البكاء للحسين علیه السلام

مشخصات کتاب

در ثواب گریستن و عزا داری

بر حضرت سید الشهداء علیه السلام و وظایف تعزیه داری

تأليف:

علّامه سیّد محمّد حسن طباطبایی

میر جهانی اصفهانی

تحقيق:

حامد فدوی اردستانی

ص: 1

اشارة

ص: 2

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه محقق...21

شرح حال علّامه میر جهانی...21

اساتید...21

تأليفات...22

مکاشفات و تشرّفات...24

ولادت و وفات...26

دیباچه کتاب

پیش درآمد نخست...34

پیش درآمد دوم: اقسام گریه...35

پیش درآمد سوم: حقیقت گریه...35

حقیقت گریه...36

پیش درآمد چهارم: آیات راجع به گریه...36

موجبات اقسام گریه...38

از نشانه های ولایت داشتن...39

در بیان ایرادی...40

جواب ایراد...41

حدیث اول: احادیث وارده در ثواب گریستن بر حسین علیه السلام...42

حدیث دوم...42

حدیث سوم...43

هیچ طاعت و عبادتی بدون ولایت پذیرفته نخواهد شد...44

جزع و گریۀ ابراهیم بر ابی عبد اللّه علیه السلام...46

در تفسیر آیه (و فدیناه بذبح عظیم) و آن چه راجع به آنست...48

نظر دانش مندان در مورد اشک...49

ص: 5

خواصّ گریه اطفال...50

فرمایش امام صادق علیه السلام راجع به خواصّ گریه اطفال...50

بیان مؤلّف راجع به گریه بزرگ سالان...51

باب اول

در ثواب گریستن و گریانیدن در مصیبت های حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام...55

حدیث اول...55

حديث دوم...56

حدیث سوم...56

حدیث چهارم...57

حدیث پنجم...57

حدیث ششم...58

حدیث هفتم...59

حدیث هشتم...59

حديث نهم...60

حدیث دهم...60

حدیث یازدهم...61

حدیث دوازدهم...62

حدیث سیزدهم...63

حدیث چهاردهم...65

حدیث پانزدهم...66

حدیث شانزدهم...67

حدیث هفدهم...68

حدیث هجدهم...68

حدیث نوزدهم...69

وجه اول...72

حکایت عابد بنی اسرائیل...72

وجه دوم...74

وجوب ثواب و عقاب...74

ص: 6

وجه سوم...74

بیانی از مؤلّف برای توضیح راجع به ثواب گریه...74

وجه چهارم...75

وجه پنجم...75

حدیث بیستم...76

حدیث بیست و یکم: ثواب گریستن در مصائب آل محمّد علیهم السلام...77

حدیث بیست و دوم...78

حدیث بیست و سوم: ثواب گریه بر حسین و اهل بیت آن حضرت...79

حدیث بیست و چهارم...80

حدیث بیست و پنجم...81

حدیث بیست و ششم: مقامات گریه کنندگان بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام...81

حدیث بیست و هفتم...85

حدیث بیست و هشتم...86

باب دوم

در خواص و فوائد گریه بر حسین علیه السلام...89

در بیان فوائد گریه بر حسین علیه السلام...91

فوائد گریستن و عزا داری بر حسین علیه السلام...95

فضیلت گریه بر حسین در مجالس عزای او...110

باب سوم

در بیان بعضی از امور مهمّه ای در موضوع گریه...115

فصل اول...115

جزع و گریه بر غیر ابی عبد اللّه علیه السلام...116

جواز گریه بر غیر آن حضرت...117

فصل دوم: گریه بر حسین افضل عبادات است...118

وجه افضلیت گریه بر حسین علیه السلام...119

وجه اول...119

وجه دوم...119

ص: 7

وجه سوم...120

وجه چهارم...122

وجه پنجم...122

مختصری از علّت و فلسفه گریه کردن بر حسین علیه السلام...123

نتیجه شهادت حسین علیه السلام نجات بندگان خدا است از نادانی...124

فضیلت تباکی...125

کلام در تباکی، و حقیقت و ثواب آن...127

علّت گریه نکردن...130

موجبات قساوت قلب چند چیز است...131

علاج مرض قساوت قلب...137

فصل چهارم: گریه از خوف خدا و گریه در محبّت به خدا...138

کلید در های سعادت...140

عبادت کنندگان سه دسته اند...141

در بیان محبّت با خدا و نشانۀ آن...142

نشانه محبّت با خدا...143

نتیجه محبّت با خدا...144

علّت تامّه محبّت خدا...145

معامله خدا با دوستان...145

معامله خدا با دشمنان...146

روايتی لطیف از امام صادق علیه السلام...148

ثواب گریه به قدر معرفت گرینده داده خواهد شد...149

باب چهارم

در بیان گریه انبیاء بر آن حضرت و خبر دادن خدا ایشان را از شهادت...153

حدیث اول...153

حدیث دوم: گریه آدم بر حسین...154

حدیث سوم...155

حدیث چهارم: دیدن آدم، انوار خمسه طیّبه را...156

حدیث پنجم: خبر کعب الحبر راجع به مصائب و کشته شدن حسین علیه السلام...157

ص: 8

حدیث ششم: خبر کشتی ساختن نوح و خون بیرون آمدن به نام حسین علیه السلام...158

حدیث هفتم: به زمین کربلا رسیدن نوح و ابراهیم...160

حدیث هشتم...161

حديث نهم...162

حدیث دهم: اخبار ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از قتل حسین...163

حدیث یازدهم: رسیدن ابراهیم به زمین کربلا...164

حدیث دوازدهم...164

حدیث سیزدهم: رسیدن موسی به زمین کربلا...164

حدیث چهاردهم: خبر دادن خدا به موسی از مصائب حسین علیه السلام...165

حدیث پانزدهم...166

حدیث شانزدهم: رسیدن سلیمان به زمین کربلا...167

حدیث هفدهم...168

حدیث هجدهم: رسیدن عیسی به زمین کربلا...168

حدیث نوزدهم...168

حدیث بیستم...170

حدیث بیست و یکم...170

سخنانی از صحیفه زکریّا...171

حدیث بیست و دوم: سخنانی از صحیفه شعیای پیغمبر...171

[حدیث] بیست و سوم: خبر اسماعيل صادق الوعد...172

[حدیث] بیست و چهارم: بیان مصائب حسین علیه السلام از وحی کودک...173

ترجمه حالات صاحب وحی کودک...179

در پیرامون وحی کودک و تفسیر و بیان بعضی از رموز آن...182

[حدیث] بیست و پنجم: نقل كعب الأحبار از كتب سماويّه...183

[حدیث] بیست و ششم: نقل رأس الجالوت از پدر...186

[حدیث] بیست و هفتم: مکالمه کامل با عمر سعد و بیان حکایتی از راهب راه شام...186

باب پنجم

در گریه آسمان ها و زمین ها و اهل آن ها بر حسین علیه السلام...195

حدیث اول...195

ص: 9

حدیث دوم...195

حدیث سوم...196

حدیث چهارم...196

حدیث پنجم...197

حدیث ششم...198

حدیث هفتم...199

حدیث هشتم...199

حديث نهم...200

حدیث دهم...200

حدیث یازدهم...201

حدیث دوازدهم...202

حدیث سیزدهم...202

حدیث چهاردهم...202

حدیث پانزدهم...203

حدیث شانزدهم...203

حدیث هفدهم...203

حدیث هجدهم...204

حدیث نوزدهم...204

حدیث بیستم...204

حدیث بیست و یکم...205

حدیث بیست و دوم...205

حدیث بیست و سوم...205

حدیث بیست و چهارم...206

حدیث بیست و پنجم...206

حدیث بیست و ششم...206

حدیث بیست و هفتم...206

حدیث بیست و هشتم...207

حدیث بیست و نهم...207

حدیث سی ام...208

ص: 10

حدیث سی و یکم...208

حدیث سی و دوم...209

حدیث سی و سوم...211

حدیث سی و چهارم...211

حدیث سی و پنجم...212

حدیث سی و ششم...213

حدیث سی و هفتم...213

حدیث سی و هشتم...214

حدیث سی و نهم...214

حدیث چهلم...214

باب ششم

در بیان آن چه از کتب عامّه روایت شده...217

در خون باریدن و گریستن آسمان و زمین در مصیبت حسین علیه السلام...217

[حدیث] حدیث اول...217

[حدیث] حدیث دوم...217

[حدیث] حدیث سوم...217

[حدیث] حدیث چهارم...217

[حدیث] حدیث پنجم...218

[حدیث] حدیث ششم...218

[حدیث] حدیث هفتم...219

[حدیث] حدیث هشتم...219

[حدیث] حدیث نهم...220

[حدیث] حدیث دهم...221

[حدیث] حدیث یازدهم...221

[حدیث] حدیث دوازدهم...222

[حدیث] حدیث سیزدهم...222

[حدیث] حدیث چهاردهم...222

[حدیث] حدیث پانزدهم...223

ص: 11

[حدیث] شانزدهم...223

[حدیث] هفدهم...223

[حدیث] هجدهم...223

[حدیث] نوزدهم...224

[حدیث] بیستم...224

[حدیث] بیست و یکم...225

[حدیث] بیست و دوم...226

[حدیث] بیست و سوم...227

[حدیث] بیست و چهارم...227

[حدیث] بیست و پنجم...227

[حدیث] بیست و ششم...227

[حدیث] بیست و هفتم...228

[حدیث] بیست و هشتم...231

[حدیث] بیست و نهم...231

[حدیث] سی ام...233

باب هفتم

در احادیث وارده در گریستن و حزن و اندوه همه اهل آسمان ها...237

حدیث اول...237

حدیث دوم...237

حدیث سوم...239

حدیث چهارم...240

حدیث پنجم...243

حدیث ششم...244

حدیث هفتم...244

حدیث هشتم...247

حديث نهم...249

حدیث دهم...249

حدیث یازدهم...252

ص: 12

موعظه بلیغه راجع به گریه بر حسین علیه السلام...257

فضیلت و شرافت گریه بر حسین علیه السلام...261

از فوائد گریستن بر مصائب امام مظلومان علیه السلام...263

حفظ دین، به گریستن و عزا داری بر حسین علیه السلام است...268

علّت نهضت و قیام امام حسین علیه السلام...271

از جنایاتی که در زمان معاویه بر شیعیان شد...274

جور و جفا های معاویه با شیعیان اهل بیت علیهم السلام...276

طغیان معاویه و ظلم و جور او در حقّ شیعیان...280

از اشعار و کفریّات یزید پلید و کافر...281

انگیزه نهضت حسین...290

حکایت نامۀ معتضد عباسی و امر او به لعن بر معاویه و بنی امیّه...294

مكتوب معتضد...297

جنایت عظیم و کفر یزید...310

پایان مکتوب معتضد عبّاسی و خلاصه ای از ترجمه آن...313

علّت اصلی قیام و نهضت حسینی علیه السلام...319

باب هشتم...325

در عظمت مصائب حسین علیه السلام و خواندن...325

شعر در مصیبت های آن حضرت و ثواب آن...325

حدیث اول...325

حدیث دوم...326

حدیث دیگر [سوم]...328

حدیث دیگر [چهارم]...328

حدیث دیگر [پنجم]...331

بیانی از مؤلف در موضوع عزا داری...333

باب نهم...337

در بیان نوحه سرایی و عزا داری مؤمنین جنّ بر آن حضرت...337

انتقاد از منکرین وجود جنّ و نوحه گری آن ها...344

منکرین وجود جنّ و گریستن او و گریستن ملائکه...346

جواب منکرین. گریستن جنّیان و ملائکه...346

ص: 13

باب دهم...353

در حزن و اندوه و گریستن...353

حيوانات و وحوش و طیور در ماتم حسین علیه السلام...353

حدیث اول...353

حدیث دوم...354

حديث سوم...354

حدیث چهارم...354

حدیث پنجم...357

حدیث ششم...358

حدیث هفتم...358

حدیث هشتم...359

باب یازدهم

در بیان گریۀ طیور بر آن جناب...363

شفاء دختر یهودیه از خون حسین علیه السلام...364

گریه و نوحه سرائی مرغان...366

گریه و عزا داری جغد در ماتم حسین علیه السلام...368

باب دوازدهم

در تأثّر و گریه نباتات برای آن حضرت...373

حکایت امّ مُعبد و شجره مبارکه...373

تأثّر و گریه نباتات بر آن حضرت...375

چنار خون بار...376

باب سیزدهم

در تألّم و تأثّر و گریه جمادات در مصیبت آن حضرت...381

باب چهاردهم

در بیان گریستن و عزا داری صاحبان ادیان و کفّار بر آن جناب...385

ص: 14

مرثیه امام شافعی در عزای حسین علیه السلام...385

عزا داری شیعیان در زمان معزّ الدوله دیلمی و سلطان سنجر...387

شیعه در زمان سَبُکتَكين و عمرو بن ليث...389

عزا داری اهل ماچین و شیعیان مصری...391

گریه اهل کتاب و کفّار...394

قیام دُرّه الصدف و دختران انصار و حمیر...399

مقاتله دُرّة الصدف و حنظله با قوم ملاعين و کشته شدن درة الصدف...404

داستان راهب نصرانی و سر مطهّر...407

رسول رومی و مجلس یزید...409

حکایت نصرانی در مجلس یزید پلید...410

حکایت جاثلیق نصرانی در مجلس یزید...411

عظمت مصیبت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام...413

حکایاتی در عزا داری هندو ها در روز عاشورا...414

باب پانزدهم

راجع به انتقادات وارده بر کیفیّات عزا داری بر حسین علیه السلام و جواب از آن ها...419

از جمله اعتراضات راجع به عزا داری...419

[اعتراض] اول...419

[اعتراض] دوم...419

[اعتراض] سوم...419

[اعتراض] چهارم...420

[اعتراض] پنجم...420

[اعتراض] ششم...420

[اعتراض] هفتم...421

امّا جواب اعتراضات...423

جواب اعتراض اول...423

جواب از اعتراض دوم...425

عزا داری و نوحه سرائی علّامه سیّد بحر العلوم...426

فتوای محقق قمی رحمة اللّه راجع به شبیه در آوردن...437

ص: 15

باب شانزدهم

در ابتداء شروع به عزا داری بر آن حضرت هنگام مراجعت از شام به مدینه طیبه...465

خطبۀ امام سجاد علیه السلام هنگام ورود به مدینه...467

عزا داری اهل مدینه در ورود به آل اللّه علیهم السلام...470

گریستن امام سجّاد علیه السلام بر پدر بزرگوارش...473

باب هفدهم

در بیان این که بر قراری دین روی پایه دوستی و دشمنی است...479

مقصد اوّل...479

تولّی و تبرّی رُکن اعظم ایمان است...480

تولّی و تبرّی نشانه محبّت خدا...482

مقصد دوم: محبّت داشتن به سیّد الشهداء علیه السلام محبّت داشتن به خدا است...484

آيات و اخبار راجع به تولّی و تبرّی...486

در بیان وجوب تبرّاء از دشمنان دین...488

باب هجدهم

در بیان نکاتی بسیار جالب توجّه...493

باب نوزدهم

در بیان وظایف عزا داران...507

مطلب اول: در بیان وظائف عزا داری بر آن حضرت...507

شرایط و وظائف بر پا کننده مجلس عزاء...509

عطایای اهل بیت علیهم السلام به ذاکرین و مدّاحان...512

مطلب دوم: وظايف وعّاظ و خطّاب...514

[مطلب سوم]: وظائف مسئله گو...517

[مطلب چهارم]: وظایف ذاکرین...519

[مطلب پنجم]: امّا مدّاحان...521

[مطلب ششم]: وظایف مستمعين...522

بعضی از طُرُق مشروع عزا داری...524

ص: 16

پند و اندرز...538

باب بیستم

در مراثی و زبان حال ها اثر طبع مؤلّف...531

«1»...531

«2»...532

«3»...533

«4»...533

«5»...534

«6»...535

«7»...536

«8»...537

«9»...538

«10»...538

«11» زبان حال حسین علیه السلام با خواهر...539

«12» زبان حال زینب...540

«13»...541

«14» زبان حال زینب تا مرکب برادر...541

«15» در رثاء قمر بنی هاشم...542

«16» زبان حال امام بر کنار نعش پسر...543

«17» مرثيه...543

«18» أيضاً...544

«19»...545

«20»...545

«21» بازگشتن علی اکبر از میدان نزد پدر و اظهار عطش نمودن...546

«22» سرّ برگشتن او و آب خواستن از پدر...547

«23» شهادت علی اصغر...548

«24» این مرثیه با قلبی سوزان سروده شد...550

«25» بازار کوفه...551

ص: 17

«26» زبان حال زینب در مجلس یزید...551

«27»...552

پایان کتاب...553

فهرست منابع و مآخذ...554

ص: 18

مقدمه ای از نوهّ علّامه میر جهانی

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

علّامه میر جهانی طباطبائی از جمله شخصیّت های نادر و منحصر به فرد معاصر است که در علوم و فنون مختلف دستی بر افراشت و از گلستان آداب خوشه ها چید.

آن چه وی را در میان بسیاری از بزرگان عصر متمایز می کند نه خرد و دانش اوست و نه جامع الاطراف بودن، بلکه ضمیر معرفتی و بصیرت قلبی ایشان را به ذروۀ رفیع حُسن و کرامت نائل نمود که امروز آثار فراوانی در آن زمینه در معرض بهره برداری و استفاده و استفاضۀ عموم قرار دارد.

تشرفات متعدد به محضر قطب عالم امکان و مهر ورزی و شیدائی ایشان نسبت به ذوات مقدسه ائمه معصومین - سلام اللّه عليهم - به جهات معرفتی ایشان بر می گردد که مستفاد و منبعث از تأییدات موالی نعم بوده است.

در آخرین سفر علّامه میر جهانی به مشهد مقدس در جمعی بین دوستان به نقل خاطره ای از آن تأییدات پرداختند:

«در سال های اقامت در جوار ملکوتی سلطان سریر ارتضی حضرت علی بن موسى الرضا - عليه التحية و الثناء - شبی در منزل یکی از محترمین تجّار در دهه عاشورا منبر می رفتم و موضوع سخنانم مواقف هولناک قیامت بود. در حال شرح و تفسیر آیات عذاب بودم که ناگاه جانب درب ورودی مجلس، وجود مبارک حضرت ابا عبد اللّه علیه السلام را مشاهده کردم که با عتاب فرمودند: مردم را نترسان و آنان را به لطف و محبّت ما امیدوار کن»، ناگاه به خود آمدم و بحث را قطع نمودم و از عنایات و کرامات آن امام همام سخن به میان آوردم و در آن شب شوری عجیب در محفل بر پا شد.

در ایام اقامت علّامه میر جهانی در عتبات عالیات یکی از امور مورد توجّه خاص ایشان سفر به کربلا و زیارت حضرت ابا عبد اللّه الحسین - سلام اللّه علیه - و یاران با

ص: 19

وفای ایشان بود .

دو یادگار مهمّ علّامه میر جهانی که اشعه ای از آتش عشق به آن امام کریم است دو کتاب ارزش مند البكاء للحسین و مقامات اکبریه - شرح احوالات حضرت علی اکبر - سلام اللّه علیهم می باشد.

کتاب البكاء للحسین از کتب نادر با موضوع اجر، پاداش و اثرات گریه بر وجود نازنین حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام است که به بررسی تفصیلی سنّت بكاء و تباکی بر مصائب سالار شهیدان پرداخته و در انتهای کتاب نیز فصلی را به وظایف خطیر برگزار کنندگان مجالس سوگواری آن حضرت اختصاص داده اند. که البته به ظاهر فصل آخر کتاب (باب نوزدهم در بیان وظائف عزا داری)، قبلاً در سال 1378 هجری قمری به صورت کتابی مستقل و مشروح تحت عنوان «سعادت ابدی» به چاپ رسیده است .

طبق وصیت آن بزرگوار هنگام دفن، دو کتاب البكاء للحسين و جنّةُ العاصمه - كه در احوالات حضرت زهرا سلام اللّه علیهما نگاشته شده- روی سینه ایشان قرار داده شد که به عبارت جناب علّامه: «باشد که موجب شفاعت من شوند».

جوان متقی و فاضل جناب آقای حامد فدوی اردستانی با تلاش و سعی فراوان کتاب «البكاء للحسین» را که قبلاً مانند بسیاری از آثار دیگر مؤلف به قلم تحریری و خطی آن علّامه بزرگوار به چاپ رسیده بود را حروف چینی و تحقیق نموده و به سبکی جدید امکان استفاده از آن را برای جمیع علاقمندان فراهم نموده اند. این جانب به نوبه خویش از زحمات ایشان تقدیر نموده و از درگاه الهی مزید توفیقات و سعادت در مسیر خدمت و اعتلای کلمه جامعۀ دین را مسألت دارم لا زال موفقا و مؤيداً و منصوراً.

سوم جمادى الأول سنه 1427

سعید جازاری حقید علّامه

سیّد محمد حسن میر جهانی طباطبائی

ص: 20

مقدّمه محقق

شرح حال علّامه میر جهانی

مرحوم علّامه سيّد محمّد حسن طباطبائی میر جهانی جشوقانی محمّد آبادی جرقویه ای اصفهانی در روستای محمّد آباد اصفهان دیده به جهان گشود، در سنّ پنج سالگی به مکتب رفت و تا هفت سالگی قرآن خواندن و نوشتن و برخی از کتاب های فارسی را فرا گرفت، و پس از آن به آموختن ادبیات عرب پرداخت، و سپس برای ادامۀ تحصیلات به اصفهان آمد، و در مدرسۀ صدر نزد بزرگان علم و دانش به علوم دینیه پرداخت.

سپس در سال (1346) با کسب اجازه از پدر بزرگوارش به نجف اشرف رفت، در آن جا از محضر پر فیض بزرگان حوزۀ علمیه نجف اشرف بهره های فراوانی برد، و مدّتی در سلک خواصّ مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد ابو الحسن اصفهانی قرار گرفت، سپس با دستی پر از اندیشه و معارف اهل بیت به ایران بازگشت، و در اصفهان به ادامۀ تحصیلات ادامه داد، پس از فوت پدر بزرگوارش مرحوم مير سيّد على محمّد آبادی اصفهانی به مشهد مقدّس رفت، حدود هفت سال در آن دیار سکونت گزید، و از خواصّ و نزدیکان مرحوم شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی قرار گرفت، پس از چندی به تهران آمد و سالیان دراز به اقامۀ نماز جماعت و تألیف و تصنیف و وعظ و ارشاد مردم اشتغال ورزید، پس از تحوّلات انقلاب اسلامی ایران به اصفهان مهاجرت نمود و در آن جا به ارشاد و تألیف پرداخت، سر انجام در آن دیار وفات نمود و در کنار مقبره و مزار علّامۀ مجلسی رحمة اللّه مدفون گردید.

اساتید

علّامه میر جهانی نزد اساتید برجستۀ حوزۀ علمیه اصفهان در آن زمان به کسب

ص: 21

علوم و دانش پرداخت، و از محضر بزرگان حوزۀ علمیۀ اصفهان و نجف اشرف بهره های شایانی بردند، که در این جا به برخی از اساتید ایشان اشاره می شود:

1- مرحوم شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی «صاحب کتاب مکارم الآثار».

2- مرحوم آیت اللّه سیّد ابو القاسم دهکردی.

3- مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی فتحی دزفولی.

4- مرحوم آیت اللّه شیخ محمّد رضا نجفی مسجد شاهی.

5- مرحوم آخوند ملّا محمّد حسین فشارکی.

6- مرحوم شیخ ضیاء الدین عراقی.

7- مرحوم سیّد ابو الحسن اصفهانی.

8- مرحوم شیخ عبد اللّه مامقانی «صاحب کتاب تنقیح المقال در رجال».

9- مرحوم شیخ علی یزدی.

10- مرحوم سیّد محمّد رضا رضوی خوانساری.

11- مرحوم میرزا احمد اصفهانی.

12- مرحوم سیّد محسن حكيم.

13- مرحوم حاج آقا حسین قمّی.

14- مرحوم سیّد عبد الهادی شیرازی.

و در مشهد مقدّس از محضر مرحوم شیخ حسن علی نخودکی بهره های معنوی فراوانی برده است.

تألیفات

علّامه میر جهانی دارای تألیفات فراوانی در فنون مختلف و معارف دینی می باشد، اکثر آثار ارزشمند ایشان در بیان عقائد و معارف والای شیعه می باشد، آثار ارزنده ای را در این رابطه از خود به یادگار گذاشته است، غالب این آثار به قلم و نوشتۀ ایشان به چاپ رسیده که عبارتند از:

1- احکام رضاع، فقه استدلالی به فارسی.

ص: 22

2- اخبار نجوم و کواکب و فلکیات.

3- البكاء للحسین علیه السلام در ثواب گریستن و عزا داری بر حضرت سید الشهداء و وظائف تعزیه داری، در سال (1400) هجری قمری به خطّ مؤلّف چاپ شده است.

4 - تفیسر اُمّ الکتاب، در سال (1398) هجری قمری به وسیلۀ کتاب خانۀ صدر به خطّ مؤلّف چاپ شده است.

5- جزواتی در اشعار فارسی.

6- جزواتی در انساب سادات.

7- جزواتی در تفسیر قرآن.

8- جنّة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمۀ زهرا علیها السلام.

9- داستان فکاهی یا مختصر کتاب ابصار المستبصرین در محاجّۀ شیعه و سنّی، در سال (1377) ه ق چاپ شده است.

10- الدرر المكنونه في الامام و الامامه و صفاته الجامعه، دو هزار بیت عربی در امامت و صفات جامع امام و تاریخ ائمه علیهم السلام، در تهران به وسیلۀ کتاب خانۀ صدر در سال (1388) هجری قمری به خطّ ناظم چاپ شده است.

11- دیوان حیران، به وسیلۀ انتشارات کتاب خانۀ صدر در سال (1371) هجری شمسی به خطّ ناظم چاپ شده است.

12- ذخیره المعاد، شامل ادعیه و آداب ساعات، در تهران چاپ شده است.

13- روايح النسمات در شرح دعای سمات، به خطّ مولّف چاپ شده است.

14- السبيكة البيضاء في نسب بعض آل بنی الطباء، در بیان اثبات سیادت خود، این کتاب مورد توجّه علماء زمان خود گردید، و سبب اثبات سیادت ایشان نزد علما گردید، در نتیجه مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی رحمة اللّه عمّامّه سفید ایشان را به سیاه مبدّل نمودند.

15- سعادت ابدی در آداب تشکیل مجالس مذهبی، در اصفهان چاپ شده است.

16- شهاب ثاقب در ردّ طایفۀ ضالّه مضلّه و طریقۀ محاجّۀ با آن ها.

17- گنج رایگان، کشکول مانندی شامل برخی علوم غریبه و اخبار ولایت.

ص: 23

18- گنجینۀ سرور.

19- كنوز الحكم و فنون الکلم، خطبه ها و سخنان حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام.

20- لوامع النور فى علائم الظهور به زبان عربی.

21- مصباح البلاغه فی مشكاة الصياغه، مستدرک نهج البلاغه، در سال (1388) هجری قمری به خطّ مؤلّف در دو مجلد چاپ شده است.

22- مقامات اکبریه در تاریخ حضرت علی اکبر علیه السلام.

23- مقلاد الجنان در ادعیه و زیارات، در سال (1360) هجری در اصفهان چاپ شده است.

24- نوائب الدهور فى علائم الظهور، در سال (1383) به خطّ مؤلّف در چهار جزء و در دو مجلّد چاپ شده است.

25- ولایت کلیه در دفاع از حریم ولایت، در سال (1392) به خطّ مؤلّف در دو مجلّد چاپ شده است.

و آثار علمی دیگری در فنون متنوّعه چون: رساله های متعدّدی در جفر رمل و اسطرلاب و نجوم، رساله ای در ریاضیات، رساله ای در شیمی، رساله ای در طبّ قدیم، صمديۀ منظوم، تقریرات درس حضرت آیت اللّه العظمی سیّد ابو الحسن اصفهانی، و غیره که مجموع آثار ایشان بالغ بر پنجاه و هفت اثر می باشد.

مکاشفات و تشرّفات

از ویژگی های این انسان وارسته کرامات و مکاشفات و تشرّفات زیادی است که می توان از میان آن ها به تشرّف سرداب مطهّر و کلام پر معنای امام زمان علیه السلام اشاره کرد، که ایشان این دو قضیه را این چنین می نگارند:

یکی این که می فرمودند: در عصر مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد ابو الحسن اصفهانی به امر ایشان مبلغی پول برای طلاب سامرا بردم و بین طلّاب و خدّام عسکریین علیهم السلام تقسیم کردم، و خدّام عسکریین که دین شان پول است مرا زیاد احترام

ص: 24

می نمودند بالخصوص کلید دار که از وی خواستم اجازه دهد من شب ها در حرم شریف بیتوته کنم پس موافقت نموده، ده شب تا صبح در کنار قبر آن دو امام معصوم علیهم السلام احیاء نموده و تضرّع کردم. روز دهم که جمعه بود اول فجر که درب حرم را گشودند با شوقی وافر به سرداب مقدّس مشرّف شدم، وقتی از پلّه ها پایین رفتم با این که آن موقع هنوز برق نیامده بود دیدم فضای سرداب روشن مانند مهتاب است و سیّدی نشسته و مشغول به ذکر و عبادت است، از مقابل او گذشتم و درب صفه ایستاده و زیارت حضرت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه الشریف - را خواندم و آمدم در جلو آن سیّد مشغول نماز شدم و بعد از نماز شروع کردم به دعای ندبه تا رسیدم به این جمله «و عرجت بروحه» آن آقا فرمودند: این جمله از ما نرسیده «و عرجت به الی سمائک» و چرا رعایت وظیفه را نمی کنید و جلو تر از امام نماز می خوانید؟ من غفلت از این دو آیت بزرگ نمودم و دعا را تمام و به سجده رفتم و در سجده متوجّه شدم که آن آقا کیست که فرمود: این جمله از ما نرسیده، و فرمود: چرا جلو امام ایستاده ای؟ بسیار مرعوب شدم سر از سجده برداشتم که دامن مطلوب را بگیرم دیدم سرداب تاریک و کسی نیست، فهمیدم به چه دولتی رسیدم و به رایگان از دست دادم.

باید که دمی غافل از آن شاه نباشی *** شاید که نظر افکند آگاه نباشی

دوم: معظم له مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک که آن را عرق النساء هم گویند شد، و چندین سال را در اصفهان و تهران و خراسان معالجه قدیمی و جدیدی نمود و ابداً افاقه ای حاصل نشد، تا این که فرمود: بعضی از دوستان آمدند مرا به شیروان برده و در مراجعت در قوچان توقف و روزی به زیارت امام زاده ای که در خارج شهر قوچان فعلی و معروف به امام زاده ابراهیم است رفتیم و چون هوای لطیف و منظرۀ جالبی داشت. رفقا گفتند: ناهار را در این جا بمانیم جای خوبی است. گفتم: عیبی ندارد. پس آن ها مشغول تهیّه غذا شدند، من گفتم: برای تطهیر به رود خانه می روم، گفتند: راه قدری دور است و برای درد پای شما مشکل، گفتم: آهسته می روم و رفتم تا به رود خانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در کنار رود خانه نشستم و نظر به مناظر

ص: 25

طبیعی می کردم به ناگاه شخصی که لباس نمدی چوپانی در برداشت آمد و سلام کرد و گفت: آقای میر جهانی! شما با این که اهل دعا و دوا هستی هنوز پای خود را معالجه نکردی؟ گفتم: تا کنون که نشده، گفت: آیا دوست داری یا مایل هستی من درد پایت را علاج کنم؟ گفتم: البته، پس آمد کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادر مرا پرسید و سپس چاقو را بر اول درد گذارد و به پایین کشید تا به پشت پا آورد و فشاری داد که بسیار متألّم شدم، آخ گفتم پس چاقو را برداشت و گفت: برخیز که خوب شدی، من خواستم مانند همیشه که با کمک عصا بلند می شدم این مرتبه هم خواستم با کمک عصا بلند شوم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رود خانه انداخت. پس دیدم پایم سالم است بر خواستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت، پس گفتم: شما کجا هستی؟ گفت: من در همین قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید، گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را می دانم کجاست و آدرس مرا گفت، و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خودم نزد تو خواهم آمد این بگفت و رفت؛ در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ من گفتم: آقای نمدی را در یابید. پسهر چه تفحص کردند اثری از او نیافتند. (1)

ولادت و وفات

مرحوم میر جهانی در روز دوشنبه بیست دوم ذى العقده سال (1319) هجری قمری در روستای محمّد آباد جرقویۀ سفلی از توابع اصفهان در بیت دانش و تقوی دیده به جهان گشود.

و پس از نود و چهار سال عمر با برکت و ارائۀ ده ها خدمات دینی و مذهبی در روز چهارشنبه بیست و پنجم آذر سال (1371) هجری شمسی مطابق با بیست و يكم جمادى الثانى سال (1413) هجری قمری در شهر مذهبی اصفهان وفات نمود، جنازه ایشان پس از تشییع با شکوه در کنار آرامگاه مرحوم علّامه مجلسی رحمة اللّه

ص: 26


1- اختران تابناک، ج 2 ،ص 55.

به خاک سپرده شد، و مزار ایشان ملجأ عاشقان و شیفتگان مکتب ولایت قرار گرفت.

حجاب چهرۀ جان می شود غبار تنم *** خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم

چنین قفسی نه سزای چو من خوش الحان است *** روم به روضۀ رضوان که مرغ آن چمنم

مرغ باغ ملکوتم نِیّم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

در پایان خداوند متعال را شاکرم که به این بندۀ سرا پا تقصیر توفیق عنایت فرمود تا یکی از با ارزش مند ترین کتاب هایی که در این موضوع نگاشته شده است را تحقیق نمایم، و برای مؤلّف گران قدر «علّامه محمّد حسن میر جهانی رحمة اللّه» علوّ درجات و حشر با ائمّه معصومین علیهم السلام را از درگاه حق تعالی خواستارم.

قم مقدّسه - حامد فدوی اردستانی

11 محرم الحرام 1425 ه ق

ص: 27

ص: 28

كتاب البُكاء اللحسین علیه السلام

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سُبحانك لا اُحصی ثناء عَليك أنتَ كما اثنيتَّ على نفسك و افضل صلواتک و تحيائك على افضِل انبياءِك و رُسلک محمّد المُصطفى و اله الطيبين الطاهرین ائمة الهادين المهديين اعلام الهدی و مصابیح الدجى و اللعنة الدائمة على اعدائهم و مخالفيهم و معاندیهم و غاصبى حقوقهم و منكرى فضائلهم و مناقبهم و مانعی مجالس ذكرهم و اقامة عزائهم و مّاتمهم و البكاء و الابكاء فی مصائبهم و رزاياهم اولى الكفر و الجحود و الرّدى.

اَمّا بَعد

خدایا تو را می پرستم و به یگانگی و یکتائی تو شهادت می دهم و خوشنودی تو و خاتم انبیاء و رُسُل تو و اوصیاء دوازده گانه او که خلفاء تو و حجت های تو اَند بر بندگان تو خواهانم و از تو توفیق و کمک و یاری می طلبم برای اطاعت امر تو و اولیاء تو که ولایت و دوستی ایشان را ولایت و دوستی خود قرار دادی و اطاعت و محبت آن ها را اطاعت و محبّت خود و معصیت ان ها را معصیت خود و رضایت آن ها را رضایت خود و خشم و غضب ان ها را خشم و غضب خود حساب آوردی وَ بآبِ محبت و ولایت آن ها گِلِ مرا سر شته ای مرا ثابت بدار

صفحه اول کتاب البكاء للحسين علیه السلام به خط مرحوم علامه میر جهانی

ص: 29

زَبان حالِها

روز های عمر خود و بهوا های نفسانی که نتیجه ان خسارت دو جهان است نگذراید

باب بیستُم

که بان این کتاب پایان می یابد مرثیه ها و زبان حال های چندی است که از اثار و طبع قاصر این مؤلف که در مصائب حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام سروده ام رجاء واثق ان كه مورد قبول پیش گاه اقدس ال محمّد عليهم السلام واقع شود

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان *** یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

ماتم شاه شهیدان تابکی بر پا بماند

تابکی داغ حسین اندر دل زهرا بماند*** تابکی اندر عزای شاه مظلون نشیند

تابکی در ماتم جان سوز عاشورا بماند

تابکی بر سر زنان نشوز کنان گوید حسینم

تابکی این نال های اتشین بر جا بماند *** تابكی ماتم سرایان در غمش ماتم بگیرند

تابکی دل های ماتم دیده در غوغا بماند

در غرامی نوجوانان اشد غم تا چند بودند

صفحه 604 کتاب البكاء للحسين علیه السلام به خط مرحوم علامه میر جهانی

ص: 30

بنوشتن این کتاب با چشم علیل که بینائی خود را از دست داده مبادرت نمودم و با تاییدات خداوند متعال و توسّلات بساحت های قدس شما اهل بیت طيبن و طاهرين بانجام و اتمام ان موفق گردیدم و به پیشگاه مقدس حجت بالغه الهیه مهدی منتظر حضرت بقیة اللّه امام عصر عجلّ اللّه تعالی فرجه تقدیم می دارم رجاء توفیق از حضرتش آن که این هدیه نا مقبول پیشگاه اقدس ان جناب گردد . ان الهدايا على مقدار مُهّديها

کر عیب پوش حاجت رندان روا کند ایزد گنه بخشد و دفع بلا کند و از مقام شامخ حضرتش و سائل طبع و انتشار این خواهانم اللهم ثبتنى على محّبتهم و ولايتهم في الدنيا و ازرنی شفاعهّم في الآخرة اله الحوامين یا ارحم الراحمين

در تاریخ روز سه شنبه بیست و سوم شهر

رمضان سال یک هزار و چهار

صد (1400) هجرى

قمری اتمام یافت

صفحه آخر كتاب البكاء للحسين علیه السلام به خط مرحوم علامه میر جهانی

ص: 31

دیباچه کتاب

ص: 32

دیباچه کتاب

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سُبحانک لا اُحصی ثناء عَليك أنتَ كما اثنيت على نفسک، و افضل صلواتک و تحیاتک علی افضل انبیائک و رُسلک محمّد المصطفى و اله الطيبين الطاهرين، ائمة الهادين المهدیین، اعلام الهدی و مصابيح الدجى و اللعنة الدائمة على اعدائهم و مخالفيهم و معاندیهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضائلهم و مناقبهم و مانعی مجالس ذكرهم و اقامة عزائهم و ماتمهم و البكاء و الابكاء فى مصائبهم و رزاياهم اولى الكفر و الجحود و الرّدى.

امّا بعد: خدایا تو را می پرستم و به یگانگی و یکتایی تو شهادت می دهم، و خوشنودی تو و خاتم انبیاء و رُسُل تو و اوصیاء دوازده گانه او که خلفاء تو و حجّت های تو اَند بر بندگان تو خواهانم، و از تو توفیق و کمک و یاری می طلبم برای اطاعت امر تو و اولیاء تو که ولایت و دوستی ایشان را ولایت و دوستی خود قرار دادی، و اطاعت و محبّت آن ها را اطاعت و محبّت خود، و معصیت آن ها را معصیت خود، و رضایت آن ها زا رضایت خود، و خشم و غضب آن ها را خشم و غضب خود به حساب آوردی، و به آب محبّت و ولایت آن ها گِلِ مرا سر شته ای، مرا ثابت بدار، و هنگام مردن مرا راحت بمیران و پس از مردن مرا بیامرز و هنگام حساب از گناهان من در گذر، و مرا عفو فرما.

بار الها! اکنون که بهار جوانی به خزان پیری مبدّل شده و قوای بدنی کاسته شده و باصره در کمال ضعف و انحطاط بینایی خود را از دست داده و دستم از اعمال صالحه تهی و جز خجلت و شرم ساری برای آخرت خود تحصیل زاد و توشه ای نکرده ام که موجب رستگاری و امیدواری به آن باشم، و در طلب راه نجات در سلوک آن کوششی کنم چیزی به نظرم نرسید که درد های درونی را چاره ای کند، مگر توسّل به ذیل عنایت رحمة اللّه واسعه حضرت قرة العین رسول خدا و پاره تن

ص: 33

فاطمه زهرا و ثمرة الفؤاد علىّ مرتضی، سیّد الشهداء ابی عبد اللّه الحسين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - و به خصوص در این عصر و زمان که آتش های فتنه و فساد مشتعل و کار را به جائی رسانیده که بزرگ تر عملی که سبب نجات بندگان در دنیا و آخرتست که قبول ولایت آل محمّد علیهم السلام می باشد، و عزا داری در مصائب ایشان خصوصاً در عزای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و گریستن و گریانیدن و محزون بودن از جهت ظلم هائی که بر اهل بیت وارد شده، که بزرگ ترین وسیله نجات در دنیا و آخرتست منع کرده شده و می شود و انتقاد از گریستن و عزا داری بر ایشان می کنند؛ بر خود لازم دیدم برای رضای خدا و اِحیاء امر آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم اخبار راجع به گریستن بر ایشان و گریانیدن و عزا داری کردن را جمع آوری و از خود به یادگار گذارم.

و ما توفيقى الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب

پیش درآمد نخست

اولاً باید دانست که گریه کردن ذاتاً در اثر حزن و اندوه و سوزش دل روی می دهد و ذاتاً از امور اختیاریّه نیست، و سوزش دل از اختیار شخص خارج است، بلکه از امور اضطراریّه است، و لیکن مقدّمات و اسباب آن اختیاری است که در اثر دیدن و یا تفکّر در واقعه ای که روی می دهد حاصل می شود، پس می گوئیم: هر امری که مقدّمه و اسباب آن اختیاری باشد در اغلب و اکثر اوقات اختیاری است زیرا که شخص از تفکّر در آن منفک نخواهد بود، لذا چون گریه کردن، مقدّمات و اسباب آن اختیاری است خود آن را نیز، امر اختیاری می گویند هر چند ذاتاً از امور اضطراریّه شمرده شود.

اکنون، چون این معنی دانسته شد باز لازم است مطلب دیگری تذکّر داده شود و آن این است که، هر یک از افراد بشر هم چنان که در اخلاق و میل و اراده و خواهش های نفسانیّه و فکر ها و فهم ها و زیرکی و غیر این ها برابر و یکسان و به یک روش نیستند، و روش ها و راه های مختلف و سلیقه های جداگانه دارند. هم چنین در دوستی و دشمنی و گرفتگی و سوزش دل و تأثّر و حزن و اندوه و حصول نتیجه و

ص: 34

ثمرۀ این ها که گریه کردن و زاری کردن است نیز با هم مختلفند، بعضی از ایشان به اندک چیزی دل گرفته و رقیق القلب و متأثّر و اندوهگین و سوزش دل آن ها زیاد می شود و شروع به گریه می کنند، و بعضی از آن ها رحم دل و رقیق القلب نیستند که به اصطلاح سنگ دل اند، و قساوت قلب دارند، این دو دسته در دو طرف افراط و تفريط واقع اند، و جمع دیگری از ایشان کسانی هستند که نه در حدّ افراط و نه در حدّ تفریطند، هر چند در این باب با هم دیگر مختلف و متفاوت باشند.

پیش درآمد دوم : اقسام گریه

باید دانست که موجبات و اسباب گریستن چند چیز است، که احداث گریه به واسطۀ آن ها می شود:

اول: گریه در حال خوف که سبب آن ترس داشتن از کسی یا چیزی باشد، خواه خوف از خدا یا گناهان یا دنیوی یا اخروی.

دوم: گریه در اثر مصیبت و فقدان عزیزی که از دست داده باشد.

سوم: گریه در اثر رنج و مشقّت و یا خستگی مافوق طاقت.

چهارم: گریه در حال اضطرار.

پنجم: گریه در حال انتظار.

ششم: گریه در حالی که شخص را اجبار کنند به امری که بر خلاف میل او باشد.

هفتم: گریه شوق در اثر ملاقات عزیزی یا چیزی که به آن علاقه مفرط داشته.

هشتم: گریه فراق و آن در اثر جدا شدن از عزیزان و دوستان.

نهم: گریه حسرت.

دهم: گریه ندامت.

یازدهم: گریه از روی حیله و خدعه و فریب.

پیش درآمد سوم: حقیقت گریه

چون انواع گریه ها دانسته شد، اکنون بدان که گریستن برای گریه کننده گاهی از راه

ص: 35

عبادت و بندگی خدا باشد، به نحوی که خدا خواسته، و گاهی از راه هوا و هوس و شهوت رانی و برای دنیا و معصیّت باشد.

اوّل: سبب رضایت خدا و ارتفاع درجات است در دنیا و آخرت.

دوّم: سبب خشم و غضب خدا و خسران و عذاب دنیا و آخرت خواهد بود.

چنان چه ان شاء اللّه تعالی بعد از این به محلّ خود مفصّلاً شرح داده خواهد شد.

حقیقت گریه

خونی است که در اثر سوزش قلب، رگ هایی که اتّصال به چشم دارد دهان باز می کند، و آن خون از راه رگ ها انتقال به چشم پیدا می کند، پس از استحاله (1) شدن و تبدیل به اشک شدن و رنگ خود را از دست دادن و طاهر شدن از چشم جاری می شود، و گاهی ممکن است که در اثر شدّت و زیادی سوزش قلب استحاله نشده به صورت خون از دیده جاری گردد، چنان چه در زیارت وارد شده:

﴿وَ لَا بَكَيْنَ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعُ دَماً﴾. (2)

یعنی: هر آینه گریه می کنم برای تو خون، بَدَل از اشک چشم.

چنان چه از باب تنظیر تذکّر می دهم: هم چنان که شیر در پستان گاو یا گوسفند خون است که به شیر استحاله می شود، و رنگ و نجاست خود را از دست می دهد و از پستان جاری می شود، و گاهی می شود که استحاله نشده به صورت خون از پستان بیرون می آید، پس بدان که کلمه «بدل الدّموع دماً» در فقره زیارت اغراق نیست و حقیقت دارد، نیکو تدبّر کن.

پیش درآمد چهارم: آیات راجع به گریه

در بیان آیاتی که در قرآن راجع به گریه وارد شده از ممدوح و مذموم بودن آن:

آیۀ اول: در سوره مائده قال اللّه تعالی:

﴿وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا

ص: 36


1- از حالی به حالی دیگر گردیدن
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 320

عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّهِدِينَ﴾. (1) «در مقام مدح»

تنزیل آیه در شأن بعضی از کشیش های نصاری و راهب های آن ها است، یعنی چون شنیدند آن چه بر فرستاده خدا نازل شده می بینی که اشک از چشم های شان می ریزد، از جهت آن چه را از حق که شناختند و می گویند: پروردگارا! ما گرویدیم، پس بنویس ما را از گواهان.

آیۀ دوم: از سوره توبه آیه (92) فرموده:

﴿وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُمًا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلُّوا وَ أعْيُتُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزْناً﴾. «مدح»

یعنی: حرجی نیست بر کسانی که نزد تو می آیند که آن ها را سوار کنی. به آن ها گفتی که نمی یابم آن چه را که شما را بر آن سوار کنم آن ها برگشتند در حالتی که اشک از چشم هاشان می ریخت از روی حزن و اندوه.

آیۀ سوم: از سوره توبه آیه (82) فرموده:

﴿فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ ليَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾. «در مقام ندامت»

این آیه در شأن کسانی ست که به دادن خون و مال خود در راه خدا مجاهده نمی کنند. خدای تعالی می فرماید: پس باید آن ها کم بخندند و بسیار گریه کنند. این پاداش آن ها است به سبب آن چه که کسب کرده و می کنند.

آیۀ چهارم: از سوره یوسف آیه (16) فرموده:

﴿وَ جَاءُ وَ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ﴾. «در ذمَ ایشان»

در شأن فرزندان یعقوب است که پس از انداختن یوسف در چاه، شبانگاه آمدند در نزد پدرشان در حالتی که می گریستند.

ص: 37


1- سوره مائده، آیه 83

آیۀ پنجم: سوره اسراء آیه (109) فرموده:

﴿وَ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾. «در مدح»

یعنی: و صاحبان علم بر رو می افتند در حالتی که می گریند و خشوع یعنی تضرّع و زاری ایشان زیاد می شود.

آیۀ ششم: سوره و النجم آیه (43) فرموده:

﴿وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَيْ﴾. «از صفات خدا»

یعنی: و او است خدائی که می خنداند و می گریاند.

آیۀ هفتم: نیز در سوره و النجم آیه (60) فرموده:

﴿وَ تَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ﴾. «نکوهش»

یعنی: و می خندید و نمی گریید.

آیۀ هشتم: سوره مریم آیه (59) فرموده:

﴿وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ يُكِيَّاً». «مدح»

یعنی: و چون خوانده شود بر ایشان آیت های خدای بخشنده؛ بر رو می افتند در حالتی که سجده کننده و گریه کننده اند.

آیه نهم: سوره دخان آیه (28) فرموده:

﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنْظَرِينَ ﴾. «مدح»

یعنی: گریه نکرد بر ایشان آسمان و زمین، و نبودند از مهلت داده شده گان.

موجبات اقسام گریه

بدان که موجبات و اسباب اقسام گریستن هایی که قبلاً تذکّر داده شد از این آیات مبارک استنباط می شود، آن گریستن هایی که برای خدا باشد و جنبه عبادتی داشته باشد- کم یا زیاد بر حسب استعداد گریه کننده در قبول معارف - موجب تقرّب به خدا و مشمول تفضّل او خواهد شد، و اگر برای دنیا و هوا های غیر مشروع و معصیت و نا فرمانی پروردگار باشد نتیجه آن به عکس خواهد بود، و بالا ترین اقسام

ص: 38

گریستن گریه ایست که دل را به محبّت خدا نورانی کند و از غیر محبّت خدا تهی نماید تا مظهر صفات جلال و جمال الهی گردد؛ که این نحو گریه، از گریه از خوف خدا و ترس از عقوبت گناه مقامش بالا تر است.

و باید دانست: که گریه در حقیقت، فقط از اعمال بدنیّه تنها نیست، بلکه دو روی دارد و دارای دو مرتبه است: مرتبه بدنی ظاهری، و مرتبه قلبی باطنی، به خصوص وقتی که تحقق متأثّر شدن قلب و سوزش دل در آن ملاحظه شود در هنگام زیارت قبر های اقوام و اَقارب، و به خصوص زیارت قبور متبرّکه انبیاء و اولیاء و ائمّه هدی علیهم السلام به تخصیص حضرت سیّد الشهداء ابي عبد اللّه الحسین علیه السلام و خود را به گریه وادار کردن نزد آن ها، که آن هم مانند گریستن است، که آن هم دارای دو جهت و دو مرتبه است، بنابر تحقق دوستی و قبول ولایت هر یک از دوازده نفر ائمّه هدى علیهم السلام و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و آن ها را امام به حق و واجب الإطاعه دانستن، که آن تباکی هم مانند گریستن برتر و افضل از سایر عبادات ظاهریّه بدنیّه است، و هم چنین بهتر و بالا تر از عبادات باطنیه قلبیه است، مانند: اعتقاد به بَداء و محو و اثبات چنان چه سایر عبادات قلبیه و قالبیّه، بدون قبول ولایت ایشان مطلقاً پذیرفته نخواهد شد، طبق آیات و اخبار وارده از مصادر وحی و تنزیل.

از نشانه های ولایت داشتن

پس باید دانست که خلاصی از عقوبات دنیا و آخرت منوط به قبول ولایت آل محمّد علیهم السلام است، که خدای تعالی محبّت ایشان را محبّت خود و مزد رسالت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را موّدت ایشان قرار داده، پس محبّت خدا منوط به محبّت ایشان است، و نشانه محبّت ایشان قبول ولایت و واجب الإطاعه دانستن و در شادی آن ها شاد بودن و در مصائب ایشان محزون بودن است که آن افضل از تمام عبادات است؛ و خدای تعالی، معصومین از آل محمّد علیهم السلام را دلیل صادق بودن بنده در محبّت با ذات بی همتای خود و باب نجات و خلاصی از عقوبات آخرت قرار داده، و کاشف دست داشتن ایشان گریستن و خود را به گریه در آوردن در مصائب ایشان و زیارت

ص: 39

مَشاهد و قبور شان و تعظیم شعائر آن ها است.

اگر از اهل انصاف و معتقد به درجات و مقاماتی که خدای تعالی به ایشان عطا فرموده است باشیم، خواهیم دانست که در وقت جان دادن و حالت احتضار و هول قبر، و ترس و وحشت از تنگی لحد و تاریکی قبر، به خصوص در شب اول و حالت آمدن منکر و نکیر برای سؤال کردن و غیر این ها از حالات برزخ و حالات زنده شدن در قیامت و حساب و گذشتن از صراط، هیچ یک از اعمال و طاعات ما، به ما نفعی نخواهد داد و سبب نجات و راحت ما نخواهد شد از این سختی ها، مگر محبّت و موالات ائمّه طاهرین و فاطمه زهراء - سلام اللّه عليهم - و گریستن و محزون بودن در مصائب ایشان و زیارت قبر های شان.

در بیان ایرادی

اگر گفته شود: بنابر آن چه که گفتی، پس باید نمازی که عمود دین و معراج مؤمن و سبب تقرّب هر پرهیز کاری است به خدا، و اگر قبول شد سایر عمل های عبادتی که غیر آن است قبول می شود، و اگر ردّ شد سایر عمل های عبادتی که غیر آن است قبول می شود،و اگر ردّ شد سایر آن از قبیل: زکات و روزه و حجّ و جهاد و غیر این ها از عبادات ردّ می شود؛ و در شأن و رفعت مقام نماز همین قدر بس، که خدای تعالی فرموده:

﴿إِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ (1)

یعنی: نماز باز می دارد خواننده آن را از هر عمل زشت و ناپسندی.

و هم چنین نسبت به زکات و روزه و خمس و جهاد در راه خدا که آن خون دادن و کشته شدن در راه او است و عملی بالا تر از آن نیست. پس این اعمال هر گاه با شرائط ظاهريّه و باطنیّه به جا آورده شود و به طور مطلوب واقعی باشد سبب نجات از سختی ها و شکنجه ها و عقوبات دنیویّه و اخرویّه خواهد بود قطعاً، پس تو چرا به نحو اطلاق گفتی این اعمال عبادات پذیرفته نمی شود و از درجه اعتبار ساقط است. و حال آن که همه پیغمبران خدا و به خصوص حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم و

ص: 40


1- سوره عنکبوت، آیه 45

برادر و وصیّ او حضرت سیّد اوصیاء امیر مؤمنان علی علیه السلام و سایر ائمّه از فرزندان او علیهم السلام تحمّل کردند همه مصیبت ها و اذیّت ها و ضرر ها، حتّی کشته شدن و اسارت اهل و عیال را برای ترویج این عبادات و به پا داشتن این عمود های دین، آیا فکر نمی کنی در حالات حضرت سیّد الشهداء - ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء -كه همه هستی خود را از مال و خون و اولاد و برادران و برادر زادگان و بنی اعمام و غیر ایشان از اصحاب و انصار برای ترویج دین در راه خدا داد برای بر پا بودن این اعمال و شرایع دینی و عبادات؟

جواب ایراد

اشاره

جواب گفته می شود: این عباداتی که گفته شد، از آن نفعی حاصل نمی شود، مگر در صورتی که دارای شروط ظاهریّه و باطنیّه ای که مورد قبول پیشگاه حق تعالی باشد، و آن صورت نمی گیرد مگر این که عمل کننده از اهل محبّت و ولایت ائمّه دوازده گانه - سلام اللّه عليهم - و عارف به حقّ ایشان باشد و آن ها را امام واجب الإطاعه بداند. چنان چه حضرت ثامن الحجج در حدیث سلسله فرموده که: خدای تعالی فرمود:

﴿كَلِمَةُ لَا اله الَّا اللَّهِ حصنى فَمَنْ دَخَلَ فِى حصنى أَمِنَ مِنْ عَذَابِي﴾.

یعنی: کسی که کلمه «لا اله الّا اللّه» را بگوید داخل می شود در حصار من، و ایمن است از عذاب من.

و پس از نقل این حدیث فرمود:

﴿بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا﴾. (1)

یعنی: شرط آن گفتن «لا اله الّا اللّه» است با شرط هایی که دارد. و قبول ولایت امامت من از شرط های آن است.

چنان چه در بعضی از زیارت های آن حضرت هم این فقره وارد شده که شخص زائر بگوید:

﴿ السَّلَامُ علیک یا ثَامِنَ شُرُوطِ لَا اله الَّا اللَّهُ﴾.

ص: 41


1- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 145؛ معاني الأخبار، ص 370؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 123

پس باید دانست شرط قبول و بالا رفتن هر عملی از اعمال عبادتی، قبول ولایت و امامت هر یک از ائمّه طاهرین - سلام اللّه عليهم اجمعين - است. و در تفسیر آیه دهم از سوره فاطر که خدای تعالی فرموده:

﴿و مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ (1)

در تفسیر برهان سوره فاطر آیه دهم در تفسیر این آیه چند حدیث که محلّ شاهد است روایت کرده، برای آگاهی در این جا به عرض خوانندگان می رسانم.

حدیث اول: احادیث وارده در ثواب گریستن بر حسین علیه السلام

محمّد بن يعقوب (کلینی) از محمّد بن یحیی و از علی بن محمّد و غیره از سهل بن زیاد از یعقوب بن یزید از زیاد بن قندی از عمّار اسدی از حضرت ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده در قول خدای عزّوجّل:

﴿الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيْبُ﴾ فرمود: تا كلمه « يصعد» که: ﴿ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾.

﴿وَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ، وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ : فَمَنْ لَمْ يتولَّنا لَمْ يَرْفَعُ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا﴾. (2)

یعنی: کلم طيب و عمل صالح ولایت ما اهل بیت است، و دست خود بُرد به سوی سینۀ خود و فرمود: کسی که قبول نکند ولایت ما را، بالا برده نمی شود عمل او، خدا عمل او را بالا نمی برد.

حدیث دوم

و نیز از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده در تفسیر همین آیه که فرمود:

ص: 42


1- سوره فاطر، آیه 10
2- الکافی، ج 1، ص 430، تفسير البرهان، ج 8، ص 137

﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ قَوْلُ الْمُؤْمِنَ لَا اله الَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ عَلَى وَلِىُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ حَقّاً ، وَ خُلَفَائِهِ خُلَفَاءُ اللَّهُ ، وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ، فَهُوَ دَلِيلُهُ ، وَ عَمَلُهُ اعْتِقَادِهِ الَّذِي فِي قَلْبِهِ بِأَنْ الْكَلَامِ صَحِيحُ كَمَا قُلْتَهُ بلسانی﴾ (1)

یعنی: کلمات پاکیزه گفتن مؤمن است «لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه علىّ ولى اللّه و خليفته حقاً و خلفائه خلفاء اللّه»، و عمل شایسته بالا می برد آن را. پس آن کلمات پاکیزه دلیل بالا بردن او است و عمل صالح اعتقاد قلبی او است به صحیح بودن این کلمات هم چنان که به زبان گفتم آن را.

حدیث سوم

و نیز در همان کتاب از مجالس شیخ روایت کرده که گفت: خبر دادند ما را جماعتی از ابی مفضّل که گفت: حدیث کرد ما را ابو نصر ليث بن محمّد بن ليث عنبری که از اصل کتاب خود دیکته کرد، گفت: حدیث کرد ما را احمد بن عبد الصّمد بن مزاحم هروی در سال دویست و شصت و یک، و گفت: حدیث کرد مرا خالوی من ابو الصّلت عبد السّلام بن صالح هروی گفت: با حضرت رضا علیه السلام بودم زمانی که داخل نیشابور شد، در حالتی که سوار قاطری زرد رنگ یا قاطر سفیدی دارای نقطه های سیاه بود، و علماء نیشابور او را استقبال کردند تا این که به اقامت گاهی رسیدند، دَهَنه و لجام قاطر آن حضرت را گرفتند و گفتند: ای پسر رسول خدا به حقّ پدران پاکیزگان خود، حدیثی از آباءِ خود -که درود متّصل خدا بر ایشان باد - برای ما بیان فرما. پس آن حضرت سر خود را از کجاوه (2) بیرون کرد در حالتی که جبّه ای (3) از خز (4) پوشیده بود، و فرمود:

ص: 43


1- تفسير البرهان، ج 8، ص 137؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 479
2- صندوق چوبی رو باز یا دارای سایبان که به طرفین شتر یا قاطر می بندند و بر آن سوار می شوند.
3- جامۀ گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بر تن کنند
4- پارچه ای که از ابریشم یا پشم بافته شود

﴿حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلَى ، عَنْ أَبِيهِ عَلِىُّ بْنَ الْحُسَيْنِ ، عَنْ أَبِيهِ الحسین بْنِ علی بْنِ ابی طَالِبٍ شَبَابَ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله اجمعین - قَالَ : أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلَ الرُّوحَ الْأَمِينُ ، عَنِ اللَّهِ عزّوجلّ - تَقَدَّسَتْ أَسْمَائِهِ وَ جَلَّ وَجْهُهُ - قَالَ : إِنِّى أَنَا اللَّهَ بِشَهَادَةِ انَّ لَا اله الَّا أَنَا وحدى عِبادِىَ فاعبدوني ، وَ لِيَعْلَمَ مَنْ لَقِيَنِي مِنْكُمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا اله الَّا اللَّهُ مُخْلِصاً بِهَا ، انْهَ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ حصنى مِنْ عذابى . قالُوا : يابن رَسُولَ اللَّهِ ، وَ مَا اخلاص الشَّهَادَةِ ؟ قَالَ : طَاعَةُ اللَّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِهِ وَ وَلَايَةِ أَهْلِ بَيْتِهِ علیهم السَّلَامُ﴾. (1)

ترجمۀ حدیث: فرمود: حدیث کرد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که فرمود: خبر داد مرا جبرئیل روح الأمين از خدای عزّوجلّ که پاکیزه است نام های او، و جلیل است ذات او، که فرمود: منم خدائی که به شهادت دادن به این که منم خدای یکتائی که نیست خدائی غیر از من. ای بندگان من، پس مرا به یگانگی بندگی کنید. و باید دانسته شود که، هر کدام از شما، که ملاقات کند مرا به این که نیست خدائی غیر از من، و از روی اخلاص شهادت دهد به آن، یقیناً داخل بهشت می شود که آن حصار من است از عذاب من، گفتند: ای پسر رسول خدا، اخلاص در این شهادت چیست؟ گفت: فرمان بردن از خدا و فرمان بردن از رسول او و ولایت اهل بیت او علیهم السلام.

هیچ طاعت و عبادتی بدون ولایت پذیرفته نخواهد شد

پس بدان که هیچ طاعت و عبادتی برای خدا بدون قبول ولایت ائمّه دوازده گانه اهل بیت رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - در نزد خدا پذیرفته نخواهد شد، زیرا که عبادت و طاعت مطلوب که مورد قبول پروردگار باشد، آنست که با شرایط ظاهریّه و

ص: 44


1- شیخ طوسی، أمالی، ص 588؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 120

باطنیّه ای که اعظم از آن ها محبّت و قبول ولایت اهل بیت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم است انجام گیرد، که فرموده اند:

﴿وَ مَا نُودِيَ بِشَيْ ءٍ مِثْلَ مَا نُودِىَ بِالْوَلَايَةِ﴾. (1)

للمؤلّف الحقير:

تا شود کشتی عصیان غرقه اندر بحر عفو *** موج دریای ولایت برده از وی اختیار

بس فرو فلک گنه شد اندر این بحر عمیق *** کش از او پیدا نگشته تخته پاره بر کنار

اکنون باید دانست که ولایت اهل بیت علیهم السلام به مجرّد گفتن به زبان و بدون اعتقاد قلبی فائده ای ندارد، بلکه چون ولایت ایشان اُسّ (2) اساس ایمان است، عبارت است از: اقرار به زبان و اعتقاد به قلب و عمل به ارکان و نشانِ داشتن ایمان اموری است که به عمل کردن به آن ها مؤمن از غیر مؤمن شناخته می شود:

اول: دوستی با دوستان ایشان و دشمنی با دشمنان شان.

دوم: آن ها را واجب الإطاعه دانستن و به اَوامر ایشان فرمان بردن، و از نواهی شان خود را باز داشتن.

سوم: در مجالس و محافل احیاء امر ایشان کردن، و به ذکر فضائل و مناقب ایشان مجلس را زینت دادن.

چهارم: در ایّام سرور و شادی و روز های ولادت شان سرور و شادی از خود نشان دادن. و به دیدن هم دیگر رفتن و پاس احترام عید های ولادات ایشان را نگاه داشتن و در صورت قدرت مالی داشتن، اطعام کردن.

پنجم: در مصیبت های ایشان ماتم زده و اندوه ناک بودن و مجالس عزا بر پا داشتن و خود را عزا دار دانستن و نوحه سرائی کردن، و با سوزش به صدای بلند گریه کردن و از خود حزن و اندوه نشان دادن، خصوصاً در ماه محرّم و ایّام عاشورا مصائب

ص: 45


1- الکافی، ج 2، ص 18 ﴿وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ﴾
2- بنیاد و اصل هر چیز

حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و جوانان و برادران و اصحاب و کودکان و زنان داغ دیده و اسارت اهل و عیال آن حضرت که اعظم از تمام مصیبت ها است که از زمان آدم ابو البشر تاکنون در دنیا رخ داده، به نحوی که همه پیغمبران در این مصیبت های جان سوز به امر خدای تعالی برای ارتقاءِ مقامات خود گریه ها کرده اند چنان چه بعد از این به محلّ خود ذکر می شود، از آن جمله است قضیّه ابراهيم خليل الرحمن علیه السلام بنابر روایتی که در تفسیر برهان و جلد عاشر بحار علّامه مجلسی - اعلى اللّه مقامه - از کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام و کتاب امالی که هر دو از شیخ صدوق - قدس سرّه - نقل فرموده.

جزع و گریۀ ابراهیم بر ابی عبد اللّه علیه السلام

«العيون و الامالى [عن] ابن عبدوس، عن ابن قتيبه، عن الفضل، قال: سمعت الرضا علیه السلام يقول: لمّا أمر اللّه عزّوجلّ أن يذبح ابراهيم مكان ابنه اسماعيل الكبش الذی انزله عليه، تمنّى ابراهيم ان يكون قد ذبح ابنه اسماعيل بيده و انّه لم يؤمر بذبح الكبش مكانه، ليرجع الى قلبه ما يرجع الى قلب الوالد الذي يذبح أعزّ ولده عليه بيده، فيستحق بذلك أرفع درجات أهله الثواب على المصائب. فأوحى اللّه عزّوجلّ اليه: يا ابراهيم، من أحبّ خلقی الیک؟ فقال: يا ربّ ما خلقت خلقاً هو أحبّ إلىّ من حبيبك محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم؟ فأوحى اللّه إليه: أفهو أحبّ إليك أو نفسك؟ قال: بل هو أحبّ إلى من نفسی، قال: فولده أحبّ إليك أو ولدک؟ قال: بل ولده. قال: فذبح ولده ظلما على أيدى أعدائه أوجع لقلبك أو ذبح ولدک بیدک فی طاعتی؟ قال: يا ربّ بل ذبحه على أيدى أعدائه أوجع لقلبی. قال: يا ابراهيم، فإنّ طائفة تزعم أنّها من أمّة محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ستقتل الحسين إبنه من بعده ظلما و عدوانا كما يذبح الكبش، و يستوجبون بذلک سخطی، فجزع ابراهیم لذلک و توجع قلبه و أقبل يبكی فأوحى اللّه عزّوجلّ: يا ابراهيم قد فديت جزعک علی إبنك إسماعيل، لو ذبحته بیدک

بجزعک علی

ص: 46

الحسين و قتله، و أوجبت لك أرفع درجات أهل الثواب على المصائب، و ذلك قول اللّه عزّوجلّ: ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾». (1) (2)

ترجمۀ حدیث: به سند مذکور از فضل روایت شده، که گفت: شنیدم از حضرت رضا علیه السلام که می فرمود: چون که خدای عزّوجلّ فرمان داد به ابراهیم که گوسفندی را که فرو فرستاده عوض از پسرش اسماعیل ذبح کند، ابراهیم آرزو کرد که کاش اسماعیل پسرش را به دست خود ذبح می کرد و مأمور نمی شد که آن گوسفند را ذبح کند به جای او، تا باز گردد به آن چه که دل او می خواست و به قلب پدری او گذشته بود که عزیز ترین فرزند خود را به دست خود ذبح کند تا به آن سبب استحقاق بالا ترین درجات ثواب را نسبت به اهل خود بر مصیبت ها بیابد. پس وحی فرستاد خدای عزّوجلّ به سوی او که: ای ابراهیم! کیست محبوب ترین خلق من به سوی تو؟ پس گفت: ای پروردگار من! خلقی را نیافریده ای که آن محبوب تر باشد به سوی من از حبیب تو محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم، پس وحی فرمود خدا به سوی او که: آیا او محبوب تر است به سوی تو یا نفس تو؟ یعنی: او را دوست تر داری یا خودت را؟ گفت: بلکه او را از خودم دوست تر دارم. فرمود: آیا پسر او محبوب تر است نزد تو یا پسر خودت؟ گفت: بلکه پسر او را دوست تر دارم. گفت: پس ذبح پسر او از روی ظلم و دشمنی بیش تر دل تو را به درد می آورد یا ذبح کرد تو پسرت رابه دست خود در فرمان برداری از من؟ عرض کرد: ای پروردگار من، بلکه ذبح شدن او به دست های دشمنانش بیش تر دل مرا به درد می آورد. پس فرمود: ای ابراهیم، هر آینه طایفه ای گمان می کنند که از امّت محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم می باشند، زود باشد که می کشند پسر او حسین را پس از او از روی ظلم و دشمنی، و او را

ص: 47


1- سوره صافات، آیه 107
2- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص187؛ بحار الأنوار، ج 44، ص225

ذبح می کنند هم چنان که گوسفند را ذبح می کنند و به این جهت مستوجب خشم و غضب من می شوند؛ پس ابراهیم از شنیدن این وحی دلش به درد آمد و گریه کرد، پس خدای عزّوجلّ به او وحی فرمود که: ای ابراهیم! من فدا کردم جزع و بی تابی تو را که اگر به دست خودت اسماعیل را ذبح می کردی به جزع و بی تابی تو بر حسین و کشته شدن او، و بر تو واجب کردم بالا ترین درجات اهل ثواب را که بر مصیبت ها ثواب می دهم، و این است مراد از فرموده خدا: ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾.

در تفسیر آیه ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾ و آن چه راجع به آنست

پوشیده نماند که بعضی در مفاد آیه شریفه ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾ اشکال و ایرادی وارد کرده اند و گفته اند که: اگر مراد به «ذبح عظیم» در آیه، قتل حسین علیه السلام باشد، لازم می آید که گفته شود که آن حضرت فدای اسماعیل شده، و شکّی نیست که درجه و مقام حسین علیه السلام بالا تر از آن است که مقام اسماعیل قابل قیاس با او باشد؛ زیرا آن چه که فدا آورده می شود از آن در شأن و مرتبه، اَجَلّ از آن فدائی است، و به طور مُسَلَّم ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم اشرف از انبیاء اولو العزمند، تا چه رسد به غیر اولو العزم از آن ها؛ بدان که لفظ «فداء» استعمال می شود به چیزی که از مادون خود اشرف باشد.

جواب گفته می شود که: چون حسین علیه السلام از فرزندان اسماعیل است، و اگر اسماعیل ذبح می شد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به وجود نمی آمد، و هم چنین سایر ائمّه و سایر انبیاء از اولاد اسماعیل، پس چون عوض قرار داده شد ذبح حسین علیه السلام از ذبح اسماعیل و آن حضرت یکی از سبط ها و فرزندان اسماعیل است و جزئیست از او، می گوییم: شکّی نیست که مرتبه کلّ سلسله اولاد اسماعیل اعظم و اجلّ است از مرتبه جزء به خصوصی.

نکتۀ دیگر این که در ظاهر لفظ خبری که ذکر شد عبارت: «فدا اسماعيل بالحُسَين» نیست، بلکه: «فَدی جَزع ابراهيم عّلى اسماعيل بِجَزعه على الحُسين» ظاهر این است

ص: 48

که فدا در این جا به معنای حقیقی خود نیست، بلکه مراد عوض قرار دادن است؛ چون ابراهیم متأسّف شد از این که پسرش را به دست خود ذبح نکرد، و از این ثواب محروم شد بی تاب شد و حزن خود را ظاهر کرد برای این که چرا فرزندش ذبح نشد، خدای تعالی ثواب این جزع و حزن و بی تابی او را عوض قرار داد به ثوابی که بزرگ تر و بیش تر و جلیل القدر تر است، و آن جزع و محزون بودن و بی تابی کردن است در مصیبت حسین علیه السلام و کشته شدن او از روی ظلم.

حاصل آن که شهادت حسین علیه السلام امری بوده مقرّر و حتم، نه این که برای رفع قتل اسماعیل باشد تا اشکال وارد شود. و بنابر آن چه گفته شد آیۀ: ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾ در تفسیر آن دو وجه احتمال می رود:

اول: این که مضافی تقدیر گرفته شود، عبارت از جزع و اندوه ابراهیم از استماع ذبح مذبوح عظيم الشأن حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام که تقدیر آیه چنین باشد که: «و فدیناه بجزع مذبوح عظيم الشأن».

دوم: آن که باء در «بذبح» سببیّه باشد. یعنی: «و فدیناه» به سبب مذبوح عظیم الشأن به آن جزع عليه ابراهیم»، و اللّه اعلم به حقایق کلامه.

پس بدان که، از این حدیث شریف چنین استفاده می شود که گریستن حضرت ابراهیم علیه السلام و جزع و اندوه او در مصیبت حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام در نزد خدا، اجر و ثوابش زیاد تر است از این که فرزند خود اسماعیل را به دست خود برای خدا ذبح کند.

نظر دانش مندان در مورد اشک

قبلاً تذکّر داده شد که گریه، خون است که در اثر سوزش دل در مصیبت و اندوه یا پیش آمدن ناگهانی، در رگ های متّصل به چشم استحاله و تبدیل به اشک می شود و از چشم بیرون می آید، گر چه بعضی از دانش مندان فنّ تشریح از متجددین عصر گفته اند: اشک عبارت است از: ترشّح غدّه هائی که طبیعت برای شست شوی دائمی چشم تعبیه کرده، و چون قسمت عمده چشم از موادّ چربی تشکیل شده و نمک هم برای حفظ چربی چشم ضرورت کامل دارد، لذا اشک چشم هم شور شده

ص: 49

ص: 50

ص: 51

﴿ اللَّهُمَّ أَنَّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ عَيْنٍ لَا تَدْمَعُ﴾. (1)

یعنی: خدایا به تو پناه می برم از دلی که خاشع نباشد و چشمی که اشکش جاری نشود.

چه خوش گفته است شاعر:

گریه بر هر درد بی درمان دَواست *** چشم گریان چشم فیض خداست

تا نگرید ابرکی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی نوشد لبن

تا نگرید طفلک حلوا فروش *** دیگ بخشایش نمی آید به جوش

گریه کن تا سجده گاهت گِل شود *** تا که نوری در دلت حاصل شود

چون شیطان لعین دشمن بزرگ اهل ایمان و دین است، در مقام است که به هر وسواس و دسیسه ای اهل ایمان و دین را از طریق حق دور و به راه باطل بکشاند، سر سپردگان خود را به عناوین مختلفه وادار می کنند تا بندگان خدا را از راه خدا شناسی دور و از حصن حصین دین و دیانت بر کنار برد، به رنگ های گوناگون دام مکر و فریب خود را می گستراند، حتّی بر ضدّ مهم ترین چیزی که انسان به واسطه آن به خدای تعالی تقرّب حاصل می کند که آن معرفت خدا و قبول ولایت محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه علیهم اجمعین - است، اذهان ساده لوحان از اهل ایمان را مغشوش و دل های شان را به شکّ و شبهه می اندازد تا از فیض بزرگ دنیوی و اخروی ایشان را محروم نمایند، تا از رسیدن به مرتبه کمال بی بهره گردند، لذا این بنده شرمنده بر حسب وظیفه تکلیفیّه دینی و شرعی خود، تا اندازه ای که استعداد و توانایی آن را دارم بر خود لازم دانستم برای آگاه کردن بعضی از علاقه مندان و برادران جوان ایمانی، بعضی از اخبار و احادیث مربوطه به این عبادت بزرگ را که موجب سعادت دنیا و آخرت است جمع آوری کنم. و اوّلاً عين هر حدیثی را با مدرک آن برای تبرّک بنویسم و پس از آن به زبان ساده ترجمه نمایم و در

دسترس برادران ایمانی قرار دهم، و آن را در ضمن چند باب به معرض عرض گذارم. ولا حول و لا قوة الاّ باللّه.

ص: 52


1- کفعمی، المصباح، ص 52؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 314

باب اول

اشاره

ص: 53

ص: 54

باب اول: در ثواب گریستن و گریانیدن در مصیبت های حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام

اشاره

در بیان ثواب گریستن و گریانیدن در مصیبت های حضرت ابی عبد اللّه الحسين علیه السلام و سایر ائمّه - صلوات اللّه عليهم اجمعين - و آن مشتمل است بر چندین حدیث:

حدیث اول

در مجلّد دهم بحار الأنوار علّامه مجلسى - اعلى اللّه مقامه - از أمالی و کتاب عيون اخبار الرضا مسنداً از حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى لِمَا ارْتَكَبَ مِنَّا ، كَانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، وَ مَنْ ذَكَرَ بِمُصَابِنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُونُ ، وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يَحْيَى فِيهِ أَمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ﴾. (1)

یعنی: کسی که یاد کند مصیبت های ما را، و بگرید و بگریاند برای آن چه که بر ما وارد شده، روز قیامت در درجۀ ما خواهد بود، و کسی که یاد کند مصیبت های ما را و بگرید و بگریاند، گریه نخواهد کرد چشم او در روزی که چشم ها می گرید، و کسی که بنشیند در مجلسی که در آن مجلس امر ما زنده می شود، نمی میرد دل او در روزی که دل ها می میرد.

ص: 55


1- صدوق أمالی، ص 131؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 264؛ بحار الأنوار، ج 44، ص278

توضیح:

از این حدیث شریف چند چیز مستفاد می شود:

اول: آن که مؤمن به ولایت آل محمّد باید متذکّر مصیبت های ایشان باشد.

دوم: آن که در هنگام یاد آوری مصائب ایشان باید هم خودش بگرید و هم دیگران را به گریه در آورد.

سوم: آن که جزای گریه کننده و گریاننده هم درجه ایشان بودن و با ایشان بودن است در قیامت، و چشم او در آن روز که اهل محشر گریانند، گریان نخواهد بود.

چهارم: در مجلس های منعقده برای زنده داشتن امر آن ها حاضر شدن و نشستن سبب می شود که در قیامت که دل ها از ترس می میرد دل نشینندگان در دنیا در آن مجلس ها نمی میرد.

حدیث دوم

و نیز در همان کتاب از تفسیر علی بن ابراهیم روایت کرده از پدرش از بکر بن محمّد از ابی عبد اللّه که فرمود:

﴿مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ دَمْعٍ مِثْلَ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ ، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ﴾. (1)

یعنی: کسی که یاد کند ما را یا یاد کرده شویم نزد او، پس بیرون آید اشک از چشم او مانند بال مگسی، می آمرزد خدا گناهان او را هر چند مانند کف دریا باشد.

حدیث سوم

و نیز در آن کتاب از کتاب قرب الإسناد از سعد ازدی از حضرت أبی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده، و گفته است که آن حضرت فرمود به فضیل:

﴿تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، جَعَلْتُ فداک . قَالَ : إِنَّ تِلْكَ الْمَجَالِسِ

ص: 56


1- تفسیر القمّی، ج 2، ص 266؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 278

أَحَبَّهَا ، فَأَحْيُوا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ ، فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا . يَا فُضَيْلُ ، مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِثْلَ جَنَاحِ الذُّبَابِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْرِ﴾. (1)

یعنی: فرمود: آیا می نشینید و با هم حدیث می کنید؟ گفتم آری، فدایت شوم. فرمود: به درستی و راستی آن مجالس را من دوست می دارم پس زنده بدارید امر ما را، ای فضیل! خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده بدارد، ای فضیل! کسی که یاد کند ما را، یا یاد کرده شدیم ما نزد او، و از چشم او اشک جاری شود مانند بال پشه ای، می آمرزد خدا برای او گناهانش را هر چند زیاد تر از کف دریا باشد.

حدیث چهارم

و نیز از کتاب جامع الأخبار و کتاب امالی شیخ مفید از ابن قولویه از پدرش از سعد از برقی از سلیمان بن مسلم کندی و از ابن غروان از عیسی بن ابی منصور از ابان بن تغلب از حضرت ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده اند، که فرمود:

﴿نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحُ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَةُ وَ كِتْمَانِ سِرِّنَا جِهَادِ فی سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَبِ﴾. (2)

یعنی: نفس کشیدن کسی که برای ظلمی که بر ما وارده شده مهموم باشد تسبیح است، و مهموم بودن او برای ما عبادت است، و کتمان کردن سرِّ ما جهاد در راه خداست، پس فرمود ابو عبد اللّه علیه السلام: واجب می شود که این حدیث به طلا نوشته شود.

حدیث پنجم

جامع الأخبار و أمالي مفید از ابی عمر و دقّاق از جعفر بن محمّد بن مالک از

ص: 57


1- قرب الإسناد، ص 36؛ بحار الأنوار، ج 74، ص 351
2- شیخ مفید،أمالی، ص 338؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 275

احمد بن یحیای ازدی از محوّل بن ابراهیم از ربیع بن منذر از پدرش از حسین بن علی علیه السلام روایت کرده، که فرمود:

﴿مَا مِنْ عَبْدٍ قَطَرَتْ عَيْنَاهُ فِينَا قَطْرَةٍ أَوْ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ فِينَا دَمْعَةً إِلَّا بوّاه اللَّهِ بهافى الْجَنَّةِ حُقُباً قَالَ احْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْأَزْدِيِّ : فَرَأَيْتُ الحسین ابْنِ عَلَى فِي الْمَنَامِ فَقُلْتُ : حَدَّثَنِي مِحْوَلِ بْنِ ابراهيم ، عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ الْمُنْذِرِ ، عن أَبِيهِ ، عَنْكَ أَنَّكَ قِلَّةٍ : مَا مِنْ عَبْدٍ قَطَرَتْ عَيْنَاهُ فِينَا قَطْرَةً ، أَوْ دَمْعَةُ إِلَّا بواه اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ حُقُباً ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قِلَّةُ : سَقَطَ الاسناد بینی وَ بینک﴾. (1)

یعنی: نیست بنده ای که قطره اشکی از دو چشمش بریزد، یا در دو چشمش جمع شود در مصیبت های ما مگر این که خدا او را در بهشت دائماً جای خواهد داد. احمد بن یحیای ازدی گفت: حسین علیه السلام را در خواب دیدم و به او گفتم: حدیث کرد مرا محوّل بن ابراهیم به این حدیث از ربیع بن منذر از پدرش از تو، که گفته ای: نیست بنده ای که قطره از دو چشمش بریزد یا بر رخسارش جاری شود در مصیبت های ما مگر این که خدا او را به سبب آن در بهشت جای خواهد داد، فرمود: آری، من گفته ام.گفتم: این اسناد میان من و تو ساقط شد. یعنی بی واسطه از تو شنیدم و هیچ احتیاجی به سند نیست.

بیان: «حُقُب» کنایه از همیشه در بهشت بودن است که زمان در آن منظور نباشد. و اللّه العالم.

حدیث ششم

جامع الأخبار و امالی مفید از جعانی از ابن عقده از احمد بن عبد العزيز (عبد الحمید خ) از محمّد بن عمرو بن عتبه از حسین أشقر از محمّد بن ابی عمّاره کوفی گفت: شنیدم از جعفر بن محمّد علیه السلام که می فرمود:

﴿مَنْ دَمَعَتْ عَيْنُهُ فِينَا دَمْعَةً لِدَمٍ سُفِكَ لَنَا ، أَوْ حَقٍّ لَنَا انْقِضَاءِ ، أَوْ عَرْضٍ

ص: 58


1- شيخ مفيد، أمالی، ص 340؛ جامع الأخبار، ص 258

انْتُهِكَ لَنَا ، أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا بواه اللَّهُ تَعَالَى بِهَا مِنَ الْجَنَّةِ حُقُباً﴾. (1)

یعنی: کسی که جاری شود اشک چشم او در راه ما، به قدر یک قطره برای ریخته شدن خون ما یا غصب شدن حق ما یا هتک شدن حرمت ما و عرض ما یا یکی از شیعیان ما، جای می دهد خدای تعالی او را در بهشت دائماً.

بدان که، علاوه بر آن چه راجع به مصائب و ریختن خون و غصب حق و هتک حرمت و عرض اهل بیت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه طاهرین علیهم السلام در این حدیث شریف ذکر فرموده، هم چنین است به شیعیان ایشان.

حدیث هفتم

در كتاب أمالی مفید از ابن قولویه از پدرش از سعد از ابن عیسی از این محبوب از ابی محمّد انصاری از معاوية بن وهب از ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهُ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ﴾. (2)

یعنی: هر جزع و گریه ای مکروه است، مگر جزع و گریه بر حسین علیه السلام.

حدیث هشتم

در کتاب كامل الزيارات جعفر بن قولویه از پدرش و علی بن الحسين و ابن وليد همگی از سعد بن عیسی از سعید بن جناح از ابی یحیای حذّاء از بعضی از اصحاب خود از ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿نَظَرَ امیر المومنین - صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ - الَىَّ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ) فَقَالَ : يا

ص: 59


1- شیخ مفید ،امالی، ص 175؛ جامع الأخبار، ص 96
2- شیخ طوسی ،أمالی، ح 268؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 280

عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ ! فَقَالَ : أَنَا يَا أَبَتَاهْ ؟ قَالَ : نَعَمْ يَا بَنِي﴾. (1)

یعنی: نظر فرمود امیر المؤمنین علی علیه السلام به سوی فرزندش حسین علیه السلام،پس فرمود: ای سبب گریه هر مؤمنی! پس حسین علیه السلام گفت: منم سبب گریه هر مؤمنی؟ فرمود: آری ای پسرک من.

«عَبْرَة» به معنای کشته شده ای می باشد که سبب گریه برای او است، یا این که به معنای کشته شده با گریه و حزن و سختی حال، و اول ظاهر تر است.

حديث نهم

و نیز در کامل الزیارات از ابن ولید از صفّار از ابن عیسی از محمّد برقی از أبان احمر از محمّد بن حسین خزّار از ابن خارجه از ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده، و گفته که: ما نزد آن حضرت بودیم، پس یاد کردیم حسین بن علی علیه السلام را -که لعنت خدا بر قاتل او باد - پس ابو عبد اللّه گریه کرد و ما هم گریه کردیم، آن گاه سر مبارک را بلند کرد و فرمود:

﴿قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ علیهم السَّلَامُ : أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ ، لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنُ الَّا بَكَى ، وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ﴾. (2)

یعنی: گفت حسین بن علی علیهم السلام من کشته شده ای خواهم بود که یاد نمی کند مرا مؤمنی، إلّا این که می گرید.

حدیث دهم

ایضاً در کتاب کامل الزیارات از جمعی از مشایخ خود روایت کرده از محمّد عطّار از حسین بن عبید اللّه از ابن ابی عثمان از حسن بن علی بن عبد اللّه از ابی عمّاره مُنشد، که گفت:

﴿مَا ذُكِرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ علیهم السَّلامِ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامَ فِي يَوْمٍ قَطُّ فرئی

ص: 60


1- كامل الزيارات، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 280
2- كامل الزيارات، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 279

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُتَبَسِّماً فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ إِلَى اللَّيْلِ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ : الْحُسَيْنُ عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ﴾. (1)

یعنی: یاد کرده نمی شد حسین بن علی علیهم السلام نزد ابی عبد اللّه علیه السلام، در روزی هرگز که دیده شود ابی عبد اللّه در آن روز تا شب آن حضرت تبسّمی بکند، و می فرمود: حسین سبب گریستن هر مؤمنی است.

حدیث یازدهم

أمالی مفید از حسین بن محمّد نحوی از احمد بن مازن از قاسم بن سلیمان از بكر بن هشام از اسماعیل بن مهران از اصم از محمّد بن مسلم روایت کرده، که گفت: شنیدم از ابی عبد اللّه علیه السلام، که می فرمود:

﴿إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ علیهم السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِ عزوجل يَنْظُرُ الَىَّ مُعَسْكَرِهِ وَ مَنْ حَلَّهُ مِنَ الشُّهَدَاءِ مَعَهُ ، وَ يَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ ، وَ هُوَ أَعْرَفُ بِهِمْ وَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ أبائهم وَ بدرجاتهم وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ مِنْ أَحَدِكُمْ بِوَلَدِهِ وَ انْهَ لَيَرَى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ يَسْأَلُ آبَائِهِ أَنْ يَسْتَغْفِرُ لَهُ، وَ يَقُولُ : لَوْ يَعْلَمُ زَائِرِى مَا أَعَدَّ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ لَكَانَ فَرَحُهُ أَكْثَرَ مِنْ جَزَعِهِ ، وَ انَّ زَائِرَهُ لَيَنْقَلِبُ وَ مَا عَلَيْهِ مِنْ ذَنْبٍ﴾. (2)

یعنی: به درستی و راستی که حسین بن علی علیهم السلام نزد پروردگار خود عزّوجلّ نظر می کند به سوی لشکر گاه خود و کسانی که با او کشته شدند از شهداء، و نظر می کند به سوی زیارت کنند گان خود و او شناسا تر است به ایشان و نام های ایشان و پدران شان و درجه های ایشان و فرودگاه های ایشان در نزد خدای عزّوجلّ از یکی از شما به فرزند خود، و او می بیند چه کسی برای او گریه می کند پس طلب آمرزش می کند برای او و از پدران خود می خواهد که طلب آمرزش

ص: 61


1- كامل الزيارات، ص 108؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 280
2- شیخ طوسی، أمالی، ص 54؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 281

کنند. برای او، و می گوید اگر زائر من می دانست که خدای تعالی چه چیزی برای او مهیّا کرده شادی او بیش تر از جزع و حزن او بود و زائر من بر می گردد در حالتی که هیچ گناهی برای او نیست.

حدیث دوازدهم

تفسير علىّ بن ابراهیم قمّی از پدرش از ابن محبوب از علاء از محمّد از ابی جعفر علیه السلام روایت کرده، که آن بزرگوار از پدر بزرگوارش علی بن الحسين علیهم السلام روايت کرده، که می فرمود:

﴿أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىٍّ علیهم السَّلَامُ دَمْعَةً حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ غُرَفاً يَسْكُنُهَا أَحْقَاباً ، وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ دمعاً حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ لِأَذًى مَسَّنا مِنْ عَدُوِّنَا فِي الدُّنْيَا بَوَّأَهُ اللَّهُ مبو صِدْقٍ فِي الْجَنَّةِ ، وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَسَّهُ أَذًى فِينَا فَدَمَعَتْ عَيْنَاهُ ،حَتَّى يَسِيلَ دَمْعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ مِنْ مَضَاضَةِ مَا اوذى فِينَا صَرَفَ اللَّهُ عَنْ وَجْهِهِ الْأَذَى وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ سَخَطِ النَّارِ﴾. (1)

یعنی: هر مؤمنی که جاری شود از دو چشمش قطره اشکی به نحوی که جاری شود بر رخسار او، جای می دهد خدا به سبب آن در بهشت غرفه هائی را که در آن ها ساکن شود دَواماً، و هر مؤمنی از دو چشمش اشک بر رخسار او جاری شود برای اذیّتی که از دشمنان در دنیا به ما رسیده خداوند او را در بهشت منزلتی که به هر صدّیقی دهد خواهد داد، و هر مؤمنی که در راه ما اذیّتی ببیند و اشکش بر رویش جاری شود خداوند رنج و ستم را از او بگرداند و او را از خشم خود در قیامت و آتش آن ایمن گرداند.

ص: 62


1- تفسير القمّى، ج 2، ص 267؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 501

حدیث سیزدهم

در کتاب عوالم از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام نقل نموده، که آن حضرت فرموده:

«قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لمّا نزلت: ﴿و إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ﴾ (1) هذه الآية فی اليهود، الذين نقضوا عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و كذّبوا رسل اللّه، و قتلوا أولياء اللّه: أفلا أنبئكم بمن يضاهيهم من يهود هذه الأمة؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه. قال: قوم من امّتى ينتحلون انّهم من امّتى ينتحلون أنهم من أهل ملّتى، يقتلون أفاضل ذريّتى و أطائب أرومتی، و يبدّلون شریعتی و سنّتى، و يقتلون ولدى الحسن و الحسين كما قتل أسلاف هؤلاء اليهود زكريّا و يحيى. و إنّ اللّه يلعنهم كما لعنهم، و يبعث على بقايا ذراريهم قبل يوم القيامة هادياً و مهديّاً من ولد الحسين المظلوم، يحرّقهم بسيوف أوليائه إلى نار جهنّم. ألا و لعن اللّه قتلة الحسين و محبّيهم و ناصريهم، و الساكتين عن لعنهم من غير تقيّه تسكتهم. و صلّى اللّه على الباكين على الحسين رحمة و شفقة، و اللاعنين لأعدائهم و الممتلين عليهم غيظاً و حنقاً. ألا و انّ الراضين بقتل الحسين شركاء قتله. ألا و ان قتلته و أعوانهم و أشياعهم و المقتدين بهم براء من دين اللّه. ألا ان اللّه يأمر ملائكته المقرّبين أن يتلقوا

دموعهم المصوبة بقتل الحسين إلى الخزان فى الجنان، فيمزجونها بماء الحيوان فتزيد فی عذوبتها و طيبها ألف ضعفها. و ان الملائكة ليتلقون دموع الفرحين الضاحكين لقتل الحسين و يلقونها فی الهاوية، و يمزجونها بجميعها و صدیدها و غسّاقها و غسلينها، فيزيد فى شدّة حرارتها و عذابها ألف ضعفها، يشدّد بها على المنقولين إليها من أعداء آل محمّد عذابهم». (2)

ص: 63


1- سوره بقره، آیه 84
2- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص 291؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 304؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 596

ترجمۀ حدیث شریف: فرمود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم: چون نازل شد آیۀ شريفۀ ﴿و إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ﴾ تا آخر آیه در حقّ یهود و آن کسانی که پیمانی را که با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم بسته بودند شکستند و تکذیب کردند پیغمبران خدا را و کشتند دوستان خدا را، خبر می دهم شما را به آن کسانی که شباهت به آن ها دارند از یهود این امّت، گفتند: چرا یا رسول اللّه؟ فرمود: گروهی از امّت من که به خود می بندند که از امّت من هستند و از اهل ملّت منند، می کشند فاضل ترین ذریۀ من و پاکیزه ترین ریشه های درخت رسالت مرا، و تبدیل می کنند شریعت و سنّت مرا، و می کشند دو فرزند من حسن و حسین را، هم چنان که کشتند پیشینیان از یهود زکریّا و یحیی را، و خدا لعن می کند ایشان را هم چنان که لعن کرد آن ها را، و بر می انگیزاند به ضرر باقی ماندگان ذرّیه های ایشان پیش از روز قیامت هدایت کننده هدایت کرده شده ای را از فرزندان حسین مظلوم که آن ها را می سوزاند به شمشیر های دوستان خود تا به آتش جهنّم برسند. و آگاه باشید که خدا لعن می کند کشندگان حسین و دوستان و یاران شان و کسانی را که در جائی که تقیّه نباشد

ساکت باشند و لعن بر آن ها نکنند.

و خدا صلوات می فرستد بر گریه کنندگان بر حسین از روی رحمت و مهربانی و صلوات می فرستد بر لعنت کنندگان برای دشمنان ایشان از روی خشم و عقده ای که گلوی آن ها را گرفته، آگاه باشید که آن کسانی که راضی و خشنودند به کشته شدن حسین شریک در قتل او می باشند، آگاه باشید که کشندگان او و یاران و پیروان آنان و اقتداء کنندگان به آن ها بیزارند از دین خدا.

خدا امر می فرماید فرشتگان مقرّبین خود را که اشک های مصیبت زدگان به قتل حسین یعنی آن هایی که در عزا داری و مصیبت آن حضرت می گریند گرفته ببرند در نزد خزینه دار های بهشت، تا ممزوج

ص: 64

کنند با آب حیات بهشتی تا گوارانی و خوشبوئی آن هزار برابر زیاد شود.

و فرشتگان می گیرند اشک های چشمان کسانی را که به کشته شدن حسین علیه السلام خوشحال ند و می خندند آن ها را در هاویه یعنی جهنّم می ریزند و ممزوج می کنند با همۀ آن ها از مشروبات جهنّمی که به صورت چرک و خون و آب های گندیده بد بو است، و در شدّت گرمی و سوزنده گی است هزار برابر باشد عذاب آن بر آن ها از دشمنان آل محمّد که در عذابند.

حدیث چهاردهم

فى البحار قال: رأيت فى بعض تأليفات بعض الثقات من المعاصرين يروى أنّه:

«لمّا أخبر النبىّ صلی اللّه علیه و آله و سلم ابنته فاطمة بقتل ولد ها الحسين و ما يجرى عليه من المحن بكت فاطمة بكاءً شديداً، و قالت: يا اَبه متى يكون ذلك؟ قال: فی زمان خال منّی و منک و من علیّ، فاشتدّ بكاؤها و قالت: يا أبه فمن يبكى عليه؟ و من يلتزم باقامة العزاء له ؟ فقال النبیّ: يا فاطمة ان نساء اُمّتى يبكون على نساء أهل بيتی، و رجالهم يبكون على رجال أهل بيتی، و يجدّدون العزاء جيلاً بعد جيل، فی كلّ سنة فإذا كان يوم القيامة تشفعين أنت للنساء و أنا أشفع للرّجال و كلّ من بكى منهم عل مصائب الحسين أخذنا بيده و ادخلناه الجنّة. يا فاطمة كلّ عين باكية يوم القيامة، إلاّ عين بكت على مصائب الحسين فانّها ضاحكة مستبشرة بنعيم الجنّة». (1)

ترجمۀ حدیث: چون رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر داد فاطمه را از شهادت حسین و مصائبی که بر او وارد می شود؟ فاطمه علیها السلام سخت بگریست، و عرض کرد: ای پدر، این حادثه کی واقع می شود؟ فرمود: وقتی که نه

ص: 65


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 292

من باشم و نه تو و نه علی، فاطمه بر شدّت گریه بیفزود و زار زار گریست و عرض کرد: ای پدر، پس چه کسی برای فرزندم گریه می کند و مجلس عزا و مصیبت او را بر پا می کند؟ رسول خدا فرمود: ای فاطمه، زنان امّت من می گریند بر زن های اهل بیت من، و مردان امّت من می گریند بر مردان اهل بیت من، و عزای فرزند مرا هر ساله طایفه ای بعد از طایفه ای تازه می کنند. پس چون روز قیامت شود تو شفاعت زنان را می کنی و من شفیع می شوم مردان را، و هر کس بر حسین گریسته دست او را می گیریم و در بهشت در می آوریم. ای فاطمه، همه چشم های مردمان در قیامت گریان است مگر چشمی که بر حسین گریسته باشد او خندان و شادمان به نعیم بهشت خواهد بود.

مؤلّف نا چیز گوید: اگر حقیقتاً شیعیان از روی واقع وظایف تولّی و تبرّی را رعایت می کردند و در دوستی آل محمّد ثابت بودند و معتقد به صدق کلمات خدا و سخنان آل محمّد بودند و هیچ مصیبتی را بر مصائب ایشان ترجیح نمی دادند، می بایست گریه کنندگان در مصائب ایشان به خصوص در مصیبت های حضرت سيّد الشهداء ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا به شنیدن این مژده، از شدّت شادی و سرور قالب های خود را از روح ها تهی کنند، چه مژده ای از این بالا تر و کدام سعادتی از این بهتر باشد که به ریختن اشک شوری، دل مبارک فاطمه علیها السلام را خشنود و آرام کرده، چنان چه پدر بزرگوارش به گریستن شیعیان و محبّان، قلب نازنین او را تسلّی داده، تا سبب شود که در روز قیامت خندان و خوشحال دست های گریه کنندگان در مصیبت های جگر گوشه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در دست رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و با او داخل بهشت می شوند. فیا لیتنا كنّا معه فنفوز فوزاً عظيماً.

حدیث پانزدهم

در کتاب عوالم از خصال صدوق از امیر مؤمنان علیه السلام روایت کرده که:

ص: 66

﴿قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ : إنَّ اللَّهِ تبارک وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فاختارنا ، وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً ينصروننا ، وَ يَفْرَحُونَ لفرحناء وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا يَبْذُلُونَ أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا وَ قَالٍ : كُلُّ عَيْنٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بَاكِيَةً وَ كُلُّ عَيْنٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَاهِرَةً الَّا عَيْنُ مِنْ اخْتَصَّهُ اللَّهِ بِكَرَامَتِهِ وَ بَكَى عَلَى مَنْ يَنْتَهِكُ مِنَ الْحُسَيْنِ وَ آلِ مُحَمَّدٍ﴾. (1)

ترجمۀ حدیث: فرمود امیرمؤمنان علیه السلام: خدای تبارک و تعالی مشرف و مطّلع شد بر زمین، پس اختیار کرد ما را و اختیار کرد برای ما شیعیانی را که یاری کنند ما را و شاد می شوند به شادی ما و اندوهناک می شوند به اندوهناک شدن ما و بذل می کنند مال ها و خون های خود را در راه ما، آن ها از ما هستند و به سوی ما خواهند آمد (و فرمود): هر چشمی در روز قیامت گریان است و هر چشمی در آن روز بیدار است مگر چشمی که خدا اختصاص داده باشد آن را به کرامت خود، و گریسته باشد به جهت مصیبت ها و بی احترامی هائی که نسبت به حسین و اهل بیت رسول خدا وارد شده.

حدیث شانزدهم

ابن عباس از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر مفصّلی روایت کرده که بعد از این نقل خواهم کرد ان شاءاللّه تعالی در این جا آن چه مربوط به این فصل است، اینست که راجع است به گریستن در مصیبت حسین علیه السلام که جبرئیل به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم خبر داد:

﴿فَقَالَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا يَا جدّاه ! وَ حَقُّ رَبِّى وَ حَقِّكَ انَّ لَمْ يَدْخُلُوا الْجَنَّةِ بَيْنَ يَدَىْ لَمْ ادْخُلْ قِبَلَهُمْ ، وَ اطْلُبْ مِنْ رَبِّى انَّ يَجْعَلُ قُصُورُهُمْ مُجَاوَرَةَ لقصرى يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾.

یعنی: و آن حضرت عرض کرد: (با جدّ بزرگوار خود) که ای جدّ من، به حقّ خدای خود سوگند یاد می کنم و به حقّ تو قسم، تا آن ها

ص: 67


1- الخصال، ج 2، ص 624 و 635؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 525

داخل بهشت نشوند در مقابل من، داخل نخواهم شد و از پروردگار خود می خواهم که قصر های آنان را در پهلوی قصر من قرار دهد در روز قیامت.

حدیث هفدهم

در کتاب نصوص حکایت شده که از کمیت شاعر از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿مَا مِنْ رَجُلٍ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَيَخْرُجُ مِنْ عَيْنِهِ مَاءٍ وَ لَوْ مِثْلَ جَنَاحِ الْبَعُوضَةِ إِلَّا بَنَى اللَّهُ لَهُ فِي الْجَنَّةِ بَيْتاً ، وَ جَعَلَ ذَلِكَ الدَّمْعِ حِجَاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّارِ﴾. (1)

یعنی: نیست مردی که یاد کند ما را یا یاد کرده شویم نزد او، پس بیرون آید از چشم او آبی هر چند مانند بال مگسی باشد، مگر این که بنا می کند خدا خانه ای را در بهشت و می گرداند آن اشک را حجابی در میان او و آتش جهنّم.

حدیث هجدهم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً حدیث مفصّلی را از زراره از حضرت صادق علیه السلام که بعد از این تمام آن شرح داده می شود ان شاء اللّه تعالی از فقرات آن این است، که فرموده:

﴿وَ مَا عَيْنُ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ وَ لَا عَبْرَةُ مِنْ عَيْنٍ بکت وَ دَمَعَتْ عَلَيْهِ وَ مَا مِنْ بَاكٍ يَبْكِيهِ الَّا وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ وَ أَسْعَدُ هَا عَلَيْهِ ، وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وادى حَقَّنَا وَمَا مِنْ عَبْدٍ يُحْشَرُ وَ عَيْنُهُ قَرِيرَةُ وَ الْبِشَارَةُ وَ السُّرُورِ عَلَى وَجْهِهِ وَ الْخَلْقُ فِي فَزِعَ وَ هُمْ آمِنُونَ﴾. (2) (تا آخر حدیث).

ص: 68


1- بحار الأنوار، ج 36، ص391؛ عوالم العلوم، ج 15، ص 263
2- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج45، ص206

یعنی: و هیچ چشمی محبوب تر نیست در نزد خدا از آن چشم که بر آن بزرگوار گریه کند، و نه هیچ اشکی که از چشمی بر رخساره ای جاری شود بر آن مظلوم، مگر آن که یاری کرده است فاطمه را به گریه خود، و یاری کرده است پیغمبر خدا را، و اداء کرده است حقّ ما اهل بیت را و نیست بنده ای که چشمش آرام و شادی در روی او ظاهر باشد در قیامت، مگر این که در فزع و گریه است مگر گریه کنندگان بر حسین که آن ها ایمنند که محشور می شوند با دیده شاد و روشن (تا آخر حدیث).

حدیث نوزدهم

در عاشر بحار الأنوار از دو کتاب عیون و امالی شیخ صدوق - اعلى اللّه مقامه - مسنداً از ریّان بن شبیب روایت کرده، که گفت: داخل شدم بر حضرت رضا در روز اول محرّم پس به من فرمود:

«یا بن شبيب! أصائم أنت؟ فقلت: لا. فقال: إنَّ هذا، اليوم هو اليوم الّذى دعا فيه زكريّا علیه السلام ربِّه عزّوجلّ فقال: ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءُ﴾ (1) ، فاستجاب اللّه له و أمر الملائكة، فنادت زكريّا و هو قائم يصلى فى المحراب أنَّ اللّه يبشرك بيحيى، فمن صام هذا اليوم ثمّ دعا اللّه عزّوجلّ استجاب اللّه له كما استجاب لزكريّا علیه السلام.

ثمّ قال: يابن شبيب! إنَّ المحرّم هو الشهر الّذى كان أهل الجاهليّة فيما مضى يحرّمون فيه الظلم و القتال لحرمته، فما عرفت هذه الامة حرمة شهرها و لا حرمة نبيّها صلی اللّه علیه و آله و سلم، لقد قتلوا فى هذا الشهر ذرِّيَته و سبوا نسائه، و انتهبوا ثقله، فلا غفر اللّه لهم بذلك أبداً.

يا ابن شبيب! إن كنت باكياً لشیء فابك للحسين بن على بن أبى طالب علیه السلام فإنّه ذبح كما يذبح الكبش، و قتل معه من أهل بيته ثمانية عشر

ص: 69


1- سوره آل عمران، آیه 38

رجلاً، مالهم فی الأرض شبيه، و لقد بكت السماوات السبع و الأرضون لقتله، و لقد نزل إلى الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره، فوجدوه قد قتل، فهم عند قبره شعث غُير الى أن يقوم القائم، فيكونون من أنصاره، و شعارهم «يا لثارات الحسين».

يا بن شبيب! لقد حدّثنی أبی، عن أبيه، عن جدّه علیه السلام أنّه: لمّا قتل الحسين جدّى - صلوات اللّه عليه - أمطرت السماء دماً و تراباً أحمرا.

يا بن شبيب! إن بكيت على الحسين علیه السلام حتّى تصير دموعك على خدّیک، غفر اللّه لك كلّ ذنب أذنبته صغيراً كان أو كبيراً، قليلاً كان أو كثيراً.

يا بن شبيب إن سرّك أن تلقى اللّه عزّوجلّ و لا ذنب عليک فزر الحسين علیه السلام.

يا بن شبيب إن سرّك أن تسكن الغرف المبنيّة فی الجنّة مع النبیّ صلی اللّه علیه و آله و سلم فالعن قتلة الحسين علیه السلام.

يا بن شبيب إن سرّك أن يكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسين، فقل متى ما ذكرته: ﴿يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فوزاً عَظِيماً﴾ . (1)

يا بن شبيب! إن سرّك أن تكون معنا فى الدرجات العُلى من الجنان، فاحزن لحزننا، و أفرح لفرحنا، و علیک بولايتنا، فلو أنَّ رجلاً تولّى حجراً حشره اللّه معه يوم القيامة». (2)

ترجمه حدیث شریف: ای پسر شبیب! آیا امروز روزه ای؟ عرض کردم: خیر روزه نیستم، پس فرمود: در امروز حضرت زکریّا علیه السلام دعا کرد و از خدای تعالی ذریّه طیّبه و فرزند صالح خو است، خدای تعالی

ص: 70


1- سوره نساء، آیه 73
2- شیخ صدوق، امالی، ص 192؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 299؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 285

دعای او را اجابت کرد و امر کرد فرشتگان را در وقتی که در محراب نماز بود و او را ندا کردند، و به یحیی بشارت دادند، آن گاه فرمود: این ماه محرّم ماهی است که در زمان های گذشته، اهل جاهلیّت حرام می دانستند در آن ظلم و کشتن و قتال را به جهت احترام آن، و این امّت نشناختند نه احترام آن را و نه احترام پیغمبر خود را، و کشتند در این ماه ذریّه پیغمبر خود را و اسیر کردند زنان او را، و به غارت بردند اموال ایشان را، پس هرگز نمی آمرزد خدا گناهان شان را.

ای پسر شبیب! اگر خواهی برای چیزی گریه کنی بر حسین بن علی بن أبی طالب گریه کن، زیرا که او را سر بریدند مانند سر بریدن گوسفند با هجده نفر از اهل بیت او، که در روی زمین شبیه و نظیر نداشتند.

بعد فرمود: ای پسر شبیب! محققاً گریست برای او هفت طبقه آسمان ها و زمین ها، و نازل شد برای یاری او از آسمان چهار هزار فرشته، وقتی به زمین کربلا رسیدند آن حضرت را کشته دیدند. پس آن فرشتگان همه ژولیده مو و گرد آلود مجاور قبر او شدند و در آن جا خواهند بود و شعارشان گفتن «یا لثارات الحسین» است تا زمان ظهور قائم آل محمّد.

ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از جدّم که چون حضرت امام حسین علیه السلام کشته گردید از آسمان خون و خاک سرخ بارید.

ای پسر شبیب! اگر گریه کنی بر حسین آن قدر که اشک چشم تو جاری شود بر رخساره تو، خدا می آمرزد برای تو هر گناهی که کرده ای خواه صغیره باشد یا کبیره، کم بوده باشد یا زیاد.

ای پسر شبیب! اگر دوست می داری که خدا را ملاقات کنی و بر تو هیچ گناهی نباشد و از هر جرم و جریره ای سالم باشی، زیارت کن قبر امام حسین علیه السلام را.

ص: 71

ای پسر شبیب! اگر شاد و خوشحال می شوی که با رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در غرفه های بهشت باشی پس لعن کن قاتلان حسین را.

ای پسر شبیب! اگر شاد و مسرور می شوی مانند ثواب آن جماعتی که در رکاب حسین شهید شدند به تو داده شود، هر گاه یاد می کنی بگو: «یا لیتنی کنت معهم فافور فوزاً عظيماً».

ای پسر شبیب! اگر شاد می دارد تو را که در درجات بهشت با ما اهل بیت باشی محزون و غمگین شو به جهت حزن و اندوه ما، و خوشحال و فرحناک شو از جهت فرح و خوش حالی ما، و بر تو است که چنگ زنی در دامن ولایت ما، که اگر مردی سنگی را دوست دارد در قیامت خدا او را با آن محشور کند.

بیان مؤلّف حقیر در اطراف این حدیث: بدان که از مضامین عالیه این حدیث شریف بر معتقدین به ولایت آل محمّد علیهم السلام کمال امیدواری حاصل می شود، به شرط ثابت ماندن این اعتقاد تا وقت جان دادن، و کاشف است از لطف خدای تعالی نسبت به طبقه شیعیان و دوستان این خاندان صلوات اللّه علیهم که به واسطه این اعمال و عبادات جزئیه این مرتبه از ثواب و اجر که عقول از ادراک آن عاجز است داده شود و این عطا های بزرگ و تفضّل الهی بر اعطاء نیست مگر به سبب عظمت و مقام رفیع معصومین از آل محمّد علیهم السلام.

هر چند بسیاری از نادانان و کوته نظران و صاحبان عقول ناقصه تحمّل قبول آن را ندارند و ترتب اجر جزیل و ثواب جمیل را بر این اعمال و عبادات جزئيّه استبعاد و انکار می کنند برای رفع این استبعاد و استیحاش به قدر استعداد خود، به چند وجه بیان خود را در این مقام به پایان می رسانم:

وجه اول: حکایت عابد بنی اسرائیل

شکّی نیست که درجات و مراتب اعمال و مناسبت میان آن ها و پایه های ثواب

ص: 72

به اندازه ای ست که عقول بشر عادّی، عاجز از آن است که بتواند درک و اندازه گیری آن کند، مگر ذات اقدس الهی و راسخون در علم، بسا عملی که بر ظاهر در نظر ها کوچک است، و در میزان عدل الهی عظیم و بزرگ است، و بسا اعمالی که در ظاهر بسیار بزرگ است و در پیشگاه خداوندی اندک و بی ارزش است چنان چه روایت شده که:

در زمان پیش در میان بنی اسرائیل عابدی بود که دوران عمر خود در هر شبانه روز به عبادت خدا در شکاف کوهی بسر می برده و در نزدیکی او درخت اناری بوده و خوراک او در هر شبانه روز قانع بوده به یک دانه از انار آن درخت، لکن به بسیاری عبادات خود مغرور بود. خدای تعالی برای امتحان او فرشته ای را به صورت بشر در نزد او فرستاد که به او بگوید که خدای تعالی به فضل خود تو را خواهد آمرزید. وقتی فرشته این پیام را به او رسانید عابد بر آشفت، و در جواب او گفت: عباداتی که کرده ام ثوابش زیاده از آن است که خدا مرا به فضل خود بیامرزد، من به مزد اعمالی که کرده ام از خدا مزد خود را ثواب بر وجه استحقاق می خواهم، نه از راه تفضّل. به فرشته خطاب شد هر عملی که در هر شبانه روز به جا آورده ای باید با یک دانه اناری که در آن روز مصرف کرده سنجیده شود، چون به طور مقرّر اعمال او با یک دانه سنجیده شد همه اعمال او یک طرف و یک دانه انار یک طرف، یک دانه انار بر همه اعمال دوره عمر او زیادتی کرد به نحوی که عابد با عبادت کردن یک عمر به خسران و زیان از دنیا رفت.

خوش بود گر محک تجربه آید به میان *** تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

پس بنا بر آن چه که گفته شد: سَبُکی وزن عبادات او با زیاد بودن که در خبر ذکر شده شاهد بر مدّعا است، پس جای استبعاد نیست چرا که مقدار و درجه عمل مخفی و مستور است و مقایسه عمل با ثواب فرع بر احاطه و علم به مقدار و درجه هر دو است.

ص: 73

وجه دوم: وجوب ثواب و عقاب

آن که اعطاء ثواب بر حسب اقتضاء فضل و رحمت الهی است از این جهت است که جمعی از محققین اجر و ثواب را بر خدا واجب می دانند به وجوب عقلی نظر به فضل و رحمت و کرم الهی هر چند جمعی از آن ها منکرند وجوب آن را، و در این مسئله اختلاف عظیم است ما بین علماء اسلام و اکثر معتزله ثواب و عقاب را واجب دانسته عقلاً، و امّا اشاعره قائلند به وجوب ثواب سمعاً و عدم وجوب عقاب اصلاً، و موافقت نموده اند ایشان را معتزله بصره و بغداد.

و ما بين علماء امامیّه هم اختلاف است، محقق طوسی موافقت نموده است معتزله را، و جمعی اختیار کرده اند قول اشاعره را، و علّامه حلّی و جماعتی ثواب را عقلاً و عقاب را سمعاً واجب گویند، و بعضی ثواب را فضلاً و عقاب را عدلاً واجب دانند.

و متفرع ست بر این مسئله یعنی اختلاف در آن اختلاف در قبول توبه که در این جا محلّ ذکر آن نیست، بنابراین استبعاد وجهی ندارد، چرا که فضل حق تعالی مانند علم و قدرتش نهایت ندارد، پس ثواب دادن خدا محدود نیست، در این صورت بُعدی ندارد که خدای تعالی برای عمل کم ثواب بسیار دهد.

وجه سوم: بیانی از مؤلّف برای توضیح راجع به ثواب گریه

بدان که اعمال و افعال هر کسی کاشف از حُسن سریره یا سوء سریره، یعنی: خوبی باطن یا بدی باطن او است، پس هر عملی کاشف و حاکی است از مرتبه ای از معرفت و درجه ای از طاعت و بسا عملی است که حاکی است از مرتبه ای غیر از آن عمل، که ظاهر می کند باطن عمل کننده را از این بیان وجه خلود در بهشت برای بهشتی، و خلود در جهنّم برای جهنّمی ظاهر می شود.

ص: 74

وجه چهارم

آن که حسنه در نزد خدا زیاد می شود و مضاعف می گردد تا ده درجه و بالا تر، بلکه تا برسد به هفت صد درجه، چنان چه از اخبار بسیاری استفاده می شود، از جمله شیخ حرّ عاملی رحمة اللّه در کتاب وسائل حدیثی را از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرموده:

﴿ إِذَا أَحْسَنَ الْمُؤْمِنُ عَمَلَهُ ضَاعَفَ اللَّهُ عَمَلَهُ لِكُلِّ حَسَنَةٍ سَبْعَ مأة ، فَأَحْسِنُوا أَعْمَالَكُمُ الَّتِى تَعْمَلُونَهَا لِثَوَابِ اللَّهُ﴾ (1)

یعنی: وقتی که نیکو کرد مؤمن عمل خود را، خدا مضاعف می کند ثواب عمل او را برای هر عمل نیکوئی هفت صد حسنه، پس نیکو کنید اعمال خود را که عمل می کنید آن را برای ثواب خدا.

و در روایت دیگر دنباله آن است که فرمود:

«و ذلك قول اللّه عزّوجلّ ﴿و اللّه يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاء) (2) ». (3)

پس ممکن است بگوئیم آن چه برای عمل کم در اخبار ذکر شده به بعضی از آن ها یک ثواب و به بعضی ثواب آن مضاعف شود تا آن جائی که خدا می خواهد؛ بنابراین اختلاف اخبار را ممکن است بر آن چه گفته شد عمل کنیم.

وجه پنجم

اشاره

باید دانست که ثواب و عقاب اعمال کم باشد یا زیاد به سبب چیز های پنهانی است که در عمل ضمیمه شده که بسا غیر از خدای تعالی کسی از آن آگاه نیست، چه بسا عملی که ثواب خود آن عمل کم است ولی به ضمیمه امری یا کیفیّتی یا كمال خلوص در آن مختلف می شود، چنان چه صاحب کتاب جواهر در آن کتاب فرموده بعد از بیان اختلاف اخبار در مقدار ثواب خواندن نماز در مسجد کوفه گفته است:

ص: 75


1- وسائل الشيعه، ج 1، ص 61
2- سوره بقره، آیه 261
3- تفسير العياشي، ج 1، ص 147؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 61

﴿يُمْكِنُ دَعْوَى أَنَّ هَذَا الِاخْتِلَافِ بِاعْتِبَارِ الْمُكَلَّفِينَ مِنْ حُسْنِ التَّوَجُّهِ التَّأْدِيَةِ وَ نَحْوِهِمَا مِنَ الْعَوَارِضِ التی تَزْدَادُ الصلوة بِسَبَبِهَا فَضْلًا ، مِثْلُ مَا قِيلَ فی اخْتِلَافِ الثَّوَابِ فی زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ وَ الْحَجِّ وَ غَيْرِهِمَا ، أَوْ بِاعْتِبَارِ اقْتِضَاءِ الْمَقَامَاتِ لاختلافها ، وَ اخْتِلافِ عُقُولِ السَّائِلِينَ وَ تهيؤهم لإيداع الاسرار﴾. (1)

یعنی: ممکن است دعوای این اختلاف به اعتبار حالات مکلّفین باشد، از حیث نیکو توجّه کردن و نیکو اداء کردن آن و مانند این ها از عوارضی که به سبب آن فضیلت نماز زیاد شود، مانند آن چه که گفته شده راجع به اختلاف ثواب در زیارت حسین علیه السلام و حج و غیر این ها، یا به اعتبار اقتضاء مقاماتی که با هم اختلاف دارند به سبب اختلاف عقل های سؤال کنند ها و مهیّا بود نشان برای سپردن اسراری که باید پنهان باشد.

حدیث بیستم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از عبد اللّه بن بُکَیر در حدیث طویلی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده:

﴿قَالَ : حَجَجْتُ مَعَ ابی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ فَقُلْتُ : یا بْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَوْ نُبِشَ قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیها السَّلَامِ هَلْ كَانَ يُصَابُ فِى قُبِرْتَ شیء ؟ فَقَالَ : يَا ابْنَ بُكَيْرٍ مَا أَعْظَمَ مسائلک ، انَّ الحسین بْنِ علیّ علیها السَّلَامُ مَعَ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ فی مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ مَعَه يُرْزَقُونَ وَ يُحِبُّونَ وَ انْهَ لِمَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مُتَعَلِّقُ بِهِ يَقُولُ يَا رَبِّ أنجِزلى مَا وعدتنی ، وَ انْهَ لِيَنْظُرَ الَىَّ زُوَّارِهِ فَهُوَ اعْرِفْ بِهِمْ وَ باسمائهم وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ مَالُهُمْ فِى رحائلهم مِنْ أَحَدِهِمْ بِوَلَدِهِ ، وَ أَنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ يَسْأَلُ أَبَاهُ الِاسْتِغْفَارَ لَهُ ، وَ يَقُولُ : أَيُّهَا الْبَاكِىَ لَوْ عَلِمْتَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ لَفَرِحْتَ أَكْثَرَ مِمَّا حَزِنْتَ ، وَ انْهَ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ

ص: 76


1- جواهر الکلام، ج 14، ص 152

من كلّ ذنبٍ و خطيئةٍ﴾ (1)

ترجمه حدیث: عبد اللّه بن بکیر گفت: حجّ گذارم با أبی عبد اللّه علیه السلام، پس گفتم: ای پسر رسول خدا! اگر نبش کرده شود قبر حسین بن علی علیهم السلام آیا به چیزی رسیده می شود در قبر او؟ فرمود: پسر بکیر! چقدر بزرگ تر است سؤال های تو؟ هر آینه حسین بن علی علیهم السلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم است و با او روزی داده می شوند و خوش حال و شاد انند و او در طرف راست عرش آویخته شده است به آن، و می گوید: ای پروردگار من، وفا کن برای من آن چه را که به من وعده داده ای، و او نظر می کند به سوی زوّار خود و شناسا تر است به ایشان و نام های شان و نام های پدران شان و آن چه در راحله آن ها است از یکی از آن ها به فرزند خود، و او نظر می کند به کسی که برای او می گرید پس طلب آمرزش می کند برای او، و از پدرش هم می خواهد که برای او طلب آمرزش کند، و می گوید: ای گریه کننده، اگر می دانستی چه چیز خدا برای تو مهیّا کرده هر آینه شاد و خوش حال می شدی بیش تر از آن چه محزون شدی، و آن حضرت طلب آمرزش می کند برای او از هر گناه و معصیتی که کرده.

حدیث بیست و یکم: ثواب گریستن در مصائب آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم

از حضرت صادق علیه السلام و در خبری روایت شده که فرمود:

﴿رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتَنَا أَنَّهُمْ أُوذُوا فِينَا وَ لَمْ نوءذ فِيهِمْ شِيعَتَنَا مِنَّا قَدْ خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا وَ عجنوا بِمَاءِ وَلَايَتِنَا رَضُوا بِنَا أَئِمَّةً وَ رَضِينَا بِهِمْ شِيعَةُ يُصِيبُهُمْ مُصَابِنَا وَ يبكيهم أَوْ صابنا وَ يَحْزُنُهُمْ حُزْنَنَا وَ يسرهم سرورنا وَ نَحْنُ أَيْضاً نتألّم لألهم وَ نطلع الَىَّ أَحْوَالِهِمْ فَهُمْ مَعَنَا لَا يفرّقونا وَ لَا نفارقهم لِأَنَّ

ص: 77


1- كامل الزيارات، ص 103؛ بحار الأنوار، ج 44، ص292

مَرْجِعُ الْعَبْدِ إِلَى سَيِّدِهِ وَ مُعَوَّلُهُ إِلَى مَوْلَاهُ فَهُمْ يهجرون مَنْ عَادَانَا وَ يَجْهَرُونَ بمدح مِنْ وَالَانَا وَ يُبَاعِدُونَ مِنْ أَذَاناً اللَّهُمَّ أَحْىِ شِيعَتِنَا فی دَوْلَتِنَا وَ ابقهم فی مُلْكِنَا وَ مملكتنا اللَّهُمَّ انَّ شِيعَتَنَا مِنَّا وَ مضافين الينا فَمَنْ ذَكَرَ مُصَابِنَا وَ بَكَى لأجلنا استحيى اللَّهِ انَّ يُعَذِّبَهُ بِالنَّارِ﴾. (1)

ترجمۀ حدیث: خدا رحمت کند شیعیان ما را که ایشان در راه ما اذیّت کرده می شوند، و ما به خاطر ایشان اذیّت نکشیده ایم، شیعیان ما از ما هستند، آفریده شدند از زیادتی طینت ما، و سرشته شدند به آب ولایت ما، خشنود شدند که ما پیشوایان ایشان باشیم، و خشنود شدیم ما به ایشان که شیعیان ما باشند، مصیبت است بر ایشان مصیبت های ما، و می گریند بر اَلم هایی که بر ما وارد شده، اندوهناک می شوند به جهت اندوهناک شدن ما، و شاد می شوند در شادی ما، ما هم متألّم می شویم به متألّم شدن ایشان، و خبر داریم از حالات ایشان، پس ایشان با مایند و از ما جدا نمی شوند، و ما هم از ایشان جدا نمی شویم، زیرا که بازگشت بنده به سوی آقای او است، و اعتماد و تکیه گاه او به مولای او است، پس ایشان دوری می جویند از دشمنان ما، و آشکارا مدح می کنند دوستان ما را، و دور می شوند از کسانی که ما را آزار می دهند، خدایا زنده بدار شیعیان ما را، و زنده کن ایشان را در زمان دولت ما و مملکت ما - یعنی: زمان قیام قائم ما و رجعت او- به درستی که شیعیان ما از مایند و متعلقند به ما، پس کسی که یاد کند مصیبت های ما را، و بگرید برای ما، حیا می کند خدا که او را به آتش عذاب کند.

حدیث بیست و دوم

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرموده است: کامل ترین از مؤمنان از

ص: 78


1- طريخی، المنتخب، ص268؛ معالى السبطين، ج 1، ص 158

جهت ایمان کسی است که خُلق او نیکو تر باشد و رّقت قلب او و گریه او بر ما اهل بیت بیش تر و شدید تر باشد دوستی او با ما اهل بیت، و زیاد تر باشد حزن و اندوه و سوزش دل او در مصیبت ما، و بیش تر باشد مودّت و دوستی او برای ما.

حدیث بیست و سوم: ثواب گریه بر حسین و اهل بیت آن حضرت

معاوية بن وهب که از بزرگان اصحاب حضرت صادق علیه السلام است روایت کرده و گفته است که: نشسته بودم خدمت آن حضرت که مردی پیر که از شدّت پیری قامتش خمیده بود آمد خدمت آن بزرگوار و سلام کرد، حضرت جواب داد و فرمود: از کجا آمده ای ای شیخ؟ نزدیک بیا، پس نزدیک رفت و دست آن حضرت را بوسید و گریه بسیاری کرد. حضرت فرمود: چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: فدای تو شوم، حال صد سال است که از عمر من می گذرد بر بصیرت و معرفت حقوق شما و هر روز خود را امیدوار می کنم و دل خود را خوش می کنم که روز دیگر یا ماه دیگر یا سال دیگر، بلکه از این ذلّت بیرون آئیم و حق به مرکز خود قرار گیرد و این انتقام کشیده شود، و در این آرزو پیر و کور شدم، [امّا] نرسیدم و عمرم تمام شد، دیگر گریه از برای چه روز است؟ آن حضرت فرمود: اگر زنده ماندی و به آن روز که خدا مقرّر و مقدّر فرموده رسیدی از برای فتح و نصرت ما و طلب خون و دفع ظلم و یاری ما، که همراه ما خواهی بود و در همین دنیا چشم تو روشن خواهد شد، و اگر مُردی و اجل وفا نکرد در روز قیامت حشر تو با ثقل - یعنی: اهل بیت رسول خدا - خواهد بود. آن مرد گفت: یا بن رسول اللّه، بعد از این مژده که مرا دادی، دیگر پروا ندارم امروز بمیرم و اگر فردا. حضرت فرمود: ای شیخ ﴿إنّی تَارِكُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عترتی أَهْلِ بیتی﴾ تشویش مکن، روز قیامت با مائی. بعد از آن فرمود: تو از اهل کوفه ای؟ گفت: نه، فرمود که: از اهل کجائی؟ گفت: از نواحی و اطراف کوفه می باشم. فرمود: از منزل تو تا قبر جدّم حسین مظلوم شهید چقدر راه است؟ گفت: بسیار نزدیک است. فرمود: هیچ به زیارت او می روی؟ گفت: بلی فدای تو شوم.

ص: 79

فرمود: ای شیخ! این خون جدّم حسین، خونی ست که خدا از او نخواهد گذشت و او را طلب خواهد فرمود؛ بدرستی که از اولاد فاطمه و غیر فاطمه به هیچ کس چنان مصیبتی نرسیده و نخواهد رسید که به جدّم رسید. به خدا که کشته شد با هفده نفر از اهل بیت خود که هیچ کدام در روی زمین عدیل و نظیر نداشتند، و در راه خدا نصیحت کردند و صبر کردند بر این مصیبت های بزرگ که بر ایشان رخ داد، و خدا به ایشان خواهد داد بهترین جزا هائی که به صبر کنند گان و مصیبت زدگان بدهد. ای مرد، جناب رسول خدا در روز قیامت می آید به صحرای محشر و حسین را با سر بریده به همراه خود خواهد آورد، در حالتی که سر خود را به روی دست گرفته باشد و خون از آن بچکد و گوید: خدایا! از امّت من بپرس که چرا فرزند مرا با این وضع کشتند و اهل بیت مرا اسیر کردند و شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند؟ پس ای شیخ، گریه و جزع بر هر امری از امور دنیا مکروه است مگر گریه ای که بر جدّم حسین کنی، که قطره اشکی که در مصیبت او ریخته شود آتش جهنّم را فرو نشاند، و بهشت بر تو واجب می شود به آن، اگر چه گناهان تو مثل کف دریا ها باشد. (1)

حدیث بیست و چهارم

حضرت رضا علیه السلام فرموده:

﴿كَانَ أَبَى إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الكابة تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يُمْضَى مِنْهُ عَشَرَةُ أَيَّامٍ ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ العاشورا ، كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ ، وَ كَانَ يَقُولُ : هُوَ الْيَوْمُ الذی قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ ، فَلَوْ عَلِمَ الْبَاكُونَ أَىُّ أَجْرُ يُؤْجَرُونَ لتمنّوا دَوَامِ هَذَا الْحَالِ حَتَّى المأل﴾. (2)

یعنی: از عادت پدر بزرگوارم این بود که هر گاه ماه محرّم داخل می شد دیگر کسی آن جناب را خوش حال و متبسّم نمی دید و آثار حزن و اندوه از سیمای مبارکش ظاهر بود. تا آن که ده روز از آن ماه

ص: 80


1- شیخ طوسی، أمالی، ص161؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 313
2- شیخ صدوق، أمالی، ص 221؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 283

بگذرد چون روز عاشورا داخل می شد، آن روز، روز مصیبت و حزن و روز گریه آن جناب بود، و مکرّر می فرمود: این است آن روزی که کشته شده در آن امام حسین علیه السلام. پس اگر می دانستند گریه کنندگان بر آن مظلوم که چه اجر هائی به آن ها مزد داده می شود هر آینه آرزو می کردند که تا نفس آخر عمر در گریه و ناله برای آن بزرگوار باشند.

حدیث بیست و پنجم

در کتاب کامل الزیارات در ضمن حدیث طویلی که سندش به ابی هارون مکفوف می رسد از امام صادق علیه السلام روایت کرده، که فرمود:

﴿وَ مَنْ ذَكَرَ عِنْدَهُ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ ، كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عزّوجل وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ﴾. (1)

یعنی: کسی که مصیبت های حسین در نزد او ذکر شود و به اندازه بال مگسی اشک از چشم او بیرون آید، واجب می شود بر خدا ثواب آن را دادن، و این که غیر از بهشت برای او راضی نشود.

