سرشناسه : طبسی، نجم الدین، 1334 -
Tabasi, Najm al-Din
عنوان و نام پديدآور : از مناظره تا دستگیری: گزارشی از مناظره درباره صحابه، تحریف قرآن، سرداب سامرا و عصمت ائمه (علیهم السلام)/ نجم الدین طبسی؛ تحقیق حسن بلقان آبادی، محمد اسکوئی.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما، 1396.
مشخصات ظاهری : 111 ص..م س20/5 ×14/5 ؛
شابک : 40000 ﷼: 978-600-442-053-2
وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ دوم)
يادداشت : چاپ دوم.
یادداشت : کتابنامه: ص. [99] - 111؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : گزارشی از مناظره درباره صحابه، تحریف قرآن، سرداب سامرا و عصمت ائمه (علیهم السلام).
موضوع : وهابیه -- مناظره ها
Wahhabiyah -- *Debetes
وهابیه -- احادیث اهل سنت
Wahhabiyah -- Hadiths (Sunnites)
وهابیه -- دفاعیه ها
Wahhabiyah -- Apologetic works
شیعه -- دفاعیه ها
Shi'ah -- Apologetic works
شناسه افزوده : بلقان آبادی، حسن، 1355 -
شناسه افزوده : اسکوئی، محمد، 1363 -
رده بندی کنگره : BP238/6/ط2الف4 1396
رده بندی دیویی : 297/527
شماره کتابشناسی ملی : 4765279
اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی
ص: 1
از مناظره تا دستگیری
گزارشی از مناظره درباره صحابه تحریف قرآن ، سرداب سامرا و عصمت ائمه علیهم السلام
انتشارات دلیل ما
نجم الدین طبسی
تحقیق حسن بلقان آبادی - محمد اسکوئی
چاپ اول پاییز 1396
تیراژ : 5000 نسخه
چاپ: نگارش
قیمت: 3500 تومان
شابک: 2 - 053 - 442 - 600 - 978
تلفن و نمابر: 37744988
(+9825) 37733413
دفتر مرکزی : قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه ششم، واحد 612 و 613
(ارتباط با ما) www.dalilema.ir | Info@dalilema.ir (خرید آنلاین)
مراکز پخش
قم . خیابان معلم . مجتمع ناشران . طبقه همكف . واحد 9 | تلفن: 37733413 و 37744988
قم . خيابان صفائیه روبروی کوچه 38 پلاک 759 | تلفن: 37737011 و 37737001 .
تهران خیابان انقلاب ، خیابان فخر رازی ، نبش بن بست ری . پلاک 61 | تلفن: 66464141
مشهد . چهار راه شهداء ضلع شمالی باغ نادری کوچه شهید خوراکیان مجتمع گنجینه کتاب طبقه اول | تلفن: 5-32237113
سرشناسه : طبسی نجم الدین 1334 -
Tabasi, Najm al-din
عنوان و نام پدیدآور : از مناظره تا دستگیری گزارشی از مناظره درباره صحابه، تحریف قرآن سرداب سامرا و عصمت ائمه (عليهم السلام) نجم الدین طبسی ؛ تحقیق حسن بلقان آبادی، محمد اسکوئی
مشخصات نشر : تهران دلیل ما 1396
مشخصات ظاهری : 111 ص.
شابک : 978-600-442-053-2
وضعیت فهرستنویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه : ص . [99] - 111 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر : از مناظره تا دستگیری گزارشی از مناظره درباره صحابه، تحریف قرآن، سرداب سامرا و عصمت ائمه (عليهم السلام)
موضوع : وهابيه -- مناظره ها
موضوع : Wahhabiyah --*Debetes
موضوع : وهابيه -- احادیث اهل سنت
موضوع : Hadiths (Sunnites) - Wahhabiyah
موضوع : وهابيه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : Wahhabiyah -- Apologetic works
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها
موضوع : Shi'ah -- Apologetic works
شناسه افزوده : بلقان آبادی ، حسن - 1355
شناسه افزوده : اسکوئی، محمد، 1363 -
رده بندی کنگره : 1396 4الف 02 / 6/ BP238
رده بندی دیویی : 297/527
شماره کتابشناسی ملی : 4765279
انتشارات دلیل ما
www.dalilema.ir
مرکز نشر و پخش کتب معارف اهل بیت علیهما السلام
9 سال ناشر نمونه و برگزیده کشوری
با تولید بیش از 1000 عنوان کتاب
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
مقدمه مؤلف ...7
شروع بحث ...12
جایگاه امامت ...23
عصمت انبیا علیهما السلام ...29
عدم تحریف قرآن ...38
امامت از اصول دین است ...53
استدلال به نماز خواندن پشت سر خلفا ...57
آیا حضرت علی از خلیفه دوم تمجید کرده اند؟! ...59
آیا حضرت علی با ابوبکر بیعت کردند؟! ...68
نقد ابن تيمية ...74
جواز جمع خواندن نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا ...81
اصرار بر ادله عصمت ائمّة علیهما السلام ...84
افتراء به شیعه درباره سرداب سامرا ...88
ورود مأموران وهابی ...95
کتابنامه ...99
ص: 5
ص: 6
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين وصلى الله على سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله في أرضه وحجته على عباده حجة بن الحسن روحي و أرواح العالمين له الفداء واللعن على أعدائهم أجمعين، فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه. (1)
یکی از شیوه های تبلیغ دین اسلام و مذهب حق همان مناظره و گفتگوی چهره به چهره است در این زمینه انبیا عظام علیهما السلام بالاخص نبی مكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمه طاهرین علیهما السلام پیشگام بودند و کتاب های حدیثی و تفسیری و تاریخی ما پر از به کارگیری این شیوه است. کتاب احتجاج مرحوم طبرسی نمونه های فراوانی را به ما نشان می دهد علامه مجلسی جلد 9 و 10 کتاب گرانسنگ بحار الانوار را اختصاص به مناظرات داده است. شخصیت های بزرگی چه در گذشته و چه در عصور متأخر و حاضر از این شیوه استفاده کرده و به هدایت طرف مقابل و یا القاء واتمام حجت نائل آمده و برای آیندگان به عنوان درس و تبیین حقایق دسته بندی شده و منظم تحویل داده شده است. تاریخ اسلام هیچگاه مناظرات امیرالمؤمنین (علیه السلام) با قوم یهود و خوارج و
ص: 7
نواصب و سران فتنه را فراموش نمیکند مناظرات امام حسن مجتبی (علیه السلام) با سران نفاق را کتاب ها طی صفحات متعددی ثبت و حقایق پنهان را کشف کردند. مناظرات زهرای اطهر علیها السلام با حاکمان مدینه و با محمود بن لبید و بانوان مهاجر و انصار در اثبات ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یکی از محکم ترین اسناد و پشتوانه های مذهب است. مناظرات امام صادق (علیه السلام) با ابن ابی العوجاء و دیگر منحرفین از توحید و ولایت در کتب روائی ثبت است. مناظرات امام رضا (علیه السلام) در مرو با جاثلیق و سران احزاب و ادیان و مذاهب و مناظرات امام جواد (علیه السلام) با سران فقهای حکومت بنی عباس درهایی را به روی حقیقت جویان گشوده و واقعیات را به طور شفاف تبیین می کند. مناظرات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آن هم در سنین کودکی و در محضر پدر بزرگوارش در قضیه سعد اشعری نشان دهنده آفاق جدیدی از دریای معارف اهل بیت علیهما السلام است .
ده ها مناظره عبدالله بن عباس در امامت و مناظرات مؤمن الطاق و شيخ مفید و سید مرتضی و در عصر متأخر مناظرات علّامه امینی و سلطان الواعظين و میرحامد حسین و سید شرف الدین در «المراجعات» و سید جعفر مرتضی در دو کتاب «بیان الحق» و «میزان الحق» و مرحوم آیت الله طبسی والد بزرگوارم قوت منطق اهل بیت علیهم السلام را بر همه آشکار می کند.
ما نیز با استفاده از همین شیوه و تبعیت از بزرگان در طول سفر تبلیغی بالاخص سفرهای حج و عمره، بحث های فراوانی را در حرمین شریفین داشتیم که بسیاری از آنها منجر به تسلیم و قانع شدن طرف مقابل و پذیرش مذهب حق گردیده است و گاهی همان شخص هدایت شده با
ص: 8
انتقال و منعکس کردن همین مباحث سبب هدایت گروه چند صد نفری شده است. اگر از ابتدا این بحث ها را تنظیم می کردیم شاید امروز شاهد چندین جلد مناظرات بودیم. این بحث ها در رشته مسیحیت و جریان انحرافی احمد الحسن و یمانی ها و مدعیان نیابت خاصه و وهابیت و تکفیری ها و عالمان اهل سنت در داخل و خارج انجام گرفت برای نمونه بحث های متعدد در جزیره سوم دانمارک (یولند)، بحث با مبلغان مسیحیت بحث با سران انحراف و جریان یمانی در سوئد، بحث با جریان حسنی در اروپا، بحث با دانشجویان اهل سنت لبنان که طالب حقیقت بودند و هدایت شدند، بحثی با یک سلفی وهابی متعصب که منجربه تشکیک در باورهای او شد و در حرمین شریفین ده ها بحث با مخالفین بالأخص وهابيت و سلفی ها همانند سعد الغامدی استاد دانشگاه ام القُری که سه بحث با او انجام گرفت که دو تای آن در مسجد عزیزیه بود و یکی در هتل الرواسی مکه قبل از تخریب آن و در داخل کشور نیز با گروهای متعددی از میهمانان که به قصد فهم حقایق می آمدند بحث هایی انجام گرفت که نمونه چاپ شده آن کتاب «مناظره با علمای روسیه» است که پس از یک ساعت و نیم مناظره، به اشتباه بودن راه خود پی برده و تسلیم شدند و نماز مغرب و عشاء را با اقتدای به اینجانب بجا آوردند.
کتاب حاضر یکی از همان مناظرات است که در مدینه منوره و در جو خفقان حُكّام وهابی در بیرون مسجد النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) و بین الحرمین اتفاق افتاد که منجر به دستگیری و محاکمه ام در بیدادگاه وهابیت در مدینه گردید و طرف مناظره کننده زمانی که در دفاع از مکتب خود درمانده شد، برای
ص: 9
جبران این شکست با همکاری مأموران و پلیس، مرا به بازداشت و محاکمه کشانید و علیه من نزد قاضی شهادت داد اما با توکل به خداوند و به حول و قوه الهی از شر آن بیدادگاه و قاضی سوء، خلاص و به کارهای تبلیغی خود ادامه دادم. پس از آزادی در همان مدینه منوره خلاصه آن را تدوین کردم که هنگام بازگشت به کشور در اختیار برخی از مجلات همانند مجله منبر قرار گرفت و منتشر گردید و فورا به زبان اردو نیز ترجمه و تکثیر گردید. هم اکنون این مناظره به پیشنهاد دوستان به طور مشروح تدوین و مأخذیابی و تخریج مصادر شده و در اختیار عموم قرار می گیرد.
در خاتمه از حجت الاسلام اسکوئی که در تخریج مصادر و بازنویسی آن همت و تلاش فراوانی داشتند، تشکر می کنم همچنین از فرزند عزیزمان محقق توانا حجّت الاسلام شیخ حسن بلقان آبادی سبزواری که در تنظیم و بازبینی دقیق آن سعی فراوان کردند کمال امتنان و تقدیر را دارم. امیدوارم خداوند بر توفیقات آنان افزوده، ما و این دو عزیز را در راه خدمت به مذهب اهل بیت عامل موفق بدارد.
نجم الدین طبسی 8 جمادی الثانی 1438
مؤسسه ولاء صدیقه کبری علیها السلام
ص: 10
بسم الله الرّحمن الرّحيم
روز جمعه بیست و سوم ذى القعده سال 1429 هجری قمری در مدینه منوّره یکی از دوستان طی تماسی به بنده گفت: با یک نفر یمنی به بحث و گفتگو پرداختم. او می گفت که شیعه به عایشه نسبت ارتکاب فحشا می دهد و به جمله ای از کتاب «تفسیر صافی» استناد کرده است؛ و من متن روایت را از طریق لپتاپ در آوردم و جمله ادعا شده در آن نبود. (1)
خود من هم پس از مراجعه به کتاب «صحیح بخاری» متوجه شدم عبارت کتاب «تفسیر صافی» همان مضمون روایت بخاری در ذیل آیه:
«وَإِن تَظَهَرَا عَلَيْهِ ...» (2) است. (3)
صلى الله عليه
ص: 11
ایشان از من درخواست مناظره با وی را داشت .
پس از تماس تلفنی با او و تعیین وقت برای ملاقات و مناظره، بعد از نماز مغرب، بیرون از حرم شریف و کنار چترها نشستیم. آن دوستی که واسطه ما بود، پس از ارائه نصّ «تفسیر صافی» به او، از ما جدا شد و ما در رابطه با برخی مسائل دیگر به بحث پرداختیم.
برای شروع در بحث، مطلبی را که خود او مطرح کرده بود ادامه دادم و گفتم : آلوسی که از بزرگان شماست می گوید:
«آنچه که به شیعه منسوب است مبنی بر اعتقاد به فحشا در مورد عایشه ، کذب و افترا است و به دروغ به شیعه نسبت داده می شود و من در کتاب های معتبر شیعه اثری از این مطلب نیافتم و هیچ کدام از فرق اسلامی نیز این حرف را نمی زنند ». (1)
ص: 12
او گفت: اما به هر حال من می دانم که برخی از شما شیعیان نسبت به عایشه چنین اعتقادی دارید.
به او گفتم: اما شما هیچ مدرکی بر این ادعا ارائه نمی کنید. بر فرض هم که بپذیریم برخی نسبت به عایشه چنین اعتقادی دارند، اما مطرح کردن این موضوع از طرف شما به معنای فرار از مباحث اصلی است. ما اعتقاد داریم که عایشه مرتکب گناهی بزرگتر از فحشا شده و آن مخالفت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
و جالب اینجاست که کتاب های شما به عایشه توهین می کنند، آنوقت شما از ما ایراد می گیرید که به عایشه اهانت می کنید؟!
گفت: چه اهانتی در کتابهای ما به عایشه شده است؟
گفتم: ابوداود سجستانی یکی از مؤلفان صحاح سته می گوید: عایشه به خواهران و دختران خواهرانش می گفت :
به برخی از مردان که عایشه دوست داشت آنان را ببیند و بر او وارد شوند، شیر دهند تا به عایشه از طریق رضاع محرم شوند و بعد از شیر دادن آنان مانند شخص محرم با عایشه ارتباط برقرار و رفت و
آمد می کردند. (1)
ص: 13
گفت: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این کار را اجازه دادند و اشکالی ندارد و توهین به عایشه محسوب نمی شود.
گفتم: اولا: اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اجازه داده پس چرا جناب ام سلمه و سایر همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این کار را حلال نمی دانستند؟
ثانیا : اگر هم بر فرض این کار جایز ،باشد در شأن زنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ما نمی باشد. زنان پیامبر به جهت حفظ احترام آن حضرت بعد از درگذشت ایشان، اجازه ازدواج با دیگران را نداشتند در حالیکه سایرزنان مجازند پس از فوت همسر، مجددا ازدواج کنند.
ثالثا: آیا هیچ مؤمنی راضی می شود که زنش در حیات او یا بعد از فوتش با مردان نامحرم از طریق رضاع کبیر محرم شده و رفت و آمد داشته باشد؟! وقتی یک شخص عادی به این کار راضی نیست و تن نمی دهد، چطور چنین مطالبی را به سیّد کائنات نسبت می دهید؟!
او که ظاهرا برای مطالب مطرح شده پاسخی نداشت، موضوع را کمی
عوض کرد و گفت: شما عایشه را در طرف باطل و در برابر حق قرار می دهید.
گفتم: مسئله این است که عایشه به وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عمل نکرد و از دشمنان آن حضرت حمایت کرد و بعدها هم در جنگ جمل در مقابل آن حضرت ایستاد و با ایشان جنگید و در تشییع جنازه امام مجتبی (علیه السلام) مانع دفن آن حضرت در کنار جد
ص: 15
مطهرشان شد و دستور داد تا پیکر مطهر ایشان را تیرباران کنند.
گفت: وصیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به خلافت و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مورد بحث است و ما قبول نداریم. درباره ماجرای جنگ جمل نیز عایشه ابتدا خود را محق می دید و قیام علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وظیفه شرعی خود می دانست و بعدها نیز از به راه انداختن جنگ جمل و جنگیدن با حضرت علی (علیه السلام) توبه کرد. موضوع بی حرمتی به بدن مطهر نوه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را هم که شما مطرح می کنید ما قبول نداریم و چنین اتفاقی نیفتاده است.
