوردن نااميدى از خلق است.

1778

العلم ثمرة الحكمة و الصّواب من فروعها ميوۀ درخت حكمت دانش است و راست روى از فروع آن ميباشد.

1779

الحريص فقير و ان ملك الدّنيا بحذافيرها :

آزمند ندار است اگر چه جهان را همگى مالك باشد.

1780

الصّدق عماد الإسلام و دعامة الإيمان راستى ستون اسلام و پناهگاه ايمان است.

1781

الإيمان قول باللّسان و عمل بالأركان : ايمان تصديق بزبان و عمل كردن باركان بدن است.

ص: 69

1782

الجود فى اللّه عبادة المقرّبين : در راه خدا بخشش كردن بندگى نزديكان بخدا است.

1783

الخشية من عذاب اللّه شيمة المتّقين : ترس از خدا روش پرهيزكاران است.

1784

التّنزّه عن المعاصى عبادة التّوّابين : پاكيزگى از گناهان و دور گزيدن از آن عبادت بخدا باز گشتگان است.

1785

الحزم تجرّع الغصّة حتّى تمكن الفرصة :

دورانديشى اندوه را جرعه جرعه فرو خوردن است تا آنكه فرصت بدست آيد (و زمان اندوه سپرى گردد)

1786

التّوانى فى الدّنيا إضاعة و فى الآخرة حسرة :

كندى در كار جهان از دست دادن و در آخرت موجب اندوه و حسرتست

1787

الكرم بذل الجود و إنجاز الوعود : جوانمردى بخشش را كار بستن و پيمانها را بجاى آوردن است.

1788

أصل الدّين أداء الأمانة و الوفاء بالعهود بنياد ديندارى امانت را پس دادن و پيمانها را بجاى آوردن است.

1789

السّيّد محسود و الجواد محبوب مودود : مهتر و سرور رشگ برده شده و مزد بخشنده مهر ورزيده و دوست داشته شده است.

1790

الحسود أبدا عليل و البخيل أبدا ذليل :

رشگبر هميشه دردمند و بخيل همواره خوار است.

1791

الجنّة خير مال و النّار شرّ مقيل : بهشت بهترين انجام و دوزخ بدترين خواب گاه است.

1792

المعونة تنزل من اللّه على قدر المؤنة : يارى و وجه خرج از جانب خدا باندازۀ اخراجات نازل ميگردد.

1793

المزاج فرقة تتبعها ضغينة : هزل و مزاح جدائى است كه كينه و دشمنى را در پى دارد.

1794

الإفراط فى الملامة يشبّ نار اللّجاجة : در نكوهش بدكار اندازه نگه نداشتن آتش ستيز را تيز كردن است

1795

الجوع خير من ذلّ الخضوع : گرسنگى خوشتر تا خوارى زارى و فروتنى را كشيدن.

1796

القانع ناج من آفات المطامع : مرد قانع از آفتهاى طمعها رسته و بدور است.

1797

الكريم يزدجر عمّا يفتخر به اللّئيم : جوانمرد آزرده ميشود از چيزيكه ناكس بدان مينازد.

1798

الجاهل يستوحش عمّا يأنس به الحكيم :

نادان ميگريزد از آنچه كه دانا بآن خو ميگيرد.

1799

المعروف غلّ لا يفكّه إلاّ شكر أو مكافاة :

خوبى بندى است كه آنرا باز نكند مگر سپاسگذارى يا پاداش

ص: 70

1800

الحقّ أبلج منزّه عن المحاباة و المراياة : حقّ و راستى روشن و دور از طرفدارى و ستيزه خوئى است

1801

المؤمن بين نعمة و خطيئة لا يصلحها إلاّ الشّكر و الاستغفار : مؤمن همواره ميان نعمت و نافرمانى خدا است و كار اين دو را جز سپاسگذارى و آمرزش خواستن از خدا اصلاح ننمايد.

1802

الحلم عند شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار بگاه سختى خشم بردبارى را كار بستن از خشم خداوند جبّار ايمن ميسازد.

1803

الكمال فى ثلاث الصّبر على النّوائب و التّورّع فى المطالب و اسعاف الطّالب : تماميّت انسان در سه چيز است بر گرفتارى شكيب ورزيدن و در كارها پرهيز را كار بستن و بر آوردن خواستۀ درخواست كننده

1804

الرّفق ييسّر الصّعاب و يسهّل شديد الأسباب نرمى كارهاى سخت را هموار كند و سببهاى سخت را آسان نمايد

1805

العالم يعرف الجاهل لأنّه كان قبل جاهلا دانا شناساى نادان است زيرا كه خودش پيش از آن نادان بوده است (و ميداند نادانى چه درد بى درمانى است و درمانش جز بدانش نيست).

1806

الجاهل لا يعرف العالم لأنّه لم يكن قبل عالما نادان دانا را نمى شناسد زيرا كه او پيش از آن دانشمند نبوده است.

1807

التّوفيق و الخذلان يتجاذبان النّفس فأيّهما غلب كانت فى حيّزه : كامرانى و ناكامى بشر را بسوى خويش ميكشند هر كدام كه چيره شدند نفس بشرى در بند آنست (يا بسوى خير راه مييابد يا دچار خبر شرّ ميگردد)

1808

المؤمن حذر من ذنوبه يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه : مؤمن از گناهش هماره بيمناك است از گرفتارى ترسناك و رحمت پروردگارشرا اميدوار است

1809

العقل و العلم مقرونان فى قرن لا يفترقان و لا يتباينان : خرد و دانش در يكجا بهم پيوسته اند از يكديگر دور و جدا نگردند.

1810

الإيمان و العمل أخوان تؤأمان و رفيقان لا يفترقان : ايمان و عمل دو برادراند از يك شكم و دو رفيق و همراه اند (در يك راه) و هيچكدام از هم جدا نشوند.

1811

الإيمان شجرة أصلها اليقين و فرعها التّقى و نورها الحياء و ثمرها السّخاء : ايمان درختى است كه ريشۀ آن يقين و شاخه اش تقوى و شكوفه اش حياء و ميوه اش بخشش و سخا است.

1812

الغضب نار موقدة من كظمه أطفأها و من

ص: 71

أطلقه كان أوّل محترق بها : خشم آتشى است فروزنده هر كه آن را فرو خورد خاموشش سازد و هر كه رهايش سازد نخستين كس كه بدان سوزد خود او است.

1813

العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها : شناسا كسى است كه خودش را بشناسد و نفسش را (از بند هوا و هوس) آزاد سازد و آنرا از هر چه كه از خدا دور و هلاك ميسازد پاكيزه كند

1814

الشّهوات أعلال قاتلات و أفضل دوائها اقتناء الصّبر عنها : شهوتها دردهائى كشنده اند و برترين دواى آنها بدست آوردن صبر است از آنها

1815

الأحمق لا يحسن بالهوان و لا ينفك عن نقص و خسران : ابله خوب نميشود بخوارى و از نقص و خسران باز نمى ايستد.

1816

البكاء من خيفة اللّه للبعد عن اللّه عبادة العارفين : گريه از خوف خدا براى دورى و هجران از خدا عبادت عارفان است.

1817

التّفكّر فى ملكوت السّموات و الأرض عبادة المخلصين : در اسرار آفرينش كشورهاى آسمانها و زمين انديشيدن عبادت پاكيزكان است.

1818

الحمق داء لا يداوى و مرض لا يبرء : ابلهى بيدرمان دردى است كه دوا نپذيرد و بيمارئى است كه از انسان جدا نگردد.

1819

الحجر الغصب فى الدّار رهن لخرابها :

سنگ غصبى در خانه گرو خرابى آن خانه است.

1820

الإخوان فى اللّه تعالى تدوم مودّتهم لدوام سببها : آنانكه براى خاطر خدا باهم برادرى ميكنند دوستيشان براى پايدارى سبب آن دوستى پاينده و پايدار است.

1821

الكيّس من كان يومه خيرا من أمسه و عقل الذّمّ عن نفسه : خردمند كسى است كه امروزش به از ديروزش باشد و باب نكوهش را بروى خويش بربندد

1822

العاقل من أحسن صنائعه و وضع سعيه فى مواضعه : خردمند كسى است كه احسان خود را نيكو گذارد و كوشش خويش را بجاى خود بكار برد (ابو الحسن حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام فرمايد: نيكو كردن صنايع بآن است كه آنرا كوچك گيرى و پنهان دارى و در آن شتاب كنى پس هر كه كار نيكى كه دربارۀ مؤمنى كند كوچك شمارد مؤمن را بزرگ شمرده است و اگر كارش را بزرگ گيرد مؤمن را كوچك شمرده است و اگر آنرا پنهان دارد كارش پسنديده است او اگر در آن شتاب كند عطيّه و بخششش گوارا است)

ص: 72

1823

الشّقىّ من اغترّ بحاله و انخدع لغرور آماله بدبخت كسى است كه بر حال خويش بنازد و از آرزوهاى فريبنده اش بغرور و فريب در افتد.

1824

اللّئيم إذا بلغ فوق مقداره تنكّرت أحواله ناكس وقتى مرتبه اش بالا گيرد حالش دگرگون گردد.

1825

التّقرّب إلى اللّه بمسئلته و إلى النّاس بتركها بخداوند تعالى نزديك شدن بدرخواست چيزى از او كردن و نزديكى بمردم درخواست را ترك گفتن است.

1826

الدّنيا منتقلة فانية إن بقيت لك لم تبق لها : جهان كوچ كننده و نابود شونده است اگر آن از براى تو بپايد تو براى آن پاينده نيستى.

1827

العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد :

شگفتا رشگبران تا چه اندازه بيخبر از تندرستى اند.

1828

الدّنيا أصغر و أحقر و أنزر من أن تطاع فيها الأحقاد : جهان كوچكتر خوارتر و اندكتر از آن است كه كينه ها در آن پيروى شوند.

1829

إخوان الصّدق زينة فى السّرّاء و عدّة في الضّرّاء : برادران راست رو در شادى آرايش و در سختى مددكار

1830

الدّولة تردّ خطاء صاحبها صوابا و صواب ضدّه خطأ : دولت و دارائى جهان خطاء جهاندار را صواب و صواب خلاف او را خطا نشان ميدهد.

1831

الخرق مناواة الآراء و معاداة من يقدر على الضّرّاء : كولى و ابلهى است دشمنى با انديشه ها و دشمنى كردن با كسى است كه توانائى ضرر زدن را دارد.

1832

العلم أفضل شرف من لا قديم له : دانش برترين شرفى است براى كسى كه سابقۀ شرف نداشته باشد

1833

الجاهل لا يعرف تقصيره و لا يقبل من النّصيح له نادان كار زشت خويش را نمى شناسد و از پندگو پزيرفتار پند نيست.

1834

العطيّة بعد المنع أجمل من المنع بعد العطيّة :

بخشش را پس از باز گرفتن دادن زيباتر است تا پس از دادن باز گرفتن.

1835

الدّهر يخلق الأبدان و يجدّد الآمال و يدنى المنيّة و يباعد الأمنيّة : روزگار بدنها را كهنه ميگرداند و آرزوها را نو ميسازد و مرگ را نزديك ميگرداند و اميدواريها را دور ميگرداند.

1836

أواخر مصادر التّوقّى أوائل موارد الحذر :

پايانهاى جايگاههاى نگاهداشتن و صيانت آغازهاى موارد پرهيز كردن است.

ص: 73

1837

العاقل إذا سكت فكر و إذا نطق ذكر و إذا نظر اعتبر : خردمند بگاه خموشى بينديشد و بگاه گفتار بياد خدا باشد و بهنگام نگاه كردن پند پذيرد.

1838

الدّاعى بلا عمل كالقوس بلا وتر : خواننده بدون عمل همچون كمان بدون زه است.

1839

المرؤة اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه : مردانگى دورى گزيدن مرد است از آنچه كه او را زشت دارد و بدست آوردن او است آنچه كه او را زيبا سازد.

1840

الرّفيق فى دنياه كالرّقيق فى دينه : رفيق و يار در دنيا همچون يار در دين است (يعنى كاملا بايد مراعات جهات دينى را بكند).

1841

الغنى باللّه أعظم الغنى : بالاترين توانگريها توانگرى بواسطۀ خدا است.

1842

الغنى بغير اللّه أعظم الفقر و الشّقا : توانگرى بدون خدا بالاترين ندارى و بدبختى است.

1843

العلم أكثر من أن يحاط به فخذوا من كلّ علم أحسنه : دانش بيش از آنست كه بتوان آنرا در چنبر تصرّف كشيد فلذا از هر دانشى بهتر آن را فرا گيرند (و باقى را واگذاريد).

1844

السّخاء و الشّجاعة غرائز شريفة يضعها اللّه سبحانه فيمن أحبّه و أمتحنه : بخشايشگرى و دلاورى خوهاى ارجمندى هستند كه خداوند سبحان آنها را در هر كس كه او را دوست دارد و آزمايش كرده باشد قرار ميدهد.

1845

الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن باللّه : ترس و آز و بخل خوهاى زشتى اند كه آنها را سوء ظنّ بخدا گرد ميآورد.

1846

الصّبر على البلاء أفضل من العافية فى الرّخاء شكيب در گرفتارى برتر از تندرستى در آسايش است

1847

العقل أغنى الغنى و غاية الشّرف فى الاخرة و الدّنيا خردمندى برترين توانگرى و انتها درجۀ ارجمندى در آخرت و دنيا است.

1848

الكريم يجفو إذا عنّف و يلين إذا استعطف جوانمرد هنگامى كه درشتى بيند دورى گزيند و گاهى كه از وى درخواست مهر و محبّت شود نرم گردد

1849

اللّئيم يجفو إذا استعطف و يلين إذا عنّف ناكس گاهى كه نرمى بيند جفا و درشتى كند و گاهى كه درشتى بيند بمهر و نرمى گرايد

1850

المؤمن إذا سئل أسعف و إذا سأل خفّف :

مؤمن را هرگاه چيزى خواهند بدهد و هرگاه چيزى خواهد سبك گيرد

ص: 74

1851

المحاسن فى الإقبال هى المساوى فى الإدبار :

خوبيهاى در خوشبختى بديهاى در گرفتارى و بخت برگشتگى اند.

1852

الصّمت يكسيك الوقار و يكفيك مؤنة الاعتذار : خموشى لباس وقار را بر تو ميپوشاند و سختى عذر خواهى را از تو كفايت ميكند.

1853

الأمل سلطان الشّياطين على قلوب الغافلين آرزوى دراز داشتن تسلّط داشتن شياطين بر دلهاى بيخبران است.

1854

الحكمة ضالّة كلّ مؤمن فخذوها و لو من أفواه المنافقين .

حكمت و دانش گمشدۀ هر مؤمنى است پس آنرا فرا گيريد اگر چه از دهن منافقان باشد.

1855

الجهل فى الإنسان أضرّ من الأكلة فى البدن نادانى در انسان زيانش از خوره در بدن بيشتر است.

1856

السّعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثّواب فأحسن : نيكبخت كسى است كه از عذاب بترسد و ايمن گردد و بثواب اميدوار باشد، و كار نيكو كند.

1857

الحاسد يرى أنّ زوال النّعمة عمّن يحسده نعمة عليه : حسود زوال نعمت از محسود را براى خودش نعمتى مى بيند (در صورتيكه بدبخت سخت در اشتباه است).

1858

السّاعى كاذب لمن سعى إليه ظالم لمن سعى عليه سخن چين دروغگو است نسبت بانكه سخن نزدش برد و نسبت بانكه سخنش را ميبرد ستم روا دارد.

1859

العلم حاكم و المال محكوم عليه : دانش هماره فرمان دهنده و مال فرمان برنده است.

1860

العلم يرشدك إلى ما أمرك به و الزّهد يسهل لك الطّريق إليه : دانش تو را براهى كه فرمانت ميدهد هدايتت ميكند و زهد راهش را براى تو هموار ميسازد

1861

المال يكرم صاحبه فى الدّنيا و يهينه عند اللّه سبحانه : مال مالدار را در دنيا ارجمند ميدارد و نزد خداوند سبحانش خوار ميسازد.

1862

الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنط النّاس من رحمة اللّه و لم يؤيسهم من روح اللّه : دانشمند و فقيه كامل عيار كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نگرداند و از آمرزش خدايشان مأيوس نسازد.

1863

العالم كلّ العالم من لم يمنع الرّجاء لرحمة اللّه و لم يؤمنهم مكر اللّه : دانشمند بتمام معنى دانشمند كسى است كه مردم را از اميد رحمت خدا باز ندارد و از سخت گيرى خدايشان ايمن ندارد.

ص: 75

1864

المال و البنون زينة الحيوة الدّنيا و العمل الصّالح حرث الآخرة : مال و فرزندان آرايش زندگانى دنيا و كردار نيكو كشتۀ آخرت اند.

1865

المحتكر البخيل جامع لمن لا يشكره و قادم لمن لا يعذره : بخيل حبس كننده مال را براى كسى گرد ميآورد كه از او سپاس نگذارد (و آن وارث است) و بر كسى روى ميآورد كه عذرش پذيرفتار نيست

1866

الكرم ايثار عذوبة الثّناء على حبّ المال .

جوانمردى شيرينى و گوارائى ستايش را بر دوستى مال گزيدن است.

1867

الزّهد تقصير الآمال و إخلاص الأعمال : زهد كوتاهى آرزوها و پاكيزه كردن كارها است.

1868

الأخ المكتسب فى اللّه أقرب الأقرباء و أرحم من الأمّهات و الآباء : برادريكه در راه خدا بدست آيد نزديكترين خويشان و مهربانتر از مادرها و پدرها است

1869

اللؤم إيثار حبّ المال على لدّة الحمد و الثّناء :

ناكسى دوستى مال را بر لذّت حمد و ستايش برگزيدن است.

1870

العامل بجهل كالسّائر على غير طريق فلا يرده جدّه فى السّير إلاّ بعدا عن حاجته : آنكه از روى نادانى كار ميكند همچون كسى است كه از راه بيرون است و كوشش او در رفتار نيفزايد مگر دورى از حاجتش را.

1871

المرء يوزن بقوله و يقوّم بفعله فقل ما يترجّح زنته و أفعل ما تجلّ قيمته : مرد بگفتارش سنجيده ميشود و بكردارش قيمت ميگردد پس بگو انچه را كه افزون باشد وزن آن و بجاى آور انچه را كه گران باشد بهاى آن.

1872

الكذّاب متّهم فى قوله و إن قويت حجّته و صدقت لهجته : دروغگو در گفتارش متّهم است اگر چه حجّتش قوى و لهجه اش درست باشد.

1873

النّاس أبناء الدّنيا و الولد مطبوع على حبّ أمّه :

مردم فرزند جهانند و فرزند بر مهر مادرش خو گرفته است

1874

العاقل من اتّهم رأيه و لم يثق ما تسوّل له نفسه خردمند كسى است كه انديشه اش را درست نداند و به هر آنچه كه نفسش برايش ميآرايد فريفته نشود.

1875

المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ : مؤمن شرمگين توانگر با يقين پرهيزكار است.

1876

المنافق وقح غبىّ متملّق شقىّ : منافق بيشرم نفهم چاپلوس بدبخت است.

1877

الكلام بين خلّتى سوء هما الإكثار و الإقلال فالإكثار هذر و الإقلال عىّ و حصر : سخن

ص: 76

ميان دو صفت زشت واقع است يكى پر گوئى ديگر كم گوئى پرگوئى كه بيهوده گوئى است كم گوئى نيز عاجز بودن و درمانده شدن است.

1878

الإيمان و الإخلاص و اليقين و الورع و الصّبر و الرّضا بما يأتى به القدر : ايمان و اخلاص و يقين و پارسائى صبر و خوشنوديست بآنچه كه مقدّرات الهى پيش ميآورد

1879

الصّديق إنسان أنت إلاّ أنّه غيرك : دوست انسانى است كه او خودت هستى جز اينكه او غير تو است

1890

المشاورة راحة لك و تعب لغيرك : مشورت كردن براى تو آسايش و براى ديگرى رنج است.

1881

الذّكر يؤنس اللّبّ و ينير القلب و يستنزل الرّحمة : ياد خدا آرامش بخش خرد و روشن كنندۀ دل و فرود آرندۀ رحمت است.

1882

أوّل عوض الحليم عن حلمه أنّ النّاس كلّهم أنصاره على خصمه : نخستين پاداشى كه شخص بردبار ميگيرد آنست كه تمامى مردم عليه دشمنش بياريش بر ميخيزاند.

1883

الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه : جهان زندان مؤمن و مرگ ارمغانى است براى او و بهشتش جايگاه ميباشد.

1884

الدّنيا جنّة الكافر و الموت مشخصه و النّار مثواه : دنيا بهشت كافر و مرگ بر گردانندۀ او و آتش جايگاه او است.

1885

العمل بطاعة اللّه أربح و لسان الصّدق أزين و أنجح : بفرمان خداى كار كردن سودمندتر و زبان راست گو آرايش دهنده تر درستكار كننده تر است

1886

الغدر بكلّ أحد قبيح و هو بذوى القدرة و السّلطان أقبح : بيوفائى و لو بهر كس باشد زشت است (يعنى از هر كس كه سر بزند و نسبت بهر كس كه باشد زشت و ناپسند است) و آن از خداوندان توانائى و قدرت زشت تر و ناپسندتر است (زيرا امكان دارد كه با بيوفائى ناتوان را مستند بعجز او دانست)

1887

الوفا توأم الأمانة و زين الأخوّة : وفا و امانت دارى با هم همزاد و آرايش دهندۀ برادرى است

1888

الشّره يشين النّفس و يفسد الدّين و يزرى بالفتوّة : آزمندى شخص را زشت و دين را تباه ميكند و جوانمردى را معيوب ميسازد.

1889

الورع يصلح الدّين و يصون النّفس و يزين المرؤة : پارسائى دين را اصلاح كننده نفس را نگهدارنده

ص: 77

و مردانگى را آرايش كننده است.

1890

العاقل من زهد فى دنيا دنيّة فانية و رغب فى جنّة سنيّة خالدة عالية : خردمند كسى است كه جهان ناچيز نابود شونده را كنار زند و در بهشت روشن و جاودان بلند پايه روى آورد

1891

الصّبر أفضل سجيّة و العلم أشرف حلية و عطيّة : شكيبائى برترين خوى و دانش ارجمندترين آرايش و بخشودگى است.

1892

إنتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب :

با بيخبرى دل بيدارى ديدگان سودى ندهد.

1893

المتّقى من اتّقى الذنوب و المتنزّه من تنزّه عن العيوب : پرهيزكار كسى است كه از گناهها بپرهيزد (و نگذارد آلوده گناه گردند) و پاكيزه كسى است كه خويشتن را از زشتيها پاك نگهدارد.

1894

الفكر فى الأمر قبل ملابسته يؤمن الزّلل :

پيش از ورود در كار در كار انديشيدن از لغزش ايمن زيستن است.

1895

الطّاعة جنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول فرمانبردارى سپر ملّت و دادگسترى سپر شاهان است.

1896

الصّبر أن يتحمّل الرّجل ما ينوبه و يكظم ما يغضبه : شكيبائى آن است كه مرد هر گرفتارئى كه پيش آيد تحمّل كند و هر چه بخشمش آورد در خود فرو برد

1897

الصّفح أن يعفو الرّجل عمّا يجنى عليه و يحلم عمّا يغيظه : گذشت آنست كه مرد از هر جنايتى كه بر وى وارد ميشود بگذرد و از هر چه كه بخشمش ميافكند بردبارى نمايد.

1898

الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الأجر : بيتابى تقدير خدا را دگرگون نسازد و لكن ثواب را از بين ميبرد.

1899

الحرص لا يزيد فى الرّزق و لكن يذلّ القدر :

آزمندى روزى را نفزايد لكن خوار ميگرداند مرتبه را.

1900

الحازم من لا يشغله النّعمة عن العمل للعافية :

دور انديش كسى است كه نعمت او را از عمل كردن براى رستگارى باز نميدارد.

1901

الرّابح من باع الدّنيا بالآخرة و استبدل بالآجلة عن العاجلة : سودمند كسى است كه دنيا را بآخرت بفروشد و آخرت را از دنيا عوض گيرد.

1902

الشّرّ مركب الحرص و الهوى مركب الفتنة :

بد كردارى مركب آزمندى و آرزو مركب فتنه است

1903

البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة

ص: 78

بلاغت آنست كه از زبان آسان برآيد و بر دريافت و زيركى سبك باشد (و مطالب بدون رنج و زحمتى دستگير گردد)

1904

النّاس كصور فى صحيفة كلّما طوى بعضها نشر بعضها : مردم همچون نقوشى در نامه ها رسم اند هر چه پارۀ از آن نور ديده شود پارۀ ديگر آشكارا گردد

1905

البخيل يبخل على نفسه باليسير من دنياه و يسمح لوارثه بكلّها : بخيل بر نفس خويش بخل ميورزد بكمى از دنيايش و همگى مالش را بوارثش ميبخشد.

1906

المال يرفع صاحبه فى الدّنيا و يضعه فى الآخرة مال شخص دارا را در دنيا بر ميكشد و در آخرت ميافكند.

1907

أعمال العباد فى الدّنيا نصب أعينهم فى الآخرة :

بندگان خدا در دنيا هر كار كنند در آخرت پيش چشمانشان پيدا است.

1908

المرئة شرّ كلّها و شرّ منها أنّه لابدّ منها :

اصولا زن بد است و بدتر از آن اينكه مردم ناگزير از آن اند

1910

الشّهوات آفات قاتلات و خير دوائها اقتناء الصّبر عنها : آرزوها دردهائى كشنده اند و بهترين دو ايشان صبر كردن از آنها را بدست آوردن است.

1911

الحسد داء عياء لا يزول إلاّ بهلك الحاسد أو موت المحسود : رشگ و حسد درد بيدرمانى است كه زايل نشود مگر بمرگ حسود يا هلاكت محسود.

1912

الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب :

حسد خوبيها را ميخورد بدانسانكه آتش هيزم را ميخورد.

1913

الذّنوب الدّاء و الدّواء الاستغفار و الشّفاء أن لا تعود : گناهان درداند طلب آمرزش از خدا دوا و شفا آنست كه بازگشت بگناه نشود.

1914

الصّبر صبران صبر على ما تكره و صبر على ما تحبّ صبر دو تا است يكى صبر بر آنچه نخواهى ديگر صبر بر آنچه كه بخواهى

1915

الصّبر أحسن حلل الإيمان و أشرف خلائق الإنسان : صبر خوش برش ترين حلّه هاى ايمان و بهترين خوهاى انسان است.

1916

الشّكّ يفسد اليقين و يبطل الدّين : شكّ دين و يقين را باطل و تباه ميگرداند.

1917

الكيّس من أحيى فضائله و أمات رذائله بقمعه شهوته و هواه : زيرك كسى است كه خوبيهاى خويشرا زنده دارد و بديهايش را بميراند بلكه خواهش و هوسش را از بيخ بر كند

1918

الأمل كالسّراب يغرّ من راه و يخلف من رجاه آرزو مانند سراب (آب نما) است بيننده اش را ميفريبد و اميدوار بخود را باز ميدارد از آرزويش.

1919

السّلطان الجائر و العالم الفاجر أشدّ النّاس

ص: 79

نكاية : پادشاه ستمگر و دانشمند بدكردار سخت ترين مردمند در گزند رسانيدن بمردم.

1920

استكانة الرّجل فى العزل بقدر شرّه فى الولاية : خوارى شخص بهنگام عزل باندازۀ زشتكارى او در هنگام فرماندارى است.

1921

إكمال المعروف أحسن من ابتدائه : خوبى را تمام كردن از ابتدا كردن بآن بهتر است (يا كار را شروع مكن يا اينكه تمام كن).

1922

الكافر خبّ لئيم خؤون مغرور بجهله مغبون كافر حيله باز ناكس خيانتگر پر نازش بنادانيش زيانكار است

1923

المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون : مؤمن فريبخور نيكوكار بر نفس خويش ايمن از بدى كناره گير و محزون است.

1924

الرّاضى عن نفسه مغبون و الواثق بها مفتون : از خود راضى زيانكار و آنكه بنفس خود اطمينان پيدا كند (و كارها را از طرف خود بنگرد) فريب خورده و بفتنه افتاده است.

1925

الشّرير لا يظنّ بأحد خيرا لأنّه لا يراه إلاّ بطبع نفسه : بدكار گمان نيك در باره هيچكس نبرد براى اينكه همه را چون خود بيند.

1926

الصّديق الصّدوق من نصحك فى عيبك و حفظك فى غيبك و اثرك على نفسه : دوست راستين كسى است كه ترا درباره عيبهايت اندرز دهد و در پشت سرت نگهدارد ترا و بر خودش ترا مقدم بدارد

1927

المرء حيث وضع نفسه برياضته و طاعته فإن نزّهها تنزّهت و إن دنّسها تدنّست مرد در جائى است كه خويش را برياضت و اطاعت خداى بدارد حال اگر نفس خويش را (باطاعت) پاكيزه داشت پاكيزه شود و اگر پست داشت پست است.

1928

الرّجل حيث اختار لنفسه إن صانها ارتفعت و إن ابتذلها اتّضعت : مرد در مرتبه ايست كه براى خود بگزيند اگر نفس را نگه داشت خود را بر كشد و اگر خوار داشت فرو افتد.

1930

العوافى إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت تندرستيها و نعمتها هرگاه ادامه پيدا كند قدرش مجهول است وقتى ناپيدا شود قدرش شناخته آيد.

1931

الدّنيا إن انجلّت انجلّت و إذا حلّت ارتحلت جهان هرگاه از كسى پاشيده شود پاشيده شده و هرگاه بر او فرود آيد از او كوچ كرده است

1932

الجواد محبوب محمود و إن لم يصل من جوده إلى مادحه شىء و البخيل ضدّ ذلك : بخشنده

ص: 80

دوست داشته شده و ستوده است اگر چه از جودش بستايشگرش نرسد و بخيل بخلاف اين است.

1933

العاقل من وضع الأشياء مواضعها و الجاهل ضدّ ذلك : خردمند كسى است كه چيزها را بجاى خود نهد و بيخرد بر خلاف اين است.

1934

العالم و المتعلّم شريكان فى الأجر و لا خير فيما بين ذلك : ياد دهنده و ياد گيرنده در ثواب انباز همند و خيرى كه در بين اين دو تا باشد نيست (يعنى نه عالم باشد نه متعلّم كه آن مرده ايست در ميان زندگان)

1935

الدّنيا دول فأجمل فى طلبها و اصطبر حتّى تأتيك دولتك : جهان هماره بگردش است دريافت آن را بر خويش آسان گير و كمى صبر كن تا نوبت دولت تو نيز در رسد.

1936

الحمق الاستهتار بالفضول و مصاحبة الجهول : نادانى بفزونيها و زياديها دل بستن و با نادانان نشستن است.

1937

الحزم النّظر فى العواقب و مشاورة ذوى العقول : دورانديشى پايان كار را نگريستن و با خردمندان مشورت كردن است.

1938

التّوكّل التّبرىّ من الحول و القوّة و انتظار ما يأتى به القدر : معنى توكّل بيزارى جستن از توان و توش خويش و پيش آمدها را چشم براه داشتن است.

1939

الدّهر يومان يوم لك و يوم عليك فإذا كان لك فلا تبطر و إذا كان عليك فاصطبر :

روزگار دو روز است روزى بسود و روزى بزيان تو است آن روزيكه بسود تو است تند متاز و روزيكه بزيان تو است شكيبا باش.

1940

أخوك فى اللّه من هداك إلى الرّشاد و نهاك عن الفساد و أعانك على إصلاح المعاد : در راه خداى آن كس برادر تو است كه براه راست هدايتت كند و از تباهى بازت دارد و بر سر و سامان دادن كار آخرت ياريت نمايد.

1941

الكيس تقوى اللّه سبحانه و تجنّب المحارم و إصلاح المعاد : زيركى از خدا ترسيدن و از حرام ها دورى گزيدن و كار آخرت را بسامان كردن است.

1942

اللّئيم لا يتبع إلاّ شكله و لا يميل إلاّ إلى مثله ناكس جز ناكس را پيروى نكند و جز بمثل خودش ميل ننمايد.

1943

الحازم من جاد بما فى يده و لم يؤخّر عمل يومه إلى غده : دورانديش كسى است كه آنچه بدست دارد ببخشد و كار امروزش را بفردايش نيفكند.

ص: 81

1944

الحكمة لا تحلّ قلب المنافق إلاّ و هى على ارتحال دانش درست در دل مرد دورو جا نگيرد جز آنكه آن هماره بحال كوچيدن است.

1945

العلم خير من المال العلم يحرسك و أنت تحرس المال :

دانش به از دارائى است براى اينكه دانش تو را نگهدار است امّا دارائى را تو بايد نگه دارى.

1946

الشّرف عند اللّه بحسن الأعمال لا بحسن الأقوال : نزد خدا ارجمندى به نيكوكاريها است نه بخوش گفتاريها.

1947

الاستصلاح للأعداء بحسن المقال و جميل الفعال أهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضض القتال : دشمنان را درست كردن بسخن خوش و كار نيك آسانتر است تا اينكه آنها روبرو شدن و پيروز شدن بر آنان بدرد و رنج جنگ.

1948

الفضيلة بحسن الكمال و مكارم الأفعال لا بكثرة المال و جلالة الأعمال : برترى (بر ديگران) بكمال نيكو است و كارها را نيكو گذاردن است و بدارائى بسيار و بزرگى كارها نيست

1949

الصّبر عن الشّهوة عفّة و عن الغضب نجدة و عن المعصية ورع : صبر از شهوت پاكدامنى و از خشم بزرگوارى و از نافرمانى خدا پارسائى است.

1950

السّخاء أن تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا :

سخاوت آنست كه مال خود را بخشنده و از مال غير خودت پرهيز كننده باشى.

1951

الفقير الرّاضى ناج من حبائل إبليس و الغنىّ واقع فى حبائله : ندار خورسند از بندهاى شيطان رهنده و داراى (ناخورسند) در آن واقع شونده است.

1952

اللّئيم لا يرجى خيره و لا يسلم من شرّه و لا يؤمن من غوائله : ناكس را اميد نيكى نتوان داشت و از بديش رها نتوان شد و از گرفتاريهايش ايمن نتوان زيست.

1953

المتّقون أنفسهم عفيفة و حوائجهم خفيفة و خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة :

پرهيزكاران دامنهايشان پاك و خواهشهايشان سبك و از خوبيهايشان اميد داشته شده و از بديهايشان مردم ايمن اند.

1954

المتّقون أنفسهم قانعة و شهواتهم ميّتة

ص: 82

و وجوههم مستبشرة و قلوبهم محزونة :

پرهيزكاران نفوسشان قانع و خواهشهايشان فرو مرده چهره هايشان گشاده و خندان و دلهايشان داغدار و غمناك است.

1955

المؤمن دائم الذّكر كثير الفكر على النّعماء شاكر و فى البلاء صابر : مؤمن پيوسته بياد خدا است انديشه اش بسيار بر نعمتهاى خدا سپاسگذار و در گرفتاريها شكيبا است.

1956

الدّنيا عرض حاضر يأكل منه البرّ و الفاجر و الاخرة دار حقّ يحكم فيها ملك قادر :

جهان كالاى آماده ايست نيكوكار و بد كردار از آن ميخوراند و آخرت سراى درستى است كه پادشاهى توانا در آن حكمفرماست است.

1957

الإسلام هو التّسليم و التّسليم هو اليقين و اليقين هو التّصديق و التّصديق هو الإقرار و الأقرار هو الأداء و الأداء هو العمل :

اسلام تسليم (بدستورات الهى) است و تسليم يقين و يقين هم باور داشتن (خدا و معاد) است باور داشتن اقرار كردن، اقرار كردن ادا نمودن و ادا نمودن بدستورات خدا رفتار كردن است.

1958

العاقل إذا علم عمل و اذا عمل أخلص و اذا أخلص اعتزل : خردمند هنگاميكه دانست عمل كند و وقتى كه عمل كند پاك گذارد و وقتى كه عمل را پاك گذارد از مردم كنار كشد.

1959

التّؤدة ممدوحة إلاّ فى فرص الخير : نرمى و آهستگى در هر كارى ستوده است جز در كارها و فرصتهاى نيك (كه بايد بسويش شتافت).

1960

الإسراف مذموم فى كلّ شىء إلاّ فى أفعال البرّ زياده روى در هر كارى زشت است مگر در كارهاى نيك

1961

الإفضال أفضل قنية و السّخاء أحسن حلية احسان بمردم برترين سرمايه است و داد و دهش نيكوترين زيور است.

1962

العقل أجمل زينة و العلم أشرف مزيّة :

خرد زيباترين زيور و دانش ارجمندترين برترى است.

1963

الشّركة فى الملك تؤدّى إلى الاضطراب :

انبازى و شركت در پادشاهى و جهاندارى ميكشاند باشفتگى (زيرا كه اتفاق نيافتد كه دو كس در رأى باهم متفق باشند

1964

الشّركة فى الرّأى تؤدّى إلى الصّواب : در راى و انديشه شريك گرفتن شخص را براه راست ميكشاند.

1965

العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل : دانش و كار

ص: 83

با هم توأم اند هر كه بداند بكند.

1966

العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلاّ ارتحل دانش انسان را بعمل كردن صلا ميزند اگر پاسخ شنيد كه خوب و گر نه ميكوچد.

1967

المؤمن الدّنيا مضماره و العمل همّته الموت تحفته و الجنّة سبقته : مؤمن جهان ميدانش و كار و عمل مورد همتش و مرگ (از جانب خدا) ارمغانش و بهشت گروگان اين مسابقه است.

1968

الكافر الدّنيا جنّته و العاجلة همّته و الموت شقاوته و النّار غايته : كافر جهان بهشتش مال همّتش و مرگ سبب بدبختيش و دوزخ پايان كارش ميباشد.

1969

الأمور بالتّقدير لا بالتّدبير : كارها وابسته بمقدّرات خدا است نه پيش بينى بنده.

1970

التّثبّت خير من العجلة إلاّ فى فرص الخير :

آهستگى بهتر از شتاب است مگر در فرصتهاى نيك (كه بايد آن را بكار برد).

1971

العجلة مذمومة فى كلّ أمر إلاّ فيما يدفع الشّرّ شتاب در هر كارى زشت است مگر در هنگام دفع شرّ

1972

الإنصاف من النّفس كالعدل فى الإمرة از خويشتن انصاف دادن همچون دادگرى بهنگام فرماندهى است

1973

التّواضع مع الرّفعة كالعفو مع القدرة :

بحال بلندى و توانائى فروتنى كردن همچون گذشت از گناه بحال قدرت است.

1974

الجنود عزّ الدّين و حصون الولاه : سپاهيان سبب ارجمندى دين و دژهاى فرماندهان اند.

1975

العدل قوام الرعيّة و جمال الولاة : داد گسترى برپا دارندۀ ملّت و آرايش فرماندهان است.

1976

العاقل من صان لسانه عن الغيبة : خردمند كسى است كه زبانش را از بدگوئى مردم نگهدارد.

1977

المؤمن من طهّر قلبه من الدّنيّة : مؤمن كسى است كه دلش را از زشتيها پاك سازد.

1978

المال وبال على صاحبه إلاّ ما قدّم منه :

مال بر صاحبش درد سر است جز آنچه كه پيش فرستاده شود

1979

النّساء لحم على وضم إلاّ ما ذبّ عنه : زنان چون گوشتى هستند بر تختۀ قصّاب است آنچه دور كرده شود از آن. وضم: تختۀ قصّاب است كه گوشت را روى آن قطعه قطعه ميكند، و غرض آنستكه زنان هنگاميكه زن شمرده ميشوند نه در سنّ بچگى و نه هنگام پيرى بايد از آنان مواظبت كرد چون وقت بهره گيرى از آنانست چون گوشت قطعه شده كه قابل استفاده است

1980

العقل أصل العلم و داعية الفهم : خرد ريشۀ دانش و كشاننده بسوى فهم و زيركى است.

ص: 84

1981

الدّنيا ظلّ الغمام و حلم المنام : جهان همچون سايۀ ابر و خواب شيرين است.

1982

الموت ألزم لكم من ظلّكم و أملك بكم من أنفسكم : مرگ از سايۀ شما بشما همراه تر و از خودتان بر شما مالك تر است.

1983

الحقود معذّب النّفس متضاعف الهمّ : كينه ورز هماره خودش معذب و اندوهش دو چندان است.

1984

الحسود دائم السّقم و إن كان صحيح الجسم :

رشگبر دردش هميشگى است گو اينكه تندرست باشد.

1985

المؤمن قريب أمره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله : مؤمن كارش (بخدا) نزديك اندوهش دور و بى پايان خاموشيش بسيار عملش پاك براى خدا است.

1986

المتّقون أعمالهم زاكية و أعينهم باكية و قلوبهم وجلة : پرهيزكاران كارهايشان پاكيزه ديدگانشان گريان و دلهايشان (از خوف خدا) بريان و ترسان است.

1987

العاقل يجتهد فى عمله و يقصّر من أمله :

خردمند در كارش كوشا و آرزويش را كاهنده است.

1988

الجاهل يعتمد على أمله و يقصّر من عمله :

بيخرد بر آرزويش تكيه ميزند و از كارش ميكاهد.

1989

الكبر خليفة مردية من تكثّر بها قلّ :

خودپسندى خوئى است فكننده هر كه بسيار بدان پردازد خود را كم سازد.

1990

الجهل مطيّة شموس من ركبها زلّ و من صحبها ضلّ : نادانى مركبى است چموش هر كه سوارش شد زمين خورد و هر كه بدان پيوست گمراه گرديد

1991

اللّسان معيار أرجحه العقل و أطاشه الجهل : زبان آلت سنجشى است كه خرد آن را سنگين كند و نادانيش سبك سازد.

1992

كتساب الثّواب أفضل الأرباح و الإقبال على اللّه رأس النّجاح : كسب ثواب برترين سودها و بخدا روى آوردن ريشۀ رستگارى است.

1993

المفلح من نهض بجناح أو استسلم فأراح :

رستگار كسى است كه با پرّ (دين) بپرّد و يا (اوامر شريعت را گردن نهد پس آسوده ماند.

1994

العجز مع لزوم الخير خير من القدرة مع ركوب الشّرّ : ناتوانى با ملازمت خير و خوبى خوشتر از توانائى با سوارى بر شرّ است.

1995

الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور :

ص: 85

پيشه ورى با پاكدامنى خوشتر از توانگرى با آلوده دامنى است

1996

الموقنون و المخلصون و المؤثرون من رجال الأعراف : اهل يقين و پاكان و ايثار كنندگان از مردان اعراف اند (اعراف مرزهائيست بين بهشت و جهنم كه در آنجا بهشتيها از جهنمى ها تمييز داده ميشوند)

1997

الرّضا بالكفاف خير من السّعى فى الإسراف :

سازكارى بآنچه كه كارسازى كند خوشتر از شتاب در كار ولخرجى است.

1998

الأمر بالمعروف أفضل أعمال الخلق : برترين اعمال مردم امر بمعروف (و نهى از منكر) است.

1999

الاستغناء عن العذر أعزّ من الصّدق :

بى نيازى از پوزش خواستن خوشتر تا راست گفتن.

2000

الرّكون إلى الدّنيا مع ما يعاين من غيرها جهل با اينهمه گردشهاى گوناگون دل بجهان بستن و بدان تكيه زدن از نادانى است.

2001

الطّمأنينة إلى كلّ أحد قبل الأختيار من قصور العقل : پيش از آزمايش دل بهر كس سپردن از كوته خردى است.

2002

التّقصير فى العمل لمن وثق بالثّواب عليه غبن :

كوتاهى در كار از براى كسيكه بپاداش دادن بر او اطمينان داشته زيان است.

2003

اشتغال النّفس بما لا يصحبها بعد من أكبر الوهن : خود را سرگرم كردن بكاريكه پس از مرگ همراه نباشد از بالاترين اهانتها است.

2004

العاقل من غلب هواه و لم يبع آخرته بدنياه خردمند كسى است كه بر آرزويش پيروز باشد و آخرتش را بدنيايش نفروشد.

2005

الحازم من لم يشغله غرور دنياه عن العمل لأخراه : دورانديش كسى است كه چيزهاى فريبندۀ جهانش از كار براى آخرتش بازش ندارد.

2006

العمر الّذى أعذر اللّه سبحانه فيه إلى ابن آدم و أنذر السّتّون : آن عمريكه پاك پروردگار فرزند آدم را از آن بيم داده و در آن پوزش پذير است شصت است.

2007

العمر الّذى يبلغ الرّجل فيه الأشدّ الأربعون آن عمريكه بشر در آن بكمال خرد ميرسد چهل است.

2008

العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون : مرد خداشناس چهره اش خرّم و خندان و دلش ترسان و اندوهناك است.

2009

الكيّس من كان غافلا عن غيره و لنفسه

ص: 86

كثير التّقاضى : زيرك كسى است كه از ديگرى بيخبر و در خواستش از خودش بسيار باشد (همواره نفس را بكار رياضت بدارد).

2010

الخوف سجن النّفس عن الذّنوب و رادعها عن المعاصى : ترس از خدا بمنزلۀ زندانى است براى نفس از ارتكاب گناهان و او را از نافرمانيها باز دارنده است

2011

المال فتنة النّفس و نهب الرّزايا : ثروت گمراهى نفس و غارت و تاراج شده پيش آمدها است

2012

العفاف يصون النّفس و ينزّهها عن الدّنايا پاكدامنى و صبر از گناه نفس را باز ميدارد و از زشتيها پاكيزه ميسازد.

2013

التّقوى ظاهره شرف الدّنيا و باطنه شرف الآخرة : ظاهر تقوى و پرهيزكارى شرافت دنيا و باطنش و اندرون او شرافت آخرت است (يعنى آنچه كه از پرهيزكارى و ترس از خدا در اين سراى هويدا است بلندى مرتبه و بزرگوارى بين مردمست و چون باعث بلندى مرتبه و درجه در آخرت هم هست از اين جهت تجير باندرون و باطن شده است

2014

الشّرف بالهمم العالية لا بالرّمم البالية شرف و ارجمندى در همّتهاى بزرگ داشتن است نه باستخوانهاى پوسيده (و پيكرهاى بزرگ از هم متلاشى شونده)

2015

الحكمة شجرة تنبت فى القلب و تثمر على اللّسان حكمت درختى است در دل ميرويد و ميوه اش در زبان پيدا ميگردد

2016

الصّدق رأس الأيمان و زين الإنسان :

راستگوئى سر ايمان و زيور انسان است.

2017

المؤمن على الطّاعات حريص و عن المحارم عفّ مؤمن آزمند بر فرمانبردارى خدا و از حرامها پاك و بر كنار است

2018

العاقل لا يفرط به عنف و لا يقعد به ضعف خردمند درشتى را از اندازه بدر نبرد و نرمى از پايش نيفكند (حدّ وسط را رعايت كند).

2018

الكريم يأبى العار و يكرم الجار : جوانمرد از ننگ سرباز زند و همسايه را گرامى دارد.

2019

اللّئيم يدّرع العار و يؤذّى الأحرار : نا جوانمرد جامۀ ننگ را به پيكر در پوشد و آزاد مرد آنرا آزار دهد

2020

المتّقى ميتة شهوته مكظوم غيظه فى الرّخاء شكور و فى المكاره صبور : پرهيزكار شهوتش كشته و خشمش فرو خورده است در آسايش شاكر و در گرفتاريها شكيبا است.

2021

الذّكر نور العقل و حياة النّفوس و جلاء الصّدور ياد خدا روشن كنندۀ خرد و زنده كنندۀ نفوس و صيقل دهندۀ سينه ها است.

ص: 87

2022

الصّبر صبران صبر فى البلاء حسن جميل و أحسن منه الصّبر فى المحارم : صبر دو تا است يكى صبر در گرفتارى كه نيك و زيبا است و بهتر از آن صبر در حرامها است (و وارد نشدن در آنها)

2023

الانقباض عن المحارم من شيم العقلاء و سجيّة الأكارم : خوددارى از حرامها از روشهاى خردمندان و خوى بزرگواران است.

2024

السّيّد من تحمّل أثقال إخوانه و أحسن مجاورة جيرانه : آقا كسى است كه بار برادرانش را بدوش كشد (و اندوه ايشانرا بزدايد) و با همسايگانش نيكى نمايد.

2025

الفرار فى أوانه يعدل الظّفر فى زمانه : گريز بهنگام برابر پيروزى است بگاه پيروزى.

2026

الأدب فى الإنسان كشجرة أصلها العقل دانش در بشر بمنزلۀ درختى است كه ريشه اش خرد است

2027

الخلال المنتجة للشّرّ الكذب، و البخل، و الجور و الجهل : خوهائيكه از آنها زشتى زايد دروغ، و بخل، و ستم، و نادانى است.

2028

إزراء الرّجل على نفسه برهان رزانة عقله و عنوان وفور فضله : اينكه مرد خويشتن را معيوب داند گواهى است بر استوارى عقل و نشانه ايست از فراوانى فضل و فزونيش.

2029

المنافق لنفسه مداهن و على النّاس طاعن :

مرد دو رو هماره از خود جانبدارى كند و مردم را نكوهش نمايد.

2030

الإكثار يزلّ الحكيم و يملّ الحليم فلا تكثر فتضجر و لا تفرّط فتهن : پرگوئى دانشمند را ميلغزاند و بردبار را خسته ميسازد پس پر مگوى كه دلتنگ كنى و كوتاهى مكن كه خار گردى.

2031

المغبون من شغل بالدّنيا وفاته حظّه من الاخرة : زيانكار كسى است كه سرگرم دنيا باشد و بهرۀ آخرتش از دستش برود.

2032

الكبر يساور القلوب مساورة السّموم القاتلة سركشى دلها را مى گيرد سر دلها را همچون گرفتن زهرهاى كشنده.

2033

الموقن أشدّ النّاس حزنا على نفسه : مرد با يقين سخت ترين مردم است از حيث اندوه بر نفس خودش.

2034

الخائن من شغل نفسه بغير نفسه و كان يومه شرّا من أمسه : خيانتگر كسى است كه خود را بغير خودش سرگرم سازد و امروزش از ديروزش بدتر باشد.

ص: 88

2035

الصّديق من وقاك بنفسه و آثرك على ماله و ولده و عرسه : دوست كسى است كه تو را بنفس خود نگهدارد و تو را بر مال و اولاد و عيالش بگزيند

2036

العاقل من يملك نفسه و إذا غضب و إذا رغب و اذا رهب : خردمند كسى است كه بگاه خشم و بگاه روى آوردن و بگاه روى برگرداندن و ترسيدن نفسش را به بند دركشد و عنانش را بدست گيرد.

2037

البكاء من خشية اللّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذّنب : گريه از ترس خدا دل را روشن كند و شخص را از بازگشت بگناه باز دارد.

2038

الأمل أبدا فى تكذيب و طول الحيوة للمرء تعذيب : آرزو هميشه شخص را بدروغ ميدارد و زندگانى دراز براى مرد عذاب و شكنجه است.

2039

أنس الأمن تذهبه وحشة الوحدة :

آرامش امنيت را وحشت تنهائى آن را از بين ميبرد

2040

و أنس الجماعة ينكدّه وحشة المخافة :

و آرامش جماعت را هول ترس تيره ميگرداند.

2041

الفرصة سريعة الفوت و بطيئة العود :

فرصت و وقت بتندى ميرود و دير ميآيد.

2042

إتباع الأحسان بالأحسان من كمال الجود پى كردن بخشش به بخشش از كمال جوانمردى است

2043

الزّهد أقلّ ما يوجد و أجلّ ما يعهد و يمدحه الكلّ و يتركه الجلّ : كوچكترين چيزيكه يافت ميشود و بزرگترين چيزيكه بدان تعهّد سپرده ميشود زهد است معذلك همگان انرا مى ستايند و بيشتر آنرا واميگذارند.

2044

الصّبر على الفقر مع العزّ أجمل من الغنى مع الذّلّ صبر بر فقر بحال عزّت زيباتر از توانگرى با خوارى است.

2045

السّرور يبسط النّفس و يثير النّشاط : شادى نفس را باز و منبسط ميسازد و خوشى ميبخشد.

2046

الغمّ يقبض النّفس و يطوى الانبساط :

اندوه نفس را بهم در ميكشد و شادى را بهم در مينوردد

2047

التّلطّف فى الحيلة أجدى من الوسيلة :

تدبيرهاى نيكو براى كارها جستن سودمندتر است از دستاويز

2048

الحازم من تخيّر لخلّته فإنّ المرء يوزن بخليله دورانديش كسى است كه دوست نيك را بگزيند زيرا كه مرد بدوستش سنجيده ميشود.

2049

الدّنيا مليئة بالمصائب طارقة بالفجائع و النّوائب : جهان پر از گرفتاريها و دردها و پيش آمدها را ناگهان بر انسان آورنده است

ص: 89

2050

الحازم من حنّكته التّجارب و هذّبته النّوائب : دورانديش كسى است كه آزمايشها كام او را ماليده باشند و حوادث پاكيزه اش كرده باشند

2051

الإحسان غريزة الأخيار و الإسائة غريزة الأشرار : نيكى خوى نيكان و بدى خوى بدانست

2052

السّاعات تخترم الأعمار و تدنى من البوار :

ساعات عمرها را كم ميكنند و بهلاكت نزديك ميسازند.

2053

الكريم يرى مكارم أفعاله دينا عليه يقضيه جوانمرد خوش كرداريها را بر دوش خويش وام مى پندارد كه هر وقت باشد بايد آنها را ادا كند.

2054

اللّئيم يرى سوالف إحسانه دينا له يقتضيه ناكس خوبيهاى گذشتۀ خويش را دام ميپندارد و آن را مطالبه و درخواست مينمايد.

2055

الكريم يرفع نفسه فى كلّ ما أسداه عن حسن المجازاة : جوانمرد نفس خويش را بر ميكشد در هر چيزيكه بجاى آورده است از كارهاى خوب از پاداش نيكو.

2056

الحليم يعلى همّته فيما جنى عليه من طلب سوء المكافاة : بردبار همّتش را بلند ميدارد در آنچه كه بر وى ستم شود از اينكه ببدى پاداش دهد.

2057

المال تنقصه النّفقة و العلم يزكو مع الإنفاق : مال بدادن كم ميشود لكن علم با دادن پاكيزه ميگردد و افزون ميشود

2058

أحوال الدّنيا تتبع الاتّفاق و حظوظ الآخرة تتبع الاستحقاق : حالات دنيا پيرو اتّفاقات است و بهره هاى آخرت پيرو لياقت.

2059

الرّكون إلى الدّنيا مع ما يعاين من سوء تقلّبها جهل : دلبستگى بدنيا بآنچه كه از كجرويهاى آن ديده ميشود نادانى است.

2060

البخل بإخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الأموال أقبح البخل : بخل ورزيدن به بيرون كردن آنچه كه خداوند سبحان در مالها واجب گردانيده زشت ترين بخل است (و انسان بايد حقوق واجبه را از خمس و زكوة بپردازد).

2061

السّخاء ما كان ابتداء فإن كان عن مسئلة فحياء و تذمّم : بخشش آنست كه بدون درخواست باشد و اگر با درخواست شد آن حيا و ننگ و عار داشتن

2062

الحدّة ضرب من الجنون لأنّ صاحبها يندم فإن لم يندم فجنونه مستحكم :

تندى نوعى از ديوانگى است براى اينكه صاحبش

ص: 90

پشيمان ميشود اگر پشيمان نشد البتّه ديوانگيش سخت و استوار است.

2063

العقل منفعة و العلم مرفعة و الصّبر مدفعة : خرد سود و نفع و دانش بلنديست و شكيب (بر گرفتارى) راندن از خود است.

2064

الدّنيا مصائب مفجعة و منايا موجعة و عبر مقطّعة : جهان گرفتاريهاى بفرياد آورنده و مرگهاى دردناك و پندهاى جدا سازنده است

2065

الجزع عند المصيبة يزيدها و الصّبر عليها يبيدها : بيتابى بهنگام گرفتارى آن را بيفزايد و شكيبائى بر آن انرا نابود كند

2066

الشّكر على النّعمة جزاء لماضيها و اجتلاب لاتيها : سپاسگزارى بر نعمت پاداش مر آنچه گذشته است از آن و كشيدن است مر آينده آنرا

2067

التّجّح بالمعاصى أقبح من ركوبها :

شادمانى بر گناهان از گناه كردن زشت تر است.

2068

القلب ينبوع الحكمة و الأذن مغيضها دل سر چشمۀ حكمت و گوش مكان فرو رفتن آنست

2069

الدّنيا شرك النّفوس و قرارة كلّ ضرّ و بؤس : جهان دام مردمان و جايگاه هر زيان و بينوائى است

2070

النّفوس طلقة لكنّ أيدى العقول تمسك أعنّتها عن النّحوس : نفوس مردم آزاد و رها است لكن دو دست خردها عنان و زمام آنها را گرفته و از بديها نگاهشان ميدارد.

2071

الأيّام صحائف آجالكم فخلّدوها أحسن أعمالكم : روزگار دفتر چه سر رسيد عمرهاى شما است پس بهترين كاريهايتان را در آن درج و ثبت نمائيد.

2072

الآخرة دار مستقرّكم فجهّزوا إليها ما يبقى لكم : آخرت سراى آرامش شما است پس آنچه كه از براى شما ماندنى است بسوى آنجا بكشيد و ساز كنيد

2073

البكاء من خشية اللّه مفتاح الرّحمة :

گريه از خوف خدا كليد باب رحمت و آمرزش است.

2074

العمل بالعلم من تمام النّعمة : دانش را كار بستن از تمامى نعمت است.

2075

الدّنيا غرور حائل و سراب زائل و سناد مائل : جهان فريب دهندۀ رنگارنگ و سرابى است زائل شونده و تكيه گاهى است متمايل بافتادگى.

2076

الجهل بالفضائل من أقبح الرّذائل به فضيلتها نادان بودن (و دانشمندان را پاس احترام

ص: 91

نداشتن) از زشت ترين زشتيها است.

2077

الخطوة عند الخالق بالرّغبة فيما لديه بهره مند شدن نزد آفريدگار بميل كردن در آن چيزى است كه نزد او است.

2078

الخطوة عند المخلوق بالرّغبة عمّا فى يديه بهره مند شدن نزد آفريدگان برو گرداندن از آنچه كه در دو دست آنها است ميباشد.

2079

المتقرّب بأداء الفرائض و النّوافل متضاعف الأرباح : آن كس كه باداء واجبات و مستحبّات بخدا نزديك ميگردد سودهايش دو چندان است.

2080

المودّة تعاطف القلوب فى ائتلاف الأرواح با مردم دوستى كردن دلها را در پيوند دادن جانها بيكديگر متمايل سازد.

2081

التّيقّظ فى الدّين نعمة على من رزقه :

بيدارى در دين هر كه را روزى شود نعمتى است.

2082

الأصدقاء نفس واحدة فى جسوم متفرّقة :

دوستان يكنفرند در پيكرهاى پراكنده.

2083

العلم يرشدك و العمل يبلغ بك الغاية :

دانش تو را راه مينمايد و عمل تو را بمنتهى درجۀ كمال ميرساند.

2084

العلم أوّل دليل و المعرفة آخر نهاية :

دانش نخستين دليل و شناسائى خدا آخرين درجۀ كمال است.

2085

الكلام فى وثاقك ما لم تتكلّم به فإذا تكلّمت به صرت فى وثاقه : سخن در بند تو است مادام كه لب بر آن نگشودۀ همين كه گشودى تو در بند آنى.

2086

الحلم يطفىء نار الغضب و الحدّة تؤجّج إحراقه بردبارى آتش خشم را خاموش ميسازد و تندى سوزش آنرا بر ميافروزد.

2087

المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد : مؤمن نفسش از سنگ سخت تر و او از بنده افتاده تر است.

2088

الشدّ بالقدّ و لا مقارنة الضّدّ :

بستن با تسمه و نه، همراه بودن با دشمن يعنى: كسى را بتسمه بند كنند بهتر است از اينكه رفيق و همراه باشد با دشمن يعنى مقيّد بودن از اينگونه ازادى خوشتر است.

2089

العاقل يتقاضى نفسه بما يجب عليه و لا يتقاضى لنفسه بما يجب له : خردمند آنچه كه بر وى واجب است از نفسش ميخواهد نه اينكه آنچه بر نفسش واجب است (از هواها

ص: 92

و هوسها) از خود بخواهد.

2090

الكريم إذا احتاج إليك أعفاك و إذا احتجت إليه كفاك : جوانمرد اگر نيازمند تو شود واگذارت كند و اگر نيازمندش شوى بچاره سازيت برخيزد.

2091

اللّئيم إذا احتاج إليك أحفاك و إذا احتجت إليه عنّاك : ناجوانمرد اگر نيازمند تو شود بكوشد و سخت گيرد و اگر تو نيازمندش شوى آزارت دهد.

2092

المتعبّد بغير علم كحمار الطّاحونة يدور و لا يبرح من مكانه : عبادت كننده بدون دانش همچون خر آسيا است ميگردد و از جاى خود دور نميشود.

2093

الكريم يعفو مع القدرة و يعدل فى الإمرة و يكفّ إسائته و يبذل إحسانه : جوانمرد بحال توانائى ميبخشد و در هنگام فرمان روائى بداد رفتار ميكند و باز ميدارد بدى خود را از مردم و نيكى اشرا بكار مى بندد.

2094

التّوبة ندم بالقلب و استغفار باللّسان و ترك بالجوارح و اضمار أن لا يعود بازگشت بخدا معنايش پشيمانى بدل و طلب آمرزش بزبان و واگذارى آن كار زشت است باندام و نيّت كردن است بباز نگشتن بسوى آن كار.

2095

الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة حقيقة الجود : بخششى كه بدون ترس و اميدوارى بپاداش باشد آن اصل بخشش است.

2096

إعطاء هذا المال فى حقوق اللّه دخل فى باب الجود :

اين مال را در راه حقوق خدا صرف كردن در بخشش وارد شدن است.

2097

المؤمن إذا نظر اعتبر و إذا سكت تفكّر و إذا تكلّم ذكر و إذا أعطى شكر و إذا ابتلى صبر : مؤمن هرگاه نگاه كند پند گيرد و چون خاموش گردد بينديشد و چون سخن گويد بياد خدا باشد و گاهى كه چيزى بوى داده شود سپاسگذارد و چون گرفتار شود شكيبا باشد.

2098

المؤمن إذا وعظ ازدجر و إذا حذّر حذر و إذا عبّر اعتبر و إذا ذكّر ذكر و إذا ظلم غفر : مؤمن چون اندرز داده شود باز ايستد و چون ترسانده شود كناره گيرد و چون پند داده شود

ص: 93

پند پذيرد و چون تذكّر داده شود متذكّر گردد و چون ستم باو شود بگذرد.

2099

الفقر صلاح المؤمن و مريحه من حسد الجيران و تملّق الإخوان و تسلّط السّلطان : ندارى بنفع حال مؤمن است او را از رشگ همسايگان و چاپلوسى دوستان و سلطه و اقتدار سلطان آسوده ميسازد

2100

الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الإحسان : دوست آن كسى است كه از ستم و تعدّى باز دارد و در كار نيكى و احسان انسان را يارى دهد.

2101

التّقوى آكد سبب بينك و بين اللّه إن أخذت به و جنّة من عذاب أليم :

استوارترين رشتۀ ارتباطى كه بين تو و خدا است تقوى است اگر چنگ بدان در زنى و نيز سپرى است در پيش گرفتاريهاى سخت.

2102

الكرامة تفسد من اللّئيم بقدر تصلح من الكريم : نيكى بهمان اندازه كه از رادمرد موجب صلاح است بهمان اندازه از نامرد موجب فساد است (زيرا ناكس اگر گاهى خوبى كند منّت بگذارد و چه بسا كه كار به آبروريزى كشد).

2103

الجاهل صخرة لا ينفجر مائها و شجرة لا يخضرّ عودها و أرض لا يظهر عشبها :

نادان سنگى است كه آبش جارى نگردد و درختى است كه چوبش سبز نشود و زمينى است كه گياهش بيرون نزند

2104

النّاس طالبان طالب و مطلوب فمن طلب الدّنيا طلبه الموت حتّى يخرجه عنها و من طلب الاخرة طلبته الدّنيا حتّى يستوفى رزقه منها : مردم دو خواستارند خواهنده و خواسته شده آنكه دنيا را خواست مرگش بخواهد تا از جهانش بيرون كشد امّا آنكه آخرت را خواهان است دنيا او را بخواهد تا او روزيش را از آن دنيا بگيرد (و بمراد دل برسد).

2105

الأمانة وفاء صدق الأفعال و الكذب و الافتراء خيانة الأقوال : امانت و وفادارى درست انجام دادن كارها است و دروغ و بهتان در گفتارها خيانت روا داشتن.

2106

البخيل يسمح من عرضه بأكثر ممّا أمسك من عرضه و يضيّع من دينه أضعاف ما حفظ من نشبه : بخيل از آبرويش بيشتر ميبخشد تا آنچه كه خوددارى ميكند از مالش و تباه ميكند از دين خود چند برابر آنچه

ص: 94

كه از دارائى و وابستۀ خود نگه ميدارد.

2017

الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و لكلّ داخل فى باطل إثمان إثم الرّضا به و إثم العمل به : هر كس كه بكار مردمى راضى باشد همچون كسى است كه با آنها بدان كار داخل بوده است و از براى هر داخل در باطلى دو گناه است يكى گناه خوشنودى ديگر گناه كردن آن كار.

2018

الأجل محتوم و الرّزق مقسوم فلا يغمّن أحدكم إبطاؤه فإنّ الحرص لا يقدّمه و العفاف لا يؤخّره و المؤمن بالتّحمّل خليق مرگ حتمى و روزى قسمت شده و رسيدنى است فلذا دير رسيدن روزى نبايد يكى از شما را اندوهناك سازد زيرا نه حرص آنرا پيش اندازد و نه پاكدامنى آنرا پس افكند و البتّه مؤمن سزاوار شكيب و تحمّل است.

2019

النّاس ثلاثة فعالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل نجاة و همج رعاع أتباع كلّ ناعق لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئو إلى ركن وثيق : مردم سه دسته اند: دانشمند خدائى و دانش آموز براه رستگارى و نادانى كه همچون پشّه ايكه بر سرگين الاغ و گوسفند مينشيند (اين دستۀ سوّم) پيرو هر صدائى ناهنجارى اند نه بنور دانش روشنى مييابند و نه بگوشۀ استوارى پناه ميجويند.

2110

الرّاضى عن نفسه مستور عنه عيبه و لو عرف فضل غيره لساءه ما به من النّقص و الخسران آنكه از خود راضى است عيبش از وى پوشيده است اگر اين شخص شناساى فضل و برترى ديگران ميبود نقص و كسر خود را او دلگير ميساخت (ولى افسوس كه آدم از خود راضى جز خودش كسى را نمى شناسد.

2111

المرء بأصغريه بقلبه و لسانه إن قاتل قاتل بجنان و ان نطق نطق ببيان : مردانگى هر كس وابسته بدو چيز كوچكتر او است دل و زبانش اگر جنگ كند جنگ كند بدل و اگر بگفتار در آيد بوسيله بيان و زبان باشد.

2112

النّعمة موصولة بالشّكر و الشّكر موصول بالمزيد و هما مقرونان فلن ينقطع المزيد من اللّه تعالى حتّى ينقطع الشّكر من الشّاكر :

نعمت و شكر بهم پيوسته اند در عين حال شكر پيوستۀ بفزونى است و اين دو همواره باهم اند و هيچگاه رشته افزونى از جانب خداوند تعالى پاره نگردد تا اينكه رشتۀ شكر و سپاسگزارى از جانب شاكر بريده شود.

ص: 95

2113

الذّكر ليس من مراسم اللّسان و لا من مناسم الفكر و لكنّه أوّل من المذكور و ثان من الذّاكر : ذكر نه از وظائف زبان است و نه از راهها و روشهاى فكر و انديشه لكن بنياد و اوّل آن از ياد كرده شده است و در ثانى از ياد كننده (خدا وقتى كه بنده را موفّق خواهد ياد خود را در دل آن بنده اندازد و بنده بياد خدا افتد.

2114

العقل خليل المؤمن و العلم وزيره و الصّبر أمير جنوده و العمل قيّمه : عقل دوست مؤمن و دانش وزير او و صبر سرهنگ سپاهيان او و عمل كار گردان او است.

2115

الزّمان يخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه جهان با جهاندار خيانت كند و عتاب كنندۀ خود را خوشنود نكند (و گوش بفرياد كس ندهد).

2116

الإيمان و العمل أخوان تؤأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللّه أحدهما إلاّ بصاحبه : ايمان و عمل دو برادراند همزاد و دو يارند جدا نشدنى خدا هيچكدام اين دو را نپذيرد مگر با رفيقش.

2117

المذلّة و المهانة و الشّقاء فى الطّمع و الحرص ذلّت و خوارى و بدبختى در طمع و حرص است.

2118

الصّبر على مضض الغصص يوجب الظّفر بالفرص صبر بر سوزش غمها و غصّه ها موجب پيروزى بر فرصتها است.

2119

النّاس كالشّجر شرابه واحد و ثمره مختلف مردمان همچون درخت اند كه آب از يكجوى خوراند لكن ميوهايشان گوناگون است.

2120

الطّمع مورد غير مصدر و ضامن غير موف طمع فرود آرنده است نه بر گرداننده و ضامن شونده است نه ادا كننده.

2121

العقل صاحب جيش الرّحمن و الهوى قائد جيش الشّيطان و النّفس متجاذبة بينهما فأيّهما غلب كانت فى حيّزه : خرد سپهسالار سپاه خدا و هوا امير لشگر سپاه شيطان و نفس ميان اين دو در حال كشش است پس هر كدام از آنها كه غالب شوند نفس در اختيار اوست

2122

العقل و الشّهوة ضدّان و مؤيّد العقل العلم و مؤيّن الشّهوة الهوى و النّفس متنازعة بينهما فأيّهما قهر كانت فى جانبه : عقل و شهوت دو دشمن هم اند علم پشتيبان عقل و هواى نفس

ص: 96

آرايش دهندۀ شهوت است و نفس انسانى مورد نزاع اين دو است هر يك از اين دو كه ديگرى را مقهور سازد نفس بسوى قاهر مايل است.

2123

السّيد من لا يصانع و لا يخادع و لا تغرّه المطامع : مهتر كسى است كه مردم را بازى ندهد و فريب ندهد و طمعها هم او را نفريبد.

2124

العلم علمان مطبوع و مسموع و لا ينفع المطبوع إذا لم يك مسموع : دانش دوتا است يكى آنكه در طبع و نهاد انسانى نهاده شده است ديگر دانشى كه بوسيلۀ شنيدن پيدا ميشود علم مطبوع ماداميكه شنيده نشود سودى ندهد و بيشتر نگردد (يعنى انسان طبعا داراى قوّه علمى است و بوسيله شنيدن آن قوّه را تكميل ميكند و بر دانش خويش ميافزايد).

2125

المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته و عزّه قناعته و جدّه لاخرته قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته : مؤمن روشش زهدش همّتش صرف ديانتش و عزّتش قناعتش و كوشش و سعيش براى آخرتش ميباشد خوبيهايش بسيار درجاتش بلند و مشرف بر جايگاه رستگارى و رهائى خويش ميباشد.

2126

الكذّاب الميّت سواء فإنّ فضيلة الحىّ على الميّت الثّقة به فإذا لم يوثق بكلامه بطلت حياته : دروغگو با مرده برابر است زيرا فضل زنده بر مرده همان اعتماد بر او است و وقتى سخنش اعتمادى نباشد زندگانيش بيخود و باطل است.

2127

الحاسد يظهر ودّه فى أقواله و يخفى بغضه فى أفعاله فله إسم الصّديق و صفة العدوّ حسود دوستيش را در گفتارش پيدا ميدارد و دشمنيش را در كردارش پنهان ميكند فلذا نامش دوست و كارش دشمنى است

2128

النّفس الأمّارة المسوّلة تتملّق المنافق و تتصنّع بشيمة الصّديق الموافق حتّى اذا خدعت و تمكّنت تسلّطت تسلّط العدوّ و تحكّمت تحكّم العتوّ و أوردت موارد السّوء :

نفس كار فرماى گول زننده چاپلوسى ميكند چاپلوسى كردن منافق و تظاهر ميكند مانند دوست موافق تا اينكه شخص را بفريبد و جاى گيرد آنگاه مسلّط گردد مسلّط شدن دشمن و حكم كند حكم كردن گردنكش پس شخص را بجاهاى بد بكشاند

2129

الحكماء أشرف النّاس أنفسا و أكثرهم صبرا و أسرعهم عفوا و أوسعهم أخلاقا : حكمأ از حيث نفوسشان شريفتر و از حيث صبر بيشتر و از حيث

ص: 97

گذشت پر شتاب تر و از جهة خوى و خلق گشاده رو ترين مردم اند.

2130

العلماء أطهر النّاس أخلاقا و أقلّهم فى المطامع أعراقا : دانشمندان از حيث اخلاق پاكيزه ترين و از حيث ريشه دوانيدن در طمعها كمترين مردم اند.

2131

الأنس فى ثلاثة الزّوجة الموافقة و الولد البارّ و الأخ الموافق : آسايش در سه چيز است زن سازكار، فرزند نيك، يار موافق.

2132

السّؤال يضعف لسان المتكلّم و يكسر قلب الشّجاع البطل و يوقف الحرّ العزيز موقف العبد الذّليل و يذهب بهاء الوجه و يمحق الرّزق : درخواست از مردم زبان سخنور را گنگ و ناتوان سازد و دل دلاور را بهم در شكند و آزاد مرد ارجمند را بجايگاه بندۀ خوار وادارد و طراوت و روشنى رخساره را ببرد و روزى را نابود سازد.

2133

الطّعام يؤكل على ثلاثة أضرب مع الأخوان بالسّرور و مع الفقراء بالأيثار و مع أبناء الدّنيا بالمروة : غذا را سه نوع ميتوان خورد با برادران با شادى با بى چيزان ببخشش بر آنها (و مهمان كردنشان) و با فرزندان دنيا بمردانگى.

2134

المرؤة العدل فى الإمرة و العفو مع القدرة و المواساة مع العسرة : مروّت دادگسترى در فرماندهى و گذشت از گناه با توانائى و مواساة و برابرى در تنگدستى است.

2135

الذّلّ بعد العزل يوازى عزّ الولاية : خوارى پس از بر كنارى برابر است با عزت حكمرانى (يعنى بهمان اندازه كه اين لذّت بخش است آن سخت است).

2136

الحازم من شكر النّعمة مقبلة و صبر عنها و سلاها مولّية مدبرة : دورانديش كسى است كه بگاه روى آوردن نعمت سپاس گذارد و بر آن شكيب ورزد و فراموش كند انرا بگاه روى گرداندن و پشت كردن آن

2137

المتعدّى كثير الأضداد و الأعداء ستمگر را دشمنان و بدخواهان بسيار است.

2138

المنصف كثير الأولياء و الأودّاء : دادگستر را دوستان و نيك خواهان بيشمار.

2139

العالم حىّ بين الموتى : دانشمند زنده است ميان مردگان.

ص: 98

2140

الجاهل ميّت بين الأحياء : نادان مرده ايست ميان زندگان.

2141

الإخوان جلاء الهموم و الأحزان : ياران زدايندۀ غمها و اندوههايند.

2142

الصّدق جمال الإنسان و دعامة الإيمان راستگوئى زيبائى مرد و ستون ايمان است.

2143

الشّهوات مصائد الشّيطان : شهوتها دامهاى شيطان اند.

2144

الحياء من اللّه سبحانه يقى عذاب النّار :

شرم از خداوند سبحان انسان را از عذاب و آتش نگهميدارد.

2145

الفكر يوجب الاعتبار و يؤمن العثار و يثمر الاستظهار :

انديشه موجب پذيرش پند و ايمن ميسازد و از لغزش و ميوه اش پشتيبان يافتن است.

2146

التّهجّم على المعاصى يوجب عذاب النّار بسوى گناهان تاختن موجب عذاب و آتش گرفتن است.

2147

الغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار بيخبرى از خدا مغرورى آرد و بهلاكت نزديك سازد

2148

المؤمن ينظر إلى الدّنيا بعين الإعتبار و يقتات فيها ببطن الاضطرار و يسمع فيها بأذن المقت و الإبغاض : مؤمن در جهان بديدۀ عبرت بنگرد و شكم را از روى ناچارى از عذابش پر سازد و سخنش را با گوش عداوت و دشمنى بشنود.

2149

الجلوس فى المسجد من بعد طلوع الفجر إلى حين طلوع الشّمس للاشتغال بذكر اللّه سبحانه أسرع فى تيسير الرّزق من الضّرب فى أقطار الأرض : پس از درخش سپيدۀ صبح تا هنگام سرزدن خورشيد در مسجد نشستن و بياد خدا سرگرم بودن در آسان كردن كار روزى تندتر از دور جهان گشتن است.

2150

العبادة الخالصة أن لا يرجوا الرّجل الاّ ربّه و لا يخاف إلاّ ذنبه : عبادت پاكيزه آنست كه انسان بجز از پروردگارش چشم اميد نداشته باشد و بجز از گناهش نترسد.

2151

المسئلة طوق المذلّة تسلب العزيز عزّه و الحسيب حسبه : درخواست از مردم كمند خواريست بر گردن عزّت ارجمند را ميگيرد و گوهر پاك گهر را مى ستاند.

2152

العقل أنّك تقتصد فلا تسرف و تعد

ص: 99

فلا تخلف و إذا غضبت حلمت : خردمندى آنست كه براه ميانه روى نه اسراف و وعدۀ كه دادى خلاف نكنى و اگر خشم گرفتى بردبارى كنى.

2153

العدل أنّك إذا ظلمت أنصفت و الفضل أنّك إذا قدرت عفوت : دادگسترى آنست كه تو اگر ستم كردى داد دهى و برترى آنست كه اگر توانا شدى درگذرى.

2154

الوفاء حفظ الذّمام و المرؤة تعهّد ذوى الأرحام : وفا نگهدارى حرمت و مردانگى بعهده گرفتن مؤنه خويشاوندان است.

2155

المرء يتغيّر فى ثلاث: القرب من الملوك و الولايات، و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل قويم و خلق مستقيم : مرد در سه جا حالش دگرگون ميگردد در نزديكى بپادشاهان، در فرمانداريها، در دارائى پس از ندارى پس هر كس در اين سه مورد حالش دگرگون نگردد اين كس داراى عقلى استوار و خوئى درست است و كان عليه السّلام إذا أثنى عليه فى وجهه يقول: اللّهمّ إنّك أعلم بى من نفسى و أنا أعلم بنفسى منهم اللّهمّ اجعلنى خيرا ممّا يظنّون و اغفر لى ما لا يعلمون : و مكرّر اتّفاق ميافتاد گاهى كه آن حضرت را مى ستودند عرض ميكرد: بار الها تو بنفس من از من داناتر و من بنفس خويش از آنان داناترم پروردگارا مرا بهتر از آنچه كه مى پندارند قرار ده و آنچه را كه نميدانند بيامرز.

2156

المؤمنون لأنفسهم متّهمون و من فارط زللهم وجلون و للدّنيا عائفون و إلى الآخرة مشتاقون و إلى الطّاعات مسارعون :

مؤمنون نفوس خويش را (بمعصيت خدا و عبادت نكردن) تهمت مينهند و از لغزشهاى گذشته خويش بيمناك اند جهان را كنار زده (و مرغ روحشان بهشت جاودان) و سراى آخرت را آرزومند و بسوى طاعتهاى خدا شتابان اند.

2157

السّيف فاتق و الدّين راتق فالدّين يأمر بالمعروف و السّيف ينهى عن المنكر قال اللّه تعالى وَ لَكُمْ فِي اَلْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ : شمشير ميگشايد دين مى بندد دين امر بمعروف ميكند شمشير نهى از منكر مينمايد لذا خدايتعالى فرمايد از براى شما در قصاص كردن زندگانى و حيوة است.

2158

المعروف لا يتمّ إلاّ بثلاث: بتصغيره، و تعجيله، و ستره، فإنّك اذا صغّرته

ص: 100

فقد عظّمته و اذا عجّلته فقد هنّأته و إذا سترته فقد تمّمته : كار نيك جز بسه چيز تمام نگردد بكوچك گرفتنش بتند انجام دادنش بپوشانيدنش زيرا تو وقتى كوچكش گيرى البتّه بزرگش داشتۀ و وقتى تند انجامش دهى البتّه گوارا و پاكيزه اش ساختۀ و وقتى پنهانش دارى البتّه تكميلش كردۀ.

2159

الأقاويل محفوظة و السّرائر مبلوّة و كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ :

گفتارها نگه داشته شده و رازها دانسته شده است و هر كسى در گرو آنچه كه كرده است ميباشد.

2160

النّاس منقوصون مدخولون إلاّ من عصم اللّه سبحانه سائلهم متعنّت و مجيبهم متكلّف يكاد أفضلهم رأيا أن يردّه عن فضل رأيه: الرضى و السخط مردم كم گرديده شده اند و در خرد آنان علّتى بهمرسيده جز آنكس را كه خداوند پاك نگهدارد از آن مردم آنكه پرسنده است غرضش لغزش طرف است و آنكه پاسخ دهنده است برنج افكنده است نزديك است آنكه رأيش از ديگران رساتر است اينكه بر گرداند او را از نيكو رأيش خوشنودى و خشم.

و يكاد أصلبهم عود تنكأه اللّحظة و تستحيله الكلمة الواحدة :

است آنكه چوبش از ديگران سخت تر است گوشه و نزديك چشمى بدرد آورد او را بيك كلمه از جاى در برود.

2161

النّاس فى الدّنيا عاملان عامل فى الدّنيا للدّنيا قد شغلته دنياه عن آخرته يخشّى على من يخلّف الفقر و يأمنه على نفسه فيفنى عمره فى منفعة غيره و عامل فى الدّنيا لما بعدها فجائه الّذى له بغير عمل فأحرز الخطّين معار الدّارين جميعا : مردم در جهان سر گرم دو كاراند يكى در دنيا بكار دنيا است و دنيا او را از آخرتش باز داشته است ميترسد وارثش نادار شود و ترس ندارى خود را ندارد اين كس روزگارش را بسود ديگرى بپايان ميبرد، ديگرى در دنيا بكار آخرت است روزيش بدون رنج و زحمتى بسويش ميآيد و دو بهره را يكجا دريافت ميكند و دنيا و آخرت را با هم بدست ميآورد.

2162

اللّهمّ احقن دمائنا و دمائهم و أصلح ذات بيننا و بينهم و أنقذهم من ضلالتهم حتّى يعرف الحقّ من جهله و يرعوي عن الغىّ و الغدر من لهج به : بار پروردگارا خون

ص: 101

ما و خون آنان را حفظ كن و صلح برقرار فرما ميانۀ ما و آنها و آنها را از گمراهيشان برهان تا آنكه گمراه حق را از نادانى و باطلش بشناسد و برگردد از گمراهى و بيوفائى كسى كه حريص بآن باشد (و اين دعا را حضرت در روز اول جنگ صفين بهنگام برخورد با سپاهيان معوّية ايراد كردند).

2163

العقل أن تقول ما تعرف و تعمل بما تنطق به : از خردمندى است آنچه را ميدانى بگوئى و هر چه را گفتى بكار بندى.

2164

أربع من أعطيهنّ فقد أعطى خير الدّنيا و الآخرة: صدق حديث، و أداء أمانة، و عفّة بطن، و حسن خلق :

چهار چيز است بهر كه داده شد خير دنيا و آخرت را دارا است: سخن براست گفتن، امانت را پس دادن، شكم را از حرام نگهداشتن، خوى خوش داشتن.

2165

أربع تشين الرّجل: البخل و الكذب و الشّره و سوء الخلق : چهار چيز است كه مرد را بزشتى بيالايد: بخل و دروغ و آزمندى و زشتخوئى.

2166

التّواضع رأس العقل و التّكبّر رأس الجهل افتادگى ريشۀ خردمندى و گردنكشى بنياد بيخردى است

2167

السّخاء ثمرة العقل و القناعة برهان النبل : بخشندگى ميوۀ درخت خردمندى و قناعت نشانۀ نجابت و زيركى است

2168

الكريم عند اللّه محبور مثاب و عند النّاس محبوب مهاب : جوانمرد نزد خدا دلشاد و با پاداش و نزد خلق دوست داشته شده و با شكوه است.

2169

الشّرّ أقبح الأبواب و فاعله شرّ الأصحاب بدى زشت ترين درگاهها و زشت كار بدترين ياران است.

2170

العفّة تضعف الشّهوة : پاكدامنى شهوت را كم ميكند.

2171

الصّدقات تستنزل الرّحمة : صدقه ها رحمت را فرود ميآرند.

2172

البلاغة أن تجيب فلا تبطى و تصيب فلا تخطى : بلاغت و خوش سخنى آنست كه پاسخ دهى و كندى نكنى و مطلب را رسانده خطا نروى.

2173

العقل يهدى و ينجى و الجهل يغوى و يردى :

ص: 102

خرد راه مينمايد و ميرهاند و نادانى گمراه ميسازد و هلاك ميكند.

2174

الجواد فى الدّنيا محمود و فى الآخرة مسعود مزد بخشنده در دنيا ستوده و در آخرت نيكبخت است

2175

النّبل التحلّى بالجود و الوفاء بالعهود :

بزرگى خود را بزيور بخشش آراستن و به پيمانها وفا كردن است.

2176

التّقوى لا عوض عنه و لا خلف فيه :

پرهيزكارى را نه برايش عوضى است نه در آن جانشينى.

2177

المؤمن من تحمّل أذى النّاس و لا يتأذّى أحد به : مؤمن كسى است كه نه آزار مردم را هموار بسازد و هيچكس باو اذيّت نشود.

2178

الخوف من اللّه فى الدّنيا يؤمن الخوف فى الآخرة منه : در دنيا از خدا ترسيدن شخص را از ترس خداى در آخرت ايمن ميدارد.

2179

القرين النّاصح هو العمل الصّالح :

يار پندگوى همان عمل صالح است (كه همه جا با انسانست)

2180

الطّاعة فعل و البرّ هما المتجر الرّابح : طاعت خدا بردن و نيكى با مردم همان تجارت سودمنداند

2181

الكريم من صان عرضه بماله : جوانمرد كسى است كه آبرويش را با مالش نگهدارد (نه آنكه براى مال آبرويش را بباد دهد).

2182

و اللّئيم من صان ماله بعرضه : و فرومايه كسى است كه آبرويش را صرف مالش كند.

2183

المؤمن من وقى دينه بدنياه : مومن كسى است كه با دنيايش دينش را نگهدارد.

2184

و الفاجر من وقى دنياه بدينه : و فاجر كسى است كه دينش را صرف دنيايش كند.

2185

الورع الوقوف عند الشّبهة : پارسائى آنست كه شخص نزد شبهه بايستد (و مرتكب گناه نگردد).

2186

التّقوى أن يتّقى المرء كلّما يؤثمه : پرهيز آنست كه مرد نزد هر چيزيكه بگناهش واميدارد بايستد

2187

العاقل من لا يضيع له نفسا فيما لا ينفعه و لا يقتنى ما لا يصحبه : خردمند كسى است كه نفس خويش را در چيزيكه برايش سودمند نيست تباه نكند و نياندوزد چيزى را كه با او همراهى ننمايد (و همواره در دنيا بكار آخرت پردازد).

2188

الغضب يثير كوامن الحقد : خشم نهفتگيهاى كين توزى را بر ميافزود.

ص: 103

2189

اللّهو يفسد عزائم الجدّ : لهو مزاح عرفهاى كوشش را تباه ميسازد.

2190

المرء بفطنته لا بصورته : مردانگى وابسته بزيركى و هوشيارى است نه بصورت تنها.

2191

المرء بهمّته لا بقنيته : مردانگى بهمّت او است نه بمايه و دارائى او.

2192

البشر منظر مونق و خلق مشرق :

خوشروئى ديدارى فرح بخش و خوئى درخشان است

2192

السّخاء و الحياء أفضل الخلق :

بخشش و شرم برترين خوها است.

2194

الفتوّة نائل مبذول و أذى مكفوف جوانمردى عطائى است بخشيده شده و آزارى است باز داشته شده.

2195

المروة بثّ المعروف و قرى الضّيوف مردانگى نيكى را بيدريغ كردن و مهمانان را مهمانى كردن

2196

النّاس من خوف الذّلّ متعجّلوا الذّلّ :

مردم از ترس خوارى بسوى خوارى مى شتابند.

2197

اللّجاج أكبر الأشياء مضرّة فى العاجل و الاجل : ستيزه خوئى در دنيا و آخرت پرضررترين چيزها بوده است.

2198

العلم أكثر من أن يحاط به فخذوا من كلّ علم أحسنه : دانش بيش از آنست كه بتوان همۀ آن را دربند كشيد فلذا از هر دانشى بهترش را بگزينيد.

2199

الرّجل السّوء لا يظنّ بأحد خيرا لأنّه لا يراه إلاّ بوصف نفسه : مرد بد بهيچكس گمان نيك نبرد براى اينكه مردم را جز مانند خود نه بيند.

2200

الشّكر أعظم قدرا من المعروف لأنّ الشّكر يبقى و المعروف يفنى : شكر را پايه برتر از نيكى است زيرا كه شكر ميماند و نيكى نميماند (مراد اين است كه باعث دوام نيكى و نعمت شكر است)

2201

اللؤم مضادّ لسائر الفضائل و جامع لجميع الرّذائل و السّؤات و الدّنايا : بخل دشمن تمام خوبيها و مركز تمام زشتيها و بديها و فرومايگيها است.

2202

المرؤة إسم جامع لسائر الفضائل و المحاسن مروّت نامى است كه گردآرندۀ همه خوبيها و برتريها است

2203

الحازم من يؤخّر العقوبة فى سلطان الغضب و يعجّل مكافاة الإحسان اغتناما لفرصة

ص: 104

الإمكان : دورانديش كسى است كه بگاه فشار خشم كيفر را تاخير اندازد و بر جبران كار احسان شتاب كند تا فرصتى كه دست داده است غنيمت بشمرد

2204

الكيّس من ملك عنان شهوته : زيرك كسى است كه زمام خواهشش را بدست گيرد.

2205

العاقل من غلب نوازع أهويته :

خردمند كسى است كه در ريشه كن كردن آرزوهاى از جاى بر كن پيروز گردد.

2206

الكلام كالدّواء قليلة ينفع و كثيره يهلك قاتل سخن همچون دوا است كمش سودمند و بسيارش كشنده است.

2207

المنع الجميل أحسن من الوعد الطّويل :

بخوبى و دلپذيرى بكسى چيزى ندادن بهتر تا وعدۀ دراز دادن.

2208

المكانة من الملوك مفتاح المحنة و بذر الفتنة : در پيش پادشاهان جاى گزيدن كليد رنج و تخم فتنه است.

2209

التّسلّط على الضّعيف و المملوك من لزوم القدرة : بر ناتوان و بنده فرمان راندن از لوازم قدرت و توانائى است.

2210

الضّمائر الصّحاح أصدق شهادة من الألسن الفصاح : انديشه هاى درست شهادتشان راست تر از زبانهاى گويا است.

2211

الرّفق لقاح الصّلاح و عنوان النّجاح :

نرمى آبستن كنندۀ درستى و نشانۀ رستگارى است

2212

أوقات الدّنيا و إن طالت قصيرة و المتعة بها و ان كثرت يسيرة : دوران جهان با همه بلنديش كوتاه و بهره بردارى از آن با همه بسيارى اندك است.

2213

الصّنيعة إذا لم تربّ أخلقت كالثّوب البالى و الأبنية المتداعية : نيكى اگر پى در پى نباشد كهنه گردد، همچون جامۀ كهنه و خانۀ واگذار شده

2214

الشّرّ كامن فى طبيعة كلّ أحد فإن غلبه صاحبه بطن و إن لم يغلبه ظهر :

بدى در نهاد هر كسى نهاده شده است اگر صاحبش بر آن دست پيدا كرد پنهان ماند و اگر بر آن پيروز نشد پيدا شود (و شخص اسير دست بدى گردد)

2215

الغدر يعظّم الوزر و يزرى بالقدر :

بيوفائى بزرگ كنندۀ گناه و كم كنندۀ جاه است

2216

المقادير تجرى بخلاف التّقدير و التّدبير

ص: 105

جريان مقدّرات (الهى) بخلاف اندازه گيرى و تدبيرات (بنده) است.

2117

إنجاز الوعد من دلائل المجد : بوعده وفا كردن از نشانه هاى بزرگى است.

2218

التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ : براى كار و كوشش دامن بميان زدن از خوشبختى ها است

2219

العاقل من سلّم إلى القضاء و عمل بالحزم :

خردمند كسى است كه واگذار بقضاى الهى كند و در كار دورانديشى را بكار بندد.

2220

الكيّس من تجلبب الحياء و الدّرع الحلم :

زيرك كسى است كه پيراهن حيا را بتن در پوشد و بردباريرا روپوش خويش گيرد.

2221

الكامل من غلب جدّه هزله : مرد كامل عيار كسى است كه وقارش بر سبكيش بچربد.

2222

العاقل من قمع هواه بعقله : خردمند كسى است كه به نيروى خردش خواهشش را از هم بپاشد.

2223

الدّهر ذو حالتين إبادة و إفادة فما أباده فلا رجعة له و ما أفاده فلا بقاء له : روزگار را دو حالت است يكى نابود كردن و يكى بهره مند ساختن پس آنچه نابود كند باز نگردد و آنچه بهره رساند دوام ندارد

2224

الاستطالة لسان الغواية و الجهالة :

گردن كشى و تطاول زبان گمراهى و نادانى است.

2225

الافتخار من صغر الأقدار : بخود نازيدن از پستى رتبه ها است.

2226

الحقد من طبايع الأشرار : كين توزى از خوهاى بدان است.

2227

الحقد نار كامنة لا تطفى إلاّ بالظّفر :

كين توزى آتش پنهانى است كه جز با پيروزى خاموش نگردد.

2228

المؤمن أمين على نفسه مغالب لهواه و حسّه : مؤمن بر نفس خويش امين و بر حسّ و هواى نفس خويش پيروز است.

2229

الحسد عيب فاضح و شحّ فادح لا يشفى صاحبه إلاّ بلوغ آماله فيمن يحسده رشگبرى عيبى است رسوا كننده و بخلى است سنگين داراى خود را شفا نبخشد جز اينكه در كسيكه بر وى حسد ميبرد بآرزوى خود برسد (و نعمت را بر شخص محسود مبدّل بنقمت بيند).

2230

الألفاظ قوالب المعانى : الفاظ قالبهاى معانى اند (كه بوسيلۀ آن الفاظ بشر ميتواند فى الضّمير

ص: 106

خود را بيان سازد).

2231

الاعتراف شفيع الجانى : اعتراف بگناه شفيع گنهكاران است.

2232

الإيثار سجيّة الأبرار و شيمة الأخيار برگزيدن خوى نيكان و روش پاكان است.

2233

السّبب الّذى أدرك به العاجز بغيته هو الّذى أعجز القادر عن طلبته :

وسيلۀ كه ناتوان را بآرزويش ميرساند همان وسيله ايست كه توانا را از رسيدن بخواسته اش بازميدارد (يعنى قدرت خدا است كه هر كس را بهر جا بايد ميرساند).

2234

السّجود الجسمانى هو وضع عتائق الوجوه على التّراب و استقبال الأرض بالرّاحتين و الرّكبتين و أطراف القدمين مع خشوع القلب و إخلاص النّيّة : سجدهاى جسمى (كه براى خدا ميشود) عبارت است از گذاردن نيكو جاهاى روى را بر خاك و روى آوردن بزمين است با دو كف دستها و زانوها و كنارهاى دو پا با فروتنى دل و نيتى پاك (كه فقط منظور خدا باشد و ديگرى در آن شريك نباشد)

2235

السّجود النّفسانى فراغ القلب من الفانيات و الأقبال بكنه الهمّة على الباقيات و خلع الكبر و الحميّة و قطع العلائق الدّنيويّة و التّحلّى بالخلائق النّبويّة :

سجدهاى روحى عبارت است از فراغت دل از علائق دنياى فانى و با تمام همّت روى آوردن بمثوبات باقيۀ اخروى و كندن ريشۀ كبر و حميّت و بريدن رشته هاى پيوند دنيا و خويش را بخوهاى پاكيزۀ پيغمبرى آراستن.

2236

الصّلوة حصن من سطوات الشّيطان :

نماز دژى روئين در مقابل حملات شيطان است

2237

الصّلوة حصن الرّحمن و مدحرة الشّيطان نماز پناهگاه خدايى و وسيلۀ راندن شيطان است

2238

الصّدقة تستدفع البلاء و النّقمة : تصدّق دادن بلا و سزاى كردار را از بين ميبرد.

2239

البطر يسلب النّعمة و يجلب النّقمة :

گردنكشى هنگام نعمت و طغيان نعمت را ميگيرد و براى شخص عقوبت بار ميآورد.

2240

الهوى إله معبود : هوا خدائى است پرستيده شده (و هواپرست خدا پرست نيست).

2241

العقل صديق محمود : خرد دوستى است پسنديده

ص: 107

2242

اللّيل و النّهار دائبان فى طي الباقين و محو آثار الماضين : روز و شب پيوسته ميكوشند در نور دين بازماندگان و نابودى مر آثار گذشتگان را.

الفصل الثّانى :حرف الألف بلفظ الأمر فى خطاب المفرد

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ الأمر (فى خطاب المفرد) فصل دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ أمر در خطاب مفرد (قال عليه السّلام)

1

أسلم تسلم : تسليم شو سالم باش.

2

اسئل تعلم : بپرس بدان.

3

أطع تغنم : فرمان ببر بهره بگير.

4

اعدل تحكم : دادگر باش فرمانده باش.

5

اسمح تكرم : ببخش بزرگ باش.

6

افكر تفق : بينديش بيدار باش.

7

ارفق توّفق : مدارا كن كامياب باش

8

أحسن تسترقّ : نيكى كن مردم را بنده ساز.

9

استغفر ترزق : آمرزش بطلب روزى ببر.

10

احلم تكرم : بردبارى كن گرامى باش.

11

افضل تقدّم : به نيكى بيفزا پيشوا باش.

12

اصمت تسلم : خاموش باش سالم باش

13

اصبر تظفر : صبر كن ظفر بياب

14

اعتبر تزدجر : پندگير از بدى باز ايست.

15

افكر تستبصر : بينديش بينا باش.

16

احلم توقّر : بردبار باش سنگين شو.

17

أطع تربح : فرمان ببر سود بگير.

18

أيقن تفلح : درست كار باش رستگار شو.

ص: 108

19

ارض تسترح : خورسند باش آسوده شو

20

اصدق تنجح : راست بگو بياساى.

21

اختبر تعقل : بيازماى آگاه شو.

22

اصبر تنل : بشكيب برس

23

أقل تقل : در گذر از ديگران تا در گذرند از تو

24

انس رفدك، اذكر وعدك : فراموش نما آنچه را ببخشى، ياد كن وعده خود را

25

اقنع تعزّ : قناعت كن تا عزيز گردى

26

اتّضع ترتفع : فروتنى كن تا بلند گردى

27

أعط تستطع : بده توانا باش.

28

اعتبر تقتنع : پندگير سازكار باش.

29

اعدل تملك : داد بده شاه باش.

30

اعقل تدرك : خردمند باش تا دريابى

31

اسمح تسد : ببخش آقا باش

32

اخلص تنل : خالص باش نائل شو.

33

اشكر تزد : سپاس بگذار افزوده شوى

34

أنعم تحمد : ببخش ستوده باش

35

اطلب تجد : بجوى بياب.

36

اتّق تفز : بپرهيز برس.

37

آمن تأمن : ايمان بيار ايمن باش.

38

أعن تعن : يارى كن ياريت كنند.

39

أطع العاقل تغنم : خردمند را فرمان ببر بهره ببر

40

اعص الجاهل تسلم : نادان را نافرمانى كن آسوده باش

41

اعدل فيما ولّيت، اشكر اللّه فيما أوليت دادگرى كن در آنچه زير فرمان تو است و سپاسگذار خدا را بر آنچه برسد بتو

42

اصحب تختبر : همراه باش تا آزمايش كنى

43

ابذل معروفك و كفّ أذاك : نيكيت را كار بند و آزارت را بازگير.

44

أطع أخاك و إن عصاك و صله و إن جفاك برادرت را فرمان ببر اگر چه او تو را فرمان نبرد و با او پيوند كن اگر چه او از تو ببرد.

45

أكرم ودّك و احفظ عهدك : دوستيت را گرامى دار و پيمانت را نگهدار.

46

أحسن يحسن إليك : نيكى كن تا نيكى كرده شوى

47

أبق يبق عليك : بر ديگران نگهدارى كن تا بر تو نگهدارى كنند.

48

الزم الصّمت يستز فكرك : خموشى را پيشه ساز تا انديشه ات روشن باشد.

49

اغلب الشّهوة تكمل لك الحكمة : بر خواهشت غلبه كن حكمت الهى برايت كامل ميشود.

50

أحسن إلى المسيىء تملكه : با بد نيكى كن مالكش باش.

ص: 109

51

استدم الشّكر تدم عليك النّعمة :

هميشه خدايرا سپاس بگذار تا نعمت هميشگى باشد.

52

ازهد فى الدّنيا تنزل عليك الرّحمة :

در جهان زاهد باش رحمت خدا بر تو ميبارد

53

اطلب العلم تزدد علما : دانش بجوى بر دانش بيفزاى.

54

اعمل بالعلم تدرك غنما : دانشت را بكار بند بهره ميبرى.

55

اكظم الغيظ تزدد حلما : خشم را فرو خور ببردبارى ميافزائى.

56

اصمت دهرك يجلّ أمرك : دورانت را بخموشى بگذران كارت بالا ميگيرد.

57

افضل على النّاس يعظم قدرك : بر مردم ببخش و تفضّل كن رتبه ات بزرگ ميگردد.

58

أعن أخاك على هدايته : برادرت را در هدايتش يارى كن.

59

أحى معروفك بإماتته : نيكيت را بفرو ميراندنش (و پنهان داشتنش) زنده ساز.

60

أقلل الكلام تأمن الملام : سخن را كوتاه كن از نكوهش بر كنار باش.

61

احفظ بطنك و فرجك عن الحرام : شكم و شهوتت را از حرام نگهدار.

62

اعدل تدم لك القدرة : دادگر باش قدرت برايت پايدار ميماند.

63

أحسن العشرة و اصبر على العسرة و أنصف مع القدرة : نيكو زندگى كن با سختى بساز و با داشتن توانائى بانصاف رفتار كن.

64

أحسن إلى من أساء إليك و اعف عمّن جنى عليك : با آنكه با تو بدى ميكند خوبى كن و از آن كس كه با تو ستم ميراند در گذر.

65

اجعل همّك و جدّك لاخرتك : همّت و كوششت را براى آخرتت قرار ده.

66

احفظ بطنك و فرجك ففيهما فتنتك :

شكم و فرجت را از حرام نگهدار كه اين دو تو را به فتنه ميافكنند (و بيچاره ميكنند).

67

استر عورة أخيك لما تعلمه فيك :

زشتى برادرت را بپوشان براى آنچه كه او را در خودت ميدانى (يعنى براى اينكه زشتيهاى خودت نيز مكتوم ماند)

68

أقم الرّغبة إليك مقام الحرمة بك : بپاى دار اميد بسوى خود را جاى محروم شدن بسبب تو يعنى

ص: 110

كارى كن كه مردم اميد بتو داشته باشند بجاى اينكه محروم باشند از تو

69

اغتفر زلّة صديقك يزكّك عدوّك :

لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد

70

احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك با كندن ريشۀ بدى از سينه ات آنرا از سينۀ ديگرى بر كن

71

ارفع ثوبك فإنّه أنقى لك و أتقى لقلبك و أبقى عليك : جامه ات را كوتاه كن كه ان براى تو پاكيزه تر و براى دلت پاكتر و براى خودت پايدارتر است.

72

اخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك زبانت را به بند دركش بدانسانكه دنيا رو در همت را به بند درميكشى.

73

اغتفر ما أغضبك لما أرضاك : از آنچه ترا بخشم ميافكند بگذر براى آنچه كه تو را خرسند ميسازد (بواسطۀ ادراك رحمت الهى خشمت را فرو خور).

74

اركب الحقّ و إن خالف هواك و لا تبع آخرتك بدنياك : حق را سوار و مراقب باش اگر چه مخالف آرزويت باشد و آخرتت را بدنيايت مفروش.

75

اعرف عن دنياك تسعد يمنقلبك و تصلح مثواك : از دنيايت روى برتاب تا اينكه با خوشبختى بمركز باز گشتت روى و جايگاهت را اصلاح كنى.

76

اسمع تعلم و اصمت تسلم : بشنو بدان مگوى بياساى.

77

ارهب تحذر و لا تهزل فتحتقر : بترس بر كنار باش شوخى مكن كه خوار و كوچك ميشوى.

78

امح الشّرّ عن قلبك تتزكّ نفسك و يتقبّل عملك : بدى را ريشه از دلت بر كن تا جانت پاك شود و كارت پذيرفته آيد.

79

اجعل رفيقك عملك و عدوّك أملك عملت را دوست و آرزويت را دشمن گير (و از نيكبختان باش.

80

اقصر همّك على ما يلزمك و لا تخض فيما لا يعنيك : همّت را بدانچه بكارت آيد منحصر و مصروف دار و دنبال آنچه كه بكارت نيايد مرو

81

أصلح المسيىء بحسن فعالك و دلّ على الخير بجميل مقالك : زشتكار را بكار نيكت براه آر و با گفتار خوشت براه خيرش بكش.

82

احفظ أمرك و لا تنكح خاطبا سرّك :

ص: 111

خويش را نگهدار و رازت را بخواهنده كابين مبند.

83

انفرد بسرّك و لا تودعه حازما فيزلّ و لا جاهلا فيخون : رازت را تنها خودت نگهدار حتّى آن را بمرد آگاه مسپار كه او نيز ميلغزد و بنادان هم مگوى كه خيانت ميكند.

84

افعل المعروف ما أمكن و ازجر المسيىء بفعل المحسن : تا ممكن است خوبى كن و بدكار را با كردار نيك بازدار و براه آر.

85

اجعل همّك لمعادك تصلح : همّت را براى آخرتت قرار ده اصلاح ميشوى.

86

أطع العلم و اعص الجهل تفلح : دانش را فرمان ببر و نادانى را نافرمانى كن رستگار ميشوى.

87

استرشد العقل و خالف الهوى تنجح :

راه راست را از عقل جوى و هوا را مخالفت كن تا بگردى پيروزمند

88

أحسن إلى من شئت و كن أميره : با هر كه خواهى نيكى كن اميرش باش.

89

استغن عمّن شئت و كن نظيره : از هر كه خواهى بى نياز شو مانندش باش.

90

احتج إلى من شئت و كن أسيره : نيازمند هر كه خواهى بشو اسيرش باش

91

الزم الصّمت فأدنى نفعه السّلامة :

خاموشى را همراه باش كه كمترين سودش سلامتى است.

92

اجتنب الهذر فأيسر جنايته الملامة :

از بيهوده گوئى بر كنار باش كه آسانترين زيانش نكوهش است

93

البس ما لا تشتهر به و لا يزرى بك : جامۀ بپوش كه بدان مشهور نگردى و تو را زيان نرساند.

94

امش بدائك ما مشى بك : بادردت راه برو مادام كه آن براه برد تو را (با آن بساز و كم كم رفعش كن)

95

افعل الخير و لا تحقّر منه شيئا فإنّ قليله كثير و فاعله محبور : كار نيك را بجاى آر و چيزيش را كوچك مشمار چرا كه كم آن بسيار و بجا آرندۀ آن دلشاد است.

96

افرح بما تنطق به إذا كان عريّا عن الخطاء سخنى كه ميگوئى هرگاه كه از لغزش بر كنار است بدان شادباش.

97

أغض على القذى و الاّ لم ترض أبدا : ديده از خار و خاشاك روزگار بپوش (و از پست و بلند جهان پر نگران مباش) و گرنه هيچگاه خرسند نخواهى بود

ص: 112

98

اشتغل بشكر النّعمة عن التّطرّب بها : از شادى و خوشى نعمت بشكرانۀ آن مشغول باش.

99

اشتغل بالصّبر على الرّزيّة عن الجزع لها : در پيش آمدهاى ناگوار از جزع و بيتابى سرگرم صبر و شكيب باش

100

أكرم نفسك ما أعانتك على طاعة اللّه مادام كه نفس تو را بر فرمانبردارى خداى يارى ميكند گراميش دار.

101

أهن نفسك ما جمحت بك إلى معاصى اللّه مادام كه نفس تو را بنافرمانى خداى ميكشاند خوارش گير.

102

استشعر الحكمة و تجلبب السّكينة فإنّهما حلية الأبرار : پيراهن حكمت و روپوش وقار را بپوش كه آنها زيور نيكوكاران است.

103

الزم الصّدق و الأمانة فإنّهما سجيّة الأخيار : راستى و امانت دارى را همراه و يار باش كه آنها روش نيكان است.

104

أكذب الأمل و لا تثق به فإنّه غرور و صاحبه مغرور : آرزو را دروغ پندار و آن را تكيه گاه مكن كه آن فريب دهنده و صاحبش فريب خورده شده است.

105

ارض بما قسم لك تكن مؤمنا : بدانچه ميرسد راضى باش مؤمنى.

106

ارض للنّاس ما ترضاه لنفسك تكن مسلما : آنچه بر خود مى پسندى بر مردم هم به پسند مسلمانى.

107

أدّ الأمانة إلى من ائتمنك و لا تخن من خانك : هر كس بتو امانت سپرد آنرا بوى ردّ كن و با كسى كه با تو خيانت ميكند خيانت مكن.

108

اقتن العلم فإنّك إن كنت غنيّا زانك و إن كنت فقيرا صانك : دانش را بدست آر زيرا توانگر و دارا باشى دانش تو را زينت دهد و اگر ندار باشى نگهت دارد.

109

ارض من الرّزق بما قسم لك تعش غنيّا خوشنود باش از روزى بآنچه قسمت شده براى تو تا توانگر زندگى كنى

110

اقنع بما أوتيته تكن مكفيّا : بهر چه ميرسد بساز تا كارت بسامان باشد.

111

اصحب أخا التّقى و الدّين تسلم و استرشده تغنم : با برادر متديّن و پرهيزكار يار شو سالم باش و از وى هدايت جوى بهره مند ميشوى.

112

أقصر رأيك على ما يلزمك تسلم و دع الخوض فيما لا يعنيك تكرم : انديشه ات را

ص: 113

در آنچه تو را بكار آيد بكار افكن سالم باش و آنچه كه تو را بكار نيايد رها كن ارجمند باش.

113

أقلل طعاما تقلل سقاما أقلل كلامك تأمن ملاما : خوراكت را كم كن تا كم كنى بيمارى را، سخنت را كم كن از نكوهش ايمن باش.

114

اعلم أنّ أوّل الدّين التّسليم و آخره الإخلاص : بدان براستى كه دين اوّلش گردن نهادن (باحكام و فرامين الهى) و آخرش خلوص و زنگ شرك را از درون رفتن است.

115

انتقم من حرصك بالقنوع كما تنتقم من عدوّك بالقصاص : از آزمنديت بوسيلۀ قناعت كيفركش بدانسانكه از دشمنت با قصاص كين و كيفر ميكشى.

116

أبق لرضاك من غضبك و إذا طرت فقع شكيرا : از خشمت براى خوشنوديت بگذار (وقتى كه خشم گرفتى دوستى پس از خشمت را بياد آر و تندروى مكن) و اگر پريدى خود را با پروازى كم فرود آر. (در نهج البلاغه سخن 402 است كه روزى شخصى در نزد آنحضرت سخنى گفت كه آن سخن حدّ او نبود كه بگويد و از روى بزرگ مينمود حضرت فرمودند:

لقد طرت شكيرا تو پيش از در آوردن پر پريدى منظور حضرت عليه السّلام در اينجا اينست كه يكسره از دوستى چشم مپوش و بلند پروازى منماى).

117

أكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لأبيك و معلّمك و إن كنت أميرا : مهمانت را گرامى دار اگر چه كوچك باشد و براى پدرت و آموزگارت از جايت برخيز اگر چه امير باشى.

118

أقلل المقال و قصّر الآمال و لا تقل ما يكسبك وزرا أو ينفّر عنك حرّا : سخن را كم كن و آرزوها را كوتاه گير و سخنى كه برايت گرفتارى بار آرد و يا آزاده مرد از تو برنجد بر زبان ميآور.

119

اندم على ما أسأت و لا تندم على معروف صنعت : بر زشتكاريهايت پشيمان شو و بر كارهاى نيكت پشيمان مباش.

120

أصلح إذا أنت أفسدت و أتمم إذا أنت أحسنت : بگاه تباهى خويش او را اصلاح كن و هر آنگاه نيكى كردى تمامش كن.

121

أكثر سرورك على ما قدّمت من الخير و حزنك على ما فاتك منه : شاديت را بر

ص: 114

هر كار نيكى كه پيش كردۀ بيش كن و اندوهت را بر آنچه كه از تو فوت شده است از ان بسيار گردان.

122

استخر و لا تتخيّر فكم من تخيّر أمرا كان هلاكه فيه : از خدا خير بخواه و خود مختار مباش اى بسا كه اختيار كرده است انچه را كه هلاكت وى در او است

123

استعمل مع عدوّك مراقبة الإمكان و انتهاز الفرصة تظفر : در كار كيفر از دشمنت چشم براه وقت و بانتظار بدست آوردن فرصت باش پيروز ميشوى.

124

أنعم تشكر و أرهب تحذر و لا تمازح فتحقر انعام كن سپاس گذارده شوى بترس بر كنار باش مزاح مكن كه خوار ميگردى.

125

اذكر عند الظّلم عدل اللّه فيك و عند القدرة قدرة اللّه عليك : بگاه بيدادگرى داد خدايرا بياد آر و بهنگام توانائى توانائى خدا را بر خودت متذكّر باش

126

اضرب خادمك إذا عصى اللّه و اعف عنه إذا عصاك : خدمتكارت اگر خدا را نافرمانى كرد بزن و اگر تو را نافرمانى كرد بگذر.

127

اصبر على عمل لا بدّ لك من ثوابه و عن عمل لا صبر لك على عقابه : بر دو كار صبر كن يكى كاريكه ناگزير از ثواب ديگر كاريكه ناتوان از تحمل عقاب آنى (آنرا بگذار و اين را واگذار).

128

اعمل عمل من يعلم أنّ اللّه مجازيه بإسائته و إحسانه : كار كن كار كردن كسيكه ميداند (و يقين دارد) كه خدا كار بد و نيكش را پاداش ميدهد

129

الزم الصّدق و إن خفت ضرّه فإنّه خير لك من الكذب المرجوّ نفعه : راستى را بكار بند گو اينكه از زيانش بترسى چرا كه آن براى تو بهتر از دروغى است كه اميد سودش را داشته باشى

130

استر العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره : تا ميتوانى عيب پوش ديگران باش تا خداوند پاك عيبى كه پوشاندن آن دلخواه تو است از تو بپوشاند.

131

اغتنم صنايع الإحسان و ارع ذمم الإخوان كارهاى نيك را غنيمت بشمار و پيمان با برادران را نگهدارى كن.

132

أشعر قلبك التّقوى و خالف الهوى تغلب الشّيطان : زيرپوش تقوا را بدلت در پوش و هوا را مخالفت كن شيطان را درهم ميشكنى.

133

اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصّبر

ص: 115

و حسن اليقين : بدستياريها و نيروهاى صبر و خوش يقينى اندوههائيكه بر تو وارد ميشود از خود دور كن

134

أحبب فى اللّه من يجاهدك على صلاح دين و يكسبك حسن اليقين : بخاطر خدا دوست بدار كسى را كه براى اصلاح دين با تو نبرد ميكند و تو را يقين نيك و درست ميآموزد.

135

اتّق اللّه بعض التّقى و إن قلّ و اجعل بينك و بينه سترا و إن رقّ : از خداى بترس برخى ترسيدن اگر چه كم باشد و بين خود و خدايت پرده قرار بده اگر چه نازك باشد.

136

الزم الحقّ ينزّلك منازل أهل الحقّ يوم لا يقضى إلاّ بالحقّ : ملازم حقّ باش تو را بجايگاه مردان حق ميرساند در روزيكه جز بحق حكم نشود

137

ألن كنفك و تواضع للّه يرفعك : نرم جانب باش و براى خدا افتادگى كن تا بلندت كند.

138

ازهد فى الدّنيا يبصّرك اللّه عيوبها و لا تغفل فلست بمغفول عنك : از دنيا كنار كش تا خدا زشتيهاى دنيا را بتو نشان دهد و از خدا غافل مباش كه از تو غافل نيستند.

139

اكظم الغيظ عند الغضب و تجاوز مع الدّولة تكن لك العاقبة : بهنگام خشم خشم را فرو خور و با بودن جاه و دستگاه از گناه اشخاص بگذر تا پايان كارت به نيكى كشد.

140

أقل العثرة و ادرأ الحدّ و تجاوز عمّا لم يصرّح لك به : در گذر از لغزش و دفع كن حدّ را شايد مقصود آن باشد: كه به يافتن شبهۀ حد شرعى را از او بر طرف ساز، كه: تدرء الحدود بالشّبهات) و گذشت كن از آنچه نزد تو بآن إقرار صريح نشده است

141

احتجب عن الغضب بالحلم و غضّ عن الوهم بالفهم : از خشم به پشت پرده بردبارى نهان شو و با ديدۀ فهم از پندار و گمان چشم پوشى كن

142

املك عليك هواك و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فإنّ الشّحّ بالنّفس حقيقة الكرم هواى نفست را بفرمان آر و از هر چه كه برايت حلال نيست بنفس خويش بخيل باش (و آنرا بجاى ميآور) زيرا ريشۀ جوانمردى و كرم بخل ورزيدن بر نفس خويش است

143

أعط النّاس من عفوك و صفحك مثل ما تحبّ أن يعطيك اللّه سبحانه و على عفو فلا تندم : از گذشت و گذاشت خويش بمردم ببخش بدانسانكه از خداوند پاك چشم گذشت دارى و بر گذشت از گناه كسى پشيمان مشو.

ص: 116

144

أكرم من ودّك و اصفح عن عدوّك يتمّ لك الفضل : دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلّم گردد.

145

احفظ رأسك من عثرة لسانك و ازممه بالنّهى و الحزم و التّقى و العقل : سرت را از لغزش زبانت نگهدارى كن و از منع و دورانديشى و عقل و تقوى مهارى بر زبانت زن.

146

اغتنم من استقرضك فى حال غناك لتجعل قضاءه فى يوم عسرتك : اگر بحال توانائى و دارائى كسى از تو قرض خواست غنيمت بشمار و بده و پس گرفتنش را براى روز ندارى و ناتوانيت بگذار

147

ارتد لنفسك قبل يوم نزولك و وطّىء المنزل قبل حلولك : اختيار منزل براى خود بكن پيش از هنگام فرود آمدن و جايگاه خود را نرم كن پيش از در آمدن

148

اتّق اللّه بطاعته و أطع اللّه بتقواه :

بفرمان بردارى خدا از خدا بترس و بوسيلۀ تقوا و پرهيزكارى فرمانش را ببر.

149

استدلّ على ما لم يكن بما كان فإنّ الأمور أشباه : از هر چه كه نيست دليل آنچه كه هست بگير زيرا كه كارها همانند همند (و نيست و هست يكسان است)

150

اشحن الخلوة بالذّكر و اصحب النّعم بالشّكر تنهائى را بياد خداى پر كن و نعمتها را با سپاسگزارى همراه ساز.

151

أكثر النّظر إلى من فضّلت عليه فإنّ ذلك من أبواب الشّكر : بر كسيكه بر وى برترى داده شدۀ بسيار نگاه كن كه اين كار خود از جملۀ درهاى سپاس گذارى است.

152

ألن كنفك فإنّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة : نرم جانب شو كه هر كس نرم جانب شود از خويشانش پيوسته مهربانى بيند.

153

الزم الصّبر فإنّ الصّبر حلو العاقبة ميمون المغبّة : صبر را همراه باش كه صبر را آخرى است شيرين و پايانى است مبارك.

154

احتمل ما يمرّ عليك فانّ الاحتمال ستر العيوب و إنّ العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل : نيك و بد آنچه بر تو ميگذرد تحمّل كن زيرا كه تحمّل كردن پوشندۀ عيوب است و نيز مرد خردمند نيمش تحمّل و نيمش تغافل و ناديده انگاشتن است

155

ابدء بالعطيّة من لم يسئلك و ابذل معروفك لمن طلبه و إيّاك أن تردّ السّائل : پيش از

ص: 117

آنكه از تو بخواهند بده و عطايت را بكسى كه خواهان است ببخش و سخت بپرهيز از اينكه سائل را محروم و نااميد گردانى.

156

اجعل زمان رخائك عدّة لأيّام بلائك روزگار آسايشت را پناهگاه دوران گرفتاريت قرار ده.

157

ارفق بإخوانك و اكفهم غرب لسانك و أجر عليهم سيب إحسانك : با برادرانت مدارا كن و تندى زبانت را از آنان بازگير و بدگوئى مكن و باران بخشايشت را بر آنان ببار و روان ساز

158

انصر اللّه بقلبك و لسانك و يدك فإنّ اللّه سبحانه قد تكفّل بنصرة من ينصره :

خداى را بدل و دست و زبانت يارى كن زيرا كه خداوند سبحان ضامن است يارى كننده اش را يارى كند.

159

أطل يدك فى مكافاة من أحسن إليك فإن لم تقدر فلا أقلّ من أن تشكره :

دستت را در پاداش كسيكه با تو نيكى ميكند دراز كن و اگر نتوانستى از سپاسگذارى وى كوتاه ميا

160

أبذل مالك فى الحقوق و واس به الصّديق فإنّ السّخاء بالحرّ أخلق : دارائيت را در راه حقوق دوستان صرف كن و با آنان مواساة نما كه براى آزاده مرد بخشش سزاوارتر است.

161

اخلط الشّدّة برفق و ارفق ما كان الرّفق أوفق : در كارها نرمى و سختى را بهم در آميز و آنجا كه نرمى سازگارتر است نرمى بكن.

162

انظر إلى الدّنيا نظر الزّاهد المفارق و لا تنظر إليها نظر العاشق الوامق : بسوى جهان بنگر نگريستن بيرغبت و جداى شو از آن و آن را مبين ديدن عاشق دلباخته.

163

أمسك عن طريق اذا خفت ضلالته از راهى كه در آن بيم گم شدن است كناركش

164

اعتزم بالشّدّة حين لا يغنى عنك إلاّ الشّدّة : آنجا كه جز از سختگيرى چاره نباشد تصميم بگير بر سختگيرى

165

ألجىء نفسك فى الأمور كلّها إلى الهك فإنّك تلجئها إلى كهف حريز : بپناه خداى خود در آور نفس خود را در تمامى كارها پس بدرستى كه بپناه در ميآورى آنرا بپناه محكم نگاهدارنده

ص: 118

166

اعتصم فى أحوالك كلّها باللّه فإنّك تعتصم منه سبحانه بمانع عزيز : در همه حالات چنگ درد امان كبريائى خداى در زن پس بدرستيكه چنگ زده اى از او - كه پاك است - بمنع كنندۀ چيره

167

أحى قلبك بالموعظة و أمته بالزّهادة و قوّه باليقين و ذلّله بذكر الموت و قرّره بالفناء و بصّره فجايع الدّنيا : دلت را بموعظت زنده دار و (هوسهاى دور و دراز) آنرا بكناره گيرى از دنيا بكش و نيرو بخش آنرا بيقين و رام گردان آنرا بياد مرگ و بر فنا و نيستى قرارش ده و گرفتاريهاى گوناگون جهان را بوى بنماى

168

أشعر قلبك الرّحمة لجميع النّاس و الإحسان إليهم و لا تنلهم حيفا و لا تكن عليهم سيفا :

شعار مهر و محبّت و نيكى با كلّيّه مردم را مر دلت قرار ده و بر آنان ستم منماى و شمشير برنده بر آنان مباش

169

اذكر أخاك إذا غاب بالذّى تحبّ أن يذكرك به و إيّاك و ما يكره و دعه ممّا تحبّ أن يدعك منه : برادرت را كه حاضر نبود ياد كن بآن طوريكه دوست دارى تو را ياد كند و از آنچه كه او را بد آيد سخت بپرهيز و واگذار او را از آنچيزيكه دوست ميدارى تو را واگذارد.

170

اتّق اللّه الّذى لا بدّلك من لقائه و لا منتهى لك دونه : بترس از خدائى كه از ديدارش ناگزيرى و پايان كارت جز بدو نيست

171

أدّ الأمانة إذا ائتمنت و لا تتّهم غيرك إذا ائتمنته فإنّه لا ايمان لمن لا أمانة له هر كه تو را امين دانست و امانت سپرد امانت را بوى بازده و افترا مزن ديگرى را هرگاه امانت سپرده باشى باو پس بدرستى كه ايمان نيست از براى كسى كه أمانت دار نباشد.

172

احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه : پيش پادشاهان جايگاهت را نگهدار و بترس از اينكه سست انگارى از آنچه كه ترا نزد او بلند كرده است ترا فرود آورد از آن مرتبۀ كه دارى.

173

اصحب من لا تراه إلاّ و كأنّه لا غناء به عنك و إن أسأت إليه أحسن إليك و كأنّه المسيىء : كسى را دوست گير كه او ترا نه بيند مگر طورى كه گوئى بى تو زندگى كردن نتواند و اگر

ص: 119

با وى بدى كنى او با تو نيكى كند بدانسانكه گوئى او با تو بدى كرده است.

174

ازهد فى الدّنيا و اعزف عنها و إيّاك أن ينزل بك الموت و أنت آبق من ربّك فى طلبها فتشقى : بى رغبت در دنيا باش و از جهان دل بر كن و زنهار بترس از اينكه مرگ بر تو در آيد و تو از پروردگار خود گريزان و جوياى جهان باشى كه در اينصورت بدبخت مردى تو باشى.

175

استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك آنچه از ديگران زشت ميشمارى از خودت نيز زشت بشمار.

176

ارض للنّاس بما ترضاه لنفسك و أخلص للّه عملك و علمك و حبّك و بغضك و أخذك و تركك و كلامك و صمتك آنچه بر خود مى پسندى همان را بر مردم بپسند و فقط خاصّ از براى خدا بگذار (كلّيّۀ امورات را از) عملت علمت دوستيت دشمنيت گرفتنت رها كردنت گفتنت نگفتنت را.

177

اسع فى كدحك و لا تكن خازنا لغيرك سعى كن در كسب و كارت را وسيع گير (و از اموالت بر مردم ببخش) و فقط گنجور غير خود مباش

178

أدم ذكر الموت و ذكر ما تقدّم عليه بعد الموت و لا تتمنّ الموت إلاّ بشرط وثيق همواره بياد مرگ باش و ياد آنچه را كه در پيش دارى پس از مرگ و آرزو مكن مرگرا جز با پيمانى استوار (يعنى با ايمنى از گرفتاريهاى ننالم)

179

أنصف النّاس من نفسك و أهلك و خاصّتك و من لك فيه هوى و اعدل فى العدوّ و الصّديق : انصاف ده مردم را از جانب خودت و از عيالات و نزديكان و كسانت و كسى كه در او محبّتى سراغ دارى و عدل را در دوست و دشمنت بكاربند.

180

أفق أيّها السّامع من سكرتك و استيقظ من غفلتك و احتصر من عجلتك : اى شنونده از اين سرمستى بهوش آى و از اين خواب غفلت بيدار شو و از اين تندرويت بايست

181

أمسك من المال بقدر ضرورتك و قدّم الفضل اليوم فاقتك : از مال باندازۀ كفايت نگهدار و زيادى را براى روز نداريت پيش فرست.

182

اعقل عقلك و أملك أمرك و جاهد

ص: 120

نفسك و اعمل للآخرة جهدك و اتّق اللّه فى نفسك و نازع الشّيطان قيادك و اصرف إلى الآخرة وجهك و اجعل للّه جدّك : شتر عقلت را زانو بند زن (و آن را كور كورانه بهر راه سر مده) زمام كارت را بدست گير با نفست پيكار كن كوششت را براى آخرتت بكار بند در پيش خويش از خدا بترس و زمام از دست شيطان بدر كش رويت را بسوى آخرت كن و كوششت را براى خدا بكار بند (تا در خيل نيكان و در زمرۀ پاكان باشى)

183

استعن على العدل بحسن النّيّة فى الرّعيّة و قلّة الطّمع و كثرة الورع : يارى بجوى بر دادگسترى به نيّت نيكو و نيك انديشى در بارۀ عموم مردم و كمى آز و پرهيزكارى بسيار

184

أطع اللّه فى جمل امورك فإنّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شىء و الزم الورع : در همه كارهايت خداى را فرمان ببر چرا كه فرمان خداى بردن بر هر چيزى ميچربد (و همه كارها را سر و سامان ميبخشد) و پرهيز و پارسائى را همراه باش.

185

أجمل إدلال من أدلّ عليك و اقبل عذر من اعتذر إليك و أحسن إلى من أساء إليك : زياد و نيكو گردان زياده روى در دوستى كسى كه زياده روى در دوستى با تو كند و پوزش پوزش خواه را بپذير و آنكه با تو بدى كند تو در برابر خوبى كن

186

استفرغ جهدك لمعادك يصلح مثواك و لا تبع آخرتك بدنياك : جدّ و كوشش خويش را براى آخرتت بكار بند تا جايگاهت نيكو شود و آخرتت را بدنيايت مفروش (كه بدبخت ميگردى).

187

استصلح كلّ نعمة أنعمها اللّه عليك و لا تضيّع نعمة من نعم اللّه عندك و لير عليك أثر ما أنعم اللّه سبحانه به عليك بصلاح در آور هر نعمتى را كه ارزانى داشته خدا و هيچيك از نعمتهاى خداوند تبارك و تعالى نبايد نزد تو تباه گردد و بايد نشانۀ نعمتى كه خداوند سبحان بتو داده است از تو پيدا باشد.

188

املك حميّة نفسك و سورة غضبك و سطوة يدك و غرب لسانك و احترس فى ذلك كلّه بتأخير البادرة و كفّ السّطوة حتّى يسكن غضبك و يثوب إليك عقلك زمام غيرت خود و تيزى خشم و يورش دستت

ص: 121

و تندى زبانت را بدست آورد و نگاه دار خود را در همه اينها به پس انداختن تندى نمودن و بازدارى از حمله آوردن تا اينكه خشمت آرام گيرد و عقلت بسويت باز گردد

189

أمر بالمعروف تكن من أهله و انكر المنكر بيدك و لسانك و باين من فعله بجهدك مردم را به نيكى وادار تا اهل آن باشى و زشت و بد را با دست و زبانت بد بشمار و با كوشش و جدّيتت از كار بد بدور باش.

190

اجتنب مصاحبة الكذّاب فإن اضطررت إليه فلا تصدّقه و لا تعلمه أنّك تكذّبه فإنّه ينتقل عن ودّك و لا ينتقل عن طبعه : از همنشينى با دروغگو بپرهيز و اگر احيانا ناچار شدى با او باشى گفتارش را راست مپندار و خبرش مكن كه باورش ندارى زيرا كه او در اينحال دست از دوستى تو بكشد و از خوى بدش باز نگردد.

191

أحسن رعاية الحرمات و أقبل على أهل المرؤات فإنّ رعاية الحرمات تدلّ على كرم الشّيمة و الأقبال على ذوى المرؤات يعرب عن شرف الهمّة :

حرمتها را نيكو رعايت كن و بر رادمردان با مروّت روى آر كه اين حرمتها را نگهداشتن دليل بر خوشخوئى و بر مردم با مروّت و احسان روى كردن همّت بلند را مى شناساند.

192

افعل الخير و لا تفعل الشّرّ فخير من الخير من يفعله و شرّ من الشّرّ من يأتيه بفعله همواره كار نيك را بجاى آر و از بد بگذر زيرا خوبتر از خوب كسى است كه كار خوب كند و بدتر از بد كسى است كه مرتكب كار بد گردد.

193

أقم النّاس على سنّتهم و دينهم و ليأمنك بريئهم و ليخفك مريبهم و تعاهد ثغورهم و أطرافهم : بپاى دار مردم را بر روش خودشان و دين خودشان و بايد كه بى گناه آنها از تو ايمن باشد و گنهكارشان از تو بترسد و گوشه و كنار كارشان را نيكو نگهدارى كن.

194

ازهد فى الدّنيا و أعرف عنها و إيّاك أن ينزل بك الموت و قلبك متعلّق بشىء منها فتهلك : بى اعتناى بدنيا باش و روى گردان از آن و زنهار بترس كه مرگ بر تو در آيد و تو دلبسته بچيزى از آن دنيا باشى كه در اينصورت از تباهانى.

ص: 122

195

اقبل أعذار النّاس تستمتع بإخائهم و القهم بالبشر تمت أضغانهم : پوزش پذير مردم باش از دوستيشان بهره مند شو با گشاده روئى ديدارشان كن تا كينۀ سينه هايشان را بميرانى.

196

ارحم من دونك يرحمك من فوقك و قس سهوه بسهوك و معصيته لك بمعصيتك لربّك و فقره إلى رحمتك بفقرك إلى رحمة ربّك : بر زير دست خويش رحمت آر تا آنكه بالاى دستت باشد بر تو رحمت آرد و فراموشيش را با فراموشيت و نافرمانيش را بر نافرمانى خودت از خدايت و احتياج او را برحمت خودت با احتياج خودت برحمت خدايت قياس كن (تا سنگينى آن كار بر تو آسان گردد).

197

اشكر من أنعم عليك و أنعم على من شكرك فإنّه لا زوال للنّعمة إذا شكرت و لا بقاء لها إذا كفرت : بر آنكه بر تو انعام كند سپاسش بگذار و بر آنكه از تو سپاس گذارى كند انعام و احسان كن چرا كه آن نعمت كه سپاس گذارى شود تمام نشود و آنچه كفران شود پايدار نماند.

198

املك عليك هواك و شجى نفسك فإنّ شجى النّفس الأنصاف منها فيما أحبّت و كرهت : بدست خود گير زمام خواهش خود و غصّۀ نفس خود را پس بدرستى كه غصّۀ نفس داد خواستن از او است در آنچه خوش دارد و ناخوش دارد. (يعنى دادخواهى از نفس در هر چه كه خوش يا ناخوشايند است غصّۀ نفس است پس زمام غصّۀ نفس بدست گرفتن دادخواهى از او است

199

الصق بأهل الخير و الورع و رضّهم على أن لا يطروك فإنّ كثرة الأطراء تدنى من الغرّة و الرّضا بذلك يوجب من اللّه المقت : با مردم نيك و پارسا پيوند كن و آنان را خوشنود كن بشرط اينكه پر ستايشت نكنند چرا كه ستايش زيادى در بسيار نزديك ميسازد بفريب و خورسندى دادن بدان سبب دشمنى خداوند است.

200

اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك و أحبّ له ما تحبّ لنفسك و أكره له ما تكره لها و أحسن كما تحبّ أن يحسن إليك و لا تظلم كما تحبّ أن لا تظلم : خويشتن را معيار سنجش بين خود و ديگران قرار ده و آنچه براى خود مى پسندى براى ديگران بپسند و آنچه براى خود روا

ص: 123

نميدارى براى ديگران روا مدار و خوبى بكن بدانسانكه دوستدارى با تو خوبى كنند ستم مكن همانطور كه دوست ندارى دربارۀ تو ستم كرده شود.

201

اغتنم الصّدق فى كلّ موطن تغنم و اجتنب الشّرّ و الكذب تسلم : در هر جا و مكانى راست گوئى را غنيمت بشمار تا بهره مند شوى و از دروغ و زشتى بپرهيز تا تندرست شوى

202

أكرم نفسك عن كلّ دنيّة و إن ساقتك إلى الرّغائب فإنّك لن تعتاض عمّا تبذل من نفسك عوضا : نفس خويش را از هر پستى و زشتئى بر كنار دار اگر چه نفست ترا بسوى عطاها بكشاند زيرا كه تو هر چه از خودت را كه مايه ميگذارى هرگز عوض را نمى يابى.

203

اجعل من نفسك على نفسك رقيبا و اجعل لآخرتك من دنياك نصيبا : از خودت براى خودت نگهبانى بگذار (كه از تو حساب بكشد) و از دنيايت براى آخرتت بهره بردار.

204

ارض بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله رائدا و إلى النّجاة قائدا : خورسند باش از اينكه همچون محمّد (ص) كه درود خداى بر او و بر آل او باد پيشاهنگ و بسوى رستگارى كشاننده داشته باشى.

205

أكثر ذكر الموت و ما تهجم عليه و تفضى إليه بعد الموت حتّى يأتيك و قد أخذت له حذرك و شددت له أزرك و لا يأتيك بغتة فيبهرك : بسيار بياد مرگ و يورش بردن و بيخبر بروى در آمدنت و آنچه پس از مرگ بتو ميرسد باش بطوريكه وقتى آن مرگ ميرسد تو كمر تنگ بر بسته و سلاح خويش را پوشيده و آماده باشى نه اينكه آن ناگاه بر تو بتازد و در همت بكوبد

206

اجعل لكلّ إنسان من خدمك عملا تأخذه به فإنّ ذلك أحرى أن لا يتواكلوا فى خدمتك براى هر يك از خدمتكارانت كارى قرار ده كه بگيرى او را بآن كار (يعنى آن كار را از او خواسته باشى) پس بدرستيكه اين سزاوارتر است بجهت آنكه آنان اعتماد بر يكديگر در انجام دادن كارت نكنند (چون وظيفه هرگاه مشخص نشود هر يك اعتماد بر ديگرى كند

207

اجعل الدّين كهفك و العدل سيفك تنج من كلّ سوء و تظفر على كلّ عدوّ : دين را پناهگاه گير و عدل را شمشيرت گير از هر بدى ميرهى و بر هر دشمنى پيروز ميگردى.

208

أقبل على نفسك بالإدبار عنها أعنى أن تقبل على نفسك الفاضلة المقتبسة من

ص: 124

نور عقلك الحائلة بينك و بين دواعى طبعك و أعنى بالإدبار الإدبار عن نفسك الأمّارة بالسّوء المصافحة بيد العتوّ : با پشت كردن بر نفس خود بدان روى كن (و با مخالفت آن را پاكيزه ساز) مقصودم اين است كه روى آورى بر نفسى كه برترى دارنده و روشنى گيرنده از نور عقل و خرد تو است كه آن نفس پرده ايست ميان تو و خواهشهاى طبع تو و باز مقصودم با پشت كردن پشت كردن از آن نفسى است كه همواره شخص را ببدى فرمان دهد و با دست طغيان و سركشى همدست و مصافحه كننده است.

209

اهجر اللّهو فإنّك لم تخلق عبثا فتلهو و لم تترك سدا فتلغو : از بازيچه و شوخى بدور باش كه تو بيهوده آفريده نشدى كه بازى كنى و سر خود رهايت نخواهند كرد تا هرزه گو باشى.

210

اجعل جدّك لأعداد الجواب ليوم المسئلة و الحساب : براى پرسش روز حساب و تهيّه جواب بكوشش و كار باش.

211

احبس لسانك قبل أن يطيل حبسك و يردى نفسك فلا شىء أولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب و يتسرّع إلى الجواب : زبانت را به بند دركش پيش از آنكه به بند افتادنت در دوزخ بدراز كشاند و نفست را بهلاكت رساند زيرا كه هيچ چيز براى زياد گرداندن زندان سزاوارتر نيست از زبانى كه از راه راست بدور و در كار پاسخ دادن شتابان است.

212

اجعل كلّ همّك و سعيك للخلاص من محلّ الشّقاء و العقاب و النّجاة من مقام البلاء و العذاب : تمام سعى و كوششت را بكار بند براى خلاصى از سراى بدبختى و گرفتارى و رستگارى از جايگاه بلا و رنج و شكنجه.

213

احفظ عمرك من التّضييع له فى غير العبادة و الطّاعات : چند روزه زندگيت را از تباهى در غير عبادت و اطاعت خدا نگهدارى كن.

214

امنع نفسك من الشّهوات تسلم من الآفات نفست را از خواهشها جلوگير باش از آفتها بر كنارى

215

امحض أخاك النّصيحة حسنة كانت أو قبيحة پند را با برادرت پاك و بيغش بگذار خواه زشت خواه زيبا (خواه او را خوش آيد و يا بد آيد).

216

أكذب السّعاية و النّميمة باطلة كانت أو صحيحة : سخن چينى را دروغ پندار خواه نادرست

ص: 125

خواه درست.

217

أطع اللّه سبحانه فى كلّ حال و لا تخل قلبك من خوفه و رجائه طرفة عين و الزم الاستغفار : در تمام حالات خداى را فرمان ببر و باندازۀ يك چشم زدن دلت را از بيم و اميد از وى خالى نگذارده و همواره از وى آمرزش بخواه

218

أعط ما تعطيه معجّلا مهنّا و ان منعت فليكن فى إجمال و إعذار : بسائل هر چه ميدهى بگوارائى و زود بده و اگر خواستى ندهى بنيكوئى و پوزش بايد باشد.

219

اجعل لنفسك فيما بينك و بين اللّه سبحانه أفضل المواقيت و الأقسام : براى خودت ميان خود و خداى سبحان بهترين وقتها و قسمتها را قرار بده.

220

احذر الحيف و الجور فإنّ الحيف يدعو إلى السّيف و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة و الانتقام : از جفا و ستمكارى بترس كه ستم شخص را بسوى قتل و شمشير ميكشد و جور و جفا به طرد و جلا بر ميگردد و كيفر و گرفتارى را نزديك ميسازد.

221

الزم الصّمت يلزمك النّجاة و السّلامة و الزم الرّضا يلزمك الغنى و الكرامة : خاموشى را ملازم باش رستگارى و سلامتى ملازمت ميشود و خوشنودى از خدا را ملازم باش توانگرى و بزرگوارى همراهت ميگردد

222

اخرج من مالك الحقوق و أشرك فيه التّصديق و ليكن كلامك فى تقدير و همّتك فى تفكير تأمن الملامة و النّدامة : حقوق خدا را از مالت بيرون كن دوست و نزديك را در آن شركت ده و بايد سخن تو از روى دانش و اندازه و همّتت در فكر و انديشه باشد تا از نكوهش و پشيمانى ايمن باشى.

223

اذكر مع كلّ لذّة زوالها و مع كلّ نعمة إنتقالها و مع كلّ بليّة كشفها فإنّ ذلك أبقى للنّعمة و أنفى للشّهوة و أذهب للبطر و أقرب إلى الفرج و أجدر بكشف الغمّة و درك المأمول با هر لذّتى نابوديش و با هر نعمتى رفتنش را و با هر بلائى بر طرف شدنش را متذكّر و متوجّه باش كه اين كار نعمت را نگهدارنده تر و شهوت را دور كننده تر و برنده تر مر شادى زياد را و بسوى گشايش كار نزديكتر و به بردن اندوه و درك اميد سزاوارتر است.

224

احمل نفسك عند شدّة أخيك على

ص: 126

اللّين و عند قطيعته على الوصل و عند جموده على البذل و كن للّذى يبدو منه حمولا و له وصولا : هنگاميكه برادر دينيت بر تو سخت گيرد تو نرمى را بر خود هموار كن و بگاه بريدنش وادار كن خود را بر پيوستگى، و هنگام خشكى او بر بذل و بخشش باو، و باش از براى انچه سر زند از او (يعنى از بد رفتارى) بردبار، و مر او را نيكى كن و پيوست بخش

225

أكرم عشيرتك فإنّهم جناحك الّذى به تطير و اصلك الّذى إليه بصير و يدك الّتى بها تصول: خويشانت را گرامى دار كه آنها شهپر تو هستند كه با آنها ميپرى و ريشۀ تو هستند كه بسوى آنها بر ميگردى و دست تو هستند كه بآنها بديگران حمله ميبرى.

226

احمل نفسك مع أخيك عند صرمه على الصّلة و عند صدوده على اللّطف و المقاربة و عند تباعده على الدّنوّ و عند جرمه على العذر حتّى كانّك له عبد و كأنّه ذو نعمة عليك و إيّاك أن تضع ذلك فى غير موضعه أو تفعله مع غير أهله : وادار كن نفس خود را با برادر خود هنگام بريدن او بر پيوند، و هنگام رو گردانيدن او بر ملاطفت و نزديكى و هنگام دورى گزيدن او بر نزديك شدن و هنگام گناه كردن او بر معذور بودن (يعنى او را مقصّر ندان) بطوريكه گوئى تو براى او بنده هستى و او ولى نعمت تو است لكن سخت بپرهيز از اينكه اين امور را در غير موضعش وضع كنى و با غير اهلش بجاى آرى (كه اگر كردى عظيم جنايتى مرتكب گرديده).

227

اجعل همّك لأخرتك و حزنك على نفسك فكم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد و كم من مهموم أدرك أمله : اندوهت را براى آخرتت قرار ده و غمت را براى خودت زيرا بسا اندوهناكى كه غم و اندوهش شادى هميشگى آخرتى برايش ايجاد كرد و بسا غمناكى كه در عين غمگينى باميد و آرزويش دست يافت.

228

أحسن إلى من تملك رقّة يحسن إليك من يملك رقّك : با آنكه گردنش بچنبر فرمان تو است نيكى كن تا آنكه گردنت بچنبر فرمان او است با تو نيكى كند.

229

اصحب النّاس بما تحبّ أن يصحبوك تأمنهم و يأمنوك : بهمانطور كه دوست دارى مردم

ص: 127

با تو مصاحبت كنند همانطور با مردم همراهى و مصاحبت كن تا آنها از تو ايمن و تو از آنها ايمن باشى.

230

أنصف من نفسك قبل أن ينتصف منك فإنّ ذلك أجلّ لقدرك و أجدر برضا ربّك : انصاف را خودت پيش قدم باش پيش از آنيكه بخواهند آنرا از تو زيرا كه اينكار پايۀ جاه تو را بر كشنده تر و بخوشنودى پروردگارت سزاوارتر است

231

ابدء السّائل بالنّوال قبل السّؤال فإنّك إن أحوجته إلى سؤالك أخذت من حرّ وجهه أفضل ممّا أعطيته : دربارۀ سائل پيش از سؤال و بخشش ابتدا كن زيرا كه اگر او را بخواهش و سئوال وادارى بيش از آنچه كه باو ميبخشى از آبرويش مى ستانى (و آنوقت صفت سخاوت در تو صدق نميكند).

232

أكرم ذوى رحمك و وقّر حليمهم و احلم عن سفيههم و تيسّر لمعسرهم فإنّهم لك نعم العدّة فى الشّدّة و الرّخاء : خويشانت را گرامى دار و بردبارشان را اكرام كن با نادانشان بردبار باش و با تنگدستشان آسان باش كه اين خويشاوندان بگاه آسايش و گرفتارى نكو پشتيبانانى هستند.

233

الق دواتك و أطل جلفة قلمك و فرّق سطورك و قرمط بين حروفك فإنّ ذلك أجدر بصباحة الخطّ : (آنحضرت بعبد اللّه بن ابى رافع كاتبشان فرمودند) دواتت را ليقه بگذار و پاكيزه ساز مركّب گير و نوك خامه ات را دراز گير ميان سطرها را فاصله بگذار حروفت را بهم پيوسته و نزديك دار كه اين كار بزيبائى خطّ نزديك تر است

234

الزم الإخلاص فى السّرّ و العلانية و الخشية فى الغيب و الشّهادة و القصد فى الفقر و الغنى و العدل فى الرّضا و السّخط : اخلاص را در نهان و آشكارا خوف از خدا را در ظاهر و باطن اقتصاد و ميانه روى را در دارائى و ندارى عدل و دادگرى را بحال خشم و خوشنودى ملازم باش و بكار بند.

235

اختر كلّشيء جديده و من الأخوان أقدمهم از هر چيز نوش را بگزين لكن از برادران دينى ديرين ترين را اختيار كن.

236

استشر أعدائك تعرف من رأيهم مقدار عداوتهم و مواضع مقاصدهم : دشمنانت را مشاور گير تا اندازۀ دشمنيشان و مراكز منظورشان را از انديشه شان دريابى

ص: 128

237

أبذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمأنينة و أعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ إليه بكلّ أسرارك : منتهى درجه دوستى را دربارۀ دوستت رعايت كن و همۀ اطمينانت را با وى بكار مبند و از جانب خودت هر گونه همدردى را به بخش باو و لكن همه اسرارت را با وى در ميان منه (كه اگر نهادى و افشا شد حق گله ندارى)

238

اصحب السّلطان بالحذر و الصّديق بالتّواضع و البشر و العدوّ بما تقوم به عليه حجّتك :

پادشاهان را مصاحبت كن لكن با ترس (زيرا كه پادشاهان را خوئى است مانند شير كه اگر گاهى سوارى دهد ناگاه پاره ات سازد) و با دوست بافتادگى و گشاده روئى و با دشمن تا آنجا كه بتوانى بروى اقامه حجّت كنى

239

افسح برية قلمك و أسمك شحمته و أيمن قطّك يحمد خطّك : قلمى بلند تهيّه كن و ستبر گردان پرّۀ انرا و راست بتراش انرا تا خطّت شيرين و زيبا گردد.

240

ابذل لصديقك نصحك و لمعارفك معونتك و لكافّة النّاس بشرك :

به بخش از براى دوست خود پندت را و از آشنايان كمك خود، و براى همگان گشاده روئيت را

241

احتمل دالّة من دلّ عليك و اقبل العذر ممّن اعتذر إليك و اغتفر لمن جنى عليك بردبار باش نسبت بزياده روى در دوستى و كسى كه در دوستى با تو زياده رود و پوزش خواه را پوزش پذير باش و از گناه جنايتكار بر خودت بگذر.

242

اجعل جزاء النّعمة عليك الإحسان إلى من أساء إليك : نيكى كردن با هر كسى كه با تو بدى ميكند پاداش نعمتى كه خدا بر تو ارزانى داشته است قرار بده.

243

ابذل مالك لمن بذل لك وجهه فإنّ بذل الوجه لا يوازيه شىء : مالت را با آن كسى ببخش كه آبرويش را پيشت ميريزد زيرا كه در ميزان سنجش هيچ چيزى بپاى آبرو نميرسد.

244

ابذل معروفك للنّاس كافّة فإنّ فضيلة فعل المعروف لا يعدلها عند اللّه سبحانه شيىء : خوبيت را دربارۀ تمام مردم بكار بند زيرا كه هيچ چيزى نزد خداى بزرگ بپايۀ نيكوكارى (با بندگان خداى) نميرسد.

445

استشر عدوّك العاقل و احذر رأى

ص: 129

صديقك الجاهل : با دشمن دانا مشورت كن و از رأى دوست نادانت بپرهيز.

246

اصبر على مضض مرارة الحقّ و إيّاك أن تنخدع لحلاوة الباطل : بر درد تلخى حق شكيب آر و از شيرينى باطل سخت بپرهيز (زيرا كه) صبر تلخ است و ليكن بر شيرين دارد.

247

اجعل شكواك إلى من يقدر على غناك :

شكايتت را پيش كسى بر كه بر دارا كردنت توانا باشد

248

الزم السّكوت و اصبر على القناعة بأيسر القوت تعزّ فى دنياك و تعزّ فى أخراك :

خاموشى را ملازم باش و صبر بر راضى بودن باندك خوراكى را پيشۀ خود بساز تا در دنيا و آخرتت عزيز و ارجمند باشى.

249

أطع من فوقك يطعك من دونك و أصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك :

ما فوق خود را فرمان ببر ما دونت فرمانت را ببرد باطنت را خوب كن خدا ظاهرت را خوب خواهد كرد

250

استكثر من المحامد فإنّ المذامّ قلّ من ينجو منها : ستودگيها را بسيار كن كه كمتر كسى از چنگ نكوهشها رهائى يافت.

251

أكره نفسك على الفضائل فإنّ الرّذائل أنت مطبوع عليها : نفس خود را بكار نيكيها دار كه بديها بالطّبع در نهاد تو نهاده شده اند.

الفصل الثّالث :الألف بلفظ الأمر فى خطاب الجمع

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ الأمر فى خطاب الجمع قال عليه السّلام فصل سوّم: از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ امر كه جمع را مخاطب كرده و فرموده اند:

1

اطلبوا العلم ترشدوا : در پى دانش باشيد تا راه راست را بيابيد.

2

اعملوا بالعلم تسعدوا : دانش را كار بنديد تا نيكبخت شويد

3

أخلصوا إذا عملتم : عمل را با نيّت خالص بگذاريد

4

اعملوا إذا علمتم : وقتى كه دانا شديد بدانشتان عمل كنيد.

5

اتّقوا اللّه جهة ما خلقكم له : خداى را

ص: 130

در آنچه كه شما را براى آن آفريده اند پاس داريد

6

اسمحوا إذا سئلتم : هنگاميكه از شما بخواهند بخشنده باشيد

7

أطيعوا اللّه حسب ما أمركم به رسله : فرمان بر خدا باشيد چنانچه خدا بوسيلۀ پيغمبرانش شما را بدان كار مأمور ساخته.

8

الزموا الحقّ تلزمكم النّجاة : حق را ملازم باشيد تا رستگارى ملازمتان باشد.

9

اكتسبوا العلم يكسبكم الحيوة : كسب دانش كنيد تا دانش شما را بزندگى جاويد بكشاند.

10

استنزلوا الرّزق بالصّدقة : روزى را بوسيله صدقه از آسمان فرود آريد.

11

الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة : جماعت را ملازم باشيد و از پراكندگى بپرهيزيد.

12

املكوا أنفسكم بدوام جهادها : نفوس خويش را همواره با پيكار و مخالفت مالك شويد

13

اعتصموا بالذّمم فى أوتادها : بمردانيكه وفا دار و آهنين پيكراند پناه جوئيد (و خود را در سايه زينهار آنان ميخكوب كنيد).

14

استعدّوا للموت فقد أظلّكم : آمادۀ مرگ باشيد كه بر سرتان سايه افكنده است.

15

أسمعوا دعوة الموت آذانكم قبل أن يدعى بكم : گلبانگ مرگ را بگوشهايتان بشنوانيد پيش از آنكه شما را بخوانند.

16

استمعوا من ربّانيكم و أحضروه قلوبكم و اسمعوا إن هتف بكم : گوش فرا داريد به كسى از طرف پروردگار است و او را در دل هايتان حاضر داريد و اگر شما را بسوى خدا صلا زد اندرزش را دل دهيد.

17

اسمعوا النّصيحة ممّن أهداها إليكم و اعقلوها على أنفسكم : اندرز را از كسيكه بسوى شما اهدا ميكند بشنويد و ببنديد آن اندرز را بر نفسهاى خود.

18

اتّعظوا بمن كان قبلكم قبل أن يتّعظ بكم من بعدكم : بآن كسى كه پيش از شما گذشت پند گيريد پيش از آنكه آنكه پس از شما است بشما پند گيرد.

19

ارفضوا هذه الدّنيا الذّميمة فقد رفضت من كان أشغف بها منكم : ترك و رها كنيد اين دنياى نكوهيده را پس بدرستى كه رها كرده دنيا كسانى را كه بيش از شما دوستدارش بودند

ص: 131

20

أسهروا عيونكم و ضمّروا بطونكم و خذوا من أجسادكم تجودوا بها على أنفسكم :

ديدگانتان را بيدار داريد و شكمهايتان را خالى نگهداريد از پيكرهايتان بگيريد و بر نفوستان ببخشيد (و براى آخرت از خود كار بكشيد).

21

اشغلوا أنفسكم بالطّاعة و ألسنتكم بالذّكر و قلوبكم بالرّضا فيما أحببتم و كرهتم :

نفوس خويش را بفرمانبردارى خدا و زبانهايتان بذكر و دلهايتان را در آنچه كه محبوب و يا مكروهتان است بخوشنودى از خدا وادار كنيد (تا رستگار باشيد).

22

الزموا الأرض و اصبروا على البلاء و لا تحرّكوا بأيديكم و هوى ألسنتكم : بر جاى خود ثابت بمانيد و از آن نجنبيد و بر بلا صبر كنيد و بخواهش دست و زبانهايتان حركت مكنيد (و پيروى نفس ننمائيد)

23

أخرجوا الدّنيا من قلوبكم قبل أن تخرج منها أجسادكم ففيها أختبرتم و لغيرها خلقتم حبّ دنيا را از دلهايتان بدر كنيد پيش از آنكه بدنهايتان از دنيا بيرون روند زيرا شما در اينجهان آزمايش ميشويد و براى آنجهان آفريده شده ايد.

24

انتهزوا فرص الخير فإنّها تمرّ مرّ السّحاب :

فرصتهاى خوب را غنيمت بشماريد (و از آنها بهره برداريد) كه آنها به تندى و شتاب ابر ميگذراند.

25

أكذبوا آمالكم و اغتنموا آجالكم بأحسن أعمالكم و بادروا مبادرة أولى النّهى و الألباب : آرزوها را دروغ پنداريد دوران خويش را ببهترين اعمالتان دريابيد و بسوى آخرت بشتابيد شتافتن خردمندان و دانشمندان.

26

استحيوا من الفرار فإنّه عار فى الأعقاب و نار يوم الحساب : بگاه ستيز و آويز از گريز شرم كنيد كه اين گريز از جنگ ننگ براى بازماندگان و آتش در روز حساب و شمار است.

27

اذكروا عند المعاصى ذهاب اللّذات و بقاء التّبعات : بگاه گنهكاريها رفتن لذات و باقى ماندن دنباله هاى انها را بياد آوريد.

28

أهجروا الشّهوات فإنّها تقودكم إلى ارتكاب الذّنوب و التّهجّم على السّيّئات : خود را از شهوات كنار كشيد كه آنها شما را بسوى ارتكاب گناهان و يورش بردن بر زشتيها ميكشند.

29

اتّقوا اللّه الّذى إن قلتم سمع و إن أضمرتم

ص: 132

علم : بترسيد از آن خدائيكه اگر گوئيد بشنود و اگر پنهان داريد بداند.

30

احترسوا من سورة الغضب و أعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم و الحلم : خود را از افروختگى آتش خشم نگهداريد و براى پيكار و از بين بردن آن از حلم و كظم غيظ چيزى آماده كنيد.

31

اتّقوا ظنون المؤمنين فإنّ اللّه سبحانه أجرى الحقّ على ألسنتهم : از گمانهاى اهل ايمان بترسيد كه خداوند سبحان حقّ را بر زبان آنان جارى ميسازد (و بسيار افتد كه از رازهاى درونى اشخاص آگهى ميدهند).

32

استجيبوا الأنبياء اللّه و سلّموا لأمرهم و اعملوا بطاعتهم تدخلوا فى شفاعتهم : اجابت كنيد مر پيغمبران خدا را و فرمانشان را گردن نهيد و طاعتشانرا عمل كنيد تا در شفاعتشان (در قيامت) داخل گرديد

33

اتّقوا دعوة المظلوم فإنّه يسئل اللّه حقّه و اللّه سبحانه أكرم من أن يسئل حقّا إلاّ أجاب : بترسيد از اينكه مظلوم خداى را بخواند زيرا او از خدا حقّ خود را ميخواهد و خدا بزرگتر از آنست كه از وى درخواست حقّى شود جز اينكه اجابت كند (و ستمگر را بكيفر كشد).

34

اجعلوا كلّ رجائكم للّه سبحانه و لا ترجوا أحدا سواه فإنّه ما رجا أحد غير اللّه تعالى إلاّ خاب : همۀ اميدتان را بخداى پاك در بنديد و هيچيك از شما جز بخدا نبايد اميدوار باشد زيرا كه كسى بغير از خداوند تعالى اميدوار نشد جز اينكه زيان كرد.

35

أفيضوا فى ذكر اللّه فإنّه أحسن الذّكر :

بشتابيد و زياده روى كنيد در ذكر خدا كه آن بهترين ذكرها است

36

أقمعوا نواجم الفخر و أقلعوا لوامع الكبر :

شاخهاى تازه سر زده فخر و تا بندگيهاى كبر را بر كنيد و از ريشه بر آريد.

37

ارغبوا فيما وعد اللّه المتّقين فإنّ أصدق الوعد ميعاده : در آنچه كه خدا بمتّقين وعده فرموده است رغبت پيدا كنيد زيرا كه درست ترين وعده ها وعدۀ خدا است.

38

استحقّوا من اللّه ما أعدّكم لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده سزاوار شويد از جانب خدا آنچه را كه آماده كرده است كه بشما برسد براى اينكه وعدۀ خدا راست و درست است و از هراس بازگشت بسوى وى نيز بر حذر باشيد

ص: 133

39

تّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير و انتفعوا بالنّذر از عبرتها پند آموزيد و از تغييرات جهان عبرت گيريد و از ترساندنيها سود ببريد

40

امتاحوا من صفو عين قدر وقت من الكدر از سرچشمۀ صاف و گوارائى كه از تيرگى بدور و پاكيزه است (كه آن سرچشمه زلال علوم آل محمّد است) آب شيرين در كشيد.

41

اسعوا فى فكاك رقابكم قبل أن تغلق رهائنها در آزاد كردن گردنهايتان (از آتش و بند دوزخ) بكوشيد پيش از آنكه آن گردنها به بند در افتند.

42

أحسنوا جوار نعم الدّين و الدّنيا بالشّكر لمن دلّكم عليها : با نعمتهاى دين و دنيا درست و خوب همسايگى كنيد بسپاسگذارى مر كسى را كه راهنمائى نموده است شما را بر آنها (يعنى نيكو همسايگى كردن بسپاسگذارى نعمتها است)

43

استتّموا نعم اللّه عليكم بالصّبر على طاعته و المحافظة على ما إستحفظكم من كتابه :

نعمتهاى خدا را بر خويش كامل سازيد بواسطۀ صبر بر طاعت و حفظ آنچه كه از كتابش بعهدۀ شما گذارده است.

44

اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ و اسعوا فى مرضاته و احذروا ما حذّركم من أليم عذابه : از خدا بترسيد بمنتهى درجه ترسيدن و در بدست آوردن خوشنودى او بكوشيد و بترسيد از آنچه كه شما را ترسانده است از عذاب دردناكش.

45

اتّقوا شرار النّساء و كونوا من خيارهنّ على حذر : از زنان بد بترسيد و از خوبانشان در بيم باشيد.

46

اتّقوا البغى فإنّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير : از ستم بترسيد كه آن نقمت را ميكشاند و نعمت را مى ستاند و تغيير و تبدّل را همراه ميآورد.

47

اتّقوا معاصى الخلوات فإنّ الشّاهد هو الحاكم : از گناهان در پنهانيها بترسيد زيرا آنكه مينگرد خودش حاكم و فرمان دهنده است.

48

أبعدوا عن الظّلم فإنّه أعظم الجرائم و أكبر الماثم : از ستمكارى دورى كنيد كه آن بالاترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

49

أحيوا المعروف بإماتته فإنّ المنّة تهدم الصّنيعة : كار نيك را بميراندن و پنهان داشتنش

ص: 134

زنده كنيد زيرا كه منّت نهادن كار خوب را از بين ميبرد.

50

اغلبوا الجزع بالصّبر فإنّ الجزع يحبط الأجر و يعظم الفجيعة : بوسيلۀ صبر بر بيتابى غلبه كنيد زيرا كه بيتابى در گرفتارى اجر را از بين ميبرد و گرفتاريرا بزرگ ميسازد.

51

التووا فى أطراف الرّماح فإنّه أمور للأسنّة به پيچيد در كنار نيزه ها (يعنى بچپ و راست حركت كنيد) پس بدرستيكه او بيشتر موجب لغزش سرهاى نيزه ها است.

52

أقبلوا على من أقبلت عليه الدّنيا فإنّه أجدر بالغنى : روى آوريد بر كسيكه دنيا بدو روى آورده است براى اينكه اين كار براى توانگرى سزاوارتر است.

53

اتّقوا الحرص فإنّ صاحبه رهين ذلّ و عناء : از آزمندى بپرهيزيد پس بدرستيكه دارندۀ او گرو رنج و خوارى است.

54

اطلبوا العلم تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من أهله : بطلب علم بر آئيد بآن معروف ميگرديد و بآن عمل كنيد از علماء ميشويد.

55

افعلوا الخير ما استطعتم فخير من الخير فاعله : تا ميتوانيد كار خوب كنيد كه از خوب بهتر بجا آورندۀ آن است.

56

اجتنبوا الشّرّ فإنّ شرّا من الشّرّ فاعله :

تا ميتوانيد از بدى بيكسوى شويد كه بدتر از بد بجاى آورندۀ آن بدى است.

57

اعملوا فى غير رياء و لا سمعة فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه سبحانه إلى من عمل له عمل را بدون نماياندن و شنواندن بگذاريد كه هر كس براى جز خدا كار كند خداى سبحان او را بدان كس كه برايش كار كرده است واگذارد.

58

اغتنموا الشّكر فأدنى نفعه الزّيادة : شكر و سپاس از خدا را مغتنم شماريد كه كمترين سودش افزونى نعمت است.

59

استديموا الذّكر فإنّه ينير القلب و هو أفضل العبادة : هميشه بياد خدا باشيد كه آن دل را روشن ميدارد و آن بالاترين عبادتها است

60

اطلبوا الخير فى أخفاف الأبل طاردة و واردة خير و بركت را در سر پنجه هاى شتر بجوئيد بگاهيكه بار افكنده و فرود آينده باشد.

61

أجملوا فى الطّلب فكم من حريص خائب و مجمل

ص: 135

لم يخب : در كار طلب رزق نيكو باشيد زيرا بسا آزمنديكه زيانكار است و بسا نيكو باشيد زيرا بسا آزمنديكه زيانكار است و بسا نيكو طلب كنندۀ كه زيانى عايدش نشود.

62

احترسوا من سورة الإطراء و المدح فإنّ لها ريح خبيثة فى القلب : از شرارۀ خوش آمدگوئى و ستايش خوددارى كنيد كه براى آن در دل بوى زشت و بدى است.

63

اعملوا و العمل ينفع و الدّعاء يسمع و التّوبة ترفع : (بندگان خداى) عمل كنيد كه عمل سود ميدهد و دعا شنيده ميشود و توبه بالا ميرود

64

أصدقوا فى أقوالكم و أخلصوا فى أعمالكم و تزكّوا بالورع : در گفتارهايتان راست بگوئيد و كردارتان را پاك و خالص بگذاريد و خود را بوسيلۀ پرهيز پاكيزه سازيد.

65

الزموا الصّبر فإنّه دعامة الإيمان و ملاك الأمور : پيرو صبر باشيد كه آن ستون ايمان و قوام كارها است.

66

أحسنوا تلاوة القرآن فإنّه أحسن القصص و استشفوا به فإنّه شفاء الصّدور و اتّبعوا النّور الّذى لا يطفى و الوجه الّذى لا يبلى و استسلموا لأمره فإنّكم لن تضلّوا مع التّسليم : قرآن را نيكو (و با تدبّر در آيات و معانى آن) بخوانيد كه آن بهترين داستانها است و شفاى دردهايتان را از آن بخواهيد كه آن شفا دهند سينه ها است و پيرو باشيد آن نورى را كه خاموش نشود و صورت و چهرۀ كه فرسوده نگردد اوامر قرآن را گردن نهيد و قبول كنيد پس بدرستيكه شما گمراه نخواهيد شد با قبول فرمان او

67

استصبحوا من شعلة واعظ متّعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقّظ و قفوا عند ما أفادكم من التّعليم : از فروغ و پرتو انوار پند دهندۀ كه خود پذيراى پند است چراغى بر فروزيد و نصيحت ناصح بيدار دل را بپذيريد و در آنجا كه شما را سود ميرساند بايستيد و تعليماتش را بياموزيد (و بكار بنديد تا رستگار شويد).

68

اقتدوا بهدى نبيّكم فإنّه أصدق الهدى و استنّوا بسنّته فإنّها أهدى السّنن : پيرو راه هدايت پيمبرتان باشيد كه آن درست ترين هدايتها است و براه سنّت او روان باشيد كه آن هدايت كننده ترين سنّتها

ص: 136

و روشها است.

69

اتّقوا اللّه تقيّة من سمع فخشع و اقترف فاعترف و علم فوجل و حاذر فبادر و عمل فأحسن : مردم از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه سخن حق را شنيد پس فروتنى كرد و در گناه فرو رفت پس اعتراف كرد و دانست پس بيمناك شد و ترسيد پس شتاب كرد و عمل كرد پس خوب هم عمل كرد.

70

اتّقوا اللّه تقيّة من دعى فأجاب و تاب فأناب و حذّر فحذر و عبر فاعتبر و خاف فأمن : از خدا بترسيد ترسيدن كسى كه خوانده پس اجابت كرده، و توبه كرده پس روى بدرگاه خداى آورده، و ترسانيده شده پس ترسيده و عبور كرده پس عبرت گرفته و ترسيده پس ايمن شده.

71

أقنعوا بالقليل من دنياكم لسلامة دينكم فإنّ المؤمن البلغة اليسيرة من الدّنيا تنفعه : بكمى از دنيايتان بسازيد براى سلامتى دينتان زيرا كه اندك چيزى از دنيا كه بمؤمن برسد قانع ميگرداند او را.

72

أقيلوا ذوى المرؤات عثراتهم فما يعثر منهم عاثر إلاّ و يد اللّه ترفعه : لغزشهاى راد مردان را ناديده گيريد كه هيچ لغزنده از آنان نلغزد جز آنكه دست خدا او را بر كشد و بلندش سازد.

73

اهربوا من الدّنيا و اصرفوا قلوبكم عنها فإنّها سجن المؤمن حظّه منها قليل و عقله بها عليل و ناظره فيها كليل :

از جهان بگريزيد و روى دلهايتان را از آن بگردانيد كه جهان براى مرد با ايمان زندان است بهره اش از آن كم خردش از آن بيمار و ديده اش در آن خوب بينا نباشد

74

اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية فإنّ رواة العلم كثير و رعاته قليل : هرگاه سخن خوبى را شنيديد آنرا براى دريافت و دانستن بشنويد نه براى بازگو كردن زيرا دانش را روايت كننده بسيار و رعايت كنندگان آن اندك.

75

الجأوا إلى التّقوى فإنّه جنّة منيعة من لجأ إليها حصّنته و من اعتصم بها عصمته :

بتقوى پناه بريد پس بدرستيكه او سپريست قوىّ و استوار سر كس بدان پناه برد پناهش دهد و هر كه بدان دست در زند نگاهش دارد.

ص: 137

76

اعتصموا بتقوى اللّه فإنّ لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته : تقوى از خدا چنگ بدامن در زنيد كه آن داراى كمندى است كه دستگيره اش بسى محكم و براى آن پناهگاهى است كه اوج و قلّه اش بسى بلند است.

77

استعيذوا باللّه من سكرة الغنى فإنّ له سكرة بعيدة الإفاقة : بر خدا پناه بريد از سرمستى غنى و توانگرى زيرا كه آن را مستى عجيبى است كه بهوش آمدن از آن بسيار دور است.

78

استعيذوا باللّه من لواقح الكبر كما تستعيذون به من طوارق الدّهر و استعدّوا المجاهدة حسب الطّاقة : از صفاتى كه آبستنند بكبر بخدا پناه بريد همانطور كه از گرفتاريهاى سهمگين گيتى باو پناه ميبريد و باندازۀ توان و توشتان براى پيكار با آن آماده باشيد.

79

ائتمروا بالمعروف و أمروا به و تناهوا عن المنكر و انهوا عنه : خود را در بند فرمان معروف كنيد و مردم را بدان امر كنيد و از منكر و زشتى باز ايستيد و مردم را از آن باز داريد.

80

أعرضوا عن كلّ عمل بكم غنى عنه و اشغلوا أنفسكم من أمر الاخرة بما لابدّ لكم منه :

از هر كارى كه كارى بدان نداريد رو برگردانيد و خود را بكار آخرت كه ناگزير از آنيد سرگرم سازيد.

81

اقمعوا هذه النّفوس فإنّها طلعة إن تطيعوها تزغ بكم إلى شرّ غاية : اين نفوس امّاره را از هم بپاشيد كه آنها پيرو هوسهاى خودند اگر شما آن نفس را پيروى كنيد شما را از جا بر كنند بسوى بدترين سرانجامى.

82

اغلبوا أهوائكم و حاربوها فإنّها إن تقيّدكم توردكم من الهلكة أبعد غاية :

بر هواهاى نفس خويش غلبه كنيد و با آنها بجنگيد كه نفس اگر شما را به بند آرد بدورترين مركز تباهيتان در ميكشاند.

83

انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها الصّارفين عنها فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوى السّاكن و تفجع المترف الأمن : جهان را بچشم بى رغبتان و كوچندگان از آن بنگريد زيرا بخدا سوگند كه بهمين نزديكى جهان ساكن را از جاى بر ميكند و آنكه در عيش و ايمنى است باندوه و درد دچار ميسازد

84

اتّقوا غرور الدّنيا فإنّها تسترجع أبدا ما

ص: 138

خدعت به من المحاسن و تزعج المطمئنّ إليها و القاطن : از فريب جهان بپرهيزيد كه جهان هميشه پس مى گيرد آنچه را كه بدان فريب داده از نيكيها و ساكن و دلبسته اش را مشغول از جاى بر كندن است.

85

اتّقوا خداع الآمال فكم من مؤمّل يوم لم يدركه و بانى بناء لم يسكنه و جامع مال لم يأكله و لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه أصابه حراما و احتمل به آثاما :

از فريب زدن آرزوها بترسيد چه بسا آرزومندى روزى را در نيافت و سازندۀ بنائى كه در آن ننشست و گرد آرندۀ مالى كه آن را نخورد و شايد كه از راه نامشروع جمع آورى كرده آنرا و از بابت حقى كه نداده است از حرام بوى رسيده و گناهان بسيارى را بواسطۀ آن بدوش كشيد.

86

أعرفوا الحقّ لمن عرفه لكم صغيرا كان أو كبيرا وضيعا كان أو رفيعا : آنكه حق گذار شما است حقّش را بگذاريد خواه كوچك خواه بزرگ خواه پست خواه بلند.

87

احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و أعدّوا الكلّ شيء من ذلك عدّة تجاهدونه بها من الفكر فى العاقبة و منع الرّذيلة و طلب الفضيلة و صلاح الأخرة و لزوم الحلم : از شرارۀ آتش نادانى و كينه و خشم و رشگ بپرهيزيد و از براى هر يك از اينها براى پيكار و رشگ بپرهيزيد و از براى هر يك از اينها براى پيكار و بهم در شكستنشان سلاحى تهيّه كنيد از فكر در عاقبت امر و دور كردن زشتى و طلب فضيلت و فزونى و سازكار آخرت و جدا نشدن از بردبارى

88

اعجبوا لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم :

از اين بشر بشكفت آئيد (و بنگريد كه چگونه) او با پيهى مى بيند و با پارۀ گوشتى سخن ميگويد و با استخوانى مى شنود و از سوراخى نفس مى كشد.

89

اضربوا بعض الرّأى ببعض يتولّد منه الصّواب انديشه را پارۀ بپارۀ بزنيد تا رأى درست زايد و بدست آيد.

90

أجملوا فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب :

مردم را زيبا و نكو خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد

91

امخضوا الرّأى مخض السّقاء ينتج سديد الآراء : همانطوريكه سقّا آب را در مشك ميجنباند

ص: 139

انديشه را همانطور بجنبانيد تا درست ترين رأى بدست آيد.

92

اتّهموا عقولكم فإنّه من الثّقة بها يكون فى الخطاء : عقلهاى خود را (بنادرستى و خطا) مورد تهمت قرار دهيد براى اينكه انسان از فرط اطمينان بان بخطا و نادرستى ميأفتد.

93

اعلموا و أنتم فى آونة البقاء و الصّحف منشورة و التّوبة مبسوطة و المدبر يدعى و المسيىء يرجى قبل أو يخمد العمل و ينقطع المهل و تنقضى المدّة و يسدّ باب التّوبة (مردم براى آخرت) كار كنيد اكنون كه شما در دوران زندگانى بوده و نامه ها گشوده و در توبه باز پشت كننده خوانده ميشود و گنهكار اميدوار است پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گردد و زمان مهلت سپرى شود دوران كار سر آيد و در توبه و بازگشت بسوى خدا را دربندند.

94

اتّقوا باطل الأمل فربّ مستقبل يوم ليس بمستدبره و مغبوط فى أوّل ليلة قامت بواكيه فى آخره : از آرزوى بيجا بترسيد (و بكسى حسرت نبريد كه) چه بسا شخصى بروز در آيد كه بآخر نرساند آنرا و كس كه در اوّل شب مردم باو حسرت ميبرند و آخر شب كه شد گريه كنندگان بگريه و زارى بر وى برخاستند.

95

استعدّوا ليوم تشخص فيه الأبصار و تتدلّه لهوله العقول و تتبلّد البصائر مردم خود را براى روزى آماده كنيد كه در آن روز ديدها از دهشت باز و خيره مانده و خردها خود را ببازند و بينش ها كند گردند و از كار بيفتند.

96

اعملوا ليوم تذخر له الذّخائر و تبلى فيه السّرائر : عمل كنيد براى روزيكه اندوخته ها براى آن روز ذخيره ميگردد و رازها آن روز آشكار ميشوند

97

اذكروا هادم اللّذّات و منغّص الشّهوات و داعى الشّتات : ياد آريد از خراب كنندۀ لذّتها و ناخوش سازندۀ آرزوها و خواننده بسوى پراكندگيها.

98

اذكروا مفرّق الجماعات و مباعد الأمنيّات و مدنى المنيّات و المؤذن بالبين و الشّتات ياد آريد از پراكنده كنندۀ جمعيّتها و دور كنندۀ آرزوها و نزديك سازندۀ مرگها و اعلان كننده بجدائى و پريشانيها.

99

ارفضوا هذه الدّنيا التّاركة لكم و

ص: 140

إن لم تحبّوا تركها و المبلية أجسادكم على محبّتكم لتجديدها : واگذاريد اينجهان را كه واگذارنده شما است گو اينكه خوش نداشته باشيد كه آن را واگذاريد همان جهانيكه پيكرهاى شما با وجود دوست داشتن شما مر بناى آنرا پوسيده و فرسوده ميگرداند.

الفصل الرّابع :حرف الألف بلفظ إحذروا و احذر

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ إحذروا و احذر و هو داخل فى ألف الأمر قال عليه السّلام (فصل چهارم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بين ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ إحذروا و إحذر و آن داخل در باب امر است آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

احذروا اللّسان فإنّه سهم يخطّى : از زبان بپرهيزيد كه آن تيرى است كه به نشانۀ نميخورد

2

احذروا الشّره فإنّه خلق مردىّ : از آزمندى و حرص زياد بترسيد كه آن خوئى است كه انسان را هلاك كننده است.

3

احذروا التّفريط فإنّه يوجب الملامة : از تفريط كارى بترسيد كه آن موجب نكوهش است.

4

احذروا العجلة فإنّها تثمر النّدامة : از شتاب در امور بپرهيزيد كه آن پشيمانى بار ميآورد.

5

احذروا الجبن فإنّه عار و منقصة : از ترس و بزدلى بپرهيزيد كه آن نقص است و ننگ

6

احذروا البخل فإنّه لؤم و مسبّة : از بخل حذر كنيد كه آن پستى و مورد دشنام شنيدنست

7

احذروا الغفلة فإنّها من فساط لحسّ بترسيد از غفلت كه آن از تباهى حسّ است.

8

احذروا من الحسد فإنّه يزرى بالنّفس :

بترسيد از حسد و رشگ كه آن شخص را عيبناك ميكند

9

احذروا الأمل المغلوب و النّعيم المسلوب بترسيد از آرزوى چيره شونده و نعمت باز گرفته شده.

10

احذروا الزّائل الشّهّى و الفانى المحبوب بترسيد از برطرف شوندۀ دلكش و نابود شونده اى دوست داشتنى.

ص: 141

11

احذروا الغضب فإنّه نار محرقة :

بترسيد از خشم كه آن آتشى است سوزنده.

12

احذروا الأمانىّ فإنّها منايا محقّقة :

بترسيد از اميدها كه محقّقا آنها مرگها ميباشند

13

احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه إستحيى منه و أنكره : بترس از هر كاريكه اگر كار پردازش از آن بازخواست شود حيا كند و آن را منكر گردد.

14

احذر كلّ أمر إذا ظهر أزرى بفاعله و حقّره : بترس از هر كاريكه چون آشكار گردد كار پرداز را عيبناك و خوار سازد.

15

احذر الشّرير عند إقبال الدّولة لئلاّ يزيلها عنك و عند إدبارها لئلاّ يعين عليك : بهنگام اقبال دولت از بدكردار بترس كه مبادا دولت را از دستت بگيرد و بگاه بر گشت دولت هم از او بترس مبادا او در اين هنگام اقدامى كند كه زيان تو در آن باشد.

16

احذروا الأحمق فإنّ مداراته تعييك و موافقته ترديك و مخالفته تؤذيك و مصاحبته وبال عليك از ابله بترس كه مدارا كردنت با او خسته ات سازد و سازش با او هلاكت سازد و ناسازگارى با او آزارت دهد و همراهى با او وبالى است بر تو.

17

احذر من كلّ عمل يعمل فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية : بترس از هر كاريكه در نهان بجا آورده شود و در آشكارا از آن شرمگين گرديده شود

18

احذر كل أمر يفسد الاجلة و يصلح العاجلة : بترس از هر كاريكه آخرت را خراب و دنيا را آباد ميسازد.

19

احذر كلّ عمل يرضاه عامله لنفسه و يكرهه لعامّة المسلمين : بترس از هر كارى كه كنندۀ آن آن كار را براى خود مى پسندد لكن براى عموم مسلمانان ناخوش دارد آنرا.

20

احذر كلّ قول و فعل يؤدّى إلى فساد الآخرة و الدّين : بترس از هر گفتار و كرداريكه كارش بفساد آخرت و دين بكشد.

21

احذر مجالسة قرين السّوء فإنّه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه : از همنشينى با يار بد بگريز كه او يار نزديك خود را هلاك ميسازد و همنشينش را برو در مى افكند.

22

احذر مصاحبة كلّ من يقبل رأيه و ينكر عمله فإنّ الصّاحب معتبر بصاحبه : بترس

ص: 142

از همنشينى با هر كسى كه انديشه اش پذيرفته شود و كردارش پذيرفته نگردد زيرا كه اعتبار رفيق با رفيقش ميباشد (منظور از چنين كسى عالم بيعمل است كه رفيقش را عاقبت به بى عملى ميكشاند).

23

احذر مصاحبة الفسّاق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه : از همنشينى با فاسقان و فاجران و كسانى كه آشكار كنندگان مر نافرمانى خدا را بترس.

24

احذر الشّره فكم من أكلة منعت أكلات از پر حرص زدن بپرهيز كه چه بسا يكخوردن كه از خوردنهاى بسيار مانع ميشود.

25

احذر الهزل و اللّعب و كثرة المزح و الضّحك و التّرّهات : از شوخى و بازيگرى و پرمزاحى و پر خنديدن و پوچ و گزاف گفتن بپرهيز.

26

احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللّه : از جايگاههاى غفلت و جفا و كمى كمكار بر فرمان خدا بردن بترس.

27

احذر اللّئيم إذا اكرمته و الرّذل إذا قدّمته و السّفلة إذا رفعته : بترس از هنگاميكه ناكسى را اكرام كنى و يا شخص پستى را مقدّم دارى و يا فرومايۀ را بر كشى.

28

احذر الكريم إذا أهنته و الحليم إذا جرحته و الشّجاع إذا أوجعته : بترس از آندم كه جوانمرد را خوار دارى و بردبار را دلريش سازى و دلاور مرد را دلش را بدرد آورى (زيرا آندم كه كاسه صبر اين سه تن لبريز گردد دمار از روزگار طرف مقابل برآورند).

29

احذر مجالسة الجاهل كما تأمن من مصاحبة العاقل : از همنشينى با بيخرد مرد بترس بدانسانكه از نشست و برخاست با مرد خردمند آسودۀ.

30

احذر فحش القول و الكذب فإنّهما يزريان بالقائل : از دروغ و زشتگوئى بپرهيز كه اين دو گوينده را عيبناك ميسازند.

31

احذر الدّنيا فإنّها شبكة الشّيطان و مفسدة الإيمان : از جهان بترس كه آن دام شيطان و تباهى ايمان است.

32

احذر الكبر فإنّه رأس الطّغيان و معصية الرّحمن : از خودپسندى بترس كه آن سر سركشى و

ص: 143

نافرمانى خداوند مهربان است.

33

الحذر الحذر أيّها المستمع و الجدّ الجدّ أيّها الغافل وَ لاٰ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ : اى شنونده بترس بترس اى بيخبر بكوش بكوش (فرياد كاروان سالار بيدار دل را بشنو و براى روز بازپسين توشه گردآر) كه هيچكس تو را همچون خبر دهندۀ آگاه آگهى ندهد.

34

الحذر الحذر أيّها المغرور و اللّه لقد ستر حتّى كأنّه قد غفر : بترس بترس اى فريب خوردۀ جهان و اى غافل گنهكار بخدا سوگند كه خدا پرده را تا آنجا بر تو پوشاند كه گوئى تو را آمرزيده است

35

احذر أن يخدعك الغرور بالحائل اليسير أو يستزلّك السّرور بالزّائل الحقير : بترس از اينكه جهان پر فريب تو را باندك پوششى بفريبد و يا بشادى كوچك كم دوامى تو را بلغزاند.

36

احذر الموت و أحسن له الاستعداد تسعد بمنقلبك : از مرگ بترس و براى آن توشۀ نيك آماده كن تا در فرودگاهت از نيكبختان باشى.

37

احذر قلّة الزّاد و أكثر من الاستعداد لرحلتك : از كمى زاد و توشه بترس و براى روز كوچيدنت تهيّه بسيار بين.

38

احذروا صولة الكريم إذا جاع و أشر اللّئيم إذا شبع : بترسيد از سطوت و حملۀ جوانمرد بهنگاميكه گرسنه گردد و از سرمستى ناكس بهنگاميكه سير شود.

39

احذروا سطوة الكريم إذا وضع و سورة اللّئيم إذا رفع : از صولت جوانمرد بترسيد هنگاميكه خوار گردد و بيفتد و از تندى ناكس بهنگاميكه بلند كرده شود.

40

احذروا نفار النّعم فما كلّ شارد بمردود از گريختن نعمت بپرهيزيد كه هر گريزنده باز گردنده نيست

41

احذروا ضياع الأعمار فيما لا يبقى لكم ففائتها لا يعود : از تباهى عمرها بترسيد در آنچه كه از براى شما نميماند زيرا كه عمر تلف شده ديگر بر گشتنى نيست.

42

احذروا نارا حرّها شديد و قعرها بعيد و حليّها حديد : بترسيد از آتشى كه سوزشش تند و ته آن دور و زيورهاى آن آهن است

ص: 144

(قال اللّه تعالى فى كتابه كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا لِيَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ هر زمان پوست پيكر دوزخيان پخته شود بپوست ديگرى كه غير از آنست تبديل مينمائيم كه تا طعم عذاب را بچشند، حقير در بعضى كتب كه اكنون بخاطر ندارم ديدم كه كلفتى پوست بدن دوزخيان چندين متر است. نعوذ باللّه و نستجير به من نار غضبه).

43

احذروا الذّنوب المورطة و العيوب المسخطة بپرهيزيد از گناهانيكه شما را بورطه هاى هولناك ميافكنند و عيوبيكه خداى را بخشم ميآورند.

44

احذروا نارا لجبها عتيد و لهبها شديد و عذابها أبدا جديد : بپرهيزيد از آتشى كه موج خروشان آن تناور و زبانه اش بسيار سخت و سوزش و دردش هر دم تازه است (پروردگارا بمقرّبان درگاهت قسمت ميدهيم كه ما گروه شيعيان اهل بيت را بآن آتش نسوزانى و بشفاعت محمّد المصطفى و علىّ المرتضى عليهم السّلام برسانى)

45

احذروا من اللّه كنه ما حذّركم من نفسه و اخشوه خشية تحجزكم عمّا يسخطه : از خدا بترسيد بر حقيقت آنچه كه خدا شما را از خود ترسانده است و بترسيد از او ترسيدنيكه شما را از خشم و سخط او باز دارد.

46

احذروا عدوّا نفذ فى الصّدور خفيّا و نفث فى الأذان نجيّا : بترسيد از دشمنى كه در سينه ها در ميرود پنهان و در گوشها آهسته و بطور نجوى در ميدهد (و بر هر چيز شما تسلّط كامل دارد و آن ابليس است)

47

احذروا هوى بالأنفس هويّا و أبعدها عن قرارة الفوز قصيّا : بترسيد از خواهشى كه فرود آورده است نفسها را از بلندى بپستى فرود آوردنى و دور كرده است آنها را از جايگاه پيروزى دور گردانى.

48

احذروا عدوّ اللّه إبليس أن يعديكم بدائه أو يستفرّكم بخيله و رجله فقد فوّق لكم سهم الوعيد و رمى لكم من مكان قريب :

از دشمن خدا ابليس بترسيد كه مبادا شما را بدرد خودش گرفتار سازد و يا با سواره و پياده اش شما را بر انگيزاند، پس بدرستيكه شيطان خدنگ وعدۀ پوچ را از تركش كشيده و پيكانش را بزه نهاده و از نزديك شما را هدف ساخته است (تا گمراهتان سازد و بدوزخ در اندازد و وعدۀ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ خويش را راست آرد).

ص: 145

49

احذروا الشّحّ فإنّه يكسب المقت و يشين المحاسن و يشيع العيوب : از بخل بپرهيزيد كه آن دشمنى را ايجاد ميكند و خوبيها را آلوده ميسازد و عيوب را فاش مينمايد.

50

احذروا أهل النّفاق فإنّهم الضّالّون المضلّون الزّالّون المزلّون قلوبهم دويّة و صحافهم نقيّة : از مردمان منافق بترسيد كه آنان گمراهان و گمراه كنندگان و لغزانندگان اند دلهاى ناپاكشان پر درد لكن صفحات صورتشان پاك است.

51

احذروا منافخ الكبر و غلبة الحميّة و تعصّب الجاهليّة : بترسيد از آنچه كه ميدمند گردنكشى را و از چيرگى ننگ و عار و از تعصّب هاى جاهلانه (كه آنها آثار دورۀ شرك و جاهليّت اند).

52

احذروا يوما تفحص فيه الأعمال و تكثر فيه الزّلزال و تشيب فيه الأطفال :

حذر كنيد از روزيكه كردارها را در آن روز بررسى ميكنند بدنهاى مردم در آن روز بسيار ميلرزد و كودكان در آن پير ميگردند.

53

احذروا سوء الأعمال و غرور الأمال و نفاد الأمل و هجوم الأجل : بترسيد از زشتى كردارها و فريب دادن آرزوها و از بين رفتن اميدها و يورش آوردن و رسيدن سر رسيد مرگ.

الفصل الخامس :حرف الألف بلفظ إيّاك

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ إيّاك و هو داخل فى باب الأمر و التّحذير فصل پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ ايّاك و آن داخل در باب امر و ترساندن مردم است آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

إيّاك و فعل القبيح فإنّه يقبح ذكرك و يكثر وزرك : بر تو باد بدورى از زشتكارى كه آن نامت را زشت سازد و گناهت را بسيار گرداند.

2

إيّاك و الغيبة فإنّها تمقّتك إلى اللّه و النّاس و تحبط أجرك : بر تو باد بدورى از غيبت زيرا غيبت خدا و مردم را با تو بدشمنى دارد و پاداشت را از بين ببرد

ص: 146

3

إيّاك و الحرص فإنّه شين الدّين و بئس القرين : بر تو باد بدورى از حرص كه آن زشت كننده دين و بد همنشينى است.

4

إيّاك و الشّكّ فإنّه يفسد الدّين و يبطل اليقين: بر تو باد بدورى از شكّ كه آن دين را تباه سازد و يقين را نابود سازد.

5

إيّاك و الغضب فأوّله جنون و آخره ندم بر تو باد بدورى از غضب كه آن اوّلش ديوانگى و آخرش پشيمانى است.

6

إيّاك و العجل فإنّه عنوان الفوت و النّدم بر تو باد بدورى از شتاب در امور كه آن سر آغاز از دست رفتن آن امور و پشيمانى است

7

إيّاك و الهذر فمن كثر كلامه كثرت آثامه : بر تو باد بدورى از پر گوئى كه هر كه سخنش بسيار گناهانش بسيار است.

8

إيّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت أيّامه :

بر تو باد بدورى از ستمكارى كه روزگار ستمگر ناپسند است.

9

إيّاك و البطنة فمن لزمها كثرت أسقامه و فسدت أحلامه : بر تو باد بدورى از پرخورى زيرا كه پر خور دردش بسيار و خواب شيرينش پريشان است.

10

إيّاك و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ يلحق : بر تو باد بدورى از گنهكاران كه البتّه بد با بد مى پيوندد.

11

إيّاك و معاشرة الأشرار فإنّهم كالنّار مباشرتها تحرق : بر تو باد بدورى از بدان زيرا كه آنها همچون آتش اند كه آميزش با آن سوزنده است.

12

إيّاك أن ترضى عن نفسك فيكثر السّاخط عليك : بر تو باد بدورى از خود پسندى كه اينكار دشمنان تو را بسيار ميكند.

13

إيّاك و الظّلم فإنّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك : بر تو باد بدورى از ستمكارى زيرا كه ستم از ستمكش ميگذرد و بر تو باقى ميماند

14

إيّاك أن تخدع عن صديقك أو تغلب عن عدوّك : بر تو باد بدورى از اينكه از دوستت فريب خورى و يا از دشمنت شكست بينى

15

إيّاك و مصادقة الأحمق فإنّه يريد أن ينفعك فيضرّك : بر تو باد بدورى از دوستى

ص: 147

با ابله كه او ميخواهد سودت رساند زيانت ميزند.

16

إيّاك و مصادقة البخيل فإنّه يقعد عنك أحوج ما تكون إليه : بر تو باد بدورى از دوستى با بخيل كه بدرستى او كوتاهى ميكند و مى نشيند از يارى كردنت بگاهى كه محتاج ترين كس باو باشى

17

إيّاك أن تعتمد على اللّئيم فإنّه يخذل من اعتمد عليه : بر تو باد بدورى از اينكه ناكس را تكيه گاهت قرار دهى پس بدرستيكه او يارى نكند انكس كه بر وى اعتماد كرده و تكيه گاهش قرار دهند

18

إيّاك و مصاحبة الأشرار فإنّهم يمنّون عليك بالسّلامة منهم : بر تو باد باينكه از دوستى ناپاكان دور باشى زيرا آنان همينكه از دست زيانشان آسوده باشى بر تو منّت مينهند.

19

إيّاك و معاشرة متتبّعى عيوب النّاس فإنّه لم يسلم مصاحبهم منهم : بر تو باد بدورى از كسانيكه جوياى عيوب مردم اند زيرا كه دوست اينان از زيانشان سالم نيست (يعنى او هم از عيبجوئى آنان بسلامت نخواهد بود)

20

إيّاك و مصادقة الكذّاب فإنّه يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب :

بر تو باد بدورى از دوستى با دروغگو زيرا كه او نزديك را بر تو دور ميگرداند و دور را بتو نزديك ميسازد (كاه را كوه و كوه را كاه جلوه ميدهد).

21

إيّاك و التّحلّى بالبخل فإنّه يزرى بك عند القريب و يمقّتك إلى النّسيب : بر تو باد بدورى از اينكه خويش را ببخل بيارائى كه اين كار تو را نزد نزديك معيوب ميسازد و خويشاوندت را دشمنت ميگرداند.

22

إيّاك و الكبر فإنّه أعظم الذّنوب ألأم العيوب و هو حلية إبليس : بر تو باد بدورى از كبر كه آن بزرگترين گناهان و پست ترين عيبها است و آن زيور ابليس است.

23

إيّاك و الحسد فإنّه شرّ شيمة و أقبح سجيّة و خليقة إبليس : بر تو باد بدورى از حسد كه آن بدترين روش و زشت ترين خوى و آن خلق ابليس است.

24

إيّاك و الخرق فإنّه شين الأخلاق : بر تو باد بدورى از ابلهى و گولى كه آن اخلاق را زشت ميسازد.

25

إيّاك و السّفه فإنّه يوحش الرّفاق : بر تو باد بدورى از بيخردى كه آن رفقا را ميرماند.

ص: 148

26

إيّاك و التّسرّع إلى العقوبة فإنّه ممقتة عند اللّه و مقرّب من الغير : بر تو باد بدورى از شتاب در كار كيفر گناه كه آن نزد خدا مورد خشم زياد بوده و نزديك كننده است بحوادث دگرگون سازنده

27

إيّاك و البغى فإنّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر : بر تو باد بدورى از ستمكارى كه آن در افتادن را نزديك ميسازد و فرود آورد بر كنندۀ آن گريه و اندوهها را

28

إيّاك و الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة و زمام يقاد به الى كلّ دنائة : بر تو باد بدورى از بخل كه آن روپوش بيچارگى و مهارى است كه كشانيده شود با آن بسوى هر پستى.

29

إيّاك و انتهاك المحارم فإنّها شيمة الفسّاق و اولى الفجور و الغواية : بر تو باد بدورى از ارتكاب حرامها و بجاى آوردن آنها پس بدرستيكه آن خوى فاسقان و گنهكاران و گمراهان است.

30

إيّاك و العجل فإنّه مقرون بالعثار :

بر تو باد بدورى از شتاب زدگى كه آن با لغزش همگام است.

31

إيّاك و الشّره فإنّه يفسد الورع و يدخل النّار : بر تو باد بدورى از آز بسيار كه آن پارسائى را فاسد كننده و در آتش داخل كننده است

32

إيّاك و الجفاء فإنّه يفسد الإخاء و يمقّت إلى اللّه و النّاس : بر تو باد بدورى از جفاكارى كه آن برادرى را فاسد ميكند و خدا و مردم را با شخص دشمن ميسازد.

33

إيّاك و النّميمة فإنّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس : بر تو باد بدورى از سخن چينى كه آن كينه را ميكارد و شخص را از خدا و خلق دور ميسازد.

34

إيّاك و الغدر فإنّه أقبح الخيانة انّ الغدور لمهان عند اللّه بغدره : بر تو باد بدورى از غدر و بيوفائى كه آن زشت ترين خيانت است براستى كه شخص پر مكر بخاطر مكر و بى وفائيش نزد خدايتعالى خوار است.

35

إيّاك و الظّلم فإنّه أكبر المعاصى و إنّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه : بر تو باد بدورى از ستمكارى كه آن بزرگترين گناهان است و شخص

ص: 149

ستمگر در قيامت براى ستمكاريش مورد مؤاخذه قرار ميگيرد.

36

إيّاك و الإسائة فإنّها خلق اللّئام و إنّ المسيىء لمتردّ فى جهنّم بإسائته :

بر تو باد بدورى از زشتى و بدى كه آن خوى نا كسان است و شخص بدكار براى بديش هر آينه افتاده است در دوزخ.

37

إيّاك و الخيانة فإنّها شرّ معصية و إنّ الخائن لمعذّب بالنّار على خيانته بر تو باد بدورى از خيانت كه آن بدترين گناه است و شخص خائن براى خيانتش البته در آتش معذّب است

38

إيّاك و الشّره فإنّه رأس كلّ دنيّة و أسّ كلّ رذيلة : بر تو باد بدورى از پر حرص زدن كه آن سر هر پستى و اساس هر زشتى است.

39

إيّاك و حبّ الدّنيا فإنّها أصل كلّ خطيئة و معدن كلّ بليّة : بر تو باد بدورى از حبّ و دلبستگى بدنيا كه آن ريشۀ هر گناه و مركز همۀ بلاها است.

40

إيّاك و الجور فإنّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة : بر تو باد بدورى از ستمكارى زيرا كه نمى يابد بوى بهشت را شخص ستمكار

41

إيّاك و طاعة الهوى فإنّه يقود إلى كلّ محنة : بر تو باد بدورى از فرمانبردارى هواى نفس كه آن شخص را بجانب هر گرفتارى ميكشاند

42

إيّاك و الإعجاب و حبّ الإطراء فإنّ ذلك من أوثق فرص الشّيطان : بر تو باد بدورى از خود پسندى و دوست داشتن مبالغۀ مدح و ستايش كه اين كار از استوارترين فرصتهاى شيطان است

43

إيّاك و المنّ بالمعروف فإنّ الأمتنان يكدّر الأحسان : بر تو باد بدورى از اينكه خوبيها را منّت گذارى كه منّت گذاردن خوبى را آلوده ميسازد.

44

إيّاك و مذموم اللّجاج فإنّه يثير الحروب بر تو باد بدورى از زشتى ستيزه كردن كه اين كار فروزندۀ آتش جنگ است.

45

إيّاك و مستهجن الكلام فإنّه يوغر القلوب : بر تو باد بدورى از سخن زشت كه آن دلها را به كينه ميآورد.

46

إيّاك و الثّقة بنفسك فإنّ ذلك من

ص: 150

اكبر مصائد الشّيطان : بر تو باد بدورى از اينكه (دون خدا در كارها) فقط تكيه گاهت خودت باشد كه اين از بزرگترين شكارگاههاى شيطان است

47

إيّاك أن تعجب بنفسك فيظهر عليك النّقص و الشّنئان : بر تو باد بدورى از خود پسندى پس همدست شوند بر عليه تو كاستى و دشمنى

48

إيّاك و الإصرار فإنّه من أكبر الكبائر و أعظم الجرائم : بر تو باد بدورى از اصرار ورزيدن در گناه كه آن خودش از بزرگترين گناهان و بالاترين جرمها است.

49

إيّاك و المجاهرة بالفجور فإنّه من أشدّ المأثم : بر تو باد بدورى از آشكارا بگناهان بر خاستن كه آن از سخت ترين گناهان است.

50

إيّاك و كثرة الكلام فإنّه يكثر الزّلل و يورث الملل : بر تو باد بدورى از پر گفتن زيرا كه آن موجب لغزش بسيار و خستگى آور است.

51

إيّاك و إدمان الشّبع فإنّه يهيّج الأسقام و يثير المعلل : بر تو باد بدورى از هميشه سير بودن (و بسيار خوردن) كه اين كار بر مى انگيزاند بيماريها و رنجها را.

52

إيّاك أن تذكر من الكلام مضحكا و إن حكيته عن غيرك : بر تو باد بدورى از سخن خنده آور گفتن و لو اينكه از غير خودت نقل كنى

53

إيّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك أو تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك : بر تو باد بدورى از اينكه گناهان ديگرى را بزرگ دانى در صورتيكه آن را از خودت كوچك ميشمارى و يا اينكه طاعت خود را بزرگ شمارى در صورتيكه آنرا از ديگرى اندك ميدانى

54

إيّاك و الاتّكال على المنى فإنّها بضائع النّوكى بر تو باد بدورى از تكيه بر آرزوها كه آن سرمايۀ ديوانگان است

55

إيّاك و الثّقة بالآمال فإنّها من شيم الحمقى : بر تو باد بدورى از اعتماد داشتن بر آرمانها كه آن از روش ابلهان است.

56

إيّاك أن تغفل عن حقّ أخيك اتّكالا على واجب حقّك عليه فإنّ لأخيك عليك من الحقّ مثل الّذى لك عليه : بر تو باد بدورى از تغافل از حقى كه برادرت بر تو دارد براى حقّ لازمى كه تو بر او دارى زيرا همان حقّى كه تو بر برادرت دارى برادرت نيز مانند آن را بر تو دارد (پس

ص: 151

تو در اداى حقّ برادرت بكوش و مبادا از خود كوتاهى بخرج دهى بجهت آنكه او كوتاهى كرده است

57

إيّاك أن تخرج صديقك إخراجا يخرجه عن مودّتك و أستبق له من أنسك موضعا يثق بالرّجوع إليه : بر تو باد بدورى از اينكه دوستت را بطورى از خودت برنجانى و برانى كه او را از دوستيت بيرون كند و تو بايد از محبّت خود جائى براى او باقى بگذارى كه در برگشت بسوى تو تكيه گاهش بآن باشد.

58

إيّاك أن تهمل حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من أضعت حقّه : بر تو باد بدورى از اينكه حقّ برادرت را رها كنى باتّكاء آنچه كه بين تو و او از دوستى است زيرا كه نيست برادر تو آنكس كه ضايع كرده باشى حق او را

59

إيّاك أن توحش موادّك وحشة تفضى به إلى اختياره البعد عنك و إيثار الفرقة منك : بر تو باد بدورى از اينكه دوستت را طورى از خودت برنجانى كه او را ناگزير كنى از تو دورى گزيند و جدائى نمايد.

60

إيّاك و التّغاير فى غير موضعه فإنّ ذلك يدعو الصّحيحة إلى السّقم و البريئة إلى الرّيب : بر تو باد بدورى از اينكه بيجا غيرت بورزى پس بدرستيكه اين واميدارد نفس سالم و تندرست را بر بيمارى و آسوده را بر آشفتگى و اضطراب.

61

إيّاك أن تتخيّر لنفسك فإنّ اكثر النّجح فيما لا يحتسب : بر تو باد بدورى از اينكه از براى خود چيزى را بر گزينى در صورتيكه بيشتر نجاح و رستگارى در خيرى است كه بحساب نيامده باشد (يعنى اعتماد مكن بر اختيار و برگزيدن خود)

62

إيّاك و صحبة من ألهاك و أغراك فإنّه يخذلك و يوبقك : بر تو باد بدورى از رفاقت با كسيكه تو را ببازى وادارد و فريب دهد زيرا كه او تو را بخوارى و هلاكت ميكشاند.

63

إيّاك أن يفقدك ربّك عند طاعته أو يراك عند معصيته فيمقتك : بر تو باد بدورى از اينكه پروردگارت تو را بگاه طاعتش نه بيند و يا بهنگام معصيتش به بيند پس دشمن گردد مر ترا

64

إيّاك و النّفاق فإنّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه : بر تو باد بدورى از دو روئى

ص: 152

زيرا كه شخص دو رو پيش خدا آبروئى ندارد.

65

إيّاك و التّجبّر على عباد اللّه فإنّ كلّ متجبّر يقصمه اللّه : بر تو باد بدورى از گردنكشى بر بندگان خدا زيرا گردنكش هر كه باشد خدا او را در هم خواهد شكست.

66

إيّاك و الملق فإنّ الملق ليس من خلائق الإيمان : بر تو باد بدورى از چاپلوسى و تملّق گوئى زيرا كه روشهاى مردم با ايمان تملّق گوئى نيست

67

إيّاك و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان : بر تو باد بدورى از جدائى از جمعيّت اهل حقّ زيرا هر كه از جماعت مردمان بيرون رود نصيب شيطان است.

68

إيّاك و محاضر الفسوق فإنّها مسخطة للرّحمن مصلية للنّيران : بر تو باد بدورى از مراكز فسق و فجور كه آن بخشم آرندۀ پروردگار مهربان بر فروزندۀ آتش دوزخ است.

69

إيّاك و مقاعد الأسواق فإنّها معارض الفتن و محاضر الشّيطان : بر تو باد بدورى از نشستن سر گذرهاى بازارها كه آنها جاى روى آوردن فتنه ها و حضور يافتن شيطان است

70

إيّاك أن تبيع حظّك من ربّك و زلفتك لديه بحقير من حطام الدّنيا : بر تو باد بدورى از اينكه بهره و نصيب و منزلتى كه پيش پروردگارت دارى بچيز كمى از، مال دنيا بفروشى.

71

إيّاك و مصاحبة أهل الفسوق فإنّ الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل معهم :

بر تو باد بدورى از همنشينى با اهل فتنه و گناه زيرا هر كه بكردار گروهى خورسندى دهد همچون كسى است كه با آنان در آن كار همراهى كرده است (همچنانكه ناقۀ حضرت صالح را يكنفر ارزق چشم سرخ موى زنا زاده بنام قيدار پى كرد و خداوند در قرآن شريف فرمايد:

تمامى قوم صالح پى كننده ناقه اند).

72

إيّاك أن تحبّ أعداء اللّه أو تصفى ودّك لغير أولياء اللّه فإنّ من أحبّ قوما حشر معهم : بر تو باد بدورى از اينكه دشمنان خدا را دوست دارى يا اينكه دوستيت را صاف و خالص براى غير دوستان خدا كنى زيرا هر كس گروهى را دوست داشته باشد با آنان محشور خواهد شد.

73

إيّاك و الخديعة فإنّ الخديعة من خلق اللّئيم : بر تو باد بدورى از مكر و فريب

ص: 153

كه اينكار از خوى ناكسان است.

74

إيّاك و المكر فإنّ المكر لخلق ذميم : بر تو باد بدورى از مكر زيرا كه مكر كردن البتّه خوئيست نكوهيده و زشت.

75

إيّاك و المعصية فإنّ اللّئيم من باع جنّة المأوى بمعصية دنيّة من معاصى الدّنيا بر تو باد بدورى از گناه زيرا پست فطرت كسى است كه بهشت عنبر سرشت را بگناهى پست از گناهان دنيا بفروشد.

76

إيّاك و الوله بالدّنيا فإنّها تورثك الشّقاء و البلاء و تحدوك على بيع البقاء بالفناء بر تو باد بدورى از شيفتگى بدنيا كه آن تو را بگرفتارى و بدبختى ميافكند و ميراند تو را بر فروختن آخرت بدنيا

77

إيّاك أن تغلبك نفسك على ما تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فإنّ ذلك من أعظم الشّرّ : بر تو باد بدورى از اينكه نفست بر تو غالب شود بچيزيكه فقط گمان بآن دارد و تو بر آن غلبه پيدا نكنى بچيزيكه يقين بآن دارى (بصرف وهم و گمان چهار اسبه بسوى دنيا ميتازى و از كار آخرت كه يقينى و حتمى است نميانديشى) براستى كه اين بالاترين زشتى است.

78

إيّاك أن تسيىء الظّنّ فإنّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر : بر تو باد بدورى از بدگمانى دربارۀ خدا و يا مردم زيرا كه بد گمانى عبادت را از بين ميبرد و گناه را بزرگ ميسازد

79

إيّاك أن تسلف المعصية و تسوّف بالتّوبة فتعظم لك العقوبة : بر تو باد بدورى از اينكه گناه را پيش فرستى و توبه را پس اندازى تا اينكه كيفر گناه بر تو گران افتد.

80

إيّاك أن تكون على النّاس طاعنا و لنفسك مداهنا فتعظم عليك الحوبة و تحرم المثوبة : بر تو باد بدورى از اينكه زبان طعنت بر مردم دراز باشد و دربارۀ خودت سهل انگار باشى كه آن وقت گناهت سنگين گردد و از ثواب محروم مانى.

81

إيّاك و الإمساك فإنّ ما أمسكته فوق قوت يومك كنت فيه خازنا لغيرك :

بر تو باد بدورى از ذخيره كردن زيرا هر چه بيش از خوراك يك روزت ذخيره كنى آن را براى ديگرى نگه ميدارى .

ص: 154

82

إيّاك و ملابسة الشّرّ فإنّك تنيله نفسك قبل عدوّك و تهلك به دينك قبل إيصاله إلى غيرك: بر تو باد بدورى از اينكه لباس بدى را بپوشى (و در صدد آزار ديگران برائى) زيرا كه آن را پيش از دشمنت بخودت ميرسانى و پيش از آنكه بديگرى برسد دين خودت را تباه ميكنى.

83

إيّاك أن تثنى على أحد بما ليس فيه فإنّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك :

بر تو باد بدورى از اينكه كسى را بچيزيكه در او نيست بستائى زيرا كردار آن شخص راست گويد از صفت و تكذيب ستايش بيجاى تو را ميكند.

84

إيّاك و طول الأمل فكم من مغرور افتتن بطول أمله و أفسد عمله و قطع أجله فلا أمله أدرك و لا ما فاته استدرك :

بر تو باد بدورى از آرزوى دراز داشتن اى بسا فريب خورده كه بواسطۀ درازى آرزويش عملش تباه گرديد و اجلش بسر رسيد بعدا نه بآرزويش دست يافت نه آنچه از دست داده بود بدستش رسيد.

85

إيّاك و مساماة اللّه سبحانه فى عظمته فإنّ اللّه تعالى يذلّ كلّ جبّار و يهين كلّ مختال بر تو باد بدورى از اينكه با خداوند بزرگ در بزرگيش مقابله و برابرى كنى زيرا كه خداوند تعالى گردن هر گردنكشى را ميشكند و هر متكبّر خودخواهى را بخاك خوارى ميافكند

86

إيّاك و الغفلة و الإغترار بالمهلة فإنّ الغفلة تفسد الأعمال و الآجال تقطع الآمال : بر تو باد بدورى از غرور و غفلت بدوران روزگار زيرا كه غفلت اعمال را فاسد ميسازد و دوران روزگار آمال را قطع مينمايد.

87

إيّاك و القحة فإنّها تحدوك على ركوب القبائح و التّهجّم على السّيّئات : بر تو باد بدورى از بيشرمى خالص كه آن تو را بسوى ارتكاب زشتيها و هجوم بر گناهان ميكشاند و ميراند.

88

إيّاك و البغى فإنّ الباغى يعجّل اللّه له النّقمة و يحلّ به المثلات : بر تو باد بدورى از ستمكارى زيرا كه خداوند شخص ستمگر را بتندى بطرف كيفر و عذاب ميكشد و فرود مياورد بر او عقوبتها را.

89

إيّاك و فضول الكلام فإنّه يظهر من عيوبك ما بطن و يحرّك عليك من أعدائك ما سكن : بر تو باد بدورى از اينكه

ص: 155

در سخن زياد روى كنى زيرا كه اين كار آنچه از عيوب تو كه پنهان است آشكار ميسازد و آنچه كه از دشمنانت ساكن بوده است بحركت در ميآورد.

90

إيّاك و كثرة الوله بالنّساء و الاغترار بلذّات الدّنيا فإنّ الوله بالنّساء ممتحن و الغرىّ باللّذات ممتهن : بر تو باد بدورى از بسيار زنان را دل سپردن و با آنان در آميختن و بلذّات جهان فريب خوردن زيرا آنكس كه با زنان بسيار در آميزد برنج گرفتار و آنكه فريب لذّتهاى جهان را بخورد بيچاره و خوار است.

91

إيّاك و ما يستهجن من الكلام فإنّه يحبس عليك اللّئام و ينفّر عنك الكرام :

بر تو باد بدورى از سخن زشت و بيهوده گفتن كه اين كار پستان و ناكسان را بتو مى بندد و نيكان را از تو دور ميسازد.

92

إيّاك و الوقوع فى الشّبهات و الولوع بالشّهوات فإنّهما يقتادانك إلى الوقوع فى الحرام و ركوب كثير من الآثام : بر تو باد بدورى از در افتادن در شبهه ها و دل باختن بآرزوها زيرا كه اين دو تا تو را بسوى در افتادن در حرام و ارتكاب بسيارى از گناهان و آثام ميكشانند

93

إيّاك أن تستسهل ركوب المعاصى فإنّها تكسوك فى الدّنيا ذلّة و تكسبك فى الآخرة سخط اللّه : بر تو باد بدورى از اينكه ارتكاب گناهانرا آسان گيرى كه اين كار در دنيا لباس خوارى را بتو ميپوشاند و در آخرت خشم خدا را برايت فراهم ميسازد.

94

إيّاك أن تجعل مركبك لسانك فى غيبة إخوانك أو تقول ما يصير عليك حجّة و فى الإسائة إليك علّة : بر تو باد بدورى از اينكه زبانت را در بد گوئى از برادرانت بهنگام غيبت آنان است سواريت قرار دهى يا چيزى گوئى كه بزيان خودت برايت دليلى باشد و سبب شود كه با تو بدى شود (گفته تو را مدرك قرار داده بآزارت بر خيزند).

95

إيّاك و ما قلّ إنكاره و إن كثر منك اعتذاره فما كلّ قائل نكرا يمكنك أن توسعه عذرا بر تو باد بدورى از گفتاريكه (زشت باشد و) انكارش اندك باشد اگر چه ترا عذر خواهى از آن بسيار باشد زيرا چه بسا كسى كه منكر بداند آنرا كه آن شخص گنجايش عذر خواهى را ندارد.

96

إيّاك و كلّ عمل ينفّر عنك حرّا أو يذلّ

ص: 156

لك قدرا أو يجلب عليك شرّا أو تحمل به إلى القيمة وزرا : بر تو باد بدورى از هر كاريكه آزاده مردى را از تو برنجاند يا رتبه و پايه ات را فرو كاهد و يا شرّى را بسوى تو بكشاند و يا بردارى تو بسبب آن بقيامت سنگينى گناه را.

97

إيّاك و ما يسخط ربّك و يوحش النّاس منك فمن أسخط ربّه تعرّض للمنيّة و من أوحش النّاس تبرّء من الحرّيّة :

بر تو باد بدورى از چيزيكه پروردگارت را بخشم آرد و مردم را از تو بر ماند زيرا هر كس خدايش را بخشم آرد خود را در معرض مرگ (هميشگى كه دوزخ است) در آورده و هر كس مردم را بترساند از آزادگى جدا گردد (و در صف اراذل و اوباش قلم رود).

98

إيّاك و خبث الطّويّة و إفساد النّيّة و ركوب الدّنيّة و غرور الأمنيّة : بر تو باد بدورى از زشتى درون و نيّت ناپاك و ارتكاب و سوارى بر مركب پستى و فريب خوردن از آرزو

99

إيّاك و الاستئثار بما للنّاس فيه أسوة و التّغابى عمّا وضح للنّاظرين فإنّه مأخوذ منك لغيرك : بر تو باد بدورى از تنها بودن و اختصاص بخود دادن آنچه را كه همه مردم در آن بهره مساوى دارند و خود را به بيخبرى زدن از آنچه كه اشكار گرديده است براى بينندگان زيرا كه آن گرفته شده است از تو و بديگرى داده شود. و شايد (و اللّه العالم) مراد آن باشد كه چيزهائى را كه همگانى است چون آبهائى كه ملك شخص معيّن نباشد، و هيمه، و علف صحرا هيچگاه اختصاص بخود مده و ديگران را از بهره بردارى از آن محروم نگردان، و همچنين ناديده نه انگار نعمتهاى حضرت حق را كه بر همه آشكار گرديده شده است بلكه از انها حدّاكثر استفاده را در باره مردم بكن زيرا كه هيچيك از اينها براى تو بر قرار نخواهد ماند بلكه بستانده شود از تو و بديگرى ميرسد.

100

إيّاك و مودّة الأحمق فإنّه يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك و يسوئك و هو يرى أنّه يسرّك : بر تو باد بدورى از دوستى با ابله زيرا كه او بتو زيان خواهد زد در حاليكه گمانش آنستكه او بتو بهره ميرساند و ناخوش آيند تو را بجا ميآورد در حاليكه بگمانش تو را شادمان ميسازد

101

إيّاك أن تستخفّ بالعلماء فإنّ ذلك يزرى بك و يسىء الظّنّ بك و المخيّلة فيك : بر تو باد بدورى از اينكه دانشمندان را سبك شمارى زيرا كه اين كار تو را عيبناك ميسازد.

ص: 157

و موجب بد گمانى بتو و خيالات بد در بارۀ تو خواهد شد.

102

إيّاك أن تغترّ بما ترى من إخلاد أهل الدّنيا إليها و تكالبهم عليها فقد نبّأك اللّه عنها و تكشّفت لك عن عيوبها و مساويها : بر تو باد بدورى از اينكه فريب خورى از آنچه كه ميبينى از تمايل اهل دنيا بدنيا و چنگ در افكندن آنان بر يكديگر زيرا كه خداوند تو را از حقيقت دنيا خبر داده و خود برهنه شده است براى تو از عيبها و بديهاى خود (و در قرآن شريف فرموده است:

إِنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و إِنَّ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ لَهِيَ اَلْحَيَوٰانُ لَوْ كٰانُوا يَعْلَمُونَ ).

103

إيّاك أن تخدع عن دار القرار و محلّ الطّيّبين الأخيار و الأولياء الأبرار الّتى نطق القرآن بوصفها و أثنى على أهلها و دلّك اللّه سبحانه عليها و دعاك إليها : بر تو باد بدورى از اينكه فريب خورى و غفلت كنى از خانۀ آخرت كه قرار گاه و جايگاه پاكان برگزيدگان و دوستان نيكو كاران است و قرآن در اوصاف آنجا سخن رانده و ساكنانش را ستوده است خداوند سبحان نيز تو را بر آنجا رهنمائى فرموده و بسوى آن خانه خوانده است.

104

إيّاك و الكلام فيما لا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فإنّ قولك يدلّ على عقلك و عبارتك تنبىء عن معرفتك فتوّق من طول لسانك ما أمنته و اختصر من كلامك ما استحسنته فإنّه بك أجمل و على فضلك أدلّ : بر تو باد بدورى از سخن گفتن در چيزيكه راه و روش آن را نشناسى و حقيقت آن مطلب را ندانى زيرا قول تو دليل عقل تو است و عباراتى كه ادا ميكنى حاكى از كمال و معرفت ميباشد بنا بر اين از درازى زبان خود آنچه را كه ايمن باشى از آن نگهدار و سخنت را تا آنجا كه نيكو ميشمارى مختصر كن كه اين براى تو زيباتر و بر كمال فضلت دلالت كننده تر است.

105

إيّاك و مشاورة النّساء فإنّ رأيهنّ إلى أفن و عزمهنّ إلى وهن و اكفف عليهنّ من أبصارهنّ فحجابك لهنّ خير من الإرتياب بهنّ و ليس خروجهنّ بشرّ من إدخالك من لا يوثق عليهنّ و إن استطعت أن لا يعرفن غيرك فافعل :

ص: 158

بر تو باد بدورى از مشورت كردن با زنان زيرا كه زنان انديشه شان نارسا و عزمشان بسى سست است و تو بايد با حجاب و پرده ديدگان آنان را بپوشانى كه اين كار براى آنها بهتر از بدگمانى دربارۀ آنان است و دانسته باش كه از خانه بيرون آمدن زنها خيلى بدتر از آن نيست كه مرد غير مورد اعتمادى را بر آنان بگمارى و اگر توانستى كارى كنى كه آنها جز تو را نشناسند چنان كن (كه براى آنها خيلى بهتر است و اين در وصيّت نامۀ آنحضرت بامام حسن مجتبى عليه السّلام است).

106

إيّاكم و التّدابر و التّقاطع و ترك الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر : بر تو باد بدورى از روى از هم بر تافتن و پيوند را بريدن و امر بمعروف و نهى از منكر را ترك گفتن.

107

إيّاكم و مصادقة الفاجر فإنّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتقر : بر شما باد بدورى از دوستى با شخص بد كار زيرا كه او دوست خود را بهر چيز پوچ ناچيز و اندكى ميفروشد.

108

إيّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و إثارة كامن الشّرّ المذمّم : بر شما باد بدورى از در افتادنهاى در ستم و رسوائيهاى مكر و بر انگيختن بديهاى نكوهيده پنهانى را.

109

إيّاكم و الغلوّ فينا قولوا إنّا مربوبون و اعتقدوا فى فضلنا ما شئتم : بر شما باد بدورى از غلوّ و بالا بردن امر ما (اهل البيت) بگوئيد ما پروردگان پروردگاريم آنگاه هر چه بخاطرتان رسيد و خواستيد در حقّ ما روا داريد.

110

إيّاكم و تحكّم الشّهوات عليكم فإنّ عاجلها ذميم و آجلها وخيم : بر شما باد بدورى از اينكه شهوتها بر شما فرمان روا گردند زيرا كه زود رس آن نكوهيده و دير رسش سخت و دشوار است

111

إيّاكم و البطنة فإنّها مقساة للقلب و مكسلة عن الصّلوة مفسدة للجسد :

بر شما باد بدورى از پر خورى كه آن دل را سخت ميكند و شخص را در نماز كسل ميسازد و تن را به تباهى ميكشاند

112

إيّاكم و غلبة الدّنيا على أنفسكم فإنّ عاجلها نغصة و آجلها غصّة : بر شما باد بدورى از اينكه دنيا بر شما غالب گردد زيرا عيش كنونى جهان ناخوش و ناتمام و آينده اش با غصّه و اندوه است.

113

إيّاكم و تمكّن الهوى منكم فإنّ أوّله فتنة

ص: 159

و آخره محنة : بر شما باد بدورى از اينكه هوا در درونتان جاى گيرد زيرا هوا اولش فتنه بار و آخرش محنت زا است.

114

إيّاكم و غلبة الشّهوات على قلوبكم فإنّ بدايتها ملكة و نهايتها هلكة : بر شما باد بدورى از اينكه شهوات در دلهاى شما رخنه افكنند زيرا كه آن اوّلش بندگى و آخرش هلاكت و تباهى است.

115

إيّاكم و الفرقة فإنّ الشاذّ عن أهل الحقّ للشّيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم للذّئب :

بر شما باد بدورى از جدائى زيرا دور از اهل حقّ نصيب شيطان ميگردد و همچنانكه جداى از كلّه گوسفند گرفتار گرگ ميشود.

116

إيّاكم و البخل فإنّ البخيل يمقته الغريب و ينفر منه القريب : بر شما باد بدورى از بخل و امساك زيرا كه بخيل را دور دشمن ميدارد و نزديك از او دور و متنفّر ميگردد.

117

إيّاك أن تغترّ بغلطة شرّير بالخير بر تو باد بدورى از اينكه اگر بخطا بد كردارى كار خير از او سر بزند كه فريب او را بخورى (يعنى بمجرّد كار خوب بخطا از بد كار نبايد فريب او را خورد

118

إيّاك أن تستوحش من غلطة خير بالشّرّ بر تو باد بدورى از اينكه وحشت كنى اگر بخطا نيكوكارى كار بدى از او سر زند (يعنى بمجرد ديدن بدى از روى خطا از نيكو كار نبايد از او رم كرد).

الفصل السّادس :حرف الألف بألف الإستفتاح

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام حرف الألف بألف الإستفتاح قال عليه السّلام:

فصل ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بالف استفتاح بلفظ ألا آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

ألا منتبه من رقدته قبل حين منيّته آيا نيست بيدارى از خواب خود پيش از هنگام مرگ خود

2

ألا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته آيا نيست هوشيارى از بيخبرى كه پيش از سر رسيد زمانش سر از

ص: 160

خواب غفلتش بر گيرد.

3

ألا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه : آيا كسى نيست كه پيش از روز بد حاليش براى خودش كارى كند

4

ألا مستعدّ للقاء ربّه قبل زهوق نفسه آيا نيست آماده شوندۀ از براى ديدار پروردگار خود پيش از بيرون آمدن نفس او.

5

ألا متزوّد لآخرته قبل أزوف رحلته آيا مردى نيست كه پيش از نزديكى كوچيدنش از جهان براى آخرتش توشه بردارد.

6

ألا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته آيا مردى نيست كه پيش از رسيدن مرگش از گناهش توبه كند.

7

ألا إنّ أبصر الأبصار من نفذ فى الخير طرفه : آگاه باش كه بيننده ترين ديده ها ديده ايست كه نگاهش بسوى خير و خوبى باشد.

8

ألا إنّ أسمع الأسماع من وعى التّذكير و قبله : آگاه باش كه شنونده ترين گوشها گوشى است كه پند بپذيرد و نگهدارد.

9

ألا إنّ إعطاء هذا المال فى غير حقّه تبذير و إسراف : آگاه باش كه اين مال را (كه خدا بتو داده است بايد بهر راهى كه خود دستور فرموده صرف كنى) در غير راهش صرف كردن تبذير و اسراف است.

10

ألا و إنّ القناعة و غلبة الشّهوة من أكبر العفاف : آگاه باش كه بدادۀ خدا خرسند بودن و بر شهوت غلبه پيدا كردن بزرگترين پاك دامنيها است.

11

ألا و إنّى لم أر كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها : آگاه باش كه من مانند اين دو چيز نديدم يكى بهشت ديگرى دوزخ كه خواهنده اين و گريزنده از آن هر دو بخواب اند.

12

ألا و إنّ الدّنيا دار لا يسلم منها إلاّ بالزّهد فيها و لا ينجى منها بشىء كان لها : آگاه باش كه دنيا خانه ايست كه بسلامت نماند كسى از آن مگر بزهد و بى رغبتى در آن و رهائى داده نشود از آن بچيزى كه بوده باشد براى آن

13

ألا حرّ يدع هذه اللّمّاظة لأهلها :

آيا نيست آزاده مردى كه واگذارد اين باقيماندۀ از غذاى ميان دهان را (كنايه از دنيا است) براى صاحبانش

14

ألا إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنّة

ص: 161

فلا تبيعوها إلاّ بها :

آگاه باشيد كه بهاى نفوس شما فقط بهشت است خود را جز در برابر بهشت مفروشيد (كه زيان غير قابل جبرانى ميبريد)

15

ألا و إنّ الدّنيا قد تصرّمت و آذنت بانقضاء و تنكّر معروفها و صار جديدها رثّا و سمينها غثّا : آگاه باش كه درست و راست جهان سر رسيد و تمام شدنش را آگهى داد كار خوبيش ببدى و نوش بكهنگى و فربهيش بلاغرى كشيد (كجا است آن رادمردى كه يكسره دل از آن بر كند و بكار آخرتش برخيزد).

ألا و إنّ الدّنيا قد ولّت حذّاء فلم يبق منها إلاّ صبابة كصبابة الإناء إصطبّها صابّها ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت و لكلّ منهما بنون فكونوا من أبناء الأخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإنّ كلّ ولد سيلحق بأمّه يوم القيامة و إنّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل آگاه باش جهان بتندى پشت كرده و ميرود و از آن باقى نمانده است مگر باندازۀ ته مانده كه ته كاسۀ بماند و كاسۀ ليس آنرا ليسيدن خواهد آخرت نيز بتندى رو كرده و ميآيد و براى هر يك از اين دو اهلى است بنا بر اين شما از پسران آخرت باشيد و از فرزند دنيا نباشيد كه هر فرزندى روز قيامت بمادرش ميپيوندد امروز روز عمل است و حساب نيست فردا روز حساب است و عمل نيست (از نهج البلاغه تمنيّا ذكر شد).

16

ألا و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى و طول الأمل : آگاه باشيد ترسناكترين چيزيكه من از آن بر شما ميترسم پيروى هوا كردن و آرزوى دراز داشتن است.

17

ألا و إنّ من لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل إلى الرّدى و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال آگاه باش هر آنكه حق سودش نرساند باطل بزيانش در افكند و آنكه هدايتش براه راست نكشد گمراهى او را ميكشد بسوى هلاكت.

18

ألا و ما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه و يبقى عليه حسابه و تبعته : آگاه باش آنكه براى آخرت آفريده شده است با دنيايش چكار

ص: 162

و چكار دارد با مال آنكس كه باندك وقتى آن مال از وى گرفته شود و رنج حساب پس دادنش بر وى باقيماند

19

ألا و إنّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها أهلها و أعطوا أزمّتها فأوردتهم الجنّة آگاه باش كه پرهيز و ترس از خدا باركى رهوار و نرمى است كه پرهيزكاران بر آن سوار و مهارش را از دست گذاشته اند و آن مركب (بتاخت ميرود) آنها را داخل بهشت مينمايد.

20

ألا و إنّ الخطايا خيل شمس حمل عليها أهلها و خلعت لجمها فأوردتهم النّار : آگاه باش كه گناهان مركبهائى هستند چموش و سركش كه گنهكاران بر آن سوار و مهارش را از كف گذارده اند و آن مركب آنان را بدوزخ وارد ميكند.

21

ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغاية النّار : آگاه باش كه امروز روز آماده شدن براى پيشى گرفتن است (مضمار: زمانى را گويند كه چارپا را تمرين داده و لاغر ميكنند آنرا تا آماده مسابقه شود) و فردا هنگام پيشى گرفتن است وآنچه پيشى گرفته شود باو بهشت است و پايان كار (بازماندگان) دوزخ است (بندگان خداى ستور نفس را بمهميز رياضت ببنديد و برسيد كه دوزخ بد جايگاهى است).

22

ألا و إنّكم فى أيّام أمل من ورائه أجل فمن عمل فى أيّام أمله قبل حضور أجله نفعه عمله و لم يضرره أجله : آگاه باشيد كه شما در دوران اميد و آرزوئى هستيد كه اجل بدنبال آنست هر آنكه در دوران اميد و آرزويش پيش از رسيدن اجلش بكار برخاست و عمل كرد عملش سودش دهد و اجلش زيانش نرساند (پس تا اجل نرسيده است مردانه بكار و عمل برخيزيد).

23

ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان فلا يسعده القول إذا امتنع و لا يمهله النّطق إذا اتّسع و إنّا لأمراء الكلام و فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت أغصانه : آگاه باش زبان پاره ايست از انسان پس يارى نميكند او را گفتار هرگاه ابا كند زبان از آن و باو مهلت نميدهد گويائى هر گاه زبان آمادگى گفتن را داشته باشد مائيم اميران ملك سخن كه شاخهاى آن چنگ در ما فرو برده و شاخه هاى درختش بر ما آويخته است (سخن اسير دست ما است و ما با كمال قدرت و فصاحت ميتوانيم الفاظ را بميل و ارادۀ خويش

ص: 163

چرخانده و هر معنائيكه دلخواهمان باشد از آن بتراشيم و اينجمله را بخواهر زاده خود جعدة بن هبيرۀ مخزومى پسر امّ هانى فرمودند بهنگاميكه او را امر دادند بر منبر شده مطلبى را بمردم برساند و او در سخن عاجز ماند. نهج البلاغه سخن 224).

24

ألا و إنّ من البلاء ألفاقة و أشدّ من الفاقة مرض البدن و أشدّ من مرض البدن مرض القلب : آگاه باش كه يكى از (بزرگترين) گرفتاريها ندارى است و سخت تر از نادارى بيمارى است و سخت تر از بيمارى دردمندى دل است (دل اگر نيرومند و سالم شد دردمندى و گرفتارى را بر طرف ميسازد و اگر دردمند شد سلامتى بدن و دارائى را از دست انسان ميگيرد و او را بنافرمانى ميكشاند.

25

ألا و إنّ من النّعم سعة المال و أفضل من سعة المال صحّة البدن و أفضل من صحّة البدن تقوى القلب : آگاه باش كه از (بزرگترين) نعمتهاى خدا وسعت مال است و بالاتر از وسعت مال تندرستى است و برتر از تندرستى پرهيزكارى دل است.

26

ألا و إنّ من تورّط فى الأمور من غير نظر فى العواقب فقد تعرّض لمفدحات النّوائب آگاه باش هر آنكه بدون نگريستن در پايان امور در كارها فرو شود البتّه خود را دچار و گرفتار مصيبتهاى گران و سنگين ساخته است.

27

ألا و إنّ اللّبيب من استقبل وجوه الآراء بفكر صائب و نظر فى العواقب : آگاه باش خردمند كسى است كه با انديشۀ درست روى بسوى رأيها آرد و پايان كارها را بنگرد.

28

ألا لا يعدلنّ أحدكم عن القرابة يرى بها الخصاصة أن يسدّها بالّذى لا يزيده إن أمسكه و لا ينقصه إن أنفقه :

هان اى مردم نكند كه يكى از شما چنانچه خويشاوندش را بينوا ديد روى برتابد از اينكه باب درويشى و بينوائى را بروى او ببندد با چيزيكه اگر آن را نگهدارد بر آن نيفزايد و اگر انفاقش كند كم نشود (بلكه بايد با مال خود باو كمك كند تا خدا در آخرت بوى پاداش دهد).

29

ألا و إنّ اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده : بدانيد زبان راست كه خداوند براى

ص: 164

انسان در ميان مردم مقرّر دارد بهتر از دارائى است كه آن را بكسى بميراث دهد كه ابدا سپاسگذارى از انسان نكند.

30

ألا و انّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا و أقبل منها ما كان مدبرا و أزمع الترحال عباد اللّه الأخيار و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الآخرة لا يفنى :

(بندگان خداى) بدانيد كه هر چه از جهان روى آورنده بود پشت كرد و هر چه پشت كننده بود روى آورد (و در شرف تمام شدن است) و بندگان خوب خدا آهنگ كوچيدن نمودند و اين دنياى اندك ناپايدار را با آخرت بسيار و پايدار سودا كردند

31

ألا و قد أمرتم بالظّعن و دللتم على الزّاد فتزوّدوا من الدّنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا : بدانيد كه شما بكوچيدن از جهان فرمان داده شده و راه توشه بردارى را نشانتان داداند بنابراين از جهان باندازۀ كه نفوس خود را در فردا بتوانيد نگهداريد توشه برداريد (تا درمانده نشويد).

32

ألا و إنّ الجهاد ثمن الجنّة فمن جاهد نفسه ملكها و هى أكرم ثواب اللّه لمن عرفها (الا اى سربازان ميدان دين) بدانيد كه پيكار در راه خدا و دين بهاى بهشت است پس هر كه با نفس خود پيكار كرد بهشت را مالك شد و آن نفيسترين پاداش است از براى كسى كه آن را بشناسد.

33

ألا و إنّ شرايع الدّين واحدة و سبله قاصدة فمن أخذ بها لحق و غنم و من وقف عنها ضلّ و ندم : بدانيد و آگاه باشيد كه آئين و سنّت هاى دين يكى و راههاى آن راست است هر آنكه راه دين را پيش گيرد برسد و بهره برد و هر كس كه از آن باز ايستد گمراه و پشيمان شود.

34

ألا و إنّ أهل البيت أبواب الحلم و أنوار الظّلم و ضياء الأمم : دانسته باش كه ما أهل بيت (پيغمبر صلوات اللّه عليهم اجمعين) درهاى بردبارى و روشنيهاى تاريكيها و نور و چراغ ملّت ها هستيم (ولى آن مردمى كه شيعه و دلباخته گان و مسلمانان واقعى اند نه آن كسانيكه نام مسلمان و سنّى روى خود گذارده و با اهل بيت دشمن اند).

ص: 165

35

ألا لا يستحينّ من لا يعلم أن يتعلّم فإنّ قيمة كلّ امرىء ما يعلم : آگاه باش آنكه نادان باحكام است نبايد از آموختن و ياد گرفتن شرم كند زيرا كه بهاى مردى بآن است كه بداند

36

ألا لا يستقبحنّ من سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم : آگاه باش نبايد زشت پندارد كسى كه از چيزى پرسيده شود و نداند از اينكه بگويد نميدانم (بگو نميدانم و از رنج سؤال آسوده شو).

37

ألا فاعملوا و الألسن مطلقة و الأبدان صحيحة و الأعضاء لدنة و المنقلب فسيح و المجال عريض قبل إزهاق الفوت و حلول الموت فحقّقوا عليكم حلوله و لا تنتظروا قدومه : هان عمل كنيد اكنون كه زبانها باز و تنها درست و عضوها نرم و بازگشت امكان پذير و ميدان كار وسعت دارد پيش از باطل شدن وقت كار و فرود آمدن مرگ بنا بر اين مرگ را بر خود محقّق و لازم شمرده و انتظار رسيدنش را نكشيد (و مردانه بكار آخرت برخيزيد)

38

ألا و قد أمرنى اللّه بقتال أهل النّكث و البغى و الفساد فى الأرض فأمّا النّاكثون فقد قاتلت و أمّا القاسطون فقد جاهدت و أمّا المارقة فقد دوّخت و أمّا شّيطان الرّدهة فإنّى كفيته بصعقة سمعت لها وجيب قلبه و رجّة صدره : دانسته باشيد كه خداوند تعالى مرا به پيكار با عهد شكنان و ستمگران و تبهكاران فرمان راند امّا با پيمان شكنان جنگيدم (و سرزمين بصره را از خون طلحه و زبير و ياران عايشه سيراب و رنگين كردم) امّا با ستمكاران پيكار كردم (در صحراى صفّين هيجده ماه تمام با سپاهيان معاويه و شام نبرد نمودم چه گردن كش مردان مبارزيرا از خانۀ زين بخون و خاك زمين كشيدم و چه دودمانهائى از كفر و كين را داغدار ساختم تا اسلام امروز سر افراز و پرچم دين باهتزاز است) امّا با بى دينان و تبهكاران را خوار گردانيدم (در نهروان از خون خارجيان نهرها روان كردم چهار هزار تن را بيك روز در راه خدا سر از تن بر گرفتم نه از من جز نه تن كشته افتاد و نه از آنان جز نه تن نكشته ماند) امّا شيطان ردهة را پس از وى كفايت كرده شدم ببانگ و فريادى كه در اثر آن شنيدم اضطراب دل او و تكان خوردن

ص: 166

سينه اش را. و شايد شيطان ردهه ذو الثّديه حرقوص بن زهير رئيس خوارج است او داراى روئى سياه و بوئى كنديده بود دستى داشت دراز همچون پستان زنان و در سران پستان موهائى بدرازى سبلتان پلنگ وجود داشت و هرگاه آن پستان را ميكشيدند بدرازى دستى ميشد و چون رهايش ميكردند جمع ميشد حديث شيرينى است دوست دارم آن را بياورم عديم بن رويم گويد: در هنگامۀ نهروان كه خوارج كشته افتادند حضرت فرمود چهار هزار نى از نيستان بريده بر سر هر نعشى نئى نصب كردند بعد شمردند از چهار هزار يكى كم بود حضرت فرمودند بخدا سوگند نه من دروغ گفته ام نه بمن دروغ گفته شده است بگرديد آن يكنفر را بجوئيد تا اينكه گودال آبى بود شخصى در آن گودال رفته جنازۀ را بيرون كشيد همان حرقوص بن زهير بود همان دست را بريده بر نيزه زدند و بدان نشان شناخته گرديد و حضرت با سپاهيان صدا بتكبير بلند كردند و اين پس از عصر تا نزديك غروب آفتاب و ذو الثديّه را بهمين مناسبت ذو اليديّه يعنى صاحب دست نيز گفته اند).

ولى ردهه جائى را گويند كه آب باران در آن جمع شود، بنابراين شايد كه مراد اشاره بجنگ آنحضرت باجنيان در چاه باشد هنگامى كه رسول خدا (ص) در جحفه فرود آمده بودند

39

ألا و إنّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم مغفور لا يطلب فأمّا الظّلم الذّى لا يغفر فالشّرك باللّه لقوله تعالى إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ و أمّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء نفسه عند بعض الهنات و أمّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط و لكنّه ما يستصغر ذلك معه فاعلموا عباد اللّه و الخناق مهمل و الرّوح ألا مرسل فى فينة الإرشاد و راحة الأجساد و مهل البقيّة و أنف المشيّة و إنظار التّوبة و انفساح الجنّة قبل الضّنك و المضيق و الرّدع و الزّهوق قبل قدوم الغائب المنتظر و أخذة العزيز المقتدر : آگاه باشيد كه ظلم و ستم سه گونه است ستمى كه آمرزيده نشود و ستمى كه واگذار نگردد و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواستى ندارد أمّا آنكه آمرزيده نشود شرك بخدا است بخدا است بدانسانكه خداوند خودش در قرآن مجيدش فرموده است خداوند

ص: 167

كسيكه باو شرك آورد نخواهد آمرزيد لكن غير از شرك هر چه باشد از هر كس خواهد مى آمرزد امّا آن ستمى كه آمرزيده شود ستم مرد است بر نفس خودش بگاه بعضى از خوهاى بد و خصلتهاى زشت (و بگناه برخيزد خدا توبه اش را ميپذيرد) امّا ستمى كه واگذار نشود آن ستم بندگان بعضى را بر بعضى است اينجا است كه كار عذاب آن بسيار سخت است آن عذاب زخم زدن با كاردها و زدن با تازيانه ها نيست لكن چيزى است كه اينها در جنب آن بسيار كوچك است (آن آتش دوزخ است كه از خشم و كيفر پروردگار عالم افروخته شده است) آگاه باشيد بندگان خداى پس بكوشيد و كار كنيد اكنون كه راه نفس باز و روح در بدن روانست بهنگام راهنمائى و هدايت و آسايش پيكرها و فرصت داشتن باقى عمرو آغاز اراده و مهلت داشتن براى توبه و وسعت و گشادگى بهشت پيش از گرفتارى و تنگى و برگشت كار و هلاكت پيش از رسيدن مرگى كه انتظارش كشيده شده و فرو گرفتن خداوند عزيز و توانا (و رسيدن عزرائيل).

الفصل السّابع: :حرف الألف بالف الأستفهام بلفظ أين

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بالف الأستفهام بلفظ أين قال عليه السّلام (فصل هفتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف استفهام بلفظ اين آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

أين العمالقة و أبناء العمالقة : كجايند عمالقه و فرزندان عمالقه (كه از اولاد عمليق بن لاوذ بن إرم بن سام بن نوح بودند در زمين فساد بسيار كردند مكّه و يمن و شامات را بتصّرف در آوردند با حضرت يوشع بن نون وصىّ حضرت موسى (ع) جنگيدند تا آنكه بنفرين حضرت يوشع بر افتادند).

2

أين الجبابرة و أبناء الجبابرة : كجايند سركشان و متكبّران و فرزندان آنان (كه تند باد حوادث بساطشان را بر چيد و خاكشانرا بآب دريا ريخت).

3

أين أهل مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبيّين و أطفئوا نور المرسلين : پس كجا شدند مردم شهرستانهاى رسّ كه پيغمبران را كشتند و نور

ص: 168

فرستادگان خدايرا خاموش ساختند (آنان از بقيّۀ قوم ثمود بودند در كنار شهر و رودخانه از بلاد شرق در آذربايجان و نهرى كه آن را رسّ ميناميدند گرد آمدند پيغمبرشان را در چاهى محبوس داشتند درخت سروى كه يافث بن نوح كاشته و پس از طوفان براى حضرت نوح سبز شد بنام شاه درخت آن را مى پرستيدند زنان با زنان و مردان با مردان بكار لواط و جماع بودند انواع و اقسام معاصى را مرتكب ميشدند تا آنكه خداوند زمين شان را سنگ گوگرد كرد كه آتش ميافروخت و از بالاى سرشان ابر سياهى را بفرستاد كه همچون قبّه بر سرشان خيمه زد تا آنها در ميان آن زمين و اين ابر پيكرشان گداخت بدانسانكه مس در كوره ميگدازد.

4

أين الّذين عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن كجايند كسانيكه سپاه از پس سپاه مهيّا كردند و شهرهاى بسيارى بنا نهادند.

5

أين الّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة و اكثر جمعا : چه شدند آنانكه ميگفتند كيست كه از ما نيرومندتر باشد و گروهش بيشتر (گلان ترخ) باشد.

6

أين الّذين كانوا أحسن آثارا و أعدل أفعالا و أكنف ملكا : كجايند آنانكه آثارشان در جهان زيباتر و كردارشان درست تر و كشورشان نگهداشته شده تر بود.

7

أين الّذين هزموا الجيوش و ساروا بألوف كجايند كسانيكه سپاهيان ديگران را پراكنده كردند و هزارها لشگر باطراف فرستادند (در تاريخى است كه در روى سنگ قبرى خوانده شد كه من صمصام بن هانى بن شيث بن آدمم سه هزار سال عمر كردم چهل هزار شهر در روى زمين بنا نهادم دوازده هزار دختر از دختران سلاطين را بكارت برگرفتم هفتاد هزار لشگر داشتم كه در هر لشگرى هفتاد هزار سپاه بود ستم را پيشه كردم خداوند بر من غضب كرد ساليان درازى نه از زمين گياهى روئيد نه از آسمان بارانى باريد شهرستانها خراب و مردم مردند ارزش يكمشت گندم بيك چنگ زر رسيد و پيدا نكردم بالأخره همه از گرسنگى هلاك شديم شما از ما پند گيريد).

8

أين الّذين شيّدوا الممالك و مهّدوا المسالك و أغاثوا الملهوف و قروا الضّيوف : كجايند كسانى كه كشورهائى بنيان نهادند و راههائى گستردند و ناتوان و درماندۀ را بفرياد رسيدند و مهمان داريها كردند.

ص: 169

9

أين من سعى و اجتهد و أعدّ و احتشد :

كجا است آن كس كه در جهان كوشش و جديّت كرد لشكرها و فراهم كرده و آماده ساخت.

10

أين من بنى و شيّد و فرش و مهّد و جمع و عدّد : چه شد آن كس كه بنا كرد دو استوارش كرد و آنرا فرش گسترد و آماده كرد و مال گرد آورده براى آيندۀ خود

11

أين كسرى و قيصر و تبّع و حمير : (مردم) كجا است كسرى (انو شيروان پادشاه عجم) و قيصر (روم) و تبّع و حمير (پادشاهان يمن تبابعه كه ساكن سرزمين يمن و بر جميع كشورهاى زمين تسلّط يافتند هفتاد نفراند از اين ميان آخرين تبّع آنان مؤمن و موحّد بود بنام تبّع الكامل بن ملكى ابو كرب بن تبّع بن اكبر بن تبّع الا قرن و اين شخص همان ذوالقرنين است كه خداوند در قرآن ميفرمايد أهم خير أم قوم تبّع و او بزرگترين تبايعه و افصح شعراى عرب است برخى او را پيغمبر مرسل دانسته اند كه بر مردم خود در عين سلطنت مبعوث بوده و او هفتصد سال پيش از ظهور اسلام آرزومند مسلمانى و ديدار پيغمبر آخر الزّمان بوده است مجمع البحرين مادّۀ تبع).

12

أين من ادّخر و اعتقد و جمع المال على المال فاكثر : كجاست آنكه ذخيره كرد و فرا گرفت دارائى و انباشت مال را بر روى مال پس افزون كرد.

13

أين من حصّن و أكّد و زخرف و نجّد :

كجا است كسى كه قلعه هاى محكم و استوار ساخت و زينت كرد و آرايش نمود.

14

أين من جمع فأكثر و احتقب و اعتقد و نظر بزعمه للولد : چه شد آنكس كه گرد آورد و بر آن افزود و ذخيره كرد و فرا گرفت و عاقبت انديشى كرد بگمان خود از براى فرزند.

15

أين من كان أطول منكم أعمارا و أعظم آثارا : چه شدند كسانيكه عمرشان از شما درازتر و آثار شان از شما بزرگتر بود.

16

أين من كان أعدّ عديدا و أكنف جنودا :

كو آنكس كه بيشمارتر بود شماره اش و بيشتر گردش را گرفته بودند سپاهيانش.

17

أين الملوك و الأكاسرة : كجايند پادشاهان و خسروان

18

أين بنوا الأصفر و الفراعنة : فرزندان اصفر كه پادشاهان روم بودند و فرعونهاى مصر چه شدند.

19

أين الّذين ملكوا من الدّنيا أقاصيها :

كجا رفتند كسانيكه بر كران تا كران جهان فرمان روا بودند

ص: 170

20

أين الّذين استذلّوا الأعداء و ملكوا نواصيها : چه شدند آنانكه دشمنانشان را بخاك مذلّت افكندند و پيشانى خصم را بدست تصرّف گرفتند.

21

أين الّذين دانت لهم الأمم : كجايند كسانيكه مردمان در برابرشان نرم شدند و بفرمانشان گردن نهادند.

22

أين الّذين بلغوا من الدّنيا أقاصى الهمم كجايند آنانكه از جهان بمنتها درجۀ همّتشان (براى عيش و بهره بردارى از آن دنيا) رسيدند (تمام اينها پس از آن همه لشكركشى و كشور گشائى و كيف و عيش و لذّت گريبانشان بچنگال قهر اجل افتاد و از آن قصور عالى پر نقش و نگار بقبور تاريك پر مور و مار در افتادند و بجاى بالشهاى زربفت سر بخشت لحد بر نهادند و آن كلّه هاى پر از كبر و تفرعن جايگاه كرمان و حشرات الارض گرديد.

23

أين تختدعكم كواذب الآمال : تا كجا فريب هاى آرزو شما را فريب ميدهد.

24

أين يغرّكم سراب الآمال : تا چند سراب آب نماى جهان شما را بازى ميدهد (و شما باز گول ميخوريد مگر نمى بينيد آنها كه بازى خوردند بكجا شدند)

25

أين تذهب بكم المذاهب : اين روشهاى گوناگون شما را بكجا ميكشاند (مگر نميدانيد پيروى از مذاهب پراكنده سبب پراكنده گى است راه حق يكى است و آن راه حقّه اثنى عشريّه است و بس)

26

أين تتيه بكم الغياهب و تخدعكم الكواذب تا چند تاريكيها شما را بگمراهى ميافكند و دروغگوها شما را فريب دهند (و شما از اين مغمورى و مستى بهوش نيائيد).