حدیث بیست و ششم: مقام گریه کنندگان بر حضرت سيّد الشهداء علیه السلام

نیز در همان کتاب مسنداً از زراره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿[ یا زراره ] انَّ السَّمَاءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ الْأَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالدَّمِ ، وَ إِنَّ الْأَرْضَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالسَّوَادِ ، وَ انَّ الشَّمْسَ بَكَتْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالْكُسُوفِ وَ الْحُمْرَةِ ، وَ انَّ الْجِبَالِ انْقَطَعَتْ وَ تنثرت ، وَ انَّ الْبِحَارَ تَفَجَّرَتْ ، وَ انَّ الْمَلَائِكَةَ بَكَتْأَرْبَعِينَ صَبَاحاً عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَ مَا اخْتَضَبَتْ مِنَّا امْرَأَةُ وَ لَا ادَّهَنَتْ وَ لَا اكْتَحَلَتْ حَتَّى أَتَيْنَا رَأْسُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ - لَعَنَهُ اللَّهُ - ، وَ مَا زِلْنَا فی عِبْرَةً بَعْدَهُ ، وَ كَانَ جدى إِذَا ذَكَرَهُ بَكَى حَتَّى تملاء عَيْنَاهُ لِحْيَتِهِ ، و

ص: 81


1- كامل الزيارات، ص 104؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 291

حَتَّى يُبْكَى لِبُكَائِهِ رَحْمَةً لَهُ مَنْ رءاه ، وَ انَّ الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ عِنْدَ قَبْرِهِ يَبْكُونَهُ ، فيبكی لِبُكَائِهِ كُلُّ مَنْ فِى الْهَوَاءِ وَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ ، وَ لَقَدْ خَرَجَتْ نَفْسُهُ فزفرت جَهَنَّمُ زَفْرَةً كَادَتِ الْأَرْضِ تَنْشَقُّ لزفرتها ، وَ لَقَدْ خَرَجْتُ نَفْسٍ عبید اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ - لَعَنَهُ اللَّهُ - ، فشهقت جَهَنَّمَ شَهْقَةً لَوْ لَا انَّ اللَّهِ حَبَسَهَا بخزانها لَا حُرْقَةً مَنْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْ فَوْرِهَا ، وَ لَوْ يُؤْذَنْ لَهَا مَا بَقِىَ شَيْ ءُ الَّا ابتلعته ، وَ لَكِنَّهَا مَأْمُورَةُ مقصودة ، وَ لَقَدْ عَتَتْ عَلَى الْخُزَّانِ غَيْرَ مَرَّةً حَتَّى أَتَاهَا جبرئیل فَضَرَبَهَا بِجَنَاحِهِ فَسَكَتَتْ ، وَ إِنَّهَا لَتَبْكِيهِ وَ تَنْدُبُهُ ، وَ إِنَّها لتلظى عَلَى قَاتِلَهُ ، وَ لَولَا مَنْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ لَنَقَضَتِ الْأَرْضُ وَ مَا عَلَيْهَا وَ مَا تَكْثُرُ الزَّلَازِلُ الَّا عِنْدَ اقْتِرَابِ السَّاعَةَ . وَ مَا عَيْنُ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ وَ لَا عَبْرَةُ مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ وَ دَمَعَتْ عَلَيْهِ، وَ مَا مِنْ

بَاكٍ بكيه الَّا وَ قَدْ وَصَلَ فَاطِمَةَ وَ أَسْعَدَ هَا عَلَيْهِ ، وَ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ وَ أَدَّى حَقُّنَا ، وَ مَا مِنْ عَبْدٍ يُحْشَرُ وَ عَلَيْهِ قَرِيرَةُ وَ الْبِشَارَةُ تِلْقَاهُ وَ السُّرُورُ عَلَى وَجْهِهِ ، وَ الْخَلَقِ فِي فَزِعَ وَ هُمْ آمِنُونَ ، وَ الْخَلْقُ يُعْرَضُونَ وَ هُمْ حُدَّاثُ الْحُسَيْنِ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ فِى ظِلِّ الْعَرْشِ لَا يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسابِ ، يُقَالُ لَهُمْ : ادْخُلُوا الْجَنَّةَ فياتون وَ يَخْتَارُونَ مَجْلِسَهُ وَ حَدِيثَهُ وَ انَّ الْحُورِ الْعِينِ لِتُرْسِلَ اليهم أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَاكُمْ مَعَ الْوِلْدَانِ المخلدون،فَمَا يَرْفَعُونَ رؤوسهم اليهم لِمَا رأون فِى مَجْلِسَهُمْ مِنَ السُّرُورِ وَ الْكَرَامَةِ ، وَ انَّ أَعْدَائِهِمْ مسحوبون بناصبتهم الَىَّ النَّارِ ، وَ مَنْ قَائِلُ مَا لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لَا صِدِّيقُ وَ لَا حَمِيمٍ . وَ أَنَّهُمْ ليرون مَنْزِلَتِهِمْ وَ مَا يَقْدِرُونَ انَّ يُدْنَوْا إِلَيْهِمْ ، وَ لَا يُصَلُّونَ إِلَيْهِمْ . أَنَّ الْمَلَائِكَةَ لتأتيهم بِالرِّسَالَةِ مِنْ أَزْواجَهُمْ وَ مَنْ خزانهم عَلَى مَا أَعْطُوا مِنَ الْكَرَامَةِ ،فَيَقُولُونَ : نَأْتِيَكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ، فَيَرْجِعُونَ إِلَى أَزْواجَهُمْ بمقالاتهم، فيزدادون إِلَيْهِمْ شَوْقاً إِذَا هَمَّ أَخْبَرُوهُمْ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنَ الْكَرَامَةِ وَ قَرَّبَهُمْ مِنَ الْحُسَيْنُ ، فَيَقُولُونَ : الْحَمْدُ اللَّهِ الَّذِى كَفَانَا الْفَزَعِ الاكبر ، وَ أَهْوَالِ الْقِيَامَةِ ، وَ نَجَّانَا مِمَّا كُنَّا نَخَافُ ، وَ يُؤْتُونَ بالمراكب وَ الرِّحَالُ عَلَى النَّجَائِبِ ، فيستوون عَلَيْها وَ هُمْ فِي الثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصلوة عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ حَتَّى يَنْتَهُوا إِلَى

ص: 82

مَنَازِلَهُمْ﴾. (1)

ترجمه حدیث شریف می فرماید: ای زراره! همانا حقیقتاً آسمان گریه کرد بر حسین علیه السلام و تا چهل صباح خون بارید، و زمین گریه کرد برای او چهل صباح به سیاهی، و آفتاب گریست بر او چهل صباح به گرفتگی و سرخی، و کوه ها پاره پاره و از هم پاشیده و پراکنده شد و اجزاء آن از هم جدا شد، و دریا ها به موج و جوش و خروش در آمد، و تمام ملائکه تا چهل صباح برای آن حضرت گریستند، و بعد از شهادت آن مظلوم هیچ زنی از ما حَنا نبست و روغن به موی و بدن خود نمالید و سُرمِه به چشم خود نکشید و خلخال بر پای خود نبست، تا آن که سر عبید اللّه بن زیاد ملعون را برای ما آوردند، و ما همیشه بعد از آن در گریه ایم بعد از آن، و عادت جدّم یعنی حضرت زین العابدین علیه السلام بر این جاری شده بود که هر وقت یاد این مصیبت می کرد می گریست تا آن که ریش مبارکش از اشک چشمش تر می شد و آن قدر می گریست که، هر که او را می دید از گریه او به گریه در می آمد و دلش بر او می سوخت.

و فرشتگانی که در اطراف قبر آن شهید مجاورند، آن قدر در مصیبت آن مظلوم می گریند که از گریه ایشان همه فرشتگانی که در آسمان و در فضای هوایند می گریند، و چون روح مقدّسش از بدن پاره پاره اش بیرون رفت، جهنّم چنان آه سوزناکی کشید که نزدیک بود از شدّت آن زمین شکافته شود. و چون روح پلید ابن زیاد - لعنه اللّه - از جسد نحسش بیرون رفت، جهنّم، از شدّت غیظ و خشم نعره ای زد که اگر خدای تعالی امر نمی فرمود فرشتگان مالکین و خازنین جهنمّ را که او را حبس کنند، هر کس که بر روی زمین بود می سوخت، و اگر خدا إذن می داد او را، در روی زمین چیزی باقی نمی ماند إلاّ اين كه

ص: 83


1- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج45، ص206

همه را به خود فرو می برد، و لکن او از جانب خدا مأمور به صبر و آرامی است، و او چندین مرتبه طغیان و سر کشی کرد از مالکین و خزنه خود که از شدّت خشم می خواست که دشمنان آن جناب را بسوزاند، تا آن که جبرئیل آمد و بال خود را بر او زد و او را حبس کرد و ساکت نمود، و جهنّم همیشه بر آن مظلوم گریه می کند و سوزش دل خود را آماده دارد برای کشندگان آن مظلوم. و اگر از برکت وجود حجّت های الهی که بر روی زمین بودند و خواهند بود نمی بود، هر آینه زمین پاره پاره می شد و سرنگون می گردید بر اهلش، و بسیار نخواهد شد زلزله آن مگر در نزدیکی قیامت. و به هیچ چشمی محبوب تر نیست در نزد خدا از آن چشم که بر آن بزرگوار گریه کند، و هیچ گریه محبوب تر نیست در نزد او از آن اشک که بر آن مظلوم جاری شود، و نیست هیچ گریه کننده ای که بگرید بر آن مظلوم مگر آن که یاری کرده است فاطمه طاهره را به گریه خود و یاری کرده است پیغمبر خدا را و اداء کرده است حقّ ما اهل بیت را، و هیچ بنده ای نیست که محشور گردد در قیامت مگر آن که گریان است، به غیر از گریه کنندگان بر جدّم حسین علیه السلام که محشور می شوند با دیده شاد و روشن، و مدام به آن ها بشارت می رسد که علامات سرور و بشارت در سیمای آن ها آشکار است، در حالتی که خلق در جزع و فزع و حزن و اندوهند، و ایشان ایمن ند و دیگران در محلّ حساب گرفتارند، و ایشان در سایه عرش الهی با حسین علیه السلام مشغول صحبت می باشند و ترسان نیستند از بدی حساب، و هر چند به ایشان می گویند که داخل بهشت شوید، راضی نمی شوند و اختیار می کنند مجلس و صحبت آن حضرت را، و حور العین می فرستند فرستادگانی را به سوی ایشان و پیغام می دهند که، ما و پسران بهشتی که در آن جاوید ند همیشه در بهشت مشتاقیم به سوی شما بسیار، پس ایشان سر هاشان را به زیر انداخته و به جانب

ص: 84

آن ها نظر نمی کنند از خوشحالی ها و کرامت های الهی که در مجلس خود مشاهده می کنند.

و دشمنان ایشان بعضی به پیشانی های خود آویخته شده و در آتش ند، و بعضی دیگر در آتش فریاد می کنند و می گویند: ای وای، نیست برای ما شفاعت کننده ای و دوستی یا خویشی که شفاعت کند ما را، و ایشان می بینند مکان های خود را در بهشت و حسرت می خورند که نمی توانند به آن جا روند، و ملائکه از جانب حوریان و خزینه داران کرامت هائی که یافته اند پیغام می آورند و اظهار می کنند زیادتی شوق شان را به ایشان، پس همه ایشان در جواب آن ها می گویند که: ما ان شاء اللّه تعالی بعد از این خواهیم آمد.

چون ملائکه این جواب را به ایشان می رسانند و خبر می دهند ایشان را از کرامت هائی که در آن مجلس دیده اند و قرب محبّان را، در خدمت آقای مظلومان - ارواحناه فداه - سرور و شادی شان زیاد می شود و شوق شان دو چندان می گردد. پس چون شیعیان و دوستان این مراتب عالیه را ببینند می گویند: حمد و ثنای جمیل خدا را سزا است که رفع فرمود از ما هول و فزع روز بزرگ و جزع روز قیامت را، و نجات داد ما را از آن چه می ترسیدیم. پس می آورند بر ایشان مرکب های سواری و حلّه های نیکو می گسترانند بر اسب های نجیب و ایشان سوار می شوند و زبان های خود را به آواز های بلند به حمد و ثنای الهی می گشایند و همیشه با حمد خدا و صلوات بر محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه علیهم اجمعین - می روند تا داخل منازل خود شوند و در بهشت جاویدان ساکن گردند.

حدیث بیست و هفتم

در کتاب ملهوف عن آل الرسول صلی الله علیه و آله و سلم انّهم قالوا:

ص: 85

﴿مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى فِينَا مأة فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى خَمْسِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى ثَلَاثِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ تَبَاكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ﴾ (1)

ترجمه: از آل پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده، که گفته اند: کسی که بگرید و بگریاند صد نفر را پس از برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند پنجاه نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند سی نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگرید و گریاند ده نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگریاند و بگریان یک نفر را برای او است بهشت، و کسی که خودش را به گریه بدارد برای او است بهشت.

حدیث بیست و هشتم

فضل و فضاله از امام صادق علیه السلام روایت کرده، که فرمود:

﴿مَنْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ﴾ (2)

کسی که اشک از دو چشمش جاری شود بر ما، خدا حرام کند روی او را بر آتش.

ص: 86


1- اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 30؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 287
2- كامل الزيارات، ص 104؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 285

باب دوم

اشاره

ص: 87

ص: 88

باب دوم: در خواص و فوائد گریه بر حسین علیه السلام

بدان که آن چه از اخبار و احادیث بسیار، صادره از مصادر آل محمّد علیهم السلام روایت شده، از آن چه که قبلاً ذکر شد و بعد از این ذکر می شود، و تصریح شد و می شود، چیز هائی است که یاد آوری می شود:

اول: آن است که گریه کننده و گریاننده و استماع کننده مصائب حضرت أبی عبد اللّه علیه السلام تأسّی کرده است به وجود مبارک خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم، چنان چه به حكم فرموده: ﴿وَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ (1) مایه و موجب تأمین سعادت دنیا و آخرت و تشبّه به آن حضرت است؛ زیرا که آن بزرگوار در دوران عمر شریف خود، هر وقت نور دیده خود حسین علیه السلام را می دید، و متذکّر حالات او می شد، محزون و مغموم می شد؛ به نحوی که اشک از چشمان مبارکش جاری می گردید، و به شدّت می گریست و ناله می زد و حالت گرفتگی و حزن و اندوه به حضرتش دست می داد.

پس تأسّی کردن به آن حضرت و تبعیت کردن به او در این باب، مانند سایر اعمال و افعال بر کسی که خود را مسلمان و از امّت آن حضرت می داند، واجب و لازم و نشانه محبوب خدا شدن است.

پوشیده نماند که یکی از اسباب حزن و اندوه و گریه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بر نور دیده اش حسین علیه السلام، خبر دادن و تعزیت گفتن ملائکه از جانب خدای تعالی که از خبر دادن هر یک از آن ها، هر کدام یک مرتبه و یا مکّرر به دفعات عدیده، که تنها همین یک سبب شماره آمدن آن ها را نمی توان احصا کرد تا چه رسد به سایر اسباب حزن و گریه و اندوه آن بزرگوار، زیرا که تمام حالات و حرکات و کار ها و گفتار

ص: 89


1- سوره احزاب، آیه 21

حضرت سیّد الشهداء علیه السلام، هر یک از آن ها مایه حزن و اندوه و سبب گریستن جدّ بزرگوارش بوده، و این اسباب همه از حدّ و شمار و اندازه بیرون است، زیرا که قبل از ولادت آن جناب، از زمان آدم ابو البشر تا زمان قیام قائم آل محمّد - چنان چه بعضی از آن ها در طی این کتاب شرح داده خواهد شد، ان شاء اللّه تعالی - همه را جدّ بزرگوار او شاهد بوده و دانسته و می داند، بلکه همه اوصیاء آن حضرت هم دانسته و می دانند، چنان چه خدای تعالی می فرموده:

﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ و الْمُؤْمِنُونَ﴾ (1)

پس بر هر مسلمانی لازم و واجب است که در این عبادت بزرگ به پیغمبر اکرم تأسّی نمایند و در گریستن و عزا داری و حزن و اندوه بر آن شهید مظلوم کوتاهی نکنند و فریب یاوه سرائی و انتقاد دشمنان خدا و رسول خدا و اهل بیت او و سر سپردگان آن ها را نخورند.

باید دانست که در اصول و قواعد شیعیان دوازده امامی ثابت است که تمام اعمال و افعال حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم مانند اقوال او بوده، در مقام تشریع و جعل و بیان احکام، هم چنان که به دل خواه و هوای نفس سخن نمی گفت به حکم: ﴿ما يَنطِقُ عَنِ الْهَوى﴾ (2) ﴿إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحى ﴾ (3) كردار و رفتار آن حضرت مانند گفتارش به وحی الهی بوده.

پس بدان که آمدن فرشتگان و تعزیت گفتن آن ها به آن بزرگوار در مصائب نور دیده او و گریستن و حزن و اندوه برای جگر گوشه اش، نبوده مگر به وحی و امر خدا. پس خدا چنین خواسته و امر فرموده پیغمبر خود را پیش از ولادت حسین و بعد از ولادت او تا رحلت او از این دنیا و پس از رحلت او در عالم برزخ در گریه و حزن و اندوه در مصائب آن بزرگوار باشد، و اهتمامی که در این باب شده در هیچ عبادتی از عبادات نشده، و به خوبی ظاهر است که رضای خدا در این عبادت به چه درجه است، و چه اندازه او را به درگاه خدا نزدیک کرده، و این وسیله بزرگ به چه اندازه

ص: 90


1- سوره توبه، آیه 105
2- سوره نجم، آیه 4
3- سوره نجم، آیه 3

است که اشرف کائنات و اقرب جميع مخلوقات را در طول زندگانیش به این عبادت بزرگ امر فرموده.

پس سعادت مند کسی است که در این عبادت بزرگ به آن پیغمبر گرامی تأسّی و اقتدا کند، و به این وسیله عظیمه تقرّب به خدا و رسول را تحصیل نماید.

دوم: آن که در گریستن در مصائب حسین علیه السلام، تأسّی و اقتداء به تمام انبیاء و مرسلین و ملائکه مقرّبین و اقتداء به ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعين - و عباد اللّه صالحین و اولیاء مخلصین و مؤمنین انس و جنّ است، چنان چه اخبار و احادیث بعداً بیان می شود.

سوم: آن که گریستن در عزاء و مصائب آن حضرت، موجب تسلّی خاطر و آرامی قلب مبارک فاطمه زهراء علیها السلام است، چنان چه در روایات کثیره وارد شده که آن صدیقه طاهره از شهادت جگر گوشه خود گریان و بی اندازه پریشان و محزونه و نالان بوده و هست. چون شیعیان و دوستان ایشان گریه و نوحه و عزا داری کنند، قلب مبارک آن بی بی معظّمه آرام می گردد، و تسلّی خاطر او می گردد، چنان چه بعضی از اخبار آن گذشت، و بسیاری بعد از این خواهد آمد.

در بیان فوائد گریه بر حسین علیه السلام

چهارم: آن که گریه کردن بر آن حضرت موجب ادخال سرور است در دل های پاک پیغمبر و ائمّه طاهرین، چنان چه در اخبار مأثوره نبویّه و احادیث مرویّه وارد شده در ترغیب و تحریص شیعه کمال ظهور را دارد، چنان چه در خبر ابن عبّاس که در این کتاب به محلّ خود شرح داده خواهد شد مذکور است، که جبرئیل به امر ربّ جلیل نازل شد و عرضه داشت:

يا رسول اللّه! خدا تو را سلام رسانید، و فرمود: آرام نما فاطمه را که من می آفرینم شیعیان و دوستانی را برای شما. (1) (تا آخر خبر)

و در ذیل روایت است که، پیغمبر خدا از شنیدن این مژده ها اظهار بشارت و

ص: 91


1- كامل الزيارات، ص 82، مستدرک الوسائل، ج 10، ص314

شادی کرد و مسرور شد، و اگر نبود هیچ خبری برای فضیلت گریه مگر همین یک جز کافی بود، چرا که در اخبار بسیار وارد شده که، افضل اعمال ادخال سرور است در قلب مؤمن، پس چگونه است ادخال سرور در قلب پیغمبر و در قلب امیر مؤمنان و فاطمه زهراء و حضرت امام مجتبی و خود حضرت سيّد الشهداء و سایر ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - که مسرور شدن هر یک از ایشان مسرور شدن خدا است که، هر که مسرور کند ایشان را، خدا را مسرور کرده، پس در این صورت چگونه می شود که خدای رئوف رحمان و رحیم چنین بنده ای که سبب مسروری خود و ایشان است، به آتش خشم و غضب خود عذاب کند.

پنجم: آن که گریه و عزا داری برای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام نصرت و اجابت دعوت و استغاثه آن حضرت است، و اجابت و نصرت در هر وقتی به مقتضای آن وقت است، چنان چه نصرت و یاری آن حضرت در روز عاشورا به جانبازی و کشته شدن و ریخته شدن خون در رکابش بوده، و پس از شهادت آن حضرت به گریستن و عزا داری کردن در ماتم جان سوز آن بزرگوار است؛ طبق پیغامی که توسط حضرت زین العابدین و علیا جناب سکینه خاتون از سر بریده در مجلس یزید ملعون در شام و از گلوی بریده در گودی قتل گاه برای شیعیان فرستاده، که در محلّ خود بیان خواهد شد، و فرمان گریستنی که به زعفر زاهد جنّی و سلطان قیس هندی داد که پس از شهادت آن جناب برای او گریه کنند.

ششم: آن که از اجر و مزد رسالت پیغمبر است، که خدای تعالی فرموده:

﴿قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ (1) .

و از کامل ترین آثار مودّت و محبّت به نزدیکان پیغمبر، محزون بودن و گریه کردن و عزا داری و نوحه سرائی نمودن بر حسین علیه السلام و هم ناله و گریه شدن با رسول خدا و فاطمه زهرا و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم - بوده است.

هفتم: آن که گریستن بر حسین علیه السلام عمل نمودن به وصیّت و پیمان الهی است، که فرموده:

ص: 92


1- سوره شوری، آیه 23

﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً ﴾ (1).

بنابر آن چه در بعضی از تفاسیر وارد شده که مراد از والدین، حسین و فاطمه اند. و از بزرگ ترین اسباب احسان به میّت، احترام به او است به گریه کردن و خود را به گریه داشتن و تأسیس مجلس عزاء است برای او.

در خبر است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پس از بازگشت از جنگ احد به مدینه، چون دید از خانه هر شهیدی صدای نوحه و گریه بلند است، مگر از خانه عمویش حضرت حمزه، بسیار مهموم و غم ناک شد، و فرمود: «عمویم حمزه را عزا دار و گریه کننده ای نیست»، (2) پس اهل مدینه بر خود قرار دادند که نوحه و ندبه و گریه برای هیچ یک از شهدای خود نکنند، مگر آن که اول بروند در خانه حمزه و برای او نوحه و گریه و عزا داری کنند.

هشتم: آن که گریستن بر حضرت حسین علیه السلام کفّاره عقوق والدین ظاهری است، چنان چه در اخبار و روایات وارد شده که: هر کسی که نسبت به پدر و مادر ظاهری خود تقصیری کرده باشد، والدین حقیقی خود را خشنود کند که رضا و خشنودی ایشان جبران و تدارک عقوق والدین ظاهری را می کند، و بزرگ تر چیزی که موجب رضایت والدین حقیقی می شود، گریه و نوحه سرائی بر حضرت سيّد الشهداء علیه السلام است.

نهم: گریه و ندبه و نوحه بر آن حضرت خواسته خود او است، چنان چه قبلاً ذکر شد، چنان چه به حضرت سجّاد علیه السلام فرموده:

﴿بَلَغَ شِيعَتِى مِنًى السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ : إِنْ أَبَى مَاتَ غَرِيباً فاندبوه ، وَ انٍ أَبَى مَاتَ عَطْشَاناً فاذكروه﴾. (3)

یعنی: سلام مرا به شیعیانم برسان، و بر ایشان بگو که: پدرم غریب از دنیا رفت، پس برای او به صدای بلند گریه کنید، و مُرد در حالتی که

ص: 93


1- سوره احقاف، آیه 15
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 41؛ بحار الأنوار، ج 50، ص 284
3- دمعة الساكبة، ج 4، ص 351؛ معالى السبطين، ج 2، ص 22

تشنه بود، او را یاد کنند.

و به علیا جانب سکینه خاتون از گلوی بریده پیغام داد به این شعر:

شيعتى ما ان شربتم ماء عذب فاذكرونی *** او سمعتم بشهید او غریب فاندبونی (1)

یعنی: شیعیان من! هر گاه آب خوش گوار می نوشید از من یاد کنید، یا هر گاه شهید یا غریبی شنیدید که کشته شده یا غریب از دنیا رفته، برای من به صدای بلند گریه کنید.

دهم: آن که گریه بر حسین علیه السلام علاوه بر فضلیت هائی که قبلاً ذکر شد فضیلت گریه بر هر مصیبتی را دارد، حتّی فضیلت گریه بر هر یک از ائمّه طاهرین و فاطمه زهرا -صلوات اللّه عليهم اجمعین- چنان چه دلالت بر آن دارد فرموده حضرت امام رضا علیه السلام به ریّان پسر شبیب که فرموده:

﴿إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فَابْكِ عَلَى الْحُسَيْنُ﴾ (2) (تا آخر خبر).

زیرا که برای هر مصیبتی که شخص گریه کند از مصیبت های اهل ایمان، فقط اجر همان مصیبت را دارد، مگر گریه بر حسین علیه السلام، امّا اگر آن گریه در مصیبت حسین باشد علاوه بر آن، اجر و ثواب مصیبت های دیگر هم به او داده می شود. مثلاً: اگر شخص دلش بسوزد در مصیبت یکی از ائمّه علیهم السلام و بر او بگرید، به یاد بیاورد مصائب حضرت أبی عبد اللّه علیه السلام را و بر آن حضرت گریه کند، اجر و ثواب هر دو گریه به او داده می شود.

و شاید که آن حدیثی که روایت شده: گریستن برای هر چیزی مکروه است، مگر گریستن بر حسین علیه السلام. (3) زیرا که گریه در مصیبت غیر آن حضرت، هر چند مصیبت بزرگ باشد، ثواب گریه بر حسین به مراتب زیاد تر است، چنان چه از بعضی از اخبار دیگر استفاده می شود و ان شاء اللّه تعالی در این مقام باز بسط کلام داده خواهد شد.

ص: 94


1- کفعمی، المصباح، ص 967. با کمی اختلاف در الفاظ
2- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص299؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 285
3- شیخ طوسی ،أمالی، ص161؛ بحار الأنوار، ج 44، ص280

و بدان که از همه آن چه که از پیش گذشت، چند قسم از فضائل و خواص و نتائج و آثار و مزد و ثواب گریه کننده بر حسین علیه السلام در دنیا و برزخ و آخرت حاصل و ظاهر می شود.

فوائد گریستن و عزا داری بر حسین علیه السلام

قسم اول: فضیلت ها و اجر ها و ثواب هائی است که برای گریه کننده بر آن حضرت حاصل می شود، در چند حالت که خالی از آن ها نیست که به این بیان گفته می شود، کسی که در مجلس عزای آن حضرت حاضر و نشسته باشد، یا آن که خود او به تنهائی متذکّر مصائب آن بزرگوار می شود، یا از کس دیگر می شنود، حالت همّ و غم در خود می یابد و دل او می سوزد و به مجرّد یافتن این حال در خود، حزن و اندوه و حسرتش زیاد می شود، چند فضیلت برای او حاصل می گردد:

اول: آن که تأسّی و تابعیّت و اقتداء می کند به خمسه طیّبه اصحاب کساء و ائمّه هدئ و انبیاء و مرسلین و ملائکه مقرّبین و مخصوصین از اهل ایمان.

دوم: آن که تا وقتی که به این حال است، هر نفسی که می کشد، ثواب تسبیحی برای او نوشته می شود.

سوم: به همان نفس، ثواب عبادت دیگر هم بر او نوشته خواهد شد. چنان چه از بعضی از اخبار و احادیث ظاهر می شود.

چهارم: مورد و محلّ نزول رحمت خدا خواهد شد، به سبب دعای حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق علیهم السلام.

پنجم: دلش به خصوص، جایگاه رحمت خاصّه خدا خواهد شد، چنان چه در روایت معاوية بن وهب است.

ششم: شرکت نموده است در این عبادت با ائمّه طاهرین، چنان چه حضرت باقر علیه السلام فرموده.

هفتم: آن که محزون شدن او دلیل است بر داشتن ایمان و نور آن، و کمال حزن دلیل است بر کمال ایمان.

ص: 95

هشتم: به سبب این حزن در وقت مُردن و حال احتضار، فرح و خوش حالی برای او حاصل می شود، و آن باقی است برای او تا قیامت.

نهم: به سبب آن همّ و غم و حزن، مرتبه و مقام او چنان بالا می رود که اهل بیت طهارت او را از خود حساب می کنند، چنان چه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در حقّ محزونین در مصائب حضرتش فرموده:

﴿اولئک مِنَّا وَ الينا﴾ (1)

یعنی: آن گروه محزونین از ما هستند و به سوی ما می آیند.

دهم: آن که محزونین در روز قیامت هم در نهایت فرح و سرور خواهند بود و از وحشت و خوف آن روز ایمن می باشند.

حالت دوم از قسم اول: از قسم اول که مربوط به صاحب حالت اول است، ولی آن هائی از ایشان که حزن و اندوه و سوزش دل های شان بیش تر از صاحب حالت اول است، دل های ایشان سوزش زیاد تر دارد، ولی به مرتبه ای نرسیده که اشک در چشم های ایشان بیاید، در صورتی که حزن و اندوه شان به این پایه برسد، علاوه بر فضیلت هائی که برای صاحبان حالت اول حاصل می شود به فضائل و مفاخر دیگری مفتخر خواهند شد:

اول: به گریه کردن، خدای تعالی می آمرزد گناهان کبیره گریه کننده را، چنان چه حضرت رضا علیه السلام فرموده.

دوم: گریه، کفّاره باشد همه گناهان او را، چنان چه حضرت رضا علیه السلام فرموده.

سوم: به گریه کردن، اگر به اندازه بال مگس یا بال پشه باشد، خدای تعالی بیامرزد گناهان او را، اگر چه به زیادی کف دریا باشد، چنان چه در چندین روایت وارد شده که بعضی از آن ها قبلاً ذکر کرده شد.

چهارم: همه گناهانش آمرزیده شود، مگر گناهانی که او را از ایمان خارج کند، بنا به روایت حضرت باقر علیه السلام .

ص: 96


1- تحف العقول، ص 122؛ بحار الأنوار، ج 10، ص 114

پنجم: از جای خود بر نخیزد مگر مانند روزی باشد که از مادر متولّد شده، چنان چه در روایت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام رسيده.

ششم: مشمول صلوات و رحمت خدا شود، به سبب دعای حضرت صادق علیه السلام و دعای حضرت خاتم الأنبياء که فرموده:

﴿ الَّا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى الْبَاكِينَ عَلَى الْحُسَيْنُ﴾. (1)

و این عبارت دو احتمال دارد: یکی: صلوات خود پیغمبر باشد، و دیگر: آن که به طريق خبر دادن آن حضرت باشد از صلوات خدا، و در هر دو صورت مقصود حاصل است.

و در روایت مسمع بن کردین از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «گریه نکند بر حسین مگر این که خدا رحمت کند او را پیش از آن که اشک از چشم او جاری گردد». (2)

هفتم: ملائکه رحمت، پشت او را مسح نمایند. کنایه از لطفی است خاص و مرحمتی مخصوص.

هشتم: به گریه او، اهل آسمان ها دعا می کنند درباره او، بنا به روایت امام صادق.

نهم: خدای تعالی امر فرماید ملائکه را که برای گریه کننده طلب آمرزش نمایند.

دهم: اگر گریه کننده اجر خود را در نزد خدا بداند، آرزو می کند همیشه گریان باشد.

یازدهم: گریه بر حسین، هر چند قطره ای باشد، خدای تعالی ثواب صد شهید می دهد.

دوازدهم: به گریه ظاهر می شود ایمان و کمال ایمان گریه کننده.

سیزدهم: به گریه کردن بر حسین، گریه کننده به وصیّت خدا عمل کرده، چنان چه قبلاً ذکر شد.

چهاردهم: به گریه کردن بر حسین، گریه کننده اداء اجر و مزد رسالت را نموده

ص: 97


1- تفسير امام حسن عسکری علیه السلام، ص 292؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 304
2- كامل الزيارات، ص 101؛ بحار الأنوار، ج 44، ص290

است.

پانزدهم: به گریه کردن بر حسین، گریه کننده اجر و ثواب هر مصیبتی را تحصیل کرده.

شانزدهم: از برای گریه کننده بر حسین علیه السلام در نزد خدا در روز عاشورا، ثواب دو هزار حجّ و دو هزار عمره و دو هزار غزوه خواهد بود، به ضمانت حضرت امام باقر علیه السلام.

هفدهم: به گریه کردن بر حسین، تأسّی و اقتداء به رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه هدی علیهم السلام و همه معصومین و انبیاء و مرسلین و ملائکه مقرّبین است.

هجدهم: گریه کردن بر حسین، صله و احسان نمودن به پیغمبر و فاطمه زهراء و ائمّه است.

نوزدهم: گریه کننده بر حسین، به گریه خود دل های پیغمبر و فاطمه و ائمّه علیهم السلام را شاد می کند از خود.

بیستم: امیر مؤمنان علیه السلام فرموده: اجر گریه کننده گان نزد من ضایع نمی شود.

بیست و یکم: گریه باعث آرامی دل صدیقه طاهره و تسلّی آن معظّمه است.

بیست و دوم: گریه کننده به گریه خود، یاری کرده است پیغمبر خدا و فاطمه زهراء را، چنان چه در روایت ذکر شده.

بیست و سوم: حضرت سيّد الشهداء علیه السلام بر گریه کننده بر او نظر مرحمت دارد، و در یمین عرض به او می نگرد، چنان چه در روایت وارد شده.

بیست و چهارم: گریه کننده در حالی که گریه می کند، حسین و جدّ و پدر و مادر و برادر آن حضرت برایش طلب آمرزش می کنند و از خدای آمرزش گناهان او را می خواهند.

بیست و پنجم: گریه کننده در حال گریه کردن، مخاطب و طرف صحبت با حسین است، آن بزرگوار با او تکلّم می کند و می فرماید: ای گریه کننده، اگر می دانستی آن چه را که خدا برای تو آماده کرده، هر آینه شادمان می شدی بیش تر از محزون شدنت.

بیست و ششم: گریه کننده، اطاعت فرمان حسین را نموده در گریستن و ندبه کردن.

ص: 98

بیست و هفتم: گریه کننده اجابت کرده است استغاثه حسین را و یاری کرده او را.

بیست و هشتم: گریه کننده چنان مقامی پیدا می کند که ائمّه طاهرین خشنود شوند به شیعه بودن او، چنان چه از حضرت صادق علیه السلام روایت شده.

بیست و نهم: گریه کننده بر حسین علیه السلام را در زمان دولت حقّه زنده می کنند تا دولت آل محمّد را ببیند، و آن زمان قیام قائم و رجعت آل محمّد است.

سی ام: جان و تن گریه کننده بر حسین علیه السلام، ودیعه حضرت صادق و سپرده به آن بزرگوار است در نزد خدای تعالی که سیراب کند او را از حوض کوثر.

سی و یکم: گریه کننده در حال عطش اکبر در قیامت، سیراب می شود از دست امیر مؤمنان علیه السلام.

سی و دوم: در قیامت حوض کوثر مخصوص است برای گریه کنندگان، و نیاشامند از آن مگر گریه کنندگان، چنان چه از معصوم روایت شده.

سی و سوم: گریه کننده بر حسین، ودیعه حضرت صادق علیه السلام است در نزد خدا که در قیامت حساب او را آسان فرماید.

سی و چهارم: حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم در روز قیامت، گریه کننده بر حسین را شفاعت می کند، البتّه البتّه.

سی و پنجم: در روز قیامت همه اهل محشر در جزع و فزعند مگر گریه کننده بر حسين علیه السلام.

سی و ششم: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: دست گریه کننده بر حسین را می گیرم و از احوال قیامت او را نجات می دهم. (1)

سی و هفتم: روز قیامت روز فرح و شادی گریه کنندگان بر حسین علیه السلام است.

سی و هشتم: هیچ بنده ای محشور نشود در قیامت مگر این که گریانست، إلاّ گریه کننده بر حسین علیه السلام.

سی و نهم: حشر هر کسی در قیامت با شبیه حالات و هم سِنخ های خود می باشد مگر گریه کنندگان بر حسین که حشر آن ها با اهل بیت عصمت و طهارت

ص: 99


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 224؛ فرائد السمطين، ج 2، ص172

است و در زمره ایشان.

چهلم: در قیامت تمام خلق در محلّ حساب گرفتار خواهند بود مگر گریه کنندگان بر حسین که در سایه عرش خدا در خدمت آن بزرگوار آسوده می باشند.

چهل و یکم: گریه کنندگان در روز قیامت هم صحبت حسین علیه السلامند.

چهل و دوم: در روز قیامت تمام خلق از حساب ترسان و هر اسانند مگر گریه کنندگان بر حسین علیه السلام.

چهل و سوم: تمام خلق آرزو دارند خلاصی از محشر و بیرون رفتن از آن صحرا را مگر گریه کنندگان بر حسین که هر چند حوران و غلمان بهشتی پیغام می فرستند و اظهار شوق ملاقات می نمایند ایشان به دفع الوقت می گذرانند و راضی نمی شوند که از حضور آن حضرت دور باشند، و به ملاقات حور و غلمان و مقامات و درجاتی که برای ایشان معیّن شده برسند، کَأنّه زبان حال ایشان این است:

نه جنّت جویم نی حور و نه انهار می خواهم *** به تو ارزانی ای زاهد که من دیدار می خواهم

چهل و چهارم: تمام خلق از گذشتن از صراط و عاقبت آن ترسان و مضطربند مگر گریه کننده بر حسین، که مانند برق لامع از آن خواهند گذشت.

چهل و پنجم: حرام است آتش بر بدن گریه کننده بر آن حضرت و در بهشت جاوید می مانند.

چهل و ششم: واجب حتمی است بهشت برای گریه کننده بر حسین علیه السلام.

چهل و هفتم: حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: به حق خداوندی که جان من در يَدِ قدرت او است، همه عزا داران و گریه کنندگان بر حسین را من شفاعت می کنم و در بهشت عدن در نزد خود جای می دهم. (1)

چهل و هشتم: صدیقه کبری فاطمه زهراء - سلام اللّه عليها - فرموده: به عزّت

ص: 100


1- بحار الأنوار ج 44، ص292

پروردگارم سوگند و به حقّ پدرم و شوهرم بر درب بهشت می ایستم با سر برهنه و چشم گریان و از خدا نخواهم مگر گریه کنندگان بر حسین را، هر وقت آن ها داخل بهشت شدند من خود پشت سر آن ها به بهشت می روم.

چهل و نهم: حضرت مجتبی علیه السلام فرموده: با گریه کنندگان بر حسین هم راهی و مصاحبت می نمایم در رفتن به بهشت.

پنجاهم: حضرت حسین علیه السلام فرموده: اگر گریه کنندگان بر من، پیش از من داخل بهشت نشوند، من پیش از آن ها به بهشت نخواهم رفت.

پنجاه و یکم: گریه کنندگان بر حسین علیه السلام، پیش از رفتن به بهشت جامه های بهشتی خواهند پوشید.

پنجاه و دوم: گریه کنندگان بر حسین علیه السلام در وقت رفتن به بهشت سوار اسب های بهشتی خواهند شد.

پنجاه و سوم: گریه کنندگان بر حسین علیه السلام و در وقت رفتن به بهشت، از مشاهده وفور الطاف خدا درباره خود، مدام مشغول به حمد و ثنای الهی و صلوات بر محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعین - می باشند.

پنجاه و چهارم: به گریستن بر حسین علیه السلام، هر چند قطره کمی باشد، گریه کننده مخلّد در بهشت خواهد بود.

پنجاه و پنجم: به گریه کردن بر حسین علیه السلام، هر چند کم باشد، جاویدان در غرفه های بهشتی خواهد ماند.

پنجاه و ششم: قصر ها و غرفه های گریه کنندگان بر حسین علیه السلام، در بهشت بر من در جوار و پهلوی قصر خود حسین علیه السلام می باشد.

پنجاه و هفتم: به هر قطره اشک در مصیبت حسین علیه السلام، خدای تعالی قصری در بهشت به گریه کننده عطا می فرماید.

پنجاه و هشتم: از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرموده: «آتش جهنّم از گریه

ص: 101

کننده بر حسین علیه السلام شصت هزار سال فرار می کند».

پنجاه و نهم: در خبر ابن عبّاس است که جبرئیل به پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم عرض کرد که: «يا محمّد! امّت خود را خبر ده که، هر که یاد بیاورد مصیبت حسین را و بگرید، جمع می کنند ملائکه اشک های او را در شیشه هایی از بلور، و در روز قیامت تسلیم او می کنند، و به او می گویند که: ای ولیّ خدا! این است اشک های تو که در دنیا در مصیبت حسین علیه السلام ریخته ای، اگر شعله آتش به سوی تو قصد کند، قدری از آن بر او بریز که زیاده از پانصد سال از تو بگریزد».

شصتم: در تفسیر منسوب به حضرت عسکری علیه السلام در ضمن حدیث مفصّلی فرموده آن چه را که ترجمه اش این است که: «خدای جلّ و علا و تبارک و تعالی امر می فرماید ملائکه را که جمع کنند اشک های گریه کنندگان در مصیبت حسین را و تسلیم خازنین بهشت نمایند که ایشان آن ها را ممزوج نمایند به آب زندگانی بهشتی تا زیاد شود گوارائی و شیرینی و پاکیزگی و طعم عطر آن هزار مرتبه». (1) (تا آخر خبر)

مؤلف فقیر گوید: اگر به دیده انصاف بنگریم و فکر خود را به جَوَلان در آوریم، زبان بشری از عهدۀ تقریر بزرگی و عظمت یکی از فضیلت ها و اجر های گریستن در مصیبت حضرت أبی عبد اللّه علیه السلام نمی تواند بر آید. آن چه که در این باب نوشته و گفته شده، مشتی است از خروار و اندکی است از بسیار.

شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس *** که نه هر کور ورقی خواند معانی دانست

باری، علاوه بر آن چه ذکر شد، فضائل و فوائد و شرافت های چندی برای گریستن در مصیبت آن حضرت حاصل است که امتیاز دارد از تمام آن چه که در حالت اول و دوم نقل شد، و چون کمال امتیاز را دارد نیز علی حَدِّه در حالت سوم ذکر می شود.

حالت سوم: حالت جریان اشک چشم است بر صورت، چون این حالت برای

ص: 102


1- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص 292؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 304

گریه کننده حاصل شود، به چند فضیلت و شرافت سر افراز گردد؛ علاوه بر تمام فضیلت ها و شرافت هائی که ذکر شد و اجر ها و ثواب هائی که بر آن معیّن شده:

اول: به مجرّد جاری شدن اشک بر صورت، آتش جهنّم بر آن حرام شود، چنان چه حضرت صادق علیه السلام فرموده.

دوم: حضرت رضا علیه السلام به ریان بن شبیب فرموده که: ای پسر شبیب، اگر گریه این قدر [باشد] که اشک بر رخسار تو جاری شود، آمرزد خدای تعالی همه گناهان تو را، کبیره باشد یا صغیره کم باشد یا زیاد. (1)

سوم: از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده که فرموده که: همین قدر که اشک بر صورت جریان و سیلان نمود، خدای تعالی عنایت کند به او منزلت و مقام صدّیقین را در بهشت. (2)

چهارم: نیز آن حضرت فرمود: اگر اشک بر روی جاری شود، صاحبش ذلّت و خواری نبیند. (3)

پنجم: اگر اشک به نحوی جاری شود که بر محاسن و سینه بریزد، تمام بهشت برای او واجب گردد.

حالت چهارم: ظاهر شدن اثر رقّت و سوزش دل و محسوس شدن آن در صورت، و خود را از شدّت جزع و اندوه از خوردن طعام منع نمودن؛ به سبب این حالت علاوه بر فضیلت هائی که ذکر شد، بر او حاصل شود چند فضیلت دیگر:

اول: در حالت احتضار، پیغمبر اکرم و امیر المؤمنین و ائمّه - عليهم الصلوة و السلام - را بر سر خود حاضر خواهد دید و به مَلَک موت سفارش او را خواهند کرد.

دوم: در حالت احتضار، آن بزرگواران به او مژده و بشارت دهند.

ص: 103


1- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص299؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 102
2- كامل الزيارات، ص 100؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 281
3- همان

سوم: در حالت جان دادن، در سرور و شادی بمیرد.

چهارم: ملک موت هنگام قبض روحش، از مادر مهربان به او مهربان تر است.

پنجم: تا قیامت سرور و شادی در دلش باقی ماند.

ششم: در وقت حشر، ملائکه او را بشارت دهند.

هفتم: حصول فرح در قلب گریه کنندۀ بر حسین در حالت احتضار، و باقی ماندن آن فرح و شادمانی، اشاره است به راحت و استراحت او در طول توقّف در قبر و برزخ، و آسودگی و سلامتی از تمام عذاب ها و شکنجه ها و شدّت ها و سختی ها و فشار های برزخیّه و گردنه های هولناک و عقوبت هائی که خواص و کملیّن خلق را به جزع و فزع و ناله و اضطراب در آورده است، او از همه آن ها محفوظ ماند، به طوری که فرح و نشاط و سرور و انبساط به نحوی در دلش باقی بماند که هیچ گونه وحشت و خوف و رنج و تعبی برای او روی دهد، و دوره برزخ تا قیامت و هر چه می گذرد سرور و شادی او زیاده بر زیاد شود به استقبال کردن ملائکه و بشارت دادن ایشان او را به آن چه که موجب زیادتی فرح و مسرّت او گردد، و در زیادتی فرح و نشاط از اهوال و قیامت و سختی های محشر پر خطر ایمن و آسوده باشد تا وقتی که برسد به فیض یگانه مجلسی که دوّمی ندارد و آن مجلس حضرت حسین علیه السلام است در سایه عرش الهی، و لذّت صحبت با آن حضرت که زبان ها از بیان و تقریر آن عاجز است ببرد، تا وقتی که دست او در دست پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم برسد، و با آن بزرگوار و با امیر مؤمنان و صدیقه طاهره و حضرت سیّد الشهداء

علیه السلام وارد در بهشت عدن و با ایشان مجاور گردد.

للمؤلف العاصی:

یکدم به خود آی و نیک بنگر چه کسی *** پا بَندِ که ایّ و با چه کس هم نفسی

ص: 104

بی راهه مرو خود به هلاکت مرسان *** مَسْپُر سَرِ خویش را به هر بوالهوسی

جز راهِ حسین و گریه در ماتم او *** میدان که تو را نیست دیگر دادرسی

بیان دیگر: بدان که از عجائب فضائل و غرائب ثواب و اجر و خواصّ گریه و حزن و اندوه و عزا داری بر حضرت امام حسین علیه السلام چند چیز است:

اول: آن که عطا کند خدای تعالی به گریه کننده، آن چه را که طمع داشته باشد از خدای تعالی و زیاد تر از آن چه طمع دارد، چنان چه در بعض احادیث وارد شده.

دوم: آن که عطا کند به سبب گریستن بر آن حضرت، ثواب عملی که حاصل شدن آن برای گریه کننده امکان ندارد، مانند: ثواب گریه فُطرس ملک و هفتاد هزار ملائکه معصومین و امثال آن ها.

سوم: گریه کننده به سبب گریستن بر حسین علیه السلام، اَدا کرده است حقّ اهل بیت عصمت و طهارت را.

مؤلف گوید: بزرگی این کلام را کسی می داند که متذکّر باشد حقوق کثیره ایشان و بزرگی هر یک از آن حقوق را.

چهارم: پیغمبر خدا و فاطمه زهراء و ائمّه هدى - صلوات اللّه علیهم - گریه کننده بر حسین علیه السلام را از خود و در زمرۀ خود خوانده اند.

پنجم: گریه کننده بر آن حضرت را امام صادق علیه السلام برادر خود خوانده.

ششم: گریه کننده و مهموم و مغموم در ماتم آن حضرت، هر وقت به آلم و رنجی مبتلا شود، خدای تعالی او را به بشارتی عنایت آمیز و خطابی مژده خیز، رفعِ رنج و آلم از او نموه، راضی نمی شود که او مهموم و مغموم باشد، زیرا که هر گاه گریه کننده ای متألّم شود، هر چند گنه کار باشد، باعث متألّم شدن نفوس مقدّسه ایشان - صلوات اللّه عليهم - می شود، و البتّه خدا راضی نخواهد شد، که متألّم گردند.

ص: 105

پس مژده باد بر گریه کننده بر آن بزرگوار، به آسوده و راحت بودن و رفع آلم از او شدن در همه مواقف و حالات برزخ و قیامت به برکت حضرت أبی عبد اللّه الحسين علیه السلام.

هفتم: حضرت صادق علیه السلام فرموده که: خدا حیا می کند عذاب نماید گریه کننده بر حسین علیه السلام را.

و واضح است که این سخن، کنایه است از استحقاق گریه کننده، کمال لطف و عنایت حضرت حق جلّت عنایته و لطفه را.

هشتم: شکّ و شبهه ای نیست که اَعلی و اشرف و اکمل جميع مراتب امكانيّه، حضرت خاتم الأنبياء و اهل بیت طاهرین آن بزرگوارند، و هم چنین شکّی نیست که بلند ترین درجات و بالا ترین منازل بهشت مخصوص ایشان است، حال خوب دقت و ملاحظه نما که شرافت و فضیلت گریه و عزا داری بر حضرت أبی عبد اللّه الحسین علیه السلام را که چگونه و تا چه اندازه اهمیّت دارد، و موجب عُلوّ و برتری مقام و بلندی مرتبه و شأن می شود که خدای تعالی به حبیب خود حضرت خاتم الأنبیاء علیه السلام خبر داده که گریه کننده بر حسین را با حسین قرار دهم در منزل و مقامی که در بهشت دارد.

تأمّل نما در این خبر الهی کلام او با آن چه که حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده به نور دیده خود حضرت أبی عبد اللّه علیه السلام که:

﴿إِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ دَرَجَاتٍ لَا تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ﴾ (1)

یعنی: برای تو در بهشت درجه هائی است که به آن ها نخواهی رسید، مگر به شهید شدن، [که] چگونه عقل را حیران و پایه هم را ویران می کند.

و نیز رسول خدا فرموده - چنان چه قبلاً گذشت - به حقّ خدائی که جانم در یَدِ

ص: 106


1- شیخ صدوق، أمالی، ص 217؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 313

قدرت او است، همه عزا داران حسین را شفاعت می کنم و در بهشت عدن در نزد خود جای دهم. (1)

و حضرت رضا علیه السلام فرموده: گریه کنندگان بر حسین در درجات ما اهل بیت خواهند بود. (2)

نهم: حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرموده: نوحه سرائی بر حسین علیه السلام افضل عبادات است. (3) (خبر آن قبلاً ذکر شد).

دهم: هر عبادتی ثواب معیّن و محدودی دارد، مگر گریه بر حسین علیه السلام که ثواب و اجر آن محدود نیست و بی اندازه است و به حدّ و اندازه منتهی نمی شود - بنا به فرمایش امام صادق علیه السلام - چنان چه قبلاً ذکر شد که آن چه از ثواب و فضیلت گریه در اخبار و احادیث و آثار روایت شده با آن کثرت و امتیازی که دارد تمام فضیلت و ثواب گریه نیست و تمام شدنی نیست، و از حیّز شماره بیرون است.

قسم دوم: فضیلت و اجر و ثوابی که به خصوص برای چشم گریه کننده بر حسین علیه السلام [می باشد] چند چیز است:

اول: آن که چون چشم گریان شود، محلّ نزول رحمت الهی گردد، به سبب دعای حضرت صادق علیه السلام در روایت معاوية بن وهب که فرموده: خدایا رحمت فرما چشم هائی را که جاری شده است اشک های آن ها به جهت ترحّم بر ما اهل بیت. (4)

دوم: در قیامت همه چشم ها گریان است، مگر چشمی که بر حسین گریه کرده باشد.

سوم: در قیامت چشمی خندان نیست، مگر چشمی که بر حسین گریه کرده:

﴿فانها ضاحِكَةُ مُسْتَبْشِرَةُ﴾ (5)

ص: 107


1- بحار الأنوار، ج 44، ص292
2- وسائل الشیعه، ج 14، ص 444
3- وسائل الشيعه، ج 4، ص 449
4- وسائل الشيعه، ج 14، ص 411؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 8
5- بحار الأنوار، ج 44، ص 292؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 534

خندان و شادان به نعیم بهشت خواهد بود. چنان چه از پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم قبلاً ذکر شد.

چهارم: هیچ چشمی ایمن نیست از دهشت و حیرت در قیامت، مگر چشمی که بر حسین علیه السلام گریه کرده، چنان چه روایت آن ذکر شد.

پنجم: چشم گریه کننده محبوب تر است نزد خدا از همه چشم ها، چنان چه از پیش گفته شد.

ششم: در قیامت متنعّم می شود و لذّت می برد، از جهت نظر کردن به کوثر.

قسم سوم: فضیلتی است که وارد شده از برای اشک چشم گریه کننده، و آن چند چیز است:

اول: آن که افضل است از همه اشک ها.

دوم: آن که محبوبتر نزد خداوند عالم از همه اشک ها.

سوم: ملائکه اشک های گریه کننده را حفظ می کنند در شیشه ها و نگاه می دارند تا وقتی که قیامت بر پا شود، آن گاه آن ها را می دهند به صاحبان شان و می گویند: بگیرید این اشک های چشم های شما است در مصیبت حسین علیه السلام، چون آتش قصد شما کند از این اشک ها چیزی بر آن بیندازید آتش پانصد سال از شما دور گردد.

چهارم: اشکی که در روز عاشورا از چشم گریه کننده در مصائب حسین علیه السلام ریخته شود، هر قطره ای از آن، آتش جهنّم را شصت هزار سال راه دور می کند، چنان چه این خبر و خبر ما قبل آن از پیش ذکر کرده شد.

پنجم: هر قطره اشک در عزای حسین علیه السلام حجابی است ما بین صاحبش و آتش جهنّم.

ششم: اگر به اندازه قطره ای از اشکی که برای حسین جاری شده بر رُخ بچکد در جهنّم، خاموش کند حرارت جهنّم را به طوری که اصلاً حرارتی در آن باقی نماند.

مؤلف قاصر گوید: ممکن است کسانی که فکر شان کوتاه است، اعتراض کنند و

ص: 108

بگویند که این مطلب اغراق گوئی یا دروغ است، چگونه یک قطره، آتش جهنّم را خاموش می کند.

جواب گفته می شود: اوّلاً خدای تعالی بر هر چیزی قادر و توانا است، این قطره اشک در عزای حسین علیه السلام که رحمت واسعه الهیّه است، و دارای مقامات و درجات عظیم ایست، که عقول بشریّه از درک آن عاجز و ناتوان است، به واسطه بالا ترین تقرّبی که در پیشگاه ذات اقدس الهی حاصل نمود در اثر از خود گذشتگی به تمام معنای آن در راه خدا، و نائل شدن به مرتبه فناء فی اللّه، و باقی بودن به بقاء اللّه. و چنان عبادتی در راه خدای تعالی از او بُرُوز داده شد که در عالم امکان در هیچ عصر و هیچ زمان و هیچ کسی بروز و ظهور نکرده و نخواهد کرد، حتّی از جدّ بزرگوار و پدر عالی مقدارش بروز نکرده، لذا خدای متعال او را آئینه تمام نمای صفات جمال و جلال خود قرار داده، چنان چه منسوب به ذات اقدس او جلّت عظمته است که فرموده:

﴿مِنْ طلبنی فَقَدْ وجدنی ، وَ مَنْ وجدنی فَقَدْ عرفنی ، وَ مَنْ عرفنی فَقَدْ عشقنی ، وَ مَنْ عشقنی فَقَدْ عشقته فَاقْتُلْهُ وَ اناديته﴾.

یعنی: هر که مرا طلب کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که مرا شناخت عاشق من می شود، من هم عاشق او می شوم، پس او را می کشم و من دیۀ او هستم.

پس هم چنان که حسین علیه السلام محبوب حقیقی خدای تعالی است، آن که و آن چه به او بستگی دارد محبوب خدا است، و مشمول لطف و عنایت و محبّت او است، پس به این بیان اشکی که دوست حسین در مصائب او می ریزد محلّ تجلّی رحمت خدا می شود که از آثار آن این است که قطره ای از آن آتش جهنّم را خاموش کند.

آن خدای قادر توانایی که به یک تجلّی بدون ماده ای آتش سوزاننده را برای خلیل خود حضرت ابراهیم، گلستان کرد آیا قادر نیست تأثیری ایجاد کند در یک

ص: 109

قطره اشکی که در مصیبت محبوب حقیقی خود حسین علیه السلام از چشم دوست دار آن حضرت که خدای تعالی نیز او را دوست خود خوانده این تأثیر را بدهد که به سبب آن آتش جهنّم را بر او خاموش کند؟ و آن بنده اشک ریزنده را مورد عنایت خود قرار دهد؟

برای این که بیشتر تقریب به ذهن شود به ساده تر تذکری در جواب ناقد معترض گفته می شود: یک جرقه آتش خیلی خیلی کمی که بسا به چشم درک آن را نتوان کرد، اگر اصابت کند به مخزن بنزینی که وزن آن را به هیچ وجه نتوان احصا کرد، آیا همه را دفعةً مشتعل نمی کند؟ این تأثیر عجیب عظیم را که به این جرقه آتش داده که به مجرّد رسیدن به آن مخزن بنزین فوراً آن را مشتعل و نابود کند این را می بینی و تعجّب نمی کنی؟ و امر ساده ای می دانی و انکار نمی کنی، و امّا آن چه را که صادق مصدّق خبر داده که از یک قطره اشک مخصوص، آتش عظیم جهنّم را خاموش می کند، منکر می شوی و حمل به دروغ و جزاف گویی می کنی؟ هر گاه نمی دیدی که یک شراره آتش با بنزین بی اندازه چنین عملی انجام می دهد این را هم انکار می کردی؟

هفتم: امر فرماید خدای تعالی فرشتگان را که اشک های گریه کنندگان بر حسین علیه السلام را به خزینه داران بهشت بدهند تا به آب چشمه حیوان ممزوج نمایند، تا چون ممزوج کردند هزار برابر گوارائی و پاکیزگی آن زیاد شود، چنان چه قبلاً روایت آن ذکر شد.

فضیلت گریه بر حسین در مجلس عزای او

قسم چهارم: در بیان فضیلتی است که از برای مجلس عزای حسین علیه السلام حاصل می شود، و آن نیز چند چیز است:

اول: تأسيس مجالس عزای حسین علیه السلام، محبوب امام صادق علیه السلام است، بنا بر

ص: 110

روایتی که ذکر شد، و بدان که آن چه محبوب آن حضرت است، به طور قطع و مسلّم محبوب خدا و رسول او و فاطمه زهراء و سایر ائمّه علیهم السلام خواهد بود.

دوم: تأسیس آن دلیل امتثال فرمان امام صادق علیه السلام است، نیز طبق این که فرموده است: بنشیند با هم و امر ما را احیاء بدارید. (1)

سوم: مجالس عزا مورد نظر حضرت حسین علیه السلام است، که از یمین عرش به آن ها نظر می کند، و در آن مجلس می نگرد گریه کنندگان بر خود را.

چهارم: محل حضور و شهود ملائکه مقرّبین است، چنان چه از کتاب عوالم روایتی نقل شده از جعفر بن عفّان که گفته است: رفتم خدمت حضرت صادق علیه السلام آن جناب فرمود: شنیده ام شعر می گویی؟ عرض کردم: بلی فدایت شوم، فرمود: بخوان، پس از اشعار مرثیه خود قدری خواندم. آن حضرت بسیار گریست، و کسانی هم که در آن مجلس بودند، همه آن ها نیز گریه کردند و اشک بر صورت آن حضرت جاری شد، و بر محاسن او فرو ریخت؛ فرمود: ای جعفر! به خدا قسم که ملائکه مقرّب خدا همه حاضر شدند در این مجلس و گریه کردند بیش تر از گریستن ما، و در همین ساعت خدای تعالی بهشت را بر تو واجب کرد و گناهان تو را آمرزید، بعد از آن فرمود: ای جعفر! زیاده بر این بگویم؟ عرض کردم: بلی آقای من. فرمود: هر کس در مرثیه امام حسین علیه السلام شعری بگوید و خودش بگرید و دیگری را به گریه در آورد، البتّه جناب اقدس الهی تمام گناهان او را بیامرزد و بهشت بر او واجب شود. (2)

پنجم: نشستن در مجلس عزای حسین علیه السلام حفظ نماید دل را از مردن در روز قیامت و نشایِ آخرت.

ششم: موجب خشنودی و تسلّی و آرامی قلب صدیقه کبری علیها السلام است.

هفتم: محلّ نزول رحمت و مشمول صلوات الهی است.

ص: 111


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 22؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 282
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 282؛ عوالم العلوم، ج 17 ، ص 541

هشتم: محلّ شمول دعای پیغمبر و امیر مؤمنان و فاطمه زهراء و سایر ائمّه عليهم صلوات اللّه می باشد.

نهم: آن مجلس محلّ جمع شدن آبی است که به رضوان خازن بهشت داده می شود تا ممزوج نماید با ماء الحيوة، و به سبب آن امتزاج، هزار هزار برابر گوارائی آن زیاد می گردد.

دهم: این مجالس قبّه سامیّه حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام است که محلّ اجابت دعا ها است؛ و باید دانست که مراد از «قبّه» قبّه ظاهریّه نیست، بلکه مراد از قبّه آن جناب، آن مجالس عزائی است که منعقد می شود در هر کجایی از زمین، در هر وقت که در آن جا شیعیان و دوستان خاشع و خاضع و گریان می شوند، پس در هر مجلسی که خضوع و خشوع و دل شکستگی و سوزش قلب برای حسین حاصل شود، در هر زمان و مکانی باشد، یقیناً در تحت قبّه حسین است، و محلّ قبولی و اجابت دعا است.

و یک وجه مهّم جمله: ﴿كُلُّ يَوْمٍ عاشورا وَ كَّلَ أَرْضٍ كربلا﴾، و جمله: ﴿كُلُّ بَلْدَةٍ يَرَى قَبْرِهِ﴾، و جمله ﴿كُلُّ مَكَانٍ يَرَى قَبْرِهِ﴾ اشاره به همین معنی است. و به عبارت دیگر چنین است: ﴿وَ كُرٍّ بِلَا كُلِّ مَكَانٍ يَرَى﴾.

ص: 112

باب سوم

اشاره

ص: 113

ص: 114

باب سوم: در بیان بعضی از امور مهمّه ای در موضوع گریه

در بیان بعضی از امور مهمّه ای که تذکّر آن در این جا لازم و اهمیّت بسزائی دارد، که در طیّ چند فصل ذکر می شود ان شاء اللّه:

فصل اول

اشاره

اولاً باید دانست که اخبار و احادیث وارده در تأکید و ترغیب و ذکر اجر و ثواب گریستن بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام، چنان چه نقل نمودیم بر دو قسم است: قسمی وارد است در حزن و اندوه و همّ و غمّ و گریه مخصوص برای حضرت أبی عبد اللّه الحسین علیه السلام؛ و قسم دیگر راجع است به حزن و اندوه و گریه بر همه اهل بیت علیهم السلام، که شامل گریه بر حسین هم می شود. البتّه پس هر دو قسم، در دلالت بر فضیلت با هم شرکت دارند، و استدلال به هر دو قسم صحیح است، چنان چه قسم دوم از اخباری که ذکر شد و آن چه که هنوز ذکر نشده و بعد از این یاد کرده می شود، دلالت دارد بر رجحان جزع و گریه بر هر یک از نفوس زکیّه مقدّسه، موافق اخبار خاصّه کثیره که ترغیب و تأکید شده در محزون و مغموم و دل شکسته شدن در مصیبت و گریستن بر بعضی از آن ها، و مؤیّد است به علم و فعل و تقریر خودشان، و از این جا ظاهر می شود که آن چه از اخباری که دلالت می کند بر مکروهیّت و مرجوحيّت جزع و گریه بر غیر حضرت أبی عبد اللّه ال مانند حدیث شریف:

﴿كُلُّ جَزِعَ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهُ الَّا الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ﴾ (1)

و امثال آن که قبلاً ذکر شد، به ظاهر خود نمی توان باقی گذارد.

ص: 115


1- شیخ طوسی، أمالی، ص161؛ وسائل الشیعه، ج 14، ص 505

و جای بسی تعجّب است از کثیری از علماء ارباب مقاتل مانند: مرحوم در بندی در اکسیر العبادات و صاحب انوار الشهاده، و غیر ایشان که حمل نموده اند اخبار عامّه را و تخصیص داده اند بر جزع و گریستن بر حسین علیه السلام، نظر به آن روایاتی که در این صفحه و امثال آن ها ذکر شده و می شود که دلالت دارد بر مکروه بودن گریه و جزع بر غیر آن بزرگوار، و مرحوم شیخ حرّ عاملی - عامله اللّه بلطفه الجلی - پس از نقل روايت كلّ الجزع و البكاء - تا آخر - در کتاب وسائل گفته است:

هذا محمول على عدم زيادة الحزن و البكاء أو على اجتماع الحزن و البكاء معاً». (1)

مخفی نماند، که گریه و ناله و حزن و اندوه ائمّه طاهرین در مصیبت یک دیگر و تحریص و ترغیب شیعیان و دوستان را بر آن و دوست داشتن ظهور تأثّر تألّم و گریه و ناله از شیعیان در مصیبت های ایشان، جای شک و شبهه نیست و بر کسانی که تتبع در اخبار و احادیث دارند، ظاهر و آشکار است، و مصیبت های بعضی از آن نفوس زکیّه که کلیّه موجودات برای آن گریانند و بر طبق آن ها روایت وارد شده و از جمله آن روایتی است که در کتاب وسائل از کمال الدین روایت کرده: که دختری از حضرت امام صادق علیه السلام از دنیا رفت، امام در مصیبت او یک سال نوحه سرائی نمود، پس از آن بزرگوار وفات یافت، امام یک سال بر او نوحه کرد، بعد از آن اسماعیل از دنیا رفت، امام در مصیبت او جزع شدید نمود. (2)

جزع و گریه بر غیر ابی عبد اللّه علیه السلام

و نیز در کتاب وسائل روایت کرده: که صدیقه طاهره علیها السلام در وفات خواهر مکرّمه اش حضرت رقیه بر کنار قبر نشسته بود و چنان گریه می کرد که اشک هایش در قبر می ریخت، و هم چنین گریه پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در وفات نور دیده اش ابراهیم روایت شده، بلکه در مصیبت جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه، چنان چه در وسائل

ص: 116


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 283
2- كمال الدين، ج 1، ص 73؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 241

روایت کرده که:

﴿إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ حِينَ جَاءَتْهُ وَفَاةُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِيطَالِبٍ وَ زَيْدُ بْنُ حارثه كَانَ إِذَا دَخَلَ بَيْتَهُ كَثُرَ بُكَائِهِ عَلَيْهِمَا جِدّاً وَ يَقُولُ : كَانَا يحدثانی وَ یؤنسانی فَذَهَبَا جَمِيعاً﴾. (1)

یعنی: وقتی که خبر وفات جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه به رسول خدا رسید، چون داخل خانه می شد به شدّت می گریست و می فرمود: این هر دو با من حدیث می کردند و انیس من بودند، و هر دو رفتند.

و نیز در خبر است که ابراهیم خلیل از خدای تعالی خواست که دختری روزی او کند که پس از مردن او برایش گریه کند.

و در کتاب وسائل نیز بابی از ابواب آن را اختصاص داده در بیان جواز گریستن بر میّت و استحباب گریه کردن در حال زیادتی حزن و اندوه، و بابی دیگر در استحاب گریستن بر مؤمنی که از دنیا رفته. و از جمله اخباری که در این باب ذکر کرده، خبر انصراف پیغمبر است از واقعه اُحُد و برگشتن به مدینه، و در اثر نشنیدن صدای گریه از خانه حمزه فرمان داد بروند در خانه حمزه و برای او گریه و عزا داری کنند و فرمود: حمزه عزا دار ندارد، (2) چنان چه حکایت آن قبلاً ذکر شد.

جواز گریه بر غیر آن حضرت

و مرحوم مجلسی رحمة اللّه در بحار از ابن عبّاس روایت کرده که گفت: امیر مؤمنان علیه السلام عرض کرد: یا رسول اللّه، تو عقیل را دوست داری؟ فرمود: بلی، به خدا قسم از دو راه دوست می دارم. از جهت آن که ابو طالب او را دوست می داشت، هم برای این که فرزند او در محبّت فرزند تو کشته می شود، و چون شهید شود، چشم های مؤمنین

ص: 117


1- وسائل الشيعه، ج 3، ص 280؛ بحار الأنوار، ج 23، ص 151
2- کمال الدین، ج 1، ص 73؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 241

در مصیبت او گریان شود و ملائکه مقرّبین بر او نماز بخوانند. (1)

و در اخبار عدیده وارد شده که آسمان و زمین در مُردن مؤمن و به خصوص علماء از ایشان گریه می کنند، و در کتاب وسائل بابی آورده در بیان جواز گریه بر کسی که قلباً او را دوست داشته، هر چند گم راه از دنیا رفته باشد. (2)

حاصل آن که، اخبار زیاد، در استحباب و جواز گریستن در غیر این موارد وارد شده و اخبار راجع به کراهت گریستن بر غیر حضرت حسین علیه السلام و اختصاص دادن گریستن را بر آن حضرت یا حمل کردن اخباری که دلالت بر عموم دارد، با کثرت آن بر چند خبر معدود آحادی سزاوار به نظر نمی آید و خارج آن محل است، چنان چه بر شخص متتبع پوشیده نیست و بیش از این اطاله سخن سزاوار نیست.

فصل دوم: گریه بر حسین افضل عبادات است

اشاره

بدان که عبادات شرعیّه و طاعات شایسته، در فضیلت و آثار و خواص و اجر و ثواب با هم تفاوت دارند. امتیاز و تشخیص مرتبه هر کدام از آن ها و درجه فضیلت هر یک از آن ها به اثر و خاصیّت و اجر و ثوابی است که بر آن مترتب است، هر عملی که آثار و نتایج آن بیش تر و حصول تقرّب به خدا در آن زیاد تر است و نیّت عمل کننده در کردن و به جا آوردن آن برای خدا خالص تر است، افضل و برتر و بهتر و بالا تر است، و بیش تر بنده را به خدا نزدیک می کند، خواه آن عمل واجب باشد یا مستحب. لکن فرقی که دارد در اِتیان به عمل واجب، تأکید بسیار شده به حسب حکمت ها و مصلحت هائی که در آن است، اعمّ از این که آن ها فوری باشد یا مدّت در آن ملحوظ باشد. این امری است که قطعاً باید به جا آورده شود، با رعایت شرایطی که دارد و این مستلزم افضلیّت نیست، و امّا در به جا آوردن مستحب، افضلیّت ملحوظ است.

ص: 118


1- شیخ صدوق، أمالی، ص 128؛ بحار الأنوار، ج 22، ص 288
2- وسائل الشيعه، ج 3، ص 284

وجوه افضلیت گریه بر حسین علیه السلام

اشاره

چون این معنی دانسته شد، بدان که گریستن بر حسین علیه السلام افضل از همه عبادت ها و طاعت ها می باشد. به این معنی که فضیلت و اجر و ثواب آن از سایر عبادات بیش تر و زیاد تر است به چند وجه:

وجه اول

اخباری ست که وارد شده در بیان فضائل و خواص و آثار و نتیجه های آن، که آن اخبار مورد قبول علماء است، و بیش تر از آن ها به حسب سند صحیح یا معتبر است، و از این جهت است که پیش از این کثیری از اخبار آن را در باب اول این کتاب نقل نمودیم، بدون این که محتاج به ذکر سند و تصحیح و توثیق و اعتبار آن باشیم. از مرحوم مقدّس اردبیلی ادّعای تواتر آن اخبار نقل شده و شکّی نیست که در این موضوع مانند سایر شرعیّات زبان های همه ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - یکی بوده و با عدم تنازع و تزاحم و تنافی باید تمام آن اخبار اخذ و عملی شود، چنان چه در محلّ خود مقرّر است. پس تمام این فضیلت ها و اجر ها که در اخبار كثيره وارد شده برای این عبادت که گریه بر حسین است حاصل است و برای هیچ عبادتی این درجه از فضیلت بیان نشده، و این مرتبه از اجر و ثواب را وعده نداده اند، لذا چون در تمام اعمال دينيّه و عبادات شرعیّه و طاعات محبوبه مرغوبه ثواب و اجر و خواص آن بیش تر است باید افضل باشد.

وجه دوم

حدیثی از حضرت صادق علیه السلام در باب اول گفته شد که فرمود:

﴿لِكُلِّ شَيْ ءٍ ثَوَابُ الَّا الدَّمْعَةَ فِينَا﴾. (1)

یعنی: هر عبادتی را ثوابی است محدود و محصور، مگر گریه در مصیبت ما.

ص: 119


1- كامل الزيارات، ص 106؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 104

یعنی: ثواب گریستن در مصیبت ما حدّ و اندازه ای ندارد و نهایتی برای آن نیست. پس مستفاد از این حدیث این است که گریستن در مصیبت آل محمّد، مستثناء از سایر عبادات است در اجر و ثواب، پس شکّی نیست که بالا تر از این مرتبه ای نیست و گریستن در آن افضل تمام عبادات است. پس به مقتضای سیاق کلام، بیان ثواب گریه در مصیبت ایشان است، و «دمعه» به معنای گریستن است و آن عمل مکلّف می باشد و إلّا برای عمل غير مكلّف ثوابی نیست، و بر خود اشک اطلاق مکلّف نمی شود، زیرا که آن به فعل مکلّف حاصل می شود و ثمره فعل او است.

در این صورت، اگر گفته شود که: بنابراین خبر، دلالت بر افضلیّت، مخصوص به گریستن بر حسین علیه السلام نیست، از گریستن بر سایر ائمّه.

جواب می گوئیم: در گذشته اخبار رجحان افضلیّت گریه بر آن بزرگوار از گریه بر سایر ائمّه بیان شد با ضمیمه کردن اخبار سابقه بر این خبر به خصوص، مدّعای افضلیّت گریه بر حسین علیه السلام از همه عبادت ها که از جمله آن ها گریستن بر سایر ائمّه علیهم السلام است ثابت و محقق است. و در بعضی از کتب عبارت خبر به این نحو است که:

﴿لِكُلِّ سِرْ ثَوَابُ إِلَّا الدَّمْعَةَ فِينَا﴾. (1)

وجه سوم

بدان که نتیجه اعمال صالحه و طاعات و عبادات شرعیّه، رسیدن به مرتبه کمال ترقّی و ارتقاء مقام است، که آن تقرّب به خدا است به بالا ترین درجات قرب و رسیدن به درجات عالیه اشخاص صالح باتقوی و مؤمنین کامل ایمان، و در همه عبادات و طاعات و اعمال صالحه گریستن در مصیبت حضرت ابی عبد اللّه حسین علیه السلام است که نزدیک ترین وسیله است برای رساندن بنده به مقام قرب الهی و درجات عالیه ای که مافوق آن از تصوّر بشری خارج باشد، چنان چه حضرت امیر مؤمنان علیه السلام بنا بر خبری که سابقاً ذکر شد فرموده: گریه کننده بر حسین از ما

ص: 120


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 287؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 529

خانواده رسالت است. (1)

و حضرت صادق علیه السلام فرموده: برادر من است.

حضرت رضا علیه السلام فرموده: با ما محشور می شود و در زمره ما خواهد بود و در روز قیامت در سایه عرش الهی هم نشین و هم صحبت با حضرت حسین علیه السلام باشد در بهشت. (2)

و حضرت خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: دست گریه کنندگان بر حسین را می گیرم و با هم داخل بهشت می شویم. (3)

و حضرت مجتبی علیه السلام فرموده: که داخل بهشت نمی شوم مگر با آن ها، و خود حضرت حسین علیه السلام فرموده: اگر آن ها را پیش تر از خود داخل بهشت نبینم، داخل آن نمی شوم پیش از آن ها، و در حالی که داخل بهشت باشند، تمام اهل بهشت از انبیاء و مرسلین و اولیاء و صالحین و شهداء و صدّیقین و ابرار و مؤمنین، هر یک از آن ها در درجه و مقام و منزلت خود خواهند مگر گریه کنندگان بر حسین علیه السلام که در درجات پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه طاهرین می باشند، و با ایشان می نشینند و با هم غذا می خورند و صحبت می کنند و با اهل بیت طهارت و عصمت معاشرت می نمایند، چنان چه بعض اخبار هر یک از این ها قبلاً در باب اول شرح داده شد.

برادر مطالعه کننده و خواننده، حال پیش عقل و وجدان خودت فکر کن و انصاف بده، کدام عمل از گریستن بر حسین افضل و کدام طاعت و عبادت از این بالا تر باشد؟

امّا با کمال تأسّف که منتحلین به تشیع یا از روی جهالت و نادانی یا از راه عناد و دشمنی یا آلت دست دشمنان خارجی و داخلی شدن و غیر این ها در عصر حاضر، فضلا از طبقه عوام، بعضی از آن هائی که خود را از خواص می دانند، همّت خود را بر این مصروف داشته و می دارند که اساس تعزیه داری و گریستن بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام که پایه اسلام و دین، از بعد شهادت آن حضرت بر روی آن استوار

ص: 121


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 234
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 292
3- بحار الأنوار، ج 44، ص 292

بوده و رکن رکین ایمان است از میان برداشته شود، که اگر این رکن بزرگ بر داشته شود، دفتر اسلام و دین و شریعت و قرآن در هم پیچیده و بر چیده خواهد شد. خلاصه زبان طعن و انتقادشان راجع به تشکیل مجالس عزا داری و گریستن بر حضرت سیّد الشهداء دراز است، موضع گریستن و عزا داری برای آن بزرگوار، امری است بسیار بزرگ که به قدر مقتضی، به محلّ خود در این کتاب شرح داده خواهد شد.

وجه چهارم

بدان که هر عبادتی را مزدی است که اگر آن عبادت به جای آورده شود با شرایط صحّت و قبول، اجر و مزد همان عبادت داده شود به عامل آن، و لکن گریه بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام علاوه بر اجر ها و ثواب هائی که برایش از پیش ذکر شد، با تراکم اجر و ثواب های زیاد، عطا کرده می شود به گریه کننده، اجر هفتاد هزار نفر از ملائکه، چنان چه در روایت آن گذشت. پس کدام عملی است افضل و بیش تر و بالا تر باشد از این عبادت، با آن کثرت بی نهایت اجر و ثواب برای عبادت کننده، و به علاوه اجر و ثواب عظیمی که از هفتاد هزار ملائکه معصومین صادر شود.

وجه پنجم

آن که عبادات و اعمال شرعیّه بر دو قسم است:

قسم اول: آن که تا زمانی که شخص مشغول است، مزد و ثواب به عمل کننده داده می شود و چون عمل را خاتمه بدهد، اجر و ثواب آن هم خاتمه داده می شود.

قسم دوم: آن که ثواب آن عمل و عبادت تا آخر عمر او و بعد از مردن او و بسا تا آخر عمر دنیا و بسا تا روز قیامت و بسا اَبد الآباد باقی خواهد بود. در این جا مقصود بیان مصادیق آن نیست، بلکه مراد ما در این مقام این است که در میان تمام اعمال و عبادات شرعیّه، ثواب گریستن بر حضرت امام حسین علیه السلام این امتیاز مهمّ را دارد که هیچ یک از اعمال و عبادات چنین ثوابی و اجری برای آن ثابت و مقرّر نشده، و آن

ص: 122

این است که اگر کسی گریه کند بر حسین علیه السلام، هر چند در مدّت عمر او یک مرتبه باشد، از آن روز و ساعتی که گریه کرده تا قیام قیامت، اجر گریه کردن هفتاد هزار ملائکه گریه کننده بر آن حضرت که همیشه گریه می کنند بر آن بزرگوار، در نامه عمل او و سایر گریه کنندگان بر آن جناب ثبت می شود.

بدان که این مرتبه از اجر و ثواب و این درجه از حاصل شدن تقرّب به خدای عزّوجلّ را عقل ها از ادراک و فهم حقیقت و رسیدن به کنه کیفیّت آن عاجز و سر گردان است و بلندی مرتبه گریه بر حسین علیه السلام بر سایر عبادت های شرعیّه و اعمال صالحه - چنان چه گفته شد - و امتیاز آن از تمام اعمال صالحه ای که بنده را به خدا نزدیک می کند، جای تعجّب و بعید دانستن نیست و نمی توان این عبادت گریستن را در عرض سایر عبادات شمرد.

مختصری از علّت و فلسفه گریه کردن بر حسین علیه السلام

بیان این مطلب: بدان که در حقیقت، گریه و عزاداری برای حضرت سيّد الشهداء علیه السلام نیست مگر یاری کردن به دین و بلند کردن کلمه حق و خاموش کردن آتش کفر و طغیان. زیرا که در گریه و عزا داری برای آن بزرگوار، ظاهر کردن مظلومیّت و مقهوریّت و بر حق بودن آن جناب و اظهار ظلم و کفر و الحاد و عصیان کشندگان آن حضرت و فرزندان و برادران و اقارب و خویشان و یاران او است، چنان چه بر صاحبان عقول پوشیده نیست که محفوظ و باقی ماندن دین و نگاه داری شریعت سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم از زمان شهادت آن بزرگوار تا به حال و بعد از این تا وقتی که خدا بخواهد به حفظ دو چیز بوده: یکی مظلومیّت آن حضرت، و یکی کفر و ظلم و طغیان دشمنان او، و ممیّز بین ایمان و کفر و فارق میان مسلمان و منافق این دو چیز است.

پس اگر این دو چیز محفوظ بماند، ایمان و اسلام محفوظ می ماند. در این صورت ایمان حقیقتاً محفوظ و اسلام هم حقیقتاً محفوظ می ماند. و دین همان دین قویم و شریعت و آیین همان صراط مستقیم است. یعنی همان دین حقیقی و ایمان

ص: 123

واقعی می باشد، نه ایمان اسمی و اسلام رسمی. و اگر این دو محفوظ نشد، هیچ یک از آن دو محفوظ نخواهد ماند.

پس باقی ماندن هر دو بهترین و بالا ترین راه آن عزا داری و نوحه سرائی و گریستن بر حسین علیه السلام است، که حفظ دین و اعلاء کلمه اسلام به شهادت و مظلومیّت آن حضرت می شود، و کفر و عناد و ظلم و الحاد و زندقه و عداوت دشمنان و کشندگان آن بزرگور و تابعین آن حضرت نیز به شهادت آن بزرگوار شناخته می شوند. پس خدای تعالی، شهادت آن حضرت را اعظم اسباب و کاشف مؤمن و مسلم و کافر و ظالم قرار داده. پس برای کشف این معنی، حسین علیه السلام به حسن اختیار خود قبول شهادت نمود و تحمّل ظلم کرد تا دین جدّ بزرگوارش که دین خالص الهی است، باقی بماند و اهل دین در لباس دین و اعتقاد به دین داری، پیروی جبت و طاغوت و شیاطین و ستم کاران را ننمایند و از خواب غفلت بیدار شده، راه هدایت را از چاه ضلالت بشناسند و خود را از ورطهٔ جهالت نجات دهند، چنان چه در احادیث عديده تلويحاً و تصریحاً اشاره فرموده اند.

نتیجه شهادت حسین علیه السلام و نجات بندگان خدا است از نادانی

از جمله آن ها در زیارت اربعین وارد شده که فرموده:

﴿وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیک لیستنقذ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى وَ الشَّكِّ وَ الِارْتِيَابِ إِلَى بَابِ الْهُدَى مِنَ الرَّدَى﴾. (1)

یعنی: بذل فرمود (حسین علیه السلام) خون خود را در راه تو تا نجات دهد بندگان تو را از غرق شدن در دریای گم راهی و نادانی و کور دلی و شکّ و ریب به سوی دروازه هدایت، و نجات دهد از هلاکت.

و نیز شکّی نیست که تا زمانی که اظهار مظلومیّت حسین علیه السلام به گریه و عزا داری شود، حال دشمنان او هم مكشوف و معلوم خواهد بود. پس در حقیقت به عزا داری و گریه برای مظلومیّت آن حضرت، ثمره شهادت آن بزرگوار باقی و آشکار

ص: 124


1- مصباح المتهجد، ص 548؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 177

خواهد ماند.

از آن چه گفته شد می گوییم: کدام عملی است از عمل عزا داری و گریستن بر آن حضرت بزرگ تر و چه عبادتی از این بالا تر؟ شاید سرّ این که معصوم علیه السلام در بعضی از اخبار فرموده: هر کس بر حسین علیه السلام گریه کند، حقّ ما را اداء نموده (1) و یا اداء اجر رسالت پیغمبر خدا را کرده، و در بعضی دیگر از آن ها فرموده که: کسی که در عزای حسین گریه نکند بر او جفا کرده. (2) و گاهی به عبارتی فرموده اند که ترجمه و مفاد آن این است که: گریه کننده بر حسین از ما است. و عبارت دیگر این که: او با ما است. و حضرت صادق علیه السلام گریه کننده بر حسین را برادر خود خوانده و خود حضرت حسین علیه السلام گریه کننده برای او را در بهشت هم درجه با خود بیان فرموده. اگر به شیرینی و لطافت مفاد آن چه را که در این باب ذکر شد دریافتی، خدا را شکر کن و تصدیق نما به این که گریستن و عزا داری کردن بر آن مظلوم افضل و برتر از تمام عبادات دیگر است و هیچ جای استبعاد نیست. و از این که گریه و عزا داری بر آن بزرگوار این همه ثواب را دارد تعجّب نکن و منکر نباش که قطعاً در اثر انکار از اسلام و ایمان

دور خواهی ماند و به گم راهی خواهی افتاد و از شرف وجود محروم می مانی.

فضیلت تباکی

فصل سوم: از آن چه که از پیش گذشت، دانسته شد

اشاره

که هیچ عملی از اعمال صالحه و هیچ عبادتی از عبادات مشروعه، در اجر و ثواب به پایه گریستن بر حضرت امام حسین علیه السلام نیست، هر چند در بعضی از اخبار تباکی، یعنی خود را به گریه داشتن، یعنی شبیه به گریه کننده در آوردن را، مانند گریستن در ثواب و اجر تصریح نموده اند.

از آن جمله خبریست که سیّد جلیل بزرگوار علی بن طاووس حسنی - قدس سرّه

ص: 125


1- كامل الزيارات، ص 80، بحار الأنوار، ج45، ص206
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 444

- در مقتل لهوف از آل رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که گفته اند:

﴿مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى فِينَا مأة فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى خَمْسِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى ثَلَاثِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عِشْرِينَ قُلْهُ الْجَنَّةِ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى عَشَرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ تَبَاكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ﴾. (1)

یعنی: هر کسی که بگرید و بگریاند صد نفر را (در عزاء و مصیبت حسين و ما آل محمّد) پس بهشت برای او است، و کسی که بگرید و بگریاند پنجاه نفر را در مصیبت های او و عزای ما از برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند در مصائب و عزای ما سی نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند در مصائب و عزای ما بیست نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند در مصائب و عزای ما ده نفر را برای او است بهشت، و کسی که بگرید و بگریاند در مصائب و عزای ما یک نفر را بهشت برای او است، و کسی که تباکی کند یعنی اشک ندارد و خود را به گریه بدارد برای او است بهشت.

و در بحار از امالی صدوق مسنداً روایت کرده از ابی عمّاره منشد - یعنی مرثیه خوان - از حضرت صادق علیه السلام که گفت: آن حضرت به من فرمود: ای ابا عمّاره، شعری بخوان در مصیبت حسین بن علی، پس خواندم برای او و آن حضرت گریه کرد، به ذات خدا قسم، همین طور که می خواندم و آن بزرگوار گریه می کرد، تا اندازه ای که شنیدم از داخل خانه صدای گریه را، پس فرمود: ای ابا عمّاره!

﴿مِنْ انْشُدِ شِعْراً فِي الْحُسَيْنِ بْنِ علی علیه السَّلَامُ فابكی خَمْسِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ انْشُدِ فی الْحُسَيْنِ شِعْراً فابكی عِشْرِينَ فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ انْشُدِ شَعْراً فی الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ فابكی عَشَرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ انْشُدِ فی الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ شَعْراً فابكی وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ انْشُدِ فی الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ شِعْراً فَبَكَى فَلَهُ

ص: 126


1- اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 30؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 288

الْجَنَّةُ ، وَ مَنْ انْشُدِ فی الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ شِعْراً فَتَبَاكَى فَلَهُ الْجَنَّةُ﴾. (1)

یعنی: کسی که شعری بخواند در مصیبت حسین بن علی علیه السلام و بگریاند پنجاه نفر را، پس از برای او است بهشت، و کسی که بخواند در مصیبت حسین شعری را و بگریاند بیست نفر را برای او است بهشت، و کسی که بخواند شعری را و بگریاند ده نفر را برای او است بهشت، و کسی که بخواند شعری را و بگریاند یک نفر را برای او است بهشت، و کسی که بخواند شعری را و خودش گریه کند برای او است بهشت، و کسی که بخواند شعری را و خود را به گریه درآورد برای او است بهشت.

کلام در تباکی، و حقیقت و ثواب آن

مخفی نماند: این دو حدیث مانند سایر احادث وارده، دلالت ندارد بر این که کسی که اشک ندارد و خود را به گریه در آورد مانند گریستن و جاری شدن است در همۀ آثار و ثواب های بر گریستن و اجر آن ها.

و این که در بعضی از کتب مقاتل ذکر شده که تباکی و خود را به گریه وا داشتن، مانند گریستن است در اجر و ثواب، دلیلی برای آن دیده نشده و مدرک و سندی ندارد و خیلی جای تعجّب است که ثواب تباکی از هر جهت مانند ثواب ها و اجر هایی است که برای گریه کردن است.

آری در پاره ای از آثار و اجر های گریستن شرکت دارد نه مطلقاً در همه آن ها، بلکه آن مانند سایر عبادات شرعیّه است و ممکن است گفته شود که سِرّش این است که خود را به گریه داشتن با گریه کردن ناشی است از شناختن و محبّت خانواده رسالت را در دل داشتن که این محبّت و معرفت سبب سوزش دل و رقّت قلب و محزون شدن تباکی کننده است، آن هم نه هر گریه ای و نه از هر کسی، و چون خود را به گریه در آوردن با گریستن شریک است در حکایت و کشف از سوزش دل می کند از این راه

ص: 127


1- شيخ صدوق، أمالی، ص 141؛ بحار الأنوار، ج 44؛ وسيلة الدّارين، ص 34

در بعضی از اجر ها و ثواب های گریه شرکت دارد. بلی به لحاظ موافقت و اشتراک تباکی با بکاء، چنین بر می آید که آن اجر و ثوابی که برای تباکی وعده داده شده، به جهت ظاهر کردن تباکی کننده است، حزن و همّ و غم و سوزش دل خود را از جهت معرفت و اخلاصی که نسبت به آن حضرت دارد، چون در گریستن و به گریه در آوردن هر دو این حالت همّ و غم و سوزش دل حاصل شده، پس در این اجر و ثواب با هم شریکند. ولی در این مقام می گوییم: اگر در آن حالت تباکی، رقّت آن تباکی کننده، [به] نحوی شد که اشکش ظاهر شد، آن وقت در همه اجر ها و ثواب هایی که برای گریه وعده داده شده، شریک خواهد بود.

حاصل آن که: شاهد بر آن چه گفتیم آن است که در بعضی از اخبار و احادیث پاره ای از اجر و ثواب گریه را وعده داده اند بر نفس محزون و مهموم و مغموم، چنان چه بعضی از آن، در باب اول ذکر کرده شد در مصیبت آن حضرت. پس بنا بر این تباکی به معنای خود را به گریه وا داشتن است و از خود به فشار گریه خواستن که باز گشت آن به دردناک بودن دل در اثر همّ و غم و حزنی که در مصائب بر او وارد شده.

و باید دانست که هر دردناکی دل و حزن و اندوه و سوزش دل، تباکی نیست که بعضى تَوَهُم کرده اند، و به مجرّد این که خود را به گریه کننده شبیه می کنند، چنان چه کثیری از ارباب مقاتل خیال کرده اند. و در اخبار هم در بعض مواردی که لفظ تباکی آمده، همین معنایی که گفتیم ظاهر است، و از آن جمله است خبری که در کتاب وسائل به سند خود از سلیمان بن خالد از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرموده:

﴿أتى رسول اللّه شابًا من الأنصار، فقال: إنّى أريد أن أقرأ عليكم، فمن بكی قله الجنّة، فقرءا وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً﴾ (1) - الى آخر السورة - فبكى القوم جميعاً إلاّ شاباً، فقال: يا رسول اللّه قد تباكيت فما قطرت عينی، قال: إنّى معيد عليكم، فمن تباكى فله الجنّة، فاعاد عليهم، فبكى القوم و تباكى الفتى، فدخلوا الجنّة جميعاً». (2)

ص: 128


1- سوره زمر، آیه 71
2- وسائل الشيعه، ج 6، ص 219؛ بحار الأنوار، ج 63، ص 328

یعنی: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم آمد به نزد جوانی از انصار، پس فرمود: می خواهم بخوانم بر شما آیاتی را، پس کسی که گریه کند، برای او است بهشت، پس خواند آن حضرت (آیه هفتاد و یکم از سوره زمر را): ﴿وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً﴾، یعنی: «و رانده شدند به سوی جهنّم فوج فوج» (تا آخر سوره).

پس همه قوم گریه کردند مگر جوانی که گفت: یا رسول اللّه، من تباکی کردم امّا قطره اشکی از چشمم نیامد، آن حضرت فرمود: من اعاده می کنم بر شما آیات را، پس کسی که گریه کرد برای او است بهشت. آن حضرت اعاده فرمود خواند آن را. پس همه گریستند و آن جوان تباکی کرد و همه داخل بهشت شدند.

و نیز در کتاب وسائل مسنداً روایت کرده از سعید بن یسار که گفت: گفتم به ابی عبد اللّه علیه السلام که من در حال دعا تباکی بکنم، زیرا که چشمم اشک نمی آید. فرمود:

﴿نَعَمْ وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ﴾. (1)

یعنی: آری خوب است و هر چند مانند سر پشه ای باشد.

و نیز روایت کرده از علی بن حمزه که گفت: حضرت ابی عبد اللّه علیه السلام به ابی بصیر فرمود:

﴿إِنْ خِفْتَ أَمْراً أَوْ حَاجَةً تُرِيدُهَا ، فابدءا بِاللَّهِ فجده وَ أَثْنِ عَلَيْهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ ، وَ صَلِّ عَلَى النَّبِىِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ سَلْ حاجتک وَ تباکی وَ لَوْ مِثْلَ رَأْسِ الذُّبَابِ﴾. (2)

یعنی: اگر امری باشد که از آن بترسی یا حاجتی را می خواهی، ابتدا کن به خدا و او تمجید کن و ثنا بگو، هم چنان که اهل آن است. و صلوات فرست بر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و حاجتت را سؤال کن و خود را وا دار به گریه کن، اگر چه به اندازه سر پشه ای باشد.

ص: 129


1- وسائل الشيعه، ج 7، ص 74؛ بحار الأنوار، ج 93، ص 334
2- وسائل الشيعه، ج 7، ص 74؛ بحار الأنوار، ج 93، ص 334

و نیز روایت کرده است از اسماعیل بجلّی از ابی عبد اللّه علیه السلام که فرموده:

﴿انَّ لَمْ يَجِئْكَ البکاء فتباکی ، فَانٍ خَرَجَ مِنْكَ مِثْلَ جَنَاحِ الذُّبَابِ فَبَخْ فَبَخْ﴾ (1)

یعنی: اگر گریه ات نمی آید، پس خود را به گریه بدار، اگر به اندازه بال پشه ای اشک از چشمت بیرون بیاید، خوبست خوبست.

و نیز روایت کرده است از یونس بن منصور که: مردی از حضرت صادق علیه السلام پرسید از خود را به گریه وا داشتن در نماز واجب است، تا این که گریه کند، فرمود:

﴿قُرَّةُ عَيْنٍ وَ اللَّهِ وَ قَالَ : اذا كَانَ ذَلِكَ فا ذکرنی عِنْدَهُ﴾ (2)

یعنی: سبب قرار و آرامش چشم است به ذات خدا سوگند، و فرمود: چون این طور شد مرا یاد کن نزد او.

و در خبر دیگر از سعید روایت کرده که گفت: به آن حضرت گفتم: آیا شخص در حال نماز تباکی بکند؟ فرمود: خوبست خوبست هر چند به قدر سر پشه ای باشد. (3)

علّت گریه نکردن

از موانع گریه و بیرون نیامدن اشک از چشم، چیز هائی است که موجب قساوت قلب و سنگ دلی می شود، به نحوی که صاحب آن از الطاف ربانيّه و افاضات الهيّه محروم می گردد و سبب می شود که خشوع را از قلب و اشک را از چشم دور کند و صاحب آن دل و چشم از سعادت دنیا و آخرت محروم شود.

در این جا لازم دانستم تذکّر دهم که در بسیاری از دعا ها از مصادر وحی و تنزیل روایت شده که به خدا باید پناه برد از دلی که خاشع نباشد و از چشمی که اشک نریزد و این فقره از دعاء را در نظر گرفت که:

ص: 130


1- وسائل الشيعه، ج 7، ص 75؛ بحار الأنوار، ج 93، ص 334
2- من لا يحضره الفقیه، ج 1، ص 317؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 247
3- الکافی، ج 3، ص 301؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 241

﴿اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ قَلْبٍ لَا يَخْشَعُ وَ عَيْنٍ لَا تَدْمَعُ﴾. (1)

یعنی: خدایا به تو پناه می برم از دلی که خاشع نباشد و از چشمی که اشک نریزد.

پس بر بنده مؤمن به خدا، لازم است که برای جلو گیری از قساوت قلب و نریختن اشک از چیز هایی که موجب این دو چیز است خود داری کند، تا دل او از آتش عشق و محبّت خدا و آن هائی که خدا امر به محبت و دوستی ایشان کرده سوزان و چشم او گریان گردد.

موجبات قساوت قلب چند چیز است

اول: معصیت و نا فرمانی خدای تعالی است، چنان چه امیر مؤمنان علیه السلام فرموده:

﴿مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ﴾. (2)

یعنی: چیزی نیست که فسادش زیاد تر باشد برای قلب از گناه و نا فرمانی از خدا.

و فرموده:

﴿لَا وَجَعَ أَوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ﴾. (3)

یعنی: هیچ دردی درد آور تر نیست برای دل ها از گناهان.

دوم: خوردن حرام، چنان چه پیغمبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده:

﴿يَا عَلَى مَنْ أَكْلِ الْحَرَامِ سُودُ قَلْبُهُ﴾.

یعنی: یا علی، کسی که حرام بخورد دلش سیاه می شود.

سوم: خوردن مال شبهه ناک که دل را می میراند، به نحوی که خدا را فراموش کند.

چهارم: طول اَمل، یعنی درازی آرزو، چنان چه خدای تعالی به موسی علیه السلام فرموده که:

ص: 131


1- تهذيب الأحكام، ج 6، ص 35؛ اقبال الأعمال، ص 487
2- الكافى، ج 2، ص 268؛ بحار الأنوار، ج 7، ص 312
3- الکافی، ج 2، ص 275؛ بحار الأنوار، ج 73، ص 342

﴿يَا مُوسى ، لَا تُطَوِّلْ فِى الدُّنْيَا أَمَلَكَ فَيَقْسُوَ قلبک﴾. (1)

یعنی: ای موسی، دراز مکن در دنیا آرزویت را که قسی القلب، یعنی: سنگ دل می شوی.

پنجم: مال بسیار داشتن که امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است:

﴿إِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ مَفْسَدَةُ لِلدِّينِ وَ مَقْسَاةُ لِلْقُلُوبِ﴾. (2)

یعنی: بدرستی که بسیاری مال، فاسد کننده دین و سخت کننده دل ها است.

ششم: به فکر دنیا بودن و همّ آن را در دل داشتن، چنان چه در روایت وارد شده که:

﴿تَفْرُغُوا مِنْ هُمُومِ الدُّنْيَا مَا اسْتَطَعْتُمْ فانّه مَنْ كَانَتِ الدُّنْيَا هِمَّتَهُ قِسِىُّ قَلْبِهِ وَ كَانَ فَقْرِهِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ﴾. (3)

یعنی: فارغ و آسوده کنید خودتان را از همّ و فکر دنیا و علاقه به آن، هر چه می توانید. به درستی که هر کسی که همّت او برای دنیا است دلش سنگ و سخت می شود و احتیاج او در مقابل دو چشم او است، جز دنیا چیزی را نمی بیند.

هفتم: کثرت همّ قوت، موجب قساوت است، چنان چه حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده است:

﴿یا علی ، خَمْسَةَ يُمِيتُ الْقَلْبَ - الَىَّ انَّ قَالَ - وَ كَثْرَةُ هُمْ الْقُلُوبِ﴾. (4)

یعنی: پنج چیز است که قلب را می میراند، -تا این که فرمود- و بسياري همّ قوت.

هشتم: نشستن با شخص گم راه و حاکم جائر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده:

﴿ أَرْبَعَةُ مَفْسَدَةُ لِلْقُلُوبِ - إِلَى أَنْ قَالَ - مُجَالَسَتَهُ الْمَوْتَى ، فَقِيلَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَ مَا مُجَالَسَتَهُ الْمَوْتَى ؟ قَالَ : مُجَالَسَتَهُ كُلِّ ضَالٍّ عَنْ

ص: 132


1- الكافى، ج 2، ص 329؛ بحار الأنوار، ج 73، ص 398
2- تحف العقول، ص 199؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 175
3- تنبيه الخواطر ج 2، ص 119؛ ارشاد القلوب، ص18
4- مواعظ العدديه، ص 257

الایمان﴾. (1)

یعنی: چهار طائفه اند که قلب ها را فاسد می کنند - تا این که فرمود- هم نشینی با مرده گان. به آن حضرت گفته شد: هم نشینی با مردگان مراد چیست؟ فرمود: هم نشینی با هر غیر مؤمن گم راهی و جائر فی الأحكام و هر حاكم جائری.

نهم: هم نشینی با تسلّطی. در حدیث امام صادق علیه السلام است که فرموده:

﴿مَنْ جَلَسَ مَعَ السُّلْطَانِ زَادَهُ اللَّهُ الْقَسْوَةَ وَ الْكِبْرِ﴾. (2)

یعنی: کسی که با متسلّطی بنشیند، زیاد می کند خدا قساوت و تكبر او را.

دهم: رفتن درب خانه سلطان. قال النبی:

﴿يَا عَلَى ، ثَلَاثَةُ يُقْسِينَ الْقَلْبِ﴾. (3)

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده: یا علی، سه چیز است که قساوت قلب می آورد.

تا این که فرمود:

﴿ایتان بَابِ السُّلْطَانِ﴾. (4)

یعنی: رفتن درب خانه سلطان.

یازدهم: قرب و نزدیکی پیدا کردن با کسانی که مبالات در گفتار و کردار ندارند، چنان چه فرمودند:

﴿وَ مقاربته جَفَاءُ وَ قَسْوَةُ﴾. (5)

یعنی: نزدیک شدن چنین کسی که بی باک است در قول و فعل، جفا و قساوت است.

دوازدهم: خفق نعال است. یعنی: کسی که ریاست و بزرگی طلب باشد، و دوست

ص: 133


1- بحار الأنوار، ج 103، ص 226؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 352
2- منية المريد، ص 121
3- من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص 365؛ بحار الأنوار، ج 65، ص 282
4- مواعظ العدديه، ص 132
5- الکافی، ج 2، ص 369

داشته باشد چون حرکت می کند دیگران در عقب سر او صدای کفش های شان بلند باشد، چنان چه علی علیه السلام فرموده:

﴿مَا أَرَى شَيْئاً أَضَرَّ بِقُلُوبِ الرِّجَالِ مَنْ خَفْقِ النِّعَالِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾. (1)

یعنی: نمی بینم یا نمی دانم چیزی را که زیانش زیاد تر باشد برای قلب های مردان از صدای کفش هایی [که] در پشت سر های شان حرکت می کنند.

سیزدهم: به دنبال صید و شکار رفتن سبب قساوت قلب می شود، چنان چه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده.

چهاردهم: گوش دادن برای شنیدن صدا های لهو و ساز ها و غناء، چنان چه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده و از آن حضرت روایت شده.

پانزدهم: نشست و بر خواست کردن با اغنیاء و ثروت مندان، بنا بر اخبار عدیده.

شانزدهم: خلطه و آمیزش و صحبت زیاد کردن با زنان.

هفدهم: خنده زیاد کردن موجب قساوت قلب است، طبق اخبار وارده نبويّه و علويّه.

هجدهم: ترک مجالست و هم نشینی با علماء در مدّت چهل روز، چنان چه پیغمبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده:

﴿يَا عَلِىُّ إِذَا أَتَى عَلَى الْمُؤْمِنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمْ يَجْلِسْ الْعُلَمَاءِ ، قِسِىُّ قَلْبِهِ وَ جَرِّ عَلَى الْكَبَائِرِ﴾.

یعنی: یا علی، اگر چهل صباح بر مؤمن بگذرد و با علماء ننشیند، قسى القلب و سنگ دل می گردد و جری می شود بر گناهان کبیره.

نوزدهم: اخذ به رأی زن ها و به رأی آن ها عمل کردن.

بیستم: ترک کردن ذکر خدا، چنان چه خدای تعالی به موسی خطاب فرموده:

﴿يَا مُوسَى لَا تَدَعْ ذِكْرى عَلَى كُلِّ حَالٍ انَّ ترک ذکری یقسی الْقُلُوبِ﴾. (2)

ص: 134


1- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 73
2- الکافی، ج 2، ص 497؛ بحار الأنوار، ج 13، ص 342

یعنی: ای موسی! وا مگذار یاد کردن مرا در هر حال، که ترک کردن ذكر من دل ها را سخت می کند.

بیست و یکم: سخنان لغو و بیهوده گفتن که فائده ای نداشته باشد در حدیث قدسی وارد شده.

بیست و دوم: زیاد سخن گفتن، از عیسی روح اللّه است که فرموده:

﴿لَا تُكْثِرُوا كَلَامُكُمْ فَتَقْسُوَ قُلُوبُكُمْ وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ قُلْ عَقْلِهِ وَ قسی قَلْبُهُ﴾. (1)

یعنی: زیاد سخن نگویید که دل ها را سنگ و سخت می کند، و کسی که زیاد سخن گوید عقل او کم می شود و دل او سخت می شود.

بیست و سوم: تأخیر انداختن نماز ها را از اوقات خود بدون عذر شرعی، پیغمبر اکرم فرموده: تأخیر انداختن نماز را از وقت، قساوت قلب می آورد.

بیست و چهارم: دل را در حال نماز گذاردن به جای دیگر و چیز دیگر توجّه دادن، چنان چه در حدیث وارد شده ایجاد قساوت قلب می کند.

بیست پنجم: زیاد خوردن و زیاد آشامیدن قساوت قلب می آورد، چنان چه در حدیث آمده که فرمود:

﴿لَا تُمِيتُوا الْقُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَإِنَّ الْقَلْبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إِذَا أَكْثَرَ عَلَيْهِ الْمَاءُ﴾. (2)

یعنی: نمی رانید دل ها را به خوردنی زیاد و آشامیدنی زیاد، زیرا که دل مانند زرع است که از آب دادن زیاد فاسد می شود.

بیست و ششم: در حال سیری و اشتهای طعام نداشتن، طعام خوردن موجب قساوت قلب است، چنان چه در حدیث وارد شده.

بیست و هفتم: زیاد گوشت خوردن قساوت قلب می آورد.

بیست و هشتم: خوابیدن بعد از خوردن طعام، چنان چه روایت شده که امام علیه السلام

ص: 135


1- بحار الأنوار، ج 14، ص 324 و ج 71، ص 281
2- تنبيه الخواطر ، ج 1، ص 54، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 184

فرموده:

﴿ أَذِيبُوا طَعَامَكُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا تَنَامُوا عَلَيْهَا فتقسوا﴾. (1)

یعنی: آب کنید طعامی را که خوردید به ذکر خدای تعالی و پس از خوردن طعام بلافاصله نخوابید که قساوت می آورد.

بیست و نهم: در حال سیری که اشتهای به طعام نیست طعام خوردن که آن موجب قساوت قلب است، چنان چه از معصوم علیه السلام روایت شده.

سی ام: ریختن خاک بر قبر صاحب رَحِم یعنی: خویشاوندان رحمی، بنابر روایت حضرت صادق علیه السلام که فرموده:

﴿أَنَّما كَمْ أَنْ تَطْرَحُوا التُّرَابَ عَلَى ذَوِى أَرْحَامَكُمْ ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُورِثُ الْقَسْوَةَ ، وَ مَنْ قِسِىُّ قَلْبُهُ بَعُدَ مِنْ رَبِّهِ﴾. (2)

یعنی: نهی می کنم شما را از ریختن خاک بر روی خویشان خود که رَحِم های شمایند که آن موجب قساوت قلب می شود، و کسی که قلب او قساوت گرفت از پروردگار خود دور می شود.

دانسته باد که زشت تر و قبیح تر تمام مرض های قلب، مرض قساوت قلب است که سبب می شود برای محروم شدن از خیرات و سعادات دنیویّه و اخرویّه و دوری از رحمت خدای تعالی و نزدیکی به سخط و غضب او، باید پناه برد به خدا، چنان چه در روایت است که امام علیه السلام فرموده:

﴿مَا غَضِبَ اللَّهُ عَلَى قَوْمٍ وَ لَا انْصَرَفَ رَحْمَتِهِ عَنْهُمْ الَّا لقساوتهم﴾. (3)

یعنی: غضب نکرده است خدا بر قومی و منصرف نشده است رحمت او از ایشان، مگر به جهت قساوت و سنگ دلی ایشان.

و فرمود:

﴿مَا مَرِضَ قَلْبُ أَشَدُّ مِنَ الْقَسْوَةُ﴾. (4)

ص: 136


1- بحار الأنوار، ج 59، ص 267؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 94
2- بحار الأنوار، ج 79، ص 14؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 95
3- الفصول المهمّة، ص 42
4- بحار الأنوار، ج 65، ص 337؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 94

یعنی: مریض نمی شود به مرضی که سخت تر از قساوت باشد.

و فرمود:

﴿مَا ضُرِبَ عَبْدُ بِعُقُوبَةٍ أَعْظَمَ مِنْ قَسْوَةِ الْقَلْبِ﴾. (1)

یعنی: زده نمی شود بنده به عقوبتی که بزرگ تر از قساوت قلب باشد.

علاج مرض قساوت قلب

بدان که بنا بر آن چه در اخبار صادره از ائمّه اطهار سلام اللّه عليهم ذكر شده، دفع این مرض هلاک کننده به چند چیز می شود:

اول: فرمایش نبوی است به امیر مؤمنان که فرموده:

﴿یا عَلَى ، خَمْسَةَ تجلوا الْقَلْبِ وَ تَذْهَبُ الْقَسَاوَةُ : مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ وَ مَسْحِ رَأْسِ الْيَتِيمِ وَ كَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ وَ سَهَرِ الْكَثِيرِ وَ الصَّوْمِ بِالنَّهَارِ﴾. (2)

فرموده: یا علی، پنج چیز است که قلب را جلا می دهد: نشستن با علماء و دست کشیدن به سر یتیم و بسیار طلب آمرزش کردن در اوقات سحر ها و شب بیدار بودن و کم خوابیدن و روزه گرفتن در روز.

و در خبر دیگر فرمود:

﴿يَا عَلَى ، تَنَوَّرَ الْقَلْبِ قَرَأْتُهُ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدُ﴾.

یعنی: قلب را نورانی می کند، خواندن سوره قل هو اللّه احد.

﴿وَ قُلْتَ الْأَكْلِ وَ مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاءِ وَ أَكْلُ حُبَابِ الْغَلَّاتِ﴾. (3)

و کم خوردن و نشستن با علماء و خوردن دانه های حبوبات.

ص: 137


1- تحف العقول، ص 296؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 93
2- تحف العقول، ص 296؛ بحار الانوار، ج 78، ص 176
3- مواعظ العدديه، ص 258

فصل چهارم: گریه از خوف خدا و گریه در محبّت به خدا

اشاره

بدان که بالا ترین اقسام گریه، یکی گریستن از خوف خدا و دیگر گریستن در مصائب اولیاء خدا به تخصیص ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم اجمعين - و بالخصوص مصائب حضرت سیّد الشهداء ابی عبد اللّه الحسين - عليه الصلوة و السلام - [می باشد] هر چند این دو نوع گریه در اجر و ثواب با هم شرکت دارند و هر دو محبوب و موجب رضایت و خشنودی خدای تعالی است، امّا در این که کدام یک از این دو نوع گریه در نزد خدا محبوب تر و فضیلتش از دیگری بیش تر و در اثر آن تقرّب به خدای تعالی و ثواب هایی که به سبب آن بر گریه کننده داده می شود برتر و بالا تر است، می گوییم: اگر چه این دو نوع کاشف است از ایمان گریه کننده است؛ ولی نکته اینست که نسبت به این دو نوع گریه باید تذکّر داده شود تا بتوانیم در افضلیّت هر کدام بر دیگری حکم کنیم، و آن این است که در گریه خوف کردن گریه کننده، برای خود گریه کردن است، و در مصائب حضرت سیّد الشهداء، خدا را در نظر آوردن و برای ولیّ خدا گریه کردن است، بلکه محض برای خدا گریه کردن است.

و امّا نسبت به این گریه که از سوزش دل و رقّت قلب و محبّت و معرفت و اخلاص به ولیّ خدا حسین علیه السلام به خصوص، یا همه ائمّه طاهرین علیهم السلام، و یا سایر اولیاء خدا، یا فقط و فقط گریه خالص برای محبّت به خدا باشد. در این جا سزاوار است که به ذکر مطالبی چند، عنان قلم را رها کنم و به نقل نکاتی چند که مورد تنبیه و روشنی قلب است بسط کلام دهم:

نکته اولی: بدان که مستحقّ محبّت و دوستی و عشق به او ورزیدن، اوّلاً و بالذّات ذات اقدس احدیّت ۔ جلّت عظمته - است که ذاتاً تمام موجبات و اسباب دوست داشتن در او جمع است و بس، هر چند در غیر او هم وجود داشته باشد که نسبت همه آن ها به خدای تعالی ذاتی او است، و نسبت به غیر عارضی است. زیرا که خدای عزّوجلّ جمال و جلال و کمالش همه عین ذات او است و زائد بر ذاتش

ص: 138

نیست، و هم چنین محبّت او هم ناشی از صفت جمال است که نیز عین ذات او است، و آن چه غیر از آن است، درخشندگی نور او و رشحات وجود او و ظلال هویّت او است. و بدان که محبّت سرّی است پنهانی، و امری است ذوقی و وجدانی، تا آدمی شربت آن را نچشد نداند و بیان آن را نتواند.

همانا علم و شعور به دو وجه تعلّق می گیرد: یکی به حصول ظلّ و صورت معلومات، چنان چه وقتی گفته می شود: حسن یا حسین و امثال این دو، در ذهن صورتی حاصل می شود که به آن صورت از غیر تمییز داده می شود.

و یکی به حضور ذوات معلومات، مانند: علم پیدا کردن به گرسنگی یا تشنگی یا سیری و سیرابی و شهوت و غضب و دوستی و دشمنی، بعد از این که نفس متّصف به آن ها شود.

این نحوه از علم، علمی است ذوقی و ادراکی و وجدانی، و شکّی نیست که راه یافتن و حضور محبّت در دل و شعور به آن پیدا کردن به طریق اول که از کسی بشنوی یا در کتابی ببینی و بخوانی یا در پیش خود فکر کنی، موجب سعادت و کرامتی نمی شود، بلکه سعادت و خوشبختی دو جهانی و کرامت همیشگی در آن است که به صفا جبلی و استعداد اصلی و دوام سعی و کوشش، خود را مورد الطاف الهيّه و محلّ فيوضات و جذبات ربانیّه قرار دهی، و موانع مادّی و شهوانی و هوا های نفسانی را از خود بیرون و دور کنی تا خدای تعالی چاشنی محبّت خود را به تو بچشاند، چنان چه در این باب شاعر گفته است:

ز خویش گم شو و آن گه خدای را میجو *** که واجب است از خود گم شدن خداجو را

و نیز گفته:

چو کُشتی نفس خود را می کنی قدر و خطر پیدا *** صدف را چون شکستی می شود از وی گهر پیدا

ص: 139

خدا جوئی ز اسباب جهان قطع نظر می کن *** شکوفه چون فرو ریزد از او گردد شهر پیدا

کلید در های سعادت

روشن و آشکار است که آن چه انسان را به مرتبه کمال می رساند، محبّت خدای تعالی است که کلید در های سعادت و سرمایه رسیدن به مقاصد است، در حدیث است که: حضرت عیسی - علی نبیّنا و آله و علیه السلام -گذشت به سه نفر که بدن هاشان کاهیده و رنگ هاشان پریده بود. از آن ها پرسید که: چه چیز شما را این طور رنجور کرده؟ گفتند: ترس از آتش. فرمود: حقّ است بر خدا که ایمن سازد ترسنده را.

پس گذشت به سه نفر دیگر که کاهیده گی بدن هاشان بیش تر و رنگ هاشان پریده تر بود، فرمود: چه چیز شما را چنین فرسوده کرده؟ گفتند: شوق بهشت. فرمود: حقّ است بر خدا که عطا کند به شما آن چه را که امید وارید.

پس گذشت به سه نفر دیگر که کاهیده تر و پریشان حال تر بودند، به نحوی که گویا بر صورت های ایشان آینه ای از نور بود، فرمود: چه چیز شما را چنین کرده؟ گفتند: محبّت خدا. فرمود دو مرتبه: شمائید مقرّبان، شمائید مقرّبان به خدا. (1)

حضرت صادق علیه السلام فرموده: دوستی خدا، چون به خانه دل پرتو افکند، او را از هر ذکری و فکری خالی سازد و از هر یادی به جز یاد خدا نپردازد، نه به چیزی مشغول می گردد و نه به جز یاد خدا چیزی به یاد آرد. (2)

و بدان که اگر کسی محبّت خدا را در دل گرفت، نشانه اش این است که از برای محبّت بالا ترين لذّت ها وصل محبوب و تقرّب پیدا کردن به او است و یاری خواستن از او به لسان حال و مقال مفاد این بیت را که گفته ام در نظر گیرد:

از تو، تو را می طلبم ای حبیب *** نصر من اللّه و فتح قريب

و دشوار تر از تمام دشواری ها و تلخ تر از تمام تلخی ها، دوری و جدائی از

ص: 140


1- تنبيه الخواطر ، ج 1، ص 23؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 156
2- الکافی، ج 2، ص 130؛ بحار الانوار، ج 73، ص56

محبوب است. پیش خودت فکر کن که امام المتقين و قبلة العارفين و قدوة المحبيّن امیر المؤمنین در دعائی که به کمیل بن زیاد تعلیم داده، از جمله فقراتش این جمله است که در مقام مناجات با خدا عرض می کند:

﴿فهبنى يَا إلهی ، وَ سيّدى وَ مولاى ، صَبَرْتَ علی عَذَابِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقَكَ﴾ (1)

یعنی: ای خدای من و آقای من و مولای من ،گیرم که بتوانم صبر کنم بر عذاب تو، پس چگونه توانم صبر کرد بر جدائی و فراق تو.

این است سرّ آن چه خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود در بیان حال شهداء كربلا، بنا به روایت حضرت امام محمّد باقر از جدّ بزرگوارش حضرت سیّد الشهداء علیهم السلام در شب عاشورا، در خبر مفصّلی که این جمله از آن است از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که فرمود:

﴿لا تَجِدُونَ الم مَسِّ الْحَدِيدِ﴾ (2)

یعنی: نمی یابند و درک نمی کنند اَلّم و درد شمشیر را.

عبادت کنندگان سه دسته اند

روایت شده که عبادت کنندگان سه دسته اند:

دسته اول: کسانی هستند که خدا را عبادت می کنند از ترس عذاب و آتش جهنّم.

دسته دوم: کسانی هستند که خدا را عبادت می کنند برای طلب ثواب.

[دستۀ] اول عبادت شان عبادت غلامان است، و [دستۀ] دوم عبادت مزدوران است.

و اما دستۀ سوم: آن ها کسانی هستند که عبادت شان عبادت آزاد مردانست، که زبان حال شان این است:

نه جنت جویم و نی حور و نه اَنهار می خواهم *** به تو ارزانی ای زاهد که من دیدار می خواهم

ص: 141


1- مصباح المتهجد، ص 847، اقبال الأعمال، ص 222
2- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848، بحار الأنوار، ج 45، ص 80

پیغمبر اکرم صلى اللّه عليه و آله و سلم فرموده:

﴿ أَعْبُدُ اللَّهَ فِى الرِّضَا فَانٍ لَمْ تَسْتَطِعْ فَفِى الصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُ خَيْرٍ كَثِيرٍ﴾. (1)

یعنی: بندگی کن خدای را در حالتی که خوشنود و راضی باشی و اگر طاقت آن را نداری در صبر کردن بر آن چه مکروه خاطر تست، خیر بسیاری است.

در بیان محبّت با خدا و نشانۀ آن

پس بدان که صفت رضا از آثار محبّت است، و ثمره آن درخت پاکیزه اکسیر اعظمی است که بنده را به مرتبه قرب و لقاء رحمت الهی می رساند. پس رضا بدون محبّت صورت نمی گیرد و محب کسی است که به آن چه محبوب بخواهد راضی باشد و هوای خود را فدای خواسته محبوب گرداند و میل و خواهش خود را تابع آن چه که محبوب می خواهد قرار دهد و زبان حال و قالش این باشد:

اگر از تست به شادی نفروشم غم را.

عربيّة:

أريد وصاله و یرید هجری *** فاترك ما اريد لما يريد (2)

یعنی: من خواهش وصال محبوب را دارم. و او طالب دوری از من است. پس خواهش او را پذیرفتم و از خواهش خود صرف نظر کردم ،برای رضای او.

یار آن بود که صبر کند بر جفای یار *** ترک رضای خویش کند بر رضای یار

از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده که فرموده: چون دوستی خدا به خلوت خانه دل پرتو افکند او را از هر فکری باز می دارد و از هر خیالی جز خیال او خود را خالی

ص: 142


1- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 99
2- نهج السعادة، ج 7، ص 405

می کند، و یاد چیزی نمی کند به جز یاد خدا. (1)

و سرّ آن این است که از برای محبّت بالا ترین لذّت ها، لذّت وصل محبوب است و نزدیک شدن به او و تلخ ترین تمام تلخی ها، تلخی دوری و جدائی از او است. منسوب به حضرت سیّد الشهداء علیه السلام است که فرموده:

تركت الخلق طرّاً فی هَواكا *** و ايتمت العيال لكی اراكا

فلو قطّعتنی فی الحبّ ارباً *** لما حنّ الفؤاد الى سِواكا (2)

نشانه محبّت با خدا

حضرت زین العابدین علیه السلام در مناجات نهم عرض می کند: خدای من! کیست که شیرینی محبّت تو را چشیده باشد و عوض از تو محبّت دیگری را در دل گیرد، و کیست که انس به قرب تو گرفته باشد و میل به جدائی از تو پیدا کند. (3)

و در مناجات یازدهم عرض می کند که: ای خدا! سوزش دل مرا خنک نمی سازد مگر زلال وصال تو، و شعله کانون سینه مرا فرو نمی نشاند مگر لقای تو، و آتش اشتیاق مرا خاموش نمی کند مگر دیدار تو، و اضطراب من ساکن نمی گردد مگر در کوی تو، و اندوه مرا زائل نمی کند مگر نسیم گلشن تو، و بیماری مرا شفا نمی بخشد مگر دوای مرحمت تو، و غم مرا تسلّی نمی دهد به جز قرب آستانه تو، و جراحت سينه من بهبودی حاصل نمی کند مگر به مَرهّم لطف تو، و زنگ آیینه دل مرا نمی زداید مگر صیقل عفو تو. (4)

بدان که عبادت خود بینی و خود خواهی با عبادت خدا بینی و خدا خواهی با هم فرق دارد و هیچ نسبتی با هم ندارد. خدا طلب را به بهشت طلب و راحت طلب فرق دارد. هر گاه عبادت کننده لذّت بهشت را در نظر گیرد یا عذاب دوزخ را به نظر آورد، حقیقت خود را دیده و راحت خود را طلبیده، این کجا و خدا دیدن کجا. پس

ص: 143


1- الکافی، ج 2، ص 130؛ بحار الأنوار، ج 70، ص 56
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 306
3- الصحيفة السجادية الجامعة، ص 190؛ بحار الأنوار، ج 9، ص 14
4- الصحيفة السجادية الجامعة، ص 192؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 149

باید دانست و شکّی در آن نیست که خود بین، خدا بین نیست و خدا بین، خود بین نخواهد بود. بعضی در آئینه نگاه می کنند که خود را ببینند و بعضی آئینه را می خواهند ببینند، نه خود را. پس توحید کامل آن است که شخص خدا بین باشد، نه خود بین.

حاصل آن که، اخلاصی که در عمل معتبر است، آن ست که عمل را خالص برای خدا بجا آورند و نظر به ثواب و جزا نداشته باشند که عمل مقرّبین درگاه خدا بر همین بوده، امّا با کمال تأسّف باید این بنده شرمنده گنه کار تبه کردار با نهایت شرم ساری نسبت به حال خود به شعر شاعر عارف تمثّل جویم و بگویم:

آئین تقوی ما نیز دانیم *** امّا چه چاره با بخت گم راه

نتیجه محبّت با خدا

نکته دوم: روشن و واضح است که در پیشگاه الهی کسی شایسته قرب و احسان و سزاوار نوازش و اکرام است که حقیقتاً خدا را دوست بدارد، نه به زبان بازی و هم چنین در پیش گاه او کسی سزاوار دور بودن از او و شایسته عذاب و سیاست و انتقام است که از نعمت محبّت خدا محروم و بی بهره باشد، هر چند به دروغ اظهار دوست داشتن خدا را به زبان آورد، چنان چه خدای تعالی حال و مال این دو دسته را بیان فرموده، نسبت به دسته اوّل فرموده:

﴿يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾ (1) ﴿وَ الَّذِينَ أَمِنُوا أَشَدُّ حبّاللّه﴾ (2)

یعنی: خدا دوست می دارد ایشان را و ایشان هم دوست می دارند او را، و آن کسانی که ایمان آورده اند، محبّت ایشان شدید تر است.

و نیز در آیه 65 از سوره یونس فرموده:

﴿و الَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ، لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِی الآخِرَة﴾.

یعنی: آن کسانی که ایمان آوردند و پرهیزکار بودند برای ایشان بشارت است در زندگانی دنیا و آخرت.

ص: 144


1- سوره مائده، آیه 54
2- سورۀ بقره، آیه 165

و امّا نسبت به دسته دوّم، در سوره فصّلت آیه 28 فرموده:

﴿ذُلِكَ جَزَاءُ اَعْدَاءِ اللّهِ التَّارُ لَهُمْ فِيهَا دَارُ الْخُلْدِ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنا يَحْجَدُونَ﴾.

یعنی: آن است مزد دشمنان خدا که آتش مخصوص ایشان است که در آن جاویدان می مانند، به سبب این که کسانی بودند که نشانه های ما را انکار می کنند.

علّت تامّه محبّت خدا

پس بدان که محبّت خدا علّت تامّه است برای استحقاق جزای خیر و نیکی، و در حدیث هم روایت شده که آن چه از فیض های الهیّه در دار دنیا به خلق می رسد، تمام آن ها به برکت اهل ایمان است، که دارای محبّت خدا می باشند و اگر وجود اهل ایمان نبود نعمتی بر اهل زمین نازل نمی شد.

و عداوت علّت تامّه است از برای استحقاق جزای بدو. امام علیه السلام فرموده که: اگر دنیا را به اندازه بال پشه ای نزد خدای تعالی مرتبه ای بود شربت اَبی خدا به کفّار نمی داد. (1)

معامله خدا با دوستان

و بدان که خدای تعالی اگر وقتی مؤمنی را در دنیا مبتلا کند یا در آخرت او را عذاب کند، در حقیقت عذاب نیست، بلکه برای تکمیل و تطهیر و تصفیه است تا پاک و پاکیزه شود و قابل رفتن به بهشت و جاویدان ماندن در آن جا شود و در کمال راحت و متنعم به نعمت های بهشتی گردد، چنان چه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده که :

﴿قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِيدُ أَنْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ إِلَّا ابْتَلَيْتُهُ فِي جَسَدِهِ ، فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِهِ وَ إِلَّا شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ مَوْتِهِ حَتَّى يَأْتِى وَ لَا ذَنْبَ لَهُ ، ثُمَّ أُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ﴾. (2)

ص: 145


1- كنز العمال ، ج 3، ص 213 ح 6211؛ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 466
2- الکافی، ج 2، ص 446؛ بحار الأنوار، ج 6، ص 172

یعنی: نیست بنده ای که بخواهم او را داخل بهشت کنم مگر این که جسد او را مبتلا می کنم. پس اگر آن ابتلاء، کفّاره گناهان او شد شد و الاّ وقت مردن به او سخت می گیرم تا بیاید در حالی که هیچ گناهی بر او نباشد، پس از آن او را داخل بهشت می کنم.

و در روایت دیگر فرموده است:

﴿قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : وَ عزّتی وَ جلالی لَا اخْرُجْ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أُرِيدُ أَنْ ارْحَمْهُ حَتَّى أستوفى مِنْ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمَلُهَا ، إِمَّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ إِمَّا بِضِيقٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِي دُنْيَاهُ ، فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةُ شَدَّدْتُ عَلَيْهِ الْمَوْتِ﴾. (1)

یعنی: فرمود خدای تعالی: به عزّت و جلال خودم سوگند که بیرون نمی برم بنده ای را از دنیا، که می خواهم او را رحمت کنم تا این که پاک شود از هر گناهی که کرده است. یا بیماری که در جسد او عارض شود یا به تنگ شدن روزی او یا به ترسی که در دنیا عارض او شود. و اگر چیزی از گناه بر او باقی ماند، سخت می گیرم بر او مردن را.

معامله خدا با دشمنان

پس بدان که از ضروریّات دین است که بنده مؤمن گناه کار اگر برای پاک شدن او از گناهان داخل آتش هم بشود، نظر به محبّتی که به خدا دارد در آتش جاویدان نخواهد ماند، زیرا که هر چه باشد دوست است و مستحقّ احسان است، بلکه احسان وجود نیافته مگر برای او و امثال او.

و اگر کافری را نعمت و راحت دهد، در حقیقت راحتی برای او نیست، بلکه برای امتحان و خذلان و خاری او است تا به خود مشغول گردد و به گناهان خود ادامه بدهد و استحقاق کامل برای رفتن به جهنّم و عذاب شدید آن پیدا کند، که آن برای دشمنان خدا و دشمنان دوستان او مهیّا است.

قال اللّه تعالى: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ، تُسارِعُ

ص: 146


1- الکافی، ج 2، ص 444، ارشاد القلوب، ص 181

لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لا يَشْعُرُونَ ﴾. (1)

یعنی: آیا گمان می کنند دشمنان که مدد می کنیم ایشان را به آن، از مال و اولاد می شتابیم برای ایشان به نیکی ها، بلکه شعور ندارند. یعنی: گمان شان بی جا است.

و نیز خدای تعالی فرموده:

﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ﴾ (2)

يعنى: و باید البتّه البتّه گمان نکنند آن هائی که کافر شدند، غیر از این نیست که ما این مهلتی که به ایشان می دهیم، نیکی ایست که برای ایشان است. جز این نیست که این مهلتی که به ایشان داده ایم برای آن است که گناه زیاد کنند و بر ایشان است عذابی که خوار کننده است.

و نیز در احادیث قدسیّه است که خدای عزّوجلّ فرموده است:

﴿وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتَّى أَوْ فِيهِ كُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا أَمَّا بِسَعَةٍ فِي رِزْقِهِ وَ أَمَّا بِصِحَّةٍ فِي جِسْمِهِ وَ أَمَّا بِأَمْنٍ فِي دُنْيَاهُ وَ انَّ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةُ هَوَّنْتُ عَلَيْهِ بِهِ الْمَوْتِ﴾. (3)

یعنی: سوگند به عزّت و جلال خودم که بیرون نمی برم بنده را از دنیا که من می خواهم او را عذاب کنم تا این که وفا کنم به او هر نیکی ای را که کرده، یا به گشایش در روزی او، یا به صحّت دادن جسم او، و یا به ایمنی در دنیای او و اگر بقیه ای هم بر او از کار های خوب او باقی مانده به سبب آن بقیه آسان می کنم برای او مردن را.