گفتم: اولا: مگر شما حضرت امیر (علیه السلام) را امام و خلیفه چهارم خویش نمی دانید؟ گفت: چرا. گفتم: اگرکسی با خلیفه اول یا دوم و سوم مخالفت کند و علیه آنان قیام کرده و با آنان بجنگد، حکمش چیست؟ گفت: مخالفت با خلفا وقرار گرفتن در مقابل آنان و جنگیدن با ایشان جرم است و چنین شخصی مهدورالدم است. گفتم: حتی اگر وصیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به امامت حضرت امیر (علیه السلام) را در نظر نگیریم، باز ایشان خلیفه چهارم هستند و عایشه با خلیفه چهارم مخالفت کرده و علیه ایشان قیام کرده و با آن حضرت جنگیده است.
بر اساس معتقدات شما اگر کسی کوچک ترین اهانتی به سه خلیفه اوّل کند او را کافر و مهدورالدم می دانید. اما چرا وقتی نوبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می رسد، توهین و مخالفت و جنگ علیه ایشان جایز می شود؟!
ابن ابی الحدید می گوید :
اگر عایشه کاری را که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) انجام داد و مردم را علیه آن حضرت بسیج کرد و جنگ جمل را به راه انداخت، با عمر
ص: 16
انجام می داد، عمر عایشه را می کشت و تکه تکه می کرد. اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) مظلومانه او را رها کردند و حساب و کتابش را به
خدا واگذار نمودند . (1)
اميرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند
عایشه نسبت به من کینه و حسادتی داشت که همانند کوره آهنگری در سینه اش جوشید و اگر او را به جنگ کسی غیر از من دعوت می کردند، نمی پذیرفت. و حال که جنگ تمام شده است، من او را رها می کنم و حسابش را به خدا وا می گذارم . (2)
ثانيا: شما گفتید: عایشه درباره رفتارش نسبت به حضرت علی (علیه السلام) توبه کرده است. (3) اما این مطلب شما ثابت نیست و اعمال و رفتار او تا آخر عمرش نشانگر عدم توبه اوست.
به عنوان مثال: زینب دختر ابو سلمة (أم سلمة) می گوید:
روزی نزد عایشه بودم. شخصی خبر شهادت حضرت علی (علیه السلام) ما را به اطلاع عایشه رساند. عایشه با شنیدن خبر شهادت حضرت
ص: 17
علی (علیه السلام) اشعاری را خواند زینب دختر ابوسلمه می گوید: از ابیات خوانده شده توسط عایشه و خوشحالی او شگفت زده شدم و به او گفتم: آیا در مورد حضرت علی (علیه السلام) با آن همه سوابق و فضائل،
چنین ابیاتی را خواندی؟
و هنگامی که خبر شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به اطلاع عایشه رساندند، از شنیدن این خبر خوشحال شده و سجده شکر به جا آورد. (1)
مورد دیگر اینکه محمد بن اسحاق می گوید:
هنگامی که عایشه در جنگ جمل شکست خورد و به مدینه برگشت، باز هم از دشمنی با حضرت علی (علیه السلام) دست برنداشت و مردم را علیه آن حضرت می شورانید و به جنگ با آن حضرت دعوت می کرد و نامه ای نیز به معاویه و اهل شام نوشت و آنان را نیز به جنگ با حضرت علی (علیه السلام) التحريض و تشویق نمود. (2)
مثال دیگر اینکه : مسروق (3) می گوید:
ص: 18
روزی نزد عایشه رفته بودم. بین من و عایشه صحبت هایی رد و بدل شد. عایشه غلام سیاه چهره اش عبدالرحمن را صدا زد و از من پرسید: آیا می دانی چرا اسم غلام را عبدالرحمن گذاشته ام؟ گفتم: نه، نمی دانم. گفت: به خاطر محبت و ارادتی که به عبدالرحمن بن ملجم دارم، نام غلامم را عبدالرحمن گذاشتم. (1)
ثالثا: آیا عایشه از انجام تکلیف شرعی توبه کرده است؟! آیا کسی که با به راه انداختن جنگ جمل و قرار گرفتن در مقابل خلیفه مسلمانان، سبب تفرقه میان مسلمانان و کشته شدن بیش از بیست هزار نفر شده به همین راحتی توبه می کند و توبه اش پذیرفته می شود؟
شما قائل هستید تمام کسانی که در سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و عایشه شرکت داشتند، مسلمان بودند و قرآن می فرماید: کسی که عمدا مسلمانی را به قتل رساند جزای او جهنّم است. خود شما روایت نقل می کنید که قتال با مسلمان کفر است، پس چگونه از خون بیست هزار نفر مسلمان به راحتی چشم پوشی می کنید؟!
شما می گویید: صحابه مجتهد و مصیب هستند و اگر در اجتهاد خود
ص: 19
خطا هم کنند، مأجورند و به وظیفه خود عمل کرده اند. اگر عایشه مجتهد بوده و طبق اجتهاد خود عمل کرده و مأجور است، دیگر چه احتیاجی به توبه کردن داشته است؟ مگر نمی گویید: مجتهدی که طبق قواعد و اصول پیش می رود اگر بعدها بفهمد اشتباه کرده از نظر خویش بازمی گردد اما توبه نمی کند، چراکه گناهی مرتکب نشده است؟
پس بر فرض هم که عایشه توبه کرده باشد، تو به او نشان دهنده اقرارش بر گناه خویش است، چرا می گویید ثواب می برد؟
اما ماجرای درگیری در تشییع پیکر مطهر امام مجتبی (علیه السلام) اجمالا و تفصیلا در کتاب های خود شما نقل شده است.
مثلا ابوالفداء نقل می کند :
امام مجتبی (علیه السلام) وصیت کرده بود که کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن شوند و مروان بن حکم و بنی امیه مانع شده و با بنی هاشم درگیر شدند و عایشه گفت: آنجا خانه من است و اجازه نمی دهم ایشان را در آنجا دفن کنید. (1)
یعقوبی نیز در تاریخش می نویسد :
وقتی بدن مطهر امام حسن (علیه السلام) را برای دفن کردن کنار جدش رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند، عایشه سوار بر قاطری سیاه و سفید شود و خودش
ص: 20
را رساند و گفت: اینجا خانه من است و اجازه نمیدهم حسن بن علی را در آن دفن کنید. قاسم بن محمد بن ابی بکر برادرزاده عایشه او را مخاطب قرار داد و گفت هنوز عرقهایمان از جنگ جمل و روز شتر سرخ موی خشک نشده است، می خواهی فتنه دیگری به راه انداخته و روزی را به نام روز قاطر سیاه و سفید هم در تاریخ ثبت کنی؟ (1)
در نهایت عایشه نگذاشت که پیکر حضرت در آنجا دفن شود.
ذهبی نیز در کتاب «سیر اعلام النبلاء» ماجرای ممانعت عایشه از دفن شدن امام حسن (علیه السلام) در کنار جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نقل کرده و می نویسد:
عایشه گفت: اجازه نمی دهم که علاوه بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکرو عمر، کسی در غرفه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن شود. (2)
چرا عایشه نگذاشت امام حسن (علیه السلام) را در کنار رسول خدا دفن کنند؟ مگر آنجا اتاق پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نبود؟ طبق قول شما پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی از خودش به ارث نمی گذارد که عایشه بخواهد از آن ارث ببرد. پس عایشه از آن اتاق هیچ سهمی بابت ارث نداشته است. آیا عایشه تنها وارث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
ص: 21
بوده؟ آیا فاطمه زهرا علیها السلام و سایر همسران آن حضرت، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ارث نمی برند؟ اگر بپذیریم که زن از زمین ارث می برد سهم زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زمین غرفه و اتاق پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) یک هشتم خواهد بود که عایشه در این یک هشتم با سایر زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شریک است. یعنی عایشه در نهایت یا از آن اتاق سهمی نداشته و یا اگر هم داشته سهم ناچیزی بوده و اکثر یا تمامی سهم آن اتاق برای فرزندان حضرت زهرا علیها السلام بوده است.
البته بعضى معتقدند عایشه به علت خروجش علیه امیرالمؤمنین (علیه السلام) خلیفه مسلمانان شرعا باید همه اموالش مصادره و از او گرفته می شد، اما حضرت امیر (علیه السلام) درباره او لطف کردند و او را با احترام به مدینه برگرداندند.
وقتی سخن درباره عایشه و رفتار و عملکردش به اینجا رسید گفت : شاید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنجا را به عایشه بخشیده باشند.
گفتم: اولا: شما روایاتی را که در کتب خودتان ذيل آيه «فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّه» (1) درباره بخشیدن فدک به فاطمه زهرا علیها السلام نقل شده نمی پذیرید، اما به همین راحتی می گویی: شاید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن اتاق و غرفه را به عایشه بخشیده باشد.
ثانیا: اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنجا را به عایشه بخشیده بود، چرا امام مجتبی (علیه السلام) بدون مشورت و هماهنگی با عایشه وصیت کرده تا بدن مطهرش را در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن کنند؟ چرا بنی هاشم به وصیت امام حسن (علیه السلام) عمل کرده و قصد داشتند بدن مطهر ایشان را کنار رسول خدا دفن کنند؟ آیا آن ها
ص: 22
اطلاع نداشتند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن اتاق را به عایشه بخشیده است؟! همه این شواهد و قرائن را رها کردی و می گوئی شاید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن غرفه را به عایشه بخشیده بود؟!!!
شخص یمنی که ظاهرا از پاسخ دادن به سؤال مطرح شده درباره عایشه عاجز شده بود و نمی توانست از رفتار و عملکرد عایشه دفاع کند، موضوع بحث را عوض کرد و گفت می خواهم درباره اعتقادات شما در رابطه با ائمه بحث کنیم.
او از من پرسید: جایگاه امامت نزد شما چیست؟ امام کیست ؟ آیا در
رديف نبوّت و پیامبری است؟
گفتم: امامت ادامه دهنده راه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و حافظ شریعت و مبین و مفسر قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
گفت: شما معتقدید برامامان وحی نازل می شود و این مطلب در کتاب کافی وجود دارد.
گفتم: اولا: مطلبی که در کتاب کافی شریف آمده این است که أهل بیت علیهما السلام «مختلف الملائكة» (1) هستند یعنی ملائکه نزد ایشان رفت و آمد
ص: 23
دارند و این مطلب با آنچه شما گفتی متفاوت است زیرا نازل شدن وحی بر ائمه، با رفت و آمد ملائکه نزد ائمه فرق دارد. نزول ملائک و رفت و آمد آنان نزد ائمه هیچ اشکالی ندارد و منافاتی با اعتقادات اسلامی ندارد.
مگر ملائکه نزد حضرت مریم نمی آمدند؟ آیا حضرت مریم، پیامبر بود که ملائکه نزد ایشان آمدند. ملائکه به حضرت مریم عرضه داشتند: ای مریم برای خدای خود قنوت بخوان و سجده کن و رکوع به جای آور. (1)
و یا برای حضرت مریم رزقی می آوردند و هنگامی که حضرت زکریا (علیه السلام) از ایشان پرسید: این غذاها چیست؟ ایشان جواب دادند: از جانب
خداست. (2)
مطلب دیگری که در کافی وجود دارد این است که پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرشته ای نزد آن حضرت می آمد و مطالبی را خدمت ایشان عرض می کرد و أمیرالمؤمنین (علیه السلام) آن مطالب را می نوشتند. مطالب نوشته شده و جمع آوری شده توسط حضرت امیر (علیه السلام) به مصحف فاطمة علیها السلام معروف شد. (3)
ص: 24
ثانیا: بر اساس آیات قرآن کریم ملائکه بر انسانهای عادی و ثابت قدم در اعتقادات نیز نازل میشوند و با آنان سخن می گویند. مگر خداوند در قرآن كريم نفرموده: « إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (1)
ص: 25
ثالثا مگر شما درباره عمربن خطاب ادعا نمی کنید که ملائکه با زبان او سخن می گفتند! (1) چرا وقتی نوبت به ائمه علیهما السلام می رسد، نزول ملائکه را برخلاف شرع می دانید؟!
و رابعا: اگر در مواردی درباره ائمه علیهما السلام از تعبیر وحی استفاده شده باشد، استعمال تعبیر «وحی» در غیر از معنای مصطلح بوده و امر غریبی نیست، زیرا چنین استعمالی در قرآن نیز به کار رفته است. خداوند در قرآن کریم و درباره زنبور عسل واژه وحی را آورده است. خدای متعال می فرماید: «وَ اَوحَی رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ» (2) و درباره مادر حضرت موسی (علیه السلام) نیز می فرماید: «خفْتِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ
ص: 26
فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ». (1)
وقتی سخن از آیات قرآن و واژه وحی به میان آمد، گفت: نزول وحی با دو هدف صورت میگیرد یا تعلیمی است و یا تشریعی». آنچه درباره مادر حضرت موسی و نحل است، صرف معنای تعلیم، إخبار، اعلام و ياد دادن است، نه «تشریعی» که یکی از مختصات نبوّت است.
گفتم: اگر آنچه در روایات ما و درباره ائمه علیهما السلام آمده نیز به همین معنای تعلیمی باشد اشکالی دارد؟
خامسا: نزول وحی بر غیر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در صورتی اشکال دارد که معتقد باشیم وحی به عنوان نبوّت بر غیر پیامبر نازل می شود. آنچه مسلم است و ما نیز به آن معتقدیم این است که پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم آخرین پیامبر خدا بودند. اگر کسی معتقد باشد وحی برامامان نازل میشود و مقصودش این باشد که وحی به عنوان نبوت برایشان نازل می شود اشتباه کرده و اعتقادش باطل است. نزول وحی بر ائمه علیهما السلام به معنای این است که ملائکه نزد ائمه علیهما السلام می آمدند و با آنان گفتگو می کردند. البته از اینکه وحی به عنوان نبوت بر ائمه نازل نمی شود، نمی توان برتری مقام نبوّت انبیا علیهما السلام بر امامت ائمّة علیهما السلام را نتیجه گیری کرد .
شخص یمنی که راه به جایی نبرده بود منتظر عوض کردن موضوع بحث و پریدن از شاخه ای به شاخه دیگر بود و بلافاصله سخن پایانی مرا
ص: 27
بهانه قرار داد و گفت: اتفاقا همین مطلب بهترین دلیل بر افضلیت انبیا برائمه علیهما السلام است.
گفتم: به نظر ما مقام امامت از مقام نبوّت بالاتر است، زیرا خداوند مقام امامت را بعد از مقام نبوت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) عطا فرمود. قرآن می فرماید: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (1).
ابن عباس در تفسیر این آیه می گوید :
اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از آن بود که ایشان قومش را نصیحت کرده و نمرودیان ایشان را به آتش انداختند. (2) و همه می دانیم که در آن هنگام حضرت ابراهیم (علیه السلام) نبی بودند؛ پس بعد از مقام نبوّت به مقام امامت رسیدند. بنابراین مقام امامت مرتبه اش از مقام نبوّت بالاتر است.
البته ما مقام نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را در این حکم مستثنی می دانیم و معتقدیم که مقام امامت ائمه علیهما السلام از مقام سایر انبیا علیهما السلام بالاتر است.
ص: 28
شخص یمنی از سؤال قبلی و مسأله نزول وحی برائمه علیهما السلام دست برداشته و مسئله عصمت ائمه علیهما السلام را مطرح کرده و گفت: شما قائل به عصمت امامان هستید. دلیل شما بر این موضوع چیست؟
گفتم: قبل از وارد شدن به این بحث باید عصمت انبیا علیهما السلام را مورد بررسی قرار دهیم .
گفت: انبیا معصوم نیستند، زیرا خداوند در آیات متعدد و درباره حضرت موسی (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را مطرح کرده که نشان میدهد انبیای الهی خطا می کنند، فراموش می کنند و حتی مرتکب معصیت می شوند.
قرآن در آیه «قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا» (1) از زبان حضرت موسی (علیه السلام) حکایت می کند که «بخاطر آنچه که فراموش کردم مرا مؤاخذه نکن و بر من سخت نگیر».
همچنین خداوند در آیات «لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا» (2) درباره پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «ما فتح مبینی را به تو عنایت کردیم تا خداوند گناه گذشته و آینده تو را ببخشاید و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدایت نماید».
گفتم: شما می گویید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معصوم نبوده و مرتکب خطا و اشتباه می شده. این دو آیه ای را که قرائت فرمودید توسط همین پیامبری که
ص: 29
مرتكب خطا و اشتباه می شود برای ما نقل شده و به ما رسیده است از کجا معلوم که پیامبر در نقل این دو آیه مرتکب اشتباه و خطا نشده باشد؟ شاید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در تلقی و دریافتِ وحی یا در نقل و تبلیغ این دو آیه اشتباه کرده باشد. شاید آیه به نحو دیگری نازل شده و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سهوا و یا عمدا در آن تصرّف کرده و آن را تغییر داده است البته تصرّف عمدی گناه است، اما شما ارتکاب گناه را برای انبیا جایز می دانید و می گویید: اشکالی ندارد که از ایشان گناه سر بزند.
