قبسات العقول في الفروع و الاصول یا چهل حدیث

مشخصات کتاب

قبسات العقول في الفروع و الاصول

یا چهل حدیث

تالیف : سماحة آیة الله العظمی الامام السید علي العلامة الفاني الاصفهاني

1375 ه- ق تهران

1400 ه -ق اصفهان

فهرست

دیباچه

فصل اول توحید حدیت اول تا پنجم از صفحه 3 تا صفحه 20

فصل دوم نبوت حدیث ششم تا دهم از صفحه 20 تا صفحه 59

فصل سوم امامت حدیث یازدهم تا پانزدهم از صفحه 59 تا صفحه 74

فصل چهارم واجبات شرعیه حدیث شانزدهم تا بیستم از صفحه 74 تا صفحه 87

فصل پنجم محرمات شرعیه حدیث بیست و یکم تا بیست و پنجم از صفحه 87 تا صفحه 101

فصل ششم امور اجتماعی و حقوقی حدیث نبیست و ششم تا سی ام از صفحه 101 تا صفحه 128

فصل هفتم اخلاق حدیث سی ام تا سی و پنجم از صفحه 128 تا صفحه 156

هشتم معاد حدیث سی و ششم تا چهلم از صفحه 156 تا صفحه 182

ص: 1

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعين

حمد نامحدود ، و سپاس نامتناهی زیبنده عظمت خدائیست که عقل متناهی را بوجود لانهائی او احاطه ممکن نیست ، و ثنای بی شمار سزاوار قدس پرورد گاریست که و هم از احصاء نعمش عاجز است ، حکیمی که دفتری از مجموعه عالم آفرینش ترتیب داده ، و چراغ عقل و بينش را برای روشنی مضامین آن بدست بشر سپرده ، و راهبران هدایت ، و رهروان معرفت را با ملکات ملکوتی در لباس ناسوتی آموزنده آنان قرار داده ، تا از تیرگی جهل ، و سنگلاخ ظلمت اندود نادانی بعالم روشن و مصفای عرفان الهی قدم نهاده هم آغوش حقائق ربانی شوند ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ﴾ و درود نامعدود بر اولین سطر هستی و آخرین راهنمای حقیرستی (محمد بن عبد الله ) صلی الله علیه و اله و سلم ، و داماد و اولاد امجاد او باد . اما بعد - اسير هواجس نفسانی و گرفتار قیود شیطانی : (سید علی علامه فانى ) ابن الحاج : ( سید محمد حسن شهیر بفانی) عفى عنهما چنین گوید: که علمای ربانی و فضلای صمدانی هر کدام چهل حدیث در موضوعی تألیف کرده اند و بعضی از دوستان بسابقه الفت و رابطه مودت از این احقر انام درخواست نمود که چهل حدیث از احادیث معتبره با شرح و تفسير آن تالیف نموده برای مطالعه ایشان ارسال نمایم و چون رد مسئول، و حرمان

ص: 2

مأمول او را دور از وظائف الفت دیدم با شدت اختلال بال ، و كثرت هموم و اُشغال اقدام باين امر شریف ، و در عین حال خطير نمودم امید است مورد انتفاع او و برادران دینی شده ، و مقبول درگاه احدیت ، و ذخیره آخرت ما باشد و برای آن که این کتاب شریف جامع اصول و فروع حتى المقدور باشد آن را مرتب بر هشت (8) فصل نمودم.

فصل اول پنج حدیث در توحید .

فصل دوم پنج حدیث در نبوت .

فصل سوم پنج حدیث در امامت.

فصل چهارم پنج حدیث در واجبات شرعیه.

فصل پنجم پنج حدیث در محرمات شرعیه .

فصل ششم پنج حدیث در امور اجتماعی و حقوق .

فصل هفتم پنج حدیث در اخلاق.

فصل هشتم پنج حدیث در حالات انسان از هنگام مرك تا قیامت

فصل اول: در توحید و در آن پنج حدیث است

حديث اول : فى الكافى عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن عاصم بن حميد قال : سئل على بن الحسين عليهما السلام عن التوحيد فقال ، ان الله عز و جل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالى (قل هو الله احد) و الايات من سورة الحديد الى قوله : ( عليم بذات الصدور) فمن رام وراء ذلك فقد هلك .

این حدیث باصطلاح فن رجال صحيح و معتبر است ، چه آن که صاحب کافی (محمد بن يعقوب کلینی رحمه الله ) در جلالت قدر ، و وثاقت به پایه است

ص: 3

که درباره او می نویسند : (اونق الناس فى الحديث وأثبتهم ) و مروى عنه کلینی (محمد بن یحیی عطار قمی) است که از مشایخ وثقه و عین می باشد و او از احمد بن محمد بن عیسی اشعری (بقرینه روایت عطار) روایت نموده که ثقة و شيخ قميين می باشد: و او از حسین بن سعید اهوازی نقل نموده که توثیق او در رجال متكرر است و او از نضر بن سوید كه ثقة و صحيح الحديث است و اواز عاصم بن حمید کوفی که عین و صدوق وثقه می باشد ، و اواز حضرت سجاد علیه السلام روایت نموده ، و معنای ظاهر حدیث این است که دربارۀ توحید از آن حضرت سئوال شد فرمود: خداوند عزوجل می دانست که در آخر الزمان مردمانی موشکاف و عمیق پیدا می شوند از این جهت (قل هو الله احد) و آیات سوره حدید (1) تا (علیم بذات الصدور) را نازل فرمود و هر کس غیر از این مرتبه را قصد نموده جستجو نماید بهلاکت (ضلالت) می رسد.

از این حدیث شریف استفاده می شود که ارشاد به عارف حقه از طرف ذات مقدس احدیت می باشد که قطع نظر از دلالت آیات کتاب تکوین آیات مبارکه کتاب (تشریح) هم معرف حضرت احدیت و منبه عقل بطريق خدا شناسی می باشد و چون (واو) برای مطلق جمعست اول اشاره بآیات سوره حدید می نمائیم .

در اول سوره می فرماید: ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ آن چه در آسمان ها و زمینست تسبیح و تنزیه می کنند خدا را اسناد تسبيح بموجودات امکانیه از چند جهت است.

جهت اول : این که موجود امکانی چون بالحس مسبوق بعدم است بذات خود دلیل بر موجدیست که وجود او از خود، و غير مسبوق بعدم باشد

ص: 4


1- سوره 57.

و اين تسبيح را تسبیح (تکوینی ) می گویند .

جهت دوم : این که از این معنی تعبیر بتسبیح (که بمعنای اشاره به نزاهت و برائت ذات باری از جهات عدمیه است) نموده چه آن که موجود امکانی چون از جميع جهات (مقدار وجود در ظرف تحقق زمانا و مكاناً، وحد تحقق شدة و ضعفاً ) محدود می باشد دلیل است بر این که موجد تعالی شائبه نقص ، و عدم در وجودش راه ندارد ، ليس كمثله شيئي ، و بتقرير دیگر: هر موجودی از موجودات امکانی بهره از هستی دارد ،

و ببداهت عقل آن بهره را از خود ندارد پس موجد تمام این بهره ها ( حظوظ) عقلا واجد آن ها می باشد ، و مسلمست که با وجود جميع معانی وجوديه حدود تصور ندارد حتی حیثیات چون منتزع می باشد از تکثرات که لازمه انتهاء حظوظ وجودیه است در ذات مقدس صانع تعالى معقول نیست، و از این جهت وجودیست عزیز و چون در ترتیب مراتب وجود و تشکیل موجودات علوی و سفلی ، نظم و نسق مشهود را قرار داده حکمیست

جهت سوم : این که هر موجودی علاوه بر تسبیح ذاتی دارای تسبیح لفظی نیز می باشد و باین تسبیح اشاره است فرمایش باری جل سلطانه : ﴿وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ چون مقتضای آیت بودن (تسبیح تکوینی) پی بردن و دانستن است پس چگونه مراد تسبیح و ذکر قولی نباشد با آن که می فرماید: شما تسبیح موجودات را نمی فهمید و چه بسیار خوب گفته است شاعر:

ما سميعيم ، و بصيريم ؛ وهشيم *** با شما نامحرمان ما ناخوشيم

و لذا در علم کلام مذکور است که شنواندن تسبیح سنگریزه از جانب رسالت پناهی اعجاز است نه اصل تسبیح ، و تسبيح و ذكره وجودات

ص: 5

جمادی ، و نباتی ، و حیوانی غیر از (انسان) بتواتر ثابت است ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ . و چون وجود موجودات امکانی از ناحیه ایجاد حضرت احدیت است سلطنت کلیه و مالكيت بالاستحقاق اطلاقی نسبت بآسمان ها و زمین ها از اوست از این جهت زنده می کند (هستی می بخشد) و می میراند (قطع هستی می کند) و از آن جائی که بالعيان فعلیت قدرت الهی که عبارت از تحقق مقدورات در عالم باشد مشاهده می شود ، و امثال ، و نظائر آن ها در عالم تعلق قدرت بحكم عقل : (حكم الامثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد) برابر ، و مساويند بنابراین خداوند بر هر چیزی تواناست ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ ﴾ و دانستی که وجود باری مسبوق بعدم نمی باشد ، و از این جهت اول است (ولی نه اولیت عددی ) که انتزاع از حد می شود ، و چون اولیت مانند

جميع صفات ثبوتيه مفهومیست مشیر بوجوب ، و صرافت وجود ، و عدم محدودیت آن در عمود تحقق آخر است و باز چون وجود موجودات از اوست و ظهور وجود معلول بوصف معلولیت كشف وجدانی از وجود علت می کند ، و ببیان دیگر ظهور اثر وجود است ، و وجود اولا نهائیست آشکارا تر از هر ظاهریست ، و حقیقت ظاهر اوست ، ولی بواسطه نفس عدم محدودیت محاط بعقول ، و مدرك بأوهام نیست، و بدین سبب در عین ظهور باطن است ، و چون ایجاد شیئی بدون علم بشتی از موجد شاعر که شعور او از حکمتش مكشوف است بدون علم ممکن نیست بر هر چیزی دانا و علیم است ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا ۖ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾

ص: 6

مفاد این آیه شریفه قطع نظر از ترتیب در مراتب تكوين . و تفصيل در مراحل ایجاد از آیات گذشته مستفاد می شود ، چه آن که معلوم شد خالق آسمان و زمین اوست جز این که بیان مي فرمايد كه أمر: (خلقت) در (شش) روز بوده و چون قبل از آسمان و زمین روز (یوم) بمعنای متعارف متصور نیست ناچار اشاره بتفصيل موجودات از جهت سبق و لحوق (که اشاره بحدوث زمانیست) یا باختلاف موجودات در مقدار (که اشاره بشدت و ضعف آن هاست) می باشد و شاید تعلق استیلاء را که لازمه خالقیت است مخصوص به عرش داشتن اشاره باين معنی باشد ؛ که شدید ترین موجود امکانی در تحت قاهریت و تسلط یزدانیست چه رسد بموجودات دیگر ، و لازمه استيلاء إحاطه . و لازمة إحاطه شاعر علم بجميع اشياء محاطه می باشد و برای بیان این مطلب می فرماید. هر چه را داخل در زمین یا خارج از زمین ، یا از آسمان نازل ، یا بآسمان صاعد می شود می داند و چون وجود (انسانی) موجودیست مكاني و إحاطة حق عزشانه بر او ، امکنه برابر است می فرماید: خدا با شماست هر کجا که باشید ، و ممکن است اشاره به عیت (قیومیه) باشد زیرا وجود امکانی در جمیع مراتب وجود إحتياج (بموجد ) دارد و از آن جائی که معلول (به بیانی که مستلزم جبر نباشد در تحت سلطنت (قیوميه) و احاطه علميه علت است می فرماید: خداوند بجميع اعمال و افعال شما بيناست ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ و باز برای تاکید فقر مطلق هر موجود ممکنی مالکيت مطلقه خود را گوشزد فرموده كه ملك آسمان ها، و زمین ها از اوست ، و چون هر امری از امور (جوهر، يا عرض ، فعل، يا فاعل)

ص: 7

از تحت قدرت او بیرون نیست می فرماید : برگشت امور بخداست ، و شاید این آیه مبارکه اشاره (بمعاد) باشد که اقتضای حکمت حکیم ارسال انبیاء بجهت بیان مصالح ، و مفاسد نظامی ، ودجعل معاد برای تتمیم عالم ادبی می باشد ، و در آیه اول اشاره بوصف حکمت فرموده بعد از آن به جهت تاكيد (قدرت استمرارية ) و دفع توهم تفویض گردش عالم (طبع را) بخود نسبت داده می فرماید : خداوند روز را بشب و شب را بروز آورده و برای تاکید احاطۀ علمیه خود بهر چه متلبس بلباس (وجود) است و لو با دنی مرتبه وجود می فرماید: خدا باسرار قلبیه و افکار موجوده در گنجینه سینه ها دانا و آگاهست.

و اما بیان اجمالی سوره مبارکه (توحيد ) مي فرمايد : ﴿قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ﴾. (هو) ضمير غائب است و اشاره بموجودیست که یا محسوس به ( بصر ) و محاط بشعاع دیده نشود ، و يا بهيچ مرتبه از مراتب إحاطه حتى إحاطه (عقلیه) محاط نشود برای آن که محاط بودن (چنان چه دانستی) مستلزم فقر و نقص است از این جهت در مقام ذات اقدس حق اشاره حسیه معقول نیست ، و در پاره از روایات آمده که کشف سبحات الجلال من غير اشارة ، يعنی اشاره حسیه ، در مورد حق اول بلکه اکتناه بذات معقول نیست ، و فقط علم بعظمت ، و جلالت ، و صرافت وجود باری و نزاهت ذات احدیت از نقائص ممکنست ، پس اشاره بودن (هو) بذات باری تعالی عبارت از علم باو ، و درك مقام غيب منیع می باشد ، و از همین تعبیر استفاده می شود که آن ذات مقدس از تمام جهات عدمیه خالی ، و واجد جميع كمالات وجودیه است، از این جهت ( هو ) منحصرا اوست ، و در اسامی حضرت احدیت وارد است يا هو يا من لا هو الاهو، پس از کلمه

ص: 8

(هو) می توان پی برد بکلمه (الله) چون الله اسمست برای ذات مستجمع جمیع کمالات و به بداهت عقل و وجدان ذات جامع تمام کمالات وجودیه نظیر و مانند ندارد ، زیرا دو چیزی که نظیر و مثل یکدیگرند لابد برای این که ، دو ، باشند باید هر کدام بهره از وجود استقلالا داشته باشند پس هر کدام در عین واجدیت مقداری از کمال فاقد مقداری نیز هستند بعلاوه باید هر کدام محدود باشند تا (دو) باشند چون (يك) در مقابل (دو) بدون حد تصور نمی شود از این جهت (الله) ذاتا أحد ( یعنی بی نظیر و متفرد) در صرافت وجود است ، و معلومست که استجماع تمام حقیقت هستی بتمام مراتب در صورتی تعقل می شود که ذات جامعه مر رکب از دو جزء نباشد که محذور سابق لازم نیاید - ، و بهمین بسيط ، و صمد است پس (صمدیت) بهر معنایی باشد عبارت است از صرافت وجود ، چه صمد (لاجوف له) ،باشد زیرا (جوف) همان نقص و فراغ از وجود است و چه صمد من انتهى سودده باشد زیرا سیادت و بزرگواری منحصر بذات جامع كمالاتست ، و چه الذى لا ياكل و لا يشرب باشد، چون اكل و شرب از روی احتیاج ببدل ما يتحلل است و احتیاج و تغییر در آن ذات مقدسه راه ندارد چه بمعنای : لا ينام باشد که (نوم) غيبوبت قوی ، و تلازم با نقص دارد ، و چه بمعنای دائم لم يزل ولا يزال باشد ، زیرا ازلیت و ابديت عين صرافت وجود است و چه عبارت باشد: از قائم بنفس و غنی از غیر زیرا مسبوق بعدم نیست تا محتاج بغیر باشد، و قائم بنفس نباشد و چه بمعنای متعالی از کون و فساد یا آن که لايوصف بالتغایر باشد که باز مستلزم امكان ، و از قبل محدودیت حاصل است و چه بمعنای السید المطاع الذی لیس فوقه آمر و ناهی باشد که سلطنت مطلقه ، و ولایت کلیه

ص: 9

عين شدت وجود : و ضعف موجودات غیر از اوست ، پس مطاع می باشد ، و آمر و ناهی ندارد ، و چه بمعناى ، لاشريك له : ولا يؤده حفظ شيئي. ولا يعزب عنه شيئى باشد. چون دانستی که برای حقیقت حقه الهیه نظیر تعقل نمی شود تا شريك او باشد. و وجود اشیاء از افاضه رحمانیه اوست حافظ . و عالم بر آن ها می باشد . و چه صمد بمعناى اذا اراد شيئاً قال له كن فيكون باشد زیرا وجود مسبوق بعدم بضرورت وجدان مراد و معلول وجود غير مسبوق بعدم است و چه صمد عبارت باشد: از آن که موجودات را بأشكال مختلفه . و ضد يكديگر و جفت با هم خلق کرده.و خود بوحدت و یگانگی بدون ضد و شکل و مثل متفرد باشد و

واضحست که جميع این معانی از لوازم مصداق (صمد) است نه آن که صمد باشتراك لفظی وضع براى هر يك از آن ها شده باشد . و شاید از این جهت بعد از (صمد) می فرماید. (لم یلد) یعنی حضرت احدیت مجوف . و موجود امکانی نیست که مانند افراد بشر فرزندی داشته باشد . چنان چه نصاری و يهود مسيح. و عزیر را پسران او یا طائفه دیگر ملائکه را دختران حق تعالی شانه می دانند . و بعد از آن می فرماید . (و لم يولد ) یعنی خداوند قائم بذات می باشد. و مسبوق بغیر نیست تا فرزند کسی باشد و بعد از آن می فرماید: ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ یعنی همتایی برای او نیست . چون دانستی که واجد جميع جهات وجوديه . و فاقد تمام صفات عدميه بودن مستلزم یگانگی و بی همتائی است . و این سوره مبارکه اشاره باین دو جهت : (صفات ثبوتیه و سلبیه) نموده است چنان چه ظاهر شد. و بهمین جهت در ذیل حدیث می فرماید. هر کس در شناختن حق تعالی قدمی از آن چه ذکر شد فراتر نهد بهلاکت می رسد چون لازمه خروج از حد معرفت

ص: 10

سقوط در ورطه ضلالت است. و لذا در اخبار معتبره و غیر معتبره نهی از تفکر در ذات باری شده و تجربت تاریخ شاهد است که هر کس قصد علم باكتناه باری نمود يا قائل بتجسيم . يا رؤيت . يا حلول . يا اتحاد . يا تشريك . يا تثليث شد پس در مقام خداشناسی باید بیش از حوصله وجدان نکرد بلکه مقام اعتقاد مقام رجوع بفطرتست ، و همان مقداری که ارتکاز طبعی است کفایت می کند . و بسیار شگفت آور است که بعضی از ابناء زمان - بتقليد از بافندگان شرقی و غربی - دست از فطرت الهیه برداشته صانع بدیهی الوجود را یا بفکر و اندیشه، یا بلفظ و اصطلاح محدود می نمایند.

آری تکمیل معارف الهیه بپیروی از ارواح مکرمه مشروع و مطلوبست ولی افسوس ما از دریا چشم پوشیده در جستجوی سرابیم.

حديث دوم - فى الكافى عن علي بن ابراهيم ، عن محمد بن عيسى عن عبد الرحمن بن ابی نجران قال - سئلت ابا جعفر علیه السلام عن التوحيد فقلت توهم شيئا فقال - نعم غير معقول ولا محدود فما وقع وهمك عليه من شئى فهو خلافه لا يشبهه شتی - و لا تدركه الاوهام كيف تدركه و هو خلاف ما يعقل و خلاف ما يتصور فى الاوهام انما يتوهم شتى غير معقول ولا محدود این حدیث اصطلاحاً صحیح است زیرا کلینی قده از ابوالحسن علی بن ابراهيم بن هاشم قمی که درباره او مي نويسند - ثقة في الحديث (ثبت معتمد) روایت نموده و او از (محمد بن عیسی) که نقه و عين است - نقل کرده و اواز (عبدالرحمن) که او را معتمد و ثقة ثقة مي شمارند نقل نموده و این سند را صدوق رحمه الله از محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد كه از اعاظم علماء و شیخ قمیون می باشد و دربارۀ او نقة ثقة عين مسكون اليه

ص: 11

می نویسند روایت کرده که او از (محمد بن حسن صفار) که تقه اش نامیده اند،از (محمد بن عیسی بن عبید) مذکور از (عبدالرحمن بن أبي نجران) ، مزبور روایت نموده با این تفاوت که بعد از (ابو جعفر ) کلمه الثانی را بیان نموده ، اگر چه تناسب طبقه با حضرت جواد علیه السلام است و احتیاج بكلمه الثانی نیست مفاد اجمالی روایت اینست که عبدالرحمن می گوید از حضرت جواد دربارۀ توحید این طور سئوال کردم که آیا سزاوار است خدا را باندیشه خود چیزی فرض و درك نمایم فرمود آری با این شرط که نه قوه عاقله او را محیط شود و نه او را محدود تصور نمائی زیرا هر چه در (واهمه) تو واقع شود (که شان آن درك معانی جزئیه و محدوده است) خداوند بر خلاف اوست خداوند را در اشیاء مانند نیست و بارهام درك نشود - چگونه ممکن است أوهام باو احاطه کند ؟ با این که برخلاف معقولات و متصورات واقعه در اوهام می باشد جز این نیست که موجودی بی حد و غیر محاط بعقل درك می شود.

در حکمت - (الهیه) ثابت است که حد (اندازه) عبارت از نقص جهات وجودیه می باشد و نقص لازمه امکان و همدوش احتیاج است و موجودی که وجود تمام موجودات اثر وجود اوست جهتی از جهات وجود را فاقد نیست و بداهت عقل شهادت می دهد که هر چه در ظرف عقل و عالم تصور و موطن خیال نقش بسته یا تحقق پیدا کند عقل و تصور و خیال بر آن محیط و مسلط باشد و جائی که این قوی بذات خود محدود و متناهی می باشند آن چیز محدود بلکه محدود تر باشد پس در مقام ادراك ذات باری عقل می تواند فقط علم بوجودى غير محدود و غير محاط بقوه عاقله و دیگر قوی پیدا کند و شاید از این علم به - (درك نوری ) تعبیر شود که صرف حکم

ص: 12

عقل و اعتقاد قلبی است و تفاوت بسیار با انطباع صورت که عبارت از نقش بندیست - دارد اگر چه در لازم اعم که عبارت از انکشاف باشد شریکند و بتعبير عرفانی می توان گفت ، علم یا حضور معلوم نزد عالم ، با حضور عالم نزد معلوم است ، و در این مورد تعبیر ثاني أولى، بلکه تعبیر اول (بمعنى إحاطه) ناصوابست. و ما بحمد الله در ابحاث کلامیه خود بیش از این توضیح داده ایم ، و در این مختصر بهمین مقدار قناعت می شود .

حديث سوم - في الكافى عن على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى بن عبيد عن الحسن بن محبوب عن ابن رئاب ، و عن غير واحد عن أبي عبدالله علیه السلام قال - من عبد الله بالتوهم فقد كفر ، و من عبد الاسم دون المعنى فقد كفر،و من عبد الاسم و المعنى فقد اشرك - و من عبد المعنى بايقاع بصفاته التي وصف بها نفسه فعقد عليه قلبه و نطق به لسانه في سرامره و علانيته فاولئك اصحاب امير المومنين حقاً . رفى حديث اخر: أولئك هم المومنون حقاً

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا (کلینی رحمه الله) از (علی بن ابراهيم) از (محمد بن عیسی بن عبید) که حال آن ها گذشت - از (حسن بن محبوب) سراد - یازراد که ثقه و درباره صحت اخبار حکایت اجماع شده از (علی بن رئاب) که تقه و جلیل القدر و از بزرگان علماء شیعه است از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده

مفاد اجمالی آن اینست که حضرت فرمود - هر که خداوند را به گمان پرستش کند کافر است و هر کس نام را بدون معنی بپرسند کافر می باشد و عبادت کند مشرکست و در کس عبادت کند

هر که نام و معنی را با هم معنی را باین که اسماء (و صفات) را بر آن معنی تطبیق کند بهمان صفاتی که

ص: 13

خداوند خود را بآن ها توصیف نموده و اعتقاد قلبی بدان داشته باشد، و زبان او آشکارا و نهان گویای باو باشد پس این طور مردمان حقيقة اصحاب (أمير المؤمنين) يا بروايت ديگر (مؤمنین حقیقی ) می باشند.

أما مجملی از تفصیل معنای این حدیث شریف آنست که اگر کسی خدا را در قوه واهمه محدود تصور کند بطوری که بگمان خود او را در اندیشه بگنجاند خدا را نشناخته و پرده جهل ، و بی معرفتی از مقابل عقلش برداشته نشده زیرا

بکنه ذاتش خرد برد پی *** اگر رسد خس بقعر دریا

و هر کس معبود خود را اسامی حضرت احدیت قرار دهد بدون آن که نام را صرفا اشاره بوجود بحث و بسیط بداند آن هم ،کافر و خدا را نشناخته ، چه آن که (اسم) اشاره بر (مسمی) و علامتی است از آن وجود غير متناهی، و هرکس صفاتر ! باذات : مانند دسته از اشاعره - مختلف دانسته و بنحو معيت و اشتراك معبود خود قرار بدهد آن هم مشرکست ، و یگانه پرست نیست و اگر کسی خدای خود را صرف حقیقت هستی ، و مقصود واحد در عالم خدا پرستی بداند و اسماء شریفه او را اشاره بيك ذات مجرد و بسیط و بدون شوب تركيب و اختلاف وحد و نقص بداند ، بهمان صفاتی که در کتب سماویه و بتوسط پیغمبران گرامی خود را توصیف فرموده نه آن صفاتی که لازمه امکان و تغیر و حدوث است ، و عقد قلب - (دلبستگی) بآن مقصود اول و موجود یکتا پیدا کند و در سروعان خداگو و خداخواه باشد از پیروان حقیقی شاه ولایت مطلقه می باشد و از اين حديث مبارك می توان - قطع نظر از حقیقت توحید - مرتبه علي---ای آن را درك كرد ، چه آن که خداشناسی واقعی آن کسیست که ظاهر و باطن و

ص: 14

انفراد، و اجتماع او در توجه بحق تعالی تفاوتی نداشته باشد ، و هیچ رادع و مانعی نتواند در عقیده و رفتار او نسبت باعتقاد بوجود صانع تعالى تغيير داده و تأثیر نماید که يك چنین کسی از روی حقیقت شیعه (علی علیه السلام) ، و تابع ميزان الاعمال می باشد، پس تشیع بمعنای کامل ایمان واقعی می باشد چنان چه در روایت دیگر این دسته را بمؤمنين واقعی و حقیقی توصیف فرموده.

حدیث چهارم : فى الكافى عن علی بن ابراهيم ، عن محمد بن عيسى بن عبيد ، عن حماد ، عن حريز عن محمد بن مسلم ، عن أبي جعفر علیه السلام انه قال ، في صفة القديم : انه واحد ، صمد ، احدى المعنى - ليس بمعانى كثيرة مختلفة قال : قلت : جعلت فداك يزعم قوم من اهل العراق انه يسمع بغير الذى يبصر، و يبصر بغير الذي . قال : فقال : كذبوا ، و الحدوا ، و

يسمع شبهوا تعالى عن ذلك انه سميع ، بصير يسمع بما يبصر و يبصر بما يسمع قال : قلت : يزعمون : انه بصير على ما يعقلونه قال : فقال : تعالى الله . انما يعتمل ما كان بصفة المخلوق ليس الله كذلك.

این حدیث صحیح است . چه آن که (کلینی ) از (علی بن ابراهیم قمی از (محمد بن عیسی بن عبید) که حال شان معلوم شد . از (حماد) که بقرينه راوى و مروى عنه (ابن عیسی جهنی)که ثقه و از اصحاب اجماعست از حریز بن عبدالله سجستانی که در فهرست توثیق شده . از (محمد بن مسلم) که فقیه و ورع و از اصحاب صادقين عليهما السلام. و أوثق ناس مى باشد . از حضرت باقر علیه السلام روایت نموده .

فادا جمالی آن اینست که در توصیف : (خدای) قدیم فرمود خداوند واحد و صمد و ذاتا و وجوداً أحد است صفات مختلف و كثير (بوصف كثرت)

ص: 15

در ذات باری نیست.

می گوید ؛ عرض کردم: فدایت شوم دسته از اهل عراق ( مجسمه یا اشاعره) گمان می برند که خداوند می شنود (بآلتی یا صفتی ) غیر از آن چه بآن - از آلت . یا صفت - می بیند و می بیند بچیزی غیر از آن چه بآن می شنود می بیند می گوید : فرمود دروغ می گویند و در ذات باری بوسوسه و تردید افتاده اند از و واجب را تشبيه بممکن نموده اند. خداوند برتر از اینست شنوا و بیناست می شنود بآن چه می بیند و می بیند بآن چه می شنود . عرض کردم: خیال می کنند خدا بیناست همانند آن چه آن ها درک می کنند فرمود : تعقل همانند تعقلات آنان از صفات مخلوقست خداوند این طور نیست

در این حدیث شریف عنوان ذات باری را در مقام توصیف قدیم قرار داده ، بجهت اشاره بر این که تعقل قدیم بالذات مستلزم اعتقاد بعدم تجسم و تعدد آنست از حيث ذات ، و صفات زيرا موجودی که مسبوق بعدم نباشد عقلا احتياج بموجد در وجود ندارد و از این راه کثرت در وجود و در حظوظ وجودیه در آن محالست زیرا لازمه کثرت چه از حیث ذات و چه از حيث صفات انتهاء حظ وجودی است و تعدد در حقیقت وجود یا افرادان و همچنین تجسم مستلزم این انتهاء می باشد و این خود عين نقص . و احتیاج و هر دو منافی با غناى بالذات و وجوب وجود است : از این جهت می فرماید: خداوند قدیم واحد است یعنی از حیث حقیقت تعدد ندارد . و در مقابل وجود او وجود همانند دیگری عرضاً یا طولا تصور نمی شود و صمد است یعنی ترکیب از اجزاء که لازمۀ مخلوقات جسمانيه و وجودات محدوده محتاجه می باشد در ذات مقدسش محالست و وجود مقدسش احدی است و معانی وجودیه - بوصف تكثر و اختلاف - که ایند و صفت انتزاع از

ص: 16

انتهاء حظ هر يك از اوصاف وجودیه می شود - در آن ذات بحته بسيطه که در صرافت وجود بی همتا و از حیث معنی احدی و بوصف بساطت جامع جميع صفات ثبوتیه می باشد راه ندارد.

محمد بن مسلم بعد از این که بیان آن جناب را بر خلاف معتقد جماعتی - از اهل خلاف (مانند مجسمه) که قائل بتجسم و تشكل حق تعالی و اشاعره که قائل بتعدد قدماء و زیادتی صفات بر ذات می باشند دید سئوال کرد که جماعتی گمان می برند (و باسناد زعم و خیال بآنان اشاره بطلب توضيح مطلب و عدم مطابقه اعتقاد خود با آنان نمود) که الت یا صفت شنوائی حق با آلت و بینائی حق مختلف و دونیت دارد . حضرت در مقام بیان خرافت آنان فرمود - اینم طلب مخالف واقع و از ناحیه قصور عقل و کشتن وجدان در خیال آنان ترسیم شده و سبب الحاد و وسوسۀ دینی آنانست - و بهمین اعتقاد خداوند را که واجب الوجود و غنى بالذاتست شبیه بمخلوق ممكن عاجز محتاج بالت و مركب از اعضاء و جوارح نموده اند چه آن که حق تعالی مقام احدیت ذاتش برتر از حدود و مقایسه با موجودات محدوده می باشد و نفس حقیقت حقه الهيه بصرافت ذات و یگانگی صفات شنوا و بیناست بدون احتياج بالت سمع و بصر عرض کرد آنان گمان می برند که در آنانست فرمود كيفيت ادراك مبصرات در مخلوق چون

کیفیت بینائی سهیم بانطباعست حق سبحانه این طور نیست بلکه بینائی حق علم بمبصرات بدون احتياج بالت خاص یا صفت مخصوصه می باشد

حدیث پنجم - في الكافي عن احمد بن ادريس عن محمد بن عبد الجبار عن صفوان بن يحيى قال قلت لابى الحسن علیه السلام اخبرني عن الارادة من الله و من الخلق قال فقال - الارادة من الخلق الضمير و ما يبدولهم بعد

ص: 17

ذلك من الفعل ، و اما من الله فارادته احداثه لا غير ذلك ، لانه لا يروي ، ولايهم ، ولا يفكر، و هذه الصفات منفية عنه و هي صفات الخلق فارادة الله الفعل لا غير ذلك - يقول له كن فيكون - بلا لفظ ولا نطق بلسان ، ولا همة : و لا تفكر، و لا كيف لذلك كما انه لا كيف له.

این حدیث صحيح و معتبر است زیرا (کلینی قده) از ابو علی احمد بن ادريس بن احمد اشعری قمی که فقیه ، و صحيح الروايه ، وثقه می باشد از محمد بن عبدالجبار قمی ثقه ، از صفوان بن یحیی که جلالت قدر او معلوم شد ، از حضرت رضا علیه السلام روایت نموده که بآن جناب عرض کردم : مرا از اراده الهيه ، و اراده خلق آگاه فرما (که در کیفیت متحدند یا مختلف ؟ می گوید : فرمود: اراده خلق عبارت از اینست که در باطن نفس آنان وجود پیدا می کند و بعد از آن اینست که در نفس آنان برای بجا آوردن اعمال و افعال پدیدار می شود لکن از خدا اراده احداث و ایجاد می باشد و جز این نیست ، چه آن که اندیشه ، و قصد ، و فکر نمی کند ، و این صفات از خدا مسلوب ، و صفات مخلوقست پس اراده خدا فعلست نه غیر

عين آن بآن فعل می فرماید : باش - پس (می باشد) بدون تلفظ ، یا گفتگوئی بزبان ، یا قصد و تأمل ، و برای اراده الهیه کیفیت و چگونگی نیست . چنان چه برای ذات مقدسه او نیز کیفیتی نیست.

ظاهر سئوال صفوان اینست که : اسناد اراده بذات اقدس حق در (كتاب ، و سنت) ثابت است، چنان چه این اطلاق بر هر موجود ذیشعوری هم ، مانند انسان صحیح است، بنابراین آیا سنخ اراده الهیه با اراده مخلوق متحد يا مختلف می باشند ؟ و حضرت در مقام جواب از ذات باری نفی اراده نمی فرماید : بلکه ، جهت تفاوت را که (مسبوقيت بعدم ، و محدوديت

ص: 18

بمكان معینی در موجود امکانی و عدم محدودیت از حیث زمان و مکان در خدا باشد بیان می فرماید باین طور که ارادهٔ مخلوق عبارت از موجودی است حدوثی ، و صفتی خلجانی که بعد از عدم تحقق ، نهایت بسبب تصور، شتی و فائده آن - در مکان محدودی (که باطن نفس انسانیست ) پیدا می شود ، تا آن که سیر تکامل خود را بسر سیر تکامل خود را بسرحد شوق اكيد رسانیده و بعد از آن . محرك نفس بواسطه قوای باطنیه در افعال نفسیه ، یا بالت اعضاء و جوارح در افعال محسوسه شود - ولی اراده حق تعالی - غیر از آن چه عین ذات است که در اصطلاح آن را از صفات فعل می شمارند عبارت از نفس ایجاد خارجی می باشد، زیرا اراده حق همان ایجاد است و بس ، و تفاوتش با وجود مانند تفاوت انشاء با منشاه اعتباریست، بنابراین ، خداوند در ایجاد احتياج بتامل، و تفكر، و قصد ندارد چون تمامی آن ها اموری حادث ، و صفاتی متبدل ، و حقائقی متحیز می باشند ، و سلب این صفات مانند دیگر صفات سلبيه بلحاظ شدت وجود و صرافت آنست ، پس صفات سلبيه امور متحققه - ولو بنحو عینیت نیست که قطع نظر از صفات ثبوتیه در خدا وجود داشته باشد بلکه بازگشت آن ها بصفات ثبوتیه است - چنان چه ، از صفات ثبوتيه حق تعالی (بواسطة لانهائیت) می توان بصفات سلبيه تعبیر کرد. مثلا همان طور که می شود از سعۀ وجود بسلب تركيب، و تجسم، و رؤيت ، و محل اشاره کرد از صرافت علم ، و قدرت و اراده ، و لا حدى آن ها می شود بسلب جهل ، و عجز و کراهت اشاره نمود ، پس در تفسیر عالم مثلا ليس بجاهل صحيح است، و از این جهت در این حدیث بسلب این صفات (اندیشه و فکر و قصد) اشاره فرموده که این صفات از ذات احدیت دور، و اراده اش غیر از ایجاد و فعل نیست و در ایجاد نه محتاج بحالات

ص: 19

نفسانیه (از قبیل قصد ، و عزم ، و جزم) نه محتاج بالات ظاهریه (از قبیل نطق بلسان) می باشد بلکه قول الهی همان کلمه : کن که در فلسفه الهیه کن وجودی نامیده شده می باشد و در کتاب مقدس آسمانی هم از (مسیح) بكلمة ربانيه تعبیر گردیده، بعد از آن حضرت رضا علیه السلام در مقام بیان عجز ممكن محدود از ادراک حقیقت افاضه و ایجاد الهی می فرماید : کیف و چگونگی در فعل الهی نیست چنان چه در ذات باری هم معقول نیست : و در این حدیث شریف از ایجاد بهريك از احداث و (فعل) تعبیر شده و شاید تعبیر بفعل برای آن باشد که رتبۀ مخلوق مانند رتبه فعل هر فاعلی رتبه معلولست و فقر ذاتی لازم آنست و لفظ احداث اشاره بفصل مخلوق از خالق (حدوث زمانی) باشد.

مؤيد اين مطلب حدیث صحیحیست که در کافی بسند متصل از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده : كه المشية محدثة و ظاهر از حدوث فاصله در وجود و حمل بر حدوث ذاتی بر خلاف تبادر بلکه التزام بآن بي موجب است و شرح استدلالی این مطلب از گنجایش این مختصر بیرونست.

فصل دوم: در نبوت و در آن پنج حدیث است

حدیث اول : فى الكافى عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن البرقى عن الخلف بن حماد عن ابان بن تغلب قال : قال ابو عبد الله علیه السلام الحجة قبل الخلق ، و مع الخلق و بعد الخلق - این حدیث صحیحت چون (محمد بن یحیی) از (احمد بن محمد) که حال آن ها در حدیث اول توحید معلوم شد - روایت کرده و او از محمد بن خالد برقی که تقه می باشد و او از (خلف بن حماد بن ياسر بن مسيب كوفى ) ثقة ، و او از (ابو سعيد ابان بن

ص: 20

نغلب بن رياح بن سعید بکری جریری) که مقام و منزلت او در نزد ائمه عليهم السلام زیاد و از ارباب فتوی در زمان حضرت صادق علیه السلام وثقه - و جلیل القدر می باشد و على بن الحسين سجاد و محمد بن علی باقر و جعفر بن محمد صادق علیهم السلام را ملاقات و از آن ها روایت کرده و او از حضرت صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود - حجت قبل از خلق و بعد از خلق و با خلق می باشد

حجت در لغت (برهان و دلیل اثباتست) و مراد از آن در کلام اهل بيت عليهم السلام حجت خدا بر خلق است در بیان حقائق کلیه الهیه چه عقائد حقه باشد و چه احکام شرعیه و این حدیث با آیه مبارکه انی جاعل في الارض خليفة مطابقت دارد و شیخ صدوق رحمه الله بعد از ذکر این ایه می فرماید (ابتدء بالخليفة قبل الخليفة) و مراد از (قبليت) یا قبلیت حقیقی است چه آن که حضرت آدم قبل از خلق و حجت بر خلقست و یا قبلیت در (رتبه) و شر فست اگر چه منصب حجیت در عالم تحقق بعد از وجود شخص حجت است و علی ای حال مضمون این حدیث موافق با حكم عقل و وجدان است زیرا بعد از احراز حکمت صانع تعالی از طریق اتقان صنع در عالم تكوين لزوم اتقان صنع در عالم تشریع از فطریات عقولست چون با تامل در قوای بهیمیه که در سرشت انسان تعبیه شده - و ملاحظه مقهوریت عقول ناقصه یک روزه بین در مقام تهاجم این قوی و عدم التفات عقل بمصالح و مفاسد (بسبب این مقهوریت) بلکه با اطلاع کامل بر مصالح و مفاسد با تصور دشواری سرکوبی نفس و عمل بحكم عقل بدون خوف مسئوليت و شوق وصول بدرجات عاليه دائمه عقل حکم می کند که در نظام تشریح وجود عواملی لازمست که متکفل عدل اجتماعی باشند چنان چه در نظام

ص: 21

تكوين نواميس عدل موجود است و چون ذات اقدس حق تعالى لطيف بالذات است عقل حکم باین لابدیت می کند وگرنه حاکم محکوم نیست و این نحو استفاده را (قاعده لطف) می نامند و در حدیث هشام بن حکم - موجود در کافی - اشاره باین مطلب است که حضرت صادق علیه السلام در جواب سئوال زندیق از دلیل اثبات انبیاء و رسل می فرمایند که چون ما بدلیل عقل دانستیم که ما را خالق صانعی است که بالاتر از ما و جميع مخلوقاتست و چون آن خدای صانع دارای حکمت و برتر و بالاتر از کائنات می باشد بنابراین عقلا محالست که خلق او را به بینند و چون موجودی مادی با او تماس گرفته و با آنان روبرو شده و آن ها با او روبرو شوند و با آنان اختجاج کرده و با او احتجاج کنند (چون مجرد است ممکن نیست او را به بینند و با او تکلم کنند) لذا عقلا ثابت می شود که قطعا برای او در خلق سفراء و وسایطی می باشند که از طرف خدا با خلق هم سخن شده و عباد را بمصالح و منافع شان ارشاد نموده و بآن چه سبب بقاء و در ترك آن هلاك آنانست دلالت نمایند - بنابراین ثابت می شود که از طرف حکیم ، علیم در میان خلق جماعت امر و ناهی وجود دارد که، سخنگوی الهی ، و پیامبران، و برگزیدگان حق از خلقند ، حکمائی که بحکمت مؤدب ، و بر آن مبعونند که با وجود مشارکت با مردم در سازمان خلقی در صفات و احوال با آن ها همانند نیستند ، و خداوند حکیم ، علیم آنان را بدانش ، و حکمت تایید فرموده ، و در هر دوره و زمانی براهین و دلائل انبیاء و رسل

موجود است تا زمین خالی نماند از حجتی که شاهد صدق گفتار و عدالتش با او باشد . و ملخص كلام : این که در هر عصر و زمانی وجود پیغمبر و راهنمایی که سررشته دار احکام عملیه فردی و اجتماعی باشد لازمست

ص: 22

و طریق اثبات آن از سه را هست که در حدیث هشام بهرسه اشاره شده.

اول : دليل لم ، با (قاعده لطف) و تقریب واضح آن اینست که چون خداوند جسم و جسمانی نیست ، و معقول نیست بذات خود در مجتمع بشری فرمانروا ، و امر و ناهی باشد (بواسطة سعۀ وجود . و صرافت آن). و حکمت بالغه و لطف عمیم او اقتضاء می کند که مرد مرا بمنافع و مضارشان آشنا نماید لازمست اشخاصی را از نوع خود مردم بمقام نمایندگی انتصاب و به پیامبری انتخاب نماید ، و آنان را از جهل ، و معایب اخلاقی دور داشته و بعلم و ملکات فاضله آراسته گرداند تا طريق صواب را بمردم بیاموزند - و آنان را بحكمت (نظریه ، و عمليه) آشنا نمایند.

دوم : دليل إن ، و آن شناختن پیغمبران خدا است از معجزه آنان و معجزه عبارتست از خرق عادت ، و قلب نوامیس طبیعی و ثبوت معجزات برای انبیاء از متواترات تاریخ بلکه وجود معجزه خالده پیغمبر ما در این زمان (قرآن) محسوس ، و مشاهد است و این دلیل علاوه بر آن که مستقلا دلالت بر نبوت دارد معین مصداق (دلیل اول)یعنی سبب معرفت به پیغمبر در هر عصر و زمانی می باشد ، و کلمه يكون معه علم يدل على صدق مقالته در حدیث هشام اشاره باین دلیلست .

سوم : باز دلیل (إنّ) و آن معرفت پیغمبر است از اخلاق و کمالات و عصمت ،قولی و عملی او، زیرا بشر که غرق شهوات نفسانیه و اسیر هواست - بحكم عادت - از بدایت تا نهایات عمر خالی از خطا و زلل در قول و عمل نیست ، و احوال ، و اعمال انبياء علماً ، و عملا، قولا ، و فعلا دلالت واضح دارد که آنان مؤید من عند الله ، و معصوم بالفطره می باشند و اشاره باین دلیلست کلمه : (و جواز عدالته) بعد از : (صدق مقالته)

ص: 23

در حدیت هشام ،

و باز اشاره باین معنی است حدیث فضل بن مسکن (موجود در کافی) از حضرت صادق علیه السلام که امیر المومنين علیه السلام می فرماید : اعرفوا الله بالله ، و الرسول بالرسالة ، و اولى الامر بالامر بالمعروف ، و العدل و الاحسان یعنی خدا را بآیات آفاق و انفس و فرستاده او را بشئون رسالت ( از معجزات ظاهره و علوم باهره و اخلاق طاهره) و پیشوایان، و ائمه را بعدالت و اعمال نيك و احسان عام بشناسید.