27

أين تتيهون و من أين تؤتون و أنّى تؤفكون و علا م تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم أزمّة الصّدق و ألسنة الحقّ : (شما چرا چنينيد) بكجا ميرويد و از كجا ميآئيد و چه گونه بشما دروغ گفته شود و براى چه در گمراهى سرگردانيد در صورتيكه آل پيغمبر شما در ميانتان هستند كه آنها زمامداران راستى و درستى و زبان گوياى حقّند (شما اى اهل سنّت و جماعت تا چند اين در و آن در سر ميزنيد و براى درست كردن مذاهب باطله خود بتأويلات و تشبّثات بارده بر ميخيزيد بخدا سوگند ابو حنيفه و احمد بن حنبل و امام شافعى و مالك خودشان گمراهند تا چه رسد باينكه راهنماى ديگران باشند حديث إنّى تارك فيكم الثقلين را بخاطر آوريد

ص: 171

و چنگ در دامن عترت زنيد تا رستگار شويد)

28

أين تضلّ عقولكم و تزيغ نفوسكم أ تستبدلون الكذب بالصّدق و تعتاضون الباطل بالحقّ : كجا گمراه ميشود خردهاى شما و منحرف ميگردد نفسهاى شما آيا بدل ميكنيد شماها راست را بدروغ و حقّ را بباطل (يعنى آيا سزاوار است كه اختيار كنيد دروغ و دروغگو را بجاى راست و راستگو و باطل را بعوض حقّ).

29

أين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه : چه شد آن دلهائيكه از براى خدا بخشيده شده اند و بر فرمانبردارى خدا از آنها پيمان گرفته شده

30

أين الّذين أخلصوا أعمالهم للّه و طهّروا قلوبهم لمواضع نظر اللّه : بكجا رفتند كسانيكه اعمالشان را پاك و خالص براى خدا ميگذاردند و دلهايشان را براى مراكزيكه چشم عنايت خدا بآنها بيفتد پاكيزه نگه ميداشتند.

31

أين الموقنون الّذين خلعوا سرابيل الهوى و قطعوا عنهم علائق الدّنيا : مردان با ايمان و يقينى كه پيراهنهاى شهوت و هوس را بدور افكنده و رشته هاى پيوندهاى جهان را از آنان بريدند بكجا رفتند (آن رادمردان آهنين پيكرى كه در راه خدا از هيچ چيز و هيچكس نهراسيده نهنگ آسا در راه خدا بدرياهاى مهالك فرو ميرفتند چه شدند همان مردانيكه قرآنرا با تدبّر ميخواندند و دستوراتش را كار مى بستند سنّت را زنده و بدعت را ميكشتند براى پيكار در راه حق سر از پا نمى شناختند عمّار ياسر كجا است، ابن تيّهان چه شد مالك اشتر، هاشم مرقال، محمّد بن ابى بكر كه با مرگ پيمان بسته بودند چرا رفتند و على را تنها گذاردند واى كه تا چه اندازه عاشق و دلباختۀ ديدار آنانم).

32

أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى :

كجايند آن عقولى كه از انوار چراغهاى درخشان هدايت نور ميگرفتند.

33

أين الأبصار اللامحة منار التّقوى : كجا شدند آن ديده هائيكه شاهراه پرهيزكارى را ميديدند

34

أين الّذين زعموا أنّهم الرّاسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا و حسدا لنا أن رفعنا اللّه سبحانه و وضعهم و أعطانا و حرمهم و أدخلنا و أخرجهم بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم : كجايند آنانكه

ص: 172

گمان ميكردند گذشته از ما آنها سخت و استوار در دانش اند و اين از راه دروغگوئى و رشگ و ستم بر ما بود كه چرا خداوند پاك ما را بر كشيده و آنها را واگذارده بما علم و دانش و نبوّت و امامت بخشوده و از آنها باز گرفته ما را داخل در دين و هدايت خويش كرده و آنان را بيرون رانده است (كفّار قريش و غاصبين حقّ، كيدها انديشيدند و دسيسه ها بكار بردند تا مگر نور ما را خاموش كنند بدبختها نميدانستند چراغ خدا خاموش كردنى نيست كه نيست ها) هدايت ما بواسطۀ عطا و عنايت ميگردد.

و كورى امّت بوسيلۀ انوار درخشان ما بر طرف ميگردد نه بواسطۀ آنها

35

أ يسرّك أن تلقى اللّه غدا فى القيمة و هو عليك راض غير غضبان كن فى الدّنيا زاهدا و فى الآخرة راغبا و عليك بالتّقوى و الصّدق فإنّهما جماع الدّين و الزم أهل الحقّ و اعمل عملهم تكن منهم : اگر شادمانت كند كه خداوند را در فرداى قيامت ديدار كنى و او بر تو خرسند نه خشمگين بوده باشد پس از دنيا كناره گيرنده و بآخرت روى آورنده باش و پيوسته صدق و تقوا را ملازم باش كه اين دو گرد آورندۀ دين اند و با اهل حق همراه باش و كارت را همچون كار آنان كن تا از آنها بوده باشى.

36

أ يسرّك أن تكون من حزب اللّه الغالبين إتّق اللّه سبحانه فى كلّ أمرك فإنّ اللّه مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ :

اگر شاد شوى كه از حزب خدا باشى كه بر همه غالبند در هر كارت از خداى بزرگ بترس زيرا كه خداوند با خدا ترسان و پرهيزكاران و نيكوكاران است.

37

أ و لستم ترون أهل الدّنيا يمسون و يصبحون على أحوال شتّى فميّت يبكى و حىّ يعزّى و صريع مبتلى و عائد يعود و آخر بنفسه يجود و طالب للدّنيا و الموت يطلبه و غافل ليس بمغفول عنه و على أثر الماضين يمضى الباقون : مگر شما نگران حالات گوناگون اهل دنيا نيستيد آنها روز را بشب و شب را بروز ميآورند يكى مرده است كه گريسته شود و ديگرى زنده است كه تعزيتش ميدهند ديگرى در افتاده و گرفتار گرديده است يكى بديدار بيمار ميرود و ديگرى بجان كندن مشغول است ديگرى (تمام اين احوالات را مى بيند و باز) بجستجوى دنيا است در حالى كه مرگ هم در جستجوى اوست

ص: 173

و كسى كه او غافل است و حال آنكه از وى غافل نيستند و در پى گذشتگان ميروند باقيماندگان (يعنى همچنانكه گذشتگان رفتند بازماندگان انها نيز خواهند رفت)

ألفصل الثّامن :حرف الألف على وزن أفعل

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب فى حرف الألف على وزن أفعل و يعبّر عنها بألف التّعظيم قال عليه السّلام (فصل هشتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بر وزن افعل و از آن بالف تعظيم تعبير شده است آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

أعقلكم أطوعكم : خردمندترين شما فرمان برنده ترين شما از خدا است.

2

أعلمكم أخوفكم : داناترين شما ترسنده ترين شما است

3

أرحمكم أزهدكم : مهربانترين شما پارساترين شما است

4

أحياكم أحلمكم : شرمنده ترين شما بردبارترين شما است.

5

أشقاكم أحرصكم : بدبخت ترين شما حريص ترين شما است.

6

أغناكم أقنعكم : بى نيازترين شما قانع ترين شما است

7

أبرّكم أتقاكم : نيكوكارترين شما پرهيزكارترين شما است.

8

أعفّكم أحياكم : پاكدامن ترين شما شرم دارترين شما است.

9

أنجحكم أصدقكم : رستگارترين شما راست گوترين شما است.

10

أكيسكم أورعكم : زيركترين شما پارساترين شما است

11

أسمحكم أربحكم : بخشنده ترين شما سودبرنده ترين شما است.

12

أخسركم أظلمكم : زيانكارترين شما ستمكارترين شما است

13

أخوفكم أعرفكم : ترسنده ترين شما خداشناس ترين شما است.

14

أغنى الغنى العقل : تواناترين توانگرى خردمنديست

15

أعظم المصائب الجهل : بزرگترين مصيبتها نادانى است.

16

أصدق شىء الأجل : راست ترين چيز مرگ است

17

أكذب شىء الأمل : دروغترين چيز آرزو است

ص: 174

18

أحسن شيىء الخلق: بهترين چيز نيكخوئى است

19

أقبح شيىء الخرق : زشت ترين چيز ابلهى است

20

أفقر الفقر الحمق : ندارترين ندارى كودنى و احمقى است.

21

أجلّ شيىء الصّدق : ارجمندترين چيز راستى است

22

أفضل شيىء الرّفق : برترين چيز نرمى است

23

أكيس الكيس التّقوى : زيركتر از زيركى پرهيزكارى است

24

أهلك شيىء الهوى : هلاك كننده ترين چيز هواپرستى است.

25

أوحش الوحشة العجب : ترسناكترين ترسيدنها خودخواهى است.

26

أقبح الخلائق الكذب : زشت ترين خوها دروغگوئى است.

27

أفضل من طلب التّوبة ترك الذّنب :

بهترين راه جستن توبه ترك گناه است.

28

أقبح البذل السّرف : زشت ترين دادنها اسراف و نابجا خرج كردن است.

29

أدوء الدّاء الصّلف : بدترين دردها لاف زدن و گزاف گفتن است.

30

أشرف الخلائق الوفاء : گزيده ترين خوها بوعده وفا كردن است.

31

أعظم البلاء انقطاع الرّجاء : بالاترين گرفتارى اميد را از خدا بريدن است (و بغير خدا بستن است)

32

أعقل النّاس من أطاع العقلاء : خردمند ترين مردم كسى است كه پيرو خردمندان باشد.

33

أغنى النّاس القانع : داراترين مردم مرد قانع است

34

أفقر النّاس الطّامع : ندارترين مردم مرد طمعكار است

35

أفضل العقل الرّشاد : بهترين خرد راه راست يافتن است.

36

أعقل النّاس من أطاع العقلاء : خردمندترين مردم كسى است كه خردمندان را پيروى ميكند.

37

أحسن القول السّداد : بهترين گفتار راست سخن گفتن است.

38

اكبر الحسب الخلق : بزرگترين نسب خوى خوش داشتن است.

39

أكبر البرّ الرّفق : بزرگترين نيكى نرمى نمودن است

40

أفضل الدّين اليقين : بالاترين دين بخدا يقين داشتن است.

41

أفضل السّعادة استقامة الدّين : برترين خوشبختى دين درست داشتن است.

ص: 175

42

أفضل الإيمان الإحسان : برترين ايمان بخدا با بندگان خدا نيكى كردن است.

43

أقبح الشّيم العدوان : زشت ترين خوها بر مردم ستم نمودن است.

44

أفضل العبادة الزّهادة : برترين عبادات زهد ورزيدن است.

45

أفضل العبادة غلبة العادة : برترين عبادتها بر خوى زشت پيروز شدن است.

46

أضرّ شيىء الشّرك : زيان رسان ترين چيزها شرك بخدا آوردن است.

47

أيسر الرّيا الشّرك : كمترين ريا (هر چند اندك باشد) شرك بخدا است.

48

أقبح شيىء الإفك : زشت ترين چيز بمردم بهتان بستن است.

49

أسعد النّاس العاقل : مرد خردمند خوشبخترين مردم است.

50

أفضل الملوك العادل : برترين سلاطين سلطان دادگستر است.

51

أهلك شيىء الطّمع : تباه كننده ترين چيز طمع است.

52

أملك شيىء الورع : نگهدارنده ترين چيزها پارسائى است.

53

أفضل النّعم العقل : برترين نعمتها خرد است

54

أسوء السّقم الجهل : بدترين درد نادانى است

55

أسنى المواهب العدل : بلندترين و درخشانترين بخششها دادگرى است.

56

أضرّ شيىء الحمق : احمقى زيان رساننده ترين چيز است.

57

أسوء شيىء الخرق : ابلهى بدترين چيزها است.

58

أفضل العدد الاستظهار : خدا را پشتيبان گرفتن برترين پناه است.

59

أفضل التّوسّلّ الاستغفار : برترين وسيله از خدا آمرزش خواستن است.

60

أفضل السّخاء الإيثار : برترين جوانمردى برگزيدن ديگران است در چيزى كه بدان احتياج دارد

61

أنفع شيىء الورع : پارسائى سودمندترين چيز است

62

أضرّ شيىء الطّمع : زيان دارتر چيز طمع است.

63

أفضل الذّخر الهدى : افزونترين پس انداز راه راست يافتن است.

64

أوقى جنّة التّقى : نگهدارنده ترين سپر (از آتش دوزخ) تقوى است.

ص: 176

65

أسعد النّاس العاقل : نيكبخت ترين مردم خردمند است

66

أشقى النّاس الجاهل : شخص نادان بدبخت ترين مردم است

67

أحسن اللّباس الورع : پارسائى خوش برش ترين جامه است.

68

أقبح الشّيم الطّمع : زشت ترين خويها چشم طمع از مردم داشتن است.

69

أفضل الصّبر التّصبّر : برترين شكيبائيها وادار ساختن خود را است بر شكيبائى

70

أقبح الخلق التّكبّر : زشت ترين كردارها بزرگى فروختن بديگران است.

71

أشجع النّاس أسخاهم : دليرترين مردم بخشنده ترين و جوانمردترين ايشان است.

72

أعقل النّاس أحياهم : خردمندترين مردم شرمناكترين مردم است.

73

أعظم الشّرف التّواضع : بزرگترين شرافتها فروتنى است.

74

أفضل الذّخر الصّنايع : برترين پس اندازها (براى قيامت) نيكى دربارۀ مردم است.

75

أفضل الشّرف الأدب : برترين ارجمندى و بزرگى كمال و ادب داشتن است.

76

أفضل الملك ملك الغضب : برترين سلطنتها سلطنت بر خشم و غضب است.

77

أفضل الإيمان الأمانة : برترين ايمان داشتن بخدا امانت داشتن است (و مال مردم را ردّ كردن)

78

أقبح الأخلاق الخيانة : زشت ترين خوها خيانت كردن است.

79

أفضل العبادة الفكر : برترين عبادتها (در كارگاه آفرينش) انديشيدن است.

80

أقوى عدد الشّدائد الصّبر : در سختيها استوارترين پناهگاه شكيب ورزيدن است.

81

أمقت النّاس العيّاب : پر دشمن ترين مردم شخص عيبجو است

82

أذلّ النّاس المرتاب : مرد بدگمان (بهمه چيز) پست تر و خوارترين مردم است.

83

ألأم النّاس المغتاب : غيبت كننده پست ترين مردم است.

84

أحسن الكرم الإيثار : بهترين بخشش ها بر گزيدن ديگران است بهنگام احتياج.

85

أحمق الحمق الاغترار : پر حماقت ترين حماقتها فريب خوردن است (و دل بدنيا سپردن)

ص: 177

86

أقبح العىّ الضّجر : زشت ترين زبان گرفتگى گرفتگى و تنگى دل است (چون دل اگر خرّم نباشد سخن شيرين و رسا گفته نشود).

87

أسوء القول الهذر : زشت ترين سخن سخن پوچ و هرزه است.

88

أفضل السّبل الرّشد : برترين راهها راه رشد و هدايت است.

89

ألأم الخلق الحقد : نكوهيده ترين خوى كين توزى است.

90

أطيب العيش القناعة : گواراترين زندگى قناعت كردن است.

91

أشرف الأعمال الطّاعة : شريفترين كارها فرمان خدا بردن است.

92

أقرب شيىء الأجل : نزديكترين چيزها بانسان مرگ است.

93

أبعد شيىء الأمل : دورترين چيزها بانسان آرزو است.

94

أوّل الزّهد التّزهّد : نخستين زهد آنست كه شخص خود را وادار سازد بر بى رغبتى در دنيا

95

أوّل العقل التّودّد : نخستين عقل دوستى با مردم است (يعنى اوّلين كارى كه عاقل كند دوستى است)

96

أشرف الشّرف العلم : برترين شرافتها دانش داشتن است

97

أقبح السّير الظّلم : زشت ترين روشها ستمكارى است.

98

أعجل الخير ثوابا البرّ : نزديكترين خوبى بثواب نيكى با مردم است.

99

أشدّ شيىء عقابا الشّرّ : سخت ترين چيز از جهة عقاب بدى با مردم است.

100

أعجل شيىء صرعة البغى : نزديكترين چيز براى افكندن انسان ستم است.

101

أسوء شيىء عاقبة الغىّ : بد عاقبت ترين كارها گمراهى است.

102

أحسن المكارم الجود : نيكوترين بزرگواريها بخشش است.

103

أسوء النّاس عيشا الحسود : بدترين مردم در زندگى شخص رشگبر است.

104

أشدّ القلوب غلاّ قلب الحقود : سخت ترين دلها از حيث ناپاكى دل مرد كينه ور است.

105

أنفع العلم ما عمل به : سودمندترين دانش

ص: 178

آنست كه بكار بسته شود

106

أفضل العمل ما أخلص فيه : برترين عمل آنست كه پاك و خالص براى خدا گذارده شود.

107

أفضل المعرفة معرفة الإنسان نفسه برترين شناسائى آنست كه بشر خود را بشناسد و انسان از خود شناسى بخدا شناسى خواهد رسيد.

108

أعظم الجهل جهل الإنسان أمر نفسه بزرگترين نادانى آنست كه انسان كار خود را نشناسد.

109

أعقل النّاس محسن خائف : خردمندترين مردم شخص نيكوكاريست كه از خدا ميترسد.

110

أجهل النّاس مسيىء مستأنف : نادان ترين مردم گنهكارى است كه پيوسته گناه را از سر ميگيرد.

111

أسوء الصّدق النّميمة : بدترين راستگوئيها راستگوئى در سخن چينى است (و آن از گناهان كبيره است).

112

أفظع الغشّ غشّ الأئمّة : رسواترين ناپاكى و تيره درونى ناپاكى رهبران هر جمعيّتى است.

113

أعظم الخيانة خيانة الأمّة : بزرگترين خيانتها و نا پاكيها خيانت با ملّت و جمعيّت است

114

أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه :

زشت ترين راست گفتن آنست كه انسان خودستائى كند.

115

أفضل الجهاد مجاهدة المرء نفسه :

برترين پيكار و جهاد آنست كه مرد با نفس امّاره اش بجنگد.

116

أربح البضايع اصطناع الصّنايع :

سودمندترين سرمايه ها احسان كردن بمردم است.

117

أفضل الذّخائر حسن الصّنايع : برترين پس اندازيها نيكوئى در بخشش ها است.

118

أحسن الصّنايع ما وافق الشّرايع : نيكوترين احسان نمودن آنست كه موافق دستورات شرايع باشد.

119

أفضل العقل الأدب : برترين خردمندى بآداب دين مؤدّب بودن است.

120

أكره المكاره فيما لا يحتسب : ناخوشترين ناخوشيها در آنچيزيست كه در آن پاداش و مزدى طلب نگردد. (شايد مراد آن باشد كه شخص چنانچه در ناگوارى ها انتظار أجر داشته باشد لا محالة شكيبائى بخرج داده پس تا حدّى از شدّت ناگوارى كاسته ميشود) و اللّه العالم

ص: 179

121

أشرف حسب حسن الأدب : گرامى ترين و والاترين أصل و تبار نيكوئى أدب است.

122

أحضر النّاس جوابا من لم يغضب : حاضر جواب ترين مردم كسى است كه بخشم نيايد (زيرا خشم مانع آن ميشود كه شخص جواب را آماده كند)

123

أشرف الغنى ترك المنى : برترين دارائى گذشت از آرزوها است.

124

أمنع حصون الدّين التّقوى : تقوى و ترس از خدا استوارترين دژ دين است.

125

أفضل المال ما استرقّ به الأحرار :

برترين مال آنست كه آزاد مردان را به بند بندگى در كشد

126

أفضل البرّ ما أصيب به الأبرار :

برترين نيك آنست كه به نيكو كاران رسانده شود

127

أفضل الأموال ما استرقّ به الرّجال برترين مالها مالى است كه مردان بواسطۀ آن بندۀ انسان گردد.

128

أزكى المال ما اكتسب من حلّه : پاكيزه ترين مال مالى است كه از راه حلال بدست آيد.

129

أفضل البرّ ما أصيب به أهله : برترين نيكيها نيكى به كسى است كه سزاوار آن باشد.

130

أفضل العمل ما أريد به وجه اللّه : برترين عمل عملى است كه خدا در آن منظور باشد.

131

أفضل المعروف إغاثة الملهوف : برترين نيكيها در مانده را بفرياد رسيدن است.

132

أحقّ النّاس أن يونس به الودود المألوف سزاوارترين كسيكه باو انس بايد گرفته شود دوست ألفت پذير است.

133

أوفر القسم صحّة الجسم : افزونترين بهره و نصيب تندرستى است.

134

أبعد الهمم أقربها من الكرم : بلندترين همّتها آنست كه بداد و دهش نزديكتر است.

135

أشدّ المصائب سوء الخلف : سختترين رنجها و اندوهها بدى فرزندى است كه باز ماند

136

أهنأ العيش إطّراح الكلف : گواراترين زندگى دلبستگيها را دور افكندن است.

137

أطيب العيش القناعة : گواراترين زندگى قناعت است.

138

أكبر البلاء فقر النّفس : بزرگترين گرفتارى در اين است كه انسان جنسا فقير باشد (بسا اشخاص

ص: 180

ثروتمند لكن فقر ذاتى آنان را آسوده نميگذارد و چنين كسانى زندگيشان در دنيا زندگى فقرا و حسابشان در آخرت حساب اغنيا است).

139

أعظم الملك ملك النّفس : بزرگترين سلطنت سلطنت بر نفس است.

140

أعلا مراتب الكرم الإيثار : بالاترين پايه هاى بخشش برگزيدن ديگران است بر خود.

141

اكبر الأوزار تزكية الأشرار : بزرگترين گناهان بدان را پاك پنداشتن است.

142

أصعب السّياسات نقل العادات : سختترين سياستها و اصلاح أمور مردم برگردانيدن آنان از چيزهائيست كه بدان خوى گرفته اند

143

أفضل الطّاعات هجر اللّذّات : برترين طاعتها از لذّتها دورى گزيدن است.

144

ألأم البغى عند القدرة : نكوهيده ترين ستم بگاه توانائى بر مردم ستم راندن است.

145

أحسن الجود عفو بعد مقدرة : بهترين جوانمردى گذشت از گناه پس از توانائى است

146

أنفع الكنوز محبّة القلوب : سودمندترين گنجها مهر دلها (ى مردم بسوى انسان) است.

147

إعادة الاعتذار تذكير بالذّنوب : از نو عذر خواهى كردن گناهان گذشته را بياد آوردن است (و اين كار نسبت بخالق مطلوب و نسبت بمخلوق نامطلوب است).

148

أفضل الصّبر عند مرّ الفجيعة : برترين صبرها صبريست كه گاه تلخى و سوزش درد باشد.

149

أفضل الصّنيعة مزيّة الصّنيعة : برتر از اصل احسان كردن انجام دادن آنست بصورت نيكو

150

أحسن العدل نصرة المظلوم : بهترين دادگرى بفرياد ستمكش رسيدن است.

151

أعظم اللّؤم حمد المذموم : بزرگترين نكوهش شخص پست و نكوهيده را ستودن است (و در حديث شريف ديگرى است كه إذا مدح الفاجر اهتزّ العرش: شخص بدكار كه ستوده شود عرش خدا ميلرزد و اين حديث شريف دربارۀ اغلب از شعراء صدق ميكند كه دواوينشان پر است از مدح فلان و بهمان كه اغلب فاسق و فاجر بوده اند).

152

أنفذ السّهام دعوة المظلوم : گذرنده ترين تيرها پيكان دعاى مظلوم و ستم رسيده است.

153

أقوى الوسائل حسن الفضائل : استوارترين

ص: 181

وسيله ها (براى رسيدن بسعادت دو جهانى همانا علم با عمل) خوبى و اكمال فضائل است.

154

أسوء الخلائق التّحلّى بالرّذائل : زشت ترين خوها خويشتن را بزشتيها آراستن است.

155

أحسن الشّيم شرف الهمم : بهترين خوى ها بلندى و برترى همّتها است.

156

أفضل الكرم إتمام النّعم : برترين بخشش ها نعمت را (دربارۀ مردم) كامل كردن است.

157

أوفر البرّ صلة الرّحم : فزونترين نيكيها پيوند با خويشاوند است.

158

أكبر الحمق الإغراق فى المدح و الذّمّ :

بزرگترين حماقت در ستايش و نكوهش راه افراط پيمودن است (و اين حديث شريف در ذمّ شعرا است كه مخصوصا براى اغراق گفتن در مدح و يا ذمّ مغز خود را پريشان كرده دنبال مضامين بكر و تازه ميگردند تا فلان شخص ترسو را كه شايد ميدان جنگى هم نديده باشد گرز گرانش را بكوه الوند تشبيه و فريادش را صيحۀ آسمانى تعبير مينمايند و شايد اين معنى در دواوين اغلب شعرا است.

159

أشرف المروّة حسن الأخوّة : شريفترين مردانگى نيكو برادرى كردن است.

160

أفضل الأدب حفظ المروّة : برترين ادب مردانگى را نگهدارى كردن است (و بموقع كار بستن)

161

أعقل النّاس أعذرهم للنّاس : خردمندترين مردم عذر پذيرترين آنانست مر مردم را (يعنى هر چه بيشتر عذر مردم را هنگام تقصير بپذيرد نشانۀ خردمندى بيشتر او خواهد بود.

162

أفضل النّاس أنفعهم للنّاس : برترين مردم كسى است كه بيشتر سودش بمردم ميرسد.

163

أسعد النّاس العاقل المؤمن : خوشبخت ترين مردم مرد خردمند با إيمان است.

164

أفضل النّاس السّخىّ الموقن : برترين مردم مرد بخشنده ايست كه يقين بخدا و آخرت دارد.

165

أفضل الإيمان حسن الإيقان : برترين ايمان آنست كه يقين انسان دربارۀ خدا نيكو باشد

166

أفضل الشّرف بذل الإحسان : بالاترين شرف بسيار كار نيك كردن است.

167

أحسن شيىء الورع : بهترين چيزها پارسائى و پرهيز است.

168

أوثق عرى الإيمان الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه : استوارترين رشتۀ ايمان دوستى براى

ص: 182

خدا و دشمنى براى خدا است.

169

أسوء شيىء الطّمع : زشت ترين چيزها طمع است

170

أنفع المواعظ ما ردع : سودمندترين پندها آنست كه شخص را از گناه باز دارد.

171

أحسن ملابس الدّين الحياء : بهترين پوششهاى دين شرم است.

172

أفضل الطّاعات الزّهد فى الدّنيا : برترين عبادات بى رغبتى در دنيا است.

173

أعظم الخطايا حبّ الدّنيا : بزرگترين گناهان دوستى دنيا است.

174

أحسن أفعال المقتدر العفو : بهترين كارهاى مرد توانا و قادر گذشت از گناه مردم است.

175

أفضل العقل مجانبة اللّهو : برترين خردمندى دورى گزيدن از هرزه گى است.

176

أجمل أفعال ذوى القدرة الإنعام :

نيكوترين كردارهاى اشخاص صاحب قدرت داد و دهش است

177

أقبح أفعال المقتدر الانتقام : زشت ترين كردار شخص توانا كيفر گرفتن و انتقام كشيدن است.

178

أعظم الوزر منع قبول العذر : بزرگترين گناه نپذيرفتن عذر و پوزش است.

179

أقبح الغدر إذاعة السّرّ : زشت ترين مكر و بيوفائيها فاش كردن راز كسان است

180

أزين الشّيم الحلم و العفاف : آراسته ترين خوى ها حلم و عفّت را كار بستن است.

181

أفحش البغى البغى على الألاّف : نكوهيده ترين ستم ستم بر خويشان و هم پيوندان است.

182

أشرف المؤمنين أكثرهم كيسا : شريفترين مسلمانان زيركترين ايشان است.

183

أفضل الملوك أعفّهم نفسا : بزرگترين پادشاهان پاكدامن ترين ايشان است.

184

أقبح شيىء جور الولاة : زشت ترين چيز ستمكارى فرماندهان است (بر زير دستان)

185

أقطع شيىء ظلم القضاة : برنده ترين رشتۀ اجتماع ستم قاضيان است بر مردم (زيرا قاضى وقتى رشوه خور از آب در آمد، هر روز يكى را بر ديگرى حاكم كند در ميان مردم هرج و مرج زور و قلدرى و نفوذ جاى گير حق و عدالت شود ضعفا از قضاة و هيئت حاكمه مأيوس شوند سر و ساهان كشور از دست برود).

186

أفضل الكنوز حرّ يدّخر : برترين گنجها آزاده

ص: 183

ايست كه ذخيره كرده شود (يعنى بوسيلۀ دوستى با آزاد مردان و نيكوئى با آنها آنان را ذخيرۀ روز مباداى خود قرار دهد كه بهتر از هر گنجى است).

187

أحسن السّمعة شكر ينشر : بهترين رياها و بگوش مردم شنواندن شكر نيكى اشخاص را منتشر كردن است (و يا سپاس نعمتهاى خدايرا گفتن).

188

أعدل الخلق أقضاهم بالحقّ : دادگرترين مردم كسى است كه بهتر و بيشتر حكم بحقّ كند.

189

أصدق القول ما طابق الحقّ : راست ترين گفتار مطابقترين آن با حق و راستى است.

190

أفضل الزّهد إخفاء الزّهد : برترين كناره گيرى از دنيا پنهان داشتن بى رغبتى در آن است

191

أحسن المرؤة حفظ الودّ : بهترين جوانمردى دوستى را نگهداشتن است.

192

أفضل الأمانة الوفاء بالعهد : برترين امانت دارى وفاى بعهد است.

193

أفضل الجود بذل الموجود : بهترين بخشش آنچه هست بخشيدن است.

194

أفضل الصّدق الوفاء بالعهود : برترين راستى بعهدها وفا كردن است.

195

أنفع الدّواء ترك المنى : سودمندترين داروها ترك آرزوها است.

196

أقرب الأراء من النّهى أبعدها عن الهوى :

نزديكترين انديشه ها بخردها دورترين آنها از هوا است:

197

أحسن الإحسان مواساة الإخوان : بهترين نيكيها برابرى با برادران است.

198

أفضل العدد ثقاة الإخوان : برترين پناهگاهها برادران استوارند

199

أنفع الذّخائر صالح الأعمال : سودمندترين اندوخته ها كردارهاى نيك اند.

200

أحسن المقال ما صدّقه الفعال : بهترين سخن سخنى است كه مورد تصديق كردار واقع شود.

201

أفضل الورع حسن الظّنّ : برترين پارسائى گمان نيك داشتن دربارۀ خدا است.

202

أفضل العطاء ترك المنّ : برترين عطاها منت نگذاردن است.

203

أقرب القرب مودّات القلوب : نزديكترين نزديكيها دوستى هاى دلها است با يكديگر.

ص: 184

204

أبعد البعد تنائى القلوب : دورترين دورى دورى دلها است از هم.

205

أفضل الصّبر الصّبر عن المحبوب : برترين صبر و شكيب شكيب بر چيزى است كه دوست داشته شده است (نفس انسانى غالبا تابع هوا و مخالف اوامر و احكام خدا است و بهترين صبرها مخالفت با چيزى است كه محبوب نفس است).

206

أطهر الناس أعراقا أحسنهم أخلاقا :

پاك نژاد ترين مردم خوش اخلاق ترين آنان است

207

أحسن النّاس ذماما أحسنهم إسلاما خوش پيمان ترين مردم مسلمان ترين آنان است.

208

أفضل العبادة عفّة البطن و الفرج : برترين عبادت پاك نگهداشتن شكم و فرج است از حرام.

209

أضيق ما يكون الحرج أقرب ما يكون الفرج : تنگترين زمانى كه بوده باشد سختى نزديكترين زمانى است كه گشايش شود (بمضمون قوله عليه السّلام و عند التّناهى يكون الفرج).

210

أجلّ النّاس من وضع نفسه : بزرگترين مردم كسى است كه نفسش را فرو گذارد.

211

أقوى النّاس من قوى على نفسه : پر نيرو ترين مردم كسى است كه بر مخالفت با هواى نفسش نيرومند باشد.

212

أفضل الغنى ما صين به العرض : برترين دارائى چيزى است كه آبروى انسان بواسطۀ آن محفوظ ماند

213

أنفع المال ما قضى به الفرض : پر سودترين مال مالى است كه واجب بدان ادا گردد (و انسان حجّ برود و زكوة دهد ما قضى به القرض نيز درست است يعنى مالى كه قرض بدان ادا گردد و آبرو محفوظ ماند)

214

أزكى المال ما اشترى به الآخرة : پاكيزه ترين مال مالى است كه آخرت بدان خريدارى گردد.

215

أسرع شيىء عقوبة عقوبة اليمين الفاجرة پر شتاب ترين چيز بسوى كيفر كيفر سوگند دروغ است.

216

أحسن شكر النّعم الإنعام بها : بهترين شكر گذارى بر نعمتها بخشيدن و احسان كردن بآنست

217

أحسن ملابس الدّنيا رفضها : بهترين جامه هاى جهان در هم دريدن جامۀ جهان است.

218

أصعب المرام طلب ما فى أيدى اللّئام :

دشوارترين روش آنچه در دستهاى ناكسان است خواستن است.

ص: 185

219

أشرف الصّنايع اصطناع الكرام: شريفترين نيكيها نيكى با نيكان است.

220

أهنأ الأقسام القناعة و صحّة الأجسام گواراترين بهره ها قناعت و تندرستى است.

221

أقدر النّاس على الصّواب من لم يغضب تواناترين مردم بر راست روى كسى است كه بخشم نيايد (مگر براى خدا).

222

أملك النّاس لسداد الرّأى كلّ مجرّب مالك ترين مردم مر درستى فكر و انديشه هر كسى است كه آزموده باشد.

223

أجلّ المعروف ما صنع إلى أهله : بزرگترين نيكيها آنست كه دربارۀ اهلش بكار بسته شود.

224

أطيب المال ما اكتسب من حلّه : پاكيزه ترين مال آنست كه از راه حلال بدست آيد.

225

أفضل من اكتساب الحسنات اجتناب السّيّئات از كسب نيكيها بهتر دورى گزيدن از زشتيها و گناهان است.

226

أوّل الحكمة ترك اللّذّات و آخرها مقت الفانيات : نخستين حكمت لذّتها را كنار زدن و آخرش چيزهاى فانى شونده را دشمن داشتن است.

227

أكثر النّاس أملا أقلّهم للموت ذكرا :

پر آرزوترين مردم كسى است كه كمتر بياد مردن باشد.

228

أطول النّاس أملا أسوءهم عملا : در ميان مردم كسى آرزويش درازتر است كه كردارش از همه زشت تر باشد

229

أحبّ النّاس الى اللّه تعالى ألمتأسّى نبيّه و المقتصّ أثره : نزد خداوند تعالى دوست ترين مردم كسى است كه پيرو پيغمبر خدا (ص) بوده و بدنبال آن حضرت حركت كند (و سنّتش را كار بندد).

230

أولى النّاس بالأنبياء عليهم السّلام أعلمهم بما جائوا به : سزاوارترين مردم به پيغمبران كه درود خداى بر آنان باد كسى است كه بانچه كه آنان آورده اند داناتر باشد (و احكامشان را بهتر عمل كند).

231

أقرب النّاس من الأنبياء عليهم السّلام أعملهم بما أمروا به : نزديكترين مردم به پيغمبران كه درود خداى بر آنان باد عمل كننده ترين ايشان است بآنچه كه آنان دستورش را داده اند.

232

أحسن النّاس عيشا من عاش النّاس فى فضله در زندگى بهترين مردم كسى است كه در سايۀ بزرگواريش زندگى كنند.

233

أفضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله

ص: 186

خوش روش ترين پادشاهان پادشاهى است كه هماى عدلش بر سر همگان سايه گسترد.

234

أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبة سزاوارترين مردم بگذشت از گناه كسى است كه بيشتر بر كشيدن كيفر توانا است.

235

أبصر النّاس من أبصر عيوبه و أقلع عن ذنوبه : بينا ترين مردم كسى است كه عيوبش را خود بيند و باز ايستد از گناهان خويش.

236

أولى النّاس بالنّوال أغناهم عن السّؤال سزاوارترين مردم ببخشش بى نيازترين ايشان از سؤال كردن است.

237

أفضل النّوال ما حصل قبل السّؤال : افزونترين بخشش آنست كه پيش از در خواست باشد.

238

أولى النّاس بالرّحمة أحوجهم إليها :

سزاوارترين مردم بمهر و محبّت نيازمندترين ايشان بآن است. [المحتاج إليها: نيازمند بآن است]

239

أفضل الأعمال ما أكرهت النّفوس عليها :

بالاترين كارها كارى است كه وا داشته شوند نفسها بر آن (يعنى كه بر خلاف ميل و براى رضاى خدا باشد)

240

أحقّ النّاس بالإسعاف طالب العفو :

سزاوارترين مردم بروا كردن حاجت حاجت كسى است كه طالب عفو و گذشت است.

241

أبعد النّاس عن الصّلاح المستهتر باللّهو :

دورترين مردم از صلاح و درستى كسى است كه بيشتر بلهو و بازيچه روى آرنده و حريص است.

242

أحقّ من بررت من لا يغفل برّك : سزاوارترين كس كه بايد با وى نيكى كنى كسى است كه نيكيت را ناديده نگيرد

243

أحقّ من شكرت من لا يمنع مزيدك : سزاوارترين كس كه بايد از وى تشكّر كنى كسى است كه افزايش را از تو دريغ نميكند.

244

أحقّ من ذكرت من لا ينساك : سزاوارترين كس كه بايد بيادش باشى كسى است كه فراموشت نميكند

245

أولى من أحببت من لا يقلاك : سزاوارترين كس كه بايد دوستش دارى كسى است كه تو را فروگذار نكند

246

أرضى النّاس من كانت أخلاقه رضيّة خوشنودترين مردم كسى است كه اخلاقش پسنديده باشد.

247

أعقل النّاس أبعدهم عن كلّ دنيّة : خردمند ترين مردم كسى است كه از همه زشتيها از آنان دورتر باشد.

248

أقوى النّاس من غلب هواه : تواناترين مردم

ص: 187

كسى است كه بر هواى نفسش پيروز باشد.

249

أكيس النّاس من رفض دنياه : زيركترين مردم كسى است كه دل از دنيايش بر كند.

250

أربح النّاس من اشترى بالدّنيا الآخرة سودمندترين مردم كسى است كه بخرد بدنيا آخرت را.

251

أخسر النّاس من رضى الدّنيا عوضا عن الآخرة : زيانكارترين مردم كسى است كه راضى شود آخرت را بدهد و دنيا را بگيرد.

252

أفضل القلوب قلب حشى بالفهم : بهترين دلها دلى است كه مشحون و پر از دريافت و انديشه باشد

253

أعلم النّاس المستهتر بالعلم : دانشمندترين مردم كسى است كه بدانش حريص باشد.

254

أعجز النّاس من عجز عن الدّعاء :

ناتوانترين مردم كسى است كه از دعا كردن و از خدا چيزى خواستن ناتوان باشد.

255

أعظم المصائب و الشّقاء الوله بالدّنيا بزرگترين مصيبات و بدبختيها دل بدنيا در باختن است.

256

أصل قوّة القلب التّوكّل على اللّه : ريشۀ نيرومندى دل واگذاردن كارها است بخدا

257

أصل صلاح القلب اشتغاله بذكر اللّه :

ريشۀ دل درستى دل را بياد خدا سر گرم داشتن است

258

أصل الصّبر حسن اليقين باللّه : ريشۀ شكيب در كارها يقين درست بخدا داشتن است.

259

أصل الرّضا حسن الثّقة باللّه : ريشه خوشنودى از خدا اعتماد نيك بر خدا داشتن است.

260

أصل الزّهد حسن الرّغبة فيما عند اللّه ريشۀ زهد و دل بجهان نبستن بدانچه كه نزد خدا است بتمام معنى روى آوردن است.

261

أصل الإيمان حسن التّسليم لأمر اللّه :

ريشۀ ايمان براستى و درستى فرمان خداى را گردن نهادن است.

262

أصل الإخلاص اليأس عمّا فى أيدى النّاس :

ريشه اخلاص و دل در خدا بستن از آنچه در دستهاى مردم است دل بريدن است.

263

أحمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس :

ابله ترين مردم كسى است كه گمان دارد كه خودش خردمندترين مردم است.

264

أفضل النّاس من شغلته معايبه عن عيوب النّاس : برترين مردم كسى است كه عيوب خودش از

ص: 188

(شمردن و ديدن) عيوب ديگران مشغولش كند.

265

أفضل النّاس من جاهد هواه : برترين مردم كسى است كه با هواى نفسش بستيزد

266

أحزم النّاس من استهان بأمر دنياه :

دور انديش ترين مردم كسى است كه كار دنيايش را خوار و سبك گيرد.

267

أصل العقل الفكر و ثمرته السّلامة :

ريشۀ خردمندى انديشه در امور و ميوۀ آن رستگارى از مكروهات است.

268

أصل الشّره الطّمع و ثمرته الملامة :

بنياد آزمندى بر طمع و ميوۀ آن نكوهش است.

269

أصل العزم الحزم و ثمرته الظّفر : بنياد كار عزم ثابت روى دور انديشى و ميوۀ آن پيروزى در امور است.

270

أولى النّاس بالحذر أسلمهم من الغير :

سزاوارترين مردم به پرهيز كردن و ترسيدن آن كسى است كه از گردشهاى گوناگون گيتى بر كنارتر است.

271

أصل الورع تجنّب الآثام و التّنزّه عن الحرام : بنياد پارسائى بر دورى گزيدن از گناهان و پاكيزگى از حرام است.

272

أصل السّلامة من الزّلل الفكر قبل الفعل و الرّويّة قبل الكلام : ريشۀ رهائى از لغزشها انديشه در كار است پيش از كردار و انديشيدن پيش از گفتار.

273

أصل الزّهد اليقين و ثمرته السّعادة :

ريشه زهد و دورى از دنيا روى يقين بر خدا است و ميوۀ آن نيكبختى است.

274

أعظم النّاس سعادة أكثرهم زهادة : بزرگترين مردم از حيث نيكبختى كسى است كه از جهان بيشتر كناره گزيند (و اين پنج كلمه در غرر الحكم نيست از معانى الأخبار نقل ميشود و آنها تا كلام 280 از اين قرار است)

275

أسعد النّاس من خالط كرام النّاس : نيك بخت ترين مردم كسى است كه با بزرگان از مردم آميزش كند.

276

أعقل النّاس أشدّهم مداراة للنّاس :

خردمندترين مردم كسى است كه با مردم در مهر و نرمى استوارتر باشد.

277

أذلّ النّاس من أهان النّاس : خوارترين مردم كسى است كه مردم را بديده خوارى بنگرد.

ص: 189

278

أصلح النّاس اصلحهم للنّاس:

شايسته ترين مردم كسى است كه بيشتر دنبال سر و سامان دادن كار مردم باشد.

279

أحكم النّاس من فرّ من جهّال النّاس دانشورترين مردم كسى است كه از مردمان نادان بگريزد

280

أصل المرؤة الحياء و ثمرتها العفّة:

ريشۀ جوانمردى حيا و ميوۀ آن پاكدامنى است (چون اغلب كارهائى كه دامان بشر را آلوده ميكند روى اصل همين خيره چشمى و بى شرمى در برابر قوانين الهى است)

281

أشرف المرؤة ملك الغضب و إماتة الشّهوة برترين جوانمردى زمام خشم را بدست گرفتن و شهوت را كشتن است.

282

أفضل النّاس من تنزّهت نفسه و زهد عن غنيته : افزونترين مردم كسى است كه نفسش پاكيزه باشد و زهد بورزد از روى بى نيازى

283

أفضل النّاس من كظم غيظه و حلم عن قدرة : برترين مردم كسى است كه خشمش را فرو خورد و بحال توانائى بردبارى كند

284

أفضل الحكمة معرفة الإنسان نفسه و وقوفه عند قدره : بالاترين حكمت آنست كه انسان خودش را بشناسد و از اندازۀ خود تجاوز نكند.

285

أفضل معروف اللّئيم منع أذاه : بالاترين كار نيك ناكس آنست كه دست از آزار مردم بدارد.

286

أقبح أفعال الكريم منع عطاه : زشت ترين كار كريم آنست كه عطايش را از مردم باز گيرد

287

أحسن العلم ما كان مع العمل : بهترين دانش آنست كه مقرون بعمل باشد.

288

أحسن الصّمت ما كان عن الزّلل : بهترين خاموشى آنست كه از لغزش باشد (يعنى آنكه زبان خود را از گفتن و باز گو كردن لغزشهاى مردم باز دارد. يا آنكه زبان باز داشته و خاموش گردد از گفتارهائى كه باعث لغزش ميگردند. و شايد شاعر شيرين سخن پارسى سعدى شيرازى همين معنى را بنظم در آورده باشد.

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد.

289

أفضل عدّة الصّبر على الشّدّة : برترين ذخيره بگاه سختى شكيب ورزيدن است.

290

أفضل النّاس منّة من بدء بالمودّة : برترين مردم در منّت گذارى

ص: 190

كسى است كه دوستى را ابتدا و آغاز نمايد.

291

أفضل السّخاء استحياءك من اللّه : برترين جوانمردى آنست كه تو از خدا حيا كنى (و دامن بنا شايست نيالائى).

292

أقبح الظّلم منعك حقوق اللّه : زشت ترين ستم آنست كه حقوق خدا را ندهى.

293

أحسن الحياء استحياءك من نفسك :

بهترين حيا آنست كه تو از خودت حيا كنى (و از نافرمانى خدا بگذرى).

294

أفضل الأدب ما بدأت به نفسك : بالاترين ادب و كمال آنست كه در امورات اوّل از خودت آغاز كنى (سپس ديگران را بكار خير وادارى).

295

أفضل المرؤة احتمال جنايات الإخوان :

بالاترين مردانگى ستمهاى برادران دينى را تحمّل كردن است.

296

أفضل العلم ما ظهر فى الجوارح و الأركان :

برترين علم آنست كه آن بر اعضاء و جوارح پديدار گردد (يعنى انسان دانش را با عمل مقرون سازد)

297

أوضع العلم ما وقف على اللّسان : فرودترين رتبۀ علم آنست كه فقط زبانى باشد.

298

أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى الشّيخ الزّانى دشمن ترين مردم نزد خدايتعالى پيرمرد زناكار است.

299

أحسن من استيفاء حقّك العفو عنه :

بهتر از حقّ خود را گرفتن آنست (در جائيكه موقعيّت ايجاب كند و طرف مقابل انسان و اهل حق باشد) از حقّت بگذرى (و گذشت و مردانگى را بخرج دهى و فتنه را بخوابانى و متوجّه باشى كه اين امر در غير جايش واقع نشود).

300

أعلم النّاس باللّه سبحانه أخوفهم منه داناترين مردم بخداوند سبحان كسى است كه از خدا بيشتر بترسد.

301

أغبط النّاس المسارع إلى الخيرات : سزاوار ترين كس بغبطه خوردن شتابندۀ بسوى نيكيها است و غبطة: آرزو كردن نعمتى است بدون انتظار زوال آنرا

302

أبلغ العطاة الاعتبار بمصارع الأموات رساترين پندها از مراكز در افتادن مردگان و قبرستان عبرت گرفتن است.

303

أسرع المودّات انقطاعا مودّات الأشرار :

سريعترين دوستيها از حيث بريدن پيوند دوستى بدان است.

ص: 191

304

أكثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه :

پر معرفت ترين مردم دربارۀ خودش كسى است كه بيشتر از خدايش بترسد.

305

أنصح النّاس لنفسه أطوعهم لربّه : پند دهنده ترين مردم بخودش كسى است كه پروردگارش را فرمانبردارتر باشد.

306

أبغض الخلائق إلى اللّه المغتاب : دشمن ترين مردم پيش خدا كسى است كه دربارۀ مردم سخن گويد

307

أكثر الصّلاح و الصّواب فى صحبة اولى النّهى و الألباب : بيشتر صلاح و درستى در صحبت خردمندان بسر بردن است.

308

أعلم النّاس باللّه أرضاهم بقضائه :

خدا شناسترين مردم كسى است كه بيشتر بقضاى خدا رضا است.

309

أعظم الذّنوب عند اللّه ذنب أصرّ عليه عامله : بزرگترين گناهان نزد خدا گناهى است كه گناه كننده بر آن بيشتر اصرار داشته باشد (و اصلا اصرار بر گناه و لو كوچك خودش از گناهان كبيره است)

310

أوّل اللّهو لعب و آخره حرب : سبكى و و بازيچه اوّلش بازى و شوخى است و آخرش جنگ و ستيز.

311

أوّل الشّهوة طرب و آخرها عطب :

شهوت رانى اولش سرمستى و خوشى و آخرش هلاكت و تباهى است.

312

أصل الورع تجنّب الشّهوات : ريشۀ پارسائى پرهيز و دورى از شهوتها است.

313

أفضل الطّاعات العزوف عن اللّذّات :

برترين عبادتها از لذّات دل بر كندن است.

(عزف عن الشّيىء اى زهدت فيه و ملّته) (المنجد).

314

أزرى بنفسه من استشعر الطّمع : آن كس كه طمع را پيشه سازد خود را عيبناك كرده است

315

أفسد دينه من تعرّى عن الورع : آنكس كه از لباس پارسائى برهنه است دينش را تباه كرده است.

316

إدمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة :

پيوسته غرامتها و آزار مردم را تحمّل كردن موجب بزرگى است.

317

إغباب الزّيارة أمان من الملامة : يك در ميان بديدار دوستان رفتن باعث ايمنى از نكوهش است

318

أشدّ الذّنوب عند اللّه سبحانه ذنب استهان به راكبه : سخت ترين گناهان نزد خداوند سبحان

ص: 192

گناهى است كه كننده اش آنرا سبك گيرد.

319

أعظم الذّنوب عند اللّه سبحانه ذنب صغر عند صاحبه : بزرگترين گناهان نزد خداى سبحان گناهى است كه دارنده اش آنرا كوچك پندارد.

320

أحلى النّوال بذل بغير سؤال : شيرين ترين بخشش بدون در خواست بخشيدن است

321

أفضل العطيّة ما كان قبل مذلّة السّؤال برترين بخشش آنست كه پيش از خوارى در خواست كردن باشد.

322

أزكى المكاسب كسب الحلال : پاكيزه ترين كسبها كسب حلال كردن است.

323

أفضل الأموال أحسنها أثرا عليك :

برترين مالها مالى است كه اثرش بر تو بيشتر و بهتر باشد

324

أسرع المعاصى عقوبة أن تبغى على من لا يبغى عليك : شتابنده ترين گناهان از حيث عقوبت آنست كه بر كسيكه بر تو ستم نكرده است ستم كنى.

325

أعقل النّاس أطوعهم للّه سبحانه : خردمندترين مردم كسى است كه فرمان خداوند پاك را بيشتر برد

326

أعظم النّاس علما أشدّهم خوفا للّه سبحانه :

بزرگترين مردم از حيث دانش كسى است كه ترسش از خداوند بيشتر باشد.

327

أفضل العبادة سهر العيون بذكر اللّه سبحانه بزرگترين عبادت ديدگان را بياد پروردگار بيدار داشتن است.

328

أقوى النّاس إيمانا أكثرهم توكّلا على اللّه سبحانه : تواناترين مردم از حيث ايمان كسى است كه توكّلش بر خداوند سبحان بيشتر باشد.

329

أدلّ شيىء على غزارة العقل حسن التّدبير راه نماترين چيز بر بسيارى و فراوانى گوهر خرد خوبى انديشه است.

330

أفضل النّاس رأيا من لا يستغنى عن رأى مشير :

نيك انديش ترين مردم مرديست كه خويش را بى نياز از رأى رأى دهنده نه ببيند.

331

أفضل الجود إيصال الحقوق إلى أهلها :

برترين جود و سخا حقوق را بحقداران رساندن است.

332

أقبح البخل منع الأموال عن مستحقّها :

زشت ترين بخل باز گرفتن مالها از مستحقّينش ميباشد.

333

أفضل المرؤة إستبقاء الرّجل ماء وجهه برترين مردانگى آنست كه مرد آبرويش را نگهدارد.

ص: 193

334

أشقى النّاس من باع دينه بدنيا غيره :

بد بخت ترين اشخاص كسى است كه دينش را بدنياى ديگرى بفروشد (و اتّفاقا اين بدبختى دامنگير اغلب ما مردم هست جمع ميشويم يك نفر وطن فروش بدبخت تر از خود را بكرسى وكالت مى نشانيم و همه رقم وسائل تعيّش او را فراهم ميسازيم و نه تنها دين خود را بلكه دنيا و دين خود را بواسطۀ او از دست ميدهيم و اين قسمت در تمام شئون ما جاريست).

335

أعلم النّاس باللّه أكثرهم خشية له خدا شناس ترين مردم كسى است كه از خدا بيشتر بترسد.

336

أحبّ العباد سبحانه أطوعهم له :

دوست ترين بندگان خداى پاك و بزرگ فرمانبردارترين آنان است.

337

أحقّ النّاس بالرّحمة عالم يجرى عليه حكم جاهل و كريم يستولى عليه لئيم و برّ تسلّط عليه فاجر : سزاوارترين مردم بمهر و محبّت دانشمندى است كه فرمان نادانى بر وى روان باشد و جوانمردى است كه فرمان نادانى بروى رواين باشد و جوانمرى است كه ناكسى بر وى مسلّط گردد و يا نيكوكارى است كه شخص بدكارى بر وى حكومت كند.

338

أمقت العباد إلى اللّه سبحانه الفقير المزهوّ:

و الشّيخ الزّانى و العالم الفاجر : دشمن ترين مردم نزد خداوند سبحان نادار متكبّر خودپسند و پير مرد زنا كار و دانشمند بدكردار است (الزّهو مصدر الفخر و التّيه و الباطل و الكذب المنجد)

339

أفضل العدد أخ وفىّ و شفيق زكىّ : برترين پشتيبانان برادر وفا دار و يار پاك و پايدار است

340

أبعد الخلايق من اللّه تعالى البخيل الغنىّ :

دورترين مردم از خداوند تبارك و تعالى بخيل توانگر و دارا است

341

أكثر النّاس حمقا الفقير المتكبّر : احمق ترين مردم فقير نادار و متكبّر است.

342

أبغض العباد إلى اللّه سبحانه العالم المتجبّر دشمن ترين بندگان نزد خداوند سبحان عالم متكبّر است

343

أحسن المكارم عفو المقتدر و جود المفتقر بهترين كرامتها و بزرگواريها گذشت مرد توانا و بخشش كردن مرد نيازمند است.

344

أكبر الكلفة تعنّيك فيما لا يعنيك :

بزرگترين رنج رنج بردن تو است در چيزيكه شايستۀ تو نيست.

345

أكبر العيب أن تعيب غيرك بما هو فيك : بزرگترين

ص: 194

عيب آنست كه بچيزيكه در خودت هست ديگران را عيبناك دانى.

346

أقلّ شيىء الصّدق و الأمانة : كمترين چيز در ميان مردم راستى و امانت است

347

أكثر شيىء الكذب و الخيانة : بيشترين چيز در ميان مردم دروغ و خيانت است

348

أعدل السّيرة أن تعامل النّاس بما تحبّ أن يعاملوك به : راست ترين روش آنست كه همانطوريكه دوست دارى با تو رفتار كنند با مردم همانطور معامله و رفتار كنى.

349

أشبه النّاس بأنبياء اللّه أقولهم للحقّ و أصبرهم على العمل به : همانندترين مردم به پيمبران خداى كسى است كه حق را گوينده تر و در كار بستن دستور حق پا فشارتر است.

350

أفضل النّاس سالفة عندك من أسلفك حسن التّأميل اليك : برترين مردم پيش تو از جهة داشتن پيشينه كسى است كه از پيش قرض داده باشد بتو اميد نيكوى مر ترا.

351

أسرع الأشياء عقوبة رجل عاهدته على أمر و كان من نيّتك الوفاء له و فى نيّته الغدر بك : پر شتابترين چيزها بكيفر آنست كه با مردى بر كارى پيمان بندى و تو نيّت وفاى بآن داشته باشى و او نيّت بيوفائى داشته باشد.

352

أكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع بيشتر افتادن هاى خردها زير درخش تيغهاى طمعها است (يعنى: بيشتر لغزشهاى خردها در جائى است كه پاى طمع در ميان باشد كه بغلط اندازد خرد را

353

أعجز النّاس من قدر على أن يزيل النّقص عن نفسه فلم يفعل : ناتوانترين مردم كسى است كه قادر است نقص و كاهش را از خودش بزدايد و نزدايد

354

أخسر النّاس من قدر على أن يقول الحقّ فلم يقل : زيانكارترين مردم كسى است كه بر گفتن حرف حق توانا باشد و نگويد.

355

أعظم النّاس رفعة من وضع نفسه :

بلندترين مردم كسى است كه خود را بيفكند.

356

أكثر النّاس ضعة من تعاظم فى نفسه بزرگترين مردم از حيث افتادگى كسى است كه خود را بزرگ بداند.

ص: 195

357

أغلب النّاس من غلب هواه بعلمه : پيروز ترين كسان كسى است كه به نيروى دانشش بر هواى نفسش پيروز باشد.

358

أقوى النّاس من قوى على غضبه بحلمه :

نيرومندترين كسان كسى است كه به نيروى حلمش بر خشمش دست يابد

359

أفضل الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس مع القدرة : برترين بردبارى خشم را فرو خوردن و بحال توانائى خويشتن را نگهداشتن است.

360

أحسن العفو ما كان عن قدرة : بهترين گذشت از گناه آنست كه از روى قدرت و توانائى باشد.

361

أفضل الجود ما كان عن عسرة : بالاترين جود و بخشش آنست كه بگاه تنگدستى صورت گيرد.

362

أعدل النّاس من أنصف من ظلمه :

دادگسترين كسان كسى است كه داد دهد كسى را كه بر وى ستم كند

363

أجور النّاس من ظلم من أنصفه : بيداد ترين كسان كسى است كه ستم كند كسى را كه بر وى داد دهد

364

أقوى النّاس أعظمهم سلطانا على نفسه تواناترين كسان بزرگترين آنانست در كنترل نمودن نفس خويشتن.

365

أعجز النّاس من عجز عن إصلاح نفسه ناتوان ترين كسان كسى است كه از اصلاح نفسش ناتوان است

366

أبخل النّاس بعرضه أسخاهم بماله : بخيلترين مردم بآبروى خود كسى است كه بمالش سخى تر باشد.

(مالش را فداى آبرويش ميكند و آزادانه زندگى مينمايد)

367

أعون شيىء على صلاح النّفس القناعة : براى اصلاح امر نفس قناعت يارى كننده ترين چيز است.

368

أجدر النّاس برحمة اللّه أقومهم بالطّاعة سزاوارترين كسان برحمت خدا پايدارترين كسان بر فرمان بردارى خدا است.

369

أقرب النّاس من اللّه سبحانه أحسنهم إيمانا نزديكترين كس بخداوند سبحان كسى است كه ايمانش بهتر و استوارتر است.

370

أعيى ما يكون الحكيم إذا خاطب سفيها :

محصور دارنده ترين چيزى شخص دانشمند را گاهى است كه نادانى را مخاطب كند (و بخواهد با او سخن گويد چون ناچار است سطح مطالب خود را با فهم مخاطب تطبيق كند از اين جهت بزحمت ميافتد).

371

أوّل المرؤة طاعة اللّه و آخرها التّنزّه عن الدّنايا : اوّلين جوانمردى فرمانبردارى از خدا

ص: 196

و آخرش پاكيزه زيستن و بر كنار بودن از پستى ها است

372

أهل الدّنيا غرض النّوائب و ذرية المصائب و نهب الرّزايا : جهانيان همگان هدف پيكانهاى ماتم ها و بر باد داد، گرفتاريها و غارت شدۀ خواريها و مصيبات اند.

373

أعظم النّاس وزرا العلماء المفرطون :

سنگين بار ترين مردم از حيث گناه آن علمائى هستند كه پاى از مرز خودش فراتر مينهند (و بعلمشان عمل نكرده مال ايتام و اوقاف را ميخورند).

374

أشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غير العاملين : در دم مرگ سخت ترين كسان از جهت پشيمانى عالمان بدون عمل اند.

375

أسفه السّفهاء المتبجّح بفحش الكلام :

نادان ترين نادانان شخص دشنام دهنده ايست كه از فحش دادنش شاد است.

376

أبخل النّاس من بخل بالسّلام : بخيلترين مردم كسى است كه بر سلام كردن بديگران بخل ورزد.

377

أغنى الأغنياء من لم يكن للحرص أسيرا : توانگرترين توانگران كسى است كه در بند حرص اسير و گرفتار نباشد

378

أجلّ الأمراء من لم يكن الهوى عليه أميرا بلندمرتبه ترين اميران اميرى است كه هواى نفس بروى فرمان نراند و امارت نكند.

379

أحسن السّناء الخلق السّجيح : بهترين بلندى و عظمت خوى نرم هموار است.

380

أحسن الفعل الكفّ عن القبيح : بهترين كارها دست از زشتى (و مردم آزارى) كشيدن است

381

أفضل ما منّ اللّه على عباده علم و عقل و ملك و عدل : افزونترين چيزيكه خدا بدان بر بندگانش منّت گذارده است علم و عقل و پادشاهى و عدل و داد است (و پايۀ نظم جهان استوار بر اين چار پايه ميباشد).

382

أجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل بزرگترين پادشاهان آنكسى است كه تسلّط بر نفس داشته باشد و عدل را منتشر سازد.

383

أدين النّاس من لم تفسد الشّهوة دينه :

متديّن ترين مردم مردى است كه شهوت و خواهش نفس دينش را فاسد و تباه نسازد.

384

أعلم النّاس من لم يزل الشّكّ يقينه :

داناترين مردم كسى است كه شكّ و ترديد پايۀ ايمان و يقينش را متزلزل ننمايد.

385

أحقّ النّاس بالزّهادة من عرف نقص الدّنيا

ص: 197

سزاوارترين مردم بزهد و كناره گيرى از جهان كسى است كه نقص و كاهش جهان را بشناسد (و دامان بزيور و زرّش نيالايد).

386

أفضل النّاس فى الدّنيا الأسخياء و فى الآخرة الأتقياء : برترين مردمان در جهان جوانمردان و بخشندگان و در آخرت پرهيزكاران اند.

387

أسوء النّاس حالا من انقطعت مادّته و بقيت عادته : بد حال ترين مردم مردى است كه (پير شده قوايش را از دست داده رشته و) مادّۀ عمرش بريده شده لكن عادت و خوى زشتش بجا مانده است.

388

أتعب النّاس قلبا من علت همّته و كثرت مرؤته و قلّت مقدرته : خسته دل ترين مردم مردى است كه همّتش عالى مردانگيش بسيار لكن قدرتش كم باشد (و نتواند با ناروائيها و معاصى بجنگد.

389

أشدّ من الموت طلب الحاجة من غير أهلها از مردن سخت تر از نااهلان حاجت خواستن است

390

أظهر النّاس نفاقا من أمر بالطّاعة و لم يعمل بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها :

در ميان مردم مردى نفاقش از همه آشكارتر است كه مردم را بفرمانبردارى از خدا ميخواند و خودش فرمان نميبرد و از معصيت نهى ميكند و خودش را از گناهكارى كنار نميكشد.

391

أشدّ الغصص فوت الفرص : سخت ترين غصّه هاى گلوگير فرصت ها را از دست دادن است.

392

أفضل الرّأى ما يفت الفرص و لم يورث الغصص افزونترين رأى و انديشه آنست كه باعث از دست رفتن فرصتها و در پى داشتن أندوهها نشود

393

أشدّ النّاس عقوبة رجل كافأ الإحسان بالإسائة : سخت ترين مردم از حيث كيفر و عقوبت مردى است كه خوبى مردم را ببدى پاداش دهد.

394

أسعد النّاس من ترك لذّة فانية للذّة باقية : خوشبخت ترين مردم كسى است كه براى لذّت باقى آخرت از لذّت دنياى فانى بگذرد.

395

أكرم الأخلاق السّخاء و أعمّها نفعا العدل ستوده ترين اخلاق بخشش و سخا است لكن آنكه نفعش عمومى تر است عدل است (چون بخشش دربارۀ چند نفر انگشت شمار بيش نيست ولى عدل سودش بهمه ميرسد).

ص: 198

396

أفضل العقل معرفة المرء نفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ : افزونترين خردمندى آنست كه انسان خود را بشناسد پس هر كه خود را شناخت عاقل و هر كه خود را نشناخت جاهل و گمراه است.

397

أغنى النّاس فى الآخرة أفقرهم فى الدّنيا :

ندارترين مردم در دنيا داراترين مردم در آخرت است.

398

أوفر النّاس حظّا من الأخرة أقلّهم حظّا من الدّنيا : پر بهره ترين مردم در آخرت از حيث حظّ و لذّت كم بهره ترين مردم در دار دنيا است

399

أشرف الخلائق التّواضع و الحلم و لين الجانب شريفترين اخلاق فروتنى بردبارى و نرم جانبى است (كه انسان با بندگان خداى سخت نگيرد و از لطف و مهر دريغ نگويد).

400

أكرم الشّيم اكرام المصاحب و اسعاف الطّالب بهترين خوى ها گرامى داشتن يار و بر آوردن حاجت خواستار است.

401

أشدّ النّاس عذابا يوم القيامة المتسخّط لقضاء اللّه : سخت ترين مردم از حيث گرفتارى در روز قيامت كسى است كه بر ارادۀ خدا خشمناك باشد (و بقضا رضا ندهد).

402

أوثق سبب أخذت به سبب بينك و بين اللّه : استوارترين رشته كه بايدت چنگ بدان در افكنى رشته ايست كه بين تو و خدا است (زيرا كه آن رشته ناگسستنى است).

403

أغنى النّاس الرّاضى بقسم اللّه سبحانه :

بى نياز ترين مردم كسى است كه بقسمتهاى خدا راضى است

404

أعقل النّاس أقربهم من اللّه سبحانه :

خردمند ترين مردم كسى است كه بخداوند سبحان از همگان نزديكتر باشد.

405

أفضل السّخاء أن تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا : برترين بخشش آنست كه مال خودت را بلا عوض بخشنده و از مال غير خودت پرهيز كننده باشى.

406

أعرف النّاس باللّه سبحانه أعذرهم للنّاس و إن لم يجد لهم عذرا : خدا شناسترين مردم كسى است كه از مردم عذر خواه تر باشد گو اينكه عذرى بر ايشان در كار نباشد.

407

أحقّ من تطيعه من لا تجد منه بدّا و لا تستطيع لأمره ردّا : سزاوارترين كس كه بايد

ص: 199

فرمانش را ببرى كسى است كه تو را از وى گزيرى نيست و توانائى ردّ كردن فرمانش ندارى.

408

أفضل الجهاد جهاد النّفس عن الهوى و فطامها عن لذّات الدّنيا : برترين پيكار پيكارى است كه با ديو نفس در گيرد براى باز داشتنش از هوا و باز گرفتنش از لذّات دنيا.

409

أعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا : خردمندترين مردم مردى است كه بيناى عيب خويش و از عيب ديگرى نابينا است.

410

أفضل الملوك من حسن فعله و نيّته و عدل فى جنده و رعيّته : برترين سلاطين سلطانى است كه كار و نيّتش خوب و با سپاه و رعيّتش بدادگرى رفتار نمايد.

411

أضيق النّاس حالا من كثرت شهوته و كبرت همّته و زادت مؤنته و قلّت معونته :

تنگ روزگارترين مردم كسى است كه خواهشش بسيار آرزويش دراز خرج و وابستگيش زياد و يارى كنندگانش كم باشند (چنين كسى وقتى روزگار بر مرادش نگشت هميشه تنگ دل است).

412

أفضل النّاس من عصى هواه و أفضل منه من رفض دنياه و أشقى النّاس من غلبه هواه فملكته دنياه و أفسد أخراه : برترين كسان كسى است كه هواى نفسش را فرمان نبرد و از او بالاتر كسى است كه بدور افكند دنياى خود را لكن بدبخت ترين مردم مردى است كه هواى نفسش بر وى چيره گردد آنگاه دنيايش بر او مسلّط گردد و آخرتش را تباه ساخته

413

أصدق الإخوان مودّة أفضلهم لإخوانه فى السّرّاء مساواة و فى الضّرّاء مواساة :

درست ترين برادران از روى دوستى آن كسى است كه افزونتر از همه باشد در برابرى با برادران خود در خوشى و بهنگام سختى همكارى و كمك مالى بآنان كند

414

أحقّ من أطعته من أمرك بالتّقى و نهاك عن الهوى : سزاوارترين كس كه بايد او را اطاعت كنى كسى است كه تو را بتقوى امر نمايد و از پيروى خواهش بر كنار دارد.

415

أحسن اللّباس الورع و خير الذّخر التّقوى :

بهترين لباس پارسائى و بهترين توشۀ تقوا است (خنك آن راد مردى كه اين پيراهن را بپوشد و اين توشه را پس انداز كند).

416

أفضل الأدب أن يقف الإنسان عند حدّه

ص: 200

و لا يتعدّى قدره : برترين كمال و دانش آنست كه انسان سر مرز خود بايستد و از اندازه اش تجاوز ننمايد (و پاى از گليم خويش فراتر ننهد).

417

أعدل النّاس من أنصف عن قوّة و أعظمهم حلما من حلم عن قدرة : دادگرترين مردم كسى است كه از روى توانائى براه انصاف رود (نه از راه ناتوانى) و پر حلمترين آنها كسى است كه در حال قدرت ببردبارى گرايد.

418

أقرب العباد إلى اللّه تعالى أقولهم للحقّ و إن كان عليه و أعملهم به و إن كان فيه كرهه : نزديكترين بندگان بخدايتعالى كسى است كه حق را گوياتر است اگر چه بزيان او باشد و آن حق را بكار مى بندد اگر چه او را در آن كراهتى باشد (چون طبعا نفس انسان متابع هوا و مخالف فرمان خدا است).

419

أقبح من العىّ الزّيادة على المنطق عن موضع الحاجة : از آنچه مورد نياز است بيشتر حرف زدن از كنگى و لالى زشت تر است.

420

أحمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغى الكلام : آنجا كه جاى سخن گفتن نيست خاموشى پسنديده تر از بلاغت و رسائى در گفتار است

421

أعون الأشياء على تزكية العقل التّعليم براى پاكيزگى عقل يارى كننده ترين چيزها چيزى بمردم ياد دادن است.

422

أجدر الأشياء بصدق الإيمان الرّضا و التّسليم : سزاوارترين چيزها براستى و مسلمانى از خدا (در همه حال) خوشنود بودن و فرمانش را گردن نهادن است.

423

أعظم الحماقة الاختيال فى الفاقة : بزرگترين نادانى در حال فقر و درويشى بر خويش نازيدن است (و بندۀ خدا هر قدر هم دارا باشد باز نادار است و فخر و سركشى از وى سزاوار نيست).

424

أفضل المال ما قضيت به الحقوق : برترين مال مالى است كه حقوق خدا و مردم را كه بر گردن تو است بآن ادا كرده شود.

425

أقبح المعاصى قطيعة الرّحم و العقوق :

زشت ترين گناهان بريدن از خويشان و بد سلوكى با پدر و مادر است.

426

أعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من أحداثه : روزگار را آن مردى شناساتر است كه از حوادث گوناگونش دچار شگفتى و تعجّب نگردد.

ص: 201

427

أبخل النّاس من بخل على نفسه بماله و خلّفه لورّاثه بخيل ترين مردم كسى است كه بر خودش بمالش بخل ورزد و آن را براى وارثان خودش بگذارد.

428

أفضل الذّخائر حسن الضّمائر : برترين اندوخته ها نيكى نيّتها و انديشه ها است.

429

أفضل الذّكر القرآن به تشرح الصّدور و تستنير السّرائر : برترين ذكر قرآن است كه بواسطۀ آن سينه ها باز و منشرح ميگردد و درونها را نور ميبخشد (و زنگهاى تيرۀ شرك و گناه را از آئينه دل ميزدايد).

430

أشرف أخلاق الكريم كثرة تغافله عمّا يعلم : برترين خوهاى شخص نيكوكار آنست كه از آنچه كه ميداند بسيار خود را بندانستن ميزند (كه طرف مقابل شرمنده نگردد).

431

أشجع النّاس من غلب الجهل بالحلم :

دلاورترين مردم مردى است كه با بردبارى بر نادانى پيروزى يابد

432

أوهن الأعداء كيدا من أظهر عداوته سست فريب ترين دشمنان دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار كند (زيرا كه چون دشمنى خود را آشكار كند شخص همواره از او در حذر باشد و جانب احتياط را از دست نميدهد پس فريب و مكر او بى أثر ميشود

433

أعظم النّاس سلطانا على نفسه من قمع غضبه و أمات شهوته : بزرگترين مردم از حيث تسلّط بر نفس كسى است كه ريشه خشمش را از سر زمين دلش بر كند و بميراند هوى و هوس خويش را.

434

أعلم النّاس باللّه سبحانه أكثرهم له مسئلة : داناترين مردم بخداوند سبحان كسى است كه بيشتر (خدا را بخواند و هر چه خواهد) از او در خواست كند.

435

أحسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس فى عيشه و عمّ رعيّته بعدله : خوش سلوك ترين پادشاهان (و نيك بخت ترين آنان) كسى است كه زندگى مردم در دوران زندگى او نيكو باشد و رعيّتش از عدل و احسانش بر خوردار گردند.

436

أجهل النّاس المغترّ بقول مادح متملّق يحسّن له القبيح و يبغّض اليه النّصيح :

نادان ترين مردم كسى است كه بگفتار مدّاح متملّق (و شاعر چاپلوس) فريب خورد آن مدّاح هرزه دراى

ص: 202

زشت را براى او بزيبائى بيارايد و پند را در پيشش بدشمنى و زشتى جلوه دهد.

437

أكبر الشّرّ فى الاستحفاف بمولم عظة المشفق النّاصح و الاغترار بحلاوة ثناء المادح الكاشح : بزرگترين بدى و بدبختى در سبك شمردن پند بدرد آورندۀ مهربان اندرز دهنده است و آنكه فريب شيرينى مدح و ثناى ستايشگريكه دشمن پنهانى او است بخورد.

438

أصوب الرّمى القول المصيب : راست روترين چيزيكه افكنده ميشود سخن درست است.

439

أعظم النّاس ذلاّ الطّامع الحريص المريب :

بزرگترين مردم از حيث خوارى شخص طمعكار آزمند كه بشك اندازندۀ مردم باشد.

440

أعظم الذّنوب ذنب أصرّ عليه صاحبه بزرگترين گناهان و مهمترين آنها آن گناهى است كه صاحبش بر آن اصرار كند و پا فشارى داشته باشد.

441

أسعد النّاس بالخير العامل به : نيكبخت ترين مردم در نيكى و كار خير كسى است كه آن نيكى را بكار بندد.

442

أقلّ ما يجب للمنعم أن لا يعصى بنعمته :

كمترين چيزى كه لازم است بجاى آورده شود از براى نعمت دهنده اينست كه نعمت او را صرف در نافرمانى او كرده نشود.

443

أعدى عدوّ للمرء غضبه و شهوته فمن ملكهما و علت درجته و بلغ غايته : براى مرد دشمن ترين دشمن غضبش و شهوتش ميباشد پس هر كه آن دو را به بند فرمان در كشد پايگاهش بزرگ گردد و برسد بمقصد خودش.

444

أوّل الهوى فتنة و آخره محنة : هوا و هوس اوّلش فتنه انگيزى و آخرش رنج و گرفتارى است.

445

أفضل الشّيم السّخاء و العفّة و السّكينة :

افزونترين خوى ها بخشندگى پاكدامنى و وقار و آرامش است.

446

أحقّ النّاس أن يحذر السّلطان الجائر و العدوّ القادر و الصّديق الغادر : سزاوارترين مردم كه بايد از او به بيم و حذر بود سه كس اند پادشاه ستمگر و دشمن توانا و دوست بيوفا.

447

أفضل العقل الاعتبار و أفضل الحزم الاستظهار و اكبر الحمق الاغترار : برترين خردمندى پند آموختن و برترين دور انديشى پشتيبان گرفتن و بزرگترين نادانى گول خوردن است

448

أحزم النّاس من توهّم العجز لفرط

ص: 203

استظهاره : دور انديش ترين مردم كسى است كه با داشتن پشتيبانان و ياران بسيار خود را ناتوان پندارد.

449

أحزم النّاس من كان الصّبر و النّظر فى العواقب شعاره و دثاره : دور انديش ترين مردم مردى است كه صبر در امور و نگريستن در پايان كار جامۀ زيرين و روئين او باشد (يعنى هميشه همراه او باشد).

450

أكيس الأكياس من مقت دنياه و قطع منها أمله و مناه و صرف عنها طمعه و رجاه زيركترين زيركان كسى است كه دنيايش را دشمن دارد و پيوند اميد و آرزويش را از آن ببرّد و چشم توقّع و طمع را از آن بر دوزد.

451

أفضل المسلمين إسلاما من كان همّه لأخراه و اعتدل خوفه و رجاه : برترين مسلمانان از حيث اسلاميت و ديانت كسى است كه همّتش براى آخرتش باشد و بيم و اميدش از خدا مساوى و يكسان باشد.

452

أفضل المؤمنين إيمانا من كان للّه سبحانه أخذه و عطاه و سخطه و رضاه : برترين مؤمنين از حيث ايمان بخدا كسى است كه گرفتنش دادنش خشمش خوشنوديش همه براى خدا باشد و بس.

453

أفضل من قارنت ذو التّجارب و شرّ من قارنت ذو المعائب : برترين مردى كه با وى مشورت ميكنى بايد داراى تجربه هاى فراوان باشد و بدترين كس كه بوى نزديكى و دوستى ميكنى كسى است كه عيب بسيار دارد (فلذا آن را يار و از اين بر كنار باش).

454

أفضل الفضائل بذل الرّغائب و إسعاف الطالب و الإجمال فى المطالب : برترين فضيلتها افزون دادن عطاها است و بر آوردن حاجت خواهش كننده و ميانه روى در خواسته ها است

455

أنفع الكنوز معروف تودعه الأحرار و علم يتدارسه الأخيار : پر سودترين گنجها نيكى است كه آن را به آزاد مردان سپارى و يا دانشى است كه بخوانند آنرا نيكان.

456

أحسن النّاس حالا فى النّعم من استدام حاضرها بالشّكر و ارتجع فائتها بالصّبر : خوش روزگارترين مردم در حال نعمت كسى است كه نعمت موجود را بوسيلۀ شكر از خدا ادامه دهد و هر چه از آن نعمت كه از دستش بدر رفته است بوسيلۀ صبر و شكيب باز پس گرداند.

457

أحمق النّاس من يمنع البرّ و يطلب و يفعل ثواب الشّرّ و يتوقّع الخير : نادان ترين مردم

ص: 204

كسى است كه نيكى را از مردم باز گيرد و خودش خواهان شكر گذارى باشد بدى را بجاى ميآورد و خودش توقع پاداش خوبى را دارد.

458

أنجح الأمور ما أحاط به الكتمان :

پيروزمندترين كارها آن كارى است كه پرده پنهان داشتن فرا گيرد آنرا (تا كسى از راز انسان آگهى پيدا نكند كار شكنى بنمايد).

459

أفضل الشّرف كفّ الأذى و بذل الإحسان برترين شرف دست از آزار كسان باز داشتن و دربارۀ مردم نيكى كردن است.

460

أهون شيىء لائمة الجهّال : آسان ترين چيز سرزنش كردن نادانان است مر انسان را

461

أهلك شيىء استدامة الضّلال : هلاك كننده ترين چيز پايدارى انسان است بر گمراهى.

462

أبعد النّاس سفرا من كان سفره فى ابتغاء أخ صالح : درازترين سفر كنندۀ مردم كسى است كه در طلب برادرى صالح و يارى نيك سفر كند (زيرا يار يكرنگ باين زوديها و اسانيها بچنگ نيفتد)

463

أقرب النّيّات بالنّجاح أعودها بالصّلاح نزديكترين نيّتها برستگارى آنست كه بصلاح و پارسائى باز گردنده تر باشد.

464

أوّل المرؤة طلاقة الوجه و آخرها ألتّودّد إلى النّاس : مردانگى اوّلش گشاده روئى و آخرش با مردمان دوستى كردن است.

465

أوّل الإخلاص أليأس عمّا فى أيدى النّاس :

نخستين پاك درونى از آنچه كه در دستهاى مردم است ديده بر دوختن است.

466

أوّل المرؤة البشر و آخرها استدامة البرّ : نخستين مردانگى گشاده روئى و آخرش پيوسته با مردم بكار نيكى بودن است.

467

أقرب ما يكون الفرج عند تضايق الأمر : نزديكترين هنگام گشايش كار بهنگام تنگى و سختى كار است چون كار شود سخت بسامان برسد.

468

أمقت العباد إلى اللّه سبحانه من كان همّته بطنه و فرجه : دشمن ترين بندگان خدا نزد خدايتعالى بنده ايست كه همّتش همگى صرف پر كردن شكمش و راندن شهوتش باشد.

469

أنعم النّاس عيشا من منحه اللّه تعالى القناعة و أصلح له زوجه : نعمت دارترين مردم در زندگى كسى است كه خداوند تعالى او را خوى قناعت داده

ص: 205

و زنى سازگارش بخشوده باشد.

470

أشدّ النّاس عمى من عمى عن جبّنا و فضلنا و ناصبنا العداوة بلا ذنب سبق منّا إليه إلاّ إنّا دعوناه إلى الحقّ و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا فآثرها و نصب العداوة لنا : سخت ترين مردم در كور باطنى كسى است كه از فضل و دوستى ما اهلبيت رسول اللّه (ص) كور باشد و كين و دشمنى با ما را آشكار كرده بدون گناهى كه از ما بوى رسيده باشد جز اينكه ما او را بسوى حقّ خوانده ايم و لكن ديگرى او را بطرف دنيا و فتنه خوانده است آنگاه او پيرو دعوت ديگرى بوده و دشمنى با ما را بر پا داشته است

471

أسعد النّاس من عرف فضلنا و تقرّب إلى اللّه بنا و أخلص حبّنا و عمل بما إليه ندبنا و انتهى عمّا عنه نهينا فذاك منّا و هو فى دار المقامة معنا : خوشبخت ترين مردم مردى است كه فضل و فزونى ما را بر ديگران بشناسد و بوسيلۀ ما بخداوند تعالى تقرّب جويد محبّتش را براى ما اهلبيت رسول اللّه (ص) خالص كرده بدانچه سنّت و طريقۀ ما باو دستور ميدهد عمل كند و از آنچه كه نهى ما نهيش ميكند كناره گيرد چنين كسى از ما است و در سراى مقام و كرامت با ما است.

472

أحسن الآداب ما كفّك عن المحارم : بهترين ادبها و دانشها ادبى است كه تو را از حرامها نگهدارد.

473

أحسن الأخلاق ما حملك على المكارم :

بهترين خوها خوئى است كه تو را بسوى نيكيها و بزرگواريها بكشاند.

474

أبلغ الشّكوى ما نطق به ظاهر البلوى :

رساترين شكايت آنست كه ظاهر بلايا و گرفتاريها حاكى از آن باشد (و نيازى ببيان كردن نداشته باشد).

475

أفضل النّجوى ما كان على الدّين و التّقى و أسفر عن اتّباع الهدى: و مخالفة الهوى : برترين راز گفتن آنست كه پايه اش بر دين و تقوا بوده و بيان كننده از پيروى هدايت باشد (نه براى نقشه كشيدن و گمراه كردن و غيبت نمودن از مردم و مخالفت با هوى و خواهش

476

أصدق المقال ما نطق به لسان الحال راست ترين سخن آنست كه زبانحال بآن گويا باشد

477

أحسن المقال ما صدّقه حسن الفعال بهترين گفتار آنست كه خوبى كار و رفتار انسان تصديق كنندۀ آن باشد.

ص: 206

478

أحسن الكلام ما زانه حسن النّظام و فهمه الخاصّ و العامّ : زيباترين سخن آنست كه (همچون گوهر در سلك نظم منظّم بود و) با حسن ترتيب آراسته شده باشد و عالم و عامى آنرا بفهمد (و اين در جائى است كه انسان بخواهد در امور زندگى و روزمره با مردم و براى مردم حرف بزند و گر نه علم را زبان ديگرى است كه عوام جز با تحصيل نميتوانند از آن استفاده كنند و اينمعنى از نهج البلاغه خود حضرت ثابت است).

479

أشرف الهمم رعاية الذّمام و أفضل الشّيم صلة الأرحام : برترين همّتها نگهدارى حق و حرمتها است و بالاترين خوى ها پيوند كردن با خويشان و نزديكان است.

480

أبلغ البلاغة ما سهل فى الصّواب مجازه و حسن إيجازه : رساترين سخن رسا و شيوا سخنى است كه گذرگاهش بسوى صواب و راستى آسان باشد و ايجاز و اختصار و فهم و دريافتش درست و نيكو بود.

481

أشدّ النّاس ندامة و أكثرهم ملامة العجل النّزق الّذى لا يدركه عقله إلاّ بعد فوت أمره : سخت ترين مردم از حيث پشيمانى و بيشترين ايشان نكوهش شونده مرد شتابنده سبكى است كه در نيابد او را عقل او جز پس از فوت كار (يعنى در كارهايش بدون تأمّل و أنديشه اقدام كرده لكن پس از آنكه از انجامش فارغ دست بدندان بگزد لكن آنوقت ديگر خيلى دير شده است)

482

أشدّ النّاس نفاقا من أمر بالطّاعة و لم يعمل بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها سخت ترين مردم در دو روئى و نفاق كسى است كه مردم را با طاعت خدا ميخواند و خودش بآن عمل نميكند و از گناه باز ميدارد و خودش از آن باز نميايستد.

483

أسعد النّاس بالدّنيا التّارك لها و أسعدهم بالآخرة العامل لها : خوش بخت ترين مردم جهان كسى است كه جهان را واگذارنده است و نيك بخت ترين مردم در آخرت كسى است كه براى آخرت كار كند.

484

أفضل المرؤة الحياء و ثمرته العفّة : برترين مردانگى حيا داشتن و نتيجۀ آن پاكدامنى از گناهانست.

485

أفضل الذّخائر علم يعمل به و معروف لا يمنّ به : برترين پس اندازيها و توشه ها دانشى است كه كار بسته شود و نيكى دربارۀ كسان است

ص: 207

كه بدان منّت گذارده نشود.

486

أعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت فى عقوبة الجهّال : خردمندترين مردم مردى است كه براى كيفر كردار زشت نادانان از خاموشى در نگذرد.

487

أفضل المرؤة مواساة الإخوان بالأموال و مساواتهم فى الأحوال : بالاترين مردانگى با برادران دينى همراهى كردن با اموال و برابر گرفتن خود را با آنان در زندگى و احوال است.

488

أفضل الدّين قصر الأمل : بالاترين دين دارى دامنه آرزو را كوتاه كردن است.

489

أعلى العبادة إخلاص العمل : بالاترين بندگى خدا را كردن عمل را پاك و بى ريا بجا آوردن است.

490

أفضل الإيمان الإخلاص و الإحسان و أفضل الشّيم التّجافى عن العدوان : بالاترين ايمان اخلاص بخدا و احسان با خلق و برترين روش دورى از دشمنى كردن بر هم و ستمكارى است.

491

أفضل الإيمان حسن الإيقان : برترين ايمان بخدا يقين درست دربارۀ خدا داشتن است.

492

أفضل الشّرف بذل الإحسان : برترين بزرگى و شرف نيكى را دربارۀ مردم كار بستن است.

493

أهلك شيىء الشّكّ و الإرتياب و أملك شيىء الورع و الاجتناب : هلاك كننده ترين چيز دربارۀ خدا بشكّ و ريب اندر بودن و نگهدارنده ترين چيز پارسائى و از محرّمات دورى گزيدن است

494

أكرم حسب حسن الأدب : برترين پاك گهرى بآداب نيك دين مؤدّب بودن است.

495

أفضل سبب كفّ الغضب و التّنزّه عن مذلّة الطّلب : استوارترين رشتۀ (بزرگوارى در دنيا و آخرت) خشم را فرو خوردن و دامان را از خوارى سئوال و خواهش پاكيزه داشتن است.

496

أشرف الأقوال الصّدق : برترين گفتارها راست گفتن است.

497

أفضل الخلق أقضاهم بالحقّ و أحبّهم إلى اللّه أقولهم للصّدق : بهترين مردم كسى است كه بيشتر از همه بحق قضاوت و داورى كند (و در اين باره) هيچ پروائى ندارد) و دوست ترين آنان نزد خدا كسى است راستگوتر باشد.

498

أحسن الأفعال ما وافق الحقّ و أفضل المقال ما طابق الصّدق : بهترين كردارها آنست كه با حق موافق باشد و برترين سخن آنست كه با راستى و

ص: 208

درستى مطابقه كند.

499

أدرك النّاس لحاجته ذو العقل المترفّق بدست آورنده ترين مردم مر حاجت خود را آن خردمندى است كه نرم و هموار است (چون از سختى و درشتى جز نزاع و نوميدى حاصل نشود).

500

أفضل النّاس أعلمهم بالرّفق و أكيسهم أصبرهم على الحقّ : برترين مردم آن كسى است كه بر رفق و نرمى داناتر است و زيركترين آنان كسى است كه در راه حق شكيباتر و پايدارتر است.

501

أحسن الصّدق الوفاء بالعهد : بهترين راستى و درستى بوعده وفا كردن است.

502

أفضل الجود بذل الجهد : برترين دهش و بخشش همان كوشش و جديّت را بكار بستن است

503

أشرف الشّيم رعاية الودّ و أحسن الهمم إنجاز الوعد : برترين خوى ها دوستى را رعايت كردن و بهترين همّتها بوعده وفا نمودنست

504

أوّل ما يجب عليكم للّه سبحانه شكر أياديه و ابتغاء مراضيه : نخستين چيزيكه لازم و واجب ميشود بر شما از براى خداوند سبحان آنكه شكر نعمتهايش را بجا آوردن و از روى طلب خوشنوديها كردن است.

505

أقلّ ما يلزمكم للّه تعالى أن لا تستعينوا بنعمه على معاصيه : كمترين چيزيكه لازم ميشود بر شما از براى خداوند متعال آن كه بوسيلۀ نعمتهاى او بر نافرمانيش يارى نجوئيد (بلكه نعمتهاى او را در راه فرمانداريش مصرف كنيد).

506

أوّل ما تنكرون من الجهاد جهاد أنفسكم از جهاد اوّلين چيزيكه شما را خوش آيند نيست جهاد و پيكار با نفوس خودتان است.

507

آخر ما تفقدون مجاهدة أهوائكم و طاعة أولى الأمر منكم : آخرين چيزيكه شما آن را گم ميكنيد با هواهاى نفس جنگيدن و فرمان فرماندهانتان را بردن است (در صورتيكه اين دو كار بايد سر لوحۀ عمليّات دينى هر بشرى بوده باشد).

508

أبعد النّاس من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح : دورترين مردم از رستگارى مردى است كه دلباخته و شيفتۀ لهو و مزاح است.

509

أبعد النّاس من الصّلاح الكذب و ذو الوجه الوقاح : دورترين مردم از صلاح و پارسائى مرد بسيار دروغگوى و داراى روى

ص: 209

بى شرم و وقيح است.

510

أولى العلم بك ما لا يتقبّل العمل إلاّ به :

سزاوارترين دانش به تو دانشى است كه عملت جز بواسطۀ آن قبول نگردد (و آن دانش عبارت از معارف الهيّه است كه سبب قبولى اعمال است).

511

أوجب العلم عليك ما أنت مسئول عن العمل به : واجب ترين علم بر تو علمى است كه مسئول عمل كردن بآن ميباشى (و انسان بايد پيش از همه چيز بعلم دين و احكام بپردازد و آداب نماز و روزه و حجّ را تعليم گيرد پس از آن اگر خواست در علوم ديگر وارد شود).

512

ألزم العلم بك ما دلّك على صلاح دينك و أبان لك عن فساده : واجب ترين علم به تو علمى است كه راهنمائى كند تو را بر درستى دينت و آشكار گرداند براى تو خرابى دين را

513

أحمد العلم عاقبة ما زاد فى عملك فى العاجل و أزلفك فى الأجل : خوش عاقبت ترين علم علمى است كه در دنيا بعمل تو بيفزايد و در آخرت تو را نزديك گرداند (يعنى باعث قرب منزلت شود)

514

أعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث و هجوم الأجل : ناتوان ترين مردم كسى است كه از وقوع حوادث و پيش آمدهاى سهمگين روزگار و يورش آوردن مرگ ايمن تر است (و ابدا بفكر مردن يا تصادفات ناگهانى نيست).

515

أفضل النّاس عقلا أحسنهم تقديرا لمعاشه و أشدّهم اهتماما بإصلاح معاده : برترين مردم از جهت عقل مردى است كه امور زندگيش را بهتر بتواند اندازه گيرد و در اصلاح امر آخرتش بيشتر اهتمام ورزد

516

أحزم النّاس رأيا من أنجز وعده و لم يؤخّر عمل يومه لغده : دورانديش ترين مردم مرديست كه بوعده اش وفا كند و كار امروزش را بفردا نيفكند (در امر امروز دنيا كار فرداى آخرتش را اداره كند).

517

أفقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السّعة و خلّفه لغيره : ندارترين مردم مردى است كه در حال وسعت و توانگرى بر خودش تنگ گيرد و ثروتش را براى وارثش گذارد.

518

أحمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها : أبله ترين مردم مردى است كه كار زشتى را بر ديگرى زشت شمارد و خودش بر آن كار پافشارى كند.

ص: 210

519

أرجى النّاس صلاحا من إذا وقف على مساويه سارع إلى التّحوّل عنها : اميدوارترين مردم از حيث پارسائى و صلاح كسى است كه گاهى بر زشتى كارش آگهى پيدا كند بيدرنگ بسوى بازگشتن از آن بشتابد (و نفس خويش را از آلودگيها پاكيزه سازد)

520

أنصف النّاس من أنصف من نفسه بغير حاكم عليه : داورترين مردم كسى است كه بر نفس خود داد دهد و بانصاف رفتار كند بدون اينكه كسى بر وى حكومت نمايد.

521

أجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه :

بيدادگرترين مردم مردى است كه بيدادگرى خود را داد قلمداد كند (بر مردم و يا بر خودش بد كند و خود را در شمار نيكان محسوب بدارد).

522

أولى النّاس بالاصطناع من إذا مطل صبر و إذا منع عذر و إذا أعطى شكر :

سزاوارترين كسان به نيكوكارى كسى است كه اگر وعده اش طولانى شود صبر كند و اگر منع كرده شود عذر پذيرد و اگر عطا كرده شود تشكّر كند.

523

أبلغ ما تستمدّ به النّعمة الشّكر و أعظم ما تمحّص به المحنة الصّبر : رساترين چيزى كه نعمت بواسطۀ آن ادامه پيدا ميكند سپاس گذارى و بزرگترين چيزى كه رنج و محنت بوسيلۀ آن نابود ميگردد صبر و شكيبائى است.

524

أحقّ النّاس بزيادة النّعمة أشكرهم لما أعطى منها : سزاوارترين مردم بفراوانى نعمت كسى است كه وقتى نعمت بوى داده ميشود بيشتر بر آن سپاس ميگذارد.

525

أعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنها حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها : خردمندترين پادشاهان پادشاهى است كه خود را براى رعيّت بطورى نگهدارى كند كه راه حجّت و بهانۀ رعيّت را از خود ساقط سازد و رعيّت را بطورى سياست كند و نگهدارد كه حجّت خود را بر آنان ثابت نمايد (خلاصه طورى بر آنان حكومت كند كه ملّت نتواند بر او خرده گيرد و كردارش نمونۀ لياقت و كاردانيش باشد كه رعيّت با طوع و رغبت فرمانش را گردن نهند)

526

أحبّ النّاس إلى اللّه سبحانه العامل فيما أنعم به عليه بالشّكر و أبغضهم إليه العامل فى نعمه بالكفر : دوست ترين كس نزد خداوند سبحان كسى است كه در برابر نعمتى كه خدا بوى داده است

ص: 211

به سپاسگذارى بر خيزد و دشمن ترين آنان كسى است كه در مقابل نعمتهاى خدا كفر نعمت را پيشه سازد.

527

أبلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة : رساترين چيزيكه كيفر خدا بوسيلۀ آن جلب ميگردد ستم و كفران نعمت كردن است.

528

أبلغ ما تستدرّ به الرّحمة أن تضمر لجميع النّاس الرّحمة : رساترين چيزيكه بواسطۀ آن از خدا طلب ريزش رحمت كنى آنست كه نيّت كنى كه با همۀ مردم مهربان باشى.

529

أفضل حظّ الرّجل عقله إن ذلّ أعزّه و إن سقط رفعه و إن ضلّ أرشده و إن تكلّم سدّده : والاترين بخش و بهرۀ مرد عقل و خرد او است زيرا كه اگر مردخوار گردد عقلش عزيزش دارد و اگر بيفتد عقلش بلندش سازد و اگر گمراه گردد هدايتش كند و اگر سخن گويد راست دارد او را (و نگذارد كه هنگام سخن گفتن بخطا افتد)

530

أعقل النّاس من ذلّ للحقّ فأعطاه من نفسه و عزّ بالحقّ فلم يهن إقامته و حسن العمل به : خردمندترين كسان كسى است كه در پيشگاه حقّ خوار باشد و از جانب خودش حقگذارى كند و خود را بوسيله حق و حقيقت ارجمند سازد و بر پا داشتن و نيكو عمل كردن بدان را كوچك نشمارد (خلاصه پيرو حقيقت باشد و آن را پايمال نسازد و لو بضررش باشد).

531

أعقل النّاس من غلب جدّه هزله و استظهر على هواه بعقله : خردمندترين مردم كسى است كه جديّت و راستيش بر هزل و سبكيش بچربد و در پيكار با هواى نفسش از عقلش پشتيبان گيرد.

532

أفضل الفضائل صلة الهاجر و إيناس النّافر و الأخذ بيد العاثر : برترين فضيلتها پيوند نمودن با كسى است كه جدائى گزيده و با كسى كه از انسان دور و متنفّر است انس گرفتن و دست آنكه لغزيده است گرفتن است.

533

أعظم الجهل معادات القادر و مصادقة الفاجر و الثّقة بالغادر : بالاترين نادانى با شخص تواناى نيرومند دشمنى كردن و با فاجر گنهكار (فاسق) دوستى نمودن و بر شخص مكّار و بيوفاى پيمان شكن تكيه نمودن است.

534

أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى الجاهل لأنّه حرمه ما منّ به على خلقه و هو العقل :

دشمن ترين كسان در پيش خداوند سبحان نادان است زيرا كه خدا

ص: 212

محروم كرده او را از آنچه كه بآن چيز بر خلق خود منّت گذارده است و آن عقل و خرد است (در اينجا ممكن است اين نظر پيش آيد كه اگر خدا خودش عقل را بر وى حرام كرده است چرا او را دشمن ميدارد جواب اين ايراد را علما و مفسّرين در ذيل آيۀ تُضِلُّ بِهٰا مَنْ تَشٰاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشٰاءُ و يا در حديث السّعيد سعيد فى بطن أمّه و الشّقىّ فى بطن أمّه داده اند

535

أظلم النّاس من سنّ سنن الجور و محا سنن العدل : ستمكارترين مردم كسى است كه ردش ستم را پايه بكار گذارد و روش عدل و دادگرى را از ميان بردارد.

536

أبلغ العظات النّظر إلى مصارع الأموات و الاعتبار بمصائر الآباء و الأمّهات :

رساترين پندها بسوى گودالهاى مردگان ديدن و از عاقبت پدران و مادران پند گرفتن است.

537

أبلغ ناصح لك الدّنيا لو انصحت بما تريك من تغاير الحالات و تؤذنك به من البين و الشّتات : از براى تو رساننده ترين پندگوى دنيا است اگر تو پند گير باشى بدانچه از گردشهاى گوناگون كه نشانت ميدهد و از جدائى و پراكندگى كه بدان ترا گوشزد مينمايد.

538

أحسن الحسنات حبّنا و أسوء السّيّئات بغضنا : بهترين خوبيها محبّت و دوستى ما اهل بيت رسول اللّه و بدترين بديها دشمنى با ما است

539

أولى النّاس بنا من والانا و عادا من عادانا سزاوارترين مردم بما كسى است كه ما را دوست بدارد و دشمن دشمنمان باشد.

540

أفضل تحفة المؤمن الموت : مرگ والاترين ارمغانى است كه بمؤمن داده ميشود.

541

أشدّ من الموت ما يتمنّى الخلاص منه بالموت سخت تر از مرگ چيزيست كه براى رهائى از آن شخص آرزومند مرگ باشد (منجمله فقر و تنگدستى است كه بشر را ناچار بمنّت كشيدن از دونان وادار ميكند و انسان در هر دمى از خدا طلب مرگ مينمايد).

542

أعقل النّاس أنظرهم فى العواقب : خردمند ترين كسان كسى است كه بيشتر پايان كارها را مينگرد (پايان كار دنيا و پايان كار آخرت را مى بيند و بتدارك بر ميخيزد).

543

أورع النّاس أنزههم عن المطالب : پارساترين كسان كسى است كه از درخواستهاى نفسانى پاكدامن تر است

ص: 213

544

أحقّ النّاس بالإحسان من أحسن اللّه إليه و بسط بالقدرة يديه : سزاوارترين مردم به نيكوئى كردن دربارۀ مردم مردى است كه خدا دربارۀ وى نيكى كرده و دستش را در توانائى و قدرت باز گذارده است.

545

أولى النّاس بالإنعام من كثرت نعم اللّه عليه : سزاوارترين مردم بنعمت دادن و بخشيدن بمردم كسى است كه نعمت هاى خدا بر وى بسيار باشد.

546

أحسن الكلام ما تمجّه الآذان و لا يتعب فهمه الأفهام : نيكوكارترين كلام كلامى است كه گوشها آن را فرا گيرند و فهمها و انديشها از دريافتش برنج نيفتند.

547

أعلى الأعمال إخلاص الإيمان و صدق الورع و الإيقان : بلندترين كارها ايمان خالص داشتن و پارسائى و يقين درست داشتن است

548

أشفق النّاس عليك أعونهم لك على صلاح نفسك و أنصحهم لك فى دينك مهربان ترين مردم بر تو كسى است كه تو را بر اصلاح نفست بيشتر يارى كند و در دينت بيشتر پندت دهد.

549

أحقّ من أحببته من نفعه لك و ضرّه لغيرك : سزاوارتر كس كه بايد دوستش دارى كسى است كه سودش براى تو و زيانش براى غير تو است (ظاهرا اينجمله مؤيّد همان جملۀ فوق است كه رفيق انسان كسى بايد باشد سود رساننده و از زيان دنيا بازدارنده باشد)

الفصل التّاسع :حرف الألف بلفظ انّ

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ انّ قال عليه السّلام فصل نهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكم علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ إنّ آنحضرت عليه السّلام فرمودند

ص: 214

1

إنّ فى الخمول لراحة: براستى كه آسايش در گمنامى است.

2

إنّ فى الشّرّ لوقاحة : براستى كه بيشرمى در شرّ و زشتى است.

3

إنّ فى القنوع لغناء : براستى كه در قناعت توانگرى است.

إنّ فى الحرص لعناء : براستى كه در حرص رنج است

4

إنّ حسن العهد من الإيمان : براستى كه خوش پيمانى از ايمان است.

5

إنّ حسن التّوكّل لمن صدق الإيقان : براستيكه نيكوئى توكّل بر خدا از درستى يقين است.

6

إنّ أعجل العقوبة عقوبة البغى : براستى كه تندترين كيفر (ى كه بانسان ميرسد) كيفر ستمكارى است

7

إنّ أسوء المعاصى مغبّة الغىّ : براستيكه بدترين گناهان نتيجه و عاقبت گمراهى است

8

إنّ أسرع الخير ثوابا البرّ : براستى كه شتاب كننده ترين خيرها از جهت عاقبت خوبى با مردم است.

9

إنّ أحمد الأمور عاقبة الصّبر : براستى كه ستوده ترين كارها از نظر پايان صبر و شكيب است (كه انسان با شاهد آرزو هم آغوش گردد).

10

إنّ أسرع الشّرّ عقابا الظّلم : براستى كه پر شتاب ترين بدى ها از حيث كيفر ستمكارى است

11

إنّ أفضل أخلاق الرّجال الحلم : براستى كه برترين خوى هاى مردان حلم و بردبارى است.

12

إنّ أعظم المثوبة مثوبة الإنصاف : براستى كه بزرگترين پاداش پاداش عدل و انصاف است.

13

إنّ أزين الأخلاق الورع العفاف : براستى كه آراسته ترين خوها پاكدامنى و عفاف است.

14

إنّ أدنى الرّياء شرك : براستى كه پائين و كمترين مراتب ريا شرك بخدا است.

15

إنّ ذكر الغيبة شرّ الإفك : براستى كه غيبت كردن از مردم بدترين بهتان است (زيرا شخص وارد غيبت مردم كه شد ممكن است دروغها و بهتانهاى بيشترى دربارۀ اشخاص بزبانش جارى گردد در صورتيكه بهتان گاهى يكى بيش نيست).

16

إنّ إعطاء هذا المال قنية و إنّ إمساكه فتنة : براستى كه اين مال و ثروت دنيا را بخشيدنش ذخيره است (يعنى توشه و اندوخته براى آخرت است) و همانا كه نگاهداشتن آن و دريغ از بخشيدنش فتنه و بلا است (يعنى

ص: 215

هم آن مال و هم صاحبش در معرض بلا است).

17

إنّ إنفاق هذا المال فى طاعة اللّه أعظم نعمة و إنفاقه فى معصية اللّه أعظم محنة : براستى كه اين مال دنيا را در طاعت خدا صرف كردن بزرگترين نعمت و در راه معصيت و نافرمانى خدا صرف نمودن بزرگترين رنج و محنت در آخرت است.

18

إنّ النّفوس إذا تناسبت ائتلفت : براستى كه مردم وقتى كه بهم مانند باشند بهم بپيوندند.

19

إنّ الرّحم إذا تماسّت تعاطفت : براستى كه خويشاوندان گاهى كه بهم رسند مهرشان بهم بجنبد و بجوشد.

20

إنّ من النّعمة تعذّر المعاصى : براستى كه دورى و معذورى از گناهان نعمتى است (خوب و مطلوب).

21

إنّ أسعد النّاس من كان له من نفسه بطاعة اللّه متقاضيا : براستى كه نيك بخت ترين مردم كسى است كه از نفس خودش تقاضا كننده اطاعت خدا باشد (و خود را براه حق و لو بكراهت نفس بكشاند).

22

إنّ أهنأ النّاس عيشا من كان بما قسم اللّه له راضيا : براستى كه گواراترين مردم در زندگى كسى است كه بآنچه كه خدا قسمتش كرده است خوشنود باشد.

23

إنّ من الفساد إضاعة الزّاد : براستى كه يكى از طرق فساد زاد و توشه را تباه كردن است (يعنى آنكه براى راهى كه در پيش دارد توشۀ فراهم نكند و بهنگام تهيّۀ آن آنرا از دست بدهد)

24

إنّ من الشّفاء إفساد المعاد : براستى كه از بدبختى انسان آخرت را تباه نمودن است.

25

إنّ أهل الجنّة كلّ مؤمن هيّن ليّن : براستى كه اهل بهشت هر مؤمن نرمخوى هموارى است.

26

إنّ الأتقياء كلّ سخىّ متعفّف محسن :

براستى كه پرهيزكاران هر صاحب سخاوت پارساى نيكوكار است.

27

إنّ أهل النّار كلّ كفور مكور : براستى كه اهل دوزخ هر ناسپاس پر فريب است

28

إنّ الفجّار كل ظلوم ختور : براستى كه بدكاران و فاسقان هر ستمكار نابكار است.

29

إنّ بذل التّحيّة من محاسن الأخلاق :

براستى كه پيشى گرفتن بسلام و يا هديه براى يكديگر فرستادن

ص: 216

از خوشخوئيها است.

30

إنّ مواساة الرّفاق من كرم الأعراق :

براستى كه با دوستان و رفقا برابرى كردن (و خود را در تمام مراحل زندگى با آنان يكسان گرفتن) از خوبى اصل ها و ريشه ها است

31

إنّ منع المقتصد أحسن من عطاء المبذّر براستى چيزيكه شخص ميانه رو باز گيرد خوشتر از دادن شخص تلف كننده است (زيرا آن يك با ندادن تا حدّ امكان آبروى خود را محفوظ ميدارد و اين يك با دادن بيجا آبروى خود را ميريزد).

32

إنّ رواة العلم كثير و رعاته قليل :

براستى كه روايت كننده علم بسيار است و رعايت كننده آن كم (در صورتيكه منظور از علم عمل كردن است نه دانستن تنها).

33

إنّ الصّادق لمكرم جليل و إنّ الكاذب لمهان ذليل : براستى كه مرد راستگو بزرگ و گرامى و مرد دروغگو خوار و ذليل است.

34

إنّ اللّه سبحانه يحبّ العقل القويم و العمل المستقيم : براستى كه خداوند سبحان عقل استوار و كردار درست و راست را دوست ميدارد

35

إنّ بطن الأرض ميّت و ظهره سقيم :

براستى كه زمين شكمش مرده (يعنى پر از مردگان) و پشتش (پر از مشتى مردم) بيمار است.

36

إنّ البهائم همّها بطونها : براستى كه چرندگان فقط همّتشان مصروف شكمشان است.

37

إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها :

براستى كه درندگان همّتشان ستم كردن بر غير خودشان است.

38

إنّ النّساء همّهنّ زينة الحيوة الدّنيا و الفساد فيها : براستى كه زنان همّتشان در زيور زندگانى جهان و فساد كردن در آن است (پيكرشان سست مغزشان سبك عقلشان بسيار كم و كوچك است و جز خوردن و پوشيدن كارى ديگر از آنان ساخته نيست).

39

إنّ المسلمين مستكينون : براستى كه مؤمنين (در برابر خدا و مردم) فروتنى كنندگانند.

40

إنّ المؤمنين مشفقون : براستى كه مؤمنين با مردمان مهربانان اند.

41

إنّ المؤمنين خائفون : براستى كه مؤمنين حد ترسان اند.

ص: 217

42

إنّ المؤمنين وجلون : براستى كه مؤمنين (از عذاب خدا) بيمناكانند.

43

إنّ لسانك يقتضيك ما عوّدته : براستى كه زبانت ميخواهد از تو آنچه كه وى را بدان خوى داده اى

44

إنّ طباعك تدعوك إلى ما ألفته :

بدرستى كه خوى هاى تو وادار ميكنند تو را بر آنچه كه بدان انس و خوى گرفته اى

45

إنّ من العبادة لين الكلام و إفشاء السّلام براستى كه نوعى از عبادت آنست كه انسان سخن بنرمى گويد و سلام را آشكار و بلند كند.

46

إنّ الفحش و التّفحّش ليسا من خلائق الإسلام براستى كه دشنام دادن و دشنام شنيدن هيچيك از اخلاق اسلامى نيستند.

47

إنّ الحازم من لا يغترّ بالخدع : براستى كه دورانديش كسى است كه فريب خدعه ها را نخورد (و هشيار باشد).

48

إنّ العاقل لا ينخدع بالطّمع : براستى كه خردمند براى طمع فريب نخورد (و به بند در نيفتد لكن افسوس كه عقول ضعيف و دست طمع چنان قوى است كه اغلب اشخاص را بدار ميكشد و دين و دنياى انسان را تباه ميكند).

49

إنّ للباقين بالماضين معتبرا : براستى كه براى بازماندگان بگذشتگان جاى عبرت و پند است

50

إنّ للآخر بالأوّل مزدجرا : براستى براى آنكس كه پس مانده است بآنكه پيش رفته است منع و بازداشتى است (و انسان بايد در كارهاى پيشينيان و گناهانيكه مرتكب شدند و بلاهائيكه بسرشان آمد بنگرد و خود را از گناهان باز دارد تا گرفتار بلاها نشود)

51

إنّ كفر النّعمة لوم و مصاحبة الجاهل شوم : براستى كه كفران نعمت پستى و ناكسى است و همنشينى با نادان نامبارك و بدفرجام است

52

إنّ الفقر مذلّة للنّفس مدهشة للعقل جالب للهموم : براستى كه فقر و تنگدستى باعث خوارى نفس و دهشت و ركود عقل و جلب و كشش غمها و اندوهها است.

53

إنّ عمرك مهر سعادتك إن أنفذته فى طاعة ربّك : براستى كه دوران و عمر تو كابين نيكبختى تو است اگر آن را در عبادت پروردگارت بسر آرى (و كليد بدبختى تو است اگر در نافرمانى خدا

ص: 218

صرفش كنى).

54

إنّ أنفاسك أجزاء عمرك فلا تفنها إلاّ فى طاعة تزلفك : براستى كه اين نفسهاى تو ذرات و پاره هاى عمر تواند نكند كه آن را تمام كنى مگر در طاعتى كه تو را بخدا نزديك سازد

55

إنّ عمرك وقتك الّذى أنت فيه :

براستى كه عمر تو همين وقتى است كه تو در آنى (گذشته رفته و آينده نيامده است ما فات مضى و ما سيأتيك فأين قم فاغتنم الفرصة بين العدمين)

56

إن اللّه سبحانه يجرى الأمور على ما يقتضيه لا على ما ترتضيه : براستى كه خداوند سبحان كارها را بمقتضاى ميل خودش ميگرداند نه بر آن طوريكه دلخواه تو است.

57

إنّ للقلوب خواطر سوء و العقول تزجر منها : براستى كه براى دلها انديشه ها و خواسته هاى بدى ميباشد كه خردها باز ميدارند از آنها (يعنى چنانچه خرد در ميان نباشد هر آينه دنبال خواهشهاى بد خواهد رفت)

58

إنّ عمرك عدد أنفاسك و عليها رقيب يحصيها : براستى كه دوران زندگى تو بشمارۀ نفسهايت ميباشد و براى آن (در هر دمى كه فرو ميبرى و بر ميآورى) نگهبانى است كه آن را شماره ميكند.

59

إنّ ذهاب الذّاهبين لعبرة للقوم المتخلّفين :

براستى كه رفتن رفتگان براى گروه بازماندگان عبرت و اندرزى است (اگر گوش پند نپوشى در كار باشد).

60

إنّ اللّه سبحانه ليبغض الوقح المتجرى على المعاصى : براستى كه خداوند پاك و بزرگ هر وقيح بيشرمى كه در گناهان بيباك و جرى است دشمن ميدارد

61

إنّ اللّه سبحانه يحبّ كلّ سمح اليدين حريز الدّين : براستى كه خداوند بزرگ دوستدارد هر كسى را كه دستش دهنده و داراى دين محكم باشد.

62

إنّ اللّه سبحانه يحب المتعفّف الحى التّقى الرّاضى : براستى كه خداوند پاك دوست دار هر پاكدامن با شرم پرهيزكارى است كه بقضاى خدا رضا است.

63

إنّ أفضل الإيمان إنصاف المرء من نفسه براستى كه بالاترين ايمان آنست كه انسان با انصاف

ص: 219

باشد و لو دربارۀ خودش (و حق را اگر بضرر خودش هم باشد بگويد).

64

إنّ أفضل الجهاد مجاهدة الرّجل نفسه براستى كه بالاترين ستيز و پيكار جنگ و پيكار مرد است با نفس امّاره خودش.

65

إنّ من العدل لأن تنصف فى الحكم و تجتنب الظّلم : براستى كه از دادگرى و عدل انسان آنست كه بهنگام حكم دادن با انصاف باشد و از ستمكارى دورى گزيند.

66

إنّ أفضل العلم السّكينة و الحلم :

براستى كه حلم و سكينه و وقار بالاترين علم و دانش است.

67

إنّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل براستى كه زشتى در ستمكارى باندازۀ نكوئى در عدل و دادگسترى است.

68

إنّ الزّهد فى الجهل بقدر الرّغبة فى العقل : براستى كه بى رغبتى در نادانى باندازۀ ميل و رغبت در دانائى و خردمندى است.

69

إنّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل : براستى كه امروز روز عمل است و حساب نيست و فردا حساب است و عمل نيست (خنك آن راد مرديكه در امروز بكوشد و براى فرداى قيامتش كارى انجام دهد)

70

إنّ جدّ الدنيا هزل و عزّها ذلّ و علوّها سفل براستى كه دنيا جدّ و استواريش بازى و عزّتش خوارى و بلنديش و سستى و پستى است.

71

إنّ اللّه سبحانه عند إضمار كلّ مضمر و قول كلّ قائل و عمل كلّ عامل : براستى كه خدا نزد راز دل هر راز دارى و گفته هر گوينده و كار هر كار پردازى حاضر و ناظر است.

72

إنّ الزّهد فى ولاية الظّالم بقدر الرّغبة فى ولاية العادل : براستى كه بى رغبتى در حكومت ستمكار باندازه اى رغبت در حكومت عادل دادگستر است يعنى كه بهمان اندازه كه خواهان اين هستند از آن بيزارند

73

إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها للخير : براستى كه اين دلها ظرفهائى هستند براى خوبيها و بهترين دلها دلى است كه خوبى را بيشتر در خود جا دهد.

74

إنّ هذه الطّبايع متباينة و خيرها

ص: 220

أبعدها من الشّرّ : براستى كه اين طبيعتها از هم بدوراند و بهترين آنها دورترين آنها است از بدى

75

إنّ ولىّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله من أطاع اللّه و إن بعدت لحمته : براستى كه دوست محمّد المصطفى كه از خدا بر او و بر آلش درود باد كسى است كه فرمان خداى را ببرد گو اينكه از جهت خويشى از آنحضرت دور باشد.

76

إنّ عدوّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله من عصى اللّه و إن قربت قرابته : براستى كه دشمن محمّد كه درود خدا بر او و بر آلش باد كسى است كه خدايرا نافرمانى كند اگر چه از حيث خويشى با آنحضرت نزديك باشد.

77

إنّ أولى النّاس بالأنبياء عليهم السّلام أعملهم بما جاؤا به : براستى كه سزاوار ترين مردم به پيمبران كه درود خداى بر آنان باد كسى است كه بآنچه كه آنها (از طرف خدا) آورده اند عاملتر باشد.

78

إنّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه : براستى كه مؤمن شاديش در چهره اش و توانائيش در دينش و اندوهش در دلش ميباشد

79

إنّ اللّه سبحانه ليبغض الطّويل الأمل السّيّىء العمل : براستى كه خداوند سبحان دشمن ميدارد شخصى را كه آرزويش دراز و كردارش زشت باشد

80

و قال عليه السّلام عند دفن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله إنّ الصّبر لجميل إلاّ عنك و إنّ الجزع لقبيح إلاّ عليك و إنّ المصاب بك لجليل و انّه قبلك و بعدك لجلل : آنحضرت عليه السّلام بهنگام دفن پيكر پاك رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله چنين گفته اند يا رسول اللّه براستى كه صبر و شكيبائى خوب است امّا نه در مصيبت تو براستى كه بيتابى و جزع زشت است مگر در فراق تو (كه نيكو است) براستى آنكه مصيبت زده بتو باشد ماتم و مصيبتش بزرگ است و آن پيش از تو و پس از تو ديگر كوچك است.

81

إنّ من مشى على ظهر الأرض لصائر إلى بطنها : براستى آنكس كه بر پشت زمين راه ميرود هر آينه در شكم زمين جاى خواهد گرفت.

82

إنّ الأمور إذا تشابهت اعتبر آخرها بأوّلها : براستى كه كارها وقتى كه بهم شبيه باشند آخر آن باوّلش اعتبار كرده شود (يعنى بايد كه

ص: 221

از براى آخر آنها از اوّل آنها پند گرفت پس اگر در اول از آن كار سودى ديده است در مانند آن اقدام كند و اگر زيان داشته بپرهيزد

83

إنّ اللّيل و النّهار مسرعان فى هدم الأعمار براستى كه شب و روز در كندن بنياد عمرها (ى بشر) بشتاب ميآيند و ميروند.

84

إنّ فى كلّ شيىء موعظة و عبرة لذوى اللب و الاعتبار : براستى كه از براى خردمندان و گيرندگان پند در هر چيز (از چيزهاى دنيا) پند و عبرتى است.

85

إنّ ماضى يومك منتقل و باقية متّهم فاغتنم وقتك بالعمل : براستى كه روز گذشته تو از دست رفته است و باقى آن مورد تهمت است (و معلوم نيست فردا كه ميآيد تو هستى يا نيستى) بنابر اين وقت را بعمل نيكو بجاى آوردن غنيمت بشمار.

86

إنّ ماضى عمرك أجل و آتيه أمل و الوقت عمل : براستى كه عمر تو در گرو اجل و آينده در گرو آرزو و هنگاميكه در آنى هنگام كار است (پس فرصت را از دست مگذار و كارى كن).

87

إنّ المؤمن ليستحيى إذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه إيمانه : براستى كه مرد مؤمن (خدا ترس) وقتى بر خلاف آنچه كه عقيده و ايمان او است كارى بكند البته خجالت ميكشد و شرمگين ميگردد.

88

إنّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذى وضعه فى الخلق و نصبه لأقامة الحقّ فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه : براستى كه عدل و دادگرى ترازوى سنجش خداوند سبحان است كه در ميان خلق وضع كرده و براى پايدارى حق نصب فرموده است پس در ميزان خدا با خدا مخالفت و در قدرت و سلطنت با او معارضه منماى.

89

إنّ مالك لحامدك فى حياتك و لذامّك بعد وفاتك : براستى كه مال تو در زمان حياتت براى ستايشگرت باشد و پس از مرگت براى نكوهشگرت (يعنى هرگاه مال خود را در زمان حياتت بكسى بدهى ستايش كند ترا و اگر پس از مرگت بكسى برسد نكوهشت كند)

90

إنّ التّقوى عصمة لك فى حياتك و زلفى لك بعد مماتك : براستى كه تقوى و پرهيزكارى در دوران زندگانى نگهبان تو است و پس از مرگت

ص: 222

وسيله نزديكيت بخدا ميباشد.

91

إنّ حلم اللّه تعالى على المعاصى جرّأك و بهلكة نفسك أغراك : براستى كه حلم و بردبارى خداوند تعالى تو را بر ارتكاب گناهان دلير و بى باك ساخته و بر هلاك نفست گولت زده است

92

إنّ أمرا لا تعلم متى يفجأك ينبغى أن تستعدّ له قبل أن يغشاك : براستى كاريكه نميدانى چه موقع ناگهان بر تو ميتازد (و چه وقت مرگ تو را از پاى در ميافكند بسيار بجا و) سزاوار است كه پيش از آنكه تو را فرو گيرد بتدارك آن قيام و اقدام نمائى.

93

إنّ للّه سبحانه عبادا يختصّهم بالنّعم لمنافع العباد يقرّها فى أيديهم ما بذلوها فإذا منعوها نزعها منهم و حوّلها إلى غيرهم : براستى كه خداوند سبحان را بندگانى است كه نعمتهاى خود را بآنها اختصاص داده است براى منافع بندگانش و مادام كه آنها در كار بذل و بخشش اند آن نعمت در دست آنان باقى است همينكه آنها از دادن آن نعمت خوددارى كنند خدا هم آن را از آنها گرفته و بديگران ميبخشد.

94

إنّ أحسن الزّىّ ما خلطك بالنّاس و جمّلك بينهم و كفّ ألسنتهم عنك :

براستى كه نيكوترين روش آنست كه تو را با مردم آميزش دهد و در ميان آنها آراسته ات دارد و زبان زشت آنها را از تو بگرداند.

95

إنّ المودّة يعبّر عنها اللّسان و عن المحبّة العيان : براستى كه زبان بيان كنندۀ مراتب دوستى است لكن ظاهر حال محبّت درونى را بيان مينمايد.

96

إنّ محلّ الإيمان الحنان و سبيله الأذنان براستى كه دل جايگاه ايمان و راه داشتن ايمان گوشها است.

97

إنّ لأنفسكم أثمانا فلا تبيعوها إلاّ بالجنّة براستى كه براى نفوس شما مردم قيمتهائى است (سنگين و گران) آنها را جز با بهشت سودا نكنيد و نفروشيد.

98

إنّ من باع نفسه بغير الجنّة فقد عظمت عليه المحنة : براستى كه كسى كه خودش را بغير از بهشت بفروشد البتّه رنج و اندوهش بزرگ خواهد بود

ص: 223

99

إنّ بذوى العقول من الحاجة إلى الأدب كما يظمأ الزّرع إلى المطر : براستى كه خردمندان نيازمند دين و ادبند بدانسانكه كشت زار نيازمند و تشنۀ باران است.

100

إنّ اللّه تعالى يحبّ السّهل النّفس السّمح الخليقة القريب الأمر : براستى كه خداوند تعالى دوستدار هر مرد نرم جانب خوشخوى زودكار از هم دركن است.

101

إنّ أفضل النّاس من حلم عن قدرة و زهد عن عتبة و أنصف عن قوّة : براستى كه برترين مردم كسى است كه بحال توانائى حلم ورزد و بى رغبت باشد با وجود توانگرى و با داشتن قدرت و قوّت بانصاف رفتار كند.

102

إنّ كرم اللّه سبحانه لا ينقض حكمته فلذلك لا يقع الإجابة فى كلّ دعوة : براستى كه كرم خداوند بزرگ از حكمتش چيزى نميكاهد (و آنجا كه حكمتش اقتضا نكند چيزى بكسى نبخشد) فلذا هر دعائى مستجاب شدنى نيست.

103

إنّ للا إله إلاّ اللّه شروطا و إنّى و ذريّتى من شروطها : براستى كه از براى گفتن كلمۀ طيّبۀ) لا إله إلاّ اللّه شرطهائى است و من و فرزندانم جزء آن شرطها هستيم (همانطوريكه حضرت رضا (ع) نيز فرمودند و بدون محبّت على عليه السّلام و فرزندان يازده گانه اش گفتن اين كلمه چندان سودى ندارد.

104

إنّ الدّنيا دار خبال و وبال و زوال و انتقال لا تساوى لذّاتها تنغيصها و لا يفى سعودها بنحوسها و لا يقوم صعودها بهبوطها :

براستى كه جهان سراى فساد و تبهكارى و رنج و نيستى و دگرگون گشتن است (عيشش باندوه و جوانيش به پيرى و حياتش با مرگ بهم در آميخته است) لذّاتش با مكدّر ساختنش برابرى نميكند و نيكبختيش ببدبختيش و بالا رفتنش بپائين آمدن ارزش ندارد (كه ندارد خنك آن راد مرد بلند همّتى كه دل بدين زال سپيد ابرو نسپرد و از اين مام سيه پستان طالب شير نباشد).

105

إنّ من فضل الرّجل أن ينصف من نفسه و يحسن إلى من أساء إليه : براستى كه از بزرگوارى و فضل انسان است كه از طرف خودش بانصاف رفتار كند و با كسيكه با او بدى ميكند خوبى نمايد

106

و عزّى عليه السّلام قوما بميّت فقال: إنّ هذا

ص: 224

الأمر ليس بكم بدأ و لا إليكم انتهى و قد كان صاحبكم هذا يسافر فعدّوه فى بعض سفراته فإنّ قدم عليكم و إلاّ قدمتم عليه : آنحضرت عليه السّلام گروهى را در مرگ كسى كه از آنها مرده بود تعزيت داده و گفتند اين كار مرگ چيزى نيست كه بشما ابتدا كرده باشد و نه بشما ختم و تمام گردد (اصلا بشر يعنى عنصريكه خواه نخواه بچنگال در آن و مخوف مرگ دچار و گرفتار خواهد شد بنابر اين چندان متأثّر نباشيد) و اين رفيق شما گاهى بمسافرتى ميرفت (و برميگشت) حالا همچو حساب كنيد كه او بسفرى رفته است كه بسوى شما باز گردد پس اگر او به نزد شما باز گشت كه همان و الاّ شما نزد وى ميرويد

107

إنّ اللّه سبحانه قد وضع العقاب على معاصيه زيادة لعباده عن نقمته :

براستى كه خداوند بزرگ بازخواست و كيفر را بر گناهانش (كه از مردم سر ميزند) وضع فرموده است تا اينكه بندگانش را از خشم و سخطش باز دارد (در عبارت كلمۀ زياده بازاء اخت الرّاء ظاهرا با ذال باشد كه بمعناى دفع و منع است و اگر غير از اين بخواهيم فرض كنيم معنى درست در نميآيد فتأمّل).

108

إنّ من باع جنّة المأوى بعاجلة الدّنيا تعس جدّه و خسرت صفقته : براستى آنكس كه بهشت برين را بجهان زودگذر سودا كند سعيش هدر شود و در معامله اش زيان بيند.

109

إنّ طاعة النّفس و متابعة أهويتها أسّ كلّ محنة و رأس كلّ غواية : براستى كه فرمان نفس بردن و درخواستهايش را پيروى نمودن ريشۀ هر رنج و اصل هر گمراهئى است.

110

إنّ هذه النّفوس طلعة إن تطيعوها تنزع بكم إلى شرّ غاية : براستى كه اين نفوس بشرى پر ميل بهواها و آرزوهايش ميباشد (يعنى پر هوس اند) اگر شما از آنها پيروى كنيد البتّه شما را ببدترين عاقبتى ميكشاند.

111

إنّ النّفس أبعد شيىء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلى معصية فى هوى : براستى كه اين نفس انسان در بر كندن (دل از جهان) دورترين چيزى است و هميشه در كار آنست كه شخص را بسوى گناه و در هوا پرستى بكشاند.

112

إنّ مجاهدة النّفس لتزمّها عن المعاصى و تعصمها عن الرّدى : براستى كه به پيكار نفس بر

ص: 225

خاستن آنرا از گناهان مهار ميكند و از در افتادنش باز ميدارد.

113

إنّ هذه النّفس لأمّارة بالسّوء فمن أهملها جمحت به إلى المئاثم : براستى كه اين نفس بسيار انسان را ببدكارى فرمان دهنده است و هر كس عنان آن را باز گذارد او را بسوى گناهان ميكشاند

114

إنّ نفسك لخدوع إن تثق بها يقتدك الشّيطان إلى ارتكاب المحارم : براستى كه اين نفس بسيار فريب دهنده است اگر باو اطمينان پيدا كنى شيطان تو را بسوى ارتكاب حرامها و گناهان ميكشاند.

115

إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء و الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استنام إليها أهلكته و من رضى عنها أوردته شرّ الموارد :

براستى كه اين نفس (پتياره) بسيار انسان را بزشتى و بدى فرمان ميدهد هر كه او را امين پندارد با وى خيانت كند و هر كس بآن مطمئن شود هلاكش سازد و هر كه از او خوشنود گردد او را ببدترين جايگاه بكشاند.

116

إنّ مقابلة الإسائة بالإحسان و تغمّد الجرائم بالغفران لمن أحسن الفضائل و أفضل المحامد : براستى كه بدى را با خوبى برابر نهادن و پاداش دادن و گناهان را بآمرزش پوشاندن البته از بهترين بزرگواريها و افزونترين ستودگيها است.

117

إنّ المؤمن لا يمسى و لا يصبح إلاّ و نفسه ظنون عنده فلا يزال زاريا عليها و مستزيدا لها براستى كه اين بشر شام نكند و صبح ننمايد جز اينكه نفسش در نزدش مورد بدگمانى است (و مثل اينكه دشمن خونخوارى در كمين او باشد از نفس خود هراسناك است) و آن نفس را همواره بدگوى و ملامت كننده باشد او را و خواهان زيادتى و افزونى مرتبه اش باشد

118

إنّ النّفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها : براستى كه اين نفس انسانى (عجب) گوهر گرانبهائى است هر كه آن را (از معاصى) نگهدارى كند بلندش سازد و هر كه آن را بخواهش خودش واگذارش نمايد آنرا بيفكند.

119

إنّ الكفّ عند حيرة الضّلال خير من ركوب الأهوال : براستى كه بگاه سرگردانى و گمراهى در كارها خوددارى كردن از آن خوشتر تا بر مركب

ص: 226

ترسها سوار شدن.

120

إنّ قدر السّؤال اكثر من قيمة النّوال فلا تستكثروا ما أعطيتموه فإنّه لن يوازى قدر السّؤال : براستى كه قيمت درخواست كردن بيش از قيمت بخشيدن است شما (اى كسانيكه گاهى چيزى بكسى ميبخشيد) عطاى خود را بسيار مشماريد كه هرگز عطاى شما باندازۀ درخواست كردن قيمت ندارد

121

إنّ اليسير من اللّه سبحانه لأكرم من الكثير من خلقه : براستى كه كمى كه از جانب خدايتعالى برسد البتّه گرامى تر و بهتر از بسيارى است كه از جانب مردم بانسان برسد.

122

إنّ دعوة المظلوم مجابة عند اللّه سبحانه لأنّه يطلب حقّه و اللّه تعالى أعدل من أن يمنع ذا حقّ حقّه : براستى كه دعاى شخص ستم رسيده در نزد خداوند تبارك و تعالى مستجاب است زيرا كه او حق خود را مطالبه ميكند و خداوند تعالى عادلتر از آنست كه حقدارى را از حقّش منع نمايد.

123

إنّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لحريّة بقصر المدّة : براستى بشرى كه پايان كارش را گردش چشمى و برآوردن دمى از آن بكاهد و نابودش كند بسيار بجا و سزاوار است كه آنرا كوتاه گيرد (و عمر گرانبها را در كارهاى خير مصرف نمايد)

124

إنّ قادما يقدم بالفوز أو الشقوة لمستحقّ لأفضل العدّة : براستى كه پيش آيندۀ كه بيايد به پيروزى يا بدبختى هر آينه سزاوار است هر برترين ساز و برگ ها را (يعنى براى مرگ كه حتمى است بايد تهيّه ديد).

125

إنّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار لحرىّ بسرعة الأوبة : براستى كه مرگ پنهانى كه دو تازه پديد آينده روز و شب او را ميرانند بسيار بجا و سزاوار است كه بتندى پديد آيد (و گريبان انسانرا بگيرد فلذا انسان بايد غافل از مرگ ننشيند كه ناگاه در ميرسد).

126

إنّ المغبون من غبن عمره و إنّ المغبوط من أنفذ عمره فى طاعة ربّه : براستى كه مغبون و زيانكار كسى است كه دربارۀ عمرش زيان كرده باشد و سودمنديكه ديگران باو حسرت ميبرند كسى است كه عمرش را در طاعت پروردگارش تمام نموده باشد.

127

إنّ غدا من اليوم قريب يذهب اليوم بما فيه و يأتى الغد لاحقا به : براستى كه فرداى

ص: 227

قيامت) بامروز دنيا بسيار نزديك است امروز بآنچه در آن است ميرود و پشت سر آن فردا در ميرسد

128

إنّ ما تقدّم من خير يكن لك ذخره و ما تؤخّره يكن لغيرك خيره : براستى كه آنچه از مال و خوبى كه تو پيش فرستى پس انداز و بهره اش از آن تو است و آنچه پس انداز كنى انرا خير و بهره اش از آن ديگرى است.

129

إنّ للنّاس عيوبا فلا تكشف ما غاب عنك فانّ اللّه سبحانه يحلم عليها و استر العورة ما استطعت يستر اللّه عليك ما تحبّ ستره : براستى كه مردم را عيوبى است (كه آشكار كردن آنها براى تو خود عيب است) و تو نبايد عيب آن كس را كه از تو پنهان است پيدا سازى زيرا كه خداوند سبحان ممكن است با آن صاحب عيب ببردبارى رفتار كند (و آنرا از وى نديده گيرد) و تو تا ميتوانى راز پوش باش تا خداوند بر از تو پرده كشد و عيبى را كه دوست ميدارى تو پوشاندن آنرا بر تو بپوشاند.

130

إنّ المرء على ما قدّم قادم و على ما خلّف نادم : براستى كه مرد بر آنچه كه پيش فرستد برسد و بر آنچه كه بنهد (و براى وارث بگذارد) پشيمان گردد.

131

إنّ عظيم الأجر مقارن عظيم البلاء فإذا أحبّ اللّه سبحانه قوما ابتلاهم : براستى كه مزد و پاداش بزرگ همدوش با گرفتارى بزرگ است و هرگاه خداوند مردمى را دوست داشته باشد (براى آنكه اجر بزرگى در آخرت بآنها بدهد) آنها را گرفتار (بلاهاى بزرگ) ميسازد.

132

إنّ الغاية أمامكم و إنّ السّاعة ورائكم تحدوكم : براستى كه پايان كار زندگى پيش روى شما و ساعت و قيامت پشت سرتان است و شما را ميراند.

133

إنّ لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم و إنّ لكم علما فانتهوا بعلمكم : براستى كه براى شما نهايت و پايانى است پس بسوى پايان كارتان منتهى شويد (و براى آن فكرى كنيد) و براى شما راهنمائى است پس بواسطۀ آن راهنما بمقصد خودتان برسيد.

134

إنّ الوفاء توأم الصّدق و ما أعرف جنّة أوقى منه : براستى كه وفا و صدق با هم

ص: 228

همراه و توأم اند و من سپرى از وفادارى نگهدارنده تر نديدم

135

إنّ بأهل المعروف من الحاجة إلى اصطناعه أكثر ممّا بأهل الرّغبة اليهم منه : براستى كه براى بكار بستن نيكى نيازمندى نيكان بدان بيشتر از نياز نيازمندان به نيكوكاران بدان است

136

إنّ للّه سبحانه سطوات و نقمات فإذا نزلت بكم فادفعوها بالدّعاء فإنّه لا يدفع البلاء إلاّ الدّعاء : براستى كه خداوند سبحان را گرفت و گيرها و باز خواستهائى است پس هر وقت كه آنها بر شما نازل و وارد شدند بدعا و درخواست از خدا دفعش كنيد زيرا كه بلا را جز با دعا نميتوان رفع كرد.

137

إنّ كلام الحكيم إذا كان صوابا كان دواء و إذا كان خطاء كان داء : براستى كه مرد حكيم و دانشور اگر سخنش درست باشد دوا و اگر نا درست باشد درد است.

138

إنّ أهل الجنّة ليترائون منازل شيعتنا كما يترائى الرّجل منكم الكواكب فى أفق السّماء براستى كه بهشتيان منزلهاى شيعيان و پيروان ما را بدانطور مى بينند كه يكى از شما ستاره را در كنارۀ آسمان مينگرد.

139

إنّ أنصح النّاس أنصحهم لنفسه و أطوعهم لربّه : براستى كه پند گوى ترين كسان كسى است كه بيشتر خودش را اندرز دهد و فرمان پروردگارش را بهتر گردن نهد.

140

إنّ أغشّ النّاس أغشّهم لنفسه و أعصاهم لربّه : براستى كه بيشترين مردم جلوه دهندۀ بد را خوب آنكه بيشتر آنرا با نفس خود كند و بيشتر پروردگارش را نافرمانى كند.

141

إنّ الدّنيا ماضية بكم على سنن و أنتم و الآخرة فى قرن : براستى كه جهان بروش خود بر شما ميگذرد (بدانسانكه بر پيشينيان شما گذشت) و شما و آخرت بهم پيوسته هستيد

142

إنّ الدّنيا لمفسدة الدّين مسلبة اليقين و انّها لرأس الفتن و أصل المحن : براستى كه جهان دين را تباه كننده و يقين را برنده است رأس فتنه ها و ريشۀ محنتها و غمها جهان است.

143

إنّ اللّه سبحانه جعل الطّاعة غنيمة الأكياس عند تفريط العجزة : براستى كه

ص: 229

خداوند سبحان (در دور اينكه ديگران از بردن فرمانش ناتوان و سرگرم در عصيان و افراطاند) فرمانبردارى از خويش را غنيمت و بهرۀ زيركان قرار داده است.

144

إنّ النّار لا ينقصها ما أخذ منها و لكن يخمدها أن لا تجد حطبا و كذلك العلم لا يفنيه الاقتباس لكن بخل الحاملين له سبب عدمه : براستى كه آتش چيزى است كه بر داشتن كم و كاهشى در آن پديد نيارد ولى اگر هيزم بآن نرسد خاموش ميشود همچنين است علم برداشتن از آن تمامش نكند لكن بخل عالم بخيل باعث تمام شدن آن علم ميگردد.

145

إنّ اللّه سبحانه يعطى الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ و لا يعطى الدّين إلاّ من يحبّ براستى كه خداوند سبحان دنيا را بدوست و غير دوستش عطا فرموده است (و براى مصالحى مؤمن و كافر را گاهى از دنيا بر خوردار داشته است) لكن دين را فقط بكسى داده است كه او را دوست ميدارد (و دشمنش را از دين محروم داشته است پس اگر مردى هم فقير و هم متديّن بود در معنى خدا دو نسبت بوى ارزانى داشته است).

146

إنّ اللّه سبحانه يمنح المال من يحبّ و يبغض و لا يمنح العلم إلاّ من أحبّ :

براستى كه خداوند سبحان مال را بدوست و دشمنش بخشيده است امّا علم را نميدهد مگر بكسى كه او را دوست ميداشته است (و مراد از اين علم علمى است كه باعث نجات آخرت و پرهيزكارى در دنيا است نه هر علمى).

147

إنّ اللّه تعالى لا يعطى الدّين إلاّ لخاصّته و صفوته من خلقه : براستى كه خداوند تبارك و تعالى دين را نداده است مگر بدوستان و بر گزيدگان از بندگانش.

148

إنّ للإسلام غاية فانتهوا إلى غايته و اخرجوا إلى اللّه ممّا افترض عليكم من حقوقه براستى كه براى دين اسلام غايت و پايانى است پس شما بانتهاى آن برسيد (و بتمام دستورات مادّى و معنويش عامل باشيد) و آنچه از حقوقش كه خدا بر شما واجب گردانيده است بدهيد و بدادن آن بيرون رويد بسوى خدا.

149

إنّ تلخيص النّيّة من الفساد أشدّ على العاملين من طول الاجتهاد : براستى كه اين انديشه و

ص: 230

نيّت را از بدى پاك كردن و پيراستن بر مردان كار از كوششهاى بسيار دشوارتر است.

150

إنّ أمامك طريقا ذا مسافة بعيدة و مشقّة شديدة و لا غنى بك عن حسن الارتياد و قدر بلاغك من الزّاد :

براستى كه پيش روى تو راهى است بسيار دور و سخت و دشوار و تو بى نياز از اين نيستى كه در راه طلب زاد و توشه درست و خوب بميدان آئى (و بسيار بكوشى) تا باندازه كه تو را بمنزل برساند تهيه كنى (حديث شيرينى است دوست دارم بمناسبت در اينجا نقل كنم تا ديدۀ دوستان اهلبيت عليهم السّلام روشن گردد در كتاب مستطاب كافى از يكى از ائمّه عليهم السّلام نقل ميكند كه وقتى كه ميّت را بر قبر ميگذارند از پنج چيز از او ميپرسند از: نماز و روزه و زكوة و حجّ و ولايت، اهلبيت و ولايت ما اهلبيت در گوشۀ قبر ايستاده آن چهار ديگر را ميگويد هر يك از شما كم و كسرى داشتيد جبران و تماميّت آن بر من است انتهى پس خوشا باحوال شيعيان و دوستان اهلبيت كه بچنين تاج كرامتى متوّج و سر افرازند اميد است خواندن اين حديث شريف باعث تجرّى دوستان نگردد.

151

إنّ النّفس الّتى تطلب الرّغائب الفانية لتهلك فى طلبها و تشقى فى منقلبها :

براستى كه اين نفس (پرخواهشى) كه آن در پى خواسته هاى فانى شونده، هست البتّه در طلب آن چيزها هلاك خواهد شد و گرفتار شقاوت در آخرت و هنگام بازگشت ميشود.

152

إنّ للّه تعالى فى السّرّاء نعمة الإفضال و فى الضّرّاء نعمة التّطهير : براستى كه خداوند تعالى را بهنگام شادى نعمت بخشش است و در دشوارى و سختى نعمت پاكيزه ساختن از گناه (فلذا بنده بايد در هر دو موقع خدا را منظور داشته باشد)

153

إنّ النّفس الّتى تجهد فى اقتناء الرّغائب الباقية لتدرك طلبها و تسعد فى منقلبها براستى آن نفسى كه در بدست آوردن چيزهائيكه دل بدان مايل و باقى است كوشش ميكند البتّه بمطلوب خودش ميرسد و آخر سر نيك بخت ميگردد.

154

إنّ من أعطى من حرمه و وصل من قطعه و عفا عمّن ظلمه كان له من اللّه سبحانه

ص: 231

الظّهير و النّصير : براستى آنكس كه ببخشد بآنكس كه او را محروم ميدارد و پيوند كند با كسى كه از وى ميبرد و بگذرد از كسى كه بر وى ستم ميكند براى چنين كسى از جانب خدا پشتبان و يارى خواهد بود

155

إنّ مثل الدّنيا و الآخرة كرجل له إمرأتان إذا أرضى إحداهما أسخط الأخرى : براستى كه مثل دنيا و آخرت مانند مردى است كه دو زن داشته باشد كه هرگاه يكى از آن دو را خوشنود بدارد و ديگرى بر او خشم گيرد (كه الدّنيا و الأخرة ضرّتان لا يجتمعان).

156

إنّ من غرّته الدّنيا بمحال الأمال و خدعته بزور الأمانىّ أورثته كمها و ألبسته عمى و قطعته عن الأخرى و أوردته موارد الرّدى : براستى كسى كه جهان او را باميدهاى ناشدنى و غير ممكن بفريبد و بآرزوهاى دروغينش گول بزند جهان براى چنين كسى نابينائى بجاى گذارد و لباس كورى را بوى در پوشاند از آخرتش باز دارد و بجايگاه هلاكت بكشاندش

157

إنّ اللّه سبحانه أبى أن يجعل أرزاق عباده المؤمنين إلاّ من حيث لا يحتسبون براستى كه خداوند سبحان ابا دارد كه روزيهاى بندگان مؤمنش را قرار دهد جز از جائيكه از آن گمان ندارند (بسيار افتد كه انسان از جائيكه اميد خيرى دارد نميرسد و از جائيكه ابدا بخاطرش خطور نميكرد سود سرشارى عايدش ميگردد و اين براى آنست كه توجّه انسان فقط بخدا باشد و بس).

158

إنّ المؤمنين هيّنون ليّنون : براستى كه مؤمنان همواران و نرم خويان اند.

159

إنّ المؤمنين محسنون : براستى كه مؤمنان نيكوكارانند.

160

إنّ المؤمنين خائفون : براستى كه مؤمنان خداترسانند.

161

إنّ سخاء النّفس عمّا فى أيدى النّاس لأفضل من سخاء البذل : براستى كه سخاوتمندى نفس انسان از آنچه كه در دستهاى مردمان است (و چشم توقّع نداشتن از آنان) البتّه بالاتر از سخا و بخشش كردن مال است.

162

إنّ الوعظ الّذى لا يمجّه سمع و لا يعدله نفع ما سكت عنه لسان القول و نطق به لسان الفعل : براستى آن پنديكه هيچگوشى

ص: 232

آنرا بيرون نميافكند و هيچ سودى با آن برابرى نمينمايد آن پندى است كه زبان گفتار از آن خاموش و زبان كردار بدان گويا است (كونوا دعاة النّاس بغير ألسنتكم).

163

إنّ المسكين لرسول اللّه فمن أعطاه فقد أعطى اللّه و من منعه فقد منع اللّه سبحانه : براستى مرد درويش و بينوا (كه دست نياز بسوى مردم دراز ميكند) فرستادۀ خدا است هر كه باو ببخشد بخدا بخشيده و هر كس از وى باز گيرد از خدا چيزى را باز گرفته است

164

إنّ أفضل الدّين الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه و الأخذ فى اللّه و العطاء فى اللّه سبحانه : براستى كه برترين دين آنست كه انسان در راه خدا بخواهد در راه خدا دشمنى كند و گرفتن در راه خدا و بخشيدن در راه خدا (و كلّيّۀ كارهايش در دار دنيا براى خدا باشد).

165

إنّ الدّين لشجرة أصلها الأيمان باللّه و ثمرها الموالاة فى اللّه و المعادات فى اللّه سبحانه : براستى كه دين هر آينه درختى است كه ريشۀ آن ايمان بخدا است و ميوه اش دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا است.

166

إنّ مكرمة صنعتها إلى أحد من النّاس إنّما اكرمت بها نفسك و زيّنت بها عرضك فلا تطلب من غيرك شكر ما صنعت إلى نفسك : براستى كه كار نيكى با يكى از مردم بجاى آرى البتّه بدان كار نفس خود را بزرگ داشته و آبروى خود را بدان آراسته و حفظ كردۀ پس كار خوبى كه در معنى بخودت كردۀ خواهان تشكّر آن از ديگران مباش.

167

إنّ من مكارم الأخلاق أن تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمّن ظلمك : براستى كه از بزرگى اخلاق آنست كه با هر كس كه از تو ميبرد پيوند كنى و هر كه تو را محروم ميدارد با وى عطا نمائى و از سر گناه هر كس كه بتو ستم ميكند در گذرى.

168

إنّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة :

براستى كه خداوند تعالى براى نيّت پاك و پاكيزگى درون هر يك از بندگانش را كه خواهد داخل بهشت فرمايد.

ص: 233

169

إنّ من رزقه اللّه عقلا قويما و عملا مستقيما فقد ظاهر لديه النّعمة و أعظم عليه المنّة : براستى كه خداوند هر كس را عقلى درست و كردارى راست و نيكو روزى فرمايد البتّه كه آن خدا نعمت را نزد وى آشكار فرموده و منّت بزرگى بر وى نهاده است (و سزاوار است كه آنكس از خداوند بسيار ممنون و متشكّر باشد).

170

إنّ المجاهد نفسه على طاعة اللّه و عن معاصيه عند اللّه سبحانه بمنزلة برّ شهيد : براستى آنكس كه با نفسش در راه فرمانبردارى خدا و دورى از گناهان و نافرمانيهاى الهى پيكار كند اين چنين كسى نزد خداوند سبحان بمنزلۀ شخص نيكوكار و شهيد است

171

إنّ العاقل من عقله فى ارشاد و من رأيه فى إزدياد فلذلك رأيه سديد و فعله حميد : براستى كه خردمند كسى است كه عقلش را در راه نمائى مردم بكار افكند و انديشه اش در كار افزون باشد چنين كسى رأيش درست و كردارش پسنديده است.

172

إنّ الجاهل من جهله فى إغواء و من هواه فى إغراء فقوله سقيم و فعله ذميم :

براستى كه نادان كسى است كه جهلش در راه گمراهى مردم بكار افتد و هواى نفسش در فريب دادن اشخاص باشد چنين كسى قولش نادرست و كردارش نكوهيده است

173

إنّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الأبدان فابتغوا لها طرائف الحكم : براستى كه اين دلها خسته ميشوند همانطوريكه بدنها خسته ميگردند پس نوبرها و تازه پيدا شده هاى حكمتها را براى آن دلها بجوئيد (مثلا گاهى كه از تعمّق در مطالب علمى ملول ميگردند آنها را بتاريخ و شعر و حديث از خستگى برهانيد)

174

إنّ أفضل الخير صدقة السّرّ و برّ الوالدين و صلة الرّحم : براستى كه برترين نيكى در نهان تصدّق دادن و با پدر و مادر خوبى كردن و با خويشاوندان پيوند نمودن است.

175

إنّ المؤمن يرى يقينه فى عمله و انّ المنافق يرى شكّه فى عمله : براستى كه مؤمن يقينش بخدا و قيامت در كارش ديده ميشود و منافق شكّش در كردارش پديدار ميگردد.

176

إنّ أولياء اللّه تعالى كلّ مستقرب أجله

ص: 234

مكذّب أمله كثير عمله قليل زلله :

براستى كه دوستان خدايتعالى است هر كس كه اجلش را نزديك پندارد آرزويش را دروغ داند عملش (براى آخرتش) بسيار و خطا و لغزشش كم باشد.

177

إنّ أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله إلاّ عبد إمتحن اللّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا إلاّ صدور أمينة و أحلام رزينة : براستى كه كار ما (اهلبيت و پايدارى بر دوستى و محبّت ما بلوازم آن قيام كردن كارى است مشكل و) سخت اندر سخت است متصدّى آن كار نتواند شد مگر بندۀ كه خدا دلش را بايمان (و پايدارى در برابر سختيها) آزمايش فرموده باشد و گهرهاى شاهوار احاديث ما را بگوش دل نكشند مگر سينه هاى درست نگهدارنده و عقلهاى استوار.

178

إنّ اللّه تعالى أطلع على الأرض فاختارنا و اختار لنا شيعة ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون أنفسهم و أموالهم فينا فاؤلئك منّا و إلينا و هم معنا فى الجنّة : براستى كه خداوند تعالى بر زمين نگريست (و از ميان تمام آفريدگانش) ما را بر گزيد و براى ما شيعيان و پيروان ما را اختيار كرد كه آنها در شادى ما شاد و در غمناكى ما غمناك اند (از فرط محبّت) در راه ما جانها در بازاند و مالها خرج نمايند هم اينانند كه از مايند (و در درجات مايند) و رو بسوى ما دارند و در بهشت عنبر سرشت با ما خواهند بود.

179

إنّ أمرنا صعب مستصعب خشن مخشوشن سرّ مستسرّ مقنّع لا يحتمله إلاّ ملك مقرّب أو نبىّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه سبحانه قلبه للإيمان : براستى كه كار ولايت و دوستى ما سخت اندر سخت و دشوار اندر دشوار و پنهان اندر پنهان و سر پوشيده كه بر نميدارد و حامل آن باز نتواند شد مگر ملكى مقرّب يا پيغمبرى مرسل از جانب خدا يا مؤمنى كه خداوند دلش را بايمان و استوارى آزمايش فرموده باشد

180

إنّ مع كلّ إنسان ملكين يحفظانه فإذا جاء أجله خلّيا بينه و بينه و إنّ الأجل لجنّة حصينه : براستى كه با هر انسانى دو

ص: 235

فرشته ايست كه او را نگهدارى ميكند همينكه دوران عمر او سر آمد آن دو فرشته از بين او و اجلش بيرون ميروند (و او را با اجل بحال خود ميگذارند) براستى كه اين اجل و دوران عمر خودش سپرى است كه (انسان را از هر پيش آمد سوئى) نگهدارنده است.

181

إنّ فضل القول على الفعل لهجنة و إنّ فضل الفعل على القول لجمال و زينة براستى كه افزايش دادن گفتار را بر كردار عيب و زشت است لكن كردار را بر گفتار افزودن آرايش و زينت انسان است.

182

إنّ الزّاهدين فى الدّنيا لتبكى قلوبهم و إن ضحكوا و يشتدّ حزنهم و إن فرحوا و يكثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما أوتوا براستى كه كسانيكه زهد را پيشه كرده و از جهان كنار كشيده اند اگر چه بلب خندان باشند بدل گريان اند و اگر چه شادمان باشند سخت باشد اندوهشان نفوس خويش را دشمن ميدارند اگر چه بآنچه از كردار نيك كه ميآورند مورد رشك بسيار و غبطۀ مردم باشند.

183

إنّ الأكياس هم الذين للدّنيا مقتوا و أعينهم عن زهرتها أغمضوا و قلوبهم عنها صرفوا و بالدّار الباقية تولّهوا :

براستى كه زيركان كسانى هستند كه با دنيا دشمنى كردند و از زيور و آرايش جهان ديده بر دوخته و روى دلها را از آن برگردانده و بدار باقى آخرت دلباخته و شيفته گرديدند

184

إنّ العاقل يتّعظ بالأدب و البهائم لا يتّعظ إلاّ بالضّرب : براستى كه خردمند بوسيلۀ كمال و ادب پند آموزد و چهارپايان جز با ضرب و زدن پند نياموزند و براه نيايند.

185

إنّ للّه سبحانه ملك ينادى فى كلّ يوم يا أهل الدّنيا لدوا للموت و ابنوا للخراب و اجمعوا للذّهاب :

براستى كه خداوند سبحان را فرشته ايست كه در هر روزى ندا بر كشد و صلا در دهد كه اى جهانيان بزائيد براى مردن و بسازيد براى خراب شدن و گرد آوريد براى رفتن.

186

إنّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم : براستى كه كسانى بسبب دنيا در فردا نيكبخت اند كسانى هستند كه امروز از دنيا گريزانند.

187

إنّ اللّه سبحانه أمر بالعدل و الإحسان و نهى عن الفحشاء و الظّلم : براستى كه خداوند سبحان بندگان را دستور داده است كه

ص: 236

بعدل و احسان كار كنند و از زشتيها و بيدادگريها و ستمكارى نهى فرموده است (خوشا بحال بندۀ كه اين دستور الهى را اجرا نمايد و در محشر آسوده باشد).

188

إنّ اللّه سبحانه فرض فى أموال الأغنياء أقوات الفقراء فما جاع فقير إلاّ بما منع غنىّ و اللّه سائلهم عن ذلك : براستى كه خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال اغنياء واجب كرده و قرار داده است پس هيچ فقيرى گرسنه نماند جز آنكه غنيّى حق خدا را از آن فقير باز گيرد و خدا اين قسمت را از اغنياء بازخواست خواهد فرمود

189

إنّ المرء يشرف على أمله فيقطعه حضور أجله فسبحان اللّه لا أمل يدرك و لا مؤمّل يترك : براستى كه بشر بر آرزوى خويش مشرف ميگردد و دست پيدا ميكند لكن اجلش ميرسد و دستش را كوتاه ميسازد پس بزرگ خداوند (ى كه چنين مقدّر فرموده است) كه نه كسى باميد و آرزويش دست پيدا ميكند و نه اميدوارى بخود واگذارد

190

و سمع عليه السّلام رجلا يقول إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ فقال إنّ قولنا إنّا للّه إقرار على أنفسنا بالملك و قولنا إليه راجعون إقرار على أنفسنا بالهلك :

آنحضرت عليه السّلام شنيد كه مردى ميگفت ما براى خدا و بازگشتمان بسوى او است حضرت فرمودند اين سخن ما إنّا للّه اقرارى است بر نفوس خودمان باينكه ما مملوك خدائيم و سخن ديگرمان كه ميگوئيم إليه راجعون اقرارى است بر نفوس خودمان بهلاكت (و البته انسان تابع ارادۀ پروردگار است تا هر وقت بدارد و هر وقت بكشد)

191

إنّ المرء إذا هلك قال النّاس ما ترك و قالت الملائكة ما قدّم اللّه ابائكم فقدّموا بعضا يكن لكم ذخرا و لا تخلّفوا كلاّ فيكون عليكم كلاّ : بدرستى كه انسان وقتى كه ميميرد مردم ميگويند چه گذاشت و فرشتگان گويند چه برد و پيش فرستاد خدا پدرانتان را رحمت كند پارۀ از اموالتان را پيش فرستيد تا براى شما ذخيره باشد و همه را براى وارث نگذاريد كه اگر بگذاريد بار سنگينى برايتان خواهد شد (و بدوشتان خواهد ماند)

192

إنّ الحازم من شغل نفسه بجهاد نفسه فأصلحها و حبسها عن أهويتها و لذّاتها فملكها و انّ للعاقل بنفسه عن الدّنيا و ما فيها و أهلها شغلا : براستى كه دورانديش

ص: 237

و آخرنگر كسى است كه خودش را بجهاد و پيكار با نفسش مشغول گردانيده است آن را اصلاح ميكند و از آرزوهايش و لذّتهايش بازش ميدارد و زمامش را بچنگ ميگيرد و براستى كه براى خردمند بنفس خود مشغوليتى است از دنيا و اهل دنيا و آنچه كه در دنيا است.

(و آن همان پرداختن و پيراستن نفس از آلايش جهانست)

193

إنّ النّاظر بالقلب العامل بالبصر يكون مبتدء عمله أن ينظر عمله عليه أم له فإن كان له مضى فيه و إن كان عليه وقف عنه : براستى آنكس كه بديدۀ دل بنگرد و با بينش بكار و عمل پردازد اوّلين كاريكه بايد بكند آنست كه ببيند اين كاريكه ميكند بسود و يا بزيان او است اگر بسود او است آن كار را دنبال كند و اگر بزيان او است از آن كنار كشد.

194

إنّ العاقل من نظر فى يومه لغده و سعى فى فكاك نفسه و عمل لما لا بدّ له و لا محيص له عنه : براستى كه خردمند كسى است كه در امروزش فردايش را بنگرد و در آزاد كردن نفسش بكوشد و كار كند براى آنچه را كه راه چاره و فرارى از آن را ندارد.

195

إنّ أولياء اللّه تعالى لأكثر النّاس له ذكرا و أدومهم له شكرا و أعظمهم على بلائه صبرا : براستى كه دوستان خدا آنانند كه از همۀ مردم بيشتر بياد خدا بوده در كار سپاس گذارى پايدارتر و در بلا و گرفتارى صبرشان از ديگران بزرگتر است.

196

إنّ خير المال ما اكسب ثناء و شكرا و أوجب ثوابا و أجرا : براستى كه بهترين مال مالى است كه براى انسان موجب سپاس و شكر گردد و ثواب و اجر را واجب گرداند (و آن جز با داد و دهش بدست نيايد).

197

إنّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاء القلوب تبصر به بعد العشوة و تسمع به بعد الوقرة و تنقاد به بعد المعاندة : براستى كه خداوند سبحان ذكر (و ياد خود را) روشنى دلها قرار داده كه بدان بينا گردند پس از تاريكى و شنوا گردند پس از كرى و رام شوند پس از سركشى و دشمنى.

198

إنّ الحازم من قيّد نفسه بالمحاسبة و و ملكها بالمبالغة و قتلها بالمجاهدة

ص: 238

براستى كه دورانديش كسى است كه نفس خود را در قيد حساب كشد (آن را از گناه بازدارد و براه ثواب آرد) و بمبالغه و اصرارش در بند فرمان كشد و برياضت و كوشش آنرا فرو ميراند و بكشد.

199

إنّ للذّكر أهلا أخذوه من الدنيا بدلا فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عنه يقطعون به أيّام الحيوة و يهتفون به فى آذان الغافلين : براستى كه براى ذكر و ياد خدا بودن مردمى است كه آنرا بجاى دنيا گرفته اند (و دل از جهان بر كنده اند) پس تجارت و داد ستد دنيا آنها را از ياد خدا باز ندارد (و زيور و رزّ جهان دل آنان را نربايد) روزگار كوتاه زندگى را با آن بسر براند و ذكر خدا را هماره در گوش غفلت زدگان (اين وادى) فرو خوانند.

200

إنّ من رأى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى إليه فأنكره بقلبه فقد سلم و برىء و من أنكره بلسانه فقد أوجر و هو أفضل من صاحبه و من أنكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا و كلمة الظّالمين السّفلى فذلك الّذى أصاب سبيل الهدى و قام على الطّريق و نوّر فى قلبه اليقين (محمّد بن جرير طبرى از ابن ليلى روايت ميكند كه حضرت در يكى از روزهاهاى جنگ صفّين با سپاهيان خويش چنين فرمودند) براستى آنكس كه بنگرد ستمى بكار بسته شده است و مردم بسوى كار ناشايسته خوانده ميشوند و آن را بدلش زشت شمارد چنين كسى سالم است (و از آتش) رهائى خواهد يافت و اگر كسى زشت شمارد آنرا بزبان خود پس بتحقيق پاداش و مزد داده ميشود و مرتبۀ او برتر از يار خود ميباشد و هر كس كه انكار كند انرا بشمشير خود تا آنكه حجت خداى بالاتر بوده باشد و سخن ستمكاران پست تر پس او است آنكس كه راه هدايت را دريافته و سالك راه شده و نور يقين در دلش آشكار شده

201

إنّ من أحبّ العباد الى اللّه سبحانه عبدا أعانه على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدى فى قلبه و أعدّ القرى ليومه النّازل به : براستى كه دوست ترين بنده نزد خدايتعالى بنده ايست كه خداوند او را بر (جنگ و پيكار با) نفسش ياريش كرده است پس آنكس لباس اندوه و روپوش ترس از خدا را بر پيكر جانش پوشيده است پس چراغ هدايت در دلش روشن گشته و زاد و توشۀ مهمانى را براى روزيكه در آن فرود خواهد آمد آماده

ص: 239

و مهيّا ساخته است (اعمال نيك را از پيش فرستاده و فرداى قيامت سرخوش و آسان ببهشت جاودان خواهد خراميد).

202

إنّ القران ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تكشف الظّلمات إلاّ به : براستى كه قرآن ظاهرش دلنواز و مسرّت خيز و باطن و معنايش گود و عميق است دريائى است كه عجائب آن تمام نگردد و غرائبش پايان نيابد و پردۀ تاريكيها (ى كفر و شرك و عصيان) جز بانوار تابان آن از پيش ديده ها بر داشته نشود.

203

إنّ أفضل النّاس عند اللّه من أحيا عقله و أمات شهوته و أتعب نفسه لصلاح آخرته : براستى كه برترين كسان در نزد خداوند تعالى كسى است كه عقلش را (بوسيلۀ تقوا و طاعت) زنده دارد و شهوتش را بكشد و پيكرش را براى اصلاح امر آخرتش برنج اندازد.

204

إنّ للّه تعالى فى كلّ نعمة حقّا من الشّكر فمن أدّاه زاده منها و من قصّر عنه خاطر بزوال نعمته : براستى كه خداوند تبارك و تعالى را در هر نعمتى (براى هر يك از نعمتهائيكه به بنده اش عطا ميفرمايد) حقّى است از شكر و سپاسگزارى پس هر كس آن حقّ را ادا كند خداوند نعمتش را بيفزايد و هر كس در گذاردن آن حق كوتاهى كند از زوال نعمت خود بايد بيمناك باشد.

205

إنّ من كان مطيّته اللّيل و النّهار فإنّه يسار به و ان كان واقفا و يقطع المسافة و ان كان مقيما وادعا : براستى آنكس كه روز و شب مركب رهوار او هستند او با آن مركب روان است اگر چه ايستاده باشد و مسافت راه را مى پيمايد اگر چه ستاده و مانده باشد.

206

إنّ الكيّس من كان لشهوته مانعا و لنزوته عند الحفيظة واقما قامعا : براستى كه زيرك كسى است كه شهوتش را جلوگيرنده و جستن خود را بهنگام خشم جلوگير و بازدارنده باشد (يعنى هنگام خشم در صدد انتقام بر نيايد)

207

إنّ اللّه سبحانه قد أنار سبيل الحقّ و أوضح طرقه فشقوة لازمة أو سعادة دائمة : براستى كه خداوند سبحان راه حق

ص: 240

پرستى را روشن ساخته و جادّه هايش را واضح و آشكار ساخته است پس بشر (هم از اين دو راه بيرون نيست) يا با بدبختى دست بگريبان است او يا با نيكبختى هميشگى همراه است.

208

إنّ من بذل نفسه فى طاعة اللّه سبحانه و رسوله كانت نفسه ناجية سالمة و صفقته رابحة غانمة: براستى آنكس كه نفس خويش را در فرمانبردارى از خدا و رسول بكار دارد البتّه چنين كسى رستكار و سالم و تجارتش سودمند و با بهره است

209

إنّ فى الفرار موجدة اللّه سبحانه و الذّلّ اللاّزم الدّائم و أنّ الفارّ غير مزيد فى عمره و لا مؤخّر عن يومه : (اين سخن را حضرت عليه السّلام در يكى از روزهاى جنگ صفّين با سپاهيان خويش فرمودند) براستى كه گريز از جنگ موجب خشم و بازخواست خدا است و آن با خوارى و سر افكندگى هميشگى همراه است و شخص گريزان از جنگ نه بعمرش افزوده شود و نه از روزى كه براى او مقرر است واپس افتد (و قضاى خدا را دگرگون نخواهد ساخت)

210

إنّ المرء قد يسرّه درك ما لم يكن ليفوته و يسوئه فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من آخرتك و ليكن أسفك على ما فاتك منها و ليكن همّك فيها لما بعد الموت : (اينجمله را حضرت عليه السّلام بابن عبّاس فرمودند و ابن عبّاس ميگويد من پس از كلام رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله از هيچ كلام و سخنى اين اندازه مستفيد و مستفيض نگرديدم يا ابن عبّاس) گاهى انسان بيافتن چيزى خوشحال ميگردد كه آن چيز نبايد از او فوت شده باشد و گاهى به از دست رفتن چيزى بدحال ميگردد كه آن چيز نبايد بدو رسيده باشد فلذا سرور و شادى تو بايد در چيزى باشد كه از آخرتت بتو ميرسد و تأسّف و اندوهت بايد در چيزى باشد كه از آخرتت از دست ميدهى و البتّه در دنيا تو بايد فقط براى پس از مردنت اندوهناك باشى.

211

إنّ اللّه سبحانه إذا أراد بعبد خيرا وفّقه لإنفاد أجله فى أحسن عمله و رزقه مبادرة مهله فى طاعته قبل الفوت :

براستى كه خداوند سبحان گاهيكه دربارۀ بندۀ خوبى را اراده كند او را موفّق ميدارد كه عمرش را در نكوترين كارش بسر برد و روزيش ميفرمايد كه شتاب كند در اطاعتش بهنگام فرصت پيش از گذشتن وقت

ص: 241

212

إنّ أمامك عقبة كئود المخفّف فيها أحسن حالا من المثقل و المبطىء عليها أقبح أمرا من المسرع و إنّ مهبطها بك لا محالة إلى جنّة أو نار : براستى كه تو را در پيش روى كريوه و گردنه ايست كه (بالا رفتن از آن بسى) سخت و دشوار است كه سبكبار در پيمودن آن حالش بهتر از سنگين بار است و كند رو در آن كرد نه كارش زشت تر از تندرو است تو در پائين و فرودگاه آن گردنه ناگزير بيكى از دو جا خواهى بود يا در بهشت و يا در جهنّم و آتش (بندگان خداى براى عبور از اين گردنه خود را از بار و زر و مال حقوق مردمان سبك سازيد تا آسان بگذريد).

213

إنّ أعظم النّاس حسرة يوم القيمة رجل إكتسب مالا من غير طاعة اللّه فورّثه رجلا أنفقه فى طاعة اللّه فدخل به الجنّة و دخل الأوّل النّار : براستى كه در فرداى قيامت آن كسى حسرتش از همگان بزرگتر است كه مالى را از غير راه فرمان خدا بدست آورده باشد و آن مال را به مردى بميراث داده كه در راه طاعت و دستور خدا مصرفش كند پس اين دوّمى بواسطۀ آن داخل بهشت گردد لكن اوّلى بجهنّم رود (آيا چه حالى خواهد داشت وقتى كه وارث نيكوكار خود را در بهشت و خود را با آنهمه رنج و زحمت در تحصيل آن مال در ميان آتش ببيند پس بهتر آنست كه انسان كارش را بوارث نگذارد و براى خودش كارى انجام دهد).

214

إنّ النّاس إلى صالح الأدب أحوج منهم إلى الفضّة و الذّهب : براستى كه مردم بسوى كمال و ادبى نيك و شايسته (كه آن علم دين و قرآن است) نيازشان بيشتر است تا بسوى طلا و نقره (زيرا ادب و كمال دين است كه جمال باطن و ظاهر بشر است نه درهم و دينار).

215

إنّ هذا القران هو النّاصح الّذى لا يغشّ و الهادى الّذى لا يضلّ و المحدّث الّذى لا يكذب : براستى كه اين قرآن مجيد پند گوئى است كه خيانت نكند و هدايت كننده ايست كه گمراه ننمايد و سخنگوئى است كه دروغ نگويد (نورى است كه دلهاى خوانندگان خود را روشن سازد و عمل كنندگان را داخل بهشت نمايد).

216

إنّ هذا الموت لطالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه من هرب : براستى كه اين مرگ طلبكار

ص: 242

سختگيرى است نه ايستاده آن را گم ميكند و نه گريزنده آن مرگ را عاجز ميسازد (بلكه آن مرگ كليۀ بشر را بكمند خويش در ميكشد و همكاران را نابود ميسازد)

217

إنّ فى الموت لراحة لمن كان عبد شهوته و أسير أهويته لأنّه كلّما طالت حياته كثرت سيّئاته و عظمت على نفسه جناياته :

براستى كه در مرگ آسايشى است براى كسيكه بندۀ شهوت و اسير و گرفتار هواها و هوسهايش ميباشد زيرا كه اين شخص هر چه زندگيش طولانى شود گناهانش بيشتر گردد و ستمش بر خودش بزرگتر شود.

218

إنّ أخسر النّاس صفقة و أخيبهم سعيا رجل أخلق بدنه فى طلب اماله و لم تساعده المقادير على إرادته فخرج من الدّنيا بحسراته و قدم على الآخرة بتبعاته براستى كه زيانكارترين مردم در تجارت و معامله و نااميدترين آنان در سعى و كوشش كسى است كه پيكرش را در پى آرزوهايش بفرسايد و مقدّرات با وى مساعدت نكنند (و او بآرزويش دست نيابد) آنگاه او با اندوه و حسرت فراوان از جهان بيرون رود و با رنجهاى فراوانش وارد آخرت گردد (فلذا چه خوش است كه انسان دل بدنيا در نبندد و عمرش را در راه سعادت و آخرتش بسر برد و با خرّمى بر خداى وارد شود.

219

إنّ للمحن غايات لابدّ من انقضائها فناموا إليها لها إلى حين انقضائها فإنّ إعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها : براستى كه براى محنتها دورانهائى است كه ناچار آنها بايد بسر آيند پس بر جاى خود قرار گرفته و بايستيد تا هنگام سر آمدن آنها (يعنى كه درصدد چاره جوئى و برطرف كردن آنها بر نيائيد) زيرا كه پيش از سر رسيدن دوران محنت (براى رهائى از گرفتارى) مكر و حيله را كار بستن آنرا بسيار كردن است.

220

إنّ للمحن غايات و للغايات نهايات فاصبروا لها حتّى تبلغ نهاياتها فالتّحرّك لها قبل إنقضائها زيادة لها : براستى كه براى روزگار رنج و گرفتارى دوران هائى است و براى آن دوران ها پايان است پس صبر كنيد تا اينكه دوران هاى گرفتارى به پايان برسند زيرا پيش از رسيدن آن نهايات تلاش و كنكاش كردن در معنى گرفتارى را افزودن است.

221

إنّ اللّه سبحانه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها و حدّ لكم حدودا فلا تعتدوها و نهاكم عن

ص: 243

أشياء فلا تنتهكوها و سكت عن أشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها : براستى كه خداوند سبحان (در كار دين و مذهب) واجباتى بر شما واجب گردانيده و حدودى معيّن فرموده است شما نبايد آن واجبات را ضايع گذاريد و از آن حدود تجاوز نمائيد (كه اگر كرديد دچار بدبختى و عذاب ميشويد) و همچنين از چيزهائى بر كنارتان داشته است پس حرمت آنها را مدريد و چيزهائى را بدون نسيان و فراموشى مسكوت عنه گذاشته است پس در پى دانستن آنها خود را برنج و مشقّت نيفكنيد (و خدا خود در قرآن مجيد فرمايد اى گروه مؤمنان از چيزهائيكه اگر براى شما ارزش هويدا گردد شما را خوش آيند نيست پرسش مكنيد).

222

إنّ الفرص تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوها إذا أمكنت فى أبواب الخير و إلاّ عادت ندما :

براستى كه فرصتها بتندى و شتاب ابر در گذراند هر وقت كارهاى خير دست داد و ممكن شد آن فرصتها را غنيمت شماريد و گرنه كار بند امت و پشيمانى ميكشد.

223

إنّ حوائج النّاس اليكم نعمة من اللّه عليكم فاغتنموها و لا تملّوها فتتحوّل نقما براستى كه نيازمندى مردم بسوى شما خود نعمتى است از جانب خدا بر شما آن را غنيمت شماريد و از آن كار خسته نشويد كه اگر شديد فرصت را غنيمت نشمرديد كار بر عكس شود بكيفر كردارتان (يعنى كه شما محتاج آنان ميشويد

224

إنّ خير المال ما أورثك ذخرا و ذكرا و أكسبك حمدا و أجرا : براستى كه بهترين مال آنست كه براى تو اندوختۀ و نام نيكى و ثنا و ستايشى و اجر و مزدى بر جاى گذارد.

225

إنّ أفضل الأعمال ما استرقّ به حرّ استحقّ به أجر : براستى كه بهترين كارها كاريست كه آزاد مردى را به بند بندگى دركشد و اجر و مزدى را سزاوار گردد

226

إنّ مادحك لخادع لعقلك غاش لك فى نفسك بكاذب الإطراء و زور الثّناء فإن حرمته نوالك أو منعته إفضالك وسمك بكلّ فضيحة و نسبك إلى كلّ قبيحة :

براستى كه آنكه تو را مى ستايد عقلت را ببازى ميگيرد و با ستودن و ستايش كردن بيجا و دروغ با نفس تو خيانت ميورزد اگر عطاى خود را از وى باز گيرى يا بخششت را از او منع كنى ترا بهر رسوائى نشان كند هر چيز پستى را بتو نسبت دهد و بچسباند

ص: 244

(پس بهتر آنست كه انسان گوش بسخن ستايشگران متملّق و چاپلوس ندهد كه اگر داد از ترقيّات دو جهانى بازماند).

227

إنّ النّفس حمضة و الأذن مجّاجة فلا تجبّ فهمك بالألحاح على قلبك فإنّ لكلّ عضو من البدن استراحة : براستى كه نفس انسان ميل و رغبت دارد بآنچه را كه به پسندد از سخنان دلپذير و گوش ها فرا نميگيرند هر چه را كه بشنوند پس فهم خود را قطع مكن باينكه بر قلبت فشار آورى زيرا براى هر عضوى از بدن انسان موقع آسايش و استراحتى است (و اگر استراحت نكند از بسيارى از كارها بازماند).

228

إنّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة قتلك عبادة التّجّار و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار : براستى كه گروهى خدا را از روى ميل و طمع اطاعت كردند پس اين عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از روى ترس پرستيدند پس اين عبادت بندگان است و گروهى او را فقط براى شكر و سپاسگزارى پرستش كردند پس اين عبادت رادمردان و آزادگان است (و خود حضرت در جاى ديگرى عرض ميكند بارالها من تو را نه بطمع بهشت و نه از ترس دوزخت پرستش ميكنم بلكه براى اين است كه تو را سزاوار پرستش كردن مى بينم).

229

إنّ الحياء و العفّة من خلائق الإيمان و إنّهما السجيّة الأحرار و شيمة الأبرار :

بدرستى كه شرم و پاكدامنى از اخلاق اهل ايمان و بدرستى كه آندو هر آينه خوى آزادگان و شيوۀ نيكان است

230

إنّ من أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى رجلا وكله اللّه إلى نفسه جائرا عن قصد السّبيل سائرا بغير دليل : براستى كه دشمن ترين كسان نزد خداوند تعالى مردى است كه خدا او را بخودش واگذارش كرده باشد او از راه درست گذشته و (بهر راهى) بدون دليل و راهنما ميرود

231

إنّ من كانت العاجلة أملك به من الآجلة و أمور الدّنيا أغلب عليه من أمور الآخرة فقد باع الباقى بالفانى و تعوّض البائد عن الخالد و أهلك نفسه و رضى لها

ص: 245

بالحائل الزّائل و نكب بها عن نهج السّبيل براستى آنكس كه دنيا بيشتر از آخرت بر وى تسلّط داشته باشد و امور دنيا بيش از امور آخرت بر وى غلبه نموده باشد البتّه چنين كسى باقى را بفانى فروخته و ناپايدار را بپايدار عوض گرفته است و نفس خود را بهلاكت و تباهى كشانده و چيزيكه ميان او و حق جدائى افكنده و زايل شونده و اندك است براى خود پسنديده و نفس خويش را از راه آشكار باز گردانيده است.

232

إنّ أوّل ما تغلبون عليه من الجهاد جهاد بأيديكم ثمّ بألسنتكم ثمّ بقلوبكم فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلّب فجعل أعلاه أسفله : براستى كه اوّلين مرتبه از پيكار در راه حق كه بايد خود را بر آن وادار كنيد جهاد با دستهايتان است (يعنى برترين مراتب جهاد همانا جهاد با دست است) سپس جهاد با زبانهايتان است (يعنى كه با زبان خود از بدى ها جلوگيرى كنيد) سپس جهاد با دلهايتان است (يعنى كه بدكار را بدل هاى خود بد داشته باشيد) پس هر كس كه با دلش امر بمعروفى نكند و منكر را منكر نشمارد و اين كس روزگارش وارون شود و بلنديش به پستى گرايد.

233

إنّ الموت لهادم لذّاتكم و مباعد طلباتكم و مفرّق جماعاتكم قد أعلقتكم حبائله و أقصدتكم مقاتله : براستى كه مرگ لذّات شما را در هم شكننده و آرزوهاى شما را دور كننده و جماعات شما را از هم پاشنده است محقق است كه آن مرگ شما را با كمندهاى خودش سخت بر بسته است و ساز و سلاح جنگش را متوجّه شما ساخته است.

234

إنّ اللّه تعالى أوصاكم بالتّقوى و جعلها رضاه من خلقه فاتّقوا اللّه الّذى أنتم بعينه و نواصيكم بيده : براستى كه خداوند تبارك و تعالى شما را بتقوى وصيّت فرموده و آنرا سبب خوشنودى خويش از خلقش قرار داده است بنابر اين بپرهيزيد از آن چنان خدائيكه شما در مدّ نظر او قرار گرفته و موى پيشانيتان در قبضۀ قدرت او است.

235

إنّ العاقل ينبغى أن يحذر الموت فى هذه الدّار و يحسن له التّأهب قبل أن يصل إلى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده براستى كه مرد خرد را سزد كه در اين دنيا از مرگ بترسد

ص: 246

و ساز و برگى نيكو براى آن آماده سازد و پيش از آنكه در سرائى وارد گردد كه در آن (از فرد وحشت و دهشت و عذاب) هر چه آرزوى مرگ كشد آن را نيابد.

236

إنّ تقوى اللّه حمت أوليائه محارمه و ألزمت قلوبهم مخافته حتّى أسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم فأخذوا الرّاحة بالتّعب و الرّىّ بالظّمأ : براستى كه تقوا و ترس از خدا چيزى است كه دوستان خدا را از وقوع در حرامها نگه ميدارد و دلهاى آنان را ملازم خوف از خدا ميسازد بطوريكه آنها شبهايشان را به بيدارى و روزهاى گرمشان را به تشنگى بسر ميبرند رنج را براحت و تشنكامى را به سيرابى بر ميگزينند و ترجيح مينهند.

237

إنّ للموت لغمرات هى أفظع من أن تستغرق بصفة أو تعتدل على عقول أهل الدّنيا براستى كه براى مرگ سختيهائى است كه آن جگر خراش تر و سخت تر از آنست كه وصفى در ميانش گيرد يا با عقول اهل دنيا راست و درست آيد.

238

إنّ الموت لمعقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم : براستى كه مرگ به پيشانيهاى شما بسته شده (و از شما جدا شدنى نيست) و دنياهم از پشت سر شما بهم نورديده ميشود.

239

إنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الدّنيا آجل و الآخرة شاركوا أهل الدّنيا فى دنياهم و لم يشاركهم أهل الدّنيا فى آخرتهم :

براستى كه مردان پرهيزكار و خدا ترس براهى رفتند كه از متاع دنيا و آخرت برخوردار گرديدند در لذّت بردن از دنيا با اهل دنيا شركت جستند و اهل دنيا نتوانستند با آنان در امر آخرتشان شركت جويند (روزكى چند را كه در اين جهان زيستند از هم چيز جهان بسود خود بهره گرفتند و آخرت خويش را آباد كردند بخلاف اهل دنيا كه جز خرابى آخرت توشه از دنيا نگرفتند).

240

إنّ تقوى اللّه سبحانه هى الزّاد و المعاد زاد مبلّغ و معاد منجح دعا إليها أسمع داع و وعاها خير واع فاسمع داعيها و فاز واعيها : براستى كه ترس و تقواى از خدايتعالى آن توشه و زاد براى معاد زاد و توشه است بمنزل رساننده و آخرت و معادى است رهاننده شنواننده ترين كس بندگان را بسوى آن

ص: 247

تقوا خواند و بهترين گوش گيرنده (گروهى از بندگان برگزيده خدا) آنرا گوش گرفت پس شنوانيده است خوانندۀ بسوى آن و پيروز و رستگار است شنوندۀ آن (و بسعادت دو جهانى رسيد).

241

إنّ التّقوى حقّ اللّه سبحانه عليكم و الموجبة على اللّه حقّكم فاستعينوا باللّه عليها و توسّلوا إلى اللّه بها : براستى كه تقوا حقّ خدا است بر شما و حقّ شما را بر خدا واجب كننده است (البتّه بنده اگر تقوا گزيد و از خدا ترسيد بر خدا حقّى پيدا ميكند و آن حقّ اين است كه خدايش بيامرزد و در شمار نيكانش در آورد) بنا بر اين براى گذاردن حق خدا و گزيدن تقوا از خدا يارى جوئيد و بوسيلۀ تقوا چنگ بدامان خدا در زنيد (و از هوس و هوا رها شويد).

242

إنّ تقوى اللّه لم تزل عارضة نفسها على الأمم الماضين و الغابرين لحاجتهم إليها غدا إذا أعاد اللّه ما أبدأ و أخذ ما أعطى فما أقلّ من حملها حقّ حملها براستى (ميگويم) كه تقوا هميشه خود را بر امّتهاى گذشته و بازماندگان ايشان نشان ميداده است براى نيازمندئيكه آنان فرداى قيامت بدان داشته اند در آن روزيكه خدا هر چه پديد آورده است و آفريده است باز گرداند و هر چه بهر كس داده است باز ستاند پس (در آنروز خواهى ديد كه) چقدر كم است كسيكه تقوا را بآنطوريكه بايد و شايد حمل كرده و برداشته باشد

243

إنّ لتقوى اللّه حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته : براستى كه براى تقوا و ترس از خدا رشته استوارى است كه حلقه هاى آن محكم است و ملجأ و پناهگاهى است كه اوج آن بسى بلند است (و پاى هر كسى باين آسانيها بدامان كبريائى آن نرسد و هر بوالهوسى در شمار متّقين در نيايد).

244

إنّ التّقوى منتهى رضا اللّه من عباده و حاجته من خلقه فاتّقوا اللّه الّذى إن أسررتم علمه و إن أعلنتم كتبه :

براستى كه تقوا آخرين چيزى است كه خدا را از بندگانش خوشنود ميسازد و آخرين حاجتى است كه از بندگانش ميخواهد پس بترسيد از خدائيكه اگر رازى را پنهان سازيد بداند و اگر آشكار داريد بنويسد آنرا.

245

إنّ التّقوى دار حصن عزيز لمن لجأ إليه

ص: 248

و الفجور دار حصن ذليل لا يحرز أهله و لا يمنع من لجأ إليه : براستى كه تقوا و ترس از خدا سر او پناهگاه عزيز و استوارى است براى كسى كه بدان پناهنده شود و فسق و فجور سر او پناهگاه سست و خوارى است كه اهل خود را نگهدارى نكند و مكروهات را از كسيكه بدان پناه برد دفع ندهد (فلذا چه خوش است كه بندگان خداى رخت از سراى نااستوار گناهان بدژ پولادين تقوا و پرهيزكارى كشند و از گزند جهان ايمن نشينند)

246

إنّ التّقوى فى اليوم الحرز و الجنّة و فى غد الطّريق إلى الجنّة مسلكها واضح و سالكها رابح : براستى كه ترس و پرهيز از خدا امروز دنيا پناه و سپرى است (از مكروهات جهان) و در فرداى محشر راهى است بسوى بهشت كه جادّۀ پيمودن آن صاف و روشن و ره پيماى آن سود برنده است.

247

إنّ تقوى اللّه عمارة الدّين و عماد اليقين و إنّها لمفتاح صلاح و مصباح نجاح :

براستى كه تقوا و ترس از خدا را كار بستن دين را آباد ساختن و ستون و پايۀ يقين است اين تقوا است كه كليد درگاه صلاح و درستى و چراغ درخشان راه رستگارى است.

248

إنّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشّبهات براستى كسيكه عبرتها براى او روشن و آشكار سازند از آنچه كه بين دو دست براى او روشن و آشكار سازند از آنچه كه بين دو دست او است از گرفتاريها (ى امّتهاى گذشته كه در اثر بى تقوائى و نافرمانى مرتكب شدند) البتّه تقوا او را از افتادن در شبهات نگه ميدارد

249

إنّ من فارق التّقوى اغرى باللّذّات و الشّهوات و وقع فى تيه السّيّئات و لزمه كثير التّبعات : براستى آن كس كه از تقوا كنار كشيد فريب لذّات و شهوات را بخورد و بيابان در گناهان واقع گردد و مستوجب باز خواستهاى بسيار گردد

250

إنّ تقوى اللّه مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كلّ ملكة و نجاة من كلّ هلكة بها ينجو الهارب و تنج المطالب و تنال الرّغائب : بدرستى كه ترس از خدا كليد درستى و توشۀ روز بازگشت و رهائى از هر بند و قيدى و رستگارى و نجات از هر هلاكت است بدان نجات مييابد گريزنده و بر آورده شود آرمان ها و بچيزهائى كه مورد رغبتش باشد شخص ميرسد.

ص: 249

251

إنّ الدّهر لخصم غير مخصوم و محتكم غير ظلوم و محارب غير محروب : براستى كه روزگار دشمنى است كه با آن دشمنى نتوان كرد فرمان دهى است كه ستم نكند و جنگ كننده ايست كه كسى ياراى جنگيدن با وى ندارد (چه پهلوانان تهمتنى را كه جهان از سر خانه زين شوكت و اقتدار بر نكند و چه مبارزان پولاد پيكرى را كه در حلقه هاى كمندهاى حوادث خويش گرفتار نساخت).

252

إنّ الموت لزائر غير محبوب واتر غير مطلوب و قرن غير مغلوب : براستى كه مرگ ديدار كننده ايست دوست نداشتنى و برنده ايست كه بدهكار نشود و همانندى است ناشكستنى و مغلوب نشدنى (مرگ هر كس را دنبال كند خواهد گرفت و با هر كه در افتد او را در هم خواهد شكست).

253

إنّ اكرم الموت القتل و الّذى نفسى بيده لألف ضربة بالسّيف أهون من ميتة على الفراش : براستى كه بزرگوارترين مردنها كشته شدن است سوگند بدان كسيكه جان من در دست قدرت او است كه هزار ضربت شمشير خوردن (در راه خدا) بر من آسانتر است از اينكه در رختخواب بميرم و جان بدهم.

254

إنّ الغاية القيمة و كفى بذلك واعظا لمن عقل و معتبرا لمن جهل و بعد ذلك ما تعلمون من هول المطّلع و روعات الفزع و استكاك الأسماع و اختلاف الأضلاع و ضيق الأرماس و شدّة الإبلاس : براستى كه انتهاى كار بشر قيامت است و بس است همين يك موعظه كننده براى كسيكه بداند و عبرت آرنده براى كسى كه نداند و پس از اينست آنچه كه ميدانيد از هولهاى مرگ و قبر و ترس و وحشتهاى قيامت و كر شدن گوش ها و قوّۀ شنوائى و پراكندگى پهلوها و تنگى گورها و سختى و شدّت ناكاميها و نوميديها (پس كسيكه چنين عقبات و سختيهائى در پيش دارد سزاوار است اينقدر دو اسبه دنبال دنيا نتازد و براى آن گرفتاريها چاره بسازد).

255

إنّ للقلوب شهوة و كراهة و إقبالا و إدبارا فأتوها من إقبالها و شهوتها فإنّ القلب إذا اكره عمى : براستى كه براى دلها خواستنى و نخواستنى پيش آمدنى و پس رفتنى است (هر آنگاه كه دل سير ميل و رغبت آمد) پس از راه

ص: 250

پيش آمدن و خواستنش پيش آئيد (و او را بكار روا داريد) زيرا كه چون دل را بر كارى (كه بدان مائل نباشد) وادار كرده شود كور گردد (يعنى بينائيش از بين ميرود

256

إنّ العلم يهدى و يرشد و ينجى و إنّ الجهل يغوى و يضلّ و يردى: براستى كه علم هدايت ميكند و براه ميآورد و نجات ميدهد و براستى كه جهل ره ميزند گمراه ميكند و هلاك ميكند.

257

إنّ للقلوب إقبالا و إدبارا فإذا أقبلت فاحملوها على النّوافل و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض : براستى كه دلها را پيش آمدنى و پس رفتنى است هر آنگاه كه پيش آمد او را بكار نوافل و مستحبّات واداريد و هرگاه پس رفت بهمان واجبات تنها اكتفا كنيد.

258

إنّ السّلطان لأمين اللّه فى الأرض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الأرض : براستى كه پادشاه امين از جانب خدا در زمين است و بر پاى دارندۀ عدل در شهرها و ميان بندگان است و بازدارندگان مردمند از محرّمات الهى در روى زمين

259

إنّ أبصار هذه الفحول طوامح و هى سبب هبابها فإذا نظر أحدكم الى إمرأة فأعجبته فليمسّ أهله فإنّها هى امرأة بامرأة : (در نهج البلاغه سخن 412 است كه روزى حضرت عليه السّلام با اصحاب نشسته بودند زنى زيبا و جميل بر آنان بگذشت اصحاب زير چشمى او را تماشا كردند حضرت در نهى از نظر بنامحرم كردن فرمودند) براستى كه ديدگان اين نرهاى سرمست بهوا افكنده شده و اين نگاه كردن سبب انگيزش شهوت است هر آنگاه يكى از شما زنى را بنگرد و از او خوشش آيد بايد با زن خويش همبستر شود پس بدرستى كه باشد او زنى جايگاه و برابر زنى.

260

إنّ أحسن النّاس عيشا من حسن عيش النّاس فى عيشه : براستى كه بهترين مردم در زندگى كسى است كه مردم در زندگى او بآسايش و خوبى زندگى كنند.

261

إنّ إحسانك إلى من كادك من الأضداد و الحسّاد لأغيظ عليهم من مواقع إسائتك منهم و هو داع إلى صلاحهم : براستى كه نيكى كردن تو با كسيكه مكر كند با تو و از دشمنان

ص: 251

و حسودان تو است البتّه اين احسان آنها را بخشم آورنده تر است از واقع شدن تو در بدى كردن با آنها و اينكار آنها را بسوى نيكى و صلاح ميكشاند.

262

إنّ رأيك لا يتّسع لكلّ شييء ففرّغه للمهمّ براستى كه انديشه تو براى همۀ كارها وسعت ندارد آن را براى كار مهمّ فارغ ساز.

263

إنّ مالك لا يغنى جميع النّاس فاخصص به أهل الحقّ : براستى كه مال تو همه مردم را نميتواند بى نياز سازد فلذا مردان حق را بدان اختصاص ده

264

إنّ كرامتك لا تتّسع لجميع النّاس فتوّخ بها أفاضل الخلق : براستى كه جود و كرم تو براى همه مردم گنجايش ندارد پس طلب كن براى آن برترين مردمان را.

265

إنّ ليلك و نهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك فاقسمها بين عملك و راحتك البتّه شب و روز تو از حيث وقت باين رسا نميكند كه تمام نيازمنديهاى تو در آن بر آورده شود پس شب و روز خود را ميان كار و آسايشت تقسيم كن (روز كار و شب استراحت كن).

266

إنّ أوقاتك أجزاء عمرك فلا تنفد لك وقتا إلاّ فيما ينجيك : البتّه اين روزگارى كه ميگذرانى پاره هاى عمر تو هستند فلذا تو نبايد وقتت را تمام كنى مگر در چيزيكه آن نجات دهندۀ تو باشد

267

إنّ نفسك مطيّتك إن أجهدتها قتلتها و ان رفقت بها أبقيتها : براستى كه اين نفس تو شتر سوارى تو است اگر آن را بار كنى بيش از توانائيش كشته اى او را و اگر نرمش بخرج دهى باقيش داشته اى

268

إنّك إن أخللت بشيىء من هذا التّقسيم فلا تقوم نوافل تكتسبها بفرائض تضيّعها براستى كه اگر تو در كار اين تقسيم (شب و روزيكه خدا معيّن فرموده و هر كارى را بوقتى اختصاص داده است) خللي وارد كنى (و كارها از مجراى عادى خود بگردانى) پس برابرى نخواهند كرد مستحباتى كه بدست آورده اى با واجباتى را كه از دست داده اى.

269

إنّ أخاك حقّا من غفر زلّتك و سدّ خلّتك و قبل عذرك و ستر عورتك و نفى وجلك و حقّق أملك : براستى كه برادر حقيقى تو آن كس است كه از لغزشت درگذرد و نه بندد احتياج ترا (يعنى مانع آن شود) و عذرت را بپذيرد و عيبت را بپوشاند ترس را (در روزهاى تنگدستى و سختى) از

ص: 252

تو دور كند و اميد و آرزويت را بر آورده و روا گرداند

270

إنّ الّذى فى يديك قد كان له أهل قبلك و هو صائر إلى من بعدك و انّما أنت جامع لأحد رجلين إمّا رجل عمل فيما جمعت بطاعة اللّه فسعد بما شقيت به أو رجل عمل فيما جمعت بمعصية اللّه فشقى بما جمعت و ليس أحد هذين أهلا أن تؤثره على نفسك و لا تحمل له على ظهرك براستى كه اين مالى كه الآن در دو دست تو است پيش از تو ديگرى آن را دارا بوده است و آن ناچار بكسى كه بعد از تو است منتقل ميگردد جز اين نيست كه تو براى يكى از دو نفر بگرد آوردن مال مشغولى يا مردى كه در آنچه كه تو گرد آوردۀ بفرمانبردارى خدا كار ميكند و نيكبخت ميگردد بدانچه كه تو بدان بدبخت شدۀ و يا مرديكه در آنچه كه تو گرد آوردۀ بنافرمانى خداى بر ميخيزد و بدبخت ميشود و هيچيك از اين دو نفر سزاوار آن نيستند كه تو آن را بر خود بگزينى و بار او را به پشت خود بكشى (غصّۀ وارث را مخور و اگر خدا مالى بتو داده است صرف سعادت دو جهانى خود كن و خدا را از خود خوشنود نماى كه خداى وارث و فرزند بزرگ است).

271

إنّ العبد بين نعمة و ذنب لا يصلحها إلاّ الاستغفار و الشّكر : بدرستى كه بنده ميان نعمت و گناه درمانده است (زيرا كمتر كسى است كه با داشتن نعمت آلودۀ گناه نگردد) و اين دو را اصلاح نميكند جز طلب آمرزش و سپاسگزارى

272

إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل و لا ينقصان من رزق لكن يضاعفان الثّواب و يعظمان الأجر و أفضل منهما كلمة عدل عند إمام جائر : براستى كه امر بمعروف و نهى از منكر نه اجل و مرگ را نزديك ميكنند نه از روزى انسان ميكاهند لكن ثواب را دو برابر ميكنند و مزد و اجر را بزرگ ميگردانند و از اين دو كار بالاتر سخن راست و درستى است كه نزد پيشوا و پادشاهى ستم گستر گفته شود (متوكّل عبّاسى از ابن سكيّت نحوى كه پسرانش را درس ميگفت روزى پرسيد كه اين پسران من مؤيّد و معتزّ افضل اند يا حسن (ع) و حسين (ع) پسران على عليه السّلام ابن سكيّت نگاه پر معنائى بمتوكّل كرده گفت بخدا قسم كفش قنبر غلام على نزد خدا از پسران تو عزيزتر است متوكّل فرمان داد فورى زبان مرد حق پرست را از پشت گردنش بيرون كشيدند

ص: 253

اگرچه ابن سكّيت شهيد شد لكن تا خورشيد گردنده است او هم زنده است و با گفتن اين يك سخن حق روى دودمان عبّاسى را سياه كرده و بعد از اين هم در دنيا كسى و لو هر قدر مقتدر بوده است جرئت گفتن اينگونه سخنها را نكرده است و از اينجا ميتوان فهميد كه عظمت كلام حضرت تا چه اندازه است).

273

إنّ اللّه سبحانه أمر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا و كلّف يسيرا و لم يكلّف عسيرا و أعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و لم يرسل الأنبياء لعبا و لم ينزل الكتاب عبثا و ما خلق السّماوات و الأرض و ما بينهما باطلا ذٰلِكَ ظَنُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ اَلنّٰارِ : خداوند سبحان بندگانش را فرمان داد تا از روى اختيار فرمانش را گردن نهند و آنها را در حاليكه (از عذاب خود) ترساننده بود از نافرمانى منع فرمود و تكليف آسانى نمود نه تكليفى شاقّ و دشوار (كه در راه فرمان بردارى وى بكوشند و از گناهكارى كناره جويند) و بر اندكى از طاعت مزد فراوانى معيّن فرمود خدا از راه مغلوبيّت گناه كرده نشود و از روى اكراه فرمانش برده نگردد او پيمبران را ببازى نفرستاد و كتاب را بيجهت نازل نفرمود و آسمانها و زمينها و آنچه در ميان آنها است بباطل نيافريد اين گمان گروه كفّار است (كه بخدا و معاد ايمان نداشته گمانشان اين است كه اين دستگاه شگرف آفرينش بدون صانعى و خالقى سر پا شده است) پس واى بر گروه كفّار از آتش دوزخ.

274

إنّ العهود قلائد فى الأعناق إلى يوم القيمة فمن وصلها و صله اللّه فمن نقضها خذله اللّه و من إستخفّ بها خاصمته إلى الّذى أكدها و أخذ خلقه بحفظها : براستى كه عهد و پيمانها (ئى كه اشخاص با اشخاص ميبندند) گردن بندهائى بر گردنها ميباشند تا روز قيامت هر كه آنرا وصل كند و بعهدى كه بسته است وفا نمايد خدا با وى وصل كند و هر كه آن را پاره سازد خدايش خوار دارد هر كه آنرا سبك شمارد آن عهدها بآنكس كه آنها را محكم ساخته بدادخواهى برند او را (يعنى كه نزد خدا از وى دادخواهى طلبند) و آنكس كه از خلقش براى حفظ آن عهدها پيمان ستانده است (و در قرآن شريف پيمان شكنان را زشت و خودشكن معرّفى فرموده است).

ص: 254

275

إنّ صلة الأرحام لمن موجبات الأسلام و إنّ اللّه سبحانه أمر بإكرامها و إنّه تعالى يصل من وصلها و يقطع من قطعها و يكرم من أكرمها : براستى كه پيوند با خويشان از موجبات (اخلاقى) و دستورات اسلامى است و خداوند سبحان (به همگان) امر داده است كه آن را گرامى داريم و بدرستى كه خداى متعال پيوند كند با هر كه با آنان وصل كند (يعنى لطف و مرحمت الهى شامل او گردد) و هر كه آن را قطع نمايد خدا از وى قطع نمايد و هر كه آنرا گرامى و محترم شمارد خدا وى را گرامى و محترم دارد.

276

إنّ اكرم النّاس من اقتنى اليأس و لزم القنوع و الورع و برىء من الحرص و الطّمع فإنّ الطّمع و الحرص الفقر الحاضر و إنّ اليأس و القناعة الغنى الظّاهر :

براستى كه گرامى ترين مردم كسى است كه نوميدى از مردم را سرمايه سازد و نصب العين خويش كند قناعت و پارسائى را ملازم گردد از حرص و طمع بيزارى جويد چرا كه حرص و طمع فقرى است حاضر و نوميدى از مردم و قناعت توانگريى است آشكارا و پيدا.

277

إنّ المجاهد نفسه و المغالب غضبه و المحافظ على طاعة ربّه يرفع اللّه سبحانه له ثواب الصّائم القائم و ينيله درجة المرابط الصّابر : براستى آنكه با نفسش مجاهده ميكند و بر خشمش پيروزى ميجويد و بر طاعت پروردگارش مواظبت مينمايد خداوند سبحان بالا ميبرد براى او ثواب كسى را كه روزها روزه داشته و شبها بنماز شب ايستاده است و نيز او را بپايۀ كسى ميرساند كه در سر حدّهاى مسلمانان (يعنى مرزهاى كشورهاى اسلامى) به نگهبانى اشتغال داشته و بر رنج آن صبر را پيشه گرفته

278

إنّ أفضل ما استجلب الثّناء و السّخاء و إنّ أجزل ما استدرّت به الأرباح الباقية الصّدقة : براستى برترين چيزيكه بدان ثنا و ستايش جلب ميگردد سخا و بخشش است و بيشترين چيزيكه سودهاى پاينده بدان روان ميگردد صدقه دادنست

279

إنّ من شغل نفسه بالمفروض عليه عن المضمون له و رضى بالمقدور عليه و له كان اكثر النّاس سلامة فى عافية و ربحا فى غبطة و غنيمة فى مسرّة : براستى

ص: 255

(و درستى ميگويم) كسى كه خود را مشغول سازد بچيزى كه بر وى واجب گرديده است از چيزيكه براى او از آن چيز ضمانت شده است و رضا شود بآنچه كه بسود و زيان وى مقدّر گرديده است چنين كسى بيشتر از همه مردم از پاكى با تندرستى و سود با نيكوئى حال و بهره بردن با شادمانى برخوردار است (خداوند جهان امور واجبۀ مذهبى را واجب و بندگان را بعمل كردن فرمان داده است و روزيرا خود ضامن و از حرص زدن و دنبال آن دويدن نهى فرموده است بالعكس ما بندگان از روى عدم ايمان قول خدا را باور نداشته فرمانش را نميبريم و شب و روز دنبال روزى دوانيم خنك آن كسانى كه فرامين الهى را كار بستند و سراى آخرت را بحسن عمل آباد كردند).

280

إنّ اللّه تعالى لم يجعل للعبد و إن اشتدّت حيلته و عظمت طلبته و قويت مكيدته اكثر ممّا سمّى له فى الذّكر الحكيم و لم يحل بين العبد فى ضعفه و قلّة حيلته أن يبلغ دون ما سمّى له فى الذّكر الحكيم و إنّ العارف لهذا العامل به أعظم النّاس راحة فى منفعة و إنّ التّارك له و الشّاكّ فيه لأعظم النّاس شغلا فى مضرّة :

براستى كه خداوند تعالى براى بندۀ قرار نداده است بيشتر از آنچه كه در كتاب استوار و قران مجيد از براى او نام برده است اگر چه تمام هوش و حيلۀ خود را بكار افكند خواستكارش بزرگ و كيد و انديشه اش استوار گردد و حايل نگرديده است در ميان بنده در حال ضعفش و كمى كيد و حيله اش از اينكه باو برسد كمتر از آنچه كه در كتاب محكم و قران براى او نام گذاشته و مقرّر داشته براستى آنكه اين مطلب را بشناسد و دريابد و بكار بندد اين كس از حيث آسايش و سودمندى بزرگترين و آنكس كه آنرا ترك گويد و در آن شك داشته باشد اين كس بزرگترين مردم است از حيث گرفتارى در زيان و ضرر (مترجم گويد) اى كاش مردم همين يكمطلب را درست توجّه كرده و بدان عمل ميكردند و دين و دنياى خويش را آباد ميخواستند زيرا اگر بندۀ كم و زياد سود و زيان را از جانب خداى داند البتّه همه جنگ و جدالها از ميان بر خواهد خاست.

281

إنّ هيهنا - و أشار بيده إلى صدره - لعلما جمّا لو أصبت له حملة بلى أصيب لقنا غير مأمون عليه مستعملا آلة الدّين

ص: 256

للدّنيا أو مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحججه على أوليائه أو منقادا لحملة الحقّ لا بصيرة له فى أحنائه ينقدح الشّكّ فى قلبه لأوّل عارض من شبهة : (اين قسمت از فرمايش حضرت عليه السّلام از سخن 139 نهج البلاغه است كه جناب كميل ابن زياد رضوان اللّه عليه گويد حضرت عليه السّلام روزى دست مرا گرفت و بصحرا برد در ميان صحرا ناگاه مانند مردمان ستم رسيده (كه عقدۀ اندوه راه آمد و شد نفسش را تنگ بر بسته باشد از سينۀ پر آتش) آهى بر كشيد و سخنى مبسوط بيان نمود تا اينكه دست نازنين بر سينۀ مبارك زده و فرمود: كميلا) البتّه در اين سينۀ من علم فراوانى روى هم انباشته شده است ايكاش كسانى پيدا ميكردم و اين بار گران دل را كمى بر دوش آنان مينهادم (و اندكى آسوده ميگشتم چكنم كه در اين زمان از چنين كس اثرى پيدا نيست) چرا مييابم كسانى را كه تيز فهمند و بمطلب زود پى ميبرند ولى بر آنان ايمن نيستم كسى است كه دين را براى پيشرفت كار دنيايش بكار ميبرد و با نعمتهاى خدا عليه بندگان خدا و بحجّتهاى خدا بر دوستان خدا برترى ميجويد و گردن فرازى ميكند (از او كه ميگذرم) ديگرى را مييابم كه او پيرو اهل حقّ است لكن در لابلاى باطنش بينش و بصيرت نيست باوّلين شبهه اى كه برايش عارض ميشود شكّ و بدگمانى در دلش بناى آتش افروزى را ميگذارد (كميلا هيچيك از اين دو در كار دين بدردخور نيستند بشخص سوّم برميخورم او را هم مينگرم كه در لذّت و خوشى زياد روى كرده عنان را در كف شهوت رها كرده است همّتش فقط بر آن مصروفست كه خوش بخورد و خوش بخسبد بچهارمى ميرسم مى بينم كه او هم فقط بگرد كردن و پس اندازى مال مشغول است اى كميل هيچكدام از اينها در كار رعايت و نگهدارى دين بدرد خور نيستند و بكس شمرده نميشوند نزديكترين چيزى كه اينها بآن شباهت دارند چارپايان چرا كننده اند كه فقط و فقط همّتشان بپر كردن شكمشان مصروف است اى كميل اينطور ميشود كه علم بمرگ علماى حقيقى از بين ميرود انتهى).

282

إنّ الدّنيا دار عناء و فناء و غير و عبر و محلّ فتنة و محنة : براستى كه اين دنيا سراى گرفتارى و ناپايدارى و دگرگون گشتن و پند گرفتن و جايگاه فتنه و رنج است.

ص: 257

283

إنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع و إنّ الآخرة قد أقبلت و أشرفت باطلاع : براستى كه جهان پشت كرده و ميرود و آهنگ رفتن خود را اعلام داشته است براستى كه آخرت رو كرده و ميآيد و نزديكست كه آشكارا و ظاهر شود.

284

إنّ الدّنيا دار فجايع من عوجل فيها فجع بنفسه و من أمهل فيها فجع بأحبّته بدرستى كه اين جهان سراى مصيبتها است هر آنكس كه درباره او در آن شتاب شده است مصيبت او بخودش باشد و هر آنكس كه در آن بدو مهلت داده شده است به مصيبت دوستانش گرفتار گردد.

285

إنّ الدّنيا معكوسة منكوسة لذّاتها تنغيص و مواهبها تغصيص و عيشها عناء و بقائها فناء تجمح بطالبها و تردى راكبها و تخون الواثق بها و تزعج المطمئنّ إليها و إنّ جمعها إلى انصداع و وصلها إلى انقطاع : براستى كه جهان كارهايش همه وارونه و بسر در آينده است لذّات و گوارائيهايش تيره و ناگوارى بخششهايش گلو گرفتنى، زندگيش با رنج، بقايش با فناء توام است، با طالب خود سركشى كند، سوار خود را بهلاكت رساند، با آنكه بآن پناه جويد خيانت ورزد، و با آنكه بدان اطمينان پيدا كند او را بلرزاند و از جاى بر كند، كار جمعش بپراكندگى كشد و پيوندش ببريدن رسد (براستى كه چنين سرا و جائى جا و سراى دلبستن و آسوده زيستن نيست كه نيست خنك آن رادمردانى كه در چند روزى كه در اين جا و سرا مهمان بودند برگ آخرت را ساز ديدند و سر خوش به بهشت جاودان خراميدند).

286

إنّ من هوان الدّنيا على اللّه أن لا يعصى إلاّ فيها و لا ينال ما عنده إلاّ بتركها : البتّه از پستى و خوارى جهان نزد خدا همين بس كه خدا جز در آن معصيت كرده نشود و انسان بدانچه در نزد خدا است جز بترك آن نرسد.

287

إنّ الدّنيا كالحيّة ليّن مسّها قاتل سمّها فأعرض عمّا يعجبك فيها لقلّة ما يصحبك منها و كن آنس ما تكون بها أحذر ما تكون منها براستى كه جهان همچون كرزه مارى است كه نرم باشد آنچه كه بدست خورده شود از آن كشنده است زهر آن پس رو گردان از آنچه خوش آيد ترا در آن

ص: 258

زيرا كه آنچه از آن همراه تو باشد بسيار اندك و ناچيز است و باش در بهترين حالات أنس و باو بيمناك ترين حالات از او (و اين از سخنانى است كه آنحضرت عليه السّلام بجناب سلمان فرمودند).

288

إنّ دنياكم هذه لأهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم و أحقر من ورقة فى فم جراد ما لعلىّ و نعيم يفنى و لذّة لا تبقى : براستى كه اينجهان شما (كه اينقدر دلباختۀ آن و برايش اهميّت قائليد) در نظر من از رك و پى و يا استخوان بى گوشت خوكى كه (بخس كثيف و) در دست خورده دارى باشد خوارتر است و از برگى (ناچيز) كه در دهان ملخى باشد بيمقدارتر و كوچكتر است آخر على را با نعمتى فانى شونده و لذّتى از بين رونده چكار است.

289

إنّ الدّنيا كالغول تغوى من أطاعها و تهلك من أجابها و إنّها لسريعة الزّوال وشيكة الانتقال : براستى كه جهان همچون غولى است رهزن گمراه ميكند كسى را كه اطاعتش كند و ميكشد آن را كه پاسخش دهد و آن جهان تباهيش تند و زود و انتقال و بر گشتنش نزديك است.

290

إنّ الدّنيا تقبل إقبال الطّالب و تدبر إدبار الهارب و تصل مواصلة الملول و تفارق مفارقة العجول : براستى كه جهان بسوى انسان روى ميآورد روى آوردن شخص خواهنده و پشت ميكند پشت كردن شخص گريزنده و پيوند مينمايد پيوند كردن شخص خسته و ملول (از مصاحبت انسان كه با كمال دلسردى و بيميلى و اكراه انجام ميگردد) و از انسان ميبرد بريدن شخص شتاب كننده (خلاصه دنيا تمام كارهايش وارونه است در عين اميدوارى انسان را نااميد و در بحبوحۀ عيش شخص را عزادار ميسازد).

291

إنّ الدّنيا منزل قلعة و ليست بدار تجعة خيرها زهيد و شرّها عتيد و ملكها يسلب و عامرها يخرب : براستى كه جهان منزلى است عاريه كه دل از آن كندن بايد و سرائى است كه در آن خير و خوشى را طلبيدن نشايد خير آن كم و شر و بدى آن آماده و دارائى آن ربوده ميشود و آباديش خراب شونده است (النّجعة طلب الكلاء فى مواضعه).

ص: 259

292

إنّ الدّنيا لهى الكنود العنود و الصّدود الجحود و الحيود الميود حالها إنتقال و سكونها زلزال و عزّها ذلّ و جدّها هزل و كثرتها قلّ و علوّها سفل أهلها على ساق و سياق و لحاق و فراق و هى دار حرب و سلب و نهب و عطب :

براستى كه اين جهان همان (پير زال فرتوت) نا سپاسگذار ستيزه كار و گرداننده منكر شونده بر گردنده پشت كننده است حالاتش انتقال پذيرفتنى و آرامش آن اضطراب عزّتش خوارى، جدّ و كوشش مسخرگى، بسيارش كمى، بلنديش پستى است مردم دنيا بى قرار و سر پا ايستاده در حال كوچيدن و بمردگان پيوستن، و پيوستن و جدا شدن خود دنيا خانۀ جنگ ور بودن و تاراج كردن و تباه شدن است.

293

إنّ الدّنيا غرور حائل و ظلّ زائل و سناد مائل تصل العطيّة بالرّزيّة و الأمنيّة بالمنيّة : براستى كه جهان فريب دهنده ايست تغيير يابنده (يعنى بر حالى ثابت نماند) و سايه ايست زايل شونده و پشتبانى است كج و مايل پيوند كند، عطا و بخشش را به مصيبت و آرزو را بمرگ.

294

إنّ الدّنيا عيشها قصير و خيرها يسير و إقبالها خديعة و إدبارها فجيعة و لذّاتها فانية و تبعاتها باقية : براستى كه جهان عيش و زندگيش كوتاه خوبيش اندك اقبالش مكر و خدعه ادبار و رفتنش اندوه و درد لذّاتش نابود شدنى و رنج و اندوههايش باقى ماندنى است.

295

إنّ الدّنيا دار أوّلها عناء و آخرها فناء فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب من استغنى فيها فتن و من افتقر فيها حزن براستى كه جهان سرائى است كه اوّل آن رنج و گرفتارى و آخرش فنا و نيستى است در حلالش حساب و در حرامش عقاب است هر كه در آن دارا شد بفتنۀ گرفتارى دچار شد و هر كه در آن نادار ماند گرفتار غصّه و اندوه گرديد.

296

إنّ الدّنيا دار شخوص و محلّة تنغيص ساكنها ظاعن و قاطنها بائن و برقها خالب و نطقها كاذب و أموالها محروبة و أعلاقها مسلوبة ألا و هى المتصدّية العنون و

ص: 260

الجامحة الحرون و المانية الخؤون :

براستى كه جهان سراى كوچيدن و جايگاه باندوه و غصّه زيستن است ساكنش كوچنده و جاى گيرنده اش جدا شونده از آن است برق درخشانش بازى دهنده و بى باران و گفتارش دروغ و بهتان چيزهاى گرانبهاى او تاراج شونده. آگاه باش كه همان دنيا است كه متعرض شونده سخت است (يعنى كه درصدد بدام افكندن شماها است و در اين باره سخت كوشا است) و اسبى است چموش و نافرمان و دروغگوئى است خيانت كننده (ألخلّب السّحاب الّذى لا مطر فيه فكأنّه يخدع و يقال لمن يعد و لا ينجز إنّما أنت كبرق خلّب ).

297

إنّ الدّنيا دار محن و محلّ فتن من ساعاها فاتته و من قعد عنها واتته و من أبصر إليها عمته و من أبصر بها بصّرته:

براستى كه جهان سراى محنت ها است و جايگاه فتنه ها است هر كه در راه آن بكوشد از دستش برود هر كه از طلب آن باز ايستد جهان بسويش بيايد هر كه بزيور و زر آن ديده دوزد كورش سازد و هر كه (ديده از آن بر دوزد و) بواسطۀ آن بينائى جويد بينايش گرداند

298

إنّ الدّنيا تدنى الآجال و تباعد الآمال و تبيد الرّجال و تغيّر الأحوال من غالبها غلبته و من صارعها صرعته و من عصاها أطاعته و من تركها أتته :

براستى كه جهان نزديك كننده اجلها و دور ميگرداند آرزوها را و نابود ميكند مردان را و دگرگون كنندۀ احوالات بشر است هر كه بر آن غلبه جستن خواهد جهان بر وى غلبه جويد و هر كه با آن كشتى گيرد زمين خورد هر كه ويرا نا فرمانى كند جهان ويرا فرمان برد و هر كه آن را واگذارد جهان بسويش روى آرد.

299

إنّ الدّنيا تخلق الأبدان و تجدّد الآمال و تقرّب المنيّة و تباعد الأمنيّة كلّما اطمئنّ صاحبها منها إلى سرور أشخصته منها إلى محذور :

براستى كه جهان كهنه كننده و فرسايش دهندۀ پيكرها است و آرزوها را نو ميسازد و مرگ را نزديك ميكند و اميد را دور ميگرداند همينكه شخص دنيا پرست از آن اطمينان پيدا كرد و بشادى و سرمستى گرائيد ناگهان او را بسوى ترس و وحشت و محذور ميكشاند (و نقشه هايش را تمام نقش بر آب ميگرداند).

ص: 261

300

إنّ الدّنيا خيرها زهيد و شرّها عتيد و لذّتها قليلة و حسرتها طويلة تشوب نعيمها ببؤس و تقرن سعودها بنحوس و تصل نفعها بضرّ و تمزج حلوها بمرّ :

براستى كه جهان خيرش كم و اندك است و بديش حاضر و آماده است لذّتش كم اندوهش بسيار است نعمتش آميخته با سختى است و نيكبختيش مقرون با بدبختيها سودش را با زيان بهم پيوسته كند و شيرينيش را با تلخى در هم آميخته نمايد.

301

إنّ الدّنيا غرّارة خدوع معطية منوع ملبسة نزوع لا يدوم رخائها و لا ينقضى عنائها و لا يركد بلائها : براستى كه جهان بسيار غافل كننده، فريب دهنده، عطا كننده، بازگيرنده، پوشاننده، كننده است فراخى و آسايشش ناپايدار، و رنجش سرآمدنى و گرفتاريش ايستادنى و تمام شدنى نيست

302

إنّ الدّنيا كالشّبكة تلتفّ على من رغب فيها و تتحرّز عمّن أعرض عنها فلا تمل إليها بقلبك و لا تقبل عليها بوجهك فتوقعك فى شبكتها و تلقيك فى هلكتها : براستى كه جهان همچون دامى است كه هر كس آرزومند آن باشد آن دام در او مى پيچد و پرهيز كند از هر كس كه روى گرداند از آن بنا بر اين بدان مايل مباش و دل در آن مباز و با روى رغبت روى بآن ميآورد كه آن (صيّاد شيّاد و زبردست) تو را بدام خويش در ميكشد و بپرتگاه هلاكتت در ميافكند.

303

إنّ الدّنيا تعطى و ترجع و تنقاد و تمتنع و توحش و تؤنس و تطمع و تؤيس يعرض عنها السّعداء و يرغب فيها الأشقياء : براستى كه جهان ميدهد و باز ميستاند، و رام گردد و سركشى كند، و بوحشت ميافكند و مأنوس سازد بطمع ميافكند، و مأيوس ميسازد، نيكبختان از آن كناره گيرند و بدبختان در آن رغبت كننده اند.

304

إنّ الدّنيا دار بالبلاء معروفة و بالغدر موصوفة لا تدوم أحوالها و لا يسلم نزّالها ألعيش فيها مذموم و الأمان فيها معدوم : براستى كه جهان سرائى است كه ببلا و گرفتارى معروف و بمكر و دستان موصوف است حالات آن پايدار و بيك منوال نيست و

ص: 262

ساكنانش در آسايش نميباشند زندگى در آن نكوهيده و انيّت در آن نيست و نابود است.

305

إنّ الدّنيا ظل الغمام و حلم المنام و الفرح الموصول بالغمّ و العسل المشوب بالسّمّ سلاّبة النّعم أكّالة الأمم جلاّبة النّقم براستى كه جهان سايۀ ابريست (زودگذر) و بمانند آنچه در خواب بينند باشد و شادئى است پيوسته با اندوه و عسلى است آميخته با زهر كه شارب خود را خواهد كشت) نعمتها را گيرنده امّتها را خورنده (و نهنگ آسا بكام مرگ در كشنده) و نقمتها و گرفتاريها را جلب كننده است.

306

إنّ الدّنيا لا تفى لصاحب و لا تصفو لشارب نعيمها ينتقل و أحوالها تتبدّل و لذّاتها تفنى و تبعاتها تبقى فأعرض عنها قبل أن تعرض عنك و استبدل بها قبل أن تستبدل بك : براستى كه جهان بجهان دار وفا نكند و براى آشامنده آب سر چشمه اش صافى نشود نعمتش انتقال پذيرد و حالاتش دگرگون گردد و لذّاتش فانى شود گرفتاريهايش باقى ماند پس پيش از آنكه او رخ از تو برتابد تو روى از آن برتاب و پيش از آنكه او ديگرى را بر تو بگزيند تو ديگرى را بر او عوض گير و اختيار كن (مشتى بر سينۀ اين زال سپيد ابرو زن روزكى چند صبر كن و با حوران سمن پيكر و لعبتان ماه منظر بهشتى در آميز).

307

إنّ الدّنيا ربما أقبلت على الجاهل بالاتّفاق و أدبرت عن العاقل بالاستحقاق فإن اتتك منها سهمة مع جهل أو فاتتك منها بغية مع عقل فإيّاك أن يحملك ذلك على الرّغبة فى الجهل و الزّهد فى العقل فإنّ ذلك يزرى بك و يرديك : براستى كه جهان بسيار افتد كه از روى اتّفاق بر نادان بيخرد روى كند و با وجود استحقاق و سزاوار بودن بر مرد خرد پشت نمايد پس اگر گاهى بحال نادانى بهرۀ از دنيا تو را برسد و حصّه اى گيرت آيد و يا در حال عقل و دانائى بهرۀ از آن از تو فوت شود پس بترس و بپرهيز از اينكه آن دادن و آن ندادن تو را بسوى جهل متمايل سازد و از عقل و خردت دور نمايد كه اگر چنين شود اين كار تو را عيبناك و هلاك ميسازد (خوانندۀ عزيز درست در اين درر آبدار و غرر پر انوار شاهوار بنگر و ببين و پس از كلام خدا و رسول يك چنين كلمه باين پر ارزشى و فصاحت و ملاحت در

ص: 263

تمام كتب حكماى جهان از گذشتگان و آيندگان خواهى يافت بخداى لايزال سوگند است اگر افلاطون و حكماى ديگر جهان پس از على بن ابيطالب عليه السّلام پاى بدنيا گذاشته بودند خاك پاى آن حضرت را توتياى ديدگان خويش ميساختند سوگند با خداى كسانيكه دم از دانش و دين اسلام زده و ديگرى را بر امير المؤمنين (ع) اختيار نموده اند از قبيل فخر رازيها و غزاليها هيچ شكّى در كفر و ارتدادشان نيست مگر اينكه تقيّه كرده باشند بأبى أنت و أمّى يا أمير المؤمنين روحى لك الفداء يا ابن أبيطالب يا أخا رسول اللّه و وصيّه و وزيره).

308

إنّ من نكد الدّنيا أنّها لا تبقى على حالة و لا تخلو من استحالة تصلح جانبا بفساد جانب و تسرّ صاحبا بمسائة صاحب فالكون فيها خطر و الثّقة بها غرر و الإخلاد إليها محال و الاعتماد عليها ضلال :

براستى كه يكى از پستى جهان آنست كه بر يك حال نپايد و خالى از گردشهاى گوناگون نيست اصلاح يك طرفش بفساد و خرابى طرف ديگر است و شادى يك رفيق ببدحالى يار ديگر است ماندن در آن خطر و اطمينان بدان پيدا كردن بيم زيان دارد، و هميشه در آن زيستن محال و بر آن (با دل خوش) تكيه زدن گمراهى و ضلال است

309

إنّ الدّنيا سريعة التّحوّل كثيرة التّنقّل شديدة الغدر دائمة المكر فأحوالها تتزلزل و نعيمها يتبدّل و رخائها يتنقّص و لذّاتها تتنغّص و طالبها يذلّ و راكبها يزلّ : براستى كه جهان تغيير و گردشش تند و سريع و نقل و انتقالش از ديگرى بديگرى بسيار بيوفائيش سخت و مكر و خيانتش هميشگى حالاتش متزلزل و نعمتهايش در گردش آسايشش كم ميشود و شادى و لذّاتش تيره و كدر ميگردد خواهندۀ جهان خوار و سوارش بلغزش دچار است (و بچنين جا و سرائى دل بستن از جادّۀ عقل بدور است).

310

إنّ الدّنيا حلوة نضرة حفّت بالشّهوات و راقت بالقليل و تحلّت بالآمال و تزيّنت بالغرور لا تدوم حبرتها و لا تؤمن فجعتها غرّارة ضرّارة حائلة زائلة نافدة بائدة أكّالة غوّالة : براستى كه جهان شيرين و خرّم است پيچيده شده بشهوتها است باندكى پاك و روشن گرديده و آراسته شده بآرزوها است و زيور و زيب آن

ص: 264

فريب و دروغ است شاديش ناپايدار و از گرفتاريش كسى ايمن و بر كنار نيست بسيار فريبنده بسيار زيان زننده رنگ برنگ شونده، بر كنار شونده، تمام شونده، نابود شونده، بسيار خورنده بسيار هلاك كننده است.

311

إنّ الدّنيا يونق منظرها و يوبق مخبرها قد تزيّنت بالغرور و غرّت بزينتها دار هانت على ربّها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرّها و حلوها بمرّها لم يصفّها اللّه لأوليائه و لم يضنّ بها على أعدائه بدرستى كه ديدنى هاى جهان زيبا و طرب انگيز و ناديدنى هاى آن هلاكت بار بتحقيق كه بفريب آراسته و بهمان زينت و آراستگيش مردم را ميفريبد سرائى است در نزد پروردگارش بسيار خوار پس حلالش بحرام و خيرش با شرّش و شيرينيش با تلخش بهم در آميخته است خدا آن را براى دوستانش پاكيزه از آلايش ها و صافى از كدرها قرار نداده و از دادن آن بدشمنان بخل نورزيده و دريغ نكرده است.

312

إنّ للدّنيا مع كلّ شربة شرقا و مع كلّ أكلة غصصا لا تنال منها نعمة إلاّ بفراق أخرى و لا يستقبل فيها المرء يوما من عمره إلاّ بفراق اخر من أجله و لا يحيى له فيها أثر إلاّ مات له أثر : براستى كه دنيا را با هر شربت آبش گلو گرفتنى و با هر لقمه نانش اندوه و غصّه ايست انسان در اين جهان بنعمتى نرسد جز آنكه نعمت ديگرى را از دست بدهد و روزى از عمرش را استقبال نكند جز آنكه روزى ديگر از مدّتش را پشت سر گذارد و اثرى (از آثارش) در آن زنده نشود جز آنكه اثر و نشانۀ ديگرى از او بميرد و از بين برود.

313

إنّ الدّنيا دار صدق لمن صدّقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها قد اذنت ببنيها و نادت بفراقها و نعت نفسها و أهلها فمثّلت لهم ببلائها البلاء و شوّقتهم بسرورها إلى السّرور راحت بعافية و تبكّرت بفجيعة ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا فذمّها رجال غداة النّدامة و حمدها اخرون ذكّرتهم فذكروا و حدّثتهم فصدّقوا فاتّعظوا منها بالغير و العبر : براستى كه جهان سراى درستى است براى كسى كه تصديقش كرده است و خانۀ ايمنى از

ص: 265

گرفتارى است براى كسى كه حقيقت آن را دريابد و سراى بى نيازى است براى كسى كه از آن توشه گرد آرد (و برگ روز بى برگى را ذخيره بيند) و سراى پند و موعظت است براى كسيكه بدان پند آموزد گوش فرا داريد كه جهان جدائيش را از شما اعلام داشته و دوريش را ندا در داده است و خبر مرگ خود و مردمش را صلا بر كشيده است خود را با بلاء خودش بلا و گرفتارى را با آنان نشان داده و با سرور و شاديش آنان را بسوى سرور و شادى (پوچ و دروغين) تشويق كرده است دور گرديده با تندرستى و سلامت و پيش آمده با مصيبت و گرفتارى همه از براى رغبت دادن ترساندن و دور ساختن و بوحشت و محذور افكندن انسان است فلذا مردانى در بامداد پشيمانى از دنيا (و دلباختگى بدان و حيف و ميل كردن عمر عزيزشان) آن را نكوهيدند (و گفتند زهى زال جادوگرى كه ما را دچار بندهاى مكر و اشبال كيد و خديعت خويش كرد) لكن گروهى ديگر آن را ستودند و مدحش كردند دنيا آنان را پند داد و آنها هم پند گرفتند از حديث پيشينيان (و گرفتارى امم سابقه) بآنان سخن راند تصديقش كردند و بگردشهاى گوناگون و چيزهائيكه بايد بدان پند گرفت پندشان داد آنها هم آن پند را پذيرفتند.

314

إنّ الدّنيا منتهى بصر الأعمى لا يبصر ممّا وراها شيئا و البصير ينفذها بصره و يعلم أنّ الدّار ورائها فالبصير ينفذها منها شاخص و الأعمى إليها شاخص و البصير منها متزوّد و الأعمى إليها متزوّد : براستى كه جهان آخرين چشم انداز شخص كوردل است و پس از جهان چيز ديگرى نمى بيند (و بكار فرداى قيامت نميانديشد) و ليكن شخص بينا ديدۀ دلش نفوذ پيدا ميكند و در مييابد و ميداند كه خانه آنست كه پشت اين دنيا ميباشد فلذا شخص بينا از دنيا ميكوچد و شخص نابينا بسوى دنيا كوچ ميكند بينا از دنيا براى آخرت توشه بر ميگيرد نابينا فقط براى دنيا توشه گرد ميآورد.

315

إنّ للدّنيا رجالا لديهم كنوز مذخورة مذمومة عندكم مدحورة يكشف بهم الدّين ككشف أحدكم رأس قدره يلوذون كالجراد فيهلكون جبابرة البلاد : براستى كه جهان را رادمردانى است كه در نزد ايشان گنجهائى است ذخيره شده كه آنها در نزد شما ناپسنديده و

ص: 266

و خوار است (و آن رادمردان ممكن است ائمّه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين و آن گنجها علوم اوّلين و آخرين و اسماء اعظم الهى بوده باشد چنانچه در بسيارى از احاديث بهمين معنى دربارۀ آنان اشارتها رفته است) و آن مردها اسرار دين را ميگشايند بدانسانكه يكى از شما سرپوش ديكش را بر ميدارد آنها همانند ملخ گردهم آيند پس بهلاكت رسانند گردنكشان دنيا را

316

إنّ الدّنيا و الآخرة عدوّان متفاوتان و سبيلان مختلفان فمن أحبّ الدّنيا و توالاها أبغض الآخرة و عاداها و هما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بينهما فكلّما قرب من واحد بعد من الآخر و هما بعد ضرّتان : براستى كه دنيا و آخرت همچون دو دشمن اند كه از هم دور باشند و دو راه اند كه از هم جدايند پس هر كس دنيا را دوست داشته و دل بدان در بازد آخرت را دشمن داشته و با آن عداوت ورزيده است و اين دو بمنزلۀ مشرق و مغرب اند و آنكه بين اين دو در رفت و آمد است هر چه بيكى نزديك شود از ديگرى دور ميگردد با اين حال اين دو با هم همچون دو هوويند (كه ابدا بينشان سازشى نيست).

317

إنّ الدّهر يجزى بالباقين كجريه بالماضين لا يعود ما قد ولّى منه و لا يبقى سرمدا ما فيه آخر فعاله كأوّله متسابقة أموره متظاهرة أعلامه لا ينفك مصاحبه من عناء و فناء و سلب و حرب : براستى كه روزگار بر باقى ماندگان چنان بگذرد كه بر گذشتگان گذشت هر چه از آن كه پشت كرده روى نكند و آنچه در آن مانده باقى نماند آخر كارش همانند اوّلش ميباشد كارهايش بر يكديگر پيشى گيرنده اند و نشانه هايش يكى كمر ديگرى را گرفته اند (يعنى همه با هم توافق دارند) خواهان آن از رنج و تباهى و ربودن دارائيش جدا شدنى نيست

318

إنّ الدّهر موتر قوسه لا تخطى سهامه و لا تؤسى جراحه يرمى الصّحيح بالسّقم و النّاجى بالعطب : براستى كه روزگار كمان خود را زه كننده است خدنگش خطا نكند و جراحت پيكانش هيچگاه به نگردد تندرست را هدف تير بيمارى سازد و از پايش در افكند و رستگار را بورطۀ هلاكت و تباهى بكشند و بكشد

319

إنّ الدّنيا لمشغلة عن الأخرة لم يصب صاحبها منها سببا إلاّ فتحت عليه حرصا عليها و لهجا بها : براستى كه جهان دلها را از

ص: 267

آخرت بازدارنده است دنيا دار از دنيا وسيلۀ بدست نيارد جز اينكه دنيا هر دم درگاه حرص و آز را بروى او باز سازد و او هم دل بستگيش بدنيا بيشتر شود.

320

إنّ اللّه تعالى جعل الدّنيا لما بعدها و ابتلا فيها أهلها ليعلم أيّهم أحسن عملا و لسنا للدّنيا خلقنا و لا بالسّعى لها أمرنا و انّما وضعنا فيها لنبتلى بها و نعمل فيها لما بعدها : براستى كه خداوند تعالى جهان را براى ما بعد آن كه آخرت است قرار داده است و اهل دنيا را بدان امتحان و آزمايش فرموده است تا انكه بداند كدام يك از آنان بهتر عمل ميكنند و البتّه ما را براى دنيا نيافريده و بكوشش و كار براى آن دستورمان نداده اند بلكه ما را در آن نهاده و آورده اند تا بدان آزموده شويم و در آن از براى آخرت كار كنيم.

321

إنّ الدّنيا دار منى لها الفناء و لأهلها منها الجلاء و هى حلوة خضرة قد عجلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر فارتحلوا عنها بأحسن ما يحضركم من الزّاد و لا تسئلوا فيها إلاّ الكفاف و لا تطلبوا منها أكثر من البلاغ : براستى كه جهان سرائى است كه نيستى و نابودى براى آن و كوچيدن براى مردمانش از آن مقدر گرديده و اين دنيا (در نظر دنيا پرستان بسيار) شيرين و سبز و خرّم است همانا شتاب كرده است براى خواهانش و حقيقت آن پوشيده گرديده بر دل نگرنده (دنيا پرست دل بدنيا در ميبازد و آنجا را جاى امن و خوشى فرض ميكند كه ناگاه گرفتارى از اطراف بر وى چار اسبه ميتازد و آن همه روياى شيرينش را نقش بر آب ميگرداند) بنابراين از دنيا با بهترين توشه كه شما را بسر منزل حقيقى برساند بكوچيد و بيش از اندازۀ كفايت در آن مخواهيد و بيش از چيزيكه شما را بآخرت برساند مجوئيد (كه بيشتر خواستنش دردسر است).

322

إنّ الدّنيا لا يسلم منها إلاّ بالزّهد فيها أبتلى النّاس بها فتنة فما أخذوا منها لها أخرجوا منه و حوسبوا عليه و ما أخذوا منها لغيرها قدموا عليه و أقاموا فيه و إنّها عند ذوى العقول كالظّلّ بينا تراه سائغا حتّى قلص و زائدا حتّى نقص و قد أعذر اللّه سبحانه إليكم فى النّهى عنها

ص: 268

و أنذركم و حذّركم منها فأبلغ : براستى كه كسى از جهان جز بزهد و كناره گيرى از آن نرهد (و با شاهد دولت آخرت هم آغوش نگردد) مردم در آن براى امتحان و آزمايش گرفتار شدند هر چه از آن براى آن دنيا فرا گيرند (و مال گرد آرند) از آن بيرون رانده شوند و برايش مؤاخذه و محاسبه گردند و هر چه از آن كه براى غير آن (آخرت) گرد آرند بر آن در آيند و در آن اقامت گزينند و اين جهان در نزد خردمندان همچون سايه است كه بمحض اينكه ميرود دامان بگسترد دامن بر چيند و بمجرّد اينكه افزايش خواهد كاستى گيرد بدرستى كه خداوند سبحان براى شما عذر نگذاشته در باز داشتنش شما را از آن و ترسانيده و بر حذر داشته است شما را از آن پس رسا بوده است ترسانيدن و بر حذر داشتنش

323

إنّ الدّنيا لم تخلق لكم دار مقام و لا محلّ قرار و إنّما جعلت لكم مجازا لتزوّدوا منها الأعمال الصّالحة لدار القرار فكونوا منها على أوفاز و لا تخدعنّكم العاجلة و لا تغرّنكم فيها الفتنة : براستى كه جهان آفريده نشد كه براى شما سراى جاى گزيدن و جايگاه آرام گرفتن باشد لكن فى الجمله براى شما گذرگاهى قرار داده شد كه (روزكى چند در آن بياسائيد و) از آن براى سراى جاى و قرار گرفتن از كردارهاى نيك توشه گرد آريد پس بوده باشيد از ناحيۀ دنيا در حال شتاب و كوچ كردن (يعنى كه در آن آرام و قرار نگيريد) نكند كه جهان شما را بفريبد و فتنه در آن جهان شما را مغرور كند و خواب خرگوش دهد (كه اگر چنين شود گرفتارى و پشيمانى سختى را دچار خواهيد شد) يا موسى لا تطوّل فى الدّنيا أملك فتقسى قلبك و قاسى القلب منّى بعيد إلى قوله سبحانه وصح إلىّ من كثرة الذّنوب صياح المذنب الهارب من عدوّه و استعن بى على ذلك فإنّى نعم العون و نعم المستعان: (خداوند منّان بموسى بن عمران وحى فرستاد كه (يا موسى دامنۀ آرزويت را در دنيا دراز مكن كه دل سنگين ميشوى و شخص دل سنگين از من دور است تا آنجا كه فرمايد و از بسيارى گناهان بنزد من صيحه بزن صيحه زدن شخص گنهكار گريزنده از دشمنش (كه هيچ راه مفرّ و مناصى ندارد) و در اينكار از من كه خدايم يارى جوى كه من بهترين يار و نيكويارى كننده هستم

324

إنّ الزّهادة قصر الأمل و الشّكر على النّعم

ص: 269

و الورع عن المحارم فإن غرب ذلك عنكم فلا يغلب الحرام صبركم و لا تنسوا عند النّعم شكركم فقد أعذر اللّه سبحانه إليكم بحجج مسفرة ظاهرة و كتب بارزة العذر واضحة : براستى كه زهد و كناره گيرى از جهان كوتاه كردن آرزو و شكر كردن بر نعمت خداوندى و دورى است از حرامها پس اگر زهد از جهان بر شما دشوار افتاد (و نتوانستيد بلوازم آن عمل كنيد) نكند كه حرام صبر شما را مغلوب و نابود كند و آن مباد كه بگاه نعمتها شكرتان را از ياد ببريد (كه اگر برديد بندۀ ناصبور و ناسپاسگذار خواهيد بود) و خدا خود بوسيلۀ حجّتهاى روشن و هويدا و كتابهاى آشكار (سماوى كه بتوسّط پيمبرانش نازل فرموده است) نشان دهندۀ عذر راه عذر را بر شما بسته است.

325

إنّ علىّ من أجلى جنّة حصينة فإذا جاء يومى انفرجت عنّى و أسلمتنى فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرء الكلم : براستى كه همان سر رسيد زمان من خودش برايم سپرى فراخ دامن و نگهدارنده است همينكه دوران من سر آيد آن سپر از من كنار رود و درهم شكند و بدست مرگم در سپرد در اين هنگام ديگر تير و كمان دشمن از من نگذرد و زخم و ريش آن بهبودى نپذيرد.

326

و قال عليه السّلام و قد طلب رجل من بيت مال المسلمين شيئا و هو ممّن لا يستحقّ أن يعطيه إنّ هذا المال ليس لى و لا لك و إنّما هو للمسلمين و جلب أسيافهم فإن شركتهم فى حربهم شركتهم فيه و إلاّ فجنا أيديهم لا يكون لغير أفواههم : مردى از مسلمانان وقتى چيزى از آنحضرت خواست و او از كسانى بود كه سزاوار نبود آن چيز را بوى دادن آنحضرت عليه السّلام فرمودند: البتّه اين مال نه مال من است نه مال تو البتّه آن مال مسلمانان است و آنچه كه شمشيرهايشان (در ميدانهاى جنگ با كفّاره بكار افتاده) و گرد آوريده است اگر در جنگ كردن شريك آنها بودۀ تو را شريك آنان ميگردانم و گرنه چيدۀ دستهاى آنها جز براى دهنهاى خودشان نميباشد (اين مثل هذا جناى و خياره فيه و كلّ جان جناه فى فيه داستانى است معروف كه جاى نقلش نيست)

ص: 270

327

إنّ اللّه سبحانه يحبّ أن تكون نيّة الإنسان للنّاس جميلة كما يحبّ أن تكون نيّته فى طاعته قويّة غير مدخولة: براستى كه خداوند سبحان دوست ميدارد كه نيّت انسان دربارۀ مردم نيكو باشد همانطوريكه دوست ميدارد كه نيت وى در فرمانبرداريش نيرومند و بدون شك يا ريا بوده باشد.

328

إنّ العافية فى الدّين و الدّنيا لنعمة جميلة و موهبة جزيلة : براستى كه سلامت در دين و دنيا بسيار نعمتى نيكو و از طرف خدا بخششى سنگين و گرانبها است (اگر دست دهد و روزى شود).

329

إنّ اللّيل و النّهار يعملان فيك فاعمل فيهما و يأخذان منك فخذ منهما :

براستى كه روز و شب در تو كار ميكنند و از عمرت ميگيرند (و پيكر تو را ميفرسايند) توهم در آنها كار كن و از آن چيزى بگير (و توشۀ گردآر).

الفصل العاشر :حرف الألف بحرف الشّرط بلفظ إن المخفّفة

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بحرف الشّرط بلفظ إن المخفّفة و قال عليه السّلام فصل دهم: از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بحرف شرط بلفظ ان مخفّفة آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

إن أتاكم اللّه بنعمة فاشكروا : اگر خدا شما را نعمتى داد شكر آن نعمت را بجاى آريد.

2

إن ابتلاكم اللّه بمصيبة فاصبروا :

اگر خدا شما را بمصيبتى گرفتار ساخت شكيبائى را پيشه گيريد

ص: 271

3

إن تصبروا ففى اللّه من كلّ مصيبة خلف : اگر صابر باشيد در هر مصيبتى از جانب خدا براى شما جانشين و اجرى است.

4

إن تبذلوا أموالكم فى جنب اللّه فإنّ اللّه مسرع الخلف : اگر اموالتان را در راه رضاى خدا صرف كنيد خدا بتندى عوض ميدهد

5

إن صبرت جرى عليك القلم و أنت مأجور : اگر (شكيبا و خويشتن دار بوده و در بلاها) صبر كنى آنچه بقلم قدرت جارى شده ميگذرد و تو نيز در نزد خدا ماجورى.

6

و إن جزعت جرى عليك القدر و أنت مأزور : اگر بيتابى كنى تقدير خدا بر تو ميگذرد و تو گنهكارى.

7

إن صبرت أدركت بصبرك منازل الأبرار و ان جزعت أوردك جزعك عذاب النّار : اگر (در گرفتاريها) صابر باشى جايگاه نيكان را با صبرت درك ميكنى و اگر بيتابى كنى آن بيتابيت تو را بآتش و عذاب ميكشاند.

8

إن صبرت صبر الأحرار و إلاّ سلوت سلو الأغمار : اگر صبر ميكنى بايد صبرت همچون صبر آزاد مردان باشد (كه هر چه روزگار بيشتر سختى پيش آرد آنان پاى بهتر فشاراند) و گر نه تسلّى داده شوى همچون تسلّى داده شدن گولان و بى ثباتان

9

إن كان فى الكلام بلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار : اگر در سخن گفتن رساندن مطلب و بلاغتى است پس در خاموشى سلامتى از لغزش است

10

إن كان فى الغضب الانتصار ففى الحلم ثواب الأبرار : اگر در خشم پيروزى است پس در بردبارى ثواب و مزد نيكان است.

11

إن كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل إليك : اگر بنا باشد بر آنچه كه از دستت بدر رفته است بيتابى كنى پس بر آنچه كه بتو نرسيده است بيتابى كن.

12

إن كنت حريصا على طلب المضمون لك فكن حريصا على أداء المفروض عليك : اگر در طلب آنچه كه براى تو ضمانت شده است حرص ميزنى (و بسيار دنبال روزى مقرّر ميدوى از اين دويدن كم كن) پس در اداى آنچه كه بر تو فرض و واجب گرديده است حريص باش (و بطاعت خدا بكوش)

13

إن استطعت أن لا يكون بينك و بين

ص: 272

اللّه ذو نعمة فافعل : اگر بتوانى كار كنى كه بين تو و خدا صاحب نعمتى وجود نداشته باشد (و واسطۀ بين تو و خدا نباشد) چنان كن.

14

إن أحببت أن تكون أسعد النّاس بما علمت فاعمل : اگر دوست دارى كه نيكبخت ترين مردمان باشى پس بدانچه ميدانى عمل كن.

15

إن أردت قطيعة أخيك فاستبق له من نفسك بقيّة ترجع إليها إن بدا له ذلك يوما ما : اگر بنا دارى پيوند دوستى را از برادر دينيت ببرّى از جانب خودت جائى از دوستى برايش باقى گذار كه اگر روزى خواست او باز گردد بدان باقيماندۀ دوستى باز گشت كند

16

إن استنمت إلى ودودك فاحرز له من أمرك و استبق له من سرّك ما لعلّك أن تندم عليه وقتا ما : اگر روزى اطمينان بدوستى كسى كه بسيار مورد علاقه ات باشد پيدا كردى پس مقدارى از كارهايت را نزدت نگهدار و از سرّت نزد خودت چيزى باقى گذار شايد روزى از دوستى با وى پشيمان شوى (آنوقت او نخواهد توانست عليه تو قيام و اقدام كند).

17

إن لم تردع نفسك عن كثير ممّا تحبّ مخافة مكروهه سمت بك الأهواء إلى كثير من الضّرر : اگر باز ندارى نفس خود را از بسيارى از چيزهائى كه دوست داريشان بخاطر ترس از ناخوش آيندشان آرزوها ترا بسوى بسيارى از زيان و ضرر بكشاند (يعنى هرگاه جلو خواهشهاى خود را در بسيارى از موارد كه مورد علاقه ات ميباشد ولى عاقبت خوشى ندارند نگيرى هر آينه دل تو با بلند پروازى هايش ترا در زيان هاى بيشمارى ميافكند

18

إن عقدت أيمانك فارض بالمقضىّ عليك و لك و لا ترج أحدا إلاّ اللّه سبحانه و انتظر ما أتاك به القدر : اگر پيمانى بستى پس بدانچه قضاى الهى بسود و زيان تو قرار گرفته تن در ده و بجز از خداى سبحان از هيچكس اميدى خيرى نداشته باش و منتظر باش تا تقدير چه پيش آرد.

19

إن وقعت بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و ألبسته بها ذمّة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمّتك بالأمانة و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما أعطيت من عهدك : اگر ميان تو و دشمنت

ص: 273

داستانى رخ داد كه منجرّ بآن شد كه با وى پيمانى بندى و لباس ذمّت و تعهّد را بر وى بپوشانى پس پيمانت را بوفا نگهدارى كن و ذمّه ات را بامانت رعايت نماى و نفس خود را بين خود و آنچه از عهدت كه باو عطا كردۀ سپرى قرار ده (كه زمان پيمان بسود و يا بزيان تو بزودى سپرى شدنى است).

20

إن أحببت سلامة نفسك و ستر معايبك فاقلل كلامك و أكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلم النّاس من يدك :

اگر دوست دارى كه نفست سالم و عيوبت پوشيده بماند گفتارت را كم و خاموشيت را بسيار ساز تا اينكه بسيار گردد انديشه ات و روشن گردد دلت و مردمان از دست تو در امان باشند

21

إن لم تكن حليما فتحلّم فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلاّ أوشك أن يصير منهم :

اگر بردبار نيستى بردبارى را برخود به بند (و خود را بصورت مردم بردبار در آر) زيرا كه كم كسى خود را بمردمى شبيه كرد جز اينكه نزديك شد كه خودش يكى از آنان گردد

22

إن صبرت صبر الأكارم و إلاّ سلوت سلوّ البهائم : اگر در گرفتاريها صبر ميكنى همچون بزرگان صبر كن و گرنه همچون چارپايان تسلّى خواهى يافت.

23

و قال عليه السّلام فيمن أثنى عليه إن نطقوا صدقوا و إن صمتوا لم يسبقوا إن نظروا اعتبروا و إن أعرضوا لم يلهوا إن تكلّموا ذكروا و إن سكتوا تفكّروا :

(بندگان خاصّ خدا) اگر بگويند راست گويند و اگر خاموش نشينند كسى (در سخن) بر آنان پيشدستى نكند اگر نظر و تأمل كنند پند گيرند و اگر روى بر گردانند غافل نشوند اگر لب بسخن بگشايند ياد خداى كنند و اگر دم فرو بندند بانديشه اشتغال ورزند

24

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه إن سقم فهو نادم على ترك العمل و إن صحّ أمن مغترّا فأخّر العمل إن دعى إلى حرث الدّنيا عمل و إن دعى إلى حرث الآخرة كسل إن استغنى بطر و فتن إن افتقر قنط و وهن إن أحسن إليه جحد و إن أحسن تطاول و امتنّ إن عرضت له معصية واقعها بالاتّكال على التّوبة : و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را نكوهش ميكردند فرمودند: مردم دنيا پرست احوال هر يكشان چنين است) اگر بيمار شود

ص: 274

پشيمان است كه چرا نتوانسته است كار خوب انجام دهد و اگر سالم باشد بحال غرور ايمن از كيفر مى نشيند و عمل براى آخرت را تأخير ميافكند اگر بكار كشت دنيا خوانده شود بكار پردازد و اگر بسوى زراعت آخرتش بخوانند تنبلى و كسالت نشان دهد اگر دارا گردد بسرمستى و فتنه در افتد و اگر نادار شود مأيوس گردد و در كار سست شود اگر با او خوبى شود انكار كند و اگر با كس خوبى كند بمنّت گذارى و گردنكشى برخيزد (و آبروى طرفرا پاك بريزد) و اگر گناهى بر وى عرضه شود باعتماد اينكه توبه كند در آن گناه واقع گردد.