شخص یمنی برای اینکه عدم تحریف قرآن را اثبات کند به آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَلْنَا الذِكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (1) استناد کرده و گفت: خداوند در این آیه می فرماید: ما قرآن را از تحریف و تغییر حفظ خواهیم کرد. برای اینکه به او بفهمانم تا عصمت پیامبر ثابت نشود و آن را نپذیریم نمی توانیم عدم تحریف و تغییر قرآن را ثابت کنیم، گفتم : این آیه نیز توسط همان پیامبری برای ما نقل شده و به ما رسیده که به نظر شما از خطا و اشتباه معصوم نیست و ممکن است در تلقی و دریافت یا در نقل و تبلیغ همین آیه نیز مرتکب اشتباه شده باشد.
گفت: مگر قرآن را قبول ندارید؟
گفتم: من مسلمانم و از اینکه بخواهم در حجیت قرآن تردید داشته باشم به خدا پناه می برم. تمامی آیات قرآن و کلمه به کلمه و حرف به حرفش را قبول دارم اما معتقدم زمانی می توانیم مصونیت قرآن از خطا و اشتباه را ثابت
ص: 30
کنیم که عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از خطا و نسیان و گناه را ثابت کرده و پذیرفته باشیم و الا نمی توانیم مصونیت قرآن از خطا را اثبات کنیم. عالم وهابی گفت: اگر پیامبران از خطا و اشتباه معصوم هستند پس
تکلیف این دو آیه و آیات مشابه چه می شود؟
در جواب او گفتم: برای اثبات فراموشکار بودن و معصیت کار بودن و در یک کلمه عدم عصمت پیامبران به دو آیه استناد کردی.
درباره آیه «قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَ لَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا» (1) که حضرت موسی (علیه السلام) به حضرت خضر (علیه السلام) می گوید: بخاطر آنچه فراموش کردم مرا مؤاخذه نکن، برخی از علما احتمالاتی داده اند.
یکی از احتمالات این است که: حضرت موسی (علیه السلام) قول داده بود که نسبت به کارهای حضرت خضر (علیه السلام) اعتراضی نکند. اما وقتی حضرت خضر (علیه السلام) کشتی را سوراخ کرد حضرت موسی (علیه السلام) به ایشان اعتراض کرد. حال می فرماید: مرا بخاطر اعتراضم مؤاخذه نکن. با اعتراضم در مورد سوراخ نمودن کشتی، شبیه افراد فراموشکار عمل کردم، یعنی گویا فراموش کردم که نباید اعتراض بکنم.
پس وقتی گفته می شود: مرا به خاطر فراموشی مؤاخذه نکن، یعنی به خاطر اعتراضی که کردم مؤاخذه نكن. «بما نسيت» یعنی «بما عملت» مرا به خاطر فراموشی مؤاخذه نکن، یعنی مرا به خاطر عملکرد و اعتراضم مؤاخذه نکن. همانگونه که در مورد برادران حضرت یوسف (علیه السلام) ندا دادند که
ص: 31
«ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِنْ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ» (1) یعنی شما همانند افراد سارق می مانید و در اتهام سرقت قرار دارید. به آنها گفته شد: شما سارقید اما هنوز اتهام سرقت ثابت نشده بود، لکن به خاطر شباهت آنان به سارقین، آنان را با لفظ سارق خطاب کردند.
پس گاهی افراد را به گروهی که شبیه آنان هستند نامگذاری می کنند به دلیل شباهتی که دو طرف به هم دارند. (2)
احتمال دیگر که احتمال صحیحی به نظر می رسد، این است که «بما نسیت» بمعنای «بما ترکت» است. (3) مرا به خاطر فراموشی مؤاخذه نکن یعنی مرا بخاطر کاری که ترک کردم مؤاخذه نکن. و کار ترک شده، سکوت بود. یعنی سکوت را ترک کردم و زبان به اعتراض گشودم. مرا به خاطر ترک سكوت مؤاخذه نكن.
ماده «نسی» در زبان عربی به معنای ترک «کردن نیز استعمال می شود. ابن كثير ذيل آيه «وَلاَ تَنسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ» (4) از قول ضحاک و قتادة و ابووائل می گوید: «نسیان» در اینجا بمعنی «ترک» است. (5)
ص: 32
نمونه دیگر اینکه خداوند در قرآن می فرماید: «وَقِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ» (1). یعنی شما روز قیامت را فراموش کردید و امروز هم ما شما را فراموش می کنیم .
نه کافران روز قیامت را فراموش کردند و نه خدا آنان را فراموش می کند، بلکه نسیان به معنی ترک کردن است. یعنی شما یاد قیامت را ترک کردید و ما هم امروز شما را ترک می کنیم .
ابن عبّاس و سدی می گویند : نسیان در این آیه به معنی ترک است. (2) پس استعمال کلمه «نسیان» در معنای «تَرک» کاملا متداول است.
حال که این احتمالات در آیه مطرح است، نمی توان بطور قطع گفت که آیه اشاره به عدم عصمت انبیا علیهما السلام دارد و به قول معروف اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال .
تنها باید به آیاتی استدلال کرد که از محکمات باشند و از متشابهات
نباشند، چراکه تفسیر متشابهات را کسی جز پیامبر و امام نمی داند. «هو الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ
ص: 33
تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَرُ إِلَّا أُولُوا الأَلْبَابِ» (1).
اما آیه دیگری که به آن استناد کردی تا اثبات کنی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معصوم نیست ، آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا» (2) بود. استناد و استدلال به این آیه نیز درست نیست، زیرا اگر مخاطب خداوند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد و معنای آیه این باشد که خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «ما فتح مبین و آشکاری را نصیب تو گردانیدیم تا گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزیم» با سیاق آیات قبل تناسب و همخوانی ندارد، زیرا خداوند در آیه قبل به پیامبر می فرماید: ما پیروزی آشکار نصیب تو کردیم و در آیه بعد علت آن را بیان کرده و می- فرماید: تا گناهان گذشته و آینده تو را ببخشیم. (3)
چه ارتباطی بین پیروزی در جنگ که به عنایت خداوند نصیب لشکریان شده و بین بخشش گناهان پیامبر وجود دارد ؟! واضح است که این دو مطلب هیچ ارتباطی به هم ندارند، بنابراین تناسب حکم و موضوع اقتضا می کند آیه معنای دیگری را داشته باشد.
ص: 34
او که ظاهرا متوجه عدم تناسب میان دو آیه شده بود، گفت: آیه را چگونه معنا کنیم که تناسب حکم و موضوع در آن رعایت شده باشد؟
گفتم: امام رضا (علیه السلام) در پاسخ مأمون عباسی که درباره همین آیات از حضرت پرسیده بود، آیات را معنا کرده و رابطه بین این دو آیه را بیان کرده و فرمودند:
پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم نزد مشرکین مگه گناهکارترین افراد بود، چراکه آنان سیصد و شصت عدد بت را پرستش می کردند و وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود «لا اله الا الله» و مردم را به سوی خداوند یگانه دعوت کرد این مطلب بر آنان گران آمد. وقتی خداوند فتح مکه را نصیب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمود، با نزول آيه «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا» خطاب به ایشان فرمود: ما فتح آشکاری را نصیب تو گردانیدیم تا گناهان گذشته و آینده تو - همان گناهانی که نزد مشرکین مکه داشتی - را پاک کنیم، که بخاطر دعوت مردم به توحید، تو را گناهکار می دانستند، یعنی هم اکنون که بر آنان پیروز گشته ای دیگر به تو نسبت گناه نخواهند داد (چراکه اظهار می کنند که مسلمانند) و آنچه هم در گذشته به تو نسبت می دادند که گناهکار هستی به برکت این پیروزی که خدا نصیب تو گردانید، از بین رفت. (1)
ص: 35
عالم یمنی که در ابتدا عصمت پیامبر را به طور مطلق نفی می کرد، کمی کوتاه آمد و گفت: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در تلقی وحی و آیات قرآن و ابلاغ آن به مردم، معصوم است و اشتباه نمی کند، اما در مسائل شخصی و زندگی خویش، ممکن است دچار نسیان و عصیان شود. برای اینکه حجیت قرآن را اثبات کنیم لازم نیست پیامبر صلى الله عليه واله وسلم در همه شؤون معصوم باشد.
گفتم: از اینکه عصمت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در تلقی وحی و آیات قرآن و ابلاغ آن پذیرفتی خوشحالم اما اولاً: این مطلب بر خلاف روایات موجود در «صحیح بخاری» است؛ زیرا بر اساس روایتی که بخاری نقل کرده و شما نیز تمامی روایات کتاب او را صحیح و قابل استناد (1) می دانید، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آیاتی را فراموش کرده بودند و آن آیات از قرآن ساقط شده بود و شخصی سبب شد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن آیات را به خاطر بیاورند.
عایشه می گوید:
ص: 36
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدای مردی را شنیدند که در مسجد قرآن می خواند و فرمودند: خدای او را رحمت کند؛ قرآن خواندن او مرا به یاد آیاتی از قرآن انداخت که آن ها را فراموش کرده بودم و از سوره های قرآن حذف شده بود. (1)
اگر این مطلب صحت داشته باشد، با آنچه شما پذیرفتید سازگار نیست و آیا چنین مطلبی مطابق عقیده اهل سنت است ؟
وثانياً: اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در طول زندگی و مسائل شخصی خویش دچار اشتباه و مبتلا به گناهان متعدد شود، جایگاه مقدّس نبوّت لطمه خورده و مردم دیگر به او اعتمادی نخواهند داشت و مسائل مربوط به شریعت را نیز از او نخواهند پذیرفت. حکمت خدای متعال نیز اقتضا نمی کند که چنین کسی را به عنوان پیامبر مبعوث نماید.
ثالثا: اگر بپذیریم که پیامبر در زندگی شخصی و ... مرتکب اشتباه و گناه می شود لازمه اش این است که خداوند ما را به ارتکاب گناه دعوت نموده است، زیرا خداوند در آیه «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أَسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِيرًا» (2) پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را سرمشق و الگوی مسلمانان معرفی نموده و به آنان سفارش می کند تا پیامبر را در تمامی مراحل
ص: 37
زندگی، الگوی خویش قرا دهند. اگر ارتکاب معاصی و اشتباه بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جائز باشد و ما بخواهیم ایشان را الگوی خویش قرار دهیم، معنایش این خواهد بود که خداوند در قرآن کریم برای ارتکاب گناه چراغ سبز نشان داده است.
عالم یمنی با توجه به بحثی که در رابطه با اثبات مصونیت قرآن از طریق اثبات عصمت پیامبر مطرح شد، سراغ مسأله تحریف قرآن رفت و شیعه را به قول به تحریف متهم کرد و گفت: شما قائل به تحریف قرآن هستید.
در پاسخ گفتم: اولا: ما معتقدیم قرآن فعلی، همان قرآن نازل بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
ثانیا: یکی از مسائل که ما را ملزم می کند تا معتقد به عصمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) باشیم، همین مسأله تحریف یا عدم تحریف قرآن است . م-ا عصمت نبی مکرم اسلام از خطا و اشتباه و گناه را ثابت می کنیم تا بتوانیم مصونیت و عدم تحریف قرآن را اثبات کنیم والا اگر مثل اهل سنت به عصمت نبی مکرم اسلام قائل نباشیم، نمی توانیم عدم تحریف قرآن را اثبات کنیم.
عالم یمنی که گمان می کرد موضوع خوبی را مطرح کرده و من راه فراری نخواهم داشت، پرسید: آیا قائل به تحریف قرآن را کافر می دانید؟
آیا میرزای نوری صاحب «فصل الخطاب» را که قائل به تحریف و تبدیل و تغییر قرآن است و معتقد است قرآن در طول تاریخ دستخوش تحریفات شده، کافر می دانید؟
ص: 38
به او گفتم: اولاً: این کتاب تنها حدود صد و بیست سال قبل نوشته و یکبار چاپ و بلافاصله جمع آوری شده است. و علمای حوزه علمیه در
قبال این کتاب موضع گیری شدیدی کرده و از این کتاب استقبال نشد.
ثانيا: مقصود و هدف نویسنده کتاب اثبات تحریف قرآن نبوده است. آقا بزرگ طهرانی رحمه الله از شاگردان میرزای نوری رحمه الله در کتاب «الذريعة الى تصانیف الشیعة» می فرماید: استادم میرزای نوری رحمه الله به من فرمود: من در نامگذاری این کتاب اشتباه کردم و باید می نوشتم: «فصل الخطاب في عدم تحریف کتاب رب الأرباب» وباب هجدهم آن شاهد بر مقصود می باشد. میرزای نوری رحمه الله کتاب دیگری نیز در همین موضوع نوشته اند و می فرمودند: هر دو کتاب را بخوانید تا متوجه مقصودم شوید.
مرحوم آقابزرگ طهرانی رحمه الله می گوید:
از خود مؤلّف شنیدم که می فرمود: مقصود من اثبات تحریف در قرآنی که در دوره عثمان جمع آوری شده، نبود. پس از اینکه قرآن به دستور عثمان جمع آوری شد به همان شکل تا الآن باقی مانده است.
آقا بزرگ طهرانی به نقل از محدث نوری می گوید:
مقصود من این بود که هنگام جمع آوری قرآن در عهد خلفا، برخی از آیات جمع آوری نشده است. (1)
ص: 39
ثالثاً: محدث نوری از متأخرین شیعه و از علمای قرن دوازدهم می باشد. مطلبی که به میرزای نوری نسبت داده شده را نمی توانید به تمامی شیعیان در طول 1400 سال منتسب کنید. علمای بزرگ شیعه همچون شیخ صدوق و سید مرتضی و شیخ طوسی و علامه حلی، قول به تحریف قرآن را نمی پذیرند.
مرحوم آیت الله خوئی در کتاب «البیان فی تفسیر القرآن» به طور گسترده و علمی موضوع عدم تحریف قرآن را مطرح کرده و شبهات مرتبط با این موضوع را به طور مفصل جواب داده است.
مرحوم صدوق می فرمایند :
«ما معتقدیم قرآنی که خدا بر پیامبرش نازل کرده همین است که در دست مردم و مسلمانان است و بیشتر از آن نیست. و ما بر خلاف اهل سنت سوره های «ضحی» با «انشراح» را یک سوره و همچنین سوره های «قریش» با «فیل» را یک سوره می دانیم و کسی که به ما نسبت می دهد که ما قرآن را بیشتر از این می دانیم، دروغ می گوید». (1)
ابن حزم اندلسی یکی از علمای اهل سنت هرچند مانند بسیاری از اهل سنت، اتهام قول به تحریف قرآن را درباره شیعه تکرار کرده، اما می گوید:
ص: 40
سید مرتضی که از مشاهیر اعلام و بزرگان شیعه می باشد، تحریف
قرآن را قبول نداشت و معتقد بود کسانی که قائل به تحریف قرآن و تبدیل یا اضافه یا کم شدن آیات و سوره ها باشند کافر هستند. (1)
مرحوم شیخ طوسی نیز در مقدمه تفسیر تبیان می فرمایند:
همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی معتقدند سوره یا آیه ای به قرآن اضافه نشده است. اهل تسنن معتقدند هیچ آیه یاسوره ای از آیات و سوره های قرآن کم نشده است و ما نیز همین قول را صحیح می دانیم و معتقدیم چیزی از قرآن کم نشده است. سید مرتضی نیز همین قول را تأیید کرده است. (2)
علامه حلّی یکی دیگر از علمای بزرگ شیعه در کتاب «المسائل المهنائية» تحریف قرآن را نپذیرفته و می فرمایند :
ص: 41
از قول به تحریف قرآن به خدا پناه می بریم . (1)
پس از اینکه اعتقاد شیعه درباره قرآن و عدم وقوع تحریف در آن را متذکر شدم از عالم یمنی پرسیدم: نظر شما درباره تحریف قرآن چیست؟
گفت: بخشی از نظرات و اعتقادات ما را شیخ طوسی بیان کرد و ما نیز همانند سید مرتضی معتقدیم کسانی که قائل به تحریف قرآن باشند کافر هستند .
گفتم: حتی اگر افرادی همچون خلیفه دوم عایشه، ابوموسی اشعری و عبد الله بن عمر قائل به تحریف باشند آیا آنان را کافر می دانی؟
گفت: چنین چیزی امکان ندارد .
گفتم: بر اساس روایتی که بخاری نقل کرده عمر بن خطاب معتقد است آیاتی وجود داشته که در قرآن های فعلی وجود ندارد. عمر بن الخطاب می گوید: «لاترغبوا عن آبائكم فإنّه كفر بكم ان ترغبوا عن آبائكم» يا « لاترغبوا عن آبائكم إنّ كفرا بكم ان ترغبوا عن آبائكم» را جزء قرآن می دانستیم و قرائت می کردیم اما الآن چنین آیه ای در قرآن وجود ندارد. (2)
اگر روایت صحیح بخاری صحت داشته باشد باید قول به تحریف قرآن را بپذیرید !