﴿وَ قَالٍ : مَا مِنْ عَبْدٍ أُرِيدُ أَنْ ادْخُلْهُ النَّارَ إِلَّا صَحَّحْتُ لَهُ جِسْمَهُ فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ تَمَاماً لطلبه عِنْدِى ، وَ الَّا آمَنْتُ خَوْفَهُ مِنْ سُلْطَانِهِ ، فَإِنْ كَانَ تَمَاماً لطلبه عِنْدِى ، وَ الأ هَوَّنْتُ عَلَيْهِ الْمَوْتِ حَتَّى يَأْتِيَنِي ، وَ لَا حَسَنَةَ لَهُ ثُمَّ أُدْخِلُهُ

ص: 147


1- سوره مؤمنون آیه 56 و 55
2- سوره آل عمران، آیه 178
3- الکافی، ج 2، ص 444؛ ارشاد القلوب ص 186

النار﴾. (1)

یعنی: فرمود: نیست بنده ای که بخواهم او را داخل آتش کنم مگر این که جسم او را صحّت می دهم، برای این که طلبی که نزد من دارد تمام داده باشم، و اگر طلب او تمام داده نشده باشد او را اَمان می دهم از سلطه و قدرتی که دارد و اگر باز طلب او تمام نشده باشد نزد من، مُردن را بر او آسان می کنم تا آن که وارد شود بر من، در حالتی که دارای حسنه ای نباشد. پس او را داخل در آتش نمایم.

روایتی لطیف از امام صادق علیه السلام

در کتاب کافی و بعض دیگر از کتب معتبره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند حدیثی را که حاصلش این است که: خدای تعالی دو ملک را فرستاد به سوی زمین. آن دو ملک در هوا با یک دیگر ملاقات کردند و از هم سؤال کردند. یکی از آن دو گفت که: من در امر عجیبی بودم، و آن این است که سلطانی که در طول عمرش در بت پرستی است مریض شده و مرضش شدید گشته. اطبّاء گفته اند که: علاج آن منحصر است به ماهی ای که در این ایّام در دسترس نیست و صید کردن آن ممکن نمی باشد. پس آن سلطان بعضی از خدّام خود را فرستاد بروند شاید آن ماهی را پیدا کنند و صید نمایند. خدای تعالی مرا امر فرمود که ماهی را از محلّ خود بیاورم و در صید ایشان بیندازم. پس آن را برای سلطان صید کردند و بردند، چون سلطان آن ماهی را خورد آسوده شد.

آن ملک دیگر گفت: امر من عجیب تر است. مردی صالح عابد در فلان شهر که هر روز صائم است برای افطار خود غذائی تهیه کرده و مشغول پختن آن است، خدای متعال مرا امر فرموده بروم دیگ او را سرنگون کنم تا بی افطار بماند و با همان حال فردایش روزه بگیرد.

پس آن دو ملک بالا رفتند به محلّ خود و عرضه داشتند که: خدایا حکمت در این دو فرمان نسبت به این دو نفر چه بوده؟ خدای تعالی فرمود: چون آن کافر

ص: 148


1- الکافی، ج 2، ص 446، ارشاد القلوب، ص 186

کار های خیری می کرد و رعیت پرور و با عدالت بود، خواستم جزای اعمالش را در دنیا داده باشم به طور کامل و تمام، تا پس از مردن بر من حجتّی نداشته باشد.

و امّا آن مؤمن، برای کفّاره گناهانش خواستم از گناهانش پاک و پاکیزه شود و به سوی من آید و او را در جوار رحمت خود جای دهم. زیرا که شایسته آن کافر جز عذاب و نقمت نیست، و شایسته این مؤمن جز احسان و رحمت نمی باشد.

ثواب گریه به قدر معرفت گرینده داده خواهد شد

نکته سوم: بدان که اخباری که در فضیلت و اجر و ثوابی که بر گریه در مصائب حضرت أبی عبد اللّه الحسين علیه السلام وارد شده، هر چند بسیاری از آن عمومیّت دارد و مطلق است، لکن حمل کرده می شود بر کسانی که دارای معرفت در حق خانواده آل محمّد صل اللّه علیه و آله و سلم می باشند و دارای ولایت و محبّت ایشانند. زیرا که گریستن بر ایشان مانند سایر عبادات شرعیّه است، چنان چه هیچ عملی و عبادتی بر وجه حقیقت عبادت نیست که موجب اجر و ثواب گردد به نحوی که وعده داده شده، مگر این که دارای شرائط معتبره باشد هم در ظاهر و هم در باطن از داشتن معرفت در حقّ اهل بیت رسالت و واجب الاطاعة دانستن ایشان.

پس گریستن بر حسین علیه السلام هم بدون معرفت و ولایت پدر بزرگوارش و سایر ائمّه علیهم السلام مردود و بی اثر است، بلکه مایه حسرت و اندوه خواهد بود و فضیلت و اجر و ثوابی نخواهد داشت و جز موجب ندامت و ملامت نیست، مانند: گریه اهل کوفه و کثیری از لشکر شقاوت اثر، پس از کشته شدن آن حضرت، و گریه عمر سعد و ابن زیاد و یزید پلید که لعنت خدا بر ایشان باد اَبد الآباد.

نکته چهارم: در بیان اشارت های بلند مرتبه و بشارت های گران بهائی است که در بردارد مختصری از فضیلت و شرافت و برتری و زیادتی اجر و ثواب هائی که در گریه بر حضرت امام حسین علیه السلام ذکر شد، لکن باید دانست که زبان های کلیّه بشر و درّاکه همه انسان ها، عاجز است از درک ثواب ها و فضیلت هائی که بر گریستن بر آن حضرت خدای تعالی مقرّر فرموده، به نحوی که احدی از عهده تقریر و احاطه آن ها نمی تواند بر آید، هر چند همه دریا هائی که خدای تعالی آفریده است مداد شود و

ص: 149

همه درختان قلم گردد و همه انس و جنّ نویسنده شوند [و] از اول دنیا تا قیام قیامت گوینده باشند، البتّه به جائی نخواهند رسید چگونه زبان و قلم تواند از عهده تقریر و تحریر بر آید یا عقل ها و وهم ها را مجال تصوّر و تصویر باشد، و حال آن که به حدّ و اندازه و مرتبه ای نیست، با این که وفور اجر و ثواب به درجه ایست که البتّه از این دریای بی پایان فیض، کسی محروم نمی ماند و با دست خالی بر نمی گردد، محققاً خدای تعالی گریه بر حضرت حسین علیه السلام را مایه نجات و سعادت تمام خلق و وسیله خلاصی همه گناه کاران قرار داده و سبب آزادی تمام رو سیاهان است، و این چنین خاصیّت و فضیلت در هیچ عملی از شرعیّات و عبادتی از عبادات نیست و از تمام طاعت ها ممتاز است برای خلاصی از عذاب قیامت و نجات از آتش در آخرت، راه واسع و اکسیر اعظم است. و کسی که دارای ولایت آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم است و در بجا آوردن عبادات واجبه تفریطی و تقصیری کرده، به اندازه آن تفریط و تقصیر در این دنیای فانی به ابتلاءات سختی و شدّت و اِلَم و اندوه و ترس و امثال آن ها مبتلا به بلا می شود به علّت آن چه نا فرمانی و معصیتی که به سوء اختیار خودش برای خود مهیّا کرده

تا برسد به مرتبه ای که در تمام تکالیف و عبادات مقصّر بوده، در هنگام مردن و عالم قبر و برزخ و قیامت، عذاب و سختی و رنج و اِلّم و تعب خواهد دید، و اگر باز هم عقوبت معصیت او جبران نشد او را داخل آتش می کنند تا تصفیه شود. پس از آن او را از عذاب آتش نجات داده داخل بهشت می نمایند، بر خلاف کفّار و مشرکین و منافقین که آن ها در جهنّم جاوید خواهند ماند اَبد الآباد.

و بسا می شود که دوست گناه کار در اثر گریه بر حسین علیه السلام، در حال احتضار و پس از مردن تا روز قیامت در تمام مواقف، وقتی که همه مردمان ترسانند او در کمال راحت و آسایش باشد، طبق اخبار و احادیثی که بعضی از آن ها قبلاً ذکر شد.

پس ای گریه کننده بر مصائب جان سوز حضرت سرور شهیدان حسین علیه السلام، مژده باد تو را به این کلید باب نجات و سعادت که همه انبیاء و مرسلین و ملائکه مقرّبین در اثر قبول ولایت آل محمّد و به تخصیص، جهت محزون و غم ناک شدن و گریستن در مصائب آن حضرت، نیازمند به این عبادت بزرگ که اعظم از همه طاعات و عبادات است بوده اند، چنان چه اندکی از بسیار آن را در این اوراق به معرض عرض می گذارم.

ص: 150

باب چهارم

اشاره

ص: 151

ص: 152

باب چهارم: در بیان گریه انبیاء بر آن حضرت و خبر دادن خدا ایشان را از شهادت و مظلومیّت و بی کسی و تشنگی آن بزرگوار

حدیث اول

در تفسیر فرموده خدای تعالی که گفته: ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتِ﴾ (1) - تا آخر آیه - در حدیث وارد شده که: چون خدای تعالی خواست که توبه آدم را قبول کند، جبرئیل را به نزد او فرستاد تا به او تعلیم دهد که بگوید:

﴿یا حمید بِحَقِّ مُحَمَّدٍ ، یا علی بِحَقِّ علی ، یا فَاطِرَ بِحَقِّ فَاطِمَةَ ، يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ ، يَا قَدِيمُ الْإِحْسَانِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ وَ مِنْكَ الْإِحْسَانِ﴾. (2)

از کتاب درّ الثمین نقل شده که: چون کلام جبرئیل به نام نامی حسین علیه السلام رسید و نام مبارکش را بر زبان آورد، آدم علیه السلام از شنیدم آن دلش شکست و اشکش جاری شد. سبب آن را از جبرئیل پرسید در جواب او گفت:

﴿یا آدَمَ ، وَلَدَكِ هَذَا يُصَابُ بِمُصِيبَةٍ تَصْغُرُ عِنْدَهَا الْمَصَائِبِ﴾.

یعنی: ای آدم، این فرزند تو مصیبت زده می شود به مصیبتی که کوچک باشد در نزد آن همه مصیبت ها.

آدم گفت: آن مصیبت چیست؟ فرمود: ای آدم

﴿يُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِيباً وَحِيداً فريداً لَيْسَ لَهُ نَاصِرُ وَ لَا معین ، وَ لَوْ تَرَاهُ يَا آدَمُ يَحُولَ الْعَطَشُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّمَاءِ كالدخان ، فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدُ إِلَّا بِالسُّيُوفِ،

ص: 153


1- سوره بقره، آیه 37
2- بحار الأنوار، ج 44، ص245؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 104

وَ شَرِبَ الْحُتُوفِ ، فَيَذْبَحُ ذَبَحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ ، وَ يُنْهَبُ رَحْلُهُ وَ تَشْهَرْ رأوسهم فِي الْبُلْدَانِ ، وَ مَعَهُمْ النِّسْوَانُ ، کذلک سَبَقَ فِي عِلْمِ الْمَنَّانِ ، فَبَكَى آدَمَ وَ جَبْرَئِيلُ بُكَاءَ الثَّكْلَى﴾. (1)

یعنی: این فرزند تو کشته می شود در حالتی که تشنه و از وطن دور افتاده و تنها و بی یاور باشد، و اگر می دیدی او را در حالی که تشنگی او حائل شود میان او و آسمان مانند دود سیاه از شدّت اِلَم تشنگی.

﴿وَ هُوَ يَقُولُ : وَ اعطشاه واقلة ناصراه﴾؛ و او می گوید: آه از تشنگی و کمی یاور. پس جواب او را نگوید احدی مگر با شمشیر ها و شربت های مرگ. پس با همین حالت سر او از قفا بریده می شود، مانند: بریده شدن سر گوسفند، و خیمه هایش را غارت می کنند و سر او و سر های یارانش را بالای نیزه زنند و با زنانش در شهر ها بگردانند. از پیش در علم خدای منّان چنین گذشته است. پس حضرت آدم و جبرئیل هر دو مانند زنی که فرزند جوانش مرده باشد گریه کردند.

و بنا به روایت دیگر سایر ملائکه ای هم که آن جا بودند همه ایشان گریه کردند. و این واقعه در زمین عرفات بوده. و این گریه آدم سبب آمرزش او شد و چون در آن روز توبه او قبول شد، آن روز را عرفه نامید و آن مکان را عرفات گفتند.

حدیث دوم: گریه آدم بر حسین

در کتاب عوالم و بعض کتب دیگر چنین روایت شده که: چون آدم علیه السلام به زمین هبوط کرد و بین او و حوّا جدایی افتاده بود و او را ندید، در طلب حوّا به اطراف زمین دور می زد، تا آن که به زمین کربلا رسید. در آن جا بدون سبب غمناک و سینه او تنگ شد و در همان مکانی که جای کشته شدن حسین علیه السلام بود لغزید و به زمین افتاد و خون از پای او جاری شد. پس سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:

ص: 154


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 245؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 104

﴿ أَلْهَى هَلْ حَدَثَ مِنًى ذَنْبٍ آخَرَ فعاقبتنی بِهِ ؟ فَإِنِّي طُفْتَ جَمِيعِ الْأَرْضِ ، وَ مَا أَصَابَنِى سُوءَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ.

فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ : يَا آدَمُ مَا حَدَثَ مِنْكَ ذَنْبٍ ، وَ لَكِنَّ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأَرْضِ وَلَدِى الْحُسَيْنِ ظُلْماً ، فَسَالَ دمک مُوَافِقَةُ لدمه.

فَقَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ أَ يَكُونُ الْحُسَيْنِ نَبِيّاً ؟ قَالَ : لَا ، وَ لَكِنَّهُ سِبْطُ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ ، وَ قَالٍ : مِنَ الْقَاتِلِ لَهُ ؟ وَ قَالٍ : قَاتِلِهِ يَزِيدَ لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ . فَقَالَ آدَمَ : أَيَّ شَيْ ءٍ أَصْنَعُ يَا جَبْرَئِيلُ ؟ فَقَالَ : أَلْعَنُهُ يَا آدَمُ ! فَلَعَنَهُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ مَشَى خُطُوَاتِ إِلَى جَبَلٍ عَرَفَاتٍ فَوَجَدَ حَوَّاءَ هناک﴾. (1)

یعنی: ای خدای من، آیا از من گناه تازه ای صادر شده که عقاب کردی مرا به جهت آن؟ من همه اطراف زمین را راه رفتم و به من کدورتی و ملالی نرسید مانند آن چه که در این زمین رسید.

خدای تعالی وحی فرمود که: ای آدم، گناه تازه ای نکردی، و لکن کشته می شود در این زمین فرزند تو حسین از روی ظلم، پس خون تو جاری شد به جهت موافقت کردن با جاری شدن خون حسین.

حضرت آدم عرض کرد: الهی، آیا حسین پیغمبری است از پیغمبران؟ فرمود که: نه، لکن فرزند زاده محمّد مصطفی است. آدم پرسید: کیست کشنده او؟ ندا رسید که: لعنت کرده شده همه اهل آسمان ها و زمین است. آدم از جبرئیل پرسید که: چکنم در این زمین؟ جبرئیل گفت که: لعن فرما بر یزید. آدم چهار مرتبه بر او لعن کرد و از آن جا در گذشت. پس از چند قدمی در کوه عرفات به حوّا رسید.

حدیث سوم

وقتی بوده که خداوند عالم به ملائکه فرمود: می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم. چون دانستند که در این آفرینش، حسین کشته خواهد شد، از روی حزن و

ص: 155


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 242؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 101

اندوه عرض کردند: ﴿ أَتَجْعَلُ فِيها مَن يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾ (1) . پس خطاب رسید به آن ها كه: ﴿إنّى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾. (2) يعنى: من می دانم آن چه را که شما نمی دانید. کنایه و اشاره به این که اگر چه شهادت کلیه برای حسین علیه السلام خواهد بود، و لیکن درجات رفیعه و ثمرات عظیمه و شفاعت کلیه نیز خواهد بود، هم در دنیا و هم در عوالم آخرت.

حدیث چهارم: دیدن آدم، انوار خمسه طیّبه را

حدیث گردش دادن جبرئیل آدم و حوّا را در بهشت به فرمان خدای تعالی و داخل قصر شدن و صورت فاطمه علیها السلام را بالای تخت با تاج و گردن بند و دو گوشواره دیدن در زیر قبّه ای از نور که زبان از بیان اوصاف هر یک از آن ها عاجز است و از زیبائی حُسن آن صورت به آن عظمت و جلال متعجب شدن. و خبر دادن خدای عزّوجلّ ایشان را که: ای آدم، این است صورت فاطمه زهراء دختر پیغمبر آخر الزمان محمّد مصطفی، و عرض کردن آدم از تاجی که بر سر او و گردن بندی که در گردن او و دو گوشواره ای که در گوش او دیدند. و ندا دادن خدا به ایشان که تاج اشاره به پدر بزرگوار او، و گردن بند شوهر او علی بن ابی طالب، و دو گوشواره حسن و حسین دو فرزندان اویند. و نظر کردن آدم و دیدن پنج نور مقدّس که به دست قدرت الهی بر یکی از آن ها نوشته:

﴿أَنَا الْمَحْمُودُ وَ هَذَا مُحَمَّدٍ﴾.

و بر دیگری نقش است:

﴿أَنَا الْأَعْلَى وَ هَذَا عَلَى بْنُ أَبِي طَالِبٍ﴾.

و بر دیگری ثبت بود:

﴿أَنَا الْفَاطِرُ وَ هَذِهِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ﴾.

و بر نور چهارم رقم شده بود:

ص: 156


1- سوره بقره، آیه 30
2- سوره بقره، آیه 30

﴿أَنَا الْمُحْسِنُ وَ هَذَا الْحَسَنِ﴾.

و بر پنجمین مرقوم بود که:

﴿مِنًى الاحسان وَ هَذَا الْحُسَيْنِ الْمَقْتُولِ﴾. (1)

چنان چه این حدیث شریف در کتب عدیده روایت شده با تصریح به کشته شدن حضرت حسین علیه السلام.

حدیث پنجم: خبر كعب الحبر راجع به مصائب و کشته شدن حسین علیه السلام.

در خبر کعب الحبر است که گفته:

﴿يا قَوْمِ ، كَأَنَّكُمْ تتعجبون بِمَا أُحَدِّثُكُمْ فِيهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنُ ؟ وَ انَّ اللَّهَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً كَانَ أَوْ يَكُونُ مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلَى آخِرِهِ الَّا وَ قَدْ فَسَّرَهُ لِمُوسَى ، وَ ما مِنْ نَسَمَةٍ خَلَقْتُ الَّا وَ قَدْ رَفَعْتُ إِلَى آدَمَ فِى عَالِمُ الذَّرِّ ، وَ عُرِضَتْ عَلَيْهِ ، وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَيْهِ ، هَذِهِ الُامَّةِ وَ نَظَرَ إِلَيْهَا وَ إِلَى اخْتِلَافُهَا وَ تكالبها عَلَى هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ.

فَقَالَ آدَمَ : يَا رَبِّ مَا لِهَذِهِ الُامَّةِ الزَّكِيَّةِ وَ بَلَاءِ الدُّنْيَا وَ هُمْ أَفْضَلُ الامم ؟ فَقَالَ لَهُ : يَا آدَمُ ، أَنَّهُمْ اخْتَلَفُوا فَاخْتَلَفَ قُلُوبِهِمْ ، وَ سيظهرون الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ كفساد القابيل قُتِلَ هَابِيلُ ، وَ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ فَرْخٍ حَبِيبِي مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى . ثَمَّ مِثْلُ الآدم مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ وَ مَصْرَعَهُ وَ وَ ثَوْبُ أَمَةً جَدِّهِ عَلَيْهِ ، فَنَظَرَ إِلَيْهِمْ فرءاهم مُسْوَدَّةُ وُجُوهِهِمْ ، فَقَالَ : يَا رَبِّ ابْسُطْ عَلَيْهِمْ الِانْتِفَاءُ كَمَا قَتَلُوا فَرْخٍ نَبِيِّكَ الْكَرِيمِ عَلَيْهِ أَفْضَلُ الصلوة وَ السَّلَامُ﴾. (2)

یعنی: کعب گفت: ای گروه مردم، شما تعجّب می کنید از آن چه من درباره حسین گفتم؟ به خدا قسم که خدای تعالی نگذاشت از آن چه در عالم رخ می داد، مگر آن که به پیغمبرش موسی اعلام نمود و قبل از او

ص: 157


1- رواندي، قصص الأنبياء، ص 47؛ بحار الأنوار، ج27، ص5
2- بحار الأنوار، ج 45 ص 316؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 591

نیز به آدم، آن چه از صلب او به وجود می آمدند بیان فرمود، و از اختلاف و نزاعی که میان اولاد او به هم می رسید، نیز اعلام کرد، و آدم عرض نمود در عالم ذرّ، و هر آینه عرضه داشت بر آدم این امّت را، و آدم نظر کرد به سوی آن و اختلافی که در میان آن ها رخ می دهد و سگ صفتی که در این دنیای پست بینشان روی می دهد.

پس آدم عرض کرد: ای پروردگار من! برای چیست که این امّت پاکیزه به بلای دنیا مبتلا می شوند و حال آن که افضل از همه امّت ها می باشند؟ فرمود: ای آدم، از جهت اختلافی است که در میان آن ها رخ می دهد و دل های شان با هم دیگر مختلف است، و زود باشد که فساد را آشکار کنند در روی زمین، مانند: فساد قابیل برای کشتن هابیل. و همانا می کشند آن امّت جگر گوشه حبیب من محمّد مصطفی را. پس قتل گاه حسین و مصرع او و قیام کردن و شوریدن امّت جدّ او را بر او به آدم نشان داد. چون بر آن ها نگریست، دید رو های همه ایشان سیاه است. آدم عرض کرد: خدایا! همه آن ها را نابود گردان، هم چنان که می کشند جگر گوشه پیغمبر کریم تو را، که بر او است افضل همه درود و تحیّت های پیوسته و جدا جدا.

حدیث ششم: خبر کشتی ساختن نوح و خون بیرون آمدن به نام حسین علیه السلام

در بحار و غیره از کتاب خرائج و جرائح روایت کرده از کتاب تاریخ محمّد نجّار از پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم که فرمود:

﴿لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُهْلِكَ قَوْمُ نُوحٍ ، أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ شَقَّ أَلْوَاحِ السَّاجُ ، فَلَمَّا شَقَّهَا لَمْ يَدْرِ مَا يُصْنَعُ بِهَا . فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فاراه هَيْئَةِ السَّفِينَةِ وَ مَعَهُ تَابُوتٍ بِهَا مِائَةَ أَلْفِ مِسْمَارُ فسمر بالمسامير كُلِّهَا السَّفِينَةِ إِلَى أَنْ بَقِيَّةَ خسمة مِسْمَارُ فَضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مِسْمَارُ فأشرق بِيَدِهِ ، وَ أَضَاءَ كَمَا يُضِي ءَ

ص: 158

الْكَوَاكِبُ الَّذِى فِى أُفُقِ السَّمَاءِ فَتَحَيَّرَ النَّوحِ ، فَأَنْطَقَ اللَّهُ الْمِسْمَارَ بِلِسَانٍ طَلْقٍ ذَلْقٍ. فَقَالَ : أَنَا اسْمُ خَيْرُ الانبياء مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ.

فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ لَهُ : يَا جَبْرَئِيلُ ! مَا هَذَا الْمِسْمَارَ الَّذِي مَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ ؟ قَالَ : هَذَا بِاسْمِ سَيِّدُ الانبياء مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَسْمَرَ عَلَى أَوَّلِهَا عَلَى جَانِبِ السَّفِينَةِ الايمن.

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مسمارثان فأشرق وَ أَنَارَ ، فَقَالَ نُوحٍ : وَ مَا هَذَا الْمِسْمَارَ ؟ فَقَالَ : هَذِهِ مِسْمَارُ أَخِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ ، فأسمره عَلَى جَانِبِ السَّفِينَةِ الْأَيْسَرِ فِي أَوَّلُهَا.

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مِسْمَارُ ثَالِثُ ، فَزَهَرَ وَ أَشْرَقَ وَ أَنَارَ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا مِسْمَارُ فَاطِمَةَ ، فأسمره إِلَى جَانِبِ مِسْمَارُ أَبِيهِ.

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مِسْمَارُ رَابِعُ ، فَزَهَرَ وَ أَنَارَ ، فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : هَذَا مِسْمَارُ الْحَسَنِ ، فأسمر إِلَى جَانِبِ مِسْمَارُ أَبِيهِ.

ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ الَىَّ مِسْمَارُ خَامِسُ ، فَزَهَرَ وَ أَنَارَ وَ أَظْهَرَ النَّدَاوَةِ . فَقَالَ : هَذَا الدَّمَ ، فَذَكِّرْ قِصَّةِ الْحُسَيْنِ وَ مَا تَعْمَلُ الامه بِهِ ؛ فَلَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِهِ وَ ظَالِمُهُ وَ وَ خاذله﴾. (1)

یعنی: چون خواست خدا هلاک کند قوم نوح را، فرمان داد به او که لوح های درخت ساج را بشکافد. پس نوح آن ها را شکافت، و نمی دانست که با آن ها چه صنعتی کند. در آن حال جبرئیل فرود آمد و از برای نوح صورت کشتی نشان داد، و با او صندوقی بود که صد هزار میخ در آن بود. پس آن کشتی را با آن میخ ها استوار کرد.

هنوز پنج میخ باقی مانده بود. یکی از آن پنج را دست زد برداشت که درخشید و نوری از آن تابش یافت، مانند نور ستاره هائی که در کرانۀ آسمان است. پس نوح متحیّر و سر گردان شد که این چه نوری است و باید چه بکند. آن گاه خدا میخ را به سخن گفتن در آورد، به زبان

ص: 159


1- الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص 119؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 230

آزاد و گویا گفت: من به نام بهترین پیغمبران، محمّد پسر عبد اللّه هستم.

پس جبرئیل فرود آمد. نوح به وی گفت که: ای جبرئیل! این چه میخی است که مانند این ندیده ام؟ جبرئیل گفت: این را به نام محمّد بن عبد اللّه، آقای همه پیغمبران، بکوب بر اول کشتی به طرف راست آن.

نوح پس از کوبیدن آن، دست زد [و] میخ دوم را برداشت. آن هم درخشید و نور داد. به جبرئیل گفت: این چه میخی است؟ جبرئیل گفت: این میخ، برادر و پسر عمّ او، آقای همه اوصیاء علی پسر ابی طالب است، بکوب آن را در طرف چپ اول کشتی.

پس از آن دست زد به میخ سوم؛ آن نیز درخشید و نور داد. جبرئیل گفت: این میخ به نام فاطمه است، بکوب آن را در طرف میخ پدر او.

پس از آن نوح دست زد میخ چهارم؛ آن هم درخشید و نور داد. جبرئیل گفت: این میخ به نام حسن است، بکوب آن را پهلوی میخ پدرش.

پس از آن نوح دست زد به میخ پنجم؛ آن نیز درخشید و نور داد و از آن خون پدیدار شد.

پس جبرئیل قصّۀ حسین را یاد کرد و آن چه که امّت با او می کنند. همانا لعنت کرده است خدا کشنده او و ظلم کننده در حقّ او و خوار کننده گان او را.

حدیث هفتم: به زمین کربلا رسیدن نوح و ابراهیم

روى فى كتاب الاكسير عن المنتخب روى:

ص: 160

﴿أَنَّ نُوحاً لَمَّا رَكِبَ فِي السَّفِينَةِ ، طَافَتْ بِهِ جَمِيعِ الدُّنْيَا ، فَلَمَّا مَرَّةً بكربلا ، أَخَذْتَهُ الْأَرْضِ ، وَ خَافَ نُوحِ الْغَرَقِ ، فَدَعا رَبَّهُ ، وَ قَالٍ : إِلَهِي طُفْتَ جَمِيعِ الدُّنْيَا وَ مَا أَصَابَنِي فَزِعَ مِثْلَ مَا أَصَابَنِي فِي هَذِهِ الْأَرْضِ . فَنُزُلُ جبرئیل وَ قَالٍ : یا نُوحٍ ، فِي هَذَا الْمَوْضِعِ يُقْتَلُ حُسَيْنِ علیه السَّلَامُ سِبْطِ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ ابْنَ خَاتِمِ الاوصياء . فَقَالَ : وَ مَنِ الْقَاتِلِ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ ؟ قَالَ : قَاتِلِهِ لِعَيْنِ أَهْلِ سَبْعَ سَمَوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ ، فَلَعَنَهُ نُوحٍ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ . فَسَارَتْ السَّفِينَةِ حَتَّى بَلَغْتُ الجودی وَ اسْتَقَرَّتْ عَلَيْهِ ﴾. (1)

یعنی: در کتاب اكسير العبادة و كتاب منتخب و غیر آن ها روایت شده که: چون نوح علیه السلام بر کشتی سوار شد، دور داده شد با آن در همه دنیا. چون به زمین کربلا رسید کشتی به زمین نشست و از شدّت موج و طوفان مشرف بر غرق شد و نوح بسیار ترسید و خدای خود را خواند و عرض کرد: خدای من، همه دنیا را دور زدم و ترس و رعبی برای من نرسید مانند آن چه که در این زمین برای من روی داد از ترس و اضطراب. پس جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح، در این جا کشته خواهد شد حسین علیه السلام سبط محمّد خاتم همه انبیاء و فرزند خاتم همه اوصیاء. نوح گفت: کشنده او کیست ای جبرئیل؟ گفت: لعنت کرده شده اهل هفت آسمان و هفت زمین. پس نوح چهار مرتبه او را لعنت کرد. پس از آن کشتی سیر کرد تا به کوه جودی رسید و در آن جا قرار گرفت.

حدیث هشتم

خبر دادن جبرئیل از جانب خدا به ابراهیم خلیل اللّه از کشته شدن حسین و گریستن و محزون شدن ابراهیم در مصیبت آن حضرت، چنان چه در مقدمۀ کتاب ذکر شد به آن جا مراجعه شود.

ص: 161


1- بحار الأنوار، ج 44، ص243؛ اسرار الشهادة، ج 1، مقدمه هفتم

حدیث نهم

و نیز روایت شده که: ابراهیم علیه السلام به زمین کربلا می گذشت در حالی که سوار بر اسب بود. پس اسب او لغزید و ابراهیم بیفتاد و سرش بشکست و خون آن جاری شد. در آن حال استغفار کرد و گفت: خدای من! از من چه حادثه ای سر زده که این نوع مبتلا شدم؟ جبرئیل نازل شد به سوی او و گفت: ای ابراهیم! از تو گناهی سر نزده، و لکن در این جا کشته می شود سبط خاتم انبیاء و فرزند خاتم اوصیاء. پس جاری شد خون تو موافق با خون او. گفت: ای جبرئیل! کشنده او کیست؟ گفت: لعنت کرده شده اهل آسمان ها و زمین ها، و جاری شده است قلم بر لوح، به لعن او بدون اذن پروردگار خود.

پس خدا به او وحی فرستاد که: به سبب این لعنی که کردی مستحقّ ثناء شدی. پس ابراهیم دو دست خود را بلند کرد و لعن کرد یزید را لعن بسیار، و اسب او به زبان فصیح آمین گفت. پس ابراهیم به اسب خود گفت: چه چیز دانستی که بر دعای من آمین گفتی؟ اسب گفت: ای ابراهیم! افتخار می کنم که تو بر من سوار شدی. چون لغزیدم و از پشت من افتادی، شرمندگی من بزرگ شد و یزید که لعنت خدای تعالی بر او است سبب آن شد.

اصل عبارت حدیث فوق:

و روی: ﴿انَّ ابراهيم مَرَّ فِى أَرْضِ كَرْبَلَاءَ وَ هُوَ رَاكِبُ فَرَسِهِ فعثربه وَ سَقَطَ وَ شَبَحُ رَأْسَهُ وَ سَالَ دَمِهِ ، فَأَخَذَ فِي الِاسْتِغْفَارُ ، وَ قَالٍ : إِلَهِي أَيُّ شَيْ ءٍ حَدَثَ مِنِّي؟

فَنُزُلُ إِلَيْهِ جَبْرَئِيلُ وَ قَالٍ : يا ابراهيم ، مَا حَدَثَ مِنْكَ ذَنْبٍ ، وَ لَكِنَّ هُنَا يُقْتَلُ سِبْطُ خَاتَمِ الانبياء ، وَ ابْنُ خَاتِمِ الاوصياء ، فَسَالَ دمک مُوَافِقَةُ لدمه . قَالَ : يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَنْ يَكُونُ قَاتِلَهُ ؟ قَالَ : لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْقَلَمِ جَرَى عَلَى اللَّوْحِ بِلَعْنِهِ بِغَيْرِ أَذِنَ رَبَّهُ،فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى الْقَلَمُ أَنَّكَ اسْتَحْقَقْتَ الثَّنَاءِ بِهَذَا اللَّعِينِ . فَرَفَعَ ابراهيم يَدَيْهِ وَ لَعَنَ يَزِيدَ لَعْناً كَثِيراً وَ

ص: 162

أَمَّنْ فَرَسِهِ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ ، فَقَالَ ابراهيم لِفَرَسِهِ : أَىْ شَيْ ءُ عَرَفَةَ حَتَّى تُؤْمِنْ علی دعائی ؟ فَقَالَ : یا ابراهیم أَنَا افْتَخَرَ بِرِّ کوبک علی فَلَمَّا عَثْرَةُ وَ سَقَطَتْ عَنِ ظهری عَظُمَتْ خجلتى وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى﴾. (1)

حدیث دهم: اخبار ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از قتل حسین

روی: ﴿انَّ اسماعيل كَانَتْ أغنامه تَرْعَى بِشَطِّ الْفُرَاتِ ، فَأَخْبَرَهُ الرَّاعِى أَنَّهَا لَا تَشْرَبِ الْمَاءَ مِنْ هَذِهِ المشرعة مُنْذُ كَذَا يَوْماً ، فَسُئِلَ رَبِّهِ عَنْ سَبَبِ ذلک ، فَنُزُلُ جبرئیل وَ قَالٍ : یا اسماعیل سَلْ غنمک فَإِنَّهَا تُجِيبَ عَنْ سَبَبِ ذَلِكَ ؟ فَقَالَ لَهَا : لَمْ تشربين الْمَاءِ مِنْ هَذَا ؟ فَقَالَتْ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ: قَدْ بَلَغَنَا أَنَّ ولدک الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ سِبْطِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يُقْتَلُ هُنَا عِطَاشاً ، فَنَحْنُ لَا نَشْرَبُ مِنْ هَذِهِ المشرعة حُزْناً عَلَيْهِ ، فَسَأَلَهَا عَنْ قَاتِلَهُ . قَالَتْ : يَقْتُلَهُ لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ ، فَقَالَ اسماعيل : اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ﴾. (2)

یعنی: گوسفندان حضرت اسماعیل در کنار شطّ فرات چرا می کردند. چوپان خبر آورد که چند روز است آب نمی آشامند و نمی چرند. سبب آن را از پروردگار سؤال کرد؟ جبرئیل نازل شد و گفت: ای اسماعیل! بپرس از خود گوسفندان تا تو را جواب گویند. پس اسماعیل از آن ها پرسید که: چرا آب نمی خورید؟ گوسفندان به زبان فصیح گفتند: از خدا به ما خبر رسیده که فرزند زاده پیغمبر آخر زمان در این صحرا با لب تشنه در این جا کشته خواهد شد و بسا مصیبت ها که بر او و یاران او روی خواهد داد، به این جهت ما به ماتم او محزونیم و از این شریعه آب نمی آشامیم. اسماعیل پرسید که: قاتل

ص: 163


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 243؛ اسرار الشهادة، ج 1، ص 213
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 243؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 102

آن بزرگوار که خواهد بود؟ گوسفند ها گفتند که: ملعون آسمان ها و زمین ها و همه خلق، یزید. پس اسماعیل لعنت کرد بر او.

حدیث یازدهم: رسیدن ابراهیم به زمین کربلا

روایت شده که: حضرت ابراهیم از تنها ماندن خود در میان نمرودیان به خدا شکایت کرد، پس صحرای کربلا به او نموده شد. چون از واقعه آن خبر دار شد، گریه کرد به نحوی که بیمار شد، و چون نمروديان او را به عیدگاه خود دعوت کردند، بر ستارگان نگریست و فرمود: ﴿انّی سقیم﴾ (1) مرا مطلبی نموده اند که باعث حزن و اندوه و بیماری من شده که حال تفرّج ندارم. (2)

حدیث دوازدهم

و نیز روایت شده که: چون خدای تعالی ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان داد آن بزرگوار چون شبح حسین علیه السلام را دید گریه کرد. (3)

حدیث سیزدهم: رسیدن موسی به زمین کربلا

و روی: ﴿انَّ مُوسَى كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ سَائِراً وَ مَعَهُ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ ، فَلَمَّا جاءَ إِلَى أَرْضَ كَرْبَلَاءَ إنخرق نَعْلَهُ ، وَ انْقَطَعَ شراكه ، وَ دَخَلَ الخسک فی رِجْلَيْهِ ، وَ سَالَ دَمِهِ ، فَقَالَ : إلهى أَىُّ شَيْ ءُ حَدَثَ مِنًى ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: انَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ ، وَ هُنَا یسفک دَمِهِ ، فَسَالَ دمک مُوَافِقَةُ لدمه ، فَقَالَ : رَبُّ وَ مَنْ يَكُونُ الْحُسَيْنُ ؟ فَقِيلَ : هُوَ سِبْطِ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى وَ ابْنِ عَلَى الْمُرْتَضَى - صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَ لَهُمَا - فَقَالَ : وَ مَنْ يَكُونُ قَاتِلَهُ ؟ فَقِيلَ : هُوَ لِعَيْنِ

ص: 164


1- سوره صافات، آیه 89
2- بحار الأنوار، ج 24، ص 220
3- بحار الأنوار، ج 36، ص 151؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 287

السَّمَكُ فِي الْبِحَارِ وَ الْوُحُوشِ فِى الْقِفَارِ ، وَ الطَّيْرِ فِي الْهَوَاءِ ، فَرَفَعَ مُوسَى يَدَيْهِ وَ دَعَا عَلَيْهِ وَ أَمِنَ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ عَلَى دُعَائِهِ وَ مَضَى لشأنه﴾. (1)

یعنی: روزی حضرت موسی سِیر می کرد، و با او بود یوشع فرزند نون. چون به زمین کربلا رسیدند، بند نعلین آن حضرت گسیخت و خار داخل آن شد و پای مبارک آن جناب زخم شد و خون از آن جاری گشت. عرض کرد: خدای من! از من چیزی سر زده که موجب و مستوجب این عقوبت شدم؟ وحی فرستاد خدا به سوی او که: نه، همانا در این جا حسین کشته می شود و در این جا خون او ریخته شود و خون تو با خون او موافقت کرد.

عرض کرد: حسین کیست؟ وحی رسید به او که فرزند رسول خدا محمّد مصطفی و پسر علیّ مرتضى - صلوات اللّه عليهما و الهما - می باشد. موسی عرض کرد: کشنده او کیست؟ گفته شد که: او لعنت کرده شده ماهیان دریا ها و وحشیان صحرا ها و مرغان در هوا است. پس حضرت موسی دست های خود را بلند کرد و بر یزید نفرین کرد و حضرت یوشع آمین گفت و از آن جا گذشتند.

حدیث چهاردهم: خبر دادن خدا به موسی از مصائب حسین علیه السلام

در کتب معتبره روایت شده که: موسی علیه السلام و در بعضی از مناجات های خود عرض کرد:

﴿يَا رَبِّ لِمَ فَضَّلْتَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ عَلَى سَايِرٍ الامم ؟ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : فَضَّلْتُهُمْ لِعَشْرِ خِصَالٍ . قَالَ : وَ مَا تِلْكَ الْخِصَالُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا حَتَّى أُمِرَ بَنَى اسرائيل يَعْمَلُونَهَا ؟ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : الصلوة وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْجُمُعَةُ وَ الْجَمَاعَةُ وَ الْقُرْآنُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَاشُورَاءُ ، قَالَ مُوسَى : يَا رَبِّ وَ مَا

ص: 165


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 244؛ اسرار الشهادة، ج 1، مقدمه هفتم

العاشورا ؟ قَالَ : الْبُكَاءُ وَ التَّبَاكِي عَلَى سِبْطِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ الْمَرْثِيَةُ وَ الْعَزَاءُ عَلَى مُصِيبَةِ وُلْدِ الْمُصْطَفَى﴾. (1)

یعنی: موسی عرض کرد: ای پروردگار من! برای چه برتری دادی امّت محمّد را بر سایر امّت ها؟ فرمود خدای تعالی که: فضیلت و برتری دادم ایشان را بر آن ها برای ده خصلت. موسی عرض کرد که: کدام است آن ده خصلت تا امر کنم بنی اسرائیل را که بجا آورند؟ فرمود خدای تعالی که: آن نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و نماز جمعه و جماعت و قرآن و علم و عاشورا است. حضرت موسی عرض کرد که: عاشورا چیست ای پروردگار من؟ ندا رسید: که آن گریستن و خود را به گریه داشتن و مرثیه خواندن و عزا داری کردن است بر فرزند محمّد مصطفى صلی اللّه علیه و آله و سلم.

حدیث پانزدهم

نیز در کتب معتبره روایت شده: یکی از بنی اسرائیل دید حضرت موسی را که به تعجیل می رود با رنگ زرد شده و بدن ضعیف در حال اضطراب که در استخوان های او افتاده و اندامش می لرزد و چشم هایش در کاسه سر فرو رفته و کاهیده شده، به علّت این که عادت او بر این جاری بود که هر گاه مهیّا می شد برای رفتن به محلّ مناجات با قاضی الحاجات از شدّت خوف و خشیّت از خدای تعالی احوالش متغیّر و دگرگون می شد.

پس آن شخص اسرائیلی که از مؤمنین به آن حضرت بود فهمید که آن بزرگوار به مناجات با پروردگار می رود، عرض کرد: ای پیغمبر خدا! من گناه بزرگی کرده ام؟ از پروردگار خود بخواه که مرا عفو فرماید. آن جناب قبول فرمود و روانه شد. چون از مناجات خود فارغ شد، عرض کرد که: ای پروردگار جهانیان! از تو می خواهم با این که به خواسته من دانائی، پیش از آن که از تو بخواهم.

ص: 166


1- مجمع البحرین، ج 3، ص 405؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318

پس وحی شد از جانب خدای تعالی به او که: ای موسی! هر چه می خواهی بخواه که به تو عطا می کنم و آن را به تو می رسانم. موسی عرض کرد که: ای پروردگار جهانیان! فلان بنده تو از بنی اسرائیل گناهی کرده و درخواست او از تو این است که او را عفو فرمائی. پس به او وحی شد که: ای موسی! عفو می کنم از هر که طلب آمرزش کند از من، مگر کشنده حسین را که او را عفو نخواهم کرد. موسی عرض کرد که: این کدام حسین است؟ ندا رسید که: او همان کسی است که پیش از این احوال او را در طور سینا به تو وحی کردم. (1)

حدیث شانزدهم: رسیدن سلیمان به زمین کربلا

و روى: ﴿أَنَّ سُلَيْمَانَ يَجْلِسُ عَلَى بِسَاطَهُ وَ يَسِيرُ فِي الْهَوَاءِ ، فَمَرَّ مُحَمَّدٍ يَوْمٍ وَ هُوَ سَائِرُ فِي أَرْضَ كَرْبَلَاءَ فأدارت الرِّيحُ بِسَاطَهُ ثَلَاثَ دورات حَتَّى خَافُوا السُّقُوطِ ، فَسَكَنَتِ الرِّيحُ ، وَ نَزَلَ الْبِسَاطِ فِي أَرْضَ كَرْبَلَاءُ ، فَقَالَ سُلَيْمَانُ لِلرِّيحِ : لَمْ سَكَنَتْ ؟ فَقَالَ : إِنَّ هُنَا يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ . فَقَالَ : وَ مَنْ يَكُونُ الْحُسَيْنُ؟ قَالَ : هُوَ سِبْطِ مُحَمَّدِ الْمُخْتَارِ وَ ابْنِ عَلَى الكرار . فَقَالَ لَهُ : وَ مَنْ قَاتِلَهُ ؟ قَالَتْ لَهُ : لِعَيْنِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ يَزِيدُ . فَرَفَعَ سُلَيْمَانَ يَدَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ دَعَا عَلَيْهِ وَ أَمِنَ عَلَى دُعَائِهِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ ، فَهَبَّتْ الرِّيحِ وَ سَارَ الْبِسَاطِ﴾. (2)

یعنی: روایت شده که: سلیمان پیغمبر می نشست بر بساط خود و سیر می کرد در هوا. پس روزی در سیر خود گذشت در زمین کربلا. باد سه بار بساط او را دور داد تا این که ترسیدند سقوط کند. پس باد ساکن شد و بساط فرود آمد در زمین کربلا. سلیمان از باد پرسید که: چرا ساکن شدی؟ گفت: در این جا حسین کشته خواهد شد.

ص: 167


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 308
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 244؛ اسرار الشهادة، ج 1، ص 215

سلیمان گفت: حسین کیست؟ باد گفت: او فرزند زادۀ محمّد، برگزیده خدا و پسر علی است که بسیار حمله کننده به دشمن است. پس سلیمان از او پرسید که: کشنده او کیست؟ باد در جواب او گفت: لعنت کرده شده اهل آسمان ها و زمین ها یزید است. آن گاه سلیمان دو دست خود را بلند کرد و او را لعن کرد و نفرین کرد و همۀ انس و جنّ آمین گفتند. پس باد وزیدن گرفت و بساط را سیر داد.

حدیث هفدهم

روایت شده که: چون حضرت موسی با حضرت خضر علیهم السلام در مجمع البحرين ملاقات کردند با هم دیگر سخن از آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم به میان آوردند، رشته سخن شان به حدیث کربلا رسید پس صدای آن ها به گریه بلند شد. (1)

حدیث هجدهم: رسیدن عیسی به زمین کربلا

روایت شده که: چون حضرت عیسی علیه السلام با حواریین به زمین کربلا رسیدند، گلّه آهوئی را دیدند که در آن جا جمع شده و گریه می کنند. پس عیسی علیه السلام گریه کرد و حواریین از گریه او گریستند. پس از او سبب گریستن را پرسیدند؟ فرمود: این زمینی است که کشته می شود در آن فرزند پیغمبر آخر زمان و فرزند طاهره بتول که شباهت دارد به مادر من و در این جا مدفون خواهد شد و خاک این زمین از مشک خوش بو تر است. (2)

حدیث نوزدهم

خدای تعالی - بنا به روایت سیّد بن طاووس - وحی نمود به حضرت عیسی که:

ص: 168


1- بحار الأنوار، ج 13، ص 278
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 252؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 216

ای عیسی پسر طاهرۀ بتول! بشنو سخن مرا و در امر من جدّ و جهد کن. من تو را بدون پدر آفریدم و از نشانه های خود قرار دادم، پس مرا عبادت کن و بر من توکّل کن و کتاب مرا به قوّت بگیر و تفسیر کن برای اهل سوریا، و خبر ده به ایشان که: منم خدای زنده که تغییری و زوالی برای من نیست. پس ایمان بیاورید به من و به آن رسول اُمّی، یعنی آن که زایشگاه او در اُمّ القری، یعنی مکّه بوده باشد که در آخر زمان به هم رسد و پیغمبر رحمت است و ملحمه اول و آخر است. اول پیغمبران به حسب خلق و آخر ایشان به حسب بعثت و او است عاقب و حاشر. پس بشارت بده به او بنی اسرائیل را.

عیسی عرض کرد: ای مالک دهور و ای علاّم الغیوب! کیست این بنده صالح تو که چون نام او را شنیدم، دلم دوست داشت او را، با آن که چشمم ندیده است او را؟ فرمود: خالصه من است، یعنی: کسی است که او را خالص کرده ام از هر غلّ و غشی و عیبی و نقصی، و رسول من است که به دست خود جهاد کند در راه من، و قول او با فعلش مطابق باشد و پنهانی او با آشکارش مساوی باشد. نازل کنم برای او نور و حدیث و کلام و مواعظ و احکام را و باز نمایم به او چشم های نا بینایان را و دل های کور دلان را از تاریکی های جهالت، و در حدیث نورانی و کلام حقّانی او باشد چشمه های معرفت و علم و حکمت، و تازه شود به او دل ها، مانند: سبزه ای که در بهار می روید از باران بهاری، خوشا به حال او و امّت او.

عیسی عرض کرد: چیست علامت و نام او و پادشاهی امّت او و آیا ذریه و نسلی از او باقی می ماند؟ فرمود که: تمام آن ها را به تو خبر می دهم. نام او احمد است و انتخاب شده از ذرّیه ابراهیم و برگزیده از سلاله اسماعیل است. صاحب روی چون ماه و جبین شکفته و روشنائی بخش هر تاریکی، سوار بر شتر شود و چشمان او بخوابد و دل او بیدار باشد. خدای تعالی او را بر امّتش بر انگیزد تا شب و روز باقی باشد، و محلّ ولادت او، آن شهر و محلّی است که وطن پدر او بوده و اسماعیل آن جا را وطن خود قرار داده. یعنی: مکّه. زن بسیار گیرد و اولاد کم از او بماند، و نسل او باقی بماند از یک زن مبارکه میمونه ای صدّیقه که به جهت او دو پسر به هم رسد

ص: 169

که هر دو سیّد و بزرگ امّت خود باشند و شهید شوند و نسل احمد را از آن دو طفل قرار دهم. خوشا به حال ایشان و کسانی که متابعت کنند و دوست بدارند ایشان را. (1)

حدیث بیستم

روایت شده که: حضرت عیسی علیه السلام با حواریین سیاحت می فرمود، مرور او به زمین کربلا افتاد. شیری در سر راه خود دید که راه را مسدود نموده. عیسی به نزدیک آن شیر رفت و فرمود: چرا راه ما را بسته ای و نمی گذاری که برویم؟ شیر به زبان فصیح گفت: من راه را بر شما باز نکنم و از سر این راه نروم تا لعنت بر یزید نکنید که قاتل حسین علیه السلام است. حضرت عیسی علیه السلام پرسید که: حسین کیست؟ گفت: فرزند پیغمبر آخر زمان و پسر علی ولیّ. گفت: قاتل او که خواهد بود؟ گفت: لعنت کرده شده وحشیان و گرگان و تمامی درّندگان، خصوصاً در ایّام عاشورا. پس عیسی دو دست خود را بلند نمود و لعنت بر یزید کرد و نفرین نمود. و حواریّون آمین گفتند و شیر از سر راه شان بر خواست، و رفتند از آن موضع. (2)

حدیث بیست و یکم

روایت شده که: حضرت زکریّا از خدا خواست که نام های مقدّسه را بیاموزد. پس جبرئیل به او آموخت. زکریا عرض کرد: خدایا! چه شده است که چون نام محمّد و علی و فاطمه و حسن را یاد می کنم غم از دلم بیرون می رود و چون نام حسین را می گویم اشک از چشم جاری می شود و بی اختیار ناله از دلم بیرن می آید؟ پس خدای تعالی او را خبر داد از واقعه روز عاشورا به کلمه «کهیعص». پس حضرت زکریا تا سه روز از مسجد خود بیرون نیامد و گریه و ناله می کرد. و سخنانی چند می گفت که در حدیثی که روایت شده مذکور است.

ص: 170


1- اقبال الأعمال، ص59؛ بحار الأنوار، ج 21، ص 316
2- بحار الأنوار، ج 44، ص 244

سخنانی از صحیفه زکریّا

اشاره

و در صحیفه زکریّا است که: در عرش نوری را دید که به دور آن دو شمع روشنی بود. از جبرئیل پرسید که: این دو شمع روشن چیست؟ گفت: ایشان فرزندان «آلی». یعنی: علی می باشند که داماد و واجب الإطاعة همه روی زمین است. (1)

حدیث بیست و دوم: سخنانی از صحیفه شعیای پیغمبر

در صحیفه شعیای پیغمبر ذکر کرده است که: خداوند می فرماید در خطاب خود: ای فرزند حبیب من! به خاطر نرسانی که در این زحمت و مصیبت که به مصلحت های بسیار گرفتار شده ای، من تو را فراموش کنم و خالص نخواهم کرد، خواستم که به واسطه تو حجّت ها را بر همه مخلوقات تمام کنم، به این جهت تو را خلاص نکردم و چنان ندانی که من تو را فراموش کردم، اگر مادر فرزند خود را فراموش کند من نیز تو را فراموش خواهم کرد، بلکه اگر مادر فرزند را فراموش کند من تو را فراموش نمی کنم.

پس این است که من به دست قدرت خود، تو را در درِ شهر علم انداخته بودم با یازده نفر دیگر که از آن دَرِ شهر علم به وجود می آیند، دیوار ها و حصار های آن شهر خواهند بود، و کسانی که می خواهند نسل شما را منقطع، ممکن نیست که اراده خود را به اتمام رسانند، بلکه به نفاق و اعمال خود گرفتار و از دنیا خواهند رفت و آن زمینی که به تو تعلّق داشت که به سبب منافقین خراب و بیابان شده بود در آن وقت از بسیاری جمعیّتی که به تو خواهم داد از برای ساکن شدن شان تنگ خواهد بود و کسانی که در آن روز خون تو را از قبیل آب می نوشیدند از روی زمین محو خواهند شد. در آن زمان از آن فرزندانی که از تو به وجود آمده، به گوش خود خواهی شنید که به تو خواهند گفت: وسعت همه زمین کم است از برای سُکنای ما،

ص: 171


1- بحار الأنوار، ج 14، ص 178

پس وسیع ساز آن را.

پس تو در دل خود خواهی گفت: از برای من کی متولّد گردانید و حال آن که من خود را بی اولاد می پنداشتم؟ زیرا که در وقتی که دل از دنیا بر کندم و اولاد خود را کشته و عیال خود را اسیر و سرگردان دیدم، گمان می کردم که از من کسی در دنیا نخواهد ماند. زیرا که همه کس دست از اعانت من بر داشته، مرا تنها وا گذاشتند. پس آن ها که حالا می بینم کجا بودند؟ پس من که خدای توأم می فرمایم به تو: بدان که هنوز مانده است که بیاید آن زمانی که دست قدرت خود را به سوی عجمان دراز خواهم کرد و در میان آن ها لوای خود را بلند خواهم کرد تا پسران تو را در میان آن ها لوای خود را بلند خواهم کرد تا پسران تو را در میان بغل ها و دختران تو را بالای دوش های خود به راه برند. پادشاهان مربّی ایشان تو و زنان ایشان دایگان اولاد تو خواهند بود، و خاک قدم او را به زبان خود از راه اخلاص خواهند خورد. (1)

[حدیث] بیست و سوم: خبر اسماعيل صادق الوعد

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که: آن اسماعیل که خدای تعالی در قرآن در این آیه مبارکه: ﴿وَ اذْكُرْ فِی الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولاً نبيّاً) (2) بیان فرموده، اسماعیل پسر حزقیل پیغمبر است که او نیز یکی از پیغمبران بنی اسرائیل بوده که خدای تعالی او را بر جماعتی مبعوث فرمود و آن ها او را تکذیب کردند و کشتند؛ به نحوی که پوست سر و صورت و بدن او را در حالی که زنده بود کندند. و خداوند ملک عذابی را که سطاطائیل نام داشت به نزد او فرو فرستاد که به اسماعیل گفت: من ملک عذابم. پروردگار صاحب عزّت مرا به سوی تو فرستاده تا قوم تو را عذاب کنم به انواع عذاب؛ اگر بخواهی.

اسماعیل گفت: من حاجتی به آن ندارم که تو آن ها را عذاب کنی ای سطاطائیل.

ص: 172


1- راوندی، قصص الأنبياء، ص 244؛ بحار الأنوار، ج 14، ص 161 - 162
2- سوره مریم، آیه 54

پس خدا به او وحی فرستاد که: چه حاجتی داری ای اسماعیل؟ عرض کرد: پروردگار من! تو از همه ما پیغمبران عهد گرفتی از برای خودت به خدائی و از برای محمّد به رسالت و از برای اوصیاء او به امامت و ولایت و به بهترین همه خلق خود خبر دادی به آن چه که اشقیاء امّتش بنی امیّه به نور دیدگانش حسین خواهند کرد و وعده کردی که او را بر گردانی به دنیا تا انتقام خون خود را از ظالمان خود بکشد. پس حاجت من به سوی تو آن است، ای پروردگار من! که مرا بر گردانی به دنیا تا انتقام کشم از دشمنان خودم هم چنانی که حسین بر می گردد. پس خدای تعالی به پسر حزقیل وعده داد که او را با حسین علیه السلام به دنیا بر گرداند.

و بنا بر خبر دیگر آن که ملک به او گفت که: خدا تو را سلام می رساند و می فرماید که: دیدی قوم تو با تو چه کردند؟ پس از من بخواه هر چه می خواهی. عرض کرد که: ای پروردگار من! من به حسین تأسّی می کنم تا در مصیبت او شریک باشم. (1)

بدان که: «حزقيل» معرّب «يَحَزقیل» است بفتح ياء و حاء مفتوح و زای ساکن. در لغت عبری به معنای قوی کرده خدا، و آن حضرت را «ابن العجوز» نیز گفته اند. زیرا که مادرش در کِبَرِ سنّ به وی حامل شد، و «ذی الکفل» هم گفته شده.

[حدیث] بیست و چهارم: بیان مصائب حسین علیه السلام از وحی کودک

در قسمت دوم از وحی کودک که یهود آن را «نبوّت هیلد» گویند، راجع به شهادت حضرت سيّد الشهداء ابی عبد اللّه الحسين علیه السلام و اصحابش و مصائبی که بر آن حضرت وارد شده، کلماتی آورده به زبان عبری که عین کلمات او به خط و لغت عبری و ترجمه آن در این جا ذکر می شود.

در حرف «شین» از قسمت دوم گفته است:

ص: 173


1- جزائری، قصص الأنبياء، ص 316؛ بحار الأنوار، ج 13، ص 390

عکس

یعنی: شش نفر آرزو مند به دشواری افتند، و چسبندگان به زحمت افتند بعد از دشواری.

در توضیح این جمله صاحب اقامة الشهود در ردّ بر یهود گفته که: ظاهراً مراد از آن شش نفر، فرزندان جناب ولایت مآت امیر المؤمنین علیه السلام اَند، که در رکاب سعادت انتساب برادر خود، حضرت سیّد الشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسیدند که چهار نفر از ایشان از امّ البنین والده ماجده حضرت عبّاس علیه السلام بوده اند و دو نفر ایشان ابو بکر بن علی، بیست و یک ساله و عمر بن علی، بیست و پنج ساله بوده اند.

و نیز گفته است: ممکن است که مراد از شش نفر، خودِ حضرت سیّد الشهداء و حضرت علی اکبر و علی اصغر و سه پسر از حضرت امام حسن علیه السلام باشند که یکی از ایشان احمد، مکنی به ابی بکر شانزده ساله و قاسم سیزده ساله و عبد اللّه یازده ساله بوده.

و مراد از چسبندگان، آن هائی هستند که در بین راه مکّه و عراق و در شب عاشورا ملحق به یاران آن بزرگوار شدند و به شهادت رسیدند.

و در حرف «راء» [گفته]:

ص: 174

عکس

یعنی: به سختی بیفتند و به عذاب افتند و کنده شوند و خورد شوند. یعنی: استخوان های مردان شان در زیر سمّ ستوران به قسمی کوبیده و خورد شود، به نحوی که گوشت انسان با اجزاء دیگر مخلوط شود و استخوان های بدن هاشان با گوشت هاشان ممزوج شود.

و «میتِرَصا» به معنای شکستن است. یعنی شکستن استخوان های زنان ایشان است که سینه خود را سپر کودکان می کنند که دشمنان آن ها را نزنند و آزار نکنند. و «ناءصا» به معنی شتاب کردن است، که شتاب کردن هر یک از جوانان و اصحاب آن بزرگوار باشد برای شهادت و کشته شدن. و «حالصاه» به معنای کوبیده شدن است که اشاره به تاختن اسب ها باشد بر بدن های ایشان.

و در حرف «قاف» [گفته]:

یعنی: به خنجر از قفا بریده شود کنار فرات در صحرا، مانند: امتحان کرده شده، و

ص: 175

گرفته بشود از او زفاف. توضیح این جمله ها این است که: مراد از دو کلمه: «قفَیصاه» و «میتَعرِفا»، بریدن از قفا به خنجر است که آن شمشیر کوچک هندی است که آن را «بُکدَه» گویند. و جمله بعدی که عبارتند از: «عَلْ يَدی سادِه»، اشاره به بریدن با دو دست است. و کلمه «سافاه» به معنی کنار فرات است، و مراد از کلمه: «کِصُور فاه» ظاهراً واقع شدن حادثه و تغییرات است در عالم که مشابه نفخه صور و نمونه قیامت باشد، از قبیل: وزیدن باد های سخت و متزلزل شدن زمین و گرفتن آفتاب و بلند شدن صدا ها و امثال آن. و مراد از چهار کلمه آخر، گرفتن زفاف و مبدّل شدن عروسی به عزا است، و همه این اخبار راجع به شهادت حضرت سیّد الشهداء و کشته شدن آن حضرت و اصحاب با وفای او و بریده شدن سر آن بزرگوار از قفا و جدا شدن دست ها در صحرای کربلا در کنار فرات و مبدّل به عزا شدن عروسی قاسم و ظهور حوادث و قلب و انقلاب در عالم است، در اثر این واقعه.

و در حرف «صاد» [گفته]:

عکس

یعنی: خیمه های رنگین که جای نشستن فرزند زادگانست، سوخته شود و آشکارا شوند خویشان معروف که به ناز پرورده شده بودند، و با لب تشنه کشته شوند.

توضیح این که: جمله های مذکوره اشاره است به واقعه کربلا و آتش زدن خیمه ها

ص: 176

و اسیر شدن زن ها و کودکان ناز پرورده و کشتن اشقیا، مردان ایشان را با لب تشنه.

و در حرف «فاء» [گفته]:

عکس

یعنی: یک دسته نفقه خور ها و پا مال شده ها و جوقه بند ها و دعا کن ها و شجره داده شده ها به شجره داده شده ها.

این وحی شاید اشاره باشد به آن که این کودک بعد از خبر دادن از وقایع کربلا و شهادت حضرت سيّد الشهداء، بیان کرده است احوال كثير الإختلال سلسله عليّه علویّه و فاطمیّه از ذریّه طیّبه را، و کیفیّت سلوک مردمان را با ایشان و سلوک ایشان را با مردمان.

پس جمله اولی که گفته است: «پیسا پَرنِساء»، یعنی: بعد از این که خاک ماتم بر سر اهل عالم ریخته شد و سیّد دنیا و آخرت، حسین به علی علیه السلام در کربلا شهید شد، یک دسته از زنان و کودکان و کنیزان نفقه خور باقی ماندند که آثار گرسنگی ایشان را زنان کوفه دیدند و فهمیدند و به حال آن ها رقّت نمودند، تصدّق برای ایشان آوردند، و ایشان در کمال گرسنگی صدقات آن ها را نمی پذیرفتند و می گفتند: صدقه های شما بر ما حرام است. و مراد از کلمه: «وُ پیر ساء»، اشاره به نهایت مظلومیّت و پایمال شدن آن ها است. و جمله بعد که گفته است: «میت کَییساء و پیرساء» یعنی: جوقه بند ها دعا کن ها.

این جملات، مناسب حال فقراء ذریّه آن سرور است که از هر شهر و قریه از آن زمان تا به حال به واسطه ظلم بنی امیّه و بنی عبّاس، کار ذریّه پیغمبر به جائی رسید که جوقه به جوقه و دسته به دسته از وطن های خود آواره و جلاء وطن اختیار کنند و

ص: 177

بعضی از ترس در صحرا ها و بیابان ها به عسرت و گرسنگی بسر برند و از ظلم و جور طاغیه های زمان خود، بسا در زندان ها بمانند و یا کشته شوند و بعضی بر در خانه ها و حجره ها به گدائی افتند و بسا شود که برای اطمینان مردمان، همین جماعت فقراء و سادات به علامت آخری که در این وحی است که گفته: «وُ ومیتیحَساء بَیحُو ساء»، یعنی: شجره بند ها به شجره بند ها شجره معتبره خود را منتهی کرده و می کنند به شجره طیّبه نبوّت و ولایت، از برای این که این امّت مرحومه به خاطر بیاورند فرموده پیغمبر خود را که فرموده: «الصّالحون اللّه و الطالحون لى» (1) ، و برای تقرّب به خدا و رسول او به ایشان احسان و دستگیری کنند». (2)

مولّف نا چیز گوید: این توجیهی است که صاحب کتاب اقامة الشهود در ردّ بر یهود در آن کتاب کرده، و امّا نگارنده را چنان به نظر می رسد در معنای این جمله ها: «وُ ميتيحساء بَيحو ساء» و سه کلمه ما قبل آن: «وُ پیر ساء» و «میت کَيیساء» و «پیرساء» و «میتنیساء»، مراد تفرقه و جدائی افتادن در میان ذریّه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم باشد. و مراد از دعا کن ها بعد از قضیه کربلا حضرت زین العابدین علیّ بن الحسین و پیروان آن جناب باشند. زیرا که آن حضرت بعد از داستان کربلا، در دوره زندگانی بعد از شهادت پدر بزرگوارش، شب و روز به عبادت و دعا کردن مشغول بوده که شاهد آن فضلا از اخبار و روایات وارده در کتب فریقین، بلکه غیر از ایشان، «صحیفه سجّادیّه» آن حضرت [است] که از آن به زبور آل محمّد تعبیر شده. و مراد از جوقه جوقه شدن، متواری شدن هر دسته ای از ایشان است از ترس بنی امیّه و بنی عبّاس و اعوان آن ها به اطراف جهان، و بسیاری از ایشان از روی تقیّه برای حفظ جان خود نشانه و شعار از ذریّه پیغمبر بودن را از خود دور کرده، بسا به سقّائی یا مزدوری یا فقر و بینوائی در اطراف متفرّق شدند.

و مراد کودک در آخر این جملات که «میتیحساء بَيحو ساء» باشد که معنی آن شجره بند ها به شجره بند ها است، این است که پس از تفرقه افتادن در میان ذریّه

ص: 178


1- جامع الأخبار، ص 164: مستدرک الوسائل، ج 12، ص 376
2- اقامة الشهود فی رد اليهود، ص 343 - 327

پیغمبر، در اطراف شهر ها و دِه ها و قصبه ها، به صورت ناشناس در لباس تقیّه، بعضی از ایشان برای حفظ جان نسب های خود و ذریّه علویّه، کتاب های انساب نویسند که سلسله نسب هاشان محفوظ ماند و نقبائی برای خود انتخاب کنند که در زمان تقیّه تا هر کدام از آن ها، در هر کجا که هستند شناخته و انساب ایشان محفوظ ماند.

ترجمه حالات صاحب وحی کودک

نام صاحب این وحی «نحمان» فرزند «ربّی پنحاس» است که علماء یهود از او تعبیر کرده اند به «نبوّت هیلد» و گفتار او را «صحیفه نحمان» نامیده اند. و او کودکی بوده که بنا بر قول ایشان هفتاد سال پیش از بعثت خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و آله و سلم در قریه ای از قراء بيت المقدّس که آن را «کوفِر بَزغّم» نامیده اند، تولّد یافته. و آن قریه نزدیک شهری است که آن را «صفات» می نامیدند. پدر «نحمان»، ربّی «پنحاس» بوده و مادر او «راحیل» نام داشته. و ترجمه حالات او را چنین نقل کرده اند، چنان چه در کتاب هداية الطالبين و كتاب اقامة الشهود و كتاب سيف الأمة مؤلف مرحوم ملّا احمد نراقی رحمة اللّه و كتاب انيس الأعلام مرحوم فخر الإسلام حکایت کرده اند که:

در میان بنی اسرائیل مردی بوده به نام «ربّی پنحاس» که از علماء و نیکان بوده و جماعت یهود معاصرینش و دیگران از لاحقین ایشان همگی او را به نیکی یاد کرده اند و همه بالإتفاق او و زوجه اش «راحیل» را از خوبان دانسته اند و می دانند.

و ایشان را تا هفتاد سال پیش از بعثت حضرت ختمی مرتبت صل اللّه علیه و آله و سلم فرزندی نبوده و از این جهت بسیار دل تنگ بودند، به خصوص زوجه او که همیشه اوقات از خدای تعالی طلب اولاد می کرد و با خدا تضرّع و زاری می نمود، به اندازه ای که دل شوهرش «ربّی پنحاس» به حال او سوخت و با هم دیگر برای یافتن فرزند به دعا و زاری پرداختند و خدای متعال تیر دعای ایشان را به هدف اجابت رسانید. پس از مدّت کمی آثار حمل در «راحیل» ظاهر شد و پس از شش ماه در صبح پنج شنبه تشرین اول ماه از مادر متولّد شد، و در آن روز مدّت چهار صد و بیست سال از

ص: 179

خرابی بیت المقدّس ثانی گذشته بود، و پدر و مادر آن طفل او را به نام جدّش «نَحْمان حَطُوفا» نامیدند.

و چون از مادر متولّد شد، در همان حال به سجده افتاد و پس از آن که سر از سجده برداشت، به تکلّم در آمد و گفت: ای مادر من! در این پردۀ آسمان که شما می بینید در بالای آن نهصد و پنجاه و پنج پرده و بالای آن پرده ها، چهار حیوان است و بالای آن چهار حیوان، کرسی بلند پایه ایست و بر بالای آن کرسی، آتش سوزاننده ای ایست و بالای آن کرسی، خدمت کارانی هستند از آتش.

چون پدرش «ربّی پنحاس» این سخنان را از طفل خود شنید، به هیبت فرمود: خاموش باش، و طفل خود را منع کرد از سخن گفتن. پس آن طفل دیگر سخن نگفت تا مدّت دوازده سال تمام. در این مدّت مدید باز مادر آن طفل نگران و بسیار دل تنگ گردید از لال شدن و تکلّم نکردن او و بسیار بی تابی می کرد، به نحوی که به مردن او راضی شده بود و می گفت: ای کاش متولّد نشده بود این طفل برای ما که سبب همّ و غم ما گردد، تا این که آخر کار، مادرش «نحمان حطوفا» را آورد خدمت پدرش «ربّی پنحاس» و از او درخواست کرد که در حقّ این طفل دعائی کند که زبانش باز شود و به حالت اول برگردد، و خداوند او را به زبان آورد. «ربّی پنحاس» گفت: تو آرزو داری که این طفل سخن گوید، ولی اگر گویا شود سخنانی را بر زبان جاری می کند که خلایق را از سخنانش وحشت و خوف حاصل شود. باز مادرش اصرار را از حدّ گذرانید و از شوهرش خواهش کرد که: تمنّا دارم در حقّ او دعا کنی که به زبان آید، ولی سر بسته و مجمل سخن گوید که کسی از سخنانش وحشت نکند. «ربّی پنحاس» دهان به دهان طفلش گذاشت و او را رخصت داد که سخن نگوید مگر سر بسته. پس از آن که پدر پسر را رخصت داد، آن طفل شروع کرد به سخن گفتن در سه فصل به ترتیب حروف ابجد. فصل اول از «الف» تا «تاء» قرشت، و فصل دوم از «تاء» قرشت تا «الف» و فصل «سوّم» نیز از «الف» تا «تاء» قرشت، و از همه آن چه گفت، بیست و چهار جمله از آن مفهوم شده که آن ها شروع کرده شده و بقیّه از سخنانش به حال اجمال باقی مانده، و در آخر کلماتش گفت که: شما مرا به دست

ص: 180

خود دفن خواهید کرد، و پس از چندی آن طفل به عالم بقا رحلت نمود و مادر را به مصیبت خود مبتلا کرد، و او را در قریه «کفر برعم» که از قراء بیت المقدّس که محلّ ولادت او بود دفن کردند. (1)

مرحوم نراقى - عليه الرحمة - در كتاب سيف الأمّة فرموده است که: در صحیفه «نحمان بن پنحاس» که از آن «نبوّت هیلد» تعبیر می کنند و در آن تصریح به نام نامی و اسم گرامی خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم شده، به این جهت هم چنان که صاحب محضر الشهود که از اعاظم علماء یهود در این زمان بود و به شرف اسلام مشرّف شد، ذکر نموده که: علماء یهود به قدر وسع و طاقت سعی در اخفاء کتاب مذکور نموده، چنان کردند که بلکه کسی از آن خبر نداشته باشد، و لیکن نظر به این که حق باید ظاهر شود، نتوانستند و در محضر الشهود می گوید که: نسخه ای از آن در دار العباد یزد به نظر والد فقیر که اعلم از جمیع طائفه خود بوده رسید و چون فهمیدن اکثر فقرات آن مشکل و ابهام تمام دارد و در معانی آن تأمّل کرد بسیاری را تفسیر کرد، و بعضی در پرده ابهام ماند. پس می گوید: فقیر در آن ها تأمّل بسیار کرده، بعضی دیگر از فقرات را فهمید. (2)

نراقی مرحوم پس از نقل کردن این کلمات از کتاب محضر الشهود می فرماید: مؤلف گوید که: با وجود این، صاحب محضر الشهود بسیاری از فقرات را گفته [که] ابهام دارد و متعرّض آن ها و بیان آن ها نشده؛ و حقیر در حین تألیف این کتاب (سیف الأمّة) در صدد تفحّص و تحلیل آن صحیفه بر آمده و در کتاب خانه ملّا موشه یهودی که در این عصر در میانه یهود در غایت اشتهار و مرجع اکثر بود، آن را یافتم. و به اتّفاق جمعی از علماء یهود کتب معتبره لغت عبری را جمع آوری نموده و در آن فقرات تأمّل شد تا آن که بعضی از فقرات دیگران حل شد، و بعضی دیگر از ابهام باقی ماند. (تمام شد کلام نراقی). (3)

ص: 181


1- اقامة الشهود فی رد اليهود، ص 291. انيس الأعلام، ج 5، ص 40
2- محضر الشهود فی ردّ اليهود، ص166
3- سيف الأمّة، ص 88

در پیرامون وحی کودک و تفسیر و بیان بعضی از رموز آن

اشاره

و در کتاب اقامة الشهود گفته است که: چون مفاد این انباءات غیبیّه که این طفل کرده، آن است که از تمام این سه فصل در وحی کودک که در میان بنی اسرائیل «نبوّت هیلد» مشهور است، خبر دادن و بشارت دادن به آمدن پیغمبر آخر الزمان محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است و ذکر اوصاف حمیده آن جناب و اخبار انبیاء به وقایعی که بعد از آن جناب تا زمان ظهور مهدی آل محمّد صلی اللّه علیه وآله و سلم و هبوط حضرت عیسی علیه السلام و زنده شدن مردگان و رجعت است، چنان چه بسیاری از این ها از این سه فصل وحی شده و می شود و اشکالات بسیار داشته و دارد، فهمیدنش اولاً: به واسطه اجمالاتی که بیان شده و ثانیاً: به علّت رمز بودن آن و ثالثاً: به علّت آن که بسیاری از آن ها هنوز واقع نشده، ولی با این همه اشکالاتی که داشته و دارد، علماء مفسّرین و اهل لغت ایشان، آن چه را که باید بفهمند از این انباءات فهمیده اند، و به همین واسطه که اقوی شاهد و گواه است بر حقیقت این دین مبین متين مستحكم سيّد المرسلين و خاتم النبيين -صلوات اللّه و سلامه عليه و اله و علیهم اجمعین- فلذا به واسطه اخفاءِ این شواهد صدق، همیشه اوقات در مقام بیانش نبوده و نیستند، نظر به آن چه در

ایشان غالباً بوده و هست از اوصاف ذمیمه از حسد و عناد و کینه و بُغضی که حق تعالی در کتاب هوشع و سایر موارد از کتب انبیاء سلف علیهم السلام از ایشان خبر داده، و ایشان به این اوصاف ذمیمه از حسد و عناد و کینه مذمّت کرده شده اند، بلکه در مقام پنهان کردن ایشان، اصل نسخه آن کتاب را بوده اند، ولی نظر به این که گفتیم: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمَّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ) (1) ، از آن کتاب نسخه صحیحه در كنف حفظ حفیظ متعال باقی بوده، تا زمانی که کتابی از کتب بنی اسرائیل که موسوم به «نَعیید» و «میصُواه» را به قالب خانه برده بودند که منطبعش نمایند. از مقارنات اتفاقیۀ این نسخه صحیحه وحی کودک که موسوم به «نبوّت هیلد» بوده با آن کتابی که مقصود یهود بوده بر انطباعش در یک جلد بوده و به نظر علماء آن زمان هم رسیده و همگی بر صحّت هر دو نسخه شهادت داده بودند، از برای آن که عمل

ص: 182


1- سوره صف، آیه 8

کارخانه انطباع قالب و چاپ بر این است که هر نسخه ای را که بخواهند منطبع کنند تا کمال دقّت در صحّتش نکرده باشند و نکنند متصدّی انطباعش نمی شوند کلیّه لاسیّما در کارخانه های دولتی، و بعد از انطباع آن کتاب، نسخه ای از آن چاپ بدست این مستبصر بدین اللّه به یُمن و برکت این دین و اهلش در دار الخلافه طهران -صانها اللّه تعالى عن الحدثان- آمد و کمال اهتمام را در توضیح و تفسیر و ترجمه اش نمودم به قدر الوسع و الطاقة، و آن چه را که بیان گردید از این سه فصل از وحی کودک به قلم خود آوردم و بر صفحات این کتاب مستطاب نگارش نمودم تا آن که بر جماعت یهود ایضاً حجّتی گردد شافی، و دلیل گردد وافی. (1) (تا آخر کلام صاحب اقامة الشهود).

[حدیث] بیست و پنجم: نقل كعب الأحبار از كتب سماويّه

در کتاب امالی شیخ صدوق ﴿رحمة اللّه﴾مسنداً از صالح بن جعده روایت کرده که گفت:

﴿سَمِعْتُ كَعْبٍ الاحبار يَقُولُ : فِي كِتَابِنَا : أَنَّ رَجُلًا مِنْ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُ ، وَ لَا يَجِفُّ عِرْقٍ دَوَابَّ أَصْحَابِهِ حَتَّى يَدْخُلُوا الْجَنَّةِ ، فيعانقوا الْحُورِ الْعِينِ ، فَمَرَّ بِنَا الْحَسَنِ ، فَقُلْنَا : هُوَ هَذَا ؟ قَالَ : لَا ، فَمَرَّ بِنَا الْحُسَيْنُ ، فَقُلْنَا : هُوَ هَذَا ؟ قَالَ : نَعَمْ ﴾. (2)

سالم گفته است که: شنیدم از کعب الاحبار که گفت: در کتاب ما نوشته شده که مردی از محمّد کشته می شود با یارانش که هنوز عرق اسب های ایشان خشک نشده باشد که داخل بهشت می شوند و با حور العين معانقه، یعنی: دست در گردن یک دیگر می کنند. در آن حال حسن علیه السلام بر ما گذشت، گفتیم: این آن کس است؟ گفت: نه. پس از او

ص: 183


1- اقامة الشهود فی رد اليهود، ص 292 و 4
2- شیخ صدوق، امالی، ص 203؛ بحار الانوار، ج 44، ص 224

حسین علیه السلام گذشت، گفتیم: این است آن کس؟ گفت آری.

و به روایت دیگر در بعضی از مؤلفات اصحاب ما چنین روایت شده که: کعب الاحبار چون در زمان خلافت عمر بن الخطاب مسلمان شد و مردمان از ملاحم و وقایع آخر الزمان او می پرسیدند که واقعه ای در آن زمان ظاهر خواهد شد، کعب ایشان را از انواع اخبار ملاحم خبر می داد و از فتنه هائی که ظاهر می شود در عالم به آن ها می گفت، پس از آن گفت:

«و أعظمها فتنة و أشدّها مصيبة لا تنسى الى أبد الآبدين، مصيبة الحسين علیه السلام و هی الفساد الذی ذكره اللّه تعالى فی كتابه حيث قال: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ) (1) و إنّما فتح الفساد بقتل هابيل بن آدم، و ختم بقتل حسین بن على أو لا تعلمون أنّه يفتح يوم قتله أبواب السّماء و يؤذن السّماء بالبكاء، فتبكي دماً، فاذا رأيتم الحمرة فى السماء قد ارتفعت، فاعلموا انّ السماء تبكى حسيناً.

فقيل: ياكعب، لم لا تفعل السماء كذلك و لا تبكی دماً لقتل الانبياء ممّن كان أفضل من الحسين؟ فقال: و يحكم ان قتل الحسين أمر عظيم و إنّه ابن المرسلين، و إنّه يقتل علانية ظلماً و عدوانا مبارزة، و لا تحفظ فيه وصيّته جدّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو مزاج مائه و بضعة من لحمه، يذبح بعرصة كربلاء فو الّذى نفس كعب بيده لتبكيّنه زمرة من الملائكة فی السّموات السّبع، لا يقطعون بكاء هم عليه إلى آخر الدّهر، و ان البقعة التی يدفن فيها خير البقاع، و ما من نبیّ إلّا و يأتى إليها و يزورها و تبکی علی مصابه، و لكربلاء فی كلِّ يوم زوّاره من الملائكة و الجنّ و الإنس فاذا كانت ليلة الجمعة ينزل إليها تسعون ألف ملك يبكون على الحسين، و يذكرون فضله، و إنّه يدعى (يسمّى) في السماء حسيناً المذبوح، و فی الأرض أبا عبد اللّه المقتول، و فی البحار الفرخ الأزهر المظلوم، و إنّه يوم قتله

ص: 184


1- سوره روم، آیه 41

تنكسف الشمس بالنهار، و من الليل ينخسف القمر، و تدوّم الظلمة على الناس ثلاثة أيّام، و تمطر السماء دماً و رماداً، و تدكدكت الجبال و تفطّمت البحار، و لو لا بقيّة من ذريّته وطائفة من شيعته الّذين يطلبون بدمه و يأخذون بثاره، لصبّ اللّه عليهم ناراً من السماء أحرقت الأرض و من عليها» (1)

یعنی: از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبت ها سخت تر، مصیبتی است که به فرزند زاده پیغمبر آخر الزمان حادث می شود، و این است فسادی که خدای تعالی در قرآن یاد فرموده که: ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ). اول فساد های عالم، کشتن قابیل بود هابیل را، و آخر فساد ها کشته شدن حسین بن علی است که در شهادت او در های آسمان گشوده شود، و آسمان ها بر آن جناب خون گریه کنند و چون ببینید که سرخی در آسمان به هم رسید، بدانید که او شهید شده.

مردمان گفتند: ای کعب، چرا آسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت می گرید؟ در جواب گفت: وای بر شما، کشتن حسین امر بزرگی است، او فرزند برگزیده آقای همه فرستادگان خدا پاره تن امیر مؤمنان است. از آب دهان رسول خدا تربیت یافته و پاره تن او است، که او را به جور و ستم و عدوان شهید می کنند و وصیّت جدّش را در حقّ او رعایت نمی کنند، و سوگند یاد می کنم به حقّ آن کسی که جان کعب در قبضه قدرت او است که بر او خواهند گریست گروهی از ملائکه آسمان های هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان قطع نشود، و بقعه ای که در آن مدفوع گردد، بهترین بقعه ها است و هیچ پیغمبری نبوده که زیارت نکرده باشد آن بعقه را و بر مصیبت آن حضرت گریه نکرده باشد، و هر روز فوج های ملائکه و جنیّان و

ص: 185


1- بحار الأنوار، ج 25، ص 315

بنی آدم به زیارت آن مکان شریف می روند و چون شب جمعه شود نود هزار ملک در آن جا حاضر شوند و بر آن مظلوم گریه کنند و فضائل او را ذکر نمایند و در آسمان او را حسین مذبوح گویند و در زمین ابو عبد اللّه مقتول خوانند و در دریا ها او را حسین مظلوم نامند، و در روز شهادت آن جناب آفتاب و ماه خواهند گرفت و تا سه روز جهان در نظر مردمان تاریک خواهد شد، و انقلاب در دریا ها و صحرا ها پدید آید، چنان که اگر باقی مانده از ذریّه او و جمعی از مخلصان از شیعیان او بر روی زمین نمی ماندند، هر آینه خدای تعالی آتش از آسمان می بارید بر مردم، و همۀ مخلوقات را می سوزانید.

[حدیث] بیست و ششم: نقل رأس الجالوت از پدر

در کتاب معتبره روایت کرده اند که: رأس الجالوت گوید که: پدر من هر گاه به زمین کربلا گذر می کرد اسب خود را می تاخت تا زود از آن زمین بیرون رود و چون حضرت سیّد الشهداء شهید شد به آرامی از آن زمین عبور می کرد. من از پدرم سبب آن را پرسیدم. گفت: به من چنین خبر رسیده بود که پیغمبر زاده ای در زمین کربلا شهید می شود. من از ترس جان خود در هنگامی که از آن جا عبور می کردم می گریختم. و چون حسین را شهید کردند آسوده شدم که این حدیث اخبار از شهادت او بود و این فیض بهره او شد. (1)

[حدیث] بیست و هفتم: مکالمه کامل با عمر سعد و بیان حکایتی از راهب راه شام

در بعضی از مؤلفات متأخرین چنین روایت کرده و گفته است:

«لمّا جمع ابن زياد قومه الحرب الحسين علیه السلام كانوا سبعين ألف فارس.

ص: 186


1- ملحقات إحقاق الحق، ج 27، ص 307؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 392

فقال ابن زياد لعنه اللّه: أيّها الناس من منكم يتولّى قتل الحسين و له ولاية أىّ بلد شاء؟ فلم يجبه أحد منهم، فاستدعى بعمر بن سعد - لعنه اللّه - و قال له: يا عمر أريد ان تتولّى حرب الحسین بنفسك، فقال له: اعفنی من ذلك، فقال ابن زياد: أعفیتک یا عمر فاردد علينا عهد الّذى كتبنا إليك بولاية الرِّیِّ، فقال عمر: أمهلنى الليلة، فقال له: قد أمهلت. فانصرف عمر بن سعد إلى منزله، و جعل يستشير قومه و اخوانه، و من يثق به من أصحابه، فلم يشر عليه أحد بذلك، و كان عند عمر بن سعد رجل من أهل الخير، يقال له: كامل، و كان صديقاً لأبيه من قبله، فقال له: يا عمر مالی أراک بهيئة وحركة، فما الّذى أنت عازم عليه؟ و كان كامل كاسمه ذا رأى و عقل و دین کامل.

فقال له ابن سعد لعنه اللّه: إنّى قد وليت أمر هذا الجيش في حرب الحسين و قتاله و إنّما قتله عندى و أهل بيته كاكلة اكل أو كشربة ماء، و اذا قتلته خرجت إلى ملك الرّى. فقال له کامل: أفٍّ لك يا عمر بن سعد! أتريد أن تقتل الحسين بن بنت رسول اللّه ؟ أفٍّ لک ولدینک یا عمر! أسفهت الحقّ و ضللت الهدى. أما تعلم إلى حرب من تخرج؟ و لمن تقاتل؟ إنا للّه و إنا إليه راجعون. و اللّه و اللّه لو أعطيت الدّنيا و ما فيها على قتل رجل واحد من امّة محمّد، ما فعلت؟ فكيف تريد تقتل الحسين بن بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ؟ و ما الّذى تريد عند الرسول اللّه اذا اوردت عليه؟ و قد قتلت ولده و قرّة عينه و ثمرة فؤاده و ابن سيّدة النساء و ابن سيّد الوصيين و هو سيّد شباب أهل الجنّة من الخلق أجمعين و إنّه فی زماننا هذا بمنزلة جدّه فی زمانه، و طاعته فرض علينا كطاعة جدّه، و إنّه باب الجنّة و النّار، فاختر لنفسك ما أنت مختار . و انّی أشهد باللّه ان حاربته أو قتلته أو أعنت عليه أو على قتله لا تلبث فی الدّنيا الا قليلاً؛

فقال له عمر بن سعد لعنه اللّه: فبالموت تخوِّفنی و اذا فرغت من قتله أكون أميراً على سبعين ألف فارس، و أتولّى ملك الرىّ.

ص: 187

فقال له كامل: أحدِّثك بحديث صحيح أرجولك فيه النجاة ان وفقت لقبوله.

أعلم، إنّى سافرت مع أبيك سعد إلى الشام فانقطعت بی مطيّتی عن أصحابی و تهت و عطشت، فلاح لی دیر راهب فملت اليه، و نزلت من فرسى، و أتيت إلى باب الدّير لأشرب ماءاً فأشرف على راهب من ذلك الدّير، فقال، و ما تريد ؟ فقلت له: إنّى عطشان. فقال لى: أنت من امّة هذا النبىّ الّذين يقتلون بعضهم بعضاً على حبّ الدّنيا مكالبة ويتنافسون فيها على حطامها. فقلت: أنا من الامّة المرحومة لمحمّد.

فقال: إنّكم أشر الامّة، فالويل لكم يوم القيامة و قد غدوتم إلى عترة نبيّكم و تسبون نسائه و تنهبون أمواله. فقلت له: يا راهب، نحن نفعل ذلك؟ قال: نعم، و إنّما إذا فعلتم ذلك عجّت السّموات والأرضون: و البحار و الجبال و البراري و القفار و الوحوش و الأطيار باللّعنه على قاتله، ثمَّ لا يلبث قاتله فی الدّنيا الّا قليلاً، ثمّ يظهر رجل يطلب بثاره، فلا يدع أحداً شرك فى دمه إلاّ قتله و عجّل اللّه بروحه إلى النّار.

ثمّ قال الراهب: إنّى لأرى لك قرابة من قاتل هذا الابن الطيّب، و اللّه إنّى لو أدركت أيّامه لوقيته بنفسى من حرِّ السّيوف. فقلت: يا راهب إنّی اعيذ نفسى أن أكون ممّن يقاتل ابن رسول اللّه ، فقال: إن لم تكن أنت فرجل قریب منک، و انّ قاتله عليه نصف عذاب أهل النار، و إن عذابه اشدّ من عذاب فرعون و هامان ثمّ ردم الباب فی وجهی و دخل يعبد اللّه تعالى، و أبى أن يسقينى الماء.

قال كامل: فركبت فرسى و لحقتاً أصحابی، فقال لي أبوك سعد: ما ابطأک عنّا یا کامل؟ فحدَّثته بما سمعته من الرّاهب، فقال لى: صدقت: ثمّ أنّ سعد أخبرنی أنّه نزل بدير هذا الراهب مرّة من قبلى، فأخبره انّه هو الرجل الّذى يقتل ابنه ابن بنت رسول اللّه، فخاف أبوک سعد من ذلك و خشى أن تكون أنت قاتله، فأبعدك عنه و أقصاک، فاحذر يا عمر أن تخرج

ص: 188

عليه، يكون علیک نصف عذاب أهل النار.

فبلغ الخبر إلى ابن زياد لعنه اللّه، فاستدعى بكامل و قطع لسانه فعاش يوماً أو بعض يوم و مات رحمه اللّه تعالى». (1)

ترجمه: چون ابن زیاد جمع کرد مردم را برای جنگ با امام حسین علیه السلام و عمر بن سعد را تکلیف امارت لشکر نمود، و او در اول امر اِبا و امتناع نمود تا آن که ابن زیاد گفت: اگر قبول نمی کنی، رقم ایالت ری را پس بده تا به دیگری که قبول کند بدهم. عمر شب را مهلت خواست تا فردای آن روز، و چون شب به خانه خود مراجعت کرد با خویشان و برادران خود مشورت کرد و با آن هائی که به ایشان وثوق داشت مطلب را در میان گذارد. احدی به قبول او، آن را اشاره ای نکرد. رفیقی داشت به نام کامل که از بچّگی با هم بودند، و رفیق قدیمی از قدیم با پدر او بود او مردی متدّین و دارای عقل و فکر بود. چون عمر را دید، گفت: تو را در لباس مسافرت می بینم مگر اراده جائی را داری؟ گفت: آری، این لشکری را که به جنگ امام حسین می فرستند، سرداری آن ها را به من داده اند و کشتن حسین و اهل بیتش در نظر من آسان ست، بلکه مانند لقمه ایست که آن را در دهان گذارم یا در تشنگی، آب را فرو برم، و چون او را کشتم می روم به ملک ری و در آن جا حکومت می کنم.

کامل گفت: اُف بر تو باید ای پسر سعد! اراده کرده ای که حسین، دختر زاده پیغمبر خدا را بکشی و با وجود آن امید داری زنده بمانی و حکومت و فرمان فرمائی کنی؟ تُف بر دین تو باد و بر تو! گم راه شده ای و عقل از سرت بیرون رفته. فکر نمی کنی که تو را به جنگ چه کسی می فرستند و با کی قتال می کنی، ﴿إنّا لِلّهِ و إنّا إلَيْهِ رَاجِعُون ) (2) ، و اللّه

ص: 189


1- مدينة المعاجز، ج 4، ص 62؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 305
2- سوره بقره، آیه 156

اگر تمام سلطنت روی همه زمین را با همه آن چه که در آنست به من دهند که ملک من باشد که یک نفر از امّت محمّد را بکشم، قبول نمی کنم و راضی نمی شوم. چگونه با حسین قتال می کنی که ریحانه پیغمبر و سرور سینه او بود؟ مگر چنین می پنداری که تو همیشه در دنیا می مانی و نخواهی مرد؟ و اگر می دانی که می میری، فردا پس از مردن، جواب پیغمبر را چه خواهی گفت؟ و اگر هم از تو مؤاخذه نکند به چه رو به صورت او نگاه می کنی که فرزند او را که نور دیده و سرور سینه او [بود] را کشته ای و آرام دل فاطمه را شهید کرده ای و فرزند سیّد اوصیاء را که سیّد جوانان بهشت و حجّت و خلیفه خدا است از پای در آورده ای و خدا را خصم خود قرار داده ای؟ مگر نمی دانی امروز حقّ حسین بر ما، مانند حقّ پیغمبر است در زمان او و طاعت او بر ما واجب است مانند طاعت او؟ و نمی دانی که او قسمت کننده بهشت و جهنّم است امروز، چنان چه دیروز پدر او بود؟ پس برای نفس خود هر چه را که می خواهی اختیار کن، و خدا را گواه می گیرم ای عمر! اگر با او جنگ کنی، و یا او را بکشی یا اعانت بر قتل او کنی، در دنیا نخواهی زیست مگر چند روزی و به حکومت ری و آرزوی دنیای خود نخواهی رسید.

عمر سعد لعین گفت: مرا از مرگ می ترسانی و چون او را کشتم امیر و سردار هفتاد هزار سر سوار خواهم بود و حکوت و سلطنت ملک ری نیز می کنم.

کامل گفت: من اتمام حجّت بر تو می کنم و حدیثی برایت نقل می نمایم، شاید خدا شرّ شیطان را از تو دور کند و تو را رفیق راستی دهد. بدان که من با پدرت به شام رفتیم. در یک سفری شتر من وا ماند و از رفقا و قافله عقب ماندم و راه را گم کردم و تشنگی به من زور آورد، و حیران در میان بیابان می رفتم نا گاه دیر راهبی را از دور دیدم. خود را

ص: 190

به آن رساندم و از شتر به زیر آمدم و بر در دیر رفتم که قدری آب بیاشامم، راهب سر خود را از دیر بیرون آورد و گفت: چه می خواهی؟ گفتم: تشنه ام. گفت: تو از امّت آن پیغمبری که هم دیگر را می کشند در محبّت دنیا؟ گفتم: من از امّت مرحومه محمّد بن عبد اللّه هستم. گفت: بد امّتی هستید، وای بر شما در روز قیامت در حالتی که تعدّی به عترت پیغمبر خود کرده اید و زنان او را اسیر کرده و اموال او را غارت می کنید! گفتم: ای راهب، ما این کار را می کنیم؟ گفت: آری، و چون این عمل زشت از شما صادر شود آسمان ها و زمین ها متزلزل شوند و به ناله در آیند و دریا ها موج زنند و کوه ها به حرکت درآیند و تمام صحرا ها و بیابان ها و وحشیان صحرا و ماهیان دریا و مرغان هوا به ناله و گریه در آیند، و لعنت کنند بر قاتلان او. و با این ها همه، قاتل او نیز در دنیا مکث نکند مگر چند روزی و به آرزوی خود نرسید، و زود باشد که شخصی از عقب آن مظلوم پیدا شود و خون او را بخواهد و نگذارد احدی از آن ها که شریک در قتل اویند مگر آن که به بد ترین عقوبتی همه آن ها را بکشد، و روح ایشان را خدا به زودی به جهنّم بفرستد.

بعد از آن راهب گفت: چنان می دانم که قاتل آن بزرگوار با تو خویش باشد. به خدا قسم که من اگر تا آن روز بمانم جان خود را فدای او کنم و او را به جان و مال خود نگاه داری کنم و هر ضربتی که به او زنند به جان خود بخرم. من گفتم: ای راهب! پناه می برم به خدا از این که من قاتل او باشم که دختر زاده پیغمبر من است، یا با او قتال کنم. گفت: اگر تو نیستی کسی که به تو نزدیک است و نصف عذاب همه اهل دوزخ از برای او است و عذاب او از عذاب فرعون و هامان سخت تر است. پس در را بر روی من بست و مشغول عبادت شد و آب به من نداد، و من سوار شدم و خود را به یاران خود رساندم.

ص: 191

سعد، پدر تو گفت: دیر کردی، کجا بودی؟ حکایت دیر و راهب را از اول تا آخر برای او نقل کردم، او گفت: راست گفتی، من نیز یک دفعه به آن دیر رسیدم و آن راهب را دیدم و او به من گفت: پسر تو قاتل دختر زادۀ پیغمبر شما است، و سعد به همین جهت ترسید که تو قاتل او باشی و تو را از خود دور کرد. و حال ای عمر! بترس از خدا و از این کار بگذر.

چون این خبر به ابن زیاد معلون رسید از عقب آن مرد خدا ترس، یعنی: کامل فرستاد و زبان او را قطع کرد و او یک روز یا نصف روز زنده بود و مرد.

ص: 192

باب پنجم

اشاره

ص: 193

ص: 194

باب پنجم: در گریه آسمان ها و زمین ها و اهل آن ها بر حسین علیه السلام

اشاره

در بیان احادیثی که روایت شده در حزن و اندوه و تحسّر و تأثّر و گریستن و عزا داری کردن، خصوصاً آسمان ها و زمین ها در مصائب حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام که در این جا به نقل چندین حدیث اکتفاء می شود:

حدیث اول

فرات بن ابراهیم در تفسیر خود به سند معنعن از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرموده:

﴿كَانَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ مَعَ أُمِّهِ تَحْمِلُهُ فَأَخَذَهُ النَّبِىِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ قَالٍ : لَعَنَ اللَّهُ قاتلک ، - إِلَى انَّ قَالَ : - وَ تَبْكِيهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ﴾ (1)

یعنی: حسین علیه السلام مادر او حمل کرده بود، پس پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم او را گرفت و فرمود: خدا لعنت کند کشنده تو را، که می گریند برای تو همه آسمان ها و زمین ها.

حدیث دوم

نیز از حضرت صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَبِ إِسْمَعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كَانَ رَسُولاً نبياً﴾ (2) فرموده:

این اسماعیل پسر حضرت ابراهیم نیست، بلکه پسر حزقیل است، و در آن

ص: 195


1- تفسیر فرات کوفی، ص 171، ح 219؛ بحار الأنوار، ج44، ص 364
2- سوره مریم، آیه 54

حدیث است که خدای تعالی و حی کرد به او که، هر حاجت دیگری داری بخواه. عرض کرد: خدایا، تو از همه ما پیغمبران عهد گرفتی از برای خود به خداوندی و از برای محمّد پیغمبری و از برای اوصیاء او به امامت و ولایت، و تو خبر دادی که دل پیغمبر آخر زمان را که افضل از همه پیغمبران است به درد خواهی آورد، به مصیبتی که از همه مصیبت ها عظیم تر است که به دختر زاده او روی خواهد داد، و تمام عالم از آسمان ها و زمین ها در مصیبت او خواهند گریست. (1)

حدیث سوم

در بحارالأنوار روایت کرده که: از جلمه چیز هایی که جبرئیل امین به پیغمبر خبر داده، این است که به آن حضرت گفت: چون بیاید روزی که در آن روز، کشته شود سبط تو و کسان او و لشکر های اهل کفر و لعنت، دور او را بگیرند و به جنبش و تزلزل در آید کوه ها و به اضطراب و موج در آید دریا ها، و موج زنند آسمان ها و اهل آن ها، و خشم ناک شوند بر کشندگان فرزندان تو، به علّت آن مصیبت عظیمی که بر تو و ذریّه تو وارد گردیده و هتک حرمت تو شده، (2) تا آخر حدیث.

حدیث چهارم

در کتاب کامل الزیارات به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿لَمَّا أَسْرَى بالنبیّ قِيلَ لَهُ : إِنَّ اللَّهَ مختبرك بِثَلَاثِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ صَبرک ، - الَىَّ انَّ قَالَ : - وَ أَمَّا ابْنُهَا الاخر فتدعوه أمّتک الَىَّ الْجِهَادِ ، ثُمَّ يَقْتُلُونَهُ صَبْراً وَ يُقْتَلُونَ وُلْدِهِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ، فَيَسْتَعِينُ بی وَ قَدْ مِنًى الْقَضَاءِ مِنًى فِيهِ بِالشَّهَادَةِ لَهُ وَ لِمَنْ مَعَهُ ، وَ يَكُونُ قَتَلَهُ حُجَّةً عَلَى مَا بَيْنَ قُطْرَيْهَا ، فتبكيه السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ جَزَعاً عَلَيْهِ ، وَ تَبْكِيهِ مَلَائِكَةُ لَمْ تُدْرِكُوا

ص: 196


1- بحار الأنوار، ج 28، ص 227
2- كامل الزيارات، ص 64؛ بحار الأنوار، ج 28، ص 58

نصرته ﴾ (1) (الخبر)

یعنی: فرمود: چون پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به معراج سیر داده شد، به او گفته شد که: خدای تعالی امتحان کننده است تو را تا ببیند که صبر و شکیبائی تو چگونه خواهد بود- تا آن جا که گفت: - امّا پسر دیگر فاطمه یعنی حسین را امّت تو دعوت می کنند او را به جهاد. پس می کشند او را به قتل صبر و می کشند پسران او را و کسانی که با او هستند از اهل بیت او. پس از من کمک می خواهد و قضا جاری شده به شهادت او از من و شهادت کسانی که با او هستند، و کشته شدن او حجّتی است ما بین دو قطر زمین. پس می گرید بر او آسمان ها و زمین از روی جزع و دردناکی، و می گریند برای او ملائکه ای که یاری او را درک نکردند، (تا آخر خبر).

حدیث پنجم

در کتب معتبره از جبله مکیّه روایت شده که گفت: شنیدم از میثم تمّار که می گفت:

﴿وَ اللَّهُ لتقتل هَذِهِ الُامَّةِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهَا . - الَىَّ انَّ قَالَ : - وَ يبكی عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ، وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مؤمنوا الانس وَ الْجِنِّ ، وَ جَمِيعُ مَلَائِكَةِ السَّمَوَاتِ وَ الارضين ، وَ رِضْوانٍ وَ مالک وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ ، وَ تُمْطِرَ السَّمَاءَ دَماً وَ رَمَاداً ، - الَىَّ انَّ - قَالَ میثم : يا جَبَلِهِ، اعلمی انَّ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لأصحابة عَلَى سَائِرِ الشُّهَدَاءِ فَضْلًا ، يا جَبَلَةَ : إِذَا نَظَرْتَ إِلَى السَّمَاءِ حَمْرَاءُ كَأَنَّهَا دَمُ عَبِيطُ ، فَاعْلَمِي انَّ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ الْحُسَيْنِ قَدْ قُتِلَ ، قالَتْ جَبَلَةَ : فَخَرَجَتْ مُحَمَّدٍ يَوْمَ فَرَأَيْتُ الشَّمْسُ عَلَى الْحِيطَانِ كَأَنَّهَا الْمَلَاحِفِ المعصفرة ، فضجيت حِينَئِذٍ وَ بکیت ، وَ قِلَّةٍ : وَ اللَّهِ

ص: 197


1- كامل الزيارات، ص 332؛ بحار الأنوار، ج 28، ص 61

198

قتل سيّدنا الحسين علیه السلام﴾. (1)

یعنی: جبله مکیّه گفت: شنیدم از میثم تمّار - رحمه اللّه - که می گفت: بخدا قسم که البتّه می کشند این امّت پسر دختر پیغمبر خود را تا این که گفت میثم در حالتی که گریه می کرد بر آن حضرت که: آفتاب و ماه و ستاره ها و آسمان ها و زمین و آدمیان و جنّیان - مؤمنان از ایشان - و جمیع ملائکه آسمان ها و زمین ها و رضوان خازن بهشت و مالک دوزخ و حاملان عرش و آسمان خون و خاکستر می بارد.

تا این که گفت: ای جبله! بدان که حسین آقای شهیدان است در روز قیامت، و هر آینه اصحاب او بر سایر شهیدان برتری دارند. ای جبّله! هر گاه دیدی که آسمان سرخ شد که گویا خون تازه است، بدان که آقای شهیدان حسین کشته شده. جبله گفت: روزی بیرون آمدم دیدم آفتاب بر دیوار ها مانند جامه رنگین است، شیون زدم و گریستم و گفتم: به خدا قسم آقای ما حسین کشته شد.

حدیث ششم

در تفسیر علی بن ابراهیم مسنداً از امیر مؤمنان علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿مَرَّ رَجُلُ عَدُوِّ اللَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ، فَقَالَ : فَما بَكَتْ عَلَيْهِ السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ ، ثُمَّ مَرَّ عَلَيْهِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلَى ، فَقَالَ : لَكِنْ هَذَا لتبكيّن عَلَيْهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ، وَ قَالٍ : وَ مَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى﴾. (2)

یعنی: مردی گذشت بر امیر مؤمنان که آن مرد دشمن خدا و رسول او بود. پس آن حضرت فرمود: پس نگریست بر او آسمان و زمین، و نبوده اند از مهلت داده شدگان. در آن حال بگذشت بر آن حضرت

ص: 198


1- علل الشرایع، ج 1، ص 227؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 202
2- تفسير القمّی، ج 2، ص 265؛ بحار الانوار، ج 14، ص 167

حسین بن علی علیه السلام فرمود: لکن بر او گریه می کند آسمان و زمین، و فرمود: گریه نکرد آسمان و زمین مگر بر یحیی پسر زکریّا و حسین پسر على علیه السلام.

حدیث هفتم

نیز در کتاب کامل الزیارات مسنداً از مردی روایت کرده که گفت: شنیدم از امیر المؤمنین علیه السلام زمانی که در رُحْبَه مسجد کوفه بود و تلاوت می فرمود این آیه را:

﴿فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ ﴾ (1)

در آن گاه حسین علیه السلام از بعضی از در های مسجد بیرون آمد و بر آن حضرت وارد شد. پس فرمود:

﴿انَّ هَذَا سَيُقْتَلُ وَ يَبْكىَ عَلَيْهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾ (2) .

یعنی: این حسین زود باشد که کشته خواهد شد و بر او می گرید آسمان و زمین.

حدیث هشتم

از ابراهیم نخعی روایت کرده که گفت:

«خرج امیر المؤمنين علیه السلام فجلس فی المسجد، و اجتمع أصحابه حوله، و جاء الحسين حتّى قام بين يديه، فوضع يده على رأسه فقال: يا بُنیّ انّ اللّه عَيَّرَ أقواماً فی القرآن، فقال: ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الارْضُ وَ ما كانُوا مُنظِرِينَ ﴾ وايم اللّه ليقتلنّک، ثمَّ تبكيک السّماء و الأرض» (3)

یعنی بیرون آمد امیرالمؤمنین ها و نشست در مسجد و اصحاب او در گرد او جمع شدند و حسین آمد تا این که ایستاد در مقابل او. پس

ص: 199


1- سوره دخان، آیه 29، ص 88
2- كامل الزيارات، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 209
3- كامل الزيارات، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 209

آن حضرت دست خود را بر سر او گذارد. پس فرمود: ای پسرک من! به درستی که خدا سر زنش می کند گروهی را در قرآن. پس گفت: گریه نکرد بر ایشان آسمان و زمین، و مهلت به ایشان داده نشده، و سوگند به خدا هر آینه تو را خواهند کشت، پس بر تو آسمان و زمین خواهند گریست.

حديث نهم

عن كثير بن شهاب الحارثی قال:

«بينا نحن جلوس عند امير المؤمنين علیه السلام اذ طلع الحسين، فضحک على علیه السلام حتّى بَدَت نَواجِذْهُ، فقال: إنّ اللّه ذكر قوماً فقال: ﴿فما بكت عَلَيهم السَّماء و الارضُ و ما كانوا منظَرين ﴾ و الّذی فلق الحبةَ و برأ النَّسمة ليّقتلن هذا و لتبكين عليه السّماء و الأرض». (1)

كثير بن شهاب حارثی گفته است: در اثنائی که ما نشسته بودیم نزد امیر المؤمنین علیه السلام در رُحبّه که جائی است در کوفه، نا گاه ظاهر شد حسین. پس امیر مؤمنان علیه السلام خندید، به طوری که دندان های او ظاهر شد و فرمود: به درستی که خدای تعالی ذکر نموده گروهی را. پس از آن آیه ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ﴾ را، تا آخر آیه خواند و فرمود: سوگند به آن خدائی که شکافت دانه را و آفرید بنده را، هر آینه کشته خواهد شد البتّه این فرزند من، و هر آینه می گرید بر او آسمان و زمین.

حدیث دهم

سيّد بن طاووس - عليه الرحمة - در كتاب ملهوف گفته است که:

﴿قَالَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ فی خُطْبَةٍ خَطَبَهَا حِينَ يَقْدَمُ مِنْ كربلا إِلَى الْمَدِينَةِ ، وَ هَذِهِ الرِّوَايَةُ الَّتِى لَا مُثُلُ لَهَا رَزِيَّةُ : أَيُّهَا النَّاسُ ، فّاى رجالاتٍ مِنْكُمْ يُسِرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ ؟ أَمْ أَىُّ عَيْنٍ مِنْكُمْ تَحْبِسُ دَمَّعَهَا وَ تضنّ عَنْ

ص: 200


1- كامل الزيارات، ص 92؛ بحار الأنوار، ج45، ص 212

انهمالها ؟ فَلَقَدْ بَكَتِ السَّبْعِ الشِّدَادِ لِقَتْلِهِ ، وَ بَكَّةُ الْبِحَارُ بأمواجها ، وَ السنوات بأركانها ، وَ الْأَرْضَ بأرجائها﴾ (1)

روایت کرده است سیّد رحمة اللّه از حضرت امام زین العابدین علیه السلام در خطبه ای که: خوانده وقتی که از کربلا به مدینه می آمد که این مصیبت چنان مصیبتی است که مانند ندارد. ای مردمان! پس کدام مردانند از شما که شاد شوند بعد از کشته شدن پدرم؟ کدام چشم است از شما که حبس کند اشک خود را و بخل کند از ریختن آن؟ پس محققاً گریه کرد هفت آسمانِ محکم برای کشته شدن او و گریه کرد دریا ها به موج های خودش و آسمان ها به ارکان خودش و زمین با کناره های خودش.

حدیث یازدهم

حضرت صادق از پدر بزرگوارش امام باقر و آن حضرت از پدر بزرگوارش علی بن الحسين علیهم السلام روایت فرموده که فرمود:

﴿انَّ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ دَخَلَ يَوْماً عَلَى الْحَسَنِ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكَى ، فَقَالَ لَهُ : مَا یبکیک یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ؟ قَالَ : أَبْكَى لِمَا يُصْنَعُ بک ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنِ : إِنَّ الَّذِى يُؤْتَى إِلَى سَمِّ يَدُسُّ إِلَى فَأَقْتُلَ بِهِ ، وَ لَكِنَّ لَا یوم کیومک یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - الَىَّ انَّ قَالَ : - فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بنی أُمَيَّةَ اللَّعْنَةُ وَ تُمْطِرَ السَّمَاءَ دَماً وَ رَمَاداً﴾ (2)

یعنی: روزی داخل شد حسین بن علی بن ابی طالب بر برادرش حسن علیهم السلام، چون بر او نگریست، گریه کرد آن حضرت فرمود: چه چیز تو را به گریه در آورد ای ابی عبد اللّه؟ عرض کرد: گریه می کنم برای آن چه که با تو کردند از جور و جفا. پس حضرت مجتبی علیه السلام

ص: 201


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 238؛ بحار الأنوار، ج45، ص147
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 86؛ عوالم العلوم، ج 17 ، ص 459

فرمود: مصیبت من آنست که به پنهانی زهری به من خورانیدند و به آن کشته می شوم، و لیکن هیچ روزی مثل روز تو نیست ای ابا عبد اللّه! تا آن جائی که فرمود: در آن وقت حلول می کند بر بنی امیّه لعنت، و می بارد آسمان خون و خاکستر.

حدیث دوازدهم

در کتاب قرب الاسناد از حنّان از ابی عبد اللّه علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿زُورٍ وَ الْحُسَيْنِ وَ لَا تَجْفُوهُ ، فَإِنَّهُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ شَبِيهُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، وَ عَلَيْهِمَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾. (1)

یعنی: زیارت کنید حسین را و به او جفا نکنید. زیرا که او آقای شهیدان و آقای جوانان اهل بهشت و شبیه یحیی پسر زکریا است، و بر ایشان گریه می کند آسمان و زمین.

حدیث سیزدهم

ابن ابی فاخته روایت کرده از امام صادق علیه السلام که فرمود:

﴿إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ علیه السَّلَامُ لَمَّا قُتِلَ بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ ، وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ﴾. (2)

یعنی: به درستی که ابو عبد اللّه علیه السلام چون کشته شد، گریه کرد بر او آسمان ها و زمین های هفت گانه.

حدیث چهاردهم

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:

﴿إِنَّ ابا عبد اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ لَمَّا مَضَى بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَ

ص: 202


1- قرب الاسناد، ص 99، ح 336؛ بحار الأنوار، ج 101، ص 35
2- شیخ طوسی، أمالی، ص 54؛ بحار الأنوار، ج 45، ص206

الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ﴾ (1)

به درستی که ابا عبد اللّه الحسین پسر علی، چون شهید شد، گریه کرد بر او آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه و آن چه در میان آن ها است.

حدیث پانزدهم

حسین بن ثویر گفته که: من با پسر ظبیان و مفضّل و ابو سلمه سرّاج نشسته بودیم نزد ابی عبد اللّه صادق علیه السلام و یونس بن عبد الرحمن که سنّ او از ما زیاد تر بود با آن حضرت سخن می گفت و حدیث طولانی را ذکر می کرد، پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: (2) حدیثی را که قبلاً ذکر شد.

حدیث شانزدهم

و نیز در کتاب کامل الزیارات از زراره روایت کرده که ابو عبد اللّه علیه السلام فرمود:

﴿يَا زُرَارَةَ ، إِنَّ السَّمَاءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالدَّمِ ، وَ انَّ الْأَرْضَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً بِالسَّوَادِ﴾ (3) (که قبلاً به طور تفصیل با ترجمه آن گذشت).

حدیث هفدهم

در کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿إِنَّ الْحُسَيْنَ بَكَى لِقَتْلِهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ أحمرتا﴾ (4)

یعنی: به کشته شدن حسین علیه السلام آسمان و زمین گریه کردند و سرخ شدند. (راوی ابو بصیر است).

ص: 203


1- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 206
2- الکافی، ج 4، ص 575؛ بحار الأنوار، ج 45، ص206
3- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 206
4- كامل الزيارات، ص 89؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 219

حدیث هجدهم

و نیز در کامل الزیارات روایت کرده است از حنّان که گفت: گفتم به ابی عبد اللّه علیه السلام: چه می فرمائی در زیارت قبر حسین علیه السلام؟ آن حضرت جواب فرمود: - تا آن که - گفت:

﴿وَ لَكِنَّ زُزه وَ لَا تجفه ، فانّه سَيِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ ، وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، وَ شَبِيهُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ عَلَيْهِمَا بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾ . (1)

یعنی: و لیکن زیارت کن او را و جفا نکن به او. زیرا که او آقای جوانان شهداء و آقای جوانان اهل بهشت و شبیه یحیی پسر زکریّا است، و بر این هر دو گریه کرد آسمان و زمین.

حدیث نوزدهم

و نیز داود فرقد گفته است که شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که فرمود: کسی که قاتل حسین بود، ولد زنا بود و کسی که کشت حضرت یحیی را، ولد زنا بود، و فرمود: سرخ شد آسمان یک سال، وقتی که حسین کشته شد. پس فرمود: گریه کرد آسمان ها و زمین ها بر مصیبت حسین علیه السلام و بر حضرت یحیی پسر زکریّا، و سرخ شدن آن ها گریه نمودن آن ها است. (2)

حدیث بیستم

در عیون اخبار الرضا علیه السلام و در ضمن حدیث ریّان بن شبیب که قبل از این ذکر شد از حضرت رضا علیه السلام فرموده:

﴿بَكَتِ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ﴾. (3)

ص: 204


1- كامل الزيارات، باب 28 ، ح 13؛ بحار الأنوار، ج 101، ص 5
2- كامل الزيارات، باب 28 ، ح 21؛ بحار الأنوار ، ج 45، ص 213
3- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص299؛ بحار الأنوار، ج 44، ص285

گریه کردند آسمان ها و زمین ها برای کشته شدن حسین علیه السلام.

حدیث بیست و یکم

در زیارت رجبیّه است که فرموده:

﴿ أَشْهَدُ لَقَدْ اقْشَعَرَّتْ لدمائكم أَظِلَّةُ الْعَرْشِ مَعَ أَظَلَّتْ الْخَلَائِقِ ، وَ بكتكم السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ﴾. (1)

حدیث بیست و دوم

در بعضی از زیارت مأثوره وارد شده:

﴿أَشْهَدُ أَنَّ دَمَكَ سکن فی الْخُلْدِ ، وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ ، وَ بَكَى لَهُ جمیع الْخَلَائِقِ ، وَ بَكَّةُ لَهُ السَّمَوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ﴾. (2)

یعنی: گواه می دهم که خون تو در بهشت جاوید ساکن شد و به لرزه در آمد برای آن، نور های عرش یا مجرّداتی که در عرشند و گریه کردند برای او همه مخلوقات و گریه کرد برای او آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه.

حدیث بیست و سوم

در زیارت مأثوره از حضرت صادق علیه السلام است که فرموده:

﴿وَ قَدْ بکتک السَّمَوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ﴾. (3)

یعنی: گریستند برای تو آسمان ها و زمین ها.

ص: 205


1- اقبال الأعمال، ص 45؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 336
2- من لا يحضره الفقیه، ج 2، ص 514؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 491
3- كامل الزيارات، ص 233؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 182

حدیث بیست و چهارم

در زیارتی که سیّد ابن طاووس در مزار خود روایت کرده- و ظاهر مأثور بودن آن است - فرموده:

﴿وَ اهْتَزَّ الْعَرْشِ وَ السَّمَاءِ ، وَ اقْشَعَرَّ الْأَرْضِ وَ الْبَطْحَاءِ ﴾. (1)

یعنی: به لرزه در آمد عرش و آسمان، و لرزید زمین و ریگ ها.

حدیث بیست و پنجم

و نیز در همان زیارت است:

﴿السَّلَامُ علیک یا مِنْ بَكَّةَ مُصَابَهُ السَّمَوَاتِ العلی ، السَّلَامُ علیک یا مِنْ بَكَّةَ لِفَقْدِهِ الْأَرَضُونَ السُّفْلَى﴾. (2)

یعنی: درود بر تو باد ای کسی که آسمان های بلند در مصیبت های تو گریست. درود بر تو ای کسی که گریه کرد برای نا پدید شدن تو زمین های پست.

حدیث بیست و ششم

و نیز در زیارت مذکوره است:

﴿وَ یبکیک السَّمَاءُ وَ سُكَّانُهَا وَ الْجِبَالِ وَ خُزَّانَهَا وَ السَّحَابِ وَ أَقْطَارِ هَا وَ الْأَرْضِ وَ قيعانها﴾. (3)

و می گرید برای تو آسمان و ساکنین آن، و کوه ها و خزینه های آن، و ابر ها و اقطار آن، و زمین و تمام سطح های آن.

حدیث بیست و هفتم

در زیارت عاشورا است که:

ص: 206


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 232
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 235
3- بحار الأنوار، ج 98، ص 241

﴿جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مصیبتک فی السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السنوات﴾. (1)

و در جای دیگر آن است:

﴿يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَتِهِ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمُ رزيّتها فِي الْإِسْلَامِ وَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ﴾. (2)

یعنی: بزرگ و سترگ است مصیبت تو در آسمان ها بر همه اهل آسمان ها به تعجّب آور مصیبتی که چقدر بزرگ است، و بزرگ است ماتم آن در اسلام و در همۀ اهل آسمان ها و زمین ها.

حدیث بیست و هشتم

در دعای روز سوم ماه شعبان که روز ولادت آن حضرت است وارد شده:

﴿اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْئَلَكَ بِحَقِّ الْمَوْلُودُ فِي هَذَا الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهَادَتِهِ قَبْلَ اسْتِهْلَالُهُ وَ وِلَادَتِهِ ، بَكَتْهُ السَّمَاءِ وَ مَنْ فِيهَا وَ الْأَرْضَ مِنْ عَلَيْهَا ، وَ لَمَّا يَطاً لَابَتَيْهَا﴾. (3)

یعنی: خدایا من از تو می خواهم به حقّ آن زائیده شده ای که در این روز تولّد یافته و وعده داده شده به شهید شدن او پیش از این که از مادر متولّد شود و قدم در میان دو ریگ زار مدینه نگذارده باشد، گریه کرد برای او آسمان و آن چه که در آن است و زمین و هر که در روی آن است.

حدیث بیست و نهم

در کتاب کامل الزیارات از علی بن الحسین علیه السلام روایت کرده که فرمود:

ص: 207


1- مصباح المتهجد، ص 774؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 293
2- مشكاة الأنوار؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 292
3- اقبال الأعمال، ص 202؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 101

﴿إِنَّ السَّمَاءِ لَمْ تَبْكِ مُنْذُ وَضَعَتْ إِلَّا عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ الْحُسَيْنِ بْنِ علی - عَرَضَ کردم - أَىْ شَيْ ءُ بكائها ؟ قَالَ : كَانَتْ اذا اسْتَقْبَلْتُ بِالثَّوْبِ وَقَعَ عَلَى الثَّوْبِ أَثَرِ الْبُرْغُوثَ مِنَ الدَّمِ﴾. (1)

یعنی: آسمان گریه نکرده است از آن زمان که بنا نهاده است مگر برای یحیی پسر زکریّا و حسین بن على علیهم السلام. عرض کردم: چه چیز است گریه او؟ فرمود: همین که روی می آورد به جامه، واقع می شود بر جامه، مانند اثر کیک از خون.

حدیث سی ام

و نیز در همان کتاب از محمّد بن جعفر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده، که فرمود:

﴿ احْمَرَّتِ السَّمَاءِ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلَى سَنَةٍ . قَالَ : ثُمَّ بَكَتِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى سَنَةٍ . قَالَ : وَ عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا ، حُمْرَتُهَا بكائها﴾. (2)

یعنی: آسمان سرخ شد وقت کشته شدن حسین بن علی یک سال. گریه کرد آسمان و زمین بر حسین بن علی علیه السلام.

حدیث سی و یکم

از صفوان جمال روایت شده که: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و از مکّه به مدینه می رفتیم. در عرض راه آثار حزن و اندوه از بشره آن حضرت ظاهر گردید. گفتم: یا بن رسول اللّه! به چه جهت شما را اندوه ناک و شکسته خاطر می بینم؟ فرمود: ای صفوان! اگر آن چه من می شنوم تو هم می شنیدی، هر آینه باز می داشت تو را از سخن گفتن با من.

ص: 208


1- بحار الأنوا، ج 98، ص 101؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 469
2- كامل الزيارات، باب 28، ح 21؛ بحار الانوار، ج45، ص213

تا - آن که - فرمود: وقتی که حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد، همه آسمان ها و زمین ها و مخلوقاتی که در آن بودند از ملائکه و انسان و جنّیان و وحوش و درندگان و مرغان و جمادات و نباتات، همه به گریه و ناله در آمدند، و ملائکه آسمان ها عرض کردند که: خداوندا! ما طاقت مشاهده چنین ظلمی را به فرزند حبیب تو نداریم. ما را رخصت ده تا بنی آدم را هلاک کنیم و ایشان را از روی زمین بر اندازیم، به جهت آن بی حرمتی که نسبت به تو کردند و برگزیدگان تو را کشتند؛ به این ذلّت و خواری.

خدای تعالی وحی فرمود به ایشان که: ای ملائکه من! و ای آسمان ها و زمین ها! ساکت شوید. بعد از آن حجابی را که از پیش چشم ایشان بر داشت؛ چون نگاه کردند، در پشت آن حجاب، محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم را با دوازده وصیّ او دیدند. بعد از آن اشاره به مهدی قائم آل محمّد فرمود، و فرمود: ای ملائکه من! و ای آسمان ها و ای زمین های من! به این شخص انتقام خواهم کشید و طلب خون او را خواهم کرد. (1)

حدیث سی و دوم

در کتاب کافی از أبان از عبد الملک روایت کرده که گفت: سؤال کردم از ابی عبد اللّه علیه السلام از روزه گرفتن روز تاسوعا و عاشورا از ماه محرّم فرمود:

﴿تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين علیه السلام و أصحابه - رضى اللّه عنهم - بكربلا، و اجتمع عليه خيل أهل الشام و أنا خوا عليه، و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر الخيل، و كثرتها استَضعَفوا فيه الحسين علیه السلام و أصحابه -كرم اللّه وجوههم - و أيقنوا أن لا يأتى الحسين ناصر لا يمدّه أهل العراق بأبى المستضعف الغريب.

ثمّ قال: و أما عاشورا، فيوم اُصيب فيه الحسين صريعاً بين أصحابه و أصحابه صرعى حوله، أفصوم يكون فی ذلك اليوم؟ كلّا و ربّ البيت

ص: 209


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 14؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 343

الحرام ما هو يوم صوم، و ما هو إلّا يوم حزن و مصيبة دخلت على أهل السماء و أهل الأرض و جميع المؤمنين، و يوم فرح و سرور لابن مرجانة و آل زياد و أهل الشام - غضب اللّه عليهم و على ذرّياتهم - و ذلك يوم بكت عليه بقاع الأرض، خلا بقعة الشام، فمن صامه أو تبرّک به حشره اللّه مع آل زياد ممسوخ القلب، مسخوط عليه، و من أدّخر إلى منزله ذخيرة أعقبه اللّه تعالى نفاقاً فی قلبه إلى يوم يلقاه، و أنزع البركة عنه و عن أهل بيته و ولده، و شاركه الشيطان فی جميع ذلک﴾. (1)

یعنی: چون راوی از روزه روز تاسوعا و عاشورا از آن حضرت پرسید، فرمود: در روز نهم محرّم، سواران ابن زیاد به کربلا رسیدند و او و یاران او را سخت محاصره نمودند. و ابن زیاد و ابن سعد به بسیاری سپاه و لشکر خود شاد و مسرور بودند که امام و یارانش را توانایی ممانعت و دفع ایشان نمانده، و از کوفیان کسی به معاونت ایشان نیامده. پدرم فدای آن مظلوم باد که نا توانش دیدند و غریبش گذاردند. و در روز دهم، امام و یارانش را کشتند و بر خاک افکندند. مگر چنین روزی را باید روزه گرفت؟ حاشا، قسم به پروردگار خانه محترم کعبه، هرگز چنین روزی را باید روزه گرفت؟ حاشا، قسم به پروردگار خانه محترم کعبه، هرگز چنین روزه گرفتن در آن سزاوار نیست. زیرا که آن روز، روز اندوه و عزا داری اهل آسمان و زمین و همۀ مؤمنان و روز شادی و سرور آل مروان و آل زیاد و مرجانه و شامیان است. خدا غضب کند ایشان و فرزندان و ذریّه ایشان را. و آن روز، روزیست که همه بقع های زمین بر حسین علیه السلام گریستند مگر بقعه شام. پس کسی که در آن روز، روزه بگیرد و به آن تبرّک جوید، خدا او را با آل زیاد محشور می کند در حالتی که دل او مسخ شده، مشمول خشم و غضب خواهد بود، و کسی که در آن روزبرای منزل خود چیزی

ص: 210


1- الكافى، ج 4، ص 147؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 95

ذخیره کند، برای او مبارک نباشد و فزونی نیابد؛ نه خودش و نه اهل خانه اش و نه فرزندانش، و شیطان در همه آن ها با او شریک شود.

حدیث سی و سوم

و در زیارت قائمیّه است که فرموده:

﴿فقام ناعیک عند قبر جدّک الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم، فنعاک إليه بالدمع الهطول قائلاً يا رسول اللّه قتل سبطک و فتاک، و استبیح أهلک و حماک، و سبیت بعدک ذراریک، و وقع المحذور بعترتک فانجزع الرسول، و بكى قلبه المهول، و عزاه بک الملائکة و الانبياء، و فجعت بک امّک الزهراء، و اختلفت جنود الملائكة المقربين تعزّى أباک امیر المؤمنین، و أقيمت لک الماتم فی أعلى علييّن، و لطمت علیک الحور العين، و بكت السماء و سكانها﴾. (1) (الخ).

یعنی: پس ایستاد خبر آورنده مرگ تو نزد قبر جدّت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و خبر مرگ تو را به او داد، با اشک جاری، در حالی که می گفت: ای رسول خدا! سبط تو و جوان مرد تو کشته شد و اهل تو مستأصل و غارت زده گردیدند، و پس از تو ذریه تو اسیر شدند، و عترت تو در محذور واقع شدند.

پس رسول به جزع در آمد و دل او گریست، و ملائکه و پیغمبران او را تعزیت گفتند و از شهادت تو، مادرت دردناک شد و لشکر های ملائکه مقرّبین برای تعزیت گویی به نزد پدرت امیر مؤمنان رفت و آمد کرده و او را تعزیت گفتند، و برای تو در بلند ترین درجات بهشت مجلس های ماتم گرفتند، و حور عین برای تو بر رو های خود لطمه زدند، و آسمان و ساکنان آن در ماتم تو گریه کردند.

ص: 211


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 322

حدیث سی و چهارم

مزار بحار الأنوار طبع امین الضرب صفحه 177 در یکی از زیارات مطلقه آن حضرت از جمله فقرات آن این است که فرموده:

﴿ثُمَّ تُنَادِيهِ وَ تَقُولُ : بِأَبِى وَ أُمِّى وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ، بِأَبِى وَ أُمِّى مِنْ بَكَتْهُ لِطِيبِ وَفَاتِهِ سَمَاءِ اللَّهِ وَ أَرْضِهِ وَ مَلَائِكَتُهُ ﴾. (1)

یعنی: پس او را ندا می کنی و می گویی: پدر و ماردم فدای پسر رسول خدا، پدر و مادرم فدای کسی که گریه کرد برای پاکیزگی وفات او، آسمان خدا و زمین او و ملائکه او.

حدیث سی و پنجم

نیز در مزار بحار فرموده آن چه را که مفادش این است: یافتم در نسخه قدیمه از مؤلّفات اصحاب خود، زیارت دیگری را بعد زیارت را به طور تفصیل بیان فرموده تا می رسد به آن جائی که فرموده:

﴿ثمَّ قبل الضّريح و مل إلى الرأس، و قل: السلام علیک یا ثار اللّه و ابن ثاره، السلام علیک یا وتر اللّه الموتور فی السّموات و الأرض، أشهد أنَّ دمک سکن فی الخلد، فاقشعّرت له أظلة العرش، و بكت لک جمیع الخلائق، و بکت لک السّموات السّبع، و الأرضون السّبع، و من فيهنّ و ما بينهنّ، و ما ينقلب فى الجنّة و النّار من خلق ربّنا و ما يرى و ما لا يرى﴾. (2)

یعنی: درود بر تو باد ای کسی که خون خواه او خداست، و پسر آن کسی است که خون خواه او خدا است. درود بر تو باد ای صاحب خونی که اهل و مال و خون خود را دادی و کشته شدی و درک نکردی طالب خون خود را در آسمان های هفت گانه و زمین. گواهی می دهم که خون تو در بهشت جاوید برده و در آن جا ساکن شد و سایه های عرش به لرزه در آمد و گریه کرد برای تو همه مخلوقات. و گریه کرد برای تو آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه، و آن که در آن ها، و آن که در میانه آن ها است، و آن چه که در بهشت رفت و آمد می کنند و

ص: 212


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 253
2- الکافی، ج 4، ص 576؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 266

آن چه که در آتش ند از مخلوقات پروردگار ما، و آن چه که دیده می شوند و آن چه که دیده نمی شوند.

حدیث سی و ششم

در زیارت مفصّله ای که در بحار از سیّد مرتضی و مصباح شیخ روایت کرده، از جمله فقراتش این است:

﴿و أقيمت عليك الماتم فى أعلى علييّن تلطم عليك فيها الحور العين، و تبکیک السّموات و سكانها، و الجبال و خزّانها، و السحاب و أقطار ها، و الأرض و قيعانها، و البحار و حيتانها، و مكة و بنيانها، و الجنان و ولدانها، و البيت و المقام و المشعر الحرام و الحطيم و زمزم و المنبر المعظم، و النجوم الطوالع، و البروق اللوامع، و الرعود القعائع، و الرياح الزعازع، و الأفلاك الروافع﴾. (1)

یعنی: و بر پا داشته شد مجلس های عزا بر تو در بالا ترین درجات بهشت، و لطمه می زنند بر رو های خود حور العین بر مصیبت های تو، و می گریند آسمان ها و ساکنین آن، و کوه ها و خزینه دار های آن، و ابر ها و قطر های آن ها، و زمین و پست و بلند های آن، و دریا ها و ماهیان آن ها، و مکّه و بنا های آن، و بهشت ها و پسران آن ها، و خانه خدا و مقام ابراهيم و مشعر الحرام و حطیم و زمزم و منبر معظم، و ستاره هائی که طالع شونده است، و برق های درخشنده و رعد های غرّش کننده و باد های به حرکت در آورنده و چرخ های گردنده با رفعت.