حديث دوم - في الكافى عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال قلت لابی عبد الله علیه السلام فى قول الله جل و عز (فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل) فقال نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلی الله علیه و اله و سلم قلت كيف صاروا اولى العزم (اولوا خ د) فقال لان نوحاً بعث بكتاب و شريعة فكل من جاء بعد نوح علیه السلام اخذ بكتاب نوح و شريعته و منهاجه حتى جاء ابراهيم علیه السلام بالصحف. و بعزيمة ترك كتاب نوح (الاكفرا به) . فكل نبي جاء بعد ابراهيم علیه السلام اخذ بشريعة ابراهيم و منهاجه و بالصحف . حتى جاء موسى علیه السلام بالتوراة . و شريعته و منهاجه . و بعزيمة ترك الصحف فكل نبي جاء بعد موسى اخذ بالتوراة و شريعته و منهاجه . حتى جاء المسيح صلی الله علیه و اله و سلم بالانجيل . و بعزيمة ترك شريعة موسى و منهاجه. فكل نبي جاء بعد المسيح اخذ بشريعته . و منهاجه . حتى جاء محمد صلی الله علیه و اله و سلم فجاء بالقرآن . و بشريعته . و منهاجه. فحلاله حلال الى يوم القيمة . و حرامه حرام الى يوم القيمة فهولا، اولوا العزم من الرسل.

این حدیث شریف باصطلاح متأخرین موثق است. بواسطه آن که

ص: 24

سند مشتمل بر دو نفر (واقعی) است. و کلینی از علی بن ابراهيم بن هاشم (که حال او در حدیث دوم توحید معلوم شد) و علی بن محمد بن عبدالله بن اذينه . و احمد بن عبدالله بن امیه و علی بن الحسن که آن ها نیز از مشایخ كليني و لا جرم طرف اعتماد او می باشند روایت کرده و آنان از ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن على البرقى كه شخصا تقه می باشد . و او از عثمان بن عیسی که هر چند واقفی است ولی از اصحاب اجماع و موثوق به می باشد و غالب روايات او مقبول علماء و مروى عنه اعاظم اصحابست و از این جهت تشكيك در حال او خالی از وجه می باشد روایت کرده و او از سماعة بن مهران که علماء رجال درباره اش (ثقة ثقة) می نویسند . و واقفی بودن او ثابت نیست بلکه معلوم العد هست روایت کرده و او از حضرت صادق علیه السلام که می گوید سئوال کردم از ابو عبدالله علیه السلام از فرمایش خداوند فاصبر کم اصبر اولوا العزم من الرسل مراد از اولوا العزم کدام پیغمبرانند فرمود - نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد . عرض کردم چگونه اولوا العزم شدند فرمود زیرا نوح با کتاب و شریعت مبعوث گردید و هر پیغمبر یکه بعد از نوح مبعوث شد بکتاب و شریعت و منهاج (روش) نوح تمسك مي كرد تا ابراهيم (صحف) را آورد و مامور شد که کتاب نوح را عمل نکند – نه آن که باو کافر باشد پس هر پیغمبری که بعد از ابراهیم آمد شریعت و منهاج و صحف ابراهیم را می گرفت تا موسى با (توراة) و شريعت و منهاج مخصوص بخودش آمد و مامور شد که (صحف) را ترك كند پس هر پیغمبری که بعد از موسی آمد عمل بتوراة و شريعت و منهاج او می کرد تا (مسیح) با (انجيل) و دستور ترك شريعت موسى و منهاج او آمد. پس هر پیغمبری که بعد از مسیح آمد شریعت و

ص: 25

منهاج مسیح را مورد عمل قرار می داد تا (محمد صلى الله عليه و اله و سلم ) آمد و قرآن و شريعت . و منهاج خود را آورد پس حلال محمد تا روز قیامت حلال و حرام محمد تا روز قیامت حرامست .

می گویم - عزیمت اراده اکیده را می گویند و عزم ، ثبات در قصد را می نامند. و در روایات تفسیر های متعدد بجهات مختلف برای اولوا العزم رسیده است.

از این حدیث شریف اختلاف ادیان از حیث کمال و وسعت و اختلاف مراتب انبياء معلوم می شود چه آن که هر پیغمبری شریعت جدید و دین تازه می آورد و مامور بود دست از شریعت گذشته بردارد از اولوا العزم است . نه آن که صاحب شریعت جدید نباشد و همین اختلاف در قانون گذاری و شرع احکام در هر دوره خود دلیل بارز بر اختلاف احکامست و این اختلاف عقلا از شدت بضعف وكثرت بقلت و كمال بنقص نیست چون سیر تکامل موجب عکس است چنان چه اختلاف هر شریعتی با شریعت گذشته بمغایرت و مباینت نیست. چون قطع نظر از تناقض در جعل ولو از ناحیه مصالح و مفاسد نفس الامريه که بعید است نسبت بدو زمان تغییر کلی و عمومی پیدا کند (كلمة لا كفرا به) بوضوح مي فهماند که هر شریعتی در طول شریعت سابق متمم احکام و مکمل جهات بوده تا نوبه آخرین شریعت الهیه . و اکمل قانون رسید و شریعت خالده و دین دائم برای دهر شد که آن شریعت حقه اسلامیه است و بدیهیست که مقدار شرافت استاد هر فنی و کمال هر صاحب کمالی باندازۀ شرافت آن فن و آن کمالست چون معطی لاجرم فاقد نیست و لذا اکمل ادیان باشرف رسل سپرده شده ، و بهمین جهت (نسخ) (بمعنای تکمیل شرع) در ادیان سابقه معقول و در این دین مقدس

ص: 26

غیر معقول می باشد و بنابراین - بعثت پیغمبری (بعد از صاحب این دین كامل) لغو و صدور لغواز حكيم تعالى محالست . پس کلمه (الانبی بعدی) چنان چه نقلا ثابت است عقلاهم معتبر است :

حديث سوم - فى المجلد السادس من بحار الانوار عن قرب الاسناد عن الحسن بن ظريف عن معمر عن الرضا عن ابيه موسى بن جعفر قال كنت عند ابی عبدالله ذات يوم . و انا طفل خماسي اذ دخل عليه نفر من اليهود فقالوا انت ابن محمد نبي هذه الامة و الحجة على اهل الارض قال لهم نعم قالوا انا نجد في التوراة ان الله تبارك و تعالى اتى ابراهيم و ولده الكتاب و الحكم و النبوة و جعل لهم الملك و الامامة و هكذا وجدنا ذرية الانبياء لانتعداهم النبوة و الخلافة و الوعية فما بالكم قد تعداكم ذلك و ثبت في غيركم و نلقاكم مستضعفين مقهورين لا يرقب فيكم ذمة نبيكم فدمعت عينا ابی عبد الله علیه السلام ثم قال نعم لم تزل انبياء الله مضطهدة مقهورة مقتولة بغير حق و الظلمة غالبة و قليل من عباد الله الشكور قالوا ، فان الانبياء و اولادهم علموا من غير تعليم و اوتوا العلم تلقيناً و كذلك ينبغى لائمتهم و خلفائهم . و اوصيائهم فهل اوتيتم ذلك ؟ فقال ابو عبد الله علیه السلام ادن يا موسى فدنوت . فمسح يده على صدرى ثم قال - اللهم ايده بنصرك بحق محمد و آله ثم قال سلوه عما بدالكم قالوا و كيف نسئل طفلا لا يفقه قلت سلوني تفقها و دعوا العنت، قالوا - اخبر ناعن الآيات التسع التي اوتيها موسى بن عمران قلت العصا و اخراجه يده فى جيبه بيضاء و الجراد و القمل و الضفادع و الدم و رفع الطور و المن و السلوى آية واحدة و تلق البحر قالوا صدقت فما أعطى نبيكم من الآيات اللاتى نفت الشك عن قلوب من ارسل اليه ، قلت : آيات كثيرة أعدها انشاء الله فاسمعوا، و وعوا ، و افقهوا اما اول ذلك

ص: 27

فان انتم تقرئون ان الجن كانوا يسترقون السمع قبل مبعثه فمنعت في اوان رسالته بالنجوم (بالرجوم.خد) و انقضاض النجوم، و بطلان الكهنة و السحرة و من ذلك : كلام الذئب يخبر بنبوته ، و اجتماع العدو و الولى على صدق لهجته ، و صدق امانته، و عدم جهله ، و ایام طفوليته و حين ايفع وفتى ، و كهلا لايعرف له شكل ، ولا يوازيه مثل . و من ذلك ان سيف بن ذي يزن حين ظفر بالحبشة وفد عليه (و فدخ.د) قريش فيهم عبد المطلب . فسئلهم عنه و وصف لهم صفته فاقروا جميعاً بان هذه الصفة في محمد صلى الله عليه و اله و سلم فقال : هذا اوان مبعثه و مستقره ارض يثرب و موته بها .

و من ذلك : ان ابرهة بن يكسوم قاد الفيلة الى بيت الى بيت الله الحرام ليهدمه قبل مبعثه ، فقال عبد المطلب : ان لهذا البيت رباً يمنعه ثم جمع اهل مكة فدعى (و هذا بعد ما اخبره سيف بن ذي يزن) فارسل الله تبارك و تعالى عليهم طيراً ابابيل فدفعهم عن مكة و اهلها.

و من ذلك : ان اباجهل عمر و بن هشام المخزو مى اناه و هو نائم خلف جدار و معه حجري ريدان يرميه به فالتصق بكفه.

و من ذلك : ان اعرابيا باع ذوداله من ابى جهل فمطله بحقه فاتی قريشاً ، فقال : اعدونى على ابى الحكم فقدلوى بحقى فاشاروا الى محمد صلی الله علیه و اله و سلم و هو يصلى فى الكعبة فقالوا : انت هذا الرجل فاستعديه عليه و هم يهزئون بالاعرابی فاتاه فقال له : يا عبد الله اعدني على عمرو بن هشام فقد منعنی حقى ، قال : نعم فانطلق معه ، فدق على ابى جهل بابه فخرج اليه متغيراً فقال له ما حاجتك قال اعط الاعرابي حقه قال نعم . و جاء الاعرابي الى قريش فقال جزاكم الله خيرا انطلق معى الرجل الذي دللتموني عليه فاخذ حقى و جاء ابوجهل فقالوا اعطيت الاعرابی حقه قال نعم . قالوا .

ص: 28

انما اردنا ان نغريك بمحمد ، و نهزه بالاعرابي فقال ( يا هولاء خ د) ما هو الادق بابي فخرجت إليه فقال اعط الاعرابي حقه وفوقه مثل الفحل فاتحاً فاء كانه يريدني فقال : اعطه حقه فلو قلت لا لابتلع رأسك فاعطيته.

و من ذلك ان قريشا ارسلت النضر بن الحرث و علقمة بن أبي معيط بيشرب الى اليهود و قالوا لهما اذا قدمت ما عليهم فاسئلوهم عنه و هما قد سئلوهم عنه فقالوا صفو الناصفته فوصفوه و قالوا من تبعه منكم قالوا سفلتنا فصاح فقال هذا النبى الذى نجد نعته في التوراة و نجد قومه اشد الناس عداوة له .

و من ذلك - ان قريشا ارسلت سراقة بن جعشم حتى يخرج الى المدينة فى طلبه فلحق به فقال صاحبه هذا سراقة يا نبي الله صلی الله علیه و اله و سلم فقال اللهم اكفنيه . فساخت قوائم فرسه فناداه یا محمد خل عنى بموثق اعطي كه ان لا اناصح غيرك (و كل من عاداك و كل من عاداك لا اصالح - خ د) فقال لا اصالح فقال النبى صلی الله علیه و اله و سلم اللهم ان كان صادق المقال فاطلق فرسه فاطلق فوقى و ما انثنى بعد ذلك.

و من ذلك - ان عامر بن الطفيل وازيد بن القيس اتيا النبى صلی الله علیه و اله و سلم فقال عامر لازيد اذا اتيناه فانا اشاغله عنك فاعله بالسيف فلما دخلا عليه قال عامر يا محمد (1) حال قال لا حتى تقول اشهد ان لا اله الا الله ، و انى رسول و هو ينظر الى ازيد ، و ازيد لا يخبر شيئا - فلما - طال ذلك نهض و خرج و قال لازيد ما كان على وجه الارض اخوف على نفسه فتكامنك ولعمرى لا اخافك بعد اليوم فقال له ازيد لا تعجل فانى ما هممت بما امرتنى به الأو دخلت الرجال بيني و بينك حتى ما ابصر غيرك فاضربك.

و من ذلك - ان ازيد بن قيس و النضر بن الحرث اجتمعا على ان

ص: 29


1- خائر - قرب الاسناد.

يسئلانه عن الغيوب فدخلا عليه فاقبل النبي صلی الله علیه و اله و سلم على ازيد فقال یا ازید أتذكر ماجئت له يوم كذا ؟!! و معك عامر بن الطفيل و اخبر بما كان منهما فقال ازيد و الله ماحضرنى و عامراً احد و ما اخبرك بهذا الاملك السماء و انا اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و انك رسول الله.

و من ذلك - ان نفراً من اليهود اتوه فقالوا لابى الحسن جدى - استاذن لنا على ابن عمك نسئله قال فدخل على علیه السلام فاعلمه قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم و ما يريدون منى فانى عبد من عبيد الله لا اعلم الا ما علمني ربي ثم قال اذن لهم فدخلوا عليه فقال اتسئلوني عما جئتم له ام انبتكم قالوا نبئنا قال -جئتم تسئلوني عن قال كان غلاما من اهل الروم ذى القرنين قالوا نعم - قال کان غلاما من اهل الروم ثم ملك و اتى مطلع الشمس و مغربها ثم بنى السد فيها قالوا نشهد ان هذا كذا.

وابصة بن معبد

و من ذلك ان واصبة بن معيد الاسدى اناه فقال لا ادع من البر و الاثم شيئا الاسئلته عنه فلما انا. قال اليه بعض اصحابه اليك يا واصبة عن رسول الله فقال النبى صلی الله علیه و اله و سلم دعه ادن يا واصبة فدنوت فقال اتسئل عما جئت له او اخبرك قال اخبرنى قال جنت تسئل عن البر و الاثم قال نعم فضرب بيده على صدره ثم قال يا واصبة البرما اطمانت به النفس و البرها

اطمأن به الصدر و الاثم ما تردد في الصدر و جال في القلب و ان افتاك الناس و افتوك و من ذلك انه اتاه وفد عبد القيس فلما ادركوا حاجتهم عنده قال انتونى بتمر اهلكم مما معكم فاتاه كل رجل منهم بنوع منه فقال النبي صلی الله علیه و اله و سلم يسمى كذا و هذا يسمى كذا فقالوا انت اعلم بتمر ارضنا فوصف لهم ارضهم فقالوا - ادخلتها ؟! قال لا و لكن فسح لى فنظرت اليها فقام رجل

ص: 30

منهم فقال يا رسول الله هذا خالی و به خبل ناخذ بردائه ثم قال اخرج عدو الله ثلثاً ثم ارسله فبرء و اتوه بشاة هرمة فاخذ احد اذني ها بين اصابعه فصارلها ميسماً ثم قال خذوها فان هذه السمة فى اذان ما تلد الى يوم القيمة فهى توالد و تلك فى اذان ها معروفة غير مجهولة.

و من ذلك - انه كان في سفر فمر على بعير قداعیی و قام مبرکا علی اصحابه فدعى بماء فتمضمض منه فى إناء و توضى و قال افتح فاه فصب في فيه فمر ذلك الماء على راسه و حاركه ثم قال اللهم احمل خلادا و عامراً و رفيقهما و هما صاحبا الجمل فركبوه و انه ليهتز بهم امام الخيل.

و من ذلك ان ناقة لبعض اصحابه ضلت في سفر كانت فيه فقال صاحبها لو كان نبياً يعلم امر(أين ، خ د) الناقة فبلغ ذلك النبي صلى الله عليه و اله و سلم فقال الغيب لا يعلمه الا الله انطلق يا فلان فان ناقتك بموضع كذا و كذا قد تعلق زمام ها بشجرة فوجد ها كما قال .

و من ذلك انه مر على بعير ساقط فتبصبص له فقال انه ليشكو شر ولاية اهله له و مسئله ان يخرج عنهم فسئل عن صاحبه فاتاه فقال بعه و اخرجه عنك فاناخ البعير يرغو ثم نهض و تبع النبي صلى الله عليه و اله و سلم فقال يسئلني ان اتولی امره فباعه من فلم يزل عنده الى ايام صفين.

و من ذلك انه كان في مسجده اذا قبل جمل نارحتى وضع راسه في حجره ثم خر خر فقال النبي صلى الله عليه و اله و سلم يزعم هذا ان صاحبه يريدان ينحره في وليمة على ابنه فجاء يستغيث فقال رجل يا رسول الله هذالفلان و قداراد به ذلك فارسلا اليه وسئله ان لا ينحره ففعل.

و من ذلك أنه دعى على (مضر) فقال اللهم اشدد وطاتك على مضر و اجعلها عليهم کسنی یوسف فاصابهم سنون فاتاه رجل فقال فوالله ما اتيتك

ص: 31

حتى لا يخطر لنا فحل و لا يتردد منا رائح فقال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم اللهم دعوتك فاجبتني و سئلتك فاعطيتني اللهم فاسقنا غيثا مغينا مريا سريعاً (مريعا خ د) طبقا سجالا عاجلا غير رائت، نافعاً غير ضار فما قام حتى ملا كلشيني، و دام عليهم جمعة ، فاتوه فقالوا: يا رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم انقطعت سبلنا، و اسواقنا فقال النبى صلى الله عليه و اله و سلم حوالينا و لا علينا فانجابت السحابة عن المدينة و صار فيما حولها، و امطروا اشهرا.

و من ذلك - انه توجه الى الشام قبل مبعثه مع نفر من قريش ، فلما كان بحيال بحيرا الراهب نزلوا بفناء ديره و كان عالماً بالكتب ، و قد كان قرء في التوراة مرور النبى صلى الله عليه و اله و سلم به ، و عرف اوان ذلك ، فامر فدعى الى طعامه فاقبل يطلب الصفة فى القوم فلم يجدها ، فقال هل بقى في رجالكم احد ، فقالوا غلام يتيم قال فقام بحيرا الراهب فاطلع فاذاهو برسول الله صلى الله عليه و اله و سلم النائم ، و قد اظلته سحابة فقال للقوم ادعوا هذا اليتيم ففعلوا و بحيرا مشرف عليه ، و هو يسير و السحابة قد اظلته ، فاخبر القوم بشأنه و انه سيبعث فيهم رسولا و ما يكون من حاله و امره فكان القوم بعد ذلك يهابونه و يجلالونه فلما قدموا اخبرو اقريشا بذلك و كان معهم عبد خديجة بنت خويلد فرغبت في تزويجه و هى سيدة نساء قريش و قد خطب ها كل صنديد و رئيس قدابتهم فزوجته نفس ها بالذى بلغ ها من خبر بحيراء.

و من ذلك - انه كان بمكة قبل الهجرة ايام البت عليه قومه و عشائره فامر عليا صلى الله عليه و اله و سلم و ان يأمر خديجة ان تتخذ له طعاماً ففعلت ثم امره ان يدعوله اقربائه من بنى عبد المطلب فدعا اربعين رجلا فقال احضر لهم طعاماً يا على فاتاه بشريدة و طعام ياكله الثلاثة و الاربعة فقدمه عليهم فقال كلوا و سموا فسما و لم يسم القوم فاكلوا و صدر و اشبعي (و شبعوا خ د)

ص: 32

فقال ابوجهل جادما سحر كم محمد صلى الله عليه و اله و سلم يطعم من طعام ثلاثة رجال اربعين رجلا هذا و الله هو السحر الذي لا بعده فقال على ثم امرني بعد ایام فاتخذت له مثله و دعوتهم باعيانهم فطعموا و صدروا .

و من ذلك ان على بن ابيطالب قال دخلت السوق فابتعت لحما ، و ذرة بدرهم ، و اتيت فاطمة علیه السلام حتى اذا فرغت من الخبز و الطبخ قالت لو دعوت ابي ، فاتيته و هو مضطجع ، و هو يقول : اعوذ بالله من الجوع ضجيعا ، فقلت له : يا رسول الله ان عندنا طعاماً فقام : واتكى على و مضينا نحو فاطمة ، فلما دخلنا ، قال : هلمى طعامك يا فاطمة فقدمت اليه البرمة و القرص ، فغطى القرص ، فقال : اللهم بارك لنافى طعامنا ، ثم قال اغرفي لعايشة فغرفت ثم قال. اغرفي لام سلمة (فغرفت خ د) فمازالت تغرف حتى و جهت الى نسائه التسع قرصة قرصة و مرقا ، ثم قال : اغر فى لا بنيك و يعلك ثم قال : اغرفي و كلى واهدى لجاراتك ، ففعلت و بقى عندهم اياما يأكلون.

و من ذلك ان امرئة عبدالله بن مسلم اتته بشاة مسمومة ، و مع النبي بشر بن البر بن عازب، فتناول النبي الذراع ، و تناول بشر الكراع، فاما النبي فلاك ها و لفظ ها و قال : ان ها لتخبرني ان ها مسمومة ، و اما بشر فلاك المضغة، و ابتلعها فمات فارسل اليها فاقرت فقال : ما حملك على ما فعلت قالت قتلت زوجی و اشراف قومى فقلت ان كان ملكا قتلته و ان كان نبيا فسيطلعه الله تبارك و تعالى على ذلك .

و من ذلك ان جابر بن عبد الله الانصاري قال : رايت الناس يوم الخندق يحفرون و هم خماص ، و رايت النبى يحفر و بطنه خمیص فاتيت اهلی فاخبرتها فقالت ما عندنا الا هذه الشاة و محرز من ذرة قال فاخرى و ذبح الشاة و طبخوا

ص: 33

شقها ، و شووا الباقى حتى إذا ادرك أتى النبي فقال : يا رسول الله اتخذت طعاماً فائتنى انت و من احببت ، فشبك اصابعه في يده ثم نادي ، ان جابراً يدعوكم الى طعامه فانى اهله مذعوراً خجلا فقال : لها هي الفضيحة قد جفل بهم اجمعين فقالت انت دعوتهم ام هو ؟ قال هو ، قالت فهو اعلم : فلمادنا امر بالانطاع و امر (نا خ د) ان يجمع التوارى (يعنى قصاعاً كانت من خشب) و الجفان ، ثم قال ما عندكم من الطعام ، فاعلمته ، فقال عطوا السدانة (بالسدانة البرمة خ د) و البرمة و التنور ، و اغرفوا ، و اخرجوا الخبز و اللحم ، وَ غَطُّوا فما زالوا يغرفون ، و ينقلون و لا يرونه ينقص شيئا حتى شبع القوم و هم ثلثة الاف ثم اكل جابر واهله ، و اهدوا و بقى عندهم أيتاماً .

و من ذلك ان سعد بن عبادة الانصارى اتاه عشية و هو صائم فدعاه الى طعامه و دعاميه على بن ابيطالب علیه السلام فلما اكلوا قال النبي صلى الله عليه و اله و سلم نبي و وصى (ايا خ د) يا سعد اكل طعامك الابرار ، و افطر عندك الصائمون ، وصلت عليكم الملائكه فحمله سعد على حمار قطوف و التي عليه قطيفة فرجع الحمار و انه لهملاج ما يساير اقایان شاعیه شد ثلاث.

و من ذلك انه اقبل من الحديبية و فى الطريق ماء يخرج من و شل بقدر ما يروى الراكب و الراكبين قال من سبقنا الى الماء فلا يستقين منه ، فلما انتهى اليه دعا بقدح فتمضمض فيه ثم صبه في الماء فعاض المأ فشربوا و ملاوا ادارهم و مياضيهم و توضأوا . فقال النبي صلی الله علیه و اله و سلم : لئن بقيتم ، او بقى منكم ليستقين (ليسمض - خ د) بهذا الوادى يسقى من بين يديه من كثرة مائه فوجدوا ذلك كما قال.

و من ذلك اخباره عن الغيوب و ما كان و ما يكون فوجدوا ذلك

ص: 34

موافقا لما يقول . و من ذلك انه اخبر صبيحة الليلة التي اسرى به بما رأى في سفره فانكر ذلك بعض و صدقه بعض اخر فاخبرهم بماراى من المارة . و الممتارة و هيئاتهم و منازلهم و ما معهم من الامتعة و انه رأى عيراً امامها بعير اودق و أنه يطلع يوم كذا من العقبة مع طلوع الشمس فغدوا يطلبون تكذيبه للوقت الذى وقته لهم فلما كانوا هناك طلعت الشمس فقال بعضهم كذب الساحر و بصر اخرون بالعير قد اقبلت يقدم ها الاودق . فقالوا : صدق هذه نعم قد اقبلت .

و من ذلك انه اقبل من تبوك فجهدوا عطشا و بادر الناس اليه يقولون الماء الماء يا رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم فقال لابي هريرة : هل معك من الماء شيتى قال كقدر قدح فى ميضاتى قال هلم ميضاتك فصب مافيه في قدح و دعا و اعاده و قال ناد من اراد الماء فاقبلوا يقولون الماء يا رسول الله فمازال يسكب و ابوهريرة يسقى حتى روى (تروى - خ د) القوم اجمعون و ملاؤا ما معهم ثم قال لابي هريرة اشرب فقال بل آخر كم شرباً فشرب رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم و شرب.

و من ذلك ان اخت عبد الله بن رواحة الانصارى مرت به ایام حفرهم الخندق فقال لها الى اين تريدين؟ قالت الى عبد الله بهذه التمرات . فقال هاتيهن فنشرت في كفه ثم دعا بالانطاع و فرقها عليها و غطاها بالأزر وقام و صلى ففاض التمر على الانطاع ثم نادى هلموا و كلوا فاكلوا و شبعوا و حملوا معهم و دفع ما بقى اليها.

و من ذلك اند كان في سفر فاجهدوا جوعاً فقال من كان معه زاد فليأتنا به فاتاه نفر متهم بمقدار صاع فدعا بالأزر و الانطاع ثم صب التمر عليهما ( عليها خ د ) و دعا ربه فاكثر الله ذلك التمر حتى كان ازوادهم الى المدينة

ص: 35

و من ذلك انه اقبل من بعض اسفاره فاتاه قوم فقالوا يا رسول الله ان لنابئراً اذا كان القيظ اجتمعنا عليها و اذا كان الشتاء تفرقنا على مياه حولنا و قد صار من حولنا عدولنا فادع الله في بئرنا فتفل صلى الله عليه و اله و سلم في بئرهم ففاضت المياه المغيبة و كانوا لا يقدرون أن ينظروا الى قعرها بعد من كثرة مائها فبلغ ذلك مسيلمة الكذاب فحاول مثله من قليب قليل مائه فتفل الانكد في القليب فغار مائه وصار كالجبوب .

و من ذلك ان سراقة بن جشعم حين وجهه قريش في طلبه ناو له نيلا من كنانته و قال له : ستمر برعاتى فاذا وصلت اليهم فهذا علامتى اطعم عندهم و اشرب فلما انتهى اليهم اتوه بعنز حايل فمسح صلى الله عليه و اله و سلم و لا ضرعها فصارت حاملا و درت حتى ملا الاناء و ارتووا.

و من ذلك انه نزل بام شريك فاتته بعكة فيها سمن فاكل هو و اصحابه ثم دعا له بالبركة فلم تزل العكة تصب سمنا ايام حيوتها .

و من ذلك ان ام جميل امرئة ابي لهب حين نزل سورة تبت و مع النبي صلى الله عليه و اله و سلم ابوبكر بن ابی قحافة فقال يا رسول الله هذه ام جميل محفظة (اى مغضبة) تريدك و معها حجر تريدان ترميك به فقال ان ها لا تراني فقالت لابی بکر این صاحبك قال حيث شاء الله قالت لقد جئته ولو اراه لرميته فانه هجانى و اللات و العزى انى لشاعرة فقال ابوبكر يا رسول الله لم ترك ؟ قال لا ، ضرب الله بينى و بينها حجاباً.

و من ذلك كتابه المهيمن الباهر لعقول الناظرين مع من الخلال التى ان ذكرنا ها لطالت فقالت اليهود و كيف لنا ان نعلم ان هذا كما وصفت ؟ فقال لهم موسى علیه السلام و كيف لنا بان نعلم ان ما تذكرون من آیات موسى صلى الله عليه على ما تصفون؟ قالوا : علمنا ذلك بنقل البررة

ص: 36

الصادقة . قال لهم : فاعلموا صدق ما آتيناكم بخبر طفل لقنه الله من غير تلقين و لا معرفة عن الناقلين ، فقالوا نشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم و انكم الائمة و القادة و الحجج من عند الله على خلقه فوتب ابو عبد الله علیه السلام فقبل بين عينى ثم قال : انت القائم من بعدى فلهذا قالت الواقفة انه حى و انه القائم ثم كساهم ابو عبد الله و وهب لهم و انصرفوا مسلمين .

این حدیث شريف و مبارك صحيح و معتبر است زیرا صاحب کتاب قرب الاسناد (عبدالله بن جعفر بن مالك بن الحسين بن جامع الحميري)) ابو العباس شیخ قميون وثقه و از اصحاب ابو محمد عسکری علیه السلام می باشد، و او از حسن بن ظریف بن ناصح کوفی که نقه می باشد نقل کرده ، و او از معمر بن خلاد که نقه و راوی از حضرت رضا علیه السلام می باشد از امام ثامن صلواة الله علیه که آن حضرت از موسی بن جعفر علیه السلام پدر بزرگوار خود روایت می کند که فرمود روزی در خدمت پدرم حضرت صادق علیه السلام بودم و در وقت طفلی خورد سال و بقامت پنج شبر (وجب) داشتم که جماعتی از یهود بر آن جناب وارد شده ، و عرض کردند: توئی فرزند محمد پیغمبر امت اسلامی و حجت خدا بر اهل زمین فرمود آری گفتند : مادر تو راه می بینیم که خداوند عالم بابراهيم و ذريه او كتاب و حكم و نبوت داده و سلطنت و پیشوائی را برای آن ها قرار داده و نیز می بینیم که نبوت ، و خلافت ، و جانشینی از دودمان انبیاء بیرون نمی شود جهت چیست که از شما تجاوز کرده و در دیگران قرار دارد و مشاهده می کنیم شما بی یاور و مقهور و حرمت پیغمبر در شما مراعات نمی شود ، در آن وقت چشم های حضرت صادق علیه السلام پر از اشک شده و فرمود آری همیشه پیغمبران و امناء الهی دچار قهر و غلبه بوده اند و بنا حق کشته می شدند و غلبه باظالمین بوده

ص: 37

(و قليل من عباد الله الشکور) گفتند انبیاء و اولاد انبیاء بدون تحصیل علم عالم بودند و علم از راه تلقین بآن ها واگذار می شد و شایسته جانشینان آن ها نیز همین است . آیا بشما نیز افاضه شده؟ آن گاه حضرت صادق علیه السلام فرمود اى موسى نزديك بيا، من پیش آمده و پدرم دست بسینه ام کشیده گفت : اللهم ايده بنصرك بحق محمد و آله پس از آن فرمود : از هر چه می خواهید از او بپرسید ، گفتند: چگونه از طفلی که چیزی نمی فهمد سئوال کنیم ، گفتم برای یاد گرفتن سئوال کنید و جدل را واگذارید گفتند معجزات نه گانه موسی بن عمران چه بوده است؟ جواب دادم عصا و يد بيضاء و جراد و قمل و ضفادع و خون و بلند شدن کوه طور و من و سلوى ، يك معجزه - و شکافته شدن دریا .گفتند: راست گفتی معجزاتی که به پیغمبر شما داده شد و تردید را از دل امت او زائل کرد چه بود ؟ گفتم معجزات بیشماری که بیاری خدا می شمارم گوش فراداده و بخاطر سپرده و بدانید اولین معجزه این که شما در کتب آسمانی خوانده اید که قبل از بعثت پیغمبر شیاطین بآسمان ها راه داشته و از آن جا کسب اطلاع می کردند و در اوائل بعثت با ستاره گان و شهاب رانده شدند و همچنین پراکند شدن ستاره گان ، و باطل گردیدن كهانت و سحر کاهنان و ساحران در اول رسالت و نیز شهادت دارد بر پیغمبری او اتفاق دوست و دشمن بر صدق گفتار و امانت و علم او و نیز در سیما و قامت از دوران طفولیت تا آخرین مرحلۀ حیات مثل و مانند برای او نبود و نيز سيف بن ذي يزن وقتی بر حبشه تسلط یافت طایفه از قریش که در میان آن ها عبدالمطلب بود بر او وارد شدند و از آن ها سئوال کرد از علائم و صفاتي که در نزد او اقرار کردند که در محمد صلى الله عليه و اله و سلم می باشد پس گفت : بهمین نزدیکی بر سالت مبعوث می شود و قرارگاه و مدفن او يثرب

ص: 38

(مدینه) خواهد بود.

و از معجزات آن حضرت است که قبل از بعثت ابرهة بن يكسوم بقصد خراب کردن کعبه با فيل بمکه آمد و عبدالمطلب فرمود : خانه را پروردگاری است که جلوگیری از ابرهه می کند پس از آن اهل مکه را جمع و دعا کرد کرد (و این بعد از اخبار سیف ابن ذی یزن بود) و خداوند ابابیل را فرستاد و شتر ابرهه و لشگریانش را از مکه و اهل مکه بر طرف کرد .

و نیز پیغمبر گرامی وقتی در پشت دیوار بخواب بودند و ابوجهل (عمرو بن هشام مخزومی) سنگی برداشته و می خواست بر آن حضرت اندازد و آنسنك بدست او چسبید .

و نیز یک نفر اعرابی بابو جهل شتری بین سه تا ده سال فروخت و ابو جهل حق او را نمی داد آن اعرابی نزد قریش آمده و گفت مرا یاری کنید و از ابوالحكم حق مرا بگیرید که مماطله می کند قریش آن جناب را (که در آن وقت در کعبه مشغول نماز بود) نشان داده و گفتند نزد این مرد برو و از او كمك بخواه و قصدشان استهزاء باعرابی بود اعرابی خدمت حضرت آمده و شکایت عمرو بن هشام و ندادن طلب را عرض كرده كمك خواست ، حضرت قبول کرده با او روانه شدند تا بخانه ابوجهل رسیده دق الباب کرد ابوجهل با تغیر بیرون آمده گفت مطلب چیست ؟ فرمود : طلب اعرابی را ادا كن عرض کرد بچشم بعد از آن اعرابی نزد قریش آمده و گفت خدا بشما جزای خیر بدهد آن مردی که بمن راهنمایی کردید همراه من آمد و حق مرا گرفت بعد از آن ابوجهل آمد و قریش گفتند حق اعرابی را ادا کردی گفت آری گفتند ما می خواستیم میان تو و محمد صلی الله علیه و اله و سلم و فتنه انداخته و اعرابی را استهزاء نموده باشیم گفت وقتی دق الباب کرد و من بیرون

ص: 39

آمدم و گفت حق اعرابی را بده نگاه کردم بالای سراو حیوانی عظیم دهن باز کرده و می گوید طلب او را بده والا سرت را مي بلعم و من دادم.

و نیز قریش نضر بن حرث و علقمة ابن ابی معیط را بمدینه نزد یهود فرستادند و بآن ها گفتند راجع بمحمد از یهود سئوال کنید آنان وقتی چگونگی را از یهود خواستند یهود گفتند اوصاف او را بیان کنید و بعد از بیان اوصاف گفتند پیروانش کیانند؟ جواب دادند مردمانی حقیر و فقیر پس بزرك يهود فریادی زده گفت این همان پیغمبریست که در توراة توصيف شده و سخت ترین دشمنانش قبیلۀ او هستند.

و باز قریش سراقة بن جعشم را در جستجوی پیغمبر و آزار او به دینه فرستادند و وقتی بحضرت رسید یک نفر عرض كرد يا رسول الله این سراقة است حضرت فرمود خداوندا مرا از شر او نگاه دار و پاهای اسب او در زمین فرو شده عرض کرد یا محمد دست از من بدار و عهد می کنم با دشمنان تو رفاقت نکنم حضرت این طور دعا کرد که خداوندا اگر راست می گوید اسب او را رها کن پس اسب او آزاد گردید و سراقه بعهد خود وفا کرد و از حضرت برنگشت.

و نيز عامر بن الطفيل و ازيد بن قيس به آن حضرت وارد شدند و عامر به ازید گفت من او را مشغول می دارم و تو با شمشیر کارش را بساز پس عامر عرض کرد ای محمد (1) با من رفاقت داشته باش (یا مطایبه کن) حضرت فرمود تا شهادت بیگانگی خدا و رسالت من ندهی ممکن نیست و آن جناب به ازید نظر می کرد ولی ازید بی خبر بود و چون مدتی گذشت عامر برخواست و بیرون آمد و بازید گفت من در روی زمین کسی را ترسناک تر از تو برجان خود ندیده ام و بعد از این از تو نمی ترسم از ید گفت شتاب ممکن وقتی می خواستم

ص: 40


1- منعطف و تسلیم شونده می باشی یا نه ؟

ماموریت ترا انجام دهم جماعتی میان من و تو بطوری فاصله می شدند که جز ترا نمی دیدم و اگر شمشیر می زدم بر تو فرود می آمد.

معجزه دیگر این که ازید بن قیس و نضر بن حرث تبانی کردند که از آن حضرت سئوال از مغیبات نمایند پس بر او وارد شده و آن جناب رو بازید کرده و فرمود : ازید آیا یاد داری که با عامر بن طفیل در فلان روز آمدی؟ و تمام سرگذشت را بیان فرمود و ازید گفت بخدا قسم که غیر از من و عامر کسی بر این مطلب مطلع نبود ، و لاجرم فرشته آسمانی بتو خبر داده اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و انك رسوله .

و معجزهٔ دیگر. این که جماعتی از یهود بقصد تشرف آن جناب آمدند و از جدم امیر المؤمنین علیه السلام خواستند که از پسر عمویت برای ما رخصت شرفیابی ،بگیر و علی علیه السلام بر آن حضرت وارد شده و مطلب را فرمود ، و پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: از من چه می خواهند من بنده از بنده گان خدا می باشم ، و جز آن چه خداوند بمن یاد داده نمی دانم. بعد از آن فرمود اجازه بده بیایند ، و آمدند و فرمود : می خواهید سئوال کنید یا من از سئوال شما خبر دهم ؟ گفتند شما بیان کنید فرمود آمده اید از ذوالقرنین سئوال کنید گفتند آری فرمود او جوانی بود رومی و بسلطنت رسید و بمشرق و مغرب خورشید آمد و سدی در آن جا بنا کرد ، گفتند: آری چنین است.

معجزه دیگر این که واصبة بن معيد اسدی خدمت آن جناب رسیده و می گوید از هر نيك و بدی از او سئوال می کنم و وقتی بر آن داخل می شود بعضی از اصحاب پیغمبر می گویند ای واصبه ، از پیغمبر خدا دور شو حضرت فرمود کار با او نداشته باش نزديك شوای واصبة، واصبة مي گويد نزديك

ص: 41

رفتم و فرمود سئوال می کنی از مقصد خود با من بگویم؟ گفت شما بگوئید فرمود آمده از نیکی و بدی سئوال کنی عرض کرد: آری ، حضرت دست بسینه زده و فرمود ای واصبه نیکی چیزیست که نفس بآن مطمئن باشد نیکی چیزیست که قلب بآن آرامش یابد و بدی (انم) آنست که در سینه متردد و در قلب بیقرار باشد هر چند اتفاق آراء مردم بر آن باشد.

و معجزه دیگر این که وفد (فرستاده گان) عبدالقیس بر آن جناب وارد شدند و وقتی حاجت آن ها انجام یافت فرمود هر کدام خرمای ولایت خود را که با شماست بیاورید پس هر کس نوع خاصی از خرما می آورد و حضرت فرمود نام آن فلان و نام آن فلانست عرض کردند شما بخرمای بلاد ما از ما آشنا ترید و حضرت اوصاف سرزمین آن ها را بیان فرمود ، سئوال کردند آیا شما بسرزمین ما تشریف آورده اید؟ فرمود نه ولی کشف حجاب برای من شد و آن را دیدم پس مردی برخواسته عرض کرد یا رسول الله این خالوی منست و دچار صرع (شبه جنون) می باشد حضرت ردای او را گرفته و سه مرتبه فرمود اخرج عدو الله و او را رها نمود و شفا یافت . بعد از آن میش پیری را آوردند و حضرت گوش او را در میان انگشتان گرفت و علامتی در گوش او باقی ماند و فرمود این میش را بگیرید که این علامت تا دامنه قیامت بر گوش های فرزندان او باقی خواهد بود و همان طور شد که فرمود

و معجزه دیگر این که در سفری گذار آن جناب بر شتری افتاد که از رفتار باز مانده بود.حضرت در میان اصحاب ایستاده و آب طلب فرمودند و با آن آب مضمضه کرده و وضو گرفته و در ظرفی ریخت و دستور داد دهن شتر را باز کنند و آن آب را در دهان او ریخت و مقداری بسر و کوهانش رسید

ص: 42

و دعا کرد در حق آن شتر و خلاد و عامر (صاحبانش ) پس آنان سوارش شده و آن حیوان پیشاپیش قافله بسرعت می رفت.

و نیز در سفری ناقه از بعض اصحاب آن حضرت گمشد و او گفت اگر پیغمبر باشد می داند شتر در کجا می باشد این سخن بحضرت رسید و فرمود کسی غیر از خدا علم غیب ندارد ناقۀ تو در فلان جا و عنان او بدرختی پیچیده برو و او را بیاور و او رفت و بهمان حال ناقه را یافت.

و نیز عبور آن جناب بشتر افتاده افتاد و آن شتر در مقابل آن حضرت دم خود را حرکت می داد حضرت فرمود این شتر از آزار صاحبانش شکایت می کند و درخواست دارد که از میان آن ها خارج گردد پس از آن سراغ صاحبش را گرفته و وقتی آمد فرمود : او را بفروش و از ملك خود خارج کن بعد از آن شتر را خوابانید و شتر فریاد می کشید و برخواسته دنبال پیغمبر براه افتاد فرمود: از من خواهش می کند که سرپرست او باشم، پس او را بعلی علیه السلام فروخت و او نزد آن جناب بود تا در جنگ صفين معجزه دیگر این که وقتی آن حضرت در مسجد بود که شتری فریاد زنان رو بحضرت آمد و خود را در دامان آن جناب نهاده غرش می نمود حضرت فرمود این شتر ملتفت شده که صاحبش می خواهد در ولیمه فرزند خود او را بکشد و بدین سبب برای استغاثه آمده است سبب برای استغاثه آمده است مردی عرض کرد یا رسول الله این شتر از فلان و مقصودش همانست که فرمودید پس حضرت کسی را نزد او فرستاد که شتر را نحر نکند و اطاعت کرد.

و نیز آن حضرت درباره قبیله (مضر) نفرین کرد که خدایا بمضر سخت گیری کن و مانند قوم يوسف بر آن ها قحط و غلا بفرست ، پس از مدتی شخصی خدمت حضرت آمده عرض کرد بخدا قسم نزد شما نیامده ام

ص: 43

تا زمانی که شتران از لاغری قدرت بر حرکت دم خود و رفت و آمد نداشتند از کمی آب و علف آن وقت رسول خدا دعا کرد که خداوند ادعای مرا مستجاب کرده و مسئول مرا عطا فرموده بار خدایا بارانی نافع و گوارا و فائده بخش و متصل بفرست بزودی و بدون تاخیر با منفعت و بی ضرر پس در همان وقت بارانی که همه جا را پر کرد نازل شد و يك هفته طول کشید و مردم آمدند و عرض کردند یا رسول الله راه ها و بازار ها از زیادتی باران - بسته شده حضرت دعا کرد که باران در مزارع و اطراف مدینه ببارد نه در خود مدینه، پس ابراز شهر مدینه باطراف منتقل ، و یک ماه بارش می بارید .

معجزه دیگر این که قبل از بعثت با دسته از قریش بسفر شام رفت و در مقابل دیر بحیرای راهب رسیدند و در کنار دیر منزل نمودند و بحيراه بکتب آسمانی آشنا بود و در توراة خوانده بود که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بمکان عبور می نماید و می دانست که زمان آن رسیده از این جهت دستور طعام داد و آن ها را دعوت نمود و بجستجوی علامات (نبی ) در آن جماعت نظر انداخت و مطلوب خود را نیافت و گفت آیا کسی از شما باقیمانده ؟ گفتند طفلى يتيم ، پس بحيراء برخواسته و بجستجو پرداخت و دید رسول الله بخواب رفته و ابری بر او سایه افکنده و بآن جماعت گفت : این یتیم را هم دعوت کنید پس او را خواندند و بحیراء مطلع بر آن جناب شد که در حال حرکت هم ابر بر او سایه می اندازد و قضیه را بآن ها گفت و خبر داد که به رسالت مبعوث می شود و پس از آن قریش بنظر اجلال و هیبت بر او می نگریستند و وقتی از سفر برگشتند بسایر قریش خبر داده و در میان آنان غلام خديجه بنت خویلد بود و با و خبر داد و خدیجه مائل بازدواج با آن

ص: 44

جناب شد، با آن که خواتون زنان قریش بود و رؤساء عرب از او خواستگاری کرده و امتناع نموده بود در اثر اخبار بحیراه بزناشوئی آن جناب مفتخر شد.