25

إن عزم على التّوبة سوّفها و أصرّ على الحوبة إن عوفى ظنّ أن قد تاب إن ابتلى ظنّ و ارتاب إن مرض أخلص و أناب إن صحّ نسى و عاد و اجترى على مظالم العباد إن أمن افتتن لاهيا بالعاجلة فنسى الآخرة و غفل عن المعاد (آن شخص دنيا پرست از آخرت بى خبر) اگر اراده توبه داشته باشد آنرا پس اندازد و بر گناه اصرار ورزد اگر تندرستى و عافيت بيند گمان ميكند توبه كرده (خدا هم توبه اش را پذيرفته و او را شفا داده است) اگر گرفتار بلائى گردد بگمان و شك افتد (ممكن است مراد آن باشد كه شك در عدالت و حكمت خداوند كند و گمان بد ببرد) اگر بيمار شود اخلاص بخدا ميورزد و بسويش بازگشت كند اگر تندرست شود فراموش كرده و بگناه بازگشته و بر ستمكارى بندگان خدا دلير گردد اگر ايمن از بلا و گرفتارى و ندارى شود مفتون دنيا و به سرگرم بازى با چيز زود گذر شده و آخرت را فراموش و از بازگشت غافل شود (و اين مطالب هر كدام بصورت واحده در نسخه ها است و پيوست هم نوشته نشده لكن چون از حيث معنى يكنواخت و در نكوهش شخصى كه مورد نكوهش حضرت بوده است بودند لذا تمام را در يك شماره رديف هم ذكر كرديم مترجم).

26

إن كانت الرّعايا قبلى تشكو حيف رعاتها فإنّى اليوم أشكوا حيف رعيّتى كأنّى المقود و هم القادة و الموزع و هم الوزعة : چه توان كرد كه اغلب مردم را بايد پيشوائى خشن و تند خو اداره كند كه لااقلّ حقّ و باطل را بهم در آميزد و مردم دنيا زير بار حكومت حقّ خالص كمتر ميروند و بهمين جهة كار پيشواى حق كمتر بسامان ميرسد و فرامينش در اثر عدم ترس و شكنجه اجرا نميشود فلذا) اگر رعيّتهاى پيش از من از دست جور حكّام و رعاة بناله وفرياد بودند و

ص: 275

كار بجائى رسيده منكه پيشوا و زمام دارم از دست جور و ستم رعيّتم بفرياد افتاده ام تو گوئى من پيرو و آنان پيشوايند و من وادار به پيروى آنان شده و ايشان أولياء امورند (كار ملّت من بجائى رسيده است كه اغلب فرامين مرا بدون اجرا ميگذارد و دشمن با خيالى آسوده بر اطراف كشور كمين ميگشايد يكمشت نامردان بصورت مرديكه عقلشان همچون دختران پرده نشين سست است گرد من جمع شده اند بتابستان فرمان جنگشان ميدهم گويند كنون گاه گرما است بگذار تا گرما بگذرد بزمستان گويم گرما گذشت گويند سرما رسيده است صبر كن تا سرما از سرما برخيزد خدا اين ملّت بيحسّ سست رگ را بكشد دلم را پر خون و سينه ام را از خشم و غيظ لبريز غم كردند نقشه هائى كه براى نابودى دشمن كشيدم در اثر عصيان و نافرمانى نقش بر آب ساختند تا جائيكه قريش كناره نشين و دست و دل فراخ نشستند و گفتند پسر ابيطالب مرد دلاورى است لكن نقشه جنگ را خوب نميتواند ترسيم كند بروند؟؟؟ خدا پدرشان را بيامرزد با اين سخنى كه گفتند مگر من همان كس نيستم كه هنوز دوران عمرم به بيست نرسيده بود كه سر عمرو هشتاد ساله و قهرمان كفّار را بخوارى تمام از پيكرش بريده بپاى پيغمبر افكندم و اكنون سال عمرم از شصت تجاوز كرده و در اينمدّت بكلّيّۀ فنون جنگى آشنا شده ام و با پهلوانان دست و پنجه ها نرم كرده ام و لكن لا رأى لمن لا يطاع).

27

إن عقلت أمرك أو أصبت معرفة نفسك فأعرض عن الدّنيا و أزهد فيها فإنّها دار الأشقياء و ليست بدار السّعداء بهجتها زور و زينتها غرور و سحائبها متقشّعة و مواهبها مرتجعة : اگر دريافتى كار خود را يا انكه رسيدى بشناخت نفس خود پس روى گردان از اين جهان و بى رغبت در آن باش زيرا بدرستى كه جهان جايگاه بدبختان است نه خانۀ خوشبختان طراوت و خرّميش پوچ و زور و زيور و زيبش فريب و غرور است ابرهايش بى باران و پراكنده شدنى و بخشودهايش تمام باز گرفتنى است.

28

إن آمنت باللّه أمن منقلبك : اگر بخداوند ايمان داشته باشى بازگشتگاه تو جاى ايمنى خواهد بود

29

إن أسلمت نفسك للّه سلمت نفسك : اگر خودت را بخدا تسليم كنى البتّه نفست سالم (از گمراهى) خواهد ماند.

30

إن كنتم راغبين لا محالة فارغبوا فى

ص: 276

فى جنّة عرضها السّموات و الأرض : اگر شما اهل ميل و رغبتيد لااقلّ مايل و آرزومند بهشتى باشيد كه پهناى آن باندازۀ آسمان و زمين است.

31

إن كنتم عاملين فاعملوا لما ينجيكم يوم العرض : اگر شما مرد كار و عمل هستيد پس عمل كنيد بدانچه كه شما را روز عرض و حساب رستگارى بخشد.

32

إن كنتم لا محالة متنزّهين فتنزّهوا عن معاصى القلوب : اگر شماها ناگزير از آنيد كه خود را از آلايش ها بدور داشته باشيد پس خود را دور سازيد از گناههاى دل ها

33

إن كنتم لا محالة متعصّبين فتعصّبوا النصرة الحقّ و إغاثة الملهوف : اگر شما بناچار اهل حميّت و عصبيّت هستيد پس براى يارى حق و فرياد رسيدن بيچارگان تعصّب بخرج دهيد.

34

إن كنتم لا محالة متسابقين فتسابقوا إلى إقامة حدود اللّه و الأمر بالمعروف اگر شما بناچار اهل مسابقه و يكّه تازى هستيد پس بسوى اقامۀ حدود خداوند تعالى و امر بمعروف (و نهى از منكر) پيش تازيد و سبقت گيريد.

35

إن كنتم لا محالة متنافسين فتنافسوا فى الخصال الرّغيبة و خلال المجد : اگر شماها بناچار با يكديگر رقابت داريد پس رقابت خود را در خوهاى نيكو و مرغوب و خصلتهاى موجب بزرگوارى و سرورى قرار دهيد

36

إن كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو و الزموا الاجتهاد و الجدّ : اگر طالب و جوياى نجات و رستگارى هستيد پس غفلت و بازى را بدور افكنيد و جدا مشويد از كمال سعى و كوشش (يعنى در واداشتن خود بر اطاعت)

37

إن كنتم لا محالة متطهّرين فتطهّروا من دنس العيوب و الذّنوب : شما اگر ناگزير از آيند كه پاكيزگان باشيد پس خود را از شوخ و چرك عيبها و گناهان پاكيزه سازيد.

38

إن كنتم فى البقاء راغبين فازهدوا فى عالم الفناء : اگر شما آرزومند ماندن و پايدارى هستيد پس در عالم ناپايدار زهد را پيشۀ خود سازيد.

39

إن كنتم للنّعيم طالبين فاعتقوا أنفسكم من دار الشّفاء : اگر شما طالب نعيم (و خوشبختى سراى آخرت) هستيد پس نفوس خود را از سراى بدبختى آزاد سازيد.

40

إن رغبتم فى الفوز و كرامة الآخرة

ص: 277

فخذوا من الفناء للبقاء : اگر شما آرزومند فوز و كرامت و پيروزى آخرت را آرزومند هستيد پس از سراى نماندنى براى دوران ماندن توشه برداريد

41

إن كنتم تحبّون اللّه فأخرجوا من قلوبكم حبّ الدّنيا : شما اگر دوستدار خدائيد پس محبّت دنيا را از دلهايتان بيرون كنيد.

42

إن رأيت من نسائك ريبة فاجعل لهنّ النّكير على الكبير و الصّغير و إيّاك أن تكرّر العتب فإنّ ذلك يغرى بالذّنب و يهوّن العتب : اگر از زنهايت دچار شكّ و بدگمانى شدى پس قرار ده كيفرى سخت و دشوار بر آنچه ميكنند از بزرگ و كوچك و سخت بپرهيز از آنكه پى در پى (دربارۀ آن بدگمانى و عيب) آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار دهى كه اين كار آنها را بر ارتكاب گناه (و خداى ناكرده بر خيانت بتو) دلير ميسازد و نكوهش را در نظرشان خوار و بى ارزش جلوه ميدهد.

43

إن سمت همّتك لأصلاح النّاس فابدء بنفسك فإنّ تعاطيك صلاح غيرك و أنت فاسد أكبر العيب : اگر بلندى همّت تو را بر اصلاح عيوب مردم وادار كرد نخست اصلاح را از خودت شروع كن زيرا با اينكه خودت فاسد بوده و در اصلاح غير خودت بكوشى و همّت كنى اين خودش بزرگترين عيب است.

44

إن جعلت دينك تبعا لدنياك أهلكت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الخاسرين : اگر دينت را پيرو دنيايت قرار دهى دين و دنيايت هر دو را تباه كرده و در آخرت از زيان كارانى.

45

إن جعلت دنياك تبعا لدينك أحرزت دينك و دنياك و كنت فى الآخرة من الفائزين : اگر دنيايت را پيرو دينت قرار دهى دين و دنيايت هر دو را حفظ كرده و در آخرت از بهره مندان و رستگارانى.

46

إن اتّقيت اللّه وقاك : اگر از خدا بترسى خدا نگهت ميدارد.

47

إن أطعت الطمع أرداك : اگر طمع را فرمان برى تو را ميافكند.

48

إن توقّرت أكرمت : اگر با وقار باشى اكرام كرده شوى.

ص: 278

49

إن تخلص تفز : اگر پاكروان باشى پيروزى يابى

50

قيل له: إنّ أهل الكوفة لا يصلحهم إلاّ السّيف فقال عليه السّلام: إن لم يصلحهم إلاّ إفسادى فلا أصلحهم اللّه : بدو گفته شد براستى كه مردم كوفه را جز شمشير برّان اصلاح نكند (و آنها را بكار دين وادار ننمايد) آنگاه حضرت عليه السّلام فرمودند اگر آنها را جز فاسد شدن من اصلاح نكند پس خدا آنها را اصلاح نفرمايد (كنايه از اين است كه اگر من بخواهم شمشير را براى اصلاح آنها بكار اندازم ناگزير خودم در گناه و فساد داخل خواهم شد و اگر شمشير نكشم آنها اصلاح نميشوند و حضرت در موارد بسيار كوفيان را بباد نكوهش و نفرين گرفته تا جائيكه فرمود خدايا غلام ثقيف حجّاج بن يوسف را بر آنان بگمارد كه دمار از روزگارشان برآورد و پيرو جوانشان را درو كند خوانندۀ عزيز باندازۀ اين فرمايش حضرت و اين معجزه باهره درست از كار در آمد كه روزى حجّاج بن يوسف در منبر كوفه گفت سرهائى را مينگرم كه هنگام درو آنها رسيده است آنگاه بكشتن بسيارى از مردم فرمان داد و آن ملّتى كه فرامين علوى را بباد نيشخند و تمسخر ميگرفت بطورى دستخوش ريشخند و تمسخر قرار گرفت كه گران بهاترين خونشان باندك چيزى مانند آب در جويها روان ميگرديد و ياراى دم زدن نداشتند آرى بر هر ملّتى كه حقّ سخت و دشوار افتد البتّه جور و باطل تنگترشان خواهد فشرد).

51

إن تنزّهوا عن المعاصى يحببكم اللّه : اگر از گناهان پاكيزه دامان باشيد خدا شما را دوست خواهد داشت.

الفصل الحادى عشر :حرف الألف بلفظ أنا

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ أنا و هى ألف المتكلّم قال عليه السّلام فصل يازدهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ انا و آن الف متكلّم است (آنحضرت عليه السّلام فرمودند:)

1

أنا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الحوض و صاحب الأعراف و ليس منّا أهل البيت امام إلاّ و هو عارف بأهل ولايته

ص: 279

و ذلك لقوله تعالى إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ : من (كه علىّ بن ابيطالبم) قسمت كننده آتش و خازن بهشت و دارندۀ حوض كوثر و صاحب اعراف (كه منزلى بين بهشت و دوزخ است) ميباشم و هيچ امامى از ما خانوادۀ رسالت نيست مگر اينكه او شناساى دوستان خويش است و اينست معنى قول خدايتعالى كه در قرآن مجيد فرمايد: جز اين نيست كه تو اى امام ترساننده و از براى هر گروهى هدايت كننده ميباشى.

2

أنا صنو رسول اللّه و السّابق إلى الإسلام و كاسر الأصنام و مجاهد الكفّار و قامع الأضداد : من برادر مهربان و يا پسر عمّ رسولخدايم پيش آهنگ در اسلام و شكننده بتها و اصنام پيكار كننده با كفّار و ريشه كن كنندۀ دشمنان دينم.

3

أنا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و رادّها على عقبها : من برو درآورندۀ جهانم (يعنى كه با او كشتى گرفته ام و او را برو بر زمين افكنده ام. كنايه از آنست كه زرق و برق دنيا نتوانسته است مرا فريفته خود كند و مرا مغلوب خود سازد بلكه من او را مغلوب خود ساخته و زير فرمان خود در آورده ام) و اندازه اى او را گرفته ام بآن اندازه اى كه دارد (يعنى كه اندازه اى دنيا بر من مخفى نيست بلكه معلوم است و بهمان حدّى كه دارد من او را شناخته ام) و بر گرداننده اى آنم بر پاشنه اش ( يعنى زير و روى او را ديده ام و چيزى از آن بر ديدگان من مستور نيست و كاملا از همه جهاتش اطلاع دارم.)

4

أنا مع رسول اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه و معى عترتى على الحوض فليأخذ اخذكم بقولنا و يعمل بعملنا : در روز محشر من بهمراه رسولخدا و خانواده و فرزندانم در سر حوض كوثر با من اند هر يك از شما كه اهل اخذ و عمل است بايد حكم را از ما اخذ كند و كارها و دستورات ما را عمل نمايد.

5

إنّا لننافس على الحوض و إنّا لنذود عنه أعدائنا و نسقى منه أوليائنا فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها أبدا :

بدرستى كه هر آينه مائيم كه بر يكديگر بر سر حوض كوثر پيشى ميگيريم و مائيم كه دشمنانرا از آن (تشنه لب و افسرده حال)

ص: 280

ميرانيم و دوستان را از آن سيراب ميسازيم هر كه از آن آب جرعۀ بنوشد از آن پس هرگز تشنه نگردد

6

أنا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار: من بزرگ و رئيس و نگهبان مؤمنان و مال جهان پيشواى بدكاران است.

7

أنا وضعت بكلكل العرب و كسرت نواجم ربيعة و مضر : اين منم كه (در راه يارى اسلام از جان شيرينم دست شستم بدرياهاى مهالك غوطه خوردم تا اينكه) جماعات عرب را پراكنده كردم و پيش سينۀ آنان را بخاك هلاك ماليدم و طايفۀ ربيعه و مضر را (كه پر جمعيّت ترين و دليرترين طوايف عرب بودند) بر آمده شان را درهم شكستم.

8

أنا مخيّر فى الإحسان إلى من لم أحسن إليه و مرتهن باتمام الإحسان إلى من احسنت إليه لأنّى إذا أتممته فقد حفظته و إذا قطعته فقد أضعته و اذا أضعته فلم فعلته : من خود را مختار ميدانم در احسان كردن به كسى كه بوى احسان نكرده باشم و خود را در گرو به پايان رساندن احسان درباره اى آنكه احسان بدو كرده ام زيرا كه اگر بپايان رساندمش او را حفظ كردم و اگر قطع كردم ضايعش نموده ام و اگر بنا باشد كه احسان خود را (بناتمام گذاردن تباه و) ضايع سازم براى چه احسان كنم (بهتر آنست كه چشم از آن بپوشم).

9

أنا على ردّ ما لم أقل أقدر منّى على ردّ ما قلته : من بر برگرداندن آنچه كه نگفته ام تواناترم تا آنچه را كه گفته ام بخواهم برگردانم.

10

أنا شاهد لكم و حجيع يوم القيامة عليكم من گواه و شاهد شما (و ميزان اعمال) و بر شما حجّت در روز قيامت هستم.

11

أنا داعيكم إلى طاعة ربّكم و مرشدكم إلى فرائض دينكم و دليلكم إلى ما ينجيكم منم كه شما را با طاعت پروردگارتان خواننده و بسوى فرائض و واجبات دينتان هدايت كننده و بسوى چيزيكه شما را رهاننده است هدايت كننده ام.

12

أنا و أهل بيتى أمان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء : من و اهل بيت و خانواده ام براى مردم روى زمين باعث ايمنى از عذابيم همچنانكه ستارگان درخشان در آسمان امان از براى اهل آنند.

13

أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على

ص: 281

حدود دينكم و داعيكم إلى جنّة المأوى : من از جانب رسولخدا در ميان شما جانشينم شما را بحدود فرض و سنّت دينتان آشنا ميدارم و بسوى بهشتى كه آرامگاه است ميخوانم (البتّه اگر از من و اهلبيتم پيروى كرديد بآن بهشت ميرسيد و اگر بدون محبّت و پيروى از من و اهلبيتم هزار سال در ميان و صفا مروه خداى را باندازۀ بخوانيد كه پيكرتان همچون مشگ خشكيده و پوسيده گردد خدا شما را برو بآتش جهنّم نگونسار خواهد كرد اكنون اهل سنّت و جماعت خود دانند و اين نشدنى است كه انسان هم دوست عمر هم محبّ على عليه السّلام باشد و ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه).

الفصل الثّانى عشر :حرف الألف بلفظ إنّى

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ إنّى قال عليه السّلام (فصل دوازدهم) از آنچه كه وارد گرديده از حكمتهاى حضرت أمير المؤمنين على بن ابيطالب در حرف الف بلفظ انّى آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

إنّى لعلى بيّنة من ربّى و بصيرة من دينى و يقين من أمرى : بدرستى كه من از جانب پروردگارم بر حجّتى روشن و در دينم با بينش و دانش و در كارم بر يقينم (خلاصه ايمانم بخدا و دين بسر حدّ كمال است).

2

إنّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة فى دينى بدرستى كه من از جانب پروردگارم بر يقينى استوارم و در دينم بدون شكّ و شبهه ميباشم.

3

إنّى محارب أملى و منتظر أجلى : بدرستى كه من با آرزويم (و خواهش نفسم) در جنگم و سر رسيد زمانم را منتظرم.

4

إنّى مستوف رزقى و مجاهد نفسى و منته إلى قسمى : بدرستى كه من روزى خود را حاصل كننده و دريابنده و با نفسم پيكار كننده و بخش و بهره خويش رسنده ام.

5

إنّى لعلى جادّة الحقّ و انّهم لعلى مزلّة الباطل : بدرستى كه من بر جادّه و راه حقّ روان و دشمنانم بر پرتگاه باطلند (آنها و پيروان آنها بالاخره سر از دوزخ بيرون خواهند آورد)

6

إنّى لعلى إقامة حجج اللّه أقاول و على

ص: 282

نصرة دينه أجاهد و أقاتل : بدرستى كه گفتگوى من (با مردم همواره) براى پايدارى حجّتها و آيات خدائى است و اينهمه پيكار و كوششم براى يارى دين او است. أو أن يكون زمان أطول من زمانى

7

إنّى لأرفع نفسى أن تكون حاجة لا يسعها جودى أو جهل لا يسعه حلمى أو ذنب لا يسعه عفوى أو أن يكون زمان أطول من زمانى : البتّه من نفس خويش را بلندتر از آن ميدارم كه حاجت و خواهشى باشد كه بخشش من گنجايش آنرا نداشته باشد يا انكه نادانئى باشد كه حلمم آن را فرو نگيرد يا آنكه گناهى باشد كه گذشت من انرا در بر نگيرد يا آنكه روزگارى درازتر از روزگار من باشد.

8

إنّى كنت إذا سئلت رسول اللّه صلوات و سلامه عليه أعطانى و إذا سكتّ عن مسئلته ابتدأنى (اين افتخار خاصّ و ويژۀ من دون ديگران است) منم كه هرگاه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيزى ميخواستم و مسئله ميپرسيدم عطا ميفرمود و جواب ميداد هرگاه خاموش ميشدم خود حضرت ابتدا ميفرمود (و مطلبى را مطرح ميكرد و از خرمن علوم خويش مرا برخوردار ميداشت).

9

إنّى لأرفع نفسى عن أن أنهى النّاس عمّا لست انتهى عنه أو امرهم بما لا أسبقهم إليه بعملى أو أرضى منهم بما لا يرضى ربّى :

نفس من رفيعتر و بلندتر از آن است كه مردم را باز دارم از چيزيكه خودم را از آن باز نميدارم و آنها را بكارى وادارم كه خودم در آن كار بر آنان پيشدستى نكنم يا از آنها بچيزى راضى شوم كه خدا را آن كار راضى و خورسند نكند (من رئيس و پيشواى مؤمنان و خدا پرستانم و كارهايم تمام بايد سرمشق براى مسلمانان جهان باشد و در امر بمعروف و نهى از منكر بر تمامى اسلاميان مقدّمم كما اينكه جملۀ آينده شاهد آن است).

10

إنّى لا أحثّكم على طاعة إلاّ و أسبقكم إليها و لا أنها كم عن معصية إلاّ و اتناهى قبلكم عنها : البتّه من شما را بطاعتى وادار نميكنم جز اينكه خودم در آن طاعت بر شما پيشى ميجويم و از گناهى باز نميدارم جز آنكه خودم پيش از شما از آن باز ميايستم.

11

إنّى طلّقت الدّنيا ثلاثا بتاتا لا رجعة

ص: 283

لى فيها و ألقيت حبلها على غاربها :

اين منم كه (اين گندۀ پير زال) جهان را سه طلاق قطعى و هميشگى گفته ام و هرگز بدان رجوع كننده نيستم و مهار شتر جهان را بروى كوهانش در افكندم (هر كه خواهد بگو آنرا بگير و بچران و بهر جا كه خواهد بگو بچر)

12

إنّى أخاف عليكم كلّ عليم اللّسان منافق الجنان يقول ما تعلمون و يفعل ما ينكرون : بدرستى كه من بر شما ميترسم از هر زبان دان شيرين سخنى كه دلش (با شما پر از نفاق و) وارونه است آنچه كه شما ميدانيد ميگويد و آنچه را كه زشت ميپنداريد بجاى ميآورد (از چنين شخصى خواه عالم و خواه خطيب بترسيد و بپرهيزيد).

13

إنّى أمركم بحسن الاستعداد و الإكثار من الزّاد ليوم تقدمون فيه على ما تقدّمون و تندمون على ما تخلفون و تجزون بما كنتم تسلفون : من شما را فرمان ميدهم باينكه مهيّا شويد و زاد و توشۀ بسيار تهيّه كنيد براى روزى كه در آن وارد ميشويد بر هر چه پيش فرستاده ايد و پشيمان ميگرديد بر هر چه پشت سر گذارده ايد و در آن روز جزا داده ميشويد بآنچه كه شما از پيش بجا آورده ايد،

14

إنّى إذا استحكمت فى الرّجل خصلة من خصال الخير احتملته لها و اغتفرت له فقد ما سواها و لا أغتفر له فقد عقل و لا عدم دين لأنّ مفارقة الدّين مفارقة الأمن و لا تهنأ حياة مع مخافة و عدم العقل عدم الحيوة و لا تعاشر الأموات : بدرستيكه هر گاه در مردى خوئى از خوهاى خوب و خوش استوار و پديدار گردد من او را براى آن خصلت بر ميگيرم و ميپذيرم و ويرا از جز آن هر چه (از آن خصال خير) كه از وى مفقود گرديده است ميبخشم مگر از دست دادن عقل و نداشتن دين را كه آن را نخواهم بخشود چرا كه جدائى و نداشتن دين از امنيّت جدا گرديدن است (و انسان هم وقتى كه امنيّت را از دست بدهد هميشه دچار ترس و بد دلى است) و با ترس و بددلى هم زندگى گوارا نيست و اصولا نبودن عقل يعنى نبودن زندگانى و حيات و با مردگان نشايد معاشرت و زندگانى كرد.

ص: 284

ألفصل الثّالث عشر :حرف الألف بلفظ إنّك فى خطاب المفرد

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ إنّك فى خطاب المفرد قال عليه السّلام (فصل سيزدهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف الالف بلفظ انّك در خطاب مفرد آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

إنّك فى سبيل من كان قبلك فاجعل جدّك لآخرتك و لا تكترث بعمل الدّنيا : براستى كه تو در راه كسانى كه پيش از تو بودند روانى (دير يا زود اجل چنگ در گريبانت خواهد زد و تو را بآنها خواهد رسانيد) پس براى آخرتت بكوش و پر پاى بند دنيا مباش (كه اين چند روزه زود ميرسد).

2

إنّك لمن يتقبّل من عملك إلاّ ما أخلصت فيه و لم تشبه بالهوى و أسباب الدّنيا براستى كه هرگز عملى از تو پذيرفته نگردد جز آنچه كه در آن خلوص نيّت بخرج داده (و خاصّ از براى خدا بگذارى) و آميخته اى بمشتهيات نفسانى و هوسها و اسباب دنيوى نبوده باشد (در حديث قدسى است كه اى فرزند آدم فقط براى خدا كار كن كه بازرس بسيار دقيق است)

3

إنّك لن تبلغ أملك و لن بعد و أجلك فاتّق اللّه و أجمل فى الطّلب : البتّه كه تو بآرزويت نخواهى رسيد (و در هر مرتبه و مقامى كه بوده

ص: 285

باشى باز بالاتر آن را خواهانى) و از اجلت هم تجاوز نخواهى كرد بنابراين از خدا بترس و كار طلبرا بر خويش آسان گير.

4

إنّك مدرك قسمك و مضمون رزقك و مستوف ما كتب لك فأرح نفسك من شقاء الحرص و مذلّة الطّلب و ثق باللّه و خفّض فى المكتسب : براستى كه تو قسمتت را يابندۀ و رزقت برايت تضمين گرديده است و آنچه كه برايت نوشته شده است بتو خواهد رسيد پس (براى چه اين قدر اين در و آن در ميزنى) خود را از بدبختى حرص و خوارى طلب برهان خدايرا پناه و پشتيبان گير و در كار كسب كمى بياساى

5

إنّك لست بسابق أجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقى نفسك يا شقّى :

البتّه كه تو نه از اجلت پيش ميافتى و نه بآنچه كه روزى تو نيست ميرسى پس اى بشر بدبخت براى چه خود را بدبخت ميكنى.

6

إنّك إن ملّكت نفسك قيادك أفسدت معادك و أوردتك بلاء لا ينتهى و شقاء لا ينقضى : البتّه اگر نفس تو مهارت را بدست گيرد آخرتت را فاسد و تباه ميسازد و تو را در گرفتارى و بدبختى ميافكند كه نه آن را پايانى و نه اين را انتهائى است.

7

إنّك طريد الموت الّذى لا ينجوها ربه و لابدّ أنّه مدركه : براستى كه تو رانده شدۀ مرگى هستى كه فرار كننده از چنگ آن نرهد و ناچار آن مرگ را دريابد.

8

إنّك إن اشتغلت بفضائل النّوافل عن أداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه : البتّه تو اگر از اداء واجبات بفزونى و اضافات مستحبّات بپردازى هرگز فضل سنّتى كه كسب ميكنى جاى واجبى را كه از دست ميدهى پر نخواهد كرد.

9

إنّك لن تدرك ما تحبّ من ربّك إلاّ بالصّبر عمّا تشتهى : براستى كه هرگز تو بانچه كه دوست دارى از پروردگار خود نخواهى رسيد مگر بوسيلۀ صبر از آنچه كه دلخواه تو است.

10

إنّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك و تنتهى و ترتدع عن معاصيك و ترعوى : بدرستى كه هرگز تو به بهشت داخل

ص: 286

شدنى نيستى تا وقتى كه از گمراهيت باز ايستى و دور شوى و از گناهانت دست بكشى و خود را نگهدارى و باز كردى.

11

إنّك إن سالمت اللّه سبحانه سلمت و فزت : براستى كه اگر تو با خداى سبحان آشتى كنى رستگار كردى و (بدرجه مقرّبين) فائز شوى.

12

إنّك إن حاربت اللّه سبحانه حربت و هلكت : براستى كه تو اگر با خداوند سبحان بجنگى (و او را معصيت كنى) آنچه كه دارى از تو گرفته ميشود و هلاك گردى.

13

إنّك إن أقبلت على الدّنيا أدبرت :

براستى كه تو اگر بدنيا روى آورى دنيا روى از تو بگرداند.

14

إنّك إن أدبرت عن الدّنيا أقبلت :

براستى كه تو اگر روى از دنيا بگردانى دنيا بتو روى آورد.

15

إنّك إن تواضعت رفعك اللّه : براستى كه تو اگر فروتنى كنى خدايت بر كشد و بلند گرداند.

16

إنّك إن تكبرّت وضعك اللّه : براستى كه تو اگر گردنكشى كنى خدايت بيفكند و خوارت دارد.

17

إنّك إن أنصفت من نفسك أزلفك اللّه سبحانه : براستى كه تو اگر نفس خود را بداد گرى و انصاف دارى خدا تو را بخود نزديك گرداند.

18

إنّك إن اجتنت السّيّئات نلت رفيع الدّرجات : براستى كه تو اگر از گناهان دورى گزينى به پايگاههاى بلندى ميرسى

19

إنّك إن تورّعت تنزّهت عن دنس السّيّئات براستى كه اگر تو بپرهيزگرائى از پليدى گناهان پاك كردى.

20

إنّك إن أطعت اللّه سبحانه نجّاك و أصلح مثواك : براستى كه اگر تو فرمان خداى سبحان را گردن نهى رستگارت سازد و جايگاهت را پاكيزه گرداند.

21

إنّك إن أطعت هواك أصمّك و أعماك و أفسد منقلبك و أرداك : براستى كه اگر تو مطيع هواى نفست باشى تو را كر و كور و بازگشت گاهت را تباه گرداند و تو را (بدرّه خوارى و نيستى) پرتاب نمايد و ترا هلاك كند.

ص: 287

22

إنّك إن أحسنت فنفسك تكرم و إليها تحسن : براستى كه اگر تو به نيكى گرائى نفست را گرامى و ارجمند داشته و نيكى را با نفس خود كردۀ

23

إنّك إن أسأت فنفسك تمتهن و إيّاها تغبن : براستى كه تو اگر بدى كنى نفس خود را خوار داشته و او را مغبون كردۀ.

24

إنّك مخلوق للآخرة فاعمل لها : براستى كه تو براى آخرت خلق شدۀ براى آن كار كن.

25

إنّك لن تخلق للدّنيا فازهد فيها و أعرض عنها : براستى كه تو هيچگاه براى دنيا خلق نشدۀ خود را از دنيا كنار كش و روى از آن برتاب.

26

إنّك موزون بعقلك فزكّه بالعلم براستى كه تو بعقلت سنجيده ميشوى پس آنرا با دانش افزون كن

27

إنّك مقوّم بأدبك فزيّنه بالحلم :

براستى كه قيمت و ارزش تو بواسطۀ كمال و ادبت ميباشد پس آن را بحلم و بردبارى بياراى

28

إنّك من ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل : براستى كه تو را از پشت سر جوينده سخت گيرى از مرگ است پس از آن غافل منشين.

29

إنّك لن يغنى عنك بعد الموت إلاّ صالح عمل قدّمته فتزوّد من صالح العمل :

براستى كه پس از مرگ هيچ چيز جز عمل صالحى كه آن را پيش فرستاده باشى تو را بى نياز مگرداند بنا بر اين از عمل صالح توشه بيندوز (و براى روز بى برگى برگى بساز).

30

إنّك إن عملت للأخرة فاز قدحك براستى كه تو اگر براى آخرتت كار كنى تيرت بنشان ميخورد تا آنكه جامت پر ميگردد (و قدح واحد اقداح است كه بمعنى تير تراشيده است و ممكن است قدح بكسر باشد كه آن هم تيرى است كه براى برد و باخت تعيين ميشود).

31

إنّك إن عملت للدّنيا خسرت صفقتك براستى كه اگر تو براى دنيا كار كنى در سوداى دستت زيان بينى (و عمرت را بيهوده از دست ميدهى).

32

إنّك لن تلقى اللّه سبحانه بعمل أضرّ عليك من حبّ الدّنيا : براستى كه تو هيچگاه

ص: 288

خداوند سبحان را با عملى ديدار نخواهى كرد كه زيانش بر تو از دنيا پرستى افزونتر باشد.

33

إنّك لن تحمل إلى الآخرة عملا أنفع لك من الصّبر و الرّضا و الخوف و الرجاء براستى كه تو هيچگاه عملى را بآخرت نتوانى برد كه آن سودمندتر از صبر و رضا و خوف و رجاى از خدا باشد.

الفصل الرّابع عشر :حرف الألف فى خطاب الجمع بلفظ إنّكم

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف فى خطاب الجمع بلفظ إنّكم قال عليه السّلام (فصل چهاردهم) از آنچه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف الالف در خطاب جمع بلفظ إنّكم آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

إنّكم بأعمالكم مجازون و بها مرتهنون : البتّه كه شما بواسطۀ كارهاى زشتتان جزا داده ميشويد و در گرو آن كارها هستيد. (قال اللّه تعالى كُلُّ اِمْرِئٍ بِمٰا كَسَبَ رَهِينٌ هر مردى در گرو اعمال و كردارى است كه كسب كرده است).

2

إنّكم إلى الآخرة صايرون و على اللّه تعالى معروضون : البتّه كه شما بسوى آخرت باز گردنده و بر خدايتعالى روى آرنده و عرضه داده شدگانيد.

ص: 289

3

إنّكم حصائد الآجال و أغراض الحمام البتّه كه شما دروشدگان اجلها و نشانهاى مرگيد (مرگ همواره خدنگهايش بسوى شما رها و از خانه هايتان بگورها در ميكشد).

4

إنّكم هدف النّوائب و دريئة الأسقام البتّه كه شما نشانۀ پيكانهاى گرفتارى و سوراخ بيماريهائيد.

5

إنّكم مدينون بما قدّمتم و مرتهنون بما أسلفتم : البتّه كه شما بآنچه كه پيش فرستيد جزا داده شويد و در گرو آنچه كه از پيش گذرانده ايد (از كردار زشت) ميباشيد.

6

إنّكم طرداء الموت الّذى إن أقمتم أخذكم و إن فررتم منه أدرككم : البتّه كه شما دور كردگان آن مرگى هستيد كه اگر بايستيد شما را بگيرد و اگر بگريزيد شما را دريابد (و انسان بهر طرفى هم بخواهد بگريزد شما را دريابد (و انسان بهر طرفى هم بخواهد بگريزد اتّفاقا بسوى مرگ ميرود).

7

إنّكم إلى العمل بما علمتم أحوج منكم إلى تعلّم ما لم تكونوا تعلمون : البتّه كه شما بعمل كردن بدانچه كه ميدانيد نيازمندتريد تا ياد گرفتن آنچه را كه نميدانيد.

8

إنّكم إلى إنفاق ما اكتسبتم أحوج منكم إلى إكتساب ما تجمعون : البتّه كه شما بدادن و بخشيدن آنچه كه بدست آورده ايد نيازمندتريد تا بدست آوردن آنچه كه گرد ميآوريد.

9

إنّكم إلى إعراب الأعمال أحوج منكم إلى إعراب الأقوال : البتّه كه شما بساز و برگ دادن كردارتان نيازمندتريد تا بساز و برگ دادن گفتارتان.

10

إنّكم إلى اكتساب صالح الأعمال أحوج منكم إلى مكاسب الأموال : البتّه كه شما بسوى آوردن اعمال صالحه نيازمندتريد تا در بدست آوردن اموال.

11

إنّكم إلى الاهتمام بما يصحبكم إلى الآخرة أحوج منكم إلى كلّ ما يصحبكم من الدّنيا البتّه كه شما در همّت گماردن بچيزيكه در آخرت يار و همدمتان باشد نيازمندتريد تا بچيزيكه در دنيا همنشينتان باشد.

12

إنّكم إلى أزواد التّقوى أحوج منكم إلى أزواد الدّنيا : البتّه كه شما بگرد آوردن توشۀ تقوا نيازمندتريد تا گرد كردن توشۀ دنيا.

ص: 290

13

إنّكم إلى عمارة دار البقاء أحوج منكم إلى عمارة دار الفناء : البتّه كه شما بآباد كردن سراى پاى دار نيازمندتريد تا آباد كردن سراى ناپايدار.

14

إنّكم إلى جزاء ما أعطيتم أشدّ حاجة من السّائل إلى ما أخذ منكم : البتّه كه نيازمندى شما بپاداش و جزاى آنچه كه بسائل ميدهيد بسيار بيش از آنست كه سائل از شما ميستاند

15

إنّكم أغبط بما بذلتم من الرّاغب إليكم فيما وصله منكم : البتّه كه شما بدانچه كه (در راه خدا) ايثار ميكنيد بيشتر غبطه برده ميشويد از آنكه با رغبت بسوى شما روى ميآورد و آنچه كه از شما باو ميرسد.

16

إنّكم إلى اكتساب الأدب أحوج منكم الى اكتساب الذّهب و الفضّة : البتّه كه شما بسوى كسب كمال و آداب دين نيازمندتريد تا كسب طلا و نقره.

17

إنّكم إلى القناعة بيسير الرّزق أحوج منكم إلى اكتساب الحرص فى الطّلب :

البتّه كه شما بقناعت و بساختن كمى از روزى نيازمندتريد تا از راه حرص و طلب مال بدست آوردن.

18

إنّكم مؤاخذون بأقوالكم فلا تقولوا إلاّ خيرا : البتّه كه شما بگفتارهايتان گرفتار خواهيد شد پس مگوئيد مگر خوب و خوشى.

19

إنّكم مجازون بأفعالكم فلا تفعلوا إلاّ برّا : البتّه كه شما بكردارتان جزا داده ميشويد پس جز كار نيكو نكنيد.

20

إنّكم إلى مكارم الأفعال أحوج منكم إلى بلاغة الأقوال : البتّه كه شما در كسب كردارهاى نيك نيازمندتريد تا كسب گفتارهاى رسا و شيوا (زيرا كه دو صد گفته چون نيم كردار نيست).

21

إنّكم إلى اصطناع الرّجال أحوج منكم إلى جمع الأموال : البتّه كه شما در نيكى كردن با مردم نيازمندتريد تا گرد آوردن اموال.

22

إنّكم إن اغتررتم بالأمال تخرّمتكم بوادر الآجال و قد فاتتكم الأعمال : البتّه اگر شما فريب آرزوها را بخوريد اجلهاى شتابنده (همچون گرگ ديوانه بر شما بتازند و) شما را از هم بدرّاند و هلاك سازند و آنهنگام فرصت كارهاى نيكو از دستتان برود (تخرّم - إنفصم تخرّمه

ص: 291

و اخترمه أهلكه و استأصله).

23

إنّكم إن اغتنمتم صالح الأعمال نلتم من الآخرة نهاية الآمال : البتّه كه شما اگر كردارهاى نيك را غنيمت شماريد (و آنها را بجاى آوريد) بانتها درجه اميد و آرزوى خودتان از (ثوابهاى) آخرت خواهيد رسيد.

24

إنّكم إنّما خلقتم للآخرة لا للدّنيا و للبقاء لا للفناء : البتّه كه شما براى آخرت آفريده شده ايد نه براى دنيا و براى ماندن و هستى بدنيا آمده ايد نه براى نماندن و نيستى.

25

إنّكم إن رضيتم بالقضاء طابت عيشتكم و فزتم بالغناء : البتّه كه شما اگر بقضاى خدا راضى باشيد زندگيتان گوارا ميشود و بثروت و توانگرى ميرسيد.

26

إنّكم إن صبرتم على البلاء و شكرتم فى الرّخاء و رضيتم بالقضاء كان لكم من اللّه سبحانه الرّضا : البتّه اگر شما بر بلا شكيبا و بگاه فراخى و آسايش سپاسگذار بوده بقضاى خداوندى رضا باشيد از جانب خدا نيز براى شما رضا و خورسندى خواهد بود.

27

إنّكم إن زهدتم خلصتم من شقاء الدّنيا و فزتم بدار البقاء : البتّه شما اگر از دنيا كناره گيريد و زهد را پيشه سازيد از بدبختى دنيا دنيا آسوده شده بدار باقى خواهيد رسيد.

28

إنّكم إن قنعتم حزتم الغنى و خفّت عليكم مؤن الدّنيا : البتّه اگر شما قناعت را پيشۀ خود سازيد بتوانگرى پاداش داده شده و بار زندگى دنيا بر شما سبك خواهد شد.

29

إنّكم إن رغبتم فى الدّنيا أفنيتم أعماركم فيما لا تبقون له و لا يبقى لكم : البتّه شما اگر بدنيا ميل و رغبتى پيدا كنيد عمرهاى خود را در چيزى تمام كرده ايد كه نه شما براى آن ميمانيد و نه آن براى شما.

30

إنّكم إن أمّرتم عليكم الهوى أصمّكم و أعماكم و أرداكم : براستى كه اگر شما هوا را بر خويش امارت دهيد آن هواى نفس شما را كر و كور سازد و برويتان در افكند (و در دو دنيا بيچاره تان كند).

31

إنّكم إن أطعتم أنفسكم نزعت بكم إلى شرّ غاية : براستى كه شما اگر نفوس خودتان را

ص: 292

اطاعت كنيد شما را از جاى (سعادت و نيكبختى) بر كنند و ببدترين عاقبتها برسانند و دچار سازند

32

إنّكم إن ملّكتم شهواتكم نزت بكم إلى الأشر و الغواية: البتّه اگر شما آرزوهاى خويش را بر خود امارت دهيد شما را بسوى كفران نعمت و گمراهى بكشانند.

33

إنّكم إن أقبلتم على اللّه أقبلتم و إن أدبرتم عنه أدبرتم : البتّه شما اگر كه بر خدا روى آوريد پيش آمده ايد (و هدايت ميشويد) و اگر بر خدا پشت كنيد پس رفته ايد (و گمراه خواهيد شد).

34

إنّكم إن رغبتم إلى اللّه غنمتم و نجوتم و إن رغبتم إلى الدّنيا خسرتم و هلكتم : البتّه شما اگر بخداوند تبارك و تعالى ميل و رغبت پيدا كنيد غنيمت بريد و رستگار گرديد و اگر بسوى دنيا رغبت پيدا كنيد زيان بريد و هلاك گرديد.

35

إنّكم ان رجوتم اللّه بلغتم آمالكم و إن رجوتم غير اللّه خابت أمانيّكم و آمالكم : البتّه شما اگر اميدوار بخدا باشيد خدا شما را بآرزوهايتان برساند و اگر اميدوار بغير خدا باشيد در آرزوها و آمالتان زيان بريد (و خدا خود سوگند ياد كرده و فرموده بعزّت و جلال خودم سوگند ياد كرده كه هر كس بغير من دل بندد و اميدوار باشد البتّه رشتۀ اميدش را قطع خواهم كرد).

36

إنّكم إن أطعتم سورة الغضب أوردتكم موارد العطب : براستى كه شما اگر تيزى و شرر فشانى آتش خشم و غضب را فرمان ببريد شما را بجايگاههاى هلاكت ميكشاند.

37

إنّكم لن تحصّلوا بالجهل اربا و لن تبلغوا به من الخير سببا و لن تدركوا به من الآخرة مطلبا : براستى كه شما هيچگاه بوسيله جهل و نادانى بهيچ حاجتى نميتوانيد برسيد و هرگز بوسيلۀ آن بهيچ سببى از اسباب خير دست نخواهيد يافت و هيچوقت با آن بدرك مطلبى از مطالب آخرت نائل نخواهيد گرديد.

38

إنّكم فى زمان القائل فيه بالحقّ قليل و اللّسان فيه عن الصّدق كليل و اللاّزم فيه للحقّ ذليل أهله منعكفون على العصيان مصطلحون على الأدهان

ص: 293

فتاهم عارم و شيخهم آثم و عالمهم منافق و قاريهم ممارق و لا يعظّم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيّهم فقيرهم : البتّه كه شما در زمانى هستيد كه در آن زمان گويندۀ حق بسيار كم و در آن زمان زبان از گفتن حقّ كند و ملازم و يار حق در آن خوار است مردم آن زمان همه بدرگاه گناه زانو زده و بر مداهنه و چاپلوسى و هرزه در آئى سازش كرده اند جوانشان بدخو و آزار رسان است (يعنى اخلاق سازش با مردم را ندارند) پيرشان نادان و گنهكار و عالمشان دور و وقاريشان نادرست و منحرف است نه كوچكشان بر بزرگشان احترام ميگذارد و نه دارايشان نادارشان را دستگيرى ميكند و جزء عيالاتش بحساب ميگذارد (روزگار كه اينطور شد باران در غير فصل بكوهسار و شور زار ميبارد زمين بركاتش را بيرون نميدهد مردمش همچون سگ ها رو گرگ ديوانه بجان هم ميافتند فسق و فجور جانشين صدق و خدا پرستى ميگردد و خدا هم در دنيا چنين ملّتى را خوار و توسرى خور قرار ميدهد و در قيامت بدوزخشان نگونسار خواهد كرد).

39

إنّكم ستعرضون على سبّى أو البرائة منّى فسبّونى و إيّاكم و البرائة منّى :

البتّه بهمين زوديها مينگرم كه شما را بر سبّ و دشنام دادن و يا بيزارى جستن از من وادارتان ميكنند پس (براى اينكه مجبوريد و خون خود را بايد حفظ كنيد مانعى ندارد) دشنام را بدهيد امّا سخت بپرهيزيد از اينكه از من بيزارى جوئيد (كه بيزارى جستن از من كفر است و من بر فطرت اسلامى متولّد شده و از هنگام بلوغ در راه اجراء احكام اسلام رنجهاى بسيار كشيده ام و در نهج البلاغه است كه حضرت عليه السّلام فرمود زودا كه بر شما مردى فرمان روا گردد گشاده گلو و گود شكم هر چه بيابد بخورد و هر چه نيابد بجويد او معاوية بن ابى سفيان است اگر دستتان رسيد او را بكشيد اگر چه هرگز او را كشتن نتوانيد او شما را بسبّ و بيزارى از من فرمان دهد و اين فرمايش حضرت كه در شمار معجزات است تحقّق پيدا كرد هشتاد سال تمام سبّ و دشنام بر قهرمان اسلام و يگانه عامل پيشرفت دين در منابر جزء دستور و برنامۀ حكّام جور قرار گرفت تا عمر عبد العزيز آن را بر انداخت

ص: 294

لكن با تمام اين كوششها مگر توانستند نور خدا را خاموش سازند بقول ابن ابى الحديد هر چه اجداد ناپاك خود را ستودند و هر چه آل على (ع) را نكوهيدند معذلك دربارۀ اجداد خودشان مثل اينكه جيفه و لاشه گنديده را برابر خورشيد تابستانى قرار داده باشند روز تا روز گندشان بيشتر ميشد و دربارۀ اهل بيت مانند مشكى بود كه هر چه پنهانش كنند عطر و عبيرش فضاى جهانرا معطّرتر ميساخت، دو داستان شيرين است براى روشنى چشم دوستان دوست دارم بياورم در همان ايّام كه با تمام قواء باخفاء فضائل على (ع) و اخماد نور خدا ميكوشيدند باز مردان حق پرست در گوشه و كنار انجمنها تشكيل داده فضائل اهلبيت را بيان ميكردند معاويّه سالى بحجّ رفت و بمدينه وارد شد ابن عبّاس را ديدن كرد و گفت يابن عبّاس مگر دستور من دربارۀ اخفاى فضائل على (ع) بتو نرسيده است ابن عباس گفت معاويه يعنى ميگوئى ما قرآن نخوانيم گفت بخوانيد لكن آنطورى كه علماء دربار من معنى ميكنند معنى كنيد (چون اغلب آيات قرآنى در شأن على (ع است) ابن عبّاس گفت معاويه قرآن در خانۀ ما نازل شده است تو ميگوئى آن را از طريق زنازادگان و چاپلوسانى چند كه در دربار تو بشكم چرانى سرگرم اند اخذ كنيم معاويّه صلاح در سكوت ديده برفت و بر شدّت عمل خود بسختى بيفزود اتّفاقا در همان روزها روزى ابن عبّاس در حال نابينائى بر استرى سوار و بر قومى گذشت كه بسبّ على مشغول بودند ابن عبّاس بغلامش گفت استر را نگهدارد آنگاه بآنمردم گفت كداميك از شما بخدا ناسزا ميگويد گفتند بخدا پناه ميبريم از اين كار گفت كيست از شما كه برسولخدا دشنام ميدهد گفتند بخدا پناه ميبريم از اين عمل فرمود كيست از شما كه بعلىّ بن ابيطالب عليه السّلام بد ميگويد گفتند اينكار را ما مشغوليم فرمود گواه باشيد كه از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه مرا سبّ كند خدا را سبّ كرده است هر كه على (ع) را سبّ كند مرا سبّ نموده است تمام سرها را بزير انداختند ابن عبّاس روان شد در راه غلامش را گفت اينها را چگونه ديدى گفت نظروا إليك بأعين محمّرة نظر التّيوس إلى شفار الجازر گفت تو را نگاه ميكردند نگاه كردن نربز بكارد قصّاب ابن عبّاس غلام را گفت ديگر بگو پدر و مادرم بقربانت گفت:

خزر العيون منكّسى أذقانهم نظر الذّليل إلى العزيز القاهر چشمانشان فرو مرده زقنها بزير

ص: 295

افتاده تو را نظر ميكردند نظر كردن خوار بسوى عزيز مقتدر گفت بارك اللّه غلام ديگر بگو گفت:

أحيائهم خزى على أمواتهم الميّتون فضيحة للغابر: زندۀ ايشان بر مردگانشان باعث خوارى و مردۀ ايشان بر زنده افتاده ايشان سبب ننگ و رسوائى است ابن عبّاس گفت غلام خدا تو را بركت دهد ديگر بگو گفت يوم القيمة يسكنون جهنّما، بئس المصير لكلّ عبد فاجر: روز قيامت همۀ آنها در دوزخ ساكنند، و دوزخ بد بازگشتنگاهى است براى هر بندۀ بدكارى ابن عبّاس گفت به به احسن بارك اللّه غلام باز هم اگر دارى بيار گفت ذكروا النّبىّ خصيمهم مع حيدر نعم الخصيم غدا و خير النّاصر: گفت پيغمبر و حيدر دو دشمن خودشان را ياد ميكردند در صورتيكه پيغمبر براى آنها خوب دشمنى است و على كه ياور پيغمبر است خوب يارى است مر او را ابن عبّاس پيرمرد نابينا كه از بيانات غلام بوجد و شور افتاده بود گفت غلام خدا تو را بركت دهد برو كه در راه خدا آزادى و اين قسمت را مرحوم محدّث قمى از مروّج الذّهب مسعودى و منتخب طريحى بجزئى اختلاف در تحفة الأحباب آورده است)

الفصل الخامس عشر :حرف الألف بلفظ إنّما

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ إنّما قال عليه السّلام:

(فصل پانزدهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الالف بلفظ إنّما آنحضرت (ع) فرمودند

1

إنّما الحلم كظم الغيظ و ملك النّفس :

براستى كه بردبارى فرو خوردن خشم و بدست آوردن نفس است.

2

إنّما الحزم طاعة اللّه و معصية النّفس :

براستى كه دورانديشى فرمان خدايرا بردن و نفس را نافرمانى كردن است.

3

إنّما النّاس رجلان متّبع شرعة و مبتدع بدعة : براستى كه مردم دو گروه اند يكى پيرو راه شرعى و يكى پديد آرندۀ بدعتى (آنكه پيرو راه شرعى است ببهشت و آنكه زنده كننده بدعتى است بدوزخ خواهد رفت)

ص: 296

4

إنّما خلقتم للبقاء لا للفناء و إنّكم فى دار بلغة منزل قلعة : براستى كه شما براى ماندن و بقا آفريده شده ايد نه براى نماندن و فناء و در سرائى هستيد پايان يافتنى و سر منزلى هستيد دل كندنى.

5

إنّما العاقل من وعظته التّجارب :

براستى كه خردمند كسى است كه تجربه ها پندش دهد (و سرد و گرم روزگار پخته اش سازد).

6

إنّما الجاهل من استعبدته المطالب براستى كه بيخرد كسى است كه خواهشها او را بنده و بردۀ خويش سازند.

7

إنّما الدّنيا شرك وقع فيه من لا يعرفه براستى كه جهان دامى است كه هر كه آنرا نشناسد در آن در افتد.

8

إنّما الدّنيا أحوال مختلفة و تارات متصرّفة و أغراض مستهدفة : براستى كه جهان را حالاتى است گوناگون و هنگامهائى است آينده و رفته شده و نشانه هائى هدف گرفته شده (خلاصه كليّۀ اوضاعش دمادم در تغيّر و تبدّل است و هيچكس از ساعت بعد خود خبر ندارد).

9

و قال عليه السّلام لرجل يسعى لغيره بما فيه ضرار نفسه إنّما أنت كالطّاعن نفسه ليقتل ردفه : و آنحضرت عليه السّلام بمرديكه از ديگرى سعايت و بدگوئى ميكرد و در آن بدگوئى بخودش ضرر ميزد فرمود: براستى كه تو همچون كسى هستى كه نيزه را در شكم خود فرو كند تا رديف و كسى كه پست سر او است بكشد (دم در كش كه اين بدگوئى بزيان خودت ميباشد).

10

إنّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد : براستى كه خردمند كسى است كه شمشير بكشد و كينه هاى درونيرا بكشد.

11

إنّما سادة أهل الدّنيا و الآخرة الأجواد :

براستى كه سروران مردم دنيا و آخرت سخاوتمندان و بخشندگانند.

12

إنّما الكرم التّنزّه عن المعاصى : براستى كه كرم و بخشايش آنست كه شخص از گناهان پاكيزه دامان باشد.

13

إنّما الورع التّطهير عن المعاصى : براستى كه پارسائى آنست كه انسان خود را از گناهان پاكدارد

14

إنّما النّبل التّبرّى عن المخازى : براستى

ص: 297

كه نجابت از رسوائيها دورى گزيدن است

15

إنّما الشّرف بالعقل و الأدب لا بالمال و الحسب : براستى كه شرف در عقل و ادب است نه بمال و بزرگى نژاد.

16

إنّما أنت عدد أيّام فكلّ يوم يمضى عليك يمضى بعضك فخفّض فى الطّلب و اجمل فى المكتسب : براستى كه تو (اى بشر مجموعۀ هستى مركّب از روزكى چند و) بشمارۀ ايّامت ميباشى هر روزى كه از تو بگذرد پاره از تو كنده شود و بگذرد پس در طلب دنيا آهسته باش و در كار كسب هموار باش.

17

إنّما يحبّك من لا يتملّقك و يثنى عليك من لا يسمعك : براستى كه دوستدار تو كسى است كه از تو تملّق نگويد و ثناگوى تو كسى است كه آن را بگوشت نشنواند (كسى كه پيش روى تو بتملّق و چاپلوسى بر ميخيزد دشمن تو است).

18

إنّما سمّى العدوّ عدوّا لأنّه يعدو عليك فمن داهنك فى معايبك فهو العدوّ : براستى كه دشمن را از آن جهة دشمن نامند كه او بر تو تعدّى ميكند و تجاوز روا ميدارد فلذا هر كه در عيب جوئى تو راه مداهنه ميپيمايد و زشتت را زيبا مينمايد همان دشمن تو است.

19

إنّما سمّى الصّديق صديقا لأنّه يصدقك فى نفسك و معايبك فمن فعل ذلك فاستنم إليه فإنّه الصّديق : براستى كه دوست را براى آن دوست نامند كه آن در نفست و عيوبت تو را تصديق ميكند (و زشت و زيبايت را براستى بيان مينمايد) پس هر كه اين كار را كرد دوستى را با وى تمام كن كه دوست تو او است.

20

إنّما سمّى الرّفيق رفيقا لأنّه يرفقك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق :

براستى كه رفيق براى آن رفيق ناميده شده است كه او در اصلاح امور دينت با تو رفق و نرمى ميكند و البتّه اين كس رفيق مهربانى است (قدرش را بدان).

21

إنّما يعرف قدر النّعم بمقاسات ضدّها :

براستى كه قدر نعمتها را بقياس كردن با ضدّ آن كه كم نعمتى و سختى است خواهى شناخت.

22

إنّما المرئة لعبة فمن اتّخذها فليغطّها براستى كه زن آلت بازى است هر كس آن را گرفت بايد بپوشاند آنرا.

ص: 298

23

إنّما الدّنيا جيفة و المتواخون عليها أشباه الكلاب فلا تمنعهم أخوّتهم لها من التّهارش عليها : براستى كه جهان مردارى است كنديده و آنها كه بر سر اين جيفۀ گنديده با هم برادرى و دوستى ميكنند مانند سگانند و برادريشان آنها را از دريدن اين مردار باز نميدارد

24

إنّما أهل الدّنيا كلاب عاوية و سباع ضارية يهزّ بعضها بعضا و يأكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها نعم معقّلة و أخرى مهملة قد أضلّت عقولها و ركبت مجهولها :

براستى كه مردم دنيا سگانى چندند كه عوعو كنند و درندگانى هستند زيان رساننده و گزنده اند اين بروى آن و آن بروى اين نهيب زند و نعره و هرّا كشد عزيزش ذليلش را بخورد بزرگش كوچكش را درهم شكند اين دنياپرستان چارپايانى هستند برخى دربند و برخى بى بار و بند گمراهانى چندند كه خردشان گم گرديده و سوارانى هستند كه نشان و نامشان از يادها رفته است.

25

إنّما مثلى بينكم كالسّراج فى الظّلمة يستضيىء بها من ولجها : براستى كه مثل من (كه علىّ بن ابيطالبم) در ميان شما همچون چراغى است در تاريكى كه هر كه در روشنى آن داخل شود روشنى يابد (و از انوار درخشان دانش من بهره مند گردد).

26

إنّما أباد القرون تعاقب الحركات و السّكون براستى كه اين آرامش و جنبش جهان كه پى در پى صورت ميگيرد دوران روزگار و سالهاى جهانرا تمام كرد.

27

إنّما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى بالمسير يؤمرون : براستى كه شما همچون سوارانى هستيد ايستاده كه نميدانيد چه وقت شما را فرمان حركت ميدهند (و از مركب حياتتان فرود ميآورند و بر تختۀ تابوتتان سوار ميكنند).

28

إنّما المجد أن تعطى فى الغرم و تعفو عن الجرم : البتّه بزرگى آنست كه در حال غرامت و خسارت ببخشى و بگاه گناه بگذرى.

29

إنّما الورع التّحرى فى المكاسب و الكفّ عن المطالب : براستى كه پارسائى در كسبها آزاد بودن و يا سزاوار كار و كسب گرديدن (و بتحصيل حلال پرداختن و با مردم آميزش كردن)

ص: 299

و از خواهشها دست بازداشتن است.

30

إنّما الكرم بذل الرّغائب و إسعاف الطّالب : براستى كه كرم كردن اشياء دلپسند و دوست داشتنى را بخشيدن و خواهنده را كام روا ساختن است.

31

إنّما الدّنيا متاع أيّام قلائل ثمّ تزول كما يزول السّراب و تقشّع كما ينقشع السّحاب : براستى كه جهان متاع و توشۀ روزكى چند بيش نيست آنگاه ناپديد ميگردد بدان سانكه سراب ناپديد ميشود و پاره شده و از ميان ميرود، همچنانكه ابراز ميان ميرود.

32

إنّما البصير من سمع ففكّر و نظر فأبصر و انتفع بالعبر : براستى كه مرد بينا كسى است كه بشنود و در آن تفكّر كند و نظر (در كار جهان و گردشهاى گيتى) كند و بينا گردد و بعبرتها و پندها پند آموزد و سود بر گيرد.

33

إنّما الحليم من إذا أوذى صبر و إذا ظلم غفر : براستى كه بردبار كسى است كه اگر آزار بيند صبر كند و اگر بر وى ستم شود بگذرد (لكن سخت بپرهيز از اينكه اين كار را با غير اهلش بكنى كه كار به بد جائى خواهد كشيد).

34

إنّما المرء مجزىّ بما أسلف و قادم على ما قدّم : براستى كه مرد بدانچه كه پيش فرستاده است (از كارهاى نيك) جزا داده ميشود و بدانچه از گناه كه مقدّم داشته است خواهد رسيد.

35

إنّما الكيّس من إذا أساء استغفر و إذا أذنب ندم : براستى كه هشيار و زيرك كسى است كه اگر بد كند آمرزش خواهد و گاهى كه گناه كند پشيمان گردد.

36

إنّما زهّد النّاس فى طلب العلم كثرة ما يرون من قلّة عمل من عمل بما علم : براستى كه مردم براى اين در طلب علم زهد ورزيده و كنار كشيدند كه از بس ديدند كسانيكه اهل علم اند كمتر بعلمشان عمل ميكنند (در زمان ما كه كار بدرجاتى از عمل نكردن بعلم بالاتر رفته هر چه علمشان بيشتر ميشود باصل مبدء و مطلب بى اعتقادتر ميشوند و برخى كسان كه بلباس اهل علم ملبّس اند كارهائى ميكنند كه غير اهل علم اصلا گرد آن نميگردند و بجاى اينكه باران علم دلهاى آنان را شست و شو دهد علفهاى هرزه بى اعتقادى و كبر و كين و خودپرستى را بهتر نيرو داده

ص: 300

اغلب كارهاى خلاف شرع را مرتكب ميگردند و خود را موظّف بهيچ وظيفۀ نميدانند).

37

إنّما حظّ أحدكم من الأرض ذات الطّول و العرض قيد قدّه متعفّرا على خدّه : براستى كه حظّ و بهرۀ هر يك از شما از دنيا طولا و عرضا باندازۀ دراز و پهناى قدّ او است كه (او را در قبرش بخوابانند و) خاك بر خدّ و گونه اش بپاشند

38

إنّما الحازم من كان بنفسه كلّ شغله و لدينه كلّ همّه و لأخرته كلّ جدّه :

براستى كه دورانديش كسى است كه سرگرميش همه بر نفس خويش و همّتش همگى مصروف بر دينش و جدّيت و كوششش همه براى آخرتش باشد.

39

إنّما الدّنيا دار ممرّ و الآخرة دار مستقرّ فخذوا من ممرّكم لمستقرّكم و لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم :

براستى كه جهان سراى گذشتن و آخرت خانۀ ماندن است پس از گذرگاهتان براى مركز ماندن و هميشگيتان توشه بر گيريد نكند كه شما پردۀ خويشرا در پيش كسى كه باسرار شما آگاه است پاره سازيد (چون انسان در پرده هاى چندى پيچيده شده است هر گناهى كه از وى سر ميزند يك پرده را پاره ميسازد تا كار بجائى ميرسد كه خدا او را بخودش واگذارش ميسازد و ديگر قابل رستگار شدن نيست).

40

إنّما مثل من خبر الدّنيا كمثل قوم سفر نبا بهم منزل جديب فأمّوا منزلا خصيبا و جنابا مريعا فاحتملوا وعثاء الطّريق و خشونة السّفر و جشوبة المطعم ليأتوا سعة دارهم و محلّ قرارهم : براستى كه داستان جهان داستان گروه مسافرى است كه آنان را بمنزل خشگ و بى آب و گياهى فرود آورده باشند آنگاه آنها قصد كنند كه از آنجا بمنزلى خوش آب و گياه و عرصۀ خرّم و پر درخت بروند آنگاه آنان رنج راه و ناهموارى سفر و درشتى خوراك را بر خويش هموار سازند (و براى رسيدن بمقصد مشقت بسيار متحمّل گردند) براى اينكه بخانه وسيع و آسايشگاه خويش فرود آيند (حال بشر چنين است بايد با سخت و سست روزگار بسازد تا به بهشتى كه خدا بوى وعده فرموده است برسد)

41

إنّما ينبغى لأهل العصمة و المصنوع إليهم فى السّلامة أن يرحموا أهل المعصية و الذّنوب و أن يكون الشّكر على معافاتهم

ص: 301

هو الغالب عليهم و الحاجز لهم : براستى كه سزاوار است اشخاص پاكدامن و كسانى كه (لطف خدا شامل حالشان گشته) و با آنان نيكى شده است و سالم و بر كنار از گناه مانده اند بر اينكه بر حال اهل معصيت و گناهان رحمت آرند (و از برايشان آمرزش خواهند) و اينكه شكر معافيّت از گناهكارى و پرده كه بين آنان و گناه كشيده شده است بر آنان غلبه پيدا كند (و همواره از خدا سپاسگذار باشند كه آنها را از اهل گناه قرار نداده است).

42

إنّما قلب الحدث كالأرض الخالية مهما ألقى فيها من كلّ شىء قبلته : براستى كه قلب جوان نوخاسته همچون زمينى است كه گياهى در آن نروئيده باشد هر زمان هر تخمى كه در آن افكنده شود ميپذيرد (و همان تخم بر و بار ميدهد پس چه بهتر كه انسان تخم علم و دين و اطاعت از خدا در آن بپاشد و در قيامت بهره برگيرد).

43

إنّما طبائع الأبرار طبائع محتملة للخير فهما حمّلت منه احتملته : البتّه كه طبايع نيكان طبايعى است كه بار خير را بردارنده اند هر زمان كه آن بار بدوش آنان نهاده شود آنرا بكشند و بردارند

44

إنّما المرء فى الدّنيا غرض تنتضله المنايا و نهب تبادره المصائب و الحوادث براستى كه مرد در دنيا نشانه ايست كه خدنگ آروزها بوى ميرسند (و او را گمراه ميسازند) و مركز تاراجى است كه گرفتاريها و پيش آمدها بر وى ميتازند (و فرّو بها و توش و توان و جوانى او را غارت ميكنند سالى چند كه ميگذرد در پيرى ناتوان برجاى ميماند كه همه چيز خود را از دست داده و، هيچكارى براى آخرتش انجام نداده است).

45

إنّما لك من مالك ما قدّمته لآخرتك و ما أخّرته فللوارث : براستى كه از مال تو است آنچه را كه براى آخرت پيش فرستى و هر چه پس انداز كنى آن (بتو مربوط نيست و) مال وارث است

46

إنّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج مردم يا عالم اند يا آموزنده علم بجز اين دو ديگر پوچ و هيچ و پشّه كورند.

47

إنّما السّعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثّواب فأحسن و اشتاق إلى الجنّة فأدلج : براستى كه نيكبخت كسى است كه از عذاب بترسد و خود را ايمن سازد (و وسائل رهائى از عذاب را براى

ص: 302

خودش فراهم سازد) اميدوار ثواب باشد و نيكى كند و آرزومند بهشت باشد و شب خيزى نمايد

48

إنّما يستحقّ إسم الصّمت المضطلع بالإجابة و إلاّ فالعىّ به أولى: براستى كه كسى سزاوار نام خاموشى است كه توانا باشد بر جواب دادن و از دادن جواب صرف نظر كند و گرنه در غير اينصورت گنگى و واماندگى در سخن براى او سزاوارتر است.

49

إنّما حضّ على المشاورة لأنّ رأى المشير صرف و رأى المستشير مشوب بالهوى براى اين جهة در مشورت تاكيد و پافشارى شده است كه رأى كسيكه با وى مشورت ميشود خالص و صاف و پاك است و راى شخص مشورت كننده آلوده بهوا و هوس است.

50

إنّما سمّيت الشّبّهة شبهة لأنّها تشبه الحقّ فأمّا أولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و أمّا أعداء اللّه فدعاؤهم إليها الضّلال و دليلهم العمى : البتّه شبهه را بدانجهت شبهه نامند كه آن شبيه بحقّ است امّا دوستان خدا در آن شبهه چراغ و نورشان يقين است و دليلشان جانب هدايت است (و بدانجهت در شبهه واقع نگردند) امّا دشمنان خدا شبهۀ آنان را بسوى گمراهى ميخواند و دليلشان كورى و گمراهى است.

51

إنّما العالم من دعاه علمه إلى الورع و التّقى و الزّهد فى عالم الفناء و التّولّه بجنّة المأوى : براستى كه عالم كسى است كه علمش او را بسوى ورع و تقوا و زهد در اين جهان ناپايدار بخواند و شيفتۀ بهشت جاودانش سازد.

52

إنّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه و عرفائه على عباده و لا يدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الاّ من أنكرهم و أنكروه : براستى كه ائمّه و پيشوايان (يازده گانه از فرزندان من) از جانب خدا اقوام آفرينش اند و شناسا كنندگان خدا بر بندگانش ميباشند داخل بهشت نگردد مگر كسى كه آنها را بامامت بشناسد و آنها هم او را نشناسند (كه شيعۀ آنها است و داخل دوزخ نگردد مگر كسيكه آنها را نشناسد و آنها هم او را بشناسند.

53

إنّما المستحفظون لدين اللّه الّذين أقاموا

ص: 303

الدّين و نصروه و حاطوه من كلّ جوانبه و حفظوه على عباد اللّه و رعوه : براستى كه نگهدارندگان دين خدا كسانى هستند كه دين را بر پاى ميدارند و يارى ميكنند و آنرا از هر سوى در ميان گرفته و نگهداريش مينمايند و رعايت آن را بر بندگان خدا واجب ميدارند.

54

إنّما يعرف الفضل لأهل الفضل أولوا الفضل :

براستى كه فضلا و دانشمندان مزيّت فضلا و دانشمندان را مى شناسند.

55

إنّما سراة النّاس أولوا الأحلام الرّغيبة و الهمم الشّريفة و ذووا النّبل : براستى كه رؤساء و سران مردم آنانند كه داراى (نيكيها و) شيرين كاريهاى دلپسند و همّتهاى شريف و صاحبان راست روى و درست كردارى ميباشند

الفصل السّادس عشر :حرف الألف بلفظ آفة

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ آفة قال عليه السّلام (فصل شانزدهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ آفة آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

آفة الإيمان الشّرك : آفت ايمان شرك بخدا است

2

آفة اليقين الشّكّ : آفت يقين شكّ باحكام خدا است.

3

آفة النّعم الكفران : آفت نعمت كفران نعمت خدا كردن است.

4

آفة الطّاعة العصيان : آفت فرمانبردارى از خدا نافرمانى كردن از خدا است.

5

آفة الشّرف الكبر : آفت برترى و شرافت سركشى است.

6

آفة الذّكاء المكر : آفت زيركى و هشيارى مكر است.

7

آفة العبادة الرّياء : آفت خداپرستى خود نمائى است.

8

آفة السّخاء المنّ : آفت بخشش و سخا منّت نهادنست

9

آفة الدّين سوء الظّنّ : آفت دين بد گمانى بخدا است.

10

آفة العقل الهوى : آفت خردمندى هوا پرستى است

ص: 304

11

آفة المجد عوائق القضاء : آفت بزرگى عوائق و موانع و پيش آمدهاى قضا و قدر است (كه مانع از پيشرفت انسان ميگردند).

12

آفة النّفس الوله بالدّنيا : آفت نفس انسانى دنيا را دل سپردن است.

13

آفة المشاورة انتقاض الآراء : آفت مشورت كردن رايها و انديشه ها (ى درست ديگران) را درهم شكستن و آنها را كار نبستن است.

14

آفة الملوك سوء السّيرة : آفت پادشاهان بد رفتارى كردن با رعيّت است.

15

آفة الوزراء سوء السّريرة : آفت وزيران ناپاكى و بد انديشى است.

16

آفة العلماء حبّ الريّاسة : آفت علماء و دانشمندان (بر خلاف دستور دين و دانش كار كردن و) رتبه و سرورى خواستن است.

17

آفة الزّعماء ضعف السّياسة : آفت زمامداران سستى و بى سياستى است.

18

آفة الجند مخالفة القادة : آفت سپاهيان مخالفت سر لشگران است با يكديگر (مخالفت نه تنها هر سپاهى را شكست ميدهد و از بين ميبرد بلكه اين صفت شوم در هر كشورى و لو هر قدر بزرگ پيدا شود تار و پود آن ملّت را بر باد فنا ميدهد).

19

آفة الرّياضة غلبة العادة : آفت رياضت كشيدن و نفس را هموار كردن غلبۀ عادت است (مثلا انسان خيلى مايل است كارهاى نيك انجام دهد فرضا بنماز شب برخيزد و چون عادت بشب خيزى ندارد رياضت از بين ميرود و بمقام محمود الهى نميرسد).

20

آفة الرّعيّة مخالفة الطّاعة :

آفت و اسباب نابودى رعيّت مخالفت در اطاعت از پادشاه است.

21

آفة الورع قلّة القناعة : آفت پرهيز و پارسائى كمى قناعت است.

22

آفة القضاة الطّمع : آفت قاضيان طمع است (كه با گرفتن رشوه هاى كلان حقّ مردمان را زير پا ميگذارند ابن ابى الحديد دربارۀ قاضيان قضايائى نقل ميكند از جمله گويد دو نفر با هم نزاعى داشتند يكى براى قاضى شترى برد ديگرى چراغى آنكه شتر برده بود بقاضى ميگفت معاملۀ ما را ببر بدانسانكه سر شتر را ميبرند آن ديگر ميگفت: أيّها القاضى أمرى أضوء من السّراج: امر من از چراغ روشن تر

ص: 305

است و با اين سخن رشوه هاى خويش را برخ قاضى ميكشيدند مرحوم حاج شيخ عبّاس رحمة اللّه عليه در سفينة البحار در لفظ غلل نقل ميكند كه روزى حضرت امير المؤمنين (ع) در مسجد كوفه نشسته بودند كه عبد اللّه ابن فضل التميمى در حاليكه زره طلحه با او بود بگذشت حضرت او را فرمودند اين زره طلحه است و تو در روز جنگ بصره آن را بناحق ربوده عبد اللّه منكر شده از حضرت خواست در نزد قاضى بمحاكمه بروند حضرت شريح قاضى را مقرّر داشتند و دعوا را مطرح فرمودند شريح بحضرت عرض كرد شاهد بياور حضرت امام حسن عليه السّلام را معرّفى كردند شريح شاهد ديگر خواست قنبر را معرّفى كردند شريح گفت قنبر مملوك است شهادتش مقبول نيست در اين هنگام حضرت در خشم شد عبد اللّه را فرمود بگير زره را كه شريح سه مرتبه بظلم و جور قضاوت كرد شريح متحيّر رو بحضرت عرض كرد من قضاوت نميكنم تا خبرم دهى چرا بجور حكم راندم حضرت فرمود واى بر تو من وقتيكه گفتم اين زره طلحه را در گيرو دار جنگ بصره ربوده اند و تو شاهد خواستى در صورتيكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود چيزيكه در گير و دار جنگ بخيانت ربوده شود هر جا ديدند بايد بدون بيّنه بستانند شاهد كه خواستى گفتم اين مردى است كه اهل حديث نيست اين يكى حسن (ع) را معرّفى كردم گفتى بشهادت يكنفر حكم نميكنم در صورتيكه رسولخدا بشهادت يكنفر و قسم حكم ميداد اين دو تا قنبر را كه آوردم گفتى اين مملوك است در صورتيكه مملوك وقتى عادل باشد شهادتش مقبول است اين سه تا بعد بشريح فرمودند واى بر تو امام مسلمين در ميان مردم ايمن از چيزهاى خيلى بزرگتر از اين چيزها و اين حرفها است).

23

آفة العدول قلّة الورع : آفت اشخاص عادل (كه بر خلاف عدل رفتار ميكنند) كمى پارسائى است

24

آفة الشّجاعة إضاعة الحزم : آفت شجاعت و دلاورى ضايع گذاردن رأى و دور انديشى است (چه بسا مردان دلاورى كه در اثر نداشتن رأى و دور انديشى لشكرى را شكست دادند و چه بسا مردان غير شجاعى كه با رائى سپاهى را از مرگ حتمى نجات دادند اگر چه سياق كتاب اجازۀ تطويل نميدهد معذالك از بعضى قضاياى لطيف نيز نميتوان چشم پوشيد قابوس وشمگير را گفته اند با ابو على سمنجور در جنگ بود در لشگر قابوس شخصى ابوالفضل نام بود كه

ص: 306

با ابو على دوستى داشت و او را از نقشه هاى قابوس مستحضر ميداشت قابوس را از اين معنى اطّلاع دادند او از غايت هوشيارى بروى خود نياورده تا روزى كه لشكريانش همگان مسلّح و در برابر لشگر ابو على قرار گرفتند آنگاه سپاهيان خود را مخاطب كرده و گفت انديشه بخاطر راه ندهيد كه بزرگان لشگر ابو على بمن نوشته اند همينكه تلاقى فريقين دست داد ابو على را دست بسته بمن سپارند ابوالفضل بمجرّد شنيدن اين سخن را فورى با بوعلى برسانيد ابو على متوحّش شده خود را كنار كشيد و فرار كرد و لشگرش بدون جنگ و خونريزى مغلوب گرديدند.

25

آفة القوىّ استضعاف الخصم : آفت نيرومندى دشمن را ناتوان پنداشتن است.

26

آفة الحلم الذّلّ : آفت بردبارى خواريست

27

آفة العطاء المطل : آفت بخشش دير دادن است (وسائل را چشم براه نگهداشتن).

28

آفة الاقتصاد البخل : آفت ميانه روى بخل است (چون بخيل از راه خسّت بر خود و كسانش تنگ ميگيرد و افراط ميكند فلذا او را بخيل نامند نه مقتصد)

29

آفة الهيبة المزاح : آفت شكوه و هيبت مزاح است

30

آفة الطّلب عدم النّجاح : آفت درخواست (سست جنبيدن و) پشت كار را نگرفتن است.

31

آفة الملك ضعف الحماية : آفت كشوردارى در نگهدارى آن سستى كردن است.

32

آفة العهد قلّة الرّعاية : آفت پيمان آنرا كم نگهداشتن و رعايت نكردن است.

33

آفة الريّاسة الفخر : آفت رياست بر خويش نازيدن و باليدن است (و ديگران را خوار پنداشتن و بحساب نياوردن).

34

آفة النّقل كذب الرّواية : آفت نقل حديث حديث دروغ روايتكردن است.

35

آفة العلم ترك العمل به : آفت علم عمل كردن بآن را واگذاردن است.

36

آفة العمل ترك الإخلاص فيه : آفت عمل اخلاص و پاك درونى را در آن واگذاردن است (و براى غير خدا كار كردن).

37

آفة الجود الفقر : آفت بخشش ندارى است

38

آفة العامّة العالم الفاجر : آفت عموم مردم عالم زشت كار و بد كردار است.

39

آفة العدل الظّالم الجائر : آفت دادگسترى

ص: 307

پادشاه ستمگر و بيدادگر است.

40

آفة العمران جور السّلطان : آفت آبادانى (كشور) ستمكارى پادشاه است.

41

آفة القدرة منع الإحسان : آفت قدرت احسان را دست نگهداشتن است.

42

آفة اللّبّ العجب : آفت خردمندى عجب و خود پسندى است.

43

آفة الحديث الكذب : آفت حديث دروغ گفتن است (شخص محدّث اگر دروغى چند گفت و لو اينكه حديث را راست و درست نقل ميكند متّهم است و روايتش مستحسن نيست).

44

آفة الأعمال عجز العمّال : آفت كردارها (ى كشورى و لشگرى فردى و اجتماعى) ناتوانى كار گردانان است.

45

آفة الآمال حضور الآجال : آفت اميدها و آرزوها رسيدن اجلها است.

46

آفة الوفاء الغدر : آفت وفاء بعهد مكر و خيانت است.

47

آفة الحزم فوت الأمر : آفت دور انديشى هنگام كار را از دست دادن است.

48

آفة الأمانة الخيانة : آفت امانتدارى خيانت كردن است (و مال مردم را گرفتن و پس ندادن ابا هارون مكفوف از حضرت ابا عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السّلام نقل ميكند كه حضرت فرمود اى ابا هرون خداوند با خودش عهد كرده است كه خيانتكار را بخودش راه ندهد عرض كردم يابن رسول اللّه خائن كيست فرمود كسيكه يكدرهم مال مؤمنى را نگه دارد يا امرى از امور دنياى او را حبس كند و معطّل گذارد ابا هارون گفت پناه ميبرم بخدا از غضب خدا).

49

آفة الفقهاء عدم الصّيانة : آفت فقيهان آنست كه از حقّشان نگهدارى نميكنند (و آن را بكار نمى بندند).

50

آفة الجود التّبذير : آفت بخشش مال را بيجهت دادن و بيجا خرج كردن است.

51

آفة المعاش سوء التّدبير : آفت امر زندگانى كج انديشى است (و امور را درست اداره نكردن)

52

آفة الكلام الإطالة : آفت سخن پر گفتن است

53

آفة النّجاح الكسل : آفت رستگارى و شادمانى كسالت و كاهلى است.

54

آفة الغنى البخل : آفت دارائى بخيلى است.

ص: 308

55

آفة الأمل الأجل : آفت آرزومندى مرگ و اجل است.

56

آفة الخير قرين السّوء : آفت نيكى رفيق يار بد است.

57

آفة الاقتدار البغى و العتوّ : آفت قدرت و نيرومندى ستم و سركشى است.

الفصل السّابع عشر :حرف الألف بلفظ اذا بمعنى الشّرط

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الألف بلفظ اذا بمعنى الشّرط قال عليه السّلام (فصل هفدهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف الف بلفظ إذا كه بمعنى شرط است آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

إذا نطقت فاصدق : هرگاه سخن گوئى راست بگو

2

إذا ملكت فارفق : هرگاه بر مردم تملّكى پيدا كردى نرمى كن.

3

إذا أعطيت فاشكر : هرگاه عطا كرده شوى تشكّر كن.

4

إذا ابتليت فاصبر : هرگاه گرفتار شدى بشكيبائى گراى.

5

إذا عاقبت فارفق : هرگاه از كسى بازخواستى خواستى نرمى كن.

6

إذا عاتبت فاستبق : هرگاه عتاب كنى جاى آشتى را باقى گذار.

7

إذا أحببت فلا تكثر : هرگاه دوستى كنى دوستى را بسيار برخ طرف مكش.

8

إذا أبغضت فلا تهجر : هرگاه دشمنى كنى (دشنام مده و) سخن بيهوده و هذيان مگوى.

9

إذا صنعت معروفا فاستره : هرگاه كار نيكى بجاى آرى آن را پنهان دار (و بر كسى كه آن نيكيرا درباره اش كردى منّت مگذار).

10

إذا صنع إليك معروف فانشره : هرگاه دربارۀ تو نيكى شود آن را منتشر ساز و آشكار كن.

11

إذا مدحت فاختصر : هرگاه كسى را ستايش كنى سخن را كوتاه گوى.

12

إذا ذممت فاقتصر : هرگاه نكوهش كنى سخن دراز مكن

ص: 309

13

إذا وعدت فانجز : هرگاه وعده كردى وفا كن

14

إذا أعطيت فأوجز : هرگاه عطا كنى اندك شمار

15

إذا عزمت فاستشر : هرگاه عزم كارى كنى مشورت كن.

16

إذا أمضيت فاستخر : هرگاه براهى روان شدن خواستى از خدا طلب خير كن.

17

إذا حدّثت فاصدق : هرگاه خواستى حديث بگوئى يا سخن رانى كنى راست بگوى.

18

إذا ملكت فاعتق : هرگاه مالك شدى آزاد كن

19

إذا رزقت فأنفق : هرگاه روزى داده شوى انفاق كن.

20

إذا جنيت فاعتذر : هرگاه جنايتى مرتكب شدى عذر بخواه.

21

إذا جنى عليك فاغتفر : هرگاه جنايتى بر تو وارد شود بگذر.

22

إذا عاقدت فأتمم : هرگاه پيمان به بندى تمامش كن.

23

إذا استتبت فاعزم : هرگاه در صدد توبه بر آمدى تصميم بگير. (و آنرا زود عملى ساز مبادا مرگ در رسد و بى توبه از دنيا بروى).

24

إذا ولّيت فاعدل : هرگاه فرماندار شوى عدالت را كار بند.

25

إذا ارتأيت فافعل : هرگاه رأيت بكارى تعلّق گرفت آن كار را بكن.

26

إذا ائتمنت فلا تستخن : هرگاه كسى را بر چيزى امين كنى نسبت خيانت بوى مده.

27

إذا ائتمنت فلا تخن : هرگاه امانت داده شوى خيانت مكن.

28

إذا صنع إليك معروف فاذكره : هرگاه با تو نيكى كرده شود آنرا متذكّر باش.

29

إذا صنعت معروفا فانسه : هرگاه كار خوبى كنى آنرا از ياد ببر.

30

إذا رزقت فأوسع : هرگاه روزى داده شوى روزى بر كسانت وسعت ده.

31

إذا حرمت فاقنع : هرگاه محروم شدى قناعت كن

32

إذا أطعمت فأشبع : هرگاه اطعام كنى مهمانان را سير ساز.

33

إذا تأكّد الإخاء سمج الثّناء : هرگاه رشتۀ برادرى استوار گردد ثنا و ستايش ناخوش افتد.

34

إذا آخيت فأكرم حقّ الإخاء : هرگاه كسى را

ص: 310

برادر گيرى حقّ برادرى را درست بگذار.

35

إذا حضرت الآجال افتضحت الآمال هرگاه اجلها حاضر گردند آرزوها و اميدها از بين بروند و رسوا شوند.

36

إذا بلغتم نهاية الآمال فاذكروا بغتات الآجال : هرگاه بمنتها درجۀ آرزوى خود رسيدند از اجلهاى ناگهانى يادى بكنيد.

37

إذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر الزّمان هرگاه نيّت پادشاه دگرگون گردد روزگار گونۀ ديگر بخود گيرد (حال خواه از بيداد بداد گرايد و يا از داد بر سر بيدادگرى رود).

38

إذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان هنگاميكه خشم پادشاه تند شود و فروزان گردد شيطان مسلّط شود (شاط القدر اذا احترقت و اشتاط فلان التهب فى غضبه).

39

إذا تمّ العقل نقص الكلام : هرگاه عقل كامل باشد كلام كاهش گيرد.

40

إذا حللت باللّئام فاعتلل بالصّيام :

هرگاه بر ناكسان فرود آمدى (و نخواستى دست بر خوان آنان دراز كنى) بروزه بهانه آور.

41

إذا أنعمت بالنّعمة فقد قضيت شكرها هرگاه نعمتى كه بتو داده شده است بديگران انعام كنى البتّه حق شكران نعمت را ادا كرده.

42

إذا صبرت للمحنة فللت حدّها : هرگاه در رنج و محنت صبر را كار بندى البتّه آن رنج را بپايان رسانى.

43

إذا أضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها هرگاه مستحبّات بواجبات زيان رسانند مستحبّات را كنار بگذاريد (و بهمان واجبات اكتفا كنيد ولى بجاى آوردن واجبات تنها هم كار هر كس نيست و مرد لازم دارد).

44

إذا عقدتم على عزائم خير فامضوها :

هرگاه بر كارهاى خير پيمان بستيد پس بسوى آن برويد و آن كار را بكنيد.

45

إذا طالت الصّحبة تأكّدت الحرمة هرگاه دوستى و صحبت بطول انجامد پيوند رشتۀ احترام استوار گردد.

46

إذا كثرت القدرة قلّت الشّهوة : هرگاه توانائى و قدرت بسيار گردد خواهش و شهوت كم شود (چون براى شخص دولتمند و توانا هر چه بخواهد

ص: 311

همه وقت آماده است).

47

إذا أملقتم فتاجروا اللّه بالصّدقة :

هرگاه نادار شديد با خدا بصدقه دادن تجارت كنيد تا سود ببريد.

48

إذا غلبت عليكم أهوائكم أوردتكم موارد الهلكة : هرگاه هواى نفس شما بر شما غلبه پيدا كند شما را بجاهاى هلاكت و تباهى ميكشاند

49

إذا فسدت النّيّة وقعت البليّة :

هرگاه نيّت فاسد باشد بلا نازل گردد (و انسان در اثر نيّت ناپاك در چاهى كه كنده است خواهد افتاد).

50

إذا حضرت المنيّة افتضحت الأمنيّة هرگاه مرگ حاضر گردد آرزوها رسوا شوند و نابود گردند.

51

إذا رأيتم الخير فخذوا به : هرگاه خوبى را ديدار كرديد چنگ بدان در زنيد.

52

إذا رأيتم الشّرّ فابعدوا عنه : هرگاه زشتى و بدى را ديدار كرديد از آن دورى گزينيد

53

إذا قلّ الخطاب كثر الصّواب : هرگاه سخن كم گفته شود درستى و صواب بسيار گردد

54

إذا ازدحم الجواب نفى الصّواب : هرگاه جواب انبوه و بسيار و درهم آيد درستى و صواب كم گردد و دور شود.

55

إذا خفت الخالق فررت إليه : هرگاه از پروردگار بترسى بسوى او ميگريزى كه (لا مفرّ إلاّ إليه).

56

إذا قلّت الطّاعات كثرت السّيّئات :

هرگاه طاعتها از خدا كم گردد گناهان بسيار شوند

57

إذا ظهرت الخيانات ارتفعت البركات :

هرگاه خيانتها پديدار گردند بركتها از ميان بروند.

58

إذا نزل القدر بطل الحذر : هرگاه قضا نازل گردد ترس و حذر باطل گردد.

59

إذا أحبّ اللّه عبدا وعظه بالعبر : هرگاه خداوند بنده را دوست داشته باشد او را بعبرتهاى (جهان) پند ميدهد.

60

إذا ملك الأراذل هلك الأفاضل :

هرگاه زمام مملكت بدست ناكسان افتد فضلاء و مردان بزرگ تباه گردند.

61

إذا ساد السّفل خاب الأمل : هرگاه فرومايگان سرورى يابند آرزوها از بين بروند (و اميد خير و خوبى منقطع شود).

ص: 312

62

إذا استولى اللّئام اضطهد الكرام هنگاميكه ناكسان و فرومايگان والى امر و مصدر كار گردند گرانمايگان در افتند و مقهور شوند (المضطهد بمعنى المقهور و الطّاء بدل من تاء الافتعال)

63

إذا فسد الزّمان ساد اللّئام : هنگامى كه روزگار تباهى پذيرد فرومايگان سرورى يابند

64

إذا حلّت المقادير بطلت التّدابير : هرگاه تقدير الهى فرود آيد تدبيرات از بين بروند.

65

إذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير :

هرگاه قدرت و توانائى كم گردد عذرها و بهانه جوئيها بسيار شوند.

66

إذا بيضّ أسودك مات أطيبك : هرگاه سياهى تو سپيد گردد (روى سيمين و موى مشكينت تبديل بعكس شود) بها و پاكيزگيت فرو ميرود.

67

إذا رأيت اللّه سبحانه يؤنسك بذكره فقد أحبّك : هرگاه ديدى خداوند سبحان ترا بياد و ذكر خود مانوست ساخت بدان كه تو را دوست ميدارد.

68

إذا رأيت اللّه سبحانه يوحشك فقد أبغضك : هرگاه ديدى كه خداوند سبحان ترا از ذكر و يادبود خودش دورت ساخت البتّه ترا دشمن ميدارد.

69

إذا أحببت السّلامة فاجتنب مصاحبة الجهول : هرگاه دوستدار تندرستى خويشى از همنشينى با نادان خوددارى كن.

70

إذا قلّت العقول كثر الفضول : هرگاه خردها كم شود زيادرويها بسيار شوند.

71

إذا رأيت عالما فكن له خادما : هرگاه دانشمنديرا به بينى و بيابى خدمتگذارش باش.

72

إذا قارفت ذنبا فكن عليه نادما : هرگاه گناهى را بجاى آورى پس تو بر آن گناه پشيمان باش.

73

إذا رأيت اللّه سبحانه يتابع عليك النّعم مع المعاصى فهو استدراج لك : هرگاه ديدى كه خداوند سبحان پى در پى نعمت بر تو ميفرستد و تو در حال گناه هستى پس (بدانكه) اين در معنى كم كم نعمت را از تو گرفتن است (استدرجه قرّبه إليه رقّاه من درجة إلى درجة و بمعنى الاخر يؤخذ منه قليلا قليلا).

ص: 313

74

إذا تفقّه الرفيع تواضع: هنگاميكه شخص بلند پايه دانش اندوزد فروتن گردد.

75

إذا تفقّه الوضيع ترفّع : هنگاميكه شخص فرومايه دانش آموزد بسركشى گرايد.

76

إذا قام أحدكم إلى الصّلوة فليصلّ صلوة مودّع : هرگاه يكى از شما بنماز ايستد بايد نماز بخواند نماز خواندن كسيكه با نماز وداع ميكند.

77

إذا أردت أن تطاع فاسئل ما يستطاع هرگاه خواسته باشى كه فرمانت اطاعت كرده شود آن را از كسى بخواه كه توانائى داشته باشد.

78

إذا حسن الخلق لطف القول : هرگاه خلق و خوى خوش باشد سخن از روى مهر و محبّت گفته شود.

79

إذا قويت الأمانة كثر الصّدق : هرگاه امانت دارى استوار باشد (و شخص خيانت روا نداشته باشد) راستى بسيار گردد (و آن كس از روى اطمينان قلب صحبت كند.

80

إذا كمل العقل نقصت الشّهوة : هرگاه عقل كه كامل باشد خواهش و شهوت كاهش گيرد.

81

إذا تباعدت المصيبة قربت السّلوة :

هرگاه مصيبت دور گردد آسايش و تسليت نزديك شود.

82

إذا طلبت العزّ فاطلبه بالطّاعة : هرگاه طالب عزّت شدى آن را در طاعت و فرمانبردارى خداى بجوى.

83

إذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة : هرگاه توانگرى را طالبى آنرا در قناعت بجوى.

84

إذا لم يكن ما تريد فأرد ما يكون : هرگاه آنچه ميخواهى ميسّر نشود چيزى را كه ميسّر ميشود بخواه.

85

إذا ظهرت الرّيبة سائت الظّنون : هرگاه اطمينان و يقين از ميان مردم برداشته شود و) شكّ پديدار گردد گمانها بد شود.

86

إذا لم يكن ما تريد فلا تبال كيف كنت :

هرگاه آنچه ميخواهى نشود هر طور شدى باكت نباشد

87

إذا غلبت على الكلام فإيّاك أن تغلب على السّكوت : اگر گاهى بر سخن دست پيدا كردى پس سخت بپرهيز از اينكه خاموشى را مغلوب و زير دست سازى (بلكه بايد خاموشى تو را مغلوب سازد و جز بگاه ضرورت لب بسخن نگشائى).

88

إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به :

ص: 314

هرگاه گناهان دوست بسيار گردد شادئى كه بواسطۀ او دست ميدهد كم گردد.

89

إذا أبصرت العين الشّهوة عمى القلب عن العاقبة : هرگاه ديدۀ شهوت باز گردد چشم دل از ديدن پايان كار كور شود.

90

إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه حسن العبادة هرگاه خداوند بندۀ را دوست دارد نيكى عبادت را بدل او اندازد.

91

إذا اقترن العزم بالحزم كملت السّعادة :

هرگاه عزم و همّت با دور انديشى توأم گردد نيكبختى كامل و درست است.

92

إذا قصرت يدك بالمكافات فأطل لسانك بالشّكر : هرگاه دستت از كيفر و مكافات كوتاه باشد زبانت را بشكر گذارى دراز كن.

93

إذا نزلت بك النّعمة فاجعل قراها الشّكر هرگاه نعمتى بر تو (از جانب خدا) نازل گردد شكر و سپاس را مهمانى آن نعمت قرار داده.

94

إذا رأيت مظلوما فأعنه على الظّالم :

هرگاه ستم رسيده را ديدى او را بر ستمكار يارى كن (و دست ستمگر را از سرش كوتاه ساز).

95

إذا رأيت المكارم فاجتنب المحارم : هرگاه بزرگواريها را رعايت و نگهدارى كردن خواهى پس از حرامها دورى گزين (اصولا كسب بزرگوارى جز بدورى از گناهان بدست نيايد).

96

إذا كان البقاء لا يوجد فالنّعيم زائل : هرگاه پايدارى و بقا يافت نشود (و رشتۀ عمر بكسلد) نعمت خودبخود نابود و زائل است (و پروندۀ روزى او بسته ميشود).

97

إذا كان القدر لا يردّ فالاحتراس باطل هرگاه تقدير تغيير پذير نباشد خود را نگهداشتن باطل و نابود است (بلكه انسان وقتى كه ميبيند برگرداندن امرى مشكل و محال است اگر از آن فرار كند نامش دچار ننگ گردد و اگر پافشارى نمايد نيكنامى برد)

98

إذا استخلص اللّه عبدا ألهمه الدّيانة :

هرگاه خدا بنده را پاك و خالص خواهد ديانت را بوى تلقين فرمايد.

99

إذا أحبّ اللّه سبحانه عبدا حبّب اليه الأمانة : هرگاه خدا بندۀ را دوست داشته باشد امانت دارى را نزدش محبوب گرداند.

100

إذا قويت فاقو على طاعة اللّه : هرگاه

ص: 315

نيرومند شدى پس در فرمانبردارى از خدا نيرومند باش

101

إذا ضعفت فاضعف عن معاصى اللّه سبحانه هرگاه ضعيف و ناتوان شدى ناتوان از معصيت كردن خداى سبحان باش.

102

إذا فقهت فتفقّه فى دين اللّه سبحانه :

هرگاه خواستى اهل فقه و دانش باشى پس در دين خداوند سبحان دانشمند باش (و علم دين را تحصيل كن).

103

إذا اتّقيت فاتّق محارم اللّه : هرگاه خواستى تقوا را پيشۀ خويش سازى تقواى از حرامهاى خدا را پيشۀ خود ساز.

104

إذا هرب الزّاهد من النّاس فاطلبه : اگر زاهدى را ديدى كه از مردم گريزان است او را بجوى (كه او مرد خدا است).

105

إذا طلب الزّاهد النّاس فاهرب منه : هرگاه ديدى كه زاهد جوياى مردم است (بدانكه زهدش) دامى است براى صيد كردن مردم (پس از او بگريز)

106

إذا أكرم اللّه عبدا شغله بمحبّته : هرگاه خداوند سبحان بخواهد بنده را گرامى دارد او را بحبّ و دوستى خود سرگرم سازد.

107

إذا اصطفى اللّه عبدا جلببه خشيته :

هرگاه خدا بخواهد بندۀ را برگزيند (و از ميان مردمش بر كشد و امتياز بخشد) لباس دوستى خود را بوى در پوشاند.

108

إذا رأيت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره هرگاه ديدى كه خداوند بلايش را پى در پى بر تو ميفرستد سپاسش بگذار (كه او تو را خواسته است و با ارسال بليّات هماره بياد او خواهى بود).

109

إذا رأيت ربّك يتابع عليك النّعم فاحذره هرگاه ديدى كه خداوند نعمتهايش را پى در پى بر تو فرو ميبارد از وى بترس.

110

إذا تكلّمت بكلمة ملكتك و إن سكتّ عنها ملكتها : هرگاه بسخنى تكلّم كنى آن تو را به بند خويش دركشد و اگر از گفتن خاموش نشينى تو آن را به بند خويش دركشيده.

111

إذا أخذت نفسك بطاعة اللّه اكرمتها و إن بذلتها فى معاصى اللّه ابتذلتها :

اگر نفست را بطاعت و فرمانبردارى خدا وادارى گراميش داشتۀ و اگر آن را در كار نافرمانى خدا صرف كنى خوارش داشته.

112

إذا ضللت عن حكمة اللّه فقف عند قدرته فإنّه إن فاتك من حكمته ما يشفيك فلن

ص: 316

يفوتك من قدرته ما يكفيك : هرگاه در حكمت و تقدير خداوند تعالى سرگردان شدى پس نزد قدرت و توانائى او بايست (و باو پناه ببر) زيرا اگر از حكمت خدا چيزيكه باعث شفاى درد (سرگردانى و حيرت) تو باشد از دست بدهى البتّه از قدرت و توانائيش چيزيكه تو را كفايت كند بدست خواهى آورد (و از حيرت و تعجّب بيرون خواهى آمد).

113

إذا وثقت بمودّة أخيك فلا تبال متى لقيته و لقيك : هرگاه بدوستى برادر دينيت اعتماد كردى ديگر باك مدار چه تو او را ببينى چه او تو را ببيند (شايد مراد اين باشد كه پس از آزمايش و اطمينان ديگر از جانب وى آسوده خاطر باش).

114

إذا حلمت عن السّفيه غمّمته فزده غمّا بحلمك عنه : هرگاه از نادان حلم كنى و برويش نياورى اندوهگينش سازى پس ببردباريت از وى غمش را بيفزاى.

115

إذا أحسنت إلى اللّئيم و ترك بإحسانك إليه : هرگاه با ناكس نيكى كنى بواسطۀ همان احسانيكه با وى كرده (بر تو دلير گردد و) تو را بيفكند.

116

إذا لم تكن عالما ناطقا فكن مستمعا واعيا اگر عالم و دانشمند سخن گستر نشدى شنونده نگهدارنده باش.

117

إذا صعدت روح المؤمن إلى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت وا عجبا له كيف نجى من دار فسد فيها خيارنا : هنگامى كه روح مؤمن بسوى آسمان بالا رود فرشتگان از روى تعجّب گويند عجب از اين مرد مؤمن؟ چگونه او رسته است از سرائيكه خوبان مادر آن تباه و فاسد گرديدند (نسخه ها تمام خيارنا دارند در صورتيكه خيارها ظاهرا اصلح است).

118

إذا علوت فلا تفكّر فيمن دونك من الجهّال و لكن اقتد بمن فوقك من العلماء :

هرگاه رتبه ات بلند گردد (و در كار دانش پيشرفتى برايت حاصل شود خود را بزرگ مدان و) فكرت را بنادانى كه رتبۀ ايشان از تو پائين تر است متوجّه مساز و لكن بدانشمندانيكه مافوق تو هستند اقتدا كن (تا رتبه ات بلند گردد).

119

إذا كان هجوم الموت لا يؤمن فمن العجز ترك التّأهّب له : هرگاه بشر از يورش و حملۀ مرگ ايمن نباشد از ناتوانى است كه مهيّا شدن براى آنرا

ص: 317

ترك گويد.

120

إذا أمضيت أمرا فامضه بعد الرويّة و مراجعة المشورة و لا تؤخّر عمل يوم إلى غد و امض لكلّ يوم عمله : هرگاه كارى و نوشتۀ را امضا كردن خواستى البتّه آن را پس از ديدن و (زير و رو كردن و) رأى زدن و مشورت كردن امضا كن و كار امروز را بفردا ميفكن و هر روزى كار همان روز را انجام بده.

121

إذا نفذ حكمك فى نفسك تداعت أنفس النّاس إلى عدلك : هر آن گاه كه فرمان تو بر نفست روان (و زمام شهوت بدستت) باشد نفوس مردم را بسوى عدل و دادگريت بكشاند و بخواند.

122

إذا أردت أن تعظم محاسنك عند النّاس فلا تعظم فى عينك : هرگاه خواسته باشى كه نيكيهاى تو در نزد مردم بزرگ باشد خودت بچشم بزرگى در آنها منگر.

123

إذا بلغ اللّئيم فوق مقداره تنكّرت أحواله : هرگاه ناكس بيش از اندازۀ خودش ترقّى كند حالات و رفتارش زشت گردد.

124

إذا رأيت من غيرك خلقا ذميما فتجنّب من نفسك أمثاله : هرگاه خوى زشتى را از غير خودت ديدار كنى مانند آنرا از خودت دور كن

125

إذا أحبّ اللّه عبدا خطر عليه العلم :

هرگاه خداوند دوستدار بندۀ باشد علم بر خاطرش خطور كند (و دانشمندش سازد).

126

إذا أحبّ اللّه عبدا زيّنه بالسّكينة و الحلم : هرگاه خدا بندۀ را دوست دارد او را بآرامش و بردبارى آرايش ميدهد.

127

إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه الصّدق :

هرگاه خدا بندۀ را دوست دارد صدق و درستى را باو الهام مينمايد.

128

إذا أكرم اللّه عبدا أعانه على إقامة الحقّ هرگاه خداوند بندۀ دوست دارد او را بر پايدارى حق و راستى يارى ميدهد.

129

إذا لوّحت للعاقل فقد أوجعته عتابا :

هرگاه بشخص خردمند از روى تعريض و تعرّض روى ترش كنى او را از روى عتاب و نكوهش دردمند ساختۀ (التّلويج التّعريض و التّورية).

130

إذا حلمت عن الجاهل فقد أوسعته جوابا

ص: 318

هرگاه از نادان بردبارى و تحمّل كنى جواب وسيع و خوبى بوى داده.

131

إذا قدّمت الفكر فى أفعالك حسنت عواقبك و فعالك : هرگاه فكر و انديشه را در كارهايت كاربندى در هر كارى پايان كارت خوب خواهد شد.

132

إذا وصلت إليكم أطراف النّعم فلا تنفروا أقصاها بقلّة الشّكر : هرگاه اطراف و جوانب نعمت بر شما باريدن گرفت (و از هر جانبى چيزى بشما رسيد) نعمتهاى دور را بكمّى تشكّر از خدا از خود دور مسازيد.

133

إذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذلّ لك و خادع نفسك عن نفسك تنقد لك : هرگاه نفس بر تو سخت گيرد تو نيز بر او سخت گير رامت ميشود و نفست را از خودت بازى ده تا منقاد و فرمانبردار تو گردد.

134

إذا خفت صعوبة أمر فاصعب له يذلّ لك و خادع النّاس عن أمثاله تهن عليك هرگاه از سختى كارى ترسيدى بر آن سخت شو برايت آسان ميگردد و مردم را از مانندهاى آن كار فريب ده تا آن بر تو هموار شود (و در نزد كسان آن كار را با همه دشوارى آسان وانمود كن زيرا مردم همين كه بدانند انسان در كار سختى واقع شده است شادى ميكنند لكن همينكه خم بابرو نياوردى مشتى محكم بر دهان بدخواهان كوبيده).

135

إذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما أتيت إليهم عنهم و بقاءه عليك هرگاه قدرت و توانائى تو را بر ستم كردن بر مردم تند كرد و بر انگيخت قدرت خداوند سبحان را بر كيفر كردارت بياد آر و نيز بياد آر كه ستمكارى تو بر مردم از آنها ميگذرد و وبالش بر تو باقى ميماند

136

إذا أحبّ اللّه عبدا بغّض إليه المال و قصّر منه الآمال : هنگاميكه خداوند بندۀ را دوست داشته باشد او را دشمن مال گرداند و آمال و آرزوهايش را كوتاه سازد.

137

إذا أراد اللّه بعبد شرّا حبّب اليه المال و بسط منه الآمال : هرگاه خداوند بديرا بر بنده اراده كند مال را محبوب وى گرداند و آرزوهاى وى را دراز سازد.

ص: 319

138

إذا أراد اللّه بعبد خيرا منحه عقلا قويما و عملا مستقيما : هرگاه خداوند نيكى را بر بنده اراده كند او را عقلى استوار و عملى درست و راست ميبخشد.

139

إذا أحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما : هرگاه خداوند بنده را دوست دارد او را دلى استوار و پاك و خوئى ستوده و پايدار روزى فرمايد (كه گرد هوا و هوس نكردد).

140

إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه و فرجه : هرگاه خداوند بر بندۀ نيكى را اراده فرمايد فرج و شكمش را پاك و پاكيزه فرمايد (و آن دو را از حرام پرهيز دهد.

141

إذا أراد اللّه بعبد خيرا ألهمه القناعة و أصلح له زوجه : هنگاميكه خدا بر بنده نيكى را اراده فرمايد قناعت را بدل او اندازد و زنش را سازگار قرار دهد (كه در دشواريها يار و مدد كارش باشد).

142

إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه عن الطّعام و فرجه عن الحرام : هرگاه خداوند نيكى را بر بنده اراده فرمايد شكمش را از طعام بسيار و پرخورى و فرجش را از حرام و شهوت رانى پاك نگهدارد (و باين دو وسيله او را بدرجات عاليۀ نائل سازد).

143

إذا أراد اللّه سبحانه صلاح عبد ألهمه قلّة الكلام و قلّة الطّعام و قلّة المنام :

هنگاميكه پاك پروردگار بنده را صالح و نيكوكار خواهد او را بكم سخنى و كم خوراكى و كم خوابى مهم سازد.

144

إذا بنى الملك على قواعد العدل و دعائم العقل نصر اللّه مواليه و خذل معاديه هنگاميكه پادشاه كار كشور را بر پايه هاى عدل و ستونهاى عقل بنا نهد خدا دوستانش را يارى كند و دشمنانش را خوار دارد.

145

إذا هممت بأمر فاجتنب ذميم العواقب فيه : هرگاه همّت بكار گمارى در آن كار از عواقب بد بينديش (و بنگر پايان آن كار بكجا ميكشد و تو را به بهشت يا بدوزخ ميكشد).

146

إذا أنت هديت لقصدك فكن أخشع ما تكون لربّك : هرگاه بسوى مقصدت راه يافتى پس تو براى پروردگارت خاشع ترين اشخاص باش

147

إذا عجز عن الضّعفاء نيلك فلتسعهم رحمتك : هرگاه عطا و رسيدگى تو از رسيدن بناتوانان و زيرستان كوتاه آيد و نرسد بايد مهر

ص: 320

و محبّت تو لااقلّ بايشان برسد.

148

إذا كان الرّفق خرقا كان الخرق رفقا :

جائيكه نرمى نادانى و درشتى محسوب گردد نادانى و درشتى عين نرمى است.

(نرمى ز حدّ مبر كه چو دندان مار ريخت

هر طفل نى سوار كند تازيانه اش)

صائب

149

إذا كنت فى إدبار و الموت فى إقبال فما أسرع الملتقى : هرگاه تو در كار پس رفتن و مرگ در كار پيش آمدن باشد پس چقدر ديدار نزديك خواهد بود (و چه زود بهم خواهيد رسيد).

150

إذا أمكنك الفرصة فانتهزها فإنّ إضاعة الفرصة غصّة : هرگاه فرصتى دست دهد غنيمت بشمار كه ضايع كردن فرصت موجب غصّه و اندوه است (مكن عمر ضايع بافسوس و حيف)

151

إذا أراد اللّه سبحانه إزالة نعمة عن عبد كان أوّل ما يغيّر و منه عقله و أشدّ شيىء عليه فقده : هر آنگاه خداوند سبحان نعمتى را از بندۀ گرفتن خواهد نخستين چيزيكه از وى تغيير ميدهد (و ميگيرد) عقل او است و فقدان عقل بر او از هر چيزى دشوارتر است.

152

إذا أقبلت الدّنيا على عبد كسته محاسن غيره و إذا أدبرت عنه سلبته محاسنه هرگاه كه جهان بر بنده روى آورد نيكيهاى ديگرى را (مانند لباس) بر وى بپوشاند امّا همينكه از وى برگردد خوبيهاى خودش را هم از وى مى ستاند.

153

إذا أراد أحدكم أن لا يسئل اللّه سبحانه شيئا إلاّ أعطاه فلييأس من النّاس و لا يكن له رجاء إلاّ اللّه سبحانه : هرگاه يكى از شما اراده كند كه از خداوند سبحان چيزى نخواهد جز اينكه باو بدهد بايد اميدش را از مردم قطع كند و جز بخداوند پاك اميدوار نباشد.

154

إذا هبت أمرا فقع فيه فإنّ شدّة توقّيه أشدّ من الوقوع فيه : هرگاه از كارى ترسيدى در آن داخل شو زيرا شدّت ترس و خوددارى از آن سخت تر از داخل شدن در آن است (مثلى است معروف ميان آتش بودن بهتر تا كنار آن ايستادن).

155

إذا زادك السّلطان تقريبا فزده إجلالا هرگاه پادشاه نزديكى تو را بخودش افزود تو هم بر تجليل و تعظيم وى بيفزاى.

ص: 321

156

إذا زادك اللّئيم إجلالا فزده إذلالا هرگاه شخص پستى بيفزايد در تعظيم تو در خوار كردنش تو بيفزاى.

157

إذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد :

هرگاه رشگ و حسد (مانند ابر) ميان مردم شروع بباريدن كند گياه فساد و تباهى برويد.

158

إذا ثبت الودّ وجب التّرافد و التّعاضد هرگاه دوستى پاى بر جا گردد بخشش و يارى و پشتبانى از يكديگر كردن واجب افتد.

159

إذا أراد اللّه بعبد خيرا فقّهه فى الدّين و ألهمه اليقين : هرگاه خداوند دربارۀ بندۀ نيكى را اراده فرمايد او را دانشمند و فقيه در دين سازد و يقين (و ايمان باحكام و آخرت) را در دلش اندازد

160

إذا فاتك من الدّنيا شيىء فلا تحزن و إذا أحسنت فلا تمنن : هرگاه چيزى از (چيزهاى) دنيا از دستت برود غمگين مشو و هرگاه (با ديگران) نيكى كنى منّت مگذار.

161

إذا جمعت المال فأنت فيه وكيل لغيرك يسعد به و تشقى أنت : هرگاه مال را گرد آوردى پس تو در گرد آوردن آن وكيل ديگرى بوده كه او بواسطۀ آن مال نيكبخت و تو بدبخت ميشوى.

162

إذا قدّمت مالك لآخرتك و استخلفت اللّه سبحانه على من خلّفته من بعدك سعدت بما قدّمت و أحسن اللّه لك الخلافة على من خلّفت : هرگاه مالت را براى آخرتت پيش فرستى و خدايرا بر بازمانده و اولاد خودت خليفه گردانى تو بهر چه كه پيش فرستادۀ نيكبخت ميگردى و خداوند هم بر بازماندگانت نيكو خليفگى خواهد كرد.

163

إذا أراد اللّه بعبد خيرا ألهمه القناعة فاكتفى بالكفاف و اكتسى بالعفاف :

هرگاه خدا براى بنده نيكى خواهد قناعت را بدلش اندازد آنگاه او بدانچه كه رسد بسازد و جامۀ پاكدامنى (و دورى از گناهان را به پيكر) در پوشد.

164

إذا أراد اللّه بعبد خيرا ألهمه الاقتصاد و حسن التّدبير و جنّبه سوء التّدبير و الإسراف : هرگاه خداوند بر بنده خوش خواهد ميانه روى و خوش تدبيرى را در دلش اندازد و او را از تدبير بد و بى اندازه حرج كردن بدور دارد (حسن تدبير همان باندازه خرج كردن و خارج از اندازه

ص: 322

خرج كردن همان اسراف است).

165

إذا ملىء البطن من المباح عمى القلب عن الصّلاح : هرگاه شكم از (چيزهاى) مباح و حلال پر گردد دل از ديدار خير و صلاح كور شود (امّا اگر از حرام پر شود كه ديگر پناه بر خدا).

166

إذا أعرضت عن دار الفناء و تولّهت بدار البقاء فقد فاز قدحك و فتحت لك أبواب النّجاح و ظفرت بالفلاح : اگر از دار دنياى ناپايدار رخ برتابى و سراى پايدار آخرت را دل بسپارى بهرۀ تو از دنيا بتو برسد و درهاى شادى برويت باز گردد و بفلاح و رستگارى دست يابى

167

إذا اتّخذت و ليّك فكن له عبدا و امنحه صدق الوفاء و حسن الصّفاء : هرگاه براى خودت دوستى اتّخاذ و انتخاب كردى پس براى او بندۀ باش و او را درستى وفادارى و نيكى صفا و محبّت را ببخش.

168

إذا كان فى الرّجل خلّة رائقة فانتظر منه أخواتها : هرگاه در مرد خوئى خوش يافتى انتظار خوشخوئيهاى ديگر هم از وى داشته باش.

169

إذا دعاك القرآن إلى خلّة جميلة فخذ نفسك بأمثالها : هرگاه قرآن تو را بسوى خوئى خوش خواند پس مانندهاى آنرا براى خودت فراگير.

170

إذا أتتك المحن فاقعد لها فإنّ قيامك فيها زيادة لها : هرگاه محنت و رنجى بر تو روى آورد پيشش بنشين زيرا كه ايستادن تو در برابر آن رنج رنج را افزودن است.

171

إذا أحسنت القول فأحسن العمل لتجمع بذلك بين مزيّة اللّسان و فضيلة الإحسان : هرگاه سخن نيكو گفتى كردار را هم نيكو كن تا با اين كار فزونى زبان و فضل نيكى و احسان را با هم جمع كرده باشى (و گرنه فقط سخن خوب گفتن فضيلتى ندارد)

172

إذا آمنت باللّه سبحانه و اتّقيت محارمه أحلّك دار الأمان و اذا أرضيته تغمّدك بالرّضوان : هرگاه بخداوند سبحان ايمان آرى و از حرامهايش دورى گزينى خدا تو را بسر او خانه ايمنى در آورد و وقتى كه او را از خود خوشنود سازى او هم تو را در خوشنودى خود فرو برد.

173

إذا سئلت فاسئل تفقّها و لا تسئل تعنّتا فإنّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم و إنّ العالم المتعنّت شبيه بالجاهل : هرگاه

ص: 323

بپرسى از روى دانائى بپرس نه از روى سركشى و خرده گيرى زيرا كه نادان ياد گيرنده مانند دانشمند است و دانشمند خرده گير و سركش همانند نادان است.

174

إذا اتّقيت المحرّمات و تورّعت عن الشّبهات و أدّيت المفترضات و تنفّلت بالنّوافل فقد أكملت بالفضائل : هرگاه تو از حرامها و چيزهاى شبهه ناك پرهيز كردى و پارسائى را كار بستى و واجبات را ادا نمودى و نوافل را بجا آوردى البتّه فضائل را كامل كردۀ اين جمله با جملۀ بعدى را بمناسبت لفظ إذا و اينكه از حيث معنى بستگى كامل با زندگانى امروزى ما دارد از بحار الأنوار نقل مينمايم تا معلوم شود كه فرمايشات رسولخدا (ص) اغلب در شمار معجزات است قال النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله

175

إذا غضب اللّه على أمّة لم ينزل العذاب عليهم غلت أسعارها و قصرت أعمارها و لم تربح تجّارها و لم تزك ثمارها و لم تغرز أنهارها و حبس عنها أمطارها و سلّط عليها أشرارها : هرگاه خداوند بر امّتى خشم گيرد عذاب بر آنها نازل نفرمايد (لكن آنها را بچيزهائى مبتلا سازد كه در شمار عذابهاى دردناك است مثلا) نرخهايشان بالا رود، عمرهايشان كوتاه گردد، بازرگانان سود نبرند ميوه جات پاكيزه نشوند، نهره ها و چشمه سارها پر آب نگردند، باران از آن امت منقطع شود و ناكسان بر سر آن مردم مسلّط گردند.

176

إذا طفّفت المكيال أخذهم اللّه بالسّنين و النّقص و إذا منعوا الزّكوة منعت الأرض بركاتها من الزّرع و الثّمار و المعادن و إذا جاروا فى الحكم تعاونوا على الظّلم و العدوان و إذا نقضوا العهود سلّط اللّه عليهم عدوّهم و إذا قطعوا الأرحام جعلت الأموال فى أيدى الأشرار و اذا لم يأمروا بالمعروف و لم ينهوا عن المنكر لم يتّبعوا الأخيار من أهل بيتى : هرگاه ميزانها كم و كاهش گيرند (و كم فروشى رايج گردد) خدا آن مردم را بخشكسالى و كم چيزى گرفتار سازد، همين كه آن مردم زكوة را ندهند زمين بركاتش را از زرع و ميوه و معادن باز گيرد (زارع جز كاه، باغبان جز برگ، معدن كار جز خاك چيزى عايدشان نگردد) همينكه در حكم براه بيداد روند ستمگرى و بيدادگرى را

ص: 324

يارى دهندگان باشند (بساط عدالت يكسره بر چيده شود ظلم و ستم دامانش را همه جا بگستراند) و همينكه رحمها و پيوندهاى خويشاوندى بريده شود اموال در دست اشرار قرار گيرد و وقتى كه امر بمعروف و نهى از منكر نكردند ديگر از نيكان و امامان از اهلبيت من پيروى ننمايند (و سايه صفت بدنبال كفّار و خارجيان و دشمنان اسلام افتند دنيايشان با نكبت و بدبختى بپايان رسد و در آخرت بعذاب اليم و دوزخ گرفتار باشند ملّت مسلمان دو حديث شريف را بخواند باشد كه بخود آيد و دست از اين روش بردارد).

177

إذا كانت لك إلى اللّه تعالى حاجة فابدء بالصّلوة على النّبىّ صلوات اللّه عليه ثمّ اسئل الله تعالى حاجتك فإنّ اللّه سبحانه أكرم من أن يسئل حاجتين فيقضى إحداهما و يمنع الأخرى: هرگاه تو را بسوى خداوند تعالى حاجتى رخداد (پس از حمد و ثناى خدا) بدرود و رحمت بر پيغمبر اكرم صلوات اللّه و سلامه عليه و آله ابتدا كن آنگاه حاجتت را از خداوند تعالى بخواه زيرا كه خداوند سبحان بزرگتر از آن است كه دو حاجت از وى درخواست شود يكى را روا كند ديگرى را روا ننمايد (روح و رحمت كه بر پيغمبر اكرم (ص) رسيد البتّه آن دوّمى هم بر آورده ميشود).

178

إذا استولى الصّلاح على الزّمان و أهله ثمّ أساء الظّنّ رجل برجل لم تظهر منه خزية فقد ظلم و اعتدى : هرگاه صلاح و نيكى بر زمان و مردم آن چيره گردد و غلبه پيدا كند آنگاه مردى بمردى ديگر بدگمان شود در صورتيكه ناشايسته از آن سر نزده باشد البتّه اين مرد بدگمان ستم كرده و از حدّ اعتدال در گذشته است.

179

إذا استولى الفساد على الزّمان و أهله ثمّ أحسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّ : هرگاه زشتى و فساد بر زمان و مردمش غلبه پيدا كند آنگاه مردى حسن ظنّ بمردى ديگر پيدا نمايد البتّه اين مرد فريب خورده است (و عمده بدبختى امروزه ما مسلمين روى همين اصل است كه فساد بر زمان تسلّط پيدا كرده و حسن اعتماد بكلّى از ما سلب گرديده است و رشتۀ تمام امورمان از هم گسيخته است).

180

إذا رأى أحدكم المنكر و لم يستطع أن ينكره بيده و لسانه و انكره بقلبه و علم اللّه صدق ذلك منه فقد أنكره :

ص: 325

هرگاه يكى از شما كار ناپسندى را بنگرد و بدست و زبانش توانائى انكار و برگرداندن آن را نداشته بلكه با دلش آن را زشت شمارد و خدا اين كار را بدرستى و راستى از وى داند البتّه آن شخص آن كار زشت را زشت دانسته (و در شمار نهى از منكر كنندگان است).

181

إذا زكّى أحد من المتّقين خاف ممّا يقال له فيقول أنا أعلم بنفسى من غيرى و ربّى أعلم بى منّى أللّهمّ لا تؤاخذنى بما يقولون و اجعلنى أفضل ما يظنّون و اغفر لى ما لا يعلمون : هرگاه (يكى از شما زبان بستايش گشايد و) يكى از پرهيزكاران را پاكيزه داند آن مرد پرهيزكار از آنچه كه درباره اش گفته شود بترسد و گويد من بنفس خود از ديگرى داناترم و خدا از من بر من داناتر است بار پروردگارا مرا بدانچه كه گويند مگير و بالاتر از آنچه كه ميپندارند قرارم ده و آنچه را كه از من نميدانند بيامرز.

182

إذا رأيتم الخير فسارعتم اليه و إذا رأيتم الشّرّ فتباعدتم عنه و كنتم بالطّاعات عاملين و فى المكارم متنافسين كنتم محسنين فائزين : هرگاه شما خير را ديديد كه بسوى آن مى شتابيد و شرّ را ديديد كه از آن دورى ميگزينيد و عبادتها را بجاى آرنده و نيكيها را آرزو كننده ايد (بدانيد كه) شما از نيكان و پيروزمندانيد.

183

إذا وجدت من أهل الفاقة من يحمل لك الزّاد إلى يوم القيمة فيوافيك به غدا حيث تحتاج إليه فاغتنمه و حمّله إيّاه و أكثر من تزويده و أنت قادر عليه فلعلّك أن تطلبه فلا تجده : هرگاه از نيازمندان كسى را يافتى كه برايت بسوى روز قيامت توشه حمل كند و آنجا كه تو بدان نياز دارى بتو برساند موقع را مغتنم شمار و بيدرنگ بارت را بر پشتش نه مخصوصا تا ميتوانى بسيار بارش كن شايد كه (بهوش آئى) او را بيابى و بجوئيش.

184

إذا أنكرت من عقلك شيئا فاقتد برأى عاقل يزيل ما أنكرته : هرگاه چيزى را پيش عقل خودت بد دانى از رأى خردمندى پيروى كن كه او ترا از آنچه كه بد دانى جدا مينمايد.

185

إذا سمعتم العلم فانطووا عليه و لا تشوبوه بهزل فتمجّه القلوب : هرگاه دانشى را شنيديد آن را ملازم باشيد و در آن كوشش كنيد و آنرا بشوخى و بازى و بيهوده مياميزيد كه دلها آنرا بيرون خواهند

ص: 326

افكند (در برخى نسخه ها بجاى إنطوو اكظّوا وارد شده است و آن نيز درست و هر دو لفظ بمعناى شدّت در كار و مبالغه در امرى است كنز - منجد - مجمع)

186

إذا رمتم الانتفاع بالعلم فاعملوا به و اكثروا الفكر فى معانيه تعه القلوب :

هرگاه خواستيد از علم و دانشى سودمند شويد بآن عمل كنيد و در معانى آن بسيار بينديشيد تا آنكه دلها آنرا نگهدارند (با اينكه لفظ رمتم در اينجمله چندان مناسبتى ندارد و شايد شئتم بوده است معذلك چون اكثر نسخ رمتم بود نوشته شد).

187

إذا غلبت عليك الشّهوة فاغلبها بالاختصار : هرگاه شهوت بر تو غالب گردد تو بكم كردن آن شهوت بر آن غالب شو.

188

إذا غلب عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار : هرگاه غضب بر تو غالب گردد تو هم بوسيلۀ وقار و بردبارى بر آن غالب شو.

189

إذا فاجأك البلاء فتحصّن بالصّبر و الاستظهار : هرگاه بلائى ناگهانى بر تو وارد شود صبر و شكيب را پناه و پشتيبان خويش گير.

190

إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره :

همينكه از دوست بيوفائى سر زد دورى از وى آسان ميشود.

191

إذا كرم أصل الرّجل كرم مغيبه و محضره :

وقتى كه اصل و ريشۀ شخص خوب باشد پيدا و پنهانش خوب است (و ظاهر و باطنش نيكو).

192

إذا لم تنفع الكرامة فالإهانة أحزم و إذا لم ينجع السوط فالسّيف أحسم : هنگاميكه نيكى سود ندهد خوار داشتن بدور انديشى و احتياط نزديكتر و گاهى كه تازيانه نفع نبخشد (و كارى از پيش نبرد) پس شمشير برنده تر است.

193

إذا كنت جاهلا فتعلّم و إذا سئلت عمّا لا تعلم فقل اللّه و رسوله أعلم : هرگاه نادان (بعلمى) باشى آنرا ياد گير و وقتى كه از چيزى كه نميدانى پرسيده شوى بگوى خدا و رسول داناترند

194

إذا سمعت من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك : هرگاه سخن ناپسندى بشنوى كه آزارت دهد پس سر پيش افكن (و بخاموشى گراى) از تو در ميگذرد.

195

إذا كتبت كتابا فأعد فيه النّظر قبل ختمه فإنّما تختم على عقلك : هرگاه نامه و كتابى

ص: 327

بنويسى پيش از آنكه آن را ختم كنى دوباره در آن نظر كن (و كلمات را بدقّت برس) زيرا كه تو عقل خود را مهر ميزنى و ختم ميكنى (فارجع البصر هل ترى من فطور)

196

إذا زاد عجبك بما أنت فيه من سلطانك فحدثت لك أبهّة أو مخيلة فانظر إلى عظم ملك اللّه و قدرته ممّا لا تقدر عليه من نفسك فإنّ ذلك يليّن من جماحك و يكفّ من غربك و يفىء إليك بما عزب عنك من عقلك : هر آنگاه بچيزى از بزرگى و سلطنتى كه تو در آنى تو را خوش آيد و بر خود پسنديت بيفزايد و نمايش و خيال شوكتى در تو پيدا گردد و بر بزرگى سلطنت و قدرت خدا بنگر از چيزهائيكه نفس تو قادر بر سلطنت و قدرت خدا بنگر از چيزهائيكه نفس تو قادر بر (دريافت و انديشه در) آن نيست زيرا كه اينكار تو را از سركشى بافتادگى و نرمى ميكشاند و از دورى بازت ميدارد و آنچه كه از عقلت از تو دور شده بود بتو نزديك ميسازد

197

إذا شاب العاقل شبّ عقله إذا شابّ الجاهل شبّ جهله : خردمند هنگاميكه پير گردد عقلش جوان شود و بيخرد هنگاميكه پير گردد نادانيش جوان گردد.

198

إذا قلّ أهل التّفضّل هلك أهل التّجمّل :

هرگاه اهل بذل و بخشش كم شوند خود آرايان هلاك گردند

199

إذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد و القنوع و التّقلّل : هرگاه باصلاح نفس خويش مايل شدى پس ميانه روى و قناعت و كم چيزيرا ملازم باش.

200

إذا طابق الكلام نيّة المتكلّم قبله السّامع و إذا خالف نيّته لم يحسن موقعه فى قلبه هرگاه كلام با نيّت شخص متكلّم مطابق باشد شنونده آن را بپذيرد و اگر با نيّتش مخالف باشد موقعيّت آن در قلب شنونده نيكو نباشد.

201

إذا زاد علم الرّجل زاد أدبه و تضاعفت خشيته من ربّه : هرگاه مرد بدانش گرايد ادبش بيفزايد و ترسش از پروردگارش دو چندان شود.

202

إذا كانت محاسن الرّجل أكثر من مساويه فذلك الكامل و إذا كان متساوى المحاسن و المساوى فذلك المتماسك و إذا زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك :

هرگاه نيكيهاى مرد بر بديهايش بچربد اين مردى است تمام و كامل و اگر نيكى و بديش برابر باشد پس اين مردى است كه دست آويزى دارد (نه خوب است و نه بد ممكن است خود را نجات دهد) و اگر بديهايش بر نيكيهايش بچربد

ص: 328

اين مرد هلاك شونده است.

203

إذا كثر النّاعى إليك قام النّاعى بك :

همينكه آوازۀ تباه شوندگان بسوى تو بسيار شود (و مرگ ديگران را بتو گذارش دهند طولى نكشد كه) آوازه كنندۀ مرگ بر تو بر خيزد (و ديگران را از مرگ تو آگاهى دهد).

204

إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه رشده و وفّقه لطاعته : همينكه خدا بندۀ را دوست دارد راست روى را بدل وى اندازد و او را بطاعتش موفّق دارد.

205

إذا كان الحلم مفسدة كان العفو معجزة هرگاه بردبارى سبب تباهى باشد عفو و عجز زبونى است.

الفصل الثّامن عشر فى حرف الباء بالباء الزّائدة

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الباء بالباء الزّائدة قال عليه السّلام:

فصل هيجدهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه الصّلوة و السّلام در حرف باء بباء زائده آنحضرت فرمودند

1

بالشّكر تدوم النّعمة : پايدارى نعمت بسپاسگزاريست

2

بالتّواضع تكون الرّفعة : سر بلندى بافتادگى است

3

بالإفضال تعظم الأقدار : بزرگى جاه انسان بواسطۀ بخشش است.

4

بالصّمت يكثر الوقار : خاموشى وقار را ميافزايد

5

بحسن الموافقة تدوم الصّحبة : دوستى بخوشرفتارى پايدار ميماند.

6

بالوقار تكثر الهيبة : آرامش و وقار هيبت را ميافزايد.

7

بالحلم تكثر الأنصار : بردبارى ياران را بسيار ميگرداند.

8

بالهدى يكثر الاستبصار : بواسطۀ هدايت بينش بسيار ميگردد.

9

بالإيثار يسترقّ الأحرار : بوسيلۀ بخشش آزاد مردان بنده ميگردند.

10

بالإحسان يستعبد الإنسان : احسان انسانرا بنده ميسازد.

11

بالمنّ يكدّر الإحسان : منّت نهادن احسانرا آلوده مينمايد.

12

بالنّصفة تدوم الوصلة : پيوند دوستى بعدل

ص: 329

و انصاف پايدار ميماند.

13

بالمواعظ تنجلى الغفلة : زنگ غفلت با پندها زدوده ميشود.

14

بالعلم تعرف الحكمة : حكمت بدانش شناخته ميشود

15

بالتّواضع تزان الرّفعة : بزرگى انسان بفروتنى سنجيده ميشود.

16

بالتّودّد تكون المحبّة : مهربانى با دوستى پايدار ميماند.

17

بالبخل تكثر المسبّة : بخل ننگ و زشتى را بسيار ميسازد

18

بالتّوفيق تكون السّعادة : نيكبختى شخص در اثر توفيق است.

19

بالجود تكون السّيادة : بخشش سبب سروريست.

20

بالشّكر تستجلب الزّيادة : جلب زيادتى نعمت به سپاسگذارى است.

21

باليقين تتمّ العبادة : تماميّت عبادت با يقين و ايمان بخدا است.

22

بحسن العشرة تدوم المودّة : دوستى با خوش رفتارى پايدار ميماند.

23

بالرّفق تتمّ المروّة : مردانگى با نرمى تمام و كامل است

24

بالمنّ تكفّر و الصّنيعة : منّت نهادن نيكى را مى پوشاند.

25

بكثرة الجزع تعظم الفجيعة : زارى بسيار باعث بزرگى رنج است.

26

بالمكاره تنال الجنّة : سختيها شخص را ببهشت ميرساند

27

بالصّبر تحفّ المحنة : محنت با صبر تخفيف پيدا ميكند.

28

بالإيمان تكون النّجاة : رستگارى در داشتن ايمان است.

29

بالعافية توجد لذّة الحيوة : لذّت زندگى در تندرستى پيدا ميشود.

30

بالعقل يستخرج غور الحكمة : كنه و پايان حكمت با عقل استخراج ميگردد.

31

بذكر اللّه تستنزل النّعمة : با ذكر خدا نعمت خدا نازل ميشود.

32

بالأيمان يستدلّ على الصّالحات : بواسطۀ ايمان انسان بر خوبيها راه برده ميشود.

33

بالعدل تتضاعف البركات : عدالت بركاترا دو چندان ميكند.

34

بالعقل تنال الخيرات : انسان بواسطۀ عقل بخوبيها ميرسد.

35

بالبرّ يملك الحرّ : بوسيلۀ خوبى آزاد مرد بنده و

ص: 330

ملك انسان ميشود.

36

بفعل المعروف يستدام الشّكر : با نيكوكارى سپاسگزارى ادامه پيدا ميكند.

37

بالعدل تصلح الرّعيّة : كار رعيّت با عدالت اصلاح ميشود.

38

بالفكر تصلح الرّويّة : روش و امر زندگى انسان بانديشه اصلاح ميپذيرد.

39

بالتّعلّم ينال العلم : دانش با دانش آموختن بانسان ميرسد.

40

بالكظم يكون الحلم : بردبارى بفرو خوردن خشم است.

41

بالعلم تكون الحيوة : زندگى انسان بواسطۀ علم است (و جاهل در شمار مردگان است).

42

بالصّدق تكون النّجاة : رستگارى در راستى است

43

بالكذب يتزيّن أهل النّفاق : دو رويان خود را با دروغ ميآرايند.

44

بالشّره تشان الأخلاق : اخلاق انسان با آزمندى بسيار عيبناك ميگردد.

45

بالصّدق تكمل المروّة : مردانگى با راستى تكميل است.

46

بالتّواخى فى اللّه تكمل المروّة : با برادرى در راه خدا با يكديگر مردانگى تمام است.

47

بالتّواخى فى اللّه تثمر الأخوّة : در راه خدا با هم برادرى كردن ثمره اش برادرى است.

48

بالتّأنّى تسهل المطالب : كارها با نرمى و آرامش آسان ميگردند.

49

بالصّبر تدرك الرّغائب : چيزهاى دلپسند با صبر بدست ميآيد.

50

بالصّحّة تستكمل اللّذة : لذّت زندگى با تندرستى است

51

بالزّهد تثمر الحكمة : درخت حكمت با زهد بار ميآورد

52

بالظّلم تزول النّعم : نعمتها با ستمكارى از بين ميروند.

53

بالبغى تجلب النّقم : خشمهاى خدا با ستمكارى جلب ميشوند.

54

بالإفضال تسترّق الأعناق : بافزايش و بخشش آزادگان به بند بندگى كشيده ميشوند.

55

بحسن العشرة تأنس الرّفاق : با خوشرفتارى رفقا بانسان انس ميگيرند.

56

بالعلم يستقيم المعوّج : كجيها با دانش راست ميگردند.

ص: 331

57

بالحقّ يستظهر المحتجّ : شخص حجّت آرنده حق را پشتيبان ميگيرد.

58

بالرّفق تدرك المقاصد : انسان مقاصد خود را با مدارا بدست ميآورد.

59

بتحمّل المؤن تكثر المحامد : ببرداشتن بارهاى زحمات (از دوش مردم) ستايشها بسيار ميگردد

60

بالعفاف تزكو الأعمال : با پرهيز و پاكدامنى كارها پاكيزه ميشوند.

61

بالصّدقة تفسح الأجال : با تصدّق دادن اجلها گشاده ميگردند (و مرگهاى ناگهانى عقب ميروند)

62

بالدّعاء يستدفع البلاء : بلا بوسيلۀ دعا بر طرف ميشود.

63

بحسن الأفعال يحسن الثّناء : با كردارهاى نيك ستايشها نيكو ميگردند.

64

بالإخلاص ترفع الأفعال : با اخلاص و پاكدامنى كارها بالا ميروند.

65

بالطّاعة يكون الإقبال : با طاعت خدا اقبال بدست ميآيد و انسان خوشبخت ميشود.

66

بالقناعة يكون العزّ : عزّت و آبرو با قناعت است

67

بالطّاعة يكون الفوز : پيروزى در طاعت خدا است

68

بالتّكبّر يكون المقت : خودپسندى موجب دشمنى است.

69

بالتّوانى يكون الفوت : با كاهلى وقت از دست ميرود.

70

بالفناء تختم الدّنيا : جهان با نيستى پايان پذيرد.

71

بالحرص يكون العناء : رنج با آزمندى است.

72

باليأس يكون الغناء : دارائى در نوميدى از خلق است

73

بالمعصية تكون الشّقاء : بدبختى در نافرمانى خدا است

74

بعوارض الآفات تتكدّر النّعم : با پيدايش آفتها نعمتها تيره و تار ميگردند.

75

بالإيثار يستحقّ إسم الكرم : بدادن و بخشيدن شخص سزاوار نام كرم ميشود.

76

بقدر اللّذّة يكون التّغصيص : غصّه و تنگى دل باندازۀ لذّت است.

77

بقدر السّرور يكون التّنغيص : دل شكستگى باندازۀ شادمانى است.

78

بركوب الأهوال تكتسب الأموال : بسوارى بر ترسها (و دلاورى) اموال بدست ميآيد.

79

بالصّدق تتزيّن الأقوال : سخنها با راستى آرايش ميپذيرد.

ص: 332

80

بالسّخاء تزان الأفعال : كردارها با سخاوت سنجيده ميشوند.

81

بالإخلاص يتفاضل العمّال : كار گذاران با اخلاص و درستكارى برترى ميجويند.

82

بالجود تسود الرّجال : مردان با دهش و بخشش سرورى مييابند.

83

بلين الجانب تأنس النّفوس : مردم بواسطۀ نرم خوئى بانسان مأنوس ميگردند.

84

بالإقبال تطرد النّحوس : بدبختيها با بخت و اقبال از بين ميروند.

85

بحسن الإقبال يطيب العيش : زندگى با خوشخوئى گواراست.

86

بكثرة الغضب يكون الطّيش : از جاى بدر رفتن از بسيار خشم گرفتن است.

87

بعدل المنطق تجب الجلالة : درستى گفتار موجب بزرگى است.

88

بالعدول عن الحقّ تكون الضّلالة :

برگشتن از حق باعث گمراهى است.

89

بالسّيرة العادلة يقهر المناوى : با رفتار درست دشمن پست كرده ميشود.

90

باكتساب الفضائل يكبت المعادى : با اندوختن دانش دشمن افكنده و كوبيده ميشود.

91

بدوام ذكر اللّه تنجاب الغفلة : هميشه بياد خدا بودن غفلت را دور ميسازد.

92

بحسن العشرة تدوم الوصلة : دوستى با خوشرفتارى پايدار است.

93

بتكرار الفكر ينجاب الشّكّ : فكر را مكرّر كردن شك را دور كردن است.

94

بدوام الشّكّ يحدث الشرّك : از پر شكى شرك پيدا شود.

95

بالحكمة يكشف غطاء العلم : پردۀ علم با حكمت گشوده ميشود.

96

بوفور الحقّ يتوفّر الحلم : با فراوانى حق (و هميشه بياد خدا بودن) حلم فراوان ميگردد.

97

بالعقول تنال ذروة العلوم : انسان بوسيلۀ خردها با علا درجۀ دانش ها ميرسد.

98

بالصّبر تدرك معالى الأمور : انسان به نيروى شكيب كارهاى بزرگ را در مييابد.

99

بقدر الهمم تكون الهموم : اندوهها باندازۀ همّتها است.

ص: 333

100

بقدر الفتنة يتضاعف الحزن و الغموم :

غم و اندوهها باندازۀ (و هنگام) گرفتارى دو چندان ميشوند

101

بالتّقوى تقطع حمة الخطايا : تيزى لغزش و تندى گناهان بوسيلۀ تقوا قطع ميگردد.

102

بالورع يكون التّنزّه عن الدّنايا : پارسائى سبب پاكى از پستيها است.

103

بحسن الأخلاق تدرّ الأرزاق : خوشخوئيها روزيها را بر انسان فرو ميبارد.

104

بحسن الصّحبة تكثر الرّفاق : بيارى كردن نيكو دوستى بسيار ميگردد.

105

بصدق الورع يحصن الدّين : بپارسائى درست دين نگهدارى ميشود.

106

بالرّضاء بقضاء اللّه يستدلّ على حسن اليقين : با راضى بودن بقضاى الهى بر يقين و باور نيك استدلال ميشود.

107

بالصّالحات يستدلّ على الإيمان : با نيكو كارى برايمان (هر كس) راه برده ميشود.

108

بحسن التّوكّل يستدلّ على حسن الإيقان با توكّل درست و نيك بر يقين نيك (بخدا) راه برده ميشود.

109

بكثرة التّواضع يستدلّ على تكامل الشّرف با فروتنى بسيار بر شرافت كامل و عالى راه برده ميشود

110

بكثرة التّكبّر يكون التّلف : نابودى در گردنكشى بسيار است.

111

بصحّة المزاج توجد لذّة الطّعم : با مزاج سالم و درست لذّت چشيدن يافت ميشود.

112

بأصالة الرّأى يقوى الحزم : انديشه درست دور انديشى را نيرو ميدهد.

113

بترك ما لا يعنيك يتمّ لك العقل : با واگذارى آنچه كه شايسته تو نيست عقل تو كامل ميگردد.

114

بكثرة الأحتمال يكثر الفضل : فضل و فزونى انسان به بسيارى بردبارى است.

115

بالإيثار على نفسك تملك الرّقاب : با بخشش بر نفس خويش (و فداكارى در راه مردم) مالك رقاب ميگردى.

116

بتجنّب الرّذائل تنجو من العساب : رستگارى از عيب و ننگ بدورى از زشتيها است.

117

بالعمل يحصل الثّواب لا بالكسل : بعمل ثواب حاصل ميشود نه با كسالت و تنبلى.

118

بحسن العمل تجنى ثمرة العلم لا بحسن القول

ص: 334

درخت دانش بكردار نيك بارور ميگردد نه بگفتار نيك .

119

بالعمل تحصل الجنّة لا بالأمل: بهشت با عمل بدست ميآيد نه بآرزو.

120

بالأعمال الصّالحة تعلو الدّرجات :

انسان با اعمال صالحه بدرجات بلند بالا ميرود.

121

بغلبة العادات الوصول إلى أشرف المقامات : انسان بغلبه بر عادات (پست) بدرجات ارجمند نائل ميگردد.

122

بالإحسان تملك القلوب : با نيكى كردن دلها را بدست ميآورى.

123

بالسّخاء تستر العيوب : عيبها بداد و دهش پوشيده ميشود.

124

بخفض الجناح تنتظم الأمور : بفروتنى و فرو خواباندن بال كارها بسامان ميشوند.

125

بالفجائع يتنغّص السّرور : شاديها با اندوهها درهم شكسته ميشوند.

126

بالطّاعة تزلف الجنّة للمتّقين : با فرمان خدا بردن بهشت بپرهيزگاران نزديك ميگردد.

127

بالمعصية توصد النّار للغاوين : با نافرمانى خدا درهاى آتش بر گمراهان بسته ميشود

128

بتقدير أقسام اللّه للعباد قام وزن العالم و تمّت هذه الدّنيا لأهلها : باندازه گيرى قسمتهاى خدا براى بندگان ميزان تعادل جهان سر پا و اين دنيا براى مردمش تمام و كامل است.

129

بالصّدق و الوفاء تكمل المرؤة لأهلها با راستى و وفادارى مردانگى براى مردان كامل ميشود (مراد اينست كه كسى كه درستى و وفا ندارد مرد نيست و ناقص است.

130

بالرّفق تهون الصّعاب : سختيها با نرمى آسان ميگردد

131

بالتّأنى تسهل الأسباب : اسباب امور بآهستگى فراهم ميشود.

132

بالأحتمال و الحلم يكون لك النّاس أنصارا و أعوانا : با بار بردارى (از دوش مردم) و بردبارى مردم اعوان و انصار و ياران تو ميگردند.

133

بإغاثة الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن : باينكه درماندۀ بفرياد رسى براى تو از عذاب خدا پناهى خواهد بود.

134

بفضل الرّسول يستدلّ على عقل المرسل :

بفضل و دانش فرستاده بر عقل فرستنده استدلال

ص: 335

ميشود (همچنانكه از مكتوب پى بدانش كاتب ميبرند)

135

بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل :

بشادمانى و گشاده روئى موقعيّت بخشش نيكو ميافتد

136

بإيثار حبّ العاجلة صار من صار إلى سوء الآجلة : به برگزيدن محبّت دنيا هر كسى گرفتار بدى و عذاب آخرت شد كه شد.

137

بقدر علوّ الرّفعة تكون نكاية الوقعة :

گرفتارى و سختى پيش آمد باندازۀ بلندى پايگاه است (مثلا كسيكه بپادشاه نزديكتر است گرفتاريش سخت تر از ديگران است).

138

بالتّقوى قرنت العصمة : پاكدامنى وابسته بپرهيزگارى است (و شخص تا پرهيزكار نباشد دامانش از لوث گناهان پاكيزه نگردد).

139

بالعفو تستنزل الرّحمة : رحمت خدا در اثر عفو و گذشت بر انسان فرود ميآيد.

140

بالعقل كمال النّفس : بوسيلۀ عقل نفس انسانى كامل ميگردد

141

بالمجاهدة صلاح النّفس : اصلاح امر نفس بكوشش و پيكار با او است.

142

بالعقل صلاح كلّ أمر : اصلاح هر كارى وابسته بعقل است.

143

بالجهل يستثار كلّ شرّ : هر شرّى بوسيلۀ جهل و نادانى برگزيده ميشود.

144

بالفكر تنجلى غياهب الأمور : تاريكيها و فرو بستگيهاى كارها با فكر روشن و باز ميگردند.

145

بالإيمان يرتقى إلى ذروة السّعادة و نهاية الحبور : انسان با نردبان ايمان باعلا درجۀ سعادت و نهايت شاديها ميرسد.

146

بالتّوبة تمحّص السّيّئات : گناهان با بازگشت بخدا از هم پاشيده ميشوند.

147

بالإيمان يستدلّ على الصّالحات : بوسيلۀ ايمان انسان بر خوبيها راه برده ميشود.

148

بالطّاعة يكون الإقبال : اقبال و پيش آمد خوش در اثر فرمان خدا بردن است.

149

بالتّقوى تزكوا الأعمال : پاكيزگى كارها بوسيلۀ تقوى است.

150

بكثرة الإفضال يعرف الكريم : به بسيارى بخشش بخشايشگرى مرد شناخته ميشود.

151

بكثرة الاحتمال يعرف الحليم : ببردبارى بسيار مرد بردبار شناخته ميشود.

152

بالإحسان يملك الأحرار : آزاد مردان

ص: 336

با نيكى بنده و مملوك خواهند شد.

153

بحسن الوفاء يعرف الأبرار : نيكان بدرست پيمانى شناخته ميگردند.

154

بحسن الطّاعة يعرف الأخيار : خوبان بخوبى فرمان بردارى شناخته ميشوند.

155

بالأدب تشحذ الفطن : زيركيها با سوهان ادب تيز ميگردند

156

بالورع يتزكّى المؤمن : مؤمن بپارسائى پاكيزه ميشود.

157

بالجود يبتنى المجد و يجلب الحمد : مجد و بزرگوارى و جلب حمد و ستايش مردم روى پايۀ جود و بخشش است.

158

بالإحسان تغمد الذّنوب : بوسيلۀ نيكى احسان گناهان پوشيده ميشوند.

159

بالغفران يعظم المجد : بآمرزش و گذشت از گناهان پايۀ بزرگى انسان بزرگ و بلند ميگردد.

160

بالرّفق تدرك المقاصد : انسان با نرمى بمقاصدش ميرسد.

161

بالبذل تكثر المحامد : ستايشها با بخشش بسيار گردند.

162

بالإحسان تملك القلوب : انسان با احسان خداوند دلها ميشود.

163

بالإفضال تستر العيوب : بافزايش و بخشش عيبها پوشيده ميشود.

164

بالتّودّد تتأكّد المحبّة : رشتۀ دوستى با مهربانى استوار گردد.

165

بالرّفق تدوم الصّحبة : دوستى با مهر و نرمى پايدار ميماند.

166

ببذل الرّحمة تستنزل الرّحمة : با بكار بردن رحمت رحمت خدا نازل ميگردد.

167

ببذل النّعمة تستدام النّعمة : با بكار بردن نعمت (بر بندگان) نعمت خدا ادامه پيدا ميكند

168

بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة : با رنجهاى بسيار بشر بپايگاههاى بلند و آسايش هميشگى ميرسد.

169

بصلة الرّحم تستدرّ النّعم : با خويشاوند پيوند كردن نعمت را بر انسان فرو ميبارد.

170

بقطيعة الرّحم تستجلب النّقم : پيوند خويشى را بريدن باعث جلب گرفتاريها است.

171

بتكرار الفكر تسلم العواقب : با زير و رو كردن

ص: 337

انديشه انسان از گرفتاريها بر كنار ميماند.

172

بحسن النّيّات تنجح المطالب : انسان با نيّات خوب داشتن بخواهشهايش دست پيدا ميكند

173

بالنّظر فى العواقب تؤمن المعاطب : بپايان كارها در نگريستن از گرفتاريها بر كنار ماندن است

174

بالاستبصار يحصل الاعتبار : با نظر كردن و از روى بينش ديدن پندها تحصيل ميگردند.

175

بلزوم الحقّ يحصل الاستظهار : با همراهى بحقّ براى انسان پشتيبان پيدا ميشود.

176

بالإحسان تسترقّ الرّقاب : با نيكى و احسان گردنها به بند بندگى كشيده ميشود.

177

بملك الشّهوة التّنزّه عن كلّ عاب : با بدست گرفتن زمام شهوت انسان از هر ننگ و عيبى بر كنار خواهد ماند.

178

بالبكاء من خشية اللّه تمحصّ الذّنوب :

با گريستن از خوف خدا گناهان از هم پاشيده ميشوند

179

بالرّضا عن النّفس تظهر السّؤات و العيوب با اينكه شخص خودپسند باشد عيبها و زشتيها آشكار ميگردند.

180

بالتّوبة تكفّر الذّنوب : گناهان را پوشيدن بوسيلۀ توبه و بخدا بازگشتن است.

181

ببلوغ الآمال يهون ركوب الأهوال :

با رسيدن بآرزوها سوارى بر مراكب هولناك آسان ميگردد (انسان پس از كشيدن بار رنجها بآرزو كه رسيد سختيها را فراموش ميكند).

182

بالأطماع تذلّ رقاب الرّجال : بوسيلۀ طمعها گردنهاى مردان به بند خوارى كشيده ميشود

الفصل التّاسع عشر :حرف الباء بلفظ بادر، بادروا

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الباء بلفظ بادر، بادروا قال عليه السّلام «فصل نوزدهم» از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در حرف باء بلفظ بادر، بادروا آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

بادر الطّاعة تسعد : بطاعت خدا بشتاب نيكبخت باش.

2

بادر الخير ترشد به نيكى را بشتاب تا به نيكى راه يابى.

3

بادر الفرصة قبل أن تكون غصّة : فرصت را

ص: 338

درياب پيش از آنكه فرصت غصّه شود (و از دست برود)

4

بادر البرّ فإنّ أعمال البرّ فرصة : نيكى را درياب زيرا كه كارهاى نيك خود فرصت اند.

5

بادروا العمل اكذبوا الأمل و لاحظوا الأجل عمل را پيش دستى كنيد آرزو را دروغ پنداريد و ديده براه اجل داشته باشيد (كه اجل كسى را خبر نميكند)

6

بادروا الأمل و خافوا بغتة الأجل تدركوا أفضل الأمل : بر آرزو پيشى جوئيد و از ناگهان رسيدن اجل بترسيد و اعمال شايسته را درك كنيد

7

بادروا بالعمل عمرا ناكسا : در اين عمر سراشيب شونده عمل را دريابيد (پيش از آنكه پير شويد و دستتان نرسد).

8

بادروا بالعمل مرضا حابسا و موتا خالسا :

عمل را پيش تازيد پيش از آنكه مرضى حبس كننده و مرگى رباينده شما را دريابد.

9

بادروا قبل قدوم الغائب المنتظر : عمل را پيش تازيد پيش از آنكه غائب منتظر كه مرگ است در رسد.

10

بادروا قبل أخذ العزيز المقتدر : عمل را پيش تازيد پيش از رسيدن مرگى كه ارجمند و توانا است (و هر ارجمند و توانائى نزدش زبون و خوار است)

11

بادروا قبل الضّنك و المضيق : عمل را پيش تازيد پيش از تنگ گرفتن و به تنگنا افتادن (و جان بگودى گلو رسيدن).

12

بادروا قبل الرّوع و الزّهوق : عمل را پيش تازيد پيش از ترس و باطل شدن (آرزوها).

13

بادروا فى مهل البقيّة و أنف المشيّة و انتظار التّوبة و انفساح الحوبة : عمل را پيش تازيد در اين باقى مهلت و شكافى كه راهى هست و انتظار توبه باقى است و از گناه كناره جوئى ممكن است.

14

بادروا الأبدان صحيحة و الألسن مطلقة و التّوبة مسموعة و الأعمال مقبولة :

عمل را پيش تازيد كنون كه تنها درست زبانها باز توبه شنيده شده و كردارها پذيرفته شده است.

15

بادروا آجالكم بأعمالكم و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم : بعملهايتان بر اجلهايتان پيشى گيريد و آنچه را كه برايتان باقيمانده است بخريد بآنچه كه از شما جدا ميگردد.

16

بادروا بأموالكم قبل حلول آجالكم تزكّكم و تصلحكم و تزلفكم : باموالتان پيش تازيد پيش از آنكه اجلهايتان در رسد تا اين كار شما را پاك سازد و اصلاح كند و بخدا نزديكتان سازد.

ص: 339

17

بادروا الموت و غمراته و مهّدوا له قبل حلوله و أعدّوا له قبل نزوله : بر مرگ و سختيهاى آن پيش تازيد و پيش از رسيدن آن مهيّا باشيد و آماده گرديد پيش از آنكه آن بر شما فرود آيد (و دستتان از چاره كوتاه باشد).

18

بادروا فى فينة الإرشاد و راحة الأجساد و مهل البقيّة و أنف المشيّة : پيش تازيد در پيشگاه هدايت و تندرستيها و باقيماندۀ مهلت در روزكى چند كه از راه و روشتان باقى است.

19

بادروا بأعمالكم و سابقوا آجالكم فإنّكم مدينون بما أسلفتم و مجازون بما قدّمتم و مطالبون بما خلّفتم : با كردارهاى نيكتان پيش تازيد و بر مرگهايتان پيشى گيريد زيرا كه شما بدانچه كه پيش فرستاده ايد (از اموال) خواهيد رسيد و بدانچه كه مقدّم داشته ايد (از اعمال) جزا داده خواهيد شد و بدانچه كه پشت سر نهاده ايد باز خواست خواهيد گرديد.

20

بادروا الأمل و سابقوا هجوم الأجل فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل فيرهقهم الأجل : آرزو را پيش تازيد و بر يورش آوردن مرگ سبقت گيريد زيرا نزديك است كه پيوند آرزوى بشر بريده شود و مرگ آنان را از ميان بردارد.

21

بادروا صالح الأعمال و الخناق مهمل و الرّوح مرسل : با عملهاى نيك و صالح پيش تازيد اكنون كه مرگ گلوگير واگذارده شده و جان در آمد و شد است.

22

بادر شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك : با جوانيت پيش تاز پيش از پير شدنت و تن درستيت را درياب پيش از بيماريت.

23

بادر غناك قبل فقرك و حياتك قبل موتك دارائيت را درياب پيش از ناداريت و زندگيت را پيش از مردنت.

الفصل العشرون :حرف الباء الثّابتة بلفظ بئس

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلم فى حرف الباء الثّابتة بلفظ بئس من ذلك قوله عليه السّلم (فصل بيستم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف باء ثابته بلفظ بئس از

ص: 340

اين باب فرمايش آنحضرت عليه السّلام است كه فرمود

1

بئس الدّاء الحمق : نادانى بد دردى است.

2

بئس الشّيمة الخرق : ابلهى بد روشى است.

3

بئس الرّفيق الحرص : همنشين بدى است حرص

4

بئس الاختيار الرّضا بالنّقص : رضايت به نقص و كاهش (دين) بد برگزيدنى است.

5

بئس الشّيمة النّميمة : بد روشى است سخن چينى.

6

بئس الطّمع الشّره : بد طمع كارئى است آزمندى بسيار

7

بئس الطّعام الحرام : حرام بد طعامى است.

8

بئس القوت أكل مال الأيتام : بد روزئى است مال يتيمان را خوردن.

9

بئست القلادة قلادة الآثام : بد كردن بندى است گردن بند گناهان.

10

بئس الصّديق الملوك : پادشاهان بد دوستانى هستند (كه ابدا وفا در سيرستشان نيست).

11

بئس السّجيّة الغلول : بد روشى است كين توزى و خيانت.

12

بئس العادة الفضول : بدخوئى است زياده روى.

13

بئس القرين الجهول : بد رفيقى است نادانى.

14

بئس الوجه الوقاح : بد روئى است بى شرمى و بيحيائى.

15

بئس القرين العدوّ : بد همراهى است دشمن.

16

بئس الجار جار السّوء : بد همسايه ايست همسايۀ بد.

17

بئس الرّفيق الحسود : بد ياريست يار رشگبر.

18

بئس العشير الحقود : بد خويشاوندى است خويشاوند كين توز.

19

بئس العمل المعصية : بدكارى است گنهكارى

20

بئس الرّجل من باع دينه بدنيا غيره : بد مردى است آنكه دينش را بدنياى ديگرى ميفروشد

21

بئس السّياسة الجور : بد رفتاريست ستمكارى

22

بئس الذّخر فعل الشّرّ : بد پس اندازى است بدكارى.

23

بئس الظّلم ظلم المستسلم : بد ستمى است ستمكارى درباره شخص فرمانبردار.

24

بئس الكسب الحرام : بد كسبى است حرام

25

بئس قرين الورع الشّبع : براى پارسائى بد همنشينى است پرى شكم.

26

بئس قرين الدّين الطّمع : براى دين بد همنشينى است

ص: 341

طمع كارى.

27

بئس المنطق الكذب : بد گفتارى است گفتار دروغ

28

بئس النّسب سوء الأدب : بد نسبى است بآداب دين مؤدّب نبودن.

29

بئس السّعى التّفرقة بين الأليفين : بد كوشش كردنى است كوشش براى جدائى انداختن بين دو دوست

30

بئست القلادة قلادة الدّين : بد گردن بندى است گردن بند قرض و وام.

31

بئس الاستعداد الاستبداد : بد آمادگى است براى خود رائى آماده بودن.

32

بئس الزّاد إلى المعاد العدوان على العباد بد توشه اى است براى آخرت بر بندگان خدا ستم راندن.

33

بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوّت كثير الأجر : بدوام خواهى است خواب عمر كوتاه را تباه ميسازد و اجر بسيار را از بين ميبرد.

34

بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشّرّ و يباعد الخير : بد يارى است غضب عيوب را ظاهر ميسازد بدى را نزديك ميگرداند و خوبى را دور ميسازد.

35

بئس الخليفة البخل : بدخوئى است بخل و امساك.

36

بئس الشّيمة الأمل يفنى الأجل و يفوّت العمل بد روشى است آرزوى دراز داشتن دوران انسان را سر ميبرد و عمل را زايل ميسازد.

37

بئست الدّار الدّنيا : بدخانه ايست جهان (كه همواره انسان در آن در معرض آفات است)

38

بئس الاختيار التّعوّض بما يفنى عمّا يبقى : بد برگزيدنى است عوض گرفتن بدانچه كه فانى ميگردد از آنچه كه باقى ميماند (دين را دادن دنيا را ستاندن)

الفصل الحادى و العشرون :حرف الباء بالباء الثّابتة باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الباء بالباء الثّابتة باللّفظ المطلق قال عليه السّلام (فصل بيست و يكم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف باء بباء ثابته بلفظ مطلق آنحضرت (عليه السّلام فرمودند:)

ص: 342

1

بكرة السّبت و الخميس بركة : صبح روز شنبه و پنجشنبه با بركت است (و در پى كارها رفتن نيكو است)

2

برّ الوالدين أكبر فريضة : با پدر و مادر نيكى كردن بزرگترين فريضه است.

3

بطن المرء عدوّه : شكم انسان دشمن انسان است (زيرا براى پر كردن اين شكم است كه انسان كارهاى حرام را مرتكب ميشود).

4

بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة : دورى گزيدن از پستى جوانمردى است.

5

بركة المال فى الصّدقة : بركت مال انسان در تصدّق دادن است.

6

برّ الرّجل ذوى رحمه صدقة : اينكه مرد با خويشانش نيكى كند در شمار تصدّق دادن است.

7

بلاء الإنسان فى لسانه : گرفتارى مرد در زبانش ميباشد.

8

بيان الرّجل ينبىء عن قوّة جنانه : بيان مرد از نيروى دلش اگهى ميدهد (زيرا مرد تا داراى قلبى قوى نباشد نميتواند سخن را شيرين و شيوا بيان سازد)

9

باكر الطّاعة تسعد : در طاعت حق صبح كن تا نيك بخت شوى.

10

بادر الخير ترشد : بكار نيك مبادرت كن راه را پيدا ميكنى.

11

بكاء العبد من خشية اللّه يمحصّ ذنوبه :

گريۀ بنده از ترس خدا گناهانش را از هم ميپاشد.

12

بلاء الرّجل على قدر إيمانه و دينه : گرفتارى مرد باندازه دين و ايمان بخدا است (در دنيا لكن در آخرت آسايشش باندازۀ ايمانش ميباشد).

13

بركة العمر فى حسن العمل : عمر با بركت در كار نيك كردن است.

14

بلاء الرّجل فى طاعة الطّمع و الأمل : گرفتارى مرد در اين است كه فرمانبردار طمع و آرزوى دراز باشد

15

بذل العلم زكوة العلم : دانش بخشى سبب پاكيزگى دانش است (انسان هر قدر علم را بمتعلّمين ياد دهد بهمان اندازه صفاى باطنش بيشتر گردد).

16

بالعلم تدرك درجة الحلم : بواسطۀ علم رتبه درجۀ حلم بدست ميآيد.

17

بذل العطاء زكوة النّعماء : زكوة نعمتهاى الهى عطا را بخشيدن و ايثار نمودن است.

18

بقيّة السّيف أنمى عددا و أكثر ولدا :

باقيمانده از جنگ عددشان بيشتر و فرزندانشان

ص: 343

افزونتر است (مثلا ملّتى در راه استقلال ميجنگد و كشتۀ فراوان ميدهد آنها كه باقى مانند كاخ عظمت خود را بر پايه هاى استوارى بنا مينهند و شالودۀ بهترى و پايدارترى ميريزند).

19

بذل الجاه زكوة الجاه : آبرو را صرف حوائج مردم كردن زكوة آبرومندى است.

20

باكروا فالبركة فى المباكرة و شاوروا فالنّجح فى المشاورة : صبح خيز باشيد كه بركت در صبح خيزى است (و روزيها صبحگاهان تقسيم ميشوند) و در امورات مشورت كنيد كه رستگارى در مشورت كردن است.

21

بذل ماء الوجه فى الطّلب أعظم من قدر الحاجة و إن عظمت و أنجح فيها الطّلب آبرو را در راه چيزى خرج كردن بزرگتر از حاجت خواستن است اگر چه حاجت بزرگ باشد و انسان در آن خواستن بخواهش خود برسد.

22

بخّ بخّ لعالم علم فكفّ و خاف البيات فاعدّ و استعدّ إن سئل أفصح و إن ترك صمت كلامه صواب و سكوته عن غير عىّ فى الجواب به به از دانشمنديكه بداند و (از پر گفتن) دم در كشد از خواب بسيار بترسد و مهيّاى مرگ باشد و در آن راه طالب آمادگى باشد اگر از وى سخنى پرسند پاسخ رسا و شيوا دهد و اگر نپرسند خاموش نشيند سخنش درست و دلنشين و خاموشيش بدون ناتوانى از جواب دادن باشد.

23

بذل التّحيّة من حسن الأخلاق و السّجيّة سلام و درود را كار بستن از خوش اخلاقى و خوش رفتارى است.

24

بذل اليد بالعطيّة أجمل منقبة و أفضل سجيّة : دست را بكار پاشيدن و بخشيدن داشتن زيباترين ستودن و بالاترين كار كردن است.

25

بذل الوجه إلى اللّئام الموت الأكبر : آبرو را پيش ناكسان ريختن بزرگترين مردن است.

26

بشّر نفسك إذا صبرت بالنّجح و الظّفر :

هنگاميكه صبر كنى خودت را برستگارى و پيروزى مژده بده.

27

برّوا آبائكم يبّركم أبناؤكم : با پدرانتان نيكى كنيد تا پسرانتان با شما نيكى كنند.

28

برّوا أيتامكم و واسوا فقرائكم و ارأفوا بضعفائكم : با يتيمان نيكى و با فقرائتان مواساة

ص: 344

و با ناتوانتان مهربانى كنيد (تا در روز فقر و ناتوانى خدا با شما مهربانى نمايد).

29

بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة : ميان شما و ميان پند و موعظت پردۀ از بيخبرى و مغرورى آويخته است (آن پرده را پاره كنيد و دل را از بيخبرى برهايند).

30

بعد الأحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه : دورى از احمق خوشتر از نزديكيش و سكوتش بهتر از سخن گفتنش ميباشد.

31

بشرك أوّل برّك و وعدك أوّل عطائك :

نخستين نيكيت گشاده روئى است و اوّلين عطايت اميدوارى دادنت ميباشد.

32

بشرك يدلّ على كرم نفسك و تواضعك ينبئى عن شريف خلقك : گشاده روئيت بر بزرگواريت و فروتنيت از شرافت خلقت حكايت ميكند.

33

بقائك إلى فناء و فنائك إلى بقاء :

هستى تو بسوى نيستى (در دنيا) و نيستيت تو را بسوى هستى (در آخرت) ميكشاند.

34

بيعوا ما يفنى بما يبقى و تعوّضوا بنعيم الآخرة عن شقاء الدّنيا : نابود شدنيها را ببودنيها بفروشيد و بدبختى دنيا را بنعمت آخرت عوض كنيد (تا كامروا باشيد).

35

بسط اليد بالعطاء يجزل الأجر و يضاعف الجزاء : دست را ببخشش گشادن مزد را ميافزايد و پاداش را دو چندان ميگرداند.

36

فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بلّغ عن ربّه معذرا و نصح لأمّته منذرا و دعا إلى الجنّة مبشّرا : آنحضرت عليه السّلام دربارۀ رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: امر پروردگارشرا رساند در حاليكه عذرخواه از خدا بود و امّتش را نصيحت كرد در حاليكه آنها را (از دوزخ و عذاب) بيم دهنده و بسوى بهشت مژده رساننده بود.

37

بنا اهتديتم الظّلماء و تسنّمتم العلياء و بنا إنفجرتم عن السّرار : (شما مردم جهان با نوار درخشان ما از تاريكى گمراهى هدايت يافتيد و باعلا درجۀ انسانيّت بالا رفتيد و از شبان تيره بدون ماه بصبح روشن رسيدند.

38

بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب و بنا

ص: 345

ينزل الغيث فلا يغرّنّكم باللّه الغرور :

خدا (باب رحمت را) بوسيله ما گشود و آن را بما ختم و تمام خواهد فرمود بوسيله ما آنچه را بخواهد محو فرمايد و هر چه را خواهد ثابت بدارد بواسطۀ ما خدا روزگار گزنده را دفع دهد و باران را بخاطر ما (بر خلق) ببارد پس (متوجه باشيد و از دور ما پا بسوى ديگران نكشيد و) فريب شيطان فريب دهنده را نخوريد.

39

و قال عليه السّلام فى وصف المؤمن:

بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه أوسع شيىء صدرا و أذلّ شيىء نفسا يكره الرّفعة و يشنأ السّمعة طويل غمّه بعيد همّه كثير صمته مشغول وقته صبور شكور مغمور بفكرته ضنين بخلّته سهل الخليفة ليّن العريكة نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد: آنحضرت عليه السّلام دربارۀ مؤمن فرمودند مؤمن گشاده گيش در چهره اش و اندوهش در قلبش ميباشد سينه اش از هر چيزى گشاده تر و نفسش از هر چيزى خوارتر است بلندى و جاه را بد داند و ريا و سمعه را عيب شمارد اندوهش دراز همّ و حزنش دور خاموشيش بسيار است وقتش مشغول پر صبر و پر شكر است در فكر خودش فرو رفته است، بدوستش بخل ميورزد (و بزودى او را از دست نميدهد) خويش هموار و رفتارش نرم است نفسش از سنگ خارا سخت تر و از بندۀ زر خريد افتاده تر ميباشد.

الفصل الثّانى و العشرون :حرف التّاء

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف التّاء (قال عليه السّلام) فصل بيست و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف تاء آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

تاجر اللّه تربح : با خدا كار بتجارت كن سود ببر.

2

توسّل بطاعة اللّه تنجح : بطاعت خدا چنگ در زن رستگار شو.

3

تمام العمل استكماله : تماميّت عمل بكامل كردن آنست.

4

توقّ معاصى اللّه تفلح : از معاصى خدا بپرهيز رستگار ميشوى.

ص: 346

5

تفأل بالخير تنجح : فال نيكو بزن از گرفتارى ميرهى.

6

تواضع للّه يرفعك : براى خدا تواضع كن تو را بر ميكشد.

7

تمسّك بطاعة اللّه يزلفك : بطاعت خدا چنگ در زدن تا نزديكيت سازد.

8

تعجيل المعروف ملاك المعروف : بسوى كار نيك شتافتن ملاك نيكى است.

9

تضييع المعروف وضعه فى غير معروف : نيكى را ضايع كردن آنرا در غير جايش وضع كردن است.

10

تأخير العمل عنوان الكسل : كار را عقب انداختن نشانۀ تنبلى است.

11

تصفية العمل أشدّ من العمل : عمل را پاكيزه انجام دادن از خود عمل كردن سخت تر است.

12

تاج الملك عدله : افسر و اكليل پادشاه عدل او است.

13

تزكية الرّجل عقله : پاكيزگى مرد بعقل او است

14

تواضع المرء يرفعه : فروتنى مرد باعث بلندى او است.

15

تكبّر المرء يضعه : تكبّر مرد سبب افتادن او است.

16

تقرّب العبد إلى اللّه سبحانه بإخلاص نيّته خلوص نيّت بنده باعث نزديكى او بخداوند سبحانست

17

تعلّم تعلم : بياموز آموزگار شو.

18

تكرّم تكرم : گرامى دار گرامى شو.

19

تفضّل تخدم و أعلم تقدّم : ببخش خدمت كرده شو بدان پيشوا باش.

20

تمام الشّرف التّواضع : تماميّت در فروتنى است.

21

تمام السّودد ابتداء الصّنايع : تمامى سرورى در اين است كه انسان ابتداى به نيكيها كند.

22

تمام العلم العمل بموجبه : تماميّت علم بلوازم علم عمل كردن است.

23

تمام الإحسان ترك المنّ به : نيكى را كامل كردن منّت گذاردن را واگذاردن است.

24

تنزل المثوبة على قدر المصيبة : ثواب باندازۀ مصيبت نازل ميگردد.

25

تنزل من اللّه المعونة على قدر المؤنة : در آمد هر كسى از جانب خدا باندازه مخارج او است.

26

تكاد ضمائر القلوب تطّلع على سرائر الغيوب نزديك است ضماير و دانش دلها بر اسرار غيوب آگاه شوند (زيرا كه مؤمنان بانوار الهى بر اسرار واقف ميگردند)

ص: 347

27

تجرّع غصص الحلم يطفىء نار الغضب :

غصّه هاى گلوگير بردبارى را در كشيدن آتش خشم را خاموش كردن است.

28

تحرّى الصّدق و تجنّب الكذب أجمل شيمة و أفضل أدب : صدق را تحصيل كردن و از كذب دورى گزيدن زيباترين روش و افزونترين ادب است

29

تأمّل العيب عيب : انديشيدن در عيب عيب است.

30

تهوين الذّنب أعظم من ركوبه : گنه را خوار كردن (و آن را بجاى آوردن) بزرگتر از ارتكاب آن گناه است.

31

تعجيل السّراح نجاح : شتاب در كار آسان باعث رستگارى است.

32

تعجيل الاستدراك إصلاح : شتاب براى ادراك كار خدا اصلاح آن است.

33

تدبّروا آيات القرآن و اعتبروا به فإنّه أبلغ العبر : آيات قرآن را تدبّر كنيد و بآن پند گيريد كه آن رساترين پندها است.

34

تمييز الباقى من الفانى من أشرف النّظر :

سراى آخرت را از دنيا تميز دادن از برترين نظرها است

35

تاج الرّجل عفافه و زينته إنصافه : افسر و اكليل مرد پاكدامنى او و انصافش زيورش ميباشد.

36

تقيّة المؤمن فى قلبه و توبته فى اعترافه :

پرهيز و تقواى مؤمن در دلش و توبۀ او در اعتراف بزبانش ميباشد.

37

تلويح زلّة العاقل له أمضّ من عتابه : لغزش مرد خرد را بكنايه گفتن براى او از سرزنش كردنش دردناكتر است

38

ترك جواب السّفيه أبلغ جوابه : نادان را جواب ندادن رساترين جواب او ميباشد.

39

توقّوا المعاصى و احبسوا أنفسكم عنها فإنّ الشّقىّ من أطلق فيها عنانه : از گناهان خود دارى كنيد و نفوستان را از آن دربند كشيد زيرا بدبخت كسى است كه عنان خود را در گناهان رها كند

40

تكلّموا تعرفوا فإنّ المرء مخبؤ تحت لسانه :

سخن گوئيد تا شناخته شويد زيرا كه مرد در زير زبانش پنهان ميباشد (سخن كه گفت عيب و هنرش پديدار ميگردد.

41

توخّ رضا اللّه و توقّ سخطه و زعزع قلبك بخوفه : براى خوشنودى خدا برادرى كن و از

ص: 348

خشمش بپرهيز و دلت را با بيم از وى بلرزان (تا در شمار نيكان در آئى).

42

تحرّ رضا اللّه برضاك بقدره : رضاى خدا را تحصيل كن باينكه برضاى خدا راضى باشى.

43

تحبّب إلى اللّه تعالى بالرّغبة فيما لديه با رغبت و ميل بآنچه كه نزد خداست (از ثوابهاى در برابر اعمال نيك) خود را در شمار دوستان خداى در آر.

44

توكّل على اللّه سبحانه فإنّه قد تكفّل بكفاية المتوكّلين عليه : بر خداوند سبحان توكّل كن زيرا كه خداوند كفايت كرده است كه توكّل كنندگان بر خود را كفايت كند.

45

تقرّب إلى اللّه سبحانه فإنّه يزلف المتقرّبين إليه : بخداوند سبحان نزديك شو كه خدا نزديكان بخود را بخود نزديك ميسازد.

46

تحبّب إلى النّاس بالزّهد فيما بين أيديهم تفز بالمحبّة منهم : با زهد و كناره گيرى از آنچه كه بين دستهاى مردم است در ميان مردم محبّتى بدست آر تا از آن محبّت بينى (زيرا تا با مال مردم كار نداشته باشى محبوبى)

47

تمسّك بكلّ صديق أفادك عند نكبة الشّدّة : چنگ بدامن دوستى در زن كه گاه افتادن در سختى تو را سود رساند (و بفريادت رسد و چنين دوستى فقط خدا است).

48

تجلبب الصّبر و اليقين فإنّه نعم العدّة فى الرّخاء و الشّدّة : لباس صبر و يقين بخدا را به پيكرت در پوش كه اين لباس در آسايش و سختى بهترين لباس است.

49

تأميل النّاس خيرك خير من خوفهم نكالك مردم را بخير خود اميدوار سازى خوشتر تا آنها را از گرفت و گيرت بترسانى.

50

تحلّ بالسّخاء و الورع فهما حلية الإيمان و أشرف خلالك : خويش را بحليۀ بخشش و پرهيز بياراى كه اين دو آرايشگر ايمان و برترين خوهاى تواند.

51

تارك العمل بالعلم غير واثق بثواب العمل :

آنكه با داشتن علم عمل نميكند (براى آنست كه) بثواب عمل اطمينان (و ايمان ندارد).

52

تارك التّأهّب للموت و اغتنام المهل غافل عن هجوم الأجل : آنكه آمادگى براى مرگ

ص: 349

و غنيمت شمردن مهلت را واميگذارد از هجوم اجل غافل است (و نميداند اجل چگونه انسان را غافل گير ميكند).

53

ترحلّوا فقد جدّ بكم و استعدّوا للموت فقد أظلّكم : از جهان بكوچيد كه كوچيدن در شما سخت شد آمادۀ مرگ باشيد كه آن بر سر شما سايه افكند.

54

تخفّفوا فإنّ الغاية أمامكم و السّاعة من ورائكم تحدوكم : سبكبار شويد كه پايان كار پيش رويتان و قيامت پشت سرتان است و شما را ميراند.

55

تذلّ الأمور للمقادير حتّى يكون الحتف فى التّدبير : كارها تا آنجا در بند مقدّرات اسيرند كه مرگ و افتادن در تدبير (براى نمردن و نيفتادن) واقع ميشود.

56

تزوّدوا من أيّام الفناء للبقاء فقد دللتم على الزّاد و أمرتم بالظّعن و حثثتم على المسير : از روزگار نيستى براى دوران هستى توشه برداريد كه راه توشه گيرى را (خوب) نشان شما داده اند و بكوچيدن از جهان فرمانتان داده و بروانه شدن وادارتان كرده اند.

57

تيسّر لسفرك و شمّ برق النّجاة و ارحل مطايا التّشمير : براى سفرت بار سبك بند و برق رستگارى را ببوى و مركبهاى كوشش و دامن بكمر زدن را بارگيرى كن (كه منزل بسى دور است).

58

تعرف حماقة الرّجل بالأشر فى النّعمة و كثرة الذّلّ فى المحنة : نادانى مرد گاهى شناخته ميشود كه در نعمت ناسپاسى كند و درگاه محنت و رنج بيتابى بسيار نشان ميدهد.

59

ترك الذّنب شديد و أشدّ منه ترك الجنّة : از گناه گذشتن كار سختى است و سخت تر از آن گذشتن از بهشت است.

60

تولّوا من أنفسكم تأديبها و اعدلوا بها عن ضراوة عاداتها : تأديب نفوس خويش را خود متولّى باشيد و آن را از عاداتيكه او را خوش آيند است برگردانيد.

61

تولّى الأرذال و الأحداث الدّول دليل انحلالها و إدبارها : حكومت و دولت يافتن اشخاص ناكس و تازه بدوران رسيده نشانه از بين رفتن و بركشتن آن دولت است.

ص: 350

62

تأتينا أشياء نستكثرها إذا جمعناها و نستقلّها إذا قسمناها : بما چيزها و اموالى ميرسد كه وقتى آنها را جمع ميكنيم بسيارش ميشماريم (گمان ميكنيم داراى چيزى هستيم) و وقتى كه آنها را قسمت ميكنيم اندكش ميدانيم (و مى بينيم آنها چيزى نبوده است).

63

تحرّ من أمرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك و يفىء إليك برشدك : در كار خودت وسيلۀ بدست آر كه عذرت (در نزد خدا) بدان قائم گردد و حجّتت ثابت شود و تو را بسوى رشد و هدايت رساننده باشد.

64

تقاض نفسك بما يجب عليها تأمن تقاضى غيرك لك و استقص عليها تغنى عن استقصاء غيرك عليك : دربارۀ نفس خودت بآنچه كه براى او لازم و واجب است قضاوت كن (يعنى او را بر ترك هوا و هوس محكوم كن) و براى كوبيدن آن از خودت تقاضا كن تا از طلب و تقاضاى ديگرى بر خودت بى نياز باشى.

65

ترك الشّهوات أفضل عبادة و أجمل عادة شهوات را ترك كردن برترين عبادت و نيكوترين خوى و عادت است.

66

تجاوز مع القدرة و أحسن مع الدّولة تكمل لك السّيادة : بمال توانائى (از گناه خودت يا ديگرى) بگذر و در دوران دولت داشتن با مردم نيكى كن تا سيادت و سرورى برايت كامل باشد.

67

تعلّموا العلم تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من أهله : دانش را فرا گيريد تا بدانشورى شناخته شويد و آن را بكار بنديد تا از دانشمندان باشيد.

68

تحبّب إلى خليلك يحببك و أكرمه يكرمك و آثره على نفسك يؤثرك على نفسه و أهله با دوستت دوستى كن تا دوستت بدارد و با وى اكرام كن تا اكرامت كند او را بر خود بگزين و برترى ده تا او تو را بر خود و بر كسانش بگزيند و برترى نهد.

69

تجرّع الغصص فانّى لم أر جرعة أحلى منها عاقبة و لا ألذّ مغبّة : جرعه هاى غم و غصّه را (با گشاده روئى) بكام در كش كه من نديدم جرعۀ كه عاقبتش شيرين تر و پايانش گواراتر از آن باشد

70

تيتنى الأخوّة فى اللّه على التّناصح فى اللّه و التّباذل فى اللّه و التّعاون على طاعة اللّه

ص: 351

و التّناهى عن معاصى اللّه و التّناصر فى اللّه و إخلاص المحبّة : برادرى در راه خدا پايه اش مبتنى بر اين است كه انسان در راه خدا پند دهد و در راه خدا ببخشد - برادرش را در طاعت خدا يارى كند و او را از معاصى خدا باز دارد، و براى خدا نصرتش كند، و او را پاك و خالص براى خدا دوست بدارد و اين فرمايش حضرت از قبيل فرمايش ديگر آن حضرت در نهج البلاغه است كه فرمايد ما براى يارى دين خدا با كمال بى پروائى سينه خويشان و سرهاى بنى اعمام خود را دريدم و بريديم و اينكار در ما نيفزود مگر حلاوت و شيرينى ايمان را).

71

تخليص النيّة من الفساد أشدّ على العاملين من طول الاجتهاد : نيّت را از فساد و تباهى پاك كردن بر مردان كار سخت تر از كوشش كردن بسيار است (وقتى كه نيّت پاك شد كار هم آسان ميگردد).

72

تحلّوا بالأخذ بالفضل و الكفّ عن البغى و العمل بالحقّ و الإنصاف من النّفس و اجتناب الفساد و إصلاح المعاد : خود را بيارائيد بفرا گرفتن فضل و دانش و دست باز داشتن از ستم و كار بحق و درستى و از خود عدل و انصاف دادن و از فساد دورى گزيدن و امر آخرت را اصلاح نمودن.

73

تزوّدوا من الدّنيا ما تحوزون به أنفسكم غدا و خذوا من الفناء للبقاء : باندازۀ از دنيا توشه برداريد كه بتوانيد فردا نفوس خود را بآن (از گرفتارى و عذاب) برهانيد و از سراى نيستى براى سر منزل هستى چيزى فرا گيريد.

74

تسربل الحياء و ادّرع الوفاء و احفظ الإخاء و أقلل محادثة النّساء يكمل لك السّناء : پيراهن حيا و درّاعۀ وفا را به پيكر دل در پوش برادرى را نگهدارى كن و با زنان كمتر بنشين و بگوى تا روشنى و زينت تو كامل گردد.

75

تعالى اللّه من قوىّ ما أحمله و تواضعت من ضعيف ما أجرأك على معاصيه : بزرگ است خداوند توانا كه تا چه اندازه بردبار است و تو (اى بشر) با اينكه از هر ضعيفى كوچكى ميكشى چه چيز تو را بر عصيان خداوند دلير ساخته است.

76

تعنوا الوجوه لعظمة اللّه و تجل القلوب من مخافة اللّه و تتهالك النّفوس على

ص: 352

مراضيه : در برابر عظمت و بزرگى خدا چهرها بخاك مذلّت ميافتند و دلها از ترس او مى طپند و نفسها براى خوشنودى او هلاك و تباه ميكردند.

77

تنفّسوا قبل ضيق الخناق و انقادوا قبل عنف السّياق (در طاعت خدا) دمى برآريد و نفسى بر كشيد پيش از آنكه مرگ گلوگاه شما را تنگ در فشارد و فرمانبردار شويد پيش از آنكه شما را بسختى برانند (و از جهان بيرون كنند).

78

تجنّبوا البخل و النّفاق فهما من أذمّ الأخلاق از بخل و نفاق دورى گزينيد كه اين دو تا از نكوهيده ترين خوها ميباشند.

79

تعلّموا القران فإنّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فإنّه شفاء الصّدور علم قرآن بياموزيد كه آن بهار دلها است و بنور آن خواهان شفا باشيد كه آن شفاى سينه ها (ى دردمند) است.

80

تعرف حماقة الرّجل فى ثلاث كلامه فيما لا يعنيه و جوابه عمّا لا يسئل عنه و تهوّره فى الأمور : نادانى مرد در سه جا شناخته ميگردد در سخن گفتنش در چيزيكه شايستۀ او نيست و پاسخ دادنش از چيزيكه از روى نپرسند و بيباكى او در امور (يكه از عهدۀ انجام آنها بر نميايد).

81

تواضعوا لمن تتعلّمون منه العلم و لمن تعلّمونه و لا تكونوا من جبابرة العلماء فلا يقوم جهلكم بعلمكم : فروتنى كنيد براى كسيكه از او علم ميآموزيد و همچنين براى كسى كه علم بوى ياد ميدهيد و نكند كه شما از علماى گردنكش از كار در آئيد (كه فقط منظورشان از تحصيل علم رياست و آقائى فروختن است) كه در اينصورت جهلتان بپايۀ علمتان نميرسد (و در شمار جهّاليد نه علماء).

82

تجنّبوا تضاغن القلوب و تشاحن الصّدور و تدابر النّفوس و تخاذل الأيدى تملكوا أمركم : از كينه ورزى دلها و اندوهگينى سينه ها و پشت كردن نفوس و باز گرفتن دستها و ترك يارى از هم كردن دورى گزينيد تا خود مالك امر خويش باشيد (و گرنه در اثر كين توزيها و اختلافات ديگران مالك رقاب شما خواهند گرديد كما اينكه چنين شده است و ملل اسلامى در معنى بنده و بردۀ ديگران شده اند).

83

تفكّر قبل أن تعزم و شاور قبل أن تقدم

ص: 353

و تدبّر قبل أن تهجم : پيش از آنكه بكارى پرداختن خواستى بينديش و پيش از اقدام كردن مشورت كن و پيش از يورش بردن تدبير را كار بند

84

تجرّع مضض الحلم فإنّه رأس الحكمة و ثمرة العلم : جرعه هاى آتشين حلم را بكام در كش كه آن ريشه حكمت و بار درخت دانش است.

85

تعلّم العلم فإنّك إن كنت غنيّا زانك و إن كنت فقيرا صانك : علم را بياموز كه تو اگر دارا باشى تو را بيارايد و اگر نادار باشى نگهت دارد.

86

توخّ الصّدق و الأمانة و لا تكذب من كذّبك و لا تخن من خانك : صدق و امانت را برادر باش و با كسى كه بتو دروغ ميگويد و با كسيكه بتو خيانت ميكند دروغ مگوى و خيانت مكن (و پاداش خود را از خدا بخواه).

87

تعلّموا العلم و تعلّموا مع العلم السّكينة و الحلم فإنّ العلم خليل المؤمن و الحلم وزيره . علم را فرا گيريد و حلم و وقار را با علم بياموزيد زيرا علم و دانش دوست مؤمن و حلم وزير او است

88

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه تغلبه نفسه على ما يظنّ و لا يغلبها على ما استيقن قد جعل هواه أميره و أطاعه فى ساير أموره : آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسى كه او را نكوهش ميكرد فرمود: نفس او در چيزى كه گمان دارد بر وى غالب است و در چيزيكه يقين دارد بر وى غالب نيست نفس و هوا بر وى امير است و در بيشتر كارهايش از او فرمان ميبرد.

89

توقّوا البرد فى أوّله و تلقّوه فى اخره فإنّه يفعل فى الأبدان كما يفعله فى الأغصان أوّله يحرق و آخره يورق : در اوّل سرما (ى قوس زمستان) خود را نگهداريد و در آخرش (كه طليعه بهار آغاز ميشود) آن را ديدار و ملاقاة نمائيد زيرا كه آن سرما در پيكرها آن ميكند كه در شاخسارها اوّلش ميسوزاند و آخرش برگ و بار ميآورد.

90

و قال عليه السّلام فى ذكر الأسلام:

تبصرة لمن عزم و اية لمن توسّم و عبرة لمن اتّعظ و نجاة لمن صدّق : و آن حضرت در وصف اسلام فرمود: اسلام راه بينائى است براى كسى كه آنرا قصد كند و نشانه ايست براى كسى كه بخواهد با سلام نامبردار گردد و پند است براى كسيكه

ص: 354

پند پذير باشد و راستگارى است براى كسى كه راستگو باشد، يا آنرا باور دارد.

91

تحرّ رضا اللّه و تجنّب سخطه فإنّه لا يد لك بنقمته و لا غناء بك عن مغفرته و لا ملجأ لك منه إلاّ اليه : رضاى خدا را تحصيل كن و از خشم وى بپرهيز زيرا كه تو ناگزير از خشم او بوده و از آمرزش او بى نياز نيستى و جز درگاه او از براى تو از او پناه ملجائى نيست (كه نيست)

92

توقّ سخط من لا ينجيك إلاّ طاعته و لا يرديك إلاّ معصيته و لا يسعك إلاّ رحمته و التجى اليه و توكّل عليه : خود را واپاى از خشم كسى كه جز طاعت او نجات ندهد و جز معصيت او هلاكت نسازد و جز آمرزش و رحمت او گشايشى در كارت پديد نياورد باو پناه ببر و بر وى توكّل كن (كه خدا پناه و پشتيبان خوبى است).

93

تعزّ عن الشّيىء إذا منعته بقلّة ما يصحبك إذا اوتيته : ارجمندى و عزّت جوى از هر چيزيكه از آن باز داشته شوى بكم كردن چيزى كه مصاحبت آن چيز گاهى كه داده شوى تو را از خواستن آن چيز باز دارد (مثلا عشق مال دارى به دستت نميرسد آخرت و اطاعت خدا را مصاحب شو تو را از دنيا و مال بى نياز ميگرداند).

94

تنافسوا فى الأخلاق الرّغيبة و الأحلام العظيمة و الأخطار الجليلة يعظم لكم الجزاء : آرزومند باشيد در خوهاى دلپذير و شيرين كاميها و خاطرات عظيم و بزرگ تا اينكه اجر و مزد شما بزرگ گردد.

95

تبادروا المكارم و سارعوا إلى تحمّل المغارم و اسعوا فى حاجة من هو نائم يحسن لكم فى الدّارين الجزاء و تنالوا من اللّه عظيم الحباء : بشتابيد بسوى نيكيها و سرعت گيريد بسوى برداشتن بار غرامتها (و گناهان از دوش اشخاص نادان و گمراه) و سعى كنيد در روا كردن حاجت كسى كه او در خواب است تا اينكه خدا در دو جهان پاداش خوبى بشما بدهد و از جانب او ببخششهاى بزرگ نائل گرديد.

96

تعصّبوا الخلال الحمد من الحفظ للجار و الوفاء بالذّمام و الطّاعة للّه و المعصية للكبر و تحلّوا بمكارم الخلال : تعصّب و خون گرمى

ص: 355

بخرج دهيد براى خوهاى نيك از نگهدارى همسايه و وفاى بعهدها و فرمان بردارى از خدا و نافرمانى كبر و سركشى و خويشتن را بمكارم اخلاق بيارائيد (تا از جهان رستگار باشيد).

97

تبادروا إلى محامد الأفعال و فضائل الخلال و تنافسوا فى صدق الأقوال و بذل الأموال :

بشتابيد بسوى كارهاى ستوده و فضيلتهاى دوستانه و آرزومند باشيد در راستى گفتارها و بخشيدن مالها.

98

تقرّب إلى اللّه سبحانه بالسّجود و الرّكوع و الخضوع لعظمته و الخشوع : بخداوند سبحان نزديك شو بوسيلۀ سجود و ركوع و خضوع و خشوع و افتادگى در برابر عظمت و بزرگى او

99

تأدّم بالجوع و تأدّب بالقنوع : نانخورش از گرسنگى ساز و بقناعت خو گير.

100

تداو من داء الفترة فى قلبك بعزيمة و من كرى الغفلة فى ناظرك بيقظة : دور دوران فترت و جاهليّت را (كه عبارت از كبر و گردنكشى است) بعزم و حقپرستى دوا كن و خواب بيهوشى و غفلت را با بيدارى و دل آگاهى از دو چشمت بيرون نماى (و كارها را بدون سستى و كاهلى انجام ده).

101

تمسّك بحبل القرآن و انتصحه و حلّل حلاله و حرّم حرامه و اعمل بعزائمه و أحكامه : برشتۀ استوار قرآن چنگ در زن و از آن طلب پند و اندرز كن حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار و دستورات و احكام آن را بكار بند (تا قرآن در قيامت شفيع تو باشد).

102

تخيّر لنفسك من كلّ خلق أحسنه فإنّ الخير عادة : از هر خوئى بهتر آن را براى خودت اختيار كن زيرا كه خوبى خودش خوئى خواهد شد.

103

تجنّب من كلّ خلق أسوأه و جاهد نفسك على تجنّبه فإنّ الشّرّ لجاجة : از هر خوئى از بدتر آن بپرهيز و نفست را بدورى از آن بكمار زيرا كه بدى ستيزه خوئى است.

104

تجاوز عن الزّلل و أقل العثرات ترفع لك الدّرجات : از لغزشهاى ديگران درگذر و لغزش خود را كم كن تا پايگاهايت بلند گردد.

105

تغمّد الذّنوب بالغفران سيّما فى ذوى المرؤة و الهيئات : گناهان را بآمرزش بپوش بويژه در جوانمردان و خوش سيرتان (زيرا كه هيچيك از جوانمردان

ص: 356

نلغزد جز آنكه دست خدا او را بلند سازد).

106

تعجيل البرّ زيادة فى البرّ: در كار خير شتاب كردن نيكى را فزودن است.

107

تأخير الشّرّ إفادة خير : بدى را تأخير افكندن فائده نيك رسانيدن است.

108

تغافل يحمد أمرك : بديهاى مردم را بروى خود ميار كارت ستوده خواهد شد.

109

تحمّل يحبّل قدرك : بردبار باش بلند قدر خواهى شد.

110

تدارك فى آخر عمرك ما أضعته فى أوّله تسعد بمنقلبك : هر چه از عمرت را كه در اوّل ضايع كردۀ در آخرش (بتوبه) تدارك كن تا در بار گشتت سعادتمند شوى.

111

تزكية الأشرار من أعظم الأوزار : بدانرا پاك خواستن از بزرگترين گناهان است.

112

تفكّرك يفيدك الاستبصار و يكسبك الأعتبار : انديشه كردنت (در كارگاه آفرينش) تو را بينش زايد و برايت كسب پند و اعتبار كند

113

تكبّرك فى الولاية ذلّ فى العزل : تكبّر كردنت در هنگام حكمرانى خوارى بهنگام بر كنارى از كار است.

114

تكبّرك بما لا يبقى لك و لا تبقى له من أعظم الجهل : تكبّر كردنت بچيزيكه نه تو براى آن و نه آن براى تو ميماند از بزرگترين نادانى است.

115

تعجيل اليأس أحد الظّفرين : شتافتن در كاريكه از پيشرفت آن نااميدى يكى از دو پيروزى است (اگر پيش نرفت مانند اولش و اگر پيش رفت كه پيروز شده)

116

توقّع الفرج إحدى الرّاحتين : انتظار گشايش كار كشيدن يكى از دو آسايش است.

117

تعلّم علم من يعلم و علّم علمك من يجهل فإذا فعلت ذلك علمت ما جهلت و انتفعت بما علمت : علم شخص عالم را فرا گير و علمت را به شخص جاهل بياموز وقتى كه چنين كنى بهر چه كه نادانى دانا شوى و از هر چه كه آموخته اى سودمند گردى.

118

تتبّع العورات من أعظم السّوأت : پيروى كردن زشتيها از بزرگترين زشتيها است.

119

تتبّع العيوب من أقبح العيوب و شرّ السّيّئات : عيوب مردم را دنبال كردن (و آنها را باز گو كردن و آبروى آنها را ريختن) از زشت ترين

ص: 357

و بدترين گناهان است.

120

تواضع الشّريف يدعوا إلى كرامته :

تواضع كردن شخص شريف موجب بزرگى او ميگردد

121

تكبّر الدّنىّ يدعو إلى إهانته : تكبّر كردن شخص ناكس او را بسوى خوارى ميكشاند

122

تناس مساوى الأخوان تستدم مودّتهم زشتيهاى دوستان و برادران دينى را فراموش كردن سبب ادامۀ دوستى آنان ميگردد.

123

تجنّبوا المنى فإنّها تذهب ببهجة نعم اللّه عندكم و تلزم استصغارها لديكم و على قلّة الشّكر منكم : از آرزوها بپرهيزيد زيرا كه آنها طراوت و خرّمى نعمتهاى خدا كه نزد شما است ميبرد و آنها را نزد شما كوچك وانمود ميكند و شما را وادار بكم شكرى و ناسپاسى مينمايد.

الفصل الثّالث و العشرون :حرف الثّاء بلفظ ثمرة

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الثّاء بلفظ ثمرة قال عليه السّلام فصل بيست و سوّم: از آنچه كه وارد گرديده است از حكم حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف الثاء بلفظ ثمرة آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

ثمرة العلم معرفة اللّه : نتيجۀ دانش خدا شناسى است.

2

ثمرة الأيمان الفوز عند اللّه : نتيجۀ ايمان بنزد خدا فائز شدن است.

3

ثمرة الوعظ الانتباه : نتيجۀ موعظت بيدارى است.

4

ثمرة العقل الاستقامة : نتيجۀ خرد استوارى در دين است.

5

ثمرة الحزم السّلامة : نتيجۀ دورانديشى رهائى از گرفتارى است.

6

ثمرة الخوف الأمن : نتيجۀ ترس از خدا ايمنى از دوزخ است.

7

ثمرة المقتنيات الحزن : نتيجه دشمنيها غم و اندوه است.

8

ثمرة الدّين الأمانة : نتيجۀ دين دارى امانت دارى است.

9

ثمرة العفّة الصّيانة : نتيجۀ عفّت و پاكدامنى نگهداشتن است

ص: 358

10

ثمرة اللّجاج العطب : نتيجه ستيزه خوئى هلاكت است.

11

ثمرة العجز فوت الطّلب : نتيجۀ ناتوانى از دست رفتن خواهش است.

12

ثمرة الحرص العناء : نتيجۀ آزمندى گرفتارى است.

13

ثمرة القناعة الغناء : نتيجۀ قناعت توانگرى است

14

ثمرة العلم العبادة : نتيجۀ علم عبادت خدا كردن است.

15

ثمرة اليقين الزّهادة : نتيجۀ يقين بخدا كناره گيرى از دنيا است.

16

ثمرة العقل لزوم الحقّ : نتيجۀ خردمندى با حق همراهى كردن است.

17

ثمرة الأدب حسن الخلق : نتيجۀ ادب و كمال خوشخوئى است.

18

ثمرة التّفريط ملامة : نتيجۀ تندروى در كار پشيمانى است.

19

ثمرة الفوت ندامة : نتيجه از دست دادن وقت پشيمانى است.

20

ثمرة العجب البغضاء : نتيجۀ خودپسندى دشمنى است.

21

ثمرة المراء الشّحناء : نتيجۀ رياكارى خشم مردم را بر انگيختن است.

22

ثمرة الرّضا الغناء : نتيجۀ خورسندى از خدا توانگرى است.

23

ثمرة الطّمع الشّقاء : نتيجۀ طمع بدبختى است.

24

ثمرة الطّاعة الجنّة : نتيجه فرمان خدا بردن بهشت است.

25

ثمرة الوله بالدّنيا عظيم المحنة : نتيجه شيفتگى بدنيا رنج بزرگ است.

26

ثمرة الحياء العفّة : نتيجۀ شرم و حيا داشتن پاكدامنى است.

27

ثمرة التّواضع المحبّة : نتيجۀ فروتنى دوستى است

28

ثمرة الكبر المسبّة : نتيجۀ گردنكشى سبّ و دشنام است.

29

ثمرة العجلة العثار : نتيجه شتابزدگى بسر در آمدن است.

30

ثمرة العقل صحبة الأخيار : نتيجۀ عقل و خرد همنشينى با نيكان است

31

ثمرة التّجربة حسن الاختبار : نتيجۀ تجربه

ص: 359

كردن آگهى خوب است.

32

ثمرة الزّهد الرّاحة : نتيجۀ كناره گيرى از دنيا آسودگى است.

33

ثمرة الشّكّ الحيرة : نتيجۀ شكّ و ترديد سر گردانى است.

34

ثمرة الشّجاعة الغيرة : نتيجۀ دلاورى خون گرمى و غيرت است.

35

ثمرة الكرم صلة الرّحم : نتيجۀ بخشش پيوند با خويشاوند است.

36

ثمرة الشّكر زيادة النّعم : نتيجۀ سپاس گذارى فزونى نعمتها است.

37

ثمرة طول الحياة السّقم و الهرم : نتيجۀ بسيار ماندن بيمارى و پيرى است.

38

ثمرة العلم العمل به : نتيجۀ علم بدان عمل كردن است

39

ثمرة العمل الأجر عليه : نتيجۀ عمل كردن مزد بردن است.

40

ثمرة الأنس باللّه الاستيحاش من النّاس نتيجۀ با خدا مأنوس شدن از مردم رميدن و كنار كشيدن است

41

ثمرة العقل مداراة النّاس : نتيجۀ خردمندى با مردم مدارا كردن است.

42

ثمرة الشّره التّهجّم على العيوب : نتيجه پر حرص زدن بعيبهاى بسيار روى آوردن است

43

ثمرة الذّكر استنارة القلوب : نتيجۀ ياد خدا بودن نورانى شدن دلها است.

44

ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة :

نتيجۀ رشك و حسد بردن بدبختى دنيا و آخرت است

45

ثمرة التّقوى سعادة الدّنيا و الآخرة نتيجۀ پرهيزكارى خوشبختى در دنيا و آخرت است.

46

ثمرة الأخوّة حفظ الغيب و إهداء العيب نتيجۀ برادرى در پنهانى او را نگهداشتن و عيب او را برايش ارمغان بردن است (تا او برفع عيب خود اقدام نمايد).

47

ثمرة القناعة الإجمال فى المكتسب و العروف عن الطّلب : نتيجۀ قناعت كسب را بمسامحه گذراندن و از طلب بسيار روى گرداندن است.

48

ثمرة الدّين قوّة اليقين : نتيجۀ دين نيرومندى يقين است.

49

ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين : نتيجۀ پارسائى اصلاح و درست كردن كار نفس و دين است.

ص: 360

50

ثمرة العفّة القناعة : نتيجۀ پاكدامنى قناعت كردن است (چون انسان كه قانع شد دامانش بحرام آلوده نميگردد).

51

ثمرة الورع النّزاهة : نتيجۀ پارسائى خرّمى و روشن روانى است.

52

ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الآخرة : نتيجۀ طمعكارى خوارى دنيا و آخرت است.

53

ثمرة الكذب المهانة فى الدّنيا و العذاب فى الأخرة : نتيجۀ دروغ خوارى در دنيا و عذاب در آخرت است.

54

ثمرة الأمل فساد العمل : نتيجۀ آرزوى دراز داشتن (در دنيا) عمل را تباه كردن است.

55

ثمرة العلم إخلاص العمل : نتيجۀ علم عمل را خالص گذاردن است.

56

ثمرة العقل الصّدق : نتيجۀ خردمندى راست گفتارى است.

57

ثمرة القناعة العزّ : نتيجۀ قناعت ارجمندى است

58

ثمرة الحكمة الفوز : نتيجۀ حكمت (بر حقايق) پيروز شدن است.

59

ثمرة الحلم الرّفق : نتيجۀ بردبارى نرمى كردن است.

60

ثمرة الرّغبة التّعب : نتيجۀ ميل بدنيا پيدا كردن رنج و زحمت است.

61

ثمرة الحرص النّصب : نتيجۀ حرص و آز رنج و تعب است.

62

ثمرة العمل الصّالح كأصله : نتيجه كار خوب مانند اصل و ريشه اش خوب است.

63

ثمرة المعرفة العروف عن دار الدّنيا :

نتيجۀ معرفت بخدا از دار دنيا روى گرداندن و دل كندن است.

64

ثمرة الإيمان الرّغبة فى دار البقاء :

نتيجۀ ايمان (دل از دار فنا كندن و) بدار بقا دل سپردن است.

65

ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى : نتيجۀ حكمت پاكدرونى از دار دنيا و دل باختن ببهشتى است كه جايگاه راستان است.

66

ثمرة العقل مقت الدّنيا و قمع الهوى نتيجۀ خردمندى دشمن داشتن دنيا و از هم پاشيدن هوا است.

67

ثمرة المجاهدة قهر النّفس : نتيجۀ رياضت

ص: 361

نفس را درهم شكستن است.

68

ثمرة المحاسبة إصلاح النّفس : نتيجۀ حساب از خود كشيدن نفس را اصلاح كردن (و آنرا از پليديها پيراستن) است.

69

ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس :

نتيجۀ توبه افراط كاريهاى نفس را دريافتن (و گذشته را تدارك كردن) است.

الفصل الرّابع و العشرون :حرف الثّاء بلفظ ثلاث و ثلاثة

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الثّاء بلفظ ثلاث و ثلاثة قال عليه السّلام (فصل بيست و چهارم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف ثاء بلفظ ثلاث و ثلاثه آن حضرت عليه السّلام فرمودند

1

ثلاث من كنّ فيه فقد كمل ايمانه العقل و العلم و الحلم : سه چيز است كه آن سه در هر كس باشد ايمانش كامل است عقل و علم و حلم.

2

ثلاث ليس عليهنّ مستزاد حسن الأدب و مجانبة الرّيب و الكفّ عن المحارم :

سه چيز است كه چيزى بر آنها افزودنى نيست نيكى در كمال و ادب، دورى از ريب و شكّ، دست باز داشتن از حرامها.

3

ثلاث فيهنّ المرؤة: غضّ الطّرف، و غضّ الصّوت، و مشى القصد : سه چيز است كه جوانمردى در آنها است چشم از حرام پوشيدن، صدا را فرو خواباندن (و در سر موضوعات جارى داد و فرياد نكردن) و براه ميانه روى رفتن

4

ثلاث فيهنّ النّجاة لزوم الحقّ و تجنّب الباطل و ركوب الجدّ : سه چيز است كه رستكارى در آن سه است حق را همراه بودن از باطل دورى گزيدن، كوشش در كار (هاى اخروى) را سوار شدن.

5

ثلاث لا يستودعن سرّا المرءة و النّمام و الأحمق : سه نفراند كه رازها بدانها نشايد سپرد:

زن، سخن چين، احمق.

6

ثلاث لا يهنأ لصاحبهنّ عيش الحقد و الحسد و سوء الخلق : سه چيز است كه عيش

ص: 362

دارندۀ آنها گوارا نيست: كينه ورزى، رشگبرى بدخوئى.

7

ثلاث يمتحن بها عقول الرّجال : هنّ المال، و الولاية و المصيبة: سه چيز است كه خردهاى مردان بدانها سنجيده ميشود: دارائى، فرمانروائى، گرفتارى (و در اين سه مورد اگر انسان متانت و سنگينى و بردبارى بخرج دهد عاقل و گرنه مردى است سبك مغز.

8

ثلاث مهلكات طاعة النّساء و طاعة الغضب و طاعة الشّهوة : سه چيزاند كه هلاك كننده اند فرمان زن بردن، فرمان غضب بردن فرمان شهوت بردن.

9

ثلاث لا يستحيى منهنّ خدمة الرّجل ضيفه و قيامه عن مجلسه لأبيه و معلّمه و طلب الحقّ و إن قلّ : سه چيز است كه شرم از آنها نبايد كرد خدمت كردن مرد از مهمانش بپاخاستن از مجلسش براى پدرش و آموزگارش و حق را جستن اگر چه كم باشد.

10

ثلاث هنّ جماع المرؤة عطاء من غير مسئلة و وفاء من غير عهد و جود مع إقلال : سه چيز است كه مردانگى در اين سه تا گرد آمده است دادن بدون خواستن وفا كردن بدون پيمان بستن بحال تنگدستى بخشيدن.

11

ثلاث من كنّ فيه استكمل الإيمان من إذا رضى لم يخرجه رضاه إلى باطل و إذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ و إذا قدر لم يأخذ ما ليس له : سه چيز است كه در هر كس باشند ايمان در آن كس كامل است كسيكه گاهى كه خوشنود ميگردد خوشنوديش او را بباطل نكشد و كسيكه چون خشم گيرد خشمش از حق بيرونش نبرد (و بر خلاف رضاى خدا چيزى نگويد) و كسيكه چون توانا شود چيزيكه مال او نيست نستاند (و دست بجور و تعدّى نگشايد).

12

ثلاثة هنّ المرؤة جود مع قلّة و احتمال من غير مذلّة و تعفّف عن المسئلة :

سه چيزاند كه آنها مروّت و مردانگى اند بخشش در حال ندارى بردبارى بدون خوارى پاكدامنى و پرهيز از چيزى از مردم خواستن.

13

ثلاث من كنّ فيه رزق من خير الدّنيا و الأخرة هنّ الرّضا بالقضاء و الصّبر

ص: 363

على البلاء و الشّكر فى الرّخاء : سه چيز است كه هر كس بوده باشد از خير دنيا و آخرت بهره مند است آن سه چيز عبارتند از رضاى بقضاى خداوندى و صبر بر گرفتارى و سپاسگزارى در حال آسودگى.

14

ثلاث من كنّ فيه فقد أكمل الإيمان:

العدل فى الغضب و الرّضا و القصد فى الفقر و الغناء و اعتدال الخوف و الرّجاء سه چيز است كه در هر كس بوده باشد البتّه ايمان در آن مرد كامل و تمام است در خشم و خوشنودى بعدل رفتار كردن در دارائى و نادارى ميانه رو بودن در بيم و اميد از خدا مساوى بودن.

15

ثلاث من كنوز الإيمان كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض : سه چيز است كه آنها از گنجهاى ايمان اند مصيبت را پنهان داشتن تصدّق دادن و بيمارى (را تحمّل كردن).

16

ثلاث من أعظم البلاء كثرة العائلة و غلبة الدّين و دوام المرض : سه چيزاند كه از بزرگترين گرفتاريها هستند بسيارى نانخور قرض انبوه، بيمارى هميشگى.

17

ثلاثة لا ينتصفون من ثلاثة العاقل من الأحمق و البرّ من الفاجر و الكريم من اللّئيم : سه كس اند كه از سه كس انصاف نميدهند دانا از نادان نيكوكار از بدكار نيك سرشت از بدسرشت.

18

ثلاثة هنّ من جماع الخير إسداء النّعم و رعاية الذّمم و صلة الرّحم : سه چيزاند كه آنها خوبى را گرد آرندگانند نعمت را وصل كردن حقوق (مردم) را رعايت نمودن با خويشان پيوستن.

19

ثلاثة هنّ زينة المؤمن تقوى اللّه و صدق الحديث و أداء الأمانة :

سه چيز است كه آنها مؤمن را ميآرايند از خدا ترسيدن حديث را راست و درست روايت كردن امانت را پس دادن.

20

ثلاثة هنّ شين الدّين الفجور و الغدر و الخيانة : سه چيزاند كه آنها دين را معيوب ميكنند ارتكاب گناهان، بيوفائى كردن، خيانت روا داشتن.

21

ثلاثة يوجبن المحبّة الدّين و التّواضع و السّخاء : سه چيزاند كه موجب محبّت اند

ص: 364

دين دارى، افتادگى، بخشندگى.

22

ثلاثة هنّ جماع الدّين العفّة و الورع و الحياء : سه چيزاند كه آنها گرد آرندگان دين اند پاكدامنى، پارسائى، شرم از خدا داشتن.

23

ثلاثة مهلكة الجرئة على السّلطان و ايتمان الخوّان و شرب السّمّ للتّجربة :

سه چيزاند كه باعث هلاكت اند بر پادشاه دليرى كردن (و در برابر وى ايستادن) خيانت گران را امين داشتن، زهر را براى آزمودن خوردن (طبيب معروف عرب حارث بن كلده دست در دهان مارى براى امتحان برد مارش بگزيد و در دم بمرد).

24

ثلاثة تدلّ على عقول أربابها الرّسول و الكتاب و الهديّة : سه چيزاند كه بر خردمندى صاحبانش دلالت ميكنند فرستاده و پيك نامه (كه براى ديگران نويسند) هديّه و ارمغان (كه بدوستان فرستند).

25

ثلاثة هنّ المحرقات الموبقات فقر بعد غنى و ذلّ بعد عزّ و فقد الأحبّة :

سه چيزاند كه آنها جگر گداز و تباه كننده ندارى پس از دارائى، خوارى پس از ارجمندى، از دست دادن دوستان و فرزندان.

26

ثلاث يهددن القوى فقد الأحبّة و الفقر فى الغربة و دوام الشّدّة : سه چيزاند كه آنها قوا را از هم ميپاشند عزيزان را از دست دادن در غربت ندار بودن، هميشه بيمارى كشيدن.

27

ثلاث يوجبن المحبّة: حسن الخلق، و حسن الرّفق و التّواضع : سه چيز است كه آنها موجب محبّت اند: خوشخوئى، خوش رفيقى، افتادگى.

28

ثلاث هنّ كمال الدّين: الأخلاص، و اليقين، و التّقنّع : سه چيزاند كه آنها كامل كنندۀ دين اند: اخلاص در عمل يقين بخدا داشتن، قناعت ورزيدن.

الفصل الخامس و العشرون :حرف الثّاء بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الثّاء بلفظ المطلق قال عليه السّلام:

«فصل بيست و پنجم» از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف ثاء

ص: 365

بلفظ مطلق آن حضرت عليه السّلام فرمودند:

1

ثوب التّقى أشرف الملابس : جامۀ تقوى شريفترين لباسها است.

2

ثواب علمك أفضل من عملك : ثواب علم تو از عملت بالاتر است.

3

ثوب العافية أهنأ الملابس : جامۀ تندرستى گواراترين لباسها است.

4

ثيابك على غيرك أبقى منها عليك :

جامۀ خود را كه بر ديگرى پوشى براى تو پايدارتر است (چون يكجامه را انسان در ظرف سالى كهنه ميكند لكن بديگرى كه ببخشد عمرى نو و پايدار است).

5

ثواب العمل على قدر المشقّة فيه : ثواب (هر) كار باندازۀ رنجى است كه در آن برده ميشود

6

ثواب الصّبر يذهب مضض المصيبة : ثواب و اجر صبر سوزش مصيبت را از بين ميبرد.

7

ثواب الآخرة ينسى مشقّة الدّنيا : ثواب و پاداشى كه در آخرت بانسان ميرسد گرفتارى دنيا را از ياد انسان ميبرد.

8

ثواب المصيبة على قدر الصّبر عليها :

ثواب گرفتارى باندازۀ صبر بر آن گرفتارى است

9

ثواب الصّبر أعلى الثّواب : ثواب صبر بالاترين ثوابها است.

10

ثواب الجهاد أعظم الثّواب : ثواب پيكار در راه خدا بزرگترين ثواب است.

11

ثواب اللّه لأهل طاعته و عقابه لأهل معصيته : پاداش و مزد خدا براى فرمانبران و كيفر و عذابش براى نافرمانى كنندگان است.

12

ثوبوا من الغفلة و تنبّهوا من الرّقدة و تأهبّوا للنّقلة و تزوّدوا للرّحلة : از اين تغافل باز گرديد و از خواب گران بيدار شويد و براى دل كندن از جهان آماده باشيد و براى كوچيدن توشه برداريد.

13

ثمن الجنّة العمل الصّالح : بهاى بهشت كار نيكو است.

14

ثقّلوا موازينكم بالعمل الصّالح : ترازوهاى خويش را با كردار نيكو سنگين سازيد.

15

ثمن الجنّة الزّهد فى الدّنيا : بهاى بهشت زهد و كناره گيرى در دنيا است.

16

ثوب العلم يخلّدك و لا يبلى و يبقيك

ص: 366

و لا يفنى : ثوب (تحصيل دانش و عمل كردن بر) علم تو را پايدار و نمى پوسد و تو را باقى ميدارد و فانى نميشود.

17

ثبات الدّين بقوّة اليقين : استوارى و پا برجا بودن دين بقدر نيروى يقين او است بخدا

18

ثابروا على صلاح المؤمنين و المتّقين :

بر اصلاح امور مؤمنين و پرهيزكاران قيام و اقدام نمائيد.

19

ثقّلوا موازينكم بالصّدقة : ترازوى اعمال خويش را با تصدّق دادن سنگين كنيد.

20

ثروة الدّنيا فقد الآخرة : دنيا داشتن آخرت را از دست دادن است.

21

ثروة العلم تبقى و تنجى : دارائى علم انسانرا (از مهالك) ميرهاند و پاينده ميدارد.

22

ثروة المال تردى و تفنى : مالدارى انسانرا درهم ميشكند و نابود ميكند.

23

ثروة العاقل فى علمه و عمله : دارائى خردمند در دانش و كردار نيك او است.

24

ثروة الجاهل فى ماله و أمله : دارائى بيخرد و نادان در مالش و اميد و آرزويش ميباشد

25

ثابروا على اغتنام عمل لا يفنى ثوابه :

بپاى خيزيد براى غنيمت شمردن عملى كه ثواب آن از بين رفتنى نيست.

26

ثابروا على الأعمال الموجبة لكم الخلاص من النّار و الفوز بالجنّة : بپاى خيزيد براى اينكه كارى كنيد كه آن كار سبب شود كه شما را از آتش دوزخ خلاص كند و بهشت برساند.

27

ثابروا على إفشاء المكارم و تحمّلوا أعباء المغارم تحرزوا قصبات المغانم : بپاى خيزيد براى هويدا ساختن نيكيها و تحمّل كردن رنج غرامتها و تاوانها و احراز پيشى گرفتن و ربودن غنيمت ها و كارهاى نيكو.

28

ثابروا على الطّاعات و سارعوا إلى فعل الخيرات و تجنّبوا السّيّئات و بادروا إلى فعل الحسنات و تجنّبوا ارتكاب المحارم : پافشارى بر طاعات كنيد و بسوى نيكيها پيش تازيد و از بديها دورى گزينيد و بسوى كردارهاى نيكو مبادرت كنيد و از اينكه كارهاى حرام را بكار بنديد بدور باشيد (تا رستگار شويد).

29

ثواب العمل ثمرة العلم : ثواب عمل و كار

ص: 367

شخص نتيجۀ علم او است.

30

ثبات الدّول بالعدل : پايدارى دولتها و سلطنتها بواسطۀ عدل و دادگرى است.

الفصل السّادس و العشرون :حرف الجيم

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الجيم، قال عليه السّلام:

(فصل بيست و ششم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف جيم آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

جد بما تجد تحمد : از آنچه مييابى ببخش ستوده ميباشى.

2

جالس العلماء تسعد : با دانشمندان بنشين تا نيك بخت شوى.

3

جمال الرّجل حلمه : جمال و زيبائى مرد در بردبارى است.

4

جليس الخير نعمة : همنشين خوب (خوب) نعمتى است.

5

جالس الحلماء تزدد حلما : با بردباران بنشين حلمت را بيفزاى.

6

جالس العلماء تزدد علما : با علماء بنشين علمت را بيفزاى.

7

جالس الفقراء تزدد شكرا : با فقراء بنشين تا بر شكرت بيفزايد.

8

جد تسد و اصبر تظفر : ببخش آقا باش و صبر كن پيروز شو.

9

جود الولاة بفىء المسلمين جور و ختر :

بخشش كردن فرماندهان بمال و فرآورده هاى مسلمانان ستم و خيانت است.

10

جود الفقير أفضل الجود : بخشش فقير بالاترين جود و بخشش است.

11

جودوا بالموجود و انجزوا الوعود و أوفوا بالعهود : آنچه هست و موجود است ببخشيد و بوعده ها وفا كنيد و عهدها را بجا مى آريد.

12

جود الرّجل يحبّبه إلى أضداده و بخله يبغّضه إلى أولاده : مرد كه بخشنده شد دشمنانش دوستش ميدارند و مرد همين كه از بخشيدن خوددارى كرد فرزندانش دشمنش ميگردند

ص: 368

13

جود الفقير يجلّه و فقر البخيل يذلّه:

بخشندگى فقير او را بزرگ ميدارد و نبخشيدن بخيل او را خوار مينمايد.

14

جار اللّه سبحانه آمن و عدوّه خائف :

آنكه در پناه خداى رود ايمن است و دشمن خدا ترسان است.

15

جرّب نفسك فى طاعة اللّه بالصّبر على أداء الفرائض و الدّؤب فى إقامة النّوافل و الوظائف نفس خود را بر فرمانبردارى خداى بيازماى باينكه بر اداء فرائض صبر كند و بر نوافل و وظائف ديگر (دستورات اخلاقى اسلامى) مواظبت نمايد

16

جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى : از آنچه كه فانى شدنى است بخشش كنيد تا آن را كه باقى ماندنى است عوض گيريد.

17

جودوا فى اللّه و جاهدوا أنفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء :

در راه خدا ببخشيد و بر بردن فرمان او با نفوس خويش پيكار كنيد تا اينكه پاداش شما را بزرگ كند و بخشش را براى شما نيكو گرداند.

18

جار السّوء أعظم الضّرّاء و أشدّ البلاء همسايۀ بد بزرگترين زيانها و سخت ترين گرفتاريها است

19

جماع الخير فى العمل لما يبقى و الاستهانة بما يفنى : گرد آوردن نيكى در عمل كردن است براى آنچه كه ماندنى است و خوار شمردن آنچه كه فانى شدنى است (دنيا را رها كند و براى آخرت كار كند).

20

جوار اللّه مبذول لمن أطاعه و تجنّب مخالفته (بهشت و رحمت و) جوار خدا خاصّ و در خور كسى است كه از خدا فرمان ببرد و از مخالفتش بپرهيزد.

21

جاور من تأمن شرّه و لا يعدوك خيره : با كسى همسايه شو كه از وى در امان باشى و خوبى او از تو در نگذرد.

22

جار الدّنيا محروب و موفورها منكوب :

همسايۀ دنيا تاراج كرده شده و فزاينده آن خوار و نكبت زده است.

23

جود الدّنيا فناء و راحتها عناء و سلامتها عطب و مواهبها سلب : بخشوده دنيا ناچيز آسايشش رنج تندرستيش تباهى بخششهايش ربوده شدنى است.

24

جانبوا الكذب فإنّه مجانب الإيمان :

ص: 369

از دروغ بپرهيزيد كه دروغ دور كنندۀ ايمان است

25

جانبوا الغدر فإنّه مجانب القرآن :

از مكر و بيوفائى بدور باشيد كه آن از قرآن (و از حكم قرآن) بدور است.

26

جانبوا الخيانة فإنّها مجانبة الإسلام از خيانت بدور باشيد كه آن دور كنندۀ دين اسلام است (و خائن مسلمان نيست).

27

جانبوا التّخاذل و التّدابر و قطيعة الأرحام : دورى كنيد از اينكه يكديگر را خوار داريد و پشت بهم كنيد و پيوند خويشى را ببريد.

28

جمال الرّجل فى الوقار : جمال و زيبائى مرد در وقار و سنگينى او است.

29

جمال الحرّ تجنّب العار : زيبائى آزاد مرد آنست كه از ننگ بدور باشد.

30

جاملوا الأشرار و جالسوا الأخيار :

با بدان مدارا و نيكى كنيد و با نيكان همنشين گرديد

31

جمال المؤمن ورعه : زيبائى مرد بپارسائى او است.

32

جمال العبد الطّاعة : زيبائى بنده بفرمان بردبارى او است.

33

جمال العيش القناعة : زيبائى زندگى بقناعت است.

34

جمال القرآن البقرة و آل عمران : زيب و آرايش قرآن بسورۀ بقره و آل عمران است.

35

جمال الإحسان ترك الامتنان : زيب و زيور نيكى نكردن منّت نگذاشتن است.

36

جمال المعروف إتمامه : زيبائى كار خوب بتمام كردن است.

37

جمال العالم عمله بعلمه : زيبائى عالم آنست كه بعلمش عمل كند.

38

جمال العلم نشره و ثمرته العمل به و صيانته وضعه فى أهله : زيبائى علم بآنست كه انتشار يابد و نتيجۀ آن بدان عمل كردن و نگهداشتنش بآنست كه آن را بجاى خودش بگذارند (زيرا كه تيغ دادن در كف زنگىّ مست، به كه افتد علم ناكس را بدست).

39

جهاد النّفس مهر الجنّة : با نفس جنگيدن بهشت را كابين بستن است.

40

جهاد الهوى ثمن الجنّة : جنگيدن با هوا و هوس بهاى بهشت است.

ص: 370

41

جهاد النّفس أفضل جهاد : بالاترين پيكار در راه خدا پيكار با نفس است.

42

جميل القصد يدلّ على طهارة المولد :

روش نيك شخص دلالت بر پاكى مولدش مينمايد (و از اينجا بدست ميآيد كسانيكه در پى آزار مردم اند حلال زاده نيستند).

43

جاهد نفسك و قدّم توبتك تقر بطاعة ربّك : با نفست بجنگ و توبه ات را پيش انداز بفرمانبردارى پروردگارت فائر و سر افراز ميگردى.

44

جاهد شهوتك و غالب غضبك و خالف سوء عادتك تزكّ نفسك و تكمّل عقلك و تستكمل ثواب ربّك : با شهوت و خواهش نفست بستيز بر خشمت چيره شو و بر خلاف خوى زشتت باش تا نفست را پاكيزه كنى و عقلت را كامل نمائى و از پروردگارت ثواب و بهره كاملى ببرى

45

جاهد نفسك على طاعة اللّه مجاهدة العدوّ عدوّه و غالبها مغالبة الضدّ ضدّه فإنّ أقوى النّاس من قوى على نفسه : در كار اطاعت خدا با نفست بجنگ جنگيدن دشمن با دشمن و بر آن غالب شو غالب شدن ضدّ و خصم با ضدّ و خصمش زيرا كه قوى ترين مردم كسى است كه در پيكار با نفسش قوى باشد.

46

جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه فإنّ أسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه : با نفست بجنگ و از او حساب بكش حساب كشيدن شريك شريكش را و حقوق خداى را از وى مطالبه كن مطالبه كردن دشمن از دشمنش زيرا نيكبخت ترين كسان كسى است كه خودشرا بحساب كشيدن از نفسش وا دار كند (اگر ثواب كرده بيفزايد و اگر گناه كرده توبه نمايد).

47

جهاد النّفس ثمن الجنّة فمن جاهدها ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها بهاى بهشت پيكار با نفس است هر كه با نفسش پيكار كند او را مالك گردد و اين كار گرامى ترين ثواب خدا است لكن براى كسيكه آن را بشناسد.

48

جعل اللّه سبحانه أسماعا لتعى ما عناها و أبصارا لتجلو ما غشّاها : خداوند سبحان (براى نيكان از بندگانش) گوشهائى قرار داده است تا آنچه را كه او خواهد نگهدارد و چشمهائى قرار

ص: 371

داده است تا آنچه كه بر آنها پوشيده است روشن و هويدا سازد.

49

جهل الغنىّ يضعه و علم الفقير يرفعه نادانى شخص دانا را مى اندازد و دانائى نادار را بر ميكشد

50

جميل النّيّة سبب لبلوغ الأمنيّة : نيّت پاك وسيلۀ رسيدن بآرزوها است (چون مردم از چنين كسى نيكى ديده اند و وسيلۀ رسيدن بآرزوهايش را برايش فراهم ميكنند).

51

جهل المشير هلاك المستشير : نادانى شخص مشورت شده مشورت كننده را هلاك ميسازد (فلذا مشورت بايد با كسى كرد كه در امر مورد شور دانا و بينا باشد).

52

جهل الشّباب معذور و علمه محقور :

نادانى جوانى عذرش پذيرفته و همچنين علم و دانشش كوچك و حقير است.

53

جمال الخير فى المشاورة و الأخذ بقول النّصيح : جمال و زيبائى نيكى در مشورت كردن و گفتار پندگوى ناصح را كار بستن است.

54

جماع الدّين فى إخلاص العمل و تقصير الأمل و بذل الإحسان و الكفّ عن القبيح :

جمعيّت دين در كردار پاك و آرزوى كوتاه و در كار كردن نيكى و دست از بدى كشيدن است.

55

جماع الشّرّ فى الاغترار بالمهل و الاتّكال على الأمل : گرد آمدن بدى فريب خوردن از چند روزه مهلت زندگانى و تكيه كردن بر آرزوها است

56

جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل : بوسيلۀ علم با نفس جنگيدن نشانۀ خردمندى است.

57

جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل :

بوسيلۀ حلم و بردبارى با غضب جنگيدن دليل بر راست روى و بزرگى است.

58

جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء : گرد آمدن بدى در همنشينى با همنشين بد است.

59

جماع الغرور فى الأستنامة إلى العدوّ :

گرد آمدن فريب در بازگشت بسوى دشمن است (و از وى طلب مهر و رحمت كردن است).

60

جميل القول دليل وفور العقل : گفتار نيك دليل بر فراوانى عقل است.

61

جميل الفعل ينبئ عن طيب الأصل : كردار نيك اخبار كننده از پاكى گهر است.

62

جعل اللّه لكلّ شىء قدرا و لكلّ قدر أجلا

ص: 372

خدا از براى هر چيزى اندازه و از براى هر اندازه وعده و سر رسيدى مقرّر فرموده است (انسان باندازۀ مقدر ثروتمند ميشود و مرگش بموعد معيّن ميرسد).

63

جعل اللّه لكلّ عمل ثوابا و لكلّ شىء حسابا و لكلّ أجل كتابا : خداوند از براى هر كارى مزدى و از براى هر چيزى اندازه و از براى هر وعده نوشته مقرّر فرموده است (كه هر يك از آنها بدون كم و بيش بانسان ميرسد).

64

جعل اللّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا إلى القيام بحقوق اللّه :

خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه بر حقوق خودش قرار داده است پس هر كس براى اداى حقوق بندگان خدا قيام كند اينكار او را بسوى قيام بر اداى حقوق خدا وادار مينمايد (و در زمرۀ ادا كنندگان حقوق حقّ محسوب ميگردد).

65

جماع الخير فى الموالات فى اللّه و المعادات فى اللّه و المحبّة فى اللّه و البغض فى اللّه : گرد آوردن خير بدوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و حبّ در راه خدا و بغض در راه خدا است.

66

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه جعل خوفه من العباد نقدا و من خالقه ضمانا و وعدا : آن شخصى كه ايمانش دربارۀ خدا كامل نيست) ترس از بندگان خدا را نقد و از آفريدگار نسيه ميپندارد.

67

جالس أهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم فإنّك إن كنت جاهلا علّموك و إن كنت عالما ازددت علما : با پارسايان و حكماء بنشين و با آنها بسيار گفتگو كن زيرا كه تو اگر نادان باشى دانشمندت كنند، و اگر دانشمند باشى علم و دانشت را زياد خواهى كرد. و قال عليه السّلام

68

فى ذكر ابليس: جعلهم مرمى نبله و موطئ قدمه و مأخذه يده : دربارۀ ابليس آنحضرت فرمودند: شيطان مردم را نشانۀ پيكانها و مركز پا نهادن (و خلق را لگد كوب كردن) و جاى گرفتن دست خود قرار داده است.

69

جماع المرؤة أن لا تعمل فى السّر ما تستحيى منه فى العلانية : گرد آوردن مردانگى باين است كه پوشيده و پنهان كارى نكنى كه در پيدا و عيان از آن كار خجالت بكشى و شرمگين باشى.

ص: 373

70

جالس العلماء يزدد علمك و يحسن أدبك و تزك نفسك : با دانشمندان بنشين بدانشت افزوده ميشود و ادبت نيكو ميگردد و نفست بپاكيزگى ميگرايد.

71

جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف عنك جهلك : با حكماء و بزرگان بنشين عقلت كامل ميشود و نفست پربها و شريف ميگردد و نادانيت از تو فانى ميشود.

72

جاز بالحسنة و تجاوز عن السّيّئة ما لم يكن ثلما فى الدّين أو وهنا فى سلطان الإسلام : نيكى را پاداش ده از بدى بگذر ماداميكه اينكار در دين رخنه نيفكند و يا در سلطنت اسلامى سستى پديد نياورد.

73

جعل اللّه سبحانه العدل قوام الأنام و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للإسلام : خداوند مقرّر فرمود كه عدل ستون زندگانى مردم و سبب پاكى از ستمكاريها و گناهان و روشن كنندۀ چراغ اسلام بوده باشد (و هر كشورى با كفر بپايد و با ظلم و ستمكارى پايدار نماند.

74

جمال الدّين الورع : جمال و زيبائى دين پارسائى است.

75

جمال الشّرّ الطّمع : جمال بدى ستمكارى است

76

جمال السّياسة العدل فى الإمرة و العفو مع القدرة : زيبائى سياست در امارت عدالت را كار بستن و بحال توانائى عفو و از گناه گذشتن است.

77

جمال الأخوّة احسان العشرة و المواساة فى العسرة : زيبائى برادرى در حسن معاشرت و آسان گرفتن و يا برابرى كردن با او بگاه تنگى و سختى است.

78

جماع الحكمة الرّفق و حسن المداراة :

نرمى و خوشرفتارى كردن با مردم گرد آرندۀ حكمت است.

79

جماع الشّرّ اللّجاج و كثرة الممارات : لجاجت و پافشارى در كار و ستيزه خوئى بسيار گرد آرندۀ شرّ است.

80

جماع الخير فى أعمال البرّ : گرد آمدن خوبيها در نيكوكاريها است.

81

جماع الخير فى اصطناع الحرّ و الإحسان إلى

ص: 374

أهل الخير : گرد آمدن بزرگواريها در بكار بستن نيكيها است بآزاد مردان و بزرگان و نيكى كردن است با نيكان.

82

جحود الإحسان يحدو على قبح الامتنان اينكه انسان احسان ديگريرا انكار كند كار بزشتى منّت نهادن ميكشد (و احسان كننده ناچار ميشود در روى او ايستاده با كمال تندى خوبيهاى خود را برخ او بكشد.)

83

جحود الإحسان يوجب الحرمان : خوبى ديگران را منكر شدن موجب نوميدى و حرمان است

84

جاوز القبور تعتبر : بقبرستان بگذر عبرت گير.

جاور العلماء تستبصر : با دانشمندان همنشين باش تا بينا شوى.

85

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّهم من بنى أميّة و غيرهم: جعلوا الشّيطان لأمرهم مالكا و جعلهم له أشراكا ففرّخ فى صدورهم و دبّ و درج فى حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم و ركب بهم الزّلل و زيّن لهم الخطل فعل من شركه الشّيطان فى سلطانه و نطق بالباطل على لسانه : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسانيكه آنان را نكوهش ميفرمود از بنى اميّه و جز آنان فرمودند: دشمنان ما شيطان را مالك امر خود گرفتند و شيطان هم از آنها براى خود دامها قرار داد آهسته در كنارها و سينه هاى آنان در رفت و جاى گزيد و جوجه بر آورد بچشمهاى آنها ديد و بزبانهاى آنها سخن گفت آنها را بر لغزشها سوار كرد و خطاها را برايشان بياراست شيطان بر او سلطنت پيدا كرد و هر يك از آنها را بدام خود در كشيد و او هم بر زبان شيطان بباطل و نادرست سخن گفت (مثلا ابى بكر براى پيشرفت كار غصب خلافت بر خلاف صريح قرآن مجيد در پاسخ حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها جملۀ منحوسۀ نحن الأنبياء لا نورّث را بزبان راند و پر پيدا است كه اين سخن از زبان شيطان است و حضرت زهرا (س) خودشان جواب اين كلمه را در مسجد داده و بطلان آن را با آيات قرآن اثبات فرمودند).

الفصل السّابع و العشرون :حرف الحاء بلفظ حسن

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الحاء بلفظ حسن قال عليه السّلام

ص: 375

(فصل بيست و هفتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف حاء بلفظ حسن آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

حسن الصّورة أوّل السّعادة : خوبروئى نخستين نيكبختى است.

2

حسن الشّكر يوجب الزّيادة : سپاس را نيكو گذاردن موجب فزونى نعمت است.

3

حسن الصّورة الجمال الظّاهر : خوبروئى جمال ظاهر (انسان) است.

4

حسن النّيّة جمال السّرائر : خوش نيّتى جمال درونها و باطنها است.

5

حسن العقل جمال البواطن و الظّواهر :

عقل نيكو داشتن جمال باطنها و طاهرها است.

6

حسن الخلق للنّفس و حسن الخلق للبدن خوى خوش براى جان و خلقت خوش براى تن است

7

حسن الخلق أفضل الدّين : خوشخوئى (با مردم) بالاترين دين است.

8

حسن الشّهوة حصن القدرة : خوش آرزوئى پناهگاه قدرت است. (شايد مراد اين باشد كه انسان وقتى آرزويش بر اين شد كه بمردم خدمت كند قدرتش محفوظ ميماند و مردم و دوستارش ميگردند)

9

حسن العشرة يستديم المودّة : با مردم خوش رفتارى كردن دوستى را پايدار ميدارد.

10

حسن الصّحبة يزيد فى محبّة القلوب :

نيكو همنشينى و رفاقت كردن در محبّت دلها ميافزايد

11

حسن الأدب يستر قبح النّسب : نيكى ادب (و مؤدّب باداب دين بودن) زشتى نسب را ميپوشاند.

12

حسن الدّين من قوّة اليقين : خوبى دين (و باحكام آن عمل كردن) از قوّت يقين است.

13

حسن الأدب خير موازر و أفضل قرين :

حسن ادب بهترين پشتيبان و بالاترين قرين و همنشين است.

14

حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين :

بخدا گمان خوب داشتن سبب آسودگى دل و سلامتى دين است.

15

حسن النّيّة من سلامة الطّوية : حسن نيّت (دربارۀ خدا و خلق) از پاكدرونى است.

ص: 376

16

حسن السّياسة يستديم الرّياسة : خوبى سياست باعث ادامۀ سرورى و رياست است.

17

حسن التّدبير و تجنّب التّبذير من حسن السّياسة : نيكى تدبير و دورى گزيدن از اسراف و تبذير از خوش سياستى است.

18

حسن السّياسة قوام الرّعيّة : خوبى سياست و اداره كردن امور ملّت پايه و ستون رعيّت است

19

حسن العدل نظام البريّة : خوبى عدالت باعث نظم امور مردم است.

20

حسن الحلم دليل وفور العلم : خوبى حلم دليل فراوانى علم است.

21

حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجّى من تقلّد الإثم : حسن ظنّ بخدا اندوه را سبك ميگرداند و انسان را از پيروى گناه ميرهاند.

22

حسن الظّنّ من أحسن الشّيم و أفضل القسم حسن ظنّ بخدا از بهترين روشها و بالاترين بخششها است.

23

حسن التّوفيق خير قائد : حسن توفيق (از جانب خدايتعالى در كارها) بهترين پيشوا است

24

حسن العقل أفضل رائد : عقل نيكو برترين پيك (بسوى امورات) است.

25

حسن اللّقاء يزيد فى تأكيد الإخاء يجزل الأجر و يجمل الثّناء : خوش برخوردى پيوند دوستى را محكم ميكند اجر را دو برابر مينمايد و ستايش را زيبا ميسازد (يعنى مردم او را به نيكى مى ستايند).

26

حسن العفاف من شيم الأشراف : حسن عفّت و پاكدامنى از خويها و روشهاى بزرگان است

27

حسن التّقدير مع الكفاف خير من السّعى فى الإسراف : اندازۀ كار را خوب گرفتن و خرج و دخل را بقدر كفايت معيّن كردن بهتر است از كوشش در زياده روى نمودن.

28

حسن ظنّ العبد باللّه على قدر رجائه له خوش گمانى بنده بخدا بقدر اميدواريش باو ميباشد.

29

حسن توكّل العبد على اللّه سبحانه على قدر يقينه به : حسن توكّل بنده بر خداوند سبحان باندازۀ يقينش بر خداوند است.

30

حسن التّدبير ينمى قليل المال و سوء التّدبير يفنى كثيره : نيك انديشى مال كم را ميافزايد و بد انديشى مال بسيار را كم ميگرداند.

ص: 377

31

حسن الظّنّ من أفضل السّجايا و أجزل العطايا حسن ظنّ (بخدا) از بالاترين روشها و پر پاداش ترين عطاها است.

32

حسن البشر أوّل العطاء و أسهل السّخاء گشاده روئى نخستين بخشش و عطا و آسانترين دهش و سخاء است.

33

حسن الظّنّ أن تخلص العمل و ترجوا من اللّه أن يعفو عن الزّلل : معناى حسن ظنّ (بخدا) آنست كه عمل را خالص گذارى و از خدا اميد داشته باشى كه از لغزشها در گذرد (و تو را بيامرزد).

34

حسن الاختيار و اصطناع الأحرار و فضل الاستظهار من دلائل الإقبال : اختيار خوب و بجا كردن و با آزاد مردان نيكى نمودن و پشتيبان بسيار براى خود گرفتن از نشانه هاى بخت و اقبال است.

35

حسن العفاف و الرّضا بالكفاف من دعائم الإيمان : عفّت و پاكدامنى را خوب كار بستن و بآنچه ميرسد خورسندى دادن از پايه هاى (بخدا) ايمان داشتن است.

36

حسن الزّهد من أفضل الإيمان و الرّغبة فى الدّنيا تفسد الإيقان : نيك و درست (در دنيا) زهد ورزيدن از بالاترين ايمان داشتن و دل بدنيا بستن يقين را فاسد كردن است.

37

حسن الخلق خير قرين و العجب داء دفين :

خوشخوئى همنشينى است خوب و خودخواهى درديست پنهان (كه انسان را بيچاره ميكند).

38

حسن التّوفيق خير معين و حسن العمل خير قرين : موفقيّت خوب خوب يارى است و كار را نيك انجام دادن خوب همنشينى است.

39

حسن الخلق من أفضل القسم و أحسن الشّيم :

خوشخوئى از بهترين بهره ها و نيكوترين روشها است (كه انسان بايد آن را دارا باشد).

40

حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الإثم : گمان نيك (دربارۀ خدا) داشتن انسان را از گرفتارى گناه ميرهاند

41

حسن القناعة من العفاف : نيكو قناعت كردن از پارسائى است.

42

حسن العفاف من شيم الأشراف : خوبى عفّت و پاكدامنى بسيار از روشهاى بزرگان است

43

حسن السّيرة عنوان حسن السّريرة : با مردم خوشرفتارى كردن نشانۀ پاكدرونى است.

ص: 378

44

حسن السّيرة جمال القدرة و حصن الإمرة : پاكدرونى سبب زيبائى و زيور قدرت و پناهگاه فرمان روائى است.

45

حسن وجه المؤمن حسن عناية اللّه به زيبائى روى مؤمن از خوبى لطف و عنايت خدا در بارۀ او است.

46

حسن البشر أحد البشارتين : گشاده روئى يكى از دو مژده دادن است (و شخص خوشرو اگر مثلا بخواهد بكسى مژده دهد همان ديدارش در اوّلين وحله يكى از دو سرور است.

47

حسن اللّقاء أحد النّجحين : خوش برخوردن يكى از دو رستگارى است (رستگارى از اندوه حاضر و بعد).

48

حسن الخلق أحد العطائين : خوشخوئى خودش يكى از دو بخشش است (بهمان معناى جملات پيشين).

49

حسن السّراح إحدى الرّاحتين : كار را خوش و آسان گرفتن يكى از دو آسايش است.

50

حسن الأدب أفضل نسب و أشرف سبب :

ادب و كمال دين داشتن بالاترين نسب و شريفترين سبب است (از اسبابهاى امور و پيشرفت در كارها).

51

حسن اليأس أجمل من ذلّ الطّلب : اميد را بخوبى از مردم قطع كردن نيكوتر از خوارى چيزى خواستن است.

52

حسن الأخلاق برهان كرم الأعراق :

خوش خوئيها نشانۀ خوش رگيها و پاك گهريها است.

53

حسن الأخلاق يدرّ الأرزاق و يونس الرّفاق : خوشخوئيها روزيها را فرو ميبارد و دوستان را بانسان مأنوس ميسازد.

54

حسن الخلق رأس كلّ برّ : خوشخوئى رأس و ريشۀ هر خوبى است.

55

حسن البشر شيمة كلّ حرّ : گشاده روئى روش و رسم هر آزاد مردى است.

56

حسن الصّبر طليعة النّصر : خوب صبر كردن (در مكاره) روزنه و پيش در آمد پيروزى است

57

حسن الصّبر عون على كلّ أمر : خوب صبر كردن يارى كننده بر هر كارى است.

58

حسن التّوبة يمحو الحوبة : بسوى خدا بخوبى و درستى بازگشتن گناه را از بين ميبرد.

ص: 379

59

حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب: از خدا بخوبى و راستى آمرزش خواستن گناهان را از هم ميپاشد.

60

حسن الصّبر ملاك كلّ أمر : خوب صبر كردن اساس و بنياد هر كارى است.

61

حسن الخلق يورث المحبّة و يؤكّد المودّة خوى نيك محبّت را پديد ميآورد و رشتۀ دوستى را استوار ميسازد.

62

حسن العمل خير ذخر و أفضل عدّة : كردار خوب بهترين ذخيره و بالاترين توشه و پناه است.

63

حسن البشر من دعائم النّجاح : گشاده روئى از ستونهاى (قصر) رستگارى است.

64

حسن الاستدراك عنوان الصّلاح :

خوبى دريافت و ادراك نشانۀ و نمونۀ شايستگى است

الفصل الثّامن و العشرون :حرف الحاء باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الحاء باللّفظ المطلق قال عليه السّلام (فصل بيست و هشتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ ابن ابيطالب عليه السّلام در حرف حاء بلفظ مطلق آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة : دوستى دنيا ريشۀ هر گناه است.

2

حبّ النّباهة رأس كلّ بليّة : جاه طلبى و شهرت دوستى ريشۀ هر گرفتارى است.

3

حبّ الدّنيا رأس الفتن و أصل المحن : دوستى دنيا ريشۀ فتنه ها و بنياد گرفتاريها است.

4

حبّ الدّنيا سبب الفتن : دوستى دنيا باعث گرفتارى ها است.

5

حبّ الرّياسة رأس المحن : حبّ رياست ريشۀ رنجها و اندوهها است.

6

حبّ الدّنيا يوجب الطّمع : دوستى دنيا باعث طمعكارى است.

7

حبّ الفقر يكسب الورع : دوستى فقر باعث پارسائى است.

8

حبّ المال يفسد المال : دوستى مال مآل و پايان كار را تباه ميسازد.

9

حبّ المال يقوّى الآمال و يفسد الأعمال :

دوستى مال آمال را تقويت ميكند و اعمال را فاسد ميسازد.

ص: 380

10

حبّ المال يوهن الدّين و يفسد اليقين :

دوستى مال دين را سست ميسازد و يقين را تباه مينمايد.

11

حبّ الإطراء و المدح من أوثق فرص الشّيطان خوش آمدگوئى و ستايش بسيار را دوست داشتن از استوارترين كمينگاههاى شيطان است (و شخص را از پيشرفت در امور دنيوى و اخروى متوقّف ميسازد).

12

حبّ الدّنيا يفسد العقل و يصمّ القلب عن سماع الحكمة و يوجب أليم العقاب : دوستى دنيا عقل را از بين ميبرد و قلب را از شنيدن حكمت و دانش كر ميسازد و موجب عذاب دردناك ميگردد.

13

حبّ العلم و حسن الحلم و لزوم الصّواب من فضائل أولى الألباب : حبّ علم و بردبارى خوب و ملازمت راه درست از فضايل و فزونيهاى خردمندان است.

14

حلاوة الأخرة تذهب مضاضة شقاء الدّنيا شيرينى آخرت (و ثوابهائيكه خداوند وعده فرموده است) سوزش بدبختى دنيا را از بين ميبرد.

15

حلاوة الدّنيا توجب مرارة الآخرة و سوء العقبى شيرينى دنيا تلخى آخرت و بدى عاقبت را در پى دارد

16

حلاوة الظّفر تمحو مرارة الصّبر : شيرينى پيروزى تلخى صبر را از بين ميبرد.

17

حلاوة الأمن تنكّدها مرارة الخوف و الحذر :

تلخى و ترس و كناره گيرى شيرينى امنيّت و آسايش را كم ميسازد.

18

حلاوة المعصية يفسدها أليم العقوبة سختى و دردناكى كيفر (خداوندى در قيامت) شيرينى گناه را از بين ميبرد.

19

حلاوة الشّهوة ينعّصها عار الفضيحة :

ننگ رسوائى (در قيامت) شيرينى شهوت رانى را درهم ميشكند.

20

حلو الدّنيا صبر و غذائها سمام و أسبابها رمام : شيرينى دنيا صبر است (كه از هر چيزى تلختر است) خورشش زهرها (ى كشنده) و اسباب و پيوندهايش پوسيدنى است.

21

حىّ الدّنيا عرض الموت و صحيحها غرض الأسقام و دريئة الحمام : زندۀ دنيا در معرض مرگ و تندرستيش هدف بيماريها و مورد تازيانۀ مرگ است.

22

حسب الخلائق الوفاء : اصل و عصارۀ خوها

ص: 381

(ى خوش) وفادارى است.

23

حط عهدك بالوفاء يحسن لك الجزاء پيمانت را با وفادارى استوار ساز پاداشت نيكو ميگردد.

24

حسب الرّجل ماله و كرمه دينه : مال مرد وسيلۀ پاكى گهر و آبرومندى او و دينش كرم و جوانمرديش ميباشد.

25

حسب الرّجل عقله و مروءته خلقه :

گوهر و پاك نهادى مرد بعقل او و جوانمرديش بخوشخوئيش ميباشد.

26

حسب المرء علمه و جماله عقله : پاك نهادى مرد دانش و علمش و عقلش جمال و زيبائيش ميباشد

27

حسب الأدب أشرف من حسب النّسب :

گوهر و نيكى نژاد ادب والاتر از گوهر نسب است.