حدیث سی و هفتم

در کتاب قصص راوندی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ بَكَى لِقَتْلِهِ السَّمَوَاتِ ( السَّمَاءُ ) وَ الْأَرْضِ وَ احمرتا ، وَ لَمْ تبكيا عَلَى أحدقط إِلَّا عَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا﴾ (2)

یعنی: به درستی که حسین بن علی، گریه کرد برای کشته شدن او آسمان ها و زمین و سرخ گردیدند، و گریه نکرده اند بر احدی مگر بر

ص: 213


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 241
2- رواندی، قصص الأنبياء، ص 222؛ بحار الأنوار، ج 14، ص 183

یحیی فرزند زکریّا.

حدیث سی و هشتم

در کتاب کامل الزیارات از ابی جعفر علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

﴿مَا بَكَتِ السَّمَاءِ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا إِلَّا عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَى ، فانّها بَكَتْ عَلَيْهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً ﴾. (1)

یعنی: نگریست آسمان بر احدی بعد از یحیی پسر زکریّا مگر برای حسین بن علی، پس او گریه کرد بر آن حضرت چهل روز.

حدیث سی و نهم

در قصص راوندی از جابر از حضرت ابی جعفر امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده، در تفسیر قول خداى تعالى: ﴿لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبل سَمياً﴾ (2) فرموده:

﴿يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا لَمْ يَكُنْ لَهُ سَمَّى قَبْلَهُ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ لَمْ يَكُنْ لَهُ سَمَّى قَبْلَهُ ، وَ بَكَّةُ السَّمَاءُ عَلَيْهِمَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً﴾. (3)

یعنی: یحیی پسر زکریّا علیهم السلام پیش از خود هم نامی نداشته و حسین بن علی علیه السلام هم پیش از او هم نامی نداشته، و گریه کرد آسمان بر این دو چهل صباح.

حدیث چهلم

از زهری و ثعلبی و مسلم روایت شده:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ بَكَتِ السَّمَاءِ ، وَ انَّ الْحُمْرَةُ الَّتِى مَعَ الشَّفَقِ لَمْ یكن قَبْلَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ﴾. (4)

یعنی: چون کشته شد حسین علیه السلام گریه کرد آسمان، و این سرخی که با شفق، یعنی: روشنی ای که اول شب ظاهر می شود، پیش از کشته شدن حسین نبود و دیده نمی شد.

ص: 214


1- كامل الزيارات، ص 90؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 211
2- سوره مریم، آیه 7
3- راوندی، قصص الأنبياء، ص 222؛ بحار الأنوار، ج 14، ص 182
4- بحار الأنوار، 45، ص 217؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 15

باب ششم

اشاره

ص: 215

ص: 216

باب ششم: در بیان آن چه از کتب عامّه روایت شده در خون باریدن و گریستن آسمان و زمین در مصیبت حسین علیه السلام

[حدیث] اول

ثعلبی در تفسیر خود مرفوعاً روایت کرده که: در آن هنگام که حسین علیه السلام کشته شد از آسمان خون بارید. (1)

[حدیث] دوم

در طرائف در اول جزء پنجم از صحیح مسلم در تفسیر آیه مبارکه: ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنْظِرِينَ) (2) گفته است که: چون حسین فرزند علی کشته شد آسمان گریه کرد، و گریه او سرخ شدن او بود. (3)

[حدیث] سوم

ثعلبی در تفسیر آیه مذکوره گفته است: سرخی ای که با روشنی اول شب دیده می شود، پیش از کشته شدن حسین دیده نمی شد و نبود. (4)

ص: 217


1- تفسير الثعلبی، ج 8، ص 353؛ الصواعق المحرقة، ص194
2- سوره دخان، آیه 29
3- طرائف، ص 203 ، ح 293؛ بحار الأنوار ج 45، ص 217
4- تفسير الثعلبی، ج 8، ص 353؛ ينابيع الموّدة، ج 3، ص 21

[حدیث] چهارم

اخرج الحافظ ابو الحسن عثمان بن محمّد عن عيسى الحارث الكندی قال:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ مَكَثْنَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ ، إِذَا صَلَّيْنَا الْعَصْرِ نَظَرْنَا إِلَى الشَّمْسُ عَلَى الْحِيطَانِ كَأَنَّهَا ملاحف معصفرة مِنْ شِدَّةِ حُمْرَتُهَا). (1)

یعنی: بیرون آورده است حافظ ابو الحسن عثمان بن محمّد از عیسی پسر حارث کندی که گفت: چون کشته شد حسین پسر علی علیهم السلام، درنگ کردیم هفت روز. وقتی که نماز عصر را می خواندیم آفتاب را بر دیوار نگاه می کردیم، مانند جامه های تیره رنگ می دیدیم، از شدّت سرخی آن.

[حدیث] پنجم

ابن جوزی از ابن سیرین روایت کرده که گفت:

﴿إِنَّ الدُّنْيَا بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ أَظْلَمَتْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ثُمَّ ظَهَرَتِ الْحُمْرَةُ ، فی السَّمَاءِ . قَالَ بَعْضُ الْعَامَّةِ : أَحْمِرَةِ السَّمَاءِ سِتَّةَ أَشْهُرُ بَعْدَ قَتَلَهُ ثُمَّ لَا زَالَتِ الْحُمْرَةُ تَرَى بَعْدَ ذلک). (2)

یعنی: دنیا بعد از کشته شدن حسین علیه السلام تا سه روز تاریک شد. پس از آن سرخی ای در آسمان ظاهر شد. و بعضی از عامّه گفته اند که: سرخ شد آسمان شش ماه پس از کشته شدن او، و بعد از آن هم همیشه سرخ دیده می شد.

[حدیث] ششم

و نیز از جدّ خود روایت کرده است علی بن مسهر قرشی که گفت:

﴿ أَدْرَكْتَ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىٍّ عَلَى حِينَ قُتِلَ . قَالَ : فمكثنا سَنَةً وَ تِسْعَةٍ

ص: 218


1- كشف الغمة، ج 1، ص 597؛ بحار الأنوار، ج 18، ص 15
2- تذكرة الخواص، ص 274؛ لواعج الأشجان، ص191

أَشْهُرُ ، وَ السَّماءِ مِثْلَ الْعَلَقَةِ مِثْلِ الدَّمِ ، ماترى الشَّمْسِ) (1)

یعنی: درک کردم حسین بن علی را زمانی که کشته شد. پس از آن مدّت یک سال و نه ماه مکث کردیم، در حالی که رنگ آسمان مانند علقمه و مثل خون بود و آفتاب به رنگ خون دیده می شد.

[حدیث] هفتم

و نیز از محمّد بن سلمه نقل کرده از کسی که برای او حدیث کرده که گفته است:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ أَمْطَرَتْ السَّمَاءِ دَماً تُرَاباً أحمراً). (2)

یعنی: چون حسین بن علی کشته شد، از آسمان خون و خاک سرخ بارید.

[حدیث] هشتم

در کتاب منتخب از ابن عباس روایت کرده در تفسیر قول خدای تعالی که فرموده: ﴿فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ) (3) گفته است:

﴿إنّه إذا قبض اللّه نبيّاً بكت عليه السماء و الأرض أربعين سنة، و إذا مات إمام من الأئمة الأوصياء بكت السّماء و الأرض أربعين شهراً، و إذا مات العالم العامل بعلمه بكتا أربعين يوماً عليه، و أمّا الحسين فتبكی عليه السّماء و الأرض طول الدّهر، و تصديق ذلک أن يوم قتله قطرت السّماء دماً، و انّ هذه الحمرة التى ترى فی السّماء ظهرت يوم قتل الحسين و لم تُرقبله أبداً، و يوم قتله لم يرفع حجر من الدّنيا إلّا وجد تحته دم). (4)

یعنی: زمانی که قبض می کند خدا روح پیغمبری را، گریه می کند آسمان و زمین بر او چهل سال، و هر گاه بمیرد امامی از ائمّه که وصیّ

ص: 219


1- كامل الزيارات، ص 101؛ بحار الأنوار، ج45، ص210
2- كامل الزيارات، ص 101؛ بحار الأنوار، ج45، ص211
3- سوره دخان، آیه 29
4- طريحي المنتخب، ص 139؛ ملحقات احقاق الحق، ج 27، ص 379

پیغمبرند، گریه می کند آسمان و زمین بر او چهل ماه، و هر گاه عالمی که به علم خود عمل کند بمیرد، گریه می کنند آن دو بر او چهل روز. و امّا حسین علیه السلام، گریه می کند بر او آسمان و زمین به درازی عمر دنیا، و تصدیق بر آن است این که روز کشته شدن حسین آسمان خون بارید و این سرخی ای که در آسمان دیده می شود، روز کشته شدن حسین ظاهر شده و پیش از آن دیده نشده، و در روز کشته شدن او هیچ سنگی از دنیا برداشته نمی شد مگر این که در زیر آن خون دیده می شد.

[حديث] نهم

و نیز از کتاب عوالم نقل شده که: از نصره از مردی از اهل بیت المقدّس روایت کرده که گفت:

﴿وَ اللَّهِ لَقَدْ عَرَفَنَا أَهْلُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ نَوَاحِيهَا عَشِيَّةَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ علی علیهم السَّلَامُ ، قِلَّةُ : وَ كَيْفَ ذَلِكَ ؟ قَالَ : مَا رَفَعْنا حَجَراً وَ مَدَراً وَ لَا صخراً إِلَّا وَ رَأَيْنَا تَحْتِهَا دَماً يُغْلَى ، وَ احْمَرَّتِ الْحِيطَانِ كالعلق ، وَ مُطِرْنَا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ دَماً عَبِيطاً ، وَ سَمِعْنَا مُنادِياً يُنَادَى فی جَوْفِ اللَّيْلِ).

یعنی: به خدا سوگند که شناختیم ما اهل بیت المقدّس و نواحی آن در شب، هنگامی که حسین بن علی علیهم السلام کشته شده بود، شهادت آن بزرگوار را، گفتم: چگونه شناختید آن را؟ گفت: بر نداشتیم هیچ سنگی را و نه کلوخی را و نه سنگ بزرگی را مگر آن که دیدیم در زیر آن خونی که می جوشد، و دیوار ها سرخ شده، مانند خون بسته، و سه روز خون گلگون بر ما بارید، و شنیدیم که ندا کننده در میان شب ندا می کند و در ندای خود می گفت:

أترجوا أمّة قتلت حسيناً *** شفاعة جدّه يوم الحساب

یعنی: آیا امیدوارند امّتی که کشتند حسین را، این که شفاعت کند ایشان را جدّ او در روز حساب.

ص: 220

معاذ اللّه لا نلتم يقيناً *** شفاعة أحمد و أبی تراب

قطعاً پناه بردن به خدا است. نخواهید رسید شفاعت جدّ و پدر او.

قتلتم خير من ركب المطايا *** و خير الشيب طرّاً و الشباب

به قتل رسانیدید بهتر کسانی را بر شتران سوار شده اند و بهترین همه پیران و جوانان را.

سه روز آفتاب گرفته بود، به حدّی که ستاره های آسمان پیدا بود و روز بعد از شهادت آن مظلوم دانسته شد و نمی دانستیم که خبر آوردند و خبر آورنده که بود. پس از اندک زمانی خبر رسید که در همان روز آن حضرت را شهید کرده بودند. (1)

[حدیث] دهم

در مناقب ابن شهر آشوب از ابی نعیم در کتاب دلائل النبوة روایت کرده از نصره أزدیّه که گفت:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ أَمْطَرَتْ السَّمَاءِ دَماً وَ جبابنا وَ جرابنا صَارَتْ مَمْلُوَّةُ دَماً). (2)

یعنی: چون کشته شد حسین، آسمان خون بارید و چاه های ما و کوزه های ما پر از خون شد.

[حدیث] یازدهم

قرطة بن عبد اللّه می گوید:

﴿مَطَرَتِ السَّمَاءُ يَوْماً نِصْفِ النَّهَارِ عَلَى شَمْلَةُ بَيْضَاءَ ، فَنَظَرْتُ فَإِذَا هُوَ ، دَمُ وَ ذَهَبَتِ الْإِبِلِ إِلَى الوادى لتشرب فَإِذَا هُوَ دَمُ ، وَ إِذَا هُوَ الْيَوْمُ الذی قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ). (3)

ص: 221


1- الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 578؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 456
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61 بحار الانوار، ج45، ص215
3- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61 بحار الانوار، ج45، ص215

یعنی: در نیم روزی بود، دیدم آسمان خون بارید و جامه های سفید را خونین نمود و چنان شد که چون شتر ها برای آب خوردن به وادی رفتند، خون یافتند، و بعد از آن ظاهر شد که در آن روز حسین علیه السلام کشته شده بود.

[حدیث] دوازدهم

اسامة بن شبيب مسنداً روایت کرده از امّ سلیم که گفت:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً كالدّم احْمَرَّتْ مِنْهُ الْبُيُوتِ وَ الْحِيطَانَ). (1)

یعنی: زمانی که کشته شد حسین، آسمان بارید، مانند خون که سرخ شد از آن خانه ها و دیوار ها.

[حدیث] سیزدهم

و قال السدی:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَاءِ ، وَ عَلَامَتُهَا حُمْرَةً أَطْرَافِهَا). (2)

سدّی گفت: چون حسین کشته شد، آسمان بر او گریست، و نشانه آن سرخ شدن اطراف آن بود.

[حدیث] چهاردهم

محمّد بن سیرین گفته:

﴿ أَخْبَرَنَا أَنْ حُمْرَةً أَطْرَافِ السَّمَاءِ لَمْ تَكُنْ قَبْلَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ) (3).

یعنی: به ما خبر داده شد که: سرخی اطراف آسمان، پیش از کشته

ص: 222


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61؛ بحار الأنوار، ج45، ص215
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61؛ الصراط المستقيم، ج 3، ص 124
3- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61؛ بحار الأنوار، ج45، ص215

شدن حسین نبوده.

[حدیث] پانزدهم

در تاریخ نسوی از حمّاد بن زید از هشام بن محمّد روایت شده که گفت: می دانی این سرخی در افق از چه چیز است؟ حمّاد گفت: نه. گفت: از روز قتل حسین است.

﴿قَالَ : تَعْلَمَ هَذِهِ الْحُمْرَةُ فی الافق مِمَّ هُوَ ؟ قَالَ : مِنْ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ). (1)

[حدیث] شانزدهم

در مناقب ابن شهر آشوب از اسود بن قیس روایت کرده است که گفت:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ارْتَفَعَتْ حُمْرَةً مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ وَ حُمْرَةً مِنْ قِبَلِ الْمَغْرِبِ ، فكادتا تلقيان فِى كَبِدِ السَّمَاءِ سِتَّةِ أَشْهُرٍ). (2)

یعنی: زمانی که کشته شد حسین علیه السلام، بلند شد سرخی ای از طرف مشرق و سرخی ای از طرف مغرب، به نحوی که نزدیک بود به هم برسند در میان آسمان و تا شش ماه به همین حال بود.

[حدیث] هفدهم

از یعقوب از اسماعیل از علی بن مسهّر از جدّه خود حکایت کرده که گفت: بودم من در ایّامی که حسین کشته شده بود، دختر جوانی را دیدم، که می گفت: در آن زمان آسمان روزهائی چند مانند خون بسته شده بود. (3)

ص: 223


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 61؛ بحار الأنوار، ج45، ص215
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 62 بحار الأنوار، ج ،45، ص216
3- بحار الأنوار، ج45، ص216

[حدیث] هجدهم

يوسف بن عبدة روایت کرده که گفت:

﴿سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنِ سِيرِينَ : لَمْ تَرَ هَذِهِ الْحُمْرَةُ فِي السَّمَاءِ إِلَّا بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ) (1)

یعنی: شنیدم از محمّد بن سیرین که می گفت: ندیدیم این سرخی در آسمان را، مگر بعد از کشته شدن حسین علیه السلام.

[حدیث] نوزدهم

در امالی شیخ طوسی از عمّار بن ابی عمار روایت کرده که می گفت:

﴿أَمْطَرَتْ السَّمَاءِ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ دَماً عَبِيطاً). (2)

یعنی: بارید آسمان در روز قتل حسین، خون تازه.

[حدیث] بیستم

حکایت شده از ابن عبدربّه در کتاب عقد که از زهری روایت کرده که گفت: با قتیبه به قصد مصیصه (3) مسافرت کردیم، چون به شام رسیدیم نزد عبد الملک بن مروان رفتم. دیدم او را که در ایوانی نشسته و از دو طرف آن مردمانی جای گرفته بودند، و او را عادت چنین بود که چون سؤالی می خواست بکند، به آن کس که نزدیک او بود می گفت و آن با دیگری که زیر دست او بود می گفت و همین طور او هم به آن که زیر دست او بود می گفت، تا آن که سؤال به در ایوان می رسید و احدی را اجازه نبود که در میان مردمان حرکت نماید، و اگر کسی را جوابی بود با رفیق خود در میان می نهاد تا آن که به عبد الملک منتهی می شد.

در این هنگام عبد الملک به آن مردی که در طرف راست او بود گفت: مگر

ص: 224


1- كشف الغمّة، ج 1، ص 555؛ اعلام الوری، ج 1، ص 429
2- شیخ طوسی ،امالی، ص 330؛ بحار الأنوار، ج45، ص 217
3- مصیصه شهریست از شهر های دمشق. معجم البلدان، ج 5، ص 144

شنیده ای آن شب که حسین بن علی شهادت یافت از آثار و علامات در بیت المقدّس چه چیز دیده شده؟ و هر یک از آن ها از دیگری می پرسید تا به من رسید. گفتم: من جواب آن را می گویم. پس هر یک از حاضرین با بالا دست خود این سخن را گفت تا به عبد الملک رسید. پس مرا از پائین مجلس نزد خود خواند. من رفتم و سلام دادم. اول نام مرا پرسید: گفتم: محمّد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب زهری. مرا شناخت و سخن خود را دو مرتبه گفت. زیرا که او مردی بود طالب اخبار و جویای احادیث بود. گفتم: آری آن شب که علی بن ابی طالب و حسین بن علی علیهم السلام را شهید کردند، صبح آن در بیت المقدّس هر سنگی را که از جای خود بر می داشتند از زیر آن خون تازه بر می آمد. عبد الملک گفت: آن کس که این خبر را با تو گفت، مرا نیز بدین گونه خبر داد. اکنون من و تو به این روایت متفرد هستیم. (1)

[حدیث] بیست و یکم

ابن حجر در کتاب صواعق المحرقه چنین روایت کرده که: چون زهری این حدیث را برای عبد الملک گفت او گفت: از کسانی که این حدیث را می دانستند جز من و تو کسی زنده نمانده.

و در کتاب کشف الغمّه از زهری نقل کرده که گفت:

﴿قَالَ لی عَبْدِ الملک بْنِ مَرْوَانَ : أَىْ وَاحِدٍ أَنْتَ أَنْ أخبرتنى أَىُّ عَلَامَةُ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ علیهم السَّلَامُ ؟ قَالَ : قِلَّةُ : لَمْ تَرْفَعْ حَصَاةٍ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا وَجَدَ تَحْتِهَا دَمُ عَبِيطُ . فَقَالَ عَبْدُ الملک : إِنِّى وَ إيّاک فی هَذَا الْحَدِيثَ لغريبان). (2)

یعنی: عبد الملک برای من گفت: کدام یک هستی، تو اگر به من خبر دهی که کدام نشانه ظاهر شده در روزی که حسین بن علی علیهم السلام کشته شد؟ گفت: به او گفتم: در آن روز سنگ ریزه ای در بیت المقدس

ص: 225


1- العقد الفريد، ج 4، ص 387 - 385؛ احقاق الحق، ج 11، ص 486
2- کشف الغمّة، ج 1، ص 414

برداشته نمی شد مگر این که در زیر آن خون تازه یافت می شد. پس عبد الملک گفت که: من و تو در این حدیث هر آینه غریب می باشیم.

[حدیث] بیست و دوم

ابن حجر عسقلانی که از متعصّبین اهل سنّت و جماعت است در شرح همزيّه گفته - چنان چه از او حکایت شده -

﴿ممّا ظهر يوم قتله علیه السلام من الآيات ان السماء أمطرت دماً ، و انّ أوانيهم ملئت دماً، و ان السماء اشتدت سواد ها لانكساف الشمس حينئذ حتّى رؤيت النجوم و اشتد الظلام حتى ظن الناس ان القيامة قد قامت، و ان ضربت بعضها بعضاً، و انّه لم يرفع حجر إلّا يرى تحته دم عبيط، و ان الورس انقلبت رماداً ، و ان الدنيا اظلمت ثلاثة أيّام، ثم ظهرت الحمرة، و قيل: احمرّت ستة أشهر، ثم لازالت الحمرة ترى بعد ذلک). (1)

یعنی: از نشانه های بزرگی که بعد از کشته شدن آن حضرت علیه السلام ظاهر شد، این بوده که آسمان خون بارید، و ظرف های ایشان پر از خون شد و آسمان به شدّت سیاه شد، به علّت گرفتن آفتاب، به نحوی که ستاره ها در آن هنگام دیده می شد، و تاریکی چنان شدّت کرد که مردمان گمان کردند قیامت بر پا شده، و بعضی از ستارگان به بعض دیگر زده می شد و سنگی از روی زمین برداشته نمی شد مگر آن که در زیر آن خون تازه دیده می شد، و گیاه ها و دانه ها بدل به خاکستر شد، و دنیا تاریک شد، تا سه روز. پس از آن، سرخی در آسمان ظاهر شد، و گفته شده که: تا شش ماه به حالت سرخی باقی بود، و پس از آن هیمشه سرخی در آسمان دیده می شد.

و ابن سعد در طبقات گفته که: پیش از شهادت حسین علیه السلام سرخی

ص: 226


1- شرح همزيّه، ص 221؛ ملحقات احقاق الحق، ج 27، ص 388

در آسمان دیده نمی شد. (1)

[حدیث] بیست و سوم

به طُرق عدیده از هلال بن ذکوان روایت شده که گفته است:

﴿لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السَّلَامُ مَكَثْنَا شَهْرَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ كانّما لطخت الْحِيطَانِ بِالدَّمِ مِنْ صلوة الْفَجْرِ إِلَى غُرُوبِ الشَّمْسِ). (2)

یعنی: بعد از کشته شدن حسین علیه السلام، دو ماه یا سه ماه بود که هر روز از وقت سفیده صبح تا مغرب آفتاب دیوار به خون آلوده دیده می شد. و نیز گفته است که: به سفری می رفتیم، از آسمان خون بر سر ما بارید، چنان چه جامه های ما خون آلود شد و اثر آن باقی ماند.

[حدیث] بیست و چهارم

به روایت عامّه از ابن سعد روایت شده که: مشهور بود که بعد از قتل حسین از هر کجای زمین سنگی برداشته نمی شد مگر این که در زیر آن خون تازه دیده می شد، و آسمان در قتل حسین خون بارید و اثر آن در جامه ها می ماند تا وقتی که پاره می شد. (3)

[حدیث] بیست و پنجم

از ابن سیرین نقل شده که: پانصد سال قبل از بعثت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم سنگی یافت شد که این بیت به خط سریانی بر آن نقش بود:

اترجوا امّة قتلت حسيناً *** شفاعة جدّه يوم الحساب (4)

ص: 227


1- ترجمة الامام الحسين من طبقات ابن سعد، ص 91، ح326
2- البداية و النهاية، ج 8، ص 185؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 296
3- تاریخ الطبری، ج 4، ص 296؛ لواعج الأشجان، ص191
4- تاريخ مدينة دمشق، ج 4، ص 342؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 199

[حدیث] بیست و ششم

در کتب معتبره از کعب الاحبار که از علماء یهود بوده و در زمان خلافت عمر بن الخطاب، اسلام اختیار کرده. و او از اخبار انبیاء و کتاب های آسمانی با اطلاع بود. مسلمانان از وی ملاحم و وقایع آخر الزمان را سؤال می کردند، و آن ها را به آن خبر می داد، از فتن و آثاری که در آخر الزمان ظاهر خواهد شد. پس گفت:

﴿و أعظمها فتنة و أشدّها مصيبته لا تنسى الى أبد الآبدين مصيبة الحسين علیه السلام. و - ساق إلى أن قال: - و انّه فى السماء يسمّى حسيناً المذبوح و فی الأرض أبی عبد اللّه المقتول، و فی البحار الفرخ الأزهر المظلوم، و انّه يوم قتله تنكسف الشمس بالنهار، و من الليل ينخسف القمر، و تدوّم الظلمة على الناس ثلاثة أيّام، و تمطر السماء دماً و رماداً، و تدكدكت الجبال، و تعظمت البحار، و لو لا بقيّة من ذريّته و طائفة من شيعته الذين يطلبون بدمه و يأخذون بثاره، لصبِّ اللّه عليهم ناراً من السّماء، و أحرقت الأرض و من عليها﴾. (1)

یعنی: بزرگ ترین وقایع و سخت ترین مصیبتی که هرگز فراموش نخواهد شد، مصیبت حسین علیه السلام است.- و کلام خود را رسانید تا آن جا که می گوید: - آن بزرگوار در آسمان، حسین مذبوح نامیده شده و در زمین ابی عبد اللّه مقتول گفته می شود و در دریا ها فرزند درخشنده مظلوم نام دارد و در روز کشته شدن او، آفتاب می گیرد و در شب آن، ماه می گیرد و سه روز تاریکی جهان را فرو می گیرد و آسمان خون و خاکستر می بارد و کوه ها فرو می ریزد و دریا ها آشفته و متلاطم شود و اگر برای باقی ماندن ذریّه او و شیعیان او نبود که در طلب خون او برخیزند و خون خواهی کنند، خدای تعالی از آسمان بر آن ها آتش می باراند و زمین و آن چه در آن جای داشت همه را می سوزانید.

ص: 228


1- بحار الأنوار، ج45، ص 315؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 499

[حدیث] بیست و هفتم

در بعضی از کتب معتبره روایت شده است که:

﴿لمّا وصل عسكر ابن زياد عند مسير هم إلى الشام الى مدينة، يقال: لها بعلبک، فلمّا جنّ الليل، أشرف راهب عن صومعته، و نظر إلى الرأس، و قد سطح منه النّور، و قد اخذ فی عنان السماء، و نظر إلى باب قد فتح من السّماء و الملائكة ينزلون، و هم ينادون: يا أبا عبد اللّه علیک السّلام.

فجزع الراهب من ذلک؛ فلما أصبحوا و همّوا بالرحيل أشرف الرّاهب عليهم، و قال: ما الّذى معكم؟ قالوا: هذا رأس حسين بن على. فقال: و من أمّه؟ قالوا: فاطمة بنت محمّد. قال: فجعل الراهب يصفق بكلتا يديه، و هو يقول: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلىّ العظيم، صدق الأحبار؟ فيما قالت: قالوا: و ما الذى قالت: قال: يقولون: اذا قتل هذا الرّجل امطرت السماء دماً، و ذلک لا يكون إلّا النبی أو وصى نبیّ، ثم قال: و اعجباه من أمّة قتلت ابن بنت نبيّها و ابن وصيّه صلوات اللّه عليه و سلامه عليهم.

ثم انّه أقبل إلى صاحب الرأس، و قال: ايتنى لا نظر اليه. فقال: ما انا بالذي اكشفه إلّا بين يدى الامير يزيد - لعنه اللّه - لاخص منه بالجايزة و هو بدرة عشرة الاف درهم. فقال الرّاهب: أنا اعطیک ذلک. فقال: احضره فأحضر ما قال، ثم أخذ الرّأس و كشف عنه و نزله فی حجره، فبدت ثناياه، فانكبّ عليها الرّاهب، و جعل يقبلها و يبكى و يقول: يعزّ يا أبا عبد اللّه ان لا أكون اول قتيل بين يديک، و لكن إذا كان فى الغد فاشهد لي عند جدّک إنى أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله، ثمّ ردّ الرأس بعد أن أسلم و أحسن إسلامه و سار القوم، ثم جلسوا يقسمون الدرّاهم فإذاهى خزف مكتوب عليها: ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾». (1) (2)

ص: 229


1- سوره شعراء، آیه 227
2- اسرار الشهادة، ج 3، ص 318، ناسخ التواریخ، ج 3، ص 26

یعنی: زمانی که لشکر ابن زیاد به شام می رفتند، رسیدند به شهری که آن بعلبک نامیده می شد. چون شب فرو گرفت، راهبی از صومعه خود بیرون آمد و سر را می نگریست که نور از او ساطع بود و به طرف آسمان بالا می رفت، و دید در آسمان باز شد و فرشتگان فرود می آمدند، در حالی که ندا می کردند و می گفتند: ای ابا عبد اللّه! تحیّت و درود بر تو باد. پس راهب جزع و ناله زد از آن چه دید.

چون صبح شد و خواستند لشکر حرکت کنند، راهب مشرف بر ایشان شد، و گفت: این چیست که با شما است؟ گفتند: این سر حسین بن علی است، گفت: مادرش کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد. پس راهب دو دست خود را بر هم زد و گفت: «لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم». راست گفتند دانش مندان ما در آن چه که گفتند، به او گفتند: که چه گفتند؟ گفت که: گفتند: که چون این مرد کشته شود، آسمان خون می بازد، و آن مرد نیست مگر آن که یا پیغمبر است و یا وصیّ پیغمبر. پس گفت: عجب است از امّتی که پسر دختر پیغمبر خود و پسر وصیّ پیغمبر خود - صلوات اللّه علیهم - را می کشند.

پس از آن گفت، و رو کرد بر آن که سر با او بود که: به من ده این سر را تا ببینم آن را. در جواب او گفت: پرده از روی آن بر نمی دارم مگر در پیش روی یزید لعین که امیر ما است که مرا مخصوص گرداند به جائزه ای که آن بَدره ای باشد که در آن ده هزار درهم باشد. راهب گفت: من آن ده هزار درهم را به تو می دهم. آن که سر با او بود گفت: حاضر کن آن را. راهب حاضر کرد و به او داد و سر را گرفت و پرده از روی او برداشت و آن را در دامن خود گذارد.

چون نظر به دندان های او کرد، بر روی او افتاد و آن را می بوسید و گریه می کرد و می گفت: بر من مشکل است ای ابا عبد اللّه، که کشته در مقابل تو نباشم، و لکن چون فردای قیامت شود، نزد جدّت شهادت

ص: 230

دِه به این که من شهادت می دهم که نیست خدائی مگر خدائی یکتا و این که محمّد بنده او و فرستاده او است. پس از آن سر را ردّ کرد، پس از آن که اسلام آورد و اسلام او نیکو شد، و لشکر روانه شدند. پس زمانی که نشستند دِر هَم ها را قسمت کنند، دیدند خَزَف است که بر آن ها نوشته شده است این آیه: ﴿وَ سیعلم الذین ظَلَمُوا ای مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾.

[حدیث] بیست و هشتم

سيّد بن طاووس ﴿رحمة اللّه﴾ در ملهوف روایت کرده که علی بن الحسین علیهم السلام نقل کرده در خطبه خود، هنگامی که از کربلا به مدینه مراجعت فرمود، گفت:

﴿و هذه الرزيَّة الّتى لا مثلها رزيّة. أيّها النّاس، فأىّ رِجالات منكم يَسُرّون بعدَ قَتله؟ أم أيّة عين منكم تَحبسُ دمعَها و تضنّ عن انهمالها؟ و لقد بكت السّبع الشِّداد لقتله، و بكت البِحار بأمواجها، و السّموات بأركانها، و الأرض بأرجائها، و الأشجار بأغصانها، و الحيتان و لحج البحار و الملائكةُ المُقَرَّبون و اهل السّموات أجمعون ﴾. (1)

یعنی: این ماتم حسین علیه السلام، ماتمی است که هیچ ماتمی مانند آن نیست. ای گروه مردمان! پس کدام یک از مرد های شما شادی می کند پس از کشته شدن او، یا کدام چشمی از ریختن اشک خود منع می کند و بخل می کند از ریختن آن، و حال آن که گریست برای کشته شدن او هفت آسمان محکم، و گریست دریا ها به موج های خود و آسمان ها با رکن های خود و زمین با پست و بلند های خود و درخت ها با شاخه های خود و دریا های بزرگ و ماهیان دریا ها و همه اهل آسمان ها.

[حدیث] بیست و نهم

ص: 231


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 238؛ بحار الأنوار، ج45، ص 147

در کافی از اصم روایت کرده از کرام که گفت:

﴿حلفت فيما بينی و بين نفسى أن لا آكل طعاماً بنهار أبداً حتّى يقوم قائم آل محمّد، فدخلت على أبی عبد اللّه علیه السلام. قال: فقلت له: رجل من شيعتكم جعل اللّه عليه ان لا يأكل طعاماً بنهار أبداً حتّى يقوم قائم آل محمّد. قال: فصم إذا يا كرام و لا تصم العيدين و لا ثلاثة التشريق و لا إذا كنت مسافراً و لا مريضاً فإنّ الحسين لمّا قتل عجت السّموات و الأرض و من عليها و الملائكة.

فقالوا: يا ربّنا اذن لنا فی هلاک الخلق حتّى تجدهم من جديد الأرض بما استحلّوا حرمتك، و قتلوا صفوتک، فأوحى اللّه إليهم يا ملائكة سمواتى و أرضى اسكنوا، ثمّ كشف حجاباً عن الحجب فإذاً خلفه محمّد و اثنى عشر وصياً له، ثمّ أخذ بيد فلان القائم من بينهم. فقال: يا ملائكتی و سمواتى و أرضى، بهذا أنتصر لهذا - قالها ثلاث مرّات-﴾. (1)

یعنی: کرام گفت: در میان خود و نفس خودم سوگند یاد کردم که در روز طعام نخورم هرگز، تا وقتی که قائم آل محمّد قیام کند، پس داخل شدم بر ابی عبد اللّه علیه السلام و برای او گفتم که: مردی از شیعیان شما بر خدا پیمان بسته که در روز هرگز طعامی نخورد تا زمانی که قیام کند قائم آل محمّد.

پس آن حضرت فرمود: ای کرام! در این صورت روزه بگیر، و لیکن عید فطر واضحی و سه روز ایّام تشریق را و زمانی که مسافر و مریض باشی این روز ها را روزه نگیر، برای این که چون حسین کشته شد گریه کردند آسمان ها و زمین و آن کسانی که بالای آن است و فرشتگان. پس گفتند که: ای پروردگار ما! پس فرشتگان گفتند: ما را اذن دِه در نابود کردن خلق تا بیابی ایشان را در زمین تازه ای به علّت این که آن ها هتک حرمت تو را کردند و بر گزیده تو را کشتند.

ص: 232


1- الكافى، ج 1، ص 534؛ بحار الأنوار، ج45، ص228

پس خدای تعالی به ایشان وحی فرمود که: ای فرشتگان آسمان ها و زمین من! آرام باشید، و برداشت پرده ای از پرده های خود را تا آن که دیدند از پشت آن محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و دوازده وصیّ او را. پس گرفت دست فلان قائم را از میان ایشان، و فرمود: ای ملائکه من! و آسمان های من! و زمین من! به این قائم یاری می کنم برای خون خواهی او. سه مرتبه این را فرمود.

[حدیث] سی ام

در کتاب امالی شیخ طوسی ﴿رحمة اللّه﴾ از حسین بن ابی فاخته روایت کرده است که گفت: من و ابو سلمه سرّاج و یونس بن يعقوب و فضیل بن یسار در نزد ابی عبد اللّه علیه السلام بودیم، من گفتم: فدایت شوم! من حاضر می شوم در مجالس گروهی مخصوص و در نفس خود شما را یاد می کنم. پس چه چیز بگویم؟ فرمود:

﴿يا حسين، إذا حضرت مجالس هؤلاء، فقل: اللهم أرنا الرخاء و السرور﴾.

یعنی: ای حسین، وقتی که حاضر شدی در مجالس آن گروه، بگو: خدایا بنما به ما رخاء و شادی را.

پس «إنّک تؤتى» (تأتى على ما تُرید)؛ یعنی: آورده می شوی یا می آیی - بر آن چه که می خواهی. گفتم: فدایت شوم! من چون یاد حسین بن علی می کنم، چه بگویم؟ فرمود: بگو: «صلی اللّه علیک یا ابا عبد اللّه». سه مرتبه تکرار کن.

پس آن حضرت رو کرد به سوی ما و فرمود:

﴿إنّ أبا عبد اللّه الحسين لمّا قتل بكت عليه السّموات السّبع و الأرضون السّبع، و ما فيهنّ و ما بينهنّ، و من ينقلّب فی الجنّة و النار، و ما يرى و ما لا يرى، إلّا ثلاثة أشياء فإنّها لو تبك عليه؛ فقلت: جعلت فداک! و ما هذه الثلاثة الأشياء الّتى لم تبک عليه؟ فقال: البصرة و الدمشق و آل الحكم

ص: 233

بن أبى العاص﴾. (1)

یعنی: چون ابا عبد اللّه الحسین کشته شد، گریه کرد بر او آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه و آن چه که در آن ها است و آن چه که در میان آن ها است و کسانی که رفت و آمد می کنند در بهشت و جهنّم و آن چه که به چشم دیده می شود و آن چه که دیده نمی شود مگر سه چیز که آن ها بر او گریه نکردند. پس گفتم: فدایت شوم آن سه چیز که بر او گریه نکردند، کدامند؟ فرمود: بصره و دمشق و آل حکم بن عاص.

ص: 234


1- شیخ طوسی، أمالی، ص 54؛ بحار الأنوار، ج45، ص 201

باب هفتم

اشاره

ص: 235

ص: 236

باب هفتم: در احادیث وارده در گریستن و حزن و اندوه همه اهل آسمان ها

اشاره

در احادیث وارده در گریستن و حزن و اندوه همه اهل آسمان ها و ساکنین ملأ أعلى و سایر علویّات و اصناف ملائکه و حور العین و غلمان و خزّان جنان و رضوان و آن چه که در بهشت است و مالک نار، و نار و آن چه که در آن است و آفتاب و ماه و ستارگان و آن چه در آسمان ها و در زیر آن ها است می باشد که در این جا به نقل بعضی از احادیث آن ها اکتفا می کنیم، علاوه بر آن چه قبلاً ذکر شده و پس از این نیز ذکر می شود، ان شاء اللّه تعالى.

حدیث اول

در کتاب علل الشرایع مسنداً از ابی حمزه ثمالی روایت کرده که گفت: گفتم به ابی جعفر: ای پسر رسول خدا! آیا همه شما قائم به حقّ نیستید؟ فرمود: چرا. گفتم:

﴿فلم سمّى القائم قائماً؟ قال: لمّا قتل الحسين جدّى ضجَّت الملائكة إلى اللّه عزّوجلّ بالبكاء و النحيب، و قالوا: إلهنا و سيّدنا أتغفل عمّن قتل صفوتک، و ابن صفوتک و خیرتک من خلقک؟ فأوحى اللّه عزّوجلّ إليهم: قروا ملائكتی فو عزّتی و جلالی، لأنتقمنّ منهم و لو بعد حين. ثم كشف اللّه عزّوجلّ عن الائمّة من ولد الحسين للملائكة، فسرّت الملائكة بذلک، فإذا أحدهم قائم يصلّى فقال اللّه عزّوجلّ بذلک القائم انتقم منهم﴾. (1)

یعنی: گفتم: پس به چه سببی است که یک نفر از شما قائم نامیده شده؟ فرمود: وقتی که جدّ من حسین علیه السلام کشته شد فرشتگان به در گاه

ص: 237


1- علل الشرایع، ج 1، ص 160؛ بحار الأنوار، ج 37، ص294

خدا نالیدند و به گریه و زاری فریاد بر آوردند و عرض کردند: ای خدای ما و آقای ما! آیا دست باز داشتی از کسی که کشت برگزیده تو و پسر برگزیده تو را از آفریده های تو؟ آن گاه وحی فرستاد خدای عزّ وجلّ به سوی ایشان که: آرام گیرید ای فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلال خودم که هر آینه البتّه البتّه انتقام می کشم از ایشان، هر چند پس از زمانی باشد. پس پرده برداشت خدای عزّوجلّ از امام هائی که از فرزندان حسین اند برای فرشتگان تا خرّم و خوشحال شدند، و قائم آل محمّد را به ایشان نشان داد، در حالتی که آن حضرت به نماز ایستاده بود، و فرمود: به این قائم از ایشان انتقام خواهم کشید.

حدیث دوم

شیخ طوسی رحمة اللّه در کتاب امالی مسنداً از محمّد بن حمران روایت کرده است که گفت:

﴿قال ابو عبد اللّه: لمّا كان من أمر الحسين بن على ما كان ضجّت الملائكة إلى اللّه تعالى، و قالت: يا ربّ، يفعل هذا بالحسین صفیّک و ابن صفیّک و ابن نبیّک؟! قال: فأقام اللّه لهم ظلّ القائم، و قال: بهذا انتقم له من ظالميه﴾. (1)

یعنی: فرمود امام صادق علیه السلام که: چون کار شهادت حسین بن علی علیهم السلام به پایان رسید، آن چنانی که رسید، ملائکه به ناله و فریاد بر آمدند به سوی خدای تعالی و گفتند: ای پروردگار! آیا این طور با حسین برگزیده تو و پسر برگزیده تو و پسر پیغمبر تو کرده می شود؟ فرمود: پس بر پا داشت خدا برای ایشان شبح قائم را، و فرمود: به این قائم انتقام می کشم برای او از ستم کنان در حقّ او.

ص: 238


1- شیخ طوسی، أمالی، ص 418؛ بحار الأنوار، ج45، ص 221

حدیث سوم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از حریز روایت کرده که گفت: عرض کردم به ابی عبد اللّه علیه السلام: فدایت شوم چقدر کم است باقی ماندن شما اهل بیت و چقدر مدّت زندگانی شما به مردن نزدیک است. پس فرمود:

﴿إنّ كلّ واحدٍ منّا صحيفة فيها ما يحتاج إليه ان يعمل به فی مدّته، فإذا انقضى ما فيها بما امر به عرف أنّ اجله قد حضر ، و أتاه النّبی ينعى إليه نفسه، و أخبره بماله عند اللّه، و انّ الحسين قرء صحيفته التّی اعطا ها، و فسر له ما يأتى و ما يبقى و بقى فيها اشياء لم تنقض، فخرج إلى القتال، و كانت تلک الأمور الّتى بقيت انّ الملائكة سألت اللّه فى نصرته، فأذن له فمكث تستعدُّ للقتال، و تاهبّت كذلک حتّى قتل فنزلت، و قد انقطعت مدته و قد قتل.

فقالت الملائكة: يا ربّ، أذنت لنا فی الأنحدار و قد قبضته، فأوحى اللّه تبارک و تعالى اليهم ان الزموا قبّته حتّى ترونه و قد خرج فانصروه و ابكوا عليه و على ما فاتكم من نصرته و انّكم خصصّم بنصرته و البكاء عليه، فبكت الملائكة تقرّباً و جزعاً على مافاتهم من نصرته، فاذا خرج يكونون من انصاره﴾. (1)

یعنی: حضرت صادق علیه السلام فرمود که: برای هر یک از ما اهل بیت صحیفه ای است و در آن صحیفه، آن چه در مدّت زندگانی ما بر ذمّه ما است، مقرّر شده و چون آن مدّت بگذرد، بر ما کشف می شود که اجل حتمی ما رسیده و وقتی که برای آن معلوم شده، فرا رسیده، در آن وقت رسول خدا حاضر می شود و خبر بسر رسیدن مدّت را بفرماید و منزلت و مقامی که برای ما نزد خدای تعالی است باز گوید.

چون نوبت به حسین علیه السلام رسید و صحیفه او را بر وی باز نمود که

ص: 239


1- کامل الزیارات، باب 27، ح 17؛ بحار الأنوار، ج45، ص225

حکم خدا تغییر نکند، آن حضرت برای جهاد بیرون رفت.

چون فرشتگان چنین صورت را دیدند از خدای تعالی خواستند که به یاری آن حضرت حاضر شوند. خدای تعالی خواهش آن ها را پذیرفت و اجابت فرمود. پس آن ها برای آمادگی و تهیّه کار و زار قدری درنگ کردند تا این که آماده نبرد شدند و فرود آمدند [و] وقتی رسیدند که مدّت آن حضرت تمام شده و شهید شده بود. در آن حال فرشتگان اندوه ناک و نالان شده و عرضه داشتند که: ای پروردگار! تو ما را اجازه هبوط دادی و به یاری او رخصت فرمودی، چون فرود آمدیم او را قبض فرمودی. خدای تعالی بر ایشان وحی فرستاد که: اکنون ملازم قبر او باشید تا وقتی که او را ببینید زمانی که به دنیا برگردد و بیرون آید، در آن حال او را یاری کنید. اکنون بر او گریه کنید و برای این که درک یاری او را نکردید و حال آن که شما مخصوص شده اید، برای یاری کردن او و گریه کردن بر او.

پس فرشتگان برای تقرّب جستن به او و جزع و اندوه ناک بودن بر این که او را یاری نکردند گریستند. پس چون آن حضرت از قبر خود بیرون آید - یعنی: هنگام رجعت آن حضرت به دنیا - از یاران او خواهند بود.

حدیث چهارم

در کتاب کامل الزیارات از محمّد حمیری از پدرش از علی بن محمّد از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿ اذا زرتم أبا عبد اللّه علیه السلام، فألزموا الصَّمت إلّا من خير، و انّ ملائكة اللّيل و النهار من الحفظة تحضر الملائكة الّذين بالحائر، فتصافحهم فلا يجيبونها من شدّة البكاء، فينتظرونهم حتّى تزول الشمس، و حتّى ينوّر الفجر، ثمّ يكلّمونهم و يسئلونهم عن أشياء من أمر الدنيا، فامّا ما بين هذين

ص: 240

الوقتين، فانّهم لا ينطقون و لا يفترون عن البكاء و الدّعاء، و لا يشغلونهم فی هذين الوقتين عن أصحابهم، فانّما شغلهم بكم إذا نطقتم ﴾.

یعنی: فرمود: زمانی که به زیارت حسین علیه السلام حاضر می شوید، ساکت باشید مگر در امری که در آن خیر باشد. زیرا که ملائکه شب و روز که حفظ کنندگانند، حاضر می شوند در نزد فرشتگان که در آرامگاه حسین معتکف می باشند و با ایشان مصافحه می کنند، و ایشان از شدّت گریستن با ملائکه حفظه سخن نمی گویند، لذا ملائکه حفظه ایشان را مهلت می دهند تا وقتی که آفتاب زائل شود و صبح روشن شود. پس از آن با ایشان سخن می گویند، و از ایشان از چیز هائی که از امر دنیا باشد سؤال می کنند. و امّا چرا میان این دو وقت سؤال می کنند برای آن است که ایشان سخن نمی گویند و در گریستن سستی نمی کنند و از دعا باز نمی ایستند، و به این جهت ایشان را باز نمی دارند در این دو وقت از یاران شان ملائکه حائر را، زیرا که آن ها دَأب و خویِ شان ساکت و خاموش بودن است.

چون سخن آن حضرت به این جا رسید، راوی عرض کرد: فدایت شوم! چه چیز سؤال می کنند؟ و سؤال کننده از ملائکه حائر است یا از حفظه؟ فرمود:

﴿أَهْلُ الْحَائِرِ يَسْئَلُونَ الْحَفَظَةُ لَانَ أَهْلِ الْحَائِرُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَا يبرحون ، وَ الْحَفَظَةُ تَنْزِلُ وَ تَصْعَدُ﴾.

یعنی: اهل حائر می پرسند از ملائکه حفظه و معتکفین حائر، هرگز از حائر بیرون نمی روند و ملائکه حفظه به آسمان و زمین صعود و هبوط می نمایند.

راوی عرض کرد: چه نظری داری در سؤالی که از ایشان می کنند؟ فرمود:

﴿انّهم يمرّون إذا عرجوا باسمعيل صاحب الهواء، فربّما و اقفوا النبیّ عنده فاطمة و الحسن و الحسين و الأئمّة من مضى منهم، فيسألونهم عن اشياء و من حضر منكم الحائر، و يقولون: بشروهم بدعائكم، فتقول

ص: 241

الحفظة: كيف نبشّرهم و لا يسمعون كلا منا، فيقولون لهم: باركوا عليهم و ادعوا لهم منّا، فهى البشارة منّا، و اذا انصرفوا فحفوهم بأجنحتكم حتّى يحسّوا مكانكم، انّا نستودعهم الّذى لا تضيع و دائعه.

و لو يعلمون ما فی زيارته من الخير و يعلم ذلک النّاس لا اقتتلوا على زيارته بالسّيوف، و لباعوا اموالهم في اتيانه، و انّ فاطمة اذا نظرت إليهم و مَعَها ألف نبىّ و ألف صدّيق و ألف شهيد، و من الكروبيين ألف ألف يسعدونها على البكاء، و أنّها لتشهق شهقة، فلا يبقى فی السّموات ملک الّابكى رحمةً لصوتها، و ما تسكن حتّى يأتيها النبیّ، فيقول: يا بنيّه قد ابكيت اهل السّموات و شغلتهم عن التقديس و التسبيح فكفّى حتّى يقدّسوا فإنّ اللّه بالغ أمره، و أنّها لتنظر إلى من حضر منكم، فتسأل اللّه لهم من كلّ خير، فلا تزهدوا فی إتيانه، فانّ الخير فی إتيانه أكثر من أن يحصى﴾. (1)

یعنی: فرشتگان حفظه، می گذرند به اسماعیل که فرشته هواء است و بسا باشد که می بینند پیغمبر را که در نزد او حاضر است فاطمه و حسن و حسین و دیگر امام هائی که از این جهان رفته اند. پس سؤال می کنند از ایشان، از چیز ها و از شما، آن هایی که در حائر حسین حاضر بوده اید. پس در جواب آن ها می فرمایند: بشارت دهید زائرین قبر حسین را.

فرشتگان عرض می کنند: چگونه بشارت دهیم ایشان را و حال آن که کلام ما را نمی توانند بشنوند؟ می فرمایند: ترحيب و تبریک گویید ایشان را، و برای شفاعت ایشان ما را بخوانید که این بزرگ تر بشارتی است از ما و چون مراجعت کنند، فرو گیرید ایشان را به پر و بال های خودتان تا احساس کنند مکان شما را. و ایشان را می سپاریم به آن کسی که امانت هائی که به او سپرده شود ضایع نمی شود.

ص: 242


1- کامل الزیارات، ص 86، بحار الأنوار، ج45، ص 224

و اگر می دانستند آن چه در زیارت او است از هر نیکوئی، برای رفتن به زیارت او با شمشیر ها قتال می کردند و هر آینه مال های خود را می فروختند، برای به زیارت آن حضرت، و حضرت فاطمه چون بر ایشان می نگرد، در حالی که با او است هزار پیغمبر و هزار صدیق و هزار شهید و هزار هزار از ملائکه کروبیین که او را مساعدت می کنند بر گریستن، در حالی که او چنان می گرید و چنان می نالد که فرشتگان آسمان بر گریه او می گریند و می نالند، و آرام نمی شود تا وقتی که رسول خدا می رسد و می فرماید: ای دخترک من! ملائکه آسمان را به نالیدن و گریستن وا داشتی و از تسبیح و تقدیس باز داشتی، ساکت باش و فرشتگان را به حال خود بگذار که خدای تعالی امر خود را جاری می کند و تقدیر او تغییر نمی کند. بالجمله فاطمه می بیند کسانی را که در نزد قبر حسین حاضرند و خیر ایشان را از خدا می خواهد. پس واجب است که از زیارت قبر حسین خود داری نکنید که خیر و کرامت آن از شماره و حدّ و اندازه بیرون است.

حدیث پنجم

ابو بصیر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

﴿وَ كُلُّ اللَّهِ بِالْحُسَيْنِ بْنُ عَلَى سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ كُلَّ يَوْمٍ شُعْثاً غُبْراً مُنْذُ يَوْمَ قُتِلَ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ ، یعنی بذلک قیام الْقَائِمِ﴾. (1)

یعنی خدای تعالی هفتاد هزار ملک بر قبر حسین بن علی گماشته است تا بر وی درود متّصل فرستند از روز شهادت او تا وقتی که قائم آل محمّد ظهور کند.

ص: 243


1- كامل الزيارات، ص 84؛ بحار الأنوار، ج45، ص225

حدیث ششم

علّامه مجلسی رحمة اللّه در بحار از ابوذر حدیثی را روایت و نقل کرده است که گفت: اگر بدانید چقدر حزن و اندوه و الم وارد می شود بر اهل دریا ها در وقت موج آن ها و بر ساکنین کوه ها و تلّ ها و بیابان ها و اهل آسمان ها از شهادت آن حضرت، هر آینه به ذات خدا قسم آن قدر می گریستید که روح های شما از بدن هایتان مفارقت کند و از گریه هلاک شوید.

﴿وَ ما مِنْ سَمَاءٍ يَمُرُّ بِهِ رُوحَ الْحُسَيْنِ إِلَّا فَزِعَ لَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ ملک يَقُومُونَ قِيَاماً تُرْعَدُ مَفَاصِلِهِمُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾.

یعنی: نبود هیچ آسمانی که بر او بگذرد روح امام حسین علیه السلام مگر آن که به جزع و فزع در آید از برای او هفتاد هزار ملک که همۀ آن ها از جا های خود برخیزند، و مفصل های آن ها می لرزد تا روز قیامت.

﴿وَ ما مِنْ سَحَابَةُ تَمْرٍ وَ تُرْعَدُ وَ تبرق إِلَّا لَعْنَةُ قَاتِلَهُ﴾.

و هیچ ابری نمی گذرد که از آن رعد و برق ظاهر می شود مگر این که لعن می کند بر قاتل آن حضرت.

﴿وَ مَا مِنْ يَوْمٍ إِلَّا وَ تُعْرَضُ رُوحَهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فيلتقيان﴾.

و هیچ روزی نمی گذرد مگر آن که عرضه می شود روح آن حضرت بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و یک دیگر را ملاقات می کنند. (1)

حدیث هفتم

در کتاب کامل الزیارات از حلبی روایت کرده از امام صادق علیه السلام که گفت:

﴿لمّا قتل الحسين، سمع ان قائلاً بالمدينة يقول: اليوم أنزل البلاء على هذه الامّة، فلا يرون فرحاً يقوم قائمكم، فيشفی صدوركم و يقتل عدوّكم و ينال بالوتر أوتاراً، ففزعوا منه و قالوا: إنّ لهذا القول لحادثاً قد حدث مالا نعرفه، فأتاهم بعد ذلک، خبر الحسین و قتله فحسبوا ذلک، فإذا هی تلک

ص: 244


1- كامل الزيارات، ص 73؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 219

اللّيلة الّتی تكلّم فيها المتكلّم. فقلت له: جعلت فداک، إلى متى أنتم و نحن فی هذا القتل و الخوف و الشدّة، فقال: حتّى مات سبعون فرخاً أخواب، و يدخل وقت السَّبعين أقبلت الآيات (الرّايات) تترى كانّها نظام، فمن أدرک ذلك قرّت عينه، إنّ الحسين لمّا قتل أتاهم آتٍ و هم في المَّعسكر فصرخ فزبر. فقال لهم: و كيف لا أصرخ و رسول اللّه قائم ينظر إلى الأرض مرّة، و ينظر إلى حزبكم مرّة، و أنا أخاف أن يدعوا اللّه على أهل الأرض فأهلكت فيهم، فقال بعضهم لبعض: هذا إنسان مجنون، فقال التوّابون: ياللّه (تا اللّه) ما صَنَعنا بأنفسنا قتلنا لابن سميّة سيّد شباب اهل الجنّة، فخرجوا على عبید اللّه بن زیاد، فكان من أمرهم الذی كان.

قال: قلت له: جعلت فداک! مَن هذا الصّارخ؟ قال: ما نراه الّا جبرئيل امّا إنّه لو أذن له لصاحَ بهم صيحةً يخطف منها أرواحهم و أبدانهم إلى النّار، و لكن أمهل لهم ليزدادوا إثماً و لهم عذاب أليم﴾. (1) (الحديث)

یعنی: چون حسین علیه السلام کشته شد، شنیده شد که گوینده ای در مدینه می گفت: امروز بلا نازل شد بر این امّت که دیگر شادی نمی بینند تا این که امام قائم شما قیام کند و سینه های شما را شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون های شما را بخواهد. پس از آن سخن ترسیدند و گفتند: این گفتار برای حادثه ایست که رخ می دهد و تازگی دارد که ما آن را نمی دانیم.

بعد از شنیدن این کلام در همان شب خبر قتل حسین علیه السلام رسید. پس گفتم: فدایت شوم! تا کی شما و ما در این کشته شدن و ترس و سختی خواهیم بود؟ فرمود: تا وقتی که بمیرند هفتاد گروه سر کش طغیان کننده ای که بر خلاف حق قیام کنند و آن را باطل دانند و به خواسته های خود ظفر نیابند - یا مراد از مردن ایشان زوال قوه عاقله ایشان و جهالت شان باشد- و چون زمان موت آن هفتاد گروه

ص: 245


1- كامل الزيارات، ص 336؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 172

برسد، پرچم ها یا نشانه های فرج، پی در پی رو می آورد، که گویا همۀ آن ها به هم دیگر پیوسته خواهد بود. پس کسی که درک کند آن زمان را، چشم او روشن و آرامش خواهد یافت. یعنی: فرج قائم آل محمّد را خواهد یافت.

چون حضرت امام حسین علیه السلام کشته شد، در آن حال کسی در میان ایشان آمد و ایشان در لشکر گاه خود بودند. به صدای بلند فریاد زد و با کمال غلظت و شدّت گفت به ایشان که: چگونه فریاد نکنم و حال آن که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ایستاده است و به زمین نگاه می کند یک مرتبه، و به گروه شما می نگرد در مرتبه دیگر؟ و من می ترسم از این که خدای تعالی را بخواند و نفرین کند بر اهل زمین، و من در میان ایشان هلاک شوم. پس بعضی از ایشان گفتند که: این مرد دیوانه شده. پس توبه کننده از ایشان گفتند: به خدا سوگند که با خودمان چه کردیم؟ کشتیم برای خاطر پسر سمیّه، یعنی: عبید اللّه بن زیاد، آقای جوانان اهل بهشت را. پس بر عبید زیاد خروج کردند که لعنت خدا بر او باد. پس کار ایشان شد آن چه که شد.

راوی گفت: به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! آن فریاد زننده که بود؟ فرمود: غیر از جبرئیل کسی را ندانستیم و اگر اذن به او داده می شد و در میان ایشان صیحه ای می زد، از اثر آن صيحه، روح های ایشان از بدن های خبیث ایشان به سوی آتش پرواز می کرد، و لكن مهلت داد خدا ایشان را تا زیاد کنند گناهان خود را، و برای ایشانست شکنجه دردناک.

مؤلف قاصر گوید که: در این جمله از عبارت حدیث که فرموده: ﴿حَتَّى مَاتَ سَبْعُونَ فَرْخاً اخواب﴾. در مجمع البحرین در لغت «فرخ» گفته است:

﴿ الْفَرْخُ وَلَدُ الطَّائِرُ ، وَ الْأُنْثَى فرخة ، وَ جَمَعَ الْقِلَّةِ أَفْرَخَ وَ أَفْرَاخُ ، وَ الْكَثِيرِ فِرَاخُ﴾.

ص: 246

یعنی: فرخ جوجه نر مرغ است و ماده آن فَرخَه است و جمع قلّه آن «اَفرُخ» و «اَفراخ» و جمع کثرت آن «فِراخ است». و گاهی استعمال می شود در بچّه کوچک هر حیوانی و نباتی و گفته است:

و فی الخبر: ﴿مَا ذَكَرَ مِنْ قَوْلِ عَلَى علیه السَّلَامُ ، مِنْ أَنِ الشَّيْطَانَ قَدْ باض وَ فَرَّخَ فی صُدُورِهِمْ فَعَلَى الِاسْتِعَارَةِ ، أَىْ اتَّخَذَهَا مَسْكَناً وَ مُقِرّاً لَا ينفکَ عَنْهُمْ﴾. (1)

و در المنجد ضمن معانی چند که برای «فرخ» گفته، از آن جمله بیان کرده است که:

﴿الْفَرْخُ الرَّجُلِ الضَّعِيفِ الْمَطْرُودُ﴾ (2)

بنابراین احتمال می رود که مراد فرمایش حضرت: «سبعون فرخاً» هفتاد نفر از مستضعفين ذلیل رانده شده باشند از محلّ خود، و در اثر ذلّت و استیصال بمیرند. و احتمال دیگر می رود که شاید مراد آن هفتاد نفری باشد که در زمان خیلی نزدیک به قیام قائم علیه السلام، در پشت کوفه کشته می شوند.

قوله علیه السلام: عليه «الايات تتری». ممکن است مراد از آیات، علامات حتمیّه سال قبل از ظهور باشد که عبارتست از: خروج سفیانی و یمانی و صیحه آسمانی و گرفتن آفتاب در نیمه ماه رمضان همان سال و گرفتن ماه در آخر همان سال، و فرو رفتن لشکر سفیانی به زمین و خروج خراسانی و سیّد حسنی به قرینه کلمه: «تتری کانها نظام»، یعنی: رو آوردن آیات علامات پی در پی، که گویا به هم دیگر بستگی دارند.

و در بعضی از نسخه ها به جای «الایات»، «الرايات» دیده شده. پس اگر رایات باشد، ممکن است احتمال داد که سه پرچمی باشد که در آن سال از شامات بلند شود، و اللّه العالم و رسوله وحجة صلوات اللّه عليهم.

حدیث هشتم

كامل الزيارات عن موسى بن سعدان، عن عبد اللّه بن القسم، عن عرو بن أبان

ص: 247


1- مجمع البحرین، ج 2، ص 439
2- المنجد، ص 574، ماده فرخ

الكلبى، عن أبان بن تغلب قال : قال ابو عبد اللّه علیه السلام:

﴿هبط أربعة آلاف ملک يريدون القتال مع الحسين بن على، فلم يؤذن لهم فی القتال فرجعوا فی الاستمار، فهبطوا و قد قتل الحسين رحمه اللّه، و لعن قاتله و من اعان عليه و من شرک فی دمه، فهم عند قبره شعث غبر يبكونه إلى يوم القيامة، رئيسهم ملک - يقال له: المنصور - فلا يزوره زائر إلّا استقبلوه، ولا يؤدعه مودّع إلّا شيعوه، ولا يمرض الّا عادوه، ولا يموت إلّا صلّوا على جنازته و استغفروا له بعد موته، فكلّ هولاء فی الأرض فينظرون قيام القائم علیه السلام﴾. (1)

یعنی: به سند مذکور از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت: فرمود ابو عبد اللّه صادق علیه السلام : فرود آمد چهار هزار ملک از آسمان به زمین که می خواستند قتال کنند با حسین بن علی، به یاری او. آن حضرت ایشان را اذن نداد برای قتال. پس برگشتند برای اذن خواستن برای قتال، و باز فرود آمدند در حالی که کشته شده بود حسین علیه السلام- رحمت خدا بر او باد و لعنت خدا بر کشنده او و کسی که یاری کرده آن را بر کشتن آن حضرت و شریک در ریختن خون او شده - پس آن ملائکه نزد قبر آن حضرت مانده اند، پریشان و گرد آلود می گریند بر آن حضرت تا روز قیامت. رئیس ایشان ملکی است که به او «منصور» گفته می شود.

پس زیارت نمی کند آن حضرت را زیارت کننده ای مگر این که آن ملائکه او را استقبال می کنند، و وداع کننده ای آن حضرت را وداع نمی کند مگر آن که او را بدرقه می کنند، و مریض نمی شوند مگر این که او را عیادت می کنند، و نمی میرد و پس از مردن بر جنازه او نماز گذارند و از خدا آمرزش او را می خواهند تا زمانی که قائم علیه السلام ظهور کند.

ص: 248


1- كامل الزيارات، ص 192؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 226

حديث نهم

عن كامل مسنداً عن يونس، عن الرضاء علیه السلام قال:

﴿من زار الحسين، فقد حجّ و اعتمر. قلت: يطرح عنه حجة الإسلام؟ قال: هی لاحجّة الضّعيف، حتّى يقوى و يحجّ إلى بيت الحرام، أما علمت انّ البيت يطوف به كل يوم سبعون ألف ملك حتّى إذا أدركهم اللّيل صعدوا و نزل غيرهم فطافوا بالبيت حتّى الصباح، و أنّ الحسين لأكرم إلى اللّه من البيت، و أنّه في وقت كلّ صلوة لينزل عليه سبعون ألف ملك شعث غبر لا يقع عليهم النوبة الى يوم القيامة﴾. (1)

یعنی: از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود: هر که زیارت کند حسین علیه السلام را مانند کسی است که حجّ و عمره به جای آورده باشد. یونس گفت : گفتم: حجة الاسلام از او ساقط می شود؟ فرمود: نه، آن زیارت رفتن، حجّ کسی است که ناتوان باشد، تا وقتی که توانا شود و به حجّ بيت الحرام رود. آیا ندانسته ای که هر روز، دوز آن خانه طواف می کند هفتاد هزار ملک تا وقتی که درک کند شب آن ها را؟ پس بالا می روند و نازل شود ملائکه دیگری غیر از ایشان، پس آن ها دور خانه طواف می کنند تا صبح. و هر آینه حسین گرامی تر است به سوی خدا از خانه که در وقت هر نمازی نازل می شود بر او هفتاد هزار ملک. پریشان حال و گرد آلود، که تا روز قیامت نوبت زیارت برای ایشان واقع نشود.

حدیث دهم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از ابی بصیر روایت کرده که: در نزد حضرت ابی عبد اللّه صادق علیه السلام بودم که یکی از فرزندان آن حضرت بر او وارد شد. آن حضرت به

ص: 249


1- كامل الزيارات، ص 159؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 40

او خوش آمد گفت و او را در پیش خود کشید و در آغوش خود جای داد و بوسید و فرمود:

﴿حقّر اللّه من حقّركم، و انتقم ممّن و تركم، و خَذَل اللّه من خذلكم، و لعن اللّه من قتلكم، و كان اللّه لكم وليّاً و حافظاً و ناصراً، فقد طال بكاء النّساء و بكاء الأنبياء و الصديقين و الشهداء و ملائكة السّماء. ثمّ بكى و قال: يا أبا بصير! إذا نظرت إلى ولدى الحسين، أتانی مالا أملكه بما أتى إلى ابيهم و إليهم.

يا ابا بصير! إنّ فاطمة لتبكيه و تشهق، و تزفر جهنّم زفرةٌ لولا انّ الخزنة يسمعون بكاءها و قد استعدّوا لذلك مخافةً ان يخرج منها عنق او يشرد دخانها، فيحرق أهل الأرض فيكبحونها مادامت باكية، و يزجرونها و يوثقونها من أبوابها مخافةً على أهل الأرض، فلا تسكن حتى يسكن صوف فاطمه:

و انّ البحار تكاد ان تنفتق فيدخل بعضها على بعض، و ما بها قطرة الّا بها ملک موكّل ، فاذا سمع الموكّل صوتها اطفاء ها بأجنِحته و حبس بعضها على بعضٍ مخافة على الدّنيا، و من فيها و من على الأرض، فلا تزال الملائكة مشفقين يبكون لبكائها و يدعون اللّه و يتضرّعون اليه، و يتضرعون أهل العرش و من حوله، و ترتفع أصوات من الملائكة بالتقديس اللّه مخافة على أهل الأرض، و لو انّ صوتاً من اصواتهم يصل إلى الأرض لصعق أهل الأرض، و تقلعت الجبال و زلزلت الأرض بأهلها.

قلت: جعلت فداک! أنّ هذا الامر عظيم، قال: غیره اعظم منه مالم تسمعه، قال: یا ابا بصیر! اما تحبّ أن تكون فيمن يسعد فاطمة، فبكيت حين قالها فما قدرت على المنطق، و ما قدرت كلامى من البكاء، ثمّ قام إلى المصلّى يدعو، و خرجت من عنده على تلک الحال، فما انتفعت بطعام و ما جائنى النوم، و أصبحت صائماً و جلا حتّى أتيته، فلمّا رأيته سكن

ص: 250

سكنت، و حمدت اللّه حيث لم ينزل بی عقوبة﴾. (1)

ترجمه حدیث شریف: فرمود: کوچک گرداند خدا کسی را که شما را کوچک گردانید، و خار گرداند خدا کسی را که خار گردانید شما را، و انتقام کشد از کسی که شما را ظلم کرد، و مخذول کند کسی را که شما را مخذول کرد، و لعنت کند خدا کسی را که شما را کشت، و همیشه خدا ولیّ و ناصر و حافظ شما باشد.

پس بدان که طول کشید گریه زنان و گریه پیغمبران و صدّیقان و شهیدان و ملائکه آسمان برای شما. پس آن حضرت گریه کرد و فرمود که: ای ابا بصیر! هر گاه نظر می کنم به فرزندان حضرت امام حسین، مرا حالتی روی می دهد که از خود بی خود می شوم به سبب آن مصیبت هائی که بر پدر ایشان رسیده و به خود ایشان.

ای ابا بصیر! به درستی که هنوز فاطمه علیها السلام در مصیبت فرزند خود می گرید و ناله می زند و از خروش ناله آن مظلومه، آتش جهنّم زبانیه می کشد. چنان زبانیه ای که اگر خارنین جهنّم بشنوند صدای گریه فاطمه را که مهیّا گردند برای خاموش کردن آن، به بستن در های جهنّم و مهار نمودن آن و دود آن را فرو نشانند، هر آینه همه اهل زمین را می سوزانید. و تا فاطمه ساکت و آرام نگردد جهنّم آرام نخواهد گرفت، چنان چه از این مصیبت و گریه فاطمه هماره چون صدای خود را به گریه بلند کند ملکی که موکّل جهنّم است، جوشش و سر کشی آن را به بال های خود فرو می نشاند تا دریا ها بر هم نریزند و دنیا و اهل دنیا را غرق نکنند. پس دائماً ملائکه ترسانند و از گریه آن معظّمه می گریند و صدا های ملائکه از ترس به تقدیس الهی بلند می شود، و اگر صدای ناله ای از ناله های ملائکه به اهل زمین برسد، همه آن ها هلاک می شوند، و کوه ها پاره پاره می شود و زمین و اهل آن را زلزله

ص: 251


1- كامل الزيارات، ص 82؛ بحار الأنوار، ج45، ص 208

فرو گیرد.

ابو بصیر گوید: من عرض کردم: فدایت شوم! این امر بزرگی است که می شنوم. فرمود: بزرگ تر از این، آنست که نشنیده ای و برایت بیان نکردم. آن گاه فرمود: ای ابا بصیر! آیا دوست نمی داری که بوده باشی از کسانی که یاری کنند و مساعدت نمایند فاطمه را؟

ابو بصیر گوید که: چون من این کلام را از آن حضرت شنیدم، بی اختیار شدم و این قدر گریستم که دیگر نتوانستم سخن بگویم. پس آن حضرت بر خواست و به محلّ نماز خود رفت و مشغول دعا شد، و من از خدمتش بیرون رفتم، با حالتی پریشان. نه میلی به غذا داشتم و نه خواب به چشمم می آمد. صبح را روزه دار بر خواستم و ترسان به خدمت آن جناب رفتم. چون او را از گریه آرام دیدم، من هم آرام گرفتم و خدا را حمد کردم، به جهت آن که عقوبتی بر من نازل نشد.

حدیث یازدهم

نیز در کامل الزیارات مسنداً از مسمع بن کردین روایت کرده که گفت:

﴿قال لی ابو عبد اللّه: يا مِسمَع! أنت من أهل العراق، أما تأتى قبر الحسين؟ قلت: لا، أنا رجل مشهور من أهل البصرة، و عندنا من يتّبع هوى هذه الخليفة، و اعدائنا كثيرة من أهل القبائل النصّاب و غيرهم، و لست امنهم أن يرفعوا على عند ولد سليمان فيمثّلون علىّ قال لی: افما تذكر ما صنع به؟ قلت: بلى. قال: فتجزع؟ قلت: أى و اللّه و أستعبر لذلك حتّى يرى اهلی اثر ذلک علی، فامتنع من الطعام حتّى يستبين ذلک فی وجهی، قال: رَحِم اللّه دمعتک، انّک من الذين يعدّون فی أهل الجزع لنا، و الذين يفرحون لفرحنا، و يحزنون لحزننا، و يخافون لخوفنا، و يأمنون اذا أمنا، اما انّک ستری عند موتک و حضور آبائی لک وصیّتهم ملک الموت بک، و ما يلقون من البشارة ما تقرّبه عینک قبل الموت فملک الموت ارقّ الیک

ص: 252

و أشدّ رحمة لک من الأم الشفيقه على ولد ها. قال: ثمّ استعبر و استعبرت معه. فقال: الحمد للّه الذى فضّلنا على خلقه بالرّحمة و خصّنا اهل بيت بالرّحمة.

يا مسمع! انّ الأرض و السّماء تبكى منذ قُتل امير المؤمنين رحمة لنا، و ما بكى من الملائكة أكثر، و ما رقأت دموع الملائكة منذ قتلنا، و ما بكى احد رحمة لنا، و لما لقينا إلّا رحمه اللّه قبل أن تخرج الدّمعة من عينه، فاذا سال دموعه على خدّه، فلو انّ قطرةً من دموعِه سَقَطَت فی جهنّم لأطفّئت حَرِّها حتى لا يوجد لها حرُّ، و انّ الموجع قلبه لنا ليفرح يوم يرانا عند موته فرحة لا تزال تلک الفرحة فی قلبه حتّى يرد علينا الحوض، و انّ الكوثر ليفرح بمحبّينا إذا اورد عليه حتّى انه ليذيقه من ضروب الطّعام ما لا يشتهی ان يصدر عنه.

يا مسمع! من شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابداً، و لم يشق بعدها ابداً، و هو في برد الکافور و ريح المِسک و طعم الزّنجبيل، أحلى من العسل، و ألين من الزّبد، و اصفى من الدّمع، و أزكى من العنبر يخرج من تسنيم، و تمرّ بأنهار الجنان تجرى على رضراض الألوان الدرّ و الياقوت، فيه من القدحان أكثر من عدد نجوم السّماء، يوحد ريحه من مَسيرة ألف عام، قِد حانه من الذّهب و الفضّة و الجواهر، يفوح فى وجه الشّارب منه كلّ مائحة حتّى يقول الشّارب منه: ليتنى تركت ههُنا لا ابغى بهذا بدلاً و لا عنه تحويلاً.

أما انّک یا کِردین! ممّن تروى عنه، و ما عين بَكت لنا الّا نَعِمَت بالنّظر إلى الكوثر و سقت منه من احبّنا و أنّ الشارب منه ليعطى من اللذّة و الطَّعم و الشَّهوة و له أكثر ممّا يعطاه من هو دونه في حسبِّنا، و انّ على الكوثر امير المؤمنين و فى يده عصاً من عَوسَج يحطم بها اعدائنا، فيقول الرّجل منهم: أنّى أشهد الشهادتين، فيقول: انطلق إلى إمامک فلان فاسئله ان لک، فيقول: يتبرّء منّى امامى الذى تذكره، فيقول: ارجع وراءک فقل

ص: 253

للّذى كنت تتولّاه و تقدّمه على الخلق فاسئله إذا كان عندک خير الخلق حقيق ان لا يرّد إذا شفع، فيقول: أنّى اهلك عطشاً، فيقول: زادَك اللّه ظماء و زادَك اللّه عطشاً.

قلت: جُعِلت فِداک! و كيف يقدر على الدنوّ من الحوض و لم يقدر عليه غيره؟ قال: ورع من اشياء قبيحة، و كفّ عن شتمنا اذا ذكرنا، و ترک شيئا اجترء عليها غيره، و ليس ذلک لحبّنا و لا لهوى منه لنا، و لكن ذلک لشدّة اجتهاده فی عبادته و تدينه، و لما قد شغل به نفسه عن ذكر النّاس، فامّا قلبه فهو منافق و دينه النّصب و اتّباع النّصب و ولاية الماضين و تقدمه لهما على كلّ احد﴾. (1)

ترجمه حدیث: مسمع گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: ای مسمع! تو از اهل عراقی. آیا به زیارت قبر حسین مشرف نمی شوی؟ عرض کردم: نه مشرف نمی شوم، چرا که من از مشاهیر اهل بصره ام و در نزد ما جماعتی از دوستان خلیفه می باشند و دشمنان ما نیز بسیارند از قبایل ناصبی ها و دشمنان امیر المؤمنین. ایمن نیستم که در نزد پسر های سلیمان سخن چینی کنند و من بدین صفت شناخته شوم و کید و کینه من در دل های ایشان جا گیر شود.

فرمود: ای مسمع! به یاد نمی آوری آن ستم ها و مصیبت هائی را که بر آن حضرت رسیده است؟ عرض کردم: چرا یاد می آورم ای پسر رسول خدا! فرمود که: آیا در آن حال جزع و فزع می کنی؟ گوید عرض کردم: بلی به خدا قسم گریه می کنم به جهت آن چه که به خاطر خود می گذرانم و چنان حالتی پیدا می کنم که اهل و عیال من اثر آن گریه و زاری را در من می بینند، و خود را از خوردن طعام منع می کنم تا این که آثار گرسنگی در چهره من ظاهر می شود.

فرمود: خدا رحمت کند اشک چشم تو را ای مسمع! همانا تو در

ص: 254


1- كامل الزيارات، ص 101؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 289

شمار اهل جزع می باشی از برای ما و از آن هایی هستی که در شادی ما شاد می شوند و در حزن ما محزون می گردند و هر گاه ما بیم ناک باشیم آن ها هم بر ما بیم ناک می شوند و ایمن می باشند هر گاه ما ایمن باشیم. آگاه باش، زود باشد که ما را ببینی و وقت مردن پدران مرا بینی و بنگری که توصیه می کنند به فرشته ای که جان را می گیرد در حقّ تو و اظهار بشارت و خوشحالی کنند در روی تو، تا چشمان تو روشن شود. آن گاه ملک موت از مادر مهربان نسبت به فرزندش، بر تو مهربان تر گردد.

مسمع گوید: آن حضرت چون این کلمات را فرمود، گریه کرد. من هم گریستم. پس فرمود: حمد خدا را که برتری و فضیلت داد ما را بر خلق خود به وصایت و مخصوص فرمود ما اهل بیت را به رحمت.

ای مسمع! همانا آسمان و زمین گریه می کنند از آن روز که کشته شده است امیر المؤمنین به جهت ترحّم بر ما اهل بیت. و گریه ملائکه بر ما از گریه آسمان و زمین زیاد تر است، و ملائکه هنوز خود را از گریه باز نداشته اند و فارغ نشده اند از روزی که ما اهل بیت کشته شده ایم، و گریه نکرده است احدی به جهت ترحّم بر ما و به جهت آن مصیبت ها و آزار هائی که به ما اهل بیت رسیده مگر آن که خداوند بر آن گریه کننده رحمت فرموده است پیش از آن که اشک از چشم های او بیرون آید، و همین قدر که اشک از چشم او جاری شود بر صورت او اگر قطره ای از اشک چشم او بچکد در جهنّم، هر آینه حرارت آن را خاموش می گرداند به نحوی که دیگر حرارتی در آن باقی نماند اصلاً، و کسی که دل او به درد آید به علّت شنیدن اذیّت ها و آزار هائی که به ما رسیده، در روز مردن او که ما را می بیند، شادی و سروری را درک می کند که همیشه شاد و خوشحال باشد تا وقتی که وارد شود بر ما نزد حوض کوثر، و کوثر شاد می شود به ورود دوست ما، تا این که بچشاند

ص: 255

به دوست ما اقسام خوردنی های لذیذ را، به حدّی که دوست می دارد که دیگر از آن جا دور نگردد.

ای مسمع! هر کس بیاشامد یک جرعه از حوض کوثر را، دیگر هرگز تشنه نخواهد شد و میل نخواهد کرد. و آب کوثر خنکی مانند کافور است و در بوی مانند مشک است و در طعم زنجبیل است و از عسل شیرین تر و از مسکه نرم تر و از اشک چشم صاف تر و از عنبر پاکیزه تر است. بیرون می آید از چشمه تسنیم و جاری می شود از نهر های بهشت و سیلان می کند بر سنگ پاره هائی که همه آن ها مروارید و یاقوتند، و در اطراف آن حوض، قدح ها ایست زیاد تر از شماره ستاره گان که بوی آن را از فاصله هزار سال راه توان یافت، و آن قدح ها از طلا و نقره و جواهرات گوناگون است و بوی خوش آن در کمال معطری می وزد بر روی آشامنده آن، به نحوی که شارب آن می گوید: ای کاش مرا به جای خود می گذاردند که هرگز مرا از این جا به جای دیگری نمی بردند و به خاطرم نمی گذشت که مرا از این مکان به جای دیگر برند.

آن گاه فرمود: ای مسمع! همانا تو از آن هائی که سیراب می شوی از کوثر. و هیچ چشمی نیست که گریه کند از برای ما اهل بیت مگر آن که متنعّم می شود به نظر کردن به حوض کوثر و آب داده می شود از آن. و بهره دوستان ما از کوثر به اندازه دوست داشتن ایشان ست ما را. هر که ما را بیش تر دوست دارد، بهره او زیاد تر است. و بر سر حوض کوثر ایستاده است امیر مؤمنان علیه السلام و در دست آن حضر تست عصائی از چوب عوسج، که دور می کند از سر آن حوض دشمنان ما اهل بیت را. مردی از دشمنان ما می گوید: یا امیر المؤمنین، من کلمۀ شهادتین را بر زبان جاری کرده ام. به او می فرماید: برو به نزد فلان که او را امام خود می دانستی تا تو را شفاعت کند. او در جواب آن جناب می گوید: امام

ص: 256

من از من بیزار است. می فرماید: برو به نزد آن کسی که او را دوست می داشتی و بر همه خلق او را مقدّم و بهتر می دانستی، بگو تا تو را شفاعت کند، زیرا هر کس که بهتر از همه خلق است، سزاوار است که او شفیع آورده شود. پس می گوید که: از تشنگی هلاک می شوم. آن حضرت به او می فرماید: خداوند تشنگی تو را زیاد کند و بر سوزش عطش تو بی فزاید.

چون سخن حضرت به این جا رسید مسمع عرض کرد: فدایت شوم! این شخص را این برتری از کجا آمد که نزدیک حوض برسد و بتواند چنین سؤالی کند، با آن که دیگران این بهره را ندارند؟ فرمود: این مرد از مرتکب شدن کار هایی اجتناب می کند و سبّ ما و دشنام دادن ما را روا نمی دانسته و آن چه دیگران بی پروا می کردند، پیرامون آن نمی رفته، لکن نه از باب دوستی ما مرتکب نمی شده، بلکه از راه اجتهاد و دین داری خود در آن راهی داشته، صفت سبّ و شتم و بد گوئی پسند او نبوده، امّا قلباً منافق و با ناصبی ها موافق بوده و دو نفر گذشتگان را بر تمام خلق مقدّم می دانسته.

موعظه بلیغه راجع به گریه بر حسین علیه السلام

نکته قابل توجه: بدان که آن چه از ابتداء تا این جا ذکر شد، اندکی است از بسیار و مشتی است از خروار، راجع به فضائل و خواص و مزایا و اجر ها و ثواب ها که بر گریستن و گریانیدن و خود را به گریه در آوردن بر حسین علیه السلام نقل و ذکر شد و بدون شکّ و تردید باید دانست که تمام فضائل و ثواب ها و اجر های آن، از حدّ و شماره و بیان خارج است. و حکمت هائی که خدای تعالی در آن قرار داده عقول بشری از درک همه آن ها عاجز و بیرون از اندازه تقریر و بیان است، و لکن شرط این است که گریه کننده و گریاننده، در گریستن و گریانیدن و بپا داشتن عزای آن بزرگوار، نظر به اجر و مزدی نداشته باشد و از روی علاقه و محبّت و خلوص قلبی، مظلومیّت آن

ص: 257

حضرت را در نظر بگیرد، به حدّی که از روی بی اختیاری و حزن و اندوه و سوزش دل در مصائب آن جناب، اشکش جاری شود.

و مسلّم است که در شنیدن و متذکّر شدن و تفکّر در مصائب وارده بر آن بزرگوار، از روی خلوص گریه کردن و گریانیدن و مهموم و مغموم شدن، بدون در نظر گرفتن اجر و ثواب، باید جدّ و جهد کند و إلّا گریستن و گریانیدنی که از روی علاقه و دوستی نباشد کفایت نمی کند. زیرا که از نشانه های شیعه و دوست دار ائمّه علیهم السلام بودن، در شادی ایشان شاد بودن و در مصیبت و حزن ایشان محزون بودن است، چنان چه ابدان شیعیان به فرموده آل محمّد علیهم السلام از فاضل طینت ایشان آفریده شده که فرموده اند:

﴿شِيعَتَنَا مِنَّا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا﴾. (1)

و فرمایش دیگر که فرموده اند که:

﴿شِيعَتِنَا خُلِقُوا مِنْ أَبْدَانِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ كُلُّ قَلْبٍ يَحِنُّ إِلَى بَدَنِهِ﴾. (2)

در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ اِحْساناً ﴾. (3) چنان چه در ذیل آن «والدین» تفسیر به حسنین علیهم السلام شده؛ (4) و خدای تعالی از انسان عهد گرفته و وصیّت فرموده ایشان را به نیکوئی کردن در حقّ ایشان.

آیا در مصیبت پدر خود گریه کنی، برای مزد است یا علاقه پدری و فرزندی تو را به گریه و حزن وا داشته؟ آیا از ریختن یک قطره اشک احسان به پدر کردن مضایقه می کنی؟ تا چه رسد به پدر حقیقی که هستی تو و پدرت و سایر پدران گذشته ات همه به واسطه او بوده و هست، آیا پدر حقیقی که از تو درخواست عزا داری و گریه کرده، نباید خواسته او را امتثال کنی با پیغامی به واسطه پاره تن خود به تو داده و فرموده:

ص: 258


1- بحار الأنوار، ج 53، ص302
2- بصائر الدرجات، ص 14؛ معالى السبطين، ج 1، ص 158
3- سوره احقاف، آیه 15
4- تفسير القمّى، ج 2، ص 296: بحار الأنوار، ج 31، ص 582

﴿أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِيبٍ أَوْ شَهِيدٍ فَانْدُبُونِي﴾. (1)

آیا برای به هیجان آوردن قلب شیعه و دوست آن حضرت کفایت نمی کند. فرموده او که گفته:

﴿أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ﴾. (2)

آیا برای تو کافی نیست فرمایش امام صادق علیه السلام به راوی که مفادش اینست: آیا دوست نمی داری که هم راهی کرده باشی فاطمه زهرا علیها السلام را در گریستن بر پاره جگرش حضرت حسین علیه السلام؟ آیا نمی خواهی در گریستن بر آن حضرت خود را با انبیاء و مرسلین و ملائکه مقرّبین و اولیاء مهذّبین و صدّیقین و مؤمنین مخلصین و عباد اللّه صالحین شریک باشی؟ آیا سزاوار نمی دانی که به گریستن بر آن حضرت مانند شیعیان به کوری چشم های مخالفین و معاندین آل محمّد و مفتضح کردن و رسوا نمودن جبت و طاغوت و شیاطین و ظالمین در پیش گاه عظمت خدای تعالی و سلسله جلیله محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه عليهم اجمعين - سر بلند و ارجمند باشی؟ آیا نمی خواهی به گریستن و حزن و ماتم و عزا داری خود برای آن مظلوم، پیغمبر خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا و سایر ائمّه هدی را تسلیت دهی؟

آیا نمی دانی که گریستن تو در ماتم آن حضرت سبب آرامش قلب صديقه طاهره علیها السلام می شود؟ آیا نمی دانی که هنگام گریستن تو بر حضرت سيّد الشهداء علیه السلام آن حضرت از یمین عرش به تو نظر دارد و با تو سخن می گوید و دل داری می دهد اندوه و حزن تو را به زیادتی اجر و ثواب های اخروی و کمال لطف را با تو دارد؟ آیا حیا و شرم نمی کنی از این که حضرت بقية اللّه امام زمان - عجل اللّه تعالی فرجه - همه روزه و هر صبح و شامی در مصیبت جدّ بزرگوارش بلند بلند گریه و ندبه می کند و به عوض اشک، خون از دیده جاری می فرماید و تو از ریختن اشک خود داری می کنی؟ آیا گریه کردن تمام مخلوقات خدا را از جمادات و نباتات و وحوش و طیور و حیوانات و جنّیان و آدمیان و ملائکه و عرش و کرسی و لوح و قلم و آفتاب و ماه و

ص: 259


1- کفعمی، المصباح، ص 741
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص95؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 311

ستارگان سیّارات و ثوابت و زمین و آسمان و آن چه در آن ها و بالای آن ها است، طبق اخبار و احادیث بسیار که کمی از آن ها قبلاً در این مختصر ذکر شد در ناله و ماتم و گریه و اِلّم بر آن حضرت باشند، و کسی که خود را شیعه می داند با علم به این همه مصیبت ها از ریختن اشک بر آن حضرت مضایقه می کند؟

از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرموده: چیزی نماند که بر حسین گریه نکرده باشد از آن چه که دیده شده و آن چه که دیده نشده مگر سه طایفه: اهل شام و اهل بصره و آل عثمان. (1) یعنی: بنی امیه - لعنهم اللّه -

آیا مصیبت هائی که بهائم و حیوانات را می گریاند و دل سنگ را آب می کند، بر دل کسی که خود را شیعه اهل بیت می داند، اثر نمی کند؟ آیا سزاوار است برای کسی که خود را شیعه می پندارند، گریه و ناله برای طمع بهشت و ایمنی از عذاب جهنّم باشد، نه برای محبّت حسین و مظلومیّت او؟

ای گریه کننده! نیّت خود را خالص کن، و فقط برای محبّت و مظلومیّت او و تأسّی به پیغمبر اکرم و فاطمه زهراء و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم اجمعين - باشد، تا اشک چشم تو بالا ترین قیمت را در نزد خدا پیدا کند، تا از گران بهائی گران بها تر باشد.

چه خوش گفته است شاعر عرب:

تبکیک عینیى لا لأجل مثوبة *** لكنّما عيني لأجلِک باكية

تبتل منكم كربلا بدم ولا *** تبتلّ منّی بالدّموع الجارية

و مصائب الايام تبقى مدّة *** و تزول و هى إلى القيامة باقية (2)

یعنی: می گرید برای تو چشم من، نه برای ثواب، لکن چشم من برای تو می گرید. کربلا از خون شما تر شد و حال آن که، تر نشد چشم من از اشک جاری، و حال آن که هر مصیبتی چند روز کمی باقی ماند و بعد زایل می شود امّا ماتم این مصییبت بزرگ که شهادت تو و یارانت

ص: 260


1- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج45، ص206
2- معالی السبطين، ج 1، ص 156

باشد، تا قیامت باقی است.

فضیلت و شرافت گریه بر حسین علیه السلام

یاد آوری بسیار مفید: بدان که فضیلت و شرافت و رفعت و عظمت و اجر و مزیّت و ثواب گریه بر حضرت ابی عبد اللّه الحسين - ارواحناه ارواح العالمين له الفداء - شرح و بیان آن از عهده زبان بشری و دراکه انسانی و تقریر آن خارج استف به نحوی که اگر همه دریا ها مداد شود و درخت های عالم قلم گردد و تمام جنّ و انس نویسنده شوند، تا قیام قیامت نمی توانند بنویسند و بگویند و شماره کنند، و افکار همه متفکّرین از احاطه و تصویر آن عاجز است. و این گریستن در صورتی که مشوب با هوا های نفسانیّه و اغراض دنیویّه نباشد و فقط از روی دوستی و با ولایت حقیقی و حزن و اندوه بی شائبه و خلوص عقیده برای مصائب وارده بر آن حضرت محزون و مغموم گردد و اشکش جاری شود، مایه نجات و سعادت دو جهانی گریه کننده خواهد بود، هر چند گناه بسیار کرده باشد، زیرا که آن بزرگوار مَظهر و مُظِهِر رحمت واسعه پروردگار است و خدای تعالی او را معدن رحمت خود قرار داده، و شهادت او را معدن فیض و تفضّل و کرم خود برای بندگان مقرّر فرموده، به شهادت آیات و اخبار بسیار که از جمله آن ها حدیثی است، که از حضرت جواد الأئمه امام محمّد تقی علیه السلام روایت شده که فرموده:

﴿أَوَّلُ ماجرى بِهِ الْقَلَمِ عَلَى اللَّوْحِ قُتِلَ الْحُسَيْنُ﴾.

بلکه فضلا از آن چه درباره شیعیان و دوستان خاصّ آن حضرت گفته شد، وسیله خلاصی همه گناه کاران و آزادی همه رو سیاهان ضعيف الإيمان، حتّى نسبت به کسانی که خارج از دین اسلامند، محزون شدن و گریستن شان در مصیبت های آن حضرت در هیمن دنیا، سبب هدایت و مستبصر شدن ایشان و مشمول سعادت دنیا و آخرت شان می شود، چنان چه قصص و حکایات بسیاری از ایشان در کتاب ها دیده و شنیده شده است و در عصر خود نگارنده و دیگران پیش آمد کرده.

تذکّر لازم: بدان که هر انسان مکلّفی را تا به قرار گاه اصلی خود، منزل های دشوار

ص: 261

و گردنه های سخت هولناکی در پیش است که ناچار باید از آن ها بگذرد تا به سر منزل اصلی برسد، که آسان ترین آن ها حالت جان دادن و مردن است که کیفیّت آن را نمی توان وصف نمود تا چه رسد به سایر منازلی که پس از آن باید طی کند و عبادات و طاعاتی را که خدای تعالی برای هر فردی به وسیله انبیاء و رُسُل مقرّر و تشریع فرموده، از واجبات و مستحبّات و ترک محرّمات و منهیّات، بجا آوردن آن در هر حالی از حالات برای گذشتن از هر یک از آن منازل و گردنه های، تأثیر خواص بسزائی دارد که به سبب آن عبادات و طاعات به خوشی و راحت از آن ها بگذرد، بدون این که هیچ گونه اِلّم و فزع و ناراحتی متوجّه او شود. پس هر گاه همۀ آن ها را، چنان که خدای تعالی از او خواسته بجا آورد، به خوشی و راحتی و سرور و شادی از همۀ آن منازل و گردنه های سخت دشوار با کمال آسودگی می گذرد، و در همۀ نَشَآت آسوده و فارغ البال خواهد بود.

و امّا کسی که در بجا آوردن طاعات و عباداتی که خدا از او خواسته، کوتاهی کند تقصیر نماید، به اندازۀ تقصیری که کرده در طیّ عبور از منازل و عقبات، شدّت و سختی و عذاب و فزع خواهد دید، تا چه رسد به مرتبه ای که در تمام تکلیف ها و طاعت ها تقصیر کرده باشد، که نعوذ باللّه همۀ شدائد و اِلَم ها و عذاب ها و عقوبت ها را خواهد دید، و مشمول شفاعت شفاعت کنندگان نخواهد شد.

و بدان که ثواب ها و اجر هائی که برای بجا آوردن طاعات و عبادات در آیات و اخبار و احادیث و آثار وارد شده، در صورتی است که مانع قبولی در آن ها رخ ندهد و با شرایط و خلوص بجا آورده شود تا اثر و خاصیّت خود را حاصل کند، نه از راهی که مقتضی در آن موجود نباشد، بلکه به سبب وجود مانع، خاصیّت خود را از دست بدهد. زیرا که بجا آوردن هر عبادت و طاعتی، تا زمانی که با شرائط صحّت و قبول بجا آورده شود و بدون مانع باشد، اثر و خاصیّت خود را می بخشد و إلّا بدون اثر خواهد بود و هر گاه با مانعی مصادف شد، به اندازه قوّه مانع مقتضی، ضعیف می شود، تا به جایی که اقتضاء و تأثیر از آن برداشته شود و به همین علّت است که حالات اشخاص در هر یک از حالات جان دادن و برزخ و عقبات قیامت، بر حسب

ص: 262

اقتضاء داشتن راحت و آسودگی آن است وجوداً وعدماً و مانع آن وجوداً و عدماً.

و چه بسیار از کسانی که عبادت می کنند و طاعت بجا می آورند، ولی شرائط صحّت و قبول آن را رعایت نمی کنند و آن را توأم با معصیت می نمایند از اثر های خوب و نفع های پاکیزه آن بی بهره می شوند و خاسر و زیان کار می مانند.

از فوائد گریستن بر مصائب امام مظلومان علیه السلام

نکته قابل توجّه: بدان که در همه عبادت های دینیّه و طاعت های قلبیّه و قالبیّه، گریستن بر حضرت سيّد الشهداء علیه السلام امتیازی خاص و فضیلتی خاص الخاص دارد که از ابتداء ظاهر شدن آثار رقت و سوزش در دل و بیرون آمدن اشک از دیده، آثار و خواصّی بر آن مترتّب است در دوره حیات و زندگی تا حال احتضار و جان دادن و آن وقتی که در قبر گذارده می شود و در عالم برزخ تا وقت زنده شدن در قیامت و وقوف در زمین محشر و طول روز قیامت و وقت حساب و گذشتن از صراط تا آخر انقضاء، امور بندگان در هر موقف و هر عقبه و شدّت و در هر بلیّه و محنت،- چنان چه از آثار و اخبار بسیاری استفاده می شود، که مختصری از آن در این مختصر ذکر شد - هر چند گریه کننده دارای اعمال زشت و خصال نا پسند در دار دنیا بوده، به طور کلّی از آثار و ثواب آن گریستن محروم نخواهد شد، و اگر در بعضی از محل هایی که ذکر شد، محروم شود به واسطه مانعی که در دنیا از او سر زده که اثر آن را زایل کند، در سایر محل های دیگر اثر دارد.

پس ای گریه کننده در مصیبت های جان سوز و جان گداز حسین، که فقط از روی محبّت و دوست داشتن آن حضرت از روی حقیقت و واقعیّت، بدون این که مقصد دیگری را در نظر بگیری گریه کرده ای! بشارت باد تو را که از ثواب بی نهایت آن محروم نخواهی شد، و بدان که هر اندازه سوزش دل بیش تر باشد، بهره ات از این اعظم اسباب رحمت الهی زیاد تر خواهد بود. کمتر اثری که در یک مجلس گریستن بر آن حضرت دارد - طبق کلام مخبر صادق دعای امام زمان - عجل اللّه تعالى فرجه - است در حقّ گریه کننده، که از خدای تعالی برای او طلب رحمت می نماید، چنان چه

ص: 263

در چندین روایت وارد شده. زهی سعادت و شرافت برای کسی که ولیّ مطلق، که زبان گویای خدای تعالی است، در حقّ او دعا کند، که بدون شکّ و تردید دعای آن حضرت مستجاب خواهد بود و مشمول مرحمت و عنایت و ارتقاء درجه و تقرّب به درگاه خدا خواهد گردید و به مقامی برسی که خانواده عصمت و طهارت که مظاهر صفات ربوبیّت و معادن رحمت الهیّه اند، تو را از خود شمارند، بلکه برادر خود خوانند و دانند، چنان چه بعضی از احادیث آن را قبلاً ذکر کردم.

در پیش خود فکر کن و با خود تدبّر نما. آیا غافل می مانی از چنین دعائی با چنین زبانی؟ و این گونه طلب رحمت و این نحو عنایت که مُسلّماً میلیون ها، بلکه میلیارد ها مرتبه از اکسیر اعظم بالاتر و تأثیرش بیش تر است، در مس وجود کثیف گنه کار چگونه تأثیر می کند.

لمؤلّفه:

آفتاب مهرش ار بر ذرّه تابیدن بگیرد *** ذرّه در وَجد آید و بر مهر بالیدن بگیرد

قطره ای از بحر فیضش گر بخاک تیره ریزد *** خاک دریا گردد و از موج لرزیدن بگیرد

شبنمی از یَمّ جودش بر سَما گر گشت صاعد *** کان گوهر گردد و بر خلق باریدن بگیرد

اگر آثار این دعا را در خود یافتی و خود را مشمول آن رحمت و فیض عظیم دیدی، دل خوش و مترقب باش در هر آن به رسیدن فیضی بالا تر و توجّهاتی بیش تر بهره مند و محفوظ گردی، و اگر خود را لایق آن دعا و مستعدّ قبول آن رحمت ندانی، ادامه بده رقت و گریه را وجدیّت کن تا اشک چشمت در مصیبت حسین علیه السلام جاری شود، و یأس و نا امیدی در دل خود راه مده تا به رحمتی خاص و عنایتی مخصوص نائل گردی.

گدائی در می خانه طرفه اکسیریست *** گر این عمل بکنی خاک زَر توانی کرد

ص: 264

و اثر این رحمت را چنان چه مخبر صادق خبر داده به مفاد این عبارت، خاطر نشان فرموده که به ظاهر شدن اشک و گردش آن در چشم پیش از آن که از دیده بیرون آید، رحمت شامل حال گریه کننده می شود و تمام گناهانش از صغیره و کبیره آمرزیده می شود، هر چند در کثرت گناهان او مانند کف دریا باشد.

و اگر باز پشت خود را سنگین از گناه دیدی، بگذار تا اشک از چشمت بیرون آید، هر چند مانند بال مگس باشد، تا شایسته آن عنایت و مستوجب آن مرحمت گردی، و آن چه از خدا طمع داری آن را زیاد تر به تو عطا فرماید، و از طرف دیگر اهل آسمان ها برای تو دعا و استغفار کنند و از طرف دیگر نیز خود حضرت حسین و جدّ و پدر و مادر و برادرش - صلوات اللّه علیهم اجمعین - برای تو دعا و استغفار کنند و خدای تعالی در عالم مَعنی و حقیقت به تو بفهماند که آتش جهنّم را بر تو حرام کردم و حیا می کنم که به آتش جهنّم تو را عذاب کنم.

و اگر باز از زیادتی گناهانت در اضطراب و خوف باشی و با این همه اسباب و وسائل خود را آرام نیابی، کاری کن که در اندوه و ماتم آن حضرت اشک چشمت بر رخساره ات جاری شود تا آبرویت به حدّی زیاد گردد در پیش گاه خدای تعالی که بر طبق کلام معصوم علیه السلام و مرتبه تو بالا رود و هم درجه با صدّیقین گردی و این حدیث شریف در حقّ تو صادق آید که فرمود:

﴿وَ إِنْ سَأَلْتَ عَلَى الخدلن يَرْهَقْهُ قَتَرُ وَ لَا ذِلَّةُ أَبَداً﴾. (1)

هرگز ذلّت و خواری نبینی تا چه رسد به ذلّت و خواری و گرفتاری به عذاب آخرت و اسیری در دست ملائکه غلاظ و شداد و هم درد شدن با سیاه رویان و گنه کاران، و به برکت این وسائل حسینی و سبب های بزرگ رحمت الهی از آثار و نتائج اعمال و افعال زشت خود آسوده شوی، و بشارت یابی که به برکت گریستن در مصیبت حسین علیه السلام، نه تنها از جهنّم و عذاب الهى خلاص شدی، بلکه بهشت را برای خود واجب نمودی. آن هم نه آن درجه از بهشت را که لایق حال تو است، بلکه بهشت عدن و هم نشینی با حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه هدى - صلوات

ص: 265


1- مكارم الأخلاق، ص 317

اللّه عليهم - برایت مهیّا شده و به هر قطره ای از اشک چشمت قصری در بهشت برایت واجب گشته.

و اگر آن مقدار اشک از دیده ات جاری شود که به محاسن و سینه ات برسد، بسا تمام بهشت بر تو واجب گردد، چنان چه در روایتی وارد شده که فرموده اند:

﴿وَ لَقَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ لَكَ الْجَنَّةَ بِأَسْرِهَا﴾ (1)

پس بدان که تو در این صورت مانند سایر اهل بهشت نخواهی بود، که پس از مبتلا شدن به حالت سختی در هنگام احتضار و در قبر گذارده شدن و سؤال قبر و وحشت آن و گرفتاری ها و شدائد عالم برزخ و سختی ها و تلخی های روز قیامت و عقوبت ها و رنج های دردناکی که مقرّبان درگاه ربوبیّت و راه یافته گان ساحت الوهیّت از شدّت جزع و فزع و وحشت و دهشت آن ترسانند و به زانو در می آیند و از ذات اقدس احدیّت خلاصی خود را می خواهند، بلکه با کمال آسودگی از تمام مهالک و دوری و بی خبری از همه آن شدائد، راحت و در کمال استراحت و خوشی و خرّمی شادان و خندان، در سایه عرش الهی نشسته، به فیض بزرگ و فوز عظیم، به صحبت روح افزای حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام محفوظ و با عزّت هر چه تمام تر و احترامی مخصوص و زیبنده تر، مواجه با پیغام های پی در پی از حور و غلمان و آمدن ملائکه از جانب ایشان دعوت کنان، و پس از آن که پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم به نفس نفیس خود به جستجوی تو بر آید و از میان تمام اهل محشر تو را بطلبد و پس از دیدن، تو را به لطفی خاص و ممتاز بر قاطبه اهل بهشت سر بلند و سر افراز فرماید؛ به نحوی که زبان از وصف و بیان آن عاجز است، و تورا دوش به دوش خود قرار دهد، و دستت را در دست خود بگیرد و به این طریق وارد در بهشت گرداند.

تنبیه: اگر گفته شود که: ظاهر شدن این تفضّلات و الطاف الهیّه و مرحمت های بی کران، به برکت گریستن در مصیبت های حسین علیه السلام، مربوط است به عالم آخرت و قیامت، امّا پیش از رسیدن به قیامت، از مردن و قبر و برزخ، فضلاً از سختی های حالت مرگ و احتضار و شدائد آن، تا برسد به آن مقامی که بنده گناه کار در حیرت و

ص: 266


1- اختيار معرفة الرجال، ص 289. بحار الأنوار، ج 44، ص 283

سرگردانی است، به خصوص در طول مدّت برزخ که دست از چاره کوتاه است چه باید کرد و چه خواهد شد؟ چرا که آن درجات و مقاماتی که به گریه کننده بر حسین و اهل بیت عصمت و طهارت داده می شود راجع به قیامت است، و شفاعت شافعین مخصوص آن وقت است، و تدارک قبل از قیامت را از موت و قبر و برزخ را در عهده خود بنده گذارده و در گِرو اعمال ما است. با سنگینی بار گناهان و طول مدّت این سفر پر خطر و کمی توشه و بدون رفیق مساعد و راهنما چه چاره می توان کرد؟ چنان چه حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام بنا بر آن چه از آن حضرت روایت شده فرموده است:

﴿فما لا أبكى و لا أدرى إلى ما يكون مصيرى، و أرى نفسى تخاد عنى، و أيامى تخاتلني و قد خفقت عند رأسي اجنحة الموت﴾. (1)

یعنی: پس چرا گریه نکنم و حال آن که نمی دانم محلّ گردش من تا کجا است، و می بینم که نفس من با من خدعه می کند و روز های من در كمين من است، در حالتی که مرگ در بالای سر من بال های خود را گسترانیده است.

پس برادر عزیز، در جواب تو می گویم: مقامات و درجات حضرت أبی عبد اللّه الحسین در نزد خدای تعالی در اثر کمال عبودیّت و اطاعت و کمال محبّتی که از او بروز و ظهور کرده، نسبت به ساحت قدس کبریائی و غیر از خدا، از همه آن چه غیر از او است چشم پوشیده، چنان چه منسوب به خود آن حضرت است که فرموده:

تركت الخلق طرّا في هواكا *** و ایتمت العيال لكی اراكا

فلو قطعتنی فی الحبّ ازباً *** لما حنّ الفؤاد الى سِواکا (2)

یعنی: همه مخلوقات را ترک کردم در هوای تو، و یتیم نمودم اهل و عیال خود را برای لقای تو، پس اگر مرا پاره پاره کنی در راه محبّتی که به تو دارم، دل من محبّت غیر تو را راه نخواهد داد.

ص: 267


1- بلد الأمين، ص 210؛ بحار الأنوار، ج 95، ص 89
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 306

چون حضرت أبی عبد اللّه الحسین علی السلام سر حلقه مطیعان پروردگار و وفاداران به ذات اقدسش و بالاترین صاحبان تسلیم و رضا بود، و خون پاک خود و اهل و عیال و بستگان و مال و منال و هستی خود را تمام و کمال در راه خدا داد و فدای دوست حقیقی خود نمود و وجود عاریت خود را تسلیم احدی غیر از ذات اقدس احدیّت جلّت عظمته نفرمود و هیچ اراده ای جز اطاعت فرمان حق در قلب مبارک خود راه نداد و فانی محض فی اللّه گردید، چنان چه همه صفات او مستهلک در صفات خدا و ذات او مستهلک تحت ذات خدا بود، به نحوی که نمی خواست مگر خدا را و نمی جست مگر او را، و صاحب این همّت عالیّه بود، و خود را فانی فی اللّه نمود، باقی به بقاء اللّه گردید.

به این سبب هر چند بر حضرتش واقع می شد مراد او بود و بر طبق مدّعای او، لذا هر چه بخواهد در نزد خدا بر آورده است، و مراد ردّ شده ای ندارد. زیرا که هر چه می شود به مشیت دوست حقیقی است وجود می گیرد و با دوست می کند راضی است، پس هر کس از زیارت کنندگان و دوستان که در تحت قبّه سامیه آن حضرت که مشرق انوار الهیّه و مطلّع تجلیّات ربّانیه است، و هم چنین گریستن و حزن و اندوه بر آن بزرگوار، و حاضر شدن در مجالس عزای آن حضرت از روی خلوص باشد، مسلّماً مشمول اجر ها و ثواب هایی که مخبر صادق خبر داده، به طور قطع خواهد شد.

حفظ دین، به گریستن و عزا داری بر حسین علیه السلام است

از فوائد گریستن بر آن جناب، بدان که این همه اجر و ثواب از حصول تقرّب به در گاه خدای تعالی که عقل ها و ادراک ها از حقیقت آن عاجز و ناتوان است و از رسیدن به کیفیّت آن حیران است، و برتر از این عبادت که گریستن بر آن حضرت باشد، از سایر عبادات شرعیّه و اعمال صالحه - چنان چه مختصری از آن تذکّر داده شد - و امتیاز آن از عبادات دیگر به نحوی است که از تمام موجبات تقرّب به خدا از چیز هایی که سبب انقطاع الی اللّه و باقیات صالحات است و به عجب آورنده و به

ص: 268

نحوی است که بسا مورد انکار و استعباد کوته نظران می شود.

عبادت، گریستن بر حسین علیه السلام است و سایر عبادات شرعیّه را به این عبادت قياس نباید کردن، به این بیان که گفته می شود: گریه کردن بر آن حضرت و گریانیدن و عزا داری نمودن، در حقیقت یاری کردن دین مقدّس اسلام و اعلاء کلمه حق و اطفاء آتش کفر و نفاق و سر کشی است. زیرا که گریه و عزا داری بر آن بزرگوار، ظاهر کردن مظلومیّت و مقهوریّت و بر حق بودن آن جناب و از طرف دیگر، اظهار فسوق و کفر و الحاد و عصیان کشندگان و دشمنان آن حضرت است که به این دو چیز حق و باطل شناخته می شود، و دین حق و نوامیس آن و شریعت مقدّسه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله وسلم از زمان شهادت آن حضرت تا به حال و بعد از این تا وقتی که خدا بخواهد باقی می ماند.

پس محفوظ ماندن دین مربوط به این دو مرحله است: یکی: مظلومیّت آن بزرگوار. و یکی: کفر و طغیان دشمنانش که به این دو ایمان و کفر از هم دیگر تمیز داده می شود. و در میان مسلم و مؤمن و کافر و منافق فرق گذارده می شود. پس اگر این هر دو از هم دیگر شناخته شود، دین محفوظ می ماند و اسلام و ایمان هم محفوظ است.

و شناخته شدن این هر دو به طور أكمل و أتم از طریق عزا داری و نوحه سرائی و گریستن و گریانیدن بر حسین علیه السلام است. پس بر وجه حقیقت، گریه و عزا داری بر آن بزرگوار، حافظ و ناصر دین حنیف است، که به آن احیاء ایمان و اسلام و اعلاء کلمۀ توحید می شود، و اگر این بساط بر چیده شود و این عزا داری و گریستن برداشته شود، از مظلومیّت آن حضرت نامی و از کفر و شقاوت دشمنانش نشانی نمی ماند، بلکه می گوئیم: شکّی نیست که شهادت آن بزرگوار، برای باقی ماندن دین الهی تقدیر شده که فرمودند:

﴿أَوَّلَ مَا جَرَى بِهِ الْقَلَمُ عَلَى اللَّوْحِ قُتِلَ الْحُسَيْنُ﴾.

و تحمّل آن حضرت چنین مصیبتی را که اعظم تمام مصیبت های این عالم است و مثل و مانندی نداشته و ندارد و نخواهد داشت، برای بر پا داشتن و باقی ماندن

ص: 269

دین الهی، که دین جدّ بزرگوار او است و حفظ کردن اهل این دین که به فریب دشمنان آن، پیروی از جبت و طاغوت و شیاطین نکنند و از خواب غفلت بیدار شوند و راه هدایت را پیش گیرند و از طریق ضلالت و گمراهی بر کنار گردند. آن ها را از نادانی و جهالت نجات دهد، چنان چه در اخبار و احادیث كثيره تصريحاً و تلویحاً به آن اشاره شده، از جلمه آن ها است عبارتی که در زیارت اربعین آن حضرت وارد شده که:

﴿بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیک لیستنقذ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى الشَّكِّ وَ الإرتياب إِلَى بَابِ الْهُدَى مِنَ الرَّدَى﴾. (1)

پس بدون شبهه تا زمانی که اظهار مظلومیّت و مصائب آن حضرت، به گریه و زاری و عزا داری بشود، حال دشمنان آن بزرگوار هم معلوم خواهد شد، پس بدیهی است که به گریه و عزا داری، ثمره شهادت و مظلومیّت آن بزرگوار، که بقای دین الهی و شريعت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم است، پایدار خواهد ماند. پس چه عملی از عزا داری و گریستن و گریانیدن در مصیبت های آن حضرت، بزرگ تر و بالا تر است؟ شاید سرّ فرموده امام علیه السلام که در احادیث ایشان وارد شده که: هر که بر حسین علیه السلام گریه کند اداء حقّ ما را نموده و اجر رسالت پیغمبر را اداء کرده. (2) و در بعض دیگر از روایات فرموده: گریه نکردن بر حسین جفاء بر آن حضرت است؛ (3) و نیز فرموده: گریه کننده بر حسین در بهشت با آن جناب هم درجه خواهد بود. (4)

پس بدان و تصدیق کن که گریه کردن بر حسین در فضیلت از همه عبادات برتری دارد، و جای استبعاد نیست و داشتن این همه اجر و ثوابی که در احادیث و اخبار كثيره وارده تعجبّی ندارد.

ص: 270


1- اقبال الأعمال، ص 589؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 177
2- كامل الزيارات، ص 80؛ بحار الأنوار، ج45، ص206
3- بحار الأنوار، ج 44، ص 304
4- بحار الأنوار، ج 44، ص 304

علّت نهضت و قیام امام حسین علیه السلام

تفصیل مطلب: برای تشریح مجملی که ذکر شد، مقتضی دیدم از جهت آگاه کردن بعضی از برادران ایمانی، تا اندازه ای مطلب را توسعه دهم و آن این است که پس از طغیان و خباثت و ملعنتِ شجره ملعونه خبیثه بنی امیّه، بعد از زمان خلیفه اول و دوم، گر چه پس از رحلت پیغمر صلی اللّه علیه و آله و سلم بذر نفاق از همان وقت پاشیده شد، و لکن بر حسین ظاهر در ایّام خلافت آن دو نفر، تا اندازه ای حفظ اسلام رعایت می شد و تظاهر به آن می نمودند، تا وقتی که نوبت به معاويه - عليه لعائن اللّه - رسید، و تأسیس معلنت و خباثت و شیطنت او به حدّی رسید که دین مقدّس اسلام و شریعت مقدّسه سيّد أنام - عليه و آله افضل الصّلوة و السلام - را منقلب کرد و بنیان طغیان و کفر و الحاد را پی ریزی و محکم و استوار نمود، و به انواع مکر و حیله و ملعنت و خباثت و تدبیر های باطله و نکری و شیطنت، باطل را به صورت حق خالص و حق را به صورت باطل جلوه داد و چنان مردم فریبی کرد، به نحوی که بر هم زدن این اساس و خراب کردن این بنیان فتنه و فساد و زایل کردن آن مکر ها و حیله ها و تذویر ها و ملعنت ها و شیطنت ها به هیچ زبان و عنوان و حجّت و برهان، بیرون کردن آن از قلب عوام کالأنعام ممکن

نبود، و به قلوب آن ها به قدری رسوخ پیدا کرده و به آن معتقد شده بودند - در نهایت اتقان و استحکام - که علاج آن جز به قبول شهادت و تحمّل مصیبت های بزرگ و فجایع و نوائب نا گواری که از شنیدن آن آسمان ها گریان و زمین ها و کوه ها متزلزل و ویران گردد؛ فضلا از ملائکه و جنّ و انس، به جانبازی خود و عزیزان و یاران خود و اسارت اهل و عیال خود میسّر نبود و چاره ای جز آن نداشت، لذا حضرت امام حسین علیه السلام همه این ها را به خود هم وار کرد و آشکارا پرده از روی زندقه و کفر و الحاد شجره ملعونه بنی امیّه برداشت. و اگر چنین عمل بسیار بسیار بزرگی را متحمّل نمی شد و مانند برادر بزرگوارش در خانه می نشست و بی پرده در نظر خلایق آشکارا را شربت شهادت نمی نوشید، دیگر احدى ممکن نبود که کفر و ملعنت و نفاق و بطلان دین و آئین بنی امیّه را ظاهر و آشکار کند، و کسانی که نطفه هاشان بر دشمنی امیر مؤمنان و فرزندانش بسته شده

ص: 271

بود از پدران و مادران و معلّمان و قاضی های ایشان و خوانندگان شان از ابتداء امر که خودشان را شناخته و دارای تمیز شدند، غیر از طعن ها و زشتی هائی که نسبت به وجود مقدّس حضرت امیر مؤمنان و اولادش داده می شد، نشنیده بودند، کسی نمی توانست آن ها را از اعتقاد فاسدی که راسخ در دل های شان شده بود بر گردانند.

در تزویر و ملعنت و خباثت نفس و کفر و الحاد معاویه پلید، بس است آن ظلم هایی که به حضرت مجتبی علیه السلام کرد و آن همه پیمان شکنی که کرد، و کرد آن چه کرد نسبت به آن بزرگوار که زبان از شرح و بیان آن عاجز و نا توان [است] و عاقبت آن حضرت را به زهر جفا شهید نموده، و باز به همان ظاهر سازی و حیله و نیرنگی که داشت، به حفظ ظاهری که از او دیده بودند، مردمان چنین معتقد بودند که معاويه تقصیری ندارد و چیزی از او سر نزده و او به این عمل راضی نبوده.

پس اگر حضرت امام حسین علیه السلام هم مانند برادر بزرگوار خود با او رفتار می کرد و احترام و رضایت او را رعایت می کرد، هر چند در باطن، آن جناب را نیز به زهر شهید می نمود یا طوری دیگر، کی آن ظلم باطنی را می دید و باور می نمود که آن ملعون سبب شده که آن حضرت شهید شود و مفاسدی که سر زده از خود او است؟

پس عمده چیزی که سبب لعن و طعن و بروز کفر و نفاق و الحاد و خباثت و ملعنت او و خانواده او شد، به نحوی که اهل سنّت از انکار کردن و جواب گفتن آن عاجزند و نمی توانند انکار کنند و به هیچ وجه قابل توجیه نیست و موجب افتضاح و رسوائی و ظهور کفر و نفاق ایشان شد، همین واقعه کربلا و شهادت آن حضرت و فرزندان و برادران و برادر زادگان و عمو زادگان او و اسیر کردن اهل و عیال او شد، که به هیچ وجه نتوانستند انکار کنند، مانند سایر مطاعن و قبایح و ظلم هائی که از امر غصب خلافت تا کنون، که همه آن ها را منکر شدند انکار کنند. امّا قضیّه کربلا طوری است که هر چند بخواهند رو پوشی و انکار کنند نمی توانند؛ خصوصاً با مرور ایّام تا این زمان که هزار و سیصد و سی و نه سال و کسری از آن قضیّه فاجعه می گذرد، هر چه خواستند به توجیهات غیر موجهی آن را رو پوشی کنند به هر حیله ای، تا کنون نتوانستند و بعد از این هم نخواهند توانست.

ص: 272

این چراغی است که خاموش نگردد هرگز

اگر قیام و نهضت و شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام صورت نمی گرفت، بدون شکّ و تردید در اثر طغیان معاویه ملعون، هیچ نامی از اسلام و دین و قرآن باقی نمی ماند، داستان کربلا و شهادت حسین است که حیاتی تازه به آن ها بخشید و آن ها از کید و مکر و عداوت و خطر محو و نابود کردن دشمنان نگاه داری کرد؛ خصوصاً از فتنه ایمان سوز آل ابی سفیان، خاصّه معاویه ملعون و یزید پلید.

امّا معاویه چون بر أریکه ظلم و جور استیلا یافت، در احداث بدعت و اشاعه ضلالت و اطفاء نور خدا و اعلاء کلمه کفر و شرک و جاهلیّت و دشمنی با دین حق و تخریب شریعت سیّد المرسلین و احیاء طریقه پدران و اجداد خود و ترویج باطل و زندقه و الحاد به اُنکری و شیطنتی کامل و جدّیّتی وافی، بیش تر از مردمان را از دین اسلام و آئین خير الأنام منحرف و بیرون کرد. چه در زمان مخالفت و محاربه با امیر مؤمنان علیه السلام و پس از شهادت آن حضرت با حضرت مجتبی علیه السلام، به طوری که اگر پس از دَرَک رفتن او و به جهنّم شتافتنش، قضیّه کربلا و شهادت حضرت سيّد الشهداء علیه السلام اتّفاق نمی افتاد و به دیدن و شنیدن آن مصیبت های بزرگ جان گداز، مردمان آگاه و متنبّه نمی شدند و چند سالی به همان حال زمان معاویه می گذشت، به طور قطع و یقین نه از اسلام و ایمان، اسم و رسمی و نه از دین و قرآن، اثری باقی می ماند.

چنان چه بعد از مصالحه با حضرت امام حسن علیه السلام و قبل از آن در محاربه با امیر مؤمنان مکرّر در مکرّر، اعتقاد فاسد خود را به زبان آورده بود. از آن جمله در زمانی که به طرف کوفه روانه شد و منزل به منزل می آمد تا به «نُخَیله» رسید در آن جا خطبه خواند که در اثنای آن گفت: به خدا قسم این جنگ هائی که در عرض این مدّت با شما کردم، برای این نبود که نماز نمی خواندید یا روزه نمی گرفتید یا حجّ به جای نمی آوردید یا زکات نمی دادید، زیرا که همه آن ها را شما انجام می دادید، فقط مقصود من این بود که بر شما سلطنت کنم و شما را تحت فرمان خود قرار دهم و اکنون خدا به من سلطنت داده، در حالی که شما نمی خواستید، و من بسیاری از

ص: 273

شرط ها را که با حَسَن کردم و به او وعده دادم، امّا همه آن ها را در زیر پا گذاردم و به هیچ یک از آن ها وفا نخواهم کرد. (1)

این را بگفت و از آن جا سوار شد و به کوفه آمد. خالد بن عرفطه در پیش روی او روان بود و حبیب بن حمّاد پرچم دار او بود تا این که داخل مسجد کوفه شد، از راه باب الفیل، چنان چه حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام از پیش خبر داده بود، که معاویه در آن روزی که بالای منبر در مسجد کوفه خطبه می خواند.

در آن حالی که حضرت مشغول خطبه بود شخصی عرض کرد: یا امیر المؤمنین! خالد بن عرفطه مرده است. آن حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! او نمرده است و نخواهد مرد تا آن که از همین در، داخل این مسجد شود- و اشاره به باب الفيل فرمود- و گفت: در حالتی که گم راهی به همراه او باشد که آن پرچم را حبیب بن حمّاد می کشد. شخصی از جای برخواست و عرض کرد که: منم حبیب بن حمّاد که از اخلاص کیشان و هوا خواهان توأم. فرمود: هم چنانی که گفتم خواهد بود. (2)

تا آن روزی که معاویه داخل شد و خالد بن عرفطه در پیش بود و پرچم را حبیب می کشید. مردمان جمع شدند بر دور ایشان و از فرموده امیر مؤمنان یاد کردند و بسیار گریستند.

از جنایاتی که در زمان معاویه بر شیعیان شد

علّامه مجلسی - اعلى اللّه مقامه - در بحار چنین روایت کرده که: معاویه خوانندگان و قضات اهل شام را حاضر نمود و ایشان را به بذل عطا های بسیار - به انواع مختلفه - مفتخر ساخت و نوازش ها نمود، که در نواحی شام و شهر های دیگر برای تبلیغات و جعل احادیث و اخبار دروغ و بیانات فاسده و باطله، عقیده مسلمانان را از اهل بیت پیغمبر بگردانند و مردمان دین دار را از راه حق باز دارند و چنین گوش زد آن ها کنند که علیّ کسی است که عثمان را کشته و از ابی بکر و عمر

ص: 274


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 52، ص 380
2- شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 329؛ بحار الأنوار، ج 1، ص 288

بی زاری جسته و دشمن و مخالف با ایشان بوده و هست. مدّت بیست سال معاویه خون خواهی عثمان را دست آویز خود قرار داد و مردمان شام را به علی علیه السلام بد بین نمود و به دشمن داشتن او وادار کرد و آن هائی را که دنیا دوست بودند به خود نزدیک کرد تا بر سر خوان طعام و شراب او حاضر شده و با او می خوردند و می آشامیدند. و به گرفتن اموال و املاک و نائل شدن به ریاسات، شاد و سرشار می شدند. چنان آن ها را فریب داد و رو به خود کرد، به نحوی که مردم شام لعن به شیطان را ترک کرده و به جای آن به سبّ و لعن علیّ و اهل بیت او علیهم السلام پرداختند؛ به نحوی که سبّ و لعن آن بزرگوار را جزء نماز جمعه قرار دادند و کار را به جائی رسانید که یکی از شامیان، سبّ و لعن بر آن حضرت را در نماز جمعه فراموش کرد و پس از فراغت از نماز به سفری رفت. در بیابان یادش آمد که سبّ و لعن کردن را در آن نماز فراموش کرده، در همان محل مسجدی بنا کرد تا کفّاره تأخیر سبّ و لعن او باشد و آن مسجد را مسجد ذکر نامید.

و معاویه ملعون نامه ای نوشت به حکّام و عمّال خود در تمام شهر ها و برای ایشان فرستاد به این عبارت که:

«و انظروا من قامت عليه البيّنة أنّه يحبّ عليّاً و أهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطائه و رزقه و شفع ذلک بنسخة اخرى من اتهمتموه بموالات هؤلاء القوم و لم تقم عليه بيّنة فاقتلوه». (1)

یعنی: به حکّام و عمّال خود فرمان داد که: ببینید هر کسی را که بر او بیّنه و شاهدی قائم شد که او علی و اهل بیت او را دوست می دارد، نام او را از دفتر محو کنید و عطاء و روزی او را بِبُرید، و در جوف آن، نامه دیگری گذارد که: هر کسی که متّهم به دوستی آن گروه است، و بیّنه ای بر خلافش قائم نشد او را بکُشید.

باز آن ملعون به این هم راضی نشد نامه دیگری به هر یک از آن ها فرستاد که هر کسی را که تهمت دوست داشتن علیّ و اهل بیتش را به او زدند، اگر چه بدون شاهد

ص: 275


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص 783؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 180

و دلیل هم باشد، به همان تهمت دروغ او را عذاب و شکنجه کنید و سرش را از بدنش جدا کنید. چون این حکم از معاویه انتشار یافت عمّال و حکّام او در شهر ها به قتل و غارت شیعیان علی علیه السلام پرداختند، و بسیاری از مردمان را به تهمت ناروا و بدون جهت به قتل رسانیدند و خانه های ایشان را خراب کردند، و بسا اتّفاق می افتاد که مردی بی خیال و بی توجّه، نسنجیده سخنی بر زبانش جاری می شد که آن را می توان به محبّت اهل بیت حمل نمود، بدون پرسش و سؤال او را با تیغ سر می بریدند. کار بجائی رسید که اگر کسی می خواست با رفیق و دوست خود که کمال وثوق و اطمینان به او داشت سخنی به او بگوید، او را به خانه خود می برد و با هم دیگر بدون آن که خدمت گذار یا غلام و یا کنیز او بر ایشان وارد شوند، در اطاق را می بست و او را قسم می داد و با او پیمان می بست که سخنی از میان آن ها بیرون نرود و با کمال ترس و وحشت حدیثی را روایت می کرد.

جور و جفا های معاویه با شیعیان اهل بیت علیهم السلام

شیخ طبرسی رحمة اللّه در کتاب احتجاج از سلیم بن قیس روایت کرده که: معاویه گذشت بر عدّه ای از قریش که خلقه وار دور یک دیگر نشسته بودند. چون او را دیدند، همه از جا برخواستند غیر عبد اللّه بن عباس.

معاویه گفت: ای پسر عباس! چه چیز تو را منع کرد که از جای خود برخیزی، هم چنان که یارانت برخواستند؟ این نیست مگر برای این که یافتی که من کشنده شما بودم در جنگ صفّین. ای پسر عباس! آن از جهت این بود که پسر عمّ من عثمان مظلوم کشته شد.

ابن عباس گفت: عمر بن خطاب هم مظلوم کشته شد؟ معاویه گفت: عمر را شخص کافری کشت. ابن عباس گفت: پس عثمان را کی کشت؟ معاویه گفت: او را مسلمان ها کشتند. ابن عباس گفت: این بیش تر حجّت تو را باطل می کند. معاویه گفت: ما هم به کرانه ها نوشتیم و باز داشتیم مردمان را از ذکر منقبت های علیّ و اهل بیتش. پس زبانت را از سخن گفتن باز دار.

ص: 276

ابن عباس گفت: ما را نهی می کنی از خواندن قرآن؟ معاویه گفت: نه. ابن عباس گفت: ما را نهی می کنی از تأویل قرآن؟ معاویه گفت: آری. ابن عباس گفت: پس قرآن را بخوانیم و نپرسیم از آن چه خدا به آن قصد کرده؟ پس گفت: کدام یک از این دو واجب تر است بر ما: خواندن آن یا عمل کردن به آن؟ معاویه گفت: عمل کردن به آن. ابن عباس گفت: چگونه عمل کنیم به چیزی که نمی دانیم خدا قصد آن را کرده؟ معاویه گفت: بپرس از آن از کسی که آن را تأویل می کند غیر از تأویلی که تو و اهل بیتت می کنید.

ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بیت من نازل شده، پس از آل ابی سفیان سؤال کنم؟ ای معاویه آیا ما را نهی می کنی از این که خدا را به قرآن بندگی کنیم، از آن چه در آن است از حلال و حرام؟ پس اگر امّت نپرسد از آن تا بداند، هلاک می شود و به اختلاف می افتد. معاویه گفت: قرآن را بخوانید تأویل هم بکنید، و لکن آن چه را که خدا در شأن شما فرستاده روایت نکنید و آن چه که غیر از آن است روایت کنید. ابن عباس گفت که: خدا در قرآن فرموده:

﴿يُرِيدُنَ أن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ (1)

یعنی: می خواهند خاموش کنند نور خدا را به دهان های شان، و اِبا می کند خدا مگر این که تمام کند نور خود را و اگر چه کراهت داشته باشند کافر ها.

معاویه گفت: ای پسر عباس! به جای خود بنشین و زبانت را نگاه دار و اگر نا چاری از گفتن، به پنهانی بگو که آشکارا کسی آن را از تو نشنود.

و چون به خانه برگشت صد هزار در هم برای او فرستاد و ندا کننده ای از طرف او ندا کرد که در امان ما نیست هر که حدیثی در منقبت علیّ و اهل بیت او روایت کند، و حاکم های دژخیم و سخت گیر در شهر ها برقرار کرد، و از آن ها عهد و پیمان شدید گرفت در نابود کردن شیعیان و دوستان امیر مؤمنان علیه السلام که مسامحه و سهل انگاری،

ص: 277


1- سوره توبه، آیه 32

در نیست و نابود کردن آن ها نکنند و زیاد بن ابیه را که زنا زاده بود به برادری خود سر افراز کرد و او را والی عراقین نمود، و از او همین عمل را خواست و او هم نهایت اذیّت و آزار را به شیعیان آن حضرت نمود و معاویه حکومت بصره را به او داد. (1)

سلیم بن قیس می گوید که: بلاء و عذاب اهل کوفه از همه شهر ها سخت تر بود. زیرا شیعیان در آن جا بسیار بودند و زیاد بن ابیه چون همه آن ها را می شناخت در طلب آن ها می فرستاد و در هر کجا که آن ها را می یافتند می کشتند و می ترسانیدند و دست ها و پا های آن ها را هم می بریدند و بر درخت های خرما به دار می زدند و چشم های آن ها را کور می کردند و تبعید و نفی بلد می نمودند، تا این که دیگر احدی از شیعیان باقی نماند و شناخته نمی شدند، یا کشته شدند یا بر دار آویخته شدند یا در زندان ها بودند یا تبعید شدند.