و نیز قبل از هجرت وقتی بمکه بود و قبیله و عشيره او باتفاق عليه او قیام کرده بودند بعلی( علیه السلام) دستور داد که بخدیجه بفرماید طعام تهیه کند و تهیه کرد بعد از آن بعلی (علیه السلام) فرمود که خویشان خود از اولاد عبدالمطلب را دعوت کند و علی (علیه السلام) چهل نفر را دعوت کرد و رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم ) فرمود يا على طعام حاضر كن على ( علیه السلام ) غذائی که برای سه یا چهار نفر کفایت می کرد تقدیم آن ها نموده فرمود بخورید و نام خداوند ببرید و خود بسم الله گفت و آن ها نگفتند و تمامی غذا خوردند و سیر شدند ابو جهل گفت چه خوب محمد (صلى الله عليه و اله و سلم) شما را سحر کرد چهل نفر را بغذای سه نفر ضیافت نمود بخدا جادوئی بالاتر از این تصور نمی شود على (علیه السلام ) می فرماید چند روز بعدهم پیغمبر همان دستور را دادند و بمقدار طعام اول تهیه کردم و همان اشخاص را دعوت و همگی خورده و سیر شدند.

و معجزه دیگر، این که علی (علیه السلام) می فرماید در بازار رفته یک درهم گوشت و یک درهم ذرت خریدم و نزد فاطمه (علیها السلام) آمدم و وقتی از پختن نان و گوشت فارغ شد گفت اگر پدر مرا دعوت می کردی خوب بود من حضور آن جناب رسیدم در حالی که به پهلو خوابیده و می گفت بخدا پناه می برم از گرسنگی پس عرض کردم یا رسول الله طعام حاضر است آن جناب برخواست و بر من تکیه داد و نزد فاطمه (علیها السلام) آمدیم و فرمود فاطمه جان طعام را بیاور فاطمه ديك سنگی را با گرده های نان آورد و آن جناب دستور داد که بر روی نان ها رو پوش انداخته و گفت خدایا بطعام ما برکت بده بعد از آن

ص: 45

فرمود دخترم سهمی برای عایشه جدا کن و چنین کرد، و بعد فرمود برای ام سلمه جداکن و کرد و بهمین طور فاطمه برای تمام نه نفر زنان پیغمبر نان و آبگوشت فرستاد و بعد فرمود سهمیه پسران و شوهرت را از آن بردار سپس فرمود خودت نیز تناول و بزن های همسایه هم هدیه نما و همین طور کرد و چند روزی آن غذا نزد آن ها بود و از آن می خوردند.

معجزه دیگر این که وقتی پیغمبر (صلى الله عليه و اله و سلم ) با بشر بن عازب بودند که زن عبدالله بن مسلم گوسفند زهر آلودی برای حضرت آورد و آن جناب دست گوسفند را برداشته و بشر پاچه او را و لکن پیغمبر در دهان نهاده و دندان زده و بیرون انداخت و فرمود گوسفند بمن خبر داد زهر آگین است ولی بشر آن را خورد و بمرد پس حضرت کسی را نزد زن عبدالله فرستاد و او اقرار کرد و حضرت فرمود برای چه این طور کردی ، عرض کرد شوهر و قبیله مرا کشتی و من با خود گفتم اگر پادشاه است او را گشته باشم و اگر پیغمبر است خداوند باو خبر می دهد.

و نیز جابر بن عبدالله انصاری می گوید که در وقت کندن خندق دیدم مسمانان با شکم گرسنه مشغول کندن خندق اند و پیغمبر هم با شکم فرو رفته بکندن خندق مشغول است نزد زوجه خود رفته و باو خبر دادم گفت ما غیر از این گوسفند و کمی ذرت که ذخیره است نداریم گفتم نان را طبخ کن و گوسفند را هم ذبح کردم و قسمتی از آن را طبخ و قسمتی را بریان نموده و وقتی غذا تهیه شد حضور پیغبر (صلی الله علیه و اله و سلم ) آمده عرض کردم یا رسول الله طعامی ترتیب داده ام شما با هر کس مایلید تشریف بیاورید پس حضرت دست هاى مبارك را مشبك فرموده و بصدای بلند فرمود جابر شما را بطعام

ص: 46

دعوت می کند جابر شرمنده و ترسناك بخانه برگشت و بزوجه اش گفت : رسوا شدیم چون تمام کارکنان خندق را دعوت کرد زوجه اش گفت تو آن ها را دعوت کردی با پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم ، گفت او گفت پس آن جناب بهتر می داند جابر می گوید وقتی پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم آمد و دستور داد سفره ها گشوده شود و ظرف های چوبین و کاسه های بزرگ جمع گردد و فرمود چه مقدار غذا دارید ؟ گفتم - فرمود ديك را بپوشانید و همچنین تنور را و نان را و آپ گوشت با گوشت حاضر کرده و روی آن ها را بپوشانید و بهمین ترتیب نان و آب گوشت و گوشتی آوردند و از غذا کاسته نمی شد تا این که تمامی که سه هزار نفر بودند سیر شدند بعد از آن جابر و خانواده اش خوردند و بمردم نیز بخشیدند و باز ایامی چند نزد آن ها باقی بود .

و نیز سعد بن عباده انصاری شبی خدمت حضرت رسید در حالی که روزه بودند و آن حضرت را با علی بن ابیطالب بطعام خود دعوت کرد و چون طعام صرف شد حضرت فرمود پیغمبری و جانشینی (اشاره بخود و على علیه السلام ) اى سعد نيكان از غذای تو خوردند و روزه داران نزد تو افطار کردند و ملئکه بر شما درود فرستادند سعد آن حضرت را بر الاغی کندرو سوار کرد بعد از آن که قطیفه به روی الاغ انداخت و آن حیوان راهوار ، و سریع السیر گردید بطوری که هیچ حیوان راهواری با او مقابله نمی توانست بکند.

و نیز بعد از مراجعت از حدیبیه در بین راه بآبی رسید که قطره قطره بیرون می امد باندازه حاجت يك يا دو نفر سواره و آن حضرت فرمود هرکس زودتر از دیگران باب رسید از او نیاشامد و وقتی خود بآن آب رسید قدحی خواسته و در آن مضمضه کرد و بآب ریخت و آب بطوری

ص: 47

جوشید و فراوان شد که تمام قافله آشامیدند ، و مشک ها و ظروف خود را پر کرده و وضو گرفتند و آن حضرت فرمود اگر تمام یا بعض شما در این بیابان باقی بمانید و از این آب بردارید می توانید تمام اطراف را زراعت کنید از وفور آب و همان طور شد.

و از معجزات آن حضرت خبر دادن از غیب (امور نهانی ) و گذشته و آینده است که آن چه می فرمود موافق می شد .

و نیز صبح شب معراج آن چه در این سفر دیده بود بیان فرمود : و بعضی تصدیق و بعضی منکر شدند پس بان ها خبر داد از مسافرین و باربران و هيئت و منازل شان و هر متاعی که با آن ها بود.

از جمله قافله که در جلو آن شتر سفید و سیاه رنگی دیده بود و فرمود : فلان روز اول آفتاب آن قافله از عقبه پیدا می شود و مردم برای آن که او را در تعیین زمان تکذیب کنند روزشماری می کردند تا روز موعود رسید و آفتاب سرزد و بعضی گفتند دروغ گفت این جادوگر، و دیگران قافله را دیدند که می آید و پیشاپیش آن شتر سیاه و سفیدیست و گفتند راست گفت این شتر آنست که می آیند

و معجزه دیگر این که در مراجعت از غزوه بتوك همراهان بسختی تشنه شده خدمتش رسیده و می گفتند : الماء الماء يا رسول الله حضرت به ابو هریره فرمود: آب داری عرض کرد در ظرف هایم بمقدار قدحی موجود است فرمود ظرف های خود را بیاور و وقتی آورد آب های آن ها را در قدحی ریخت و دعا کرد و باز بظرف ها برگرداند و منادی ندا داد هر که آب می خواهد بیاید و مردم آمدند و می گفتند یا رسول الله آب و حضرت آب می ریخت و ابوهریره آن ها را سیراب می کرد تا بتمامی آشامیدند و ظرف های

ص: 48

خود را پر کردند و با بوهریره فرمود آب بخور عرض كرد من بعد از همه می اشامم و حضرت آب نوشیده و ابوهریره آشامید.

و نیز در ایام حفر خندق خواهر عبدالله بن رواحه انصاری بر آن حضرت گذشت فرمود کجا می روی؟ عرض کرد این خرما ها را برای عبدالله می برم فرمود بمن بده ، او در دست حضرت ریخت آن جناب سفره ها را خواسته و خرما ها را روی آن ریخته و سرپوشی بر آن ها انداخت و ایستاد و نماز خواند و خرما ها بر سفره ها زیاد و فراوان شد پس از آن صدا زدند بیائید و بخورید مردم آمدند و خوردند و با خود بردند و بقیه را بخواهر عبدالله داد.

معجزه دیگر این که در سفری اصحاب بسختی گرسنه شدند آن جناب فرمود هر کسی توشۀ همراه دارد بیاورد جماعتی باندازه يك صاع حاضر کردند حضرت سفره ها را خواسته و خرما را بر آن ریخت و دعا کرد خداوند آن خرما را بقدری زیاد کرد که تا مدینه توشه راه

همه بود.

بسفری معجزه دیگر این که در مراجعت از سفری جماعتی خدمت او رسیده گفتند چاهی داریم که در تابستان از او استفاده می کنیم و در زمستان باب های اطراف خود اکتفاء مي نمائيم و اطرافيان بما دشمن شده اند از خدا بخواه که آن چاه بقدر کفایت آب پیدا کند، آن جناب آب دهن در چاه افکنده و بقدری آب زیادتی و جوشش پیدا کرد که کف چاه دیده نمی شد مسیلمه كذاب شوم وقتی این خبر را شنید او هم در چاه کم آبی آب دهن انداخت. و آب چاه فرو رفته مانند زمین خشك شد.

و دیگر آن که وقتی قریش سراقة بن جعشم را در جستجوی پیغمبر

ص: 49

صلى الله عليه و اله و سلم فرستادند تیری از ترکش خود باو داد و گفت : وقتی بچوپان های من رسیدی این علامت را با نان نشان بده و نزد آن ها بمان و بآب و نان میهمان آن ها باش حضرت وقتی بگله داران رسید بزی که آبستن نبود نزد او آوردند و دست بر پستان او کشیده حامله شد و بقدری شیر داد که ظرف ها را پر کرده نوشیدند.

معجزه دیگر آن که برام شريك وارد شد وام شريك ظرف روغنی که مختصر روغن در آن بود آورد حضرت و اصحاب از آن خورده دعا كرد كه ام شريك بركت يابد و در اثر دعای حضرت تا آن زن زنده بود ظرف روغنش از روغن تهی نشد.

و معجزه دیگر این که بعد از نزول سوره تبت ام جمیل (زن ابولهب) خدمت او رسید و ابوبکر حاضر بود و عرض کرد یا رسول الله ام جميل بر شما غضبناکست و سنگی همراه دارد که می خواهد بر شما پرتاب کند فرمود مرا نمی بیند پس ام جميل بابو بکر گفت صاحبت کجا است ؟ گفت هر جا که خدا بخواهد گفت. آمده ام که اگر او را به بينم سنك باو بزنم چون من ولات و عزی بد گفته ابوبکر عرض کرد یا رسول الله ترا نمی بیند؟ فرمود نه خدا میان من و او حجاب قرار داده .

و از معجزات حضرت قرآن مجید است که خیره کننده عقل ها است (باين ها علاوه می شود صفات حمیده آن جناب که اگر یادآور شوم سخن به دراز می کشد، یهودیان گفتند ما از کجا علم بمعجزات او پیدا کنیم ؟ موسی بن جعفر علیه السلام فرمود ما از کجا بدانیم که آن چه شما درباره آیات موسی صلى الله علیه می گوئید حقست گفتند ما از نقل راستگویان دانسته ایم فرمود پس صدق گفتار ما را هم از اخبار طفلي كه بتلقين الهی و بدون

ص: 50

نقل ناقلين بشما خبر می دهد بدانید گفتند ما شهادت می دهیم بوحدانیت خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و اله و سلم و این که شما پیشوایان و زمامداران و حجت های خدا بر خلق می باشید،

در این وقت حضرت صادق از جاجست و میان دیده گان مرا بوسیده فرمود : تو قائم بعد از من هستی؛ از این ، جهت (واقفیه) می گویند موسى بن جعفر زنده و قائم آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم او است پس از آن حضرت علیه السلام آنان را پوشانید و بخشش فرمود و مسلمان برگشتند

این حدیث شریف که مشتمل بر ادله اثبات نبوت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلى الله عليه و اله و سلم می باشد بچند طریق اشارت دارد

اول : معجزات و خوارق عاداتی که در زمان آن حضرت برای موجودین در آن زمان مفید بوده و اگر بنقل صحیح برای دیگران ثابت نشود دلیل نیست.

دوم : بشارت انبیاء گذشته به بعثت آن حضرت و اخبار کتب آسمانی بعلامات شخصية او.

سوم : صفات شریفه و اخلاق حمیده او که بحسب عادت اجتماع آن صفات با آن شدت و قوت در مردم متعارف محال و هر با انصاف عاقلی می تواند از آن صفات بی بمقام نورانیت و منصب خلافت اللهی آن حضرت ببرد .

چهارم مهم ترین و شریف ترین معجزات آن حضرت همین قرآن کریم است که در دسترس جميع طبقات و همراه خلود حرکت می کند و با این که بصورت ظاهر جز الفاظی که نازل ترین مراتب وجودند ( یعنی کیف مسموع و تركيب بندى بين آن الفاظ كه فن هر ادیب و شاعری می باشد.

ص: 51

نیست) معذلك با شهامت خارق العاده بندای عام جميع افراد بشر را در طول زمان و عمر دهر در صورت میل بمبارزه و انکار انتساب آن بخداوند دعوت بمعاضدت با يك ديگر و اتفاق برخلاف خود باوردن همانند و نظیر می نماید و در عین حال اطلاع می دهد که این امر صورت عمل نخواهد گرفت و خود این اخبار بغیب یکی از وجوه دیگر اعجاز قرآنست و ما اگر بخواهیم وجوه اعجاز قرآن را از حسن ترکیب ، و اشتمال بر کلیه معارف و اخبار از مغیبات و سایر وجوه بیان کنیم کتاب جداگانه می شود.

حدیث چهارم : في الكافي محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن اسحق بن غالب عن ابی عبدالله علیه السلام في خطبة له خاصة يذكر فيها حال النبي صلى الله عليه و اله و سلم و الائمة عليهم السلام و صفاتهم : فلم يمنع ربنا لحلمه و اناته و عطفه ما كان من عظيم جرمهم ، و قبیح افعالهم ان انتجب لهم احب انبيائه اليه ، و اكرم هم عليه محمد بن عبدالله صلى الله عليه و اله و سلم في حومة العزّ مولده وفى دوحة الكرم محتده غير مشوب حسبه ، و لا ممزوج نسبه و لا مجهول عند اهل العلم صفته بشرت به الانبياء في كتب ها و نطقت به العلماء بنعت ها و تأملته الحكماء بوصفها مهذب لایدانی هاشمی لا یوازی ابطحی لایسامی، شيمته الحياء : طبيعته السخاء مجبول على اوقار النبوة و اخلاقها ، مطبوع على اوصاف الرسالة و احلامها الى ان انتهت به اسباب مقادير الله الى اوقاتها و جرى بامر الله القضاء فيه الى نهاياتها اداه (ادى - وافى) محتوم قضاء الله الى غاياتها يبشر به كلامة من بعدها ، و يدفعه كل اب الى اب من ظهر الى ظهر لم يخلطه في عنصره سفاح و لم ينجسه في ولادته نكاح من لدن ادم الى ابيه عبدالله فى خير فرقة و اكرم

ص: 52

سبط وامنع رهط و اكلا، حمل و اودع حجر، اصطفاه الله و ارتضاه و اجتباه و اتاه من العلم مفاتيحه و من الحكم ينابيعه ابتعثه الله رحمة للعباد و ربيعا للبلاد و انزل الله اليه الكتاب فيه البيان و التبيان، قرآنا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون ( يعقلون خ د) قدبينه للناس و نهجه بعلم قد فصله ، و دين قد اوضحه ، و فرائض قد اوجبها ، و حدود حد ها للناس و بينها ، و امور قد كشفها لخلقه و اعلنها فيها دلالة الى النجاة و معالم تدعو الى هداة ، فبلغ رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم ما ارسل به ، و صدع بما امر، وادى ما حمل من انقال النبوة و صبر لربه و جاهد في سبيله ، و نصح نصح لامته ، و دعاهم الى النجاة ، و حتهم على الذكر ، و دلهم على سبيل الهدى بمناهج و دواع اسس للعباد اساس ها ، و منازل رفع لهم اعلامها كي لا يضلوا من بعده ، و كان بهم روفاً رحيماً .

این حدیث شریف صحیح است چون سند مشتمل بر محمد بن یحیی عطار، و احمد بن محمد بن عیسی که در حدیث اول توحید حال آن ها گذشت و حسن بن محبوب (که در حدیث سوم توحید مذکور شد) و اسحق بن غالب اسدی که تقه است می باشد و اسحق از حضرت صادق علیه السلام در ضمن خطبه که در آن حال و صفات پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم و ائمه هدى علیهم السلام را بیان می کند نقل می نماید که فرمود خدا را مانع نشد (چون حلم : و صبر و عطوفت بر بندگان دارد) معاصی بزرگ و اعمال زشت مردم از این که محبوب ترین پیغمبران و گرامی ترین آنان نزد خود (محمد بن عبدالله صلى الله عليه و اله و سلم را بپیغمبری بر آن ها انتخاب کند.

کسی که ولادتش در مرکز عزت و شرافت ، و قرارگاهش بر شالوده جود و کرامت می باشد اشتباه در اصل و حسب و آلودگی در عمود و نسب

ص: 53

ندارد ، در نزد اهل علم صفات و علاماتش پوشیده نیست پیغمبران در کتب آسمانی بوجود شریفش بشارت دادند و علماء بصفاتی که در آن کتب بود تصریح باو کردند و حکماء با نظر دقت دروی بآن اوصاف تامل نمودند، در پاکیزگی اخلاق کسی باو نرسد و در شرافت نسب : (هاشمیت) برابر برای او نیست و کسی بالاتر از این پیغمبر ابطحی نباشد ، حیا و شرم عادت وجود و سخا طبیعت ، و سرشت او بر متانت و وقار و اخلاق نبوت عجين و نهاد او بس كه اوصاف و مشقات رسالت منطبع می باشد تا نوامیس مقدرات الهیه زمان نبوت را بآن حضرت رسانید و جریان تقدیر بمشيت حق تعالی سیر و حركت مقدرات را باو متصل کرد و قضاء مبرم خداوند نبی اکرم را تا نهایت تقديرات معينه (زمان معهود) همراهی نمود ، هر امتی امت بعد از خود را بوجود او بشارت می داد و مادۀ عنصری او از پشت هر پدری بیدر دیگر منتقل و در آن عنصر آلودگی زنا نبود ، و از آدم تا پدرش عبدالله نکاح غیر مشروعی ولادتش را ناپاک نکرد.

در بهترین طوائف و شری فترین دودمان و آبرومند ترین اقوام ، و عفیف ترین طائفه و پارسا ترین دامن ها وجود یافت خدا او را برگزید و اختیار و انتخاب کرد و کلید های علم ، و سرچشمه های حکمت را باو سپرد ، بعثت او را لطف بر بندگان و آبادی ممالک قرار داد بر او كتابي را فرستاد که بیان هر امری و تفصیل هر حکمی در او است ، قرآنی که بزبان عرب و بدون اعوجاج و خطا است شاید مردم بدانش و تقوی برسند آن قرآن را برای مردم ببيان واضح و طریق روشن نازل کرد زیرا در آن قرارداد علم بحقائق اشیاء را بتفصيل و دين واضح و فرائض واجبه ، وحدود اجتماعيه را که برای مردم تعیین کرده و امور مهمه را که برای آنان کشف و اعلان

ص: 54

نموده اموری که راهنمای نجاتند و نشانه هائی را که رهبر هدایت می باشند پس رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم امور رسالت را تبلیغ فرمود ، و ماموریت خود را انجام داد و وظیفۀ سنگین نبوت که بر دوشش نهاده شده بود اداء فرمود و برای صبر، و در راه او تحمل مشقت کرد بامت خود نصیحت ، و آن ها را براه نجات دعوت و بر ذکر خدا و قرآن تشجیع و براه هدایت دلالت فرمود بواسطه طريقه های روشن و دواعی الهیه که شالوده آن ها را برای بندگان خدا تأسیس فرمود و بوسیلۀ منازل علمیه که بیرق های آن را برافراشت تا بعد از آن گمراه نشوند و تا بود بآن ها رافت و رحمت داشت.

این حدیث بر مطالب شریفه دلالت دارد:

اول - مقام اشرفيت خاتم الانبياء صلى الله عليه و اله و سلم بر جمیع پیغمبران زیرا او را محبوب ترین پیغمبران و گرامی ترین آنان نزد خدا می داند

دوم - این که سنت الهیه در تکامل عقول بشريه و حصول استعداد کامل برای ضبط معارف اسلاميه و عمل باحكام الهیه سبب شد که بعد از مرور دهور و آمد و شد تمام انبیاء بعالم ناسوت قدم نهاده و بنبوت برسد .

سوم - بشارت انبیاء و رسل به بعثت و رسالتش و اطلاع جميع اهم بر بعثتش

چهارم : دلالت صفات حمیده آن جناب بر مقام نبوتش پنجم - پاکی نژاد و طهارت مولد او از خلقت آدم تا پدرش عبد الله .

ششم : اشتمال قرآن بر جميع حقائق و معارف و احکام و این که اگر کسی با تأمل در آن نظر کند و وجدان خود را از دست نداده باشد براه راست هدایت می شود.

ص: 55

هفتم این که پیغمبر اکرم شالوده امامت و وصایت را ریخت و منازل و بيوت خلافت را معین فرمود تا بعد از او مردم گمراه نشوند.

حديث پنجم فى الكافى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن على بن الحكم عن معوية بن وهب عن ابي عبد الله علیه السلام قال : ما اكل رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم متكئا منذ بعثه الله الى ان قبضه و ما رؤى ركبته امام جليسه في مجلس قط ، و لا صافح رسول الله رجلا قط فنزع يده من يده حتى يكون الرجل هو الذي ينزع يده و لا كافي رسول الله بسيئة قط . قال الله تعالى : ادفع بالتي هى احسن السيئة ففعل، و ما منع سائلا قط ان كان عنده اعطى والا قال يأتى الله به ، ولا اعطى على الله شيئا الأجازه الله ان كان ليعطى الجنة فيجيز الله تعالى ذلك له ، قال : و كان اخوه من بعده (و الذي ذهب بنفسه) ما اكل من الدنيا حراماً قط حتى خرج منها، و الله كان ان ليعرض له الامران كلاهما لله تعالى طاعة فياخذ باشدهما على بدنه و الله لقد اعتق الف مملوك لوجه الله تعالى دبرت فيهم يداه و الله ما اطاق عمل رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم من بعده احد غيره و الله ما نزلت برسول الله صلى الله عليه و اله و سلم نازلة قط الاقدمه فيها نقة منه به و ان كان رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم ليبعثه برايته فيقاتل جبرائيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره ثم ما برجع حتى يفتح الله تعالى له.

این حدیث صحیح و معتبر است چه آن که محمد بن یحیی احمد بن محمد بن عیسی که حالشان در حدیث اول توحید بیان شد. از علی بن حكم كوفى ثقة از ابوالحسن معوية بن وهب بجلى ثقه صحيح الحديث از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم از بدایت بعثت تا نهایت حیات در وقت غذا خوردن تکیه بدست نفرمود ، و در مقابل همنشین هرگز زانو های مبارکش دیده نشد و هرگز با کسی مصافحه نفرمود

ص: 56

که دست خود را از دست او بیرون آورد تا آن شخص دست خود را از دست پیغمبر بیرون بیاورد و رسول گرامی هرگز بد را به بد مکافات نفرمود : خداوند می فرماید بد را بخوب مکافات کن و همین طور کرد و هرگز سائلی را رد نفرمود اگر چیزی موجود داشت می بخشید والا می فرمود خداوند لطف می کند و چیزی را بر عهدۀ الهی عطا نکرد جز آن که مورد اجازه حق تعالی واقع گردید اگر بهشت را می بخشید خداوند تعالی اجازه می فرمود .

می فرماید: و برادر پیغمبر ( علی ) هم بعد از آن جناب بخدائی که او را نزد خود برد قسم - هرگز چیزی را بحرام از دنیا تصرف نکرد تا از دنیا رفت بخدا قسم اگر دو چیز که هر دو طاعت خدا بودند برای او اتفاق می افتاد آن چه را که زحمت آن بر وجود مبارکش بیشتر بود اختیار می کرد بخدا قسم در راه خدا هزار بنده که در خرید آنان دست های شریفش مجروح شده بود بزحمت دست و کسب و کار آن ها را تحصیل فرموده بود آزاد کرد بحق خدا کسی یارای اعمال رسول الله را بعد از آن حضرت جز على علیه السلام نداشت و بخدا قسم هیچ بليه و حادثه مهمی بر پیغمبر (ص) وارد نمی شد مگر آن که بواسطه وثوق آن جناب بعلی علیه السلام علی علیه السلام را پیشرو آن حادثه قرار می داد و هر وقت رسول گرامی علی را با بیرق بجنك مي فرستاد ، جبرئیل از طرف راست و میکائیل از طرف چپ بكمك آن حضرت می جنگیدند و مراجعت نمی کرد تا خداوند فتح و ظفر را نصیبش می فرمود .

در این حدیث مختصری از مکارم اخلاق حضرت چه انفرادی و چه اجتماعی بیان شده اما انفرادی : غذا خوردن حضر تست که در طول زمان نبوت در حال تکیه کردن بدست غدا تناول نفرمود یعنی تواضع او بخدا

ص: 57

بحدی بود که در غذا خوردن هم که نعمت الهيست مؤدب بود ، و بطوری منسلخ از خود خواهی و منسلب از هوا بود که بدست تکیه دادن را هم برای خودنمائی یا راحت سزاوار نمی دانست

و اما اخلاق اجتماعی آن حضرت این که با هر کس همنشین بود زانو ها را در بغل گرفته (بحال چمباتمه) جلوس می فرمود پس مرئی نشدن زانو در مقابل همنشین کنایه است از تواضع در نشستن و باز اگر دست در دست کسی بعنوان تلطف و مهربانی می گذاشت دست از دست او نمی کشید که موجب رنجش خاطر و اظهار كلال بر ادامه مؤانست باشد.

و نیز در طول زمان پیامبری با آن چه ضرورة تاریخ اسلام شاهد جنایات خویش و بیگانه بر آن حضرت است بطور کلی بد را بخوب تلافی کرد و اگر كسى اندك وجدان داشته باشد آشکارا تصدیق می کند که عادتا محالست کسی با آن شرافت معنوی و منصب الهی و قصد خالص و عمل باك و ارشاد عمومی مورد تهمت های ناروا از جادوگری و دروغگوئی ، و دیوانگی و کهانت و افسانه سرائی و امثال ذلك بشود و گاهی باسنك و زمانی باسیلی و بار دیگر با عباه که بگردن نازنینش بیندازند اذیت شود و از روی کمال خلوص بدون شائبه سالوس و ریا همان اشخاص مورد عطوفت قرار بدهد عبث نیست که در حدیث سابق دلیل بر نبوت آن جناب روحی فداه را همین اخلاق شریفه دانسته عطاء بن مالك عبا بگردن حضرت می اندازد و پیچیده و فشار می دهد و می گوید : بمن بخششی فرمارنك مبارك كلكون و با لبخند دستور می دهد که چیزی بعطا بخشند و مکارم اخلاق حضرت در احادیث متعدده بیان شده و چون غرض اختصار است من باب تيمن باين حديث قناعت شد

ص: 58

فصل سوم: در امامت و در آن پنج حدیث است

حديث أول : في الكافى عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن هشام بن سالم عن زرارة قال قلت لأبي جعفر علیه السلام اخبرني عن معرفة الامام منكم واجبة على جميع الخلق فقال : ان الله تعالى محمداً صلی الله علیه و اله و سلم الى الناس اجمعين رسولا و حجة الله على جميع فى ارضه فمن آمن بالله و بمحمد رسول الله و اتبعه و صدقه فان معرفة الامام منا واجبة عليه و من لم يؤمن بالله و برسوله و لم يتبعه و لم يصدقه و يعرف حقهما فكيف تجب عليه معرفة الامام و هو لا يؤمن بالله و رسوله و يعرف حقهما قال ، قلت فما تقول فيمن يؤمن بالله و رسوله فى جميع ما انزل الله ايجب على اولئك حق معرفتكم ؟ قال ، نعم اليس هولاء يعرفون فلاناً و فلاناً قلت بلى قال اترى ان الله هو الذى اوقع في قلوبهم معرفة هؤلاء و الله ما اوقع ذلك في قلوبهم الا الشيطان ، لا و الله ما الهم المؤمنين حقنا الا الله .

این حدیث صحیحست چون محمد بن یحیی عطار از احمد بن محمد بن عیسی از حسن بن محبوب سراد که حال هر سه گذشت از هشام بن سالم - که نجاشی و علامه درباره اوثقة ثقة می نویسند - از زرارة بن اعین که صفات فضل و دین در او جمع و ثقه و در روایت صادق القول است روایت کرده که می گوید بحضرت باقر عرض کردم ، آیا واجبست بر تمام مردم شناختن امام از شما خانواده را فرمود ، خداوند تعالی محمد صلی الله علیه و اله و سلم را بر خلق بر سالت فرستاد و او حجت خدا بر تمام خلق زمینست پس کس ایمان بخدا دارد و بمحمد فرستاده خدا و پیرو آن حضرت می باشد و تصدیق باو می کند معرفت امام از ما خانواده بر او واجبست، و هرکس

ص: 59

ایمان بخدا و پیغمبر نیاورد و پیغمبر را متابعت و تصدیق نکند و معرفت بحق خدا و پیغمبر نداشته باشد چگونه معرفت امام بر او واجب باشد با این که ایمان بخدا و رسول و معرفت بحق شان ندارد عرض کردم چه می فرمائی درباره کسی که ایمان بخدا و پیغمبرش داشته باشد و تصدیق پیغمبر در آن چه خدا نازل فرموده (از احکام) نماید آیا بر این دسته شناختن شما واجب است؟ فرمود: آری آیا اینان (اهل سنت) معرفت بفلان و فلان (ابوبكر و عمر) ندارند عرض کردم چرا فرمود: آیا عقیده ات اینست که خدا معرفت آن ها را در دل این جماعت قرار داده باشد بخدا قسم غیر از شیطان کسی معرفتش ان را در قلب این جماعت وارد نکرده بخدا قسم حق ما را در قلب مؤمنين جز خدا کسی الهام نکرده.

این حدیث شریف و احادیث دیگری که در مضمون با آن اتحاد دارند دلالت دارد بر حكم عقل بوجوب معرفت امام چه آن که در عقاید حقه - که مطلوب در آن علم و یقینست وجوب تعبدی معنی ندارد پس از روی عقل باید بحكم عقل اعتقاد بامام پیدا کرد و طریق آن را در این حدیث ارشاد فرموده که ایمان بخدا و تصدیق پپیغمبر است.

توضیح آن اینست که بعد از اعتقاد بصانع - بیانی که گذشت اعتقاد بنبی از راه قاعده لطف که برگشت آن (چنان چه شنیدی ) بحکمت و رحمت خدا است لزوم وجود امام بعد از رفتن پیغمبر از دنیا ثابت می شود زیرا طباع بشر مسجل بر شهوات و آمیخته با عواطف مادیست و اگر برای پیغمبر جانشینی نباشد عقلا مردم بازگشت بهمجیت و جاهلیت می کنند و لذا است که در دعای معروف می خوانیم اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم

ص: 60

تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن ديني.

که ضلال از دین لازمه عدم عرفان حجت است و لزوم بقاء بر دین مستلزم جعل آن از طرف خدا است چنان چه عرفان حجت لازمه معرفت نبی که از لوازم معرفت (الله) است می باشد از این جهت در همین حدیث می فرماید کسی که ایمان بخدا و پیغمبر نیاورد و حکمت الهیه را نشناسد و رحمت عامه دائمه نبی را تصدیق نکند چگونه عقل او را ملزم بمعرفت امام که قطع نظر از طولیت در رتبه طولیت در تحقق دارد می نماید و باین بیان معلوم شد که این حدیث ربطى بمسئله تکلیف کفار باصول عقائد ندارد بلکه نظر بقاعده (لطف) و كشف عقل لزوم جعل امام و وجوب معرفت او را دارد پس تو هم این که کفار بشرایع اسلام مکلف نیستند از این حدیث فاسد است.

حديث دوم : فى الكافى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب السراد عن اسحق بن غالب عن ابي عبدالله في خطبة له يذكر فيها حال الائمة عليهم السلام و صفاتهم ان الله تعالى اوضح بائمة الهدى من اهل بيت نبينا عن دينه و ابلج بهم عن سبيل منهاجه و فتح بهم عن باطن ينابيع علمه فمن عرف منامة محمد الواجب حق امامه وجد طعم حلاوة ايمانه و علم فضل طلاوة اسلامه لان الله تعالى نصب الامام علماً لخلقه . و جعله حجة على اهل مواده و عالمه ، و البسه الله تعالى تاج الوقار و غشاه من نور الجبار يمد بسبب إلى السماء لا ينقطع عنه مواده و لا ينال ما عند الله الا بجهة اسبابه و لا يقبل الله اعمال العباد الا بمعرفته فهو عالم بما يرد عليه من ملتبسات الدجى و معميات السنن و مشبهات الفتن فلم يزل الله

ص: 61

تعالى يختارهم لخلقه من ولد الحسين علیه السلام من عقب كل امام يصطفاهم لذلك و يجتباهم و يرضى بهم لخلقه و يرتضيهم كلما مضى منهم امام نصب لخلقه من عقبه اماماً علماً بينا و هادياً نيراً و إماماً قيماً حجة عالماً ائمة من الله يهدون بالحق و به يعدلون حجج الله و رعاته على خلقه يدين بهم العباد و يستهل بنورهم البلاد، وينمو ببركتهم التلاد جعلهم الله حياة للانام و مصابيح للظلام و مفاتيح الكلام و دعائم الاسلام جرت بذلك فيهم مقادير الله على محتومها فالامام هو المنتجب المرتضى و الهادى المنتجى و القائم المرتجى اصطفاه الله بذلك و اصطنعه على عينه في الذر حين ذرأه و فى البرية حين برأه ظلا قبل خلق نسمة عن يمين عرشه محبواً بالحكمة في عالم الغيب عنده اختاره بعلمه و انتجبه الطهره بقية من آدم علیه السلام و خيرة من ذرية نوح و مصطفى من آل ابراهيم و سلالة من اسمعيل و صفوة من عترة محمد صلی الله علیه و اله و سلم لم يزل مرعياً بعين الله يحفظه ويكلاه بستره مطروداً عنه حبائل ابليس و جنوده مدفوعا عنه وقوب الغواسق و نفوث كل فاسق مصروفا عنه قوارف السوء ، ميراً عن العادات محجوب عن الافات معصوماً من الفواحش كلها معروفا بالحلم و البرفى يفاعه منسوبا الى العفاف و العلم و الفضل عند انتهائه مسنداً اليه امر والده صامتاً عن المنطق فى حيوته فاذا انقضت مدة والده الى ان انتهت به مقادير الله إلى مشيته و جائت الارادة من الله فيه الى محبته و بلغ منتهى هدة والده فمضى و صار امر الله اليه من بعده وقلده دينه و جعله الحجة على عباده و قيمه في بلاده وایده بروحه واتاه علمه و انباه فضل بيانه و استودعه سره و انتدبه لعظيم امره و انباه فضل بيان علمه و نصبه علما لخلقه و جعله حجة على اهل عالمه و ضياء لاهل دينه و القيم على عبادة رضى الله به اماماً لهم استودعه سره و استحفظه علمه و استخباه حكمته و استرعاه لدينه ، و

ص: 62

انتدبه لعظيم امره و أحیا به مناهج سبیله و فرائضه و حدوده فقام بالعدل عند تحير اهل الجهل و تحيير أهل الجدل بالنور الساطع و الشفاء النافع بالحق الابلج و البيان اللائح من كل مخرج على طريق المنهج الذي مضى عليه الصادقون من آبائه عليهم السلام فليس يجهل حق هذا العالم الاشقى و لا يجحده الاغوى و لا يسد عنه الاجرى على الله تعالى .

سند اين حديث عين سند حدیث چهارم نبوتست و این حدیث همان خطبه حضرت صادق علیه السلام است که گذشت و در بیان حال ائمه و صفات شان می فرماید خداوند عالم دین و احکام خود را بوجود ائمه هدی از دودمان پیغمبر واضح نمود و راه شرع را بسبب آن ها روشن و باطن سرچشمه های علم را بر آن ها گشود پس هر کس از امت محمد صلی الله علیه و اله و سلم معرفت بحق امام پیدا کند طعم شیرینی اعتقاد را چشیده و بشرافت بهجت و جمال اسلام پی می برد زیرا خداوند عالم اما مرا برای راهنمائی خلق بامامت نصب فرموده و حجت بر اهل عالم و آنان که از فیوضات الهی بهره مند می شوند قرار داده تاج وقار بر سر و بنور حیاء او را پوشانیده استمداد امام از عالم بالا و فيوضات الهيه از او قطع نمی شود جز بناموس اسباب و علل بفیض الهی کسی نمی رسد خداوند اعمال بندگان را بدون معرفت امام قبول نمی کند اما مست که عالمست به هر چه بر او وارد می شود از مطالب مشتبه و تیره و قوانين و احكام نهانی و نامعلوم و حوادث وفتن مشكله خداوند همواره ائمه پس را برای خلق از اولاد حسین علیه السلام دنبال هر امامی ( بتعاقب) اختیار می فرمود و آنان را برای همین جهت (ارشاد مردم بمعارف و احکام) بر می گزید و انتخاب می کرد و برای مردم آنان را می پسندید هر امامی که از دنیا می رفت بعد از او برای بندگان خود پیشوائی راهنما و آشکار و رهنمائی روشن و

ص: 63

امامی سررشته دار و حجتی دانا نصب می فرمود .

امامانی که منصوب از طرف خدا و یحق هدایت می کنند و راه عدالت می سپرند که حجت های الهی و سخنگویان حق و نگهبانان خلق (از ضلالت و گمراهی) می باشند بسبب آن ها مردم متدین و بنور آنان عالم روشن و ببرکت ایشان برکات و نعم فزونی می یابد.

خداوند آن ها را حیات (حقیقی مردمان) و چراغ های تاریکی و کلید های سخن و ستون های اسلام قرار داده جریان تقدیر حق درباره آنان بطور حتم چنین بوده پس امام گلچین شده ایست پسندیده و راهنمائیست برگزیده و فرمانروائیست که هدف آرزو ها است خداوند امام را باین صفات بزگزیده و بدست قدرت در ملا علی باین صفات آراسته و در عالم ناسوت در لباس بشریت آورده قبل از خلقت هر موجودی بطرف راست عرش پرتوی از خدا و در عالم غيب بقرب احدیت صندوق حکمت الهی بود ، بعلم لانهائی خود (بر فضائل و کمالات امام) او را بامامت اختیار و بسبب پاکی نهاد وی (عصمت) او را انتخاب فرمود بقیه آدم و بهترین ذریه نوح و برگزیده آل ابراهیم و دودمان اسمعیل و پاکیزه ترین عترت محمد صلی الله علیه و اله و سلم می باشد.

مورد رعایت و حفظ الهی و مصون بستر حقست دام های شیطان و جنودش از او دور و تیرگی های جهل و نادانی پیرامون او نگردد و نفس ناباك آلودگان بساحتش نرسد اخلاق زشت و عیوب ننگین و افات در او نباشد از معاصی و اعمال زشت معصوم باشد در بدایت عمر بحلم و نیکوئی معروف و تا نهایت بعفت و دانش و فضل موصوف منصب ولایت از پدر با وارث می رسد و در ایام حیات پدر مطیع امر او است تا زمانی که بتقدیر الهی

ص: 64

ایام خلافت پدرش سپری شده و نوبت حجیت باو برسد پدر بزرگوارش از دنیا رفته و امر الهی باو منتقل می گردد و خداوند زمام دین را بدست او قرار داده و بر بندگان خود پیشوا و حجتش می نماید و در عالم او را فرمانروا می کند و از طرف خود او را مؤید داشته و خزینه دار عام خود می فرماید ، و او را مطلع بر حقائق الهيه و مورد اسرار غیبیه فرموده ، و بعلم ربوی با اطلاعش می کند و او را علم هدایت و حجت بر اهل عالم و روشنائی ارباب ديانت و قيم و سالار بندگان می نماید خداوند به پیشوائی او بر خلق راضی و رازدار خود ، و حافظ علم خویش و خلوت سرای حکمت ازلیه اش می کند پاسبانی دین را باو تحويل و باين امر بزرك كسيلش فرموده و طريق مستقیم احدیت و واجبات شرعيه و حدود اجتماعیه را باو زنده می دارد، و زمانی که بمنصب رسید بعدالت رفتار می کند وقتی نادانان حیران ، و صاحبان جدال در صدد اضلالند با نورافکن علم و دانش ، و معالجه نافع (امراض قلبيه) و حق روشن و بیان واضح و روشنی که پدران بزرگوار و نیاکان راست گویش بران حرکت کرده اند ، پس جاهل بحق امام غیر از شقی و بدبخت و منکر مقام وی جز گمراه و نادان و مانع از پیشرفت در امور دینی غیر از متجاسر بر خدا نباشد.

از این حدیث شریف استفاده می شود که نصب امام منحصراً از طرف حق تعالی می باشد ، و این مطلب مطابق عقل صريحست زیرا چنان چه معلوم شد دین عبارتست از کليه احكام و دستورات مفيد بحال معاش و معاده ردم و چنان چه عقول بشر احاطه بر جهات احکام و مصالح و مفاسد فردی و اجتماعی دنیوی و اخروی ندارد همین طور از شناختن عالم باين امور عاجزست بعلاوه کسی که مقهور هوا و اسیر دام شیطانست چگونه می تواند سالار قوم ، و

ص: 65

زمامدار مردم باشد و عین همین مطلب از مجموع این خطبۀ شریفه معلوم می شود (اما ) مقام عصمتش از کلمه : (معصوماً من الفواحش ) و جملة : (و انتجبه لطهره) و مقام علمش از امثال : (اتاه علمه و انبأه فضل بيان علمه ، مستفاد می گردد و بطور مسلم مقام جعل و نصب جانشین نبی صلی الله علیه و اله و سلم نمی تواند باختیار مردم باشد چون علاوه بر آن چه گفته شد تاریخ دو چیز را تا بحال در نصب پیشوان شان نداده یکی اتحاد ،آراء ، و یکی ضعفاء آراء ، و در روایت عبدالعزيز بن مسلم هم که بواسطه ضعف سند از ذکر آن خودداری کردیم می فرماید امامت بالاتر و برتر و عمیق تر از آنست که عقل مردم بآن احاطه کند ، یا در دسترس نظریه عمومی قرار گیرد یا بسیلقه و ذوق خود بتوانند امامی را به پیشوائی اختیار کنند و در آن روایت شریفه اشاره به پیشوایان مردم در احکام دین از حضرت ابراهیم ببعد با استدلال بآيات قرآن شده است طالبین فیض مطالعه و دقت در آن بکافی شریف رجوع کنند.

