گوهر هفتم: چهل سخن از امام کاظم علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پديدآور : گوهر هفتم: چهل سخن از امام کاظم علیه السلام/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم: عطر عترت، 1398.

مشخصات ظاهری : 96ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-243230-8

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه : ص. [92] - 96.

عنوان دیگر : چهل سخن از امام کاظم علیه السلام.

موضوع : موسی بن جعفر، (ع)، امام هفتم، 128 - 183ق. -- احادیث

موضوع : Musa ibn Ja'far, Imam VII -- Hadiths

موضوع : اربعینات -- قرن 14

*Arab'inat -- 20th century

رده بندی کنگره : BP46/2

رده بندی دیویی : 297/956

شماره کتابشناسی ملی : 6090140

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

گوهر هفتم

چهل سخن از امام كاظم عليه السلام

دكتر مهدى خُدّاميان آرانى

مجموعه آثار / 88

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ما خود را پيرو اهل بيت عليهم السلام مى دانيم و محبّت آنان را در دل داريم، خدا به آنان مقام عصمت داده است و از ما خواسته است از آنان پيروى كنيم كه سعادت و رستگارى در گرو پيروى از آن اسوه هاى تقوا و پاكى است.

از مدّت ها پيش به اين فكر بودم كه كتابى بنويسم و در آن مجموعه اى از سخنان امام كاظم عليه السلام را ذكر نمايم تا نسل جوان با انديشه ها و افكار بلند آن حضرت، آشناتر شوند. اكنون خدا را سپاس مى گويم كه اين توفيق را به من ارزانى داشت و در اين كتاب، چهل سخن از سخنان امام كاظم عليه السلام را در قالبى جديد آوردم، از خدا مى خواهم اين تلاش ناچيز را از من قبول كند.

مهدى خُدّاميان آرانى

فروردين 1397 شمسى

ص: 3

سخن اول

آقاى من! برايم سخن بگو! چقدر محتاج سخن تو هستم، اگر راه زندگى را از تو نجويم، گم مى شوم، خودم را گم مى كنم، تو امام من هستى، رهبر و راهنمايى جز تو ندارم و از هر راهنمايى جز شما بيزارم، فقط پيرو شمايم و از شما راه سعادت را مى جويم...

ممنون تو هستم كه خواسته مرا پذيرفتى و برايم از ارزش خودم سخن گفتى، اگر من ندانم كه ارزش انسان چيست به زيان بزرگ مى رسم، پس به اين سخن تو گوش فرا مى دهم، تو برايم چنين مى گويى: «ارزش و بهاى شما چيزى جز بهشت نيست، پس خود را به چيزى جز بهشت نفروشيد».(1)

آرى، انسان برتر از همه آفريده هاست و براى همين بايد ارزش خودرا بداند، اگر من ارزش خودم را ندانم رو به هلاكت خواهم رفت، ارزش من به عنوان

ص: 4


1- أما ان ابدانكم ليس له ثمن الا الجنة فلاتبيعوا بغيرها: تحف العقول ص 389.

يك انسان آن قدر بالاست كه هيچ چيز در اين دنيا نمى تواند قيمت و بهاىِ من باشد.

بهشت، مهمانىِ بزرگ خدا براى بندگان خوبش است، بهشت، بزرگ ترين جلوه رحمت و مهربانى خداست، بهشت زيباست چون هر كس به آنجا برود، خدا از او راضى است و او هم از خدا خشنود است. به راستى چه چيزى بالاتر از اين است كه خدا از انسان خشنود باشد؟

بايد بدانم كه اگر همه دنيا را به دست آورم ولى بهشت را از دست بدهم، خسران كرده ام، حقيقت انسان، گوهر ارزشمندى است كه هر كس آن را پاس بدارد به رستگارى مى رسد.

ص: 5

سخن دوم

خيلى ها مى گويند: «وقت طلاست»، اين يك «ضرب المثل» است، ولى اگر دقّت كنم متوجّه مى شوم كه وقت از طلا هم بيشتر ارزش دارد، زيرا اگر من طلايى را از دست بدهم دوباره مى توانم با تلاش و كوشش، آن را به دست بياورم، ولى اگر گنجينه وقت خود را تلف كردم، هرگز نمى توانم آن را به دست بياورم.