و معاویه نامه نوشت به همه عمّال و حکّام خود در شهر ها که: اجازه ندهید به احدی از شیعیان علی و اهل بیتش که در مجالس شما حاضر شوند و یا آن ها را پناه ندهید.

و ببینید کسانی را که فضل و منقبت های عثمان را روایت و نقل می کنند و از شیعیان و دوستان او و اهل بیت اویند، آن ها را در مجلس خود راه دهید و در مجالس ایشان حاضر شوید و به خود نزدیک کنید و آن ها را گرامی بدارید، و بنویسید به کسانی که از منقبت های عثمان روایت می کنند و نام پدر و قبیله او را به زبان می آورند، که روایت های خود را در فضایل و مناقب او زیاد کنند. صله ها و خلعت ها و عطا های آن ها را زیاد کنند و قطعات املاک و اراضی به آن ها بدهند، خواه آن روایت کنندگان از عرب یا از موالی - یعنی: غلامان و کنیزان - باشند.

و عمّال و حکّام معاویه در شهر ها به این دستور عمل کردند و احادیث و روایات بسیاری در فضیلت عثمان به دروغ در میان مردمان جعل کرده و متواتر و مشهور شد، و آن ها را به معاویه خبر دادند و او هم دستور داد که اموال بسیار و انواع لباس های فاخره و عطا های زیاد، از جهت جعل کردن اخبار دروغ در فضیلت عثمان

ص: 278


1- الاحتجاج، ج 2، ص 293؛ بحار الأنوار، ج 44، ص123

و اهل بیت او و دوستانش به آن ها بدهند و نام های جعّالان را رسماً در دفاتر حقوق بر آن ثبت نمایند برای همیشه.

پس از آن معاویه نیز به عمّال خود در شهر ها نوشت که: حدیث ها در فضل عثمان زیاد گفته و نشر داده شد. اکنون مردمان را دعوت کنید که روایت ها در حقّ معاویه و فضیلت و منقبت ها و سوابق او جعل و روایت کنند، که ما این عمل را دوست تر می داریم و چشم ما به آن روشن می شود و بیش تر حجّت علی و اهل بیت او را باطل می کند و بر آن ها سخت تر خواهد بود.

پس هر یک از قضات و حکّام او در هر شهر و هر کجا که بودند، نامه های معاویه را بر مردمان خواندند و راوی های جعّال بالای منبر ها رفتند در هر شهر و هر مسجدی و به دروغ روایت هائی ساختند و آن ها را به معلّمین مکتب ها دادند و آن ها هم به کودکان و شاگردان خود تعلیم دادند، هم چنان که قرآن را تعلیم می دادند، تا اندازه ای که به دختران و زن ها و بستگان آن ها هم تعلیم دادند، إلى ما شاء اللّه.

و زیاد بن ابیه که یکی از حکّام بود، نامه ای نوشت به معاویه راجع به اهل حضرموت، که این ها بر دین علیّ هستند و تابعین رأی او می باشند، معاویه در جواب او نوشت که هر که پیرو دین علی و تابع رأی او است، او را بکش. پس همۀ آن ها را کشت و مُثله کرد.

و نیز معاویه نامه ای نوشت به حکّام و عمّال خود: اگر کسی از شیعیان علی و یا کسی را تهمت زدند که از دوستان او است، او را بکشید، هر چند کسی هم به دوستی او با علی شهادت ندهد و بیّنه ای نداشته باشد. همین قدر که تهمت به شیعه و دوست علی بودن زده شود یا گمان آن به او برود یا آن که حالش مشتبه باشد بکشید، اگر چه در زیر سنگ باشد. حتّی اگر کلامی از او شنیده شود در این باب، گردن او را بزنید، هر چند معروف به زندقه و کفر باشد و از کسانی باشد که او را بزرگ شمارند و گرامی دارند و متعرّض او نباشند و مکروهی به او نرسانند؛ و هر مرد شیعه ای ایمن نخواهد بود در هر شهری که باشد، به خصوص اگر در کوفه و بصره باشد. (1)

ص: 279


1- کتاب سليم بن قيس هلالی، ص 783؛ الاحتجاح، ج 2، ص 295

طغیان معاویه و ظلم و جور او در حقّ شیعیان

خلاصۀ کلام: ظلم و جور او کار را بجائی رسانید که در هر کجا مؤمن و شیعه ای بود، به تمام معنی ایمنی از او برداشته شده بود، و سخت ترین مردمان در عداوت با شیعیان، علماء و قرّاء ریا کار متظاهر در خشوع و ورع و دروغ گویان بی ایمانی بودند، سرسپرده به معاویه که در دربار او و حکّام و عمّال و قضات او رفت و آمد داشتند و حدیث های دروغ به نفع معاویه و اتباع او جعل می کردند و به ضرر شیعیان و اهل ایمان روایت ها می ساختند و در میان مردمان رواج می دادند و منتشر می نمودند و حقوق و مال های زیادی و منازل نیکو در عوض به آن ها می دادند، تا این که از کثرت حدیث های دروغ که در میان مردمان جعل و منتشر کردند، مردمان باور کرده و همه آن ها را حق و صدق پنداشتند و به راست بودن، اعتقاد کامل حاصل کرده، پس آن حدیث های دروغ و جعلی را روایت می کردند و می پذیرفتند و به هم دیگر تعلیم می دادند و یاد می گرفتند و دوست می داشتند و هر که آن ها را ردّ می کرد کینه او را در دل ها می گرفتند، و جمع کثیری بر صحّت آن ها اجتماع کردند و دین خود را بر پایه آن ها استوار نمودند و همه آن ها را حق دانستند و اگر حدیث های راست و حقّی بر آن ها خوانده می شد، انکار

می کردند و از خواننده و گوینده آن اعراض می کردند و او را مورد طعن و لعن خود قرار می دادند و اگر می دانستند که آن حدیث های جعلی دروغ و باطل است، نمی پذیرفتند و کینه مخالف و منکر آن را در دل نمی گرفتند.

لذا در آن زمان روی همین اصول، حق باطل و باطل حق جلوه داده شد و باطل جای حق را گرفت، به نحوی که پس از مسموم کردن حضرت امام مجتبی حسن بن على علیهم السلام و شهادت آن بزرگوار، بلاء و فتنه و ظلم و ستم بسیار شدید شد، تا ده سال بعد از شهادت آن حضرت، هر چه می رفت ظلم و جور و بی دینی شدّتش بیش تر می شد، به نحوی که از اسلام جز نامی باقی نمانده و احکام و آداب دینی همه متروک و حدود الهی معطّل و معروف منکر و منکر معروف شد، خصوصاً زمانی که معاویه به دَرَک رفت و فرزند پلید او به مقرّ او قرار گرفت و خواست کاری کند که ابداً

ص: 280

از اسلام و دین و قرآن و شریعت، هیچ نام و نشانی باقی نماند و نام رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و اهل بیت او را محو و نابود کند و زمان را او را پس به جاهلیّت برگرداند و نتیجه زحمات همه انبیاء و رسل، به تخصیص حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم را نقش بر آب کند.

از اشعار و کفریّات یزید پلید و کافر

بس است در شقاوت جبلی و خباثت فطری آن خبیث پلید و مظهر همه رزائل و عیب ها، که از بجا آوردن همه اعمال و افعال شنیعه، هیچ باک و پروایی نداشته و متجاهر به آن ها بوده و مرض قلبی و باطنی خود را به انواع فسق و فجور و قتل و نهب و زندقه و الحاد و کفر و انکار حشر و نشر و معاد بروز و ظهور داده و به کلمات و اشعاری که صریح در کفر و الحاد او است خود را معرفی نموده؛ به اشعاری که خودش انشاء نموده و خود را مفتضح و رسوا کرده، که از آن جمله است از اشعار یزید کافر ملحد:

معشر الندمان قوموا *** و اسمعوا صوت الاغانی

و اشربوا كاس المدام *** و اتركوا ذكر المعانی

شغلتني نغمة العيدان *** عن صوت الأذان

یعنی: ای ندیمان و هم مشربان من! از جای برخیزید و بشنوید صدای غنا ها را، و بیاشامید کاسه شراب را و واگذارید یاد کردن معنویّات را، باز داشته است مرا صدای تار و ساز ها، از گوش دادن به صدای اذان.

و تعوّضت عن الحور *** عجوزاً فی الدّنان (1)

من عوض کردم حور بهشتی را و در عوض آن اختیار کردم پیر زنی را که چون سخن گوید کلمات او را نمی فهمم.

و نیز از اشعار او است:

که در وقت شکست خوردن لشکر اسلام از رومیان و خبر رسیدن به معاویه.

ص: 281


1- تذكرة الخواص، ص 291؛ جواهر المطالب فى مناقب الامام علی علیه السلام، ج 2، ص 303

چون این خبر را یزید پلید شنید این دو بیت را گفت:

و ما ابالی بما لاقت جموعهم *** بالغد قدونة من حمی و من موم

اذا اتكأت على الانماط مرتفعاً *** بدیر مرّان عندى ام كلثوم (1)

یعنی: من باکی ندارم از آن چه به جماعت مسلمانان رسیده از کشته شدن و اسیر گردیدن و از زحمت ها و آزاری که به آن ها رسیده، و من در دیر مرّان به بالش تکیه کرده ام، و امّ کلثوم در کنار من است.

چون این دو شعر به گوش معاویه رسید، بر او خشمناک شد و او را غضب کرد و گفت: در چنین وقتی و روی دادن چنین حادثه ای، بی باکی خود را ظاهر می کنی؟ البتّه باید با ایشان همراهی کنی تا رنج و تعب آن ها را ببینی و شریک باشی، و گرنه ولایت عهد را از تو می گیرم. یزید ناچار دل به دوری از امّ کلثوم بست و به جانب روم رفت و این شعر را به معاویه نوشت و فرستاد:

تحبّتی لا تزال تعدّ ذنباً *** لتقطع حبل وصلک من حبال

فیوشک ان یریحک من بلائى *** نزولى فى المهالک و ارتحالی (2)

یعنی: مرا دوست می داری و همیشه گناه مرا می شماری تا قطع کنی طناب وصال خودت را از طناب ها، پس نزدیک است که از بلای من راحت کند تو را فرود آمدن من در محل های هلاکت و کوچ کردن. یعنی: مردن من.

و از جمله اشعار او است:

بنابر آن چه شیخ مفید - اعلی اللّه مقامه الشريف - در کتاب مثالب از شاعر معروف دیک الجن در مجلس هارون الرشید، ضمن حکایت طویلی از یزید پلید این اشعار را نقل کرده است:

علیه هاتی ناولینی و اعلنی *** حدیثک انّی لا احبّ التناجيا

حديث أبی سفيان لمّا سمى به *** الى أحد حتّى أقام بواکیا

ص: 282


1- تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 10؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 6، ص 405
2- معجم البلدان، ج 2، ص 534؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 5، ص 406

فرام به امراً علينا ففاته *** و ادركه شيخ اللعين معاويا

فان متّ يا امّ الحكيم فانكحی *** ولا تعلمى بعد الممات التلاقيا

فان الذى حدثت عن يوم بعثنا *** أحاديث زور تترك القلب ساهيا

ولا خلف بين الناس ان محمّداً *** بمشمولة صفراء تروى عظاميا

ولو لا فضول الناس زرت محمّداً *** تبؤ قبرا بالمدينة ثاويا

و قد ينبت المرعى على دمنة الثبرى *** له غض من تحته السر باديا

و يفنى ولا يبقى على الأرض دمنة *** و تبقى حرارات النفوس كماهيا (1)

یعنی: ای علیّه! شراب را بیاور و به من بیاشامان و با من آشکار حدیث بگو. من دوست نمی دارم آهسته سخن گفتن را.

مانند حدیث ابی سفیان، چون به او مثل زده می شد یا مثل می زد برای کسی تا وقتی که بر پا دارد گریه کنندگان را.

پس می طلبید او را و فرمان می داد بر ضرر ما امری را، معاویه آن شیخ لعین آن را درک می کرد. پس اگر من مُردَم ای امّ حکیم! تو هم با هر که می خواهی نکاح کن و باور مکن که پس از مردن، زنده شدن و ملاقاتی هست.

پس آن چه را که از بعث و قیامت حدیث می کنی، این همه حدیث های دروغ است. این ها را وا گذار قلب را در حالی که اشتباه می کند.

اگر مردمان فضول نبودند، زیارت می کردی محمّد را که در آن ردای زردی که پیچیده شده، استخوان هایش خاک شده.

و خلافی در میان مردمان نیست که محمّد در قبر گذارده شده در مدینه، در حالی که در زیر خاک جا گرفته.

و به تحقیق که می رویاند چرا گاه شتران بر بالای خاک خود، برای او شاخه هائی از زیر خود که از زیر آن چیز پستی بیرون می آید.

و فانی می شود و باقی نمی ماند بالای زمین چیز خوب که در منبت

ص: 283


1- تذكرة الخواص، ص 291؛ با اختلاف بسیار در ابیات

سوء روئیده شود، و امّا حرارت های نفس ها هم چنان که بوده باقی می ماند.

و از اشعار او است.

این اشعار کفر آمیز دلیل بر کفر او است:

قراءت كتاب اللّه حتى حفظته *** فما عنده وجه المليح محرّم

فكيف حرام لثم بيضاء غرّة *** تصيد بعينيها فواء المتيّم

سئلتک بالبيت العتيق المحرم *** بحق المنى و المشعرين و زمزم

فان حرّم اللّه الزنا فی كتابه *** فما حرّم التقبيل فى الخدّ و الفم

یعنی: خواندم کتاب خدا را تا این که حفظ کردم آن را پس نزد او روی نمکین دیدن حرام نیست.

پس چگونه حرام است بوسیدن پیشانی سفیدی را که با دو چشم خود صید می کند دل دوست دارنده را.

از تو می پرسم: قسم به خانه کعبه و زمین منی و دو مشعر و چاه زمزم که:

اگر خدا حرام کرده است زنا را در کتاب خود، حرام نکرده است بوسیدن دو گونه رخسار و دهان را.

ونیز گفته:

فان حرّمت يوماً على دين احمد *** فخذها على دين المسيح بن مريم

و لا تدخر يوم السرور الى غَدٍ *** قرب غد ياتی بما ليس يعلم

یعنی: پس اگر حرام شده است آشامیدن شراب روزی بنا بر دین احمد، آن را به دین مسیح پسر مریم بگیر.

و ذخیره نکن روز شادی را تا فردا، چه بسا فردا بیاید به چیزی که معلوم نیست باشد.

و له ایضأ:

لعبت هاشم بالملک فلا *** خبر جاء و لا وحی نزل

ص: 284

لست من خندف ان لم انتقم *** من بنى احمد ما کان فعل

قد اخذنا من علىّ ثارَنا *** و قتلنا الفارس الليث البطل

و قتلنا القرن من ساداتهم *** و عدلناه ببدر فانعدل

فجزيناهم ببَدر مثلها *** و باُحد يوم أحد فاعتدل

لو رءاوه فاستهلوا فرحاً *** ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل

و کذالک الشیخ او صانی به *** فاتّبعت الشيخ فيما قد سئل (1)

یعنی: بازی کرد آل هاشم - یعنی: محمّد - با ملک. پس نه خبری از جانب خدا آمده و نه و حیی نازل شده.

من از فرزندان خندق نیستم، اگر از پسران احمد - یعنی: رسول خدا - انتقام نکشم، از آن چه با پدران ما کرده شده.

ما خون خود را از علی گرفتیم و کشتیم سواری را که شیر شجاعی بود.

و کشتیم بزرگ ترین بزرگان ایشان را و برابر نمودیم او را با کسانی که در جنگ بدر از ما کشتند.

و جزا دادیم ایشان را مانند آن چه که در جنگ احد در روز آن جنگ با ما کردند.

که اگر بودند و می دیدند هل هله و خوشحالی می کردند و می گفتند ای یزید، شل نشوی.

و هم چنین شیخ - یعنی: پدرم - به من وصیّت کرد به آن. پس من پیروی کردم خواسته او را.

و از کفریات او است:

زمانی که سر مقدّس حسین علیه السلام را در مقابل او گذاردند گفت:

یا حسنه يلمع باليَدَين *** يَلمَع فی طست من اللّجَين

كاَنَّما حفّ بوردتين *** كيف رأيت الضرب يا حسين

ص: 285


1- اسرار الشهادة، ج 3، ص 344؛ معالى السبطين، ج 2، ص 144

شفيت غلّى من دَمِ الحسين *** يا ليت مَن شاهد فى الحنين (1)

یعنیپ: چقدر حُسن او در مقابل می درخشد، و در میان طشت نقره چنان درخشنده است که گویا زینت کرده شده است به دو پَرِ گل سرخ.

به روایت دیگر:

يا حبّذا بردک فی الیدین *** و لو نک الاحمر فی الخدّين

شفیت نفسى من دم الحسين *** أخذت ثاری و قضیت دینی

يا ليت من شاهد فی الحنين *** يرون فِعلى اليوم بالحسين (2)

یعنی: چقدر طیّب و پاکیزه است بوی خوش تو و رنگ سرخی که در دو گونه تو است.

شفا دادم نفس خود را از خون حسین. گرفتم خون بهای خود را و ادا کردم دِین خود را.

ای کاش کسانی که در جنگ حنین کشته شدند، حاضر بودند امروز و می دیدند کاری را که با حسین کردم.

و نیز از کفریّات او است:

پس از گفتن کفریّات فوق مشغول شرب شراب شد و این اشعار را خواند:

نفلق هاما من رجال أعزّة *** علينا و هم كانوا أعفّ و أصبر

و أكرم عند اللّه منّا محلّة *** و أفضل فی كلّ الأمور و أفخر

عدونا و ما العدوان الاضلالة *** عليهم و من يعدو على الحق يخسر

فإن تعدلوا فالعدل ألفاه نافعا *** اذا ضمّنا يوم القيامة محشر

و لكننا فزنا بملک معجّل *** و ان كان فی العقباء نارا تسعّر (3)

یعنی: می شکافیم سر هائی از مردان عزیزی را که بر ما غالب بودند و ایشان عفّت و صبر شان بیش تر بود. و گرامی تر بودند نزد خدا از ما از

ص: 286


1- نور العين فی مشهد الحسين علیه السلام، ص 65: منتهی الآمال، ج 1، ص 647
2- مثیر الاحزان، ص95؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 343
3- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 260؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 346

حيث محلّ و مقام.

دشمنی کردیم ما و حال آن که دشمنی کردن جز گم راهی نیست که به ایشان کرده ایم، و کسی که با حق دشمنی کند زیان کار می شود.

پس اگر عدالت کنید، عدل تدفی می کند صاحب خود را و نفع دهنده است، چون به هم دیگر برسند در قیامت روز محشر.

و لیکن ما رستگار شدیم که به ملک معجّلی، هر چند در عالم عُقبی آتشی است که به شدّت بر افروخته می شود.

و دیدیم در حالی که این اشعار را می خواند، بانگ کلاغی بگوش او رسید، آن را به فال بد گرفت و بر طبعش گران آمد. کفر باطنی خود را بی پرده ظاهر کرد و گفت:

لمّا بدت تلک الرؤس و اشرقت *** تلک الشموس على ربى جيرون

صاح الغراب فقلت صح اولا تصح *** فلقد قضيت من النبی ديونی (1)

یعنی: چون آن سر های تابناک ظاهر شد و تابید آن آفتاب ها، در بلندی های جیرون، کلاغ صیحه زد. پس گفتم: صیحه بزنی یا نزنی، من دِین های خود را از پیغمبر اداء کردم.

و چون بانگ کلاغ او را ناراحت کرد، به فال بد گرفت که باعث زوال مُلک او می شود. با کلاغ به این شعر خطاب کرد:

يا غراب البين ماشئت فقل *** انّما تندب امراً قد فعل

کلّ ملک و نعیم زائل *** و بنات الدهر يلعبن بكل (2)

غراب البین: کلاغ سیاهی است که نوحه می کند، مانند: نوحه کردن شخص محزون که در مصیبت ها فریاد می کند در میان دوستان و یاران. هر گاه ببیند جمعی گرد همند، به پراکندگی آن ها و هر گاه جای معموری را ببیند، خبر به خراب شدن آن می دهد. می شناساند ساکن آن را به خراب شدن آن خانه یا مسکن، و می ترساند خورنده آن

ص: 287


1- بحار الأنوار، ج45، ص 199
2- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 260؛ معالى السبطين، ج 2، ص 149

چیزی را که می خورد. و به این مرغ تطیّر می شود به فال بد زدن و ملقب شدن. ببین از بینونت است که کاشف از جدائی انداختن است.

و امّا معنای شعر : یعنی: ای غراب البین هر چه می خواهی بکن. جز این نیست که ندبه می کنی به صدای بلند برای کاری که شده است:

هر ملک و نعمتی زایل شونده است و دختران روزگار با همه آن ها بازی می کنند.

مؤلّف حقیر گوید: باید دانست که از ابتداء طلوع فجر اسلام، این شجره خبیثه ملعونه بنی امیّه - عليهم لعائن اللّه - به تمام قوی جدیّت خود را به کار بردند که نگذارند آفتاب عالم تاب این دین مقدّس الهی طالع و تابان شود از اول بعثت خاتم پیغمبران صلی اللّه علیه و آله و سلم ابو سفیان ملعون با هم دستان و هم داستان های خود، پرچم عناد و عداوت و منازعه و مخاصمه با آن حضرت را بر افراشتند و با تمام قوی به باد های گوناگون مخالفت خواستند [تا] نور خدا را خاموش و وجود باهر الجود، چراغ نورانی هدایت را نابود نمایند و نگذارند شجره طیّبه توحید و یگانه پرستی مُثمِر و بارور گردد، چنان چه در اخبار خاصّه و عامّه و تواریخ و سیر خودی و بی گانه مفصّلاً شرح داده شده، غافل که خدایش بود همراه و نگه دار.

و هم چنین پس از رحلت آن بزرگوار با اهل بیت طیّبین و طاهرینش کردند آن چه کردند و حقّ ایشان را غصب نمودند تا نوبت به معاویه - علیه الهاويه - رسید و دامن عداوت را در کمال بی حیائی و عناد و کفر و الحاد گسترش داد و کفر خود را به انواع مکر ها و خدعه ها و فریب ها و شیطنت ها ظاهر کرد و با ولیِ بر حقّ و وصّیِ مطلق به جنگ و جدال پرداخت، تا آن که به تظاهرات و ریا و سالوس بازی مسلمانان را از آل محمّد برگردانید و به نسبت های ناروا و سبّ و لعن بر امیر مؤمنان علیه السلام، مردمان را وا دار کرد، و چه بسیار شیعیان خاصّ آن حضرت و مؤمنین کامل الایمان را به اَشدً عقوبات و عذاب ها به قتل رسانید و بذر عداوت و دشمنی علیّ و اهل بیت او را در زمین دل های مؤمنین پاشید، و به نام اسلام و دین ضعیف الایمان ها را از راه حق به باطل سوق داد. و از هیچ گونه ظلم و جوری در حقّ آل محمّد و شیعیان ایشان فرو گذار نکرد، تا وقتی که امیر مؤمنان علی علیه السلام در محراب عبادت به درجه شهادت

ص: 288

رسید، راه ظلم و فساد و جور بی داد، بیش تر برای او باز شد و به کفر و طغیان و زندقه و الحاد او افزود و بر خلاف کتاب خدا و سنّت پیغمبر علانية كوشيد و كليّه حدود الهیّه را معطل کرد و سنّت نبویّه را منسوخ نمود و حضرت مجتبی علیه السلام را به دسیسه مسموم و شهید نمود، و پس از شهادت آن حضرت مدّت ده سالی که زنده بود، همه جور شیرازه دین مقدّس اسلام را از هم گسیخت و پیش از واصل شدن، فرزند شوم و کافر ظلوم خود را با کمال شیطنت به جای خود بر سریر سلطنت نشانید. پس آن یزید پلید به حکم فرموده خدا در ضمن آیه شریفه شجره ملعونه که مؤل و مفسّر به بنی امیّه شده فرموده است: ﴿فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً﴾ (1) .

کفر و طغیان و زندقه و الحاد او از پدر خبیث ملعونش زیاد تر شد، به نحوی که دین شریف اسلام مشرف به زوال شد و آفتاب ایمان نزدیک به محل غروب رسید. در این حال به حکم آیه شریفه: ﴿إنا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ (2) .

خدای تعالی برای حفظ قرآن، یگانه حافظ عظیم الشأن، زنده کننده دین خود، حسین بن علی علیهم السلام را به قیام و نهضت بر انگیخت، تا به خون و مال و اهل عيال خود، پرچم نصر را برافرازد و دین مشرف به موت را حیات تازه بخشد و در هوای رضای الهی از خود و مال و اهل و عیال بگذرد و به ریخته شدن خون خود و عزیزان و یارانش، حتّى طفل شیر خوارش و به اسیر شدن اهل و عیالش، عَلّم اسلام را در عالم بلند کند و پرچم توحید را به اهتزار در آورد، و شریعت جدّ بزرگوارش خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم را حیاتی تازه بخشد، و فانی فی اللّه و باقی به بقاء اللّه گردد، چنان چه منسوب به خود آن حضرت است که گفته:

تركت الخلق طرّا فی هواكا *** و ایتمت العيال لكى ازاكا

فلو قطعتنى فى الحبّ ارباً *** لما حنّ الفؤاد إلى سواكا

و در شب تاریک این دار فانی، برای راهنمایی و هدایت بندگان، مصباحی فروزان و مهتابی درخشان و زینت آسمان و زمین و رحمت واسعه الهیّه باشد و مصداق أكمل و أتم قدسيّه مباركه:

ص: 289


1- سوره اسراء، آیه 60
2- سوره حجر، آیه 9

﴿عبدی ! اطعنى حَتَّى اجعلک مِثْلِى اذا قُلْتُ لشیء كُنْ فَيَكُونُ﴾. (1)

یعنی: بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود قرار دهم، که هر گاه برای چیزی گفتی باش به مجرّد گفتن برایت موجود و هست شود.

در بعضی از زیارات وارده بر آن حضرتست که:

﴿بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیک لیستنقذ عبادک مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَى وَ الشک وَ الِارْتِيَابِ إِلَى بَابِ الْهُدَى﴾. (2)

یعنی: حسین علیه السلام کسی است که بذل کرد خون دل خود را در راه محبّت تو، تا نجات دهد بندگان تو را از گمراهی و نادانی و کور دلی و شک و ریب، و به سوی باب هدایت راهنمائی کند.

انگیزه نهضت حسین

حاصل کلام آن که پس از مرگ معاویه، چون زمام امور به دست یزید پلید افتاد، به مراتب کفر و زندقه و الحاد او از پدرِ ملعونش زیاد تر بود، خواست کاری کند که نام خدا و دین و قرآن و انبیاء و رُسُل، خاصّه حضرت خاتم النبيين و اوصياء طيّبين طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - را از زبان ها بیندازد و همه آثار دینی را از میان بردارد و به خود کامگی مسلمانان را نیست و نابود کند و مردمان را به حالت زمان جاهلیّت برگرداند و از راه حق به باطل کشاند، در مقام بر آمد که از مسلمانان بیعت گیرد برای خود و آن ها را تحت سیطره و فرمان خود قرار دهد. نامه ای نوشت به پسر عمّش ولید پسر عتبه که در آن وقت حاکم مدینه طیّبه بود و او را مأمور نمود به بیعت گرفتن از اهل مدینه عموماً و از حضرت امام حسین علیه السلام خصوصاً برای او، و از او خواسته بود که اگر آن حضرت از بیعت کردن با او سر پیچی کند، ولید سر آن بزرگوار را بِبُرد و برای یزید بفرستد.

پس از آن که ولید نامه آن پلید را به نظر آن حضرت رسانید، آن جناب استرجاع

ص: 290


1- عدّة الداعی، ص 307؛ بحار الأنوار، ج 102، ص 165
2- اقبال الأعمال، ص 67

نمود و فرمود:

﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا اليه راجِعُونَ ، وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ ، إِذْ بَلِيَّةِ الُامَّةِ براع مِثْلَ يَزِيدُ﴾. (1)

یعنی: ما برای خدائیم و بازگشت کننده به سوی اوئیم و اسلام را باید وداع کرد زمانی که امّت مبتلا شد به زمام داری مانند یزید.

و منسوب به آن حضرت است که فرمود:

و يا ذلة الاسلام من بعد عزّ *** اذا كان والى المسلمين يزيد (2)

یعنی: وای بر خوار شدن اسلام پس از عزّت و غلبه ای که داشته، زمانی که سر پرست مسلمانان یزید باشد.

و نیز رو کرد به ولید، و فرمود:

﴿أيّها الأمير! إنّا أهل بيت النبوّة، و معدن الرّسالة، و مختلف الملائكة، و بنا فتح اللّه، و بنا ختم اللّه، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، معلن بالفسق، قاتل النَّفس المحرّمة، و مثلى لا يبايع بمثله، و لكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أيّنا أحقّ بالخلافة و البيعة﴾. (3)

یعنی: ای امیر! مائیم اهل بیت پیغمبر و معدن رسالت و محلّ آمد و رفت ملائکه، و به ما افتتاح فرموده است خدا و به ما ختم فرموده، و یزید مردی است فاسق و کافر، که آشکار کننده است فسق را کشنده است نفسی را که حرام شده است کشتن آن، و مانند منی بیعت نمی کند با مانند او، و لیکن ما شب را صبح می کنیم و شما هم شب را صبح کنید و ما فکر می کنیم و شما هم فکر می کنید که کدام یک از ما سزاوار تریم به خلیفه پیغمبر بودن و بیعت کردن با او.

و نیز به مروان حکم ملعون هم فرمود که:

ص: 291


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 42؛ بحار الأنوار، ج 44، ص226
2- معالى السبطين، ج 2، ص 247
3- اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 40؛ بحار الأنوار، ج 44، ص326

﴿لَقَدْ سَمِعْتُ مِنْ جدى رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَقُولُ : الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةُ عَلَى آلِ أبی سُفْيَانَ﴾. (1)

یعنی: هر آینه شنیدم از جدّم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم که می فرمود: خلیفه پیغمبر بودن حرام شده است بر آل ابی سفیان.

بدان که از ظاهر این فرمایش نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلم چنین استنباط می شود که خلافت به جعل و اختیار مردمان نیست و خلیفه را خدا باید معیّن کند، اعم از این که آن خلافت به عنوان رسالت باشد یا امامت، چنان چه خدای تعالی در کلام مجید خود در سوره انعام آیه 124 فرموده:

﴿ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾

یعنی: خدا داناتر است که کجا قرار دهد رسالت خود را.

و در سوره قصص آیه 68:

﴿وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾

یعنی: و پروردگار تو می آفریند آن چه را که می خواهد و اختیار می کند نمی باشد برای مردمان اختیاری.

و در سوره احزاب آیه 36:

﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾

یعنی: و نمی باشد برای مرد مؤمنی و نه برای زن مؤمنه ای که چون خدا و رسول او حکم کنند امری را که بوده باشد برای ایشان اختیاری از امرشان.

پس تعیین خلیفه در روی زمین با خدا، یا به امر خداست، چنان چه فرموده است:

﴿إنّى جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةٌ﴾ (2) .

یعنی: البتّه البتّه من خليفه قرار دهنده ام در روی زمین.

ص: 292


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 42؛ بحار الأنوار، ج44، ص312
2- سوره بقره، آیه 30

و نیز در حقّ ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام فرموده:

﴿إنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ﴾ (1) .

یعنی: من قرار دهنده ام برای مردمان، تو را به امامت. ابراهیم عرض کرد: و از ذریّه من هم این سمت امامت برای ایشان هست؟ فرمود: به عهد من که امامت است نمی رسند ستم کاران.

و فرمود:

﴿يا دَاوُدُ إِنا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ (2) .

یعنی: ای داود ما تو را خلیفه قرار دادیم در روی زمین.

پس بدان که مقصود از کلام امام علیه السلام و فرموده پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم، منحصر در حرام بودن خلافت در آل ابی سفیان تنها نیست، بلکه بر همه بنی امیّه و بنی عبّاس و فرعون های این امّت در هر عصری حرام بوده و هست و همه آن ها مستحقّ لعنت بوده و می باشند مقصود امام علیه السلام این بوده: هر کسی لایق نیست خلیفه خدا و پیغمبر باشد یا تعیین خلیفه کند مگر به جعل و نص خدای تعالی و نصب پیغمبر به امر و اذن او، و آن به اختیار مردمان نیست که تعیین و نصب کنند، بلکه آن حقّ ثابت اهل بیت عصمت و طهارتست که از جانب خدا منصوبند و آیه تطهیر در شأن ایشان نازل شده، و خلافت دیگران بر خلاف حق و واقع است، و لذا به امر خدا و رسول او به لعنت ابدی گرفتار خواهند بود، به علّت غصب کردن شان حقوق آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را.

﴿اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ أَخَّرَ تَابِعُ لَهُ عَلَى ذلک ، اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةِ الَّتِى جَاهَدْتَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ وَ بَايَعْتُ وَ تَابِعَةُ عَلَى قَتَلَهُ ، اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً﴾. (3)

ص: 293


1- سوره بقره، آیه 124
2- سوره ص، آیه 26
3- مصباح المتهجد، ص 539؛ بحار الأنوار، ج 44، ص326

حکایت نامه معتضد عباسی و امر او به لعن بر معاویه و بنی امیّه

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه صفحه (806) چاپ سنگی که در سال (1271) قمری در طهران در کار خانه آقا میر باقر طهرانی چنین نقل کرده و گفته:

«و من الكتب المستحسته الكتاب الذى كتبه المعتضد باللّه ابو العباس أحمد بن الموفّق أبی طلحة ابن المتوكل على اللّه فی سنة أربع و ثمانين و مأتين وزيره حينئذ عبيد اللّه بن سليمان و أنا أذكره مختصراً من تاريخ أبی جعفر محمّد بن جرير الطبرى.

قال أبو جعفر: فی هذه السنة عزم للمعتضد على لعن معاوية بن أبی سفيان على المنابر، و أمر بإنشاء كتاب يقرء على الناس، فخوفه عبید اللّه بن سليمان اضطراب العامّة، و إنّه لا يأمن أن تكون فتنة، فلم يلتفت اليه فكان اول شیء بدء به المعتضد من ذلك التقدّم الى العامّة بلزوم أعمالهم، و ترک الاجتماع و العصبيّته، و منع القصّاص عن القعود على الطّرقات و أنشاء هذا الكتاب و عملت به نسخ قرئت بالجانبين من مدينة السّلام فی الأرباع و المحال و الاسواق فی يوم الأربعاء لست بقين منها، و منع القصّاص من القعود في الجانبين، و منع أهل الحلق من القعود فی المجلسين، و نودى في المسجد الجامع ينهى الناس عن الاجتماع و غيره، و منع القصّاص و أهل الحلق من القعود، و نودي إنّ الذمة قد برئت ممن اجتمع من الناس في مناظرة أو جدال، و تقدّم الى الشّراب الذين يسقون الماء فى الجامعين أن لا يترحّمون على معاوية، و لا يذكروه، و كانت عادتهم جارية بالترحّم عليه.

و يحدّث الناس أنّ الكتاب الذى قد أمر المعتضد بإنشائه بلعن معاوية يقرء بعد صلوة الجمعة على المنبر ، فلمّا صلى الناس بادروا الى المقصورة ليسمعوا قرأته الكتاب، فلم يقرءا و قيل: إن عبيد اللّه بن سليمان صرفه عن قرائته، و إنّه أحضر يوسف بن يعقوب القاضي، و أمره بأن يُعمل الحيلة في ابطال ما عزم المعتضد عليه، فمضى يوسف و كلّم المعتضد في ذلك، و

ص: 294

قال له: إنّى أخاف أن تضطرب العامّة، و يكون منها عند سماعها هذا الكتاب حركة، فقال: إن تحرّكت العامّة أو نطقت فوضعت السّيف فيها. فقال: يا أمير المؤمنين فما تصنع بالطالبيين الذين يخرجون في كل ناحية، و يميل اليهم خلق كثير ، لقرابتهم من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم، و ما في هذا الكتاب من اطرائهم أو كما قال و اذا سمع الناس هذا كانوا اليهم اميل، و كانواهم أبسط السنة، و أثبت حجةً منهم اليوم، فأمسك المعتضد فلم يردّ اليه جوابا، و لم يأمر بعد ذلك في الكتاب بشیء».

ترجمۀ حکایت: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است: از مکتوب های مستحسنه نوشته ایست که معتضد باللّه عباسی در سال دویست و هشتاد و چهار هجری قمری نوشته و در آن زمان عبید اللّه بن سليمان وزیر او بوده و من مختصری از آن را از تاریخ ابی جعفر محمّد بن جریر طبری ذکر می کنم.

ابو جعفر گفت: در آن سال معتضد عزم کرد بر لعن کردن به معاویة بن ابی سفیان در بالای منبر ها و فرمان داد که چنین نوشته ای نوشته شود و بر مردمان بخوانند عبید اللّه بن سليمان خواست معتضد را از جنبش و به صدا در آمدن مردمان و ظهور فتنه و فساد بترساند. تذکّر او در معتضد اثر نکرد و گفت که: در اول امر به مردمان بگویند که: هر کسی در دنبال کسب و کار خود باشد و داستان سرائی و قصّه گویی را موقوف کنند، و از روی نوشته نسخه های متعدّد بنویسند و در میان مردمان پخش کنند و [از] ازدحام و جمعیّت و عصبیّت خود داری کنند و آن نوشته ها را در چهار طرف شهر و محلّه ها و بازار های بغداد انتشار دهند، و در روز چهارشنبه بیست و چهارم یکی از ماه های آن سال بخوانند و مردمان به کار های دیگر نپردازند و از دو طرف شهر همه آن ها [به] گوش باشند و گوش های خود را برای شنیدن این نوشته باز کنند، و در مسجد جامع هم منادی ندا کند که هیچ کس ایمن

ص: 295

نیست که در این مسجد و سایر مسجد ها در آید و انجمن نماید و با هم جدال کنند، و هر که بر خلاف آن کند ذمّه از وی بریء خواهد بود، و هم سقّا هائی که در دو مسجد آب می دهند قَدِغَن نمود که بر معاویه رحمت نفرستند و نام او را به زبان نیاورند، مانند پیش از این که او را به خوبی یاد می کردند و بر او طلب رحمت می نمودند. و به مردمان فرمان دادند که آن مکتوب را بخوانند، پس از آن که از نماز جمعه فارغ شدند. و آن را بالای منبر بخوانند.

و چون نماز تمام شد، اهل مسجد در مقصوره ازدحام کردند تا مضمون آن مکتوب را بشنوند. هر قدر نشستند خوانده نشد. بعضی گفته اند که: عبید اللّه بن سلیمان کوشش زیادی کرد تا معتضد را از اراده ای که داشت منصرف کند که آن نوشته خوانده نشود و یوسف بن یعقوب قاضی را حاضر کرد، و او را نزد معتضد فرستاد تا به تدبیری او را از این اراده برگرداند.

یوسف به نزد معتضد رفت و با او بسی گفت گو نمود و گفت: من می ترسم که عامّه مردمان از شنیدن آن نوشته مضطرب شوند و شورشی بر پا کنند.

معتضد گفت: با شمشیر آن ها را آرام می کنم.

یوسف گفت: یا امیر المؤمنین آن وقت با طالبیین چه خواهی کرد که در هر ناحیه ای خروج خواهند کرد و مردمان به گرد ایشان جمع خواهند شد و خویشاوندی ایشان را با رسول خدا ملاحظه می نمایند. و این نامه که مشتمل است بر عیب های دشمنان شان و منقبت های خودشان می بینند و برای ایشان حجّت می شود. بالاخره معتضد از آن دست بر داشت.

ص: 296

مكتوب معتضد

ابن ابی الحدید گوید:

«و كان من جملة الكتاب بعد أن قدّم حمد اللّه و الثناء عليه و الصّلوة على رسوله».

امّا بعد: فقد انتهى إلى امير المؤمنين ما عليه جماعة العامة من شبهة قد دخلتهم في أديانهم، و فساد قد لحقهم في معتقدهم، و عصبيّة قد غلبت عليها أهوائهم، و نطقت بها ألسنتهم، على غير معرفة و لا رويّه، قد قلّدوا فيها قادة الضّلالة بلا بيّنة و لا بصيرة، و خالفوا السنن المتبعة، الى الاهواء المبتدعة، قال اللّه تعالى: ﴿وَ مَنْ أَظَلَّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدَى مِنَ اللّهِ إنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (1) ، خروجا من الجماعة، و مسارعة إلى الفتنة، و ايثاراً للفرقة، و تشتيتاً للكلمة، و إظهارا لموالاة من قطع اللّه عنه الموالاة، و تبرمنه العصمة، و أخرجه من الملّة، و أوجب عليه اللعنة، تعظيماً لمن صغر اللّه حقّه، و اوهن أمره، و أضعف ركنه، من بني اميّة الشجرة الملعونة، و مخالفة لمن استنقذهم اللّه من الهلكة، و أسبغ علهيم به النعمة من أهل البركة و الرحمة، ﴿وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَ اللّهُ ذو الْفَضْلِ الْعَظِيم﴾ (2) .

فأعظم امير المؤمنين ما انتهى اليه من ذلك، و رأی ترک انکاره حرجاً عليه في الدّين، و فساداً لمن قلده اللّه أمره من المسلمين، و اهمالاً لما أوجبه اللّه عليه من تقويم المخالفين، و تبصير الجاهلين، و إقامة الحجة على الشاكّين و بسط اليد على المعاندين! و أمير المؤمنين يخبركم معاشر المسلمين ان اللّه جلّ ثناءه لمّا انبعث محمّداً صلی اللّه علیه و آله و سلم بدينه، و أمره أن يصدع بأمره، بدأ بأهله و عشيرته فدعاهم الى ربّه، و أنذرهم و بشّرهم، و نصح لهم و أرشدهم، فكان من استجاب له، و صدّق قوله، و اتّبع أمره نفر يسير من بنى أبيه، من بين مؤمن بما أتى به من ربّه، و ناصر لكلمته و إن لم يتبع

ص: 297


1- سوره قصص، آیه 50
2- سوره بقره، آیه 105

دينه إعزاز او إشفاقا عليه، فمؤمنهم مجاهد ببصيرته، و كافرهم مجاهد بنصرته رحميّته، يدفعون من نابّذه و يقهرون من عازّه و عانده، و يتوثّقون له ممن کانفه و عاضده، و يبايعون له من سمح له بنصرته، و يتجسّسون أخبار أعدائه، و يكيدون له بظهر الغيب كما يكيدون له برأى العين، حتّى بلغ المدى، و حان وقت الاهتداء، فدخلوا في دين اللّه و طاعته و تصدیق رسوله و الایمان به بأثبت بصيرة، و أحسن هدى و رغبة، فجعلهم اللّه اهل بيت الرحمة، و أهل بيت الذى أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيراً، معدن الحكمة، و ورثة النبوّة، و موضع الخلافة، أوجب اللّه لهم الفضيلة، و الزم العباد لهم الطاعة، و كان ممن عانده و كدّيه و حاربه من عشيرته العدد الكثير و السّواد الأعظم يتلقّونه بالضرر و التشريب، و يقصدونه بالأذى و التخويف و ينابذونه بالعداوة، و ينصبون له المحاربة و يصدون عن قصده، و ينالون بالتعذيب من اتبعه، و كان أشدّهم في ذلك عداوة، و أعظمهم له مخالفة، و أوّلهم فى كلّ حرب و مناصبه و رأسهم في كلّ اجلاب و فتنة، لا يرفع على الإسلام راية إلاّ كان صاحبها و قائدها و رئيسها أبا سفيان بن حرب صاحب احد و الخندق و غيرهما، و أشياعه من بنى اميّة الملعونين في كتاب

اللّه، ثم الملعونين على لسان رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم في مواطن عديدة، لسابق علم اللّه فيهم، و ماضي حكمة في أمرهم، و كفرهم و نفاقهم فلم يزل لعنه اللّه يحارب مجاهداً، و يدافع مكائداً و يجلب منابذاً، حتّى قهره السيف، و علا أمر اللّه و هم کارهون، فتعوّذ با الإسلام غير منطو عليه، و أسرّ الكفر غير مقلع عنه، فقبله و قبل ولده على علم منه بحاله و حالهم، ثم أنزل اللّه تعالى كتاباً فيما أنزله على رسوله يذكر فيه شأنهم، و هو قوله تعالى: (وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ﴾ (1) ، و لا خلاف بین أحد من انه تبارك و تعالى أراد بها بني أميّة.

و ممّا ورد من ذلك في السنة، و رواه ثقات الأمّة قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.

ص: 298


1- سوره اسراء، آیه 60

فيه و قد رَاهُ مقبلا على حمار و معاويه يقوده و يزيد يسوقه: لعن اللّه الراكب و القائد و السائق.

و منه ما روته الرّواة عنه من قوله يوم بيعة عثمان: تلقّفوها يا بني عبد شمس تلقُّف الكرة، فو اللّه ما من جنّة و لا نار، و هذا كفر صراح يلحقه اللعنة من اللّه كما لحقت الذين كفروا من بنى اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون.

و منه ما يروى من وقوفه على ثنية أحد من بعد ذهاب بصره و قوله لقائده: ههنا رمينا محمّداً و قتلنا أصحابه.

و منها الكلمة التى قالها للعباس قبل الفتح و قد عرضت عليه الجنود: لقد أصبح ملک ابن أخیک عظیماً، فقال له العباس: و یحک، انه ليس بملك، أنّها النبوّة.

و منه قوله يوم الفتح و قد رأى بلا لا على ظهر الكعبه يؤذّن و يقول: أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: لقد أسعد اللّه عتبة بن ربيعه إذلم يشهد هذا المشهد.

و منها الرُءيا التي رَءاها رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فوجم لها. قالوا: فما رءاى بعدها ضاحکا رءاى نفراً من بني اميّه ينزون على منبره نزوة القردة.

و منها اطراد رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الحكم بن أبي العاص لمحا كانة إيّاه في مشيته، و ألحقه اللّه بدعوة رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم آفةً باقيةً حين التفت اليه فرءآه يتخلّج يحكيه، فقال: كن كما انت فبقى على ذلک سایر عمره هذا الى ما كان من مروان ابنه فى افتتاحه اول فتنة كانت في الإسلام، و احتقابه كلّ دم حرام سفك فيها أو أريق بعدها.

و منها ما أنزل اللّه تعالى على نبيّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ليلة القدر، خير من ألف شهر! قالوا: ملک بنی اميّة.

و منها أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم دعا معاوية ليكتب بين يديه، فدافع بأمره و اعتلّ بطعامه، فقال علیه السلام: لا أشبع اللّه بطنه فبقى لا يشبع و يقول: و اللّه ما

ص: 299

أترك الطعام مشبعاً و لكن اعياءاً.

و منها أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قال : يطلع من هذا الفجّ رجل من امّتى يحشر على غير ملّتي، فطلع معاوية.

و منها انّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قال : إذا رأيتم معاوية على منبرى فاقتلوه.

و منها الحديث المشهور المرفوع أنّه قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: إنّ معاوية في تابوت من نار، في أسفل درك من جهنّم، ينادى: يا حنّان يا منّان. فيقال له: ﴿ الْتَنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (1) .

و منها انتزائه بالمحاربة لأفضل المسلين في الإسلام مكانا، و أقدمهم إليه سبقاً، و أحسنهم فيه أثراً و ذكراً على بن ابي طالب علیه السلام ينازعه حقّه بباطله، و يجاهد أنصاره بضلاله و أعوانه، و يجاول ما لم يزل هو و أبوه يحاولانه، من إطفاءِ نور اللّه، و جحود دينه، ﴿وَ يَأْبَى الله إلا أن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ (2) و يستهوى أهل الجهالة، و يموّه لأهل الغباوه و بمكره و بغيه الذّين قدم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم الخبر عنهما، فقال لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية، تدعوهم إلى الجنّة و يدعونك إلى النار، مؤثرا للعاجلة، كافراً بالآجلة خارجاً من ربقة الإسلام، مستحلاً للدّم الحرام؛ حتّى سفک فی فتنته، و علی سبیل غوايته و ضلالته ما لا يحصى عدده من أخيار المسلمين، الذّابين عن دين اللّه، و الناصرين لحقّه، مجاهداً في عداوة اللّه، مجتهدا في أن يعصى اللّه فلا يطاع، و يبطل أحكامه فلاتقام، و يخالف دينه، فلا يدان و أن تعلو كلمة الضلال و ترتفع دعوة الباطل، و كلمة اللّه هي العلياء، و دينه المنصور، و حكمه النافذ، و أمره الغالب و كيد من عاداه و حاده المغلوب الداحض؛ حتّى احتمل أوزار تلك

الحروب و ما اتبعها؛ و تطوّق تلك الدّماء و ما سفك بعدها، و سنّ سنن الفساد التي عليه إثمها وإثم من عمل بها، و أباح المحارم لمن أرتكبها، و منع الحقوق أهلها، و غرّته الامال، و استدرجه الإمهال و كان ممّن أوجب اللّه عليه به

ص: 300


1- سوره یونس، آیه 91
2- سوره توبه، آیه 32

اللّعنه قتله من قتل صبراً من خيار الصحابة و التابعين، و أهل الفضل و الدّين، مثل عمرو بن الحمق الخزاعى و حجر بن عدی الكندى، فيمن قتل من أمثالهم، على أن يكون له العزّة و الملك و الغلبة، ثم ادّعاؤه زياد بن سمية أخا، و نسبته إيَّاه الى أبيه، و اللّه تعالى يقول: ﴿ أَدْعُوهُمْ لِأبَاعِهِمْ هُوَ أقْسَطُ عِندَ اللّهِ﴾ (1) و رسوله صلی اللّه علیه و آله و سلم يقول : ملعون من ادّعى الى غير أبيه، و انتمى الى غير مواليه. و قال: الولد للفراش و للعاهر الحجر، فخالف حكم اللّه تعالى و رسوله جهاراً، و جعل الولد لغير الفراش و الحجر لغير العاهر، فأحلّ بهذه الدعوة من محارم اللّه و رسوله فى امّ حبيبة امّ المؤمنين و في غيرها من النساء من شعور و وجوه و قد حرّمها اللّه، و أثبت بها من قربى قد أبعدها اللّه، مالم يدخل الدّين خلل مثله، و لم يتل الإسلام تبديل يشبهه.

و من ذلک ایثاره لخلافة اللّه على عباده ابنه يزيد، السّكير الخمير صاحب الدّيكة و القهوة و القردة، و أخذ البيعة له على خيار المسلمين بالقهر و السّطوة و التوعد و الإخافة، و التهديد و الرّهبة، و هو يعلم سفهه، و يطلع على رهقه و خبثه، و یعاین سکراته و فعلاته، و فجوره و كفره. فلمّا تمكّن قاتله اللّه فيما تمكّن منه، طلب بثارات المشركين و طواتاهم عند المسلمين، فأوقع بأهل المدينة في وقعة الحرّة الوقعة الّتي لم تكن في الإسلام أشنع منها و لا أفحش، فشفى عند نفسه غليله، و ظنّ أنّه قد انتقم من أولياء اللّه، و بلغ الثار لاعداء اللّه، فقال مجاهداً بكفره، و مظهرا لشركه : ليت أشياخي ببدرٍ شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاَسَل

قول من لا يرجع إلى اللّه ولا إلى دينه ولا إلى رسوله ولا إلى كتابه، و لا يؤمن باللّه و بما جاء من عنده، ثم أغلظ ما انتهك، و أعظم ما اخترم، سفكه دم الحسين بن علي علیه السلام، مع موقعه من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و مكانه و منزلته من الدّين و الفضل و الشهادة له و لأخيه بسيادة شباب أهل الجنّه؛ اجتراءاً على اللّه، و كفراً بدينه، و عداوة لرسوله، و مجاهرة لعترته، و

ص: 301


1- سوره احزاب، آیه 5

استهانةً لحرمته، كأنّما تقتل منه و من أهل بيته قوماً من كفرة الترك و الدّيلم، و لا يخاف من اللّه نقمة، و لا يراقب منه سطوةً، فتبر اللّه عمره، و أخبث أصله و فرعه، و سلبه ما تحت يده، و أعدّله من عذابه و عقوبته، ما استحقّه من اللّه بمعصيته هذا الى ماكان من بنی مروان تبدیل کتاب اللّه، و تعطيل أحكام اللّه، و اتّخاذ مال اللّه بينهم دولاً، و هدم بيت اللّه، و استحلالهم حرامه، و نصبهم المناجيق عليه، و رميهم بالنيران إياه، لا يألون له إحرقا و إخراباً، و لما حرّم اللّه منه استباحة و انتهاكا، و لمن لجاء اليه قتلا و تنكيلا، و لمن أمّنه اللّه به إخافةً و تشريدا، حتّى إذا حقّت عليهم كلمة العذاب، و استحقّوا من اللّه الانتقام، و ملئوا الأرض بالجور و العدوان، و عمّوا بلاد اللّه بالظلم و الاقتسار، و حلّت عليهم السخطة، و نزلت بهم من اللّه السّطوة، أتاح اللّه لهم من عترة نبيّه و أهل وراثته، و من استخلصه منهم لخلافته، مثل ما أتاح من أسلافهم المؤمنين، و ابائهم المجاهدين، لأوائلهم الکافرین، فسفک اللّه به دماءهم مرتدین، کما سفک بابائهم مشرکین، و قطع اللّه دابر الّذين ظلموا و الحمد للّه ربّ العالمين». (1)

ترجمۀ مكتوب معتضد عبّاسی: حاصل مضمون کتاب این است که، به امیر مؤمنان - یعنی: معتضد باللّه خليفه عبّاسی - شبهه هایی رسیده در دین های جماعت عامّه و فسادی که در ایشان راه یافته به نحوی که عصبیّت و هوا های فاسده در عقاید ایشان چنان غالب شده که بدون معرفت و فکر و بیّنه و بصیرت سخنانی می گویند، و از رهبران ضلالت و گم راهی پیروی نموده و از سنّت هائی که باید متابعت کنند روی گردان شده و به هوا های نفسانیّه و بدعت های ناروا روی آورده اند، و حال آن که خدای تعالی فرموده: کیست ستم کار تر از کسی که از راهنمائی خدای تعالی روی بگرداند و پیروی از هوای نفس

ص: 302


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 171؛ بحار الأنوار، ج 33، ص203

کند؟ به درستی که خدا هدایت نمی کند ستم کاران را و این بی باکی ها و نادانی ها و بیرون رفتن از جمع و جماعت و به فساد و فتنه شتاب کردن و جدائی و تفرقه انداختن و سخن سازی و اظهار دوستی کردن است با کسانی که خدای تعالی دوست داشتن ایشان را قطع فرموده و آن ها را از دایره عصمت و مرکز ملّت خارج کرده، و لعنت بر آن ها را واجب قرار داده و آن ها کسانی هستند که خدا آن ها را کوچک و کار هاشان را خوار و بی ارزش و پست و ناپایدار فرموده و بزرگ شمردن ایشان بی جا و بی مورد است و ایشان بنی امیّه اند که شجره ملعونه اند، که مخالفت کردند با آن کسی که خدا به سبب شرافت وجود او، این مردمان را از وادی هلاکت نجات و رستگار فرماید و به انواع نعمت و برکت برخور دار ساخته و آن ها را اهل برکت و رحمت قرار دهد و خدا هر کسی را که می خواهد به رحمت خود اختصاص می دهد و او است صاحب فضل بزرگ.

و چون این حالات نا ستوده و خصلت های ناپسندیده به امیر مؤمنان - یعنی: معتضد - رسید و این اطوار و افعال نا شایسته و نا پسند که بر خلاف دین و آئین خدای صاحب جلال بر او مکشوف شد و بر حضرتش گران آمد و آن ها را بزرگ شمرد و دانست که اگر انکار این کار نا هموار را نکند و انکار خود را استوار ننماید، حرجی بر وی در دین و آئین خواهد شد، و برای آن کس که خدا او را کافل مسلمانان قرار داده در کار هاشان، موجب فساد می شود در آن چه که بر وی واجب نموده و تقویم مخالفین و آگاهی جاهلین و اقامه حجّت بر شاکین و بسط یّد بر معاندین را روا داشته و به وظیفه خود عمل نکرده و آن را مهمل گذارده. و امیر مؤمنان شما مسلمانان را خبر می دهد که، چون خدای سبحان پیغمبر خود را بر انگیخت و او را فرمان داد تا امر خود را سخت و استوار گرداند، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در اول امر به دعوت اهل و

ص: 303

عشیره خود ابتداء کرد و آن ها را به خدای یگانه دعوت کرد و به بیم و امید و وعده و وعید زبان باز کرد و به نصیحت و ارشاد آن ها سخن گفت. و از جمله آن هائی که دعوت او را اجابت کرد و گفته او را تصدیق نمود و تابع امر او شد، معدود کمی بودند از خویشان و نزدیکان خودش. و آن ها دو فرقه بودند: یک فرقه به آن چه از جانب پروردگارش آورده بود ایمان آوردند و در دینش ناصر و یاور او بودند، و فرقه دیگر اگر چه متابعت دین آن حضرت را نکردند، لكن محض اغرار و اشفاق بر آن حضرت از یاریش بر کنار نشدند.

پس آن که ایمان آورد از روی بصیرت، مجاهده کرد و آن که به کفر باقی ماند، از راه حمیّت و شفقّت به یاریش کوشش کرد و دشمنان و معاندان آن حضرت را مورد قهر خود قرار داده و از دشمنان او دفاع می نمود و یار و یاور او و یارانش می شد و کار بیعت با آن حضرت را استوار می کرد و به کین و کید با دشمنان آن حضرت می پرداخت تا زمان اهتداء و ظهور اسلام رسید. پس به دین خدا و تصدیق و طاعت او و رسول او گرویدند. از روی بصیرت و حُسن طریقت و کمال میل و رغبت و مسلمان می شدند، و خدای تعالی آن نفوس جلیله را اهل بیت رحمت و اهل بیتی که از هر گونه رجس و پلیدی پاک و پاکیزه فرمود و معدن حکمت و وارث های نبوّت و موضع خلافت قرار داد و فضیلت و برتری را برای ایشان فرض و واجب گردانید و طاعت ایشان را بر تمام جهانیان واجب گردانید.

و از عشیره آن حضرت جمع کثیری به عداوت و دشمنی و عناد و تکذیب و محاربه با آن حضرت پرداختند و از ضرر و زیان و آزار و سبک کردن و ترسانیدن آن جناب تا می توانستند فرو گذار نکردند و هماره می خواستند آن حضرت را از قصد و نیّتی که داشت باز دارند و چراغ هدایت را خاموش کنند و دین خدا را ناچیز و نابود کنند و هر

ص: 304

یک از پیروان آن حضرت را که می یافتند به شکنجه و اذیّت و آزار رنجه می نمودند و هر چه می توانستند از خاموش کردن نور خدا مضایقه نمی نمودند.

و در میان آن مردمان کافر و محارب، آن کسی که بیش تر از همه آن ها عداوت داشت و مخالفتش از همه زیادتر و پرچم های فتنه و فساد می افراشت و سرهنگ و پیش جنگ و ریاست بر همه آن ها داشت، ابو سفیان بن حرب بود، که در واقعه احد و خندق و غیر آن ها آشوب هائی بپا کرد که تا قیامت بر پا می باشد و پیروان او از بنی امیّه بودند که در کتاب خدا و زبان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در مواطن عدیده لعن کرده شده و خدا، دانای به کار های ایشان بود و به آن چه حکمت و مصلحت در کار و کفر ایشان تقاضا داشت و به علم خدا گذشته بود، آن ها را مهلت داد. و ابو سفیان که لعنت خدا بر او باد، پیوسته با کوشش تمام محاربه می کرد و با مکر و فریب، مانع و مخالف و مدافع بر علیه آن حضرت بود تا وقتی که شمشیر خون آشام اسلام و دين خير الأنام نیرومند شد، و امر خدا بالا گرفت و آن ملعون مقهور شد و ناچار اقرار به مسلمانی خود کرد، لکن کفر و نفاق را در دل خود استوار داشت، و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ادّعای مسلمان شدن او و فرزندانش را پذیرفت، با این که کفر و نفاق آن ها را می دانست.

پس از آن خدا در جمله ای از کتاب خود که پیغمبر نازل فرمود، شأن آن ها را در این آیه روشن فرمود و به شجره ملعونه ایشان را معرفی نمود در کتاب خود. و هیچ کس را خلاف و تردیدی نیست در این که مراد خدای تعالی از شجره ملعونه بنی امیّه می باشند.

از جمله مطاعن ایشان که در اخبار رسیده و موثقین از رُوات روایت کرده اند آن است که: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم زمانی که ابو سفیان سوار بر الاغی بوده و معاویه افسار الاغ را می کشیده، و یزید (برادر معاویه) آن

ص: 305

را می رانده فرمود: «لعن اللّه الراكب و القائد و السائق» یعنی: لعنت کند خدا این سوار و کشنده مهار و راننده را. و به زبان مبارک، آن ها را ملعون خواند.

و از جمله آن ها این است که روایت کرده اند که: در روز بیعت با عثمان، گفت: ای پسران عبد شمس! این خلافت و سلطنت را به بازی گیرید و هم چنان که گوی را در میدان می ربائید خلافت را بربائید و غنیمت بدانید. به خدا سوگند که نه بهشت جاویدانی هست و نه جهنمی و نیرانی.

این سخن از ابی سفیان کفر صریح است که بر زبانش جاری شده و سزاوار لعن خدا گردیده، چنان که کفّار بنی اسرائیل به زبان داود پیغمبر و عيسى علیهم السلام لعن کرده شدند.

و از جمله آن ها این است که بعد از آن که ابی سفیان، چشم ظاهر او مانند باطنش کور شده بود، وقتی که در بلندی کوه احد بر درّه ای توقف کرده بود، با قائد خود از روی فخر و مباهات گفت: در این جا محمّد را تیر باران کردیم و یارانش را کشتیم.

و از جمله آن ها این سخنی است که در روز فتح مکّه معظّمه، هنگامی که دید لشکر اسلام را عبور می دادند، با عبّاس گفت: همانا ملک و پادشاهی پسر برادرت بزرگ شد، عباس گفت: این را ملک و سلطنت نگوئید بلکه نبوّت و پیغمبریست.

و از جمله آن ها این کلام است که در روز فتح مکّه وقتی دید بلال در پشت کعبه اذان می گوید، و گفت: «أشهد أن محمّداً رسول اللّه». ابو سفیان گفت: خدا عتبه پسر ربیعه را خوشبخت کرد که نبود تا این شهادت را بشنود.

و از جمله آن ها خوابی است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم دید و از آن اندوهگین و محزون شد، در خواب دیده بود که چند تن از بنی امیّه بر منبر آن

ص: 306

حضرت جستن می کنند.

و از جمله آن ها راندن و اخراج کردن رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است حکم بن ابی العاص را وقتی که آن ملعون از دنبال آن حضرت می رفت و مانند آن بزرگوار قدم بر می داشت و خود را متمایل می کرد. نا گاه رسول خدا ملتفت شد که تقلید آن جناب را در آورده و خود را به همان حال دید. به او فرمود: در این حال که هستی باش. آن ملعون تا زنده بود به همان حال نا خوش باقی ماند، و پسرش مروان ملعون، فتنه های بزرگی در اسلام بپا کرد و باعث خون ریزی های بسیار شد.

و از جمله آن ها این که خدای تعالی در سوره قدر بر پیغمبر اکرم نازل فرمود، که شب قدر بهتر است از هزار ماه، که در تفسیر آن وارد شده که: مراد هزار ماهی است که مدّت سلطنت بنی امیّه بوده.

و از جمله آن ها این است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم معاویه را در حضور خود خواند تا در نزد او کتابت کند و معاویه فرمان نبرد و به خوردن طعام عذر آورد. فرمود: خدا شکمش را سیر نگرداند. معاویه پس از آن هرگز شکم خود را سیر ندید. از سر طعام بر می خواست گفت از خوردن سیر نمی شوم، بلکه خسته می شوم و ناچار دهان می بندم و بر می خیزم.

و از جمله آن ها رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: از این درّه و راه میان کوه، مردی می آید از امّت من که محشور می شود بر غیر ملّت من، پس معاویه پدیدار شد.

و از جمله آن ها اینست که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: هر وقت معاویه را بر منبر من ببینید او را بکشید.

و از جمله آن ها: آن حدیث مشهور و مرفوع است که آن حضرت فرمود: معاویه در تابوتی از آتش در پائین تر در، که از جهنّم ندا می کند: یا حنّان یا منّان. در جواب او گویند: اکنون ندا می کنی و حال آن که از

ص: 307

پیش عصیان کردی و از جمله مفسدین و تبه کاران بودی.

و از جمله آن ها جنگ کردن معاویه است با آن کس که در اسلام بر همه مسلمانان از حیث مقام و منزلت افضل و بر همه آن ها در اسلام سابقه دار تر و از تمام آن ها در اثر و پسندیده و ستوده شده و نام سعادتمند نیکو تر بود، و او علی بن ابی طالب است که معاویه از روی خویشاوندی باطل با او نزاع کرد، و از راه ضلالت و گم راهی با یاران آن حضرت عناد ورزید. و او و پدرش ابو سفیان در تمام روزگار شان برای خاموش کردن نور خدا و انکار دین او تا می توانستند کوشش کردند، لكن خداى تعالى نور خود را به اکمال و اتمام رسانید، اگر چه مشرک ها مکروه خاطر شان بود، و بر ایشان ناگوار بود.

و این مرد گم راه، مردمان نادان را فریب می داد و کسانی را که اهل عبادت بودند با مکر و حیله با خود یار و یاور می گردانید و با اهل ایمان دشمنی می کرد، چنان که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از آن خبر داد و به عمّار یاسر فرمود که: تو را اشخاص گم راه و سر کش خواهند کشت. تو آن ها را به بهشت می خواهی دعوت کنی، و ایشان تو را به دوزخ می خوانند. و این ها همه برای آن است که آن ها دنیا و مال دنیا اختیار کرده اند، و آخرت را منکر و کافر خواهند شد و از ربقه اسلام سر پیچی خواهند کرد و خونی را که خدا ریختن آن را حرام کرده، حلال خواهند نمود، چندان که در فتنه گری او در راه ضلالت و گم راهی خون بسیاری از مسلمانان را خواهند ریخت، به اندازه ای که از حدّ و شمار بیرون باشد، و آن ها کسانی می باشند که از دین خدا دفاع می کنند و یاری کننده اند حقّ خدا را، در حالتی که معاویه کوشش کننده است در دشمنی با خدا و جدّ و جهد می کند در باطل کردن احکام دین الهی.

پس معاویه کسی است که بر خلاف دین خدا کار کرد، و پرچم

ص: 308

ضلالت و گم راهی را بر افراشت و می خواست کلمه باطل بلند باشد و مردم را به باطل دعوت می کرد، لکن برخلاف خواسته او کلمه خدا بلند شد و او جز وِزر و و بال بهره ای نبرد، و آن خون ها و خون هائی که پس از او ریخته شد و هر بدعتی که در سنّت پیغمبر و شریعت آن حضرت گذارد و پس از وی باقی ماند و گناه هر کسی به آن عملکرد، بر گُردِه او گذارده شد و هر کس مرتکب حرامی شد و آن را مباح شمرد و حقوقی را از اهلش باز داشت بر وی بار گردید. و آن ملعون به آرزو های این جهان فانی فریفته شد، و اگر چند روزی از روی مغروری مهلت یافت، برای زیاد شدن گناهانش بود. و او جماعتی از خیار صحابه و تابعین و اهل فضل و دین را، مانند: عمرو بن الحمق خزاعی و حجر بن عدی کندی را برای استحکام امر دولت و ملک و غلبه خود کشت و به سبب آن، لعنت خدا بر او واجب شد.

و از جمله آن ها آن که زیاد بن سمیّه را برادر خود خوانده و با پدر خود نسبت داد، با این که خدای تعالی فرموده که: فرزندان را به نام پدرانشان بخوانید که در نزد خدا عدالت آن سزاوار تر است، و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: فرزند به فراش نسبت داده می شود و زنا کار بهره آن سنگ است. امّا معاویه حکم خدا و رسول را مخالفت کرد و آشکارا فرزند را برای غیر فراش و حجر را برای غیر زنا کار مقرّر داشت و به علّت این دعوت، محارم خدا و رسول او را درباره امّ حبیبه خواهرش که زوجه رسول خدا و امّ المؤمنین بود، و در غیر، او از دیگر زن های خانواده خود حلال شمرد و روی و موی آن را بر دیدار نا محرم روا دانست، با آن که خدا حرام [نمود] و به این سبب نزدیک آورد آن چه را که خدای تعالی دور داشته. و در دین اسلام خلل و تبدیل وارد کرده، به نحوی که مانند آن روی نداده. یعنی: پس از آن که زیاد را پسر پدر خود خواند و برادر پدری خود گرفت، ناچار از زنان خاندان و

ص: 309

خواهران او که به او محرم بودند و روی و موی از او نمی پوشیدند و چنان چه با محارم خود شایسته است دوری نمی کردند، از زیاد نیز خود را نمی پوشیدند و خواهرش امّ حبیبه امّ المؤمنین از او خود را نمی پوشاند معاویه چنین خلل بزرگی را در اسلام افکند و بر خلاف حکم خدا و رسول او رفتار نمود، و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمود.

و از جمله آن ها آن که معاویه پسرش یزید شراب خوارِ هوا پرستِ کبوتر باز و بوزینه باز فاسق فاجر را که فاعل اقسام فسق و فجور، بود به قهر و غضب و تخویف و تهدید و رهبت و رعب، مردمان را به بیعت او ناچار و وا دار کرد، با این که از مراتب نادانی و خباثت و جنایت و مستی و اقسام فسق و فجور و کفر او آگاه بود. چون آن خبیث به سریر سلطنت نشست و امر شاهی بر او استوار شد، در طلب خون مشرکین کمر بر بست، و در واقعه حرّه چنان آشوبی بر پا کرد که شنیع تر از آن در اسلام دیده نشده و قبیح تر از آن شنیده نشده و به ریختن خون چنین مردمان و این چنین خرابی ها در چنان شهر بر آتش درون آب بیفشاند، و گمان او این بود که از دوستان خود انتقام خود را بکشید و خون دشمنان خدا را باز طلبید و شرک خود را آشکار کرد و گفت: کاش اشیاخ من که در بدر کشته شدند بودند و چنین روز را می دیدند، جزع قبیله خزرج را از واقعۀ طولانی.

و این سخن کسی است که هرگز اعتقاد به خدا و دین او ندارد و به رسول خدا و کتاب خدا و ایزد تعالی و آن چه از جانب خدا رسیده، ایمان نیاورده است و به این جمله که گفته قناعت نکرده است.

جنایت عظیم و کفر یزید

از جمله جنایات یزید که دلیل قاطع کفر و الحاد او است، ریختن خون حسین بن

ص: 310

على علیهم السلام است، با این که مقام و منزلت آن حضرت در نزد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و عظمت مرتبه آن بزرگوار در دین و شهادت دادن رسول خدا در حقّ آن حضرت و برادرش که دو سیّد جوانان اهل بهشت هستند بر او پوشیده نبود. و این گناه عظیم از او سر نزده مگر این که از راه جُرئت و جسارت نسبت به خدای تعالی و کافر بودن به دین خدا و دشمنی با رسول خدا و مجاهده با عترت پیغمبر و خار و ذلیل و اسیر کردن زنان و کودکان آن حضرت، مانند گروهی از کفّار تُرک و دیلم و نترسیدن از خدا و عذاب او و سطوت خدا را در نظر نگرفتن.

پس خدا هلاک و نابود کرد عمر او را و خبیث قرار داد ریشه و شاخه های او را، و از او گرفت آن چه را که در زیر دست او بود و مهیّا کرد برای او، عذاب و عقوبت خود را، به نحوی که استحقاق آن را داشت به سبب گناهان او تا زمانی که کار به دست بنی مروان افتاد؛ از تبدیل کردن کتاب خدا و تعطيل احکام الهیّه و گرفتن مال خدا و تقسیم نمودن آن را در میان خودشان، و دولت خود قرار دادن شان و خراب کردن خانه خدا و حرام خدا را حلال کردن و نصب کردن منجنیق ها برای خراب کردن خانه خدا و آتش زدن آن و کوتاهی نکردن از سوزانیدن و خراب کردن و مباح دانستن آن چه را که خدا حرام کرده و هتک حرمت کردن و کشتن کسی که به او پناهنده می شد و گوش و بینی و اعضاء آن ها را بریدن و ترسانیدن کسی که خدا او را امان داده و جدائی انداختن و طرد و تبعید کردن او، تا وقتی که عذاب خدا بر آن ها واجب و از خدا استحقاق انتقام کشیدن یافتند.

وقتی که زمین را لبریز از ظلم و جور نمودند و مملوّ از عداوت و دشمنی کردند و عمومیّت دادند ظلم و ستم را در شهر های خدا، و اختیار را از آن ها گرفتند، در آن هنگام حلال شد بر آن ها خشم و غضب خدا، و خدا سطوت خود را بر آن ها مقدّر کند. خدا برای ایشان از عترت پیغمبر خود و اهل وراثت او و آن هائی که خالص گردانیده است ایشان را برای خلافت خود، مانند آن چه را که مقدّر فرموده از برای گذشتگان ایشان از مؤمنین و پدران مجاهدین ایشان برای کفّار آن ها. پس بریزد خدا به سبب ظلم ها که بر ایشان وارد آمده و خون هائی که از ایشان ریخته شده، خون های مرتدّین

ص: 311

را هم چنان که خون های پدران مشرک آن ها را ریخت، و قطع کند خدا دنباله آن کسانی را که ظلم کرده و می کنند. و ستایش و ثناء جمیل مخصوص خدائیست که پروردگار جهانیان است.

ای گروه مردمان: به درستی که غیر از این نیست که خدای تعالی فرمان داده است که اطاعت کرده شود و مثل زده است که مثل زده شود و حکم کرده است تا عمل کرده شود. فرمود خدای سبحانه و تعالی که: خدا لعنت فرموده است کافران را و وعده داده است که ایشان را به جهنّم برد. و فرموده است: آن گروه را لعنت می کند خدا، و لعنت می کنند ایشان را لعنت کنندگان.

پس ای گروه مردمان! لعنت کنید کسانی را که خدا آن ها را لعنت کرده و پیغمبر او هم لعنت کرده و جدا شوید از کسانی که قرآن نمی خوانند. تقرّب به خدا نخواهید یافت مگر به جدا شدن از ایشان. خدایا، ابو سفیان پسر حرب پسر امیّه و معاویه و یزید پسر معاویه و مروان پسر حکم و پسر او و اولاد پسر او را. خدایا، لعنت کن رهبران و پیشروان کفر و قائدین گم راهی و دشمنان دین و محاربین با پیغمبر و معطل کنندگان احکام و تبدیل کنندگان قرآن و هتک کنندگان خون حرام را. خدایا ما بیزاریم به سوی تو از دوستی کردن با دشمنانت و از اغماض اهل معصیت تو، چنان که فرموده ای: نمی یابی گروهی را که گرویده اند به خدا و روز قیامت که دوستی کنند با کسانی [که] دشمنی با خدا و رسول او می کنند.

ای گروه مردمان! حق را بشناسید: اهل حق را هم بشناسید و تأمّل کنید در راه های گم راهی تا رهبران را بشناسید. پس واقف شوید نزد آن چه که خدا شما را واقف کرده بر آن و انفاذ کنید امر خدا را چنان که شما را امر فرموده. و امیر مؤمنان از خدا می خواهد که شما را حفظ کند و توفیق شما را از او مسئلت می نماید، و میل دارد که شما را هدایت کند. و کفایت می کند خدا او را، و بر او است توکّل من و هیچ توانائی نیست مگر به عنایت خدا.

ص: 312

پایان مکتوب معتضد عبّاسی و خلاصه ای از ترجمه آن

پس از بیان آن چه از پیش شرح داده شد، از خباثت و ملعنت و کفر و الحاد و زندقه و عناد ابی سفیان و پسرش معاویه و فرزند پلید او یزید و تابعین آن ها از بنی امیّه و مروان حکم و آل مروان، به تمام قوی کوشیدند که نامی از خدا و دین و انبیاء و رسل، خصوصاً حضرت سیّد المرسلين و آل طيّبين و طاهرين او - صلوات اللّه علیهم اجمعین - و اسمی از اسلام و ایمان و کتاب و سنّت باقی نماند و مسلمانان را به قهقری؛ به روش جاهلیّت برگردانند و نور خدا را خاموش کنند. غافل از این که خدای تعالی تمام نور خود را ظاهر و کتاب و دین خود را حفظ خواهد نمود و یاری کنندگان دین خود را یاری خواهد فرمود، چنان چه فرموده است: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُم ﴾. (1)

و در میان این شجره ملعونه بنی امیّه - لعنهم اللّه -، چون نوبت به یزید پلید رسید، به تمام معنی این نقشه شوم را خواست عملی کند، [لذا] کفر و الحاد خود را به طور اکمل ظاهر کرد و چنین پنداشت که به خوبی می تواند نقشه خود را به کار برد، و در نظر ظاهر بینان از هم سلک و هم مشرب های او این مقصد شوم انجام شده به حساب می آمد إلاّ این که یگانه مانعی که در مقابل خود می دید و او را سدّ راه خود می دانست، حضرت ابی عبد اللّه حسین بن علی علیهم السلام بود.

خلاصۀ کلام: این پدر و پسر، بنا بر آن چه در اخبار و سیر و تواریخ و آثار رسیده، چنان جدیّت کردند، تا این مذهب باطل و عقیده فاسد را در میان مردم رواج دادند و باطل را به صورت حق جلوه گر نمودند، تا در دل های ایشان راسخ و محکم شد که دین خدا و رضای او و سعادت نشأتین را در این طریقه و عقیده ناروا و فاسد می دانستند که در لباس زهد و تقوی و دین داری بودند و در همه کار ها و حرکات و سکنات شان مواظب و مراقب بودند و از ریختن خون پشه ای اجتناب می کردند و از قتل مگسی سؤال می نمودند و هیچ غفلت و تکاهلی از خود نشان نمی دادند، از کشتن و ریختن خون شیعیان آل محمّد، ولو هزار ها باشند، به هیچ وجه باک و

ص: 313


1- سوره محمّد، آیه 7

پروائی نداشتند و ابداً زشت و عیب و نقص و گناه نمی دانستند با این که خود را پیرو شرع می دانستند، سؤالی نمی کردند، بلکه به کشتن آن ها به خدا تقرّب می جستند.

دو سال پیش از مردن و به دَرَک رفتن معاویه، حضرت امام ابی عبد اللّه الحسين علیه السلام و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر با جمیع مردان و زنان بنی هاشم و موالی و خدم و خَشَم و دوستان و شیعیان که در مدینه بودند و کسانی که در سایر ولایات دیگر مخفی بودند، و ایشان را می شناختند، همه آن ها را احضار فرمود. چون به مکّه رسیدند و در منی جمع شدند- و جمعیّت آن ها از هزار نفر بیش تر بود و اکثر از ایشان از تابعان و اولاد صحابه بودند - در خیمه آن حضرت جمع شدند، و آن حضرت از جا بلند شد و خطبه ای در کمال فصاحت و بلاغت انشاء فرمود و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:

می دانید که این شخص طاغی ملعون، نسبت به ما و شیعیان ما چه کرد و همه شما ها دیدید و شنیدید و دانستید، و حال می ترسم این دین جدّ من که به شمشیر پدرم بر پا شد از دست به در رود و کوشش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و پدرم علىّ مرتضى ضایع شود می خواهم شما را یاد آوری کنم، آن چه را از جدّم شنیده ام به جهت شما بیان کنم. اگر دروغ گفتم، مرا تکذیب کنید و اگر راست گفتم، تصدیق کنید، امّا پنهان کنید و به شهر های خود متفرّق شوید و در قبیله ها و ولایت ها، اگر به او اطمینان دارید و از او ایمن هستید و در محلّ وثوق و اعتماد شما است، دعوت کنید و در این امر مسامحه و سهل انگاری نکنید که من اثری بد در آن می بینم و نزدیک است که بالمرّه اسمی از دین و مسلمانان نخواهد ماند. (1)

و پس از این وصیّت و نصیحتی که فرمود شروع به سخن گفتن کرد و فرمود:

«أنشدكم اللّه! هل تعلمون أنّ على بن ابى طالب كان أخا رسول اللّه حين اخابين أصحابه فاخابينه و بين نفسه و قال: أنت أخى و أنا أخوک فی الدّنيا و الاخرة؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أنشدكم باللّه! هل تعلمون ان رسول اللّه اشترى موضع مسجده و

ص: 314


1- الاحتجاج، ج 2، ص 296؛ بحار الأنوار، ج 33، ص189

منازله فابتناه، ثم ابتنى فيه عشرة منازل تسعة له و جعل عاشرها فی وسطها لأبى، ثمّ سدّكلّ باب شارع إلى المسجد غیر بابه، فتكلّم فی ذلک من تكلم، فقال: ما أنا سددت و فتحت، و لكنّ اللّه أمرنى بسدً أبوابكم و فتح بابه، ثمّ نهى الناس أن ينام فی المسجد غيره، و كان يجنب في المسجد، و منزله فى منزل رسول اللّه، فولّد لرسول اللّه فيه أولاد؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أفتعلمون أنّ عمر بن الخطاب حرص على كوة قدر عينيه من منزله إلى المسجد، فأبى عليه، ثمّ خطب قال: إنّ اللّه أمرني أن ابنى مسجداً طاهراً لا يسكنه غيرى و غير أخى و ابنيه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أنشدكم اللّه! أنّ رسول اللّه نصبه يوم غدير خم، فنادى له بالولاية و قال: فليبلغ الشاهد الغائب؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أشدكم اللّه! أتعلمون أنّ رسول اللّه قال له في غزوة تبوک: أنت منّى بمنزلة هارون من موسى و أنت مولى كلّ مؤمن و مؤمنة؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أنشدكم اللّه! أتعلمون أنّ رسول الله حين دعا النّصارى من أهل نجران إلى المباهلة لم يأت إلّا به و صاحبته و بنيه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أنشدكم اللّه! أنّه دفع إليه اللواء يوم خبير، ثم قال: لا دفعها إلى رجل يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله کرّار غير فرّار يفتحها اللّه على يديه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه لم ينزل به شديدة قطّ إلا قدّمه لها ثقة به و لم يدعه باسمه قطّ إلاّ يقول: يا أخى و ادعوا إلىّ أخى؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون ان رسول اللّه قضی بینه و بین جعفر و زید، فقال: یا علیّ أنت منّى و أنا منک و أنت ولىّ كلّ مؤمن من بعدى؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه فضله على جعفر و حمزه حين قال لفاطمه: زوجک خير أهل بيتى أقدمهم سلماً، و أعظمهم حلماً، و أكبرهم علماً؟

ص: 315

قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون أنه كان له من رسول اللّه كلّ يوم خلوة و كلّ ليلة دخله إذا سئله أعطاه و إذا سكت ابتدأه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه قال: أنا سيّد ولد آدم و أخى علىّ سيّد العرب و فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة، و الحسن و الحسين إبناى سيّدا شباب أهل الجنّه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون ان رسول اللّه أمره بغسله و أخبره أن جبرئيل يعينه؟ قالوا: اللّهم نعم.

قال: أتعلمون أنّ رسول اللّه قال فى خطبته خطبها: إنّي قد تركت فيكم الثقلين كتاب اللّه و أهل بيتي، فتمسّكوا بهما لن تضلّوا؟ قالوا : اللّهم نعم». (1)

پس حضرت یاد آوری فرمود ایشان را و گفت: قسم می دهم شما را به خدا! آیا می دانید که علیّ بن ابی طالب برادر رسول خدا بود. زمانی که عقد برادری در میان اصحاب خود بست، میان او و میان خود عقد برادری بست و فرمود: تو برادر منی و من برادر توام در دنیا و آخرت؟ گفتند: خدا را شاهد می گیریم آری.

فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا می دانید که رسول خدا زمین مسجد و منزل های خود را خرید و آن را بنا کرد و خانه های خود را بنا نمود و آن ها ده خانه بود، نُه از آن خانه ها را برای خود قرار داد و خانه دهم را که در میان آن ها بود، برای پدرم اختصاص داد و راه های هر دری که در آن باز می شد مسدود کرد غیر از درب خانه پدرم را و بعضی در باب سدّ کردن در های شان سخن گفتند پس فرمود: من به اراده خود در ها را بسته، و باز نکردم، و لیکن خدا به من امر فرمود که همه در ها را مسدود کنم، و در خانه او - یعنی: علی- را باز گذارم.

ص: 316


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی، ص 790؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 182

گفتند: آری به خدا سوگند. پس نهی فرمود مردمان را از این که در مسجد بخوابند غیر از علی که او در مسجد و منزل خود جنب می شد و هم چنین در منزل رسول خدا و اولاد رسول خدا در همان جا به وجود آورد؟ گفتند: آری به خدا سوگند.

فرمود: آیا می دانید که عمر پسر خطّاب حریص شد که روزنه ای در مسجد باز کند از خانه خود به قدر دو چشم خود و پیغمبر ابا کرد بر او و نپذیرفت. پس به او خطاب کرد و گفت: خدا امر فرمود مرا که مسجدی بنا کنم که پاک و طاهر باشد که در آن ساکن نشود کسی غیر از خودم و غیر از برادرم و دو پسر او ؟ گفتند: آری به خدا سوگند.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که رسول خدا نصب کرد او - یعنی: علی- را در روز عید غدیر خم. پس ندا کرد برای او به ولایت و فرمود: باید حاضر به غائب برساند؟ گفتند: آری خدا را شاهد می گیریم.

فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا شما می دانید که رسول خدا در جنگ تبوک به او فرمود: تو از طرف من به منزله هارون هستی از طرف موسی و تو ولیّ هر مؤمن و مؤمنه ای می باشی؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم! آیا می دانید که رسول خدا زمانی که دعوت کرد، نصارای نجران را به مباهله، نیاورد کسی را با خود مگر او و فاطمه و دو پسر او را؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! که او - یعنی: رسول خدا - پرچم را به علی داد و فرمود: آن را دادم به مردی که خدا و رسول او را دوست می دارند و او هم خدا و رسول خدا را دوست می دارد و او مکرّر حمله کننده است و از دشمن فرار کننده نیست و خدا به دست او فتح می کند؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

ص: 317

فرمود: قسم می دهم شما را به خدا! آیا می دانید هیچ سختی ای بر او فرود نمی آمد هرگز، مگر این که- او یعنی: علی- را مقدّم می داشت برای آن از جهت وثوقی که به او داشت، و هرگز او را به اسم نمی خواند مگر این که می گفت: ای برادر! و دعوت کنید برادرم را به سوی من؟ گفتند: آری خدا را شاهد می گیریم.

فرمود: رسول خدا حکم فرمود میان او و میان جعفر و زید. پس فرمود: یا علی! تو از منی و من از توأم و تو ولیّ هر مؤمنی بعد از من؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: آیا می دانید که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله فضیلت می داد او را بر جعفر و حمزه، زمانی که به فاطمه فرمود: شوهر تو بهترین اهل بیت من است. مقدم تر بر همه بود از حیث اسلام و بزرگ تر است از حيث حلم و اکبر ایشان است از حیث علم؟ همه گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: آیا می دانید که رسول خدا هر روز با او خلوت می کرد و هر شب بر او وارد می شد. اگر خواهش می کرد به او عطا می نمود و هر وقت ساکت بود او ابتداء می فرمود به سخن گفتن؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: آیا می دانید که رسول خدا فرمود: من سیّد فرزندان آدمم و برادرم علی سیّد عرب است و فاطمه سیّده زنان اهل بهشت است و حسن و حسین دو پسر من، دو سیّد جوانان اهل بهشتند؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: آیا می دانید که رسول خدا او را فرمان داد به غسل دادن آن حضرت و به او خبر داد که جبرئیل او را کمک می دهد؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

فرمود: آیا می دانید که رسول خدا در آخر خطبه خود، خطبه ای

ص: 318

خواند که من باقی می گذارم در میان شما دو چیز نفیس گران بها را، که آن کتاب خدا و عترت من است که اهل بیت منند. پس این دو را دست آویز خود قرار دهید تا هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری خدا شاهد است.

علّت اصلی قیام و نهضت حسینی علیه السلام

اجماً در این معنا شده، تمام آیاتی که در فضیلت امیر مؤمنان و اهل بیت او علیهم السلام نازل شده، قرائت فرمود و حاضرین هم تصدیق می نمودند، آن گاه فرمود:

آیا همه شما شنیده اید که رسول خدا فرمود:

﴿مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبَّنِى وَ يُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذَبَ لَيْسَ يحبنی وَ يُبْغِضُ علیّاً﴾.

یعنی: کسی که گمان کند که مرا دوست می دارد و کینه علی را دارد، محققاً دروغ می گوید. مرا دوست نمی دارد کسی که کینه علی را دارد.

مردی گفت: یا رسول اللّه این چگونه باشد که کسی شما را دوست داشته باشد و با علی دشمنی و خصومت کند؟ فرمود:

﴿لِأَنَّهُ مِنًى وَ أَنَا مِنْهُ ، مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِى ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهُ﴾.

فرمود: علی من است و منم علیّ، چگونه می شود کسی یک تن را دوست باشد و هم دشمن. لذا به این جهت است که، آن که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته و آن که مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته.

حاضران همه صدا ها را بلند کردند و گفتند: یا بن رسول اللّه! ما همگی این سخنان را از رسول خدا شنیدیم. آن گاه از منی متفرّق شدند و همه به شنیدن قانع

ص: 319

شدند و اثری بر آن مترتّب نشد و حرکت و جنبشی از ایشان روی نداد. (1)

پس نظر به اساسی که معاویه بنیان گذاری و تأسیس کرده بود و دین و شریعت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را منقلب و بنیان باطل خود را در مقابل حق، محکم و استوار داشته بود و به انواع مکر ها و حیله ها و تدبیر ها و نکرا ها و شیطنت ها و فریب ها و خدعه های باطل، باطل را به صورت حق و حق را به صورت باطل جلوه داده بود، به طوری که خراب کردن آن اساس و زایل کردن آن خدعه ها و مکر ها و حیله ها و ملعنت ها و تزویر ها در دل های مردمان رسوخ کرده و اعتقاد استوار و محکمی به آن ها حاصل نموده بودند که هیچ علاجی برای آن میسّر نبود مگر به قبول شهادت و تحمّل مصیبت های بزرگ و ابتلاءات فجیعه ای که کوه ها از شنیدن آن از هم پاشیده.

پس اگر حضرت امام حسین علیه السلام هم مانند برادر بزرگوارش حضرت مجتبی علیه السلام در ظاهر احترام و رضایت آن ها را رعایت می فرمود، هر چند با او بر حسب ظاهر تظاهر می کردند، آن حضرت را نیز به زهر یا به حیله دیگری می کشتند؛ به نحوی که مردمان باور نکنند که این ظلم و سایر مفاسد دیگر از ایشان به آن حضرت وارد شده، پس در حقیقت عمده اسباب طعن و لعن و بروز کفر و نفاق ایشان که اهل سنّت و جماعت از جواب آن ها عاجزند و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، واقعه کربلا و شهادت حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام و اسیری آل اللّه است، که کفر و زندقه و الحاد یزید پلید و پدرانش و تابعین و یاران آن ها از بنی امیّه و بنی مروان را به خوبی ظاهر و آشکار و مسجّل و اثبات می کند، چنان چه این واقعه فجیعه شهادت آن حضرت و اسارت اهل بیت او و شهر به شهر گردانیدن، به وضع و کیفیّتی که در کتب تواریخ و سیر و مقاتل خاصّه و عامّه نوشته شده است و به نحوی بوده که هیچ کافری بر هم دین و کیش خود روا نداشته و ندارد و از زمان آدم خلیفة اللّه تا قیام قیامت رخ نداده و نخواهد داد، و از آن حضرت روی نداده مگر برای احیاء دین الهی و اعلای کلمه توحید و ابقاء نام و شریعت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم و برای هدایت نمودن و نجات دادن بندگان خدا از کفر و شرک و جهالت و طغیان و ضلالت. لهذا

ص: 320


1- کتاب سليم بن قيس هلالی، ص 793؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 182

وجود باهر الجود حسین علیه السلام برای یاری کردن دین خدا و حفظ شریعت مقدّسه خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم - خالصاً لوجه اللّه - در مقام فناء في اللّه و تحصیل بقاء به بقاء اللّه بر آمد و خالی از هر هوا و هوسی، از فرط محبّت با خدا، قطع علاقه از تمام ما سِوَی اللّه فرمود و در راه دوستی با خدا به تمام معنی از خون و مال و فرزندان و یاران و اهل و عیال خود صرف نظر فرمود و مشمول «من كان اللّه كان اللّه له» گردید، چنان چه منسوب به آن حضرت است که در مقام مناجات در پیش گاه الهی عرض کرده:

تركت الخلق طراً فی هواكا *** و ایتمت العيال لكی اراكا

یعنی: وا گذارد همه مخلوقات را در هوای محبّت تو و یتیم کردم همه عیالات خود را.

فلو قطعتنی فی الحب اِرْباً *** لما حنّ الفؤاد إلى سواكا

یعنی: پس اگر مرا در راه محبّت قطعه قطعه کنی، هر آینه ناله نمی زند دل به سوی غیر تو.

نکته قابل توجّه: عالم جلیل زاهد ورع آخوند ملّا حبیب اللّه کاشانی - اعلى اللّه مقامه - در کتاب منتخب قواميس الدّر از کتاب مرآة المحققين نقل کرده آن چه را که عين عبارتش این است:

بدان ای طالب راه، که چندین هزار هزار ذرّات، یک ذرّه بیش نبات شود و از چندین هزار هزار نباتات از اشجار و اثمار، اندکی جزؤ حیوان شود، و از چندین هزار حیوان یکی جزؤ انسان شود و از چندین هزار هزار جزؤ انسان، یک قطره مَنی شود و از چندین هزار هزار قطره مَنی، یکی نطفه شود و از چندین هزار هزار نطفه، یکی متولّد شود و از چندین هزار هزار متولّد، یکی بقا یابد و از چندین هزار هزار بقا یافته، یکی اسلام یابد و از چندین هزار هزار اسلام یافته، یکی ایمان آوردد و از چندین هزار هزار مؤمن، یکی طالب شود و از چندین هزار هزار طالب، یکی سالک شود و از چندین هزار سالک، یکی واصل شود و مقصود از این جمله موجودات آن یک شخص باشد و باقی همه طفیل وجود او باشند. (1)

ص: 321


1- منتخب قواميس الدرر، ص 3

چون این نکته را دانستی بدان که وجود مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام مانند جدّ بزرگوار و پدر عالی مقدار و مادر عصمت مدار و برادر ذو الإقتدار خود، همه آن نور واحدی هستند که همه مخلوقات و موجودات علویّه و سفلیّه همه همه از اشعه آن نور تابناک آفریده شده اند و به طفیل آن، خلعت وجود پوشانیده، چنان چه علاوه از اخبار و احادیث بسیار، خود آن بزرگوار هنگامی که ولید بن عتبه از جانب یزید پلید، نامه ملعونه او را برای اخذ بیعت به حضرتش عرضه داشت و آن حضرت ابا کرد و شد، آن چه شد، به ولید فرمود: ای ولید!

﴿إِنَّا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ ، بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بنایختم . وَ یزید رَجُلٍ فَاسِقُ فَاجِرُ ، شَارِبُ الْخَمْرِ ، مُعْلِنُ بِالْفِسْقِ ، مِثْلِى لَا يُبَايَعُ بِمِثْلِهِ أَبَداً﴾ (1) .(تا آخر آن چه فرمود)

یعنی: ما اهل بیت پیغمبر و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگانیم. به ما افتتاح خلقت فرمود خدا و به ما پایان می دهد. و یزید مردی ست فاسق و فاجر شراب خوار، که آشکارا فسق می کند. مانند منی هرگز بمانند او بیعت نخواهم کرد.

ص: 322


1- اللهوف فی قتلى الطفوف، ص 40؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 324

باب هشتم

اشاره

ص: 323

ص: 324

باب هشتم: در عظمت مصائب حسین علیه السلام و خواندن شعر در مصیبت های آن حضرت و ثواب آن

اشاره

در ثواب شعر خواندن در مصیبت های حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و گریانیدن و گریستن و خود را به گریه وادار کردن و بعضی از اشعاری که در مصائب آن حضرت انشاء شده.

حدیث اول

در کتاب امالی و ثواب الأعمال شيخ صدوق - عليه الرحمة - و كتاب كامل الزيارات، مسنداً از ابی عماره منشد از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند که گفت:

«قال لی: یا ابا عمارة! أنشدنی فی الحسين بن على علیهم السلام. قال: فأنشدته فبكى، ثمّ أنشدته فبكى. قال: فواللّه ما زلت انشدته و يبكى حتّى سمعت البكاء من الدّار. قال: فقال: يا ابا عمارة، من انشد شعراً فی الحسين بن على علیهم السلام فأبكى خمسين فله الجنّة، و من انشد في الحسين شعراً فأبكى ثلاثين فله الجنّة، و من انشد في الحسين صلی اللّه علیه و آله و سلم شعراً فأبكی عشرين فله الجنّة، و من انشد في الحسين علیه السلام شعراً فأبكى عشرةً فله الجنّة، و من انشد فى الحسين علیه السلام شعراً فأبكى واحداً فله الجنّة، و من انشد فی الحسين علیه السلام شعراً فبكى فله الجنّة، و من انشد في الحسين علیه السلام شعراً فتباكى فله الجنّة». (1)

ص: 325


1- شيخ صدوق، أمالی، ص 205؛ ثواب الأعمال، ص 84؛ کامل الزیارات، ص 104

در عاشر بحار نیز این حدیث را، از آن سه کتاب نقل فرموده است.

ترجمه حدیث: ابو عبد اللّه منشد از امام صادق علیه السلام روایت کرده و گفته که: آن حضرت فرمود برای من که: ای ابا عماره! برای من در مصیبت حسین بن علی علیهم السلام شعری بخوان. گفت: برای آن حضرت خواندم و او گریه کرد. پس از آن باز خواندم و گریه کرد. و فرمود: ابو عماره گفت: به ذات خدا سوگند که من همیشه می خواندم و او می گریست تا این که صدای گریه را از درون خانه شنیدم.

پس فرمود: ای ابا عماره! کسی که شعری بخواند در مصیبت حسین علیه السلام و بگریاند پنجاه نفر را، از برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را، و بگریاند سی نفر را، برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را و بگریاند بیست نفر را، برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را و بگریاند ده نفر را، برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را و بگریاند یک نفر را، برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را و بگرید، برای او است بهشت، و کسی بخواند در مصیبت حسین علیه السلام شعری را و تباکی کند - یعنی: خود را به گریه در آورد - برای او است بهشت.

حدیث دوم

و نیز در عاشر بحار از کشّی مسنداً از زید شحام روایت کرده که گفت: ما جماعتی بودیم از اهل کوفه نزد ابی عبد اللّه صادق علیه السلام که جعفر بن عفّان در آن حال وارد شد بر آن حضرت. پس آن بزرگوار او را پیش خود و نزدیک خود نشانید و فرمود: ای جعفر! عرض کرد: لبیک - خدا مرا فدای تو گرداند - پس آن جناب فرمود:

ص: 326

«بلغنى أنّک تقول الشعر فی الحسين و تجيد. فقال له: نعم جعلنی اللّه فداک! قال: قل فأنشدته - صلوات اللّه عليه - فبكى و من حوله، حتّى صارت الدّموع على وجهه و لحيته.

ثم قال: يا جعفر! و اللّه لقد شهدت ملائكة اللّه المقرّبون ههنا يسمعون قولک فی الحسین علیه السلام، و لقد بكواكما بكينا و أكثر و لقد أوجب اللّه تعالى لک یا جعفر فی ساعته الجنّة بأسرها، و غفر اللّه لک.

فقال: يا جعفر! ألا أزيدک؟ قال: نعم يا سيّدى. قال: ما من أحد قال فی الحسين شعراً فبكى و أبكى به إلّا أوجب اللّه له الجنّة و غفر له». (1)

یعنی: به من رسیده که تو خوب شعر می گویی در مصیبت حسین؟ پس عرض کرد: آری - خدا مرا فدای تو گرداند - فرمود: بگو، پس من برای او خواندم - رحمت خدا بر او باد - آن حضرت گریه کرد و کسانی هم که در اطراف او بودند گریستند، تا اندازه ای که اشک ها بر رو و ریش او جاری شد. پس فرمود: ای جعفر! به خدا سوگند که ملائکه مقرّبین خدا در این جا حاضر شدند و می شنوند گفتار تو را در مصیبت حسین علیه السلام، و هر آینه گریه کردند، هم چنان که ما گریه کردیم و بیش تر، و واجب گردانید برای تو بهشت را ای جعفر، در همین ساعت، و همه آن ها را آمرزید برای تو. پس فرمود: ای جعفر! آیا زیاد نکنم برایت؟ گفتم: چرا ای آقای من. فرمود: نیست احدی که شعری بگوید در مصیبت حسین و بگرید و بگریاند به آن دیگری را مگر این که واجب می گرداند خدای بر او بهشت را و می آمرزد او را.

ص: 327


1- اختيار معرفة الرجال، ص 289، بحار الأنوار، ج 44، ص 283

حدیث دیگر [سوم]

كامل الزيارات مسنداً از عبد اللّه بن غالب روایت کرده که گفت:

«دخلت علی ابی عبد اللّه علیه السلام فأنشدته مرثية الحسين علیه السلام بن علی علیه السلام،فلما انتهيت الى هذا الموضع:

لبليّة تسقى (تسقو) حسيناً *** بمسقاةِ الثَّرى غير التُّراب

صاحب باكية من وراء السّتر: يا ابتاه». (1)

یعنی: داخل شدم بر ابی عبد اللّه علیه السلام و خواندم مرثیه حسین بن على علیهم السلام را، چون شعرم به این جا منتهی شد که گفتم:

هر آینه بلیّه ای سیراب کرد حسین را به ظرفی از سنگ ریزه ها که غیر از خاک بود، که صیحه گریه کننده ای را از پشت پرده شنیدم که می گفت: ای پدر.

حدیث دیگر [چهارم]

كامل الزيارات مسنداً از ابی هارون مکفوف روایت کرده که، گفت:

«دخلت علی ابی عبد اللّه علیه السلام، فقال لی: أنشدنی. فأنشدته. فقال: لا، كما تنشدون و كما ترثيه عند قبره. فأنشدته: امرر على جدث الحسين، فقل لا عظمه الزكيّة. قال: فلما بكى امسكت، ثم قال: زدنی. قال: ثم انشاته، یا مریم قومی و اندبی مولاک و علی الحسین فاسعدی ببكاک. أمرر على حدث الحسين فقل لأعظمه الزّكية. قال: فلمّا بكى أمسک، ثم قال: زدنی. قال ثم انشاته، یا مریم قومی و ندبی مولاک و علی الحسین فأسعدی بباک قال: فبکی و تهايج النساء. قال: فلمّا ان سكتن، قال لی: يا أبا هارون من أنشد فی الحسين فأبكى عشرة فله الجنّة. ثمّ جعل ينتقص واحداً

ص: 328


1- كامل الزيارات، ص 105؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 286

واحداً حتى بلغ الواحد، فقال: من أنشد فى الحسين فأبكی واحداً فله الجنّة». (1)

یعنی: وارد شدم بر ابی عبد اللّه علیه السلام. به من فرمود: بخوان برای من، پس خواندم برای او. فرمود: این طور نه، بخوان آن چنان که برای خودت می خوانی و آن چنان که مرثیه خوانی می کنی نزد قبر او.

پس خواندم برای او که: بگذر بر قبر حسین و بگو به آن استخوان های او که پاک و پاکیزه است. چون آن حضرت گریست، من از خواندن امساک کردم. فرمود: زیاد تر برایم بخوان. پس این مرثیه را برای او خواندم که: ای مریم بپا خیز و به صدای بلند گریه کن برای مولای خود به گریستن بر حسین مرا مساعدت کن. ابو هارون گفت: آن حضرت گریست، و زن ها از گریه به هیجان در آمدند. (گفت: ) چون ساکت شدند، آن حضرت فرمود برای من که: ای ابا هارون! کسی که در مصیبت حسین شعری بخواند و ده نفر را بگریاند، بهشت بر او است. پس یکی یکی کم کرد، تا آن که فرمود: کسی که یک نفر را در مصیبت حسین بگریاند، برای او است بهشت. پس فرمود: کسی که یاد کند حسین را و بگرید، برای او است بهشت.

شیخ صدوق رحمة اللّه در کتاب ثواب الأعمال این حدیث شریف را با اندک اختلافی مسنداً از ابی هارون روایت کرده، به اضافه جمله ای در آخر حدیث که فرمود:

«و مَن ذكر الحسين عنده فخرج من عينيه فى الدمع مقدار جناح الذباب، كان ثوابُه على اللّه عزّوجلّ ولم يرض له بدون الجنة». (2)

یعنی: کسی که یاد کرده شود حسین علیه السلام نزد او، و به قدر بال پشه ای اشک از دو چشمش بیرون بیاید، ثواب آن بر خدای عزّوجلّ

ص: 329


1- کامل الزیارات، ص 105؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 291
2- ثواب الأعمال، ص 180؛ بحار الأنوار، ج 44، ص291

است، و خدا غیر از بهشت را برای او راضی نمی شود.

مرحوم در بندی در کتاب اسرار الشهادة از ثقة الاسلام کلینی - رضوان اللّه عليه - در کافی از کمیت شاعر نقل کرده از حضرت صادق علیه السلام که به او فرموده:

«یا کمیت، انشد فی جدّى الحسين علیه السلام. فلمّا أنشد كميت أبياتا فی مصيبة الحسين، بكى الامام بكاءاً شديداً، و بكت نسوة الامام و أهل حريمه و صحن فی حجراتهنّ، فبينما الإمام فى البكاء و النحيب من خلف الاستار من الحجرات إذ خرجت جارية من خلف الستر من الباب الذي كان فی سمت حجرات الحرم، و في يدها طفل صغير رضيع، فوضعته في حجر الإمام علیه السلام، فاشتد حينئذ في غاية الإشتداد بكاء الامام علیه السلام و نحیبه، و علا صوته الشريف، و أعلنت النسوة الطاهرات و الحرم اصواتهن بالبكاء و النحيب فى خلف الأستار من الحجرات». (1)

یعنی: ای کمیت! مرثیه بخوان برایم در مصیبت جدّم حسین علیه السلام چون کمیت چند بیتی خواند در مصیبت حسین علیه السلام، گریست امام، گریستن شدیدی، و گریه کردند زن های امام و اهل حرم او و صیحه زدند در حجره های خودشان. پس در حالتی که امام می گریست و فریاد می زد، از پشت پرده ها، از حجره ها، کنیزی بیرون آمد از دری که طرف حجره های حرم بود و طفل کوچک شیر خواری در روی دست داشت. آن را در دامن امام گذارد. در آن هنگام گریه امام شدّت کرد و فریاد او بلند شد، و زن های طاهرات حرم هم صدا های خود را در پشت پرده ها به گریه و فریاد از حجره ها بلند کردند.

ص: 330


1- اسرار الشهادة، ج 1، ص 156. این روایت در کافی پیدا نشد

حدیث دیگر [پنجم]

قال العلامه المجلسي - اعلى اللّه مقامه - فى المجلد العاشر من البحار: اقول: رأيت في بعض مؤلفات المتأخّرين أنّه قال: حكى دعبل الخزاعي، قال:

«دخلت على سیّدی و مولای علیّ بن موسی الرضا علیه السلام في مثل هذه الأيّام، فرأيته جالساً جلسته الحزين الكيب، و أصحابه من حوله، فلمّا رءاني مقبلاً، قال لی: مرحباً بک یا دعبل! مرحباً بناصرنا بيده و لسانه، ثمَّ انه وسع لي في مجلسه و اجلسني إلى جانبه، ثمّ قال لي: يا دعبل، احبّ أن تنشدنی شعراً، فانّ هذه الأيّام أيّام حزن كانت علينا أهل البيت، و أيّام سرور كانت على أعداءنا خصوصاً بني أمية اللعناء. يا دعبل، من بكى او أبكى على مصاءبنا، و لو واحداً كان أجره على اللّه. يا دعبل، من ذرفت عيناه على مصابنا، و بكى لما أصحابنا من أعدائنا حشره اللّه معنا في زمرتنا. يا دعبل، من بكى على مصائب جدّى الحسين علیه السلام، غفر اللّه له ذنوبه البته؛ ثمّ انه علیه السلام نهض، و ضرب ستراً بينه و بين حرمه، و أجلس أهل بيته من وراء الستر ليبكوا على مصاب جدّهم الحسين علیه السلام، ثمَّ التفت إلىَّ و قال لی: یا دعبل، ارث الحسين فأنت ناصرنا و مادحنا مادمت حيّاً، فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت. قال دعبل: فاستعبرت و سالت عبرتی و أنشأت أقول:

أفاطم لو خلت الحسين مجدّلا *** و قدمات عطشاناً بشطً فرات

إذاً للطمت الخدَّ فاطم عنده *** و أجريت دمع العين في الوجنات (1)

یعنی: علّامه مجلسی رحمة اللّه در جلد دهم بحار فرموده که: دیدم در بعضی از مؤلّفات متأخّرین که گفته است: دعبل خزاعی حکایت کرده که گفت: وارد شدم بر سیّد و مولای خود علی بن موسی الرضا علیه السلام در

ص: 331


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 257

مثل این روز ها. دیدم آن حضرت را نشسته، نشستنی محزون و اندوه گین، در حالی که یاران او در اطراف او بودند. چون مرا دید که به او روی آوردم، به من فرمود: خوش آمدی. برای تو گشایش باد ای دعبل. گشایش باد برای یاری کننده ما به دست و زبان خود! پس برای من جای باز کرد و مرا پهلوی خود نشانید، و به من فرمود: ای دعبل! دوست می دارم برای من مرثیه بخوانی. زیرا که این روز ها، روز های حزن و اندوهی است که بر ما اهل بیت وارد شده و روز هایی است که ایّام شادی برای دشمنان بوده، به خصوص بنی امیّه، که لعنت های خدا بر ایشان باد. ای دعبل! کسی که بگرید یا بگریاند بر مصیبت های ما، هر چند یک نفر باشد، مُزد او بر خدا است.

ای دعبل! کسی که جاری شود اشک از دو چشم او در مصیبت های ما و بگرید بر مصیبت هایی که از دشمنان ما بر ما وارد شده، خدا او را با ما محشور می کند و از جماعت ما خواهد بود.

ای دعبل! کسی که بگرید بر مصیبت های جدّم حسین علیه السلام، می آمرزد خدا برای او گناهانش را البتّه.

پس آن حضرت برخواست و میان ما و میان حرم خود پرده ای قرار داد و اهل بیت خود را در پشت پرده نشانید تا گریه کنند برای جدّ خود حسین علیه السلام، و متوجّه من شد و فرمود: ای دعبل! برای حسین علیه السلام مرثیه بخوان. تو یاری کننده ما و مدح کننده مائی، تا زمانی که زنده می باشی. پس تا می توانی از یاری کردن به ما کوتاهی مکن.

دعبل گفت: پس من گریه کردم و اشکم جاری شد و خواندم و گفتم: ای فاطمه! اگر گمان می کردی که حسین کنار شطّ فرات با لب تشنه کشته می شود، در کنار کشته او، ای فاطمه بر روی خود لطمه می زدی و اشک خود را بر رخساره جاری می کردی. (تا آخر قصیده که

ص: 332

در این جا مجال ذکر آن نیست).

بیانی از مؤلف در موضوع عزا داری

مؤلّف نا چیز گوید: بدان که مرثیه هایی که بعد از شهادت حسین علیه السلام انشاء و انشاد شده؛ از عصر روز عاشورای سال شصت یک هجری تا سال یک هزار و چهارصد هجری جاری که تاکنون یک هزار و سیصد و چهل سال می شود و به زبان های مختلفه از عربی و فارسی و ترکی و اردو و غیر این ها به رشته نظم در آمده و خوانده شده، از حدّ احصاء و شماره بیرون است، و در این مدّت مدیده در تمام قرون آن، رایج و ساری و جاری بوده، به شهادت اخبار و آثار و کتب معتبره متقدّمین و متأخّرین، و تواریخ و مقاتل و سیر خاصّه و عامّه از شیعه و سنّی، و جریان آن ها از آفتاب روشن تر است، و سیره ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعين - بعد از شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بر این بوده که هم خود اقامه عزاء می نمودند و مرثیه خوانی می کردند و هم مرثیه خوان می طلبیدند و او را به مرثیه خوانی و گریستن و گریانیدن و خود را به گریه در آوردن امر فرمودند.

مرثیه سرایی حضرت زین العابدین بعد از شهادت پدر بزرگوار خود، در زمان اسیری در کوفه و شام و منازل بین آن دو و هنگام برگشتن به مدینه و گریستن آن حضرت در دوران زنده بودن و مرثیه سرائی زنان و دختران اهل بیت رسالت و طهارت و گریه های جانگداز و مصیبت های دل خراش ایشان، و اشعار عصمت صغری و زینب کبری و امّ کلثوم و فاطمه صغری و سکینه خاتون و رباب و سایر مخدّرات و زنان هاشمیّه و غلامان و کنیزان و عموم اهل مدینه و نوحه سرائی و عزا داری ایشان از متواتراتی است که به هیچ وجه قابل انکار نیست.

و این سیره طبقاً عن طبق تا این زمان میان شیعیان و دوستان ایشان سریان و جریان داشته و قول و فعل و تقریر حجج بالغه در تأسّی و پیروی از ایشان در تعظیم این شعائر بزرگ مذهبی حجّت است در مقابل خصماء و معاندینی که دیده های

ص: 333

بصیرت شان کور و گوش دل هاشان کر است و سخریّه و استهزاء می کنند گریه کنندگان و گریانندگان و عزا داران و مرثیه خوانان بر حسین علیه السلام را و اذهان ساده عوام را مغشوش می نمایند؛ بعضی از روی جهالت و بعضی از راه عناد و عداوت با دین و مذهب.

ص: 334

باب نهم

اشاره

ص: 335

ص: 336

باب نهم: در بیان نوحه سرایی و عزا داری مؤمنین جنّ بر آن حضرت

در بیان نوحه سرایی و عزاداری و گریه و زاری مسلمانان و مؤمنان طوائف جنّ در مصیبت های حسین علیه السلام، که شنیده یا دیده شده، و در کتب معتبره خاصّه و عامّه نقل نموده اند.

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از محمّد بن علی علیهم السلام روایت کرده که فرمود:

«لمّا هم الحسين علیه السلام بالنهوض (1) من المدينة، أقبلت نساء بنى عبد المطلب فاجتمعن النياحة حتّى مشى فيهنَّ الحسين علیه السلام، فقال: انشد كنَّ اللّه ان تند بين هذا الأمر معصية اللّه و رسوله، قالت له نساء بنى عبد المطلب: فلمن نستبقى النياحة و البكاء، و هو عندنا كيوم مات رسول اللّه صلی اللّه عليه و آله و سلم و علىّ و فاطمة و رقية و زينب و اُمُّ کلثوم؟ ننشدتک اللّه جعلنا اللّه فداك من الموت، فيا حبيب الأبرار من اهل القبور. و أقبلت بعض عَمّامته تبكى و تقول: اشهد يا حسين، لقد سمعت الجنَّ ناحت بنوحک و هم يقولون:

و انّ قتيل الطفّ من آل هاشم *** أذّل رقاباً من قريش فذلّت

حبيب رسول اللّه لم یک فاحشاً *** أبانت مصیبتک الانوف و جلّت

و قلن ایضأ:

ابکوا حسيناً سيّداً *** و لقتله شباب الشعر

و لقتله زلزلتم *** و لقتله انسف القمر

و احمرّت آفاق السّماء *** من العشيّة و السّحر

و تغيّرت شمس البلاد *** بهم و أظلمت الكور

ص: 337


1- در همۀ مصادر به جای «بالنهوض» «بالشخوص» آمده

ذاک ابن فاطمة ابن المصاب *** به الخلائق و البشر

أورثتنا ذُلاًّ به *** جزع الانوف مع الغرر (1)

ترجمه: چون حسین علیه السلام همّت بر این گماشت که از مدینه نهضت کند. رو به سوی او آوردند زن های فرزندان عبد المطلب، و گرد آن حضرت به نوحه گری جمع شدند، تا این که آن حضرت در میان شان رفت و فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم! اگر ندبه کنید این کار گناهی است برای خدا و پیغمبر. زن های بنی عبد المطلب گفتند: برای کی باقی بمانیم که نوحه گری و گریه کنیم و حال آن که آن روز نزد ما، مانند روزی است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و علی و فاطمه و رقیه و زینب و امّ کلثوم از دنیا رفته اند؟ پس تو را به خدا سوگند می دهیم! خدا ما را فدای شما کند از مردن، پس ای دوست داشته شده نیکان از اهل قبر ها.

و بعضی از عمّه های آن حضرت گریه می کرد و می گفت: گواهی می دهم ای حسین! که شنیدم که جنّ به نوحه تو نوحه می کردند و می گفتند که: کشته شده در طف - یعنی: حسین - که از آل هاشم است. ذلیل می کند گردن های کسانی از قریش را. پس ذلیل می شوند، ای حبیب رسول خدا! که هرگز عمل بدی از او سر نزده. نزدیک شده است زمان مصیبت تو و بزرگ است آن مصیبت.

و گفتند: گریه کنید برای حسین که آقایی است بزرگ، که برای کشته شدن او مو ها سفید می شود، و برای کشته شدن او متزلزل خواهید شد، و برای کشته شدن او ماه گرفته می شود و کرانه های آسمان سرخ می شود، از سر شب تا هنگام سحر، و آفتاب شهر ها متغیّر می گردد و برای اهالی آن شهر ها تیره و تار خواهد شد. آن حسین پسر فاطمه است و پسری است که همه خلایق و آدمیان به مصیبت های او مبتلا

ص: 338


1- کامل الزیارات، ص 96؛ بحار الأنوار، ج45، ص 89

خواهند شد، و به ذلّت و خواری خواهند انداخت ما را، و بی تاب و توان و اندوهناک خواهد نمود بزرگان و رو سفیدان شیعیان و دوستان او را.

در کتاب مناقب روایت کرده که: چون حسین علیه السلام در مسافرت به عراق به منزل خزیمیّه رسید، یک شبانه روز در آن جا اقامت فرمود. چون صبح خواهر بزرگوار او علیا جناب زینب علیها السلام به نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای برادر من! آیا خبر ندهم تو را به آن چه که پیش از صبح شنیدم؟ حسین فرمود: چه چیز است؟ عرض کرد: در شب برای قضای حاجت بیرون رفتم. شنیدم هاتفی می گفت:

ألا يا عين فاحتفلی بجهد *** و من يبكى على الشهداء بعدى

على قوم تسوقهم المنايا *** بمقدار على إنجاز وعد

یعنی: ای چشم به کوشش خود جمع آوری کن مردم را، و کیست که گریه کند پس از من بر شهیدان، بر گروهی که مرگ ها آن ها را می راند، به اندازه ای که و عده ای که داده اند وفا کنند.

پس حسین علیه السلام به خواهر خود فرمود:

﴿كُلُّ الَّذِى قَضَى فَهُوَ كَائِنُ﴾. (1)

یعنی: هر آن چه قضای الهی بر آن جاری شده به وجود آینده است.

در کامل الزيارات حديثى روایت کرده که حاصل معنای آن این است که: حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون حضرت امام حسین علیه السلام شهید شد، بنی هاشم که در مدینه بودند، صدایی شنیدند که: امروز بر این امّت بلا نازل شد که البتّه بعد از این شادی نخواهند دید تا وقتی که قائم آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم ظهور کند و خون این مظلومان را به کشتن دشمنان بخواهد و سینه های دوستان را شفا دهد. چون این سخن را شنیدند بسیار جزع کردند که البتّه حادثه بزرگی روی داده. چند روزی بیش تر نگذشت که خبر شهادت آن حضرت رسید در روز آن شب که هاتف آواز داده بود

ص: 339


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 103؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 372

امام به درجه رفیعه شهادت رسیده بود. (1) و نیز ابن قولویه از میثمی روایت کرده که: پنج تن از کوفه به قصد یاری فرزند رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به بیرون آمدند. چون شب شد در قریه شاهی منزل کردند. نا گاه پیری و جوانی آمدند. پیر سلام کرد و گفت: من از جنّیانم و این جوان برادر زاده من است، و می خواهیم تا این مظلوم، (یعنی حسین علیه السلام) را یاری کنیم. شما هم اگر این قصد را دارید اندکی در این جا توقّف کنید تا من بروم و خبری بیاورم تا این سفر ما از روی بصیرت باشد. جوانان آدمی منتظر ایستادند، آن پیر جنّی در آن روز و شب نا پیدا شد، صبح روز دیگر آوازی سوزناک بشنیدند که به این ابیات مرثیه خوانی می کرد:

و اللّه ما جئتكم حتّى بصرت به *** بالطفًّ منعفرا الخدّين منحوراً

و حوله فتية تدمى نحورهم *** مثل المصابيح يطفون الدجى نوراً

و قد حثثت قلوصی کی اصادفهم *** من قبل ان تتلاقى الخرد الحورا

فعاقنی قدر و اللّه بالغه *** و کان امرا قضاه اللّه مقدورا

كان الحسين سراجاً يستضاء به *** اللّه يعلم أنّى لم أقل زوراً

مجاوراً لرسول اللّه في غرفٍ *** و للوصىّ و للطيّار مسروراً

یعنی: به ذات خدا سوگند نزد شما نیامدم تا وقتی که او را دیدم در زمین طف [که] دو گونه آن بر روی خاک بود و نحر شده بود، و در اطراف او جوانانی بودند که نحر های شان خون آلود و مانند چراغ های نورانی، تیرگی شب را از نور خود خاموش کرده بودند، و من به شتاب و سرعت می دویدم که خود را به ایشان برسانم، پیش از آن که حوریان با حیا را ملاقات کنند؛ پس تقدیر مانع شد و خدا رساننده است آن را و امری ست که خدا آن را تقدیر کرده و قضای او به آن جاری شده، حسین چراغی بود که به نور آن استضائه می شد. خدا می داند که من دروغ نمی گویم. هم جوار رسول خدا و وصيّش علىّ مرتضى و جعفر طيّار شد در غرفه های بهشتی؛ در حالتی که شاد و خوشحال شده است.

پس در حالی که آن ابیات را شنیدند، یکی از آن پنج نفر آدمی به این اشعار

ص: 340


1- بحار الأنوار، ج45، ص 172

جواب گفت:

اذهب فلا زال قبر أنت ساكنه *** حتى القيامة يسقى الغيث ممطوراً

فقد سلكت سبيلاً أنت سالكه *** و قد شربت بكأسٍ كان مغروراً

و فتية فرغوا اللّه أنفسهم *** و فارقوا المال و الاهلون و الدورا (1)

یعنی: برو پس همیشه قبری را که در آن ساکنی ابر رحمت بر آن باریده شده و می بارد. پس به راهی رفتی که رفتن آن اختصاص به تو دارد، و آشامیدی از کاسه ای که بسیار روشن و پُر نفع بوده، با جوان مردانی که خون های خود را در راه خدا دادند و از مال و اهل و عیال و خانه های خود جدا شدند.

سبط بن جوزی با اندک اختلافی نظیر این حکایت را از مردی از اهل مدینه نقل نموده و گفته است که: مردی مدنی به قصد رسیدن به خدمت امام از مدینه بیرون آمده، چون به رَبَذه رسید، شخصی را دید که روی خاک نشسته. سلام کرد و گفت: قصد رفتن به عراق را داری تا بروی حسین را یاری کنی؟ گفت: آری. گفت: من نیز همین قصد را دارم. رفیق خود را به کربلا فرستاده ام تا خبر بیاورد. کمی صبر کن، بنشین تا بیاید. ساعتی بیش تر در انتظار نبودم که آن فرستاده باز آمد. و گفت، در حالتی که گریه می کرد. (2) اشعاری را که در پشت این صفحه ذکر شد با اندک اختلافی در بعضی از کلمات آن تا آخر.

از شعبی نقل شده که روایت کرده از اهل کوفه که: در نیمه شبی آوازی شنیدند که یکی می گوید:

أبكی قتيلاً بكربلاء *** مضرّج الجسم بالدماء

أبكى قتيل الطّغاة ظلماً *** بغير جرم سوى الوفاء

أبكى قتيلاً بكى عليه *** من ساكن الأرض و السّماء

هتک اهلوه و استحلّوا *** ما حرّم اللّه فی الاماء

ص: 341


1- كامل الزيارات، ص 93؛ بحار الأنوار، ج45، ص236
2- تذكرة الخواص، ص 270؛ ملحقات احقاق الحق، ج 33، ص 76

يا بأبی جسمه المعرّى *** إلا من الدين و الحياء

كلّ الرزايا لها عزاء *** و مالذى الرّزء من عزاء (1)

یعنی: گریه می کنم رای کشته شده در کربلاء که بدنش آغشته در خون ها شد. گریه می کنم برای کشته شده ای که سر کش ها از روی ظلم او را کشتند، بدون جرمی. جرمش این بود که وفا دار به عهد بود. گریه می کنم برای کشته شده ای که گریه کرد برای او هر که در زمین و آسمان ساکن بود. حرمت اهل و عیال او هتک شد و حلال دانستند هتک حرمت آن ها را و آن چه را که خدا بر کنیزان و در حقّ ایشان حرام کرده. ای پدرم فدای آن بدنی باد که برهنه روی خاک نیفتاد مگر برای دین و حیائی که داشت. برای هر مصیبتی عزایی است مگر این مصیبت که برای آن عزاداری نیست.

زهری گفته که: نوحۀ جنّیان چنین بود:

خير نساء الجنّ يبكين شجيّات *** و يلطمن خدوداً كالدنانير نقيّات

و يلبسن ثياب السّود بعد القصبيّات (2)

یعنی: بهترین زن های جنّ گریه می کنند در حالتی که اندوهناک و محزونند و لطمه به صورت های خود می زنند که جای آن مانند دینار ها بر آن صورت ها -که در باطن پاکیزه و نیکو است - باقی می ماند و جامه های سیاه می پوشند، پس از آن که جامه های نظیف و لطیف می پوشیدند.

على بن حزوز نوحه جنّ را به این نحو حکایت کرده:

يا عين جودى بالدّماء فإنّما *** يبكی الحزين بحرقة و توجّع

يا عين ألهاک الرّقاد بطيبه *** عن ذكر آل محمّد و تفجّع

ص: 342


1- تذكرة الخواص، ص 269؛ ملحقات احقاق الحق، ج 27، ص 501
2- بحار الأنوار، ج 45، ص 263؛ منتهی الأمال، ج 1، ص 685

باتت ثلاثاً فی الصعيد جسومهم *** بين بن الوحوش و كلهم فى مصرع (1)

یعنی: ای چشم! خون گریه کن، که غیر این نیست که شخص اندوهگین با سوزش و حزن و دردناکی می گرید. ای چشم! خواب خوش تو را بازی داده و مشغول کرده است از یاد کردن آل محمّد و فاجعه ای که بر آن ها وارد شده. سه روز بدن های ایشان در روی زمین افتاده، میانه جانوران، و همه آن ها در مصرع افتاده بودند.

ابن قولویه در کامل الزیارات چنین روایت کرده از داود رقّی که گفته: جدّه من از جنّیان شنیده که در عزای حسین علیه السلام چنین نوحه سرایی کرده اند و گریستند:

يا عين جودى بالعبر *** و ابكي فقد حق الخبر

أبكى ابن فاطمة الذي *** ورد الفرات و ما صدر

الجنّ تبكي شجوها *** لمّا اتی منه الخبر

قتل الحسين و رهطُه *** تعساً لذلک من خبر

فلا بكينکَ حرقة *** عند العشاء و بالسحر

و لا بکینک ما جری *** نهر و ما اخضر الشجر (2)

یعنی: ای چشم! بخشش کن به اشک های خود و گریه کن که این خبر حق است. گریه کن برای پسر فاطمه که وارد فرات شد و آن چه که بر او صادر شد، جنّ در مصیبت های او گریانست، به علّت خبری که از او رسیده، به این که حسین با اصحابش کشته شدند. هلاک باد برای این خبری که رسیده. ای حسین! برای تو گریه می کنم از روی سوزش دل البتّه البتّه از سر شب تا هنگام سحر، و گریه می کنم البتّه البتّه تا زمانی که نهر جاریست و درخت ها سبز است.

شیخ ابن نما در کتاب مثير الأحزان گفته که: مسوّر بن مخرمه و چندین نفر از اصحاب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیدند که جنّیان بر آن حضرت نوحه سرایی و مرثیه

ص: 343


1- كامل الزيارات، ص 95؛ بحار الأنوار، ج45، ص 241
2- كامل الزيارات، ص 97؛ بحار الأنوار، ج45، ص238

خوانی کرده اند. (1)

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب روایت کرده که: ابن بطّه گفته است که: جنّیان در نوحه سرایی خود این شعر را می گفتند:

أيا عين جودى و لا تجمدى *** و جودى على الهالك السيّد

فبا لطف أمسى صريعاً فقد *** رزينا الغداة بأمر بدى (2)

یعنی: ای چشم! بخشش کن و اشک خود را خشک نکن و اشک بریز بر آقایی که کشته شد و در زمین طف روز را به شب رسانید، در حالتی که بدنش روی خاک افتاده بود، و ما شب را تا صبح عزا داری کردیم به سبب این امر که روی داد.

انتقاد از منکرین وجود جنّ و نوحه گری آن ها

مخفی نماند: اخبار و حکایات راجع به نوحه گری و گریستن و مرثیه خوانی مؤمنین جنّیان در کتب شیعه و سنّی بسیار روایت و ذکر شده و جمع همه آن ها در این جا مقتضی اطاله و ذکر نیست و برای آگاهی و بصیرت مقداری که ذکر شد کفایت می کند. علاقه مندان به آگاه شدن به زیاد تر از آن چه که تذکّر داده شد به کتب مبسوط در این باب از اخبار و احادیث و مقاتل و تواریخ و آثار و سیر مراجعه فرمایند.

چیزی که در این مقام مقتضی است شرح داده شود از چیز هایی که بسیار تعجّب آور است، سخريّه و استهزاء و طعن زدن بعضی از اشخاص منافق یا بی خبر و ضعیف الإیمان از روی جهالت و نا دانی، در موضوع وجود جنّ و گریستن و عزا داری آن ها با این که اخبار بسیار حاکی از آن است در مصیبت حسین علیه السلام و از ائمّه طاهرين علیهم السلام روایت شده بر شیعیان خورده گیری می نمایند، و اعتقاد به آن را جزؤ خرافات می پندارند و روی این پایه، ضلالت و گم راهی خود را بر مَلا و آشکار می نمایند و وجود جنّ را که از ضروریّات دین مقدّس اسلام است، انکار می کنند.

ص: 344


1- مثير الأحزان، ص 107
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 70؛ بحار الأنوار، ج45، ص236

و از جمله اخبار و روایاتی که در گریستن و نوحه کردن جنّیان وارد و روایت شده، فرموده: امام باقر و امام صادق علیهم السلام است، که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل نموده اند که در خطبه شام فرموده:

﴿أَنَا ابْنُ مِنْ نَاحَتْ عَلَيْهِ الْجِنِّ فِي الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ فِى الْهَوَاءِ﴾. (1)

یعنی: منم پسر کسی که نوحه کرده است بر او جنّ در زمین و مرغ در هوا.

و نیز از میثم تمّار از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود:

﴿وَ بَكَى عَلَيْهِ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ النُّجُومِ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مؤمنوا الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾. (2) (الخ)

یعنی: گریه می کنند بر حسین، آفتاب و ماه و ستارگان و آسمان و زمین، و مؤمنین انس و جّن، (تا آخر خبر).

علّامه مجلسی رحمة اللّه در بحار و دیگران در سایر کتب روایت کرده اند که: از روز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام تا یک سال جنّیان بر سر قبر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم عزا داری و نوحه سرایی می کردند. (3)

و در کتاب فتوحات القدس چنان چه از آن حکایت شده روایت کرده که: یکی از ثقات گوید: با مردی از قبیله طی می گفتم: که به ما خبر رسیده که شما نوحه گری جنّیان را بر حسین علیه السلام شنیده اید؟ گفت: آری. هیچ آزاد و بنده ای را از او نمی پرسی مگر این که او تو را از نوحه گری آن ها خبر می دهد. گفتم: من دوست دارم که از تو بشنوم آن چه را که تو از ایشان شنیده ای. گفت: من از ایشان شنیدم که می گفتند:

مسح الرسول جبينه *** فله بريق فی الخدود

أبواه من عليا قريش *** و جدّه خير الجدود (4)

یعنی: مسح می کرد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم پیشانی حسین را. پس برای او

ص: 345


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 182؛ بحار الأنوار، ج45، ص 305
2- شیخ صدوق، أمالی، ص189؛ بحار الأنوار، ج45، ص 202
3- بحار الأنوار، ج45، ص 305؛ عوالم المعلوم، ج 17، ص 618
4- کفایت الطالب، ص 442؛ ذخائر العقبی، ص 150

برقی بود که در رخسار ها می درخشید. پدر و مادر او از بلند مرتبه های قریش بودند و جدّ او بهترین تمام جدّ ها بود.