28

حاسبوا أنفسكم تأمنوا من اللّه الرّهب و تدركوا عنده الرّغب : از نفوس خودتان حساب بكشيد تا اينكه از ترسهاى خدا ايمن باشيد و بچيزهاى دلپذيريكه نزد او است دست پيدا كنيد

29

حسبك من توكّلك أن لا ترى لرزقك مجريا إلاّ اللّه سبحانه : از توكّل تو همين بس كه جارى كننده (و رسانندۀ) روزيت را جز خداوند سبحان كسيرا نه بينى.

30

حسبك من القناعة غناك بما قسم اللّه لك : از براى قناعت تو همين بس كه بهر چه كه خدا قسمت كرده است بى نياز از ديگرى باشى.

31

حدّ السّنان يقطع الأوصال و حدّ اللّسان يقطع الآجال : تيزى نيزه پيوندها (ى بدن) را قطع ميكند و تيزى زبان سر رسيدها و عمرها را ميبرد

32

حدّ اللّسان أمضى من حدّ السّنان : تيزى زبان از تيزى نيزه گذرنده تر و كارى تر است.

33

حفظ اللّسان و بذل الإحسان من أفضل فضائل الإنسان : نگهدارى زبان و بكار بستن نيكى و احسان از بالاترين فضائل انسان است.

34

حدّ الحكمة الأعراض عن دار الفناء و التّولّه بدار البقاء : حدّ حكمت روى گرداندن از دار فانى دنيا و شيفتگى بدار باقى آخرت است.

35

حدّ العقل النّظر فى العواقب و الرّضا بما يجرى به القضاء : حدّ و اندازۀ عقل پايان كارها را نگريستن و بدانچه كه قضاى خداوندى بدان جارى است تن در دادن است.

ص: 382

36

حرام على كلّ عقل مغلول بالشّهوة أن ينتفع بالحكمة : بر هر عقل عليلى كه گرفتار و پاى بند شهوت است حرام است كه از حكمت الهى سود برگيرد

37

حفظ الدّين ثمرة المعرفة و رأس الحكمة دين نگهداشتن نتيجۀ معرفت بخدا داشتن و اصل و ريشۀ حكمت است.

38

حرام على كلّ قلب متولّه بالدّنيا أن يسكنه التّقوى : بر هر دلى كه شيفتۀ دنيا است حرام است كه تقوا در آن ساكن گردد.

39

حدّ العقل الانفصال عن الفانى و الاتّصال بالباقى : اندازه و حدّ عقل بريدن از سراى فانى و پيوستن بدار باقى جاودانى است.

40

حصّنوا أموالكم بالزّكوة : دارائى خودتانرا با پرداخت زكوة حفظ كنيد و نگهداريد.

41

حصّنوا الأعراض بالأموال : آبروها را بوسيلۀ اموال حفظ كنيد.

42

حسن الأفعال مصداق حسن الأقوال :

كارهاى نيك را بجاى آوردن گفتارهاى نيكرا راست و درست آوردنست

43

حصّنوا الدّين بالدّنيا و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين : دين را بوسيلۀ دنيا حفظ كنيد امّا مبادا دنيا را با دين نگهداريد (و بخاطر دنيا دين را از دست بدهيد كه بدبخت ميشويد).

44

حصّلوا الآخرة بترك الدّنيا و لا تحصّلوا بترك الدّين الدّنيا : با ترك دنيا تحصيل آخرت كنيد لكن بخاطر دنيا دين را ترك مگوئيد.

45

حاصل الأمانى الأسف : حاصل آرزوها و اميدها پشيمانى است.

46

حاصل المعاصى التّلف : حاصل گنهكاريها تلف كردن عمر است.

47

حاصل التّواضع الشّرف : حاصل فروتنى تحصيل شرف است.

48

حقّ و باطل و لكلّ أهل : (دو راه بيش نيست راه) حق است و باطل و هر يك را اهلى است (كه در آن روانند يكى ببهشت يكى بدوزخ).

49

حفظ التّجارب رأس العقل تجربه ها را نگهداشتن و (بموقع) كار بستن ريشۀ خردمندى است.

50

حقّ يضرّ خير من باطل يسرّ : حقّى كه زيان رساند خوشتر است از باطلى كه خورسند سازد.

51

حقّ اللّه سبحانه عليكم فى اليسر البرّ و الشّكر و فى العسر الرّضا و الصّبر : حقّ خداوند

ص: 383

سبحان بر شما نيكى و شكر بگاه آسايش و خوشنودى و شكيبائى بهنگام دشوارى است

52

حسن الصّبر ملاك كلّ أمر : پايدارى و خوش صبرى بنياد هر كارى است.

53

حقّ على العاقل أن يضيف إلى رأيه رأى العقلاء و يضم إلى عمله علوم العلماء : شايسته است كه هر شخص خردمندى رأى خردمندان ديگر را برأى خود بيفزايد و علمش را با علوم دانشمندان ديگر پيوند كند (تا نتيجۀ مطلوب و نيك حاصل شود)

54

حفظ العقل بمخالفة الهوى و العروف عن الدّنيا : نگهدارى عقل بمخالفت كردن با هوا و هوس و كنار كشيدن از دنيا است.

55

حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء : نگهدارى آنچه كه در ظرف است باستوار بستن آن ظرف است

56

حقّ على العاقل أن يستديم الاسترشاد و يترك الاستبداد : شايسته است مرد خردمند طلب رشد و هدايت را ادامه دهد و خود سريرا واگذارد.

57

حقّ على العاقل العمل للمعاد و الاستكثار من الزّاد : شايسته است مرد خردمند براى بازگشتگاهش كار كند و توشۀ بسيار را طلب نمايد.

58

حفظ ما فى يدك خير لك من طلب ما فى يد غيرك نگهداشتن آنچه كه در دست خودت ميباشد از براى تو بهتر است از آنچه كه در دست غير تو ميباشد طلب كنى

59

حاسب نفسك لنفسك فإنّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك : براى خودت از نفس خودت حساب بكش زيرا كه براى نفوس ديگران محاسبى غير تو ميباشد (كه از آنها حساب ميكشد).

60

حكمة الدّنىّ ترفعه و جهل الغنىّ يضعه فرومايه را دانشش بر ميكشد و دارا را نادانيش فرو ميگذارد و خوار ميدارد.

61

حسد الصّديق من سقم المودّة : رشگ بردن دوست (بر مال و جاه دوست) از ناخوشى دوستى است.

62

حراسة النّعم فى صلة الرّحم : نگهدارى نعمتها در پيوند با خويشان (و خوبى با آنان است).

63

حلول النّقم فى قطيعة الرّحم : فرود آمدن و نزول گرفتاريها در قطع رحم و بريدن از خويشان است

64

حاربوا هذه القلوب فإنّها سريعة الدّثار با اين دلها بجنگيد (و آنها را با ياد خدا صيقلى كنيد) كه

ص: 384

آنها زود فرسوده ميشوند و زنگ ميگيرند.

65

حكم على أهل الدّنيا بالشّقاء و الفناء و الدّمار و البوار : جهانيان همگان بر بدبختى و نيستى و نابودى و خرابى محكوم اند.

66

حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا و وازنوها قبل أن توازنوا : از نفوستان حساب بكشيد پيش از آنكه از شما حساب بكشند و آنها را بسنجيد پيش از آنكه شما را بسنجند (و كفّۀ اعمالتان را خالى و سبك بينند).

67

حاسبوا أنفسكم بأعمالها و طالبوها بأداء المفروض عليها و الأخذ من فنائها لبقائها و تزوّدوا و تأهّبوا قبل أن تبعثوا : از نفوس خودتان بكردارشان حساب بكشيد و آنچه را كه بر آنها فرض و واجب است مطالبه كنيد و همچنين از آنها بخواهيد كه از سراى نابوديشان براى جاى بودنشان توشه برگيرند و ساز و برگ رفتن را آماده كنيد پيش از آنكه گرفتار مرگ ناگهانى شويد.

68

حفّت الدّنيا بالشّهوات و تحبّبت بالعاجلة و تزيّنت بالغرور و تحلّت بالآمال :

جهان پوشيده شده بشهوتها است و دوست داشته شده است بشتابندگى و زود گذشتن (اين پير فرتوت) خويش را بفريب و غرور آراسته و حلّ و زيور آرزوها را بر خود بسته است (فريبش را مخوريد و جان را از اشبال خدعه هايش برهانيد).

69

حاربوا أنفسكم على الدّنيا و اصرفوها عنها فإنّها سريعة الزّوال كثيرة الزّلازل وشيكة الأنتقال : نفوس خويش را بر دنيا بجنگ واداريد الأنتقال: نفوس خويش را بر دنيا بجنگ واداريد و آنها را از دنيا بگردانيد كه جهان برطرف شدنش زود لرزيدنش بسيار و برگشتنش نزديك است.

70

حديث كلّ مجلس يطوى مع بساطه : سخن هر مجلسى با فرش آن مجلس بايد در هم نورديده شود.

71

حكم على مكثرى الدّنيا بالفاقة و أعين من غنى عنها بالرّاحة : بر آنكه بسيار دنبال دنيا است فرمان فقر و ندارى داده شده و راحتى و آسودگى آنكه از آن بى نياز است معيّن گرديده است.

72

حقّ على العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه :

خردمند سزد كه پيش از آنكه دشمنش را درهم شكند هواى نفسش را بشكند.

73

حقّ على الملك أن يسوس نفسه قبل جنده شايسته است هر پادشاهى پيش از آنكه سپاهيانش را

ص: 385

سياست كند نفسش را سياست نمايد.

74

حزن القلوب يمحّص الذّنوب : دلهاى شكسته و اندوهناك گناهان را از هم ميپاشند.

75

حسن التّوبة يمحو الحوبة : بسوى خدا از روى راستى و نكوئى بازگشتن گناهان را محو مينمايد.

76

و قال عليه السّلام فى وصف المنافقين حسدة الرّخاء، و مؤكّدوا البلاء: و مقنطوا الرّجاء، لهم بكلّ طريق صريع، و إلى كلّ قلب شفيع، و لكلّ شجود موع آنحضرت عليه السّلام دربارۀ منافقان و دو رويان فرمودند: آنان رشگبران بر آسايش اند، بلا را بر انسان استوار خواهند، و نوميدى را اميد ميدارند براى آنان بهر راهى بخاك افتاده، و براى هر دلى شفيع، و براى هر شكستگئى اشكهائى ريزانى است (با اينكه دلشان بحال كسى نميسوزد و معذالك بدروغ با هركس اظهار همدردى ميكنند و از گرفتارى مردم مسرورند).

77

و سئل عليه السّلام عن الجماع فقال:

حياء يرتفع و عورات تجتمع أشبه شيىء بالجنون، الإصرار عليه هرم، و الأفاقة منه ندم، ثمرة حلاله الولد إن عاش فتن و إن مات حزن : از آن حضرت عليه السّلام از مقاربت و جماع پرسيدند فرمود جماع حيائى است بر داشته شده و عورتهائى است گرد آمده شبيه ترين چيزها بديوانگى است، پافشارى در آن باعث پيرى و بخود آمدن از آن سبب پشيمانى است (انسان در جوانى اگر در آن كار فشار آورد قوا را از دست ميدهد و اگر خوددارى كند پير كه شد افسوس ميخورد) در حلال آن فرزند است كه اگر زنده ماند انسان را بفتنه در افكند و اگر بميرد شخص را اندوهناك سازد.

78

حياء الرّجل من نفسه ثمرة الإيمان :

حيا كردن مرد از خودش (و كار زشت ننمودن) نتيجۀ ايمان او است.

79

حسن الخلق يورث المحبّة و يولد المودّة :

خوشخوئى دوستى را پديد ميآورد و مردانگى را ميزايد.

80

حسن العمل خير ذخر و أفضل عدّة : عمل را نيكو گذاردن بهترين پس اندازى و افزونترين پناه است.

81

حاصل المنى الأسف و ثمرته التّلف : حاصل آرزومندى اندوه و اسف و نتيجۀ آن خود را نابود كردنست

ص: 386

82

حلّوا أنفسكم بالعفاف و تجنّبوا التّبذير و الإسراف : نفوس خويش را بعفّت و پاكدامنى بيارائيد و از بيجا و بى اندازه دادن و خرج كردن دورى گزينيد.

الفصل التّاسع و العشرون :حرف الخاء بلفظ خير

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الخاء بلفظ خير قال عليه السّلام:

(فصل بيست و نهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف خاء بلفظ خير آنحضرت (ع) فرمودند

1

خير المواهب العقل : بهترين بخششهاى (خدا) عقل است.

2

خير السّياسات العدل : بهترين سياستها عدل است.

3

خير الغنى غنى النّفس : بهترين توانگرى توانگرى نفس است.

4

خير الجهاد جهاد النّفس : بهترين پيكارها پيكار با نفس است.

5

خير العلم ما نفع : بهترين علم علمى است كه سودمند باشد

6

خير المواعظ ما ردع : بهترين پندها آن است كه شخص را از زشتى باز دارد.

7

خير المكارم الإيثار : بهترين بزرگيها بخشش است

8

خير الاختيار صحبة الأخيار : بهترين بر گزيدنها، همنشينى با نيكان است.

9

خير البرّ ما وصل الى الأحرار : بهترين نيكيها آن است كه بآزاد مردان برسد.

10

خير الثّناء ما جرى على ألسنة الأبرار :

بهترين ستايشها آنست كه بر زبان نيكان جارى ميگردد.

11

خير أعمالك ما قضى فرضك : بهترين كارهاى تو آن است كه واجبت را ادا كند.

12

خير أموالك ما وقى عرضك : بهترين اموال تو آنست كه آبرويت را نگهدارد.

13

خير الأعمال ما اكتسب شكرا : بهترين كارهاى تو آنست كه مورد پسند و ستايش قرار گيرد.

14

خير الأموال ما استرقّ حرّا : بهترين اموال آنست كه آزاد مردى را بنده سازد.

ص: 387

15

خير ما جرّبت ما وعظك : بهترين چيزى ميآزمائى آنست كه تو را پند دهد.

16

خير الأمور ما أصلحك : بهترين كارها آنست كه تو را اصلاح كند.

17

خير الدّنيا حسرة و شرّها ندم : بهترين چيز دنيا اندوه و بدترين چيز آن موجب پشيمانى است

18

خير الضّحك التّبسّم : بهترين خنده لبخند زدن است.

19

خير الحلم التّحلّم : بهترين بردبارى بار خلق را كشيدن است.

20

خير الأعمال ما أصلح الدّين : بهترين اعمال آنست كه دين را اصلاح كند.

21

خير الأمور ما أسفر عن اليقين : بهترين كارها آنست كه از يقين و ايمان حاكى باشد.

22

خير العلم ما قارنه العمل : بهترين علم آنست كه مقرون با عمل باشد.

23

خير الكلام ما لا يملّ و لا يقلّ : بهترين سخن سخنى است كه شنونده را خسته نسازد و از گوينده نكاهد.

24

خير الأمور ما أدّى إلى الخلاص : بهترين امورات امرى است كه انسان را بسوى رهائى (از گرفتارى كشد).

25

خير العمل ما صحبه الإخلاص : بهترين كارها آنست كه با اخلاص همراه باشد.

26

خير أعوان الدّين الورع : بهترين ياران دين پارسائى است.

27

خير الأمور ما عرى عن الطّمع : بهترين امور امرى است كه از طمع جدا باشد.

28

خير البرّ ما وصل الى المحتاج : بهترين نيكيها و صدقات آنست كه به نيازمند برسد.

29

خير الأخلاق أبعدها من اللّجاج : بهترين خوها خوئى است كه از پرخاش و ستيز بدور باشد.

30

خير الصّدقة أخفاها : بهترين صدقه صدقه دادن پنهان است.

31

خير الهمم أعلاها : بهترين همّتها بلندترين همّتها است.

32

خير الإخوان أقلّهم مصانعة فى النّصيحة :

بهترين برادران دينى آنست كه كمتر در كار پند و اندرز حيله و دو روئى بكار بندد.

33

خير السّخاء ما صادف موضع الحاجة : بهترين

ص: 388

بخششها آنست كه در موقع حاجت برسد و بكار افتد

34

خير النّفوس أزكاها : بهترين نفسها پاكيزه ترين آنها است.

35

خير الشّيم أرضاها : بهترين روشها پسنديده تر آنها است.

36

خير الأختيار موادّة الأخيار : بهترين بر گزيدنها دوستى نيكان است.

37

خير المعروف ما أصيب به الأبرار : بهترين خوبيها خوبى با خوبان است.

38

خير الكرم جود بلا طلب مكافاة : بهترين بخششها بخشش بدون پاداش خواستن است.

39

خير الإخوان من لا يحوج إخوانه إلى سواه بهترين برادران برادريست برادرانش را نيازمند ديگرى نگرداند.

40

خير إخوانك من عنّفك فى طاعة اللّه سبحانه : بهترين برادران كسى است كه در فرمانبردارى خداوند سبحان با تو درشتى آغازد (و بدان راهت بدارد).

41

خير ما استنجحت به الأمور ذكر اللّه سبحانه : بهترين چيزيكه گره كارهايت را بدان ميگشائى بياد خداوند سبحان بودن است.

42

خير إخوانك من واساك و خير منه من كفاك و إن احتاج إليك أعفاك : بهترين برادران برادرى است كه با تو برابرى كند (و از مالش تو را بهره مند سازد) و بهتر از او كسى است كه خرج تو را كار سازى نمايد و اگر نيازمند تو گردد از تو بگذرد.

43

خير من صاحبت ذوو العلم و الحلم : بهترين كس كه تو بايد با او مصاحبت كنى صاحبان علم و حلمند

44

خير من شاورت ذوو النّهى و العلم و اولوا التّجارب و الحزم : بهترين كس كه بايد با او مشورت كنى صاحبان خرد و دانش و تجربه ها و آگاهيها بايد باشند

45

خير الأمور ما أسفر عن الحقّ : بهترين امور آنست كه حقّ را هويدا سازد.

46

خير الأعمال ما زانه الرّفق : بهترين اعمال آنست كه رفق و نرمى آن را بيارايد.

47

خير الأموال ما قضى اللّوازم : بهترين اموال آنست كه حاجات ضرورى بدان روا گردد.

48

خير الأعمال ما أعان على المكارم : بهترين اعمال آنست كه انسان را بر بزرگواريها كمك دهد.

ص: 389

49

خير المكارم الرّفق : بهترين بزرگواريها رفق و نرمى است.

50

خير الكلام الصّدق : بهترين سخن سخن راستست

51

خير الإخوان من لم يكن على إخوانه مستقصيا بهترين برادران برادرى است در كار برادرانش دقّت و كنجكاوى ننمايد.

52

خير الأمراء من كان على نفسه أميرا :

بهترين اميران اميرى است كه بر نفسش امارت داشته باشد.

53

خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل و لم يتعقّبه المنّ : بهترين نيكيها آنست كه تند و بدون كندى انجام گيرد و منّت گذارى را در پى نداشته باشد.

54

خير النّاس من إن غضب حلم و إن ظلم غفر و إن أسيئ إليه أحسن :

بهترين مردم كسى است كه اگر بخشم آيد بردبارى كند و اگر ستم كرده شود بگذرد و اگر با وى بدى شود نيكى كند.

55

خير النّاس من نفع النّاس : بهترين مردم كسى است كه بمردم سود رساند.

56

خير النّاس من تحمّل مؤنة النّاس : بهترين مردم كسى است كه زحمت مردم را تحمّل كند (و آسايش خلق را فراهم سازد).

57

خير خصال النّساء شرّ خصال الرّجال : بهترين خوى زنان بدترين خوى مردان است (و بدترين خوى مردان بهترين خوى زنان (مثلا جبن و بخل و بد دلى براى مرد زشت و براى زن زيبا است).

58

خير الخلال صدق المقال و مكارم الأفعال بهترين دوستى (با مردم) گفتار است و كردارهاى نيك است.

59

خير الملوك من أمات الجور و أحيى العدل :

بهترين پادشاهان پادشاهى است كه ستم را بميراند و عدالت را زنده نمايد.

60

خير الدّنيا زهيد و شرّها عتيد : دنيا خوبيش رو گرداننده و بديش آماده است.

61

خير الشّكر ما كان كافلا بالمزيد : بهترين سپاسگزارى آنست كه كفيل و ضامن زيادتى (نعمت) باشد

62

خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق : بهترين جدّيت و كوشش (انسان در كارها) آنست كه

ص: 390

با بخت و توفيق دمساز باشد.

63

خير إخوانك من كثر إغضابه لك فى الحقّ: بهترين برادران تو كسى است كه در راه حق بيشتر بر تو خشم گيرد (و از كار ناپسندت باز دارد)

64

خير الاستعداد ما أصلح المعاد : بهترين توشه گيريها آنست كه كار آخرت را سر و سامان بخشد.

65

خير الآراء أبعدها عن الهوى و أقربها من السّداد : بهترين رأيها رائى است كه از هواى نفس بدور باشد و باستوارى و درستى نزديك باشد.

66

خير من صحبته من لا يحوجك إلى حاكم بينك و بينه : بهترين كس كه بايد با او رفاقت و دوستى كنى كسى است كه تو را محتاج نكند بحاكمى كه بين تو و او حكومت نمايد (يعنى طورى با تو رفتار كند كه هيچگاه نزاعى در نگيرد كه منجرّ بحكومت ديگرى شود).

67

خير إخوانك من واساك بخيره و خير منه من أغناك عن غيره : بهترين برادران تو كسى است كه با تو بمالش مواساة نمايد و بهتر از او كسى است كه تو را از ديگرى بى نياز سازد.

68

خير الإخوان أنصحهم و شرّهم أغشّهم بهترين برادران پند دهنده ترين ايشان و بدترين شان بدخواه ترين آنان است.

69

خير الإخوان من إذا فقدته لم تحبّ البقاء بعده : بهترين برادران كسى است كه اگر او را از دست بدهى بعد از او ديگر زندگى نخواهى.

70

خير النّاس أورعهم و شرّهم أفجرهم بهترين مردم پرهيزكارترين ايشان و بدترين مردم بدكارترين ايشان است.

71

خير العباد من إذا أحسن استبشر و إذا أساء استغفر : بهترين بندگان خدا كسى است كه اگر خوبى كند شادمان باشد و اگر بدى كند از خدا آمرزش طلبد.

72

خير النّاس من إذا أعطى شكر و إذا ابتلى صبر و إذا ظلم غفر : بهترين مردم كسى است كه هرگاه خدا چيزى بوى دهد سپاس گذارد و هرگاه گرفتار شود شكيبائى كند و هرگاه بوى ستم شود در گذرد.

73

خير إخوانك من سارع إلى الخير و جذبك إليه و أمرك بالبرّ و أعانك عليه : بهترين برادران كسى است كه بسوى خير و نيكى بشتابد و آن را

ص: 391

بسوى تو بكشاند و تو را به نيكى امر كند و بر آن كارت يارى دهد.

74

خير إخوانك من دعاك إلى صدق المقال بمقاله و ندبك و إلى حسن الأعمال بحسن أعماله : بهترين برادران تو كسى است كه با گفتارش تو را بسوى گفتار راست بخواند و با كردار نيكش تو را بسوى بهترين كردارها بكشاند.

75

خير العلم ما أصلحت به رشادك و شرّه ما أفسدت به معادك : بهترين دانشها آنست كه رشد و هدايت تو بدان اصلاح گردد بدترين دانش آنست كه آخرتت را بدان تباه سازى.

76

خير علمك ما أصلحت به يومك و شرّه ما أفسدت به قومك : بهترين دانش تو آنست كه روزگارت را بآن اصلاح كنى و بدترين دانش آنست كه قوم و خويشانت را بآن تباه خواهى (و بواسطه آن علم بر آنان تكبّر كنى و برترى جوئى).

77

خير النّاس من أخرج الحرص من قلبه و عصى هواه فى طاعة ربّه : بهترين مردم كسى است كه حرص را از دلش بدر كند و در طاعت پروردگارش با هواى نفسش بجنگند.

78

خير النّاس من طهّر من الشّهوات قلبه و قمع غضبه و أرضى ربّه : بهترين مردم كسى است كه دلش را از شهوتها پاك كند خشمش را از هم بپاشد و پروردگارش را از خود راضى سازد.

79

خير النّاس من كان فى يسره سخيّا شكورا :

بهترين مردم كسى است كه در هنگام آسايش بخشنده و سپاسگذار باشد.

80

خير النّاس من كان فى عسره مؤثرا صبورا : بهترين مردم كسى است كه بهنگام دشواريش ايثار كننده و صابر باشد (اين از خلق بزرگان جهان است كه در حال تنگدستى ديگران را بر خود ميگزينند و آيۀ كريمه وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ در شأن اهل البيت عليهم السّلام دالّ بر همين معنى است).

81

خير إخوانك من دلّك على هدى و أكسبك تقى و صدّك عن اتّباع هوى : بهترين برادران تو كسى است بر هدايتت دلالت كند و برايت كسب تقوا نمايد و از پيروى هوى و هوست باز دارد.

82

خير من صحبت من ولّهك بالأخرى و زهّدك فى الدّنيا و أعانك على طاعة المولى : بهترين ياران تو كسى است تو را دلباخته آخرت سازد و در دنيا بزهدت و پارسائيت دارد و بر فرمانبردن مولى و خدا ياريت دهد.

ص: 392

83

خير النّاس من زهدت نفسه و قلّت رغبته و ماتت شهوته و خلص إيمانه و صدق إيقانه : بهترين مردم كسى است كه خود را بزهد دارد و ميلش بدنيا كم باشد ايمانش بخدا خالص و پاك و يقينش درست و راست باشد.

84

خير الأمور ما سهلت مباديه و حسنت خواتمه و حمدت عواقبه : بهترين كارها كارى است كه ابتدايش آسان و انتهايش نيكو و پايانش پسنديده باشد (دنيا را بر خود سبك گيرد تا در آخرت آسوده و راحت باشد.

85

خير الأمور أعجلها عائدة و أحمدها عاقبة : بهترين كارها كارى است كه فائده و سودش زودتر برسد و پايانش پسنديده تر باشد

86

خير أموالك ما كفاك : بهترين مالهاى تو آنست كه تو را كفايت كند.

87

خير إخوانك من واساك : بهترين برادران تو كسى است كه با تو مواسات كند.

88

خير ما ورّث الآباء الأبناء الأدب :

بهترين ارثى كه پدران به پسران ميدهند كمال و ادب است.

89

خير العطاء ما كان عن غير طلب : بهترين بخشش آنست كه بدون درخواست باشد.

الفصل الثّلاثون :حرف الخاء باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الخاء باللّفظ المطلق قال عليه السّلام (فصل سى ام) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در حرف خاء بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند

1

خذ على عدوّك بالفضل فإنّه أحد الظّفرين : دشمنت را به فضل و نيكى بچنگ ار كه اين خود يكى از دو پيروزى است.

2

خذ بالعدل و أعط بالفضل تحز المنقبتين عدل را فرا گير و بفضل و زيادتى عطا كن تا دو منقبت را دريابى (هم منقبت عدالت هم فضيلت بخشش كردن)

3

خذ من أمرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك : از كار خود چيزى فرا گيرد كه بدان (در نزد

ص: 393

پروردگارت) اقامۀ عذرى و اثبات حجّتى توانى كرد.

4

خذ ممّا لا يبقى لك لما يبقى لك و لا يفارقك از آنچه كه براى تو ماندنى نيست فراگير براى آنچه كه براى تو ماندنى و از تو جدا شدنى نيست (از مال و عمرت بنفع آخرتت كار بكش).

5

خذ القصد فى الأمور فمن أخذ القصد خفّت عليه المؤن : در امورات عزم و قصد را كار بند كه هر كس قصد را فرا گيرد كارها بر وى سبك گردد

6

خذ الحكمة أنّى كانت فإنّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن : حكمت را هر جا بود آن را فرا گير زيرا كه حكمت گمشدۀ هر مؤمن است.

7

خذ من قليل الدّنيا ما يكفيك و دع من كثيرها ما يطغيك : از دنيا باندازۀ كه تو را كفايت كند فراگير و بيش از آن هر چه كه تو را سركش سازد رها كن.

8

خذ بالحزم و الزم العلم تحمد عواقبك حزم و احتياط را فراگير و دانش را همراه شو پايان كارت پسنديده باشد.

9

خذ من نفسك لنفسك و تزوّد من يومك لغد و اغتنم عفو الزّمان و انتهز فرصة الأمكان : از خودت براى خودت فرا گير و از امروزت براى فردايت توشه گيرد آر گذشت زمان و امكان وقت و فرصت را غنيمت شمار.

10

خور السّلطان على الرّعيّة أشدّ من جور السّلطان : سستى پادشاه بر رعيّت (رنج و گرفتاريش) سخت تر از سخت گيرى و ستمكارى پادشاه است.

11

خذ الحكمة ممّن أتاك بها و انظر إلى ما قال و لا تنظر إلى من قال : حكمت از هر جا كه بسوى تو روى آرد فرا گير و گفته را بنگر و گوينده را منگر.

12

خذوا من كرائم أموالكم ممّا يرفع به ربّكم سنىّ الأعمال : از اموال نفيس و گرامى خود بر گيريد براى آن چيزيكه پروردگارتان شما را بسوى كردارها (ى نيك) بالا ببرد.

13

خذ من الدّنيا ما أتاك و تولّ عمّا تولّى منها عنك فإن لم تفعل فأجمل فى الطّلب : از دنيا آنچه كه بسوى تو ميآيد بگير و روى بگردان از آنچه كه از تو روى ميگرداند و اگر اين كار را نميكنى در بدست آوردن دنيا آهسته و سبك باش (تا آسوده باشى)

ص: 394

14

خالطوا النّاس بما يعرفون و دعوهم ممّا ينكرون و لا تحمّلوهم على أنفسكم و علينا فإنّ أمرنا صعب مستصعب : با مردم بدانچه (از رفتار و كردار) كه آن را شناسا هستند آميزش كنيد و آنان را از آنچه كه بد ميشمارند واگذاريد و آنها را بر ما و بر خودتان حمل ننمائيد (و مجبورشان نكنيد كه بروش و راه شما بروند) زيرا كه امر ما سخت اندر سخت است (و جز نفوس زكيّه و با ايمان نميتوانند حامل امر ولايت ما گردند).

15

خف ربّك و ارج رحمته يؤمنك ممّا تخاف و ينسلك ما رجوت : از پروردگارت بترس و رحمتش را اميد ميدار تا خدا تو را از آنچه كه ميترسى برهاند و بدانچه كه اميد ميدارى برساند.

16

خرق علم اللّه سبحانه باطن السّترات و أحاط بغموض عقائد السّريرات : علم خداوند سبحان باطن پردهاى اسرار را دارنده و بعمق و قعر عقايد پنهانى رسيده و احاطه كرده است (و در عالم هيچ چيزى بر وى پوشيده نيست)

17

خف تأمن و لا تأمن فتخف : بترس ايمن باش و ايمن مباش تا بترسى (از ياد آخرت ايمن مباش و از آخرت بترس)

18

خير الأعمال اعتدال الرّجاء و الخوف بهترين كارها اميد و ترس بخدا را بحدّ اعتدال داشتن است.

19

خف ربّك خوفا يشغلك عن رجائه و أرجه رجاء من لا يؤمن خوفه : از پروردگارت بترس ترسيدنى كه تو را از اميد بوى مشغول سازد و بوى اميد داشته باش اميد كسى كه تو را از بيمش ايمن نباشد.

20

خالف من خالف الحقّ إلى غيره و دعه و ما رضى لنفسه : با آنكه مخالف حق است مخالفت كن بسوى غير خدا (يعنى او را بغير خدا و حق واگذار كن) و او را بگذار تا هر كه را خواهد براى خود بگزيند (و سزاى خود را در آخرت بچشد).

21

خف اللّه خوف من شغل بالفكر قلبه فإنّ الخوف مطيّة الأمن و سجن النفس عن المعاصى از خدا بترس ترسيدن كسى كه دلش را بفكر مشغول ساخته (و خاطر از جز خداى پرداخته است) زيرا كه ترس از خدا مركب رهوار ايمنى و زندان براى نفس است از (ارتكاب) گناهان.

ص: 395

22

خير الأمور النّمط الأوسط إليه يرجع الغالى و به يلحق التّالى : بهترين روشها روش راه ميانه است آنكه پيش افتاده بسوى آن باز ميگردد و آنكه پس مانده است خود را بآن ميرساند.

23

خلطة أبناء الدّنيا رأس البلوى و فساد التّقوى با دنيا زادگان در آميختن ريشه گرفتارى و تباه كننده پرهيزكارى است.

24

خالف الهوى تسلم و أعرض عن الدّنيا تغنم : خلاف هواى نفس رفتار كن سالم باش از جهان روى بگردان بهره ببر.

25

خذوا مهل الأيّام و حوطوا قواصى الأسلام و بادروا هجوم الحمام : فرصتهاى روزگار را دريابيد و انتهاى ميدان سعى عمل اسلام را احاطه كنيد و يورش مرگ را پيش تازيد (و براى پس از مرگتان كارى انجام دهيد قوس و قسى بمعناى روزگار سخت و انتهاى ميدان مسابقه است.

26

خلّف لكم عبر من آثار الماضين لتعتبروا بها : براى شما از آثار گذشتگان عبرتهائى بيادگار گذاشته شده است تا اينكه از آنها پند گيريد (و آنها را توشۀ راه زندگانى خود سازيد).

27

خادع نفسك عن العبادة و ارفق بها و خذ عفوها و نشاطها إلاّ ما كان مكتوبا من الفريضة فإنّه لابدّ من أدائها : در كار عبادت نفست را فريب ده و با آن مدارا كن و گذشت و نشاط آنرا فرا گير (يعنى همواره آنرا شاداب و سر خوش دار و از عبادتش خسته مكن) مگر آنچه را كه از آن واجب است و بر تو نوشته شده و از بجاى آوردن آن ناگزير و ناچارى.

28

خذوا من أجسادكم تجودوا بها على أنفسكم و اسعوا فى فكاك رقابكم قبل أن تغلق رهائنها : از پيكرهايتان بگيريد و بخودتان ببخشيد در آزاد كردن گردنهايتان بكوشيد پيش از آنكه بگروگانهاى (كردارهاى ناشايسته) خويش بسته شويد (و مرگ مجالتان نگذارد كه بكار و كردار پسنديده برخيزيد).

29

خض الغمرات إلى الحقّ حيث كان : در راه حق فرو رفتن در گردابهاى سختى را فرا گير هر جا خواهد باشد

30

خوض النّاس فى شىء مقدّمة الكائن : فرو رفتن در چيزى مقدّمه بوجود آمدن آن چيز است (هر كارى اوّل سر زبانها ميافتد و پس از گفتگوها آن كار جامه عمل بخود ميپوشد)

31

خالقوا النّاس باخلاقهم و زايلوهم فى الأعمال : باخلاق مردم متخلّق باشيد لكن در

ص: 396

كردار از آنها بگذريد (و پيرويشان مكنيد).

32

خلّتان لا تجتمعان فى مؤمن سوء الخلق و البخل دو خوى است كه در مؤمن جمع نشود و آن دو بد خوئى و بخل است.

33

خالطوا النّاس مخالطة إن متّم بكوا عليكم و إن غبتم حنّوا إليكم : با مردم آميزش كنيد آميزش كردنى كه اگر مرديد بر شما بگريند و اگر پنهان گشتيد دلشان بمهر شما طپيدن گيرد.

34

خالطوا النّاس بألسنتكم و أجسادكم و زايلوهم بقلوبكم و أعمالكم : با مردم با پيكرها و زبانهايتان در آميزيد لكن با دلها و كارهايتان از آنان كناره گيريد (تا از شرّشان آسوده پايند).

35

خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين : با فرزندان دنيا در آميختن دين را معيوب كردن و يقين را ناتوان ساختن است.

36

خفض الصّوت و غضّ البصر و مشى القصد من أمارة الإيمان و حسن التّديّن :

صدا را كوتاه كردن و ديده را (از فرط حيا و يا از مردم) فرو خواباندن و براه راست رفتن از نشانۀ ايمان و نيكى دين است.

37

خطر الدّنيا يسير و حاصلها حقير و بهجتها زور و مواهبها غرور : متاع جهان اندك و سرمايه اش ناچيز خوشيش غم و ستم و بخششهايش فريب و پوچ است.

38

خيانه المستسلم و المستشير من أفظع الأمور و أعظم الشّرور و موجب عذاب السّعير :

خيانت كردن با شخصى كه تسليم شونده و مشورت كننده است از دردناكترين امور و بزرگترين زشتيها و موجب عذاب دوزخ است.

39

و قال عليه السّلام فى حقّ قوم ذمّهم:

خفّت عقولكم و سفهت حلومكم فأنتم غرض لنابل و أكلة لأكل و فريسة لصائل :

آنحضرت عليه السّلام دربارۀ مردمى كه آنان را نكوهش ميكرد (و آنان اهل بصره اند كه پس از پايان يافتن جنگ جمل مخاطبشان كرده) فرمودند: شما مردمى هستيد مغزها و خردهايتان سبك و حلم و بردباريتان سفيهانه است تيرانداز را نشانه و خورنده را لقمه حمله كننده را شكار و صيد هستيد (شمائيد كه سپاهيان زن و پيروان شتريد خوى و خلقتان زشت عهد و پيمانتان سست دينتان نزاع و نفاق و آب شهرتان بسى شور

ص: 397

و بيمزه است و هر كس هر منظور پستى داشته باشد بسوى شهر شما راه ميبرد و بمنظورش دست مييابد.

نهج البلاغه سخن 13).

40

و قال عليه السّلام فى حقّ مثلهم من الذّمّ:

خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل : و آنحضرت دربارۀ كسان ديگرى مانند بصريان از قبيل عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب و ابو موسى اشعرى و عبد اللّه بن سعد بن نفيل از وى و برخى ديگر كه در جنگ جمل و صفّين شركت نكرده گفتند اين فتنه است و از فتنه كناره گزيدن اولى است) حضرت آنها را نكوهش كرده فرمودند:

آنان حقّ را خوار و مخذول داشتند و باطل را هم يارى نكردند.

41

خلوّ القلب من التّقوى يملأه من فتن الدّنيا دل را از تقوى خالى نگهداشتن آنرا از گرفتارى دنيا پر كردن است.

42

خمسة ينبغى أن يهانوا الدّاخل بين اثنين لم يدخلاه فى أمرهما و المتأمّر على صاحب فى بيته و المتقدّم على مائدة لم يدع إليها و المقبل بحديثه على غير مستمع و الجالس فى المجالس الّتى لا يستحقّها : پنج تن اند كه سزاوار است خوار گردند كسى كه داخل گردد در بين دو نفريكه آن دو نفر او را در كارشان دخالت ندهند و كسى كه بر خانۀ وارد گردد و صاحب خانه را فرمان دهد (كه فلان چيز را بياور و فلان چيز را بردار) و كسيكه ناخوانده بر خوان و سفره در آيد و كسى كه بدون داشتن مستمع سخن آغاز كند و كسى كه در مجلسيكه لياقت آن را ندارد و بنشيند (اين پنج تن اگر خوار شوند جز خود را نبايد نكوهش كنند).

43

خمس يستقبحن من خمس كثرة الفخر من العلماء و الحرص فى الحكماء و البخل فى الأغنياء و القحة فى النّساء و من المشايخ الزّنا : پنج چيز است كه از پنج كس زشت است كبر و نازش بسيار از علماء، حرص در حكما و بزرگان، بخل در توانگران بيشرمى در زنان، و زنا كردن سالخوردگان و پيران (اگر اين پنج چيز در اين پنج طايفه پيدا شد ملّتى را بباد نابودى خواهد داد و متأسّفانه اين پنج خوى زشت بلكه كليّه اخلاق رذيله بحدّ اعلا در جامعۀ امروزى ما مسلمين حكمفرما است و ملل اسلامى اسير دست اجانب است)

44

خصلتان فيهما جماع المرؤة إجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه : دو خوى و خصلت است كه مردانگى در آن گرد ميگردد دورى گزيدن

ص: 398

مرد از چيزيكه او را زشت بدارد و بدست آوردن چيزيكه او را بيارايد و زينت كند.

45

خذوا من كلّ علم أحسنه فإنّ النّخل يأكل من كلّ زهر أزينه فيتولّد منه جوهران نفيسان أحدهما فيه شفاء النّاس و الآخر يستضاء به : از هر علمى بهترش را فرا گيريد زيرا كه زنبور عسل از هر شكوفۀ بهترش را ميخورد و از او دو گوهر نفيس و شيرين ميزايد در يكى از آن دو شفاى درد مردم (و آن عسل مصفّا) است و از آن ديگر (كه موم است و شمع ميسازند) نور و روشنى خواسته ميشود

46

خلوّ الصّدر من الغلّ و الحسد من سعادة العبد : سينه را از رشگ و كين توزى خالى داشتن از نيك بختى بندۀ خدا است.

47

خلوص الودّ و الوفاء بالوعد من حسن العهد : دوستى خالص و پاك و بوعده وفا كردن از نيكى عهد و پيمان است.

48

و قال عليه السّلام فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: خرج من الدّنيا خميصا و ورد الآخرة سليما لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و أجاب داعى ربّه آنحضرت عليه السّلام دربارۀ رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود رسولخدا با شكمى تهى از جهان بيرون رفت و بحال سلامتى بآخرت وارد گرديد (در دنيا كه بود) سنگى بر سر سنگى نگذاشت تا اينكه راه خود را پيمود و دعوت كنندۀ پروردگارش را اجابت نمود

49

خاب رجائه و مطلبه من كانت الدّنيا أمله و اربه : اميد و خواهشش بنااميدى و خسران مبدّل شد كسيكه دنيا اميدوار و آرزويش باشد

50

خذ العفو من النّاس و لا تبلغ من أحد مكروهه عفو و گذشت از گناه مردم را فرا گير و بهيچكس زشت و مكروهى كه او را خوش نميآيد مرسان (مثلا اگر كسى پشت سر ديگرى بد گفت و تو آن بد را بآن شخص رساندى در معنا خودت باو بدگوئى كرده).

51

خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضيله : دوست مرد نمايندۀ عقل او است و كلام مرد نشانۀ فضل و دانشش ميباشد (انسان اگر همنشين خوب گرفت معلوم ميشود عقلش كامل است و اگر رفيق بد گرفت دليل بر نادانيش ميباشد).

52

خير كلّ شىء جديده و خير الإخوان أقدمهم هر چيزى تازه آن خوب است لكن بهترين برادران كهن ترين

ص: 399

آنان است.

53

خالف نفسك تستقم و خالط العلماء تعلم هواى نفست را مخالفت كن پايدار باش با دانشمندان در آميز دانا شو.

54

خشية اللّه جناح الإيمان : ترس از خدا شهپر ايمان است (و انسان را باوج مدارج عاليه پرواز ميدهد).

55

خوف اللّه يجلب المستشعره الأمان : ترس از خدا براى كسيكه آنرا شعار و تن پوش خود قرار دهد ايمنى (از عذاب آخرت) ميآورد.

56

خف اللّه يؤمنك و لا تأمنه فيعذّبك (در دنيا) از خدا بترس تا خدا تو را ايمن گرداند و از خدا ايمن منشين تا خدا (در آخرت) عذابت كند.

57

خذ ممّا لا يبقى لك و لا تبقى له لما لا تفارقه و لا يفارقك : از آنچه كه براى تو نميماند و تو براى آن نميمانى بگير براى چيزيكه نه تو از آن جدا ميشوى و نه آن از تو جدا ميگردد (در دنيا بقوانين دين عمل كن تا آن عمل در آخرت بدردت بخورد)

58

خير الأصحاب أعونهم على الخير و أعملهم بالبرّ و أرفقهم بالمصاحب : بهترين دوستان كسى است كه بر كار خير يارى دهنده تر و به نيكى كار كننده تر و با يار و دوستش مهربانتر باشد

59

خذ من صالح العمل و خالل خير خليل فإنّ للمرء ما اكتسب و هو فى الآخرة مع من أحبّ : از عمل صالح و خوب (تا ميتوانى) فرا گير و با بهترين دوستان كه (همان عمل صالح است) دوستى كن زيرا كه مرد با آنچه كه كسب كند ميباشد و در آخرت با هر كسى است كه او را دوست داشته است

60

خدمة الجسد و إعطائه ما يستدعيه من الملاذّ و الشّهوات و المقتنيات و فى ذلك هلاك النّفس : پيكر و تن را خدمت كردن باو دادن است آنچه را كه ميخواهد از لذّات و شهوتها و سرمايه ها و هلاك نفس در اين كار است.

61

خدمة النّفس صيانتها عن اللّذّات و المقتنيات و رياضتها بالعلوم و الحكم و إجهادها بالعبادات و الطّاعات و فى ذلك نجاة النّفس : به نفس خدمت كردن او را از لذّات و سرمايه ها (ى شهوانى) بازداشتن و به كسب علمها و حكمتها وادارش كردن و بعبادات و طاعتهايش بكوشش داشتن است و رستگارى

ص: 400

نفس در اين كار است. اين حديث شريف و شيرين را بمناسبت از خصال شيخ صدوق عليه الرّحمة نقل مينمائيم قربة الى اللّه، در خصال شيخ در معنى اينحديث كه روز قيامت پنج كس از پنجكس ميگريزد نقل ميكند كه روزى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در جامع كوفه بودند كه مردى از اهل شام بپاى خاست و از معنى قول خدايتعالى پرسيد كه فرمايد: يَوْمَ يَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صٰاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ : اين برادر و مادر و پدر و يار و فرزند كيانند حضرت فرمود: برادر قابيل است كه از هابيل كه او را بناحق كشته است گريزان است و آنكه از مادرش ميگريزد موسى (ع) است (كه ميترسد حقوق واجبۀ مادرش را ادا نكرده باشد) و آنكه از پدرش ميگريزد ابراهيم (ع) است كه از مربّى خودش كه مشرك است و تارخ نام دارد ميگريزد، لوط (ع) نيز از صاحبه كافره اش ميگريزد، نوح (ع) نيز از پسر كافرش كنعان فرار مينمايد.

الفصل الحادى و الثّلثون :حرف الدّال

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الدّال قال عليه السّلام:

(فصل سى و يكم): از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف دال آنحضرت فرمودند:

1

دليل عقل الرّجل قوله : گفتار مرد دليل عقل و خرد او است.

2

دليل أصل المرء فعله : كار مرد دليل پاكى گهر او است.

3

دليل دين المرء ورعه : پرهيزكارى مرد دليل دين دارى او است.

4

دليل غيرة الرّجل عفّته : پاكدامنى مرد دليل غيرتمندى او است.

5

دليل ورع المرء نزاهته : پاكيزگى مرد (از گناهان) دليل پارسائى او است.

6

دولة الكريم تظهر و مناقبه : دولتمندى مرد نكوكار مناقب و مفاخر وى را هويدا ميسازد.

7

دولة اللّئيم تكشف مساوية و معايبه :

دولتمندى مرد بكار و ناكس عيوب و زشتيهايش را آشكار ميگرداند.

8

دولة الجاهل كالغريب المتحرّك الى النّقلة دولتمندى شخص نادان همچون غريبى است كه براى نقل مكان كردن در حركت است (و چون نادان است

ص: 401

بالاخره دولت را از دست ميدهد)

9

دولة العاقل كالنّسيب يحنّ إلى الوصلة: دولتمندى شخص خردمند و دانا همچون نسبت و پيوندى است كه آرزومند است خويشاوندى را پيوند كند.

10

دولة العادل من الواجبات : دولت و حكومت داشتن شخص دادگستر (براى ملّت) از واجبات است. الجائر (ستمگر)

11

دولة الجاهل من الممكنات : نادان ممكن است روزى بدولت برسد.

12

دولة الأكارم من أفضل الغنائم : دولت پيدا كردن بزرگان و نيكمردان از بالاترين غنيمتها است

13

دول اللّئام مذلّة الكرام : دولت پيدا كردن ناكسان باعث خوارى نيكان است.

14

دولة الأشرار محن الأخيار : دولت يافتن بدان باعث گرفتارى نيكان است.

15

دول الفجّار مذلّة الأبرار : دولت يافتن بدكاران باعث خوارى نيكوكاران است.

16

دول اللّئام من نوائب الأيّام : دولت يافتن ناكسان از گرفتاريهاى ايّام است.

17

دار الوفاء لا تخلوا من كريم و لا يستقرّ بها لئيم : خانۀ وفا از كريم خالى نيست و ناكس را در آن بار نيست (و وفا و مردمى خانه زاد يكديگراند).

18

دولة الأوغاد مبنيّة على الجور و الفساد :

دولت دونان بنايش بر ستمكارى و فساد است

19

دعوا طاعة البغى و الفساد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد :

فرمانبردارى ستم و فساد را از دست بگذاريد و راه انقياد و فرمان بردارى خدايرا به پيمائيد تا در آخرت و معاد نيكبخت باشيد.

20

درهم ينفع خير من دينار يصرع : درهمى كه سود رساند بهتر از دينارى است (از طلا) كه انسانرا بسر در افكند.

21

دلالة حسن الورع عزوف النّفس عن مذلّة الطّمع : دليل بر خوش پرهيزى بازگشتن نفس است از خوارى طمع.

22

درهم الفقير أزكى عند اللّه من دينار الغنىّ : يكدرهم شخص ندار (كه تصدّق دهد) نزد خدا بهتر از يك دينار شخص دارا است.

23

داع دعى و راع رعى فاستجيبوا للدّاعى و اتّبعوا الرّاعى : خواننده خواند رعايت كننده

ص: 402

رعايت كرد پس شما خواننده را پاسخ دهيد و رعايت كننده را پيروى نمائيد (گوش بفرمان خدا و پيغمبر دهيد تا رستگار شويد).

24

دار بالبلاء محفوفة و بالغدر موصوفة لا تدوم أحوالها و لا يسلم نزّالها : جهان سرائى است پيچيده شده ببلا و گرفتاريها و بعذر و بيوفائى موصوف حالاتش بيكمنوال نيايد و فرود آيندگان در آن سالم نمانند (تازگيش بكهنگى جوانيش به پيرى و شاديش با غم و اندوه توأم است).

25

دار هانت على ربّها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرّها و حلوها بمرّها : جهان خانه ايست كه در نزد پروردگارش بسى خوار است حلالش بحرامش و خيرش بشرّش و شيرينش بتلخش آميخته است (در عين خنده شخص را ميگرياند و هنوز انسانرا شيرين كام نساخته تلخكام ميسازد براستى كه دلباختگى بچنين سرائى در حقيقت ديوانگى است).

26

دار البقاء محلّ الصّدّيقين و موطن الأبرار و الصّالحين : سراى پايدارى جايگاه راستگويان و نكويان و خانۀ درست كاران است.

27

دار الفناء مقيل العاصين و محلّ الأشقياء و المبعدين : جهان سراى ناپايدارى منزل گنهكاران و جايگاه بدبختان و از خدا بدوران و يا گردنكشان است.

28

دعاكم اللّه سبحانه إلى دار البقاء و قرارة الخلود و النّعماء و مجاورة الأنبياء و السّعداء فعصيتم و أعرضتم : خداوند سبحان شما را بسوى دار بقاء و قرارگاه هميشگى و نعمتها و همسايگى پيمبران و نيكبختان خواند (و از مجاورت شيطان و دنيايتان بر حذر داشت) لكن شما خدا را معصيت كرديد و از دعوت حق روى گردانيديد.

29

دعتكم الدّنيا إلى قرارة الشّقاء و محلّ الفناء و أنواع البلاء و العناء فأطعتم و بادرتم و أسرعتم : دنيا شما را بسوى قرارگاه بدبختى و جايگاه نيستى و بلاها و رنجهاى گوناگون خداوند شما (بندگان خدا ناترس) دعوتش را پذيرفتيد و با شتاب و تعجيل بسويش شتافتيد.

الفصل الثّانى و الثّلثون :حرف الذّال

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام

ص: 403

فى حرف الذّال قال عليه السّلام:

(فصل سى و دوّم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ذال آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

ذاكر اللّه سبحانه مجالسة : ياد كنندۀ خدا همنشين خدا است.

2

ذاكر اللّه مؤانسة : ياد كنندۀ خدا با خدا انس گيرنده است.

3

ذكر اللّه نور الإيمان : ياد خدا كردن ايمان را روش داشتن است.

4

ذكر اللّه مطردة الشّيطان : بياد خدا بودن شيطان را راندن است.

5

ذكر اللّه شيمة المتّقين : بياد خدا بودن روش پرهيزكاران است.

6

ذاكر اللّه من الفائزين : ياد كنندۀ خدا از گروه پيروزمندان است.

7

ذكر اللّه جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب : ياد خدا بودن زنگ شبهه را از آئينه سينه زدودن و دلها را آرامش بخشودن است.

8

ذكر اللّه قوت النّفوس و مجالسة المحبوب ياد خدا بودن قوت و روزى (روحانى) نفوس و همنشين با دوست است.

9

ذكر اللّه ينير البصائر و يونس الضّمائر :

ياد خدا بودن روشن كننده بينشها و انيس و يار درونها (ى آرزومندان است).

10

ذكر اللّه تستجح به الأمور و تستنير به السّرائر : ياد خدا بودن كارها (ى فرو بسته) را ميگشايد و درونها (ى خسته) را نور ميبخشد

11

ذكر اللّه دواء أعلال النّفوس : ياد خدا بودن دواى دردهاى نفوس است.

12

ذكر اللّه طارد الأدواء و البؤس : ياد خدا دور كنندۀ دردها و گرفتاريها است.

13

ذكر اللّه رأس مال كلّ مؤمن و ربحه السّلامة من الشّيطان : ياد خدا بودن اصل و ريشۀ دارائى هر مؤمن است و سود آن (كه سرشارترين سودها است) رهائى از چنگال شيطانست

14

ذكر اللّه دعامة الإيمان و عصمة من

ص: 404

الشّيطان : ياد خدا ستون ايمان و پناهگاه از شرّ شيطان است.

15

ذكر اللّه سجيّة كلّ محسن و شيمة كلّ مؤمن : ياد خدا بودن دأب و مرام هر شخص نيكوكار و رفتار و روش هر مؤمن است.

16

ذكر اللّه مسرّة كلّ متّق و لذّة كلّ موقن :

ياد خدا بودن باعث سرور و شادى هر پرهيزكار و لذّت بردن هر شخص درستكارى است.

17

ذكر الآخرة دواء و شفاء : ياد آخرت بودن دوا و شفا (ى هر دردى است).

18

ذكر الدّنيا أدوء الأدواء : ياد دنيا بودن دردناكترين دردها است.

19

ذكر الموت يهوّن أسباب الدّنيا : ياد مرگ بودن امور و اسباب دنيا را خوار و آسان ميگرداند.

20

ذلّ الرّجال فى خيبة الآمال : خوارى مردان در ناكامى از اميدها است.

21

ذو العقل لا ينكشف إلاّ عن احتمال و إجمال و إفضال : خردمندان هويدا و پيدا نميگردند مگر از بردبارى و سبك گرفتن امور (دنيا و يا دشواريها) و افزايش خير و نيكى.

22

ذهاب البصر خير من عمى البصيرة : رفتن بينائى چشم خوشتر از آنست كه چشم بينش انسان كور باشد.

23

ذهاب النّظر خير من النّظر إلى ما يوجب الفتنة : چشم را از دست دادن بهتر از نظر كردن بسوى چيزى است كه موجب فتنه و شر باشد (و انسان سزاوار است كه ديده از حرام و نامحرم بپوشد).

24

ذر الطّمع و الشّره و عليك بلزوم العفّة و الورع : طمع و حرص بسيار را كنار نه و پاكدامنى و پارسائى را يار و همراه باش (تا رستگار شوى).

25

ذر ما قلّ لما كثر و ما ضاق لما اتّسع : واگذار آنچه كه كم است براى آنچه كه بسيار است و آنچه كه تنگ است براى آنچه كه وسيع و گشاده است (مال دنيا را براى ثواب و خود دنياى پر آشوب را براى آخرت پر آسايش از دست بگذار).

26

ذر الإسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا بحال اقتصاد و ميانه روى اسراف را از دست بگذار و در امروز دنيا بياد و فردا (ى آخرت) باش.

ص: 405

27

ذلّل قلبك باليقين و قرّره بالفناء و بصّره فجايع الدّنيا : دلت را بوسيلۀ يقين (بخدا و قيامت) خوار و دار و فنا و نيستى را بروى مقرّر دار (و خاطر نشانش كن) و آنرا بگرفتاريهاى دنيا بينا ساز.

28

ذر السّرف فإنّ المسرف لا يحمد جوده و لا يرحم فقره : اسراف و تندروى را واگذار زيرا كه مرد مسرف نه بخشش پسنديده ميشود و نه نداريش مورد مهر و ترحّم واقع ميگردد.

29

ذر العجل فانّ العجل فى الأمور لا يدرك مطلبه و لا يحمد أمره : شتابكاريرا واگذار زيرا كه شتاب كننده در كارها مطلبش بدست نيايد و پايان كارش پسنديده نباشد

30

ذروة الغايات لا ينالها إلاّ ذوو التّهذيب و المجاهدات : انتها درجۀ بلنديها را نميرسند مگر صاحبان خوهاى پاكيزه و رياضت كشان (و كسانيكه با نفس بدانديش در جنگ و پيكارند).

31

ذمّتى بما أقول رهينة و أنا به زعيم إنّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشّبهات ذمّۀ من گروگان سخنى است كه ميگويم و من خود آن گفته را ضامنم براستى آنكس كه پندها و عبرتها برايش آشكار شود از آنچه كه بين دو دست او است از گرفتاريها (و پيش آمدهاى بدى كه در اثر نافرمانى خداوند براى امّتهاى گذشته پيش آمد كرد البتّه چنين كسى دست از زشتكارى بكشد و) تقوا او را از هجوم در شبهات نگهدارد.

32

ذلّ فى نفسك و عزّ فى دينك و صن آخرتك و ابذل دنياك : در پيش نفس خويش خوار و در دينت عزيز و ارجمند باش آخرتت را نگاهدار و دنيايت را ببخش و رها كن.

33

ذد عن شرايع الدّين و حط ثغور المسلمين و أحرز دينك و أمانتك بانصافك من نفسك و العمل بالعدل فى رعيّتك : از راههاى دين كن و بگذر و سدّ و حدّ كشور اسلاميان را حفظ كن و دين و امانت را نگهدارى نماى باينكه دربارۀ خودت از خودت انصاف دهى و دربارۀ رعيّت و زير دستانت بعدل و انصاف كار كنى.

34

ذو الأفضال مشكور السّيادة و ذو المعروف محمود العادة : خداوندان فضل و بخشش سيادت و آقائيشان ستوده است و دارندگان كارهاى نيك پسنديده است خويشان.

ص: 406

35

ذو الكرم جميل الشّيم مسد للنّعم وصول للرّحم : خداوند كرم روشش خوب و نعمت را (در اثر بذل و بخشش فزاينده و) به بند در آرنده و با خويشان پيوند كننده است.

36

ذو الشّرف لا تبطره منزلة نالها و إن عظمت كالجبل الّذى لا تزعزعه الرّياح و الدّنى تبطره أدنى منزلة كالكلاء الّذى يحرّكه مرّ النّسيم :

مرد با شرف بهر پايه و رتبه كه برسد آن رتبت او را بكفران و ناسپاسى نيفكند هر چند كه آن منزلت بزرگ و عظيم باشد و آن كس گوهى را ماند كه هيچ بادى او را جنباندن نتواند و ناكس را كوچكترين پايه بناسپاسى واميدارد او گياهى را ماند كه جنبش نسيمى او را بلرزش و جنبش اندازد

37

ذو العيوب يحبّون إشاعة معايب النّاس ليتّسع لهم العذر فى معايبهم : مردمان معيوب دوست ميدارند كه عيوب مردم را بديگران بنمايند تا در عيوب خودشان راه عذر برايشان باز گردد (و پيش مردم شرمنده نباشند و در صورتيكه عيب مردم فاش كردن بدترين عيبها است).

38

ذلّلوا أنفسكم بترك العادات وقودوها إلى فعل الطّاعات و حمّلوها أعباء المغارم و حلّوها بفعل المكارم و صونوا النفس دنس المآثم : نفوس خويش را بترك عادات نكوهيده خوار داريد و آنها را بسوى فرمان بردارى خدا بكشيد و بار سنگين غرامتها و تاوانها را بر آنها بار كنيد (مشقّات زندگى را تحمّل نمائيد كه اين دوزۀ دنيا سپرى شدنى است) و آنها را بكردار بزرگان بيارائيد و از پليدى گناهانشان حفظ و نگهدارى نمائيد (تا از رستگاران باشيد)

39

ذكّ عقلك بالأدب كما تذكّى النّار بالحطب عقلت را بوسيلۀ علم و ادب وقّاد و فروزان كن بدانسانكه آتش را با هيزم تيز و فروزان ميكنى.

40

ذلّل نفسك بالطّاعات و حلّها بالقناعة و خفّض فى الطّلب و أجمل فى المكتسب : نفس خويش را بفرمانبرداريهاى خدا خوار دارد و آن را با قناعت آرايش كن و در كار خواهش دنيا آرام باشد و در كار كسب آهسته و آسان رو.

41

ذلّ الرّجال فى المطامع و فناء الآجال فى غرور الآمال : خوارى مردان در طمعكاريها و نابودى وعده ها و سر رسيدها در فريبهاى آرزوها است (چه بسا كه انسان باميد و آرزوها بسر ميبرد و بلكه عمرى را از دست ميدهد و بآرزويش دست نميابد).

ص: 407

42

و أثنى عليه السّلام على رجل فقال:

ذاك ينفع سلمه و لا يخاف ظلمه إذا قال فعل و إذا ولى عدل : و آنحضرت عليه السّلام در ستايش مردى فرمود: اين است كسيكه آشتى با او سود ميدهد و از ستمش كسى ترسيده نميشود هر چه گويد بكند و اگر ولايت يابد عدل و داد را كار بندد.

الفصل الثّالث و الثّلثون :حرف الرّاء بلفظ رحم اللّه

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الرّاء بلفظ رحم اللّه قال عليه السّلام:

(فصل سى و سوّم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف راء بلفظ رحم اللّه آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

رحم اللّه امرء عرف قدره و لم يتعدّ طوره : خداى بيامرزد مردى را كه اندازه خود را بشناسد و پاى از مرزش فراتر ننهد.

2

رحم اللّه عبدا راقب ذنبه و خاف ربّه :

خداى بيامرزد بندۀ را كه گناهش را بمدّ نظر داشته باشد و از پروردگارش بترسد.

3

رحم اللّه امرء تفكّر فاعتبر و أبصر : خداى بيامرزد مردى را كه (بنفع آخرتش در كار دنيايش) بينديشد و پند گيرد و بينا گردد.

4

رحم اللّه امرء اتّعظ و ازدجر و انتفع بالعبر خداى بيامرزد مردى را كه پند گيرد و از گناه باز ايستد و باندرزها منتفع گردد.

5

رحم اللّه امرء جعل الصّبر مطيّة حياته و التّقوى عدّة وفاته : خداى بيامرزد مردى را كه صبر را ستور زندگيش و تقوا را ذخيرۀ مردنش قرار دهد

6

رحم اللّه امرء بادر الأجل و أحسن العمل لدار إقامته و محلّ كرامته : خدا بيامرزد مردى را كه بسوى اجلش بشتابد و براى سراى ماندن و جايگاه بزرگواريش به نيكوكارى گرايد.

7

رحم اللّه امرء قصّر الأمل و بادر الأجل و اغتنم المهل و تزوّد من العمل : خداى بيامرزد مردى را كه آرزو را كوتاه گيرد، بسوى اجلش بشتابد مهلت را غنيمت بشمرد و از كردار نيك توشه گرد آرد.

8

رحم اللّه امرء اغتنم المهل و بادر العمل

ص: 408

و أكمش من وجل : خداى بيامرزد مردى را كه مهلت را غنيمت شمرد و بسوى عمل بشتابد و از ترس خدا دامان بكمر برزند (و بتمام معنى آمادۀ آخرت گردد).

9

رحم اللّه امرء غالب الهوى و أفلت من حبائل الدّنيا : خدا بيامرزد مردى را كه هوا براى نفسش غلبه جويد و خويش را از بندهاى (فريب و غرور) جهان برهاند.

10

رحم اللّه امرء أحيى حقّا و أمات باطلا و أدحض الجور و أقام العدل : خدا بيامرزد مردى را كه حقّى را زنده بدارد و باطلى را بميراند و نابود سازد و ستم را از بين ببرد و عدل را پايدار دارد.

11

رحم اللّه امرء سمع حكما فوعى و دعى إلى رشاد فدنى و أخذ بحجزة هاد فنجا : خداى بيامرزد مردى را كه حكمى (از احكام الهى) را بشنود و نگهداشت و بسوى راه راست خوانده شد و نزديك آمد چنگ در رشتۀ استوار راه نماى زد و رستگار گرديد.

12

رحم اللّه امرء علم أنّ نفسه خطاه إلى أجله فبادر عمله و قصّر أمله : خداى بيامرزد مردى را كه بداند دمى كه بر ميآورد او را بسوى اجلش ميبرد آنگاه بسوى عملش بشتابد و آرزو را كوتاه گيرد.

13

رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان عليه و رأى جورا فردّه و كان عونا بالحقّ على صاحبه : خداى بيامرزد مردى را كه حقّى را بنگرد و آنرا يارى كند و ستمى را ببيند و آن را (بصاحبش) برگرداند و از روى حقّ و عدالت يارش را يارى كننده باشد

14

رحم اللّه امرء بادر الأجل و أكذب الأمل و أخلص العمل : خداى بيامرزد مردى را كه بر اجلش پيشدستى كند و آرزو را دروغ دارد و كار را پاك و نيكو گذارد.

15

رحم اللّه امرء ألجم نفسه عن معاصى اللّه بلجامها و قادها إلى طاعة اللّه بزمامها خداى بيامرزد مردى را كه با لجام طاعت و تقواى خويش نفسش را مهار كند و لجام زند و با زمام (دين و ايمان) خود او را بسوى فرمانبردارى خداى بكشاند

16

رحم اللّه امرء قمع نوازع نفسه إلى الهوى فصانها و قادها إلى طاعة اللّه بعنانها :

خداى بيامرزد مردى را كه بر كندنيهاى نفس خويش را

ص: 409

(از قبيل كينه و بخل و حسد و غير اينها) كه او را بسوى هوا ميكشند ريشه كن كند و آن را (از پذيرفتن اخلاق فاسده) حفظ نمايد و عنانش را گرفته بسوى طاعت خدايش بكشند.

17

رحم اللّه امرء أخذ من حياة لموت و من فناء لبقاء و من ذاهب لدائم : خداى بيامرزد مردى را كه از حياتش براى موتش و از فنايش براى بقايش و از رونده اش براى پاينده اش برگيرد (و اين روزكى چند را كه دستش ميرسد براى سراى جاودانى آخرتش كار كند).

18

رحم اللّه امرء تورّع عن المحارم و تحمّل المغارم و نافس فى مبادرة جزيل المغانم :

خداى بيامرزد مردى را كه از حرامها بپرهيزد و غرامتها را تحمّل نمايد و آرزومند شتافتن بسوى بخل و بهره هاى بسيار (از ثوابهاى آخرت و رسيدن بدرجات عاليه بوده) باشد.

19

رحم اللّه امرء راقب ربّه و تنكّب ذنبه و كابد هواه و كذّب مناه امرء ذمّ نفسه و ألجمها من خشية ربّها بلجام التّقوى خداى بيامرزد مردى را كه پروردگارش را مراقب باشد گناهانش را از هم بپاشد هواى نفسش را درهم بكوبد آرزويش را دروغ پندارد مردى باشد كه نفسش را نكوهش كند و از ترس پروردگارش آن نفس را بلجام پرهيز و تقوا ملجم سازد.

20

رحم اللّه ولدا أعان والديه على برّه و رحم اللّه والدا أعان ولده على برّه و رحم اللّه جارا أعان جاره على برّه و رحم اللّه رفيقا أعان رفيقه على برّه و رحم اللّه خليطا أعان خليطا على برّه : خداى بيامرزد فرزندى را كه پدرش را بر نيكى كردن بخودش يارى دهد و خداى بيامرزد پدريرا كه فرزندش را بر نيكى كردن بخودش يارى دهد (بر طبق حديث شريف:

أنا و علىّ أبوا هذه الأمّة: گويا مراد حضرت اين باشد ما كه پدر امّتيم آنها را بر نيكى كردن يارى كرده ايم سزاوار است امّت ما نيز با بكار بستن صلاح و تقوا ما را يارى كند) و خداى بيامرزد همسايۀ كه همسايه اش را بر نيكى كردن يارى كند و خداى بيامرزد دوستى را كه دوستش را بر يارى كردن بخودش يارى كند و خداى بيامرزد همدمى را كه همدمش را بر نيكى كردن بخودش يارى كند (و اين دو جملۀ اخير 19 و 20 در غرر الحكم نيست از روضه

ص: 410

كافى بمناسبت نقل شد و جملۀ بيستم را حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بحضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرموده اند)

الفصل الرّابع و الثّلثون :حرف الرّاء بلفظ رأس

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الرّاء بلفظ رأس قال عليه السّلام:

(فصل سى و چهارم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف راء بلفظ رأس آن حضرت عليه السّلام فرمودند

1

رأس الإيمان الصّدق : راستى رأس ايمان است.

2

رأس الحكمة لزوم الحقّ : همراهى با حقّ و راستى رأس حكمت است.

3

رأس العلم الرّفق : هموارى و نرمى رأس دانش است

4

رأس الجهل الخرق : ابلهى و گولى رأس نادانى است

5

رأس الإسلام الأمانة : امانت دارى اصل اسلام است.

6

رأس النّفاق الخيانة : خيانت كردن اصل نادرستى است

7

رأس الدّين صدق اليقين : رأس دين يقين و ايمان درست (باحكام الهى و آخرت) داشتن است.

8

رأس الإحسان الإحسان إلى المؤمنين :

اصل احسان احسان كردن با مؤمنان است.

9

رأس المعايب الشّره : ريشۀ تمام زشتيها حرص بسيار است.

10

رأس كلّ شرّ القحة : وقاحت و بى شرمى ريشۀ تمام بديها است.

11

رأس الاستبصار الفكر : انديشه (در مصنوعات الهى) ريشۀ بينائى است.

12

رأس العلم الحلم : ريشۀ دانش و علم حلم است.

13

رأس الحلم الكظم : ريشۀ بردبارى فرو خوردن خشم است.

14

رأس الفضائل العلم : ريشۀ تمام فضيلتها علم و دانش است.

15

رأس التّقوى ترك الشّهوة : ترك شهوت و هوا اصل تقوا است.

16

رأس الفضائل ملك الغضب و إماتة الشّهوة رأس و ريشۀ تمام فضيلتها خشم را نگهداشتن و شهوت را كشتن است.

ص: 411

17

رأس الجهل الجور : ريشۀ نادانى ستمكاريست

18

رأس الإيمان الصّبر : ريشۀ ايمان بخدا داشتن صبر و شكيبائى است.

19

رأس السّخف العنف : درشتى ريشه و اصل بيخرديست

20

رأس الورع عضّ الطّرف : ريشۀ پارسائى و پرهيز ديده (از محرّمات الهى) پوشيدن است.

21

رأس الرّذائل الحسد : ريشۀ تمام پستيها رشگ بردن است.

22

رأس العيوب الحقد : ريشۀ تمام عيبها كين توزيست

23

رأس الآفات الوله باللّذات : ريشۀ تمام بتاهيها دلباختگى بلذّتها است (حبّ جاه و مقام و خوشگذرانى است كه انسان را بدبخت ميكند).

24

رأس الدّين اكتساب الحسنات : ريشۀ دين در بدست آوردن نيكيها است.

25

رأس العقل التّودّد إلى النّاس : اساس و ريشۀ خردمندى با مردم دوستى كردن است.

26

رأس الجهل معاداة النّاس : ريشۀ نادانى با مردم دشمنى نمودن است.

27

رأس الحكمة تجنّب الخدع : اصل علم و حكمت از خدعه ها دورى گزيدن است.

28

رأس الورع ترك الطّمع : ريشۀ پارسائى طمع را واگذاشتن است.

29

رأس السّخاء تعجيل العطاء : رأس و ريشۀ سخاوت عطا را زود دادن است.

30

رأس النّجاة الزّهد فى الدّنيا : ريشۀ رستگارى در دنيا زهد ورزيدن و از جهان دورى گزيدن است.

31

رأس الإيمان الإحسان إلى النّاس : اصل ايمان با مردم نيكى كردن است.

32

رأس الفضائل اصطناع الأفاضل : ريشۀ فضيلتها با فضلا و نيكان نيكى كردن است.

33

رأس الرّذائل اصطناع الأراذل : ريشۀ زشتيها و ناكسيها با ناكسان نيكى نمودن است.

34

رأس الطّاعة الرّضا : ريشۀ طاعت خدا كردن از خدا خوشنود بودن است.

35

رأس الدّين مخالفة الهوى : ريشۀ دين دارى بر خلاف دستور هوا رفتن است.

36

رأس الحكمة لزوم الحقّ و طاعة المحقّ : ريشۀ حكمت حق را ملازم بودن و حق دار را فرمان بردن است

37

رأس الإيمان حسن الخلق و التحلّى بالصّدق رأس و ريشۀ ايمان خوى خوش داشتن و خود را براستى

ص: 412

آراستن است.

38

رأس الكفر الخيانة: ريشۀ كفر (و بدگمانى بخدا) خيانت كردن است.

39

رأس الإيمان الأمانة : ريشۀ مسلمانى امانت داشتن است.

40

رأس القناعة الرّضا : ريشۀ قناعت (بآنچه ميرسد) خورسند بودن است.

41

رأس الآفات التّولّه بالدّنيا : ريشۀ تباهيها و آفتها دل بدنيا سپردن است.

42

رأس الإسلام لزوم الصّدق : ريشۀ مسلمانى راستى را يار و همراه بودن است.

43

رأس السّياسة استعمال الرّفق : ريشۀ سياستمدارى هموارى و نرمى را بكار بردن است.

44

رأس العلم التمييز بين الأخلاق و إظهار محمودها و قمع مذمومها : ريشۀ علم و دانش جدائى افكندن ميان خوها (ى نيك از بد) است و ستوده اش را هويدا ساختن و ناستوده اش را ريشه بر كندن.

الفصل الخامس و الثّلثون :حرف الرّاء بلفظ ربّ

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الرّاء بلفظ ربّ قال عليه السّلام (فصل سى و پنجم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف راء بلفظ ربّ آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

ربّ واثق خجل : بسا اطمينان دارندۀ كه شرمسار است

2

ربّ آمن وجل : بسا ايمنى كه ترسان است.

3

ربّ ساع لقاعد : بسا كوشش كننده كه براى نشسته ميدود.

4

ربّ ساهر لراقد : بسا بيدارى كه براى خواب ميكوشد.

5

ربّ كلام كلاّم : بسا سخنى كه بسيار بسيار خسته كننده است.

6

ربّ كلام كالحسام : بسا سخنى كه همچون تيغ تيز كارگر است.

7

ربّ عادل جائر : بسا شخص دادگريكه (در معنى) ستمكار است.

8

ربّ رابح خاسر : بسا سود برنده (از دنيا) كه زيانكار است.

ص: 413

9

ربّ دائب مضيّع : بسا كسى كه پيوسته بكار است و آن كار را ضايع و تباه مينمايد (مانند اغلب اعماليكه بدون علم انجام ميشود).

10

ربّ متودّد متصنّع : بسا كسيكه از روى ساختگى اظهار دوستى ميكند.

11

ربّ عاطب بعد السّلامة : بسا كسيكه پس از تندرستى هلاك گردد.

12

ربّ سالم بعد النّدامة : بسا كسى كه پس از پشيمانى رستگار گردد (و چيزى را كه خوش نميداشت باعث رهائيش شود).

13

ربّ عطب تحت طلب : بسا هلاكت و تباهى كه بدنبال خواهش باشد.

14

ربّ طرب يعود بالحرب : بسا شادئى كه بوسيلۀ جنگ بسوى انسان باز گردد (و بسا كشورهائيكه در اثر پيكار و فداكارى مجد و عظمتى بدست آوردند).

15

ربّ كلمة سلبت نعمة : بسا كلامى كه نعمتى را از انسان سلب ميكند.

16

ربّ نزهة عادت نغصة : بسا شادى و خرّمى كه غصّه و اندوه بار آرد.

17

ربّ غنى أذلّ من فقد : بسا توانگرئيكه از نادارى خواريش بيشتر باشد.

18

ربّ فقد أعزّ من أسد : بسا از دست دادن چيزيكه از بدست آوردنش عزيزتر باشد (زيرا بسيار شده است كه انسان دين و دنياى خود را در راه بدست آوردن چيزى از دست داده و آن چيز را بدست نياورده است) دربارۀ مادّه لفظ أسد بفرهنگها مراجعه شد چنين لفظى وجود ندارد جز اينكه بعضى نسخه هاى غرر الحكم ربّ فقيرا أعزّ من أسد دارد كه معنا چنين ميشود بسا فقيريكه از شير دلير گرامى تر است (يعنى اهل چاپلوسى و تملّق نيست).

19

ربّ حرف جلب حتفا : بسا يك سخن كه مرگ و سر افكندگى را ببار آورده است.

20

ربّ أمن انقلب خوفا : بسا ايمنى كه بازگشتش بسوى خوف و ترس بوده است.

21

ربّ ساع فيما يضرّه : چه بسيار كوشش كارى كه بزيان خويش كوشيده است.

22

ربّ كادح لمن لا يشكره : بسا كسيكه كوشش ميكند براى كسيكه از وى سپاسگزارى نميكند.

23

ربّ لغو يجلب شرّا : چه بسا بيهوده سخنى كه كار را بشرّ و جنگ ميكشاند.

ص: 414

24

ربّ لهو يوحش حرّا : بسا بيهوده سخنى كه آزاده مردى را (از انسان) ميرماند.

25

ربّ جرّه اللّعب و المزاح : بسا كين و كوششى كه از شوخى و مزاح پيدا شده است.

26

ربّ قول أشدّ من صول : بسا سخنى كه از جمله كردنى سخت تر باشد.

27

ربّ فتنة أثارها قول : بسا سخنى كه فتنه انگيزى كند.

28

ربّ أمنيّة تحت منيّة : بسا آرزوئى كه در زير مرگ باشد (و انسان جان در سر آن آرزو كند).

29

ربّ عمل أفسدته النّيّة : بسا عملى كه نيّتى (ناپاك) آنرا از بين ببرد.

30

ربّ أجل تحت أمل : بسا مرگى كه در زير آرزوئى نهفته است.

31

ربّ نيّة أنفع من عمل : بسا نيّتى (پاك) كه از عمل كردن سودمندتر باشد.

32

ربّ صلف أورث تلفا : بسا لاف زدنى كه موجب از بين رفتنى باشد.

33

ربّ سلب عاد خلفا : بسا ربودنى كه عوضش بجايش باز گردد.

34

ربّ عالم قتله عمله : بسا دانشمندى كه كردارش او را بكشتن دهد (چون بعلمش عمل نكرده است).

35

ربّ عالم قد قتله جهله و علمه لا ينفعه بسا دانشمندى كه نادانيش او را بكشتن داد و علمش بحالش سودمند نيفتاد (بسيار اتّفاق افتاده است اشخاص در فنّ علمى خود زبردست اند لكن در امور ديگر باصطلاح كميّتشان لنگ و تاريخ بسيار نشان ميدهد اينگونه كسانرا كه خود را بكشتن داده اند

36

ربّ جاهل نجاته جهله : بسا نادانى كه نادانيش نجاتش داد (در گرفتارى از روى تهوّر و بيباكى دست بكارى زد و رستگار شد).

37

ربّ حريص قتله حرصه : بسا آزمندى كه آزمنديش بكشتنش داد.

38

ربّ كلام جوابه السّكوت : بسا سخنى كه پاسخش (فقط) خاموشى است.

39

ربّ نطق أحسن منه الصّمت : بسا سخن گفتنى كه (بسيار) از او خاموشى بهتر است.

40

ربّ دواء جلب داء : بسا دوائى كه دردآور است

41

ربّ داء انقلب شفاء : بسا دردى كه منجرّ بشفا يافتن شود.

ص: 415

42

ربّ رجاء يؤدّى إلى الحرمان : بسا اميدى كه كار را بنا اميدى كشاند.

43

ربّ أرباح تؤل إلى الخسران : بسا سودها كه بازگشتش بزيان است.

44

ربّ لسان أتى على الإنسان : بسا زبانى كه بر انسان زيان وارد سازد.

45

ربّ خوف يعود بالأمان : بسا ترسى كه بازگشتش بر ايمنى است.

46

ربّ طمع كاذب لأمل خائب : بسا دروغين طمع كه دنبال آرزوئى زياندار است.

47

ربّ رجاء خائب لأمل كاذب : بسا اميد زيان دارى كه در پى آرزوئى دروغين است.

48

ربّ حرب جنيت من لفظة : بسا جنگى كه از گفتن يك سخن پديد آيد و سر پا گردد.

49

ربّ صبابة غرست من لحظة : بسا عشقى كه بيك نگاه نشانده سود و ريشه دواند.

50

ربّ مغبوط برخاء هو دائه : بسا شخصى كه بآسايشش حسرت برند و آن آسايش براى او دردآور است.

51

ربّ مرحوم من بلاء هو دوائه : بسا كسى كه از گرفتارى بروى رحمت آورده شود و آن گرفتارى خود دواى درد او است (و يا آنكه برحمت خدا رود و از رنج و گرفتارى برهد).

52

ربّ مبتلى مصنوع له بالبلوى : بسا گرفتارى كه آن گرفتارى براى او نيكو باشد (چون اگر گرفتارى نباشد ممكن است بسر كشى گرايد).

53

ربّ منعم عليه مستدرج بالنّعمى : بسا داراى نعمتى كه آن نعمتها بر وى باعث خوارى و خذلان است

54

ربّ جهل أنفع من حلم : بسا نادانئى كه سودش از بردبارى بيشتر باشد (چون حلم بسيار كسان را بر انسان دلير ميسازد).

55

ربّ حرب أعود من سلم : بسا جنگى كه سودش از آشتى بيشتر باشد.

56

ربّ سكوت أبلغ من كلام : بسا سكوتى كه از سخن گفتن گوياتر و رساتر است.

57

ربّ كلام أنفذ من سهام : بسا سخنى كه از تيرهاى پران كارى تر است.

58

ربّ لذّة فيها الحمام : بسا عيش و نوشى كه مرگ در پى آن است.

59

ربّ غنّى أفقر من فقير : بسا دارائى كه از ندار ندارتر است (چون آن دارا هميشه برنج و آن نادار

ص: 416

اغلب در آسايش است).

60

ربّ فقر عاد بالغنى الباقى : بسا نادارائى (در دنيا) كه بازگشتنش بسوى دارائى باقى (آخرت) است.

61

ربّ غنى أورث الفقر الباقى : بسا دارائى كه نادارى هميشگى را ببار آرد.

62

ربّ مخوف لا تحذره : بسا جاى ترسى كه از آن نمى ترسى (يعنى انسان بيجهت روى وهم و خيال از آن ميترسد).

63

ربّ قاعد عمّا يسرّه : بسا كس كه از آنچه او را مسرور ميسازد باز نشسته است (و از عمل كردن براى آخرت دست باز داشته است).

64

ربّ جامع لمن لا يشكره : بسا گرد آرندۀ كه براى كسى گرد ميآورد كه سپاسش را نميگذارد (بسيار افتد كه وارث ميخورد و لعنت هم ميفرستد).

65

ربّ قريب أبعد من بعيد : بسا نزديكى كه از دور دورتر است (دور مهربان بهتر از نزديك نامهربان است).

66

ربّ صديق حسود : بسا دوستى كه (در عين دوستى) بر انسان رشگ ميبرد.

67

ربّ بعيد أقرب من كلّ قريب : بسا دور و بيگانۀ كه از هر نزديكى نزديكتر است.

68

ربّ عشير غير حبيب : بسا خويشاوندى كه نامهربان است.

69

ربّ محتال صرعته حيلته : بسا چاره انديشى كه همان چاره انديشيش بخاكش در افكند.

70

ربّ متحرّز من شيىء فيه آفته : بسا پناه جوينده از چيزى كه تباهيش در همان است.

71

ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته :

بسا دوستى كه از نادانيش ببدى رسد نه از سوء نيّتش.

72

ربّ ملوم و لا ذنب له : بسا نكوهش شدۀ كه بى گناه است.

73

ربّ متنسّك و لا دين له : بسا زاهد و پارسائى (رياكار) كه دين ندارد.

74

ربّ ذنب مقدار العقوبة عليه إعلام المذنب به : بسا گناهى كه اندازه سزا و كيفر بر آن بشخص گناهكار خبر داده شده است (و از عواقب وخيم گنهكارى اطّلاع دارد.

75

ربّ جرم أغنى عن الاعتذار عنه الإقرار به : بسا جرمى كه اقرار كردن بآن شخص را از پوزش

ص: 417

خواستن از آن گناه بى نياز ميسازد.

76

ربّ مواصلة خير منها القطيعة : بسا پيوند وصلتى كه بريدن بهتر از آن پيوند است.

77

ربّ موهبة خير منها الفجيعة : بسا بخشيدن كه درد و مصيبت بهتر از آنست.

78

ربّ كبير من ذنبك تستصغره : بسا از گناه بزرگت كه آن را كوچك ميشمارى (در صورتى كه خيلى بزرگ است).

79

ربّ صغير من عملك تستكبره : بسا از كار كوچكت كه آن را بزرگ ميپندارى (در صورتيكه بسيار ناچيز است).

80

ربّ يسيرا أنمى من كثير : بسا اندكى كه بيش از بسيار است.

81

ربّ صغير أحزم من كبير : بسا كوچكى كه از بزرگ دورانديش تر است.

82

ربّ معرفة أدّت إلى تضليل : بسا كمال و معرفتى كه كار را بسوى گمراهى كشد.

83

ربّ مواصلة أدّت إلى تثقيل : بسا وصلت و پيوندى كه كار را بسوى سر سنگينى و گرانى كشد.

84

ربّ أخ لم تلده أمّك : بسا برادريكه مادرت او را نزائيده است (بلكه در اثر خوشخوئيت برايت پيدا شده است).

85

ربّ علم أدّى الى مضلّتك : بسا دانشى كه تو را بسوى گمراهى ميكشاند (همچون اغلب علوم امروزى از دايرۀ اسلام خارجت ميسازد).

86

ربّ مملوك لا يستطاع فراقه : بسا بندۀ (وفادارى) كه خداوندش تاب جدائيش را ندارد

87

ربّ فائت لا يدرك لحاقه : بسا گمگشتۀ كه باز آوردنش را ادراك نتوان كرد (همچون عمر و جوانى كه بازيافتنش محال است).

88

ربّ ناصح من الدّنيا عندك متّهم : بسا پند گويندۀ از دنيا كه پيش تو گرفتار تهمت است (در صورتيكه پند زمانه شنيدنى است).

89

ربّ مدّع للعلم ليس بعالم : بسا دعويدار دانشى كه دانشمند نيست.

90

ربّ صادق من خير الدّنيا عندك مكذّب بسا راست گوينده از خوبى دنيا كه نزد تو دروغگو است (و حال اينكه او راست گو است و دنيا تجارتخانۀ مردان خدا است).

91

ربّ محذور من الدّنيا عندك غير محتسب

ص: 418

بسا چيز از دنيا كه ترس آور است و پيش تو در شمار نميآيد (در دنيا گناهانى مرتكب ميشوى كه ابدا ملتفت نيستى).

92

ربّ آمر غير مؤتمر : بسا فرمان ده بر مردميكه فرمان خدا را نميپذيرد.

93

ربّ زاجر غير مزدجر : بسا منع كننده (از منكرى) كه خود منع پذير نيست.

94

ربّ واعظ غير مرتدع : بسا پند دهندۀ كه خود را از كارهاى زشت باز ندارد (و خود پند را كار نه بندد).

95

ربّ عالم غير منتفع : بسا دانشمندى كه از علمش بهره بر نگيرد.

96

ربّ خير وافاك من حيث لا ترتقبه :

بسا خير و خوبئى كه از جائى كه چشم ندارى بتو ميرسد

97

ربّ شرّ فاجاك من حيث لا تحتسبه بسا شرّ و بدئى كه از جائى كه گمان ندارى بتو ميرسد.

98

ربّما نصح غير النّاصح : چه بسا پند گوئى كه خود پزيرفتار پند نيست.

99

ربّما غشّ النّاصح : چه بسا كه گويندۀ پند غشّ و آلودگى بكار كند.

100

ربّما أصاب الأعمى قصده : چه بسا كه كورى بمقصودش برسد.

101

ربّما أخطأ البصير رشده : چه بسا كه بينا راه رشد خود را گم كند.

102

ربّما كان الدّواء داء : بسيار افتد كه دوا درد آرد.

103

ربّما كان الدّاء شفاء : بسيار افتد كه درد شفا دهد.

104

ربّما سئلت الشّىء فلم تعطه و أعطيت خيرا منه : چه بسا چيزى را كه سؤال كردى و داده نشدى و بهتر از آن را داده شدى.

105

ربّما شرق شارب الماء قبل ربّه : چه بسا نوشندۀ آبى كه پيش از سيرابيش آبش در گلو بشكند.

106

ربّما أدرك الظنّ الصّواب : بسيار افتد كه گمان راست را دريابد.

107

ربّما عزّ المطلب و الأكتساب : بسيار افتد كه كسب و خواستۀ انسان عزيز و ناياب شود.

108

ربّما أدرك العاجز حاجته : بسيار افتد كه ناتوان بحاجتش دست يابد.

ص: 419

109

ربّما خرس البليغ عن حجّته : بسيار افتد شخص سخنور از دليل خود عاجز ماند.

110

ربّما عمى اللّبيب عن الصّواب : بسيار افتد كه هوشمند از راه راست كور ماند.

111

ربّما ارتجّ على الفصيح الجواب : بسيار افتد كه پاسخ مرد سخنور را بلرزاند (و او را در جواب دادن عاجز سازد).

112

ربّما تحتّمت الأمور : بسيار افتد كه كارها حتمى شود (و دربارۀ انسان تغيير نپذيرد).

113

ربّما تنغّص السّرور : بسيار افتد كه خوشيها بناخوشى مبدّل شود.

114

ربّما أتيت من مأمنك : بسيار افتد كه از (روى اجبار و ناچارى) از مركز آسايش و ايمنيت باز گردى.

الفصل السّادس و الثّلثون :حرف الرّاء بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الرّاء بلفظ المطلق قال عليه السّلام (فصل سى و ششم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف راء بلفظ مطلق (آنحضرت عليه السّلام فرمودند:)

1

رغبتك فى زاهد فيك ذلّ : تمايل تو در چيز و يا كسيكه در تو بى ميل است سبب خوارى است

2

رغبتك فى المستحيل جهل : ميل كردن تو در چيزيكه محال است نادانى است.

3

راكب المعصية مثواه النّار : آنكه گناه را مرتكب ميشود جايگاهش آتش است.

4

راكب الظّلم يدركه البوار : آنكه بر مركب ستم سوار است هلاكت و ويرانى را درك كننده است.

5

راكب الطّاعة منقلبه الجنّة : آنكه بر اسب اطاعت سوار است بازگشتنش ببهشت است.

6

راكب العجلة مشرف على الكبوة : آنكه بر اسب تندى سوار است مشرف بربر و افتادن است.

7

راكب اللّجاج متعرّض للبلاء : آنكه اسب ستيزه خوئى را سوار است خود را بر گرفتارى عرضه كننده است.

8

ردّ الشّهوة أقضى لها و قضاؤها أشدّ لها :

شهوت را بر گرداندن براى آن برنده تر و قضا و

ص: 420

تدارك كردن آن شهوت (اعمال شده) برايش سخت تر است.

9

راكب الظّلم يكبو به مركبه : اسب ستم بالاخره سوار خويش را بسر در خواهد آورد.

10

راكب العنف يتعذّر عليه مطلبه :

آنكه بر اسب درشتى سوار است در خواستش برايش دشوار است (و بزودى بمطلبش دست نمييابد).

11

ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد الأكبر نفس را از هوا و هوس بازداشتن خود جهاد اكبر است.

12

ردّ الحجر من حيث جائك فإنّه لا يردّ الشّرّ إلاّ بالشّرّ : سنگ را از آنجا كه بر تو آمده است باز گردان كه بدى را جز با بدى نتوان باز گرداند (زيرا كه حيات و زندگانى بشر وابسته بقصاص است و اگر قصاص نباشد رشتۀ كارها از هم گسيخته شود).

13

ردع النّفس عن الهوى هو الجهاد النّافع :

نفس را از هوس بازداشتن خود جهادى است سودمند.

14

ردع الحرص يحسم الشّره و المطامع : حرص را عنان باز كشيدن آرزو و طمعها را رشته بريدن و بر كندن است.

15

روحوا فى المكارم و أدلجوا فى حاجة من هو نائم : براى كسب مكارم بآسانى گام برداريد در بر آوردن حاجت كسيكه خواب است شبخيز باشيد.

16

ردع النّفس عن زخارف الدّنيا ثمرة العقل نفس را از آرايشهاى جهان بازداشتن ثمرۀ خرد است.

17

ردع النّفس عن تسويل الهوى ثمرة النّبل :

نفس را از فريب آرزو باز داشتن ثمرۀ راست روى است

18

روّ قبل العمل تنج من الزّلل : پيش از دخول در كارى بينديش (و پايانش را بنگر) از لغزش ميرهى

19

ردع الهوى من شيمة العقلاء : هوا و هوس را كنار زدن از كردار خردمندان است.

20

ردع الشّهوة و الغضب جهاد النّبلاء :

خشم و شهوت را دست باز داشتن پيكار درست روان (و جهاد اكبر) است.

21

ردّوا البادرة بالحلم : شتاب زدگى را با بردبارى (در امورات) برگردانيدن.

22

ردّوا الجهل بالعلم : بوسيلۀ علم و دانش

ص: 421

نادانى را بازگردانيد.

23

ردّ من نفسك عند الشّهوات و أقمها على كتاب اللّه عند الشّبهات : بگاه شهوت رانيها از نفس خويش باز گردد (و در كار گناهان قدم مگذار) و بهنگام شبهه ها آن نفس را بر كتاب خداى بدار (و از كيفر كردارها بدو عذابهاى خدايش بترسان).

24

ردع النّفس و جهادها عن أهويتها يرفع الدّرجات و يضاعف الحسنات : با نفس جنگيدن و آن را از آرزوهايش باز داشتن رتبه ها را بلند ميگرداند و نيكيها را دو برابر ميكند.

25

رضا المتعنّت غاية لا تدرك : شخص سركش و خطا كار را خشنود خواستن پايانى است نيافتنى (و منزلى است نارسيدنى).

26

رضا اللّه سبحانه أقرب غاية تدرك خوشنودى خداوند سبحان نزديكترين پايانى است كه بدست ميآيد.

27

رضا اللّه سبحانه مقرون بطاعته : خوشنودى خداوند سبحان وابسته بفرمان بردارى او است

28

رزقك يطلبك فأرح نفسك من طلبه روزى تو تو را ميجويد پس نفست را از جستن روزى آسوده ساز

29

رضاك عن نفسك من فساد عقلك :

از خود راضى بودنت از فساد و نقص عقلت ميباشد (زيرا كه عاقل كامل هميشه طالب رتبۀ والاترى است).

30

رضاك بالدّنيا من سوء اختيارك و شقاء جدّك : بدنيا خوشنود بودنت از بد برگزيدنت و از بدبختيت ميباشد (زيرا نيكبختان طالب آخرت اند و از دنيا گريزان).

31

رضى بالذّلّ من كشف ضرّه لغيره : آنكس كه فقر و زيان خود را براى ديگرى آشكار كرد دل بخوارى سپرد (و دشمن را بر خويش دلير ساخت).

32

رحمة الضّعفاء تستنزل الرّحمة : مهربانى با ناتوانان (و دستگيرى از آنان) رحمت خدايرا فرود آورنده است.

33

رضى بالحرمان طالب الرّزق و من اللّئام :

آنكه از ناكسان روزى خواست دل بناكامى سپرد (چون ناكس جان را بگيرد و نان را ندهد).

34

رأى الشّيخ أحبّ إلىّ من جلد الغلام :

رأى و انديشه پيرمرد سالخورد نزد من از تندى و چاپكى جوان خورد سال محبوبتر است.

35

ركوب الأهوال يكسب الأموال : اسب

ص: 422

ترسها را سوار شدن (و بدرياهاى مهالك فرو رفتن) دارائيها را بدست آوردن است.

36

ركوب الأطماع يقطع رقاب الرّجال :

اسب طمعها را سوار شدن گردن مردن را قطع ميكند.

37

رغبة العاقل فى الحكمة و همّة الجاهل فى الحماقة : خردمند ميلش همه در حكمت و دانش است و بيخرد همّتش همه مصروف در نادانى و حماقت

38

ركوب المعاطب عنوان الحماقة : سوارى بر كارهاى تباه كننده نشانۀ حماقت و نادانى است

39

رأى الرّجل ميزان عقله : رأى و انديشه مرد ميزان عقل و خرد است.

40

رزق كلّ امرىء مقدّر كتقدير أجله :

روزى هر كس (در لوح محفوظ) مقدّر شده است همانطوريكه سر رسيد زمانش تقدير گرديده است.

41

رأى العاقل ينجى : انديشۀ دانا ميرهاند.

42

رأى الجاهل يردى : انديشه نادان بسر در ميافكند.

43

رأى الرّجل على قدر تجربته : انديشه مرد باندازۀ آزمايش او است.

44

رزق المرء على قدر نيّته : روزى شخص باندازۀ نيّت (و وابسته بهمّت) او ميباشد.

45

ربّ المعروف أحسن من ابتدائه : نيكى را تربيت نمودن بهتر است تا ابتداى بآن نيكى كردن

46

رفق المرء و سخائه يحبّبه إلى أعدائه :

نرمى و بخشندگى مرد او را نزد دشمنانش محبوب ميدارد.

47

رحمة من لا يرحم تمنع الرّحمة و استبقاء من لا يبقى يهلك الأمّة : بر بى رحم رحم كردن رحمت خدايرا باز ميدارد و پايدارى بر (اموال دنيا و) چيزيكه پاينده نيست امت را هلاك ميسازد

48

رسول الرّجل ترجمان عقله و كتابه أبلغ من نطقه : فرستادۀ مرد نمايندۀ خردش و نامه اش از گفته اش گوياتر ميباشد.

49

رويدا يسفر الظّلام كأن قد وردت الأظعان يوشك من أسرع أن يلحق :

كمى بر جاى باش تا اينكه تاريكى روشن گردد تو گوئى كوچيدن (از جهان) محقّق شده و فرود آمده است و نزديك است آنكه بشتاب ميگذرد و برسد (و عمر سر آيد و شخص بمنزلگاه رفتگان وارد گردد).

ص: 423

50

رسل اللّه سبحانه تراجمة الحقّ و السّفراء بين الخالق و الخلق : فرستادگان خداوند سبحان نمايندگان حق و پيام آرندگان بين خدا و مردم اند.

51

رتبة العلم أعلى المراتب : بالاترين پايه ها پايۀ دانش است.

52

راقب العواقب تنج من المعاطب : پايان نگر باش تا از تباهى برهى.

53

رسولك ترجمان عقلك و احتمالك دليل حلمك : فرستادۀ تو نمايندۀ عقلت و بردباريت نشانۀ حلم و حوصله ات ميباشد.

54

رسولك ميزان نبلك و قلمك أبلغ من ينطق عنك : فرستادۀ تو ترازوى سنجش راست كرداريت و قلمت از جانب تو گوياترين كس است.

55

رفاهيّة العيش فى الأمن : زدنگى آسوده در امنيّت است.

56

رزانة العقل تختبر فى الرّضا و الحزن سنگينى عقل (هر كس) در دوران شادى و اندوه بدست ميآيد (و عاقل كسى است كه هر دو حالش مساوى باشد).

57

رضاء العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه خوشنودى بنده از خودش وابسته بخشم پروردگارش ميباشد.

58

رضاء العبد عن نفسه برهان سخافة عقله : مرد كه از خودش راضى باشد دليل بر اين است كه عقلش تنك و سست است.

59

روّ قبل الفعل كيلا تعاب بما تفعل :

پيش از كار بينديش تا بدانچه كه ميكنى عيب كرده نشوى

60

رويّة المتأنّى أفضل من بديهة العجل :

آنكه با آرامش كار ميكند انديشه اش افزونتر از كسى است كه بتندى ميانديشد (و عاقبت كار پشيمانى برميآورد)

الفصل السّابع و الثّلثون :حرف الزّاى

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الزّاى قال عليه السّلام:

(فصل سى و هفتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين على بن أبيطالب عليه السّلام در حرف زاى آنحضرت فرمودند

1

زكوة العلم نشره : زكوة و پاكيزه كنندۀ دانش

ص: 424

آن را آشكار ساختن است.

2

زكوة الجاه بذله: زكوة بزرگى آن را كار بستن (و كار زير دستان را گشودن است).

3

زكوة المال الأفضال : زكوة مال بخشش است

4

زكوة القدرة الإنصاف : زكوة قدرت و توانائى انصاف دادن است.

5

زكوة الجمال العفاف : زكوة و پاكيزه كنندۀ جمال پاكدامنى است.

6

زكوة الظّفر الإحسان : زكوة پيروزى (با زيردستان) نيكى كردن است.

7

زلّة اللّسان أنكى من إصابة السّنان لغزش زبان دردناكتر از رسيدن زخم نيزه است

8

زكوة البدن الجهاد و الصّيام : در راه خدا جنگيدن و روزه گرفتن پاكيزه كنندۀ بدن است

9

زكوة اليسار برّ الجيران و صلة الأرحام زكوة توانگرى با همسايگان نيك كردن و با خويشان پيوند نمودن است.

10

زكوة الصّحّة السّعى فى طاعة اللّه : زكوة تندرستى در طاعت خدا كوشيدن است.

11

زكوة الشّجاعة الجهاد فى سبيل اللّه : زكوة دلاورى در راه خدا پيكار كردن است.

12

زكوة السّلطان إغاثة الملهوف : زكوة پادشاه بفرياد بيچاره رسيدن است.

13

زكوة النّعم إصطناع المعروف : زكوة نعمتهاى خدا نيكى را كار بستن است.

14

زكوة العلم بذله لمستحقّه و إجهاد النّفس بالعمل به : زكوة دانش آن را به نيازمندش بخشيدن و (نادان را از گمراهى رهاندن) و نفس را بدان واداشتن است.

15

زيادة الفعل على القول أحسن فضيلة و نقص الفعل عن القول أقبح رذيلة : كردار را بر گفتار فزودن بهترين فضيلت و كردن را از گفتار كمتر كردن زشت ترين رذيلت است.

16

زد من طول أملك فى قصر أجلك و لا تغرّنك صحّة جسمك و سلامة أمسك فإنّ مدّة العمر قليلة و سلامة الجسم مستحيلة : از طول امل و آرزويت (بگير و) در كوتاهى سر رسيدت بيفزاى نكند كه تندرسيت و سلامتى امروزت تو را بفريبد زيرا كه مدّت عمر كوتاه و كم و سلامتى جسم از بين رفتنى است.

ص: 425

17

زين المصاحبة الاحتمال : بردبارى و تحمّل آرايشگر يارى است.

18

زين الرّياسة الأفضال : بخشش (بمردم مستمند) آرايشگر رياست است.

19

زين العلم الحلم : حلم و بردبارى زينت كنندۀ علم است.

20

زين النّعم صلة الرّحم : پيوند با خويشاوند آرايش كنندۀ نعمتها است.

21

زين الشّيم رعى الذّمم : نگهدارى حقوق آرايش كنندۀ روشها است.

22

زين الدّين العقل : عقل و خرد آرايش كنندۀ دين است.

23

زين الملك العدل : با مردم بعدل رفتار كردن آرايش كنندۀ ملك است.

24

زين الأيمان الورع : پرهيز و پارسائى آرايش كنندۀ ايمان است.

25

زين العبادة الخشوع : ترس از خدا آرايشگر عبادت است.

26

زين الحكمة الزّهد فى الدّنيا : زهد و كناره گيرى از دنيا آرايش كنندۀ علم و حكمت است.

27

زين الدّين الصّبر و الرّضا : صبر (بر مكاره) و رضا (ى بقضاى خدا بودن) آرايش كننده دين است.

28

زلّة العالم تفسد العوالم : لغزش شخص عالم عالمها را خراب ميگرداند.

29

زيارت بيت اللّه أمن من عذاب جهنّم :

خانه خدا را زيارت كردن از عذاب جهنّم ايمن ماندنست

30

زلّة العالم كانكسار السّفينة تغرق و تغرق معها غيرها : لغزش عالم همچون شكستن كشتى است غرق ميشود و ديگران را هم با خودش غرق ميكند.

31

زوال النّعم بمنع حقوق اللّه منها و التّقصير فى شكرها : حقوق خدايرا ندادن و در شكر نعمتهاى خدا كوتاهى كردن باعث از بين رفتن نعمت است.

32

زلّة الرّأى تأتى على الملك و تؤذن بالهلك انديشه لرزان بر پادشاهى زيان وارد ميكند و هلاكت را اشعار ميدارد.

33

زهدك فى الدّنيا ينجيك و رغبتك فيها ترديك : زهد ورزيدن در دنيايت تو را (از

ص: 426

آتش جهنّم) ميرهاند و ميل و دل باختنت بدان دنيا تو را بسر در ميافكند (و بدبخت ميسازد).

34

زلّة اللّسان تأتى على الإنسان : لغزش زبان زيان است (و او را بيچاره ميسازد).

35

زلّة اللّسان أشدّ من جرح السّنان : لغزش زبان زيانش بر انسان از زخم نيزه و سنان كارى تر است.

36

زلّة العاقل محذورة : لغزش شخص خردمند خطرناك است.

37

زلّة الجاهل معذورة : لغزش نادان عذرش پذيرفته است (بخلاف دانا كه مسئول است و عذرش پذيرفتنى نيست).

38

زلّة العاقل شديدة النّكاية : لغزش مرد خردمند اثرش (بر مردم) سخت است.

39

زلّة العالم كبيرة الجناية : لغزش شخص عالم و دانشمند جنايتش بزرگ است.

40

زيادة العقل تنجى : عقل كه (بر جهل) بچربد انسانرا ميرهاند.

41

زيادة الجهل تردى : جهل كه (بر عقل) بچربد انسان را بسر در ميافكند.

42

زوال الدّول باصطناع السّفّل : كار را بمردم پست و ناكس سپردن دولتها را از بين بردنست

43

زيادة الشّكر و صلة الرّحم تزيدان النّعم و تفسحان فى الأجل : شكر را فزودن و با خويش پيوند نمودن در نعمتها افزودن و اجل را دور كردن و وسعت دادن است.

44

زهد المرء فيما يفنى على قدر يقينه بما يبقى : زهد ورزيدن مرد در آنچه (از مال جهان) كه نابود شدنى است باندازۀ يقين او است بآنچه (از ثوابهاى آخرت) كه باقى و بودنى است.

45

زاد المرء إلى الأخرة الورع و التّقى : توشۀ كه مرد بسوى آخرت ميكشد پرهيز و پارسائى است.

46

زيادة الدّنيا يفسد الآخرة : دنيا را افزودن آخرت را تباه ساختن است.

47

زر فى اللّه أهل طاعته و خذ الهداية من أهل ولايته : مردان فرمان بردار را بخاطر خدا زيارت كن و رشد و هدايت را از دوستان خدا فراگير.

48

زوروا فى اللّه و أعطوا فى اللّه و امنعوا فى اللّه در راه خدا زيارت كنيد در راه خدا بدهيد و در راه

ص: 427

خدا باز گيريد (و در تمام امورات اوّل خدا را منظور داريد).

49

زايلوا أعداء اللّه و واصلوا أولياء اللّه از دشمنان خدا جدا شويد و بدوستان خدا به پيونديد

50

زخارف الدّنيا تفسد العقول الضّعيفة زيور و زيب جهان خردهاى زبون و ناتوان را تباه ميگرداند (لكن مردان خرددل بدان نسپرند و از راه بدر نشوند).

51

زمان العادل خير الأزمنة : دوران پادشاه دادگستر بهترين دوران جهان است.

52

زمان الجائر شرّ الأزمنة : دوران پادشاه بيدادگر بدترين دورانهاى روزگار است.

53

و قال عليه السّلام فى ذكر الإيمان: زلفى لمن ارتقب و ثقة لمن توكّل و راحة لمن فوّض و جنّة لمن صبر : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ ايمان فرمودند: ايمان نزديك كننده بخدا است كسى را كه مراقبتش باشد و پناه است براى آنكه آن را پشتيبان گيرد و سبب آسايش است براى آنكه امر خود را بدان سپرد و سپر است براى آنكه بر آن شكيب ورزد (و از راهش بدر نرود).

54

زد فى اصطناع المعروف و أكثر من إسداء الإحسان فإنّه أبقى ذخرا و أجمل ذكرا :

در نيكوكارى بيفزاى و در كار بستن نيكيها استوار باش كه آن پايدارترين پس انداز و زيباترين يادگار است

55

زلّة المتوفّى أشدّ زلّة و علّة اللّوم أقبح علّة : لغزش شخص خوددار (از لغزشها) سخت ترين لغزش و رنج پستى و ناكسى زشت ترين رنج و درد است.

56

زيادة الشّره دنائة و مذلّة : حرص و آز بسيار سبب پستى و خوارى است.

57

زينة القلوب إخلاص الإيمان : پاكيزگى دلها بايمان پاك و خالص داشتن است.

58

زينة الإسلام إعمال الإحسان : آرايش اسلام بكار بستن نيكى و احسان است.

59

زينة البواطن أجمل من زينة الظّواهر :

آرايش درونها زيباتر از آرايش بيرونها است.

60

زلّة اللّسان أشدّ هلاك : لغزش زبان سخت ترين هلاكت است.

61

زيادة الشّهودة تزرى بالمرؤة : شهوت بسيار مردانگى را معيوب ميسازد.

ص: 428

62

زيادة الشّحّ تفسد الفتوّة و فساد الأخوّة :

بخل بسيار مردانگى را تباه ميسازد و برادريرا از بين ميبرد.

63

زلّة القدم أهون استدراك : لغزش پاى آسان ترين باز يافت است (لكن لغزش عقل تداركش بسيار مشكل است).

64

زين الإيمان طهارة السّرائر و حسن العمل فى الظّواهر : پيرايش ايمان بپاكيزگى درونها و نيكوكارى در برونها است.

65

زنوا أنفسكم قبل أن توزنوا و حاسبوها قبل أن تحاسبوا و تنفّسوا من ضيق الخناق قبل عنف السّياق : نفوس خويش را بسنجيد پيش از آنكه سنجيده شوند و از آنها حساب بكشيد پيش از آنكه از آنها حساب بكشند و از اين تنگناى گلوگير (در طاعت و عبادت خداى) دمى بر آريد پيش از رانده شدن بدرشتى و سختى بسوى آخرت.

(در خاتمه) اين چند روايت را كه در غرر الحكم نيست بمناسبت از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كتاب فقيه و جاهاى ديگر نقل مينمايم: فى زيارة الأرحام عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و اله: من مشى إلى ذى قرابة بنفسه و ماله ليصل رحمه أعطاه اللّه عزّ و جلّ أجر مائة شهيد و له بكلّ خطوة أربعون ألف حسنة و محى عنه أربعين ألف سيّئة و رفع له من الدّرجات مثل ذلك و كان كمن عبد اللّه عزّ و جلّ مائة سنة صابر محتسبا: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود هر كس خودش يا با مالش بسوى خويشى براى صله رحم برود خداوند پاداش صد شهيد بوى عطا فرمايد و بهر قدمى چهل هزار حسنه بوى دهد و چهل هزار گناه از وى ببخشد و مانند آن درجات برايش بالا برد و مانند كسى باشد كه صد سال خدا را بحال سختى و شكيبائى عبادت كرده باشد عن جبرئيل عليه السّلام قال لكلّ شىء زينة و زينة الصّلوة رفع الأيدى عند كلّ تكبيرة و هو معنى النّحر فصلّ لربّك و انحر: از جبرئيل عليه السّلام است كه فرموده است: براى هر چيزى زينتى است و زينت نماز بلند كردن دستها است نزد هر تكبيرى در نماز و معنى نحر در سورۀ كوثر هم همين است (كه خدا به پيغمبر دستور داد كه براى پروردگارت نماز

ص: 429

بخوان و نحر كن و در تفسير صافى در ذيل ترجمۀ اين آيه اشاره بهمين معنى شده است كه وقتى جبرئيل اين آيه را آورد حضرت رسول پرسيدند اين چه نحرى است كه خدا مرا بدان امر فرموده است عرض كرد بلند كردن دستها است بهنگام ركوع و سجود كردن).

الفصل الثّامن و الثّلثون :حرف السّين بلفظ سبب

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف السّين بلفظ سبب قال عليه السّلام (فصل سى و هشتم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف سين بلفظ سبب آنحضرت فرمودند

1

سبب المحبّة السّخاء: سخاوت سبب دوستى است

2

سبب الإئتلاف الوفاء : وفادارى سبب آميزش است

3

سبب صلاح الدّين الورع : پارسائى سبب اصلاح دين است.

4

سبب فساد اليقين الطّمع : طمعكارى سبب تباهى ايمان و يقين است.

5

سبب صلاح الإيمان التّقوى : پرهيزكارى سبب اصلاح ايمان است.

6

سبب فساد العقل الهوى : هوى پرستى سبب فساد عقل است.

7

سبب الشّقاء حبّ الدّنيا : دوستى دنيا باعث بدبختى است.

8

سبب زوال النّعم الكفران : كفران نعمت باعث از بين بردن نعمت است.

9

سبب المحبّة الإحسان : نيكى با مردم باعث دوستى است.

10

سبب العطب طاعة الغضب : فرمان غضب را بردن باعث هلاكت است.

11

سبب تزكية الأخلاق حسن الأدب :

حسن ادب (در دين) باعث پاكيزگى اخلاق است.

12

سبب الكمد الحسد : حسد باعث اندوه دائمى است.

13

سبب الفتن الحقد : كين توزى باعث فتنه ها است

14

سبب السّيادة السّخاء : سخاوت سبب سيادت است.

15

سبب الشّحناء كثرة المراء : ستيزه خوئى

ص: 430

باعث كين توزى بسيار است.

16

سبب الهياج اللّجاج : ستيز و لجاج سبب انگيزش فتنه است.

17

سبب زوال اليسار منع المحتاج : سبب از بين رفتن توانگرى نيازمند را محروم داشتن است

18

سبب العفّة الحياء : حيا و شرم سبب پاكدامنى است.

19

سبب صلاح النّفس العروف عن الدّنيا :

كناره گيرى از جهان باعث اصلاح نفس است.

20

سبب الفقر الإسراف : بى اندازه خرج كردن سبب نادارى است.

21

سبب الفرقة الاختلاف : اختلاف (در ميان هر ملّت و جمعيّتى) باعث پراكندگى است.

22

سبب القناعة العفاف : پاكدامنى باعث قناعت و بكم ساختن است.

23

سبب الشّره غلبة الشّهوة : غلبۀ شهوت و خواهش باعث حرص بسيار است.

24

سبب الفجور الخلوة : خلوت كردن (با زن اجنبى) باعث فسق و فجور است.

25

سبب الوقار الحلم : بردبارى سبب سنگينى و وقار است.

26

سبب الخشية العلم : علم و دانش باعث ترس از خدا است.

27

سبب السّلامة الصّمت : خاموشى باعث رستگارى است.

28

سبب الفوت الموت : مرگ سبب نابودى است.

29

سبب الإخلاص اليقين : يقين بخدا سبب خلوص و پاكى نيّت است.

30

سبب الورع قوّة الدّين : استوارى دين باعث پرهيزكارى است.

31

سبب الحيرة الشّكّ : شكّ (در دين خدا) باعث سرگردانى است.

32

سبب فساد الدّين الهوى : هوا پرستى باعث تباهى دين است.

33

سبب فساد العقل حبّ الدّنيا : حبّ دنيا باعث از بين بردن عقل و خرد است.

34

سبب المزيد الشّكر : شكر و سپاس سبب فزونى نعمت است.

35

سبب تحوّل النّعم الكفر : كفر و ناسپاسى باعث برگشتن نعمتها است.

ص: 431

36

سبب المحبّة البشر : گشاده روئى باعث

37

سبب صلاح النّفس الورع : پارسائى باعث صلاح نفس است.

38

سبب فساد الورع الطّمع : طمعكارى باعث از بين بردن پارسائى است.

39

سبب التّدمير سوء التّدبير : سوء تدبير و كج انديشى باعث هلاكت و بسر در افتادن است.

الفصل التّاسع و الثّلثون :حرف السّين باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف السّين باللّفظ المطلق قال عليه السّلام (فصل سى و نهم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف سين بلفظ مطلق آنحضرت (ع) فرمودند

1

سنّة الكرام ترادف الأنعام : روش نيكان نعمتها را پى در پى دادن است.

2

سنّة اللّئام قبح الكلام : روش ناكسان سخن زشت گفتن است.

3

سلاح الجهّال السّفه : سبكى و بيخردى آلت كار نادانان است.

4

سلاح الحرص الشّره : آلت كار آزمندى نيازمندى بسيار است (كه آن ضدّ عفّت است).

5

سلاح اللّؤم الحسد : رشگ بر ديگران بردن آلت كار ناكسى است.

6

سلاح الشّرّ الحقد : كين توزى آلت كار بدى است.

7

سنّة الكرام الوفاء بالعهود : روش نيكان بر پيمانها (ئى كه ميبندند) وفادار ماندن است

8

سنّة اللّئام الجحود : روش ناكسان ستيزه خوئى است.

9

سنّة الكرام الجود : روش نيكان جود و بخشش است.

10

سلاح المؤمن الدّعاء : دعا و زارى بدرگاه خدا ابزار كار مؤمن است.

11

سلاح الموقن الصّبر على البلاء و الشّكر فى الرّخاء : ابزار كار شخص داراى يقين صبر بر گرفتارى و شكر در آسايش است.

12

سعادة المرء القناعة و الرّضا : نيكبختى مرد

ص: 432

در قناعت و خوشنودى (از خدا) است

13

سلاح المؤمن الاستغفار : ابزار كار مؤمن از خدا آمرزش خواستن است.

14

سلاح الحازم الاستظهار : ابزار كار شخص دورانديش يار و پشتيبان جستن است.

15

سنّة الأبرار حسن الاستسلام : روش نيكان خوب و نيكو گردن نهادن (در پيشگاه خدا) است.

16

سنّة الأخيار لين الكلام و إفشاء السّلام روش نيكان سخن را نرم گفتن و سلام را آشكار كردن است.

17

سوء الخلق شؤوم و الإسائة إلى المحسن لؤم : بدخوئى زشت و بدى كردن با شخص نيكو كار نكوهيده است.

18

سوء الخلق شرّ قرين : زشتخوئى بدترين قرين و يار است.

19

سوء النّيّة داء دفين : كج انديشى (دربارۀ مردم) درد پنهانى است.

20

سوء العقل دليل لؤم الأصل : بدكردارى نشانۀ زشت نهادى و بدطينتى است.

21

سلطان الدّنيا ذلّ و علوها سفل : جهان سلطنتش خوارى و بلنديش پستى است.

22

سوء التّدبير سبب التّدمير : نفشه را زشت كشيدن سبب هلاكت است.

23

سوء التّدبير مفتاح الفقر : نقشه را زشت كشيدن گشايندۀ ابواب فقر است.

24

سوء الظنّ بالمحسن شرّ الإثم و أقبح الظّلم :

بدگمانى دربارۀ شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت ترين ستم است.

25

سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم : بدگمانى دربارۀ كسيكه خيانت كار نيست از ناكسى است

26

سوء الظّنّ يفسد الأمور و يبعث على الشّرور : بدگمانى (دربارۀ مردم) كارها را در هم ميريزد و بديها را بر ميانگيزد.

27

سرور الدّنيا غرور و متاعها ثبور :

خوشى جهان فريب و كالايش غم و اندوه است.

28

سلطان العاقل ينشر مناقبه : پادشاه خردمند خوبيهايش منتشر ميگردد.

29

سلطان الجاهل يبدى معايبه : پادشاه بيخرد زشتيهايش هويدا ميگردد.

ص: 433

30

سامع ذكر اللّه ذاكر : آنكه ذكر خدا را شنونده است خودش بياد خدا است.

31

ساعة ذلّ لا تفى بعزّ الدّهر : ساعتى خوارى با عزّت روزگار برابرى نميكند.

32

سامع هجو القول شريك القائل : شنوندۀ سخن بيهوده شريك بيهوده گو است.

33

ساعد أخاك على كلّ حال و زل معه حيث ما زال : در هر حال با برادرت مساعدت كن و با او بيفت هر جا كه بيفتد (و برخيز هر جا كه برخيزد و منظور حضرت عليه السّلام مداراى با مردم است.

34

سامع الغيبة أحد المغتابين : غيبت شنو خودش يكى از دو غيبت كننده است.

35

سادة أهل الجنّة الأتقياء المتّقون :

مهتر و آقاى بهشتيان پرهيزكاران و انديشناكانند

36

سوف يأتيك أجلك فاجمل فى الطّلب (اى آدميزاد) مرگ بزودى بر تو خواهد تاخت در كار طلب (مال جهان) آهسته باش.

37

سوف يأتيك ما قدّر لك فخفّض فى المكتسب : زودا آنچه كه برايت مقدّر شده است بتو برسد بنابراين در كار كسب عنان بازكش (و تند مران).

38

سوسوا إيمانكم بالصّدقة : ايمان خويش را با دادن تصدّق نگهداريد (و انسان تا ايمان بآخرت نداشته باشد صدقه نميدهد).

39

سوسوا أنفسكم بالورع و داووا مرضاكم بالصّدقة : نفوس خويش را بوسيلۀ پرهيز و پارسائى حفظ كنيد و بيمارانتان را با دادن تصدّق مداوا نمائيد.

40

سياسة النّفس أفضل سياسة و رياسة العلم أشرف رياسة : نگهدارى نفس برترين نگهداريها و سرورى علم بالاترين سروريها است.

41

سياسة الدّين بحسن اليقين : نگهدارى دين با نيكى يقين است.

42

سادة أهل الجنّة المخلصون : سيّد و سرور بهشتيان پاكيزگانند.

43

سياسة العدل ثلاثة لين فى حزم و استقصاء فى عدل و إفضال فى قصد :

سياست درست سه سياست است نرمى در احتياط

ص: 434

كنجكاوى در كار عدل و بخشش در ميانه روى (منظور اينست كه شخص در امورات دنيا و آخرتش حدّ وسط را رعايت كند و كارها را با هشيارى و بيدارى انجام دهد).

44

سوء الخلق يوحش القريب و ينفّر البعيد كج خلقى خويش و نزديك را ميرماند و دور و بيگانه را ميرنجاند.

45

سرور المؤمن بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه : مؤمن شاديش بفرمانبردارى پروردگارش و اندوهش بر گناهش ميباشد

46

سل عمّا لا بدّ لك من عمله و لا تعذر فى جهله : بپرس از آنچه كه از بجا آوردن آن ناچارى و در ندانستن آن عذرت پذيرفته نميشود (مسائل واجبۀ دينى را بهر طورى است فرا گير)

47

سل عن الرّفيق قبل الطّريق : پيش از راه از همراه بپرس (تا گرفتار رفيق بد نشوى).

48

سلوا اللّه سبحانه العفو و العافية و حسن التّوفيق : از خداوند سبحان گذشت از گناه و تندرستى و خوبى توفيق را بخواهيد.

49

سل عن الجار قبل الدّار : پيش از خانه خريدن از همسايه بپرس.

50

سادة أهل الجنّة الأتقياء الأبرار :

سرور بهشتيان پرهيزكاران و نيكان اند.

51

ستّة تختبر بها عقول الرّجال: المصاحبة و المعاملة، و الولاية، و العزل، و الغنى، و الفقر : شش چيز است كه عقلهاى مردان بآنها سنجيده ميشوند: همراهى و همنشينى داد و ستد كردن، فرماندار بودن، معزول شدن، دارائى، ندارى.

52

سلوا اللّه سبحانه العافية من تسويل الهوى و فتن الدّنيا : از خداوند سبحان بخوانيد رستگارى از حيله هاى هوا و فتنه هاى دنيا.

53

سادة النّاس فى الدّنيا الأسخياء و فى الأخرة الأتقياء : سروران مردم در دنيا سخاوتمندان و در آخرت پرهيزكارانند.

54

سالم اللّه تسلم أخراك : با خداى آشتى كن تا در آخرت رستگار باشى.

55

سالم النّاس تسلم دنياك : با مردم آشتى كن تا در دنيايت رستگار باشى.

56

سالم اللّه تسلم و اعمل للآخرة تغنم : با خداى

ص: 435

آشتى كن رستگار ميشوى و براى آخرت كار كن فائده ميبرى.

57

سلّموا لأمر اللّه سبحانه و أمر وليّه فإنّكم لن تضلّوا مع التّسليم : در پيشگاه امر خداوند سبحان و امر ولىّ خدا تسليم شويد زيرا كه شما با تسليم شدن هيچگاه گمراه نخواهيد شد.

58

سلامة العيش فى المداراة : زندگى سالم و گوارا در نرمى (با مردم) است.

59

ستّة تخبر بها عقول النّاس: الحلم عند الغضب، و القصد عند الرّغب، و الصّبر عند الرّهب، و تقوى اللّه فى كلّ حال، و حسن المدارة، و قلّة المماراة شش چيز است كه عقول مردم بآنها آزمايش ميگردد بردبارى بهنگام خشم، ميانه روى بگاه ميل و رغبت در كارى، شكيب بهنگام ترس (از گرفتارى) از خدا ترسيدن در هر حال، و (با مردم) خوب مدارا و رفتار كردن، و كين و ستيز را كم نمودن.

60

سهر اللّيل شعار المتّقين و شيمة المشتاقين شب زنده دارى روش پرهيزكاران و پيشۀ عشّاق و آرزومندان است.

61

سهر العيون بذكر اللّه خلصان العارفين و حلوان المقرّبين : شب را با ياد خدا بيدار بودن (محص انس و) پاكى عارفان و دوستى بخدا نزديكانست.

62

سهر اللّيل فى طاعة اللّه ربيع الأولياء و روضة السّعداء : شب را در طاعت خدا بيدار بودن بهار دوستان و بوستان (پر گل و ريحان) نيكبختان است.

63

سهر اللّيل بذكر اللّه سبحانه غنيمة الأولياء و سجيّة الأتقياء :

شب را با ياد خداوند سبحان بيدار ماندن بخش و بهرۀ دوستان خدا و روش پرهيزكاران است.

64

سيّئة تسوئك خير من حسنة تعجبك :

گناهى كه تو را از آن بد آيد بهتر از نيكى و ثوابى است كه تو را خوش آيد.

65

سرّك سرور ان كتمته و ان أذعته كان ثبورك : رازت را اگر پنهان دارى شادى و سرور و اگر فاشش نمائى اندوه و سوك است.

66

سامع الغيبة شريك المغتاب : شنوندۀ غيبت شريك غيبت كننده است.

67

سمع الأذن لا ينفع مع غفلة القلب : با

ص: 436

غفلت دل (پند) شنيدن گوش سودمند نيست.

68

سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء: فروتنى و بخشندگى نردبان بزرگى و شرف اند.

69

ساع سريع نجا و طالب بطىء رجا : كوشنده تندرو (در آخرت) رستگارى يافت و خواهندۀ كندر و اميدوار ماند.

70

سخف المنطق يزرى بالبهاء و المروّة : سخن را سبك و بى وزن گفتن زيب و بهاى مردانگى را عيبناك ميسازد.

71

سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الأخوّة گفتار زشت جاه و رتبۀ مرد را ميكاهد و برادرى را تباه ميسازد.

72

ساهل الدّهر ما ذلّ لك قعوده و لا تخاطر بشىء رجاء أكثر منه : مادام كه كار بكام و روزگار براى تو رام و افتاده است تو نيز كار زمانه را بر خويش آسان گير و بيش از سازكارى چيزى از آن اميد نداشته باش.

73

سعادة الرّجل فى إحراز دينه و العمل لآخرته نيكبختى مرد در اينست كه دينش را حفظ كند و براى آخرتش كار كند.

74

سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه :

بدگمانى رفيقش را بسر در ميافكند و دورى كننده از خود را (از گرفتارى دنيا و آخرت) ميرهاند.

75

سبع أكول حطوم خير من وال غشوم ظلوم آن درندۀ كه طعمۀ خويش را خورنده و درهم شكننده است بهتر از فرماندارى است كه ستمگر و درهم شكنندۀ مردم است.

76

سوء الخلق شؤم و الإسائة إلى المحسن لوم :

بدخوئى زشت و با نيكوكار بدى كردن نكوهيده است.

77

سوء الجوار و الإسائة إلى الأبرار من أعظم اللّؤم : بهمسايگى و با نيكان بدى كردن از بزرگترين زشتيها است.

78

سفك الدّماء بغير حقّها يدعوا إلى حلول النّقمة و زوال النّعمة : خون ناحق ريختن كار را بخشم خدا و از بين بردن نعمت ميكشاند.

79

سل المعروف ممّن ينساه و اصطنعه إلى من يذكره : خوبى را از آن كس كه فراموشش ميكند باز گير و دربارۀ آن كس كه بياد دارد بكار بند.

80

سرّك أسيرك فإن أفشيته صرت أسيره : راز تو اسير تو است اگر آن را فاش كردى

ص: 437

(و بديگران گفتنى) تو اسير اوئى.

81

ستّة يختبر بها أخلاق الرّجال: الرّضا و الغضب، و الأمن، و الرّهب، و المنع، و الرّغب : شش چيز است كه خوى مردان بدانها آزمايش ميشود: خشم و خوشنودى، ترس و ايمنى، مايل بودن، و مانع شدن (در امورات و كارها از خدا نسبت به بنده و از بنده نسبت بخدا)

82

ستّة يختبر بها دين الرّجل: قوّة الدّين و صدق اليقين، و شدّة التّقوى، و مغالبة الهوى، و قلّة الرّغب، و الإجمال فى الطّلب : شش چيز است دين مرد بدان آزمايش ميگردد: دين استوار، يقين راست و درست، پافشارى در پرهيزكارى هوا را مغلوب كردن، كمى آرزو (مندى بدنيا) در كار طلب (روزى و مال) بأجمال و مسامحه بر گذار كردن.

83

سنام الدّين الصّبر و اليقين و مجاهدة الهوى : بالاترين درجۀ دين (سه چيز است) صبر و يقين و با هواى نفس جنگيدن.

84

ستّة لا يمارون: الفقيه، و الرّئيس و الدّنىّ، و البذىّ، و المرئة، و الصّبىّ شش كس اند كه با آنها ستيزه كردن نتوان:

مرد فقيه و دانا، رئيس و سرور، شخص ناكس، مرد بى شرم، زن در خانه، و كودك (كه هر كس با اين شش طايفه بستيز بر خيزد بآزار و نابودى خود برخاسته است كما لا يخفى).

85

سلونى قبل أن تفقدونى فإنّى بطرق السّماء أخبر منكم بطرق الأرض : پيش از آنكه مرا نيابيد هر چه ميخواهيد از من بپرسيد زيرا آگاهى من باخبار و راههاى آسمانى بيش از شما باخبار و راههاى زمينى است (بعد از آن حضرت فرمودند: هر كس پس از من اين ادّعا را بكند رسوا ميشود همينطور هم شد).

86

سارعوا إلى الطّاعات و سابقوا إلى فعل الصّالحات فإنّى قصّرت لكم فإيّاكم أن تقصروا : بسوى طاعات بشتابيد و بر كارهاى پسنديده و شايسته بر يكديگر پيشى جوئيد زيرا كه من (جادّۀ نيكبختى را هموار و) راهرا براى شما كوتاه كردم نكند كه شما در كار كوتاهى كنيد و تقصير نمائيد (كه سخت پشيمان ميشويد).

87

سلونى قبل أن تفقدونى فو اللّه ما فى القرآن

ص: 438

آية إلاّ و أنا أعلم فيمن نزلت و أين نزلت فى سهل أو فى جبل و إنّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا ناطقا : پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد (و از درياى دانش من گهرهاى گران سنگ بچنگ آريد) سوگند با خداى كه در قرآن آيتى نيست جز آنكه من ميدانم آن آيه درباره كى (و براى چه) نازل شده است در كوه بوده يا در زمين صاف و هموار پروردگارم مرا دلى بسيار دانا و زبانى گويا بخشيده است.

88

ستّ من قواعد الدّين إخلاص اليقين و نصح المسلمين و إقامة الصّلوة و ايتاء الزّكوة و حجّ البيت و الزّهد فى الدّنيا :

شش چيزند كه آنها از پايه هاى دين اند (دربارۀ احكام الهى) يقين خالص داشتن، مسلمانان را نصيحت كردن نماز را بپاى داشتن، زكوة دادن، حجّ گذاردن و در دنيا كناره گرفتن.

89

سوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس : بدخوئى زندگانى را (بر انسان) تنگ ميكند و نفس را برنج ميافكند.

90

سوء الخلق يوحش النّفس و يرفع الأنس :

بدخوئى نفس را بوحشت ميافكند و انس و مودّت را از بين ميبرد.

91

سلوا القلوب عن المودّات فإنّها شواهد لا تقبل الرّشا : دوستيها و محبّتها را از دلها بپرسيد كه آنها گواهانى اند كه رشوه ها را نپذيرند.

92

سهر العيون بذكر اللّه سبحانه فرصة السّعداء و نزهة الأولياء : ديدگان را با ياد خداوند سبحان بيدار داشتن جولانگاه نيكبختان و تفرّجگاه دوستان خدا است.

93

سابقوا الأجل فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل فيرهقهم الأجل : بر اجلها سبقت گيريد زيرا نزديك است اميد و آرزوى ايشان بريده شود و اجل آنها را درهم كوبد.

94

سابقوا الأجل و أحسنوا العمل تسعدوا بالمهل : بر اجل پيشى گيريد و عمل را نيكو گذاريد تا با يافتن مهلت و مجال نيكبخت گرديد.

95

سفهك على من فوقك جهل مرد :

در افتادن تو با كسيكه از تو بالاتر است نادانى هلاك كننده ايست.

96

سفهك على من فى درجتك نقار كنقار

ص: 439

الدّيكين و هراش كهراش الكلبين و لن يتفرّقا إلاّ مجروحين أو مفضوحين و ليس ذلك فعل الحكماء و لا سنّة العقلاء و لعلّه أن يحلم عنك فيكون أوزن منك و أكرم و أنت أنقص منه و ألأم : در افتادن تو با كسيكه در درجۀ تو است جنگى است همچون جنگيدن دو خروس جنگى با هم و گزيدنى است همچون گزيدن دو سگ و اين دو تا از هم باز نگردند جز اينكه هر دو زخمين و رسوا باشند و اين هم كار و روش دانشمندان و خردمندان نيست چه بسا كه او از تو بگذرد و گران سنگ تر و گرامى تر از تو از كار در آيد و تو كم وزن تر و ناكس تر خواهى بود (بنابراين تا ممكن است با اشخاصى كه از تو بالاتر يا پائين تر يا مساوى اند بايستى ترك جدال و نزاع كنى).

97

سفهك على من دونك جهل موذ :

در افتادن و جنگيدن تو با كسيكه از تو پائين تر است نادانى ايست آزار دهنده.

98

و قال عليه السّلام فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سنّته القصد، و فعله الرّشد، و قوله الفصل، و حكمه العدل كلامه بيان، و صمته أفصح لسان : و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ رسولخدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود:

رسولخدا روشش ميانه روى، كردارش درست، گفتارش جدا كننده حق از باطل، فرمانش عدل و داد، سخنش بيان كنندۀ حقيقت، و خاموشيش گوياترين زبان بود.

99

سلوا اللّه سبحانه الإيمان و اعملوا بموجب القرآن : از خداوند سبحان ايمان را درخواست كنيد و دستورات قرآن را كار بنديد (تا رستگار گرديد)

100

سكون النّفس الى الدّنيا من أعظم الغرور :

نفس را بدنيا سكون دادن و آرامش بخشودن از بزرگترين فريبها است.

101

سكر الغفلة و الغرور أبعد إفاقة من سكر الخمور : بهوش آمدن از مستى غفلت و غرور سخت تر و دورتر از مستى شرابها است.

102

سوء العقوبة من لؤم الظّفر : كينه را سخت و بد كشيدن از بد پيروزى جستن است (يعنى كسانى كه از راه حيله و تزوير بر دشمن پيروز ميگردند او را بسختى بزنجير آزار ميكشند و گر نه بزرگان پس از پيروزى با اسير بمهربانى رفتار ميكنند).

ص: 440

الفصل الأربعون :حرف الشّين بلفظ شكر

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الشّين بلفظ شكر قال عليه السّلام (فصل چهلم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف شين بلفظ شكر آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

شكر إلهك بطول الثّناء : سپاسگزارى از پروردگارت بدوام ثناى تو از او است.

2

شكر من فوقك بصدق الولاء :

سپاسگزارى از كسيكه مافوق تو است بدرستى با وى دوستى نمودن است.

3

شكر نظيرك بحسن الإخاء : سپاسگذارى از كسى كه با تو برابر است به نيكو برادرى كردنست

4

شكر من دونك بسيب العطاء : سپاسگذارى آنكه از تو پائين تر است بخشش را بر وى روان ساختن است.

5

شكر المنعم عصمة من النّقم : ولىّ نعمت را سپاسگذاردن خويشتن را از بلاها و كينه ها نگهداشتن است.

6

شكر الإله يدرّ النّعم : خدايرا سپاسگزاردن نعمت ها را بر خويش باريدن است.

7

شكر النّعمة يقضى بمزيدها و يوجب تجديدها : نعمت را سپاسگذاردن آن نعمت را بسوى زيادتى كشد و موجب فراوانى آن گردد.

8

شكر النّعمة أمان من تحويلها و كفيل بتأييدها : شكر نعمت سبب ايمنى از برگشتن و ضامن هميشگى بودن آن است.

9

شكر المؤمن يظهر فى عمله : سپاسگزارى مؤمن (از خدا) در كردارش هويدا است.

10

شكر المنافق لا يتجاوز لسانه : منافق و دور و شكر گذاريش از زبانش تجاوز نميكند (و نفاقش باو اجازه نميدهد كه حقّ شكر را ادا كند).

11

شكر نعمة سالفة يقضى يتجدّد نعم مستأنفه : نعمتهاى گذشته را سپاسگذاردن كار را بسوى نعمتهاى تازه و نو ميكشاند.

12

شكر النّعم يضاعفها و يزيدها : نعمتها را

ص: 441

سپاسگذاردن آنها را بسيار و افزون ميگرداند.

13

شكر النّعم يوجب مزيدها و كفرها برهان جحودها : نعمتها را سپاسگذاردن موجب افزودن آنها و ناسپاسى كردن نشانۀ منكر شدن آنها است

14

شكر النّعمة أمان من حلول النّقمة : نعمت را سپاسگذاردن از فرود آمدن گرفتارى خود را نگهداشتن است.

15

شكر العالم على علمه عمله به و بذله لمستحقّه : سپاسگذارى عالم باين است كه بعلمش عمل كند و آن را به مستحقّ آن علم ياد دهد.

16

شكرك للرّاضى عنك يزيده رضا و وفاء سپاسگذارى تو از كسيكه از تو خوشنود است رضا و وفادارى او را ميافزايد.

17

شكرك للسّاخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطّفا : سپاسگذارى تو از كسيكه بر تو خشمگين است مهربانى و سازگارى او را براى تو واجب ميگرداند.

18

و قال عليه السّلام لرجل هنّأه بولد:

شكرت الواهب و بورك لك فى الموهوب و بلغ أشدّه و رزقت برّه : (اين جمله در مقام دعا است يعنى) موفّق باشى تا خداى بخشنده را شكر كنى و بركت داده شوى در آنچه كه بخشيده شدۀ اميد است آن مولود بسر حدّ كمال رسد و از خوبيش برخوردار گردى.

19

شكر الإحسان من أثنى على مسديه و ذكر بالجميل موليه : شكر نيكى را آنكس گذارد كه نيكى كننده را ستايش كند و او را به نيكى ياد نمايد.

الفصل الحادى و الأربعون :حرف الشّين بلفظ شرّ

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الشّين بلفظ شرّ قال عليه السّلام:

(فصل چهل و يكم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الشّين بلفظ شرّ آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

شرّ الأفعال ما جلب الآثام : بدترين كردارها آنست كه گناهان را جلب نمايد.

2

شرّ الأموال ما أكسب المذام : بدترين مالها مالى است كه نكوهشها بار آورد.

ص: 442

3

شرّ الآراء ما خالف الشّريعة : بدترين رأيها آنست كه مخالف با شريعت (اسلام) باشد.

4

شرّ الأفعال ما هدم الصّنيعة : بدترين كردارها آنست كه نيكى را از بين ببرد.

5

شرّ النّاس من يظلم النّاس : بدترين مردم كسى است كه بمردم ستم روا دارد.

6

شرّ النّاس من يغشّ النّاس : بدترين مردم كسى است كه براى مردم بد انديشد (و آنها را بفتنه در افكند).

7

شرّ ما صحب المرء الحسد : رشگ و حسد بدترين چيزى است كه با مرد همراه است.

8

شرّ ما سكن القلب الحقد : بدترين چيزى در دل جاى ميگيرد كين توزى و بدخواهى است.

9

شرّ المصائب الجهل : نادانى بدترين گرفتاريها است.

10

شرّ الملوك من خالف العدل : بدترين سلاطين كسى است كه بخلاف عدالت كار كند.

11

شرّ الأموال مال لم يغن عن صاحبه :

بدترين مالها مالى است كه دارندۀ خود را بى نيازى ندهد

12

شرّ الأموال مال لم ينفق فى سبيل اللّه منه و لم تؤدّ زكوته : بدترين مالها مالى است كه آزاد در راه خدا انفاق نگردد و زكوتش داده نشود.

13

شرّ البلاد بلد لا أمن فيه و لا خصب بدترين شهرها شهرى است كه ايمنى و ارزانى در آن نيست (و انسان در آن آسايش ندارد).

14

شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب : بدترين مردم كسى است كه پوزش پذير نيست و از گناه نميگذرد.

15

شرّ الزّوجات من لا تواتى : بدترين زنها زنى است كه در مجامعت تن بمرد در ندهد (التّواتى المجامعة).

16

شرّ الولاة من يخافه البرىء : بدترين فرماندهان كسى است كه بى گناه از او بترسد.

17

شرّ الأولاد العاقّ : بدترين فرزندان آنست كه فرمان پدر و مادر نبرد.

18

شرّ الأخلاق الكذب و النّفاق : بدترين خوها خوى دروغگوئى و دو روئى است.

19

شرّ إخوانك من أرضاك بالباطل :

بدترين برادران تو كسى است كه تو را بباطل خورسند دارد (و بهترين دوستانت كسى است كه براه

ص: 443

راست و حقّت باز آرد).

20

شرّ من صاحبته الجاهل : بدترين كسى كه او را همراه ميگيرى نادان است.

21

شرّ الوزراء من كان للأشرار وزيرا :

بدترين وزيران وزيرى است كه در دستگاه بدان و نادرستان وزارت داشته است (و راه و رسم وطن فروشى را نيك آموخته است.

22

شرّ الأمراء من كان الهوى عليه أميرا :

بدترين فرماندهان كسى است كه هواى نفس بر وى امارت داشته باشد.

23

شرّ العلم ما أفسدت به رشادك : بدترين دانشها دانشى است كه راه رشد و هدايتت را بدان تباه سازى (مانند اغلب علوم مادّى امروزى كه بيشتر جوانان را طبيعى و لا مذهب بار ميآورد).

24

شرّ العمل ما أفسدت به معادك : بدترين كردارها آنست كه آخرتت را بآن از بين ببرى.

25

شرّ ما ألقى فى القلب الغلول : بدترين چيزى كه در دل انداخته ميشود كين توزى و ناپاكى است

26

شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول : بدترين چيزى كه مرد بدان مشغول ميگرداند زياده روى (در هر كارى) است.

27

شرّ الثّناء ما جرى على ألسنة الأشرار :

بدترين ستايشها ستايشى است كه بر زبان بدان جارى گردد.

28

شرّ إخوانك من أحوجك إلى مداراة و ألجأك إلى اعتذار : بدترين برادران تو كسى است كه تو را (در برابر ديگران) نيازمندتر ميسازد و بعد ز خواهى ناچارت گرداند.

29

شرّ لا يدوم خير من خير لا يدوم : بدى ناپايدار بهتر از نيكى ناپايدار است.

30

شرّ النّاس من يرى أنّه خيرهم : بدترين مردم كسى است كه خود را بهتر از ديگران بيند.

31

شرّ النّاس من لا يبالى أن يراه النّاس مسيئا : بدترين مردم كسى است كه باك ندارد از اينكه مردم گنهكارش بينند.

32

شرّ القول ما نقض بعضه بعضا : بدترين سخن آنست كه بعضى از آن بعض ديگر را باطل سازد.

33

شرّ إخوانك من يبتغى لك شرّ يومه :

بدترين برادران تو كسى است كه تو را بروز زشت و بد خويش نشاندن خواهد.

ص: 444

34

شرّ النّاس من لا يشكر النّعمة و لا يرعى الحرمة : بدترين مردم كسى است كه نعمت را سپاس نگذارد و حرمت و حشمت را رعايت ننمايد

35

شرّ إخوانك من تتكلّف له : بدترين برادران تو كسى است كه از براى او بزحمت افتى.

36

شرّ العلم علم لا يعمل به : بدترين علمها علمى است كه بدان عمل نگردد.

37

شرّ الإخوان الخاذل : بدترين برادران برادرى است كه تو را خوار كند.

38

شرّ الأصحاب الجاهل : بدترين ياران نادان است.

39

شرّ الأموال ما لم يخرج منه حقّ اللّه سبحانه : بدترين مالها مالى است كه حقّ خداى بزرگ از آن داده نشده باشد.

40

شرّ الأوطان ما لم يأمن فيه القطّان بدترين جاها جائى است كه ساكنانش در آن امنيّت نداشته باشند.

41

شرّ النّاس من سعى بالإخوان و نسى الإحسان بدترين مردم كسى است كه دربارۀ برادران ببدى كوشد و نيكى را فراموش نمايد.

42

شرّ الإخوان المواصل عند الرّخاء المفاصل عند البلاء : بدترين برادران كسى است كه بهنگام آسايش پيوند كند و بگاه گرفتارى (رشتۀ برادرى و دوستى را) ببرّد.

43

شرّ إخوانك من أغراك بهوى و ولّهك بالدّنيا : بدترين برادران تو كسى است كه تو را بهوى و هوس بفريبد و از دنيايت بترساند (مثلا نگذارد دست ببذل و بخشش گشائى و از فقرت بترساند).

44

شرّ القضاة من جارت أقضيته : بدترين قاضيان قاضئى است كه احكام صادرۀ او از روى جور و ستم باشد.

45

شرّ الأمراء من ظلم رعيّته : بدترين فرماندهان فرماندهى است كه برعيّتش ستم كند.

46

شرّ الأمور أكثرها شكّا : بدترين كارها كارى است كه شكّ در آن بيشتر باشد.

47

شرّ الرّؤيا أكثرها إفكا : بدترين خوابها خوابى است كه دروغ و بهتان در آن بيشتر باشد

48

شرّ الفقر المنى : بدترين نادارى آرزومندى است (كه نامحدود است او انسان بهر چه برسد باز

ص: 445

آرزوى بيشتر كند).

49

شرّ المحن حبّ الدّنيا : بدترين گرفتاريها دوستى دنيا است.

50

شرّ الفقر فقر النّفس : بدترين ندارى آنست كه انسان نفسا و جنسا فقير باشد.

51

شرّ الأمور الرّضا عن النّفس : بدترين كارها (خودپسندى و) از خود راضى بودن است.

52

شرّ الإيمان ما دخله الشّكّ : بدترين ايمان ايمانى است كه شكّ داخلش باشد.

53

شرّ إخوانك من داهنك فى نفسك و ساترك عيبك : بدترين برادران تو برادرى است كه در كار خواهش نفست با تو مدارا كند و عيبت را بر تو بپوشاند (و نگذارد برفع آن بكوشى)

54

شرّ الخلائق الكبر : بدترين خوها خود پسندى است.

55

شرّ الأشرار من تبجّح بالشّرّ : بدترين بدان كسى است كه ببدى خورسندى دهد و خوشحال گردد.

56

شرّ الشّيم الكذب : بدترين روشها دروغگوئى است.

57

شرّ ما ضيّع فيه العمر اللّعب : بدترين چيزيكه عمر در آن تباه ميگردد لعب و بازى در دنيا است.

58

شرّ إخوانك الغاشّ المداهن : بدترين برادران تو كسى است كه دل با تو بد ميدارد و خويشتن دار است.

59

شرّ النّوال ما تقدّمه المطل و تعقّبه المنّ : بدترين بخششها آنست كه كندى بر آن پيشى گيرد و منّت نهادن آن را دنبال كند.

60

شرّ النّاس من لا يرجى خيره و لا يؤمن شرّه : بدترين مردم كسى است كه اميد خيرى در وى نرود و از بديش راه ايمنى نباشد.

61

شرّ إخوانك من يتبطّىء عن الخير و يبطّئك معه : بدترين برادران تو كسى است كه خودش در كار خير كند و تو را هم با خودش بكندى واميدارد

62

شرّ النّاس من لا يعتقد الأمانة و لا يجتنب الخيانة : بدترين مردم كسى است كه اعتقاد بامانت دارى ندارد و از خيانت كارى نمى پرهيزد.

63

شرّ النّاس من لا يعفو عن الهفوة و لا يستر

ص: 446

العورة : بدترين مردم كسى است كه از لغزش نميگذرد و عيب را نمى پوشاند.

64

شرّ النّاس من يعين على المظلوم :

بدترين مردم كسى است كه ستمگر را بر شخص ستمكش يارى ميكند.

65

شرّ النّاس من ادّرع اللّوم و نصر الظّلوم بدترين مردم مردى است كه زره ناكسى را در پوشد و ستمكار را يارى كند.

66

شرّ إخوانك و أغشّهم لك من أغراك بالعاجلة و ألهاك عن الآجلة : بدترين برادران و بدخواه ترين ايشان براى تو كسى است كه تو را بدوستى دنيا برانگيزد و از كار آخرت تو را ببازى گيرد و مشغول سازد:

67

شرّ النّاس من كان متتبّعا لعيوب النّاس عميّا عن معايبه : بدترين مردم كسى است كه عيوب مردم را دنبال كند و نابيناى عيوب خود باشد

68

شرّ النّاس من يخشى النّاس فى ربّه و لا يخشى ربّه فى النّاس : بدترين مردم كسى است كه در كار پروردگارش از مردم بترسد (و بكار حق اقدام ننمايد) و در كار مردم از خدا بترسد (و بمردم ستم روا دارد).

69

شرّ النّاس من يبتغى الغوائل للنّاس :

بدترين مردم كسى است كه مردم را دچار گرفتاريها خواهد

70

شرّ الأصحاب السّريع الانقلاب : بدترين ياران كسى است كه زودتر از يارى و دوستى برگردد

71

شرّ الأتراب الكثير الارتياب : بدترين همسران پر شكّ ترين ايشان است.

72

شرّ القلوب الشّاكّ فى إيمانه : بدترين دلها دلى است كه در ايمانش دچار شكّ و ترديد باشد.

73

شرّ المحسنين الممتنّ بإحسانه : بدترين نيكوكاران كسى است كه با نيكى كردنش بر مردم منّت گذارد.

74

شرّ الأمور السّخط للقضاء : بدترين كارها بر قضاى خداوندى خشمگين بودن است.

75

شرّ الفتن محبّة الدّنيا : بدترين فتنه ها دوستى دنيا است.

76

شرّ النّاس من لا يثق بأحد لسوء فعله بدترين مردم كسى است كه از فرط بدكاريش بهيچكس اعتماد نكند (و همگان را چون خود پندارد).

77

شرّ النّاس من يتّقيه النّاس مخافة شرّه :

ص: 447

بدترين مردم كسى است كه مردم از بيم بدكاريش از او بترسد.

78

شرّ النّاس من كافى على الجميل بالقبيح و خير النّاس من كافى على القبيح بالجميل:

بدترين مردم كسى است كه نيكى را ببدى پاداش دهد و بهترين مردم كسى است كه بدى را با نيكى عوض گذارد.

79

شرّ النّاس الطّويل الأمل السّيّىء العمل :

بدترين مردم كسى است كه آرزويش دراز و زشت كار است.

80

شرّ آفات العقل الكبر : بدترين آفتهاى عقل و خرد گردنكشى است.

81

شرّ أخلاق النّفس الجور : بدترين خوهاى نفس انسانى جور است و ستم.

الفصل الثّانى و الأربعون :حرف الشّين بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الشّين بلفظ المطلق قال عليه السّلام فصل چهل و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الشّين بلفظ مطلق آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

شاور قبل أن تعزم و فكّر قبل أن تقدم پيش از آنكه عزم كارى كنى مشورت كن و پيش از آنكه قدم در كارى نهى بينديش.

2

شاور ذوى العقول تأمن من الزّلل و النّدم با خردمندان مشورت كن از لغزش و پشيمانى ايمن باش.

3

شاور فى أمورك الّذين يخشون اللّه ترشد در كارهايت با خدا ترسان (و پرهيزكاران) مشورت كن تا راه بكارت برى.

4

شدّة الحقد من شدّة الحسد : بدانديشى و كين توزى بسيار از بسيارى و سختى رشگ و حسد است.

5

شرف الرّجل نزاهته و جماله مروّته :

شرف مرد بگشاده روئى و خرّم روانى او و زيبائيش بجوانمرديش ميباشد.

6

شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته : شرف و ارجمندى مؤمن بواسطۀ ايمانش و عزّتش بفرمان

ص: 448

برداريش (از خدا) ميباشد.

7

شفيع المجرم خضوعه بالمعذرة : شفيع شخص گنهكار زاريش بعذر خواهى ميباشد.

8

شتّان بين عمل تذهب لذّته و تبقى تبعته و بين عمل تذهب مؤنته و تبقى مثوبته : فرق بسيارى است بين كار و گناهى كه لذّتش برود و رنجش باقى ماند با كار و طاعتى كه زحمتش برود و اجر و پاداشش باقى ماند.

9

شجاعة الرّجل على قدر همّته و غيرته على قدر حميّته : دليرى و گردنفرازى مرد باندازۀ همّتش و غيرت و رشگش بقدر حميّت و ناموس پرستيش ميباشد (و زناكاران خود باكى ندارند از اينكه ديگرى با ناموس آنها بزنا پردازد)

10

شيئان لا يعرف قدرهما إلاّ من سلبهما الغنى و القدرة : دو چيز است كه قيمت و قدرشان شناخته نشود جز آندم كه آن دو گرفته شوند آن دو يكى توانگرى است ديگر توانائى و نيرومندى (ارزش اين دو بگاه ندارى و پيرى خوب مشهود ميگردد).

11

شيئان لا يعرف فضلهما إلاّ من فقدهما ألشّباب و العافية : دو چيز است كه پايه و فزونى آن دو شناخته نگردد مگر گاهى كه گم شوند يكى جوانى ديگر تندرستى.

12

شيئان لا يؤنّف منهما المرض و ذو القرابة المفتقر : دو چيز است كه ننگ داشتن و تن زدن از آن دو روا نيست يكى دردمندى ديگرى فقر و ندارى.

13

شيئان لا تسلم عاقبتهما الظّلم و الشّرّ :

دو چيزى است كه پايان آن دو سالم نيست يكى ستم ديگرى بدى است (بمردم).

14

شيئان لا يبلغ غايتهما العلم و العقل :

دو چيزى است كه بكنه و پايان آن دو رسيدن نتوان يكى علم، ديگرى عقل است.

15

شيئان لا يوزن ثوابهما العفو و العدل دو چيز است ثواب آن دو را سنجيدن نتوان يكى گذشت از گناه ديگرى عدل است.

16

شيئان هما ملاك الدّين الصّدق و اليقين دو چيز است آن دو پايه و بنياد دين اند يكى راستى، ديگرى درستى (و باور داشتن احكام الهى را).

17

شيئان لا يوازنهما عمل حسن الورع و

ص: 449

الإحسان إلى المؤمنين : دو چيزاند كه هيچ عملى با آن دو برابرى نكند يكى پرهيزكارى نيكو، ديگر خوبى كردن با مؤمنان.

18

شدّة الحرص من قوّة الشّره و ضعف الدّين پر حرص زدن (در بدست آوردن اموال دنيا) از نيرومندى ميل و خواهش و ناتوانى دين است.

19

شدّة الجبن من عجز النّاس و ضعف اليقين :

بسختى ترسيدن (از پيش آمدهاى جهان) از ناتوانى مردم و سستى يقين بخدا است.

20

شغل من الجنّة و النّار أمامه : سرگرم (بتدارك كار خويش) شد هر كس كه بهشت و دوزخش در پيش روى است.

21

شغل من كانت النّجاة و مرضاة اللّه مرامه سرگرم (بانجام وظايف دين خويش) گرديد كسيكه رستگارى و رضاى خدا روش او است.

22

شيمة العقلاء قلّة الشّهوة و قلّة الغفلة روش خردمندان شهوت و غفلت را از خويش كم كردن است.

23

شيمة الأتقياء اغتنام المهلة و التّزوّد للرّحلة : روش پرهيزكاران فرصت را غنيمت شمردن و براى كوچ كردن توشه گرد آوردنست.

24

شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة : مردم موجهاى فتنه ها را با كشتيهاى نجات (كه آل محمّداند) درهم شكافيد (تا بسلامتى بساحل نجات برسيد و اين خطبه ايست كه حضرت بهنگامى ايراد كردند كه پس از رحلت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ابو سفيان بآن جناب عرض كرد من بحمايت تو با ابى بكر ميجنگم تا خلافت را براى تو بدست آرم و منظورش ايجاد هرج و مرج بود) (نهج البلاغه).

25

شوقّوا أنفسكم إلى نعيم الجنّة تحبّوا الموت و تمققوا الحياة : نفوس خويش را بسوى نعمتهاى بهشت تشويق كنيد مرگ را دوست و زندگى را دشمن داريد (تا در بزم قرب خداى جاى گيريد).

26

شرع اللّه سبحانه لكم الإسلام فسهّل شرائعه و أعزّ أركانه على من حاربه :

خداوند سبحان اسلام را براى شما راهى ساخت و راه و روش آنرا براى شما آسان ساخت (و سرچشمه هاى آن را آسان و گوارا گرفت تا بدستوراتش براحتى عمل كنيد) و بنيان آن را عزيز و ارجمند گردانيد بر كسيكه بخواهد با آن اسلام بجنگد (فلذا هر كس

ص: 450

با اسلام در افتد بر افتد).

27

شرّ الأعداء أبعدهم غورا و أخفاهم مكيدة بدترين دشمنان آن كسى است كه بررسى و انديشه اش دورتر و كين و كيدش پنهانتر است (و دشمنيش با انسان روى عقل و انديشه استوار است).

28

شرّ الألفة إطراح الكلفة : بدترين آميزشها ديگرى را برنج و زحمت انداختن است.

29

شرط المصاحبة قلّة المخالفة : شرط يار و مصاحب آنست كه مخالفت را كم كند.

30

شين العلم الصّلف : لاف زدن و گزاف گفتن علم را زشت ميگرداند.

31

شين السّخاء السّرف : اسراف زشت گردانندۀ سخاوت است.

32

شيعتنا كالنّحل لو عرفوا ما فى جوفها لأكلوها شيعيان ما همچون زنبور عسل اند اگر دشمنان ما بدانند (از شيرينى محبّت و ولايت ما) در درون آنها چيست البتّه آن را بخورند.

33

شيعتنا كالأترجّة طيّب ريحها حسن ظاهرها و باطنها : شيعيان ما ترنج را مانند كه بويش پاكيزه و ظاهر و باطنش نيكو است.

34

و قال عليه السّلام فى ذكر القرآن شافع مشفّع و قائل مصدّق : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ قرآن فرمودند: قرآن شفيع است كه شفاعتش مقبول است و گوينده ايست كه گفتارش باور داشته شده است.

35

شافع الخلق العمل بالحقّ و لزوم الصّدق حق را كار بستن و درستى را همراه بودن شفاعت كننده مردمان است.

36

شاركوا الّذى قد أقبل عليه الرّزق فإنّه أجدر بالحظّ و أخلق بالغنى : با كسى كه روزى بسويش روى آورده است شركت كنيد كه آن به بهره مندى سزاوارتر و براى توانگرى پسنديده تر است.

37

شيمة ذوى الألباب و النّهى الإقبال على دار البقاء و الإعراض عن دار الفناء و التّولّة بجنّة المأوى : روش عقلاء و خردمندان بردار باقى روى آوردن و از دار فانى روى گرداندن و ببهشت جاودانى دل باختن است.

ص: 451

الفصل الثّالث و الأربعون :حرف الصّاد بلفظ صلاح

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الصّاد بلفظ صلاح قال عليه السّلام (فصل چهل و سوّم) از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف صاد بلفظ صلاح آنحضرت فرمودند:

1

صلاح العمل بصلاح النّيّة : عمل پاك به نيّت پاك و درست است.

2

صلاح البدن الحمية : تندرستى در گرسنگى و كم خوراكى است.

3

صلاح العيش التّدبير : درست زندگى كردن در دورانديشى است.

4

صلاح الرّأى بنصح المستشير : انديشۀ درست از پند آنكه با وى مشورت ميشود بدست ميآيد.

5

صلاح الدّين الورع : دين درست با پرهيزكارى است.

6

صلاح النّفس قلّة الطّمع : اصلاح نفس در كم طمعى است.

7

صلاح الإيمان الورع و فساده الطّمع :

اصلاح ايمان با تقوا و ورع و فسادش در طمعكارى است.

8

صلاح العقل الأدب : اصلاح عقل با علم و ادب است.

9

صلاح التّقوى تجنّب الرّيب : اصلاح پرهيزكارى از شك ها و ريبها دورى گزيدن است.

10

صلاح المعاد بحسن العمل : اصلاح كار آخرت به نيكوكارى است.

11

صلاح العبادة التّوكّل : شايستگى امر عبادت و خدا پرستى بتوكّل بر خدا است.

12

صلاح البريّة العقل : شايستگى كار مردم بعقل و خرد است.

13

صلاح الرّعيّة العدل : كار رعيّت با عدل و داد بسامان ميرسد.

14

صلاح النّفس مجاهدة الهوى : اصلاح كار نفس بجنگيدن با هوا و هوس است.

15

صلاح الآخرة رفض الدّنيا : بسامان كردن كار آخرت دنيا را از خود دور كردن است.

ص: 452

16

صلاح السّرائر برهان البصائر : درونها را (از كيد و كين) پيراستن نشانه درستى بينشها است.

17

صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر :

پاكيزگى برونها نشانۀ درستى و پاكى درونها است.

18

صلاح الإنسان فى حسن اللّسان و بذل الإحسان : زيور و آرايشگر انسان (در نيك گفتارى و) خوش زبانى و نيكى را كار بستن است

19

صلاح الدّين بحسن اليقين : زيور و آرايشگر دين بخوبى يقين است.

20

صلاح ذات البين أفضل من عامّة الصّلوة و الصّيام : اصلاح و سازش دادن بين دو نفر را بالاتر از يكسال نماز خواندن و روزه گرفتن است (و اين قسمت در وصاياى آنحضرت و در غرر الحكم نيست)

الفصل الرّابع و الأربعون :حرف الصّاد بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الصّاد بلفظ المطلق قال عليه السّلام فصل چهل و چهارم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام در حرف صاد بلفظ مطلق آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

صحّة الدّنيا أسقام و لذّاتها آلام :

تندرستى دنيا بيماريها و لذّاتش دردها است.

2

صحّة الأجسام من أهنأ الأقسام : تندرستيها از گواراترين بخششها و بهره ها است.

3

صحّة الضّمائر من أفضل الذّخائر : پاك درونيها از برترين اندوخته ها است.

4

صدق الإيمان و صنايع الإحسان من أفضل الذّخائر : ايمان درست را دارا بودن و خوبيها را كار بستن از برترين اندوخته ها است.

5

صحّة الودّ من كرم العهد : دوستى درست از خوش پيمانى است.

6

صحّة الأمانة عنوان حسن المعتقد :

درستى (و اداى) امانت نشانۀ نيك اعتقاديست

7

صواب الرّأى يؤمن الزّلل : انديشه درست شخص را از لغزش ايمن ميدارد.

8

صواب الفعل يزيّن الرّجل : كردار درست (و روش نيك) مرد را مى آرايد.

9

صواب الرّأى بالدّول و يذهب بذهابها

ص: 453

انديشۀ درست با دولتها دست دهد و برفتن آن دولتها از دست ميرود.

10

صيانة المرئة أنعم لحالها و أدوم لجمالها اينكه زن خود را نگهدارد بحال او بهتر و براى زيبائيش پايدارتر است.

11

صواب الجاهل كالزلّة من العاقل : كار درست شخص نادان مانند لغزش شخص خردمند دانا است (يعنى همانطوريكه دانا كمتر ميلغزد نادان كار نيك را بندرت و كم انجام ميدهد).

12

صن إيمانك من الشّكّ فإنّ الشّكّ يفسد الإيمان كما يفسد الملح العسل : ايمان خويش را از شكّ و ترديد نگهدار زيرا شكّ ايمانرا تباه ميسازد بدانسانكه نمك عسل را تباه مينمايد.

13

صواب الرّأى بإجالة الأفكار :

درستى رأى بواسطۀ درستى و ميداندارى انديشه ها است.

14

صاحب السّوء قطعة من النّار : رفيق بد پارۀ از آتش است (كه انسان را ميسوزاند).

15

صاحب المعروف لا يعثر و إذا عثر وجد متّكأ : خداوند نيكى و احسان از پاى در نيفتد و اگر گاهى افتاد تكيه گاهى خواهد يافت.

16

صحبة الأخيار تكتسب الخير كالرّيح إذا مرّت بالطّيب حملت طيبا : همراهى با نيكان كسب نيكى كند مانند باديكه گاهى بر مشگ و بوى خوش بوزد مشگ بهمراه ميآورد.

17

صاحب السّلطان كراكب الأسد يغبط بموضعه و هو أعرف بموضعه : همنشين سلطان شير سوار را ماند كه ديگران جايگاهش را آرزو كنند و او خود ميداند چه جايگاهى (مخوف و پر خطرى دارد)

18

صبرك على المصيبة يخفّف الرّزيّة و يجزل المثوبة : صبر كردنت بر مصيبت اندوه را سبك و ثواب را دو چندان ميسازد.

19

صديق الجاهل متعوب منكوب : دوست شخص نادان همواره رنج زده و نكبت يافته است.

20

صاحب المال متعوب و الغالب بالشّرّ مغلوب مالدار هميشه برنج است و آنكه بواسطه بدى و ستم پيروز شده است شكست خورده است.

21

صير الدّين حصن دولتك و الشّكر حرز نعمتك فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب و كلّ نعمة يحرزها الدّين لا تسلب :

ص: 454

قرار ده دين را پناه دهندۀ دولت و سپاسگذارى را پناه نعمت زيرا كه هر نعمتى كه در پناه دين بدست آيد شكست ناپذير و هر نعمتى كه دين نگهداريش كند باز گرفتنى نيست (كه نيست).

22

صاحب الإخوان بالإحسان و تغمّد الذّنوب بالغفران : با احسان با برادران همراهى كن و گناهان را بآمرزش بپوش (تا خداوند با تو نيكى كند و گناهانت را بيامرزد).

23

صنائع الإحسان من فضائل الإنسان :

كار بستن نيكيها از فضل و فزونيهاى انسان است.

24

صنائع المعروف تقى مصارع الهوان :

بكار بستن نيكيها (را دربارۀ مردم) شخص را از پرتگاههاى خوارى نگه ميدارد.

25

صاحب العقلاء تغنم و أعرض عن الدّنيا تسلم : خردمندان را يار باش بهره ببر رخ از دنيا برتاب رستگار باش.

26

صلة الرّحم تدرّ النّعم و تدفع النّقم :

با خويش پيوند كردن نعمت را فرو ميبارد و خشم و نقمت را از بين ميبرد.

27

صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى ترافق الملأ الأعلى : يار خردمندان باش با دانشمندان بنشين بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه فرشتگان و بالائيان شوى

28

صاحب الحكماء و جالس الحلماء و أعرض عن الدّنيا تسكن جنّة المأوى : يار دانشمندان باش و با برد باران بنشين و دنيا را كنار زن ساكن بهشت برين باش.

29

صحبة الأشرار تكسب الشّرّ كالرّيح إذا مرّت بالنّتن حملت نتنا : نشستن با بدان بدى بار آرد چونان باد گاهى كه بر چيز گنديده بد بوزد بوى بد با خود آرد.

30

صنائع المعروف تدرّ النّعماء و تدفع البلاء : نيكيها را كار بستن نعمتها را فرو ميبارد و بلاها را رفع مينمايد.

31

صحبة الأحمق عذاب الرّوح : همنشينى با نادان روح را رنج ميدهد.

32

صحبة الولىّ اللّبيب حياة الرّوح : همنشينى با دوست عاقل روح را زنده ميكند.

33

صلة الرّحم من أحسن الشّيم : با خويش پيوند كردن از بهترين روشها است.

ص: 455

34

صلة الرّحم منماة للعدد مثراة للنّعم :

پيوند با خويشاوند عدد و شماره را ميروياند و نعمتها را ميافزايد.

35

صلة الرّحم تسوء العدوّ و تقى مصارع السّوء : پيوند با خويشاوند دشمن را بد حال ميگرداند و شخص را از پرتگاههاى بد نگه ميدارد.

36

صلوا الّذى بينكم و بين اللّه تسعدوا بدانچه ميان شما و خدا است (از دين و احكام) به پيونديد تا نيكبخت شويد.

37

صلة الأرحام تثمر الأموال و تنسئ فى الآجال پيوند با خويشاوندان مالها را ميوه دار ميگرداند و مرگها را بتأخير ميافكند (ألنّساء التّأخير يقال أنسوته بعته بتأخير و منه النّسية فى مقابل النّقد).

38

صدقة السّرّ تكفّر الخطيئة و صدقة العلانية مثراة فى المال : صدقۀ پنهان گناه را مى پوشاند و صدقۀ پيدا در مال ميافزايد.

39

صل عجلتك بتأنّيك و سطوتك برفقك و شرّك بخيرك و انصر العقل على الهوى تملك النّهى : شتابت را بآهستگيت و تندى و افروخته گيت را بنرميت و بديت را بخوبيت پيوند ده و عقلت را بر هوا پرستيت يارى ده تا خداوند خردگردى (و درهاى حكمت بر دلت باز گردد).

40

صدّق بما سلف من الحقّ و اعتبر بما مضى من الدّنيا فإنّ بعضها يشبه بعضا و آخرها لاحق بأوّلها : از حق آنچه كه گذشته است تصديق كن و از گذشت كار جهان پند گير زيرا پارۀ از جهان بپارۀ ديگر ماند (آنچه با ديگران كرده با تو هم همان كند) و آخرش بمانند اوّلش ميباشد.

41

صدقة العلانية تدفع ميتة السّوء :

صدقه را آشكار دادن مردن بد را از بين ميبرد.

42

صلة الرّحم موجب المحبّة و تكبت العدوّ پيوند با خويشاوند موجب مهر و محبّت است و دشمن را برو ميافكند و خوار ميدارد.

43

صنيع المال يزول بزواله : گرد آرندۀ مال بدنبال مال از بين ميرود (و علم پس از مرگ شخص را زنده ميدارد.

44

صديق كلّ امرء عقله و عدوّه جهله هر كس عقلش دوستش و جهلش دشمنش ميباشد.

45

صديق الأحمق فى تعب : دوست شخص

ص: 456

نادان هميشه در رنج است.

46

صديق الأحمق معرض للعطب : دوست شخص نادان هميشه در لب پرتگاه تباهى است.

47

صديقك من نهاك و عدوّك من أغراك دوستت كسى است كه تو را (از زشتى و شتاب در كارها) باز دارد و دشمنت كسى است كه گولت زند و فريبت دهد

48

صيّر الدّين جنّة حياتك و التّقوى عدّة وفاتك : دين را سپر زندگيت بدار و ترس و پرهيز از خدا را پناه و پس انداز مردنت گير.

49

صدق الرّجل على قدر مرؤته : درستى مرد باندازۀ مروّتش ميباشد.

50

صيانة المرء على قدر ديانته : خوددارى مرد (از گناهان) باندازۀ ديانتش ميباشد.

51

صن دينك بدنياك و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما : بوسيلۀ دنيايت دينت را نگهدار نكند كه دينت را وسيلۀ نگهدارى دنيايت كنى كه اگر كردى در دو دنيا زيان بردۀ.

52

صار الفسوق فى النّاس نسبا و العفاف عجبا و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا (چيز عجيبى است كه) فسق و فجور در ميان مردم مانند نسب (متداول و رايج) گرديده تقوا و پاكدامنى مورد تعجّب شده است و لباس اسلام (بر پيكر مردم) پوستينى را ماند كه آنرا وارونه بدوش گيرند

53

صن الدّين بالدّنيا ينجسك و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك : دين را بوسيلۀ دنيا نگهدار تا رستگارت كند و دنيا را بوسيلۀ دين نگهدار كه تو را در هم ميشكند.

54

صل بينك و بين اللّه تسعد بمنقلبك :

بين خود و خدايت پيوند كن تا در جاى بازگشتنت نيكبخت باشى.

55

صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة : خاموشى كه برايت سلامت بدنبال داشته باشد بهتر از گفتاريست كه برايت نكوهش در پى داشته باشد.

56

صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة : خاموشى كه لباس بزرگى در تو پوشد بهتر از سخنى است كه پشيمانى برايت بار آرد.

57

صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار : خاموشى كه وقار بار آرد و بهتر از سخنى است

ص: 457

كه لباس ننگ در تو پوشاند.

58

صحبة الأشرار توجب سوء الظّنّ بالأخيار نشستن با بدان موجب بدگمانى دربارۀ نيكان است

59

صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغبّته : خاموشى كه پايانش پسنديده باشد.

خوشتر از سخنى است كه باز گفتنش نكوهيده باشد.

60

صدق إخلاص المرء يعظم زلفته و يجزل مثوبته : اخلاص درست مرد نزديكيش را بزرگ ميدارد (و بر رتبه و جاهش ميافزايد) و پاداشش را بسيار ميگرداند.

61

صمتك حتّى تستنطق أجمل من نطقك حتّى تسكت : خاموشى تو تا اينكه از تو گفتن خواهند خوشتر از گفتنت تا آنكه تو را خاموش خواهند.

62

صيام أيّام البيض من كلّ شهر يرفع الدّرجات و يعظّم المثوبات : روزه ايّام البيض سيزدهم چهاردهم، پانزدهم از هر ماهى رتبه را بلند ميگرداند و اجر را بزرگ ميسازد.

63

صيام القلب عن الفكر فى الآثام أفضل من صيام البطن عن الطّعام : روزه دارى دل از اينكه در انديشۀ گناهان باشد بالاتر از روزه گرفتن شكم از طعام است.

64

صوم النّفس عن لذّات الدّنيا أنفع الصّيام خوددارى از لذّات دنيا سودمندترين روزه گرفتنها است.

65

صدر العاقل صندوق سرّه : خردمند سينه اش صندوق سرّش ميباشد.

66

صمت الجاهل ستره : نادان خاموشيش پوشندۀ رازش ميباشد.

67

صدق الأجل يفضح كذب الأمل : درستى وعدۀ مرگ رسوا كننده دروغ آرزو است.

68

صلة الرّحم توسّع الآجال و تنمى الأموال :

پيوند با خويشاوند وعدهاى مرگ را دور ميگرداند و اموال را افزون ميسازد.

69

صلة الرّحم مثراة فى الأموال مرفعة للآجال پيوند با خويشاوندان مالها را مى افزايد و مرگها را بر ميگرداند.

70

صمدا صمدا حتّى ينجلى لكم عمود الحقّ وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ وَ اَللّٰهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمٰالَكُمْ (در يكى از روزهاى صفّين براى پافشارى در جنگ حضرت به سپاهيان خويش چنين فرمودند):

ص: 458

آهنگ و پافشارى كنيد تا اينكه ستون نورانى حق براى شما آشكار گردد و بدانيد كه شما (غالب) و بلندتريد و خدا با شما است و هرگز كارهاى شما شما را تنها نگذارند (و بپاداش اين كشش و كوشش اجر جزيل از خدا خواهيد يافت).

71

صافّوا الشّيطان بالمجاهدة و اغلبوه بالمخالفة تزكوا أنفسكم و تعلوا عند اللّه درجاتكم با شيطان بجنگ و كوشش برابرى كنيد و او را درهم شكنيد تا اينكه نفوس شما پاكيزه گردد و درجات شما نزد خدا بالا رود.

72

صلة الأرحام من أفضل شيم الكرام : پيوند با خويشان از بالاترين روشهاى نيك مردان است.

73

صلة الرّحم عمارة النّعم و دفاعة النّقم : پيوند با قوم و خويش آباد كننده نعمتها و گردانندۀ گرفتاريها است.

74

صلة الرّحم تنمى العدد و توجب السّودد :

پيوند با قوم و خويش عدد (مال و اولاد) را ميافزايد و موجب بزرگى ميگردد.

75

و سئل عليه السّلام عن العالم العلوىّ فقال صور عارية عن الموادّ عالية عن القوّة و و الأستعداد تجلّى لها فأشرقت و طالعها فتلألأت و ألقى فى هويّتها مثاله فأظهر عنها أفعاله و خلق الإنسان ذا نفس ناطقة إن زكّاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السّبع الشّداد از آنحضرت عليه السّلام از عالم بالا (و آسمانها) پرسيدند فرمود: آنها صورتهائى هستند كه از موادّ و جسميّت بيرون اند، و بالاتر از آنند كه قوّه و استعداد آنها را ادراك تواند كرد، نور حق در آنها تابيد پس تابان شدند و در آنها درخشيد و درخشان گرديدند خدا مثال و صورت انوار خويش را در آن عوالم علوى در افكند آنگاه افعال خدائى از آن صورتها هويدا گرديد و انسانيكه داراى نفس ناطقه است بيافريد حال اين بشر اگر بوسيلۀ علم و عمل خود را پاكيزه ساخت (و خويش را از آلايش خاك پاك خواست) البتّه گوهرش پاك گردد و معلول علل اوّليّه خود شود پس همينكه مزاجش معتدل شد و از اضداد خويش (شرك و كبر و هوا پرستى) دورى گزيد البتّه (بحقّ واصل شود و روح محض گردد) و آسمانهاى هفتگانه با آن نفس ناطقه شريك و

ص: 459

انباز گردند (و اين فرمايش حضرت از آن احاديثى است كه در پيرامون آن يكدوره حكمت و معقول لازم است نوشته و گفته آيد و اين بحث در خور اين كتاب نيست).

76

صبرك على تجرّع الغصص يظفرك بالفرص شكيبائى تو بر در كشيدن جامهاى اندوه و ناگوارى تو را بر فرصتها پيروزى ميدهد.

77

صفتان لا يقبل اللّه سبحانه الأعمال إلاّ بها التّقى و الإخلاص : دو صفت است كه خداوند بزرگ اعمال بدان دو نپذيرد يكى تقوا است ديگرى اخلاص (در عمل).

78

صوم الجسد الإمساك عن الأغذية بإرادة و اختيار خوفا من العقاب و رغبة فى الثّواب و الأجر : روزه گرفتن بدن از غذاها خوددارى كردن است از روى اراده و اختيار در حاليكه انسان از باز جوئى خدا بترسد و در اجر و ثواب رغبت و ميل داشته باشد

79

صوم النّفس إمساك الحواس الخمس عن سائر الماثم و خلوّ القلب من جميع أسباب الشّرّ : روزه گرفتن نفس خوددارى حواسّ پنجگانه است از همۀ گناهان (كه با دست و زبان و چشم و گوش و دماغ انجام ميگيرد) و پاك كردن دل است از كليّۀ اسباب شرّ و بدى و زشتى.

80

صوم القلب خير من صيام اللّسان و صوم اللّسان خير من صيام البطن : روزه داشتن دل بهتر از روزه داشتن زبان و روزه داشتن زبان بهتر از روزه داشتن شكم است.

81

صابروا أنفسكم على فعل الطّاعات و صونوها عن دنس السّيّئات تجدوا حلاوة الإيمان نفوس خويش را بر طاعتهاى خدا بشكيبائى داريد و از پليدى گناهان نگاهشان داريد تا شيرينى ايمان را بيابيد.

الفصل الخامس و الأربعون :حرف الصّاد

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام فى حرف الصّاد قال عليه السّلام:

فصل چهل و پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ضاد آنحضرت فرمودند

1

ضرورات الأحوال تذلّ رقاب الرّجال:

ص: 460

ناچاريهاى حالات (و پيش آمدها گردنهاى مردان را به بند خوارى در ميكشد.

2

ضرورات الأحوال تحمل على ركوب الأهوال ناچاريهاى حالات سوارى بر ترسها (و گرفتاريها) را بر انسان تحميل ميكند.

3

ضرورات الفقر تبعث على فظيع الأمر : ناچاريهاى فقر و ندارى انسان را بر كارهاى بسيار زشت وادار مينمايد.

4

ضادّوا الغضب بالحلم تحمدوا عواقبكم فى كلّ أمر : با بردبارى بر خشم و كين بجنگيد تا در هر كار پايان امر خويش را ستوده سازيد.

5

ضالّة العاقل الحكمة فهو أحقّ بها حيث كانت : حكمت و دين گمگشتۀ مرد خرد است و آن هر جا باشد خردمند را سزاوار است

6

ضالّة الحكيم الحكمة فهو يطلبها حيث كانت : حكمت گمگشتۀ مرد حكيم و دانشور است و هر جا باشد آن را خواهد يافت.

7

ضالّة الجاهل غير موجودة : گم شدۀ نادان پيدا شدنى نيست (چون خودش نميداند چه چيز را گم كرده است).

8

ضرام الشّهوة تبعث على تلف المهجة :

افزوزش آتش شهوت شخص را به از دست دادن جان بر ميانگيزد (و ممكن هم هست معنى شعر سعدى از اين حديث گرفته شود كه گويد:

به بى رغبتى شهوت انگيختن *** برغبت بود خون خود ريختن).

9

ضلال الدّليل هلاك المستدلّ :

رهنما شد چه در خطا چالاك رهروان راست ره بسوى هلاك.

10

ضياع العقول فى طلب الفضول : تباهى عقلها در افزون طلبيها است.

11

ضلّة الرّأى تفسد المقاصد : سرشكستگى انديشه مقصدها و دلخواهها را تباه ميسازد.

12

ضلال العقل يبعد من الرّشاد و يفسد المعاد : سر شكستگى عقل شخص را از راه راست دور ميسازد و آخرت را تباه ميگرداند.

13

ضرر الفقر أحمد من أشر الغنى : زيان ندارى پسنديده تر از كفر نعمت در توانگرى است.

14

ضياع العمر بين الآمال و المنى : تباهى عمر ميان اميدها و آرزوها است.

15

ضلّ من اهتدى بغير هدى اللّه : هر آنكه بجز از راه هدايت خدا هدايت جويد تباه گردد.

ص: 461

16

ضاع من كان له مقصد غير اللّه : هر آنكه مقصدى بجز از خدا داشته باشد هلاك گردد

17

ضروب الأمثال تضرب الأولى النّهى و الألباب : انواع و اقسام داستانها براى خردمندان و هوشمندان زده ميشود.

18

ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب : آتش خشم را بر افروختن شخص را بسوارى بر اسب هلاكت بر ميانگيزد.

19

ضلال النّفوس بين دواعى الشّهوة و الغضب گمراهى مردم همه بين خواهشهاى خشم و شهوت است (و كار تقوا اغلب از اين دو خراب است)

20

ضادّوا الغضب بالحلم : بوسيله حلم و بردبارى با خشم و دشمنى كنيد.

21

ضادّوا الجهل بالعلم : بوسيلۀ دانائى با نادانى بستيزيد.

22

ضادّوا الجزع بالصّبر : بوسيلۀ شكيب با ناشكيبى مبارزه نمائيد.

23

ضادّوا الشّره بالعفّة : بوسيلۀ پاكدامنى با آزمندى دشمنى كنيد.

24

ضادّوا القسوة بالرّقة : بوسيلۀ نرمى با دل سختى بستيزيد.

25

ضادّوا الهوى بالعقل : بوسيلۀ عقل با هوا پرستى بجنگيد.

26

ضادّوا الفكر بالإيمان : بوسيلۀ ايمان بخدا انديشۀ معصيت خدا را پايمال سازيد.

27

ضادّوا الشّرّ بالخير : بوسيلۀ خوبى با بدى بستيزيد.

28

ضادّوا الشّهوة بالقمع : بوسيلۀ كندن ريشۀ آرزو با خواهش نفس مبارزه كنيد.

29

ضادّوا الطّمع بالورع : بوسيلۀ پارسائى و پرهيز با طمعكارى دشمنى كنيد.

30

ضادّوا الإسائة بالإحسان : بوسيلۀ خوبى با بدى ضدّيّت نمائيد.

31

ضادّوا الغفلة باليقظة : بوسيلۀ بيدارى با بيهوشى و بيخردى بستيزيد.

32

ضادّوا الغباوة بالفطنة : بوسيلۀ زيركى و هشيارى با گولى و كودنى بجنگيد.

33

ضادّوا التّوانى بالعزم : بوسيلۀ عزم و آمادگى با سستى بجنگيد (و در راه فرمانبردارى خدا دامن همّت بر كمر زنيد كه راه بسيار پر فراز و نشيب است)

ص: 462

34

ضادّوا التّفريط بالحزم : بوسيلۀ محكم كارى و دور انديشى با بى اندازه كار كردن بستيزيد.

35

ضبط اللّسان ملك و إطلاقه هلك :

نگهدارى زبان مالك بودن آن و رها كردنش هلاكت است.

36

ضابط نفسه عن دواعى اللّذّات مالك و مهملها هالك : آنكه نفس را از لذّتها نگه ميدارد مالك و آنكه آن را واميگذارد هالك است.

37

ضبط النّفس عند حادث الغضب يؤمن مواقع العطب : خويشتن دارى بهنگام بروز خشم شخص را از پرتگاه هلاكت نجاة ميدهد.

38

ضبط النّفس عند الرّغب و الرّهب من أفضل الأدب : خويشتن دارى بهنگام خواهش نفس و ترس (از ندارى و انفاق نكردن در راه خدا) از بالاترين ادب ديندارى است.

39

ضاربوا عن دينكم بالظّبى و صلوا السّيوف بالخطا و انتصروا باللّه تظفروا و تنصروا :

(در يكى از روزهاى صفّين حضرت امير المؤمنين با سپاهيان خويش فرمودند:) با تيزى تيغ براى پايدارى دينتان دشمن را بزنيد و شمشيرها را با گامى كه فراتر نهيد برسانيد از خدا كمك خواهيد تا پيروز شويد و يارى داده شويد.

40

ضادّوا الشّهوة مضادّة الضّدّ و حاربوها محاربة العدوّ العدوّ : با شهوت نفس پيكار كنيد پيكار كردن بدخواه با بدخواه و با او بجنگيد جنگيدن دشمن با دشمن.

41

ضلال العقل أشدّ ضلّة و ذلّة الجهل أعظم ذلّة : گمراهى خرد سخت ترين گمراهى و خوارى نادانى بزرگترين خوارى است.

ذات مقدّس پروردگار جهان را سپاس ميگذارم كه توفيق را رفيق و سعادت را يار اين بنده كمترين كرد و مجلّد اوّل اين غرر باهرات و درر زاهرات كلمات و حكمتهاى حضرت مولى الموالى امام ابو الحسن علىّ بن ابى طالب عليه الصّلوة و السّلام) كه عقول حكماء و خردمندان بزرگ جهان از درك لطائف و معانى آنها حيران و قاصر است، با اين طرز شيوا و اسلوب شيرين ترجمه گرديد و در دسترس پيروان مكتب علوى قرار گرفت اميد است پاك پروردگار لطفى عنايت و عمرى كرامت فرمايد تا مجلّد دوم كه تا آخر حرف ياء مرتب است بهمين طرز و اسلوب ترجمه گردد بحقّ محمّد و آله، از خوانندگان توقّع آنست مؤلّف و مترجم و كاتب و ناشر را بدعاى خير ياد و شاد فرمايند و أنا الأحقر شاعر اهل البيت الطّاهرة ناظم نهج البلاغة الشريف الحاجّ محمد على الانصارى القمّى ابن المرحوم الآغا محمّد حسين من الأشعريين رضوان اللّه عليهم اجمعين مورّخه ليلة سيزدهم شهر رجب الأصبّ 1376 قمرى مطابق 24 بهمن ماه 1335 خورشيدى. راقم الحروف و كتاب شريف حاج حسن هريسى تبريزى المسكن

ص: 463

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الفصل السّادس و الأربعون :حرف الطّاء بلفظ طوبى

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام في حرف الطّاء بلفظ طوبى قال عليه السّلام فصل چهل و ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف طاء بلفظ طوبى آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

طوبى لمن صمت إلاّ عن ذكر اللّه : خنك آن كس كه خاموش است مگر آنكه بياد خدا (رطب اللّسان) باشد

2

طوبى للمنكسرة قلوبهم من أجل اللّه :

خنك آنانكه از بيم و ترس خدا دلشكسته گانند.

3

طوبى لمن راقب ربّه و خاف ذنبه :

خوشا بحال بندۀ كه پروردگارش را مراقب باشد (و بر خلاف دستورش كار نكند) و از گناهش بترسد.

4

طوبى لمن أشعر التّقوى قلبه : خوشا بحال كسيكه لباس ترس از خدا را بر دلش بپوشاند

5

طوبى لمن حافظ على طاعة ربّه : خوشا بحال كسيكه بر طاعت پروردگارش مواظب باشد (و بر خلاف امرش قدم بر ندارد).

ص: 464

6

طوبى لمن خلا عن الغلّ صدره و سلم من الغشّ قلبه : خوشا بحال كسى كه سينه اش را از كينۀ (مردم) خالى كند و دلش را از بد انديشى برهاند و پاكيزه سازد.

7

طوبى لمن شغل بالذّكر لسانه : خوشا بحال كسيكه زبانش را بذكر خدا مشغول ميدارد.

8

طوبى لمن الزم نفسه مخافة ربّه و أطاعه في السّرّ و الجهر : خوشا بحال كسيكه از ترس پروردگارش نفس خويش را ملازم باشد و در پيدا و پنهان خدا را اطاعت كند.

9

طوبى لمن أطاع ناصحا يهديه و تجنّب غاويا يرديه : خوشا بحال كسيكه پندگوئى كه هدايتش ميكند اطاعت كند و از ره زنى كه او را (بگودال گمراهى در) ميافكند بپرهيزد.

10

طوبى لمن قصر همّته على ما يعنيه و جعل كلّ جدّه لما ينجيه : خوشا بحال كسيكه همّتش همه مصروف كارى بادش كه او را بكار آيد و تمام كوششش را براى چيزى قرار دهد كه او را (فرداى قيامت از آتش دوزخ) رهائى بخشد

11

طوبى لمن وفّق لطاعته و بكى على خطيئته : خوشا بحال كسيكه بر طاعت پروردگارش توفيق يابد و بر گناه و خطايش بگريد

12

طوبى لكلّ نادم على زلّته، مستدرك فارط عثرته : خوشا بحال هر كسيكه بر لغزشش پشيمان باشد و بتدارك گناه گذشته اش برخيزد.

13

طوبى لمن قصر أمله و اغتنم مهله :

خوشا بحال كسيكه آرزويش كوتاه باشد و دوران زندگيش را مغتنم شمارد (و سراى آخرتش را آباد سازد)

14

طوبى لمن بادر أجله و أخلص عمله :

خوشا بحال كسيكه بر مرگش پيش تازد و عملش را پاكيزه سازد.

15

طوبى لمن كان له من نفسه شغل شاغل عن النّاس : خوشا بحال كسيكه از پيش خودش داراى كارى باشد كه آن كارش از (رسيدگى بعيب و كار) مردم بازش دارد.

16

طوبى لمن سعى في فكاك نفسه و لم تغلبه و ملك هواه و لم يملكه : خوشا بحال كسى كه در رهاندن نفس خويش (از چنگال شيطان و هوا) بكوشد و نفس را بر خود چيرگى ندهد و هواى نفس را

ص: 465

مالك گردد و نگذارد كه نفس مالك وى گردد.

17

طوبى لمن كظم غيظه و لم يطلقه و عصى امرة نفسه فلم تهلكه : خوشا بحال كسى كه خشمش را فرو خورد و عنانش را باز نگذارد و فرمان نفسش را نبرد تا نفس او را بهلاكت نيفكند.

18

طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزّاد خنك آن كس كه در ياد معاد است پي افزودن توشه است و زاد است.

19

طوبى لمن أحسن إلى العباد و تزوّد للمعاد خوشا بحال كسيكه با بندگان خداى نيكى كند و براى روز بازگشتش توشه گرد آورد.

20

طوبى لمن تجلبب القنوع و تجنّب الإسراف خوشا بحال كسى كه پيراهن از قناعت ببر كند و از اسراف دورى گزيند.

21

طوبى لمن تحلّى بالعفاف و رضى بالكفاف خوشا بحال كسى كه خود را بپاكدامنى و پرهيزكارى بيارايد و (از روزى) بدانچه بس باشد بسازد.

22

طوبى لمن كذب مناه و أخرب دنياه لعمارة أخراه : خوشا بحال كسى كه آرزويش را دروغ پندارد و دنيايش را براى آبادى آخرتش خراب سازد.

23

طوبى لمن أطاع محمود تقواه و عصى مذموم هواه : خوشا بحال كسى كه تقواى ستوده اش را فرمان برد و هواى نفس نكوهيده اش را نافرمانى كند.

24

طوبى لمن بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه خوشا بحال كسى كه بسوى هدايت و رستگارى شتابد پيش از آنكه درهاى آن بسته شود (و مرگ از در درآيد).

25

طوبى لمن بادر صالح العمل قبل أن ينقطع اسبابه : خوشا بحال كسى كه بسوى كردار نيك بشتابد پيش از آنكه رشته پيوندهاى نيكوكارى بريده شود.

26

طوبى لمن صلحت سريرته و حسنت علانيته و عزل عن النّاس شرّه : خوشا بحال كسيكه دورنش نيك برونش خوب و بديش از مردم بدور باشد.

27

طوبى لمن سلك طريق السّلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره : خوشا بحال كسى كه هماره راه سلامت سپرد بديدۀ آنكس كه او را بينا سازد و فرمان بردن هدايت كنندۀ كه او را امر مينمايد.

ص: 466

28

طوبى لمن أخلص للّه عمله و علمه و حبّه و بغضه و أخذه و تركه و كلامه و صمته : خوشا بحال آنكس كه (همه كارش) عملش، علمش، دوستيش دشمنيش، گرفتنش، واگذاردنش، سخن گفتنش خاموشيش تمام پاك و خالص براى خدا باشد (خوانندۀ عزيز متوجّه هستى حضرت عليه السّلام چه گهرهاى شاهوارى از لعل لب افشانده است قدر و قيمت اين كلمات حكيمانه را كجا حكما ميتوانند درك كنند يكى بچشم بينش در آنها بنگرد و بكار بندد مخصوصا همين جملۀ اخير كه اگر عملى شود انسان بندۀ خاصّ خداوند خواهد گرديد).

29

طوبى لمن وفّق بطاعته و حسنت خليقته و احرز أمر آخرته : خوشا بحال آنكس كه بطاعت پروردگارش موفّق گردد و خلقش را نيكو سازد امر آخرتش را دريابد و رسيدگى كند.

30

طوبى لمن ذلّ في نفسه و عزّ بطاعته و غنى بقناعته : خوشا بحال آنكس كه در پيش خودش خوار و با طاعت كردن از پروردگارش عزيز و بقناعت كردنش غنى و توانگر است.

31

طوبى لمن جعل الصّبر مطيّة نجاته و التّقوى عدّة وفاته : خوشا بحال آنكس كه صبر (در پيش آمدهاى سخت) را باركش رستگاريش و پرهيزكارى را پناهگاه مرگش قرار دهد.

32

طوبى لمن بوشر قلبه ببرد اليقين : خوشا حال آنكس كه دلش را بخنكى و خوشگوارى يقين و دانش شاد سازد.

33

طوبى لمن عمل بسنّة الدّين و اقتفى أثر النّبيّين : خوشا بحال آنكس كه بدستور دين عمل كند و اثر پيمبران را دنبال نمايد.

34

طوبى لمن قدم خالصا و عمل صالحا و اكتسب مذخورا و اجتنب محذورا : خوشا بحال كسى كه با خلوص نيّت بكار بر خيزد و بى آلايش و پاك كار كند و كارش ذخيره كردن (اعمال صالحه براى آخرت) باشد و از دور شدنيها اجتناب ورزد.

35

طوبى لمن كابد هواه و كذّب مناه و رمى غرضا و أحرز عوضا : خوشا بحال كسى كه با هواى نفسش بستيزد و آرزويش را دروغ پندارد و تير بر نشانۀ مراد زند (و برگ آنجهان را بسازد) و عوض را دريابد.

ص: 467

36

طوبى لمن ركب الطّريقة الغرّاء و لزم المحجّة البيضآء و تولّه بالآخرة و أعرض عن الدّنيا : خوشا بحال كسيكه راه روشن را سوار باشد و شريعت درخشان اسلام را ملازم گردد و دلباختۀ آخرت بوده و خود را از دنيا كنار كشد

37

طوبى لمن لا تقتله قاتلات الغرور : خوشا حال كسى كه كشندگان فريب جهان او را نكشند (و زرد و سرخ دنيا بدامش در نكشند).

38

طوبى لمن لم تعم عليه مشتبهات الأمور خوشا حال كسيكه پوشيدگيهاى كارها (ى جهان) بر وى پوشيده نباشد (و حق را از باطل تميز دادن بتواند).

39

طوبى لمن بادر الأجل و اغتنم المهل و تزوّد من العمل : خوشا بحال كسى كه اجل را پيش تازد مهلت (روزكى چند) را غنيمت شمرد و از كردار نيك توشه بردارد.

40

طوبى لمن استشعر الوجل و كذّب الأمل و تجنّب الزّلل : خوشا بحال كسى كه پيراهن ترس (از خدا) را بپوشد آرزو را دروغ پندارد (از لغزش (در دين) بپرهيزد.

41

طوبى لمن خاف العقاب و عمل للحساب و صاحب العفاف و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه سبحانه : خوشا حال بندۀ كه از عذاب قيامت بترسد و براى حساب كار كند پاكدامنى را مصاحب باشد، بآنچه رسد بسازد و از خداوند سبحان خوشنود باشد.

42

طوبى لمن كان له من نفسه شغل شاغل و النّاس منه فى راحة و عمل بطاعة اللّه سبحانه : خوشا بحال كسى كه برايش از خودش شغلى داشته باشد كه سرگرمش دارد (و از مردم همه بخود و پردازد) و مردم از وى آسايش داشته باشند و او هم كارش فقط فرمانبردارى خدا باشد

43

طوبى لمن خاف اللّه فآمن : خوشا حال كسى كه از خدا بترسد و آسوده زيست كند.

44

طوبى لمن ذكر المعاد فأحسن : خوشا حال كسيكه آخرت را بياد آرد و بكردار نيك پردازد

45

طوبى لنفس أدّت لربّها فرضها : خوشا حال كسيكه واجب پروردگارش را ادا نمايد

46

طوبى لعين هجرت في طاعة اللّه غمضها خنك آن چشمى كه (از ديدار محرّمات بپرهيزد و)

ص: 468

آرزومند آن باشد كه بر هم نهادنش در راه طاعت خدا باشد اين دو جملۀ اخير در كتاب غرر الحكم نيست از جاى ديگرى بخاطر داشتم نقل شد (مترجم)

47

طوبى لمن ذلّ في نفسه و طاب كسبه و صلحت سريرته و حسنت خليقته و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من كلامه و كفّ عن النّاس شرّه و وسعته السّنّة و لم يتعدّ البدعة : خوشا حال كسى كه در پيش خودش خوار كسبش پاكيزه (و از راه حلال) باطن و درونش پاك، خلقتش نيكو باشد فزونى مالش را در راه خدا دهد، اضافۀ سخنش را نگهدارد، بديش را از مردم باز دارد، دين و شريعت را در وسعتش دارد، و بدعت او را بسوى تطاول و تعدّى نكشاند.

48

طوبى لمن لزم بيته، و أكل كسرته، و بكى على خطيئته و كان من نفسه في تعب و النّاس منه في راحة : خوشا حال كسيكه (از ميان مردم كنارى گيرد) خانه اش را ملازم گردد، نان خشكيدۀ خويش را بشكند و بخورد، بر گناهش زار بگريد، نفسش از دستش در رنج، و مردم از وى آسوده باشند.

الفصل السّابع و الأربعون :حرف الطّاء باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الطّاء باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل چهل و هفتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين عليّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف طاء بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند

1

طاعة الهوى تفسد العقل : پرستش هوا عقل را فاسد ميگرداند.

2

طاعة النّسآء غاية الجهل : زن پرستى غايت نادانى است.

3

طاعة الشّهوة تفسد الدّين : فرمانبردارى شهوت دين را تباه ميگرداند.

4

طاعة الحرص تفسد اليقين : آز را فرمان بردن يقيين را تباه كردن است.

5

طاعة الأمل تفسد العمل : آرزو را فرمان بردن عمل نيك را تباه ساختن است.

6

طاعة الجهول تدلّ على الجهل : نادانرا

ص: 469

فرمان بردن نادانى شخص را ميرساند.

7

طلاق الدّنيا مهر الجنّة : رها كردن دنيا مهر و كابين بهشت است.

8

طلب الدّنيا رأس الفتنة : دنيا خواستن ريشۀ فتنه و گرفتارى است.

9

طلب الجنّة بلا عمل حمق : بهشت را خواستن بدون عمل نادانى است.

10

طلب الثّناء لغير استحقاق خرق :

بدون شايستگى خواهان ثنا و ستايش (از مردم) بودن ابلهى است.

11

طالب الخير من اللّئام محروم : خواهان خير و نيكى از ناكسان ناكام است.

12

طالب الدّنيا بالدّين معاقب و مذموم آنكه بوسيله دين در طلب دنيا است مورد باز خواست و نكوهش است.

13

طلب الجمع بين الدّنيا و الآخرة من خداع النّفس : ميان دنيا و آخرت را جمع كردن خواستن از فريبهاى نفس است (و در آن واحد جمع بين اين دو محال است.

14

طالب الخير بعمل الشّرّ فاسد العقل و الحسّ : آنكه با زشتكارى جوياى نيكنامى است عقل و شعورش (سخت) فاسد است.

15

طلب المراتب و الدّرجات بغير عمل جهل : پايگاهها و دستگاههاى بلند را بدون رنج و زحمت خواستن نادانى است.

16

طاعة الجهول و كثرة الفضول يدّلان على الجهل : نادان را فرمان بردن و (در زندگى چهار روز دنيا) بسيار زياد روى كردن هر دو نشانۀ نادانى اند.

17

طاعة الهدى تنجى : پيروى راه راست رهاننده است

18

طاعة الهوى تردى : پيروى هوا و هوس افكننده است.

19

طاعة دواعى الشّرور يفسد عواقب الأمور : خوانندگان بسوى زشتيها را فرمان بردن پايان كار را تباه ميسازد (و انسان بالأخره سر از دوزخ بدر ميآورد).

20

طول الفكر يحمد العواقب و يستدرك فساد الأمور : انديشه در امور پايان كارها را ستوده سازد و تبهكاريها دريافت گردد.

21

طول الاعتبار يجدو على الاستظهار

ص: 470

زمانى دراز بپذيرفتن پند بودن شخص را بسوى يافتن پشتيبان ميكشاند.

22

طول الاصطبار من شيم الأبرار : زمانى دراز بشكيبائى (در برابر گرفتاريها) بسر بردن از روش نيكان است.

23

طول القنوت و السّجود ينجى من عذاب النّار : در نماز قنوت و سجود را طول دادن شخص را از عذاب دوزخ ميرهاند.

24

طالب الأدب أحزم من طالب الدّنيا :

دانش جوى از جوياى دنيا دور انديش تر است.

25

طلب الأدب جمال الحسب : در پى دانش بر آمدن چهرۀ گوهر و نسب را آرايش كردن است.

26

طريقنا و سنّتنا الرّشد : روش و راه ما رشد و هدايت مردم است.

27

طاعة اللّه سبحانه لا يجوزها إلاّ من بذل الجدّ و استفرغ الجهد : فرمان بردارى خداى بزرگ را نمييابد جز آنكس كه بكوشد و آخرين درجۀ پافشارى و سختى را بكار برد.

28

طعن اللّسان امضّ من طعن السّنان :

زخم زبان از زخم نيزه سوزناك تر است.

29

طاعة اللّه مفتاح سداد و إصلاح معاد فرمانبردارى خدا كليد باب شايستگى و استقامت و اصلاح كننده بكار آخرت است.

30

طاعة اللّه أعلا عماد و أقوى عتاد : فرمان بردارى خدا بلندترين ستون و نيرومندترين ساز و برگ راه است.

31

طالب الآخرة يدرك أمله و يأتيه من الدّنيا ما قدّر له : جوياى آخرت بآرزويش ميرسد و از دنيا آنچه برايش مقدّر شده باو ميرسد.

32

طالب الدّنيا تفوته الآخرة و يدركه الموت حتّى يأخذه بغتة و لا يدرك من الدّنيا إلاّ ما قسم له : جوياى دنيا آخرتش از دستش ميرود و مرگ ناگهان او را ميگيرد در حالى كه از دنيا جز آنچه كه قسمت او است باو نميرسد.

33

طهّروا قلوبكم من الحسد فإنّه مكمد مضنّ : درونتان را از رشگ و حسد بپردازيد زيرا كه حسد اندوه آرنده و لاغر كننده است.

34

طيّبوا قلوبكم من الحقد فإنّه داء مؤبّى دلهايتان را از كيد و كين پاكيزه داريد زيرا كه كينه

ص: 471

دردى است و با آور.

35

طيّبوا عن أنفسكم نفسا و امشوا إلى الموت مشياً سجحا : خود را از خيال نفس و جان بپردازيد و بسوى مرگ برويد رفتنى تند و تيز (كه اگر اينطور رفتيد پيروز ميشويد و اين سخن را حضرت در يكى از روزهاى صفين با سپاهيان خويش فرمودند).

36

طاعة النّسآء تزرى بالنّبلاء و تردى العقلاء : زنان را فرمان بردن راست روانرا عيبناك ميكند (و بكجى واميدارد) و خردمندانرا در ميافكند.

37

طهّروا أنفسكم من دنس الشّهوات تدركوا رفيع الدّرجات : نفوستان را از چرك و شوخ شهوات پاكيزه سازيد تا درجات بلند را دريابيد.

38

طهّروا أنفسكم من دنس الشّهوات تضاعف لكم الحسنات : نفوستان را از چرك و شوخ شهوات پاكيزه داريد تا نيكيها و ثوابهاى شما افزون گردد.

39

طاعة النّساء شيمة الحمقى : فرمانبردارى زنان روش احمقان و نادانان است.

40

طاعة المعصية سجيّة الهلكى : نافرمانى خداى را فرمان بردن خوى تباهان است.

41

طلب السّلطان من خداع الشّيطان : طالب تسلّط و تفوّق بر ديگران بودن از فريبهاى شيطانست.

42

طاعة الغضب ندم و طغيان : خشم را فرمان بردن سبب پشيمانى و سركشى (بر خدا) است.

43

طاعة الشّهوة هلك و معصيتها ملك شهوت را فرمان بردن هلاكت و نافرمانيش كردن سلطنت است.

44

طاعة الجور يوجب الهلك و تأتى على الملك : بفرمان ستم بودن موجب تباهى است و تباهى را بر سلطنت وارد ميسازد (فلذا پادشاه تا ميتواند بايد از ستمكارى خوددارى كند).

45

طول التّفكير يصلح عواقب التّدبين : دور انديشى پايان كار انديشه را درست و شايسته ميگرداند.

46

طول التّفكير يعدل رأى المشير : دور انديشى برابر با رأى كسى است كه با او مشورت ميشود (و انسان با مآل بينى ميتواند تا اندازۀ از مشورت كردن با اشخاص بى نياز گردد).

47

طلب التّعاون على قامة الحقّ ديانة و أمانة : براى پايدارى حق از ديگران كمك

ص: 472

گرفتن عين ديانت و امانت دارى است (چون دين هم امانت خدا است).

48

طلب التّعاون على نصرة الباطل جناية و خيانة : براى يارى باطل از ديگران كمك گرفتن ستمگرى و نادرستى است.

49

طلاقة الوجه بالبشر و العطيّة و فعل البرّ و بذل التّحيّة داع إلى محبّه البريّة ، گشاده روئى بشادمانى و بخشش (دربارۀ مردم) است و نيكى را كار بستن و سلام و درود فرستادن شخص را بسوى دوستى مردم ميكشاند.

50

و قال عليه السّلام في ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبيب دوّار بطبّه قد أحكم مراهمه و أحمى مواسمه و يضع ذلك حيث الحاجة إليه من قلوب عمى و آذان صمّ و ألسنة بكم و يتتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة : و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: رسولخدا طبيبى بود كه با طبّ (علم و وحى الهى) خويش بدور افتاده (نسخه هاى) شفابخش دستورات قرآن مجيد را بدست گرفته) مرهمهاى (كلمات نورانى) خويش را نيك استوار گردانيده نشترها و كار افزارهايش را (در آتش مهر و محبّت بندگان خداى) گرم كرده تا هر جا دلهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى لال و گنگ (بيماران وادى شرك و كفر) را بيابد درمان كند، و مراكز بيهوشى و جايگاههاى حيرت و سرگردانى را پى در پى مرهم نهند و شفا بخشد (و الحق آن طبيب كار آگاه حاذق مأموريّت خويش را خوب انجام داد و بشر را از بيماريهاى و دردهاى هلاك كننده نيكو نجات داد).

51

و سئل عليه السّلام عن القدر فقال طريق مظلم فلا تسلكوه و بحر عميق فلا تلجّوه و سرّ اللّه سبحانه فلا تكلّفوه : آنحضرت عليه السّلام را از راز قدر (و قضاى خداوندى) پرسيدند فرمود راه تاريكى است آنرا مپيمائيد درياى گودى است خود را در آن ميندازيد راز (سربستۀ) خداوند بزرگ است خود را خسته مكنيد و مرنجانيد (كه براى دانستنش راه بجائى بردن نتوانيد و اين سؤال كننده كميل بن زياد نخعى بود و باقى اين مطلب در كتب اخبار مسطور است.)

52

طوبى للزّاهدين فى الدّنيا الرّاغبين فى الأخرة اولئك الّذين اتّخذوا الأرض

ص: 473

بساطا و ترابها فراشا و مآئها طيبا و القرآن شعارا و الدّعآء دثارا و رفضوا الدّنيا على منهاج المسيح بن مريم : خوشا بحال كسانيكه زهد ورزيدند و خود را از جهان كنار كشيده و دلباخته آخرت گرديدند و همان راد مردانيكه (مرغ جانشان براى آشيانۀ لاهوت پر ميكشد) زمين را فرش خاكش را رختخواب، و آبش را مشگ ناب گرفتند (شب كه موجودات بخواب رفتند آنها سر از خواب ناز بر گرفتند با سوز و گداز تمام بمناجات و نياز با خدا پرداختند) قرآن را لباس و دعا را پيراهن جان خويش ساختند دل از جهان (ناپايدار) بركندند و روش عيسى بن مريم عليه السّلام را دنبال كردند.

الفصل الثّامن و الأربعون :حرف الظّاء:

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام في حرف الظّاء قال عليه السّلام فصل چهل و هشتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حرف ظاء آنحضرت فرمودند

1

ظلم المستشير ظلم و خيانة: بر مشورت كننده ستم كردن (و راه درست را نشانش ندادن) ستمگرى و خيانت است.

2

ظنّ المؤمن كهانة : گمان مؤمن همچون ستاره شناسى است و درست است.

3

ظنّ الرّجل على قدر عقله : گمان مرد باندازۀ عقل او است (و مرد هر چه عاقل تر باشد زشت و زيباى مردم را بهتر در مييابد).

4

ظنّ الإنسان ميزان عقله و فعله أصدق شاهد على أصله : گمان انسان ميزان سنجش عقل او و كردارش راستگوترين گواه بر پاكى و يابد گهرى او است.

5

ظنّ العاقل أصحّ من يقين الجاهل : مرد عاقل گمانش از يقين مرد جاهل درست تر است.

6

ظلم الحقّ من نصر الباطل : يارى دهندۀ باطل حق را ستم كننده است.

7

ظفر الكريم ينجي : پيروزمندى جوانمرد رستگارى دهد.

8

ظفر اللّئيم يردى : پيروزى ناكس (مردم را) درهم ميشكند (معنى اين دو جمله ظاهرا اين باشد كه اگر شخصى كريمى بر مردم تسلّط پيدا كند خلق را از

ص: 474

چنگال زشتيها و زبونيها ميرهاند و اگر ناكسى مسلّط گردد زشتيها در مردم پديد آرد).

9

ظفر الكرام عدل و إحسان : پيروزى جوانمردان عدل و داد و نيكى است.

10

ظفر اللّئام تجبّر و طغيان : پيروزى ناكسان گردنكشى و از اندازه بيرون شدن است

11

ظفر بالخير من طلبه : هر كه خوبى را خواست بدست آورد.

12

ظفر الشّرّ بمن ركبه : هر كه بر اسب بدى سوار شد بدى بر او پيروزى يافت.

13

ظفر بالشّيطان من غلب غضبه : هر كه خشم خويش را فرو خورد بر شيطان پيروزى يافت

14

ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته : هر كس شهوتش را گردن نهد هوا و هوس (هاى گمراه كننده) بر او پيروزى يابد.

15

ظلم المروّة من منّ بصنيعته : هر كه بكردار نيكش بر ديگرى منّت نهد بمردانگى ستم كرده است.

16

ظفر بفرحة البشرى من أعرض عن زخارف الدّنيا : آنكه از زيور و زينت جهان رخ تافت بخوشنودى بشارت (به بهشت) پيروزى يافت.

17

ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى :

هر آنكه بر هوا (ى نفس) پيروزى يافت ببهشت جاودان دست يافت.

18

ظلم الضّعيف أفحش الظّلم : زشت ترين ستم ستم بر ناتوان است.

19

ظلم المستسلم أعظم الجرم : فرمان بردار را ستم كردن بزرگترين گناه است.

20

ظلم الإحسان قبح الامتنان : ستم كردن بر نيكى بدى منّت نهادن است.

21

ظلم نفسه من عصى اللّه و أطاع الشّيطان :

آنكه خداى را نافرمانى كرد و شيطانرا فرمان برد بر خويش ستمكرد.

22

ظلم السّخآء من منع العطاء : آنكه دهش را باز گيرد بخشش را ستم كرده است.

23

ظل اللّه سبحانه في الآخرة مبذول بمن أطاعه في الدّنيا : سايه خداوند پاك در آخرت بر سر كسى گسترده است كه در دنيا فرمان او را ببرد (و بدستورات قرآن عمل كند).

24

ظلم العباد يفسد المعاد : ستم كردن بر بندگان خدا آخرت را تباه مى سازد.

ص: 475

25

ظاهر اللّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد هر آنكه بر بندگان خدا ستم راند با خداوند سبحان آشكارا دشمنى كرده است.

26

ظلم المرء في الدّنيا عنوان شقاوته في الآخرة : ستم كردن مرد در دنيا نشانۀ آنست كه در آخرت بدبخت است.

27

ظلم المعروف من وضعه فى غير أهله :

آنكه نيكى را با غير اهلش بجاى آرد بر نيكى و احسان ستم كرده است.

28

ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء : هر آنكه از سراى پايدار بجهان ناپايدار ساخت و آنرا از اين عوض گرفت بر خويش ستم راند.

29

ظفر بجنّة المأوى من أعرض عن شهوات الدّنيا : هر آنكه از خواهشهاى جهان رخ بر تافت ببهشت جاودان دست يافت.

30

ظلّ الكرام رغد هنييء : سايۀ كريمان (كه بر سر زيردستان ميافتد) عيش گوارائى است

31

ظلّ اللّئام نكد وبيّ : سايۀ ناكسان زندگى تنگ وبادارى است.

32

ظاهر القران أنيق و باطنه عميق : قرآن برون و ظاهرش دلپذير است (بطوريكه هر غمناكى بخطوطش بنگرد اندوهش زايل گردد) و درون و باطنش گود و عميق است (بطوريكه شناوران درياهاى معارف هرگز پايانش را درك كردن نتوانند)

33

ظاهر الإسلام مشرق و باطنه مونق :

دين اسلام ظاهرش روشن و باطنش دل نواز است (برون و درون مؤمن بخود را آراسته و روشن ميدارد)

34

ظلف النّفس عمّا فى أيدى النّاس هو الغناء الموجود : نفس را از آنچه كه در دستهاى مردم است باز داشتن خودش توانگرى آماده است.

(ظلف نفسه عن الشّيء كفّ عنه).

35

ظلف النّفس عن لذّات الدّنيا هو الزّهد المحمود : نفس را از لذّتهاى جهان باز داشتن خودش زهدى است ستوده.

36

ظرف المؤمن من نزاهته عن المحارم و مباكرته إلى المكارم : ظرافت و خرّمى مؤمن از آنست كه دامانش از لوث گناهان پاك است و صبح ميكند در حاليكه بسوى نيكيها و بزرگواريها روان است.

ص: 476

37

ظفر بسبى المغانم واضع صنايعه في الأركام آنكه نيكوكاريهاى خويش را در بزرگان نهاد بأسير كردن غنيمتها دست يافت.

38

ظنّ ذوى النّهى و الألباب أقرب شيء من الصّواب : نزديكترين چيز بدرستگارى گمان هوشياران و خردمندان است.

39

ظالم النّاس يوم القيمة مكبوب بظلمه محروب معذّب : ستم كننده بمردم بواسطۀ ستمكاريش روز قيامت سرافكنده اوست خشم يافته و گرفتار است.

40

ظلم المرء يوبقه و يصرعه : ستمكارى مرد او را تباه سازنده و بسر افكنده است.

41

ظلم الإحسان واضعه فى غير موضعه :

هر آنكه نيكى را در غير جايش بكار برد به نيكى ستم كرده است

42

ظلامة المظلومين يمهلها اللّه و لا يهملها : ستمگرى بر ستمكشان را خدا مهلت ميدهد ولى مهمل نميگذارد.

43

ظلم اليتامى و الإماء ينزل النّقم و يسلب النّعم : ستم بر يتيمان و كنيزان كردن رنج و گرفتارى را فرود ميآورد و نعمت و آسايش را ميگيرد.

الفصل التّاسع و الأربعون :حرف العين بلفظ عليك

اشاره

ممّا ورد من حكم أمير المؤمنين علىّ بن أبيطالب عليه السّلام في حرف العين بلفظ عليك في خطاب المفرد قال عليه السّلام فصل چهل و نهم از آنچه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين عليّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ عليك در خطاب بمفرد آن حضرت عليه السّلام فرمودند:

1

عليك بالآخرة ياتيك الدّنيا صاغرة :

ملازم آخرت باش دنيا خودش بخوارى و زارى پيش تو خواهد آمد.

2

عليك بالحكمة فإنّها الحلية الفاخرة بر تو باد بآموختن حكمت زيرا كه حكمت لباسى است كه شخص را سر افراز ميدارد.

3

عليك بالحياء فإنّه عنوان النّبل :

بر تو باد بشرم و حيا (ى از خدا و اطاعت او) زيرا كه آن نشانۀ بزرگى است.

4

عليك بالسّخاء فانّه ثمرة العقل :

بر تو باد بسخا و بخشش زيرا كه آن نتيجۀ عقل و خرد است.

ص: 477

5

عليك بالمشاورة فإنّها نتيجة الحزم بر تو باد بمشورت كردن (با اشخاص در امور) زيرا كه آن نتيجۀ دور انديشى است.

6

عليك بالتّقى فإنّه خلق الأنبياء :

بر تو باد بتقوا و پرهيزكارى كه آن خلق و خوى پيمبران است.

7

عليك بالرّضا في الشّدّة و الرّخاء : بر تو باد بخوشنودى (از خدا) در سختى و آسايش.

8

عليك بالسّكينة فإنّها أفضل زينة بر تو باد بآرامش و وقار (و خود را نباختن در كارها) زيرا كه آن برترين آرايش است.

9

عليك بالعلم فإنّه وراثة كريمة : بر تو باد بآموختن دانش زيرا كه آن ميراث خوبى است

10

عليك بالإناءة فإنّ المتأنّى حرىّ بالإصابة : بر تو باد بآرامش و سبك رفتن (در كارها) زيرا شخص سبكر و سزاوار درست روى است

11

عليك بإخلاص الدّعاء فإنّه أخلق بالإجابة : بر تو باد بخلوص نيّت در دعا كردن زيرا دعاى خالص سزاوارتر باجابت است.

12

عليك بالشّكر في السّرّآء و الضّرّآء بر تو باد بسپاسگزارى (از خداوند) در شادى و غم

13

عليك بالصّبر في الضّيق و البلاء : بر تو باد بصبر و شكيب در حال تنگى و گرفتارى.

14

عليك بالعقل فلا مال أعود منه :

بر تو باد بعقل و خرد (كه بواسطة عبادت آن را بيفزائى) زيرا كه هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست.

15

عليك بالقنوع فلا شيء للفاقة أدفع منه : بر تو باد قناعت كردن زيرا كه براى دفع فقر هيچ چيزى مانند آن نيست.

16

عليك بالأدب فإنّه زين الحسب :

بر تو باد باينكه ادب (و دين) داشته باشى زيرا كه آن آرايشگر حسب است.

17

عليك بالتّقوى فإنّه شرف النّسب :

بر تو باد بتقوى (و ترس از خدا) زيرا كه آن باعث بلندى نسب و پاكى گهر است.

18

عليك بالزّهد فانّه عرف الدّين : بر تو باد بزهد و كناره گيرى از دنيا زيرا كه آن باعث شناختن دين است.

19

عليك بالعفّة فإنّها نعم القرين : بر تو باد بپاكدامنى (از گناهان) زيرا كه آن بهتر همنشين است.

ص: 478

20

عليك بحسن الخلق فإنّه يكسبك المحبّة : بر تو باد بخوشخوئى زيرا كه آن دوستى را بدست ميآورد.

21

عليك بالبشاشة فإنّها حبالة المودّة بر تو باد بخوشروئى كه آن سر رشتۀ دوستى است (با مردم)

22

عليك بالاحتمال فإنّه أستر العيوب بر تو باد به بردبارى زيرا كه بردبارى پوشنده ترين عيبها است.

23

عليك بذكر اللّه فإنّه نور القلب : بر تو باد بذكر و ياد كردن خدا بودن زيرا كه آن روشنى دل است

24

عليك بالصّدق فإنّه خير مبنيّ : بر تو باد براستى و درستى زيرا كه آن بهترين بنا است.

25

عليك بالحلم فإنّه خلق مرضيّ : بر تو باد به بردبارى زيرا كه آن خوئى است پسنديده

26

عليك بالوفاء فإنّه أوقى جنّة : بر تو باد بوفادارى (در عهد و پيمان) زيرا كه آن نگهدارنده ترين سپر است.

27

عليك بصالح العمل فإنّه الزّاد إلى الجنّة بر تو باد باينكه عمل را درست و شايسته (و خاصّ خدا) گذارى زيرا كه آن توشۀ بسوى بهشت است.

28

عليك بالورع فإنّه خير صيانة : بر تو باد بپارسائى زيرا كه آن بهترين نگهداشتنى است

29

عليك بالأمانة فإنّها أفضل ديانة :

بر تو باد بامانت دارى زيرا كه آن بالاترين دين دارى است.

30

عليك بطاعة من لا تعذر بجهالته :

بر تو باد بفرمان بردن از كسى كه عذر نشناختن او پذيرفته نگردد.

31

عليك بحفظ كلّ أمر لا تعذر بإضاعته بر تو باد به نگهداشتن هر كاريكه عذر ضايع كردن آن را از تو نپذيراند.

32

عليك بالأحسان فإنّه أفضل زراعة و أربح بضاعة : بر تو باد به نيكى كردن (با مردم) كه آن برترين زراعت و سودمندترين سرمايه است.

33

عليك بالإخلاص فانّه سبب قبول الأعمال و شرف الطّاعة : بر تو باد بپاكدرونى زيرا كه آن باعث قبولى اعمال و بلندى و بزرگى فرمان بردارى است.

34

عليك بالرّفق فإنّه مفتاح الصّواب و

ص: 479

سجيّة اولى الألباب : بر تو باد بنرمى زيرا كه آن كليد باب درستى (امور) و روش خردمندان است.

35

عليك بمقارنة ذى العقل و الدّين فإنّه خير الأصحاب : بر تو باد بنزديكى با شخص خردمند و ديندار كه او بهترين ياران است.

36

عليك بالقصد فى الأمور فمن عدل عن القصد جار و من أخذ به عدل : بر تو باد بميانه روى در كارها زيرا كسيكه از ميانه روى بر گردد ستم كند و كسيكه آن را فرا گيرد بعدالت رفتار نمايد.

37

عليك بإدمان العمل فى النّشاط و الكسل بر تو باد بهميشه كردن كار (ى كه در دست دارى زيرا وقتى كه فاصله افتاد طبع انسان از آن سير ميشود و كار پيش نميرود فلذا كار را و لو كم بايد هميشه انجام داد چه) در حال نشاط چه در حال تنبلى.

38

عليك بالعفاف و القنوع فمن أخذ به خفّت عليه المؤن : بر تو باد بپاكدامنى و قناعت زيرا هر كس قناعت را فرا گرفت سنگينى زندگى بر وى سبك گردد.

39

عليك بالصّبر و الاحتمال فمن لزمها هانت عليه المحن : بر تو باد بشكيبائى و بردبارى زيرا هر كس آنرا گزيد گرفتاريها بر وى آسان گردد

40

عليك بالاستعانة بإلهك و الرّغبة إليه فى توفيقك و تركك كلّ شائبة أولجتك فى شبهة أو أسلمتك إلى ضلالة : بر تو باد باينكه بپروردگارت يارى جوئى و در توفيق خواستنت روى بسوى او آورى و بر تو باد بواگذارى هر آميزشى كه تو را (درد نيست) بشبهه در افكند و يا بسوى گمراهيت بكشاند و بسپارد.

41

عليك بمكارم الخلال و اصطناع الرّجال فإنّهما تقيان مصارع السّوء و يوجبان الجلال : بر تو باد بخصلتهاى نيكو و نيكى كردن با مردم زيرا كه اين دو كار شخص را از افتادن در بدى نگه ميدارد و بزرگى را واجب ميگردانند.

42

عليك بالعفاف فإنّه أفضل شيم الأشراف : بر تو باد بپاكدامنى (و دورى از گناه) زيرا كه آن بالاترين روش بزرگان است

43

عليك بترك التّبذير و الإسراف و التّخلّق بالعدل و الإنصاف : بر تو باد

ص: 480

باينكه ولخرجى و زياده روى را كنار گذارى و ميانه روى و دادگسترى را خوى خويش گردانى.

44

عليك بطاعة اللّه سبحانه فإنّ طاعة اللّه فاضلة على كلّ شيء : بر تو باد بفرمان بردارى خداوند پاك زيرا كه فرمانبردارى خداى بر همه چيزها ميچربد (و انسان را درد و دنيا خوشبخت ميگرداند).

45

عليك بالاعتصام باللّه في كلّ أمورك فإنّها عصمة من كلّ شيء : بر تو باد باينكه در تمام كارهايت بدامان خدايتعالى چنگ در زنى زيرا كه آن شخص را از هر چيزى نگهبان است.

46

عليك بلزوم الصّمت فإنّه يلزمك السّلامة و يؤمنك النّدامة : بر تو باينكه خاموشى را ملازم باشى زيرا كه خاموشى ترا با سلامتى ملازم ميگرداند و از پشيمانى ايمنت ميدارد

47

عليك بإخوان الصّفا فإنّهم زينة على الرّخاء و عون فى البلاء : بر تو باد باينكه با برادران يكرنگ ملازم باشى زيرا كه آنها در روز گشايش زيور و بگاه گرفتارى ياراند.

48

عليك بمنهج الاستقامة فإنّه يكسيك الكرامة و يكفيك الملامة : بر تو باد برفتن براه راست زيرا كه آن لباس بزرگيرا بتو ميپوشاند و از نكوهش بازت ميدارد.

49

عليك بتقوى اللّه في الغيب و الشّهادة و لزوم الحقّ فى الغضب و الرّضا : بر تو باد بملازمت تقوا و پرهيزكارى و همراهى حقّ در حال خشم و در حال خوشنودى.

50

عليك بالعدل و في الصّديق و العدوّ و القصد في الفقر و الغنى : بر تو باد بعدل و دادگرى دربارۀ دوست و دشمن و ميانه روى در حال دارائى و ندارى.

51

عليك بلزوم الحلال و حسن البرّ بالعيال و ذكر اللّه في كلّ حال : بر تو باد بملازمت و مواظبت حلال (كه روزى خود را از آن يافتن كنى) و خوشرفتارى با عيال و ياد خدا بودن در همه حال.

52

عليك بالفكر فإنّه رشد من الضّلال و مصلح الأعمال : بر تو باد بانديشه (در آثار و آيات قدرت الهى) زيرا كه آن راه راست را از گمراهى نشان ميدهد و كردارها را سر و سامان ميبخشد.

ص: 481

53

عليك بالورع فإنّه عون الدّين و شيمة المخلصين : بر تو باد بپارسائى و پرهيزكارى كه آن ياريگر دين و روش پاكان است.

54

عليك بالصّبر فإنّه حصن حصين و عبادة الموقنين : بر تو باد بصبر و شكيب كه آن دژى است استوار و عبادت اهل يقين و راستاست

55

عليك بالجدّ و الاجتهاد في إصلاح المعاد : بر تو باد بسختى و كوشش در بسامان كردن كار آخرت.

56

عليك بحسن التّاهّب و الاستعداد و الاستكثار من الزّاد : بر تو باد باينكه ساز و برگ راه آخرت را خوب تهيّه كنى و آماده باشى و زاد و توشه را هر چه بيشتر گرد آرى.

57

عليك بالتّقيّة فإنّها شيمة الأفاضل بر تو باد باينكه بترسى و اسرار دين و زندگى خويش را از نامحرمان پوشيده دارى) كه آن روش بزرگان است.

58

عليك بالصّبر فبه يأخذ العاقل و إليه يرجع الجاهل : بر تو باد بصبر و شكيب كه خردمند آنچه ميخواهد بآن ميجويد و نادان بالآخره (پس از اينكه دستش از همه جا كوتاه شد) بسوى آن باز ميگردد

59

عليك بالصّدق فمن صدق فى أقواله جلّ قدره : بر تو باد براستگوئى كه هر كس در گفتارش راست گفت پايه اش بلند گردد.

60

عليك بالرّفق فمن رفق فى أقواله تمّ أمره : بر تو باد بنرمى و مدارا زيرا هر كس نرمى را در كارهايش كار بست كارش درست بپايان رسيد.

61

عليك بمواخاة من حذّرك و نهاك فإنّه ينجدك و يرشدك : بر تو باد ببرادرى كردن با كسيكه تو را (از خدا و قيامت) ميترساند و از بدى بازت ميدارد و زيرا چنين كسى است كه تو را سر بلند ساخته راه راست را نشانت ميدهد.

62

عليك بالورع و إيّاك و غرور الطّمع فانّه وخيم المرابع : بر تو باد بپارسائى و پرهيز زنهار از فريب دادن طمع سخت بپرهيز كه آبشخورهاى آن بسى ناهموار است.

63

عليك بلزوم الصّبر فبه يأخذ الحازم و إليه يؤل الجازع : بر تو باد باينكه صبر را همراه باشى زيرا دور انديش چنگ در آن ميزند و شخص بيتاب زارى كننده بسوى آن باز ميگردد

ص: 482

64

عليك بالقصد فإنّه أعون شيء على حسن العيش و لن يهلك امرء حتّى يؤثر شهوته على دينه: بر تو باد بميانه روى (در امور) زيرا كه آن براى خوب زندگانى كردن يارى كننده ترين چيز است و مرد مادام كه شهوتش را بر دينش نگزيده است هرگز تباه نخواهد شد (لكن همينكه دين را گذاشت و دنبال هواى نفسش رفت كارش زار است)

65

عليك بلزوم اليقين و تجنّب الشّكّ فليس للمرء شيء أهلك لدينه من غلبة الشّكّ على يقينه : بر تو باد باينكه يقين (بخدا و قيامت) را همراه باشى و از شك دورى گزينى زيرا براى از بين بردن دين مرد هيچ چيزى كارى تر از اين نيست كه شكّ بر يقينش چيره شود (و حيران و سرگردانش سازد).

66

عليك بالصّدقة تنج من دنآئة الشّحّ بر تو باد بتصدّق دادن تا از پستى بخل وارهى

67

عليك بالسّعى و ليس عليك بالنّجح :

لازم است كه در كارت كوشش كنى ولى ديگر روا شدن و بر آمدن حاجت بتو مربوط نيست (و البتّه پس از كوشش تو هر چه صلاح است خدا همانرا پيش خواهد آورد)

68

عليك بالجدّ و إن لم يساعد الجسد :

بر تو باد بسعى و كوشش (در كار دنيا و آخرت) اگر چه پيكر همراهى نكند.

الفصل الخمسون :حرف العين بلفظ عليكم

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب فى حرف العين بلفظ عليكم فى خطاب الجمع قال عليه السّلام فصل پنجاهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ عليكم در خطاب به جمع آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

عليكم بالمحجّة البيضآء فاسلكوها و إلاّ استبدل اللّه بكم غيركم : بر شما باد بسپردن راه روشن دين البتّه آن را برويد (و از آن منحرف نگرديد) و گر نه خدا كسانيكه غير از شما باشند و در آن راه روان خواهد ساخت).

2

عليكم بأعمال الخير فبادروها و لا يكن غيركم أحقّ بها منكم : بر شما باد بر اينكه

ص: 483

بسوى كردارهاى نيك بشتابيد مبادا كه ديگرى خود را پيش از شما سزاوار آن كرداند (لكن افسوس كه ملّت اسلام دستورات نورانى دين را نشنيده گرفته و ديگران را در اثر بكار بستن برخى از آن قوانين مسلمين را بردۀ خويش گرفته اند و روز بروز هم دائرۀ نفوذشان توسعه مييابد پروردگارا بآبروئى كه بنيان گذاران دين اسلام نزد تو دارند سوگندت ميدهيم ما را مرد عمل قرار ده و مسلمانان را از اين خوارى برهان

3

عليكم بالتّواصل و الموافقة و إيّاكم و المقاطعة و المهاجرة : بر شما باد به پيوستن و سازكارى كردن و سخت بپرهيزيد از بريدن و دورى نمودن.

4

عليكم بالقصد في المطاعم فإنّه أبعد من السّرف و أصحّ للبدن و أعون على العبادة بر شما باد بميانه روى در خوراكيها (و غذا را باندازه خوردن) كه اين كار از اسراف دورتر و بدن را درست دارنده تر و بر عبادت يارى كننده تر است

5

عليكم بموجبات الحقّ فالزموها و إيّاكم و محالات النّزهات : بر شما باد بسببهاى واجب كنندۀ حقّ آنرا بر خويش لازم شمريد (و مردم را بواسطۀ خوشرفتاريها حق گذار خود نمائيد) و سخت بپرهيزيد از اينكه در پى متنزّهات و چيزهاى خوشى كه دست يافتن بآنها محال است برويد (اينجمله در اغلب نسخه ها، همين طور ضبط شده و با مراجعه بكتب لغة معنائى بهتر از اين برايش نيافتم فتأمّل)

6

عليكم بلزوم الدّين و التّقوى و اليقين فهنّ أحسن الحسنات و بهنّ تنال رفيع الدّرجات : بر شما باد باينكه دين و تقوا و يقين (بخدا) را ملازم باشيد زيرا كه اينها بهترين خوبيهايند و بواسطۀ آنها بدرجات بلند نائل ميگرديد.

7

عليكم بلزوم العفّة و الأمانة فإنّهما أشرف ما أسررتم و أحسن ما أعلنتم و أفضل ما ادّخرتم : بر شما باينكه پاكدامنى و امانت دارى را ملازم باشيد زيرا كه اين دو گرامى ترين چيزى است كه پنهان ميداريد (و ذخيرۀ آخرت مينمائيد) و بهترين چيزى است كه آشكار ميسازيد (و خود را در جامعه بپاكدامنى و امانت دارى معروف ميسازيد) و برترين چيزى است كه براى خود پس انداز ميكنيد.

8

عليكم بهذا القرآن أحلّوا حلاله و حرّموا

ص: 484

حرامه و اعملوا بمحكمه و ردّوا متشابهه إلى عالمه فإنّه شاهد عليكم و أفضل ما به توسّلتم : بر شما باد بعمل كردن باين قرآن حلالش را حلال و حرامش را حرام دانيد بمحكمش عمل كنيد متشابه آن را (يعنى آياتيكه معانى آنها بر شما روشن نيست) بدانايان آن واگذاريد زيرا كه قرآن (در روز قيامت) گواه بر شما است وبالاترين چيزى كه چنگ بدان بايدتان زدن (و قوانين نورانيش را كار بستن).

9

عليكم فى قضآء حوائجكم بكرام الأنفس و الأصول تنجح لكم عندهم من غير مطال و لا منّ : بر شما باد باينكه در بر آوردن حوائجتان ببزرگان و نيك نهادان مراجعه كنيد تا حوائجتان در پيش آنان روا شود وبدون كندى كردن و منّت نهادن.

10

عليكم بصدق الإخلاص و حسن اليقين فإنّهما أفضل عبادة المقرّبين : بر شما باد باخلاص درست و يقين نيك (دربارۀ وعد و وعيدهاى الهى) زيرا كه اين دو برترين عبادت بخدا نزديكان است.

11

عليكم بدوام الشّكر و لزوم الصّبر فإنّهما يزيدان النّعمة و يزيلان المحنة :

بر شما باد باينكه هميشه از خدا شاكر و صبر را ملازم باشيد زيرا كه اين دو نعمت را بسيار ميگردانند و گرفتارى را از ميان ميبرند.

12

عليكم بالسّخآء و حسن الخلق فانّهما يزيدان الرّزق و يوجبان المحبّة :

بر شما باد باينكه بخشش و خوشخوئى را كار ببنديد زيرا كه اين دو روزيرا ميافزايند و دوستى را واجب ميگردانند.

13

عليكم فى طلب الحوائج بشراف النّفوس ذوى الأصول الطّيّبة فإنّها عندهم أقضى و هى لديهم أزكى : بر شما باد باينكه حاجات خويش را از نيك نفسان و پاك طينتان بخواهيد زيرا حاجت نزد آنان رواتر و اين كار پيش آنها پاكيزه تر است.

14

عليكم بلزوم اليقين و التّقوى فإنّهما يبلّغانكم جنّة المأوى : بر شما باد بر اينكه تقوا و يقين (بخدا) را بر خويش لازم شمريد زيرا كه اين دو شما را به بهشت برين ميرسانند.

ص: 485

15

عليكم بالإحسان إلى العباد و العدل فى البلاد تأمنوا عند قيام الأشهاد :

بر شما باد به نيكى كردن با بندگان خداى و بعدل رفتار كردن در شهرها تا اينكه هنگام قيامت و بر پاى خاستن گواهان ايمن (از عذاب الهى) باشيد

16

عليكم بالتّقوى فإنّه خير زاد و أحرز عتاد : بر شما باد بترسيدن از خدا زيرا كه آن بهترين توشه و نگهدارنده ترين زاد و برگ راه است.

17

عليكم بصنايع المعروف فإنّها نعم الزّاد إلى المعاد : بر شما باد به نيكوكاريها كه آن بهترين توشه بسوى آخرت است.

18

عليكم بإخلاص الإيمان فإنّه السّبيل إلى الجنّة و النّجاة من النّار : بر شما باد بپاكيزه داشتن ايمان كه آن را بسوى بهشت و رستگارى از آتش دوزخ است.

19

عليكم بصنايع الإحسان و حسن البرّ بذوى الرّحم و الجيران فإنّهما يزيدان فى الأعمار و يعمران الدّيار : بر شما باد به نيكوكاريها و خوشرفتارى با خويشان و همسايگان زيرا كه اين دو كار عمرها را ميافزايند و خانه ها را آباد ميدارند

20

عليكم بحبّ نبيّكم فإنّه حقّ اللّه عليكم و الموجب على اللّه حقّكم ألا ترون إلى قول اللّه تعالى قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ : بر شما باد بدوستى محمّد و آل محمّد (ص) پيغمبرتان زيرا كه آن حقّ خدا است بر شما و واجب كنندۀ حقّ شما است بر خدا مگر نمينگريد قول خدايتعالى را (در قرآن مجيد سورۀ 42 آيه 23 كه فرموده است) من از شما اجر و مزدى نميخواهم مگر محبّت و دوستى خويشانم را (كه على و اولاد على عليهم السّلام اند)

21

عليكم بطاعة أئمّتكم فإنّهم الشّهداء عليكم اليوم و الشّفعاء لكم عند اللّه تعالى غدا :

بر شما باد بفرمان بردارى پيشوايانتان زيرا كه آنان امروز گواهان (اعمال و كردار) شمايند و فرداى قيامت نزد خداوند تعالى شفاعت كنندگانند.

الفصل الحادى و الخمسون :حرف العين بلفظ على

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين عليّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف العين بلفظ على قال عليه السّلام:

فصل پنجاه و يكم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ على آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

ص: 486

1

على قدر المصيبة تكون المثوبة : اجر و ثواب بر اندازه گرفتارى است.

2

على قدر الرّأى تكون الغريمة : همّت گماشتن بكارى باندازۀ انديشه (و رأى بلند انسان) است.

3

على قدر الهمّة تكون الحميّة : ناموس پرستى شخص باندازۀ همّت (و غيرت) او است

4

على قدر الحميّة تكون الغيرة : غيرت انسان باندازۀ حميّت و ناموس پرستى او است.

5

على قدر المروّة تكون السّخاوة : بخشندگى مرد باندازۀ مردانگيش ميباشد.

6

على قدر شرف النّفس تكون المروّة :

مردانگى مرد باندازه بزرگواريش ميباشد.

7

على قدر العقل تكون الطّاعة : فرمان بردارى مرد (از خدا) باندازۀ خردش ميباشد.

8

على قدر العفّة تكون القناعة : قناعت كردن شخص باندازۀ پاكدامنيش ميباشد.

9

على قدر الحميّة تكون الشّجاعة :

دلاورى انسان باندازۀ غيرت او ميباشد.

10

على قدر الحياء تكون العفّة : پاكدامنى شخص باندازۀ شرمش ميباشد.

11

على قدر الحرمان تكون الحرمة : دلسوزى باندازه ناكامى است.

12

على قدر العقل يكون الدّين : دين دارى باندازۀ خردمندى است.

13

على قدر البلاء يكون الجزاء : پاداش و مزد باندازۀ گرفتارى است.

14

على قدر الدّين يكون قوّة اليقين : نيروى يقين باندازۀ دين (هر كس) ميباشد.

15

على قدر النّعماء يكون مضض البلاء :

سوزش بر درد و گرفتارى باندازۀ نعمتها (ئى كه خداوند بهر كس داده) ميباشد.

16

على قدر الهمم تكون الهموم : غمها و اندوهها باندازۀ همّتها (ى هر كس) ميباشد

17

على قدر الفتنة تكون الغموم :

اندوهها باندازۀ فتنۀ (كه هر كس در آن واقع است) ميباشد.

18

على العالم أن يتعلّم علم ما لم يكن يعلم و يعلّم النّاس ما قد علم : عالم را سزد هر علمى را كه نميداند ياد گيرد و آنچه كه ميداند بمردم ياد دهد

ص: 487

19

على الانصاف ترسخ المودّة : پايۀ دوستى بر روى برابرى و انصاف استوار ميگردد.

20

على قدر التّواخى فى اللّه تخلص المحبّة :

مهر و محبّت پاك باندازۀ دوستى در راه خدا است (چون دوستى وقتى بخاطر خدا شد انسان اگر گاهى از دوستش آزارى هم به بيند تحمّل ميكند).

21

على قدر قوّة الدّين يكون خلوص النّيّة بدان اندازه كه دين قوى باشد همان اندازۀ نيّت شخص پاك است.

22

على قدر النيّة تكون من اللّه العطيّة بخشش خدا باندازۀ نيّت انسان است.

23

على المشير الاجتهاد في الرّأي و ليس عليه ضمان النّجح : بر شخصى كه با وى مشورت ميشود بايد در رأى دادن بكوشد (و انديشه اش را نيكوكار اندازد) لكن كشايش كار را ديگر او ضامن نيست.

24

على الشّك و قلّة الثّقة مبنى الحرص و الشّحّ : حرص و بخل بنايش بر روى پايۀ شكّ و كمى اطمينان بخدا است.

25

على العالم أن يعمل بما علم ثمّ يطلب تعلّم ما لم يعلم : بر عالم است كه (اوّل) بدانچه ميداند عمل كند آنگاه در صدد دانستن آنچه كه نميداند بر آيد.

26

على المتعلّم ان يؤدّب نفسه فى طلب العلم و لا يملّ من تعلّمه و لا يستكثر ما علم : بر طالب علم است كه نفس خويش را در كار طلب علم دارد و از دانش آموختن خسته نشود.

و آنچه دانسته است بسيار نداند.

27

على الصّدق و الأمانة مبنى الإيمان :

مبناى ايمان بر روى پايۀ صدق و امانت دارى است.

28

على الإمام أن يعلّم أهل ولايته حدود الإسلام و الإيمان : بر امام و پيشواى (هر شهرى) لازم است كه حدود و احكام اسلام و ايمان را بهم شهريان خود بياموزد (و آنها را بكار دين دارى بدارد).

29

على العاقل أن يحصى على نفسه مساويها فى الدّين و الرّاى و الأخلاق و الأدب فيجمع ذلك فى صدره أو فى كتاب و يعمل في إزالتها : بر خردمند لازم است كه زشتيهاى نفس خود را در دين و رأى و اخلاق و ادب بشمرد

ص: 488

و آنها را يا در سينه اش و يا در كتابى گرد آرد آنگاه دست بكار از بين بردن آنها شود (و اينجملۀ 29 در غرر الحكم نيست از جاى ديگر نوشته شد مترجم)

الفصل الثّانى و الخمسون :حرف العين بلفظ عند

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف العين بلفظ عند قال عليه السّلام فصل پنجاه و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ عند آنحضرت عليه السّلام فرمودند

1

عند اشتداد الفرج يبدو مطالع الفرج گاه سخت شدن رخنه ها روزنه هاى گشايش كار پديدار گردد.

2

عند تناهى الشّدائد يكون توقّع الفرج گاهى كه سختى بنهايت رسد اميد گشايش بايد داشت.

3

عند تضايق حلق البلاء يكون الرّخاء حلقه هاى زنجير گرفتارى همينكه تنگ شد آسايش ميرسد.

4

عند الصّدقة الأولى يكون صبر النّبلاء صبر راست روان بهنگام نخستين سختى است (چند روزى كه با فشار دست و گريبان شدند تحمّل آن بر آنان هموار ميشود و عادت ميكنند.

5

عند تعاقب الشّدائد تظهر فضائل الإنسان : بهنگاميكه سختى بدنبال هم برسد جوهر مردانگى پديدار ميگردد.

6

عند نزول الشّدائد يخرب حفاظ الإخوان : بگاه فرود آمدن سختيها بنيان نگهدارى برادران ويران ميشود (و هر كسى دنبال كار خودش رفته بدوستش نپردازد).

7

عند الامتحان يكرم الرّجل أو يهان :

بگاه آزمايش مرد (از مرد ديگر پديد آيد و شخص در پست و بلند روزگار) خود را يا خوار و يا گرامى ميدارد.

8

عند الحيرة تستكشف عقول الرّجال :

بهنگام سرگردانى (و درماندگى در پيش آمدها) عقلهاى مردان آشكار ميگردد (و معلوم ميشود هر كس چه كاره است).

9

عند حضور الآجال تظهر خيبة الآمال بگاه پديدار شدن اجلها گسستن بند آرزوها آشكار ميشود.

10

عند هجوم الآجال تفضح الأمانيّ و الآمال :

ص: 489

بگاه يورش آوردن مرگها اميدها و آرزوها رسوا ميگردند.

11

عند تصحيح الضّمائر يبدو غلّ السّرائر :

بكار درست كردن انديشه ها كين توزيها و بد انديشيها آشكار ميگردند.

12

عند تحقّق الإخلاص تستنير الضّمائر هنگاميكه پاكدامين تحقّق پيدا كند درونها تابناك گردند

13

عند تظاهر النّعم تكثر الحسّاد : هنگاميكه نعمتها آشكار شوند رشگبران بسيار گردند.

14

عند الشّدائد تذهب الأحقاد : بهنگام سختيها كين توزيها از ميان ميروند (و شخص از خودش بديگرى نميتواند بپردازد).

15

عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ : هنگاميكه توانائى از بين ميرود دوست از دشمن پديدار ميگردند.

16

عند كمال القدرة تظهر فضيلة العفو بهنگاميكه قدرت بسر حدّ كمال رسد فضل و عفو و گذشت (از گناه ديگران) پديدار ميگردد (پروردگارا قدرت تو از همگان فزونتر و گناه من از تمامى بندگان تو افزونتر است بحقّ محمّد و آل محمّد از سر تقصيرات ما در گذر و بلطفت ببخشاى).

17

عند نزول المصائب و تعاقب النّوائب تظهر فضيلة الصّبر : گاهى كه مصيبتها فرود آيند و گرفتاريها بدنبال هم برسند فضيلت صبر و تحمّل پديدار ميگردد.

18

عند تواتر البرّ و الإحسان يتعبّد الحرّ :

بهنگاميكه نيكى و خوبى بدنبال هم (از طرف شخصى بديگرى) برسند آزاد مرد بنده ميشود.

19

عند كثرة الإفضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الخلالة : بهنگام بسيارى بخششها و سختى تحملّها و بردباريها (از دوست) دوستى محقّق ميگردد.

20

عند كثرة العثار و الزّلل تكثر الملامة هنگام بسر در آمدنها و لغزشهاى بسيار سرزنشها (بر انسان) بسيار ميگردد.

21

عند معاينة أهوال القيمة تكثر من المفرطين النّدامة : بهنگاميكه افراط كنندگان (در گنهكارى) ترسهاى قيامت را بنگرد پشيمانيشان بسيار ميگردد (لكن ديگر كار را از كار گذشته است)

22

عند بديهة المقال تختبر عقول الرّجال

ص: 490

هنگام بديهه سرائى و بناگاه سخن گفتن خردهاى مردان (سخن گستر) سنجيده ميشود.

23

عند كثرة العثار تختبر عقول الرّجال بهنگام بسيار بسر در آمدن عقلهاى مردان سنجيده ميشود.

24

عند غرور الآمال و الأطماع تنخدع عقول الجهّال و تختبر ألباب الرّجال نزد فريب دادن آرزوها و طمعها عقول نادانان فريب ميخورد و عقول (بزرگ) مردان آزمايش و دانسته ميشود

25

عند العرض على اللّه سبحانه تتحقّق السّعادة من الشّقاء : هنگام برابر شدن با خداوند بزرگ نيكبختى از بدبختى تحققّ پيدا ميكند (و معلوم ميگردد بهشتى كيست و دوزخى كيست) فريق فى الجنّة و فريق فى السّعير).

26

عند حضور الشّهوات و اللّذّات يتبيّن ورع الأتقياء : هنگام پيدا شدن شهوتها و خوشها پرهيزكاران روشن ميگردد.

27

عند غلبة الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء : بهنگام چربيدن خشم و كين (بر بردبارى و آرامى) بردبارى بردباران دانسته ميشود.

28

عند الإيثار على النّفس يتبيّن جواهر الكرماء : بگاه برگزيدن (ديگران را) بر خود گوهر وجود و شخصيّت نيكان و جوانمردان هويدا ميگردد (بأبى انت و امّى يا امير المؤمنين).

اين اوصاف مخصوص تو و اولاد طاهرين تو است كه سر شب مسكين و يتيم و اسير را بر خويش ترجيح داده و خودتان گرسنه روزه بر روزه ميبرديد).

29

عند فساد العلانية تفسد السّريرة:

هنگاميكه (پردۀ شرم از ميان برخيزد) و فساد شخص آشكارا شود و درون تباه ميگردد.