حديث سوم : فى الكافى العدة عن احمد بن محمد بن خالد البرقي عن ابی هاشم داود بن القسم الجعفرى عن ابي جعفر الثاني علیه السلام قال : اقبل امير المومنين علیه السلام و معد الحسن بن على عليهما السلام و هو متكى على يد سلمان فدخل المسجد الحرام فجلس اذا قبل رجل حسن الهيئة و اللباس فسلم على امير المومنين علیه السلام فرد علیه السلام فجلس ثم قال يا امير المومنين أسئلك عن ثلث مسائل ان اخبرتنى بهن علمت ان القوم ركبوا من امرك ما قضى عليهم و ان ليسوا بمامونين في دنياهم و آخرتهم و ان تكن الأخرى علمت انك و هم شرع سواء فقال له امیر المومنين علیه السلام سلني عما بدالك قبل اخبرني عن الرجار اذا نام این يذهب روحه ؟ و عن الرجل كيف يذكر و ينسى ؟ و عن الرجل كيف

ص: 66

يشبه ولده الاعمام و الاخوال ؟ فالتفت امیر المومنين الى الحسن عليهما السلام فتمال یا ابا محمد اجبه قال فاجابه الحسن علیه السلام فقال الرجل اشهد ان لا اله الا و لم ازل اشهد بها و اشهدان محمدا رسول الله و لم ازل اشهد بذلك و اشهد انك وصى رسول الله و القائم رسول الله و القائم بحجته (و اشار الى امير المومنين علیه السلام ) و لم أزل اشهد بها و اشهد انك وصيه و القائم بحجته (و أشار الى الحسن علیه السلام ) و اشهدان حسين بن على وصى اخيه و القائم بحجته بعده ، و اشهد على على بن الحسين انه القائم بأمر الحسين بعده ، و اشهد على محمد بن على انه القائم بأمر على بن الحسين ، و اشهد على جعفر بن محمد بانه القائم بأمر محمد بن على، و اشهد على موسى انه القائم بأمر جعفر بن محمد ، و اشهد على على بن موسى انه القائم بأمر موسى بن جعفر و اشهد على محمد بن علی بانه القائم بأمر على بن موسى ، و اشهد على على بن محمد بانه القائم بأمر محمد بن على : و اشهد على الحسن بن على بانه القائم بأمر على بن و أشهد على رجل من ولد الحسن لا يكنى و لا يسمى حتى يظهر امره فيملا ها عدلا كما ملئت جوراً و السلام عليك يا امير المومنين و رحمة الله و بركاته ثم قام فمضى فقال امیر المومنین: یا ابا محمد اتبعه فانظر اين يقصد فخرج الحسن بن على عليهما السلام فقال : ما كان الا ان وضع رجله خارجاً من المسجد فمادریت این اخذ من أرض الله فرجعت الى امير المومنين علیه السلام فأعلمته فقال یا ابا محمدا تعرفه قلت الله ، و رسوله ، و امير المومنين اعلم قال. هو الخضر علیه السلام این حدیث صحیحست زیرا کلینی از عده مشایخ خود که از جمله آن ها علی بن ابراهیم می باشد از برقی (که حال هر دو در سابق معلوم شد) از ابوهاشم جعفری داود بن قاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر بن ابو طالب (که منزلت و مقام او نزد ائمه زياد و جليل القدر است) از حضرت جواد

ص: 67

روایت کرده که می فرماید حضرت امیر علیه السلام با فرزندش حضرت مجتبی علیه السلام در مسجد الحرام داخل شدند در حالی که تکیه بدست سلمان رضی کرده بود بعد از آن که داخل شده و نشست شخصی خوش منظر با لباس پاکیزه وارد شد و بر آن حضرت سلام کرده جواب دادند و نشست پس از آن عرض کرد یا امیر المومنین سه سئوال دارم که اگر جواب دادی معلوم می شود معامله که مردم با شما کردند سبب شقاوت ابدیه آن ها است ، و در امور دنيويه و اخرویه خائنند و امانت ندارند و اگر جواب ندادی می فهمم تو هم یکی هستی مانند آنان فرمودند هر چه می خواهی بپرس عرض کرد در وقت خواب روح بکجا می رود و انسان چه گونه گاهی مطلبی را بیاد دارد و گاهی فراموش می کند و بچه جهت اولاد بعمو و خالو شبیه می شود علی علیه السلام به حضرت مجتبی علیه السلام فرمود جواب او را بده حضرت جواد علیه السلام می فرماید حضرت مجتبی جواب داد و آن شخص گفت شهادت می دهم بیگانگی خدا و همیشه شهادت می داده ام و شهادت می دهم برسالت محمد و صلی الله علیه و اله و سلم و همیشه شهادت می داده ام و شهادت می دهم تو جانشین پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و حجت بالغة او بكف کفایتت می باشد (و اشاره بعلی علیه السلام کرد) و تا بوده ام شهادت می داده ام و شهادت می دهم تو جانشين على علیه السلام و سر رشته دار أمر أولى (و اشاره کرد بحضرت مجتبی علیه السلام) و شهادت می دهم حسین بن علی علیه السلام جانشین برادر و بعد از او قائم بحجتش می باشد ، و شهادت می دهم على بن الحسین علیه السلام بعد از او امر امامت را بدست دارد و شهادت می دهم محمد بن على علیه السلام القائم بامر علی بن الحسین است و شهادت می دهم جعفر بن محمد قيام بامری که محمد بن علی می نماید خواهد کرد و شهادت می دهم موسی قائم بامر خلافت جعفر بن محمد می باشد و شهادت می دهم

ص: 68

علی بن موسی قائم بامر موسى بن جعفر است و شهادت می دهم محمد بن علی قائم بامر علی بن موسی است و شهادت می دهم علی بن است و شهادت می دهم علی بن محمد قائم بامر محمد بن علی است و شهادت می دهم حسن بن علی قائم بأمر علی بن محمد می باشد و شهادت می دهم بخلافت مردی از نسل حسین که بکنیه و نام ذکر نمی شود تا خلافتش ظاهر و امامتش آشکارا شود ، و عالم را پر کند از عدالت بعد از آن که مملو از جنایت باشد و سلام و رحمت خدا بر تو باد یا امیر المومنین سپس برخواسته بیرون رفت و حضرت امیر علیه السلام فرمود : فرزندم همراه او برو و ببین کجا می رود حضرت مجتبی علیه السلام بعد از آن که بیرون رفت فرمود بمجردی که پای خود را از مسجد بیرون گذاشت معلوم نشد بکجا رفت (از نظر ناپدید شد) پس برگشتم و بامیر المومنین عرض کردم و فرمود : آیا می شناسی او را ؟ عرض کردم خدا و پیغمبر و امیر المومنین بهتر می شناسند فرمود او خضر است .

این حدیث شریف ائمه هدی و منصوبین از قبل خدا و جانشینان خاتم الانبیاء را صلی الله علیه و اله و سلم باسماء مبارکه معین می فرماید و این حديث با حديث لوح جابر (که بطرق مستفيضه) بلكه نزديك بتواتر ثابت شده برابر و مخصوصاً در تعیین اسماء مقدسه باحدیث کافی از ابوبصیر که بواسطه اشتمال سند بر ضعفاء ذکر نشد برابر است و نصوص متواتره که دلالت دارند بر این که پیغمبر گرامی و ائمه هدی یکی بعد از دیگری اوصیاء خود را معین فرموده اند در کتب احادیث مذکور است.

و این حدیث شریف کفایت می کند و دلالت دارد بر این که منصب امامت منصبی است ازلی که جمیع انبیاء بر آن مطلع بوده اند و قضیه خضر شاهد بر اینست که غرض خضر اتمام حجت بر مردم بوده بدلیل آن که

ص: 69

بعد از اقرار بوصایت امیر المومنین علیه السلام می گوید: همیشه شهادت می داده ام يعنى ولو قبل از آن که حضرت امیر بعالم دنیا قدم بگذارد.

الميدان الاسلام حدیث چهارم : في توحيد الصدوق ابي رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا احمد بن محمد بن عيسى عن الحسين بن سعيد عن فضالة بن ايوب عن ابان بن عثمان عن محمد بن مسلم قال : سمعت ابا عبد الله علیه السلام يقول ان الله عز و جل خلقا خلقهم من نوره ، و رحمه من رحمته لرحمته فهم الله الناظرة و اذنه السامعة ، و لسانه الناطق في خلقه باذنه و أمنائه على ما انزل من عذر او نذر ، اوحجة فيهم يمحو السيئات ، و بهم يدفع الضيم و بهم ينزل الرحمة و بهم يحيى ميتا و بهم يميت حيا ، و بهم يبتلى خلقه ، و بهم يقضى فى خلقه قضيته قلت : جعلت فداك و من هؤلاء ؟ قال : الاوصیاء .

این حدیث صحیح است زیرا شیخ ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی رضوان الله علیه که شیخ مشایخ طائفه امامیه که علماء او را تقه می دانند و صدوق نام نهاده اند و بدعا حضرت حجة عجل الله تعالی فرجه قدم بدنیا نهاده از والد ماجدش على بن حسين بن موسى بن بابویه قمی قده که شیخ، و فقيه و ثقة قميیین می باشد روایت کرده و او از احمد بن محمد بن عیسی و او از حسین بن سعید اهوازی (که حالشان در حدیث اول توحید گذشت) و او از فضالة بن ایوب ازدی (که از اصحاب کاظم علیه السلام و در حدیث ثقه و در دین مستقیم است) و او از آبان بن عثمان( که کشی او را توثیق کرده و از اصحاب اجماعست ) و او از حضرت صادق روایت کرده که فرمود : خدا را بندگانی است که بنور خود آنان را خلقت فرموده و برای رحمت بر بندگان آن ها را مورد رحمت از لطف خود قرار

ص: 70

داده پس آنهایند دیده بینای حق و گوش شنوای حق ، و زبان گویای حق در بندگان خدا - باذن خدا - و آنان امناء الهی در کلیه احکام ، و حجت خدا در خلقند ، خداوند بواسطۀ آن ها گناهان را می بخشد و ظلم را از میان بر می دارد ، و بسبب فيض وجودشان رحمت خود را نازل می فرماید، و به سبب ایشان مرده را زنده و زنده را می میراند ، ولايت آن ها سنك محك

بندگان خدا است بجهت آن ها قضاء الهی در خلق جاریست عرض کردم فدایت شوم این جماعت کیانند؟ فرمود : جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم.

در این حدیث اشاره بمقام شامخ ائمه هدی علیهم السلام شده و و این که آن ها ظل الله اند و از پرتو نورا حدیث خلق شده اند و از این مقام منبع بوحدت حقه ظلیه تعبیر شده ) و اجمال آن اینست که : ائمه هدى عليهم السلام متخلق باخلاق الهيه و متصف بصفات ربوبيه و جامع جميع صفات جلال و جمال و کمال حقند، بدون امکان وجوب وجود در آن ها زیرا به تصريح عقل و حكم نقل مقام وجوب وجود منحصر بواجب تعالی است (و در سابق مذکور شد که واجب اول اول واجب و تکرار در حقیقت او معقول نیست) و با قطع نظر از مرحله وجوب وجود اشتمال موجودی بر جميع حظوظ وجود دال بر سعة قدرت واجب الوجود است و چه قدر معارضة عقل و وهم شديد و اکید است که پارۀ از قاصرین اعتقاد بحضوری بودن علم امام با رؤیت جميع مبصرات و شنيدن جميع مسموعات راغلو دانسته - و بلكه - نقلۀ روایات وارده در فضائل معصومين عليهم السلام را غالی و روایت آن ها را بهمین جهت ضعیف شمرده اند و لذا - غالب روایاتی که در فضائل اهل بیت علیهم السلام نقل شده - باصطلاح رجالی - ضعیف شمرده می شود با این که مضامین عالیه آن ها بطوری مطابق با ادله

ص: 71

عقلیه و اسلوب آن ها بقدری فصیح و بلیغست که صدورش از غیر امام تا بسرحد امتناع عادى بعيد است پس هیچ استبعاد مکن در کمالات اهل بیت علیهم السلام و آنان که اذن الله و عین الله ، و لسان الله می باشند : و بطفیل وجودشان رحمت الهی بر بندگان نازل می شود و حیات و ممات موجودات بستگی بآن ها دارد و کار پاکان را قیاس از خود مگیر (و ما در رساله علم امام اشاره ببعض مطلب کرده ایم.

حدیث پنجم : في اكمال الدين حدثني محمد بن ابراهيم بن اسحق قال حدثنی ابو علی بن همام قال سمعت محمد بن عثمان العمرى يقول سمعت ابي يقول سئل ابو محمد الله الحسن بن على و انا حاضر عنده عن عن الخبر الذي روى عن آبائه عليهم السلام ان الارض لا تخلو من حجة الله على خلقه الى يوم القيمة و ان من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية و قال علیه السلام ان هذا حق كما ان النهار حق فقيل له يابن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم فمن

الحجة و الامام بعدك فقال م ح م د و هو الامام و الحجة بعدى من و لم يعرفه مات ميتة جاهلية اما ان له غيبة يحار فيها الجاهلون ، و يهلك فيها المبطلون ، و يكذب فيها الوقاتون ثم يخرج فكانى انظر الى الاعلام البيض تخفق فوق راسه بنجف الكوفة

این حدیث شریف معتبر است و باصطلاح قدماء صحیحست زیرا صدوق عليه الرحمة از محمد بن ابراهيم بن اسحق طالقانی روایت کرده که از مشایخ او بوده (و ظاهراً رسم نبوده است که شیخ اجازه را توثیق کنند بواسطة وضوح حال وعدم احتياج بتوثيق خصوصا وقتی شیخ صدوق بعد از ذکر نام او طلب رحمت از خدا برای او می نماید و او از علی بن همام که تقه می باشد و او از ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری (بفتح عين) که

ص: 72

دوم وكيل و نائب خاص حضرت حجت و منزلت او در نزد شیعه عظیم است و او از پدر بزرگوارش که اول نائب خاص و مقام او مانند مقام فرزند شریفش در طائفه امامیه جلیلست روایت کرده که گفت من نزد امام یازدهم بودم که از آن حضرت سئوال شد این خبر که از پدران شما رسیده که زمین تا روز قیامت از حجت خدا بر خلق خالی نمی ماند و این خبر که هر کس که بمیرد و امام وقت و زمان خود را نشناسد مردنش بر جاهلیت و کفر است

صحیحست یا نه فرمود ، بلی مانند روز روشن صحیح و حقست عرض شد ای فرزند رسول خدا حجت و امام بعد از شما کیست فرمود فرزندم ( م ح م د) که امام و حجت بعد از منست و هر که بمیرد و او را نشناسد مردنش مردن جاهلیت است آگاه باشید غائب می شود ، و این قدر غیبتش طولانی می گردد که نادانان درباره او حیران و سرگردان شده و اهل باطل و گمراهان بهلاکت ( ضلالت ) می رسند و آنان که وقت برای ظهورش معین می کنند دروغ می گویند و پس از این غیبت طولانی ظاهر می شود و مثل آن که الان می بینم بیرق های سفیدی که بالای سرش در نجف کوفه در حرکت و اهتزاز است.

از این حدیث شریف چند مطلب معلوم می شود :

اول : این که نعمت وجود و نعمت هدایت توام و همدوشست و تا عالم باقیست حجت خدا بر خلق موجود خواهد بود

دوم : این که ایمان بمعنی صحیح و مفيد ولایت ائمه معصومين عليهم السلام است و اگر کسی بدون ولایت آن ها از دنیا برود بکفر و ضلالت مرده و ناجی نیست.

سوم : این که خاتم الاوصياء (م ح م د) بن الحسن العسكرى است

ص: 73

و اشخاصی که ادعای مهدویت می کنند و نام آن ها مطابقت با این اسم شریف ندارد و نسب آن ها غیر از این نسبت دروغگو و بدعت گذاراند .

چهارم: آن که زمان ظهور آن حضرت معين و معلوم نیست و بحدس و تخمین یا از روی دلخواهی هر کس وقت برای ظهور معین کرد قول او نیست و باید او را دروغگو دانست ، و بكلام او اعتناء نکرد .

پنجم : این که زمان غیبت بدر از کشیده ، و اسباب حیرت و ضلالت دراز و امتحان اهل اسلامست، و این مطلب در روایات متعدد نزديك بتواتر ثابت شده

ششم : این که ظهور آن حضرت مسلم و قطعی است بطوری که امام امامت بنصب العین مشاهده می کند، و كتب فريقين (شیعه و سنی ) متفق بر این مطلب است که اگر بيش از يك روز بعمر دنیا باقی نمانده باشد خداوند آن روز را طولانی می فرماید که مصلح کل و امام بحق ظاهر گردیده عالم را از عدل و داد پر کند چنان چه از ظلم و جور پر شده باشد و بر شیعیان لازم و واجبست انتظار فرج و صبر در غیبت آن مولای مطلق و دعا در تعجیل آن(اللهم ارنا طلعته الرشيدة ، و احشرنا معه و مع آبائه الطاهرين )

فصل چهارم: در واجبات شرعيه

و در آن پنج حدیث است

حديث اول : في الكافي عن علي بن ابراهيم عن ابيه و عبدالله بن الصلت جميعا عن حماد بن عيسى عن حريز بن عبدالله عن زرارة عن أبي جعفر علیه السلام قال بنى الاسلام على خمسة اشياء على الصلوة و الزكوة و الصوم

ص: 74

و الحج و الولاية قال زرارة فقلت و اى شيئى من ذلك افضل فقال : الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن قلت ثم الذي يلي ذلك في الفضل فقال : الصلوة ان رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم قال : الصلوة عمود دينكم قال: قلت ثم الذي يليهما في الفضل قال الزكوة لانه قرنها بها و بدء بالصلوة قبلها و قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم الزكوة تذهب الذنوب قلت : و الذي يليها في الفضل قال : الحج قال الله عز و جل و الله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين ، و قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم الحجة مقبولة خير من عشرين صلوة نافلة و من طاف بهذا البيت طوافاً احصى فيه اسبوعه و احسن ركعتيه غفر له و قال فى يوم عرفة و يوم المزدلفة ما قال قال قلت : فماذا يتبعه قال الصوم قلت و ما بال الصوم صار اخر ذلك اجمع قال : قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم الصوم جنة من النار قال : ثم قال : ان افضل الاعمال ما اذا انت فاتك لم تكن منه توبة دون ان ترجع اليه فتؤديه بعينه ان الصلوة و الزكوة و الحج و الولاية ليس ينفع شتى مكانها دون ادائها و ان الصوم اذا فاتك او قصرت او سافرت ادیت مكانه اياما غيرها و جزيت ذلك الذنب بصدقة و لاقضاء عليك ، و ليس من تلك الاربعة شيئى يجزيك مكانه غيره قال ثم قال : ذروة الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضى الرحمن الطاعة للامام علیه السلام بعد معرفته ان الله تعالى يقول من يطع الرسول فقد اطاع الله من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا اما لوان رجلا قام ليله و ص-ام نهاره ، ماله و حج جميع دهره و لم يعرف ولاية ولى الله فيواليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه ما كان على الله عزوجل حق في نوابه ، و لا كان من اهل الايمان ثم قال ، اولئك المحسن منهم يدخاه الله الجنة بفضل رحمته.

ص: 75

این حدیث شریف صحیحست زیرا علی بن ابراهیم قمی (که حالش در حدیث دوم توحید معلوم شد از پدرش ابراهيم بن هاشم قمی (که اول ناشر احادیث اهل بیت در قم و شیخ اجازه می باشد) و علماء روايات او را تلقی بقبول کرده اند و در سابق شنیدی توثیق مشایخ اجازه بواسطه وضوح امر، متداول نبوده و عبدالله بن سعد قمی که تقه و روایات او موجب سکون نفس است روایت کرده ، و هر دو از حماد بن عیسی جہمی (که در حدیث چهارم توحید حال او معلوم شد) از حریز بن عبدالله سجستانی که تقه می باشد از زرارة بن اعین (که حالش در حدیث اول امامت معلوم شد) از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:

تفصیل اساس اسلام بر پنج چیز است بر نماز و زكوة و حج و روزه و ولايت زرارة می گوید عرض کردم کدام يك افضلست؟ فرمود ولایت برتر می باشد چه آن که کلید آن ها و والی راهنمای بر آن ها است عرض کردم بعد از ولایت كدام يك در فضیلت نزدیک تر بآنست فرمود: نماز پیغمبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم فرمود نماز ستون دین شما است می گوید عرض کردم نزدیک تر بنماز در فضیلت چیست فرمود زكوة بجهة آن كه خداوند زکوة را با نماز در قرآن ذکر کرده و اول نام نماز را برده و پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: زکوة گناهان را می برد عرض کردم آن چه در فضیلت دنبال زکوة است کدامست؟ فرمود حج خداوند متعال می فرماید برای خدا بعهده مردمست حج خانه اش آن کس که استطاعت رسیدن بآن را داشته باشد و هر که کافر شد خداوند بی نیاز از اهل عالمست و پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: يك حج قبول شده بهتر از بیست نماز نافله است و هر کس یک مرتبه این خانه (کعبه) را طواف کند و هفت شوط آن را احصاء نماید (یقین بعدد حاصل کند) و دو رکعت طواف را نيكو بجا بیاورد خدا

ص: 76

او را می امرزد و در روز (عرفه) و روز (مزدلفة) : (مشعر) فرمود آن چه فرمود از فضیلت این دو روز (وقوف بعرفات و مشعر) می گوید عرض کردم چه چیز در فضیلت بعد از حجست فرمود روزه گفتم چرا روزه در مرتبه اخر از تمام آن ها واقع شد فرمود پیغمبر خدا فرمودند روزه سپر آتش جهنمست پس از آن فرمود بهترین اعمال چیزیست که اگر از توفوت شد تو به ندارد جز آن که در صدد جبران بر آمده و شخصا او را بجا بیاوری و چیزی بجای نماز و زکوة و حج و ولايت نتیجه نمی بخشد غیر از آن که خود آن ها را ادا کنی ولی اگر روزه از توفوت شد یا کوتاهی در ایران (از شرائط و ارکان) کردی یا در ایام روزه مسافرت نمودی می توانی در ایام دیگر بجای آن روزه بداری و ممکنست جبران روزه نگرفتن را بصدقه (فديه) بنمائی و در آن چهار چیز بدلی که قائم مقام شود نیست می گوید بعد از آن فرمود :

کنگره دیانت و مقام شامخ آن و کلید اسلام و باب تمام اشیاء و رضایت خداوند رحمن اطاعت اما هست بعد از شناختن او خداوند تعالی می فرماید: هر کس پیغمبر را اطاعت نماید خدا را اطاعت کرده و هر که روی گردانید مات را برای حفاظت ایشان نفرستاده ایم، آگاه باش اگر کسی تمام شب ها بعبادت بیدار باشد و تمام روز ها روزه بدارد و جمیع اموال خود را صدقه بدهد، و تمام عمر حج بجا بیاورد و معرفت بولایت مقام ولی اللهی نداشته باشد که پیروی از او کرده ، و کلیه کار هایش به راهنمائی وی باشد حقی بر خدا بعنوان نواب عمل ندارد، و از اهل ایمان نیست بعد از آن فرمود نیکوکاران این جماعت را اگر داخل بهشت فرمود بفضل رحمتش می باشد.

ص: 77

این حدیث شریف در بیان واجبات عبادیه و وظائف شرعیه است که شالوده و اساس دیانت بر آن قائم و بدان ثابت و پا برجا می باشد که اول و مهم تر از همه نماز است که بنص فرمایش سید المرسلين صلى الله عليه و اله و سلم و عمود دين است و در کافی بسند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود پیغمبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم فرمود مثل نماز مثل عمود خیمه است که اگر عمود بر جا است پرده و طناب و میخ نتیجه بخش باشد و اگر عمود شکست هیچ کدام فائده ندارد کنایه از این که بسبب نماز دیانت پا برجا و ثابت و در صورت ترك یا افساد آن دیانت باقی نمی ماند و روایات وارده در فضل آن بسيار و احاديث راجعه بعقوبت تارك و ضایع کننده آن بیشمار است.

دوم زكوة است که همدوش نماز و در فضیلت همپایه او می باشد و در کافی بسند معتبر از ابو بصیر روایت کرده که حضرت صادق علیه السلام می فرماید مدحی برای زکوة دهنده نیست چه آن که بدادن زکوة جان خود را حفظ می کند (از قتل بارتداد) و در شمار مسلمانان می اید و اگر زکوة نداد نمازش قبول نيست - الحديث

تقیم در این حدیث امام علیه السلام دادن زکوة را شرط قبول نماز دانسته که از مجموع دو روایت مذکوره استفاده می شود که هم نماز شرط قبول زکوة وهم زكوة شرط قبول نماز است و این مطلب بمراجعه بوجدان و تامل در اختلاف مراتب اسلام و ایمان واضح و مسلمست زیرا حقیقتا و در نفس الامر اسلام مرکبی است ارتباطی در عالم قبول و مجموعه ایست از وظائف در عالم جمل و تکلیف اگر چه در عالم امتثال و صحت مرکبی است استقلالی و اطاعت و عصیان هر امری منوط باطاعت و عصیان امر دیگری نیست و این که بعد از (زكوة) (خمس) ذکر نشده با آن که وجوب آن بنص قرآن و

ص: 78

ضرورت اسلام ثابت است بعلت آنست که خمس در عوض زکوة برای بنی هاشم اجل الله قدرهم واجب شده برای تشریف آنان چنان چه در روایات اشاره باین معنی شده

سوم : حج است فضیلت آن زیاد ، و تارك عمدی آن محکوم بکفرد خروج از اسلام است چنان چه در روایات عدیده از جمله صحیحه ذریح منقول در کافی وارد شده که هر که بمیرد و حجة الاسلام را بجا نیاورده باشد یهودی یا نصرانی از دنیا رفته و ممکنست بهمین جهت در قرآن از ترك حج تعبیر بكفر شده باشد.

چهارم : صومست که احادیث زیاد در فضیلت آن و این که سپر آتش است یا بوی دهن روزه دار نزد خدا از بوی مشک برتر و بهتر است با این که جزای روزه دار خدایا با خداست وارد شده و همچنين ترك آن سبب نقص ایمان است (چنان چه صدوق رحمه الله در عقاب الاعمال) از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که هر کس یک روز از ماه رمضان افطار کند (عمداً) روح ایمان از او بیرون می رود.

پنجم : ولایت آل محمد علیهم السلام است که روح اسلام و حقیقت ایمان می باشد چنان چه شنیدی و در ولایت جهاد مندرجست چون موقوف برادن امام و از شئون ولایتست چنان چه امر بمعروف و نهی از منکر هم از شئون ولايتست و نیز تولی بدون تبرای از دشمنان و غاصبين حقوق ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين تحقق پذیر نیست و اسمی می باشد اسمی پس اشاره نشدن بخمس و جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر، و تبرا بجهاتیست که ذکر شد (ولی) محتملست ذکر نشدن جهاد و امر بمعروف و نهی از منکر از برای این باشد که وجوب آن ها کفائیست نه عینی

ص: 79

یا آن که بجهاد و امر بمعروف و نهی از منکر احیاء دین و اماته کفر می شود و اين حديث ناظر بحقیقت اسلامست نه موجبات حدوث يا بقاء آن - و لذا در روایات دیگر بیان آن ها هم شده است مراجعه شود

حديث دوم - فى الكافى عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن داود بن كثير البرقي قال قلت لا بيعبد الله علیه السلام، سنن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم كفرائض الله عز و جل ؟ فقال ان الله عزوجل فرض فرائض موجبات على العباد فمن ترك فريضةً من الموجبات فلم يعمل بها و حجدها كان كافرا و امر رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم بامور كلها حسنة فليس من ترك بعض ما امر الله عزوجل به عباده الطاعة بكافر و لكنه تارك للفضل منقوص من الخير.

اين حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا کلینی از علی بن ابراهیم بن هاشم و على بن محمد بن عبدالله ابن اذينة و احمد بن عبدالله بن اميه و على بن الحسن (که عده برقی می باشد) و در صحت روایت بودن علی بن ابراهیم در بین آن ها کافیست و حال او در حدیث دوم نبوت گذشت روایت کرده که آن ها از احمد بن محمد بن خالد برقی (که تقه می باشد) از حسن بن محبوب سراد که حال او در حدیث سوم توحید گذشت روایت کرده که او از ابوسلیمان داود بن كثير ( كه تقه و منزله او نزد صادق علیه السلام ) منزلة مقداد نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می باشد روایت نموده که او از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده (و اگر احمد بن محمد بن عیسی باشد روایت باز صحیحست زیرا در عده ابن عیسی سه نفر از ثقاة که محمد بن يحيى محمد بن يحيى عطار و احمد بن ادريس قمى ، و على بن ابراهیم است می باشد و حال خود او نیز در حدیث اول توحید گذشت) که می گوید بحضرت صادق علیه السلام عرض کردم: آیا سنت های

ص: 80

رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم مانند واجبات خداوند عزوجل می باشد ( در وجوب إمتثال ) فرمود: خداوند فرائضی را معین فرموده که بر بندگان واجب و ثابت است و هر که از واجبات فريضه را ترك نمود و عمل نکرد و انکار نمود. کافر است و پیغمبر خدا بچیز هائی که دارای حسن و خوبی (مصلحت) می باشند امر فرمود پس هر که بعض از آن چه خداوند عزوجل بندگانش را امر فرموده از طاعات ترك كرد كافر نیست ولکن فضیلتی از دست داده و از خیری بریده شده.

این حدیث شریف دلالت می کند که ترك واجبات با انكار وجوب آن ها موجب کفر و ارتداد است و این معنی مطابق قاعده نیز می باشد چه آن که انکار واجبات که ضرورت اسلام و نص قرآن بر آن دلالت دارد برگشتش بانکار دین و مستلزم انکار نبوت خاتم النبین است بنابراین کفر منکر فرائض واضحست ولى ترك واجبات كفر نیست و فسق است پس کاش مردم عوام از روی جهل در مقام ترك عبادات و عصیان شدت در امر طغیان نمی نمودند و انكار وجوب واجبات الهیه نمی کردند چه آن که اگر انکار از روی علم و التفات باشد مرتد و واجب القتل شده ،و زن ، بخانه آن ها حرام و مال آن ها باید تقسیم ورته شود باشرائطی که در فقه مذکور است

و از ذیل این حدیث معلوم می شود که سنت های نبویه هم اوامر الهیه هستند چنان چه در باب تفویض احکام بنبی اکرم ثابت شده و در خبر است که خداوند پیغمبرش را بادب خود آزمود ، و احکام را بوی واگذار نمود.

حدیث سوم : في عقاب الاعمال عن ابيه عن عبدالله بن جعفر عن هرون بن مسلم عن مسعدة بن زياد عن جعفر بن محمد علیه السلام عن ابائه (علیه السلام) ان رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم سئل فيم النجاة غداً ؟ فقال انما النجاة في ان لا تخادعوا

ص: 81

الله فيخدعكم فانه من يخادع الله يخدعه و يخلع منه الايمان و نفسه يخدع لو يشعر قيل له فكيف يخادع الله ؟ قال يعمل بما أمره الله ثم يريد به غيره فاتقو الله فى الرياء فانه الشرك بالله ان المرائى يدعى يوم القيمة باربعة اسماء يا فاجريا كافريا غاد ريا خاسر حبط عملك و بطل اجرك فلا خلاص لك اليوم فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا صدوق از پدرش (که حال آن ها در حدیث چهارم امامت ذکر شد) از عبد الله بن جعفر حمیری (که در حدیث سوم نبوت حال او معلوم شد) از هرون بن مسلم بن سعدان (که در کتب رجال موصوف بوجه وثقه می باشد) از مسعدة بن زياد ربعی که نقه و عین است روایت کرده و نیز باسناد دیگر در مجالس و معانی الاخبار از مسعدة روایت نموده که حضرت صادق علیه السلام از اباء کرامش روایت فرموده که از رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم سئوال شد روز قیامت نجات در چیست ؟ فرمود نجات (خلاصی از عذاب) در اینست که با خدا خدعه (مكر و حيله) نکنید که خدا با شما خدعه خواهد نمود چه آن که هر کس با خدا خدعه نمود خدا با او خدعه کرده و ایمان را از او می گیرد و بخود فریب داده اگر شعور داشته باشد عرض شد چگونه خدا را فریب می دهد ؟ فرمود آن چه را خدا فرموده بجا می آورد ولی نظرش بغیر خدا می باشد پس درباره ریا از خدا بپرهیزید زیرا رياء شرك بخداوند است بتحقيق ریا کار روز قیامت بچهار نام خطاب می شود ای فاجر ای کافر ای غادر فریب دهنده ای خاسر (زیانکار) اعمال تو بی فائده و اجرت ضایع گشت و امروز برای تو خلاصی نیست مزد خود را از هر کس برای او عمل بجا آورده بخواه بطوری که در فصل توحید اشاره شد توحید دارای چهار مرتبه می باشد

ص: 82

توحید در ذات ، و توحيد در صفات ، و توحید در افعال ، و توحید در عبادت و در این حدیث اشاره بمرتبه چهارم شده که اگر شخص عبادت کننده در عبادت خداوند نظرش بغیر خدا باشد مشرکست بجهة آن که اولا حقیقت عبادت تخضع و تذلل نسبت بذات ربوبی و اتیان عمل است برای او و مسلماً اگر کسی در حال اتیان عمل محركش جلب توجه غير و تقرب با و وحب مدح او يا استجلاب نفع از طرف او باشد عمل بداعى الهى تحقق نگرفته و فقها باطل و حقيقتا عصيان امر الهی کرده و بهمین سبب روز قیامت مخاطب به خطاب یا فاجر می باشد و عقلا موجب ثواب اخروی و نیل بمقام قرب الهی نیست.

و ثانیا کسی که در عبادت نظرش بغیر خدا باشد لاجرم توهم جلب نفع يا دفع ضرر از او دارد و این خود مستلزم تشريك غير است در افعال هستنده بذات اقدس حق از این جهت روز قیامت مخاطب بخطاب يا كافر می شود و از آن جائی که نفع از غیر خدا محالست (خصوصاً منافع اخرویه و نعم ابديه) رياء سبب خسران و زیان می باشد و ریا کار روز قیامت به پا خاسر خوانده می شود.

و ثالثاً شخص ریاکار چون خود را بصورت اهل عبادت در آورده و در حال عمل غیر خدا را در نظر دارد مشرکست و چون در عمل عبادی خلوص نیت شرطست و او متظاهر باخلاص می باشد با آن که در باطن قصدش مشو بست در مقام فریب بذات اقدس حق تعالی است و از این جهت روز قیامت به یا غادر او را خطاب کرده و نتیجه سوء مکر و فریبش را ارجاع بغیر در اخذ اجرت می نمایند و الا خداوند عزوجل بالاتر از آنست که ببنده خود فریب دهد.

ص: 83

و مخفی نماند که پوشیده ترین صفات ریاء در عملست چنان چه در بعضی از روایات خفاء آن بحرکت پای مور در شب تار روی سنگ سخت تشبیه شده خداوند ما و برادران ایمانی ما را از شرك خفى و جلى محفوظ بدارد.

حدیث چهارم : فى الكافى عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسن بن محبوب عن بن سنان عن معروف بن خربوز عن ابي جعفر علیه السلام قال صلى امير المومنين علیه السلام بالناس الصبح بالعراق فلما انصرف و عظهم فبكى و ابكاهم من خوف الله ثم قال اما و الله لقد خوف الله ثم قال اما و الله لقد عهدت اقواماً على عهد خلیلی رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و انهم ليصبحون و يمسون شعثا غبرا خمصاً بين اعينهم كركب المعزى يبيتون لربهم سجداً و قياماً ويراوحون بين اقدامهم و جباههم يناجون ربهم و يسئلونه فكاك رقابهم من النار و الله لقد رايتهم مع هذا خائفون مشفقون

این حدیث شریف صحیحست زیرا کلینی از عده از برقی (که در حدیث دوم همین فصل ذکر شدند) از حسن بن محبوب نقه از عبدالله بن سنان بن طريف كوفى ثقه كه جليل القدر و طعنی در مورد او از کسی ثابت نیست از معروف بن خربوز( که از اصحاب اجماع ، و ثقه ، و مقبول الرواية می باشد روایت کرده که از حضرت صادق علیه السلام نقل می کند كه فرمود امیر المؤمنین علیه السلام نماز صبح را در عراق بجماعت بجا آورده و بعد از اتمام مردم را موعظه فرمود و گریست و آن ها را گریانید از خوف خدا پس از آن فره از آن فرمود آگاه باشید بحق خداوند من با جماعتی در زمان خليل و حبیبم رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم آشنایی داشتم كه شب را بصبح و صحرا بشب می اوردند ژولیده و غبار آلود و با شکمای فروشده از گرسنگی و

ص: 84

میان دو چشم آن ها (بیشانی) مانند زانوی بز بود ( پینه داشت از بسیاری سجده) شب را بصبح در می اوردند در حال سجده و قیام برای پروردگار شان و (در عبادت) بین دو قدم و دو طرف صورت (جبهه) تقسیم عمل می کردند (گاهی در وقت قیام تکیه باین قدم و گاهی بآن قدم و در سجده گاهی طرف راست و زمانی طرف چپ را بخاک می گذاشتند و با خدا مناجات می کردند و از خدا آزادی خود را از آتش جهنم مسئلت می نمودند بحق خدا با این حال می دیدم از خدا خائف و ترسناك بودند.

این حدیث شریف دلالت می کند بر این که مقام عبادت حضرت احدیت مقام شامخ و در عین حال نهایت درجۀ آن قابل وصول و ادراك نیست چه آن که شاه ولایت مطلقه با آن همه عبادت که سید ساجدین و زینت عابدین غبطه آن مقام را می برد و می فرماید چه کسی طاقت عمل علی را دارد و كثرت عبادت علی علیه السلام حدیست که خود کتاب مستقلی لازم دارد در مقام وعظ و نصيحت مسلمانان و ترغیب و تحریص آن ها بعبادت گریه می کند و آن ها را می گریاند حال عباد شب زنده دار را بیان می فرماید و چون عقلا اشتغال دائم بعبادت مستلزم زهد کامل در دنیا و بی اعتنائی بنعم آن و سلب آسایش و راحت از بدن و بی مبالاتی در امر لباس و غذا است لذا در شرح حال متوغلین در عبادت آن ها را بصفات ژولیده گی و گرد آلودی و گرسنگی توصیف می فرماید و بعد از آن ذکر علامت زیادتی سجده و نمازش ان را فرموده که پیشانی آن ها مانند بر آمدگی زانوی گوسفند پینه بسته و سپس می فرماید این دسته شب تا بصبح بسجده و قیام یعنی ایستادن بنماز مشغول بودند که تمام شب غرق در عبادت و بقدری شیفته و عاشق بندگی بودند که ساعتی خواب و دقیقه آرام نداشتند بعد از آن بیان شدت زحمت آن ها را

ص: 85

در عبادت باین طور می فرماید که از خستگی و کوفتگی در ایستادن گاهی تکیه بپای راست و زمانی بچپ می کردند و نیز گاهی طرف راست صورت و گاهی طرف چپ آن را بسجده می گذاشتند و ممکنست مراد این باشد که با و صورت آنان در عمل عبادی نوبت داشته یعنی گاهی بعبادت ایستاده و گاهی ببندگی در سجده بودند بعد از آن بيان لزوم التفات بتقصیر در عبادت را باین طور می فرماید که این جماعت با خدا مناجات کرده و از خدا آزادی از آتش جهنم را می طلبیدند و بالاتر از این برای لزوم عدم اطمینان بنفس و اعتماد بعمل می فرماید با این حال از خدا ترسنده و بيمناك بودند و بحكم تاریخ این جماعت خود شاه ولایت و دار و دسته پاك و طاهر و پيروان خالص آن جناب روحی فداهم بودند بنابراین بر شیعیان آن حضرت لازمست متابعت آن ها کرده و این قدر در دنیا و نعم زائله آن فرو نشوند که ساعت فراغتی برای عبادت نداشته باشند.

حديث پنجم : في الكافي عن على بن ابراهيم عن ابيه و محمد بن اسمعيل عن الفضل بن شاذان جميعاً عن ابن ابی عمیر عن حفص بن البختری عن ابي عبد الله قال علیه السلام تكرهوا الى انفسكم العبادة:

این حدیث صحیح است چه آن که کلینی از علی بن ابراهیم از ابراهیم بن هاشم (که حال آن ها گذشت) و از محمد بن اسمعیل (که بقرینه توسط او بين فضل و کلینی ) نیشابوری است که از اجله مشایخ کلینی و ثقه می باشد از فضل بن شاذان که در شیعه بجلالت قدر معروف و بفقيه و متكلم و ثقه و جليل موصوفست و این دو (فضل و ابراهیم ) از محمد بن ابی عمیر (که حالش گذشت) از حفص بن بختری ثقه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود عبادت را پیش نفس خود ناپسند نکنید

ص: 86

مراد از این فرمایش اینست که با عدم میل نفسانی و نشاط روح خود را بكلفت عبادات مستحبه نیندازید بلکه تا شوق نفسانی و میل باطنی بعبادت دارید عبادت کنید که لذت عبادت با وجد و نشاط است و کسالت در عبادت ناقص کننده مرتبه عبودیت می باشد و لذا در قرآن می فرماید: (ولا يتون الصلوة الاهم كسالى) (1) و در چند روایت وارد شده که در عبادت رفق و مدارا کن، و عبادت پروردگار را مبغوص نفس خویش قرار نده مثل سواره که بر مرکب خود فشار آورده و افراط در سرعت سیر او کرده هم او را از کار بازداشته هم او را بتعب انداخته و هم طی مسافت نکرده و از مجموع این حديث و حديث سابق معلوم می شود که ترویض نفس و تمرين باطن بعبادت و ايجاد شوق قلبی در عالم عبودیت محبوب شارعست ولی اگر بواسطه عوارض و حوادث يا عدم تلقين نفس رغبت بعمل پیدا نشد باید اکتفاء به واجبات کرد

فصل پنجم: در محرمات شرعیه

و در آن پنج حدیث است

حدیت اول : في الكافى على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس عن عبد الله بن مسكان عن محمد بن مسلم عن ابي عبد الله علیه السلام قال سمعته يقول : الكبائر سبع قتل المؤمن متعمدا ، و قذف المحصنة ، و الفرار من الزحف و التعرب بعد الهجرة ، و اكل مال اليتيم ظلما، و اكل الربا بعد البينة و كلما اوجب الله عليه النار

اين حديث صحيح و معتبر است زیرا علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی بن عبید که حال آن ها معلوم گشت در حدیث دوم (توحید) از ابو محمد

ص: 87


1- توبه 54

يونس بن عبدالرحمن (که از خواص حضرت رضا علیه السلام و وکیل آن حضرت و عظيم المنزلة و در روايات با و ارجاع و بر او اطلاق ثقه شده) از عبدالله بن مسكان (بضم ميم) که نقه و عين و از اصحاب اجماعست از محمد بن مسلم (که حال او در حدیث چهارم توحید گذشت) از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که شنیدم فرمود گناهان کبیره هفت است کشتن مومن از روی عمد و نسبت زنا بمحصنه (عفیفه) دادن و فرار از جهاد و بعد از معرفت بدين و مذهب ترك آن كردن و از روی ظلم و تعدی تصرف در مال یتیم نمودن و رباخواری بعد از وضوح حکم آن و هر چه خدا بر او آتش جهنم را ثابت و معین کرده باشد.

از این حدیث شریف استفاده می شود که قانون کلی در شناختن معصیت های کبیره وعده خدا چه بلسان تنزیل و چه در کلام خاتم النبيين باشد باتش جهنم بر آنست و ثبوت این معنی یا بذکر احرام و میان عذاب بر او است يا با طلاق لفظ کبیره بر آن و شماره اش در تعداد کبائر می باشد که در صورت اخير بملازمة و عده آتش جهنم از طرف خدا بر او ثابت می شود و از این واضح تر معصیتی است که در قرآن یا اخبار صحیحه بزرگتر با شدیدی از کبیره معهوده شمرده شده باشد

مثال قسم اول اكل مال يتيم است که در قرآن مجید در باره آن مي فرمايد : انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيراً

مثال ثانى عقوق است مثال ثالث فتنه است و نیز قسم دیگری تصور می شود و آن معصیتی است که در نظر اهل شرع که علم بمذاق شارع و مناسبات احکام دارند همپایه معاصی کبیره باشد مانند تنجيس (مصحف) از روی هتک.

ص: 88

حديث دوم : فى الكافى عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن عبد العظيم بن عبدالله الحسنى قال حدثني ابو جعفر الثاني قال سمعت أبي يقول سمعت ابی موسی بن جعفر علیهما السلام يقول دخل عمرو بن عبيد على ابي عبدالله فلما سلم و جلس تلا هذه الاية : الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش ، ثم امسك فقال له ابو عبد الله علیه السلام ما اسكتك قال : احب ان اعرف الكبائر من كتاب الله عز و جل فقال نعم يا عمر و اكبر الكبائر الاشراك بالله يقول الله ﴿و مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ﴾ و بعده الاياس من روح الله لان الله عز و جل يقول ﴿نَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾ ثم الامن لمكر الله لان الله عز و جل يقول : ﴿و لا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾

و منها عقوق الوالدين لان الله سبحانه جعل العاق جباراً شقياً و قتل النفس التي حرم الله الا بالحق لان الله عز و جل يقول : فجزائه جهنم خالداً فيها الى آخر الاية و قذف المحصنة لان الله عز و جل يقول : ﴿لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ و اكل مال اليتيم لان الله عزوجل يقول ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾ و الفرار من الزحف لان الله عز و جل يقول ﴿وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ و اكل الربا لان الله يقول ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ و السحر لان الله يقول ﴿وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ﴾ و الزنا لان الله يقول ﴿وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أثامًا يُضاعَفْ لَهُ العَذابُ يَوْمَ القِيامَةِ ويَخْلُدْ فِيهِ مُهانًا﴾ و اليمين الغموس الفاجرة لان الله عز و جل بقول (الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ الله ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾ و الغلول لان الله يقول :

ص: 89

﴿وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ و منع الزكوة المفروضة لان الله يقول : ﴿فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ ﴾ و شهادة الزور و كتمان الشهادة لان الله عز و جل يقول ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ و شرب الخمر لان الله عز و جل نهی عنہا کما نهى عن عبادة الأوثان و ترك الصلوة متعمدا ، اوشيئا مما فرض الله لان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم قال من ترك الصلوة متعمدا فقد بره من ذمة الله و ذمة رسوله و نقض العهد و قطيعة الرحم لان الله عز و جل يقول ﴿لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ﴾ قال فخرج عمرو و له صراخ من بكائه و هو يقول : هلك من قال برأيه و نازعكم في الفضل و العلم

اين حدیث صحیح و معتبر است زیرا کلینی از عده خود از برقی (که حال شان در حدیث دوم فصل چهارم گذشت) از جناب عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام که عابد و ورع و دارای مقامات علمیه می باشد و حضرت هادی علیه السلام درباره زیارت قبر او بکسی که از زیارت حسین علیه السلام برگشته می فرماید : اگر قبر عبدالعظیم را که در نزد خودتانست زیارت کنی مثل کسی هستی که حسین را زیارت کرده باشد روایت کرده که فرمود حضرت جواد علیه السلام فرمود از پدرم شنیدم که فرمود شنیدم از پدرم موسی بن جعفر علیه السلام که فرمود عمرو بن عبید بر حضرت صادق علیه السلام وارد شد و بعد از آن که سلام کرد و نشست این آیه را تلاوت نمود : الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و بعد از آن ساکت شد حضرت صادق فرمود: چرا ساکت شدی عرض کرد دوست دارم معاصی کبیره را از قرآن بشناسم فرمود آری ای عمرو ، بزرگ ترین گناهان کبیره شرك بخدا است خداوند می فرماید هر که بخدا شرك آورد خداوند بهشت را بر او حرام می کند

ص: 90

و بعد از آن نومیدی از رحمت الهی است زیرا خداوند عز و جل می فرماید از رحمت خدا ناامید نمی شوند مگر آنان که کافرند ، و پس آن ایمنی از منکر و عذاب الهی زیرا خدای عز و جل می فرماید از عذاب خدا ایمن نیستند غیر از زیانکاران، و از جمله معاصى كبيره ترك شفقت و احسان بوالدين و نافرمانی آن ها است چون خداوند سبحان عاق را متمرد و بدبخت نامیده است.