منکرین وجود جنّ و گریستن او و گریستن ملائکه

بدان که طعن زنندگان در موضوع جنّ دو دسته اند: یک دسته از این دو منکر اصل وجود جنّ می باشند؛ و دسته دوم منکر نوحه و گریه آن هایند.

نسبت به دسته اول گفته می شود: وجود جنّ از ضروریّات دین، بلکه از جمله ضروریّات همه ملّت ها و همه دین ها است و آن هایی که مخالف وجود جنّند، مانند جماعتی از معتزلی ها و بعضی از تاریک فکر ها که خودشان را روشن فکر می دانند، بر خلاف حق و حقیقت [می باشند]، مانند: گروهی از فلاسفه و براهمه.

و امّا دسته دوم که منکر نوحه و گریه ایشانند، پس می گوییم: بعد از روایاتی که از معصومین علیهم السلام رسیده، نوحه گری و گریستن ایشان هیچ اشکالی ندارد زیرا که مخبر صادق به آن خبر داده و شکّی نیست که آن ها هم مانند بشر راجع به ثواب و عقاب مكلّف می باشند. مؤمنین از آن ها مشمول ثواب و منکرین آن ها شیاطین و سزاوار عقاب خواهند بود، چنان چه در آیات و اخبار و احادیث بسیار وارد شده که جنّ و انس با هم اشتراک در تکلیف دارند و از امّت پیغمبر شمرده می شوند، و سوره به خصوص و آیات متفرقه بسیاری درباره ایشان در قرآن مجید نازل شده.

جواب منکرین گریستن جنّیان و ملائکه

و عجب تر از طعن بر گریه جنّ و شگفت آور تر آن که، بسا کسانی که روش و مشرب بعضی از فلاسفه قدیم را برای خود پیش گرفته اند و خود را مسلمان و اهل ایمان می دانند و مسلک ملاحده را اختیار کرده اند، آن ها نیز منکر گریستن و حزن و اِلَم ملائکه می باشند و بر این رفته اند که ملائکه عقول مجرّده و طلسم های متفرده اند، چگونه نسبت گریه و تألّم به آن ها داده می شود و چگونه از آن ها تعبیر به «شُّعثٌ غُبر» - یعنی: مو پریشان و غبار آلود - می شود و غیر این ها از صفاتی که

ص: 346

اختصاص دارد به پست ترین جسم ها که از عالم مادّه و مادیات است.

می گوییم: گر چه انصاف این است که این گونه کلمات مبتنی بر تسویلات شيطانیّه و غرض های نفسانیّه است و قابل جواب گفتن و نه گویندۀ آن پاسخ دادن نيست إلاّ اين كه بسا جواب نگفتن از آن هم سبب جری شدن و جسارت ورزیدن گوینده می شود. لذا در جواب گفته می شود: اعتقاد ما فرقه شیعه دوازده امامی بر این است که همه مجرّدات و مادّیات از حادثه این مصیبت عظمی ماتم کبرای حسینی - ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء - در حقیقت متأثّر بوه و می باشند؛ و عقلاً و نقلاً، چنان چه پاره ای از آن را قبلاً در این مؤلّف شرح دادم و بعد از این هم باز در محلّ خود شرح داده خواهد شد.

امّا برهان عقلی می گوییم: به حکم عقل و تقریب آن که نوری است الهی و راهنمایی است خدایی و می پرسیم از اعتراض کننده که آیا متأثّر شدن در این مصیبت بزرگ در نزد تو، از طاعات و عبادات و قربات و متّصف شدن به صفات کمال و محبوبیّت نزد خدای تعالی، موجب رضوان و خشنودی خدا می شود یا نه؟ پس اگر تصدیق و اعتقاد به این ها دارای جای حرف نیست و مورد تعرّض نیستی و الزامی در کار نیست و اگر انکار می کنی و معتقد نیستی از کسانی هستی که:

لا يؤمنون باللّه و لا باليوم الآخر و هم عن الصراط لناكبون فلهم دينهم و لناديننا و انّا عنكم معرضون حتى ياتي اللّه وعده و ينفع الباكون من بكائهم و يبقى اهل التحسّر في حسرتهم و الذين آمنوا إلى ربّهم راجعون، و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.

و اگر به اعتقاد اول باقی هستی و به زبان تصدیق می کنی، ولی در گریستن و تألّم ملائکه در شکّی، از تو سؤال می کنم: آیا به خودت اجازه می دهی که بگویی اجسام مادیّه قابل ترقّی است تا به مرتبه کمال برسد، امّا عقول عالیه و ارواح متعالیه این قابلیّت را ندارد و فیض به اجساد پست و خسیس می رسد و عقل یا روح به شرافتی که دارد فیضی به او نخواهد رسید، به خصوص در صورتی که کثرت محبّت ملائکه به حسین به اندازه ایست که قلم از تحریر و بیان از تقریر آن عاجز است.

ص: 347

در کتاب مناقب از حضرت امام رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده که فرمود:

﴿مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ﴾. (1)

یعنی: کسی که دوست دارد نظر کند به سوی محبوب ترین اهل زمین و آسمان، باید نظر کند به سوی حسین علیه السلام.

و حضرت رضا علیه السلام نیز به ریان بن شبیب فرموده - چنان چه قبلاً ذکر شد -:

﴿يَا بْنِ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فابک لِلْحُسَيْنِ بْنُ عَلِىُّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا ذَبْحُ الْكَبْشِ ، وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِى الْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَوَاتِ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ﴾. (2) (تا آخر حدیث)

یعنی: ای پسر شبیب! اگر برای چیزی گریه کننده هستی، پس گریه کن برای حسین بن علی بن ابی طالب. زیرا که او ذبح شد، هم چنان که گوسفند ذبح کرده می شود، و کشته شد با او از اهل بیتش هجده مرد که برای ایشان در روی زمین شبیهی نبود، و هر آینه گریه کرد برای او آسمان های هفت گانه و زمین ها به جهت کشته شدن او.

خلاصۀ کلام این است که چگونگی افعال و صفات و حالات اهل عوالم، مختلف است به سبب اختلاف عوالم و این معنایی است ثابت، و قابل انکار نیست، و تا این اندازه به درازا کشیدن سخن از باب مُماشاة با منکرین گریستن جنّیان و فرشتگان است و إلاّ اعتقاد ما فرقۀ امامیّه اثنی عشریه این است که ملائکه جسم هایی هستند نورانی، و عقول مجرّده نیستند، بنا بر اخبار صادره از رسول خدا و ائمّه اطهار - صلوات اللّه عليهم اجمعين - ما دامت الليل و النهار، و الحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا أن هدانا اللّه.

ص: 348


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 81؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 297
2- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص299؛ بحار الأنوار، ج 44، ص285

مرحوم علّامه مجلسی رحمة اللّه در بحارالأنوار بیانی فرموده که در این مقام مقتضی دیدم حاصل آن را در این جا ذکر کنم. مفاد فرموده ایشان این است:

بدان که اجماع امامیّه، بلکه همه مسلمانان، مگر کمی از آن ها که عبارتند از بعضی از متفلسفین - آن کسانی که خود را در میان مسلمانان داخل می کنند برای خراب کردن اصول ایشان و ضایع کردن عقایدشان - نسبت به وجود ملائکه، با این که ایشان اجسام لطیفه نورانیه ای هستند، صاحبان بال ها، دو تا و سه تا و چهار تا، که قادر و توانا هستند که به هر شکلی که بخواهند متشکل شوند؛ به شکل های مختلفه این که خداوند سبحانه وارد می کند بر ایشان به قدرت خود آن چه را بخواهد از اشکال مختلفه و صورت ها بر حسب حکمت ها و مصلحت ها، و آن ها حرکاتی دارند از حيث بالا رفتن و فرود آمدن؛ به نحوی که انبیاء و اوصیاء آن ها را می دیدند، و قائل شدن به تجرّد ایشان و تأویل نمودن ایشان را به عقول و نفوس فلکیّه و قوی و طبایع، و تأویل کردن آیات بسیار و اخبار متواتره سبب می شود شبهات واهیّه و توهّمات دور کننده از راه هدایت را و موجب می شود پیروی کردن از جهل و کور دلی را. (1)

سخنان محقّق دوانی در شرح عقاید گفته است: اجسام لطیفه نورانیّه، قدرت دارند که متشکل شوند به اشکال مختلفه ای که در علم و قدرت بر افعال شاقه، و از شأن آن ها است طاعت، و مسکن آن ها در آسمان ها است، و ایشان رسول های خدای تعالی هستند به سوی پیغمبران او و امین های خدایند بر وحی او. تسبیح می کنند خدا را در شب و روز، و سستی نمی کنند، و آن چه را که خدا به آن ها امر فرماید نا فرمانی نمی کنند.

و گفته است که ملائکه در نزد فلاسفه عبارتند از: عقول مجرّده و نفوس فلکیّه، و مخصوصند به نام کروبیین، و علاقه ای به اجسام ندارند هر چند به سبب تأثیر باشد. و اصحاب طلسمات گفته اند که: برای هر فلکی روحی است کلّی که تدبیر می کند امر او را، و منشعب می شود از آن روح های بسیاری. مثلاً برای عرش - یعنی فلک

ص: 349


1- بحار الأنوار، ج 59، ص 202

اعظم - روحی است که اثر آن در آن چه در جوف آنست دیده می شود که آن را نفس کلیّه نامیده اند و روح اعظم که از آن نیز منشعب می شود روح های بسیاری که متعلّق به اجزای عرش است و اطراف آن هم چنان که نفس ناطقه تدبیر می کند امر بدن انسان را، و برای او است قوّه طبیعیّه و حیوانیّه و نفسانیّه به حسب هر عضوی و بنابراین آیه شریفه:

﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفَا﴾ (1) .

و آیه مبارکه:

﴿وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ (2) .

حمل بر آن می شود و هم چنین سایر افلاک. و اثبات کرده اند برای هر درجه ای، روحی که ظاهر می شود اثر آن، وقت تحویل آفتاب در آن درجه، و هم چنین برای هر روزی و هر ساعتی و هر دریایی و هر کوهی و هر آبادی ای و انواع نباتات و حیوانات و غیر این ها، بنا بر آن چه از شرع رسیده از ملک ارزاق و ملک دریا ها و ملک باران ها و ملک موت و امثال این ها، هم چنانی که اثبات کرده اند برای هر یک از بدن های بشریّه و نفس تدبیر کننده. نیز اثبات کرده اند برای هر نوعی از انواع، بلکه برای هر صنفی از اصناف، روحی را که مُدبّر آن است که آن را طبیعت های تام می نامند برای آن نوع تا آن را از آفت ها حفظ کند و از آن چه که خوفناک است، و نوع ظهور آن نوع ظهور اثر نفس انسانیّه است در شخص. (3) (تمام شد کلام او).

ص: 350


1- سوره نبأ، آیه 38
2- سوره زمر، آیه 75
3- بحار الأنوار، ج 59، ص 202، به نقل از شرح عقائد محقّق دوانی

باب دهم

اشاره

ص: 351

ص: 352

باب دهم: در حزن و اندوه و گریستن حیوانات و وحوش و طیور در ماتم حسین علیه السلام

اشاره

در بیان تألّم و تأثّر و تحسّر و توجّع و گریه و عزا داری حیوانات، خصوصاً اسب ها و شیر ها و گوسفند ها و آهو ها. بدان که اخبار و احادیث بسیاری در این موضوع روایت شده به ذکر چند حدیث اکتفاء می شود:

حدیث اول

در کتاب عوالم مسنداً از حارث اعور همدانی از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿بِأَبِى وَ أُمِّى الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ الْمَقْتُولَ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ ، وَ اللَّهُ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْوَحْشِ مَادَّةً أَعْنَاقَهَا عَلَى قَبْرِهِ مِنْ أَنْوَاعِ الْوُحُوشُ يَبْكُونَهُ وَ يَرْثُونَهُ حَتَّى الصَّبَاحِ فَإِذَا کان کذلک وَ إِيَّاكُمْ وَ الْجَفَاءِ﴾. (1)

یعنی: پدر و مادرم فدای حسین مقتول علیه السلام باد که در پشت کوفه کشته می شود. به ذات خدا سوگند که گویا می بینم حیوانات وحشی را که گردن های خود کشیده اند بالای قبر او، از انواع وحشیان که گریه و مرثیه سرایی می کنند برای او تا صبح. وقتی که این طور شد شما جفا نکنید.

ص: 353


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 205؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 489

حدیث دوم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از ابی بصیر از حضرت ابی جعفر علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿بَكَتِ الْأُنْسِ وَ الْجِنِّ وَ الطَّيْرِ وَ الْوَحْشِ حَتَّى ذَرَفَتْ دُمُوعُهَا﴾. (1)

یعنی: گریه کردند آدمیان و جنّیان و مرغان و وحشیان تا این که اشک های شان جاری شد.

حدیث سوم

و نیز از حضرت امام حسن علیه السلام روایت شده که فرمود به آن جناب:

﴿يَبْكِي عَلَيْكَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِى الْفَلَوَاتِ﴾. (2)

و از میثم تمّار نیز روایت شده که:

﴿يُبْكَى عَلَيْهِ كُلُّ شَيْ ءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِى الْفَلَوَاتِ﴾. (3)

یعنی: گریه می کند بر تو هر چیزی، حتّی وحشیان در بیابان ها.

حدیث چهارم

در کتاب بحار الأنوار روایت کرده است که: در وقت شهادت حضرت امام حسین علیه السلام در میان زمین و آسمان غبار شدیدِ تیره کننده ای ظاهر شد و باد سرخی در میان آن می وزید، و هوا به نحوی تیره و تار گردید که چشم هیچ چیز را نمی دید؛ تا اندازه ای که قوم گمان کردند که عذاب الهی بر ایشان نازل شده، و به قدر ساعتی به همان حال باقی ماندند و همه متحیّر و سر گردان ماندند، که آیا عاقبت امر به کجا خواهد کشید. چون هوا کمی روشن شد، دیدند اسب حضرت را با زین واژگون از میان گرد و غبار شیحه زنان و ناله کنان پیدا شد و به جانب قتل گاه روانه گردید.

ص: 354


1- كامل الزيارات، ص 83؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 218
2- شیخ صدوق، امالی، ص189؛ بحار الانوار، ج45، ص 202
3- علل الشرائع، ج 1، ص 227؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 489

چشم پسر سعد که بر او افتاد، امر کرد که او را بگیرند و نزد او برند- و آن از اسب های خوب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بود - پس سوارانی چند و بسیار، به امر آن بی ایمان اطراف آن حیوان را گرفتند و خواستند که او را بگیرند، و آن حیوان گاهی لگد می زد و گاهی دندان می گرفت، تا این که جمعی از آن اشقیاء را به قتل رسانید. (1)

ابن شهر آشوب گفته: چهل نفر از پیاده گان ایشان را به دار البوار فرستاد و سواران بسیاری از آن کافران را بر خاک هلاک انداخت. ابن سعد ملعون فریاد کرد که: وای بر شما! دور شوید از او و او را به حال خود گذارید تا ببینم چه اراده ای دارد. چون آن حیوان از شرّ آن منافقان ایمن شد صیحه زنان و فریاد کنان در میان آن کشتگان می گردید و نعش صاحب خود را می طلبید. چون صاحب خود را کشته و در خاک و خون آغشته دید، آن بدن طیّب را بویید و بوسید، بعد از آن پیشانی خود را به خون آن بزرگوار رنگین کرد، و پی در پی ناله می زد، مانند زن و فرزند مرده. (2)

پوشیده نماند که نوحه و ناله و عزا داری این اسب را خدای تعالی به موسی بن عمران علیه السلام خبر داده و در بعضی از کتب معتبره، که از جمله آن ها کتاب عوالم است. در ضمن آن حدیث وحی فرموده است که: امّت طاغیه باغیه جدّش در زمین کربلا حسین را می کشند.

«و تنفر فرسه و تحمحم و تصهل و تقول فى صهيلها: الظليمة الظليمة من أمّة قتلت ابن بنت نبيّها فيبقى مُلْقى على الرّمال من غير غسل و لا کفن، و ينهب رحله، و تسبى نسائه في البلدان، و يُقتَل ناصروه، و تشهر رؤوسهم مع رأسه على أطراف الرَّماح.

يا موسى! صغيرهم يميته العطش، و كبيرهم جلده منكمش، يستغيثون و لا ناصر لهم، و يستجيرون و لا خافر. فبكى موسى علیه السلام و قال: يا رب و ما لقاتليه من العذاب؟

قال: یا موسیٰ! عذاب يستغيث منه أهل النار بالنار، و لا تنالهم رحمتى، و لا شفاعة جدَّه، و لو لم يكن كرامة له لخسفت بهم الأرض.

ص: 355


1- بحار الأنوار، ج45، ص 60
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 85

قال موسی: برئت اليک اللهمّ منهم و ممّن رضى بفعالهم.

فقال سبحانه: يا موسیٰ! کتبت رحمتی لتابعيه من عبادی، و اعلم أنّه من بكى عليه أو أبكی أو تباكى حرّمت جسده على النّار». (1)

ترجمۀ تمام حدیث: چنین روایت شده که: یکی از بنی اسرائیل حضرت موسی علیه السلام را دید که به شتاب می رود و رنگ مبارکش زرد شده و بدن شریفش ضعیف گردیده و در استخوان هایش اضطراب شدیدیست و بدنش می لرزد و چشم های نازنینش به گودی سر فرو رفته و کاهیده شده، چنان چه عادت او بر این بود که هر وقت به مناجات می رفت از شدّت ترس از خدای تعالی شانه احوالش از خوف خدا دگرگون می شد.

پس آن مرد اسرائیلی که از کسانی بود که به موسی ایمان آورده بود، فهمید که آن حضرت به مناجات می رود. عرض کرد: ای پیغمبر خدا! گناه بزرگی کرده ام، از حضرت پروردگار بخواه که مرا عفو فرماید. آن جناب قبول کرد. چون از مناجات خود فارغ شد، عرض کرد: ای پروردگار جهانیان! از تو سؤال می کنم و حال آن که تو دانایی به مراد من پیش از آن که سؤال کنم. پس به او وحی شد که: ای موسی! آن چه بخواهی عطا می کنم و به تو می رسانم.

موسی عرض کرد که: پروردگارا! فلان بنده تو از بنی اسرائیل گناهی کرده و می خواهد که او را عفو فرمایی. آن گاه به او وحی شد که: ای موسی! عفو می کنم از هر کسی که از من طلب آمرزش کند مگر کشنده حسین را که او را عفو نخواهم کرد. موسی عرض کرد که: خدایا! این حسین کیست؟ ندا رسید که او همان بزرگواری است که پیش از این احوال او را در طور سینا به تو خبر دادم.

پس حضرت موسی پرسید که: کیست کشنده او؟ خطاب شد که:

ص: 356


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 308؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 596

امّت گم راه سر کش جدّش در زمین کربلا. و اسب سواری او فرار می کند و به طلب صاحب خود می گردد و شیهه می زند و می گوید: وای بر این ظلم! وای بر ظلم از امّتی که کشتند پسر دختر پیغمبر خود را. پس باقی می ماند بدن آن بزرگوار در حالتی که به روی ریگ ها افتاده، بدون غسل و کفن. و مال او غارت کرده می شود و زنان او اسیر می شوند در شهر ها و کشته می شوند یاوران او و سر او با سر های یارانش بر بالای نیزه ها زده می شود و در شهر ها گردانیده می گردد.

ای موسی! طفل کوچک آن ها را تشنگی می کشد و بزرگ شان پوست بدنش در هم کشیده می شود. فریاد رس می طلبند و کسی آن ها را یاری نمی کند. پناه می خواهند و کسی آن ها را پناه نمی دهد. پس موسی گریه کرد و گفت: ای پروردگار من! کشندگان او چه عذابی خواهند دید؟ فرمود: ای موسی! چنان عذابی خواهند دید که اهل آتش از آن عذاب به آتش دیگر و نمی رسد به آن ها رحمت من و نه شفاعت جدّش محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و اگر به جهت کرامت آن بزرگوار نمی بود، البتّه امر می کردم زمین را که آن ها را فرو برد چون جناب موسی این را شنید عرض کرد: خداوندا! به سوی تو بی زاری می جویم از آن ها. و از هر کس که راضی به کردار آن ها است.

پس ندا رسید که: ای موسی! قرار دادم و واجب کردم رحمت بزرگی را برای آن بندگانم که تابع و پیرو حسین می باشند، و بدان ای موسی! که هر کس گریه کند بر او و یا کسی را بگریاند یا خود را به گریستن وا دارد حرام گردانم جسد او را بر آتش.

حدیث پنجم

فقره زیارت قائمیّه است که فرموده:

ص: 357

«و اسرع فرسک شارداو، الی خیامک قاصداً، محمحماً باكياً». (1)

یعنی: و شتاب کرد اسب تو در حالی که فراری بود، و به سوی خیمه های تو قصد داشت و صدای خود را بلند کرده بود و گریه می کرد.

حدیث ششم

در بعضی از کتب معتبره نقل کرده اند: پس از آن که حضرت مجتبی را زهر دادند، حضرت امام حسین علیه السلام حال برادر را که دید، بی طاقت گردید. ناله های دردناک از دل بر کشید و گریه ها کرد. چون نظر حضرت امام حسن بر او افتاد و اشک های چشم برادر را دید، فرمود که: ای برادر! ای حسین! چه چیز تو را این چنین به ناله و گریه در آورده است؟ در جواب گفت که: این مصیبت عظمی که بر جناب تو وارد شده مرا به فغان در آورده است. پس حضرت امام حسن فرمود که: ای برادر! مصیبت من سهل است و چندان بزرگ نیست. در پنهانی مرا زهر دادند و شهید خواهم شد، ولکن هیچ روزی مانند روز تو نیست ای ابا عبد اللّه! - و در همین خبر حضرت مجتبی به برادر بزرگوار خود فرموده که: بر تو همه مخلوقات خواهند گریست - حتّی وحشیان صحرا ها و ماهیان دریا ها. (2) (تا آخر خبر)

حدیث هفتم

در کتاب کامل الزیارات مسنداً از حسین بن نویر و یونس بن ظبیان و ابی سلمه سرّاج و مفضّل بن عمر همگی از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده، که همه آن ها گفتند: شنیدیم از آن حضرت که فرمود:

«انّ ابا عبد اللّه الحسين بن على لمّا مضى بكت عليه السّموات السّبع،

ص: 358


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 239
2- منیر الأحزان، ص 23؛ بحار الأنوار، ج45، ص 218

-إلى أن قال: - ما يرى و ما لا يُرى». (1)

یعنی: آن حضرت فرمود: چون حسین بن علی علیهم السلام شهید شد، گریه کردند بر او هفت آسمان تا آن که فرمود: و آن چیزی که دیده می شود و آن چیزی که دیده نمی شود. (به چندین طریق این حدیث از ایشان روایت شده).

حدیث هشتم

در بعضی از کتب معتبره از عبد اللّه بن ادریس از پدرش روایت کرده که گفته:

«أنّهم قد جاءوا بالنساء و عبروهن عناداً على مصارع آل الرسول، فلمّا رأت أم كلثوم اخاها الحسين تسفى عليه الرياح، و هو مكبوب مسلوب، وقعت من أعلى البعير إلى الأرض، و حضنت اخاها و هي تقول ببكاء و عويل: يا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم انظر إلى جسد ولدک الحسين علیه السلام ، ملقى على الأرض بغير دفن، كفنه الرمل السّافى عليه، و غسله الدّم الجارى من وريديه، و هؤلاء اهل بيته يساقون اسارى فى اسر الذّل، ليس لهم من يمانع عنهم، و رءوس اولاده مع رأسه الشريف على الرماح كالاقمار. يا محمّد المصطفى علیه السلام هذه بناتک سبایا، و ذریتک مقتولة فما زالت تقول هذا القول و نحوه حتّى ابكث كلّ صديق و عدوّ، و حتّى رأينا دموع الخيل تتقاطر على حوافرها».

یعنی: لشکر شقاوت سیر زنان را آوردند و از مصارع شهداء عبور دادند و چون امّ کلثوم بدن برادرش حسین را دید که باد ها بر آن می وزد، در حالی که برهنه و عریان بر رو در افتاده، خود را از بالای شتر بر زمین انداخت و بدن برادر خود را به سینه چسبانید و می گفت با گریه و فریاد که: ای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ببین جسد فرزندت حسین علیه السلام را [که] دفن نشده بر روی زمین افتاده. کفن او ریگ ها است که بر روی

ص: 359


1- كامل الزيارات، ص 197؛ بحار الأنوار، ج45، ص205

آن ریزانست و آب غسل او خون هائیست که از دو شاهرگ حلقوم او جاری ست، و این ها اهل بیت او هستند که به اسیری کشیده می شوند به ذلّت و خاری، و کسی از ایشان ممانعت نمی کند و سر های فرزندان او با سر خودش بالای نیزه ها، مانند ماه های تابان است. ای محمّد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم این هایند دختران تو که اسیرانی هستند و فرزندان تو که کشته شده گانند. پس همیشه می گفت این سخنان و مانند آن ها را تا این که به گریه در آورد دوستان و دشمنان، همه آن ها را، تا این که دیدیم اشک های اسب ها بر سُم های آن ها می چکید.

ص: 360

باب یازدهم

اشاره

ص: 361

ص: 362

باب یازدهم: در بیان گریۀ طیور بر آن جناب

در بحار و عوالم از کتب عدّه ای از اصحاب روایت شده که: چون حضرت خامس آل عبا أبی عبد اللّه الحسين علیه السلام و به شهادت رسید، جسد شریف او را بر روی خاک و ریگ های گرم بیابان کربلا انداختند و خون از اطراف بدن نازنینش در روی زمین جاری شده بود.

نا گاه مرغ سفیدی از آن صحرا عبور کرد. چون آن حالت را دید، از شدّت غم و اِلَم خود را به آن خون ها آلوده کرد و پرواز نمود؛ به نوعی که خون از بال های او می ریخت. عبور او به مرغ زاری افتاد که مرغ های بسیار در سایه ها و بر شاخه های درختان نشسته و بر چیدن دانه و خوردن و آشامیدن علف و آب و نغمه سرایی مشغول بودند پس آن مرغ خون آلود ناله بر کشید و گفت:

«و يلكم أتشتغلون بالملاهی، و الحسين علیه السلام فی أرض كربلا فی هذا الحرّ مُلقىَّ على الرمضاء، ظامٍ مذبوح و دمه مسفوح».

یعنی: وای بر شما ای مرغان که مشغول لهو و بازی هستید! آیا خبر ندارید و سر گرم به تفرّح و تنعّم و تعیّشید و حال آن که حسین علیه السلم در زمین کربلا بر روی ریگ های گرم افتاده و او را با لب تشنه کشتند و خون او ریخته شده؟

چون آن مرغ ها این بیان را شنیدند، یک باره پرواز کنان از زمین ماریه بلند شدند. و وارد زمین کربلا شدند، چون دیدند بدن حسین علیه السلام بی سر و بی غسل و کفن روی زمین افتاده و باد های جنوب و شمال، خاک گرم آن زمین را بر روی بدن نازنینش نشانده و بدن مقدّسش پایمال سمّ اسبان شده و برای او عزادار و گریه و زاری کننده ای نیست به غیر از وحشیان صحرا و جنّیان بیابان ها و هوا ها، و به قدری نور از

ص: 363

بدن پاره پاره و در هم شکسته ساطع و لامع است که روی زمین روشن و هوا را درخشان کرده، چون نظر مرغ ها بر آن افتاد همه با هم دیگر به گریه و ناله و صیحه صدا ها را بلند کردند و خود را در خون ظاهر آن حضرت غلطانیدند. آن گاه پرواز کردند و هر یک از آن ها به طرفی روانه شدند تا اهل آن ناحیه را خبر دار کنند به شهادت آن بزرگوار.

پس به تقدیر خدای متعال یکی از آن ها به جانب مدینه طیّبه روانه شد. همان طور که پرواز می کرد، قطره های خون از بالش می چکید تا آن که خود را بر سر قبر مطهّر و گنبد منوّر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم رسانید و به قدرت خدای تعالی به زبان فصیح فریاد می زد و می گفت:

«ألا قتل الحسين علیه السلام بكربلا ! ألا ذبح الحسين علیه السلام بكربلا!».

یعنی: آگاه باشید کشته شد حسین علیه السلام به کربلا! آگاه باشید که سرِ حسین علیه السلام بریده شد در کربلا!

چون سایر مرغان صدای او را شنیدند، به دور او حلقه ماتم زدند و از اثر گریه و ناله او همه گریه و نوحه کردند. چون نظر اهل مدینه به جمع شدن مرغان افتاد و نوحه سرایی آن ها را دیدند و شنیدند، متحیر شدند و نمی دانستند که در عالم چه خبری واقع شده تا آن که بعد از چند وقت خبر شهادت آن مظلوم به مدینه رسید، آن گاه خلق مدینه دانستند که آن مرغ خبر شهادت آن حضرت را در زمین کربلا آورده. (1)

شفاء دختر یهودیه از خون حسین علیه السلام

علّامه مجلسی رحمة اللّه در عاشر بحار نقل فرموده که: در روز ورود آن مرغان به مدینه طیّبه مَرد یهودی ای در مدینه بود که را دختری بود کور و کر و زمین گیر و شلی بود که مبتلا به مَرض آکله، و این مرض تمام بدن او را فرا گرفته بود پس همان مرغ که خون از بال او می چکید به باغ یهودی رفت و بر شاخه درختی نشست، و او از سر

ص: 364


1- مدينة المعاجز، ج 4، ص 72؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 493

شب تا به صبح گریه و ناله می کرد، و شخص یهودی آن دختر را از مدینه بیرون برده بود و در آن باغ منزل داده بود و او را شغلی در مدینه روی داد. چون داخل مدينه شد آن شب را نتوانست که مراجعت به باغ کند.

چون پدر دختر نیامد، از تنهایی او را خواب نبرد؛ چون عادت کرده بود که پدر ذکر خواب برای او می گفت. پس آن دختر در وقت سحر صدای ناله آن مرغ را شنید. از اثر آن صدا خود را به زمین کشید تا به پای آن درخت رسید و هر چند آن مرغ ناله کشید دختر هم با قلب محزون با او هم ناله شد و هم آواز می گردید. در آن حال یک قطره خون از بال مرغ در چشم او چکید، دفعهً چشمش روشن و بینا گردید. پس قطره دیگر بر چشم دیگر او چکید، آن هم روشن شد و بینا گردید. قطره دیگر بر دست های او رسید، شفا داد و قطره دیگر بر پا های او چکید، آن ها هم عافیت یافت. پس آن دختر در زیر آن درخت نشست و هر چه خون می چکید می گرفت و بر اعضاء و جوارح خود مالید. پس، از برکت خون مبارک حضرت سيّد الشهداء - صلوات اللّه و سلامه علیه - همه مرض های او شفا یافت.

وقت صبح پدر او داخل بستان شد، دختر رعنا و زیبایی را دید که در اطراف آن باغ خرامان است و دختر خودش پیدا نیست. پس از او پرسید که: دختر کورِ علیلِ زمین گیری در این بستان داشتم، او را ندیدی؟ آن دختر نازنین در جواب گفت که: به خدا قسم! من دختر توأم پدر. چون این کلام را از او شنید بر زمین افتاد و غش کرد. پس چون به حال آمد و از سبب شفای او پرسش کرد، آن دختر دست پدر را گرفت و برد به پای آن درخت و قصّۀ خود را از برای او نقل کرد.

آن مرد نظر کرد، مرغی را دید که بر شاخه درخت نشسته و سر به زیر بال غم فرو برده و از قلب محزون ناله سوزناک می کشد. آن یهودی گفت که: ای مرغ! تو را به خدا سوگند می دهم که تو را آفریده که به قدرت خدا با من سخن بگو و از احوال خود مرا خبر ده. به اذن خدا مرغ به سخن در آمد و گفت با گریه و ناله که: ای مرد! بدان كه من با چند مرغ دیگر در مرغزار در وقت ظهری در سایه درختان بر شاخه ها نشسته بودیم که بر ما مرغی وارد شد و گفت: ای مرغان! وای بر شما! می خورید و

ص: 365

به نعمت ها مشغولید و حال آن که آقای ما حسین علیه السلام در زمین کربلا، در هوای گرم شدید بر روی ریگ های داغ افتاده است و در حال شدّت تشنگی، رگ های گردن او را بریده اند و سر او را از بدن جدا کرده اند.

ما چون این سخنان را از مرغ شنیدیم همه به جانب کربلا روانه شدیم. دیدیم که بدن آن بزرگوار مظلوم بر روی ریگ ها افتاده و غسل او از خون رگ های او است و کفن او از ریگ هایی است که باد بر او افشانده. ای مرد! پس ما همگی صیحه زنان و ناله کنان خود را در میان خون انداختیم و در آن خون شریف غوطه زدیم و هر یک به طرفی روانه شدیم تا اهل آن جا را خبر دار کنیم و من به این جا آمده ام.

چون یهودی این سخن را شنید با خود گفت که: اگر حضرت حسین علیه السلام صاحب قدر بزرگ و دارای شأن رفیع نمی بود در نزد خدای عزّوجلّ، نباید خون او باعث شفا بوده باشد از هر دردی. پس آن یهودی و دختر، به شرف اسلام مشرّف شدند قریب پانصد نفر از طایفه ایشان نیز درک سعادت اسلام را نمودند. (1)

گریه و نوحه سرائی مرغان

در کتاب مناقب از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده از پدر بزرگوارش از علی بن الحسین علیهم السلام که فرموده:

«لمّا قتل الحسين علیه السلام جاء غراب فوقع فى دمه، ثمَّ تمرَّع، ثمّ طار فوقع بالمدينة على جدار فاطمة بنت الحسين علیه السلام، فرفعت رأسها و نظرت إليه فبكت بكاء شديداً و أنشأت تقول:

تعب الغراب فقلت من *** تنعاه ویلک یا غراب

قال الإمام فقلت من *** قال الموفّق للصّواب

إنّ الحسين بكربلا *** بين الأسنة و الضّراب

فأبكی الحسين فإنّه *** ترجی الأله مع الصّواب

قلت الحسين فقال لى *** حقّاً لقد سكن التراب

ص: 366


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 192؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 494

ثمَّ استقل به الجناح *** فلم يطق ردّ الجواب

فبکیت ممّا حلّ بی *** بعد الدّعاء المستجاب

قال محمّد بن علىّ: فنعته لأهل المدينة فقالوا: قد جاءتنا بسحر بنى عبد المطّلب فما كان بأسرع أن جاء هم الخبر بقتل الحسين بن على علیهم السلام». (1)

یعنی: چون حسین علیه السلام کشته شد، کلاغی آمد و در خون آن حضرت نشست و در آن غوطه زد و پرواز کرد به مدینه رفت و بر دیوار خانه فاطمه دختر حسین علیه السلام قرار گرفت. پس فاطمه سر خود را بالا کرد: و نگاهی به سوی او کرد و گریست؛ گریستن شدیدی و این اشعار را إنشاء کرد: کلاغ صیحه ای زد. پس گفتم: خبر مرگ چه کسی را آورده ای وای بر تو ای کلاغ؟ گفت: خبر مرگ امام را آورده ام. گفتم: کدام امام؟ گفت: امامی که توفیق صواب یافته. همانا حسین در زمین کربلا در میان شمشیر ها و نیزه ها به شهادت رسید. گفتم: حسین کشته شد؟ گفت: حقّ است؟ در خاک ساکن شد. گفت: گریه کن برای حسین و امید صواب از خدا داشته باش. پس بال های خود را بر هم زد و دیگر نتوانست جواب گوید. پس من گریستم از جهت آن چه بر من وارد شد پس از دعا کردن و مستجاب شدن.

محمّد بن على علیهم السلام فرمود: پس فاطمه خبر مرگ حسین را به اهل مدینه رسانید و آن ها گفتند: جادوی فرزندان عبد المطلب را برای ما آورد. پس به سریع ترین وقتی نگذشت که خبر کشته شدن حسین علیه السلام آمد.

كامل الزيارات از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: کبوتر های راعبی را در خانه های خود نگه دارید. زیرا که ایشان کشندگان حسین را لعن می کند. (2)

ص: 367


1- بحار الأنوار ج 45، ص 171؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 142
2- كامل الزيارات، ص 97؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 305

و در خبر دیگر از داود بن فرقد روایت کرده که گفته است: من در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم، نا گاه کبوتر های راعبی تقرقری دراز برآورد. آن حضرت به سوی من نظر انداخت و زمانی طویل به من نگاه کرد و فرمود: ای داود! می دانی که این مرغ چه می گوید؟ گفتم: نه بخدا سوگند فدایت شوم! فرمود: نفرین می کند بر کشندگان حسین علیه السلام. این مرغ را در خانه های خود نگاه دارید. (1)

گریه و عزا داری جغد در ماتم حسین علیه السلام

مَحکّی از کتاب عوالم مسنداً از حسین بن ابی غندر، روایت کرده که گفته است در وصف بومه - یعنی: جغد - از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:

«هل أحد منكم رءاها نهاراً ؟ قيل له: لا تكاد تظهر بالنهار، و لا تظهر إلاّ ليلاً، قال: أمّا إنّما لم تزل تأوى العمران فلمّا أن قتل الحسين علیه السلام الت على نفسها أن لا تأوى العمران أبداً و لا تأوى إلاّ الخراب، فلاتزال نهارها صائمة حزينه يجنيها اللّيل، فإذا جنّها اللّيل فلا تزال ترنّ على الحسين علیه السلام حتّى تصبح». (2)

یعنی: فرمود: آیا هیچ یک از شما جغد را دیده در روز؟ عرض کرده شد که: در روز دیده نمی شود، در شب دیده می شود. امام علیه السلام فرمود: امّا او همیشه در آبادی ها جای داشت، چون حسین علیه السلام کشته شد سوگند یاد کرد که دیگر در آبادی ها جای نگیرد هرگز، و جای نگیرد مگر در خرابه ها. پس او همیشه روز های خود را روزه دار و محزون ست، و چون شب او را فرا گیرد تا صبح برای حسین علیه السلام گریه می کند.

در کتاب کامل الزیارات قریب به همین مضمون با اندک تغییری در لفظ روایت شده.

ص: 368


1- كامل الزيارات ص 98؛ بحار الأنوار، ج45، ص 213
2- كامل الزيارات، ص 99؛ بحار الأنوار، ج45، ص213

و نیز در همان کتاب از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود:

«ترى هذه البومة كانت على عهد جدّى رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم تأوى المنازل و القصور و الدّور ، و كانت إذا أكل النّاس الطّعام تطير فتقع أمامّهم فيرمي إليها بالطّعام و تسقى، ثم رجع الى مكانها، و لما قتل الحسين بن على علیهم السلام خرجت من العمران إلى الخراب و الجبال و البراري، و قال: بئس الأُمّة أنتم! قتلتم ابن بنت نبيّكم، و لا آمنكم على نفسى». (1)

یعنی: فرمود: این جغد که دیده می شود، در زمان جدّم رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در منزل ها و قصر ها و خانه ها جا می گرفت و هر گاه مردمان طعام می خوردند پرواز می کرد و فرود می آمد در مقابل آن ها طعام در پیش او می انداختند و او آب داده می شد و او بر می گشت به جای خود و چون حسین بن علی علیهم السلام کشته شد از آبادی ها بیرون رفت و در خرابه ها و کوه ها و بیابان ها جای گرفت و گفت: بد امّتی هستید شما! کشتید پسر دختر پیغمبر خود را و من ایمن نیستم بر نفس خودم از شما.

و نیز در کامل الزیارات از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

«ان البومة لتصوم النهار، فاذا افطرت تدلهت على الحسين 7 حتى تصبح» (2)

یعنی: فرمود: جغد در روز روزه می گیرد و وقتی که افطار می کند، شب را تا صبح برای حسین علیه السلام در حال حزن و غم و غصّه است.

و در بعضی از کتب مقاتل حکایت شده از فتح بن شجرف عابد که گفته است: عادت من این بود که هر روز ریزه های نان را برای گنجشک ها می ریختم و آن ها می خوردند، و چون روز عاشورا می شد هم از آن ریزه نان ها را می ریختم، نمی خوردند. دانستم به علّت شهادت حسین علیه السلام الهام شده اند و به عزا داری قیام

ص: 369


1- كامل الزيارات، ص 99؛ بحار الأنوار ، ج 45، ص 214
2- كامل الزيارات، ص 100؛ بحار الأنوار، ج45، ص 214

نموده اند. (1)

مقتل منسوب به ابی مخنف در آن کتاب نوشته است که: چون سر مقدّس حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام را مقابل يزيد بن معاويه - عليهما اللعنة و العذاب - نهادند، شنید که کلاغی فریاد کرد. آن لعین این اشعار را انشاء کرد:

يا غراب البين ماشئت فقل *** أنّما تندب امرا قد فعل

کلّ ملک و نعیم زائل *** و بنات الدّهر يلعبن دول (2)

یعنی: ای کلاغ سیاه نوحه گر! هر چه می خواهی بگو. تو بلند بلند نوحه و ندبه می کنی برای کاری که کرده شده. هر ملک و نعمتی زایل شونده است. و دختران روزگار با دولت ها بازی می کنند.

و نیز از اشعاری که گفته این است:

صاح الغراب فصح أولا تصح *** فلقد قضيت من النبیّ ديونی (3)

یعنی: فریاد و ناله زد کلاغ. پس ای کلاغ! می خواهی صیحه بزن یا نزن، من دِین های خود را از پیغمبر گرفتم. لعنة اللّه عليه و على كلامه.

ص: 370


1- بحار الأنوار، ج45، ص310
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 279 ، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 129
3- بحار الانوار، ج45، ص 199؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 343

باب دوازدهم

اشاره

ص: 371

ص: 372

باب دوازدهم: در تأثّر و گریه نباتات برای آن حضرت

در بحار الأنوار و بعضی از کتب دیگر راجع به تألّم و تأثّر و گریستن نباتات قصص و حکایاتی نقل شده، فضلاً از اخبار و احادیثی که جنبه عمومیّت دارد در عزا و مصائب حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام که به ذکر بعضی از آن ها اکتفاء می شود.

حکایت امّ مُعبد و شجره مبارکه

علّامه مجلسی ﴿رحمة اللّه﴾ در بحار و جلاء العیون و دیگران در بعضی از کتب دیگر روایت کرده اند از هند، دختر جون که: چون رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از مکّه به مدینه هجرت می فرمود با همراهانش در خیمه خاله من امّ معبد فرود آمدند و شیر خواهش فرمود. امّ معبد عرض کرد که: گوسفندان ما را به صحرا برده اند برای چریدن و غیر از گوسفند لاغری که اصلاً شیر ندارد و از غایت ضعف و ناتوانی، توانایی رفتن به صحرا هم در او نیست، دیگر گوسفندی حاضر نیست.

حضرت فرمود: مرا رخصت دِه که از آن گوسفند شیری دوشم. پس از اذن گرفتن، حضرت دست مبارک را بر پستان او کشید. به مجرّد رسیدن دست آن بزرگوار، پستان آن گوسفند پر از شیر شد و آن حضرت ظرف طلبید و امّ معبد همه ظرف های خود را آورد و شیر دوشیدند و آن جناب میل فرمود با اصحابی که همراه آن حضرت بودند و سیر شدند، و چون روز بسیار گرمی بود، آن جناب به خواب قیلوله رفت. پس از آن که بیدار شد آبی طلبید و در زیر درخت خاری که در آن نزدیکی بود مضمضه فرمود و آب دهان مطهّر خود را در پای آن درخت ریخت و بعد از فراغ از

ص: 373

وضو فرمود که: از این درخت امور غریبه ای ظاهر می شود. بعد از آن برخواست و دو رکعت نماز گذارد.

امّ معبد گفت: من و اهل قبیله از آن اعمال تعجّب می کردیم، زیرا که تا آن وقت این چنین ندیده بودیم. و چون روز دیگر شد، دیدیم که آن درخت خار، بلند و بزرگ گردیده و خارهایش ریخته و خار های بسیار به هم رسانیده و ریشه ها در زمین دوانیده و برگ های سبز بر او ظاهر شده و میوه های بزرگ به هم رسانیده [که] در بُو شبیه به عنبر و در شهد مانند عسل بود هر گرسنه ای که از آن می خورد سیر می شد. بیماران از آن شفا می یافتند و محتاجان از خوردن آن بی نیاز می شدند و حاجت حاجتمندان از تناول آن روا می گردید و هر شتر و گوسفندی از خوردن برگ آن فربه می شد و شیر آن ها بسیار می شد. و از آن روز که آن حضرت به خیمه ما تشریف آورد، برکت و خیر به ما روی داد و آبادانی و فراوانی در قبیله ما به هم رسید، و آن درخت را شجره مبارکه می نامیدند و اهل بادیه می آمدند در اطراف آن درخت و سایه آن فرود می آمدند و برگ آن را به جهت تبرّک می بردند و در جایی که آب و نان نبود و نداشتند و از گرسنگی بیچاره می شدند، برگ آن درخت را می خوردند سیر و سیراب می شدند.

و همیشه به همین حال بود تا آن که روزی بر خواستیم، دیدیم میوه های آن درخت ریخته و برگش زرد شده. بسیار محزون شدیم و در سبب آن متفکّر بودیم که نا گاه خبر وفات خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید و معلوم شد که این حادثه به جهت آن بوده و بعد از آن، آن درخت بار می داد، امّا در طعم و لذّت مانند اول نبود و طراوت و برگ آن نیز کم شده بود، تا سی سال گذشت. باز شبی خوابیدیم و صبح آن شب چون بر خواستیم دیدیم آن درخت سر تا پاه سیاه شده و میوه هایش ریخته و طراوت و شاخ و برگ آن نیز کم شده. بعد از چند روز خبر شهادت امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید. معلوم شد که از آن جهت بوده و پس از آن دیگر میوه نداد، ولکن شاخ و برگ داشت و قبایل عرب به جهت تبرّک و استشفاء می بردند و تبرّک می جستند، تا این که مدّتی

ص: 374

بدین منوال گذشت. باز روزی نیز برخواستیم دیدم که از زیر آن درخت خون تازه می جوشد و بر زمین جاری می شود و شاخ و برگ آن خشکیده و از آن ها قطره های خون می چکد. از این قضیّه هولناک بسیار غمناک شدیم و متحیّر بودیم که چه واقع شده.

چون شب شد، صدای گریه و نوحه و غلغله از زیر آن درخت می شنیدیم و آواز نوحه های مختلفه بسیار بلند که صدا های خود را متّصل نموده بودند و بالحال و نغمه های گوناگون نوحه سرایی می کردند. یکی می گفت:

يا ابن النبی و يا ابن الوصى *** و يا ابن بقية سادات الاكرمينا

يا ابن الشهيد و یا شهید اعمّه *** خير العمومة جعفر طيّار

عجبت لمصقول اصابک حدّه *** فى الوجه منک و قد علاه غبار

یعنی: ای پسر شهید و ای کسی که عمویش جعفر طیّار که شهید شد بهترین عمو ها بود. عجب است از شمشیری که تیزی آن به تو اصابت کرد در روی تو که بالای آن غبار بود.

و از بسیاری ناله و گریه و غلغله ایشان نفهمیدیم که چه واقعه ای روی داده و این غلغله و سر و صدا های ایشان تا صبح بود. پس از چند روز خبر رسید که در همان روز حضرت سيّد الشهداء - عليه آلاف التحيّة و الثناء - به درجه رفیعه شهادت رسیده، پس سرا پای آن درخت سیاه شد و خشک گردید و در هم شکست و اثری از آن باقی نماند. (1)

تأثّر و گریه نباتات بر آن حضرت

از تاریخ بغداد و كتاب اعانة العکبری حکایت شده که: مردی در روز شهادت حسین علیه السلام مقداری ورس که آن چیزی است که از آن سرخی می گیرند و بر رخساره

ص: 375


1- جلاء العيون، ص 773؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 233؛ اثبات الهداة، ج 1، ص 384

می مالند. آن نباتی است مانند کنجد که مخصوص در یمن زراعت می شود و تا بیست سال باقی می ماند و آن آشامیدنش کلف و برص را زایل می کند.

حاصل آن که آن مرد مقداری ورس را حمل کرد و به غارت برد همه آن ها مبدّل به خون تازه شد.

محمّد بن الحکم از مادر خود حدیث کرده که: او گفته که: هر ورسی از لشکر حسین علیه السلام به غارت بردند، هیچ زنی استعمال نکرد مگر این که به برص مبتلا شد. (1)

و در بعضی از کتب معتبره نقل کرده اند که: در یکی از روستا های رُوم درختی است که متواتر از گروه بسیاری شنیده شده از تجّار و کسانی که در آن جا رفت و آمد داشته اند که هر ساله در روز عاشورا نزدیک زوال، شاخه از آن درخت سرا زیر می شود و از برگ های آن قطره های خون می چکد تا غروب آفتاب و پس از آن شاخه خشک می شود، تا سال دیگر از شاخ دیگر از آن درخت در روز عاشورا در همان وقت و به همان نسبت می شود و هر ساله جمع کثیری به زیارت آن درخت می روند و در آن روز تعزیه داری می کنند.

چنار خون بار

مرحوم دربندی - اعلی اللّه مقامه - در کتاب اسرار الشهاده فرموده است: آن چه را که ظاهر ترجمه آن این است:

از جمله آن چه از آثار در نواحی عالم در این باب رخ داده و در قطری از اقطار زمین ظاهر و باقی مانده است و می ماند تا قیامت، اثری است که در قریه ای از قریه های قزوین به نام زِرآباد. و آن درخت بسیار بزرگی است که آن را به زبان عجمی چنار می گویند، که در روز عاشورا، در هر سالی شاخه ای از میان آن شکافته می شود و در هنگام شکافته شدن صدای هولناکی از آن بلند می شود و خون بسیاری از آن جاری

ص: 376


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 63؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 68

می گردد و خلق بسیاری نزد آن درخت جمع می شوند و از آن خون های جاری با کرباس ها می گیرند. (1)

مؤلف حقیر گوید: که چنار خون بار دهستان رود بار قزوین در میان کثیری از متقدّمین و متأخّرین اهالی قزوین و رود بار و اطراف آن معروف و مشهور است، حتّی در جاری شدن خون هر ساله در روز های عاشورا، بعضی کتاب ها نوشته اند که از جمله آن ها، بنا بر آن چه در تاریخ قزوین نقل شده در زمان شاه سلطان حسین صفوی، مرحوم میر قوام الدّین محمّد بن محمّد مهدی حسنی سیفی قزوینی، به امر آن پادشاه به «زِرآباد» رفته و رساله ای درباره چنار خون بار نوشته و تألیف کرده و بعد از او میر رضا پسر میر قاسم قزوینی که یکی از دانشمندان خاندان تقوی بوده، به رفتن به زر آباد و دیدن چنار خون بار توفیق یافته و شرح آن را به قلم آورده و تاریخ آن را «چنار خون بار» یافته که مطابق با سال یک هزار و سیصد و یازده است (1311).

چنار زر آباد، در دهستان رود بار قزوین، در بالا ولایت رود بار دَرِّه مرتفعی است که اطراف آن را کوه ها احاطه کرده، و درّه مزبور به سمت جنوب غربی کشیده شده و به رودخانه شاهرود می پیوندد. در قسمت خاوری این درّه قریّه «وَرَبنٌ» واقع شده و به فاصله کمی قریه «اُوان» است، که آن آبادی بزرگیست و آب و هوای ممتاز دارد با اشجار فراوان، و دریاچه کوچکی در آن است که در حدود (5000) متر مربع مساحت آن است، و در مجاورت «اُوان» امام زاده ایست به نام امام زاده علی اصغر فرزند موسی بن جعفر علیهم السلام و درخت چنار خون بار معروف در کنار این امام زاده است. و آن درخت، چناری است کنار مزار آن امام زاده، که رُشد کرده و ریشه های کلفت و نازک آن به صورت شاخه هایی چند پیچ در پیچ، از بالای صندوق به اطراف کشیده شده است، و هر ساله بنابر مشهور و معروف، روز عاشورا از آن درخت خون جاری می شود با خونابه و شاخه ای که خون از آن جاری خواهد شد، شکافته

ص: 377


1- اسرار الشهادة، ج 3، ص 543

می شود و خون و خونابه از آن جاری می گردد و آن شاخه در همان سال خشک می شود.

اخبار و حکایات در این باب بسیار است به اختصار اکتفاء شد.

ص: 378

باب سیزدهم

اشاره

ص: 379

ص: 380

باب سیزدهم: در تألّم و تأثّر و گریه جمادات در مصیبت آن حضرت

شمر ملعون، مبلغی زر به کوفه آورد به زر گری داد که برای او زیوری بسازد. چون مرد زر گر آن زر ها را در کوره برد تا ذوب کند، همه آن ها گَرد و نابود شد. برای شمر آوردند. گفت: این امریست صورت نگرفتنی است. در حضور من باید این کار بشود تا ببینم. زر گر در نزد شمر زر ها را در آتش برد، فوراً نابود شد و اثری از آن نماند. (1)

ابن حجر که یکی از علماء مبرّز اهل سنّت و بسیار متعصّب است، در کتاب صواعق آورده است که: چون سر مطهّر حسین علیه السلام را در کوفه به دار الاماره ابن زیاد آوردند. از دیوار های دار الاماره خون جاری شد. (2)

و در بعضی از کتب روایت شده از غلام آن ملعون که: در آن وقت آتشی ظاهر شد و بر ابن زیاد حمله آورد، به طوری که از جا برخواست و از ترس فرار کرد. (3)

از کتاب روضة الأحباب نقل شده که گفته است: چون اهل بیت را اسیر کردند، به موصل که نزدیک شدند، شمر ذی الجوشن به حاکم موصل نوشت که: ما با فتح و نصرت و سر های دشمنان یزید می رسیم فرمان ده تا مردمان، کوی و بازار این شهر را زینت و آرایش دهند و تو خود با بزرگان شهر از ما پذیرایی کن و لشکریان را مهمان پذیر باش. حاکم موصل چون نامه را خواند اشراف شهر را طلبید و مجلسی ترتیب داد و آن نامه را بر ایشان خواند و گفت: اگر من به صورت ظاهر به این خواسته رضایت دهم، شما شورش کنید و از من نپذیرید. .گفتند: حاشا و کلاً ما به

ص: 381


1- شیخ ذبیح اللّه محلاتی، فرسان الهيجاء، ج 2، ص 232
2- الصواعق المحرقة، ص 194
3- نفس المهموم، ص 191

این امر فجیع و کار شنیع، گردن نخواهیم گذارد و تن نخواهیم داد و به این عیب و عار راضی نخواهیم شد.

پس والی موصل در جواب نامه شمر نوشت که: مردم این شهر از شیعیان علیّ مرتضی و دوستان آل عبا می باشند و اگر شما به این شهر وارد شوید دور نیست که مانع شوند و فتنه ای بر انگیزند. صواب آن است که در مسافتی دور از این شهر فرود آیید و در آن جا استراحت کنید. و علف و آذوقه از برای لشکریان فرستاد. شمر این سخن را صدق دانست و در یک فرسنگی موصل فرود آمدند و سر مبارک حسین علیه السلام را از سنان و نیزه فرود آورده، بالای سنگی نهاد. در آن حال قطره خونی از آن سر مطهّر بر سنگ ریخت. در هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه ای می جوشد و مردمان آن جا جمع می شوند و عزا داری می کرده و می کنند، و سال های دراز به همین منوال می گذشت تا وقتی که آن سنگ را از آن جا به جای دیگر حمل دادند و تا زمانی که در آن جا بود آن را «مشهد نقطه» می نامیدند. (1)

و در روضة الشهداء نیز این حکایت را نقل کرده که: در زمان عبد الملک این سنگ نقل کرده شد به امر او و پس از آن اثری از آن دیده نشد و خبری از آن داده نشد، ولکن در بالای آن بنایی ساخته شد و آن را تعمیر کردند و آن را «مسجد النقطه» نام گذاردند. (2)

و نیز در کتاب روضة الشهداء گفته است که: در بعضی از شهر های روم کوهی است که در آن شیری از سنگ تراشیده شده، مانند این که زنده است، و هیچ کوتاهی در صنعت آن نشده. در هر سالی چون روز عاشورا می شود، از دو چشم آن، مانند دو فواره آب بسیاری از آن جاری می شود؛ از اول صبح تا شب و مردمان آن ناحیه در آن جا جمع می شوند با مردمانی که در اطراف آن ناحیه می باشند و بر پا می دارند عزای سیّد اشراف، حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام را و از آن آب صافِ شفّافِ زلال می آشامند و برای تبرّک و استشفاء و کشف کرب و دفع بلا می برند. (3)

ص: 382


1- فرسان الهیجاء، ج 2، ص 273، به نقل از کتاب روضة الأحباب
2- روضة الشهداء، ص 368
3- روضة الشهداء، ص 369

باب چهاردهم

اشاره

ص: 383

ص: 384

باب چهاردهم: در بیان گریستن و عزا داری صاحبان ادیان و کفّار بر آن جناب

بدان که مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام به قدری عظیم و بزرگ است که در جمیع عوالم امکانیّه تأثیر بسزایی داشته و دارد، به نحوی که دوست و دشمن تکویناً و تشریعاً از دیدن و شنیدن آن متألّم و متحسّر در بکاء و ابكاء و حزن و اندوه و عزا داری ظاهراً و باطناً از خود آثار ها نشان داده و خواهند داد، «لقد جلّت و عظمت مصيبته على جميع أهل السّموات و الأرض».

گر چشم روزگار بر او فاش می گریست *** خون می گذشت از سر ایوان کربلا

مرثیه امام شافعی در عزای حسین علیه السلام

امام شافعی که یکی از رؤسای جمات عامّه و اهل سنّت است چنین گفته:

تاوب عنّى و الفؤاد كئيب *** و أرَّق عينی فالرقاد غريب

اندوه من باز گردید و دل من محزونست و چشم من ضعیف شد و خواب از آن دور شد.

و ممّا نفى جسمى و شيّب لُمَّتى *** تصاريف ايّام لهنّ خطوب

و از چیز هایی که تن مرا کاهیده و موهایم را سفید کرد، گردش روز هایی است که برای آن ها امر بزرگی پیش آورده شده.

فمن مبلغ عنّى حسين رسالة *** و إن كرهتها أنفس و قلوب

پس کیست که از من پیغامی به حسین برساند، اگر نفس ها و دل ها مکروه خاطر شان باشد.

قتيلا بلا جرم كأنَّ قميصه *** صبيغ بماء الارجوان خضيب

ص: 385

در حالتی که بدون گناهی کشته شده، به نحوی که گویا پیراهن او به آب ارغوان رنگ شده.

فل لسيف إعوال و للرّمح رنّة *** و للخيل من بعد الصّهيل نحيب

پس برای شمشیر، فریاد ها و برای نیزه، ناله ها و برای اسب، پس از شیحه زدن ضجه ها است.

تزلزلت الدّنيا لآلِ محمّد *** و كاد لهم صمّ الجبال تذوب

دنیا برای آل محمّد متزلزل شد و نزدیک شد که برای ایشان کوه های سخت آب شود.

و غارت نجوم و اقشعرَّت کواکب *** و هتِّک أستار و شقّ جيوب

و ستاره ها فرو رفت و به لزره در آمد و پرده ها پاره شد و گریبان ها چاک زده شد.

يُصَلّى على المبعوث من آل هاشم *** و يُغزى بنوه إنّ ذا لعجيب

بر مبعوث از آل هاشم - یعنی: محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم - صلوات فرستاده می شود و با فرزندان او جنگ کرده می شود. این بسیار عجب آور است.

لئن كان ذنبى حبّ آل محمّد *** فذلک ذنب لست منه أتوب

اگر گناه من دوست داشتن من است آل محمّد را، پس آن گناهی است که من از آن توبه نمی کنم.

هم شفعائی یوم حشری و موقفى *** إذا ما بدت للناظرين خطوب

ایشانند شفیع های من در روزی که حشر من و محلّ توقف من است زمانی است که ظاهر می شود بر بینندگان بازگشت به محشر. (1)

نکتۀ قابل توجّه: بدان که عزا داری و گریستن و گریانیدن و به گریه وادار کردن در مصیبت حضرت سيّد الشهداء - ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء - امر تازه و بدعتى در دین مقدس اسلام نیست، چنان چه بعضی از بی خبران پنداشته اند و از روی

ص: 386


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 253؛ ملحقات احقاق الحق، ج 33، ص 759

بی خبری یا خدای نخواسته از راه عناد و دشمنی به بیانات سخيفه و ادراکات واهیه خود، یا به تلقین بیگانگان و تقلید از ایشان، کور کورانه اذهان ساده ضعفاء از اهل ایمان، یعنی شیعیان و دوستان آل محمّد - صلوات اللّه عليهم - را به هوا های نفسانیّه و شهوات شیطانیّه خود مغشوش می نمایند و از پیروی راه حق و صواب می لغزانند و روشن فکری را به خود می بندند و بر راهروان راه ایمان و دین خورده گیری می کنند و طعن ها می زنند و به اسم دین و ایمان رکن اعظم ایمان، که تولّی و تبرّی است و قوام دین و ایمان بسته به آن است - به حکم کتاب و سنّت و عقل- از آن چشم پوشی کرده، و خود را مؤمن و مسلمان می دانند. خدای تعالی درباره این گونه اشخاص فرموده:

﴿وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءوُنَ، اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ (1) .

گیرم که مار چوبه کند تن به شکل مار *** کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست

بعضی چنین پنداشته اند که تألّم و تحسّر و غم و حزن و اندوه و گریستن و گریانیدن و تشکیل مجالس عزا داری برای حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام و...؛ از جمله رسومی است که در دوره سلطنت صفویّه بدعت گذارده شده و مؤمنین و شیعیان و دوستان و علاقه مندان به آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه عليهم - را شیعه صفویّه می نامند و از غوّاص بحار اخبار و احادیث آل محمّد، علاّمه مجلسی - اعلی اللّه مقامه الشریف - بی ادبانه به زشتی و اهانت و بی حیایی و تمسخر نام می برند. و حال آن که به شهادت اخبار و احادیث بسیار و متون تواریخ و آثار، امر تشیّع، امری است [که] از زمان خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و اله و سلم الى زماننا هذا قرنا بعد قرن رایج و شایع بوده.

عزاداری شیعیان در زمان معزّ الدوله دیلمی و سلطان سنجر

شیخ عمر بن الوردی در تاریخ خود گفته است که: در سال سیصد و پنجاه و دو

ص: 387


1- سوره بقره، آیه 15 - 14

هجری قمری معزّ الدوله دیلمی فرمان داد به نوحه گری و لطمه بر سر و صورت و سینه زدن و برای زن ها به مو پریشان کردن و رو های خود را سیاه کردن بر حسین علیه السلام، و زبان ها عاجز بود از منع کردن آن، زیرا که سلطان طرفدار شیعیان بود. (1)

و در کتب تواریخ آورده اند که: در سال سیصد و سی و پنج معزّ الدوله اهل بغداد را الزام نمود، تا ماتم حسین را بر پا داشتند و در ها را بستند و طبّاخان را از پختن طعام ها منع نمود. زنان را فرمان داد تا روی های خود را بخراشند و موی های خود را پریشان کنند [و] لطمه زنان و ندبه کنان روز به شام آورند. (2)

و در تایخ نگارستان است که: در آن سال بر حسب فرمان معزّ الدوله بر در های مساجد بغداد این کلمات را رقم کنند و کردند:

«لعن اللّه معاوية بن ابي سفيان و من غصب فاطمة فدكاً و منع ان يدفن الحسن عند قبر جدّه، و من نفی اباذر الغفاری، و من اخرج العباس عن الشورى». (3)

ترجمه آن این است: خدا لعنت کند معاوية بن ابی سفیان و کسی را که غصب کرد فدک فاطمه را، و کسی که مانع شد از دفن کردن حسن در نزد قبر جدّش، و کسی که اباذر غفاری را نفی بلد کرد، و کسی که عباس را از شوری بیرون کرد. (4)

و از جمله سلاطین که در بلند کردن شعار تشیّع، کوشش و جِدّ و جهد تمام داشت، سلطان سنجر پسر سلطان ملک شاه بود، و شیعه شدن از این راه بود که پس از فوت پدرش چون بر تخت سلطنت و جهان داری نشست، به حکیم سنائی نوشت که مذهب اهل سنّت حق است یا مذهب شیعه و خلفاء ثلاثه به حقّند یا ائمّه اثنى عشر ؟ حكيم - عليه الرحمه - قصیده ای گفت و برای او فرستاد که بعضی از آن

ص: 388


1- نفس المهموم، ص 226 به نقل از تاریخ عمر بن الوردی
2- الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 544، روضة الشهداء، ص 405
3- مستدرک سفينة البحار، ج 5، ص 235
4- تاریخ نگارستان، ص 126

این است:

جز كتاب اللّه سنّت زِ احمد مرسل نماند *** یادگاری کو توان تا روز محشر داشتن

از گذشت مصطفی ختم رسل چون مرتضی *** عالم دین را نشاید کس معمّر داشتن

از پی سلطان ملک شه چون نمی دانی روا *** تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن

از پس سلطان دین پس چون روا دارد خرد *** حقّ زهرا بردن و دین پیمبر داشتن

مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد *** جز علیّ و عترتش محراب و منبر داشتن

آن که او را بر علی دارد مقدّم بی سخن *** نیست او را در دو گیتی قدر قنبر داشتن

سلطان از نوشتن حکیم، هدایت یافته، خود را در جرگه غلامان و موالیان امير المؤمنین علیه السلام در آورد و شیعه در زمان او مرفّه الحال بودند. و مشهور است که گنبد مبارک ثامن الائمّه علی بن موسی الرضا علیه السلام را در زمان سلطنت آن پادشاه به امر و فرمان او ساخته شده است و تا به حال باقی است. (1)

و در کتاب مجالس المؤمنین است که: گنبد مبارک آن حضرت از آثار شرف الدّین ابو طاهر قمّی است که وزیر سلطان سنجر بود. (2)

شیعه در زمان سَبُکتَکین و عمرو بن لیث

و صاحب كتاب زينة المجالس حکایت کرده است که: کامل جامع التواریخ گوید که: سلطان محمود سبکتکین، گنبد امام هُمام حضرت امام رضا را خراب کرد و

ص: 389


1- تاریخ نگارستان، ص 126
2- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 115؛ بحار الأنوار، ج 48، ص 325

مردمان طوس [و] زائرین آن حضرت را از زیارت منع کردند و شیعه ممنوع نشده به پنهانی به زیارت آن حضرت مشرف می شدند، تا شبی سلطان محمود، حضرت اسد اللّه الغالب امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دید که اشاره به آن گنبد خراب کرده، فرمود: تا کی چنین خواهد بود؟ علی الصباح، سلطان معماران را طلبید و به طوس فرستاد تا عمارتی که اکنون بر سر قبر منوّر است بنا نهاده، به اتمام رسانید و بعد از آن سلطان محمود شیعه شد؛ شیعه اثنی عشری و در احترام شیعه سعی و اهتمام می نمود. (1)

و نیز از پادشاهان، یعقوب لیث شیعه اثنی عشری بود، و پس از او پادشاهی در سلسله عمرو لیث، برادر یعقوب لیث بود و سرداران او همه شیعه بودند و به نحوی در تشیّع غلوّ داشت که اگر نام ناصبی ای در نزد او می بردند، در حال به سیاست او امر می کرد و مشهور است که عمرو لیث روزی سان لشکر دید و مقرّر داشت که امیری و سرداری که هزار مرد مکمّل و مسلّح بر او عرضه دارد و به او عطا فرماید.

چون از سان لشکر فارغ شد، یک صد و بیست گرز طلا به سرداران داده بودند. همین که عدد و شماره لشکر خود را یافت، خود را از اسب به زیر انداخت و سر به سجده نهاد و روی به خاک می مالید و گریه می کرد. پس از مدّتی که سر از سجده برداشت ندیمی از ندیمان که در حضور او گستاخ بود و راه سخن گفتن داشت، پیش آمد و عرض کرد که: ای پادشاه! کسی را که این خدم و حشم و لشکر باشد، کار ها را ساخته و مهمات را پرداخته داند، باید نگرید و بگریاند و بخندد و نخنداند. سبب این گریه و زاری و این اندوه و پریشانی چیست؟

عمرو لیث فرمود: چون لشکر خود را به صد و بیست هزار دیدم واقعه هائله کربلا به خاطرم رسید و حسرت بردم و آرزو کردم که ای کاش که آن روز با این لشکر در آن صحرا بودم تا دمار از کفّار و فجّار بر می آوردم یا خود نیز جانم را فدا می کردم و به درجات عالیّه فائز می گشتم. پس از زمانی در وقت موعود اجلش رسید.

او را در خواب دیدند که تاجی مکلّل بر سر و کمر بندی مرصّع بر کمر دارد.

ص: 390


1- بحار الأنوار، ج 48، ص 325 به نقل از کامل ابن اثیر

حوران پیشاپیش و غلامان از چپ و راست او. از وی پرسیدند که: این مرتبه و منزلت را و این شأن و شوکت را از چه چیز یافتی؟ گفت: خدای متعال خصمانم را از من خوشنود و راضی گردانید و گناهان مرا آمرزید، به سبب آن روزی که عرض لشکر در پیشگاه خود نمودم، آرزو کردم و نیّت کردم معاونت و یاری حضرت سيّد الشهداء علیه السلام را، در این بیچاره گی دستگیر من شد. (1)

عزا داری اهل ماچین و شیعیان مصری

عالم جلیل میر سیّد علی یزدی در کتاب وسائل مظفری چنین گفته است که: فاضل جلیل معاصر نبیل در کتاب خصائص الحسینی گوید که: حکایت کرد برای من بعض از کسانی که محلّ وثوق بود، که در بعضی از شهر های ماچین، طایفه ای از شیعه هستند که در روز عاشورا به کیفیّت مخصوصی در لطمه زدن بر خود و سینه زدن در حال مرور کردن رفتار می کنند و می گویند که: نهری را حفر می کنند و پر از هیزم می نمایند و آن را آتش می زنند و به همان حالی که سینه می زنند مکرّر در میان آتش عبور می کنند و می گویند که: ما حرارات آتش را احساس نمی کنیم، و بسا در عزا داری خود را به مهلکه ها و صدماتی می اندازند و هر قدر ایشان را نهی و ممانعت کنند و بگویند به آن ها که این عملی که می کنند حرام است، با کمال دین داری و تقیّدی که به شرع دارند هیچ توجّهی نمی کنند و ملتفت به کلام گویندگان نمی شوند، به نحوی که در آن حال گویا از خود خبری ندارند و از عشق حسینی از خود بی خود و بی خبرند.

و گذشته از اقدامات جانی هزارا ها بس هزار ها در هر سال و هر ماه، بلکه در هر روز صرف عزا داری می کنند، و کسانی که مال را از جان خود عزیز تر و بیش تر آن را حفظ می نمایند و به تمام اسباب جرّو ثقیل درهمی از کیسه ایشان بیرون می آید، در صرف در عزا داری بی اختیارند و در سال مبالغی خطیر با کمال شوق و میل در این مصرف صرف می نمایند، و به قدری اهتمام و سعی و کوشش دارند و این عبادت

ص: 391


1- زينة المجالس، ص 222

بزرگ را عادت خود قرار داده اند که صرف در تعزیه را از مخارج مهمّه لازمه بلکه اهمّ و الزم مخارج سالیانه خود می دانند، و از آن جا که خدای تعالی هر چه را که خواهد، اسباب آن را فراهم می کند، در مقابل سلاطین جور و خلفاء ظلم که به کمال اهتمام و تشدید و نهایت ابرام و تأکید ممانعت و مزاحمت را بر آن ها روا می داشتند، بلکه جدّاً در مقام محو آثار و نام آن بزرگوار بودند و این را منت های آرزوی خود می دانستند و در انجام مرام و تحصیل مقصود در هر عصر و زمان تلاش و سعی بلیغ و به اندازه وسع جدّ و جهد می نمودند، خداوند متعال جمعی را که به طیب ولادت و حسن فطرت و کمال همّت و جمال سجیّت، مخصوص داشته بود به سلطنت ظاهری و حشمت و عظمت صوری امتیاز داد و در برابر آن نفوس خبیثه و ذوات شقیّه، ایشان را بلند و سر فراز فرمود، تا به مساعدت اسباب ظاهریّه و ارتفاع موانع قهریّه، شیعیان و دوستان و غلامان این خاندان آسوده و فارغ البال به اظهار شئون جان نثاری و اعلاء مراتب سوگواری قیام و اقدام نمایند.

و نخست بروز این سعادت عظمی و ظهور این کرامت کبری، از ملوک و سلاطین فاطمیّه شد که شیعیان مصر و نواحی آن را مطلق العنان، در اقامه و اشاعه عزا داری و نوحه سرایی نمودند و خود را هم ناله و هم آواز ایشان می داشتند. ایّام عاشورا ایّام حزن و اندوه قرار دادند، بازار ها را تعطیل می نمودند [و] به بستن دکاکین و فروشگاه ها فرمان می دادند. خیرات و مبرّات می کردند و اقامت مراسم عزا را هیچ دقیقه ای مهمل نمی گذاردند. خصوصات المعزّ لدين اللّه، که جدّی کامل و جهدی شامل در اشاعه و انتشارات آن اظهار می داشت و در سلطنت او در سال سیصد و شصت هجری، روز عاشورا جماعت شیعه مذهب، انبوهی زیاد و عددی عظیم فراهم شده، بر سر قبر کلثوم و نفیسه که از سادات فاطمی بودند، حاضر گشته و از رُجّال و فرسان مغرب با ایشان هم داستان شده، به ناله و ندبه و گریه پرداختند و قتله آن حضرت را لعن فرستادند و به سبّ و شتم یاد می کردند و کوچه ها و فروشگاه ها را می بستند و هر کس را که در آن روز همراهی نمی کرد بد می گفتند. و المعزّ لدين اللّه کمال حمایت و همراهی را می نمود و از وقتی که سر مقدّس منوّر

ص: 392

حضرت امام حسین علیه السلام از عسقلان به قاهره مصر تحویل دادند - بنا بر آن چه جمعی از مورّخین نوشته اند و در بعض كتب اخبار، مثل کتاب عوالم و غیر آن بدان اشارتی کرده اند- اقامه رسوم عزا داری در آن بلده قاهره بیش تر و زیادتر شد.

هر چند در خصوص سر مطهّر اختلافی عظیم در اخبار و اقوال اهل آثار هست، بعضی را اعتقاد این است: در زمان بنی العبّاس آن سر مبارک را از شام به عسقلان بردند، چندی در مشهد عسقلان مدفون بود تا در شهر شعبان سال چهارصد و نود و یک هجری، افضل بن امیر الجیوش با لشکری شایسته آهنگ بیت المقدّس کرد و آن اراضی را از روی قهر و غلبه تسخیر نمود. و او به شهر عسقلان آمد، که ثغر مسلمانان بود. از افرنج و از بیم غلبه کفّار، مدفن سر مبارک را نبش نمود و آن سر منوّر را بیرون آورد. عطر و غالیه زیاد بر آن نثار کرد و در سبدی یا صندوقی جای داد و مشهد نیکو برای آن بنا نمود، و چون پرداخته گشت، خود آن رأس شریف را بر سینه نهاده و پیاده طی مسافت کرده، به مقبره آورد و به خاک سپرد.

گفته اند که: چون از مشهد الرأس قدیم به قبّه تازه حمل نمودند، هنوز خون تازه داشت و بوی مشک از آن ساطع بود. و در روز یک شنبه هشتم جمادی الآخره سال پانصد و چهل و هشت هجری، آن سر مبارک را به قاهره مصر آوردند. نخست در کافور نهادند و از آن جا در سرداب جای دادند، و مردمان چون در برابر قبر عبور می نمودند، زمین را بوسه می زدند و در هر روز عاشورا در برابر آن قبر شریف، شتر های بسیار نحر می کردند، و گاو و گوسفند بی شمار ذبح می نمودند و به بلند ترین صدا نوحه و ناله می کردند و هم آواز می گریستند و قاتلان حسین را لعن می کردند و سبّ و شتم می نمودند، و این قاعده مستمر بود تا دولت بنی فاطمه به نهایت رسید.

و در ایّام افضلیّه در روز عاشورا مسجد حسینی را سر تا سر حصیر می گسترانیدند و گاهی حصیر را نیز واژگونه می فکندند و ملک فضل در صدر مجلس جای می گرفت و قاضی و داعی در یمین و یسارش جلوس می کردند و قرّاء نوبت به نوبت قرائت می نمودند و شعراء از مراثی ای که در شهادت و مظلومیّت حضرت

ص: 393

سيّد الشهداء انشاء کرده بودند، انشاد می کردند و مردم بانگ صیحه و نوحه بلند می نمودند، و سفره ای از چرم می گستردند، چندان که هزار کس را بس باشد، و به قانون سوگواران از گرده جوین و نان های گوناگون و عدس و ملوحات و مُحلاّت و امثال آن میل می کردند و هنگام زوال آفتاب آن جماعت با ناله و عویل به میان قاهره می رفتند، بازار ها و دکاکین را معطل می گذاشتند، تا وقت شام می رسید.

و در ممالک وسیعه ایران، اول نشر و شیوع این عبادت عظمی، دوران سعادت اقتران سلطان عظيم الشأن، معزّ الدّوله ابى الحسين بن ابی شجاع شد که در اعلان کلمه حق و اعلاء نور توحید اجتهادی بلیغ داشت.

گریه اهل کتاب و کفّار

عالم جلیل و فاضل نبیل مرحوم حاج ملّا صالح قزوینی در کتاب خود مفتاح البكاء نقل کرده است از محمّد بن احمد دراری که او از کتاب فوادح الحسينيّه نقل نموده که گفته است: روایت کرده اند جمعی از ثقات از شیخ ابی سعید شامی که گفت: با گروهی از لثام بودم، و آن ها کسانی بودند که سر مقدّس ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام را با اسیران به دمشق می بردند، تا این که گفت: رسید به دیر نصاری. پس شمر و یارانش بر در دیر توقّف کردند و او به صدای بلند فریاد کرد و اهل دیر را خطاب کرد. کشیش آمد به نزد ایشان. چون لشکر را دید گفت: شما کیستید و چه می خواهید؟ شمر گفت: ما از سپاهیان عبید اللّه بن زیاد هستیم و از عراق به شام می رویم. کشیش گفت: غرض شما چیست؟ شمر گفت: شخصی در عراق یاغی و گم راه شده و بر یزید خروج کرد و یزید سپاه عظیمی را جمع کرد و آن ها را فرستاد تا او سپاهش را کشتند، و این است سر های ایشان و این است زنان ایشان که اسیر شده اند.

(راوی گفت): پس کشیش نگاهی به سر حسین علیه السلام کرد. دید نور از او ساطع است که درخشنده و در تابش است که به آسمان ملحق شده. هیبتی از آن سر در دل کشیش جا گرفت و گفت: دِیر ما گنجایش سپاه شما را ندارد، سر و اسیران را داخل

ص: 394

دیر کنید و خودتان در اطراف دیر محیط باشید که اگر دشمنی به شما روی آورد با آن ها قتال کنید و اضطراب سر ها و اسیران را نداشته باشید. سخن کشیش را پسندیدند و تحسین کردند سخن کشیش صاحب دِیر را. گفتند: این خوب رأی است. پس کشیش خواست سر شریف را ببیند، هنگامی که آن را در نزد او گذاردند و آن سر در صندوقی بود که بر آن قفل زده بودند، و زن ها و حضرت زین العابدین را داخل دیر کردند و در جایی که سزاوار بود جای دادند و کشیش در دور و اطراف خانه ای که در آن جای گرفتند، نگاه می کرد و از روزنه آن خانه به جایی که صندوق بود نگریست دید نوری تابان است و سقف خانه شکافته شد و تخت بزرگی فرود آمد که از اطراف آن نور بالا می رفت، و زنی را که نیکو تر از حور بود در بالای آن تخت نشسته دید. در آن حال بنا گاه شخصی فریاد کرد که راه دهید و نگاه نکنید، که در آن گاه زنانی از آن خانه بیرون آمدند که آن ها حوّا و صفیّه و ساره و راحیل مادر یوسف و مادر موسی، و آسیه و مریم و زنان پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بودند.

(راوی گفت): سر را از صندوق بیرون آوردند و هر یک از آن زن ها آن را بوسیدند. چون نوبت به فاطمه زهرا رسید، صاحب دیر غش کرد و دیگر به چشم نگاه نمی کرد، زیرا که دیگر نمی دید، امّا صدای و سخن را می شنید که گوینده ای می گوید: سلام بر تو ای کشته شده مادر! ای مظلوم مادر! سلام بر تو ای شهید مادر! سلام بر تو ای روح مادر! همّ و غمی بر تو وارد نشود، زیرا که زود باشد که خدا از من و از تو فرج خواهد کرد و برای من خون تو را خواهد گرفت.

چون صاحب دیر این سخن را شنید و صدای گریه زن ها را استماع کرد، گریست و از شدّت گریستن مدهوش شد و بر رو در افتاد و غش کرد. چون به هوش آمد، در صندوق را گشود و سر را بیرون آورد و با کافور و مشک و زعفران شستشو داد و آن را در پیش روی خود گذارد و به آن نگاه می کرد و می گریست و می گفت: ای سر کرده سر کردگان بنی آدم! ای بزرگ و گرامی داشته شده همه عالم! گمان می کنم که تو از کسانی هستی که خدا آن ها را در تورات و انجیل مدح فرموده. و تو آن کسی هستی که خدا فضل تأویل را به تو عطا فرموده، زیرا که خاتون های دنیا و آخرت بر تو گریه و

ص: 395

ندبه می کنند. من می خواهم که تو را بشناسم به نام و صفاتی که داری. پس سر مبارک به تکلّم در آمد و فرموده: منم مظلوم ستم دیده! منم به نا حق کشته شده! منم غم دیده! منم بلا و اندوه کشیده! منم که از روی ظلم کشته شده ام!

کشیش گفت که: ای سر تو را به خدا سوگند زیاد تر کن برای من بیان را

فرمود: اگر نام و نسب مرا می خواهی، منم فرزند محمّد مصطفی، منم فرزند علىّ مرتضى، منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند خدیجه کبری، منم فرزند عروة الوثقى، منم شهید کربلا، منم کشته شده در کربلا، منم مظلوم کربلا، منم تشنه کربلا، منم هتک حرمت شده کربلا.

چون کشیش این کلمات را از سر بریده شنید شاگرد های خود را جمع کرد و حکایت را بر ایشان گفت و آن ها هفتاد نفر مرد بودند. صدا ها را به ضجّه و شیون و گریه بلند کردند و عمّامه ها را از سر افکندند و گریبان ها چاک زدند و نزد حضرت زین العابدین علیه السلام آمدند و زنّار های خود را پاره کردند و ناقوس ها را شکستند و از کار های یهود و نصاری اجتناب کردند و به دست آن حضرت مسلمان شدند و گفتند: ای پسر رسول خدا! فرمان ده تا این گروه کافر را بیرون کنیم و آن ها را بکشیم و دل های خود را جلا دهیم و خود را راحت کنیم و خون خود را بگیریم. پس امام علیه السلام فرمود: نکنید این کار را. زیرا که نزدیک است که خدا انتقام می کشد از ایشان و آن ها را می گیرد، نحوه گرفتن غلبه کننده صاحب قدرت. (1)

در کتاب عوالم از بعضی از کتب معتبره نقل نموده که روایت کرده است راوی: زمانی که سر مطهّر را به شام می بردند، در شبی از شب ها، نزد مرد یهودی ای منزل کردند. گروه شقاوت پیشه ای که سر مقدّس را حفاظت می نمودند، به شرب خمر مشغول شدند. چون مست شدند، در حال مستی به آن مرد یهودی گفتند که: سر حضرت حسین علیه السلام با ما است. آن مرد یهودی گفت: خواهش دارم که آن سر را به من بنمایید. آن ها اشاره کردند که در آن صندوق است.

یهودی متوجّه آن صندوق شد. دید که از صندوق نور بالا می رود به جانب

ص: 396


1- مدينة المعاجز، ج 4، ص 126؛ معالى السبطين، ج 2، ص 137

آسمان. تعجّب کرد و از آن ها خواست که به طور امانت سر مطهّر را به او بسپارند، سر را به او دادند. چون آن سر مطهّر را گرفت، کأنّه او را شناخت. به او عرض کرد: مرا در نزد جدّ بزرگوار خود شفاعت فرما. خدای تعالی سر را به تکلّم در آورد. فرمود: ای یهودی! شفاعت من مخصوص امّت مرحومه است و تو از ایشان نیستی. یهودی چون این سخن را شنید، خویشان خود را جمع کرد و آن سر منوّر را در طشتی گذارد و به گلاب شستشو داد و کافور و مشک و عنبر بر آن پاشید. آن گاه رو کرد به اولاد و خویشان خود و گفت: همانا این سر مطهّر پسر دختر محمّد مصطفی است.

پس از آن گفت: چقدر حسرت دارم که زمان جدّ بزرگوارت را درک نکردم تا به این سعادت فائز گردم و به شرف اسلام مشرّف شوم و در رکاب تو مجاهده کنم. الحال مسلمان می شوم. مرا شفاعت کن. زهی تأسّف و حرمان که در ایّام زندگانی حضرتت تو را زیارت نکردم تا به دست تو مسلمان شوم و با تو در رکابت جهاد کنم. پس به قدرت کامله الهیّه آن سر نورانی مطهّر به سخن در آمد و سه مرتبه فرمود: اگر مسلمان شوی تو را شفاعت می کنم و ساکت شد. پس آن مرد یهودی و کسانش به شرف اسلام مشرّف شدند. (1)

علّامه دربندی - علیه الرحمه - در اسرار الشهاده مرسلاً از شعبی روایت کرده که: ابن زياد - لعنه اللّه - فرمان داد که سر مطهّر را با قواره کنند و از مشک و کافور پر کنند. پس آن را با خولی لعین و پانصد سوار و پیاده به سوی یزید پلید - عليه لعائن اللّه - فرستاد. پس از جادّه بزرگ حرکت کردند تا این که به نزدیک تکریت رسیدند و نامه ای نوشتند به حاکم تکریت که ملاقات، ما را بپذیر که با ما است سر خارجی که به سوی یزید می بریم. پس مردی نصرانی ای از اهل تکریت به آن ها خبر داد که: ای گروه برای خدا مراقب حال خودتان باشید. (2)

و نیز در همان کتاب از ابی مخنف نقل کرده که: چون عدّه سپاه رو سیاه، در رفتن به سوی شام، سر ها و اسراء را از بعلبک گذرانیدند، شبانگاه در جنب صومعه راهبی

ص: 397


1- بحار الأنوار، ج45، ص 172؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 417
2- احقاق الحق، ج 11، ص 588؛ اسرار الشهادة ، ج 3، ص 300

فرود آمدند و سر مقدّس را در ظلمت شب، در جنب صومعه بر بالای نیزه قرار دادند. چون تیره گی شب فرو گرفت، راهب صدایی شنید، مانند صدای رعد، و صدای تسبیح و تقدیس شنید و نظر کرد، نور های ساطعی را دید و به آن ها مأنوس شد و سر خود را از صومعه بیرون کرد، نگاهش بر سر مطهّر افتاد که نور از آن ساطع بود که به عنان آسمان رسیده بود، و نگاه می کرد دید در آسمان باز شد و ملائکه صف در صف فرود می آیند و می گویند: «السلام علیک یا ابا عبد اللّه». پس راهب جزع کرد، جزع شدیدی. چون شب صبح شد و لشکر خواستند حرکت کنند، راهب مشرف بر ایشان شد و ندا کرد، و گفت: کیست رئیس این قوم؟ گفتند: خولی بن یزید اصبحی است - عليه لعنة اللّه - راهب گفت: با خود چه چیز همراه دارید؟ گفتند: سر خارجی ای که در زمین عراق خروج کرده و ابن زیاد ملعون او را کشت.

راهب گفت: او چه نام داشت؟ گفت: نام او حسین بن علی بن ابی طالب و مادر او فاطمه زهراء و جدّ او محمّد مصطفى - صلوات اللّه عليهم - بود. راهب گفت: خدا شما را هلاک کند و آن چه و آن کسی که در طاعت او عمل کرده اید. هر آینه راست شد خبر هایی که در گفته های ایشان رسیده که گفته اند: زمانی که کشته شود این مرد، آسمان خون تازه می بارد و این نخواهد بود مگر در کشتن پیغمبری یا وصیّ پیغمبری. پس گفت: می خواهم یک ساعت این سر را به من بدهید. من آن را به شما بر می گردانم. خولی ملعون گفت: آن را ظاهر نمی کنم مگر نزد یزید بن معاویه - لعنهما اللّه - تا از او جایزه بگیرم. راهب گفت: چقدر جایزه به تو می دهد؟ گفت: بدره ای که در آن ده هزار مثقال باشد. راهب گفت: من چنین بدره را به تو می دهم. گفت: آن را حاضر کن. راهب درهم ها را حاضر کرد نزد ایشان، آن گاه سر را به راهب دادند، در حالی که بالای نیزه بود.

پس راهب آن را بوسید و گریه کرد و گفت: به خدا سوگند بر من دشوار است یا ابا عبد اللّه هر گاه ملاقات کنم جدّت محمّد مصطفی را در حالتی که با تو مواسات نکرده باشم! یا ابا عبد اللّه برای من گواهی ده که من شهادت می دهم به این که نیست خدایی مگر خدای یگانه ای که شریک ندارد و گواهی می دهم که محمّد بنده و

ص: 398

فرستاده او است و این که علی ولیّ خدا است. پس سر را ردّ کرد به ایشان. پس از آن چون خواستند درهم ها را تقسیم کنند، دیدند همه خزف - یعنی: گل کوزه - شده که بر آن ها نوشته شده: ﴿و سَيَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون﴾. (1)

پس خولی ملعون به اصحاب خود گفت که: این خبر را کتمان کنید. ای وای بر شما از این هلاکتی که برای شما است در میان مردمان. سهل گفت: پس هاتفی ندا در داد و این اشعار را خواند: (شعر)

أترجوا أمّة قتلت حسيناً *** شفاعة جدّه يوم الحساب

و قد غضبوا الاله و خالفوه *** و لم يخشوه في يوم المثاب

ألا لعن الأله بنی زياد *** و أسكنهم جهنّم فی العذاب

یعنی: آیا امیدوار است امّتی که حسین را کشته شفاعت جدّ او را در روز قیامت و حال آن که به غضب در آورده اند خدا را و مخالفت او را نموده اند و نترسیدند از روز بازگشت. آگاه باشید که خدا لعنت کرده است پسران زیاد را، و ساکن می گرداند ایشان را در جهنّم، در عذاب.

چون آن قوم شقاوت سیر این اشعار را شنیدند دهشت زده کوشش کردند در رفتن تا خود را به دمشق رساندند. (2)

قیام دُرّه الصدف و دختران انصار و حمیر

و نیز علّامه در بندی-اعلی اللّه مقامه - در مجلس بیست و چهارم کتاب اسرار الشهاده فرموده است در بیان آن چه که تعلّق دارد به آن چه که زمان اسارت اهل بیت از کوفه به شام در حلب واقع شده از مقتل کبیر ابی مخنف بنا به حکایت جمعی که آن کتاب را دیده اند از ایشان نقل فرموده که، ظاهر ترجمه آن این است که: چون سی هزار نفر از اهل موصل هم قسم شدند که خولی ملعون و اصحاب او را که حامل اسیران بودند به موصل راه ندهند، پس از آن که اطلاع یافتند که آن ها نزدیک موصل

ص: 399


1- سوره شعراء، آیه 227
2- مقتل ابی مخنف، ص221؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 312

رسیده اند و خولی و همراهانش از این معنی خبر دار شدند، داخل شهر نشدند. به تلّ عفرا رفتند و از آن جا به عین الورد راه پیمودند و نامه ای به صاحب حلب نوشتند که ملاقات ما را بپذیر که با ما است سر خارجی.

چون این نامه به او رسید، عبد اللّه بن عمر انصاری از آن خبر دار شد و عظیم به نظرش آمد و بسیار گریست و حزن و اندوه وی تازه شد. برای این که در زمان رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم هدیه هایی که با خود می برد در عهد آن حضرت، حسنین علیهما السلام از وی جدا نمی شدند و پس از آن که حضرت حسن علیه السلام را زهر دادند و از دار دنیا رحلت فرمود، در منزل خود صورت قبری ساخت و آن را به حریر و دیباج زینت کرد و کنار آن می نشست و برای حسن ندبه می کرد و مرثیه می خواند و می گریست در هر صبح و شامی، تا این که خبر قتل حسین علیه السلام و حمل کردن سر مطهّر او را برای یزید و رسیدن آن به حلب شنید. وارد خانه شد و مانند رعد صدا می کرد و به شدّت می گریست. دختری داشت به نام درّة الصدف. چون پدر را به این حال دید سبب آن را از او پرسید. به پدر گفت: روزگار تو را محزون نکند و بر قوم تو غم و اندوهی غلبه نکند، حال خود را به من خبر ده. پدر به او گفت: دخترک من! اهل شقاوت و نفاق کشتند حسین را و حرم او را اسیر کردند، و این گروه آن ها را به نزد یزید لعین می برند. پس فریاد و گریه خود را به شدّت بلند کرد و گفت:

قل العزاء و فاضت العينان *** و بلیت بالأرزاء و الأشجان

قتلوا الحسين و سيّرو النسائه *** حرم الرسول بساير البلدان

منعوه من ماء الفرات بكربلا *** وعدت عليه عصابة الشيطان

سلبوا العمامة و القميص و رأسه *** قسراً يعلى فوق رأس سنان

یعنی: کم شد صبر و برد باری و سیل اشک از دو چشم جاری شد و مبتلا شدم به مصیبت ها و حزن ها. حسین را کشتند و زن های او را که حرم پیغمبرند اسیر کردند و به سایر شهر ها گردانیدند، و او را از آب فرات در کربلا منع کردند و جماعات شیطان صفت با او و بر او دشمنی کردند. عمّامه و پیراهن او را از او گرفتند و سرش را از روی

ص: 400

قهر و غلبه بالای نیزه زدند.

پس دختر او گفت: ای پدر هیچ خیری در زندگی بعد از کشته شدن این راه نمایان نیست. به ذات خدا سوگند هر آینه کوشش می کنم، البتّه البتّه در خلاص کردن سر مطهّر و اسیران. و سر را می گیرم و در خانه خود و نزد خود دفن می کنم، اگر ممکن شد، و بر اهل زمین به این سبب افتخار می کنم. پس از خانه بیرون رفت در حالتی که در کوه ها و کوچه ها و اطراف حلب به صدای بلند شعار می داد و می گفت: ای وای بر شما! اسلام کشته شد. پس برگشت. داخل خانه شد و زِرِه پوشید و اِزار سیاه بر تن کرد و از خانه بیرون رفت و بیرون رفتند با او هفتاد نفر از دختران انصار و حمیر. همه آن ها زره پوش و خُود (1) بر سر. پیشرو آن ها دختری بود که او را نائله می نامیدند [که] دختر بُکیر بن سعد انصاری بود. و شبانه حرکت کردند و شب را تا وقت طلوع آفتاب راه رفتند که دیدند از دور گرد و غباری بلند است و پرچم هایی بلند است و صدای بوق ها در پیش روی سر شنیده می شود.

درّة الصدف و آن هایی که با او بودند کمین کردند تا آن که بعضی از آن قوم به آن ها نزدیک شدند، به نحوی که صدای گریه زن ها و کودک ها و نوحه گری زن ها را شنیدند. پس درّة الصدف و کسانی که با او بودند گریه های شدیدی کردند. درّة الصدف به همراهان خود گفت: رأی شما چیست؟ گفتند: رأی این است که صبر کنیم تا به ما نزدیک شوند ببینیم عدّه آن ها چقدرند. پس تأمّل کردند تا آن که پرچم ها ظاهر شد. دیدند در زیر آن ها مردانی هستند که صورت های خود را با عمّامه هاشان پوشانیده و شمشیر های برهنه و نیزه ها در دست دارند و کلاه های خُودِشان می درخشید، و زِرِه های شان ساطع بود و هر یک از آن ها رجز می خواندند. پس درّة الصدف رو به همراهان کرد و گفت: رأی این است که از بعضی از قبائل عرب کمک بخواهیم و به این قوم حمله کنیم.

پس لشكر يزيد لعين متوجّه حلب شدند، و از باب اربعین وارد شده و به میدان دلاّل ها آمدند و سر مطهّر را در آن جا نصب کردند که آن میدان از آن زمان تا امروز در

ص: 401


1- کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ بر سر می گذارند

آن جا حاجتی روا نشده. پس شب را در آن جا ماندند و از آن جا برای قنسّرین روانه شدند که آن شهر کوچکی بوده. چون اهل آن شهر آمدن آن ها را احساس نمودند دروازه های شهر را بر روی آن ها بستند. خولی لعین بر آن ها بانگ زد که آیا شما تحت طاعت و فرمان نیستید؟ گفتند: آری، ولیکن اگر همه کوچک و بزرگ ما کشته شوند نمی گذاریم سر مطهّر حسین پسر دختر پیغمبر از میان شهر ما عبور کند. پس از آن جا کوچ کردند و داخل شهر نشدند و به جانب معرة النعمان رفتند. اهل آن جا استقبال کردند با شادی و سرور و در ها را بر روی ایشان باز کردند و گوسفند هایی ذبح کردند و شب را در آن جا ماندند چون صبح شد به سوی کفر طاب کوچ کردند. اهل آن جا دروازه ها را بستند. خولی از آن ها خواست که دروازه ها را بر روی شان باز کنند. گفتند: صاحب خراج شهر ما اذن نداده است که ما دِژها را باز کنیم. پس از آن جا هم کوچ کردند و داخل شهر نشدند.

این خبر به اهل شیزر رسید. اهل آن جا در مسجد جامع جمع شدند و هم قسم شدند که نگذارند آن ها داخل شهر شوند برای عبور دادن سر حسین از میان شهرشان هر چند همه آن ها کشته شوند و دروازه ها را بر روی ایشان بستند. خولی آن ها را ملزم کرد که در ها را باز کنند. چون اهل شهر چنین دیدند شمشیر های خود را برهنه کردند و بر آن ها حمله نمودند و از اصحاب خولی چهل نفر را کشتند، و از اهل شیزر نه نفر کشته شد. زد و خورد در میان شان به طول انجامید. امّ کلثوم علیها السلام پرسید که: این شهر چه نام دارد؟ گفتند: شیزر می نامند. فرمود: خدا گوارا کند آب شما را و ارزان کند خوار و بار شما را و رفع کند دست های ستم کاران را از شما، و در اثر آن دعا تا امروز شناخته نشده است در آن شهر غیر از عدل و آسایش.

پس آن قوم شقاوت سیر از آن جا کوچ کردند به سوی حماة و رسّتین و نوشتند صاحب حمصّ که: استقبال کن ما را. پس اهل آن جا بیرون آمدند با پرچم ها و بوق ها و استقبال کردند سر را و داخل شهر حمصّ شدند.

و امّا درّة الصدف و دخترانی که با او بودند، چون عازم یاری خواستن و کمک گرفتن شدند، رفتند به طلب دختران قبیله های عرب و جدّیت کردند در رفتن تا

ص: 402

رسیدند به قبیله بَجِلّه. در آن جا صدای گریه و ناله و شیون و حزن و اندوه زیاد شنیدند. درّة الصدف گفت: گمان می کنم که این جماعت از موالی و دوستان علی بن ابی طالب باشند. چون شنیده اند که سر را می آورند حزن و اندوه شان تازه شده. شتر چرانی را دیدند که بلند بلند گریه می کند. درّة الصدف بر او سلام کرد و گفت: ای مرد! از کدام قبیله ای و این حزن و اندوه چیست؟ گفت: من از قبیله بنی دُئِلَم. گفت: از آقایان کرام و شیر های بزرگند. بزرگ شما کیست و مقدّم بر شما کدام است؟ گفت: ابو الاسود دُئلی است که مولای امیر المؤمنین است. چون مولای ما حسین علیه السلام در کربلا کشته شد و خبر قتل او به یزید رسید و به او رسید که ما از دوستان او می باشیم، به طلب ما در آمد و ما نقل مکان کردیم از مکانی به مکان دیگری. چون سخن او به این جا رسید درّة الصدف گریه کرد با همراهانش. همه گریستند و به حال آن ها رقّت کردند و دختران قبیله هم بیرون آمدند لطمه به صورت زنان با مو های پریشان فریاد وا محمّداه و اعلیّاه می زدند.

پس دُرّة الصّدف فریاد کشید و گفت: «هل من مجیر و هل من نصير على الاعداء» آیا فریاد رسی هست؟ آیا یاری کننده ای هست بر ضرر دشمنان؟ این سر حسین است که آن را به هدیه می برند به سوی یزید لعین. و ندبه می کرد برای حسین علیه السلام، و زن های قبیله هم با او هم صدا و هم ناله شدند که امیر ابو الاسود دئلی وارد شد و پرسید: چه خبر شده؟ درّة الصدف گفت: ای امیر، من دختر عبد اللّه سيّده قوم خودم [هستم] که با دختر های عموی خود و عشیره خودم قیام کرده ایم که سر حسین را از این گروه لئام بگیریم. چون دیدم این گروه زیاد می باشند و شماره آن ها زیاد است در طلب کمک و یاور آمدم و نیافتم تا اکنون که به دیار شما آمدم و آن جماعت هم به شما نزدیک شده اند. آیا در میان شما کسی ما را یاری می کند؟ پس ابو الاسود سر خود را به زیر انداخت و به فکر فرو رفت. درّة الصدف به او گفت: گمان می کنم که تو هم با یزید بیعت کرده ای. پس ابو الاسود تکان شدید خورد که گویا می خواست بند های استخوان هایش از هم جدا شود و این شعر را گفت:

أقول و ذاک من ألم و وجد *** أزال اللّه ملک بنی زیاد

ص: 403

و أبعدهم كما غدروا و خابوا *** كما بعدت ثمود و قوم عاد

می گویم: و آن انقلاب حال از درد و شادی هر دو است. خدا زایل کند ملک پسران زیاد را و دور کند ایشان را، هم چنان که بی وفایی و عهد شکنی و خیانت کردند، همان طوری که دور شدند قوم عاد و ثمود از رحمت خدا.

مقاتله دُرّة الصدف و حنظله با قوم ملاعین و کشته شدن درّة الصدف

پس درّة الصدف گفت: اگر فعل تو با قولت موافق است عدّۀ خود را مهیّا کن و با عشیره خود بیرون بیا. یا این است که ظفر می یابیم و رستگار می شویم به آن چه که در طلب آن بودیم و یا غیر آن است. پس ملحق می شویم به سادات و راهنمایان خود. پس ابو الأسود ندا کرد در میان قوم و عشیره خود و بنی اعمام خود و آن ها هم اجابت کردند و سلاح های خود را بر گرفتند و هفتصد نفر سوار و پیاده کامل و مهیّا شدند که از جمله آن ها صد نفر دختر بودند. همه عازم رفتن شدند که نا گاه دیدند لشکری با سلاح های مکمّل به آن ها رسیدند که پیشرو آن ها سواری بود سخت دلیر و بی باک که مانند آن در شدّت و بی باکی دیده نشده بود، در حالتی که مرثیه می خواند برای حسین علیه السلام. پس تأمّل کردند برای شناختن او. دیدند او حنظلة بن جندله خزاعی بود و با او بودند قوم او و عمو زاده های او و عدد آن ها نیز هفتصد نفر سوار بود، و او از شیعیان علی بن ابی طالب بود [که] آمده بود برای ملاقات قوم.

پس همه آن ها با هم دیگر جمع و یکی شدند. آن گاه درّة الصدف پیش آمد و گفت: شما را به خدا سوگند می دهم که مرا پیش جنگ قرار دهید و شما پشت سر من از من پشتیبانی کنید. گفتند: پیشرو باش. خدا تو را یاری کند. پس درّة الصدف با قوم خود حمله آوردند تا به آن قوم ملاعین نزدیک شدند. تصمیم گرفت به حمله کردن بر محمّد اشعث و نیزه ای زد به خاصره او - یعنی: میان سر و رگ و پایین دنده هایش - و او کسی بود که حامل سر عبّاس بن امیر المؤمنین بود. سر خواست بیفتد به زمین، درّة الصدف سر را گرفت و بالای صخره سنگی نهاد، و او متوجّه

ص: 404

زن ها شد. پس از آن که پنبه بر روی زخم خود نهاد و زخم خود را محکم بست، زره خود را پوشید و ایستاد، و به درّة الصدف نگریست که قصد حمله دارد به طرفی که زن ها هستند و با آن ها هفتصد سوار بودند که آن ها را نگاه داری می کردند.

چون درّة الصدف به آن ها نزدیک شد، فریاد بر او زدند که برگرد، او برنگشت و نیزه خود را فرو برد در سینه شکار پسر عمّ محمّد اشعث، به نحوی که از پشت او بیرون آمد. افتاد بر روی خاک. پس متوجّه مراد بن شدّاد مذحجی شد و نیزه ای هم بر او زد که قلبش را سوراخ نمود و افتاد و در خون خود، مانند گاو صدا می کرد. پس به هر حمله ای که می کرد یکی را می کشت تا این که یازده نفر مرد را کشت و به عشیره خود فریاد زد. همگی او را اجابت کردند و شجاعان خوانده شدند و جنگ درگیر شد که نا گاه سواری از عقب او گفت: بشارت باد تو را که ناصر و یاور آمد، ای سیّده كريمه. درّة الصدف پرسید از او که: تو کیستی؟ گفت: منم قاسم پسر سعد از شیعیان على. درّة الصدف گفت: ای قاسم، تو زن ها را نگاه دار. آن گاه او زن های اسیران و حرم را حفظ نموده برگردانید به طرف وادی و رفت مهار شتران آن ها را می کشید که آن ها را به وادی برساند. امّ کلثوم او را شناخت و فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای ابا محمّد! شتر ها را بخوابان و ما را پیاده کن. پس شتر ها را خوابانید و آن ها را پیاده کرد و برگشت به حربگاه. نا گاه گرد و غباری پدیدار شد و از میان آن سواری بیرون آمد، مانند شیر

غرّانی که حمایت از بچّه های خود کند. چون نظر کرد دید ابو الأسود دئلی است. پس گفت: ای قاسم، زن ها کجایند؟ گفت: در وادی می باشند. ابو الأسود خوشحال شد و گفت: در جای خود باش تا ببینم حنظله چه می کند. در آن حال دید که روبرو شد با مردی از آن قوم که رجز می خواند و می گفت:

اليوم اشفعی بالسّنان قلبی *** اكشف عن احنى و کربی

أنا الذى أعرف عند الضرب *** معى رجال قد اتوا بالقضب

یعنی: امروز شفا می دهم به نیزه دلم را. روشن می کنم از خود کینه و غم خود را. منم آن کسی که هنگام شمشیر و نیزه زدن شناخته می شوم که با من مردانی هستند که با نیزه ها آمده اند.

ص: 405

چون حنظله شعر او را شنید گفت: ای دشمن خدا! زود باشد که ببینیم هنگام محشور شدن خلق در قیامت چگونه یزید برای تو شفاعت می کند. وای بر تو! ماییم دوستان کسانی که برتری و فضل ایشان انکار کرده نمی شود و انکار نمی کند فضل و حقّ ایشان را مگر زنا زاده. پس بر یک دیگر حمله کردند. آن گاه ابو الأسود او را ندا کرد و گفت: ای پدر شیر ها! دشمن خدا در پشت سرت ست، به کشتن او تعجیل کن. پس حنظله بر او حمله کرد و او را به خود چسبانید و ضربتی بر فرق سر او زد که صورت او محو شد، افتاد بر روی زمین و پای خود را بر زمین می زد و زمین را می سایید. چون اصحاب او این حال را دیدند با شکست مواجه شدند ساعتی نگذشت که سر ها را از ایشان گرفتند.

چون مردی از آن جماعت این حال را دید عمّامه اش را از سر انداخت و جامه های کهنه خود را پاره کرد و فریاد زد که: ای بنی ظبّه! ای بنی کنده! این چه کوتاهی است که می کنید از این جماعت؟ جنگ در مقابل شما است ای اولاد کرام! پس مارِقین حمله کردند به شیعیان آل محمّد. پس برای دشمنان خدا به ضرر دوستان طاقت نماند، و حنظله و ابو الأسود با آن ها جنگ شدید کردند.

چون رئیس لشکر جدیّت حنظله را و کسانی که با او بودند دید گفت: چاره ای نداریم مگر این که از اهل حلب بخواهیم تا به مدد ما لشکر بفرستند. آن گاه نامه نوشت به صاحب حلب، شش هزار لشکر سوار و پیاده به یاری آن ها فرستاد. پس از اسب خود پیاده شد و به سایر شهر ها نامه ها نوشت و از آن ها یاری خواست. و از هر جا لشکر به مدد ایشان فرستاده شد و به قتال با شیعیان پرداختند و چند روز جنگ شدیدی بینشان واقع شد و لشکر دشمن بر ضرر حنظله و درّة الصدف بسیار شد، به نحوی که آن ها و کسانی که با آن ها بودند گفتند: ما دیگر طاقت جنگ و مقاومت با ایشان را نداریم و با قوم جنگیدند، تا این که درّة الصدف کشته شد و سر ها و اسیران را از آن ها پس گرفتند و اسیران و حرم را سوار کردند و به شهر حمصّ بردند. عموم مردمان حمصّ با هم دیگر گفتند که: نگذارید سر حسین فرزند دختر پیغمبر را در شهر شما داخل کنند، و با خولی ملعون جنگیدند. شش تن مرد و دوازده تن زن از

ص: 406

اهل شهر کشته شدند. إنا للّه و إنا إليه راجعون، ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾. (1) (2) .

تذکّر قابل توجّه: بدان که راجع به سر لشکری که ابن زیاد ملعون سر ها و اسیران را از کوفه به شما فرستاده در کتب تواریخ و مقاتل اختلاف است. بعضی از آن ها دلالت دارد که امیر لشکر مُجْفِر بن ثعلبه بوده، و بعضی بر آنند که خولی بن یزید اصبحی بوده و بعضی گفته اند که: رئیس و امیر لشکر زحر بن قیص بوده و از بعضی چنین بر می آید که عمر بن سعد لعین بوده و از بعض دیگر شمر بن ذی الجوشن ملعون را نام برده و شیخ مفید رحمة اللّه (3) و شیخ ابن نما (4) مجفر بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن، هر دو را ذکر کرده. ممکن است جمع بین آن ها در این موضوع به این که مجفر بن ثعلبه حامل سر های شریفه و زن های اسیر بوده و امیر حرّاس و مستحفظين بوده، و امّا امیر لشکر و رئیس کلّ، خولی لعین بوده در حین خروج از کوفه. امّا ابن سعد لعین زمانی که آن ها از کوفه بیرون آمدند برای رفتن به جانب شام، در کوفه اقامت داشت و از لشکر عقب ماند و بعد از چند روز از کوفه حرکت کرد و به سرعت و عجله خود را به حاملین سر ها و اسراء رسانید و امیر و رئیس بر همه لشکر شد.

داستان راهب نصرانی و سر مطهّر

در کتاب منتخب چنین روایت کرده و گفته است: پس لشکر نیزه ای که سر مطهّر بالای آن نصب بود، جانب صومعه راهبی بر پا داشتند. آن گاه شنیدند هاتفی مرثیه خواند بر حسین علیه السلام. پس امّ کلثوم علیها السلام فرمود: تو کیستی؟ خدا تو را رحمت کند. گفت: من پادشاه جنّیانم. با قوم خود آمدیم که حسین علیه السلام را یاری کنیم. وقتی رسیدیم که او کشته شده بود و وقتی که این خبر را شنیدند ترس در دل های ایشان جای گرفت و گفتند: دانستیم که ما از اهل آتشیم بدون شک.

پس چون شب فرو گرفت، راهب بالای صومعه خود رفت و نگاهی به سر مطهّر

ص: 407


1- اسرار الشهادة، ج 3، ص 312
2- سوره شعراء، آیه 227
3- الإرشاد، ج 2، ص 119
4- مثیر الاحزان، ص 84

کرد که نور از آن متصاعد و ساطع بود و به جانب آسمان بالا می رفت و دید در آسمان باز شد و ملائکه فرود آمدند در حالی که جزع و ناله می زدند راهب ناله ای زد و اندوهگین شد از آن چه که دید، و چون لشکر شب را صبح کردند و خواستند حرکت کنند راهب مشرف بر ایشان شد و از ایشان پرسید که: چیست آن چیزی که با شما است؟ گفتند: سر حسین بن علی ابی طالب است. گفت: مادر او کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم. پس راهب دو دست خود را بر هم زد و گفت: لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظیم! راست گفتند دانشمندان آن چه را که گفتند، از او پرسیدند که چه گفتند دانشمندان؟ گفت : گفته اند که: چون این مرد کشته شود آسمان خون می بارد و باریدن آن و گریستن آن نیست مگر برای پیغمبر یا وصیّ پیغمبر یا فرزند وصیّ او.

پس گفت: چقدر شگفت آور است از امّتی که کشتند پسر دختر پیغمبر خود را و پسر وصیّ او را. پس رو کرد به آن کسی که سر با او بود و حافظ و نگهبان آن بود و گفت: این سر را به من بنما تا او را ببینم. گفت: پرده از آن بر نمی دارم مگر در مقابل یزید - لعنة اللّه علیه - برای این که ده هزار در هم از او جایزه بگیرم. راهب گفت: من آن را به تو می دهم. پس ده هزار درهم را نزد او حاضر کرد و سر را گرفت و در دامن و کنار خود گذارد، به نحوی که دندان های ثنایای او آشکار شد. خود را بر روی او انداخت و بوسید و گریه کرد و گفت: مشکل است بر من ای ابا عبد اللّه! که مقابل روی تو کشته نشدم، ولکن فردای قیامت برای من شهادت ده نزد جدّت که: من شهادت می دهم که نیست خدایی مگر خدای یکتا و این که محمّد رسول خدا است، و سر را ردّ کرد و اسلامش نیکو شد. پس حرکت کردند آن گروه و نشستند در جایی که تقسیم کنند درهم ها را، دیدند همه آن ها پاره های کوزه است که بر هر یک از آن ها نوشته شده ﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَى مُنْقَلِب يَنْقَلِبُون﴾. (1) (2)

ص: 408


1- سوره شعراء، آیه 227
2- طريحي، المنتخب، ج 1، ص 468

رسول رومی و مجلس یزید

از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: چون سر حسین را به نزد یزید آوردند، مجلس شرابی ترتیب داد و سر حسین علیه السلام را پیش روی او گذاردند در حالتی که شراب می نوشید و در آن روز رسول پادشاه روم نزد او حضور داشت و از اشراف و بزرگان روم بود به یزید گفت: این سر کیست؟ آن ملعون گفت: تو با این سر چکار داری؟ گفت: می خواهم چون بر می گردم به مملکت خودمان. پادشاه ما از من از هر چیزی می پرسد که در این جا دیده ام. دوست دارم که به او خبر دهم به قصدی که صاحب این سر داشته و خود این سر تا در شادی و سرور تو شریک باشد. پس یزید که خدایش لعنت کند گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است.

شخص رومی گفت: مادرش که بوده؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده.

پس نصرانی گفت: اُف بر تو باد و بر دین تو! دین من از دین تو بهتر است. آن گاه به یزید گفت: من از فرزند زاده های داود پیغمبرم و میان من و میان او پدران بسیار است و نصاری مرا تعظیم می کنند و از خاک پای من تبرّک می جویند، برای این که من از اولاد اولاد داوُدم و شما می کشید پسر دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را، در حالتی که در میان او و میان شما نیست مگر یک مادر. پس دین شما چه دینی است؟ در آن حال به یزید گفت: آیا حدیث کنیسه حافر را شنیده ای؟ یزید به او گفت: بگو تا بشنوم.

رومی گفت: میان عمان و چین دریاییست که مسیر آن به قدر یک سال راه است که در آن معموره ای نیست مگر یک شهر که در وسط آب است که طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است. روی زمین شهری بزرگ تر از آن نیست و از آن جا کافور و ياقوت حمل کرده می شود، و درخت های آن عود و عنبر است و آن دست نصاری است. جز پادشاه ایشان هیچ پادشاهی در آن جا نیست جز همان یک پادشاه خودشان. و در آن شهر کنیسه هاییست بسیار که بزرگ تر از آن ها کنیسه حافر است که در محراب آن حقّه ایست از طلا که در آن جا آویخته است که در آن سُمّ الاغی است که می گویند این سمّ خری می باشد که عیسی بر آن سوار می شده و دور آن حقه را به طلا و ابریشم، که در هر سال جمعیّت نصاری به زیارت آن می روند و به گمان آن ها

ص: 409

که سمّ الاغ حضرت عیسی است به آن تبرّک می جویند در میان خودشان و دور طواف می کنند و به سبب آن حاجت های خود را از خدا می خواهند. این است شأن و عادت آن ها به سمّ الاغی که گمان ایشان است که عیسی بر آن سوار می شده و شما پسر دختر پیغمبر خود را می کشید. برکت ندهد خدای تعالی بر شما و در میان شما و نه در دین شما.

پس یزید گفت: بکشید این نصرانی را. -لعنت خدا بر یزید باد- و امر به کشتن نصرانی برای این بود که یزید پلید رسوا نشود چنان چه خودش گفت که تا این که رسوا نکند در بلاد خود. پس چون نصرانی احساس کرد کشته شدن خود را، به یزید گفت: می خواهی مرا بکشی؟ گفت: آری. نصرانی گفت: من دیشب خواب پیغمبر شما را [دیدم] که فرمود: ای نصرانی! تو از اهل بهشتی. پس من تعجّب کردم از سخن او. و من شهادت می دهم به این که نیست خدایی مگر خدای یگانه و این که محمّد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است. پس آمد به طرف سر حسین، آن را به سینه چسبانید و آن را می بوسید و گریه می کرد تا این که کشته شد. (1)

حکایت نصرانی در مجلس یزید پلید

عاشر بحار علّامه مجلسی - اعلی اللّه مقامه - روایتی نقل فرموده که روایت شده آن چه را که این ترجمه آن است: روایت شده در بعضی از مؤلّفات اصحاب ما مرسلاً که: نصرانی ای به عنوان رسالت از جانب پادشاه روم به سوی يزيد - لعنة اللّه عليه - آمد و در مجلس او حاضر شده بود که سر حسین علیه السلام برای آن ملعون آوردند. چون نصرانی سر را دید گریه کرد و صیحه ای زد و نوحه کرد، به نحوی که از اشک محاسن خود را تر کرد. پس گفت: بدان ای یزید! من داخل مدینه شدم به عنوان تجارت در زمان حیات پیغمبر و خواستم هدیه ای برای او ببرم، از اصحاب او پرسیدم که: چه چیز به سوی او محبوب تر است از هدیه ها؟ گفتند: بوی خوش آن را از هر چیز دوست تر دارد و راغب و مایل به آن است.

ص: 410


1- بحار الأنوار، ج45، ص 141؛ طريحي المنتخب، ج 1، ص 340

پس گفت: دو فاره مشک و قدری عنبر اشهب به سوی او بردم. و آن روز در خانه زوجه خود امّ سلمه بود. چون جمال آن حضرت را دیدم نور چشمم از ملاقات او زیاد شد و شادی من افزون گردید از نور ساطع او و قلب من علاقمند شد به محبّت او. پس بر او تحیّت گفتم و عطر را در مقابل او گذاردم. پس فرمود: این چیست؟ گفتم: هدیه مختصری است که آن را آورده ام در محضر شما. آن گاه فرمود: نام تو چیست؟ گفتم: عبد شمس. فرمود: نامت را عوض کن و من تو را عبد الوهّاب نام می گذارم. اگر قبول کنی از من مسلمان شدن را، هدیه تو را قبول می کنم. گفت: من بر او نگریستم و تأمّل کردم در آن حضرت، او را پیغمبر یافتم، آن پیغبری که عیسی به ما خبر داده از آن. آنسان که فرموده:

﴿إنّى مبشّر لكم برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد صلی اللّه علیه و آله و سلم﴾.

هر آینه من بشارت دهنده ام شما را به فرستاده شده ای که نام او احمد است.

رحمت متّصل فرستد خدا بر او و آل او. پس به او معتقد شدم و به دست او مسلمان گشتم در همان ساعت، به روم برگشتم و اسلام خود را پنهان می داشتم. و چند سالی خودم با پنج پسر و چهار دختر مسلمان بودیم و من امروز وزیر پادشاه رومم و احدی از نصاری بر حال ما مطّلع نبود. (1)

حکایت جاثلیق نصرانی در مجلس یزید

حکایت دیگر: در مقتل ابی مخنف آورده که: جاثلیق نصاری بریزید وارد شد- و او شیخ بزرگی بود - در حالتی که سر مطهّر حسین علیه السلام در مقابل او بود. پس به یزید گفت: ای خلیفه! این سر کیست؟ گفت: این سر حسین بن علی بن ابی طالب است -درود و تحیّت بر ایشان باد- و مادر او فاطمه زهراء دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است. گفت: به چه سبب مستوجب کشته شدن شد؟ گفت: برای این که اهل عراق او را دعوت کردند تا بر مسند خلافت بنشیند، پس عامل من عبید اللّه بن زیاد او را کشت

ص: 411


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 189؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 418

و سر او را برای من فرستاد. آن گاه جاثلیق به او گفت: ای یزید! بدان که من در این ساعت در بغبغة بودم، یعنی: خواب بودم -نا گاه صیحه ای سخت شنیدم و جوانی مانند آفتاب را دیدم و روی او که از آسمان فرود آمد و با مردانی بودند.

پس به بعضی از ایشان گفتم: که این جوان کیست؟ برای من گفت که: این رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است و فرشتگانند در اطراف او تعزیت می گوید او را در مصیبت فرزندش حسین علیه السلام. آن گاه به یزید گفت: این سر را از پیش رویت بردار ای وای بر تو و إلاّ خدای تعالی تو را هلاک می کند. پس یزید - لعنه اللّه - گفت: بیاور برای ما این خواب های شیطانی را. ای غلامان او را بیرون کنید. پس او را زدند. فرمان داد: او را به شدّت دردناک بزنید. آن گاه نصرانی فریاد بر کشید و گفت: یا ابا عبد اللّه گواهی ده برای من نزد جدّت که من گواهی می دهم که نیست خدایی مگر خدای یکتای بی همتایی که شریکی برای او نیست، و شهادت می دهم که محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم بنده او و فرستاده او است. پس یزید - لعنة اللّه - غضب کرد و گفت: او را بکشید.

جاثلیق گفت: آن چه می خواهی بکن، اکنون رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در برابر من ایستاده و در دست او است پیراهنی از نور و به دست دیگر تاجی از نور دارد و می فرماید: و چیزی میان من و تو نمانده است تا این که تو را به این تاج متوّج کنم و این پیراهن را به تو بپوشانم و رفیق من باشی در بهشت. این را بگفت و جان سپرد. (1)

حکایت دیگر: و نیز در بحار روایت کرده که: حِبری از اَحبار، یعنی: عالمی از علماء یهود در مجلس یزید حاضر بود، نظرش به حضرت زین العابدین علی بن الحسين علیه السلام افتاد. پرسید از یزید. که این غلام کیست یا امیر المؤمنین؟ یزید گفت: این علی بن الحسین است. گفت: حسین کیست؟ گفت: پسر علی بن ابی طالب علیه السلام. گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم. عالم یهودی گفت: یا سبحان اللّه پس این پسر دختر پیغمبر شما است که او را به سرعت و شتاب کشته اید. بد چیزی برای خود باقی گذارید درباره ذریّه پیغمبر خودتان. به ذات خدا سوگند اگر حضرت موسی بن عمران پسر دختری که از صلب خودش باشد باقی گذارده بود، چنین گمان

ص: 412


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 184؛ اسرار الشهادة، ج 3، ص 398

می کردیم که ما باید او را بپرستیم غیر از پروردگاری که می پرستیم. شما دیروز پیغمبرتان از میان تان رفته، قیام کردید بر دشمنی با پسر او و او را کشتید؟ بدا به حال شما؟ از امّت من در تورات یافته ام که هر کسی که بکشد ذریّه پیغمبری را، همیشه تا زنده و باقی است ملعونست و چون بمیرد خدا او را در آتش جهنّم اندازد؛ می خواهید مرا بزنید و می خواهید بکشید، می خواهید باقی بگذارید. (1)

عظمت مصیبت ابی عبد اللّه الحسين علیه السلام

مؤلّف قاصر گوید: بدان که عظمت مصیبت حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام چنان مصیبت بزرگی است که تمام ماسِوَی اللّه را از علویّات و سفلیّات و آن چه در آن ها و آن چه در میان آن ها است به تزلزل و تألّم و تحسّر و ماتم و اندوه وا دار کرده. اکثر آن ها را تكويناً و بعضی از آن ها را تکویناً و تشریعاً، اعم از این که مؤمن باشند یا کافر، موحّد باشند یا مشرک، سعید باشند یا شقی، چنان چه از متقدّمین باشند یا متأخّرین، از بدو خلقت آدم ابو البشر تا قیام قائم منتظر - عجل اللّه تعالى فرجه - طبق آیات و اخبار و احادیث و آثار متواتره و مستفیضه و صحیحه و معتبره و حسنه و موثّقه و حکایات کثیره وارده از انبیاء و رسل و کتب سماویه و مراثی متنوعه از عربی و فارسی و غیر آن ها از خاصّه و عامّه که اندازه اندوه و حزن و تأثّر و گریه و ناله آن ها را می توان فهمید که بسیاری از ایشان با این که از دین اسلام خارج بوده و می باشند و از آئین مسلمانی بی بهره بودند و هستند، نسبت به آن حضرت و مصائب آن بزرگوار تاب تحمّل و طاقت خود داری نداشته و ندارند و با وصف دوری و بیگانگی، چنان نزدیکی و آشنایی از خود نشان می دهند و پیشروی می کنند و بسا با کاملین از

اهل ایمان هم قدم و همراه می شوند و مانند شهدای کربلا، که به فرموده های معصومین علیهم السلام : خلاصه و زبده های خلق و افضل سایر شهدای اوّلین و آخرینند، با کمال خلوص و اخلاص و زیادتی شوق و اشتیاق به عزا داری و تشکیل مجالس عزا و انفاق مال و گریستن و گریانیدن، حتّی جان دادن، هیچ مضایقه ای ندارند.

ص: 413


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 139؛ عوالم العلوم، ج 17، ص 440

حکایاتی در عزا داری هندو ها در روز عاشورا

از بعض حکایاتی که قبلاً ذکر شد آن حالت بی خود شدن از خود و جذبه غیبی را در نصرانی هایی که حکایات شان بیان گردید در آن ها تأمّل نما و انصاف ده و عبرت بگیر، چنان چه در عصر حاضر هم بسیار به چشم خود دیده و شنیده ایم که چون ماه محرّم پیش آمده بسیاری از کلیمی ها و مسیحی ها در عزا داری ایّام عاشورا با شیعیان شرکت می کنند و مال اتفاق می کنند و به سر و سینه می زنند و گریه و زاری می کنند، حتّی در غیر عاشورا هم برای حوائج مهمّه ای که برای آن ها پیش آمد کرده نذر هایی برای عزا داری حضرت امام حسین علیه السلام کرده اند، و بنا به اقرار و اعتراف خودهاشان حاجات شان هم برآورده شده، و بعضی از ایشان هم مستبصر و مسلمان شده اند، و بعضی هم با این که قبول اسلام نکرده اند در عزا داری و تألّم و حزن و گریستن در مصائب آن بزرگوار جدّی و ساعی می باشند و برای لازم و متحتّم می دانند.

از جمله حکایاتی که از ایشان نقل و شنیده شده و برای این بنده بی مقدار حکایت شده این حکایت است: زمانی که در مشهد مقدّس حضرت ثامن الائمّه على بن موسى الرضا علیه السلام مشرف مجاورت داشتم و مفتخراً جزء خدّام حرم محترم در کشیک سوم خدمت گذار بودم، شب دوشنبه ای بود از ماه جمادی الثانیه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و شش هجری قمری که مصادف بود با شبی که نوبت کشیک این جانب بود که در خدمت حاضر بودم. پس از فراغت از خدمت حرم محترم، برگشتم به حجره فوقانی اختصاصی خود که در صحن جدید داشتم. طولی نکشید که مرحوم خلد مقام آقای حاج شیخ مهدی خادم الرضا - رضى اللّه عنه - که سر کشیک سوم حرم شریف و از خدّام با اخلاص خاص حرم مطهر بود، تشریف آورد در حجره این جانب -و نام برده بسیار شخص جلیل وارسته صادق القولی بود و دو نفری با هم دیگر مأنوس بودیم - تا صبح صحبت از عزا داری در هندوستان به میان آمد و کیفیّت آن در ایّام محرّم و عاشورا.

آقای شیخ نام برده شده که مکرّر به هند سفر کرده بود، از مرحوم حاج سیّد

ص: 414

محمّد حسين كرمى الأصل - مشهور به هندی - حکایتی نقل کرد - و سیّد مشار الیه از رجال برجسته علمی آن حدود بوده که با ایشان الفت و دوستی داشته - و آن حکایت این است که فرمود: جماعت هندو ها در هر سال چون روز عاشورا می شود در محوّطه وسیعی آتش زیادی می فروزند کود کود - یعنی: خرمن خرمن - و من می شنیدم که داخل آتش می شوند و آتش آن ها را نمی سوزاند. خواستم به رأی العین ببینم که این حکایت حقیقت دارد یا نه. مخصوصاً حرکت کردم به جانب رَنگون که یکی از شهر های هندوستان است و در آن جا به محل و مجلس عزا داری آن ها حاضر شدم و در دهه عاشورا در آن جا بودم.

چون روز عاشورا شد آتش زیادی بر افروختند خرمن خرمن در محوّطه ای وسیع و جماعتی از هندو ها وارد شدند در حالی که یک نفر از آن ها پرچم سیاهی در دست داشت و حسین حسین گویان داخل آتش شدند و چند مرتبه داخل و خارج شدند و ابداً حرارت آتش در ایشان تأثیری نکرد و به هیچ وجه متألّم نشدند.

حکایت دیگر: و نیز نام برده شده حکایت دیگری نقل نمود و گفت: خودم در هندوستان دیدم و آن حکایت این است که گفت: در کرم دو نفر پیر دارند: یکی: به نام شاه سیّد که تقریباً پانزده هزار خانوار مُرید اویند و محلّ او در شِکر دَرّه است، و آن عمارتی است که در بالای کوه ساخته شده. هر ساله دهۀ عاشورا تعزیه داری می کنند در حالتی که نام برده ریشش تراشیده و جسیم است. چون روز عاشورا می شود کأنّه حالت دیوانگی به او دست می دهد و هم چنین است حال پیروان او. هیزم های جنگلی زیاد می آورند و بر می فروزند. چون سوخته و سرخ شد به دست بر می دارند و در دهان هاشان می گذارند؛ چندین مرتبه و ابداً آتش آن ها را آزار نمی دهد و نمی سوزند و حسین حسین گویانند.

و نیز حکایت دیگر: بیان کرد و گفت: پیر دوم آن ها سیّد عبد الحسین نام او است و چندین هزار خانوار مرید دارد و او ساکن دهی است که آن را مَلانِه می گویند، نزد پاراچنار که یکی از شهر های هندوستان است. آن پیر در دهۀ محرم تعزیه داری می کند و در روضه خواندن و عزا داری تارِ عزا می زنند و چون به نام حسین

ص: 415

می رسد، آتش افروخته در دهان می گذارند. چون سیاه می شود آن را بیرون می آورند و آتش دیگر در دهان می گذارند.

و نیز حاج شیخ نقل کرد که: همان سیّد عبد الحسین یک روزی آمد پاراچنار برای ملاقات بنده و مرا دعوت کرد که ببرد به ملانه. گفتم: پیاده نمی توانم بیایم و عذر آوردم. گفت: پسر من امیر حسین شما را به دوش می گیرد. به اصرار زیاد مرا برد به ملانه. بزرگان آن جا همه به دیدن من آمدند. از ایشان پرسیدم که: شنیده می شود که شما در تعزیه داری ساز عزا می زنید؟ گفتند: آری. گفتم: این کار خلاف شرع است. به پسرش گفت: برو صندوق مرا بیاور. پسرش صندوق را آورد. آن را باز کرد و ورقی را بیرون آورد و به دست من داد. آن را گشودم خواندم. عریضه سؤالی بود که به مرحوم خلد مقام آية اللّه العظمی آقای سیّد ابو الحسن اصفهانی - اعلى اللّه مقامه - نوشته که مضمونش این بود که: ما در این بلاد در عزا داری بر حضرت سيّد الشهداء علیه السلام تارِ عزا می زنیم، چه صورت دارد؟ ایشان به خط و امضاء و مهر خود که من بخوبی آن ها را دیده بودم و می شناختم، نوشته بودند در جواب سؤالش به این عبارت که: «به هر نحو عزا داری حسین علیه السلام بشود مأجور خواهید بود». الأحقر ابو الحسن الموسوى الإصفهانی 19 ذيحجة الحرام سنه 1338.

ص: 416

باب پانزدهم

اشاره

ص: 417

ص: 418

باب پانزدهم: راجع به انتقادات وارده بر کیفیّات عزا داری بر حسین علیه السلام و جواب از آن ها

اولاً: در بیان اعتراضاتی که به انحاء مختلفه در موضوع عزاداری بر آن بزرگوار شده و می شود، یا از روی شقاوت و عداوت یا از روی بی خردی و جهالت، و ثانیاً: جواب از آن ها در این باب به تفصیل خاطر نشان می شود. ان شاء اللّه.