30

عند فساد النّيّة ترتفع البركة : بگاهيكه نيّت (جامعه) فاسد گردد و بركت از ميان برداشته شود

الفصل الثّالث و الخمسون :حرف العين بلفظ عوّد و عاد

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام في حرف العين بلفظ عوّد و عاد قال عليه السّلام فصل پنجاه و سوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ عوّد و عاد انحضرت عليه السّلام فرمودند

1

عوّد نفسك الجميل فانّه يجمّل عنك الأحدوثة

ص: 491

و يجزل لك المثوبة : خويشتن را به نيكوكارى عادت ده زيرا كه آنچه كه از تو پديد آيد زيبا ميسازد و پاداش را (پيش خدا) بسيار و تمام ميگرداند

2

عوّد نفسك الاستهتار بالفكر و الاستغفار فانّه يمحو عنك الحوبة و يعظّم المثوبة:

خويشتن را بعاشقى و دلباختگى بفكر (در آيات الهى) و استغفار عادت ده زيرا كه اين كار گناه را از تو ميزدايد و ثواب را بسيار ميسازد.

3

عوّد لسانك لين الكلام و بذل السّلام يكثر محبّوك و يقلّ مبغضوك : زبانت را بخوى خوش سخنى و سلام كردن بدار تا دوستانت بسيار و دشمنانت كم گردند.

4

عوّد نفسك فعل المكارم و تحمّل المغارم تشرف نفسك و تعمر آخرتك و يكثر حامدوك : خويشتن را بكردار بزرگان و كشيدن بارتاوان (مردم) عادت ده تا نفست شريف گردد آخرتت آباد شود و ستايش كنندگانت بسيار گردند.

5

عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام زبانت را بشيرين سخنى عادت ده از سرزنش ايمن باش

6

عوّد أذنك حسن الاستماع و لا تصغ إلاّ إلى ما يزيد فى صلاحك استماعه فانّ ذلك يصدى القلوب و يوجب المذامّ گوشت را بشنيدن سخنهاى نيك عادت ده و مشنو مگر آنچه كه شنيدنش در شايستگيت بيفزايد زيرا كه اين (شنيدن سخنهاى نابهنجار) آئينۀ دل را بزنگار گيرد و نكوهشها را لازم گرداند.

7

عوّد نفسك السّماح و تجنّب الإلحاح يلزمك الصّلاح : خود را بجوانمردى و دورى گزيدن از الحاح و زارى (پيش خلق) عادت ده تا شايستگى را ملازمت گرداند.

8

عوّد نفسك حسن النيّة و جميل القصد تدرك في مساعيك النّجاح : خود را به نيّت پاك و آهنگ زيبا عادت ده تا در كار و كوششهايت رستگار باشى.

9

عادة الإحسان مادّة الإمكان : خوى نيكوكارى سرمايۀ بودن و زندگانى است.

10

عادة اللّئام المكافاة بالقبيح عن الإحسان خوى ناكسان اين است كه خوبى را ببدى پاداش دهند

11

عادة الأغمار قطع مادّة الإحسان : خوى

ص: 492

ابلهان بر قطع كردن ريشۀ احسان است.

12

عادة الكرام الجود : دأب و ديدن بزرگان بر بخشش است.

13

عادة الكرام حسن الصّنيعة : دأب بزرگان بر نيكوكارى است.

14

عادة اللّئام قبح الوقيعة : خوى ناكسان بر زشتى افكندن است (مر بزرگان و ديگران را).

15

عادة المنافقين تهزيع الأخلاق : خوى منافقان بر پاره كردن بندهاى خوشخوئى است.

16

عادة الأشرار أذيّة الرّفاق : خوى زشتان و ناپاكان آزار كردن دوستان است

17

عادة اللّئام و الأغمار أذيّة الكرام و الأحرار : خوى ناكسان و ابلهان آزار كردن جوانمردان و آزادگان است.

18

عادة الأشرار معاداة الأخيار : خوى بدان دشمنى كردن با خوبان است.

الفصل الرّابع و الخمسون :حرف العين بلفظ عجبت

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف العين بلفظ عجبت قال عليه السّلام فصل پنجاه و چهارم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ عجبت آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

عجبت لمن شكّ فى قدرة اللّه و هو يرى خلقه : تعجّب ميكنم از كسيكه در قدرت خداوند تعالى شكّ دارد در صورتيكه آفريدۀ او را ميبيند.

2

عجبت لغافل و الموت حثيث خلفه :

عجب دارم از كسيكه غافل است و مرگ بشتاب او را دنبال ميكند.

3

عجبت لمن أنكر النّشأة الآخرة و هو يرى النّشأة الأولى : عجب دارم از كسيكه منكر نشأة آخرت است در صورتيكه راه نشأة دنيا را ميبيند (و بفكرش نميرسد آنكه دنيا را آفريدۀ از پديد آوردن و آخرت عاجز نيست)

4

عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء عجب دارم از كسيكه سراى ناپايدار را آباد ميكند و سراى پايدار آخرت را واميگذارد.

5

عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت عجب دارم از كسيكه مرگ را فراموش ميكند در صورتيكه آنكه ميميرد مى بيند.

ص: 493

6

عجبت لمن يرى أنّه ينقص كلّ يوم فى نفسه و عمره و هو لا يتاهّب للموت عجب دارم از كسيكه ميبيند هر روزى كه از جانش و از عمرش كم ميشود باز براى مردن كارى نميسازد

7

عجبت لمن يحتمى من الطّعام لأذيّته كيف لا يحتمى من الذّنب لعقوبته : عجب دارم از كسيكه از خوراك (بسيار) مى پرهيزد براى آزارش چگونه از گناه براى كيفر و سزايش نميپرهيزد

8

عجبت لمن يرجو رحمة من فوقه كيف لا يرحم من دونه : عجب دارم از كسيكه اميدوار بمهر و رحمت ما فوق خودش هست چگونه و براى چه بزير دست خودش ترحّم نميكند.

9

عجبت لمن خاف البيات فلم يكفّ عجب دارم از كسيكه از خوابگاه مرگ ميترسد و از گناه باز نمى ايستد.

10

عجبت لمن عرف سوء عواقب اللّذّات كيف لا يعفّ : عجب دارم از كسيكه بدى عواقب لذّات دنيا را مى شناسد چرا دست از آنها نميكشد.

11

عجبت لمن يقنط النّجاة و معه النّجاة و هو الاستغفار عجب دارم از كسيكه (از رحمت خدا) نااميد است در صورتيكه وسيلۀ رستگارى با او است و آن استغفار كردن است.

12

عجبت لمن علم شدّة انتقام اللّه و هو مقيم على الإصرار : عجب دارم از كسيكه سختى انتقام و كيفر خدا را ميداند و حال اين بر گنهكارى پافشارى و ايستادگى ميكند.

13

عجبت لمتكبّر كان أمس نطفة و هو فى غد جيفة : عجب دارم از كسيكه كبر ميورزد در صورتيكه ديروز نطفۀ (گنديده) و در فردا نيز مردارى گنديده خواهد بود.

14

عجبت لمن عرف اللّه كيف لا يشتدّ خوفه :

عجب دارم از كسيكه خدايرا مى شناسد چرا سخت از او نميترسد.

15

عجبت لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد عجب دارم از بيخردى رشگبران (بر مال و جاه ديگران) از تندرستيها (چون خود خوردن و رشگبردن پيكر را ميگذارد و تندرستى را از بين ميبرد).

16

عجبت لغفلة ذوى الألباب عن حسن الارتياد و الاستعداد للمعاد : عجب

ص: 494

دارم از بيخبرى خردمندان از خوش ارادگى و نيكو آماده شدن براى روز معاد.

17

عجبت لمن عرف ربّه كيف لا يسعى الدار المقام : عجب دارم از كسيكه پروردگارش را مى شناسد چرا براى اقامتگاه خود نميكوشد (و خانۀ آخرتش را آباد نميسازد).

18

عجبت لمن ينشد ضالّته و قد أضلّ نفسه فلا يطلبها : عجب دارم از كسيكه گمگشتۀ خويش را ميجويد در صورتيكه (در پهن دشت هوا و هوس) نفس خويش را گم كرده است و آن را نميجويد

19

عجبت لمن ينكر عيوب النّاس و نفسه أكثر شيء معابا و لا يبصرها : عجب دارم از كسى كه عيبهاى مردم را بد ميداند در صورتيكه عيوب خودش از همگان بيشتر است و او آنها را نمى بيند.

20

عجبت لمن يتصدّى لصلاح النّاس و نفسه أشدّ شيء فسادا فلا يصلحها و يتعاطى صلاح غيره : عجب دارم از كسيكه متصدى اصلاح امور مردم است و فساد نفس خودش از ديگران بيشتر است و باصلاح آن نميكوشد و بشايستگى ديگرى كوشش ميكند.

21

عجبت لمن يظلم نفسه كيف ينصف غيره :

عجب دارم از كسيكه بخودش ستم روا ميدارد چگونه ديگرى را داد ميدهد.

22

عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربّه عجب دارم از كسيكه خود را نمى شناسد چگونه پروردگارش را مى شناسد.

23

عجبت لمن يعرف دواء دائه كيف لا يطلبه و إن وجده لم يتداو به : عجب دارم از كسيكه درمان درد خود را مى شناسد چرا آن را نميجويد و در صورت جستن چرا خود را بآن مداوا نميكند (با اينكه بشر خوب ميداند درمان دردش در طاعت خدا است معذلك آن را بجاى نمى آورد بلكه در اثر نافرمانى خدا هر روز بدرد خود مى افزايد).

24

عجبت لمن لا يملك أجله يكف يطيل أمله : عجب دارم از كسيكه مالك مرگ و اجل خود نيست چگونه آرزويش دراز است.

25

عجبت لمن يعلم أنّ للأعمال جزاء كيف لا يحسن عمله : عجب دارم از كسيكه ميداند براى عملهاى پاداشى است (كه خوب يابد بوى خواهد رسيد) چرا عملش را نيكو نميكند.

ص: 495

26

عجبت لمن يعجز عن دفع ما عراه كيف يقع الأمن له ممّن يخشاه : عجب دارم از كسيكه از دفع آنچه كه بر وى فرود ميآيد (از بيمارى و حوادث) ناتوان است چگونه از كسيكه از او ميترسد در ايمنى واقع ميگردد (و اين نيست مگر از ضعف ايمان دربارۀ مرگ).

27

عجبت لمن عرف أنّه منتقل عن دنياه كيف لا يحسن التّزوّد الآخرة : عجب دارم از كسيكه ميداند كه از دنيا رفتنى است چگونه براى آخرتش نيكو بكار توشه گيرى نمى پردازد.

28

عجبت لمن يشترى العبيد بماله فيعتقهم كيف لا يشترى الأحرار باحسانه فيسترقّهم عجب دارم از كسيكه با مالش بندگانى ميخرد و آزاد ميكند چرا با نيكيش آزاد مردان را نميخرد تا آنان را بندۀ خويش سازد.

29

عجبت لمن يرغب فى التّكثّر من الأصحاب كيف لا يصحب العلماء الأزكياء و الأتقياء الّذين يغنم فضائلهم و تهديه علومهم و تزيّنه صحبتهم : عجب دارم از كسيكه آرزومند ازدياد ياران است چگونه دانشمندان زيرك و پرهيزكاران را يار خود نميكرد چنان كسانى كه فضائلشان را غنيمت بشمرد علومشان او را هدايت كند و همنشينى آنان او را بيارايد (و در رديف علماء و پرهيزكارانش در آورد).

30

عجبت لرجل يأتيه أخوه المسلم في حاجة فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير أهلا فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى أ فتزهدون فى مكارم الأخلاق :

عجب دارم از مرديكه برادر مسلمانش براى حاجتى نزد او ميآيد و او از روا كردنش خوددارى مينمايد تو گوئى خود را (داخل آدم ندانسته و) اهل خير و خوبى نميداند يكوقت بهوش آيد و بيدار گردد كه ديگر نه اميد ثوابى دارد و نه از عقابى پرهيز كردن تواند (آنوقت است كه كف افسوس بهم سايد و نالۀ جانگاه برآورد شما مردم چرا چنينيد) آيا در كسب اخلاق ستوده زهد ميورزيد و خود را از آن كنار ميكشيد؟.

31

عجبت لمن علم إنّ اللّه قد ضمن الأرزاق و قدّرها و أنّ سعيه لا يزيده فيما قدّر له منها و هو حريص دائب فى طلب الرّزق عجب دارم از كسيكه ميداند خداوند تعالى روزيها را

ص: 496

ضامن شده و اندازه آنرا معيّن فرموده است و كوشش او در آنچه از روزى كه براى او مقدّر شده است (تأثيرى نداشته كم و) زيادش نميكند معذلك او حرص ميزند و بدنبال روزى بهر ستوى ميگردد

32

عجبت للشّقي البخيل يتعجّل الفقر الّذى منه هرب و يفوته الغنى الّذى إيّاه طلب فيعيش فى الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الأغنياء عجب دارم از آن بدبخت بخيلى كه بشتاب بدنبال فقريكه از آن گريزان است ميدود و آن توانگريكه آنرا ميجويد از دست ميدهد پس اين كس زندگيش در دنيا زندگى فقراء و حسابش در آخرت حساب اغنياء و توانگران است.

33

عجبت لمن يقال له الشّرّ الّذى يعلم إنّه فيه كيف يسخط : عجب دارم از كسيكه چون زشتى كه در او است باو گفته شود با اينكه خودش ميداند (كه داراى آن زشتى است) چگونه بر گوينده خشم ميگيرد.

34

عجبت لمن يوصف بالخير الّذي يعلم إنّه ليس فيه كيف يرضاه : عجب دارم از كسى كه وصف كرده ميشود بخوبى كه در او نيست چگونه خوشنود ميشود (و آن خوبى را بخود مى بندد)

35

عجبت لمن يتكلّم بما لا ينفعه فى دنياه و لا يكتب له أجره فى أخراه : عجب دارم از كسيكه حرفى ميزند كه نه در دنيا براى او نفعى دارد و نه در آخرت از برايش اجرى نوشته ميشود.

36

عجبت لمن يتكلّم فيما إن حكى عنه ضرّه و إن لم يحك عنه لم ينفعه : عجب دارم از كسيكه تكلّم ميكند در چيزيكه اگر از او حكايت كنند زيان بيند و اگر حكايت نكنند سودش ندهد.

37

عجبت لمن يرجو فضل من فوقه كيف يحرم من دونه : عجب دارم از كسيكه فضل و رحمت ما فوق خود را اميدوار است چگونه ما دون و زير دستش را نااميد ميگرداند (خوانندۀ محترم در اين فصل مخصوصا چند جملۀ آخر آن قدرى تأمّل كن و از اين شموس طالعه و اقمار منيرۀ كه از چرخ ولايت تابش گرفته و در اين گهرهاى گران سنگى كه از آن درياى موّاج علوم الهى بدست آمده است نيكو بينديش و بكار بند و بهره مند شو اگر اوراق دفاتر دانشمندان جهان را قرنها ورق زنى چنين نفايس

ص: 497

افكار و عرايس ابكارى باين سلاست الفاظ و عذوبت معانى نتوانى يافت بأبى انت و امّى يا امير المؤمنين يا باب علم اللّه و حكمته).

الفصل الخامس و الخمسون :حرف العين باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف العين باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل پنجاه و پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف عين بلفظ مطلق آنحضرت (ع) فرمودند

1

عودك إلى الحقّ خير من تماديك فى الباطل: بازگشت تو بسوى حق خوشتر از اين است كه دورانت در باطل صرف شود.

2

عودك إلى الحقّ و إن تعتب خير من راحتك مع لزوم الباطل : بازگشت تو بسوى حق اگر چه برنج افتى بهتر از اينكه در باطل باشى و آسوده باشى

3

علم المنافق فى لسانه : شخص دورو (چون دلش با زبانش نيست فقط) علمش در زبانش ميباشد.

4

علم المؤمن فى عمله : مؤمن علمش در عملش ميباشد (و مرد عمل است نه حرف).

5

علم بلا عمل كشجر بلا ثمر : علم بى عمل مانند درختى است بدون ثمر.

6

علم بلا عمل كقوس بلا وتر : علم بدون عمل مانند كمانى است بدون زه.

7

علم لا ينفع كدواء لا ينجع : علم بى عمل همچون داروئى است بدون سود (اميد شفا در آن نيست).

8

عزّ القنوع خير من ذلّ الخضوع : عزّت قناعت بهتر از خوارى زارى و گردن خم كردن است.

9

علم لا يصلحك ضلال و مال لا ينفعك وبال : علمى كه تو را اصلاح نكند گمراهى است و مالى كه تو را سود نبخشد گرفتارى است.

10

عداوة العاقل خير من صداقة الجاهل دشمنى كردن دانا بهتر از دوستى كردن نادانست.

11

علم بلا عمل حجّة اللّه على العبد : علم بدون عمل حجّت خدا است بر بنده (و نميتواند بگويد من چون نميدانستم گناه كردم).

12

عالم معاند خير من جاهل مساعد : دانائى كه بدشمنى برخيزد بهتر از نادانى است كه كمك كند.

13

عبد الشّهوة أذلّ من عبد الرّق : بندۀ

ص: 498

شهوت از بندۀ زر خريد خوارتر است (چون بندۀ شهوت در قيامت گرفتار است).

14

عبد المطامع مسترقّ لا يجد أبدا العتق بنده طمعكاريها اسير و برده ايست كه هيچگاه آزارى ندارد.

15

عبد الشّهوة أسير لا ينفكّ أسره :

بندۀ شهوت اسيرى است كه اسيرى از وى جدا نمى شود.

16

عار الفضيحة يكدّر حلاوة اللّذّة :

ننگ رسوائى (آخرت) شيرينى لذّت (دنيا) را تيره ميكند.

17

علّة المعاداة قلّة المبالات : سبب دشمنى (با خدا و خلق) بى باكى است.

18

عبد الحرص مخلّد الشّقاء : بندۀ حرص و آز هميشه بدبخت است.

19

عبد الدّنيا مؤبّد الفتنة و البلاء :

بندۀ دنيا همواره در فتنه و گرفتارى است.

20

علّموا صبيانكم الصّلوة و خذوهم بها إذا بلغوا الحلم : كودكان تان را نماز ياد دهيد و همينكه آنها بحدّ بلوغ و احتلام رسيدند بكار نمازشان واداريد.

21

عادّة النّبلاء السّخاء و الكظم و العفو و الحلم : خوى راست روان بر بخشش و فرو خوردن خشم و گذشت از گناه و بردبارى است

22

عمى البصر خير من كثير من النّظر : نابينائى بهتر از بسيار نظر كردن (بنواميس مردم و محرّمات الهى) است.

23

عزيمة الخير تطفى نار الشّرّ : نيك انديشى آتش شرّ را خاموش ميكند.

24

عظم الجسد و طوله لا ينفع إذا كان القلب خاويا : دل كه (از ياد خدا و خدمت بخلق) خالى باشد بزرگى و درازى تن سودى ندارد.

25

عباد مخلوقون اقتدارا و مربوبون اقتسارا و مقبوضون اختصارا : خدايرا بندگانى چند است كه آنها از روى اقتدار آفريده شده اند و بدون آنكه از خود اختيارى داشته باشند تربيت گشته اند و بكوتاهى و آسانى گرفته شده اند (و باشاراتى جان را از متنشان در ميكشند).

26

عرّجوا عن طريق المنافرة و ضعوا تيجان المفاخرة : مردم از راه تنفّر و سركشى فرود آيند و تاجهاى كبر و نازش را از سر فرو نهيد (و اين خطبه ايست كه حضرت در اثر تحريكات ابو سفيان

ص: 499

ايراد فرمودند شرحش جاى ديگر گذشت.

27

عاشر أهل الفضل تسعد و تنبل : با دانشمندان بياميز تا خوشبخت و درست كردار گردى.

28

عمارة القلوب فى معاشرة ذوى العقول :

آبادى دلها در اين است كه با خردمندان نشست و برخاست كند.

29

عين المحبّ عمية عن معايب المحبوب و أذنه صمّاء عن قبح مساويه : چشم عاشق از ديدن عيوب معشوق نابينا و گوشش از شنيدن بدى زشتيهايش كراست.

30

عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و كشف البليّة عمّن أخلص النّيّة : خداوند سبحان و بزرگ شناخته ميشود بدرهم شكستن عرفها و باز كردن بسته ها و بر طرف كردن گرفتاريها از كسى كه نيّتش را پاك گرداند (و كليّه امور را از جانب او داند)

31

عداوة الأقارب أمضّ من لسع العقارب دشمنى كردن خويشاوندان سوزشش از گزيدن عقربها بيشتر است.

32

عاودوا الكرّ و استحيوا من الفرّ فإنّه عار فى الأعقاب و نار فى يوم الحساب رو بجنگ آوردن را تكرار كنيد و از فرار و گريز شرم داريد زيرا كه اين گريز از جنگ ننگ براى بازماندگان است و در روز حشر آتش دوزخ را در پى دارد.

33

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه:

عاش ركّاب عشوات جاهل ركّاب جهالات : و آنحضرت عليه السّلام درباره كسى كسيكه او را نكوهش ميكرد فرمود: (آن قاضى دنيا پرست) پوشيده چشمى است كه بر شتران كورسوار است نادانى است كه بر مركبهاى نادانى سوار گرديده است (روايات را از هم ميپاشد همچنانكه ياد گياههاى خشك را تا مگر رشوهاى كلان بچنگ آرد و بر نادانيهاى خويش پرده پوشد).

34

عاد على نفسه مزيّن لها سلوك المحالات و باطل التّرهات : (آن قاضى) بر نفس خويش ستم كننده است رفتن راههاى محال و مشكل را براى نفسش ميآرايد و آنرا بافسانه هاى پوچ و هيچ زينت ميبخشد (چون جائى را كه حقّ ديگرى است اشغال كرده است لذا مغلطه ميكند و سفسطه ميبافد

ص: 500

35

علّة الكذب شرّ علّة و زلّة المتوقّى أشدّ زلّة: رنج دروغگوئى بدترين رنجها و لغزش شخص خويشتن دار سخت ترين لغزشها است.

36

عزّ اللّئيم مذلّة و ضلال العقل أشدّ ضلّة : ناكس عزّتش خوارى است و گمراهى عقل سخت ترين گمراهى است.

37

عنوان العقل مداراة النّاس : نرمى و مداراى با مردم نشانۀ خردمندى است.

38

عنوان النّبل الإحسان إلى النّاس :

نيكوئى با مردم نشانۀ راست روى است.

39

عضّوا على النّواجد فإنّه أنبأ للسّيوف عن الهام (سربازان رشيدم بهنگام گير و دار) دندانها را بروى هم بيفشاريد زيرا كه اينكار كاسۀ سر را در پيش شمشيرها نگهدارنده تر و سخت كننده تر است (گذشته از اين دل دشمن را ميلرزاند و بازويش را سست ميكند).

40

عقوبة الكرام أحسن من عقوبة اللّئام كيفر كشيدن از بزرگان بهتر از كيفر كشيدن از ناكسان است (زيرا آن به نيروى بزرگى و جوانمردى ميگذرد و اين از ناكسى و پستى فراموش نميكند و فتنه ها بر پا مينمايد)

41

عقوبة الغضوب و الحقود و الحسود تبدء بأنفسهم : كيفر كشيدن اشخاص غضبناك و كين توز و رشگبر (زشتى و نتيجه اش) بخودشان باز ميگردد.

42

عثرة الاسترسال لا تستقال : لغزش آن كس كه نفس را رها كرده است (چنان لغزشى است كه) برگردانى نيست (و ستور نفس بالأخره او را بدرّۀ نيستى پرتاب ميكند).

43

عمل الجاهل وبال و علمه ضلال :

نادان كارش بى سرانجامى و علمش گمراهى است.

44

عقوبة العقلاء التّلويح : خردمندان (بدى بدكار را) با اشارت و كنايتى پاداش ميدهند

45

عقوبة الجهلاء التّصريح : بيخردان بديرا آشكارا برخ انسان ميكشند.

46

عقبى الجهل مضرّة و الحسود لا تدوم له مسرّة : نادانى پايانش زيانكارى است و رشگبر شاديش پايدار نيست (و هميشه در آتش سوزان و گدازان است).

47

عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة : دادگرى پادشاه سبب زندگى ملّت و

ص: 501

سر و سامان دادن كار مردم است.

48

عاقبة الكذب ملامة و ندامة : پايان دروغگوئى سرزنش و پشيمانى است.

49

عاقبة الصّدق نجاة و سلامة : پايان راستگوئى رستگارى و آسودگى است.

50

عاص يقرّ بذنبه خير من مطيع يفتخر بعلمه : گنهكارى كه بگناهش اقرار ميكند بهتر از فرمان برندۀ بى گناهى است كه بدانشش مينازد.

51

عقل المرء نظامه و أدبه قوامه و صدقه أمامه و شكره تمامه : مرد عقلش سبب نظام كارش و دين و ادبش استواريش و درستيش پيش رويش و سپاس گذاريش (از خدا) سبب تماميّت مردانگيش ميباشد.

52

علامة العىّ تكرار الكلام عند المناظرة و التّنحنح عند المحاورة : نشانۀ زبان گرفتن (و بگاه گفتن سخن پيش حريف ناتوان ماندن) سخن را مكررّ كردن بگاه مناظره و راه گلو و سينه را صاف كردن بهنگام گفتگو نمودن است.

53

و عزّى عليه السّلام رجلا مات له ولد و رزق له ولد فقال ع عظّم اللّه اجرك فيما أباد و بارك لك فيما أفاد : مردى بود كه يك فرزند از وى مرد و يك فرزند هم بوى داده شده بود حضرت در تعزيت و تهنيتش (سخنى دلكش و كوتاه كه ديگر كوتاه تر و شيرين تر از آن ممكن نيست ادا كرده) فرمود خدا در آنچه كه از تو برد و آورد مزد ترا بزرگ كند و بركتت دهد.

54

عزيمة الكيّس و جدّه لإصلاح المعاد و الاستكثار من الزّاد : مرد زيرك كوشش همه صرف اصلاح امر معاد و افزايش توشه و زادش ميباشد.

55

عقول الفضلاء في أطراف أقلامها :

فضلا و دانشمندان عقلهايشان در اطراف (و نيشهاى) قلمهايشان دور ميزند (تا تراوشات قلميشان مورد پسند جهانيان و خردمندان واقع شود كسانيكه هر چه بقلمشان ميآيد بدون توجّه بعواقب وخيم آن نظما و نثرا مينويسند و جامعه ها را حيران و سرگردان ميسازند ديوانگانى چندند كه در پيشگاه عدل الهى با سر افكندگى بايد رهسپار دوزخ گردند)

56

عود الفرصة يعيد مرامها : بازگشت فرصت مردم فرصت جو را باز ميگرداند (و در معنى

ص: 502

آب رفته را بجوى باز ميآورد).

57

عامل الدّين للدّنيا جزائه عند اللّه النّار : هر آنكه دين در سر كار دنيا كند مزدش پيش خدا آتش است.

58

عامل سائر النّاس بالإنصاف و عامل المؤمنين بالإيثار : با ساير مردمان بانصاف و برابرى رفتار كن لكن با اهل ايمان و خداپرستان با بخشش.

59

عنوان فضيلة المرء عقله و حسن خلقه نشانۀ فضل و فزونى مرد (و بر ديگران) عقلش و خوشخوئيش ميباشد (اگر در اين دو تا بر ديگران ترجيح داشت فاضل است و گرنه همچون ديگران است).

60

علامة رضا اللّه سبحانه عن العبد رضاه بما قضى به سبحانه له و عليه نشانۀ خوشنودى خداوند تعالى از بنده اش خوشنودى بنده از خداوند بزرگ است بدانچه كه از براى او مقدر فرموده است خواه بسود خواه بزيانش باشد.

الفصل السّادس و الخمسون :حرف الغين بلفظ غاية

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الغين بلفظ غاية قال عليه السّلام فصل پنجاه و ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام در حرف غين بلفظ غاية آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

پيش از شرع و بنگارش در اين فصل فائده ايست لازم است تذكّر داده شود لفظ غاية بمعنى نهايت و ثمره و فايدۀ حاصله در پايان امور آمده است و اين لفظ چنانچه در كلّيّه اين فصل مناسب نباشد در بعضى از آن بى مناسبت نيست.

1

غاية الدّين الإيمان : ثمره و فايده دين ايمان (بخدا) داشتن است.

2

غاية اليقين الإخلاص : ثمرۀ يقين بخدا داشتن خلوص نيّت است.

3

غاية الإخلاص الخلاص : منتها درجۀ خلوص نيّت رهائى (از قيد علائق) است.

4

غاية الإسلام التّسليم : ثمرۀ اسلام گردن نهادن است (در برابر فرامين الهى).

ص: 503

5

غاية التّسليم الفوز بدار النّعيم : ثمرۀ (فرامين الهى را) گردن نهادن بسراى پر نعمت بهشت رسيدن است.

6

غاية الدّين الرّضا : پايان دين دارى (بهر چه كه از خدا ميرسد) راضى بودن است.

7

غاية الدّنيا الفناء : پايان جهان نيستى است.

8

غاية الآخرة البقاء : پايان آخرت هستى است

9

غاية الحيوة الموت : پايان زندگى مرگ است

10

غاية الموت الفوت : پايان مرگ نابودى است

11

غاية الأمل الأجل : پايان آرزومندى رسيدن وعده مرگ است.

12

غاية العلم حسن العمل : نتيجۀ علم خوبى عمل است (و آن علم را كار بستن).

13

غاية المؤمن الجنّة : پايان كار مؤمن بهشت است.

14

غاية المعرفة الخشية : نتيجۀ خداشناسى خدا ترسى است.

15

غاية الكافر النّار : پايان كفر بخدا آتش دوزخ است

16

غاية المكارم الإيثار : ثمرۀ بزرگوارى بخشش است.

17

غاية الحزم الاستظهار : پايان دور انديشى پشتيبان جستن است (و با مردم بدوستى رفتار نمودن)

18

غاية العبادة الطّاعة : نتيجۀ بندگى بخدا فرمان خدا را بردن است.

19

غاية الاقتصاد القناعة : پايان كار ميانه روى قناعت كردن است.

20

غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه : پايان خداشناسى بر اين است كه انسان خدا را بشناسد.

21

غاية المرء حسن عقله : نتيجۀ مرد باين است كه عقلش خوب و كامل باشد.

22

غاية الإنصاف أن ينصف المرء من نفسه ثمرۀ دادگرى باين است كه مرد از جانب خودش انصاف دهد (و حق را اگر چه بضرر خودش بگويد)

23

غاية العدل أن يعدل المرء فى نفسه :

پايان عدالت باين است كه مرد فى نفسه در كار خودش عادل باشد.

24

غاية الحياء أن يستحيى الرّجل من نفسه آخرين درجۀ شرم و حيا آنست كه مرد از خودش حيا كند (و گرد زشتكاريها نگردد).

25

غاية المجاهدة أن يجاهد المرء نفسه :

آخرين پيكار در راه خدا آنست كه شخص با نفس خودش

ص: 504

به پيكار برخيزد (و آن را از هواپرستى نگهدارد).

26

غاية الجهل تبجّج المرء بجهله : آخرين درجۀ نادانى آنست كه مرد بنادانى خودش شادمان باشد.

27

غاية الجود بذل المجهود : آخرين درجۀ جود و بخشش دادن آن چيزيست كه بكوشش و زحمت بدست آمده است.

28

غاية الدّين الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و اقامة الحدود : منتها درجۀ دين دارى امر بمعروف و نهى از منكر كردن و حدود خداى را بپاى داشتن است.

29

غاية الخيانة خيانة الخلّ الودود و نقض العهود : منتها درجۀ خيانتكارى خيانت كردن دوست مهربان و شكستن عهدها و پيمانها است.

30

غاية العقل الاعتراف بالجهل :

منتها درجۀ خردمندى اقرار كردن بنادانى است

31

غاية الفضائل العقل : انتها درجۀ فضيلتها عقل داشتن است.

32

غاية العلم الخوف من اللّه سبحانه : منتها درجۀ عالم بودن از خداوند بزرگ ترسيدنست.

33

غاية الإيمان الموالاة و المعاداة في اللّه و التّباذل فى اللّه و التّوكلّ على اللّه سبحانه : ثمرۀ ايمان دوستى و دشمنى گردن در راه خدا و بخشيدن مال و پيوند كردن با خويشان است در راه خداوند سبحان.

34

غاية الفضائل العلم : پايان فضيلتها علم را دارا شدن است.

35

غاية العلم السّكينة و الحلم : نتيجۀ علم و دانش آرامش و بردبارى است.

الفصل السّابع و الخمسون :حرف الغين باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الغين باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل پنجاه و هفتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف غين بلفظ مطلق آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

غناء العاقل بعلمه : خردمند دارائيش

ص: 505

دانشش ميباشد.

2

غنا الجاهل بماله : نادان دارائيش بمالش ميباشد.

3

غيرة الرّجل إيمان : غيرتمندى مرد (دربارۀ ناموسش) ايمان است.

4

غيرة المرئة عدوان : غيرتمندى زن (در بارۀ شوهرش اگر زن ديگرى گرفت و او رشگ برد) ستمكارى و دشمنى است.

5

غيرة الرّجل على قدر أنفته : غيرت مرد باندازۀ بزرگ منشى او است (چون در زمان ما پستى و بى غيرتى تا آن اندازه مخصوصا در حال درجه اوّل پيدا شده كه نواميسشان را نردبان ترقّى خويش قرار داده اند و اين نيست مگر در اثر خوردن گوشت خوك و شرابهاى خارجى)

6

غناء الفقير قناعته : دارائى مرد نادار قناعت كردن او است.

7

غرور الدّنيا يصرع : فريب جهان انسان را بخاك ميافكند.

8

غرور الهوى يخدع : فريب آرزو و شخص را بازى ميدهد

9

غرور الشّيطان يسوّل و يطمع : فريب شيطان بد را خوب جلوه ميدهد و شخص را بطمع مياندازد.

10

غرور الأمل يفسد العمل : فريب آرزو عمل (براى آخرت) را از بين ميبرد.

11

غرور الجاهل بمحالات الباطل : نادان بچيزهاى باطل و نبودنى گول ميخورد.

12

غزارة العقل تحدو على استعمال العدل فراوانى عقل شخص را بسوى بكار بستن عدل و داد گرى ميكشاند.

13

غزارة العقل تأبى ذميم الفعل : فراوانى عقل انسان را از زشتكارى باز ميدارد.

14

غناء المؤمن باللّه سبحانه : توانگرى مؤمن بخداوند پاك و منزّه (از عوارض) است.

15

غيرة المؤمن باللّه سبحانه : غيرت مؤمن از براى خداوند تعالى است (هر وقت به بيند دين كه ناموس خدا است و دستخوش اميال مردم قرار گرفته است بغيرت آيد و غضب كند).

16

غضّ الطّرف من المروّة : ديده از حرام پوشاندن از جوانمردى است.

17

غير منتفع بالحكمة عقل مغلول بالغضب و

ص: 506

الشّهوة : عقلى كه به بندهاى خشم و شهوت بسته است از حكمت (الهى و حقايق اشياء) بهره مند شدنى نيست.

18

غضّ الطّرف خير من كثير من النّظر : ديده (از دنيا) پوشيدن بهتر از بسيار نگاه (بزيور و زرّ آن) كردن.

19

غرور الغناء يوجب الأشر : فريب خوردن از توانگرى موجب كفران نعمت است.

20

غضّ الطّرف من أفضل الورع : ديده از حرام پوشيدن از برترين پارسائى و پرهيز است.

21

غشّ نفسه من شرّبها الطّمع : آنكه شربت طمع را بكام نفس ريخت نفس خويش را آلوده ساخت.

22

غرّ عقله من اتبعه الخدع : كسى كه عقلش را دنبال خدعه ها و فريبكاريها انداخت عقل خود را بازى داد.

23

غضّ الطّرف من كمال الظّرف : چشم (از محرّمات) پوشيدن از تماميّت پاكيزگى و تقواست

24

غطاء العيوب السّخاء و العفاف : سخاوت و پاكدامين پردۀ عيوب اند (و در حديث است كه فاسق سخى بهتر از عابد بخيل است).

25

غيّروا العادات تسهل عليكم الطّاعات خوشهاى زشت را ديگرگون سازيد تا فرمان بردارى خدا بر شما آسان گردد.

26

غير منقطع بالعظات قلب متعلّق بالشّهوات دلى كه با آرزو پيوند خورده است بوسيلۀ پندها (از آرزوها) بريدنى نيست.

27

غيّروا الشّيب و لا تشبّهوا باليهود : ريش را (با بستن رنگ و حنا) تغيير دهيد و مانند يهودان ميباشيد (كه موها را سپيد نگه ميدارند در نهج البلاغة است كه روزى شخصى ديد خود حضرت محاسن مباركشان سپيد است سبب پرسيد حضرت فرمود ما اهل بيت براى پيغمبر عزا داريم.

48

غير موف بالعهود من أخلف الوعود :

آنكه پيمانها را وفا نميكند وعده ها را خلاف كننده است

29

غير مدرك الدّرجات من اطاع العبادات آنكه اسير عادات است بدرجات بلند نائل شونده نيست.

30

غلبة الشّهوة أعظم هلك و ملكها أشرف ملك : غلبه كردن شهوت (بر انسان) بزرگترين هلاكت و آن را مالك شدن بالاترين ملك است.

31

غلبة الشّهوة تبطل العصمة و تورد الهلك

ص: 507

غلبۀ شهوت (بر انسان) پاكدامنى را از بين مي برد و شخص را بوادى تباهى ميكشاند.

32

غالبوا أنفسكم على ترك المعاصى يسهل عليكم مقادتها إلى الطّاعات : در ترك گناهان بر نفوس خويش غالب شويد تا اينكه كشاندن آن نفوس را بسوى طاعات بر شما آسان گردد

33

غرّى يا دنيا من جهل حيلك و خفى عليه حبائل كيدك : جهانا (دست از دامان على بدار و) كسى را بفريب كه بحيله هاى تو نادان است و دامهاى كيد و مكر تو بروى پوشيده است

34

غلبة الهوى يفسد الدّين و العقل هوا و هوس كه بر انسان چيره شد عقل و دين تباه ميگردد.

35

غشّك من أرضاك بالباطل و أغراك بالملاهى و الهزل : آنكه تو را (بدنياى ناپايدار) باطل خورسند خواست و ببازيها و مسخره گيها فريب داد تو را آلوده ساخته و با تو خيانت كرده است.

36

غلبة الهزل تبطل عزيمة الجدّ :

چربيدن جنبۀ شوخى (بر انسان) عزم و كوشش را از بين ميبرد (و رفته رفته شخص را بمبادى دينى بى اعتنا ميكند).

37

غشّ الصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد : ناپاكى دوست و به پيمانها بى وفائى كردن از پيمان شكنى است.

38

غالبوا أنفسكم على ترك العادات و جاهدوا أهوائكم تملكوها : بر نفوس خويش غالب شويد بر ترك عادتها و با هواها و هوسهايتان بجنگيد آنها را مالك ميگرديد.

39

و قال عليه السّلام فى وصفه الدّنيا:

غرّارة غرور ما فيها، فانية فان ما فيها : جهانى است پر فريب و آنچه در آن است بازيچه است، نابود شونده است، و هر چه هم در آنست نابود شدنى است.

40

و قال عليه السّلام فى وصف النّار:

غمر قرارها مظلمة أقطارها حامية قدورها قطيعة أمورها : آنحضرت در وصف دوزخ فرمودند: دوزخ تهش گود و عميق، و كنارهاى آن تاريك است و ديگهايش تيز و جوشان است و رشتۀ امورش برنده است

ص: 508

(و پيوندش بجائى نيست و بهيچوجه اميد رستگارى در آن نميرود).

41

غالب الهوى مغالبة الخصم و خصمه و حاربه محاربة العدوّ عدوّه لعلّك تملكه :

بر هوا و هوس غالب شدن دشمن بر دشمن و با او بجنگ جنگيدن بدخواه با بدخواه شايد كه زمام آن را بدست آرى.

42

غناء العاقل بحكمته و عزّه بقناعته :

خردمند توانگريش بدانشش و عزّتش بقناعتش ميباشد.

43

غرض المحقّ الرّشاد : مقصد و غرض مرد حقّ براه راست رفتن است.

44

غرض المبطل الفساد : مقصد مرد نادرست تباهى نمودن است.

45

غرض المؤمن اصلاح المعاد : مرد با ايمان منظور و دلخواهش سر و سامان دادن كار آخرتش ميباشد.

46

و قال عليه السّلام فى وصف الدّنيا:

غرّارة، ضرّارة، حائلة، زائدة، بائدة، نافذة : جهانيست سخت فريبنده (بين انسان و خواهشش) حائل شونده، تباه كننده و تمام شونده (سرائى است ناپايدار و سايه ايست سريع الانتقال).

47

غضّ الطّرف عن محارم اللّه أفضل العبادة چشم پوشى از چيزهائيكه خدا حرام كرده است بالاترين عبادت است.

48

غذاء الدّنيا سمام، و أسبابها رمام خورشهاى جهان همه زهرها (ى كشنده) است و اسبابش پوسيدنى است.

49

غائب الموت أحقّ منتظر و أقرب قادم :

مرگى كه نهان است سزاوارترين چيزى است كه بايد بانتظار آن بود و نزديكترين وارد شونده است

50

غدر الرّجل مسبّة عليه : خيانت و دغلكارى مرد زشتى و ننگ بر او است.

51

غلظ الإنسان فيمن ينبسط عليه أخطر شيىء : درشتى كردن شخص بر كسيكه بر وى گشاده روئى ميكند خطرناك ترين چيز است.

52

و قال عليه السّلام في توحيد اللّه تعالى غوص الفطن لا يدركه، و بعد الهمم لا يبلغه : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ يگانگى

ص: 509

خدايتعالى فرمود (ذات اقدس خداوند تعالى را چنانكه بايد و شايد) شناورى زيركيها ادراكش ننمايند و دورى عقلها و همّتها بوى رسيدن نتوانند.

53

غرّ جهول أمله ففاته حسن عمله:

آنكه آرزوى خويش را ندانست فريب خورد و حسن عملش را از دست داد.

54

غطاء العيوب العقل : عقل و خرد پرده پوش عيوب است.

55

غرور الأمل ينفد المهل و يدنى الأجل :

فريب آرزومند دوران زندگانى را تمام ميكند و اجل را نزديك ميسازد.

56

غضب الملوك رسول الموت : خشم پادشاهان پيك مرگ است.

57

غطاء المساوى الصّمت : خاموشى پردۀ زشتيها است.

58

غاض الصّدق فى النّاس و فاض الكذب و استعملت المودّة باللّسان و تشاحنوا بالقلوب : راستى در مردم فرو رفت و نهان شد و دروغ فيضان كرد و جوشيد بزبان اظهار دوستى كردن بين مردمان معمول گرديد در صورتيكه در دلها با هم كين توزى ميكنند (و اين فرمايش حضرت بعينه شرح حال زمان ما است كه زبانها از عسل شيرين تر و دلها از زهر تلختر است).

59

غضّوا الأبصار في الحروب فانّه أربط للجأش و أسكن للقلوب : در جنگ ديده ها را فرو خوابانيد (و دندانها را سندان دار سر هم بيفشاريد) كه اين كار دلها را از فرو ريختن نگهدارنده ترين و آنها را آرامش دهنده تر است.

60

غطّوا معايبكم بالسّخاء فإنّه ستر للعيوب عيوب خويش را با بخشش بپوشيد زيرا كه آن بخشش پرده پوش عيبها است.

61

غنيمة الأكياس مدارسة الحكمة : بهره و غنيمت زيركان گفت و شنود حكمت و دانش است

62

غارس شجرة الخير تجتينها أحلى ثمرة : درخت نيكى را بكار شيرين ترين ميوه ها را از آن خواهى چيد.

63

غافص الفرصة عند إمكانها فإنّك غيره مدركها بعد فوتها : بهنگاميكه دست دهد فرصت را ناگهان بگيرد و غنيمت شمار كه پس از فوت شدن آن را بدست آوردن نتوانى.

64

غالب الشّهوة قبل قوّة ضراوتها فإنّها

ص: 510

إن قويت ملّكتك و استقادتك و لم تقدر على مقاومتها : شهوت را غالب شو پيش از قوّت گرفتن و عادت شدن و ريشه محكم كردنش زيرا كه آن اگر (در نهاد تو) استوار گردد و مالكت گردد، و تو را بهر سوى خواهد بكشد و تو توانائى برابر با آنرا نداشته باشى.

الفصل الثّامن و الخمسون :حرف الفاء بلفظ فى

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الفاء بلفظ فى قال عليه السّلام:

فصل پنجاه و هشتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف فاء بلفظ في آنحضرت ع فرمودند:

1

فى الذّكر حياة القلوب : بياد خدا بودن باعث زنده بودن دلها است.

2

في رضا اللّه غاية المطلوب : منتها آرزوى مردم در رضاى خدا است.

3

فى الطّاعة كنوز الأرباح : گنجهاى سودها در فرمان بردن خدا است.

4

فى العزوف عن الدّنيا درك النّجاح :

يافتن رستگارى در روى گردانيدن از دنيا است.

5

فى مجاهدة النّفس كمال الصّلاح : تكميل پارسائى در جهاد با نفس است.

6

فى العمل لدار البقاء إدراك الفلاح : يافتن رستگارى در عمل كردن براى آخرت است.

7

فى الموت غبطة أو ندامة : در مردن يا شادى است يا پشيمانى.

8

فى الفوت حسرة أو ندامة : دراز دست دادن فرصت هم اندوه و هم پشيمانى است.

9

فى تصاريف الدّنيا اعتبار : در گردشهاى روزگار پند گرفتنهائى است.

10

فى السّكون إلى الغفلة اغترار : در ساكن شدن در وادى غفلت و بيهوشى فريب خوردنها است.

11

فى كلّ نفس فوت : در مردمى (كه انسان بر ميآورد دمى از عمرش در حال) فوت شدن است

12

فى كلّ وقت موت : در هر زمانى مرگ هست

13

فى كلّ لحظة أجل : در هر نگاهى وعدۀ مرگ را سر رسيدى است.

14

فى كلّ وقت عمل : در هر دمى هنگام كار است.

ص: 511

15

فى كلّ نظرة عبرة : در هر نظر كردنى پند گرفتنى است.

16

فى كلّ تجربة موعظة : در هر آزمايش كردنى پندى است.

17

فى كلّ اعتبار استبصار : در هر پند گرفتنى بينا شدنى است.

18

فى كلّ صحبة اختيار : در هر همنشينى برگزيده نيست

19

فى كلّ جرعة شرقة : در هر آشاميدنى گلو گرفتنى است.

20

فى كلّ أكلة غصّة : در هر خوردنى غصّه و اندوهيست

21

فى كلّ حسنة مثوبة : در هر كار نيكى پاداشى است.

22

فى كلّ سيّئة عقوبة : در هر كار زشتى گرفتارى است.

23

فى الصّبر الظّفر : پيروزى در شكيبائى است.

24

فى الزّمان الغير : در روزگار گردشهائى است.

25

فى تصاريف القضاء عبرة لأولى الألباب و النّهى : در دگرگون شدن قضا و قدر پندى است براى خردمندان و عقلاء.

26

فى القناعة الغنى : توانگرى در قناعت است.

27

فى الحرص العنا : رنج و گرفتارى در حرص است.

28

فى تصاريف الأحوال تعرف جواهر الرّجال در گردشهاى گوناگون (گيتى) گهرهاى مردان پديدار ميگردد (و ناشكيب از شكيبا پيدا ميشود).

29

فى غرور الآمال انقضاء الآجال : سر رسيد وعده هاى زندگى در فريب آرزوها است (و انسان با امروز و فردا كردن گول ميخورد و بناگاه پيك مرگ در ميرسد).

30

فى الشّدّة يختبر الصّديق : در هنگام سختى دوست (از دشمن) شناخته ميشود.

31

فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق :

خوشرفتارى رفيق بگاه تنگى و سختى پديدار ميگردد

32

فى الرّخاء تكون فضيلة الشّكر : فضل سپاسگذارى از خدا بهنگام آسايش است.

33

فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر : بهنگام گرفتارى فضل صبر و شكيب گرد آيد و احراز گردد.

34

فى خفّة الظّهر راحة السّر و تحصين القدر : آسايش درون و حفظ رتبه و جاه (انسان) در سبكبارى است.

35

فى التّأنّى استظهار : پشتيبان گرفتن در آرامش است

36

فى العجل عثار : بسر در آمدن در شتاب است.

37

فى السّخاء المحبّة : دوستى و مهربانى در سخاوت است.

ص: 512

38

فى الشّحّ المسبّة : زشتى و ننك در زفتى و بخل است.

39

فى الجور الطّغيان : سركشى در ستمكارى (بر بندگان خدا) است.

40

فى العدل الإحسان : نيكى و خوبى در داد گسترى است.

41

فى التّسليم الإيمان : ايمان بخدا داشتن در گردن نهادن و فرمان خدا را بردن است.

42

فى التّوكّل حقيقة الإيقان : ريشه و حقيقت يقينها در توكّل بخدا است.

43

فى شكر النّعم دوامها : ادامۀ نعمتها در سپاسگزاريست.

44

فى كفر النّعم زوالها : از بين بردن نعمتها در كفران نعمت كردن است.

45

فى صلة الرّحم حراسة النّعم : نگهدارى نعمتها در پيوند با خويشان است.

46

فى قطيعة الرّحم حلول النّقم : وارد شدن گرفتاريها و خشمها (ى خداوندى) در بريدن از خويشان است.

47

فى لزوم الحقّ تكون السّعادة : نيكبختى در همراهى كردن با حقّ است.

48

فى الشّكر تكون الزّيادة : زيادتى نعمت در سپاسگذارى است.

49

فى العدل إصلاح البريّة : اصلاح امور مردم در عدل و داد است.

50

فى الجور هلاك الرّعيّة : تباهى ملّت و رعيّت در ستمكارى است.

51

فى الدّنيا عمل و لا حساب : در دنيا عمل است و حساب نيست.

52

فى الإخلاص تنافس أولى النّهى و الألباب آرزوى عقلا و خردمندان در اخلاص و پاك درونى است

53

فى الآخرة حساب و لا عمل : در آخرت حساب است و عمل نيست.

54

فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول : در كار بستن عدالت از دستور و سنّت خدا پيروى و دولتها را پايدار داشتن است.

55

فى كلّ معروف إحسان : در هر كار نيكى نيكى كردن ديگرى است (انسان وقتى خودش بى آزار و نيكوكار شد وجودش براى جامعه نيكى ديگرى محسوب ميشود)

56

فى كلّ صنيعة امتنان : در هر كردارى منّتى است (يعنى انسان كار خوب را از هر كس ديد ناچار ممنون ميشود)

57

فى الغيب العجب : در غيب و نهان چيزهاى شگفت

ص: 513

آورى است (كه انسان در آن نشاۀ خواهد و ديد و رسيد)

58

فى الغضب العطب : هلاكت در خشم گرفتن است.

59

فى الحرص الشّقاء و الغضب : خشم و بدبختى در حرص و آزمندى است.

60

فى الموت راحة السّعداء : آسايش نيكبختان در مردن است.

61

فى الدّنيا راحة الأشقيآء : آسايش بدبختان در دنيا ماندن است.

62

فى الانفراد لعبادة اللّه كنوز الأرباح :

گنجهاى سودمنديها در اين است كه انسان (كار را بجائى رساند كه) در عبادت يكّه و فرد باشد.

63

فى اعتزال أبناء الدّنيا جماع الصّلاح گرد آوردن شايستگى و خوبى در كنار كشيدن از دنيا زادگان است (و از فسقها و فجورها آسوده بستن)

64

فى العواقب شاف أو مريح : پايان كارها شفا دهنده يا آسايش بخشنده است.

65

فى كلّ برّ شكر : در هر كار نيكى سپاسگذارى است.

66

فى كلّ نسمة أجر : در مردم زدنى مزد و اجرى است (اگر خير بود ثواب و اگر شرّ بود عقاب است).

67

فى المواعظ جلاء الصّدور : موعظتها زدانيدۀ زنگهاى سينه ها هستند.

68

فى إخلاص النّيّات نجاح الأمور : رستگارى و بر آمدن كارها در پاكى نيّتها است.

69

فى الضّيق و الشّدّة يظهر حسن المودّة :

در تنگى و سختى خوبى محبّت و دوستى پديدار ميگردد

70

فى احتقاب المظالم زوال القدرة : از بين بردن قدرت و توانائى در كسب مظالم و ستمكارى بر بندگان است.

71

فى سعة الأخلاق كنوز الأرزاق : گنجهاى روزيها در گشادگى (سينه ها) و خوشخوئيها است.

72

فى حسن المصاحبة يرغب الزّفاق : در نيكو همنشينى كردن رفقا بانسان مايل ميشوند.

73

فى خلاف النّفس رشدها : نفس را براه راست بردن در مخالفت كردن با آن است.

74

فى طاعة النّفس غيّها : گمراهى نفس در فرمان بردارى او است.

75

فى الاستشارة عين الهداية : سر چشمۀ هدايت در مشورت كردن است.

76

فى طاعة الهوى كلّ الغواية : تمام گمراهى در فرمان بردارى هوا است.

ص: 514

77

فى تعاقب الأيّام معتبر للأنام : در گردشهاى روزگار (و دست بدست شدن دولتها و پست و بلنديها اگر ديده بصيرتى باشد) براى مردم عبرتهائى است.

78

فى المظالم احتقاب الآثام : كسب گناهان در ستمكاريها است.

79

فى القرآن نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم : در قرآن است خبر پيشينيان شما و خبر آنكه پس از شما آيد و حكم آنچه در ميان شما است (و از حرام و حلال پس بر شما باد كه چنگ بدان در زنيد و شفاى دردهايتان را در آن جوئيد)

80

فى العدل سعة و من ضاق عليه فالجور أضيق : در كار بستن عدل و داد (براى مردم) وسعتى است عدل بر هر كس كه تنگ گيرد و البتّه جور و ستم بر وى تنگ تر خواهد گرفت

81

فى عمل عباد اللّه على أحكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق : در عمل كردن و كشاندن بندگان خدايرا بسوى احكام خدا حقوق مردم تمام گرفته شود (و گو اينكه اينكار با كمال سختى انجام شود) همه رفق و نرمى در آن است.

82

فى السّفه و كثرة المزاح الخرق : ابلهى در گولى و بى علمى و پر مزاحى است.

83

فى العجلة النّدامة : پشيمانى در شتابكارى است

84

فى الأناة السّلامة : رستگارى در آهستگى و نرمى است.

85

فى كلّ شيء يذمّ السّرف إلاّ فى صنايع المعروف و المبالغة فى الطّاعة : در هر چيز تندروى نكوهيده است مگر در بكار بستن نيكيها و پافشارى در طاعت خدا.

الفصل التّاسع و الخمسون :حرف الفاء باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الفاء باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل پنجاه و نهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف فاء بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند

1

فاعل الخير خير منه : خوبى كننده بهتر از خود خوبى است (زيرا كه خوبى از پنهان پيدا و از قوّة بفعل ميآيد.

ص: 515

2

فاعل الشّرّ شرّ منه : بد كننده بدتر از بدى است

3

فكر العاقل هداية : خردمند فكرش راه نما است

4

فكر الجاهل غواية : بيخرد فكرش گمراه كننده است.

5

فقد الأحبّة غربة : گم كردن دوستان تنهائى و غربتست

6

فعل الشّرّ مسبّة : بدكردارى زشت و ننگ است

7

فقد العقل شقاء : از دست دادن خرد باعث بدبختى است.

8

فوت الغنى غنيمة الأكياس و حسرة الحمقى از دست دادن دارائى بهرۀ زيركان و باعث اندوه ابلهان است.

9

فقد البصر أهون من فقد البصيرة : بينائيرا از دست دادن آسانتر تا بينش را از دست دادن

10

فكر ساعة قصيرة خير من عبادة طويلة :

دمى كوتاه (در آيات و آثار قدرتهاى الهى) انديشيدن خوشتر تا روزگاريى دراز را بعبادت سر بردن.

11

فضل الرّجل يعرف من قوله : پايۀ و رتبۀ مرد از گفتارش شناخته ميشود.

12

فخر الرّجل بفضله لا بأصله : نازش مرد بدانش و فضل او است نه باصل و نژادش.

13

فاز من أصلح عمل يومه و استدرك فوارط أمسه : پيروزمند كسى است كه كار امروزش را درست انجام دهد و از دست داده هاى ديروزش را دريابد و گذشته را تدارك كند.

14

فاز من غلب هواه و ملك دواعى نفسه پيروزمند كسى است كه بر هواى نفسش غالب شد و خواهشهاى نفسش را مالك گرديد.

15

فقد الولد محرق الكبد : از دست رفتن فرزند سوزانندۀ جگر است.

16

فقد الإخوان موهى الجلد : از دست دادن برادران چابكى را سست ميكند (و انسان را افسرده ميسازد)

17

فكرك يهديك إلى الرّشاد و يحدوك إلى إصلاح المعاد : فكر و انديشۀ تو را بسوى رشد و هدايت ميكشاند و يا صلاح امر آخرتت را وادار ميسازد.

18

فعل الخير ذخيرة باقية و ثمرة زاكية :

كار نيك كردن اندوخته ايست هميشگى و ميوه ايست پاكيزه

19

فكر المرء مراة تريه حسن عمله من قبحه :

انديشيدن مرد (در گذشته و آينده اش) آئينه ايست كه نيك و زشت كارش را بوى مينماياند.

20

فقر النّفس شرّ الفقر : ندارى نفس (نيك و

ص: 516

خيرخواه خلق) بدترين ندارى است.

21

فاقد البصر سيّىء النّظر : آنكه بصيرت و بينش را از دست داده است نظرش هم (دربارۀ خدا و خلق) زشت و خطا است.

22

فقر الأحمق لا يغنيه المال : احمق ندار را دارائى توانگر نميسازد.

23

فاقد الدّين متردّد فى الكفر و الضّلال :

آنكه دين را از دست داده است در كفر و گمراهى سر گردان است.

24

فساد الدّين الطّمع : طمعكارى باعث تباهى دين است.

25

فساد العقل الاغترار بالخدع : فريب خدعه ها و بازيچه ها (ى جهان) را خوردن از تباهى عقل و خرد است

26

فساد الدّين الدّنيا : دنيادارى سبب تباهى دين

27

فساد الأمانة الخيانة : خيانت باعث از بين بردن امانت است.

28

فاز من تجلبب الوفاء و ادّرع الأمانة :

آنكس كه لباس وفادارى پوشيد و درّاعه امانت در بر كرد پيروزمند است.

29

فساد البهاء الكذب : دروغ روشنى چهره را از بين مى برد (چون دل را تيره ميسازد و از باطن بظاهر سرايت ميكند).

30

فليصدق رائد اهله و ليحضر عقله و ليكن من أبناء الآخرة فمنها قدم و إليها ينقلب پيك و بريد (هر قومى را كه براى جمع آورى اخبار باطراف ميرود) بايد بمردم خود راست بگويد عقل و خردش را حاضر سازد و بايد از فرزندان آخرت باشد زيرا كه از آنجا آمده و بآنجا باز خواهد گشت.

31

فضيلة السّيادة حسن العادة : فضل برترى و سرورى بخوشخوئى است.

32

فضيلة العقل الزّهادة : برترى عقل بزهد و كناره گيرى از دنيا است.

33

فضيلة الإنسان بذل الإحسان : برترى انسان (بر ديگران) در بكار بستن احسان است.

34

فضيلة السّلطان عمارة البلدان : فزونى پادشاه (بر پادشاهان پيش از خودش) بآباد كردن شهرها است (بوسيلۀ عدل و دادگرى)

35

فضيلة الرّياسة حسن السّياسة :

فضل سرورى خوش رفتارى است (با مردم)

36

فضل فكر و فهم أنجع من فضل تكرار و دراسة

ص: 517

فضل انديشيدن و فهميدن سودمندتر از فضل تكرار كردن و گفتن و شنودن است.

37

فطنة المواعظ تدعوا إلى الحذر : دانا شدن بوسيلۀ مواعظ شخص را بسوى ترس از خدا ميكشاند.

38

فاتّعظوا بالعبر و انتفعوا بالنّذر : بوسيلۀ عبرتها پند گيريد و بوسيلۀ ترساندنيها (و دور باشهائيكه خداوند كريم در قرآن مجيد بشمار زده است بترسيد و عمل كنيد و) سود برگيريد.

39

فكرك فى الطّاعة يحدوك إلى العمل بها :

در اينكه در طاعت خدا بينديشى ترا بسوى عمل ميكشاند

40

فكرك فى المعصية يحدوك على الوقوع فيها : در اينكه در گنهكارى بينديشى تو را بدر افكندن در آن گناه مياندازد.

41

فكرّ ثمّ تكلّم تسلم من الزّلل : بينديش آنگاه بگو تا از لغزش برهى.

42

فقد الرّؤساء أهون من سياسة السّفل از دست رفتن سروران (اندوهش بر مردم) آسانتر از زمام دارى فرومايگان است.

43

فرّوا الى اللّه سبحانه و لا تفرّوا منه فإنّه مدرككم و لن تعجزوه : بسوى خداوند بزرگ در گريزيد و از او (بسوى ديگرى) مگر يزيد كه اگر گريختيد او شما را مييابد و هرگز شما او را ناتوان كردن نتوانيد.

44

فيالها حسرة على ذوى غفلة أن يكون عمره عليه حجّة بان تؤدّيه أيّامه إلى شقوة : پناه بر خدا از اندوه و حسرت بر صاحب غفلتى كه عمرش بروى حجّت باشد (و در آخرت از وى مؤاخذه كند) كه چرا دوران مرا با بدبختى بپايان رساندى (و مرا در هوا و هوس مصرف كردى).

45

فرّوا كلّ الفرار من اللّئيم الأحمق : از ناكس نادان بگريزيد گريختنى كامل و تمام (تا بدرد نادانى وى دچار نشويد).

46

فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق : از گنهكار فاسق بگريزيد گريختنى درست و تمام (كه باز گشتى در آن نباشد).

47

فضائل الطّاعات تنيل رفيع المقامات فضيلتهاى طاعتهاى خدا شخص را بجاهاى بلند ميرساند

48

و قال عليه السّلام فى حقّ من أثنى عليه فتّاح مهمّات، دليل فلوات، دفّاع

ص: 518

معضلات : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را مى ستود فرمود (آن بندۀ خاص خدا) گشايندۀ قفل مهمّات، راه نماى در بيابانها و بر طرف كنندۀ مشكلها، و كارهاى فرو بسته است

49

فضيلة العلم العمل به : فزونى علم (بر ساير فنون و هنرهاى ديگر) عمل كردن بآن علم است.

50

فضيلة العلم الإخلاص فيه : فضل علم بخلوص نيّت در (تحصيل) آنست.

51

فارق من فارق الحقّ إلى غيره و دعه و ما رضى لنفسه : از آنكه از حق جدا شده و بسوى غير حق روى آورده است جدا شود او را بآنچه از براى خودش برگزيدۀ (از راه غير حق) واگذار كن.

52

فاز بالفضيلة من غلب غضبه و ملك نوازع شهوته : آنكس كه بر خشمش غالب آمده و كندنيهاى شهوتش را مالك گرديده (و اخلاق رذيله را از سرزمين دلش كنده است) فضيلت را فائز گرديده است.

53

فعل الرّيبة عار و الوقوع بالغيبة نار كار بستن شكّ و ريب را (در احكام و امور) عار و افتادن در غيبت و بدگوئى مردم (سبب دخول در) نار است.

54

فاز من كانت شيمته الاعتبار و سجيّته الاستظهار : پيروزمند كسى است كه روشش پند گرفتن و خويش پشتيبان جستن باشد (و اعمال صالحه را براى روز گرفتارى يار گيرد).

55

فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها حاجت را از دست دادن بهتر تا آن را از ناكس خواستن

56

فالقلوب لاهية عن رشدها قاسية عن حظّها سالكة فى غير مضمارها كانّ المعنى سواها و كأنّ الحظّ فى إحراز دنياها پس اين دلها (را چه افتاده است كه تا اين اندازه) از رشد و هدايت خويش سهل انگار و در گرفتن خطّ و بهره خود سنگين و سخت و در غير ميدان خود رونده اند (و آخرت را بكلّى از خاطر برده و خويش را مشمول اعمال احكام الهى نميدانند) تو گوئى مقصد و منظور (خدا را آن همه تكاليف) غير اينها و فقط بهره و بخش آنها (از خلقت) در بچنگ آوردن دنيايشان ميباشد و بس

57

فاز بالسّعادة من أخلص العبادة : كسى كه با نيّت پاك خداى را فرمان برد اين كس نيكبختى را

ص: 519

دريافته است.

58

فعل المعروف و إغاثة الملهوف و إقراء الضّيوف آلة السّيادة: نيكى را كار بستن و بفرياد بيچاره رسيدن و از مردم ميهمانى كردن اسباب و ابزار آقائى و سرورى است.

59

فاقة الكريم أحسن من غنى اللّئيم :

نادارى جوانمرد بهتر از دارائى شخص پست ناكس است.

60

فقد اللّئام راحة الأنام : از بين رفتن ناكسان سبب آسايش مردمان است.

61

فاسمعوا أيّها النّاس و عوا و احضروا آذان قلوبكم تفهّموا : الا اى مردم (گوش فرا دهيد و اين مواعظ شورانگيز دلنشين را) بشنويد گوشهاى دلتان را باز و آماده سازيد (و آن گهرهاى شاهوار پند را) بفهميد و نگهداريد (تا رستگار گرديد).

62

فتفكّروا أيّها النّاس و تبصّروا و اعتبروا و اتّعظوا و تزودّوا للآخرة تسعدوا : الا اى مردم نيكو بينديشيد درست بنگريد پند گيريد و موعظت را بپذيريد براى آخرت توشه برگيريد تا نيكبخت گرديد.

63

فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و أسماعا واعية و آراء عازمة به به چه پندهاى شفا بخشى (درست و گران سنگ) اى كاش اين پندها بدلهائى پاك و گوشهائى نگهدارنده و انديشه هائى آهنگ كننده برخورد ميكردند (و در آنها جاى ميگرفتند و وسائل نيكبختى آنها ميشدند).

64

فاتّقوا اللّه تقيّة من أنصب الخوف بدنه و أسهر التّهجد غرار نومه و أظمأ الرّجاء هواجر يومه : مردم از خدا بترسيد ترسيدن كسيكه ترس خدا پيكرش را برنج و تاب در افكنده است سحرخيزى خواب كمش را تبديل به بيدارى كرده اميد ثواب در روز گرم و پر حرارت او را بروزه و تشنگى وا داشته است.

65

فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصّدور (ايمان بخدا بر دو نوع است) يكى از ايمان ايمانى است كه در دلها جاى گرفته و استوار گرديده است (و دارنده خويش را بكار آخرت وا داشته است) ديگر ايمانى است كه بين دلها و سينه ها بعاريت مانده است (و باندك چيزى از بين ميرود).

66

فاتّقوا اللّه تقيّة من سمع فخشع و اقترف فاعترف و وجل فعمل و حاذر فبادر :

مردم از خداى بترسيد ترسيدن آنكس كه (وعد و وعيد

ص: 520

الهى را) شنيد و نرم گرديد كناه كرد و آنرا اقرار نمود (بتوبه و بازگشت گرائيد) ترسيد و عمل كرد بيمناك شد و (بسوى آخرت و عمل) شتاب كرد.

67

فاللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة فانّه ملاقح الشّنئان و منافخ الشّيطان بندگان خداى از خدايى بترسيد در بزرگ كردن ننگ و نازش و افتخارات زمان جاهليّت زيرا كه آن مركز غارتگرى و خونريزى و جايگاه دميدن شيطان است

68

اينجمله را بمناسبت از نهج البلاغة نقل ميكنم: فاعتبروا بما كان من فعل اللّه بإبليس إذا حبط عمله الطّويل و جهده الجهيد و قد كان عبد اللّه فى ستّة آلاف لا يدرى من سنين الدّنيا أم من سنين الآخرة على كبر ساعة واحدة: مردم از كار خدا دربارۀ ابليس عبرت گيريد هنگاميكه آن عمل طولانى و آن كوشش پر زحمت و رنج او را از بين برد و آن كار اين بود كه شيطان در شش هزار سال عبادتى از خدا كرده بود كه معلوم و دانسته نيست آيا آن شش هزار سال از سالهاى دنيا بود يا از سالهاى آخرت (كه شايد هر روز آن با هزار سال دنيا برابر باشد) و اين از بين بردن عبادت چنانى شيطان براى تكبّر و سركشى يك آن بيش نبود (كه شيطان بعين رداى تكبّر و عظمت الهى را پوشيد و از امر خدا و سجدۀ آدم سرپيچيد پس واى بحال كسانيكه عمرى دنبال شيطان ميروند و از فرامين خدا تن ميزنند).

69

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه:

فالصّورة صورة إنسان و القلب قلب حيوان آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را نكوهش ميكرد فرمود (آن منافق مرديكه تظاهر بدين ميكند و سر راه مردم دام ميگسترد براى اينكه روزكى چند را خوش بگذراند از آخرت چشم پوشيده بگمراهى مردم ميپردازد چنين كسى) صورتش صورت انسان و دلش دل حيوان است (از او بپرهيزيد و گولش را مخوريد).

70

فدع الإسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا و أمسك من المال بقدر ضرورتك : بحال ميانه روى اسراف را واگذار در امروزت بفكر فردايت باش و باندازۀ كه تو را بس باشد از مال نگهدار و اضافۀ مالت را براى روز نيازمنديت پيش فرست (و بفقرا تصدّق كن).

71

فافق أيّها السّامع من غفلتك و اختصر من عجلتك و اشدد أزرك و خذ حذرك

ص: 521

و اذكر قبرك فإنّ عليه ممرّك : اى شنونده از اين بيخبرى و مستى هشيار شو و از شتابت بكاه (و براى دنيا كمتر بكوش براى آخرتت كمرت را محكم به بند سلاحت را بر گير و قبرت را بياد آر كه گذرگاه تو بر آن خواهد بود.

72

فاتّق اللّه تقيّة من أيقن و أحسن و عبّر فاعتبر و حذّر فازدجر و بصّر فاستبصر و خاف العقاب و عمل ليوم الحساب (بندۀ خداى) از خدا بترس ترسيدن كسى كه يقين بآخرت كرد و بكار نيك پرداخت بموارد عبرت گذشت و عبرت گرفت ترسانده شد ترسيد و از گناه باز ايستاد (قيامت را) نشانداده شد و بچشم دل ديد از گرفت و گير خدا ترسيد و براى روز حساب عمل كرد.

73

فاللّه اللّه عباد اللّه إن تتردّدوا رداء الكبر فإنّ الكبر مصيدة إبليس العظمى الّتى يساور بها القلوب مساورة السّموم القاتلة الا اى بندگان خداى را خداى را از او بترسيد باينكه رداى كبريائى و عظمت او را به پيكر در پوشيد زيرا كه اين كبر شكارگاه شيطان بزرگ است كه با آن بر دلها ميتازد تاختن زهرهاى كشنده (و يا آنها را ميگذارد گداختن زهرهاى كشنده و گذارنده)

74

فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شغل بالفكر قلبه و أرجف الذّكر بلسانه و قدّم الخوف لأمانه : الا اى بندگان از خداى بترسيد ترسيدن كسى كه دلش را بفكر و انديشه (در آيات و آثار الهى) مشغول داشته و ياد خداى زبانش را بحركت انداخته و ترس از خدا را براى روز ايمنى و رستگاريش گذاشته است.

75

فاتّقوا اللّه جهة ما خلقكم و احذروا منه كنه ما حذّركم من نفسه و استحقّوا منه ما أعدّ لكم بالتّنجّز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده : بندگان خداى از خداى بترسيد بسبب آنكه شما را آفريده است و از وى بر حذر باشيد آخرين درجه ايكه خودش شما را از خود بر حذر داشته است و سزاوار گرديد آنچه را كه او براى شما مهيّا فرموده است از راست آوردن وعدۀ درست خويش و حذر كنيد از ترس روز بازگشت و قيامت (كه بسيار روز پر خطرى است).

76

فاز من استصبح بنور الهدى و خالف دواعى

ص: 522

الهوى و جعل الإيمان عدّة معاده و التّقوى ذخره و زاده : برستگارى رسيد كسى كه بنور هدايت (اسلام و ايمان) روشنى جست و خلاف خواهشهاى هوا و هوس رفتار كرد ايمان را پناهگاه و تقوا را توشه و زاد آخرتش گرفت.

77

فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من شمّر تجريدا و جدّ تشميرا و أكمش فى مهل و بادر عن وجل بندگان خداى از خداى بترسيد ترسيدن كسى كه همچون يكّه مردان دامان بكمر بر زده است و باز براى جدّ و كوشش دامان بر ميان استوار ساخته است در زمان مهلت و فرصت كاركرد و از ترس (خدا بسوى مرگ) شتاب گرفت.

78

فاتّقوا اللّه عباد اللّه تقيّة من نظر فى كره المؤمّل و عاقبة المصدر و مغبّة المرجع فتدارك فارط الزّلل و استكثر من صالح العمل : مردم از خداى بترسيد ترسيدن كسى كه در سختى آنچه كه مورد آرزو است (يعنى در رحمت و آمرزش و بهشت خدا) نظر كرد پايان فرودگاه و عاقبت مركز بازگشتن را نگريست (بروزگار از دست رفتۀ خويش گريست) بتدارك سستى ها و لغزشهائيكه از وى سر زده است برخاست و از كردار نيكو بيسار گرد آورد.

79

فالأرواح مرتهنة بثقل أعيابها موقنة بغيب أنبائها لا تستزاد من صالح عملها و لا تعتب من سيّىء زللها : روحهاى مردمان گروگان گرانيها و سنگينى هاى عيوب خويش اند باينكه باخبار غيبى خويش (كه از انبياء و مرسلين شنيده اند) يقين دارند معذلك بكردار نيك نمى افزايند و از زشتى لغزشها خود را سرزنش نميكنند.

80

و قال عليه السّلام فى ذكر الأمرين بالمعروف و النّاهين عن المنكر فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل الخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة و منهم تارك لإنكار المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت بين الأحياء : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ امر بمعروف و نهى از منكر بندگان فرمود

ص: 523

برخى از آنان كسى است كه كار زشت را بدل و دست و زبانش بد ميداند اين كسى است كه كلّيّه كردارهاى نيك را كامل كرده است برخى از آنان بدل و زبانش آن را بد ميداند لكن با دستش آنرا واميگذارد (و در راه يارى دين حق قيام بسيف نميكند) اين كسى است كه از كارهاى نيك و بد خصلت چنگ زده و يكى را تباه كرده است و برخى از آنان آن زشت كارى را فقط با دلش بد ميداند و بدست و زبانش آنرا ترك كننده است اين كسى است كه از سه خوى شريف و نيك يكى را گرفته و دو تا را تباه كرده و برخى از آنان اند كه بكلّى با دل و دست و زبانش منكر نهى از منكر است (و هيچگاه بخاطر خدا بخشم نميآيد) پس اين كس مرده ايست در ميان زندگان (كه هيچ اثرى بر وجودش مترتّب نيست).

81

فيا عجبا و ما لى لا أعجب من خطاء هذه الأمّة على اختلاف حججها فى دياناتها لا يقتصّون أثر نبيّ و لا يقتدون بعمل وصّى و لا يؤمنون بغيب و لا يعفون عن عيب يعملون بالشّبهات و يسيرون فى الشّهوات المعروف فيهم ما عرفوا و المنكر عندهم ما أنكروا مفزعهم فى المعضلات إلى أنفسهم و تعويلهم فى المباهات على آرائهم كأنّ كلاّ منهم إمام نفسه قد أخذ فيما يرى بغير وثيقات بيّنات و لا أسباب محكمات : من سخت در تعجّب و شكفتم و چرا كه متعجّب نباشم از خطا كارى اين امّت بر اختلاف حجّتهايشان در دياناتشان (كه اغلب پوچ و نااستوار است) اينان نه از دنبال پيمبرى راه بر ميدارند و نه كردار جانشين و وصّى پيمبر را پيروى ميكنند بغيب (قيامت و حشر و نشر) ايمان ندارند و از عيب كسى در نمى گذارند (بلكه در صدد عيب جوئى هم بر ميآيند) بامور شبهه ناك عمل ميكنند (يا اينكه آيات و اخبار متشابهه را كار مى بندند و آيات محكمات واضحات را واميگذارند) و همواره بدنبال شهوات ميروند، در نزد آنها خوب چيزى است كه خودشان آنرا خوب شناسند و بد پيششان چيزى است كه خودشان آنرا بد دانند شكايت گاه و بازگشتشان در امور پيچيده و دشوار بسوى خودشان ميباشد و در نادانستنيها تكيه گاهشان بر آراء و انديشه هاى (نارسا و سست) خودشان است تو گوئى هر يك از اين امّت (خيره چشم و خشن و نادان) براى خودش امامى و پيشوائى است كه هر چه را درست مى بيند همانرا مى پسندد و ميگيرد و بدون اينكه اسنادى روشن

ص: 524

و استوار و يا اسبابى محكم و پاى بر جاى در دست داشته باشد (پروردگارا چنين امّتى را خودت هدايت كن تا بطريق مستقيم قرآن و پيغمبر گرايند و از دنبال وصّى و جانشينش راه بردارند خوانندۀ عزيز درست توجّه كن و بنگر كه ما كجائيم و در چه راه و علىّ عليه السّلام كجا و در چه كار است و ما با اسلام و دين تا چه اندازه فاصله گرفته ايم باشد كه از اين گوره راهها باز گرديم و بشاهراه هدايت گرائيم).

82

فرض اللّه الإيمان تطهيرا من الشّرك و الصّلوة تنزيها عن الكبر و الصّيام ابتلاء لإخلاص الخلق و الزّكوة تسبيبا للرّزق و الحجّ تقوية للدّين و الجهاد عزّا للإسلام و الأمر بالمعروف مصلحة للعوام و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء و صلة الرّحم منماة للعدد و القصاص حقنا للدّماء و إقامة الحدود إعظاما للمحارم و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل و مجانبة السّرقة إيجابا للعفّة و ترك الزّنا تحصينا للنّسب و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل و الشّهادات استظهارا على المجاحدات و ترك الكذب تشريفا للصّدق و السّلام أمانا من المخارف و الأمانة نظاما للأمّة و الطّاعة تعظيما للأمانة : پاك پروردگار ايمان را واجب فرمود براى پاكيزگى بندگان از شرك و نماز را براى پاكيزگى از كبر و سركشى، و روزه را براى آزمايش خلوص نيّت مردم، و زكوة را براى وسيلۀ فراوانى روزى فقرا و بينوايان، و مكّه رفتن را براى نيرومند داشتن دين، و پيكار در راه خدا را براى ارجمندى اسلام (و درهم شكستن كفر و شرك) و امر بمعروف و نيكوكاريرا براى اصلاح كار عموم مردم، و نهى از منكر و جلوگيرى از زشتى را براى باز داشتن بيخردان از زشتى، و پيوند با خويشاوندان را براى فزونى عدد (و زياد كردن فاميل)، و قصاص و كيفر (قاتل و زخم زننده) را براى حفظ و نگهدارى خونها، و اقامه حدود (مثلا حدّ زدن زناكار و مى گسار و روزه خوار) را براى بزرگ داشتن حرامها (و گرد آنها نگرديدن)، و شراب نخوردن را براى حفظ عقل (از تباهى و نقصان)، و دورى از دزدى را براى وجوب پاكدامنى، و زنا نكردن را براى نگهدارى نسب، (چون اگر در اثر زنا از زنى فرزندى بوجود آيد معلوم نيست از كدام كس است)، و لواط نكردن را براى (گرفتن زن و) زياد كردن فرزند، و

ص: 525

گواهى دادن را براى كمك گرفتن براى چيزهاى انكار شده و دروغ نگفتن را براى شرافت راستى، و سلام كردن را (بر يكديگر) براى ايمنى از ترسها (تا دانسته شود كه بين دو نفر نزاعى نيست)، و امانت دارى را براى نظم كار ملّت و مردم (چون ملّت اگر خيانت كار باشد اعتماد از بين مى رود و هرج و مرج توليد ميگردد)، و اطاعت و فرمانبردارى براى عظمت مقام امامت (كه مردم او را از جانبردارى را براى عظمت مقام امامت (كه مردم او را از جانب خدا بر خويش والى دانسته و او امرش را گردن نهند).

الفصل السّتون :حرف القاف بلفظ قد

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف القاف بلفظ قد قال عليه السّلام:

فصل شصتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف قاف بلفظ قد آنحضرت ع فرمودند:

1

قد يزلّ الحليم : شخص بردبار گاهى ميلغزد.

2

قد يزهق الحكيم : شخص دانشمند گاهى بباطل ميرود

3

قد يكبو الجواد : اسب تيز تك گاهى كند ميشود

4

قد يدرك المراد : گاه باشد كه انسان بمراد دست يابد

5

قد تتهجّم المطالب : مطالب گاهى پيچيده شوند (و سر رشته كارها از دست خارج گردند).

6

قد يخيب الطّالب : گاهى جويندۀ چيزى دست خالى باز گردد و زيان بيند.

7

قد تفاجىء البليّة : گاهى گرفتارى (از جائيكه انسان متوقّع نيست) بناگاه در رسد.

8

قد تذهل الرّزيّة : گاهى رنج و دشوارى شخص را مبهوت سازد.

9

قد تغرّ الأمنيّة : گاهى آرزو انسانرا فريب دهد

10

قد تعاجل المنيّة : گاهى مرگ بتندى در ميرسد (و انسان را با آمال و آرزوى بسيار بزير خاك در ميكشد).

11

قد تزرى الدّنيّة : بسيار افتد كه ناكسى ننگ بار آورد.

12

قد يبعد القريب : گاهى نزديك و دور گردد.

13

قد يلين الصّليب : گاهى سخت نرم گردد.

14

قد يستفيد المظنّة النّاصح : گاه باشد كه پندگو باندك گمان و ظنّى سود برد (و در كسيكه اميد خيرى نداشته پندش كارگر افتد).

ص: 526

15

قد يغشى المستنصح : گاهى پند گوى آلوده گردد (و حق نصيحت را بجاى نياورده بعكس اشخاص را گمراه سازد)

16

قد ينصح غير النّاصح : گاهى چنان افتد كه آنكه در خور پند دادن نيست پند دهد. (يعنى كارش مورد استفادۀ شخص هشيار واقع گردد).

17

قد يستقيم المعوّج : گاهى كجر و براستى گرايد.

18

قد يستظهر المحتجّ : گاهى حجّت آرنده پشتيبان جويد

19

قد أصاب المسترشد : بسيار افتد كه راه جوى بمقصد برسد.

20

قد أخطأ المستبدّ : بسيار افتد كه خودرأى خطا كند

21

قد سعد من جدّ : بسيار افتد كه كوشنده نيكبخت گردد (و بمنظورش دست يابد).

22

قد نجا من وجد : بسيار افتد كه جوينده رستگار گردد

23

قد يصاب المستظهر : بسيار افتد كه كمك گيرنده بآرزويش برسد.

24

قد يسلم المغرور : گول خورنده گاهى بسلامت برهد.

25

قد تعمّ الأمور : گاهى امور (زشت يا زيبا) همگانى شود و عموميّت پيدا كند.

26

قد يتنغّص السّرور : گاهى شادى بغم مبّدل گردد

27

قد تكذب الآمال : بيشتر اوقات آرزوها دروغ از كار در آيند.

28

قد تخدع الرّجال : مردان (ممكن است) گاهى فريفته شوند و گول بخورند.

29

قد يعطب المتحذّر : بسيار افتد كه كناره جوى هلاك گردد (و چه بسيار اتّفاق افتاده است كه مرگش در همان كناره گرفتنش بوده است).

30

قد يذلّ المتجبّر : بسيار افتد كه گردنكش خوار گردد

31

قد يرزق المحروم : گاهى ناكام روزى داده شود

32

قد ينصر المظلوم : بسيار باشد كه ستم رسيده يارى داده شود.

33

قد يغلب المغلوب : گاهى مغلوب غالب گردد.

34

قد يدرك المطلوب : گاهى خواسته شده يافت شود.

35

قد يدوم الضّرّ : گاه باشد كه اندوه دير يابد (و فرج نرسد).

36

قد يضام الحرّ : گاه باشد كه آزاد مرد گرفتار گردد

37

قد يعزّ الصّبر : گاه باشد كه (گرفتارى بزرگ و) شكيبائى دشوار باشد.

38

قد يزلّ الرّاى القذّ : گاهى تيز هوش انديشه اش كند شود (و در كار فروماند).

ص: 527

39

قد يضلّ العقل الفذّ : گاه باشد كه تيزهوش عقلش گم شود.

40

قد تصاب الفرصة : گاه باشد كه فرصت و وقت رسانده شود (و انسان در اثر فرصت داشتن بكارش برسد).

41

قد تنقلب النّزهة غصّة : گاه باشد كه خرّمى باندوه تبديل شود (و عيشها عزا گردد).

42

قد ينبو الحسام : شمشير بدان تيزى كه گاهى كند شود

43

قد تصدق الأحلام : گاهى خوابها راست از كار در آيند.

44

قد يضرّ الكلام : گاهى سخن (بجاى سود رساندن) زيان رساند.

45

قد ينجع الملام : گاه باشد كه نكوهش سود رساند و بجا باشد

46

قد يتزيّأ بالحلم غير الحكيم : گاه باشد كه غير دانشمند خود را بزيور حلم بيارايد و روشن بردبارى پيش گيرد.

47

قد تعزب الآراء : گاهى آراء و انديشه ها دور گردند (و حواسّها پريشان شوند).

48

قد يخدع الأعداء : گاهى دشمنان فريب خورند

49

قد تنال النّجح : انسان گاهى (در امور) بر رستگارى ميرسد.

50

قد يعيى اندمال الجرح : گاهى زخم دير خوب شود

51

قد أضاء الصّبح لذى عينين : از براى آنكه داراى دو چشم (ظاهر و باطن) است صبح روشنست

52

قد ينفصل المتواصلان و يشتّ جمع الألفين : گاهى دو دوست بهم پيوست از هم جدا شوند و دو پيوند جمعشان پراكنده گردد.

53

قد خاطر من استغنى برأيه : بسيار افتد كسى كه بانديشۀ خويش تكيه زند و از رأى ديگران خود را بى نياز بيند دچار خطر گردد.

54

قد جهل من استنصح أعداه : البتّه آنكه از دشمنش چشم پند و نصيحت داشته باشد نادانست.

55

قد اعتبر من ارتدع : البتّه كسى كه از نادرستى باز ايستاد پند پذيرفت.

56

قد عزّ من قنع : البتّه آنكه قانع شد ارجمند است.

57

قد يكتفى من البلاغة بالإيجاز : البتّه آنكه فصيح و سخن گستر است از بلاغت بكوته سخنى اكتفا ميكند (و معانى بسيار را در ظرف الفاظى كوتاه ميكنجاند مانند همين سخن و باقى سخنان خود حضرت (ع)

58

قد يهيّىء العطاء للانجاز : گاهى بخشش و عطا براى بجاى آوردن و وفاى بعهد آماده شود.

ص: 528

59

قد نصح من وعظ : البتّه واعظ پند ميدهد.

60

قد تيقّظ من اتّعظ : البتّه پذيراى پند بيدار گردد

61

قد أفلح التّقىّ الصّموت : البتّه مرد پرهيزگار خاموش رستگار است.

62

قد يعذر المتحيّر البهوت : گاهى سرگردان مبهوت عذر خواهد خواست.

63

قد ضلّ من انخدع لدواعى الهوى : آنكس كه فريب خواننده هاى هوا و هوس را ميخورد البتّه گمراه ميشود.

64

قد اعتبر بالباقى من اعتبر بالماضى :

البتّه آنكس كه در گذشته بديدۀ عبرت نگريست از آينده پند پذيرفت.

65

قد وضحت محجّة الحقّ لطلاّبها : البتّه راه حق براى جويندگان آن راه روشن و هويدا است.

66

قد اسفرّت السّاعة عن وجهها و ظهرت العلامة لمتوسّمها : البتّه قيامت پرده از رخسار بر افكند و نشانه اش براى جوينده اش هويدا گرديد.

67

قد انجابت السّرائر لأهل البصائر : البتّه براى آنانكه ديدۀ بينش دارند پرده ها برداشته شده است (و اهل بهشت را در نعمت و دوزخيان در عذاب و نقمت مى بينند از اين ميگريزند و بدان روى ميآورند).

68

قد أحاط علم اللّه سبحانه بالبواطن و أحصى الظّواهر : البتّه علم خداوند بزرگ ببطون (اشياء) احاطه دارد و بحساب ظواهر آفرينش رسيدگى ميفرمايد.

69

قد يكون اليأس إدراكا إذا كان الطّمع هلاكا : البتّه هنگاميكه طمعكارى سبب هلاكت انسان باشد نااميدى در حكم بدست آوردن (آن چيز مورد طمع) است.

70

قد صرتم بعد الهجرة أعرابا و بعد الموت أحزابا : (شما اى كسانيكه خلافت حقّه را از اهل بيت پيغمبر (ص) گردانديد و بدستور خدا رفتار نكرديد) البتّه شما پس از هجرت كردن و با رسول خدا همراهى نمودن اعرابى بيابانى شديد و پس از دوستى دستجاتى دشمن و پراكنده گرديديد.

71

قد تورّث اللّجاجة ما ليس للإنسان إليه حاجة : البّته ستيزه خوئى و لجاج چيزى را بميراث ميگيرد و مياندوزد كه انسان را بدان نيازى نيست

72

قد أوجب الدّهر شكره على من بلغ سؤله

ص: 529

البّته روزگار سپاسگذارى خود را بر كسى كه بآرزويش رسيده است واجب ميگرداند.

73

قد يقظتم فتيقّظوا و هدتم فاهتدوا:

البتّه كه شما را بيدار كردند پس بيدار شويد و راه را نشان داده شديد پس راه را پيدا نمائيد.

74

قد نصحتم فانتصحوا و بصّرتم فابصروا و أرشدتم فاسترشدوا : البتّه پند داده شديد پس پند گيريد بينايتان كردند پس بينا شويد راه هدايت را نشانتان دادند پس براه هدايت برويد.

75

قد دللتم إن استدلتم و وعظتم إن اتّعظتم و نصحتم إن انتصحتم : البتّه شما را (بسوى راه حق) دلالت كردند اگر دلالت كرده شويد و پند دادند اگر پند پذيريد و نصيحت كردند اگر نصيحت كرده شويد.

76

قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنة المؤمن و يسلم فيها غير المسلم : بجان خودم سوگند (پس از من فتنه پديدار گردد) كه مؤمن در آتش آن فتنه هلاك گردد و غير مسلمان در آن سالم ماند.

77

قد غاب عن قلوبكم ذكر الآجال و حضرتكم كواذب الآمال : البتّه (جهان شما را بطورى بزيور ورزش بفريفت كه) ياد مرگها از دلهايتان بيرون رفت و دروغهاى آرزوها نزدتان حاضر گرديدند

78

قد ذهب عن قلوبكم أصدق لأجل و غلبكم غرور الأمل : البتّه براستى كه راست ترين وعدۀ مرگ از دلهاى شما رفت و فريب آرزوها بر شما غلبه كرد (و جاى ذكر خدا و مرگ را گرفت).

79

قد ذهب منكم الذّاكرون و المتذاكرون و بقى النّاسون و المتناسون (فسوسا) ياد دهندگان و يادگيرندگان شما (كه جهان بوجودشان مفتخر بود) رفتند و فراموش كنندگان و فراموشى دهندگان (كه باعث ننگ جهان اند) باقى ماندند.

80

قد قادتكم أذمّة الحين و استغلقت على قلوبكم أقفال الرّين : البتّه كه مهارهاى زمان و وقت شما را كشيد و قفلهاى سختى و سنگينى بر دلهاى شما زده شد (چه خوش است كه بهوش آئيد و زمام از دست شيطان در گسلانيد و دلها را به نيروى رياضت نرم و نورانى سازيد).

81

قد تصافيتم على حبّ العاجل و رفض الأجل :

شما (را چه ميشود كه) در دوستى دنيا و كندن و شكستن ياد مرگى كه روى آرنده است با هم بصفا و پاكى هستيد

ص: 530

(و لكن دربارۀ آخرت جمعتان پراكنده است).

82

قد طلع طالع و لمع لامع و لاح لائح و اعتدل هائل : درخشان شونده درخشيد (دين خدا تاريكى كفر را از بين برد) روشن شونده روشن شد (قلوب قابل هدايت بانوار دين و قرآن منوّر گرديدند هويدا شونده هويدا شد (آثار و علائم قيامت از فرط درستى پديدار شدند) آنكه مايل بكجى بود راست ايستاد (شايد مراد اين باشد بشريكه در كوره راه شهوت سير ميكرد دوران جوانى و شهوت را نيش تمام شد و پير گرديد و بفكر حق و راستى و قيامت افتاد).

83

قد صار دين أحدكم لعقة على لسانه بحقيقت (روزگار بدى پيش آمده است كه) دين هر يك از شما فقط گردش زبانى شده است (و ابدا در دلهايتان اثرى ندارد).

84

قد صنع من فزع من عمله و أحرز رضا سيّده البتّه بكار نيك پرداخت آنكس كه از عملش بترسيد و آنكس كه (كوشيد تا) رضاى پروردگارش را تحصيل كرد.

85

قد يكذب الرّجل على نفسه عند شدّة البلاء بما لم يفعله : بسيار افتد كه مرد بهنگام سختى گرفتارى بخودش دروغ ميگويد بدانچه بجاى نمياور (اغلب اشخاص بگاه آسايش خود را در امر و ميدان گرفتارى ميدانند لكن بهنگام سختى مى بيند خود را بازى ميدادند).

86

قد أمّر من الدّنيا ما كان حلوا و كدر ما كان صفوا : براستى كه هر چيز شيرين دنيا بسيار تلخ و هر چيز صاف و پاكش بسى تيره و آلوده است.

87

و قال عليه السّلام فى ذكر المنافقين:

قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا و لكلّ قائم مائلا و لكلّ حىّ قاتلا، و لكلّ باب مفتاحا و لكلّ ليل صباحا : و آنحضرت عليه السّلام درباره منافقان فرمودند: آنها كسانى هستند كه (براى گول زدن مردم همه چيزشان آماده است)، براى هر حقّى باطلى و براى هر ايستاده نشستۀ و براى هر زندۀ كشندۀ و براى هر درى قفلى و براى هر شبى روزى دارند (و هر كس را از راه خودش به بيراهه ميكشانند).

88

قد تزيّنت الدّنيا بغرورها و غرّت بزينتها جهان خود را بغرور و فريبش آراسته و (عجب در اينست كه) خودش گول زيور و آرايش خودش را خورده است.

89

قد أشرقت السّاعة بزلازلها و أناخت بكلاكلها : بتحقيق كه قيامت با شور و تشوير اتش

ص: 531

هويدا گرديد و پيش از سينه اش را بزمين زد و در جاى خود خوابيد و جاى گرفت.

90

قد مهلوا فى طلب المخرج و هدوا سبيل المنهج :

البتّه اين مردم را در پيدا كردن راه فرار (از آتش دوزخ) مهلت دادند و راه و روش را نشانشان داده اند.

91

قد شخصوا عن مستقرّ الأجداث و صاروا إلى مقرّ الحساب و أقيمت عليهم الحجج :

البتّه اين مردم را از مركز و قرارگاه قبرها برانگيزانند و بجايگاه حسابشان بدارند و حجّتها را بر آنان اقامه نمايند (خنك آن راد مرديكه در دنيا بكردار نيك برخاسته و در نزد پروردگارش از عهدۀ حساب و جواب بتواند برآيد).

92

قد سمّى اللّه سبحانه آثاركم و علم أعمالكم و كتب آجالكم : البتّه پاك پروردگار آثار و كردار شما را نشانه گذارده و كارهاى شما را ميداند و اجلهاى شما را (در لوح مقدّر و محفوظش نوشته است).

93

قد خاضوا بحار الفتن و أخذوا بالبدع دون السّنن و توغّلوا الجهل و اطرحوا العلم (علماء دنيا پرست و دربارى و قاضيان رشوه خوار از خدا بيخبر) بدرياهاى فتنه ها فرو رفتند و سنّت را رها كردند بدعت را گرفتند علم را انداختند و در درّۀ جهل و نادانى سرازير گرديدند (واى كه ملّتها در هر قرنى از دست اينان چه كشيدند و بايد بكشند)

94

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه: قد أحرقت الشّهوات عقله و أماتت قلبه و أولهت عليها نفسه : آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را نكوهش ميكرد فرمود شهوتها عقل او را سوزانده و دلش را شكسته اند و نفس او را بر خويش شيفته و عاشق ساخته اند (و او را بجز راندن شهوت از هر كار خيرى باز داشته اند).

95

و قال عليه السّلام فى حقّ من أثنى عليه:

قد أحيى عقله و أمات شهوته و أطاع ربّه و عصى نفسه : (آن مرد خداپرست) عقلش را زنده كرده و شهوتش را ميرانده بفرمان بردارى پروردگار و نافرمانى نفسش بر خاسته است.

96

قد أصبحنا فى زمان عنود و دهر كنود يعدّ فيه المحسن مسيئا و يزداد الظّالم فيه عتوّا (اى گروه مردم)، ما در زمانى سركش و دورانى ناسپاس گذار واقع شده ايم، روزگارى كه نيكوكار در آن بد كار بشمار ميآيد و ستمگر در آن بسر كشى ميافزايد (در چنين دوران و زمانى كه سركشان و ستمگران سر كاراند

ص: 532

چه بهتر كه انسان پاى در دامن دل پيچيد و در خانه اش بعبادت پروردگارش پردازد).

97

فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد أحقر الدّنيا و هوان بها و هوّنها و علم إنّ اللّه زواها عنه اختيارا و بسطها اختبارا : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: رسولخدا كار جهانرا آسان گرفت و آنرا خوار داشت و (اين نكته را) دانست كه خدا از روى اختيار دنيا را از وى گردانده و براى امتحان و آزمايش (درهاى مال و جاه) آن را بروى ديگران گشوده است (فلذا آنحضرت هم طبق خواستۀ خدا رفتار كرد تا جائيكه وقتى وارد خانه پارۀ جگرش زهراى اطهر شده پيراهن رنگينى بر تنش ديد با حال دگرگون از خانۀ زهرا بيرون شد فاطمه سلام اللّه عليها، هم فورا آن را بديگرى بخشيد).

98

قد تواخى النّاس على الفجور و تهاجروا على الدّين و تحاببوا على الكذب و تباغضوا على الصّدق : مردم بر فسق و فجور با هم برادرى كردند و از دين دورى گزيدند و بر سر دروغ با هم دوستى نمودند و بر راستى دشمنى ورزيدند (عذر و خيانت جاى مهر و ديانت را گرفت و اسلام مقلوب گرديد و همچون پوستينى شد كه آن را وارونه بدوش گيرند).

99

قد ظهر اهل الشّرّ و بطن أهل الخير و فاض الكذب و غاض الصّدق : زشتان پيدا شدند، و نيكان پنهان گرديدند (سرچشمۀ) دروغ پيدا و جارى گرديد (درياى پر فيض) صدق و راستى كم شد و خشكيد).

100

قد أوجب الإيمان على معتقده إقامة سنن الإسلام و الفرض : البتّه ايمان عقيده مند بخويش را وادار ميكند كه واجب و سنّتهاى اسلام را بر پاى دارد (و آنها را بكار بندد).

101

قد استدار الزّمان كهيئة يوم خلق السّموات و الأرض : روزگار گردش ميكند بهمان تركيب روزيكه (خداوند) آسمانها و زمينها را خلق كرد (و همچنان بر مدار خويش است تا روزيكه آسمانها و زمينها در هم نور ديده شوند).

102

قد كثر القبيح حتّى قلّ الحياء منه : (در ميان مردم) زشتكارى آن قدر بسيار شده است كه ديگر حياء از آن كم شده (و خلايق آشكارا

ص: 533

بنافرمانى خداى قيام ميكنند بلكه معصيت كاران نزد خلق محترم تراند).

103

قد كثر الكذب حتّى قلّ من يثق به : دروغ تا آنجا بسيار گرديده است كه ديگر مرد مورد اطمينان بسيار كم شده است.

الفصل الحادى و السّتّون :حرف القاف باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف القاف باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل شصت و يكم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف قاف بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند

1

قرنت الحكمة بالعصمة : حكمت و پاكدامنى وابسته بهم اند (و هر جا اين برود آنهم ميرود).

2

قرنت الهيبة بالخيبة : هيبت و بزرگوارى با ناكامى بهم بسته اند (و شكوه و دور باش بزرگان مانع از ورود آنان در هر كارى است).

3

قرن الحياء بالحرمان : شرم و حيا با نا اميدى نزديك است.

4

قرن الاجتهاد بالوجدان : كوشش و يافتن نزديك بهم اند.

5

قرن الإكثار بالملل : پرگوئى و خستگى مردم بهم نزديك اند.

6

قرن الطّمع بالذّلّ : طمعكارى و خوارى بهم نزديك اند.

7

قرن القنوع بالغنى : قناعت و توانگرى بهم بسته اند.

8

قلّ ما تصدق الآمال : كمتر اتّفاق افتد كه آرزوها درست از كار در آيند.

9

قرن الورع بالتّقى : پارسائى و خداترسى بهم بسته اند.

10

قرنت المحنة بحبّ الدّنيا : رنج و درد و دوستى دنيا بهم بسته اند.

11

قلّ ما يعود الإدبار إقبالا : كمتر اتّفاق افتد كه برگشت روزگاريش پيش آمدن باشد.

12

قلّ ما ينصف اللّسان فى نشر قبيح أو إحسان كمتر اتّفاق افتد كه زبان و در افشاندن و انتشار زشت و زيبا براه انصاف رود.

13

قلّ ما تدوم مودّة الملوك و الخوّان : كمتر اتّفاق افتد كه دوستى پادشاهان و دوستان پايدار ماند.

ص: 534

14

قلّما يصيب رأى العجول : كمتر شده است كه رأى شتابكار و درست از كار درآيد.

15

قلّما تدوم خلّة الملوك : كمتر شده است كه دوستى پادشاهان پاينده باشد.

16

قليل يدوم خير من كثير منقطع : كم هميشگى بهتر از بسيار قطع شدنى است.

17

قليل الطّمع يفسد الورع : طمع كم باعث از بين بردن (يكعمر) پرهيز و پارسائى است.

18

قتل الحرص راكبه : حرص سوار بر خود را ميكشد.

19

قتل القنوط صاحبه : نا اميدى يار خود را ميكشد.

20

قطيعة الأحمق حزم : از احمق بريدن و دور انديشى است.

21

قطيعة الفاجر غنم : از گنهكار بريدن غنيمت است (و انسان بسوى گناه كشيده نميشود).

22

قليل الأدب خير من كثير النّسب : ادب و دانش و لو كم بهتر از نسب بسيار و پاك نژادى است.

23

قليل الحقّ يدفع كثير الباطل كما أنّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب : حق با همه كمى بسيارى از باطل را نابود ميكند بدانسانكه كمى از آتش بسيارى از هيزم را ميسوزاند.

24

قليل لك خير من كثير لغيرك : كمى كه براى تو باشد بهتر است از بسياريكه براى ديگران باشد (بنا بر اين اينقدر براى وارث مكوش و قدرى از مالت را بدست خودت پيش فرست).

25

قاتل هواك لعقلك تملك رشدك :

بوسيلۀ عقلت با هواى نفست بجنگ راه هدايت را بدست آر.

26

قليل من الإخوان من ينصف : از دوستان كمتر كسى است كه منصف باشد.

27

قليل من الأغنياء من يواسى و يسعف :

از توانگران كمتر كسى است كه همراهى كننده و كار بر آرنده باشد

28

قليل يدوم عليك خير من كثير مملول :

براى تو كم هميشگى بهتر از بسيار خسته كننده است.

29

قلّما تنجح حيلة العجول أو تدوم مودّة الملول : بسيار كم اتّفاق افتد كه شخص شتابكار چاره گريش بر ستمكارى كشد و يا شخص اندوهناك دوستيش پايدار ماند.

30

قليل يحمد مغبّته خير من كثير يضرّ عاقبته كمى كه پايانش پسنديده باشد بهتر از بسيارى است كه پايانش زيان داشته باشد (كم ثروتى در دنيا باعث رستگارى آخرت و ثروتمندى باعث گرفتارى

ص: 535

آخرت است).

31

قدر الرّجل على قدر همّته و علمه على قدر نيّته : مرد قيمتش بقدر همّتش و علمش باندازۀ نيّتش ميباشد (هر چه همّت مرد بلندتر پايه اش والاتر و هر چه نظرش بالاتر دانشش بيشتر خواهد بود).

32

قليل يفتقر إليه خير من كثير يستغنى عنه كمى كه انسان نيازمند آن باشد (و رفع حاجت كند) بهتر از بسيارى است كه انسان بى نياز از آن باشد

33

قليل يخفّ عليك عمله خير من كثير يستقلّ عمله : كمى كه كار كرد (و حساب) آن بر تو سبك باشد بهتر از بسيارى است كه حساب و كارش بر تو سنگين باشد.

34

قلّة الشّكر زهد فى اصطناع المعروف : كم سپاسى (از نيكوكاران) در بكار بستن نيكيها زهد ورزيدن و خود را از آن كنار كشيدن است (و انسان براى رواج كار نيكيها بايد از نيكان سپاسگذارى كند)

35

قلّة الأكل من العفاف و كثرته من الإسراف كم خوراكى از پاكدامنى و پرخورى از تندروى و اندازه نگه نداشتن است.

36

قلّة الاسترسال إلى النّاس أحزم : پيك و فرستاده را كمتر بسوى مردم فرستادن (و از خلق چيزى خواستن) هوشمندانه تر است.

37

قلّ من أكثر الطّعام فلم يسقم : كم اتّفاق افتد كه كسى پرخور باشد و بيمار نشود.

38

قليل يكفى خير من كثير يطغى : كمى كه بس باشد به از بسيارى كه سركشى آرد.

39

قليل ينجى خير من كثير يردى : كمى كه رهائى دهد به از بسيارى است كه (حملش انسان را) درهم شكند و از راه بدر برد.

40

قيمة كلّ امرء ما يعلم : ارزش هر كس باندازۀ دانش او است.

41

قدّ إحسانك تغتنم : نيكيت را بشكاف و آشكار كن (و از دوستى مردم) بهره مند شو.

42

قوّم لسانك تسلم : زبانت را به بند سالم باش

43

قرين الشّهوات أسير التّبعات : همدم شهوتها در بند گرفتاريها است.

44

قرين المعاصى رهين السّيّئات : همنشين گناهان در گرو زشتيها است.

45

قضاء مبرم و علم متقن : خواست خدا مستحكم و علمش علمى است استوارتر (كه چون و چرا

ص: 536

در آن راه ندارد و هر چه تقدير او است همان شدنى است).

46

قول لا أعلم نصف العلم : اينكه (آنچه را كه نميدانى) گوئى ندانم نيمى از دانستن (و از رنج آن دانش و پرسش آن آسوده زيستن) است.

47

قلّ من عجل إلاّ هلك : كم كسى (در كارها) شتاب كرد كه نابود نشد.

48

قلّ من صبر إلاّ ملك : كم كسى شكيبائى گزيد جز آنكه (مقصد را) مالك شد.

49

قلّ من صبر إلاّ قدر : كم كسى صبر كرد جز آنكه (بر مراد) توانائى يافت.

50

قلّ من صبر إلاّ ظفر : كم كسى شكيبائى گزيد جز آنكه پيروز شد.

51

قيمة كلّ امرء عقله : ارزش هر كس باندازۀ عقل او است.

52

قدر المرء على قدر فضله : رتبه و جاه مرد باندازۀ فضل و كمالش ميباشد.

53

قدر كلّ امريء ما يحسنه : قدر و بهاى هر كس (باندازۀ نيكوكاريهاى او) و چيزى است كه او را نيكو سازد.

54

قلّة العفو اقبح العيوب و التّسرّع إلى الانتقام أعظم الذّنوب : زشت ترين عيبها كم گذشتى و بسوى انتقام شتافتن بزرگترين گناهان است.

55

قلّة الكلام تستر العيوب و تقلّل الذّنوب كم گفتن عيبها را ميپوشاند و گناهان را كم ميسازد

56

قلّة الأكل تمنع كثيرا من أعلال الجسم :

كم خوراكى بسيارى از بيمارى هاى تن را جلوگيرى ميكند.

57

قطيعة الرّحم تجلب كثيرا من النّقم :

از خويشاوند بريدن بسيارى از گرفتاريها را جلب ميكند.

58

قلّة الكلام تستر العوار و تؤمن العثار :

كم گفتن ننگها را ميپوشاند و شخص را از لغزشها بر كنار ميدارد.

59

قلّة الخلطة تصون الدّين و تريح من مقارنة الأشرار : با مردم كم آميختن دين را نگه ميدارد و شخص را از نزديك شدن با بدان آسوده ميسازد.

60

قليل العلم مع العمل خير من كثير بلا عمل :

ص: 537

علم كمى كه با عمل همراه باشد بهتر از بسيارى است كه بدون عمل باشد.

61

قدّر ثمّ اقطع و فكّر ثمّ انطق و تبيّن ثمّ اعمل : (در كليّه كارها) اندازه بگير آنگاه ببر، بينديش آنگاه بگو، بدان و بفهم آنگاه كار بند.

62

قلب الأحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه : نادان دلش در دهانش ميباشد، و دانا زبانش در دلش.

63

قلب الأحمق وراء لسانه و لسان العاقل وراء قلبه : نادان دلش پشت زبانش و دانا زبانش پشت دلش ميباشد (اين سخن را مى سنجد و ميگويد و آن پس از گفتن مى سنجد و مى بيند بد حرفى زده است. خوانندۀ عزيز در اينجمله و جملۀ ما قبلش دقّت كن كه سخنى بدين كم ظرفى و پر معنائى از هيچ گويندۀ جز رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله سر نزده است بابى انت و امّى يا امير المؤمنين).

64

قلوب الرّجال وحشيّة من تألّفها أقبلت إليه : مردم دلهايشان از هم رمنده است هر كس با آنها الفت گيرد و آميزش كند روى بسوى وى نهند (و با وى بياميزند).

65

قلوب العباد الطّاهرة مواضع نظر اللّه سبحانه و تعالى فمن طهّر قلبه نظر اللّه إليه :

دلهاى بندگان پاك طينت جايگاههاى ديدار خداوند بزرگ است فلذا هر كس دلش را پاكيزه كند خداوند نظر (لطف و مرحمتش را) بر وى اندازد.

66

قولوا الحقّ تغنموا و اسكتوا عن الباطل تسلموا : حق را بگوئيد تا بهره مند شويد و از باطل خاموش باشيد تا رستگار گرديد (زيرا باطل را بفرمانروايان تذكّر دادن و بجلوگيرى از آن برخاستن خطراتى بسيار در بر دارد).

67

قدّموا خيرا تغنموا و أخلصوا أعمالكم تسعدوا : نيكى را پيش فرستيد تا (فرداى قيامت از آن) بهره ور شويد و كارهايتان را خالص و پاك بگذاريد تا نيكبخت گرديد.

68

قدرتك على نفسك أفضل القدرة و امرتك عليها خير الأمور : توانائى تو بر نفست برترين توانائى و فرمان روائيت بر آن بهترين فرمانروائى است.

69

قوّة سلطان الحجّة أعظم من قوّة سلطان القدرة : نيروى تسلّط دليل و برهان بزرگتر از

ص: 538

نيروى سلطنت قدرت است.

70

قطيعة الرّحم أقبح الشّيم: قطع رحم زشت ترين روش است.

71

قطيعة الرّحم تزيل النّعم : قطع رحم نعمتها را از بين مى برد.

72

قطع العلم عذر المتعلّلين : قطع كردن علم بعذر تراشى و بهانه جوئى بهانه جويان است (كه از راه تن پرورى يا عالمند و براى مردم بيان نميكنند يا جاهل اند و دنبال علم نميروند فلذا علم قطع ميشود).

73

قرين السّوء شرّ قرين و داء اللّوم داء دفين : همنشين بد بدهمنشينى است و درد ناكسى دردى است پنهان (همينكه انسان با مردم شروع به نانجيبى كرد آن درد ظاهر ميگردد).

74

قطيعة الجاهل تعدل صلة العاقل :

از نادان بريدن همسنگ و هموزن پيوستن با دانا است.

75

قبيح عاقل خير من حسن جاهل : زشت روى دانا بهتر از خوش روى نادان است.

76

قطيعة العاقل لك بعد نفاذ الحيلة فيك بريدن تو (پيوند دوستى را) از دانا پس از آنى است كه مكر و حيله در تو راه يابد.

77

قصّر من حرصك وقف عند المقدور لك من رزقك تحرز دينك : دامان حرصت را كوتاه كن و نزد آنچه از روزى كه برايت مقدّر شده است درنگ كن تا دينت را نگهدارى.

78

قرين الشّهوة مريض النّفس معلول العقل :

يار شهوت نفسش بيمار و عقلش دردمند است.

79

قصّروا الأمل و خافوا بغتة الأجل و بادروا صالح العمل : آرزو را كوتاه گيريد و از اجل ناگهانى بترسيد و بسوى عمل صالح بشتابيد

80

قلّل المقال و قصّر الآمال : سخن را كم كن و آرزو را كوتاه گير (تا از رستگاران باشى).

81

قيّدوا أنفسكم بالمحاسبة و املكوها بالمخالفة : نفوس خويش را بحساب كشيدن از آنها به بند در كشيد و با خلاف ميل آنها رفتار كردن آنها را مالك گرديد.

82

قليل الدّنيا يذهب بكثير الآخرة : كمى از دنيا (پرستى) بسيارى از (ثوابهاى) آخرت را از بين ميبرد.

83

قيام اللّيل مصحّة للبدن و تمسّك باخلاق

ص: 539

النّبيّين و رضى الرّبّ و تعرّض للرّحمة شب خيزى (براى نماز شب و راز و نياز با خدا) باعث تندرستى و تمسّك باخلاق پيمبران و سبب خوشنودى پروردگار و خود را در معرض آمرزش خدا در آوردن است (اينجملۀ فوق در غرر الحكم نيست از محاسن برقى بخاطر داشتم نقل شد).

84

و قال عليه السّلام فى توحيد اللّه: قريب من الأشياء غير ملابس بعيد منها غير مباين (پروردگار جهان) بهمه چيزها نزديك است، بدون نزديكى بآنها و از همه چيزها دور است بدون اينكه از آنها دور باشند

85

قوّ إيمانك باليقين فإنّه أفضل الدّين :

ايمانت را بوسيلۀ يقين استوار دار زيرا كه آن برترين دين است.

86

قاتل هواك بعلمك و غضبك بحلمك :

هواى نفست را با دانشت بكش و خشمت را با بردباريت فرونشان.

87

قضاء اللّوازم من أفضل المكارم : اداى آنچه كه لازم است از برترين بزرگيها است.

88

قارب النّاس فى أخلاقهم تأمن غوائلهم :

در خلق و خوها با مردم نزديك شو تا از هلاك كردنهاى ناگهانيشان (و كار شكنيهاى آنان) ايمن باشى

89

قبح الحصر خير من حرج الهذر : زشتى از سخن ماندن خوشتر تا در تنگناى ياوه گوئى گير كردن

90

قادم الشّهوة بالقمع لها تظفر : با كندن ريشۀ شهوت با آن شهوت بجنگ پيروز ميشوى

91

قدّموا بعضا يكن لكم نفعا و لا تخلّفوا كلاّ فيكون عليكم : از آنچه داريد پارۀ پيش فرستيد تا شما را سود دهد و هر چه داريد براى ديگران نگذاريد كه اينكار (سخت) بزيان شما است.

92

قارن أهل الخير تكن منهم و باين أهل الشّرّ تبن عنهم : با نيكان بياميز تا از آنان باشى از بدان بگريز تا از آنان جدا باشى.

93

قصّر الأمل فإنّ العمر قصير و افعل الخير فانّ يسيره كثير : آرزو را كوتاه گير كه عمر (بسى) كوتاه است و كار نيك بجاى آر كه كمش هم بسيار است.

94

قوام العيش حسن التّقدير و ملاكه حسن التّدبير : پايۀ زندگانى بر حسن تقدير (و تطبيق و توافق دادن دخل و خرج با هم) است و بنياد آن زندگى يا آن حسن تقدير بر نيك انديشى و تدبير درست است

ص: 540

95

قوّة الحلم عند الغضب أفضل و من القوّة على الانتقام : بهنگام خشم نيروى حلم را كار بستن بالاتر از آنست كه نيرو را براى كيفر كشيدن كار بستن.

96

قدّموا الدّارع و أخّروا الحاسر و عضّوا على الأضراس فإنّه أنبأ للسّيوف عن الهام :

(اى افسران رشيدم بهنگام گير و دار) زره دار را پيش داريد و بى زره را پس، دندانها را بر سر دندانها بيفشاريد (و دشمن را بچشم خشم بنگريد) كه اينكار شمشيرهائيكه بر مغز فرود ميآيند كند كننده تراند (و استخوان سر را سخت كننده تر).

97

قدّم الاختبار فى اتّخاذ الإخوان فإنّ الاختبار معيار تفرّق به بين الأخيار و الأشرار : در گرفتن ياران و برادران آزمايش را مقدّم دار زيرا كه آزمايش آلت سنجشى است كه نيكانرا از بدان بدان جدا ميسازى.

98

قدّم الاختبار و أجدّ الاستظهار فى اختيار الإخوان و إلاّ ألجأك الاضطرار إلى مقارنة الأشرار : در برگزيدن دوستان و برادران آزمايش را مقدّم دار و در كار جستن پشتيبان بگوش و گرنه ناچارى (از داشتن دوستانى پاك) تو را مجبور ميكند كه با بدان و ناپاكان نزديكى و دوستى كنى.

99

قليل الدّنيا لا يدوم بقائه و كثيرها لا يؤمن بلائه : دنيا كمش ماندنى نيست و انسان از گرفتارى بسيارش آسوده نميباشد (و درد سر در دو طرفش موجود است).

100

قلّ من غرى باللّذات إلاّ كان بها هلاكه كمتر كسى بلذّات و خوشيهاى جهان فريب خورد جز اينكه هلاكتش در آن بود.

101

قلّ من أكثر من فضول الطّعام إلاّ لزمه الأسقام : كم كسى از طعام بسيار بسيار خورد جز آنكه بيماريها را همراه شد.

102

قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم : پذيرفتن عذر گنهكار از لوازم بزرگى و خوشرفتاريها است.

103

قدّموا قوادم النّعم بالشّكر فما كلّ شارد بمردود : پيش درآمدهاى نعمتها (ى خداوندى) را با سپاسگذارى به بند آريد كه هر نعمتى (تا نا سپاسى نشود) بازگشتنى نيست.

104

قوام الشّريعة الأمر بالمعروف و النّهى

ص: 541

عن المنكر و إقامة الحدود : امر بمعروف و نهى از منكر و بپا داشتن حدود احكام الهى بنيان شريعت است.

105

قوام الدّنيا بأربعة: عالم يعمل بعلمه، و جاهل لا يستنكف أن يتعلّم، و غنيّ يجود بماله على الفقراء، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه، فإذا لم يعمل العالم بعلمه استنكف الجاهل أن يتعلّم، و إذا بخل الغنىّ بماله، باع الفقير آخرته بدنياه :

جهان استواريش وابسته بچهار نفر است:

1 - عالمى كه علمش را بكار بندد 2 - جاهلى كه از ياد گرفتن سرباز نزند 3 - دارائى كه مالش را بفقيران و ناداران ببخشد 4 - نادارى كه دينش را بدنيايش نفروشد پس وقتى كه عالم بعلمش عمل نكرد، جاهل از ياد گرفتن استنكاف ورزد، و وقتى كه دارا بمالش بخل ورزيد و نبخشيد، نادار دينش را بدنيايش خواهد فروخت (و اين چهار طايفه در عرض هم واقع شده جهان سير قهقرائى خواهد كرد. اين حديث در نسخ غرر الحكم همگى بهمين ترتيب است لكن در كتب معتبرۀ ديگر بصورت جامعتر و مفصّل تر نقل شده است كه چون مدار از اجتماع بشر در تمام ادوار منوط بآن است دوست ميدارم براى مزيد حظّ و بهرۀ خوانندگان آنرا نقل نمايم و هى هذه)

106

سئل علىّ صلوات اللّه عليه عن أحوال العامّة فقال إنّما هى من فساد الخاصّة و إنّما الخاصّة ليقسّمون على خمس: 1 - العلماء و هم الأدلاّء على اللّه 2 - و الزّهّاد و هم الطّريق إلى اللّه 3 - و التّجّار و هم أمناء اللّه 4 - و الغزاة و هم أنصار دين اللّه 5 - و الحكّام و هم رعاة خلق اللّه. فإذا كان العالم طمّاعا و للمال جمّاعا فبمن يستدلّ. و إذا كان الزّاهد راغبا و لما فى أيدى النّاس طالبا فبمن يقتدى. و إذا كان التّاجر خائنا و للزّكوة مانعا فبمن يستوثق. و إذا كان الغازى مرائيا و للكسب ناظرا فبمن يذبّ عن المسلمين. و إذا كان الحاكم ظالما و فى الأحكام جائرا فبمن ينصر المظلوم على الظّالم. فو اللّه ما أتلف النّاس إلاّ العلماء الطّمّاعون، و الزّهّاد الرّاغبون، و التّجّار الخائنون، و الغزاة المرائون، و الحكّام الجائرون، وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

ص: 542

از آنحضرت عليه السّلام از احوال عموم مردم پرسيده شده فرمود جز اين نيست كه فساد احوال عمومى مردم از فساد خاصّه است و اين بر پنج قسمت تقسيم ميشود:

اوّل علماء كه آنها مردم را بر خدا دلالت كنندگانند دوّم زهّاد كه آنها بسوى خدا اراده اند (و رهنماى مردم اند) سوّم تجّار كه آنها امينهاى خدايند.

چهارم پيكار كنندگان كه آنها يارى گران دين خدايند.

پنجم فرمانروايان و پادشاهان كه آنان شبانها و رعايت كنندگان جانب خدايند. پس وقتى كه عالم طمعكار و گردآورندۀ مال از كار در آمد پس (مردم عوام و بيچاره چكار كنند و) بچه كس راه برده شود. و وقتى كه زاهد بدنيا راغب و طالب آنچه كه در دستهاى مردم است شد ديگر بچه كس اقتدا شود. و وقتى كه تاجر خيانت پيشه و مانع زكوة بود پس بچه كس اطمينان كرده شود و وقتى كه جنگ جو خود نما از كار در آمده منظورش كسب مال و ثروت بود پس ديگر بوسيلۀ چه كس از مسلمانان دفاع توان كرد و وقتى كه پادشاه و فرمانگذار ستمكار و در فرامينش ستم را كار بست ديگر بچه كس داد ستمكش از ستمگر گرفته شود. سوگند بخداى كه مردم را تباه نكرد مگر علماء طمعكار، و زاهدان بدنيا راغب و تجّار خائن، و پيكار كنندۀ خودنما، و پادشاهان ستمگر زودا كه (اين پنج دسته كه جوامع بشرى را سر خاك سياه نشاندند و) كسانى كه ستم كردند بدانند كه جايگاهشان در چه جاى (بدى) است (خوانندۀ عزيز تاريخ سخنوران جهان را از آدم تا خاتم ورق بزن و بنگر بجز شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هيچ گويندۀ اوّلا توانسته است بدين شيوائى و شيرينى سخن سرايد و ثانيا توانسته باشد صلاح و فساد و جوامع بشرى را بدين سلاست و فصاحت موجز و مختصر در پنج طبقه بيان نمايد بابى انت و امّى يا امير المؤمنين.

اى امير عرب اى آنكه خطيب خطبائى *** خطا بنده شرمنده سخن را تو خدائى

از تو پيدا شد و هم طىّ بتو قانون فصاحت *** بخدا اگر پس يزدان تو مهين خطبه سرائى

ما سوى اللّه همگى الكن و از جمله تو افصح *** آفرينش همه لال اند زبان چون تو گشائى

طاير عقل باوج سخنت خواست رسيدن *** قرنها پر زد و ناخن نشدش بند بجائى

107

قلّة الغذاء كرم النّفس و أدوم للصّحّة : كم خوراكى از بزرگى نفس است و براى تندرستى پاينده تر است.

108

قليل يدوم خير من كثير منقطع : كمى هميشگى بهتر از بسيارى است كه گاه باشد و گاه نباشد.

109

قليل الطّمع يفسد كثير الورع : طمع و لو كم تقوا و پارسائى بسيار را از بين ميبرد.

ص: 543

110

قتل الحرص راكبه : آزمندى سوار خودش را ميكشد

111

قتل القنوط صاحبه : نا اميدى يار و صاحب خود را ميكشد.

112

قصّروا الأمل و بادروا العمل و خافوا بغتة الأجل فإنّه لن يرجى من رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق و ما فات اليوم من الرّزق رجى غدا زيادته و ما فات أمس من العمر لم يرج اليوم رجعته : آرزو را كوتاه كنيد و بسوى عمل (براى آخرت) بشتابيد و از اجل ناگهانى بترسيد (و عمر را براى مال و ثروتى كه احيانا از دست شما بيرون رفته است تباه مسازيد) زيرا بازگشت روزيرا ميتوان اميدوار بود لكن هرگز اميدى ببازگشت عمر نيست و هر چه از روزى امروز كه از دست رفته است، ميتوان اميدوار شد كه فردا زياد شود ولى آنچه كه ديروز از عمر از دست رفته است نميتوان اميد داشت كه امروز بر گردد.

113

قلوب الرّعيّة خزائن راعيها فما أودعها من عدل أو جور وجده : دلهاى رعيّت گنجهاى پادشاه و نگهبانان رعيّت آن ميباشد هر چه از داد و بيدادگرى كه در آن گذارد يابد.

الفصل الثّانى و السّتون :حرف الكاف بلفظ كلّ

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كلّ قال عليه السّلام:

فصل شصت و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام و در حرف كاف بلفظ كلّ آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

كلّ عاقل مغموم : هر خردمندى اندوهگين است.

2

كلّ عارف مهموم : هر خداشناسى غمگين است.

3

كلّ عالم خائف : هر دانشمندى ترسناك است.

4

كلّ عارف عايف : هر خداشناسى رها كننده دنيا است.

5

كلّ قانع غنىّ : هر قناعت كنندۀ توانگر است.

6

كلّ متوكّل مكفى : هر توكّل كننده بر خدائى كفايت شده است.

7

كلّ طامع أسير : هر طمعكارى اسير و گرفتار است.

8

كلّ حريص فقير : هر آزمندى نادار است.

9

كلّ شرّه معنّى : هر حرص زننده بيمار است.

10

كلّ مستسلم موفىّ : هر تسليم شونده در پناه است.

11

كلّ معتمد على نفسه ملقى : هر اعتماد كننده بر

ص: 544

نفس خويش افتاده است.

12

كلّ متكبّر حقير : هر گردنكشى خوار است.

13

كلّ فان يسير : هر فانى شونده ناچيز و اندك است.

14

كلّ راض مستريح : هر خوشنودى (از خدا) آسوده است.

15

كلّ برىء صحيح : هر وارستۀ تن درست است.

16

كلّ محسن مستأنس : هر نا اميدى ناكام است.

17

كلّ قانط آيس : هر نا اميدى ناكام است.

18

كلّ مطيع مكرّم : هر فرمانبردارى (از خدا) ارجمند است.

19

كلّ عاص متأثّم : هر نافرمانبرندۀ گنهكار است.

20

كلّ جاهل مفتون : هر نادانى فتنه پذير است.

21

كلّ عاقل محزون : هر خردمندى اندوهناك است.

22

كلّ عافية الى بلاء : هر تندرستى بسوى گرفتارى ميكشد.

23

كلّ شقاء إلى رخاء : هر رنج و مشقتى را گشايش و فرجى است.

24

كلّ معدود منقّص : هر شمرده شوندۀ كم شونده است (و هر روزى كه از عمر انسان ميگذرد يك تكّه از انسان كم و كنده ميشود كه يابن ادم انّما انت عدد ايّام).

25

كلّ سرور متنغّص : هر عيشى بغصّه و اندوه مبدّل شدنى است.

26

كلّ متوقّع آت : هر انتظار كشيده شده ائى آمدنى است.

27

كلّ طالب مطلوب : هر جوينده جسته شدنى و يافتنى است.

28

كلّ غالب بالشّرّ مغلوب : هر غالب شوندۀ بوسيلۀ زشتى (و ستمكارى) مغلوب و شكسته است.

29

كلّ منافق مريب : هر دوروئى مشكوك و بدگمان است (كه آيا كارى كه در نظر گرفته پيش ميرود يا نه).

30

كلّ آت قريب : هر آيندۀ نزديك است.

31

كلّ قريب دان : هر نزديكى پيوسته است.

32

كلّ أرباح الدّنيا خسران : همۀ سودهاى جهان زيان است.

33

كلّ معروف إحسان : هر نيكوكارئى نيكو است.

34

كلّ ماض فكأنّ لم يكن : هر گذشته تو گوئى نبوده است.

35

كلّ آت فكأنّ قد أتى : هر آيندۀ تو گوئى آمده است.

36

كلّ ذى مرتبة سنيّة محسود : هر صاحب جاه بلند رتبۀ حسد برده ميشود.

37

كلّ جنس يميل إلى جنسه : هر چيزى همجنس را خواهان است.

38

كلّ امرء يميل إلى مثله : هر مردى مانند خود را مايل است.

ص: 545

39

كلّ طير يأوى إلى شكله : هر پرندۀ در كنار همانندش جاى ميگيرد.

40

كلّ شيء ينفر من ضدّه : هر چيز از دشمن خود ميرمد.

41

كلّ نعيم دون الجنّة محقور : جز بهشت (عنبر سرشت) هر نعمتى اندك است.

42

كلّ نعيم الدّنيا يبور : همۀ نعمتهاى دنيا تباه شدنى است.

43

كلّ علم لا يؤيّده عقل مضلّة : هر دانشى كه عقل او را تأييد نكند گمراهى است.

44

كلّ عزّ لا يؤيّده دين مذلّة : هر عزّتى كه دين آن را تأييد نكند خوارى است.

45

كلّ يوم يسوق إلى غده : هر روزى (انسانرا) بسوى فردا ميراند.

46

كلّ إنسان مؤاخذ بجناية لسانه و يده :

هر انسانى بگناه دست و زبانش گرفتار است.

47

كلّ شئ فيه حيلة إلاّ القضاء : در هر چيزى راه چارۀ هست جز حكم خدا (كه از آن گريزى نيست)

48

كلّ الرّضا فى القناعة و الرّضا : خوشنودى تمام در قناعت و خورسندى از خدايتعالى است.

49

كلّ امرء لاق حمامه : هر مردى مرگش را ديدار خواهد كرد

50

كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه : هر كار سختى رسيدن و بچنگ آوردن آن دشوار است (و انسان براى رسيدن به بهشت بايد سختى هاى جهانرا تحمّل كند)

51

كلّ مسمّى بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل هر چيزيكه بتك و تنهائى نامبردار شده است غير خداوند سبحان اندك است (و برايش همتائى پيدا ميشود)

52

كلّ عزيز غير اللّه سبحانه جلّ جلاله ذليل جز خداوند بزرگ و گرامى هر ارجمندى خوار است

53

كلّ فقر يسدّ إلاّ فقر الحمق : هر فقرى رخنه اش بستنى است جز فقر نادانى (كه چاره اش نشدنى است).

54

كلّ داء يداوى إلاّ سوء الخلق : هر دردى درمان شدنى است جز بد خوئى.

55

كلّ مخلوق يجرى إلى ما لا يدرى : روزگار هر آفريدۀ را بجائيكه او نميداند ميكشاند.

56

كلّ امرء على ما قدّم قادم و بما عمل مجزى .

هر مردى بدانچه پيش فرستاده است (نيك يابد) خواهد رسيد و بهر كاريكه كرده است جزا داده خواهد شد.

57

كلّ قانع عفيف : هر قناعت كارى پاكدامن است

58

كلّ قوىّ غير اللّه سبحانه ضعيف : هر توانائى جز خداوند سبحان ناتوان است.

ص: 546

59

كلّ مالك غير اللّه سبحانه مملوك : هر مالكى جز خداوند بزرگ خودش ملك ديگرى است.

60

كلّ ما خلا اليقين ظنّ و شكوك : جز يقين هر چه هست همه گمان و شكّهايند.

61

كلّ عالم غير اللّه سبحانه متعلّم : هر عالمى جز خداوند سبحان خودش يادگيرندۀ علم است.

62

كلّ شىء ينقص على الإنفاق إلاّ العلم :

هر چيزى بدادن كم ميشود مگر علم (كه بگفتن بسيار ميگردد)

63

كلّ قادر غير اللّه مقدور : هر توانائى جز خداوند تعالى خودش جوياى توانائى است.

64

كلّ سرّ عند اللّه علانية : هر رازى نزد خداوند آشكار است.

65

كلّ باطن غير اللّه ظاهر : هر پنهانى غير خدا پيدا است.

66

كلّ شيء خاضع للّه : هر چيزى براى خدا نرم و افتاده است.

67

كلّ شيء خاشع للّه سبحانه : كلّيّه اشياء براى خداوند بزرگ خاضع اند.

68

كلّ غالب غير اللّه مغلوب : هر غلبه جويندۀ جز خداوند تعالى مغلوب شونده است.

69

كلّ طالب غير اللّه مطلوب : هر جويندۀ جز خدا جسته شده است.

70

كلّ شيء يملّ ما خلا طرائف الحكم : هر چيزى خسته كننده است مگر سخنان پاكيزه و لطيف حكمتها (ى بزرگان از حكم و آثار چه نثر چه نظم كه حتّى انسان را از خستگيهاى ديگر بيرون ميآورند و مغز جان از مطالعۀ آنها نيرو ميگيرد)

71

كلّ شيء لا يحسن نشره أمانة و إن لم يستكتم هر چيزيكه آشكار كردن آن خوب نيست امانت است گو اينكه آن چيز پنهان نخواهد ماند (و دير يا زود افشاء خواهد شد)

72

كلّ مقتصر عليه كاف : هر چيزى كه قناعت بدان توان كرد همان بس است.

73

كلّ ما زاد على الاقتصاد إسراف : هر چيزى كه اضافه از اقتصاد و ميانه روى است از زياده روى است.

74

كلّ يوم يفيدك عبرا إن أصحبته فكرا :

همه روزه تو را پندى سودمند ميدهد اگر انديشه با آن همراه سازى

75

كلّ يسار الدّنيا إعسار : جهان همه آسايشهايش دشوارى است.

76

كلّ معاجل يسئل الانتظار : هر شتاب كننده خواهان انتظار است.

77

كلّ مؤجّل يتعلّل بالتّسويف : هر وعده دهنده بفردا فردا كردن بهانه ميجويد.

ص: 547

78

كلّ مؤن الدّنيا خفيفة على القانع و الضّعيف همه اسبابهاى رنج و اندوه جهان بر شخص قناعت كننده و ناتوان سبك است.

79

كلّ يحصد بما زرع و يجزى بما صنع : هر كس هر چه كاشته همان را ميدرود و هر كار كه كرده است مزد همان را ميگيرد.

80

كلّ شيء يستطاع إلاّ نقل الطّباع : انجام هر كارى ممكن است مگر بر گرداندن طبعها و خوها (كه كار بسيار مشكلى است بلكه در شمار معجزات است و بزرگترين معجزات پيغمبر اسلام همان تغيير دادن عادات اعراب است)

81

كلّ شيء من الآخرة عيانه أعظم من سماعه هر چيزى كه از چيزهاى آخرت ديدنش از شنيدنش (بسيار) بزرگتر است.

82

كلّ شيء من الدّنيا سماعه أعظم من عيانه هر چيزى از دنيا شنيدنش بزرگتر از ديدنش ميباشد، (سرورش همه سوك و آبش سرابى بيش نيست).

83

كلّ بلاء دون النّار عافية : هر گرفتارى جز آتش دوزخ رستكارى است (آتش دوزخ است كه بشر از آن رهائى ندارد).

84

كلّ امرء طالب أمنيّته و مطلوب منيّتة :

هر مردى مرگ خويش را جويا و خودش جستۀ شدۀ مرگ است.

85

كلّ شيء يحتاج إلى العقل و العقل يحتاج إلى الأدب : همۀ چيزها نيازمند خرداند و خرد نيازمند دانش و كمال است (و مرد خردمند تا دانشمند نباشد خردمند نيست).

86

كلّ شيء يعزّ حين يندر إلاّ العلم يعزّ حين يغزر : هر چيزى هنگاميكه كم شود ارجمند و عزيز گردد جز دانش كه هنگاميكه افزون گردد ارجمند شود

87

كلّ نعمة أنيل منها المعروف فإنّها مأمونة السّلب محصّنة من الغير : از هر نعمتى انسان بخوشى و نيكى نائل ميگردد (و بايد با آن نعمت با ديگران نيكى كند) زيرا كه آن نعمت وسيلۀ ريزش و بخشش مال و آن نعمت را از تغييرات و از دست رفتن نگهدارى ميكند.

88

كلّ مودّة مبنيّة على غير ذات اللّه سبحانه ضلال و الاعتماد عليها محال : هر دوستى كه بنايش براى غير خاطر خدا باشد آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.

89

كلّ أحوال الدّنيا زلزال و ملكها سلب

ص: 548

و انتقال : جهان تمام حالاتش متزلزل و تغيير يافتنى و ملك و مالش گرفتنى و منتقل شدنى است.

90

كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه إلاّ وعاء العلم فإنّه يتّسع : هر ظرفى هر چه در آن نهند تنگ گردد و جز ظرف علم كه وسعت يابد و گشاده گردد

91

كلّ امرء يلقى بما عمل و يجرى بما صنع :

هر مردى بهر كاريكه كرده است خواهد رسيد و بدانچه ميكند مزد داده خواهد شد.

92

كلّ حسنة لا يراد بها وجه اللّه تعالى فعليها قبح الرّيا و ثمرتها قبح الجزاء :

هر كار نيكى كه خدايتعالى بآن اراده نشود زشتى ريا بر آن بار است و ميوه اش بد جزا داده شدن است

93

كلّ مدّة من الدّنيا إلى انتهاء و كلّ حيوة فيها إلى مماة و فناء : هر زمانى از دنيا تمام شدنى و هر زندۀ در آن بسوى مرگ و نابودى كشيده شدنى است.

الفصل الثّالث و السّتون :حرف الكاف بلفظ كم

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كم قال عليه السّلام:

فصل شصت و سوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ كم آن حضرت عليه السّلام فرمودند:

1

كم من ذليل أعزّه عقله : چه بسا خوارى كه عقلش عزيزش گردانيده است.

2

كم من عزيز أذلّه جهله : بسا عزيزى كه نادانيش خوارش داشته است.

3

كم من عقل أسير عند هوى أمير : بسا عقلى كه پيش هواى نفس اميرى اسير است.

4

كم من ثروة خطير صيّره الدّهر حقيرا :

بسا صاحب ثروت بسيارى كه روزگار او را خوار و كوچك گردانيده است.

5

كم من غنىّ يستغنى عنه : بسا توانگرى كه از وى بى نيازند (و اثرى بر وجودش مترتّب نيست)

6

كم من فقير يغتفر اليه : بسا نادارى كه (چون عقل و درايتى كافى دارد) مردم نيازمند وى اند.

7

كم من نعمة سلبها ظلم : بسا نعمتى كه ستمكارى آن را از بين ميبرد.

8

كم من دم سفكه فم : بسا خونى كه (باز كردن)

ص: 549

دهان آن را ريخت.

9

كم من إنسان أهلكه لسان : بسا انسانى كه زبان او را هلاك كرد.

10

كم من إنسان استعبده إحسان : بسا انسانى كه احسان او را بندۀ خويش ساخته است.

11

كم من مفتون بالثّناء عليه : بسا كس كه بواسطۀ ستايشى كه بر وى شد گرفتار گرديد و بفتنه در افتاد (بسيار اشخاص اند كه ثنا و ستايش آنها انسانرا گول ميزند و بمنظور پستشان دست مييابند).

12

كم من مفتون بحسن القول فيه : بسا كس كه بسخنى خوش گرفتار گرديد.

13

كم من أمل خائب و غائب غير آئب : بسا اميدى كه بنا اميدى كشد و گم گشته كه باز نگردد.

14

كم من طالب خائب و مرزوق غير طالب : بسا جوينده كه زيان بيند و روزى يافتۀ كه دنبال آن روزى نرفته است.

15

كم من لذّة دنيّة منعت سنّى درجات بسا خوشى ناچيزى كه انسان را از درجات بلند باز دارد (بسيار شده است كه يك زنا و يك تمايل بباطل عبادات شصت سالۀ اشخاص را بر باد داده است).

16

كم من أكلة منعت أكلات : بسا يك خورش كه انسان را از خوردنهاى بسيار مانع شده است.

17

كم من شهوة منعت رتبة : بسا شهوتى كه شخص را از (رسيدن به) رتبۀ بلند باز ميدارد.

18

كم من حرب خبيت من لفظة : بسا جنگى كه از يك لفظ و حرفى بر ميخيزد.

19

كم من صبابة اكتسبت من لحظة : بسا عشقى كه از يك ديدن پيدا شود و بدست آيد.

20

كم من كلمة سلبت نعمة : بسا يك سخنى كه نعمتى را بر باد ميدهد.

21

كم من نظرة جلبت حسرة : بسا يك نگاهى كه حسرت و اندوه بار ميآورد.

22

كم من مغرور بالسّتر عليه : بسا كسيكه بواسطۀ اينكه پرده بر وى پوشيده است (و خدا اسرارش را فاش نفرموده است) فريب خورده است.

23

كم من مستدرج بالإحسان اليه : بسا كسيكه بتدريج براه غير حق روان است بواسطۀ احسانى كه با وى كرده شده است (و او بكفران نعمت برخاسته در راه باطل سير ميكند).

24

كم من طامع بالصّفح عنه : بسا طمعكارى

ص: 550

كه با وى كار بگذشت و عفو كرده ميشود (يعنى از درگاه خدا چشم آمرزش دارد و خدا هم نيّت او را ميداند و ميآفريند)

25

كم من مفتّح بالصّبر عن غلق : بسا كار فرو بستۀ كه بصبر و شكيب گشوده شد.

26

كم من صعب يسهل بالرّفق : بسا امر مشكلى كه با نرمى و آهستگى آسان شد.

27

كم من واثق بالدّنيا قد فجعته : بسا كس كه بدنيا تكيه كرد و دنيا او را بزارى افكند.

28

كم من ذى طمأنينة إلى الدّنيا قد صرعته بسا كسيكه بجهان آرامش پيدا كرد و جهان او را در افكند.

29

كم من ذى أبّهة جعلته الدّنيا حقيرا :

بسا صاحب جاهى كه جهان او را خوار و كوچك كرد

30

كم من ذىّ عزّة ردّته الدّنيا ذليلا : بسا شخص عزيز ارجمنديكه جهان او را بخوارى باز گرداند.

31

كم من مبتلى بالنّعماء : بسا كسيكه در چنگال نعمتها گرفتار است (و مال و ثروت نميگذارد بآخرتش بپردازد).

32

كم من منعم عليه بالبلاء : بسا كسيكه كه ببلاى نعمتهاى خدا گرفتار است.

33

كم من مخدوع بالأمل مضيّع للعمل : بسا كسيكه فريب آرزو را خورده و عمل را ضايع ميگذارد.

34

كم من مسوّف بالعمل حتّى هجم عليه الأجل بسا كسيكه عمل براى آخرت را بفردا و پس فردا ميافكند تا اينكه مرگ بر وى تازد (و كارش را بسازد و با دست تهى وارد محشر گردد و كليّۀ ما مردم احوالمان چنين است).

35

كم من صائم ليس له من صيامه إلاّ الظّماء بسا روزه داريكه روزه اش برايش جز (گرسنگى و) تشنگى هيچ نيست.

36

كم من قائم ليس له من قيامه إلاّ العناء :

بسا نمازگذاريكه از ايستادنش بنماز جز رنج و خستگى برايش چيزى نيست.

37

كم من مؤمّل لا يدركه : بسا آرزومنديكه بآرزوى خود دست نمييابد.

38

كم من بان ما لا يسكنه : بسا بنا كنندۀ كه در آن نمى نشينند (چيزيكه هست خداوند براى عمران جهان بشر را طورى قرار داده است كه اين از روى عشق و شوق بنا ميكند تا ديگران در آن سكنى كنند)

39

كم من جامع ما سوف يتركه : بسا گرد آرنده كه بزودى واميگذارد.

40

كم من منقوص رابح و مزيد خاسر : بسا

ص: 551

كم يافته كه سود برد و بسا بسيار كنندۀ كه زيان كند

41

كم من فقير غنىّ و غنىّ مفتقر : بسا ناداريكه دارا است و بسا دارائيكه نادار است (و اين دارا و بخيل بدگذران و آن نادار سخىّ و خوش گذران است)

42

كم من خائف وفد به خوفه على قرارة الأمن : بسا ترسندۀ كه ترسش در جايگاه ايمنيش بر وى وارد ميگردد.

43

كم من مؤمن فاز به الصّبر و حسن الظّنّ بسا مؤمنى كه صبر و گمان نيكش او را بثواب رسانده است.

44

كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد بسا اندوهناكى كه اندوهش او را بخوشى هميشگى و عيش جاودانى كشانده است.

45

كم من فرح أفضى به فرحه إلى حزن مؤبّد بسا شادمانى كه شاديش او را بسوى اندوه هميشگى (و آتش دوزخ) بكشاند.

46

كم من حريص خائب و مجمل لم يخب : بسا آزمنديكه زيان كار است و آسان كيرندۀ كم حرصى كه زيانكار نيست.

47

كم من شقّى حضره أجله و هو مجدّ فى الطّلب بسا بدبختى كه اجلش رسيده و او هنوز در صدد مال جستن است

48

كم من غيظ تجرّع مخافة ما هو أشدّ منه :

بسا باشد كه انسان جرعه هاى ناگوار خشم را بكام در كشد از ترس پيش آمدى دشوارتر.

49

كم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب اللّه سبحانه كما زخرفت الدّرهم النّحاس بالفضّة المموّحة : بسا از گمراهى كه به آيتى از كتاب خداوند سبحان آرايش داده شود، همچنانكه شخص مسگر درهم و سكّۀ (قلب) را بنقرۀ زر اندوده بيارايد و پرداخت نمايد

50

كم من عالم فاجر و عابد جاهل فاتّقوا الفاجر من العلماء و الجاهل من المتعبّدين : بسا عالمى كه بدكار است و عبادت كنندۀ كه نادان است بنابر اين از علماى بدكار و عبادت كنندگان نادان بپرهيزيد (كه پشت ديانت را اين دو تا ميشكنند).

51

كم من مغبوط بنعمة و هو فى الآخرة من الهالكين : بسا كسيكه با داشتن نعمت دنيا غبطه خورده شود در صورتيكه او در آخرت از هلاك شوندگان است.

52

كم من وضيع رفعه حسن خلقه : بسا افتاده و گمناميكه خوى خوشش او را بركشد و بلندش سازد.

53

كم من رفيع وضعه قبح خرقه : بسا شخص

ص: 552

والا رتبۀ كه زشتى نادانيش او را بيفكند. اين سه جملۀ ذيل در غرر الحكم نيست از بحار الأنوار در خاطر داشتم نقل شد.

54

كم من غريق هلك فى بحر الجهالة : بسا كسيكه در درياى نادانى غرق و هلاك شد.

55

كم من عالم قد أهلكته الدّنيا : بسا عالمى كه دنيا (با زيور و زرّش فريبش داد و) هلاكش كرد.

56

كم من غريب خير من قريب : بسا بيگانه و دورى كه بهتر از نزديك و آشنا است.

الفصل الرّابع و السّتّون :حرف الكاف بلفظ كيف

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كيف قال عليه السّلام:

فصل شصت و چهارم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ كيف آنحضرت ع فرمودند

1

كيف يملك الورع من يملك الطّمع : چگونه پارسائى را بچنگ آرد كسيكه در چنگال طمع گرفتار است

2

كيف تصفو فكرة من يستديم الشّبع :

چگونه فكرش روشن باشد كسى كه هميشه شكمش سير و پر است.

3

كيف يعمل للآخرة المشغول بالدّنيا :

چگونه براى آخرت كار كند كسيكه سر گرم دنيا است.

4

كيف يستطيع الإخلاص من بقلبه الهوى :

چگونه توانائى پاك درونى دارد كسيكه هواى نفس در دلش راه يافته است.

5

كيف يهتدى الضّليل مع غفلة الدّليل :

چگونه گمراه هدايت يابد با اينكه راهنما غافل است.

6

كيف يستطيع صلاح نفسه من لا يقنع بالقليل : چگونه توانائى اصلاح نفسش را دارد كسيكه بكم قانع نيست.

7

كيف ينجو من اللّه هاربه : گريزندۀ از خدا كجا و كى رهائى خواهد داشت.

8

كيف يسلم من الموت طالبه : جويندۀ مرگ (يعنى بشر كه ناچار بسوى مرگ ميرود) كجا از چنگال مرگ رهائى دارد.

9

كيف يضيّع من اللّه كافله : كسيكه خدا يار و كفيل او است كجا ضايع خواهد ماند.

10

كيف يفرح بعمر تنقصه السّاعات :

ص: 553

چگونه انسان شادمان و دلخوش ميشود بعمرى كه گذشتن ساعتها از آن ميكاهد.

11

كيف يغترّ بسلامة جسم معرض للآفات چگونه انسان بدرستى تنى كه در معرض آفتها است مغرور ميگردد.

12

كيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوى : چگونه لذّت عبادت را بچشد كسيكه از هوا پرستى روزه نگرفته است.

13

كيف يقدر على إعمال الرّضا المتوّلة القلب بالدّنيا : آنكس كه دلش شيفته و بسته بدنيا است كجا توانائى دارد كارى كند كه خدا از روى خوشنود شود

14

كيف يزهد فى الدّنيا من لا يعرف قدر الآخرة : چگونه در دنيا زهد ورزد كسيكه قدر آخرت را نميداند.

15

كيف يسلم من عذاب اللّه المتسرّع إلى اليمين الفاجرة : چگونه از عذاب خدا ميرهد كسيكه در سوگند دروغ خوردن شتابنده است.

16

كيف تبقى على حالتك و الدّهر فى إحالتك چگونه بر حال خويش پايدار خواهى ماند و حال اينكه روزگار در كار گرداندن تو است (جو امنيت را به پيرى و تندرستيت را به بيمارى مبدّل خواهد كرد).

17

كيف تنسى الموت و آثاره يذكّرك :

مرگ را چسان فراموش خواهى كرد در صورتيكه نشانه هاى آن تو را ياد آورى مينمايد (و با مرگ پدر و مادر و خويشانت بايد بدانى ديرى نپايد كه اجل بسراغ تو نيز خواهد آمد).

18

كيف يصبر على مباينة الأضداد من لم تعنه الحكمة : چگونه بر بر بدان از چيزهائى كه ضدّ يكديگرند صبر تواند كرد كسيكه دانش و حكمت او را يارى نكند (زيرا مقدّم داشتن خدا را بر هوا و دين را بر دنيا جز به نيروى معرفت و حكمت ميسّر نيست).

19

كيف يصبر عن الشّهوة من لم تعنه العصمة چگونه صبر بر شهوت تواند كرد آنكس كه پاكدامنى ياريش نكند (و ترس از خدا نگهش ندارد).

20

كيف يرضى بالقضاء من لم يصدق يقينه : چگونه راضى بقضا باشد كسيكه يقينش (دربارۀ مقدّرات الهى) درست نيست.

21

كيف يستقيم قلب من لم يستقيم دينه :

چگونه مستقيم و درست خواهد بود قلب كسيكه دينش درست نيست (و از احكام الهى خبرى ندارد).

ص: 554

22

كيف يصلح غيره من لم يصلح نفسه : آن كس كه خودش را اصلاح نكرده است كجا غير خود را ميتواند اصلاح كند.

23

كيف يعدل فى غيره من يظلم نفسه :

چگونه دربارۀ ديگرى بعدل و دادگرايد كسيكه بخودش ستم روا ميدارد.

24

كيف يهدى غيره من يضلّ نفسه : چگونه ديگرى را راه نمائى كند كسيكه خودش گمراه است.

25

كيف يصل إلى حقيقة الزّهد من لم يمت شهوته : چگونه بكنه و حقيقت زهد خواهد رسيد كسى كه شهوتش را نكشته است.

26

كيف يعرف غيره من يجهل نفسه : چگونه غير خود را بشناسد كسيكه خود را نمى شناسد (و انسان كه خود را شناخت البتّه خداى قادر و حكيم را خواهد شناخت).

27

كيف ينصح غيره من يغشّ نفسه : چگونه ديگرى را اندرز دهد كسيكه خودش آلوده (بگناهان) است و بخودش خيانت ميكند.

28

كيف يستطيع الهدى من يغلبه الهوى :

چگونه توانائى هدايت كردن ديگرى را دارد كسيكه هواى نفس بر وى غلبه كرده است.

29

كيف يدّعى حبّ اللّه من سكن قلبه حبّ الدّنيا : چگونه دعوى خدا دوستى كند كسى كه دوستى دنيا در دلش جاى گرفته است.

30

كيف يانس باللّه من لا يستوحش من الخلق چگونه بخدا انس گيرد كسيكه از مردم بر كنار و بوحشت نيست.

31

كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق چگونه از بندگى خدا بهره مند شود كسيكه توفيقش يارى كند

32

كيف ينفصل عن الباطل من لم يتّصل بالحقّ چگونه از باطل جدائى گيرد كسيكه بحقّ نه پيوسته است.

33

كيف يتخلّص من عناء الحرص من لم يصدق توكّله : چگونه از رنج و حرص و آزمندى وا رهد كسى كه توكّل خود را (بخداى خود) درست نكرده است.

34

كيف ينتفع بالنّصيحة من يلتذّ بالفضيحة :

چگونه از پند و نصيحت سود گيرد كسيكه از رسوائى بهره مند گرديده است.

35

كيف لا يوقظك آيات نقم اللّه و قد تورّطت بمعاصيه مدارج سطواته : چگونه نشانه هاى خشمهاى خداوندى تو را بيدار نكند و حال آنكه تو خود را

ص: 555

در ورطۀ سختى گرفتار كردۀ و با گنهكاريها درجات خشم و غضب خدا را پيموده (و خويش را مورد سخط حق قرار داده)

36

كيف يكون من يفنى ببقائه و يسقم بصحّته و يؤتى من مأمنه : كجا باقى خواهد ماند كسيكه بباقى بودنش فانى ميشود و با تندرستيش بيمار ميگردد و مصيبات از جايگاه امنش بر وى بيدار ميشود.

الفصل الخامس و السّتون :حرف الكاف بلفظ كفى

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كفى قال عليه السّلام:

فصل شصت و پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ كفى آنحضرت فرمودند:

1

كفى بالعلم رفعة : براى بلندى جاه انسان همان علم كافى است.

2

كفى بالجهل ضعة : براى افكندن همان جهل كافى است.

3

كفى بالقناعة ملكا : ملك قناعت براى انسان كافى است.

4

كفى بالشّرّ هلكا : براى هلاكت شخص همان بد كاريش كافى است.

5

كفى بالعقل غنى : براى توانگرى همان خردمندى كافى است.

6

كفى بالحمق عنا : براى رنج و اندوه همان ابلهى كافى است.

7

كفى بالتّجارب مؤدّبا : براى ادب كردن شخص همان تجربه ها كافى است.

8

كفى بالغفلة ضلالا : براى گمراهى انسان همان غفلت و از خدا بيخبرى كافى است.

9

كفى بجهنّم نكالا : براى عذاب و شكنجۀ بشر همان جهنّم كافى است.

10

كفى بالشّيب نذيرا : براى ترساندن بشر همان پيرى كافى است.

11

كفى بالمشاورة ظهيرا : براى پشتيبانى مشورت كردن كفايت ميكند.

12

كفى باللّه ظهيرا و مجيرا : براى پشت و پناه گرفتن خدا كافى است.

13

كفى باللّه منتقما و نصيرا : براى يارى كردن و كيفر كشيدن همان خدا كافى است (و خوب

ص: 556

پناه و يارى است براى بى ياران و بى پناهان).

14

كفى بالفكر رشدا: براى هدايت انسان همان فكر كردن (و در آيات صنع الهى انديشيدن) كافى است.

15

كفى بالميسور رفدا : براى پيش فرستادن بهر چه دست دهد كافى است (يعنى تا اندازۀ توانائى و گرنه انسان هر چه از اعمال نيك بيشتر پيش فرستاد آسوده تر است).

16

كفى بالتّواضع شرفا : براى شرافت انسان همان افتادگى كافى است.

17

كفى بالتّكبّر تلفا : براى نيست و نابود شدن (و از چشم خلق افتادن) همان گردنكشى كافى است.

18

كفى بالتّبذير سرفا : براى از هم پاشيدن مال همان بى اندازه و بيهوده خرج كردن كافى است.

19

كفى بالحلم وقارا : براى بردبارى مرد همان گران سنگى كافى است.

20

كفى بالسّفه عارا : براى ننگ شخص همان سبكى و گولى كافى است.

21

كفى بالقرآن داعيا : براى خواندن بسوى خدا همان قرآن كافى است.

22

كفى بالشّيب واعيا : براى نگهدارى (از گناه) همان پيرى كافى است.

23

كفى بالأجل حارسا : براى نگهدارى انسان (از هر پيش آمدى) همان مدّت عمر خوب نگهدارنده است (و تا اجل سر نيامده حادثه پيش آمد نكند).

24

كفى بالعدل سايسا : براى نگهبانى (مملكت) همان عدل و داد كافى است.

25

كفى بالاغترار جهلا : براى نادانى همان مغرورى كافى است.

26

كفى بالخشية علما : براى ترس از خدا همان علم كافى است.

27

كفى بالصّحبة اختبارا : براى رفيق گرفتن همان آزمودن كافى است.

28

كفى بالأمل اغترارا : براى اميدوار آرزو (و نرسيدن بآنها) همان بازى خوردن كافى است.

29

كفى بالمرء معرفة أن يعرف نفسه : براى خداشناسى مرد همين بس كه خود را بشناسد.

30

كفى بالمرء جهلا أن يجهل نفسه : براى نادانى مرد، همين بس كه خود را نشناسد.

31

كفى بالمرء رذيلة أن يعجب بنفسه : براى

ص: 557

پستى مرد، همين بس كه خود پسند باشد.

32

كفى بالمرء فضيلة أن ينقص نفسه :

براى فضيلت و بزرگى مرد، همين بس كه خود را كوچك پندارد.

33

كفى بالمرء كيسا أن يعرف معايبه : براى زيركى مرد، همين بس كه عيوب خود را بشناسد.

34

كفى بالمرء عقلا أن يجمل فى مطالبه :

براى خردمند همين بس كه در درخواستهايش كار بسبكى و آسانى كند.

35

كفى باليقين عبادة : براى خدا پرستى همان يقين بخدا كافى است.

36

كفى بفعل الخير حسن عادة : براى نيكوكارى همان بخوبى و خوشرفتارى خو گرفتن كافى است.

37

كفى بالشّكر زيادة : براى افزايش نعمت همان سپاسگذارى كافى است.

38

كفى بالتّواضع رفعة : براى سربلندى همان افتادگى كافى است.

39

كفى بالتّكبّر ضعة : براى افتادن و خوارى همان خودخواهى كافى است.

40

كفى بالإيثار مكرمة : براى بزرگوارى همان بخشش كردن كافى است.

41

كفى بالإلحاح محرمة : براى نااميدى و محروميّت همان اصرار و زارى كردن كافى است.

42

كفى بالمرء جهلا أن يرضاه عن نفسه : براى نادانى مرد، همين بس كه از خود راضى باشد.

43

كفى بالمرء منقصة أن يعظّم نفسه :

براى ناتمامى مرد، همين بس كه خود را بزرگ پندارد.

44

كفى بالمرء جهلا أن يضحك من غير عجب براى نادانى مرد همين بس كه بى ديدن چيز عجيبى بخندد.

45

كفى بالظّفر شافعا للمذنب : براى پيروزى گنهكار همان برانگيختن شفيع كافى است.

46

كفى بالمرء غرورا أن يثق بكلّما تسوّل له نفسه : براى بازى خوردن مرد همين بس كه بهر چه كه نفسش برايش بيارايد اطمينان پيدا كند.

47

كفى بالمرء جهلا أن يجهل قدره : براى نادانى مرد همين بس كه پايۀ جاه خود را نشناسد.

48

كفى بالمرء شغلا بمعايبه عن معايب النّاس براى سرگرمى مرد همين بس كه از عيوب مردم فقط بعيوب خود پردازد.

49

كفى بالمرء شغلا بنفسه عن النّاس : براى

ص: 558

مرد همين بس كه از مردم بخود پردازد.

50

كفى مخبّرا عن ما بقى من الدّنيا ما مضى منها : براى خبر گرفتن از آنچه كه از دنيا باقى مانده است آنچه از آن گذشته است كفايت ميكند.

51

كفى بالمرء سعادة أن يوثق به فى امور الدّين و الدّنيا : براى نيك مرد همين بس كه در امور دين و دنيا مورد اطمينان باشد.

52

كفى عظة لذوى الألباب ما جرّبوا : براى پند خردمندان آنچه كه آزموده اند كافى است (كه تجربيّات خويش را در امور زندگى توشه وار بكار برند)

53

كفى معتبرا لأولى النّهى ما عرفوا : براى عبرت گرفتن خردمندان آنچه كه شناخته اند (از تبدّلات و تغيّرات گيتى) كافى است.

54

كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيبه : براى نادانى مرد همين بس كه عيب خود را نشناسد.

55

كفى بالمرء غباوة أن ينظر من عيوب النّاس إلى ما خفى عليه من عيوبه : براى گولى و كودنى مرد همين بس كه از ديدن عيوب مردم همه پنهان كردن عيوب خود پردازد (و حال اينكه بايد آنچه بر ديگرى نمى پسندد و بر خود نه پسندد و برفع نواقص خويش بر خيزد).

56

كفى بالعالم جهلا أن ينافى علمه عمله :

براى نادانى عالم همين بس كه علمش مخالف با عملش بوده باشد.

57

كفى بالمرء كيسا أن يقتصد فى مآربه و يحمل فى مطالبه : براى زيركى مرد همين بس كه در حوائجش ميانه روى كند و در خواسته هايش آهسته و سبك رفتار باشد.

58

كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة براى راندن نعمت و آوردن خشم و نقمت خداوندى همان ستمكارى كافى است.

59

كفى بالمرء كيسا أن يغلب الهوى و يملك النّهى : براى زيركى مرد همين بس كه بر هواى نفسش غالب باشد و خردها را مالك گردد (يعنى روى عقل و انديشۀ درست خويش كار كند).

60

كفى بالمرء سعادة أن يعرف عمّا يفنى و يتولّه بما يبقى : براى نيكبختى مرد همين بس كه چشم خواهش از آنچه كه نابود شدنى است بر دوزد و بدانچه كه باقى ماندنى است عشق ورزد (و براى آخرت عمل كند).

ص: 559

61

كفى بالسّخط عناء . براى رنج و اندوه همان خشم (از تقدير خدا) كافى است.

62

كفى بالرّضا غنا : براى توانگرى همان خورسندى از قضاى خداوندى كافى است.

63

كفى بالمرء جهلا أن يجهل عيوب نفسه و يطعن على النّاس بما لا يستطيع التحوّل عنه : نادانى مرد را اين بس كه بعيوب خويش نادان باشد و بر ديگران طعنه زند بچيزيكه خودش توانائى برگشتن از آن چيز را نداشته باشد.

64

كفى بالمرء غواية أن يامر النّاس بما لا ياتمر به و ينهاهم عمّا لا ينتهى عنه :

گمراهى مرد را اين بس كه مردم را بكارى وا دارد كه خودش آن كار را بجا نميآورد و آنها را باز دارد از چيزى كه خودش از آن باز نميايستد.

65

كفى بالمرء جهلا أن ينكر على النّاس ما يأتى مثله : نادانى مرد را اين بس كه بر مردم زشت شمارد چيزى را كه خودش مانند آنرا بجا ميآورد.

66

كفى بالمرء غفلة أن يصرف همّه فيما لا يعنيه : بيخبرى مرد را اين بس كه همّتش را صرف كارى كند كه بكارش نيايد (و دينش را براه و دنيايش از دست بدهد).

67

كفى بالرّجل غفلة أن يضيّع عمره فيما لا ينجيه : بيخبرى مرد را اين بس كه عمرش را در كارى تباه كند كه نجاتش در آن نباشد.

68

كفى بالمرء كيسا أن يقف على معايبه و يقتصد فى مطالبه : زيركى مرد را اين بس كه روى عيوب خويش بايستد (و برفع آنها بكوشد) و درخواستهايش ميانه روى را كار بندد.

69

كفى مؤدّبا بالنفسك تجنّب ما كرهته لغيرك ادب نفس تو را اين بس كه هر چه را بر ديگرى نمى پسندى خودت از آن دورى گزينى.

70

كفاك من عقلك ما أبان لك رشدك من غيّك : براى عقل تو اين بس كه هدايتت را از گمراهيت باز نمايد (و براه راستت بكشاند)

71

كفاك مؤبّخا على الكذب علمك بأنّك كاذب : براى سرزنش از دروغ اين بس كه تو خود دانى كه دروغ گوئى (و غرمت را جزم كنى كه از دروغ بپرهيزى و جز راست نروى و نگوئى)

72

كفاك فى مجاهدة نفسك أن لا تزال أبدا لها مغالبا و على أهويتها محاربا : براى

ص: 560

جنگيدن با نفست تو را اين بس كه هميشه بر او غلبه جوينده و با خواهشهايش پيكار كننده باشى.

الفصل السّادس و السّتّون :حرف الكاف بلفظ كثرة

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كثرة قال عليه السّلام:

فصل شصت و ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ كثرة آنحضرت ع فرمودند

1

كثرة الكلام يملّ السّمع : پر سخنى شنوائى را خسته ميكند.

2

كثرة الصّمت يكثر الوقار : خاموشى بسيار وقار را بسيار ميكند.

3

كثرة الإلحاح يوجب المنع : اصرار بسيار موجب منع و محرومى است.

4

كثرة الوفاق نفاق : همراهى بسيار با اشخاص نفاق ايجاد ميكند (و دورى دوستى ميآورد).

5

كثرة الخلاف شقاق : بسيارى مخالفت كين توزى ميآورد.

6

كثرة الهذر يكسب العار : بيهوده گوئى بسيار ننگ بار مى آورد.

7

كثرة المنّ يكدّر الصّنيعة : منّت نهادن بسيار نيكيها را آلوده ميگرداند

8

كثرة الكذب يوجب الوقيعة : دروغ بسيار گفتن بدگوئى و غيبت را براى انسان واجب ميسازد.

9

كثرة البشر آية البذل : گشاده روئى بسيار نشانۀ بخشش است.

10

كثرة التّعلّل آية البخل : بهانه جوئى بسيار نشانۀ بخل است (و شخص را بخشنده بى بهانه ميبخشد).

11

كثرة الصّواب ينبىء عن وفور العقل : درستى بسيار خبر دهنده از عقل بسيار است.

12

كثرة السّؤال يورث الملال : پرسش بسيار خستگى آور است.

13

كثرة الطّمع عنوان قلّة الورع : طمع بسيار نشانۀ كمى پرهيزكارى است.

14

كثرة الخطاء ينذر بوفور الجهل : خطاى بسيار شخص را به بسيارى نادانى نوميد ميدهد.

15

كثرة الأمانى من فساد العقل : آرزوى بسيار داشتن از فساد عقل است.

ص: 561

16

كثرة حياء الرّجل دليل إيمانه : بسيارى شرم مرد دليل ايمان او است.

17

كثرة الحاح الرّجل يوجب حرمانه : بسيار پافشارى مرد (در امرى) موجب ناكامى او است.

18

كثرة ضحك الرّجل يفسد وقاره : مرد پر خنده لنگر و سنگينى خود را از بين ميبرد.

19

كثرة كذب المرء يفسد بهائه : مرد بسيار دروغگو طراوت و خرّمى خود را تباه ميسازد.

20

كثرة المزاح يسقط الهيبة : بسيار مزاح و شوخى كردن شكوه را پايمال ميكند.

21

كثيرة الشّحّ يوجب المسبّة : بخيلى بسيار ننگ آور است.

22

كثرة العداوة عناء القلوب : دشمنى بسيار باعث رنج و اندوه دلها است.

23

كثرة الاعتذار يعظّم الذّنوب : عذر بسيار خواستن گناهان را بزرگ ساختن است (و اگر شخص نسبت بديگرى خطائى مرتكب شد يكمرتبه عذرخواهى كافى است زيرا تذكّر دادن آن خطا همان گناه را گوشزد كردن و بزرگ نمودن است).

24

كثرة الدّين يصيّروا الصّادق كاذبا و المنجز مخلفا : قرض بسيار داشتن راستگو را دروغگو و وفا كننده را خلاف كار ميگرداند.

25

كثرة السّخاء يكثر الأولياء و يستصلح الأعداء : سخاى بسيار دوستانرا بسيار ميگرداند و دشمنان را بر سر صلح و سازش ميآورد.

26

كثرة الغضب يزرى بصاحبه و يبدى معايبه : خشم بسيار صاحبش را ميافكند و عيوبش را آشكار ميسازد (چون انسان از حال طبيعى كه خارج شد متوّجه نيست چيزهاى نهفتنى را هويدا ميسازد).

27

كثرة الحرص يشقى صاحبه و يذلّ جانبه :

آزمندى بسيار صاحبش را بدبخت ساخته و جانبش را خوار ميسازد.

28

كثرة المال يفسد القلوب و ينشىء الذّنوب مال بسيار تباه كنندۀ دلها و بر انگيزندۀ گناهان است اين جمله ممكن است ينسىء الذّنوب باشد يعنى مال بسيار داشتن گناهان را بدست فراموشى ميسپرد.

29

كثرة الأكل من كثرة الشّره و الشّره شرّ العيوب : پرخورى بسيار از بسيارى آزمندى و آزمندى بسيار بدترين عيبها است.

ص: 562

30

كثرة التّقريع يوغر القلوب و يوحش الأصحاب سرزنش بسيار دلها را كين توز ميسازد و دوستان را از هم جدا مى نمايد.

31

كثرة اصطناع المعروف يزيد فى العمر و ينشر الذّكر : نيكى را بسيار كار بستن عمر را بسيار ميگرداند و انسان را نامور ميسازد.

32

كثرة الصّنايع يرفع الشّرف و يستديم الشّكر :

نيكى بسيار كردن انسان را بلند مرتبه ميسازد، و سپاسگذارى را پايدار ميسازد.

33

كثرة الضّحك يوحش الجليس و يشين الرّئيس : خندۀ بسيار دوست و همنشين را از انسان دور ميسازد و سرور و رئيس را عيبناك ميسازد.

34

كثرة العجل يزلّ الإنسان : پر شتابى در امور انسان را ميلغزاند.

35

كثرة الكلام يملّ الإخوان : پر سخنى برادرانرا خسته ميكند.

36

كثيرة الثّناء ملق يحدث الزّهو و يدنى من العزّة : ديگران را بسيار ستودن و چاپلوسى است كه تكبّر را پديد ميآورد و شخص را از عزّت دور ميسازد.

37

كثرة الأكل و النّوم يفسدان النّفس و يجلبان المضرّة : خور و خواب بسيار نفس را از بين ميبرد و زيان را جلب مينمايد.

38

كثرة الأكل يذفّر : پرخورى آروغ آور است و باعث ميشود كه بوى كند از دهان انسان بيرون زند (و شخص را در محافل رسوا مينمايد الذّفر و الذّفرة شدّة الرّائحة النّتن. المنجد)

39

كثرة السّرف يدمّر : مال بى اندازه خرج كردن شخص را ميافكند (و بيچاره ميسازد).

40

كثرة الكذب يفسد الدّين و يعظّم الوزر :

دروغ بسيار گفتن دين را تباه ميسازد و گناه را بزرگ ميگرداند.

41

كثرة المعارف محنة و خلطة النّاس فتنة سرشناسى بسيار باعث رنج و زحمت و آميزش با مردم سبب گمراهى است.

42

كثرة الدّنيا قلّة و عزّها ذلّة و زخارفها مضلّة و مواهبها فتنة : دنيا بسيارش كم، عزّتش ذلّت، زيور و زرش گمراهى، بخششهايش فتنه و گرفتارى است.

43

كثرة المزاح يذهب البهاء، و يوجب الشّحناء : شوخى بسيار آبرو را ميبرد و موجب

ص: 563

كين توزى و دشمنى ميگردد.

44

كثرة السّفه يوجب الشّنئان و يجلب البغضاء : سبكى بسيار (و هزل و خندۀ بيجا) شخص را معيوب ميسازد و دشمنى را ايجاد ميكند.

45

كثرة الهزل آية الجهل : مزاح و شوخى بسيار نشانۀ نادانى است.

46

كثرة البذل آية النّبل : بخشش بسيار نشانۀ بزرگوارى است.

47

كثرة الكلام يبسط حواشيه و ينقص معانيه فلا يرى له أمد و لا ينتفع به أحد : پر گوئى كناره گوينده را فراخ ميگرداند و (ميدان خرده گيرى ديگران را بر وى وسعت ميدهد) معانى سخن را معيوب ميسازد و نه پايانى برايش پديد ميشود و نه كسى از آن بهره مند ميگردد.

الفصل السّابع و السّتّون :حرف الكاف بلفظ كن

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كن قال عليه السّلام:

فصل شصت و هفتم: از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب در حرف كاف بلفظ كن آنحضرت فرمودند

1

كن قنعا تكن غنيّا : قانع باش توانگر باشى

2

كن راضيا تكن مرضيّا : از خدا خوشنود باش تا پسنديده باشى.

3

كن صادقا تكن وفيّا : راستگو باش تا وفادار باشى.

4

كن موقنا تكن قويّا : بخدا يقين داشته باش تا نيرومند باشى.

5

كن ورعا تكن زكيّا : پرهيزكار باش تا پاكيزه باشى.

6

كن متنزّها تكن تقيّا : از زشتيها بدور باش تا پرهيزكار باشى (تنزّه الرّجل اى تباعد عن المكروه)

7

كن سمحا و لا تكن مبذّرا : جوانمرد باش و اسراف كننده مباش.

8

كن مقدّرا و لا تكن محتكرا : اندازه گيرنده (در وقت و روزى) باش نه حبس كننده.

9

كن حلو الصّبر عند مرّ الأمر : بهنگاميكه كارى تلخى پيش آيد شيرين صبر باش (و دشواريها را با گشاده روئى از پيش بردار).

10

كن منجزا للوعد وفيّا بالنّذر : نذر را دهنده و بوعده ات وفا كننده باش.

11

كن أبدا راضيا بما يأتى به القدر : همواره بدانچه كه تقدير پيش ميآورد راضى و خورسند باش.

ص: 564

12

كن مشغولا بما أنت عنه مسئول : بدانچه كه بدان مسئولى مشغول باش (و براى روز باز پرسى خدا خود را آماده كن).

13

كن زاهدا فيما يرغب فيه الجاهل :

در آنچه نادان آرزومند آنست تو از آن بر كنار باش (و در دنيا از ياد آخرت غافل منشين).

14

كن فى الملاء وقورا و فى الخلاء ذكورا در پيدا و آشكار سنگين و با وقار و در پنهان بياد خدا باش.

15

كن فى الشّدائد صبورا و فى الزّلازل وقورا در پيش آمدهاى سهمگين روزگار شكيبا، و در لرزشهاى كيتى گران سنگ باش.

16

كن بالبلاء محبورا و بالمكاره مسرورا :

در گرفتارى شادمان و در سختيها خرّم و گشاده رو باش (تا در دو جهان كامروا باشى).

17

كن فى السّرّاء عبدا شكورا و فى الضّرّاء عبدا صبورا : در آسايش بندۀ باش شكور و در سختيها بندۀ باش شكيبا.

18

كن جوادا بالحقّ بخيلا بالباطل : در راه حق بخشنده و در راه باطل بخيل باش (دربارۀ اين قدمى بر مدار و براى آن فداكارى كن).

19

كن متّصفا بالفضائل متبرّء من الرّذائل :

هميشه بفضل و فزونى آراسته باش و از زشتيها دورى جوى.

20

كن لما لا ترجوا أقرب منك لما ترجوا : بدانچه اميدوار نيستى نزديكتر باش تا بدانچه كه اميدوارى (و اين حديث شريف اينطور هم روايت شده است كن ملا لا ترجوا ارجى منك ممّا ترجو فانّ موسى خرج يقتبس صار نبيّا: بدانچه كه اميدوار نيستى اميدوارتر باش تا آنچيزيكه اميد دارى زيرا حضرت موسى عليه السّلام براى آتش آوردن رفت پيغمبر شد).

21

كن بالوحدة آنس منك بقرناء السّوء :

بتنهائى مانوس تر باش از اينكه با همنشينان بد نشينى.

22

كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما : ستمكش را يار و ستمگر را دشمن باش (اين را بيفكن و آن را بنواز).

23

كن لهواك غالبا و للنّجاة طالبا : هواى نفست را مغلوب كن و راستگارى را خواهان باش.

ص: 565

24

كن عالما ناطقا أو مستمعا واعيا و إيّاك أن تكون الثّالث: دانشمندى سخن گستر يا دانشجوئى شنونده و نگهدارنده باش و سخت بپرهيز از اينكه سوّمى (يعنى شخص نادان) باشى.

25

كن جوادا مؤثّرا، أو مقتصدا مقدّرا، و إيّاك أن تكون الثّالث : يا مردى باش توانگر و بخشنده يا ميانه روى باش كه باندازۀ دخلت خرج كنى و سخت بپرهيز از اينكه سوّمى اين دو (يعنى بخيل يا اسراف كننده) باشى.

26

كن للودّ حافظا و إن لم تجد محافظا : تو خود دوستى را نگهدارنده باش اگر چه نگهدارنده پيدا نكنى (و مگوى چون مردم بد عهد و بدند من هم بايد مانند آنها باشم).

27

كن بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا مال خودت را بخشنده باش و از مال ديگرى پرهيز كننده

28

كن ممّن لا يفرط به عنف و لا يقعد به ضعف از كسانى باش كه بحال خشم و درشتى از حق تجاوز نكند و بواسطۀ ضعف و سستى در حق كوتاهى ننمايد. (و الباء للتّعدية فى الموضعين).

29

كن ليّنا من غير ضعف و شديدا من غير عنف نرم باش لكن بدون ضعف و سستى، سخت باش لكن بدون سختى و درشتى (يعنى انسان در عين اينكه نبايد ستمكش باشد بايد ستمگر هم نباشد و در عين رعايت هر دو بايد فضائل را هم از نظر دور ندارد (و اين دو جمله از آن گوهرهاى درخشان حكمتى است كه ارزش آنها خداى داند و بس).

30

كن بعيد الهمم إذا طلبت كريم الظّفر إذا غلبت : بگاه خواهش و طلب بلند همّت باش و بگاه پيروزى پيروزمندى جوانمرد و نيك فطرت (كه با زير دستان برفق و مدارا كار كنى).

31

كن جميل العفو إذا قدرت عاملا بالعدل إذا ملكت : بهنگاميكه قدرت پيدا كردى خوش گذشت باش و چنانچه تسلّط پيدا كردى و دادگرى را كار بند.

32

كن عاقلا فى أمر دينك جاهلا فى أمر دنياك : در امر دينت مرد خردمند و در كار دنيايت نادان (و سهل انكار) باش.

33

كن فى الدّنيا ببدنك و فى الآخرة بقلبك و عملك : با تن و بدنت در دنيا باش و با كردار و ميل دلت در آخرت.

ص: 566

34

كن بطيىء الغضب سريع الفىء محبّا لقبول العذر : كند خشم و تند آشتى باش و پذيرفتن عذر را دوست بدار.

35

كن عالما بالخير ناهيا عن الشّرّ منكرا شيمة الغدر : خوبى را عمل كننده بدى را نهى كننده روش مكر و حيله را زشت دارنده باشد

36

كن فى الفتنة كابن اللّبون لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب : در فتنه ها همچون بچّه شترى دو ساله باش كه نه شيرى دارد تا دوشيده شود و نه پشتى دارد كه بر آن سوار گردند (يعنى در مواقع غوقا و فتنه بكلّى خود را از ميانه كناركش تا آسوده باشى).

37

كن حليما فى الغضب صبورا فى الرّهب مجملا فى الطّلب : بهنگام خشم بردبار و در موقع ترس شكيبا و در راه كسب آهسته باش.

38

كن آنس ما تكون من الدّنيا أحذر ما تكون فيها : بآنچه كه در دنيا انس گيرنده ترى در دنيا از همان چيز ترسنده تر باش.

39

كن أوثق ما تكون بنفسك أخوف ما تكون من خداعها : هر زمان كه بنفس خويش اطمينان پيدا كردى همان هنگام از آن بيشتر ترس داشته باش

40

كن وصىّ نفسك و افعل فى مالك ما تحبّ أن يفعله فيه غيرك : خود وصّى نفس خويش باش و با مالت بجاى آر همان چيزى را كه دوست دارى ديگرى آنرا در آن مال بجاى آرد (و تا ميتوانى بدست خودت خيرات و مبرّات كن)

41

كن مؤاخذا نفسك مغالبا سؤ طبعك و إيّاك أن تحمل ذنوبك على ربّك :

همواره بر نفس خويش سخت گيرنده و بر زشتخوئيت غلبه جوينده باش و سخت بترس از اينكه گناهانت را به پيش پروردگارت بكشى (بلكه پيش از ورود بر خداى با تو به گناهان را پاك بشوى).

42

كن لمن قطعك مواصلا و لمن سالمك مطيعا و لمن سكت عن مسئلتك مبتدء با آنكه از تو ميبرّد و پيوند كننده و با آنكه با تو بر سر آشتى است فرمان برنده و با آنكه از در خواست كردن از تو خاموش است ابتدا كننده باش.

43

كن بالمعروف آمرا و عن المنكر ناهيا و لمن قطعك واصلا و لمن عزّزك مطيعا امر بمعروف و نهى از منكر كننده باش با آنكه از تو ميبرد

ص: 567

پيوند كن و آنكس را كه تو را عزيز ميدارد فرمان برنده باش.

44

كن بأسرارك بخيلا و لا تذع سرّا أودعته فانّ الإذاعة خيانة : باسرار خويش بخيل (و آنها را پنهان كننده) باش رازى كه بتو سپرده ميشود آن را فاش مكن كه فاش كردن از خيانت است

45

كن حسن المقال جميل الأفعال فإنّ مقال الرّجل برهان فضله و فعاله عنوان عقله : شيرين سخن و خوش كردار باش زيرا كه گفتار مرد نمايندۀ دانشش و كردارهايش نشانۀ خردمنديش ميباشد.

46

كن صموتا من غير عيّ فإنّ الصّمت زينة العالم و ستر الجاهل : بدون زبان گرفتگى خموش باش زيرا كه خاموشى آرايشگر عالم و پوشندۀ (عيب و نادانى) جاهل است.

47

كن بعدوّك العاقل أوثق منك بصديقك الجاهل : بدشمن دانايت اطمينان داشته باش بيش از آنچه كه بدوست نادانت دارى.

48

كن عفوّا فى قدرتك، جوادا فى عسرتك مؤثرا مع فاقتك تكمل لك الفضائل :

بگاه توانائيت عفو كننده در عين پريشانيت بخشنده و در حال ناداريت دهنده باش تا فضيلتها را كامل كرده باشى.

49

كن لنفسك مانعا راعدا و لثروتك عند الحفيظة واقما قامعا : نفس خويش را منع كننده و باز دارنده (از زشتيها و بديها) باش و براى نگهدارى ثروتت آنرا دهنده و بر كننده باش (زيرا هر چه از دارائيت كه در راه خدا و دستگيرى مردم داده شود همان ماندنى و بكار خوردنى است).

50

كن بالمعروف آمرا و عن المنكر ناهيا و بالخير عاملا و للشّرّ مانعا : در تمام حالات نيكى و معروف را امر كننده زشت و منكر را نهى نماينده خير و خوبى را عمل كننده و بدى را جلوگيرنده باش (تا از رستگاران باشى).

51

كن لعقلك مسعفا و لهواك مسوّفا :

عقلت را (در حوائج مردم) بكار زننده و هواى نفست را وا پس برنده باش.

52

كن مؤمنا تقيّا مقتنعا عفيفا : مردى باش با ايمان پرهيزكار قناعت دار پاكدامن.

53

كن من الكريم على حذر إن أهنته و

ص: 568

من اللّئيم إن أكرمته و من الحليم إن أحرجته : بترس از جوانمرد بگاهى كه او را خوار دارى و از ناكس اگر او را گرامى دارى و از شخص بردبار اگر بروى گرفت و گير كنى (و انسان در جامعه بايد هر كس را بجاى خود بشناسد).

54

كن على حذر من الأحمق إذا صاحبته و من الفاسق إذا عاشرته و من الظّالم إذا عاملته : از ابله بترس بگاهيكه رفيقش گردى و از فاسق و بدكار گاهى كه با وى در آميزى و از شخص ستمگار هنگاميكه با وى داد و ستد نمائى

55

كن كالنّحلة إذا أكلت أكلت طيّبا، و إذا وضعت وضعت طيّبا، و إن وقعت على عود لم تكسّره : همچون زنبور عسل باش وقتى كه ميخورد چيز پاكيزه ميخورد و وقتى كه مينهد (عسل شيرين و مصفّا و) پاكيزه مينهد و وقتى كه بر چوبى مى نشيند آنرا نمى شكند (بابى انت و امّى يا امير المؤمنين ما احلى كلامك و ما اطيب فاك الفاظت همه چون درّ خوشاب رنگين و در دل جايگزين و معانيت همه چون شهد ناب شيرين است).

56

كن مطيعا للّه سبحانه و بذكره آنسا و تمثّل فى حال تولّيك عنه إقباله عليك يدعوك إلى عفوه و يتغمّدك بفضله :

خداوند بزرگ را فرمان بردار و با يادش مأنوس باش بهنگاميكه روى از او گرداندن خواهى روى آوردن او را بر خودت مجسّم ساز و بنگر كه چگونه او تو را بسوى عفو خويش ميخواند و با فضل و رحمتش (گناهانت را) ميپوشاند.

57

كن عالما بالحقّ عاملا به ينجيك اللّه سبحانه : حق را هم عالم باش هم عامل تا خداوند تبارك و تعالى تو را بواسطۀ آن حق رستگارى دهد

58

كن آمرا بالمعروف و عاملا به و لا تكن ممّن يامر به و يناء عنه فتبوء بإثمه و تتعرّض لمقت ربّه : هميشه مردم را بمعروف و نيكى امر كننده و خودت آنرا بجاى آورنده باش نكند كه تو از كسانى باشى كه مردم را به نيكى وا دارنده و خودت از آن تن زننده و دور شونده باشى كه در اينصورت خود گرفتار گناه آن شده و مورد خشم پروردگارت قرار خواهى گرفت.

59

كونوا مع الدّنيا نزّاها و مع الآخرة ولاّها بر دنيا پاكيزگان (و دامن افشانان) و بر آخرت

ص: 569

شيفتگان باشيد.

60

كونوا ممّن عرف فناء الدّنيا فزهد فيها و علم بقاء الآخرة فعمل لها : از كسانى باشيد كه نابودى دنيا را شناخت و در آن زهد ورزيد و پايدارى آخرت را دانست و براى آن كار كرد (و در شمار پاكان قرار گرفت).

61

كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا : از كسانى باشيد كه (براى حاضر باش آخرت) گلبانگى بآنان زده شده و آنها بيدار و هشيار گرديدند.

62

كونوا قوما عملوا إنّ الدّنيا ليست بدارهم فاستبدلوا : از كسانى باشيد كه دانستند دنيا خانۀ آنان نيست آنها آنرا بسرائى ديگر (و بهتر) تبديل كردند.

63

كونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإنّ كلّ ولد سيلحق بأمّه يوم القيامة از فرزندان آخرت بوده باشيد نه از فرزندان دنيا زيرا هر فرزندى در روز قيامت بمادر خودش مى پيوندد (و فرزندان دنيا با خود دنيا جايشان در جهنّم است.

الفصل الثّامن و السّتّون :حرف الكاف بلفظ كلّما و كما

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف بلفظ كلّما و كما قال عليه السّلام فصل شصت و هشتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ كلّما و كما آنحضرت ع فرمود

1

كلّما قاربت أجلا فأحسن عملا : هر چه اجل نزديك ميگردد و عمل را نيكو بگذار.

2

كلّما أخلصت عملا بلغت من الآخرة أملا :

هر چه عمل را پاكيزه گذاريى بآرزوى آخرت ميرسى

3

كلّما كثر خزّان الأسرار كثر ضيّاعها :

هر چه خزانه داران اسرار بسيار گردند فاش كنندگانش افزونتر گردند.

4

كلّما حسنت نعمة الجاهل ازداد قبحا فيها : نادان هر چه نعمتش نيكو شود زشتيش در آن نعمت افزونتر گردد.

5

كلّما ارتفعت رتبة اللّئيم نقص النّاس عنده و الكريم ضدّ ذلك : ناكس

ص: 570

هر قدر پايه اش بالا رود مردم پيشش كوچك شوند لكن مرد بزرگ بخلاف دين اين است.

6

كلّما ازداد المرء بالدّنيا شغلا و زاد بها ولها أوردته المسالك و أوقعته المهالك : در دنيا هر چه سر گرمى مرد زيادتر شود و دلباختگيش بدان بيشتر گردد دنيا او را براههاى دشوار وارد كند و به پرتگاههاى هلاكتش در افكند.

7

كلّما لا ينفع يضرّ و الدّنيا مع حلاوتها تمرّوا و الفقر بعد الغنى باللّه لا يضرّ :

هر چه سود ندهد زيان رساند دنيا با همه شيرينيش (سخت) تلخ است و پس از توانگرى بواسطۀ خداوند تعالى ندارى هم ضررى نميزند.

8

كلّما زاد عقل الرّجل قوى إيمانه بالقدر و استخفّ العبر : هر چه مرد خردمندتر شود ايمانش (بخدا و) بقضا و قدر نيرومندتر شود ايمانش (بخدا و) بقضا و قدر نيرومندتر شود عبرتها و پيش آمدهاى جهان را سبك گيرد

9

كلّما عظم قدر الشّيء المنافس عليه عظمت الرّزيّة لفقده : هر اندازه چيزيكه آرزو كرده ميشود بزرگ باشد مصيبت از دست رفتن آن بزرگتر است

10

كلّما زاد علم الرّجل زادت عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده :

هر اندازه علم مرد زياد شود توجّهش بخودش بيشتر گردد و از كوشش در رياضت دادن و اصلاح كردن نفسش مبذول گردد (و اين در صورتى است كه تكبّر علم او را نگيرد بلكه بكار عملش بدارد).

11

كلّما طالت الصّحبة تأكّدت المحبّة :

هر اندازه دوستى طولانى تر مهربانى را رشته استوارتر گردد.

12

كلّما قويت الحكمة ضعفت الشّهوة :

هر چه حكمت و دانش سخت تر شهوت سست تر گردد

13

كلّما فاتك من الدّنيا شيء فهو غنيمة :

هر چه از دنيا از دستت بدر رود آن غنيمت است (و در حساب آسوده ترى).

14

كما تدين تدان : دين را هر طور بدارى دين تو را همان طور دارد.

15

كما تعين تعان : هر طور يارى كنى همانطور يارى كرده شوى.

16

كما ترحم ترحم : هر طور رحم كنى رحم كرده شوى

17

كما تتواضع تعظّم : هر طور فروتنى كنى بزرگ داشته شوى.

ص: 571

18

كما ترجو خف : همچنانكه (از خدا) اميدوارى همان طور از او بترس.

19

كما تشتهى عفّ : همانطور كه دلخواه تو است پاكدامنى كن (يعنى با مردم آن كن كه از آنان متوقّعى)

20

كما تقدّم تجد : هر چه پيش فرستى همان را بيابى.

21

كما تزرع تحصد : هر چه بكارى ميدروى.

22

كما أنّ الصّدى يأكل الحديد حتّى يفنيه كذلك الحسد يكمد الجسد حتّى يفنيه : همچنانكه زنگ آهن را ميخورد تا آنكه نابودش كند همانطور حسد جسد را بيمار ميدارد و تا آنكه آنرا نزار و نابود سازد.

23

كما أنّ العلم يهدى المرء و ينجيه كذلك الجهل يضلّه و يرديه : همانطور كه علم مرد را هدايت ميكند و (از نادانى) نجات ميدهد همانطور نادانى مرد را گمراه ميكند و ميافكند.

24

كما أنّ الظّلّ و الجسم لا يفترقان: كذلك التّوفيق و الدّين لا يفترقان : همچنانكه سايه و تن از هم جدا نشوند همانطور دين و موفقيّت از هم جدا نگردند.

25

كما أنّ الشّمس و اللّيل لا يجتمعان كذلك حبّ اللّه و حبّ الدّنيا لا يجتمعان : همچنانكه روز و شب با هم جمع نشوند همانطور محبّت خدا و محبّت دنيا با هم جمع نگردند (و خدا خود فرمايد همچنانكه آب و آتش در ظرفى جمع نشوند همانطور حبّ من و دنيا با هم جمع نگردند).

الفصل التّاسع و السّتّون :حرف الكاف باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الكاف باللّفظ المطلق قال عليه السّلام:

فصل شصت و نهّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف كاف بلفظ مطلق آنحضرت ع فرمود:

1

كسب العقل كفّ الأذى : بدست آوردن عقل دست از آزار مردم كشيدن است.

2

كسب العلم الزّهد فى الدّنيا : علم بدست آوردن در دنيا زهد ورزيدن است.

3

كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق :

بدست آوردن ايمان خلق را همراه بودن و مردم را پند دادن است.

ص: 572

4

كسب الحكمة إجمال النّطق و استعمال الرّفق بدست آوردن حكمت و كمال كمى گفتار و بكار بردن نرمى است.

5

كلام العاقل قوت و جواب الجاهل سكوت خردمند سخنش قوت دل و پاسخ نادان خاموشى است.

6

كرور اللّيل و النّهار مكمن الآفات و دواعى الشّتات : گردش روز و شب كمينگاه آفتها و خواننده پريشانيها است.

7

كيفيّة الفعل يدلّ على حسن العقل فأحسن له الاختبار و أكثر عليه الاستظهار :

كم و كيف كردار هر كس نشانۀ بر حسن عقلش ميباشد پس نيكو بيازماى آنگاه اعتماد بر ويرا بسيار كن.

8

كسب العقل الاعتبار و الاستظهار و كسب الجهل الغفلة و الاغترار : حاصل كار عقل عبرت گرفتن و پشتيبان جستن (در گرفتاريها) است و نتيجۀ كار جهل بيخبرى و فريب خوردن است.

9

كأنّ المعنىّ سواها و كأنّ الحظّ فى إحراز دنياه (اين بشر را چه افتاده است كه اينقدر باحكام الهى بى اعتنا است) تو گوئى غير او قصد شده است و بدان ماند كه فقط حظّ او در بدست آوردن دنيايش باشد.

10

كفر النّعمة مزيلها و شكرها مستديمها كفران نعمت زايل كنندۀ نعمت و شكر نعمت او را ادامه دهنده است.

11

كرور الأيّام أحلام و لذّاتها آلام و مواهبها فناء و أسقام : گردشهاى روزگار خوابها (ى پوچ و لذّاتش دردها و بخشودهايش نابوديها و خستگيها است.

12

كمال العلم الحلم و كمال الحلم كثرة الاحتمال و الكظم : كامل كردن علم بداشتن حلم است و كامل كردن حلم و بردبارى تجمّل كردن بسيار وبر داشتن بار از دوش مردم و فرو خوردن خشم است

13

كمال الحزم استصلاح الأضداد و مداجاة الأعداء : تكميل كردن دور انديشى سر و سامان دادن بكار مخالفين و نرمى و مدارا كردن با دشمنان است (مداجاة بمعنى مدارا و پنهان داشتن دشمنيهاست المنجد)

14

كم دنف نجى و صحيح هوى : بسا بيمارى كه شفا يافت و بسا تندرستى كه در افتاد.

15

كلام الرّجل ميزان عقله : سخن مرد ميزان سنجش عقل او است.

16

كمال المرء عقله و قيمته فضله : تماميّت

ص: 573

مرد بعقل او و بهائش باندازۀ كمال و فضلش ميباشد.

17

كنت إذا سئلت رسول اللّه أعطانى و إذا سكتت ابتدائى : من هر وقت از رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى ميپرسيدم بمن عطا ميفرمود (و تعليم ميكرد) و هر گاه خاموش مى نشستم آنحضرت ابتدا به سخن ميفرمود (فلذا آن حضرت مرا باب مدينۀ علم خويش معرّفى فرموده است).

18

كذب من ادّعى اليقين بالباقى و هو مواصل للفانى : دروغ گفت كسيكه دعوى يقين بدار باقى آخرت كرد در صورتيكه او بدار فانى دنيا پيوند كرده است.

19

كذب من ادّعى الإيمان و هو مشعوف من الدّنيا بخدع الأمانى و زور الملاهى دروغ گفت آن كس كه دعويدار ايمان داشتن شد و حال اينكه او از دنيا بفريبهاى آرزوها و دروغ بازيچه ها (و زرد و سرخ دنيا) دلبستگى پيدا كرد.

20

كفران النّعم يزلّ القدم و يسلب النّعم :

نعمتهاى خدايرا كفران كردن قدم را ميلرزاند و نعمت را از انسان سلب مينمايد.

21

كفقر النّعمة لؤم و صحبة الأحمق شؤم :

ناسپاسى نعمت از ناكسى و همراهى احمق ابله (سخت) زشت است.

22

كمال العطيّة تعجيلها : تماميّت عطا و بخشش در اين است كه زود داده شود.

23

كفر النّعم مزيلها : ناسپاسى نعمت زايل كنندۀ آن نعمت است.

24

كمال العلم العمل : تكميل علم عمل كردن است.

25

كمال الإنسان العقل : كمال انسان عقل و خردمندى او است.

26

كلوا الأترج قبل الطّعام و بعده فآل محمّد ص يفعلون ذلك : پيش از طعام و پس از آن نارنج را بخوريد زيرا كه آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين چنين ميكردند.

27

كلامك محفوظ عليك مخلّد فى صحيفتك فاجعله فيما يزلفك و إيّاك أن تطلقه فيما يوبقك : سخن تو بر تو نگهداشته شده و هميشه در نامۀ عملت باقى است پس آن سخن را در چيزى قرار ده كه تو را بخدا نزديك سازد و سخت بپرهيز از اينكه سخنت در چيزى باشد كه تو را هلاك سازد.

28

كافل المزيد الشّكر : سپاسگذارى نعمت كفيل زيادتيست

ص: 574

29

كافل النّصر الصّبر: كفيل پيروزى صبر (در برابر گرفتارى) است.

30

كفران الإحسان يوجب الحرمان : نيكى را كفران كردن موجب ناكامى است.

31

كافل دوام الغنى و الإمكان اتّباع الإحسان : نگهبان هميشگى توانگرى و توانائى پى در پى بمردم احسان كردن است.

32

كافل اليتيم و المسكين عند اللّه من المكرمين : كفيل يتيم و بينوا نزد خدا از گراميانست

33

كاتم السّر وفىّ أمين : رازپوش وفادار و امين است

34

كلّكم عيال اللّه و اللّه سبحانه كافل عياله : همۀ شما عيالات خدائيد و خداوند بزرگ هم عيالاتش را كفيل و ضامن است.

35

كلّ امرء مسئول عمّا ملكت يمينه و عياله : هر مردى مسئول عيالاتش و آنچه كه دستش مالك آنست ميباشد.

36

كافر النّعمة كافر فضل اللّه سبحانه : كفران كنندۀ نعمت كفران كنندۀ فضل خداوند سبحان است.

37

كافل اليتيم أثر اللّه سبحانه : متكفّل كار يتيم برگزيدۀ خدا است.

38

كفر النّعم مجلبة لحلول النّقم : كفران نعمت فرود آمدن نعمت و گرفتارى را جلب كننده و زور آورنده است.

39

كفّروا ذنوبكم و تحبّبوا إلى ربّكم بالصّدقة و صلة الرّحم : گناهانتان را جبران كنيد و خود را دوست پروردگارتان گردانيد با دادن صدقه و پيوند كردن با خويشان.

40

كذب السّفير يولد الفساد و يفوت المراد و يبطل الحزم و ينقص العزم : ميانجى كه دروغگو شد فساد توليد گردد و مراد و مطلب از دست برود و دورانديشى باطل شود و عزم و روى آوردن بكار ناقص گردد

41

كتاب الرّجل عنوان عقله و برهان فضله نامۀ شخص نشانۀ خردمندى و نماينده دانشمند ميباشد.

42

كتاب الرّجل معيار فضله و مسمار نبله :

نامۀ مرد (كه بديگرى مينويسد) ميزان فضل و پايۀ درستى و بزرگى او را روشن ميدارد.

43

كافر النّعمة مذموم عند الخلق و الخالق :

كفران كنندۀ نعمت (هاى خداوندى) پيش خدا و خلق نكوهيده است.

44

كمال الفضائل شرف الخلائق : شرافت

ص: 575

مردمان و آفريدگان به تكميل فضائل است.

45

كان لى فيما مضى أخ فى اللّه و كان يعظّمه فى عينى صغر الدّنيا فى عينه و كان خارجا عن سلطان بطنه فلا يشتهى ما لا يجد و لا يكثر إذا وجد و كان أكثر دهره صامتا فإن قال بذّ القائلين و نقع غليل السّائلين و كان ضعيفا مستضعفا فان جاء الجدّ فهو ليث غاد و صلّ واد لا يدلى بحجّة حتّى يأتى قاضيا و كان لا يلوم أحدا على ما يجد العذر فى مثله حتّى يسمع اعتذاره و كان لا يشكو وجعا إلاّ عند برئه و كان يفعل ما يقول و لا يقول ما لا يفعل و كان إن غلب على الكلام لم يغلب على السّكوت و كان على أن يسمع أحرص منه على أن يتكلّم و كان إذا بدهه أمران نظر أيّهما أقرب إلى الهوى فخالفه فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فإن لم تستطيعوها فاعلموا إنّ أخذ القليل خير من ترك الكثير :

در دوران گذشته مرا در راه خدا يارى بود كه كوچك بودن و دنيا در نظرش او را در نظر من بزرگ ساخته بود شكمش بر وى تسلّط نداشت چيزى را كه نمييافت نميخواست و اگر مييافت پر بكار نميبرد بيشتر روزگارش را بخاموشى بسر ميبرد اگر ميگفت بر گويندگان غلبه ميكرد (و براى گويندگان ديگر جاى سخن باقى نميگذارد) و آتش عشق و تشنگى پرسندگان را (بآب پند و اندرز) فرو مى نشانيد (از بس در طاعت پروردگارش كوشيده و پيكرش را نزار ساخته بود) ناتوان مينمود و مردم هم او را ناتوان ميپنداشتند همينكه زمان كوشش و كار فرا ميرسيد او شير پر خشم بيشه و مار پر زهر بيابان (و بر دشمنان دين سخت گير) بود (و اگر گاهى نزاعى اتّفاق ميافتاد پيش از وقت) حجّت و دليل نميآورد تا اينكه نزد قاضى آيد و احدى را سرزنش نميكرد بر چيزيكه راه عذرى براى آن مييافت تا اينكه عذر آنطرف را مى شنيد از دردى نميناليد مگر گاهى كه از آن شفا مييافت، هر چه ميگفت ميكرد و هر چه ميكرد نميگفت اگر در گفتن بر وى غالب ميشدند و در نگفتن بر وى غالب نميشدند بر شنيدن حريص تر بود تا بر گفتن هر گاه دو كار پيش ميآمد نگاه ميكرد و ميديد كه كداميك از آن دو كار بهواى نفس نزديكتر است آنگاه بخلاف آن كار ميكرد پس بر شما باد كه اين خوهاى پسنديده را (فرا گيريد) ملازمت و مواظبت نمائيد و بآنها رغبت

ص: 576

داشته باشيد و اگر توانائى نداشتيد (كه همۀ آنها را كار بنديد) پس بدانيد كه كم را درك كردن بهتر تا بسيار را ترك گفتن (و اين گنج شايگان و درياى پر از گوهر حكمت كه در اينچند جمله گرد آمده است حكمت 281 نهج البلاغه است شارحين و در اينجا سرگردان مانده اند كه اين برادرى كه حضرت ميفرمايد كيست اگر ابوذر غفّارى كه او مردى جنگاور نبوده است و اگر مقداد بن اسود كندى است كه تا اين اندازه زاهد نبوده است و جملات ديگر نامه با جعفر طيّار رضوان اللّه عليه سازش ندارد، مترجم گويد ظنّ قوى ميرود كه حضرت براى تحريك مردم باين اوصاف عاليه اوصافى كه در شخص خود حضرت موجود بوده است آنها را من باب مثال ذكر فرموده باشند كه هم خودستائى نشده باشد و هم مردم را باين صفات حميده راهنمائى نموده باشند. بأبى انت و امّى يا امير المؤمنين).

الفصل السّبعون :حرف اللام الزّائدة بلفظ لكلّ

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اللام الزّائدة بلفظ لكلّ قال عليه السّلام فصل هفتادم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلام زائدة بلفظ لكلّ آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

لكلّ همّ فرج : هر اندوهى را شادى در پى است.

2

لكلّ ضيق مخرج : هر تنگى را گشايشى است.

3

لكلّ أجل كتاب : هر وعدۀ را سر رسيد و نوشته است.

4

لكلّ حسنة ثواب : هر كار نيكى را پاداشى است.

5

لكلّ ناجم أفول : هر بيرون آينده ئى را فرو رفتنى است.

6

لكلّ داخل دهشة و ذهول : براى هر داخل شونده در كارى ترس و بيخودئى است.

7

لكلّ سيّئة عقاب : هر كار زشتى را كيفر و پاداشى است.

8

لكلّ غيبة إياب : هر پنهان شدنيرا آمدنى و پيدا شدنى است

9

لكلّ قول جواب : هر حرفى را جوابى است.

10

لكلّ حىّ داء : هر زندۀ را دردى است (كه او را خواهد گرفت)

11

لكلّ علّة دواء : هر دردى را دوائى است.

12

لكلّ أجل حضور : هر وعده را حاضر شدنى در پى است.

13

لكلّ أمل غرور : هر آرزوئى را فريبى است (انسان آرزو ميكند كه ايكاش چنين ميشد وقتى بآن ميرسد مى بيند خود را فريب داده است).

14

لكلّ نفس حمام : هر نفسى را مرگى در پى است.

15

لكلّ ظالم انتقام : هر ستمكارى را كيفرى در كار است

ص: 577

16

لكلّ امرء أدب : هر مردى را ادب و كمالى است (بفراخور حالش خودش).

17

لكلّ شيء سبب : هر چيزى را وسيله و سببى است.

18

لكلّ ضلّة علّة : هر گمراهى را سببى است.

19

لكلّ كثرة قلّة : هر بسيارئى را كمى در پى است.

20

لكلّ ناكث شبهة : هر عهد شكنى را شبهه در كار است.

21

لكلّ دولة برهة : هر دولتى را در دنيا ميدانى است.

(كه در آن تاخت و تاز ميكند تا منقرض شوند).

22

لكلّ حىّ موت : هر زندۀ را مرگى است.

23

لكلّ شيء موت : هر چيزى را مرگى است.

24

لكلّ إقبال إدبار : هر پيش آدمى را پس رفتنى است.

25

لكلّ مصاب اصطبار : هر ماتمى را شكيبى است.

26

لكلّ شيء حيلة : هر چيزى را چاره ايست.

27

لكلّ كبد حرقة : هر جگرى را سوزشى است.

28

لكلّ جمع فرقة : براى هر جمعى جدائى است.

29

لكلّ مقام مقال : براى هر سخنى جائى است.

30

لكلّ أمر مآل : هر كارى را پايانى است.

31

لكلّ شيء حلية و حلية المنطق الصّدق :

هر چيزى را زيورى است و زيور گفتار راستى است.

32

لكلّ دين خلق و خلق الإيمان الرّفق : هر دينى را خوئى است و خوى اهل ايمان نرمى است.

33

لكلّ شيء من الدّنيا انقضاء و فناء : براى هر چيزى از دنيا سر آمدنى و نابود شدنى است.

34

لكلّ شيء من الآخرة خلود و بقاء : براى هر چيزى از چيزهاى آخرت پايندگى و پايدارئى است.

35

لكلّ أمر عاقبة حلوة أو مرّة : تلخ يا شيرين براى هر كارى پايانى است.

36

لكلّ شيء غاية و غاية المرء عقله : هر چيزى را پايانى است و پايان مرد عقلش ميباشد (و آنكه بى عقل است اصلا مردش نميتوان خواند).

37

لكلّ شيء زكوة و زكوة العقل احتمال الجهّال هر چيزى را زكوتى است (و چيزى است كه آنرا پاكيزه ميسازد) و زكوة عقل تحمّل نادانى نادان است.

38

لكلّ شيء فضيلة و فضيلة الكرم اصطناع الرّجال : هر چيزى را فزونى و فضلى است و فضيلت جوانمردى نيكى را با مردم بكار بستن است.

39

لكلّ شيء آفة و آفة الخير قرين السّوء :

هر چيزى را آفتى است و آفت نيكى همنشين بد است.

40

لكلّ شيء نكد و نكد العمر مقارنة العدوّ

ص: 578

هر چيزيرا تيرگى و كاهشى است و تيرگى عمر نزديك بودن با دشمن است (و كسانيكه بهم نزديك اند اگر خصم هم باشند روزگارشان تيره است).

41

لكلّ رزق سبب فأجملوا فى الطّلب : هر روزئى را سببى است (كه بدان سبب روزى ميرسد و به پر دويدن نيست) بنابر اين در كار طلب آهسته باشيد.

42

لكلّ إنسان إرب فابعدوا عن الرّيب :

هر انسانى را حاجتى است (كه بسوى آن روان است پس اگر احيانا كسى را در جائى كه بى تناسب است ديديد) گمان بد درباره اش مبريد.

43

لكلّ امرء يوم لا يعدوه : براى هر كسى روزى است كه از آن نگذرد (و اجلش مقدّم و مؤخّر نگردد)

44

لكلّ أحد سائق من أجله يحدوه : براى هر كسى از اجلش راننده ايست كه او را ميراند (تا بقبرش برساند).

45

لكلّ مثن على من أثنى عليه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء : بر هر شخصى ستايش شده از ستايش گر حق و پاداشى است از دادن مزد جزائى و يا نيكى اعطائى.

46

لكلّ عمل جزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى و ذروا ما يفنى : هر عملى را پاداشى است پس عمل خود را قرار دهيد در چيزيكه باقى ماند و واگذاريد آنچه را كه فانى ميگردد.

47

لكلّ شيء بذر و بذر الشّرّ الشّرة : هر چيزيرا تخمى است و تخم زشتى آزمندى بسيار است.

48

لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطّه : هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذر و بسر در افتادنى است كه او را باز نگذارد.

49

لكلّ ظاهر باطن على مثاله فما طاب ظاهره طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبث باطنه هر ظاهرى را باطنى است همانند خودش فلذا هر چه ظاهرش خوب باطنش هم خوب و هر چه ظاهرش بد باطنش هم بد است.

50

لكلّ داخل دهشة فابدؤا بالسّلام : براى هر داخل شونده در جائى بيمى است پس (در هر جا كه وارد شويد) ابتدا بسلام كنيد (كه سلام كردن باعث ايمنى از اغلب ترسها است).

51

لكلّ قادم حيرة فابسطوه بالكلام : هر تازه واردى را (در هر مجلسى) سرگردانى است پس بوسيلۀ

ص: 579

سخن سرگردانيش را بگشائيد و بر طرف سازيد.

52

لكلّ شيء بذر و بذر العداوة المزاح : هر چيزيرا تخمى است و تخم دشمنى شوخى و مزاح كردن است.

الفصل الحادى و السّبعون :حرف اللاّم باللاّم الزّائدة باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اللاّم باللاّم الزّائدة باللّفظ المطلق قال عليه السّلام فصل هفتاد و يكم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف اللام بلام زائدة بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند

1

للحق دولة : براى حق دولت و سلطنتى است (كه بناچار خواهد رسيد و بساط باطل را در هم خواهد پيچيد).

2

للباطل جولة : براى باطل جولانى است (كه بزودى تمام خواهد شد).

3

للمتكلّم أوقات : سخنگو را هنگامها است (كه در آنها بايد بسخن پردازد و مناسبت را در نظر گيرد.)

4

للباغى صرعة : گردنكش را (زمان) در افتادنى است.

5

للصّدق نجعة : براى راستى در دل جائى است (و سخن راست دلنشين است).

6

للنّفوس حمام : براى نفوس مرگى است (كه آنها را زود خواهد گرفت).

7

للظّالم انتقام : ستمگر را كيفرى در كار است.

(كه دير يا زود بدان ميرسد).

8

للطّالب البالغ لذّة الإدراك : براى طالبى كه بمطلوبش ميرسد لذّة دريافتن است.

9

للخائب البائس مضض الهلاك : براى زيانكار نا اميد سوزش درد هلاكت است (بسيار افتد كه طالب كار و ملكى پس از ناكامى كارش بهلاكت كشيده است).

10

للعادة على كلّ إنسان سلطان : عادت بر هر انسانى تسلّط دارد (و انسان كامل كسى است كه بتواند بر عادتش تسلّط پيدا كند).

11

للعاقل لكلّ عمل إحسان : خردمند را در هر كارى نيكى است.

12

للجاهل فى كلّ حالة خسران : براى نادان در هر حالى زيادتى است (و كارهايش تمام از روى نادانى صادر ميشود.

13

للاعتبار يضرب الأمثال : داستانها براى پند و عبرت گرفتن زده و آورده ميشود).

ص: 580

14

للشّدائد تدّخر الرّجال : مردها براى سختيها و دشواريها ذخيره ميكردند (و همينكه كار بر ملك و ملّتى سخت شد به نيروى كفايت و درايت گرهها را ميگشايند.

15

للظّالم بكفّه عضّة : براى ستمگر انگشت بلب گزيدنى است (كه در اثر ستمكارى بدان خواهد رسيد).

16

للمستحلى لذّة الدّنيا غصّة : براى شيرين شمرندۀ لذّت و خوشى دنيا غصّه و اندوهى در پى است.

17

للعاقل فى كلّ كلمة نبل : براى خردمند در هر پيش آمد سختى درستى و راستى ايست.

18

للحازم فى كلّ فعل فضل : براى دورانديش در هر كارى فضلى است.

19

للأحمق مع كلّ قول يمين : ابله را با هر سخنى سوگنديست

20

لرسول اللّه فى كلّ حكم تبيين : پيغمبر خدا را در هر حكمى (از احكام اسلامى) بيانى است (كه مؤيّد آن حكم است).

21

للكيّس فى كلّ شيء اتّعاظ : براى شخص زيرك در هر چيزى پند گرفتنى است.

22

للعاقل فى كلّ عمل ارتياض : براى خردمند در هر كارى رنج و رياضتى است.

23

للقلوب خواطر سوء و العقول تزجر منها :

دلها را خاطراتى است زشت كه عقلها از آنهائى بى زارند

24

للقلوب طبايع سوء و الحكمة و تنهى عنها :

بارى دلها خوهائى است زشت (از قبيل كبر و كين و عجب و رياء) كه حكمت و دانش از آن خوها نهى كرده است.

25

لمبغضنا أمواج من سخط اللّه سبحانه : براى دشمن ما اهل بيت موجهائى است از خشم خداوند بزرگ (كه فرداى محشر در آن غرق خواهد گرديد).

26

للمتجرّى على المعاصى نقم من عذاب اللّه سبحانه براى آنكه در گنهكارى بى باك است خشمهائى است از عذاب خداوند بزرگ.

27

لقد كاشفتم الدّنيا الغطاء و آذَنْتُكُمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ : براستى و حقيقت ميگويم كه من پرده از چهره دنيا براى شما برگرفتم و راه راست را بشما گوش زد كردم (باشد كه پند گيريد و در طريق هدايت سير نمائيد).

28

لقد رقعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها فقال لى قائل ألا تنبذها فقلت له اغرب عنّى فعند الصّباح يحمد القوم السّرى : من باين تن پوشم تا آنجا پينه بستم كه ديگر از پينه زننده شرم كردم وقتى گويندۀ مرا گفت آيا ديگران آن را دور نمى اندازى باو گفتم از

ص: 581

من دور شو كه ره پيمايان در شب بهنگام صباح ستوده ميشوند (و وقتى از آنها سپاسگذارى ميكنند كه منزل را طى كرده باشند و كسانيكه منزل دنيا را بزهد و كناره گيرى از آن بريدند صباح قيامت مورد تقدير واقع ميشوند).

29

لقد بصّرتم إن أبصرتم و أسمعتم إن استمعتم و هديتم إن اهتديتم : البتّه شما را ره نمودند اگر بينا شويد (و مطالب حق را) بشما شنواندند اگر بشنويد و راه هدايت را نشانتان دادند اگر نشان داده شويد (و بچشم هوش و بگوش دل بينا و شنوا گرديد).

30

لدنياكم عندى أهون من عراق خنزير على يد مجذوم : البتّه اين جهان شما نزد من از رگ و پى خوكى كه در دست شخص خوره دار باشد خوارتر و بيمقدارتر است (و شما بيخود بر سر اين لاشه گنديده كركس وار بجان هم ريخته ايد اين استخوان را بسگان واگذاريد و هماوار و بال و پر از آلايش آن بيفشانيد)

31

و قال عليه السّلام لمن يستصغره عن مثل مقاله : و آنحضرت عليه السّلام بشخصى كه او كوچكتر از آن بود كه چنان معرفى بزند فرمود:

لقد طرت شكيرا و هدرت سقبا: تو پيش از در آوردن پر پريدى و بگاه بچّه گى بانگ زدى (شكير بمعنى اوّلين پرى است كه در پرنده ميرويد و سقب شتر بچّه ايست كه تا بزرگ نشود نعره نميكشد خلاصه معنى فرمايش حضرت آنست كه زود بود تو اين سخن را بگوئى يا ترا نميرسد كه بچنين سخن بزرگى لب بگشائى)

32

لطالب العلم عزّ الدّنيا و فوز الآخرة : جويندۀ علم عزّت دنيا و پيروزى آخرت را داراست.

33

للحازم من عقله عن كلّ دنيّة زاجر : براى شخص دور انديش از هر كار زشتى از عقلش جلوگيرنده است (كه نميگذارد وارد آن كار شود).

34

لقد جاهرتم العبر و زجرتكم بما فيه مزدجر و ما بلغ عن اللّه سبحانه بعد رسل اللّه مثل النّذر : البتّه پند آموختنيها شما را پند داد و باز دارنده ها شما را از آنچه بايد و شايد باز داشت و پس از پيمبران خدا هيچ چيزى مانند ترسانيدنيها رسانندۀ پندها (و احكام) خدا نيست (چيزيكه هست شما مردم سنگين دل گوش نداديد و بهوش نيامديد جز آندم كه مرگ گلويتان را فشرد آن وقت هم راه چاره بسته شده بود).

ص: 582

35

للّه سبحانه حكم بيّن فى المستأثر و الحازم خداوند بزرگ را حكمى است روشن و آشكار (در قرآن و اخبار) براى آنكه در آن بينديشد و متأثر گردد (و قوانين الهى را كار بندد).

36

للكرام فضيلة المبادرة إلى فعل المعروف و إسداء الصّنايع : پيشدستى كردن بسوى نيكوكارى و پخش نمودن خوبيها براى نيكان فضيلتى است (كه براى غير آنان نيست).

37

لقد اتعبك من أكرمك إن كنت كريما و لقد أراحك من أهانك إن كنت حليما :

البتّه تو را برنج ميافكند كسيكه با تو اكرام ميكند اگر مرد بزرگى بوده باشى و تو را آسودۀ (از رنج احترام) ميكند كسيكه تو را خوار ميگرداند اگر مردى بردبار باشى.

38

ليس المتّجر أن ترى الدّنيا لنفسك ثمنا و ممّا لك عند اللّه عوضا : اين خوب تجارتى نيست كه تو دنيا را بهاى نفس خويش دانى و آن را از آنچه كه در نزد خداوند بزرگ است عوض گيرى (بلكه تو بايد فقط بهشت را بهاى خود دانى و خود را جز بدان نفروشى).

39

للإنسان فضيلتان عقل و منطق فبالعقل يستفيد و بالمنطق يفسد : انسان را دو فضيلت است يكى عقل ديگرى زبان و گفتار پس اين انسان بعقل استفاده ميكند و بوسيله نطق و گفتار استفاده ميرساند.

40

للمتّقى هدى فى رشاد و تحرّج عن فساد و حرص فى إصلاح معاد : براى مرد پرهيزگار براه راست هدايت شونده و از زشتى دورى كننده و در اصلاح كار آخرتش پر حريص است.

41

لير عليك أثر ما أنعم اللّه به عليك : البتّه بايد اثر نعمتى كه خداوند بتو داده است در تو ديده شود (و در زىّ اهل نعمت حركت كنى نه مانند فقيران و محرومان)

42

لينهك عن معايب النّاس ما تعرف من معايبك : البتّه عيوبيكه در خودت سراغ دارى بايد تو را از ديدن و شمردن عيوب ديگران باز دارد.

43

ليكفيكم من العيان السّماع و من الغيب الخبر : البتّه شما را از ديدن همان شنيدن و از غيب و نهان همان گرفتن خبر كافى است.

44

لأن تكون تابعا فى الخير خير لك من أن تكون متبوعا فى الشّرّ : البتّه اگر تو در نيكى پيروز باشى برايت بهتر از آنست كه در بدى پيشرو باشى.

45

ليكفّ من علم منكم من عيب غيره لما يعرف

ص: 583

من عيب نفسه : البتّه هر يك از شما چنانچه عيبى در ديگرى جست بايد نفس خود را از آن عيب بر كنار دارد.

46

لحبّ الدّنيا صمت الأسماع عن سماع الحكمة و عميت القلوب عن نور البصيرة: بواسطۀ دوستى دنيا است كه گوشها از شنيدن دانش و حكمت كر شوند و ديده ها از ديدار نور بينش كور گردند.

47

ليست الأنساب بالآباء و الأمّهات لكنّها بالفضائل المحمودات : نسبها و پيوندها (و افتخارات بشرى) بپدرها و مادرها نيست لكن آن بفضلها و فزونيهاى ستودگيها است.

48

للمؤمن عقل وفىّ و حلم مرضىّ و رغبة فى الحسنات و فرار من السّيّئات : مؤمن داراى عقلى است وافى و رساى بامور و حلمى است پسنديده و ميلى در كار بستن خوبيها و گريزى است از زشتيها.

49

لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها : البتّه جهان پس از پشت كردن و چموشى نمودن بر ما روى آورد روى آوردن مادۀ شتر گزندۀ بر فرزندش (با اينهمه آزارها كه بر ما و اهل حق در دنيا وارد شدۀ بالأخره صحنۀ جهان براى ما صافى گردد و فرزندانم مالك رقاب امم خواهند شد).

50

لترجعنّ الفروع إلى أصولها و المعلولات إلى عللها و الجزئيّات إلى كلّيّاتها :

البتّه فرعها بسوى اصلها و پديد آورده ها بسوى پديد آرنده ها و علّتها و جزؤها بسوى كلّيّات خويش باز خواهند گشت (و اين پيكر بشرى خاك گرديده و روحش بعالم روح و حقيقت خواهد پيوست).

51

للظّالم من الرّجال ثلاث علامات يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة و يظاهر القوم الظّلمة : از مردان كسيكه ستمكار است داراى سه نشان است ما فوق خودش (خداوند جهان) را بمعصيت كردن و ما دون و زير دستش را با غالب شدن ستم ميكند و مردمان ستمكش را پشتيبانى مينمايد.

52

ليخشع اللّه سبحانه قلبك فمن خشع قلبه خشعت جميع جوارحه : البتّه بايد دلت براى خداوند بزرگ نرم و خاشع گردد زيرا كه كسيكه دلش نرم شد همه اعضاء و جوارحش نرم ميشوند (و بطاعت و عبادت خداى برميخيزند).

53

للمؤمن ثلاث علامات الصّدق و اليقين

ص: 584

و قصر الأمل : مرد مؤمن بخدا را سه نشان است راستگوئى، يقين (بآخرت و ثواب و عقاب) و كوتاهى آرزو (در دنيا).

54

للمتّقى ثلاث علامات إخلاص العمل و قصر الأمل و اغتنام المهل : مرد پرهيزكار را سه نشانه است: عمل را پاكيزه ميگذارد، آرزو را كوتاه ميگيرد، فرصت را غنيمت ميشمارد.

55

للمؤمن ثلاث ساعات: ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه و ساعة تخلّى من نفسه، و لذّتها فيها يحلّ و يجمل : براى مؤمن سه ساعت است ساعتيكه در آن با خدايش مناجات ميكند و به نياز و راز ميپردازد، ساعتى كه در آن از خودش حساب ميكشد (كه آيا رفتارش طبق رضا و دستور خدا بوده است يا نه) سه ديگر ساعتى كه براى لذّات خودش خلوت ميكند در چيزيكه برايش حلال و نيكو است (از آميزش با زنان و كنيزانش).

56

لئن أمرّ الباطل لقديما فعل : ممكن است اين فرمايش را حضرت در اوائل كار خلافت فرموده باشند) اگر باطل فرمان روائى يافت البتّه در گذشته نيز چنين بوده است (از قبيل زمان شدّاد و نمرود و فرعون).

57

لئن قال الحقّ لربّما و لعلّ : اگر حق گويا شد چه بسا كه چنين بوده است و شايد باز هم بشود.

58

لقلّما أدبر شيء فأقبل : بسيار دير اتّفاق افتد كه چيزى برود و باز گردد (بلكه اكثر دولتها از دست اشخاص رفته و ديگر بر نگشته است).

59

ليكن الشّكر شاغلا لك على معافاتك عمّا ابتلى به غيرك : البتّه بايد سپاسگزارى (خدا) تو را سر گرم كننده باشد بر اينكه تو معاف و بر كنارى از چيزيكه ديگران بدان گرفتار گرديده است.

60

ليكن آثر النّاس عندك من أهدى إليك عيبك و أعانك على نفسك : البتّه بايد گزيده ترين كسان پيش تو كسى باشد كه عيب تو را بسويت هديّه كند و بر نفست ياريت نمايد.

61

ليكن أحبّ النّاس إليك من هداك إلى أمر أشدّك و كشف لك عن معايبك : البتّه گرامى ترين كسان پيش تو بايد كسى باشد كه تو را بسوى كارى راه نمايد كه استوارت سازد (و بكار خيرت دارد) و عيوبت را آشكارا بتو بنماياند.

ص: 585

62

ليكن أخطأ النّاس عندك أعملهم بالرّفق :

البتّه خطا كارترين كسان پيش تو بايد كسى باشد كه بيشتر با تو كار بنرمى ميكند (عيوبت را از تو پنهان داشته زشت را در نظرت زيبا جلوه ميدهد).

63

ليكن أوثق النّاس لديك أنطقهم بالصّدق : البتّه موثّق ترين كسان پيش تو بايد كسى باشد كه از همه راستگوتر باشد.

64

ليكن أحبّ النّاس إليك و أخطأهم لديك أكثرهم سعيا فى منافع النّاس البتّه بايد دوست ترين و بهره برنده ترين كسان نزد تو آنكس باشد كه در سود رساندن بمردم كوشاتر است.

65

ليكن أبغض النّاس إليك و أبعدهم منك أطلبهم لمعائب النّاس : البتّه بايد دشمن ترين كسان نزد تو و دورترين آنان از تو آنكس باشد كه بيشتر درصدد جستن عيوب مردم است.

66

ليكن مسئلتك عن اللّه تعالى ممّا يبقى لك جماله و ينفى عنك وباله : البتّه بايد در خواست تو از خداوند تعالى چيزى باشد كه زيبائيش براى تو باقى ماند و گرفتاريش از تو بر طرف گردد (و آن عمل نيك و صالح است نه جاه و مال جهان).

67

ليكن زهدك فيما ينفد و يزول فإنه لا يبقى لك و لا تبقى له : البتّه بايد بر كنارى تو در چيزى باشد كه تمام ميشود و بر طرف ميگردد نه آن براى تو ميماند و نه تو براى آن ميمانى.

68

ليكن موئلك إلى الحقّ فإنّ الحقّ أقوى معين : البتّه بايد تكيه گاه تو بسوى حق و درستى باشد زيرا كه حق استوارترين بار است.

69

ليكن مرجعك إلى الصّدق فإنّ الصّدق خير قرين : البتّه بايد (در كلّيّۀ امور) بازگشت تو بسوى راستى باشد زيرا كه راستى و درستى بهترين يار است.

70

ليكن أحظأ النّاس عندك أحوطهم على الضّعفاء و أعملهم بالحقّ : البتّه بايد بهره ورترين كسان نزد تو كسى باشد كه بر ناتوانان احاطه اش بيشتر و حق را عمل كننده تر است.

71

ليكن أحبّ الأمور إليك أعمّها فى العدل و أقسطها بالحقّ : البتّه بايد دوست ترين كارها نزد تو كارى باشد كه در عدل عمومى تر و با راستى درست تر (و دمسازتر) باشد.

ص: 586

72

ليكن أوثق الذّخائر عندك العمل الصّالح البتّه بايد استوارترين پس اندازها نزد تو كردار نيك باشد.

73

ليكن أحبّ النّاس إليك المشفق النّاصح : البته بايد دوسترين مردم نزد تو دوست پند دهندۀ مهربان باشد.

74

ليكن زادك التّقوى : البتّه بايد زاد و توشۀ (آخرت) تو پرهيزكارى باشد.

75

ليكن شعارك الهدى : البتّه بايد شعار و اعلام تو هدايت باشد (يا آنكه راست روى را پيراهن تنت قرار دهى).

76

ليكن سميرك القرآن : البتّه هميشه شب و روز بايد قرآن يار تو باشد (و بدستورات آن عمل كنى).

77

ليكن سجيّتك السّخاء و الإحسان : البتّه بايد روش تو بخشش و نيكى بوده باشد.

78

لربّما خان النّصيح المؤتمن و نصح المستخان بسيار افتد كه پندگوى امين خيانت كند و خيانت كنندۀ پند دهنده از كار در آيد (اين يك از راه خردمندى بجاى از خم زدن مرهم نهد و آن يك از بيخردى بجاى مرهم نهادن زخم زند).

79

لأنا أشدّ اغتباطا بالكريم من إمساكى على الجوهر الغالى الثّمين : براستى كه رشگ و غبطه خوردن من بر شخص جوانمرد سخت تر از بخل ورزيدن بر گوهر گران سنگ ميباشد (و شخص كريم از گوهر ناياب تر است).

80

ليصدق ورعك و يشتدّ تحريك و يخلّص نيّتك فى الأمانة و اليمين : تصديق پارسائى و شدّت خوددارى و پاكى نيّت تو در امانت دارى و سوگند خوردن پديدار ميگردد (و اين دو آن سه را تصديق مينمايند).

81

ليكن مرجعك إلى الحقّ فمن فارق الحقّ هلك : البتّه بايد رجوع تو بسوى حق باشد و هر كه از حق جدائى گزيد تباه گرديد.

82

ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك البتّه بايد اسب سوارى تو عدل و دادگرى باشد زيرا هر كس اسب عدالت را سوار شد سلطان گرديد.

83

ليصدق تحرّيك فى الشّبهات فإنّ من وقع فيها ارتبك : خوددارى و آزاد مردى تو بهنگام افتادن در شبهات بايد درست و معيّن گردد (كه تا چه اندازه مرد و با ايمانى) و هر كس كه در شبهه ها

ص: 587

در افتاد سخت گرفتار گرديد.

84

ليكن زينتك الوقار فمن كثر خرقه استرذل البته زينت تو بايد وقار و آرامش باشد و هر كس كه سبكى و نادانيش بسيار باشد خوار گردد.

85

لربّما أقبل المدبر و أدبر المقبل : بسيار افتد كه پس افتاده پيش افتد و پيش افتاده پس.

86

لقد كنت و لا أهدّد بالحرب و الرّهب و الضّرب : اين منم كه هيچگاه با جنگ و ترس و زد و خورد تهديد و ترسانده نگشتم (و سمندر را از آتش چه غم).

87

لربّما أقرب البعيد و بعد القريب : بسيار افتد كه دور نزديك گردد و نزديك دور (برادر دشمن و دشمن برادر شود).

88

لقد أخطأ العاقل اللاّهى الرّشد و أصابه ذو الاجتهاد و الجدّ : بسيار افتد كه خردمند سهل انگار راه راست را خطا رود و صاحب جهد و كوشش آنرا بيابد.

89

لقد علّق بنياط هذا الإنسان مضغة هى أعجب ما فيه و ذلك القلب و له موادّ من الحكمة و أضداد من خلافها فإن سنح له الرّجاء أذلّه الطّمع و إن هاج به الطّمع أهلكه الحرص و إن ملكه اليأس قتله الأسف و إن عرض له الغضب اشتدّ به الغيظ و إن أسعده الرّضاء نسى التّحفّظ و إن غاله الخوف شغله الحذر و إن اتّسع له الأمن استلبته الغرّة و إن أصابته مصيبة فضّحه الجزع و إن أفاد مالا أطغاه الغنى و إن عضّته الفاقة شغله البلاء و إن جهده الجوع قعد به الضّعف و إن أفرط به الشّبع كظّته البطنه فكلّ تقصير به مضرّ و كلّ إفراط له مفسد : بيكى از ركهاى درون سينۀ اين انسان گوشت پارۀ بنام دل چسبيده است كه آن شگفت انگيزترين چيزى است كه در انسان است در اين دل موادّى چند از حكمت و دانش و اوصافى چند بخلاف آن وجود دارد (كه از قرار ذيل است) بر اين دل اگر اميد روى آرد و طمع خوارش دارد و اگر طمع در آن بجوش آيد آزمندى تباهش سازد و اگر يأس و نوميدى مالكش گردد حسرت و اندوهش بكشد، و اگر غضبش عارض گردد و خشم و تنديش شدّت گيرد و اگر رضا و خوشنودى را دريابد (بسر مستى گرايد و

ص: 588

از زشتيها) خوددارى نتواند، و اگر ناگاه ترسى بر آن تازد كناره گيرى از كارش فرو گيرد و اگر امنيّت بروى دامان بگسترد غرورش بربايد (و از راه بدر رود) و اگر اندوهى بروى رسد بيتابى رسوايش سازد و اگر مالى پيدا كند دارائى سركشش كند، و اگر نداريش بيازارد و بگزد گرفتارى خود مشغولش كند، و اگر گرسنگى بفشارش گذارد ناتوانى از پايش در افكند و اگر سيريش از اندازه بگذرد پرى شكم آزارش دهد، بنابر اين (اين گوشت پارۀ عجيب در هيچ حالى بحال اعتدال نيست و) و هر تقصيرى بحال آن زيان دارد و هر افراطى باعث فساد و تباهيش گردد (لكن باتمام اين اوصاف اگر اين بشر دستورات الهى را كار بندد و دل را دل شناسد و عوارض و زنگهاى انانيّت از آن بدايد آئينه اش صافى گردد از اخلاق رذيله رنگى بخود نگيرد).

الفصل الثّانى و السّبعون :حرف اللاّم باللاّم الثّابتة بلفظ لن

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اللاّم باللاّم الثّابتة بلفظ لن قال عليه السّلام فصل هفتاد و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلام ثابتة بلفظ آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

لن يفوز بالجنّة إلاّ السّاعى لها : هرگز ببهشت نخواهد رسيد مگر كسيكه براى آن بكوشد (و كردار نيك را سرمشق خويش قرار دهد).

2

لن ينجو من النّار إلاّ التّارك عملها : هرگز از دوزخ نرهد جز كسيكه عمل را ترك گويد (يعنى اعمال زشتى كه بواسطۀ آنها سزاوار دوزخ رفتن ميشود كنار گذارد).

3

لن يلقى جزاء الشّرّ إلاّ عامله : هرگز جزاى بد نبيند مگر كسيكه بد كننده باشد.

4

لن يلقى جزاء الخير إلاّ فاعله : هيچگاه نيكى را جزا نيابد مگر كسيكه نيكوكار باشد.

5

لن تلقى الشّره راضيا : هرگز شخص پر حرص را راضى نخواهى ديد.

6

لن تلقى المؤمن إلاّ قانعا : مؤمن را نخواهى ديگر مگر قانع.

7

لن تلقى العجول محمودا : شتابكار را هيچگاه ستوده كار نخواهى ديد.

8

لن يصفوا العمل حتّى يصحّ العلم : عمل هيچگاه

ص: 589

پاك و روشن نگردد مگر اينكه علم درست و صحيح باشند.

9

لن يثمر العلم حتّى يقارنه الحلم : درخت علم هيچگاه بر و بار ندهد مگر اينكه با بردبارى نزديك و دمساز گردد.

10

لن ينجع الأدب حتّى يقارنه العقل :

ادب و دانش هيچگاه سودمند تا اينكه با عقل نزديك شود.

11

لن يجدى القول حتّى يتّصل بالفعل : گفتار هيچگاه سودمند واقع نشود مگر آندم كه با كردار توأم گردد

12

لن يتعبّد الحرّ حتّى زال عنه الضّرّ :

آزاده مرد هيچگاه بنده نگردد و مگر آن دم كه غمش زدوده شود (يعنى ديگرى با وى احسان كند و او را از گرفتارى برهاند.

13

لن يحصل الأجر حتّى يتجرّع الصّبر : هرگز اجر حاصل نشود مگر اينكه انسان جرعه هاى تلخ صبر را بكام در كشد.

14

لن يعدم النّصر من استنجد الصّبر : هرگز صبر را گم نكند كسيكه صبر و شكيب را خوب بكار بندد.

15

لن يسترقّ الإنسان حتّى يغمره الإحسان انسان هيچگاه به بند بندگى كشيده نشود مگر آنكه احسان او را در ميان گيرد.

16

لن يصدق الخبر حتّى يتحقّق بالعيان :

خبر هيچگاه باور داشته نشود جز آنكه آشكار پديدار گردد

17

لن يسكن حرقة الحرمان حتّى يتحقّق بالوجدان سوزش و درد دورى ساكن شدنى نيست جز آدم كه آن دورى بيافتن تحقيق پيدا كند (شخص گمكشته اش را بجويد).

18

لن تنقطع سلسلة الهذيان حتّى يدرك الثّار من الزّمان : رشته سخنهاى ياوه و پوچ بريدنى نيست مگر آندم كه كينه و خون از روزگار كشيده و باز جسته شود (باطل از ميان برود و حقّ محض حكمفرما گردد).

19

لن يجوز الجنّة إلاّ من جاهد نفسه :

به بهشت نخواهد رسيد مگر كسيكه با نفسش بجهاد بر خيزد

20

لن يحرز العلم إلاّ من يطيل درسه : علم و دانش را نرسد مگر كسيكه درسش را طولانى گرداند (كه گفته اند: الدّرس حرف و التّكرار الف).

21

لن يدرك الكمال حتّى يرقى عن النّقض إنسان كمال و تماميّت را درك نكند مگر آنكه خود را از نقص بر كشيد و بالا ببرد.

22

لن توجد القناعة حتّى يفقد الحرص : انسان

ص: 590

هيچگاه (لذّت) قناعت را نيابد مگر اينكه حرص را از بين ببرد.

23

لن يعرف حلاوة السّعادة حتّى تذاق مرارة النّحس : شيرينى خوشبختى هيچگاه، هويدا نگردد مگر اينكه تلخى بدبختى چشيده شود.

24

لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ النحس : تا ستم و بدى دور نگردد عدل و خوشى قرار گرفتنى نيست.

25

لن تهتدى إلى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر :

تا منكر و زشتى را گم نكنى هرگز بسوى معروف و خوبى راه نبرى.

26

لن تتحقّق الخير حتّى تتبّرء من الشّرّ : تا از شرّ و بدى برى نگردى خير و نيكى را سزاوار نگردى.

27

لن تتّصل بالخالق حتّى تنقطع عن المخلوق :

تا از مخلوق تبرّى بخوئى هيچگاه بسوى خالق راه نبرى و باو نه پيوندى.

28

لن يدرك النّجاة من لم يعمل بالحقّ : تا انسان بحقّ (و احكام الهى) عمل نكند رستگارى را راه نيابد.

29

لن ينجو من الموت غنيّ لكثرة ماله : هرگز دارا براى بسيارى مالش از چنگال مرگ نرهد (و اين چند ساله عمر كه بگذرد دارا و ندار با هم يكسانند).

30

لن يسلم من الموت فقير لإقلاله : هيچگاه نادار براى نداريش از مرگ بر كنار نماند.

31

لن يذهب من مالك ما وعظك و حاز لك الشّكر : هر چه از مالت كه موجب پند و تنبّهت گردد و بشكر و سپاسگزاريت دارد از دستت نرفته است (بلكه بدارائى آخرتت افزوده است).

32

لن يضيع من سعيك ما أصلحك و أكسبك الأجر : هر چه از زشتى و كوششت كه تو را اصلاح كند و اجر (آخرتى) برايت كسب كند ضايع نگرديده است

33

لن يقدر أحد أن يحصّن النّعم بمثل شكرها هيچكس نميتواند بمانند شكر نعمت نعمت را نگهدارى نمايد.

34

لن يستطيع أحد أن يشكر النّعم بمثل الإنعام بها : هيچكس نميتواند شكر نعمتها را بمانند انعام كردن و بخشش نمودن از آن نعمتها بجاى آورد.

35

لن يسبقك عن رزقك طالب : هرگز جويندۀ ديگرى بر روزى تو پيشى نگيرد.

36

لن يغلبك على ما قدّر لك غالب : هرگز بدانچه كه براى تو مقدّر شده است ديگرى غالب نگردد.

37

لن يفوتك ما قسّم لك فأجمل فى الطّلب :

آنچه قسمت تو است از تو فوت شدنى نيست، در كار جستن روزى آهسته باش

ص: 591

38

لن تدرك ما زوى عنك فأجمل فى المكتسب : آنچه از تو پوشيده شده و كناره گرفته است بتو رسيدنى نيست و در كار كسب آهسته و آسان رو.

39

لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذى تركه :

هيچگاه هدايت را شناختن نتوانيد تا اينكه آنكه هدايت را كنار گذارده است بشناسيد.

40

لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذي نقضه : پيمان و فرمان قرآن را هيچگاه گرفتن نتوانيد تا اينكه آنكه پيمان قرآن را شكسته است بشناسيد (و بر خلاف هنجار وى رفتار نمائيد).

41

لن تمسّكوا بعصمة الحقّ حتّى تعرفوا الّذى نبذه : هيچگاه بنگهبانى و پناه حق چنگ در زدن نتوانيد تا اينكه آن كه از راه حق دور افتاده است بشناسيد.

42

لن يقدر أحد أن يستديم النّعم بمثل شكرها و لا يزيّنها بمثل بذلها : هيچگاه كسى بمانند شكر نعمت نميتواند نعمت را پايدار سازد و بمانند بخشودن و بذل كردنش زينتش دهد.

43

لن تحصّن الدّول بمثل العدل فيها :

هيچ چيز دولتها را بمانند دادگسترى در آنها نگهدارى ننمايد.

44

لن يهلك من اقتصد : هر كه راه ميانه روى را پيمود هيچگاه هلاك نگردد.

45

لن يفتقر من زهد : هر كه در جهان زهد ورزد هرگز ندار نشود.

46

لن يزكّى العمل حتّى يقارنه العلم : عمل هيچگاه پاكيزه نگردد تا اينكه با علم همراه شود.

47

لن يزان العقل حتّى يوازره الحلم : هيچگاه عقل انسان سنجيده و سنگين نشود مگر آنكه حلم را وزير و يار خويش گيرد.

48

لن يهلك العبد حتّى يؤثر شهوته على دينه :

هيچ بندۀ هلاك نشد جز آندم كه شهوتش را بر دينش برگزيد.

49

لن يزلّ العبد حتّى يغلب شكّه يقينه : هيچگاه بندۀ نلغزد مگر آندم كه شكّش بر يقينش بچربد (و از راه حق به بيراهه رود).

الفصل الثّالث و السّبعون :حرف اللاّم باللاّم الثّابتة بلفظ ليس

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اللاّم باللاّم الثّابتة بلفظ ليس قال عليه السّلام

ص: 592

فصل هفتاد و سوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلام ثابته بلفظ ليس آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

ليس لمتوكّل عناء : توكّل كننده (بر خدا) را رنجى نيست.

2

ليس لحريص غناء : براى آزمندى بى نيازى نيست (بلكه هميشه نيازمند است).

3

ليس الملق من خلق الأنبياء : چاپلوسى از اخلاق پيمبران نيست.

4

ليس الحسد من خلق الأتقياء : رشگبرى از اخلاق پرهيزكاران نيست.

5

ليس مع قطيعة الرّحم نماء : با قطع كردن رحم نموّ و پيشرفتى براى شخص حاصل نميشود.

6

ليس مع الفجور غناء : با وجود زشتكاريها بى نيازى براى انسان حاصل نميگردد.

7

ليس من خلق الكريم ادراع العار : جامۀ ننگ را پوشيدن از اخلاق جوانمرد نيست.

8

ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر على النّار : اين پوست نازك بدن را طاقت و تاب بر آتش دوزخ نيست (پس بكوشيد و بهر طورى است خود را از كار هائيكه موجب دخول در نار است بر كنار داريد).

9

ليس للأجسام نجاة من الأسقام : بدنها را رهائى از بيماريها نيست (و خواه نخواه انسان دچار دردها ميگردد، خداوند دردهاى درونى را شفا بخش).

10

ليس الكذب من خلائق الإسلام : دروغگوئى از اخلاق اسلام نيست (و مسلمان بايد دروغگو نباشد).

11

ليس العيان كالخبر : ديدن غير شنيدن است (و بهمان اندازه تفاوت در هر دو موجود است).

12

ليس كلّ عورة تظهر : هر عيب و يا رازى آشكار كردنى نيست.

13

ليس كلّ طالب بمرزوق : هر جوياى روزى بروزى رسيدنى نيست (و هر غير جويائى نجستنى نه).

14

ليس للمتكبّر صديق : شخص گردنكش يار و دوستى ندارد.

15

ليس للشّحيح رفيق : بخيل هميشه تنها و بى رفيق است.

16

ليس كلّ مجمل بمحروم : هر سبك رو آسان گيرنده كارى محروم نيست.

17

ليس بحكيم من شكى ضرّه إلى غير رحيم :

ص: 593

آنكه رنج و گرفتاريش را با شخص بيرحمى باز گويد بيدانش است (زيرا انسان بايد لا اقلّ درد دلش را با كسى گويد كه چارۀ از دستش بر آيد).

18

ليس كلّ فرصة تصاب : چنين نيست كه بهر فرصتى توان رسيد.

19

ليس كلّ دعاء يجاب : چنين نيست كه هر دعائى مستجاب گردد.

20

ليس كلّ غائب يؤب : چنين نيست كه هر رفته باز آيد.

21

ليس كلّ من رمى يصيب : چنين نيست كه هر كه تير زند بنشان خورد.

22

ليس لقاطع رحم قريب : براى قطع رحم كننده خويشئنى نيست.

23

ليس لبخيل حبيب : بخيل راه دوستى نيست.

24

ليس مع الصّبر مصيبة : در برابر صبر و شكيب گرفتارى نابود است.

25

ليس مع الجزع مثوبة : بيتابى ثواب را از بين ميبرد.

26

ليس السّفه كالحلم : سفاهت و سبكى مانند بردبارى نيست (و بين اين دو تفاوت از زمين تا آسمان است.

27

ليس الوهم كالفهم : وهم و خطا غير از فهم و در يافت است (و سحر غير از اعجاز است).

28

ليس للجوج تدبير : براى شخص ستيزه خو تدبيرى نيست.

29

ليس لمن طلبه اللّه مجير : براى آنكس كه خدايش گرفتن خواهد پناهگاهى نيست.

30

ليس للملوك إخاء : پادشاهان را وفا و برادرى نيست.

31

ليس للئيم مروّة : ناكس بيمروّت است.

32

ليس للحقور أخوّة : آنكه مردم را خوار مايه گيرد برادرى ندارد.

33

ليس لحسود خلّة : حسود دوست شدنى نيست.

34

ليس من الكرم قطيعة الرّحم : قطع رحم كردن از جوانمردى بدور است.

35

ليس من التّوفيق كفران النّعم : نعمتهاى خدا را كفران كردن از ناكامى و بدبختى است.

36

ليس بخير من الخير إلاّ ثوابه : از خير بهتر چيزى نيست مگر جز او ثوابش.

37

ليس بشرّ من الشّرّ إلاّ عقابه : از بد بتر چيزى نيست مگر سزا و عقابش.

38

ليس من عادة الكرام تأخير الإنعام :

عطا و بخشش را پس انداختن (و منعم عليه را منتظر داشتن)

ص: 594

دأب جوانمردان نيست.

39

ليس من شيم الكرام تعجيل الانتقام : در كار كيفر كشيدن شتاب كردن روش نيكمردان نيست.

40

ليس للأحرار جزاء إلاّ الإكرام : آزاد مردان را جز نيكى پاداشى نيست.

41

ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبيعوها إلاّ بها : بهاء نفوس شما جز بهشت نيست پس آنرا جز بدان مفروشيد.

42

ليس الرّؤيّة مع الأبصار قد تكذب الأبصار أهلها : ديدن تنها با چشمها نيست (بلكه با ديده هاى دلها است) چه بسا چشمها به صاحبان خود دروغ گفتند (و بسيار شده است) با اينكه چشم مى بيند ولى چون دل توجّه ندارد آنچيز ديده نميشود).

43

ليس لإبليس وهق أعظم من الغضب و النّساء براى ابليس كمندى بزرگتر از خشم و زنها نيست (و اكثر بشر را با اين دو تا صيد ميكند).

44

ليس لأحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن غنى : براى هيچكس پس از (دانستن علوم) قرآن نادارى و براى هيچكس پيش از نزول قرآن دارائى نبوده و نيست.

45

ليس بلد أحقّ منك من بلد خير البلاد ما حمّلك : شهرى از شهر ديگر تو را سزاوار نيست (و همه شهرها براى سكناى تو يكسانند لكن) بهترين شهرها شهرى است كه تو را حمل كند (و امور زندگيت در آن مرتّب باشد.

46

ليس الخير أن يكثر مالك و ولدك إنّما الخير أن يكثر علمك و أن يعظّم حلمك :

خوبى اين نيست كه مال و فرزندت بسيار گردد بلكه خير و خوبى اين است كه دانشت بسيار گردد و بردباريت بزرگ گردد.

47

ليس الحكيم من ابتذل بانبساطه إلى غير حميم : دانشمند نيست كسيكه خرّمى و خوشبختى خود را پيش غير حامى خويش بذل كند و اظهار نظر نمايد (چون مردم اغلب دشمن اند و از راه حسد نعمت را بر انسان فاسد ميسازند).

48

ليس الحكيم من قصد بحاجته إلى غير كريم دانشمند نيست كسيكه با حاجتش بسوى غير جوانمرد راه بر دارد.

49

ليس من العدل القضاء مع الثّقة بالظّنّ :

ص: 595

از عدالت بدور است كه انسان روى اطمينان بگمان خويش (دربارۀ امور) قضاوت كند (زيرا بسيار اوقات گمان انسان خطا رود و آخرت انسان تباه شود).

50

ليس من الكرم تنكيل المنن بالمنّ : از جوانمردى بدور است كه انسان نعمتهاى خود را با منّت نهادن آلوده سازد و از بين ببرد.

51

ليس على الآخرة عوض و ليست الدّنيا للنّفس ثمن : براى آخرت عوضى نيست و دنيا هم بهاى نفس انسانى نميباشد (فلذا انسان بايد در تحصيل آخرت كوشا باشد).

52

ليس لك بأخ من احتجت إلى مداراته :

برادر تو نيست كسى كه تو احتياج بآن داشته باشى كه با وى با مدارا و نرمى رفتار كنى (و اگر غير از آن كنى كار به نزاع كشد).

53

ليس برفيق محمود الخليقة من أحوج صاحبه إلى مماراته : يارى ستوده سيرت نيست كسى كه دوستش را وادار ميكند كه با وى به ستيزه خوئى بر خيزد

54

ليس لك بأخ من أحوجك إلى حاكم بينك و بينه : آنكس كه تو را ناچار كند كه ديگرى بين تو و او حكومت نمايد برادرت نيست.