و از جمله قتل نفس محترمه است (کشتن مومن بیگناه) مگر از روی حق بعلت آن که خدا می فرماید سزای او (قاتل ) جهنم می باشد و مخلد در آنست ،

و نسبت زنا دادن بزن عفیفه است چه آن که خداوند می فرماید در دنیا و آخرت آن ها (قاذفين) ملعونند و دچار عذاب عظیم خواهند بود ، و خوردن مال یتیمست که خداوند عز و جل می فرماید شکم آنان (خورندگان ، مال یتیم) پر از آتش شده و در آتش فروزان جهنم داخل می شوند ، و فرار از جنك (و قشون اسلام ) است بجهة آن که خداوند عزو جل می فرماید هر که از دشمن روی گردانید (فرار از جنك نمود) مگر از برای جابجا شدن و کر و فریا ملحق شدن بدسته دیگر از جنگجویان اسلامی مغضوب خداوند و جایگاه او جهنمست و جهنم بد جایگاهیست ، و ربا خوردن است که خداوند عز و جل می فرماید آنان که رباخوارند روز قیامت بصحرای محشر نیایند جز مانند شخص جن زده دیوانه محشور می شوند و جادو کردنست بعلت آن که خداوند عز و جل می فرماید می دانستند (ساحران) که آن چه خریده اند (تحصیل کرده اند از سحر و جادو) روز قیامت ارزش و بهره از خیر ندارد

ص: 91

و زنا است بسبب آن که خداوند عز و جل می فرماید کسی که این عمل (زنا) را بجا آورد کار زشت انجام داده و روز قیامت عذاب او دو چندان شده در آتش جهنم بخفت و خاری مخلد می شود

و قسم دروغ و بافتگی از روی عمد است زیرا خداوند عز و جل می فرماید آنان که برخلاف عهد الهی رفتار کرده و قسم یاد می کنند در مقابل منفعتی بی مقدار و ناچیز روز قیامت نصیبی از خیر و سعادت ندارند .

و خیانت است چه آن که خداوند عز و جل می فرماید هر کس خیانت کرد خیانت خود را در روز قیامت همراه می آورد (بمكافات خیانت خود می رسد).

و ندادن زکوة واجبست بعلت آن که خداوند عز و جل می فرماید با آن طلا و نقره ها صورت ، و پهلو و پشت آنان (مانعين زکوة) داغ گذاشته می شود،

و شهادت باطل و کتمان شهادتست چه آن که خداوند عز و جل می فرماید هر کس کتمان شهادت کرد قلب او معصیت کار است

و شراب خوردنست زیرا خداوند عز و جل از شرب خمر نهی فرموده چنان چه از بت پرستی نهی کرده است

و ترك نماز است عمدا و همچنین واجبات دیگر زیرا رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید هر کس عمدا نماز را ترك كرد و بجا نیاورد از امان و ضمان خدا و رسول صلی الله علیه و اله و سلم بیرون می رود

و عهد شکنی و قطع رحم است چه آن که خداوند عز و جل می فرماید بر آن ها لعنت و قرارگاه و منزل بد (جهنم از آن ها است ) فرمود عمرو با

ص: 92

صدای بلند گریه می کرد و از خدمت حضرت صادق علیه السلام بیرون می رفت و می گفت بهلا کتند آنان که برای خود چیزی بگویند یا در علم و فضل با شما خانواده منازعه کنند.

اين حدیث شریف در مقام بیان معاصی کبیره ایست که ممکن است از قرآن بر آن ها استدلال کرد در مقابل اهل رای و قیاس و منافات با احادیث دیگر که تعداد بیشتری را بیان فرموده ندارد.

حديث سوم قال الصدوق قده في الباب الرابع و الثلثين من عيون اخبار الرضا حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النيسابورى العطار بنيسابور فى شعبان سنة اثنين و خمسين و ثلثمائة قال حدثنا على بن محمد بن قتيبة النيسابورى عن الفضل بن شاذان قال سئل المامون على بن موسى الرضا علیه السلام ان يكتب له محض الاسلام على ايجاز و الاختصار فكتب علیه السلام ان محض الاسلام شهادة ان لا اله الا الله الى ان قال : و اجتناب الكبائر و هى قتل النفس التي حرم الله و الزنا و السرقة و شرب الخمر، و عقوق الوالدين ، و الفرار من الزحف ، و اكل مال اليتيم ظلما ، و اكل الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به من غير ضرورة ، و اكل الربا بعد البينة و السحت و الميسر (و هو القمار ) و البخس (بتقديم الباء ) في المكيال و الميزان ، و قذف المحصنات ، و اللواط، و شهادة الزور، و اليأس من روح الله ، و الامن من مكر ، و القنوط من رحمة الله ، و معونة الظالمين و الركون اليهم ، و اليمين النموس ، و حبس الحقوق من غير عسر و الكذب، و الكبر، و الاسراف و التبذير و الخيانة ، و الاستخفاف بالحج و المحاربة لاولياء الله و الاشتغال بالملاهى و الاصرار على الذنوب .

این حدیث صحت سند باصطلاح قدماء دارد چون صدوق از

ص: 93

عبدالواحد (که از مشایخ صدوقست و عدم توثیق آنان در رجال بواسطه وضوح حال شان می باشد ) بعلاوه علامه حدیثی که عبدالواحد در آنست دانسته روایت کرده و او از علی بن محمد بن قتيبة (که از تلامذه شاذان و از مشایخ کشی و مورد اعتماد آن جناب می باشد) و علامه او

بن را در قسم ثقات ذکر کرده ، و حديثش را صحیح دانسته و مؤلف (الحاوى) و همچنین مؤلف (المشتركات) او را ثقه نامیده اند روایت کرده و او از فضل بن شاذان (که حال او در حدیث پنجم از فصل چهارم گذشت) روایت کرده که گفت مأمون الرشید از حضرت رضا علیه السلام درخواست کرد که بطور اختصار حقیقت اسلام را بیان فرمایند و آن حضرت نوشت:

حقیقت ایمان شهادت بوحدانیت خدا است تا این که می نویسد و اجتناب کردن از معاصی کبیره است که عبارت است از کشتن کسی که خدا ریختن خونش را حرام فرموده و زنا نمودن ، و دزدی کردن ، و شرب خمر و منع حقوق پدر و مادر (عقوق) و فرار از جنك ، و مال يتيم را بظلم خوردن و خوردن مردار و خون ، و گوشت خنزیر و کشتاری که نام غیر خدا آن برده شود (بدون اسم خدا کشته شود) در غیر مورد ضرورت و خوردن ربا بعد از آن که حکم آن معلوم شده ، و مال حرام و قمار بازی و کم فروشی چه در کیل (پیمانه) و چه در وزن ، و نسبت زنا بزنان عفیفه دادن ، و لواط کردن و شهادت (گواهی) بباطل دادن و یاس از كمك و لطف الهی و ایمنی از مکر خدا، و ناامیدی از رحمت حق و كمك كردن بظلمه و اعتماد بر آنان ، و قسم دروغ یادکردن ، و حبس حقوق مردم در غیر مورد ناتوانی و سختی ، و دروغ گفتن ، و تکبر نمودن ، و زیادروی در صرف مال ، و نیز تلف کردن و بیهوده صرف نمودن آن ، و خیانت ، و كوچك شمردن حج

ص: 94

و جنك با دوستان خدا ، و اشتغال بملاهی (مانند ساز و آواز) و اصرار کردن بر گناه ها .

این حدیث شریف چنان چه معاصی مذکوره را (کبیره) می داند (و ظاهر آن اینست که بصرف تحقق فردی از هر کدام معصیت كبيره محقق می شود) همچنین اصرار بر معاصی را که بقرينة مذكوره : و نیز مقابله مراد معاصی صغیره است کبیره دانسته و بطوری که از بعضی روایات کلمات اصحاب رضوان الله عليهم معلوم می شود کبیره بودن بواسطه استخفاف بعقوبت الهى و أمن از مكر حق تعالی است ، و لذا ، اگر عاصی از معصیت صغیره نیز توبه نکرد علماء او را (مصر) می دانند اگر چه تعلیل فرموده اند او را می دانند اگر بترك واجب (كه توبه است) بعد از فعل حرام ، و ظاهر تعلیل آنست که مفهوم اصرار تحقق یافته و در حدیث آینده توضیح بیشتری می آید

حدیث چهارم: قال الصدوق في التوحيد في باب الأمر و النهي و الوعد و الوعيد حدثنا احمد بن زیاد بن جعفر الهمداني رضی الله عنه قال حدثنا على بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن محمد بن ابی عمیر قال سمعت موسی بن جعفر علیه السلام يقول : لا يخلد الله في النار الا اهل الكفر و الجحود ، و اهل الضلال و الشرك و من اجتنب الكبائر من المومنين لم يسئل عن الصغائر قال الله تبارك و تعالى ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريماً قال فقلت له يا بن رسول الله فالشفاعة لمن يجب من المذنبين قال : حدثني أبي عن آبائه عن على علیه السلام قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم يقول : انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فاما المسنون منهم فما عليهم من سبيل قال ابن ابی عمیر فقلت له يابن رسول الله فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر و الله تعالى ذكره يقول ، و لا يشفعون الالمن ارتضی و هم من

ص: 95

خشيته مشفقون و من يرتكب الكبائر لا يكون مرتضى فقال يا ابا احمد ما من مؤمن يرتكب ذنباً الاسائه ذلك و ندم عليه قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم: كفى بالندم توبة ، و قال : من سرته حسنته ، و سائته سيئته فهو مؤمن فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤمن و لم تجب له الشفاعة و كان ظالما و الله تعالى ذكره يقول : ماللظالمين من حميم و لا شفيع يطاع فقلت له يابن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و كيف لا يكون مؤمناً من لم يندم على ذهب يرتكبه فقال یا ابا احمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصى و هو يعلم انه سيعاقب عليها الاندم على ما ارتكب ، و متى ندم كان تائباً مستحقا للشفاعة و متى لم يندم عليها كان مصراً و المصر لا يغفر له لانه غير مؤمن بعقوبة ما ارتكب و لو كان مؤمنا بالعقوبة لندم و قد قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم : لاكبير مع الاستغفار و لا صغير مع الاصرار و اما قول الله : و لا يشفعون الالمن ارتضى فانهم لا يشفعون الالمن ارتضى الله دينه و الدين الاقرار بالجزاء على الحسنات و السيئات فمن الله دينه ندم على ما ارتكبه من الذنوب لمعرفته بعاقبته في يوم القيمة .

این حدیث صحیح و معتبر است زیرا صدوق از احمد بن زیاد (که درباره او ثقة ، و فاضل گفته اند، و علماء رجال او را توثیق نموده اند) از علی بن ابراهیم (که در حدیث دوم توحید حال او گذشت) از پدر بزرگوارش ابراهيم بن هاشم (که شیخ اجازه و اول کسی است که نشر احادیث کوفیون را در قم نمود) و جماعت بسیاری از علماء او را توثیق نموده اند و ثقه جلیل فرزند ارجمندش در نقل اخبار اعتماد بر آن بزرگوار فرموده ، و علامه احادیثی را وصف بصحت فرموده که ابراهیم در طریق آن ها است و چه قدر تعبير و الدما جد شیخ بهائی دربارۀ او لطیف است كه مي فرمايد : من حيا

ص: 96

می کنم حدیث او را صحیح نشمارم و نیز علماء رضوان الله عليهم روایات او را تلقى بقبول کرده اند، و اگر در کلمات قدماء علماء رجال نص بعدالت آن جناب نیست بعلت آنست که بیان کرده ایم که بسا بواسطه کثرت وضوح حال محدث و راوی اهل رجال خود را محتاج بتوثيق آن نمی دیده اند و لذا که جمود بر اطلاق لفظ صحیح بر حدیث دارند حدیثی که ابراهیم در انست حسن کالصحیح می دانند مانند شیخ بهائی در وجیزه ، و همچنین گاهی او را در قسم ثقات ، و گاهی در قسم حسان می شمارند مانند مؤلف (الحاوى) و اطناب بجهت آنست که و توق براوی و صحت سند موقوف بر وجود لفظ ثقه در کتب رجالیه نیست اگر چه کمال دقت در این امور و تحفظ کامل بر اصطلاحات قوم کمال مطلوبیت را دارد زیرا مستلزم نهایت اطمينان باحادیث ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعین می باشد مشروط بر این که مراقبت کامله در مراعات حد وسط بشود و او از محمد بن ابی عمیر زیاد بن عیسی که مقام صداقت و ورع و عبادت او بقدری منیع می باشد که عامه و خاصه اعتراف بجلالت قدر آن بزرگوار دارند و شیخ طائفه فرماید: ابن ابی عمیر نزد شیعه و سنی اوثق ناس است و او را از اصحاب اجماع دانسته اند و دربارۀ او می نویسند : لا یروى الاعن ثقة ، بالايرسل الا ثقة و از این جهت مرسل او نزد علماء مقبول و بحكم مسند است روایت کرده که گفت شنیدم از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که فرمود خداوند غير از اهل كفر و جحود (انکار عقائد حقه) و اهل ضلالت و شرك را مخلد در آتش نمی کند و هر کس از مومنین اجتناب از معاصی کبیره نمود باز خواست از صغایر نمی شود خداوند تبارك و تعالی می فرماید : (اگر از کبائر منهیات دوری کردید چشم پوشی از دیگر خطاهای تان کرده ، و شما را در

ص: 97

قرارگاه شریفی داخل می نمائیم ) می گوید عرض کردم یابن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم پس شفاعت برای کدام دسته از گناهکاران ثابت است فرمود پدرم برای من از پدرانش از علی علیه السلام نقل نمود که آن حضرت فرمود شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم که فرمود شفاعت من برای صاحبان معاصی کبیره از امتم می باشد و اما بر نيكوكاران امتم سبیلی (مؤاخذه ) نیست ابن ابی عمیر می گوید عرض کردم یابن رسول الله چگونه شفاعت برای اهل کبائر است با این که خداوند تعالی ذکره می فرماید: و شفاعت نمی کند جز برای کسانی که خدا آنان را اختیار کرده و پسندیده باشد و از خشیت او بيمناك باشند و كسي كه مرتکب کبار است مورد رضای الهی نیست فرمود : ای پدر احمد ، هیچ مؤمنى مرتکب معصیت نشود جز آن که از گناه خود رنجیده شده و پشیمان می گردد پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید : در توبه پشیمانی کافیست ، و می فرماید: هر که حسنه او را خوشنود وسيئه او را غمناك كرد مؤمنست پس هر کس از گناهی که بجا می آورد نادم نشود مومن نیست و شفاعت برای او ثابت نباشد و ظالمست و خداوند تعالی ذکره می فرماید برای ستم کاران دوستی و واسطۀ مطاعی نیست عرض کردم یا بن رسول الله کسی که از معصیت خود پشیمان نمی شود چگونه مومن نیست فرمود ای پدر احمد کسی نیست که معصیت کبیره را مرتکب شود و بداند که بر آن معصیت مواخذه می شود جز این که از کردار خود پشیمان می شود و اگر نادم شد تائب و مستحق شفاعتست و اگر پشیمان نشد مصر است و شخص مصر مصر آمرزیده نمی شود ، چون ایمان و اعتقاد بعقوبت کردار خود ندارد و اگر بعقوبت (عذاب الهی) ایمان داشت پشیمان می شد پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید : با استغفار كبيره نمی ماند و در صورت اصرار (بر معصیت) صغیره وجود ندارد

ص: 98

و این که خدا می فرماید : و لا يشفعون الألمن ارتضى مراد اینست که شافعین شفاعت نمی کنند غیر از کسانی را که خدا دین آنان را به پسندد و دین اقرار بمکافات بر اعمال نيك و بد است پس هر کس خدا دین او را قبول کند ناچار از گناهانی که مرتکب شده پشیمان می شود چون عقوبت (یا عاقبت) خود را در روز قیامت می داند

اين حدیث شریف دلالت دارد بر چند مطلب

اول آن که عذاب خلودی منحصر است باشخاصی که معرفت بذات مقدس حق نداشته باشند یا کفر جحودی داشته ، و یا مرد مرا از طریقه توحید منحرف نمايند و يا شرك بخدا بیاورند و دستجات دیگر اگر بی توبه از دنیا رفتند و مورد شفاعت نشدند عذاب آن ها موقت و محدود است با اختلاف کثیری که در زمان عذاب ، و کیفیت آن می باشد چنان چه از روایات مستفاد می شود.

دوم : این که شفاعت شافعین در روز قیامت هم بنص قرآن و هم بدلالت این خبر و اخبار مستفیضۀ دیگر ثابت است و در بعضی از روایات مقام محمود را که بالاترین در جانست و روز قیامت خداوند پیغمبر ما را بان مقام و مرتبت می رساند تفسیر بشفاعت نموده اند - بنابراین - چه بسیار تعجبست از آنان که یا باقتضای زمان یا از روی اعوجاج و قصور فهم منكر اين مقام شامخ از اولیاء الهی می شوند و سزاوار است اهل ایمان رشته توسل و تمسك خود را بذیل عنایت شفعاء روز قیامت زیاد تر و قوی تر نمایند.

سوم : این که تکرار معصیت صغیره کبیره است و از مصادیق آن توبه نکردن می باشد (چنان چه در حدیث سابق اشاره شد ) ولی شرط تحقق اصرار بتوبه نکردن در صغاير التفات بمعصیت و عزم برعود آن معصیت بعد

ص: 99

از ارتکاب و یا عزم آن معصیت و معصیت دیگر ولو در زمان ارتکاب معصیت اول می باشد پس مجرد توبه نکردن در صورتی که التفاتی در بین نباشد اصرار نیست بلکه اصرار بودن آن مستلزم عدم صحت تقسیم معصيت بكبيره و صغیره می باشد

حدیث پنجم : فى الكافى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن معوية بن وهب قال سمعت ابا عبد الله علیه السلام يقول : اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله فستر عليه في الدنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه ، و يوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى الله حين يلقاه و ليس يشهد شئى عليه بشئى من الذنوب.

اين حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا کلینی از محمد بن یحیی و او از احمد بن محمد بن عیسی (که حال شان در حدیث اول توحید معلوم شد) از حسن بن محبوب (که در حدیث سوم توحید ذکر گردید) از معوية بن وهب (که حال او در حدیث پنجم نبوت بیان شد) روایت کرده که گفت شنیدم از حضرت صادق علیه السلام که فرمود : وقتی بنده از روی راستی بازگشت (توبه) بخدا نمود خداوند او را دوست داشته و در دنیا و آخرت بر اوستر (پرده پوشی) می نماید ، عرض کردم چگونه معصیت را بر او پوشد؟ فرمود: آن چه را دو ملك (رقيب ، وعتيد) از گناهان او نوشته اند از یادشان می برد و باعضاء و جوارح او وحی می فرماید که کتمان کنید معاصی او را ، و باطراف زمین وحی می فرماید که کتمان کن آن چه معصیت بر روی تو بجا آورده پس خدا را ملاقات می کند زمانی که او را ملاقات می

ص: 100

کند (روز قیامت) در حالی که چیزی نیست که شهادت بدهد بر معصیتی از معاصی او .

این حدیث شریف بر دو مطلب بسیار مهم دلالت دارد

اول : این که توبه کننده محبوب باری تعالی است و معلومست هیچ مقامی بالاتر از محبت مولی بعبد ، و خداوند به بنده خودش نیست

دوم : این که شعور و معرفت از آثار مطلق وجود و هستی است زیرا تحمل شهادت و اداء شهادت و كتمان شهادت و علم بمشهود به و مشهودلة و مشهود علیه بتمامی موقوف بر شعور می باشد - چنان چه - قابلیت ایجاء منوط بآنست و در این حدیث شریف کلیه این امور را باشیائی که بنظر ما بیشعورند مانند دست و پا و چشم و گوش معصيتكار و مكان معصیت نسبت داده چنان چه در قرآن مجید هم شهادت پا و دست خطاکاران منصوص است و تصرف در جمیع ظواهر و نصوص کتاب و سنت بدون برهان قاطع بر امتناع تحقق ادراك در موجود بماهو موجود غروریست عجیب ، و جرئتی است بر كتاب و سنت غريب و خوبست شخص مسلمان و معتقد بصدق كلمات معصومین علیهم السلام از خواب غفلت بیدار شده و مواظب حال خود باشد زیرا هر عملی که از او صادر می شود (از نيك و بد) مورد رؤیت خدا و اولیاء

او و شهود اعضاء و جوارح و زمین و زمانست.

فصل ششم: در امور اجتماعی و حقوق

و در آن پنج حدیث است

حديث اول : في الكافى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد و على بن ابراهيم عن أبيه جميعا عن الحسن بن محبوب عن ابي ولاد الحناط قال

ص: 101

سئلت ابا عبدالله علیه السلام عن قول الله تعالى ﴿وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً﴾ ما هذا الإحسان ؟

فقال :

الاحسان ان تحسن صحبتهما و ان لا تكلفهما ان يسئلاك شيئا هما يحتاجان اليه و ان كانا مستغنيين اليس يقول الله تعالى ﴿لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ ؟!

ثم قال ابو عبد الله علیه السلام: و اما قول الله تعالى ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا﴾ قال : ان اضجراك فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما ان ضرباك قال : ﴿قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً ﴾ قال : ان ضرباك فقل لهما غفر الله لكما فذلك منك قول كريم قال : (وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ﴾ قال : لا تملاء عينيك من النظر اليهما الابرحمة و رقة و لا ترفع صوتك فوق اصواتهما و لا يدك فوق ايديهما و لا تقدم قدامهما این حدیث صحیح و معتبر است زیرا کلینی از محمد بن یحیی عطار از احمد بن محمد بن عیسی اشعری (که بیان حال آن ها در حدیث اول توحید شد) و نیز از علی بن ابراهیم (که حال او در حدیث دوم توحید گذشت) از پدر بزرگوارش ابراهیم بن هاشم (که ذکر حال او در حدیث چهارم فصل سابق گذشت) از حسن بن محبوب (که در حدیث سوم توحید بیان حالش شد) از ابو ولاد حفص بن سالم حناط (كه بتصريح علماء رجال) تقه می باشد روایت کرده که گفت از حضرت صادق علیه السلام سئوال کردم از فرمایش خداوند (در قرآن) : و بالوالدین احسانا که مراد از این احسان چیست ؟ فرمود. احسان اینست که با آن ها به نیکوئی معاشرت کنی و آن ها را بزحمت نیاندازی که از تو درخواست کنند چیزی را که بدان محتاجند اگر چه خود ثروتمند باشند مگر نه خداوند تعالی می فرماید هرگز بنیکی نرسید تا از آن چه

ص: 102

دوست می دارید انفاق کنید.

می گوید بعد از آن حضرت صادق علیه السلام فرمود و اما کلام خدای تعالی ﴿إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا ﴾ یعنی اگر تو را بمضیقه روحی انداختند بآن ها اف مگو و اگر ترا زدند با آن ها ترش روئی مکن فرمود ﴿قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً﴾ یعنی اگر تو را زدند بگو، غفر الله لكما و این گفتار شایسته و آبرومند تر است و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة يعنى چشم های خود را جز بعطوفت و نرمی از نگاه بآنان پر مکن و صدای خود را بلند تر از صدای آن ها منمای و دست بالای دست شان قرار هده و پیشاپیش آن ها حرکت مکن.

این حدیث شریف دستور العمل معاشرت با پدر و مادر را در قانون اسلام بیان می فرماید و تفسیر آیه مبارکه قرآن را که در این موضوع نازل شده بیان می کند که با پدر و مادر باید حسن معاشرت داشت و ما يحتاج آنان را قبل از احتیاج فراهم نمود که بزحمت درخواست و سئوال از فرزند نیفتند - اگر چه خود بی نیاز باشند - و رفق و مدارات با آن ها را بسرحدی رسانده که اگر فرزند را ملول کنند اظهار انزجار نکند و اگر او را آزار نمودند تلخ ننشیند و سخن زشت نگوید و بگفتار نيك و طلب آمرزش آزار آن ها را مقابله نماید و بالاتر این که در نگاه کردن ، و صحبت نمودن و راه رفتن مراعات کامل و دقیق از پدر و مادر کرده و از روی محبت بر آن ها نگریسته و صدای خود را نرم تر و ملایم تر از صدای آن ها قرار داده و دست پائین دست آن ها گرفته و از دنبال آن ها راه برود و بدیهیست اگر در زندگی فامیلی این طور مراعات حقوق والدین بشود از اجتماع خانواده هایی بدین گونه رؤف و مهربان مدینه فاضله که آرزوی

ص: 103

فلاسفه اهل اندیشست تحقق یابد .

حديث دوم : فى الكافى عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن احمد بن محمد بن ابی نصر البزنطى عن أبي الحسن الرضا علیه السلام قال قال ابو عبد الله علیه السلام:

صل رحمك و لو بشربة من ماء ، و افضل ما يوصل به الرحم كف الأذى عنها وصلة الرحم منسائة الاجل محبة في الاهل

این حدیث شریف صحیح و بسیار معتبر است چون کلینی از محمد بن يحيى از ابن عیسی اشعری (که در حدیث اول توحید بیان حال آن ها شد ) از بز نطی ( که از اصحاب اجماع و ثقه و جلیل القدر و خدمت حضرت رضا علیه السلام و حضرت باقر علیه السلام رسیده ، و نزد آنان منزلتی عظیم و مقامی شامخ داشته : و علماء او را فقیه می دانند) از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که فرمود رحم ( خویشاوندان ) خود را صله کن اگر چه بجرعه آبی باشد و افضل مرتبة صله رحم دور کردن اذیت از آنانست وصله رحم باعث تاخير اجل (طول عمر ) و سبب محبت خانوادگیست.

در این حدیث شریف مراتب صله رحم (که عبارت از انس با خویشاوندان) و ربط و دادی با آنانست از نازل ترین مرتبه که جرعه آب دادن باشد تا شریف ترین درجه که دفاع از آنان باشد بیان شده و در روایت دیگر نیکو سلام کردن، و خوب جواب دادن را از افراد صله رحم دانسته و نیز در این حدیث اشاره بآثار خارجيه صلۀ رحم چه فردی و چه اجتماعی شده که صله رحم سبب طول عمر و مايه محبت عشیره و قوم می باشد و در روایات دیگر زیادتی رزق و برکت مال و دفع بلا و حسن خلق و آسان شدن حساب روز قیامت را از فوائد و برکات صله رحم قرارداده و

ص: 104

قطع رحم را علت نقصان عمرمان و گسیختن رشته زندگی فامیلی و اجتماعی دانسته - و مسلمست اگر این دستور شریف و مفيد و عاقلانه اسلامی مورد عمل جميع اقوام و ارحام واقع شود ، بواسطة تشبك عروق و اتصال حلقه های خویشاوندان اجتماع بكمال سعادت رسيده فتنه و فساد و بغض و عناد از جامعه دور گردد.

حديث سوم : فى الكافى العدة عن سهل بن زياد عن الحسين بن بشار الواسطى قال: كتبت الى ابي جعفر الثاني علیه السلام اسئله عن النكاح فكتب الى - من خطب اليكم فرضیتم دينه و امانته فزوجوه ان لا تفعلوه تكن فتنة في الارض و فساد كبير.

اين حديث مبارك صحيح و معتبر است زیرا کلینی از عده خود از سهل که عبارتند از: علی بن محمد بن علان (که خالوی آن جناب و ثقه می باشد و محمد بن جعفر اسدى ثقه و محمد بن الحسن صفار که ثقه می باشد و محمد بن عقیل كلینی روایت کرده که تمام آن ها از سهل بن زیاد (که از اصحاب على الهادي علیه السلام) و بشهادت شیخ طائفه ثقه می باشد روایت کرده، و اگر چه در مورد سهل اختلافست - لکن چون سبب آن اینست که احمد اشعری او را از (قم) بیرون کرد و علتش سوء تفاهمی بیش نبوده امر این اختلاف سهلست و ضرر بوثاقت او که شیخ اجازه می باشد وعده زیادی از مشایخ ثقات احادیث بیشماری از او روایت کرده اند و مورد قبول اصحاب واقع گردیده نمی رساند و سهل از حسین بن بشار واسطی (که از اصحاب حضرت رضا علیه السلام وثقه و صحیح است) روایت کرده که گفت نامه بحضرت جواد علیه السلام نوشتم و از زناشوئی سئوال کردم و آن حضرت جواب مرا این طور نوشت که هر که بعنوان خواستگاری نزد شما آمد و دیانت و امانت او را پسند

ص: 105

نمودید با او ازدواج کنید (او را بشوهری برای کسان خود قبول کنید) و اگر نکردید در روی زمین آشوب و فساد زیادی واقع می شود

در این حدیث شریف دستور زناشوئی که مهم ترین پایه های اجتماعست بیان شده و اساس نکاح را بر شالوده محکم دیانت و امانت قرار می دهد و اگر کسی بدقت تأمل کند قطع پیدا می نماید که فوائد ابتناء نکاح بردین و امانت و ضرر استناد زناشوئی بمال و جلال و جمال و شهوت بقدرى زیاد است که قابل حصر نیست و کافیست آن چه را حضرت جواد علیه السلام در این حديث مبارك بيان فرموده اند که اگر زوجیت بر روی اساس دین و امانت متکی نباشد آشوب و فتنه در مجتمع بشری پیدا شده روح آرامش و صلاح کشته می شود بلکه این کلام را می توان از معجزات آن امام علیه السلام دانست چه آن که می بینی بواسطۀ هوا و هوس های دنیوی و آرزو های شیطانی دختر داران دست رد بسینۀ مردمان متدین و پرهیز کار می گذارند و این امر سبب می شود که یا دختران به شوهر مانده و مفاسد آن واضحست و یا با اشخاص بی دیانت پیوند کرده و بدیهیست معامله خائن و بی دین در معاشرت اجتماعی و فامیلی مبتنی بر منافع مادی و فوائد شهوانیست و يك همچنین اشخاصی قطعا شوهر و رب البيت نخواهند شد و از این سه حدیث شریف حکمت عملی که تدبیر منزل باشد بطور اشاره استفاده می شود و شرح مبسوط هر يك از آن ها در کتب احادیث و مؤلفات علماء موجود است که بیان آن ها از وضع این مختصر خار جست طالبین مخصوصاً بباب پانزدهم نکاح افی رجوع نمایند.

حدیث چهارم : فی الکافی محمد بن اسمعيل عن الفضل بن شاذان و احمد بن ادريس عن محمد بن عبد الجبار جميعاً عن صفوان بن يحيى عن زيد

ص: 106

الشحام قال قال لى ابو عبد الله علیه السلام اقرء على من ترى ان يطيعني منهم و يأخذ بقولي السلام

و اوصيكم بتقوى الله تعالى و الورع في دينكم و الاجتهاد فى الله ، و صدق الحديث و اداء الامانة و طول السجود و حسن الجوار فبهذا جاء محمد صلی الله علیه و اله و سلم و ادوا الامانة الى من ائتمنكم عليها براً او فاجراً فان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم كان يامر باداء الخيط و المخيط صلوا عشائركم و اشهدوا جنائزهم وعود و امرضاهم و ادو احقوقهم و ان رجلا منكم اذا ورع في دينه و صدق الحديث وادى الامانة و حسن خلقه مع الناس قيل ، هذا جعفرى فيسرني ذلك ، و يدخل على منه السرور . و قيل : هذا ادب جعفر. و اذا كان على غير ذلك دخل على بلائه و عاره و قيل : هذا ادب جعفر و الله لحدثني ابي علیه السلام ان الرجل كان يكون في القبيلة من شيعة على علیه السلام فيكون زينها اداهم للامانة، و أقضاهم للحقوق و اصدقهم للحديث اليه وصاياهم و ودائعهم . تسئل العشيرة عنه فيقول من مثل فلان. انه لادانا للامانة و اصدقنا للحديث.

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا کلینی از محمد بن اسمعیل از فضل بن شاذان (که حمل آن ها در حدیث پنجم واجبات معلوم شد) روایت کرده . و نیز از احمد بن ادریس از محمد بن عبدالجبار (كه حال آن ها در حدیث پنجم توحید گذشت) روایت نموده و فضل و محمد هر در از صفوان بن یحیی که حال او در حدیث پنجم توحید بیان شد روایت کرده اند. و او از زید بن یونس شمام که بنس مشايخ رجال و قرینه روایت ثقات روات از او نقه می باشد روایت کرده که گفت حضرت صادق علیه السلام بمن فرمود سلام مرا بآن ها که می دانی اطاعت مرا کرده و بقول من عمل می کنند برسان و شما را وصیت می کنم که از خدا بپرهیزید و در دیانت خود (پارسا)

ص: 107

باشید و در راه خدا کوشش و جدیت کنید و راست بگوئید، و اداء امانت نمائید ، و سجده را طول بدهید ، و خوش همسایگی نمائید : چه آن که این ها دستورانیست که (محمد صلی الله علیه و اله و سلم ) آورده ، و هر که شما را بر امانتی امین دانست - چه نیکو کار و چه بدکار امانتش را باو باز دهید، چه آن که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم امر می فرمود: نخ ریسمانی یا سوزنی را باز دهند . خویشان را صله کنید ، و حاضر بجنازه آنان شوید ، و بیمارانش ان را عیادت نمائید ، و حقوق آنان را ادا کنید. وقتی یک نفر از شما پارسا و راستگو شد ، و اداء امانت نمود ، و اخلاق خود را با تمام مردم نیکو کرد می گویند: این جعفریست و من خوشنود شده و سرور از رفتار او برایم دست می دهد و می گویند اینست تربیت و آداب .جعفر و اگر برخلاف باشد بلا و ننك او برای منست و می گویند: این تربیت جعفر است. بخدا قسم پدر من فرمود که بسا از شیعیان علی علیه السلام شخصی در قبیله هست که مایه آبروی قبیله است از تمام آنان در اداء امانت جدی تر و در انجام حقوق کوشا تر و در گفتار راستگو می باشد و بدین سبب وصیت عشیره با او و امانات آن ها نزد او باشد . وقتی درباره او از خویشانش سئوال شود می گویند . کیست مانندش از جمیع ما اداء امانتش بیشتر و صدقش در حدیث زیادتر است

این حدیث شریف دستور زندگانی خارج از منزل و قانون معاشرت اجتماعی را بیان می کند که مهم ترین آن ها راستگوئی ، و امانت داری و مهربانی به همسایگانست و برای دفع توهم اختصاص اداء امانت باشخاص صالح و مومن و ريشه کن کردن اساس خیانت می فرماید امانت . بروفاجر را رد کنید و از پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم نقل می کند که حتی نخ خیاطی و سوزن ناقابل که هر دو ناچیز و کم ارزش است باید رد کرد بعد از آن سفارش قوم و

ص: 108

قبیله را می فرماید که در جمیع شئون اجتماعی با آن ها شرکت کرده و بآن ها كمك كنيد و بالاتر از این دستور حسن خلق با تمام افراد مردم را ، چه خویش و چه بیگانه و چه کافر و چه مسلمان می دهد و می فرماید من دوست می دارم که این اخلاق فاضله در مجتمع بشری منتشر شده ، و مسرور می شوم این تربیت کامله را از تعلیمات من بدانند و مردم مرشد عاقل و عادل

اجتماع را بشناسند.

و بسیار واضح است اگر باین دستورات عمل شود زندگی اجتماعی تأمین می شود و آن عدالت خیالی را که مردم از زندان و محاکمه و قوانين مجعوله بشری می خواهند در کمال سهولت و بدون زحمت حاصل شده ، و جامعه در روح و ریحان و آسایش زندگی می نمایند

حدیث پنجم - فى من لا يحضره الفقيه عن علی بن احمد بن موسى الدقاق عن محمد بن جعفر الكوفى الاسدى عن محمد بن اسمعيل البرمكي عبد الله بن احمد عن اسمعيل بن الفضل الهاشمي عن ابي حمزة الثمالي عن سید العابدين على بن الحسين بن علی بن ابیطالب عليهم السلام قال حق الله الاكبر عليك ان تعبده لا تشرك به شيئا فاذا فعلت ذلك باخلاص جعل لك على نفسه ان يكفيك امر الدنيا و الاخرة و حق نفسك عليك ان تستعملها بطاعة الله عز و جل و حق اللسان اكرامه عن الخنا و تعويد الخير و ترك الفضول التي لافائدة لها و البر بالناس و حسن القول فيهم . و حق السمع تنزيهه عن سماع الغيبة و سماع ما لايحل سماعه . و حق البصران تغمضه عما لا يحل لك، و تعتبر بالنظر به . و حق يدك ان لا تبسطها الى ما لايحل لك. و حق رجليك ان لا تمشى بهما الى ما لايحل لك فيهما تقف على الصراط فانظران لا تزل بك فتردى الى النار. و حق بطنك ان لا تجعله و عاء الحرام ، و لا تزيد على الشبع

ص: 109

و حق فرجك ان تحصنه من الزنا و تحفظه من ان ينظر اليه . و حق الصلوة ان تعلم ان ها وفادة الى الله و انت فيها قائم بين يدى الله تعالى فإذا علمت ذلك قمت مقام العبد الذليل الحقير الراغب الراهب الراجي الخائف المستكين المتضرع المعظم لمن كان بين يديه بالسكون و الوقار و تقبل عليها بقلبك ، و تقيمها بحدود ها و حقوق ها . و حق الحج ان تعلم انه و فادة الى ربك و فرار اليه من ذنوبك و فيه قبول توبتك و قضاء الفرض الذي اوجبه الله تعالى عليك و حق الصوم ان تعلم انه حجاب ضربه الله عز و جل على لسانك و سمعك و بصرك و بطنك و فرجك ليسترك به من النارفان تركت الصوم خرقت ستر الله عليك و حق الصدقة انه اذخرك عند ربك و وديعتك التي لا تحتاج الى الاشهاد عليها و كنت لما تستودعه سراً اوثق منك لما تستودعه علانية و تعلم ان ها تدفع عنك البلايا و الاسقام في الدنيا و تدفع عنك النار في الآخرة . و حق الهدى ان تريد به الله عز و جل و لاتريد به خلقه و لاتريد به الا التعرض لرحمة الله و نجاة روحك يوم تلقاه

و حق السلطان ان تعلم انك جعلت له فتنة و انه مبتلى فيك بما جعله الله له عليك من السلطان و ان عليك ان لا نتعرض لسخطه فتلقى بيدك الى التهلكة و تكون شريك اله فيما ياتى اليك من سوء

و حق سائسك بالعلم التعظيم له و التوقير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لاترفع عليه صوتك و لاتجيب احداً يسئله من شئى حتى يكون هو الذي يجيب و لا تحدث في مجلسه احداً و لا تغتاب عنده احداً و ان تدفع عنه اذا ذكر عندك بسوء و ان تستر عيوبه و تظهر مناقبه و لاتجالس له عدواً و لاتعادى له ولياً فاذا فعلت ذلك شهدت لك ملئكة الله بانك قصدته و تعلمت علمه الله جل اسمه لا للناس . و اما حق سائسك بالملك فان

ص: 110

تطيعه و لاتعصيه الافيما يسخط الله عز و جل فانه لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق

و اما حق رعيتك بالسلطان فان تعلم انهم صاروا رعيتك لضعفهم و قوتك فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم، و تغفر لهم جهلهم ، و لانعاجلهم بالعقوبة و تشكر الله عزوجل على ما اتاك من القوة عليهم

و اما حق رعيتك بالعلم فان تعلم ان الله عز و جل انما جعلك قيما لهم فيما اتاك من العلم و فتح لك من خزائنه فان احسنت في تعليم الناس و لم تخرق بهم ، و لم تضجر عليهم زادك الله من فضله و ان انت منعت الناس عامك ، او خرقت بهم عند طلبهم العلم منك كان حقاً على الله عز و جل ان يسليك العلم و بهائه ويسقط من القلوب محلك

و اما حق الزوجة فان تعلم ان الله جعلها لك سكناً و انساً فتعلم ان ذلك نعمة من الله تعالى فتكرمها و ترفق بها و ان كان حقك عليها اوجب فان لها عليك ان ترحمها لانها اسيرتك ،و تطعمها و تكسوها و اذا جهلت عفوت عنها .

و اما حق مملوكك : فان تعلم انه خلق ربك و ابن ابيك و امك و لحمك و دمك . لم تملكه لانك صنعته دون الله و لا خلقت شيئا من جوارحه و لااخرجت له رزقاً و لكن الله تعالى كفاك ذلك ثم سخره لك و انتمنك عليه و استودعك اياه ليحفظ لك ماتاتيه من خير اليه . فاحسن اليه كما احسن الله اليك و ان كرهته استبدلت به و لم تعذب خلق الله تعالى و لاقوة الا بالله . و حق امك ان تعلم ان ها حملتك حيث لا يحتمل احد احداً و اعطتك من ثمرة قلبها مالا يعطى احد احداً :و وقتك بجميع جوارحها و لم تبال ان تجوع و تطعمك و تعطش و تسقيك و تعرى و تكسوك و تضحى و تظلك و تهجر النوم لاجك ،

ص: 111

و وقتك الحرو البرد لتكون لها فانك لا نطيق شكر ها الا بعون الله و توفيقه .

و اما حق ابيك فان تعلم انه اصلك فانك لولاه لم تكن فمهما رايت من نفسك ما يعجبك فاعلم ان اباك اصل النعمة عليك فيه فاحمد الله و اشكره على قدر ذلك و لاقوة الا بالله

و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسئول عماوليته من حسن الادب و الدلالة على ربه عز و جل و المعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائة اليه

و اما حق اخيك فان تعلم انه يدك و عزك و قوتك فلا تتخذه سلاحاً على معصية الله و لاعدة للظلم لخلق الله و لا تدع نصرته على عدوه و النصيحة له فان اطاع الله و الا فليكن الله اكرم عليك منه و لاقوة الا بالله

و اما حق مولاك المنعم عليك : فان تعلم انه انفق فيك ماله و اخرجك من ذل الرق و وحشته الى عز الحرية و انسها فاطلقك من اسر الملكية وفك عنك قيد العبودية و اخرجك من السجن و ملكك نفسك و فرغك لعبادة ربك و تعلم انه اولى الخلق بك فى حيوتك و موتك ، و ان نصرته عليك واجبة بنفسك و ما احتاج اليه منك و لاقوة الا بالله .

و اما حق مولاك الذي انعمت عليه : فأن تعلم ان الله عز و جل جعل عتقك له وسيلة اليه و حجابا لك من النار و ان نوابك في العاجل ميراثه اذا لم يكن له رحم مكافاة لما انفقت من مالك و فى الاجل الجنة .

و اما حق ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه ، و تكسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء فيما بينك و بين الله تعالى فاذا فعلت ذلك

ص: 112

كنت قد شكرته سراً و علانية ثم ان قدرت على مكافاته يوماً كافيته.

و حق المؤذن : ان تعلم انه مذكر لك ربك عز و جل ، وداع لك الى حظك ، و عونك على قضاء فرض الله عليك فاشكره على ذلك شكر المحسن اليك .

و اما حق امامك في صلاتك : فان تعلم انه تقلد السفارة فيما بينك و بين ربك عز و جل و تكلم عنك و لم تتكلم عنه ، و دعالك و لم تدع له و كفاك هول المقام بين يدى الله عز و جل فان كان نقص كان به دونك و ان كان تماماً كنت شريكه و لم يكن له عليك فضل فوقى نفسك بنفسه ، و صلوتك بصلوته فتشكر له على قدر ذلك.

و اما حق جليسك : فان تلين له جانبك و تنصفه في مجازاة اللفظ ، و لاتقوم من مجلسك الا باذنه. و من يجلس اليك يجوز له القيام عنك بغير اذنك و تنسى زلاته و تحفظ خيراته و لا تسمعه الاخيراً ،

و اما حق جارك : فحفظه غائبا و اكرامه شاهداً، و نصرته اذا كان مظلوماً و لا تتبع له عورة فان علمت فيه عليه سوء سترته عليه و ان علمت انه يقبل نصيحتك نصحته فيما بينك و بينه و لا تسلمه عند شديدة و تقيل عثرته و تغفر ذنبه و تعاشره معاشرة كريمة و لاقوة الا بالله .

و اما حق الصاحب فإن تصحبه بالتفضل و الانصاف و تكرمه كما يكرمك و لا تدعه يسبق الى مكرمة فان سبق كافيته و توده كما يؤدك و تزجره عما يهم به من معصية . و كن عليه رحمة و لا تكن عليه عذابا و لا قوة الا بالله . و اما حق الشريك : فان غاب كفيته و ان حضر رعيته . و لا تحكم دون حكمه و لا تعمل برأيك دون مناظرته و تحفظ عليه ماله و لاتخنه فيما عز اوهان من امره : فان يد الله تعالى على الشريكين مالم يتخاؤنا و لا قرة

ص: 113

الا بالله.