ص: 42
عایشه نیز به مورد دیگری از وقوع تحریف در قرآن اشاره کرده و می گوید:
ما در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سوره احزاب را که معادل دویست آیه بود، می خواندیم؛ اما زمانی که عثمان قرآن ها را جمع آوری کرد و قرآن واحدى تنظيم و تدوین کرد همین مقدار فعلی از سوره احزاب باقی ماند و به آیات بیشتر دسترسی پیدا نکردیم. (1)
سوره احزاب در قرآن های فعلی هفتاد و سه آیه دارد و طبق نظر عایشه حدود صد و بیست و هفت آیه از آن حذف شده است.
مسلم بن حجاج نیشابوری می نویسد:
ابوموسی اشعری حدود 300 نفر از قاریان بصره را احضار کرد و پس از اینکه آنان را نصیحت کرد گفت ما در گذشته سوره ای را قرائت می کردیم که در مقدار آیات و شدّت مفاهیم و احکام شبیه سوره برائت بود و من الآن فقط کمی از آن را به یاد دارم. تنها آیه ای که از آن سوره در خاطرم مانده آیه «لوکان لابن آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب» است.
ابوموسی اشعری در ادامه سخنانش به آنان گفت:
سوره دیگری نیز وجود داشت که شبیه سوره های «مسبحات» (2) بود و من آن را از یاد برده و فقط این مقدار از آن را به یاد دارم که می
ص: 43
گوید: «يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة» (1).
اگر سخنان ابوموسی اشعری صحت داشته باشد، حاکی از وقوع تحریف در قرآن است، زیرا آیات و سوره هائی که ابوموسی اشعری به آن اشاره کرده در قرآن فعلی موجود نیست.
سیوطی می گوید :
عبدالله بن عمر به کسانی که ادعا می کردند همه قرآن را یاد گرفته و حفظ کرده اند، گفت برخی از شما میپندارید که قرآن را بطور کامل یاد گرفته اید، اما این پندار و ادعا درست نیست، زیرا بسیاری از آیات و سوره ها و مطالب قرآن از بین رفته است. مواظب سخنان و ادعایتان باشید و بدانید که شما تنها مقداری از قرآن را که آشکار است و به دست ما رسیده، یاد گرفته اید و ادعای یادگیری و حفظ
همه قرآن را نکنید . (2)
ص: 44
همانطور که مشاهده می شود عبد الله بن عمر ادّعا می کند بسیاری از آیات و سوره های قرآن از بین رفته و کسانی که ادعا می کنند تمام قرآن را می دانند در اشتباهند چراکه این افراد تنها آن مقدار از قرآن را که باقی مانده و به دست ما رسیده، یاد گرفته اند.
سیوطی روایت دیگری را نیز از ابویونس غلام عایشه نقل میکند که نشان دهنده وقوع تحریف در قرآن است حمیده دختر ابویونس می گوید:
پدرم (1) در سن هشتاد سالگی آیه «إنّ الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلّوا عليه وسلّموا تسليما وعلى الذين يصلون الصفوف الأول» را از قرآن عایشه برایم قرائت کرد. می گوید: قبل از اینکه عثمان قرآنها را تغییر بدهد آیه مذکور در قرآنی که توسط عایشه جمع آوری شده بود، اینگونه بود. (2)
همانطور که ملاحظه می کنید عبارت «وعلی الذين يصلون الصفوف الأول» در ادامه آیه در قرآن های فعلی وجود ندارد. و طبق نقل مذکور، این تغییر و تحریف در زمان عثمان صورت گرفته و بخشی از آیه حذف شده است.
پس از اینکه بخشی از روایات دال بر وقوع تحریف در قرآن را ذکر کردم،
ص: 45
گفتم: سیوطی در کتاب «الإتقان في علوم القرآن» نزدیک به چهل روایت در این زمینه نقل می کند و برخی از این روایات در کتاب های صحیح بخاری و مسلم نیز آمده است. با وجود این همه روایات که در کتب شما آمده و دلالت بر وقوع تحریف در قرآن می کند، چرا شیعیان را به قائل بودن به تحریف قرآن متهم می کنید؟!
گفت: این روایات و مواردی که ذکر کردی از قبیل نسخ تلاوت است،
یعنی تلاوت و قرائت این آیات نسخ شده است.
گفتم: اولا: همین مطلب و نسخ تلاوت را اگر ما بگوئیم، می پذیرید؟ یعنی اگر ما بگوئیم: آنچه در کتب شیعه در مورد حذف شدن برخی آیات قرآن آمده، اشاره به نسخ تلاوت دارد، این حرف را از ما می پذیرید و ما را متهم به قول به تحریف قرآن نمی کنید؟!
ثانیا: این نسخ تلاوت که ادعا کردی در چه زمانی محقق شده است؟ آیا در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) یا بعد از رحلت ایشان؟ اگر در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تلاوت این آیات نسخ شده باشد، باید مستند قوی داشته باشد نه خبر واحد! چرا که اثبات نسخ دلیل یقینی میخواهد و بدون دلیل قطعی نمی توان گفت: فلان آیات در قرآن بوده و بعدها نسخ شده است. و اگر بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و در دوره خلفا این اتفاق افتاده باشد، معنایش همان تحریف و دستبرد در قرآن است.
روایاتی که از منابع روائی شما نقل کردم نشان می دهد که برخی سوره ها و آیات قرآن در زمان خلیفه سوم از قرآن حذف شده است و این تغییر و حذف هیچ ربطی به پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم ندارد؛ در حالیکه اگر قرار بود تلاوت آیات نسخ
ص: 46
شود، باید توسط خود پیامبر انجام می گرفت.
علاوه بر روایات مذکور، مسلم بن حجاج نیشابوری روایتی را از عایشه نقل کرده که نشان دهنده وقوع تحریف و تغییر در قرآن می باشد.
عایشه می گوید:
در زمان رسول خدا آیاتی به این مضمون در قرآن وجود داشت که اگر زنی 10 بار به کودکی شیر می داد آن کودک با فرزندان آن زن محرم می شد. این آیات در زمان حضور رسول خدا نسخ شد و آیات جدیدی نازل شد که برای محرم شدن، پنج بار شیر دادن را کافی می دانست. هنگامی که رسول خدا از دنیا رفتند، این آیات در قرآن وجود داشت و تلاوت می شد . (1)
طحاوی نیز از عایشه نقل می کند:
محرمیت با ده مرتبه شیر دادن حاصل می شد و این در قرآن بود و سپس این مطلب ساقط شد و آیه نازل شد که پنج بار هم برای حرمت کافی است. (2)
اینکه در روایت طحاوی آمده که «تحریم با ده بار شیر دادن ساقط شد» این بدان معناست که حکم آن ساقط شد نه تلاوت آن. و اگر بگوییم تلاوت
ص: 47
هم نسخ شد با قول عایشه در صحیح مسلم منافات خواهد داشت که عایشه می گوید این آیات تا آخر حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قرآن باقی بود. بنابراین مقتضای فهم از مجموع این دو روایت این است که حکم آیه نسخ شد نه تلاوت آن. و در صورتی که اصرار به منافات این دو روایت داشته باشیم، روایات مسلم برکتب دیگر مقدم است. در نتیجه نسخ آیه تحریم با ده بار شیر دادن، نسخ حکم بوده نه نسخ تلاوت، و حال آنکه این آیه هم اکنون در قرآن نیست و این به معنی کم شدن و تحریف قرآن است.
پس دو سؤال مطرح است:
سؤال اوّل: اگر در زمان پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم آیاتی که محرمیت را با ده بار شیر دادن محقق می داند، در قرآن بوده و قرائت می شدند یعنی از مواردی بودند که حکم آن نسخ شده اما تلاوت آن آیات نسخ نشده است؛ پس چرا در قرآن فعلی این آیات موجود نیست؟ آیا نسخ تلاوت هم شده است؟ اگر بگویید آری، به گفته عایشه این نسخ تلاوت باید بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده باشد و حال آنکه بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسخ معنی ندارد و همان تحریف است.
پس قائل شدن به اینکه این آیات هم مشمول نسخ حکم بوده و هم مشمول نسخ تلاوت، این همان تحریف است چراکه نسخ تلاوتی درکار نیست.
سؤال دوم: آن آیه ای که حکم را به پنج بار شیر دادن تغییر داد کجا است؟ طبق کلام عایشه، آن آیه در قرآن بوده؛ اما الآن نیست. آیا این چیزی غیر از تحریف است؟
ص: 48
عالم یمنی که ظاهرا در موضع انفعال قرار گرفته بود به توجیه روایت عایشه پرداخته و گفت: مقصود از این حدیث این است که آن آیه ای که تحریم را به پنج بار شیر دادن تغییر و تقلیل می دهد نیز نسخ تلاوت شد ولی چون اواخر عمر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود بسیاری از مردم از نسخ تلاوت آن مطلع نشدند، فلذا در قرآن ها موجود بود و پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم تلاوت می شد.
گفتم: این ترجمه و توضیح از خودت نیست. این مطلب را از نووی در شرح صحیح مسلم گرفته ای. (1) و البته این برداشت و توضیح نیز اشتباه است؛ چراکه ظاهر عبارت روایت این است که ابتدا با ده بار شیر دادن محرمیت می آمد و سپس نسخ شد و با پنج بار شیر دادن محرمیت می آمد اما هنوز آن آیات که ده بار شیردادن را لازم می دانست در قرآن بود و تلاوت می شد.
و در عبارت صحیح مسلم هیچ اشاره ای به این مطلب نشده که آیه تحریم با پنج بار هم نسخ شد اما مردم آن را متوجه نشدند. شما به چه دلیل ادعا می کنید که آیه تحریم با پنج بار هم نسخ شد؟! ادعای نسخ دلیل یقینی می خواهد و شما هیچ دلیل قطعی بر نسخ شدن این آیه ندارید؟
او سکوت کرد و من ادامه دادم و پرسیدم: آیا شما می خواهید بگویید که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در تبلیغ و رساندن قرآن و احکام به مردم کوتاهی کرده اند ؟
ص: 49
گفت: خیر.
گفتم: پس این چه حرفی است که می گویید: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفتند و بسیاری از مردم خبر نداشتند که آیه تحریم با پنج بار نیز نسخ تلاوت شده است؟! معنای سخن شما این است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کوتاهی کرده و اعلان عمومی نکرده و نسخ شدن تلاوت این آیات را به اطلاع مردم نرسانده بودند.
این روایت به صراحت بر وقوع تحریف دلالت دارد، زیرا عایشه می گوید: آیه محرمیت با ده بار نسخ شد و آیه محرمیت با پنج بار نازل شد اما آیه نسخ شده در قرآن موجود بود چراکه تنها حکم آن نسخ شده بود و تلاوت آن نسخ نشده بود و الا اگر تلاوت آن نیز نسخ شده بود، نباید بعد از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در قرآن ها باقی می ماند .
مطلب دیگر اینکه ما بر تک تک آیات قرآن دلیل متواتر داریم و معتقدیم قرآن به صورت متواتر برای ما نقل شده است و یقین به نزول یک یک آیات آن داریم و در قطعی بودن قرآن به تواتر آن استدلال می کنیم. و طبق همین تواتر، آیات ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه را می پذیریم. حال شما که ادعا می کنید برخی از آیات قرآن نسخ تلاوت شده است آیا دلیل قطعی و یقینی بر این مطلب دارید؟ یا استناد شما به اخبار آحاد است؟ اگر دلیل قطعی و یقینی نداشته باشید، با خبر واحد حتی اگر سندش نیز صحیح باشد ، نمی توانید نسخ تلاوت را اثبات کنید.
مضافا بر اینکه پذیرفتن نسخ تلاوت درباره مقدار فراوان و عظیمی از آیات قرآن کریم بسیار مشکل است. آیا می توان پذیرفت سوره احزاب که دویست آیه بوده، نزدیک به 130 آیه از آن مورد نسخ تلاوت واقع شود و تنها
ص: 50
حدود 70 آیه از آن باقی مانده باشد؟ آیا کلام ابوموسی اشعری درباره حذف دو سوره کامل و بزرگ که یکی به اندازه سوره برائت و دیگری به اندازه یکی از مسبحات بوده را میتوان حمل بر نسخ تلاوت کرد؟
لسان برخی از روایات که در منابع حدیثی شما وجود دارد، دور از معنای نسخ تلاوت است و ظهور در تحریف و حذف دارد. آیا روایت عبد الله بن عمر که می گوید: «برخی از شما می پندارید که قرآن را تماما یاد گرفته اید و حال آنکه بسیاری از قرآن از بین رفته است. و باید اینگونه بگویید که آن مقدار از قرآن را که آشکار است یاد گرفته ام» (1)، با نسخ تلاوت سازگار است ؟ یا ظهور در حذف و تحریف قرآن دارد؟
بنابراین حمل این دسته از روایات بر معنی «نسخ تلاوت» مقبول نیست. و این روایات ظهور در وقوع تحریف و حذف دارد.
آیا روایت ابن مردویه از ابن مسعود را هم حمل بر نسخ تلاوت می کنی؟ ابن مردویه از ابن مسعود نقل کرده که :
«ما در عهد پیامبر آیه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (2) را اینگونه می خواندیم :
«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ أَنَّ عَلَيَّا مَولَى الْمُؤْمِنِينَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ
ص: 51
فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (1).
ذهبی درباره جمع آوری قرآنها در زمان خلیفه سوم می نویسد:
عبدالله بن مسعود هنگام جمع آوری قرآن توسط زید بن ثابت، به مردم کوفه می گفت: قرآن های خویش را محافظت کنید تا به دست زید بن ثابت نیفتد؛ و روز قیامت با قرآن هائی که محافظت کرده اید خدا را ملاقات کنید. (2)
این کلام ابن مسعود به چه دلیل بوده؟ آیا به نظر او زید بن ثابت قصد داشته در جمع آوری قرآن خیانت کند؟ این کلام ابن مسعود را علمای شما نقل کرده اند.
شما، محدّثین اهل سنت را که این همه روایت درباره تحریف قرآن نقل کرده اند، به تحریف متهم نمی کنید، اما شیعه را متهم به قول به تحریف قرآن می کنید؟
پس از آنکه عالم وهابی نتوانست از ادعای خویش مبنی بر نسخ تلاوت دفاع کند، گفت: این روایاتی که سیوطی در «الاتقان» نقل کرده مشکل سندی دارد.
ص: 52
در پاسخ به او گفتم:
اولاً: اگر همین مطلب را درباره روایاتی که در منابع شیعه آمده بگوییم، قانع می شوی و می پذیری؟ اگر ما بگوییم: نسبت به روایات تحریف قرآن که شما می گویید در کتب شیعه آمده، همین نظر را داریم، از ما می پذیرید؟ چرا شما آن را اصل مسلّم می دانید؟
ثانیا: برخی از روایات دال بر وقوع تحریف در قرآن در کتابهای صحیح بخاری و مسلم نقل شده است. آیا بخاری و مسلم روایات ضعیف را نیز در کتاب هایشان نقل کرده اند؟ آیا در کتاب های صحیح بخاری و مسلم روایات ضعیف نیز پیدا می شود؟
ثالثا: آیا با وجود تعداد زیاد روایاتی که کتب شما در این باب نقل کرده اند باز هم احتیاج به بررسی سندی هست؟
عالم یمنی با توجه به مطالب و مستندات فراوانی که درباره تحریف یا عدم قرآن مطرح شد، مناظره و بحث و گفتگو در این باره را پایان یافته دید و به سراغ موضوع دیگری رفت و گفت: شما امامت را از اصول دین می دانید و معتقدید پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، حضرت علی (علیه السلام) وصی و جانشین ایشان است و منکران امامت بلافصل ایشان را کافر می دانید، پس طبق اعتقاد شما، خلفا کافر هستند. گفتم: تو نیز همان روش اسلاف خودت ابن تیمیه را پیش گرفته و
هنگامی که در بحث و مناظره درباره یک موضوع شکست می خوری،
ص: 53
همانند گنجشکی که هنگام به دام افتادن از شاخه ای به شاخه دیگر می پرد، موضوع بحث را عوض کرده و فرار می کنی. (1)
اما در مورد موضوع بحث و سؤالی که مطرح کردی باید بگویم:
اوّلا: قصد تو این است که از من درباره کافر بودن ابوبکر و عمر اقرار
بگیری.
ثانيا: خود شما نقل می کنید که «اگر کسی بمیرد و بیعت امامی برگردنش نباشد به مرگ جاهلیت مرده است» (2).
ص: 54
اگر امامت از اصول دین اسلام نیست! چرا کسی که بدون داشتن بیعت با امام از دنیا می رود، مرگش مرگ جاهلی است؟ چرا عبدالله بن عمر با یزید بن معاویه بیعت می کند؟ (1) و چرا با دست کشیدن روی پاهای حجاج بن یوسف ثقفی با عبدالملک بن مروان بیعت می کند؟ (2)
ص: 55
اگر امامت از اصول دین اسلام نیست چرا حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از مقام نبوّت به مقام امامت رسیدند؟ (1) این ماجرا نشان می دهد که مقام امامت از مقام نبوّت بالاتر است، پس اگر نبوّت از اصول است قطعا امامت نیز از اصول دین اسلام است.