از جمله اعتراضات راجع به عزاداری

[اعتراض] اول

آن که گفته اند: عزا داری فقط باید در روز عاشورا بر پا باشد و در غیر این روز مدرک و دلیلی ندارد که این عمل مشروع باشد.

[اعتراض] دوم

آن که حدیثی که آخوند ها و روضه خوان ها می خوانند که: هر که بگرید یا بگریاند یا خود را وادار به گریه کند بر حسین بهشت بر او واجب می شود، حرف های چرند و خرافات عوامانه است. وِل کنید این ها را [و] گوش ندهید. این ها از خرافات قرون وسطی است. در زمان صفویّه این چرند بافی ها رواج داده شده. دست از این موهومات و چرند بافی ها بردارید.

[اعتراض] سوم

آن که می پرسند که یک قطره اشک در مصیبت حسین چگونه سبب آمرزش گناهان می شود. این یاوه گوئی ها را قبول نکنید. دوره قدیم گذشت، امروز روشن

ص: 419

فکرها این لغو گوئی ها را نمی پذیرند.

از این عجب تر آن که می گویند: به قدر یک بال مگس اشک که از چشم بیرون آید در عزای حسین، آتش جهنّم را خاموش می کند. در قرآن است که: ﴿ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًا يَرَهُ﴾. (1)

(در سوره زلزله). یعنی: کسی که هم وزن یک ذرّه ای نیکی کند آن را می بیند و کسی که هم وزن یک ذره بدی کند آن را می بیند. با بودن چنین آیه صریح در قرآن خبر: «من بكى أو ابكى أو تباكى على الحسين وجبت له الجنّه». (2) ،مورد اعتماد نیست، و هم چنین سایر اخباری که از این قبیل است، و نیز اشخاص روشن فکر هرگز باور نمی کنند که یک قطره اشک به اندازه یک بال مگس آتش جهنّم را خاموش کند.

[اعتراض] چهارم

آن که بعضی از آن ها اصلاً عمل گریه کردن بر حسین را جداً تنقید می نمایند و گریه کننده را دیوانه می گویند.

[اعتراض] پنجم

آن که عزا داری و سینه زدن و زنجیر زدن در عزای حضرت امام حسین علیه السلام را عمل دیوانگی و لغو می دانند. بعضی از آن ها از بدعت های زمان صفویّه می شمارند و بعضی دیگر می گویند: این اعمال را انگلیسی ها به تعلیم انگلیس ها برای جلب نفع خود به مسلمانان یاد داده اند؛ برای ضعیف کردن اسلام تا بتوانند مقاصدی که دارند عملی کنند.

[اعتراض] ششم

آن که می گویند: غالب این هائی که در اوقات عزا داری شان دسته ها بیرون می آورند

ص: 420


1- سوره زلزله، آیه 7-8
2- مثير الأحزان، ص 5؛ بحار الأنوار، ج 44، ص278

با علامت و پرچم، و سینه و زنجیر می زنند و لباس های سیاه می پوشند و گریه می کنند و بر سر می زنند، یا نماز نمی خوانند یا مسائل و آداب دین شان را نمی دانند یا می دانند و عمل نمی کنند.

[اعتراض] هفتم

بعضی استناد می کنند به خبر: «الصّلوة عمود الدين - يا عماد الدين - ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها». (1)

که ترجمه آن این است یعنی: نماز ستون دین است، اگر پذیرفته شد پذیرفته می شود آن چه غیر از آن است و اگر ردّ شد، ردّ می شود آن چه غیر از آن است. پس چون غالب سینه زن ها و زنجیر زن ها نماز نمی خوانند یا سایر مسائل شرعیّه خود را نمی دانند، اعمال شان باطل و سایر عبادات شان مردود است. لذا عزا داری شان غیر مقبول و لغو است و این ها پرهیز کار نیستند و خدا عمل را از پرهیزکار قبول می کند به حكم: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ (2) .

حاصل کلام آن که این گروه انتقاد کننده، خصوصاً نسبت به شعائری که به حضرت ابی عبد اللّه الحسین - عليه آلاف التحية و السلام - تعلّق دارد، بیش تر ساعی بر حمله کردن بر آنند برای منحرف ساختن اذهان و اعتقادات ساده دلان شیعیان و دوستان آل محمّد علیهم السلام تا آن ها را از ولایت آل اللّه و اهل بیت رسالت بیرون برند و به راه ضلالت و گم راهی، که خود هاشان سالکند، آن ها را نیز بکشانند و با عقائد سخیفه ای که دارند با خود همراه کنند، اعاذنا اللّه و اياهم من شرورهم.

خلاصه به هر نحو بتوانند به گفتن و نوشتن و تبلیغات بر خلاف حق و صوابی که با اصول دسائس و وساوس مطابق و موافق است، جهد وافی و جدیّت کافی به کار می برند که شاید، به گمان فاسد خود بتوانند این شعائر بزرگ ایمانی را از میان اهل ایمان بر دارند، غافل از آن که این سراج منیر خدائی خاموش شدنی نیست.

ص: 421


1- بحار الأنوار ، ج 10، ص 393 و ج 82، ص 25
2- سوره مائده، آیه 27

چراغی را که ایزد بر فروزد *** هر آن کس پُف کند ریشش بسوزد

تأسيس مجالس عزا و ساختن تکیه ها و حسینیه ها و تجلیل مشاهد مقدّسه و به زیارت رفتن و صرف کردن اموال و وقف کردن ضیاع و عقار و نذورات برای عزا داری، به طور قطع منسوخ شدنی و از بین رفتنی نیست. یک هزار و سیصد و چهل سال از واقعه کربلا تا به حال می گذرد، به اضافه سه ماه، بنی امیّه ها و حجّاج ها و متوكّل ها تا برسد به رضا ها و محمّد رضا ها برای برچیدن این دستگاه عظیم خدا خواه چه کوشش ها کردند و چه حیله ها و نیرنگ ها به کار بردند تا بلکه نامی از آن باقی نماند. همه نقشه های شان نقش بر آب و برای خودشان، فضلا از عذاب جاوید آخرت در این جهان به شدّت هدف تیر عذاب گردیدند.

و از طرف دیگر جای بسی شگفتی است که بسا مردمان عوام هم در این دوره تشخیص نمی دهند که این سخنان فریبنده و این چرب زبانی های گول زننده، به تمام معنا مخالف با قرآن و اخبار و احادیث اهل بیت اطهار و کلمات فقهاء ابرار و فضلاء اخبار فرقه ناجیه شیعیان دوازده امامی است، به زبان بازی های آنان دل باخته می شوند و از روی جهالت و نادانی، حق را از باطل تمیز نمی دهند و کور کورانه، دیوانه وار پیروی از آنان می کنند و از صراط مستقیم ایمان منحرف می شوند و خود را به گمراهی و هلاکت می افکنند. این ها از جمله کسانی هستند که خدای تعالی در قرآن کریم درباره ایشان به رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم خطاب فرموده که:

﴿قُلْ هَلْ أَنبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالاً، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيوة الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ (1) .

یعنی: بگو ای فرستاده من: آیا خبر دهم شما را به کسانی که زیان کار ترند از جهت کار هایی که می کنند. آن ها کسانی هستند که باطل است سعی و کوشش های شان در زندگانی دنیا و گمان می کنند که نیکو کاری می کنند.

باری این گونه اشخاص در عصر امروز ما کسانی هستند که در پیش خودشان

ص: 422


1- سوره کهف، آیه 104 - 103

چنین می پندارند که روشن فکر و دانشمند و تیز فهمند، لذا در نظر شان اهمیّتی ندارد مخالفت دین با مذهب و آداب و احکام دینی و مذهبی و معاندت با حاملین آن ها و عاملین به آن ها، از این جهت است که این گونه شعائر دینی و مذهبی را منافی با اصول تمدّن شرقی و غربی و خرافات قرون وسطی و وحشی گری حساب می کنند، و عزا داری و گریه کردن بر حسین علیه السلام را که علّت مبقیه دین مقدّس اسلام و روح مطهّر ایمان است، جهالت و کار بی جا و عمل نا شایست می شمارند. این ها کسانی می باشند که دین ایشان پول پرستی و همّت شان غذا های رنگارنگ خوردن و لباس های مُد و شیک پوشیدن و... و چنان چه پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم - خبر داده اند که بسیاری از آن ها را با مدارکی که داشته در مجلّدات کتاب نوائب الدهور در علائم ظهور نوشته و به طبع رسانیده ام.

امّا جواب اعتراضات

جواب [اعتراض] اول

آن که می گوید: عزا داری فقط باید در روز عاشورا باشد و غیر این روز مدرک و دلیلی ندارد که این عمل مشروع باشد جواب گفته می شود به چند وجه:

وجه اول: آن که انحصار عزاداری به روز عاشورا، ادعّایی است بدون دلیل و برهان، چه که سیره و عمل آل محمّد - صلوات اللّه عليهم - برخلاف آن بوده است، به دلیل قول و فعل و تقریر ائمّه طاهرین علیهم السلام هر یک از ایشان در زمان خود.

وجه دوم: عزا داری انبیاء سلف از آدم صفی اللّه تا زمان خاتم الأنبیاء صلی اللّه علیه و آله و سلم پیش از این که آن حضرت نطفه طیّبه طاهره اش در رحم مادر بزرگوارش قرار گیرد و به این عالم طبع و مادّه قدم گذارد، به شهادت اخبار و احادیث وارده از مصادر وحی و تنزیل که به طرق خاصّه و عامّه روایت شده.

وجه سوم: عزا داری و گریستن رسول خدا و امیر مؤمنان و فاطمه زهرا و حضرت مجتبى - صلوات اللّه عليهم - در زمان حیات آن حضرت، پیش از شهادت به وحی الهی و خبر دادن جبرئیل امین از جانب خدا و به امر او.

ص: 423

وجه چهارم: پیغام دادن خود آن حضرت از گلوی بریده به علیا جناب سکینه خاتون به این بیت:

شیعتى مَهما شربتم ماء عذب فَاذكُرونی *** أو سمعتم بغريب أو شهيدٍ فَاندُبونى (1)

یعنی: ای شیعیان من، هر زمانی که آب خوش گوار می آشامید، مرا یاد کنید و هر گاه شنیدید غریبی به غربت از دنیا رفته یا شهیدی به درجه شهادت رسیده، برای من بلند گریه و نوحه کنید.

و در مجلس یزید به حضرت زین العابدین علیه السلام سر بریده اش جواب سلام پسر را گفت و به او فرمود:

«بلّغ شیعتى منّى السّلام و قل لهم ان ابی مات عطشاناً فاذكروه و مات غريباً فاندبوه».

یعنی: شیعیانم را از من سلام برسان و برای ایشان بگو که پدرم با لب تشنه شهید شد، او را یاد کنید، و غریب از دنیا رفت، برایش به صدای بلند گریه و عزا داری کنید.

و به زعفر زاهد جنّی که در کربلا به یاری او آمده بود او را اذن جنگ نداد و فرمود: چون من کشته شدم برایم گریه و عزاداری کن. (2)

و بنا به روایتی به سلطان قیس هندی هم همین مضمون را فرمود.

وجه پنجم در دعای ندبه که دستوری است به همه شیعیان داده شده در دوره غیبت امام زمان - عجل اللّه تعالی فرجه - که در روز های جمعه و عید های فطر و اضحی و غیر آن ها به آن توسّل جویند و بنا به فرموده علّامه مجلسی - اعل اللّه مقامه - در کتاب زاد المعاد از حضرت صادق علیه السلام روایت شده، از جمله فقرات آن این است که فرموده:

«فعلى الاطائب من اهل بيت محمّد و على - صلى اللّه عليهما و آلهما-، فلیبک الباكون و إيّاهم فليندب النادبون و لمثلهم فلتذرف

ص: 424


1- کفعمی، المصباح، ص 967؛ نفس المهموم، ص 378
2- اسرار الشهادة، ج 3، ص 389؛ معالى السبطين، ج 2، ص 18

الدّموع و ليّصرخ الصّارخون و يضجّ الضّاجّون ويعجّ العاجّون». (1)

یعنی: بر پاکان و پاکیزه گان خانواده محمّد و علی - رحمت متصل فرستد خدا برایشان و اهل بیت ایشان- باید گریه کنند گریه کنندگان و شیون نمایند شیون نمایندگان و فریاد زنند فریاد زنندگان و صدا ها را به گریه بلند کنند صدا بلند کنندگان و خاک بر سر بریزند.

وجه ششم: فرمایش امام عصر- عجل اللّه تعالی فرجه - است که به جدّ بزرگوار شهید مظلوم خود عرض می کند:

«لا ندینک صباحاً و مساءً و لا بکینّ علیک بدل الدموع دماً». (2)

یعنی: هر آینه البتّه البتّه در هر صبح و شبی تو را می خوانم و بر تو گریه می کنم تا اندازه ای که بدل از اشک خون از چشمم جاری شود.

جواب از اعتراض دوم

و آن حديث: «من بكى أو أبكی أو تباكى على الحسين وجبت له الجنّه» (3) است که گفته است: این چرند و از خرافات عوامانه قرون وسطی است که در زمان صفویّه چرند بافی شده.

باید گفت: لعنت بر چنین فهم و دانش. با این وصف خود را شیعه دوازده امامی و دوست دار خانواده آل محمّد و اهل بیت عصمت می دانند و به آن می شناسانند. جای تردید نیست که این ادّعا از صفات منافقین است که خدای تعالی درباره ایشان فرموده:

﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا امَنا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾. (4)

چون با اهل ایمان ملاقات می کنند می گویند: ایمان آورده ایم، و

ص: 425


1- زاد العماد، ص 491؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 106
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 237
3- مثير الأحزان، ص 5؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 278
4- سوره بقره، آیه 14

چون با شیطان های خود خلوت می کنند می گویند: ما با شمائیم، غیر از این نیست ما استهزاء کننده ایم.

مؤمنان را عزا داری حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در بین مسلمانان سابقه یک هزار و سیصد و چهل ساله دارد، به تمام کیفیاتی که فعلاً متداول است در میان فرقه ناجیه شیعیان دوازده امامی. در مقابل هزار ها از فقهاء و دانشمندان بزرگ و جامع شرایط مهمّ که اصول و فروع دین مقدّس اسلام به واسطه آن ها به ما ها رسیده و احکام آن اجراء می شده، بلکه خودشان هم در منازل و خانه ها و حوزه هائی که داشته اند در انجام آن به تمام مراسم متعارفه عزا داری شرکت داشته اند و اگر کوچک تر اشکالی در آن بود جلوگیری و ممانعت می کردند. حتّی آن که استفتاءاتی که به هر کدام از آن ها می شده، جواب های مثبت می دادند و ترغیب و تحریص به آن می فرمودند و خود هاشان داخل دسته جات عزا داران می شدند و به سر و سینه می زدند.

عزاداری و نوحه سرائی علّامه سیّد بحر العلوم

علّامه بحر العلوم، مرحوم سیّد مهدی طباطبائی ۔ اعلی اللّه مقامه الشریف - که در فضل و دانش و علم و عمل و زهد و ورع و تقوی یگانه عصر و زمان خود و به تمام معنی مروّج دین و مربّی بسیاری از علماء عاملین و فقهاء راشدین و دارای کشف و کرامات زیاد بوده و بنا بر آن چه علماء بزرگ نقل فرموده و بسیاری در کتب خود ترجمه حالات او را ضبط و ثبت نموده اند و در میان خواص شهرت بسزائی دارد که درک فیض شرفیابی حضور باهر النور حضرت ولیّ عصر و امام زمان حجة بن الحسن -عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - داشته، به نحوی که آن حضرت را در غیبت کبری می دیده و می شناخته.

در نجف اشرف که بودم، در مجلسی که جمعی از علماء اعلام و فضلاء فخام حاضر بودند، بعضی از ایشان از مرحومین سیّد جواد عاملی صاحب مفتاح الكرامه -و حاج سیّد علی شوشتری - اعلی اللّه مقامهما - نقل کردند که فرموده اند: در یکی از روز های عاشورا که با آن بزرگوار برای زیارت به کربلا مشرف شده بودیم همه با

ص: 426

هم دیگر در غرفه ای نشسته بودیم و جناب ملّا زین العابدین سلماسی هم با ما بود. سیّد بحر العلوم برای تجدید وضو مهیّا شده، عبای خود را از دوش برداشته، مشغول وضو گرفتن شدند که نا گاه دسته عزادار عرب های معیدی، مرد و زن ضجّه زنان و شیون کنان و بر سر و سینه زنان وارد صحن مطهّر شدند شور و غوغای غریبی روی داد همه هجوم آوردند برای این که داخل حرم شریف شوند، نا گاه دیدیم که سیّد در حالی که مشغول وضو گرفتن بود از جا برخواست و شروع کرد به دویدن. داخل جماعت عزا داران شد و بر سر و سینه زنان به نوحه گری آغاز کرد و مانند زن جوان مرده فریاد می زد و می گریست و این مرثیه را گفت:

اللّه اکبر ماذا الحادث الجلل *** فقد تزلزل سهل الأرض و الجبل

یعنی: خدا بزرگ تر است از حیث عظمت و عزت و جلال و جمال و صفات، از این که وصف کرده شود. چیست این حادثه بزرگ که در روی زمین واقع شده که به سبب وقوع آن پست و بلند زمین و کوه تزلزل و لرزه در آمده؟

ما للعيون عيون الدّمع جاريه *** منها تحذّ خدوداً حين تنهمل

باز چه روی داده که از چشم ها چشمه های اشک جاری است؟ به نحوی که از کثرت جریان اشک گونه ها خراشیده و مجروح شده.

ما هذه الزفرات الصّاعدات اسیً *** كانها شعل ترمى بها شعل

آیا این چه ناله های غم اندوزی است که از سینه ها بیرون می شود؟ گویا آن ناله های جگر سوز شعله های آتش سوزانی ست که بر روی یک دیگر واقع است.

ماذا النّواح الذی عطّ القلوب و ما *** هذا الضجيج و ذا الضّوضاء و الزجل

این چه نوحه های دل سوز و ناله های جان گدازیست که دل ها را شکافته و چه فریاد و فغان و ناله ایست که شورش در همه عالم انداخته است؟

كانّ نفخة صور الحشر قد فجأت *** فالناس سكرى ولا سكر ولا تمل

گویا صور محشر ناگهان دمیده شده که همه مرمان در حیرت و دهشت

ص: 427

و از خود بی خود می باشند و حال آن که اسباب حیرت و دهشت موجود نیست.

قد هلّ عاشور لو غمّ الهلال به *** كانما هو من شومٍ به زحل

همانا ماه عاشورا طالع شد. ای کاش! این ماه همیشه پنهان بود و این هلال در این ماه دیده نمی شد زیرا که از شومی و نحوستی که از تأثیر در آن دیده شده، گویا ستاره زحل که نحس اکبر است در آن طالع گردیده.

شهر دهى ثقليها منه داهية *** ثقل النبىّ حصيد فيه و الثّقل

این ماهی است که جنّ و انس را به بلیّه بزرگی مبتلا نموده و عترت پیغمبر و گل های بوستان آن فخر بشر را به اَرِّهِ جفا از آن بوستان قطع نموده و احکام قرآن و شعائر اسلام و ایمان را معطّل کرده.

قامت قيامة اهل البيت و انكسرت *** سفن النجاه و فيها العلم و العمل

قیامت اهل بیت پیغمبر بر پاشد و کشتی های نجات همه در هم شکسته شد و حال آن که در آن کشتی ها بود همۀ بار های علم و عمل.

وارتجّت الأرض و السّبع الشداد و قد *** اصاب اهل السّموات العلى الوجل

به لرزه و اضطراب در آمد زمین و هفت آسمانِ محکم قوی بنیان به نحوی که اهل آسمان های بلند پایه را که ملائکه و ساکنین آن هایند به ترس و بیم انداخته که چنین گمان کردند که قیامت بر پا شده است.

و اهتزّ من دهش عرش الجليل فلو *** لا اللّه ما سکه اهوى به الميل

متحرّک و مضطرب شد عرش عظیم خدای جلیل. پس هر گاه خدا او را نگاه نمی داشت قائمه ها و پایه های آن به سبب این تحرّک و اضطراب از هم می پاشید.

جلّ الا له فليس الحزن بالغه *** لكن قلباً حواه حزنه جلل

خدا اجلً از آن ست که گرد حزن و ملال بر دامن جلالش بنشیند، و لیکن قلبی که محل فیض و رحمت خدا است در این مصیبت محزون

ص: 428

و متألّم است.

قضى المصاب بان تقضى النفوس له *** لكن قضى اللّه ان لا يسبق الاجل

این مصیبت ها حکم کرده است که نفوس هلاک شود، لکن تقدیر خدا چنین است که اجل پیشی نگیرد. یعنی: تا زمانی که اجل معیّن نرسیده قضا و قدر الهی چنین جاری شده که نفوس به قید بدن باقی باشند.

اجمالاً پس از آن که به منزل مراجعت فرمودند و مجلس خلوت شد، یکی از خصیصین عرض کرد: آقا امروز عمل خارق عادتی که بی سابقه بود از شما بروز کرد. فرمود: آری چون این جماعت بادیه نشین به کیفیّتی که دیدید وارد صحن مقدس شدند، حالت مکاشفه ای بر من روی داد که دیدم مولای من حضرت ابی عبد اللّه - روحی فداه - توجّه خاصّی به ایشان دارند. خود را به آن ها ملحق کردم و در نوحه سرائی شرکت دادم که شاید به طفیل آن ها مورد توجّه آن بزرگوار واقع شوم، و رجاء واثق دارم که مرا نیز مورد نظر مبارک خود قرار دهد.

حاصل آن که بهترین طریق عزا داری، گریستن و گریانیدن در مصائب آن حضرت است، چنان چه قبلاً تا اندازه ای اخبار و احادیث آن را در این اوراق تذکّر دادم، با این که این همه ای که ذکر شده اندکی است از بسیار و عشری است از اعشار که همه آن ها دال بر فضیلت و مطلوبیّت و محبوبیّت نزد خدای تعالی و رسول بزرگوار او و ائمّه طاهرین و صدیقه طاهره - صلوات اللّه علیهم اجمعین- است.

جای شک و تردید نیست که گریستن و گریانیدن بر آن حضرت - چنان چه ذکر شد - هزار و سیصد و چهل سال است با کیفیّاتی که فعلاً متداول در میان فرقه ناجیه شیعیان امامیّه اثنی عشریه در معرض انظار هزار ها فقيه جامع الشرایط بزرگ که اصول و فروع اسلام را به شیعیان مسلمان رسانیده و می رسانند، فضلاً از گریستن و گریانیدن، تمام انواع عزا داری را دیده اند، از تشکیل مجالس عزا و لطمه زدن و صورت خراشیدن و مو پریشان کردن و به سر و سینه زدن و زنجیر زدن و پرچم عزا افراشتن و سیاه پوشیدن و دسته راه انداختن و در طرق شوارع راه پیمودن و در

ص: 429

مساجد و تکایا و مجالس عمومی و منازل علماء بزرگ و غیر این ها و علاوه بر این که ممانعت نکردند. خود هاشان هم در این شعائر بزرگ شرکت می نمودند، چنان چه این بنده حقیر در زمانی که در نجف اشرف مشرّف بودم، در ایّام عاشورا ناظر و حاضر بودم، آقایان علماء اعلام و فضلاء فخام به هیئت عزادار، دسته جمعی گریه کنان و بر سر و سینه زنان و کثیری از ایشان خاک بر سر ریزان در صحن مطهّر عزا داری می کردند و قائد و پیشرو آن ها حضرت آیه اللّه العظمی آقای میرزا محمّد حسین نائینی و حضرت آیه اللّه سیّد جمال الدین گلپایگانی و مرحوم آیه اللّه میلانی و جمعی دیگر از آیات عظام بر سر و سینه می زدند و بعضی از ایشان سر و صورت خود را گل آلود کرده بود و متوجّه داخل حرم شدند.

و امّا راجع به گریستن و گریانیدن، سیره بسیاری از آیات عظام و علماء بزرگ این بوده که در حوزه های درس پیش از آن که مشغول درس و بحث شوند مقرّر بوده که یک نفر ذاکر روضه خوان یا مرثیه خوان ذکر مرثیه یا مصیبتی از مصائب آن حضرت را نموده تا اقامه عزائی شده باشد و پس از آن به تدریس و بحث مشغول می شدند و حتّی آن که در مجالس سرور و عروسی ها و جشن هائی که منعقد می شده، برای تیمّن و تبرّک مرثیه خوانده می شد و مجلس را به ذکر مصیبتی برگذار می کردند.

چنان چه در احادیث هم وارد شده که در مدینه طیّبه یکی از شیعیان مجلس ازدواجی فراهم کرده بود و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام تقاضا کرده بود که آن مجلس را به قدوم شریف خود زینت دهد و آن حضرت انکار می فرمود. در اثر اصرار زیاد حضرت فرموده بود که اگر عهد می کنی مرثیه خوانی در مجلس خود دعوت می کنی که در مصیبت پدر بزرگوارم مرثیه ای بخواند دعوتت را اجابت می کنم. او قبول می کند و مرثیه خوانی را دعوت می کند. پس از آن که آن بزرگوار در آن مجلس تشریف فرما می شود، مرثیه ای خوانده می شود و آن حضرت و حاضرین گریه زیادی می کنند. چون مجلس برگذار می شود و اهل مجلس می خواهند متفرّق شوند صاحب مجلس متوجّه می شود که آن حضرت بر دم در ایستاده کفش های حاضرین را در پیش پاها شان جفت می فرماید. (خبر نقل به معنی شد)

ص: 430

حاصل آن که این سیره جلیله بعد از شهادت حضرت سیّد الشهداء و اصحاب با وفایش تاکنون در میان عموم شیعیان اثنی عشریه از خواص و عوام ایشان ساری و جاری بوده، و چه بسیار املاک و ضیاع و عقار در قسمت ها و شهر ها و روستا های مختلفه مملکت شیعه نشین ایران برای عزاداری مطلق و یا حسینیه و تکیه ها، مخصوص تجمّع برای عزا داری و سینه زنی و زنجیر زنی و تعزیت خوانی و جمیع انواع عزا داری و لوازم آن وقف شده و اسناد و مدارک آن بسا به خط و امضاء و تصديق فقهاء مبرّز جامع الشرائط و حکّام شرع از قرن های گذشته اعتبار پیدا کرده و به تصرف وقف داده شده و به متولّیان سپرده شده، بلکه در خارج مملکت ایران و در مشاهد مشرفه، حتّی در بعضی از ممالک کفّاری که شیعه در آن جا اقامت داشته و دارد و چقدر مال هائی که برای عزاداری و انواع آن وصیّت و به وسیله علماء اعلام و قضات و حكّام شرع مقدّس اسلام در زمان های قبل و به مهر ها و امضا های ایشان به ثبت رسیده. مگر نه این است که آن ها خود مراجع تقلید بوده اند که در خانه ها و مسجد های متعلّق به خودشان مجالس عزاء فراهم می کردند و از سینه زن ها و زنجیر زن ها با کمال علاقه و میل و رغبت پذیرائی می نمودند.

اجمالاً سیره عموم شیعه در هر کجا که ساکن بودند، به اندازه قدرت و توانائی که داشتند از ثروتمند و فقیر بر همین بوده است و از متقدّمین بر این عصر، از بعد شهادت آن حضرت تا این زمان، کسی تردید و شکّی نکرده و اعتراضی وارد نیاورده، مگر این که معاند یا جاهل بوده. نمی دانم چه چیز سبب شده که این آقایانی که به زعم و گمان خودشان، خود را روشن فکر می دانند و این عصر را عصر مشعشع و طلائی می خوانند و پرچم مخالفت بر افراشته اند، چه نکته دقیقی را فهمیده اند که علماء و دانشمندان سیزده قرن پیش نفهمیده اند؟ آیا آن ها از آیات قرآنیه و اخبار نبویّه بی اطلاع بوده اند. آيا آيه: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِن المُتَّقِينَ﴾ (1) را نخوانده اند؟ آیا خبر: «الصلوة عمود الدين، ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها» را در نظر نگرفته اند؟ آیا همه آن ها بی تقوا و گم راه بوده اند؟ و این آیه مانع از صحّت عزا داری بر

ص: 431


1- سوره مائده، آیه 27

اهل بیت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است یا اقتضاء زمان دین خدا را تغییر می دهد؟ ابداً ابداً هرگز هرگز «حلال محمّد حلال إلى يوم القيامه و حرامه حرام إلى يوم القيامة». (1)

باید گفت: چه روشن فکری ﴿وَ مَنْ لَمْ يَجْعَل اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَالَهُ مِنْ نُورِ﴾. (2)

بر عکس نهند نام زنگی کافور

چه عصر مشعشع طلائی. باید گفت: عصر تیره مُطلائی، بفرموده حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم «شرّ الازمنه»، جای بسی تأسّف و بدبختی است، بعضی از جوان های ساده لوح تحصیل معارف نکرده، و اگر هم تحصیل کرده باشند تحصیل سطحی و مادّی شرقی یا غربی است. هیچ فکر نمی کنند که استنباط شان مخالف است با گفته های بزرگان از علماء عظام که در دوره غیبت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - مبیّن احکام اسلام می باشند به نصّ صریحی که از توقیع مبارک آن حضرت رسیده، و فرموده:

«و أمّا الحوادث الواقعة، فارجعوا إلى رواة احاديثنا، فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجّة اللّه». (3)

یعنی: کلیه مشکلات تازه ای که در زمان غیبت کبری واقع می شود برای حلّ آن رجوع کنید به زوایت کنندگان حدیث های ما که ایشان حجّت منند بر شما، و من حجّت خدایم.

پس علماء و فقهای با درایت مستنبطین احکام اسلام و سنّت سنیّه حضرت خیر الأنام صلی اللّه علیه و آله و سلم و شاگرد های مکتب ائمّه طاهرین علیهم السلام که امام صادق علیه السلام هم درباره ایشان فرموده:

«الرّاد عليهم كالرّاد علينا، و الرّاد علينا كالرّاد على اللّه و هو فی حدّ الشرک باللّه». (4)

یعنی: این گونه فقهاء و علماء کسانی هستند که ردّ گوینده بر ایشان

ص: 432


1- بصائر الدرجات، ص 148، الکافی، ج 1، ص 58
2- سوره نور، آیه 40
3- الاحتجاج، ج 2، ص 469؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 90
4- عوالى اللئالى، ج 4، ص 134؛ بحار الانوار، ج 101، ص 261

ردّ گوینده بر ما آل محمّدند و ردّ کننده بر ما، ردّ کننده بر خدا و در حدّ شرک به خدا است.

اجمالاً ایشان از بزرگان شیعیان می باشند و مبلّغینی می باشند که اخبار و احادیث آل محمّد را با مستندات آن ها در کتاب های خود نوشته و ثبت و ضبط کرده اند، و در میان شیعیان به یادگار گذارده اند، و دین مبین را به بیان و قلم خود زنده نگاه داشته اند، و تکالیف و وظائف هر چه و هر که را در کتاب ها نوشته اند.

نگارنده از باب تذکّر و یاد آوری، از جمله آن ها راجع به موضوع گریستن و گریانیدن و عزا داری در مصائب حضرت أبی عبد اللّه الحسين - ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء - اخبار و احادیث وارده ای که از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و ائمّه هدى -صلوات اللّه علیهم- که مختصری از اخبار و احادیث کثیره متظافره متواتره و صحیحه معتبره است، قبلاً شرح دادم و باز برای آگاهی بر خود لازم می دانم، که جمله ای از اصول مسلّمه و مدارک آن ها را که جای تردید نیست خاطر نشان کنم.

زیرا که در اثر تبلیغات سوء اهل ضلالت، چنان اذهان بعضی از ساده لوحان را گرد آلود مشوش کرده اند و باطل را به صورت حق جلوه داده اند، و آن ها را به تردید انداخته و از طریق هدایت منحرف ساخته اند، لذا برای روشن شدن حقیقت اوّلاً چنین مقتضی دیدم که در اثبات مشروعیّت اقسام عزا داری از تأسیس مجالس عزا و مرثیه خوانی و انشاء مراثی و نوحه گری و لباس عزا پوشیدن و بر سر و سینه زدن و زنجیر زدن و دسته بیرون آوردن و عَلَم ها و پرچم های سیاه بر افراشتن و گریستن و گریانیدن و ضجّه و شیون کردن و غیر این ها فی الجمله شرحی داده شود تا پرده خفا از روی حقایق بر داشته شود و حق واضح و آشکار گردد.

پوشیده نماند: بدان که بعد از تحقق اعتقاد به اصول پنج گانه دین و مذهب، ده چیز است که آن ها مورد اهمیّت است در دین اسلام که مسلمانان به طور حتم، واجب است که آن ها بدانند و عمل نمایند، که عبارتند از: نماز و روزه و زکات و خمس و حجّ و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و تولّی و تبرّی که هر یک از آن ها از ضروریّات دین اسلام است که اگر مسلمان منکر یکی از آن ها شود، تا چه رسد به

ص: 433

همه آن ها، چنان چه هر گاه بعد از یاد گرفتن و معتقد شدن به آن پنج اصل یکی از آن ها را انکار کند، قطعاً از اسلام خارج شده، و این ده چیز از ارکان مسلّمه دین اسلام است و بر پدران و مادران فرض و واجب حتمی است که پس از تعلیم اصول دین به فرزندان خود این ده فرع را به آن ها نیز تعلیم دهند. و در میان این ده فرع، پنج تای از آن ها در رکنیت شدید تر و تأکید در تعلیم و تعلّمش بیش تر است، و مستند آن خبری است که از پیغمبر اکرم محمّد مصطفی صلى اللّه عليه و آله و سلم روایت شده که فرموده است:

﴿بُنَى الاسلام عَلَى الْخُمُسِ : الصلوة وَ الصَّوْمُ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجَّ وَ الْوَلَايَةِ وَ مانودى بِشَيْ ءٍ مِثْلَ مَا نُودِىَ بِالْوَلَايَةِ﴾. (1)

یعنی: بنا گذارده شده است اسلام بر پنج پایه: نماز و روزه و زکات و حجّ و ولایت، و ندا کرده نشده است به چیزی مانند آن چه که ندا کرده شده است به ولایت.

و در میان این پنج نیز، شکّی نیست که توّلی و تبرّی دو رکن مهمّ ایمان است در حقیقت، بلکه عین ایمان است. زیرا که ثبوت ایمان و دوام آن منوط است به تمام معنی بر ثبوت تولّی و تبرّی پس مؤمن کسی است که تولّی و تبرّی دارد و امّا آن که تولّی و تبرّی ندارد به طور قطع مؤمن نیست. چنان چه در قرآن مجید هم به این معنی تصریح شده و خدای تعالی فرموده:

﴿لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّه وَ رَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ (2) .

یعنی: نمی یابی گروهی را که ایمان می آورند به خدا و روز واپسین که دوستی کنند با کسانی که مخالفت کردند با خدا و رسول او اگر چه پدران ایشان یا پسران شان یا برادران شان یا خویشان شان باشند. آن ها کسانی هستند که ثابت شده است ایمان در دل های شان.

ص: 434


1- الكافى، ج 2، ص 18؛ بحار الأنوار، ج 65، ص 329
2- سوره مجادله، آیه 22

﴿وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ (1) .

و قوّت داده است ایشان را به روحی از خود که آن روح ایمان است، و داخل می گرداند ایشان را در بهشت هایی که نهر ها از زیر آن ها جاریست، در حالی که خشنود است خدا از ایشان و ایشان هم از خدا خشنودند، ایشانند گروه خدا و سپاه او. آگاه باشید سپاه خدایند غلبه کنندگان و رستگار شوندگان.

و هم چنین آیات دیگری هم در آن کتاب مقدّس بالصراحه در این موضوع می باشد که اعاظم از علماء شیعه در کتاب های خود آن چه را که ذکر شد بیان فرموده اند که از جمله ایشان است شیخ صدوق در کتاب اعتقاداتش و شیخ مفید در رساله مقنعه و مجلسی در بحار - قدس اللّه ارواحهم - و دیگران در کتاب های خودشان.

چون این مطلب را دانستی بدان که مراد از تولّی دوستی با خدا و دوستان خدا است. و تبرّی دشمنی با خدا و دشمنی با دوستان خدا است که حقیقت دین همین است، چنان چه فرموده اند:

﴿هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ ﴾. (2)

یعنی: آیا دین غیر از دوستی و دشمنی است.

و نیز بدان که تولّی نسبت به آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و تبرّی نسبت به ایشان بر دو نوع است: یکی قلبی و دیگری اعضاء و جوارحی است.

و مراد از تولّای جوارحی و قلبی: مدح و ثنا گفتن و مقامات و صفات حمیده و خصال حمیده ایشان را بیان و معرّفی کردن است و سوق و توجّه دادن مردمان ست به سوی آن ها زیرا که ذوات مقدّسه ایشان آئینه های خدا نما و مظاهر صفات جمال و جلال و

ص: 435


1- سوره مجادله، آیه 22
2- بحار الأنوار، ج 65، ص 63؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 217

دلیل های روشن خدای عزّوجلّ می باشند و هادی و راهنمایند به سوی او و برای آگاه کردن بندگان و رواج دادن دین مبین و محبّت به خدا و عمل کردن به مأموریت هائی که خدای تعالی در عهده آن ها گذارده، و انجام دادن فرمان های الهی، تحمّل هر گونه صدمات مالی و جانی و غیر آن ها را بنمایند.

و امّا تبرّای قلبی و جوارحی: بی زاری جستن است و تنفّر داشتن از دشمنان خدا و دشمنان دوستان خدا و عمل های زشت و نا پسند آن ها را به مردمان فهمانیدن و آثار شوم آن ها را گوشزد کردن و در دوستی کردن و رفت و آمد و معاشرت با آن ها را منع کردن، اگر چه پدران یا فرزندان یا خویشان آن بنده مطیع خدا و شیعه آل محمّد باشند. و از نشانه های شیعه آل محمّد این است که در شادی ایشان شاد و در حزن و اندوه ایشان محزون و اندوهناک باشند و این هر دو حالت را از خود بر دیگران ظاهر کنند. این است مراد از تولّای قلبی و اعضاء و جوارحی و تبرّای این دو.

اکنون بدان که کار هائی که شیعه و دوست آل محمّد علیهم السلام در ایام عاشورا می کند، از قبیل مرثیه خوانی و نوحه گری و سینه زنی و زنجیر زنی با تأسیس هیئت اجتماعی و بلند کردن عَلّم و افراشتن پرچم سیاه و جامه سیاه پوشیدن و گل بر سر و صورت مالیدن و بسا پا برهنه در خیابان و کوچه و بازار راهپیمائی کردن از باب تولّی و تبرّای قلبی و جوارحی و نشان دادن آن دو است به زبان و عمل.

تنبیه لازم: البتّه از آن چه تذکّر داده شد گمان نرود و کسی چنین خیال نکند که در تشخیص فرد و احراز مصداق، استناد به عمومات نشده تا به نظر خواننده مورد اشکالی شود، زیرا که استناد مؤلف حقیر در تعیین فرد، به حکم عرف است و در حکم بر روی فرد آوردن به عمومات استناد کرده ام؛ به این معنی که شارع مقدّس حکم را بر روی مفهوم کلّی تولّی و تبرّی آورده و در تعیین و تشخیص افراد و مصادیق این کلّی باید به عرف مراجعه شود و هر عملی را که عرف برای آن مصداق نامید حکم شرع بر روی آن آورده می شود مگر این که مصادف با یکی از عنوان هائی که حرام شده است شود، در این صورت دلیل عنوان حرام شده به تخصیص بر می خورد و این قاعده در تمام ابواب فقه مسلّم و معمول فقهاء است.

ص: 436

پس در این مسئله محلّ بحث می گوئیم که: قرن ها است که فرقه ناجیه شیعه، عمل سینه و زنجیر زنی و غیره را که حاکی از تأثّر و تألّم از مصائب آل محمّد علیهم السلام است از باب هم دردی با اهل بیت قرار داده اند و در عرف ایشان که بنابر آن گذارده شده، و پس از تحقق این بنای عرفی، اعمال مزبوره از مصادیق تولّی و تبرّی شده و حكم مفهوم کلّی سابق الذکر بر روی آن ثابت شده و علماء اعلام بر آن فتوی داده و جائز دانسته اند، چنان چه بعضی از فتوا های ایشان را در این جا سزاوار دیدم برای آگاهی علاقه مندان تذکّر دهم.

فتوای محقق قمی رحمة اللّه راجع به شبیه در آوردن

از جمله آن ها فتوای محقق قمّى - اعلى اللّه مقامه - است که در کتاب جامع الشتات از جناب ایشان در موضوع شبیه در آوردن در تعزیه حضرت سيّد الشهداء علیه السلام سؤال شده و ایشان مفصّلاً جواب فرموده. عین سؤال این است :

سؤال: آیا جایز است در ایّام عاشورا تشبیه به صورت امام یا اعادی اهل بیت به جهت گریانیدن مردم؟ و آیا جایز است که مردان در لباس زنان اهل بیت علیه السلام یا غیر ایشان متشبّه شوند به همان قصد یا نه؟

جواب: بدان که تحقیق این مطلب موقوف است به تمهید مقدّمه ای و آن این است که: علماء ذکر کرده اند حرمت تزئین مرد به آن چه از مختصّات زنان است، خواه آن محرّمات ذاتيّه باشد، مثل: طلا و حریر در غیر مواضع مستثنی، و غیر آن مثل: خلخال و دست رنج و امثال آن و طلا و حریر، اجماعی و اخبار اهل بیت بر آن مستفیض است.

و امّا خلخال و غیر آن از لباس های مختصّی که به حسب هر زمان و مکان مختلف می شود. پس ظاهر این است که در آن نیز خلافی نباشد و کتب اصحاب که الآن نزد حقیر موجود است از کتب فاضلین و شهیدین و غیر ایشان، در هیچ کدام نقل خلاف نشده و علاوه بر این دلالت دارد بر این اخبار بسیار که دلالت می کند بر منع از لباس شهرت، و در بعضی اخبار صحیحه، از آن جمله آن ها فرموده اند:

ص: 437

﴿انَّ اللَّهَ يُبْغِضُ شُهْرَةَ اللِّبَاسِ﴾ (1)

و اخبار به این مضمون بسیار است، و عموم آن چه وارد شده است که:

﴿ الشُّهْرَةُ خَيْرُهَا وَ شَرُّهَا فِي النَّارِ﴾ (2)

هم مؤیّد است و هم چنین دلالت دارد بر حرمت، اخباری که دلالت دارد بر حرمت تشبیه رجال به نساء و بعکس، چنان که از علل و غیره نقل شده و ظاهر این است که در این معانی قائل به فرق بین مردان و زنان نباشد و هر گاه این را دانستی.

پس می گوئیم: در تشبیه به معصوم و نیکان راه منعی در نظر نیست و عمومات رجحان بكاء و ابکاء و تباکی بر سیّد الشهداء و تابعان ایشان دلالت بر آن دارد و شکّی نیست که اعانت بر برِّ است و گاه است که توهّم شود که این موجب هتک حرمت بزرگان دین است و این توهّم فاسد است. زیرا که مراد، تشبیه نفس به نفس و شخص به شخص نیست، بلکه تشبیه صورت و ذیّ و لباس است محض از برای تذکره احوال ایشان را که مراد هتک حرمت ایشان است، از جهت این که خواری هائی که نسبت به ایشان رسیده نباید به نظر های مردم در آورد که مردم مطّلع بر آن خواری ها بشوند. پس این نیز باطل است. زیرا که احادیثی که از ائمّه اطهار علیهم السلام وارد شده در ذکر آن خواری ها و ما را مأور کرده اند به خواندن آن ها در مجامع، بیش از حدّ و احصاء است، و ما اَلحال تصویر آن خواری ها را در شخص غیر ایشان جلوه می دهیم، با وجود آن که می گوییم در اخبار و النسه اخبار، تشبیه امیر المؤمنین علیه السلام به شیر که حیوانی است و جناب سیّد الشهداء را به گوسفندی که سر او را ببرند و نیکان و متقیان را به غرّ المحجلین که امیر المؤمنین قائد آن ها است بسیار است. پس چرا تشبیه ایشان به صورت شیعه ای از شیعیان و محبّی از محبان ایشان جایز نباشد؟ و این هتک حرمت باشد؟ و هم چنین تصویر عورات سواره بر شتران برهنه به اشخاص مشابه آن ها چه ضرر دارد با وجود اخبار بسیار که چنین واقع شده و در مجالس می خوانیم آن ها را؟

ص: 438


1- الکافی، ج 6، ص 444؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 24
2- الکافی، ج 6، ص 444؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 24

و امّا تشبیه به اعدای اهل بیت: پس دلیل بر آن نیست که منعی که متصوّر است اینست که آن چیزیست که در السنه مشهور است که:

﴿مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ ﴾. (1)

و مظنون اینست که مضمون روایت باشد، و لكن الحال در نظرم نیست و بر این وارد است که اوّلاً این که: این را تشبیه نمی گویند. چون ظاهر از تشبیه این است که خواهد خود را از ایشان داند و به طوع و رغبت در آن لباس رود، خواهد که خود را از جمله آن ها شمرد. سلّمنا که عموم شامل این باشد. پس می گوئیم: بعد منع سند و دلالت و تسلیم عموم این که نسبت میان آن و عمومات ابکاء، عموم من وجه است و شکّی نیست که عموم، رجحان ابكاء، سنداً و دلالة و اعتضاداً راجح است بر حرمت این گونه تشبیه.

و هم چنین هر گاه استدلال شود بر حرمت به حرمت اذلال مؤمن نفس خود را، و هم چنین جواب می گوئیم: منعاً و تسلیماً و تضعیفاً، بلکه گاه است که این اثر اعظم از مجاهدان است و این را محض از برای رضای خدا کردن جهاد عظیم است و حق تعالی اکرم از آن است که کسی خود را در راه او ذلیل کند، محروم کند از فیض. و دیگر این که اشخاص مختلف می باشند و نسبت به بعض اشخاص اذلال نیست به جهت مهانت نفس او و غالب این است که از این اشخاص متشبّه می شوند به صورت اعادی.

و امّا مسئله تشبیه به زنان. پس جواز آن نیز از آن چه گفتیم ظاهر می شود که ممنوع است که مراد از تشبیه این باشد که به جهت این که این شخص متشبه به زنان از حیثیّت آن که تشبّه به زنانست نمی کند، بلکه می خواهد، مثلاً زينب خاتون را مصوّر کند به لباسی که صریح در زنان نیست غالباً و اگر هم باشد مضرّ نیست، مثل چادر شب به سر کردن و مکالماتی که ایشان می فرمودند بکند به جهت ابکاء و این را تشبیه به زنان نمی گویند. چون ظاهر آن تشبیه مختص به جنس زنان است بدون غرضی دیگر و در این جا لباس زنان پوشیدن نه از برای نمود خود است به صورت

ص: 439


1- عوالی اللئالى، ج 1، ص 156

زن، و فرق بسیار است میانه ملاحظه تشبّه به شخص معیّن از زنان از راه خصوصیّات افعال آن زن و تشبیه به جنس زنان از راه تشبیه به این جنس پس خوب تأمّل کند. (1) (انتهى)

فتاوای مراجع عظام در موضوع عزاداری

جواب تلگرافات و نامه های اهالی بصره و اطراف آن به مراجع عظام و آیات اللّه فخام نجف اشرف - اعلى اللّه تعالى مقامات الماضين منهم وادام ظلال الباقين مهنم-

در سال 1345 هجریه قمریه اهالی بصره و اطراف آن تلگرافاً و کتباً از آیات عظام و مراجع فخام نجف اشرف استفتاءاتی که کرده بودند که آن ها راجع به دسته راه انداختن برای عزاداری ایّام عاشورای حسینی - ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء - و سینه زدن و زنجیر زدن و قمه زدن که آیا شرعاً جایز است یا نه؟ خلد مقام آية اللّه عظمی آقای میرزا محمّد حسین نائینی غروی، مبسوطاً جواب مرقوم فرمودند به خط و امضاء و مهر خود و ده نفر از فقهاء و مراجع بزرگ هم موافقت خود را با ایشان اعتراف و امضاء و مهر فرموده، و متن جوابی که مرقوم داشته عین لفظ و عبارت را عیناً در این اوراق می نویسم و بعد از آن برای برادران فارسی زبان به ترجمه آن می پردازم تا برای جواب گوئی معترضین حجّتی باشد.

صورة مرقومۀ جوابيّه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

إلى البصره و ما والاها بعد السّلام على اخواننا الاماجد العظام أهالى القطر البصرى و رحمة اللّه و بركاته. قد تواردت علينا في الكراده الشرقية برقياتكم و كتبكم المتضمنة للسؤال عن حكم المواكب العزائية ما يتعلّق بها إذا رجعنا بحمده سبحانه إلى النجف الأشرف سالمين فها نحرّر الجواب عن تلک السؤالات ببیان مسائل:

الأولى: خروج المواكب العزائيّة فى عشرة عاشوراء و نحوها إلى الطرق أو الشوارع

ص: 440


1- جامع الشتاب، ص 852

ممّا لا شبهة في جوازه ورجحانه و كونه من أظهر مصاديق ما يقام به عزاء المظلوم و ايسر الوسائل لتبليغ الدعوة الحسينية إلى كلّ قريب و بعيد، لكنّ اللازم تنزيه هذا الشعار العظيم عمّا لا يليق بعبارة مثله من غناء أو استعمال آلات اللهو و التدافع في التقدم التأخر بين أهل محلّتين و نحو ذلک ولو اتفق شییء من ذلک فذلك الحرام الواقع في البين هو المحرم ولا تسرى حرمته إلى المواكب العزائى و يكون كالنظر إلى الاجنبية حال الصّلوة فی عدم بطلانها.

الثّانية: لا اشكال في جواز اللطم بالأيدى على الخدود و الصّدور حدّ الاحمرار و الاسوداد بل يقوى جواز الضرب بالسّلاسل ايضاً على الأكتاف و الظهور إلى الحدّ المذكور، بل و ان تادّى كلّ من اللطم و الضرب إلى خروج دم يسير على الاقوى، و امّا اخراج الدّم من الناصية بالسيوف و القامات فالا قوی جواز ما كان ضرره مأمونا، و كان من مجرّد اخراج الدّم من الناصيته بلا صدمة على عظمها ولا يتعقب عاده بخروج ما يضرّ خروجه من الدّم و نحو ذلك كما يعرف المتدرّبون العارفون بكيفية الضرب، ولو كان عند الضرب مأمونا ضرره بحسب العادة ولكن اتفق خروج الدّم قدر ما يضرّ و خروجه لم يكن ذلك موجباً لحرمته و يكون كمن توضأ أو اغتسل اوصام امناً من ضرره، ثم تبيّن تضرّره منه، لكن الأولى بل الاحوط ان لا يقتحمه غير العارفين المتدرّبين ولا سيّما الشبان الذين لا يبالون بما يوردون على السّهم لعظم المصيبة و امتلاء قلوبهم من المحبّة الحسينيّة ثبتهم اللّه تعالى بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و الآخرة.

الثالثه: الظاهر عدم الاشكال في جواز التشبيهات و التمثيلات التّي جرت عادة الشيعة الاماميّة باتخاذها لاقامة العزاء و البكاء و الأبكاء منذ قرون و ان تضمنت لبس الرجال ملابس النساء على الاقوى، فانّا و ان كنّا مستشكلين سابقا في جوازه، و قیدنا جواز التمثيل في الفتوى الصادرة منّا قبل اربع سنوات لكنّا راجعنا المسئلة ثانيا واتضح عندنا ان المحرم من تشبيه الرجل بالمرئة هو ما يكون خروجا عن ذىّ الرجال رأساً و اخذاً بزىّ النساء دون ما اذا تلبّس بملابسها مقداراً من الزمان بلا تبديل لزيّه كما هو الحال في هذه التشبيهات و قد استدركنا ذلك اخيراً في حواشينا على العروة الوثقى نعم يلزم تزيهها ايضاً عن المحرّمات الشرعيّة، و ان كانت على فرض و قوعها لاترى حرمتها إلى التشبيه

ص: 441

كما تقدّم.

الرّابعه : (لا يقرء) في هذه المواكب ممّا لم يتحقق لنا إلى الان فان كان ورد استعماله هو (لا يقرء) إقامة العزاء و عند طلب الاجتماع تشبيه الراكب على الركوب و في الهوسات العربيّة و نحو ذلك لا يستعمل فيما يطلب فيه اللّهو و السرور كما هو المعروف عندنا في النجف الأشرف فالظاهر جواز و اللّه العالم. 5 ربیع الاول سنه 1345 حرره الاحقر محمّد حسين الغروى النائينی.

فتوای آیه اللّه العظمی حکیم رحمة اللّه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم وله الحمد

ما سطره استادنا الاعظم - قدس سرّه - في نهاية المتانة و في غاية الوضوح بل هو اوضح من ان يحتاج إلى أن يعضد بتسجيل فتوى الوفاق، و المظنون ان بعض المناقشات انّما نشأت من انضمام بعض الامور من باب الاتفاق التّى ربما تنا في مقام العزاء و مظاهر الحزن على سيّد الشهداء علیه السلام فالامل بل اللازم الاهتمام فى تنزيهها عن ذلم (لا يقرء) على البكاء و الحزن من جميع من يقوم بهذه الشعائر المقدّسة و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكلت و اليه انيب. 2 محرم الحرام 1367 محسن الطباطبائی الحكيم.

فتوای آية اللّه العظمی شاهرودی:

نصّ مرقومه آن مرحوم - اعلى اللّه مقامه الشريف - عین این عبارت است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما حرّرها شيخنا العلّامه - قدس اللّه تربته الزكيّة - من الاجوبة عن المسائل المندرجة فى هذا الصحيفة هو الحق المحقق عندنا و نسئل اللّه ان يوفقنا و جميع المسلمين لاقامة شعائر المذهب الإماميّة و الرّجاء من شبّان الشيعة - و فقهم اللّه تعالى - ان ينزّهو المثال الدينيّة من المحرمات التى تكون غالباً سبباً لزوالها، انه ولي التوفيق. 30 ذيحجة الحرام 1366 محمود الحسيني الشاهرودي.

ص: 442

فتواى آية اللّه الحجه سيّد عبد الهادی شیرازی:

بسمه تعالی

ما ذكره - قدس اللّه سرّه - فى هذه الورقة صحيح ان شاء اللّه تعالى. الاقل عبد الهادی الحسيني الشيرازي.

فتوای آیة اللّه خوئی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما افاده شيخنا الاستاد - قدس سره - فی أجوبه هذه عن الاسئلة البصرية هو الصحيح ولا بأس بالعمل على طبقه و نسئل اللّه تعالى ان يوفق جميع اخواننا المؤمنين لتعظيم شعائر الدين و التجنب عن محارمه. الاحقر ابو القاسم الموسوي الخوئي.

فتوای آیه اللّه شیخ محمّد حسن مظفّر:

بسم اللّه وله الحمد

ما افاده - قدس سرّه - صحيح لا اشكال فيه و اللّه الموفّق. محمّد حسن بن الشيخ محمّد المظفر قدس سرّه.

فتوای آیة اللّه سیّد حسین حمّامی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما افتى به الشيخ - قدس اللّه سرّه - صحيح شرعاً، ان شاء اللّه تعالى. الاحقر حسين الموسوى الحمّامی.

فتواى آية اللّه كاشف الغطاء:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما افاده اعلى اللّه مقامه من ذكر فتاواه صحيح، ان شاء اللّه محمّد حسين أل كاشف الغطاء.

ص: 443

فتوای آیة اللّه شیخ محمّد کاظم شیرازی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما افتی به - اعلى اللّه مقامه - صحيح. الاحقر محمّد كاظم الشيرازي.

فتواى آية اللّه العظمی گلپایگانی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما حرّره شيخنا الاستاد - اعلى اللّه مقامه - في هذه الورقة صحيح و مطابق لرأيی. و انا الاحقر جمال الدين الموسوی الگلپایگانی.

فتوای آیة اللّه سیّد علی مدد قائینی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ما رقمه الاستاد الاعظم - طاب ثراه - هو الحق الذّى لا يشك فيه الّا المرتابون. و انا الاحقر الجاني على مدد القايني.

ترجمه فتواهای آیات عظام

پوشیده نماناد: این فتواهائی که سبق ذکر یافت مأخوذ از نسخه ایست که در مطبعه زهرا، در نجف اشرف طبع دوم آن چاپ شده برای این که برادران فارسی زبان از آن بهره مند شوند و استفاده فرمایند، نگارنده حسن میر جهانی طباطبائی به ترجمه آن مبادرت نموده، و ما توفیقی اِلّا باللّه عليه توكلت و إليه انيب.

ترجمۀ فتوای آیة اللّه نائینی:

به نام خدای بخشنده مهربان

به سوی اهالی بصره و اطراف آن، پس از تقدیم سلام بر برادر های صاحبان مجد و بزرگی اهل بصره و نواحی آن. تلگرافات و اوراق سؤالات شما و نامه هائی که متضمّن سؤالات شما بود، راجع به دسته ها و هیئت های اجتماعی عزا داری در دهه

ص: 444

عاشورا و غیر آن از آن چه که متعلّق به آن است [به دستم رسید]. چون به حمد خدای سبحانه، سالم به نجف اشرف برگشتیم به بیان کردن مسائلی جواب می نویسیم.

اول: آن که بیرون آمدن دسته ها در کوچه و خیابان ها به منظور تظاهرات در عزاداری در دهه عاشورا و نحو آن بدون هیچ گونه شبهه ای جایز است و رجحان دارد و روشن ترین مصداق های عزا داری است بر امام مظلوم و آسان ترین وسیله ها است برای تبلیغ دعوت به حسینیه برای هر دور و نزدیکی، و لیکن لازم است که این شعائر بزرگ را از هر کار نا پسندی که شایسته و سزاوار برای چنین شعار بزرگ نیست پاک نمایند از غنا و آوازه خوانی حرام و استعمال آلات لهو و نزاع کردن و اختلاف دسته جات با هم دیگر در جلو و عقب افتادن از هم دیگر و نزاع و دفاع بین اهل دو محلّه و امثال این ها و اگر چنین کار های نا پسندی در ضمن آن اتّفاق افتد، آن عمل تنها حرام است و حرام بودن آن سرایت به حرکت دسته برای عزاداری نمی کند، برای این که مصادف با این عمل نا پسندیده شده، مثل این عمل ناروا و ناپسند در عزاداری، مانند نظر کردن به زن نامحرم است در حال نماز خواندن که تنها نظر کردن به او حرام است امّا نماز باطل نیست.

دوم: هیچ اشکالی نیست در جایز بودن لطمه زدن بر صورت و سینه با دست های خود، حتّی اگر به حدّی برسد که صورت و بدن سرخ و سیاه شود، بلکه اقوی جواز زنجیر زدن است بر شانه و پشت به حدّی که سرخ و سیاه کند بدن را، بلکه هر چند در آن حال لطمه زدن یا زنجیر زدن خون کم بیرون آید.

بنا بر اقوی، و امّا بیرون آوردن خون از پیشانی با شمشیر ها و قمه ها اگر مأمون از ضرر باشد اقوی جواز آن است به مجرّد آن که خون بی صدمه از پیشانی بیرون آورد به نحوی که در تعقیب آن خون بیرون نیاید عادةً نحوه ای بزند که اشخاص عارف به آن می زنند و اگر در حال زدن از ضرر آن ایمن باشد بر حسب عادت، و لكن اتّفاق خون بیرون آید به قدری که ضرر نرساند بیرون آمدن آن موجب حرمت نمی شود مانند کسی است که وضو می گیرد یا غسل می کند یا روزه می گیرد در حالی که ایمن از ضرر آن است خون از بدن یا عضوی از اعضاء او بیرون آید، بعد ضرر آن ظاهر

ص: 445

شود از بیرون آمدن خون لکن اولی و احوط اینست که قبل از یاد گرفتن مبادرت در این کار نکند به خصوص اشخاص جوان که بی باکی می کنند و عشق مفرط به حضرت سیّد الشهداء علیه السلام دارند در این مصیبت بزرگ و دل های شان مملوّ از محبّت آن حضرت است، خدا ثابت بدارد ایشان را به قول ثابت در دنیا و آخرت.

سوم: ظاهراً کار هائی که در تعزیه ها معمول است، در شبیه شدن و ممثّل گردیدن، چنان چه عادت شیعیان دوازده امامی بر آن جاری شده جهت بر پا داشتن عزا و گریستن و گریانیدن در چندین قرن، و اگر متضمّن باشد پوشیدن مرد لباس زن را، بنا بر اقوی، و ما سابقاً اشکال کننده بودیم در جایز بودن و قید کردیم جواز ممثّل شدن را در فتوائی که از ما صادر شد چهار سال قبل، لکن دو مرتبه مسئله را رجوع کردیم و نزد ما واضح شد که حرام بودن تشبیه مرد به زن، زمانیست که مردان رأساً خود را به زیّ و روش زن ها در آورند، نه به پوشیدن لباس زن ها به مقدار زمان کمی بدون این که زیّ خود را تبدیل کنند، به طوری که در تشبیهات معموله منظور است، چنان چه در حاشیه بر عروة الوثقی این استدلال را بیان کردیم در این اواخر در حاشیه خود بلی لازم است که در هنگام شبیه شدن مواظب باشد که به محرّمات آلوده نشود شرعاً، و اگر فرض شود وقوع محرّماتی در آن حال، این حرمت به تشبیه سرایت نمی کند چنان که از پیش گفته شد.

چهارم: (لا يقرء) در این دسته ها که برای عزا داری به راهپیمایی حرکت می کنند، از چیز هائی که تا الآن برای ما محقّق شده، اگر استعمال آن وارد شده باشد برای جمع شدن مردمان برای عزاداری، شبیه است در جایز بودن به سوار شدن راکب بر مرکب، چنان که قبلاً گفته شد که آن چیز ها عبارت از دُهُل و طبل و صنج و نحو آن ها که از آلات لهو شمرده شده نباید چیز هائی که در لهو و سرور به کار برده می شود.

ترجمه مرقومه آية اللّه حكيم:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم وله الحمد

آن چه را که استاد اعظم ما (آیة اللّه نائینی) مرقوم فرموده، در نهایت متانت و در

ص: 446

غایت وضوح است، بلکه واضح تر از آن است، به حدّی که از اظهار موافقت سایر فقهاء هم بی نیاز است و مظنون اینست که بعضی از مناقشاتی که می شود ناشی از منظّم شدن بعضی چیز ها و کار هائی است که اتّفاق می افتد که بسا منافات با مقام عزا داری است و منافی با حزن و اندوه بر سیّد الشهداء علیه السلام، پس امید است، بلکه لازم است همّت گماشتن در پا گذاشتن آن ها است تا ممدّ بر گریستن و حزن شود از همه این شعائر مقدّسه، و ما توفيق الّا باللّه عليه توكلت و اليه انيب. دوم محرم الحرام 1367 محسن الطباطبائی الحكيم.

ترجمه مرقومه آیة اللّه شاهرودی:

به نام خداوند بخشنده مهربان

آن چه را که فرموده است شیخ علّامه ما - قدس اللّه تربته الزكيّة - (آية اللّه نائینی) از جواب های مسائل مندرجه در این صحیفه، آن حق و محقّق است نزد ما، و از خدا می خواهیم که موفّق بدارد ما را و همه مسلمانان را برای بر پاداشتن شعائر مذهب امامیّه، و امید است از جوانان شیعیان- که توفیق دهد خدای تعالی ایشان را- که پاک و پاکیزه کنند امثال این شعائر دینی را از کاره های حرامی که موجب زوال آن ها گردد، همانا او است ولیّ توفیق. 30 ذیحجة الحرام 1366 محمود الحسينی الشاهرودی.

[ترجمه مرقومه] آية اللّه سیّد عبد الهادی شیرازی:

بسم اللّه تعالى

تمام آن چه آیة اللّه نائینی - قدس سرّه - در این ورقه مرقوم فرموده اند صحیح است، ان شاء اللّه تعالى. الاقل عبد الهادي الحسيني الشيرازي.

[ترجمه مرقومه] آیة اللّه خوئی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که شیخ و استاد ما (آية اللّه نائینی) - قدس سرّه - در جواب های سؤالات

ص: 447

اهالی بصره نوشته اند صحیح است و عمل کردن بر طبق آن هیچ باکی ندارد و از خدا می خواهیم که توفیق دهد همه برادران مؤمن ما را در تعظیم شعائر دین و دوری از آن چه حرام است در آن. الاحقر ابو القاسم الموسوى الخوئی.

[ترجمه مرقومه] آية اللّه شیخ محمّد حسن مظفر:

بسم اللّه وله الحمد

آن چه را که افاده کرده است (آية اللّه نائینی) - قدس سرّه - صحیح است و هیچ اشکالی ندارد در آن. و اللّه الموفّق. محمّد حسن بن الشيخ محمّد المظفر قدس سرّه.

[ترجمه مرقومه] آية اللّه سیّد حسین حمّامی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که افاده فرموده است (آیة اللّه نائینی) - قدس سرّه - صحیح است و هیچ اشکالی در آن نیست شرعاً، ان شاء اللّه تعالى. الاحقر حسين الموسوى الحمّامى.

[ترجمه مرقومه] آیه اللّه آل كاشف الغطاء:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که افاده فرموده است - اعلی اللّه مقامه - از ذکر فتواهای خود صحیح است. ان شاء اللّه. محمّد حسين آل كاشف الغطاء.

[ترجمه مرقومه] آیه اللّه محمّد کاظم شیرازی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که فتوی داده است به آن - اعلی اللّه مقامه - صحیح است. الاحقر محمّد كاظم الشيرازی.

ص: 448

[ترجمه مرقومه] آیه اللّه سیّد جمال الدین گلپایگانی:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که تحریر فرموده اند شیخ استاد ما - اعلی اللّه مقامه - در این ورقه، صحیح است و مطابق است با رأی من. و انا الاحقر جمال الدین الموسوی الگلپایگانی.

[ترجمه مرقومه] آية اللّه السيّد على مدد الموسوى القاينى:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

آن چه را که مرقوم داشته است استاد اعظم - طاب ثراه - آن حق آن چنان است که در آن تشکیک نمی کند مگر آن هائی که در شک و ریبند. و انا الاحقر الجانی على مدد القاینی.

خاطره ای از آیة اللّه العظمی آقای بروجردی

اشاره

مؤلّف حقیر گوید: بنا بر آن چه حضرت مستطاب حجة الاسلام آقای حاج سیّد محمّد حسین علوی طباطبائی بروجردی - دامت افاضاته العاليه - صهر جليل خلد مقام حضرت آیة اللّه العظمی آقای حاج آقا حسین طباطبائی بروجردی - اعلى اللّه مقامه الشريف - در رساله خاطرات زندگانی آن بزرگوار نقل فرمودند مناسب این مقام دیدم، لازم دانستم که در این مجموعه تذکّر دهم در آن رساله در صفحه 94 چنین مرقوم فرموده اند که:

در سال گذشته (یعنی سال 1380) در شب سال ولادت حضرت مولى الكونين ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام و از طرف اهل منبر قم مجلس جشن با شکوهی در مسجد اعظم بر پا شده بود که آیة اللّه فقید هم در آن مجلس شرکت کردند. هنگامی که خطيب مجلس، میلاد مسعود پیشوای شیعیان را به پیشگاه زعیم عالی قدر شیعه تبریک عرض نمود، یک باره چشم های آیة اللّه را اشک گرفت و فرمودند: بر طبق اخبار، هر کس در این شب میلاد، این مولود را به پیغمبر اکرم تبریک می گفت،

ص: 449

می فرمودند: تسلیت هم بگوئید چون این مولود دارای وضع خاص و سرنوشت عجیبی است و همین موضوع آن چنان صحنه تأثّر انگیزی ایجاد کرد که حدّ نداشت.

اجازه فرمائید خاطره ای از ایشان نقل کنم که مکرّر همه شنیده اید و حاکی از حدّ اعتقاد این عالم جلیل به خاندان عصمت و طهارت بوده. آیة اللّه فقید در سنّ نود سالگی دارای چشمانی سالم بودند که بدون عینک خطوط ریز را هم می خواندند و می فرمودند: این نعمت را مرهون وجود مبارک حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام هستم و قضیه را چنین نقل می فرمودند که:

در یکی از سال ها که در بروجرد بودم، مبتلا به چشم درد عجیبی شدم که بسیار مرا نگران ساخته بود. معالجه اطبّا مفید فائده ای نشد و درد چشم هر روز بیش تر و ناراحتی من افزون تر می گردید، تا این که ایام محرم شد. در ایّام محرّم آیة اللّه فقید عشر اول را روضه داشتند و دسته جات مختلف هم در این عزاداری شرکت می کردند. یکی از دسته جاتی که روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود دسته گل گیرها است که نوعاً سادات و اهل علم و محترمینند. در حالی که هر یک حوله سفیدی به کمر خود بسته اند، سرو سینه خود را گل آلود کرده و طبع بسیار رقّت بار و مهیّج و در عین حال با سوز و گداز فراوان و ذکری جان سوز، آن روز را تا ظهر عزاداری می کنند.

آقا فرمودند: هنگامی که این دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود این هیئت هیجان عجیبی به خود گرفته بود، من هم در گوشه ای نشسته و آهسته آهسته اشک می ریختم و در بین هم، یک مقدار گل از روی پای یکی از همین گل گیر برداشته و بر روی چشم های ملتهب و ناراحتم کشیدم و به برکت همین توسّل چشم هایم خوب شد و تا امروز علاوه بر این که مبتلا به درد چشم نشدم، از نعمت بینائی کامل برخور دارم و به برکت حضرت امام حسین احتیاج به عینک هم ندارم. و با این که همه قوای ایشان تحلیل رفته بود، مع الوصف تا آخرین ساعات زندگانی از بینائی کامل بر خوردار بودند.

این یک نمونه کوچکی از اعتقادات این مرد نابغه بود به امور مذهبی که شاید

ص: 450

موجب اعجاب عدّه ای باشد و مکرّر از ایشان می شنیدم که می فرمودند: مردم اگر می دانستند خاندان عصمت و طهارت در پیشگاه خداوند عالم، چه قرب و منزلتی دارند، خیلی بیش تر از این به پیش گاه آن بزرگواران عرض ادب می کردند. آن وقت می فرمودند: من خیال نمی کنم مشکلی باشد که با توسّل به ذیل عنایت ائمّه اطهار و فرزندان پیغمبر حل نشود. (اقتباس از رساله خاطرات شد).

جواب از اعتراض سوم

که گفته است یک قطره اشک چگونه آمرزش گناهان می شود و اشک جهنّم را خاموش می کند؟

معترض چنین پنداشته که راجع به احادیث آمرزش گناهان به سبب گریه کردن در عزای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام منافات دارد با این آیه شریفه:

﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَةٍ شَرًا يَرَهُ﴾ (1)

و منافات دارد با اخبار و احادیث بسیار وارده، راجه به این که گریه بر حسین علیه السلام سبب آمرزش گناهان است وَلُو یک قطره اشک باشد، و این اعتراض بی جا و بی مورد را به گفتن و نوشتن و چاپ کردن اشاعه می دهد؛ یا از روی جهل و نادانی یا از روی عداوت و عناد. و چنین می پندارد که دیدن گناه در نامه عمل مانع از آمرزش و بخشیدن است و حال آن که در روایات بسیار از مصادر وحی و تنزیل-که اندکی از بسیار آن ها را قبلاً شرح داده ام - چنین فرموده اند که: از برکت اشک چشم بر آن بزرگوار بخشیده می شود و نفرموده اند که گناهان را نخواهید دید تا با آیه فوق الذکر منافات داشته باشد.

و دیگر آن که صریح آیه شریفه:

﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ﴾ (2)

این است که کار های خیر سبب آمرزش کار های بد می شود. پس گریستن و

ص: 451


1- سوره زلزله، آیه 7-8
2- سوره هود، آیه 114

گریانیدن و سایر انواع عزا داری برای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام که آن حاکی از تولّی و تبرّی است - چنان چه قبلاً مختصر اشاره ای به آن شد - فوق عبادات و اعمال حسنه است به دلیل آیه مبارکه: ﴿انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾ موجب بخشیدن و آمرزش گناهان است و به هیچ گونه جای اعتراض به خدای تعالی نیست، که چرا برای یک قطره اشک چشم، گناه فلان گناه کار را بخشیدی.

اگر بنا باشد که این قبیل سخنان بی مغز اعتراض حساب شود نیز به اعتراض کننده جواب نقضی هم گفته می شود که، که بنابراین احادیثی نیز وارد شده از قبیل حدیث:

﴿ الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ ، وَ التَّوْبَةُ تَجُبُّ مَا قَبْلَهَا مِنَ الْكُفْرِ وَ الْمَعَاصِى وَ الذُّنُوبِ﴾ (1) .

یعنی: اسلام قطع می کند آن چه را که شخص کافر، پیش از این که اسلام بیاورد عمل کرده، و توبه قطع می کند پیش از مسلمان شدن کفر و معصیت ها و گناهانی که کرده شده.

چنان چه اگر کسی صد سال با کفر و عصیان و گناه عمر خود را گذرانیده باشد، و پس از آن کلمه شهادتین را بر زبان از روی واقعیّت و اعتقاد قلبی بر زبان جاری کند، همه آن ها بخشیده می شود، و اگر کسی صد سال عمر خود را به گناه و معصیت تلف کرده باشد و از صمیم قلب پشیمان شود و توبه و استغفار کند، همه گناهان او بخشیده و آمرزیده می شود.

و درباره نماز هم روایت شده که:

﴿وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ﴾. (2)

یعنی: نماز هر چند کم باشد هر آینه گناهان را می ریزد، هم چنان که باد برگ های درخت را می ریزد.

پس اعتراض کننده راجع به این گونه احادیث هر چه را که می گوید راجع به احادیث گریه کردن و گریانیدن بر حسین علیه السلام همان را خواهیم گفت.

ص: 452


1- بحار الأنوار، ج 21، ص 114
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 30؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 449

و اما جواب از اعتراض چهارم و پنجم و ششم

و در ضمن جواب های قبل ذکر شد محتاج به تکرار نیست.

جواب استدلال معترض به آیه شریفه:

﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ (1)

بدان که اعتراض کننده گفته است که: این آیه دلیل است، بر این که خدا عبادت و عمل خیر از قبول نمی کند مگر از عمل کننده ای دارای تقوی باشد، و مقصودش از این بیان اینست که تقوی شرط قبول عبادت و کار های خیر است و چون بیش تر از این سینه زن ها و زنجیر زن ها و گریه کنندگان و عزاداران و زوّار ها در امور دینیّه و انجام تکلیف هائی که دارند یا عمل نمی کنند، یا اگر عمل کنند صحیح عمل نمی کنند، مثلاً یا نماز نمی خوانند یا اگر بخوانند شرایط صحّت نماز را یاد نگرفته اند و نمازی که می خوانند باطل است، یا عمل های زشت دیگری می کنند و لذا نه عزاداری ایشان را خدا قبول می کند و نه زیارت رفتن شان را به مشاهد مشرّفه و کار های خیر شان هم پذیرفته نمی شود.

جواب می گوئیم: هر مؤمنی که عادل باشد یا فاسق باشد، خواه با تقوی باشد یا بی تقوی، هر گاه برای خدا عمل خیری از او سر زد یا عبادتی کرد، نزد خدای تعالی پذیرفته خواهد بود، مِن باب مثال اگر شخص تارک الصّلوة که هیچ نماز نمی خواند روزه بگیرد، یا شخصی که روزه نمی گیرد نماز بخواند، یا شخصی که نه نماز می خواند و نه روزه می گیرد، ولی برای رضا خدا زکات مال خود را می دهد، نسبت به آن عملی که برای خدا کرده خدا از او قبول می کند و آن عملش قطعاً صحیح خواهد بود و بر همین قیاس است سایر عمل های واجب و مستحب او.

پس یک نفر نماز نخوان یا روزه خور یا زکات نَدِه، ایمان به آل محمّد علیهم السلام دارد، بیاید در مجلس عزای حسین علیه السلام و از روضه خوان یا مرثیه خوان مصیبت های آن بزرگوار را بشنود و دلش بسوزد و اشکش جاری شود یا محزون و مغموم گردد و از

ص: 453


1- سوره مائده، آیه 27

جا برخیزد و با سینه زن ها در سینه زدن شرکت کند، نمی توان به او اعتراض کرد و به او گفت که: چون تو نماز نمی خوانی یا روزه نمی گیری، یا از اهل تقوی نیستی، گریه کردن یا سینه زدن یا عزاداری تو باطل است.

پس هر گاه نماز نخوان یا روزه نگیر یا زکات نده، تسبیح دست گرفت و به ذکر گفتن مشغول باشد و ذکر مستحبّی بگوید، به او نمی توان گفت که: این ذکر گفتن برای تو فائده ای ندارد و هیچ ثوابی برایت نوشته نمی شود. زیرا که کار خیر و شرّ هر دو در نامه عمل ثبت می شود و عامل به هر عمل شرّی مستحقّ عذاب و به هر عمل خیری مستحقّ ثواب خواهد شد.

معترض در این مقام چنین خیال کرده که آیه شریفه دلالت دارد بر این که تقوی شرط قبول شدن عبادتست، غافل از این که این پندار هیچ مبنایی ندارد به چند وجه:

وجه اول آن که این آیه شریفه دارای صدر و ذیلی است که در سوره مائده خدای تعالی بیان فرموده راجع به قصّه هابیل و قابیل، دو فرزند آدم صفی اللّه - على نبيّنا و آله و عليه السّلام - که خدای عزّوجلّ به رسول خود خطاب فرموده:

﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذَا قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَر قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ، لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطِ يَدِىَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ﴾ (1)

یعنی: بخوان برایشان خبر دو پسر آدم را به راستی زمانی که نزدیک آوردند هر دو قربانی های خود را پس قربانی یکی از ایشان قبول شد و از دیگری قبول نشد. آن که قربانی او قبول نشد - یعنی: قابیل - به آن که قربانی او قبول شد - یعنی: هابیل - گفت: البتّه البتّه هر آینه تو را می کشم. هابیل در جواب او گفت: جز این نیست که خدا قربانی را از پرهیز کاران قبول می کند. هر آینه اگر تو دستت را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی من دراز کننده نیستم دست خود را به سوی تو که تو را بکشم.

ص: 454


1- سوره مائده، آیه 28 - 27

([برای بدست آوردن] قصّه این دو برادر رجوع به تفاسیر شود).

در این جا سخن در این است که جای تردید نیست که مقصود از این سخن بیان شرایط قبول شدن اعمال نیست، بلکه مراد حکایت از قصّه ای است که میان هابیل و قابیل روی داده که مراد نقل گفتگو و سخنان در میان آن دو برادر است که صورت گرفته، و بیان این که مربوط به شرطی میان آن روز در دین ایشان و دین امروز نبوده که برای اعمال مؤمنین معتبر باشد که مقصود آیه این باشد. پس دلالت کلام تابع اراده متکلّم است، یعنی دلالت سخن برای آن چیزیست که سخن گوینده به طرف خطاب خود اراده آن را کرده و در این آیه که مورد بحث است، فقط مقصود از آن نقل حکایت واقع میان هابیل و قابیل است و هیچ دلالتی بر غیر آن ندارد.

وجه دوم بنا به قاعده ادبی، موضوع نفی و اثبات با کلمۀ (إنّما) در آیه مبارکه، راجع به امر مخصوصی است که نفی آن با نفی تقوی و اثباتش با اثبات تقوی به غیر آن معنایی که مقصود متکلّم است دلالت و تلازم دارد. زیرا که محلّ نزاع در میان دو برادر این بوده که صلاحیّت برای وصایت از حضرت آدم علیه السلام به فرمان خدای تعالی برای هابیل است یا برای قابیل، و مطابق فرمان آدم قرار بر این شد که هر دو قربانی ببرند تا هر که قربانی او قبول شد بر غیر عادی از طرف خدای تعالی علامت و نشانه صلاحیّت داشتن او باشد برای وصایت.

لذا قربانی هابیل قبول شد برای وصایت از آدم و خلیفه پیغمبر بودن او ثابت گردید و نیز ثابت شد که تقوی فی الجمله شرط است برای خلیفه شدن، نه این که شرط مطلق باشد در جمیع امّت ها و دین ها، و بسیار واضح و روشن است که اعلان خدا به قبول کردن قربانی هابیل، دلیل امام و حجّت خدا بودن است و دلیل امام و حجّت شدن هم طبعاً مخصوص است به متّقین و در غیر متّقین محال است که امامت باشد. بنا بر این آیه شریفه، قبول شدن قربانی را مخصوص متّقین نفرموده، بلکه یک امر واقعی را بیان فرموده و با کلمه (إنَّما) اختصاص علامت و دلیل وصایت را که قبول شدن علنی به طریق عادی است به متّقین خبر داده و اصلاً مربوط به اعمال و شرایط اعمال نیست.

ص: 455

وجه سوم آن که اگر تقوی شرط باشد در قبول اعمال با آیه شریفه: ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ﴾. (1) و سایر اخبار و احادیث کثیره که دلالت دارد بر سبب آمرزش بودن گناهان کثیره توافق ندارد، زیرا که اگر عمل کننده از متّقین باشد گناهی نکرده که آمرزیده شود و عملش سبب آمرزش او گردد و اگر عمل از شخص بی تقوی صادر شود، بنا بر قول اعتراض کننده که می گوید: عمل غیر متّقی مقبول نیست و آيه: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾ (2) را دلیل می آورد، قول او مردود است و دلالت ندارد بر این که تقوی شرط قبول عمل است.

و دیگر آن که آیه مبارکه تقبّل را به متّقین تخصیص داده نه قبول را، و تقبل با قبول فرق دارد، مانند: فعل با تفعل، و علم با تعلّم، و صرف با تصرّف، و امثال این ها.

و اگر غیر از این آیه شریفه، آیات دیگری در قرآن باشد که این معنی از آن استفاده شود و یا حدیثی و روایتی که ظاهرش این معنی را بفهماند، بدون تردید مقصود از آن سنجیدن سیّئات با حسنات است در قیامت و نصب میزان اعمال و حساب که آن حال متّقین اجر و ثواب بسیار می برند، بدون این که گناهی در دنیا از آن ها سر زده باشد و همه اعمال آن ها صالحه بوده، و مؤمنین گناه کار به اندازه هر عمل خیری که از آن ها سر زده، ثواب می برند و به واسطه غیر متّقی بودن ایشان از جهت گناهانی که کردهاند که مزاحم با اعمال صالحه ایشان است، اجر و ثوابشان کم می شود، نه این که اعمال خیر ایشان پذیرفته نشود.

اقل فائده ای که دارد کم شدن و تخفیف عذاب ایشان خواهد بود، بلکه در بعضی موارد که عمل خیر شان مهم بوده در نظر شارع مقدّس مانند نجات دادن کسی که در شرف غرق شدن باشد، یا خلاص کردن نفسی را از هلاکت برای تقرّب به خدا، یا اظهار ارادت به کسی که از هر محبوبی که در پیش گاه خدا محبوب تر باشد هر محبوبی در نزد او، مانند خانواده رسالت خصوص حضرت سیّد شهیدان ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام، سبب آمرزش و پاک شدن از تمام گناهانش و مشمول رحمت خدا و متنعّم به نعمت های ابدی می شود.

ص: 456


1- سوره هود، آیه 114
2- سوره مائده، آیه 27

و بدان که برای غیر متّقی و شخص گناه کار است که به توبه کردن زبانی تنها اکتفا نکند که بگوید: خدایا من از عمل زشت و گناهی که کرده ام پشیمانم. سایر شرایط توبه را هم باید رعایت کند که در این صورت هم مغرور نباید بشود، زیرا که قبول شدن تو به او نزد خدای تعالی نامعلوم است، کما این که به عبادت های خود هم نباید مغرور شود. از کجا می تواند چنین یقینی حاصل کند که توبه و عبادات او به طور قطع نزد خدای تعالی قبول شده.

پس بهتر و بالاتر چیزی که برای نجات یافتن از عذاب، می توان به آن امیدوار شد، احیاء امر آل محمّد - صلوات اللّه عليهم - و در شادی آن ها شاد بودن و در حزن و مصائب ایشان محزون بودن است، طبق اخبار و احادیث وارده که بعضی از آن ها در اوائل این کتاب ذکر شد.

جواب از استدلال معترض [به حدیث الصّلوة عمود الدین]

از جمله استدلال های معترض دلیل آوردن او است به حدیث:

﴿ الصلوة عَمُودُ الدِّينِ انَّ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا وَ انَّ رُدَّتْ رُدَّ مَا سِوَاهَا﴾. (1)

گفته است: چون غالب سینه زن ها یا نماز نمی خوانند یا مسائل شرعیّه خود را نمی دانند، پس نمازشان باطل و عزاداری شان غیر مقبول و لغو است. با این حرف های بی مغز جوانان ساده لوح را از سینه زدن و زنجیر زدن و انواع عزاداری باز می دارند و در های سعادت و رستگاری را بر روی آن ها می بندند.

باید دانست که ترجمه ظاهر این حدیث، مجمل است و قابل استفاده نیست. زیرا که شرط قبول شدن سایر عبادات، اگر به قبول شدن نماز باشد و ردّ شدن آن ها منوط به ردّ شدن نماز باشد، بحث هایی را پیش می آورد که در خود نماز هم این حکم جاری می شود، که مقبول است یا مردود؟ و این که در بعضی از افراد و اجزاء نماز هم این حکم جاری است یا نه؟ به این معنی که مردود شدن بعضی از افراد یا

ص: 457


1- بحار الأنوار، ج 83، ص 25

اجزاء، مؤثّر در افراد یا اجزاء دیگر خود نماز هست یا نه؟ به هر تقدیر آن چه به نظر می رسد آنست که معنای روایت غیر از ترجمه مشهور است، بلکه مراد، نه بیان شرطيّت قبول است، نه بیان مانعیّت ردّ. مقصود از روایت، بیان عظمت و بزرگی نماز و این که این عبادت از جهت فضیلت از باقی عبادات امتیاز دارد، و با این جمله کوتاه معنائی که در نظر گرفته شد روشن می شود.

پس هر گاه افعال و اقوال را که نماز از آن ها ترکیب می شود در نظر بگیریم و تحت مطالعه قرار دهیم، می یابیم که این عمل كأنّه معجون مرکبی است [که] در بر دارد تمام اصول دین را لفظاً و عملاً، از شهادت به یگانگی خدا و شهادت به رسالت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم در اذان و اقامه و تشهّد، تصریح به کلمه: «وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَه» و كلمه: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ﴾ (1) که دال بر توحید و نبوّت است، و کلمه: ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدينِ﴾ (2) که اقرار به معاد و روز جزا است، و تسبیحات اربع در رکعات سوم و چهارم. و در رکوع و در سجود و عدل و سایر صفات ثبوتیّه و تنزیه از صفات صلبيّه و كلمه: ﴿اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم﴾ (3) كه عبارت است از تمام دستور های الهیّه که همه دین را اصولاً و فروعاً شامل می شود، با قید به این که از اشخاص منعم عليهم، باید به بندگان تعلیم داده شود که فرد اجلای از ایشان ائمّه طاهرین دوازده گانه می باشند، چنان چه در تفسیر اهل البيت علیهم السلام آيه شريفه: ﴿وَ وَصَيْنَا الْإِنْسَانَ

بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا تا آخر آيه وَ إِنَّى مِنَ الْمُسْلِمِين﴾ (4) در شأن حضرت امام حسین علیه السلام نازل شده. محلّ شاهد ما از این آیه این جمله است که آن حضرت در مقام دعاء در پیشگاه خدای تعالی عرض می کند: ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَى وَ الِدَيَّ﴾ تا آخر آیه (15) از سوره احقاف.

پس مراد از ﴿اَنعمت عليهم﴾ آل محمّد عليهم السلامند و صراط ایشان صراط مستقیم است که بندگان خدا به طور حتم باید از راه آن ها تمام دستور های خدائی را

ص: 458


1- سوره فاتحه، آیه 5
2- سوره فاتحه، آیه 4
3- سوره فاتحه، آیه 6-7
4- سوره احقاف، آیه 15

فرا گیرند و قولاً و فعلاً عمل نمایند.

پس نماز عملی است که حقیقت آن عبارتست از تمام حقایق دین، اصولاً و فروعاً، و هیچ یک از عبادات این جامعیّت را ندارد و هر علاقه مند به دین به آن سر تسلیم فرود می آورد و ملتزم به جا آوردن آن می شود، هم از جهت اصول و هم از جهت فروع، و کسی که در مقابل این عمل تمرّد کرد و نپذیرفت، تمام دین را، اصولاً و فروعاً ردّ کرده.

و کلمه «قُبلت» در حدیث به صیغه مجهول آورده شده و از فاعل نامی برده نشده پس چون به طور کلّی بیان فرموده اند، بنا بر معنایی که گفته شد، فاعل قبول و ردّ بنده است، پس معنای حدیث چنین می شود که: نماز عمود دین است، کسی که او را به پایه و عمود دین بودن قبول کرد، همه دین را قبول کرده و کسی که ردّ کرد آن را، تمام دین را ردّ کرده. به عبارت دیگر پذیرفته شدن نماز پذیرفتن تمام دین است و ردّ شدن آن ردّ شدن تمام دین است و به همین مناسبت است که فرموده اند: «من ترک الصّلوة عامداً فقد كفر». (1) تارک نماز در روایات کافر خوانده شده و آن برای این است که روگردان شدن از نماز رو گردان شدن از تمام دین است.

و محتمل است که فاعل قبول عبد باشد بنا بر اظهر نه خدای تعالی بنا بر معنای مشهور. زیرا که عبادت خبر مردّد بين المعنیین است.

[جواب اعتراض کننده به لطمه زدن و جامه دریدن در عزای امام حسین علیه السلام]

و از جمله اعتراضات اعتراض کننده راجع به لطمه زدن و جامه دریدن شیعیان است در عزای ابی عبد اللّه علیه السلام که آن یکی از شعائر است. خبر در تهذیب شیخ طوسی - علیه الرحمة - است از امام صادق علیه السلام که فرموده:

﴿وَ لَقَدْ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِيَّاتُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیهم السَّلَامُ وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُيُوبُ﴾. (2)

ص: 459


1- بحار الأنوار، ج 30، ص 665
2- تهذيب الأحكام، ج 8، ص 325؛ حوالی اللئالی، ج 3، ص 409

یعنی: هر آینه چاک زدند گریبان ها را و لطمه زدن صورت ها را زنان فاطمیّات بر حسین بن علی علیهم السلام و بر مانند آن بزرگوار لطمه زده می شود بر صورت ها و چاک زده می شود گریبان ها.

و نیز شارح کتاب قواعد و صاحب حدائق نقل فرموده اند و به جواز لطمه زدن و گریبان چاک زدن حکم فرموده بر حسین علیه السلام. و دلیل بر جواز آن علاوه بر عمومات فرموده حضرت بقیة اللّه امام عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - است که در زیارت معروفه از حال زن های معظّمات فاطمیّات و مجلّلات علویّات حکایاتی فرموده. از آن جمله است که می فرماید:

﴿لاطمات الْوُجُوهِ﴾. (1)

و نیز در همان زیارت فرموده:

﴿وَ أُقِيمَتِ لَكَ الماتم فی علیّین وَ لَطَمَتْ علیک (علی خُدُودٍ هُنَّ) حُورُ عین﴾. (2)

و مؤیّد آن است فرمایش علیا جناب سکینه خاتون، خواب خود را که دیده بود و آن را برای یزید پلید نقل نمود از جمله آن حکایت لطمه زدن حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بوده در عالم رؤیا بوده که فرمودند:

﴿فَلَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا وَ نَادَتْ وَ اولداه﴾. (3)

و نیز در کتب مقاتل است که: حضرت زین العابدین علیه السلام با خواهران و عمّه ها و سایر زنان از شام برگشتند و نزدیک مدینه رسیدند و بشیر خبر شهادت امام علیه السلام و مراجعت اهل بیت را به مدینه رسانید. در شهر مدینه هیچ زن و دختری نماند مگر آن که از پَسِ پرده های عفّت خود با سر و پای برهنه و گیسو های پریشان، بر سر و صورت. زنان، نوحه و ناله کنان با هم دیگر هم آواز گردیدند و فریاد واویلا وا حسيناه از دل بر کشیدند و همه بیرون دویدند تا آخر خبر. (4)

شکّی نیست که این گونه جزع و بی تابی و اظهار حسرت و دردناکی و عزا داری

ص: 460


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 322
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 322
3- بحار الأنوار، ج 42، ص 199
4- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 235؛ بحار الأنوار، ج45، ص 147

در مرای و منظر و در مقابل حضرت زین العابدین علیه السلام بوده، و ایشان آن ها را از این عمل منع نفرمودند و این نیز دال بر مطلوب بودن آن [است].

و نیز نکته دیگر آن که، از اخبار جواز لطمه زدن بر سر و صورت، جواز سینه زدن هم استفاده شود - فضلاً از آن چه پیش تر ذکر کرده شد - نظر به این که لطم در بعضی از اخبار به نحو اطلاق ذکر شده و اطلاق آن بر کوبیدن سینه در میان عرب شایع است، حتّی این که در حال سینه زدن مرثیه هم که خوانده می شود آن را لطمه می گویند و به ضمیمه اصالت عدم نقل مطلوب ثابت می شود.

و اگر کسی گوید: با وجود استحباب و رجحان و فضیلت لطمه - چنان چه ذکر شد - به چه سبب حضرت سیّد الشهداء علیه السلام اهالی حرم را از لطمه به صورت زدن و خراشیدن آن منع فرمود؟ بنا بر آن چه در کتب معتبره نقل شده که آن حضرت هنگام وداع آن ها را نهی و منع فرمود.

جواب گفته می شود: به چند وجه:

اول: آن که ممکن است از برای این باشد که دشمنان شماتت نکنند نهی فرموده باشد.

دوم: آن که محتمل است برای رعایت اطفال و ترحّم بر آن ها باشد.

سوم: آن که شاید برای آن که در مقابل هزاران دشمن در آن صحرا عزاداری و نوحه گری ننمایند.

امّا دليل وجه اول: بنا بر آن چه در بعضی از مقاتل نقل کرده اند فرمایش آن حضرت است در وداع آخر، آن بزرگوار هنگامی که فرمود:

﴿عَلَيْكُنَّ مِنًى السَّلَامُ هَذَا أَوَّلُ الْفِرَاقُ وَ آخِرُ الْوَدَاعِ وَ اللِّقَاءُ فی الجنه ، فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتِ النِّسَاءِ بالعويل لَطَمْنَ خدودهن فسكتهن الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامَ وَ قَالَ لَهُنَّ لَا تشمتن بِى الاعداء﴾. (1)

یعنی: بر شما باد از درود. اینست اول زمان جدائی و آخرین وداع و ملاقات در بهشت است. پس صدای زن ها به گریه و فریاد بلند شد و لطمه زدند بر رو های خود. پس حسین علیه السلام آن ها را ساکت کرد و به

ص: 461


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 47

ایشان فرمود: به شماتت من در نیاورید دشمنان را.

و امّا دلیل وجه دوم: فرمایش آن حضرت هنگام وداع با سکینه خاتون که مفارقت پدر در حسرت و اضطراب و از گریستن بی تاب بود. آن بزرگوار او را به سینه مبارک چسبانید و دل داری داد و نوازش نمود و فرمود در خطاب به او:

لا تحرقی قلبی بدَمعِک حسرةً *** مادام منّى الروح فی جثمان

یعنی: نسوزان دل مرا به اشک خود از روی حسرت تا زمانی که روح در بدن منست.

سيطول بعدى يا سكينة فاعلمی *** منک البکاء اذا لحمام دهابی

زود باشد که به درازا کشیده شود پس از من گریستن ای سکینه، چون مرگ مرا برباید.

فاذا قتلت فأنت اولى بالّذى *** تاتينه يا خيرة النسوان (1)

پس چون من کشته شدم تو سزاوار تری به گریستن و نوحه گری و عزاداری کردن برای من ای بهترین زن ها.

و امّا دلیل وجه سوم: از بیانات وجه اول فهمیده می شود و از بیت آخر فرموده آن حضرت استفاده می شود رجحان گریه و عزاداری بر آن حضرت؛ و بنا بر آن چه ذکر شد دلالت اخبار بر رجحان لطمه بی مزاحم و معارض خواهد بود. پس با روایتی که در کتب معتبره بزرگان دین از متقدّمین و متأخرین ثبت و ضبط شده و با نظر موافق تلقّی کرده اند به آن معترض جاهلی که می گوید و می نویسد سینه زدن خود آزاری و در حکم مردم آزاری است، جواب می گوییم که: ما شیعه جعفری هستیم. امام ما جعفر بن محمّد الصادق علیهم السلام فرموده است: این نحو خود آزاری در حکم مردم آزاری نیست و کاری است نیکو و سزاوار. و گفته تو در مقابل فرموده آن حضرت ارزشی ندارد.

ص: 462


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 109؛ مقتل ابی مخنف، ص 328

باب شانزدهم

اشاره

ص: 463

ص: 464

باب شانزدهم: در ابتداء شروع به عزاداری بر آن حضرت هنگام مراجعت از شام به مدینه طیبه

ورود آل اللّه به مدینه و عزاداری اهل مدینه

سیّد بن طاووس - قدس سرّه - در لهوف از بشیر بن جذلم چنین نقل کرده، که او گفت: چون به مدینه نزدیک شدیم، علی بن الحسین علیهم السلام درِ آن جا فرود آمد و راحله خود را فرود آورد و خیمه خود را بر پا کرد و زن ها را پیاده نمود، و فرمود: ای بشیر خدا رحمت کند پدرت را که مردی شاعر بود. آیا تو بر چیزی از شعر گفتن قدرت داری؟ گفتم: آری ای پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم من هم شاعر هستم. پس فرمود: داخل مدینه شو و خبر شهادت ابی عبد اللّه را به مردم برسان. پس من اسب خود را سوار شدم و تاختم تا داخل مدینه شدم و خود را به مسجد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم رساندم و صدایم را به گریه بلند کردم و گفتم:

يا أهل يثرب لا مقام لكم بها *** قتل الحسين فأدمعی مدرار

و الجسم منه بكربلاء مضرج *** و الرأس منه على القناة يدار

یعنی: ای اهل مدینه جای ایستادن شما دیگر در آن نیست. حسین کشته شد. اشک های من چون باران می ریزد. جسم او در زمین کربلا به خون آغشته شد و سر او بالای نیزه دور گردانده شد.

گفت: پس گفتم: اینک علی بن الحسین علیهم السلام با عمّه ها و خواهرانش در سرزمین شما وارد شده اند و در کنار شما فرود آمدند، و من فرستاده هستم به سوی شما، به شما می شناسانم جای او را. بشیر گفت: باقی نماند در مدینه هیچ زن مخدّره و محجّبه ای

ص: 465

مگر این که همه آن ها از سرا پرده های خود بی حجاب بیرون آمدند و جامه های خود را چاک زدند و صورت های خود را می خراشیدند و بر سینه هاشان می زدند و واویلا و و اثبورا گویان می دویدند. مانند آن روز گریه کننده ندیده بودم و روزی را تلخ تر از آن روز بر مسلمانان مشاهده نکرده بودم، و شنیدم کنیزی بر حسین علیه السلام نوحه خوانی می کرد و می گریست و می گفت:

تعنى سيّدى ناع نعاه فأوجّعا *** و أمرضنى ناعٍ نعاهُ فأفجعا

فعینی جودا بالدّموع و اسكبا *** وجودا بدمعٍ بعد دمعكما معاً

على من دهى عرش الجليل فزعزعا *** فأصبح هذا المجد و الدّين أجدعا

علی ابن نبّي اللّه و ابن وصيّه *** و إن كان عنّا شاحط الدّار أشعا

خبر مرگ آقایم را داد خبر مرگ دهنده. پس داخل درد نمود و بیمار کرد مرا، خبر مرگ دهنده ای که خبر کشته شدن آورد و به فاجعه و مصیبت انداخت برای کسی که مصیبت او عرش خدای جلیل را به لزره در آورد. پس ای دو چشم من اشک های بخشش کنید و اشک بریزید و پس از اشک ریختن باز با هم دیگر اشک بریزید بر فرزند پیغمبر خدا و فرزند وصیّ او هر چند، آن به خون غلطیده از ما و از این خانه دور افتاده.

پس از مرثیه خوانیش گفت: ای خبر بد آورنده! حزن و اندوه ما را به شهادت ابی عبد اللّه علیه السلام تازه کردی و زخم ها و جراحت هائی بر ما وارد نمودی که هرگز بهبودی نخواهد یافت. تو کیستی خدایت رحمت کند؟ گفتم: من بشیر پسر جذلمم مولاى من علی بن الحسین علیهم السلام مرا فرستاده و او در فلان موضع وارد شده با عیال ابی عبد اللّه علیه السلام و زن های او. بشیر گفت: مرا به جای خود وا گذاردند و مبادرت کردند و از من سبقت گرفتند. پس من اسب خود را در دنبال آن ها تاختم و بازگشتم به سوی ایشان. دیدم مردم راه را بند آوردند و همه جا ها را گرفته اند. از اسبم پیاده شدم و پا بر شانه های مردم گذاردم تا خود را به در خیمه نزدیک کردم و علی بن الحسین علیه السلام داخل خیمه بود.

ص: 466

پس از خیمه بیرون آمد و با او دستمالی بود که اشک های خود را به آن مسح می نمود، و در پشت او بود خادمی که کرسی ای با خود داشت. آن را برای آن حضرت بر زمین گذارد و آن بزرگوار بر بالای آن نشست و مالک نبود که جلو گریه خود را بگیرد. آن گاه صدا های مردم به گریه بلند شد و ناله های زنان و کنیزان به شدّت بالا گرفت و مردم از هر پست و بلند آن حضرت را تعزیت می گفتند و صدای ضجّه و شیون در آن سرزمین به شدّت بالا رفت. پس آن حضرت اشاره فرمود به آن ها که: ساکت باشید. جوشش مردم فرو نشست و ساکت شدند.

خطبۀ امام سجاد علیه السلام هنگام ورود به مدینه

سپس امام زین العابدین علیه السلام این خطبه را انشاء فرمود و گفت:

الحمد للّه ربّ العالمين، الرحمن الرحیم، مالک یوم الدّين، باریء الخلائق اجمعين، الذّي بعد فارتفع في السّموات العلى، و قرب فشهد النّجوى، نحمده على عظائم الأمور، و فجائع الدّهور، و ألم الفجائع، و مضاضة اللّواذع، و جليل الرّزء، و عظيم المصائب الفازعة الكاظة الفادحة الجائحة.

أيّها القوم! انّ اللّه وله الحمد إبتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابو عبد اللّه الحسين علیه السلام و عترته، و سبی نسائه وصبيته، و داروا برأسه في البلدان من فوق عالى السّنان، و هذه الرزيّة الّتى لامثلها الرزيّه.

أيّها النّاس! فأىّ رجالات منكم يسرّون بعد قتله؟ أم أيّة عين منكم تحبس دمعها، و تضنّ عن إنهمالها؟ فلقد بكت السّبع الشّداد لقتله، وبكت البحار بأمواجها، و السّموات بأركانها، و الأرضين بأرجائها، و الأشجار بأغصانها، و الحيتان في لجج البحار، و الملائكة المقرّبون، و أهل السّموات أجمعون.

يا أيّها النّاس! أىّ قلب لا ينصدع لقتله ؟ أم أىّ فؤادٍ لا يحن إليه؟ أم أىّ

ص: 467

سمع يسمع هذه الثلمة الّتي ثلمت في الاسلام فلا يرتاع لها؟

أيّها النّاس! أصبحنا مطرودين، مشرّدين، مذوّدين و شاسعين عن الأمصار، كأنّا أولاد ترک و کابل، من غير جرم اجتر مناه ولا مكروه ارتكبناه، ولا ثلمة في الاسلام، ثلمناها ما سمعنا بهذا في آبائنا اوّلين، إن هذا إلا اختلاق، و اللّه لو أنّ النبى تقدّم اليهم فى قتالنا كما تقدّم اليهم في الوصاية بنا لما زادوا على ما فعلوا بنا، فإنّا للّه و انّا إليه راجعون، من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظّها و أفضعها و أمرها و أقدحها، فعند اللّه نحتسب فيما اصابنا و ما بلغ بنا فإنّه عزيز ذو إنتقام». (1)

ترجمۀ خطبه: یعنی: ستایش مخصوص خدائیست که پروردگار جهانیان و بخشنده و مهربان و مالک روز جزا است. خدائی که آفریننده همه مخلوقانست به قدری دور است که مرتفع است و بالاتر است از همه آسمان های بلند پایه و نزدیک است به اندازه ای که صدای آهسته را می شنود و می بیند می ستائیم او را بر بزرگی های کار ها و مصیبت های روزگار ها ما و اِلَم های دردناک و درد های سوزاننده و مصیبت های بزرگ سخت طاقت فرسای سنگین کننده آفت آورنده.

ای گروه مردان! هر آینه خدائی که ستایش مخصوص او است، آزمود ما را به امتحان ها و مصیبت های بزرگ و رخنه و شکافی در اسلام که عظمت آن بسیار است. کشته شد ابی عبد اللّه و عترت او و اسیر شدند زن ها و دختران او و دور گردانیده شد در شهر ها سر او که در بالای نیزه بلند بود و این مصیبتی است که مانند آن هیچ مصیبتی نبوده و نیست.

ای گروه مردمان! پس کدام یک از مردان شما پس از کشته شدن او شادی می کنند؟ کدام چشمی است از شما که از اشک ریختن خود

ص: 468


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 236 - 234؛ بحار الأنوار، ج45، ص 147

جلوگیری کند و بخل نماید از ریختن و جاری شدن آن؟ هر آینه آسمان های هفت گانه استوار و محکم گریه کردند برای کشته شدن او و دریا ها با موج های خود گریه کردند و آسمان ها با رکن های خود گریستند و زمین با همه نواحی آن گریستند و درخت ها با شاخه های خود و ماهیان در قعر دریا ها و ملائکه مقرّبین و اهل آسمان ها همگی گریستند.

ای گروه مردمان! کدام قلبی است که برای کشته شدن او شکسته نشود؟ کدام دلی است که مشتاق به سوی او نباشد و در مصیبت او ناله نکند؟ کدام گوشی است که این رخنه بزرگ را که در اسلام روی داده بشنود و فزع و بی تابی نکند؟

ای گروه مردمان! صبح کردیم ما در حالتی که رانده شده و از عزیزان خود جدا شده و بازداشت شده، و پوست های بدن های ما در هم کشیده شده بود، و از شهر ها دور افتاده بودیم. گویا از فرزندان ترک و کابل بودیم، بدون جرمی که از ما سر زده باشد و بدون مکروهی که مرتکب شده باشیم و رخنه ای در اسلام وارد کرده باشیم. چنین مصیبت و ابتلائی در پدران پیشین خود نشنیده بودیم. این نیست مگر دروغ اختراع شده. به ذات خدا سوگند که اگر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم پیش تر از این، ایشان را به قتال با ما آن ها را امر کرده بود، هم چنان که پیش تر در موضوع وصایت به آن ها امر فرموده بود، به این که پس از او ما وصیّ او باشیم، بالاتر از آن چه با ما کردند نمی توانستند بکنند. پس ما برای خدا هستیم و به سوی او بازگشت کننده ایم از جهت مصیبتی که بر ما وارد شده که چقدر بزرگ تر و چقدر دردناک تر و طاقت فرساتر و فجیع تر و تلخ تر و بدتر است و تحمّل این مصیبت ها را نزد خدا برای طلب اجر و ثواب ذخیره قرار می دهیم و به آن چه به ما رسیده است تحمّل می نمائیم، زیرا که او است خدای غالب و انتقام کشنده.

ص: 469

پوشیده نماناد که جمعی از اهل سیر و ارباب خبر، نقل کرده اند که: دخول حضرت زين العابدين علیه السلام به مدینه روزی بود که بشیر خبر داده بود به مردمان مدینه، به مراجعت آن ها، و در مقتل منسوب به ابی مخنف چنین نقل کرده که: روز دخول جمعه بوده و در ساعتی بوده که خطیب بالای منبر خطبه می خوانده. در آن حال حزن و اندوه و مصیبت های شان تازه شد و مرمان هم به دختران بنی هاشم تأسّی کردند. چون بر آن ها نگریستند که گریبان های خود را چاک زده و لطمه بر صورت های خود می زدند و مو های خود را پریشان کرده اند. در مدینه از کثرت ناله و خروش و ضجّه و فریاد و بر سر و سینه زدن و خاک بر سر ریختن و جامه دریدن و گریبان چاک زدن و غش و شیون کردن از مهاجرین و انصار و انقلاب عجیب چنان شد که بیم آن داشت که تزلزل گردد مانند روزی که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرمود و وقت وارد شدن آن حضرت و زنان داغ دیده. (1)

بنا به روایت صاحب منتخب: حضرت زین العابدین علیه السلام پیاده با زنان وارد شهر مدینه شد شاید برای رأفت و مهربانی با زنان داغ دیده و جوان مرده، و دختران جوان فریاد زننده و کودکان گریه و بی تابی کننده و پیر مردان و زنان مصاحبین و مصاحبات رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده. (2)

عزاداری اهل مدینه در ورود آل اللّه علیهم السلام

شیخ فخر الدین طریحی نیز چنین فرموده که: در روز ورود از کثرت صیحه و نوحه و ضجّه و شیون و گریه و ندبه نزدیک بود که مدینه همه اهل خود را فرو برد با آن چه در آن بود و زنان نوحه گر گریبان های خود را چاک می زدند و با اشک های جاری مرثیه خوانی و نوحه گری می کردند. یکی از آن ها، این مرثیه را می خواند و بر سر و صورت خود می زد و صورت خود را می خراشید و به شدّت می گریست و به صدای بلند این مرثیه را می خواند:

ص: 470


1- دمعة الساكية، ج 5، ص 164؛ وسيلة الدّارين، ص 410
2- طريحي المنتخب، ج 2، ص 483

هلموا نبک اصحاب العباء *** و نرثی سبط خير الانبياء

بیائید تا بگرییم برای اصحاب عبا و مرثیه بخوانیم برای سبط خاتم الأنبياء

هلموا نبک مقتولاً بكته *** ملائكة الاله من السماء

بیائید گریه کنیم برای کشته شده ای که گریستند بر او ملائکه خدا از آسمان

هلموا نبک مقتولاً عليه *** بكى وحش التهامة في الفلاء

بیائید گریه کنیم برای کشته ای که بر او گریستند وحشیان تهامه در بیابان ها

ألا فابكوا قتيلاً قد بكته *** البتول فاطم ستّ النساء

آگاه باشید! پس گریه کنید برای کشته ای که بر او گریست فاطمه بتول سیّده زن ها

ألا فابكوا الثاوى الطف حزناً *** ألا فابكوا المذبوح القفاء

آگاه باشید! پس گریه کنید برای جای گیرنده در طف از روی حزن، و آگاه باشید! پس گریه کنید برای آن که سرش از قفا بریده شد

ألا فابكوا لمن اضحت عليه *** تنوح الجنّ حزناً بالبكاء

آگاه باشید! پس گریه کنید بر کسی که هنگام چاشتگاه بر او نوحه گری کرد جنّ از روی حزن و اندوه با گریه

ألا فابكوا المنعفر ذبيح *** على الرمضاء شلوا بالثراء

آگاه باشید! پس گریه کنید بر سر بریده ای خاک آلود که بر روی ریگ های گرم بر روی خاک افتاد

ألا فابكوا قتيلاً مستباحاً *** ألا فابكوا المرمل بالدماء

آگاه باشید! پس گریه کنید بر کشته روی خاک افتاده. آگاه باشید! و بگریید برای بدن آغشته در خون

بنفسی جسم مطروح جريح *** على حرّ الصّعيد بلا وطاء

ص: 471

جان من فدای آن جسم مجروح روی خاک افتاده بدون فراشی بالای زمین سوزان

بنفسى من تجول الخيل ركضاً *** علیه و هو مسلوب الرداء

جان من فدای آن کسی که اسب ها بر بدن او تاختند در حالی که ردای او مسلوب بود

بنفسی هاشمیات سبايا *** يقدن و هنّ فی ذاک السباء

جان من فدای زنان هاشمیه ای باد که آن ها را اسیر کردند و می کشانیدند در میان اسیران

بنفسى نسوة جاءت إليه *** و هنّ مولولات بالشجاء

جان من فدای زن هائی که به سوی بدن پاره پاره او آمدند در حالی که به صدای بلند فریاد می زدند و نوحه می کردند و وایلا می گفتند.

پس مرمان هجوم آوردند از هر طرفی به سوی مسجد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم برای این که اهل بیت پیغمبر به جانب آن روانه شدند و مسجد پر شد از زن ها و مرد ها، از پیر مردان و جوانان و پسران و دختران و همه به صدا های بلند گریه و ندبه می کردند. پس حضرت زینب علیها السلام با حزن دست های خود را به دو چوبه دو طرف مسجد گرفت و سر خود را پیش آورد و نگاهی به قبر کرد و جدّ بزرگوار خود را ندا کرد و گفت: ای جدّ گرامی من! خبر کشته شدن برادرم حسین را برایت آوردم، و به شدّت اشک می ریخت و فریاد می زد، و چون نظرش به علی بن الحسین علیهم السلام می افتاد حزنش بیش تر و گریه اش شدید تر می شد و عموم مردمان صدا ها را به ضجّه و شیون و گریه و ناله واويلا وا اماما وا حسينا بلند کردند، به خصوص باقی ماندگان اصحاب ابی عبد اللّه علیه السلام در سفر عراق، آرزو می کردند که کاش بودیم در کربلا و شهید می شدیم. سیّما باز ماندگان از خویشان آن حضرت از آل جعفر و آل عقیل. (1)

ص: 472


1- اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 247؛ طریحی، المنتخب، ج 1، ص 222

گریستن امام سجّاد علیه السلام بر پدر بزرگوارش

شيخ رحمة اللّه و سیّد در منتخب و لهوف روایتی کرده اند که خلاصه آن این است: از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که فرموده: حضرت زین العابدین علیه السلام با حلم و صبری که داشت در این مصیبت جزع و شکایت داشت و بر پدر بزرگوارش مدّت چهل سال می گریست و پیوسته اشک او جاری بود و قلب او مقروح و جریحه دار بود، و همیشه قائم الليل و صائم النهار بسر می برد و در وقت افطار غلام او طعام و شراب برای او می آورد و در مقابلش می گذارد و عرض می کرد: تناول فرما ای مولای من! پس آن حضرت می فرمود: ای وای پدر! آیا من طعام و شراب خورم و حال آن که پسر پیغمبر گرسنه و تشنه کشته شد. مکرّر این کلام را می فرمود و می گریست تا طعامش از اشک های چشمش تر و با آن ممزوج می شد و غش می کرد. چون به خود می آمد کمی از آن میل می فرمود و بسیار حمد می کرد خدای را، و به عبادت پروردگار خود قیام می نمود، و صبح می کرد در حالتی که روزه دار بود، و همیشه به همین حال بود تا وقتی که به خدای عزّوجلّ ملحق گردید. (1)

و در کتاب کامل الزیارات از جماعتی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که: آن حضرت بیست سال یا چهل سال بر پدر بزرگوارش گریسته، و طعامی در مقابل او گذارده نمی شد إلّا این که می گریست. غلامی داشت به آن حضرت عرض نمود: فدایت شوم! من بر تو می ترسم از این که از هلاک شوندگان باشی. می فرمود: حزن و اندوه خود را به خدا شکایت می کنم، و من از جانب خدا می دانم چیزی را که تو نمی دانی. من یاد نکردم جایگاه افتادن فرزندان فاطمه را مگر آن که به همان جهت گریه راه گلوی مرا می گیرد. (2)

مؤلّف حقیر گوید: مدّت گریستن حضرت زین العابدین علیه السلام را بعد از شهادت پدر بزرگوارش طبق بعضی از اخبار چهل سال و بعضی بیست سال نقل کرده اند.

سیّد بن طاووس رحمة اللّه در لهوف از حضرت صادق علیه السلام چهل سال روایت کرده، و

ص: 473


1- اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 247
2- كامل الزيارات، ص 107؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 149

این روایت با خبر بیست سال منافات دارد، زیرا که آن حضرت بعد از پدر بزرگوارش سنین زنده ماندن او زیاده بر بیست بوده، زیرا به طور محقق وفات آن حضرت سال نود و پنج هجری بوده، بنابراین سی و چهار یا سی و پنج سال مدّت گریستن او می باشد.

و در روایت بحار از خصال صدوق - عليه الرحمة - نیز از حضرت صادق علیه السلام مردّد بین بیست و چهل نقل شده. (1) می توان گفت: ممکن است تردید از راوی باشد.

و ابن شهر آشوب در کتاب مناقب گفته است که: آن جناب بعد از پدرش سی و پنج سال اقامت داشته یا سی و چهار سال بنابر اختلاف سال شهادت (2) به هر تقدیر آن بزرگوار بعد از شهادت پدر تا زنده بود، هر شب و روز در این مصیبت عالمیان سوز، با کمال حزن و اندوه می گریسته.

امّا روایت بحار از خصال از حضرت صادق علیه السلام مسنداً چنین روایت شده که فرموده: گریه کنندگان (نامی) پنج نفر بوده اند: آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و على بن الحسين - صلوات اللّه عليه -

امّا آدم بر بهشت این قدر گریه کرد تا در دو گونه او مانند دو وادی از وادی ها اشک جاری شد.

و امّا یعقوب علیه السلام بر یوسف به قدری گریه کرد تا دید از چشم او رفت و به او گفته شد: به خدا سوگند این قدر یاد یوسف نکن که مشرف به هلاکت می شوی و از هلاک شوندگان خواهی بود.

و امّا یوسف بر پدرش یعقوب در زندان به قدری گریست که اهل زندان متأذّی شدند و به او گفتند: یا شب گریه کن یا روز. پس یکی از این دو را قبول کرد.

و امّا فاطمه به قدری بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم گریه کرد که اهل مدینه متأذّی شدند و به او گفتند که: از زیادی گریستن ما را اذیّت کردی. پس از آن بیرون می رفت در قبرستان شهداء و گریه می کرد تا حاجت او برآورده شود، پس از آن باز می گشت.

ص: 474


1- بحار الأنوار، ج 26، ص 108
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 189

و امّا علی بن الحسین بیست سال یا چهل سال بر حسین گریه کرد. طعامی در مقابل او گذارده نمی شد مگر این که گریه می کرد تا این که غلام او به حضرتش عرضه داشت: فدایت شوم! من بر تو می ترسم که از هلاک شوندگان باشی. فرمود: جز این نیست به سوی خدا شکایت می کنم حزن و اندوه خود را، و می دانم از جانب خدا چیزی را که تو نمی دانی. یاد نمی کنم مصرع فرزندان فاطمه را مگر این که به این جهت گریه گلوی مرا می گیرد. (1)

مؤلّف گوید: جزع و اندوه آن حضرت با کمال علم و شدّت صبری که داشت، برای آن مصیبت هائی بود که بر پدر بزرگوارش و یاران او در زمین کربلا واقع شده بود و آن حضرت شاهد آن واقعه فجیعه بود، و جزع و گریه دائمی او عبادتی بوده که از آن بزگوار صادر می شده و چه عبادتی که مقدار ثواب و فضیلت آن را بر وجه حقیقت احدی نمی داند، مگر راسخین در علم که ائمّه طاهرین از آل محمّد - صلوات اللّه علیهم - می باشند که ثواب ها و فضیلت های گریستن و متألّم شدن و نوحه گری کردن و انواع عزاداری کردن بر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را به قول و فعل و تقریر خود گوش زد جهانیان، خاصّه مسلمانان به تخصیص شیعیان و دوستان خود نشان و خبر دادند. چنان چه عمل خودشان، در عصر های خودشان، هر امامی بعد از امامی بر آن بوده، و روایات متواتره و مستفیضه و صحیحه و معتبره و موثقه و حسنه بسیار، بسیاری از آن بزرگواران انتشار یافته و طبقاً عن طبق در طیّ کتب معتبره تاکنون ثبت و ضبط شده و به زبان های مختلفه چاپ شده و در معرض مطالعه دوست و دشمن گذارده شده و می شود تا حجّت بر بندگان تمام شود،﴿لیَهلكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ﴾ (2)

و امّا فرمایش امام صادق علیه السلام در متن احادیثی که در این باب ذکر فرموده و ترجمه دو حدیث از آن ها را در این جا ذکر کردم استشهاد فرموده:

ص: 475


1- الخصال، ج 1، ص 272؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 155
2- سوره انفال، آیه 42

﴿أَنَّما أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ اعْلَمْ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾. (1)

«بثّ» به معنای شدّت حزن است که صاحب آن نتواند بر آن صبر کند و از آن شکایت کند و حزن همّ و غمّ بسیار سخت است، و گفته شده است که: «بثّ» غیر از حزن است و آن چنان اندوه و حزنی است که صاحبش نتواند از اظهار آن خود داری کند، و حزن آن است که در قلب صاحبش مخفی باشد.

و مراد از شکایت کردن آن حضرت به خدا برای متألّم شدن نفس شریف خودش نبوده از جزع و گریه، بلکه مورد شکایت، آن عمل و فعلی است که از آن اشقیاء ستم کار در کربلا بروز و ظهور کرده که موجب شدّت حزن و اندوه آن بزرگوار شده، هم چنان که شکایت از حزن شدید و همّ یعقوب علیه السلام در فراق یوسف و دور شدن او از پدر بوده که سبب بثّ و حزن او گردیده، و فرموده حضرت زین العابدین علیه السلام:

﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾. (2)

یعنی: شأن این جزع و گریه و حزن را می دانم که نتیجه آن حصول تقرّب به خدا و رسیدن به اجر و ثواب بزرگی است که شما نمی دانید. پس آن بزرگوار می دانست که این گریه های زیاد و حزن و اندوه متراکم بر حسین علیه السلام و اصحاب با وفای او از اعظم عبادات و افضل آن ها است نزد خدای تعالی که این قدر آن حضرت به آن اصرار داشت که با کثرت اشتغالات او به سایر عبادات و زیادی اشتیاق او به آن ها و به جا آوردن آن همه به نحوی که فراغتی از آن نداشت مگر برای مرتکب شدن چیزی از ضروریّات و لوازم معیشت، گریه و حزن بر آن مصیبت بزرگ را بر همه آن ها ترجیح می داد و این عمل امام دالّ است بر محبوب تر بودن آن ها در نزد خدای تعالی از همه عبادات.

ص: 476


1- الخصال، ج 1، ص 272؛ روضة الواعظين، ص 169
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 174؛ بحار الأنوار، ج 12، ص 312

باب هفدهم

اشاره

ص: 477

ص: 478

باب هفدهم: در بیان این که برقراری دین روی پایه دوستی و دشمنی است

اشاره

چنان چه معصوم علیهم السلام فرموده: ﴿هَلِ الدِّينُ الَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ﴾. (1) یعنی: آيا دين غیر از دوستی و دشمنی است؟ و این دو عبارت از تولّی و تبرّی است و هر یک از این دو نسبت به هر کسی بر دو قسم است، به واسطه و بدون واسطه، و بیان این دو در دو مقصد شرح داده می شود:

مقصد اوّل

بدان که تولی به معنای دوست داشتن دوست خود و آن دیگر دوست داشتن دوستِ دوستِ خود است، و تبرّی: به معنای دشمن داشتن دشمن، و دشمن داشتنِ دوستِ دشمن، چنان چه در اخبار بسیار به آن تصریح شده که از جمله آن ها فرمایش امیر مؤمنان علی علیه السلام است که فرموده:

﴿ أَصْدِقَائِكَ ثَلَاثَةٍ ، وَ أعدائک ثَلَاثَةَ فأصدقاءک : صدیقک ، وَ صدیق صدیقک ، وَ اعداءک عدوّک ، وَ عَدُوُّ صدیقک﴾. (2)

یعنی: دوستان تو بر سه قسمند: دوست تو و دوستِ دوستِ تو و دوستِ دوستِ دوستِ تو و دشمنان تو و دشمنانِ دوستانِ تو و دشمنان دوستانِ دوستانِ تو.

به تعبیر دیگر دوستِ تو و دشمنِ دشمنِ تو و دوستِ دوستِ تو.

و در کتاب وسائل الشیعه مسنداً از ابن فضیل از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود:

ص: 479


1- الكافى، ج 8، ص 80؛ الخصال، ج 1، ص 21
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 200؛ ارشاد القلوب، ص194

﴿مَنْ وَ الَى أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ، وَ مَنْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ، فَقَدْ عَادَى اللَّهُ﴾. (1) (الخبر)

یعنی: کسی که دوست بدارد دشمنان خدا را، دشمن داشته است دوستان خدا را، و کسی که دشمن دارد دوستان خدا را، دشمن داشته است خدا را.

و از ابن فضیل از حضرت صادق علیه السلام که فرمود:

﴿مَنْ أَحَبَّ كَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ ، وَ مَنْ أَبْغَضَ كَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ﴾. (2)

یعنی: کسی که دوست بدارد کافری را خدا را دوست داشته، و کسی که دشمن بدارد کافری را خدا را دوست داشته.

پس از آن فرمودند:

﴿صَدِيقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ﴾ (3)

یعنی: دوست دار دشمن خدا، دشمن خدا است.

تولّی و تبرّی رُکن اعظم ایمان است

بدان که بیش تر خلق خدا دل هاشان از محبّت خدا خالی است، هر چند به زبان بگویند که ما خدا را دوست می داریم؛ به چند جهت که از جمله آن ها است: یقین نداشتن و کم بودن معرفت آن ها در حقّ خدای تعالی. امّا محبّت آن ها نسبت به دوستان خدا برای ایشان ممکن و تا اندازه ای سهل و آسان است، و مراد ما از این دوستان نفوس مقدّسه محمّد و آل محمّد - صلوات اللّه علیهم اجمعین - است که خدای تعالی آن ها را اولیاء و حجّت های میانه خود و بندگان خود قرار داده و مجالی و مرایای صفات جمال و جلال و کمالات خود قرار داده و حبّ ایشان را حبّ خود و عداوت ایشان را عداوت خود خوانده و اطاعت از ایشان را بر تمام مکلّفین

ص: 480


1- صفات الشيعه، ص 136؛ وسائل الشيعه،ج 16، ص 179
2- صفات الشيعه، ص 138؛ بحار الانوار، ج 66، ص237
3- صفات الشيعه، ص 139؛ بحار الأنوار، ج 66، ص237

واجب قرار داده و مزایای بسیار و معجزات بی شمار و کرامات كثيره و خارق عادات وفيره و اخلاق حمیده و صفات پسندیده و کمال رأفت و رحمت را به ایشان عطا فرموده، به نحوی که هر کسی می تواند به اندازه ادراک و استعدادی که خدا به او عنایت فرموده محبّت ایشان را در دل خود جای دهد و شوق لقای ایشان را آن به آن نقشبند قلب خویش نماید. زیرا که هر گونه اسباب محبّتی در آن ها جمع است و کسی نیست که به این بزرگواران محبّت و دل بستگی پیدا نکند مگر آن که حبّ دنیا چشم و گوش دل او را کور و کر کرده باشد و محبّت جاه طلبی و ریاست و مال دنیا او را فریب داده باشد، که این ها سدّ راه هدایت و سبب عداوت و معاندت با ایشان در هر عصر و زمان شده و می شود.

و پر واضح است که همیشه بیش تر از اهل ایمان فقراء و مستضعفین بوده اند و باید دانست که اکسیر اعظم برای تأمین سعادت دو جهانی و رسیدن به مرتبه کمال، محبّت به خدای تعالی است و او هم در عین ظهور غیب الغيوب و از حواس ظاهره پنهان و نا پیدا است و در دسترس احدی نیست، جز این که به آیات شناخته شود و لذا امر فرموده است برای شناساندن خود به شناختن اعظم آیات خود که نفوس مقدّسه معصومین از اولیاء و دوست داشتن ایشان و محبّت ایشان را از اصول دین قرار داده تا این که بندگان به واسطه ایشان و به محبّت ایشان، پی به محبّت خدا برند و محبّت ایشان بر همه آن ها واجب فرموده، هم چنان که اطاعت از ایشان را نیز بر آن ها فرض متحتم نموده و دوست داشتن ایشان را بزرگ تر نشانه دوست داشتن خود خوانده تا در اثر آن مستحقّ رحمت و نعمت و بهشت شوند و بالاتر از آن شایسته مقام و رضوان من اللّه اکبر گردند و مصداق ﴿رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ (1) در حق آن ها صادق آید. پس اگر در ظاهر، خدای تعالی در این نشأه و عالم طبع و ماده نیاورده بود، بندگان را هیچ راهی برای معرفت خدای تعالی نبود. چه خوب انشاء کرده است شاعر ماهر در ضمن قصیده نونیّه خود:

لولاه لم يعبد الرّحمن فی ملاء *** لولاه ما كان ذكر غير سبحانی

ص: 481


1- سوره مائده، آیه 119

یعنی: اگر نبود او (یعنی: امیر مؤمنان علی علیه السلام) خدای بخشاینده در هیچ گروهی از علویین و سفلیین خدا پرستیده نمی شد اگر نبود او، هیچ ذاکری نبود که خدا را تسبیح گوید غیر از این که خدای تعالی خودش خود را تسبیح کند و سبحانی گوید.

تولّی و تبرّی نشانه محبّت خدا

اشاره

پس بدان که بعد از یگانه دانستن خدا در ذات و صفات و افعال و عبادات، هیچ عملی بهتر و بالا تر از محبّت علی علیه السلام و یازده نفر از ائمّه طاهرین و فاطمه زهراء - صلوات اللّه و سلامه عليهم - نیست و چنان چه قبلاً تذکّر داده شده، هیچ طاعت و عبادتی- از هر جهت - اعمّ از این که قلبی باشد یا قالبی، قولی باشد یا فعلی، بدون محبّت و ولایت ایشان باشد، در پیشگاه خدای تعالی به هیچ وجه پذیرفته نخواهد شد، و بدون تردید هر که ایشان را امام واجب الاطاعه بداند و دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هر که راهی غیر راه ایشان را پیش گیرد و ایشان را دشمن بپندارد، خدا را دشمن داشته.

در زیارت جامعه است که امام هادی علیه السلام علیه السلام انشاء فرموده: و ابن بابویه در من لا يحضره الفقیه و شیخ طوسی - عليهما الرحمة - در تهذیب و از علماء عامّه مؤلّف کتاب فرائد السمطین در آن کتاب مسنداً روایت کرده اند؛ از جمله آن است این فقرات:

﴿مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ ، وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ ، وَ مَنْ اعتصمكم فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ﴾. (1)

یعنی: کسی که دوست بدارد شما را محققاً خدا را دوست داشته، و کسی که کینه شما را در دل دارد از روی تحقیق کینه خدا را در دل دارد، و کسی که به شما ملتجی شود در حق واقع به خدا ملتجی شده.

و در اخبار معراجیّه است که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: چون مرا به معراج بردند و

ص: 482


1- من لا يحضره الفقیه، ج 2، ص 613؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 181

در مقام اَوْاَدْنی رسیدم، ندائی از خدای تعالی به من در رسید که: ای احمد! در روی زمین که را دوست داری؟ عرض کردم: هر که را که تو دوست می داری و مرا به دوست داشتن او امر می فرمائی. خطاب آمد: ای محمّد! تو را امر می کنم به دوست داشتن علی، زیرا که من او را دوست می دارم.

و چون به آسمان چهارم عبور نمودم و با جبرئیل ملاقات کردم از من پرسید که: خدا به تو چه فرمود؟ گفتم: مرا به محبّت علی امر کرد. جبرئیل گریه کرد و گفت: سوگند به خدائی که تو را به حقّ پیغمبر خود قرار داد، اگر اهل زمین دوست می داشتند علی را، آن چنان که اهل آسمان ها او را دوست می دارند، هر آینه خداوند عالم جهنّم را نمی آفریند. (1)

و در زیارت عاشورا؛ از جمله فقرات آن است که:

﴿يا أبا عبد اللّه إنّى أتقرّب إلى اللّه وإلى رسوله وإلى أمير المؤمنين وإلى فاطمة و إلى الحسن و إليك بموالاتک و بالبرائة ممّن قاتلک و نصب لک الحّرب﴾. (2)

یعنی: ای ابا عبد اللّه! من تقرّب می جویم به سوی خدا و به سوی رسول او و به سوی امیر مؤمنان و به سوی فاطمه و به سوی حسن و به سوی تو، به سبب دوستی با تو و به سبب بی زاری جستن من از کسی که با تو قتال نمود، و بر پا داشت جنگ را برای کشتن تو.

این جمله اخیره اشاره است به لزوم تولّی و تبرّی. زیرا که دوستی دوست با دوستی دشمن با هم جمع نمی شود و جمع این دو با هم دیگر، جمع میان دو ضدّ است و این دو با هم تزاحم دارد و از وجود هر کدام نفی دیگری لازم می شود و از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام هم روایت شده که شخصی به حضور آن حضرت عرضه داشت که:

﴿إنّى اُحبّک و أتولّى فلانا. فقال علیه السلام: أمّا الان أعور، أمّا أن تعمى و أمّا

ص: 483


1- شیخ طوسی، أمالی، ص 352؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 33
2- مصباح المتهجد، ص 538؛ بحار الأنوار، ج97، ص 171

أن تبصره﴾. (1)

یعنی: من دوست می دارم تو را و فلان را هم دوست می دارم. پس آن حضرت فرمود: در این دو بین هستی یا کور می شوی و یا بینا می شوی.