55

ليس لكذوب أمانة و لا لفجور صيانة :

دروغگو امانت دار و بدكار نگهدارنده (راز و پيمان) نميشود.

56

ليس شيء أفسد للأمور و لا أبلغ فى إهلاك الجمهور من الشّرّ : براى در هم كردن كارها و هلاك ساختن مردم هيچ چيزى از بدى بدتر نيست.

57

ليس شيء أحمد عاقبة و لا ألذّ مغبّة و لا أدفع بسوء أدب و لا أعون على درك مطلب من الصّبر : هيچ چيزى نيست كه پايانش پسنديده تر و انتها و آخرتش خوش مزه تر و بدى ادب دين را دفع كننده و بر رسيدن بمطلب يارى كننده تر از صبر و شكيب باشد.

58

ليس مع الخلاف ائتلاف : با وجود دشمنى و مخالفت دوستى و الفتى در ميان پيدا نشود

59

ليس مع الشّره عفاف : با وجود آزمندى بسيار پاكدامنى پديدار نگردد.

60

ليس فى السّرف شرف : در اسراف كارى شرافت و برترى بدست نيابد.

61

ليس فى الاقتصاد تلف : در ميانه روى

ص: 596

مال تلف نشود.

62

ليس من خالط الأشرار بذى معقول :

آنكه با اشرار و بدكاران بياميزد و داراى عقل و خرد نيست.

63

ليس من أساء إلى نفسه بذى مأمول آنكه بخود بدى روا دارد اميد نيكى در وى نميرود.

64

ليس فى البرق اللاّمع مستمتع لمن يخوض الظّلمة : براى آنكه در درياى تاريكى شناور است در برق درخشان بهره و تمتّعى برايش نيست (زيرا آن برق هنوز درخشيده خاموش است).

65

ليس لأحد من دنياه إلاّ ما أنفقه على أخراه : براى هيچكس از دنيايش بهره نباشد مگر آنچه را كه براى آخرتش انفاق كند.

66

ليس فى الغربة عار إنّما العار فى الوطن و الافتقار : در غربت ننگ و عارى نيست تنگ آنست كه انسان در وطن خود باشد و ندار باشد (و در جاى ديگر حضرت فرمايد ندارى در وطن غربت و دارائى در غربت وطن است).

67

ليس شيء أدعى الخير و أنجى من شرّ من صحبة الأخيار : هيچ چيزى انسان را بسوى خير خواننده تر و از بدرهاننده تر از همراهى و رفاقت با نيكان نيست.

68

ليس فى الجوارح أقلّ شكرا من العين فلا تعطوا سؤلها فشغلكم عن ذكر اللّه : در اعضاى انسان ناسپاس تر از خشم وجود ندارد خواهشش را روا مسازيد كه شما را از ياد خدا باز ميدارد.

69

ليس فى المعاصى أشدّ من اتّباع الشّهوة فلا تطيعوها فشغلكم عن ذكر اللّه : در ميان گناهان گناهى سخت تر از پيروى شهوت و خواهش نفس نيست فرمان نفس را مبريد كه شما را از ياد خدا باز ميدارد

70

ليس كلّ مغرور بناج و لا كلّ طالب محتاج :

نه هر فريب خورده رستگار و نه هر جوينده نيازمند است.

71

و قال عليه السّلام فى توحيد اللّه سبحانه ليس فى الأشياء بوالج و لا عنها بخارج :

خداوند تعالى در چيزهائى (كه آفريده است) داخل نگرديده و از آنها خارج هم نيست (بلكه در همۀ آنها داخل است نه بطور آميختن و از آنها خارج است نه بطور جدا بودن).

72

ليس شيء أدعى إلى زوال نعمة و تعجيل نقمة من إقامة على ظلم : هيچ چيزى بسوى

ص: 597

زوال نعمت و فرود آمدن بلا و نقمت خواننده تر از ايستادگى روى ستمكارى نيست (كه نيست)

73

ليس للعاقل أن يكون شاخصا الاّ فى ثلاث خطوة فى معاد و مرمّة لمعاش أو لذّة فى غير محرّم : سزاوار نيست آنكه مرد خرد از خود شخصيّتى نشان دهد مگر در سه جا قدمى كه براى آخرت بر داشته شود يا امر زندگانى را ترميم كند يا اينكه در عيش و لذّتى غير حرام بسر برد.

74

ليس شيء أعزّ من الكبريت إلاّ ما بقى من عمر المؤمن : هيچ چيزى از كيميا و گوگرد احمر عزيز تر نيست مگر آنچه كه از عمر مؤمن باقى مانده باشد (كه در واقع آن از تمامى چيزها عزيزتر است و با يكدم آن ميتوان دوران عمر هفتاد ساله را تدارك كرد اگر بشر بهوش آيد).

75

ليس ثواب عند اللّه سبحانه أعظم من ثواب السّلطان العادل و الرّجل المحسن :

هيچ ثوابى نزد خداوند بزرگ بزرگتر از ثواب پادشاه دادگستر و مرد نيكوكار نيست.

76

ليس كلّ من طلب وجد : چنين نيست كه هر جويندۀ يابنده باشد.

77

ليس كلّ من ضلّ فقد : چنين نيست كه هر گمشده از بين برود.

78

ليس الحليم من عجز فهجم و إذا قدر انتقم إنّما الحليم من إذا قدر عفى و كان الحلم غالبا على أمره : بردبار نيست كسيكه چون عاجز (از فرو خوردن خشم) گردد حمله آرد و وقتى كه قدرت يابد انتقام كشد بلكه بردبار كسى است چون قدرت يابد بگذرد و بردبارى بر ديگر كارش غلبه داشته باشد.

79

ليس على وجه الأرض أكرم على اللّه سبحانه من النّفس المطيعة لأمره : در روى زمين در نزد خداوند سبحان چيزى گرامى تر از نفسى كه مطيع فرمان خدا باشد نيست (كه نيست).

80

ليس بمؤمن من لم يهتمّ بإصلاح معاده :

آنكس كه باصلاح كار آخرتش نپردازد و مؤمن (بآخرت و حشر و عذاب) نيست.

الفصل الرّابع و السّبعون :حرف الّلام بلفظ لم

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الّلام بلفظ لم قال عليه السّلام:

ص: 598

فصل هفتاد و چهارم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلفظ لم آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

لم يدرك المجد من عداه الحمد : آنكه از حمد و ستايش پروردگار گذشت به بزرگوارى نرسيد.

2

لم يهنأ العيش من قارن الضّدّ : همنشين با دشمن عيشش گوارا نيست.

3

لم يسد من افتقر إخوانه إلى غيره : آنكه برادرانش را نيازمند ديگران كند (و آنكه كشور اسلامى و هم ميهنان مسلمانش را بخاطر سيادت و آقائى روزكى چند بكفّار ميفروشد) آقا و بزرگوار نيست (بلكه ناكسى است كه سخت پست و نانجيب).

4

لم يوفّق من بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره : آنكس كه با مالش بر خودش بخل ميورزد (و بر خود و نانخوارانش تنگ ميگيرد) و مالش را براى ديگرى ميگذارد و موفّقيّت نمى يابد (و لذّت زندگى و ثواب آخرت را نمى برد).

5

لم ينل احد من الدّنيا حبرة إلاّ أعقبه عبرة : در دنيا هيچكس بشادى و سرورى نرسيد مگر اينكه اندوه و عبرتى بدنبال آن شادى برايش دست داد (و حبر بمعناى دانش نيز آمده است كه در اثر پيدايش دانش عبرت هم پيدا ميشود و هر دو معنى درست است).

6

لم يتعرّ من الشّرّ من لم يتجلبب بالخير :

آنكه خود را بخير و نيكى بيارايد از شرّ و بدى عارىّ نيست.

7

لم يعدم النّصر من انتصر بالصّبر : آنكه بواسطۀ صبر يارى جويد پيروزى را از دست ندهد.

8

لم يصف اللّه سبحانه الدّنيا لأوليائه و لم يضنّ بها على أعدائه : خداوند سبحان جهان را براى دوستانش هموار و صاف نخواسته و بر دشمنانش بآن بخل نورزيده است.

9

لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة أودّائه و ينصف أعدائه : بمروّت و مردانگى موصوف نيست كسيكه رعايت ذمّه و حقّ دوستانش را نكند و با دشمنانش بانصاف رفتار ننمايد.

10

لم يلق أحد من سرّاء الدّنيا بطنا إلاّ منحته من ضرّائها ظهرا : هيچكس از شادى و خوشى جهان روئى نديد جز آنكه از اندوه و گرفتاريش پشتى بوى نشان نداد.

11

لم يفد من كان همّته الدّنيا عوضا

ص: 599

و لم يقض مفروضا : آنكس كه دنيا را عوض از آخرت گرفت سودى نبرد و واجبى را قضا نكرد

12

لم يكتسب مالا ما لم يصلحه : آنكس كه مالش را اصلاح نكرد (از حلال كسب نكرد و حقوق واجبه اش را نپرداخت) مال كسب نكرده است (بلكه مالش آتش و وبال است).

13

لم يرزق المال من لم ينفقه : آنكس كه انفاق در راه خدا نكرد مالى روزيش نگرديده است.

14

لم يضق شيء عن حسن الخلق : از خوشروئى چيزى بر انسان تنگ گرفته نشود.

15

لم يفت نفسا ما قدّر لها من الرّزق :

هر كس هر چه از روزى كه برايش مقدّر شده است از وى فوت نشود.

16

لم يذهب من مالك ما وقى عرضك آنچه از مالت كه آبرويت را نگهدارى از دستت نرفته است (بلكه بهترين مالت همان است).

17

لم يضع من مالك ما قضى قرضك آنچه از مالت كه قرضت را بدان ادا كنى ضايع نگرديده است.

18

لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن إلى حسن الظّنّ بالأيّام : آنكس كه با حسن ظنّ بروزگارش دلش آرام گيرد (و از پيش آمدهاى سهمگين جهان غافل بنشيند) پندهاى روزگار را نفهميده است (و ناپايدارى جهان را درك نكرده است).

19

لم يضع امرء ماله فى غير حقّه أو معروفة فى غير أهله إلاّ حرّمه اللّه شكرهم و كان لغيره ودّهم : هيچ مردى مالش را در غير جايش ننهاد و خوبيش را در غير اهلش بكار نبرد جز اينكه خداوند شكر آنان را بر وى حرام كرد و دوستى آنان براى غير او شد (و با او دشمن جانى شدند).

20

لم يتحلّ بالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد : حلّۀ قناعت را نپوشيده كسيكه به كمى كه ميبايد اكتفا نميكند.

21

لم يتحلّ بالعفّة من اشتهى ما لا يجد حلّۀ پرهيزگارى را نپوشيد هر كس كه چيزى را كه نمييابد آرزو ميكند.

22

لم يطّلع اللّه سبحانه العقول على تحديد صفته و ما يحجبها عن واجب معرفته :

ص: 600

پاك پروردگار عقلها را بر اندازه گيرى و بيان نمودن صفتش آگاه نگردانيده و از شناسائيش بقدر واجب منع نفرموده است (و بشر باندازۀ عقلش از راه اوصاف بايد خدا را بشناسد و بس).

23

لم يخلق اللّه سبحانه الخلق لوحشته و لم يستعملهم لمنفعته : پاك پروردگار بندگان را از روى ترس و بيم نيافريد و براى بردن سودى از آنان عمل نخواست (بلكه اعمال نيك و بد سزايش عايد خود بندگان است).

24

لم يخل اللّه سبحانه عباده من حجّة لازمة أو محجّة قائمة : خداوند سبحان بندگانش را خالى نگذاشته است از حجّتى لازم يا راهى راست (كه آن يا پيغمبر مرسل و يا كتابى منزل باشد كه بدستور و احكام آن عمل نمايند).

25

لم تره سبحانه العقول فتخبر عنه بل كان تعالى قبل الواصفين له : عقلهاى بشر خداوند بزرگ را نديده اند تا از آن خبر دهند (كه چيست) بلكه آن خداوند بزرگ پيش از وصف كنندگانش بوده است.

26

لم يترك اللّه سبحانه خلقه مغفلا و لا أمرهم مهملا : خداوند سبحان مخلوقش را بحال غفلت وا نگذارده است و آنها را بيهوده نيافريده است.

27

لم يخل اللّه سبحانه عباده من نبيّ مرسل أو كتاب منزل : خداوند بزرگ بندگانش را از پيغمبرى مرسل يا كتابى منزل هيچگاه خالى نگذارده است

28

لم يتناه سبحانه فى العقول فيكون فى مهبّ فكرها مكيّفا و لا فى رويّات خواطرها محدّدا مصرّفا : خداوند سبحان بانتهاى عقول در نيايد تا اينكه درگذرگاه فكر بشر واقع گشته كمّ و كيفش معلوم گردد و نه در جايگاه ديدار خاطرات محدود و اندازه گرفته شده و تصرّف كرده شود (بلكه ذات اقدسش از حيّز انديشه و افكار و عقول بشر بيرون و بهر چه كه تميز داده شود باز آن مميّز مخلوق افكار بشر است).

29

لم يظلّل امرء من الدّنيا ديمة رجاء إلاّ هبّت عليه مزنة بلاء : در دنيا اميدوارى بر هيچكس سايه نيفكنده جز آنكه نسيم ابر بلا بروى وزيدن و باريدن گرفت.

30

لم يخلق اللّه سبحانه عبثا و لم يترككم سدى و لم يدعكم فى ضلالة و لا عمى :

ص: 601

خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و سر خود رهايتان نكرده و در ضلالت و كورى واگذارتان نساخته است (بلكه دقايق و ساعات عمر شما را مورد بازرسى دقيق قرار خواهد داد).

31

لم يحلل اللّه سبحانه فى الأشياء فيكون فيها كائنا و لم ينأ عنها فيقال هو عنها بائن : خداوند بزرگ و پاك در اشياء حلول نكرده است تا اينكه در آنها بوده باشد و از آنها تن نزد تا اينكه گفته شود از اشياء و آفرينش جدا است.

32

لم يوفّق من استحسن القبيح و أعرض عن النّصيح : هر كس كه بد را خوب داند و از پند و اندرز تن زند كامروا نميگردد.

33

لم يأمركم اللّه سبحانه إلاّ بحسن و لم ينهكم إلاّ عن قبيح : خداوند سبحان شما را فرمان نرانده است مگر بخوبى و باز نداشته است مگر از بدى.

34

و قال عليه السّلام فى حقّ من أثنى عليه لم يقتله قاتلات الغرور و لم تعمّ عليه مشتبهات الأمور : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را ستايش ميكرد فرمود: كشنده هاى غرور و فريب جهان او را نكشته است و پوشيدگيهاى امور بر وى پوشيده نمانده است (بلكه آنكس با نوار تابناك دل روشنش حقيقت جهان را ديده و برازهاى آفرينش بينا گشته است).

35

لم يفكّر فى عواقب الأمور من وثق بزور الغرور : پايان امور را نينديشيد كسى كه بدروغ و فريب جهان اطمينان پيدا كرد.

36

لم يصدق يقين من أسرف فى الطّلب و أجهد نفسه فى المكتسب : آنكه در راه رزق طلب و كوشش فراوان بكار ميبرد و خود را در كسب و كار برنج ميافكند داراى يقين و درستى نيست.

37

لم يعقل من وله باللّعب و استهتّر باللّهو و الطّرب : آنكه بلهو و بازيچۀ (جهان) دل بست و خوشدلى و طرب را شيفته گشت نفهميد و ندانست (كه راه غير از آن است).

الفصل الخامس و السّبعون :حرف اللاّم بالّلام الثّابتة بلفظ لو

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اللاّم بالّلام الثّابتة بلفظ لو قال عليه السّلام

ص: 602

فصل هفتاد و پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلام ثابت بلفظ لو آنحضرت عليه السّلام فرمود:

1

لو كشف الغطا ما ازددت يقينا : اگر پرده برداشته شود (و عالم غيب عيان گردد و دربارۀ امور مبدء و معاد و معرفت بخدا) من بر يقينم چيزى نيفزايم.

2

لو استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء : اگر در اين لغزشگاه (سست و لرزان جهان و خلافتش) دو پاى من بند شد (و زمام امور را بدست گرفتم) البتّه چيزهائى را تغيير خواهم داد (حتّى كنيزانى را كه عثمان از بيت المال كابين بسته است بر خواهم گرداند).

3

لو ضربت خيشوم المؤمن على أن يبغضنى ما أبغضنى : اگر بينى مؤمن را بكوبم بر اينكه مرا دشمن گيرد دشمنم نخواهد داشت.

4

لو صببت الدّنيا على المنافق بجمّاتها على أن يحبّنى ما أحبّنى : اگر تمام جهان را (يك لقمه كنم و) بكام منافق بريزم كه مرا دوست بدارد هيچگاه دوستم نخواهد داشت.

5

لو أنّ الموت يشترى لاشتراه الأغنياء اگر مرگ خريدنى بود البتّه آن را توانگران ميخريدند (تا از چنگ مردن برهند).

6

لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها : اگر بخل را بصورت مردى ميدهيد البتّه او را شخصى زشت و منكر ميديديد.

7

لو عقل أهل الدّنيا لخربت الدّنيا : اگر مردم جهان همگان عاقل بودند (و براى آخرت كار ميكردند) البتّه دنيا ويران ميشد.

8

لو كان لربّك شريك لأتتك رسله :

اگر خداى تو را شريكى بود البتّه رسولان او پيش تو آمده بودند.

9

لو ارتفع الهوى لأنف غير المخلص من عمله :

اگر هوا و هوس از ميان برخيزد ناپاك از كردارش تن زند و دست بدارد.

10

لو ظهرت الآجال لافتضحت الآمال :

اگر اجلها، هويدا گردند آرزوها رسوا شوند.

11

لو خلصت النّيّات لزكت الأعمال : اگر نيّتها پاك شوند البتّه اعمال نيز پاكيزه گردند (و خلوص نيّت هم باين است كه وقتى كه انسان كاريرا براى خدا پيش گرفت

ص: 603

اگر مردم همه او را سرزنش كنند او را بكار خود ادامه دهد)

12

لو صحّ العقل لاغتنم كلّ امرء مهله: اگر عقل درستى باشد هر كسى دوران زندگانى خود را غنيمت شمرد (و براى آخرتش بكار برخيزد).

13

لو عرف المنقوص نقصه لساء ما يرى من عيبه : اگر ناقص نقص خود را دريابد البتّه از عيب خودش بدش خواهد آمد.

14

لو أنّ أهل العلم حملوه بحقّه لأحبّهم اللّه تعالى و ملائكته و لكنّهم حملوه لطلب الدّنيا فمقتهم اللّه تعالى و هانوا عليه : اگر اهل علم علمرا بدانجا كه بايد و شايد بگذارند (و حقّش را درست ادا نمايند) البتّه خدايتعالى و فرشتگان دوستدار آنان گردند چيزى كه هست آنها علم را براى بدست آوردن دنيا برگرفتند لذا خدا آنان را دشمن گرفت و آنها را نزد خدا خوار شدند

15

لو أنّ العباد حين جهلوا وقفوا لم يكفروا و لم يضلّوا : اگر بندگان خدا در حين و اوان نادانى توقّف ميكردند كافر نميشدند و گمراه نميگرديدند (چيزى كه هست از اين نادانى بهوش نميآيند تا بحال كفر بميراند)

16

لو أنّ النّاس حين عصوا تابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا : اگر مردم هنگاميكه گناه ميكردند توبه و بازگشت بخدا مينمودند (فرداى قيامت) معذّب نميشدند و هلاك نميگرديدند)

17

لو رأيتم الأجل و مسيره لأبغضتم الأمل و غروره : اگر اجل و گذشت او را بنگريد البتّه آرزو و فريب آنرا دشمن گيريد.

18

لو فكرّتم فى قرب الأجل و حضوره لأمّر عندكم حلو العيش و سروره : اگر در نزديكى اجل و حاضر شدنش بينديشد البّته شيرينى عيش و زندگى و شاديش را سخت تلخ شماريد.

19

لو أحبّنى جبل لتهافت : كوه اگر دوستدار من باشد البتّه درهم فرو خواهد ريخت.

20

لو زهدتم فى الشّهوات لسلّمتم من الآفات اگر در شهوتها بى رغبتى نشان دهيد البتّه از آفتها سالم مانيد.

21

لو صحّ يقينك لما استبدلت الباقى بالفانى و لا بعت السّنيّ بالدّنيّ : تو اگر يقينت راست بود (و بآخرت ايمانى كامل داشتى) البتّه آخرت را بدنيا و بلند را به پست تبديل نميكردى.

22

لو اعتبرت بما أضعت من ماضى عمرك

ص: 604

لحفظت ما بقى : اگر بآنچه كه از عمرت ضايع كردى پند ميگرفتى البتّه باقيماندۀ آنرا نگهدارى ميكردى (و در طاعت پروردگارت صرف مينمودى).

23

لو كنّا نأتى ما تأتون لما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للإيمان عود : اگر اينطورى كه شمائيد ما ميبوديم (و در كار دين سستى و سهل انگارى بخرج ميداديم) نه ستونى از دين راست ميايستاد و نه شاخۀ از درخت ايمان سر سبز ميگرديد.

24

لو حفظتم حدود اللّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود : اگر حدود دين خداوند سبحان را نگهداريد (و بدستوراتش عمل كنيد) البتّه خدا از فضل و نعمتش كه بشما وعده داده است بتندى بسويتان خواهد فرستاد.

25

لو يعلم المصلّى ما يغشاه من الرّحمة لما رفع رأسه من السّجود : اگر نماز گذار بداند و بفهمد كه چه اندازه از رحمت خدا او را فرو گرفته است البتّه سرش را از سجده ها بر نخواهد داشت.

26

لو لم يتوعّد اللّه سبحانه على معصيته لوجب أن لا يعصى شكرا لنعمته : اگر خداوند سبحان بندگانش از نافرمانيش نترسانده بود البتّه سزاوار بود كه براى شكر نعمتش نافرمانيش كرده نشود.

27

لو لم يرغّب اللّه سبحانه فى طاعته لوجب أن يطاع رجاء رحمته : اگر خداوند سبحان بندگان را در بردن فرمانش ترغيب نفرموده بود البتّه سزاوار بود كه براى اميد رحمتش فرمانش برده شود

28

لو لم ينه اللّه سبحانه عن محارمه لوجب أن يجتنبها العاقل : اگر خداوند سبحان بندگانش را از حرامهايش نهى نفرموده بود البتّه سزاوار بود كه مرد خرد از آن كناره جويد (و خود را بگناه آلوده نسازد.

29

لو لم تتخاذلوا عن نصرة الحقّ لم تنهوا عن توهين الباطل : شما اگر از يارى حق باز ننشينيد البتّه از خوار گذاردن باطل باز نمايند (وقتى حق را يارى كرديد باطل خود بخود از بين ميرود)

30

لو تميّزت الأشياء لكان الصّدق مع الشّجاعة و كان الجبن و مع الكذب : اگر چيزها از هم جدا گردند (و هر چيزى را بخواهند بتناسب پهلوى هم قرار دهند) البتّه راستى با دليرى و ترس در كنار دروغ قرار خواهد گرفت.

31

لو رأيتم البخل رجلا لرأيتموه مشوّها

ص: 605

يعضّ عنه كلّ بصر و ينصرف عنه كلّ قلب :

اگر شما بخل را ديدار كنيد البتّه او را شخصى زشت و كريه المنظر خواهد ديد كه هر چشمى كه از او پوشيده و هر دلى از او روى گردان است.

32

لو أنّ السّموات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل له مخرجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَحْتَسِبُ : اگر آسمانها و زمينها بر بنده تنگ گيرند و آن بنده از خداى بترسيد البتّه خدا راه بيرون شدنى از آن دو براى او قرار خواهد و او و روزيش را از جائيكه گمان نداشته باشد خواهد رساند.

33

لو رأيتم السّخاء رجلا لرأيتموه حسنا يسرّ النّاظرين : اگر سخاوت را بصورت شخصى ميديديد البتّه او را بصورت خوشى ميديد كه بينندگانرا شادمان مى ساخت.

34

لو رخّص اللّه سبحانه فى الكبر لأحد من الخلق لرخّص فيه لأنبيائه لكنّه كرّه إليهم التّكابر و رضى لهم التّواضع : اگر خداوند سبحان يكى از بندگانش را رخصت كرد و گردنكشى ميداد البتّه پيغمبرانش را در آن رخصت ميداد چيزيكه هست خداوند تكبّر را بر بندگانش نه پسنديده و فروتنى را بر ايشان پسنديده است.

35

لو كانت الدّنيا عند اللّه محمودة لاختصّ بها أوليائه لكنّه صرف قلوبهم عنها و محا عنهم منها المطامع : جهان اگر نزد خدا پسنديده بودى البتّه خدا دوستانش را بدان مخصوص ميگردانيد لكن خدا دلهاى و دوستانش را از آن گرداند و طمعهايشان را از دنيا كند (و آنها را آرزومند بهشت گردانيد).

36

و قال عليه السّلام فى الأشتر النّخعى لمّا بلغه وفاته رحمه اللّه:

لو كان جبلا لكان فندا لا يرتقيه الحافر و لا يرقى عليه الطّائر : بهنگاميكه خبر در گذشت مالك اشتر نخعفى رحمة اللّه عليه بآنحضرت رسيد فرمود: مالك اگر كوه بود همانا كوهى بود كه پاى هيچ رونده بر فراز قلّه بلندش نميرسيد و هيچ پرنده ياراى رسيدن بر فراز آن را نداشت (دسائس و نيرنگهاى پسر ابى سفيان نتوانست او را از راه حق باز دارد خدايش بيامرزاد كه با درگذشت او عراق عزادار و شام شادمان گرديد).

ص: 606

37

لو أنّ المروّة لم تشتدّ مؤنتها و لم يثقل محملها ما ترك اللّئام للكرام منها مبيت ليلة و لكنّها اشتدّت مؤنتها و ثقل محملها فحاد عنها اللّئام الأغمار و حملها الكرام الأبرار : اگر مردانگى و مروّت زحمتش سخت و بارش سنگين نميبود ناكسان براى بزرگان و كريمان باندازۀ خوابيدن يكشب جا و مقامى باقى نميگذاشتند بهمين جهت زحمت كار جوانمردى سخت و بارش سنگين افتاد ناكسان و نادانان آن را واگذاشتند و بزرگان و نيكوكاران آنرا برداشتند (رنجهاى فراوان بر دلها نهادند و تا بار اندوه را از دلهاى مردمان برداشتند و نام نيك دو جهانرا تحصيل كردند).

38

لو شئت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت و لكنّى أخاف أن تكفروا فىّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلاّ أنّى مفضيه و إلى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلا صادقا و لقد عهد إلىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و بمنجى من ينجاه و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسى إلاّ أفزعه فى أذنى و أفضى به إلىّ : من اگر بخواهم هر يك از شما را بهمه كارش خبر دهم كه از كجا ميرود و بكجا ميشود ميتوانم چيزيكه هست ميترسم دربارۀ من برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كافر شويد (و او را همچون من پنداريد و يا مرا از او برتر دانيد) روى اين اصل من آن خبر را بخواصّ از مردم از كسانيكه به آنها ايمن از اين ترسم ميدهم بپروردگارى كه او را بحقّ و راستى برگزيده و بمردم فرستاد سوگند است كه او جز راست نگفت و بتمام پيش آمدهائى كه پس از وى براى من پيش مى آيد بمركز هلاكت هر كس كه هلاك ميشود و بجايگاه نجات هر كس كه نجات مييابد (از جنگيدن با ناكثين و قاسطين و مارقين و كشته شدن نه تن از ما و رهائى نه نفر از خوارج و رنگين شدن ريشم بخون سرم و اخبار گذشته و آينده تا روز قيامت) همه را با من پيمان نهاد و بمن خبر داد و هيچ چيزى از آنچه كه بر سر من ميآيد برايم باقى نگذاشت مگر اينكه آنرا بمن رساند و در گوشم فرو ريخت.

39

لو جرت الأرزاق بالألباب و العقول لم تعش البهائم و الحمقى : اگر بنا بود روزيها

ص: 607

بداشتن خردها و عقلها بر مردم داده شود چارپايان و نادان نميتوانستند زندگى كنند.

40

لو عمل اللّه فى خلقه بعلمه ما احتجّ عليهم بالرّسل :

اگر خداوند ميخواست با علمش با بندگانش رفتار كند بوسيلۀ پيمبرانش حجّت را بآنها تمام نميكرد (بلكه با همان علمش آنان را مشمول ثواب و عقاب قرار ميداد و از اين جمله چنين استنباط ميشود كه جزاى خالق نسبت بمخلوق چه چيز چه شرّ پس از عمل است و اين جمله در غرر الحكم نيست از جاى ديگر نقل شد).

41

لو بقيت الدّنيا على أحد لم تصل إلى من هى فى يديه : اگر بنا بود دنيا براى كسى باقى بماند بآنكس كه آن را در دست دارد نميرسيد (و از همان ازمنۀ قديمه و در دست پادشاهان باقى ميماند)

42

لو عقل المرء عقله لأحرز سرّه ممّن أفشاه إليه و لم يطّلع عليه أحدا : اگر مرد عقل خود را در مييافت و بكار مى بست و البتّه رازش را از آنكس كه نزدش هويدا ميسازد نگه ميداشت و هيچكس را بر آن آگهى نميداد (و لكن افسوس كه انسان عقلش را بكار نمى بندد و ميكشد آنچه كه ميكشد).

الفصل السّادس و السّبعون :حرف الّلام بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الّلام بلفظ المطلق قال عليه السّلام فصل هفتاد و ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لام بلفظ مطلق آنحضرت فرمود

1

لسان العاقل وراء قلبه : زبان مرد عاقل پشت دلش ميباشد (اوّل ميسنجد بعد ميگويد).

2

لسان الجاهل مفتاح حتفه : زبان نادان كليد مرگش ميباشد (و با يك سخن گفتن خود را بكشتن ميدهد).

3

لسان العلم الصّدق : راستى زبان و بيان اهل دانش است.

4

لسان الجهل الخرق : ابلهى زبان و بيان نادانى است.

5

لسانك يقتضيك ما عوّدته : زبانت را بهر چه كه عادتش داده همان را براى تو ميخواهد

6

لسان الصّدق خير للمرء من المال

ص: 608

يورثه من لا يحمده : زبان راستگو بهتر از مالى است كه آنرا كسى بميراث برد كه ستايشگر نيست.

7

لسان المقصّر قصير : زبان تقصير كار كوتاه است

8

لسان البرّ مستهتر بدوام الذّكر : زبان خوب همواره مشتاق و مشغول بذكر خدا است (استهتر الرّجل اى اولع).

9

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه:

لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد :

(آنمرد منافق و دورو) زبانش همچون عسل شيرين لكن دلش زندان و خزانۀ كين توزى است.

10

ليكن مركبك القصد و مطلبك الرّشد :

البتّه بايد ميانه روى مركبت و رشد و هدايت خواهش و مطلبت باشد.

11

لن لمن غالظك فانّه يوشك أن يلين لك : با آنكه با تو درشتى ميكند نرمى كن دور نيست او هم با تو نرمى نمايد.

12

لسانك إن أسكتّه أنجاك و إن أطلقته أرداك : اگر زبانت را نگهدارى نجاتت ميدهد و اگر رهايش سازى هلاكت ميكند.

13

لقاح المعرفة دراسة العلم : آبستن كنندۀ خداشناسى و معرفت درس دادن و تعليم نمودن است (و ابواب دانش از اين راه بر روى انسان باز ميشود).

14

لقاح العلم التّصورّة و التّفهّم : آبستن كنندۀ علم انديشيدن و فهميدن است (و مر اسرار آفرينش را).

15

لقاح الخواطر المذاكرة : آبستن كننده (و بيدار كنندۀ) خاطرات بشر مذاكره كردن است (هر علمى را).

16

لقاح الرّياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة : آبستن كنندۀ رياضت نفس حكمت الهى خواندن و بر عادت (زشت و نكوهيده) غالب شدن است.

17

لحظ الإنسان رايد قلبه : نگاه انسان پيك دل او است (و ديده مى بيند و دل ميخواهد)

18

لنا حقّ إن أعطيناه و إلاّ ركبنا أعجاز الإبل و إن طال السّرى : ما را (در خلافت) حقّى است اگر داده شويم و گر نه بر كفل شتر مظلوميت و حقارت سوار ميشويم (و دل در صبر و اجر آن مى بنديم) گو اينكه رنج ره پيمائى در شب دراز باشد)

ص: 609

و صبر بر حقوق از دست رفته مشكل).

19

لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية و لهم من اللّه حسن الجزاء : ما را بر گردن مردم حقّ اطاعت كردن و دوست داشتن است و آنها را هم از خدا پاداش نيكو گرفتن.

20

لأهل الاعتبار تضرب الأمثال : داستانها (ى امم و تواريخ گذشتگان) براى پند گيرندگان زده ميشود.

21

لأهل الفهم تصرّف الأقوال : براى اهل فهم و دانش سخنها زير و رو كرده ميشود (تا آنها با غور و دقّت در آنها مطالب را درك كنند).

22

لسان المرائى جميل و فى قلبه داء دخيل خودنما زبانش نيك و شيرين و در دلش دردى است.

كارى (كه نميخواهد آن درد را در ديگرى وارد كند).

23

لزوم الكريم على الهوان خير من صحبة اللّئيم على الإحسان : با جوانمرد بودن و با خوارى زيستن خوشتر تا بالئيم و ناكس در خوشگذرانى بسر بردن.

24

لقاح الإيمان تلاوة القرآن : خواندن قرآن آبستن كنندۀ ايمان است (و از خواندن قرآن ايمان در زايش و فزونى است.

25

لسانك يستدعيك ما عوّدته و نفسك تقتضيك ما ألّفته : زبانت تو را بآنچه كه او را عادت دادۀ واميدارد و نفست آنچه را تو بآن پيوند كردۀ از تو ميخواهد (پس چه بهتر كه انسان نفس را بفرمان بردارى خدا عادت دهد).

26

لقاء أهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة : ديدار خداشناسان آباد كنندۀ دلها (ى خراب) و سود رساننده حكمت است (مر نادان را).

27

لسان الحال أصدق من لسان المقال : زبان حال انسان (در امورات) از زبان گفتار راستگوتر است.

28

لسان البرّ يأبى سفه الجهّال : زبان نيكى از سبكى نادان جلوگيرى ميكند.

29

لذّة الكرام فى الإطعام و لذّة اللّئام فى الطّعام : جوانمردان و كريمان در خوراندن لذّت براند و ناكسان در خوردن.

الفصل السّابع و السّبعون :حرف الميم بلفظ من

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام

ص: 610

فى حرف الميم بلفظ من قال عليه السّلام:

فصل هفتاد و هفتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ميم بلفظ من آنحضرت ع فرمود:

1

من آمن أمن : آنكه مؤمن (بخدا) شد ايمن است.

2

من أيقن أحسن : آنكه يقين (بخدا و قيامت پيدا) كرد خوب عمل كرد.

3

من أسلم سلم : آنكه اسلام آورد سالم زيست.

4

من تعلّم علم : آنكه دانش آموخت دانا شد.

5

من اعتزل سلم : آنكه كنارى گزيد آسوده زيست.

6

من عقل فهم : آنكه دانا شد دانست (و بحكمت الهى و حقايق اشياء راه جست).

7

من عرف كفّ : آنكه خدا را شناخت (از ناشايسته ها) باز ايستاد.

8

من عقل عفّ : هر كه خردمند شد پرهيز كرد.

9

من اختبر اعتزل : هر كه (مردم را) آزمود.

كناره گزيد (و دانست اغلب مردم گرگ و دزدند و از آنان كناره گزيدن اوليست).

10

من أحسن ظنّه أهمل : هر كه كمانش نيكو شد جهان را وا گذاشت.

11

من ساء ظنّه تأمّل : هر كه بدگمان (بخدا) شد بانديشه و آرزو افتاد (كه مال گرد آرد و شهوت رانى كند).

12

من عمل بالحقّ غنم : هر كه بحقّ عمل كرد بهره مند شد

13

من ركب الباطل ندم : هر كه سوار مركب باطل شد پشيمان است.

14

من ملك هواه ضلّ : هر كه هواى نفسش بر وى تسلّط پيدا كرد گمراه شد.

15

من ملكه الطّمع ذلّ : هر كه در بند طمع افتاد خوار است.

16

من تفهّم فهم : هر كه خواست بفهمد فهميد (و هر كه نخواست ندانست).

17

من تحلّم حلم : هر كه خواست بردبار باشد بردبار شد.

18

من عجل ذلّ : هر كه شتابكارى كرد لغزيد.

19

من قلّ زلّ : هر كه خود را كم گرفت (و دچار ضعف نفس شد) خوار است.

ص: 611

20

من تأمّل اعتبر : هر كه انديشيد پند گرفت.

21

من تعاقر افتقر : هر كه نازاد بود نادار شد (يعنى هر كه در مال داراى زايش و ريزش و تصدّق نبود ندار ميشود)

22

من تفضّل خدم : هر كه بخشش كرد خدمت كرده شود.

23

من توقّى سلم : هر كه خويشتن دار شد سالم ماند.

24

من أكثر ملّ : هر كس (هر كارى را) بسيار دنبال كرد خسته شد.

25

من تكثّر بنفسه قلّ : هر كه خود را بسيار ديد (و از ديگران خود را بر كشيد خوار و كم گرديد.

26

من تهوّر ندم : هر كه بيباكى كرد پشيمان شد.

27

من سأل علم : هر كه پرسيد دانا شد.

28

من توقّر وقّر : هر كه خود را موقّر داشت موقّر و محترم شد.

29

من تكبّر حقّر : هر كه خود را بر كشيد خوار گرديد.

30

من نال استطال : هر كه بجاه و رتبه رسيد گرنكش شد

31

من عقل استقال : هر كه خردمند شد طالب سرورى و يا سخنورى شد.

32

من أكثر هجر : پرگو ياوه گو است.

33

من ملك استأثر : هر كه مالك چيزى شد آنرا (براى خود) برگزيد.

34

من استرشد علم : هر كه راه راست رفت دانا شد.

35

من استسلم سلم : هر كه تسليم شد سالم ماند (و در هر كارى همين طور است مادام كه انسان تسليم است سالم است).

36

من علم أحسن السّؤال : دانشمند درست و خوب ميپرسد.

37

من أخلص بلغ الآمال : كسيكه خلوص نيّت پيدا كرد بآرزوهايش رسيد.

38

من تواضع رفع : هر كه افتادگى كرد بلند گرديد.

39

من حلم أكرم : هر كه بردبار شد گرامى گرديد.

40

من استحيى حرم : هر كه شرمگين است نا كام است.

41

من علم عمل : هر كه دانا شد بكار بست.

42

من بذل ماله جلّ : مرد بخشنده برزگوار است.

43

من بذل عرضه ذلّ : آنكه آبرويش راهدر دهد خوار است.

44

من توكّل كفى : توكّل كننده بر خدا كفايت كرده ميشود.

45

من قنع غنى : مرد قانع توانگر است.

46

من سافه شتم : آنكه سفاهت و سبكى كند دشنام يابد.

47

من أبرم سئم : هر كه دركارى اصرار كند بد بيند.

48

من غفل جهل : هر كه غافل گردد نادان ماند

ص: 612

49

من جهل أهمل: هر كه نادان ماند واگذارده شود.

50

من ظلم ظلم : ستمگر ستم بيند.

51

من حقّر نفسه عظّم : هر كه خود را كوچك پندارد بزرگ شود.

52

من بغى كسر : هر كه سركشى كند شكسته شود.

53

من اعتبر حذر : هر كه پند گيرد (از گناه) كناره گيرد.

54

من أنصف أنصف : هر كه بانصاف رود با وى بانصاف رفتار شود.

55

من أحسن المسئلة أسعف : هر كه خوب در خواست كند كامروا گردد.

56

من عمل بالحقّ ربح : هر كه بحقّ كار كند سود برد.

57

من عقل سمح : خردمند (كارها را) آسان ميگيرد.

58

من نصر الباطل خسر : يارى كننده باطل زيان ميبرد.

59

من تجبّر كسر : آنكه كردن كشى كند شكسته شود.

60

من استدرك أصلح : هر كه (احكام و قوانين اسلام را) دريابد اصلاح كردد.

61

من نصر الحقّ أفلح : هر كه حق را يارى كند رستگار است.

62

من أطاع ربّه ملك : هر كه پروردگارش را يارى كند رستگار است.

63

من أطاع هواه هلك : هر كس مطيع هواى نفسش باشد هلاك گردد.

64

من يطع اللّه يفز : هر كه خدا را فرمان برد (به سعادت دو جهانى) نائل گردد.

65

من يغلب هواه يعزّ : هر كه بر هواى نفسش غالب شود عزيز است.

66

من قنع شبع : هر كه قناعت كند سير گردد.

67

من أيقن أفلح : هر كه يقين بآخرت كند رستگار است.

68

من اتّقى أصلح : هر كه از گناه بپرهيزد اصلاح شود

69

من هاب خاب : هر كه از مردم بترسد زيان بيند.

70

من قصّر عاب : هر كه در كار كوتاه آيد عيناك شود

71

من وفّق أحسن : هر كه توفيق يابد نيكى كند.

72

من يصبر يظفر : هر كه صبر كند پيروز شود.

73

من يعجل يعثر : هر كه شتاب كند بسر در افتد.

74

من عاش مات : هر زندۀ خواهد مرد.

75

من مات فات : هر مردۀ نابود است.

76

من أحبّك نهاك : دوستدار تو تو را از بدى باز ميدارد.

77

من أبغضك أغراك : دشمن تو تو را ميفريبد.

ص: 613

78

من أيقن ينجو : يقين كننده بالآخره رستگار است.

79

من حسن يقينه يرجو : آنكه يقينش نيكو است (از خدا) اميدوار است.

80

من صبر نال المنى : صبر كننده بآرزوى خود ميرسد.

81

من حرص شقى و يعنى : آزمند بدبخت و گرفتار رنج گردد.

82

من عقل قنع : خردمند قناعت را پيشۀ خويش سازد.

83

من جاد اصطنع : مرد بخشنده نيكوكار است.

84

من خاف أدلج : آنكه از خدا بترسد شب از (خواب نوشين) بر خيزد (و با خدا به نياز و راز پردازد).

85

من احتجّ بالحقّ فلج : آنكه با حقّ حجّت و دليل آرد بر حريف غالب گردد.

86

من تقاعس اعتاق : آنكه از كار كناره كرد آزاد است

87

من علم اشتاق : آنكه كار كند مشتاق گردد (انسان هر كارى را وجهه همّت سازد پيشرفت كند و بآنكار گرمتر برخيزد.

88

من اشتاق سلا : هر كه عاشق شود قلبش صفا گيرد و يا آنكه پيكرش نزار گردد.

89

من اختبر قلا : هر كه آزمايش كند دشمن دارد (چون آزمايش كه در ميان آمد حقيقت شخص هويدا گردد و عيوبش آشكار و دشمن داشته شود و فى الحديث اخبر تقله: بيازماى و دشمن بدار وارد گرديده است).

90

من جاد ساد : مرد بخشنده سرور و آقا است.

91

من تفهّم ازداد : هر كه بفهمد (بدانشش) بيفزايد.

92

من سئل استفاد : هر كه بپرسد استفاده كند

93

من علم اهتدى : هر كه بداند راه يابد.

94

من اهتدى نجا : هر كه هدايت يافت: (از چنگال گمراهى و بدبختى) رهيد.

95

من قنع بقسمته استراح : آنكه بقسمتش قانع شد آسوده است.

96

من رضى بالقضاء استراح : آنكه بقضاى خدا راضى شد راحت است.

97

من عمل بالحقّ نجا : آنكه بحقّ كاركرد و رستگار شد.

98

من منع العطاء منع الثّناء : آنكه عطا را باز گرفت ستايش (مردم) از وى باز گرفته شد.

99

من عامل بالرّفق غنم : آنكه كار بنرمى كند بهره برد.

100

من عامل بالعنف ندم : آنكه كار بدرشتى كند پشيمان شود.

101

من خالف النّصح هلك : آنكه خلاف پند كار كند هلاك گردد.

ص: 614

102

من خالف المشورة ارتبك : هر كه خلاف مشورت رفتار كند كارش درهم شود (ارتبك فى الأمر وقع فيه و لم يكد يتلخّص منه).

103

من عقل صمت : خردمند خاموش است.

104

من تكبّر مقت : متكبّر دشمن داراست.

105

من أنعم قضى حقّ السّيادة : هر كه بخشش كند حقّ سروريرا ادا كرده است.

106

من شكر استحقّ الزّيادة : مرد سپاسگذار سزاوار افزايش نعمت است.

107

من ظلم أفسد أمره : مرد ستمگر كار خود را آشفته سازد.

108

من جار قصم عمره : مرد جفا كار عمر خود را بهم در شكند (و كوتاه سازد).

109

من جاهد نفسه أكمل التّقى : هر كه با نفس امّاره خود بجنگد تقوى را كامل كرده است.

110

من ملك هواه ملك النّهى : هر كه هواى نفسش را مالك گردد خردها را مالك شده است.

111

من طلب عيبا وجده : جوينده عيب خويش يابنده است.

112

من استرشد العلم أرشده : هر كه از علم هدايت جويد هدايتش ميكند.

113

من استنجد الصّبر أنجده : هر كه از صبر بزرگى خواهد بزرگش ميكند.

114

من استرقد العقل أرفده : هر كس از عقل عطا خواهد بوى عطا خواهد كرد.

115

من طال فكره حسن نظره : مرد دور انديش پيش بينيش خوب است.

116

من ذكر اللّه ذكره : هر كه ياد خدا باشد خدا ياد او است (و ياد خدا بهترين ياد بودها است).

117

من تكبّر فى سلطانه صغر : هر كه در حوزۀ رياستش تكبّر ورزد كوچك شود.

118

من منّ بإحسانه كدّر : آنكه با نيكيش منّت گذارد نيكيش را آلوده و تيره گرداند.

119

من عذب لسانه كثر إخوانه : هر كه خوش زبان و شيرين سخن افتد برادرانش بسيار گردند.

120

من حسن جواره كثر جيرانه : هر كه خوش همسايه باشد هميسايگانش بسيار شوند.

121

من استعان باللّه أعانه : آنكه خدا را يار خويش گيرد خدا ياريش كند.

122

من أمن مكر اللّه بطل أمانه : هر كه از مكر

ص: 615

خدا ايمن نشيند ايمنيش از بين برود (و دچار ترس و بيم جهان گردد).

123

من بصّرك عيبك فقد نصحك : هر كه ترا بعيبت بينا كند البتّه پندت داده است.

124

من مدحك فقد ذبحك : آنكه تو را ميستايد البتّه تو را ميكشد.

125

من نصحك فقد أنجدك : آنكه تو را پند دهد البتّه ترا بزرگ ميخواهد.

126

من صدّقك فى نفسك فقد أرشدك :

آنكه در نفس تو تو را درست گرداند (و از كجراهت باز دارد) البتّه تو را هدايت كرده است.

127

من قنع برأيه هلك : هر كه برأى خودش قناعت كند هلاك گردد.

128

من استشار العاقل ملك : هر كه با خردمند مشورت كند امرش را مالك گردد.

129

من قنع لم يغتمّ : هر كه قناعت كند غمگين نشود.

130

من توكّل لم يهتمّ : هر كه توكّل كند اندوهگين نشود

131

من أضاع علمه التطم : هر كه علمش را تباه سازد (و در راه خدا بكارش نيندازد) بآبرويش لطمه ميخورد.

132

من أقلّ الاسترسال سلم : هر كه كم دنبال چيزى بفرستد سالم ماند.

133

من أكثر الاسترسال ندم : هر كه بسيار دنبال چيزى فرستد پشيمان گردد (و شايد مراد اين باشد كه انسان تا ميتواند و لو اينكه از مردم طلبكار هم باشد نبايد بسيار مطالبه كند و ممكن هم هست مراد اين باشد كه ارسال و مرسول بسيار و پا را از مرز خويش فراتر نهادن انسانرا گرفتار خواهد ساخت).

134

من آخى فى اللّه غنم : هر كه در راه خدا برادرى كند غنيمت برد.

135

من آخى للدّنيا حرم : هر كه براى دنيا با مردم برادرى كند محروم ماند.

136

من داخل مداخل السّوء اتّهم : هر كس در جايگاههاى بد (كه حدّ او نيست) داخل گردد تهمت زده شود.

137

من كثر الحاجة حرم : هر كه خواهش را بسيار گرداند محروم ماند.

138

من كثر مقاله سئم : مردم از مرد پرگو خوششان نميايد.

139

من أصلح نفسه ملّكها : هر كه نفسش را اصلاح كند آنرا مالك گردد (و از بدى نگاهش دارد).

ص: 616

140

من أهمل نفسه أهلكها : هر كه نفسش را واگذارد آن را تباه ساخته است.

141

من أكرم نفسه أهانته : هر كه نفسش را بزرگ شمارد خوارش داشته است.

142

من وثق بنفسه خانته : هر كه بنفس خود اطمينان پيدا كند با آن خيانت كرده است (و يا اينكه نفس با وى خيانت ميكند).

143

من ساعى الدّنيا فاتته : هر كه براى دنيا بكوشد از دستش برود.

144

من قعد عن الدّنيا طلبته : هر كه از دنيا كنار كشد دنيا او را دنبال كند.

145

من غالب الأقدار غلبته : هر كه بخواهد با تقديرات در افتد تقدير بر او غلبه كند (و نقشه اش را نقش بر آب كند).

146

من صارع الدّنيا صرعته : هر كه با دنيا كشتى گيرد دنيا بر زمينش زند.

147

من عصى الدّنيا أطاعته : هر كه نافرمانى دنيا كند دنيا فرمان بردارش شود.

148

من أعرض عن الدّنيا أتته : هر كه رخ از دنيا بر تابد دنيا روى بوى نمايد.

149

من حسن ظنّه حسنت نيّته : هر كه دربارۀ خدا) خوش گمان باشد نيّتش خوب ميشود.

150

من ساء ظنّه سائت طويّته : هر كه بدگمان باشد بد انديش گردد.

151

من صدق أصلح ديانته : هر كه راست بگويد دين خود را درست آراسته است.

152

من كذب أفسد مروّته : آنكه دروغ گويد مردانگى خود را از بين برده است.

153

من قنع حسنت عبادته : هر كه قناعت كند نيكو عبادت كند.

154

من اعتزل حسنت زهادته : هر كه خود را از دنيا كنار كشد زهدش نيكو گردد.

155

من نسى اللّه أنساه نفسه : كسيكه خدا را از ياد ببرد خود را از ياد برده است (چون نجاة انسان در آنست كه خدا را فراموش ننمايد).

156

من ساء خلقه عذّب نفسه : بد خلق خود را برنج و عذاب ميافكند.

157

من أطاع اللّه استنصر : آنكه خدا را اطاعت كند (از خدا) يارى جويد.

158

من ذكر اللّه استبصر : هر كه بياد خدا باشد بينش يابد.

159

من أهمل نفسه فقد خسر : هر كه عنان

ص: 617

نفس را واگذارد زيان برد.

160

من استقبل الأمور أبصر : هر كه پيش آمدها را پيش بينى كند بينا شود.

161

من استدبر الأمور تحيّر : هر كه كارها را پس اندازد و تدارك نكند سرگردان ماند.

162

من استسلم إلى اللّه استظهر : هر كه كارش را بخدا گذارد پشتيبان يابد.

163

من حاسب نفسه ربح : كسيكه از خودش حساب كشد سود برد.

164

من استدرك فوارطه أصلح : كسى كه لغزشها و كناههاى خويش را تدارك كند (و بتوبه برخيزد) خود را شايسته كند.

165

من قال بالصّدق أنجح : هر كه راست بگويد رستگار گردد.

166

من علم بالحقّ أفلح : هر كه كار بحقّ كند (از مكروهات رهائى يابد).

167

من انتظر العواقب صبر : هر كه عاقبت بين و مآل انديش باشد صبر كند.

168

من وثق باللّه غنى : هر كس اعتماد بر خدا كند توانگر شود.

169

من توكّل على اللّه كفى : هر كه بخدا توكّل كند كفايت كرده شود.

170

من خادع اللّه خدع : هر كه با خدا خدعه كند خدعه كرده شود.

171

من صارع الحقّ صرع : هر كه با خدا كشتى گيرد زمين خورد.

172

من ظلم يتيما عقّ أولاده : هر كه به يتيمى ستم كند فرزندانش بنافرمانيش بر خيزند.

173

من ظلم رعيّته نصر أضداده : هر پادشاهى بر رعيّتش ستم كند دشمنانش را يارى كرده است.

174

من أفحش شفا حسّاده : هر كس بد رفتارى كند (درد) حسودان خود را شفا داده است.

(چون بد رفتارى با مردم هر بزرگى را خوار خواهد كرد).

175

من لام ساء ميلاده : آنكه با مردم بدى ميكند (چون نيك بنگرى خواهى ديد) حلال زاده نيست.

176

من استغنى بعقله ضلّ : هر كس بعقل خود (مغرور شود و) خود را بى نياز از ديگران بيند گمراه است.

177

من استبدّ برأيه زلّ : هر كس فقط رأى

ص: 618

خود را به پسندد خواهد لغزيد.

178

من أطاع أمره جلّ أمره : هر كه (خداوند) فرمانده خود را فرمان برد كارش بالا گيرد.

179

من عصى اللّه ذلّ قدره : هر كه خدا را نافرمانى كند رتبه و جاهش پست و خوار گردد.

180

من كثر كلامه زلّ : هر كه پر گو باشد خواهد لغزيد.

181

من كثر تعصّبه ملّ : هر كس تعصّب و حميّتش بسيار باشد (زود از پيش آمدها) ملول ميگردد.

182

من اتّقى اللّه وقاه : هر كه از خدا بترسد خدا نگهداريش كند.

183

من توكّل على اللّه كفاه : هر كه توكّل بر خدا كند خدا كفايتش كند (و بديها را از وى بگرداند).

184

من اعتصم باللّه نجاه : هر كس بر خدا پناه برد خدا نجاتش دهد.

185

من استنصحك اللّه فلا تغشّه : هر كه از تو طلب پند و نصيحت كند با وى بد مينديش (و پندش ده)

186

من وعظك فلا توحشه : هر كس تو را موعظه كند او را از خود مرنجان (بلكه از وى سپاسگذارى كن).

187

من عرف اللّه توحّد : هر كه خدا را بشناسد او را يگانه داند

188

من عرف نفسه تجرّد : هر كه خود را بشناسد (مثل اينست كه خدا را شناخته است و از كفر و شرك) مجرّد و خالص گردد.

189

من عرف النّاس تفرّد : هر كه مردم را بشناسد خود را از آنها كنار كشد.

190

من عرف الدّنيا تزهّد : هر كه دنيا را بشناسد زهد را پيشۀ خويش گيرد.

191

من غدر شانه غدره : هر كه مكر كند مكرش معيوبش سازد.

192

من مكر حاق به مكره : هر كه مكر كند مكرش دربارۀ خودش جارى گردد (كه من حفرا بئرا اوقعه اللّه فيه).

193

من جار أهلكه جوره : هر كس ستم كند ستمش هلاكش سازد.

194

من ظلم ذمّ به ظلمه : هر كس ستمكارى كند همان ستمش باعث نكوهش گردد.

195

من جهل قلّ اعتباره : هر كه نادان افتد اعتبارش كم شود (و نزد مردم بى آبرو است).

196

من عجل كثر عثاره : شتابكار لغزشش بسيار است.

ص: 619

197

من ظلم عظمت صرعته : شخص ستمكار بسر در افتادنش سخت و بزرگ است.

198

من بغى عجّلت هلكته : هر كه سركشى كند تباهى بتندى بوى روى آورد.

199

من قال بالحقّ صدّق : هر كه بحقّ و درستى سخن گويد باور داشته شود.

200

من عامل بالرّفق وفّق : هر كه بنرمى كار كند كامروا گردد.

201

من ندم فقد تاب : هر كه پشيمان (از گناه) گردد البتّه توبه كرده است.

202

من تاب فقد أناب : هر كه توبه كند البتّه بانابه و زارى گرايد.

203

من عدل نفذ حكمه : هر كه عدالت را كار بندد حكمش رواست.

204

من ظلم أوبقه ظلمه : هر كه ستم كند همان ستمش خودش را هلاك كند و از پاى در آورد.

205

من شكر دامت نعمته : هر كه از خدا سپاس گذارى كند نعمتش دوام پيدا كند.

206

من صبر هانت مصيبته : هر كه صبر كند مصيبتش آسان و اندك گردد.

207

من كثر كلامه كثر ملامه : هر كه سخنش بسيار باشد نكوهش گرش فراوان است.

208

من كثرت همّته كثر اهتمامه : مرد پر همّت كوششش در كارها بسيار است.

209

من عصى نفسه وصلها : هر كه نفسش را نافرمانى كند آن را (بخدا) برساند.

210

من أحبّ شيئا لهج بذكره : هر كه چيزيرا دوست بدارد همواره بياد او ترزبان است.

211

من كثر حرصه ذلّ قدره : هر كه حرصش بسيار باشد رتبه و جاهش خوار و اندك گردد.

212

من عرف نفسه جاهدها : هر كه نفس خود را بشناسد (و بداند كه چه ديو و ديوانه ايست) با او به پيكار برخيزد.

213

من أطاع نفسه قتلها : هر كه نفس خويش را فرمانبرد آن را كشته است (يعنى خود را هلاك كرده است).

214

من جهل نفسه أهملها : هر كه دربارۀ نفسش نادان باشد او را واگذارد (و آن نفس هم او را تباه كند).

215

من عظّم نفسه حقّر : هر كه نفس خود را بزرگ دارد خودش خوار كرده شود.

216

من صان نفسه وقّر : هر كس نفس خود را نگهدارد

ص: 620

(و نافرمانيش كند) خود را بزرگ داشته است

217

من عيّر بشيء بلي به : هر كه ديگرى را بچيزى سرزنش كند خودش بآن گرفتارى دچار گردد.

218

من أكثر بشيء عرف به : هر كه در چيزى و يا كارى بسيار وارد باشد بهمان كار معروف و شناخته آيد.

219

من مزح استخفّ به : هر كه مزاح و سبكى كند بواسطۀ همان سبك و خوار گردد.

220

من أعجب بنفسه سخر به : هر كه خود پسند باشد بهمان جهة مورد استهزاء قرار گيرد.

221

من كثر حلمه نبل : هر كه بردباريش بسيار باشد بزرگوار گردد.

222

من كثر سفهه استرذل : كسيكه ابلهيش بسيار باشد خوارى بيند.

223

من جهل وجوه الآراء أعيته الحيل هر كه بآراء و انديشه هاى گوناگون نادان باشد (و اطراف و جوانب هر كاريرا خوب نتواند در نظر گيرد) حيله ها در كار كند و گيجش سازند.

224

من عاش فقد أحبّته : هر كه بسيار عمر كند دوستانش را از دست بدهد.

225

من كثر ضحكه قلّت هيبته : مرد پر خنده كم هيبت است.

226

من خشى اللّه كثر علمه : هر كه از خدا بترسد علمش بسيار گردد.

227

من كظم غيظه كمل حلمه : هر كه خشمش را فرو خورد حلمش را كامل كرده است.

228

من ملك نفسه علا أمره : هر كه مالك نفس خود گردد كارش بالا گيرد (نزد خدا و خلق آبرومند باشد).

229

من تاجر ربح : هر كه تجارت كند سود برد (و چه خوش است انسان تن در كار تجارت آخرت دهد).

230

من توخّ الصّواب أنجح : آنكه سعى در تحصيل صواب و درستى كند رستگار شود.

231

من عمل للدّنيا خسر : هر كه براى دنيا كار كند زيان بيند.

232

من داخل السّفهاء حقّر : هر كه داخل ابلهان گردد خوارى بيند.

233

من صاحب العقلاء وقّر : هر كه با دانايان نشيند محترم گردد.

234

من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر : هر كه از ترس ندارى دو دستش را بهم گيرد

ص: 621

البتّه خودش به نداريش كمك و شتاب كرده است.

235

من سالم اللّه سلم: هر كه با خدا بسازد و سالم ماند (و از چنگ گرفتاريها برهد).

236

من عاند اللّه قصم : آنكه با خدا دشمنى كند درهم كوبيده شود.

237

من حارب اللّه حرب : آنكه با خدا بجنگد با وى بجنگند.

238

من غالب الحقّ غلب : آنكه بخواهد بر حق غلبه كند مغلوب گردد.

239

من كثر مزاحه استجهل : آنكه پر مزاح و شوخ طبع باشد نادانش شمراند.

240

من كثر خرقه استرذل : آنكه نادانيش بسيار باشد ناكسش شمراند.

241

من جهل علما عاداه : آنكه علمى را نميداند آنرا دشمن ميدارد.

242

من كثر مناه قلّ رضاه : آنكه پر آرزو باشد رضا و خوشنوديش كم است.

243

من حاسب نفسه سعد : نيك بخت كسى است كه از خودش حساب بكشد.

244

من كثر برّه حمد : هر كه نيكيش بسيار باشد ستايش كرده شود.

245

من عاند الحقّ قتله : هر كه با حق بدشمنى برخيزد با حق او را بكشد.

246

من تشاغل بالزّمان شغله : هر كه بروزگار دل بندد روزگار مشغولش سازد (و از آخرت بازش دارد).

247

من تمسّك بنا لحق : هر كه بما چنگ در زند بما برسد.

248

من تخلّف عنّا محق : هر كه از ما تخلّف جويد هلاك گردد.

249

من اتّبع أمرنا سبق : هر كه پيرو امر دستورات ما باشد بر ديگران پيشى گيرد.

250

من ركب غير سفينتنا غرق : هر كه بر غير كشتى محبّت و دوستى ما سوار گردد غرق شود (و در فرداى محشر از آتش و دوزخ رهائى نداشته باشد).

251

من تألّف النّاس أحبّوه : كسيكه با مردم الفت گيرد مردم دوستش دارند.

252

من عاند النّاس مقتوه : هر كه مردم را دشمن دارد مردم دشمنش دارند.

253

من مقت نفسه أحبّه اللّه : هر كه نفس امّاره اش را دشمن دارد خدا دوستش دارد.

254

من اهان نفسه أكرمه اللّه : هر كه نفس خود را خوار گيرد خدا بزرگش دارد.

ص: 622

255

من قلّت تجربته خدع : هر كه كم تجربه باشد فريب داده شود.

256

من قلّت مبالاته صرع : هر كه بيباك و بيمبالات باشد خواهد افتاد (و انسان را در هر حال حدّ وسط را نبايد از دست بدهد).

257

من قدّم الخير غنم : هر كه كار نيك را مقدّم دارد بهره مند شود (و مقدّم داشتن خوبى را در دنيا سبب نيك بختى عقبا است).

258

من دار النّاس سلم : هر كه با مردم مدارا كند بسلامت ماند (حتّى دشمنان هم دوستش گردند).

259

من استنجد ذليلا ذلّ : آنكه از خوار مايه بزرگى خواهد خوار گردد.

260

من استرشد غويّا ضلّ : هر كه راه از گمراه جويد گمراه گردد.

261

من ضلّ مشيره بطل تدبيره : هر كه شخص طرف شور خود را گم كند تدبيرش باطل شود.

262

من ساء تدبيره تعجّل تدميره : هر كه تدبيرش بد باشد (و خرم احتياط را در مورد از كف گذارد) به تندى خود را بسوى هلاكت ميبرد.

263

من دام كسله خاب أمله و ساء عمله :

هر كه هميشه كسل باشد اميدش بنوميدى انجامد و كارش بد از كار در آيد.

264

من أضاع الرّأى ارتبك : هر كه انديشه اش را تباه گرداند بسر در آيد.

265

من خالف الحزم هلك : هر كه مخالف دور انديشى باشد هلاك گردد.

266

من أعمل الرّأى غنم : هر كه انديشه اش را بكار اندازد بهره مند شود.

267

من نظر فى العواقب سلم : هر كه پايان نگر باشد بسلامت ماند.

268

من أخذ بالحزم استظهر : هر كه در خرم و احتياط چنگ در زند پشتيبان يابد (و كامروا گردد)

269

من أضاع الحزم تهوّر : هر كه احتياط و خرم را تباه سازد بيباك از كار در آيد (و بالاخره برود در افتد).

270

من عمل بالسّداد ملك : هر كه كار بدرستى و تقوا كند (نفس امّاره اش را) مالك گردد.

271

من كابد الأمور هلك : هر كه در كارها سخت گيرى كند هلاك گردد (و انسان در پيش آمدهاى بايد سنگين و بى اعتنا باشد).

272

من استعمل الرّفق غنم : هر كه رفق و نرمى را كار

ص: 623

بندد (از دوستى مردم) بهره ور شود.

273

من ركب العنف ندم : هر كه مركب درشتى را سوار گردد پشيمان شود.

274

من استهان بالرّجال قلّ : هر كه بمردم اهانت كند خودش كم و نابود گردد.

275

من جهل موضع قدمه زلّ : هر كه جاى پاى خود را نشناسد (و نداند در چه راهى سير ميكند) ميلغزد

276

من بخل بماله ذلّ : هر كه بمالش بخل ورزد خوار ميگردد.

277

من بخل بدينه جلّ : هر كه بدينش بخل ورزد (و آنرا بخاطر دنيا از دست ندهد) بزرگ گردد.

278

من نصحك أشفق عليك : هر كه تو را پند دهد با تو مهربانى كرده است.

279

من وعظك أحسن إليك : هر كه تو را موعظه كند با تو خوبى كرده است.

280

من استعان بالعقل سدّده : هر كه بوسيلۀ عقل يارى جويد عقل او را استوار و نيرومند گرداند.

281

من استرشد العلم أرشده : هر كه از علم هدايت طلبد علم راه راست را بوى بنماياند.

282

من لا يعقل يهن و من يهن لا يوقّر : هر كه بيخرد است خوار است و هر كه خوار است بى احترام است.

283

من بذل عرضه حقّر : هر كه آبروى خودش را بريزد خوار گردد.

284

من صان عرضه وقّر : هر كه آبرويش را نگهدارد محترم گردد.

285

من لا دين له لا مروّة له : بى دين بى مروّت از كار در ميآيد.

286

من لا مروّة له لا همّة له : مرد نامرد و بيمروّت بى همّت است.

287

من لا أمانة له لا إيمان له : آنكه امانت ندارد ايمان ندارد.

288

من أحسن السّؤال علم : آنكه نيكو بپرسد بداند

289

من فهم علم غور العلم : هر كه بفهمد بكنه دانش پى برد.

290

من صبر خفّت محنته : هر كه (بر گرفتارى) صبر كند رنجش سبك گردد.

291

من جزع عظمت مصيبته : هر كه بى تابى كند گرفتاريش بزرگ گردد.

292

من بذل جاهه استحمد : هر كه جاه و منصب خود را خرج (رهاندن مردم از گرفتارى) كند ستايش كرده شود

ص: 624

293

من بذل ماله استعبد : هر كه مالش را خرج مردم كند مردم را بنده گرداند.

294

من عدل عظم قدره : هر كه عدالت را كار بندد رتبه اش والا گردد.

295

من ظلم قصم عمره : هر كه ستم روا دارد درهم شكسته شود.

296

من لانت كلمته وجبت محبّته : هر كه نرم و ملايم سخن گويد دوستيش بر مردم لازم گردد.

297

من سائت سيرته سرّت ميتته : هر كه بد رفتار باشد مرگش سبب سرور و شادى مردم است.

298

من جارت قضيّته زالت قدرته : هر كه در قضاوتش بر مردم ستم كند قدرتش درهم شكسته شود.

299

من راقب أجله قصر أمله : هر كه مراقب و منتظر مرگش باشد آرزويش كوتاه باشد.

300

من رغب فيما عند اللّه أخلص عمله :

هر كه مراقب و منتظر آنچه (از ثواب) كه نزد خدا است باشد عملش را خالص و پاكيزه گذارد.

301

من عرف نفسه فقد عرف ربّه : هر كه خود را بشناسد خداى خود را شناخته است (لكن افسوس كه خود شناسى هم كارى بسيار مشكل بلكۀ از محالات است).

302

من كثر ضحكه مات قلبه : هر كه پر خنده باشد دلش ميميرد.

303

من أطلق غضبه تعجّل حتفه : هر كس عنان خشمش را رها كند مرگ بسوى وى شتاب گيرد.

304

من أطلق طرفه كثر أسفه : هر كه ديده را رها كند (و نامحرمان را بنگرد) افسوس خوردنش بسيار باشد (جاه و جمال زنهاى زيباى ديگران را مى بيند مدام بايد حسرت و خون دل بخورد).

305

من كثر مزاحه استحمق : مرد پر مزاح خود را احمق ميخواهد.

306

من كثر كذبه لم يصدّق : مرد پر دروغ تصديق كرده نشود و سخنش را باور ندارند.

307

من ساء خلقه ملّه أهله : هر كه خلق و خويش بد باشد خانواده اش از وى ملول شوند.

308

من غلب شهوته ظهر عقله : هر كه بر شهوتش غالب شود عقلش آشكار گردد (و راه از چاه باز شناسد).

309

من أسرع المسير أدرك المقيل : هر كه در

ص: 625

رفتار (بسوى سعادت و آخرت) شتاب كند بازگشتگاهرا دريابد.

310

من آمن بالنّقلة تأهّب للرّحلة : هر كه بيرون رفتن را باور دارد براى كوچيدن (از جهان رود و بآخرت) به تهيّۀ توشه پردازد.

311

من أظهر عداوته قلّ كيده : هر كه دشمنى خود را آشكار كند حيله اش كم است (چون دشمن وقتى از باطن دشمنش با خبر شد نقشه اش را خراب خواهد كرد).

312

من وافق هواه خالف رشده : هر كه با هواى نفسش موافق باشد با هدايت خويش موافقت كرده است.

313

من عدّد نعمه محق كرمه : هر كه نعمتهاى خود را (كه بديگرى انعام كرده است) بشمارد كرمش محو و باطل ميگردد.

314

من قوى هواه ضعف عزمه : هر كه هواى نفسش قوى باشد عزم و اراده اش ناتوان و ضعيف است.

315

من ساء ظنّه ساء وهمه : مرد بد گمان بد انديش است (چون دلش كه نسبت بديگرى چركين شد از كار شكنى براى او دريغ نميگويد).

316

من تفقّه فى الدّين كثر : هر كس فقه دين بياموزد دينش افزوده شود (و ايمانش كامل گردد).

317

من ادّرع الحرص افتقر : هر كه روپوش حرص را بر تن كند نادار و بى چيز گردد.

318

من كثر ملقه لم يعرف بشره : هر كه تملّق و چاپلوسى بسيار باشد شاديش (در بشره اش) شناخته نگردد.

319

من جهل قدره عدا طوره : هر كه قدر خود را نشناسد از اندازۀ خود بگذرد (و پاى از مرز خود فراتر نهد).

320

من كثر كلامه كثر سقطه : مرد پرگو بسيار بيهوده گو شود.

321

من تفقّد مقاله قلّ غلطه : هر كه در گفتارش كنجكاوى كند (و بسنجد و بگويد) غلط گفتنش كم است.

322

من أحسن إلى جيرانه كثر خدمه : هر كه با همسايگانش خوش رفتارى كند خدمتكارانش بسيار گردد.

323

من كثر شكره تضاعف نعمه : هر كه بسيار شكر خدا كند نعمتهايش (از جانب خدا) دو برابر گردد.

324

من كثر لهوه استحمق : هر كه لهو و بازيش بسيار است ابلهى را بخود پسنديده است.

325

من اقتحم اللّجج غرق : هر كه هجوم بر درياها كند (و بيش از اندازه پيش رود) غرق گردد.

ص: 626

326

من كثر هزله استجهل : مرد پر مزاح و سبك نادانى را بخود مى بندد.

327

من كثر ضحكه استرذل : مرد پر خنده خوارى طلب است.

328

من اعتزل سلم ورعه : هر كه خود را از خلق كنار كشد پرهيزكاريش سالم ماند (و دينش آلوده نگردد).

329

من قنع قلّ طمعه : مرد قانع كم طمع است.

330

من كابد الأمور عطب : آنكه كارها را برخود سخت گيرد هلاك گردد.

331

من غلب عليه الغضب و لم يأمن العطب :

غضب بر هر كه غلبه كند آنكس ايمن از هلاكت نيست.

332

من أعجب برايه ضلّ : هر كه رأى و انديشۀ خود را به پسندد گمراه گردد.

333

من ركب هواه زلّ : هر كه بر مركب آرزويش سوار شود ميلغزد.

334

من تكبّر على النّاس ذلّ : هر كه بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.

335

من اظهر عزمه بطل هزمه : هر كه انديشه اش را آشكار سازد پيش بينيش باطل شود.

336

من قلّ حزمه ضعف عزمه :

هر كه خرم و آگاهيش كم باشد غرمش ناتوان است.

337

من حذّرك كمن بشّرك : هر كه تو را بترساند (و از عواقب امور بازت دارد) و مانند كسى است كه تو را بشارت بخوبى داده است.

338

من ذكّرك فقد أنذرك : هر كه (آخرت را) بياد تو آرد البتّه تو را ترسانده است.

339

من كثر حقده قلّ عتابه : هر كه كين توزيش بسيار گردد عتاب و سرزنشش كم باشد (چون در باطن بكار شكنى مشغول است تظاهر بدشمنى نميكند).

340

من قلّ عقله ساء خطابه : هر كه عقلش كم باشد سخن بزشتى و درشتى گويد.

341

من تجرّب يزدد حزما : هر كه آزمايش كند دور انديشيش بسيار گردد.

342

من يؤمن يزدد يقينا : هر كه ايمان آورد يقينش بسيار گردد.

343

من يستيقن يعمل جاهدا : هر كه يقين بآخرت داشته باشد از روى جهد و كوشش بكار بر ميخيزد.

344

من يتردّد يزدد شكّا : هر كه شكّ و ترديد بآخرت داشته باشد شكّش بسيار گردد.

345

من يعمل يزدد قوّة : هر كه (براى خدا) كار كند

ص: 627

نيرويش افزون گردد.

346

من يقتصر فى العمل يزدد فترة : هر كه در عمل (براى آخرت) تقصير كند سستى و كاهليش افزون گردد.

347

من انفرد كفى الأحزان : هر كه تنها باشد و از مردم كنار كشد از اندوهها برهد.

348

من سئل غير اللّه استحقّ الحرمان : هر كه از غير خدا سؤال و درخواست كند ناكامى را سزاوار است.

349

من عاند الحقّ صرعه : هر كه با حق ستيزه كند حق او را بيفكند.

350

من اغترّ بالأمل خدعه : هر كس فريب آرزو را بخورد آرزو فريبش دهد.

351

من كثر حرصه قلّ يقينه : هر كس حرصش بسيار باشد يقينش بخدا كم است.

352

من كثر شكّه فسد دينه : هر كه شكّش بسيار باشد دينش فاسد است.

353

من كثر خلطته قلّت تقيّته : هر كه آميزشش با مردم بسيار باشد يقينش كم است.

354

من عرف اللّه كملت معرفته : هر كه خدا را بشناسد معرفتش كامل گردد.

355

من خاف اللّه قلّت مخافته : هر كه از خدا بترسد ترسش از مردم كم ميشود.

356

من كفّ أذاه لم يعاده أحد : هر كه آزارش را از مردم باز دارد، هيچكس او را دشمن ندارد.

357

من اتّقى قلبه لم يدخله الحسد : هر كس را دلى پرهيزكار باشد رشگ و حسد داخلش نگردد.

358

من خلصت مودّته احتملت دالّته : هر كه دوستيش خالص و پاك باشد ناز و گرشمۀ خود را (از دوستش بردارد)

359

من كثرت زيارته قلّت بشاشته : هر كس بسيار بديدار (دوستان) آيد نشاط و شاديش كم باشد (و بديدار دوستان و دير رفتن لذّتش بيشتر از زود رفتن است و در حديث است ذرنى غبّا تزدد حبّا).

360

من حفظ لسانه أكرم نفسه : هر كه زبانش را (از پرگوئى) نگهدارد و نفسش را گرامى داشته است.

361

من اتّبع هواه أردى نفسه : هر كه هواى نفسش را متابعت كند خود را خوار كرده است.

362

من عرف نفسه جلّ أمره : هر كس خود را بشناسد كارش بالا گيرد و بزرگ گردد.

363

من غشّ نفسه لم ينصح غيره : هر كه با نفس خود خيانت روا دارد ديگرى را پند دادن نتواند (و آنكه بخود جفا كند بديگرى چها كند).

ص: 628

364

من عرف بالصّدق جاز كذبه : هر كس براستگوئى شناخته آيد از دروغ گوئى بگذرد.

365

من عرف بالكذب لم تقبل صدقه : هر كس بدروغگوئى معروف شود راست گفتنش قبول نگردد.

366

من رضى بالقضاء طاب عيشه : هر كس بقضاى خدا رضا باشد زندگانى گوارائى دارد.

367

من تحلّى بالحلم سكن طيشه : كسيكه خود را بزيور علم بيارايد خفّت و سبكيش آرام گيرد.

368

من ساس نفسه أدرك السّياسة : هر كه خود را سياست كند (و نفسش را از بديها نگهدارد) او سياست را درك كرده است.

369

من بذل معروفه استحقّ الرّياسة : آنكه نيكى خود را بذل كند و بمردم بخشش نمايد او سزاوار سرورى است.

370

من استمتع بالنّساء فسد عقله : آنكه با زن بسيار بياميزد از آنها بهره مند گردد عقلش تباه گردد (چون قواى انسانى كه تمام شد از كسب معانى باز ماند در نتيجه كم عقل شود).

371

من عاقب المذنب بطل فضله : هر كه گنهكار را عقوبت كند و كيفر دهد فضل و سروريش از بين برود

372

من تعاهد نفسه بالحذر أمن : هر كه با ترس پيمان بندد ايمن بماند (و از گرفتارى دنيا و آخرت برهد).

373

من أيقن بالجزاء أحسن : هر كه يقين بگرفتن پاداش (از خدا) داشته باشد كار نيكو كند.

374

من صغرت همّته بطلت فضيلته : هر كه كم همّت باشد فزونيش از بين برود (و اصلا ترقّى نكند).

375

من غلب عليه الحرص عظمت ذلّته :

حرص بر هر كس غلبه كند خواريش بزرگ و بسيار گردد.

376

من صحّت ديانته قويت أمانته : هر كه دينش استوار باشد (امانت داريش قوى و محكم است)

377

من زادت شهوته قلّت مروّته : هر كس شهوتش بسيار باشد مردانگيش كم است.

378

من ساء خلقه ضاق رزقه : هر كس كج خلق و بدخو باشد روزيش تنگ ميگردد.

379

من كرم خلقه اتّسع رزقه : هر كس خويش خوش باشد روزيش گشاده و وسيع گردد.

380

من حسنت سياسته وجبت إطاعته هر كه خوش سياست (و در ادارۀ امور كشور استاد)

ص: 629

باشد اطاعتش لازم است.

381

من حسنت سريرته حسنت علانيته هر كه باطنش خوب باشد ظاهرش هم خوب است (و ظاهر آئينۀ باطن است).

382

من طال عدوانه زال سلطانه : هر كه دشمنيش طولانى شود سلطه و اقتدارش از بين ميرود.

383

من امن الزّمان خانه و من أعظمه أهانه هر كه از حوادث زمان ايمن نشيند زمانه با وى خيانت كند و در عين حال هر كه او را بزرگ شمارد روزگار خوارش دارد (پس انسان نبايد غافل باشد و اگر حادثۀ پيش آيد بايد با بى اعتنائى تلقّى گردد).

384

من أحسن الملكة أمن الهلكة : هر كه نيكو مملكت دارى كند از هلاكت ايمن و بر كنار است.

385

من جار ملكه عجّل هلكه : هر كه در حوزۀ سلطنتش ستم را پيشه سازد شتاب در هلاكت خود كرده است.

386

من ضعف جدّه قوى ضدّه : هر كه در كوشش و كار ناتوان باشد دشمنش توانا ميشود.

387

من ركب جدّه قهر ضدّه : هر كه بر اسب كوشش سوار شود دشمنيش مقهور گردد.

388

من زرع العدوان حصد الخسران : هر كه تخم دشمنى كار و خوشۀ خسران و زيان درود.

389

من تعزّز باللّه لم يذلّه سلطان : هر كه عزّت از خدا جويد پادشاهش خوار كردن نتواند.

380

من اعتصم باللّه لم يضرّ شيطان :

هر كه بخداوند بزرگ پناه جويد شيطان زيان رساندنش نتواند.

381

من كثرت مخافته قلّت آفته : هر كه ترسش (از خدا و يا خلق) بسيار باشد زيان و آفتش كم است.

382

من كثرت فكرته حسنت عاقبته : هر كه فكر و انديشه اش (براى آخرتش) بسيار باشد پايان كارش نيكو است.

383

من كثرت تجربته قلّت غرّته : هر كه آزمايشش بسيار باشد البتّه كمتر فريب خورد.

384

من نظر فى العواقب أمن من النّوائب :

هر كه در پايان كارها بنگرد از گرفتاريها ايمن گردد.

385

من أحكم من التّجارب سلم من العواطب هر كه از آزمايشها (ى مردم) خود را استوار سازد از تباهيها بر كنار است.

386

من طلب السّلامة لزم الاستقامة : آنكه

ص: 630

رستگاريها طالب است رستگاريرا ملازم است.

387

من كان صدوقا لم يعدم الكرامة:

آنكه راست كردار و گفتار است بزرگواريرا گم نكند.

388

من استصلح الأضداد بلغ المراد : هر كه با دشمنانش بسازد بمرادش برسد.

389

من عمل للمعاد ظفر بالسّداد : هر كه براى آخرتش عمل كند براه راست دست يابد.

390

من تأخّر تدبيره تقدّم تدميره : هر كه تدبيرش را پس اندازد و هلاكتش پيش افتد.

391

من نصح مستشيره صلح تدبيره : هر كه مشورت كنندۀ خود را نصيحت كند (و باو بگويد راى و انديشه خود را در كار من درست بكار بر) تدبيرش درست از كار در آيد.

392

من ساء تدبيره بطل تقديره : هر كه بتدبير كند تقديرش نادرست از كار درآيد.

393

من ضعفت آرائه قويت أعدائه : هر كه رأيش سست باشد دشمنانش نيرومند گردند.

394

من ركب العجل أدرك الزّلل : هر كه اسب شتاب را (در كارها) سوار گردد لغزش را دريابد.

395

من عجل ندم على العجل : هر كه در امور شتاب كند بتندى از آن شتاب پشيمان گردد

396

من أتاد سلم من الزّلل : هر كه با تأنّى و آرامش كار كند از لغزش ايمن است.

397

من فعل ما شاء لقى ما ساء : هر كه كار بدلخواه خود كند بدى خواهد ديد.

398

من طلب للنّاس الغوائل لم يأمن البلاء هر كه مردم را در بدى و گرفتارى خواهد از گرفتارى بر كنار نمى ماند.

399

من خانه وزيره بطل تدبيره : هر كه وزير و يارش با وى خيانت كند تدبيرش باطل گردد.

400

من غشّ مستشيره سلب تدبيره : هر كه با مشورت كنندۀ خويش خيانت ورزد تدبير و عقلش از وى گرفته شود (چون هوش و تدبيرى كه خدا بوى داده نعمتى است كه كفران نعمت كرده و باعث سلب آن نعمت ميگردد).

401

من كثر اعتباره قلّ عثاره : هر كه عبرت گرفتنش بسيار باشد لغزشش كم است.

402

من ساء اختياره قبحت آثاره : هر كه (براى خود) بدى را برگزيند آثارش زشت است.

403

من أعمل اجتهاده بلغ مراده : هر كه سعى و كوشش خود را بكار اندازد بمراد خود دست يابد.

ص: 631

404

من وفّق لرشادة تزوّد لمعاده : هر كه موفّق بيافتن راه راست گردد براى آخرتش توشه گرد آرد.

405

من خاف سوطك تمنّى موتك : هر كه از تازيانۀ تو بترسد مرگت را منتظر و اميدوار است.

406

من وثق بإحسانك أشفق على سلطانك هر كه بخوبى تو اعتماد داشته باشد سلطه و اقتدار تو را خواهان است.

407

من تجرّع الغصص أدرك الفرص : هر كه ناگواريها را بكام در كشد بفرصتها دست يابد.

408

من غافص الفرص أمن الغصص : هر كه فرصتها را بدست آرد از غصّه ها بر كنار ماند.

409

من قنع بقسم اللّه استغنى : هر كه بقسمت خدا راضى باشد بى نياز (از مردم) گردد.

410

من لم يقنع بما قدر له تعنّى : هر كه بآنچه كه برايش مقدّر شده است قناعت نكند برنج افتد.

411

من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه : هر كه در بارۀ تو گمان نيك داشته باشد تو (با خوبى كردن) با او گمانش را درست آر.

412

من رجاك فلا تخيّب أمله : هر كه اميدوار بتو باشد تو اميدش را باطل مكن (و درباره اش از نيكى دريغ مگوى).

413

من آمن باللّه لجأ إليه : هر كه بخدا ايمان داشته باشد (در گرفتاريها فقط) باو پناه برد.

414

من وثق باللّه توكّل عليه : هر كه بخدا اطمينان داشته باشد بر وى توكّل كند.

415

من فوّض أمره إلى اللّه سدّده : هر كه كارش را بخدا واگذارد خدا كارش را درست و استوار آرد.

416

من اهتدى بهدى اللّه أرشده : هر كه براهنمائى خدا راه جويد خدا براه راستش بدارد.

417

من أقرض اللّه جزاه : هر كه بخدا قرض دهد (و با فقراء مهربانى كند) خدا جزايش دهد.

418

من سئل اللّه أعطاه : هر كه از خدا بخواهد خدا (هر چه كه خواهد) بوى عطا فرمايد.

419

من لاحى الرّجال كثر أعدائه : هر كه با مردم دشمنى ورزد و با آنها بنزاع برخيزد دشمنانش بسيار گردند (ملاحاة دشنام بيكديگر دادن در حديث است من لا حاك فقد عاداك كنز).

420

من كثر كذبه قلّ بهائه : هر كه دروغ بسيار گويد بهاء و خرميتش كم گردد.

421

من سالم النّاس كثر أصدقائه و قلّ أعدائه

ص: 632

هر كه با مردم بصلح و آشتى باشد دوستانش بسيار گردند و دشمنانش كم.

422

من عاند الحقّ لزمه الوهن : هر كه با حقّ دشمنى ورزد خوارى را ملازم گردد.

423

من استدام الهمّ غلب عليه الحزن : هر كه هميشه بهمّ و غم دچار باشد اندوه بر وى چيره گردد (و عمرش بتلخكامى بگذرد).

424

من سلا عن الدّنيا أتته راغمة : هر كه از جهان كنار كشد جهان بحال سر افكندگى بر وى در آيد.

(و خود را در اختيار وى گذارد و اين در صورتى است كه خدا هم مقدّر فرموده باشد).

425

من تعاهد نفسه بالمحاسبة أمن فيها المداهنة : هر كه با حساب كشيدن نفس خويش را پاسدار و از سستى كردن در كار نفس بر كنار است (و ميتواند او را رام سازد).

426

من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة هر كه با دست كوتاه خود ببخشد از دست بلند بخشش يابد (در اينجا مراد حضرت عليه السّلام از دو دست دو نعمت خدا و بنده است كه با كوتاهى و بلندى آنرا از هم جدا ساخته و نعمت خدا كه اصل و پايۀ همۀ نعمتها است و بازگشت كلّيّۀ نعمتهاى بندگان بسوى آنست البتّه از حيث بلندى هرگز با نعمت بنده قابل مقايسه نيست لذا حضرت نعمت بنده را كوتاه و نعمت خدا را به بلندى وصف فرموده است).

427

من صنع العارفة الجميلة حاز المحمدة الجزيلة هر كس بخشش زيبا و بجائى بكند ستايش فراوانى را (از مردم) حيازت كرده و بدست آورده است.

428

من أغبن ممّن باع اللّه سبحانه بغيره : چه كسى مغبونتر است از آنكس كه خداوند بزرگ را بغير خدا بفروشد.

429

من أخيب ممّن تعدّى اليقين إلى الشّكّ و الحيرة : چه كسى بى بهره تر از آن كس است كه از يقين بگذرد و بسوى شكّ و سرگردانى برود.

430

من لبس الخير تعرّىّ من الشّرى : هر كس خوبى را در بر كند بدى را از تن ميكند.

431

من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر : بيتابى هر كس را به بند در آورد آنكس از فضيلت صبر محروم ميماند.

432

من لا إخاء له لا خير فيه : در هر كس برادرى نباشد خيرى را در او نيست.

433

من لا عقل له لا ترتجيه : از شخص بيخرد اميدوار مباش (كه خيرى در او نيست).

ص: 633

434

من قلّ أدبه كثرت مساويه : هر كه كم ادب و علم است بديهايش بسيار است.

435

من اقتحم لجج الشّرور لقى المحذور : هر كه در درياهاى شرور فرو رود مراكز ترسناكى مشاهده نمايد.

436

من رضى بالمقدور اكتفى بالميسور : هر كس بآنچه كه برايش مقدّر شده بسازد بآنچه دست ميدهد و ميرسد قناعت كند.

437

من كثر شططه كثر سخطه : هر كس دروغ و ستمش بسيار باشد دشنام و زشت گوئى بر وى بسيار گردد.

438

من كثر كلامه كثر لغطه : شخص پرگوتر بيهوده گو است.

439

من كثرت ريبته كثرت غيبته : هر كه رياكاريش بسيار باشد بدگوئى از وى بسيار است.

440

من كثر مزاحه قلّت هيبته : مرد پر مزاح كم هيبت است.

441

من أفشى سرّك ضيّع أمرك : هر كه راز تو را فاش سازد كار تو را ضايع كرده است.

442

من أطاع أمرك أجلّ قدرك : هر كه امر ترا اطاعت كند رتبۀ تو را بالا برده است.

443

من أراد السّلامة فعلية بالقصد : هر كه خواهد سالم باشد بايد ميانه روى را اختيار كند.

444

من غالب الضّدّ ركب الجدّ : هر كه بر دشمن غلبه كردن خواهد بايد اسب كوشش را سوار گردد.

445

من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه يوشك أن يظما و يطلبه و لم يجده : هر كه سرچشمۀ شيرين و گوارا پيدا كند از آن سيراب شود اگر آن را غنيمت نشمرد و خود را سيراب نسازد زود از كه تشنه شود و در صدد جستنش برآيد و نيابد (فلذا انسان بايد از موقعيّت استفاده كند).

446

من جعل ديدنه الهزل لم يعرف جدّه :

هر كه هزل و سبكى را پيشۀ خويش گيرد كوشش و مردانگيش شناخته نشود.

447

من غالب من فوقه غلب : هر كه با ما فوق خود بستيزد و مقهور و شكسته شود.

448

من تجبّر على من دونه كسر : هر كه بر زير دستش ستم روا دارد شكسته شود.

449

من استغشّ النّصيح استحسن القبيح : هر كه نصيحت را بيالايد (و در آن خيانت ورزد) زشت را نيكو شمرده است.

ص: 634

450

من منع برّا منع شكرا : هر كه دست از نيكى بدارد ستايش از وى باز گرفته آيد.

451

من لزم الشّحّ عدم النّصيح : هر كه با بخل پيوندد نصيحت را گم كند (و كسى براى دادن پند گردش نگردد).

452

من صنع معروفا نال أجرا : هر كه كار نيكى كند بثواب ميرسد.

453

من أحقر ذمّة اكتسب مذمّة : هر كس پيمانى را خوار دارد و بشكند نكوهش را كسب كند.

454

من عاند الحقّ كان اللّه خصمه : هر كه با حق دشمنى ورزد خدا دشمنش گردد.

455

من عدم القناعة لم يغنه المال : هر كه قناعت را از دست دهد مال توانگرش نسازد.

456

من هان اليه بذل الآمال توجّهت إليه الأموال : گذشت از آرزوها بر هر كه آسان افتد دارائيها روى بوى نهند.

457

من غرّته الأمانى كذبته الآمال :

آرزوها هر كس را بفريبند اميدواريها بوى دروغ گويند (و اغلب آرزو و اميدش پوچ از كار در آيند).

458

من قوى يقينه لم يرتب : آنكس كه يقينش (دربارۀ آخرتش) قوى است بشكّ نيفتد.

459

من عدم إنصافه لم يصحب : شخص بى انصاف دوست و رفيق نيابد.

460

من كثر مرائه لم يأمن الغلط : مرد پر ستيز و جدل ايمن از غلط كارى نيست.

461

من كثر مقاله لم يعدم السّقط : مرد پر گو هرزه گوئى را گم نكند.

462

من لزم الاستقامة لم يعدم السّلامة :

آنكه براستى پيوندد و تندرستى را گم نكند.

463

من لزم الصّمت أمن الملامة : آنكه خموشى را همراه است از نكوهش آسوده است.

464

من أشفق على نفسه لم يظلم غيره : آنكه بر خويشتن مهربان است بر ديگرى ستم روا نميدارد.

465

من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره هر كه از گردشهاى گوناگون روزگار پند گيرد و ديگريرا ميترساند و اندرز ميدهد.

466

من عرف قدره لم يضع بين النّاس :

هر كه مقام خود را بشناسد در ميان مردم خوار نگردد.

467

من أنس باللّه استوحش من النّاس :

هر كه با خدا انس گيرد از مردم برمد و كناره گزيند.

468

من عدّته القناعة لم يغنه المال : هر كه

ص: 635

از قناعت تجاوز كند دارائى بى نيازش نسازد.

469

من علم أنّه مؤاخذ بقوله فليقصر من المقال : هر كه بداند كه بگفتارش ما خود و گرفتار ميگردد البتّه بايد از گفتارش بكاهد.

470

من خلا بالعلم لم توحشه خلوة : هر كه با دانش خلوت كند و تنها نشيند خلوت بوحشتش نيفكند.

471

من تسلّى بالكتب لم تفته سلوة : هر كه دل در كتابها بندد دل آسودگى را از دست ندهد (و خير من جليس فى الزّمان كتاب).

472

من تفكّه بالحلم لم يعدم الّلذّة : هر كس بردبارى را ميوۀ خويش قرار دهد حظّ و لذّت را گم نكرده است.

473

من كان متوكّلا لم يعدم الإعانة : هر كس (بر خدا) توكّل داشته باشد يارى خدا را كم نكند.

474

من كان حريصا لم يعدم الإهانة : هر كه آزمند باشد خوارى را گم نگرداند.

475

من قطع معهود إحسانه قطع اللّه موجود إمكانه : هر كه احسان هميشگى خود را (از كسانى كه بآنها احسان ميكرده است) قطع كند خدا تمكّن و توانائى موجود او را قطع فرمايد (و تهيدستش سازد).

476

من كان متواضعا لم يعدم الشّرف : هر كه فروتن باشد بزرگى و شرف را گم نگرداند.

477

من كان متكبّرا لم يعدم التّلف : هر كس متكبّر بوده باشد نابودى را گم نگرداند.

478

من أساء إلى نفسه لم يتوقّع منه جميل هر كه با خودش بدى كند توقّع نيكى از وى نبايد داشت

479

من أساء إلى أهله لم يتّصل به تأميل هر كه با كسانش بدى كند اميدوارى بوى نه پيوندد.

480

من كثر باطله لم يتّبع حقّه : هر كه باطلش بسيار باشد از حقّش پيروى نگردد (و مثلا مردى است دروغگو اگر گاهى راست گويد پذيرفته نشود)

481

من كثر نفاقه لم يعرف وفاقه : هر كه دو روئيش بسيار باشد يكرنگيش شناخته نگردد.

482

من كثر سخطه لم يعرف رضاه : هر كه خشمش بسيار باشد خوشنوديش شناخته نشود

483

من كثرت أدوائه لم يعرف شفاه : هر كه دردش بسيار باشد درمانش شناخته نشود.

484

من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه هر كه خشمش بر وى فزونى داشته باشد خود را در

ص: 636

معرض تباهى در ميآورد.

485

من غلبت عليه شهوته لم تسلم نفسه :

هر كه شهوتش بر وى غلبه داشته باشد نفسش سالم نماند.

486

من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه : هر كه در كار (تقوى و پرهيزكارى) كند باشد حسب و نسبش او را تند نگرداند.

487

من وضعه دنائة أدبه لم يرفعه شرف حسبه : آنكه را زشتى (و نداشتن دانش و) ادب بيفكند بلندى نژادش او را بر نكشد.

488

من أعطى الدّعاء لم يحرم الإجابة : آنكه دعا عطا شود از اجابت كردن محروم نماند.

489

من أعطى الاستغفار لم يعدم المغفرة آنكه طلب آمرزش داده شود (و موفّق بتوبه گردد) آمرزش را گم ننمايد.

490

من ألهم الشّكر لم يعدم الزّيادة : سپاس گذارى بهر كس الهام شود فزونى نعمت را گم نگرداند.

491

من أحبّنا بقلبه و كان معنا بلسانه و قاتل عدوّنا بسيفه فهو معنا فى الجنّة فى درجتنا : آنكه ما را بدل دوست دارد و با زبانش با ما باشد و با شمشيرش با دشمن ما بجنگند او در بهشت با ما در درجۀ ما خواهد بود.

492

من أحبّنا بقلبه و أعاننا بلسانه و لم يقاتل معنا بيده فهو معنا فى الجنّة دون درجتنا : هر كه بدل دوستار ما باشد و بزبانش ما را يارى كند و با دستش بيارى ما بر نخيزد او در بهشت با ما است لكن با ما همسايه نيست (و از ما بسى دور است).

493

من أعطى التّوبة لم يحرم القبول : توبه بهر كس داده شود از پذيرفتن محروم نماند.

494

من أخلص العمل لم يعدم المأمول : هر كس عمل را خالص گذارد اميدش را گم نگرداند (و بآرزويش برسد.)

495

من خالط النّاس ناله مكرهم : هر كه با مردم بياميزد البتّه مكرشان باو برسد.

496

من اعتزل النّاس سلم من شرّهم : هر كه از مردم كناره جويد از شرّشان سالم ماند.

497

من لانت عريكته وجبت محبّته : هر كه نرم خوى باشد دوستيش لازم گردد.

498

من حسنت خليقته طابت عشرته : هر كه

ص: 637

خوش خلق باشد زندگيش گوارا گردد.

499

من أكثر مسئلة النّاس ذلّ : هر كه در خواستنش از مردم بسيار باشد خوار ميگردد.

500

من صان نفسه عن المسئلة جلّ : هر كه خود را از در خواست كردن از مردم نگهدارد بزرگ گردد.

501

من ساء خلقه عذّب نفسه : مرد بدخو خود را معذّب و در رنج ميدارد.

502

من ساء أدبه شان حسبه : هر كه بد ادب (درشتخوى) باشد نسبش پست ميگردد.

503

من خاف اللّه لم يشف غيظه : هر كه از خدا بترسد غيظش و اندوهش تمام نگردد.

504

من خالط النّاس قلّ ورعه : هر كه با مردم آميزش كند (در اثر معاشرت با آنها) پرهيزكاريش كم شود.

505

من ملكته الدّنيا كثر صرعته : دنيا مالك هر كس گردد آنكس افتادنش بسيار گردد.

506

من كتم سرّه كانت الخيرة بيده : آنكه پوشندۀ راز خويش است خير و خوبى بدست خودش ميباشند.

507

من قارن ضدّه أضنى جسده : هر كه با دشمن خويش همنشين شود پيكرش لاغر گردد.

508

من شرفت نفسه كثرت عواطفه :

هر كه داراى نفس شريف و بزرگوار باشد مهر و محبّتهايش (دربارۀ مردم) بسيار است.

509

من كثرت عواطفه كثرت معارفه :

هر كس محبّت و مهرش بسيار باشد معارف و كمالاتش بسيار است.

510

من اعجبته آرائه غلبته أعدائه :

هر كه از آراء و افكار خودش خوشش آيد دشمنانش بر وى چيره گردند.

511

من حاسب الإخوان على كلّ ذنب قلّ أصدقائه : هر كه بر هر گناهى از برادران دينيش حساب بكشد دوستانش كم شوند (و مردم پا از درش بكشند).

512

من قعد به حسبه نهض به أدبه :

هر كه (زشتى نژاد و) گوهرش او را بنشاند ادب و كمالش او را بلند سازد.

513

من أخّره عدم أدبه لم يقدّمه كثافة حسبه : هر كه نداشتن علم و ادب او را (در امورات) پس كند نژاد ناپاكش او را پيش نياورد.

514

من لزم الطّمع عدم الورع : هر كس طمع را

ص: 638

ملازم گردد پارسائى و ورع را از كف بگذارد.

515

من راقه زبرج الدّنيا ملكته الخدع :

زيب و زيور دنيا هر كه را خوش آيند افتد فريبها مالكش گردند.

516

من علم ما فيه ستر على أخيه : هر كس بعيبى كه در خودش هست دانا شود آنرا بر برادرانش بپوشاند.

517

من خشع قلبه خشعت جوارحه : هر كس دلش نرم باشد اعضايش هم نرم و افتاده اند.

518

من احبّنا بقلبه و أبغضنا بلسانه فهو فى الجنّة : هر كه بدل دوستدار و بزبان (در برابر پادشاهان و حكّام جور تقيّه كند و) ما را دشمن دارد در بهشت با ما است.

519

من رعى الأيتام رعى فى بنيه : هر كه يتيمانرا جانب دارى كند دربارۀ فرزندانش جانب دارى شود.

520

من اعتزّ بغير اللّه سبحانه ذلّ : هر كس بعزّت غير خداوند پاك و پاكيزه عزيز شود خوار گردد.

521

من اهتدى بغير هدى اللّه ضلّ : هر كه بغير هدايت خداوند هدايت جويد گمراه گردد.

522

من فعل الخير فبنفسه بدأ : هر كه كار خوبى بجاى آورد اوّل با خودش نيكى كرده است.

523

من فعل الشّرّ فعلى نفسه اعتدى : هر كه بد كرد (اوّل) بنفس خودش ستم روا داشت.

524

من خالف الهوى أطاع العلم : هر كه با هواى نفسش مخالفت كرد علم را فرمان برد.

525

من عصى الغضب أطاع العلم : هر كه خشم و غضب را نافرمانى كرد علم را فرمان برد.

526

من رضى بقسمه لم يسخطه أحد : هر كه به قسمت خود راضى باشد هيچكس او را خشمگين كردن نتواند.

527

من رضى بحاله لم يعتوره الحسد : هر كه بحال خويش خورسند باشد (و افزون طلبى نكند) رشگ و حسد او را فرو نگيرد و از اين روى بدان روى نياورد.

528

من لم يتحلّم لم يحلم : آنكه بردبارى نكند حليم نيست.

529

من لم يتعلّم لم يعلم : هر كه نياموزد نداند.

530

من لم يملك لسانه ندم : هر كه زبانش را نگه ندارد پشيمان گردد.

531

من لم يرحم لم يرحم : هر كه رحم نكند رحمش نكنند

532

من لم يرتدع يجهل : هر كه گذشته و پشت سر را ننگرد نادانش دانند.

ص: 639

533

من لم يتفضّل لم ينل: هر كه فضل و جود نداشته باشد (بدرجات عاليه نرسد و شايد لم ينبل باشد يعنى ببزرگوار نرسد).

534

من تسلّى عن المسلوب كأن لم يسلب : هر كه تسلّى دهد خود را از آنچه كه از وى ربوده شده است (يا اينكه در اثر پيش آدمهاى زيانى متوجّهش نگرديده است

535

من صبر على البليّة كأن لم ينكب : هر كه بر گرفتارى شكيب ورزد گويا گرفتار نشده است.

536

من لم ينجد الحقّ أهلكه الباطل : هر كه را حق نرهاند ناحق نابودش سازد.

537

من لم يفده العلم أضلّه الجهل : هر كه را علم فائده نرساند (و هدايتش نكند) جهل و نادانى گمراهش سازد.

538

من لم يسس نفسه أضاعها : هر كه نفس خود را سياست نكند نفس او را تباه سازد.

539

من لم يشكر النّعمة عوقب بزوالها : هر كه نعمت را سپاس نگذارد به از بين رفتن آن نعمت سزا داده شود.

540

من لم ينجد الصّبر أهلكه الجزع : آنكه را كه صبر و شكيب نرهاند بيتابى از پايش در اندازد.

541

من لم يصلحه الورع أفسده الطّمع : پارسائى اگر كس را درست نگرداند طمع تباهش سازد.

542

من لم يتعرّض للنّوائب تعرّضت له النّوائب : هر كه با گرفتارى معارضه و مبارزه ننمايد گرفتاريها با وى در افتند و بوى تعرّض كنند (انسان وقتى پاى هر پيش آمدى آسان بايستد پيروز در آيد).

543

من راقب العواقب أمن المعاطب : هر كه پايان پيش آمدها را مراقب باشد از هلاكتها ايمن نشيند.

544

من لم يعط قاعدا لم يعط قائما : هر كس را نشسته چيزى ندهند ايستاده هم داده نشود.

545

من لم يعط قاعدا منع قائما : هر كه را در حال نشستگى چيزى ندهند بحال ايستادگى نيز از وى باز گرفته آيد (قسمت خدا هر چه هست همان است بكشش و كوشش دگرگون شدنى نيست).

546

من لم تقوّمه الكرامة قوّمته الإهانة آنكه كرامت و بزرگوارى راستش نسازد خوارى و پستى درستش سازد (كنايه از اينكه چنين كسى به راستى و درستى ناكس است).

547

من لم يصلحه حسن المداراة يصلحه

ص: 640

حسن المكافاة : آنكس كه با خوشرفتارى اصلاح نگردد با خوب كيفر كردن و بسختى سزايش را كنارش نهادن اصلاح گردد.

548

من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم هر كه بدى را با خوشى و خوبى وانگذارد و با زشتى و رسوائى خواهد واگذاشت (جوانهاى شهوت پرست با اندرز و پند دست از زشتكارى نكشند تا هنگاميكه با مراض خانمان براندازد دچار شوند آنوقت با كورى و لنگى و بيچارگى دست بردارند و ديگر كار از كار گذشته باشد).

549

من لم يسمح و هو محمود يسمح و هو مذموم هر كس در حال ستايش بخشش نكند در حال نكوهش بخشايش كند.

550

من لم يحسن الاستعطاف قوبل بالاستخفاف هر كه با خوبى و خوشى مهربانى نكند با خوارى و سبكى مقابل كرده شود.

551

من لم يحسن الاقتصاد أهلكه الإسراف هر كه خوب و درست ميانه روى نكند اسراف هلاكش كند.

552

من لم يجاهد نفسه لم ينل الفوز : هر كه با نفس خود به پيكار برنخيزد و به پيروزى نرسد.

553

من لم يقدّمه الحزم أخّره العجز : دور انديشى اگر كسى را پيش نياورد ناتوانى او را پس اندازد (كنايه از اينكه اگر شخصى دور انديش نباشد در واقع بيچاره شود)

554

من عجز عن حاضر لبّه فهو عن غائبه أعجز و من غايته أعوز : هر كه (تيز هوش نباشد و بموقع مناسب) از عقل خود نتواند استفاده كند چنين كسى (در استفاده بردن) از عقل پنهانى كه بعدا برايش پيدا ميشود ناتوان تر و در پايان كار بى بهره تر ميماند (و اين يكى از آن كلماتى است كه بفكر كمتر كسى از بزرگان جهان خطور كرده است).

555

من أبان لك عن عيوبك فهو ودودك هر كه عيوب ترا بر تو آشكار سازد دوست تو همان است.

556

من ساتر عيبك فهو عدوّك : هر كه عيب تو را از تو بپوشد پس او دشمن تو است (افسوس كه جامعۀ امروز ما بر عكس اين سير ميكند دوست كسى است كه عيب را بپوشد و دشمن آن كسى است كه عيب را آشكار سازد و اين در اثر اينست كه سر تا پاى ما را عيب فرا گرفته است).

557

من لم يجد لم يحمد : هر كه (حقوق واجبۀ شرعى

ص: 641

خود را) نبخشد ستوده نباشد.

558

من لم يسمح لم يسد : هر كه بخشنده نباشد سرور و سالار نگردد (و انسان اگر بخواهد لا اقل در ميان خويشانش محترم باشد بايد بخشنده باشد).

559

من لم ينجد لم ينجد : هر كه خود را بلند نگرداند بلندش نگردانند.

560

من حسنت سيرته لم يخف أحدا : مرد خوش روش از هيچكس نميترسد.

561

من سائت سيرته لم يأمن أبدا : مرد بد روش هيچگاه آسوده نيست.

562

من اغترّ بغير اللّه سبحانه أهلكه الغرّ هر كه بغير خداوند سبحان مغرور گردد غرور هلاكش كند (و چشم اميد از غير خدا داشتن خود را خواب خرگوش دادن است).

563

من أعجب برأيه أهلكه العجز : هر كه از انديشۀ و راى خودش خوشش آيد ناتوانى از پايش در افكند.

564

من سخط على نفسه أرضاه ربّه : هر كه بر نفس خود خشمگين باشد پروردگارش را از خود خوشنود ميسازد.

565

من رضى عن نفسه أسخط ربّه : هر كه از نفس خود خوشنود باشد پروردگارش را بخشم ميآورد.

566

من ركب الباطل أهلكه مركبه : هر كه بر مركب باطل سوار شود مركبش هلاكش سازد.

567

من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه : هر كه از حق تجاوز كند (و بباطل گرايد) روشش بر وى تنگ گردد.

568

من قوى على نفسه تناهى فى القوّة : هر كه بر نفس خود بچربد (و آنرا بيفكند) منتها درجۀ توانائى را دارا است.

569

من صبر عن شهوته تناهى فى المروّة : هر كه از شهوت نفس شكيب ورزد بمنتها درجۀ مردانگى رسيده است.

570

من آثر على نفسه بالغ فى المروّة : هر كه سود ديگران را بر خود برگزيند و ترجيح دهد در جوانمردى بسر حدّ كمال است.

571

من كمل عقله استهان بالشّهوات :

هر كه داراى عقلى كامل باشد شهوتها را خوار خواهد گرفت

572

من صدق ورعه اجتنب المحرّمات :

ص: 642

هر كه بدرستى و راستى پارسا باشد از حرامها (ى خدا) دورى ميگزيند.

573

من استعان بالضّعيف أبان عن ضعفه آنكه از ناتوان يارى جويد پرده از ضعف خود برافكنده است.

574

من وادّ السّخيف أعرب عن سخفه : هر كه با پست و بيخرد دوستى كند بيخردى و پستى خود را آشكار ساخته است.

575

من استصلح عدوّه زاد فى عدده : هر كه با دشمن خود آشتى جويد بر عدّه و پناههاى خود افزوده است.

576

من استفسد صديقه نقص من عدده هر كه جوياى تباهى دوستش باشد (و روى جهات مادّى مثلا او را نابود خواهد) از پناههاى خود كاسته است.

577

من عرف النّاس لم يعتمد عليهم : هر كه مردم شناس باشد بمردم تكيه نكند.

578

من جهل النّاس استأمن إليهم : هر كه مردم را نشناسد از آنان ايمنى طلبد.

579

من اشتغل بذكر اللّه طيّب اللّه ذكره :

هر كه بياد خدا باشد خدا ياد بودش را پاكيزه گرداند (و مردم به نيكى پاداش كنند).

580

من اشتغل بذكر النّاس قطعه اللّه سبحانه عن ذكره : هر كه بياد مردم باشد خدا يادش را قطع فرمايد (و نامش از صفحۀ روزگار بر افتد).

581

من ابتاع آخرته بدنياه ربحهما :

هر كه دنيايش را بدهد و آخرتش را بخرد از هر دو سود برد.

582

من باع آخرته بدنياه خسرهما : هر كه آخرتش را بدنيايش بفروشد از هر دو زيان برد.

583

من أسرّ إلى غير ثقة فقد ضيّع سرّه :

هر كه راز خود را به شخص غير ايمن بسپارد البتّه راز خود را ضايع ساخته است.

584

من استعان بغير مستقلّ ضيّع أمره : هر كس بكسى كه از خودش استقلالى ندارد يارى جويد كارش را ضايع ساخته است (و پيدا است كه هيچكس مستقلّ بذات خود نيست و زمام امور همگان بدست خدا است.

585

من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله :

هر كس خردمندى را تباه سازد پيدا است كه عقلش ضعيف است.

ص: 643

586

من اصطنع جاهلا برهن عن وفور عقله هر كه نادانى را به نكوكارى دارد فراوانى عقلش را آشكار ساخته است.

587

من صحب الأشرار لم يسلم : هر كه با بدان نشيند سالم نماند.

588

من ألحّ فى السّؤال أبرم : هر كه اصرار در سؤال كند بر وى سخت گرفته شود.

589

من تعلّم العلم للعمل به لم يوحشه فساده هر كه علم را براى عمل كردن بياموزد فساد عمل او را بسوى فساد نكشاند.

590

من عمل بالعلم بلغ بغيته من العلم و مراده : هر كه بعلمش عمل كند بوسيلۀ علم بمراد و آرزويش برسد.

591

من أجهد نفسه فى صلاحها سعد :

هر كه نفسش را بكار اصلاح نفسش بدارد نيكبخت شود.

592

من أهمل نفسه فى لذّاتها شقى و بعد :

هر كه نفس خويش را در چراگاه لذّات سر دهد بدبخت و از خدا بدور گردد.

593

من أمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين هر كه امر بمعروف و خوبى كند پشتهاى مؤمنين را استوار گرداند.

594

من نهى عن المنكر أرغم أنوف الفاسقين هر كه نهى از منكر و زشتى كند دماغ فاسقين را بخاك مالد.

595

من ظلم عباد اللّه كان اللّه خصمه دون عباده : هر كه بر بندگان خداى ستم راند دشمنش خدا است نه بندگانش (و بايستى فرداى قيامت جواب خداى توانا را بدهد).

596

من يكن اللّه خصمه دحض حجّته و يعذّبه فى دنياه و معاده : هر خصم هر كس باشد حجّتش را باطل سازد و در دنيا و آخرتش بعذابش گرفتار نمايد.

597

من استقلّ من الدّنيا استكثر ممّا يؤمنه هر كه (بهرۀ) دنياى خود را كم گيرد (و در پى افزونى آن بر آيد) چيزهائى را كه سبب خوارى او است بسيار خواهد كرد.

598

من استكثر من الدّنيا استكثر ممّا يوبقه : هر كه از دنيا طلب زيادتى كند از چيزهائى كه باعث هلاكت او است زياد خواسته است.

599

من توكّل على اللّه غنى عن عباده : هر كه توكّل بر خدا كند از بندگانش بى نياز گردد.

ص: 644

600

من أخلص للّه استظهر لمعاشه و معاده هر كه خويش را خاص و خالص براى خدا گرداند براى زندگى دنيا و آخرت خويش پشتيبان (خوب و توانائى) گرفته است.

601

من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا هر كه يقين بآخرت داشته باشد حرص بر دنيا ندارد

602

من صدّق بالمجازات لم يؤثر غير الحسنى هر كه كيفر و سزا (ى خداوند) را باور داشته باشد جز نيكى را اختيار نميكند.

603

من رأى الموت بعين يقينه رآه قريبا :

هر كه مرگ را بديدۀ يقينش بنگرد البتّه آنرا نزديك ميبيند.

604

من كاشفك فى عيبك حفظك فى غيبك هر كه تو را بعيبت آگاه گرداند پشت سرت تو را نگهدارى ميكند.

605

من لم يبالك فهو عدوّك : هر كه با تو بيباكى كند (و بيشرمانه در روى تو بايستد) دشمن تو است

606

من اهتمّ بك فهو صديقك : دوست تو كسى است كه غمخوار تو باشد.

607

من وثق باللّه صان يقينه : هر كه بخدا اطمينان داشته باشد يقينش را نگهداشته است.

608

من انفرد عن النّاس صان دينه : هر كه خود را از مردم كنار كشد دينش را نگه ميدارد.

609

من كثر همّه سقم بدنه : هر كه همّ و غمّش بسيار باشد تنش بيمار گردد.

610

من كثر غمّه تأبّد حزنه : هر كه غمش بسيار باشد اندوهش هميشگى است.

611

من طال عمره كثرت مصائبه : هر كه عمرش طولانى باشد گرفتاريهايش بسيار است.

612

من كثر شرّه لم يأمن مصاحبه : هر كه شرّش بسيار باشد همنشينش از وى ايمن نيست.

613

من قدّم عقله على هواه حسنت مساعيه هر كه عقلش را بر هواى نفسش مقدّم دارد كوششهايش نيكو است.

614

من كلّف بالأدب قلّت مساويه : هر كه بواسطه و دربارۀ كمال و ادب رنج برد بديهايش كم است.

615

من سال فى صغره أجاب فى كبره : هر كه در كودكى بپرسد در بزرگى پاسخ گويد (كنايه از اينكه تحصيل تحصيل علم در عنفوان جواني سبب ميشود كه ديگران در بزرگى از وى علم آموزند).

616

من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل

ص: 645

فى كبره : كسيكه در حال كوچكى خود را برنج و تعب نيندازد در بزرگى بزرگ نگردد.

617

من كتم وجعا أصابه ثلاثة أيّام و شكى إلى اللّه سبحانه كان اللّه معافيه : هر كه درديكه باو رسيده است سه روز پنهان كند و با خداوند سبحان در ميان گذارد از خدا او را عافيت ميدهد.

618

من لا حياء له لا خير فيه : در مرد بى شرم خيرى نيست.

619

من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه : هر كه از ديگرى پند نپذيرد براى خودش پشتيبان نگيرد.

620

من كلّف بالعلم فقد أحسن إلى نفسه هر كه دربارۀ علم زحمت بكشد البتّه با خودش نيكى كرده است.

621

من استهتر بالأدب فقد زان نفسه :

هر كه شيفته و دلباخته كمال و ادب باشد خود را وزين و سنگين ساخته است.

622

من لهج بالحكمة شرّف نفسه : هر كه بحكمت گويا گردد نفس خود را شريف ساخته است.

623

من سجن لسانه أمن من ندمه : هر كه خود را به بند و زندان در كشد از پشيمانى بر كنار است.

624

من وفى بعهده أعرب عن كرمه : هر كه وفاى بعهدش كند جوانمرديش را آشكار ساخته است.

625

من ملك عقله كان حكيما : حكيم و دانشمند كسى است كه بر عقلش فرمانروائى داشته باشد.

(يعنى بموقع مناسب بتواند آنرا بكار افكند).

626

من ملك غضبه كان حليما : هر كه خشمش را مالك گردد بردبار است.

627

من اتّقى ربّه كان كريما : هر كه از پروردگارش بترسد بزرگوار است.

628

من ملك شهوته كان تقيّا : هر كه شهوتش را مالك گردد پرهيزكار است.

629

من حفظ عهده كان وفيّا : هر كه پيمانش را نگهدارد وفادار است.

630

من عمل بطاعة اللّه كان مرضيّا : هر كه بفرمان خدا كار كند پسنديده است.

631

من أحسن عمله بلغ أمله : هر كه عملش را نيكو سازد بآرزويش برسد.

632

من بلغ أمله فليتوقّع حلول أجله : هر كه بآرزويش دست يابد رسيدن اجلش را منتظر باشد.

633

من أدّى زكوة ماله وقى شحّ نفسه : هر كه زكوة مالش را بدهد بخل خودش را نگهدارى كرده

ص: 646

است (و در شمار جوانمردان است).

634

من تورّع عن الشّهوات صان نفسه :

هر كه از شهوتها بپرهيزد خود را (از آتش دوزخ) نگهداشته است.

635

من استأذن على اللّه سبحانه أذن له :

هر كه از خدا آگهى جويد خدا او را آگاه كند (يعنى انسان در كارها بيارى خدا كه حركت كرد البتّه خدا ياريش كند)

636

من قرع باب اللّه سبحانه فتح له : هر كه درگاه خداوند بزرگ را بكوبد البتّه خدا درش را برويش ميگشايد.

637

من اتّكل على الأمانى مات دون أمله :

هر كه بر آرزوها تكيه زند باميدش نرسيده بميرد.

638

من سالم النّاس ستر عيوبه : هر كه با مردم كار بصلح و مسالمت كند عيوبش پوشيده شود.

639

من تتبّع عيوب النّاس كشف عيوبه :

هر كه بدنبال (كشف) عيوب مردم افتد عيوب و زشتى خود را آشكار سازد.

640

من اعتبر بعقله استبان : هر كه با هوش خويش پندپذيرد هشيارى خود را هويدا ساخته است.

641

من أفشى سرّا استودعه فقد خان : هر كه را زيرا كه بوى سپرده اند فاش سازد البتّه خيانت كرده است.

642

من كتم علما فكأنّه جاهل : هر كه علمى را پنهان دارد (و بمردم نياموزد) او با نادان يكسان است.

643

من عمّر دار إقامته فهو العاقل : هر كه نشيمنگاه (آخرت را و هميشگى) خويش را آباد سازد او مرد دانائى است.

644

من كثر طمعه عظم مصرعه : هر كه پر طمع است در افتادنش بزرگ است.

645

من قلّ حيائه قلّ ورعه : هر كه بى شرم است خدا ترسيش كم است.

646

من قلّ ورعه مات قلبه : هر كه خدا پرستيش كم است دل مرده است.

647

من مات قلبه دخل النّار : هر كه دل مرده است داخل آتش است.

648

من قوى عقله أكثر الاعتبار : هر كه عقلش قوى است بسيار پند پذيرد.

649

من لزم الطّمع عدم الورع : هر كه با طمع همراه است پارسائى را از بين ميبرد.

650

من استدام رياضة نفسه انتفع : هر كه هميشه برياضت و سختى دادن (و نافرمانى) نفس

ص: 647

خود مشغول است سود ميبرد.

651

من اتّعظ بالعبر ارتدع : هر كه از پندها پند آموزد از بدى باز ايستد.

652

من انتظر العاقبة صبر : آنكه پايان كار را منتظر (و باميد آخرت) باشد صبر كند.

653

من سلّم أمره إلى اللّه استظهر : هر كه كار خود را بخدا گذارد پشت خود را خوب بسته است.

654

من حسنت مساعيه طابت مراعيه : هر كه سعى و كوششهايش نيكو باشد چراگاههايش پاكيزه ميشود.

655

من كثر تعدّيه كثرت أعاديه : هر كه ستمكاريش بسيار باشد دشمنانش بسيار ميشوند.

656

من أساء النّيّة منع الأمنيّة : هر كه بد نيّت باشد از رسيدن بآرزوها باز ماند.

657

من ساء مقصده ساء مورده : هر كه بد مقصد و بد انديش باشد فرودگاهى بد (كه عبارت از دوزخ است) خواهد داشت.

658

من ساء عقده سرّ فقده : هر كه بند پيمانش بد و سست باشد (و در بند عهد و پيمانى كه با خدا بسته است نباشد و بآزار مردم مثلا بپردازد) نابوديش سبب خوشنودى خلق است.

659

من ساء عزمه رجع عليه سهمه : هر كه قصد و نيّتش بد باشد تيرش بخودش ميخورد (و بخودش زيان ميرساند).

660

من خالف علمه عظمت جريمته و إثمه هر كه بخلاف علمش رفتار كند (يعنى عالم بى عمل باشد) جرم و گناهش بزرگ است.

661

من سائت سجيّته سرّت منيّته : هر كه بدكردار باشد مرگش سبب خوشنودى مردم است.

662

من طالت غفلته تعجّلت هلكته : هر كه غفلتش طولانى شود هلاكتش نزديك گردد.

663

من طالت فكرته حسنت بصيرته : هر كه دور انديش باشد خوش بينش است (و در اثر فكر بسيار ديدۀ بصيرتش باز گردد).

664

من شرفت همّته عظمت قيمته : هر كه داراى همّتى بلند باشد ارزشش بزرگ است.

665

من شكر على الإسائة سخر به : هر كه براى بدكاريش سپاس گذارده شود (و بايد بداند كه) بآن بدكارى مسخره ميشود.

666

من حمد على الظّلم مكر به : هر كه بر ستمكارى ستايش شود بآن مكر كرده شود.

ص: 648

667

من جار عن القصد ضاق مذهبه: هر كه از راه راست و ميانه بر كنار شود راه و روشش بر وى تنگ گردد (مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً ).

668

من اعتصم باللّه عزّ مطلبه : هر كه بخدا (ى عزيز) پناه برد خواسته اش عزيز و محترم باشد (و از بلاها نجات پيدا كند).

669

من زهد هانت عليه المحن : هر كه در دنيا زهد را پيشۀ خويش سازد اندوهها و سختيها بر وى آسان گردند.

670

من اقتصد خفّت عليه المؤن : هر كه براه ميانه رود سختيها بر وى آسان شوند.

671

من فسد دينه فسد معاده : هر كه دينش فاسد باشد آخرتش تباه است.

672

من أساء إلى رعيّته سرّ حسّاده : پادشاهى كه با رعيّتش بد رفتارى كند حسودانش را خشنود ميگرداند.

673

من خذل جنده نصر أضداده : پادشاهى كه سپاهيان خويش را خوار دارد و دشمنان خود را يارى كرده است.

674

من خاف ربّه كفّ عن ظلمه : هر كه از خداى خود بترسد دست از ستمكارى بكشد.

675

من زاد ورعه نقص إثمه : هر كه پارسائيش را بيفزايد از گناهش بكاهد.

676

من طلب الزّيادة وقع فى النّقصان : هر كه افزون طلبد در نقصان و كمى واقع گردد.

677

من كتم الإحسان عوقب بالحرمان : هر كه نيكى را پنهان كند (و نيكى كننده را سپاس نگذارد) بناكامى و نا اميدى گرفتار گردد.

678

من منع الإحسان سلب الإمكان : هر كه دست احسان خويش را (از خويشان و دوستان) باز گيرد توانائى نيكى كردن از وى گرفته شود.

679

من أدام الشّكر استدام البرّ : هر كه سپاس گذارى را ادامه دهد نيكى را بر خويش پايدار دارد.

680

من ترك الشّرّ فتحت عليه أبواب الخير هر كه بدى را واگذارد درهاى نيكى برويش گشاده گردد.

681

من زرع خيرا حصد أجرا : هر كه تخم نيكى كارد مزدش را ميدرود.

682

من اصطنع حرّا استفاد شكرا : هر كه با آزاد مردى نيكى كند ستايش را سود برد.

ص: 649

683

من أعمل فكره أصاب جوابه : هر كه فكر خود را بكار اندازد پاسخ (پرسش) را درست گويد.

684

من فكّر قبل العمل كثر صوابه : هر كه پيش از كار بينديشد راست رويش بسيار باشد (جز آنجا كه قضاى خداوندى كار را طورى ديگر خواهد).

685

من نصح فى العمل نصحته المجازاة : هر كه در عمل خلوص نيّت داشته باشد پاداش خوب و خالصى خواهد گرفت.

686

من أحسن العمل حسنت له المكافاة هر كه كار نيكو كند پاداشش نيكو خواهد بود.

687

من قبل النّصيحة سلم من الفضيحة : هر كه پذيراى پند باشد از رسوائى بر كنار ماند.

688

من غشّ مستشيره سلب تدبيره : هر كه با مشورت كنندۀ خود خيانت ورزد تدبيرش از وى گرفته آيد.

689

من ساء تدبيره تعجّل تدميره : هر كه تدبيرش بد باشد هلاكت بسوى وى بشتابد

690

من عمّر دنياه خرّب ماله : هر كه دنياى خود را آباد سازد پايان و آخرت خود را خراب خواهد كرد

691

من صدّق مقاله زاد جلاله : هر كه گفتار خود را راست دارد بزرگيش زياد گردد.

692

من جرى مع الهوى عثر بالرّدى : هر كه بدنبال هوا و هوس روان گردد با خوارى و افتادگى بسر در آيد.

693

من اغترّ بالدّنيا اغتصّ بالمنى : هر كه فريب دنيا را بخورد بوسيلۀ آرزوها غصّه دار گردد.

694

من ركب الهوى أدرك العمى : هر كه مركب آرزوها را سوار گردد كورى را دريابد.

695

من أطاع هواه باع آخرته بدنياه : هر كه هواى نفس را اطاعت كند آخرتش را بدنيايش بفروشد.

696

من عصى نصيحة نصر ضدّه : هر كه پند دهندۀ خود را نافرمانى كند دشمن خود را يارى كرده است.

697

من كثر هزله بطل جدّه : هر كه هزل و مسخرگيش بسيار باشد كوشش او باطل ميشود.

698

من غلب عقله هواه أفلح : هر كه عقلش بر هواى نفسش بچربد رستگار است.

699

من غلب هواه عقله افتضح : هر كه هواى نفسش بر عقلش بچربد رسوا شود.

700

من أمات شهوته أحيى مروّته : هر كه شهوت خود را بكشد مردانگى خود را زنده ساخته است.

ص: 650

701

من كثرت شهوته ثقلت مؤنته : هر كه پر شهوت باشد با رنجش سنگين است.

702

من ضعفت فكرته قويت غرّته : هر كه فكرش زبون باشد غرور و فريبش قوى باشد.

703

من أحسن اكتسب حسن الثّناء : هر كه نيكى كند خوبى ستايش را بدست آورد.

704

من أساء اجتلب سوء الجزاء : هر كه بدى كند پاداش را بخود جلب كرده است.

705

من قلّت مخافته كثرت آفته : هر كه ترسش از خدا كم باشد آفتش بسيار است.

706

من جارت ولايته زالت دولته : هر پادشاهى در حوزۀ حكومتش ستم كند دولتش از بين برود.

707

من غلب شهوته صان قدره : هر كه بر شهوتش غلبه كند جاه و رتبۀ خود را (نزد خدا و خلق) نگهداشته است.

708

من أطاع اللّه علا أمره : هر كه خدا را فرمان برد كارش بالا گيرد.

709

من أصلح المعاد ظفر بالسّداد : هر كه كار آخرتش را سر و سامان بخشد براستى و استوارى دست پيدا كرده است.

710

من أيقن بالمعاد استكثر من الزّاد :

هر كه يقين بآخرت داشته باشد توشه بسيار گرد ميآورد.

711

من اهتدى بهدى اللّه فارق الأضداد هر كه بهدايت خدا هدايت يابد از مخالفين جدا گردد (از دشمنان خدا ببرد و بدوستان حق به پيوندد).

712

من سرّه الفساد سائه المعاد : هر كه از فساد و تباهى خوشنود شود از معاد و حشر و نشر بدش آيد.

713

من عمل بطاعة اللّه ملك : هر كه بفرمان خداوند تعالى كار كند شاه است (بر نفس خويش سلطنت پيدا ميكند).

714

من أمن مكر اللّه هلك : هر كه از مكر خدا ايمن نشيند هلاك گردد.

715

من عمل بأوامر اللّه تعالى أحرز الأجر هر كه كار بفرمان خداوند تعالى كند اجر و ثواب را بچنگ آرد.

716

من أمن المكر لقى الشّرّ : هر كه از مكر (خدا و يا مردم) ايمن نشيند بد بيند (بد ديدنى بسيار

ص: 651

سخت زيرا انسان از همه جا بيخبر بكار خود مشغول ناگاه مى بيند از اشخاصيكه ابدا بخاطرش خطور نميكرد نقشه هائى عليه او ترسيم گرديده است كه اساس و بنياد زندگانى چندين ساله اش مورد مخاطره قرار ميگيرد خدايا خودت ما را از شرّ اين مردم كه از هر درنده و گزنده خطرناكترند حفظ فرماى و در پناه خود بدار بالنّبىّ و آله).

717

من رضى بالدّنيا فاتته الآخرة : هر كه بدنيا خورسندى دهد آخرت را از دست داده است.

718

من استغفر اللّه سبحانه أصاب المغفرة :

هر كه از خداوند سبحان آمرزش خواهد بآمرزش برسد.

719

من أطاع اللّه سبحانه لم يشق أبدا : هر كه فرمانبر خداوند سبحان باشد هيچگاه سختى نه بيند (چون سختى هم كه مى بيند از خدا مى بيند و آنرا با خوشى استقبال ميكند).

720

من أبصر عيب نفسه لم يعب أحدا : هر كه عيب خودش را بنگرد عيب روى هيچكس نگذارد.

721

من أعجب بفعله أصيب بعقله : هر كه از كار خودش خوشش آيد مصيبتى بعقلش خواهد رسيد (و لا اقل عقلش متوقّف خواهد ماند).

722

من قوّم لسانه زان عقله : هر كه زبان و سخن خود را استوار دارد (و در معنى) عقل خود را سنجيده است.

723

من أعجبه قوله فقد غرب عقله : هر كه سخنش او را بشگفتى بدارد البتّه از عقل خود دورى گزيده است.

724

من كثر إعجابه قلّ صوابه : هر كه خوش آمدنش از خودش بسيار باشد راستى او بسى كم است.

725

من طال عمره فجع بأعزّته و أحبّائه :

هر كه عمرش طولانى شود بمرگ دوستان و عزيزانش دردناك و ماتمدار گردد.

726

من كثر وقاره كثرت جلالته : هر كه وقارش بسيار باشد بزرگيش بسيار است.

727

من كثر ظلمه كثرت ندامته : هر كه ستمكاريش بيش پشيمانيش بيش است.

728

من ركب العجل أصابه الزّلل : هر كه بر اسب شتاب سوار گردد و لغزش او را دريابد.

729

من اغترّ بالمهل اغتصّ بالأجل : هر كه مغرور و بمهلت و دورۀ عمر گردد اجل غصّه دارش سازد.

730

من عقل كثر اعتباره : هر كه خردمند باشد پند پذيرفتنش بسيار است.

ص: 652

731

من جهل كثر عثاره : هر كه نادان باشد لغزشش بسيار است.

732

من لان عوده كثفت أغصانه : هر كه چوبش نرمتر (و خويش خوشتر) شاخه هايش بيشتر است.

733

من حسنت عشرته كثر إخوانه : هر كه خوش زندگى تر پر برادرتر است.

734

من استطال على الإخوان لم يخلص له إنسان : هر كه بر برادرانش ستم روا دارد هيچ انسانى دل با وى پاك ندارد.

735

من منع الإنصاف سلبه الإمكان :

هر كه انصاف و عدل را مانع كردد (و دربارۀ ديگران بكار نه بندد) توانائى آن از وى برود.

736

من ولع بالغيبة شتم : هر كه در بدگوئى حريص باشد دشنام داده شود.

737

من أكثر المقال سئم : هر كه پر گوئى كند بد بيند (مردم از وى بدشان آيد).

738

من قرب من الدّنيّة اتّهم : هر كه بزشتى و پستى نزديك گردد متّهم شود (و دامانش بتهمت گناه آلوده گردد).

739

من خاف الوعيد قرّب على نفسه البعيد هر كه از بيم دادن خدا بترسد مرگ دور را بر خويش نزديك بيند.

740

من ألحّ فى السّؤال حرم : هر كه در چيزى خواستن اصرار ورزد محروم ماند.

741

من استعمل الرّفق لان له الشّديد :

هر كه نرمى را بكار بندد هر سختى پيشش نرم گردد.

742

من اتّجر بغير فقه فقد ارتطم فى الرّبا :

هر كه بدون داشتن علم دين تجارت كند در رباكارى فرو افتد.

743

من تقرّب إلى اللّه تعالى بالطّاعة أحسن له الحياء : هر كه بوسيلۀ اطاعت بخدا نزديكى جويد خدا حيا را برايش بيارايد.

744

من لزم الصّمت أمن المقت : هر كه خاموشى را ملازم گردد از دشمنى خلق بر كنار ماند.

745

من قعد عن الفرصة أعجزه الفوت :

هر كه بگاه فرصت بنشيند از دست رفتن آن فرصت او را درمانده سازد.

746

من قلّ كلامه قلّت آثامه : هر كه كم حرف است گناهش هم كم است.

747

من كبرت همّته غرّت مرامه : هر كه همّتش بلند است مرام و مقصدش عالى و ارجمند است

ص: 653

748

من كثر جميله أجمع النّاس على تفضيله هر كه نيكيش بسيار است همه مردم بر فضل و فزونى وى معترفند.

749

من كثر إنصافه تشاهدت النّفوس بتعديله : هر كه انصافش بيشتر است مردم همگان بعدالتش گواهى ميدهند.

750

من قلّ طعامه قلّت آلامه : هر كه خوراكش كمتر رنجهايش كمتر است.

751

من كثر عدله حمدت أيّامه : هر كه عدلش بيشتر روزگارش ستوده تر است.

752

من قلّ كلامه بطن عيبه : هر كه سخنش كم است عيبش پنهان است.

753

من كثر احتراسه سلم عيبه : هر كه خود نگهداريش بسيار است سالم از عيب است.

754

من أمّر عليه لسانه قضى بحتفه : هر كه زبانش بر وى حكومت داشته باشد زبان بهلاكش فرمان راند.

755

من أطاع غضبه تعجّل تلفه : هر كه خشمش را فرمانبرد در نابودى خودش شتاب كرده است.

756

من اتّقى اللّه فاز و غنى : هر كه از خدا بترسد پيروز و بى نياز گردد.

757

من أطاع اللّه سبحانه عزّ و قوى : هر كه خدايرا فرمانبرد ارجمند و نيرومند گردد.

758

من قال بما لا ينبغى يسمع ما لا يشتهى :

هر كه چيزيكه سزاوار نيست بگويد چيزيكه دوست ندارد بشنود.

759

من أحسن أفعاله أعرب عن وفور عقله هر كه كردارش نيك است فراوانى عقل خود را هويدا ساخته است.

760

من سدّد مقاله برهن عن غزارة فضله هر كه سخنش را درست و استوار دارد فزونى فضلش را آشكار ساخته است.

761

من كثرت عوارفه أبان عن كثرة نبله هر كه دانشها و معارفش بسيار باشد از بسيارى بزرگيش حكايت مينمايد.

762

من آمن بالآخرة أعرض عن الدّنيا : هر كه ايمان بآخرت داشته باشد از دنيا كناره ميگيرد (و عشق مال و جاه را از دل بيرون ميكند).

763

من أيقن بما يبقى زهد فيما يفنى : هر كه بدانچه كه باقى است يقين داشته باشد در آنچه

ص: 654

كه فانى است زهد ميورزد (از جهان تن ميزند)

764

من توكّل على اللّه سبحانه كفى و استغنى هر كه توكّل بر خداوند سبحان كند خدا او را كفايت و بى نيازش گرداند.

765

من انقطع إلى غير اللّه سبحانه و تعالى شقى و تعنّى : هر كه بسوى غير خداوند تعالى قطع پيدا كند و با جز خدا پيوند نمايد بدبخت گردد و گرفتار رنج و اندوه شود.

766

من أحبّ لقاء اللّه سبحانه و تعالى سلا عن الدّنيا : هر كه ديدار خداوند تعالى را دوست داشته باشد از دنيا كنار ميكشد.

767

من كثر لهوه قلّ عقله : هر كه هزل و لهوش بسيار باشد كم خرد است.

768

من كثر حسده طال كمده : هر كه پر حسد است اندوه و غصّه اش طولانى است.

769

من غلب عليه اللّهو بطل جدّه : هر كه هزل و بازى بر وى غلبه كند درستيش از بين ميرود.

770

من غلب عليه الهزل قلّ عقله : هر كه مسخرگى بر وى غلبه داشته باشد كم خرد است.

771

من غلب عليه الغفلة مات قلبه :

غفلت بر هر كه غلبه كند دلش ميميرد.

772

من كثر لومه كثر عاره : هر كس ناكسيش بيشتر ننگش بيشتر است.

773

من كثر مزحه قلّ وقاره : مرد پر مزاح كم لنگر است.

774

من اعتزّ بالحقّ أعزّه الحقّ : هر كه از حقّ عزّت جويد حق عزيزش دارد.

775

من قنع رزق اللّه سبحانه استغنى عن الخلق : هر كه بر روزى خداوند سبحان قانع باشد از مردم بى نياز است.

776

من وهب له القناعة صانته : هر كه قناعت داده شود آن قناعت نگهداريش كند (و دينش محفوظ بماند).

777

من حسن يقينه حسنت عبادته : هر كه يقينش دربارۀ خدا نيكو باشد عبادتش خوب است.

778

من رضى بالقضاء طاب عيشه : هر كه بقضاى خدا راضى باشد عيشش گوارا و زندگيش منظّم است.

779

من حسنت سياسته دامت رياسته :

هر كه سياستش خوب است رياستش پايدار است.

ص: 655

780

من حسنت نفسه عزّ معسرا : هر كه خوش جنس و پاك طينت باشد بحال تنگدستى عزيز است.

781

من شرهت نفسه ذلّ موسرا : هر كه نفسش آزمند و حريص باشد بحال دارائى خوار است.

782

من حرص على الآخرة ملك : هر كه بر آخرت حريص باشد آخرت را مالك گردد.

783

من حرص على الدّنيا هلك : هر كه بر دنيا حريص باشد هلاك گردد.

784

من راقب أجله اغتنم مهله : هر كه اجلش را مراقب باشد دوران زندگانيش را غنيمت شمارد.

785

من قصر أمله حسن عمله : هر كه آرزويش كوتاه باشد كردارش نيكو گردد.

786

من أطال أمله أفسد عمله : هر كه آرزويش را دراز گرداند عملش را تباه سازد.

787

من ذكر المنيّة نسى الأمنيّة : هر كه مرگ را بياد داشته باشد آرزوها را فراموش سازد.

788

من أخلص النّيّة تنزّه عن الدّنيّة : هر كه نيّتش را پاكيزه سازد از پستيها و زشتيها پاك گردد.

789

من كثر مناه قلّ رضاه : هر كه اميدش بسيار باشد خوشنوديش كم است.

790

من كثر مناه كثر عناه : هر كه پيرو اميد و آرزوى خود باشد رنج و گرفتاريش بسيار است.

791

من كثر سخطه لم يعتب : هر كه خشمش بسيار باشد عتاب كرده نشود (شايد مراد اين باشد كسيكه ببدخوئى و پر خشمى عادت كرده مردم ديگر چشم نيكى و مهربانى از وى نداشته باشند و بخوى بدش ملامتش نكنند).

792

من قنع كفى مذلّة الطّلب : هر كه قانع باشد خوارى خواهش و طلب از وى كفايت كرده شود.

793

من صدق يقينه لم يرتب : هر كه يقينش (دربارۀ خدا و قيامت) درست باشد شكّ نياورد.

794

من أنعم عليه فشكر كمن ابتلى فصبر : هر كه دربارۀ او انعام كرده شود و او سپاسگذارى كند كسى را ماند كه گرفتار و دچار بلائى شده و شكيبائى گزيده است.

795

من رضى بالقدرة استخفّ بالغير : هر كه بتقدير الهى راضى باشد گردشهاى روزگار را سبك و آسان گيرد.

796

من استعان بالنّعمة على المعصية فهو الكفور : هر كه بوسيلۀ نعمت بر نافرمانى خدا يارى جويد پس او نعمت خدا را پوشنده و ناسپاسگذار است

ص: 656

797

من تسخّط للمقدور حلّ به المحذور : هر كه بر مقدّرات الهى خشمگين باشد محذورات و ناپسندها بر وى فرود آيد.

798

من حسن ظنّه فاز بالجنّة : هر كه باطنش خوب باشد به بهشت خواهد رفت (چون نيّتش اين است تا زنده است خدا را عبادت كند).

799

من زاد شبعه كظّته البطنة : هر كه سيرى و پرخوريش را بيفزايد پرى شكم او را برنج افكند و راه تنفّس را تنگ سازد.

800

من كظّته البطنة حجبته عن الفطنة :

پرى شكم هر كس را برنج در افكند او را از فطانت و زيركى باز دارد (و چشم هوشش را كور سازد).

801

من أطاع اللّه عزّ نصره : هر كه خدايرا اطاعت كند خداوند ياريش را عزيز گرداند (و توانايش سازد)

802

من لزم القناعة زال فقره : هر كه قناعت را همراه گردد فقرش بر طرف شود (چون بكم ميسازد و دست در يوزكى بر در اين و آن نميبرد).

803

من قلّ أكله صفا فكره : هر كه خوراكش كم باشد فكرش روشن است.

804

من اعتزل حسنت زهادته : هر كه گوشه گيرد (و دامن از فتن درپيچد) زهدش نيكو گردد

805

من تورّع حسنت عبادته : هر كه پارسائيرا پيشۀ خود سازد عبادتش نيكو گردد.

806

من دارى النّاس أمن مكرهم : هر كه با مردم نرمى و مدارا كند از مكر مردم ايمن خواهد بود.

807

من اعتزل النّاس سلم من شرّهم : هر كه خود را از مردم كنار كشد از بديشان سالم خواهد بود.

808

من رضى بالمقدورة قوى يقينه : هر كه بهر چه مقدّر شده است راضى باشد يقينش استوار است.

809

من زهد فى الدّنيا حسن دينه : هر كه در دنيا زهد را پيشۀ خويش سازد دينش نيكو است.

810

من ألهم العصمة أمن الزّلل : هر كه پاكدامنى و خويشتن دارى از گناه را ملهم گردد از لغزشها بر كنار خواهد ماند.

811

من أمدّه التّوفيق أحسن العمل : هر كه توفيق يار و مددكارش باشد عمل را خوب خواهد گذارد.

812

من تجبّر حقّره اللّه و وضعه : هر كه گردنكشى كند خداوند او را خوار و واگذار كند.

813

من تواضع عظّمه اللّه سبحانه و رفعه هر كه فروتنى كند خداوند سبحان بزرگش كند و او را

ص: 657

بر كشد.

814

من كثر إحسانه أحبّه إخوانه: هر كه خوبيش بسيار باشد برادرانش دوستش دارند.

815

من حسنت كفايته أحبّه سلطانه :

هر كه خوش كفايت (و كار بر) باشد پادشاهش دوستش دارد.

816

من عامل بالبغى كوفى به : هر كه كار ستم كند كارش با ستم برآيد (و همان بيند كه كند).

817

من سلّ سيف العدوان قتل به : هر كه تيغ ستم از نيام بر كشد بهمان تيغ كشته افتد.

من استنصح اللّه حاز التّوفيق : هر كه از خدا پند خواهد (خدا ويرا هدايت كند) و توفيق را دريابد.

من أطاع التّوانى ضيّع الحقوق: هر كه سستى را پيروى كند (و براى حقگذارى برادران دينى كوشش نكند) حقوق را ضايع گذارده است.

818

من صدّق الواشى أفسد الصّديق: هر كه سخن بد خواه و سخن چينى را باور دارد دوست را تباه گرداند.

819

من زهد فى الدّنيا لم تفته : هر كه زهد را در دنيا بكار بندد (و دنبال دنيا نرود) دنيا از دستش بيرون نخواهد رفت.

820

من رغب فيها أتعبته و أشقّته : هر كه مايل و راغب دنيا باشد دنيا او را برنج افكند و بدبختش سازد.

821

من صدقت لهجته قويت حجّته :

هر كه صريح اللّهجه و درست گفتار باشد حجّتش قويست

822

من أحبّنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع هر كه دوستدار ما است بايد كردار ما را كار بندد و لباس پرهيزكارى را در پوشد.

823

من كان بيسير الدّنيا لم يقنع لم يغنه من كثير الدّنيا ما يجمع : هر كه بكمى از دنيا نسازد بى نياز نگرداند از دنيا آنچه را كه او جمع مينمايد.

824

من ارتاب للإيمان أشرك : هر كه در ايمان بخدا شكّ داشته باشد بخدا شرك آورده است.

825

من أبدء صفحته للحقّ هلك : هر كه روگرداندن از حق را آشكار سازد (و با حق دشمنى آغازد) تباه گردد.

826

من تفكّر فى ذات اللّه سبحانه ألحد :

هر كه در ذات خدا (و اينكه خداوند چگونه چيزى

ص: 658

است) فكر كند ملحد شود (و بزندقه و ارتداد گرايد)

827

من تذكّر بعد السّفر استعدّ : هر كه دورى راه را ياد آور شود (و بينديشد كه چه راه پر خطرى در پيش دارد) آماده شود.

828

من بحث عن عيوب النّاس فليبدء بنفسه هر كه از عيبهاى مردم كنجكاوى و گفتگو ميكند بهتر آنست كه اوّل بعيب خويش پردازد.

829

من طلب شيئا ناله أو بعضه : هر كه در پى يافتن چيزى بر آيد بآن و يا برخى از آن برسد.

830

من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه هر كه از خود راضى و خودخواه باشد خشم گيرنده بر وى بسيار گردد (چرا كه او با همه ناقصى خود را كامل و ديگران را ناقص ديده چشم احترام از مردم دارد و همين معنى باعث خشم مردم شود).

831

من بذل معروفه كثر الرّاغب اليه هر كه نيكى خود را نثار مردم كند دلهاى متمايل بوى بسيار گرداند.

832

من حسن خلقه سهلت له طرقه :

راهها براى مردم خوشخلق هموار است.

833

من شكر المعروف فقد قضى حقّه :

هر كه نيكى را سپاس بگذارد البّته حق نيكى را ادا كرده است.

834

من حسن كلامه كان النّجح أمامه هر كه سخنش خوب و نرم باشد رستگارى (از گرفتارى) پيش روى او است.

835

من ساء كلامه كثر ملامه : هر كه بد سخن باشد نكوهش گرانش بسياراند.

836

من رغب فى السّلامة ألزم نفسه الاستقامة : هر كه سلامتى خود را مايل است بايد درستى را ملازم و همراه باشد.

837

من استظهر الجهل فقد عصى العقل :

هر كه از نادانى يارى جويد البتّه خرد را نافرمانى كرده است.

838

من عفى عن الجرائم فقد أخذ بجوامع الفضل : هر كه از گناهان بگذرد (و آنها را مرتكب نشود يا اينكه از گناهان ديگران بگذرد) البتّه كلّيّة فضل و جوانمردى را گرفته است.

839

من يطلب العزّ بغير حقّ يذلّ : هر كه عزّت را از غير راه حق بجويد خوار ميگردد.

840

من يطلب الهداية من غير أهلها يضلّ هر كه هدايت را از غير اهلش بجويد گمراه گردد.

ص: 659

841

من تفكّر فى آلاء اللّه سبحانه وفّق : هر كه در نعمتهاى خداوند تعالى بينديشد موفّق (بهدايت و رستگارى) گردد.

842

من تفكّر فى ذات اللّه سبحانه تزندق :

هر كه دربارۀ ذات (و اينكه خداوند از چيست و در چيست) بينديشد كافر گردد.

843

من أمسك عن فضول المقال شهدت بعقله الرّجال : هر كه از فزونيهاى گفتار خوددارى كند (و سخن را موجز و مختصر بگذارد) مردان سخن بخردمنديش گواهى دهند.

844

من جالس الجهّال فليستعدّ للقيل و القال : هر كه با نادانان نشيند (و با آنها آميزش نمايد) البتّه بايد خود را آمادۀ شنيدن چنين و چنان و زشت و زيبا سازد.

845

من أكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدّنيا : هر كه بسيار بياد مرگ باشد از چنگال فريبهاى جهان ميرهد.

846

من رغب فى نعيم الآخرة قنع بيسير من الدّنيا : هر كه در نعمتهاى آخرت رغبت داشته باشد بكمى از دنيا ميسازد.

847

من منّ بمعروفه أسقط شكره : هر كه با نيكى خود منّت گذارد سپاسگذارى خود را از بين برده است.

848

من أعجب بعمله أحبط أجره : هر كه كارش را نيكو پندارد (و بر ديگران ناز فروشد) مزدش را از بين برده است.

849

من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول : هر كه تمام همّت و اندوهش را براى آخرتش قرار دهد بامّيد و آرزويش دست يابد.

850

من أمسك لسانه أمن ندمه : هر كه زبان خود را نگهدارد (و بيهوده سخن نگويد) از پشيمانى بر كنار است.

851

من أمسك عن الفضول عدلت راياته للعقول : هر كه خود را از فزونيهاى سخن يا اضافات زندگى نگهدارد پرچمهاى خود را براى خردمندى بر پاى دارد (و دانائى خويش را اعلام نمايد).

852

من ركب الباطل زلّ قدمه : هر كه اسب باطل را سوار گردد پيش بلغزد (و بسر در افتد).

853

من كساه الحياء ثوبه خفى عن النّاس عيبه : شرم و حياء جامۀ خود را بر هر كس بپوشد

ص: 660

عيب آنكس بر مردم پوشيده ماند (و مردم از گناهانش آگهى نيابد).

854

من قارن ضدّه كشف عيبه و عذّب قلبه : هر كه با دشمنش نزديك باشد عيبش هويدا گردد و دلش معذّب باشد.

855

من عرف بالحكمة لاحظته العيون بالوقار هر كه بدانشمندى و حكمت شناخته گردد و مردم بديده حشمت و بزرگيش بنگراند.

856

من تعرّى بالورع ادّرع جلباب العار :

هر كه از پرهيز و پارسائى برهنه گردد جامۀ ننگ را بتن در پوشد.

857

من اشتغل بما لا يعنيه فاته ما يعنيه هر كه بناشايسته كارى سرگرم گردد آنچه شايد و بايد از وى فوت گردد.

858

من طلب من الدّنيا ما يرضيه كثر تجنّيه و طال تعنّيه و تعدّيه : هر كه از دنيا طالب چيزيكه خورسندش سازد باشد جنايتش بيشمار و ستمش و رنجش بسيار است.

859

من عرف عن الدّنيا أتته صاغرة : هر كه خود را از دنيا كنار كشد دنيا بخوارى نزدش آيد.

860

من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة : بهر كس كه دين داده شود البتّه خير دنيا و آخرت بوى داده شده است.

861

من أخطأه سهم المنيّة قيّده الهرم : تير مرگ از هر كس كه در گذرد و او را از پاى نيفكند پيرى او را بدام اندازد.

862

من قبل عطاك فقد أعانك على الكرم :

هر كه عطاى تو را قبول كند البتّه تو را بر كرم كردن يارى كرده است.

863

من رقى درجات الهمم عظّمته الأمم :

هر كس درجات همّتها را طىّ كند و بالا رود مردم بزرگش شماراند.

864

من سامح نفسه فيما يحبّ طال شقاها فيما لا يحبّ : هر كه در چيزيكه مورد پسندش هست با نفسش سهل انگارى كند (و خواهش نفسش را روا سازد) بد بختيش بطول انجامد در چيزى كه دوست نميدارد

865

من شغل نفسه بما لا يجبّ ضيّع من أمره ما يجب : هر كه نفس خود را بچيزيكه واجب نيست مشغول سازد آنچه از كارش كه واجب است از دستش برود.

867

من قام بشرائط الحرّيّة أهّل للعتق :

ص: 661

هر كه بشرايط آزاد مردى اقدام كند سزاوار آزادى گردد.

868

من قصّر عن أحكام الحرّيّة أعيد إلى الرّق هر كه از لوازم آزادگى كوتاه آيد (و بهنگام فراخى نعمت زير دستان را ننوازد) بسوى بندگى برگشت داده شود.

869

من أصبح يشكو مصيبة نزلت به فإنّما يشكو ربّه : هر كه گرفتاريكه بر او نازل گرديده است با ديگرى شكايت و بازگو كند البتّه چنين كسى از پروردگارش شكايت كرده است

870

من أفنى عمره فى غير ما ينجيه فقد أضاع مطلبه : هر كه عمرش را در غير كاريكه نجات دهندۀ او است تمام گرداند البتّه آنچه كه مراد و مطلب او است تباه ساخته و از دست داده است.

871

من اكتسب مالا من غير حلّه أضرّ بآخرته هر كه از غير راه حلال مالى بدست آرد بآخرتش زيان ميرساند.

872

من تأيّد فى الأمور ظفر بغيته : هر كه در كارها (از جانب خدا يا خلق) يارى كرده شود البتّه بآرزويش دست يابد.

873

من سما إلى الرّياسة صبر على مضض السّياسة : هر كه رتبه سرورى را بالا رود بر سوزشها و گرفتاريهاى سياستمدارى شكيب ورزد

874

من قصّر فى السّياسة صغر فى الرّياسة هر كه در سياستمدارى كوتاهى كند در رياست و سرورى كوچك باشد.

875

من اجترى على السّلطان فقد تعرّض للهوان : هر كه بر پادشاه دلير شود (و سخنهاى ناگفتنى را با وى بگويد) خود را در معرض خوارى در آورده است.

876

من سئل ما لا يستحقّ قوبل بالحرمان :

هر كه آنچه را كه سزاوار نيست درخواست كند (و پاى از مرز خويش فراتر نهد) با ناكامى روبرو شود.

877

من دارء أضداده أمن المحارب : هر كه با دشمنانش مدارا كند از مراكز جنگها را ايمن گردد (و كسى را با وى كارى نباشد).

878

من فكّر فى العواقب أمن المعاطب : هر كه در پايان كارها بينديشد از تباهيها بر كنار ماند.

879

من أهمل العمل بطاعة اللّه سبحانه ظلم نفسه : هر كه در كار فرمانبردارى خدا سستى روا

ص: 662

دارد بخودش ستم كرده است.

880

من كشف ضرّه للنّاس عذّب نفسه :

هر كه گرفتارى خود را نزد مردم آشكار سازد خودش را عذاب كرده است.

881

من ركب الأهوال اكتسب الأموال :

هر كه مركب سختيها را سوار گردد (و خدا هم مقدّر فرموده باشد) دارائيها را بدست ميآورد.

882

من أكمل الإفضال بذل النّوافل قبل السّؤال : هر كه بخواهد فضلها را كامل كند بايد بخششهايش پيش از درخواست كردن باشد.

883

من كتم الأطبّاء مرضه خان بدنه :

هر كه دردش را از طبيبان پنهان سازد به تنش خيانت كرده است (و آنكه امراض روحيش را از طبيب روحانى پنهان ميكند خيانت كارتر است چون مرض قلب مهمّتر از مرض بدن است).

884

من عوّد نفسه المراء صار ديدنه :

هر كه نفس خود را به ستيزه خوئى بار آورد آن كار پيشۀ او گردد.

885

من أسدى معروفا إلى غير أهله ظلم معروفه : هر كه نيكى را بغير اهلش برساند به نيكى خود ستم كرده است.

886

من وثق بغرور الدّنيا أمن مخوفه : هر كه بغرور جهان اطمينان پيدا كند البتّه از مراكز خوف جهان خود را ايمن داشته است (و از مهالك آن غافل نشسته است در صورتيكه نبايد چنين باشد).

887

من أعطى فى غير الحقوق فقد قصّر عن الحقوق : هر كه در غير حقوق حقّۀ الهى بذل و بخشش كند البتّه در اداء حقوق الهى كوتاهى كرده است.

888

من لم يتعاهد موادده فقد ضيّع الصّديق هر كه عهد دوستانش را نگه ندارد البتّه دوست را تباه ساخته است.

889

من كثر غضبه لم يعرف رضاه : هر كه خوشنودى مرد پر خشم شناخته نگردد (و اغلب از فرط خشم و غضب حرف حسابى خود را ناحساب كند).

890

من وادّك لأمر ولىّ عند انقضائه : هر كه براى كارى تو را دوست داشته باشد آن كار كه تمام شد او نيز دست از دوستى بكشد.

891

من قلّ عقله كثر هزله : هر كه عقلش كم باشد هزل و سبكيش بسيار است.

892

من أخذ نفسه صان قدره و حمد

ص: 663

عواقب أمره : هر كه بر نفس خويش تنگ گيرد رتبۀ خود را حفظ كند و پايان كارش نيكو گردد.

893

من أهمل نفسه أفسد أمره : هر كه نفس خويش را واگذارد كارش را تباه سازد.

894

من أظهر فقره أذلّ قدره : هر كه فقر و ندارى خود را آشكار كند (و آبروى خود را بريزد).

پايۀ خود را پست نمايد.

895

من قنع بقسم اللّه استغنى عن الخلق :

هر كه بقسمت خدا قناعت كند از مردم بى نياز گردد.

896

من اعتزّ بغير الحقّ أزلّه اللّه بالحقّ :

هر كه بغير حق عزّت جويد خدا او را بوسيلۀ حق خوار گرداند (البتّه حق كه آمد باطل رسوا و نابود ميگردد) من اكتسب حراما احتقب اثاما: هر كه حرامى بدست آرد گناهانى را گرد آرد.

897

من اتّخذ الحقّ لجاما اتّخذه النّاس إماما هر كه حق را لجام گيرد (و بند راستى را بر دهان زند) مردم او را پيشوا و امام گيرند.

898

من كثر فكره فى المعاصى دعته إليها :

هر كه دربارۀ گناهان بسيار بينديشد گناهان او را بسوى خود كشند.

899

من ترفّق فى الأمور أدرك إربه منها هر كه رفق و مدارا در كارها كار بندد و حاجت خود را از آن بيابد.

900

من قعد عن طلب الدّنيا قامت إليه هر كه از دنيا طلبى فرو نشيند دنيا برايش برخيزد

901

من كثر فكره فى اللّذّات غلبت عليه هر كه بسيار بفكر لذّات دنيا باشد لذّتها بر وى غلبه كنند.

902

من شكّرك من غير صنيعة فلا تأمن ذمّة من غير قطيعة : هر كه بدون كار نيكى (كه از تو دربارۀ وى صادر شود) سپاست گذارد و از نكوهش وى بدون بريدن پيوند ايمن مباش.

903

من أمرك باصلاح نفسك فهو أحقّ من تطيعه : هر كه تو را بشايستگى كار نفست فرمان دهد پس او سزاوارترين كسى است كه بايد فرمانش را ببرى.

904

من كفّر حسن الصّنيعة استوجب قبح القطيعة : هر كه نيكى را به بدى پاداش دهد

ص: 664

سزاوار است بزشتى از وى بريده شود.

905

من صبر على مرّ الأذى أبان عن صدق التّقوى : هر كه بر تلخى آزار (مردم) صبر كند درستى پرهيزكارى را آشكار ساخته است (و پيدا است چنين كسى اهل تقوى است).

906

من استهدى النّاوى عمى عن نهج الهدى هر كه از گمراه هدايت جويد از راه هدايت كور ماند.

907

من عتب على الدّهر طال معتبه : هر كه بروزگار عتاب كند (و از آن شاكى باشد) عتاب و شكايتش بطول انجامد).

908

من تعدّى الحقّ ضاق مذهبه : هر كه از حق تجاوز كند راه و روشش بر وى تنگ گيرد.

909

من أحبّ الذكر الجميل فليبذل ماله هر كه دوستدار ياد نيكست البتّه بايد مالش را بذل و بخشش نمايد.

910

من رغب فيما عند اللّه بلغ غاية آماله هر كه در آنچه كه نزد خدا است رغبت و ميل پيدا كند بآرزويش ميرسد.

911

من تكرّر سؤاله للنّاس ضجروه : هر كه در خواستش را براى مردم مكرّر كند ضجر و آزارش كنند.

912

من طلب ما فى أيدى النّاس حقّروه :

هر كه طالب آنچه از مال و ثروت كه در دستهاى مردم است باشد مردم خوارش گيرند.

913

من جمع المال لينفع به النّاس أطاعوه و من جمعه لنفسه أضاعوه : هر كه گرد آورد مالى را كه مردم بدان سود برند مردم اطاعتش كنند و هر كه آن مال را براى سود بردن خودش گرد آرد مردم ضايعش گذارند.

914

من فكّر أبصر العواقب : هر كه بينديشد پايان كارها را بنگرد (و از گرفتاريها رها گردد).

915

من لهى عن الدّنيا هانت عليه المصائب هر كه جهان را ببازيچه گيرد گرفتاريهاى جهان بر وى آسان گردد.

916

من سئل فوق قدره استحقّ الحرمان هر كه بالاتر از اندازۀ خود درخواست كند (و قدر خود را نشناسد) ناكامى را سزاوار است.

917

من انتصر بأعداء اللّه استوجب الخذلان هر كه بوسيلۀ و با دشمنان خدا يارى جويد مستوجب خوارى است.

918

من خشنت عريكته افتقرت حاشيته

ص: 665

هر كه خويش درشت باشد نيازمند اطراف و حواشى او را فرو گيرد (و تنها ماند).

919

من تلن حاشيته يستدمّ من فوقه المحبّة هر كه با اطرافيان خوشخوئى و نرمى كند محبّت از بالاى سرش (از جانب خدا) بر وى دائما ميبارد.

920

من استقصى على صديقه انقطعت مودّته : هر كه بر دوستش كنجكاوى روا دارد (و از او بد گمان باشد) دوستيش قطع و بريده شود.

921

من أطرح الحقد استراح قلبه و لبّه هر كه كينه و بد انديشى را بيفكند عقل و قلبش آسوده گردند.

922

من استقصى على نفسه أمن استقصاء غيره عليه : هر كه خود را مورد كنجكاوى قرار دهد (و عيوب خويش را بررسى نمايد) ايمن از بررسى ديگرى بر خودش ميباشد.

923

من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد أخذ الزّهد بطرفيه : هر كه افسوس گذشته را نخورد و بآينده شادمان نگردد البتّه چنين كسى دو طرف زهد را گرفته است.

924

من شكر من النّعم عليه فقد كافاه :

هر كه شكر نعمتهائيكه بر او وارد ميشود بجاى آرد البتّه حقّ نعمت را گذارده است.

925

من قابل الإحسان بأفضل منه فقد جازاه : هر كه نيكى را ببالاتر از آن برابر سازد البتّه پاداش آنرا داده است.

926

من تسرّع إلى الشّهوات تسرّعت إلى الآفات : هر كه بسوى شهوتها شتاب كرد آفتها و رنجها بسويش شتاب كرد.

927

من ترقّب الموت سارع إلى الخيرات هر كه مرگ را منتظر باشد بسوى خوبيها بشتابد (و بتدارك كار برخيزد).

928

من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشّهوات هر كه آرزومند بهشت باشد خود را از شهوات كنار كشد و نگهدارد.

929

من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات هر كه از آتش دوزخ بترسد از حرامها كناره گيرد.

930

من أحبّ الدّار الباقية لهى عن الّلذّات هر كه مشتاق سراى پايدار آخرت باشد خود را از لذّتها (ى جهان ناپايدار) غافل سازد.

931

من أشعر قلبه التّقوى فاز عمله : هر كه لباس تقوى را بدش بپوشد بعمل خود برسد

ص: 666

(و مقام متّقين را نائل شود).

932

من ساء خلقه ملّه أهله: اهل بيت مرد بدخو از او بيزار ميگردند (تا چه رسد بديگران).

933

من استطال إلى النّاس سلب القدرة هر كه بر مردم تعدّى و تجاوز روا دارد قدرت از وى سلب گردد.

934

من عفّ خفّ وزره و عظم عند اللّه قدره : هر كه پاكدامن باشد بار گناهش سبك است و نزد خداوند رتبه اش بزرگ است.

935

من جرى فى ميدان أمله عثر بأجله :

هر كه در ميدان آرزويش بتازد با مرگ خود بسر در آيد.

936

من سعى لدار إقامته خلص عمله و كثر وجله : هر كه براى سراى ماندن و اقامتش بكوشد عملش را خالص گذارد و ترسش از خدا بسيار باشد.

937

من كثرت نعم اللّه عليه كثرت حوائج النّاس إليه : هر كه نعمتهاى خدا بر وى بسيار گردد نيازمنديهاى مردم بر وى بسيار گردد (و او بايد با تمام قوا برفع نيازمنديهاى مردم بكوشد).

938

من زاد علمه على عقله كان وبالا عليه : هر كه علمش بر عقلش بچربد آن علم بر وى وبال و گرفتارى است (چه بسيار از علما كه عقلشان كافى نبود و مليونها بشر را براى سالهاى بسيار بنده و بردۀ اجانب ساختند و چه بسيار اشخاص عامى كه عاقل بودند ملل بزرگى را از خطرات نجات دادند پس اين فرمايش حضرت يكى از بزرگترين حكمتها بلكه در شمار معجزات است).

939

من كثر حرصه كثر شقائه : هر كه حرصش بيشتر بدبختيش بيشتر است.

940

من كثر مناه طال عناؤه : هر كه آرزويش بيش رنجش درازتر است.

941

من صوّر الموت بين عينيه هان أمر الدّنيا عليه : هر كه مرگ را بين دو چشمش مجسّم سازد كار جهان بر وى آسان گردد.

942

من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه هر كه دينش پيشش گرامى باشد دنيا (با همه سختيها) بر وى آسان باشد.

943

من ظلم نفسه كان لغيره أظلم : هر كه بر خود ستم كند البتّه بر ديگرى ستمكارتر است.

944

من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الأهمّ : هر كه بكارى

ص: 667

بى اهميّت پردازد (و همه بفكر دنيا باشد آخرت) مهمّ را تباه سازد.

945

من أسرف فى طلب الدّنيا مات فقيرا هر كه در دنيا طلبى زياده روى كند فقير و نادار خواهد مرد (براى آنكه بيشتر عمرش را در آن راه صرف ميكند و دستش از اعمال صالحه خالى ميماند).

946

من كان عند نفسه عظيما كان عند اللّه حقيرا : هر كه در پيش خودش خود را بزرگ پندارد پيش خدا خوار خواهد بود.

947

من احتجت إليه هنت عليه : نيازمند هر كس باشى نزدش خوارى.

948

من صبر على طاعة اللّه سبحانه عوّضه اللّه سبحانه خيرا ممّا صبر عليه : هر كه بر طاعت خداوند سبحان صبر كند خداوند چيزى و سزائى بهتر از آنچه كه بر آن صبر كرده است بوى خواهد داد.

949

من كتم مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه هر كه درد درونى خود را پنهان دارد طبيب را از شفا دادنش در مانده سازد.

950

من رفع بلا كفاية وضع بلا جناية : هر كه كسى را بدون استحقاق و كفايتى بر كشد بدون اينكه گناهى از آن شخص سر زند او را بزمين خواهد زد (و انسان خوب است روى كفايت و شخصيّت خودش بالا رود تا كسى او را پائين آوردن نتواند).

951

من خاف سلطانه بطل أمانه : هر كه از سلطان زمانش بترسد امنيّتش و دل آسودگيش از بين برود.

952

من كثر إحسانه كثر خدمه و أعوانه هر كه نيكيش بيشتر خدمتكاران و يارانش بيشتراند.

953

من استهان فى الأمانة وقع فى الخيانة هر كه امانت را خوار دارد در خيانت كارى واقع گردد.

954

من وقف عند قدره أكرمه النّاس :

هر كه نزد قدر و اندازۀ خود بايستد (و رتبۀ خود را بشناسد) مردم گراميش دارند.

955

من تعدّى حدّه أهانه النّاس : هر كه از حدّ و اندازۀ خودش تجاوز كند مردم خوارش دارند.

956

من أنف من عمله اضطرّه ذلك إلى عمل خير منه : هر كه كار خويش را نه پسندد (و در پى آن باشد كه آن را كامل تر سازد) اين كار ناچار او را وادار بكارى بهتر از آن نمايد.

957

من أغلظك بقبح السّفه فعظه بحسن

ص: 668

الحلم عنه : هر كه با زشتى نادانى با تو درشتى آغازد تو با خوبى حلم و بردبارى او را پند بده و موعظه كن.

958

من صلح مع اللّه سبحانه لم يفسد مع أحد : هر كه با خداوند تعالى بصلح و سازش باشد با هيچكس فساد ننمايد.

959

من فسد مع اللّه لم يصلح مع أحد : هر كه با خداوند تعالى بفساد و تباهى باشد با هيچ كس بصلح و سازش نباشد.

960

من استنكف مع أبويه فقد خالف الرّشد هر كه از فرمان پدر و مادرش سر به پيچد البتّه رشد و هدايت را مخالفت كرده است.

961

من جهل نفسه كان بغيره أجهل : هر كه دربارۀ خودش نادان باشد البتّه بغير خودش نادان تر باشد.

962

من بخل على نفسه كان على غيره أبخل هر كه بر نفس خويش بخيل باشد البتّه بر ديگرى بخيل تر است.

963

من زهد فى الدّنيا استهان بالمصائب هر كه در دنيا زهد ورزد گرفتاريها را خوار گيرد.

964

من شرفت نفسه نزّهها عن ذلّة المطالب هر كه رتبۀ خويش را شريف داند خود را از خوارى در خواستها پاكيزه و بر كنار دارد.

965

من عرف نفسه لم يهنها بالفانيات : هر كه نفس خود را بشناسد آن را بچيزهاى فانى شدنى خوار نسازد (و باعمال صالحه كه در آخرت باقى اند پردازد).

966

من خاف العقاب انصرف عن السّيّئات هر كه از كيفر گناه بترسد از گناهان خوددارى نمايد

967

من اتّبع نفسه فيما لا ينفعه وقع فيما يضرّه : هر كه پيروى كند نفس خويش را در چيزى كه سودى برايش نداشته باشد در چيزى واقع خواهد شد كه برايش زيان داشته باشد (انسان وقتى كه بدنبال شهوت و دنيا رفت از خير آخرت دستش كوتاه خواهد ماند).

968

من بذل برّه اشتهر ذكره : هر كه نيكى و خير خود را بر مردم ايثار نمايد نامش مشهور گردد.

969

من قرب برّه بعد صيته و ذكره :

هر كه نيكى و خيرش را بمردم نزديك سازد اسم و آوازۀ خويش را بدور دست برساند.

970

من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه

ص: 669

المأمول : هر كه خود را باضافات زندگى مشغول سازد آنچه كه مهمّ و مورد اميدوارى او است از دستش برود.

971

من شاور ذوى العقول استضاء بأنوار العقول : هر كه با خردمندان مشورت كند بانوار خردهاى آنان روشنى يابد.

972

من كرم عليه عرضه هان عليه المال هر كه آبرويش نزدش عزيز باشد مال پيشش خوار است (و بهترين مالها آنست كه صرف آبروى انسان شود).

973

من كرم عليه المال هانت عليه الرّجال هر كه مال نزدش عزيز باشد مردم پيشش خواراند (چون مال را بر مردم ترجيح ميدهد).

974

من ظلم العباد كان اللّه سبحانه خصمه هر كه بر بندگان خداى ستم روا دارد خداوند سبحان (فرداى قيامت) با وى دشمن است.

975

من عدل فى البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة هر كه در بلاد و ولايات عدل را بكار بندد خداوند رحمت را بر وى نثار فرمايد.

976

من بذل ماله استرقّ الرّقاب : هر كه مالش را بر مردم بذل و بخشش نمايد گردنها را به بندگى دركشد.

977

من أسرع الجواب لم يدرك الصّواب :

هر كه جواب را تند بدهد صواب را درك نكند (و بخطا افتد).

978

من شاور ذوى النّهى و الألباب فاز بالنّجح و الصّواب : هر كه با عقلا و خردمندان مشورت كند براه راست و رستگارى فائز گردد.

979

من بذل معروفه مالت إليه القلوب :

هر كه مال و نيكى خود را بر مردم ايثار كند دلها بسوى وى ميل نمايند.

980

من بذل النّوال قبل السّؤال فهو الكريم المحبوب : هر كه دهش و بخشش خود را پيش از درخواست بدهد او مردى است كريم و دوست داشتنى.

981

من انفرد عن النّاس أنس باللّه سبحانه :

هر كه از مردم جدائى گيرد و تنها نشيند بخداوند بزرگ مأنوس گردد.

982

من استغنى عن النّاس أغناه اللّه سبحانه هر كه از مردم بى نياز گردد خداوند او را (از مردم) بى نياز گرداند.

983

من عمل بالحقّ مال إليه الخلق : هر كه

ص: 670

بحق عمل كند مردم بسوى وى متمايل گردند (و از دل و جان دوستدارش شوند).

984

من استعمل الرّفق استدرّ الرّزق : هر كه رفق و نرمى را كار بندد روزى بر خويش بباراند

985

من استحيى من قول الحقّ فهو الأحمق هر كه از قول و حق و راست شرم كند (و آن را نگويد و نپذيرد) بتمام معنى ابله است.

986

من وحّد اللّه سبحانه لم يشبّه بالخلق هر كه خداى بزرگ را يكتا (و بى همتا) داند او را بمخلوق مانند نسازد.

987

من وثق بقسم اللّه لم يتّهمه فى الرّزق هر كه به قسمتهاى خداوند اعتماد داشته باشد غصّه روزى نخورد و يا اينكه دربارۀ روزى بر خدا تهمت ننهد (كه مثلا روزى مرا كم قرار داده است).

988

من جاهد على إقامة الحقّ وفّق : هر كه در راه حق پيكار كند و بكوشد كامياب شود.

989

من شاور الرّجال شاركها فى عقولها :

هر كه با مردان (دل آگاه و هشيار در كارها) مشورت كند در عقلهاى مردم شركت جويد.

990

من عامل الإسائة كافاؤه بها : هر كه با مردم ببدى رفتار كند مردم سزايش را ببدى دهند

991

من اتّخذ الطّمع شعارا جزعته الخيبة ضرارا : هر كه طمع را تن پوش خويش گيرد زيان و ضرر او را بزارى افكند.

992

من نكب عن الحقّ ذمّ عاقبته : هر كه از حق روى بگرداند پايان كار خود را از زشت و نكوهيده سازد.

993

من طابق سرّه علانيته و وافق فعله مقالته فهو الّذي أدّى الأمانة و تحقّقت عدالته : هر كه درونش با برونش مطابق و كردارش با گفتارش موافق باشد اين آن كسى است كه امانت را ردّ كرده و عدالتش محقّق گرديده است.

994

من وجّه رغبته اليك وجبت معونته عليك : هر كه ميلش متوجّه تو باشد ياريش بر تو واجب است.

995

من مدحك بما ليس فيك فهو خليق أن يذمّك بما ليس فيك : هر كه ترا بدآنچه (از نيكى) كه در تو نيست تو را بستايد (و بر خلاف واقع سخن گويد) چنين كسى سزاوار است بدانچه از

ص: 671

زشتى كه در تو نيست تو را نكوهش كند.

996

من بسط يده بالإنعام حصّن نعمته من الانصرام : هر كه دستش را بدادن و بخشيدن باز كند نعمتش را از باز گرفتن و تمام شدن نگاه داشته است

997

من لم يشكر الإنعام فليعدّ من الأنعام :

هر كه سپاس نعمت را نگذارد و بايد از چار پايان شمرده شود.

998

من لم يعتبر بتصاريف الأيّام لم ينزجر بالملام : هر كه از گردشهاى روزگار پند نگيرد از سرزنش رنجش پيدا نكند.

999

من أكثر ذكر الموت رضى من الدّنيا بالكفاف : هر كه بسيار بياد مرگ باشد از دنيا بآنچه او را بس باشد بسازد (و در طلب بيشتر نباشد).

1000

من قنعت نفسه أعانته على النّزاهة و العفاف : هر كه نفسش قانع باشد آن نفس او را بر پاكدامنى و پاكيزگى يارى كند.

1001

من كرمت نفسه استهان بالبذل و الإسعاف : هر كه نفس خويش را گرامى دارد بخشش و سازكارى (حوائج مردم) را بر خويش آسان گيرد.

1002

من أيقن بالآخرة سلا عن الدّنيا :

هر كه يقين بآخرت داشته باشد خويش را از دنيا وارهاند.

1003

من أيقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى :

هر كه يقين بسزا و كيفر داشته باشد جز نيكى از وى پديدار نگردد.

1004

من أسّس أساس الشّرّ أسّسه على نفسه :

هر كه زشتى و بدى را بنياد گذارد آن بنيان را براى خويش پايه گذارده است.

1005

من سلّ سيف البغى أغمد فى رأسه : هر كه شمشير ستم را تيز كند در سر خودش غلاف كرده شود (و بر مغز خودش فرود آيد).

1006

من عدل فى سلطانه استغنى عن أعوانه هر كه در دوران پادشاهيش بعدل رفتار كند از يارى يارانش بى نياز باشد.

1007

من أشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه هر كه بر پادشاهى خود بيمناك باشد (و آنرا نگهداشتن خواهد) دست ستمكاريش را كوتاه نمايد.

1008

من قعد عن حيلته قامته الشّدائد :

هر كه از چاره جوئى كار خويش فرو نشيند سختيها در برابرش بايستند (و بيچاره اش سازند).

1009

من نام عن عدوّه انتبهته المكائد :

ص: 672

هر كه از دشمنش ايمن و بدون باك بخواهد كيد و مكرهاى دشمنان او را بيدار كنند (و ديگر كار از كار گذشته باشد).

1010

من نام عن نصرة وليّه انتبه بوطأة عدوّه : هر كه از يارى دوستش بخوابد و دوستش را يارى نكند تاخت آوردن و لگد مال كردن دشمن او را بيدار سازد.

1011

من كافى الإحسان بالإسائة فقد برء من المروّة : هر كه نيكى را ببدى پاداش دهد از مروّت و مردانگى بيرون و برى است.

1012

من استبدّ برأيه خفّت وطأته على أعدائه : هر كه فقط برأى و انديشۀ خودكار كند (و با ديگرى مشورت ننمايد) كوبيدنش بر دشمنانش آسان باشد.

1013

من استخفّ بمواليه استثقل وطأة معاديه : هر كه دوستانش را سبك شمرد تاخت و تاز دشمنانش برايش گران تمام شود.

1014

من قلّت فضائله ضعفت رسائله : هر كه فضائلش كم باشد نامه و رساله هايش سست و زبون است (و نوشتجات شيوا همه از استوارى و شيرينى قلم و بسيارى فضيلت است.

1015

من اغترّ بماله قصر عن احتياله : هر كه فريب مال خويش را بخورد انديشه اش كوتاه گردد (در صورتيكه انسان هميشه بايد صورت آينده را از پيش ببيند تا دچار گرفتارى نشود.

1016

من استحلى معاداة الرّجال استمرّ على معاناة القتال : هر كه دشمنى مردم را شيرين شمرد روزگارش را همواره با رنجهاى جنگ و جدل بسر آرد.

1017

من غنى عن التّجارب عمى عن العواقب :

هر كه خويش را از تجربه ها بى نياز سازد و ديده از (ديدار) پايان كارها و گرفتاريها بر بندد كور ماند.

1018

من راقب العواقب سلم من النّوائب :

هر كه پايان كارها را بنگرد از گرفتاريها و حوادث دوران سالم ماند.

1019

من ادّرع جنّة الصّبر هانت عليه النّوائب : هر كه زره صبر را به پيكر در پوشد گرفتاريها بر وى آسان گردد.

1020

من أقبل على النّصيح أعرض عن القبيح :

هر كه بر پند گوى روى آرد از زشتى بر كنار گردد.

1021

من استغنى عن النّصيح غشيه القبيح : هر كه

ص: 673

خويش را از پند گوى بى نياز داند زشتى او را فرو گيرد.

1022

من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن : هر كه فريب سازش روزگار را با خويش بخورد بصدمات گرفتاريها اندوهگين گردد.

1023

من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن :

هر كه از گردشهاى روزگار پند گيرد بسازش روزگار اعتماد ننمايد (زيرا روزگار روزكى چند با كسان بسيارى سازش گيرد و بناگاه ريشه و بنيادشانرا بر كند پس فريب چنين كسى روزگارى را نبايد خورد).

1024

من جهل موضع قدمه عثر بدواعى ندمه هر كه جاى پاى خود را نشناسد (و از پايگاهش پاى فراتر نهد) بوسيلۀ خوانندهاى بسوى پشيمانش بسر در آيد (و از راه رفته سخت گرفتار و پشيمان گردد)

1025

من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه هر كه ستم كند عمرش را بهم در شكند و ستمش دمار از جان و روزگارش بر آورد.

1026

من اطرح ما يعنيه دفع الى ما لا يعنيه هر كه بيفكند چيزى را كه او را برنج ميدارد برده شود بسوى چيزى كه او را برنج نيفكند (از دنيا كه گذشت براحتى آخرت ميرسد).

1027

من لم يغنه العلم فليس يغنيه المال هر كه را علم بى نياز نسازد مال بى نياز كننده وى نيست.

1028

من أحسن الوفاء استحقّ بالاصطفاء هر كه نيكو وفادارى كند او سزاوار ببرگزيده شدن است (و با وى دوستى كردن).

1029

من قوى دينه أيقن بالجزاء و رضى مواقع القضاء : هر كه دينش استوار باشد بروز جزا يقين پيدا كند و بواقع شدن در قضاى خداوندى راضى باشد.

1030

من أحسن الكفاية استحقّ الولاية :

هر كه خوش كفايت باشد و امور را نيكو اداره كند سزاوار فرماندهى است.

1031

من شكر على غير معروف ذمّ على غير إسائة هر كه از كار غير خوب و زشت تشكّر كند بدون كار زشتى كه از وى سر زند مورد نكوهش قرار گيرد.

1032

من طلب ما لا يكون ضيّع مطلبه : هر كه چيز نبوده را بجويد يا دنبال كارى كه در خور وى نيست برود مطلبش تباه و ضايع از كار در آيد.

1033

من أثار كامن الشّرّ كان فيه عطبه :

ص: 674

هر كه آتش پنهان شرّ و زشتى را دامن زند و برافروزد هلاكتش در آنست.

1034

من أمّل ما لا يمكن طال ترقّبه : هر كه آرزومند چيز نبوده باشد كار انتظارش بدراز كشد.

1035

من أعرض عن نصيحة النّاصح أحرق بمكيدة الكاشح : هر كه از پند پند دهنده سرباز زند بكيد و كين دشمن درونى خويش داغ گردد (كاشح دشمن درونى و يا دشمنى است كه عداوت خويش را پنهان ميدارد المنجد).

1036

من غلب هواه على عقله ظهرت عليه الفضائح : هر كه هواى نفسش بر عقلش بچربد رسوائيها برايش پيدا شود.

1037

من تاجرك بالنّصح فقد أجزل لك الرّبح : هر كه با پند و اندرز دادن با تو تجارت كند البتّه سود تو را فراوان ميگرداند.

1038

من فاته العقل لم يعدم الذّلّ : هر كه عقلش را از دست بدهد خواريرا گم نكند و هميشه خوار است.

1039

من قعد به العقل قام به الجهل :

هر كه از عقلش باز نشيند و دست باز دارد جهل و نادانى بر وى بپا خيزد (و جانشين دانائى گردد).

1040

من عدم غور العلم صدّ عن شرايع الحكم هر كه پايان و انتهاى دانش را گم كند از راههاى حكمتها باز داشته شود (و بكنه دانش پى نبرد).

1041

من ارتوى من مشرب العلم تجلبب جلباب الحلم : هر كه از سر چشمۀ علم و دانش سيراب گردد پوشش بردبارى را در بر كند.

1042

من وقّر عالما فقد وقّر ربّه : هر كه دانشمنديرا احترام كند پروردگارش را احترام كرده است.

1043

من أطاع إمامه فقد أطاع ربّه : هر كه هر كه امامش را فرمان برد البتّه پروردگارش را فرمان برده است.

1044

من ثبتت له الحكمة عرف العبر : هر كه حكمت و دانش برايش ثابت شد پندها را بشناسد

1045

من انتصر باللّه عزّ نصره : هر كه بوسيلۀ خداوند بزرگ يارى جويد ياريش عزيز و ارجمند است

1046

من استظهر باللّه سبحانه أعجز قهره هر كه خداوند بزرگ را پشتيبان گيرد افتادگى و ناتوانى خويش را ناتوان سازد.

1047

من صحّ يقينه زهد فى المراء : هر كه يقينش

ص: 675

بخداوند سبحان درست باشد ستيزد آويز را كنار گذارد (و با همه آزاريكه از مردم بيند مردم آزارى نكند و جدال ننمايد).

1048

من صبر على طول الأذى أبان عن صدق التّقى: هر كه بر طول آزار مردم صبر كند از پرهيزكارى درستيش را آشكار ساخته است.

1049

من اكتفى بالتّلويح استغنى عن التّصريح هر كه (در كارى و مطلبى) بهويدا بودن آن بسازد از آشكار ساختن آن بى نياز گردد (مقصود شايد همان جمله الكناية ابلغ من التّصريح باشد).

1050

من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان إذا عقل صحيح و قلب مستريح : هر كه بدگمانى دربارۀ مردم را بخودش گمانى دروغ و از كار در آورد اين مرد داراى عقلى درست و دلى آسوده است.

1051

من صحبه الحياء فى قوله زايله الخناء فى فعله : هر كه در گفتارش شرم و حيا را كار بندد در كردارش نادرستى را از بين ببرد.

1052

من أحسن مصاحبة الإخوان استدام منه الوصلة : هر كه بخوبى با برادران دينى همراهى نمايد پيوند دوستيش هميشگى است.

1053

من أحسن إلى النّاس استدام منهم المحبّة هر كه با مردم خوبى كند دوستى آنان دربارۀ وى ادامه يابد.

1054

من عامل النّاس بالجميل كافئوه به : هر كه با مردم به نيكى رفتار كند مردم نيز در برابر با وى نيكى كنند.

1055

من تكبّر فى ولايته كثر عند عزله ذلّته هر كه در دوران حكمرانيش گردنكشى كند (و بر مردم ستم نمايد) بهنگام عزلش خواريش بسيار است.

1056

من اختال فى ولايته أبان عن حماقته :

هر كه در دوران فرمانداريش بر ديگران بنازد و حماقت و ابلهى خود را هويدا ساخته است.

1057

من عاقب معتذرا كثرت إسائته :

هر كه عذر خواه پوزش طلب را كيفر كند بسيار بدكارى ميكند.

1058

من جرى فى ميدان إسائته كبى فى جريه هر كه در ميدان بدكاريش روان باشد در روشش بسر در خواهد آمد.

1059

من قضى ما أسلف من الإحسان فهو كامل الحرّيّة : هر كه وعدۀ نيكى و احسان خويش را

ص: 676

كه از پيش داده است وفا و اجراء نمايد او مردى است بتمام معنى آزاد مرد.

1060

من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه : هر كه كار بعدل و احسان كند خداوند ملكش را (از دستبرد دشمن) نگهدارد.

1061

من عمل بالجور عجّل اللّه سبحانه و هلكه :

هر كه كار بجور و ستم كند خداوند سبحان هم در هلاك كردنش شتاب كند.

1062

من أحسن إلى رعيّته نثر اللّه سبحانه عليه جناح رحمته و أدخل فى مغفرته :

هر كه با رعيّت و زير دستانش خوبى كند خداوند بزرگ بال رحمتش را بر وى بگسترد و در غفران و آمرزشش داخلش نمايد.

1063

من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حليته : هر كه بخوبى حال خويش بنازد (و خويش را نيكبخت يا از ديگران برتر داند) از نيك آراستن و خود را بهتر ساختن دستش كوتاه گردد.

1064

من كان ذا حفاظ و وفاء لم يعدم حسن الإخاء : هر كه عهد و وفا و دوستى را نگهدارنده باشد خوب برادرى كردن را گم نگرداند.

1065

من همّ أن يكافى على معروف فقد كافى هر كه همّت گمارد كه نيكى را پاداش دهد البتّه آن نيكى را خواهد داد.

1066

من غضب على من لا يقدر على مضرّته طال حزنه و عذّب نفسه : هر كه خشم گيرد بر كسى كه (ناتوان و زيردست باشد و) توانائى رفع ضرر او را از خود نداشته باشد اين شخص خشم گيرنده اندوهش دراز و نفسش برنج و عذاب است.

1067

من أضمر الشّرّ لغيره فقد بدء به نفسه هر كه بدى را براى ديگرى در دل گيرد البتّه ابتداى بخودش مينمايد (و بديش اوّل بخودش باز ميگردد)

1068

من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية هر كه نفسش در نزد خودش گرامى باشد آن را با گنهكارى خوار گرداند.

1069

من حدّث نفسه بكاذب الطّمع كذّبته العطيّة : هر كه با خويش بطمع دروغين حديث نفس كند (و خود را بفريبد كه مثلا فلان مبلغ فلان كس ميدهد يا فلان قدر از فلان معامله سود خواهم برد يكوقت ميبيند خبرى از هيچكدام نيست و خود را گول زده است بچنين كسى) عطا و بخشش هم دروغ

ص: 677

خواهد گفت.

1070

من سالم النّاس ربح السّلامة : هر كه با مردم كار بمسالمت كند سلامتى را سود برد (و از شرّ آنان در امان ماند).

1071

من عادى النّاس استثمر النّدامة : هر كه با مردم دشمنى كند همواره ميوۀ پشيمانى چيند.

1072

من تحلّى بالإنصاف بلغ مراتب الأشراف هر كه خود را بعدل و انصاف بيارايد رتبه هاى اشراف و بزرگان را دريابد.

1073

من اقتنع بالكفاف أدّاه إلى العفاف :

هر كه بآنچه كه او را بس باشد بسازد و قناعت كند اين كار او را بسوى پاكدامنى بكشاند.

1074

من لبس الكبر و السّرف خلع الفضل و الشّرف : هر كه لباس كبر و اسراف و گزاف كارى را در پوشد لباس فضل و شرافت را از تن بكند.

1075

من بذل فى ذات اللّه ماله عجّل له الخلف هر كه مالش را در راه خدا بدهد و ايثار كند عوض آن بتندى بوى برسد.

1076

من ركب محجّة الظّلم كرهت أيّامه :

هر كه راه ستم را به پيمايد روزگارش بزشتى در گذرد

1077

من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه : هر كه داد مظلوم را از ظالم نگيرد پاداش گناهانش بزرگ گردند.

1078

من عامل رعيّته بالظّلم أزال اللّه سبحانه دولته و عجّل بواره و هلكه : هر كه با رعيّتش كار بظلم و ستم كند خداوند بزرگ دولتش را از بين ببرد و بتندى او را هلاك و تباه سازد.

1079

من لهج قلبه بحبّ الدّنيا إلتاط منها بثلاث همّ لا يغبّه و حرص لا يتركه و أمل لا يدركه : هر كه دلش بدوستى دنيا شيفته و شيدا گردد با سه چيز از دنيا پيوند گيرد اندوهى دور نشدنى، حرصى وانگذاردنى، آرزوئى نرسيدنى

1080

من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه : هر كه در دولت خودش ستمكارى كند مردم هلاكت و نابوديش را آرزو كنند.

1081

من عقل اعتبر بأمسه و استظهر لنفسه : هر كه خردمند باشد بديروزش پند گيرد و براى (رهائى از گرفتارى) خودش يار و پشتيبان جويد.

ص: 678

1082

من جهل اغترّ بنفسه و كان يومه شرّا من أمسه : هر كه نادان باشد خود را گول زند و امروزش از ديروزش بدتر باشد (و روى همين اصل نادانى است كه ملل اسلامى روز بروز عقب ميزنيم و بياد دوران گذشته داستان سرائى ميكنيم بدون توجّه باينكه ما خود چه وظيفه داريم و در دنياى كنونى كه تمام ملّتها رو به پيشرفتند ما چرا اينطوريم).

1083

من ساترك عيبك و عابك فى غيبك فهو العدوّ فاحذروه : هر كه عيب تو را بپوشد و در پنهان بر تو عيب گذارد چنين كسى دشمن سر سخت تو است از وى بپرهيز.

1084

من بصّرك عيبك و حفظك فى غيبك فهو الصدّيق فاحفظه : هر كه عيب تو را بر تو بنماياند و در پنهان آبرويت را محفوظ دارد او دوست صميمى تو است از وى نگهدارى كن.

1085

من كان له من نفسه يقظة كان عليه من اللّه حفظة : هر كه از پيش خودش بيدار كننده داشته باشد (و خودش خودش را پند و اندرز دهد) از جانب خدا نگهبانى برايش هست (كه نميگذارد وارد گناه شود).

1086

من بذل جهد عنايته فابذل له جهد شكرك : هر كه در توجّه و عنايت كردن با تو كوشش را در كار كند تو هم منتها درجه سپاسگذاريت را دربارۀ وى بكار بر.

1087

من عدل عن واضح المسالك سلك سبل المهالك : هر كه از راه روشن و آشكارتر سر باز زند راههاى هلاكت را بپيمايد.

1088

من أحدّ سنان الغضب للّه سبحانه قوى على أشدّ الباطل : هر كه نيزۀ خشم خود را براى خاطر خداوند سبحان تيز كند و صيقل دهد بر باطل با همه سختى بچربد و قوى گردد.

1089

من غرى بالشّهوات أباح لنفسه الغوائل هر كه فريب شهوت را بخورد گرفتاريها را بر خودش مباح ساخته است.

1090

من كثرت نعم اللّه عليه كثرت حوائج النّاس إليه فإن قام فيها بما أوجب اللّه سبحانه فقد عرّضها للدّوام و إن منع ما أوجب اللّه سبحانه فيها فقد عرّضها للزّوال هر كه نعمتهاى خداوند بر وى بسيار گردد نيازمندى

ص: 679

مردم بر وى بسيار گردد آنگاه اگر باداء آنچه كه خداوند سبحان بر وى واجب گردانيده است برخاست آن نعمتها را بدوام و پايدارى عرضه داشته است و اگر باداء آنچه كه خداوند بر وى واجب گردانيده است بر نخاست آن نعمتها را بر نابودى عرضه داشته (و خداوند بزودى آنها را از وى باز خواهد گرفت و بكسيكه حقّش را بگذارد و خواهد داد).

1091

من انتجعك مؤمّلا فقد أسلفك حسن الظّنّ بك فلا تخيّب ظنّه : هر كه از تو بدين اميد باشد كهب وى سودى رسانى البتّه خوش گمانى دربارۀ تو را بخاطر گذرانده است و تو نبايد گمان نيكش را بخسران و زيان مبدّل سازى.

1092

من أبصر زلّته صغرت عنده زلّة غيره هر كه لغزش خودش را بينا باشد لغزش ديگرى نزدش كوچك خواهد بود.

1093

من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم هر كه خوبى را از بدى باز نشناسد پس او از چار پايان است (و متأسّفانه اكثريّت قريب باتّفاق مردم نه تنها خوبى را از بدى باز نمى شناسند بلكه خود را مثل اينكه موظّف ميدانند در برابر خوبى بهر كارى كه از آن بدتر نيست اقدام نمايند و شخص را از پاى در افكنند).

1094

من ضعف عن شرّه فهو عن شرّ غيره أضعف هر كه بدى را از خود باز گرفتن نتواند پس او از باز گرداندن بدى ديگرى ناتوان تر است.

1095

من غلب عليه غضبه و شهوته فهو فى حيّز البهائم : هر كه خشم و شهوتش بر وى چيره گردد (و او را از راه حق بدر برد) پس او در شمار زمرۀ چارپايان است.

1096

من عرف نفسه كان لغيره أعرف : هر كه خود را بشناسد البتّه ديگرى را بهتر مى شناسد

1097

من لا إخوان له لا أهل له : هر كه برادرانى نداشته باشد بى كس و كار است.

1098

من لا صديق له لا ذخر له : هر كه داراى دوستى نباشد پناهى ندارد.

1099

من لا دين له لا نجاة له : هر كه بيدين باشد (از آتش دوزخ) رستگارى ندارد.

1100

من لا إيمان له لا أمانة له : مرد بى ايمان امانت ندارد.

ص: 680

1101

من وثق بانّ ما قدّر له لن يفوته استراح قلبه : هر كه اعتماد داشته باشد باينكه هر چه برايش مقدّر شده است از وى فوت نميشود دلش آسوده ميگردد (و كمتر حرص ميزند).

1102

من أصرّ على ذنبه اجترى على سخط ربّه : هر كه بر گنهكاريش اصرار ورزد بر انگيزش.

خشم بر پروردگارش دليرى كرده است.

1103

من اشتغل بغير ضرورته فوّته ذلك منفعته : هر كه بكارى كه لازمش نيست مشغول گردد سود آن كار از دستش برود.

1104

من أكثر من ذكر الموت قلّت فى الدّنيا رغبته : هر كه بسيار بياد مرگ باشد رغبتش بدنيا كم ميگردد.

1105

من حفر لأخيه بئرا أوقعه اللّه فيه هر كه براى برادرش چاهى بكند خدا خودش را در آن چاه ميافكند.

1106

من ساء تدبيره كان هلاكه فى تدبيره هر كه تدبيرش بد باشد هلاكتش در همان است.

1107

من أكثر من ذكر الآخرة قلّت معصيته هر كه بسيار بياد آخرت باشد گناهش كم است

1108

من ملك شهوته كملت مروّته و حسنت عاقبته : هر كه شهوتش را مالك شود (و نفس امّاره را به بند فرمان در كشد) مردى است بتمام معنى مرد و خوش عاقبت.

1109

من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته : هر كه نفس خويش را عزيز و گرامى دارد شهوت و آرزو پيشش خوار است.

1110

من ناقش الإخوان قلّ صديقه : هر كه در كار برادران خرده گيرى كند دوستش كم گردد (و ياران پا از درش بكشند).

1111

من ساء خلقه قلاه صاحبه و رفيقه هر كه خويش زشت باشد دوست و يارش دشمنش گردد

1112

من زلّ عن الطّريق وقع فى حيرة المضيق هر كه از راه بلغزد (و از طريق حق بباطل مايل گردد) در سرگردانى و تنگى و فشار واقع گردد.

1113

من دعاك إلى الدّار الباقية و أعانك على العمل لها فهو الصّديق الشّفيق : هر كه تو را بسوى سراى پايدار آخرت بخواند و بكار كردن براى آخرت ياريت كند پس او دوست مهربان تو است (دوستيش را از دست مده).

ص: 681

1114

من منع المال من يحمده ورّثه من لا يحمده : هر كه مال را بكسيكه سپاسش ميگذارد ندهد براى كسيكه سپاسش نميگذارد خواهد گذارد

1115

من قضى حقّ من لا يقضى حقّه فقد عبّده : هر كه حق گذارى كند كسى را كه حقّ وى را نميگذارد البتّه آن شخص بى حقوق را بندۀ خويش ميسازد.

1116

من احتاج إليك كانت طاعته بقدر حاجته إليك : هر كه نيازمند تو باشد طاعت او باندازۀ نيازمنديش بتو است.

1117

من أخافك لكى يؤمنك خير لك ممّن يؤمنك لكى يخيفك : هر كه تو را (از آخرت و عذاب جهنّم) بترساند تا اينكه تو را ايمن دارد بهتر از كسى است كه تو را ايمن دارد تا اينكه بترساندت

1118

من خلط النّعم بالشّكر حيط بالمزيد : هر كه نعمتها را بسپاسگذارى بياميزد فزونى را گرد آورد (و نعمت بيشترى دريافت دارد).

1119

من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد : هر كه كارش سخن چينى و دو بدو انداختنى باشد خويشش با وى بجنگند و بيگانه دشمنش گيرد.

1120

من سامح نفسه فيما تحبّ أتعبته فيما تكره : هر كه نفسش را در چيزيكه دوست ميدارد رها سازد نفس او را در چيزيكه آنرا دوست نميدارد برنج در اندازد (و گرفتارش سازد).

1121

من ضرب يده على فخذه عند مصيبة فقد أحبط أجره : هر كه بگاه گرفتارى و مصيبت دست بر زانوى خويش بزند (و يا روى و موى را بخراشد و بكند) البتّه مزدش از بين برود.

1122

من أسهر عين فكرته بلغ كنه همّته :

هر كه چشم فكرتش را بيدار دارد بپايان همّتش برسد.

1123

من بلغ جهد طاقته بلغ كنه إرادته هر كه آخرين درجۀ كوششش را بكار برد بآخرين درجۀ خواسته اش برسد (و چه خوش است كه اين كوشش در راه بهشت بكار افتد).

1124

من راقه زبرج الدّنيا أعقب ناظريه كمها هر كه آرايش و زيب جهان دلش را ببرد بدنبالش دو چشمش را كور سازد.

1125

من حفر لأخيه المؤمن بئرا وقع فيها :

هر كه براى برادر مؤمنش چاهى بكند خودش در آن

ص: 682

چاه خواهد افتاد.

1126

من اتّهم نفسه أمن خداع الشّيطان :

هر كه نفس خود را تهمت نهد (و آنرا خطا كار بداند) از فريبهاى شيطان بر كنار ماند.

1127

من خالف نفسه فقد غلب الشّيطان : هر كه با نفس خويش مخالفت ورزد البتّه بر شيطان پيروز ميگردد.

1128

من أنس بتلاوة القرآن لم توحشه مفارقة الإخوان : هر كه بخواندن قرآن انس گيرد جدائى دوستان بوحشتش نيفكند.

1129

من شكى ضرّه إلى غير مؤمن فكأنّما شكى اللّه سبحانه : هر كه گرفتاريش را با شخصى غير مؤمن در ميان نهد چنانست كه شكايت از خدا برده است.

1130

من عظّم صغار المصائب ابتلاه اللّه سبحانه بكبارها : هر كه گرفتاريهاى كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را به بزرگترش گرفتارش سازد.

1131

من أطاع نفسه فى شهوتها فقد أعانها على هلكتها : هر كه در شهوت رانى نفسش را فرمان برد البتّه آن نفس را بر شهوت رانى يارى داده است

1132

من أخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها : هر كه فرصت را از وقتش عقب اندازد بايد به از دست رفتن آن فرصت اطمينان داشته باشد.

1133

من تتبّع عورات النّاس كشف اللّه عورته هر كه بدنبال عيوب و زشتيهاى مردم افتد (و آنها را كشف كردن خواهد) خدا عيب و زشتيش را آشكار سازد (و رسوايش نمايد).

1134

من قلّ طمعه خفّت على نفسه مؤنته هر كه كم طمع باشد رنج زندگى بر وى سبك و آسان است.

1135

من يطّلع على أسراره جاره انتهكت ستره هر كه همسايه اش را بر اسرارش آگهى يابد پرده رازهايش دريده شود.

1136

من بحث عن أسرار غيره أظهر اللّه سبحانه أسراره : هر كه پرده از اسرار ديگرى بردارد خداوند بزرگ پرده از اسرارش بردارد.

1137

من تتبّع خفيّات العيوب حرّمه اللّه سبحانه مودّات القلوب : هر كه بدنبال عيوب پنهانى (مردم) افتد خداوند مهر دلهاى

ص: 683

مردم را بر وى حرام گرداند.

1138

من رغب فى زخارف الدّنيا فاته البقاء المطلوب : هر كه بزيورهاى جهان دلبستگى پيدا نمايد آخرتى كه مورد پسند است از دستش برود.

1139

من كشف حجاب أخيه انكشف عورات بنيه : هر كه حجاب برادر دينيش را براندازد (و عيوب او را) آشكار نمايد پوشيده ها و عيوب خانواده اش آشكار گردد.

1140

من اقتصد فى أكله كثرت صحّته و صلحت فكرته : هر كه در خوراكش ميانه روى كند تندرستيش بسيار و انديشه اش پيراسته و پاكيزه گردد.

1141

من عمى عن زلّته استعظم زلّة غيره :

هر كه از عيب و لغزش خودش نابينا باشد لغزش ديگرى را بزرگ شمارد.

1142

من ترك العجب و التّوانى لم ينزل به مكروه : هر كه خودپسندى و سستى را وا گذارد بدى بوى نرسد.

1143

من بلغ غاية ما يحبّ فليتوقّع غاية ما يكره : هر كه بپايان آنچه كه دوست ميدارد برسد البتّه بايد پايان آنچه را كه دوست نميدارد منتظر باشد.

1144

من دقّ فى الدّين نظره جلّ يوم القيامة خطره : هر كه در دين نظرش را باريك سازد (و تا ممكن است واجب و مستحبّ دين را عمل كند) در روز قيامت جاه و رتبه اش بلند گردد.

1145

من سلّ سيف العدوان سلب منه عزّ السّلطان : هر كه شمشير ستم را از نيام بر كشد (و مردم را شكنجه و آزار كند) عزّت سلطنت از وى گرفته شود.

1146

من حرم السّائل مع القدرة عوقب بالحرمان هر كه با داشتن توانائى سائل را محروم گرداند گرفتار نا اميدى گردد.

1147

من جار فى سلطانه عدّ من عوادى زمانه هر كه در دوران پادشاهيش ستمكارى كند از ستمكاران زمانش بشمار آيد (و تاريخ زمانش را آلوده و ننگين نمايد).

1148

من استوحش من النّاس أنس باللّه سبحانه هر كه از مردم بوحشت باشد بخداوند سبحان انس خواهد گرفت.

ص: 684

1149

من اغترّ بنفسه سلمته إلى المعاطب هر كه فريب نفس خويش را بخورد آن نفس او را بدست تباهيها در سپارد.

1150

من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب هر كه از نفس خود خورسند باشد عيوبى بر وى آشكار خواهد شد.

1151

من اتّخذ قول اللّه سبحانه دليلا هدى إلى اللّتى هى أقوم : هر كه قول خداوند سبحان را رهنماى (كار و كردار) خويش گيرد بسوى راهى كه راست و درست تر است راه برده شود.

1152

من اتّخذ طاعة اللّه سبحانه سبيلا فاز بالّلتى هى أعظم : هر كه فرمان بردارى خداوند بزرگ را راه خويش گيرد بدانچه كه آن (از همه چيزها و نعمتها) بزرگتر است برسد.

1153

من زهد فى الدّنيا أعتق نفسه و أرضى ربّه : هر كه از دنيا كنار كشد نفس خويش را (از چنگ گرفتاريها و وقوع در حرامها و مشتبهات نگهدارد و) آزاد كند و پروردگارش را از خود خورسند سازد

1154

من خلا عن الغلّ قلبه رضى عنه ربّه :

هر كه دلش را از كين توزى و بد انديشى تهى سازد پروردگارشرا از خود خرسند ساخته است.

1155

من يكن اللّه خصمة يدحض حجّته و يكون له حربا : خدا با هر كس دشمن باشد حجّتش را باطل سازد (و در قيامت عذرش را نپذيرد) و با او در حال جنگ است.

1156

من استقبل وجوه الآراء عرف مواضع الخطاء : هر كه بسوى وجوه آراء و انديشه ها (و افكار حكماء و روشن فكران جهان) روى نهد جاهاى نادرستى را بشناسد (و خود را از لغزش واپايد).

1157

من يكن اللّه نصيره يغلب خصمه و يكون له حربا : هر كه را خدا يار باشد بر دشمنش چيره گردد و خدا سپاه و پناهش باشد.

1158

من يكن اللّه أمله يدرك غاية الأمل و الرّجاء : هر كه اميد و آرزويش خدا باشد پايان آرزو و اميدش را دريابد.

1159

من استقصر بقائه و أجله قصر رجائه و أمله : هر كه دوران پايندگى و وعدۀ خويش را (در جهان) كوتاه شمرد اميد و آرزويش را كوتاه گيرد.

ص: 685

1160

من جرى فى عنان أمله عثر بأجله : هر كه عنان آرزويش را رها سازد با مرگ (و هلاكت) خويش بسر در آيد.

1161

من تلذّذ بمعاصى اللّه أكسبه ذلاّ : هر كه بوسيلۀ نافرمانيهاى خدا لذّت برد (و حظّ و كيف خود را در گنهكارى قرار دهد) خوارى را كسب كرده است

1162

من حسن رضاه بالقضاء صبر على البلاء : هر كه خوب و درست بقضاى خدا رضا باشد بر بلا و گرفتارى شكيبا است.

1163

من اقتصر على قدره كان أبقى له : هر كه بجاه و رتبۀ خود اكتفا كند برايش پايدارتر است.

(و اغلب نابوديها در زياده طلبى است).

1164

من حسن عمله بلغ من اللّه ماله :

هر كه عملش خوب باشد از جانب خداوند بآرزويش برسد.

1165

من كثر فى ليله نومه فاته من العمل ما لا يستدركه فى يومه : هر كه خواب شبش بسيار باشد باندازۀ از عمل از دستش برود كه در روزش نتواند آن را بدست آورد.

1166

من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله :

هر كه ستيزه خوئى را پيشۀ خويش گيرد شام اميدش صبح نگردد.

1167

من دنا منه أجله لم يغنه حيله :

هر كه مرگش سرآمده باشد چاره سازيهايش بى نيازش نگرداند (و مرگ كار خود را بكند).

1168

من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه : هر كه همّتش فقط مصروف آن باشد كه چيزى در شكمش داخل كند قدر و قيمتش باندازه چيزى است كه از شكمش خارج ميگردد.

1169

من أثنى عليه بما ليس فيه سخر به :

هر كس ستوده شود بآنچه كه در وى نيست بآن چيز مسخره شده است.

1170

من مكر بالنّاس ردّ اللّه سبحانه مكره فى عنقه : هر كه با مردم مكر و حيله كند خداوند بزرگ مكرش را در گردن خودش باز گرداند.

1171

من أحسن إلى النّاس حسنت عواقبه و سهلت له طرائقه : هر كه با مردم خوبى كند عواقب كارش بخوبى گرايد و راههاى زندگيش بر وى آسان گردد.

1172

من سلم من المعاصى عمله بلغ من الآخرة أمله : هر كه كردارش از گناهان بدور و برى

ص: 686

باشد بآرزوى آخرتى خود برسد.

1173

من ترك قول لا أدرى أصيبت مقاتله : هر كه گفتار نميدانم را ترك گويد بكشتنگاه خويش برسد (و اغلب در مخمصه گير كند كه باعث آبروريزيش گردد).

1174

من عرى عن الشّرّ قلبه سلم قلبه و سلم دينه و صدق يقينه : هر كه دلش را از زشتى بپردازد و دلش سالم و دينش سالم ماند و يقينش را راست و درست دارد.

1175

من سائت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يحومه : هر كه گمانهايش (دربارۀ مردم) بد باشد نادرستى و خيانت را بينديشد دربارۀ كسى كه گرد آن نادرستى نميگردد.

1176

من ساء ظنّه بمن لا يخون حسن ظنّه بما لا يكون : هر كس بكسيكه خيانت كار نيست بد گمان باشد گمانش نيكو گردد دربارۀ كسيكه خيانت كار است.

1177

من أسرع إلى النّاس بما يكرهون قالوا فيه ما لا يعلمون : هر كه بسوى مردم بشتابد بچيزيكه آنرا دوست نميداند درباره اش چيزهائى كه نميدانند خواهند گفت (و ممكن است تهمتهاى ناروائى نيز بوى بزنند).

1178

من حسن ظنّه باللّه سبحانه فاز بالجنّة هر كه گمانش دربارۀ خداى بزرگ نيكو باشد ببهشت برسد.

1179

من حسن ظنّه بالدّنيا تمكّنت منه المحنة : هر كه بدنيا خوش گمان باشد رنج و اندوه دنيا در وجودش جاى گيرد (و اتّفاقا اميدهايش هم بيأس مبدّل شود).

1180

من حسن ظنّه بالنّاس جاز منهم المحبّة : هر كه گمانش دربارۀ مردم خوب باشد بدوستى و مهربانى آنان جزا داده شود

1181

من ذكر الموت رضى من الدّنيا باليسير هر كه بياد مرگ باشد از جهان بكمى بسازد.

1182

من اكتفى باليسير استغنى عن الكثير :

هر كه بكم بسازد از بسيار بى نياز گردد.

1183

من آثر على نفسه استحقّ اسم الفضيلة هر كه ديگران را بر خود بگريند سزاوار است نام بزرگوارى بر وى نهاده شود.

1184

من بخل بما لا يملكه فقد بالغ فى الرّذيلة

ص: 687

هر كه بخل ورزد بچيزيكه آن را مالك نيست البته كار پستى و ناكسى را بسيار بالا برده است.

1185

من اتّقى اللّه سبحانه جعل له من كلّ همّ فرجا و من كلّ ضيق مخرجا : هر كه از خداوند بزرگ بترسد خداوند براى وى از هر غمى شادئى و از هر تنگى گشاده ئى قرار دهد (و به نيروى تقوا بر مشكلات پيروز گردد).

1186

من صبر على بلاء اللّه سبحانه فحقّ اللّه أدّى و عقابه اتّقى و ثوابه رجى : هر كه بر بلاى خداوند سبحان صبر كند چنان است كه حقّ خدا را گذارده و از عذابش پرهيز نموده و ثوابش را اميدوار بوده است.

1187

من تبصّر فى الفطنة ثبتت له الحكمة :

هر كه در هشيارى و زيركى بينا گردد (و خرد را كار بندد) دانش و حكمت برايش پايدار ماند.

1188

من ثبتت له الحكمة عرف العبرة : هر كه حكمت برايش ثابت و پايدار ماند عبرت و اندرز را بشناسد (و آن را بكار بندد).

1189

من عرف العبرة فكأنّما عاش فى الأوّلين هر كه پند گرفتن را بشناسد چنانست كه در ميان پيشينيان زندگانى كرده باشد.

1190

من استسلم للحقّ و أطاع الحقّ كان من المحسنين : هر كه در پيشگاه حق تسليم باشد و صاحب حق (يعنى خدا) را فرمان برد او از نيكوكاران است.

1191

من تعمّق لم يتب إلى الحقّ : هر كه تعمّق كند و ريشۀ مطلب را دريابد بسوى حقّ باز نگردد (يعنى حق را نيكو در يابد و نيازى ببازگشت ندارد اينجمله را در اغلب نسخ خطّى همين طور ديدم فتبصّر)

1192

من كثر مرائه بالباطل دام عناه عن الحقّ هر كه جدال و ستيزش در باطل بسيار باشد هميشه از عدل و از حق در رنج و زحمت است.

1193

من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه هر كه آنچه ما بين دو دست او است (و در پيش رو دارد از مرگ و عذاب قبر) او را بترساند به پشت سرش و باز پس برگردد (و دست از كارهاى ناشايسته بكشد).

1194

من عمى عمّا بين يديه غرس الشّكّ بين جنبيه : هر كه از آنچه كه بين دو دست و پيش روى او است نابينا باشد (و بفكر

ص: 688

آخرت نباشد) نهال شكّ را در ميان دو پهلوى خويش بنشاند (و از ياد آخرت غافل نشيند).

1195

من غلبت الدّنيا عليه عمى عمّا بين يديه جهان بر هر كه چيره شود از آنچه كه بين دو دست و پيش روى او است (از مرگ و آخرت) كور ماند.

1196

من أصلح أمر آخرته أصلح اللّه له أمر دنياه : هر كه امر آخرتش را اصلاح كند خدا كار دنيايش را اصلاح كند.

1197

من عمّر دنياه أفسد دينه و أخرب أخراه : هر كه دنيايش را آباد سازد دينش را تباه نمايد و آخرتش را خراب گرداند.

1198

من قاتل جهله بعلمه فاز بالحظّ الأسعد هر كه بوسيلۀ علمش با جهل و نادانيش بجنگد ببهره نيكبخت كننده تر برسد.

1199

من ضيّعه الأقرب أبيح له الأبعد هر كه نزديكتر او را ضايع گذارد دورتر بر وى مباح گردد (بسيار افتد كه برادران از انسان ميبراند و دوران يار و برادر انسان ميشوند).

1200

من عامل النّاس بالمسامحة استمتع بصحبتهم : هر كه با مردم كار بگذشت و جوانمردى كند از مصاحبت و دوستى آنان بر خوردار گردد

1201

من رضى من النّاس بالمسالمة سلم من غوائلهم : هر كه از مردم بنرمى و آشتى خوشنود گردد از كيد و كين آنان آسوده ماند.

1202

من انتقم من الجانى أبطل فضله فى الدّنيا و فاته ثواب الآخرة : هر كه از جنايتكار (در نگذرد) و كيفر كشد فضل خويش را در دنيا باطل كند و ثواب آخرت را از دست بدهد.

1203

من اتّخذ طاعة اللّه بضاعة أتته الأرباح من غير تجارة : هر كه فرمان بردارى خداى را سرمايۀ خويش گيرد بدون (رنج و زحمت) سودها بوى روى آرند.

1204

من أنكر عيوب النّاس و رضيها لنفسه فذلك الأحمق : هر كه عيوب مردم را زشت شمارد و آنها را بر خويش پسندد براستى كه اين شخص (بتمام معنى) احمق است.

1205

من أزرى على غيره بما يأتيه فذلك الأخرق : هر كه ديگرى را سرزنش كند بر

ص: 689

چيزى كه خود آن را ميآورد براستى كه اين كس كودن تر و بيخردتر است.

1206

من اقتصر على الكفاف تعجّل الرّاحة و تبوّء حضض الدّعة : هر كه بر آنچه (از روزى) كه ميرسد اكتفا كند بسوى راحتى بشتابد و فرود آمدن آسايش را نزد خود درست كند.

1207

من أحبّ رفعة الدّنيا و الآخرة فليمقت فى الدّنيا الرّفعة : هر كه دوستدار سر بلندى دنيا و آخرت است البتّه بايد جاه و رتبۀ دنيا را دشمن دارد.

1208

من تذلّل الأبناء الدّنيا تعرّى من لباس التّقوى : هر كه براى فرزندان دنيا (و ثروتمندان) كوچكى و فروتنى كند از جامه پرهيزكارى برهنه گردد.

1209

من قصّر نظره على أبناء الدّنيا عمى عن سبيل الهدى : هر كه فقط ديدارش را بر فرزندان دنيا مقصور و منحصر نمايد از ديدن راه هدايت كور گردد.

1210

من لم ينزّه نفسه عن دنائة المطامع فقد أذلّ نفسه و هو فى الآخرة أذلّ و أخزى : هر كه نفس خويش را از زشتى طمع پاك نسازد البتّه نفس خويش را خوار ساخته است در صورتيكه او در آخرت رسواتر و خوارتر است.

1211

من عمّر قلبه بدوام الفكر حسنت أفعاله فى السّرّ و الجهر : هر كه دلش را بفكر هميشگى (در آثار صنع الهى) آباد دارد در پيدا و نهان كردارش نيكو گردد.

1212

من جهل قدره جهل كلّ قدر :

هر كه بجاه و رتبۀ خويش نادان باشد بهر جاه و رتبۀ نادان است.

1213

من ضيّع أمره ضيّع كلّ أمر : هر كه كار خويش را تباه سازد هر كارى را تباه خواهد ساخت.

1214

من نسى اللّه سبحانه أنساه اللّه نفسه و أعمى قلبه : هر كه خداوند سبحان را فراموش كند خداوند نيز خودش را از ياد او ببرد و دلش را كور گرداند.

1215

من ذكر اللّه سبحانه أحى اللّه قلبه و نوّر عقله : هر كه بياد خداوند سبحان باشد خدا هم دلش را زنده دارد و عقل و خردش را نورانى و روشن فرمايد.

1216

من أعظمك عند إكثارك استقلّك

ص: 690

عند إقلالك : هر آنكه بگاه بسيارى مال و دولت تو را بزرگ شمارد بگاه كم شدن كوچكت گرداند.

1217

من رغب فيك عند إقبالك زهد فيك عند إدبارك : هر كه بهنگام روى كردن دولت بتو روى آورد بگاه برگشت روى از تو برگرداند.

1218

من استغنى كرم على أهله و من افتقر هان عليهم : هر كه توانگر شود نزد كسانش گرامى گردد و هر كه نادار باشد نزد آنان خوار است.

1219

من يقبض يده عن عشيرته فإنّما يقبض يدا واحدة عنهم و يقبض عنه أيدى كثيرة منهم : هر كه دستش را از (يارى) قوم و خويشانش باز گيرد او يكدست از يارى آنان باز گرفته است در برابر دستهاى بسيارى از آنان از (يارى و حمايت) وى باز گرفته ميشود.

1220

من أجار المستغيث أجاره اللّه سبحانه من عذابه : هر كه فرياد خواه را پناه دهد و از غم رهائى بخشد خداوند سبحان او را از عذابش رهائى بخشد.

1221

من أمن خائفا من مخوفه أمنه اللّه سبحانه من عقابه : هر كه ترسندۀ را از ترسش ايمن گرداند خداوند بزرگ او را از گرفتاريش ايمنى بخشد.

1222

من اكتسب مالا فى غير حلّه يصرفه فى غير حقّه : هر كه از غير راه حلال مالى بدست آرد آن مال را در راه غير حق مصرف خواهد كرد

1223

من قبل معروفك فقد ملك مسديه إليه رقّه : هر كه بخشش و يا كار نيكت را از تو بپذيرد البتّه رسانندۀ آن نيكى بندگى آن گيرنده را براى تو مالك گردد.

1224

من قبل معروفك فقد أوجب عليك حقّه : هر كه كار نيك تو را از تو بپذيرد البتّه حقّ او بر تو واجب ميگردد.

1225

من زاد أدبه على عقله كان كالرّاعى بين غنم كثيرة : هر كه علم و ادبش بر عقلش بچربد همچون چوپانى است كه در ميان گوسفندان بسيار باشد (و از عهدۀ اداره كردن آنها بر نيايد همين طور است رعايت

ص: 691

آداب را نمودن بر طبق موازين عقلى كه كار بسيار مشكلى است).

1226

من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه كان جديرا بحسن السّيرة : هر كه عقلش بر خواهش نفسش و بردباريش بر خشمش بچربد اين شخص سزاوار خوشرفتارى است.

1227

من عرف بالكذب قلّت الثّقة به :

هر كه بدروغگوئى معروف گردد اعتماد بوى كم ميشود.

1228

من عرض نفسه للتّهمة به فلا يلومنّ من أساء الظّنّ به : هر كه نفس خودش را در معرض تهمت در آورد البتّه بايد نكوهش نكند.

مگر خود را.

1229

من سرّه الغنى بلا مال و العزّ بلا سلطان و الكثرة بلا عشيرة فليخرج من ذلّ معصية اللّه سبحانه إلى عزّ طاعته فإنّه واجد ذلك كلّه : هر كه دوستدار دارائى بدون مال و عزّت بدون سلطنت و بسيارى بدون طائفه و عشيرت است البتّه از خوارى نافرمانى خداى بزرگ بسوى عزّت و ارجمندى فرمانبرداريش رود كه اين كار همگى اينها را در بردارد.

1230

من غشّ النّاس فى دينهم فإنّه معاند للّه سبحانه و لرسوله : هر كه مردم را در دينشان مغشوش و آلوده سازد (و آنها را باحكام دينى بدبين سازد) او دشمن خدا و رسول است.

1231

من أطال الحديث فيما لا ينبغى فقد عرّض نفسه للملامة : هر كه سخن را دراز كند در چيزيكه سزاوار نيست (و گفتنش بى مورد است) البتّه خودش را در معرض نكوهش قرار داده است.

1232

من زاغ سائت عنده الحسنة و حسنت عنده السّيّئة و سكر سكر الضّلالة : هر كه از حق بگذرد نيكى نزدش بدى و بدى نزدش نيكى باشد و از بادۀ گمراهى سرمست گردد.

1233

من اعتذر بغير ذنب أوجب على نفسه الذّنب : هر كه بدون داشتن گناه پوزش طلبد گناه را بر خودش لازم

ص: 692

گردانيده است.

1234

من طلب من الدّنيا شيئا فاته من الآخرة أكثر ممّا طلب : هر كه از دنيا چيزى بخواهد (و در صدد بدست آوردن آن برآيد) بيش از آنچه كه از دنيا ميخواهد از آخرت از دستش ميرود.

1235

من سكّن قلبه العلم باللّه سبحانه سكّنه الغنى عن خلق اللّه : هر كه دلش را با داشتن علم بخداوند سبحان ساكن گرداند (و پيش آمدها را از جانب او بداند) بى نيازى از خلق دلش را ساكن گرداند.

1236

من أحبّ أن يكمل إيمانه فليكن حبّه للّه و بغضه للّه و رضاه للّه و سخطه للّه : هر كه دوست دارد كه ايمانش كامل گردد البتّه بايد دوستيش (با مردم) براى خدا و دشمنيش براى خدا و خشم گرفتنش همه و همه براى خدا باشد.

1237

من جعل الحمد ختام النّعمة جعله اللّه سبحانه مفتاح المزيد : هر كه شكر خدا را خاتمۀ نعمت قرار دهد خدا آن شكر و سپاس را كليد باب فزونى قرار دهد (و نعمتش را بيفزايد).

1238

من جعل الحقّ مطلبه لان له الشّديد و قرب عليه البعيد : هر كه حق را خواسته خويش قرار دهد سختى برايش آسان گردد و دور برايش نزديك شود.

1239

من طلب خدمة السّلطان بغير أدب خرج من السّلامة إلى العطب : هر كه بدون داشتن فرهنگ و ادب خدمت سلطان را خواهان باشد از سلامتى بسوى هلاكت رفته است.

1240

من طلب الدّنيا بعمل الآخرة كان أبعد له ممّا طلب : هر كه بسبب (زهد فروشى و) عمل آخرت خواهان دنيا باشد از آنچه كه خواهان آن است دورتر گردد (و دنيا و آخرت هر دو را از دست بدهد).

1241

من كانت الآخرة همّته بلغ من الخير غاية أمنيّته : هر كه همّتش مصروف آخرت باشد از خير و خوبى بمنتهى درجۀ آرزويش برسد.

1242

من كثر أكله قلّت صحّته و ثقلت على نفسه مؤنته : هر كه پر خور باشد

ص: 693

تندرستيش كم و بار زندگى بر وى گران افتد.

1243

من سخت نفسه عن مواهب الدّنيا فقد استكمل العقل: هر نفسى كه از بخششهاى جهان بگذرد البتّه كه عقل خويش را كامل كرده است.

1244

من أحسن إلى من أساء فقد أخذ بجوامع الفضل : هر كه با بدكننده نيكى كند البتّه همه فزونيها را براى خويش گرفته است.

1245

من أحبّ فوز الآخرة فعليه بالتّقوى هر كه دوست دارد بآخرت برسد و پيروز باشد بايد ترس از خدا را ملازم باشد.

1246

من أحبّ نيل الدّرجات العلى فليغلب الهوى : هر كه دوست دارد بدرجات بلند نائل گردد بايد بر هواى نفسش غلبه پيدا كند.

1247

من ملك من الدّنيا شيئا فاته من الآخرة أكثر ما ملك : هر كه مالك چيزى از دنيا شد (و لو بهر قدر و هر درجه) بيش از آنچه كه از دنيا مالك شده است از آخرت از دستش ميرود.

1248

من ترك للّه سبحانه شيئا عوّضه اللّه خيرا ممّا ترك : هر كه براى خداوند سبحان از چيزى بگذرد و خداوند چيزى بهتر از آنچه كه از آن گذشته است بوى عوض مرحمت فرمايد.

1249

من أضعف الحقّ و خذله أهلكه الباطل و قتله : هر كه حق را خوار و زبون سازد باطل او را بكشد و تباه سازد.

1250

من قصّر فى أيّام أمله قبل حضور أجله فقد خسر عمره و أضرّه أجله : هر كه در دوران اميد و آرزويش پيش از رسيدن مرگش (در كار خير و عمل براى آخرت) كوتاهى كند عمرش را بزيانكارى گذارنده و مرگش بر وى زيان رساند (بدون سرمايه وارد بازار آخرت و در دوزخ جاى گيرد).

1251

من استعان بذوى الألباب سلك سبيل الرّشاد : هر كه بوسيلۀ خردمندان يارى جويد راه راست را به پيمايد.

1252

من استشار ذوى النّهى و الألباب فاز بالحزم و السّداد : هر كه با عقلا و خردمندان مشورت كند براستى و دل آگاهى برسد.

ص: 694

1253

من جار فى سلطانه و أكثر عداوته هدم اللّه سبحانه بنيانه و هدّ أركانه هر كه در دوران سلطنتش ستم كند و دشمنيش را با مردم بسيار نمايد خداوند سبحان بنيادش را بر كند و اركانش را بشكند.

1254

من عدل فى سلطانه و بذل إحسانه أعلى اللّه شأنه و أعزّ أعوانه : هر كه در دوران پادشاهيش داد كند و نيكيش را بمردم بخشد خداوند كارش را بالا برد و يارانش را ارجمند گرداند.

1255

من أكثر مدارسة العلم لم ينس ما علم و استفاد ما لم يعلم : هر كه گفتگوى علم را بسيار كند آنچه كه ميداند فراموش نكند و آنچه را كه نميداند استفاده كند و بداند.

1256

من أكثر الفكر فيما تعلّم أتقن علمه و تفهّم ما لم يكن يفهم : هر كه در آنچه كه آموخته است بسيار بينديشد علمش را استوار سازد و آنچه را كه ندانسته است دانا گردد.

1257

من عقل تيقّظ من غفلته و تأهّب لرحلته و عمّر دار إقامته : خردمند كسى است كه از غفلتش بيدار گردد و براى هنگام كوچيدنش توشه گرد آورد و سراى پايدارش را آباد سازد.

1258

من خشع لعظمة اللّه سبحانه ذلّت له الرّقاب و من توكّل على اللّه تسهّلت له الصّعاب : هر كه در برابر بزرگى خدايتعالى بنرمى و افتادگى گرايد گردنها برايش نرم گردند و هر كس خداوند را پشتيبان خويش گيرد سختيها برايش آسان شوند.

1259

من اتّخذ أخا من غير اختبار ألجأه الاضطرار إلى مرافقة الأشرار :

هر كه بدون آزمايش برادرى گيرد (البتّه گرفتار شود و) ناچار شود كه با بدان همنشينى و رفاقت كند

1260

من اتّخذ أخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تأكّدت مودّته : هر كس پس از اينكه خوب آزمود براى خويش برادرى گيرد ياريش با آن كس پايدار ماند و دوستيش استوار پايد.

1261

من لم يقدّم فى اختيار الإخوان

ص: 695

الاختبار دفعه الاغترار إلى صحبة الأشرار : هر كس در برگزيدن ياران و برادران آزمايش را مقدّم ندارد غرور و فريب او را به همنشينى با اشرار ناچار نمايد.

1262

من صبر فنفسه وقّر و بالثّواب ظفر و للّه سبحانه أطاع : هر كه شكيبائى گزيد خود را بزرگ و گران كرد و بثواب دست يافت و خداوند سبحان را فرمان برد.

1263

من جزع فنفسه عذّب و أمر اللّه سبحانه ضاع و ثوابه باع : هر كه بيتابى كرد خود را معذّب داشت و فرمان خداوند سبحانرا ضايع داشت و ثواب خويش را بفروخت.

1264

من و بخّ نفسه على العيوب ارتدعت عن كثرة الذّنوب : هر كه نفس خويش را بر عيوب سرزنش كند از گناه كردن بسيار باز گردد.

1265

من حاسب نفسه وقف على عيوبه و أحاط بذنوبه فاستقال الذّنوب و أصلح العيوب : هر كه از نفس خويش حساب كشد بر عيوب خويش آگهى يابد و بگناهانش احاطه پيدا كند آنگاه از گناهان باز گردد و عيوبش را اصلاح نمايد.

1266

من شاقّ وعرّت عليه طرقه و أعضل عليه أمره و ضاق عليه مخرجه :

هر كه بر خويش سخت گيرد راههاى كار و كردارش بر وى دشوار و درشت و راه بيرون شدن از آن دشوارى بر وى تنگ شود.

1267

من رفق بمصاحبه وافقه و من أعنف به أخرجه ففارقه : هر كه با رفيقش بنرمى گرايد با او همراهى كند و هر كه با يارش درشتى آغازد او را تنگدلى سازد و از وى جدا شود.

1268

من كثر مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به : هر كه پر مزاح باشد خالى و بيرون از آن نيست كه ديگرى بر وى بد بينديشد و او را در انظار سبك سازد.

1269

من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللّه النّاس به : هر كه بوسيلۀ مردم پند نياموزد و عبرت نگيرد (كارش بهلاكت و رسوائى كشد) خداوند مردم را بوى پند دهد.

1270

من أطاع اللّه سبحانه لم يضرّه من

ص: 696

أسخط من النّاس : هر كه خداوند سبحان را فرمان برد هر كه از مردم بر وى خشم گيرد زيانش نرساند.

1271

من رضى بقسم اللّه سبحانه لم يحزن على ما فاته : هر كه بقسمت خداوند سبحان راضى باشد بر آنچه از دستش رفته است اندوهناك نگردد.

1272

من أيقن بالقدر لم يكترث بما نابه هر كه تقدير خداى را باور داشته باشد بدانچه كه بوى رسد اندوهگين نگردد.

1273

من عرف الدّنيا لم يحزن بما أصابه هر كه جهان را بشناسد (و پستى و تحوّلات آن را بداند) بدانچه بوى رسد غم نخورد.

1274

من رضى بالقدر لم يكترثه الحذر هر كه بقضا و قدر الهى راضى باشد ترس و يا كناره گيرى از دنيا غمگينش نسازد.

1275

من لم يتعلّم فى الصّغر لم يتقدّم فى الكبر هر كه در كوچكى دانش نياموزد در بزرگى پيشوا نگردد.

1276

من فهم مواعظ الزّمان لم يسكن إلى حسن الظّنّ بالأيّام : هر كه پندهاى روزگار را دريابد (خواطرش) با خوش باورى دربارۀ روزگار آرامش نپذيرد.

1277

من عرف خداع الدّنيا لم يغترّ منها بمحالات الأحلام : هر كه فريبهاى جهان را باز شناسد گول خوابهاى خام و پوچ آن را نخورد.

1278

من رضى بما قسّم اللّه له لم يحزن على ما فى يد غيره : هر كه بدانچه كه خدا قسمتش كرده است خورسند باشد بر آنچه كه در دست ديگرى است غمگين نگردد (و بداند چار روز دنيا كه سپرى شد دارا و ندار در عرض هم اند).

1279

من ضعف عن حفظ سرّه لم يقو لسرّ غيره هر كه از نگهدارى راز خود ناتوان باشد بر نگهدارى راز ديگرى توانا نيست.

1280

من عرف الأيّام لم يغفل عن الاستعداد هر كه روزگار را بشناسد (و يقين بمرگ پيدا كند) از مهيّا كردن توشه و زاد غافل ننشيند.

1281

من استصلح الأضداد بلغ المراد : هر كه با دشمنان آشتى كند بمراد برسد (و پيروز گردد).

ص: 697

1282

من كان له من نفسه زاجر كان عليه من اللّه سبحانه حافظ : هر كه از خودش باز گرداننده داشته باشد از جانب خداوند بزرگ برايش نگهدارنده خواهد بود.

1283

من عدم الفهم عن اللّه تعالى لم ينتفع بوعظ واعظ : هر كه فهم و دريافت را كه از جانب خدايتعالى است گم گرداند از پند پند دهنده سود بر نگيرد.

1284

من تعرّى عن لباس التّقوى لم يستتر بشيء من أسباب الدّنيا : هر كه از لباس پرهيزكارى برهنه باشد بچيزى از اسباب جهان پوشيده نشود (و با همه دارائى در آخرت برهنه باشد).

1285

من أحبّ السّلامة فليؤثر الفقر و من أحبّ الرّاحة فليؤثر الزّهد فى الدّنيا هر كه سلامتى را دوستدار است البتّه بايد ندارى را (بر دارائى) بگزيند و هر كه دوستدار آسايش است البتّه بايد زهد و كناره گيرى از جهان را اختيار نمايد.

1286

من عمل بطاعة اللّه سبحانه و لم يفته غنم و لم يغلبه خصم : هر كه فرمان خداوند تعالى را كار بندد نه بهره و غنيمتى از دستش برود و نه دشمنى بر وى پيروز گردد.

1287

من عرف نفسه فقد انتهى إلى غاية كلّ معرفة و علم : هر كه نفس خويش را بشناسد (و عجايبى كه دست قدرت آفريدگار در وجودش بكار برده دريابد) البتّه بمنتهى درجۀ هر معرفت و علمى رسيده است.

1288

من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا : بد گمانى بر هر كه غلبه كند ميان او و دوستش ديگر صلحى باقى نگذارد (و كار بدبينى آخرش بدشمنى كشد).

1289

من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا : هوا و هوس هر كه را در بند كشد پند پند دهنده را نپذيرد (و بالاخره هوا بهاويه اش در اندازد).

1290

من عجز عن أعماله أدبر فى أحواله :

هر كه ناتوان از بجا آوردن كردارش باشد (و در انجام امور واجبه سهل انگارى نمايد) در حالاتش باز پس رود (و در امور آخرتى پيشرفت

ص: 698

ننمايد).

1291

من أمّل غير اللّه سبحانه أكذب آماله هر كه اميد و آرزويش غير خداوند سبحان بوده باشد آرزوهاى خود را دروغ از كار در آورد.

1292

من عرف اللّه سبحانه لم يشق أبدا : هر كه خداوند سبحان را بشناسد هرگز بدبخت نگردد.

1293

من لم يخف أحدا لم يخف أبدا : هر كه از كسى نترسد ديگر هرگز نخواهد ترسيد (شايد مراد اين باشد كه هر كه بجز از خدا نترسد از ديگران نخواهد ترسيد).

1294

من لزم المشاورة لم يعدم عند الصّواب مادحا و عند الخطاء عاذرا : هر كه مشورت كردن را همراه باشد بهنگام راست روى ستايشگر را و بگاه خطا و نادرستى عذرگو را گم نگرداند (و در هر دو صورت كسى ملامتش ننمايد).

1295

من آثر رضى ربّ قادر فليتكلّم بكلمة عدل عند سلطان جابر : هر كه خوشنودى پروردگار توانا را بگزيند البتّه بايد در نزد پادشاه ستمگر سخن بعدل و درستى گويد (و براى خوش آمد سلطان سخنى نگويد كه خدا را بخشم آرد).

1296

من لم يجاز الإسائة بالإحسان فليس من الكرام : هر كس بديرا به نيكى پاداش ندهد از نيكان محسوب نگردد.

1297

من لم يحسن العفو أساء بالانتقام :

هر كه از گناه خوش و آسان نگذرد بسختى و زشتى كيفر كشد.

1298

من لم يرض بالقضاء دخل الكفر دينه هر كه بقضاى خدا راضى نباشد كفر در دينش راه يابد

1299

من لم يوقن بالجزاء أفسد الشّكّ يقينه : هر كه يقين بجزا و پاداش علمش نداشته باشد شكّ يقينش را از بين برده است.

1300

من لم يستغن باللّه عن الدّنيا فلا دين له : هر كه با داشتن خدا از دنيا بى نياز نگردد (دنيا را بر خدا و آخرت ترجيح دهد) دين ندارد.

1301

من لم يؤثر الآخرة على الدّنيا فلا عقل له : هر كه آخرت را بر دنيا نگزيند مردى است بيخرد.

1302

من لم يؤكّد قديمه بحديثه شان سلفه و خان خلفه : هر كه نيكى كهنه را بنو استوار نگرداند نيكى گذشته اش را عيبناك

ص: 699

ساخته و جانشين آن را نادرست گردانيده است.

1303

من كثر كلامه كثر لغطه و من كثر هزله كثر سخفه : هر كه پر گويا باشد بيهوده گوئى و هرزه درائيش بسيار و هر كه هزل و مزاحش بسيار باشد بافته اش بسيار سست است.

1304

من لم يرحم النّاس منعه اللّه تعالى رحمته : هر كه بمردم رحم نكند خداوند تعالى رحمتش را از وى باز خواهد گرفت.

1305

من لم ينصف المظلوم من الظّالم سلبه اللّه تعالى قدرته : هر كه داد ستمگر را از ستمكش نستاند خداوند توانائى و قدرتش را از وى بستاند.

1306

من لم يكتسب بالعلم مالا اكتسب به جمالا : هر كه بوسيلۀ علم مال نيندوزد جمال و زيبائى را كسب نمايد.

1307

من لم يعمل بالعلم كان حجّة عليه و وبالا : هر كه عملش را كار نه بندد آن علم بر وى حجّت و سبب گرفتارى است.

1308

من لم يكن له سخاء و لا حياء فالموت خير له من الحياة : هر كه سخاوت و حيا نداشته باشد مرگ برايش بهتر از زندگى است.

1309

من لم يكن همّه ما عند اللّه سبحانه لم يدرك مناه : هر كس همّتش صرف آنچه كه نزد خداوند بزرگ است نباشد بآرزويش نرسد

1310

من لم يصبر على مضض التّعليم بقى فى ذلّ الجهل : هر كه بر سوزش آموختن دانش شكيبا نباشد در خوارى نادانى بماند.

1311

من لم يهذّب نفسه لم ينتفع بالعقل :

هر كه نفس خويش را پاكيزه ننمايد از عقل بهره مند نگردد.

1312

من لم يسكن الرّحمة قلبه قلّ لقاها له عند حاجته : هر كه رحمت خداى دلش را آرامش نبخشد آن دل بگاه نيازمندى رحمت خدا را كم خواهد ديد.

1313

من لم تعرف الكرم من طبعه فلا ترحمه در طبع هر كس كه كرم و جوانمردى نه بينى باو رحم مكن (كه اگر كردى سزاى نيكى را جز بدى نخواهى ديد)

1314

من لم يرض من صديقه إلاّ بإيثاره على نفسه دام سخطه : هر كه از دوستش راضى نشود جز باينكه او را بر خود برگزيند (و در

ص: 700

امورات بر خود مقدّم دارد) خشمش پايدار است (چون در مقابل توقّعى كه از دوستش دارد اغلب عملى نميشود باين جهت تأسّف ميخورد).

1315

من كانت صحبته فى اللّه كانت صحبته كريمة و مودّته مستقيمة : هر كه در راه رضاى خدا (با ديگرى) همنشينى كند همنشينى با او نيك و گرامى و دوستيش پايدار است.

1316

من لم تكن مودّته فى اللّه فاحذره فإنّ مودّته لئيمة و صحبته مشؤمة :

هر كه در راه خدا با تو دوستى نميكند از او بترس زيرا كه دوستيش پست و هم نشينى با وى زشت است.

1317

من سالم اللّه سبحانه سلمه و من حاربه حربه : هر كه با خداوند سبحان آشتى كند خدا هم با او بر سر آشتى است و هر كه با او بجنگد خدا هم، با او در جنگ است.

1318

من لم يكن أفضل خلاله و أدبه كان أهون أحواله عطبه : هر كه افزونترين دوستش ادب و كمالش نباشد آسانترين حالاتش مرگش ميباشد (چون نادان همينكه بميرد خودش هم از دست جهلش ميرهد).

1319

من لم يحط النّعم بالشّكر فقد عرّضها لزوالها : هر كه نعمتها را بسپاسگذارى احاطه نكند و آنها را در حصار شكر محصور نگرداند البتّه آنها را در معرض نابودى در آورده است.

1320

من لم يحتمل مؤنة النّاس فقد أهلّ قدرته لانتقالها : هر كه گرانى بار مردم را حمل نكند (و با داشتن توانائى بدستگيرى تنگدستان برنخيزد) البتّه قدرتش را شايسته بر گرداندن كرده است.

1321

من لم يتحرّز من المكائد قبل وقوعها لم ينفعه الأسف عند هجومها : هر كه از كيدهاى مردم پيش از آنكه در آنها افتد احتراز نجويد بهنگام روى آوردن آنها اندوه و اسف بحالش سودمند نيفتد.

1322

من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها : هر كه در برآوردن حاجتش از دشمنش يارى جويد از حاجتش بيشتر دور گردد.

1323

من توكّل على اللّه سبحانه أضائت له الشّبهات و كفى المؤنات و أمن التّبعات هر كه بر خداوند بزرگ توكّل كند شبهه ها برايش

ص: 701

روشن گردند (و زنگ شكوك از دلش زدوده شود) و آنچه را كه در خور و لازم او است كفايت كرده شود و از رنجها و گرفتاريها بدور ماند.

1324

من لم يقدّم إخلاص النّيّة فى الطّاعات لم يظفر بالمثوبات : هر كه در عبادتها نيّت پاك را مقدّم ندارد بر ثوابها پيروز نگردد.

1325

من لم يصبر على كدّه صبر على الإفلاس هر كه بر رنج و كوشش صبر نكند بايد بر ندارى و مفلسى صبر نمايد.

1326

من لم ينتفع بنفسه لم ينتفع بالنّاس :

هر كه از خودش برخوردار نگردد از مردم بر خوردار نشود (يعنى انسان در كارها خود را بايد مقدّم دارد تا مردم از دنبالش بروند).

1327

من لم يتّضع عند نفسه لم يرتفع عند غيره : هر كه پيش خودش افتاده نباشد نزد ديگران بلند نيست.

1328

من لم يصلح نفسه لم يصلح غيره : هر كه خود را اصلاح نكند ديگرى را اصلاح ننمايد.

1329

من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة : هر كه بوسيله بيدارى (و دل آگاهى) قوى پشت نگردد از نگهبانان سود نگيرد (و انسان خودش بايد بيدار و هشيار باشد)

1330

من لم يكن أملك شيء به عقله لم ينتفع بموعظة : هر كه مالك ترين چيزيكه (در امورات دنيا و آخرتش تصرّف ميكند) عقلش نباشد بوعظ و پندى سودمند نگردد.

1331

من لم يوقن قلبه لم يعطه عمله : هر كه دلش يقين (بخدا و آخرت) نداشته باشد عملش اطاعتش ننمايد (و چون دل همراه نيست موفّق بعملى نگردد).

1332

من لم يعمل للآخرة لم ينل أمله : هر كه براى آخرت عمل نكند بآرزويش نرسد (چون منتهى آرزوى انسان آخرت و آخرت جز با عمل بدست نيايد).

1333

من لم يملك شهوته لم يملك عقله :

هر كه شهوتش را مالك نگردد و در بند فرمانش نكشد عقلش را مالك نشود.

1334

من لم يشكر الإحسان لم يعده إلاّ الحرمان هر كه نيكى را سپاس نگذارد جز نوميدى و نا كامى بوى باز نگردد.

ص: 702

1335

من لم يصدّق من اللّه سبحانه خوفه لم ينل منه الأمان : هر كه ترسش را از خداى سبحان راست و درست نياورد (و در كردارش مشهود نباشد) از خداوند بايمنى برسد.

1336

من لم يجمل قيلا لم يسمع جميلا : هر كه نيكو سخن نگويد پاسخ نيكو نشنود.

1337

من لم يداو شهوته بالتّرك لها لم يزل عليلا : هر كه شهوتش را بترك شهوت مداوا نكند هميشه دردمند است (خواه شهوت جسمى باشد خواه قلبى).

1338

من لم يصلح على اختياره اللّه سبحانه لم يصلح اختياره لنفسه : هر كه خود را در خور آن نگرداند كه خداوند سبحان او را برگزيند سزاوار نيست كه او خود را بر كشد (و از ديگران برتر داند).

1339

من لم يصلح على أدب اللّه سبحانه لم يصلح على أدب نفسه : هر كه شايستۀ دين و ادب خداوند سبحان نگردد شايستۀ ادب و روش خويش نشود (و متخلّص باخلاق انسانى نباشد).

1340

من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل :

هر كه عقلى كه او را بيارايد نداشته باشد راست رو و بزرگوار نگردد.

1341

من لم يصحب الإخلاص عمله لم يقبل :

هر كه اخلاص و پاكى را با نيّتش همراه نگرداند عملش پذيرفته نشود.

1342

من لم ينصفك منه حياؤه لم ينصفك منه دينه : هر كه از روى شرمش با تو بانصاف رفتار نكند از روى دينش با تو براه انصاف نرود.

1343

من لم يحسن خلقه لم ينتفع به قرينه هر كه خويش را نيكو نگرداند همنشينش از وى سودمند نگردد.

1344

من لم يكن لمن دونه لم ينل حاجته :

هر كه براى زير دست خود (آمادۀ خدمت) نباشد بحاجت خود دست نيابد.

1345

من لم يدار من فوقه لم يدرك بغيته :

هر كه با بالا دست خويش مدارا و نرمى نكند به آرزويش نرسد (چون با زبر دستان پنجه در افكند خود را خوار كردن است).

1346

من لم يعرف مضرّة الشّيء لم يقدر على

ص: 703

الامتناع منه : هر كه زيان چيزى را نشناسد توانائى ندارد كه نفس خود را از آن باز دارد (و انسان پايان گناه كاريرا اگر درك كند بآسانى دست از آن خواهد كشيد).

1347

من لم يعرف منفعة الخير لم يقدر على العمل به : هر كه سود نيكى را نشناسد توانائى ندارد كه آنرا بكار بندد.

1348

من لم يعنه اللّه سبحانه على نفسه لم ينتفع بموعظة واعظ : هر كه خداوند سبحان او را بر نفسش يارى ندهد (و از خودش پند دهنده نداشته باشد) پند پندگوى سودش نبخشد.

1349

من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها لم ينجع فيه المواعظ : هر كه از گردشهاى گوناگون جهان پند نگيرد پندها در وى سودمند نيفتد.

1350

من ظفر بالدّنيا نصب و من فاتته تعب هر كه بدنيا دست يابد گرفتار گردد و هر كه آنرا بدست نياورد دچار رنج و زحمت شود (و اصولا حال دنيا چنين است).

1351

من حارب النّاس حرب و من أمن السّلب سلب : هر كه با مردم بجنگد جنگ كرده شود و هر كه از سلب و تاراج مال ايمن نشيند مالش ربوده و تاراج گردد.

1352

من خاف اللّه سبحانه آمنه اللّه من كلّ شيء : هر كه از خداوند سبحان بترسد خداوند او را از هر چيزى (هر پيش آمد بدى) ايمن دارد.

1353

من خاف النّاس أخافه اللّه سبحانه من كلّ شيء : هر كه از مردم بترسد خداوند سبحان او را از هر چيزى بترساند.

1354

من جعل ملكه خادما لدينه انقاد له كلّ سلطان : هر كه ملك و سلطنتش را خدمتگزار دينش قرار دهد هر پادشاهى فرمانش را گردن نهد.

1355

من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ إنسان : هر كه دينش را خادم سلطنتش قرار دهد هر كسى در پادشاهيش طمع كند (مانند اغلب ممالك اسلامى كه با داشتن چنين دستورات عاليه در اثر بيهوشى و هوا پرستى ممالك اسلامى را مستعمرۀ كفّار و خارجيان گرداند).

1356

من تهاون بالدّين هان و من غالبه الحقّ لان : هر كه دين را خوار سازد خوار گردد و هر كه حق بر وى غالب گردد نرم شود.