مدت عمر من، محدود است، بايد از اين فرصت هايى كه دارم كمال استفاده را ببرم و از آن براى رستگارى و سعادت خود بهره بگيرم، اگر بخواهم براى هر چيزى كه توجّه مرا جلب مى كند وقت بگذارم از كار اصلى خود باز مى مانم، اكنون تو برايم چنين مى گويى: «مسلمانِ خوب كسى است كه از بيهوده ها دورى مى كند».(1)

ص: 6


1- من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه: تحف العقول ص 396.

در اين سخن ارزشمند، راه سعادت و موفقيّت را بازگو نمودى، انسان هاى موفّق كسانى بوده اند كه وقتى تصميم به انجام كارى گرفته اند به هزاران كار ديگر «نه» گفته اند زيرا ظرفيّت و استعداد انسان محدود است، كسى كه هدف او بندگى خداست، از هر كارى كه در راستاى بندگى خدا نيست، دورى مى كند، او كارى را كه در مسير بندگى خدا نيست، بيهوده مى بيند و به سمت آن، ميل پيدا نمى كند.

كسى كه به اين سخن تو عمل كند، نصف راه سعادت را پيموده است. چقدر زيبا گفته اند كه بايد ابتدا دل را از تيرگى ها پاك كرد و سپس زيبايى ها را به آنجا فراخواند، كسى كه به سمت چشمه اى مى رود تا آب گوارا بياورد، بايد ابتدا ظرف خود را از آلودگى ها پاك كند و سپس در آن، آب گوارا بريزد.

قرآن در آيه 3 سوره مؤمنون در اين باره سخن گفته است و يكى از ويژگى مهم مؤمنان را «دورى از بيهودگى» بيان كرده است. آرى، مؤمن در زندگى به دنبال هدفى مشخّص است و آن هدف، رضايت خداست، همه كارهاى خود را با توجّه به آن هدف مى سنجد، از گناهان دورى مى كند، زيرا مى داند گناه، او را از هدف دور مى كند.

انسانى كه در زندگى هدف بزرگى ندارد، به بيهودگى رو مى آورد، خودش هم احساس بيهودگى مى كند. فرهنگ غرب از جهت مادى به انسان همه چيز مى دهد، امّا انسان را به پوچى مى رساند، براى همين است كه روز به روز، آمار خودكشى در غرب بيشتر مى شود. مؤمن هدفى مقدّس را براى خود انتخاب كرده است، همه كارهاى او رنگ و بوى خدا را دارد.

ص: 7

سخن سوم

بعضى ها خيال مى كنند وقتى به خدا نزديك شدند، بايد با مردم بيگانه شوند، شايد ساعت ها دعا بخوانند ولى دريغ از يك لبخند بر روى لب هايشان! آنان كار را به آنجا مى رسانند كه بعضى از ساده لوحان خيال مى كنند هر كس بيشتر اخم كند ايمانش قوى تر است!

آنان نمى دانند كه راه ايمان از ميان بندگان خدا مى گذرد و هر مسلمان وظيفه دارد با ديگران با مهربانى رفتار كند و خوش اخلاق باشد. اين سخن توست: «ايمان كسى كامل تر است كه از همه خوشخوتر باشد».(1)

آرى، ايمان واقعى آن است كه هر قدر نماز بيشترى بخوانم و اشك بيشترى در مقابل خدا بريزم، به همان اندازه هم به شاد نمودن مردم همّت بگمارم و به آنان مهربانى بورزم، اگر فقط به نماز اكتفا كنم نمى توانم به اوج ايمان برسم.

ص: 8


1- اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا: تحف العقول ص 395.

پيامبر كه شب ها تا صبح به نماز مى ايستاد وقتى در ميان مردم حضور پيدا مى كرد همواره لبخند مى زد و به آنان مهربانى مى نمود.

اگر من با كسى رفت و آمد نداشته باشم، ديگر خوش اخلاقى معنايى ندارد، ولى اسلام مى خواهد انسان در متن جامعه باشد با انزواطلبى مخالف است، كسى كه در متن جامعه است بايد خوش اخلاق باشد، با ديگران مهربان باشد، به ديگران حسادت نورزد، دروغ نگويد، تهمت نزند، دل كسى را با رفتار خود به درد نياورد و...