و اما حق مالك : فان لا تأخذه الامن حله ، و لا تنفقه الا فى وجهه و لا تؤثر على نفسك من لا يحمدك فاعمل به بطاعة ربك و لا تبخل به فتبوء بالحسرة و الندامة و مع التبعة و لاقوة الا بالله.

و اما حق غريمك الذى يطالبك فان كنت موسراً اعطيته و ان كنت معسراً ارضيته بحسن القول و رددته عن نفسك رداً لطيفا . و حق الخليط ان لاتغره و لا تغشه و لا تخدعه و تتقى الله تعالى في امره . و حق الخصم المدعى عليك فانكان ما يدعى عليك حقاً كنت شاهده على نفسك و لم تظلمه و اوفيته حقه و ان كان ما يدعى باطلار فقت به و لم تات في امره غير الرفق و لم تسخط ربك فى امره و لاقوة الا بالله.

و حق خصمك الذى تدعى عليه ان كنت محقاً في دعواك اجملت مقاولته و لم تجحد حقه و ان كنت مبطلا في دعواك اتقيت الله جل و عز و تبت اليه و تركت الدعوى .

و حق المستشير ان علمت له رأياً حسنا أشرت عليه و ان لم تعلم له ارشدته الى من يعلم . و حق المشير عليك ان لا تتهمه فيما لا يوافقك من رأيه و ان وافقك حمدت الله تعالى.و حق المستنصح : ان تودى اليه النصيحة و ليكن مذهبك الرحمة له و الرفق به .

و حق الناصح : ان تلين له جناحك و تصغى اليه بسمعك فان اتي بالصواب حمدت الله تعالى و ان لم يوافق رحمته و لم تتهمه و علمت انه اخطأ و لم تؤاخذه بذلك الا ان يكون مستحقا للتهمة فلا تعبأ بشتى من امره على حال و لاقوة الا بالله

ص: 114

و حق الكبير: توقيره لسنه و اجلاله لتقدمه في الاسلام قبلك ، و ترك مقابلته عند الخصام و لا تسبقه الى طريق و لا تتقدمه ، و لا تستجهله و ان جهل عليك احتملته و اكرمته لحق الاسلام و حرمته . و حق الصغير رحمته في تعليمه و العفو عنه و الستر عليه و الرفق به و المعونة له.

و حق السائل اعطائه على قدر حاجته . و حق المسئول ان اعطى فاقبل منه بالشكر و المعرفة بفضله و ان منع فاقبل عذره

و حق من سرك الله تعالى ان تحمد الله تعالى اولائم تشکره.

و حق من اسائك - ان تعفو عنه و ان علمت ان العفو عَنْهُ يضر انتصرت.

قال الله تعالى وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولَٰئِكَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ و حق اهل ملتك اضمار السلامة و الرحمة لهم و الرفق بمسيتهم و تألفهم و استصلاحهم . محسنهم و كف الأذى عنهم و تحب لهم ما تحب لنفسك و تكره لهم ما تكره لنفسك و ان تكون شيوخهم بمنزلة ابيك و شبابهم

بمنزلة اخوتك و عجائزهم بمنزلة امك و الصغار بمنزلة اولادك .

و حق اهل الذمة ان تقبل منهم الله تعالى منهم و لا تظلمهم ما وفوا الله عز و جل بعهده.

این حدیث شریف را شیخ صدوق رحمه الله در - (من لایحضره الفقيه) بسندی که گذشت ذکر فرموده و سلسله سند عبارتست از دقاق که از مشایخ صدوق می باشد و در سابق گذشت مشايخ احتیاج بتوثيق ندارند ، و او از محمد بن جعفر الاسدی (که ثقة می باشد) و او از محمد بن اسمعیل برمکی رازی (که ثقه می باشد) و او از عبدالله بن احمد که بقرينه راوی و مروى عنه رازی است - روایت کرده و او از اسمعيل بن الفضل بن يعقوب بن الفضل بن عبد الله بن الحرث بن عبدالمطلب (که از اصحاب حضرت باقر

ص: 115

علیه السلام و ثقه می باشد) و حضرت صادق علیه السلام دربارۀ او مي فرمايد - هو كهل من كهولنا و سيد من ساداتنا ، روایت کرده که او از ابو حمزه ثمالی (ثابت بن دينار) که ثقه و حضرت رضا علیه السلام درباره او می فرماید : ابو حمزه در زمان خود مانند لقمان در عصر خود بود روایت کرده که او از حضرت سجاد علیه السلام نقل می کند . و عبدالله بن احمد رازی اگر چه امامی می باشد لکن استاد صدوق : (محمد بن الحسن بن ولید) روایاتی را که محمد بن احمد بن یحیی اشعری صاحب كتاب (نوادر الحكمة) از او روایت کرده نقل نفرموده و صدوق در این استثناء با او موافقت کرده ولی معذلك اين حديث را در من لا يحضره الفقيه روایت کرده و از کمال مواظبت قدماء - و مخصوصاً - طريقه صدوق رحمه الله در نقل احادیث معلوم می شود کمال ونوق را بصدور این حدیث داشته - از این جهت – مجلسی علیه الرحمه با این که بواسطه استثناء ابن وليد عبدالله بن احمد را ضعیف شمرده این طریق بخصوص را حسن دانسته اگر چه شیخ جلیل شرف الدین عنایت الله کوپائی قده نفس همین طریق را مجهول می داند - ولی با همه این اختلافات و غموض حال عبدالله وثوق بصدور این روایت هست مخصوصاً که اکابر ثقات امثال برمکی و اسدی اعتناء بنقل روایت از عبدالله دارند علاوه مضمون این حدیث شریف بطوری موافق عقل و مطابق قواعد اخلاقیه مذهب است و بقدری جعل و انشا ان از غیر امام مستبعد است که و نوق بصدور آن از امام زیاد و شاید نزديك باطمینان باشد و هر چه هست با تأمل زیاد در مضامین آن راضی نشدم - بواسطة عدم توثيق ارباب رجال (عبدالله بن احمد) را از ذکر این حدیث خود داری نمایم

و اين حديث شريف را نيز ابو العباس احمد بن على بن العباس نجاشی

ص: 116

(بفتح نون و سکون جيم ) صاحب كتاب رجال معروف که نزد تمام علماء بوثاقت معروف و مسلمت و شیخ جلیل و ثقه می باشد از معروف و با فضل ترین مشایخ خود احمد بن علی بن عباس بن نوح سیرافی (که ثقه و فقيه و بینای بحدیث و دقیق در روایتست) از حسن بن حمزة بن على بن عبدالله بن محمد بن حسن بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام (که آبروی سادات اطیاب و شيخ المشايخ اصحاب و مورد توصیف و مدح اهل رجالست ) از علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم که حال آن ها معلوم شد از محمد بن الفضيل (که شاید محمد بن قاسم بن فضيل ثقه باشد) و اگر محمد بن فضیل مرمی بغلوهم باشد در ما نحن فیه ضرر ندارد

اولا بواسطه این که این طریق مؤید طریق صدوق رحمه الله و تعاضد طريقين موجب اطمینان بصدور است

و ثانيا ضعف راوی اگر مستند بغلو باشد آن هم نزد قدماء و مصوصاً ابن غضائری وزنی ندارد بالاخص با این که علت غلورا اعتقاد بصفتی در امام می دانند که کوچک ترین مقام شامخ و منیع آن ها است .

و چه خوب می فرمود استاد الفقهاء و المجتهدين جامع المعقول و المنقول آية الله العظمی مرحوم حاج می رسید علی نجف آبادی (قدس سره) استاد فقیر در غالب علوم که غالبا رواتی که مورد طعن می باشند و نسبت غلو بآن ها داده شده معرفت شان بمقام ائمه طاهرين علیهم السلام بيش بیش از سائرین بوده، و چون - بتعبير ايشان - فضائلی بوده و مناقبی از ائمه طاهرین علیه السلام نقل می کرده و معتقد بوده اند که در خور فهم دیگران نبوده لذا آنان را ضعيف و غالى و بلکه وضاع دانسته اند انتهى

و صدق این فرمایش بزرگانی با دقت در حال مثل یونس و

ص: 117

محمد بن سنان معلوم می شود

و ثالثاً : روات از محمد بن فضیل بقدری زیاد و جلیل می باشند که وجدان تحمل قبول ضعف مروى عنه را ندارد از ثابت بن دینار (ابو حمزة ثمالی ) که حال او را دانستی از علی بن الحسين عليهما السلام روایت نموده ، و بنابراین صدور رسالۀ حقوق از امام علیه السلام که شاید باین اسم معروف بین قدما بوده - مورد اطمینان کاملست و العلم عند الله اما شرح این حدیث شریف چنین است که امام چهارم علیه السلام می فرماید :

حق خداوند بزرگ بر تو اینست كه شرك باو نیاوری و اگر در عبادت اخلاص داشته باشی خداوند بر خود لازم نموده که امر دنیا و آخرت تو را کفایت نماید.

و حق نفس تو بر تو اینست که او را باطاعت خدا و عمل نيك مشغول بداری.

و حق زبان اینست که : از فحش و سخن زشت او را برکنار داشته و به نيكى و ترك سخنان بی فائده و سخنان با فائده برای مردم و حسن گفتار در میان جامعه عادت بدهی،

و حق گوش اینست که : از شنیدن غیبت و هر چه جائز نیست - (آواز و ساز و غیره) او را برکنار داری

او حق چشم اینست که از محرمات او را به پوشی و از نعمت بینائی چشم تحصیل عبرت کنی (بمشاهده آیات الهیه)

و آن ها و حق دست اینست که بآن چه سزاوار نیست نگشائی .

و حق پا ها اينست که در راهی که حلال نیست قدم نگذاری، زیرا با این دو پا بر صراط می ایستی پس بهوش باش که پای تو نلغزد و در آتش

ص: 118

جهنم سرنگون نشوی ،

و حق شکم این است که ظرف حرام قرار نداده و زیادتر از مقدار سیر شدن نخواهی،

و حق فرج اینست که از زنا او را نگاه داشته ، و از نظر نامحرم مستور داری ،

و حق نماز این است که بدانی نماز وارد شدن بر خدا است ، و در نماز در مقابل خدا می ایستی ، و اگر این معنی را بعلم الیقین بیابی در حال نماز مانند بنده ذلیل حقیر که با خوف و رجا ، و بيم و اميد ، و استكانت و تضرع در مقابل ارباب خود ایستاده باشد می ایستی و آن کس را که در مقابلش ايستاده با كمال سكون و وقار تعظيم نموده بزرگ می دانی و در نماز از روی حقیقت اقبال بحق نموده ، و بوظائف و حدود شرعیه او را اقامه می نمائی

و حق حج این است که بدانی حج ورود بر پروردگار و از گناه بخدا فرار کردنست ، و در حج قبولی توبه و انجام فریضه واجبه الهی . و حق روزه اینست که - بدانی روزه حجاب و ستریست که خداوند برای زبان و گوش و چشم و بطن و فرج تو قرار داده تا از آتش جهنم تو را نجات دهد پس اگر روزه را ترك كردى حجاب الهی را دریده و سد شرعی را شکسته.

و حق صدقه این است که - بدانی ذخیره ایست از تو پیش خدا ، و امانتیست که در آن محتاج بشاهد نیستی و در ودیعه نهانی اطمینان تو بیشتر از ودیعه آشکارا می باشد (صدقه سر) و بدان صدقه بلا ها و بیماری ها را در دنیا و آتش را در آخرت از تو دفع می نماید

و حق هدی اینست که - خدا را در آن منظور داشته و قصد ریا نکنی

ص: 119

و جز برای طلب رحمت حق و نجات جانت در روز قیامت بجا نیاوری و حق سلطان اینست که بدانی برای او امتحان الهی هستی بواسطه نفوذی که خدا از برای سلطان بر تو قرار داره و وظیفه تو این است که خود را در معرض غضب پادشاه قرار ندهی که بدست خود خود را در هلاکت انداخته و شريك اولی در آزاری که بتو می رساند .

و حق استاد و علم آموزت اینست که : او را بزرگ دانسته و در مجلس او مراعات وقار نموده، و در استماع سخنانش مراقبت نمائی، و اقبال باو داشته باشی و صدای خود را بلند نکنی و اگر کسی از او مطلبی پرسید تو جواب ندهی تا او جواب بگوید و با کسی در مجلس درس او سخن نگوئی و در نزد او از کسی غیبت نکنی و اگر کسی نام او را بزشتی برد از او دفاع کنی و عيوبش را مستور داشته و كمالاتش را اظهار کنی و با دشمنانش هم مجلس نشده و دوستانش را دشمن نداری که اگر این طور کردی ملئکه شهادت می دهند که مراوده و تعلم تو برای خدا بوده نه برای مردم

و اما حق حاکم و فرمانروای مملکتی بر تو اینست که : او را اطاعت کنی و نافرمانی نکنی جز در آن چه مورد سخط و غضب الهی است که اطاعت مخلوق در مورد معصیت الهی سزاوار نیست ،

و اما حق رعیت و زیر دست تو در فرمانروائی اینست که بدانی رعیت بودن آن ها بجهت ضعف ایشان وقوت تو است ، بنابراین واجبست که باعدالت با آن ها رفتار کرده و بمنزلهٔ پدر مهربان بر آن ها باشی و از نادانی آن ها چشم پوشی کرده و در مجازات آن ها عجله نداشته باشی و خدا را بر قوت و قدرتی که بتو داده شکر کنی

و اما حق شاگردان و طالب علم تو این است که بدانی خداوند

ص: 120

بواسطۀ علمی که بتو داده و در گنج های معرفت را بر تو گشوده تو را سالار و قیم قرار داده پس اگر در تعلیم مردم بنیکوئی رفتار کردی و بر آن ها سخت گیری ننموده زجر نکردی ، خدا این نعمت را بر تو زیاد می کند و اگر در تعليم آنان بخل ورزیدی و در وقت طلب کردن آنان علم را مدارا نکردی بر خدا لازمست که علم و بهاء آن را از تو گرفته و محبت تو را از دل ها بیرون نماید

و اما حق همسر تو اینست که - بدانی خدا او را مایه انس و آرامش تو قرار داده و این معنی نعمت حق تعالی است و باید او را گرامی داشته و با او مدارا کنی اگر چه حق تو بر او بیشتر است چه آن که باید باو رحم نمائی چون زیر دست و اسیر تو است و او را اطعام نموده و بپوشانی و اگر خطائی کرد او را عفو نمائی.

و اما حق بنده زرخرید تو این است که - بدانی او هم مخلوق خدا و فرزند پدر و مادر تو آدم و حوا می باشد و گوشت و خون او با تو یکی است و مالك از این جهت نشده که تو او را آفریده باشی نه خدا ، و چیزی از اعضاء او را هم خلق نکرده و روزی او را هم از زمین بیرون نیاورده بلکه خداوند این امور را انجام داده و بعد از آن او را مسخر تو نموده و تو را امین او قرار داده و او را بامانت بتو سپرده تا هر کار خیری درباره او نمودی ذخیره قیامتتت گردد بنابراین همان طور که خدا بر تو احسان نموده توهم با و احسان کن و اگر از او کراهت طبع داری او را عوض کن و بنده خدائی را اذيت مكن و لاقوة الا بالله

و حق مادر بر تو این است که - بدانی ترا در وقتی و جائی که هیچ کس نمی تواند کسی را حمل کند حمل نموده (و بار تو را بدوش داشته) و از میوه قلب خود بتو داده که هیچ کس نمی تواند بکسی بدهد و بتمام اعضاء

ص: 121

و جوارح ترا نگاهداری نموده و در مقام سیر کردن تو از گرسنگی خود چشم پوشی کرده و بتشنگی خود برای سیراب کردن تو اعتناء نداشته : و حاضر بوده که برهنه باشد و ترا بپوشاند و در آفتاب بماند و سایه بر تو بیندازد و برای حفاظت تو شب بیداری کند و از سرما و گرما ترا نگاهداری نموده تا تو برای او بمانی و برای او باشی بنابراین تو نمی توانی از زحمات او قدردانی کنی جز با توفیق و عنایت پروردگار

و اما حق پدر بر تو اینست که بدانی او اصل تو می باشد چه آن که اگر او نبود تو نبودی بنابراین اگر در خود چیزی که مایه اعجاب باشد دیدی بدان که پدرت ریشه نعمت های تو می باشد و خدا را حمد و از پدر قدر دانی کن بنسبت آن نعمت که داری و لاقوة الا بالله .

و اما حق فرزند بر تو اینست که بدانی فرزند ازتست و در این دنیا چه خوب باشد و چه بد بتو اضافه دارد و روز قیامت مسئول او می باشی، چه آن که ولایت بر تادیب و این که خدا شناسی را باو بیاموزی ، و در اطاعت حق تعالی او را معاونت نمائی بر او داری پس درباره او مانند کسی معامله کن که می داند اگر باو نیکی کرد بثواب می رسد و اگر بدی کرد معاقب می شود :

و اما حق برادرت اینست که - بدانی که برادر دست توانا ، و آبرو وقوت تو می باشد بنابراین او را اسلحه معصیت الهى و كمك خود در اذیت و آزار بندگان خدا قرار نده و اگر دشمنی دارد کوتاهی در یاری کردن و نصیحت نمودن او نکن پس اگر خدا را اطاعت کرد چه بهتر و اگر نه خداوند بر تو بیشتر از او مهربانی خواهد فرمود و لاقوة الا بالله

و اما حق اربابی که بتو نعمت بخشید و آزادت کرده اینست که بدانی

ص: 122

مال خود را درباره تو صرف کرده و ترا از ذلت و خواری و وحشت بندگی بآبرو با برو و راحتی آزادی بیرون آورده و ترا از اسارت بندگی رهایی بخشیده و بند بندگی را از تو باز نموده و از زندان نجاتت داده و ترا صاحب اختیار خودت قرار داده و برای بندگی خدای تعالی تو را فارغ نموده و باید بدانی که آزاد کننده است در حیات و ممات تو از تمام مردم سزاوار تر بر تو می باشد و یاری او بر تو ( بجان و هر چه محتاجست ) واجب و لازمست .

و لا قوة الا بالله

و اما حق بنده که او را آزاد کرده این است که بدانی خداوند عز و جل آزادی او را برای تو وسیله قرب خود و حجاب آتش جهنم قرار داده و ثواب دنیای تو اینست که اگر وارثی نداشته باشد وارث او باشی ( بپاداش مالی که در راه آزادی او صرف کرده) و ثواب اخروی تو بهشت است

و اما حق کسی که بتو نیکی کرده اینست که : سپاسگزار باشی و کار نيكش را ذکر کرده و نام او را بنیکی در میان مردم مشهور کنی و در عالم سر (میان خود و خدا) او را دعای خالصانه بنمائی و اگر این طور کردی در سر و علن شكر عمل نيكش را نموده و اگر بعد از این هم توانستی پاداش کردار نیکش را بدهی مکافات کن و حق مؤذن اینست که بدانی خدا را بیاد تو می اورد ، و ترا بنماز دعوت می کند و در انجام فریضه الهیه ترا معاونت می نماید پس از او سپاس گذاری کن مانند کسی که بتو احسان کرده باشد.

و اما حق پیشوای نماز جماعت تو اینست که : بدانی که او سفیر تو بسوی خدا می باشد و از طرف تو با خدا صحبت می کند و تو از طرف او با خدا تكلم نمی نمائی و او برای تو دعا می کند ولی تو در حق او دعا نمی نمائی . و

ص: 123

او بجای تو تحمل خوف رفتن نزد خدا را می کند و اگر در نماز قصی باشد. آن نقص راجع بامام جماعتست نه تو و اگر نماز تمام و کامل باشد تو شريك اولی و چیزی از تو بیشتر ندارد پس امام جماعت حفظ جان ترا به جان خود و نماز تو را بنماز خود نموده بنابراین بهمین نسبت تو باید از او قدردانی کنی.

و اما حق همنشین تو اینست که که در همنشینی ملاطفت و ملائمت داشته باشی و در سخن گفتن با او بعدالت رفتار کنی و بدون اجازه او از مجلس بیرون نروی و اگر کسی با تو نشست حق دارد بدون اجازه تو بر خیزد و باید لغزش های قولی و عملی همنشین را فراموش کنی ، و اگر خیری از او بتو رسید فراموش نکنی و کلامی که خوشایند نیست باز نشنوانی و غیر از خوبی در کلامت نباشد

و اما حق همسایه ات این است که : حفظ الغیب او را داشته باشی ، و در وقت ملاقات و حضور او را گرامی بداری و اگر مظلوم باشد او را كمك نمائی ، و عیب جوئی از او ننمائی و اگر در او رذیله دیدی بپوشانی، و اگر می دانی پند ترا قبول می کند محرمانه او را نصیحت نمائی و اگر گرفتاری و سختی برای او پیش آمد کرد او را تنها نگذاری و اگر لغزشی کرد او را عفو نمائی و خطای او را ببخشی و بشرافت با او معاشرت نمائی و لا قوة الا بالله.

و اما حق دوست تو بر تو این است که با انصاف و فضیلت اخلاقی با او رفاقت کنی و چنان چه او تو را گرامی می دارد تو هم او را گرامی داری ، و نگذاری که از تو در کار خیری سبقت بگیرد و اگر سبقت گرفت مکافات نمائی و چنان چه او ترا دوست می دارد تو هم او را دوست بداری و باید اگر

ص: 124

قصد معصیت کرد او را منع نمائی و برای او رحمت باش و عذاب روح نباش و لاقوة الا بالله،

و اما حق شريك تو در کار اینست که : اگر غایب باشد بجای او انجام عمل بدهی، و اگر حاضر باشد مراعات حال او را بنمائی و برخلاف رأی او حکمی نکنی و بی مشورت او بنظر خودت کاری نکنی و مال او را محافظت نمایی و در هیچ كارى (چه كوچك و چه بزرك) باو خیانت نورزی چه آن که دست كمك خدا با دو شريكست تا خیانت نکنند و لاقوة الا بالله.

و اما حق ثروت و مالت اینست که : از راه حلال تحصیل کنی و در راه مشروع صرف نمائی و کسی را که قدردان نیست در آن مال بر خودت ترجیح ندهی و در مال مطابق دستور خدا رفتار كن و بمال بخل مكن كه روز قیامت پشیمان شده و حسرت می خوری با این که عقوبت بخل را هم داری و لاقوة الا بالله .

و اما حق طلبکار اینست که : اگر توانائی داری طلبش را بدهی و اگر نداری با کلام خوب (زبان شیرین) او را راضی نمایی و او را از خود با کمال ملاطفت دور نمائی

و حق آن کس که آمیزش و خلط با تو دارد اینست که : او را فریب ندهی و غش ننمائی و با او خدعه نکنی و دربارۀ او از خدا بپرهیزی

و حق آن کس که بر تو ادعایی دارد این است که اگر دعوای او حقست خودت شاهد بر خودت می باشی و باید با و ظلم نکنی و حق او را بدهی و اگر دعوای او باطلست با او مدار اکنی و غیر از مداراتی درباره او رفتاری نکنی و خدا را راجع باو بغضب نياورى و لاقوة الا بالله ،

و حق آن کس که بر او ادعایی داری اینست که اگر حق بجانب تست

ص: 125

در صحبت با او طريق اجمال را طی کنی و حق او را انکار ننمایی و اگر ادعای تو باطلست از خدا بترسی و توبه كنى و ترك دعوی نمائی

و حق آن کس که با تو مشورت کند اینست که : اگر رای نیکی را بدانی با و تعلیم نمائی و اگر نظریۀ خوبی را نمی دانی او را بشخص دانائی ارشاد نمائی

و حق آن کس که در مشورت نظریه برای تو اظهار می دارد اینست که: اگر رأی او با رأی تو موافق نیست او را بخیانت متهم نکنی و اگر رأیش با تو موافقست شکر خدا را بجا بیاورید

و حق نصیحت خواه از تو اینست که پند خوب با و بدهی و روش رحمت و مدارائی را در نصیحت پیشه خود قراردهی .

و حق نصیحت کننده بر تو اینست که : در مقابل او تواضع کرده به نصیحتش گوش بدهی پس اگر سخن بصواب گفت خدا را شکر کنی و اگر موافق گوئی نکرد با او محبت کرده مورد اتهام قرار ندهی و اگر بدانی خطا گفت مؤاخذ هاش ننمائی جز این که مستحق تهمت باشد (و بدانی که خیانتکار است) که در این صورت بهیچ وجه اعتناء باو ممكن و لاقوة الا بالله و حق بزرگتر اینست که برای سن و عمر زیادش او را احترام بگذاری.

و بجهت آن که در اسلام تقدم دارد او را تجلیل کنی و در خصومت با او مقابله و معارضه نکنی و در راه بر او سبقت نگیری و بر او مقدم نشوی و او را خفت ندهی و اگر او بتو خفت داد تحمل کنی و عزت او را نگاهداری برای شرافت اسلام و حرمت دیانت

و حق کوچک تر این است که در تعلیم باو ترحم نمائی و از خطای او چشم پوشی کنی و با او مدارا نمائی و با و كمك كني

ص: 126

و حق سائل این است که باندازه احتیاج بار بخشش نمائی

و حق آن کس که از او چیزی می خواهی این است که اگر بخششی کرد قبول نمائی و سپاسگزاری و قدردانی از احسانش نمائی و اگر منع کرد و نداد عذر او را بپذیری .

و حق آن کس که ترا خوشنود کند این است که - اولا خدا را شکر کرده و در ثانی سپاس گذار او باشی

و حق آن کس که بتو اذیت کرد و غمناك نمود این است که او را عفو نمائی و اگر یقین داری که عفو بتو ضرر می زند در صدد تلافی بر آنی چون خدا می فرماید هر کس در صدد حق خواهی بعد از مظلومیت بر آمد سبیلی بر او نیست.

و حق هم کیشان و اهل دیانت تو اینست که - حسن نیت و قصد رحمت درباره آن ها داشته باشی و با بد کاران شان بمدارا رفتار کنی و با آن ها الفت داشته باشی و در صدد اصلاح امورشان بر آنی و شکر گذاری از نیکو کاران شان کنی و اذیت را از آن ها دفع نمائی و آن چه برای خود دوست می داری برای آن ها دوست داری و آن چه را برای خود مکروه می داری برای آن ها مکروه داری و باید مردمان سالخورده را بمنزله پدر و جوانان را بمنزله برادر و پیرزنان را بمنزله مادر و اطفال كوچك را بمنزله فرزند خود بدانی و حق اهل ذمة (از اهل كتاب) بر تو اینست که آن چه را خدا از آن ها قبول کرده از آنان قبول کنی و بآن ها ظلم نکنی مادام که بر عهد خود با خدا باقی باشند.

این حدیث شریف اگر مورد عمل واقع گردد سعادت دنیا و آخرت تامین می شود چه آن که دستور العمل جامع نسبت بوظيفة شخص با خدا

ص: 127

و والدين و عيال و فرزند و خادم و همنشین و معلم و شاگرد و پادشاه و حاكم و غیره می باشد درست تأمل کن اطاعت سلطان را جز در معصیت خدا واجب را جز شمرده و در عین حال خود را در معرض سطوت و قهر و غضب او در آوردن را حرام و القاء نفس در هلاك دانسته و تقیه را واجب شمرده و در مورد همسر با اعتراف بزیادتی حق شوهر زن را اسیر مرد و قابل عطوفت و رحمت دانسته و در مورد اهل مشورت با احراز خیانت بی اعتنائی و عدم اعتماد را لازم شمرده و در مورد عفو از ظلم (با اضرار عفو) انتصاف و انتقام را حق ثابت دانسته پس باید برادران ایمانی این حدیث را مکرر از روی دقت مطالعه نمایند

فصل هفتم: در اخلاق

و در آن پنج حدیث است

حديث اول : فى الكافى عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن عثمان بن عيسى عن عبد الله بن مسكان عن ابي عبد الله علیه السلام قال ان الله عز و جل خص رسله بمكارم الاخلاق فامتحنوا انفسكم فانكانت فيكم فاحمدوا الله و اعلموا ان ذلك من خير و الاتكن فيكم فاسئلوا الله و ارغبوا اليه فيها قال : فذكر عشرة اليقين و القناعة، و الصبر و الشكر، و الحلم، و حسن الخلق، و السخا، و الغيرة ، و الشجاعة ، و المروة قال : و روى بعضهم بعد هذه الخصال العشر و زاد فيها الصدق و اداء الامانة.

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا کلینی از عده خود از

ص: 128

برقی (که حال آن ها در حدیث دوم و اجبات گذشت) از عثمان بن عیسی (که حال او در حدیث دوم نبوت گذشت) از عبدالله بن مسکان (که حال او در حدیث اول محرمات ذکر شد)روایت کرده

و نیز این حدیث را صدوق رحمه الله در فقیه بطریق خود از ابن مسکان که صحيح است با اندك تفاوتی از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود : خداوند عز و جل پیغمبران و فرستادگان خود را باخلاق کریمه ، و صفات شریفه مخصوص گردانید شما هم باطن خود را آزمایش نمائید اگر این گونه صفات در شما است خدا را شکر نمائید و بدانید خیر و سعادت اینست ، و اگر در شما نباشد از خدا مسئلت کرده و درباره آن اخلاق خدا توجه نمائید که بشما عنایت فرماید می گوید ده صفت را بیان کرد : یقین ، قناعت ، صبر، شکر، حلم، حسن خلق ، سخاوت ، غیرت ، شجاعت ، جوانمردی کلینی رحمه الله می گوید: بعضی از روات راستی ، و امانت را هم از آن حضرت نقل کرده اند .

می گویم در کتاب معانی الاخبار صدوق رحمه الله است که راوی می گوید: تفسير يقين را از حضرت پرسیدم و فرمود ، یقین اینست که بطوری مومن برای خدا کار کند که گویا (بنصب العین ) او را می بیند که اگر هم او خدا را نه بیند خدا او را می بیند و بعلم الیقین بداند که آن چه باو رسید نیست گذرا ندارد و هر چه نباید برسد البته نمی رسد و این امور شاخ های درخت توکلست و در حدیث معتبر از صادق آل محمد علیه السلام است که تمامیت صفت يقين وقتيست كه شخص موحد برای خوشنودی مردم خدا را بغضب نیاورد و شکایت او را در آن چه باو نرسد بخلق نکند چون حرص حریص کشاننده رزق و بی میلی دور کننده آن نیست بطوری که اگر انسان مانند مرگ از

ص: 129

روزی گریزان باشد رزق مثل مرك باو مي رسد روح و راحت در یقین و رضا است و هم و حزن در شك و سخط است .

و اما قناعت در کافی از حضرت باقر علیه السلام است که مبادا نظر ببالا دست کنی چه آن که خدا بپیغمبر خود دستور می دهد که مال و اولاد مردم تو را خیره نکند و بشگفت نیاندازد، و نظر بمنافع و بهره هائی که از همسران بآنان دادیم نداشته باشی. این ها شكوفه حيات (دو روزه) دنيا است اگر هم اندیشه و فکری در قلب تو خلجان کرد از زندگی پیغمبر یاد کن که قوت اونان ،جو و شیرینی او خرما . و آتش و گیرینه اش چوب درخت خرما بود آن هم زمانی که داشت.

و اما صبر در کافی در چند روایت که صحاح در آن ها است وارد است که صبر سر ایمانست و این تعبیر بیان واقعیت نه تنزیل، چه آن که حقیقت ایمان صبر در اطاعت و از معصیت و بر بلا است پس روح ایمان صبر است.

و اما شكر در کافی از حضرت صادق علیه السلام است که در تورات موسی نوشته شده بنعمت بخش خویش سپاس گذار باش، و بسپاسگذارنده نعمت ببخش که با شکر نعمت فناء ناپذیر است و با كفران بيدوام شكر نعمة نعمت را زیاده کرده و سپر تحول و برگشت کار است انتهی و در محل خود بیان شده که حقیقت شکر قدردانی از نعمتست ، و قدردانی نعمت به بیهوده صرف نکردن آن و بکار بردن در موارد رضای منعم است بنابراین شکر چشم نظر بآيات صنع است نه نگاه کردن بروی نامحرم و همچنین سایر نعمت ها

و اما حلم و بردباری در کافی بسند موثق از حضرت باقر علیه السلام روایت

ص: 130

شده که من دوست می دارم انسانی در هنگام غضب مالك نفس باشد و برد باری را از دست ندهد و در روایت دیگر است که بس است صفت حلم در نصرت شخص و اگر حلم نداری تحمل نمای (چون شخص حلیم بصفت بردباری بر دشمن فائق آمده و با خونسردی بمقاصد نائل می شود)

و اما حسن خلق : در کافی بروایت صحیح از حضرت باقر علیه السلام است که کامل ترین اهل ایمان کسیست که خلقش از آنان بیشتر باشد و در قرآن مجید پیغمبر گرامی صلی الله علیه و اله و سلم بخطاب - انك لعلى خلق عظيم سرافراز و مفتخر است ، و در نزد اهل عرفان پوشیده نیست که حسن خلق اگر چه در مرتبه اول بشاشت وجه و حسن کلامست - لکن - از آن جائی که آخرین حد خنده مومن تبسمست و مومن از لغو و لهو برکنار است حسن خلق عبارت از حسن طوبت و نیکی سیرت و شرافت نفس و ساير ملكات فاضله است.

و اما سخاوت - پس بقدری محبوب ذات باریست که در بعضی روایات وارد شده سخی ولو كافر باشد و بحكم و عیدالهی در جهنم داخل شود متنعم بنعمت الهی خواهد بود و ليس النار بمحرقة جواداً و لوكان الجواد من المجوس .

و اما غیرت - پس آن صفت خاصه ابراهیم علیه السلام می باشد که حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید - پدرم ابراهیم غیرتمند و من از او غیرتمندتر و غیرت خدا از ما بیشتر است و اما فتوت و جوانمردی سرلوحه اخلاق پاك و محو کننده سیئاتست اگر چه آن جوانمردی درباره حیوان بکار رود .

و اما راستی و امانت - در کافی بسند صحیح از امام ششمست که فرمود - خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد جز بصدق حديث و اداء امانت

ص: 131

به برو فاجر.

حديث دوم - فى الكافى محمد بن الحسن و على بن محمد عن سهل بن زياد و محمد بن يحيى عن احمد بن محمد جميعاً عن جعفر بن محمد الاشعرى عن عبد الله بن الميمون التداح و على بن ابراهيم عن ابيه عن حماد بن عيسى عن القداح عن ابي عبد الله علیه السلام قال-قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم من سلك الله - طريقا يطلب فيه علماً سلك الله به طريقا إلى الجنة و ان الملئكة لتضع اجنحتها الطالب العلم رضابه ، و انه يستغفر لطالب العلم من في السماء و الارض حتى الحوت في البحر. و فضل العالم على العابد كفضل القمر على ساير النجوم ليلة البدر و ان العلماء ورثة الأنبياء و ان الانبياء لم يورثوا دينارا و لادرهما و لكن ورثو العلم فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا کلینی بدو طریق روایت کرده.

اول از محمد بن حسن (که یا بظن قوی صفارقه است ، و یا این وليد شيخ شيخ صدوق است) و علی بن محمد (که از مشایخ کلینی و مورد وثوق است) که هر دو از سهل بن زیاد (که حال او در حدیث سوم حقوق معلوم شد) روایت کرده اند

و همچنین از محمد بن یحیی عطار از احمد بن محمد بن عیسی (که در سابق حال آن ها معلوم شد) روایت کرده که تماماً روایت کرده اند از ابو جعفر جعفر بن محمد بن عبد الله اشعری(که صاحب نوادر الحكمة از او روایت کرده و استاد صدوق روایت او را استثناء نکرده و این خود دلیل بار زیست از وثوق قدماء باو) و او از عبدالله بن میمون بن اسود قداح ثقه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده.

ص: 132

دوم از علی بن ابراهیم از پدر بزرگوارش (که حال آن ها معلومست) از حماد بن عیسی (که در حدیث سوم توحید حالش گذشت ) از قداح مزبور از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده. پس این حدیث مبارك را از چهار نفر از مشایخ خود که بقداح متصل می شود - با اختلاف طرق نقل فرموده که ممکنست چهار طریق حساب کرد و هر چه هست، حضرت صادق علیه السلام هر چه می فرماید که پیغمبر اکرم صلى الله عليه و اله و سلم فرمود : هر کس قدم در راهی بگذارد که در طی ان طریق جویای علمی باشد خداوند راهی ببهشت برای او باز می کند ، و ملائكه بال های خود را از روی محبت طالب علم برای او می گسترانند ، و هر که در آسمان و زمین است تا ماهی دریا طلب مغفرت برای طالب علم می کند و برتری عالم بر عابد چون برتری ماه در شب چهاردهم بر سایر ستارگانست و علماء و ارث پیغمبران هستند ، پیغمبران دینار و درهمی بارث نگذاشته بلکه علم میراث آنانست، پس هر که بهره از آن تحصیل کرد حظ وافر و نصیب باوزن و قیمتی را تحصیل کرده

از این حدیث شریف مقام شامخ، علم ، و شرافت منصب علماء بكمال وضوح ظاهر می شود چه آن که در این حدیث خضوع جنس ملك - كه از عالم انوار و عقول مجرده اند نسبت بتحصیل کننده علم و استغفار موجودات حيه عالم كون (علوی و سفلی) برای او و برتری مقام علم و عالم از عبادت و عابد و جانشین بودن علماء سلسلۀ سفراء حقه الهیه را و این که طى طريق علم طی طریق جنت است ، و این که دارنده علم بی نیاز از درهم و دینار و غنی واقعی می باشد معلوم می شود و اگر در هر کدام از این جمله ها تعمق و تامل شود شخص عاقل هیچ مقامی را بر این مقام ترجیح نداده و در مقابل تحصیل علم از هر عیش و لذتی صرف نظر می کند و در روایات مستفیض

ص: 133

است که طلب علم بر هر مسلمانی و اجبست ، و در بعضی از روایات است که خداوند جویندگان علم را دوست می دارد و درباره از آن ها است که طلب علم واجب تر از طلب مال است چون مال در ضمان الهی و بتقسيم خداوند عادل منقسم می شود ولی علم گنجینه ایست که در سینه اهل آن مستور است و باید در صدد تحصیل آن بامرالهی بر آمد و در تقسیم دستجات مردم در چند روایت آمده که مردمان بر سه دسته اند: دارندگان علم و جویندگان علم ، و كف ها و خار و خسک های سیل که مردم جاهل را از بی وزنی ، و کم مقداری ، و در مسیرسیل هوا بودن تشبيه بكف و برك پاره ها، و خار و خسک های سیلاب فرموده اند.

و نیز در روایات برای عالم حقوقی در جامعه از روی کمال تشریف قرار داده اند که زیاد از او سئوال مکن جامه او را مگیر، وقتی بر او وارد شدی و با جماعتی است بر همه سلام کن و او را مخصوص بتحيت و تعظیم قرار بده و در مقابل او بنشین و با کمال وقار و بی حرکت از چشم و دست باش و برخلاف رای او از فلان و فلان قولی نقل نکن و او را از زیاد نشستن ملول مکن چه آن که عالم نخله ایست میوه دار که باید در انتظار او بود هر وقت از او بهره و بری رسید گرفت

و نيز عالم بكعبه تشبیه شده که باید زحمت زیارت و ملاقات او را تحمل کرد

ولی علمی که مورد تحریص و ترغیب در روایاتست و این همه فضیلت دارد و دارنده آن وارث پیغمبرانست به بیان اهل بیت عصمت علیه السلام عبارت از معارف حقه الهیه و علم باحکام فرعیه است. بنابراین - سرلوحه کمالات و اخلاق فاضله انسانی تکمیل عقاید حقه و تشیید مبانی فقهیه است

ص: 134

(و باید دانست) هر قدر مقام رفیع تر باشد وصول بان مقام پر آفت ترکه (و للعلم افات) و عمل بوظائف آن مقام از هر چه تصور شود مشکل تر است می بریم بخدا از عالمی که علم را وسیلۀ مباهات و جدال و تفوق و إعمال اغراض و نيل بملذات و شهوات دنیویه قرار دهد که در نصوص مستفیضه و بلکه متواتره هر کدام از امور مذکوره مورد نهى اكيد، و موضوع عقاب شدید قرار گرفته که از ذکر آن ها خودداری شد اهل علم رجوع بآن اخبار کرده با صفای خاطر و دقت کامل مطالعه نمایند.

حدیث سوم : فى الكافى على بن ابراهيم عن ابيه عن حماد بن عيسى عن ابراهيم بن عمر اليماني عن عمر بن اذينه عن ابان بن أبي عياش عن سليم بن قيس الهلالى عن أمير المومنين علیه السلام قال : بنى الكفر على اربع دعائم الفسق و الغلو و الشك و الشبهة و الفسق على اربع شعب على الجفاء و العمى و الغفلة و العتو فمن جفا احتقر الخلق و مقت الفقهاء و اصر على الحنث العظيم و من عمی نسى الذكر و اتبع الظن و بارز خالقه والح عليه الشيطان و طلب المغفرة بلا توبة و لا استكانة و لا عقلة و من غفل جنى على نفسه و انقلب على ظهره و حسب غيه رشد او غرته الاماني و اخذته الحسرة و الندامة اذا قضى الامر و انكشف عند الغطاء و بدى له مالم يكن يحتسب و من عتى عن أمر شك تعالى الله عليه فاذله بسلطانه و صغره بجلاله كما اغتر بر به الكريم و فرط فى امره و الغلو على اربع شعب : على التعمق بالرأى و التنازع فيه و الزيغ و الشقاق فمن تعمق لم يثب الى الحق و لم يزدد الاغرقا في الغمرات . و لم تنحسر عنه فتنة الاغشيته اخرى و انخرق دينه فهو يهوى في أمر مريج

و من نازع في الرأى و خاصم شهر بالعثل من طول اللجاج و من زاغ

ص: 135

قبحت عنده الحسن و حسنت عنده السيئة و من شاق اعورت عليه طرقه و اعترض عليه امره فضاق عليه مخرجه اذا (اذ خ د) لم يتبع سبيل المومنين و الشك على اربع شعب : على المرية و الهوى و التردد و الاستسلام و هو قول الله عز و جل - فبأي آلاء ربك تتمارى (و في رواية اخرى ) على المرية و الهول من الحق و التردد و الاستسلام للجهل ما بين يديه نكص على عقبيه و من امترى فى الدين تردد في الريب و سبقه الاولون من المومنين و ادركه الاخرون و وطئه سنابك الشيطان و من استسلم لهلكة الدنيا و الاخرة هلك فيما بينهما و من نجا من ذلك فمن فضل اليقين و لم يخلق الله خلقا اقل من اليقين و الشبهة على اربع شعب اعجاب بالزينة و تسويل النفس و تؤل العوج و لبس الحق بالباطل و ذلك لان الزينة تصدف عن البينة و ان تسويل النفس تقحم على الشهوة و ان العوج يميل بصاحبه ميلا عظيما و ان اللبس ظلمات بعضها فوق بعض فذلك الكفر و دعائمه و شعبه.

و النفاق على اربع دعائم على الهوى و الهوينا و الحفيظة . و الطمع .

فالهوى على اربع شعب - على البغي و العدوان و الشهوة و الطغيان فمن بغي كثرت غوائله و تخلى منه و نصر عليه و من اعتدى لم يؤمن بوائقه و لم يسلم قلبه و لم يملك نفسه عن الشهوات و من لم يعدل نفسه في الشهوات خاض في الخبيثات و من طغى ضل على عمد بلا حجة و الهوينا على اربع شعب على الغرة و الامل و الهيبة و المماطلة - و ذلك لان الهيبة ترد عن الحق و المماطلة تفرط في العمل حتى تقدم عليه الاجل و لو لا الأمل علم الانسان حسب ما هو فيه و لو علم حسب ما هو فيه مات خفافاً من الهول و الوجل .

و الغرة تقصير بالمرء عن العمل. و الحفيظة على اربع شعب على الكبر

ص: 136

و الفخر، و الحمية ، و العصبية فمن استكبر ادبر عن الحق ، و من فخر فجر و من حمى حميا اصر على الذنوب ، و من اخذته العصبية جار (فبئس الأمر امر بين ادبار و فجور و اصرار و جور على الصراط) و الطمع على اربع شعب الفرح ، و المرح و اللجاجة و التكاثر فالفرح مكروه عند الله و المرح خيلاء و اللحاجة بلاء لمن اضطرته الى حمل الانام و التكاثر لهو و لعب و شغل و استبدال الذى هوادنى بالذى هو خير فذلك النفاق و دعائمه و شعبه و الله قاهر فوق عباده تعالى ذكره وجل وجهه و احسن كلشيئى خلقه و انبسطت يداه: و وسعت كلشتی رحمته و ظهر امره و اشرق نوره و فاضت بركته . و استضائت حكمته و هيمن كتابه و فلجت حجته و خلص دينه و استظهر سلطانه و حقت كلمته و اقسطت موازینه و بلغت رسله فجعل السيئة ذنباً.و الذنب فتنة و الفتنة دنساً ، و جعل الحسنى عتبی العتبى توبة و التوبة طهورا فمن

تاب اهتدى و من افتتن غوى مالم يتب الى الله و يعترف بذنبه و لا يهلك على الله الا هالك الله الله فما اوسع مالديه من التوبة و الرحمة و البشرى و الحلم العظيم و ما انكل ما عنده من الانكال و الجحيم و البطش الشديد فمن ظفر بطاعته اجتلب كرامته و من دخل في معصيته ذاق و بال نقمته ( و عما قليل ليصبحن نادمين )

این حدیث شریف باصطلاح قدماء صحیح و معتبر است زیرا کلینی از علی بن ابراهیم از پدر بزرگوارش (که حال آن ها در سابق گذشت) از حماد بن عیسی (که حال او در حدیث سوم توحید گذشت) از ابراهیم بن عمر یمانی (که بتوثيق نجاشی نقه و مورد وثوق محققین از علماء رجال می باشد و بنقل بعض از علماء رجال شبهه در وثاقت او نیست و تضعیف غضائري طبعاً و بالاخص نسبت با و وزنی ندارد) از عمر بن اذينة (كه

ص: 137

ثقه و مروى عنه أجلاء و بعض از اصحاب اجماعست) از ابان بن ابی عیاش (که مورد وثوق غالب از علماء می باشد و اجلاء ثقات از او نقل حدیث کرده اند و کتاب سلیم را در محضر امام چهارم قرائت کرده و حضرت حکم به صحت احادیث آن فرموده - و بنابراین - اعتنائی بتضعیف ابن غضائری نیست بلکه تضعیفات او بجهاتی مورد قبول علماء رجال واقع نشده بلکه مشهور است کمتر بزرگواری از طعن او سالم مانده) از سلیم بن قيس هلالی (که از اصحاب امیر المومنين علیه السلام او مورد وثوق محققین ارباب رجال می باشد و کتاب او از اصول معتبره است و تشكيك بعضى در كتاب خالی از صواب و مستند بجرح ابن غضائری است که معلوم الحال می باشد) از حضرت امیر علیه السلام روایت کرده که فرمود.