ص: 704

1357

من تسربل أثواب التّقى لم يبل سرباله هر كه جامه هاى پرهيزكارى را در پوشد جامه اش كهنه شدنى نيست.

1358

من أمّل ثواب الحسنى لم ينكّد آماله :

هر كه ثواب خوبى را (و فراوانى را در آخرت) آرزومند است آرزوهاى خويش را گم نگرداند (و در نيكوكارى كوشا باشد).

1359

من رخّص لنفسه ذهبت به فى مذاهب الظّلمة : هر كه نفس خويش را رها سازد (و عنانش را از گناهان نگه ندارد) نفس او را در كورۀ راههاى تاريكى و گمراهى پرتاب نمايد.

1360

من داهن نفسه هجمت به على المعاصى المحرّمة : هر كه با نفس خويش مدارا كند (و آنرا رياضت ندهد) نفس او را بسوى گناهان حرام بكشاند.

1361

من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان أشهر من الشّمس : هر كه در امورات قصد باطل داشته باشد حق را نيابد گو اينكه از آفتاب درخشان تر (و بلندتر) باشد.

1362

من كان مقصده الحقّ أدركه و لو كان كثير اللّبس : هر كه مقصدش حق باشد آنرا بيابد گو اينكه پر اشتباه باشد (چون بالأخره از راه اشتباه برگشته بحقّ خواهد پيوست).

1363

من لم يتدارك نفسه بإصلاحها أعضل دوائه و أعيى شفائه و عدم الطّبيب : هر كه نفس خويش را براست و درست كردنش در نيابد (و در كار اصلاحش اقدام ننمايد) مداوا كردن آن نفس بر وى سخت گردد و در شفا دادنش برنج افتد و طبيب را گم نمايد.

1364

من قصّر فى العمل ابتلاه اللّه سبحانه بالهمّ و لا حاجة للّه سبحانه فيمن ليس له فى نفسه و ماله نصيب : هر كه در كار براى آخرت كوتاهى كند خداوند سبحان او را دچار اندوه سازد و خداوند بآنكس كه در مال و جانش براى خدا بهرۀ نيست نيازى ندارد (و شايد او را بخود واگذار نمايد).

1365

من طال حزنه على نفسه فى الدّنيا أقرّه اللّه عينه يوم القيامة و أحلّه دار المقامة : هر كه در دنيا بر نفس خويش اندوه بسيار خورد (كه چرا عمر را برايگان از كف دادم و برگ

ص: 705

آخرت را ذخيره نكردم) خداوند در روز قيامت ديده اش را روشن سازد و بسراى جاودان بهشتش فرود آورد.

1366

من توكّل على اللّه هانت له الصّعاب و تسهّلت عليه الأسباب و تبوّء الخفض و الكرامة : هر كه بر خدا توكّل كند سختيها بر وى آسان گردند و اسبابها برايش فراهم آيند و در راحت و وسعت و كرامت جاى گيرد (الخفض الرّاحة و السّكون يقال هو فى خفض من العيش «مجمع»)

1367

من اتّخذ دين اللّه لهوا و لعبا أدخله اللّه سبحانه النّار مخلّدا فيها : هر كه دين خداى را ببازيچه گيرد خداوند بزرگ او را بآتش در اندازد و او هميشه در آن آتش بماند.

1368

من عظمت الدّنيا فى عينه و كبر موقعها فى قلبه و آثرها على اللّه و انقطع إليها صار عبدا لها : هر كه دنيا را در چشم خويش عظيم گيرد و جايش را در دلش بزرگ دارد و آن را بر خدا بگزيند و بسوى آن انقطاع پذيرد (يعنى از همه ببرّد و بدان پيوند كند) چنين كسى درست بندۀ دنيا شود.

1369

من أعطى فى اللّه سبحانه و منع فى اللّه و أحبّ فى اللّه فقد استكمل الإيمان :

هر كه در راه خدا بدهد و در راه خدا باز گيرد و در راه خدا دوست دارد البتّه چنين كسى ايمان را كامل و تمام كرده است.

1370

من بدأ بالعطيّة من غير طلب و أكمل المعروف من غير امتنان فقد أكمل الإحسان : هر كس بدون خواستن از روى ابتداى بخشش كند و بدون منّت نهادن نيكى را كامل و تمام گرداند البتّه چنين كسى نيكى و احسان را كامل ساخته است.

1371

من شغل نفسه بغير نفسه فقد تحيّر فى الظّلمات و ارتبك فى الهلكات : هر كه خودش را بغير خودش سر گرم سازد (و در صدد كنجكاوى در عيوب مردم بر آيد) البتّه در تاريكيها سرگردان ماند و در هلاكتها در افتد.

1372

من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات : هر كه خود را نشناسد از راه رستگارى در گردد و

ص: 706

در نادانيها و خطاها و گمراهيها در افتد.

1373

من طلب رضى اللّه بسخط النّاس ردّ اللّه تعالى ذامّه من النّاس حامدا : هر كس با وجود خشم مردم رضا و خوشنودى خدا را بخواهد خداوند تعالى نكوهشگرش را ستايشگرش سازد.

1374

من طلب رضى النّاس بسخط اللّه سبحانه رد اللّه حامده من النّاس ذامّا : هر كه خوشنودى مردم را بر خشم خداوند سبحان بجويد و ترجيح نهد خداوند سبحان از مردم ستايشگرش را نكوهشگرش نمايد.

1375

من لم يقدّم ماله لآخرته و هو مأجور خلّفه و هو مأثوم : هر كه مالش را براى آخرتش پيش نفرستد و حال اينكه اجر داشته باشد آن مال را واگذارد در حاليكه گنهكار باشد.

1376

من لم يصحبك معينا على نفسك فصحبته وبال عليك إن علمت : آن همنشينى كه تو را بر نفست يارى دهنده نيست همنشينى او بر تو وبال است اگر (بينديشى و) بدانى.

1377

من مدحك بما ليس فيك فهو ذمّ لك إن عقلت : هر كه تو را بآنچه كه در تو نيست بستايد پس آن براى تو نكوهش است اگر بفهمى

1378

من نصح نفسه كان جديرا بنصح غيره :

هر كه خودش را پند ميدهد (و از زشتكارى باز ميدارد) او در خور آنست كه ديگرى را هم پند دهد.

1379

من غشّ نفسه كان أغشّ لغيره : هر كه خود را آلوده سازد البتّه ديگرى را آلوده كننده تر است.

1380

من قام بفتق القول و رتقه فقد حاز البلاغة : هر كه به بست و گشاد سخن قيام كند (و با منطقى شيوا مردم را بسوى خدا كشد) البتّه بلاغت و رسائى سخن را گرد آورده است.

1381

من بادر إلى مراضى اللّه سبحانه و تأخّر عن معاصيته فقد أكمل الطّاعة : هر كه بسوى خوشنوديهاى خداى بزرگ بشتابد و از نافرمانيهاى او باز ايستد البتّه چنين كسى اطاعت خدا را كامل كرده است.

1382

من شفّع فيه القرآن يوم القيامة شفّع فيه و من محل به صدّق عليه در روز قيامت هر كس قرآن را شفيع خود گرداند قرآن شفيعش گردد و از هر كس كه قرآن بد گوئى كند

ص: 707

سخنش دربارۀ او باور داشته شود (پس واى بحال آن كس كه در قيامت قرآن خضم و بدگويش باشد).

1383

من قصد فى الغنى و الفقر فقد استعدّ لنوائب الدّهر : هر كس بحال دارائى و ندارى ميانه روى را كار بندد البتّه براى پيش آمدهاى (سهمگين) روزگار خود را مهيّا ساخته است.

1384

من عرى عن الهوى عمله حسن أثره فى كلّ أمر : هر كه كردارش را از هوا پاك سازد در هر كارى اثرش نيكو خواهد بود.

1385

من أحبّنا فليعدّ للبلاء جلبابا : هر كه دوستدار ما است بايد براى گرفتارى (در چنگال مخالفين و شنيدن بدگوئيهاى آنان) سر پوشى براى خود آماده كند.

1386

من تولاّنا أهل البيت فليلبس للمحن إهابا : هر كه دوستدار ما اهلبيت است البتّه بايد براى محنتها و گرفتاريها پوستى درشت و تن پوشى سخت به پيكر در پوشد (و از نكوهش نكوهشگران خم بابرو نياورد اهب ككتب ما لم يدبّغ)

1387

من لم يدع و هو محمود يدع و هو مذموم هر كس در حال ستودگى بديرا وانگذارد آن را واگذارد در حالى كه نكوهيده باشد.

1388

من عفّت أطرافه حسنت أوصافه هر كه اطراف و جوانبش پاكيزه (و اخلاقش پسنديده) باشد البتّه كردار و آثارش نيكو خواهد بود.

1389

من كرمت نفسه قلّ شقاقه و خلافه آنكه داراى نفسى گرامى و كريم است بدبختى و دشمنى اش كم است.

1390

من أكثر المناكح غشيته الفضائح :

هر كه پر نكاح و بسيار زن باز باشد رسوائيها گردش در ميان گيرند.

1391

من تاجرك فى النّصح كان شريكك فى الرّبح : هر كس در پند گوئى با تو كار بتجارت كند در سود بردن با تو شريك است.

1392

من عاند الزّمان أرغمه و من استسلم إليه لم يسلم : هر كه با روزگار بدشنى بر خيزد (و او امر دنيا را اطاعت نكند) روزگار را بخوارى بر وى در افكند و هر كس فرامين جهان را گردن نهد روى رهائى نه بيند.

1393

من ألحّ عليه الفقر و فليكثر من قول:

لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم

ص: 708

فقر و ندارى هر كس را كه در فشار گذارد (و آن كس بخواهد كه از چنگال فقر برهد) بايد كلمۀ شريفۀ لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم را بسيار بگويد.

1394

من باع الطّمع باليأس لم يستطل إليه النّاس : هر كه طمع را بنااميدى بفروشد (و چشم از مردم بپوشد) زبان مردم بر وى دراز نگردد.

1395

من افتخر بالتّبذير احتقر بالإفلاس هر كه بواسطۀ اسراف و ولخرجى بديگران بنازد بواسطۀ ندارى و مفلسى خوار گردد.

1396

من الّذى يرجو فضلك إذا قطعت ذوى رحمك : تو كه خويشاوندت را محروم سازى و از وى ببرّى ديگر چه كسى بفضل و احسانت اميدوار باشد.

1397

من الّذى يثق بك إذا غدرت بذوى عهدك : تو كه با هم پيمان خود بيوفائى كنى (و عهديكه با خدا بستى كه فرمان شيطان را نبرى ناديده انگارى) ديگر چه كس و كدام بنده بتو اطمينان پيدا كند.

1398

من استشعر الشّغف بالدّنيا ملأت ضميره أشجانا لها رقص على سويداء قلبه همّ يشغله و غمّ يحزنه حتّى يؤخذ بكظمه فيلقى بالفضاء منقطعا أبهراه هيّنا على اللّه فناءه بعيدا على الإخوان لقاؤه : هر كه دوستى و عشق جهان را زير پوش تن گيرد دنيا درونش را از غمها و اندوهها پر سازد آن دنيا را در درون دلش رقص و زيرورو شدنى است هر دم اندوهى (از اندوههاى جهان) سرگرمش سازد و غمى محزون و غصّه دارش نمايد تا آنكه گرفتار فرو خوردن اندوهش گردد (و مرگش در رسد) آنگاه در فضا افكنده شود در حالى كه دو چشم اميد از دنيا بريده نابوديش بر خداوند آسان و ديدارش بر برادران و دوستان دور باشد (و ديگر دست كسى بوى نرسد).

1399

من مات على فراشه و هو على معرفة ربّه و حقّ رسوله و حقّ أهل بيته مات شهيدا و وقع أجره على اللّه سبحانه و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت نيّته مقام إصلاته

ص: 709

بسيفه فإنّ لكلّ شيء أجلا لا يعدوه :

هر كه در بستر خود بميرد در حاليكه شناساى حقّ پروردگار و حقّ رسولش و حقّ اهلبيت رسولش بوده باشد (و على و اولادش عليهم الصّلوة و السّلام را اوصياء و خلفاء رسول خدا بداند) اين كس شهيد مرده و اجرش بر خداوند سبحان است و هر چه از عمل نيكش كه نيّت كرده است سزاوار ثواب و نيّت نيكش جاى گير شمشير زدنش (در راه خدا) ميباشد و از براى هر چيزى سر رسيد و وعده ايست كه از آن در نگذرد (و براى هر كس در برابر هر كارى ثوابى است كه بآن برسد).

1400

من ربّاه الهوان أبطرته الكرامة :

خوارى و ندارى هر كس را در خويش پرورده باشد جاه و بزرگى او را خوشنود گرداند.

1401

من لم تصلحه الكرامة أصلحته الإهانة بزرگى و جاه هر كس را اصلاح نكند خوارى و ندارى اصلاحش كند.

1402

من سعى فى طلب السّراب طال تعبه و كثر عطشه : هر كه در جستجوى آب نما و سراب (جهان فانى باشد و) بكوشد رنجش بدراز كشد و تشنگيش بسيار گردد (و بآرزوى خويش دست نيابد).

1403

من أمّل الرّىّ من السّراب خاب أمله و مات بعطشه : هر كه از آب نما و سراب (جهان) اميد سيرابى داشته باشد اميدش بنا اميدى و زيان كشد و تشنگيش بكشد.

1404

من أنعم على الكفور طال غيظه : هر كه ناسپاسگذار را نعمت دهد خشمش طولانى گردد.

1405

من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه : آنكه خشم گيرد بر كسيكه بر وى توانائى ندارد از فرط خشمش خواهد مرد.

1406

من لم يصن وجهه عن مسئلتك فأكرم وجهك عن ردّه : آنكه آبروى خود را از در خواست كردن از تونكه نميدارد تو آبروى خود را از ردّ در خواست وى گرامى دار (و حاجتش را رواساز).

1407

من عرف شرف معناه صانه عن دنائة شهوته و زور مناه : هر كه بلندى و شرف گوهر خويش را بشناسد آن را از پستى شهوت رانى و دروغ آرزو نگهدارد.

ص: 710

1408

من جعل اللّه سبحانه مؤمّل رجائه كفاه أمر دينه و دنياه : هر كه خداوند سبحان را مورد و مركز بازگشت خويش قرار دهد خدا كار دنيا و آخرتش را بسازد و كفايت كند.

1409

من عاقب بالذّنب فلا فضل له :

هر كه گرفتار گناه گردد فضل و فزونى ندارد.

1410

من مارى السّفيه فلا عقل له : هر كه با نادان در افتد بيخرد است.

1411

من صدّق اللّه سبحانه نجا : هر كه وجود خداوند سبحان را باور دارد (و موحّد شده دستورات الهى را كار بندد) رستگار است.

1412

من أشفق على دينه سلم من الرّدى هر كه دين خود را گرامى دارد از در افتادن (در آتش دوزخ) بر كنار ماند.

1413

من زهد فى الدّنيا قرّت عيناه بجنّة المأوى : هر كه زهد در دنيا را پيشۀ خويش سازد ديده اش ببهشت روشن گردد.

1414

من كنّ فيه ثلاث سلمت له الدّنيا و الآخرة: يأمر بالمعروف و يأتمر به و و ينهى عن المنكر و ينتهى عنه، و يحافظ على حدود اللّه جلّ و علا : هر كه در وى سه چيز باشد دنيا و آخرت در برابرش تسليم گردند: مردم را امر بخوبى كند و خودش آنرا بكار بندد، خود و مردم را از بدى باز دارد احكام و دستورات خداوند بلند و بزرگ را حفظ كند (و بآنها عمل نمايد).

1415

من سمحت نفسه بالعطاء استعبد أبناء الدّنيا : هر كه خود را بجوانمردى و بخشش وا دارد و مردم دنيا را بندۀ احسان خويش سازد.

1416

من لم تنفعك حياته فعدّه من الموتى هر كه زندگيش براى تو سودمند نباشد او را از مردگان شمار.

1417

من لم يتحمّل زلل الصّديق مات وحيدا هر كه لغزش دوست را تحمّل نكند تنها بميرد.

1418

من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللّه سبحانه : هر كه از مردمان نترسد البتّه از خداوند سبحان نخواهد ترسيد.

1419

من لم يستحيى من النّاس لم يستحيى من اللّه سبحانه : هر كه از مردم شرم نداشته باشد

ص: 711

شرم از خداوند سبحان ندارد.

1420

من جمع له مع الحرص على الدّنيا البخل بها فقد استمسك بعمودى اللّوم : هر كه حرص و بخل بر دنيا را يكجا با هم جمع نمايد البتّه در دو ستون از نكوهش و ناكسى چنگ در زده است.

1421

من اعتمد على الدّنيا فهو الشّقى المحروم هر كه بر دنيا تكيه كند بدبخت و ناكام است.

1422

من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ أحد : هر كه گمانش (دربارۀ مردم) نيكو نباشد از هر كسى ميترسد.

1423

من طلب صديق صدق وفىّ طلب ما لا يوجد : هر كه دوست درست و وفاداريرا بجويد جوياى چيز ناياب است.

1424

من دنت همّته فلا تصحبه : با شخص پست همّت مصاحبت مكن.

1425

من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره :

هر كه نفسش بر وى خوار (و جهان در چشمش بزرگ) است اميد خيرى از وى نداشته باش.

1426

من بخل بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه : هر كه با مال و دارائى خودش بخودش بخل ميورزد (و آن را صرف امور خودش نمينمايد با آن مال بر شوهر زنش بخشش ميكند).

1427

من لم يتعاهد علمه فى الخلاء فضحه فى الملاء : هر كس در پنهان هم پيمان علم خويش نباشد (و آنرا بكار نبندد) آن علم در پيدا و آشكار رسوايش سازد.

1428

من لم يزهد فى الدّنيا لم يكن له نصيب فى جنّة المأوى : هر كه در دنيا زهد نورزد براى او بهره و نصيبى در بهشت نيست.

1429

من خدم الدّنيا استخدمته و من خدم اللّه سبحانه خدمته : هر كس دنيا را خدمت كند دنيا او را خادم خويش گيرد و هر كس خداوند سبحان را خدمت و اطاعت كند دنيا خادم او گردد.

1430

من كثرت طاعته كثرت كرامته و من كثرت معصيته وجبت إهانته :

هر كس طاعت و فرمان برداريش از خدا بسيار باشد عزّت و كرامتش بسيار و هر كس نافرمانيش از خدا بسيار باشد خوار داشتنش واجب است.

1431

من حسنت مثوبته و طابت عيشته وجبت مودّته : هر كس ثواب را نيك و بسيار

ص: 712

اندوزد و زندگيش پاكيزه (و بدون گنهكارى) باشد دوستيش واجب است.

1432

من ركب العجل ركبته الملامة : هر كه مركب شتاب را سوار گردد نكوهش بر وى سوار گردد.

1433

من أطاع التّوانى أحاطت به النّدامة هر كه كاهلى و سستى را فرمانبرد پشيمانى او را گرد در ميان گيرد.

1434

من اتّقى وقاه : هر كه از خداى بپرهيزد خدايش او را (از وقوع در محرّمات) نگهدارد.

1435

من حمد اللّه أغناه : هر كه خداى را سپاس گذارد خداوند (از مردم) بى نيازش سازد.

1436

من أطاع اللّه اجتباه : هر كه خداى را فرمانبرد خداوند (از ميان مردم) او را برگزيند.

1437

من دعى اللّه أجابه : هر كه خداى را بخواند خداوند او را اجابت فرمايد (و حوائجش را بر آورد).

1438

من شكّر اللّه زاده : هر كس خداى را سپاس بگذارد خداوند نعمتش را بيفزايد.

1439

من شكّر اللّه بجنانه استحقّ المزيد قبل أن يظهر على لسانه : هر كه خداى را بدل سپاس بگذارد پيش از آنكه آن سپاسگذارى بر زبانش پديدار گردد سزاوار افزايش شود (و خداوند تعالى روى نيّت پاكش نعمتش را دو چندان سازد).

1440

من ذمّ نفسه أصلحها : آنكه نفس خويش را نكوهش كند باصلاحش بر خيزد.

1441

من مدح نفسه فقد ذبحها : هر كه نفس خويش را ستايش كند البتّه آن را كشته است.

1442

من كثر شكره كثر خيره : هر كه بسيار از خدا تشكّر كند نعمتش بسيار گردد.

1443

من قلّ شكره زال خيره : هر كه خداى را كم سپاس بگذارد نيكيش و نعمتش زايل گردد.

1444

من لم يحسن فى دولته خذل فى نكبته :

هر كه در دوران دولتش به نيكى نگرايد در دوران برگشت دولتش خوار گردد.

1445

من شمت بزلّة غيره شمت غيره بزلّته هر كه ديگرى را بواسطۀ لغزشش نكوهش كند ديگرى او را بواسطۀ لغزشش نكوهش نمايد.

1446

من بخل على المحتاج بما لديه سخط اللّه عليه : هر كه بآنچه از دارائى كه نزد او است بر نيازمند بخل ورزد خدا بر او خشم گيرد (و نعمت را

ص: 713

از دستش بگيرد).

1447

من كانت الدّنيا همّه طال يوم القيامة شقائه و غمّه: هر كه همّتش فقط صرف دنيايش باشد روز قيامت بدبختى و اندوهش فراوان است.

1448

من أوسع اللّه عليه نعمه وجب عليه أن يوسّع النّاس إنعاما : خدا نعمتهاى خويش را بر هر كس كه گشاده و فراوان دارد واجب ميشود كه آن كس نعمت خود را بر مردم گشاده و فراوان گرداند.

1449

من زاده اللّه كرامة فحقيق أن يزيد النّاس إكراما : خداوند بزرگى هر كس را بيفزايد سزاوار است آنكس در اكرام و احترام مردم بيفزايد.

1450

من اهتمّ برزق غد لم يفلح أبدا : هر كه در انديشۀ روزى فردا باشد ابدا رستگارى نخواهد شد (چون فكرش مشغول روزى شود و ديگر بكار آخرت نتواند پرداخت).

1451

من اوتى نعمه فقد استعبد بها حتّى يعتقه القيام بشكرها : هر كه نعمت خود را بمردم بدهد بآن نعمت مردم را بندۀ خويش گرداند تا جائيكه دادن آن نعمت او را از اقدام بشكر آن آزاد سازد.

1452

من لم يربّ معروفه فقد ضيّعه : هر كه نيكى خود را نپرورد البتّه آنرا تباه گرداند (و پرورش نيكى آنرا دربارۀ مردم بكار بردن و انتشار دادن آن است).

1453

من عمل بالأمانة فقد أكمل الدّيانة هر كه كار بامانت كند البتّه دين دارى را كامل كرده است.

1454

من عمل بالخيانة فقد ظلم الأمانة :

هر كه كار بخيانت كند البتّه بامانت ستم روا داشته است.

1455

من شكر اللّه تعالى وجب عليه شكر ثان إذ وفّقه لشكره و هو شكر شكر : هر كس شكر خداوند تعالى را بجاى آرد شكر دوّمى بر وى واجب گردد زيرا كه خداوند توفيق شكرگذارى خود را باو عنايت فرموده است و آن شكر شكر است (پس در هر نفسى دو شكر واجب و اداى حقّ شكر خدا از محالات است).

1456

من اتّبع الإحسان بالإحسان و احتمل

ص: 714

جنايات الإخوان و الجيران فقد أكمل البرّ : هر كه پى در پى نيكى كند و زشتيهاى برادران و همسايگان را تحمّل نمايد البتّه نيكى را تكميل نموده است.

1457

من دفع الخير بالشّرّ غلب : هر كه خوبى را ببدى بر طرف سازد مغلوب گردد.

1458

من دفع الشّرّ بالخير غلب : هر كه بديرا با خوبى برطرف سازد غالب گردد.

1459

من غضّ طرفه أراح قلبه : هر كه (از ناملايمات مردم) ديده بر دوزد دلش را آسوده سازد.

1460

من كثر ذكره استنار لبّه : هر كه ياد خدا بسيار باشد عقلش را روشن سازد.

1461

من أطلق طرفه جلب حتفه : هر كس چشم خود را بگشايد (يا بناموس يا بجلال و جاه ديگران) نگاه كند مرگ و تباهى را بسوى خود بكشاند.

1462

من غضّ طرفه قلّ أسفه و أمن تلفه هر كه ديده (از مال و جاه و ناموس ديگران) بر بندد تأسّف و اندوهش كم و از هلاكت بر كنار است.

1463

من كثر قنوعه قلّ خضوعه : هر كه پر قناعت باشد كم زارى است (يعنى در برابر ديگران اظهار عجز و ناتوانى نكند).

1464

من رغب فيما عند اللّه تعالى كثر سجوده و ركوعه : هر كه آرزومند آنچه كه نزد خداوند تعالى است باشد ركوع و سجودش بسيار است.

1465

من قنع عزّ و استغنى : هر كه قانع باشد عزيز و توانگر گردد.

1466

من طمع ذلّ و تعنّى : شخص طمعكار بخوارى و گرفتارى دچار ميگردد.

1467

من كرمت نفسه صغرت الدّنيا فى عينه : هر كه آنكه نفس خويش را گرامى دارد جهان در چشمش كوچك است.

1468

من حسن خلقه كثر محبّوه و آنست النّفوس به : مرد خوشخوى دوستانش بسيار گردند و نفوس (و مردم) با وى انس گيرند.

1469

من استعان بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك : هر كه بواسطۀ حلم بر تو يارى جويد پيروزى جويد و بر تو فزون آيد و منّت گذارد

1470

من نقل إليك نقل عنك : هر كس بسوى تو منتقل گردد (زشت يا زيبا سخن) از تو نقل خواهد كرد (پس بكوش كه جز نيك و زيبا نگوئى)

ص: 715

1471

من بلغك شتمك فقد شتمك : هر كه دشنام تو را (كه پنهان از تو گفته اند) بتو برساند البتّه خودش تو را دشنام داده است.

1472

من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله : هر كس بباطل بسود تو شهادت دهد (روزى) بزيان تو نيز بمانند آن باطل شهادت خواهد داد.

1473

من ألحّ فى سئواله دعا إلى حرمانه هر كه در خواستگاريش از مردم اصرار ورزد خود را بسوى نااميدى ميخواند.

1474

من كلّفك ما لا تطيق فقد أفتاك فى عصيانه : هر كه تو را بدانچه توانائى نداشته باشى تكليف كند البتّه تو را در نافرمانى كردن از خودش فتوا و اجازه داده است.

1475

من حصّن سرّه منك فقد اتّهمك هر كه راز خويش را از تو نگهدارد البتّه بتو تهمت زده است (و دوست صميمى خودش نشمرده است).

1476

من شكر إليك غيرك فقد سئلك هر كه در نزد تو از ديگرى تشكّر كند البتّه از تو چيزى ميخواهد (منتها مقصدش را در لباس تشكّر از ديگرى بيان ميكند).

1477

من قبل معروفك فقد أذلّ لك جلالته و عزّته : هر كه خير و نيكى تو را بپذيرد البتّه بزرگى و ارج خويش را براى تو خوار و كوچك گردانيده است.

1478

من قبل معروفك فقد باعك عزّته و مروّته : هر كه خير و نيكى تو را بپذيرد البتّه عزّت و جوانمرديش را بتو فروخته است.

1479

من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفانى نفسه و همّته : هر كه خدا را درست و نيكو بشناسد نفسش و همّتش از جهان گذران منصرف گردد (و بعالم باقى متوجّه گردد).

1480

من سلبت الحوادث ماله أفادته الحذر پيش آمدهاى روزگار دارائى هر كس را بستاند كناره گيرى را باو فائده دهد (ولى افسوس كه تجربه وقتى بدست ميآيد كه ديگر فرصت از دست رفته است).

1481

من توالت عليه نكبات الزّمان اكسبته فضيلة الصّبر : هر كه گرفتاريها و بدبختيهاى روزگار پى در پى بروى فرود آيد ثواب و فضل صبر را براى وى كسب نمايد.

ص: 716

1482

من برّ والديه برّه ولده : هر كه با پدر و مادرش نيكى كند فرزندش با وى نيكى كند.

1483

من لم يربّ معروفه فكأنّه لم يصنعه هر كه خير و نيكيش را نپرورد (و دربارۀ زير دستان ادامه ندهد) مانند آنست كه آن را بجا نياورده است.

1484

من عتب على الدّهر طال معتبه :

هر كه بروزگار شكوه آغاز نمايد جاى گله و شكوه اش دراز و بسيار گردد.

1485

من لا تنفعك صداقته ضرّتك عداوته : هر كه دوستيش بتو سودى ندهد دشمنيش بتو زيان رساند.

1486

من لا يتغافل عن كثير من الأمور تنغّضت عيشته : هر كه از بسيارى از از كارها تغافل نورزد و آنها را ناديده نگيرد زندگيش ناخوش گردد.

1487

من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك : هر كه سود خويش را در زيان تو داند و در حال از دشمنى تو خالى نخواهد.

1488

من لم ينصحك فى صديقته فلا تعذّره هر كه در دوستيش تو را پند ندهد او را معذور مدار

1489

من غشّك فى عداوته فلا تلمه و لا تعذّله : هر كه در دشمنيش با تو خيانت كند او را نكوهش مكن و منع منماى (چون از دشمن جز عذر و خيانت توقّع نتوان داشت).

1490

من كثر مزاحه لم يخل من حقد عليه أو استخفاف به : هر كه بسيار مزاح كند از اين بيرون نيست كه يا كينه بر وى ورزيده شود يا آنكه سبكش بشماراند.

1450

من لانت أسافله صلبت أعاليه :

هر كه پائينش نرم باشد (و مأبون و مفعول واقع گردد حيا از چشمش برود) و بالايش سخت شود (اينجملۀ و جملۀ فوق آن در غرر الحكم نيست).

1451

من أيس فى شيىء سلا عنه : هر كه در چيزى نوميد باشد خويش را از غم آن برهاند.

1452

من صدقت لهجته صحّت حجّته : هر كه راست گفتار و صريح اللّهجه باشد حجّتش درست است.

1453

من عطف عليه اللّيل و النّهار أبلياه روز و شب و روزگار بر هر كس كه پشت كند او را بزير آرد.

ص: 717

1454

من وكّل به الموت احتاجه و أفناه :

مرگ بر هر كس كه موكّل شود او را نابود و ريشه كن كند.

1455

من زرع الأحسن حصد المحن : هر كه كينه ها را در دل بكارد سختيها و اندوهها را بدرود

1456

من منّ بإحسانه فكأنّه لم يحسن : هر كه با كار نيكى كه ميكند منّت نهد چنان است كه ابدا نيكى نكرده باشد.

1457

من اشتاق أدلج : آنكه چيزى را آرزومند است شب بطلب برخيزد.

1458

من استدام قرع الباب و لجّ ولج : هر كه دريرا بسيار بكوبد و اصرار ورزد از آن در داخل گردد.

1459

من غفل عن حوادث الأيّام أيقظه الحمام : هر كه از پيش آمدهاى سهمگين روزگار غافل بنشيند مرگ بيدارش كند.

1460

من أقعدته نكاية الأيّام أقامته معونة الكرام : شكست دوران هر كه را بنشاند يارى جوانمردانش بپاى دارد و بلندش سازد.

1461

من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها هر كه آتش فتنه را بيفروزد و دامن زند خودش هيزم آن آتش خواهد شد.

1462

من باع نفسه بغير نعم الجنّة فقد ظلمها هر كه خود را جز بنعمت بهشت بفروشد البتّه ستم بنفس خويش كرده است.

1463

من صحب الاقتصاد دامت صحبة الغنا له و جبر الاقتصاد فقره و خلله : هر كه ميانه روى را يار و همدم خويش گيرد يارى توانگرى برايش پايدار ماند و آن ميانه روى رخنه هاى فقر و نداريش را جبران نمايد.

1464

من كنت سببا فى بلائه وجب عليك التّلطّف فى علاج دائه : گرفتارى هركسرا كه تو سبب شوى بر تو واجب آنكه است كه در دواى دردش كمال مهر و محبّت را بكار برى (تا آن درد را از وى بر طرف سازى).

1465

من عاند الحقّ قتله و من تعزّز عليه ذلّله : هر كه با حقّ بستيزد حق او را بكشد و هر كه در برابر حق عزيزى كند حق او را خوار دارد

1466

من اتّبع هواه أزلّه و أضلّه : هر كس هواى نفسش را پيروى كند هوا او را بلغزاند و گمراه سازد.

ص: 718

1467

من لم يشكر النّعمة منع الزّيادة : هر كه سپاس نعمت را نگذارد فزونى آن نعمت از وى باز گرفته شود.

1468

من لم يهذّب نفسه فضحه سوء العادة هر كه نفسش را پاكيزه نگرداند عادت زشت او را رسوا گرداند.

1469

من عذل سفيها فقد عرّض للسّبّ نفسه : هر كس نادانى را ملامت كند خودش را در معرض شنيدن دشنام در آورده است.

1470

من آثرك بنسبه فقد آثرك على نفسه هر كس تو را بر خويش و منسوب بخويش بگزيند البتّه تو را بخودش هم خواهد گزيد.

1471

من ساء لفظه ساء حظّه : هر كه بد گفتار باشد بد عيش است (و زندگيش آلوده است).

1472

من أطلق طرفه اجتلب حتفه : هر كه چشم خويش را (بسوى حرام و ناموس ديگران) بگشايد مرگ را بسوى خود بكشاند.

1473

من أطلق لسانه أبان عن سخفه :

هر كه زبانش را رها سازد هرزه درائى خويش را هويدا ساخته است.

1474

من وصلك و هو معدم خير ممّن جفاك و هو مكثر : هر كه با تو پيوند كند در صورتيكه او ندار باشد بهتر از كسى است كه از تو دورى كند و حال آنكه او دارا باشد.

1475

من استبدّ برأيه فقد خاطر و غرّر :

هر كه برأى خودش استبداد ورزد (و خود را از رأى ديگرى بى نياز داند) خويش را بخطر و تباهى در افكند.

1476

من اطمئنّ قبل الاختبار ندم : هر كه پيش از آزمايش بديگرى اطمينان پيدا كند پشيمان گردد.

1477

من أبرم سئم : هر كه در امورات سخت گيرى كند پشيمان و خسته خاطر شود.

1478

من حفظ التّجارب أصابت أفعاله :

هر كه تجربه ها را نگهدارد و بموقع بكار بندد كارهايش درست از كار در آيد.

1479

من تجنّب الكذب صدقت أقواله :

هر كه از دروغ دورى كند گفتارش همه راست باشد

1480

من كان له فى اللّئام حاجة فقد خذل :

هر كه را در نزد ناكسان نيازى باشد البتّه خوار خواهد شد.

ص: 719

1481

من تجلبب الصّبر و القناعة عزّ و نبل :

هر كه سر پوش صبر و قناعت را بر سر افكند ارجمند و درست رفتار باشد.

1482

من سلا عن مواهب الدّنيا عزّ : هر كه از بخششهاى جهان درگذرد و عزيز گردد.

1483

من التحف العفّة و القناعة خالفه الغرّ : هر كه جامۀ عفّت و قناعت را بپوشد فريب خوردن با وى مخالفت كند.

1484

من حسنت نيّته أمدّه التّوفيق : هر كه خوش نيّت باشد توفيق ياريش نمايد.

1485

من ساء خلقه أعوزه الصّديق و الرّفيق هر كه بد خوى باشد دوست و رفيق او نادار و بيچاره اش كند.

1486

من لم تحسن خلائقه لم تحمد طرائقه هر كه داراى خوهاى پسنديده نباشد روشهايش ستوده نگردد.

1487

من لم يكمل عقله لم تؤمن من بوائقه :

هر كه عقلش كامل نباشد از تباهيهايش ايمن نتوان بود.

1488

من صبر على طاعة اللّه و عن معاصيه فهو المجاهد الصّبور : هر كه بر فرمانبردارى و نافرمانى خدا شكيب ورزد (و رنج هر دو را بر خويش هموار سازد) و او شخصى است شكيبا و در راه خدا پيكار كننده.

1489

من اعتمد على الرّأى و القياس فى معرفة اللّه ضلّ و تعصّبت عليه الأمور :

هر كه در كار خداشناسى برأى و قياس خودش تكيه كند گمراه گردد و كارها برايش دشوار شود.

1490

من ضاقت ساحته قلّت راحته : هر كه سينه اش تنگ شود آسايشش كم گردد.

1491

من ادّعى من العلم غايته فقد أظهر من الجهل نهايته : هر كه مدّعى شود كه بآخرين درجه از علم رسيده است البتّه آخرين درجۀ نادانى خودش را آشكار ساخته است.

1492

من ظنّ بنفسه خيرا فقد أوسعها ضيرا هر كه دربارۀ خود گمان نيكى برد البتّه باب زيان را بر نفس خويش گشاده است.

1493

من ورد مناهل الوفاء روى من مشارب الصّفا : هر كه بآبشخور وفا وارد گردد از سر چشمه هاى پاكى و صفا سيراب شود.

1494

من تشاغل بالسّلطان لم يتفرّغ للإخوان

ص: 720

هر كه بخدمت پادشاه مشغول گردد براى ديدار و خدمت برادران فراغتش دست ندهد.

1495

من استقاده هواه استحوذ عليه الشّيطان هواى نفس هر كه را بكشاند شيطان بر وى مسلّط گردد.

1496

من كفّ شرّه فارج خيره : هر كه بديش را از تو باز دارد خوبيش را اميدوار باش.

1497

من بخل عليك ببشره لم يسمح لك ببرّه هر كه بكشاده روئيش بر تو بخل ورزد (و تو را شادمان نخواهد) با نيكيش بر تو بخشايش نكند.

1498

من نصر الحقّ غنم : هر كه حق را يارى كند بهره مند گردد.

1499

من نصر الباطل ندم : هر كه باطل را يارى كند پشيمان گردد.

1500

من كره الشّرّ عصم : هر كه بدى را زشت شمارد (از بدى) نگهداشته شود.

1501

من ترحّم رحم : هر كه رحم كند رحمش كنند.

1502

من صمت سلم : هر كه خاموش ماند بسلامت ماند.

1503

من أيقن رجا : هر كه ايمان و يقين بآخرت داشته باشد اميدوار است.

1504

من صدق نجا : هر راستگو رستگار است.

1505

من تفكّر فى عظمة اللّه أبلس : هر كه در بزرگى و عظمت (مصنوعات و مخلوقات) خدا بينديشد (از آنچه غير خداست) نوميد گردد

1506

من استغنى بالأمالى أفلس : هر كه از آرزوها طلب بى نيازى كند مفلس و نادار گردد.

1507

من لم يتحمّل مرارة الدّواء دام ألمه :

هر كه تلخى دوا را تحمّل نكند دردش طولانى شود.

1508

من لم يصبر على مضض الحميّة طال سفهه : هر كه بر سوزش درد و حميّت و عصبيّت و نادانى صبر نكند كار نادانيش بدراز كشد.

1509

من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره :

هر كه زاد و توشۀ سفرش را تهيّه بيند در وطنش ديده اش روشن باشد.

1510

من اعترف بالجرائر استحقّ المغفرة :

هر كه اقرار بگناهان كند سزاوار آمرزش گردد.

1511

من زرع شيئا حصده : هر كه چيزى را بكارد همان را ميدرود.

1512

من قدّم خيرا وجده : هر كه خوبى را پيش

ص: 721

فرستد آنرا خواهد يافت.

1513

من احتاج إليك وجب إشفاقه عليك هر كه بسوى تو نيازى داشته باشد بر تو لازم است با وى مهربانى كنى.

1514

من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك : هر كس زندگى تو را آرزومند باشد چنگ برشتۀ دامان تو زده است.

1515

من طال صبره جرح صدره : هر كه صبرش طولانى شود سينه اش تنگ گردد.

1516

من سكن الوفاء صدره أمن النّاس غدره : وفا و دوستى در سينۀ هر كس بار بگشايد مردم از بينوائيش ايمن ميگردند.

1517

من غرس فى نفسه محبّة أنواع الطّعام جنى ثمار و فنون الأسقام : هر كه درخت دوستى خوراكهاى گوناگون را در نفسش بنشاند ميوه هاى بيماريهاى گوناگون را بچيند.

1518

من أعان على مؤمن فقد برء من الإسلام هر كه ديگرى را بزيان مؤمنى يارى كند البتّه از اسلام مسلمانى بدور است.

1519

من أحسن الاعتبار استحقّ الاغتفار هر كه درست و نيكو (از پيش آمدهاى روزگار) عبرت گيرد سزاوار آمرزش گردد.

1520

من نظر بعين هواه افتتن و جار و عن نهج السّبيل زاغ و حار : هر كه بديدۀ هواى نفسش بنگرد مفتون و سرگردان گردد و از راه راست برگردد و بگذرد.

1521

من متّ إليك بحرمة الإسلام فقد متّ إليك بأوثق الأسباب : هر كه باحترام و عزّت اسلام بتو نزديك گردد البتّه باستوارترين رشته ها بتو نزديك گرديده است

1522

من غرّه السّراب تقطّعت له الأسباب سراب آب نماى جهان هر كه بفريبد اسباب چاره بر وى بريده شود (و هلاك گردد).

1523

من اعتذر فقد استقال و أناب :

آنكه پوزش طلبد البتّه از گناه برگشته و توبه نموده است.

1524

من عكف اللّيل و النّهار فقد أدّباه و أبلياه و إلى المنايا أدنياه : روز و شب بر هر كه بگذرند البتّه او را ادب كنند و فرسوده اش سازند و بسوى مرگ نزديكش نمايند.

ص: 722

1525

من فقد أخا فى اللّه فكأنّما فقد أشرف أعضاه: هر كه برادر دينى و خدائى خود را از دست بدهد چنان است كه شريفترين اعضاى خويش را از دست داده است.

1526

من بالغ فى الخصام أثم و من قصّر عنه خصم : هر كه در دشمنى مبالغه كند گنهكار گردد و هر كه از آن كوتاه آيد مردم دشمن وى گردند (پس انسان بايد حدّ وسط را رعايت كند نه ظالم و نه مظلوم باشد).

1527

من قصّر عن فعل الخير خسر و ندم : هر كه در كار خير كوتاهى كند زيان برد و پشيمان گردد.

1528

من جفا أهل رحمه فقد شان كرمه هر كه با خويشاوندانش جفا كند كرم و جوانمردى خويش را عيبناك ساخته است.

1529

من منّ بمعروفه أفسده : هر كه با نيكى خود بر ديگرى منّت بگذارد و نيكى خود را تباه ساخته است.

1530

من استوطأ مركب الصّبر ظفر : هر كه اسب صبر و شكيب را زير ران كشد پيروز گردد.

1531

من اختبر قلا و هجر : هر كه (از حال جهان) آگهى يابد بگذرد و دورى گزيند.

1532

من كفر النّعم حلّت به النّقم : هر كه كفران نعمت كند گرفتارى و نقمت بر وى فرود آيد.

1533

من سكت فسلم كمن تكلّم فغنم : هر كه بخاموشى گرايد و سالم ماند همچون كسى است كه سخن گفته و غنيمت برده باشد.

1534

من كانت له فكرة فله فى كلّ شيء عبرة هر كه داراى فكر و انديشۀ باشد از براى او در هر چيزى پندى است.

1535

من خبث عنصره ساء مخبره : مرديكه گوهرش ناپاك است خبر گرفتن از وى خوب نيست (و بهتر آنست كه اصلا سخنى از وى بميان نيايد).

1536

من كرم محتده حسن مشهده : هر كه پرورشگاهش نيكو باشد محضر و محفلش هم نيكو است.

1537

من ناهز الفرصة أمن الغصّة : هر كه بهنگام فرصت بكار برخيزد از اندوه بر كنار ماند

1538

من عدل عن واضح المحجّة غرق فى اللجّة هر كه از راه راست در گذرد در دريا (ى هلاكت) غرق گردد.

ص: 723

1539

من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها هر كه سخنان حكما و دانشمندان جهان را بشكافد (و در آنها غور و بررسى كند) از حقايق و معانى آنها سودمند گردد.

1540

من اعتبر الأمور وقف على مصادقها هر كه از امور و پيش آمدهاى جهان پند گيرد بر مراكز درستى آنها آگهى يابد.

1541

من أحسن الاستماع تعجّل الانتفاع :

هر كه سخنان (خدا و پيمبران و بزرگان جهان) را نيكو بگوش گرفت بسوى بهره مندى شتافت.

1542

من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الأطماع هر كه از گردشهاى گوناگون جهان پند گيرد طمعش را از جهان كم كند.

1543

من لم يذب نفسه فى اكتساب العلم لم يحرز قصبات السّبق : هر كه در راه كسب دانش نفس خويش را نگذارد (و رنج فراوان نبرد) گروگانهاى گرانبهاى يكّه تازى را از ديگران در نربايد.

1544

من لم يمدّه التّوفيق لم ينب إلى الحقّ هر كه را توفيق يار و مددكار نباشد بسوى حق باز نگردد.

الفصل الثّامن و السّبعون :حرف الميم بالميم المكسورة بلفظ من

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الميم بالميم المكسورة بلفظ من قال عليه السّلام:

فصل هفتاد و هشتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مكسوره بلفظ من آنحضرت عليه السّلام فرمودند:

1

من النّعم الصّديق الصّدوق : از نعمتها (ى خداوندى) دوست درست و نيكو است.

2

من العقوق إضاعة الحقوق : حقوق ذوى الحقوق را ضايع كردن از نافرمانيها است.

3

من الآجال انقضاء السّاعات : سر آمد ساعتها از سر رسيدها (ى عمر) است.

4

من السّاعات تولّد الآفات : پديد آمدن آفتها از ساعتها است.

5

من الفراغ تكون الصّبوة : عشقبازى

ص: 724

از بيكارى است (صبوه بمعنى عشق و شيفته گى است).

6

من الخلاف تكون النّبوة : از مخالفت دورى و دشمنى بر خيزد.

7

من اللّئام تكون القسوة : سختى و سياه دلى از ناكسان است.

8

من خزائن الغيب تظهر الحكمة : از خزينهاى غيب پروردگار حكمت و دانش آشكار ميگردد.

9

من الكرام تكون الرّحمة : مهر و محبّت از بزرگان سر ميزند.

10

من صغر الهمّة حسد الصّديق على النّعمة : رشگ بردن دوست بر نعمت از كوچكى همّت است.

11

من كمال العلم العمل بما يقتضيه : از تماميّت علم عمل كردن است بآنچه مقتضاى علم است.

12

من كمال العمل حسن الإخلاص فيه :

از تماميّت عمل بعلم نيّت پاك در آن داشتن است.

13

من أقبح الغدر إذاعة السّر : زشت ترين خيانت فاش كردن راز است.

14

من أعظم المكر تحسين الشّرّ : زشت را زيبا شمردن بزرگترين مكر است.

15

من مأمنه يؤتى الحذر : بيم و ترس (اغلب) از مركز ايمنى پيدا ميشود.

16

من أفضل الإيمان الرّضا بما يأتى به القدر : خورسند بودن بآنچه كه خدا مقدّر فرموده است از برترين (درجات) ايمان است

17

من الحزم قوّة العزم : نيرومندى عزم و اراده از دور انديشى است.

18

من الكرم صلة الرّحم : نعمت را تام و تمام گذاردن از جوانمردى است.

19

من الكرم الوفاء بالذّمم : وفاى بعهدها از جوانمردى است.

20

من أقبح المذامّ مدح اللّئام : ستودن ناكسان از زشت ترين نكوهشها است (در حديث شريف است كه (تذكية الأشرار من اعظم الأوزار).

21

من صحّة الأجساد تولّد الأسقام :

زايش بيماريها از تندرستيها است.

ص: 725

22

من مطاوعة الشّهوة تضاعف الآثام :

شهوت را گردن نهادن گناهان را افزودن است.

23

من الشّقاء احتقاب الحرام : در حرام و گناه زيستن از بدبختى انسان است.

24

من افحش الظّلم ظلم الكرام : زشت ترين ستمها ستم كردن بر بزرگان است.

25

من ضيق العطن لزوم الوطن : از تنگى روزى و آبشخور وطن را ملازم شدن است.

26

من أعظم المحن دوام الفتن : هميشه در فتنه ها بسر بردن از بزرگترين محنتها است.

27

من الفساد إضاعة الزّاد : توشه و زاد (و امور مربوط بمعاد) را ضايع نمودن از تبهكارى و فساد است.

28

من الشّقاء إفساد المعاد : آخرت را تباه كردن از بدبختى است.

29

من الإيمان حفظ اللّسان : نگهدارى زبان (و وارد نشدن در اعراض مردمان) از ايمان است.

30

من الكرم احتمال جناية الإخوان :

زشتيهاى برادران را تحمّل كردن از بزرگوارى است.

31

من علامات الخذلان ائتمان الخوّان خيانت كاران را امين داشتن از نشانه هاى خوارى است.

32

من شرف الهمّة بذل الإحسان : با دوستان احسان كردن از بلند همّتى است.

33

من المروّة تعهّد الجيران : عهده دار شدن امور همسايگان از مردانگى است.

34

من شرايط الإيمان حسن مصاحبة الإخوان : با برادران بخوبى معاشرت كردن از شروط ايمان است.

35

من عجز الرّأى استفساد الإخوان :

برادران را خوار و زبون خواستن از سستى انديشه ها است.

36

من التّوانى تولّد الكسل : از كاهلى و سستى كسالت زايد.

37

من الحمق الاتّكال على الأمل : تكيه كردن بر آرزو از حماقت و ابلهى است (بلكه انسان بايد تكيه بر لطف و مرحمت خدا كند).

38

من علامة الإقبال اصطناع الرّجال مردان كار ديده را بكار گماشتن نشانۀ دولتمنديست

ص: 726

39

من علامة الإدبار مقارنة الأرذال با ناكسان نشستن و نزديكى كردن نشانۀ بدبختى و نكبت است.

40

من شرف الأعراق كرم الأخلاق :

نيك خوئى از نجابت و پاك نهادى است.

41

من هنّى النّعم سعة الأرزاق : فراوانى رزق از نعمتهاى گواراست.

42

من أشدّ عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه از سخت ترين عيبهاى مردان آن است كه عيبش بر وى پوشيده باشد.

43

من علامات الكرام تعجيل المثوبة : از نشانه هاى بزرگان نيكى را بزودى پاداش دادن است.

44

من علامات اللّوم تعجيل العقوبة : از نشانه هاى ناكسى تعجيل در كيفر كشيدن است.

45

من أحسن الفضل قبول عذر ألجانى از بهترين فضل و فزونى عذر جنايتكار را پذيرفتن است

46

من أوكد أسباب العقل رحمة الجهّال از استوارترين رشته هاى خردمندى بر نادانان رحم كردن است.

47

من السّعادة التّوفيق لصالح الأعمال :

بكارهاى پسنديده توفيق يافتن از نيكبختى است.

48

من علامة الشّقاء غشّ الصّديق : دو روئى دوست نشانۀ بدبختى است.

49

من علامات اللّوم الغدر بالمواثيق :

از نشانه هاى بخل و ناكسى بيوفائى كردن به پيمانها است.

50

من عدم العقل مصاحبة ذوى الجهل :

با نادانان دوستى و همراهى كردن از بيخردى است.

51

من كمال النّعم وفور العقل : فراوانى عقل از تماميّت و كمال نعمت است.

52

من أشدّ المصائب الجهل : جهل و نادانى از سخت ترين گرفتاريها است.

53

من كمال الحماقة الاحتيال فى الفاقة : در حال درويشى تكبّر كردن كمال نادانى است.

54

من المروّة العمل للّٰه سبحانه فوق الطّاقة : براى خداوند سبحان ما فوق طاقت عبادت كردن از مردانگى است.

55

من أكبر التّوفيق الأخذ بالنّصيحة :

پند را فرا گرفتن (و بكار بستن) از بزرگترين كامرانى است.

56

من أحسن النّصيحة الإبانة عن القبيحة

ص: 727

از بهترين پندها پرده از زشتى برافكندن است.

(و از آن پس آن را پوشيدن).

57

من علامة اللّوم سوء الجوار : بد همسايگى نشانۀ ناكسى است.

58

من علامة الشّقاء الإسائة إلى الأخيار با نيكان بدى كردن نشانۀ بدبختى است.

59

من سوء الاختيار صحبة الأشرار : با بدان نشستن از بد برگزيدن است.

60

من أعظم الفجايع إضاعة الصّنايع :

ضايع كردن نيكيها از بزرگترين بديها است.

61

من أفحش الخيانة خيانة الودايع :

خيانت بودايع و امانات (خدا و خلق) كردن از زشت ترين نوع خيانت است.

62

من أقبح اللّوم غيبة الأخيار : بدگوئى از نيكان كردن زشت ترين ناكسى است.

63

من أعظم الحمق مواخاة الفجّار : با بدكاران برادرى كردن بزرگترين ابلهى است.

64

من كنوز الإيمان الصّبر على المصائب بر گرفتاريها شكيبائى كردن از گنجهاى ايمان بخدا است.

65

من أفضل الحزم الصّبر على النّوائب :

برترين دورانديشيها صبر بر گرفتاريها است.

66

من مهانة الكذب جوده باليمين لغير مستحلف : از خوارى دروغ سوگند خوردن است براى كسيكه سوگند نميدهد.

67

من كمال النّعمة التّحلّى بالسّخاء و التّعفّف نعمت را كامل كردن خويشتن را بسخاوت و پاكدامنى آراستن است.

68

من المروّة غضّ الطّرف و مشى القصد :

ديده از عيوب پوشيدن و براه ميانه رفتن از مردانگى است.

69

من الكرم اصطناع المعروف و بذل الرّفد : نيكى را كار بستن و عطا را (بدوستان) بخشيدن از جوانمردى است (الإرفاد الإعطاء)

70

من المروّة طاعة اللّه سبحانه و حسن التّقدير : فرمان خداى بزرگ را بردن و معيشت را اندازه درست گرفتن از مردانگى است.

71

من العقل مجانبة التّبذير و حسن التّدبير : از اسراف و تبذير دورى گزيدن و خوش تدبير بودن از خردمندى است.

ص: 728

72

من أشرف أفعال الكريم تغافله عمّا يعلم از شريفترين كارهاى شخص جوانمرد آنست كه خود را به بيخبرى ميزند از عيوبيكه بآنها دانا است (اى خداوند جواد كريم از پيشگاه اقدست چشم آن داريم كه در قيامت چشم از زشتيهائيكه در ما سراغ دارى بپوشى و بلطف و كرمت ما را بيامرزى).

73

من أحسن أفعال القادر أن يغضب فيحلم : از بهترين كارهاى شخص توانا اين است كه خشم گيرد آنگاه بردبارى كند.

74

من العصمة تعذّر المعاصى : خوددارى كردن از گنهكارى از پاكدامنى است.

75

من ضيق الخلق البخل و سوء التّقاضى بخل ورزيدن و بد قضاوت كردن در امور از بد اخلاقى است.

76

من الخرق العجلة قبل الإمكان و الأناة بعد إصابة الفرصة : پيش از امكان كار شتاب كردن و فرصت را بهنگام كار از دست دادن از ابلهى است.

77

من نكد الدّنيا تنغيص الاجتماع بالفرقة و السّرور بالغصّة : از سختى و تنگى حال دنيا جمعيّتها را بواسطۀ پراكندگى ناخوش گرداندن و عيشها را باندوه مبدّل ساختن است.

78

من عقل الرّجل أن لا يتكلّم بكلّ ما أحاط به علمه : از خردمندى مرد است كه بدانچه علمش بدان احاطه دارد سخن نگويد.

79

من فضل الرّجل أن لا يمنّ بما احتمله حلمه : از برترى مرد اين است كه بدانچه حلمش آن را تحمّل ميكند (و آزار كسان را با كمال گشاده روئى بخود هموار ميسازد) بر ديگران منّت نگذارد.

80

من شيم الكرم بذل النّدى : از روش بزرگى و بزرگوارى ثروت را بخشيدن است.

81

من أمارات الخير كفّ الأذى : دست از آزار كسان كشيدن از نشانه هاى نيكى است.

82

من كمال الكرم تعجيل المثوبة : پاداش را بزودى دادن از كمال بزرگوارى است.

83

من كمال الحلم تأخير العقوبة : كيفر گناه را تاخير انداختن از كمال بردبارى است.

84

من حقّ الملك أن يسوّس نفسه قبل رعيّته : بر پادشاه لازم است كه پيش از رعيّتش خودش را نگهدارى و سياست كند.

ص: 729

85

من حقّ اللّبيب أن يعدّ سوء عمله و قبح سيرته من شقاوة جدّه و نحسه : بر مرد خرد لازم است بدى كار و زشتى رفتار و كردار خود را از شقاوت و سختى و بدبختى خود بداند.

86

من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه خردمند را سزد كه پيش از دشمنش هواى نفسش را بهم در شكند.

87

من حقّ الرّأى أن يختار لنفسه ما يختار لرعيّته : سزاوار است شبان و سرپرست آنچه كه از براى خودش ميگزيند براى گلّه و رعيّتش هم همان را بگزيند.

88

من شرايط المروّة التّنزّه عن الحرام :

از شرايط مردانگى خود را از حرام پاكيزه داشتن است (و دامان بدان نيالودن).

89

من لوازم الورع التّنزّه عن الآثام :

از لوازم پارسائى از گناهان پاكيزه دامان ماندن است.

90

من أحسن العقل التّحلّى بالحلم : بهترين خردمندى خويشتن را بزيور و بردبارى آراستن است.

91

من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم : از لوازم عدالت دست از ستمكارى كشيدنست

92

من أقبح الكبر تكبّر الرّجل على ذى رحمه و أبناء جنسه : از زشت ترين كبرها تكبّر كردن مرد بر خويشاوندان و هم جنسان خودش ميباشد.

93

من أعظم اللّوم إحراز المرء نفسه و إسلامه عرسه : از بزرگترين ناكسى است كه شخص خودش را نگهدارد لكن عروس و ناموسش را تسليم ديگرى و دشمن كند (بلكه بايد در راه نگهدارى دين و ناموسش تا پاى جان ايستادگى كند).

94

من تمام المروّة أن تستحيى من نفسك :

از كمال مردانگى توآنست كه از نفس خويش شرمنده باشى (و بدانى كه حقوق خدا را ادا نكرده اى).

95

من أفضل الورع أن لا تبدى فى خلوتك ما تستحيى من إظهاره فى علانيتك : از برترين پارسائى آنست كه در خلوت و تنهائى كارى آغاز نكنى كه در حال آشكارا بودنت از آن شرمنده باشى.

96

من النّبل أن يبذل الرّجل نفسه و يصون عرضه : از بزرگوارى است كه شخص در راه

ص: 730

نگهدارى آبرويش جانش را فدا كند (و با نام نيك از جهان برود).

97

من اللّوم أن يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه : از ناكسى است كه شخص مالش را نگهدارد و آبرويش را بدهد و از بين ببرد.

98

من شقاء المرء أن يفسد يقينه : از بدبختى مرد است كه يقين خود را از بين ببرد (و بآخرت ايمان نداشته باشد).

99

من الشّقاء أن يصون المرء دنياه بدينه از بدبختى و بيچاره گى است كه شخص دينش را بدهد و دنيايش را نگهدارد.

100

من طبايع الأغيار إتعاب النّفوس فى الاحتكار از خوها و طبايع بيگانگان (از رحم و عاطفه و انسانيّت آن) است كه در كار احتكار مردم را برنج و تعب اندازد.

101

من شيم الأبرار حمل النّفوس على الإيثار از روش نيك مردان است كه مردم را بكار بخشندگى بدارند.

102

من طبايع الجهّال التّسرّع إلى الغضب فى كلّ حال : از خوهاى نادانان است كه در هر حالى بسوى خشم و غضب بشتابند.

103

من سوء الاختيار مغالبة الأكفاء و معاداة الرّجال : از بدگزيدنها است بر مانندگان خويش غالب شدن و با مردمان دشمنى ورزيدن

104

من كفّارات الذّنوب العظام إغاثة الملهوف بيچارگان را فرياد رسيدن گناهان را جبران و تدارك كردن است.

105

من أفضل المكارم تحمّل المغارم و إقراء الضّيوف : ميهمانان را بخانۀ خواندن و غرامتها را تحمّل كردن از برترين بزرگواريها است.

106

من أفضل الفضائل اصطناع الصّنايع و بثّ المعروف : از افزونترين فضيلتها خوبيها را كار بستن و نيكيها را آشكار نمودن است (و مردم را عملا بخوبى وا داشتن).

107

من علامات النّبل العمل بسنّة العدل :

از نشانه هاى بزرگوارى بدستور و روش عدل عمل كردن است.

108

من كمال الشّرف الأخذ بجوامع الفضل شرف و بزرگى را كامل كردن بهمه دستورات فضل و دانش (تا آنجا كه ميّسر است) عمل كردن است.

109

من كرم النّفس التّحلّى بالطّاعة : خود را

ص: 731

بفرمانبردارى خدا آراستن از بزرگيهاى نفس است.

110

من أكرم الخلق التّحلّى بالقناعة: خود را بوسيلۀ قناعت آرايش كردن از گرامى ترين اخلاق است.

111

من أمارات الدّولة التّيقّظ لحراسة الأمور : از نشانه هاى دولتمندى بيدارى و هشيارى است براى نگهدارى امور.

112

من كمال السّعادة السّعى فى إصلاح الجمهور از كمال نيكبختى است در اصلاح كار مردم كوشيدن.

113

من الواجب على الغنىّ أن لا يضنّ على الفقير بماله : بر مرد توانگر و دارا واجب است كه با مالش بر ندار بخل نورزد (و از آن بر وى انفاق نمايد)

114

من الواجب على الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله : بر شخص ندار واجب است كه تا بيچارۀ نشود سؤال نكند (و آبرويش را نريزد و اگر كرد آنچه كه ميگيرد بر وى حرام است).

115

من الواجب على ذى الجاه أن يبذله بطالبه : بر مرد آبرومند و صاحب جاه واجب است كه بدر خواست مال ببخشد.

116

من المفروض على كلّ عالم أن يصون بالورع جانبه و أن يبذل علمه لطالبه بر هر مرد دانشمندى واجب است كه بوسيلۀ پارسائى و پرهيز خود را نگهدارد و علمش را بطالب علم بذل نمايد.

117

من هوان الدّنيا على اللّه سبحانه أن لا يعصى إلاّ فيها : از خوارى و دنيا است كه خداوند بزرگ جز در آن معصيت كرده نشود.

118

من ذمامة الدّنيا عند اللّه سبحانه أن لا ينال ما عنده إلاّ بتركها : از پستى دنيا نزد خداوند سبحان است كه شخص بدانچه كه نزد خداست نرسد مگر بترك آن دنيا.

119

من أفضل الدّين المروّة و لا خير فى دين ليس فيه مروّة : برترين (دستوارت) دين مروّت و مردانگى است و دينى كه مروّت در آن نباشد خيرى در آن نيست.

120

من تمام المروّة التنزّه عن الدّنيّة : از كمال و تماميّت مردانگى از پستى و ناكسى پاكيزه و بدور بودن است.

121

من الحزم التّأهّب و الاستعداد : از حزم و دور انديشى مهيّا و آماده بودن (و زاد و توشۀ مرگ را تهيّه ديدن) است.

122

من العقل التّزوّد ليوم المعاد : زاد و بزرگ

ص: 732

روز آخرت را برگرفتن از خردمندى است.

123

من أفضل المعروف إغاثة الملهوف :

برترين خوبيها درماندۀ افتاده را بفرياد رسيدن است.

124

من أفضل المكارم بثّ المعروف : برترين بزرگواريها خوبى را منتشر كردن و هويدا ساختن است.

125

من أفضل الأعمال اكتساب الطّاعات :

عبادات را كسب كردن از برترين كارها است.

126

من أفضل الورع اجتناب المحرّمات : افزودن ترين پرهيزكارى از حرامها دورى جستن است.

127

من أعظم الشّقاوة القساوة : سخت و سنگين دلى بزرگترين بدبختى است (و اغلب كسب سعادت در اثر داشتن دلى رئوف و رحيم است).

128

من أقبح الشّيم الغبارة : گولى و كودنى از زشت روشها است.

129

من أحسن الدّين النّصح : بهترين دين مردم را پند دادن است (و از ارتكاب مناهى باز داشتن)

130

من أفضل النّصح الإشارة بالصّلح : برترين پند دادن مردم را بسوى صلح و آشتى راه نمودن است.

131

من أقبح الخلائق الشّحّ : بخل ورزيدن از زشت ترين خوها است.

132

من أعود الغنائم دولة المكارم : پايدارترين و سودمندترين بهره ها دولت بزرگواريها است.

(كه همواره زبانزد مردم جهان است).

133

من أحسن المكارم تجنّب المحارم : از بهترين بزرگواريها از حرامها دورى گزيدن است.

134

من تمام الكرام إتمام النّعم : نعمت و عطا را كامل و تمام دادن بزرگى را تكميل نمودن است.

135

من فضل علمك استقلالك بعملك از فضل و فزونى علم تو آنست كه عملت را مستقلاّ خودت انجام دهى (و بديگرى وانگذارى).

136

من كمال عقلك استظهارك على عقلك از تماميّت عقل تو است كه بر عقل خود تكيه زنى و آنرا پشتيبان و يار خويش گيرى (و بدون رهنمائى خردكارى انجام ندهى).

137

من الحكمة طاعتك لمن فوقك و إجلالك من فى طبقتك و إنصافك من دونك از حكمت و دانش آنست كه مافوق خود را اطاعت كنى و آنكه در عرض و رديف تو است گرامى دارى و با آنكه زير دست تو است بانصاف رفتار نمائى.

ص: 733

138

من أشرف الشّرف الكفّ عن التّبذير و السّرف : از ارجمندترين ارجمنديها از تبذير و اسراف دست بازداشتن است.

139

من المروّة أنّك إذا سئلت أن تتكلّف و إذا سئلت أن تخفّف : از جوانمردى تو اين است كه اگر پرسيده شوى خود را برنج اندازى (و حاجت در خواست كننده را بر آورى) و اگر بپرسى و چيزى بخواهى آن را سبك گيرى.

140

من المروّة أن تقصد فلا تسرف و تعد فلا تخلف : از مردانگى تو است كه ميانه روى كنى و اسراف ننمائى و وعده دهى و خلاف وعده نكنى.

141

من أشرف العلم التّحلّى بالحلم : از شريفترين علم آنست كه خود را بزيور حلم بيارائى.

142

من أشرف الشّيم الوفاء بالذمّم : از گرامى ترين روشها به پيمانها وفا كردن است.

143

من أفضل الاختيار و أحسن الاستظهار أن تعدل فى القضاء و تجريه فى العامّة و الخاصّة على السّواء : از گرامى ترين گزيدنها و بهترين پشتيبانها اينست كه در قضاوت عدل را بكار برى و آن را در بين خواصّ و عوام يكسان اجرا نمائى.

144

من سوء الاختيار مغالبة الأكفاء و مكاشفة الأعداء و معاداة من يقدر على الضّرّاء : از بد برگزيدن است بر همكنان و همرديفان غلبه جستن و دشمنى را با دشمنان آشكار كردن و بر كسيكه توانائى زيان رساندن دارد فزونى جستن و خصمى نمودن.

145

من علامات العقل العمل بسنّة العدل :

از نشانه هاى خردمندى عمل كردن بدستور عدالت است.

146

من علامات الإقبال سداد الأقوال و الرّفق فى الأفعال : از نشانه هاى دولتمندى راستى و درستى گفتارها و نرمى در كردارها است

147

من أفضل الإسلام الوفاء بالذّمام :

افزونترين مسلمانى بعهدها وفا كردن است.

148

من أفضل البرّ برّ الأيتام : از برترين نيكيها نيكى با يتيمان است.

149

من تقوى النّفس العمل بالطّاعة : بفرمان خدا كار كردن از پرهيز و تقواى انسان است.

150

من شرف الهمّة لزوم القناعة : قناعت را

ص: 734

ملازمت كردن از بلندى همّت است.

151

من أحسن الاختيار مقارنة الأخيار و مفارقة الأشرار : از بهترين گزيدنها با نيكان نشستن و از بدان بريدن است.

152

من أفضل الإحسان الإحسان إلى الأبرار : از برترين خوبيها خوبى با خوبان (و خدا پرستان) است.

153

من أفضل الأعمال ما أوجب الجنّة و أنجى من النّار : بالاترين كارها آنست كه بهشترا بر انسان واجب كند و از دوزخ برهاند.

154

من الخرق ترك الفرصة عند الإمكان بهنگام كار فرصت را از دست دادن ابلهى است.

155

من كمال الإنسان و وفور فضله استشعاره بنفسه النّقصان : از كمال انسانى و فراوانى فضل او است كه نقص و عدم قابليّت خود را بداند و در يابد.

156

من السّودد الصّبر لاستماع شكوى الملهوف از سيادت و بزرگوارى است صبر كردن و بر شنيدن درد دل بيچاره و شكايت ستمديده.

157

من المروّة احتمال جنايات المعروف :

از مردانگى است رنجهاى نيكان را تحمّل كردن.

158

من إمارات الأحمق كثرة تلوّنه : از نشانه هاى احمق است كه هر دم برنگى در آيد.

159

من علامات حسن السّجيّة الصّبر على البليّة : از نشانه هاى خوشرفتارى بر گرفتارى شكيب ورزيدن است.

160

من سعادة المرء أن تكون صنايعه عند من يشكره و معروفة عند من لا يكفره :

از خوشبختى مرد اين است كه خوبيهايش نزد كسى باشد كه از وى تشكّر كند و جود و سخايش نزد كسى باشد كه كفرانش ننمايد.

161

من توفيق الرّجل وضع سرّه عند من يستره و إحسانه عند من ينشره : از موفّقيّت مرد است كه رازش را نزد كسى بسپارد كه آن را بپوشاند و نيكيش را با كسى بكند كه آن را انتشار دهد.

162

من أعظم مصائب الأخيار حاجتهم إلى مداراة الأشرار : از بزرگترين مصيبات نيكان است نيازمنديشان بمدارا و نرمى با بدان كردن

163

من الحكمة أن لا تنازع من فوقك و لا تستذلّ لمن دونك و لا تتعاطى ما

ص: 735

ليس فى قدرتك و لا يخالف لسانك قلبك و لا قولك فعلك و لا تتكلّم فيما لا تعلم و لا تترك الأمر عند الإقبال و تطلبه عند الإدبار : از حكمت و دانش تو است كه با خداى مافوق خودت منازعت نكنى (و نافرمانيش را ننمائى) و در نزد مادون خودت تن بخوارى نسپرى و آنچه را كه در حيطۀ قدرت و تصرّف تو نيست عطا نكنى و بكسى نبخشى زبانت با دلت و گفتارت با كردارت مخالف نباشد و بآنچه كه نميدانى سخن نگوئى و بهنگام رو آوردن كار آنرا وانگذارى و بگاه بر گشتن او دولت او را نجوئى.

164

من فضيلة النّفس المسارعة إلى الطّاعة از برترى نفس انسان است كه بسوى فرمانبردارى خدا بشتابد.

165

من عزّ النّفس لزوم القناعة : قناعت را همراه و يار شدن از عزّت نفس انسان است.

الفصل التّاسع و السّبعون: فى حرف الميم بميم المفتوحة

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الميم بميم المفتوحة بلفظ ما قال عليه السّلام فصل هفتاد و نهّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مفتوحه بلفظ ما آنحضرت فرمودند

1

ما ندم من استخار : هر كه از خداوند سبحان خير طلبد پشيمان نگردد.

2

ما ضلّ من استشار : هر كه در كارها با ديگران مشورت كند گمراه نگردد.

3

ما أذنب من اعتذر : هر كه عذر گناه را بخواهد ديگر گناه نخواهد كرد.

4

ما اعتب من اغتفر : هر كس كه ببخشد و بيامرزد سرزنش نكند.

5

ما اصيب من صبر : هر كه شكيبائى كرد گرفتار نشد.

6

ما زلّ من أحسن الفكر : هر كه نيكو انديشيد (و پايان كار را نگريست) نلغزيد.

7

ما خاب من لزم الصّبر : هر كه صبر را ملازم شد زيان نديد.

8

من كلّ طالب يخيب : چنين نيست كه هر جوينده

ص: 736

بى بهره ماند.

9

ما كلّ رام يصيب : هر تير اندازى بهدف و نشانه نزند.

10

ما كلّ غائب يؤب : هر گمشدۀ باز نگردد.

11

ما كلّ مفتون يعاتب : هر گرفتارى نكوهش كرده نميشود.

12

ما كلّ مذنب يعاقب : هر گناهكارى عقوبت كرده نميشود.

13

ما فوق الكفاف إسراف : ما فوق كفايت هر چه باشد اسراف است.

14

ما دون الشّره عفاف : هر چه غير از آزمندى بسيار باشد پاكدامنى است.

15

ما تكبّر إلاّ وضيع : جز شخص افتاده و پست تكبّر نكند.

16

ما تواضع إلاّ رفيع : افتادگى نكند مگر شخص بلند پايه و بزرگ.

17

ما حقّر نفسه إلاّ عاقل : خويشتن را كوچك نشمرد و مگر خردمند.

18

ما نقّص نفسه إلاّ كامل : خويشتن را ناقص نداند مگر مرد تمام عيار كامل.

19

ما أعجب برأيه إلاّ جاهل : رأى و انديشۀ خود را نه پسندد و مگر نادان.

20

ما أضرّ المحاسن كالعجب : هيچ چيزى مانند خودپسندى به نيكيها زيان نرساند.

21

ما حمّل الفضائل كالّلبّ : هيچ چيزى مانند خرد فزونيهاى كمال را حمل ننمايد.

22

ما أصلح الدّين كالتّقوى : هيچ چيزى همچون پرهيزگارى دين را نيرو ندهد.

23

ما ضادّ العقل كالهوى : هيچ چيزى همچون هواى نفس دشمن خرد نيست.

24

ما أفسد الدّين كالدّنيا : هيچ چيزى مانند دنيا دين را تباه نسازد.

25

ما زنا غيور قطّ : غيرتمند هرگز زنا نكند (و اينها كه تن بزناكارى ميدهند غيرت ندارند و باكى هم ندارند كه ديگرى با زنشان زنا كند).

26

ما فحش كريم قطّ : مرد بزرگوار هرگز فحش و دشنام ندهد (و يا فاحشه را مرتكب نگردد).

27

ما أقلّ راحة الحسود : چقدر كم است آسايش شخص رشگبر.

28

ما أنكد عيش الحقود : چقدر تنگ است

ص: 737

زندگى شخص كين توز و بدخواه.

29

ما أنكرت اللّه سبحانه مذ عرفته : از آن هنگام كه خداى بزرگ را شناختم هيچگاه منكر او نشدم.

30

ما شككت فى الحقّ مذ رأيته : از آن هنگام كه حق را ديدم در آن شكّى نياوردم.

31

ما كذبت و لا كذبت : من هيچگاه دروغ نگفتم و كسى هم مرا دروغگو نه پنداشت.

32

ما ضللت و لا ضلّ بى : نه من گمراه شدم و نه كسى بواسطۀ من گمراه شد.

33

ما سعد من شقى إخوانه : آنكه برادران و يارانش بدبخت اند هيچگاه نيكبخت نگردد (چون معاشرت مؤثّر است).

34

ما عزّ من ذلّ جيرانه : آنكه همسايگانش خوارند هرگز ارجمند نگردد.

35

ما أقرب الحيوة من الموت : چقدر زندگى بمرگ نزديك است.

36

ما أبعد الاستدراك من الفوت : چقدر دور است دريافت فرصت از فوت شدن آن.

37

ما تزيّن متزيّن بمثل طاعة اللّه : هيچ آرايش گرى خود را بمانند فرمانبردارى خدا آرايش نكرد.

38

ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللّه : هيچ نزديك شونده بمانند عبادت خدا كردن بخدا نزديك نشد.

39

ما أقرب الأجل من الأمل : چقدر نزديك است آرزو (هاى دراز بشرى) بمرگ.

40

ما أفسد الأمل للعمل : چه بسا كه آرزو و اميد كردار نيك انسان را تباه ساخت.

41

ما أقطع الأجل للأمل : چه بسا اميد و آرزوئى كه مرگ آنرا از بين برد.

42

ما أطال أحد فى الأمل إلاّ قصّر العمل :

هيچكس اميد و آرزويش را دراز نكرد جز اينكه عملش را كوتاه كرد.

43

ما شرّ بعده الجنّة شرّ : شرّى كه پس از آن بهشت باشد شرّ نيست (بلكه خير محض است).

44

ما خير بعده النّار بخير : خيرى كه پس از آن دوزخ باشد خير نيست (بلكه شرّى است حقيقى).

45

ما اكتسب الشّرف بمثل التّواضع : هيچ چيز شرافت را بمانند فروتنى كسب ننمايند.

46

ما أصلح الدّين بمثل الورع : هيچ چيز دين را بمانند پارسائى اصلاح نكند.

47

ما اجتلب المقت بمثل الكبر : هيچ چيزى مانند كبر و گردنكشى دشمنى مردم را جلب ننمايد.

ص: 738

48

ما حصّنت النّعم بمثل الشّكر : هيچ چيزى مانند سپاسگذارى نعمت را نگهدارى ننمايد.

49

ما حصّل الأجر بمثل إغاثة الملهوف :

هيچ چيزى مانند بفرياد بيچاره و افتاده رسيدن اجر را تحصيل ننمايد.

50

ما اكتسب الشّكر بمثل بذل المعروف : هيچ چيزى بمانند بذل مال و نيكى سپاسگذارى را كسب نكند.

51

ما استرقّت الأعناق بمثل الإحسان :

هيچ چيزى بمانند نيكى گردنها را به بندگى انسان در نكشد.

52

ما كدّرت الصّنايع بمثل الامتنان : هيچ چيزى بمانند منّت گذاردن خوبيها را تيره و آلوده نكند.

53

ما اقبح الجفآء و احسن الوفاء : چقدر زشت است بيوفائى و چقدر زيبا است وفادارى

54

ما أقبح السّخط و أحسن الرّضا : چقدر زشت است خشم و چقدر زيبا است خوشنودى.

55

ما افتقر من ملك فهما : هر كه فهم و خرد را دارا باشد ندار نگردد.

56

ما مات من أحيى علما : هر كه علمى را زنده كرد نمرد.

57

ما يعطى البقاء من أحبّه : هر كه زندگى را دوست داشته باشد باو داده نشود.

58

ما ينجو من الموت من طلبه : از چنگ مرگ نرهد هر كه رهائى را جست.

59

ما ظفر من ظفر الإثم به : هر كه بوسيلۀ گناه پيروز شد پيروز نيست.

60

ما علم من لم يعمل بعلمه : آنكه بعلمش عمل نكند عالم نيست.

61

ما عقل من طال أمله : آنكه آرزويش دراز است عاقل نيست.

62

ما أحسن من أساء عمله : هر كه بدكار است كردارش درست و خوب نيست.

63

ما هلك من عرف قدره : آنكه قدر و پايۀ خود را شناخت (و دانست منظور از آفرينش او چيست) هلاك نشد.

64

ما عقل من عدا طوره : آنكه از مرز خودش تجاوز كرد خردمند نيست.

65

ما كان الرّفق فى شيء إلاّ زانه : نرمى در كارى واقع نشد جز آنكه آنرا گرانسنگ كرد.

66

ما كان الخرق فى شيء إلاّ شانه : ابلهى در چيزى واقع نشد جز آنكه آنرا معيوب كرد.

67

ما أنقض النّوم بعزائم اليوم : چقدر عزم و

ص: 739

انديشه هاى روز را خواب شكننده است.

68

ما أهدم التّوبة لعظائم الجرم : چقدر توبه و بازگشت بخدا گناهان بزرگ را بنيان كننده است.

69

ما أكثر من يعترف بالحقّ و لا يعطيه چه بسا كسى كه اعتراف بحقّ ميكند و آن حقّرا ادا نميكند.

70

ما أكثر من يعلم العلم و لا تبعه : چه بسيار است كسى كه علمى را ميداند و از آن پيروى نميكند.

71

ما أقرب النّقمة من الظّلوم : واى كه تا چه اندازه خشم خدا به شخص ستمكار نزديك است.

72

ما أقرب النّصرة من المظلوم : واى كه تا چه اندازه يارى خدا به شخص ستمكش نزديك است.

73

ما أعظم عقاب الباغى : واى كه تا چه اندازه كيفر شخص ستمگستر بزرگ است.

74

ما استنبط الصّواب بمثل المشاورة : هيچ چيز راه راست را بمانند مشورت كردن باز نمينمايد.

75

ما تأكّدت الحزم بمثل المصاحبة : هيچ چيز مانند دوست و يار عزم و دور انديشى را استوار نميگرداند.

76

ما نال المجد من عداه الحمد : بمجد و بزرگوارى نرسد كسى كه از وى ستايش نشود.

77

ما أدرك المجد من فاته الجدّ : بزرگوارى در نيابد كسيكه سعى و كوشش از وى فوت شود.

78

ما كذب عاقل و لا زنا مؤمن : هيچ خردمندى دروغ نگويد و هيچ مؤمنى زنا نكند (از اين حديث شريف معلوم ميگردد كه زنا كار ايمان بخدا و قيامت ندارد)

79

ما ارتاب مخلص و لا شكّ موقن : (دربارۀ احكام الهى) هيچ پاكدرونى گمان بد نبرد و هيچ شخص با يقينى شكّ نياورد.

80

ما آمن باللّه سبحانه من سكن الشّكّ قلبه كسى كه شكّ در دلش راه پيدا كند بخداوند بزرگ ايمان نياورده است.

81

ما أنجز الوعد من مطل به : آنكس كه در وفاى بعهد سستى كند وفاى بآن نكرده است.

82

ما هنّأ العطاء من منّ به : بخشش را گوارا (ى برگيرنده) نگرد كسيكه بدان منّت گذارد.

83

ما الخمر صرفا بأذهب بعقول الرّجال من الطّمع : هيچ شراب نابى مانند طمع عقلهاى مردان را برنده نيست.

84

ما أقرب النّجاح ممّن عجّل السّراح : چقدر نزديك است رستگارى بكسى كه در رفتن بدنبال كارى شتاب و كوشش ميكند (و فرصت را بهنگام درك مينمايد)

ص: 740

85

ما أبعد الصّلاح من ذى الشّرّ الوقاح:

چقدر دور است تقوا و شايستگى از كسيكه بسيار بى شرم و شرير است.

86

ما أحسن الجود مع الإعسار : چه خوش است جود و بخشش در حال ندارى.

87

ما أقبح البخل مع الإكثار : چقدر زشت است بخل در حال دارائى.

88

ما أحسن العفو مع الاقتدار : چه خوش است عفو و گذشت در حال قدرت.

89

ما أقبح العقوبة مع الاعتذار : چقدر زشت است كيفر كشيدن در حال عذرخواهى گنهكار

90

ما أكثر العبر و أقلّ الاعتبار : چه بسيار است پندها و چه كم است پذيرفتار پند.

91

ما عمّرت البلدان بمثل العدل : هيچ چيز مانند عدل و داد شهرستانها را آباد نميكند.

92

ما حصّنت الأعراض بمثل البذل : هيچ چيز مانند بخشش آبروها را نگه نميدارد.

93

ما شكرت النّعم بمثل بذلها : هيچ چيز بمثل نعمت بخشى شكر نعمت را بجا نميآورد.

94

ما حصّنت النّعم بمثل الإنعام بها : هيچ چيزى همچون بخشيدن نعمت را نگهدارى نميكند.

95

ما حرست النّعم بمثل الشّكر : هيچ چيزى بمانند سپاسگذارى نعمت را نگهبانى نميكند.

96

ما حصل الأجر بمثل الصّبر : هيچ چيزى بمانند صبر اجر و ثواب را تحصيل نميكند.

97

ما أشاع الذّكر بمثل البذل : هيچ چيزى مانند بذل و بخشش نام انسان را بلند و هويدا نگرداند.

98

ما أذلّ النّفس كالحرص و لا شان العرض كالبخل : هيچ چيزى همچون حرص انسان را خوار نكند و هيچ چيزى همچون بخل آبرو را معيوب نسازد.

99

ما أقبح الكذب بذوى الفضل : چقدر زشت است دروغ گفتن با اهل فضل و دانش.

100

ما أقبح البخل بذوى النّبل : چقدر زشت است بخل ورزيدن با راستان و بزرگان

101

ما آمن المؤمن حتّى عقل : مؤمن تا خردمند نشود ايمان نياورده است (چون شرط ايمان داشتن عقل است)

102

ما كفر الكافر حتّى جهل : كافر تا نادان نشود كافر نميگردد.

103

ما بقى فرع بعد ذهاب أصل : پس از رفتن اصل ديگر فرعى باقى نميماند.

ص: 741

104

ما أعظم سعادة من يؤثر قلبه ببرد اليقين چه نيكبخت و سعادتمند است كسى كه خنكى و خرّمى يقين بخدا و رسول در دلش اثر كرده است.

105

ما أعظم فوز من اقتفى أثر النّبيّين : چقدر بزرگ است پيروزى كسيكه از دنبال پيمبران راه بر ميگيرد.

106

ما ظفر بالآخرة من كانت الدّنيا مطلبه بآخرت دست نيابد كسى كه خواهش و مطلبش فقط دنيا است.

107

ما أقبح بالإنسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا : چقدر زشت است براى انسان كه بيرونش موافق و درست و درونش منافق و نادرست باشد.

108

ما أعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى : چقدر بزرگ است گناه كسيكه بر مردم ستم كند و طغيان نمايد و گردنكشى كند و از حدّش تجاوز نمايد.

109

ما استجلبت المحبّة بمثل السّخا و الرّفق و حسن الخلق : هيچ چيزى مانند بخشش و نرمى و خوشخوئى و محبّت مردم را براى انسان جلب نمينمايد.

110

ما أعظم وزر من طلب رضا المخلوقين بسخط الخالق : چقدر بزرگ است گناه كسى كه طالب باشد خوشنودى آفريدگان را به خشم آفريدگار (خدا را بخاطر خلق معصيت كند).

111

ما أصلح الدّين كالتّقوى : هيچ چيز مانند پرهيزكارى دين را اصلاح ننمايد و سر و سامان نبخشد

112

ما أهلك الدّين كالهوى : هيچ چيز مانند هوا پرستى دين را از بين نميبرد.

113

ما اتّقى أحد إلاّ سهّل اللّه مخرجه : هيچ كس تقوا را پيشه خويش نگرفت جز آنكه خداوند راه بيرون شدن (از گرفتاريها) را برايش آسان ساخت

114

ما اشتدّ ضيق إلاّ قرّب اللّه تعالى فرجه :

هيچ حلقه بر انسان تنگ نگردد جز آنكه خداوند تعالى گشادگيش را نزديك سازد.

115

ما عفا عن الذّنب من فزّع به : آنكس كه بواسطۀ ستمكشى و تحمّل گناه از ديگرى بزارى در آمده باشد آن گناه را نمى بخشد.

116

ما أكمل المعروف من منّ به : آنكس كه بواسطۀ نيكى منّت گذارد نيكى را كامل نكرده است.

117

ما زكى العلم بمثل العمل به : هيچ چيزى بمانند عمل كردن علم را پاكيزه نميكند.

ص: 742

118

ما عقد إيمانه من بخل بإحسانه : هر كه باحسانش بخل ورزد (و آن را دربارۀ ديگران اجرا نكند) رشتۀ ايمانش را استوار نبسته است.

119

ما هنأ معروفه من كثر امتنانه : آنكس كه بسيار منّت مينهد نيكيش گوارا و قابل تحمّل نيست.

120

ما أمر اللّه سبحانه الاّ و أعان عليه :

خداوند سبحان انسان را مأمور هيچكارى نفرموده جز آنكه خودش انسان را بر آن كار يارى ميفرمايد.

121

ما نهى اللّه سبحانه عن شيء إلاّ و عفا عنه خداوند انسان را از هيچ چيزى نهى نفرموده جز آنكه از گناه آن ميگذرد (اگر شخص گنهكار توبه كند و گر نه بحال كفر و عصيان بر خدا وارد شود و سزايش آتش است).

122

ما حصّل الدّول مثل العدل : هيچ چيزى مانند دادگرى دولت را تحصيل ننمايد.

123

ما اجتلب سخط اللّه سبحانه بمثل البخل :

هيچ چيزى بمانند بخل خشم خدا را جلب ننمايد (و اين بخل بخل بحقوق واجبۀ خدا ميباشد).

124

ما آمن باللّه سبحانه من قطع رحمه : هر كه قطع رحم كند بخداوند سبحان ايمان ندارد.

125

ما أيقن باللّه سبحانه من لم يرع عهوده و ذممه : آنكه عهد و پيمانهاى خود را رعايت نكند يقين بخداوند سبحان ندارد.

126

ما حفظت الأخوّة بمثل المواساة : هيچ چيزى بمانند برابرى برادرى را نگهدارى نمينمايد (آرى سهل انگارى دربارۀ دوستان حتّى بيگانگان را يار و طرفدار انسان ميكند.

127

ما أقرب البؤس من النّعيم و الموت من الحيوة چقدر نزديك است سختى بآسايش و نعمت و مرگ بزندگى

128

ما أخلص المودّة من لم ينصح : آنكه پذيراى پند نيست دوستى را پاك و خالص نكرده است.

129

ما أكمل السّيادة من لم يسمح : آنكه جوانمردى ندارد بزرگى را تمام و كامل نكرده است.

130

ما أفحش حليم : بردبار هيچگاه دشنام نميدهد.

131

ما أوحش كريم : مرد بزرگوار كسى را بترس و بيم نيندازد.

132

ما جار شريف : مرد شريف و بلند پايه ستم نكند.

133

ما زنا عفيف : مرد پاكدامن زنا كار نميشود.

134

ما أوقح الجاهل : نادان بسى بى شرم خواهد بود.

135

ما أقبح الباطل : چقدر زشت است ناحقّ و باطل.

136

ما عقل من بخل بإحسانه : خردمند نيست آنكه باحسان و نيكيش بخل ميورزد.

ص: 743

137

ما عقد إيمانه من لم يحفظ لسانه : آنكه زبانش را نگه نميدارد رشتۀ ايمانش را بخدا استوار نكرده است.

138

ما ظلم من خاف المصرع : آنكه از قبر ميترسد ستم نكند.

139

ما غدر من أيقن بالمرجع : آنكه يقين ببازگشت بر پروردگار دارد خيانت و بيوفائى نميكند.

140

ما اختلف دعوتان إلاّ كانت احديهما ضلالة : هيچ دو دعوتى اختلاف نداشتند جز اينكه يكى از آن دو تا كار را بگمراهى كشد.

141

ما تواضع أحد إلاّ زاده اللّه تعالى جلالة هيچ مردى فروتنى نكرد جز اينكه خداوند بزرگ بزرگيش را افزود.

142

ما أعظم نعم اللّه فى الدّنيا و ما أصغرها فى نعم الآخرة : چقدر بزرگ است نعمتهاى خدا در دار دنيا و چقدر كوچك است آن نعمتها در جنب نعمتهاى آخرت.

143

ما ساد من احتاج إخوانه إلى غيره : سرور و مولى نيست كسيكه برادرانش را نيازمند بسوى ديگرى كند.

144

ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به آنچه كه از آن بى نياز باشى بهتر است از آنچه بواسطۀ آن بى نياز گردى (از اوّل خود را از مال بى نياز دانى بهتر است از اينكه بكوشى و مال بدست آرى تا از ديگران بى نياز گردى زيرا كه مال جهان در حكم آب شور است كه هر چند بيشتر بخورى تشنه تر شوى).

145

ما صبرت عنه خير ممّا التذذت به :

آنچه كه بر آن صبر كنى خوشتر است از آنچه كه بدان لذّت برى

146

ما أقرب الحىّ من الميّت للحاقة به :

چقدر زنده بمرده نزديك است براى ملحق شدنش بزودى باو.

147

ما أبعد الميّت من الحىّ لانقطاعه عنه :

چقدر دور است مرده از زنده بواسطه بريدن او از زنده

148

ما أمن عذاب اللّه من لم يأمن النّاس شرّه :

كسى كه مردم از شرّش در امان و آسايش نيستند از عذاب خدا بر كنار و ايمن نيست.

149

ما غشّ نفسه من ينصح غيره : كسيكه ديگرى را پند ميدهد بخودش خيانت روا نميدارد.

150

ما تسابّ اثنان إلاّ غلب ألأمهما : هيچ دو نفرى بيكديگر دشنام ندهند جز اينكه آنكه پست تر است غلبه ميكند.

151

ما تلاحّا اثنان إلاّ ظهر أسفههما :

هيچ دو نفرى با يكديگر نزاع نكنند جز اينكه آنكه نادان تر و بيخردتر است پيروز ميگردد.

ص: 744

152

ما من شيء أحبّ إلى اللّه سبحانه من أن يسأل : هيچ چيزى نزد خداوند بزرگ از اين محبوبتر نيست كه شخص از خدا چيزى در خواست كند (و بتوبه و طلب آمرزش بر خيزد).

153

ما قسّم اللّه سبحانه بين عباده شيئا أفضل من العقل : خداوند سبحان در بين بندگانش چيزى كه بالاتر از عقل باشد قسمت نفرموده است

154

ما خلق اللّه سبحانه شيئا عبثا فيلهو :

خداوند سبحان چيزى و كسى را بيهوده نيافريده است تا او ببازى و هرزگى برخيزد.

155

ما ترك اللّه سبحانه أمرا سدى فيلغو :

خداوند سبحان هيچكارى را بيهوده وا نگذارد تا او بلغو و بازيچه بگذارند.

156

ما انقصت ساعة من دهرك إلاّ بقطعة من عمرك : هيچ ساعتى و دمى را از دوران تو كم نگردد جز اينكه پارۀ از عمرت كم ميشود.

157

ما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا فامهد لقدمك و قدّم ليومك : آنچه كه امروز پيش فرستى فردا بر آن وارد ميگردى پس براى مركز فرود آمدنت فرشى بكستر و براى فردايت چيزى پيش فرست.

158

ما دنياك الّتى تحبّبت إليك بخير من الآخرة الّتى قبّحها سوء النّظر عندك : اين دنيائى كه اين قدر نزد تو زيبا و محبوب است هرگز بهتر از آخرتى نيست كه بد بينى تو آنرا اين قدر در نظرت زشت جلو داده است.

159

ماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال : (حقّى است و باطلى) مگر پس از حقّ جز باطل و گمراهى چيز ديگرى هم هست.

160

ما ساد العلماء مثل الجهّال : و دانشمندان مانند نادانان مهترى و سرورى كردن نتوانند) (زيرا دانشمند مايل است حقّ محض را اجرا كند در صورتيكه نادان بحقّ يا باطل منظورش پيشرفت كارش ميباشد).

161

ما بعد النّبيّين إلاّ اللّبس : پس از پيمبران (و دستورات نورانى آنان) جز اشتباهكارى چيزى نيست.

162

ما من جهاد أفضل من جهاد النّفس :

هيچ جهادى بالاتر از جهاد و پيكار با نفس امّاره نيست.

163

ما قدّمت من دنياك فمن نفسك و ما أخّرت منها فللعدوّ : از دنيايت هر چه پيش فرستى مال خودت و هر چه پس بگذارى از

ص: 745

آن دشمنت ميباشد.

164

ما قال النّاس لشيء طوبى له إلاّ و قد خبأ له الدّهر يوم سوء : مردم دربارۀ چيزى نگفتند خوشا بحالش جز اينكه روزگار روز بدى را براى آن پنهان داشت (و آن شادى را بغم تبديل كرد).

165

ما مزح امرء مزحة إلاّ مجّ من عقله مجّة هيچ مردى اندك مزاحى نكرد جز اينكه از عقلش چيزيرا افكند و از دست داد.

166

ما التذّ أحد من الدّنيا لذّة إلاّ كانت له يوم القيامة غصّة : هيچكس از دنيا حطّ و لذّتى نبرد جز آنكه آن لذّت در آخرت برايش غصّه بود.

167

ما زاد فى الدّنيا إلاّ نقص فى الآخرة : هيچ در دنيا نيفزود جز اينكه در آخرت كم شد.

168

ما أقرب الرّاحة من التّعب : واى كه تا چه اندازه آسايش برنج توام و نزديك است.

169

ما أجلب الحرص للنّصب : چقدر آزمندى اندوه را جلب كننده و كشنده است.

170

ما أقرب النّعيم من البؤس : چقدر نزديك است نعمت برنج و گرفتارى.

171

ما أقرب السّعود من النّحوس : چقدر نزديك است خوشبختى به بدبختى.

172

ما أخسر من ليس له فى الآخرة نصيب :

چقدر زيانكار است كسيكه در آخرت بهره برايش نيست.

173

ما أشجع البرىء و أجبن المريب : چقدر دلير است بيزار از گناه و چقدر ترسو است كسيكه (دربارۀ قيامت) دچار بدگمانى است.

174

ما كان اللّه سبحانه ليضلّ أحدا و ليس اللّه بظلاّم للعبيد : چنين نيست كه خداوند سبحان كسى را گمراه كند و خدا بر بندگان ستم روا نميدارد.

175

ما كان اللّه سبحانه ليفتح على أحد باب الشّكر و يغلق عنه باب المزيد : چنين نيست كه خداوند سبحان باب شكر را بر كسى بگشايد و درگاه فزونى را بر وى ببندد.

176

ما زالت عنكم نعمة و لا غضارة عيش إلاّ بذنوب اجترحتموها و ما اللّه بظلاّم للعبيد : هيچ نعمت و خرّمى عيشى از شما گرفته نشد مگر بواسطۀ گناهانى كه كسب كرده ايد خداوند ستم كننده بر بندگان نيست.

177

ما أنزل الموت منزله من عدّ غدا من

ص: 746

أجله : آنكس كه فردا از دوران عمرش شمرده ميشود هرگز مرگ بمنزلش وارد نميگردد.

178

ما آمن بما حرّمه القرآن من استحلّه كسى كه حرام قرآن را حلال بشمرد (و حلالش را حرام بداند) بقرآن ايمان نياورده است.

179

ما أعظم المصيبة فى الدّنيا مع عظيم الفاقة با فقر و ندارى بزرگ فرداى قيامت گرفتارى و ندارى دنيا چندان بزرگ نيست.

180

ما نلت من دنياك فلا تكثر به فرحا :

هر چه از دنيا كه بآن ميرسى چندان بدان شادمان مباش (كه جمال و مال جهان بشبى و تبى بيشتر بند نيست).

181

ما فاتك من الدّنيا فلا تأس عليه حزنا :

هر چه از دنيا كه از دستت ميرود چندان براى آن غمگين مباش.

182

ما أكلته راح و ما أطعمته فاح : آنچه را خوردى از بين ميرود و آنچه را كه خوراندى باقى ميماند.

183

ما لى أراكم أشباحا بلا ارواح و أرواحا بلا فلاح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا أرباح : مرا چه ميشود كه شما را مينگرم و پيكرهائى بى روح و روحهائى بدون رستگارى و رهروانى (ريا كار و) نادرست و بازرگانى بدون سود (دست از اين تظاهرات بداريد و اين باقى ماندۀ عمر را مرد ميدان عمل شويد).

184

ما لا ينبغى أن تفعله فى الجهر فلا تفعله فى السّرّ : آنچه را كه در آشكارا شايسته نيست بجاى آورى در نهان آن را بجاى مياور (كه سخت رسوا خواهى شد).

185

ما أسرع السّاعات فى الأيّام و أسرع الأيّام فى الشّهور و أسرع الشّهور فى السّنة و أسرع السّنة فى العمر : واى كه تا چه اندازه ساعتها در روزها و روزها در ماهها و ماهها در سال و سال در دور عمر بشتاب و تندى ميگذراند (خنك آن هشيار مردى كه اين دقايق زودگذر عمر را قدر بداند و براى عمل نيك كمر همّت را بر بندد).

186

ما أنفع الموت لمن أشعر الإيمان و التّقوى قلبه : چقدر سودمند است مرگ براى كسيكه ايمان و پرهيزكارى دلش را آگاه گردانيده است.

187

ما أخلق من عرف ربّه أن يعترف ذنبه چقدر شايسته است آنكس كه اعتراف بگناهش ميكند خداى (رئوف و مهربان و آمرزگار) خويش را بشناسد.

ص: 747

188

ما خير دار تنقض نقض البناء و عمر نفى فناء الزّاد: چه خيرى است در سرائى كه ريشه كن ميشود ريشه كن شدن خانه و بنا و چه خيرى است در نابود شدن عمريكه همچون تمام شدن زاد و توشۀ تمام ميشود.

189

ما أعظم حلم اللّه تعالى على أهل العباد و ما أكثر عفوه عن مسرفى العباد : چقدر بزرگ است حلم خداوند تعالى بر دشمنان و سركشان و چقدر بزرگ است گذشتش از گناهكاران.

190

ما أبعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه :

چقدر دو راست خير و خرّمى از كسيكه همّتش فقط شكمش و فرجش باشد (و همچون حيوانات به پر كردن شكم و راندن شهوت سرگرم باشد).

191

ما أعمى النّفس الطّامعة عن العقبى الفاجعة چقدر كور است نفس طمعكار از آخرتى كه بدرد آرنده است.

192

ما الإنسان لو لا اللّسان إلاّ صورة ممثّلة أو بهيمة مهملة : اگر زبان گويا نباشد بشر جز هيكل و نقشى و يا چارپائى بيش نيست.

193

ما أصدق الإنسان على نفسه و أىّ دليل عليه كفعله : براى شخص انسان چه چيز راستگوتر از خودش و چه چيز مانند كردارش بر وى دليل ميباشد (و انسان اگر بلوازم انسانيّت عمل كند بتمام معنى انسان كامل خواهد بود).

194

ما أعظم اللّهمّ ما نرى من خلقك و ما أصغر عظمته فى جنب ما غاب عنّا من قدرتك پروردگارا آنچه كه ما از خلق تو مينگريم چقدر بزرگ است و چقدر بزرگى آن كوچك است در جنب آنچه از قدرت تو كه بر ما نهفته است.

195

ما أهول اللّهمّ ما نشاهد من عظمتك و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظم سلطانك : بار پروردگارا چه هولناك است آنچه كه ما مينگريم از بزرگى تو و چقدر كوچك است اين بزرگى در پيش آنچه كه از ما پنهان است از بزرگى سلطنت تو

196

ما أحسن بالإنسان يصبر عمّا يشتهى :

چه خوش است انسان در آنچه كه آرزومند است بشكيب و صبر گرايد.

197

ما أحسن بالإنسان أن لا يشتهى ما لا ينبغى : چه خوش است كه انسان آنچه را كه سزاوار نيست آرزومندش نباشد (و بدنبال هوا و هوس نرود).

198

ما أخذ اللّه سبحانه على الجاهل أن يتعلّم

ص: 748

حتّى أخذ على العالم أن يعلّم : خداوند سبحان از نادان پيمان نستاند كه برود و علم بياموزد جز اينكه از دانشمند پيمان ستاند كه آنچه را فرا گرفته ياد دهد.

199

ما أفاد العلم من لا يفهم و لا نفع الحلم من لا يحلم : علم به شخص نادان فائده ندهد و حلم بغير حليم سود نبخشد.

200

ما بالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه شما را چه ميشود كه بكمى از دنيا كه بشما ميرسد شادمان ميگرديد و به بسيارى از آخرت كه از دستتان ميرود و از آن نا اميد ميگرديد ناشاد نميشويد.

201

ما بالكم تأملون ما لا تدركونه و تجمعون ما لا تأكلونه و تبنون ما لا تسكنونه : شما را چه ميشود آرزومنديد آنچه را كه پيدا نميكنيد و گرد ميآوريد آنچه را كه نميخوريد و بنا ميكنيد آنچه را در آن جا نميگزينيد.

202

ما الدّنيا غرّتك و لكن بها غررت :

دنيا تو را فريب نداد بلكه تو فريب جهان را خوردى (و پاى از طريق رستگارى بدر نهادى).

203

ما العاجلة خدعتك و لكن بها انخدعت زيب و زيور جهان تو را گول نزد بلكه تو گول زيب و زيور جهان را خوردى.

204

ما أقلّ الثّقة المؤتمن و ما أكثر الخوّان چقدر مرد امين مورد اطمينان كم و چه بسيار است خيانتگر

205

ما أكثر الإخوان عند الجفان و أقلّهم عند حادثات الزّمان : چه بسيارند برادران بهنگام چيدن كاسها (در سفرها) و چه بسيار كم اند آنان بهنگام گرفتاريهاى روزگار.

206

ما حمل الرّجل حملا أثقل من المروّة : مرد هيچگاه باريرا كه سنگين تر از بار مردانگى باشد بر نداشته است.

207

ما تزيّن الإنسان بزينة أجمل من الفتوّة بشر خود را بزيورى كه نيكوتر از جوانمردى باشد نياراسته است.

208

ما أحسن بالإنسان أن يقنع بالقليل و يجود بالجزيل : چه خوش است كه انسان بكم بسازد و بسيار ببخشد.

209

ما أقبح بالإنسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا : چه زشت است كه انسان داراى باطنى زشت و ظاهرى زيبا باشد.

210

ما أهمّنى ذنب أمهلت فيه حتّى أصلّى ركعتين : گناهى كه من در آن فرصت خواندن دو ركعت نماز پيدا كنم (و از خدا آمرزش خواهم) آن گناه

ص: 749

مرا اندوهگين نميسازد.

211

ما أقبح بالإنسان أن يكون ذا وجهين چقدر زشت است كه انسان (منافق و) دور باشد

212

ما لأبن آدم و الفخر أوّله نطفة و آخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه آدميزاد را چه با كبر و ناز همان آدميزادى كه اوّلش نطفۀ بدبو و آخرتش مردارى است گنديده نميتواند بخودش روزى دهد و نميتواند مرگ را از خودش برگرداند.

213

ما قصم ظهرى إلاّ رجلان عالم متهتّك و جاهل متنسّك هذا ينفر عن حقّه بتهتّكه و هذا يدعوا إلى الباطل بتنسّكه كمر مرا نشكست مگر دو نفر يكى دانشمنديكه پرده درد رسوا و بى عمل باشد ديگر نادانى كه خود را بصورت اهل زهد و عبادت در آورد اين يك برسوائيش مردم را از حق بدور ميدارد و آن يك با زهد دروغينش مردم را بسوى باطل ميكشاند.

214

ما لإبن آدم و للعجب أوّله نطفة قذرة و آخره جيفة و مذرة و هو بين ذلك يحمل العذرة : آدم زاده را چه بعجب و تكبّر اين آدميزاديكه اوّلش نطفه ايست گنديده و آخرش لاشه ايست ناپاك و او در بين اين دو چيز گند و زشت باز (تكبّر ميكند و) با عذر و وزر را حمل مينمايد.

215

ما من شيء من معصية اللّه سبحانه إلاّ فى شهوة : هيچ چيزى از گنهكارى بر خداوند سبحان نيست مگر در خواهش نفس و شهوت رانى.

216

ما من شيء من طاعة اللّه سبحانه على عبد قضاء فرضى به إلاّ كانت الخيرة فيه هيچ چيزى از فرمانبردارى خداوند سبحان نيست كه بر بنده فرض و واجب باشد و او بدان امر خورسند باشد جز اينكه خير و صلاحش در او است.

217

ما أعطى اللّه سبحانه العبد شيئا من خير الدّنيا و الآخرة إلاّ بحسن خلقه و حسن نيّته : خداوند سبحان از خير دنيا و آخرت چيزى به بندۀ خويش عطا نفرمايد و مگر بواسطۀ پاكى طينتش و خوشرفتاريش با مردم.

218

ما دفع اللّه سبحانه عن العبد المؤمن شيئا من بلاء الدّنيا و عذاب الآخرة إلاّ برضاه بقضائه و حسن صبره على بلائه : خداوند سبحان از بلاى دنيا و گرفتارى آخرت چيزى را از بندۀ مؤمنش بر طرف نفرمايد و مگر بواسطۀ رضاى بنده بقضاى الهى و خوب صبر كردنش بر بلاى خدا

ص: 750

(براى امتحان كردنش).

219

ما تواخى قوم على غير ذات اللّه سبحانه إلاّ كانت عليهم أخوّتهم ترهة يوم العرض على اللّه سبحانه : هيچ مردمى در راه غير خدا (بلكه بخاطر مال و جاه دنيا) با هم برادرى نكنند جز اينكه در روز ورود بر خداوند سبحان آن برادريشان بر ايشان دشمنى و پوچ خواهد بود.

220

ما أحسن تواضع الأغنياء للفقراء طلبا لما عند اللّه تعالى و ما أحسن تيه الفقراء على الأغنياء و اتّكالا على اللّه سبحانه :

چه خوش است فروتنى توانگران براى فقراء براى طلب كردن آنچه از اجر و ثوابى كه نزد خداوند تعالى است و چه خوش است سرگردانى فقراء در برابر توانگران از روى اعتماد و توكّل بر خداوند بزرگ و توانا.

221

ما توسّل أحد إلىّ بوسيلة أجلّ عندى من يد سبقت منّى إليه لأزيّنها عنده باتّباعها أختها فإنّ مع الأواخر تقطيع شكر الأوائل :

هيچكس در نزد من متوسّل بوسيلۀ نشد كه آن وسيله بزرگتر باشد از اينكه دست من بسوى او پيشى گيرد و دراز گردد براى انعام و بخشش و دنبال كردن خواهر و مثل آن بخشش را زيرا كه قطعيّت و تماميّت شكر نعمتها و بخششهاى اوليّه با آن چيزى است كه در اواخر داده ميشود (خوانندۀ گرامى درست و بدقّت در اين كلمه و جملات ما قبل آن بنگريد و به بينيد چقدر از لطافت لفظ و عذوبت معنى در آنها گنجانيده شده است كه انسان از فرط تحيّر مبهوت و سرگردان ميماند و هر چه فكر ميكند بعمق آن نميرسد (بابى انت و امّى يا امير المؤمنين يا مدينة علم اللّه و حكمته).

222

ما يمنع أحدكم أن يلقى أخاه بما يكره من عيبه إلاّ مخافة أن يلقاه بمثله قد تصافيتم على حبّ العاجل و فضله الآجل : هيچ چيز هر يك از شما را از اين باز نميدارد كه برادرش را ديدار كند بچيزى از عيبش كه آن را زشت ميشمارد (و از شنيدنش خوشش نميآيد) مگر ترس از اينكه او نيز مانند آن چيز و آن عيب را ديدار نمايد (و عيوب اين يكرا شمردن گيرد) اين نيست مكر اينكه شما با هم مصالحه و مصافاة كرديد بر دوستى دنيا و تفضيل نهادن آن جهان زود گذر را بر آخرت (و ثوابهاى آن).

223

ما أطال أحد الأمل إلاّ نسى الأجل و أساء العمل : هيچكس آرزوهاى جهان را دراز نگردانيد مگر

ص: 751

اينكه مرگ را فراموش كرد و عمل براى آخرت را زشت و ناقص گذارد.

224

ما أنزل الموت حقّ منزلته من عدّ غدا من أجله : مرگ را بجايگاه خودش وارد نكرد (و حق آنرا نشناخت) هر كس كه فردا را از عمر خودش بحساب گرفت (اينجمله در غرر الحكم نيست بخاطر داشتم نقل نمودم).

225

ما نزلت آية إلاّ علمت فيم نزلت و أين نزلت فى ليل أو فى نهار أو جبل أو سهل و أنّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا قؤلا : (از آيات قرآنى) هيچ آيتى نازل نگرديد جز اينكه من ندانستم آن آيت را در كجا و براى چه و كدام كس نازل گرديده است نزول آن در شب و يا روز در كوه و يا صحرا بوده است براستى كه پروردگارم دلى پر خرد و دانا و زبانى چرب و گويا (و بيانى شيرين و گيرا) بمن بخشوده و عنايت فرموده است.

236

ما المبتلى الّذي اشتدّ به البلاء بأحوج من الدّعاء طلى المعافاة الّذى لا يأمن البلاء : آن مرديكه بلا و گرفتارى وى را سخت در ميان گرفته است از آن مرديكه از بلا و گرفتارى آسوده و ايمن نشسته است بدعا نيازمندتر نيست.

(زيرا آن يك با خدا براز و نياز ميپردازد در صورتيكه اين يك دل از ياد خدا پرداخته است).

237

ما استودع اللّه سبحانه امرء عقلا استنقذه يوما ما : خداوند عقل را بهيچ مرد نبخشيد جز اينكه آن عقل روزى او را از گرفتاريها رها خواهد كرد.

238

ما جالس أحد هذا القرآن إلاّ قام بزيادة أو نقصان زيادة فى هدى أو نقصان فى عمى : هيچكس با اين قرآن ننشست جز اينكه از نزد آن برخاست و يا با كمى يا با زيادتى زيادتى در هدايت كمى در كورى و غوايت.

239

ما آنسك أيّها الإنسان بهلكة نفسك أما من دائك بلول أم ليس لك من نومتك يقظة أما ترحّم من نفسك ما ترحمه و من غيرك : اى بشر آخر براى چه اينگونه بهلاكت نفس خويش خو گرفتۀ چرا از اين بيماريت بهبودى حاصل نميشود و چرا از اين خواب گران بيدار نميگردى هنوز وقت آن نرسيده است كه بخودت رحم كنى همانطوريكه بديگرى ترحّم ميكنى.

240

ما صبرك أيّها المبتلى على دائك و جلدك

ص: 752

على مصائبك و غرّاك عن البكاء على نفسك ما لك ما إن أدركته شغلك بصلاحه عن الاستمتاع به و إن تمتّعت به نغّصه عليك ظفر الموت به : اى بشر گرفتار صبر تو بر دردت تا چند و تنديت بر گرفتاريت و مغروريت بر باز ماند از گريستن بر نفست تا كى تو را چه ميشود كه اگر چيزى از دنيا را بيابى آن چيز تو را از اصلاح و بهره برداريت از آن مشغول سازد و اگر هم احيانا از آن بر خوردار گردى پيروزى مرگ بر تو آن بر خوردارى را بشكند و از بين ببرد.

241

ما أحقّ الإنسان أن يكون له ساعة لا يشغله عنها شاغل يحاسب فيها نفسه فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها : چقدر انسان سزاوار و نيازمند بآن است كه برايش ساعتى باشد كه در آن ساعت مشغول كنندۀ او را مشغول ندارد در آن ساعت از خودش حساب بكشد و ببيند آنچه كه در روز و شبش كسب كرده بسود و يا بزيان او است (اگر بزيان خودش كار كرده است آن را بتوبت و آمرزش خواستن از خدا تدارك كند)

242

ما المغبوط إلاّ من كانت همّته نفسه:

لا يغنيه عن محاسبتها و مطالبتها و مجاهدتها : غبطه خورنده و رشگ برنده نيست مگر كسيكه همّتش فقط صرف شهوت نفسش باشد آن نفس را باز ندارد از حساب از آن كشيدن و مطالبه كردن و با آن به پيكار بر خاستن (چنين كسى نصيبش در قيامت جز حسرت و اندوه نخواهد بود).

243

ما المغبوط الّذى فاز من دار البقاء ببغيته كالمغبون الّذى فاته النّعيم و بسوء اختياره و شقوته : آن مرد مورد رشگ و غبطۀ كه از دار باقى آخرت بآرزوى خود رسيده است مانند آن كس نيست كه ببد برگزيدنش و بدبختيش نعمت آخرت را از كف داده است.

244

ما ولدتم فللتّراب و ما بنيتم فللخراب و ما جمعتم فللذّهاب و ما عملتم ففى الكتاب مدّخر ليوم الحساب : آنچه كه ميزائيد براى خاك و آنچه كه بنا ميكنيد براى خراب و آنچه كه گرد ميآوريد براى از بين رفتن و آنچه كه بجاى ميآوريد ثبت در كتاب است و براى روز حساب اندوخته ميشود.

245

ما المغرور الّذى ظفر من الدّنيا بأدنى سهمه

ص: 753

كالآخر الّذى ظفر من الآخرة بأعلا همّته آن مرد فريب خوردۀ كه از دنيا باندك بهرۀ دست يافته است مانند آن مردى نيست كه با همّت بلندش بآخرتش دست پيدا كرده است (و ميان اين دو تفاوت بسيارى موجود است).

246

ما أقرب الدّنيا من الذّهاب و الشّيب من الشّباب و الشّكّ من الارتياب :

چقدر نزديك است دنيا برفتن و چقدر نزديك است جوانى به پيرى و چقدر نزديك است شكّ و بد گمانى بهم

247

ما أودع أحد قلبا سرورا إلاّ خلق اللّه سبحانه من ذلك السّرور لطفا فإذا نزلت به نائبة جرى إليها كالماء فى انحداره حتّى يطردها عنه كما تطرد الغريبة من الإبل : هيچكس دليرا شادمان و خوشحال نكند جز اينكه خداوند سبحان از آن سرور و شادمانى لطفى بيافريند همينكه بآن شخص خوشحال كنندۀ دل حادثۀ و بلائى رو كند آن لطف و مهر خدائى بدو روى آورد و آن حادثه را از وى بگرداند بدانسانكه تو شتر و ديگرى را از شتر خود دفع ميدهى و ميگردانى

248

ما من عمل أحبّ إلى اللّه تعالى من ضرّ يكشفه و رجل عن رجل : هيچكارى نزد خداوند تبارك و تعالى محبوبتر از اين نيست كه مردى زيان و آزار را از مرد ديگر باز دارد.

249

ما بات لرجل عندى موعد قطّ فبات يتململ على فراشه ليغدو بالظّفر بحاجته أشد من تململى على فراشى حرصا على الخروج إليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف فإنّ خلف الوعد ليس من خلق الكرام : هيچ مردى هرگز نخفت و حال آنكه از براى آن مرد در نزد من موعدى باشد پس آن مرد بخوابد و پهلو به پهلو در بسترش بغلطد تا اينكه صبح كند و بر وعده كه من باو كرده ام دست يابد و پيروز گردد پيش از غلطيدن من در بسترم از روى حرص بر بيرون آمدنم بسوى او براى اينكه دين خودش را ادا كنم و از ترس اينكه مبادا مانعى پيش آيد و آن وعده را پس اندازد زيرا كه خلف وعده از اخلاق بزرگان و كريمان نيست.

250

ما فرار الكرام من الحمام كفرارهم من البخل و مقارنة اللّئام : گريز بزرگان از مرگ بيش از گريختن آنان از بخل و نزديكى با ناكسان نيست (و

ص: 754

همنشينى با ناكس و بخيل با مرگ يكسان است).

251

ما أصدق المرء على نفسه و أىّ شاهد عليه كفعله و لا يعرف الرّجل إلاّ بعمله كما لا يعرف من الشّجر إلاّ عند حضور الثّمر فتدلّ الأثمار على أصولها و يعرف لكلّ ذى فضل فضلها كذلك يعرف الكريم بآدابه و يفتضح اللّئيم برذائله : چه خوش گواهى است مرد بر نفس خودش و هيچگواهى بر او مانند كردارش نيست و مرد شناخته نميشود مگر بكردارش همچنانكه درخت غريب و بى ميوه شناخته نشود جز بهنگام ميوه دادن آن وقت است كه ميوه ها دلالت بر اصل و خوبى درخت ميكنند و فضل هر صاحب فضلى بر ديگرى شناخته ميشود همچنين شناخته ميشود مرد كريم و بزرگوار با رفتارش و ناكس رسوا ميشود بواسطۀ پستيها و ناكسيهايش.

252

ما استعطف السّلطان و لا استسلّ سخيمة الغضبان و لا استميل المهجور و لا استنجحت صعاب الأمور و لا استدفعت الشّرور بمثل الهديّة : هيچ چيز مانند هديّه دادن و ارمغان بردن پادشاه را بر سر مهر نمياورد و شدّت خشم شخص غضبناك را بهم در نمى شكند و مهجور و دور افتاده را مايل بانسان نميسازد و سختيهاى امور را آسان نميگرداند و شرور را دور نميسازد.

253

ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث من أجله يحدوه : آنكس كه از سر آمدن دورانش و از مرگش طلبكارى سخت بدنبال دارد نزديك نيست از روزيكه در پيش دارد و از آن در نميگذرد در آن روز باقى باشد (و ممكن است فردا در شمار مردگان و رفتگان باشد).

254

ما أوهن الدّين كترك إقامة دين اللّه سبحانه و تضييع الفرائض : هيچ چيز دين را همچون واگذارى بپا داشتن حدود دين خداوند بزرگ و ضايع گذاردن واجبات خوار نميگرداند.

255

ما صان الأعراض كالإعراض عن الدّنايا و سوء الأغراض : هيچ چيز آبروها را نگه نميدارد.

بدانسانكه از زشتيها و بدخواهيها اعراض كردن و كين توزيها را كنار گذاردن).

256

ما من شيء أخلب لقلب إنسان من لسان و لا أصدع لنفس من شيطان : هيچ چيز دل انسان را بازى دهنده تر از زبان و نفس را شكننده تر

ص: 755

از شيطان نيست.

257

ما من شيء يحصل به الآمال أبلغ من إيمان و إحسان : هيچوسيله همچون ايمان بخدا و احسان بمردم انسان را بآرزوهايش نميرساند.

258

ما استعبد الكرام بمثل الإكرام : هيچ چيز بزرگان و آزادگان را بمانند نيكى و اكرام بندۀ انسان نميسازد.

259

ما أقبح شيم اللّئام و إحسان سجايا الكرام چقدر زشت است روش زشتان و چه زيبا است خوهاى نكويان.

260

ما حفظك غيبك من حفظ عيبك : آنكه عيب تو را نكه ميدارد (و با تو در ميان نمينهد) درون تو را بپاكى نگه نداشته است (و تو را آلوده خواسته)

261

ما ألا جهدك فى النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك : در پند دادن و تو را بكوشش داشتن كوتاهى نكرد كسيكه تو را برعيبت راهنمائى كرد و نهان تو را حفظ نمود.

262

ما قدّمته من خير فعند من لا يبخس و الثّواب و ما ارتكبته من شرّ فعند من لا يعجزه العقاب : هر چه از خير و نيكى كه پيش فرستى آن نزد كسى است كه ثواب را كم نميگرداند و آنچه از شرّ و بدى كه مرتكب گردى پس آن نزد كسى است كه ناتوان از كيفر كشيدن نيست.

263

ما لمت أحدا على إذاعة سرّى إذ كنت به أضيق منه : من هيچكس را بر فاش كردن رازم نكوهش نكردم زيرا كه در نگهدارى آن خودم از او تنگ حوصله تر بودم.

264

ما رفع امرء كهمّته و لا وضعه كشهوته هيچ چيز مرد را مانند همّت برنكشد و همچون شهوتش او را نيفكند و خوار ندارد.

265

ما أخلق من غدر أن لا يوخى له : بسيار زيبنده است كه با مرد بيوفا بيوفائى شود.

266

ما أقبح القطيعة بعد الصّلة و الجفاء بعد الإخاء و العداوة بعد الصّفاء و زوال الألفة بعد استحكامها : چقدر زشت است پس از پيوند كردن بريدن و پس از برادرى دورى نمودن و پس از محبّت و صفا دشمنى كردن و پس از استوار كردن رشتۀ دوستى آنرا از ميان بردن.

267

ما أنعم اللّه على عبد نعمة فظلم فيها إلاّ كان

ص: 756

- حقيقا أن يزيلها : خداوند نعمتى را به بنده ندهد كه آن بنده در آن نعمت (بر بندگان خداى) ستم روا دارد جز اينكه سزاوار است آن نعمت از وى گرفته شود.

268

ما كرمت على عبد نفسه إلاّ هانت الدّنيا فى عينه: بر هيچ بندۀ نفسش ارجمند و گرامى نگردد جز اينكه جهان در چشمش خوار و بيمقدار آمد.

269

ما أقرب النّقمة من أهل البغى و العدوان چقدر نزديك است خشم خداى بر ستمگران و گردنكشان

الفصل الثّمانون :حرف الميم باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الميم باللّفظ المطلق قال عليه السّلام:

فصل هشتادم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ميم بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند:

1

ملاك الدّين العقل : ريشه و اصل دين عقل و خرد است.

2

ملاك السّياسة العدل : اصل سياست و نگهدارى مملكت دادگرى است.

3

ملاك العلم نشره : ريشۀ علم و دانش انتشار دادن آن علم است.

4

ملاك الشّرّ ستره : مالك شدن شرّ و زشتى بپوشانيدن آن است (و آن را اعمال نكردن).

5

ملاك الوعد إنجازه : اصل وعده آن را بجاى آوردن و بدان وفا كردن است.

6

ملاك الخير مبادرته : ريشۀ خوبى بسوى آن شتافتن است.

7

ملاك الدّين الورع : ريشۀ ديانت پارسائى و پرهيزكارى است.

8

ملاك الشّرّ الطّمع : ريشۀ زشتى طمع ورزيدن است.

9

ملاك التّقى رفض الدّنيا : ريشۀ پرهيزكارى دنيا را بهم در شكستن است.

10

ملاك الدّين مخالفة الهوى : ريشۀ دين دارى با هوا و هوس جنگيدن است.

11

ملاك العلم العمل به : ريشۀ علم آنرا بكار بستن است.

12

ملاك المعروف ترك المنّ به : ريشۀ احسان و نيكى كردن منّت ننهادن است.

ص: 757

13

ملاك العمل الإخلاص و فيه : ريشۀ عمل كردن آن را پاك و بيغش گذاردن است.

14

ملاك الإيمان حسن الإيقان : اصل و ريشۀ ايمان احكام خدا را بخوبى باور داشتن است.

15

ملاك الإسلام صدق اللّسان : ريشۀ اسلام زبان را براست داشتن است.

16

ملاك الورع الكفّ عن المحارم : ريشۀ پارسائى دست از حرامها كشيدن است.

17

ملاك الأمور حسن الخواتم : ريشۀ كارها آنها را بخوبى بپايان رساندن است.

18

ملاك الخير طاعة اللّه سبحانه : ريشۀ خوبى خداوند پاك را فرمان بردن است.

19

ملاك الحقّ أتمّ ما أسفر عن وجه اللّه معيار حق و راستى كارهائيكه مورد رضاى خدا است درست و كامل انجام دادن است.

20

مع الشّكر تدوم النّعمة : دوام نعمت بسپاس گذارى است.

21

مع البرّ تدرّ الرّحمة : رحمت خدا را پياپى فرود آوردن با نيكوكارى است.

22

مع الزّهد تثمر الحكمة : درخت حكمت و دانش با زهد بارور است.

23

مع الثّروة تظهر المروّة : مردانگى با دارائى هويدا ميگردد (و شخص ندار نميتواند سخاوتى از خود برود زهد)

24

مع الإنصاف تدوم الأخوّة : برادرى با انصاف و دادگرى پايدار است.

25

مع الإخلاص ترفع الأعمال : بوسيلۀ پاكى و اخلاص اعمال بالا ميروند و بلند ميگردند.

26

مع السّاعات تفنى الآجال : دوران و سر رسيدها (ى عمر انسان) با گذشت ساعات تمام ميشود.

27

مع الورع يثمر العمل : درخت عمل با پارسائى بارور است.

28

مع العجل يكثر الزّلل : با عجله و شتابكارى لغزشها بسيار ميگردند.

29

مع العقل يتوفّر الحلم : با داشتن عقل بردبارى فراوان ميگردد.

30

مع الصّبر يقوى الحزم : دور انديشى با داشتن صبر تقويت ميشود.

31

مع الفراغ تكون الصّبوة : عاشقى و عشقبازى در اثر بيكارى پيدا ميشود.

32

مع الشّقاق تكون النّبوة : دور افتادگى از

ص: 758

دوستان در اثر ستيز و لجاج است.

33

مع الإحسان تكثر الرّفعة : بزرگى با احسان و نيكى كردن است.

34

مع الفوت تكون الحسرة : فرصت را از كف دادن موجب پشيمانى و اندوه است.

35

مع الإنابة تكون المغفرة : آمرزش خدا با توبه به دست ميآيد.

36

مكروه تحمد عاقبته خير من محبوب تذمّ مغبّته : زشتى كه پايانش پسنديده باشد به از زيبائى است كه پايانش ناپسنديده باشد.

37

ميزة الرّجل عقله و جماله مروّته : عقل مرد باعث امتيازش و زيبائيش بمردانگيش ميباشد.

38

منازع الحقّ مخصوم : آنكه با حق بستيز و آويز بر خيزد مغلوب و دشمن داشته شده است.

39

مصاحب اللّوم مذموم : آنكه ناكسى را ملازم باشد نكوهيده است.

40

محن القدر تسبق الحذر : گرفتاريهاى قضا و قدر الهى بر كناره و دور انديشى پيشى ميگيرد.

41

مرارة الصّبر تثمر الظّفر : تلخى صبر و پيروزى بار ميآورد.

42

مجلس الحكمة غرس الفضلاء : مجلس حكمت (كه سخن از دانش ميرود بوستان) و درختستان دانشمند است.

43

مدارسة العلم لذّة العلماء : شيرينى محفل علماء مذاكرۀ علم است.

44

مجاهدة النّفس شيمة النّبلاء : روش بزرگان با نفس پيكار كردن است.

45

مداومة الذّكر خلصان الأولياء : هميشه بياد خدا بودن شعار دوستان خدا است.

46

ملازمة الخلوة دأب الصّلحاء : تنهائى را ملازمت كردن روش و آئين نيكان است.

47

مذيع الفاحشة كفاعلها : آشكار كنندۀ زشتى همچون زشتكار است.

48

مستمع الغيبة كقائلها : شنوندۀ غيبت مانند غيبت كننده است.

49

موت وحىّ خير من عيش شقىّ : زود مردن خوشتر تا با بدبختى و خوارى زيستن.

50

مركب الهوى مركب مردىّ : اسب هوا پرستى اسبى است هلاك كننده.

51

منع الكريم أحسن من عطاء اللّئيم : ندادن و باز گرفتن مرد بزرگ بهتر از دادن شخص ناكس است (اين

ص: 759

بطرزى آبرومند نميدهد و آن ميدهد و آبرو را ميريزد)

52

معادات الكريم أسلم من مصادقة اللّئيم دشمنى كردن جوانمرد آسوده تر از دوستى با ناكس است.

53

مجالس العلم غنيمة : درك مجالس علم و دانش غنيمت است.

54

مصاحبة العاقل مأمونة : با خردمندان نشستن سبب ايمنى است.

55

مجالسة الأشرار توجب التّلف : همنشينى با بدان موجب نابودى است.

56

معاشرة الأبرار توجب الشّرف : با نيكان نشستن سبب بزرگى و شرف است.

57

مصاحبة ذوى الفضائل حياة : همنشينى با فضلا و دانشمندان سبب زندگى و روشنى دل است.

58

مجالسة السّفل تضن القلوب : با مردمان پست نشستن دلها را سياه و سست ميگرداند.

59

مداومة المعاصى تقطع الرّزق : گنهكاريها را ادامه دادن روزى را قطع ميكند.

60

مقارنة السّفهاء تفسد الخلق : با نادان و بيخردان نزديك شدن خوى انسانى را تباه ميگرداند.

61

مواصلة الأفاضل توجب السّموّ : با فضلا و نيكان نشستن موجب بلندى و رفعت است.

62

مباينة الدّنايا تكبت العدوّ : از ناكسان دورى گزيدن دشمن را ميافكند و از بدگوئى خاموش ميسازد.

63

مباينة العوام أفضل المروّة : از نادانان جدائى كردن برترين مردانگى است.

64

مجانبة الرّيب أحسن الفتوّة : از بدگمانى دورى گزيدن بهترين جوانمردى است.

65

مروّة الرّجل على قدر عقله : مردانگى مرد باندازۀ خردمندى او است.

66

مروّة الرّجل علمه و عمله : مردانگى مرد باندازۀ علم و عملش ميباشد.

67

مروّة الرّجل دينه و حسبه أدبه : مردانگى مرد بدينش و پاكى گوهرش ادب و كمالش ميباشد.

68

مادح الرّجل بما ليس فيه مستهزء به : هر كس كسى را بآنچه كه در او نيست بستايد او را مسخره كرده است.

69

مرمّة المعروف أفضل من ابتدائه : خوبى را پروردن (و منّت ننهادن) برتر است تا بدان ابتدا كردن.

70

منزع الكريم أبدا إلى شيم أبدائه : جوانمرد

ص: 760

همواره مشتاق آنست كه بروش پدرانش برود.

71

منع خيرك يدعو إلى صحبة غيرك : اينكه خير و بخشش خود را (از نزديكانت) باز دارى تو را بسوى يارى و دوستى با بيگانگان ميكشاند.

72

منع أذاك يصلح لك قلوب أعداك : اينكه دست از آزار دوستان بكشى دلهاى دشمنانت را برايت نرم و هموار ميسازد.

73

معادات الرّجال من شيم الجهّال : دشمنى كردن با يكديگر روش نادانان است.

74

مداراة الرجال من أفضل الأعمال : مدارا كردن مردمان با يكديگر از برترين اعمال است.

75

مداراة الأحمق من أشدّ العناء : مدارا كردن با ابله و نادان بزرگترين رنجها است.

76

مصاحبة الجاهل من أعظم البلاء : با نادان نشستن از بزرگترين گرفتارى است.

77

متّقىّ الشّرّ كفاعل الخير : پرهيزنده از بدى مانند بجاى آرندۀ خوبى است.

78

متّقىّ المعصية كعامل البرّ : آنكه از گناه مى پرهيزد چون آن كسى است كه نيكى را كار مى بندد.

79

مخالفة الهوى شفاء العقل : با هواى نفس پيكار كردن عقل را آسايش بخشودن است.

80

مجاهدة النّفس عنوان النّبل : جهاد با نفس نشانۀ بزرگوارى و درستى است.

81

مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة : تلخى كشيدن در دنيا باعث شيرين كامى آخرت است.

82

مؤتات الدّنيا أهون من مؤتات الآخرة مرگهاى دنيا از مرگهاى آخرت آسانتر است (و گرفتاريهاى آخرت را از گرفتاريهاى دنيا بمراتب سخت تر).

83

مرارة البأس خير من التّضرّع إلى النّاس تلخى ناكامى بهتر تا دست نياز بسوى مردم (پست و نانجيب) دراز كردن.

84

مداومة الوحدة أسلم من خلطة النّاس همواره تنها زيستن از آميزش با مردم بى دردسرتر است.

85

مرارة الصّبر يذهبها حلاوة الظّفر : شيرينى پيروزى تلخى صبر را از بين ميبرد.

86

مصاحب الدّنيا هدف النّوائب و الغير :

يا دنيا همواره نشانۀ تغييرات و گرفتاريهاى گوناگون است.

87

مرارة النّصح أنفع من حلاوة الغشّ : تلخى

ص: 761

پند سودمندتر از شيرينى بد آموزى است.

88

ملازمة الوقار تؤمن دنائة الطّيش :

وقار را يار و همراه بودن شخص را از پستى جلفى و سبكى بر كنار ميدارد.

89

معالجة النّزال تظهر شجاعة الأبطال جنگ و ستيز را (بدون خونريزى بلكه با رأى و تدبير) بر طرف كردن دلاورى پهلوانان تهمن را آشكار ميسازد.

90

مقاساة الإقلال أولى من ملاقاة الأذلال سختيهاى فقر و نيستى را تحمّل كردن بهتر تا مردم پست و ناكس را (براى خواستن) ديدار كردن.

91

مقاربة الرّجال فى خلائقهم أمن من غوائلهم : در خلق و خوى مردم آميختن و بآنها نزديك شدن از كيد و كين آنان ايمن زيستن است.

92

مناقشة العلماء تنتج فوائدهم و تكسب فضائلهم : كنجكاوى علماء با يكديگر (در مسائل علمى) آنان را سود ميبخشد و فضائلى بر ايشان حاصل ميگردد.

93

مودّة الآباء نسبة بين الأبناء : دوستى پدران در بين پسران خويشى مياندازد.

94

مودّة ذوى الدّين بطيئة الانقطاع دائمة الثّبات و البقاء : دوستى دين داران با يكديگر دير بريده ميشود و دوام و ثباتش دائمى است.

95

مسرّة الكرام بذل العطاء : شادى بزرگان در بخشش است.

96

مسرّة اللّئام سوء الجزاء : شادى ناكسان پاداش را بد دادن است.

97

مفتاح الخير التّبرّى من الشّرّ : كليد خوبى از بدى بر كنار بودن است.

98

مفتاح الظّفر لزوم الصّبر : كليد پيروزى صبر را ملازم گشتن است.

99

منازعة الملوك تسلب النّعم : نزاع سلاطين با يكديگر نعمتها را از مردم ميگيرد.

100

مجاهرة اللّه سبحانه بالمعاصى تعجّل النّقم :

خداوند سبحان را آشكارا نافرمانى كردن بسوى خشم خدا شتافتن است.

101

مجالسة العوام تفسد العادة : با نادانان نشست و برخاست كردن خوى انسان را تباه ميسازد.

102

منازعة السّفل تشين العادة : با مردم پست

ص: 762

نزاع كردن خوى انسان را عيبناك ميسازد.

103

مجالس الأسواق محاضر الشّيطان : نشيمنهاى سر گذرها محلّ حاضر شدن شيطان است (مردم بيكار اغلب در سر گذرها كه نشستند نقل محفلشان تهمت و غيبت مردم است).

104

مجالس اللّهو تفسد الإيمان : مجالس لهو و بيهوده ايمان را تباه ميگرداند.

105

ملوك الدّنيا و الآخرة الفقراء الرّاضون پادشاهان دنيا و آخرت فقرائى هستند كه بقضاى خدا راضى اند.

106

ملوك الجنّة الأتقياء المخلصون : پادشاهان بهشت پاكان و پرهيزكارانند.

107

مثل الدّنيا كظلّك إن وقفت وقف و إن طلبته بعد : جهان داستانش بسايۀ تو ميماند اگر بايستى بايستد و اگر آن را بجوئى دور گردد.

108

مجاهدة النّفس أفضل جهاد : بالاترين پيكارها پيكار با نفس است.

109

ملازمة الطّاعة خير عتاد : فرمان خدا را پيروى كردن بهترين ساز و برگ است.

110

موت الولد قاصمة الظّهر : مرگ فرزند پشت انسان را مى شكند.

111

موت الولد صدع فى الكبد : مرگ فرزند در جگر شكافى پديد ميآورد.

112

موت الأخ قصّ الجناح و اليد : مرگ برادر بمنزله بريدن دست و بال است.

113

موت الزّوجة حزن ساعة : مرگ زن اندوه و دمى بيش نيست (لكن اگر كودكان صغارى از آن زن داشته باشى يك عمر گرفتارى)

114

مروّة الرّجل صدق لسانه : راستگوئى مرد در شمار جوانمردى او است.

115

مروّة الرّجل فى احتمال عثرات إخوانه :

مردانگى مرد در اين است كه از لغزشهاى برادرانش بگذرد و تحمّل كند.

116

مودّة الأحمق كشجرة النّار يأكل بعضها بعضا : دوستى نادان همچون درخت آتش است كه بعضى از آنها بعضى ديگر را ميخورد.

117

مودّة أبناء الدّنيا تزول الأدنى عارض يعرض : دوستى دنيا زادگان بكمترين چيزى كه عارض و پيدا شود از بين ميرود.

118

مودّة الحمقى تزول كما يزول السّراب و تقشع كما تقشع الضّباب : دوستى

ص: 763

نادان مانند سراب زود از بين ميرود و همچون ابر زود پاره پاره ميشود.

119

مغرس الكلام القلب و مستودعه الفكر و مقوّمه العقل و مبديه اللّسان و جسمه الحروف و روحه المعنى و حليته الإعراب و نظامه الصّواب : مركز روئيدن سخن دل و جاى سپردنش فكر و انديشه وراست و درست آرندۀ آن خرد و آشكار كننده اش زبان و پيكرش حروف و روح و جانش معنى و زيورش اعراب و پيوند دهنده اش درستى و صواب است (خواننده گرام يكى در اينكلام لطيفى كه در لطف كلام است بنگر و ببين فكر شريف اين حكيم بزرگ اسلام كجا را هدف گرفته است روحى لك الفداء يا امير المؤمنين).

120

مقاساة الأحمق عذاب الرّوح : با ابله رنج بردن (و با او زندگى كردن) روح را فرسودنست.

121

مداومة الذّكر قوت الأرواح و مفتاح الصّلاح : همواره بياد خدا بودن غذاى جانها و كليد پارسائى و شايستگى است.

122

مودّة الجهّال متغيّرة الأحوال وشيكة الانتقال : دوستى نادانان هر آن و ساعتى بيك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.

123

مثل الدّنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها و السّمّ القاتل فى جوفها يهوى إليها الغرّ الجاهل و يحذرها ذو اللّبّ العاقل : داستان جهان بداستان كرزه مارى ماند كه دست ماليدن بدان نرم و زهر كشنده در درونش ميباشد فريب خورده نادان بسوى آن ميل مى كند و خردمند دانا از آن كناره ميجويد

124

مصاحب الأشرار كراكب البحر إن سلم من الغرق لم يسلم من الفرق : آنكه يار بدان است كسى را ماند كه بدريا سوار است سوار دريا اگر از غرق شدن سالم ماند از ترس و بيم دريا بسلامت و آسوده نيست

125

مغلوب الشّهوة أذلّ من مملوك الرّق : آنكه در چنگال شهوت اسير است از اسير و برده خوارتر است.

126

مغلوب الهوى دائم الشّقا مؤبّد الرّق : آنكه در چنگ هوا گرفتار است هميشه بدبخت و همواره اسير و دربند است.

127

مادحك بما ليس فيك مستهزء بك فان لم تعسفه بنوالك بالغ فى ذلكّ و هجائك آنكه تو را بستايد بآنچه كه در تو نيست كه تو را مسخره كرده

ص: 764

است و اگر بعطاى خود او را كامروانسازى در نكوهش و بدگوئى مبالغه خواهد كرد.

128

مناصحك شفيق عليك محسن إليك ناظر فى عواقبك مستدرك فوارطك ففى طاعته رشادك و فى مخالفته فسادك : پند گوينده بتو بر تو مهربان و با تو نيكى كننده و در پايان كارت نظر كننده و آنچه كه از تو فوت شده است دريابنده است فلذا رشد و هدايت تو در فرمان بردن و فسادت در نافرمانى از وى ميباشد.

129

ماضى يومك فائت و آتيه متّهم و رقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الإمكان و إيّاك أن تثق بالزّمان :

روز گذشتۀ تو از بين رونده و آينده هم مورد تهمت است (و معلوم نيست كه تو آن را درك خواهى كرد يا نه) لكن وقت و امروزت غنيمت است پس بسوى آن بشتاب و فرصتى كه ممكن است از دست مگذار و سخت بپرهيز از اينكه زمان و دوران عزمت را مورد اطمينان قرار دهى (زيرا معلوم نيست فردا چه ميشود).

130

مواقف الشّنان تسخط الرّحمن و ترضى الشّيطان و تشين الإنسان : در مراكز خشم و دشمنى ايستادن خدا را بخشم ميآورد و شيطانرا خوشنود ميسازد و شخص را معيوب ميگرداند.

131

متى أشفى غيظى إذا غضبت أ حين أعجز فيقال لى لو صبرت أم حين أقدر فيقال لى لو عفوت : هنگاميكه من خشم گيرم چه وقت خشم خويش را فرو خورم آيا هنگاميكه از درمانش عاجز مانم كه آن وقت بمن گفته شود كاش صبر ميكردى يا آنوقت كه قدرت (بر كيفر كشيدن) پيدا ميكنم پس بمن گفته شود كاش ميگذشتى (پس چه بهتر كه بخشم نيايم مگر براى خدا).

132

مدمن الشّهوات سريع الآفات : آنكه هميشه بدنبال شهوت اينها است بدام بلاها در افتادنى است.

133

مقارن السّيّئات موقن بالتّبعات : آنكه نزديك شونده بگناهان است يقينا بورطۀ رنجها و گرفتاريها در افتادنى است.

134

مسكين ابن آدم مكتوب الأجل مكنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقّة و تفنيه الغرقة و تقتله الشّرقة : بيچاره آدميزاد

ص: 765

اجلش نوشته شده دردهايش پنهان و نهفته و كردارش نگهداشته شده پشۀ ناچيزى دردناكش سازد و غرق شدنى نابودش نمايد و شربت آبى كه در گلويش گيرد او را بكشد (با اين حال اغلب با خداى خودش بگردنكشى و نافرمانى برخيزد).

135

ما لمت أحدا على إذاعة سرّى إذا كنت به أضيق منه: من كس را بر فاش كردن رازم نكوهش نميكنم زيرا كه خودم در نگهدارى آن بيشتر تنگ حوصلگى بخرج داده ام.

136

مجاملة أعداء اللّه فى دولتهم تقيّة من عذاب اللّه و حذر من معارك البلاء فى الدّنيا : هنگاميكه دولت بدست دشمنان خدا است با آنان كنار آمدن خود را از عذاب خدا نگهداشتن و از مراكز گرفتاريها در دنيا بر كنار ماندن است.

137

مجاهدة الأعداء فى دولتهم و مناضلتهم مع قدرتهم ترك لأمر اللّه و تعرّض لبلاء الدّنيا : هنگاميكه دولت دنيا بدست دشمنان خدا است با آنها جنگيدن و در حال قدرتشان با آنان پيكار نمودن فرمان خدا را ترك گفتن و خود را ببلاى دنيا گرفتار كردن است (چون دستور خدا اين است كه نبايد خود را بدست خود بمهلكه بيندازد جز در موردى كه وظيفۀ دينى ايجاب فداكارى كند).

138

معرفة المرء بعيوبه أنفع المعارف : سود مندترين شناسائيها اينست كه مرد شناساى عيوب خويش باشد.

139

معرفة العالم دين يدان به يكسب الإنسان الطّاعة فى حيوته و جميل الأحدوثة بعد وفاته : شناسائى عالم (و امام زمان وقت) دينى است كه بايد بدان متدّين بود انسان در زمان حياتش بواسطۀ آن خدا را فرمان ميبرد و پس از وفاتش چيزهاى زيبا و نو (بهشت عنبر سرشت) را بدست ميآورد.

140

ما رفع امرء كهمّته و لا وضع كشهوته هيچ چيزى مرد را مانند همّتش بلندش نكند و مانند شهوتش خوارش نميدارد.

141

متاع الدّنيا حطام موبّى فتجنّبوا مرعاة قلعتها أحظى من طمأنينتها و بلغتها أزكى من ثروتها (الا اى مردم بدانيد كه) كالاى جهان و چيزهاى آن و بادار است پس خود را كنار كشيد از چراگاهى كه دل از آن كندن

ص: 766

حظّش بيش از دلبستگى بدان و اندكش بيش از بسيارش ميباشد.

142

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه منهم تخرج الفتنة و إليهم تأوى الخطيئة يردّون من شذّ عنها فيها و يسوقون من تأخّر عنها إليها : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ كسيكه او را نكوهش ميكرد فرمود: برخى از آنان كسانى اند كه فتنه از طرف ايشان پيدا ميشود و گناه بسوى آنها ميرود مأوا ميگزنيد هر كه از آن گناه تن زند آنها را او را بسوى او بازگردانند و هر كه خود را عقب كشد و از آن گناه باز ماند آنها را او را بسوى آن برانند (و دستۀ از مردم چنين اند و همواره بگمراه كردن بندگان خدا سرگرم اند).

143

و فى حقّ من ذمّه أيضا: ما نجا فى غرب هواه كادحا سعيا لدنياه : آنمرد هوا پرست در بهار و دوران هوا پرستيش رهائى نيافت در حاليكه كوشش كننده و براى دنيايش بشتاب دونده بود.

144

ما أخلق من غدر أن يوفى له : سزاوار نيست دربارۀ مرد بد عهد و بيوفا وفادارى شود

145

مصيبة فى غيرك لك أجرها خير من مصيبة بك لغيرك ثوابها و أجرها :

ماتم و گرفتارئيكه (تو از ديگرى رفع كنى و) اجرش براى تو باشد بهتر از مصيبت و ماتمى است در تو باشد و ديگرى (آنرا از تو بگرداند و) ثواب اجرش را ببرد.

146

مصيبة يرجى أجرها خير من نعمة لا يؤدّى شكرها : مصيبتى كه انسان اميدوار ثواب آن باشد بهتر از نعمتى است كه حقّ شكرش ادا نشود

147

مشاورة الحازم المشفق ظفر : با دوست مهربان دور انديش مشورت كردن پيروزى ميآورد.

148

مشاورة الجاهل المشفق خطاء : با دوست مهربان نادان مشورت كردن خطاء است (و انسان را گرفتار ميسازد).

149

مجالسة أهل الدّنيا منساة للإيمان و قائدة إلى طاعة الشّيطان : با مردم دنيا نشستن ايمان بخدا را از ياد برنده و بسوى طاعت شيطان كشاننده است.

150

معرفة اللّه سبحانه أعلى المعارف : بالاترين معرفتها معرفت و شناسائى خدا است.

ص: 767

151

معرفة النّفس أنفع المعارف : سودمند ترين معرفتها شناسائى نفس است (و آنرا براهى كه سود نفس در آن است وا داشتن).

152

ملاك النّجاة لزوم الإيمان و صدق الإيقان : ريشۀ رستگارى ايمان بخدا را ملازم بودن و يقين درست و نيكو داشتن است.

153

مستعمل الباطل معذّب ملوم : آنكه بكار باطل سرگرم است عذاب شونده و نكوهش شده است.

154

مستعمل الحرص شقىّ مذموم : در كار كننده حرص بدبخت و نكوهيده است.

155

معاجلة الانتقام من شيم اللّئام : در كار كيفر كشيدن شتاب كردن روش ناكسان است.

156

معاجلة الذّنوب بالغفران من أخلاق الكرام : گناهان را بتندى آمرزيدن روش كريمان است.

157

مودّة العوام تنقطع كانقطاع السّحاب و تنقشع كما تنقشع السّراب : دوستى نادانان بريده ميشود همچون بريده شدن ابرو از هم گسيخته ميگردد گسيختن سراب از يكديگر.

158

موافقة الأصحاب تديم الاصطحاب و الرّفق فى المطالب يسهل الأسباب :

با دوستان همراهى كردن دوستى را پايدار داشتن و در كارها نرمى را كار بستن اسباب پيشرفت آن كارها را آسان كردن است.

159

و سئل عليه السّلام عن مسافة ما بين المشرق و المغرب فقال عليه السّلام: مسيرة يوم الشّمس : آنحضرت عليه السّلام را از مسافت ما بين مشرق و مغرب پرسيدند فرمود: باندازۀ يكروز راه خورشيد است.

160

مجالسة الحكماء حيوة العقول و شفاء النّفوس : نشستن با دانشمندان عقلها را از زندگى ميبخشد و نفوس را از بيماريها شفا ميدهد.

161

مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الأجل على أعظم الخطر : آنكه در برابر يورش مرگ نفس خود را در كار توبه بامروز و فرد اميد دارد در كار پر بيم و خطرى وارد است.

162

معاشر النّاس إنّ النّساء نواقص الإيمان نواقص العقول نواقص الحظوظ فأمّا نقص إيمانهنّ فقعودهنّ فى أيّام حيضهنّ عن الصّلوة و الصّيام و أمّا نقصان

ص: 768

حظوظهنّ فميراثهنّ على نصف مواريث الرّجال و أمّا نقصان عقولهنّ فشهادة امرأتين كشهادة رجل فاتّقوا شرار النّساء و كونوا من خيارهنّ على حذر : الا ايمردم بدانيد كه در زنها سه نقص موجود است ايمانشان عقولشان سهم و بهره هايشان ناقص است امّا نقص ايمانشان ببازنشستن آنان از نماز و روزه و در دوران حيض شدنشان ميباشد و ناقص بودن بهره شان در ميراثشان است كه نصف مردان ميراث ميبرند امّا نقص عقلشان در اين است كه شهادت دو زن مانند شهادت يكمرد است بنابر اين از زنان بد بترسيد و از خوبانشان برگريز و كنار باشيد (تا از كيد و مكرشان ايمن و آسوده مانيد).

163

مثل المنافق كمثل الحنظلة الخضرة أوراقها المرّة مذاقها : داستان مرد دور و همچون حنظل هندوانۀ ابوجهل است كه برگهايش سبز لكن مزه اش بسيار تلخ است.

164

مثل المؤمن كالأترجة طيّب طعمها و ريحها : مؤمن ترنج را ماند كه طعمش و بويش هر دو پاكيزه و خوب است (و در هر زمان از آن استفاوت توان برد).

165

اين حديث شريف نفيس و سخن شيرين در غررالحكم نيست از جاى ديگرى تيمّنا درج مينمايم: نقل عنه عليه السّلام أنّه رأى جابر بن عبد اللّه قد تنفّس الصّعداء فقال يا جابر علام تنفّست أ على الدّنيا فقال يا جابر نعم فقال يا جابر ملاذّ الدّنيا سبعة: المأكول و المشروب و الملبوس و المنكوح و المركوب و المشموم و المسموع فألذّ المأكولات العسل و هو بصق من ذبابة و أجلّ المشروبات الماء و كفى بإباحته و سياحته على وجه الأرض و أعلى الملبوسات الدّيباج و هو من لعاب دود و أعلى المنكوحات النّساء و هو مبال فى مبال و مثال لمقال و إنّما يراد أحسن ما فى المرأة لأقبح ما فيها و أعلى المركوبات الخيل و هى قواتل و أجلّ المشمومات المسك و هو دم من سرّة دابّة و أجلّ المسموعات الغنا و التّرنّم و هو إثم فما هذه صفته لم يتنفّس عليه عاقل قال جابر بن عبد اللّه فو اللّه ما

ص: 769

خطرت الدّنيا بعدها على قلبى: گفته اند روزى آنحضرت عليه السّلام جابر بن عبد اللّه انصارى را ديدار كردند جابر از سينۀ پر درد آهى كشيد حضرت فرمودند جابر گويا براى دنيا آه كشيدى عرض كرد بلى يا امير المؤمنين فرمود اى جابر چيزهاى لذّت بخش جهان بر هفت قسم اند:

خوردنى، نوشيدنى، پوشيدنى، تزويج كردنى، سوار شدنى، بوئيدنى، شنيدنى، امّا خوردنى لذيذترين خوردنيهاى جهان عسل است و آن قى مگسى است و بالاترين نوشيدنيها آب است كه آنهم قيمتى ندارد و بر روى خاك بهر جا روان است و بالاترين پوشيدنيها ديبا است كه آنهم لعاب دهان كرم است و بالاترين نكاح كردنيها زنان اند كه آنهم بول دانى در بول دانى و (در بيوفائى و ناچيزى) براى هر گفتارى مورد داستانى است و بهترين چيزى كه از زن مورد نظر است (از حسن و جمالش) زشت ترين چيزى است كه در او است (و نام آن را نميتوان برد) و بالاترين سوارشدنيها اسب است كه آنهم كشندنى است (و براى ميدان جنگ و كشته شدن بكار ميخورد) بنابر اين چيزى كه (خوبيهايش اينها باشد) و صفتش اين باشد سينۀ مرد خرد برايش تنگ نميگيرد جابر گويد بخدا سوگند پس از اين وصف و سخن دنيا ديگر در دل من وزنى پيدا نكرد كه نكرد.

الفصل الحادى و الثّمانون :حرف النّون بلفظ نعم

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف النّون بلفظ نعم قال عليه السّلام:

فصل هشتاد و يكّم از آنچه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف نون بلفظ نعم آنحضرت فرمودند.

1

نعم الدّليل الحقّ : خوش راهنمائى است درستى و راستى.

2

نعم الرّفيق الرّفق : نيكو رفيقى است نرمى.

3

نعم الحسب حسن الخلق : نيكو نژادى است خوشخوئى.

4

نعم البركة سعة الرّزق : روزى وسيع بركت خوبى است.

5

نعم الهديّة الموعظة : هديّه و ارمغان خوبى است پند دادن.

6

نعم العبادة الخشية : ترس از خدا عبادت خوبى است

ص: 770

7

نعم المرء الرّئوف : نيكو مردى است مردى كه مهربان (با مردم) است.

8

نعم الذّخر المعروف : نيكى با خلق نيكو اندوخته ايست.

9

نعم الشّيمة السّكينة : نيكو روشى است سكينه و وقار داشتن.

10

نعم الحظّ القناعة : خوب بهره مندئى است قناعت كردن.

11

نعم الكنز الطّاعة : نيكو گنجى است خدايرا فرمان بردن.

12

نعم المظاهرة المشاورة : نيكو پشتيبانى است مشورت كردن.

13

نعم العبادة العزلة : خوب عبادتى است از مردم كنار كشيدن.

14

نعم القرين الدّين : دين همنشين خوبى است.

15

نعم طارد الشّكّ اليقين : يقين بخدا خوب چيزى است براى راندن شكّ.

16

نعم قرين العقل الأدب : ادب و كمال دين براى عقل يار خوبى است.

17

نعم النّسب حسن الأدب : ادب دين را بسر حدّ كمال دارا بودن خوب تبار و نژادى است.

18

نعم قرين الحلم الصّمت : خموشى براى بردبارى يار خوبى است.

19

نعم الدّلالة حسن السّمت : خوشرفتارى (با مردم) راه نماى خوبى است.

20

نعم وزير الإيمان العلم : علم براى ايمان وزير و دستور خوبى است.

21

نعم قرين السّخاء الحياء : شرم و حيا براى سخا خوب يارى است.

22

نعم قرين الإيمان الرّضا : رضا و خوشنودى از خدا براى ايمان خوب يارى است.

23

نعم قرين العلم الحلم : حلم براى علم رفيق خوبى است.

24

نعم الخليقة الوفاء : خوب خلقى است وفادارى.

25

نعم الزّاد حسن العمل : خوبى عمل (براى فرداى محشر) توشۀ خوبى است.

26

نعم الدّواء الأجل : سر رسيدن زمان انسان (براى دردها و آلام جهان) خوب درمانى است

27

نعم عون العمل قصر الأمل : آرزو را كوتاه گرفتن براى عمل خوب يارى است.

ص: 771

28

نعم الشّفيع الاعتذار : عذر خواهى (از گناه) شفاعتگر خوبى است.

29

نعم الشّيمة الوقار : وقار و سنگينى خوب روشى است.

30

نعم طارد الهمّ الرّضاء بالقضاء : براى از هم پاشيدن همّ و غمّ بخواست خدا خورسند بودن خوب چيزى است.

31

نعم عون الشّيطان اتّباع الهوى : پيروى هوا و هوس خوب يارى است براى شيطان.

32

نعم الاعتماد العمل للمعاد : عمل كردن براى معاد و آخرت خوش تكيه گاهى است.

33

نعم زاد المعاد الإحسان إلى العباد : نيكى با بندگان خدا خوب توشۀ براى آخرت است.

34

نعم الحاجز عن المعاصى الخوف : ترس از خدا خوب مركب رهوارى است ايمنى را.

35

نعم الورع غضّ الطّرف : چشم پوشى از گناهان خوب پارسائى و پرهيزگارى است.

36

نعم الصّهر القبر : چه خوب دامادى است قبر (پيكر بشر را عروس دار در بر مى كشد و شخص را هميشه از آلام جهان ميرهاند).

37

نعم الظّهير الصّبر : صبر در بلاها پشتيبان خوبى است.

38

نعم الإدام الجوع : نان خورش خوبى است گرسنگى.

39

نعم عون الأمل الطّمع : طمع براى آرزوى دراز داشتن ياور خوبى است.

40

نعم طارد الهمّ الاتّكال على القدر : بر قضا و قدر آلهى تكيه كردن براى از هم پاشيدن اندوه خوب چيزى است.

41

نعم عون العبادة السّهر : بيدارى شب براى عبادت كردن خوب يارى است.

42

نعم عون المعاصى الشّبع : سيرى براى يارى گناهان خوب چيزى است.

43

نعم عون الورع القنوع : قناعت براى پارسائى خوب يارى است.

44

نعم صارف الشّهوات غضّ الأبصار : ديده ها را از لذّات جهان پوشيدن شهوتها را نيكو بر طرف كننده است.

45

نعم الحزم الاستظهار : ديگرى را پشتيبان و يار گرفتن دور انديشى خوبى است.

46

نعم العون المظاهرة : پشت به پشت هم دادن

ص: 772

(در گرفتاريها) نيكو يارى است.

47

نعم الاستظهار المشاورة : با يكديگر مشورت كردن خوب چيزى است.

48

نعم دليل الإيمان العلم : علم براى ايمان بخدا رهنماى خوبى است.

49

نعم وزير العلم الحلم : حلم و بردبارى براى علم وزير خوبى است.

50

نعم الرّفيق الورع و بئس القرين الطّمع :

پرهيز و پارسائى رفيق خوب و طمعكارى بد همنشينى است.

51

نعم قرين الصّدق الوفاء : وفاى بعهد كردن براى راستى رفيق خوبى است.

52

نعم قرين التّقوى الورع : پارسائى براى ترس از خدا همنشين خوبى است.

53

نعم قرين الإيمان الحياء : شرم و حياى از خدا براى ايمان خوب همنشينى است.

54

نعم قرين الأمانة الوفاء : وفاى بعهد براى امانت دارى خوب همنشينى است.

55

نعم الشّيمة حسن الخلق : خوش روشى است خوشخوئى با مردم.

56

نعم الخليقة الرّفق : نرمى خوب خلقى است.

57

نعم الوسيلة الاستغفار : طلب آمرزش از خدا وسيلۀ خوبى است.

58

نعم شافع المذنب الإقرار : اقرار بگناه براى شخص گنهكار خوب شفيعى است.

59

نعم السّلاح الدّعاء : نيكو سلاحى است دعا كردن (و بوسيلۀ آن خود را از حوادث نگهداشتن).

60

نعم المعونة الصّبر على البلاء : در گرفتارى صبر كردن خوب يارى است.

61

نعم الوسيلة الطّاعة : فرمان خدايرا بردن (براى قرب بخدا) خوب وسيله ايست.

62

نعم الخليقة القناعة : قناعت كردن خوى خوبى است.

63

نعم العون على أسر النّفس و كسر عادتها الجوع : براى اسيرى نفس و درهم شكستن عادتش گرسنگى بردن چيز خوبى است.

64

نعم الطّاعة الانقياد و الخضوع : فرمانبردارى و فروتنى براى خدا عبادت خوبى است.

65

نعم العبادة السّجود و الرّكوع : سجود و ركوع كردن براى خدا (بخصوص در دل شبها) خوب عبادتى است.

66

نعم عون الدّعاء الخشوع : ترس از خدا دعا را يار خوبيست.

ص: 773

67

نعم الإيمان جميل الخلق : خوشخوئى خوب ايمانى است.

68

نعم السّياسة الرّفق : نرمى با مردم سياست خوبى است (و انسانرا در امورش پيش ميبرد).

69

نعم المحدّث الكتاب : كتاب براى انسان سخنگوى خوبى است (هم علم ميآموزد و هم شخص را از غيبت باز ميدارد).

70

نعم الطّهور التّراب : خاك پاك كنندۀ خوبى است (اگر شخص آدم بدى باشد قبر شرّش را از سر مردم كم ميكند و اگر آدم خوبى باشد از شرّ بدان آسوده و پاك ميگردد)

الفصل الثّانى و الثّمانون :حرف النّون باللّفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف النّون باللّفظ المطلق قال عليه السّلام:

فصل هشتاد و دوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف نون بلفظ مطلق آنحضرت فرمودند:

1

قال الغنى من رضى بالقضاء : آنكه بقضاى خدا راضى باشد بدارائى دنيا ميرسد.

2

نال المنى من عمل لدار البقاء : آنكه براى آخرت كار كند بآرزويش ميرسد.

3

نيل المآثر ببذل المكارم : رسيدن به اثرهاى نيك بآنست كه نيكوئيها را بذل نمايند.

4

نيل الجنّة بالتّنزّه عن المعاصى : رسيدن به بهشت با پاكى و دورى از گناهان است.

5

نال الجنّة من اتّقى المحارم : كسى ببهشت ميرسد كه از محرّمات بپرهيزد.

6

نفس المرء خطاه إلى أجله : نفس كشيدن بشر كام برداشتن بسوى مرگ است.

7

نعمة الجهّال كروضة على مزبلة : نعمت نادانان و ناكسان همچون باغى است كه روى مزبله روئيده باشد (و در خور استفاده نيست).

8

نفسك أقرب أعدائك إليك : نزديكترين دشمنان براى تو نفست ميباشد (از او غافل مباش)

9

نوم على يقين خير من صلوة على شكّ :

بحال يقين خوابيدن خوشتر از نماز خواندن با شكّ است.

10

نعمة لا تشكر كسيّئة لا تغفر : نعمتى كه از آن سپاسگزارى نشود همچون گناهى است كه آمرزيده نگردد.

11

نزول القدر يسبق الحذر : فرود آمدن

ص: 774

قضا و قدر الهى بر كناره گيرى پيشى ميگيرد.

12

نزول القدر يعمى البصر: فرود آمدن قدر نور ديده را ميبرد و نابينا ميسازد.

13

نزّه نفسك عن كلّ دنيّة و إن ساقتك إلى الرّغائب : نفس خويش را از زشتيها و پاكيزه ساز اگر چه آن نفس تو را بسوى چيزهائيكه مورد ميل و رغبت است بكشاند (و انسان نبايد در ره بدست آوردن چيزهاى مرغوب هم تن بخوارى بدهد).

14

نكير الجواب من نكير الخطاب : بد جواب شنيدن از بد خطاب كردن بر ميخيزد.

15

نظر النّفس للنّفس العناية بصلاح النّفس :

اينكه انسان نفس خويش را بنگرد او را بصلاح آن نفس متوجّه ميسازد (و در صدد بر ميآيد كه آن آئينۀ را صيقل دهد).

16

نال الفوز الأكبر من ظفر بمعرفة النّفس .

آنكه بشناختن نفس دست يابد به پيروزى بزرگى رسيده است.

17

نصحك بين الملأ تقريع : اينكه در بين مردم كسى را پند دهى اين نكوهش است نه پند.

18

نكد الدّين الطّمع و صلاحه الورع :

آلودگى و تنگ گرفتن دين بر انسان از طمع و اصلاح كنندۀ آن پارسائى و ورع است.

19

نصف العاقل احتمال و نصفه تغافل :

خردمند نصفش بردبارى و نيم ديگرش عفو و اغماض است.

20

نحن أقمنا عمود الحقّ و هزمنا جيوش الباطل : مائيم كه ستون حق را بر پا داشتيم و سپاهيان كفر و باطل را نابود كرديم.

21

نزّهوا أنفسكم عن دنس اللّذات و تبعات الشّهوات : نفوس خويش را از آلودگى لذّتها و گرفتارى شهوتها پاكيزه و رها سازيد.

22

نزّهوا أديانكم عن الشّبهات و صونوا أنفسكم عن مواقف الرّيب الموبقات :

دينهاى خويش را از شبهه ها پاك سازيد و آنها را از جايگاهاى شكّ كه گرفتار كننده اند نگهداريد.

23

نظر البصر لا يجدى إذا عميت البصيرة :

وقتى كه ديدۀ بينش كور باشد ديدن چشم سودى ندهد.

24

ندم القلب يكفّر الذّنب و يمحّص الجريرة پشيمانى دل گناه را جبران ميكند و جرمها را درهم ميشكند.

25

نعوذ باللّه من المطامع الدّنيّة و ألهمم الغير المرضيّة : پناه بر خدا از طمعهاى خوار

ص: 775

كننده و همّتهاى ناپسنديده.

26

نعوذ باللّه من سباب العقل و قبح الزّلل و به نستعين : پناه بر خدا از زشتى و آلودگى عقل و در لغزشهاى زشت و سخت از او يارى ميجوئيم.

27

نظام المروّة حسن الأخوّة و نظام الدّين حسن اليقين : نظام مردانگى بخوب برادرى كردن و نظام دين به يقين نيك داشتن دربارۀ خدا است.

28

نحمد اللّه سبحانه على ما وفّق له من الطّاعة و ذاد عنه من المعصية : خدايرا سپاس ميگذاريم بر توفيق دادن او ما را باطاعت و دور داشتنش ما را از معصيتش.

29

نعم اللّه سبحانه أكثر من أن تشكره إلاّ ما أعان اللّه تعالى عليه و ذنوب ابن آدم أكثر من أن تغفر إلاّ ما عفى اللّه عنه نعمتهاى خداوند سبحان بيشتر از آنست كه تو توانائى شكرش را داشته باشى مگر آنچه كه خداوند تعالى بر شكر آن يارى كند و فرزند آدم را گناه بيش از حدّ آمرزيده شدن است مگر آنچه را كه خدا از آن بگذرد.

30

نسأل اللّه لمننه تماما و بحبله اعتصاما از خداوند درخواست ميكنيم تماميّت نعمتش را و چنگ در افكندن برشتۀ استوار ويرا.

31

نحن أعوان المنون و أنفسنا نصب الحتوف فمن أين نرجو البقاء و هذا اللّيل و النّهار لم يرفعا من شيء شرفا إلاّ أسرع الكرّة فى هدم ما بنينا و تفريق ما جمعنا : ما خودمان ياران گرفتاريهائيم و نفوسمان در مركز مرگها واقع اند پس از كجا اميد بماندن داشته باشيم در صورتيكه اين روز و شب چيزى را از بلندى و ارجمندى بالا نميبرند مگر اينكه بتندى ميتازند براى خرابى آنچه كه ما بنا نهاده ايم و پراكندن آنچه كه ما گرد آورده ايم (پس چه بهتر كه انسان دل بدنياى دلى نبندد و مردانه بكار آخرت برخيزد).

32

نظام الدّين مخالفة الهوى و التّنزّه عن الدّنيا نظم و آراستگى دين باين است كه انسان هوا را مخالفت كند و خود را از جهان پاكيزه سازد (و دامان بدان نيالايد).

33

نافحو بالظّبى و صلوا السّيوف بالخطى و طيّبوا عن أنفسكم نفسا و امشوا إلى الموت مشيّا سجحا : بهنگام گير و دار با نوك نيزه ها بزنيد

ص: 776

(و يا اينكه نيزه ها را از راست و چپ بزنيد تا خصم در شما طمع نه بندد و كمين نگشايد) و شمشيرها را با گامى كه فراپيش نهيد برسانيد و از روى شوق و طيب خاطر با دشمن بجنگيد و بسوى مرگ بتازيد و تاختن و رفتنى تند و نيك

34

نظام الدّين خصلتان إنصافك من نفسك و مواساة إخوانك : بر قرارى دين بدو چيز است يكى از طرف خودت انصاف دادن ديگر با برادرانت برابرى كردن و بآنها آسان گرفتن.

35

نفسك عدوّ محارب و ضدّ مواثب إن غفلت عنها قتلتك : نفس تو دشمنى است جنگجو و خصمى است حمله كننده مبادا از وى غافل شوى كه تو را خواهد كشت.

36

نزّل نفسك دون منزلتها ينزّلك النّاس فوق منزلتك : نفس خويش را پائين تر از جايگاهش بدار تا مردم تو را بالاتر از جايگاهت بدارند.

37

ناظر قلب اللّبيب به يبصر رشده و يعرف غوره و نجده : خردمند راه هدايتش را بديدۀ دل ببيند و كنه كار و راه خود را بشناسد.

38

نعم العبد أن يعرف قدره و لا يتجاوز حدّه : چه خوش بنده ايست آنكس كه قدر خويش را بشناسد و از مرز خود پاى فراتر نهند.

39

نفاق المرء من ذلّ يجده فى نفسه :

نفاق مرد مسلمان برايش خوارئى است كه آن را در خودش مييابد.

40

نزّه عن كلّ دنيّة نفسك و ابذل فى المكارم جهدك تخلص من المآثر و تحرز المكارم : نفست را از هر زشتى به پيراى و كوششت را در راه بدست آوردن بزرگيها بكار افكن تا از اثرهاى بد برهى و خوبيها را در پناه خود گيرى.

41

نسيتم ما ذكّرتم و أمنتم ما حذّرتم فتاه عليكم رأيكم و تشتّت عليكم أمركم : آنچه را بياد شما آوردند فراموش كرديد و از آنچه كه شما را ترساندند ايمن نشستيد تا جائيكه انديشۀ تان شما را سرگردان ساخت و امرتان پراكنده گرديد.

42

نال العزّ من لزم القناعة : آنكه قناعت را همراه شد بعزّت رسيد.

43

نال الفوز من وفّق للطّاعة : آنكه توفيق اطاعت يافت پيروز گرديد.

44

نال الغنى من رزق الياس عمّا فى أيدى النّاس و القناعة بما اوتى و الرّضا بالقضاء

ص: 777

نا اميدى از آنچه كه در دستهاى مردم است و قناعت كردن بدانچه كه ميرسد و بقضاى خدا راضى بودن (اين سه چيز) بهر كس داده شود بتوانگرى و ثروت ميرسد.

45

فى ذكر القرآن نور لمن استضاء به و شاهد لمن خاصم به و فلج لمن حاجّ به و حلم لمن وعى و حكم لمن قضى : آنحضرت عليه السّلام در باب قرآن فرمود: قرآن براى آنكه روشنى جويد نور است و براى كسيكه با ديگرى مخاصمه كند گواه است و براى كسى كه بآن احتجاج كند پيروزى است و حلم و حكمت است براى كسيكه كه آنرا در خويش نگهدارد و با آن قضاوت نمايد (خلاصه كسيكه قرآن مجيد را برنامۀ زندگانيش قرار دهد ويرا به بهشت وارد سازد).

46

فى ذكر جهنّم: نار شديد كلبها، عال لجبها ساطع لهبها، متأجّج سعيرها، متغيّظ زفيرها، بعيد خمودها، ذاك وقودها متخوّف وعيدها : جهنّم آتشى است كه گزشش سخت و فريادش بلند، شراره اش فروزان، سوزشش سخت سوزنده، صدايش هولناك و خشمناك سرد شدنش دير و دور، آتش گيره اش شرر بار و سوزان و بيم دادنش بسيار ترساننده است (خداوندا بحقّ محمّد و آل محمّد سوگندت ميدهيم كه ما را بآن آتش نسوزانى و از گناهان ما بلطف و كرمت در گذرى).

47

نجى من صدق إيمانه و هدى من حسن إسلامه : هر كه ايمانش درست است رستگار است و آنكه اسلامش نيكو است هدايت يافته است.

48

نظام المروّة مجاهدة أخيك على طاعة اللّه سبحانه و صدّه عن معاصيه و إن تكثّر على ذلك ملامه : نظم مردانگى باين است كه در راه طاعت خداوند بزرگ با برادرت بجنگى و او را از نافرمانى خدا باز دارى اگر چه در اينكار نكوهش وى بر تو بسيار گردد.

49

نظام الكرم موالاة الإحسان و مواسات الإخوان : نظم بزرگى و مردانگى پى در پى احسان كردن و خود را با برادران برابر گرفتن است.

50

نظام الفتوّة احتمال عثرات الإخوان و حسن تعهّد الجيران : نظام مردانگى به برداشتن و تحمّل كردن بار لغزشهاى برادران و همسايگان را نيكو نواختن است.

51

نكد العلم الكذب : دروغ از بين برندۀ علم است.

52

نكد الجدّ اللّعب : لهو و بازى از بين برندۀ كوشش

ص: 778

و جدّيت است.

53

نحن دعاة الحقّ و أئمّة الخلق و ألسنة الصّدق من أطاعنا ملك و من عصانا هلك :

مائيم كه مردم را بسوى خدا خواننده ايم مائيم كه پيشوايان مردم و زبانهاى راست گوى خدائيم هر كه ما را پيروى كند پادشاه شود و هر كه ما را نافرمانى نمايد تباه گردد.

54

نحن باب حطّة و هو باب السّلام و من دخله سلم و نجى و من تخلّف عنه هلك : ما درگاه ريزش گناهانيم و آن باب سلامتى است هر كه داخل آن گردد سالم و رستگار است و هر كه از آن كناره جويد هلاك گردد.

55

نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و إليها يرجع الغالى : ما بالش و وسادۀ ميانۀ مجالسيم (كه هر وارد شونده بدان متوجّه است) پس مانده بآن برسد و پيش افتاده بسوى آن بازگردد.

56

نحن أمناء اللّه سبحانه على عباده و مقيموا الحقّ فى بلاده بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى : ما امناء خداوند سبحان بر بندگان و بر پاى دارندۀ حقّيم و دوستان بواسطۀ ما نجات پيدا كنند و دشمنان بواسطۀ ما هلاك گردند.

57

نحن شجرة النّبوّة و محطّ الرّسالة و مختلف الملائكة و ينابيع الحكمة و معادن العلم ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ينتظر السّطوة : مائيم كه درخت نبوّت و بار انداز رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و سرچشمه هاى حكمت و معدنهاى علم الهى هستيم دوست و يار ما اميد رحمت و خصم و دشمنان ما خشم خدا را منتظر است.

58

نحن الشّعار و الأصحاب و السّدنة و الأبواب و لا تؤتى البيوت إلاّ من أبوابها و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة : ما پيراهن تن پيغمبر و ياران و مقيمان آستانۀ و درهاى علم و حكمت اوئيم و در خانه ها جز از درها اندر نشوند و هر كه جز از درهاى خانه ها وارد شود او دزد است و كيفر خداوندى از او در نگذرد.

59

نسئل اللّه سبحانه منازل الشّهداء و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء و الأبرار :

از خداوند سبحان مسئلت مينمائيم جايگاه شهيدان و بخون آغشتگان و زندگانى نيك بختان و رفاقت پيغمبران و نيكان.

ص: 779

60

نفوس الأخيار نافرة عن نفوس الأشرار :

نفوس نيكان از نفوس بدان بدور و بيزاراند.

61

نفوس الأبرار أبدا تأبى أفعال الفجّار :

نفوس نيكان هميشه از كردار بدان بيزارند.

الفصل الثّالث و الثّمانون :حرف الواو

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الواو من ذلك قوله عليه السّلام فصل هشتاد و سوّم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف واو از اين باب فرمايش آنحضرت است

1

وعد الكريم نقد و تعجيل : جوانمرد وعده اش نقد و فورى است.

2

وعد اللّئيم تسويف و تعليل : ناكس وعده اش بهانه جوئى و بفردا انداختن است.

3

ولد السّوء يهدم الشّرف و يشين السّلف فرزند بد شرافت را از بين ميبرد و گذشتگان را معيوب ميسازد.

4

ولد السّوء يعزّ السّلف و يفسد الخلف :

فرزند بد گذشتگان را ارجمند ميسازد و آينده را تباه ميگرداند (چون مردم فرزند بد را كه مى بينند براى پدر خويش طلب آمرزش ميكنند).

5

ورع الرّجل على قدر دينه : پرهيزكارى مرد باندازۀ دينش ميباشد.

6

وقار الرّجل يزينه و خرقه يشينه :

وقار و سنگينى مرد را مى آرايد و سبكى او را عيبناك ميسازد.

7

وقّروا كباركم يوقّركم صغاركم : بزرگانتان را بزرگ دانيد و كوچكانتان شما را بزرگ ميشمارند.

8

وقوا أعراضكم ببذل أموالكم : با بخشيدن دارائيهايتان آبروهايتان را نگهداريد.

9

وفور الأموال بانتقاص الأعراض لؤم : فزودن اموال با كم كردن آبروها ناكسى است.

10

ولد عقوق محنة و شوم : فرزند نافرمان بر (سبب) رنج و زشتى است.

11

وقار المعلّم زينة العلم : وقار و سنگينى معلّم سبب آرايش علم است.

12

وفاء بالذّمم زينة الكرم : به پيمانها وفا كردن جوانمردى را آراستن است.

13

وقاحة الرّجل يشينه : بيشرمى مرد را عيبناك ميسازد

ص: 780

14

وقار الشّيب نور و زينة : وقار و سنگينى پير مرد برايش نور و زينت است.

15

ورع ينجى خير من طمع يردى : پرهيزى كه شخص را نجات دهد بهتر از طمعى است كه انسان را هلاك كند و درهم شكند.

16

ولوع الرّجل باللّذات يغوى و يردى : حرص در لذّات جهان مرد را گم راه ميسازد و بهم ميشكند.

17

ورع يعزّ خير من طمع يذلّ : پرهيزى كه شخص را عزيز دارد بهتر از طمعى است كه انسان را خوار كند

18

وقوعك فيما لا يعنيك جهل مضلّ : وارد شدن تو در چيزهائيكه شايستۀ تو نيست نادانى گمراه كننده ايست.

19

ورع المرء ينزّهه عن كلّ دنيّة : پارسائى مرد او را از هر زشتى پاكيزه ميدارد.

20

وفور الدّين و العرض موهبة سنيّة :

دين دارى و آبرومندى بسيار بخشش گران قيمتى است.

21

وصول معدم خير من جاف مكثر : نادار پيوند كننده بهتر از داراى جفا كار است.

22

وجه مستبشر خير من قطوب مؤثر : روى گشاده بهتر از پيشانى درهم كشيده شده است.

23

فى الرّوضة الكافى عنه عليه السّلام:

وكلّ الرّزق بالحمق و وكّل الحرمان بالعقل و وكّل البلاء بالصّبر : روزى بنادانى - و ناكامى بعقل و خرد و گرفتارى و بلا بصبر حوالت داده شده است صدق عليه السّلام.

24

وصول النّاس من وصل من قطعه : از مردم آنكس پيوند كننده است كه با آنكس كه از وى بريده است پيوند كند.

25

وجيه النّاس من تواضع مع رفعة و ذلّ مع منعة : از مردم آنكسى موجّه و آبرومند است كه با بلندى فروتنى كند و در حال بزرگى كوچكى نمايد.

26

ويل تمادى فى جهله و طوبى لمن عقل و اهتدى : واى بر آنكس كه در نادانيش بماند و خوشا بحال آنكس كه بداند و هدايت جويد.

27

ويل لمن سائت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى : واى بر كسيكه روشش با (با مردم) بد باشد در دوران پادشاهى جفا كند گردنكشى نمايد و بمردم ستم روا دارد.

28

ويل لمن تمادى فى غيّه و لم يف إلى الرّشد :

ص: 781

واى بر آنكس كه در گمراهيش بپايد و براه رشد و هدايتش نرسد.

29

ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسى الرّحلة و لم يستعدّ : واى بحال كسيكه غفلت بر او چيره شود مرگ و كوچ از جهان را فراموش كند و آمادۀ رفتن نگردد.

30

ويل للنّائم ما أخسره قصر عمره و قلّ أجره : واى بر شخصى كه بخواب غفلت فرو رفته است واى كه تا چه اندازه زيانكار است هم عمرش كوتاه و هم مزدش كم است.

31

ويح المسرف ما أبعده عن صلاح نفسه و استدراك أمره : زشت و نكوهيده باد اسراف كننده چقدر دور است از اصلاح نفسش و دريافت كارش.

32

ويح ابن آدم ما أغفله و عن رشده ما أذهله : واى بر فرزند آدم كه چقدر سرمست و بيهوش است و از راه هدايتش تا چه اندازه دور و بيخرد است.

33

ويح ابن آدم أسير الجوع صريع الشّبع عرض الآفات خليفة الأموات : بيچاره فرزند آدم (كه تا چه اندازه ناتوان است) (گرسنگى اسيرش دارد سيرى از پايش در افكند و همواره در معرض آفتها و جانشين مردگان است.

34

ويل العاصى ما أجهله و عن حظّه ما أعدله واى بر گنهكار كه چقدر نادان است و تا چه اندازه از بهره و حظّش بدور است و در گذشته است.

35

ويح الحسد ما أعدله بدأ بصاحبه فقتله نكوهيده باد رشگ و حسد كه تا چه اندازه از شخص را از راه راست بدر ميبرد و ابتدا بصاحب خود كرده اوّل او را ميكشد.

36

وقّروا أنفسكم عن الفكاهات و مضاحك الحكايات و محالّ النّزاهات : نفوس خويش را بزرگ بشماريد (و نگهداريد) از اينكه در شوخ طبعى ها و داستانهاى خنده آور و جايگاههاى بيهوده گوئيها آنها را وارد سازيد.

37

اين دو حديث شريف را از وصاياى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بمناسبت باب و مقام نقل مينمايم مترجم يا أباذر إنّ الرّجل يتكلّم بكلمة فى المجلس ليضحكهم بها فيهوى فى جهنّم ما بين السّماء و الأرض: اى اباذر مردى در مجلسى سخنى ميگويد كه محفليان را بخنداند آنگاه بواسطۀ آن كلمه

ص: 782

از جائيكه باندازۀ ما بين آسمان و زمين دورى آنست در جهنّم سرازير ميگردد.

38

يا أباذر ويل للّذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له ويل له اى اباذر هلاك و گرفتارى عذاب خدا بر كسى است كه بدروغ حديثى ميگويد تا مردم را بدان بخنداند واى بر او واى بر او واى بر او.

39

ويح البخيل المتعجّل الفقر الّذى منه هرب و التّارك الغنى الّذي إيّاه طلب : بيچاره بخيل كه او مى شتابد و بسوى فقرى كه از آن ميگريزد و دارائى كه آن را ميجويد واميگذارد (چون بخيل در دوران عمرش همواره بر خودش و كسانش تنگ ميگيرد با بدبختى زندگى ميكند).

40

وقار الشّيب أحبّ إلىّ من نضارة الشّباب گران سنگى سپيد موئى و پيرى نزد من از طراوت و خرّمى جوانى محبوبتر است.

41

ويل للباغين من أحكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين : واى بر ستمكاران از خدائيكه بزرگترين حكم را نان و داناى را از درون راز پنهان كنندگان است.

42

ويل لمن بلى بعصيان و حرمان و خذلان واى بر كسيكه بگنهكارى و ناكامى و خوارى (در دنيا و آخرت) گرفتار گردد.

43

و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة ليظهرن عليكم قوم يضربون الهام على تأويل القرآن كما بدأكم محمّد صلّى اللّه عليه و آله على تنزيله حكم من الرّحمن عليكم فى آخر الزّمان : سوگند بآن خدائيكه دانه را بشكافت و جنبندگان را بيافريد البتّه كسانى بر شما پيدا گردند كه شمشير بر پريشانى شما زنند براى تأويل آيات قرآن (و اينكه اغلب آنها در شأن اهل بيت نازل است) بدانسانكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله براى نزول آن در اوّل كار با شما رفتار كرد و اين حكم از جانب پروردگار شما و در آخر الزّمان است (كه مهدى موعود قيام فرمايد و اين سخن حضرت ع اخبار از غيب است كه در جاهاى ديگر و نهج البلاغه مكرّر ميفرموده است).

44

وقّروا اللّه سبحانه و اجتنبوا محارمه و أحبّو أحبّائه : خداى بزرگ را گرامى داريد از حرامهايش دورى كنيد و دوستانش را دوست داريد

45

وقّ نفسك نارا وقودها النّاس و الحجارة

ص: 783

بمبادرتك إلى طاعة اللّه سبحانه و تجنّبك معاصيه و توخّيك رضاه : نفس خويش را نگهدار از آتشى كه گيرانندۀ آن مردم و سنگها است بشتافتنت بسوى فرمان بردن از خداوند سبحان و دورى گزيدنت از گناهانش و برادرى و دنبال كردنت رضاى خداوند را.

46

وقر سمع من لم يسمع الدّاعية: گران است گوش آن كس كه پند پند دهنده را نميشنود.

47

وقر قلب من لم تكن له أذن واعية : گران است دل آنكس كه برايش گوش نصيحت نيوشى نيست.

48

وقوا دينكم بالاستعانة باللّه سبحانه :

بيارى جستن از خداى سبحان دين خويش را نگهداريد (و از دستبرد شيطان و طمع حفظش كنيد).

49

وقوا أنفسكم من عذاب اللّه بالمبادرة إلى طاعة اللّه سبحانه : نفوس خويش را از عذاب خداوند بزرگ نگهداريد بوسيلۀ شتافتن بسوى اطاعت خداوند بزرگ.

50

وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم :

فرماندار ستمكار بيدادگر بهتر از فتنه ايست كه پايدار باشد.

51

وقّر عرضك بعرضك، تكرّم و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم : آبرويت را بمالت حفظ كن گرامى باش، ببخش بزرگوار باش، حلم را بكار بند پيشوا شو.

52

وافد الموت يقطع الأجل و يفضح الأمل :

وارد شونده بر مرگ مدّت زمانش را طى ميكند و آرزو را رسوا ميسازد.

53

وافد الموت يبيد المهل و يدنى الأجل و يبعد الأمل : وارد شونده بر مرگ مهلت را نابود ميكند و سر رسيد زندگانى را نزديك ميكند و آرزو را دور ميكند.

54

وفد الجنّة أبدا منعّمون : وارد شوندگان ببهشت هميشه در نعمت اند.

55

وفد النّار أبدا معذّبون : وارد شوندگان در جهنّم هميشه در عذاب و گرفتاراند.

56

وارد الجنّة مخلّد النّعماء : وارد شونده در بهشت هميشه در نعمتها است.

57

ورد النّار مؤبّد الشّقاء : وارد شونده در آتش هميشه بدبخت است.

58

ودّ أبناء الدّنيا ينقطع لانقطاع أسبابه : مرگ و بريدن از دنيا رشته هاى

ص: 784

دوستى فرزندان دنيا را پاره ميسازد.

59

ودّ أبناء الآخرة لا ينقطع لدوام سببه دوستى فرزندان آخرت چون پيوندش هميشگى است پاره شدنى نيست.

60

وادّوا من توادّونه فى اللّه سبحانه و أبغضوا من تبغّضونه فى اللّه سبحانه : دوستداريد هر كه را دوست ميداريد در راه خداوند بزرگ و دشمن داريد هر كه را دشمن ميداريد براى خداوند بزرگ.

61

واصلوا من تواصلونه فى اللّه و اهجروا من تهجرونه فى اللّه : پيوند كنيد با هر كه پيوند ميكنيد بخاطر خدا و ببريد از هر كه ميبريد براى خاطر خدا.

62

وزراء السّوء أعوان الظّلمة و إخوان الأثمة : وزراء بد ستمكاران را ياران و برادران گنهكارانند.

63

ولاة الجور شرار الأمّة : فرماندارهاى ستمگر بدترين مردم اند.

64

وا عجبا أ تكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة : واى از اين مطلب شگفتا آيا خلافت بمصاحبت تنها است و بصحبت و خويشى هر دو نيست (و اين سخن را حضرت موقعى فرمودند كه شنيدند ابوبكر باستناد اينكه مصاحب رسولخدا بوده است خليفه شده است سپس اين دو شعر را انشاء بابى بكر فرستادند

فان كنت بالشّورى ملكت أمورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيّب

و إن كنت بالقربى حججت خصيمهم *** فغيرك أولى بالنّبيّ و أقرب

: ميفرمايد كه تو اگر بواسطۀ شورى زمام امور مردم را بدست گرفتۀ اين چگونه ميشود در صورتيكه اهل شور و مشورت (بنى هاشم و بزرگان اصحاب) غايب بوده اند و اگر بواسطۀ خويشاوندى با خصم حجّت آورى پس غير تو باينكار سزاوارتر و به پيغمبر نزديكتر است خدا شاهد است كه اگر اهل سنّت مرد حق و حقيقت باشند و در همين دو شعريكه از حضرت روايتشده است بينديشند از راهيكه ميروند باز خواهند گشت لكن محبّت عمر و پيروى از شيطان اينان را نه چنان مست و مدهوش كرده است كه بتوانند در اين مطالبى كه اظهر من الشّمس است نظيرى بيفكنند)

65

و اللّه ما كتمت وشيمة و لا كذبت كذبة سوگند با خداى من هيچ كم و زيادى را پنهان نداشتم (جز اينكه براى شما بيان كردم) و دروغ نگفتم اگر چه دروغى كوچك باشد.

66

وفور المال عوض بابتذال المال و صلاح

ص: 785

الدّين بإفساد الدّنيا : مال بسيار در برابر مال بخشيدن است و درستى دين در برابر نادرستى دنيا است (و دين و دنيا با هم جمع نگردند).

67

وقود النّار يوم القيامة كلّ بخيل بماله على الفقراء و كلّ عالم باع الدّين بالدّنيا :

در روز قيامت آتش گيرندۀ دوزخ هر كسى است كه با مالش بر فقراء بخل ورزيده و هر عالمى است كه دين را بدنيا در باخته است.

68

واضع العلم عند غير أهله ظالم له :

آنكس كه علم را بناكس بياموزد او بر علم ستم كرده است.

69

واضع معروفه عند غير مستحقّه مضيّع له : آنكس كه نيكى خود را دربارۀ كسيكه در خور آن نيكى نيست بكار برد نيكى خويش را تباه ساخته است

70

ورع المؤمن يظهر فى علمه : پرهيزكارى مؤمن در علمش آشكار ميگردد.

71

ورع المنافق لا يظهر إلاّ فى لسانه :

منافق پارسائيش جز در زبانش هويدا نگردد.

72

و اللّه ما فجئنى من الموت وارد كرهته و لا طالع أنكرته و لا كنت إلاّ كعازب ورد و لا طالب وجد : سوگند با خداى چيزى از (آثار و علائم) مرگ ناگهان بر من وارد نگرديد كه من او را مكروه شمارم و چيزى پديدار نشد كه من آنرا بد پندارم جز اينكه (از بس من شيفتۀ ديدار پروردگار ميباشم هر وقت نشانۀ از مرگ را ديدار كردم) نبودم مگر مانند دورى كه نزديك شده و يا جويندۀ كه يافته باشد (و انس پسر ابيطالب بمرگ بيش از طفل به پستان مادر است).

73

و اللّه ما منع الحقّ أهله و أزاح الحقّ عن مستحقّه إلاّ كلّ كافر جاحد و منافق ملحد بخداى لا يزال سوگند است كه حق را از اهلش منع نكرد و آنرا از مستحقّ باز نگردانيد مگر هر كافريكه خدا را منكر است و هر منافقى كه با حق در كار الحاد و ستيز است (و حضرت عليه السّلام در اين سخن كفر خلفا ثلاثه و غاصبين حق اهل بيت را اثبات فرموده اند)

74

و لئن أمهل اللّه سبحانه الظّالم فلن يفوته أخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشّجا من مجاز ريقه : اگر خداوند بزرگ روزكى چند ستمگر را مهلت دهد و دستش را در كار باز گذارد البتّه گرفتن آن ظالم از خدا فوت نگردد و او در سر پل در راه گذرگاهش ايستاده

ص: 786

و جايگاه فرو بردن آب دهانش و مركز اندوهش را خواهد گرفت و فشرد.

75

وجهك ماء جامد يقطّره السّؤال فانظر عند من تقطره : آب روى تو آبى است ايستاده و سخت در خواست آن را روان ميكند و ميريزد بنگر آن را پيش كه ميريزى.

76

وزر صدقة المنّان يغلب أجره : گناه صدقه دادن منّت نهنده بر اجرش ميچربد (چنين كسى بهتر آنست تصدّق نكند).

77

وحدة المرء خير من جليس السّوء : مرد تنها باشد به از آن است كه يار بد داشته باشد.

78

وضع الصّنيعة فى أهلها تكبت العدوّ و تقى السّوء : نيكى را بجاى خويش نهادن دشمن را برو ميافكند و بديرا نگه ميدارد.

79

وجدت المسالمة ما لم يكن وهن فى الإسلام أنجع من القتال : آشتى را ماداميكه براى دين ضرر نداشته باشد سودمندتر از جنگ و ستيز يافتم

80

وجدت الحلم و الاحتمال أنصر لى من شجعان الرّجال : حلم و بردبارى را ديدم كه براى من از مردان دلاور يارى كننده تراند.

81

و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا إلاّ بسوء ظنّه و سوء خلقه : بخدا سوگند كه خداوند سبحان مؤمنى را عذاب نكند مگر بواسطۀ كج خلقى و بدگمانيش دربارۀ خدا.

82

وصول المرء إلى كلّ ما يبتغيه من طيب عيشه و أمن سيرته و سعة رزقه بحسن نيّته وسعة من خلقه : رسيدن مرد بآنچه كه آرزومند است از زندگى خوشش و ايمنى راه و روشش و فراخى روزيش بخوش نيّتى و خوشخوئى او است.

83

و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة ما أسلموا و لكن استسلموا و أسرّوا الكفر فلمّا وجدوا أعوانا عليه أعلنوا ما كانوا أسرّوا و أظهروا ما كانوا أبطنوا : سوگند بدان خدائى كه دانه را شكافته و مردم را آفريده است كه (منافقين و مخالفين و غاصبين حقوق ما) مسلمان نشدند لكن خود را مسلمان وانمود كردند و كفرشان را پنهان داشتند همينكه يارانى پيدا نمودند كفر پنهانشان را آشكار ساختند و آنچه را كه در باطن داشتند ظاهر ساختند.

84

و الّذى بعث بالحقّ نبيّا لتبلبلنّ بلبلة

ص: 787

و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعلوا أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقون سابقون كانوا قصّروا و ليقصّرونّ سابقون كانوا سبقوا بدان كسيكه پيغمبر را براستى فرستاده سوگند است كه البتّه بر هم زده شويد زده شدنى و غربال و بيخته شويد بيخته شدنى و بجوش آورده شويد جوش آمدن ديگ جوشان تا اينكه زيرتان برويتان و رويتان با زيرتان درهم آميزد آنانكه پس مانده بودند پيش افتند و آنانكه پيش افتاده بودند پس افتند (و اين اخبار بغيب و اشاره بسلطنت بنى عبّاس است كه بنى اميّه را از بين بردند).

85

و اللّه لئن أبيت على حسك السّعدان مسهّدا و أجرّ فى الأغلال مصفّدا أحبّ إلىّ من أن ألقى اللّه و رسوله ظالما لبعض العباد أو غاصبا لشىء من الحطام و كيف أظلم لنفس يسرع إلى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها : بخداى سوگند من اگر كت بسته و بيخوابى كشيده بر وى خارهاى مغيلان كه نيشهاى جانگزا دارد كشيده شوم دوست تر دارم از اينكه خدا و رسولش را ديدار نمايم در حاليكه بر برخى بندگان ستم كننده و يا چيزى از فائدۀ اندك جهان را رباينده باشم آخر من چسان بر خويش ستم روا دارم براى نفسى كه بندهاى آن بشتاب بسوى ريختن و پوسيدن ميرود و ماندنش در زير خاك بسيار بطول مى انجامد.

86

و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله أنّى لم أردّ على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكث فيها الأبطال و تتأخّر عنها الأقدام نجدة أكرمنى اللّه بها و لقد بذلت فى طاعته صلوات اللّه عليه جهدى و لقد جاهدت أعداه بكلّ طاقتى و وقيته بنفسى و لقد أفضى إلىّ من علمه ما لم يفض به إلى أحد غيرى و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و إنّ رأسه لعلى صدرى و لقد سالت نفسه في كفّى فأمررتها فى وجهى و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الملائكة أعوانى فضجّت الدّار

ص: 788

و الأفنية ملاء يهبط و ملاء يعرج و ما فارقت سمعى هينمة منهم يصلّون عليه حتّى واريناه فى ضريحه فمن ذا أحقّ به منّى حيّا و ميّتا : البتّه از ياران رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله آنانكه بياد دارند ميدانند كه من هرگز هيچ زمانى ردّ بر خدا و رسولش نكرده ام من در راه آنحضرت فداكاريهائى كردم در جاهائى كه گردان سلحشور و تهمتنان صف شكن از آنها تن ميزدند و پاهايشان بعقب بر ميگشت اين جانبازى و فداكارى من شرافت و ارجمندئى است كه خداوند مرا بدان سرفراز خواسته است من همه كوششم را در كارفرمانبردارى آنحضرت صلوات اللّه عليه بكار انداختم و با تمام توش و توانم با دشمنانش جنگيدم و با جانم او را نگهدارى نمودم آنحضرت از علمش آنقدر بمن رساند كه بهيچكس جز من آن اندازه نرسانيد آنحضرت عليه الصّلوة و السّلام جان ميداد در حالى كه سر مقدّسش را من بر سينه داشتم و روح اقدسش در دست من از پيكر اطهرش خارج شد آنگاه من آن دست را (براى تبرّك و تيمّن) بصورتم كشيدم سپس متولّى غسل آنحضرت صلوات اللّه و سلامه عليه گرديدم و فرشتگانم در اينكار يارى كردند آنگاه صداى ناله و فرياد از خانه و اطرافش بلند شد از فرياد فرشتگانى كه فوجى پائين ميآمدند و فوجى بالا ميرفتند (و بر آنحضرت گريه مينمودند غوغاى عجيبى بر پا شده بود).

صداى آنها از گوش من بيرون نميرفت پس فرشتگان بر آنحضرت صلّى اللّه عليه و آله نماز خواندند سپس آن تن را (كه جهان را جان بود) در آرامگاهش نهاديم (بنابر اين) كيست كه چه در حال حيوة و چه در حال ممات از من بآنحضرت سزاوارتر باشد (شگفتا كه اهل سنّت و جماعت اين مطالب را در نهج البلاغة خطبه - هزار و سيصد سال است نقل ميكنند و حقانيّت آنحضرت را از زبان خود حضرت بلا فاصله ميشوند و باز بسوى حقّ و حقّانيّت نميگرانيد مبادا رياست چند روزۀ ايشان از دستشان گرفته آيد همان رياستى كه بخاطر آن اربابشان عمر بن الخطاب و ديگران آن همه جنايات شرم آور را مرتكب شدند)

87

و اتّقوا اللّه أعذر بما أنذر و احتجّ بما أبهج و حذّركم عدوّا نفد فى الصّدور خفيّا و نفث فى الآذان نجيّا : بترسيد از خدائيكه بآنچه كه موجب ترساندن است راه عذر شما را بر بست و بآيات زيبا و بهجت خيز برايتان حجّت آورد و شما را بترسانيد از دشمنى كه بطور نهان در سينه ها

ص: 789

نفوذ كرده و بآهستگى در گوشها ميدمد (و شما را بپاى خودتان از راه حق بدر ميبرد).

88

و ايم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلموا من سيوف الآخرة و أنتم لهاميم العرب و السّنام الأعظم فاستحيوا من الفرار فإنّ فيه ادّراع العار و ولوج النّار : (اين جمله را حضرت عليه السّلام در يكى از روزهاى صفّين بهنگاميكه شاميان آنها را از سنگرها فرار دادند ايراد فرمودند:

بخدا سوگند اگر شما از شمشير دنيا بگريزيد هيچگاه از شمشيرهاى آخرت رهائى نخواهيد داشت (آيا شما بايد از پيش تيغ يك مشت جهّال ناكس و بى هويّت شامى بگريزيد) و حال آنكه شما از بزرگان و ارجمندان بزرگ پايۀ عرب ميباشيد از فرار شرم كنيد (و در ميدان جنگ مردانه پاى ثبات بيفشاريد دشمن را بهم در شكنيد و نام نيكرا تحصيل كنيد) زيرا كه از جنگ فرار كردن جامۀ عار را پوشيدن و در آتش دوزخ مكان گزيدن است.

89

وَ سِيقَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ زُمَراً قد أمن العقاب و انقطع العتاب و زحزحوا عن النّار و اطمأنّت بهم الدّار و رضوا المثوى و القرار : خدا پرستان دسته جمعى بسوى بهشت رانده شوند در حاليكه از عذاب خدا ايمن و عتاب سرزنش خدا از آنها بريده و از آتش دور خانه ايشان مركز اطمينان و ايمنى و بجايگاه و قرارگاهشان خوشنودند.

90

و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها و على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه عندى أزهد من عفطة عنز : بدانخدائيكه دانه را شكافت و بشر را پديد آورد سوگند است كه اگر حاضر شونده حضور پيدا نميكرد و با يافتن يار و ياور قيام بر امام و حجّت خدا واجب نميافتاد و اگر خداوند سبحان از علماء و دانشمندان و پيشوايان دين عهد نگرفته بود كه بر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمكشان نپايند و صبر نكنند البتّه زمام شتر خلافت را روى كوهانش ميافكندم و البتّه آخر آن را (كه معويه و بنى مروان باشند) سيراب ميكردم بهمان كاسه كه اوّل آن را (ابو بكر و عمر و عثمان را) سيراب ساختم (و خلافت را بآنها وا ميگذاشتم تا همان طوريكه شتر گياه خرّم بهاريرا

ص: 790

باتمام اشتها ميچرد و ميان دست و پاى خود سرگين ميافكند آنها نيز با مال خدا همينطور رفتار كردند) و البتّه اين جهان را نزد من از عطسه زدن مادۀ بز لاغرى خوارتر مييافتيد (لكن چكنم كه مردم مرا گرد در ميان گرفته و با من بيعت كردند و كار حجّت برايم تمام شده است لذا بايد قيام كنم و حق را از باطل تا آنجا كه ميسور است باز ستانم و گرنه پسر ابيطالب همان يگانه مرد روزگار است كه دنيا را با همه زر و ريبش سه طلاق گفته است و رجوعى در آن نيست).

الفصل الرّابع و الثّمانون :حرف الهاء

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الهاء من ذلك قوله عليه السّلام فصل هشتاد و چهارم از آنچه كه وارد گرديده از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف هاء از اين باب است و فرمايش آنحضرت

1

هدى اللّه سبحانه أحسن الهدى :

هدايت خداوند سبحان بهترين هدايت است.

2

هدى من أشعر قلبه التّقوى : هر كه تقوا را بدل خود فهمانيد آنكه هدايت يافت.

3

هدى من تجلبب جلباب الدّين : هر كه تن پوش دين را پوشيد هدايت يافت.

4

هدى من ادّرع لباس الصّبر و اليقين : هر كه تن پوش و يقين را به پيكر در پوشيده هدايت يافت.

5

هدى من سلّم مقادمه إلى اللّه سبحانه و رسوله و ولىّ أمره : هدايت يافت هر كسى كه زمام خود را بخداوند سبحان و رسولش و امام زمانش واگذار كرد.

6

هدى من أطاع ربّه و خاف ذنبه : هدايت يافت كسيكه خدايش را اطاعت و از گناهش سخت بترسيد

7

و قال عليه السّلام: فى ذكر الملائكة عليهم السّلام هم أسراء الإيمان لم يفكّهم منه زيغ و لا عدول : فرشتگان در بند ايمان بخدا گرفتارند اعوجاج و كجى و بازگشتى آنها را باز نگرداند (و همواره بعبادت خدا سرگرم اند)

8

هلك فىّ رجلان محبّ غال و مبغض قال : دو تن دربارۀ من بهلاكت اندراند يكى دوست غلوّ كننده (نادان كه مرا خدا ميداند) ديگر دشمن سر سخت پر عداوت (كه ديگران را بر من مقدّم

ص: 791

ميپندارد بيرون اين دو دسته دستۀ سوّمى بنام شيعه وجود دارد كه مرا امام واجب الطّاعة و منصوص از جانب خداوند بندۀ پاك او ميداند اين دسته از مردم اند كه در راه محبّت من حاضراند دست از جان شيرين بشويند و دوستى مرا ترك نگويند تا در بهشت بمن برسند)

9

هلك من لم يعرف قدره : هر كه خود را نشناخت (خداى خود را نشناخت و) هلاك گرديد.

10

هلك من لم يحرز سرّه و أمره : هلاك شد كسيكه رازش را و كارش را نگه نداشت (و تقيّه را ترك كرد)

11

فى ذكر المنافقين هم لمّة الشّيطان و حسمة النّيران أُولٰئِكَ حِزْبُ اَلشَّيْطٰانِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَلشَّيْطٰانِ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ :

دربارۀ منافقين آنحضرت فرمودند آنها گروه شيطان و فروزندگان آتش اند خدايتعالى هم ميفرمايد منافقان گروه شيطانند و گروه شيطان زيانكارانند.

12

و روى أنّه عليه السّلام مرّ على مزبلة فقال هذا ما بخل به الباخلون : روايت شده است كه آنحضرت عليه السّلام بر مركز زبالۀ گذر كردند فرمودند: اين است آنچيزيكه بخل داران و اهل دنيا بر آن بخل ميورزند (يعنى اين است سرانجام مالى كه بدان بخل ميورزند و انفاق نميكنند).

13

هلك من افترى و خاب من ادّعى : آنكه بهتان زد هلاك و آنكه دعوى بيهوده كرد زيان برد.

14

هلك من أضلّه الهوى و استقاده الشّيطان إلى سبيل العمى : هلاك شد كسيكه هواى نفس او را گمراه كرد و شيطان او را براه كورى برد.

15

هلك من رضى عن نفسه و وثق بما تسوّله له : هلاك شد كسيكه از نفس خود خورسند شد و ( اعتنا بكارهاى خير و آخرت نداشت) و بآنچه كه آن نفس از دنيا براى او بياراست اطمينان پيدا كرد.

16

هيهات من نيل السّعادة السّكون إلى الهوانى و البطالة : آراميدن در كاهلى و بطالت از رسيدن بسعادت (دو جهانى) دور شدن است

17

فى ذكر بنى أميّة: هى مجاجّة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة و يلفظونها جملة : بنى اميّه گروهى هستند كه ستيزه خو براى لذّت بردن از زندگى چند روزۀ جهان چند روزى از آن بر ميخوراند و تمامى را بعدا بيرون مياندازند (و دستشان براى هميشه از آن كوتاه ميگردد).

18

هلك من باع اليقين بالشّكّ و الحقّ

ص: 792

بالباطل و الأجل بالعاجل : هلاك شد كسى كه يقين را بشكّ و حق را بباطل و دنيا را بآخرت بفروخت .

19

هل ينتظر أهل مدّة البقاء إلاّ آونة الفناء مع قرب الزّوال و أزوف الانتقال آيا جز اين است آنكه ماندن در دنيا را منتظر است بانتظار زمانهاى فنا شدنى است با نزديكى از بين رفتن و از جائى بجائى گرديدن.

20

هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقى اللّيل و النّهار أعيانهم مفقودة و أمثالهم فى القلوب موجودة گنجوران اموال بحال زندگانى نابود و تباه اند لكن علماء و دانشمندان تا شب و روز در گردش اند زنده اند آنها هستند كه پيكرهايشان نابود لكن صورتهايشان در دل موجود است (و مردم همواره بياد آنان اند).

21

هلك من استأمن إلى الدّنيا و أمهرها دينه فهو حيث مالت مال إليها قدر اتّخذها همّها و معبوده : آنكس كه جهان را پناهگاه خويش گرفت و دينش را كابينش نمود تباه شد آنگاه او تمام همّتش و مورد پرستيدنش دنيا گرديد و هر جا دنيا رفت او نيز بدنبالش رفت (تا سر از دوزخ بيرون آورد).

22

هل ينتظر أهل الشّباب إلاّ حوانى الهرم آيا آنها كه تر و تازگى جوانى را دارا هستند جز اين است كه دوران پيرى را منتظراند؟

23

هل ينتظر أهل غضارة الصّحة إلاّ نوازل السّقم : آيا آنانكه تر و تازگى تندرستى را دارايند جز بانتظار فرود آمدنيهاى بيمارى ميباشند؟

24

هل تدفع عنكم الأقارب أو تنفعكم النّواحب آيا خويشان شما ميتوانند از شما دفاع كنند آيا نوحه گران بر شما ميتوانند (در برابر مرگ) بشما سودى برسانند.

25

هيهات ما تناكرتم إلاّ لما قبلكم من الخطايا و الذّنوب : چقدر دور است اين انكار شما بر من نيست مگر از جانب آنانكه پيش از شما بودند و در خطاها و گناهان غوطه ميخوردند (مراد حضرت ع خلفاى ثلاثه است كه روى مردم را بآنحضرت باز كردند و مردم روى سابقۀ آنها را علنا با حضرتش مخالفت كرده و او امرش را اطاعت نمينمودند.

26

هل من خلاص أو مناص أو ملاذ أو معاذ أو قرار أو مجاز : آيا (جز در پناه لطف و مهر خدا)

ص: 793

جاى خلاصى يا گريزگاهى يا پناهى يا مركز اميدوارئى يا قرارگاهى يا جاى رفتنى هست (پيدا است نيست كه نيست).

27

هوّن عليك الأمر فإنّ الأمر قريب و الاصطحاب قليل و المقام يسير : كارها را بر خويش آسان گير (و بيهوده غم دنيا را مخور) زيرا كه مرگ نزديك و همنشينى با دنيا اندك و جاى ايستادن سست و سبك است.

28

هدم رفيق الباطل بعد كظوم وصال الدّهر صيال السّبع العقور : يار باطل پس از خرد شدن و در هم كوبيده شدن نابود شد و روزگار مانند جانور درنده و گزنده حمله ور گرديد.

29

هيهات لو لا التّقى لكنت أدهى العرب شگفتا اگر ترس از خدا جلوگير نبود من در امر دنيا زيركترين افراد عرب بودم (اين سخن را حضرت وقتى فرمودند كه شنيدند مردم معاويه را بزيركى مى ستودند).

30

هيهات أن يفوت الموت من طلب أو ينجو منه من هرب : خيلى بعيد است كه مرگ آن كس را كه ميخواهد از چنگش بدر رود و يا آنكه از آن مرگ ميگريزد رهائى يابد.

31

هيهات ان ينجوا الظّالم من أليم عذاب اللّه سبحانه و عظيم سطواته : خيلى دور است كه ستمگر از عذاب خداوند سبحان و سطوتها و خشمهاى بزرگش بتواند خود را برهاند

32

هيهات لا يخدع اللّه سبحانه فى جنّته و لا ينال ما عنده إلاّ بمرضاته : خيلى دور است اينكه كسى بتواند خداوند سبحان را دربارۀ بهشتش بفريبد (و بدون طاعتش در آن در آيد) و كسى بدانچه كه نزد خداست نخواهد رسيد مگر با رضا و خوشنودى او.

33

هو اللّه الّذى تشهد له أعلام الوجود على قلب ذوى الجحود : او است آنچنان خداونديكه نشانهاى وجود بخداونديش گواهى ميدهند بر دل هر جاحد و منكرى.

34

و فى وصف الدّنيا: هى الصّدود العنود و الحيود الميود و الخدوع الكنود : جهان همان رو گرداننده، ستيزه كار، پشت كننده لرزاننده، فريبنده، ناسپاسگذار است (كه بهيچكس وفا نكرده و نخواهد كرد).

35

فى وصف القرآن: هو الّذى لا تزيغ به

ص: 794

الأهواء و لا يلتبس به الشّبه و الآراء اين قرآن است كه هواهاى نفسانى آنرا از راه نگردانند و رأيها و شبهه ها آن را نپوشاند.

36

هلك الفرحون بالدّنيا يوم القيامة و نجى المحزونون بها : روز قيامت كسانيكه بدنيا شادمانند هلاك اند و آنانكه در آن دنيا غمگين اند رستگاراند.

37

هل تنظر إلاّ فقيرا يكابد فقرا أو غنيّا بدلّ نعم اللّه سبحانه كفرا أو بخيلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا و متمرّدا كأنّ بأذنيه عن سمع المواعظ وقرا : نگه كن و بنگر آيا مى بينى بجز فقيرى كه با فقر و ندارى دست بگريبان است يا دارائيكه نعمتهاى خدا را بحال كفر مصرف مينمايد يا بخيلى كه ندادن حق خدا و بخل ورزيدن بآن را سبب فراوانى مال خويش گرفته است يا شخصى گردنكشى كه تو گوئى در گوشش از شنيدن پندها گرفتگى و گرانى است (در اغلب ازمنه جوامع بشرى از اين چهار طايفه كه باعث خرابى عالمند تشكيل ميشده است امّا در زمان ما كه ديگر پناه بر خدا كه صد بار پا را از اينها بالاتر نهاده اند و چنان در منجلاب شهوت غوطه وراند كه حدّى بر آن متصوّر نيست).

38

فى ذكر القرآن: هو الفصل ليس بالهزل قرآن جداكنندۀ حق از باطل است و بيهوده نيست.

39

هو النّاطق بالسّنّة العدل و الأمر بالفضل قرآن بروش عدل (مردم را امر كننده و) گويا است.

و بر فضل و فزونى فرمانبردارى خدا و علم فرمان ميدهد.

40

هو حبل اللّه المتين و الذّكر الحكيم :

اين قرآن رشتۀ محكم خدا است و ذكر و ياد بود مستحكم او است (دل را بانوار درخشانش روشن و دستورات متقنش را كار بنديد تا رستگار گرديد).

41

هو وحى اللّه الأمين و حبله المتين و هو ربيع القلوب و ينابيع العلم و هو الصّراط :

اين قرآن وحى خداوند بزرگ و امين و رشتۀ استوار او است آن بهار و خرّم كنندۀ دلها و سرچشمه هاى علم و صراط و راه حق است.

42

هو هدى لمن ائتمّ به و زينة لمن تحلّى به و عصمة لمن اعتصم به و حبل لمن تمسّك به : اين قرآن هدايت است براى كسيكه قصد هدايت داشته باشد و زينت است براى كسى كه خود را بدان آراستن خواهد و نگهدارنده است براى

ص: 795

كسى كه بخواهد خود را نگهدارد و رشتۀ استوارى است براى كسيكه چنگ بدان در زند.

43

هذا اللّسان جموح بصاحبه همّ المؤمن لآخرته و كلّ جدّه لمنقلبه : اين زبان بر صاحبش سركش و چموش است و براى آخرت مؤمن سبب اندوه است و همه كوشش مؤمن در راه باز گرداندن و نگهدارى آن (از بدگوئيها و غيبتها بكار ميرود).

44

فى ذكر الإسلام: هو أبلج المناهج، نيّر الولائج، مشرق الأقطار، رفيع الغاية : اين دين اسلام روشن ترين راهها، فرودگاهش روشن، اطراف و جوانبش درخشان و پايگاهش بسى بلند و ارجمند است (خنك آن كس كه در اين دين وارد و دستورات نورانيش را بكار بست).

45

و قال عليه السّلام: فى حقّ الأشتر النّخعى رضوان اللّه عليه، هو سيف اللّه لا ينبو عن الضّرب و لا كليل الحدّ لا يستوهبه بدعة و لا تثنيه يد غواية : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ مالك اشتر فرمود: (اين مالك مردى است بتمام معنى مرد) شمشير خدا است كه از زدن باز نايستد و تيزيش بكندى نگرايد بدعت اشتر را سست نگرداند و دست گمراهى او را از جاى نلرزاند (تيغ زبان و زبان تيغش هر دو در راه يارى خدا و دين تيز است ما در روزگار ديگر مانند اشتر پسرى نزايد و گردون گردان با ميلونها چشم سوارى همچون وى بر پشت رخش ننگرد كان لى كما كنت لرسول اللّه خوانندۀ عزيزى اين جمله شش كلمه بيش نيست لكن ظروف الفاظ جهان گنجايش معناى آنرا ندارد مالك اگر سنگ بود سنگى بود سخت اگر كوه بود كوهى بود كه سيمرغ خيال بر فراز قلّۀ شامخش آشيان بستن نميتوانست خدايش بيامرزد كه با حياتش كشور شام خواب راحت نداشت و با مماتش ملك عراق در هم شكست).

46

و فى ذكر من ذمّه هو بالقول مدلّ و من العمل مقلّ و على النّاس على طاعن و لنفسه مداهن : آن مرد خود خواه در گفتار پر دليل و در كردار كم كار است بر مردم طعن زننده و براى نفس خودش سست انگار و نرم رفتار است.

47

هو فى مهلة من اللّه سبحانه يهوى مع الغافلين و يغدو مع المذنبين بلا سبيل

ص: 796

قاصد و لا إمام قائد و لا علم مبين و لا دين متين : آن شخص منافق در امان و مهلت از خداوند تعالى است با گروه غافلان بكامرانى سرگرم است و با گنهكاران شب را بصبح ميرساند نه دانش روشنى دارد و نه دين استوارى.

48

هو يخشى الموت و لا يخاف الفوت : آن مرد متديّن از مرگ ميترسد و از نابوديش باكى نيست.

49

هب ما أنكرت لما عرفت و ما جهلت لما علمت : آنكس كه را كه نمى شناسى (و با تو بدى ميكند) بخاطر آنكس كه او را مى شناسى (يعنى براى خدايش) ببخش و آنرا كه نميدانى براى آنكه ميدانى.

50

هب اللّهمّ لنا رضاك و أغننا عن مدّ الأيدى إلى سواك : پروردگارا رضاى خودت را بما ببخش و ما را بى نياز كن از اينكه دستمانرا بسوى غير دراز كنيم.

51

هواك أعدى عليك من كلّ عدوّ فاغلبه و إلاّ أهلكك : هواى نفس تو دشمن ترين دشمنان تو است بر وى غالب شود و گر نه تو را هلاك ميكند.

52

هموم الرّجل على قدر همّته و غيرته على قدر حميّته : همّ و غمّ مرد باندازۀ همّتش و غيرتش باندازۀ ناموس پرستيش ميباشد.

53

همّ الكافر لدنياه و سعيه لعاجلته و غايته شهوته : شخص كافر همه غم دنيا خورد و براى دنيايش بكار پردازد و منتهى درجه آرزويش شهوتش ميباشد.

54

و قال عليه السّلام فى حقّ من أثنى عليهم هجم بهم العلم على حقيقة الإيمان و باشروا روح اليقين فاستسهلوا ما استوعر المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون صحبوا الدّنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى اولئك خلفاء اللّه فى أرضه و الدّعاة إلى دينه آه آه شوقا إلى رؤيتهم و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ كسانيكه آنها را مى ستود فرمود: علم بخدا و رسول آنها را بسوى حقيقت ايمان كشانيده است و مباشر روح يقين گرديده اند (يعنى ارواح خويش را از زنگار شكوك پرداخته و انوار ايقان را در آن جلوه گر ساخته اند) آنچه را كه توانگران و عيّاشان و دشوارش دانستند آنان سهيل و آسانش گرفتند و آنچه را كه نادانان از آن وحشت داشتند آنها بآن مأنوس شدند و در دنيا با بدنهائى

ص: 797

نشستند كه مرغ روحهايشان بملكوت اعلى آشيان بسته بود اينان اند جانشينان خدا در روى زمين كه مردم را بسوى دين خدا خواننده اند واى واى كه تا چه اندازه ديدار آنان را آرزومندم.

55

و قال عليه السّلام فى وصف آل الرّسول صلوات اللّه عليه و عليهم: هم دعائم الإسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحقّ فى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته عقلوا الدّين عقل وعاية و رواية هم موضع سرّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و حماة أمره و أوعية علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و حبال دينه، هم كرائم الإيمان و كنوز الرّحمن إن قالوا صدقوا و إن صمتوا لم يسبقوا هم كنوز الإيمان و معادن الإحسان إن حكموا عدلوا و إن حاجّوا خصموا : و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم فرمودند: آل محمّد عليهم السّلام ستونهاى اسلام و درگاه اند براى كسانيكه به پناه آنان در آيند حق بواسطۀ آنها در مدار خود ميچرخد و باطل بآنها از جايش ريشه كن ميشود و زبانش از جاى روئيدنش قطع ميگردد دين را دانستند كه چيست دانستنى از روى نگهداشتن و در گوش دل گرفتن نه از روى شنيدن و روايت نمودن، آنها موضع سرّور از رسولخدا و حمايتگران امر و ظرفهاى علم و پناهگاه حكمتها و خانه هاى استوار از سنگ سخت تراشيده شده براى كتابها (و دستورات نورانى قرآن و گهرهاى پند) و بندهاى دين قويم آن حضرت ميباشند آل محمّداند كه رؤساى ايمان و گنجوران خداوند رحمن اند اگر بگويند راست گويند و اگر خاموش نشينند كسى در سخن بر آنان پيشى نجويد گنجهاى ايمان و كانهاى احسان اند اگر حكم كنند از روى عدل است و اگر حجّت آرند دشمنى كرده شوند (يعنى اگر حجّت را تمام كنند و طرف نپذيرد آنوقت آنها مورد دشمنى طرف واقع شوند مانند ابو حنيفه و سفيان ثورى و ابن ابى العوجاء و امثال زنادقۀ ديگر).

56

هم أساس الدّين و عماد اليقين إليهم يفييء الغالى و بهم يلحق التّالى : آل محمّد (عليهم السّلام) اساس و پايۀ دين و ستون يقين اند شخص غلوّ كننده دربارۀ ايشان بسوى آنها باز ميگردد و پيروى

ص: 798

كننده از آنها بآنها ميرسد.

57

هم مصابيح الظّلم و ينابيع الحكم و معادن العلم و مواطن الحلم : آنها چراغهاى درخشان تاريكى و سرچشمه هاى حكمتها و معدنهاى علم و مركزهاى حلم و بردبارى اند.

58

هم عيش الحلم و موت الجهل يخبركم حلمهم عن علمهم و صمتهم عن منطقهم لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه فهو بينهم صامت ناطق و شاهد صادق : آل محمّد عليهم السّلام زنده كنندۀ حلم و ميرانندۀ جهل اند.

(هر كس از انوار علوم آنان استضائه كند از وادى جهل و نادانى بشهرستان عليم و دانش وارد گردد) حلمشان از علمتشان و خاموشيشان از گفتارشان بشما خبر ميدهد با حق مخالفت نميكنند و در آن با هم اختلافى ندارند (و فرمايشات همگيشان با هم هما هنگ است) فلذا همواره حق در ميان آنان خموشى است گويا و گواهى است راستگو.

الفصل الخامس و الثّمانون :حرف لا

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف لا قال عليه السّلام:

فصل هشتاد و پنجم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف لا (و انسان اگر بديدۀ دقّت مخصوصا در اين فصل بنگرد گهرهاى شاهواره از گنجينۀ اسرار الهى بچنگى مى افتد و مى بيند كه چه مطالب عالى كه از رأس علم و حكمت اند ارتجالا و بدون انديشۀ قبلى با كمال جزالت لفظ و فخامت معنى با سهولت بزبان اين يگانه مرد اسلام جارى شده است مبهوت و متحيّر ميماند و سر تعظيم را در پيشگاه با عظمت آن حضرت بر زمين ميسايد خلاصه ابواب خير و سعادت بتمام معنى در اين فصل تا آخر آن مندرج و مندمج است بابى انت و امّى يا امير المؤمنين آن حضرت عليه السّلام فرمودند:

1

لا يحمد حامد إلاّ ربّه : هيچ ستايشگرى جز پروردگارش را نبايد ستايش كند.

2

لا يخف خائف إلاّ ذنبه : هيچ ترسندۀ جز از گناهش نبايد بترسد.

3

لا يلم لائم إلاّ نفسه : هيچ نكوهشگرى جز خودش را نبايد نكوهش كند.

4

لا تأس على ما فات : بر آنچه از دستت رفت غمين مباش.

ص: 799

5

لا تفرح بما هو آت : بر آنچه كه بتو ميرسد شادمان مباش.

6

لا تقولنّ ما يسؤئك جوابه : سخنى كه پاسخش تو را بد آيد مگوى.

7

لا تفعلنّ ما يعرك معايبه : كارى كه عيوبش بازگشتش بتو باشد مكن.

8

لا تطمع فيما لا تستحقّ : در چيزيكه سزاوار آن نيستى طمع مكن.

9

لا تستطلّ على من لا تسترقّ : بر كسيكه او را بندۀ خويش نساختۀ گردنكشى مكن.

10

لا تعن قويّا على ضعيف : هيچگاه قوى را عليه ضعيف يارى مكن.

11

لا تؤثرّ دنيّا على شريف : هيچگاه ناكس را بر شخص بلند مرتبه مگزين.

12

لا تخف إلاّ ذنبك : مترس مگر از گناهت،

13

لا ترج إلاّ ربّك : جز از پروردگارت اميدوار مباش.

14

لا تثقنّ بعهد من لا دين له : بعهد كسيكه دين ندارد وثوق پيدا مكن.

15

لا تمنحنّ ودّك من لا وفاء له : دوستى خودت را بمرد بيوفا مبخش.

16

لا تصحبنّ من لا عقل له : با مرد بيخرد و بى عقل رفاقت مكن.

17

لا تودعنّ سرّك من لا أمانة له : راز خود را بكسيكه امانت ندارد مسپار.

18

لا ترغبنّ فى مودّة من لا تكشفه : در دوستى كسيكه او را نمى شناسى رغبت مكن.

19

لا تزهدنّ فى شيء حتّى تعرفه : تا چيزى نشناسى بآن بى رغبت مباش.

20

لا تقدمنّ على أمر حتّى تخبره : ندانسته در كارى وارد مشو.

21

لا تستحسن من نفسك ما من غيرك تستنكره : هر چه را كه از ديگرى زشت ميشمارى از خودت زيبا مشمار.

22

لا تضعنّ مالك فى غير معروف : دارئيت را در راه غير مشروع خرج و تباه مكن.

23

لا تضعنّ معروفك عند غير معروف :

نيكيت را پيش كسيكه نيكو نيست مگذار (و با بدان خوبى مكن).

24

لا تحدّث بما تخاف تكذيبه : سخنى كه

ص: 800

ميترسى تكذيبت كنند مگوى.

25

لا تصدّق من يقابل صدقك بتكذيبه آنكس كه راست تو را با دروغ خودش برابر ميداند هرگز سخنش را باور مدار (يعنى چه راست باو بگوئى چه دروغ در پيشش فرقى ندارد).

26

لا تسئل من تخاف منعه : از كسيكه ميترسى چيزى بتو ندهد سؤال مكن (و آبرويت را مريز).

27

لا تغالب من لا تقدر على دفعه : بر كسى كه بر دفعش توانا نيستى برترى مجوى.

28

لا تعد ما تعجز عن الوفاء : چيزى را كه از وفا كردن بآن عاجزى وعده مده.

29

لا تضمن ما لا تقدر على الوفاء به : چيزيرا كه بر اداء آن توانا نيستى ضمانت مكن.

30

لا تخبر بما لم تحط به علما : از چيزى كه علمت بآن احاطۀ كامل ندارد خبر مده.

31

لا تبرح ما تعنّف رجائه : بچيزيكه در راه آن زجر و درشتى بينى اميدوار مباش.

32

لا تأمن البلاء فى أمنك و رخائك :

در حال امن و وسعت از بلا و گرفتارى ايمن مباش (و خدا را فراموش مكن).

33

لا تقدم على ما تخشى العجز عنه : بر كاريكه ميترسى در آن درمانى اقدام مكن.

34

لا تعزم على ما تستبن الرّشد فيه :

هر كاريكه راه هدايت در آن پيدا نيست مكن.

35

لا تغافل من لا تقدر على الانتصاف منه از كسيكه نميتوانى داد دل خود را از وى بستانى غافل منشين.

36

لا تعدّنّ شرّا ما أدركت به خيرا : چيزيرا كه بآن درك خيرى را توانى كرد شرّ و زشت مشمار.

37

لا تعدّنّ خيرا ما أدركت به شرّا : چيزى كه از آن شرّ و زشتى زايد خير و نيك مدان.

38

لا تتكلّم بكلّ ما تعلم فكفى بذلك جهلا : هر چه را كه ميدانى مگوى كه براى نادانى تو همين بس است.

39

لا تمسك عن إظهار الحقّ إن وجدت له أهلا : اگر براى حق اهلى پيدا كردى از اظهار آن خوددارى مكن.

40

لا تنظر إلى من قال و انظر إلى ما قال :

سخنگو را منگر سخن را بنگر (و بكار بند).

41

لا ترخّص لنفسك فى شيء من سيّىء الأقوال و الأفعال : نفست را در چيزى از گفتار و رفتارهاى زشت رخصت مگذار.

ص: 801

42

لا تفسد ما يعنيك صلاحه: چيزى كه صلاح و خوبيش تو را يارى ميكند آن را تباه مساز (و با كسيكه در كار دين از وى استفاده ميبرى درشتى آغاز مكن).

43

لا تغلق بابا يعجزك افتتاحه : دريكه گشادنش تو را ناتوان سازد مبند.

44

لا تبد عن واضحة و قد فعلت الأمور الفضاحة : خندۀ دندان نما مكن كه اگر كردى كارهاى رسوا كنندۀ بجاى ميآورى.

45

لا تطمع فى كلّ ما تسمع فكفى بذلك عزّة براى عزّة و ارجمندى همين بس كه هر چه مى شنوى در آن طمع نبندى (و باور ندارى).

46

لا ترغب فى كلّ ما يفنى و يذهب و كفى بذلك مضرّة : در هر چيزى كه تمام ميشود و از بين ميرود رغبت مكن اگر كردى زيان و ضرر تو همين بس است.

47

لا تقطع صديقا و إن كفر : از دوست مبر اگر چه او (نعمت دوستى را) كفران كننده باشد.

48

لا تأمن عدوّا و إن شكر : از دشمن ايمن مباش اگر چه سپاسگذار باشد.

49

لا تشاور عدوّك و استره خبرك :

با دشمنت مشورت مكن و رازت را از وى بپوش.

50

لا يكن أهلك و ذووك أشقى النّاس بك : نكند كه اهل بيت و كسان تو بواسطۀ تو بدبخت ترين مردم شوند.

51

لا تكثرنّ العطاء و إن كثر فإنّ حسن الثّناء أكثر منه : عطا را بسيار مشمار گو اينكه بسيار باشد زيرا كه خوبى ستايش از آن بيشتر است.

52

لا تعظمنّ النّوال و إن عظم فإنّ قدر السّؤال أعظم منه : ببخشش را بزرگ مشمار گو اينكه بزرگ باشد زيرا كه قدر و رتبۀ در خواست از آن بزرگتر است.

53

لا تخاطرنّ بشيء رجاء أكثر منه : خود را بخاطر چيزى بخطر ميفكن بامّيد اينكه بيشتر از آن بچنگ آورى.

54

لا تمارينّ اللّجوج فى محفل : در بزم و محفلى با شخص لجوج ستيزه مكن (كه اگر كردى خود سبب آبرو ريزى خود شدۀ).

55

لا تشاورنّ فى أمرك من يجهل : با كسيكه نادان در كار تو است مشورت مكن.

ص: 802

56

لا تتكّل فى أمورك على كسلان : در اموراتت بر شخص كاهل و تنبل تكيه مكن.

57

لا ترج فضل منّان و لا تأتمن الأحمق الخوّان : باميد بخشش شخص منّت گذار مباش و شخص ابله خيانتگر را امين مدان.

58

لا تزدرينّ أحدا حتّى تستنطقه : عيب روى احدى مگذار تا اينكه او را بسخن در آورى (همينكه لب بسخن باز كرد عيب و هنرش آشكار ميگردد).

59

لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته هيچكس را بزرگ مشمار تا اينكه كمال و معرفتش را بازدانى.

60

لا تثق بمن يذيع سرّك : بكسى كه راز تو را آشكار ميسازد و اطمينان نداشته باش.

61

لا تصطنع من يكفّر برّك : با كسيكه خوبى تو را كفران ميكند خوبى مكن.

62

لا تطّلع زوجتك و عبدك على سرّك فيسترقانك : زنت را و بنده ات را از راز درونت آگاه مكن كه اگر كردى ترا بندۀ خويش ميسازند (و رسوايت مينمايند).

63

لا تسرف فى شهوتك و غضبك فيزريانك در كار شهوت و خشمت تند مرو كه تو را عيبناك ميسازند.

64

لا ترغب فى الدّنيا فتخسر آخرتك :

بدنيا ميل پيدا مكن كه بآخرتت ضرر ميرسانى.

65

لا تغرّ بالرّذائل فتسقط قيمتك : مغرور ناكسيها و پستيها مشو كه خود را از ارزش مياندازى.

66

لا تغالب الجاهل فيمقتك و عاتب العاقل يحبّك : بر نادان غلبه مكن كه تو را دشمن ميگيرد و دانا را سر زنش كن تو را دوست ميدارد.

67

لا تستصغرنّ عدوّا و إن ضعف : دشمن را كوچك مشمار گر چه خوار و زبون باشد.

68

لا تردنّ السّائل و إن أسرف : سائل را ردّ مكن اگر چه براه اسراف رود و پر حرفى كند.

69

لا يسترقّنّك الطّمع و كن عزوفا : نكند كه طمع تو را بندۀ خويش سازد و همواره از طمع روى گردان باش

70

لا تمنعنّ المعروف و إن لم تجد عروفا : نيكى خود را از كسى منع مكن اگر چه با كسى باشد كه تو را نشناسد.

71

لا تمازح الشّريف فيحقد عليك : با مرد بزرگ مزاح مكن كه كينۀ تو را در دل ميگيرد.

72

لا تلاح الدّنىّ فيجترى عليك : با ناكس سخن بد مگوى كه بر تو جرئت پيدا ميكند.

73

لا يغلبنّ غضبك حلمك : مبادا كه حلمت

ص: 803

بر خشمت پيشى گيرد (كه باعث زحمتت ميشود).

74

لا يبعدنّ هواك علمك : نكند كه هواى نفست علمت را دور كند (و بدوزخت وارد نمايد)

75

لا تطمع العظماء فى حيفك : بزرگان را بواسطۀ ستمكاريت در خودت بطمع مينداز (زيرا كه وقتى ستمكارى تو بسيار شدم مردم طمع در مرگ تو مى بندند و براى نابوديت ساعت شمارى ميكنند).

76

لا تؤيس الضّعفاء من عدلك : زيردستانرا از عدل خودت مأيوس مساز (و با آنها كار بمساوات كن).

77

لا تصرّ على ما يعقّب الإثم : در كاريكه دنبال آن گناه است اصرار مورز.

78

لا تفعل ما يشين العرض و الإسم كارى مكن كه آبرو و نامت را معيوب سازد.

79

لا تضع من رفعه التّقوى : آن را كه تقوى بلندش داشته است خوارش مدان.

80

لا ترفع من رفعته الدّنيا : بلند مدان كسى كه دنيا بلندش كرده است.

81

لا تقلّ ما يثقل وزرك : چيزى كه گناهت را سنگين سازد سبك مشمار.

82

لا تفعل ما يضع قدرتك : كاريكه پايه ات را پائين آرد مكن.

83

لا تكونوا لنعم اللّه سبحانه عليكم أضدادا : دشمن نعمتهاى خداوند سبحان مباشيد (و كفران نكنيد).

84

لا تكونوا لفضل اللّه سبحانه عليكم حسّادا :

بر فضل خداوند سبحان رشگ، برندگان مباشيد.

(و بر كسانيكه مورد لطف خدايند حسد مورزيد).

85

لا تخافوا ظلم ربّكم بل خافوا ظلم أنفسكم : از ستم پروردگارتان نترسيد بلكه از ستم نفوس خودتان بيمناك باشيد (اين نفس ستمگر است كه انسان را بيچاره ميسازد)

86

لا يغلب الحرص صبركم : نكند كه حرص صبر شما را از بين ببرد.

87

لا تنسوا عند النّعمة شكركم : بهنگام نعمت سپاسگذارى خود را (از خدا) فراموش مكنيد.

88

لا تكرهوا سخط من يرضيه الباطل كسيكه باطل او را خوشنود ميسازد شما از خشم آمدن آن دلگير نباشيد (و داخل آدمش مشماريد)

ص: 804

89

لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك فكفى بذلك حمقا : هر چه مردم براى تو ميگويند در صدد ردّ آن بر ميا كه براى ابلهى همين بس.

90

لا تذكر الموتى بسوء فكفى بذلك إثما :

مردگان را به بدى ياد مكنيد كه براى گناه همين كافى است.

91

لا ترغب فيما يفنى و خذ من الفناء للبقاء آرزومند چيزيكه فانى شدنى است مباش و از جهان نابود شدنى براى سراى بودنى توشه بردار.

92

لا تعمل شيئا من الخير رياء و لا تتركه حياء : برخى كارهاى خير را از روى ريا بجا ميآر و آنرا از روى شرم و حيا كنار مگذار (و از نكوهش كسى مترس.

93

لا تحلم عن نفسك إذا هى أغوتك :

وقتى كه نفس تو را گمراه كردن خواست از وى در مگذر (و بر وى سخت گير).

94

لا تعص نفسك إذا هى أرشدتك : گاهى كه نفس تو را هدايت كردن خواست نافرمانيش مكن.

95

لا تثق بالصّديق قبل الخبرة : پيش از آزمايش بدوستت اعتماد مكن.

96

لا توقع بالعدوّ قبل القدرة : پيش از توانائى پيدا كردن با دشمن در نيفت و با وى ستيزه مكن.

97

لا ترم سهما يعجزك ردّه : تيريكه بر گرداندنش تو را ناتوان كند مينداز (و سخن را پيش از انديشه مگوى).

98

لا تعتمد على مودّة من لا يوفى بعهده :

بر كسيكه به پيمانش وفادار نيست تكيه مكن.

99

لا تحلنّ عقدا يعجزك إيثاقه : پيمانيكه باز كردنش ناتوانت دارد مبند.

100

لا توادّوا الكافر و لا تصاحبوا الجاهل كفّار را دوست مگيريد و با نادان رفاقت مكنيد.

101

لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم پردهاى خويش را مدّريد نزد كسيكه باسرار شما دانا است.

102

لا تفضحوا أنفسكم لتشفوا غيظكم و إن جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم براى فرو نشاندن آتش خشمتان خود را رسوا مسازيد و اگر نادانى در مقابل شما نادانى كرد بايد حلمتان آن را هموار سازد.

103

لا يستحينّ أحد إذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول لا أعلم : هر گاه يكى از شما چيزيرا نداند مبادا

ص: 805

حيا كند از اينكه بگويد نميدانم (بلكه با كمال صراحت لهجه بگويد نميدانم از زحمت جواب دادن راحت ميشود).

104

لا يستنكفنّ من لم يكن يعلم أن يتعلّم :

كسيكه علمى را نميداند نبايد از آموختن آن علم سرباز زند.

105

لا ترخصوا لأنفسكم فتذهب بكم فى مذاهب الظّلمة : زمام نفوس خويش را رها مسازيد كه شما را در كورۀ راههاى ظلمت و گمراهى مى براند.

106

لا تداهنوا فيقتحم بكم الإدهان على المعصية : با نفوس خويش نرم رفتارى مكنيد كه اگر كرديد شما را بسوى سست و خوار گرفتن گناه ميكشاند.

107

لا تقولوا فيما تعرفون فإنّ أكثر الحقّ فيما تنكرون : در آنچه ميدانيد سخن مرانيد (مبادا بخطا رويد) زيرا كه حق بيشتر در چيزى است كه شما شناساى آن نيستند.

108

لا تعادوا ما تجهلون فإنّ أكثر العلم فيما لا تعرفون : آنچه را كه نميدانيد دشمن مداريد زيرا كه بيشتر علم در چيزى است كه شما آنرا نميدانيد.

109

لا تصدّعوا على سلطانكم فتندموا غبّ أمركم : پادشاه خويش را دردسر مرسانيد كه پس از پايان كار خويش پشيمان ميشويد.

110

لا تستعجلوا بما لم يعجله اللّه سبحانه لكم : شتاب نكنيد در آن چيزيكه خداوند سبحان در آن براى شما شتاب نفرموده است (و از چيزهائيكه خدا دستور نداده است نپرسيد كه اگر بپرسيد و دستور صادر شود ممكن است نافرمانى كنيد و مستوجب آتش شويد).

111

لا تطيعوا الأدعياء الّذين شربتم بصفوكم كدرهم و خلطتم بصحّتكم مرضهم و أدخلتم حقّكم فى باطلهم : كسانيكه شما را ميخوانند اطاعت ميكنيد آنچنان كسانيكه شربت صافى خويش را با شراب آلودۀ آنان بهم در آميزيد و صحّتتان را بامراض آنها مخلوط نمائيد و حقّتان را در باطل آنها داخل ساخته و از بين ببريد (خلاصه با مردم ناباب و بى تقوا نشست) و برخاست مكنيد كه بزودى همرنگ آنان خواهيد شد)

112

لا تحدّث النّاس كلّما تسمع فكفى بذلك خرقا : براى نادانى تو همين بس كه هر چه مى شنوى بمردم بگوئى.

113

لا توحشنّ أمرا يسوئك فريقه : از كاريكه جدا شدن از آن تو را بد ميآيد مترس (و از آن جدا شو اين جمله معناى كلام ديگر آن حضرت است

ص: 806

كه فرمايد هر گاه از كارى ترس دارى فورى داخلش شو اذا هبت امرا فقع فيه).

114

لا تستحيى من إعطاء القليل فإنّ الحرمان أقلّ منه : از بخشيدن و لو كم شرم مدار كه نا اميد كردن سائل از آن كمتر است.

115

لا تستكثرنّ الكثير من نوالك فإنّك أكثر منه : عطاى بسيار خويش را بسيار مشمار كه خودت از آن بزرگترى.

116

لا تسرّ إلى الجاهل شيئا لا يطيق كتمانه :

رازى را كه نادان توانائى نگهداريش را ندارد بوى مسپار.

117

لا تردّ السّائل و صن مروّتك من حرمانه سائل را ردّ مكن و مردانگيت را حفظ كن از نا اميد كردن او (و او را كامروا باز گردان).

118

لا تسيىء اللّفظ و إن ضاق عليك الجواب لفظ و سخن را زشت ادا مكن گو اينكه پاسخ بر تو تنگ گيرد.

119

لا تصرم أخاك على ارتياب و لا تهجوه بعد استعتاب : با پديد آمدن گمانى بد از برادرت مبر و پس از سرزنش كردن از وى دورى مكن.

120

لا تعتذر إلى من لا يحبّ أن يجد لك عذرا : از كسيكه دوست ندارد كه براى تو (در خودش) راه عذرى پيدا كند عذر خواهى مكن (و آبروى خود را حفظ كن).

121

لا تقولنّ ما يوافق هواك و إن قلته لهوا أو خلته لغوا فربّ لهو يوحش منك حرّا و لغو يجلب عليك شرّا .

سخنى كه طبق ميل و دلخواه تو است مگوى اگر چه آن را بدون اراده از روى لهو و سرسرى گوئى و پندارى زيرا بسيار افتد كه يك سخن سرسرى آزاد مردى را از تو برنجاند و با يك حرف بيهوده كه بدى را بسوى تو بكشاند.

122

لا تمسكنّ بمدبر و لا تفارقنّ مقبلا :

بدبخت را دست بدامان در مزن و از نيكبخت جدا مشو (و همواره با نيكان بياميز).

123

لا تظنن بكلمة بدرت من أحد سوء و أنت تجد لها من الخير محتملا : با يك كلمه كه بناگاه سر ميزند دربارۀ هيچكس كمان بد مبر در صورتيكه احتمال خوبى در آن كلمه ميدهى و از خير جائى برايش مييابى.

124

لا تجعلنّ للشّيطان فى عملك نصيبا

ص: 807

و على نفسك سبيلا : در كار خودت براى شيطان بهرۀ باقى مگذار و او را بر خودت راه مده

125

لا تتكلمنّ إذا لم تجد للكلام موقعا :

وقتى كه براى سخن جائى نمى بينى خاموش بنشين.

126

لا تبذلنّ ودّك إذا لم تجد له موضعا :

وقتى كه براى دوستى جائى نمى بينى آنرا بكار مبند.

127

لا تعدنّ صديقا من لم يواس بماله :

آنكس كه با مالش با تو مواسات نميكند دوستش مشمار.

128

لا تعدنّ غنيّا من لم يرزق ماله : كسى كه مالش را بديگران نميخوارند توانگرش مشمار (كه فقيرى بدبخت بيش نيست).

129

لا تستصغرنّ عندك الرّأى الخطير إذا أتاك به الرّجل الحقير : وقتى كه مردى كوچك براى تو رأى بزرگ زد آنرا كوچك مشمار.

130

لا تردّنّ على النّصيح و لا تستغشّنّ المستشير : سخن شخص را پند گو را ردّ مكن و با كسى كه مشورت ميكنى خيانت روا مدار.

131

لا تزدرينّ العالم و إن كان حقيرا :

عالم را عيبناك مكن اگر چه (در نزد مردم) خوار و كم رتبه باشد

132

لا تعظمنّ الأحمق و إن كان كبيرا :

ابله را بزرگ مدان اگر چه (در چشم مردم) بزرگ باشد.

133

لا تبسطنّ يدك على من لا تقدر على دفعها بر كسيكه توانائى دفع وى را ندارى دست و بازو مگشاى.

134

لا تسرعنّ إلى أرفع موضع فى المجلس فإنّ موضع الّذى ترفع إليه خير من الموضع الّذى تحطّ عنه : در مجلسى كه وارد ميشوى بسوى بالاترين جاى مشتاب زيرا جائيكه در آن بالا برده شوى (و ديگران بيايند و زير دست تو بنشينند) بهتر است از جائى كه بنشينى و ديگران از آن جايت بپائين برانند.

135

لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا إلاّ اللّه : در بارۀ كسيكه جز خدا يارى ندارد ستم مكن (كه خدا دمار از روزگارت بر ميآورد).

136

لا تجعلنّ نفسك توكّلا إلاّ على اللّه و لا يكن لك رجاء إلاّ اللّه : از براى خودت جز بر خدا توكّل مكن و بجز از خدا از هيچكس اميدوار مباش.

137

لا يشغلنّك عن العمل للآخرة شغل فإنّ المدّة قصيرة : بايد كه هيچ شغلى تو را از عمل براى آخرت مشغول نسازد زيرا كه دوران عمر بسى كوتاه است

ص: 808

138

لا تنافس فى مواهب الدّنيا فإنّ مواهبها حقيرة : بخششهاى جهان را آرزومند مباش كه آن بسيار كوچك و ناچيز است.

139

لا تسرعنّ إلى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة و لا تطمعنّ نفسك فيما فوق الكفاف فتغلبك بالزّهادة : سرعت در غضب مكن كه آن بطور عادت بر تو غلبه ميكند (و جزء طبيعت ميگردد) و نفست را در بالاترين از رزق كفاف بطمع مينداز كه زهد تو را از بين ميبرد (و بحرصت واميدارد).

140

لا تفرحنّ بسقطة غيرك فإنّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان : از لغزش و افتادن ديگرى خوشحال مشو براى اينكه نميدانى فردا روزگار براى خودت چه تازه پيش ميآورد (و از كجا كه صد درجه بدتر از شخص افتاده نشوى).

141

لا تمنعنّ من فعل المعروف و الإحسان فتسلب الإمكان : از كار خوب و نيك سر مپيچ و رخ متاب كه فرصت از دست گرفته ميشود (و پشيمانى باقى ميماند).

142

لا تبطرنّ بالظّفر فإنّك لا تأمن ظفر الزّمان بك : البتّه از بادۀ پيروزى سرمست مشو زيرا كه تو از پيروزى روزگار بر خودت ايمن نيستى

143

لا تغتررنّ بالأمن فإنّك مأخوذ من مأمنك : مغرور ايمنى خويش مشو زيرا كه تو از همان جاى امنيّت گرفتار ميگردى.

144

لا تبتهجنّ بخطاء غيرك فإنّك لا تملك الإصابة أبدا : از خطاى ديگرى خوشنود مشو كه تو خودت هيچگاه درستكارى را مالك نميگردى.

145

لا تتّبعنّ عيوب النّاس فإنّ لك من عيوبك ما يشغلك أن تعيب النّاس : در پى جستن عيوب مردم مباش كه خودت آن قدرها عيب دارى كه تو را از عيب جوئى مردم باز دارد.

146

لا تقاولنّ إلاّ منصفا و لا ترشدنّ إلاّ مسترشدا : جز با شخص منصف گفتگو مكن و جز جوياى هدايت را هدايت منماى.

147

لا تعدنّ عدة لا تثق من نفسك إنجازها وعده مده وعده دادنى كه از پيش خودت اطمينان ندارى كه آن را وفا كنى.

148

لا تغتررنّ بمجاملة العدوّ فإنّه كالماء و إن أطيل سخانه بالنّار لم يمتنع من

ص: 809

إطفائه : فريب چاپلوسى دشمن را مخور زيرا كه دشمن مانند آب است كه اگر گرم كردنش بآتش طول بكشد از سرد شدنش باز نمى ايستد (دشمن هم هر قدر بدروغ اظهار دوستى كند ستيزه جوئى و كين توزى خود را از دست نميدهد).

149

لا تعوّد نفسك الغيبة فإنّ معتادها عظيم الجرم : نفس خويش را بغيبت و بدگوئى مردم عادت مده زيرا كه معتاد بغيبت گناهش بزرگ است.

150

لا تعوّد نفسك اليمين فإنّ الخلاف لا يسلم من الإثم : خود را بسوگند خوردن (راست يا دروغ) عادت مده زيرا كه سوگند خورنده از گناه بر كنار نيست.

151

لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على أشدّ الحذر : از دوستت ايمن مباش تا اينكه او را بيازمائى و از دشمنت كمال بيم و ترس را داشته باش.

152

لا تؤنسنّك إلاّ الحقّ و لا يوحشنّك إلاّ الباطل : جز با حق خود مگير و جز از باطل مترس (و اين جمله در وصاياى آن حضرت بحضرت امام حسن عليهما السّلام است).

153

لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل :

آبروى خود را نشانه براى گفتار هر گوينده قرار مده (و كارى مكن كه حرف تو سر زبانها بيفتد).

154

لا تجر لسانك إلاّ بما يكتب لك أجره و يجمل عنك نشره : زبانت را جارى مساز جز در چيزيكه ثوابش براى تو نوشته شود و انتشار آن سخن از تو زيبا باشد (خوانندۀ عزيز از اين ببعد تا آخر فصل متوجّه باش كه حضرت چه گهرهاى آبدار پند و اندرزهاى از لعل لب فشانده است كه مغز جانها از شميم آنها عطرآگين ميگردد).