جامعه اى كه كمالات اخلاقى در آن موج مى زند، از ايمان بهره زيادى دارد، ولى اگر در جامعه اى كه من در آن زندگى مى كنم، دروغ، تهمت، تندخويى و... زياد باشد، آن جامعه از ايمان فاصله گرفته است هر چند كه صف هاى نماز در مسجد شلوغ باشد و در ماه رمضان، همه روزه بگيرند.

ص: 9

سخن چهارم

روز قيامت در پيش است، روزى كه سختى هاى فراوان دارد، بيشتر انسان ها در حيرت و سرگردانى هستند و ترس از آتش جهنم وجود آنان را فرا مى گيرد، به راستى چه كسانى از آن سختى ها در امان هستند و هيچ ترسى به دل ندارند؟آقاى من! تو اكنون پاسخ اين سؤال مرا اين گونه مى دهى: «كسانى كه در اين دنيا براى نيازهاى مردم تلاش مى كنند در روز قيامت از هر سختى و ترسى در امان خواهند بود».(1)

آرى، گره گشايى از كار مردم و كمك كردن به آنان، بهترين راه رسيدن به رحمت خداست، كسى كه به ديگران كمك مى كند در روز قيامت در سايه رحمت خدا خواهد بود. كاش من به اين باور برسم كه اگر دلى را شاد كنم و

ص: 10


1- انّ لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس ...: الكافى ج 2 ص 197، وسائل الشيعة ج 16 ص 366، بحار الانوار ج 71 ص 319، مراة العقول ج 9 ص 112، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 115، جامع السعادات ج 2 ص 179.

براى رفع گرفتارى مؤمنى قدم بردارم، خدابه اندازه هزار حج قبول شده به من پاداش مى دهد و نزد خدا از هزار حاجى برتر هستم، به راستى كه برآوردن حاجت مؤمن، بهتر از هزار حجّ قبول شده است. (البتّه كسى كه مستطيع شده است بايد به سفر حجّ برود و اين وظيفه مهم خود را انجام بدهد، هيچ چيز نمى تواند جاى اين عمل واجب را بگيرد).(1)

كاش يقين داشتم كه وقتى براى رفع مشكل مؤمنى از خانه بيرون مى آيم هزاران فرشته به من نگاه رحمت دارند و در سايه مهربانى آنها راه مى روم و هر قدمى كه برمى دارم خدا برايم ثواب كار نيك، مى نويسد و گناهى از گناهانم را مى بخشد!(2)

كاش چشمِ دلم باز بود و خودم، اين همه عظمت را مى ديدم كه وقتى براى كمك به ديگران قدم برمى دارم، در ملكوت آسمان ها چه غوغايى برپا مى شود! به راستى من چقدر از عرفان واقعى فاصله گرفته ام؟ براى رسيدن به معنويّت و كمال چه بيراهه هايى را پيموده ام! كاش يك نفر زودتر به من مى گفت اگر مى خواهى به خدا برسى بيا به مردم خدمت كن و باور كن كه اين گونه به خدا بسيار نزديك تر خواهى شد.

دشمنان مى دانند كه معارف اصيل اسلام مى تواند دنيا و آخرت ما را آباد كند، براى همين ما را سوى ديگر مى برند و كار به آنجا رسيده است كه تا سخن از خدا و عرفان مى شود همه به ياد چله نشينى و ذكر و ورد مى افتند نه به ياد عشق و صميميّت و خدمت كردن به يكديگر! اگر با سخن تو آشنا بوديم، به يكديگر بيشتر كمك مى كرديم و جامعه ما در كمال سعادت بود.