ثالثا: شما فکر می کنید که امامت از اصول دین نیست و به ما اشکال می کنید که چرا منکر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کافر می دانیم؟ من هم از شما یک سؤال دارم. اگر امامت از اصول دین اسلام نیست، چرا شما کسی را که منکر امامت عمر و ابوبکر باشد، مرتد، کافر و خارج از اصل اسلام می دانید، و خون او را مباح می شمارید؟
اگر امامت از اصول دین اسلام نیست چرا علمای شما بحث امامت را در کتب اعتقادات و کلام در کنار سایر اصول اعتقادی مثل توحید و نبوّت
ص: 56
و معاد مطرح کرده اند. (1) آیا بهتر نیست که بحث در مورد امامت را به کتب فقهی، تاریخی یا اخلاقی واگذار کنند؟
رابعا: برخی از علمای شما مثل سبکی و بیضاوی تصریح کرده اند که
امامت از اصول دین است هر چند این مساله اختلافی است. (2)
سخنم که به اینجا رسید، پرسید: آیا خلفا به خاطر غصب خلافت، گناهکار هستند؟ چطور حضرت علی (علیه السلام) پشت سر افراد گناهکار نماز می خواند ؟
در پاسخ به سؤال او گفتم: اولاً: شما که گناه و معصیت را بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تجویز کردی چرا ارتکاب معصیت را از خلفا و دیگر صحابه
ص: 57
محال و بعید می دانی؟ اگر کسی نسبت گناه به خلفا و یا برخی صحابه بدهد و لب به اعتراض نسبت به آنان باز کند، حکم به ارتداد وی می کنید اما اگر کسی بگوید انبیا علیهما السلام گناهکار بوده اند هیچ عکس العملی در برابر وی نشان نمی دهید!
ثانياً: نماز خواندن حضرت علی (علیه السلام) و اقتدای ایشان به خلفا، هیچ مشکلی را برای شما حل نمی کند؛ زیرا بر اساس روایات و اعتقادات شما نماز را می توان پشت سر هر انسان فاجر و فاسقی خواند. ابوداود سجستانی که یکی از صاحبان کتب سته اهل سنت است از طریق ابوهریره و به نقل از رسول خدا صلى الله عليه وسلم می نویسد:
«الصّلاة المكتوبة واجبة خلف كل مسلم براً كان او فاجراً و إن عمل
الكبائر» (1).
یعنی: نمازهای واجب را پشت سر هر امام جماعتی بخوانید خواه
نیکوکار باشد، خواه فاسق و فاجر و اگرچه مرتکب گناهان کبیره شود. و باز هم ابوهریره از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که: «صلوا خلف كل بر و فاجر وصلوا على كل برّ و فاجر و جاهدوا مع كل بر و فاجر» (2)
یعنی: نمازهایتان را پشت سر هر انسان نیکوکار یا فاجر و فاسقی بخوانید و در نماز میت برهر فرد فاسق یا نیکوکاری حاضر شوید و با هر امامی به جهاد بروید خواه عادل باشد و خواه فاسق و فاجر .
ص: 58
پس اگر حضرت علی (علیه السلام) در نماز جماعت ابوبکر و عمر شرکت کرده باشند، با توجه به روایات و اعتقادات شما، این شرکت حقانیت و صداقت آن دو را اثبات نمی کند.
عالم يمنى وقتی از مسأله نماز خواندن امیرالمؤمنین (علیه السلام) پشت سر خلفا راه به جایی نبرد، گفت: اگر خلفای سه گانه افرادی غاصب و معصیت کار هستند، چرا حضرت علی (علیه السلام) از خلیفه دوم تعریف کرده است ؟ در نهج البلاغة چنین آمده:
«لله بلاد فلان ، فلقد قوّم الأود وداوى العمد وأقام السنة وخلّف الفتنة وذهب نقي القوب قليل العيب أصاب خيرها و سبق شرها أدّى الله طاعته واتّقاه بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة لا يهتدى فيها الضّالّ ولا يستيقن المهتدى». (1)
ترجمه: خدا بلاد فلانی را با برکت گرداند، سوگند که کجی را راست نمود و مرض را علاج کرد و سنت را بپاداشت و فتنه را پشت سر انداخت. از دنیا رفت در حالیکه پاک جامه بود و عیب هایش کم بود نیکی های حکمرانی را گرفت و شرش را رها نمود. طاعت خدا را بجا آورد و حق پرهیزکاری را بجا آورد. از بین مردم رفت و آنها را در راه های مختلف به حال خویش واگذاشت که گمراه در آن هدایت نمی شود و کسی هم که راه را یافته به یقین نمی رسد.
ص: 59
گفتم :أولاً: اگر نهج البلاغة را قبول داری! خطبه شقشقیه (1) نیز در نهج البلاغه آمده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در فقرات متعددی از این
خطبه هر سه خلیفه را به شدت مذمت فرموده و آنان را شایسته خلافت نمی دانند و شخصیت و عملکرد آنان را زیر سؤال برده اند.
آن حضرت می فرمایند :
«آگاه باشید به خدا سوگند ،ابوبکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان را و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند.
و زمان گذشت تا اینکه خلیفه اوّل به راه خود رفت و خلافت را به
ص: 60
پسر خطاب سپرد. شگفتا ابوبکر که (برای ظاهرسازی) در حیات خود از مرم می خواست بیعتشان با او را پس بگیرند و می گفت: شایسته خلافت نیست، چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری درآورد (و خود را شایسته تعیین خلیفه بعد از خود می - دانست)؟!
سرانجام اوّلی حکومت را به راهی درآورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری ، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد در پرتگاه سقوط می کند.
سوگند به خدا مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آنکه روزگار عمر هم سپری شد.
سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم. پناه بر خدا از این شورا که عمر برای تعیین خلیفه تشکیل داد. در کدام زمان در عدم صلاحیت شخص اولشان در خلافت تردید داشتم تا امروز با اعضای شورا برابر شوم که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند و در صف آنها قرارم دهند؟!
ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آن ها (سعد بن ابی وقاص) با کینه ای که از من داشت روی برتافت، و دیگری (عبدالرحمن بن عوف که شوهر خواهر عثمان بود) بخاطر
ص: 61
نسبت دامادی، عثمان را بر حقیقت برتری داد و دیگرانی که نام بردنشان ناخوشایند است نیز با آنها همکاری کردند.
تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان
پدری او از بنی امیه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و برباد دادند، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد ، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت». (1)
آن حضرت در مواضع دیگر نیز خلفای سه گانه را مذمت فرموده اند. ایشان می فرمایند :
«حاکمان قبل از من اعمال زشتی را انجام دادند و عمدا با رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت کرده و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تغییر دادند». (2)
ثانياً: نهج البلاغة مجموعه ای بسیار ارزشمند از کلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که توسط سید رضی رحمه الله جمع آوری شده اما راه برای بررسی سندی روایات آن بسته نیست و نمی توان قطع داشت که این جملات که شما نقل کردید یقینا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) صادر شده باشد.
مرحوم شوشتری رحمه الله درباره همان فقره که شما برای اثبات مدعای خود به آن استناد کردی، می فرمایند :
ص: 62
نسبت این کلام به حضرت علی (علیه السلام) ثابت نیست (1) و آنچه در این باره نقل شده خلاف درایت و اخبار متواتر و سیره محفوف به قرائن و شواهد است. چطور ممکن است امیرالمؤمنین (علیه السلام) این جملات را در مدح خلیفه دوم فرموده باشند و حال آنکه معاویه در نامه ای خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می نویسد: «تواز خلافت عمر دل چرکین بودی». (2)
ثالثا: در جمله ای که شما گمان می کنی در تعریف و تمجید از خلیفه
دوم است، هیچ اشاره ای به نام عمر بن خطاب نشده است و احتمال دارد حضرت علی (علیه السلام) این فقره را درباره شخص دیگری فرموده باشند.
مرحوم حاج حبیب الله خوئی در کتاب «منهاج البراعة في شرح نهج
البلاغة» که شرح بسیار مفصلی بر نهج البلاغة است، می فرمایند:
«امير المؤمنين (علیه السلام) در موارد مختلفی از مالک اشتر تعریف و تمجید نموده اند و احتمال دارد فقره مورد بحث و تعریف ها و تمجیدهای مذکور در آن نیز درباره مالک اشتر باشد». (3)
ص: 63
مرحوم دشتی یکی از مترجمان نهج البلاغة نيز خطبه و فقرات محلّ بحث را درباره سلمان فارسی و شرح حالی از این صحابی بزرگ و یار امیرالمؤمنین (علیه السلام) می داند. (1)
رابعا: برفرض هم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) این جملات را در وصف عمر باشند، به خاطر جو جامعه و از روی توریه بوده چراکه بسیاری از اهالی کوفه معرفت واقعی به حقایق نداشتند تا جائیکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای معرفی خود و آگاه کردن مردم مجبور میشود از کسانی که در غدیر حاضر بودند بخواهد تا از جا بلند شده و شهادت دهند که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: «هرکه من مولای اویم پس علی مولای اوست».
آن حضرت در برابر بدعت های فراوانی که توسط حاکمان قبلی در جامعه ایجاد شده بود قرار داشتند. برخی از این بدعت ها به عنوان سنت و عبادت در جامعه مطرح بود و فضای جامعه با این بدعت ها انس داشت و مقابله کردن با آن کاری دشوار بود.
ابن ابی الحدید می گوید عده ای در کوفه نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند و گفتند:
شخصی را معین کنید که به امامت او نماز تراویح را بخوانیم و حضرت به آنان فرمودند: این کار بدعت است. آنان به مسجد آمدند و از بین خود امام جماعتی را تعیین کردند و مشغول نماز تراویح شدند. هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام مجتبی (علیه السلام) را
ص: 64
فرستادند تا مانع شوند، شروع کردند به فریاد زدن و شعار «واعمراه»
سردادند. (1)
مرحوم فیض الاسلام در ترجمه نهج البلاغة به این مطلب اشاره کرده و می فرمایند:
این کلام حضرت از راه توریه بوده است. امیرالمؤمنین به گونه ای سخن گفتند که در ظاهر او را ستوده اند اما در واقع و باطناً او را توبیخ و سرزنش نموده اند. (2)
ص: 65
و سخن آخر اینکه انتهای این خطبه و فقره «تركهم في طرق متشعبة لايهتدي فيها الضّالّ» نیز نه تنها ظهور در مدح ندارد بلکه ظهور آن در مذمت است، چراکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: خلیفه دوم مردم را در راه - های متفاوت رها کرد که کسی در آنها هدایت نخواهد شد.
خامسا: برخی از مورخین اهل سنت این جملات را منسوب به شخص دیگری غیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) دانسته اند.
طبق نقل بلاذری، طبری و ابن کثیر سه تن از مورخان بزرگ اهل سنت جملات مذکور را دختر ابو حثمه (1) در عزا و رثای عمر بن خطاب گفته و ربطی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) ندارد. (2)
عالم یمنی گفت: هرچند در برخی نقل ها این کلام به دختر ابو حثمه نسبت داده شده اما طبق نقل طبری و ابن کثیر، حضرت علی (علیه السلام) سخنان او
ص: 66
را تأیید کردند. (1)
در جوابش گفتم : مرحوم شوشتری رحمه الله که شرحی بر نهج البلاغة دارد، این سؤال را جواب داده اند. ایشان به سه نکته اشاره می فرماید:
اوّلا: نقل طبری و هم مسلکانش را نمیتوان علیه شیعه پذیرفت، چراکه آنان طرف دعوا و متهم هستند و اگر مطلبی را به نفع خود نقل کنند، نمی توان آن را بر علیه شیعه به کار برد.
ثانيا: طبق تاريخ طبری و ابن کثیر، آن حضرت فقط جمله «عمر از خلافتش خیر دید و از شرور حکومت در امان ماند را تأیید کرده اند و از این جمله نمی توان مدح خلیفه دوم را برداشت کرد، چرا که خلافت و سلطنت هم خیر دارد و هم شر دارد، مثلا خروج طلحه و زبیر از شرور خلافت بود که عمر از آن جان سالم بدر برد به این شکل که آن دو را در مدینه نگاه داشت حتی نگذاشت به جنگ بروند و در راحتی خلافت کرد و سختی به او نرسید. و این جمله نظیر آن عبارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه است که می فرماید: «لشدّ ما تشطرا ضرعيها»، یعنی عمر و ابوبکر به سختی پستان خلافت را دوشیدند و از خلافت منافع بسیاری بردند و سختی های حکومت داری به آنان نرسید.
ص: 67
ثالثا: در همان نقل ابن کثیر و طبری آمده است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند این جملات را به دختر ابو حثمه یاد داده اند تا بگوید. (1) و این خود کنایه ای از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) محسوب می شود، یعنی من می دانم که شما به دنبال تبرئه کردن عمر بن خطاب هستید.
عالم یمنی گفت: اگر خلافت حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود، چرا با ابوبکر بیعت کرد؟
گفتم: اوّلاً: اصل بیعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ابوبکر معلوم نیست ، بلکه کسی که کمترین اطلاعاتی از منابع تاریخ و حدیث اهل سنت داشته باشد، می داند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به خلافت ابوبکر معترض بودند و به هیچ وجه حاضر به بیعت نبودند.
طبری می نویسد :
عمر بن الخطاب با جماعتی آمد تا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) اما برای ابوبکر
ص: 68
بیعت بگیرد، زیرا عده ای از صحابه در منزل امیرالمؤمنین (علیه السلام) تحصن کرده و به همراه خود حضرت (علیه السلام) حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند و عمر تهدید کرد که اگر بیعت نکنید منزل را به آتش می کشم. (1)
مسعودی می گوید:
بعد از امتناع حضرت علی (علیه السلام) از بیعت، به منزل آن حضرت هجوم آوردند و درب منزل را به آتش کشیدند و فاطمه زهرا علیها السلام را با درب منزل فشار دادند تا فرزندش محسن (علیه السلام) را سقط کرد. حضرت علی (علیه السلام) را به زور از منزل خارج کرده و ایشان را تهدید به قتل کردند و آن حضرت دست خویش را مشت کرده بودند و چون نتوانستند مُشت حضرت را باز کنند دست ابوبکر را به عنوان بیعت روی مُشت حضرت کشیدند. (2)
اگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ابوبکر بیعت کرده نیازی به لشکرکشی و حمله به
ص: 69
خانه فاطمه زهرا علیها السلام و هیزم جمع کردن و آتش زدن خانه نبود!
ثانیا: بر فرض هم بپذیریم که حضرت علی (علیه السلام) با ابوبکر بیعت کرده، ما معتقدیم موقعیت و شرائط زمانی ایجاب کرده است و حضرت از روی اختیار با ابوبکر بیعت نکرده، بلکه مجبور شده بودند. محمد بن اسماعیل بخاری می گوید :
امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا شش ماه با ابوبکر بیعت نفرمودند و هنگامی که فاطمه زهرا علیها السلام به شهادت رسیدند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) دیدند که گوئی مردم دیگر ایشان را نمی شناسند و با آن حضرت همراهی نمی کنند، مجبور به بیعت شدند. (1)
اگر حضرت علی (علیه السلام) خلافت ابوبکر را قبول داشت چرا بنا به گفته بخاری تا زمانی که فاطمه زهراء علیها السلام زنده بودند با ابوبکر بیعت نکرد؟ چرا پس از شش ماه و بعد از شهادت فاطمه زهرا علیها السلام بیعت کردند؟ (2) بنابراین اگرهم برفرض بیعت کرده باشند، با اکراه و پس از گذشت شش ماه بوده است و ابداً از روی رضایت نبوده است.
مسعودی می گوید :
ص: 70
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوبکر فرمودند: تو با نشستن در مسند حکومت و بیعت گرفتن از مردم امور ما را فاسد کردی. (1)
محمد بن اسماعیل بخاری می گوید :
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوبکر فرمودند: تو مستبدانه و خود رأی بر جایگاه خلافت نشستی و در این مسئله حقوق ما را مراعات نکردی . (2) و فرمودند: این کار ابوبکر موجب خشم و غضب ما شد. (3)
تمامی این کلمات بیانگر عدم رضایت آن حضرت از خلافت ابوبکر است.
ثالثا: امامت مقامی نیست که قابل واگذاری باشد و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بخواهند از واگذاری آن به ابوبکر راضی شوند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام واقعی بودند و ابوبکر جایگاه خلافت ظاهری را از ایشان غصب کرد و حال آنکه حکومت، خلافت و ریاست ظاهری از آن امام است. ریاستی که به وسیله یک یا دو نفر برای خلیفه اوّل تثبیت شد، او را امام مسلمین نمی گرداند.