اساس کفر بر چهار پایه استوار گردیده : فسق و غلو و شك . و شبهة و فسق بر چهار شعبه است - جفا - و عمى - و غفلت - وعتو - پس هر کس خشونت طبع و غلظت معاشرت داشته باشد مردم را پست و حقیر شمرده علماء را دشمن می دارد و بر عصیان و طغیان خود پافشاری می نماید و هر کس چشم دلش کور شد عهد الهی و پیمان الستی را از یاد برده با آفریننده خود بستیز بر می خیزد و شيطان بر او مسلط شده دست از او بر نمی دارد و بدون بازگشت بخدا و فروتنی نسبت باو . و اداء حقوق و مظالم عباد آرزوی آمرزش دارد و کسی که از خدا و روز جزا غافل شود معصيت كار شده ظلم بنفس را روا می دارد و روی از حقیقت برگردانیده و گمراهی خود را رشد و صواب می پندارد و فریب آرزو های غلط و نفسانی را می خورد و وقتی حیات دنیوی سپری شد و پرده از روی کار برداشته شد و آن چه را باور نمی داشت آشکار گردید دچار حسرت و ندامت می شود و هر کس از

ص: 138

حدود عبودیت تجاوز کرد ، و از او امر الهی سرپیچی نمود گرفتار شك و تردید در معارف حقه می شود ، و کسی که شكاك شد خداوند بر او غلبه کرده و او را خوار و زبون می کند بسلطنت و جلال خود چنان چه او هم از خداوند کریم غافل گردیده و در اطاعت امر حق تعالی کوتاهی کرده

و سربلندی و باند پروازی بر چهار شعبه است: استبداد برای و جدال در نظریه و دوری از مطلب حق ، و معاندت در اختلاف نظر پس هر کس در فکر و اندیشۀ خود فروشد و بر خیالات خود پافشاری کرد بازگشت بحق و حقیقت نخواهد داشت و در امواج خروشان گمراهی غرق شده از گردابی بیرون نیاید جز آن که بغرقاب دیگری فرو شود و رشته دیانتش پاره شده و در اضطراب فکر و عقائد در هم سرگردان گردد ، و هر کس در اراء عقلیه طریق منازعه را در پیش گیرد، و در نظریه با اهل نظر خصومت نماید از جدال مستمر و طول لجاج بنادانی و حمق مشهور گردد و هر کس از حق منحرف شود زیبا در نظرش زشت و زشت در نظرش زیبا جلوه کند و هرکس در اختلاف رأى عناد ورزد راه های پیشرفت عقلی برویش بسته شده و کار بر او دشوار و در بن بست واقع شود و از مضیقه خارج نگردد بعلت آن که در طریق اهل ایمان قدم نگذاشته و از آن ها پیروی نکرده است.

و شك بر چهار شعبه است تزلزل ، و ميل نفس ، و سرگردانی اسیر جهل شدن و این فرمایش خداوند است که (پس بکدام از نعمت های پروردگارت شك داری) و در روایت دیگر است : بر شك و بيم از حق و سرگردانی و تسلیم جهل و اهل آن شدن پس هركس بيمناك شد در برابر آن چه پیشاپیش او است از واقع و حق (کنایه از این که اگر از ملاحظه حقیقی که بنصب العین مشاهده و از نزديك او را حس می کند بیمناک شد

ص: 139

و نخواست قبول کند) از خیر و سعادت رو گریز گشته و بدان پشت می نماید و هر کس در دین و عقاید حقه تزلزل پیدا کرد در اضطراب باطن بحیرت و تردد می گذراند و اهل ایمانی که با او بوده اند از او پیشی گرفته و آن ها که بعد از او هستند باو می رسند و پایمال سم شیطان می شود و هر که تسليم هلاکت دنیا و آخرت شود و سر بهلاکت دارین بسپارد در هر دو عالم نابود می شود و هر کس نجات یافت از برکت یقین است و خداوند کمتر از یقین چیزی را نیافریده (یقین گوهر کمیاب و عزيز الوجود است)

و شبهه و آمیختن حق باطل بر چهار قسمت : بحلوه های ظاهر، و زینت های دنیوی دل بستن و گرفتار جلوه گری و آراستن نفس بودن ، و کجی و ناصواب را راست و صواب قلمداد کردن و حق را بلباس باطل در آوردن بجهت آن که جلوه های ظاهری آدمی را از حقیقت دور می کند ، و رامشگری نفس او را بدون تأمل در عاقبت امر بگرداب شهوت می اندازد و پیروی از کجی ها دارنده اشرا بمسافت دوری از واقع باز می دارد

و حق و باطل را بهم آمیختن ظلماتيست متراكم و در هم و بر هم و آن چه گفته شد کفر و پایه ها و شعب آن است و نفاق و دو رویی بر چهار پایه است هوا (ميل نفسانی) هوينا (سستى) حفيظة (عصبيت) طمع . اما هوی بر چهار شعبه است ظلم و تجاوز از حد و شهوت و سرکشی پس کسی که ظلم کند کینه های درونی و بلا های ناگهانی برایش فراوان و در کمینش خواهد بود (همیشه مردم در صدد انتقام از او باشند) و کسی باو اعتناء نكند معین و ناصر می ماند و هرکس تعدی کرد از شرور و آفات ایمن و قلب او بسلامت و قادر بر جلوگیری نفس از شهوت پرستی نباشد ،

ص: 140

و کسی که اصلاح نفس نکند در مقابل مشتهیات در امواج اعمال رذیله غوطه ور می شود و هر کس طغیان کند (عمدا و بدون هیچ دلیلی ) گمراه می شود و سستی و کسالت بر چهار شعبه است : غفلت و آرزو - و هيبت ، (از غير خدا) و امروز و فردا کردن و علت آنست که هیبت از غیر خدا شخص را از حق دور می دارد و امروز و فردا کردن سبب کوتاهی و تقصیر در اعمال خیر می شود تا وقتی اجل فرا رسد و اگر آرزو نباشد آدمی حساب اعمال و مقدار کردار خود را می دانست و اگر کسی چگونگی کار های خود را می دانست از اضطراب و ترس (از سوء اعمال و عقوبت آن) دفعة قالب تهی می کرد و غفلت موجب کوتاهی کردن شخص است از اعمال نيك .

و حفیظه بر چهار شعبه است: بر تکبر و فخريه بر اشخاص ، و شدت ارتباط بقوم و حزب ،و دفاع از قومیت و نحوان ، پس هر که خود را بزرگ دانست پشت بحق می کند، و هرکس تفاخر کند معصیت پیشه می گردد ، و هر که تحفظ بر نژاد و دار و دسته داشته باشد بر گناه کردن اصرار می ورزد و هر کس در مقام دفاع از قومیت و نحوان بر آید از راه راست منحرف می شود.

پس چه کار بدیست کاری که در میان ادبار و معصیت و انحراف از راه راست باشد و این گونه رذائل بر آن احاطه داشته باشد

و طمع بر چهار شعبه است: خوشحالی و افراط در فرح، و لجاجت و دنبال زیادتی جاه و مال بودنست و فرح نزد پروردگار مکروه است ، و فرح عجب و تکبر است ، و لجاجت بلائی است برای آن کس که لجاجت او را وادار بر معصیت می نماید و زیاده خواهی و بازیگری بامور دنیوی و اشتغال باعمال بیهوده ، و عوض کردن سعادت آخرت است بلذائد و كيفيات

ص: 141

پست دنیا و اینست نفاق و پایه ها و شعبه هایش ، و خداوند عالم بر بندگان خود غالبست وصیت جلالش منيع ، و ساحت کمالش جلیل است خلقت هر موجود بر ابنظام متقن و نيك قرار داده كرمش منبسط بر عوالم و رحمتش شامل حال هر موجودیست ،امر او ظاهر و نورا و تابان و برکتش فراوان ، و حكمتش روشن و كتاب مقدسش شاهد اعمال نيك و بد و امين بر حلال و حرامست برهان او قاطع و دینش از آلایش خالص سلطنت و فرمانروائيش بر عالم هستی آشکار و ظاهر و کلمه (تکوینی و تشریعی ) او حق و میزان او عدل است و پیامبرانش تبلیغ رسالت کردند خداوند کردار بد را معصیت خود دانست و معصیت را آزمایش بشر قرار داد و گرفتاری بفتنه و گناه را تیره گی روح انسانی دید و عمل نیک را پسندید و رضایت خود را در توبه قرارداد و توبه را پاک کننده جان از آلودگی عصیان قرارداد پس هر کس بازگشت بخدا کند براه راست رسیده و هر که در معصیت بماند تا زمانی که بسوی حق بر نگردد و اقرار بخطا نکند در گمراهی و ضلالت می باشد و هر کس بهلاکت برسد از سوء اعمال خودش می باشد.

بترسید از خدا بترسید از خدا - چه قدر تو به و رحمت و بشارت های الهیه زیاد و واسع و شامل حال همه است و چقدر خدا حلمش فراوان و چقدر عذاب های او عبرت انگیز و جهنم او حيرت افزا و مؤاخذه او باشدت است پس هر کس خدا را اطاعت کرد کرامتش را جلب کرده و هر که نافرمانی کرد و بال انتقام و شدت عقوبت او را می چشد و زود است این دسته

پشیمان و نادم شوند

اما شرح اجمالی این حدیث شریف اینست که : کفر و نفاق دارای مراتب مختلفه می باشند چون حقیقت کفر تیره گی باطن و مستور شدن نور

ص: 142

حق و تجليات حقایقست و البته ظلمت قلب مثل نورانیت آن درجات متفاوته از شدت و ضعف دارد همین طور که نور و ظلمت ظاهری هم از حیث مرتبه نهایت اختلاف دارند پس درجۀ اول کفر اینست که انسان دست از ارتباط با اهل معرفت بردارد و بآن ها عطوفت نداشته که علامت آن بزرگ دانستن خود و كوچك شمردن مردم و دشمن داشتن اهل عرفان و حقیقت است. و طبیعی است کسی که در وادی معرفت تنها رو شد در جهل و نادانی باقی مانده و از اهل علم نفرت می نماید، و بر خطا و غلط خود ثابت قدم و استوار می ماند و هنگامی که قطع علاقه از ارباب دانش نمود چشم دلش کور می شود و زمانی که چشم دل کور شد قطعاً عهد و ميثاق الهی که در نهانخانه ارتکاز عقلانیست فراموش می شود و سببش همان قطع مراوده با علماء حقۀ الهیه که مذکر عهد الستی می باشند می باشد و اثر دیگر این انقطاع و عمیان قلب پیروی از خیالات و ظنون شخصی است و کسی که تابع گمان خود شد با خدا بجنك بر می خیزد باسلحه مختلفه (از کفر جحودي و تشبيه خالق بخلق و اتحاد و حلول و تجسيم و اعتقاد بجبر و بلكه عقیده بظالم بودن خدا و امثال ذلك) و نتیجه این مبارزه شکست خوردنست و شکست خورده خدا اسیر شیطان شده و شکار دائم او است و یک چنین شخصی اگر گاهی بفکر عاقبت کار خود بیفتد و از عذاب خدا بیم پیدا کند. بواسطۀ کمال جهل و ظلمت باطنش - خود را طلبکار خدا دانسته مغفرت را بی توبه : و آمرزش را بی شکسته دلی ، و خلاصی از مظالم عباد را بدون اداء حقوق آنان می خواهد

چنان چه - شنيده عمر بن سعد می گفت : شنیده ام خدا بهشت و جهنم دارد اگر در وغست که من بآرزوی دنیوی خود رسیده ام، و اگر

ص: 143

راست است توبه می کنم و نزد عقلاء معلومست که این معنای توبه نیست بلکه خود پرستى و عناد با خدا و الزام حق تعالی بر آمرزش است پس اول درجه کفر سد باب علم ، و مرتبۀ ثانى كورى قلب و مرتبة بعد كه معلول اند و مرتبه است غفلت است زیرا کسی که چشم دل را کور کرد و مدتی با کوری بسر برد کم کم بجهل عادت کرده از جلوات الهيه بالمرة محروم شد. غافل می گردد چنان چه اگر چشم ظاهر کسی کو رشد و مدتی گذشت از مبصرات مانند نور خورشید و رنگ گل و غیره غافل می شود و وقتی شخصی از مبدء و معاد غفلت کرد لاجرم از هر معصیت و خطائی که دست بدهد رو گریز نیست معاصی را بر خود سزاوار دانسته از اعمال نيك روى می گرداند و چون التفات بحسن و قبح افعال خود ندارد و منغمر در شهوات نفسانی و غرق هواجس شیطانیست کار های زشت خود را نيك پنداشته راه باطل را حق می داند و در اثر قصور فهم او از ادراك عاقبت امر و بی التفاتی بمعاد سرگرم آرزو های دنیویه شده بطوری که تا اجل فرا نرسد و قهراً پرده از روی اعمالش بالا نرود ، و بحسرت و ندامت دچار نشود از خواب غفلت بیدار نگردد ،

و مرتبه چهارم اینست که: بواسطه استمرار غفلت ظلمتی دیگر پدیدار شده، یعنی در اثر سرپیچی از او امر حق تعالی در مبد و معاد شك مي كند و بعبارت دیگر در عقاید فطریه اش تزلزل و تردید پیدا می شود و وقتی کار بتزلزل کشید و راه بواقع مسدود شد خود مسدود شد خود رأی گردیده هر چه بخیالش رسید همان را دو دستی گرفته و بفکر باطل خود پا بست می شود و اگر کسی با او از طریق احتجاج وارد بحث شد بنزاع و جدال برخواسته و از حق و حقیقت کناره گرفته با مطالب حقه و عقايد ثابته عناد ورزد و در نتیجه روی

ص: 144

دل آرای حقیقت را مشاهده نکند و در گرداب جهل و غرقاب نظريات تيره خود بطوری غرق شود که هر چه در امواج خروشان و هم و گمان بیش تر دست و پا بزند و در صدد نجات بر آید زیاد تر در غمرات جهل فرو شود و اگر از فکر باطلی خلاصی یابد باندیشه غلط دیگری گرفتار گردد و همواره باضطراب نفس و قلق خاطر مبتلا باشد، و در اثر مجادله با اهل حق بحمق مشهور شود، و در نتیجه انحراف از حقیقت تشخيص نيك و بد ندهد بلکه خوب را بد و بد را خوب پندارد - و در دنبال شقاق و عناد راه را گم کرده و از ضلالت خلاصی پیدا نکند و کسی که بمرتبه تزلزل رسید از نزلزل و شك او نتایج سوه دیگری هم تولید می شود :

اول تكذيب آيات باهره و حجج ظاهره الهيه (تكوينيه و تشريعيه) و وقوف در سرحد تردید که سبب می شود همسفران از او در عقاید حقه سبقت گیرند و نوسفران باو برسند در حالی که وی در شاه راه هدایت حیران مانده و قدمی از قدم برنداشته باشد

هفت شهر عشق را عطار گشت *** ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

و چنین شخصی زیر چکمه شیطان نابود می شود.

دوم: دلبستگی بمیل نفس و وحشت و اضطراب از پذیرش حق و وقتی از قبول حق بيمناك شد لاجرم از عمل کردن باعمال خیریه که فائده قبول حق است شانه خالی می کند.

سوم : انس بجهل و جهال چون بدیهی است: ناریان مرناریان را طالبند . و کسی که از حقیقت و اهل حقیقت دور شود با جهال و جهالت انس مي گيرد و يك چنین شخصی خود را در معرض هلاکت در آورده ناچار بهلاکت دنیوی و اخروی می رسد برخلاف آن کس که گوهر گران مایه یقین

ص: 145

را در خزینه قلب داشته باشد که از مهالك دنيا و آخرت نجات می یابد - پس دانستی از سد باب علم کوری ،باطن و از كورى باطن شك تولید می گردد پس بدان که از تزلزل شبهه زایش پیدا می کند چون آدمی بالفطره باید با عقایدی آشنا باشد و کسی که از پذیرش معارف حقه محروم و دچار شك و تخمین شد می خواهد خود را از حیرت در آورد و چون چراغ بینش او خاموش شده لاجرم جعل عقیده و خلق نظریه می کند

و تعبیر از این عمل باطنی و انفعال قلبی بشبهه شده (که در تشریح آن درجات و عللی بیان گردیده) که عبارتست

اول : فریب زرد و سرخ روزگار خوردن ، و از راه جلوات ظاهری طريق جعل اعتقاد را پیمودن که اگر درست تأمل کنی می بینی غالب قوانین مجموله بشر هستند بهمین صفت است حتی اختلاف رسوم و عادات جعليه ناشی از پنهان شدن صورت زیبای حقیقت و طنازی و جلوه گری صورت قبیح و آرایش کرده باطلست

دوم : تسویل (آراستن نفس مولودات جلوات ظاهریه را) چه آن که بعد از فریب خوردن نفس از ظواهر امور و کور شدن دیده بصیرت از مشاهده مصالح و مفاسد واقعيه و حقائق الهيه نفس برای اقناع خود در مقام آرایش آن جلوات بر آمده و مرحله سوم که تاویل است - پیش می آید و آن عبارت از اینست که نفس عقاید معوجه و آراء پیچیده و باطل را بعنف و رامشگری در طریق عقاید مستقیمه داخل نماید و وقتی راه تاویل و ارجاع باطل بحق و حق بباطل پیش آمد.

مرحله چهارم که سرحد کمال شبهه باشد فرا می رسد و نفس در میدان عمل ناجح می شود و آن مرحله عبارت از پوشیدن لباس حق بر اندام باطل و پوشیدن لباس باطل بر اندام حق است و این معنی همچنان که در

ص: 146

عقائد (که افعال جانحه باشد) موجود است در اعمال (که افعال جارحه می باشد) نیز راه دارد بشهادت ارباب عقول و دلالت روایات منقوله چنان چه در آخر الزمان بواسطه انغمار در افکار نفسانیه معروف را منكر، و منكر را معروف می شمارند و حساً می بینی مجالست اهل علم مستنكر طباع ، و هم آغوشی زنان هر جائی افتخار رجالست و سبب حقیقی این بدبختی همان پیروی از نفس و فریب خوردن از رنگ آمیزی روزگار است که وقتی آدمی بزرد و سرخ دنیا چشم انداخت ناچار از درک حقیقت امور باز می ماند مانند کودکی که جز خط خال مار را نه بیند و غیر از نرمی بدنش را حس نکند و بحقیقت مار نرسد و وقتی انسان از ادراک حقیقت بازماند پیرو خواهش نفس می شود و دنبال همان جلوات را گرفته و بی محابا خود را در تاریکی ها و ظلمت ها و غرقاب های هلاکت می افکند مانند همان طفل که در اثر مجذر بیت زیبائی و نعومت بدن مار بغته با او ببازی مشغول شده و دست از آغوش راء نگیرد تا هلاک شود و این آخرین مرحله کفر است که عقاید فطریه تحت الشعاع نظریات جعليه نفس می شود

و تلخیص این اجمال آن که آدمی بحکم آفرینش الهی دارای عقائد فطریه است که بروز و ظهور آن احتیاج بمذکر و مرشد دارد پس اگر شخص دست از دامن علماء حقه - كه انبياء و اوصياء و نواب آن هایند - بردارد و دنبال علم رود بجهل باقی می ماند و وقتی از علم و علماء دوری کرد خیالات شخصی خود پا بست می شود و زمانی که استبداد برای پیدا کرد حیران و سرگردان می گردد زیرا چراغ راهنمائی ندارد، و افکار متضاربه او هم پیچ در پیچست از این رو متزلزل می شود و چون آدمی ناگزیر از عقیده است و جدیت دارد خود را از شك و ترديد بيرون آورد و فرض اینست که از راه راست هم دست برداشته لذا هر چه بنظرش خوش آیند شد همان را منشا

ص: 147

عقیده قرار می دهد و وقتی بتسويلات نفس مانوس گردید بآخرین درجه (که عقیده سازی باشد) می رسد ، و دکان دین سازی در مقابل خدا باز می کند پس اولین درجه کفر فسق (یعنی ترك تحصيل علمست) و آخرین درجه آن (کفر) یعنی (اختراع عقیده ) و خلط و مزج حق باطلست. اینست پایه های کفر که پایۀ اول دوری از سفراء الهی و علماء ربانی است و پایه آخران دین سازیست

و اما شرح اجمالی نفاق و پایه های آن

پس اول درجۀ آن ابتلاء بهوا و خواهش های نفس است و از هوای نفس ظلم به بندگان خدا و تعدی بحقوق آنان و شهوت پرستی و طغیان و سرکشی بخالق و خلق تولید می شود ، چون شخص هواپرست بوسیله ظلم بمردم بخواهش های نفسانی می رسد و بسبب تعدی بر حقوق آن ها نائره شهوت را خاموش می کند و در اثر پیروی از دلخواه شهوت پرست می گردد و در منجلاب اعمال زشت غوطه ور می شود و در دنبال آن سرکشی و طغیان را پیشه گرفته مانند اسب لجام گسیخته در وادی گمراهی سرگردان می گردد و لاجرم کسی که ببندگان خدا ظلم کرد دشمنانش زیاد شده ، و ببلا های ناگهانی و آفات فجائی مبتلا می شود و درجه دوم نفاق عبارت از سستی در عمل خیر است چون کسی که دنبال هوای نفس را گرفت و از ظلم و تعدی و شهوت و طغيان صرف نظر نکرد لاجرم بکردار زشت خود مغرور شده و گرفتار آرزو های خسیسه نفسانی گشته ، و ارباب معصیت در نظرش ابهتی بسزا یافته و از حق دو رو در اعمال خیریه مماطله خواهد کرد - يعني بوعده و امروز و فردا عمر را گذرانيده - و عمل خيرى انجام نخواهد داد پس کسالت در عمل خیر و سستی در انجام اعمال نيك بستگي كامل

ص: 148

بمتابعت هوای نفس دارد و اگر نبود آرزو های دور و در از نفسانی آدمی اندازه اعمال خیر و کیفیت کردار خود را از خوب و بد تشخیص می داد آن وقت چه بسا که از دهشت و وحشت کمی کار های نيك و كثرت كار های بد قالب تهی می کرد ، چشم آدمی را هوای نفس و آرزو های دنیا بسته و سبب غفلت او از خدا گشته ، و میوه تلخ درخت غفلت همان کوتاهی در عمل نيك و كردار خدا پسند است و وقتی انسانی از کار های خیر صرف نظر کرد و همواره دنبال اعمال شهوات بر آمد بأمراض قلبيه بالاترى مبتلا می شود که عبارت از تکبر و مفاخره وحمیت و عصبیت است و از مرض تكبر و بزرك منشى ترك عبادت و بی اعتنائی ببندگی و ادبار از حق تعالی زایش می شود و از مفاخره (که وانمود کردن فضائل و مناقب و حسب و نسب است) فسق و فجور متولد می شود و از حمیت و عصبیت (که حفظ شئون فامیلی و بزرك شمردن قوم و نژاد ، و دفاع از حزب باشد و تمامی از خودخواهی و بلند پروازی ناشی می شود) اصرار بمعصیت و ظلم و ستم حاصل می گردد و وقتی آدمی بهوا مبتلا شد و دست از اعمال خیریه برداشت . و بقومیت و و نژاد و حزب پرداخت لاجرم طمع بر او غالب آید.

و طمع عبارتست از زیاده طلبی مال و جاه و فرزند و سایر اموری که مایه و پایۀ شهوت رانی و هوا پرستی است، و در دنبال طمع رفتن و زیاده جوئی کردن مستلزم لجاجت در امور و عدم مبالات نسبت بمعاصی الهیه است و یک چنین شخصى عمر را بلهو و لعب، و خنده و تفریح گذرانیده و جز خود کسی را نخواهد دید، پس پایه اول اخلاق رذیله (که در این روایت - بقرينه مقابله با کفر از آن بنفاق تعبیر شده) هوای نفس و پایه آخران راضی شدن بمال و جاه و لذائد دنیوی و عوض کردن آخرت بدنیا

ص: 149

می باشد، پس از این حدیث شریف معلوم می شود سرچشمه تمام سعادات دنیوبه و اخرویه تهذیب باطن - چنان چه سرمایه کلیه آفات روحیه وا گذاشتن نفس می باشد . و چون محبت دنیا اساس هوا است حدیث چهار مرا در مذمت دنیا قرار دادیم

حدیث چهارم : فى الكافي عن على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى بن عبيد عن يونس بن عبدالرحمن عن ابي خديجة قال قال ابو عبد الله علیه السلام كتب امير المومنين علیه السلام الى بعض اصحابه يعظه

اوصيك و نفسى بتقوى الله من لا يحل معصيته و لا يرجى غيره و لا الغنى الا به فان من اتقى الله عز و قوى و شبع و روى ، و رفع عقله عن اهل الدنيا فبدنه مع اهل الدنيا ، و قلبه و عقله معاين الاخرة فاطفأ بضوء قلبه ما ابصرت عيناه من حب الدنيا فقدر حرام ها ، و جانب شبهات ها ، و اضر و الله بالحلال الصافى الا مالابد منه من كسرة يشد بها صلبه و ثوب یواری به عورته اغلظ ما يجد واخشنه و لم يكن فيمالا بدله منه نقة و لارجاء فوقعت ثقته من و رجائه على خالق الاشياء فجد و اجتهد واتعب بدنه حتى بدت الاضلاع ، و غارت العينان فابدل الله له من ذلك قوة فى بدنه و شدة في عقله و ماذخر له فى الاخرة اكثر فارفض الدنيا فان حب الدنيا يعمى ويصم و يبكم وبذل الرقاب فتدارك مابقى من عمرك ولا تقل غدا و بعد غد فانما هلك من كان قبلك باقامتهم على الاماني و التسويف حتى اتاهم امر الله بغتة و هم غافلون فنقلوا على اعوادهم الى قبورهم المظلمة الضيقه و قد اسلمهم الا ولاد و الاهلون فانقطع الى الله بقلب منيب. من رفض الدنيا و عزم ليس فيه انكسار و لا الخزال اعانا الله و اياك على طاعته و وفقنا و اياك لمرضاته

این حدیث صحیح و معتبر است زیرا شیخ کلینی قده از علی بن ابراهیم

ص: 150

قمی از محمد بن عیسی بن عبید (که حال هر دو در حدیث دوم توحید بیان شد) از يونس بن عبد الرحمن (که جلالت قدر و مقام و منزلت او قابل وصف نیست و ثقه می باشد و امام ثامن علیه السلام بعبد العزیز مهتدی می فرماید احكام شرع و معالم دین را از یونس فرا بگیر- چنان چه در حدیث اول محرمات ذکر شد -) از ابو خديجة سالم بن مكرم (بسكون كاف و فتح ميم) که نجاشی و محققین از اهل رجال او را تقه می دانند و تضعیف شیخ رحمه الله او را در جایی با معارضه بتوثیق او در جای دیگر فضلا از معارضه با توثیق نجاشی مستند بضعف عقیده است و ضرر ندارد از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود امیر المومنین علیه السلام ببعض از اصحاب در مقام موعظه نوشت : تو و خود مرا سفارش و وصیت بپرهیز کاری از خدا می کنم خدائی که معصیتش سزاوار نیست و بغیر از او امیدی نمی باشد و بی نیازی فقط از وی حاصل شود زیرا هر که از خدا ترسید و پرهیز کار شد عزت و قوت یابد و سیر و سیراب گردد . و مستوای عقل او از عقول اهل دنیا برتر شود بطوری که هیکل او در مجتمع بشرى و با مردم باشد ولی عقل و دل او متوجه عالم آخرت باشد و در نتیجه هر چه را دیده ظاهر بینش از دوست داشتنی های دنیا به بیند با نور قلب باطن بین آن را خواموش نماید و حرام دنیا را پلید دانسته . و از شبهات آن اجتناب نماید و از حلال دنیا نیز چشم پوشد مگر مقداری که ضرور باشد از لقمه نانی که موجب قوت بدن او گردد و جامه که عورتش را بپوشاند و آن جامۀ زبر و درشترین جامه ها باشد و بغیر از خدا در مایحتاج خود امیدی نداشته باشد و رجاء و اطمینانش بآفریننده موجودات باشد پس در عبادت بقدری جدیت و کوشش کند که استخوان های پهلوی او آشکار و چشمانش بگودی فرو گردد و در این وقت خداوند عالم در مقام عوض

ص: 151

از زهد و عبادتش قوت بدن : و وفور عقل با عنایت فرماید و آن چه را ذخیره قیامتش فرموده بمراتب بیش از این باشد پس ترك دنيا كن چون محبت دنیا آدمي را كور و لال و گنك مي كند و مایه ذلت و گردن کجی می شود. بازمانده عمر را غنیمت شمار و تدارك مافات نمای و فردا و پس فردا مکن ، زیرا هلاکت ! در اثر پا بست شدن بآرزو ها و تسويف و تاخیر در اعمال خیریه بود تا وقتی بغتة امر الهی و اجل فرا رسید و بر مرکب های چوبی سوار و بقبر های تیره و تنك منتقل شدند و فرزندان و خویشان آن ها را بخاک مذلت سپرده و بازگشتند ، پس بسوى خدا منقطع شو با دلی آگاه از ترک دنیا و باعزم آهنینی که قابل شکست نباشد و دائم و متصل باشد (خداوند ما و تو را با طاعتش مدد فرمايد و بتحصيل رضایش توفیق دهد

در این حدیث شریف شاه ولایت مطلقه - روحى لشيعته الفداء آخرین مرحله سیر روحی را عبارت از ترك دنیا دانسته چون می فرماید : وقتی عقل بسر حد کمال رسید و عاقبت کار که انتقال بنشاه آخرتست - معاینه کرد دنیا در نظرش پست شده، جلوات فریبنده دنیا را در پرتو

نورانیت قلب نابود می کند و از لذائذ دنیا چشم پوشی کرده بقدر خالي کفاف از نعمت های او صرف می نماید و در زندگی مادی تنها امیدش بخدا می شود و تمامت عمر را بعبادت بپایان می رساند و نیز سبب غفلت از خدا و ترك عبادت و اعمال خیریه را بمحبت دنیا مربوط می داند ، چه آن که می فرماید علت هلاکت اقوام سابقه سرگر می بآرزو های دنیویه بوده پس از این حدیث مستفاد می شود که محبت دنیا شالوده بدبختی است و ریشه تمام اخلاق رذیله و اعمال سینه است.

ص: 152

حدیث پنجم : فى من لا يحضره الفقيه وروى ابن مسكان عن عبدالله ابن ابي يعفور قال قال الصادق جعفر بن محمد علیه السلام الرجل : اجعل قلبك قرينا تزاوله و اجعل علمك و الدا تتبعه، و اجعل نفسك عدواً تجاهد ها ، و اجعل مالك عارية ترد ها .

این حدیث شریف صحيح و معتبر است ، زیرا طريق صدوق عبدالله ابن مسکان از پدر بزرگوارش (که حال او در حدیث چهارم امامت گذشت) و ابو جعفر محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد شيخ و فقیه قمبین که درباره اش ثقه تتمه عين مسكون اليه نوشته اند از محمد بن یحیی عطار (که در حدیث اول توحید حالش ذکر شد) از ابو جعفر محمد بن الحسین ابی الخطاب زيات همدانی (که از اصحاب ما اماميه و نقد و عين ، و جليل القدر ، و صاحب تصانیف حسنه می باشد) از صفوان بن يحيى (که حال او در حدیث پنجم توحید بیان شد) از عبدالله ابن مسکان می باشد و حال عبدالله ابن مسکان در حدیث اول محرمات معلوم گردید و او از ابو محمد عبدالله ابن ابی يعفور (که ثقه ثقه درباره اش می نویسند) و در امامیه دارای جلالت قدر می باشد و منزلتی عظیم در نزد حضرت صادق دارد از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که بشخصی فرمود : قلب خود را بمنزله همنشین و مونس دائمی قرار بده که در صدد معالجه و حساب کشی از او باشی و علم خود را بمنزله پدری قرار بده که متابعتش نمائی و نفس خود را بمثابه دشمنی فرض کن که همواره با او بمجاهده و جنك مشغول باشی، و مال خود را همانند امانتی بدان که باید رد کنی

و در مرسله دیگری در فقیه وارد شده که با هوای نفس خود مانند دشمنت جهاد و ستیز کن

ص: 153

و این حدیث شریف اشاره بدو مطلب مهم و اساسی در تهذیب اخلاق می فرماید.

یکی مراقبه تام و بررسی کامل از نفس و قوای نفسانیه که اگر کسی در صدد تفتیش حال خود بر آید و از خفایای باطنیه خود پرده بردارد و در محاسبه نفس نهایت دقت را ملاحظه کند مانند کسیست که در طریق علاج حال قرین دائم و همنشین همیشگی خود کوشش کند ، و در مقام تسلط بر اخلاق و كيفيات نفسانی او بر آمده باشد

دوم: جهاد با هوای نفس است مانند جنك با دشمن و تشبيه جهاد با نفس بجهاد با دشمن بچند جهت است

اول آن که شخص از جهاد با دشمن دست بر ندارد تا دشمن را کاملا سرکوبی کند و چون دشمنی بالاتر از هوای نفس نیست ، باید در مجاهده با او از نهایت بذل جهد و کوشش مضایقه نکرد ، و با جهاد متواصل اخلاق رذیله را از قلب ریشه کن کرد.

دوم : این که اگر کسی در حال جنگ با دشمن باشد از حملات دشمن غافل نمی نشیند و کمال احتیاط را برای مقابله با هجوم احتمالی او در تمام اوقات مراعات می نماید و برای مزاوله نفس اموری لازم و فوائدی مترتب است

اول معرفت بملكات حمیده و صفات رذیله که اساس علم اخلاق مبتنی بر آنست - و کسی که معرفت بحال نفس نداشته باشد مسلماً توانائی بر علاج او ندارد و دارنده این مقام را صاحب نفس ملهمه می نامند

دوم ملامت و توبیخ بخود است، زیرا وقتی شخصی اطلاع از کثافات باطنی و درد های درونی و رذائل اخلاقی خود پیدا کرد گرفتار فشار وجدان

ص: 154

گردیده و بخود ملامت می کند مانند مریضی كه التفات بمرض خطرناك خود پیدا کند و علت مرضش را سوء تدبیر خویش در امر صحت بداند و صاحب این نفس را دارای نفس لوامه می گویند.

سوم مرحله تخلیه نفس است که وقتی انسان از صفات ذمیمه خویشتن منزجر گردید درصدد اصلاح حال خود بر آمده و در بدایت نفس را از آلایش ملکات پست پاك كرده و بعد از آن خود را باخلاق فاضله متحلی نموده بمرتبۀ تحليه نفس می رسد و دارنده این نفس را صاحب نفس مطمئنه می نامند و در قرآن مجید خداوند حمید می فرماید : قد افلح من زكي ها و قد خاب من دسیها که مفاد اجمالی آن اینست که آن کس رستگار می باشد که نفس را تذکیه و قذارات و آلوده گی ها را از آن بزداید و خسران و زیان برای کسیست که نفس را بحال خود واگذاشته از او غفلت کند - از این جهت علماء علم اخلاق علم اخلاق را شعبه از حکمت عملیه می دانند که تنها مطلوب در آن علم نیست و عمده عمل فائده بخش است و بهمین جهت نیز مهم ترین وظیفه را در تهذیب اخلاق و مراقبت نفس و مواظبت از او می دانند و چه قدر سفارش شده که باید آنی از نفس و هوای آن غافل نشد که گاهی می گویند نفس مانند اسب سرکش است که اگر دقیقه لجام از او برداشته شود خود و صاحبش را هلاك می کند و زمانی می گویند : در اخلاق حال مفید فائده و منتج ثمر نیست و باید ملکه اخلاق فاضله در انسان مهذب حاصل

گردد.

ارسطو می گوید: از يك پرسطو فصل بهار نیاید . و عین این تعبیر را اهل عرف بارتكاز خود دارند كه از يك گل بهار نیاید . و در زیارت جامعه خوانده می شود و آدمتم ذکره که ذکر را موجب منقبت قرار نداده بلکه

ص: 155

دوام آن را فضیلت دانسته اند ، پس اگر سالک در سیر اخلاقی هدف خود را وصول بمرحلة كمال نفس می داند باید دقیقه از حال خود غافل نشود و و این در وقتی است که کمال مواظبت را بر تمایل نفس بمشتهيات داشته باشد که مبادا نفس طغیان کرده و بجبلت اولیه متمایل بميول و سر بهوا گردد عشق مجنون سوی لیلی می کشید عشق ناقه سوی بچه می دوید

فصل هشتم: در معاد

و در آن پنج حدیث است

حدیث اول : فى الكافى على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن هشام بن سالم عن ابي حمزة قال سمعت على بن الحسين علیه السلام يقول : العجب كل العجب لمن انكر الموت و هو يرى من يموت كل يوم و ليلة : و العجب كل العجب لمن انكر النشأة الاخرى و هو يرى النشأة الاولى

این حدیث صحیح و معتبر است زیرا کلینی رحمه الله از علی بن ابراهیم قمی (که در حدیث دوم توحید معلوم شد ) از ابراهیم بن هاشم از محمد بن ابی عمیر (که حالشان در حدیث چهارم محرمات بیان شد) از هشام بن سالم (که حال او در حدیث اول امامت گذشت) از ابو حمزه ثمالی (که حال او در حدیث پنجم حقوق گذشت) از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که شنیدم على بن الحسين علیه السلام می فرمود : تعجب است نهایت تعجب و شگفت از آن کس که مرگ را عملا انکار می کند با آن که در هر شبانه روز می بیند اشخاصی را که می میرند و نهایت تعجبت از آن کس که عالم آخرت را انکار می کند با آن که این عالم و نشأه حس و تکوین را بنصب العین مشاهده می نماید

ص: 156

بدان که معاد (یعنی عود ارواح باجسام ) و حشر آدمیان در روز قیامت ضروری ادیان و اجماعی ارباب ملل است ، و قبل از اقامه برهان بر اثبات معاد لازم است اثبات امکان ذاتی او بشود تا از برهان بر وجوب ضرورة بالغيران ثابت گردد زیرا ضرورت وجود بالذات منحصر بواجب الواجود بالذات است .

پس می گوئیم: اگر معاد عبارت از انوجاد بعد از انعدام باشد ذاتا محالست چون انعدام ممکن الوجود عبارت از انتهاء حظ وجودی اوست و بعد از انتهاء حظ وجودی بازگشت موجود در افق زمان یا هر وعاتی دیگر معنی ندارد ، بلکه آن وجود ثانوی موجودیست جداگانه و ربطی به موجود سابق ندارد ولی اگر معاد عبارت باشد از اتصال اجزاء منفصله و تعلق ثانوی روح (که بقاء آن را خواهی دانست) بیدن در نشأة و وعاء دیگری غیر از این نشأة پس دلیلی بر امتناع آن عقلا نیست ، و آن چه از اخبار و بلکه از آیات مستفاد می شود حقیقت معاد این قسم ثانی است چنان چه از حکایت ابراهیم (سوره 2/ آیه /26) و درخواست او از خدا كيفيت معاد و احياء موتی را بنصب العين ، و قصه عزیر (سوره 2 ر آیه 261) که هر دو در قرآن بطور وضوح معلوم می گردد که معاد و احیاء موتی عبارت از جمع اجزاء ابدان و تعلق ارواح بآن انست و نیز از آیه مبارکه . و لقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون (سوره 56 ر آیه 62) ظاهر می گردد که معاد جمع و تأليف و تركيب اجزاء عنصریه است ؛ و در کافی شریف از محمد بن یحیی عطار ثقه از محمد بن احمد بن يحيى اشعرى صاحب نوادر الحكمة ثقه از احمد بن الحسن بن علی بن فضال از عمرو بن سعید از مصدق بن صدقه از عمار بن موسی ساباطی - که فطحی و ثقه می باشند - و

ص: 157

روایت بنابراین موثقه است از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که از حضرت پرسیدند آیا بدن میت در قبر می بوسد؟ فرمود: آری بطوری که گوشت و استخوانش باقی نماند مگر خاکی که از آن خلفت شده که آن نمی پوسد و در قبر بشکل کروی باقی می ماند تا باز از آن خلق گردد چنان چه در اولین مرتبه از آن آفریده شده ، و بیان استداره طینت باقیه معجزه ایست باهره از امام عالم بحقائق امور زیرا امروزه ثابت شده که اجزاء اولیه اجسام غال بأكروى و مدورند و در صحيحه محمد بن مسلم است که هر کس از هر خاکی خلقت شد در آن خاک دفن می شود و این روایت نیز مؤید مدعی می باشد - این است حال بدن

و اما روح پس آن مجرد و غیر قابل فناء و باقی بارادة الله و بقائه است، و در تحت تاثیر عوامل طبیعی و نوامیس عنصری واقع نمی شود چون مادی در مجرد تاثیر ندارد - بواسطه لزوم سنخیت بین علت و معلول - و از این جهت است که گفته اند، کون و فساد لازمۀ مرکبات عنصریه است نه امور بسيطه مجرده و براهین بر تجرد نفس زیاد است و هر کدام از حکماء و علماء طريقه خاصی در اثبات آن دارند مثلا ابو علی احمد بن مسکویه در طهارة الاعراق به هفت دلیل تجر در و حرا اثبات کرده .

اول : عدم شباهت نفس باجسام

دوم : عدم کسالت نفس از تحصیل علوم

سوم : عدم قبول نفس طول و عرض و عمق را در تصور اجسام

چهارم : استكمال نفس باستخلاص و انسلاخ از مادیات و خلو از محسوسات

پنجم : قابلیت آن درك حقائق اشیاء را

ص: 158

ششم : ادراك علوم بی واسطه قوای جسمانیه

هفتم: تمیز دادن خطا های حس . و ابوعلی ابن سینا در اشارات استدلال بر مغایرت روح و بدن و تجرد نفس کرده است بعلم انسان بهستی ذات خود با غفلت از اعضاء و جوارح و اشاره بذات خود با قطع نظر از جمیع اعضاء و جوارح ظاهریه و باطنيه - و بلکه اضافه دادن اعضاء و جوارح بذات خود چنان چه می گوئی چشم من : دست من ، پای من ، و طریقه دیگر طريقه ابن طفیل است در كتاب حي بن يقظان (که آن طفل خوردسال بعد از مرك اهوى ماده هر چه در اعضاء و جوارح آن حیوان جستجو کرد که گمشدۀ مهربان خود را بیابد نیافت و بدین طریق بموجودی غیر مادی که تعلق باین جسم عنصری داشته و رفع تعلق از آن نموده پی برد) و مشهور است که امروزه ارواح را حاضر کرده و بعلاماتی پی ببقاء آنان می برند ، و نیز بتجربه ثابت شده که ارواح در عالم رؤیا که خود دلیل بارزی بر تجرد نفس است - با اقوام و اصدقاء خود تماس پیدا کرده و بآن ها اطلاعاتی که مطابق واقع بوده داده اند، و حکیم سبزواری در منظومه خود ده دلیل بر تجرد نفس اقامه فرموده و همچنین سایر علماء و فلاسفه (و شاید بعض از ادله متوافق باشند ) و وقتی ثابت شد که برهان بر بر امتناع ذاتی معاد و بمعنائی که گذشت - نیست می گوئیم دو دلیل بر معاد موجود است یکی بر وجوب و دیگری بر وقوع اما دلیل بر وجوب معاد پس آن دلیلی لمی و عقلی است باین بیان که خداوند یکه تشریع قوانین و جعل احکام تکلیفیه فرموده باید برای مکافات اطاعت کننده گان و عصیان مخالفت پیشه گان عالم جزائی قرار بدهد و الا تلخی اطاعت و شیرینی معصیت بی اجر و مکافات خواهد بود و این معنی منافات با عدل الهی دارد

ص: 159

و بتقريب دیگر تمکین ظالم بر مظلوم کردن و تفاوت بین غنی و فقیر گذاشتن ، و بر ستم دیده گان ناکامی ها و نامرادی ها را و را داشتن بدون جبران مخالف با حکمت و عدالت الهیه است و چنان چه در عالم تکوین كمال اتقان و عدالت مبرهن و محسوس است عالم ادبی دارای نهایت نقص است و عقلا باید برای عالم ادبی تتمه باشد که جبران نقائص آن را بکند و در و در بعض روایات اشاره بتقریب دوم شده که خداوند روز قیامت مانند برادر مهربانی از فقراء عذرخواهی کرده و می فرماید: ابتلاء شما به فقر در عالم دنیا از راه اذلال من بشما و حقارت تان نبود - بلکه بواسطه پستی دنيا بود اينك این بهشت و نعیم آن باضعاف مضاعف از نعم و لذائد دنيا (كما و كيفاً و زمانا) از آن متنعم شوید

و خواجه نصیر الدین طوسی قده در تجرید الاعتقاد باین دو تقریب اشاره فرموده باین عبارت: و وجوب ايفاء الوعد و الحكمة يقتضى وجوب البعث ، يعنى لزوم وفاء بوعده (ثواب باهل طاعت و عقاب باهل معصيت ) و نیز حکمت الهیه (که مستلزم تسویه بین غنى و فقير و ناكام و كامروا و شاه و گدا در نشانه از نشتآتست) اقتضاء ضرورت بعث و لزوم حشر و وجوب معاد را دارد و حسن بن یوسف بن مطهر (علامه حلی قده) در شرح آن کلامی که مضمون تقریبی آن این است دارد که خداوند جعل احكام و تکالیف از حلال و حرام فرمود و بعض از بندگان را گرفتار مصائب و آلام دنیویه نمود و باید در مقابل اول ثواب ، و در مقابل ثانی عوض عنایت فرماید و اگر نه ظالم خواهد بود و ساحت قدسش برتر و بالاتر از ظلم است و از این بیان معلوم می شود اعتقاد بمبد، عادل مستلزم اعتقاد بمعاد است

دلیل دوم بر وقوع و سمعی است و آن اتفاق جميع كتب سماویه و

ص: 160

دلالت نصوص متواتره است بر حقانیت معاد ورقوع حشر و نشر و حساب و در قرآن مجید آیات بی شماری در موضوع معاد و حشر بشر، و حساب ، و بهشت و جهنم نازل گریده از جمله آیه که شنیدی و مفاد تقریبی آن این است که شما که طرز آفرینش باری تعالی را در نشانه ناسوت و عالم عنصری مشاهده می کنید چرا رجوع بفطرت نمی کنید تا تطابق نشأتین را در امكان مخلوقيت ، و تساوی دو عالم را در شمول تحت قدرت حق تعالی تصدیق نموده و از ارتکاز خود یاد اورید ، و در سوره پس در جواب ابی بن کعب که استعجاب می کند استخوان پوسیده زنده شود می فرماید : کسی او را زنده می کند که در اول او را آفرید ، و در حدیث شریفی که از امام چهارم روایت شده حضرت اشاره بآیه (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى) الخ فرموده و می فرماید تعجب است از کسی که خلقت عالم ملک را می بیند و عالم آخرت را انکار می نماید.