پس دوستی با خدا وقتی صادق است که دوست آل محمّد باشی طبق فرمان خدا و دوستی با آل محمّد وقتی راست می آید که از دشمنان آن ها بی زاری جوئی و دشمن ایشان باشی، و إلاّ این اظهار دوستی از روی حقیقت نیست.

نیکو گفته شده:

ای که گوئی هم علیّ و هم زَفَر *** اعوری از نور و ظلمت بهره وَر

یا بیا پروانه این نور شو *** يا برو خفّاش باش و کور شو

حقّ و باطل را به چشم دل ببین *** زان که در یک دل نگنجد کفر و دین

رو أَشِدَّاءُ عَلَى الكُفَّار باش *** دوست دارِ عترتِ اطهار باش

تا که یارت را خدا یاور شود *** دشمن تو دشمن داور شود

مقصد دوم: محبّت داشتن به سيّد الشهداء علیه السلام محبّت داشتن به خدا است

پس از بیان آن چه که در موضوع تولّی و تبرّی ذکر شد، باید دانست که محبّت به حضرت سيّد الشهداء ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام در حقیقت محبّت به خدا است. زیرا که آن حضرت اصل و ریشه همه فیض های امکانیّه و رحمت واسعه الهیّه و مصباح هدایت و زینت آسمان ها و زمین است - به نصّ صریح حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم- کشتی نجات است برای اهل ایمان.

و گریه و حزن و اندوه در مصیبت های وارده بر آن بزرگوار، کاشف از دوست داشتن او است که ناشی است از محبّت خدا. زیرا که آن جنات واجد تمام فضیلت ها و تمام خواسته های خدای تعالی و مَثَل اعلای او است. برای این که در

ص: 484


1- بحار الأنوار، ج 27، ص 58

مقام عبودیّت و تسلیم و رضا و محبّت خدا فانی فی اللّه و مجاهد فی سبیل اللّه گردید و جز اراده خدا از خود اراده ای نشان نداد و در اطاعت پروردگار خود مافوق تصوّر هر متصوّری انجام وظیفه فرمود [تا] مصداق کامل قدسیّه مبارکه: ﴿عبدی اطعنی حَتَّى اجعلک مِثْلِى اذ قُلْتُ لشیء كُنْ فَيَكُونُ﴾. (1) در حقّ حضرتش صادق آمد.

خدای تعالی اراده او را اراده خود و خواست او را خواست خود و محبّت او را محبّت خود قرار داد و تمام فیوضات و عنایات و خیرات و رحمت ها و نعمت ها و ثواب ها و اجر هائی را که ایجاد و مهیّا فرموده، برای دوست و حبیب خود قرار داد، و دوست دار حسین را دوست خود به حساب آورد، به نحوی که استحقاق انواع فیض ها را پیدا کرد.

پس از بیان آن چه که ذکر شد، بدان که دوستی با خاندان رسول خدا و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليه و عليهم - نشانه آن دوست داشتن ایشان و دوست داشتن دوستان ایشان و دشمن بودن با دشمنان ایشان و دشمنان دوستان ایشان است.

و نیز بدان که محبّت و دوستی اهل بیت عصمت و طهارت از دو طریق حاصل می شود:

یکی: از جهت قابلیّت بشر بودن که آن سبب هدایت و مشاهده حالات خوب و متّصف و متخلق شدن به اخلاق پسندیده و ملکات حمیده شدن و امتیاز یافتن در گفتار و رفتار و کردار و شیرین زبانی و خوش خلقی و دل سوزی و خیرخواهی برای خلق و معاونت با بندگان خدا و دستگیری و خوش سلوکی با ایشان بر حسب حال هر یک از ایشان در هر مرتبه ای که هستند.

و طریق دیگر: از محبّت ایشان از جهت آن که نزدیک ترین وسیله تقرّب به خدای تعالى و هياكل توحید و وسائط فيوضات الهیّه و آئینه های خدا نما و مظاهر جمال و جلال و کمال پروردگار تعالی می باشند و این قسم محبّت در حقیقت ناشی از کمال محبّت به خدای عزّوجلّ و زیادتی محبّت او است، چنان چه از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که مکرّر به نور دیده خود حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام می فرموده که

ص: 485


1- عدّة الداعی، ص 310؛ بحار الأنوار، ج 102، ص 165

ای حسین! من تو را به دوستی خدا دوست دارم. و بارها به زبان و فعل خود به او اظهار محبّت می فرمود و بی اختیار بود در اظهار محبّت کردن با او و سایر نور دیدگان خود.

آیات و اخبار راجع به تولّی و تبرّی

موعظه بلیغه: از پیش گفته شد که دشمنی و عداوت به هر کسی بر دو قسم است: اول: آن که با او دشمن است. دوم: آن با دشمن او دوست است یا با دوست او دشمن است. پس این دو دسته مستحق عذاب و نقمتند. خدای تعالی فرموده:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظالِمِينَ﴾ (سوره مائده، آیه 56).

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اند یهود و نصاری را دوستان خود نگیرید. بعضی از آن ها دوستان بعض دیگرند و کسی که آن ها را دوست خود بگیرد از شما، آن کس هم از ایشان است. هر آینه خدا راهنمائی نمی کند گروه ستم کاران را.

یعنی: او هم دشمن خدا می باشد، هر چند در لباس اسلام باشد و خود را مسلمان بداند. و نیز در سوره مجادله در آیه 23 از آن فرموده:

﴿لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَ للّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا ابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ﴾

یعنی: نمی یابی گروهی را که ایمان به خدا می آورند و به روز واپسین که دوست داشته باشند، کسانی را که مخالف با خدا و رسول او می باشند، هر چند پدرانشان باشند یا فرزندان شان یا برادرهای شان یا خویشاوندان.

و در کتاب وسائل مسنداً از حضرت رضا، امام هشتم علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿إِنَّ مِنْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ هُوَ أَشَدُّ فِتْنَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنَ الدَّجَّالِ،

ص: 486

فَقُلْتُ : بماذا ؟ فَقَالَ : بِمُوَالَاةِ أَعْدَائِنَا ، وَ مُعَادَاةِ أَوْلِيَاءَنَا﴾. (1)

یعنی: کسی که دوستی ما اهل بیت را به خود ببندد، آن سخت ترین فتنه است برای شیعیان ما از دجّال. راوی گفت: گفتم: به جهت چه چیز؟ فرمود: برای دوست داشتن او دشمنان ما را و دشمنی کردن او با دوستان ما.

و نیز در همان کتاب از آن حضرت روایت کرده که فرموده:

﴿مَنْ وَ الَّا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَقَدْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ، وَ مَنْ عَادَى أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ، فَقَدْ عَادَى اللَّهُ ، وَ حَقُّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ نَارَ جَهَنَّمَ﴾. (2)

یعنی: هر که دوستی کند با دشمنان خدا، دشمن کرده است با دوستان خدا، و هر که دشمنی کند با دوستان خدا، دشمنی کرده است با خدا و حق است بر خدا که او را داخل آتش جهنّم نماید.

و هم در آن کتاب از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:

﴿مَنْ أَحَبَّ كَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ ، وَ مَنْ أَبْغَضَ كَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ ، ثُمَّ قَالَ : صَدِيقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ﴾. (3)

یعنی: هر که دوست بدارد کافری را، محققاً خدا را به خشم در آورده و کسی که خدا را به خشم در آورد کافری را، خدا را دوست داشته. پس فرمود: رفیق دشمن خدا، دشمن خداست.

و شیخ صدوق - عليه الرحمة - در کتاب عیون روایت کرده که: حضرت رضا علیه السلام در نامه ای که به مأمون نوشت، که از جمله مضامین آن این جمله بود که:

﴿وَ حُبُّ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَاجِبُ ، وَ كذلک بُغْضُ أَعْدَاءِ اللَّهِ ، وَ البرائة مِنْهُمْ﴾. (4)

یعنی: دوست داشتن دوستان واجب است، و هم چنین بغض و کینه دشمنان خدا را در دل گرفتن و با آن ها دشمن بودن و بی زار بودن از

ص: 487


1- وسائل الشيعه، ج 16، ص 179؛ بحار الأنوار، ج 72، ص 391
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 179؛ بحار الأنوار، ج 72، ص 391
3- صفات الشيعه، ص 138؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 180
4- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 270؛ تحف العقول، ص 420

ایشان نیز واجب است.

در بیان وجوب تبرّاء از دشمنان دین

پس بدان که هر کسی که به راستی قبول دین اسلام کرده باشد ممکن نیست که با کفّار دوستی کند و حالات و صفات و اخلاق و رفتار و کردار آن ها را دوست بدارد و بپذیرد. زیرا که همه آن ها مخالف شرع و دین و دلیل منکر بودن ایشان است به رسالت خاتم انبیاء و رسل و حاکی از کفر و بی دینی آن ها است و حال آن که چگونه ممکن است کسی تصدیق کند اسلام را و مسلمان باشد و اعمال و افعالی که دلیل بر کفر آن ها است و از جهت کفر و از روی کفر از آن ها ظاهر می شود، دوست بدارد که آن حاکی از دوست داشتن کفر است و با تصدیق داشتن به اسلام و مسلمان بودن، جمع نمی شود و سازش ندارد.

برادر عزیز! بدان که لازمه اسلام و مسلمان بودن، دوست داشتن اهل اسلام و اهل طاعت و بندگی خدا و دشمن داشتن کفّار و کفر و مخالفت و معصیّت است پس مسلمانی که به دوست داشتن و دوستی کردن با کفّار شرقی و غربی و اطوار و افعال و روش های آن ها علاقه داشته باشد و آن ها را تمجید کند و از آن ها تقلید نماید و خود را به زیّ آن ها در آورد و زینت کند، چنین کسی خود را به اسلام بسته و در حقیقت مسلمان نیست و به دروغ ادّعای مسلمانی می کند. از حضرت باقر علیه السلام روایت شده که فرموده:

﴿ إذا أردت أن تعلم أنّ فيک خيراً، فانظر إلى قلبک، فإن كان يحبّ أهل طاعة اللّه، و يبغض أهل معصيته، ففیک خیر، و اللّه يحبّک، و إذا كان يبغض أهل طاعة اللّه و يحبّ أهل معصيته، فلیس فیک خیر، و اللّه یبغضک، و المرأ مع من أحبّ ﴾. (1)

یعنی: هر گاه بخواهی بدانی که در تو خیر و خوبی هست و ناجی و رستگاری، به قلب خودت رجوع کن. اگر دوست می دارد اهل طاعت

ص: 488


1- المحاسن، ج 1، ص 410 ،الکافی، ج 2، ص 126

خدا را و بغض و کینه اهل معصیت را دارد، بدان که در تو خیری هست و خدا تو را دوست می دارد و اگر دشمن اهل طاعت است و دوست می دارد اهل معصیت را، پس در تو خیری نیست و خدا تو را دشمن می دارد و مرد با هر کسی که دوست او است خواهد بود، یعنی حَشْرَش با او خواهد بود.

وای بر اهل این زمان که فقط به دوستی با دشمنان قناعت نکرده اند، بلکه خود را در خوراک و پوشاک و گفتار و رفتار و کردار از هر جهت و به همه جهت شبیه شرقی ها و غربی ها که دشمنان خدا و دین مقدس اسلام و رسول خدایند می باشند و حال آن که شبیه شدن به کفّار آدمی را نزد خدا از آن ها دانسته، هر چند دوستی قلبی هم نباشد، چنان چه خدای تعالی در آیه (56) از سوره مائده فرموده:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَن يَتَوَلَّهُمْ مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾.

یعنی: ای کسانی که ایمان آورده و می آورند به خدا و رسول او، یهود و نصاری را دوستان خود نگیرید. بعضی از آن ها دوستان بعضی دیگرند و کسی که آن ها را دوست خود گیرد از شما، او هم از آن ها خواهد بود و البتّه البتّه خدا هدایت نمی کند گروه ستم کاران را.

و نیز از پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که فرموده:

﴿مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ ﴾. (1)

یعنی: هر که خود را به گروهی شبیه کند، او هم از آن گروه خواهد بود.

و از این جهت است که در شریعت مقدّسه اسلامیّه، نهی شده است از نماز خواندن در مقابل صورت و شکل، زیرا که آن شبیه بت پرستی است، و هم چنین روبروی آتش، که آن نیز شباهت به مجوس است، و غیر این ها از شبیه شدن به فرق کفّار و ظالمین و اهل ضلالت. و نیز در حدیث وارد شده که خدای تعالی به یکی از

ص: 489


1- عوالی اللئالی، ج 1، ص 165؛ بحار الأنوار، ج 11، ص 174

پیغمبران خود وحی فرمود که: به امّت خود بگو که: در لباس و خوردن و آشامیدن و رفتن در مجالس دشمنان من خود را مانند دشمنان من نکنند که آن ها نیز از دشمنان من خواهند بود.

پس برادران مسلمان! اگر به راستی مسلمان هستید، به دست خود خودتان را به هلاکت نیندازید و به اسم تنهای مسلمان بودن قانع نشوید و رسمیّت آن را از دست ندهید تا در ادّعای مسلمانی صادق باشید و مشمول سعادت دو جهانی گردید.

ص: 490

باب هجدهم

اشاره

ص: 491

ص: 492

باب هجدهم: در بیان نکاتی بسیار جالب توجّه

اولاً آن که وجود اقدس حضرت سیّد الشهداء حسين بن على - عليهما السّلام و ارواح العالمين لهما الفداء - در راه حقیقت و حفظ دین جدّش خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم که ضامن سعادت بشر است، کاری کرده که تمام فدائیان عالم و کسانی که از روی عقیدت و ایمان و در راه اکمال نفوس بشریّت و هدف و مقصود عالی انسانیّت قیام کرده و فدا کاری نمودند و از خود گذشتگی نشان دادند، اگر زنده شوند در مقابل آن وجود مبارک سر تعظیم فرود خواهند آورد و از روی حقیقت و واقعیّت شهادت خواهند داد که فداکاری آن حضرت فوق همه فداکاری ها بوده و هست و خواهد بود.

اگر حرکت و قیام حسینی را در دیدگاه عقل سلیم بنگریم و در پیش خود به خوبی فکر و تأمّل نمائیم و منصفانه قضاوت کنیم و تجزیه و تحلیل نمائیم، می یابیم که اگر آن امام همام می خواست برای دنیا و مقامات دنیویّه قیام کند مگر نمی دانست که با هفتاد و دو نفر - بنا بر مشهور - نمی تواند در مقابل قدرت عظیم یزیدی و اقتداری که بنی امیّه داشتند مقابله و مقاتله کند و با این عدّه کم بجنگد و بساط آن ها را بر چیند؟ یقیناً می دانست که روی جریان عادی طبیعی ظاهری با دست خالی نمی تواند مملکت به آن وسعت را از آن ها بگیرد، آن هم بدون دیناری که خرج کند.

و از طرف دیگر اگر آن حضرت به زندگانی دنیا علاقه می داشت و می خواست به زنده ماندن خود ادامه دهد، کاملاً به جمع آوری سپاه قادر بود و می توانست تهیّه لشکر کند.

ص: 493

و اگر مقصود او مملکت گیری و جنگ با یزید و یزیدیان بود، خواهران و زن ها و بچگان را با خود همراه نمی برد.

و دیگر آن که اگر با دولت بنی امیّه سازش و موافقت می فرمود، آن ها نصرت او را در نهایت عزّت و بزرگی و آقائی می پذیرفتند، و شخص اول و پیشوای دینی مسلمین بود و هیچ آسیبی به وجود مبارکش وارد نمی کردند. ولی چون منظور آن حضرت عالی تر از صرف زنده بودن بود و بلند تر از هر مقصدی و یگانه مقصودش این بود که مسلمانان عالم را از زیر بار حکومت ظلم و زور و طاغوتی و بی دینی بیرون آورد و دین مقدّس جدّ بزرگوار خود که در اثر تبلیغات بنی امیّه و عملیّات آن ها در شرف زوال بود احیاء و زنده نماید، به آن فداکاری تن در داد و از خود گذشتگی عظیم، دستگاه ظلم و جور و کفر و طغیان معاویه را که قریب چهل سال به طور ثابت بر قرار بود و رفته رفته دربار او شبیه دربار پادشاهان طاغوتی تاریخ شده بود و عدّه هائی از یهود و نصاری به عناوین مختلفه در آن راه داشتند و جمعی از آن ها دائماً به عنوان مستشاری طرف مشورت و هم نشین معاویه بودند و هم چنین در حرم سرای آن ملعون زن هائى مختلفة العقیده از ممالک مختلفه که تدریجاً در تحت تصرّف او در آمده و از مستعمرات او بود و از بلاد مسلمین به شمار در آورده بود، و وضع داخلی آن رنگ اسلامی نداشت و خود آن ملعون هم علاقه

مند به اجراء امور مذهبی نبود، این امور و آن تبلیغات و زهر های خطرناکی که در حلقوم مسلمانان می ریختند رفته رفته کار او را بجائی رسانید که فرزند خبیث خود یزید پلید را روی کار آورد که اگر حکومت او باقی بماند به کلّی ظواهر اسلام هم در دوره او از بین برود.

لذا امام علیه السلام برای حفظ دین مقدّس اسلام به این هدف عالی فداکاری غیر قابل تصوّر قیام فرمود و به خون خود و عزیزان و یاران با وفا و اسارت اهل بیت رسالت دین اسلام را زنده کرد و خداوند هم به او جزای خیر داد، به نحوی که همه موجودات عوالم امکانیّه از علویّات و سفليّات تكويناً و بعضی تکویناً و تشریعاً از

ص: 494

عظمت و بزرگی این فداکاری در حیرت و عزادار و حزن و اندوه گریان و نالانند و تا امروز هم که یک هزار و سیصد و چهل سال از واقعه کربلا می گذرد، مسلمانان از برکت وجود اقدس آن بزرگوار در زیر لوای اسلام با عزّت زندگانی می نمایند، امّا در این قرن اخیر بسیار جای تأسّف است که در اثر تبلیغات ضدّ اسلامی مسلمانان از مرحله سعادت دور افتاده اند و حقایق دینی را فراموش کرده اند.

به این جهت بر خود بر حسب وظیفه شرعی و دینی لازم دیدم که مقدار از ما فی الضمیر خود را به وسیله قلم به عرض هم وطنان و هم کیشان عزیز خود برسانم و تذكراً عرضه بدارم.

چقدر مناسب است که آقایان علماء و دانشمندان ما خصوصاً آن هائی که به علوم و تربیت اسلامی آگاهند و به زبان و ادبیات عرب آشنایند و اطّلاعات تاریخی دارند و سال های عمر ایشان به اندازه ای رسیده که از انقلابات و هیجان افکار غرور آور جوانی دور شده اند و اهل نظر می باشند و به دیده حق بین از دریچه حقیقت می نگرند، در صدد آن برآیند که حقایق اسلام و دیانت را به نحوی که باید و شاید از هزاران کتاب هایی که نویسندگان آن ها از روی اغراض و مقاصد مختلف نوشته و تأليف و تصنیف کرده اند، بیرون بیاورند و با بیان های ساده در معرض مطالعه افکار عمومی قرار دهند و در دسترس مسلمانان گذارند، تا مردمانی که هزار و چهارصد سال از عمر دین شان می گذرد و دیانت آن ها به دست هزاران نفر مغرض و مفسد و حکومت های مختلفه زور گو و ظالم و جائر و بی ایمانی افتاده و به صورت مخلوط از حق و باطل جلوه گر است، از مفاسد آن آگاه شوند و دین حقیقی اسلام و قرآن و حضرت خاتم پیغمبران محمّد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و دینی که اوصیاء آن بزگوار ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - برای حفظ آن، در راه فداکاری ها نموده اند، بشناسند و بفهمند و بدانند دین به آن ها چه می گوید و چه باید بکنند و آگاه شوند و نیز بفهمند که اگر دین نباشند چه مفاسد و معایبی در جامعه بشری پیدا می شود و چگونه مردمان بی دین اسیر حکومت های فاسد شده و می شوند و آن ها با ایشان

ص: 495

مطابق میل خود و به نفع خود و افرادی معیّن با غرض هایی که دارند کشیده می شوند.

باری یکی از مصائب بزرگ و بدبختی های ما همین بی دینی است، یا آشنا نبودن به آداب دین که دامن گیر ما ها شده و یک مشت از مردمان غافل و جوان های ساده لوح بی تجربه و بی خبر از دین و آداب دین که در یک فضا و آب و خاکی به نام ایران زندگی کرده و می کنند، دنبال شهوت های نفسانی خود را گرفته و شبانه روز در این راه می دویم و باب عداوت و دشمنی را برای خود خواهی و خود پسندی و نخوت فروشی و حرص مال دنیا و دنیا پرستی و بد بینی و بد خواهی و بخل و حسد و جاه طلبی، به هم دیگر به نظر عداوت و دشمنی می نگریم و برای یک دیگر کار شکنی می کنیم و به جان هم می افتیم و حسن بد خواهی و بد بینی و بد گوئی و دروغ بافی و تهمت و افتراء بر یک دیگر را به کار می اندازیم و خود را هم مسلمان می پنداریم.

بدون شک هر ملّتی که اخلاقش به این پایه از فساد رسید باید به طور قطع و یقین بداند که از بین خواهد رفت و به غضب خدا گرفتار خواهد شد. زیرا که فساد اخلاق عمومی و این بی عدالتی ها که از ما ها بروز می کند، نتیجه آن تسلّط یافتن زمامداران ستم کار و حکومت های جائر است بر ما، چنان چه در عصر خود نیم قرن متجاوز است که دیده و شنیده و می بینیم و می شنویم که هر بی سواد و بی ایمان و حقّه باز و شارلاتانی مصدر کار و مورد تشویق دشمنان دین شده از داخل و خارج و این نتیجه را بار آورده که هر متدّین با فضل و تقوایی از کار بر کنار شده، به نحوی که عموم مردم بدون استثناء از تمام سازمان ها و تشکیلات حکومت خود ناراضی و روح تمرّد و عصیان عمومی به درجه شدید رسیده که دشمنان خارجی مشغول استفاده از این وضع و از نارضایتی عمومی به نفع خود هستند. پ

و بسی تأسّف آور است که هیئت حاکمه در خواب خرگوشی و غفلت فرو رفته اند و فقط به فکرند که چگونه این ریاست ظالمانه و آقائی خودشان را به رخ مردمان با شرافت بکشند و اشخاص درست کار را پایمال کنند و شبانه روز خود را

ص: 496

صرف حکومت پوشالی خود نمایند و اموال مردمان را به انواع مختلف بگیرند و حقوق ایشان را ضایع کنند و به قول خودشان تأمین آتیه کنند، غافل از این که با این رویّه به زودی کاخ ستم گری و مسخره گی آن ها فرو ریخته گردد و دیگر آتیه ای برای آن ها نمی ماند که آن را برای زنان و فرزندان خود تأمین کنند، چنان چه در عصر حاضر مأل سلطنت و حکومت رضای پهلوی و فرزند شقّی او محمد رضا را دیدیم، و هم چنین رجال مزدور و جفا پیشه او را مشاهده کردیم که به اشتباه کاری خود گرفتار شدند و اکنون هم کسانی که رفتار و کردار و اعمال آن ها را سر مشق برای خود قرار دادند بیش تر از آن ها در اشتباهند.

باید دانست که سر نوشت جوامع بشری به دست های خودشان تعیین می گردد. ملّتی که ایمان و دین ندارد، ملّتی که خود خواه و خود را عزیز بی جهت دانست، هیچ وقت روی سعادت نخواهید دید.

مسلمانانی که در طول تاریخ (1400) ساله خود فداکاران زیادی داشته اند که دنيا مات و مبهوت فداکاری آن ها است، نباید به این گونه تذکّرات احتیاج داشته باشند، بلکه فقط همان واقعه کربلای تنها برای آن ها کافی است و تا دنیا باقی و برقرار است باید برای فدائیان عظیم الشأن تأسّی جست و در راه ثبات این دین مقدّس و حفظ شرافت ملّی خود کوشش و فداکاری نمایند. ما باید از حادثه عالم سوز کربلا درس های عبرت بیاموزیم و همیشه آن را در نظر داشته باشیم و همواره این روش را به کار بندیم. شاید حدیث شريف: ﴿كُلُّ يَوْمٍ عاشورا وَ كُلُّ ارْضَ کربلا﴾. اشاره به همین دستور العمل و اشاره به همین معنی باشد.

ولى متأسّفانه در تمام طبقات ما چنان روح خود بینی و خود پرستی و تن پروری در کسانی دیده شده و می شود که آیت یأس و نومیدی گریبان گیر آن ها شده که مانند گوسفندانی که به کشته شدن یک دیگر می نگرند و جز بهت و تحیّر از آن ها دیده نمی شود، این حالت هم به ما ها دست نمی دهد، بلکه از بدبختی بعضی از هم نوع خود لذّت می بریم.

ص: 497

به ذات خدا سوگند! که این ها تمام نشانه انقراض چنین ملّتی خواهد بود، خدای تعالی در قرآن مجید فرموده، پس از مثل زدن به بعض قضایای تاریخی و اشاره به فساد امّت های پیش می فرماید: مردمانی از شما قوی تر و بزگتر و ثروتمندتر و شجاع تر بوده اند که در اثر نا فرمانی خدا از میان رفتند.

اثر نا فرمانی خدا همین ها است که ما مردم ایران به آن مبتلا هستیم: به بی علاقه گی به یک دیگر، دزدی، مال مردم خوردن، مردم را اغفال کردن، بدون رسیدگی و دقّت احکامی به نا حق صادر کردن، کم فروشی، دروغ گفتن، کار مردم را معطّل کردن، بی علاقه به وطن خود بودن، به یگانه پرستی، بد گویی به مردم، افتراء بستن به یک دیگر، تهمت به هم دیگر زدن و ...

این ها تمام نا فرمانی است و البتّه نا فرمانی از خدا و رسول او هیچ نفعی عاید خدا نمی شود، ولی جامعه در اثر نا فرمانی ها، مقهور آثار وضعی و طبیعی آن خواهند شد و این کیفر غیر از کیفر های عالم آخرت است که به ما ها خواهد رسید.

خدای تعالی فرموده که: ما به هیچ کس ظلم نکرده و نمی کنیم ولی خود مردم به خودشان ظلم می کنند. آثار وضعی کار ها از بین رفتنی نیست. آتش می سوزاند، آب سرد است، شکر شیرین است، حنظل تایخ است، سمّ کشنده است و...، یگانه چاره اصلاح جامعه، خدا پرستی و مطیع فرمان او بودن است. آیا معقول و سزاوار است که بشر با این استعداد و قوّه ای خدا به او داده، مانند حیوانات باشد و همّش علف خوردن باشد و پس از کشته شدن نابود شود و از بین برود؟

و بر فرض محال اگر همه حکماء و دانشمندان می گفتند: پس از مردن شخص، عالم دیگر و خبری نیست، آیا بشر عاقل این سخن را می پذیرفت و حاضر بود این توهین را قبول کند که دماغ او یا دماغ یک مورچه یا دماغ یک شتر و یا یک گاو و یا یک الاغ فرقی ندارد؟ مغز های فکور و دماغ های پر نور که عالمی را از شعاع های نورانی فکر خود روشن کرده اند و از غار نشینی و وحشی گری رفته رفته تدریجاً به جایی رسیده اند که قوای بزرگ طبیعت را مسخّر نموده و تحت اختیار خود در

ص: 498

آورده، مانند گاوی می میرد، کدام بشر است و لو هر چند بی دانش باشد، چنین توهینی را بپذیرد که نتیجه مرگ او با مرگ یک سوسک و یک کرم یکی باشد؟

و هم چنین معقول نیست که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر یا راهنما و خیر خواه، و خیر خواه عالم بشریّت در طیّ چند هزار سال و در فاصله های زیادی که آمده و بر انگیخته شده اند و همه آن ها به یک زبان گفته اند که خدا و آفریننده تمام عوالم محسوس و غیر محسوس یکتا و بی همتا است، و غیر از این عالم مادّه، عالم دیگری هست که جزای عمل و پاداش کار هر کسی به او داده می شود، این ها هم دیگر را ملاقات کرده و با هم تبانی کرده بودند تا ما و شما گول آن ها را خورده و بر خلاف منافع شخصی خود مبادا به کسی محبّت و مهربانی نموده و نسبت به حقّ او پا فشاری نمائیم، این فکر بسیار جاهلانه و احمقانه است.

به هر حال نا گفته نماند، هر چند به پیروی از دین حنیف اسلام و تبعیّت از عترت خاتم الأنبياء محمّد بن عبد اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم از ائمّه هدی - صلوات اللّه عليهم - افتخار می نمائیم و با نهایت سر افرازی دارای این عقیده می باشیم و با کمال امیدواری اطمینان داریم که ارواح مقدّسه ایشان ما را رهبری و هدایت می فرمایند، ولی این معنی را باید بدانیم که در این روزگار دندان گیر، بدبختی و بیچارگی، یگانه چیزی که به درد ما می خورد و دست ما را می گیرد و از منجلاب کثافت بیرون می آورد، انحصار دارد در عمل نمودن به فرمایشات پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و دوازده جانشینان آن حضرت، به این معنی که عقیده ما توأم با عمل باشد و به آقای خود، ارشد فرزندان اسلام ریحانه رسول اکرم حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام توسّل جسته و تأسّی کنیم، و همان طور که آن وجود اقدس و مایه افتخار عالم وجود، در رسیدن به هدف عالیه ای که داشت از خود گذشتگی به جهانیان نشان داد، ما هم در میان همکنان از خود گذشتگی نشان دهیم و جان و مال خود را در مقابل حق و حقیقت هیچ بدانیم و به دین خود، و عمل کردن به آیین مقدّس اسلام فقط و فقط از طریق آل محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم علاقه واقعی داشته باشیم و به لقلقه زبان تنها اکتفا نکنیم.

ص: 499

بسیار جای تعجّب است که ادّعای دیانت می کنیم و خود را مسلمان می دانیم و بر خلاف آیین اسلام و روش مسلمانی، برادران هم نوع و هم وطن خود را با تظاهر در مسلمان بودن فریب می دهیم و اغفال می کنیم و تا هر اندازه ای که بتوانیم اذیّت و آزار می کنیم و تا بتوانیم به آن ها تعدّی و ظلم و جور می نماییم. در معاملات و خرید و فروش به اقسام مختلفه تغلّب می نماییم. و از خوردن و کردن کار های حرام، و ترک کردن واجبات دینی و کار های خوب و متخلق شدن به اخلاق اسلامی خود داری می نماییم. آیا این گونه کردار ها و رفتار ها و گفتار ها با دین داری و مسلمانی جمع می شود؟ آیا به ریش داشته و یا نداشته خود نمی خندیم؟

ای برادران عزیز! با بی علاقه بودن به دین و دیانت و وطن و زیر پا گذاردن احکام خدا و رسول، و استهزاء کردن به نوامیس دینی و شعائر اسلامی، و مخالفت با قوانین دین مبین، باز هم خود را خدا پرست و مسلمان و شیعه جعفری و دوازده امامی می دانیم و امید آمرزش از خدا داریم. حقیقتاً خود را مسخره کرده ایم. با این حال، استقلال و عزّت و شرافت قومی بدون ایمان و عقیده دینی و مذهبی امری است محال.

آقایانی که نرسیده و نفهمیده و بدون فکر و نسنجیده در موضوع لزوم و عدم لزوم دین و دیانت، حرف هایی بی پر و پا و یاوه می زنند، متأسّفانه بعضی از آن ها که در طی هیجده یا نوزده سال یا کمتر که عمر خود و مال پدر یا دولت را صرف کرده و با آشنا شدن بعضی از اصطلاحات مادّی و مادّی گری شرقی و غربی، خود را به زعم خودشان دانشمند می دانند و توقّع دارند که جامعه از آن ها پیروی کنند و آن ها بر جامعه ریاست و آقائی کنند، و بعضی دیگر هم که سال ها در دامن این جامعه پرورش یافته و خون و گوشت و پوست و عروق آن ها به فضل و دیانت و مردمان متدیّن تربیت شده، لکن برای اغفال عدّه ای از عوام و اطفال نادان و بی تمیز، به همه چیز پشت پا زده و دین را وسیله فائده بردن خود قرار داده و ترک دنیا برای دنیا کرده و با متزلزل کردن عقائد عمومی ارتزاق می کنند و دین را آلت دنیا قرار می دهند، هر

ص: 500

دو دسته از جهل محیط به اشتباه افتاده اند. باید بدانند که هیچ کدام از این دو دسته دانشمند نیستند و چیزی که ایشان را به مرحله سعادت برساند نمی دانند. زیرا که دانش، موضوعی نیست که در ظرف مدّت 12 سال دیپلمه شدن یا 18 سال رفت و آمد در یک محوّطه به نام دانشگاه یا دبیرستان که پر واضح است که در ظرف مدّت بیست سال غالباً جز صورت سازی و جمعی از ایشان هم به وسیله تشبّث و پارتی بازی و غیره تصدیق هائی گرفته اند، به امید آن که در ادارات دولتی و سایر ادارات شغلی به دست بیاورند با این وصف غالباً به بطالت و بی کاری می مانند.

چقدر جای تأسّف است که جوانان امروز ما که چشم کشور به آن ها است و حقّاً باید مایه استقلال کشور باشند، در عوض این که از بی ایمانی مردم ترس داشته باشند که مبادا بدبختی های دیگری و بیش تری به این کشور رو بیاورد، بر عکس خودشان در تضییع شعائر دینی و مذهبی و آداب و فرهنگ ملّی و هتک ناموس جامعه قولاً و عملاً پا فشاری [می] کنند و کار های زشت و فحشاء و منکرات و بی علاقه گی خود را به دین و نوامیس دینی در میان یک دیگر رواج [می] دهند.

ای برادران عزیز! بدانید و بیندیشید که اگر این آثار کمی که از دیانت باقی مانده در دست کسانی است که اگر این آثار در آن ها نبود هیچ گونه چیز شریفی و مقدّس و پاکیزه ای در جامعه ای که به نام مسلمان و شیعه معرّفی شده اند، باقی نمی ماند. با عمل خود، و بی اعتنائی و سهل انگاری و سخریّه و استهزاء به دین و دیانت و زمامداران آن کاری نکنید که آن هم از دست برود و دیگر هیچ باقی نماند.

وظیفه ما ها و شما ها این است که قبل از هر چیز نسبت به تمام مردمان خوش بین باشیم و باشید، و کار عموم را کار شخصی خود بدانیم و با هم دیگر کینه ورزی و دشمنی نکنیم و عیب پوش یک دیگر باشیم. و مهم ترین وظیفه ما ها نسبت به یک دیگر امر کردن به کار های خوب، و نهی کردن از کار های زشت باشد تا به این وسیله راحتی و آسایش خود را فراهم کرده و دست خوش و ملعبه بی گانگان از شرقی و غربی و غیر آن ها نشویم، و باید به طور یقین این معنی را بدانیم: تا هر یک از ما ها

ص: 501

خودمان را اصلاح نکنیم، وضع پریشان ما خوب نخواهد شد، و اگر زودتر به خود نیائیم و برای تزکیه نفوس خود از جای نجنبیم، دیگران نمی گذارند ما به حال خود آسوده باشیم، و در غیر این صورت اختیار از دست های ما گرفته خواهد شد. از خدای تعالی و باطن پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و حقیقت سرور شهیدان حضرت ابی عبد اللّه حسین علیه السلام و ارواح پاک ائمّه طاهرین خصوصاً حضرت مهدى آل محمّد -عليهم السّلام و عجل اللّه تعالى فرجه الشریف - می خواهیم که ما و همه مسلمانان را به راه راست هدایت فرمایند.

یک هزار و سیصد و چهل سال و هشت ماه تقریباً از واقعه عاشورا و شهادت حضرت سيّد الشهداء - عليه الصلوه و السلام - می گذرد و در این مدّت طولانی بیش از هزار و پانصد ملیون از مسلمانان دنیا، با کمال دقّت، جزئیات وقایع و حوادث آن را بررسی کرده، با نهایت سعی در اطلاع یافتن بر احوال و اوضاع و چگونگی آن، و هزار ها مجلّد کتاب در این موضوع به زبان های مختلف تألیف و تصنیف و تشریح شده، که هر گاه به دیده انصاف، با فکر سلیم بنگریم، این خود یکی از معجزات است که در دنیا و تاریخ بشریّت سابقه ندارد و به هیچ فردی از انبیاء و رُسُل، حتّى حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم این قدر بحث و گفتگو شده که به نام هیچ کسی این قدر کتاب نوشته نشده، حتّی بسیاری از دانشمندان خارج از دین اسلام هم در این موضوع محققانه کتاب ها نوشته اند.

و شیعیان دوازده امامی کسانی که حضرت امیر مؤمنان که آن حضرت و یازده فرزند او را یکی بعد از دیگری امام و پیشوا می دانند، از زمان واقعه جانگداز کربلا و شهادت حسین علیه السلام تاکنون که هزار و سیصد و چهل سال و چند ماه قمری می گذرد، در مصائب آن حضرت اقامه عزا کرده، و در این راه از مال و جان مضایقه نکرده اند، مجالس دینی خود را به نام آن بزرگوار روشن نگاه داشته اند، به نحوی که تنها نگاه دارنده دین و دیانت و قومیّت دینی و مذهبی این فرقه ناجیه، بر همین پایه و اساس بوده و طبق روایات متواتره و مستفیضه و صحیحه و حسنه و معتبره و موثقه از

ص: 502

افضل عبادات شمرده شده و برای دنیا و آخرت بسیاری از اشخاص متوسلین از شیعیان و دوستان آن جناب و بسا غیر این مذهب و ملّت از یهود و نصاری و غیر آن ها، کرامات و خوارق عادات در قضاء حاجات و شفاء بیماری های صعب العلاج و شدائد و سختی ها و گرفتاری ها دیده شده که بیان آن ها از حدّ و حصر خارج است و قصص و حکایات آن بسیار دیده و شنیده شده که کثرت بروز و ظهور آن وسیله عبرت و تنبّه بسیاری از شیعیان و مسلمانان و خارجین از دین اسلام شده.

و یک جهت از ترغیب و تحریض پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و هر یک از ائمّه طاهرین و اوصياء طيّبين - صلوات اللّه عليهم اجمعین- این بوده که هر وقت می خواستند شیعیان خود را به یک عمل مستحبی راهنمائی کنند که رضای خدا و اصلاح کار بشر از آن به دست بیاید، او را به ذکر نام مبارک آن بزرگوار و مصائبی که بر آن حضرت واقع شده پیش از آن که شروع به آن عمل کنند، دستور شان این بوده که در تعقیب نماز ها و در اعیاد دینی و مذهبی و در ماه های عزیز و در ایّام عزا و شب های قدر و شب های مخصوص عبادت و شب ها و روز های جمعه و ایّام و لیالی متبرکه و در مشاهد مشرفه و مکان های شریفه و در هر موقعی که توجّه به مبدأ پیدا می کنند و بخواهند از روی دستور بزرگان دین رفتار کنند. زیارت حضرت سیّد الشهداء را توصیه می فرمودند و برای آن ها ثواب هائی که ذکر فرموده اند با ثواب جان دادن در راه آن حضرت برابری می کند.

ولی شرط عارف بودن به حق آن حضرت و او را واجب الإطاعه دانستن و مقام امامت و جهات اخلاقی او را در نظر گرفتن و فکر کردن در خود گذشتگی آن حضرت، و این که به چه مناسبت به این فدا کاری بی نظیر تن در داد، و روش و اعمال آن جناب را سر مشق خود قرار دهد. امیدوار چنانیم که آن بزرگوار در این دنیا ما را مورد عنایات و توجّهات خود قرار دهد و از دوستان و تابعان خود محسوب دارد و در آخرت شفیع گناهان ما باشد.

لكن ما ها هم از آن چه که خلاف رضای آن حضرت است، برای از بین بردن آن

ص: 503

فداکاری کنیم که کم تر نتیجه آن این باشد که از دوستان و طرفداران اخلاق و رفتار آن بزرگوار باشیم. و از خدای تعالی می خواهیم که دست های گناه کار ما را به فضل و قديم الإحسانی خود از دامان تولّای آن حضرت کوتاه نفرماید تا در این جهان گفتار و رفتار و کردار آن بزرگوار را سر مشق زندگی خود قرار دهیم و در آخرت هم با او محشور باشیم. یا رب دعای خسته دلان را مستجاب کن.

ص: 504

باب نوزدهم

اشاره

ص: 505

ص: 506

باب نوزدهم: در بیان وظایف عزاداران

اشاره

و آن مشتمل است بر چند مطلب که رعایت آن ها بر علاقه مندان بسیار لازم است تا عمل ایشان مقبول واقع شود و مثمر ثمر های خوب گردد، ان شاء اللّه تعالی.

مطلب اول: در بیان وظائف عزاداری بر آن حضرت

مجالسی که برای عزاداری اهل بیت پیغمبر - صلوات اللّه علیه - بر پا می شود باید به قصد قربت و برای خشنودی خدای تعالی و مرضیه خاطر خاتم الأنبياء و فاطمه زهرا و ائمّه هدى - صلوات اللّه علیهم اجمعین - و خالی از شوائب شرک و ریا باشد و برای خود نمائی و اغراض فاسده دنیویّه نباشد تا تأسیس آن ها موجب سعادت دو جهانی و رستگاری در دنیا و آخرت گردد که قطعاً چنین مجالسی منظور نظر آل محمّد علیهم السلام و خشنودی آن ها خواهد بود و از شعائر بزرگ الهی و کاشف از تقوی و ورع بر پا کننده چنین مجالس است، و مصداق آیه شریفه: ﴿وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائَرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (1) در حقّ او صادق خواهد بود.

پس باید دانست که از جمله شعائر دینی و مذهبی که فوق العاده دارای عظمت و اهمیّت است، تأسیس و تشکیل مجالس و اجتماعات دینی و مذهبی است، در صورتی که شرایط مشروع بودن آن رعایت شود و طبق مقررات مشروعه تشکیل و تنظیم و بر گذار گردد، تا انگیزه رضایت و خشنودی خدا و رسول و ائمّه علیهم السلام شود. زیرا که به وسیله بر پا داشتن و اجتماع در این گونه مجالس و استماع سخنان بزرگان

ص: 507


1- سوره حج، آیه 32

اهل دانش، مفاسد و زشتی های دینی و دنیوی اجتماعی و فردی و اخلاقی را زایل می کند و از بس زوال و تخلیه شدن آن ها، شنونده متّصف به صفات حمیده گردد و خود را اصلاح کند.

شکّی نیست که احیاء کننده چنین مجالس مأمور به شیعیان و مشمول دعای امام صادق علیه السلام و سایر ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم - خواهد بود، چنان چه آن حضرت فرموده:

﴿رَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَقَامَ أَمْرِنَا﴾. (1)

یعنی: خدا رحمت کندکسی را که بپا دارد امر ما را.

و به پسر سرحان فرموده: ای داود! دوستان ما را سلام برسان از ما، و بگو به آن ها که بپا دارند امر ما را، و بدان که جمع نمی شوند دو نفر از آن ها که بپا دارند امر ما را، مگر آن که سوم از ایشان ملکی باشد که طلب آمرزش کند بر ایشان، و فخر نماید خدا برای این دو نفر به ملائکه خود پس هر گاه با هم جمع شوند دوستان ما با هم دیگر، و در مجمع خود ما را یاد کنند امر ما را، از جمع شدن ایشان و یاد کردن شان ما را زنده می شود امر ما. و بهترین مردمان پس از ما کسی است که یاد کند و زنده بدارد امر ما را، و دعوت کند مردمان را به یاد آوری از ما. (2)

و در روایت دیگر نیز از آن حضرت روایت شده که فرموده: ای کاش هر پانزده قدم به پانزده قدم دوستان ما گرد یک دیگر جمع می شدند و به یاد کردن از ما، امر ما را زنده می داشتند.

پس تأسیس چنین مجالسی از عبادات مطلوبه و محبوبه نزد خدا و رسول او و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم اجمعين - و تأمین سعادت دنیا و آخرت و آمرزش گناهان خواهد بود به سبب دعای آن بزرگوار.

ص: 508


1- شیخ طوسی، أمالی، ص 135؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 151
2- بشارة المصطفى، ص 110؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 354

شرایط و وظائف بر پا کننده مجلس عزاء

چون این مطلب دانسته شد اکنون شرایط و وظایف تأسیس کنندۀ این گونه مجالس را نیز باید دانست و مواظبت کرد تا موجب اجر جزیل و ثواب جمیل گردد و آن ها از این قرار است:

اول: چنان چه ذکر شد تشکیل چنین مجالسی باید خالص برای رضای خدا باشد و از ریا و خود نمائی از همه جهت باید دوری کند. زیرا که برای غیر رضای خدا و محبّت اهل بیت رسالت نتیجه مطلوب از آن گرفته نخواهد شد، هر چند تظاهر و ریا در آن هم بی فائده نخواهد بود.

دوم: آن که بر خلاف موازین شرعیّه به دل خواه خود چنین مجالسی را بر پا نکند و انتظامات آن ها را طبق موازین شرع قرار دهد.

سوم: آن که کاملاً مواظب باشد در دعوت از گویندگان اهالی وعظ و خوانندگان مدح و مراثی، کسانی را معیّن و دعوت کند که به شرایطی که در اول ذکر شد عمل کنند.

چهارم: آن که کسانی را اختیار کنند که متّصف به صفات پسندیده ای باشند که مستمعین کراهتی از او نداشته باشند تا کلام ایشان در دل ها نفوذ کند، و واقع در قلب باشد و آن ها دارای حسن ظاهر باشد، مانند ائمّه جماعت که کاشف از عدالت ایشان باشد.

پنجم: اگر یکی از واعظانی را که دعوت کرده، از نوبت منبر رفتن خود زودتر وارد مجلس شد و پس از او دیگری از آن ها که نوبت او بوده حاضر شود، صاحب مجلس نباید از آن که صاحب نوبت است و به نوبت خود وارد شده، از آن که پیش از نوبت خود حاضر شده خواهش کند که قبل از نوبت خود بر منبر رود و رعایت حفظ نوبت هر یک را بکند مگر آن که آن کسی که به وقت نوبت خود حاضر شده، آن که را قبل از نوبت آمده به میل و رضا و رغبت خود مقدّم دارد، زیرا که چنین خواهشی بی مورد است. بسا به واسطه چنین خواهشی هتک احترام آن واعظ محترم گردد، و هتک احترام مؤمن از گناهان بزرگ شمرده می شود.

ص: 509

ششم: به قدر اقتضاء مجلس، واعظ و ذاکر دعوت کند که مجال گفتن بعضی از احکام دینی و مواعظ سود مند و مصائب را داشته باشند. مثلاً در مجلسی که اول تا آخر آن سه ساعت طول می کشد، سه یا چهار نفر زیادتر دعوت نکند تا وقت وعّاظ و ناطقین، وسعت بیان احکام و ذکر مصائب را داشته باشد و مستمعین بتوانند استفاده دینی از ایشان کنند.

هفتم: هر گاه در آمدن واعظ یا ذاکر در مجلس تأخیر افتد، بانی مجلس را نمی رسد که با او ترش روئی و تند خوئی کند و موجبات تحفیف و توهین او را فراهم آورد، هر چند نیامدن آن واعظ یا ذاکر بودن عذر موجّه شرعی باشد و انجام وظیفه نداده باشد، و هم چنین گمان بانی نباشد که به واسطه فی الجمله وجه جزئی که به او می دهد او را خریده، طوق بنده بودن او را بر گردنش انداخته، نسبت به او بی احترامی کند. دیده و شنیده شده که بعضی از صاحبان مجالس، از روی نخوت و تكبّر و خود خواهی چنین اعمالی از ایشان صادر شده، و نمی دانند که احترام این گونه آقایان باعث خشنودی خدا و رسول او و فاطمه زهرا و ائمّه هدى - صلوات اللّه عليهم اجمعين - است و بر هر مسلمان دین داری لازم دانسته اند، چنان چه در حدیث وارد شده که جناب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: کسی که اهانت کند عالمی را مرا اهانت کرده و کسی که گرامی بدارد عالمی را مرا گرامی داشته. (1)

هشتم: هر گاه واعظی یا ذاکری وظیفه خود را حفظ نکرد و بدون آن که او را دعوت کرده باشند، وارد مجلسی شد و منبر رفت، هر چند اگر اهانت دید، نباید ملامت کند مگر خودش را. وظیفه بانی مجلس است که او را در میان جمعیّت خفّت ندهد و سخنان زشت و وهن آور به او نگوید، بلکه بعد به ملایمت و بدون پرخاش با او مدارا و به نرم زبانی او را نصیحت کند، به پنهانی از مردم، و او را محروم نکند، و آبروی دین و دیانت را محفوظ دارد. خلاصه کاری نکند در انظار مردم که به دین و اهل دین توهینی وارد شود.

نهم: در صورتی که در همسایگی و محلّه بانی مجلس، واعظی یا ذاکری در عمل

ص: 510


1- الكافى، ج 1، ص 36؛ بحار الأنوار، ج22، ص 343

خود جامع شرایط لازمه آن باشد، البتّه در دعوت نمودن، او را بر غیر او مقدّم دارد و رعایت احترام او را نموده، کاری کند که هتک حرمت او نشود، یا خدای نخواسته دل شکسته گردد و یا هر گاه در مجلس او حاضر شد او را با آقایانی که از خارج دعوت کرده و هم ردیف اویند به یک چشم نگاه کند، و موجبات خفّت او را در برابر خدا و خلق فراهم ننماید. و بداند که اهانت برادر مؤمن، تا چه رسد به آن که عالم هم باشد و به علاوه همسایه و اهل یک محل هم باشد، به حکم آیات و اخبار و احادیث صحیحه و معتبره، موجب غضب خدا و رسول او و ائمّه طاهرين علیهم السلام خواهد بود.

دهم: بانی مجلس باید زمانی که واعظ یا ذاکر یا مداح و مرثیه خوان ها بالای منبر و مشغول سخن گفتن و یا ذکر مصیبت خواندن اند، مستخدمین را از دادن چای و قلیان و امثال آن ها و سخن گفتن با یک دیگر ممانعت نماید تا پاس احترام مجلس را رعایت کنند و ذهن گویندگان و خوانندگان را مشوّش ننمایند که بیرون از طریق ادب و رعایت حقّ مجلس است.

یازدهم: آن که مجالس عزا را به تجمّلات زینت نکنند، بلکه ژولیده و غبار آلود و حزن آور باشد که کسانی که در آن وارد می شوند در آن ها ایجاد حزن و اندوه کند و آن ها را از حال غفلت انصراف دهد.

دوازدهم: صاحب مجلس باید مجلسی که مهیّا و بر سر پا می کند عصبی نباشد، و هم چنین اثاثیه و لوازم آن از فرش و ظروف و منبر و چراغ و غیره نیز غصب نباشد و از مال غیر به تصرّف عدوانی، بدون رضایت و اذن صاحبش نباشد.

سیزدهم: تأسیس کننده مجلس باید در بذل و انفاق مال و اعزار و اکرام و احترام نسبت به وعّاظ و ذاکرین مضایقه نکند، و البتّه باید اقتداء به ائمّه عتلیهم السلام نماید و روش بزرگان دین را در نظر بگیرد که با این سلسله چگونه رفتار می کردند، چنان چه روایت شده که: مرد عربی چند شعری در مدح حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در مقابل آن حضرت خواند، حضرت چهار هزار دینار طلا به او مرحمت فرمود، و از او عذر خواست. و هم چنین بوده است روش سایر ائمّه علیهم السلام، رجوع به کتب تواریخ و

ص: 511

حالات و رفتار ایشان کنید تا بر شما معلوم شود که رفتار ایشان با این گونه اشخاص چگونه بوده به ایشان تأسّی نماید.

و در توقیر و احترام و اکرام و احسان و انعام به قدر آن چه که قدرت و توانائی او است کوتاهی نکند. زیرا که هر چند در این راه به ایشان داده شود از متاع دنیا، تماماً به اندازه یک تاری از جامه های بهشتی که هزار ها از آن به واسطه شخص واعظ یا منبری ذاکر یا مداح یا مرثیه خوان به او داده می شود، مقابلی نخواهد کرد، بنابراین هر چه به ایشان بدهند باز کم داده اند، و هر چه احسان کنند، کم کرده اند. برای تذکّر و یاد آوری، برای نمونه به اندکی از اخبار بسیار صادره از اهل بیت اطهار علیهم السلام تذکّر می دهم.

عطایای اهل بیت علیهم السلام به ذاکرین و مدّاحان

اشاره

حضرت امام زین العابدین علی بن الحسین علیهم السلام با فرزدق که مداح اهل بیت علیهم السلام بود، پس از آن که در مسجد الحرام قصیده معروفه را در مدح آن حضرت انشاء و انشاد کرد، آن حضرت دوازده هزار درهم برای او فرستاد و از او عذر خواهی کرد که ای ابا فراس! اگر وجه بیش تری برای ما موجود بود برای تو می فرستادم. فرزدق عطای آن حضرت را قبول نکرد. حضرت او را قسم داد تا آن که پذیرفت. (1)

و نیز روایت شده که اشجع سلمی که یکی از مادحین اهل بیت بود، به نزد حضرت صادق علیه السلام آمد و دو شعر خواند. آن حضرت چهار صد در هم به او عطا فرمود. اشجع گرفت و رفت. حضرت او را صدا زد و انگشتری به او داد که ده هزار در هم قیمت آن بود. (2)

و نیز کمیت شاعر نزد امام محمّد باقر علیه السلام قصیده ای خواند که خودش گفته بود حضرت فرمود که: اگر نزد ما مالی بود به تو می دادم، لکن برای تست آن عبارتی که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به حسان بن ثابت فرمود -که ترجمه اش این است - همیشه مؤید به

ص: 512


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 267؛ بحار الأنوار، ج 46، ص 141
2- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 296؛ بحار الأنوار، ج 47، ص 311

روح القدس باشی. پس کمیت از نزد آن حضرت بیرون رفت و نزد عبد اللّه بن امام حسن رفت و قصیده را برای او خواند عبد اللّه گفت: مزرعه ای خریده ام به چهار هزار درهم و این قباله و سند آن است، آن مزرعه را به تو بخشیدم. و قباله را به کمیت داد. کمیت گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! اگر من شعر برای غیر بگویم برای دنیا و مال می گویم، و لکن به خدا سوگند! برای شما اهل بیت جز خدا را در نظر ندارم و من در عوض چیزی که برای خدا گفته ام مال و پول نمی خواهم. عبد اللّه اصرار زیاد کرد تا کمیت قبول نمود و سند را برداشت و با خود برد پس از چند روز آمد نزد عبد اللّه و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! من به تو یک حاجت دارم. فرمود: هر حاجتی که داری برآورده است. بگو حاجت خود را. گفت: خواهش دارم که این قباله را بگیری و ملک خود را باز پس بگیری. و قباله را نزد عبد اللّه گذارد و او هم قبول کرد. آن گاه عبد اللّه پسر معاویه پسر عبد اللّه بن جعفر حاضر بود. برخواست و جامه ای از پوست آورد و چهار گوشه آن را به دست چهار نفر از بچّه های خود داد و در خانه های بنی هاشم گردش کرد و گفت: ای بنی هاشم! این کمیت است که در حقّ شما شعر گفته. در وقتی که مردم از ذکر

فضائل شما سکوت کردند، و خون خود را در نزد بنی امیّه در معرض ریختن در آورده. پس هر چه برای شما ممکن است صله به او دهید. هر کس هر چه ممکنش بود از درهم و دینار در آن جامه پوستی می ریخت.

پس به زن های هاشمیان گفت: شما هر چه می توانید عطا کنید، پس زن ها هم هر چه ممکن شان بود عطا کردند، تا آن که زینت ها و زیور های خود را از دست و پا و بدن خود بیرون کرده و برای کمیت فرستادند، صد هزار درهم برای کمیت جمع شده بود. (1) (تا آخر خبر). مقصود طول کلام نیست.

مؤلّف حقیر گوید: مراد از عبد اللّه بن امام حسن در حدیث، عبد اللّه محض پسر حسن مثنّی فرزند امام حسن علیه السلام است.

حضرت امام محمّد باقر علیه السلام هزار هزار دینار و درهم به ذاکرین و مرثیه خوانان با

ص: 513


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 323؛ اسرار الشهادة، ج 1، ص 156

لباس های گران بها می دادند.

دعبل خزاعی نزد حضرت رضا علیه السلام قصیده ای خواند آن حضرت بیست هزار در هم که به نام خود آن بزرگوار سکّه خورده بود به او داد، با ابراهیم بن عباس که او هم قصیده ای خوانده بود با هم تنضیف کردند، دعبل آن نصفی که قسمت او شد آورد در قم و هر درهمی را به ده درهم فروخت، و ابراهیم قسم خود را نگاه داشت تا وفات کرد. (1)

و حضرت سیّد الشهداء حسین علیه السلام، عربی در مدح آن حضرت چند شعر گفت. آن بزرگوار چهار هزار دینار به او عطا فرمود و از او هم عذر خواست.

و هم چنین بوده است رفتار سایر ائمّه علیهم السلام با ذاکرین و مداحان و مرثیه خوانان. با مراجعه به کتب تواریخ و سیر ائمّه حاقّ این گونه قضایا و روایات بسیار است، در این جا به اختصار تذکّر داده شد.

پس بر تأسیس کنندگان این گونه مجالس است که هر کدام به قدر توانائی نسبت به آقایان وعّاظ و ذاکرین و مداحان و مرثیه خوانان، به آن بزرگواران تأسّی نمایند و بر حسب معرفت و تناسب مقامات ایشان از این فیض بزرگ، اعطاء خود را محروم ننمایند.

مطلب دوم: وظایف وعّاظ و خطّاب

در بیان وظایف وعّاظ و خطّاب و اهل منبر، و آن مشتمل است بر چند شرط که رعایت آن ها بر ایشان لازم است تا عمل هاشان در پیش گاه خداوند متعال و حضرت خاتم الأنبياء و ائمّه هادين، مرضی و محبوب و موجب اجر جميل و ثواب جزيل گردد.

شکّی نیست که این طایفه با رعایت شرایطی که ذیلاً ذکر خواهد شد، طبق دستور شرع شریف، پسندیده و انگیزه خشنودی خدا و رسول و ائمّه طاهرین علیهم السلام

ص: 514


1- ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 367؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 388

خواهد بود، و ترویج دین مقدّس اسلام در عصر غبیت کبرای امام عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - بسته به وجود آن ها است، به ویژه آقایان وعّاظ و خطباء عالی مقام، کسانی از ایشان که کامل در همه جهات ترویجی می باشند، بلکه می توان گفت که: نتایج و ثمرات زحمت های ائمّه طاهرین و بزرگان از مجتهدینی که نوّاب آن حضرتند و جامع شرایط می باشند، از این جماعت به مردم می رسد و به راستی ایشان معرّف دین و مبلّغ احکام آنند و رافع شکوک و شبهات و آگاه کننده اشخاص جاهل و افراد غافل می باشند و حقوق انفرادی و اجتماعی و حکمت های علمی و عملی را به آن ها می آموزند و تهذیب اخلاق و آداب گفتار و کردار و رفتار مردم در عهده ایشان است و معالجه امراض معنویّه بشر با این جماعت است و صلاح و فساد را ایشان به مردم می فهمانند، در صورتی که به شرایط زیر رفتار کنند:

1- اتّصال به مبدأ و راه به سوی خدا داشته باشند.

2- انقطاع از مردم و چشم طمع بالمرّه به مردم نداشتن.

3- در هنگام خطابه و وعظ و سخنرانی قصد ریا و خود نمائی نداشتن.

4- به دانش و گفتار های خود مغرور نگشتن و خود بین و متکبّر نبودن

5- با وضو و طهارت بالای منبر رفتن.

6- مؤدّب و با وقار بالای منبر نشستن.

7- در ابتداء منبر «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و حمد و ثنای خدا را بر زبان جاری کردن و صلوات و درود بر پیغمبر و آل او فرستادن و لعن بر دشمنان ایشان نمودن.

8- هنگام نام بردن هر یک از علماء دینی، به عظمت و بزرگی نام او را گفتن.

9- هنگام سخنرانی و موعظه، در گفتار خود، خدا و رسول او و ائمّه علیهم السلام را حاضر، و نگران خود دیدن و غافل از این معنی نشدن.

10- هنگام سخن گفتن، رعایت سجع و قافیه نکردن و مطلب را به طور روشن و ساده برای شنوندگان گفتن.

11- منبر و وعظ و خطابه را آلت کسب و دکّان خود قرار ندادن.

12- برای مستمعین و خوش آمد ایشان سخن نگفتن و خوشنودی خدا و رسول

ص: 515

و ائمّه علیهم السلام را بر خشنودی شنوندگان اختیار کردن.

13- در اول وقت نماز، نماز را بر منبر مقدّم داشتن و مردم را ترغیب به خواندن نماز در اول وقت کردن.

14- اظهار تملّق و چاپلوسی نزد بانی و مستمع نکردن.

15- بالای منبر کنایه و مضمونی که بر خورد به کسی کند نگفتن.

16- بالای منبر یا در مجلس، مزاح و مطایبه بیرون از دستور شرع نکردن.

17- احادیث و اخبار ضعیفه ای که باعث سوء تفاهم یا تولید شبهه شود نگفتن.

18- محكمات آیات و اخبار را عنوان نمودن و از گفتن متشابهات خود داری کردن، خصوصاً در مجمع عمومی.

19- در احکام و فروع دینیّه، اگر اهل منبر مجتهد نیست اظهار رأی و فتویٰ نکردن.

20- از خوش آمد گویی و مدح و تعریف مردم در حقّ او مغرور و خوشحال نشدن.

21- از بدگوئی مردم و ملامت ایشان در گفتن حق ملول نشدن و اندیشه نکردن.

22- در مواردی که در بیان آن شرعاً باید تقیّه کرد، از احکامی که احتمال تولید فساد در آن رود خود داری کردن.

23- از جعل و نقل اخبار دروغ و ساختگی اجتناب کردن.

24- با مردم خصوصاً با هم نوع خود مراء و جدال نکردن و هتک احترام او ننمودن.

25- هر گاه در مجلسی حاضر شود که قبل از او در آن مجلس اهل منبری نوبت مختص او بوده بر او سبقت نگرفتن، هر چند از حيث مقام رتبه او پست تر باشد و او را مأخوذ به حیا نکردن مگر آن که آن شخص به میل خود او را مقدّم دارد.

26- هر گاه در مجلس، اهل منبری نشسته باشد، چه یک نفر یا زیاد تر، به طول دادن سخنان خود تضییع حقّ آن ها را نکردن.

27- مردم را از رحمت خدا مأیوس نکردن.

28- مردم را از عذاب خدا ایمن نکردن.

ص: 516

29- واعظ غیر متعظ نبودن، به این معنی که آن چه را برای مردم می گوید خودش نیز به آن ایمان داشته و عمل به آن کند تا مردم از فعل او پند گیرند.

30- تعریف و تمجید بی جا از اشخاص نکردن، خصوصاً بالای منبر.

31- اشخاصی که سزاوار مدح و تمجیدند عند اللّه از مدح و تمجید آن ها خود داری نکردن و آن ها را به مردم شناسانیدن.

32- در کلیّه گفتار های خود، خود را مسئول خدا و رسول و ائمّه علیهم السلام دانستن.

33- از رفتن در مجالسی که مورد سوء ظن و تهمت باشد خود داری کردن.

34- در هنگام مناظره و گفتگوی با اهل بدعت و مشکوک و شبهات که خارجین از اهل دین و مذهب اند، به طور ملایمت و مدارا سخن گفتن و از تندی و بد گوئی اجتناب کردن، و برای گفت گوی مذهبی، اگر احتمال تأثیر نکردن در طرف برود، نشست و بر خواست نکردن.

35- حتی المقدور از منافيات مروّق دوری کردن.

36- جدیّت داشتن در ازاله شکوک و شبهات از ذهن ها.

37- ملاحظه حال اهل مجلس کردن، در آن چه که گفتن او برای آن ها مهم تر باشد و به حال شان نافع تر باشد و آن ها را در شنیدن چیز هائی که برایشان مهم نیست معطّل نکند.

38- آن که دارای قوّه ممیزه بین احادیث، و از مافوق خود اجازه در گفتن حدیث داشته باشد.

39- آن که منبر را بسیار طول ندهد، چنان چه از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم روایت شده که به عبد اللّه بن عمر فرمود : طول نده موعظه را، که ملال شنونده بیش تر از گوینده است.

[مطلب سوم]: وظائف مسئله گو

آقایان مسئله گو که مسائل فروع و احکام دین را می گویند، از قبیل طهارت و نماز و روزه و زکات و خمس و غیره آن ها، و بعضی از آن ها از ادبیّات عربی بی بهره یا کم

ص: 517

بهره اند و دارای شغل مسئله گوئی می باشند، با رعایت شرایط لازمه آن در نزد خدا و رسول سر بلند و دارای مقام ارجمند می باشند و واسطه میان علماء جامع شرایط و مجتهدین مراجع تقلید می باشند و به منزله زبان های ایشانند. و این دسته از اهل منبر بسیار جلیل و بزرگوارند به شرط آن که به وظایفی که تذکّر داده می شود عمل کنند و در میان خود و خدا رعایت نمایند:

1- آن که مسئله گفتن ایشان خالص برای خدا باشد.

2- آن که مسئله گفتن را دکّان برای معاش خود قرار ندهند. زیرا که اجرت گرفتن برای تعلیم دادن مسائل واجبه در شریعت اسلام فعل حرام است و از کسب های حرام شمرده شده.

3- آن که هر مسئله ای که می خواهد بگوید، آن را با دقّت و به طور صحیح از زبان مجتهد یا از روی رساله عملیّه او که مأمون از غلط باشد و اعتماد به صحّت آن باشد فرا گرفته باشد.

4- آن که بدون مراجعه به مجتهد یا رساله او یا از شخص موثّق بصير عالم به مسئله، مسئله ای را نگوید و خود را مسئول نزد خدا و رسول او نکند و افراد مقلدینی که سخن او را می شنوند به اشتباه نیندازد.

5- اگر سهواً مسئله ای را اشتباه گفت، باید که به شنونده بگوید که این مسئله اشتباه گفته شد و آن اشتباهی که گفته از ذهن او بیرون کند.

6- از جمع شدن عوام پای منبر او مغرور نشود و به عجب و خود بینی نیفتد.

زِ خویش گم شو وان گه خدای را می جو *** که واجبست ز خود گم شدن خدا جو را

7- در هنگام گفتن مسئله، دقّت کند که شنونده مسئله را نیکو یاد گیرد و خوب مسئله را به او بفهماند تا مسئله گوینده مورد تهمت واقع نشود که بگویند مسئله را اشتباه گفته.

8- گوینده مسئله به مستمع بفهماند که این مسئله فتوای کدام یک از مجتهدین است.

ص: 518

9- آن که فتوای مجتهد زنده ای که مرجع تقلید مقلّد است برای او بگوید و فتوای مجتهد مرده را هر چند مشهور باشد نگوید.

[مطلب چهارم]: وظایف ذاکرین

آقایان ذاکرین و روضه خوان ها که در زبان عوام به روضه خوان تعبیر می شوند و وجه تعبیر شدن آن ها به اسم برای آن است که در زمان های پیش کسی بوده که کتاب روضة الشهداء را به دست می گرفته و از روی آن مصیبت می خوانده و مردم را می گریانیده، و در زمان های اخیر به روضه خوان معروف شده اند و منظور نظر عامّه شیعیان می باشند و در اغلب ایّام ماه و سال در مجالس عمومی و خصوصی مردان و زنان حاضر می شوند و تعزیه داری و نوحه سرائی و مرثیه خوانی می کنند و باعث برکت و زینت خانه های شیعیان و دوستان آل محمّد - عليهم السلامند - و این عمل از عباداتی است مطلوبه و محبوبه که با نهایت تأکید به شیعیان و دوستان خود امر فرموده و خودشان پیش قدم در انجام آن بوده اند و آن را روح عبادت و سبب قبولی آن ها دانسته اند. و در شریعت مقدّسه بسیار مدح و تأکیده شده، و نتیجه های دنیویّه بی حدّ و حصر برای همه طبقات، حتّی بیگانگان نیز داشته و دارد، فضلا از ثواب های اخروی که احصاء آن از عهده همه اهالی عوالم امکانیّه خارج است و جز خدای تعالی نمی تواند احصا کند، به شرط آن که ذاکرین به شرائط زیر رفتار کنند تا در همه ثواب های آن شریک باشند:

1- اتصال به مبدأ و توجّه کامل به خدای تعالی.

2- خلوص نیّت و اجتناب از هر گونه تظاهر و ریا.

3- اجتناب از نقل حکایات و قصّه ها و شعر های دروغ.

4- نقل حدیث از کتب معتبره، اگر عرب زبان و عربی فهم است از کتاب های کافی و کتاب های صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی و سیّد مرتضی و سیّد رضی و سیّد بن طاووس و عّمه حلّی و شهید اول و شهید ثانی و علّامه مجلسی و کتب

ص: 519

فیض کاشانی و شیخ حرّ عاملی و حاج میرزا حسین نوری و حاج شیخ عباس قمی - اعلی اللّه مقامهم - و امثال آن ها، و اگر فارسی زبان است از کتاب های فارسی مانند: کتاب جلاء العيون وحياة القلوب و ترجمه لهوف و عين الحيوة و ابواب الجنان و حق اليقين و منتهی الآمال و مهیج الاحزان یزدی و کبریت احمر و مفاتيح الفردوس بیرجندی و ترجمه ابصار العین و ناسخ التواريخ و امثال این ها.

5- نخواندن شعر های دروغ و شعر های افراط و تفریطی که مشعر بر غلوّ یا هتک احترام آل محمّد علیهم السلام باشد که موجب غضب خدا و معصیت او گردد.

6- از کتاب هائی که معتبر نیست، نقل حدیث نکند.

7- اگر سواد عربی ندارد و ادبیات عربی را نمی داند، عبارات ادبی عربی را نخواند که ممکن است اشخاص با اطلاع و فاضل در مجالس باشند و او را تخطئه و ملامت کنند.

8- در مصیبت خواندن، هتّاکی و پرده دری نکند که موجب قساوت قلب ها گردد.

9- مصیبت را بسیار طول ندهد، به ویژه در صورتی که در مجلس ذاکر دیگری باشد که وقت او گرفته شود.

10- در مقدّمه، مصیبت خواندن. در صحبت کردن اقتضاء مجلس را در نظر گیرد، اگر آقایان و عّاظ در مجلس حاضر باشند فقط به ذکر مصیبت تنها اکتفا کند.

11- در گریه کردن به مستمعین اصرار نکند. زیرا که تا دل نسوزد اشک جاری نمی شود، باید دل بسوزد تا اشک جاری شود.

12- کلمات نا مناسبی که ایجاب ذلّت برای امام یا اهل بیت رسالت کند، نگوید.

13- در مجالس خصوصی خانگی بدون وعده یا نهی صریح از صاحب خانه وارد نشود، که اگر اهانتی بر او وارد شد ملامت نکند مگر خود را.

14- سعی کند هنگام مصیبت خواندن محزون و غمناک باشد.

15- در مرثیه خواندن بسیار رعایت کند که به لحن فسق و فجور که در عرف آوازه خوانی و تصنیف و سرود می گویند، نخواند و از غنا خواندن و تحریر دادن

ص: 520

صدای خود اجتناب کند که اگر در این عبادت بزرگ به لحن غنا خوانده شود به روش ساز و موسیقی عذاب آن شدید خواهد بود، و این عمل در شریعت مقدّسه از کسب های حرام شمرده شده و رعایت این شرط بسیار لازم است.

16- در مجالس و محافل، شوخی و مزاح بیرون از نزاکت نکند به خصوص در مجالس عزای حضرت سرور شهیدان و سایر اهل بیت رسالت عليهم السلام.

17- با همکار های خود مراء و جدال نکند، بلکه با دیگران هم این شرط را نیز رعایت کند.

18- در سخنانش افتراء بر خدا و رسول او و ائمّه و فاطمه زهرا - صلوات اللّه عليهم - و علماء اعلام و سایر مؤمنین نزند.

[مطلب پنجم]: امّا مدّاحان

در شرایطی که با ذاکرین شرکت دارند از هر جهت باید رعایت کنند و آن چه که اختصاصی ایشان است و باید رعایت کنند:

1- احترام مجلس را نگاه دارند و هنگام مدح یا مرثیه خواندن رِداء به دوش بگیرند.

2- بر سر پا ایستاده، مدح یا مرثیه بخوانند و رعایت احترام بین خود و اهالی منبر را بنمایند.

3- از خواندن اشعار دروغ و نا مناسب مجلس خواندن، خود داری کنند.

4- اشعاری که می خواهند حفظ کنند و بخوانند، قبلاً به نظر اشخاص با اطلاع برسانند تا بررسی کنند که دروغ یا غلوّ یا هتک حرمتی نسبت به خانواده اهل بیت رسالت در آن نباشد.

ص: 521

[مطلب ششم]: وظایف مستمعین

1- آن که هنگام وارد شدن و نشستن و خدمت کردن در مجالس دینی و مذهبی، قصدشان برای خدا و رضایت او و برای ترضیه خاطر پیغمبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و فاطمه زهرا علیها السلام و ائمّه طاهرین علیهم السلام باشد.

2- این گونه مجالس شریفه را مانند سایر مجالس عادی حساب نکند و بداند که مجالسی است که خدا و رسول و آل محمّد به آن ها نظر دارند، و به عناوین عدیده ثواب های بسیار بزرگ از آن ها عاید حاضرین در آن مجالس می شود که به هر یک از آن ها قصد تقرّب به خدا و رسول او و ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم - باید باشد. زیرا که مجالس علم و مجالس ذکر و مجالس فکر و مجالس تعظیم شعائر اللّه، و مجالس ملاقات برادران دینی و مذهبی، و زیارت ایشان، و مجالس آشنا شدن و شناختن برادران صالح ایمانی، و مجالس تحیّت و سلام، و مجالس قضاء حاجات، و مجالس احسان به بندگان خدا، و مجالس زیارت علماء و مجالس نظر کردن به صورت های علماء و ذریّه های پیغمبر، و مجالس فضائل و مناقب آل محمّد، و مجالس بیان فضایح و لعن بر دشمنان ایشان، و مجالس زیارت و سلام بر ائمّه طاهرین، مجالس تعزیه داری بر ایشان و گریستن در میبت های ایشان، و مجالس گریستن از خوف خدا و گریانیدن، و مجالس لعن بر دشمنان دین، و مجالس خود را شبیه کردن و عزاداری کردن انبیاء، خاصّه رسول خدا و حضرت زهرا و ائمّه طاهرین و ملائکه مقرّبین، و مجلس احیاء امر ائمّه علیهم السلام، و مجالس دعا برای تعجیل در فرج امام زمان و اصلاح امور و دفع گرفتاری مؤمنین و مؤمنات، و موفّق شدن بر بجا آوردن طاعات و ترک کردن هر گونه معصیت و گناه و غیر این ها، که در آیات قرآنیه و كتب معتبره و اخبار و احادیث صحیحه ثواب های بسیار روایت شده که تشکیل آن مجالس عبادت، و وارد شدن و نشستن در آن عبادت، و گوش دادن به سخنان اهل منبر عبادت، و گریستن در مصائب آل محمّد، خصوصاً حضرت سيّد الشهداء علیه السلام عبادت، و خدمت کردن در آن ها عبادت، و بذل مال و اطعام کردن

ص: 522

در آن ها عبادت، که طبق اخبار و احادیث صحیحه و معتبره همه آن ها عبادت شمرده شده است و نشستن در این گونه مجالس تجارت رابحه است و جزء عمر به حساب نمی شود.

3- آن که به طور بی ادبانه در این گونه مجالس وارد نشوند و چنین معتقد باشند که خدای تعالی و رسول او و ائمّه علیهم السلام و ملائکه مقرّبین به آن ها نظر دارند. پس به طور خضوع و خشوع و فروتنی باید وارد شوند.

بی ادب پا مَنِه این جا که عجب در گاهی است *** سجده گاه ملک و قبله وجه اللهی است

4- با کفش در مجالس دینی و مذهبی، روی فرش ها راه نروند و ننشینند که این شیوه متکبّران است و اشخاص جاه طلب، و در این گونه مجالس محلّ نزول ملائکه است، خصوصاً در مجالس عزای ابی عبد اللّه الحسین علیه السلام لطبق اخبار و احادیث صريحه صحیحه و وجود مقدّس امام زمان- عجل اللّه تعالی فرجه - به آن نظر دارد و ملائکه برای اهل المجالس طلب رحمت و آمرزش می کنند.

5- چون در چنین مجالس وارد می شوند، گوش به سخنان اهل منبر و ذاکرین دهند و بخواهند به وظائف دین داری آشنا شوند، و در عزاداری با عزاداران شرکت کنند تا در ثواب های اخروی و فواید و برکات دنیوی با ایشان شریک باشند و عوض این مقدار از عمر خود را که در آن مجالس صرف کرده اند، از رضایت و خشنودی خدا و رسول او ائمّه طاهرین و افاضات ایشان بهره مند گردند.

6- به پاس احترام آن مجالس، مادامی که اهل منبر مشغول وعظ و خطابه است با هم دیگر به صدای بلند یا آهسته که بر هم زدن حواس گوینده را باعث شود صحبت نکنند و رعایت نظم و سکوت مجلس، و بهره مند شدن خود و سایر حاضرین و مستمعین را در نظر بگیرند تا همگی از برکات و فیوضات سخنان گوینده برای تأمین سعادت دنیا و آخرت خود مستفیض و بهره مند گردند.

7- در هنگام شنیدن ذکر مصیبت، چشم دریده و بی ادب ننشینند، کاری کنند که محزون و غمناک، با اهل مجلس هم ناله شوند و سعی کنند که به گریه در آیند و

ص: 523

اشک از دیده هاشان جاری شود که ثمره آمرزش گناهان و نجات از عذاب الهی و آتش جهنّم و دخول در بهشت جاویدان و خشنودی خدا و رسول و فاطمه زهرا و ائمّه طاهرين - عليهم الصلوة و السّلام - و هم جواری با ایشان، و در دنیا سبب توسعه روزی و گشایش در کار ها و برکت در عمر و کسب و کار، و دفع مرض ها و بلا ها و گرفتاری های دنیوی است؛ به مقتضای اخبار و احادیث بسیار.

8- و هر گاه آن مجالس برای جشن و سرور اهل بیت علیهم السلام و عید های دینی و مذهبی و شادی شیعیان باشد، از کار های نا مشروع و کردار های زشت بیرون از قانون شرع اجتناب کنند و خدا و رسول و ائمّه علیهم السلام را به غضب در نیاورند.

بعضی از طُرّق مشروع عزاداری

تذکّر لازم: در پایان آن چه که تذکّر داده شد، برای مزید آگاهی، مختصراً انواع عزاداری را مجدداً خاطر نشان می نمایم و از خوانندگان گرامی درخواست می کنم که در اطراف آن بنگرند. هر گاه در پیشگاه وجدان های پاکشان مورد قبول افتد و بپسندند و آن را با قوانین شرع موافق دانند، برادران عوام ایمانی را تشویق نموده و به پذیرفتن مندرجات این کتاب راهنمائی و ترغیب فرمایند و این رو سیاه را از دعای خیر فراموش ننمایند:

1- گریه کردنست، که اخبار در فضیلت و ثواب و فوائد آن رسیده، فوق آن چه که در خور ادراک ما باشد.

2- تباکی است، یعنی: خود را به فکر، به گریه در آوردن، که نیز اخبار و احادیث راجع به آن روایت شده. و مراد از تباکی چنان چه بعضی روایت کرده و گفته اند: به معنای این که به دروغ خود را شبیه گریه کنندگان داشتن نیست، بلکه مراد مقدّمه ای است که به فکر کردن در حالات مظلومیّت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و مصائب وارده گوناگون بر آن حضرت، و این که از دوستان آل محمّد است و در مرحله دوستی و ادّعای شیعه بودن و به مقتضای اظهار اخلاص کردن و ارادت قلبی به آن بزرگوار داشتن سزاوار نیست، که محزون و متألّم و مصیبت زده و گریان نباشد، خصوصاً در صورتی که خود آن حضرت به وسیله علیا جناب سکینه خاتون از گلوی بریده و

ص: 524

حضرت زین العابدین از سر بریده خود برای شیعیان و دوستان پیغام گریه کردن برای خود داده و نیز خودش در مدّت های قبل از شهادت می فرموده:

﴿أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ﴾. (1)

و بار ها پدر بزرگوارش به او می فرموده:

﴿یا حُسَيْنٍ، أَنْتَ بَاعِثُ عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ﴾. (2)

یعنی: ای حسین، تو باعث گریستن هر مرد مؤمن و زن مؤمنه می باشی.

لذا نشانه شیعه و دوست بودن این است که لااقل در مصیبت آن حضرت مغموم و متأثّر گردد و خود را به گریه بدارد.

3- گریانیدنست، و دلیل بر فضیلت آن اخبار بسیار است.

4- مهموم و مغموم بودن است که از امام صادق روایت شده که فرموده: نفس کشیدن مهموم در مصیبت های وارده بر ما تسبیح است. (3) یعنی: ثواب تسبیح را دارد و غصّه ناک بودن از برای ما عبادت است.

5- شیون زدن و یک یک مصیبت هاشان را به زبان آوردن، چنان که در روایات وارد شده و کفایت می کند در این باب فرمایش خودِ آن حضرت و پیغامی که به سکینه خاتون داده برای شیعیان و فرموده:

شیعتى مهما شربتم ماء عذبٍ فاذكرونی *** أو سمعتم بغريبٍ أو شهيد فاندبونی (4)

و کلام حضرت بقیه اللّه در زیارت قائمیّه که:

﴿لا ندبّن عليک صَبَاحاً وَ مَسَاءٍ وَ أكين بَدَلَ الدُّمُوعُ دَماً﴾. (5)

6- لطمه به صورت زدن که آن نیز به مقتضای اخباری چند جواز و رجحان آن بی اشکال است و دلیل بر جواز آن، اضافه بر عموميّات وارده، كلام بقية اللّه - عجل اللّه تعالی فرجه - است که فرموده حکایت حالات مخدّرات علويّات

ص: 525


1- كامل الزيارات، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 279
2- كامل الزيارات، ص 88؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 279
3- بشاره المصطفی، ص 105؛ بحار الأنوار، ج 44، ص278
4- کفعمی، المصباح، ص 967؛ نفس المهموم، ص 378
5- بحار الأنوار، ج 98، ص 336

هاشمیّات:

﴿لاطمات الْخُدُودَ أَوِ الْوُجُوهِ﴾. (1)

و فرمایش دیگر آن حضرت در همان زیارت معروفه:

﴿وَ لَطَمَتْ علیک الْحُورِ الْعِينِ﴾. (2)

و نيز خوابی که حضرت سکینه خاتون علیها السلام در شام خراب دیده و برای یزید پلید نقل فرموده؛ بنا بر آن چه صاحبان تواریخ و سیر و ارباب مقاتل در کتب خود روایت و نقل نموده اند، و از حال جدّه بزرگوار خود خبر داده به این عبارت:

﴿فَلَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا وَ نَادَتْ واولداه﴾. (3)

و خبر بشیر جذلم از حال زنان مدینه که بر سر و سینه زنان از مدینه بیرون آمدند تا حضور حضرت سجّاد به همان حالت رسیدند و آن حضرت عمل ایشان را دید و منع از آن حالتی که بر سر و سینه ها می زدند نفرمود. و امّا سبب منع حضرت سيّد الشهداء علیه السلام زن ها را از لطمه به رو های شان زدن در روز عاشورا، شاید جهت رعایت حال کودکان و جلوگیری از شماتت دشمنان بوده.

7- سینه زدن است، که آن نیز از عمومات اخبار جوازش استفاده می شود.

8- گریبان چاک زدن است، که در جواز آن ظاهراً نیز اشکالی نیست و اضافه بر عمومات، حدیث چاک زدن حضرت عسکری علیه السلام گریبان خود را در مصیبت بزرگوارش حضرت امام علی النقی علیه السلام.

9- سر و پا برهنه کردن که به فتوای بسیاری از مجتهدین اشکالی ندارد و دلیل بر فضلش علاوه بر عمومات، عمل حضرت امیر مؤمنان علیه السلام است در مصیبت حضرت فاطمه زهراء علیها السلام، چنان چه علّامه مجلسی - اعلى اللّه مقامه - و بعضی دیگر از محدّثین نقل فرموده اند خبری را که بعضی از جملات آن این است:

﴿فَأَلْقى الرِّدَاءُ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ ازاره﴾. (4)

یعنی: آن حضرت رداء را از دوش خود انداخت و عمّامه را از سر انداخت و بند های اِزار خود را باز کرد.

ص: 526


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 322
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 322
3- بحار الأنوار، ج 42، ص 283
4- بحار الأنوار، ج 43، ص 178

10- خاک و خاکستر بر سر ریختن، گر چه روایتی در این خصوص نرسیده که اذن داده باشند یا منع کرده باشند، مگر خبری که مرحوم جزائری و بعضی دیگر نقل کرده اند و روایت فرموده اند که، طرماح بن عدی روایت کرده راجع به آمدن حضرت خاتم الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم و عدّه ای از پیغمبران در زمین کربلا در قتل گاه در شب یازدهم محرّم که:

هو يحثو التراب على رأسه و شیبه. (1)

یعنی: آن حضرت خاک بر سر می ریخت و بر محاسن خود.

و از ابن عبّاس روایت شده از آن حضرت با این عبارت:

و هو أشعث أغبر و التراب على رأسه أو شيبته. (2)

یعنی: و آن حضرت ژولیده مو و غبار آلود بود و خاک بر سر یا ریش او بود.

و در بحار الأنوار از امّ سلمه به دو طریق روایت شده که پیغمبر را در خواب دیده - با اندک تفاوتی- که گفت:

رأيت رسول الله صلی اللّه علیه و آله و سلم فی المنام و على رأسه ولحيته اثر التراب. (3)

یعنی: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خواب دید که بر سر و ریش او اثر خاک بود. که این نیز مؤید بر جواز است.

11- غذای لذیذ نخوردن و آب نیاشامیدن که گفته شده، بنابر اظهر که شک و شبهه ای در فضیلت آن نیست، و هم چنین است زینت نکردن و سرمه نکشیدن و خضاب نکردن.

12- لباس سیاه پوشیدن که بنابر قولی اظهر رحجان و عدم کراهت است. بلکه قول به استحباب آن نیز هست به مقتضای عمومات وارده دیگر.

13- پرچم افراشتن و عَلّم بر داشتن هر یک از این ها نیز جایز است نظر به عمومات و عدم معارض و مزاحم، و شیخ حرّ عاملی - رحمه اللّه - در کتاب وسائل در استحباب آن بابی وضع کرده.

ص: 527


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 231
2- بحار الأنوار، ج 45، ص 231
3- بحار الأنوار، ج 45، ص 227

تذکّر: باید دانست که عزاداری به نحو مشروع منحصر به این سیزده طریق نیست و پیش از این مفصّلاً در این کتاب به محلّ خود شرح داده شد، و چون این عمل شریف بزرگ ترین عبادات است، باید دقّت کامل شود که فعل حرامی در آن صورت نگیرد و در آن داخل نشود. خدای تعالی همه مؤمنین و مؤمنان را از هوا و هوس های نفسانی نجات دهد و از شرّ شیاطین حفظ فرماید.

پند و اندرز

برادران و عزیزان دینی و ایمانی بدانید که مسلمان شیعه اثنی عشری کسی است که از روی هوا و هوس و دل خواه خود کاری نکند که خدا و رسول او و ائمّه طاهرین - صلوات اللّه عليهم اجمعین- را به غضب در آورد، بلکه در جمیع شئون و کار هایش باید خود را به میزان قرآن مجید و فرمایشات خاتم الأنبياء و ائمّه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعین - بیازماید زیرا که محک شناختن مسلمان مؤمن از غیر مسلمان، و خوبی و بدی، و هر خوبی و بدی ای قرآن مجید است و مدح و قدح و تعریف و تنقید مردمان در خوبی و بدی کسی یا چیزی مناط اعتبار است.

فلذا بر مسلمان شیعی مذهب است که از خرافاتی که در این جزؤ از زمان، داخل آداب و احکام اسلامی شده بپرهیزد، و گفتار و کردار و رفتار خود را از روی قرآن و گفتار خانواده وحی و تنزیل که قرآن در خانه آن ها نازل شده، پایه گذاری کند و از شاخ و برگ هایی که به منزله خار و خاشاک است و اطراف درخت بار دِهِ دین و دین را گرفته، و می خواهد آن شجره مبارکه زیتونه را بخشکاند و نابود کند، صرف نظر کرده و به تیشه فکر و اندیشه بی آلایش، آن خار و خس ها را ریشه کن نماید و خود را هدف طعنه هر آشنا و بی گانه نکند و شالوده دین و دیانت خود را بر پایه محکم معرفت استوار نماید و برای تن پروری و نفس پرستی چند روزه این جهان بی بنیان چشم از حق نپوشد و گول رنگ های گوناگون و چرند های بی چند و چون، اهل آن را نخورند و گردن خود را به زیر بار ننگ و عار نگذارد و در جهاد روز های عمر خود به هوا های نفسانی که نتیجه آن خسارت دو جهانی است نگذارند.

ص: 528

باب بیستم

اشاره

ص: 529

ص: 530

باب بیستم: در مراثی و زبان حال ها اثر طبع مؤلّف

اشاره

که به آن این کتاب پایان می یابد مرثیه ها و زبان حال های چندی است که از آثار طبع قاصر این مؤلّف که در مصائب حضرت سیّد الشهداء علیه السلام سروده ام. رجاء واثق آن که مورد قبول پیشگاه اقدس آل محمّد علیهم السلام واقع شود.

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان *** یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

«1»

ماتم شاه شهیدان تا به کی بر پا بماند *** تا به کی داغ حسین اندر دل زهرا بماند

تا به کی اندر عزای شاه مظلومان نشیند *** تا به کی در ماتم جان سوز عاشورا بماند

تا به کی بر سر زنان شیون کنان گویم حسینم *** تا به کی این ناله های آتشین بر جا بماند

تا به کی ماتم سرایان در غمش ماتم بگیرند *** تا به کی دل های ماتم دیده در غوغا بماند

در عزای نوجوانان اشک غم تا چند ریزند *** شعله های آتشین تا چند در دنیا بماند

آتش داغ برادر با دل زینب چه ها کرد *** تا به کی آثار آن در عالم بالا بماند

ص: 531

کی فراموشم شود حال پریشانی زینب *** در کنار نعش شه می خواست تا تنها بماند

ای امام منتظر با عمّه ات زینب چه بگذشت *** آن زمان کو خواست تنها اندر آن صحرا بماند

چند آتش می زنی «حیران» از این ماتم به دل ها *** دود آهت خود عجب نبود که پا بر جا بماند

«2»

ای دست حق زمانه به آل عبا چه کرد *** آل زنا به آل رسول خدا چه کرد

اندر بهشت عدن کجا جای حزن بود *** در حیرتم که واقعه کربلا چه کرد

بزم عزا و ناله و افغان حور عين *** در پیشگاه حضرت خیر النساء چه کرد

زهرا به لرزه آمد و لرزید عرش حق *** داغ حسین با حرم کبریا چه کرد

افلاک در تزلزل و انجم در اضطراب *** جبریل در میانه ارض و سما چه کرد

چون شمر خواست تا سر شه از قفا برد *** خنجر چه کرد و چکمه چه کرد و جفا چه کرد

زینب ستاده موی پریشان و سینه چاک *** می دید کان ستم گر دور از خدا چه کرد

فریاد بر کشید و بزد دست غم به سر *** آن ضجه ها و ناله و بی منتها چه کرد

ص: 532

«حیران» خموش باش و از این بیش دم مزن *** این شعر جانگداز تو با دیده ها چه کرد

«3»

آن دم که شمر خواست سر شه جدا کند *** می خواست تا جدا سر او از قفا کند

زینب به آه و ناله فغان بر کشید و گفت *** کی پیش چشم خواهرش این ظلم ها کند

ای بی حیا به جای حسینم مرا بکش *** او را کفایت این همه زخم ها کند

بگذار با برادر خود گفتگو کنم *** شاید به وقت دادن جان راز ها کند

بگذار تا زِ اشک یتیمان داغ دار *** این زخم های پیکر خود را دوا کند

بگذار تا که فاطمه آید به کربلا *** و ز آه و ناله شود قیامت بپا کند

گوید تویی حسین من ای پاره پاره تن *** ظلم این چنین زمانه به آل عبا کند

دل ها از این مصیبت جان سوز شد کباب *** «حیران» سزد که پیرهن از غم قبا کند

«4»

محشر اولاد زهرا در زمین کربلا شد *** آه از این محشر که اندر روز عاشورا به پاشد

ص: 533

یک طرف لب تشنگان افتاده در غش *** یک طرف جاری سر شک کودکان از دیده ها شد

یک طرف زن های بی کس در فغان و آه و زاری *** یک طرف زینب قرین محنت و رنج و بلا شد

یک طرف مادر فتاده روی نعش نوجوانش *** یک طرف خواهر سر نعش برادر در نوا شد

یک طرف شهزاده قاسم عازم کوی شهادت *** مادرش شیون کنان با ناله او را از قفا شد

یک طرف افتاده نخل قامت اکبر روی خاک *** دست سقای شهیدان یک طرف از تن جدا شد

یک طرف بر حلق اصغر تیر کین از ظلم جا کرد *** زین مصیبت خون به قلب حضرت خیر النساء شد

یک طرف شاه شهیدان جسم عریان در بیابان *** پیکر مجروح او پا مال سم اسب ها شد

یک طرف زن های ماتم دیده سر گرد بیابان *** تیره از دود فغان و آهشان ارض و سما شد

عالم امکان همه از بهرشان گریان و نالان *** نى من «حيران» تنها غرق اندوه و فغان شد

«5»

از تن و جان بار الها در رهت دل بر گرفتم *** هستی خود دادم و خشنودی داور گرفتم

از زن و فرزند و یار و خانمان یک سر گذشتم *** کام دل را بهر حق از خنجر و حنجر گرفتم

ص: 534

جان خود دادم که جان ها را زِ غم آزاد سازم *** در ره وصل تو دل از اکبر و اصغر گرفتم

در بیابان ولایت از سر و از جان گذشتم *** تشنه لب جان دادم وصل تو در خاطر گرفتم

من شدم راضی تنم در خاک و خون عریان بماند *** خاک گرم کربلا را بالش و بستر گرفتم

مشتری گشتم در این بازار کالای بلا را *** نفع ها از دادن انگشت و انگشتر گرفتم

در منای دوست قربان دادم قربان شدم من *** چون از این هستی گذشتم هستی دیگر گرفتم

گر چه مشکل بود بی اکبر برایم زندگانی *** با غم او ساختم تا زندگی از سر گرفتم

سوخت قلب زار «حیران» در غم فرزند زهرا *** در عزایش دل زِ کف دادم ولی دلبر گرفتم

«6»

شه به بزم قرب حق می خواست تا مأوی نماید *** آن چه بودش با خدای خویشتن سودا نماید

یمه خود را زِ یثرب در زمین کربلا زد *** تا که از خون شهیدان محشری بر پا نماید

ماه رویان حجازی را بسر شور حسینی *** در عراق آورد تا در آن زمین غوغا نماید

تا کند بر پا لوای ماتم خود را به عالم *** خواست در آن سرزمین احداث عاشورا نماید

ص: 535

آمد و آورد و کرد آن را که با حق بست پیمان *** عهد خود را با خدا می خواست پا بر جا نماید

بعد داغ کشتگان و نوجوانان و عزیزان *** آمد اندر خیمه تا تودیع با زن ها نماید

دید او را مانده باقی شیر خوار تشنه کامی *** خواست تا او را به بزم قرب حق اهدا نماید

گفت ماتم دیده خواهر شیر خوارم را بیاور *** تا وداع آخرین خویش با بابا نماید

پس گرفت آن غنچه نشکفته را بر روی دامان *** خواست از فیض دم خود مرده را احیاء نماید

بر لبش بنهاد لب تا بوسد آن خشکیده لب را *** بلکه بر روی پدر چشمان خود را وا نماید

تیر دشمن روی دست باب آمد بر گلویش *** آه از این ماتم که ذکرش خون همه دل ها نماید

گوشه ای بنشین اشک از دیده جاری کن تو «حیران» *** اندر این ماتم شفاعت تا تو را زهرا نماید

«7»

شرح ماتم از سر بریده می باید شنید *** یا که از داغ برادر دیده می باید شنید

آن دل غم دیده داند حالت غم دیده را *** شرح غم را از دل غم دیده می باید شنید

قصّۀ لب تشنگان را از شه لب تشنه پرس *** تشنگی را از لب خشکیده می باید شنید

ص: 536

ماتم اولاد زهرا را زِ ماتم دیده خواه *** شرح ماتم را زِ ماتم دیده می باید شنید

حال جسم چاک چاک کشته لب تشنه را *** بر سر نی از سر بُبریده می باید شنید

حالت غلطیده در خون را زِ خون غلطیده جو *** از شهیدان حال خون غلطیده می باید شنید

سوزش قلب من «حیران» دل تفدیده را *** ای برادر از دل تفدیده می باید شنید

«8»

در کربلا چو شاه شهیدان زِ زین فتاد *** آویزه ای زِ عرش خدا بر زمین فتاد

لرزید عرش از غم و بگریست زار زار *** از خاتم رسول خدا چون نگین فتاد

اندر بهشت فاطمه فریاد بر کشید *** آنسان که شور و غلغله در حور عين فتاد

جبریل صیحه ای بزد آن چون که اضطراب *** در ما سِوای زِ ناله روح الامین فتاد

گویا که خواست عالم امکان شود خراب *** زان شورشی که در فلک هفتمین فتاد

خورشید خواست تا که از مغرب کند طلوع *** آن دم که روی خاک امام مبین فتاد

آه از دمی که زینب کبری به قتل گاه *** چشمش به پاره پاره تن شاه دین فتاد

ص: 537

گفتا توئی برادرم ای پاره پاره تن *** یا رب چرا برادر من این چنین فتاد

«حیران» به ماتم شه دین ریز اشک غم *** شاید قبول درگه سلطان دین فتاد

«9»

سر بُبریده در بالای نی سوزی دیگر دارد *** که از این سوز قلب خواهرش زینب خبر دارد

تجلی کرد چون نور رخش بر محمل زینب *** کجا خواهر تواند دیده از این نور بر دارد

سر بُبریده و زخم جبین و ریش پر خونش *** به خاکستر چو شد آلوده تأثیری دیگر دارد

چو خواهر دید بر بالای نی رأس برادر را *** که با چشم پر از خون جانب خواهر نظر دارد

کشید آهی زِ سوز سینه و زد دست غم بر سر *** که ای غم خوار زینب چون تو زینب هم سفر دارد

مَه شب های تارمای برادر کاش می مردم *** فلک بعد از تو با ما بس جفا ها زیر سر دارد

بزد پیشانی خود را چنان بر چوبه محمل *** که تا از این مصیبت عالمی زیر و زبر دارد

زِ زیر ناقه خون می ریخت از زخم سر زینب *** که «حیران» زین مصیبت دل پر از خون دیده تر دارد

«10»

ماتم آل علی را از دل زهرا بپرسید *** حالت لب تشنگان از روز عاشورا بپرسید

ص: 538

داغ و مرگ نوجوانان را اگر خواهید دانید *** از سکینه و زِ رباب و زینب و صغرا بپرسید

سینه سوزان و فریاد زنان داغ دیده *** ای عزاداران همه از محشر کبری بپرسید

زخم های پیکر مجروح شه از من نخواهید *** از سنان و تیغ و تیر و خنجر اعدا بپرسید

حالت جانبازی شه را به هنگام شهادت *** روی خاک از خواهر او عصمت صغرا بپرسید

جسم صد چاک عزیز فاطمه پا مال کین شد *** از سم اسبان و جولان گاه آن صحرا بپرسید

مو پریشان در بیابان دختران ماه سیما *** دست غم بر سر زنان از حمله اعدا بپرسید

من نمی گویم عدو آتش چه سان بر خیمه ها زد *** خود زِ دود شعله اش از طارم اعلی بپرسید

من نمی گویم که «حیران» در عزای آل زهرا *** حالتش چون است باید از دل شیدا بپرسید

«11»: زبان حال حسین علیه السلام با خواهر

خواهر غم پرورم کن صبر تا زهرا بیاید *** چون شوم من کشته امشب اندر این صحرا بیاید

پیکر عریان من در خاک و خون آغشته بیند *** اشک ریزان مو کنان با آه و ویلا بیاید

سینه سوزان دست غم بر سر زنان گوید حسینم *** در میان حور عين با ضجّه و غوغا بیاید

ص: 539

بر تو و بر کودکانم تا دهد امشب تسلی *** باش خواهر منتظر کز عالم بالا بیاید

خواهرا بر کودکانم تو ز شفقت مادری کن *** وعده ده بر بچه هایم کز سفر بابا بیاید

در شب تاریک امشب خواهرا در این بیابان *** تا بِبُرد دست هایم ساربان این جا بیاید

جان خواهر با زنان و کودکان آماده باشید *** تا شتر های اسیری بهرتان فردا بیاید

کرد دود آه «حیران» آتشی سوزنده بر پا *** کز شرارش دود های آه از دل ها بیاید

«12»: زبان حال زینب

ای ماه شبان تار زینب *** گردیده خزان بهار زینب

بر نیزه سر تو من بدنبال *** بنگر دل داغ دار زینب

رفتی و ز ما نظر بریدی *** ای مایه اعتبار زینب

دنبال سرت شتر سواری *** کرده است زمانه کار زینب

گردیده فغان و آه و زاری *** هر شهر و دیار یار زینب

در کوفه و شام غم برندم *** ای وای به روزگار زینب

شد قسمت من یتیم داری *** رفته است ز دل قرار زینب

با ناله کودکان چه سازم *** ای مونس و غم گسار زینب

زنجیر و غل و علیل تب دار *** دین دیده اشک بار زینب

زین ماتم جانگداز «حیران» *** کن گریه به حال زار زینب

ص: 540

«13»

به فدای جسم و جانت دل بی قرار زینب *** شده تیره روزگارم مه شام تار زینب

تن بی سر تو افتاده در آفتاب سوزان *** چه کند چه چاره سازد دل داغ دار زینب

به کجا برم شکایت ز کدام غم بنالم *** شب و روز ریزش اشک شده است کار زینب

مسن و ناله های جان سوز و غم یتیم داری *** نظری نما برادر به دل فکار زینب

دل بینوای «حیران» شده خون در این مصیبت *** که فلک چه خون دل ریخت به کام زار زینب

«14»: زبان حال زینب تا مرکب برادر

فیل تن اسب شه از مات رخ فرزین نیست *** سیر او از چه پیاده است چرا بر زین نیست

کاسه سم به زمین می زنی و شیهه زنی *** در تو ای اسب مگر مهر و وفا آیین نیست

از چه زین تو نگون بال و جبین پر خونی *** یا فراری شده ای شرط مروّت این نیست

کو حسینم به کجا مانده چرا تنهایی *** بی کسش دیدی از این راه تو را تمکین نیست

با سر نعش برادر مگر از جان بگذشت *** که تو را راحت و آسایش و هم تسکین نیست

ص: 541

خونم از نوک قلم می چکد و اشک ز چشم *** به جهان نیست دلی کز غم تو خونین نیست

چاک شد خامه «حیران» چو دل غم زده اش *** چاره جز نوحه سرائی ز من مسکین نیست

«15»: در رثاء قمر بنی هاشم

خود رساند ساقی لب تشنگان به آب *** چون خواست تا ز آب کند خویش کامیاب

یاد آمدش ز تشنگی شاه بی سپاه *** از کف بریخت آب و به خود کرد این خطاب

کی نفس خوار باش و کف از آب کن تهی *** یاد آر تشنه کامی فرزند بو تراب

پر کرد مشک آب و لب تشنه شد برون *** شاید که مشک آب رساند به آن جناب

اما دریغ و درد که نگذاشت خصم دون *** تا ماه آب برساند به آفتاب

کردند دست های شریفش ز تن جدا *** بر جسم او زدند بسی تیر بی حساب

شد مشک او ز آب تهی جسم او ز جان *** افتاد روی خاک و ز کف داد صبر و تاب

رو کرد سوی خیمه و با شه وداع کرد *** از خیمگاه شاه برون تاخت چون عقاب

خود را رساند بر سر نعش برادرش *** نزدیک شد که عالم امکان شود خراب

ص: 542

«16»: زبان حال امام بر کنار نعش پسر

چو شه آمد کنار نعش اکبر *** تو گوئی شد به پا آشوب محشر

به بالینش ز مرکب شد پیاده *** سرش را بر سر زانو نهاده

به بر بگرفت چون شهزاده را شاه *** شرر افتاد اندر ما سوى اللّه

لبش بر لب نهاد و بوسه اش داد *** به رویش روی پاک خویش بنهاد

ز سوز دل فغان و ناله سر کرد *** دل آشفته را آشفته تر کرد

بگفتا کی فروغ دیده گانم *** برفتی و زدی آتش به جانم

ز همّ و غمّ دنیا وا رهیدی *** عجب رفتی و دل از ما بریدی

شدی آسوده و تنها منم من *** گرفتار اندر این صحرا منم من

پس از تو خاک بر فرق جهان باد *** گلستان جهان بی تو خزان باد

ز داغ تو برون جانم ز تن رفت *** ضیاء و نور از چشمان من رفت

«17»: مرثیه

ای باد صبا تو عنبر آوردی *** یا نافه مشک از فر آوردی

در بحر وجود کرده غوّاصی *** بیرون درّ و لعل و گوهر آوردی

سیری کردی و در شهود از غیب *** تا بنده یگانه جوهر آوردی

تا قلزم عشق را کنی طوفان *** امواج بلا مکرر آوردی

از کعبه برون سوی منای عشق *** هفتاد و دو تن فزون تر آوردی

از آل علی برای قربانی *** عبد اللّه و عون و جعفر آوردی

با کوکیه جدال شاه دین *** عباس و علی اکبر آوردی

در دشت بلا به بزم قرب حق *** دُردانه علی اصغر آوردی

آماده برای قتل شاه دین *** شمشیر و سنان و خنجر آوردی

از سیلی خشم تا شود نیلی *** مانند سکینه دختر آوردی

ص: 543

و ز بهر جفای کوفی و شامی *** فرزند و عیال و خواهر آوردی

تا آل نبی شوند اسیر خصم *** زنجير ستم مکرر آوردی

«18»: أيضاً

هر گه که یاد بی کسی بی کسان کنم *** از دیده اشک ریزم و از دل فغان کنم

با چشم دل به خاک شهیدان چو بنگرم *** سیل سر شک غم زد و چشمان روان کنم

یاد آرم از شهادت عشاق پاک باز *** خود را به ناله هم دم و هم داستان کنم

بر آب خوش گوار گر افتد مرا نظر *** یادی ز تشنه کامی لب تشنگان کنم

گر کودکی کند طلب آب از کسی *** یاد از صدای العطش کودکان کنم

هر جا که ناله ای ز جوان مرده شد بلند *** یادی به حال زار جوان کشتگان کنم

از روزن دل اَر نگرم قتل گاه را *** یادی ز زینب و ستم دشمنان کنم

بینم نشسته بر سر نعش برادرش *** گوید چه کار بی تو من ناتوان کنم

با این عیال بی کس و طفلان بی پدر *** جانا بگو چه چاره من خسته جان کنم

بسیار مایلم که بمانم به پیش تو *** گر می گذارد خصم به کویت مکان کنم

ص: 544

«حیران» شها به یاد تو می رزد اشک غم *** خواهم رخت ببینم و تسلیم جان کنم

«19»

ز بعد قتل شه زینب فغان زد *** فغان و ناله اش آتش به جان زد

سر نعش برادر ناله سر کرد *** جهانی را ز غم زیر و زبر کرد

بگفتا ای مه شب های تارم *** زدی آتش به قلب داغ دارم

تنت بی سر فتاده در بیابان *** سرت بالای نی چون ماه تابان

زدی آتش ز داغت بر دل ما *** شکستی هم دل و هم محفل ما

ز مرگت خاک غم بر فرق ما شد *** زمین کربلا ماتم سرا شد

عجب کردی تو از ماها کناره *** تن عریان و جسم پاره پاره

خبر داری که ما در اضطرابیم *** اسیر و دستگیر اندر عذابیم

پریشان کودکانت در بیابان *** گرفتار جفا و جور عدوان

زدند آتش حریم کبریا را *** که دودش تیره کرد ارض و سما را

ز بیمارت گرفتندی بهانه *** تنش مجروح شد از تازیانه

خموش «حیران» مزن آتش به جان ها *** که از دل ها بشد تاب و توان ها

«20»

بیمار و غل جامعه و ناقه عریان *** در کوچه و بازار چنین زار که دیده

چون ماه رخ زاده زهرا به سر نی *** انگشت نما بر سر بازار که دیده

خون می چکد از محمل و جمعی به نظاره *** یک زینب و این محنت بسیار که دیده

ص: 545

نازک قدم و خار مغیلان و ره شام *** افتادن اطفال روی خار که دیده

چون عارض گلرنگ یتیمان حجازی *** لیلی رخی از سیلی اشرار که دیده

گه کوفه و گه شام گهی دیر نصاری *** جز آل علی این همه آزار که دیده

ویرانه نشینی و غریبی و اسیری *** آل نبی و خانه خمّار که دیده

نوباوه زهرا و تمنای کنیزی *** بزم پسر هند جگر خوار که دیده

طشت زر و لعل لب و چوب ستم خصم *** سائیدن یاقوت گهر بار که دیده

سوز دل «حیران» ز غم شاه شهیدان *** در بزم عزا وین غم بسیار که دیده

«21»: بازگشتن علی اکبر از میدان نزد پدر و اظهار عطش نمودن

قرة العين شه ملک بقا *** یعنی اکبر آن مه زیبا لقا

چون که از سوز عطش بی تاب شد *** از قتال خصم سوی باب شد

گفت بابا نو گلت افسرده است *** وز شرار تشنگی پژمرده است

می کشد این تشنگیم ای پدر *** ثقل آهن کرده بی تابم دگر

جان فدایت ای تو خضر راه من *** ریز آبی بر شرار آه من

هست آیا هیچ راهی سوی آب *** تا ز یک شربت کنم دل کامیاب

گیرم از نو بار راه کار و زار *** تا برارم از دل دشمن دمار

مات شد شاه از رخ زیبای او *** ریخت گوهر نرگس شهلای او

ص: 546

گفت آزردی من دلریش را *** بر دهانم نه زبان خویش را

چشم گریان بسته خندان گشود *** از میان لعل یاقوتش ربود

شه ز یاقوت لبانش قوت خورد *** وا نگهش مهر سلیمانی سپرد

یعنی اندر عاشقی چالاک باش *** افتخار سیّد لولاک باش

رو شراب وصل نوش از دست او *** نیست شو تا آن که گردی هست او

«22»: سرّ برگشتن او و آب خواستن از پدر

طوطی اسرار گو بگشود لب *** تا که گوید طرفه سرّی بوالعجب

گر چه رو اکبر ز میدان بازگشت *** کار و زار لشکر اعدا بهَشت

گر که او در جستجوی آب بود *** می ندیدی در حرم نایاب بود

آل طه جمله در سوز عطش *** خاصه آن ها کز عطش بنموده غش

می بایستی رود سوی فرات *** نوشد آب و از عطش یابد نجات

سرّ این برگشت از میدان چه بود *** کآمد و غم در دل بابش فزود

می توانش گفت وجهی دل فریب *** سفت ز الماس سخن دری عجیب

روز عاشورا چو غم افروز شد *** گوئیا چون شام عالم سوز شد

آن زمان کان آیت پیغمبری *** بود در کف تیغ قهرش آوری

و ز شرار تیغ و تیر گیر و دار *** کرد او را تشنگی بی اختیار

یافت آن اول قتيل عشق بار *** مست صهبای حقیقت نی مجار

از ره علم و عمل تکلیف خویش *** دید او را از دور آمد به پیش

یک طرف دفع شر از شاه و حریم *** یک طرف جانبازی و فوز عظیم

در تزاحم هر دو را با یک دیگر *** دید کورا نیست از این دو مفر

گشت اندر لجه فکرت غریق *** تا چه گوهر یابد از بحر عمیق

آب باید نوش کرد و شد قوی *** در قتال حزب شیطان غوی

یا که باید شد شهید راه حق *** غوطه زد در خون به قربان گاه حق

ص: 547

دید آن محبوب درگاه جلیل *** می نبتوان رفت این ره بی دلیل

زین سبب از رزم آمد سوی بزم *** نی پی تحصیل رخصت بلکه عزم

نی ز مستقبل ز ماضی دم نورد *** گفت باید حال استفهام کرد

با بیان احمدی منطق گشود *** قلب قلب عالم امکان ربود

با بدیع حسن شد گرم طلب *** بد معانی و بیانش زیر لب

نحو استعلام او صرف وصول *** فقه او اصل و فروع او وصول

اصل و فرعی نیست اند کار عشق *** حدّ و رسمی نیست در اسرار عشق

گر چه او از تشنگی بی تاب بود *** لیک خود سر چشمه هر آب بود

هادی وصلش دلیل راه شد *** تا که از سرّ نهان آگاه شد

یافت باید سوی قربان گاه رفت *** چون فروغ از پیش چشم شاه رفت

عاشقانه رو سوی میدان نمود *** جان خود قربانی جانان نمود

زد یکی جولان و شد گرم نبرد *** تا که روحش از قفس پرواز کرد

«23»: شهادت علی اصغر

شه بفرمود ای ز مادر یادگار *** خواهرا طفل صغیرم را بیار

تا ببینم بار دیگر روی او *** بوسه چینم بر لب دل جوی او

شه گرفت آن غنچه پژمرده را *** بوسه زد آن لؤلؤ ناسفته را

برد او را سوی مقتل با شتاب *** تا دهد آبی به آن دُّرّ خوشاب

گفت کی قوم این گهر زان من است *** جوهر جان بلکه جانان من است

ص: 548

شیر خوار است از چه باشد شیر خوار *** هست نام اعظم پروردگار

لیک از سوز عطش افسرده است *** و ز شرار تشنگی پژمرده است

گر گنه کار است آن هم گر چه نیست *** این گناه از گل بود و ز غنچه نیست

قال ياللقوم ذا الخطب الفضيع *** نبؤنى انا المذنب ام هذا الرضيع

رحمی آخر تا به کی جور و جفا *** ويلكم منوا على ابن المصطفى

چون شود گر منّتی بر من نهید *** جرعۀ آبی به این کودک دهید

قوم ز استسقاء شه در هلهله *** زان میان گشت ساقی حرمله

ساغر جور و جفا لبریز کرد *** ناوک پیکان طغیان تیز کرد

صحف حق را نشان تیر کرد *** از دم تیرش گلو پر شیر کرد

وه که از پستان پیکان آن صغیر *** در تبسّم گشت شد از شیر سیر

زین تبسّم حجّتی اثبات کرد *** پرتوی بنمود و شه را مات کرد

الغرض آن زاده ختمى مآب *** بست ز آن خون گلو بروی خضاب

ص: 549

تا که در روز جزا خونین جبین *** گوید اینک صبغة اللّه است این

صبغة اللّه يا خضاب وحدتست *** یا که زینت بخش نقش رحمت است

«24»: این مرثیه با قلبی سوزان سروده شد

دیدی فلک به آل پیمبر چها نمود *** در کربلا چه محشر کبری به پا نمود

در خاک و خون فکند جوانان ماه رو *** بس عيش ها به ماتم ایشان عزا نمود

در پیش چشم مادر و خواهر ز راه ظلم *** سر از برادران و جوانان جدا نمود

در جای شیر بر گلوی طفل شیر خوار *** از راه کینه نوک پیکان رها نمود

لب تشنه جان سپردن اندر کنار آب *** ظلم این چنین که کرد که آل زنا نمود

سرها به نوک نیزه و تن ها به روی خاک *** کافر شنیده اید کجا این جفا نمود

هرگز شنیده اید تن پاره پاره را *** در زیر سمّ اسب کسی توتیا نمود

زینب چو دید جسم برادر به روی خاک *** عریان فتاده رو به رسول خدا نمود

از دل کشید ناله هذا حسین و گفت *** بنگر جدا عدو سر او از قفا نمود

ص: 550

«حیران» به ماتم شه دین ریز اشک غم *** انسان که ممکنات بر او گریه ها نمود

«25»: بازار کوفه

تا ماه رخ زینب با مهر مقابل شد *** در عقده رأس افتاد عالم متزلزل شد

دید آن سر خونین را بر نی چو تجلی کرد *** شد شیفته رویش وز قافله غافل شد

بر خرمن دل ها زد آتش شرر آهش *** وز سیل سر شکش خون اندر دل قاتل شد

ای ماه شب تارم هرگز نه گمانم بود *** انگشت نما رأست مشهود قبائل شد

دنبال سرت هر دم می نالم و می آیم *** گویا زِ ازل تقدیر بر طی منازل شد

با طفل صغیر خود یک لحظه تکلم کن *** کز نار فراق تو بیرون ز کفش دل شد

«26»: زبان حال زینب در مجلس یزید

بردار از این لعل لبان چوب جفا را *** زین بیش میازار دل خیر نساء را

این لب که تو را از زدنش وا همه ای نیست *** دیده است بسی تشنگی کرببلا را

ص: 551

دست تو شود قطع مزن دست نگه دار *** ظالم مشكن آینه صنع خدا را

در ماتم او عرش همی لرزد و گرید *** در غلغله افکنده غمش ارض و سما را

«27»

به ماتم شه دین سیل اشک جاری کن *** در این مصیبت جان سوز پا فشاری کن

بر غم خصم جفا پیشه اشک ماتم ریز *** نهال معرفت خویش آبیاری کن

دلی که خانه حق است بر هوا مسپار *** به پاک سازی آن کوش و پایداری کن

پی طهارت دل از خطا و جرم و گناه *** شهید دشت بلا را به گریه یاری کن

به گوش دل بشنو ناله های زهرا را *** به ناله پیرو او باش و بی قراری کن

ص: 552

پایان کتاب

صلى اللّه علیک یا مولانا و مولی الكونين ابا عبد اللّه الحسين - ارواحنا و ارواح العالمین لک الفداء - با كمال اعتذار و شرمساری و دل شکسته برای تقرّب به خدای تعالی و خشنودی او و رضایت جدّ بزرگوارت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و پدر اعلی مقدارت حضرت امیر مؤمنان - صلوات اللّه و سلامه علیه - و مادر والا گهرت صدیقه طاهره سیّده زن های جهانیان فاطمه زهرا علیها السلام به نوشتن این کتاب با چشم علیل که بینایی خود را از دست داده مبادرت نمودم و با تأییدات خداوند متعال و توسّلات به ساحت های قدس شما اهل بیت طیّبین و طاهرین به انجام و اتمام آن موفّق گردیدم و به پیشگاه مقدّس حجّت بالغه الهيّه مهدی منتظر حضرت بقية اللّه امام عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - تقدیم می دارم. رجاء واثق از حضرتش آن که این هدیه نا قابل مقبول پیشگاه اقدس آن جناب گردد، ان الهدايا على مقدار مهديها.

گر عیب پوش حاجت رندان روا کند *** ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند

و از مقام شامخ حضرتش و سائل طبع و انتشار آن را خواهانم. اللهم ثبتنی على محبّتهم و ولايتهم في الدنيا و ارزقنى شفاعتهم في الآخرة اله الحق آمين يا ارحم الراحمين.

در تاریخ روز سه شنبه بیست و سوم

شهر رمضان سال یک هزار و چهار صد

(1400) هجری قمری اتمام یافت

ص: 553

فهرست منابع و مآخذ

1- قرآن کریم.

2- اثبات الهداة، شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملی، مطبعة العلميه، قم.

3- الاحتجاج، احمد بن علی الطبرسی، نشر مرتضی، مشهد؛ و انتشارات اسوه، قم.

4- احقاق الحق وإزهاق الباطل، قاضی نور اللّه شوشتری، انتشارات کتاب خانه آية اللّه مرعشی نجفی، قم.

5- الاختصاص، شیخ مفید، تحقیق: علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

6- اختران تابناک، شیخ ذبیح اللّه محلاتی، انتشارات اسلامیه، تهران.

7- اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال کشّی)، شیخ طوسی، تحقیق، حسن مصطفوی، دانشگاه مشهد.

8- الإرشاد، شيخ مفيد، مؤسسة آل البيت علیهم السلام الإحياء التراث، قم.

9- ارشاد القلوب، ابو محمّد حسن بن أبي الحسن دیلمی، منشورات شریف رضی، قم.

10- اسرار الشهادة، علّامه در بندی، انتشارات ذوى القربى، قم.

11- استبصار، شیخ طوسی، تحقیق، سیّد حسن خرسان، دار الکتاب الاسلاميه، تهران.

12- اعلام الدين في صفات المؤمنين، ابو محمّد حسن بن ابی الحسن دیلمی، مؤسسه آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، قم.

13- اعلام الوری، فضل بن حسن طبرسی، مؤسسه آل البيت : لإحياء التراث، قم.

14- الاعتقادات، شیخ صدوق، تحقیق: حامد فدوی اردستانی، المكتبة الپارسا، قم.

15- اقبال الأعمال، سیّد بن طاووس، دار الكتب الإسلاميه، تهران و مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت.

16- امالی، شیخ صدوق، موسسة البعثة، قم؛ و دار الكتب الإسلاميه تهران.

ص: 554

17- امالی، شیخ مفید، تحقیق: علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم؛ و دار المرتضى، بيروت.

18- امالی، شیخ طوسی، دار الثقافة، قم.

19- الامان من أخطار الأسفار و الأزمان، سيد بن طاووس، موسسه آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، قم.

20- الامامة و التبصرة من الحيرة، علی بن حسین بن بابویه قمی [والد شیخ صدوق]، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم.

21- أنيس الأعلام، محمّد صادق فخر الاسلام، المكتبة المرتضويه، تهران.

22- بحار الأنوار، علّامه مجلسی، دار الكتب الاسلاميه، طهران؛ و مؤسسة الوفاء بيروت.

23- بصائر الدرجات، ابو جعفر محمّد بن حسن بن فروخ، انتشارات کتاب خانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم.

24- البداية و النهاية، ابن كثير دمشقی، تحقیق: علی شیری، دار احیاء التراث العربی، بيروت.

25- بلد الأمین، شیخ ابراهیم بن علی عاملی کفعمی، چاپ سنگی.

26- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى، عماد الدین محمّد بن ابی القاسم طبرى، المكتبة الحيدريه، نجف.

27- تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، سيّد شرف الدين على حسين استر آبادی، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

28- تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر دمشقی، تحقیق: علی شیری ،دار الفکر، بیروت.

29- تاریخ الطبری (تاريخ الأمم و الملوک)، ابن جریر طبری، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت؛ و دار المعارف، مصر.

30- تاریخ یعقوبی، ابن واضح، المكتبة الحيدريه، نجف؛ و مؤسسه و نشر فرهنگ اهل بیت علیه السلام، قم.

31- تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت.

32- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، دار الكتاب العربی، بيروت.

33- تاریخ نگارستان، قاضی احمد بن محمّد غفاری کاشانی، انتشارات حافظ،

ص: 555

تهران.

34- توحيد المفضّل، مفضّل بن عمر جعفی (از اصحاب امام صادق علیه السلام)، انتشارات هجرت، قم.

35- تهذيب الأحكام، شیخ طوسی، تحقیق: سیّد حسن خرسان، دار الکتب الإسلاميه، تهران.

36- التوحيد، شیخ صدوق، تحقیق، سیّد هاشم حسینی طهرانی، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

37- تحف العقول، حسن بن علی بن شعبة، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

38- تذكره الخواص، سبط این جوزی، تحقیق: سیّد محمّد صادق بحر المعلوم، مكتبة نينوى الحديثة، تهران.

39- نبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورّام)، ورّام بن ابی فراس، دار صعب و دار التعارف، بيروت.

40- تفسير القمّي، على بن ابراهيم قمی، تحقیق: سیّد طیب موسوی جزائری، دار السرور، بیروت.

41- تفسير العياشي، ابي نضر محمّد بن مسعود سلمی سمرقندى، المكتبة العلمية، تهران.

42- تفسیر الثعلبی، اسحاق بن احمد ثعلبی، انتشارات کتاب خانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم.

43- التفسير المنسوب إلى الامام العسكري علیه السلام، تحقيق: سیّد علی عاشور، دار احیاء التراث العربي، بيروت.

44- تفسیر فرات، فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت ارشاد، تهران.

45- تفسیر الطبری (جامع البيان في تفسر القرآن)، محمّد بن جریر طبری، دار الکتب العلمية، بيروت.

46- تفسیر البرهان (البرهان فی تفسیر القرآن)، سیّد هاشم بحراني، مؤسسة البعثة، بيروت.

47- تفسیر الصافی، ملا محسن فیض کاشانی، تحقیق: سیّد محسن حسینی امینی، دار الكتب الاسلاميه، تهران.

48- ثواب الأعمال، شيخ صدوق، منشورات شریف رضی، قم.

ص: 556

49- جامع الأخبار، محمّد بن محمّد شعیری سبزواری، مؤسسه آل البيت علیه السلام لإحيا التراث، بيروت.

50- جواهر المطالب في مناقب الامام على علیه السلام ، محمّد بن احمد دمشقی با عونی شافعی، تحقیق: محمّد باقر محمودی، مجمع احياء الثقافة الاسلامية.

51- جواهر الکلام، شیخ محمّد حسن نجفی، دار الكتب الاسلاميه، تهران.

52- جلاء العیون، علّامه مجلسی، انتشارات سرور، قم.

53- الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

54- الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، موسسه امام مهدی علیه السلام، قم.

55- دعائم الإسلام، قاضی نعمان ،دار المعارف، مصر.

56- دلائل الإمامة، محمّد جرير بن رستم طبرى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت.

57- الدعوات، قطب الدین راوندی، مؤسسه امام مهدی علیه السلام،قم.

58- ذخائر العقبى فى مناقب ذوی القربی، احمد بن عبد اللّه طبری ،دار المعرفة بيروت.

59- الذريعة الى تصانيف الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی، دار الأضواء، بيروت.

60- روضة الواعظين، فتّال نیشابوری، منشورات شریف رضی، قم.

61- روضة الشهداء، ملّا حسین کاشفی سبزواری، دفتر نشر نوید اسلام، قم.

62- زاد المعاد، علّامه مجلسی، انتشارات اسلامیه، تهران.

63- زینت المجالس، مجد الدین محمّد الحسینی، انتشارات سنائی، تهران.

64- شرح الأخبار، قاضی نعمان، تحقیق: سيّد محمّد حسینی جلالی، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

65- شرح نهج البلاغه، ابن الحديد معتزلی، تحقیق: محمّد ابو الفضل ابراهيم، انتشارات کتاب خانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم.

66- صفات الشیعه، شیخ صدوق، تحقیق: حامد فدوی اردستانی، المكتبة الپارسا، قم.

67- الصحيفة السجادية الجامعة، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم.

68- صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج القشيرى، مكتبة محمّد على صبيح، قاهره.

69- الطبقات الکبری، محمّد بن سعد كاتب الواقدی، دار صادر، بیروت.

70- طرائف في معرفة مذاهب الطوائف، سیّد بن طاووس، چاپ خانه خیام، قم.

ص: 557

71- الصراط المستقيم إلى مستحقّى التقديم، شیخ زین الدین ابی محمّد علی بن یونس النباطى البياضي ، المكتبة المرتضوية، تهران.

72- الصواعق المحرق فى الرد على أهل البدعه و الزندقة، ابن حجر هیشمی کوفی، تحقیق: عبد الوهاب بن عبد اللطيف، مكتبة القارة، مصر.

73- عدة الداعى، ابن فهد حلّی، انتشارات داوری، قم.

74- عوالی اللئالی، محمّد بن على ابراهيم الاحسائي، تحقيق: مجتبی عراقی، مطبعة سيّد الشهداء علیه السلام، قم.

75- علل الشرائع، شیخ صدوق، انتشارات داوری، قم.

76- عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، انتشارات جهان، تهران؛ و نشر صدوق، تهران.

77- العقد الفرید، ابن عبدربه، دار الکتاب العربی، بیروت؛ و دار الأندلس، بيروت.

78- عوالم العلوم، شیخ عبد اللّه بحرانی اصفهانی، مؤسسه امام مهدی علیه السلام ، قم.

79- فرائد السمطین، جوینی خراسانی، تحقیق: محمّد باقر محمودی، مؤسسة المحمودي للطباعة و النشر، بيروت.

80- فرسان الهيجاء، شیخ ذبیح اللّه محلاتی، مرکز نشر کتاب، قم.

81- الفصول المهمّة، ابن صباغ مالكي، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت؛ المكتبة الحيدرية، نجف.

82- قرب الاسناد، ابو العباس عبد اللّه بن جعفر حمیری، مؤسسه آل البيت علیهم السلام الإحياء التراث، قم.

83- قصص الأنبياء، قطب الدین راوندی، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، نشر الهادی، قم.

84- کفایة الطالب، گنجی شافعی، تحقیق: محمّد هادی امینی، دار احیاء تراث أهل البيت علیهم السلام، تهران.

85- كشف الغمة في معرفة الائمّة، على بن عيسى الإربلى، منشورات شریف رضی، قم.

86- الکافی، ثقة الاسلام کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، دار الكتب الإسلاميه، تهران.

87- الكامل في التاريخ، ابن اثیر جزری، دار صادر، بیروت.

88- كامل الزيارات، ابن قولویه قمی، تحقیق: عبد الحسین امینی تبریزی، المطبعة المرتضويه، نجف.

89- كفاية الأثر، ابن خزار قمى، تحقیق: سیّد عبد اللطیف حسینی کوه کمری،

ص: 558

انتشارات بیدار، قم.

90- کنز الفوائد، ابو الفتح محمّد بن علی بن عثمان کراجکی طرابلسى، دار الأضواء، بيروت.

91- كنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، متقى هندى، مؤسسة الرسالة، بيروت.

92- كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

93- اللهوف فى قتلى الطفوف، سیّد بن طاووس، انتشارات داوری، قم؛ و انتشارات جهان، تهران.

94- لواعح الأشجان، سیّد محسن امین عاملى، مكتبة بصيرتي.

95- مثير الأحزان، ابن نما حلى، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم.

96- مجمع البحرین، شیخ فخر الدین طریحی، تحقیق: سیّد احمد حسینی ،المکتبة المرتضويه، تهران.

97- مكارم الأخلاق، حسن بن فضل طبرسی، تحقیق: علاء آل جعفر، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

98- مصباح المتهجد، شیخ طوسی، تحقیق: شیخ حسين أعلمى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت؛ مؤسسة فقه الشيعه، بيروت.

99- مقتل الحسين، موفق بن احمد مکّی خوارزمی، تحقیق: محمّد سماوى، مكتبة المفيد، قم.

100- مقتل الحسین، ابی مخنف، انتشارات الزهرا، قم.

101- المحاسن، احمد بن خالد برقی، تحقیق: سیّد مهدی رجائی، مجمع جهانی أهل البيت علیهم السلام، قم.

102- مواعظ العددية، آية اللّه مشکینی، نشر الهادی، قم.

103- مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدین علی بن ابی بکر هشمی، تحقیق: عبد اللّه محمّد درویش، دار الفکر، بیروت.

104- منية المريد في أدب المفيد و المستفيد، شهید ثانی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

105- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب مازندرانی، تحقیق: یوسف بقاعی، دار الأضواء، بيروت.

106- معجم البلدان، یاقوت حموی، دار احیاء التراث العربي، بيروت.

ص: 559

107- مستطرفان السرائر، ابن ادریس حلّی، مؤسسه امام مهدی علیه السلام، قم.

108- مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری طبرسی، مؤسسه آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، بيروت.

109- مستدرك سفينة البحار، شیخ علی نمازی، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

110- مشكاة الأنوار في غرر الاخبار، ابوالفضل على بن حسن فضل طبرسی، مكتبة الحيدرية، نجف.

111- المصباح في الأدعية و الصلوات و الزيارات، ابراهيم بن علی عاملی کفعمی، تحقیق: شيخ حسين أعلمى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت.

112- مدينة المعاجز، سيّد هاشم بحرانی، تحقیق: سيّد عزة اللّه مولائی همدانی، مؤسسة المعارف الإسلاميه، قم.

113- منتهى الأمال، حاج شیخ عباس قمی، انتشارات هجرت.

114- من لا يحضره الفقيه، شیخ صدوق، تحقیق، علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم.

115- ناسخ التواریخ، میرزا محمّد تقی خان سپهر، انتشارات اسلامیه، تهران.

116- نور العین فی مشهد الحسین، ابی اسحاق اسفراینی، المنار، تونس.

117- نفس المهوم، حاج شیخ عباس قمى، مكتبة بصيرتي.

118- نهج السعادة في مستدرک نهج البلاغة، شيخ محمّد باقر محمودی، دار التعارف للمطبوعات، بيروت.

119- وسائل الشیعه، شیخ محمّد بن حسن حرّ عاملی، مؤسسه آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث، قم.

120- وسيلة الدّارين في انصار الحسین، سیّد ابراهیم موسوی زنجانی، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت.

121- ينابيع المودّة، شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفى، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت؛ و انتشارات اسوه، قم.

ص: 560

انتشارات نسیم کوثر

تلفن: 7830567 همراه: 09122513907 (جعفری نیا)

ص: 561

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109