ص: 71
گفت: پس چرا امام حسن (علیه السلام) از امامت تنزّل و عقب نشینی و آن را به معاویه واگذرا کرد؟
گفتم: اولاً: ماجرای امام حسن مجتبی (علیه السلام) نیز همانند پدر گرامیشان بود، یعنی ایشان از جایگاه خلافت و حکومت ظاهری محروم شدند و حق ایشان دراین باره غصب شد و اما جایگاه امامت واقعی ایشان برسر جای خود باقی است.
ثانياً: روايات شما می گوید: معاویه اصلا خلیفه نبود بلکه پادشاه و
حکمران بود، طبق روایتی که شما نقل می کنید: «الخلافة في أمتي ثلاثون سنة ثمّ ملك بعد ذلك» (1)، یعنی تا قبل از معاویه را خلافت می دانید و از معاویه به بعد را پادشاهی، بنابراین معاویه پادشاه بود نه خلیفه.
و اگر این روایت در کنار روایت نعمان بن بشیر (2) که حکومت بعد از
ص: 72
خلافت را ملک عاض (پادشاهی ستمگرانه) می داند، قرار دهیم، نتیجه می گیریم که پادشاهی معاویه، پادشاهی ستمگرانه ای بود.
عالم یمنی وقتی متوجه شد ماجرای رضایت حضرت علی (علیه السلام) به خلافت ابوبکر و بیعت کردن با او توهمی بیش نبوده و مستندات و مدارک فراوانی بر خلاف آن وجود دارد، گفت: اگر مطالب شما را بپذیریم معنایش این خواهد بود که سعد بن عباده از علی (علیه السلام) شجاع تر بود، زیرا سعد بن عباده تا آخر عمرش با ابوبکر و عمر بیعت نکرد و روی حرفش پافشاری کرد، اما علی (علیه السلام) پس از شش ماه بیعت کرد.
گفتم: اولاً: پس قبول داری که افراد دیگری غیر از علی (علیه السلام) هم بودند که با ابوبکر و خلافتش مخالف بودند و بیعت نکردند.
ثانیاً: مطالبی که مبنی بر مخالفت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ابوبکر گفتم حرف های من نبود، بلکه سخنان علمای بزرگ شما همچون بخاری و طبری و... بود.
ثالثاً: همه مسلمانان معتقدند که حضرت علی (علیه السلام) شجاع ترین صحابه بود؛ ولی لازمه شجاعت دست زدن به هر اقدامی نیست. اگر انسان بدون لحاظ موقعیت و شرائط دست به کارهای نسنجیده و بدون فکر و خطرناک بزند تهوّر به خرج داده است نه شجاعت انسان شجاع باید موقعیت و شرائط را بسنجد و در هر موقعیتی کار متناسب با آن موقعیت را انجام دهد. اگر حضرت علی (علیه السلام) جامعه را از راهنمایی های خویش محروم می فرمودند،
ص: 73
جامعه با مصیبت عظیم تری مواجه می شد، لذا حضرت می بایست طوری رفتار می کردند که بتوانند آنجا که باید به داد مشکلات جامعه به ظاهر اسلامی برسند.
رابعاً: سعد بن عباده که با ابوبکر و عمر بیعت نکرد، در نهایت توسط آنان ترور شد و قتل او به گردن جنّیان افتاد. او را کشته و اعلام کردند که جن ها در تاریکی به سمت او تیراندازی کردند و هیچ کس اعتراضی نکرد و به ماجرای قتل او رسیدگی نشد. (1) اگر حضرت امیر (علیه السلام) به قول شما پس از شش ماه بیعت کرده باشند، یکی از دلائلش این بوده که احتمال ترور ایشان وجود داشت و در نهایت هم خون ایشان پایمال می شد و اثری از حق باقی نمی ماند.
عالم یمنی گفت: بالاخره از آوردن دلیل بر عصمت ائمه سرباز زدی؟
ص: 74
گفتم: باز هم اجازه ندادی و از شاخه ای به شاخه دیگر پریدی. همان شیوه ابن تیمیه را به کار گرفتی که هر وقت در بحث کم می آورد از این شاخه به آن شاخه می رفت.
گفت: ابن تیمیه شخصیت مورد قبولی است و کسانی که مخالف ابن- تیمیه بودند و او را ردّ کردند، قابل اعتنا نیستند.
گفتم: حصنی شافعی، ابن حجر هیثمی و دیگر علمای اهل سنت او و نظراتش را رد می کنند .
حصنی شافعی می گوید:
سخن برخی از بزرگان که گفته اند ابن تیمیه کافر مطلق است، کلام بعیدی نیست. (1)
ابن حجر هیتمی درباره ابن تیمیه می گوید :
این ملحد خدانشناس از حدود و سیاق شریعت تعدی کرده و او و طرف دارانش بر بدترین گمراهی هستند خدا پیروان او را خوار کند و
زمین را از امثال آنان پاک گرداند. (2)
ص: 75
گفت: قبول دارم، اما من حيث المجموع باید گفت: کسانی که او را رد می کنند قابل توجه نیستند و ارزش و احترامی ندارند.
گفتم: حصنی و ابن حجر هیتمی از علمای معروف اهل سنت هستند و حداقل این مطلب ثابت می شود که ابن تیمیة مورد قبول جمعی از علمای اهل سنت نبوده است. ابن حجر هیتمی پس از آمدن به مکه، امام الحرمین بود و در مکه کرسی درس و افتاء داشت. (1)
و اگر حصنی و ابن حجر هیتمی را قبول نداری! ابن حجر عسقلانی را
نمی توانی قبول نداشته باشی.
ابن حجر عسقلانی می گوید :
«افترق الناس حول ابن تيمية، فمنهم من نسبه إلى التجسيم، ومنهم من نسبه إلى الزندقة ومنهم من نسبه إلى النّفاق». (2)
ص: 76
یعنی مردم و مسلمانان در مورد ابن تیمیه به چند دسته تقسیم شده و نظرات مختلفی درباره او دارند گروهی او را از مجسمه می دانند و معتقدند ابن تیمیه قائل به جسم بودن خدا بود. گروهی دیگر او را زندیق و کافر می - دانند زیرا ابن تیمیة استغاثه و پناه بردن به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را انکار می کرد و آن حضرت را تحقیر و تنقیص کرده است. گروه دیگری از مسلمانان ابن تیمیه را به خاطر اهانتش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و با توجه به سخنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرموده بودند: «یا علی هرکس تو را دوست نداشته باشد و نسبت به تو بغض داشته باشد منافق است» منافق می دانند.
ابن حجر عسقلانی در کتاب «لسان المیزان» به دشمنی ابن تیمیة با امير المؤمنين (علیه السلام) اشاره کرده و می گوید:
«ابن تیمیه درصدد ردّ کتاب علامه حلی که در فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نوشته شده بوده اما احادیثی را که از نظر سند خوب هستند رد کرده و در برخی موارد منجر به تنقیص امیرالمؤمنین (علیه السلام) شده است». (1)
ص: 77
گفت: تنقیص و انتقاص افراد ایرادی ندارد چون انتقاص به معنای
پیراستن شخص از غلوهایی است که برای آن شخص قائل می شوند.
گفتم: اگر به گفته شما انتقاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) ایراد ندارد پس چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انتقاص على (علیه السلام) متوسط برخی صحابه را تحمل نکردند و ناراحت شدند و انتقاص حضرت علی (علیه السلام) را انتقاص خود دانستند ؟
طبرانی گوید:
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در برابر انتقاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) غضبناک شدند و فرمودند: «چرا برخی از اصحاب، علی (علیه السلام) را تنقیص می کنند و بر او ایراد می گیرند؟ هرکه علی (علیه السلام) را تنقیص کند مرا تنقیص کرده و کسی که از علی (علیه السلام) جدا شود از من جدا شده. علی (علیه السلام) از من است و من از هستم و او از طینت من خلق شده و من از طینت ابراهیم خلق شده ام و من برتر از ابراهیم هستم». (1)
طبق فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و هر که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تنقیص کند،
ص: 78
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تنقیص کرده و کسی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تنقیص کند، موجبات آزار و اذیت ایشان را فراهم آورده است و خدا در قرآن می فرماید:
کسی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را اذیت کند، مورد لعن خداست. (1)
کسی که امیرالمؤمنین (صلی الله علیه وآله وسلم) را تنقیص می کند، مبغض آن حضرت است و بغض آن حضرت مساوق و مساوی بغض پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بغض پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مساوق بغض خداست، چراکه پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم فرمودند:
«کسی که بغض علی را داشته باشد، مرا مبغوض داشته و کسی که مرا مبغوض داشته باشد، خدای را مبغوض داشته است» (2).
غماری یکی دیگر از علمای اهل سنت می گوید:
ابن تیمیه از نواصب و دشمنان علی (علیه السلام) است و به فاطمة علیها السلام نسبت - استغفر الله - نفاق داده است. (3)
ص: 79
گفتم: افکار وهابیت نیز ناشی از اعتقادات ابن تیمیه است و خود علمای اهل سنت در رد اعتقادات وهابیت مطالب فراوان دارند به عنوان نمونه احمد زینی دحلان در کتاب «الدرر السنية» به نقل از علمای حرمین شريفين، وهابیت را خارج از دین اسلام و کافر و دارای عقائد فاسد و مکفِّرات و آن را دین زنادقه می داند. او از وهابیت با عنوان خوارج تعبیر کرده است. (1)
وقتی پای وهابیت و محمد بن عبدالوهاب به میان آمد، عالم یمنی به دفاع از آنان پرداخت و گفت: سخنان زینی دحلان درباره محمد بن عبد الوهاب و وهابیت قابل قبول و پذیرش نیست، زیرا زینی دحلان از علمای شیعه است و به خاطر مال و مقام در مقابل محمد بن عبدالوهاب و حرکت اسلامی او ایستاده است .
گفتم: تا به حال از کسی نشنیده بودم که زینی دحلان را جزء علمای شیعه معرفی کرده باشد. او امام الحرمین و امام جماعت مسجد الحرام و مفتی حجاز بوده است. یعنی امام جماعت مسجد الحرام شیعه بوده؟
ص: 80
زرکلی در کتاب «الأعلام» می گوید: زینی دحلان در مکه مکرمه کرسی افتا و درس را در دست داشت و در حوزه مگه تدریس می کرد. (1)
اسماعیل پاشا بغدادی در کتاب «هديّة العارفين» که مستدرکی برکتاب كشف الظنون است در ترجمه احمد زینی دحلان وی را از عالمان مذهب شافعی دانسته و می گوید:
«او مفتی و رئیس علما و بزرگ خطبا بوده است». (2)
بدون این که متوجه باشیم، سخن و گفتگوی ما طولانی شده بود و اذان عشاء گفته شد. فرصت را غنیمت شمرده و موضوع نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را پیش کشیده و به او گفتم: ما، در مسافرت نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء را با هم و به صورت جمع می خوانیم و من نماز عشا را با نماز مغرب خوانده ام.
گفت: شما در غیر مسافرت هم نمازهایتان را به جمع می خوانید. گفتم: ما از دستور و سنت پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم تبعیت می کنیم. براساس روايت «صلّى النّبى سبعاً جميعاً وثمانياً جميعاً» (3) که محمد بن اسماعیل بخاری نقل کرده، رسول خدا صلى الله عليه وسلم نماز مغرب و عشا و نماز ظهر و عصر را به
ص: 81
صورت جمع و با هم خوانده است.
و براساس روایت «صلى رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) الظهر والعصر جميعاً والمغرب و العشاء جميعاً في غیر خوف و لا سفر» (1) که مسلم بن حجاج نیشابوری نقل کرده، پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم بدون این که در مسافرت باشند و یا ترس و خوفی از باران و جنگ وجود داشته باشد، نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را با هم جمع کردند.
گفت: آری قبول دارم، اما پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط یک بار این کار را کرده است. گفتم: أولاً: حتی اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط یک بار نماز ظهر و عصر یا نماز مغرب و عشا را با هم خوانده باشد، دلالت بر جواز این عمل می کند و نشان می دهد که با هم خواندن نماز ظهر و عصر و یا مغرب و عشا نه تنها کار اشتباهی نیست، بلکه مطابق سنت و عمل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است .
ثانیاً: به چه دلیل ادعا می کنید پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط یک بار این کار را انجام داده است؟
گفت: صیغه امر در مره و یک بار ظهور دارد. (2)
در پاسخ به او چند نکته را یادآوری کرده و گفتم:
اولا: در این مسأله اصولی که اشاره کردی اختلاف است و ظهور داشتن
ص: 82
صیغه امر در مرّة و یک بار یکی از اقوال است.
ثانیا: در مسئله ظهور امر در مرة یا تکرار بحث بر سر این است که آیا نیازی هست که بیشتر از یک بار مأمور به را امتثال کنند؟ یا این که نیازی به تکرار نیست و یک بار کفایت می کند؟ و این مبحث اشاره به حرمت تکرار ندارد .
ثالثا: در روایاتی که توسط بخاری و مسلم نقل شده و من نیز به آن اشاره کردم، اصلا صیغه امر وجود ندارد بلکه گزارش فعل رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) است و دلالت بر جواز جمع بین نماز ظهر و عصر و یا مغرب و عشاء دارد.
رابعا: از تعلیل موجود و علتی که عبدالله بن عبّاس در روایت بعدی ذکر کرده، استفاده می شود که حتی اگر این عمل از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تنها یک بار انجام گرفته باشد، قصد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان مشروعیت و اجازه این کار به مسلمانان بوده است. در روایت بعدی چنین آمده است:
سعید بن جبیر از عبدالله بن عباس پرسید: چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر را جمع خواندند؟ عبد الله بن عبّاس جواب داد: پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواستند سختی و مشقت برامت تحمیل نشود و مسلمانان مجبور نباشند نماز «ظهر و عصر» و یا «مغرب و عشاء» را جدا بخوانند و به زحمت بیفتند. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به خاطر راحتی مسلمانان، با این عملشان نشان دادند که مسلمانان مجازند نمازهای «مغرب و عشا» و «ظهر و عصر» را به جمع و با هم بخوانند. (1)
ص: 83
خامساً: نماز تراویح را که اصرار بر انجام آن دارید و به گفته سرخسی شعار اهل سنت است (1)، این نماز را پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چند بار خوانده اند که شما آنقدر بر انجام آن اصرار دارید؟؟
گفتم: آیا قبول داری که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیث ثقلین، اهل بیت و عترتش را در کنار قرآن و همطراز و عِدل آن قرار داده است؟
گفت: بله قبول دارم.
گفتم: با توجه به آیه «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (1) آیا قبول داری که قرآن از هرگونه خطا و اشتباه مصون است؟
گفت: بله قبول دارم.
گفتم: اگر اهل بیت و عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معصوم و مصون از اشتباه نباشند، چگونه امکان دارد که از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در ردیف و همطراز و عِدل قرآن قرار داده شوند؟
عالم وهابی یمنی که همه مقدمات را پذیرفته بود و چاره ای جز پذیرش نتیجه نیز نداشت، کمی به فکر فرو رفت. من ادامه دادم و گفتم: در حدیث ثقلین که از رسول خدا صلى الله عليه وسلم نقل شده، اهل بیت و عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همطراز و عدل قرآن قرار داده شده و عمل کردن به گفته های آنان در ردیف تمسک و عمل به قرآن به شمار رفته و اگر کمی تأمل شود معنای این سخن چیزی جز عصمت اهل بیت و عترت پیامبر (ص )نیست.
او که گویا هنوز هم دست از لجاجت و عناد برنداشته بود و قصد پذیرفتن عصمت اهل بیت علیهما السلام را نداشت، گفت: حدیث ثقلین درباره حضرت علی، فاطمة، حسن و حسین است و اگر هم دال بر عصمت باشد،
ص: 85
تنها عصمت همین چند نفر را اثبات میکند نه عصمت همه ائمه (علیهم السلام) را.
از این که کمی کوتاه آمده بود و عصمت حضرت علی (علیه السلام) ، حضرت فاطمة علیها السلام و امام حسن (علیه السلام) و امام و امام حسین (علیه السلام) را پذیرفته بود، تعجب کرده و بسیار خوشحال بودم.
به او گفتم: حال که عصمت این چند نفر را پذیرفتی همین بزرگواران، امامان بعدی را معرفی کرده و آنان را مورد تأیید و تأکید قرار داده اند و پیروی از امامان بعدی را پیروی از خودشان دانستند و در یک کلام عصمت آنان را امضاء کردند.