و تلخیص این دلیل آن که معاد امریست ممكن الوقوع و مخبر صادق بوقوع آن خبر داده و عقلا باید اعتقاد بآن داشت

حديث دوم : فى الكافى محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن العلا بن رزين عن محمد بن مسلم قال قال ابو جعفر علیه السلام: الوصية حق و قد اوصى رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم فينبغى للمسلم ان يوصى

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا شیخ کلینی رحمه الله از عطار از احمد بن محمد بن عیسی اشعری (که حالشان در حدیث اول توحید معلوم شد) از سراد (که در حدیث سوم توحید ذکر شد) از علاء بن رزین ثقفی (که بنص نجاشی ، و شيخ و علامه جلیل القدر و ثقه می باشد) از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود : وصیت حق است و رسول خدا

ص: 161

صلى الله عليه و اله و سلم وصیت فرمود و سزاوار است مسلمانان وصیت کنند . و در روایات مستفيضه سفارش بوصیت شده و تعبیر از آن بحق ثابت بر مسلمانان گردیده و باید دانست که وصیت باداء حقوق الهیه و ابراء ذمه از حقوق ناس در صورت انحصار اداء بوصیت واجب می باشد - چنان چه - جعل وصی برای قاصرین در صورت افضاء ترك وصيت بضياع اموال شان نیز واجبست و ذاتا از مستحبات مؤكده می باشد که در بعض از روایاتست خداوند در ایام مرض موت مقداری تخفیف در مرض مریض می دهد که قدرت بر وصیت داشته باشد و از آن براحة الموت تعبیر شده ، و در روایت دیگری است خداوند تارك وصیت را توبیخ کرده می فرماید : اختیار ثلث اموال را بتو دادم و از آن استفاده برای عالم آخرت نکردی و سنت است بنده مومن همیشه وصیت خود را آماده داشته باشد - بلکه - در بستر خوابش موجود باشد و سزاوار است بهره از مال الوصاية را مخصوص بارحام غیر وارث و اصدقاء قرار دهد چنان چه سزاوار است زائد بر ثلث را وصیت نکند و اولاد خود را از میراث خود بی بهره ننماید و اگر وصیت بزائد از ثلث نمود موقوف بر اجازه ورثه است ،و وصیت بگفتن و نوشتن و اشاره صحیح و تحقق پذیر می باشد.

تذييل : (و در آن بیان آداب عیادت و احتضار و تشييع و غسل و كفن و دفن و تعزیت مصاب و زیارت اهل قبور است )

اما عیادت پس فضیلت زیاد دارد و بعد از سه روز مستحب است آن هم يك روز در میان و اگر مرض طول بکشد مستحب است او را با عیالاتش بحال خود گذاشت و سزاوار است تخفیف در جلوس داده شود

جز بازغبت مریض چنان چه سنت است هدیه برای مریض برد

ص: 162

اما آداب احتضار پس عبارتست از تلقین محتضر عقائد حقه را از توحید و نبوت و امامت، و فائدة تلقين دور شدن و تسلط نیافتن شیطان است بر عقاید محتضر و بهتر آنست که از محتضر اقرار و اعتراف قلبی را مطالبه کرد و تلقین را تا آخرین نفس حیات ادامه داد چنان چه سنت است کلمات فرج را با یاد داد و تلقین نمود ، و نیز طلب مغفرت نمودن را و بهتر آنست باین عبارت باشد ( يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت العفو الغفور) و بر محتضر توبه از گناه واجب است، و وعده آمرزش بتائب قبل از مردن داده شده و سنت است در وقت سخت شدن نزع محتضر را بمكان عبادت و نمازش ببرند ، و واجبست پاهای او را بقبله بکشند و بعد از آن که از دنیا رفت انا لله و انا اليه راجعون بگویند .

اما تشييع پس مستحب مؤكد و در روایات تحریص و ترغیب بر آن شده و بدان که سنت است مؤمنین را اعلام بموت مؤمن بنمایند و تعجيل در دفن او بکنند جز در صورت عدم یقین بموت که باید صبر نمایند و چه بسا شنیده شده اشخاصی که بظن موت دفن شده اند بعد از دفن زنده بوده اند و در قبر مرده اند) و تشییع مؤمن سبب آمرزش گناه می باشد و اولین تحفه خدا بمومن آمرزش تشییع کننده گان او است مخصوصاً چهار گوشه تابوت را گرفتن فضیلت زیاد دارد و سبب آمرزش چهل گناه کبیره است و ترتیب آن شروع از شانه راست و ختم بشانه چپ است و سزاوار است از پیشاپیش جنازه نرود و غسل میت واجب کفائیست و هر که او را غسل داد مانند روزی که از مادر متولد شده از گناه پاک می شود و نماز میت نیز واجبست و ولایت بر آن از برای امام مفترض الطاعة و بعد از آن برای ولی میت است بطوری که شرح آن در رسائل عملیه مسطور است - و كفن و دفن ميت

ص: 163

هم وأجب كفالیست و مستحب است بعد از دفن میت را بعقائد حقه الهیه تلقین نمود .

و اما تعزيه مصاب پس مستحب است سه شب طعام برای مصیبت زده تهیه کرد و نیز سنت است او را تسلیت (دلداری) داد که خداوند تسلیت دهنده مصاب را روز قیامت داخل در ظل عنایت خود کرده و از حله های بهشتی باو می پوشاند، و بر عزادار مستحب است که بی عباوردا بنشیند تا مردم او را بشناسند و تسلیت بدهند و تسلیت یتیم نواب زیاد دارد و اگر کسی دست نوازش بسر تیمی بکشد بهر موئی که از زیر دستش می گذرد خداوند برای او حسنه می نویسد.

و زیارت قبور مستحب مؤكد است و حضرت صادق علیه السلام می فرماید : اموات بشما انس می گیرند و وقتی از سر قبر آن ها دور شدید وحشت می کنند و نیز حضرت قسم یاد می کند که مردگان شما را می شناسند و از رفتن شما بالای سر قبرشان شاد و با شما مانوس می شوند و خواندن هفت سوره قدر بالای سر قبر میت سبب آمرزش قاری و میت است ، و بالای سر قبر پدر و مادر دعاء مستجاب می شود، و هر عمل صالحی برای میت فایده دارد بلکه جميع عباداتی که در ایام حیات بجا می آورده مستحب است بعد از مردن برایش انجام داد (اللهم اغفر لنا و لاخواننا المومنين من سلف منهم و من غیر برحمتك يا ارحم الراحمين )

حديث سوم : فى الكافى على بن ابراهيم عن ابيه عن عمر و بن عثمان وعدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن احمد بن محمد بن ابی نصر و الحسين بن على جميعا عن أبي جميله مفضل بن صالح عن جابر عن عبد الاعلى و على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس عن ابراهيم عن عبد الاعلى

ص: 164

عن سويد بن غفلة قال قال امير المومنين علیه السلام : ان ابن آدم اذا كان في آخر يوم من ايام الدنيا و اول يوم من ايام الاخرة مثل له ماله و ولده و عمله فيلتفت الى ماله فيقول : و الله انى كنت عليك حريصا شحيحاً فمالي عندك فيقول : خذمنى كفنك قال فيلتفت الى ولده فيقول و الله اني كنت لكم محباً و انى كنت عليكم محاميا فماذا عندكم ؟ فيقولون : نؤديك الى حفرتك و نواريك فيها قال فيلتفت الى عمله فيقول و الله اني كنت فيك لزاهداً و ان كنت على ثقيلا فمالي عندك فيقول : انا قرينك فى قبرك و يوم نشرك حتى اعرض انا و انت على ربك قال : فان كان الله وليا اتاه اطيب الناس ريحا : و احسنهم منظراً ، و احسنهم رياشاً فقال : ابشر بروح و ريحان و جنة نعيم و مقدمك خير مقدم فيقول له : من انت ؟ فيقول : انا عملك الصالح ارتحل

من الدنيا الى الجنة و انه ليعرف غاسله ، ويناشد حامله ان يعجله فاذا ادخل قبره اتاه ملكا القبر يجران اشعارهما ويخدان الارض باقدامهما ، اصواتهما كالرعد القاصف ، و ابصارهما كالبرق الخاطف فيقولان له : من ربك ؟ و ما دينك ؟ و من نبيك ؟ فيقول ، الله ربی و دینی الاسلام ، و نبیی محمد صلی الله علیه و اله و سلم فيقولان له ثبتك الله فيما تحب و ترضى و هو قول الله عز و جل (يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ) ثم يفسحان له في قبره مد بصره ، ثم يفتحان له بابا الى الجنة ، ثم يقولان له نم قرير العين نوم الشاب الناعم فان الله عز و جل يقول ، (أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا ) قال و اذا كان لربه عدواً فانه ياتيه اقبح من خلق الله زيا و رؤيا و انتنه ريحاً فيقول ، ابشر بنزل من حميم و تصلية جحيم ) انه ليعرف غاسله ويناشد حملته ان يحبسوه فاذا ادخل القبراناه ممتحنا القبر فالقيا عنه اكفانه ثم يقولان له من ربك ؟ و ما دينك ؟ و من نبيك ؟ فيقول

ص: 165

لا ادرى فيقولان له لادريت و لا هديت فيضربان يافوخه بمضربة معهما ضربة ما خلق الله عز و جل من دابة الا و تذعر لها ماخلا الثقلين ثم يفتحان له بابا الى النار ثم يقولان له . نم بشر حال فيه من الضيق مثل مافيه القنا من الزج حتى ان دماغه يخرج من بين ظفره ولحمه و يسلط الله عليه حيات الارض عقاربها و هوامها فتنهشه حتى يبعثه الله عز و جل من قبره و انه ليتمنى قيام . الساعة فيما هو فيه من الشر. قال جابر قال ابو جعفر علیه السلام قال النبي صلی الله علیه و اله و سلم اني كنت انظر الى الابل و الغنم و انا ارعاها و ليس من نبي الاوقد رعى الغنم و كنت انظر اليها قبل النبوة و هى متمكنة (ممتلية خ د) من المكينة ما حولها شئى بهيجها حتى تذعر فتطير فاقول ما هذا و اعجب حتى حدثنى جبرئيل علیه السلام ان الكافر يضرب ضربة ما خلق الله شيئا الاسمعها و يذعر لها الا الثقلين فقلنا ذلك لضربة الكافر فنعوذ بالله من عذاب القبر.

این حدیث شریف صحیح و معتبر است زیرا شیخ کلینی قده بطرق متعدده که بعبد الاعلی منتهی می شود روایت کرده آخرین طریق آن صحیح و غیر قابل مناقشه است چون از علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی (که حال شان در حدیث دوم توحید معلوم شد) از یونس بن عبدالرحمن (که در حدیث اول محرمات ذکر شد) از ابراهیم که بقرينه روايت يونس - ابو ایوب ابراهیم بن عثمان خز از کوفی و نجاشی و علامه او را تقه و كبير المنزلة و کشی او را تقه نامیده اند از عبدالاعلی که بقرینه روایت یونس از ابراهیم از او ابن اعين عجلی کوفی می باشد و از خواص ائمه و فقهاء اصحاب شان است و محقق داماد روایات او را صحیح دانسته و محقق مامقانی می فرماید در اعلا درجه حسن است اگر ثقه نباشد و بنابراین عدم ذکر لفظ ثقه در باره او مضر نیست از سوید بن غفلة (بنابر مشهور در ضبط غفلة بغين معجمة

ص: 166

اگر چه ابن داود بعين مهملة مفتوحه و لام مفتوحه ضبط کرده) که از اولیاء امير المومنين علیه السلام و اصحاب خلص او است و ذهبی - با آن چه از حال اهل سنت نسبت بدوستان خالص امیر المومنين علیه السلام معلومست او را در مختصر تقه عابد زاهد كبير الشأن قانع بیسیر دانسته

و محقق داماد او را نقه می داند روایت کرده که سوید می گوید امیر المومنين علیه السلام فرمود . در آخرین روز حیات دنیوی و اولین روز انتقال به آخرت مال و اولاد و عمل آدمی در مقابلش نمودار می شود پس رو بمال کرده می گوید بحق خدا من برای تو حریص و بتو بخل داشتم حالیه بهره من از تو چیست ؟ مال جواب می دهد کفن خود را از من بگیر می فرماید پس از آن رو بفرزندان کرده می گوید بخدا قسم من شما را دوست می داشتم و دفاع از شما می کردم فعلا بهره من از شما چیست ؟ می گویند ما تو را به گودال قبر می رسانیم و بخاک می سپاریم می فرماید سپس روی بعمل کرده می گوید بخدا قسم من در تو رغبتی نداشتم و سستی می کردم امروزه حظ من از تو چه مقدار است ؟ جواب می دهد من در قبر مونس تو و روز قیامت همراه و قرينت هستم تا در معرض حکومت الهیه واقع شویم می فرماید پس اگر (محتضر) دوست خدا باشد عمل خوشبوی و نیکو منظر و بالباس زیبا و فاخر بر او وارد گردیده و می گوید مژده باد تو را براحتی و طعام گوارا و بهشت و بدان که به نیکو ترین وجهی وارد محشر می شوی پس می پرسد تو کیستی ؟ جواب می دهد من عمل صالح توام و از دنیا تا بهشت همسفرت مي باشم و عمل غسل دهنده میترا می شناسد و بحاملین جنازه قسم می دهد که زودتر او را بقبر برسانند و وقتی او را در قبر داخل كنند دو ملك قبر بر او وارد می شوند در حالی که موهای آنان بزمین کشیده می شود و زمین از اثر

ص: 167

قدم شان در وقت راه رفتن شکافته می گردد و صدای آنان چون رعد غرنده و چشم های شان مانند برق جهنده باشد پس از آن سئوال می کنند .

پروردگار تو کیست؟ و دینت چیست؟ و پیغمبرت چه کسی است ؟ جواب می گوید خداوند پروردگار و اسلام دین و محمد پيغمبر صلی الله علیه و اله و سلم من می باشد . می گویند خداوند تو را در آن چه دوست می داری و راضی هستی ثابت بدارد (و اینست مفاد فرمایش حق عز و جل يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الاخرة) بعد از آن قبر او را باندازه که چشم توانائی دیدن داشته باشد وسیع نموده و دری از بهشت بسویش باز کرده و می گویند بخواب با روشنایی چشم (از بشارت برجنت وراحت در قبر) مانند جوان آسوده خاطر و مسرور زیرا خداوند می فرماید . اهل بهشت بهترین قرارگاه و نیکو ترین آسایشگاه را دارند می فرماید و اگر (محتضر دشمن خدا باشد عمل با صورتی زشت تر از هر موجودی و لباسی پست تر از هر مخلوقی و بوئی متعفن تر از هر چه تصور شود بر او وارد شده و می گوید مژده باد ترا بآتش دوزخ و دخول در جهنم و غسل دهنده خود را می شناسد و بحاملین جنازه اش قسم می دهد که او را دیرتر بقبر برسانند و وقتی او را در قبر داخل کردند دو بازجوی قبر بر او وارد شده کفن از او بر می دارند و می پرسند : پروردگار تو کیست ؟ و دینت چیست ؟ و پیغمبرت چه کسیست پس جواب می دهد که نمی دانم آن وقت می گویند : کاش ندانی و هدایت نشوی و چنان با عصای آهن بسرش می کوبند که تمام جنبنده گان (غیر از جن و انس ) از آن ضربت فزعناك می شوند و بعد از آن دری از جهنم بسوی او باز کرده می گویند: بخواب با سخترین حال و جایگاه او همانند محل نیزه در آهن سر نیزه تنك باشد بطوري كه مغز او از نهایت ضیق و فشار

ص: 168

-قبر از گوشت و ناخنش خارج شود و خداوند مار و عقرب و كرم ها را بر او مسلط می فرماید که بدنش را قطعه قطعه نمایند تا وقتی که از قبر برانگیخته شود و از سوء حال آرزو می کند که قیامت بپا شود جابر (ابن یزید جعفی ثقه) می گوید: حضرت باقر علیه السلام فرمود پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود قبل از نبوت که گله گوسفند و شتران را شبانی می کردم و هیچ پیغمبری نبود جز آن که گوسفند چرانی می کرد و گاهی بر آن ها نظر می کردم که در نهایت سکون و آرامش آرمیده بودند و چیزی که آنان را بهیجان آورد نبود و گاهی فزعناك شده و مانند پرنده گان متفرق می شدند و با خود می گفتم آیا سبب چیست ؟ و در شگفت بودم تا این که جبرئیل بمن خبر داد که (در قبر) ضربتی بکافر زده می شود که هر مخلوقی از مخلوقات الهیه که صدایش را بشنود (غیر از جن و انس ) وحشتناک شده و می ترسد پس دانستیم این ترس و وحشت بجهت عذاب کافر است و پناه می بریم بخدا از عذاب قبر

از این روایت شریفه مطالب مهمه استفاده می شود

اول سئوال قبر است که معتقد ما اماميه - مطابق نصوص متواتره - حقانیت سئوال قبر می باشد بتفصیلی که در این روایت و تنویعی که در روایات دیگر وارد شده و در بعضی از روایات استکه با ضغط و فشار سئوال می شود .

دوم این که عالم قبر که برزخ بین دنیا و آخرتست - عالم مکافات و سزای عمل است که قبر یا روضه ایست از ریاض بهشت یا حفره از حفره های جهنم و شاید سخت ترین عقبات بعد از مرك همان فاصله بين مرك و حشر باشد زیرا در عالم قیامت رجاء شفاعت برای اهل ولایت هست ولی در برزخ جای شفاعت نیست و حضرت صادق علیه السلام می فرماید: بحق خدا قسم است

ص: 169

که من برای شما از برزخ خوف دارم راوی عرض می کند برزخ چه وقت ؛ و کجا است؟می فرماید: از وقت مرگست تا روز قیامت و در روایات متعدده احوال برزخیان وارد شده که اهل ایمان در کمال راحت با یکدیگر انس می گیرند و از واردین احوال آشنایان و اقوام را می پرسند و اگر گفتند از دنیا رفته اند می فهمند که بعذاب مبتلا می باشند

و در روایتی است که امام ششم ببعض از دوستان برزخ را نشان دادند و بلکه بعض از صلحاء بنصب العین مشاهده برزخ و اهل برزخ را نموده اند و در روایاتست که اهل ایمان در وادی السلام مجتمع شده حلقه می نشینند و مذاکره می کنند

سوم امتداد برزخ است تا روز قیامت که شنیدی عذاب قبر و ابتلاء بمار و عقرب تا دامنه قیامت ادامه دارد

چهارم این که حقیقت معاد روز قیامت همان اجتماع اجزاء عنصريه است و بعد از آن تعلق روح بیدن و سائر اموری که خواهی شنید و الاروح زنده است و مورد سئوال و نعمت و نقمت خواهد بود

برگ عيشى بگور خویش فرست *** کس نیارد ز پس تو پیش فرست

حدیث چهارم : فى الكافى (1) العدة عن سهل عن الحسن بن محبوب عن على بن رئاب عن أبي عبيدة الحذاء عن ثوير بن ابی فاخته قال سمعت على بن الحسين عليهما السلام يحدث في مسجد رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم فقال حدثنی ابى انه سمع اباه علی بن ابی طالب عليهم السلام يحدث الناس قال : اذا كان يوم القيمة بعث الله تعالى الناس من حفرهم عزلا بهما جرداً مرداً في صعيد واحد يسوقهم النور، و تجمعهم الظلمة حتى يقفوا على عقبة في المحشر فيركب

ص: 170


1- روضه کافی

بعضهم بعضاً و يزدحمون دونها فيمنعون من المضى فتشتد انفاسهم و يكثر عرقهم و يضيق بهم امورهم ، و يشتد ضجيجهم ، و يرتفع اصواتهم قال : و هو اول هول من اهوال يوم القيمة قال : فيشرف الجبار تعالى عليهم من فوق عرشه في ظلال من الملئكة فيأمر ملكا من الملئكة فينادى فيهم يا معشر الخلائق انصتوا و استمعوا منادى الجبار قال فيسمع آخر هم كما يسمع اولهم قال: فتنكسر اصواتهم عند ذلك ، و تخشع ابصارهم، و تضطرب فرائصهم و تفرع قلوبهم ، و يرفعون روسهم الى ناحية الصوت ممطعين الى الداعى قال : فعند ذلك يقول الكافر هذا يوم عسير قال : فيشرف الجبار تعالى ذكره الحكم العدل عليهم فيقول : انا الله لا اله الا انا الحكم العدل الذي لا يجور اليوم احكم بينكم بعدلى و قسطى لا يظلم اليوم عندى احد اليوم اخذ للضعيف من القوى بحقه ، و لصاحب المظلمة بالمظلمة بالقصاص من الحسنات و السيئات واثيب على الهبات و لا يجوز هذه العقبة اليوم عندى ظالم و لاحد عنده مظلمة الامظلمة يهبها صاحبها واثيبه عليها ، و اخذ له بها عند الحساب و تلازموا ايها الخلائق و اطلبوا مظالمكم عند من ظلمكم بها في الدنيا و انا شاهد لكم بها عليهم و کفی بی شهيدا قال : فيتعارفون و يتلازمون فلا يبقى احدله عند احد مظلمة او حق الالزمه بها قال . فيمكثون ماشاء الله فيشتد حالهم ، و يكثر عرقهم، و يشتد عمهم و ترتفع اصواتهم بضجيج جديد فيتمنون المخلص منه بترك مظالمهم لاهلها قال و يطلع الله تعالى على جهدهم فينادى مناد من عند الله يسمع آخرهم كما يسمع اولهم يا معشر الخلائق انصتو الداعى الله تعالى و اسمعوا ان الله تعالى يقول . انا الوهاب ان احببتم ان تواهبوا فتواهبوا و ان لم تواهبوا اخذت لكم بمظا لمكم قال . فيفرحون بذلك لشدة جهدهم وضيق مسلكهم و تزاحمهم قال رجاء ان

ص: 171

يتخلصوا مماهم فيه و يبقى بعضهم فيقول يا رب مظالمنا اعظم من ان نهبها قال : فينادى مناد من تلقاء العرش این رضوان خازن الجنان الفردوس قال: فيأمره الله تعالى ان يطلع من الفردوس قصرا من فضة بمافيه من الانية و الخدم قال : فيطلعه عليهم فى حفافة القصر الوصائف و الخدم ، قال : فينادي من عند الله تعالى يا معشر الخلائق ارفعوا رؤسكم فانظروا الى هذا القصر قال، فيرفعون رؤسهم فكلهم يتمناه قال : فينادي مناد من عند الله تعالى

يا معشر الخلائق هذا لكل من عفى عن مؤمن قال : فيعفون كلهم الا القليل قال فيقول تعالى: لا يجوز الى جنتى اليوم ظالم ولا يجوز الى نارى اليوم ظالم لاحد من المسلمين عنده مظلمة حتى يأخذها منه عند الحساب ايها الخلائق استعدوا للحساب قال ثم يخلى سبيلهم فينطلقون الى العقبة فيكرد بعضهم بعضاً حتى ينتهوا الى العرصة و الجبار تعالى على العرش قد نشرت الدواوين ، و نصبت الموازين و احضر النبيون و الشهداء و هم الائمه يشهد كل امام على اهل عالمه بانه قدقام فيهم بامر الله تعالى و دعاهم الى سبيل الله تعالى قال فقال له رجل من قريش : يا بن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم اذا كان للرجل المؤمن عند الرجل الكافر مظلمة اى شيئى يؤخذ من الكافر و هو من اهل النار؟ قال . فقال له على بن الحسين عليهما السلام يطرح عن المسلم من سيئاته بقدر ماله على الكافر فيعذب الكافر بها مع عذابه بكفره عذابا بقدر ما للمسلم قبله من مظلمه قال فقال له القرشي : فاذا كانت المظلمة للمسلم عند مسلم كيف يؤخذ من مظلمته من المسلم ؟ قال : يؤخذ من الظالم للمظلوم من حسناته بقدر حق المظلوم فتزاد على حسنات المظلوم قال - فقال له القرشى فان لم يكن للظالم حسنات قال ان لم يكن للظالم

ص: 172

حسنات فان كان للمظلوم سيئات يؤخذ من سيئات المظلوم فتزاد على سيئات الظالم.

ابن حديث مبارك صحيح باصطلاح قدماء و حسن باصطلاح متأخرين است ، زیرا کلینی رحمه الله از عده خود از سهل (که حال آن ها در حدیث سوم امور اجتماعی بیان شد) از حسن بن محبوب از علی بن رئاب (که در حدیث سوم توحید ذکر شدند) از زیاد بن عیسی ابو عبیده حذاء کوفی که تقه و منزلتی بسزا نزد آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم دارد از ابوالجهم ابن سعید ابی فاخته (بكسر خاء و فتح تاء) ابن علاقة (که از مشاهیر شیعه و خواص اصحاب ائمه بلکه نزد اهل سنت نیز مشهور است، و اگر قصور در عقیده هم داشته باشد مضر بوثاقت قولی او نیست) و بعلاوه در طریق این حدیث بخصوص حسن بن محبوب که از اصحاب اجماع است می باشد و لذا طريق صحيح عند القدماء است - اگر چه بواسطه عدم وجود لفظ نقه درباره او در كتب رجاليه روایت باصطلاح متاخرین حسنه است - از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که چون روز قیامت شود خداوند مردم را از مرا قدشان بر می انگیزاند در يك سرزمین در حالی که نه سلاحی در دست ، و نه لباسی بر تن داشته باشند و همگی ساکت و خاموش باشند ، و محاسن در صورت شان نباشد (برهنه از هر آلت دفاعیه در مقابل سطوت و عقوبت الهی ) بسمت روشنائی شتابنده و ظلمت و تاریکی بر آنان برده افکنده باشد سپس در عقبه از عقبات محشر توقف می کنند و از کثرت جمعیت و ازدحام از شانه يكديكر بالا رفته و قادر بر حرکت نخواهند بود نفس های شان بتنگی گرائیده ، غرق عرق شوند و در نهایت مضیقه افتاده شیون و فریاد می نمایند فرمود این اولین دهشت از دهشت های قیامت است، فرمود: آن گاه جبار

ص: 173

تعالی از بالای عرش (که محاط بملئکه است) بآن ها توجه فرموده و بامر او ملکی ندا می دهد : ای گروه خلائق ساکت شوید و بمنادی الهی گوش فرا دهید فرمود تمام مردم از اول تا آخر آن ندا را می شنوند فرمود و صدا های آن ها در سینه شکسته و دیده گان شان بزیر افکنده و استخوان های شانه بلرزه در آمده و دل ها به طپش افتاده و رو بجانب ندا نموده و بسمت صدا می شتابند فرمود بعد از آن خداوند جبار عادل حکیم باهل محشر توجه نموده می فرماید : منم خدائی که جز من خدائی نیست و منم فرمان روای عالی که ظلم روا ندارد امروز در میان شما بعدالت حكم و بكى ظلم نخواهد شد ، امروز حق ضعیف را از قوی می گیرم و مظالم عباد را مکانات می کنم از نيك و بد و در مقابل اعمال نيك ثواب می دهم و هیچ ظالمی که مظلمه مظلومی برگردنش باشد از این عقبه حق عبور ندارد و آن مظلمه را برای مظلوم باز می ستانم جز آن که مظلوم حق خود را ببخشد و من باو عوض دهم

ای مردم آنان که در عالم دنیا ستم شده اید جلو ستمکار ان را گرفته حقوق خود را مطالبه نمائید من هم شهادت می دهم و شهادت من برای شما کافیست می فرماید: پس مردم در جستجوی ستمکاران بر آمده و آنان را شناخته و سر راه بر آن ها می بندند و مظلومی باقی نمی ماند مگر آن که جلو ظالم خود را گرفته و ازار مطالبه حقش را می کند و بدین حال تا مدتی که مصلحت الهی باشد باقی می مانند و حال آن ها دگرگون و عرق آن ها زیاد و اندوه شان فراوان و باز صدا بضجه بلند می کنند و در اثر شدت حال راضی می شوند که از حقوق خود صرف نظر نمایند و از آن موقف نجات یابند : فرمود در این وقت خداوند بواسطه شدت حالشان بآن ها عطوفت کرده و

ص: 174

منادی او ندا می کند و تمام می شنوند ای گروه مردم ساکت شده و بداعی الهی گوش بدهید خداوند می فرماید من وهاب هستم اگر راضی می شوید که از حقوق خود گذشت نمائید من نیز از شما می گذرم (و از این موقف خلاص می شوید) و اگر نه مطالبه مظالم شما ها را می نمایم پس بواسطة شدن زحمت و تنگی جا و کثرت جمعیت از این بشارت شاد گشته و دسته بامید نجات از موقعیتی که دارند از حقوق خود می گذرند و دسته می گویند بار خداوندا مظالم ما بیش از آنست که ببخشیم آن وقت منادی از طرف عرش ندا می دهد کجا است رضوان خازن بهشت فردوس فرمود خداوند امر رضوان می کند قصری که از نقره است با ظروف و خدم از بهشت نشان بدهد و رضوان آن قصر را با غلمان وانانی که در او است ارائه می دهد و منادی از جانب خداوند ندا می کند ای مردم سر بلند کرد و این قصر را به بینید می فرماید: مردم سر ها را بلند نموده و همگی آرزو می کنند که آن قصر از آن ها باشد آن گاه منادی ندا می دهد این قصر از کسیست که مومنی را عفو نماید می فرماید: تمامی مردم جز جماعت قایلی از حقوق خود چشم می پوشند بعد از آن خداوند می فرماید ستم کاری بهشت یا جهنم نرسد تا بر او مظلمه که مسلمانی بر او دارد از او باز گرفته نشود می فرماید در این وقت اجازه حرکت بسوی عقبه حساب مردم داده می شود و آنان از يك ديگر سبقت گرفته و خود را بعرصۀ حساب می رساند در صورتی که آثار سطوت الهی از عرش نمودار و دیوان حساب گسترده و میزان عمل بر سر پا و پیغمبران و ائمه حاضر باشند و هر امامی بر اهل زمان خود شهادت دهد که بدستور الهی با آن ها رفتار کرده و براه راست و صراط حق دعوت شان فرموده است پس مردی از قریش عرض کرد ای پسر پیغمبر اگر مومنی بر کافر حقی

ص: 175

داشته باشد برای او از آن کافر چه گرفته می شود ؟ حضرت سجاد علیع السلام جواب داد از معاصی آن مومن باندازه حقی که بر کافر دارد بکافر داده می شود که علاوه بر عذاب کفر خودش بآن نیز معذب می شود آن شخص عرض کرد: اگر مسلمان بر مسلمانی حقی داشته باشد چگونه مؤاخذه می شود فرمود: بنسبت آن مظلمه از حسنات ظالم گرفته می شود و بر حسنات مظلوم افزوده می گردد ، عرض کرد - اگر ظالم حسناتی نداشته باشد فرمود اگر ظالم حسناتی نداشته باشد و مظلوم سیئاتی داشته باشد از سیئات مظلوم گرفته می شود و بر سیئات ظالم افزوده می گردد

این حدیث شریف دلالت دارد بر مخاصمه ناس و احقاق حقوق و مطالبه مظالم در روز قیامت چنان چه وقوف بندگان بصحرای عرصات و موقف حساب و کیفیت حال مردم در آن دو موقف از آن استفاده می شود و باید دانست که امتداد زمانی روز قیامت بنص این آیه مبارکه ﴿تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ (در سوره 70 ر آية 4) مقدار پنجاه هزار سال بحساب این عالمست

و مطابق آن چه صدوق در جامع الاخبار از ابن مسعود روایت کرده پنجاه موقف در روز قیامت است که در هر موقفی اهل محشر هزار سال توقف خواهند کرد برهنه و عریان و زیر سایه سوزان آفتاب مگر عده که یا در زیر سایه بان باشند یا زودتر ببهشت داخل شوند و آیاتی که در قرآن مجید تعلق ببرزخ، و اعراف ، و بعث ، و حساب ، و جهنم دارد بالغ بر (هزار و دویست و نود و نه) - 1299 - می باشد ، و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم چنان چه در مجموعه و رام نقل کرده - می فرماید - سوره هود و مرسلات مرا پیر کرد چون در این دو سوره آیاتی راجع بعذاب روز قیامت نازل گردیده و در بعض

ص: 176

از روایات وارد شده که وقتی آیة ﴿لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ﴾ (سوره 15 ر آیه 44) نازل گردید رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بشدت گریست بطوری که استخوان های شانه اش حرکت می کرد و گریه آن حضرت ساکن نشد تا فاطمه زهرا علیه السلام را ملاقات فرمود (و شاید سر آرامش آن جناب این بود که شفیعه روز جزا را دید و بامید شفاعت او قلبش مطمئن شد ) .

شکافته

و شیخ طوسی رحمه الله در امالی نامه مولی الموالی روحی فداه را بمحمد بن ابی بکر در بارۀ مرك، و قبر ، و قيامت روایت کرده و در آن حدیث حضرت امیر علیه السلام راجع بقیامت می فرماید : ای بندگان خدا، بعد از بیرون آمدن از قبر روزیست سخت تر از قبر روزی که از وحشت آن اطفال خورد سال پیر و پیران سالخورده سرگردان و حیران شده ، زن های آبستن سقط جنین می کنند ، و زن شیرده از شیر خوار خود غافل می گردد ، روزی که صورت های مردم در آن روز عبوس و در هم کشیده می شود و شر و بلایش آشکار و دهشتش ملئکه بی گناه را بيمناك كند روزی که آسمان ها در هم شده و چون گل سرخ و مس گداخته شود ، و کوه ها با آن صلابت و سختی چون سرابی هول انگیز شوند (یعنی از متلاشی شدن اجزاء بشكل سراب جلوه نمایند) و در صور دمیده شود و از هیبت آن اهل آسمان و زمین خائف و هراسان گردند مگر آن کس که مورد عنایت حق تعالی واقع گردد پس چه حالی خواهد داشت کسی که بگوش و چشم و زبان و دست و پا و فرج و شكم نافرمانی خدا را کرده باشد اگر خدا باو رحم نکند و او را نیامرزد زیرا باید در آتشی داخل شود که عمق او زیاد ، و حرارتش شدید و دشوار و آبش چرك و خون ، و عذابش تازه بتازه ، و عمود های او

ص: 177

آهنین و عذاب وی پیوسته و متصل باشد و ساکنانش را مرك نباشد (مخلد در آتش باشند)جایگاهی که رحمت و استجابت دعا در آن نیست

ای بندگان خدا ، بدانید با این سطوت و غضب و عذابی که در روز قیامت است خداوند را رحمتیست که شامل حال بندگان می شود و آن بهشتی است که پهنایش برابر با پهنای آسمان و زمین باشد و برای پرهیز - کاران مهیا گردیده، و هرگز در آن شری یافت نشود ، لذائذش ملال آور نباشد و جمعیتش بتفرقه نگراید، ساکنان آن در جوار رحمن آرمیده و بقای وی جاوید باشند، و غلمان بهشتی کمر بخدمت شان بسته و ظروف طلا و نقره که پر از میوه و طعامست برای آن ها آماده کرده باشند

حدیث پنجم : فى الكافى (1) سهل عن ابن سنان عن سعدان عن سماعة قال كنت قاعداً مع ابي الحسن الاول علیه السلام و الناس في الطواف في جوف الليل فقال لى : باسماعة الينا اياب هذا الحق و علينا حسابهم فما كان لهم من ذنب بينهم و بين الله تعالى حتمنا على الله تعالى في تركه لنا فاجابنا الى ذلك و ما كان بينهم و بين الناس استوهيناه منهم فاجابوا الى ذلك و عوضهم لا الله تعالى

این حدیث شریف معتبر و باصطلاح قدماء صحیح است زیرا شیخ کلینی رحمه الله از سهل بن زیاد (که حال او در حدیث سوم امور اجتماعی معلوم شد) از محمد بن سنان (بقرينه روایت سهل و روایت او از سماعة بن مهران و سعدان) که تقه و جلیل القدر و از اصحاب سر معصومین صلوات الله عليهم و ناشر معارف حقه و فضائل ائمه علیه السلام می باشد ، و قصور ابناء زمان از همپایگی با او سبب تضعیف او شده زیرا از کلمات اهل رجال بیش از رمی بغلو در

ص: 178


1- روضة .

حق او ظاهر نمی شود و صدور این نسبت درباره اصحاب ائمه علیه السلام بسیار قليل المؤنه بوده چنان چه بعضی از مشایخ نفی سهو را از معصوم غلو دانسته اند با آن که قطعا نسبت سهو به عصوم بدیهی الفساد است . و بالجملة . با توثيق جماعت کثیری از محققين و عدم معارض قابل معارضه ، و روایت اجلاء ثقات که بین آن ها اصحاب اجماع نیز موجود است اعتقاد جازم به ثقه بودن (محمد) حاصلست و باید دانست این شخص بزرگوار حق عظیمی بعالم تشيع دارد که عقاید حقه ، و معارف الهيه و مناقب ائمه را نشر داده (فجزاه الله خير الجزاء) از سعدان بن مسلم كوفى (بقرینه روایت او از موسی بن جعفر علیه السلام و نيز سماعة و قرينه روایت محمد از سماعت که راوی امام هفتم است) و این قرائن نفی (سعدان بن واصل) که راوی حضرت صادق علیه السلام است می نماید که شیخ جلیل القدر و دارای اصل (کتاب) می باشد و جماعت کثیری از نقات که در میان آن ها اصحاب اجماع نیز هستند از او نقل حدیث نموده اند و از این جهت وثوق بوثاقت او چنان چه محققین برانند اشکال حاصلست از سماعة بن مهران (بقرينه روایت سعدان و محمد از او و روایت او از موسی بن جعفر علیه السلام) که حال او را در حدیث دوم نبوت دانستی) روایت کرده که گفت خدمت موسی بن جعفر علیه السلام (در مسجد الحرام) در تاریکی شب نشسته بودم و مردم بطواف مشغول بودند که حضرت فرمود: ای سماعة ، بازگشت این مردم) (روز قیامت) بسوی ما و حساب آن ها با ما است ، پس آن چه معصیت و نافرمانی دارند بین خود و خدای خود (حقوق الله) ما اصرار می کنیم بخدا که بخاطر ما تفو فرمايد و خداوند اجابت می کند و آن چه بین آن ها و مردم باشد (حقوق الناس) ما از حق داران درخواست گذشت کرده و آنان قبول می کنند و خداوند عوض حقوق

هم

ص: 179

و مظالم را بایشان می دهد.

از این حدیث شریف مستفاد می شود که آل محمد صلوات الله عليهم در روز قیامت دارای مقام ولایت کلیه الهیه اند چنان چه در عالم دنیا نیز دارای این منصب اند و ظهور سلطنت جزائيه حق تعالی از ناحیه جلال و بروز مالكيت حساب و ثواب و عقاب از ساحت کمال آن ها می باشد ، و چنان چه فتح امور بسبب آنانست ختم امور هم از طرف ایشان می باشد و ایاب و حساب خلق بآن ها و با آن ها است

و در زیارت جامعه کبیره است که (و اباب الخلق اليكم و حسابهم عليكم ) یعنی بازگشت مردم بسوی شما و مردمان در روز جزاء در تحت لوا و قيمومت شما می باشند و حساب آنان با شما است ، و معلومست وقتی دوست محاسبه دوست را تکفل نماید و از بدهکاری های او مطلع شود در صدد استخلاص دوست مدیون خود بر می آید و لذا می فرماید در مورد حق الله از خدا مسئلت عفو می کنیم و نسبت بحق الناس از مردم خواهش گذشت و حلیت می نمائیم

و نیز در کافی شریف از امام هشتم از آباء کرامش از رسول الله روایت کرده که فرمود: روز قیامت حساب تمام شیعیان با ما است اگر کسی از دوستان ما حق الله برگردنش باشد از خدا مسئلت می کنیم که عفو فرماید و اجابت می کند ، و اگر حق الناس بر ذمه اش باشد از آن ها می طلبیم که به بخشند و اگر ما حقی بر آن ها داشته باشیم سزاوار تر بعفو و گذشت می باشیم و این مضمون در روایات مستفیضه وارد شده که تولیت امر حساب شیعه با ائمه عليهم السلام است چنان چه شفاعت گناهکاران با آن ها است بلکه بالاترین مقام برای محمد و آل محمد علیهم السلام در روز قیامت مقام

ص: 180

محمود است و مقام محمود عبارت از شفاعت گناهکاران می باشد چنان چه شیخ طوسی در امالی از انس بن مالک روایت کرده که گفت روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم را دیدم که بجانب علی علیه السلام تشریف می اورد و این آیه را تلاوت می فرمود : ﴿وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً﴾. (سوره 17 ر آیه 81) و بعد از آن فرمود : یا علی خداوند عز و جل مقام شفاعت را بمن کرامت کرد که اهل توحید را شفاعت کنم ولی دشمنان تو و دشمنان فرزندانت از آن محرومند

و صاحب مناقب از امام ششم روایت کرده که فرمود : ﴿وَ اَللَّهِ لَنَشْفَعَنَّ لِشِیعَتِنَا وَ اَللَّهِ لَنَشْفَعَنَّ لِشِیعَتِنَا وَ اَللَّهِ لَنَشْفَعَنَّ لِشِیعَتِنَا حَتَّی یَقُولَ اَلنَّاسُ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ `وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ﴾ (سوره 26 آيه 100) یعنی بحق خدا قسم ما شیعیان خود را شفاعت می کنیم (سه مرتبه فرمود) تا آن که ناس (اهل سنت) می گویند ما را شفیع و دوست دل سوزی نیست ، و اختصاص مقام محمود بخاتم الانبیاء صلى الله عليه و اله و سلم منافات ندارد با این که ائمه اطهار و فاطمه زهرا علیهم السلام با آن حضرت در این منصب شريك باشند ، چه آن که در مقام نورانیت ذات و فعلیت شئون با آن حضرت متحد و جان پیغمبرند بلکه شیعیان آن ها از شفاعت کردن بهره مندند چون آنان نیز مجلای بعض از مراتب اشعه جلال محمد و چنان چه - حضرت باقر علیه السلام بابو ايمن می فرماید : یک نفر مومن شفاعت می کند جماعت زیادی را که برابرند با قبيلة ربيعه و مضر (که دو قبیلۀ بزرگند) حتی خادم خود را شفاعت می کند و عرض می کند خداوندا این خادم مرا از سرما و گرما نگهداری کرده و حق خدمت بمن دارد . و چه خوب گفته است ابونواس شاعر معروف اهل بيت عليهم السلام

ص: 181

يارب ان عظمت ذنوبي كثرة *** فلقد علمت بان عفوك اعظم

ادعوك رب كما امرت تضرعاً *** فاذا رددت بدی فمن دايرحم

ان كان لا يرجوك الامحسن *** فمن الذى يرجو ويدعو المجرم

مالي اليك وسيلة الا الرجا *** و جميل ظني ثم انى مسلم

متمسكا بمحمد و بآله *** إن الموفق من بهم يستعصم

تم الشفاعة من نبيك احمد *** ثم الحماية من على اعلم

ثم الحسين و بعده اولاده *** ساداتنا حتى الامام المكتم

سادات حر ملجأ مستعصم *** بهم الوذ فذاك حصن محكم

هر چند ز رفتار بد خود خجلم *** از عمر تلف گشته بسى منفعلم

اندیشه روز محشرم نیست بسر *** چون مهر رسول و آل باشد بدلم

ص: 182

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109