155

لا تعرّض لعدوّك و هو مقبل فإنّ إقباله يعنيه عليك و لا تعرّض له و هو مدبر فإنّ إدباره يكفيك أمره : آنگاه كه دشمنت بتو روى آورد متعرّض وى مشو زيرا كه روى آوردن او او را بر تو يارى ميدهد و آنگاه كه پشت كند باز هم متعرّض وى مشو (و بگذار برود) زيرا كه پشت كردن او امر او را از تو كفايت ميكند.

156

لا تخل نفسك من فكر يزيدك حكمة و عبرة يفيدك عصمة : نفس خويش را هيچگاه خالى مگذار از فكرى كه حكمت و دانشى را در تو بيفزايد و

ص: 810

يا عبرتى كه بنگهدارى تو (از محرّمات الهى سود رساند و كمك كند).

157

لا تصحب المالق فيزيّن لك فعله و يودّ أنّك مثله: با چاپلوس رفاقت مكن كه او كارش را براى تو ميآرايد و دوست ميدارد تو هم مانند او باشى.

158

لا تكثر فتضجر و لا تفرّط فتسقط : پر مگوى و بيهوده مگوى كه دلتنگ ميشوى و افراط كارى مكن كه از نظرها مى افتى.

159

لا تبخل فتفتقر و لا تسرف فتفرط : بخل مورز كه تنگدست و فقير ميشوى و اسراف مكن كه از بين ميروى.

160

لا تستبدّ برأيك فمن استبدّ برأيه هلك : استبداد و رأى نداشته باش كه هر كس مستبّد و خود رأى باشد هلاك ميگردد.

161

لا تتبّع الهوى فمن اتّبع هواه ارتبك پيرو هواى نفس مباش كه هر كس هوايش را پيرو باشد دچار سختى گردد.

162

لا تسرع إلى النّاس ممّا يكرهون فيقولون فيك ما لا يعلمون : بسوى آنچه مردم آنرا زشت ميپندارند مشتاب و گرنه آنها (زبان ببد گوئى تو باز مينمايند و) چيزهائى را كه نميدانند دربارۀ تو ميگويند.

163

لا تجزعوا فى قليل ما أكرهتم فيوقعكم فى كثير ما تكرهون : در مكروه و كم بيتابى نكنيد و گرنه شما را در بسيارى از چيزهائى كه مكروه ميشماريد واقع ميسازد.

164

لا تسئلنّ عمّا لم يكن ففى الّذى قد كان علم كاف : از آنچه نيست و نشده است مپرس كه در همين بودنيها علمى است كافى.

165

لا تستشفينّ بغير القرآن فإنّه من كلّ داء شفاء : مبادا از غير قرآن شفا بطلبيد زيرا كه قرآن شفاى هر دردى است.

166

لا يسترقّنّك الطّمع و قد جعلك اللّه حرّا : نكند كه طمع تو را بندۀ خويش سازد زيرا كه خدا تو را آزاد آفريده است.

167

لا تعرّض لمعاصى اللّه سبحانه و اعمل بطاعته يكن لك ذخرا : خداوند سبحانرا بگناهان متعرّض مشو و طاعتش را كار بند تا اينكه ذخيرۀ فردايت باشد.

168

لا تندمنّ على عفو و لا تبتهجنّ بعقوبة

ص: 811

و لا تهتممنّ إلاّ فيما يكسبك أجرا :

هيچگاه بر گذشت از گناه كسى پشيمان و بكيفر كشيدن شادمان مشو و كوشش مكن مگر در چيزيكه براى تو اجر و مزدى داشته باشد.

169

لا تسع إلاّ فى اغتنام مثوبة : مكوش مگر در اينكه ثوابى بغنيمت برى.

170

لا تكثرنّ الدّخول على الملوك فإنّهم إن صحبتهم ملّوك و إن نصحتهم غشّوك : نزد پادشاهان بسيار مرو كه آنها اگر با تو مصاحبت كنند (از هيبت و دور باش خويش) تو را خسته سازند و اگر آنها را پند دهى آلوده ات كنند (و تو را بزندان افكنند).

171

لا تصحبنّ أبناء الدّنيا فإنّك إن أقللت استقلّوك و إن أكثرت حسدوك با دنيا زادگان رفاقت مكن زيرا كه اگر نادار و كم ثروت گردى كوچكت شمارند و اگر مالدار و افزون گردى بر تو رشگ برند.

172

لا ترغب فى خلطة الملوك فانّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب آرزومند آميزش با پادشان مباش زيرا كه آنها از جنس سخن فقط پاسخ دادن اسلام را بسيار شمرند (و بسا كه منّت نيز بگذارند كه ما فلانى را مورد مراحم ملوكانه قرار داديم) لكن براى عقوبت (گناه كوچكى) گردن زدن اشخاص را اندك دانند.

173

لا تسيىء الخطاب فيسوئك نكير الجواب مردم را بزشتى خطاب مكن كه پاسخ زشت تو را بد حال خواهد ساخت.

174

لا تسرعنّ إلى بادرة وجدت عنها مندوحة : شتاب بسوى چيزيكه بشتاب ميرسد و در آن وسعتى مييابى مكن (شايد مراد اين باشد كه در كار دنيا كه بتندى زمانش در ميرسد چندان شتاب بخرج مده كه راه انجام آن براى تو گشاده و باز است).

175

لا تطلبنّ طاعة غيرك و طاعة نفسك عليك ممتنعة : با اينكه نفس تو فرمان بردار تو نيست طالب فرمانبردارى ديگرى مباش.

176

لا تعجلنّ إلى صديق واش و إن تشبّه بالنّاصحين فإنّ السّاعى ظالم لمن سعى به غاش لمن سعى إليه : بسوى دوست

ص: 812

نمّام و سخن چين مشتاب اگر چه او خود را مانند پند دهنده جلوه دهد زيرا كه شخص بدخواه و نمّام ظلم كننده است دربارۀ آن كس كه در صدد بدى باو است و خيانت كننده است با كسيكه بخواهد با آن سخن چين بدى كند (خلاصه در هر دو صورت جز زيان دنيا و آخرت چيزى عايد تو نخواهد شد).

177

لا يمنعكم رعاية الحقّ لأحد عن إقامة الحقّ عليه : جانبدارى حق (دربارۀ احدى) نبايد شما را از برپا داشتن حق دربارۀ او باز دارد (و شخص بايد حق را بى پرده و دربارۀ همه كس اجراء دارد.

178

لا يستنبط إجابة دعائك و قد سددت طريقه بالذّنوب : دعاى تو راه قبول شدن نمييابد زيرا كه تو راه اجابت دعا را با گناهان گرفتۀ.

179

لا تحارب من يعتصم بالدّين فإنّ مغالب الدّين محروب : با كسيكه به پناه دين رفته است بجنگ زيرا كه آنكه با دين بجنگد در هم شكسته شدنى است.

180

لا تغالب من يستظهر بالحقّ فإنّ مغالب الحقّ مغلوب : با كسيكه حق را پشتيبان و يار خويش گرفته است غالب مشو زيرا كه غلبه جوينده بر حق مغلوب است.

181

لا تأمننّ ملولا و إن تحلّى بالصّلة فإنّه ليس فى البرق الخاطفة مستمتع لمن يخوض الظّلمة : از شخص خسته دل ايمن مباش گو اينكه او بزيور مهربانى آراسته باشد زيرا آنكس كه در تاريكى فرو ميرود از برق درخشان جهان بهره نمى برد (و بالاخره افسرده دل افسرده كند انجمنى را).

182

لا يكون المضمون لك طلبه أولى بك من المفروض عليك عمله : نكند كه آنچه را كه براى تو ضامن شده اند يافتنش نزد تو بالاتر باشد از چيزيكه بجاى آوردن آن چيز بر تو فرض و واجب افتاده است (خداوند روزى بندگان را ضامن و از بندگان عبادت خواست متأسّفانه ما بندگان ضمانت خدا را نپذيرفتيم عبادت را رها كرده روز و شب بهر سوى دوانيم).

183

لا تمهر الدّنيا دينك فإنّ من أمهر الدّنيا دينه زفّت اليه بالشّقاء و العناء و المحنة و البلاء : دين خود را

ص: 813

بمهر عروس جهان مكن كه هر كس زال دنيا را با دينش كابين بست با بدبختى و رنج و اندوه و گرفتارى عروسى خواهد كرد.

184

لا تبيعوا الآخرة بالدّنيا و لا تستبدلوا الفناء بالبقاء و لا تجعلوا يقينكم شكّا و لا علمكم جهلا : آخرت را بدنيا مفروشيد و سراى فانى را بباقى عوض مگيريد و يقينتان را بشكّ و علمتان را بجهل مبدّل مسازيد (كه آخرت حتم و رسيدنى است).

185

لا تجهل نفسك فإنّ الجاهل بمعرفة نفسه جاهل بكلّ شيء : بنفس خويش نادان مباش زيرا كسيكه خود را نشناسد بهمه چيز نادان خواهد بود.

186

لا يفتننّكم الدّنيا و لا يغلبنّكم الهوى و لا يطولنّ عليكم الأمد و لا يغرّنّكم الأمل فإنّ الأمل ليس من الدّين فى شيء : نكند كه دنيا شما را بفتنه در افكند و هواى نفس بر شما چيره گردد مبادا كار اميدوارى شما در دنيا بطول انجامد و آرزو شما را بفريبد زيرا كه در دستگاه دين آرزو (ارزشى ندارد و) بچيزى شمرده نميشود.

187

لا تقولنّ ما لا تفعله فإنّك لا تخلو فى ذلك من عجز يلزمك و ذمّ تكسبه :

كارى كه نميكنى مگوى زيرا كه تو در اين كار از اين دو خالى نيستى يا عجزيكه هميشه يار تو است يا نكوهشى كه تحصيل كردۀ.

188

لا تعتذر من أمر أطعت اللّه سبحانه فيه فكفى بذلك منقبة : از كاريكه در آن خداوند سبحان را فرمان بردۀ عذر مخواه كه براى ستايش تو همين بس است.

189

لا تكثرنّ من اللّئيم فإنّه إن صحبتك نعمة حسدك و إن طرقتك نائبة قذفك : با ناكس بسيار دوستى و رفاقت مكن زيرا كه (ناكس را عادت بر اين است) اگر نعمتى بتو برسد او بر تو رشگ برد و اگر مصيبتى بتو ره يابد او تو را بيندازد (و شادى كند)

190

لا تتّخذ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك : دوست دشمنت را دوست مگير كه اگر گرفتى با دوستت دشمنى كردۀ.

191

لا تعاجل الذّنب بالعقوبة و اترك

ص: 814

بينهما للعفو موضعا تحرز به الآخرة و المثوبة : در كيفر كشيدن براى گناه شتاب مكن و بين كيفر و گناه جائى براى گذشت باقى بگذار و باين كار اجر آخرت و ثواب بيندوز.

192

لا يدعونّك ضيق لزمك فى عهد اللّه إلى النّكث فانّ صبرك على ضيق ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير لك من غدر تخاف به تعبه و تحيط بك من اللّه لأجله العقوبة : نكند فشار و تنگى عهديكه با خدا بستۀ (و نذريكه در سر كاريكه با وى كردۀ) تو را بشكستن آن عهد ملزم كند زيرا كه صبر بر فشار آن عهد اميد باز كردنش را برايت حاصل ميكند و فضل عاقبت آن وفادارى براى تو بهتر از خيانتى است كه از رنج پايانش ميترسى و آن وقت تازه براى اين خيانت عقوبت خدا تو را هم فرا خواهد گرفت.

193

لا تسرعنّ إلى بادرة و لا تعجلنّ بعقوبة وجدت عنها مندوحة فإنّ ذلك منهكة للدّين مقرّب من الغير : بسوى شتابيدنى (يعنى گناهيكه بدون فكر و بناگاه از تو سر ميزند) و در آن راه گشايشى مييابى مشتاب و در كار كيفر تعجيل مكن زيرا كه اين كار در دين سستى ميآورد و تغيير (نعمت) را نزديك ميسازد.

194

لا تطيعوا النّساء فى المعروف حتّى لا يطمعن فى المنكر : در كار خوب فرمان زنان را مبريد تا در كار بد در شما طمع نكنند.

195

لا تستعملوا الرّأى فيما لا يدركه البصر و لا يتغلغل إليه الفكر : راى و انديشه را بكار نيفكنيد در آنچه كه چشم آنرا نمى بيند و فكر آن را در نمييابد (منظور اين است كه دربارۀ چگونگى خدا فكر ننمائيد كه بجائى نميرسيد).

196

لا تدخلنّ فى مشورتك بخيلا فيعدل بك عن القصد و يعدك الفقر : بخيلرا در مشورت خودت داخل مكن كه اگر كردى تو را از راه راست ميگرداند و بفقرت وعده ميدهد (و نميگذارد صدقه و انفاق كنى).

197

لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعفك عن الأمر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم : شخص ترسو را در انديشه و كار خودت شركت مده كه او تو را در كارت سست ميسازد و چيزيكه بزرگ نيست

ص: 815

برايت بزرگ جلوه ميدهد.

198

لا تقدّم و لا تحجم إلاّ على تقوى اللّه و طاعته تظفر بالنّجح و النّهج القويم :

در هيچكارى پيش و پس ميفت مگر در ترس از خداى تعالى و فرمانبردارى و تا اينكه برستگارى و راه راست دست يابى و پيروز گردى.

199

لا تستشر الكذّاب فإنّه كالسّراب يقرّب إليك البعيد و يبعّد عليك القريب :

با شخص دروغگو مشورت مكن زيرا كه او مانند سراب است دور را بر تو نزديك و نزديك را بر تو دور ميسازد (و همواره در جهة مخالفت تو سير ميكند).

200

لا تكوننّ ممّن لا تنفعه الموعظة إلاّ إذا بالغت فى إيلامه فإنّ العاقل يتّعظ بالأدب و البهائم لا ترتدع إلاّ بالضّرب از كسانى مباش كه پند و موعظت نفعى باو نميرساند مگر گاهى كه موعظت رساندن باو مبالغه ميكند چرا كه عاقل بادب و دانش پند ميگيرد و چارپايان جز با زدن (از بيراهه) باز نميگرداند.

201

لا تشركنّ فى مشورتك حريصا يهوّن عليك الشّرّ و يزيّن لك الشّره : شخص آزمند را در كار شور خويش شريك مساز زيرا كه او زشتى را براى تو آسان وانمود ميكند و آزمنديرا برايت ميآرايد.

202

لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فإنّه يسعى فى مضرّته و نفعك و ما جزاء من يسرّك أن تسوئه : نكند كه ستم ستمگر بر تو سنگين افتد زيرا كه او در زيان خود و سود به تو ميكوشد و سزاى آن كس كه تو را شادمان ميسازد اين نيست كه با وى بدى كنى.

203

لا يكوننّ أفضل ما نلت من دنياك بلوغ لذّة و إشفاء غيظ و ليكن إحياء حقّ و إماتة باطل : نكند كه بالاترين چيزيكه ميخواهى از دنيايت بتو برسد رسيدن بلذّتى يا فرو نشاندن خشمى باشد لكن بايد (لذّت و عيش تو) در زنده كردن حقّى و يا ميراندن باطلى باشد

204

لا يقنطنّك تأخّر إجابة الدّعاء فإنّ العطيّة على قدر النيّة و ربّما تأخّرت الإجابة ليكون ذلك أعظم لأجر السّائل و أجزل لعطاء النّائل : نكند كه تاخير اجابت دعا تو را از دعا كردن باز دارد

ص: 816

(و تو را بدگمان سازد) زيرا كه عطا (ى خدا) به اندازۀ نيّت (بنده) ميباشد و چه بسا كه دعا بتاخير ميافتد تا اينكه اجر در خواست كننده بزرگتر و عطاى بخشنده بيشتر گردد.

205

لا تضيّع نعمة من نعم اللّه سبحانه عندك و لير عليك آثر ما أنعم اللّه به عليك نكند كه نعمتى از نعمتهاى خداوند بزرگ نزد تو تباه گردد و البتّه بايد نشانۀ نعمتى كه خداوند بتو انعام فرموده است در تو پديدار باشد.

206

لا تنابذ عدوّك و لا تقرع صديقك و اقبل العذر و إن كان كذبا و دع الجواب عن قدرة و إن كان لك :

با دشمن خويش در ميفت و دوستت را مكوب و پوزش پذير باش اگر چه دروغ باشد و بحال توانائى از دادن پاسخ خوددارى كن اگر چه آن بسود تو تمام شود (كه اينكارها مردم را كاملا دوستدار و هواخواه انسان قرار ميدهد).

207

لا تذكر اللّه سبحانه ساهيا و لا تنسه لاهيا و اذكره ذكرا كاملا يوافق فيه قلبك و يطابق طضمارك إعلانك و لن تذكره حقيقة الذّكر حتّى تنسى نفسك فى ذكرك و تفقدها فى أمرك :

خداوند سبحان را از روى سهو و نسيان ياد و از روى لهو و بازيچه فراموش مكن بلكه او را ياد كن ياد كردنى تمام كه دلت با آن موافق و درون و بيرونت با آن مطابق باشد و هرگز به حقيقت ذكر خدا رسيدن نتوانى مگر وقتى كه در ذكرت بكلّى خود را فراموش كنى و نفست را در كارت نابود سازى (و همه خدا به ببينى و خدا بجوئى).

208

لا تفن عمرك فى المعاصى فتخرج من الدّنيا بلا أمل : عمر خويش را در گناهان تباه مساز كه اگر بكنى از دنيا بيرون خواهى رفت در صورتيكه بآرزويت نرسيده باشى.

209

لا تصرف مالك فى المعاصى فتقدم على ربّك بلا عمل : دارائيت را در گناهان صرف مكن كه آنگاه بخدا بدون عمل وارد خواهى شد

210

لا تفتننّك دنياك بحسن العوارى فعوارى الدّنيا ترتجع و يبقى عليك ما احتقبته : نكند كه جهان تو را بزيورهاى زيبا و عاريتى خويش بفريبد زيرا كه زيورهاى

ص: 817

عاريتى جهان باز گرفته آيد و آنچه از حرامها را كه گرد آوردۀ اى (وزر و وبالش) بر تو باقى ميماند.

211

لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهى فإنّ اللّهو ينقطع و يلزمك ما اكتسبت من الإثم: نكند كه جهان تو را ببازيچه هاى دروغين خويش بفريبد زيرا (كه طولى نميكشد) لهو و بازيچه از بين ميرود و هر چه از گناه كه كسب كردۀ بر تو باقى ميماند.

212

لا تؤخّر إنالة المحتاج إلى غد فإنّك لا تدرى ما يعرض لك و له فى غد :

عطاى نيازمند را تا فردا بتاخير ميفكن زيرا كه نميدانى كه فردا براى تو و يا براى او چه پيش ميآورد.

213

لا تترك الاجتهاد فى إصلاح نفسك فإنّه لا يعنيك عليها إلاّ الجدّ : كوشش در اصلاح نفس خويش را ترك مگوى زيرا كه هيچ چيزى جز كوشش تو را در اين كار يارى نميكند.

214

لا تضيّعنّ حقّ أخيك اتّكالا على ما بينك و بينه فليس لك بأخ من أضعت حقّه : حقّ برادرت را باتّكاى برادرى كه بين تو و او است ضايع مگذار زيرا آنكس را كه حقّش را ضايع گذارى با تو برادر نيست.

215

لا تحدّث الجهّال بما لا يعلمون فيكذّبونك به فإنّ لعلمك عليك حقّا و حقّه عليك بذله لمستحقّه و منعه عن غير مستحقّه نادانان را بآنچه كه نميدانند آگاه مساز و مگوى كه اگر بگوئى تو را تكذيب ميكنند و علم تو را بر تو حقّى است و حقّ آن بر تو اين است كه آن را بمستحقّش بدهى و از غير مستحقّش بازدارى (و اگر چنين نكنى نه تنها حقّ علم را ادا نكردۀ بلكه بآن امانت خيانت هم كردۀ).

216

لا يكوننّ أخوك على الإسائة أقوى منك على الإحسان إليه : نكند كه برادر تو در بدى كردن با تو تواناتر از كار درآيد و تا خوبى كردن تو با او

217

لا يكوننّ أخوك على قطيعتك أقوى منك على صلته : نكند كه برادر تو بر بريدن و دورى كردن از تو تواناتر از تو بر پيوند كردن با او از كار در آيد.

218

لا تغدرنّ بعهدك و لا تحقرنّ ذمّتك و لا تختل عدوّك فقد جعل اللّه سبحانه عهده و ذمّته أمنا له به پيمان خويش بيوفا مباش و عهدت را كوچك

ص: 818

مشمار و با دشمنت حيله و دستان را كار مبند (و به پيمانى كه با وى مى بندى استوار باش) زيرا كه خداوند عهد و پيمان با وى را برايش سبب ايمنى قرار داده است.

219

لا تكوننّ عبد غيرك فقد جعلك اللّه سبحانه حرّا فما خير خيرا لا ينال إلاّ بشرّ و يسرا لا ينال إلاّ بعسر : نكند كه خويش را بندۀ ديگرى قرار دهى كه خداوند بزرگ تو را آزاد قرار داده و آن خيرى كه جز بشرّ بانسان نرسد خيرى نيست همچنين آن آسايشى كه جز با سختى شخص بآن برسد آسايش نه.

220

لا تملك المرئة ما جاوز نفسها فإنّ المرئة ريحانة و ليست بقهرمانة : زمام زنرا بدست خودش مسپار تا (هر كار خواهد بكند و) از حدّ خودش تجاوز نمايد زيرا كه زن بمنزلۀ گلى است كه براى بو كردن و از روى تمتّع بردن است و دلير و توانا و وكيل خرج و سركار نميتواند باشد (و اصلا اگر چنين شد ديگر زن تو نيست).

221

لا تقل ما لا تعلم فإنّ اللّه قد فرض عليك على كلّ جوارحك فريضة يحتجّ بها عليك يوم القيامة : هر چه را كه نميدانى مگوى زيرا كه خداوند سبحان براى هر يك از اعضا و جوارح تو چيز واجبى قرار داده است كه فرداى قيامت با آن بر تو حجّت خواهد آورد (و مورد باز خواست قرارت خواهد داد كه چرا فلان كار را كردى و فلان سخن را ندانسته گفتى)

222

لا تنصبنّ نفسك لحرب اللّه تعالى فلا يد لك بنقمته و لا غنا بك عن رحمته خود را براى جنگ با خدا بكار مدار (و خدا را بخشم ميآر) زيرا كه خدا با خشم خود تو را هدايت نخواهد فرمود و تو هم از رحمت و هدايت خدا بى نياز نخواهى بود.

223

لا يكن المحسن و المسيىء عندك سواء فإنّ ذلك يزهد المحسن فى الإحسان و يتابع المسيىء إلى الإسائة : نكند كه نيكو و بدكار نزد تو يكسان باشد (و هر دو را بيك چشم ببينى) زيرا كه اين كار خوب را از كار خوب باز دارد و بد را ببدكارى بيشترى وادار نمايد.

224

لا تحاسدوا فإنّ الحسد يأكل الإيمان كما تأكل النّار الحطب و لا تباغضوا فإنّها الحالقة : رشگ و حسد مورزيد زيرا

ص: 819

كه حسد ايمان را ميخورد و نابود ميسازد بدانسانكه آتش هيزم را و با هم دشمنى ننمائيد كه آن دين را مى سترد و از بين ميبرد.

225

لا تنقضنّ سنّة صالحة عمل بها و اجتمعت الألفة لها و صلحت الرّعيّة لها : طريقه و قاعدۀ نيكى كه آن بكار بسته شده و ميل دلها بر آن پيوند گرديده و امور مردم بدان اصلاح شده است مشكن و از بين مبر (كه اين كار باعث بدنامى تو خواهد شد).

226

لا يسوئنّك ما يقول النّاس فيك فإنّه إن كان كما يقولون كان ذنبا عجّلت عقوبته و إن كان على خلاف ما قالوا كانت حسنة لم تعملها :

نكند كه گفتۀ مردم دربارۀ تو تو را بد حال سازد زيرا كه مطلب اگر آنطورى است كه آنها ميگويند (و تو آدمى هستى بدكار) اين گناهى است كه بزودى كيفرش بتو خواهد رسيد و اگر بر خلاف گفتۀ مردم است) اين ثوابى است كه بدون كار بتو رسيده است (و گناهش بر مردم است).

227

لا تقتحموا ما استقبلتم من فور الفتنة و أميطوا عن سنّتها و خلّوا قصد السّبيل لها : جوشش فتنه كه بسوى شما روى ميآورد شما بسوى آن پيش متازيد و از راه آن دور شويد و راه را براى گذشتن آن فتنه باز گذاريد (تا بگذرد و شما بسلامت مانيد).

228

لا تدّعون إلى مبارزة و إن دعيت اليها فأجب فإنّ الدّاعى إليها باغ و الباغى مصروع (حسن جانم) هيچگاه كسى را بجنگ مخوان و اگر تو بسوى جنگ خوانده شدى برو زيرا كه خواننده بسوى جنگ ستمكار و شخص ستمكار در افتادنى و شكست خوردنى است.

229

لا تكثرنّ من إخوان الدّنيا فإنّك إن عجزت عنهم تحوّلوا أعداء و إنّ مثلهم كمثل النّار كثيرها يحرق و قليلها ينفع : از دنيا برادر بسيار مگير كه اگر از عهدۀ دوستى آنها بر آمدن نتوانى آنها دشمنانت شوند و دوستان دنيا داستانشان آتش را ماند كه بسيارش ميسوزاند و كمش سود ميرساند.

230

لا تحمل همّ يومك الّذى لم يأتك على يومك الّذى قد أتاك فإنّه إن يكن من عمرك يأتك اللّه سبحانه فيه

ص: 820

رزقك و إن لم يكن من عمرك فما همّك بما ليس من أجلك : غم فرداى نيامده ترا بر امروز آمده ات بار مكن زيرا كه اگر فردا از عمر تو باشد خداوند سبحان روزى تو را در آن ميدهد و اگر از عمر تو نباشد پس روزى كه از دوران تو نيست براى چه برايش غم خورى.

231

لا تصحب من فاته العقل و لا تصطنع من خانه الأصل فإنّ من لا عقل له يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك و أنّ من لا اصل له يسيىء إلى من أحسن إليه : با آنكه عقلش را از دست داده است همنشين مشو و با آنكه نژادش ناپاك است نيكى مكن زيرا مرد بيخرد بخيال اينكه بتو سود رساند زيان ميزند و مرد بد اصل با آنكه با وى نيكى كند بدى روا ميدارد.

232

لا تعب غيرك بما تأتيه و لا تعاقب غيرك على ذنب ترخّص لنفسك فيه :

ديگرى را به عيبى كه در او ميرسى عيب مكن و گناهى كه نفس خود را در ارتكاب آن مجاز ميدانى ديگرى را تعقيب منماى.

233

لا تجعل ذرب لسانك على من أنطقك و لا بلاغة قولك على من سدّدك :

تيزى زبان خويش را بر كسيكه تو را گويا كرد و رسائى و شيرينى سخنت را بر كسيكه تو را براه راست داشت قرار مده (و با استاد و معلّم خود بناهنجار سخن مگوى)

234

لا تشتغل بما لا يعنيك و لا تتكلّف فوق ما يكفيك و اجعل كلّ همّك لما ينجيك : سرگرم كاريكه تو را بكار نيايد مشو و خود را براى بيش از آنچه كه تو را بس باشد برنج و زحمت مدار و تمام همّتت را در كارى صرف كن كه تو را (از عذاب خدا و اهوال روز جزا رهائى بخشد).

235

لا تصعّرنّ خدّك و لاين جانبك و تواضع للّه سبحانه الّذى رفعك : بحال اهانت رخ از مردم بر متاب و نرم جانب و خوشخوى باش و براى خداوند بزرگ كه تو را بزرگ گردانيد كوچكى و فروتنى كن.

236

لا يزهدنّك فى اصطناع المعروف قلّة من يشكره فقد يشكرك عليه من لا ينتفع بشيء منه و قد تدرك من شكر الشّاكر أكثر ممّا أضاع الكافر : نكند كه كمى سپاسگذارى مردم تو را از بكار بستن معروف

ص: 821

و نيكى باز دارد زيرا كه نيكى تو را كسى سپاسگذارى خواهد كرد كه از آن نيكى بهره مند نميگردد (و آن ذات اقدس پروردگار است) و تو نيز از شكر شكر گذار بيش از آنچه كه كفران كننده ضايع ميگذارد بهره مند خواهى شد

237

لا تؤيسنّ مذنبا فكم عاكف على ذنبه ختم له بالمغفرة و كم من مقبل على عمل هو مفسد له ختم له فى آخر عمره بالنّار :

گنهكار را (از رحمت واسعۀ پروردگار) نوميد مگردان زيرا چه بسيار كس كه بر گناهش ايستاد (و از خدا آمرزش خواست) و كارش بعفو و آمرزش خاتمه پيدا كرد و چه بسا كسى كه بر عملش روى آورد (و بدان تكيه كرد) در صورتيكه آن عمل را تباه كننده بود و آخر عمرش كارش بآتش و دوزخ ختم خواهد شد.

238

لا تركنوا إلى جهّالكم و لا تنقادوا لأهوائكم فإنّ النّازل بهذا المنزل على شفا جرف هار : بسوى نادانان مايل نشويد و هواهاى نفستان را گردن ننهيد زيرا آنكس كه بمنزل هواى نفس نازل گردد بر لب پرتگاه دوزخ ايستاده است (و بالاخره در آن سر نگون خواهد شد)

239

لا يقولنّ أحدكم إنّ أحدا أولى بفعل الخير منّى فيكون و اللّه كذلك أنّ للخير و الشّرّ أهلا فمهما تركتموه كفاكموه أهله : نكند كه (كار شما بجائى كشد كه) يكى از شما بگويد ديگرى بكار خير كردن از من سزاوار تر است زيرا كه بخدا قسم كه همينطور است و براى خير و شرّ هر دو اهلى است هر كدام را شما واگذاريد ديگرى آن را انجام دهد و از شما كفايت نمايد.

240

لا تجعل أكثر همّك بأهلك و ولدك فإنّهم إن يكونوا أولياء اللّه سبحانه فإنّ اللّه لا يضيع وليّه و إن يكونوا أعداء اللّه فما همّك بأعداء اللّه : نكند كه بيشتر همّت و كارت را دربارۀ اهل و اولادت صرف كنى زيرا كه آنها اگر دوستان خداوند سبحان باشند البتّه خداوند دوستش را ضايع نخواهد گذارد و اگر دشمنان خدا باشند كه براى چه همّت دربارۀ دشمنان خدا مصروف گردد.

241

لا يحننّ أحدكم حنين الأمة على ما زوى عنه من الدّنيا : نكند كه براى دنياى از دست رفته يكى از شما همچون كنيز زر خريد و گرفتار بناله برخيزد (كه دنيا آن قدرها ارزش ندارد).

ص: 822

242

لا تفرح بالغنى و الرّخا و لا تغتمّ بالفقر و البلاء فإنّ الذّهب يجرّب بالنّار و المؤمن يجرّب بالبلاء : بآسايش و توانگرى و يا ندارى و گرفتارى جهان شادان و نوان مشو زيرا كه طلا بآتش آزمايش ميگردد و مؤمن بگرفتارى

243

لا تصحب إلاّ عاقلا و لا تعاشر إلاّ عالما زكيّا و لا تودع سرّك إلاّ مؤمنا وفيّا جز با خردمند منشين و جز با دانشمندى پاك معاشرت منماى و رازت را جز با مؤمنى وفادار مسپار (كه اين سه چيز اسّ اساس نيكبختى است).

244

لا تحمل على يومك همّ سنتك كفاك كلّ يوم ما قدّر لك فإن تكن السنّة من عمرك فإنّ اللّه سبحانه سياتيك فى كلّ غد جديد ما قسّم لك و إن لم تكن من عمرك فما همّك بما ليس لك : غم سال آينده ات را بر امروزت بار مكن زيرا هر روزى هر چه برايت مقدّر شده است ميرسد و كفايت ميكند حال اگر آنسال از عمر تو باشد البتّه خداوند سبحان در هر روز جديدى هر چه برايت قسمت كرده است بتو ميرساند و اگر سال آينده از عمر تو نباشد پس براى چه براى چيزيكه براى تو نيست غصّه بخورى.

245

لا تقض نافلة فى وقت فريضة ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك : هيچگاه بهنگام نماز واجب نافله مخوان اوّل نماز واجب را بخوان آنگاه هر چه نماز ديگر كه خواستى (از قضاى واجب يا مستحبّى) بخوان.

246

لا تخلفنّ ورائك شيئا من الدّنيا فإنّك تخلّفه لأحد رجلين إمّا رجل عمل فيه بطاعة اللّه سبحانه فسعد بما شقيت به و إمّا رجل عمل فيه بمعصية اللّه سبحانه فكنت عونا له على المعصية و ليس أحد هذين حقيقا أن تؤثره على نفسك : چيزى را از مال دنيا را براى پس از خودت مگذار زيرا كه تو آن را براى دو نفر ميگذارى يا مردى كه در آن مال كار بدستور خدا ميكند و خوشبخت ميشود بچيزى كه تو بواسطۀ آن بدبخت شدۀ و يا مرديكه در آن مال بنافرمانى خداوند سبحان كار ميكند و تو در آن گناهكارى او را يارى كردۀ و هيچيك از اين دو در خور آن نيستند كه تو آنها را بر خود بگزينى (پس تا ممكن است در اين دنيا با مالت وسائل خوشبختى

ص: 823

آن جهانت را فراهم ساز).

247

لا تنتصح ممّن فاته العقل و لا تثق بمن خانه الأصل فإنّ من فاته العقل يغشّ من حيث ينصح و من خانه الأصل يفسد من حيث يصلح : از كسيكه عقلش گرفته شده است پند مپذير و بكسى كه نژادش ناپاك است اطمينان پيدا مكن زيرا كسيكه عقلش را از دست داده است در كار پند دادن خيانت ميكند و كسيكه نژادش ناپاك است از همان جائيكه بايد اصلاح شود فاسد ميگردد.

248

لا ترخّص لنفسك فى مطاوعة الهوى و إيثار لذّات الدّنيا فتفسد دينك و لا تصلح و تخسر نفسك و لا تربح نفست را در اطاعت هوس و هوا صرف كردن لذّات دنيا رخصت مگذار كه دينت را تباه ميسازد و ديگر درست نميگردى و آن نفس نيز زيان ميكند و سود نميبرد.

249

لا تسىء إلى من أحسن إليك فمن أساء إلى من أحسن إليه منع الإحسان :

با كسيكه با تو نيكى ميكند بدى مكن زيرا كه هر كس با نيكو بدى كند نيكى را منع كرده است (و ديگر كسى در صدد نيكى با مردم بر نميآيد).

250

لا تعن على من أنعم عليك فمن أعان على من أنعم عليه سلب الإمكان :

بر كسيكه بتو انعام كرده است ديگرى را بزيان وى يارى مكن زيرا كه هر كس بزيان بر انعام كنندۀ خويش بر خيزد و امكان افزايش نعمت از وى سلب گردد.

251

لا تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة و لا تفرحنّ بمرتبة بلغتها من غير منقبة فإنّ ما بناه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق در حاليكه بدون سبب و آلتى بجائى رسيدى ناز و غنج و دلال در كار مكن و بمرتبۀ كه بدون شايستگى رسيدى بسيار شادمان مباش زيرا چيزى را كه اتّفاق و ناگهانى آنرا بنا كند استحقاق و بى چيزى زود آنرا از بين خواهد برد.

252

لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير عمل و يسوّف التّوبة بطول الأمل يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين و يعمل فيها بعمل الرّاغبين :

نكند كه تو از كسانى باشى كه آخرت را بدون عمل

ص: 824

اميدوار است و با طول امل و آرزوئى كه دارد در كار تو به امروز و فردا ميكند سخنش در دنيا سخن زاهدان و عملش در دنيا عمل دلباختگان بدنيا است.

253

لا تلتمس الدّنيا بعمل الآخرة و لا تؤثر العاجلة على الآجلة فإنّ ذلك شيمة المنافقين و سجيّة المارقين : با عمل آخرت و نشان دادن زهد و پارسائى جوياى دنيا مباش و دنيا را بآخرت ترجيح مگذار زيرا كه اين روش منافقان و دورويان و خوى از دين بيرون روندگان است.

254

لا يغرّنّك ما أصبح فيه أهل المغرور بالدّنيا فانّما هو ظلّ ممدود إلى أجل محدود : نكند كه آنچه كه اهل غرور و فريب خوردگان دنيا در آنند تو را هم بفريبد زيرا كه اين زيب و زيور دنيا سايه ايست كشيده شده تا مدّت محدودى (آفتاب عمر كه غروب كرد آن سايه هم زايل و آن بساط درهم فرو خواهد ريخت).

255

لا تكن غافلا عن دينك حريصا على دنياك مستكثرا ممّا يبقى عليك مستقلاّ ممّا يبقى لك فيؤدّيك ذلك إلى العذاب الشّديد : نكند كه تو از دينت غافل و بر دنيايت حريص باشى زياد كننده باشى چيزى را كه آن بزيان تو است كم كننده باشى چيزى را كه آن بسود تو است كه اگر چنين كنى اين كار تو را بعذاب شديد و سختى خواهد رسانيد.

256

لا تلتبس بالسّلطان فى وقت اضطراب الأمور عليه فإنّ البحر لا يكاد يسلم راكبه مع سكونه فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب أمواجه : بهنگام آشفتگى امور و درهم ريختگى كارها بپادشاه مپيوند و نزديك مشو زيرا كه (پادشاه بمنزلۀ دريا است و) دريا در حال آرامش نزديك نيست سوارش بسلامت (از چنگال امواج و طوفانش) برهد پس چگونه در حاليكه بادهاى مخالف از هر طرف ميوزد و امواجش لطمات سهمگين بر هم ميكوبد كسى از آن رهيدن تواند.

257

لا تحقرنّ صغائر الآثام فإنّها الموبقات و من أحاطت به موبقاته أهلكته گناهان كوچك را كوچك مشمار زيرا كه آنها تباه كننده و هلاك سازندۀ انسانند و البتّه هر كس بگرد تباه كننده ها بگردد هلاك خواهد شد (شخص گناهان

ص: 825

كوچك را كوچك ميگيرد توبه نميكند هلاك ميشود)

258

لا تمازحنّ صديقا فيعاديك و لا عدوّا فيؤذيك : با دوستت مزاح مكن كه دشمنت ميشود و با دشمنت شوخى مكن كه آزارت ميكند.

259

لا تكثرنّ الضّحك فتذهب هيبتك و لا المزاح فيستخفّ بك : بسار مخند كه شكوه و هيبتت ميرود و پر مزاح مكن كه تو را سبك ميسازد.

260

لا تكثرنّ العتاب فإنّه يورث الضّغنة و يدعوا إلى البغضاء و استعتب لمن رجوت إعتابه : نكوهش را بسيار مكن زيرا كه آن موجب بغض و كين توزى است و جوياى آشتى شو از كسيكه اميد آشتى از وى دارى (استعتب اى سئل العتبى و العتبى هو الرّجوع الى ما يحبّون).

261

لا تزلّوا عن الحقّ و أهله فإنّه من استبدل بنا أهل البيت هلك و فاتته الدّنيا و الآخرة : دربارۀ حق و اهلش ملرزيد (و ديگرى را بر ما اهلبيت مگزينيد) زيرا كه هر كس ديگرى را بر ما اهل بيت پيغمبر بگزيند هلاك گردد و دنيا و آخرت از دستش برود.

262

لا تكثرنّ الخلوة بالنّساء فيمللنك و تمللهنّ و استبق من نفسك و عقلك بالإبطاء عنهنّ : با زنان بسيار خلوت مكن كه هم آنها تو را ملول ميكنند و هم تو آنها را و از عقل و نفس خودت باقى گذار بوسيلۀ دورى گزيدن از ايشان (چون با آنها كمتر معاشرت كنى بكارهاى عقلانى ممكن است بيشتر برسى و از خودت براى خودت استفاده ميبرى).

263

لا تحملوا النّساء أثقالكم و استغنوا عنهنّ ما استطتعتم فإنّهنّ يكثرن الامتنان و يكفرن الإحسان : بارهاى زندگى خويش را بدوش زنانتان مگذاريد و تا ميتوانيد خود را از آنها بى نياز سازيد زيرا كه آنها بسيار منّت گذارنده و نيكى را كفران كننده اند.

264

لا تكن فيما تورد كحاطب ليل و غثاء سيل در هر كارى كه وارد ميشوى گرد آورندۀ هيزم در شب و يا مانند كف روى (سيل رودخانه) مباش (كه آن را باد ميبرد و اين يك نابود ميگردد كنايه

ص: 826

از اينكه در هر كارى كه وارد ميشوى اوّل پيش و پس آنرا خوب وا پاى از آن پس داخل شو كه رنج بيهوده نكشيده باشى).

265

لا تملّك نفسك لغرور الطّمع و لا تجب دواعى الشّره فإنّهما يكسبانك الشّقاء و الذّلّ: طمع فريبكار را بر نفس خويش مالك و صاحب اختيار مساز و خواهشهاى آزمندى را پاسخ مگوى كه اين دو تا خوارى و بدبختى برايت بار ميآوراند.

266

لا تخن من ائتمنك و إن خانك و لا تشن عدوّك و إن شانك : با كسى كه تو را امين ميدارد و خيانت مكن اگر چه او با تو خيانت كند و دشمنت را عيبناك مدان اگر چه او را تو را معيوب داند.

267

لا تصحب من يحفظ مساويك و ينسى فضائلك و معاليك : با كسى كه بديهاى تو را نگهدارد و فضائل و خوبيهاى تو را فراموش كند مصاحبت مكن.

268

لا تواخر من يستر مناقبك و ينشر مثالبك : با كسى كه مناقب و دستودگيهاى تو را ميپوشانده و ناستودگيهاى تو را آشكار ميسازد برادرى مكن.

269

لا تطلبنّ الإخاء عند أهل الجفاء و اطلبه عند أهل الحفاظ و الوفاء :

برادرى را پيش جفا كاران و بيوفايان مطلب و آنرا نزد نگهدارندگان پيمان و وفاداران بطلب.

270

لا تنازع السّفهاء و لا تستهتر بالنّساء فإنّ ذلك يزرى بالعقلاء : با نادانان مستيز و دل باختۀ زنان مباش و زيرا كه اينكار خردمندان را آلوده ميسازد.

271

لا تكونوا عبيد الأهواء و المطامع :

هيچگاه بندۀ هواها و طمعكاريها مباشيد.

272

لا تكونوا مسابيح و لا مذاييع : شما نبايد همه جا رو و همه جا حرف بزن باشيد (بلكه بايد پا و زبانتان را زمام بدست عقل بسپاريد و بموقع برويد و بموقع بگوئيد).

273

لا تسئلوا إلاّ اللّه سبحانه فإنّه إن أعطاكم أكرمكم و إن منعكم حاز لكم :

بجز از خداوند سبحان چيزى مطلبيد (كه اگر بطلبيد يا ميدهند و منّت ميگذارند يا نميدهند و آبرويتانرا

ص: 827

هم ميريزند لكن) خدا اگر بشما بدهد اكرامتان فرمايد و اگر ندهد براى آخرتتان مى اندوزد و ذخيره ميفرمايد.

274

لا تقل ما لا تعلم فتتّهم بإخبارك بما تعلم : هر چه را نميدانى مگوى كه اگر گفتى بآنچه هم كه ميدانى تهمت زده شوى بواسطۀ خبر دادنت (و ندانسته سخن گفتنت و آن دانسته هم بر ندانسته حمل گردد).

275

لا تحرم المضطرّ و إن أسرف : بينوا را محروم مكن اگر چه اسراف كننده و ولخرج باشد.

276

لا تخيّب المحتاج و إن ألحف : نيازمند را بى بهره مگذار اگر چه اصرار كند (چون اصرار بسيار در كار موجب محروميّت ميگردد).

277

لا تخبرنّ إلاّ عن ثقة فتكون كذّابا و إن أخبرت عن غيره فإنّ الكذب مهانة و ذلّ : جز از روى اطمينان خبر مده و گر نه دروغگو محسوب مگيردى اگر چه آن خبر را از ديگرى نقل كنى زيرا كه دروغ مرد را خوار و سبك و بيمقدار ميسازد.

278

لا تشتدّنّ عليكم فرّة بعدها كرّة و لا جولة بعدها صولة و اعطوا السّيوف حقوقها و أوقصوا للحرب مصارعها و أذمروا أنفسكم على الطّعن الدّعسى و الضّرب الطّلخفى و أميتوا الأصوات فإنّه أطرد للفشل : (سربازان رشيدم) بر خويش سخت مگيريد گريزى را كه پس از آن بر گرديدنى است و نه جولانى را كه دنبالش حمله آوردنى است (حمله كنيد و) حقّ شمشيرها را ادا نمائيد (و آنها را در مغز و سينۀ دشمن جاى دهيد) در كشتنگاههاى ميدان جنگ فرو رويد نفوس خويش را آماده سازيد و بر انگيزيد و براى زخم نيزه را كارى زدن و تيزى تيغ را بدشمن چشاندن نفسها را در سينه ها بكشيد (و سر و صداى بسيار راه ميندازيد و از زخم دشمن نناليد) كه اين كار بد دلى را دور كننده تر است.

279

لا تطمعنّ فى مودّة الملوك فإنّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم و تقطعونك أقرب ما تكون إليهم :

در دوستى پادشاهان طمع مبند زيرا كه هر چه بآنها بيشتر انس گيرى آنها تو را بيشتر بترسانند

ص: 828

و هر چه بآنها نزديكتر گردى آنها تو را دورتر سازند.

280

لا تطمع فى كلّ ما تسمع فكفى بذلك حمقا : در هر چه كه مى شنوى طمع مبند كه براى ابلهى همين بس (يعنى بوعده هاى مردم دل مبند و كار تا عملى نشود باور مدار).

281

لا تغرّنّك الأمانىّ و الخدع فكفى بذلك خرقا : نكند كه خدعه ها و آرزوها تو را فريب دهند كه براى نادانى تو همين بس است.

282

لا تشعر قلبك الهمّ على ما فات فيشغلك عن الاستعداد بما هو آت دلت را بر آنچه كه از تو فوت شده است اندوهگين مساز كه اين كار تو را از آمادگى براى آمدنيها باز ميدارد (و از ياد آخرت و مرگ غافلت ميسازد).

الفصل السّادس و الثّمانون :حرف لا بلفظ النّفى

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف لا بلفظ النّفى قال عليه السّلام فصل هشتاد و ششم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب در حرف لا بلفظ نفى آنحضرت فرمودند

1

لا مودّة لحقود : شخص كين توز دوستى ندارد.

2

لا أخوّة لملول : شخص اندوهگين برادرى ندارد (و سر در گريبان خويش است).

3

لا مروّة لبخيل : بخيل بيمروّت است.

4

لا حياء لكذّاب : دروغگو بيحيا است.

5

لا دين لمرتاب : دورو بى دين است.

6

لا مروّة لمغتاب : غيبت كننده نامرد است.

7

لا أمانة لمكور : مكر كننده امانت ندارد.

8

لا إيمان لغدور : شخص بيوفا بى ايمان است.

9

لا خلّة لملول : شخص غمگين دوستى ندارد.

10

لا إصابة لعجول : رأى شخص شتابكار درست از كار در نيايد.

11

لا عقل كالتّدبير : هيچ عقلى همچون دور انديشى نيست.

12

لا جهل كالتّبذير : هيچ نادانى همچون ولخرجى نيست.

13

لا عبادة كالتّفكّر : هيچ عبادتى مانند فكر و انديشه در مصنوعات الهى نيست.

14

لا نصح كالتّحذير : هيچ پندى مانند ترسانيدن نيست.

ص: 829

15

لا فقر لعاقل : خردمند ندار نيست (بلكه بتمام معنى دارا است).

16

لا غناء لجاهل : بيخرد دارا نيست (و با تمام دارائى بسيار ندار است).

17

لا عمل لغافل : بيخبر از قيامت عمل كننده نيست.

18

لا ورع كالكفّ : هيچ پرهيزى همچون دست از گناه باز داشتن نيست.

19

لا مروّة كغضّ الطّرف : هيچ مردانگى همچون چشم از محرّمات الهى پوشيدن نيست.

20

لا حلم كالصّمت : هيچ بردبارئى همچون خموشى نيست.

21

لا قحة كالبهت : هيچ بيحيائى همچون مبهوتى نيست (در بعضى نسخه ها است لا قحة كالنّهب هيچ بيحيائى همچون غارت كردن نيست و اين لفظ تا اندازۀ انسب است).

22

لا عزّ كالطّاعة : هيچ عزّتى بپاى طاعت خدا نميرسد.

23

لا كنز كالقناعة : هيچ گنجى همچون قناعت نيست.

24

لا ذخر كالعلم : هيچ اندوختۀ مانند دانش نيست.

25

لا فضيلة كالحلم : هيچ فضلى مانند بردبارى نيست

26

لا هداية كالذّكر : هيچ رهنمائى مانند ياد خدا كردن نيست.

27

لا رشد كالفكر : هيچ هدايت كننده مانند فكر كردن در آيات الهى نيست.

28

لا حسب كالأدب : هيچ نژادى مانند دانش و كمال نيست.

29

لا ذلّ كالطّلب : هيچ خوارئى مانند چيزى از خلق خواستن نيست.

30

لا كرم كالتّقوى : هيچ كرم و بخشش كردنى مانند پرهيز از گناه نيست.

31

لا عدوّ كالهوى : هيچ دشمنى مانند هوا پرستى نيست.

32

لا زينة كالأدب : هيچ زيورى مانند دانش و ادب نيست.

33

لا ربح كالثّواب : هيچ سودى مانند ثواب كردن نيست.

34

لا ورع كغلبة الشّهوة : هيچ پارسائى مانند آن نيست كه شخص بر خواهش و شهوتش غلبه پيدا كند.

35

لا علم كالخشية : هيچ دانشى مانند ترس از خدا نيست.

ص: 830

36

لا حسرة كالفوت : هيچ پشيمانئى مانند از دست دادن فرصت نيست.

37

لا عبادة كالصّمت : هيچ عبادتى مانند خاموشى نيست.

38

لا غناء كالعقل : هيچ ثروتى مانند عقل و خرد نيست.

39

لا فقر كالجهل : هيچ ندارئى مانند نادانى نيست.

40

لا حلم كالصّفح : هيچ بردبارى مانند عفو و گذشت نيست.

41

لا مسبّة كالشّحّ : هيچ ننگى همچون بخيلى نيست.

42

لا إيمان كالصّبر : هيچ ايمانى مانند شكيب (در مكاره) نيست.

43

لا نعمة مع كفر : بشر كافر بخدا يا شخص كفران كننده نعمتى ندارد.

44

لا داء كالحسد : هيچ دردى مانند رشگ و حسد نيست.

45

لا شرف كالسّودد : هيچ شرافتى بپاى بزرگوارى و آقائى و بلند نظرى نميرسد.

46

لا ميراث كالأدب : هيچ ميراثى مانند ادب و دانش نيست.

47

لا جمال كالحسب : هيچ زيبائى مانند پاك گهرى نيست.

48

لا معونة كالتّوفيق : هيچ يارئى بمانند موفقّيّت و كامرانى نيست.

49

لا عمل كالتّحقيق : هيچ عملى بمانند تحقيق در امور (و كارها را از روى بينش و دانائى انجام دادن نيست).

50

لا شرف كالعلم : هيچ شرافتى مانند دانش نيست.

51

لا ظهير كالحلم : هيچ پشتيبانى مانند بردبارى نيست.

52

لا زاد كالتّقوى : هيچ زاد و توشۀ بمانند پرهيزكارى نيست.

53

لا إسلام كالرّضاء : هيچ تسليم و دينى بمانند رضا (ى بقضاى خداوندى) نيست.

54

لا شيمة كالحياء : هيچ خوى و روشى بمانند شرم و حيا نيست.

55

لا فضيلة كالسّخاء : هيچ فضلى بمانند بخشش و سخا نيست.

56

لا ذخر كالثّواب : هيچ اندوخته بمانند ثواب نيست.

57

لا حلل كالآداب : هيچ حلّه و زيورى مانند

ص: 831

ادبها و دانشها نيست.

58

لا نزاهة كالتّورّع : هيچ پاكيزگى و خرّمئى مانند پارسائى نيست.

59

لا شرف كالتّواضع : هيچ شرافتى مانند فروتنى نيست.

60

لا سوئة كالظّلم : هيچ بدى مانند ستمكارى نيست.

61

لا سمىّ كالعلم : هيچ همزادى مانند علم و دانش نيست.

62

لا وقار كالصّمت : هيچ بزرگى و سنگينى مانند خموشى نيست.

63

لا مريح كالموت : هيچ راحت كنندۀ مانند مرگ نيست.

64

لا لذّة بتنغيص : هيچ خوشى و لذّتى نيست با غم و غصّه داشتن.

65

لا حياء لحريص : آزمند شرم و حيا ندارد.

66

لا حقّ لمحجوج : شخص بهانه جو ناحق گو است.

67

لا رأى للجوج : شخص ستيزه خو رأى ندارد.

68

لا حلم كالتّغافل : هيچ بردبارئى مانند خود را به بيخبرى زدن در گناه و بدى نيست.

69

لا عقل كالتّجاهل : هيچ خردمندئى مانند خود را بنادانى زدن نيست.

70

لا إخلاص كالنّصح : هيچ خلوص و پاكدرونئى مانند پند دادن نيست.

71

لا غربة كالشّحّ : هيچ تنهائى بمانند بخل ورزيدن نيست.

72

لا عبادة كالخشوع : هيچ عبادتى بمانند ترس و فروتنى براى خدا نيست.

73

لا غنا كالقنوع : هيچ بى نيازئى مانند قناعت كردن نيست.

74

لا صواب مع ترك المشورة : با واگذارى مشورت (با شخص خردمند) راه راست نمايان نگردد.

75

لا ظفر مع بغى : با ستمكارى پيروزى حاصل نشود (و پيروزى بوسيلۀ جور و زور زود از بين برود و وبالش بر ستمكار بماند).

76

لا ورع مع غىّ : با وجود گمراهى پرهيزكارى نميباشد.

77

لا بيان مع عىّ : با واماندگى در گفتار بيان رسا نميشود.

78

لا دين لسّيىء الظّن : مرد بد گمان دين ندارد

ص: 832

(چون بهمه چيز كه بدبين شد دينش را از دست ميدهد)

79

لا صنيعة لممتنّ : براى شخص منّت گذار نيكئى نيست.

80

لا ندم لكثير الرّفق : براى كسيكه بسيار نرم و هموار است پشيمانئى در كار نيست.

81

لا عيش لسّيء الخلق : مرد بد خو زندگيش خوش نيست.

82

لا دواء لمشعوف بدائه : براى آنكه بدردش شاد و خورسند است دوائى نيست.

83

لا شفاء لمن كتم طبيبه دائه : براى آنكه دردش را از طبيبش پنهان ميكند بهبودى نيست.

84

لا بشاشة مع إبرام : با وجود سخت گيرى بشاشتى در كار نيست.

85

لا سودد مع انتقام : سرورى با كيفر كشيدن بدست نيايد.

86

لا عثار مع صبر : با داشتن شكيبائى (در مكاره) بسر در آمدنى در كار نيست.

87

لا ثناء مع كبر : با داشتن تكبّر ستايشى در كار نيست.

88

لا مروّة مع شحّ : با بودن بخل مردانگى در كار نيست.

89

لا عداوة مع نصح : با دادن پند و دشمنى در كار نيست.

90

لا سخاء مع عدم : با ندارى بخششى در كار نيست.

91

لا صحّة مع نهم : با شكم پر تندرستى نيست.

92

لا قناعة مع شره : با حرص بسيار قناعتى نميباشد.

93

لا عقل مع شهوة : با داشتن شهوت عقلى در كار نيست.

94

لا حزم مع غرّة : با حال مغرورى خرم و دور انديشى نميباشد.

95

لا فطنة مع بطنة : با شكم خوارگى زيركى و هشيارى در كار نيست.

96

لا أدب مع غضب : با خشم و غضب ادبى در كار نيست.

97

لا شرف مع سوء أدب : بى ادبى با بزرگى و شرف و مساز نيست.

98

لا دين مع هوى : با داشتن آرزو و هوا پرستى دينى باقى نميماند.

99

لا محبّة مع كثرة منّ : با بسيار منّت گذاردن دوستى باقى نميماند.

ص: 833

100

لا إيمان مع سوء ظنّ : با داشتن سوء ظنّ ايمانى باقى نميماند.

101

لا إضلال مع إرشاد : با راهنمائى گمراهئى باقى نميماند.

102

لا هلاك مع اقتصاد : با ميانه روى و اقتصاد نابودئى در كار نيست.

103

لا صلاح مع إفساد : با داشتن فساد و تباهى صلاح و تقوائى در كار نيست.

104

لا غناء مع إسراف : با اسراف و زياده روى دارائى باقى نميماند (اگر چه لفظ اسراف در اين كتاب مستطاب در طىّ فصول بسيار تكرار يافته لكن فائدۀ در اينجا بخاطر رسيد كه ذكر آن بسيار سودمند است و آن اينست كه آنچه كه از راه حلال و ببدن انسان سود رساند از قبيل خوراكيها و پوشاكيها آن اسراف نيست بلكه اسراف آنست كه شخص مال را در راههاى غير مشروع صرف كند و ببدن هم زيان برساند و نيز آنچه كه براى شخص نه نفع داشته باشد نه ضرر آن را هم اسراف گويند و در غذا خوردن هم آن دو لقمۀ كه از متعارف زيادتر خورده شود اسرافى است مكروه و اگر بيشتر بخورد كه ببدن زيان رساند اسرافى است حرام فتبصّر)

105

لا فاقة مع عفاف : با پاكدامنى ندارئى باقى نميماند.

106

لا ضلال مع هدى : با هدايت گمراهئى نيست.

107

لا عقل مع هوى : با هوا پرستى عقلى باقى نميماند.

108

لا يزكو مع الجهل مذهب : با نادانى هيچ راه و رسمى درست از كار در نيايد.

109

لا يدرك مع الحمق مطلب : هيچ مطلبى با حماقت درك نگردد.

110

لا يثوب العقل مع اللّعب : با بازيچه عقل راه درست نپيمايد.

111

لا تجارة كالعمل الصّالح : هيچ تجارتى مانند كار خوب كردن نيست.

112

لا شفيق كالودود النّاصح : هيچ مهربانى همچون دوست درست و پندگوى نيست.

113

لا قرين كحسن الخلق : هيچ همنشينى مانند حسن خلق نيست.

114

لا ورع كتجنّب الآثام : هيچ پرهيزكارئى مانند دورى گزيدن از گناهان نيست.

115

لا زهد كالكفّ عن الحرام : هيچ زهدى

ص: 834

مانند دست باز داشتن از حرام نيست.

116

لا غرّة كالثّقة بالأيّام : هيچ فريفتگى مانند اطمينان پيدا كردن بروزگار نيست.

117

لا جهاد كجهاد النّفس : هيچ پيكارى مانند پيكار و جنگيدن با نفس امّاره نيست.

118

لا فقه لمن لا يديم الدّرس : براى كسيكه درس را مداومت نمينمايد دانش و فقهى در كار نيست.

119

لا عبادة كأداء الفرائض : هيچ عبادتى مانند بجاى آوردن واجبات نيست.

120

لا قربة بالنّوافل إذا أضرّت بالفرائض :

نوافل اگر بفرائض زيان رساند باعث نزديكى بخدا نميباشد.

121

لا وقاية أمنع من السّلامة : هيچ نگهبانى نگهدارنده تر از تندرستى نيست.

122

لا سبيل أشرف من الاستقامة : هيچ راهى شريفتر از راه راست و درست نيست.

123

لا يفسد الدّين كالطّمع : هيچ چيزى دين را مانند طمع از بين نمى برد.

124

لا يصلح الدّين كالورع : هيچ چيزى مانند پرهيزكارى دين را سر و سامان نمى بخشد.

125

لا يوبى العلم إلاّ من سوء فهم السّامع علم ابا و سركشى نكند مگر از سوء فهم شنونده (يعنى وقتى كه شنونده كند ذهن و دير فهم شد علم را دريافت نخواهد كرد در برخى نسخ لا يؤتى العلم نوشته شده است كه معناى آن هم در جاى خود درست است).

126

لا يلقى المريب صحيحا : بد گمان هيچگاه تندرستى را نمى بيند.

127

لا يلقى الحريص مستريحا : آزمند هيچگاه بآسايش نرسد.

128

لا يوجد الحسود مسرورا : رشگبر را هيچگاه شادمان نتوان يافت.

129

لا يلقى العاقل مغرورا : خردمند را هيچگاه فريب خورده نتوان ديد.

130

لا يكون الكريم حقودا : جوانمرد بد انديش نميباشد.

131

لا يكون المؤمن حسودا : مؤمن رشگبر نميباشد.

132

لا تحصل الجنّة بالتّمنّى : بهشت آرزو بدست نيايد.

133

لا ينال الرّزق بالتّعنّى : انسان با زحمت كشيدن بروزى نرسد.

ص: 835

134

لا يجتمع الشّبع و القيام بالمفروض: سيرى و قيام بواجبات با هم جمع نشود.

135

لا يجتمع الجوع و المرض : گرسنگى و بيمارى با هم گرد نيايند.

136

لا يجتمع الصّحّة و النّهم : پرخورى و تندرستى با هم جمع نشوند.

137

لا يجتمع العقل و الهوى : خردمندى و هوا پرستى با هم جمع نشوند.

138

لا تجتمع البطنة و الفطنة : پر خورى و زيركى با هم جمع نشوند.

139

لا تجتمع الشّهوة و الحكمة : شهوت رانى و دانش با هم جمع نشوند.

140

لا يجتمع الفناء و البقاء : هستى و نيستى با هم جمع نشوند.

141

لا يجتمع حبّ المال و الثّناء : با حبّ مال ستايش مردم بدست نيابد.

142

لا يجتمع الورع و الطّمع : پارسائى و طمعكارى با هم جمع نشوند.

143

لا يجتمع الصّبر و الجزع : شكيبائى و بيتابى با هم جمع نشوند.

144

لا تجتمع عزيمة و وليمة : دل بكارى ديگر نهادن با طعام خوردن جمع نگردند.

145

لا تجتمع أمانة و نميمة : سخن چينى و امانت دارى با هم جمع نگردند.

146

لا تجتمع الكذب و المروّة : مردانگى و دروغگوئى با هم جمع نگردند.

147

لا تجتمع الخيانة و الأخوّة : خيانت و برادرى با هم جمع نگردند.

148

لا يجتمع الباطل و الحقّ : حق و باطل با هم جمع نگردند.

149

لا يجتمع العنف و الرّفق : نرمى و درشتى با هم جمع نگردند.

150

لا يتعلّم من يتكبّر : كسيكه تكبّر كند دانش نياموزد.

151

لا يزكو عمل متجبّر : عمل شخص گردنكش پاكيزه نميباشد.

152

لا أشجع من برىء : از بى گناه كسى دليرتر نميباشد.

153

لا أوقح من بذىّ : كسى از دشنام دهنده بى شرم تر نيست.

154

لا أجبن من مريب : كسى از بدگمان ترسنده تر نيست.

ص: 836

155

لا أشجع من لبيب : كسى از خردمند دليرتر نيست.

156

لا أعزّ من قانع : كسى از قناعتگر عزيزتر نيست.

157

لا أذلّ من طامع : كسى از طمعكار خوارتر نيست.

158

لا ترعوى المنيّة احتراما : مرگ از كسى احترام نگه نميدارد.

159

لا يرعوى الباقون احتراما : احترام باقى ماندگان در دنيا نگه داشته نميشود.

160

لا أدب لسيّيء النّطق : مرد بد سخن بى ادب است.

161

لا سودد لسييء الخلق : مرد بدخو آقا و سرور نميگردد.

162

لا تحلو مصاحبة غير أريب : همنشينى با شخص نادان شيرين نيست.

163

لا تصفوا الخلّة مع غير أديب : دوستى با شخص غير اديب و دانشور پاكيزه نميباشد.

164

لا تزكو الصّناعة مع غير أصيل : با بدگهر نيكى نمودن خوش نيست.

165

لا تدوم مع الغدر صحبة الخليل :

با بيوفائى كردن يارى دوست نميپايد.

166

لا يودّ الأشرار إلاّ أشباههم : ناپاكان جز مانندگان خويش را دوست نميدارند.

167

لا يصطنع اللّئام إلاّ أمثالهم : ناكسان جز با مانندگان خويش نيكى نكنند.

168

لا تصحب الأبرار إلاّ نظرائهم : نيكان جز با مانندگان خويش دوستى ننمايند.

169

لا تنال الصّحة إلاّ بالحميّة : انسان به تندرستى نرسد مگر با گرسنگى.

170

لا تفسد التّقوى إلاّ غلبة الشّهوة :

تقوا را از بين نبرد مگر زور آوردن شهوت.

171

لا تدفع المكاره إلاّ بالصّبر : دفع مكاره را نتوان كرد جز با شكيبائى.

172

لا تحاط النّعم إلاّ بالشّكر : به نعمتها احاطه نتوان كرد مگر با سپاسگذارى.

173

لا تكمل المروّة إلاّ للبيب : مردانگى جز براى خردمند تمام و كامل نگردد.

174

لا يصبر على الحقّ إلاّ الحازم الأريب بر حق صبر ننمايد مگر داناى دور انديش.

175

لا تقوى كالكفّ عن المحارم : هيچ پرهيزكارئى مانند دست از حرامها كشيدن نيست.

176

لا مروّة كالتّنزّه عن المآثم : هيچ مردانگى

ص: 837

مانند پاكيزه بودن از گناهان نيست.

177

لا جنّة أقوى من أجل : هيچ سپرى استوارتر از سر رسيد و مرگ نيست (كه تا آن وعده نرسد كسى در معرض مرگ و آفات قرار نگيرد).

178

لا غادر أخدع من الأمل : هيچ مكر كنندۀ حيله گر تر از آرزو نيست.

179

لا ذخر أنفع من صالح عمل : هيچ پس اندازى سودمندتر از كار نيك نيست.

180

لا حسب أرفع من الأدب : هيچ گوهرى بالاتر از ادب و كمال دين داشتن نيست.

181

لا نسب أوضع من الغضب : هيچ نسبى انسان را از خشم فرود آرنده تر نيست.

182

لا مال أعود من العقل : هيچ مالى پر فائده تر از عقل نيست.

183

لا فقر أشدّ من الجهل : هيچ ندارئى بالاتر از خاموشى نيست.

184

لا حافظ أحفظ من الصّمت : هيچ نگهدارندۀ بالاتر از خاموشى نيست.

185

لا قادم أقرب من الموت : هيچ نزديك آيندۀ نزديكتر از مرگ نيست.

186

لا واعظ أبلغ من النّصح : هيچ واعظى شيواتر از پند دادن بمردم نيست.

187

لا سوئة أسوء من الشّحّ : هيچ زشتى بالاتر از بخل نيست.

188

لا شرف أعلى من الإيمان : هيچ شرافتى بالاتر از ايمان بخدا و رسول داشتن نيست.

189

لا فضيلة أجلّ من الإحسان : هيچ فضيلتى بالاتر از نيكى دربارۀ مردم نيست.

190

لا ضمان على الزّمان : هيچ تضمينى بروزگار نيست (و فقر و غنايش پايدار نه).

191

لا رسول أبلغ من الحقّ : هيچ رسولى رساننده تر از حق و درستى نيست.

192

لا ترجمان أوضح من الصّدق : هيچ ترجمانى توضيح دهنده تر از راستى نيست (و شخص راستگو همان ظاهر حالش دليل بر راست گوئى او است)

193

لا داء أدوى من الحمق : هيچ دردى دردناكتر از ابلهى نيست.

194

لا خلق أشين من الخرق : هيچ خوئى زشت تر از نادانى و بيخردى نيست.

195

لا كنز أنفع من العلم : هيچ گنجى سودمندتر

ص: 838

از دانش نيست.

196

لا عزّ أرفع من الحلم : هيچ عزّتى بالاتر از بردبارى نيست.

197

لا وحشة أوحش من العجب : هيچ ترسى ترسناكتر از خودپسندى نيست (زيرا كه مردم از مرد خود خواه دورى ميگزينند).

198

لا شيمة أقبح من الكذب : هيچ روشى زشت تر از دروغگوئى نيست.

199

لا لباس أجمل من السّلامة : هيچ لباسى زيباتر از تندرستى نيست.

200

لا مسلك أسلم من الاستقامة : هيچ راهى درست تر از راه راست و پايدارى در دين نيست.

(و فى التّفسير الأستقامة: هو الأقرار بامام بعد امام الى صاحب الأمر عليهم السّلام).

201

لا نعمة أجلّ من التّوفيق : هيچ نعمتى بالاتر از كاميابى نيست.

202

لا سنّة أفضل من التّحقيق : هيچ روشى برتر و پسنديده تر از تحقيق و دانش نيست.

203

لا جمال أزين من العقل : هيچ زيبائى آراسته تر از عقل و خرد نيست.

204

لا سوئة أشين من الجهل : هيچ زشتى زشت تر از جهل و بيخردى نيست.

205

لا مخبر أفضل من الصّدق : هيچ خبر دهندۀ از صدق بالاتر نيست.

206

لا ناصح أنصح من الحقّ : هيچ پند دهندۀ پندگوى تر از حق نيست.

207

لا سجيّة أشرف من الحقّ : هيچ روشى بالاتر از نرمى نيست.

208

لا معقل أحرز من الورع : هيچ پناهگاهى نگهدارنده تر از ورع نيست.

209

لا شيمة أذلّ من الطّمع : هيچ روش ناپسندى خوار كننده تر از طمع نيست.

210

لا حصن أمنع من التّقوى : هيچ دژى منيعتر و بلندتر از تقوا نيست.

211

لا دليل أرشد من الهدى : هيچ راهنمائى راه نماينده تر از هدايت نيست.

212

لا شيىء أصدق من الأجل : هيچ چيزى راستگوتر از مرگ نيست.

213

لا شيىء أكذب من الأمل : هيچ چيزى دروغگوتر از آرزو نيست.

ص: 839

214

لا فاقة أشدّ من الحمق : هيچ فقرى سخت تر از نادانى نيست.

215

لا خلّة أزرى من الخرق : هيچ خوئى عيبناكتر از نادانى و بيخردى نيست.

216

لا عون أفضل من الصّبر : هيچ يارى بالاتر از شكيب (در بلاها) نيست.

217

لا خلق أقبح من الكبر : هيچ خوئى زشت تر از كبر و خودپسندى نيست.

218

لا جهل أعظم من الفخر : هيچ نادانئى بزرگتر از بخود نازيدن نيست.

219

لا عزّ أشرف من العلم : هيچ عزّتى بالاتر از علم و دانش نيست.

220

لا شرف أعلى من الحلم : هيچ شرافتى بالاتر از بردبارى نيست.

221

لا شفيع أنجح من الاستغفار : هيچ شفيعى رهاننده تر از طلب آمرزش از خدا نيست.

222

لا وزر أعظم من الإصرار : هيچ گناهى بزرگتر از پافشارى در گناه نيست.

223

لا دين لمسوّف بتوبته : آنكه توبه اش را پس مياندازد دين ندارد.

224

لا عيش لمن فارق أحبّته : براى آنكه دوستانش را از دست بدهد زندگى گوارا نيست.

225

لا وسيلة أنجح من الإيقان : هيچ وسيلۀ رهاننده تر از يقين (بخدا و قيامت) نيست.

226

لا منقبة أفضل من الإحسان : هيچ ستايشى بالاتر از نيكى دربارۀ مردم نيست.

227

لا إيمان أفضل من الاستسلام : هيچ ايمانى بالاتر از تسليم در مقابل اوامر و نواهى الهى نيست.

228

لا معقل أمنع من الإسلام : هيچ پناهگاهى بلندتر از دين اسلام نيست.

229

لا سبيل أنجى من الصّدق : هيچ راهى رهاننده تر از راستى و درستى نيست.

230

لا صاحب أعزّ من الحقّ : هيچ همنشينى ارجمندتر از حق و راستى نيست.

231

لا دليل أنجح من العمل : هيچ رهنمائى رهاننده تر از كردار نيك نيست.

232

لا عاقبة أسلم من عواقب السّلم : هيچ پايانى سالم تر از پايانهاى آشتى با مردم نيست.

233

لا شافع أنجح من الاعتذار : هيچ شفيعى رهاننده تر از عذر و پوزش خواستن نيست.

ص: 840

234

لا اعتذار أنجى للذّنب من الإقرار :

هيچ عذر آوردنى براى گناه رهاننده تر از اقرار نيست.

235

لا نعمة أفضل من عقل : هيچ نعمتى بالاتر از نعمت عقل و خرد نيست.

236

لا مصيبة أشدّ من جهل : هيچ گرفتارى سخت تر از نادانى نيست.

237

لا زلّة أشدّ من زلّة العالم : هيچ لغزشى سخت تر از لغزش دانشمند نيست.

238

لا جور أفظع من جور حاكم : هيچ ستمى دردناكتر از ستمكارى فرماندار نيست (زيرا حاكم و پادشاه ستمشان يك كشوريرا گرفتار ميسازد).

239

لا حزم لمن لا يسع سرّه صدره : آنكه سينه اش گنجايش نگهدارى رازش را ندارد دور انديش نيست.

240

لا عقل لمن يتجاوز حدّه و قدره : آنكه از حدّ و اندازه اش تجاوز مينمايد بيخرد است.

241

لا يؤخذ العلم إلاّ من أربابه : علم را نبايد فرا گرفت مگر از خداوندان آن علم (كه آل پيغمبر صلوات اللّه عليهم اجمعين ميباشند).

242

لا ينفع الحسن بغير نجابة : خوش صورتى و زيبائى بدون خوش نژادى سود ندهد.

243

لا ينفع العلم بغير توفيق : علم بدون موفّقيّت در امور علمى سودمند نيست.

244

لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق : اجتهاد بدون تحقيق سودمند نيست.

245

لا خير فى عزم بغير حزم : در قصد و عزمى كه بدون دور انديشى صورت گيرد خيرى نيست.

246

لا خير فى عمل بغير علم : در عملى كه بدون علم باشد خيرى نيست.

247

لا يدرك العلم براحة الجسم : با تن پرورى علم بدست نخواهد آمد.

248

لا يغلب من لا يستظهر بالحقّ : آنكه حق را پشتيبان خويش قرار ندهد غالب نيست (و غالب با زور و باطل در معنى مغلوب است).

249

لا يخصم من يحتجّ بالحقّ : آنكه با حق احتجاج نمايد دشمنى كرده نشود.

250

لا يفلح من يسرّه ما يضرّه : رستگار نميگردد كسيكه آنچه كه بزيان او است او را شاد ميسازد (كنايه از اينكه دنيا سبب گرفتارى انسان است).

ص: 841

251

لا يسلم من أذاع سرّه : كسيكه سرّش را فاش ميسازد سالم نميماند.

252

لا يزكو العلم بغير ورع : علم بدون پرهيزكارى پاكيزه نخواهد بود.

253

لا يسلم الدّين مع الطّمع : با داشتن طمع دين درست نميماند.

254

لا يشبع المؤمن و أخوه جائع : مؤمن سير نميگردد در صورتيكه برادر دينيش گرسنه باشد.

255

لا تزكوا إلاّ عند الكرام الصّنايع :

نيكيها خوب و نيك نميگردند مگر در نزد بزرگان و نيكان

256

لا يستغنى العاقل عن المشاورة : خردمند بى نياز از مشورت كردن نيست.

257

لا مظاهرة أوثق من مشاورة : هيچ پشتيبانى استوارتر از مشورت كردن نيست.

258

لا تستفزّ خدع الدّنيا العالم : فريبهاى گوناگون جهان مرد دانشمند را نجنباند و نلغزاند.

259

لا يدهش عند البلاء الحازم : دور انديش بهنگام گرفتارى خود را نميبازد.

260

لا يرى الجاهل إلاّ مفرطا : نادان جز در حال تفريط و زياده روى ديده نشود.

261

لا تلقى الأحمق إلاّ مفرّطا : احمق را جز در تندروى نخواهى ديد.

262

لا يغشّ العقل من انتصحه : آنكس كه پذيراى پند باشد عقل را آلوده و تيره نميگرداند.

263

لا يسلّم الدّين من تحصّن به : آنكه بدژ استوار دين پناه برد آن را از دست نميدهد.

264

لا تعصم الدّنيا من التجأ إليها : جهان نگهدارندۀ آنكه بدان پناه برد نيست.

265

لا تفيء الأمانىّ لمن عوّل عليها : كسى كه جهان را تكيه گاه قرار دهد بآرزوهايش نميرسد و جهان باو وفا نميكند.

266

لا يذلّ من اغترّ بالحقّ : كسيكه بواسطۀ حق عزيز شود خوار نميگردد.

267

لا يغلب من يحتجّ بالصّدق : كسى كه با صدق و راستى احتجاج كند شكست نميخورد.

268

لا يعزّ من لجأ إلى الباطل : كسيكه بباطل پناه برد عزيز نميشود.

269

لا يفلح من يتبهّج بالرّزائل : آنكس كه با كسبها و ناپاكها خورسند است رستگار نيست.

270

لا خير فى المعروف المحصى : در خوبى كه شمرده

ص: 842

(و منّت گذارده) شود خيرى نيست.

271

لا خير فى العمل إلاّ مع العلم : عمل بدون علم خوب نيست (و باطل است).

272

لا خير فى خلق لا يزيّنه حلم : در خوبئى كه بزيور حلم و بردبارى آراسته نباشد خيرى نيست.

273

لا خير فى معين مهين : در يار خوار كننده خيرى نيست.

274

لا خير فى صديق ضنين : در دوست بخيل خيرى نيست.

275

لا خير فى حكم جابر : در حكمى كه از روى جور صادر شده باشد خيرى نيست.

276

لا شيء أحسن من عفو قادر : چيزى از گذشت و عفو شخص توانا بهتر نيست.

277

لا خير فى شهادة خائن : خيرى در شهادت دادن شخص خيانتكار نيست.

278

لا خير فى قول الأفّاكين : در گفتار دروغگويان خيرى نيست.

279

لا خير فى علوم الكذّابين : خيرى در علوم دروغگويان نيست.

280

لا لذّة لصنيعة منّان : در خوبى شخص منّت گذار لذّتى نميباشد.

281

لا تذمّ أبدا عواقب الإحسان : پايانهاى خوبيها، هيچگاه نكوهيده نميباشد.

282

لا تملك عثرات اللّسان : لغزشهاى زبانرا مالك شدن نتوانى.

283

لا عزّ إلاّ بالطّاعة : عزّت جز در طاعت خدا نيست.

284

لا غنى إلاّ بالقناعة : توانگرى جز در قناعت پيدا نشود.

285

لا رأى لمن لا يطاع : كسيكه فرمانش برده نشود رأيى ندارد.

286

لا دين لخدّاع : شخص خدعه كننده بى دين است.

287

لا لؤم أشدّ من القسوة : هيچ ناكسى سخت تر از سنگين دلى نيست.

288

لا فتنة أعظم من الشّهوة : هيچ فتنۀ بزرگتر از شهوت رانى نيست.

289

لا رزيّة أعظم من دوام سقم الجسد : هيچ گرفتارئى بزرگتر از اين نيست كه پيكر همواره دچار بيمارى باشد.

290

لا بليّة أعظم من الحسد : هيچ گرفتارئى بزرگتر از رشگ و حسد نيست.

291

لا لذّة فى شهوة فانية : در عيش فانى شدنى دمى لذّتى نيست.

ص: 843

292

لا عيش أهنأ من العافية : هيچ خوشىء از تندرستى گواراتر نيست.

293

لا غائب أقرب من الموت : هيچ پنهانى از مرگ بانسان نزديكتر نيست.

294

لا خازن أفضل من الصّمت : هيچ خزينه دارى از خاموشى برتر نيست (كه نميگذارد كسى باسرار انسان پى ببرد).

295

لا ينتصر المظلوم بلا ناصر : ستمكشى كه يارى ندارد يارى كرده نشود.

296

لا ينتصف البرّ من الفاجر : نيكوكار از بدكار انصاف نمى بيند (و اگر شخص آبرو دارى باشد بايد تحمّل كند بسوزد و بسازد).

297

لا ينتصف عالم من جاهل : شخص دانا و دانشمند هم از نادان انصاف نمى بيند.

298

لا يحلم عن السّفيه إلاّ العاقل : از سفيه بردبارى نكند مگر خردمند.

299

لا ينتصف الكريم من اللّئيم : كريم از لئيم نميتواند داد بستاند.

300

لا يعرف حقّ الحليم السّفيه : نادان حقّ و مقام شخص بردبار را نمى شناسد.

301

لا مركب أجمح من اللجّاج : هيچ مركبى سركش تر از ستيزه خوئى نيست.

302

لا وزر أعظم من وزر غنىّ منع محتاجا هيچ گناهى بالاتر از گناه دارائى نيست كه ندار را مانع گردد و باو چيزى ندهد.

303

لا ينبغى لمن عرف اللّه سبحانه أن يتعاظم : براى كسيكه بزرگى خدا را مى شناسد سزاوار نيست اينكه بزرگى بفروشد.

304

لا يستطيع أن يتّقى اللّه سبحانه من خاصم آنكه از خداوند سبحان ميترسد نميتواند با ديگرى مخاصمه كند.

305

لا خير فيمن يهجر أخاه بغير جرم : خيرى نيست در آن كسى كه برادرش را بدون جرم از خودش براند.

306

لا خير فى عقل لا يقاربه حلم : خيرى نيست در عقلى كه به بردبارى نزديك نيست.

307

لا بقاء لأعمار مع تعاقب اللّيل و النّهار با اينكه روز و شب بدنبال هم ميرسند ديگر عمرها را بقاء و دوامى نميباشد.

308

لا شيىء أوجع من الاضطرار إلى مسئلة الأغمار : هيچ چيزى دردناكتر از اين نيست كه

ص: 844

شخص ناچار شود و از گولان و احمقان خيرى بخواهد

309

لا تكمل المكارم إلاّ بالعفاف و الإيثار بزرگواريها كامل نشوند مگر بوسيلۀ پاكدامنى (از گناهان) و بخشش نمودن.

310

لا فخر فى المال إلاّ مع الجود : بدون جود و بخشش در مال فخرى نميباشد.

311

لا عيش أنكد من عيش الحسود و الحقود هيچ زندگانى تيره تر از زندگى رشگبر و كين توز نيست كه نيست.

312

لا يصبر للحقّ إلاّ من عرف فضله : كسى در راه حق شكيب ميورزد كه فضل و فزونى حق را بشناسد.

313

لا يحرز الأجر إلاّ من أخلص عمله :

كسى احراز اجر و مزد از خدا ميكند كه عملش را خاص براى خدا گذارد.

314

لا يجوز الشّكر إلاّ من بذل ماله : جايز نيست شكر مگر براى كسيكه مالش را بمردم ببخشد.

315

لا يستحقّ اسم الكرم إلاّ من بدء بنواله قبل سؤاله : سزاوار نام كرم نيست مگر كسى كه پيش از در خواست از وى مالش را بخواهند ببخشد.

316

لا ينعم بنعيم الآخرة إلاّ من صبر على بلاء الدّنيا : به نعمت آخرت متنعّم نخواهد شد مگر كسى كه بر گرفتارى دنيا صبر كند.

317

لا إيمان كالحياء و السّخاء : هيچ ايمانى مانند شرم و حيا و سخا و بخشش نميباشد.

318

لا يسود من لا يحتمل إخوانه : سرور و آقا نشود كسيكه بار برادران خود را بدوش دل نگيرد.

319

لا يحمد إلاّ من بذل إحسانه : ستوده نميگردد مگر كسيكه با ديگران خوبى و احسان كند.

320

لا يجوز الغفران إلاّ من قابل الإسائة بالإحسان : آمرزش جايز نيست مگر براى كسى كه در برابر بدى نيكى كند.

321

لا يفوز بالنّجاة إلاّ من قام بشرائط الإيمان برستگارى نرسد مگر كسيكه بشرائط ايمان عمل نمايد.

322

لا يجوز العلم إلاّ من يطيل درسه : علم جايز نيست مگر براى كسيكه درسش را طول بدهد (كه گفته اند: الدّرس حرف و التّكرار الف).

323

لا يسلم على اللّه من لا يملك نفسه : تسليم در پيشگاه خدا نيست كسيكه نفس خويش را مالك نباشد.

324

لا عدوّ أعدى على المرء من نفسه : براى مرد دشمنى از نفسش دشمن تر نيست.

325

لا معروف أضيع من اصطناع الكفور :

ص: 845

هيچ نيكئى تباه تر از نيكى دربارۀ شخص كفران كنندۀ نعمت نيست.

326

لا وزر أعظم من التبجّح بالفجور : هيچ گناهى بالاتر از شادى و سرور بفجور و گناهان نيست.

327

لا مرض أضنى من قلّة العقل : هيچ مرضى آزار دهنده تر از بيخردى نيست.

328

لا سوءة أسوء من البخل : هيچ زشتئى زشت تر از بخل نيست.

329

لا عيش أهنأ من حسن الخلق : هيچ عيشى گواراتر از خوشخوئى نيست.

330

لا وحشة أوحش من سوء الخلق : هيچ ترسى ترسناكتر از بدخوئى نيست.

331

لا إيمان لمن لا أمانة له : هر كه امانت ندارد ايمان بخدا و رسول ندارد.

332

لا دين لمن لا عقل له : كسيكه عقل ندارد دين ندارد.

333

لا عقل لمن لا أدب له : هر كه ادب و كمال دينى ندارد.

عقل ندارد (و هر كمالى كه خارج از كمال دين است عين بى كمالى است).

334

لا عمل لمن لا نيّة له : عمل بدون نيّت عمل نيست و باطل است.

335

لا ثواب لمن لا عمل له : هر كه عمل براى آخرت ندارد اجر و ثوابى هم ندارد.

336

لا نيّة لمن لا علم له : كسيكه علم ندارد نيّت ندارد.

337

لا علم لمن لا بصيرة له : كسيكه بينش ندارد علمى ندارد.

338

لا بصيرة لمن لا فكر له : كسى كه فكر ندارد بصيرت و بينشى ندارد.

339

لا فكر لمن لا اعتبار له : كسيكه عبرت پذير نيست بى فكر است.

340

لا اعتبار لمن لا ازدجار له : كسى كه از دنيا براى رنجش و روى گردانيدنى نيست او پندى نپذيرفته است.

341

لا ازدجار لمن لا إقلاع له : روى گرداندن از دنيا نيست براى كسيكه دل از آن بر نكند.

342

لا مروّة لمن لا همّة له : كسيكه همّتى ندارد مردانگى ندارد.

343

لا ظفر لمن لا صبر له : كسيكه صبر ندارد پيروزى نمييابد.

ص: 846

344

لا نجاة لمن لا إيمان له : كسيكه ايمان بخدا و رسول ندارد رستگار نميگردد.

345

لا إيمان لمن لا يقين له : آنكه يقين بخدا و رسول ندارد ايمان ندارد.

346

لا صيانة لمن لا ورع له : آنكه پرهيزكار نيست نگهبانى (از محرّمات الهى) ندارد.

347

لا إصابة لمن لا إنائة له : آنكه تأنّى و آهستگى ندارد راست رو نميباشد.

348

لا علم لمن لا حلم له : آنكه بردبار نيست دانشى ندارد.

349

لا هداية لمن لا علم له : آنكه دانشى ندارد براه راست نميرود.

350

لا سيادة لمن لا سخاء له : رتبه و سرورئى نيست براى كسيكه داد و دهش ندارد.

351

لا حميّة لمن لا أنفة له : آنكه حميّت و خون گرمى ندارد (از زشتى) سرباز زدنى ندارد.

352

لا عهد لمن لا وفاء له : آنكه وفا ندارد عهدى ندارد.

353

لا أمانة لمن لا دين له : آنكه امانت ندارد دين ندارد.

354

لا دين لمن لا تقيّة له : آنكه تقيّه ندارد (و خود را در مهلكه مياندازد يا اسرار آل محمّد عليهم السّلام را نزد ناكسان و نااهلان فاش ميسازد) دين ندارد.

355

لا يكون العمران حيث يجور السّلطان آنجا كه پادشاه ستمكاريرا پيشه سازد آبادانى وجود نخواهد داشت.

356

لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان : شخص سخت و فريب دهنده و منّت گذارنده داخل بهشت نخواهد شد.

357

لا يقوّم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار :

بزرگى غضب بخوارى عذر و پوزش خواستن برابرى نمينمايد.

358

لا تفى لذّة المعصية بعذاب النّار : لذّت گناهكارى بعذاب و دوزخ وفا نميماند.

359

لا يتّقى الشّرّ من فعله إلاّ من يتّقيه فى قوله : از شرّ و زشتى در كردار بر كنار نميماند مگر كسيكه آنرا در گفتارش رعايت كند و از آن بپرهيزد.

360

لا يكرم المرء نفسه حتّى يهين ماله :

مرد نفس خويش را بزرگ نميگرداند مگر وقتى كه مالش را

ص: 847

خوار پندارد (و آن را در راه آبرويش صرف نمايد).

361

لا يتمّ حسن القول إلاّ بحسن العمل : خوش قولى پايان نمى پذيرد (و حقيقت پيدا نميكند) مگر بحسن عمل (كه آثار آن گفتار در كردار مشهود افتد).

362

لا ينفع قول بغير عمل : گفتار بدون كردار سودمند نيست و بى فايده است.

363

لا يكمل صالح العمل إلاّ بصالح النّيّة :

عمل صالح كامل نميگردد مگر به نيّت صالح و پاك (و نيّت پاك هم اين است كه شخص كار خوبى كه ميكند از ديگران چشم مدح و وصف نداشته باشد و فقط آن كار را براى خدا كند و از او چشم پاداش داشته باشد و بس).

364

لا يقصر المؤمن عن احتمال و لا يجزع لرزيّة : مؤمن در بردبارى كوتاه نمى آيد و از براى گرفتارى بيتابى نميكند.

365

لا يعرف قدر ما بقى من عمره إلاّ نبي أو صدّيق : قدر قيمت باقيماندۀ عمر خويش را نميداند مگر پيغمبرى يا وصىّ پيغمبرى.

366

لا ينفع اجتهاد بغير توفيق : جدّ و كوشش بدون موفقيّت سودمند نيست (و انسان بهر وسيله است بايد بكوشد و از خدا توفيق خواهد تا موفّق گردد).

367

لا يغبط بمودّة من لا دين له : بدوستى مرد بى دين رشگ نتوان برد.

368

لا يوثق بعهد من لا دين له : به پيمان و عهد مرد بى دين اعتماد نتوان كرد.

369

لا يقلّ عمل من تقوى و كيف يقلّ ما يتقبّل : عملى كه از روى تقوا انجام گيرد كم نيست چگونه كم باشد عملى كه پذيرفته شده و مقبول افتاده است.

370

لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى ما ذا سدّ فورة جوعه و لا بأىّ ثوبيه ابتذل : مرد ايمان ندارد تا آنكه (يقينش دربارۀ خدا تا آنجا استوار شود كه) باكى نداشته باشد كه جوشش گرسنگيش را بهر چه كه شد فرو نشاند و از هر كدام جامه اش كه شد بپوشد (و لو اينكه كهنه باشد ابتذال ناپاك داشتن جامه و امثال آنست كنز).

371

لا يستخفّ بالعلم و أهله إلاّ أحمق جاهل : علم و اهل علم را سبك نشمارد مگر

ص: 848

كسيكه ابله و نادان باشد.

372

لا يتكبّر إلاّ كلّ وضيع خامل : تكبّر نورزد مگر هر افتادۀ خوار گمنامى.

373

لا يحسن عبد الظّنّ باللّه سبحانه إلاّ كان اللّه سبحانه عند حسن ظنّه به : هيچ بندۀ بخداوند سبحان كمان نيك نبرد جز اينكه خداوند سبحان نزد آن كمان نيكى است كه او بوى دارد.

374

فى وصف القرآن: لا يفنى عجائبه و لا ينقضى غرائبه و لا ينجلى الشّبهات إلاّ به و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ قرآن فرمودند عجائب و غرائب شگفت انگيز قرآن مجيد تمام شدنى نيست و شبهه هاى بشر جز بدان بر طرف گرديدنى نه.

375

لا يكمل إيمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة و البلاء نعمة : ايمان مؤمن كامل نيست تا اينكه فراخى نعمت را فتنه بشمارد و گرفتارى از جانب خدا را نعمت داند.

376

لا يرضى الحسود عمّن يحسده إلاّ بموته أو زوال النّعمة عنه : حسود از كسيكه بر او حسد ميبرد راضى نميشود مگر بمرگش يا اينكه نعمت از او برگردد.

377

لا يقيم أمر اللّه إلاّ من لا يصانع و لا يخادع و لا تغرّه المطامع : فرمان خداى را بر پاى ندارد مگر كسيكه مردم را فريب ندهد و حيله بكار نبرد و طمعكاريها او را نفريبد.

378

لا يكمل السّودد إلاّ بتحمّل الأثقال و إسداء الصّنايع : سرورى را كامل نگرداند مگر كسيكه بارهاى برادران دينيش را بر دارد و نيكيها را آغاز نمايد.

379

لا يكمل الشّرف إلاّ بالسّخاء و التّواضع شرف و بزرگى كامل نميشود مگر با بخشش و فروتنى

380

لا يودع الجهول إلاّ حدّ الحسام : بشخص نادان جز تيزى شمشير هيچ چيز را نتوان سپرد

381

لا يقوّم السّفيه إلاّ مرّ الكلام : جز سخن زشت و درشت هيچ چيز نادان را راست نكند و اصلاح ننمايد.

382

لا يحيق المكر السّيىء إلاّ بأهله : مكر و بد انديشى باهلش فرود نيايد.

383

لا يعاب الرّجل بأخذ حقّه و إنّما يعاب

ص: 849

بأخذ ما ليس له : مرد بگرفتن حقّ خودش سرزنش نشود بلكه سرزنش شود بگرفتن آنچه كه مال خودش نيست.

384

لا تخلو الأرض من قائم للّه بحججه إمّا ظاهرا مشهورا و باطنا مغمورا لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته : زمين خالى نميماند از شخص كه بحجّتهاى خدا قيام كند و احكام الهى را بر پاى دارد خواه آن حجّتها پيدا و خواه پنهان باشد تا اينكه حجّتها و براهين و بيّنات و آثار الهى باطل نشود و از بين نرود.

385

لا يكون الصّديق صديقا حتّى يحفظ أخاه فى غيبته و نكبته و وفاته :

دوست دوست نميباشد مگر اينكه برادر دينيش را در نهانش در گرفتاريش و پس از مرگش نگهداريش كند (و حقّ برادرى را ادا نمايد).

386

لا يدرك أحد ما يريد من الآخرة إلاّ بترك ما يشتهى من الدّنيا : هيچكس از آخرت آنچه كه ميخواست بدست نياورد مگر بواگذارى آنچه از دنيا كه دلخواه او است.

387

لا يأمن مجالس الأشرار غوائل البلاء انسان در مجالس ناپاكان و بدان از گرفتارى تباهيها ايمن نيست.

388

لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و إن جفى : دوست راست كردار رخ از دوستى نتابد اگر چه ستم بيند.

389

لا ينتقل الودود الوفىّ عن حفاظه و إن أقصى : دوست وفادار روى از دوستى نگرداند اگر چه رانده و دور كرده شود.

390

لا ينفع العدّة إذا ما أنقضت المدّة :

وقتى كه دوران عمر انسان سر آمد عدّه و پناه سودى ندهد.

391

لا تدوم على عدم الإنصاف المودّة :

دوستى با بى انصافى (و رعايت نكردن آداب دوستى) پايدار نيست.

392

لا ينفع الإيمان بغير تقوى : ايمان بدون پرهيزكارى سودى ندهد.

393

لا ينفع الإيمان للآخرة مع الرّغبة فى الدّنيا : با رغبت و روى آوردن بدنيا ايمان براى آخرت سودى ندارد.

394

لا يترك النّاس شيئا من دنياهم لإصلاح آخرتهم إلاّ عوّضهم اللّه سبحانه

ص: 850

خيرا منه : مردم براى اصلاح امور آخرتشان چيزى از دنيايشان را واگذار نكنند جز اينكه خداوند سبحان بهتر از آن را بآنها عوض دهد.

395

لا يترك النّاس شيئا من دينهم لإصلاح دنياهم إلاّ فتح اللّه عليهم ما هو أضرّ منه : مردم چيزى از دينشان را براى اصلاح امر دنياشان مايه نگذارند مگر اينكه خداوند چيزيكه زيانش بيشتر از آن باشد بر آنها وارد سازد.

396

لا ينبغى للعاقل أن يقيم على الخوف إذا وجد إلى الأمن سبيلا : سزاوار نيست كه مرد خردمند بر ترس ايستادگى كند در جائيكه براى امنيّت راهى پيدا كند (راه امن آخرت همواره و از اين وادى پر خوف و خطر كوچيدن بايد).

397

لا تلقى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا : مرد با ايمان بخدا را حسود كين توز و بخيل نخواهى يافت.

398

لا ينجع تدبير ما لا يطاع : كسيكه فرمانش برده نشود تدبيرش سودمند نيفتد.

399

لا خير فى المناجات إلاّ لرجلين عالم ناطق أو مستمع واع : راز و نياز با خداى تعالى جز براى دو كس نيك نيست دانشمندى سخن گستر شنونده نگهدارنده سخن.

400

لا خير فى الصّمت عن الحكمة كما لا خير فى القول الباطل : خاموشى از حكمت و دانش خوب نيست همچنانكه سخن بباطل گفتن نيكو نه

401

لا يملك إمساك الأرزاق و إدرارها إلاّ الرّزّاق : نگهدارى و ريزش روزيها نيست مگر از جانب خداوند روزى رسان.

402

لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق :

نبايد اطاعت مخلوق در عصيان خالص واقع شود (بلكه در چنين جائى بايد نافرمانى پادشاه و مخلوق را براى فرمانبردارى خدا كرد).

403

لا ورع أنفع من تجنّب المحارم : هيچ پرهيزكارى سودمندتر از خوددارى از گناهان نيست.

404

لا عدل أنفع من ردّ المظالم : هيچ عدلى سودمندتر از باز گرداندن مظلمه ها و اداى ديون نيست.

405

لا يجمع المال إلاّ الحرص و الحريص شقىّ مذموم : مال را جز حرص گرد نياورد و شخص حريص و آزمند بدبخت و نكوهيده است.

406

لا يبقى المال إلاّ البخيل و البخيل معاقب

ص: 851

ملوم : مال را جز بخل نگه ندارد و بخيل هم نكوهيده و باز خواست شدنى است.

407

لا تخلوا النّفس من العمل حتّى يدخل فى الأجل : نفس از كار و عمل باز نه ايستد تا اينكه در مرگ داخل شود.

408

لا يستغنى المرء إلى حين مفارقة روحه جسده عن صالح العمل : انسان تا هنگاميكه جانش از پيكرش بيرون نشود از عمل صالح و كار خوب بى نياز نيست.

409

لا يؤمن بالمعاد من لم يتحرّج عن ظلم العباد : ايمان بقيامت ندارد كسيكه از ستمكردن بمردم باك ندارد.

410

لا غناء بأحد عن الارتياد و قدر بلاغة من الزّاد : هيچ كس بى نياز از اين نيست كه (از عمل صالح) همراهى داشته باشد و از توشه بدان اندازه كه او را (ببهشت) برساند.

411

لا يسعد امرء إلاّ بطاعة اللّه سبحانه و لا يشقى امرء إلاّ بمعصية اللّه : هيچكس نيكبخت نشد مگر باطاعت خدا و هيچكس بدبخت نشد مگر بنافرمانى خدا.

412

لا يكمل إيمان عبد حتّى يحبّ من أحبّه للّه و يبغض من أبغضه للّه : ايمان بنده كامل نگردد مگر اينكه هر كه را دوست ميدارد براى خدا دوست بدارد و هر كه را دشمن ميدارد براى خدا دشمن بدارد.

413

لا يصدق إيمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللّه أوثق بما فى يده : ايمان بنده درست نباشد مگر وقتى كه بآنچه كه در دست خدا است اطمينانش بيشتر باشد تا آنچه كه در دست

414

لا يكون حازما من لا يجود بما فى يده و لا يدّخر عمل يومه إلى غده : دور انديش نيست كه از آنچه در دستش هست نمى بخشد و عمل امروزش را براى فردايش ذخيره نمى نمايد.

415

لا تدوم حبرة الدّنيا و لا يبقى سرورها و لا تؤمن فجعتها : سرگردانى جهان پايدار و شاديش بر قرار نيست و از گرفتاريش هم ايمن نتوان نشست.

416

لا يسعد أحد إلاّ بإقامة حدود اللّه سبحانه و لا يشقى أحد إلاّ بإضاعتها هيچكس بدبخت نگردد مگر بپايدارى حدود خداوند سبحان و هيچكس بدبخت نگردد مگر بضايع كردن آنها.

ص: 852

417

لا ورع أنفع من ترك المحارم و تجنّب الآثام : هيچ پرهيزكارى سودمندتر از واگذارى حرامها و دورى از گناهان نيست.

418

لا يأمن أحد صروف الزّمان و لا يسلم من نوائب الأيّام : هيچ كس از گردشهاى گوناگون جهان ايمن نتواند زيست و از گرفتاريهايش بر كنار نتواند ماند.

419

لا يهلك على التّقوى سنخ أصل و لا يظمأ عليها زرع : با داشتن تقوى ريشه تباه نگردد و هيچ زرعى و كشتى با آن تشنه نماند.

420

لا ينفع زهد من لم يتخلّ عن الطّمع و يتحلّ بالورع : زهد كسيكه از طمع خويش را خالى نكرده و بپارسائى نياراسته است سودمند نيست.

421

لا يدرك اللّه جلّ جلاله العيون بمشاهدة العيان لكن تدركه بحقائق الإيمان : پروردگار بزرگ را ديده ها (ى ظاهر) بديدن و آشكارا دركش ننمايند و لكن بحقيقت ايمان او را ديدن توانند.

422

لا إله إلاّ اللّه عزيمة الإيمان و فاتحة الإحسان و مرضاة الرّحمن و مدحرة الشّيطان : كلمۀ لا اله الاّ اللّه روى آوردن بايمان و گشودن باب نيكى و احسان و سبب خوشنودى خداوند رحمن و راندن شيطان است.

423

لا شىء أعود على الإنسان من حفظ اللّسان و بذل الإحسان : هيچ چيزى فائده اش براى انسان بيشتر از نگهدارى زبان و بذل و بكار بستن احسان نيست.

424

لا يعدم الصّبور الظّفر و إن طال به الزّمان : شخص شكيبا پيروزى را گم نكند اگر چه روزگار بروى سخت و دراز گذرد.

425

لا شىء يدّخره الإنسان كالإيمان باللّه سبحانه و صنايع الإحسان :

انسان هيچ چيزى را مانند ايمان بخدا و رسول و بكار بستن نيكيها نميتواند پس انداز نمايد.

426

لا يستقيم قضاء الحوائج إلاّ بثلاث بتصغيرها لتعظم و سترها لتظهر و تعجيلها لتهنّأ : قضاء حاجات راست نيايد مگر بسه چيز بكوچك گرفتن آن تا اينكه بزرگ گردد، بپوشاندنش تا اينكه پيدا گردد، به تند انجام دادنش تا اينكه گوارا شود.

ص: 853

427

لا يدرك أحد رفعة الآخرة إلاّ بإخلاص العمل و تقصير الأمل و لزوم التّقوى:

هيچكس بزرگى آخرت را در نيابد مگر اينكه عملش را پاك و خالص براى خدا گذارد و آرزو را كوتاه گرداند، و پرهيزكارى را ملازم گردد.

428

لا يقوم حلاوة اللّذّة بمرارة الآفات :

شيرينى لذّت (و عيش جهان) بتلخى گرفتاريها (ى آخرت) نميرسد.

429

لا توارى لذّة المعصية فضوح الآخرة و أليم العقوبات : لذّت گنهكارى برسوائى و گرفتارى باز خواستهاى آخرت نمى ارزد.

430

لا يصبر على مرّ الحقّ إلاّ من أيقن بحلاوة عاقبته : بر تلخى حق شكيب نتواند ورزيد مگر كسى كه شيرينى پايان كار شكيب را يقين كرده باشد.

431

لا يفوز بالجنّة إلاّ من حسنت سريرته و خلصت نيّته : بهشت نرسد مگر كسى كه نيكو باطن و پاكيزه نيّت بوده باشد.

432

لا يترك العمل بالعلم إلاّ من شكّ فى الثّواب عليه : با داشتن علم عمل را ترك نكند مگر كسيكه در ثواب آن شكّ داشته باشد.

433

لا يعمل بالعلم إلاّ من أيقن بفضل الأجر فيه : عمل بعلم خويش نكند مگر كسيكه به بسيارى اجر و مزد آن يقين داشته باشد.

434

لا يكمل المروّة إلاّ باحتمال جنايات المعروف : مردانگى شخص كامل نگردد مگر بكشيدن بار خسارات نيكى.

435

لا يتحقّق الصّبر إلاّ بمقامات ضدّ المألوف : صبر تحقّق پيدا نكند مگر بمقايسه ضدّ آنچه كه با آن الفت گرفته شده است (يعنى انسان در حال گرفتارى بگرفتارتر از خود بنگرد تا آن حالتى كه در آن است برايش گوارا گردد).

436

لا يكون المؤمن إلاّ حليما رحيما : مؤمن نيست مگر كسيكه بردبار و مهربان باشد.

437

لا يصدر عن القلب السّليم إلاّ المعنى المستقيم : از قلب سالم و درست جز معنى مستقيم و راست صادر نشود.

438

لا يرؤس من خلا عن الأدب و صبا إلى اللّعب : كسيكه از ادب و كمال خالى باشد و بلهو و بازيچه ميل نمايد چنين كسى سرور و مهتر نخواهد شد.

439

لا يفلح من وله باللّعب و استهتر

ص: 854

باللّهو و الطّرب : كسى كه شيفتۀ لهو و بازى باشد و در طرب و خرّمى و بازيچه حريص باشد رستگار نميگردد.

440

لا يستغنى عامل من استزادة من عمل صالح : آنكه عمل نيك را بجا ميآورد سير و بى نياز نميگردد و از اينكه همواره كردار نيك را در كار افزايش باشد.

441

لا يستغنى الحازم أبدا عن رأى سديد راجح : شخص دور انديش بى نياز از اين نيست كه رائى افزون و استوار داشته باشد.

442

لا ينتصف من سفية قطّ إلاّ بالحلم عنه : هرگز از نادان داد نتوان ستاند مگر با بردبارى از وى.

443

لا يقابل مسيئى بأفضل من العفو عنه بدكار را برابر نتوان كرد بچيزيكه افزون از عفو و گذشت از وى باشد.

444

لا خير فى المعروف إلى غير عروف : در نيكى كه با غير نيكى كننده بجاى آورده شود خيرى نيست.

445

لا خير فى الكذّابين و لا فى العلماء الأفّاكين : در دروغگويان و دانشمندانى كه تهمت زننده اند خيرى نيست.

446

لا يزكوا عند اللّه سبحانه إلاّ عقل عارف و نفس عزوف : نزد خداوند سبحان پاكيزه نيست مگر عقل عارف خداشناس و نفسى كه از گناه بر گردنده باشد.

447

لا خير فى قوم ليسوا بناصحين و لا يحبّون النّاصحين : در مردمى كه يكديگر را پند دهنده نيستند و پند دهندگان را دوست نميدارند خيرى نيست.

448

لا خير فى الدّنيا إلاّ لأحد رجلين رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتّوبة و رجل يجاهد نفسه على طاعة اللّه سبحانه : در دنيا خيرى نيست مگر براى دو كس يكى مردى كه گناهانى را مرتكب گردد و بتوبه آنها را تدارك نمايد ديگر مردى كه در طاعت خدايتعالى با نفسش بجنگد (و آن را بكار دارد)

449

لا ينجو من اللّه سبحانه من لا ينجو النّاس من شرّه : از عذاب خداوند سبحان رهائى نمييابد كسيكه مردم از شرّش رهائى ندارند.

450

لا يؤمن اللّه عذابه من لا يأمن النّاس

ص: 855

جوره : كسى كه مردم از دست جور و ستمش ايمن نباشند خدا او را از عذابش ايمن نميگرداند.

451

لا يقرّب من اللّه سبحانه إلاّ كثرة السّجود و الرّكوع : انسان را بخداوند سبحان نزديك نميگرداند مگر بسيارى سجود و ركوع.

452

لا يذهب الفاقة مثل الرّضا و القنوع : چيزى فقر و ندارى را مانند رضاى بقضاى خدا و قناعت از بين نميبرد.

453

لا لوم لهارب من حتفه : آنكه از مرگش گريزنده است مورد نكوهش واقع نميشود.

454

لا خير فى أخ لا يوجب لك مثل الّذى يوجب لنفسه : خيرى نيست در برادرى كه براى تو واجب نميداند آنچه را كه براى خودش واجب ميداند.

455

و قال عليه السّلام فى وصف جهنّم:

لا يظعن مقيمها و لا يفادى أسيرها و لا تقتصيم كبولها و لا مدّة للدّار فتفنى و لا أجل للقوم فيقضى : و آنحضرت عليه السّلام دربارۀ جهنّم فرمودند: جاى گيرنده در جهنّم از آن بيرون آينده نيست اسيرش فدا داده نشود كه جان خود را از آن ورطه باز خرد بنده هايش ناگسستنى، مدّت و زمان خانه اش بسر نيامدنى و حكم مگر بر جاى گيرندگان در آن جارى نشدنى است (خدايا بحقّ محمّد و آل محمّد عليهم السّلام قسمت ميدهيم كه ما را در آن جاى ندهى و بآتش قهرت نسوزانى).

456

و قال عليه السّلام فى وصف من ذمّه لا يحتسب رزيّة و لا يخشع تقيّة :

و آنحضرت دربارۀ كسيكه او را نكوهشگر بود فرمود:

آن مرد براى خود نه بلائى را بشمار ميآرد (و پيش بينى ميكند) و نه از مركز ترسى ميترسد (كه ناگاه از دو طرف هر دوى اينها باو روى آورند و اميدش را قطع مينمايند).

457

لا يعرف باب الهدى فيتّبعه و لا باب الرّدى فيصدّ عنه : آن مرد باب هدايت را نمى شناسد تا آن را پيروى كند و نه باب هلاكت را ميداند تا خود را از آن كنار كشد.

458

لا مرحبا بوجوه لا ترى إلاّ عند كلّ سؤة نيكو مباد چهره هائيكه يافت نشوند مگر نزد هر زشتى و پيش آمد بدى.

459

لا رياسة كالعدل فى السّياسة :

ص: 856

در كار سياستمدارى هيچ رياستى بهتر از عدل و دادگرى نيست.

460

لا خير فى المنظر إلاّ مع حسن المخبر : هيچ خيرى در ديدار نيست مگر اينكه باحسن و خوش خبرى توأم باشد.

461

لا خير فى شيمة كبر و تجبّر و فخر : هيچ خيرى در روش كبر و گردنكشى و فخر و نازش نيست.

462

لا ينبغى أن يعدّ عاقلا من يغلبه الغضب و الشّهوة : آنكه خشم و شهوت بر وى غالب است سزاوار نيست خردمندش بشمارند.

463

لا تنفع الصّنيعة إلاّ فى ذى وفاء و حفيظة نيكوئى سود ندهد مگر در شخصى كه صاحب وفاء و نگهدارى آن نيكى باشد.

464

لا تنجع الرّياضة إلاّ فى نفس يقظة : رياضت سودمند نيست مگر در نفسى كه بيدار باشد.

465

لا خير فى لذّة توجب ندما و شهوة تعقّب ألما : در لذّتى كه موجب پشيمانى و شهوتى كه بدنبالش گرفتارى و درد باشد خيرى نميباشد.

466

لا يقابل بآل محمّد صلوات اللّه عليه و عليهم من هذه الأمّة أحد و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا :

بآل محمّد صلوات اللّه عليه و عليهم كسى از اين امّت برابرى نكند و با آنان مساوى نيست كسى كه نعمت آل محمّد بر او همواره جارى است (و از جادّۀ بدبختى و هلاكت بر طريق سعادت و رستگارى روان است).

467

لا شرف أعلى من التّقوى : هيچ بزرگى از پرهيزكارى و ترس از خدا بزرگتر نيست.

468

لا تلف أعظم من الهوى : هيچ تلف شدنى و نابودنى بزرگتر از هواپرستى نيست.

469

لا عمل أعظم من الورع : هيچ عملى بزرگتر از پارسائى و پرهيزكارى نيست.

470

لا ذلّ أعظم من الطّمع : هيچ خوارئى بزرگتر از طمعكارى نيست.

471

لا لباس أفضل من العافية : هيچ لباسى خوش برش تر از تندرستى نيست.

472

لا شيىء أفضل من إخلاص عمل فى صدق نيّة : هيچ چيزى برتر از اخلاص عملى كه با صدق نيّت توأم باشد نيست.

ص: 857

473

لا شيىء أحسن من عقل مع علم و علم مع حلم و حلم مع قدرة : هيچ چيزى نيكوتر از عقلى كه با علم و علمى كه با حلم و حلمى كه با قدرت و توانائى تؤام باشد نيست.

474

لا ينصح اللّئيم أحدا إلاّ عن رغبة أو رهبة فإذا زالت الرّغبة و الرّهبة عاد إلى جوهره : لئيم و ناكس هيچكس را پند ندهد مگر يا از روى اميد يا بيم همينكه بيم و اميد تمام شد او هم بسوى سرشت زشت خويش باز ميگردد.

475

لا نعمة أهنأ من الأمن : هيچ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

476

لا سوأة أقبح من المنّ : هيچ زشتى از منّت نهادن زشت تر نيست.

477

لا خير فى قلب لا يخشع و عين لا تدمع و علم لا ينفع : در دلى كه نترسد و ديدۀ كه نگريد و دانشى كه سود نبخشد خيرى نيست.

478

لا خير فى عمل إلاّ مع اليقين و الورع :

خيرى در عمل نيست مگر اينكه با يقين بآخرت و پرهيزكارى توأم باشد.

479

لا تسكن الحكمة قلبا مع حبّ شهوة با وجود حبّ شهوت و آرزومندى بدنيا حكمت در دل جاى نخواهد گرفت.

480

لا حكمة إلاّ لعصمة : حكمت جز با نگهدارى نفس از گناه بدست نيايد.

481

لا قوىّ أقوى ممّن قومى على نفسه فملّكها : هيچ توانائى تواناتر نيست از كسى كه بر نفسش توانائى داشته باشد و آن را مهار كند.

482

لا عاجز أعجز ممّن أهمل نفسه فأهلكها هيچ ناتوانى ناتوانتر نيست از كسيكه نفسش را واگذارد تا او را هلاك سازد.

483

لا غنى مع سوء تبذير : با ولخرجى و بيش از اندازۀ درآمد خرج كردن توانگرئى بكار نيست.

484

لا فقر مع حسن تدبير : با حسن تدبير و خرج را با دخل موازنه كردن ندارئى باقى نخواهد ماند.

485

لا يكون العالم عالما حتّى لا يحسد من فوقه و لا يحتقر من دونه و لا يأخذ على علمه شيئا من حطام الدّنيا :

عالم عالم نيست مگر وقتى كه بر ما فوق خودش رشگ نبرد وزير دست خود را كوچك نشمارد و براى علمش چيزى از مال دنيا را دريافت ننمايد (و براى

ص: 858

خدا تدريس نمايد و بكار مردم برسد).

الفصل السّابع و الثّمانون :حرف الياء بلفظ ينبغى

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الياء بلفظ ينبغى قال عليه السّلام:

فصل هشتاد و هفتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ ينبغى آنحضرت ع فرمود:

1

ينبغى للعاقل أن لا يخلو فى كلّ حال من طاعة ربّه و مجاهدة نفسه : خردمند را سزد كه در تمام حالات از طاعت پروردگارش و پيكار با نفسش باز نماند و خالى نباشد.

2

ينبغى للعاقل أن يعمل للمعاد و يستكثر من الزّاد قبل زهوق نفسه و حلول رمسه : مرد خرد را سزد كه براى آخرتش كار كند و توشۀ معاد اندوزد پيش از آنكه جان از پيكرش در كشيده شود و بگور (تنگ و تاريك) سپرده آيد.

3

ينبغى للمؤمن أن يلزم الطّاعة و يلتحف الورع و القناعة : سزاوار است كه مرد با ايمان طاعت پروردگارش را ملازم باشد و جامۀ پرهيز و قناعت را به پيكر در پوشد.

4

ينبغى لمن عرف اللّه سبحانه أن لا يخلو قلبه من رجائه و خوفه : سزاوار است كسيكه خداوند سبحان را مى شناسد اينكه قلبش را از بيم و اميد تهى نگذارد (و همواره بياد خدا باشد).

5

ينبغى لمن عرف نفسه أن يلزم القناعة و العفّة : سزاوار است كسيكه خويشتن را شناخت (و دانست از اين سراى رفتنى و حسابش در حشر با خدا است) قناعت و پاكدامنى را ملازم بوده باشد.

6

ينبغى لمن عرف الدّنيا أن يزهد فيها و يعرف عنها : كسى كه جهان را شناخت سزاوار است اينكه در آن بگوشه گيرى گرايد و روى از جهان بگرداند.

7

ينبغى لمن عرف دار الفناء أن يعمل لدار البقاء : سزاوار است آنكه دنياى فانى را

ص: 859

شناخت اينكه براى سراى باقى كار كند.

8

ينبغى لمن عرف شرف نفسه أن ينزّهها عن دنائة الدّنيا : سزاوار است براى كسى كه بزرگوارى و جاه خويش را شناخت اينكه نفس خويش را از پستى و آلوده گى دنيا پاكيزه سازد.

9

ينبغى لمن عرف سرعة رحلته أن يحسن التّأهّب لنقله : سزاوار است براى كسى كه زود رفتنش را از جهان شناخت باينكه ساز و برگ رفتنش را نيكو تهيّه بيند.

10

ينبغى للعاقل أن يقدّم لآخرته و يعمر دار إقامته : مرد خرد را سزد كه زاد و توشه براى آخرتش پيش فرستد و سراى ماندنش را آباد سازد.

11

ينبغى لمن علم سرعة زوال الدّنيا أن يزهد فيها : سزاوار است كسيكه دانست كه دنيا با چه تندى و شتابى از بين مى رود اينكه كناره گيرى را در آن بگزيند.

12

ينبغى لمن أيقن ببقاء الآخرة و دوامها أن يعمل لها : سزاوار است براى كسى كه يقين بپايدارى و دوام آخرت دارد اينكه براى آخرت كار كند.

13

ينبغى لمن عرف اللّه سبحانه أن يرغب فيما لديه : سزاوار است براى كسيكه خداوند پاك را شناخت باينكه آرزومند آنچه كه نزد او است باشد. (اينجمله را بمناسبت مقام از كتاب مطالب السّؤال محمّد بن طلحه شافعى تيمّنا نقل مينمايم).

14

ينبغى للعالم أن يكون صدوقا ليؤمن على ما قال و أن يكون مشكورا ليستوجب المزيد و أن يكون حمولا ليستحقّ السّيادة و أن يعمل بعلمه ليقتدى النّاس به :

سزاوار است كه مرد دانشمند و عالم راستگو باشد تا اينكه بر آنچه كه ميگويد ايمن باشد (و مردم از وى باور دارند) و اينكه شاكر باشد تا اينكه در خور فزونى و زيادتى نعمت علم گردد و بردبار باشد تا اينكه سزاوار سرورى شود و اينكه بعلمش عمل كند تا اينكه مردم (در كار عمل براى آخرت) باو اقتدا نمايند.

15

ينبغى لمن رضى بقضاء اللّه سبحانه أن يتوكّل عليه : سزاوار است كسيكه بقضاى خداوند سبحان راضى است اينكه بر او توكّل نمايد (و او را در كارها يار و پشتيبان گيرد).

16

ينبغى لمن عرف نفسه أن لا يفارقه

ص: 860

الحزن و الحذر : سزاوار است براى كسى كه نفس خود را شناخت باينكه از اندوه و ترس از كار آخرت جدائى نگيرد.

17

ينبغى لمن عرف الزّمان أن لا يأمن صروفه سزاوار است براى كسيكه روزگار را شناخت باينكه ايمن از گردشهاى گوناگون آن ننشيند.

18

ينبغى لمن عرف النّاس أن يزهد فيما أيديهم سزاوار است براى كسيكه مردم را شناخت باينكه در آنچه كه در دستهاى مردم است زهد و كناره گيرى را اختيار نمايد.

19

ينبغى لمن عرف الأشرار أن يعتزلهم :

سزاوار است كسيكه ناكسان را مى شناسد باينكه از آنها كناره گيرى (و با آنها در نياميزد).

20

ينبغى لمن عرف الفجّار أن لا يعمل عملهم :

سزاوار است براى كسيكه بد كاران را مى شناسد باينكه خودش مانند آنها عمل نكند.

21

ينبغى للعاقل أن يكتسب بماله الحمد و يصون نفسه عن المسئلة : سزاوار است كه مرد خرد با مالش ستايش مردم را بدست آرد (و با آنها بخشش نمايد) و خودش را از در خواست از مردم نگهدارى كند.

22

ينبغى أن يكون افعال الرّجل أحسن من أقواله و لا يكون أقواله أحسن من أفعاله : سزاوار است كه كردار مرد بهتر از گفتارش باشد و نبايد كه گفتارش از كردارش بهتر باشد.

23

ينبغى للعاقل أن يخاطب الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض : سزاوار است كه مرد خرد نادان را خطاب كند همانطور كه طبيب مريض را خطاب ميكند و دستور ميدهد.

24

ينبغى أن يتداوى المؤمن من أدواء الدّنيا كما يتداوى ذو العلّة و يحتمى من شهواتها و لذّاتها كما يحتمى المريض : سزاوار است كه مرد مؤمن دردهاى دنيا را از خويش مداوا نمايد بدانسانكه شخص بيمار مداوا ميكند و از شهوات و لذّتهايش بپرهيزد همانطور كه شخص دردمند و مريض ميپرهيزد.

25

ينبغى أن يكون علم الرّجل زائدا على نطقه و عقله غالبا على لسانه : سزاوار است كه علم مرد بر گفتارش بچربد و عقلش بر زبانش پيشى گيرد و غالب باشد.

26

ينبغى أن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه

ص: 861

مراقبا قلبه حافظا لسانه : سزاوار است كه مرد بر نفسش آگهى داشته باشد دلش را مواظبت كننده و زبانش را نگهدارنده باشد (تا آن بزنگار هوس آلوده نگردد و اين بغير حق سخن نگويد).

27

ينبغى للعاقل أن يحترس من سكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشّباب فإنّ لكلّ ذلك رياح خبيثة تسلب العقل و تستخفّ الوقار : خردمند را سزد كه خويش را نگهبانى كند از مستى مال و مستى قدرت و توانائى و مستى علم و مستى ستايش و مستى جوانى زيرا كه براى هر يك از اينها بادهائى است پليد و زشت كه عقل را ميگيرند و وقار و گرانى شخص را به سبكى مبدّل ميسازند.

28

ينبغى للعاقل أن يكثر من صحبة العلماء الأبرار و يجتنب مقاربة الأشرار و الفجّار : مرد خردمند را سزد كه با علماء نيكو كردار بسيار همنشينى كند و از نزديكى با بدان و بدكاران دورى گزيند.

29

ينبغى أن يهان مغتنم مودّة الحمقى :

سزاوار است آن كسيكه دوستى ابلهان را غنيمت ميشمرود اينكه خوار گردد.

30

ينبغى لمن أراد إصلاح نفسه و إحراز دينه أن يجتنب مخالطة الدّنيا :

سزاوار است آنكس كه اراده دارد نفسش را اصلاح نمايد اينكه از آميزش با مردم دنيا دورى گزيند.

31

ينبغى لمن عرف نفسه أن لا يفارقه الحذر و النّدم خوفا أن تزلّ به بعد العلم القدم : براى كسيكه شناساى نفس خويش است سزاوار است باينكه از ترس و پشيمانى (از عمر از دست رفته غفلت نورزد و) جدا نگردد از ترس اينكه مبادا پس از دانستن (و شناختن ديو نفس درشتى آغازد و زمام از دست عقل در گسلاند) و بدان واسطه قدم از جادّة حق و هدايت بلغزد.

32

ينبغى أن يكون التّفاخر بعلى الهمم و الوفاء بالذّمم و المبالغة فى الكرم لا ببوالى الرّمم و رذائل الشّيم : (اگر كسى اهل فخر و نازش باشد) سزاوار است كه بنازد به بلندى همّتها و وفا كردن به پيمانها و پافشارى در كرم و جوانمردى نه اينكه بنازد باستخوانهاى پوسيده و كردارها

ص: 862

و روشهاى زشت و ناپسنديده.

33

ينبغى للعاقل إذا علّم أن لا يعنّف و إذا علم أن لا يأنف: سزاوار است كه خردمند را هر گاه علمى را بوى بياموزند بگردنكشى نگرايد و هنگامى كه علم را او بديگرى ميآموزد رخ نتابد و تنگدل نگردد.

الفصل الثّامن و الثّمانون :حرف اليآء بلفظ يستدلّ

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف اليآء بلفظ يستدلّ قال عليه السّلام فصل هشتاد و هشتم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ يستدلّ آنحضرت فرمود

1

يستدلّ على إيمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة : بر ايمان مرد راه برده ميشود باينكه فرمان خداى را گردن نهد و او امرش را ملازم باشد.

2

يستدلّ على عقل الرّجل بالعفّة و القناعة بر عقل و خرد مرد باين راه برده ميشود كه خود را بزيور عفّت و قناعت آراسته دارد.

3

يستدلّ على عقل كلّ امرء بما يجرى على لسانه : بر عقل هر مردى راه برده ميشود بآنچه كه بر زبانش جارى ميگردد. (كه كلام المرء دليل على عقله).

4

يستدلّ على الإدبار بأربع بسوء التّدبير و قبح التّبذير و قلّة الاعتبار و كثرة الاغترار : به برگشت روزگار بچهار چيز استدلال ميگردد: بد بچارۀ كار برخاستن، مال را بزشتى و بى اندازه و بيجا خرج كردن، بكم از دنيا عبرت گرفتن و به بسيار از دنيا فريب خوردن.

5

يستدلّ على العاقل بأربع بالحزم و الاستظهار و قلّة الاغترار و تحصين الأسرار : بر خردمند راه برده ميشود بچار چيز بدور انديشى و يار و پشتيبان گرفتن و كمتر مغرور شدن بدنيا و نگهداشتن اسرار زندگى و دوستان.

6

يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه : بدين مرد راه برده ميشود باينكه تقوايش خوب و پارسائى و پرهيزكاريش درست باشد (و ابن الوقت نباشد كه بنفع دنيايش فقط پارسا و با تقوا باشد).

ص: 863

7

يستدلّ على شرّ الرّجل بكثرة شرهه و كثرة طمعه : بسوى بدى مرد راه برده ميشود به بسيارى آز و حرص و طمعش.

8

يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله و على طهارة أصله بجميل أفعاله : بر حسن عقل راه برده ميشود باينكه گفتارش نيك و نهادش پاكيزه و كردارش نيكو و آراسته باشد.

9

يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله و على تفضّله بكثرة احتماله : براست روى و بزرگى مرد استدلال ميگردد بكم گوئيش و بفضل و فزونيش به بسيارى بردباريش.

10

يستدلّ على كرم الرّجل بحسن بشره و بذل برّه : بر جوانمردى مرد استدلال ميشود بگشاده روئيش و نيكى خوئى و احسان كردنش.

11

يستدلّ على المحسنين بما يجرى لهم السن الأخيار من حسن الأفعال و جميل السّيرة : بسوى نيكان راه يافته ميشود بآنچه كه دربارۀ آنان بر زبان نيكان جارى ميگردد از خوبى كردار و خوشرفتارى با مردم.

12

يستدلّ على إدبار الدّول بأربع تضييع الأصول و التّمسّك بالفروع و تقديم الأراذل و تأخير الأفاضل : بر برگشت دولتها و سلطنتها بچهار چيز استدلال ميگردد در آمد كشور را (كه عبارت از كشاورزى و تجارت است) از بين بردن و بشاخه ها (و چيزهاى كم اهمّيّت) چنگ در افكندن ناكسان را مقدّم و دانشمندان را مؤخرّ داشتن (واين چهار فصل وارونه امروز در كشور اسلامى ما ايران بسيار خوب بمورد اجراست نيكان بر كنار و ناپاكان بتمام معنى سركاراند).

13

يستدلّ على اللّئيم بسوء الفعل و قبح الخلق و ذميم البخل : بر ناكس و پست راه برده ميشود به بدكردارى و زشتخوئى و بخلى نكوهيده داشتنش.

14

يستدلّ على الإيمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى : استدلال ميگردد بر ايمان مرد به بسيارى تقوا و زمام شهوتش را بچنگ آوردن و بر هواى نفس غلبه نمودن.

15

يستدلّ على اليقين بقصر الأمل و إخلاص العمل و الزّهد فى الدّنيا : بر يقين داشتن

ص: 864

مرد (بخدا و معاد) استدلال ميگردد باينكه عملش خالص براى خدا و آرزويش كوتاه و اينكه زاهد و كناره گير در كار دنيا بوده باشد.

16

يستدلّ على حلم الرّجل بكثرة احتماله و على نبله بكثرة إنعامه : بر حلم و بردبارى مرد استدلال ميشود به بسيارى بردباريش (در برابر جهّال و ناكسان) و بر بزرگواريش به بسيارى انعام و بخشش نمودنش.

17

يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة أصله و خبثه بما يظهر من أفعاله : بر خوبى هر مرد و بر بديش و پاكيزگى اصل و بد گوهريش استدلال ميگردد از آنچه كه از كردار و رفتارش هويدا ميگردد.

18

يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان : استدلال ميگردد بآنچه كه نميباشد (از حشر و قيامت كه نيامده است بآنچه كه از بعث و نشر رسل و كتب و) آنچه كه ميباشد و آمده است.

19

يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الإحسان و ترك الامتنان : بر مردانگى مرد استدلال ميشود بپر كنده كردن و آشكار نمودن خوبى و احسان را همواره بكار بردن و منّت گذاشتن را ترك گفتن.

20

يستدلّ على عقل الرّجل بكثرة وقاره و حسن احتماله و على كرم أصله بجميل أفعاله : استدلال ميگردد بر عقل مرد به بسيارى سنگينى و وقارش و خوبى حلمش و بر پاكى گهرش به نيكى كردار و رفتارش با مردم.

21

(در خاتمۀ اين فصل اين حديث شريف و شيرين را بمناسبت از كتاب توحيد ابن بابويه عليه الرّحمة نقل مينمايم:

فى كتاب التّوحيد عن ابن بابويه ره عن اصبغ بن نباته قال قال امير المؤمنين عليه السّلام أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى داود يا داود تريد و أريد و لا يكون إلاّ ما أريد فإن أسلمت لما أريد أعطيتك ما تريد و إن لم تسلم لما أريد أتعبتك فيما تريد ثمّ لا يكون إلاّ ما أريد: در كتاب توحيد ابن بابويه از اصبغ بن نباته روايت شده است كه او گفت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه خداوند وحى فرستاد بسوى داود كه اى داود تو چيزى را اراده ميكنى و من هم اراده ميكنم و نيست مگر آنچه كه من اراده

ص: 865

كنم پس اگر تو تسليم ارادۀ من شوى آنچه كه اراده كرده بتو ميدهم و اگر تسليم ارادۀ من نشدى در آنچه خودت ارادۀ كردۀ تو را برنج مى افكنم و پس از آن رنج هم نيست مگر آنچه را كه من اراده كنم انتهى مترجم).

الفصل التّاسع و الثّمانون :حرف الياء بلفظ يسير

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الياء بلفظ يسير قال عليه السّلام:

فصل هشتاد و نهم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ يسير آنحضرت ع فرمود:

1

يسير الرّياء شرك : ريا كمش نيز شرك بخدا است.

2

يسير الظّنّ شكّ : اندكى از سوء ظنّ شكّ بخدا است.

3

يسير الغيبة إفك : غيبت و بدگوئى كمش هم بهتان است.

4

يسير الشّكّ يفسد اليقين : شكّ بخدا كمش هم يقين را از بين ميبرد.

5

يسير الدّنيا يفسد الدّين : اندكى از دنيا دين را تباه ميسازد.

6

يسير الطّمع يفسد كثير الورع : اندكى از طمعكارى بسيارى از پارسائى را از بين ميبرد.

7

يسير الحرص يحمل على كثير الطّمع : اندكى از حرص شخص را بر بسيارى طمعكارى واميدارد.

8

يسير من الدّين خير من كثير من الدّنيا : اندكى از دين بهتر از بسيارى از دنيا است.

9

يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا : اندكى از خداشناسى سبب كناره گيرى از دنيا خواهد بود.

10

يسير الهوى يفسد العقل : اندكى از هوا پرستى عقل را از بين ميبرد.

11

يسير الأمل يوجب فساد العقل : اندكى از آرزومندى بدنيا موجب از بين رفتن عقل است.

12

يسير يكفى خير من كثير يطغى : اندكى كه كفايت كند بهتر از بسيارى است كه شخص را بسر كشى وادارد.

13

يسير الدّنيا يكفى و كثيرها يردى : اندكى از دنيا كفايت ميكند و بسيارش شخص را در هم خرد ميكند.

14

يسير الحقّ يدفع كثير الباطل : اندكى از حق بسيارى از باطل را بر طرف ميسازد.

ص: 866

15

يسير العطاء خير من التّعلّل بالاعتذار :

اندكى از بخشش و عطا بهتر از بهانه جوئى و عذر آوردن و ندادن است.

16

يسير العلم يغنى كثير الجهل يطغى : اندكى از دانش شخص را بى نياز ميسازد و بسيارى از جهل و نادانى شخص را سركش و گمراه ميگرداند.

17

يسير التّوبة و الاستغفار يمحّص المعاصى و الإصرار : اندكى از توبه و استغفار گناهان و ايستادگى بر آن گناه را درهم ميكوبد و از بين ميبرد.

18

يسير الدّنيا خير من كثيرها و بلغتها أجدر من هلكتها : اندكى از دنيا بهتر از بسيارش ميباشد و توشۀ كه رساننده و بس باشد سزاوارتر از بسيارى است كه هلاك كننده باشد.

الفصل التسعون :حرف الياء بياء النّداء

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الياء بياء النّداء قال عليه السّلام:

فصل نودم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ياء بياء نداء آنحضرت عليه السّلام فرمود

1

يا أسراء الرّغبة أقصروا فإنّ المعرّج على الدّنيا لا يردعه إلاّ صريف أنياب الحدثان : الا اى اسيران و پاى بندان آرزو آرزوها را كوتاه گيريد (و دل از جهان بر كنيد) زيرا كه بالا رونده بر دنيا را پائين نياورد مگر صداى بهم خوردن دندانهاى حوادث (انسان همينكه بگاه و دستگاه جهان رسيد و آرميد كه ناگاه ديو حوادث از كمين بيرون تازد و او را با دندان و دست و پاى خويش بكوبد و پاره سازد).

2

يا أهل المعروف و الإحسان لا تمنّوا بإحسانكم فإنّ الإحسان و المعروف يبطله قبيح الامتنان : شما اى نيكان و اى نيكوكاران نكند كه براى احسانتان بر سر مردم منّت بگذاريد زيرا كه منّت بر سر مردم نهادن نيكى و احسان را از بين خواهد برد.

3

يا عبد اللّه لا تعجل فى عيب عبد مذنب فلعلّه مغفور له فلا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلّك معذّب عليها تو اى بندۀ خدا نكند كه در عيب گذارى بر بندۀ گنهكار شتاب آرى زيرا ممكن است كه (او توبه

ص: 867

كرده و) آمرزيده شده باشد و تو خودت را يك گناه كوچك بر نفست ايمن مباش كه ممكن است براى آن بعذاب دچار كردى

4

يا بن آدم إذا رأيت اللّه سبحانه يتابع عليك نعمه فاحذره و حصّن النّعم بشكرها : تو اى آدميزاده هر آنگاه ديدى كه خداوند سبحان نعمتهايش را پياپى بر تو فرو ميبارد همان موقع از وى بترس و نعمتها را بوسيلۀ سپاسگزارى به بند دركش (كه اگر كفران كنى نعمت فورا قطع خواهد شد)

5

يا دنيا يا دنيا إليك عنّى أ بى تعرّضت أم إلىّ تشوّقت لا حان حينك غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيك فعيشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير آه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظم الورد : اى دنياى غدّار و اى زال مكّار آيا تو را كار بدانجا كشيده است كه متعرّض على شوى و مرا بسوى خويش كشيدن خواهى برو كنار كه على مردى نيست كه تو بوى نزديك گردى تو برو ديگرى را بفريب كه مرا در تو نيازى نيست و من تو را سه طلاق گفته ام و رجوعى براى من در تو نيست زيرا كه زندگانى در تو كوتاه و قدر و منزلتست اندك و آرزويت كوچك است (و آنانكه در تو دل بسته اند جغدانى چندند كه بويرانه ساخته اند و كركسانى اند كه از مردار گنديده تر بطعامهاى لذيذ بهشتى و روحانى نپرداخته اند).

واى واى كه تا چه اندازه توشه كم است و راه دراز و سفر دور و فرودگاه بزرگ و سخت (از اين كريوه هاى تنگ و گردنه هاى سخت چسان گذشتن بايد بندگان خداى توشه و مركب اين راه پر خطر ترس و تقواى از خدا است از آن غافل ميباشد)

6

يا عبيد الدّنيا و العاملين لها إذا كنتم فى النّهار تبيعون و تشترون و باللّيل على فرشكم تتقلّبون و تنامون و فيما بين ذلك عن الآخرة تغفلون و بالعمل تسوّفون فمتى تفكّرون فى الإرشاد فمتى تقدّمون الزّاد و متى تهتّمون بأمر المعاد شما اى بندگان دنيا و كاركنان براى آن اگر بنا شد شما در روز سرگرم خريد و فروش و شب در رختخوابهايتان از اين پهلو بدان پهلو بغلطيد و بخوابيد و در اين ميان از آخرت غافل مانده عمل براى آن را پس بيندازيد

ص: 868

پس چه وقت براى كار هدايت فكرى ميكنيد پس چه وقت زاد و توشه پيش ميفرستيد كدام هنگام بامر معاد وآخرت همّت ميگماريد و كارى انجام ميدهيد (آيا با اينهمه فريادهاى رسا و پندهاى شيوا هنوز هنگام آن نرسيده است كه سر از اين خواب گران بركشيد و توشه پيش فرستيد)؟

7

يا أيّها النّاس إلى ربّكم كم توعظون و لا تتّعظون فكم قد وعظتم الواعظون و حذرّكم المحذّرون و زجرتم الزّاجرون و بلّغكم العاملون و على سبيل النّجاة دلّكم الأنبياء و المرسلون و أقاموا عليكم الحجّة و أوضحوا لكم المحجّة فبادروا العمل و اغتنموا المهل فإنّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل و وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ الا اى مردم جهان تا چند روز شما را بسوى پروردگارتان برانند و پند دهند و شما پند نگيريد و اندرز نپذيريد تا چند واعظان شما را موعظه كنند و ترسانندگان شما را بترسانند و منع كنندگان شما را مانع (از دنيا و گناه) شوند تا كى دانشمندان مطالب عاليه و دستورات خدا را بشما برسانند و انبيا و پيمبران شما را براه نجات و هدايت دلالت كنند و راه را برايتان صاف و هموار سازند (و شما را از بيراهه براه نيائيد و طريق حق را نسپريد و عمل را چنگ نيازيد هلاكوس رحيل نواخته شد و كاروان پيشاهنگان نزديك است بمنزل برسند) بسوى عمل بشتابيد و مهلت را غنيمت بشماريد زيرا كه امروز عمل است و حساب نيست و فردا حساب است و عمل نيست زود كه ستمگران بدانند بچه جايگاه سخت و بدى نقل مكان كرده اند.

8

يا أيّها النّاس أزهدوا فى الدّنيا فإنّ عيشها قصير و خيرها يسير و إنّها لدار شخوص و محلّة تنغيص و إنّها لتدنى الآجال و تقطع الآمال ألا و هى المتصدّية للعيون و الجامحة الحرون و المانية الخئون : الا اى مردم در دنيا زهد را پيشۀ خويش سازيد زيرا كه عيش دنيا كوتاه و خوبيش كم است دنيا سراى بيرون رفتن است و جايگاه ناخوشى و اندوه است اين دنيا است كه اجلها را نزديك و آرزوها را مى برد و از بين ميبرد هم او است كه ديده ها را (براى گريستن) بهم در ميفشارد اين اسبى است

ص: 869

سركش دوان كشنده و خيانت كننده (از آن ايمن مباشيد بلكه حدّ اكثر استفاده را براى آخرت از آن بنمائيد تا رستگار باشيد نه زيانكار).

9

يا أباذر إنّك غضبت للّه سبحانه فارج من غضبت له إنّ القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك فاترك فى أيديهم ما خافوك عليه و اهرب منهم بما خفتهم عليه فما أحوجهم إلى ما منعتهم و ما أغناك عمّا منعوك و لو أنّ السّموات و الأرض كانتا على عبد رتقا ثمّ اتّقى اللّه لجعل له منهما مخرجا فلا تؤنسنّك إلاّ الحقّ و لا يوحشنّك إلاّ الباطل فلو قبلت دنياهم لأحبّوك و لو قرضت منها لأمنوك اين سخن شيرين و شيوا را حضرت عليه السّلام بهنگامى فرمودند كه عثمان جناب اباذر را به ربذه طرد ميكرد و آن داستان چنان است كه وقتى كه ايرادات حقّۀ ابوذر بر عثمان بسيار و عرصه را بر وى تنگ عثمان امر كرد ابوذر بربذه طرد شود هيچكس نبايد او را مشايعت نمايد و با وى سخن گويد و مأمور اينكار مروان حكم عليه اللّعنة و العذاب بود حضرت امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام باعبد اللّه جعفر و عقل با امرّ به عثمان مخالفت كردند و ابوذر را مشايعت نموده در بيرون مدينه هر يك با وى سخنى گفته و توديع نمودند وقتى كه حضرت امام حسن با ابوذر مشغول سخن بود مروان گفت يا حسن مگر امريّۀ خليفه را نشنيدى و با حضرت درشتى كرد حضرت امير المؤمنين سيئى بصورت اسب مروان زده او را باز گردانيد مروان شكايت بعثمان برد عثمان حضرت را طلبيد با وى عتاب كرد كه چرا امريّۀ مرا اجرا نكرده سيلى بصورت اسب مروان زده او را بر شمردۀ اكنون مروانرا سزد كه قصاص كند حضرت فرمود امّا در مورد اسب اسب من حاضر است مروان قصاص كند امّا دربارۀ مطالب ديگر چنانچه مروان لب بسخن بگشايد درشت تر از آنها را بر تو خواهم شمرد و نخواهم گفت مگر راست عثمان ناچار دم در كشيده بارى حضرت در اينموقع بابى ذر فرمودند: اى اباذر تو براى خدا خشم گرفتى از همان كسيكه برايش خشم گرفتى اميد داشته باش اين مردم بر دنيايشان از تو ترسيدند

ص: 870

و تو بر دينت از آنها ترسيدى پس آنچه كه آنها براى آن از تو ميترسيدند در دستشان واگذار و با آن چه كه تو براى آن از آنها ترسان بودى بگريز اى اباذر چقدر آنها نيازمندند بآن چيزيكه تو آنها را از آن منع ميكردى و چقدر بى نيازى تو از آنچه كه آنها تو را از آن مانع ميشدند و اگر آسمان و زمين همداستان گردند كه بر بندۀ تنگ گيرند و آن بنده فقط از خدا بترسد (و او را يار و پشتيبان گيرد) البتّه خدا از ميان آن دو براى او راهى باز كند و نجاتش دهد اى اباذر نبايد كه انيس و يار تو باشد مگر حق و نبايد كه تو را بوحشت افكند مگر باطل تو اگر دنياى آنها را قبول كرده بودى تو را دوست خود ميگرفتند و اگر از آنها دنيايشان را قرض ميگرفتى أمنيت ميپنداشتند.

10

يا أهل الغرور ما ألهجكم بدار خيرها زهيد و شرّها عتيد و نعيمها مسلوب و عزيزها منكوب و مسالمها محروب و مالكها مملوك و تراثها متروك شما اى فريب خوردگان دنيا چه چيز شما را حريص گردانيده است بسرائى كه خيرش كم و شرّش دامنگير و آماده است نعمتش گرفته شدنى عزيزش خوار شدنى آشتيهايش جنگ آميز مالكش مملوك ميراثش واگذاردنى است.

11

يا أيّها النّاس إنّه لم يكن للّه سبحانه حجّة فى أرضه أوكد من نبيّنا محمّد صلوات اللّه عليه و آله و لا حكمة أبلغ من كتابه القرآن العظيم و لا مدح اللّه تعالى إلاّ من اعتصم بحبله و اقتدى بنبيّة و إنّما هلك من هلك عند ما عصاه و خالفه و اتّبع هواه فلذالك يقول فَلْيَحْذَرِ اَلَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ : الا اى مردم بدانيد كه از براى خداوند سبحان در روى زمين حجّت و برهانى استوارتر و روشن تر از پيغمبر ما محمّد صلوات اللّه و سلامه عليه و على آله نيست و حكمت و دانشى رساننده تر از كتابش كه قرآن مجيد و بزرگ است نميباشد و خداوند ستايش نفرموده است مگر كسى را كه چنگ در رشتۀ استوار وى زند و برسولش اقتدا نمايد و البّته جز اين نيست كه هلاك ميشود

ص: 871

آنكه هلاك ميگردد براى اينكه خدا را معصيت كرده خلاف امر او را رفتار و از هواى نفسش پيروى نموده است فلذا در قرآن مجيد سورۀ 24 آيۀ 63 فرمايد كسانيكه از فرمان و دستور الهى سرباز زدند بايد بترسند از اينكه بلا و فتنه بآنها برسيد يا بعذابى دردناك دچار گردند.

12

يا أيّها النّاس اقبلوا النّصيحة ممّن نصحكم و تلقّوها بالطّاعة ممّن حملها إليكم و اعلموا أنّ اللّه سبحانه لم يمدح من القلوب إلاّ أوعاها للحكمة و من النّاس إلاّ أسرعهم إلى الحقّ إجابة و اعلموا أنّ الجهاد الأكبر جهاد النّفس فاشتغلوا بجهاد أنفسكم تسعدوا و ارفضوا القال و القيل تسلموا و أكثروا ذكر اللّه تغنموا و كونوا عباد اللّه إخوانا تفوزوا لديه بالنّعيم المقيم:

الا اى مردم شما پند را بپذيريد از كسيكه شما را پند هميدهد و آنرا با فرمانبردارى و اطاعت تلقّى كنيد از كسيكه آن پند را بسوى شما حمل كرده است و بدانيد كه خداوند سبحان از دلها ستايش نفرموده است مگر آن دلى كه حكمت و احكام الهى را نگهدارنده تر باشد و نيز از مردم نستوده است مگر آنكس را كه حق را پذيرنده تر باشد و بدانيد كه جهاد (دو تا است يكى جهاد اصغر كه آن پيكار در راه خدا است ديگر جهاد) اكبر كه جهاد و جنگيدن با نفس است بنابر اين بجهاد و جنگ با نفوس خويش مشغول باشيد تا نيك بخت شويد و قيل و قال را در هم شكنيد تا سالم و رستگار مانيد بسيار بياد خدا باشيد تا بهره مند گرديد بندگان خداى با هم برادر باشيد تا در نزد خدا به نعمت پايدار و ماندنى برسيد و فائز گرديد.

(در خاتمه بمناسبت فصل اينجملات شيوا و گرانبها را از كتاب مستطاب بحار الانوار كه آن حضرت عليه السّلام بنوف بكالى فرمودند مينگارم. قال عليه السّلام:

13

يا نوف إن طال بكائك مخافة من اللّه عزّ و جلّ قرّت عيناك غدا بين يدى اللّه عزّ و جلّ، يا نوف إنّه ليس من قطرة قطرت من عين رجل إلاّ أطفأت بحارا من النّيران يا نوف إنّه ليس من رجل أعظم من رجل بكى من خشية اللّه و أحبّ فى اللّه يا نوف إنّه من أحبّ فى اللّه لم يستأثر على محبّته و من أبغض فى اللّه لم

ص: 872

ينل مبغضيه خيرا: آنحضرت عليه السّلام فرمود اى نوف اگر از ترس خدايتعالى گريۀ تو بطول انجامد فرداى قيامت در نزد خداى عزيز و جليل ديدگانت روشن خواهد بود اى نوف هيچ قطرۀ از چشم مردى نچكد جز اينكه درياهائى از آتش را خاموش خواهد كرد اى نوف جاه و رتبۀ هيچكس نزد خدايتعالى بزرگ تر، از آن مردى نيست كه از ترس خداوند تعالى بگريد و در راه خدا خلق را دوست بدارد از دوستى و محبّتش خسته و ملول نگردد و هر كس براى خاطر خدا خلق را دشمن بدارد بدشمنانش خير و خوبى نرسد (و آنها را بر وى دستى نباشد).

الفصل الحادى و التّسعون :حرف الياء بلفظ المطلق

اشاره

ممّا ورد من حكم امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فى حرف الياء بلفظ المطلق قال عليه السّلام فصل نود و يكم از آنچه كه وارد گرديده است از حكمتهاى حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام در حرف ياء بلفظ مطلق آنحضرت عليه السّلام فرمود

1

يبلغ الصّادق بصدقه ما يبلغه الكاذب باحتياله : راستگو بواسطۀ راستگوئيش ميرسد بهمان چيزيكه دروغگو بوسيلۀ دروغ و حيله اش ميرسد

2

يكرم العالم بعلمه و الكبير لسنّه و ذو المعروف لمعروفه و السّلطان لسلطانه گرامى داشته ميشود عالم بواسطۀ علمش و پير مرد بواسطۀ سنّش و خوبى كننده براى خوبيش و پادشاه براى پادشاهيش و قدرتش بر مردم.

3

ينبىء عقل كلّ امرء ما ينطق به لسانه زبان هر مردى بهر سخنى كه تكلّم ميكند از عقل او خبر ميدهد.

4

يتفاضل النّاس بالعلوم و العقول لا بالأموال و الأصول : مردم بواسطۀ علمها و عقلها بر يكديگر برترى پيدا ميكنند نه بواسطۀ دارائيها و اصل و نسبها.

5

يحتاج الإمام إلى قلب عقول و لسان قؤل و جنان على إقامة الحقّ صئول :

پيشواى هر قومى نيازمند آن است كه دلى دانا و زبانى گويا و جانى براى پايدارى حق يورش برنده و توانا داشته باشد (و با كمال نيرومندى حقرا از باطل تميز دادن تواند).

6

يفسد اليقين الشّكّ و غلبة الهوى

ص: 873

غلبه هوا و شكّ دربارۀ حشر و خدا و قيامت يقين را از بين ميبرد.

7

يفسد الطّمع الورع و الفجور التّقوى :

طمع پارسائى را و گنهكارى پرهيزكارى را از بين ميبراند.

8

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه:

يحبّ أن يطاع و يعصى و يستوفى و لا يوفى، يحبّ أن يوصف بالسّخاء و لا يعطى و يقتضى و لا يقضى : دوست ميدارد كه فرمانش برده شود و خود خدايرا فرمان نميبرد وفا را خواهان است و خودش وفادار نيست دوست ميدارد كه او را بجود و سخا وصف كنند و خودش مرد جود و بخشش نيست و ميخواهد كه دربارۀ او بحقّ قضاوت شود و خودش قضاوت كننده بحقّ نيست (و اين فرمايش حضرت تمامش دربارۀ ما مردم صادق است كه همه چيز را بنفع خود و زيان غير خواهانيم).

9

يستثمر العفو بالإقرار أكثر ما يستثمر بالاعتذار : ميوه و بار گذشت از گناه بواسطۀ اقرار كردن بيش از بر و بار آن است بواسطۀ عذر خواستن و پوزش طلبيدن.

10

يغتنم مواخاة الأبرار و تجنّب مصاحبة الأشرار و الفّجار : برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بدكاران.

11

يسّروا و لا تعسّروا و خفّفوا و لا تثقلوا كارها را بر خود و مردم آسان گيريد و سخت گير نباشيد و سبك گيريد و سنگين مگيريد.

12

يبتلى مخالط النّاس بقرين السّوء و مداحاة العدوّ : آنكه با مردم آميزش داشته باشد بناچار با همنشين بد و ستايش دشمن مبتلا و گرفتار ميگردد.

13

يحتاج الإسلام إلى الإيمان و يحتاج الإيمان إلى الإيقان و يحتاج العلم إلى العمل : اسلام بسوى ايمان و ايمان بسوى يقين و علم و علم بسوى عمل محتاج و نيازمند است.

14

يحتاج الإيمان إلى الإخلاص : ايمان به اخلاص و پاكى نيّت نيازمند است.

15

يمتحن المؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنّار الخلاص : مؤمن بوسيلۀ بلا و گرفتارى آزمايش ميشود همچنانكه طلاى خالص بآتش آزمايش ميگردد.

16

يحتاج العلم إلى الحلم و يحتاج الحلم إلى

ص: 874

الكظم : علم بحلم و بردبارى احتياج دارد و حلم و بردبارى بفرو خوردن خشم.

17

يمتحن الرّجل بفعله لا بقوله : آزمايش ميگردد مرد بكردارش نه بگفتارش.

18

ينبىء عن قيمة كلّ امرء علمه و عقله :

علم و عقل هر مردى از ارزش و امتيازش اخبار و اشعار ميكند.

19

ينام الرّجل على الثّكل و لا ينام على الحرب مرد بر داغ جوان خوابيدن تواند و لكن بر ربودن و بردن مالش خواب كردن نتواند.

20

يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم : روز مظلوم ستمكش بر شخص ستمگر سخت تر است تا روز ستمگر بر شخص ستمكش (زيرا تا چشم بهم برزنى جهان ميگذرد و روز جزا در ميرسد ستمكش بسختى انتقام خويش را خواهد كشيد).

21

يشفيك من حاسدك أنّه يغتاظ عند سرورك : اينكه رشگ برنده بر تو بهنگام شاديت خشمناك باشد تو را شفا دهنده و خوشحال كننده است.

22

ينبىء عن فضلك علمك و عن إفضالك بذلك : علم و دانش تو از عقل و فزونيت و بخشش و دهش تو از بخشندگيت آگهى ميدهند.

23

يغلب الأقدار على التّقدير حتّى يكون الحتف على التّدبير : قضا و قدر خداوند بر اندازه گيرى و تدبير بنده ميچربد تا آنجا كه مرگ انسان در تدبير واقع ميگردد.

24

يجرى القضاء بالمقادير على خلاف الاختيار و التّدبير : قضاى خداوندى بوسيلۀ مقدّرات الهى بر خلاف اختيار و چاره انديشى بنده جارى ميگردد.

25

يعجبنى أن يكون الرّجل حسن الورع متنزّها عن الطّمع كثير الإحسان قليل الامتنان دوست ميدارم كه مرد مسلمان پرهيزكاريش خوب و از طمع پاكيزه باشد احسانش دربارۀ مردم بسيار و منّت گذاردنش كم باشد.

26

يعجبنى من الرّجل أن يعفو عمّن ظلمه و يصل من قطعه و يعطى من حرمه و يقابل الإسائة بالإحسان : آن مردى مرا خوشنود ميسازد كه از آن كس كه بوى ستم ميكند در گذرد و با آنكه از وى ميبرد پيوند نمايد و آن كسى را

ص: 875

كه نا اميد ساخته است بوى عطا نمايد و بدى را با نيكى برابر داند و عوض دهد.

27

يكثر حلف الرّجل لأربع: مهانة يعرفها من نفسه أو ضراعة يجعلها سبيلا إلى تصديقه أو عىّ بمنطقه فيتّخذ الإيمان حشوا و صلة لكلامه أو لتهمة قد عرف بها : سوگند خوردن مرد در چهار جا بسيار ميگردد خوارئيكه آنرا از خودش بداند يا تضرّع و زارئيكه آن را وسيله و راهى براى تصديق مطالبش قرار دهد يا اينكه در سخن گفتنش گرفتگى و لكنتى پديد آيد كه سوگندها را حشو و زوائدى براى سخنش گيرد (و بخواهد مقصدش را راست آرد) يا براى تهمتى كه بآن معروف گرديده باشد.

28

يقبح على الرّجل أن ينكر على النّاس منكرات و ينهاهم عن الرّذائل و سيّئات و إذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف من فعلها : براى انسان بسى زشت است كه زشتيهاى مردم را زشت شمارد و آن را از گناهان و پستيها منع نمايد لكن وقتى كه خودش تنها ميشود همان زشتيها را مرتكب گردد و و از كارش دست نكشد و تن نزند.

29

يكتسب الصّادق بصدقه ثلاثا حسن الثّقة و المحبّة له و المهابة منه : مرد راست گفتار با راست گفتنش سه چيز را بدست ميآورد خوبى اعتماد مردم را بر او و محبّت را براى خودش و نيز شكوه و هيبت گرفتن مردم از وى

30

يكتسب الكاذب بكذبه سخط اللّه سبحانه عليه و استهانة النّاس به و مقت الملائكة له : شخص دروغگو با دروغ گفتنش دو چيز را بدست ميآورد يكى آنكه مردم او را خوار مايه و بى ارج ميگيرند ديگر آنكه فرشتگان دشمنش ميدارند

31

و قال عليه السّلام فى حقّ من ذمّه: يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين و يعمل فيها بعمل الرّاغبين يظهر فيها شيمة المحسنين و يبطن فيها عمل المسيئين يكره الموت لكثرة ذنوبه و لا يتركها فى حيوته يسلف الذّنب و يسوّف بالتّوبة يحبّ الصّالحين و لا يعمل أعمالهم يبغض المسيئين و هو منهم يقول لم أعمل فأتعنّى بل أجلس فأتمنّى يبادروا أبدا ما يفنى و يدع أبدا ما يبقى و يعجز

ص: 876

عن شكر ما أوتى و يبتغى الزّيادة فيما بقى يرشد غيره و يغوى نفسه و ينهى النّاس بما لا ينتهى و يأمرهم بما لا يأتى يتكلّف من النّاس ما لم يؤمر و يضيّع من نفسه ما هو أكثر يأمر النّاس و لا يأتمر و يحذّرهم و لا يحذر يرجو ثواب ما لم يعمل و يأمن عقاب جرم متيقّن يستميل وجوه النّاس بتديّنه و يظنّ ضدّ ما يعلن يعرف لنفسه على غيره و لا يعرف عليها لغيره يخاف على غيره بأكثر من ذنبه و يرجو لنفسه بأكثر من عمله يرجو اللّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ يخاف العبيد فى الرّب و لا يخاف فى العبيد الرّبّ : آنحضرت عليه السّلام درباره كسى كه او را نكوهش ميكرد فرمود: آنمرد دنيا پرست دربارۀ دنيا سخنش سخن زاهدان است در صورتيكه كارش كار دنيا پرستان است خود را بروش نيكان مينماياند و در باطن كار بدان را مرتكب ميگردد از فرط گناه مرگ را زشت ميشمارد معذلك در دوران زندگانيش آن گناه را ترك نميكند گناه را پيش و توبه از گناه را پس مياندازد نيكان را دوست ميدارد و مانند آنها عمل نميكند بدانرا دشمن ميدارد و خودش يكى از آنها است ميگويد من كار بدان نميكنم آنگاه قصدش همان است بلكه مى نشيند و آرزوى همان كار را ميكند هميشه بسوى ماليكه نابود شدنى است مى شتابد و آنچه كه باقى ماندنى است واميگذارد از سپاسگزارى آنچه كه باو داده شده است ناتوان است معذلك زيادتى باقيمانده را خواهان است راهنماى ديگرى است در صورتيكه خودش گمراه است مردم را باز ميدارد از آنچه كه خودش از آن باز نمى ايستد و آنها را امر ميكند بچيزيكه خودش آنرا بجاى نمياورد و مردم را تكليف بكارى ميكند كه بدان مامور نيست و از خودش ضايع ميكند چيزى را كه بيش از آنست مردم را بكارى امر ميكند و خودش آنرا انجام نميدهد و آنها را ميترساند از چيزيكه خودش از آن نميترسد ثواب و پاداش كار نكرده را اميدوار و از كيفر و گناه و عقاب گناه يقينى ايمن است روى مردم را بتظاهر بديانت بسوى خود متمايل ميسازد و ضدّ آنچه را كه آشكارا ميكند گمان ميدارد سود را براى خود و زيان را براى ديگرى ميخواهد و خواهان زيان خويش و سود

ص: 877

ديگرى نيست بر ديگرى بيش از گناهى كه او مرتكب شده است بيمناك و براى خودش بيش از عملش ثواب را اميدوار است براى خودش چيز بزرگ را از خدا اميدوار است و براى بندگان چيز كوچك و اندك را به بنده عطا ميكند چيزى را كه بخدا عطا نميكند (يعنى دربارۀ خدا از بنده ميترسد و در انظار مردم گرد گناه نميگردد) لكن دربارۀ بندگان از خداى نميترسد و در خلوت كارهاى ناشايسته را انجام ميدهد

32

و قال عليه السّلام فى وصف المنافقين يمشون الخفا و يدبّون الضّرّاء قولهم دواء و فعلهم الدّاء العيّاء يتعارضون الثّناء و يتراقبون الجزاء يتوصّلون إلى الطّمع باليأس و يقولون فيشبّهون ينافقون فى المقال فيقولون فيوهمون و آن حضرت عليه السّلام دربارۀ دو رويان و منافقين فرمود منافقين كسانى هستند كه در پنهان تند و در آشكار و پيدا نرم و كند راه ميروند (و مردم را فريفتن و گول زدن همى خواهند گفتارشان دواء و لكن كردارشان درد بيدرمان است ثنا و ستايش را بهمديگر قرض ميدهند و جزا و معامله بمثل را از هم چشم ميدارند بوسيلۀ يأس و نوميدى (ظاهرى) بطمع رسيدن ميخواهند ميگويند و مردم را در گفتارشان بشكّ و شبهه ميافكنند در سخن گفتن دوروئى را بكار ميبرند و مردم را سرگردان و متوحّش ميسازند (اين دو جملۀ اخير هر دو يك معنى ميدهد لكن اغلب نسخ همين طور بودند ترجمه گرديد خوانندۀ محترم درست توجّه كن در اينكلمات با هرات بنگر و ببين اين اوصافى كه حضرت دربارۀ بدان و منافقان ذكر فرموده اند تمام آنها بدون كم و كاست بلكه تا سر حدّ اعلا در ما كه خود را از خوبان و پيروان آنحضرت و جزء فرقۀ ناجيه ميشماريم وجود دارد اميد است خداوند خودش ما را از اين خواب گران غفلت بيدار سازد قدرى بخود آئيم و خويشتن را اصلاح نموده ريشۀ اخلاق فاسده را از سرزمين دل بر كنيم انشاء اللّه تعالى).

33

و قال عليه السّلام فى حقّ من أثنى عليه يعطف الهوى على الهدى إذا عطفوا الهدى على الهوى : آن مرد خداپرست هواى نفس خويش را بهدايت بر ميگرداند و تبديل مينمايد بهنگامى كه مردم هدايت را بهواپرستى تبديل مينمايند.

34

يعطف الرّأى على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأى : رأى خويش را بسوى قرآن بر ميگرداند

ص: 878

(و با آن تطبيق مينمايد) بهنگاميكه ديگران قرآن را براى خويش بر ميگرداند.

35

يأتى على النّاس زمان لا يبقى من القرآن إلاّ رسمه و من الإسلام إلاّ اسمه مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خالية من الهدى : بر مردم زمانى خواهد آمد كه از قرآن باقى نماند مگر نشانش و از اسلام مگر نامش مردم آن روز مسجدهايشان از حيث ساختمان آباد و لكن از هدايت و حق و دين خالى است.

36

يأتى على النّاس زمان لا يقرّب فيه إلاّ الماحل و لا يستطرف فيه إلاّ الفاجر و لا يضعّف إلاّ المنصف : بر مردم زمانى خواهد آمد كه در آن زمان نزد مردم عزيز و گرامى نيست مگر مرد مكّار يا مفتّش و جاسوس رؤسأ جور و ظريف و خوش مزه شمرده نشود مگر شخص فاسق و بدكار و خوار پنداشته نشود مگر شخص متديّن دادگر.

37

يعدّون الصّدقة غرما و صلة الرّحم منّا و العبادة استطالة على النّاس و يظهر عليهم الهوى و يخفى منهم الهدى : در آن زمان مردم صدقه دادن را غرامت و زيان شمراند صله رحم كردن را منّت گذارند و عبادت خدا را براى آن كنند كه بر مردم ناز و بزرگى فروشند در آن زمان هواپرستى آشكار ميگردد و دين و هدايت از ميانشان پنهان و برداشته ميشود (و اين اخبار در شمار معجزات آنحضرت است كه با آن چشم واقع بين ولايت هزار و سيصد سال قبل امر ما مسلمانان پوشالى بى بند و بار و بى علاقه بديانت را ميداند تو گوئى امروز خود آنحضرت در ميان ما زندگى ميفرمايد كه اينطور احوالات ما را از هوا و هدايت و قرآن و مساجد مورد دقّت قرار داده و از پيش خبر داده اند خداوند بحقّ امير المؤمنين و اولاد طاهرينش صلوات اللّه عليهم اجمعين قسمت ميدهيم كه خودت ما را براه دين و قرآن بدار بابى انت و امّى يا امير المؤمنين يا سيّد الوصيّين يا عيبة علم اللّه و اخا رسول اللّه ص).

38

ينبىء عن عقل كلّ امرء لسانه و يدلّ على فضله بيانه : زبان هر مردى از عقلش خبر ميدهد و بيانش بر فضلش دلالت مينمايد.

39

يعجبنى من الرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه و لا يرى لسانه زائدا على عقله : مرا از مردى خوش ميآيد كه عقلش بر زبانش

ص: 879

بچربد و هيچگاه ديده نشود كه زبانش بر عقل و خردش فزونى گيرد.

40

يؤل أمر الصّبور إلى درك بغيته و بلوغ أمله : بالأخره كار مرد شكيبا بدانجا كشد كه آرزويش را دريابد و بكام دلش برسد.

41

يطلبك رزقك أشدّ من طلبك له فأجمل فى طلبه : روزى تو جوياى تو است سخت تر از اينكه تو آنرا جويائى پس در بدست آوردنش آسوده باش و خيلى تلاش مكن.

42

يقبح بالرّجل أن يقصر علمه على عمله و يعجز فعله عن قوله : براى مرد زشت است كه عملش بر عملش كوتهى گيرد و كردارش از گفتارش ناتوان و كمتر باشد (و خيلى زيبا است كه كردارش بر گفتارش رجحان داشته باشد. (پايان يافت).

خاتمۀ كتاب مستطاب غرر الحكم

خداوند جهان و پروردگار عالميان را سپاس ميگذارم كه تاج اين افتخار را بر تارك اين بندۀ ناچيز و عبد گناهكار گذاشت و توفيق را رفيق گردانيد كه اين سخنان گرانمايۀ كه مقبول طبع بلغاء و فصحاء مكّه و يثرب، و دانشوران مشرق و مغرب است معدن جواهر آبدار و مخزن لئالى شاهوار اكسير دلهاى ناقص عيار كحل الجواهر ديدگان اولى الأبصار درّة التّاج ملوك كلام صرّة الحاج كعبۀ مرام عين الحيوة عطاش بوادى حيرت و ضلالت منهاج النّجاة فلوات غوايت و جهالت مرشد ارباب كمال و مربّى اصحاب و طلاّب حال منقّد غوايل حيرت و ضلالت مبيّن مبانى شجاعت و بسالت مفسّر اسباب معالى و جلالت و مقرّر قواعد كرامت و نبالت كاشف رموز دقايق حقايق مقراض قاطع حبائل عوائق و علايق كه از لعل جانفزاى امير مغارب و مشارق اعنى امير المؤمنين و يعسوب الدّين قائد غرّ المحجّلين علىّ بن ابيطالب صلوات اللّه و سلامه عليه ميباشد با بيانى رسا و اسلوبى شيوا ترجمه گرديد و خاتمه پذيرفت و من اين خدمت كوچك و اندكى كه روى اين كتاب بزرگ و مقدّس انجام گرفت به پيشگاه اعليحضرت اقدس شهريار پادشاه اسلام فرزند بزرگ و رشيد آنحضرت يعنى امام زمان قائم آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين الى يوم الدّين اهدا مينمايم و اميدوارم اين ارمعانرا از اين ذرّۀ بيمقدار بپذيرند و در روز درماندگى بدستياريم برخيزند و انا الأحقر شاعر اهل البيت الطّاهرة ناظم نهج البلاغه الشّريف الحاجّ محمّد على الأنصارى القمىّ ابن المرحوم المغفور الآغا محمد حسين القمى من آل اشعريّين رضوان اللّه عليهم اجمعين مورّخه 15 جمادى الاولى سال 1377 قمرى نويسنده حسن هريسى تبريزى المسكن

ص: 880

خاتمۀ كتاب شريف

در خاتمه دوستان ايمانى و اخلاّء روحانى را متذكّر ميگردد كه اين نسخۀ خطّى كه مورد استفاده قرار گرفت چون كاتب آن يكى از علماء اعلام و دانشمندان كرام بنام مرحوم ميرزا عبد الجواد عقيلى ساكن نجف اشرف بوده است آن مرحوم در اطراف و حواشى كتاب مقدّس مطالب عاليه و نوادرى گرانبها و اشعارى آبدار از ديوان حضرت و جاهاى ديگر چه در فضل شيعه و چه در باب فضائل اهلبيت طاهره و مطالب ديگر مرقوم فرموده اند براى اينكه روح آن مرحوم را ياد و شاد نمايم صلاح چنان ديدم كه آن مطالب عاليه را به تناسب مقام در ذيل هم بياورم و مرتّب گردانم و خاتمۀ اين كتاب قرار دهم كه هم زحمات آن مرحوم زنده گردد و هم حظّ دوستان و خوانندگان كامل و هم كتاب با آن احاديث شريف و شيرين و مطالب عاليه خاتمه گردد (خِتٰامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذٰلِكَ فَلْيَتَنٰافَسِ اَلْمُتَنٰافِسُونَ ) و توقّع دارم خوانندگان گرام هم حقير را بدعاى خيرى ياد و شاد فرمايند.

بسم اللّه الرحمن الرحيم عن ابى بصير رضى اللّه عنه قال دخلت على الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام قلت جعلت فداك يابن بنت رسول اللّه كبر سنّى و رقّ جلدى و قرب اجلى و نفدت شهوتى و لست ارى على ما ارد من امر اخرتى فقال سبحان اللّه يا ابا بصير او ما عملت انّ اللّه يكرم الشّبّان منكم و يستحيى من الكهول فقلت جعلت فداك و كيف يكرم الشّبّان و يستحيى من الكهول قال و يكرم الشّبّان ان يعذّبهم و يستحيى من الكهول ان يحاسبهم قال قلت جعلت فداك انّا نبزنا بنبز انكسرت به اظهرنا و ماتت به افئدتنا و استحلّت به الولاة دمائنا فى حديث روى لهم فقهائهم فينا قال و ما هو قلت الرّافضة قال لا و اللّه ما سمّوكم بهذا الإسم

ص: 881

اما انّه اسم قديم يا ابا بصير انّ سبعين رجلا من بنى اسرآئيل رفضوا فرعون و لحقوا بموسى حين استبان لهم ضلالة فرعون و ابصروا هدى موسى و كانوا فى عسكر موسى و هم اعبد اهل ذلك العصر عبادة و اشفقهم اجتهادا و ازهدهم فى الدّنيا و ارغبهم فى الأخرة و اشدّهم حبّا لموسى و هرون و ذرّيّتهما فقرّبهم موسى و هرون فظهر للنّاس حبّهما لهم فسمّوهم الرّافضة حين رفضوا فرعون و لحقوا بموسى فاوحى اللّه تعالى الى موسى ان اثبت لهم هذا الإسم فاثبته موسى لهم ثمّ ادّخر اللّه ذلك الإسم حتّى اعطاكموه فانتم و اللّه رافضة الكفر و النّفاق و رفضوا الخير و رفضتم الشّرّ رفضتم الجور و اهله و اتّبعتم الحقّ و اهله يا ابا بصير هل سررتك قلت بلى قال ثمّ قلت زدنى جعلت فداك قال يا ابا بصير افترق النّاس كلّ فرقة و انشعب النّاس كلّ شعب و انشعبتم مع اهل بيت نبيّكم فذهبتم حيث ذهب اللّه بهم و اردتم من اراد اللّه و احببتم من احبّ اللّه و اخترتم من اختار اللّه فابشروا ثمّ ابشروا فانتم و اللّه المرحومون المتقبّل عن محسنكم المتجاوز عن مسيئكم من لم يلق اللّه بمثل ما انتم عليه لم يتقبّل اللّه منه حسنة و لم يتجاوز عنه سيّئة، يا ابا بصير هل سررتك قلت بلى زدنى جعلت فداك يابن رسول اللّه قال يا ابا بصير انّ اللّه تعالى ملائكة حول عرشه يستغفرون للّذين امنوا يسقطون من ظهور شيعتنا الذّنوب كما تسقط الرّيح الورق من الشّجر فى اوّل سقوطه و ذلك قوله تعالى (فى سورة 14 آية 7) اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنٰا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تٰابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ اَلْجَحِيمِ و السّبيل هو امير المؤمنين و استغفارهم و اللّه لكم دون هذا الخلق يا ابا بصير هل سررتك قلت زدنى زادك اللّه خيرا فقال لقد ذكركم اللّه فى كتابه بسيماكم و سيما آبآئكم فقال (فى سورة (33) آية (23) مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً فى ولايتنا و لو لا ذلك لعاتبهم كما عاتب غيرهم حيث يقول (فى سورة (7) آية (100) وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَكْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِينَ يقول اللّه تعالى انّكم وفيتم للّه بما اخذ عليكم ميثاقكم و انّكم لم تبدّلوا بنا غيرنا يا ابا بصير هل سررتك قلت نعم زدنى زادك اللّه خيرا فقال يا ابا بصير لقد ذكركم فى كتابه (فى سورة (43) آية (67)) الأخلاّء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتّقون و اللّه ما استثنى غيركم و انتم و اللّه المتّقون و انتم الأخلاّء و غيركم الأعدآء يا ابا بصير هل سررتك فقلت زدنى زادك اللّه خيرا فقال يا ابا بصير لقد ذكركم اللّه فى كتابه فقال (فى سورة (15) آية (47)) إِخْوٰاناً عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ و اللّه ما اراد بهذه الأية غيركم يا ابا بصير هل سررتك قلت زدنى جعلت فداك فقال يا ابا بصير لقد ذكركم اللّه تعالى فى كتابه فقال (فى سورة (40) آية (71)) فَأُولٰئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولٰئِكَ رَفِيقاً و اللّه ما نزلت الاّ فيكم و ما عنى بذلك غيركم فرسول اللّه فى هذه الأية النّبيّون و نحن الصّدّيقون و انتم الصّالحون فتسمّوا بالصّلاح كما سمّاكم اللّه تعالى فانّه انتم شيعتنا فى كتابه يا ابا بصير هل سررتك قلت زدنى زادك اللّه و خيرا فقال لقد مدحكم فى كتابه على رغم الشّيطان فقال (فى سورة (15) آية (42)) إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ و اللّه ما عنى غيركم و لا نزلت الاّ فيكم يا ابا بصير هل سررتك قال قلت زدنى زادك اللّه خيرا فقال انّ اللّه تعالى يقول فى كتابه (فى سورة (39) اية (54) يٰا عِبٰادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ و اللّه ما عنى بها غيركم و لا نزلت الاّ فيكم يا ابا بصير هل سررتك قلت زدنى زادك خيرا فقال يا ابا بصير و اللّه ما استثنى اللّه احدا من الأنبياء و الأوصياء و لا اتباعهم ما خلانا و شيعتنا فقال (فى سورة (44) آية (41)) يَوْمَ لاٰ يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ اَللّٰهُ و هم شيعتنا يا ابا بصير هل سررتك قال قلت زدنى جعلت فداك قال يا ابا بصير لقد ذكركم اللّه فى كتابه و جمعنا و ايّاكم فى كتابه حيث يقول (فى سورة (39) آية (12)) قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ فنحن الّذين يعلمون و اعدائنا الّذين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الألباب فو اللّه ما عنى بذلك غيركم و لا نزلت الاّ فيكم يا ابا بصير هل سررتك قلت زدنى زادك اللّه خيرا فقال انّ اللّه تعالى يقول (فى سورة (38) آية (62)) مٰا لَنٰا لاٰ نَرىٰ رِجٰالاً كُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرٰارِ أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ إِنَّ ذٰلِكَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ اَلنّٰارِ و اللّه ثمّ و اللّه انّكم فى النّار تطلبون و فى الجنّة تحبرون يا ابا بصير هل سررتك فقلت جعلت فداك زدنى زادك اللّه من كلّ خير فقال يا ابا بصير ما على وجه الأرض من يعبد اللّه غيركم و لا يعرفه و لا يوحّده غيركم يا ابا بصير هل سررتك قال قلت زدنى زادك اللّه خيرا فقال يا ابا بصير و ما يحصى صفات ثوابكم يا ابا بصير ما من اية تقود الى الجنّة و تذكر اهلها الاّ و هى فينا و شيعتنا و ما من اية تسوق الى النّار و تذكر اهلها الاّ فى عدوّنا و من خالفنا يا ابا بصير و اللّه ما على ملّة ابراهيم و دين محمّد غيرنا و شيعتنا و انّ سآئر النّاس منها لبرآء يا ابا بصير هل سررتك و شيعتك قلت نعم جعلت فداك يابن رسول اللّه قال ابو بصير فقلت و ما فضلنا على من خالفنا فو اللّه انّى لأرى من هو اطيب منّا ريحا و ارخى بالا و انعم رياشا قال فسكت ابو عبد اللّه عليه السّلام و لم يردّ علينا شيئا حتّى اذا كان بمكّة و ابو بصير معه فقال له يا ابا بصير هل تسمع ما اسمع قال قلت جعلت فداك اسمع النّاس يضجّون الى اللّه فقال يا ابا بصير ما اكثر العجيج و اقلّ الحجيج و الّذى بعث محمّدا بالنّبوّة و عجّل روحه الى الجنّة لا يتقبّل اللّه الاّ منك و من اصحابك يا ابا بصير ادن منّى فدنوت منه فمسح على وجهى بيديه ثمّ قال انظر باذن اللّه ماذا ترى قال ابو بصير فنظرت و اللّه الى اكثر من بمكّة من ذئب و خنزير و دبّ الاّ بعض قوم قد عرفت بوجهه و بعضا عرفت بالسّمت قال قلت جعلت فداك هذا منظر صعب لا اقدر عليه اخاف الفضيحة فقال يا ابا بصير هذا تاويل ما سئلت عنه و زعمت انّك ترى من هو اطيب منك ريحا و ارخى بالا و انعم رياشا قال قلت جعلت

ص: 882

بسم اللّه الرحمن الرحيم عن ابى بصير رضى اللّه عنه قال دخلت على الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام قلت جعلت فداك يابن بنت رسول اللّه كبر سنّى و رقّ جلدى و قرب اجلى و نفدت شهوتى و لست ارى على ما ارد من امر اخرتى فقال سبحان اللّه يا ابا بصير او ما عملت انّ اللّه يكرم الشّبّان منكم و يستحيى من الكهول فقلت جعلت فداك و كيف يكرم الشّبّان و يستحيى من الكهول قال و يكرم الشّبّان ان يعذّبهم و يستحيى من الكهول ان يحاسبهم قال قلت جعلت فداك انّا نبزنا بنبز انكسرت به اظهرنا و ماتت به افئدتنا و استحلّت به الولاة دمائنا فى حديث روى لهم فقهائهم فينا قال و ما هو قلت الرّافضة قال لا و اللّه ما سمّوكم بهذا الإسم

ص: 883

بسم اللّه الرحمن الرحيم عن ابى بصير رضى اللّه عنه قال دخلت على الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام قلت جعلت فداك يابن بنت رسول اللّه كبر سنّى و رقّ جلدى و قرب اجلى و نفدت شهوتى و لست ارى على ما ارد من امر اخرتى فقال سبحان اللّه يا ابا بصير او ما عملت انّ اللّه يكرم الشّبّان منكم و يستحيى من الكهول فقلت جعلت فداك و كيف يكرم الشّبّان و يستحيى من الكهول قال و يكرم الشّبّان ان يعذّبهم و يستحيى من الكهول ان يحاسبهم قال قلت جعلت فداك انّا نبزنا بنبز انكسرت به اظهرنا و ماتت به افئدتنا و استحلّت به الولاة دمائنا فى حديث روى لهم فقهائهم فينا قال و ما هو قلت الرّافضة قال لا و اللّه ما سمّوكم بهذا الإسم

ص: 884

فداك ما كنت اظنّ انّ القوم يمسخون فقال سبحان اللّه الم يبيّن اللّه لك فى كتابه (فى سورة 33 آية (62) سُنَّةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللّٰهِ تَبْدِيلاً و قال تعالى (فى سورة (17) آية (79)) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنٰا وَ لاٰ تَجِدُ لِسُنَّتِنٰا تَحْوِيلاً حديث غريب من كتاب روضة للكلينى ره) حدّث احمد بن محمّد الكوفى ره قال حدثّنا جناد بن سدير عن سدير الصّيرفى عن ابى اسحق اللّيثى قال قلت للأمام الباقر محمّد بن علىّ عليهما السّلام يابن رسول اللّه اخبرنى عن المؤمن من شيعة علىّ عليه السّلام اذا بلغ و كمل فى المعرفة هل يزنى قال ع لا قلت فيلوط قال ع لا قلت فيشرب الخمر قال ع لا قلت فيذنب ذنبا قال ع لا قال فتحيّرت من ذلك و كثر تعجّبنى منه قلت يابن رسول اللّه انّى اجد من شيعة علىّ و من مواليكم من يشرب الخمر و ياكل الرّبا و يزنى و يلوط و يتهاون بالصّلوة و الزّكوة و الحجّ و الجهاد و ابواب البرّ حتّى انّ اخاه المؤمن ياتيه فى حاجة يسيرة فلا يقضيها له فكيف هذا يابن رسول اللّه و من اىّ شيء هذا قال فتبسّم الإمام ع و قال يا ابا اسحق هل عندك شيء غير ما ذكرت قلت نعم يابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و انّى لأجد النّاصب الّذى لا شكّ فى كفره يتورّع عن هذه الأشياء لا يستحلّ الخمر و لا يستحلّ درهما لمسلم و لا يتهاون بالصّلوة و الصّيام و الزّكوة و الحجّ و الجهاد و يقوم بحوائج المسلمين و المؤمنين و فى اللّه تعالى فكيف هذا و لم هذا فقال عليه السّلام لهذا الأمر باطن و هو سرّ مكنون و باب مغلق مخزون و قد خفى عليك و على كثير من امثالك و اصحابك و انّ اللّه عزّ و جلّ لم ياذن ان يخرج سرّه و غيبه الاّ الى من يحتمله و هو اهله قلت يا بن رسول اللّه انّى و اللّه لمتحمّل لأسراركم و اخباركم و لست بمعاند و لا مناصب فقال يا ابا ابراهيم نعم انت كذلك و لكن علمنا صعب مستصعب لا يحتمله الاّ ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للأيمان و

ص: 885

انّ التّقيّة من ديننا و دين ابائنا و من لا تقيّة له فلا دين له يا ابراهيم لو قلت انّ تارك التّقيّة كتارك الصّلوة لكنت صادقا يا ابراهيم انّ من حديثنا و سرّنا و باطن علمنا ما لا يحتمله ملك مقرّب لا نبىّ مرسل و لا مؤمن متحمّل قلت يا سيّدى و مولاى فمن يحتمله اذا قال ما شآء اللّه و شئنا الا من اذاع سرّنا الاّ الى اهله فليس منّا ثلثا الا من اذاع سرّنا اذاقه اللّه حزّ الحديد ثمّ قال يا ابراهيم خذ ما سئلتنى علما باطنا مخزونا فى علم اللّه عزّ و جلّ الّذى حباه اللّه جلّ جلاله به رسوله ص و حباه به رسوله وصيّه امير المؤمنين ع ثمّ قرء هذه الأية (فى سورة 72 اية 26) عٰالِمُ اَلْغَيْبِ فَلاٰ يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ ويحك يا ابراهيم انّك قد سئلتنى عن المذنبين من شيعة مولانا امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب و عن زهّاد النّاصبة و عبّادهم من هيهنا قال اللّه عزّ و جلّ (فى سورة 35 آية 25) وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً و من هيهنا قال اللّه عزّ و جلّ (فى سورة 88 آية 3) عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً تُسْقىٰ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ و هذا النّاصب قد جبّل على بعضنا و ردّ فضلنا و يبطل خلافة ابينا امير المؤمنين عليه السّلام و يثبت خلافة معاوية و بنى اميّة و يزعم انّهم خلفآء اللّه فى ارضه و يزعم انّ من خرج عليهم وجب عليه القتل و يروى لى ذلك كذبا و زورا و يروى انّ الصّلوة جايزه خلف من غلب و ان كان خارجيّا ظالما و يروى انّ الإمام الحسين بن علىّ عليهما السّلام كان خارجيّا خرج على يزيد بن معاوية عليه ما يستحقّ و يزعم انّه يجب على كلّ مسلم ان يدفع زكوة ماله الى السّلطان و ان كان ظالما يا ابراهيم هذا كلّه ردّ على اللّه و على رسوله سبحان اللّه قد افتروا على اللّه الكذب و تقوّلوا على رسوله الباطل و خالفوا اللّه و خالفوا رسوله و خلفآئه يا ابراهيم لأشرحنّ لك هذا من كتاب اللّه الّذى لا يستطيعون له انكارا و لا منه فرارا و من ردّ حرفا من كتاب اللّه فقد كفر باللّه و رسوله فقلت يابن رسول اللّه انّ الّذى سئلتك فى كتاب اللّه قال نعم هذا الّذى سئلتنى فى امر شيعة امير المؤمنين ع و امر عدوّه النّاصبيّة فى كتاب اللّه عزّ و جلّ

ص: 886

قال يابن رسول اللّه هذا بعينه قال نعم هذا بعينه فى كتاب اللّه (فى سورة 41 آية 22) الّذى لاٰ يَأْتِيهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ يا ابراهيم اقرء هذه الأية (فى سورة 53 آية 33) اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوٰاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وٰاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ ا تدرى ما هذه الأرض قلت لا قال ع انّ اللّه عزّ و جلّ خلق ارضا طيّبة طاهرة و فجّر فيها مآء عذبا زلالا فراتا سآئغا فعرض عليها ولايتنا اهل البيت فتقبّلها فاجرى عليها ذلك المآء سبعة ايّام ثمّ نضب عنها ذلك المآء بعد السّابع فاخذ من صفوة ذلك الطّين طينا فجعله طين الأئمّة عليهم السّلام ثمّ اخذ جلّ جلاله ثفل ذلك الطّين فخلق منه شيعتنا و محبّينا من فضل طينتنا و لو ترك طينتكم يا ابراهيم لكنتم انتم و نحن سوآء قلت يابن رسول اللّه ما صنع بطينتنا قال مزج طينتكم و لم تمزج طينتنا قلت يا بن رسول اللّه ص و بم اذا مزج طينتنا قال ع خلق اللّه عزّ و جلّ ارضا بسخة خبيثة منتنه و فجّر فيها مآء اجاجا مالحا اسنا ثمّ عرض جلّت عظمته عليها ولاية امير المؤمنين عليه السّلام فلم يقبلها و اجرى عليها ذلك الماء سبعة ايّام ثمّ نضب ذلك المآء عنها ثمّ اخذ من كدورة ذلك الطّين المنتن الخبيث و خلق منها ائمّة الكفر و الطّغاة و الفجرة ثمّ عمد الى بقيّة ذلك الطّين فمزجه بطينتكم و لو لا ذلك ما عملوا ابدا عملا صالحا و لا ادّوا امانة الى احد و لا شهدوا الشّهادتين و لا صاموا و لا صلّوا و لا زكّوا و لا حجّوا و لا شبّهوكم فى الصّورة ايضا ليس شيء اعظم على المؤمن من ان يرى صورة حسنة فى عدوّ من اعداء اللّه عزّ و جلّ و المؤمن لا يعلم انّ تلك الصّورة من طين المؤمن و مزاجه يا ابراهيم ثمّ مزج الطّينتان بالمآء الأوّل و الماء الثّانى فما تراه من شيعتنا و محبّينا من ربا و زنا و لواطة و خيانة و شرب خمر و ترك صلوة و صيام و زكوة و حجّ و جهاد فهى كلّها من عدوّنا النّاصب و سنخه و مزاجه الّذى مزج بطينته و ما رايته من هذا العدوّ النّاصب من الزّهد و العبادة و المواظبة على الصّلوة و ادآء الزّكوة و

ص: 887

الصّوم و الحجّ و الجهاد و اعمال الخير و البرّ فذلك كلّه من طين المؤمن و سنخه و مزاجه فاذا عرض اعمال المؤمن و اعمال النّاصب على اللّه تعالى يقول اللّه جلّ جلاله انا عدل لا اجور و منصف لا اظلم و عزّتى و جلالى و ارتفاع مكانى ما اظلم مؤمنا بذنب مرتكب من سنخ النّاس و طينته و مزاجه و هذه الأعمال الصّالحة كلّها من طين المؤمن و الأعمال الرّديّة الّتى كانت من المؤمن من طين العدوّ النّاصب يلزم اللّه تعالى كلّ واحد منهما ما هو من اصله و جوهره و طينته و هو اعلم بعباده من الخلائق كلّهم افترى هيهنا يا ابراهيم ظلما وجورا و عدوانا ثمّ قرء عليه (فى سورة 12 آية 79) مَعٰاذَ اَللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ يا ابراهيم انّ الشّمس اذا طلعت فبدأ شعاعها فى البلدان كلّها ا هو بائن من القرصة ام هو متّصل بها و شعاعها يبلغ فى الدّنيا فى المشرق و المغرب حتّى اذا غابت يعود الشّعاع و يرجع اليها اليس ذلك كذلك قلت بلى يابن رسول اللّه قال ع فكذلك يعود كلّ شيء الى اصله و جوهره و عنصره فاذا كان يوم القيمة نزع اللّه من العدوّ النّاصب سنخ المؤمن و مزاجه و طينته و جوهره و عنصره مع جميع اعماله الحسنة المقبولة و يردّه الى المؤمن و ينزع من المؤمن سنخ العدوّ النّاصب و مزاجه و طينته و جوهره مع جميع اعماله السّيّئة الرّديّة و يردّه الى النّاصب عدلا منه جلّ جلاله و تقدّست اسمآئه و يقول للنّاصب لا ظلم عليك هذه الأعمال الخبيثة من طينتك و مزاجك و انت اولى بها منه و هذه الأعمال الصّالحة من طين المؤمن و مزاجه و هو اولى بها (و قال فى سورة (40 آية 17) اَلْيَوْمَ تُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا كَسَبَتْ لاٰ ظُلْمَ اَلْيَوْمَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ ا فترى يا ابراهيم هيهنا ظلما و جورا قلت لا يابن رسول اللّه بل ارى حكمة بالغة فاضلة و عدلا بيّنا واضحا ثمّ قال ع ازيدك وضوحا و بيانا فى هذا المعنى من القرآن قلت بلى يابن رسول اللّه قال ع اليس اللّه تعالى يقول (فى سورة 24 آية 26) اَلْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ اَلْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ اَلطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ اَلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ أُولٰئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ و قال عزّ و جلّ (فى سورة 8 آية 38) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِلىٰ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ لِيَمِيزَ اَللّٰهُ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ

ص: 888

اَلْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلىٰ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ فقلت سبحان اللّه العظيم ما اوضح ذلك لمن فهمه و ما اعمى قلوب هذا الخلق المنكوس عن معرفته فقال عليه السّلام يا ابراهيم من هذا قال اللّه تعالى (فى سورة 35 آية 45) إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً ما رضى اللّه تعالى ان يشبّههم بالحمير و البقر و الكلاب و الدّواب حتّى زادهم فقال بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً يا ابراهيم قال اللّه تعالى ذكره فى اعدائنا النّاصبيّة (فى سورة 25 ايۀ 25) وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً و قال عزّ و جلّ (فى سورة 18 آية 104) يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً و قال (فى سورة 58 اية 29) أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ و قال (فى سورة 24 اية 39) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ثمّ ضرب مثلا اخر (فى سورة 24 آية 40) أَوْ كَظُلُمٰاتٍ فِي بَحْرٍ الى فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ ثمّ قال ازيدك فى هذا المعنى بيانا من القران قلت بلى يا بن رسول اللّه قال قال اللّه تعالى يُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً يبدّل اللّه سيّئات شيعتنا حسنات و حسنات اعدائنا سيّئات يَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ويحكم ما يريد لاٰ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ و لا رآدّ لقضآئه لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ هذا يا ابراهيم من باطن علم اللّه المكنون و من سرّه المحزون الا ازيدك من هذا الباطن شافى الصّدور قلت بلى يا بن رسول اللّه ص قال ع قال اللّه تعالى (فى سورة 29 آية 12) قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اِتَّبِعُوا سَبِيلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰايٰاكُمْ وَ مٰا هُمْ بِحٰامِلِينَ مِنْ خَطٰايٰاهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقٰالَهُمْ وَ أَثْقٰالاً مَعَ أَثْقٰالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عَمّٰا كٰانُوا يَفْتَرُونَ و اللّه الّذى لا اله الاّ هو فالق الأصباح فاطر السّموات و الأرض لقد اخبرتك بالحقّ و انباتكم بالصّدق.

<اشعار فى مدح ال محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين> قال العلاّمة الزّمخشرى

كثر الشّكّ و الخلاف و كلّ *** يدّعى الفوز بالصّراط السّوى

فاعتصامى بلا اله سواه *** ثمّ حبّى لأحمد و علىّ

فاز كلب بحبّ اصحاب كهف *** كيف أشقى بحبّ ال النّبىّ

ص: 889

و قال رجل من مشايخ دمشق الشّام يمدح الأمام الهمام علىّ عليه السّلام

انت الإمام الّذى نرجو بطاعته *** يوم المعاد من الرّحمن غفرانا

اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا *** جزاك ربّك بالإحسان احسانا

و قال بعض النّصارى

علىّ امير المؤمنين ضريمة *** و ما لسواه فى الخلافة مطمع

و لو كنت اهوى ملّة غير ملّتى *** لما كنت الاّ مسلما يتشيّع

و ذكر الشّيخ ابو الحسن علىّ بن عبيد اللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه قدّس اللّه روحه و روح اسلافه فى اخر كتاب جمعه فى فضائل امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب سلام اللّه تعالى عليه و اضاف الى ذلك ما وقع من الحكايات اللّطيفة فى مناقبه عليه السّلام و ان كانت مناقبه لا يفى بها تحرير بنان و لا تقرير بيان و انا اذكر منها الحكاية الحادية عشرة بحذف السّند قال زر بن جيش لمّا استشهد امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام اتى النّاعى المدينة فضجّت المدينة بالبكاء و النّحيب كاليوم الّذى قبض فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاقبل النّاس يهرعون الى منزل عايشة فوجدوا الخبر قد سبق اليها فخرجوا من عندها فلمّا كان غداة غد قالوا انّ امّ المؤمنين عايشة غادية الى قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاقبل النّاس يهرعون اليها و هى لا تطيق الكلام و لا تردّ الجواب من كثرة و شدّة العبرة و النّاس حولها محدقون حتّى اتت الى باب حجرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله فاخذت بعضادتى الباب و نادت السّلام عليك يا سيّد الأنبيآء السّلام عليك يا سيّد الشّفعآء السّلام عليك يا احسن من تقمّص و ارتدى و اكرم من انتقل و احتدى السّلام عليك و على صاحبيك ابى بكر و عمر انا و اللّه ناعية احبّ الخلق اليك و نادية اقرب النّاس اليك قتل و اللّه ابن عمّك الّذى فضله لا ينسى قتل و اللّه حبيبك المرتضى قتل و اللّه من زوجته سيّدة النّسآء فاطمة الزّهراء فلو كشف عنك يا رسول اللّه الثّرى لرايتنى والهة عبرى باكية حبرى ثمّ استرجعت و قالت إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ثمّ امرت ان يضرب بينها و بين النّاس حجاب ثمّ قالت ايّها النّاس ما لكم و لماذا انتم مجتمعون و ما انتم قايلون قالوا يا امّ المؤمنين ما تقولين فى علىّ بن

ص: 890

ابيطالب قالت معاشر النّاس و ما عسى ان اقول فى علىّ كان و اللّه سيّد الأوصيآء و ابن عمّ خاتم الأنبيآء و امام الأتقياء و الأصفيآء و زوج البتول الزّهرآء و سيف اللّه المسلول على الأعدآء امير البررة و قاتل الكفرة و احد العشرة المبشّرة اقدمكم جهادا و اسبقكم اجتهادا حليف السّهر و معدن الفكر مشيّد الدّين و مولى المؤمنين الأنزع البطين المعقل الرّكين القوىّ فى دين اللّه العالم بامر اللّه معاشر النّاس و لقد كان بينى و بين علىّ هنات و هنات فى ليالى مظلمات فى محال البصرة فيا لها من كره و ايّة كره استوسق ظلامها و هجع نوّامها فوطئت الكثبان و ركبت القضبان حتّى اتيت خلل عسكره فرايته بين كثيبين احمرين لا يمنعه بعد السّفر عن السّهر فدنوت منه حتّى صرت بين يديه فاذا هو واضع خدّه على التّراب يبكى و ينتحب و يتململ تململ الثّكلى و هو يقول سجدتك وجهى و خضع لك قلبى و استسلم لأمرك نفسى فكيف المفرّ غدا من اليم عذابك و شديد عقابك قالت فدنوت منه حتّى صرت بين يديه و اخذت راسه فى حجرى و مسحت عوارضه من التّراب ثمّ رجعت من عنده و لا احد من خلق اللّه احبّ الىّ منه قال زرّ ابن جيش ثمّ القت نفسها على قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تبكى و تنتحب و هى تقول بابى انت و امّى يا نبىّ الهدى قتل و اللّه حامل لوآئك غدا ثمّ نظرت الى النّاس تبكون فقالت ايّها النّاس ابكوا فاليوم و اللّه طاب البكآء فاليوم قبض محمّد المصطفى و فاطمة الزّهرآء ثمّ رات النّاس يبكون فتنفّست الصّعدآء و رمت بنفسها على القبر فما ظننتها الاّ انّها فارقت الدّنيا فحملتها نسآء قريش الى منزلها و هى تقول:

عجبت لقوم يسئلونى عن الّذى *** فضآئله مشهورة فى المشاهد

فجدّد حزنى و استهلت مدامعى *** لوجهك يا من يرتجى للشّدآئد

روى اخطب خوارزم من علمآء السّنّة قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: انّ اللّه تعالى جعل لأخى علىّ فضائل لا تحصى كثرة فمن ذكر فضيلة من فضآئله لم تزل الملائكة تستغفر له ما بقى لتلك الكتابة رسم و من نظر

ص: 891

الى كتاب من فضآئله غفر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالنّظر فيظهر من هذا الحديث ثواب النّظر الى هذا الكتاب لكونه من فضآئله اذا الفضيلة اقسام منها العلم و البلاغة و الشّجاعة و سائر الفضآئل النّفسانيّة و منها الفضآئل الحاصلة بالعمل و العبادة من الصّلوة و الجهاد و الزّكوة و سآئر القربات و الطّاعات و منها الفضآئل الخارجيّة ككونه عليه السّلام زوج البتول الزّهرآء و اب الأئمّة النّجبآء و حامل اللّوآء فى الأخرة و الأولى الى غير ذلك ممّا لا تعدّ و لا تحصى روى الصّدوق ره فى العلل عن مفضّل بن عمر قال قلت لأبيعبد اللّه عليه السّلام بم صار علىّ بن ابيطالب قسيم الجنّة و النّار قال لأنّ حبّه ايمان و بغضه كفر و انّما خلقت الجنّة لأهل الأيمان و خلقت النّار لأهل الكفر فهو عليه السّلام قسيم الجنّة و النّار لهذه العلّة و الجنّة لا يدخلها الاّ اهل محبّته و النّار لا يدخلها الاّ اهل بغضه قال مفضّل يابن رسول اللّه فالأنبيآء و الأوصيآء كانوا يحبّونه و اعدآئهم كانوا يبغضونه قال نعم قلت فكيف ذلك قال اما عملت انّ النبيّ صلّى اللّه عليه و اله قال يوم خيبر لأعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله كرّار غير فرّار ما يرجع حتّى يفتح اللّه الخيبر بيده قلت بلى قال اما علمت انّ رسول اللّه لمّا اوتى الطّائر المشوىّ قال اللّهمّ ائتنى باحبّ خلقك الىّ ياكل معى هذا الطّائر و عنى به عليّا عليه السّلام قلت بلى قال ايجوز ان لا يحبّ انبيآء اللّه و رسوله و الأوصيآء و المؤمنون رجلا يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله قلت لا فقال (ع) فهل يجوز ان يكون المؤمنون من اممهم لا يحبّون حبيب اللّّه و حبيب رسوله و انبيآئه عليهم السّلام قلت لا قال فقد اثبت انّ جميع عباد اللّه و رسوله و جميع المؤمنين كانوا لعلىّ عليه السّلام محبّين و انّ المخالفين لهم كانوا لجميع محبّيهم مبغضين قلت نعم قال فلا يدخل الجنّة الاّ من احبّه من الأوّلين و الأخرين فهو اذن قسيم الجنّة و النّار قلت يابن رسول اللّه فرّجت عنّى فرّجك اللّه عنك عن ابى امامة الباهلى

ص: 892

انّ النّاس دخلوا على النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و هنّوء بمولوده ثمّ قام رجل فى وسط النّاس فقال بابى انت و امّى يا رسول اللّه راينا من علىّ عجبا فى هذا اليوم قال ع و ما رايتم قال اتيناك لنسلّم عليك و نهنّئك بمولودك الحسين عليه السّلام فحجبنا عنك و اعلمنا انّه هبط عليه مأة الف ملك و اربعة و عشرون الف ملك فعجبنا من احصآئه عدد الملائكة فقال النّبىّ ص و اقبل بوجهه عليه متبسّما ما علمك انّه هبط علىّ مأة و اربعة و عشرون الف ملك قال بابى انت و امّى يا رسول اللّه سمعت مأة الف لغة و اربعة و عشرين الف لغة فعلمت انّهم مأة و اربعة و عشرون الف ملك قال صلّى اللّه عليه و آله زادك اللّه علما و حلما يا ابا الحسن.

قال رسول اللّه ايّها النّاس اوصيكم بحبّ ذى قرباها اخى و ابن عمّى علىّ بن ابيطالب لا يحبّه الاّ مؤمن و لا يبغضه الاّ منافق من احبّه فقد احبّنى و من ابغضه فقد ابغضنى و من ابغضنى عذّبه اللّه فى النّار. و من كتاب الفردوس الخبر الخامس عشر من سرّه ان يحيى حياتى و يموت مماتى و يسكن جنّة عدن الّتى غرسها ربّى فليوال عليّا من بعدى و ليوال وليّه و ليقتد بالأئمّة من بعدى فانّهم عترتى خلقوا من طينتى و رزقوا فهما و علما فويل للمكذّبين من امّتى القاطعين فيهم صلتى لا انالهم اللّه شفاعتى. عن ابى نعيم الحافظ فى حلية الأوليآء و أبى عبد اللّه احمد بن حنبل فى مسنده عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال من احبّ ان يتمسّك بالقضيب الأحمر الّذى غرسه اللّه فى جنّة عدن بيمينه فليتمسّك بحبّ علىّ بن ابيطالب.

و قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لعلىّ و الّذى نفسى بيده لو لا ان تقول طوآئف من امّتى فيك ما قالت النّصارى فى ابن مريم لقلت اليوم فيك مقالا لا تمرّ بملأ من المسلمين الاّ اخذوا التّراب من تحت قدميك للبركة. و خرج صلّى اللّه عليه و آله عشيّة عرفه فقال لهم انّ اللّه باهى بكم الملائكة عامّة و غفر لكم عامّة و باهى بعلىّ خاصّة و غفر له خآصّة انّى قائل لكم غير محابّ فيه بقرابتى انّ السّعيد كلّ السّعيد حقّ السّعيد من احبّ عليّا فى حيوته و بعد موته

ص: 893

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من ابغضنا اهل البيت بعثه اللّه يوم القيمة يهوديّا قيل و ان شهد الشّهادتين قال نعم انّما احتجز بهاتين الكلمتين عن سفك دمه و يؤدّى الجزية عن يديه و هو صاغر.

عن الصّادق عليه السّلام من جالس لنا عايبا او مدح لنا قاليا او واصل لنا قاطعا او قطع لنا واصلا او والى لنا عدوّا او عادى لنا وليّا فقد كفر بالّذى انزل السّبع المثانى و القران العظيم و عن انس عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله من ناصب عليّا فقد حارب اللّه و من شكّ فى علىّ فهو كافر.

قال علىّ عليه السّلام يا كميل نحن الثّقل الأصغر و القران الثّقل الأكبر و قد اسمعهم رسول اللّه و قد جمعهم و نادى الصّلوة جامعة فلم يتخلّف احد فصعد المنبر فحمد اللّه و اثنى عليه و قال معاشر النّاس انّى مؤدّ عن ربّى عزّ و جلّ و لا مخبر عن نفسى فمن صدّقنى فللّه صدّق و من صدّق اللّه اثابه الجنان و من كذّبنى كذّب اللّه و من كذّب اللّه اعقبه النّيران ثمّ نادى فىّ فصعدت فاقامنى دونه و راسى الى صدره و الحسن و الحسين عن يمينه و شماله ثمّ قال معاشر النّاس امرنى جبرئيل عن اللّه عزّ و جلّ ربّى و ربّكم ان اعلّمكم انّ القران هو الثّقل الأكبر و انّى و وصيّتى هذا و ابناى و من خلفهم من اصلابهم هو الثّقل الأصغر يشهد الثّقل الأصغر للثّقل الأكبر و يشهد الثّقل الأكبر للثّقل الأصغر كلّ واحد منهما ملازم صاحبه غير مفارق له حتّى يرد الى اللّه فيحكم بينهما و بين العباد يا كميل قد ابلغهم رسول اللّه رسالته و نصح لهم و لكن لا يحبّون النّاصحين يا كميل قال رسول اللّه ص قولا اعلنه المهاجرون و الأنصار متوافرون يوما بعد العصر يوم النّصف من شهر رمضان قآئم على قدميه فوق منبره علىّ و ابناى منه و الطّيّبون منّى و منهم و هم الطّيّبون بعد امّهم سفينة من ركبها نجى و من تخلّف عنها هوى النّاجى فى الجنّة و الهاوى فى لظى يا كميل نحن الحقّ الّذى قال اللّه عزّ و جلّ (فى سورة 23 آية 73)

ص: 894

وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ .

فى البحار باسناده الى اصبغ بن نباته قال توجّهت الى امير المؤمنين عليه السّلام لأسلّم عليه فلم البث ان خرج فقمت قائما على رجلى فاستقبلته فضرب بكفّه الى كفّى فشبّك اصابعه فى اصابعى ثمّ قال لى يا اصبغ بن نباته قلت لبّيك و سعديك يا امير المؤمنين فقال انّ وليّنا ولىّ اللّه فاذا مات كان فى الرّفيق الأعلى و سقاه اللّه من نهر ابرد من الثّلج و احلى من الشّهد فقلت جعلت فداك و ان كان مذنبا قال نعم الم تقرء كتاب اللّه (فى سورة 25 آية 7) فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً .

فى امالى الصّدوق عن ابن عبّاس قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله المخالف بعدى على علىّ بن ابيطالب كافر و المشرك به مشرك و المحبّ له مؤمن و المبغض له منافق و المقتفى لأثره لا حق و المحارب له مارق و الرّادّ عليه زاهق علىّ نور اللّه فى بلاده و حجّته على عباده و سيف اللّه على اعدآئه و وارث علم انبيائه علىّ كلمة اللّه العليا و كلمة اعدآئه السّفلى علىّ سيّد الأوصيآء و وصىّ سيّد الأنبيآء علىّ امير المؤمنين و قائد الغرّ المحجّلين و امام المسلمين لا يقبل اللّه الأيمان الاّ بولايته و طاعته.

<احاديث نبوى صلّى اللّه عليه و آله> عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و اله و سلّم قال المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيمة سترا فيما بينه و بين النّار و اعطاه اللّه تعالى بكلّ حرف مكتوب عليها مدينة فى الجنّة اوسع من الدّنيا سبع مرّات و ما من عبد يقعد عند العالم ساعة الاّ ناداه ربّه عزّ و جلّ جلست الى حبيبى و عزّتى و جلالى لأسكنتك الجنّة معه و لا ابالى و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من اعان عالما او متعلّما و لو بقلم مكسور اعطاه اللّه تعالى ثواب مثل جبل احد.

ص: 895

و قال من انفق درهما على طالب العلم فى سبيل اللّه فكانّما انفق جبل ذهب فى سبيل اللّه و قال كلّ خلق مشتاق الى الجنّة و الجنّة تشتاق الى اربعة اقوام: من اشبع جائعا او سقى عطشانا، او كسا عريانا، او قضى حاجة لأخيه المؤمن.

و قال ع من اكرم غريبا فى غربته او سقى عطشانا او اطعمه او كساه اوضحك بوجهه فله الجنّة البتّة.

و قال و الّذى نفس محمّد بيده انّ جلوسك ساعة واحدة عند عالم احبّ الى اللّه تعالى من عبادة اربعين سنة.

و قال من مشى فى طلب العلم خطوتين و جلس عند العالم ساعتين و سمع منه كلمتين اعطاه اللّه فى الجنان جنّتين.

<احاديث حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام> قال علىّ عليه السّلام: يا كميل قل عند كلّ شدّة لا حول و لا قوّة الاّ باللّه تكفها و قل عند كلّ نعمة الحمد للّه تزدد منها و اذا ابطات الأرزاق عليك فاستغفر اللّه يوسّع عليك فيها يا كميل لا رخصة فى فرض و لا شدّة فى نافلة يا كميل انّ ذنوبك اكثر من حسناتك و غفلتك اكثر من ذكرك و نعم اللّه عليك اكثر من عملك يا كميل انّك لا تخلو من نعم اللّه عندك و عافيته ايّاك فلا تخلو من تحميده و تمجيده و تسبيحه و تقديسه و شكره و ذكره على كلّ حال يا كميل لا تكوننّ من الّذين قال اللّه تعالى (فى سورة 59 آية 19) نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ و نسبهم الى الفسق فهم فاسقون يا كميل ليس الشّان ان تصلّى و تصوم و تتصدّق الشّأن ان تكون الصّلوة بقلب نقىّ و عمل عند اللّه مرضىّ و خشوع سوىّ فانظر فيما تصلّى و على ما تصلّى. (من بحار الأنوار).

و قال عليه السّلام لجابر بن يزيد الجعفى على ما فى كتاب تحف العقول

ص: 896

يا جابر اغتنم من اهل زمانك خمسا: ان حضرت لم تعرف و ان غبت لم تقتفد و ان شهدت لم تشاور و ان قلت لم يقبل قولك و ان خطبت لم تزوّج اوصيك بخمس:

ان ظلمت فلا تظلم و ان خانوك فلا تخن و ان كذّبت فلا تغضب و ان مدحت فلا تفرح و فكّر فيما قيل فيك فان عرفت من نفسك ما قيل فيك فسقوطك من عين اللّه عزّ و جلّ عند غضبك عن الحقّ اعظم عليك مصيبة ممّا خفت من سقوطك من اعين النّاس و ان كنت على خلاف ما قيل فثواب اكتسبته من غير ان تتعب بدنك.

ثمّ قال عليه السّلام له: و اعلم بانّك لا تكون لنا وليّا حتّى لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انّك لرجل سوء لم يحزنك ذلك و لو قالوا انّك لرجل صالح لم يسرّك ذلك و لكن اعرض نفسك على كتاب اللّه فان كنت سالكا سبيله زاهدا فى تزهيده راغبا فى ترغيبه خائفا فى تخويفه فاثبت و ابشر فانّه لا يضرّك ما قيل فيك فان كنت مباينا للقران فماذا الّذى يغرّك من نفسك انّ المؤمن معنّى (برنج مى افتد) بمجاهدة نفسه ليغلبها على هواها فمرّة يقيم اوردها و يخالف هواها فى محبّة اللّه و مرّة تصرعه فيتّبع هواها فينعشه اللّه فينعش (اى تقويه و تقيمه و اقامه) يقيل اللّه عثرته فيتذكّر و يفزع الى التّوبة و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف و ذلك انّ اللّه يقول (فى سورة 7 آية 200) إِنَّ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ تَذَكَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ يا جابر استكثر لنفسك قليل الرّزق من اللّه تخلّصا الى الشّكر و استقلل من نفسك كثر الطّاعة للّه ازراء (اى انكسا را) على النّفس و تعرّضا للعفو و ارفع عن نفسك خاطر الشّرّ بحاضر العلم و استعمل حاضر العلم بخالص العمل و تحرّز فى خالص العمل من عظيم الغفلة بشدّة التيقّظ و استجلب شدّة التّيقّظ بصدق الخوف و احذر خفىّ التّزيّن بحاضر الحيوة و توقّ مخاوفة الهوى بدلالة العقل و قف عند غلبة الهوى باسترشاد العلم و اسبق خالص الأعمال ليوم الجزآء و انزل ساحة القناعة

ص: 897

بانفآء الحرص و ادفع عظيم الحرص بايثار القناعة و استجلب حلاوة الزّهادة بقصر العمل و اقطع اسباب الطّمع ببرد الياس و سدّ سبيل العجب بمعرفة النّفس و تخلّص الى راحة النّفس بصحّة التّفويض و اطلب راحة البدن باجمام القلب و تخلّص الى اجمام القلب بقلّة الخطآء و تعرّض لرقّة القلب بكثرة الذّكر فى الخلوات و استجلب نور القلب بدوام الحزن و تحرّز من ابليس بالخوف الصّادق. و قال عليه السّلام لجابر فى مكان اخر ايّاك و التّسويف فانّه بحر لغرق فيه الهلكى و ايّاك و الغفلة ففيها تكون قساوة القلب و ايّاك و التّوانى فيما لا عذر لك فيه فاليه يلجأ النّادمون و استرجع سالف الذّنوب بشدّة النّدم و كثرة الأستغفار و تعرّض للرّحمة و عفو اللّه بحسن المراجعة و استعن على حسن المراجعة بخالص الدّعآء و المناجاة فى الظّلم و تخلّص الى عظيم الشّكر باستكثار قليل الرّزق و استقلال كثير الطّاعة و استجلب زيادة النّعم بعظيم الشّكر و عظيم الشّكر بخوف زوال النّعم و اطلب بقآء العزّ باماتة الطّمع و ادفع ذلّ الطّمع بعزّ الياس و استجلب عزّ الياس ببعد الهمّة و تزوّد من الدّنيا بقصر الأمل و بادر بانتهاز البغية عند امكان الفرصة و لا امكان كايّام الخالية مع صحّة الأبدان و ايّاك و الثّقة بغير المأمون فانّ للشّرّ ضراوة كضراوة الغذآء و اعلم انّه لا علم كطلب السّلامة و لا سلامة كسلامة القلب و لا عقل كمخالفة الهوى و لا خوف كخوف حاجز و لا رجآء كرجآء معين و لا فقر كفقير القلب و لا غنى كغنى النّفس و لا قوّة كغلبة الهوى و لا نور كنور اليقين و لا يقين كاستصغارك الدّنيا و لا معرفة كمعرفتك بنفسك و لا نعمة كالعافية و لا عافية كمساعدة التّوفيق و لا شرف كبعد الهمّة و لا زهد كقصر الأمل و لا حرص كالمنافسة فى الدّرجات و لا عدل كالأنصاف و لا تعدّى كالجور و لا جور كموافقة الهوى و لا طاعة كادآء الفرآئض و لا خوف كالحزن و لا مصيبة كعدم العقل و لا عدم عقل كقلّة اليقين و لا قلّة يقين كفقد الخوف و لا فقد خوف كقلّة الحزن على فقد الخوف

ص: 898

و لا مصيبة كاستهانتك بالذّنب و رضاك بالحالة الّتى انت عليها و لا فضيلة كالجهاد و لا جهاد كمجاهدة الهوى و لا قوّة كردّ الغضب و لا معصية كحبّ البقآء و لا ذلّ كذلّ الطّمع و ايّاك و التّفريط عند امكان الفرصة فانّه ميدان يجرى لأهله بالخسران.

و قال عليه السّلام: لا تحدّث من غير ثقة فتكون كذّابا و لا تصاحب همّازا فتعدّ مرتابا، و لا تخالط ذا فجور فترى متّهما و لا تجادل عن الخآئنين فتصبح ملوما و قارب اهل الخير تكن منهم و جانب اهل الشّرّ تبن عنهم جاء رجل الى امير المؤمنين و قال جئتك من سبعين فراسخ لأسئلك من سبع كلمات فقال عليه السّلام سل ما شئت؟ فقال الرّجل: اىّ شيىء اعظم من السّمآء، و اىّ شيىء اوسع من الأرض، و اىّ شيىء اضعف من اليتيم، و اىّ شيىء احرّ من النّار، و اىّ شيىء ابرد من الزّمهرير و اىّ شىء اغنى من البحر، و اىّ شىء اقسى من الحجر؟ قال عليه السّلام: البهتان على البرىء اعظم من السّمآء، و الحقّ اوسع من الأرض، و نمآئم الوشاة اضعف من اليتيم، و الحرص احرّ من النّار، و حاجتك الى البخيل ابرد من الزّمهرير، و بذل القانع اغنى من البحر، و قلب الكافر اقسى من الحجر.

و سئل عليه السّلام، ما الصّعب و ما الأصعب، و ما القريب و ما الأقرب، و ما العجيب و ما الأعجب، و ما الواجب و الأوجب؟ فقال عليه السّلام: الصّعب المصيبة و الأصعب فوت ثوابها و القريب كلّ ما هوات و الأقرب هو الموت و العجب هو الدّنيا و غفلتها فيها اعجب و الواجب هو التّوبة و ترك الذّنوب هو الأوجب.

فى مناقب البحار جآء رجل الى علىّ بن ابيطالب عليه السّلام فقال له يا امير المؤمنين انّ لى اليك حاجة فقال اكتبها فى الأرض فانّى ارى الضّرّ فيك بيّنا فكتب فى الأرض

ص: 899

انا فقير محتاج، فقال علىّ عليه السّلام يا قنبر اكسه حلّتين فانشأ الرّجل يقول:

كسوتنى حلّة تبلى محاسنها *** فسوف اكسوف من حسن الثّنآء حللا

ان نلت حسن ثنائى نلت مكرمة *** و لست تبغى بما قد نلته بدلا

انّ الثّنآء ليحى ذكر صاحبه *** كالغيث يحيى نداه السّهل و الجبلا

لا تزهد الدّهر فى عزّ بدات به *** فكلّ عبد يجزى بما فعلا

فقال عليه السّلام: اعطوه مأة دينار فقيل له يا امير المؤمنين لقد اغنيته فقال عليه السّلام انّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال انزل النّاس منازلهم: ثمّ قال انّى اعجب من اقوام يشترون المماليك باموالهم و لا يشترون الأحرار بمعروفهم.

فى البحار سئل عن مولانا امير المؤمنين شيئا فامر له بالف فقال الوكيل من ذهب او فضّة فقال كلاهما عندى حجران فاعط الأعرابىّ انفعهما له.

من مناقب البحار قال له عليه السّلام ابن الزّبير انّى وجدت فى حساب ابى انّ له على ابيك ثمانين الف فقال له انّ اباك صادق فقضى ذلك ثمّ جآء فقال غلطت فيما قلت انّما كان لوالدك على والدى ما ذكرته لك فقال والدك فى حلّ و الّذى قبضته منّى هو لك و روى عن امير المؤمنين ع انّ قوما من اصحابه خاضوا فى التّعديل و التّجوير فخرج حتّى صعد المنبر فحمد اللّه و اثنى عليه ثمّ قال ايّها النّاس انّ اللّه تبارك و تعالى لمّا خلق خلقه اراد ان يكونوا على اداب رفيعة و اخلاق شريفة فعلم انّهم لم يكونوا كذلك الاّ بان يعرّفهم ما لهم و ما عليهم و التّعريف لا يكون الاّ بالأمر و النّهى و الأمر و النّهى لا يجتمعان الاّ بالوعد و الوعيد و الوعد و الوعيد لا يكونان الاّ بالتّرغيب و التّرهيب و التّرغيب لا يكون الاّ بما تشتهيه انفسهم و تلذّ اعينهم و التّرهيب لا يكون الاّ بضدّ ذلك ثمّ خلقهم فى داره و اراهم طرفا من اللّذّات الخآصّة الّتى لا يشوبها الم الا و هى الجنّة و اراهم من الألام ليستدلوّا به على ما ورآئهم من الألام الخالصة الّتى لا يشوبها لذّة الا و هى النّار فمن اجل ذلك ترون نعيم الدّنيا مخلوطا بمحنها و سرورها ممزوجا بكدرها و غمومها قال الجاحظ

ص: 900

انظروا و تامّلوا فى هذا الحديث هو جمّاع الكلام الّذى دوّنه النّاس فى كتبهم و تحاوروه بينهم قيل و سمع ابو على الجبائى بذلك فقال صدق الجاحظ هذا ما لا يحتمله الزيادة و النّقصان (من بحار الأنوار) قال عليه السّلام: يا نوف ان طال بكائك مخافة من اللّه عزّ و جلّ قرّت عيناك بين يدى اللّه عزّ و جلّ يا نوف انّه ليس من قطرة قطرت من عين رجل الاّ اطفات بحارا من النّيران يا نوف انّه ليس من رجل اعظم منزلة عند اللّه من رجل بكى من خشية اللّه و احبّ فى اللّه يا نوف من احبّ فى اللّه لم يستاثر على محبّته و من ابغض فى اللّه لم ينل مبغضه خيرا فعند ذلك استكملتم حقائق الأيمان. (من بحار الأنوار).

و قال عليه السّلام: الكذب ياكل الرزق، و الجهل ياكل العمر، و الهمّ ياكل الرّوح، و الخلق السّييء ياكل الحسنات.

عن الأصبغ بن نباته قال: قال امير المؤمنين عليه السّلام، اوحى اللّه عزّ و جلّ الى داود يا داود تريد و اريد و لا يكون الاّ ما اريد فان اسملت الى ما اريد اعطيتك ما تريد و ان لم تسلم لما اريد اتعبتك فيما تريد ثمّ لا يكون الاّ ما اريد (من توحيد ابن بابويه).

فى البحار سئل عمران الصّابى عن الرّضا عليه السّلام الحرّ انفع ام البرد؟ قال عليه السّلام: بل الحرّ انفع لأنّ الحرّ من حرّ الحيوة و البرد من برد الموت و كذلك السّموم القاتلة الحارّ منها اسلم من البارد و اقلّ و ضررا. و سئلاه اى العمران الصّابى و صباح بن قصر الهندى من علّة الصّلوة فقال طاعة امرهم بها و شريعة حمّلهم عليها و فى الصّلوة توقير له و تبجيل و خضوع من العبد اذا سجد و اقرار بانّ فوقه ربّ يعبده و يسجد له و سئلاه عن الصّوم فقال عليه السّلام: امتحنهم بضرب من الطّاعة كى ما ينالوا بها عند الدّرجات ليعرّفهم فضل ما انعم عليهم من لذّة المآء

ص: 901

و طيب الخبز و اذا عطشوا يوم صومهم ذكروا يوم العطش الأكبر فى الأخرة و زادهم ذلك رغبة فى الطّاعة.

و سئل عليه السّلام اىّ شيىء ممّا خلق اللّه احسن؟ فقال الكلام. فقيل اىّ شيىء ممّا خلق اللّه اقبح؟ قال ع الكلام. ثمّ قال ع بالكلام ابيّضت الوجوه، و بالكلام اسوّدت الوجوه. و قال عليه السّلام الأنسان لبّه لسانه، و عقله دينه، و مروّته حيث يجعل نفسه.

فى معانى الأخبار اسعد النّاس من خالط كرام النّاس، اعقل النّاس اشدّهم مداراة للنّاس، اذلّ النّاس من اهان النّاس، اصلح النّاس اصلحهم للنّاس، احكم النّاس من فرّ من جهّال النّاس.

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم اجمل بفرآئض اللّه تكن من اتقى النّاس، و ارض بقسم اللّه تكن من اغنى النّاس، و كفّ عن محارم اللّه تكن من اورع النّاس، و احسن مجاورة من يجاورك تكن مؤمنا، و احسن مصاحبة من يصاحبك تكن مسلما.

قال العالم عليه السّلام.

اوّل العلم بك ما لا يصلح لك العمل الاّ به، اوجب العلم عليك ما انت مسئول عن العمل به و الزم العلم لك ما دلّك على صلاح قلبك، و اظهر لك فساده، و احمد العلم عاقبة ما زاد فى علمك العقل.

فى الكافى قال امير المؤمنين عليه السّلام كانت الفقهآء و العلمآء اذا كتب بعضهم الى بعض كتبوا بثلثة ليس معهنّ رابعة، من كانت كانت همّته اخرته كفاه اللّه همّه من الدّنيا، و من اصلح سريرته اصلح اللّه علا نيته و من اصلح فيما بينه و بين اللّه عزّ و جلّ اصلح اللّه تبارك و تعالى فيما بينه و بين النّاس

ص: 902

عن ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام قال ع: اذا اراد اللّه بالذّرّة شرّا انبت لها جناحين فطارت فاكلها الطّير.

روى انّ بعض الأنبياء قال يا ربّ كيف الطّريق اليك؟ فاوحى اللّه تعالى اترك نفسك و تعال الىّ.

وصال دوست طلب ميكنى ز خود بگذر * كه در ميان تو و او بجز تو حائل نيست گويند سعد دولت و اقبال از چه يافت * خود را گذاشتم قدمى پيشتر شدم.

قال امير المؤمنين عليه السّلام من زهد فى الدّنيا و لم يجزع من ذلّه و لم ينافس فى عزّها هداه اللّه بغير هداية من المخلوقين و علّمه بغير تعليم و اثبت الحكمة فى صدره و اجراها على لسانه.

و قال عليه السّلام عوّدوا انفسكم الحلم و اصبروا على الأيثار على انفسكم و لا تداقّوا وزنا بوزن و عظّموا اقداركم بالتّغافل عن الدّنىّ من الأمور، و امسكوا رمق الضّعيف بجاهكم و بالمعونة له ان عجزتم عمّا رجاه عندكم، و لا تكونوا بحآثّين عمّا غاب عنكم، و تحفّظوا من الكذب فانّه من اذى الأخلاق. (من البحار).

قال الرّضا عليه السّلام.

اذا اراد اللّه امرا سلب العباد عقولهم، فاذا نفد امره و تمّت ارادته ردّ الى كلّ ذى عقل عقله، و سئل عن السّفلة فقال: من كان له شىء يلهيه عن اللّه.

قال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله اذا غضب اللّه على امّة و لم ينزل العذاب عليهم غلت اسعارها و قصرت اعمارها و لم تربح تجّارها و لم تزك ثمارها و لم تغرز انهارها و حبس عنها امطارها و سلّط عليها اشرارها. (من البحار).

ص: 903

عنهم عليهم السّلام.

تحدّثوا فانّ الحديث جلآء للقلوب انّ القلوب لترين كما ترين السّيف جلآئه (الحديث) عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله) (من اعلام الدّين) حسن الخلق، و صلة الأرحام، و برّ القرابة تزيد فى الأعمار، و تعمر الدّيار، و لو كان القوم فجّارا.

و قال ع: الأمل رحمة لأمّتى و لو لا الأمل ما رضعت والدة لولدها و لا غرس غارس شجرا و قال ع: اذا اشار عليك العاقل النّاصح فاقبل و ايّاك و الخلاف عليه فانّ فيه الهلاك، و قال ع: ويل للّذين يجتلبون الدّنيا بالدّين يلبسون للنّاس من لين السنتهم كلامهم احلى من العسل و قلوبهم قلوب الذّئاب يقول اللّه تعالى: ا بى نقيّرون ام علىّ يجترنون فو عزّتى و جلالى لأبعثنّ عليهم فتنة تذر الحليم منهم حيرانا.

قال علىّ بن الحسين عليه السّلام من رمى النّاس بما فيهم رموه بما ليس فيه.

و قال ع: ما استغنى احد باللّه الاّ افتقر النّاس اليه.

و قال ع: هلك من ليس له حكيم يرشده و ذلّ من ليس له سفيه يعضده.

من وسائل عن ابيجعفر الباقر عليه السّلام.

قال ع قال: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: خمس ان ادركتموه فتعوّذوا باللّه منهنّ (1) لم تظهر الفاحشة فى قوم قطّ حتّى يعلنوها الاّ ظهر فيهم الطّاعون و الأوجاع الّتى فى اسلافهم الّذين مضوا (2) و لم ينتقضوا المكيال و الميزان الاّ اخذوا بالسّنين و شدّة المعونة و جور السّلطان (3) و لا يمنعوا الزّكوة الاّ منعوا القطر من السّمآء و

ص: 904

لو لا البهآئم لم يمطروا (4) و لم ينقضوا عهد اللّه و عهد رسوله الاّ سلّط اللّه عليهم عدوّهم و اخذ ما فى ايديهم (5) و لم يحكموا بغير ما انزل اللّه الاّ جعل اللّه باسهم بينهم.

فى حديث القدسى يابن ادم اخّر نومك الى القبر، و فخرج الى الميزان، و شهوتك الى الجنّة، و راحتك الى الأخرة، و لذّتك الى الحور العين، و كن لى اكن اليك، و تقرّب الىّ باستهانة الدّنيا، يابن ادم اذا كان اللّه تكفّل بالرّزق فاهتمامك لماذا؟.

فى الفقيه فى زيارة الأرحام عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله من مشى الى ذى قرابة بنفسه و ماله ليصل رحمه اعطاه اللّه اجر مأة شهيد، و له بكلّ خطوة اربعون الف حسنة، و محى عنه اربعون الف سيّئة، و رفع له من الدّرجات مثل ذلك، و كان كمن عبد اللّه و عزّ و جلّ مأة سنة صابرا محتسبا.

قال ابو جعفر الباقر عليه السّلام لجابر بن عبد اللّه، يا جابر عليك بالبيان و المعانى قال قلت و ما البيان و المعانى؟ قال: قال علىّ عليه السّلام: امّا البيان فهو ان تعرف اللّه سبحانه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ فتعبده و لا تشرك به شيئا، و امّا المعانى، فنحن معانيه و نحن جنبه و يده و لسانه و امره و حكمه و علمه و حقّه، اذا شئنا شآء اللّه و يريد اللّه ما نريد، فنحن المثانى الّذى اعطانا اللّه نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و نحن وجه اللّه الّذى يتقلّب فى الأرض بين اظهركم، فمن عرفنا فامامه اليقين و من جهلنا فامامه السّجّين و لو شئنا خرقنا الأرض و صعدنا السّمآء و انّ الينا اياب هذا الخلق ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا حِسٰابَهُمْ .

فى الرّوضة الكافى.

قال الصّادق عليه السّلام: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: طاعة علىّ ذلّ و

ص: 905

معصيته كفر باللّه قيل يا رسول اللّه كيف طاعة علىّ ذلّ و معصيته كفر فقال انّ عليّا يحملكم على الحقّ فان اطعتموه ذللتم و ان عصيتموه كفرتم باللّه.

عن سيّد السّاجدين عليه السّلام طلب الحوائج الى النّاس مذلّة الحيوة و مذهبة للحياء و استخفاف بالوقار و هو الفقر الحاضر.

فى نوادر الأخبار لسيّد نعمت اللّه الجزائرى مسندا عن الصّدوق و هو عن سلمة بن قيس مسندا الى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله علىّ فى السّماء السّابعة كالشّمس بالنّهار و فى سماء الدّنيا كالقمر باللّيل فى الأرض و اعطى اللّه عليّا جزاء لو قسّم على الأرض لوسعهم شبّهت لينه بلين لوط و خلقه بخلق يحيى و زهده بزهد ايّوب و سخائه بسخاء ابراهيم و بهجته ببهجة سليمان بن داود و قوّته بقوّة داود له اسم مكتوب على كلّ حجاب فى الجنّة (و الحديث طويل).

و فيه مسندا الى الصّادق عليه السّلام قال المؤمن علوىّ لأنّه علا فى المعرفة، و المؤمن هاشميّ لأنّه هشّم الضّلالة، و المؤمن قرشىّ لأنّه اقرّ بالشّىء المأخوذ عنّا، و المؤمن عجمىّ لأنّه استعجم عليه ابواب الشّرّ، و المؤمن عربىّ لأنّ نبيّه عربىّ و كتابه المنزل بلسان عربىّ مبين، و المؤمن نبطىّ لأنّه استنبط العلم، و المؤمن مهاجرىّ لأنّه هجر السّيّئات، و المؤمن انصارىّ لأنّه نصر اللّه و رسوله و اهل بيت رسوله، و المؤمن مجاهد لأنّه يجاهد اعداء اللّه عزّ و جلّ فى دولة الباطل بالتّقيّة، و فى دولة الحقّ بالسّيف.

من كتاب معارج اليقين قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: نور الحكمة الجوع، و التّباعد من اللّه العزيز

ص: 906

الشّبع، و القربة الى اللّه حبّ المساكين و الدّنوّ منهم، لا تشبعوا فيطفى نور المعرفة من قلوبكم، و من بات فى خفّة من الطّعام بات و حور العين حوله، لا تميتوا القلوب بكثرة الطّعام و الشّراب، فانّ القلوب كالزّرع اذا كثر الماء فسد الزّرع.

قال لقمان لأبنه يا بنىّ اذا ملئت المعدة ماتت الحكمة، و خربت بيت الحكمة، و قعدت الأعضاء عن العبادة لأنّ الحكمة كالعروس تريد بيت الخالى.

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كيف يعمل للأخرة من لا ينقطع من الدّنيا رغبته، و لا ينقضى فيها شهوته، انّ العجب كلّ العجب لمن صدّق بدار البقاء و هو يسعى لدار الفناء و عرف انّ رضى اللّه فى طاعته و هو يسعى فى مخالفته، و اعلموا انّكم عن قليل راحلون و الى اللّه صائرون و اليه المصير.

جاء رجل الى سيّد الشّهداء عليه السّلام و قال انا رجل عاص و لا اصبر على المعصية فعظنى بموعظة فقال عليه السّلام:

افعل خمسة اشياء و اذنب ما شئت فاوّل ذلك لا تاكل رزق اللّه و اذنب ما شئت و الثّانى اخرج من ولاية اللّه و اذنب ما شئت و الثّالث اطلب موضعا لا يراك اللّه و اذنب ما شئت و الرّابع اذا جائك ملك الموت فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت الخامس و اذا ادخلك مالك النّار فلا تدخل فى النّار و اذنب ما شئت عن الصّادق عليه السّلام انّ رجلا من اهل الكوفة كتب الى الحسين عليه السّلام يا سيّدى اخبرنى عن خير الدّنيا و و الأخرة فكتب صلوات اللّه عليه امّا بعد فانّ من طلب رضى اللّه بسخط النّاس كفاه اللّه امور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط اللّه وكله اللّه الى النّاس. و السّلام.

و من كلام الحسين عليه السّلام انّ حوائج النّاس اليكم من نعم اللّه عليكم فلا تملّوا النّعم.

ص: 907

قال علىّ عليه السّلام من كان وصولا لأخوانه بشفاعة فى دفع مغرم او جرّ مغنم ثبّت اللّه عزّ و جلّ قدميه يوم تزّل فيه الأقدام.

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لو كان لابن ادم واديان من ذهب لا تبغى من وراها ثالثا و لا يملأ جوف ابن ادم الاّ التّراب قال الصّادق عليه السّلام انّ اللّه تعالى يقول يحزن عبدى المؤمن ان قتّرت عليه رزقه و ذلك اقرب له منّى و يفرح له عبدى ان وسّعت عليه و ذلك ابعد له منّى و قال كلّما ازداد العبد ايمانا ازداد ضيقا فى المعيشة.

قال امير المؤمنين عليه السّلام لو انّ رجلا اخذ جميع ما فى الأرض و اراد به وجه اللّه فهو زاهد و لو انّه ترك الجميع و لم يرد وجه اللّه فليس بزاهد، نعم الأعمال بالنّيّات.

عن الرّضا عليه السّلام لا تدعوا العمل الصّالح و الأجتهاد فى العبادة و اتّكالا على حبّ ال محمّد عليهم السّلام و لا تدعوا حبّ ال محمّد عليهم السّلام و التّسليم لأمرهم اتّكالا على العبادة فانّه لا يقبل احدهما دون الأخرة.

عن الرّضا عليه السّلام قال: لا يقبّل الرّجل يد الرّجل فانّه قبلة يده كالصّلوة له و قال قبلة الأمّ على الفم و قبلة الأخت على الخدّ و قبلة الأمام بين عينيه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

ص: 908

الدّنيا دول فما كان لك منها اتاك على ضعفك و ما كان عليك لم تدفعه بقوّتك و من انقطع رجاه ممّا فات استراح بدنه و من رضى بما رزقه اللّه قرّت عيناه.

اشعار حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السّلام

و لا تك ساكنا فى دار ذلّ *** فانّ الذّلّ يقرن فى الهوان

عنه عليه السّلام

للنّاس حرص على الدّنيا بتبذير *** وصفوها لك ممزوج بتكدير

كم من ملّح عليها لا تساعده *** و عاجز نال دنياه بتقصير

لم يرزقوها بعقل عند ما رزقوا *** و انّما رزقوها بالمقادير

لو كان عن قوّة او عن مغالبة *** طار البزاة بالرزاق العصافير

عنه عليه السّلام

انّ اخاك الصّدق من يسعى معك *** و من يضرّ نفسه لينفعك

و من اذا عاين امرا فظعك *** شتّت فيه شمله ليجمعك

عنه عليه السّلام

فاقنع بقوتك فالقناع هو الغنى *** و الفقر مقرون بمن لا يقنع

عنه عليه السّلام

لا تطلبنّ معيشة بمذلّة *** فارفع بنفسك عن دنىّ المطلب

و اذا افتقرت فدا و نفسك بالغنى *** عن كلّ ذى دنس كجلد الأجرب

فليرجعنّ اليك رزقك كلّه *** لو كان ابعد عن محلّ الكوكب

عنه عليه السّلام

ما اعتاض باذل نفسه لسؤاله *** عوضا و لو نال المنى بسؤال

و اذا السّؤال مع النّوال وزنته *** رجح السّؤال و خفّ كلّ نوال

و اذا ابتليت ببذل وجهك سائلا *** فابذله للمتكرّم المفضال

عنه عليه السّلام

و لا تصحب اخا الجاهل و ايّاك و ايّاه *** فكم من جاهل ادوى حكيما حين اخاه

و للقلب على القلب دليل حين يلقاه

ص: 909

يقاس المرء بالمرء اذا ما هو ما شاه *** و للشّيء على الشّيء مقائيس و اشباه.

(عنه عليه السّلام)

صبر الفتى لفقره يجلّه *** و بذله لوجهه يذلّه

يكفى الفتى لعيشه اقلّه *** الخبز للجآئع ادم كلّه

عنه عليه السّلام

بلوت امور الناس ستّين حجّة *** و جرّبت حاليه من العسر و اليسر

فلم ار بعد الدّين خيرا من الغنى *** و لم ار بعد الكفر شرّا من الفقر

عنه عليه السّلام

رايت النّاس مختلفا يدور *** فلا حزن يدوم و لا سرور

و قد بنت الملوك بها قصورا *** فما بقى الملوك و لا القصور

(عنه عليه السّلام) (احوال النّاس اربعة)

اربعة فى النّاس ميّزتهم *** احوالهم مكشوفة ظاهرة

فواحد دنياه مقبوضة *** يتبعه اخرة فاخرة

و واحد دنياه محمودة *** ليس له من بعدها اخرة

و واحد فاز بكلتيهما *** قد جمع الدّنيا و الأخرة

و واحد من بينهم ضايع *** ليس له دنيا و لا اخرة

(عنه عليه السّلام)

انا بالدّهر عليم *** و ابو الدّهر و امّه

ليس ياتى الدّهر يوما *** بسرور فيتمّه

و اذا سرّك يوما *** فعندا ياتيك همّه

ما الدّهر الاّ يقظة و نوم *** و ليلة بينهما و يوم

يعيش قوم و يموت قوم *** و الدّهر قاض ما عليه لوم

عنه عليه السّلام

ما احسن الدّين و الدّنيا اذا اجتمعنا *** لا بارك اللّه فى الدّنيا بلا دين

لو كان باللّبّ يزداد اللّبيب غنى *** لكان كلّ لبيب مثل قارون

عنه عليه السّلام

و لو كانت الدّنيا تنال بفطنة *** و علم و فضل نلت اعلى المراتب

و لكنّما الأرزاق حظّ و قسمة *** بفضل مليك لا بحيلة طالب

ص: 910

(عنه عليه السّلام)

انا الصّقر الّذى حدّثت عنه *** عتاق الطّير تنجدل انجدالا

و قاسيت الحروب انا ابن سبع *** فلمّا شئت افنيت الرّجالا

فلم تدع السّيوف لنا عدوّا *** و لم يدع السّخآء لدىّ مالا

(عنه عليه السّلام)

انا علىّ ولدتنى هاشم *** ليث حروب للرّجال قاصم

معصوصب فى نقعها مقادم *** من يلقنى يلقاه موت هاجم

(و قال عليه السّلام) (فى جواب المرحب)

انا علىّ و ابن عبد المطلّب *** مهذّب ذو سطوة و ذو غضب

غذّيت بالحرب و عصيان النّوب *** من بيت عزّ ليس فيه منشعب

و فى يمينى صارم يجلوا الكرب *** من يلقنى يلقى المنايا و العطب

اذ كفّ مثلى بالرّئوس يلتعب

(عنه عليه السّلام) (خطاب بحارث حمدانى كه سيّد حميرى آن را نظم كرده است)

يا حار حمدان من يمت يرنى *** من مؤمن او منافق قبلا

يعرفنى طرفه و اعرفه *** بنعمته و اسمه و ما فعلا

و انت عند الصّراط معترضى *** فلا تخف عثرة و لا ذللا

اقول للنّار حين توقف *** للعرض ذريه لا تقربى الرّجلا

ذريه لا تقربيه انّ له *** حبلا بحبل الوصىّ متّصلا

اسقيك من بارد على ظمأ *** تخاله فى الحلاوة العسلا

(عنه عليه السّلام) (در ائين معاشرت)

اصحب خيار النّاس تنج مسلّما *** و من صحب الأشرار يوما سيجرح

و ايّاك يوما ان تمازح جاهلا *** فتلقى الّذى لا تشتهى حين تمزح

و لا تك عرّيضا تشاتم من دنى *** فتشبه كلبا بالسّفاهة ينبح

اذا ما كريم جاء يطلب حاجة *** فقل قول حرّ ماجد يتسمّح

فبالرّاس و العينين منّى قضآئها

ص: 911

و من يشترى حمد الرّجال سيربح

(عنه عليه السّلام)

كلّ خليل لى خاللته *** لا ترك اللّه له واضحة

فكلّهم اروغ من ثعلب *** ما اشبه اللّيلة بالبارحة

(عنه عليه السّلام)

ذهب الوفاء ذهاب امس الذّاهب *** و النّاس ابن مخاطل و موارب

(عنه عليه السّلام)

اذا شئت ان تقلى فزر متواترا *** و ان شئت ان تزداد حبّا فزر غبّا

منادمة الأنسان تحسن مرّة

و ان كثروا ادمانها افسدوا الحبّا

(عنه عليه السّلام)

و اللّه لو كانت الدّنيا باجمعها *** تبقى علينا و يأتى رزقنا رغدا

ما كان من حقّ حرّ ان يذلّ لها *** فكيف و هى متاع تضمحلّ غدا

(عنه عليه السّلام)

ارى رجالا بادنى الدّين قد قنعوا *** و لا اراهم رضوا فى العيش بالدّون

فاستغن بالدّين عن دنيا الملوك كما

استغن الملوك بدنياهم عن الدّين

(عنه عليه السّلام)

نرقّع دنيانا بتمزيق ديننا *** و لا ديننا يبقى و لا ما نرقّع

فطوبى لعبد اثر اللّه ربّه

و جاد بدنياه لما يتوقّع

(عنه عليه السّلام) (فى مكارم الأخلاق)

انّ المكارم اخلاق مطهّرة *** فالدّين اوّلها و العقل ثانيها

و العلم ثالثها و الحلم رابعها

و الجود خامسها و الفضل سادسها

و البرّ سابعها و الصّبر ثامنها *** و الشّكر تاسعها و اللّين باقيها

ص: 912

و النّفس تعلم انّى لا اصادقها *** و لست ارشد الاّ حين اعصيها

(عنه عليه السّلام)

اذا جادت الدّنيا عليك فجذلها *** على النّاس طرّا انّها تتقلّب

فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت

و لا البخل يبقيها اذا هى تذهب

(عنه عليه السّلام)

انّا نعزّيك لا انّا على ثقة *** من الحيوة و لكن سنّة الدّين

فلا المعزّى بباق بعد ميتته

و لا المعزّى و ان عاش الى حين

(عنه عليه السّلام)

تؤمّل فى الدّنيا طويلا و لا تدرى *** اذا جنّ ليل هل تعيش الى الفجر

فكم من صحيح مات من غير افة

و كم من مريض عاش دهرا الى دهر

و كم من فتى يمسى و يصبح امنا *** و قد نسجت اكفانه و هو لا يدرى

(عنه عليه السّلام)

و لا ترج فعل الخير يوما الى غد *** لعلّ غدا ياتى و انت فقيد

و يومك ان عاتبته عاد نفعه

اليك و ماضى الأمس ليس يعود

(عنه عليه السّلام)

فرض على النّاس ان يتوبوا *** لكنّ ترك الذّنوب اوجب

و الدّهر فى صرفه عجيب

و غفلة النّاس فيه اعجب

و الصّبر فى النّائبات صعب *** لكنّ فوت الثّواب اصعب

و كلّ ما يرتجى قريب *** و الموت من كلّ ذاك اقرب

(عنه عليه السّلام)

قد شاب راسى و راس الحرص لم يشب *** انّ الحريص لفى الدّنيا على تعب

مالى ارانى اذا ما رمت مرتبة

فنلتها طمحت عينى الى رتب

باللّه ربّك كم بيت مررت به *** قد كان يعمر باللّذات و الطّرب

ص: 913

طارت عقاب المنايا فى جوانبه *** فصار من بعدها للويل و الخرب

احبس عنانك لا تجمع به طلبا

فلا و ربّك ما الأرزاق بالطّلب

قد ياكل المال من لم يحف راحلة *** و يترك المال من قد جدّ فى الطّلب

(عنه عليه السّلام)

اذا ما شئت ان تحيى حيوة حلوة المحيا *** فلا تحسد و لا تبخل و لا تحرص على الدّنيا

(عنه عليه السّلام)

دعوى الأخاء على الرّجال كثير *** بل فى الشّدائد يعرف الأخوان

(عنه عليه السّلام)

تجوّع فانّ الجوع من عمل التّقى *** و انّ طويل الجوع يوما سيشبع

و جانب صغار الذّنب لا تركبنّها

فانّ صغار الذّنب يوما سيجمع

(عنه عليه السّلام)

تعلّم ابا بكر و لا تك جاهلا *** بانّ عليّا خير حاف و ناعل

و لا تبخسنه حقّه و اردد الورى

اليه فانّ اللّه اصدق قائل

و انّ رسول اللّه اوصى بحقّه *** و اكدّ فيه قوله بالفضآئل

(عنه عليه السّلام)

فان كنت بالشّورى ملكت امورهم *** فكيف بهذا و المشيرون غيّب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم *** فغيرك اولى بالنّبىّ و اقرب

(كتب شاعر فقير الى امير المؤمنين عليه السّلام)

لم يبق لى ممّا يباع بحبّة *** اكفاك منظر حالتى عن مخبرى

الاّ بقيّة ماء وجه ضنتها *** و من ان يباع و قد وجدت المشترى

فسئل الإمام عليه السّلام عن خازنه من بيت المال فقال الف دينار فاستقلّه و انتظر المزيد فكتب الشّاعر لمّا استبطأ:

ماذا تقول اذا رجعت و قيل لى *** و ماذا اصبت من الجواد المفضل

ان قلت اعطانى كذبت و ان اقل *** بخل الجواد بماله لم يقبل

ص: 914

(فبعث عليه السّلام له الفى دينار مع هذا البيت)

فخذ القليل فكن كانّك لم تسل *** و نكون نحن كانّنا لم نفعل

عاجلتنا فاتاك عاجل برّنا *** قلاّ و ان امهلتنى لم تقلل

(روى ابو مخنف يحيى بن لوط الأزدى انشدنى يوما رجل هذه الأبيات) فقلت اكتبينها فقال ما احسن ردآئك لهذا و كنت اشتريته يومى ذلك بعشرة دنانير فطرحته عليه فاكتبنها و هى قال ابو عبد اللّه الحسين بن علىّ بن ابيطالب بن عبد المطلّب بن هاشم بن عبد مناف بن قصىّ عليه السّلام هذه الأشعار:

ذهب الّذين احبّهم و بقيت فيمن لا احبّه *** فيمن اراه يسبّنى ظهر المغيب و لا اسبّه

يبغى فسادى ما استطاع و امره ممّا اربّه *** حنقا يدبّ الى الضّرآء و ذاك ممّا لا اذبّه

و يرى ذباب الشّرّ من حولى يطنّ و لا ندّبه *** و اذا خبا و غر الصّدور فلا يزال به يشبّه

افلا يفيج بعقله افلا يتوب اليه لبّه *** افلا يرى ان فعله ممّا يسور اليه غبّه

حسبى بربّى كافيا ما اختشى و البغى حسبه *** و لعلّ من يبغى عليه الاّ كفاه اللّه ربّه

(و قال عليه السّلام)

اذا ما عضّك الدّهر فلا تنجح الى خلق *** فلا تسئل سوى اللّه تعالى قاسم الدّهر

فلو عشت و طوّفت من الغرب الى الشرّق *** لما صادفت من يقدر ان يسعد او يشقى

(و قال عليه السّلام)

ما يحفظ اللّه يصن *** ما يضع اللّه يهن

من يسعد اللّه يلن *** له الزّمان ان خشن

اخى اعتبر لا يغترر *** كيف ترى صرف الزّمن

يجرى بما اوتى من *** فعل قبيح او حسن

افلح عبد كشف *** الغطآء عنه ففطن

و قرّ عينا من راى *** انّ البلاء فى السّمن

فما زمن الفاظه *** فى كلّ وقت و زمن

و خاف من لسانه *** غربا جديدا فخزن

ص: 915

و من يكن معتصما *** باللّه ذى العرش فلن

يضرّه شيء و من *** يعلى على اللّه و من

من يامن اللّه يخف *** و خآئف اللّه امن

و ما لما يثمنه *** الخوف من اللّه ثمن

يا عالم السّرّ كما *** يعلم حقّا من علن

صلّ على جدّى ابا *** القاسم ذى النّور المنن

اكرم من حىّ و من *** لفّف ميتا فى كفن

و امنن علينا بالرّضا *** فانت اهل للمنن

و اعفنا فى ديننا *** من كلّ خسر و غبن

ما خاب من خاب كمن *** يوما الى الدّنيا ركن

طوبى لعبد كشفت *** عنه غيابات الوهن

شكر و سپاس مر خدائى را كه اين بندۀ از سر تا پا تقصير را به نوشتن و خاتم ه دادن جلد دوم غرر الحكم كه از سخنان بر جسته و برگزيده حضرت مولى الموالى امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه تأليف يافته و مترجم و شارح محترم نيز در شرح و ترتيب آن متحمّل زحمات طاقت فرسائى شده اند موفّق فرمود از مطالعه و عمل كنندگان استدعا دارم در مظانّ استجابت دعا والدين مؤلّف معظم و ناشر محترم و نويسنده را از دعاى خير فراموش نفرمايند.

(نويسنده حسن هريسى فرزند مرحوم عبد الكريم هريسى ارونقى غفر اللّه ذنوبهما) (در تاريخ سيّم ماه رجب المرجّب من شهور هزار و سيصدو هفتادو هشت) قمرى) (مطابق با بيست و دوّم ديماه هزار و سيصد و سى و هفت شمى) پايان يافت)

ص: 916

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109