در ادامه ادله عصمت ائمه علیهما السلام از سخن و فرمایش امام رضا (علیه السلام) استفاده کرده (1) و گفتم: با توجه به مفاد حدیث ثقلین که اهل بیت و عترت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار قرآن قرار داده شده و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را به پیروی و تبعیت از قرآن و اهل بیت علیهما السلام دستور داده، آیا امکان دارد و معقول است که خداوند و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما دستور پیروی و اطاعت از کسانی را که معصوم نیستند و مردم را گمراه می کنند، داده باشند؟
اگر خداوند اطاعت و پیروی از کسی که معصوم نیست و مبتلا به گناه می شود را واجب کند، معنایش این است که مردم هم باید آن گناه را
ص: 86
مرتکب شوند، چراکه اطاعت این شخص بر مردم واجب است. اگر او مرتکب گناه شود و مردم هم بخواهند از او تبعیت کنند، معنایش این خواهد بود که مردم در انجام آن گناه، مجاز بوده و هیچ عقابی متوجه آنان نیست. و یا در صورتی که امام دستور انجام یک گناه را به مردم بدهد، مردم مجبورند آن گناه را انجام دهند و حال آن که اصل دستور امام، معصیت خدا بوده و اطاعت از او جایز نبوده است. بنا براین می توان گفت که خداوند اطاعت از کسانی که مرتکب معصیت می شوند را واجب نمی کند و او را به عنوان امام برای مردم قرار نمی دهد. اگر مفاد حدیث ثقلین را پذیرفته باشیم که اهل بیت علیهما السلام در کنار قرآن قرار داده شده و عمل به گفته های آنان نیز همانند عمل به دستورات قرآن لازم است، معنی ندارد که اهل بیت علیهما السلام معصوم نباشند و ما ملزم به تبعیت از آنان شده باشیم.
در مورد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز همین مطلب صدق می کند و با توجه به آیه «وَلَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» (1) خداوند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را برای مردم، اسوه و الگو قرار داده است. کسی که اسوه و الگوی مردم است، نباید مرتکب گناه شود؛ زیرا در صورت ارتکاب گناه، مردم نیز عمل و رفتار ایشان را به عنوان اسوه و سرمشق قرار خواهند داد و مرتکب گناه خواهند شد و هیچگونه اعتراض و مؤاخذه ای نیز متوجه آنان نخواهد شد؛ زیرا خود خداوند رفتار و اعمال پیامبرش را اسوه و
ص: 87
الگو و سرمشق معرفی کرده بود و مردم نیز در ارتکاب این گناه از پیامبر الگو گرفته اند!!!
امامان نیز همچون پیامبران الهی از طرف خداوند تعیین و به عنوان اسوه و الگو و سرمشق به مردم معرفی شده اند. قطعا خداوند کسانی را که مرتکب گناه می شوند، الگوی رفتاری و گفتاری مردم قرار نمی دهد، چون چنین چیزی معقول نیست.
عالم یمنی که درباره موضوع «عصمت امامان» همه تلاشش را انجام داد و به جایی نرسید و ظاهرا حرفی برای گفتن برایش باقی نمانده بود، برای چندمین بار موضوع بحث را عوض کرد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: امام شما شیعیان در سرداب زندگی می کند.
گفتم: باز هم بدون مطالعه و داشتن مدرک ، ادعا کردی! و به دروغ مطلبی را به شیعیان نسبت دادی. اگر راست می گویی تنها یک مدرک معتبر از کتاب های ما دال بر این ادعا بیاور.
گفت: این مطلب در کتاب «الغیبة» نعمانی که یکی از علمای شیعه
است، نقل شده است.
گفتم: آیا خودت این مطلب را در کتاب الغیبة» نعمانی دیده ای؟ یا
مثل برخی ادعاهای قبلی صرفا از مسموعات و شنیده ها میباشد؟
گفت: خودم در کتاب «الغیبة» دیده و مطالعه کرده ام.
گفتم: اگر بتوانی مدرک و مستند مطلبی را که ادعا کردی، از کتاب
«الغيبة» نعمانی بیاوری؛ من نیز از عقاید شیعیان دست برداشته و با شما
ص: 88
هم عقیده می شوم، ولی اگر نتوانستی، آیا تعهد می دهی از عقائدت دست برداشته و عقاید شیعیان را بپذیری؟
حرفش را تغییر داد و گفت: در کتاب «الغیبة» شیخ طوسی آمده است.
من هم با همان محکمی و صلابت مرتبه قبل گفتم: حرفم را تکرار می کنم و می گویم: اگر ماجرای غیبت امام زمان و زندگی ایشان در سرداب سامرا، در کتاب شیخ طوسی نبود، از عقائدت دست برمی داری؟
او که از استواری و محکمی سخنان من کمی در ادعایش دچار تردید و تزلزل شده بود، ساکت شده و هیچ سخنی نمی گفت. فرصت را غنیمت شمرده و به مطالبم ادامه داده و گفتم: ماجرای غیبت امام زمان و زندگی ایشان در سرداب سامرا، مطلبی است که بعضی علمای اهل سنت به دروغ به شیعیان نسبت می دهند و در کتاب های معتبر شیعه هیچ اثری از این مطلب وجود ندارد.
ذهبی یکی از علمای بزرگ اهل سنت در دو کتاب «سير أعلام النبلاء» و «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام» به دروغ ماجرای غیبت امام زمان و زندگی ایشان در سرداب سامرا را به شیعیان نسبت داده و این مطلب را جزء اعتقادات شیعیان ذکر می کند. (1)
ص: 89
ابن خلدون یکی دیگر از علمای شما اهل سنت ماجرای غیبت امام
زمان و زندگی ایشان در سرداب سامرا را نقل کرده و می نویسد:
شیعیان هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دم در ورودی سرداب
جمع می شوند و اسبی را آماده کرده و امام زمان را صدا می زنند و از
ایشان می خواهند تا از سرداب خارج شده و قیام نماید. (1)
سمعانی یکی دیگر از علمای شما اهل سنت و اولین کسی است که این اتهام و دروغ را به شیعیان نسبت داده و می نویسد:
در مسجد جامع شهر سامرا سرداب معروفی وجود دارد که شیعیان گمان می کنند امام زمانشان از آن سرداب خارج می شود و قیام می کند. (2)
علمای دیگری از شما اهل سنت نیز همین ادعاها را کرده و مطالب و
عقاید دروغ به شیعیان نسبت می دهند در حالی که شیعیان درباره امام زمان و مکان غیبت و زندگی ایشان به هیچ وجه چنین اعتقادی ندارند و در منابع مهم روایی شیعیان هیچ روایتی دال بر وجود امام زمان و زندگی ایشان در سرداب سامرا و قیام و خروج آن حضرت از این مکان وجود ندارد.
ص: 90
مرحوم محدث نوری درباره ادعای زندگی امام زمان در سرداب سامرا،
می نویسد:
«حق جواب آن که تاکنون در هیچ کتابی از شیعه از متقدمین و متأخرين وفقها و محدّثین و مؤمنين و منتحلين إماميه ، چنین مطلبی که آن حضرت از روز غیبت تاکنون در سرداب است، دیده و شنیده نشده». (1)
مرحوم نوری در کتاب دیگرشان نیز با استناد به مطالب مختلفی که در منابع شیعیان وجود دارد، ادعای زندگی امام زمان در سرداب سامرا را رد کرده و می نویسد:
این مطلب، کذب محض و افترائی آشکار است و احدی از نویسندگان امامیه چه از قدما و چه از متأخرین، در هیچ کتابی چنین مطلبی را ذکر نکرده است. اگر علمای اهل سنت صداقت دارند، یک عبارت از مؤلّفین شیعه ارائه کنند مبنی بر این که شیعه قائل است که امام زمان در سرداب زندگی می کند و از ابتدای غیبت از آنجا خارج نشده است! مؤلفین شیعه نه تنها چنین مطلبی را نگفته اند، بلکه حتی نقل کرده اند که امام زمان هر سال در موسم حج حاضر می شوند (2) و افراد بسیاری که بیش از هفتاد نفر
ص: 91
می شوند، امام زمان را در غیبت صغری دیده اند. و در غیبت صغری، آن حضرت نواب مخصوصی داشتند که نزد آن حضرت آمد و شد داشتند و همه این اشخاص، امام زمان را در غیر سرداب، بلکه خارج از سامرا دیده اند الا عده اندکی. راویان شیعه ماجرای تشرف ابن مهزیار (1) را خدمت آن حضرت با اسناد متعدد نقل کرده اند و آن تشرف را در بعضی از بیابان های طائف دانسته اند. شیعه در دعای معروف ندبه (2) خطاب به امام زمان عرض می کند: کاش می دانستم که تو در کجا زندگی می کنی. (3)
علامه امینی رحمه الله یکی دیگر از علمای بزرگ شیعه درباره اعتقادات شیعیان و اتهام زندگی امام زمان در سرداب و ظهور ایشان از این مکان می فرمایند:
ص: 92
شیعه هیچ اعتقادی به غیبت امام زمان و خروج و قیام ایشان از سرداب سامرا ندارد. شیعیان با توجه به احادیثی که در این زمینه وجود دارد، معتقدند امام زمان از مکه مکرمه و در مقابل خانه خدا
ظهور خواهد کرد. (1)
در همان کتاب «الغيبة» نعمانی که به آن اشاره کردی، روایتی به این مضمون نقل شده است که امام زمان دو غیبت کوتاه و طولانی دارند. در غیبت کوتاه عده خاصی از شیعیانشان مکان آن حضرت را می دانند و در غیبت طولانی هیچ کس از مکان زندگی آن حضرت اطلاعی ندارد، مگر موالیان و یاران خاص ایشان. (2)
و در روایت دیگر مکان ايشان را طيبة - مدينة الرسول مى شمارد (3) و در این زمینه مرحوم مجلسی و مازندرانی و فیض تأکید می کنند (4) که منزل
ص: 93
ایشان در زمان غیبت صغری یا همیشه در مدینه است.
نعمانی درباره مکان ظهور امام زمان نیز روایتی را از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که نشان می دهد آن حضرت در مکه مکرمه و در کنار خانه خدا ظهور و قیام خواهد کرد و در کنار خانه خدا با ایشان بیعت خواهد شد (1).
ص: 94
با توجه به مطالبی که از علمای بزرگ شیعه نقل شد و با در نظر گرفتن روایات موجود در منابع مهم شیعیان، مشخص شد که ماجرای غیبت و زندگی امام زمان در سرداب سامرا و ظهور و قیام ایشان از این مکان، یکی از اتهامات مؤلفین اهل سنت به شیعه است و شیعیان به هیچ وجه چنین اعتقادی ندارند. سرداب موجود در سامرا قسمتی از منزل امام حسن عسکری و امام هادی علیهما السلام و محل تولد امام زمان بوده و در این مکان قبلا حوضی وجود داشته که امام (علیه السلام) از آن وضو می گرفتند، ولی بعدها حکومت آن را به سرداب تبدیل کرد.
در این هنگام یکی از مأمورین وهابی که ظاهرا ما را از قبل زیر نظر
داشت خودش را به ما رساند و به من گفت به او چه می گفتی؟
گفتم: او دوست من است و با هم صحبت های عادی و متعارف داشتیم. انتظار داشتم این شخص یمنی وهابی اگر حسن نیت داشت، گفته ام را تأیید کند، اما متأسفانه تمامی مطالب را برای آن مأمور بازگو کرد و عليه من شهادت داد.
آن مأمور بلافاصله دستم را گرفته، مرا به پلیس تحویل داده و سپس از آنجا به دادگاه مستقر در طبقه فوقانی مسجد النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) و نزد قاضی بردند. شخص یمنی وهابی خودش نیز به همراه ما آمده و به مأموران گفت: این
ص: 95
شخص یکی از مبلغان بزرگ شیعه است و زائران را با سخنانش گمراه می کند.
مأموران پلیس مرا به طبقه دوم حرم بردند و پس از چند دقیقه، بلافاصله به اطاق حاکم و قاضی احضار شدیم. شخص وهابی را قبل از من نزد حاکم برده و از او سؤالاتی پرسیدند. او نیز علیه من شهادت دروغ داده و حاکم را به شدّت عليه من تحریک کرده بود هنگامی که مرا به اتاق قاضی بردند حاکم با تندی گفت: تو برای فریضه حج آمده ای، نباید تبلیغ کنی، حق ترویج و تبلیغ نداری.
گفتم: من تبلیغ نکردم .
گفت: از تمام ماجرا خبر دارم و میدانم تو طبق قرار قبلی از دیروز برای مناظره و تبلیغ آمده ای.
گفتم: ادعائی بی دلیل و بدون شاهد است. من برای ادای نماز مغرب
بودم و این شخص به دروغ علیه من شهادت داده است.
گفت: ما تمامی برنامه های شما را می دانیم.
گفتم: این شخص یمنی به من می گوید: توکافری ! آیا من حق دفاع از خودم را ندارم؟ نگویم مسلمان هستم؟ این توهین به دولت شماست، چون به من ویزای حجّ و ورود به حرمین شریفین را داده است. اتهامی که این شخص به من وارد کرده معنایش این است که دولت شما به کافر ویزای ورود به حرمین را می دهد! من در واقع از دولت شما دفاع کردم و جای تعجب است که مرا در موضع متهم قرار می دهید و آن توهین کننده را به عنوان شاهد پذیرفته اید! من شاکی هستم و باید او را به سزای عملش برسانید.
ص: 96
قاضی، گذرنامه و کارت شناسایی مرا خواست. گفتم: همراهم نیست.
گفت: همراه نداشتن گذرنامه و کارت شناسایی جرم است.
گفتم: اطلاع نداشتم، ولی گذرنامه را مسؤولین شما در فرودگاه از ما می - گیرند.
پس از ساعاتی بازداشت و محاکمه و برخورد خشن و توهین فراوان، وقتی ادعاها و سخنانشان به جایی نرسید، مرا آزاد کردند و چند کتاب ضد شیعه نیز به من دادند و آن شخص یمنی سوگند یاد کرد که وهابیت برحق بوده و از تشیّع بهتر است و مرا به دین ابن وهاب دعوت کردند.
پس از آزاد شدن سریعا خودم را به بیرون حرم رساندم، زیرا با یکی از دوستان شیعه که از اهالی مدینه منوره بود قرار داشتم و باید و به واسطه او برای شرکت در مجلس روضه و سخنرانی به منزل یکی از شیعیان مدینه می رفتیم. در زمان محاکمه، مرتبا تلفن من زنگ می خورد و آن دوست شیعه بیرون حرم منتظرم بود و من دعا می کردم که قاضی گوشی را جواب ندهد تا برای آن دوست شیعه ایجاد مشکل نشود.
همین که از حرم دور شدم با دوستم که قرار مجلس روضه در منزلش را داشتم تماس گرفتیم و به منزل او رفتیم. چون جمعه شب بود، موضوع سخنرانی به درخواست حضار راجع به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف شد و نزدیک به یک ساعت مباحث مرتبط با مهدویت مطرح شد.
هنگام ذکر مصیبت نیز بنا به درخواست حضار، روضه فاطمه زهرا علیها السلام خواندم. هنگام توسّل به حضرت زهرا، شور و انقلابی در مجلس پیدا شد که شاید در طول چهل و اندی سال منبر و روضه خوانی، ذکر مصیبتی با چنین
ص: 97
حجم از صفا و معنویت نداشتم بدون شک عنایت خودشان بود. از لحظه دستگیری تا محاکمه، استنطاق و آزادی، زیر نظر و مورد عنایتشان بودم و نجات من هم با عنایت ایشان بود.
یادم نمی رود که بین محاکمه چند دقیقه ای وقفه افتاد و من در همان حال به حضرت ام البنین علیها السلام متوسل شدم که مرا از چنگال این حکام زورگو و متعصب و ناصبی نجات دهند و برای ایشان صلوات نذر کردم و این نذر نزد من بسیار مجرب است و الحمد لله پس از دور دوم محاکمه از شر قضات سوء نجات یافتم. روش برخورد محاکمه کنندگان مرا به یاد حكّام و قضات أموتين بالأخص دوران معاویه انداخت که چگونه با امثال حجر بن عدی و دیگران برخورد می کردند، لذا دعا می کردم که از ایذاء و شراین وعاظ السلاطين وقضات سوء در امان بمانم والحمد لله دعا مستجاب شد.
نجم الدین طبسی
8/ جمادی الثانی 1438
مؤسسه ولاء صدیقه کبری علیها السلام
ص: 98
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغة ترجمه و شرح مرحوم فیض الاسلام
3. نهج البلاغة، ترجمه مرحوم محمد دشتی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی أمير المؤمنين (علیه السلام) ، ناشر: دفتر نظارت و بازرسی انتخابات استان قم، پائیز 1384 هجری شمسی، قم، ایران.
4. الإبهاج في شرح المنهاج على منهاج الوصول إلى علم الاصول، علي بن عبد الكافي السبكى (متوفاى 756 هجری قمری) و عبدالوهاب بن علي السبكي (متوفاى 771 هجرى قمرى) مكتبة الكليات الأزهرية، تحقيق و تعليق: شعبان محمّد اسماعیل، چاپ اوّل 1401 هجری قمری، قاهره مصر. (سه جلدی)، pdf.
5. الإتقان في علوم القرآن عبد الرحمن بن أبي بكر سیوطی (متوفای 911
ص: 99
هجری قمری)، انتشارات ذوی القربی چاپ دوم 1429 هجری قمری،
قم، ایران. (دو جلدی).
6. إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب (علیه السلام) ، ابو الحسن على بن الحسين - المسعودي (متوفای 346 هجری قمری)، منشورات الرّضي، قم، ايران.
7. أجوبة المسائل المهنّائيّة، علّامه حلّى ; (متوفاى 726 هجری قمری)، چاپ الخيام، سال 1401 هجری قمری، قم، ایران. نرم افزار مكتبة أهل البيت علیهم السلام.
8. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، اسماعيل بن حماد الجوهرى (متوفای 393 هجری قمری) دار العلم للملايين، تحقيق: أحمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم 1990 میلادی، بیروت، لبنان.
9. الاعتقادات، شیخ صدوق; (متوفای 381 هجری قمری)، نشر پیام امام هادی (علیه السلام) ، تحقیق و تعليق مؤسسة الامام الهادي (علیه السلام) ، چاپ دوم 1432 هجری قمری، قم، ایران.
10 . الاقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة معروف به اقبال الاعمال، سید بن طاووس (متوفاى 664 هجری قمری)، نشر دفتر تبلیغات حوزه علميه قم، تحقيق: جواد قیومی اصفهانی، چاپ دوم سال 1418 هجری قمری ،قم، ایران. (سه جلدی).
11 . الأعلام، خيرالدین زرکلی (متوفای 1396 هجری قمری)، دارالعلم
ص: 100
للملایین، چاپ هفدهم 2007 میلادی، بیروت، لبنان.
12 . الأنساب، عبدالكريم بن محمّد السمعاني (متوفای 562 هجری قمری)، دار الكتب العلميّة، تقديم و تعليق : عبدالله عمر البارودي، چاپ اوّل 1408 هجری قمری، بیروت لبنان. (پنج جلدی).
13 . أنساب الاشراف، احمد بن يحيى بلاذری (متوفای 279 هجری قمری)، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، تحقيق و تقدیم: سهیل زکار و ریاض زرکلی، چاپ اوّل 1417 هجری قمری، بیروت، لبنان. (سیزده جلدی).
14 . البداية والنهاية ابن كثير دمشقی (متوفای 774 هجری قمری)،
دار الكتب العلميّة، چاپ پنجم 1409 هجری قمری، بیروت، لبنان.
(چهارده جلد در هفت مجلد).
15 . البرهان في تفسير القرآن السيد هاشم البحراني (متوفاى اوائل قرن دوازدهم)، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات، چاپ دوم 1427 هجری
قمری، بیروت، لبنان (8 جلدی)
16. بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، حاج شیخ محمدتقی شوشتری
(متوفای 1416 هجری قمری) دار امير كبير للنشر، چاپ اول 1418 هجری قمری طهران ایران (14 جلدی)
17 . تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون (متوفای 808 هجری
قمری)، دار الکتب العلميّة، چاپ سوم 1427 هجری قمری ،بیروت
،لبنان. (هشت جلد با فهارس).
ص: 101
18 . تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، محمد بن أحمد الذهبي (متوفای 748 هجری قمری)، دار الكتاب العربي، محقق: عمر عبدالسّلام تدمری، چاپ دوم 1410 هجری قمری ،بیروت، لبنان. (پنجاه و دو جلدى).
19 . تاريخ الأمم و الملوك، محمد بن جرير الطبري (متوفای 310 هجری قمری) دار الكتب العلمية چاپ دوّم 1408 هجری قمری، بیروت ،لبنان. (شش جلدی)
20. تاريخ اليعقوبي، أحمد بن أبي يعقوب اليعقوبي (متوفای قرن سوم)، دار صادر، بیروت، لبنان. (دو جلدی)
21 . التبيان في تفسير القرآن، شیخ طوسی (متوفای 460 هجری قمری)، مكتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل 1409 هجری قمری. (ده جلدی).
22. تفسير الصافي، الفيض الكاشاني (متوفّاى 1091 هجری قمری)،
منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، تصحيح و تعلیق: شيخ حسين اعلمی، چاپ اوّل 1399 هجری قمری، بیروت، لبنان. (پنج جلدی)
23 . التفسير للعياشي ، المحدّث الجليل أبي النضر محمد بن مسعود بن عياش (متوفای 320 هجرى قمرى)، المكتبة العلميّة الاسلامية، تحقيق: حاج سید هاشم رسولی محلاتی ،تهران، ایران. (دو جلدی).
24 . تفسير القرآن العظيم، اسماعيل بن كثير القرشي الدمشقي (متوفاى 774
ص: 102
هجری قمری) دار المعرفة چاپ اوّل 1406 هجری قمری، بیروت،
لبنان. (چهار جلدی)
25. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، متوفای 852 هجری قمری، دار الفکر، چاپ اول، 1404 هجری قمری، بیروت،
لبنان.
26. تنزيه الانبيا، السيّد الشّريف المرتضى (متوفاى 436 هجری قمری)، انتشارات الشّريف الرّضي چاپ اوّل (1376 هجری شمسی)، قم، ایران.
27. الدرر السنية في الرّدّ على الوهابية، احمد بن زيني دحلان (متوفای 1304 هجری قمری)، مكتبة دار الكتب العربية الكبرى مصر.
28 . الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة، ابن حجر عسقلانی (متوفای 852 هجری قمری)، چاپخانه دائرة المعارف، تکمیل و تصحیح: سالم الكرنكوي الالماني، سيد هاشم الندوي، سيد احمد الله الندوي، عبدالرّحمن اليماني، محمّد طه الندوي، حيدر آباد، هند.
29 . الدّرّ المنثور في التفسير بالمأثور، عبدالرحمن بن أبي بكر سيوطى (متوفاى 911 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي چاپ اوّل 1421 هجری قمری ، بیروت، لبنان. (هشت جلدی)
30. دفع شبه مَن شَبَّه و تمرّد، أبو بكر بن محمّد تقي الدين الحصنى (متوفاى
ص: 103
829 هجرى قمرى)، دار إحياء الكتاب العربي، چاپ دوم 1418 هجری
قمرى، قاهرة، مصر .
31. دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، أبي بكر أحمد بن الحسين البيهقي (متوفاى 485 هجرى قمرى)، دار الكتب العلمية، تخريج و تعليق: عبد المعطي قلعجي، چاپ سوم 1429 هجری قمری، بیروت، لبنان. (هفت جلدی).
32. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، شهاب الدين السيد محمود الالوسي (متوفای 1270 هجری قمری) دار إحياء التراث العربي، تحقيق: محمد أحمد الأمد و عمر عبد السّلام السّلامی، چاپ اول 1420 هجری قمری ،بیروت، لبنان. (30 جلدی در قالب 15 جلد)
33 . السلف و السلفيون، الشيخ نجم الدين ،الطبسي، انتشارات ذکری، چاپ سوم 1430 هجری قمری، قم، ایران.
34. السنة، أبى بكر أحمد بن عمرو بن أبي عاصم، متوفای 287 هجری قمری، دار الصميعي، تحقيق و تخريج أ.د. باسم بن فيصل الجوابرة، چاپ اوّل 1419 هجری قمری ،ریاض، سعودی. (دو جلدی).
35 . سنن أبي داود، أبو داود سليمان بن الأشعث السجستاني الأزدي (متوفاى 275 هجری قمری)، دار ابن الجوزي، چاپ اوّل 2011 میلادی، قاهره، مصر. (تک جلدی)
ص: 104
36 . سنن الترمذي، محمد بن عيسى بن سورة أبى عيسى الترمذي (متوفاى 279 هجری قمری)، دار ابن الجوزی چاپ اوّل 1432 هجری قمری، قاهرة، مصر . (تک جلدی)
37. سنن دارقطني، علي بن عمر الدارقطني (متوفای 385 هجری قمری)، عالم الكتب، چاپ چهارم 1406 هجری قمری، بیروت، لبنان. (چهار جلد در دو جلد).
38. سير أعلام النبلاء، محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي (متوفاى748 هجرى قمرى)، مؤسّسة الرّسالة، چاپ یازدهم 1417 هجری قمری، بیروت، لبنان. (بیست و پنج جلد)
39. شرح أصول اعتقاد أهل السنة و الجماعة من الكتاب و السنة وإجماع الصحابة والتابعين من بعدهم، هبة الله بن الحسن بن منصور الطبرى اللالكائي (متوفای 418 هجرى قمرى)، دار طيبة، تحقيق: أحمد بن سعد بن حمدان الغامدي، چاپ نهم 1426 هجری قمری، ریاض، السعودي. (نه جلد).
40. شرح أصول الكافي، مولى محمد صالح مازندراني (متوفای 1081
هجرى قمرى)، مؤسسة التاريخ العربي، تحقيق سيّد علي عاشور، چاپ
اوّل 1429 هجری قمری، بیروت، لبنان. (دوازده جلدی)
41 . شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد (متوفاى 656 هجری قمری)، دار
ص: 105
إحياء الكتب العربية، تحقيق: محمد أبو الفضل إبراهيم، چاپ دوم، 1387 هجری قمری. ( بیست جلد در ده مجلد).
42. صحيح البخاري، محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای 256 هجری قمری)، دار الكتاب العربي، تحقيق و تخريج: أحمد زهوة و أحمد عناية، 1431 هجری قمری ،بیروت، لبنان. (تک جلدی)
43 . صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفای 261 هجری قمری)، دار المعرفة، چاپ دوم 1428 هجری قمری، بیروت، لبنان. (تک جلدى).
44. الصواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی (متوفای 974 هجری قمری)،
المكتبة العصريّة، چاپ 1428 هجری قمری، صیدا، بیروت، لبنان.
45. طبقات الشافعية الكبرى، أبونصر عبدالوهاب بن علي بن عبدالكافي السبكي (متوفای 771 هجری قمرى)، دار إحياء الكتب العربية، تحقيق: عبد الفتاح محمد الحلو و محمود محمد الطناحي، قاهره، مصر. (ده جلدی).
46. عمدة القاري شرح صحيح البخارى، بدر الدين أبي محمد محمود بن احمد العيني (متوفاى 855 هجرى قمرى) ، دار إحياء التراث العربي. ( بيست و چهار جلد در دوازه مجلد).
47 . عيون أخبار الرضا (علیه السلام) ، شیخ صدوق (متوفای 381 هجری قمری)، نشر رضا مشهدی چاپ دوّم 1363 هجری شمسی، قم، ایران. (دو جلد در یک مجلد).
ص: 106
48. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، علّامه عبدالحسين اميني؛ (متوفاى 1390 هجری قمری)، دار الكتاب العربي، چاپ چهارم 1397 هجری قمری ،بیروت. (لبنان یازده جلدی)
49 . الفتاوي الحديثة، أحمد بن محمد بن على بن حجر هیتمی (متوفای 974 هجری قمری)، چاپ مصطفی حلبی، چاپ دوم. (نرم افزار مكتبة الشاملة).
50 . الفصل في الملل و الأهواء و النّحل، ابن حزم الأندلسي (متوفاى 456 هجرى قمرى)، دار إحياء التراث العربي، تحقيق: يوسف البقاعي، چاپ اوّل 1422 هجری قمری ،بیروت، لبنان. (سه جلدی).
51 . الكافي، أبو جعفر ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكليني (متوفای 329 هجری قمری). دار الكتب الاسلامیة، چاپ پنجم 1363 هجری
شمسی ،تهران ،ایران. (هشت جلدی).
52. كتاب السنة، عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل الشيباني (متوفای 290 هجری قمری)، دار ابن الجوزي، تحقيق: محمد بن سعيد بن سالم القحطاني، چاپ اوّل 1431 هجری قمری ،ریاض سعودی. (دو جلدی).
53 . كتاب الوافي ، فیض کاشانی (متوفای 1007 هجری قمری)، منشورات مكتبة الامام أمير المؤمنين علي (علیه السلام) العامة، چاپ اول 1406 هجری قمری، اصفهان، ایران.(بیست و شش جلدی)
ص: 107
54 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق (متوفای 381 هجری
قمری) چاپ اسلاميّة، ترجمه و شرح آیت الله کمره ای، 1379 هجری
قمری ،تهران ،ایران (دو جلدی)
55. كتاب الغيبة، الشيخ الأجل محمّد بن إبراهيم النعماني رحمه الله (متوفاى 360 هجرى قمرى) مكتبة الصدوق، تهران، ایران.
56 . لسان الميزان، ابن حجر عسقلانی (متوفای 852 هجری قمری)،
دار الکتب العلميّة، چاپ اوّل 1416 هجری قمری، بیروت، لبنان. (هفت جلدی).
57 . المبسوط، شمس الدين السرخسي (متوفاى 483 هجری قمری)، دار المعرفة، 1406 هجری قمری، بیروت، لبنان .(سی جلدی)
58 . المختصر في أخبار البشر، أبو الفداء اسماعيل بن علي بن محمود (متوفاى 732 هجری قمری)، دار الکتب العلمیة، چاپ اول 1417 هجری قمری ،بیروت لبنان. (دو جلدی)
59 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد نورالدین ابوالحسن علي بن أبي بكر هيثمى شافعی (متوفای 807 هجری قمری)، دار الكتب العلمية، 1408 هجرى قمری ،بیروت، لبنان. (ده جلدی)
60. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول علیهما السلام ، علامه مجلسی (متوفای 1111 هجری قمری)، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوّم 1363 هجری شمسی ،تهران، ایران. (بیست و شش جلدی)
ص: 108
61. مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن الحسين المسعودي (متوفاى 346 هجری قمری)، دار الكتب العلميّة، شرح مفيد محمد قميحة، چاپ اوّل ، بيروت، لبنان. (چهار جلدی)
62 . المستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، ابو عبد الله محمد بن احمد (متوفای 405 هجری قمری)، دار الكتب العلمية، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ دوم 1422 هجری قمری، بیروت، لبنان. (پنج جلدى).
63 . مسند أحمد ، احمد بن حنبل (متوفای 241 هجری قمری)، دار صادر، بيروت، لبنان. (شش جلدی)
64 . مشكل الآثار، احمد بن محمّد بن سلامة الطحاوي (متوفای 321 هجری قمری)، مؤسّسة الرسالة، 1408 هجری قمری، بیروت، لبنان نرم افزار مكتبة الشاملة. (پانزده جلدی).
65 . المصنّف في الأحاديث والآثار، عبد الله بن محمد بن أبي شيبة الكوفي العبسي (متوفاى 235 هجری قمری) دار الفكر للطباعة والنشر و التوزيع، تحقيق و تعلیق: سعید محمد اللحام، چاپ اول 1409 هجری قمری ،بیروت لبنان. (هشت جلدی)
66 . المعجم الأوسط، سلیمان بن أحمد طبرانی (متوفای 360 هجری قمری)، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان (هفت جلدی)
ص: 109
67 . المعجم الكبير، سليمان بن أحمد طبراني (متوفاى 360 هجری قمری)، دار إحياء التراث العربي، الناشر: مكتبة ابن تيميّة، تحقيق وتخريج: حمدي بن عبد المجيد السلفى، قاهرة، مصر . (25 جلدى).
68 . المغني في أبواب التوحيد و العدل، قاضي عبدالجبار بن أحمد بن عبدالجبار الأسدآبادي (متوفاى 415 هجری قمری) دار الكتب العلمية، تحقيق: خضر محمّد نبها، بیروت لبنان (بیست جلد در ده مجلد).
69 . مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، (متوفای 356 هجری قمری) امیر، قم، محقق: کاظم المظفر، چاپ دوم، 1405 قمری، قم، ایران .
70. مناقب علي بن أبي طالب و ما نزل من القرآن في علي (علیه السلام) ، ابن مردويه (متوفای 410 هجری قمری)، مركز بحوث دار الحدیث، چاپ اوّل 1432 هجری قمری، قم، ایران.
71. المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج (صحیح مسلم بشرح
النّووي)، يحيى بن شرف النووي (متوفاى 676 هجرى قمرى)، المكتبة
العصريّة 1428 هجری قمری ،بیروت لبنان. (هفت جلدی).
72. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، مرحوم میرزا حبیب الله هاشمی خوئی، متوفای 1324 هجرى قمرى، منشورات أنوار الهدى، 1434 هجری قمری، قم، ایران. (شش جلدی).
ص: 110
73. موسوعة الشّريف المرتضى، علم الهدى السّيّد علي بن الحسين، متوفاى 436 هجرى قمرى، مؤسسة التاريخ العربي چاپ اول، 1433 هجری قمری، بیروت، لبنان.
74 . نجم الثاقب، مرحوم حاج میرزا حسین طبرسی نوری (متوفای 1320 هجری قمری)، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ پانزدهم 1390 هجری شمسی ،قم، ایران. (دو جلدی).
75. هديّة العارفين أسماء المؤلّفين و آثار المصنّفين من كشف الظنون، اسماعيل پاشا بغدادی (متوفای قرن چهاردهم هجری قمری)، دار الفکر، 1402 هجری قمری.
ص: 111