ص: 11


1- قضاء حاجة المؤمن أفضل من ألف حجّة متقبّلة بمناسكها، وعتق ألف رقبة لوجه اللَّه، وحملان ألف فرس في سبيل اللَّه بسرجها ولجمها: الأمالي للصدوق ص 308، وسائل الشيعة ج 16 ص 364،بحار الأنوار ج 71 ص 285.
2- مَن مشى في حاجة أخيه المسلم، أظلّه اللَّه بخمسة وسبعين ألف ملك ، ولم يرفع قدماً إلّا كتب اللَّه له حسنة، وحطّ عنه بها سيّئة، ويرفع له بها درجة، فإذا فرغ من حاجته كتب اللَّه عزّ وجلّ له بها أجر حاجّ ومعتمر: الكافي ج 2 ص 197، مصادقة الإخوان ص 67، وسائل الشيعة ج 16 ص 366، بحار الأنوار ج 71 ص 332.

سخن پنجم

آقاى من! برايم از ارزش علم و آگاهى سخن مى گويى، تو دوست دارى كه من در مسير آگاهى قدم بردارم و مى خواهى بدانم اگر عملى با آگاهى همراه نباشد ضررش از نفعش بيشتر است، پس برايم چنين مى گويى: «اگر عالِم، عمل كمى انجام بدهد، از او پذيرفته مى شود و خدا به او چندين برابر پاداش مى دهد، ولى اگر شخص نادانى كه پيرو هواى نفس خويش است، عمل زيادى انجام بدهد خدا آن عمل را از او نمى پذيرد».(1)

اين ارزش علم و آگاهى است، خدا به كسى كه دنبال فهم و دانستن باشد چندين برابر پاداش مى دهد، وقتى به سوى شناخت و علم مى روم، مانند چراغى مى شوم كه جامعه را روشن مى كنم. ويژگى چراغ، اين است كه اطراف خود را روشن مى كند، آنگاه من مى توانم مانند يك فانوس دريايى باشم و

ص: 12


1- قليل العمل من العالم مقبول مضاعف و كثير العمل من اهل الهوى و الجهل مردود: الكافى ج 1 ص 17، جامع احاديث الشيعه ج 1 ص 94.

راهنماى كسانى باشم كه در درياى زندگى، راه خود را گم كرده اند.

زمانى كه وقت مى گذارم و به مطالعه علم دين مى پردازم و سخنان اهل بيت عليهم السلام را مى خوانم، همچون فانوسى هستم كه به ديگران نور مى بخشد. آرى، اگر يك نفر را به راه راست هدايت كنم، اين كار براى من از همه دنيا و آنچه در آن است، بهتر است.(1)

وقتى عالِم، عملى را انجام مى دهد به جامعه هم روشنى مى بخشد، ديگران هم از او بهره مى برند، براى همين است كه خدا چندين برابر به او پاداش مى دهد، ولى كسى كه نادان است ممكن است كارى را (به خيال آن كه كارى پسنديده است انجام دهد)، در حالى كه آن عمل پسنديده نباشد و براى همين به هيچ پاداشى نمى رسد.

ص: 13


1- لأن يهدي اللَّه بك رجلاً واحداً خير من أن يكون لك حُمر النعم. وفي روايةٍ أُخرى: خير لك من الدنيا وما فيها: منية المريد ص 101، بحار الأنوار ج 1 ص 101.

سخن ششم

من دوست دارم معرفت و شناختم نسبت به خدا زيادتر شود، مى دانم كه عدّه اى در اين مسير به گمراهى افتاده اند و خدا را در ذهن خود مانند مخلوقات تصوّر كرده اند. شنيده ام كه عدّه اى از اهل سنّت معتقد هستند كه خدا در آسمان ها روى تخت بزرگى نشسته است و فرمان مى دهد. حتّى آن ها اين سخن را هم نقل كرده اند كه وقتى روز قيامت فرا مى رسد خدا بر تخت پادشاهى خود مى نشيند و مردم به او نگاه مى كنند و گروهى هم در پاى آن تخت به سجده مى افتند!

آقاى من! اكنون وقت آن است برايم درباره خدا سخن بگويى، من بايد «توحيد» را از تو فرا بگيرم، پس به سخن تو گوش فرا مى دهم:

* * *

ص: 14

هر كس مى خواهد خدا را بشناسد بايد به قرآن مراجعه كند و ببيند كه خدا در قرآن، خودش را چگونه معرّفى كرده است، هرگز نبايد صفتى را به خدا نسبت داد كه در قرآن نيامده است!

خداى يگانه و بى نياز، او نه مى زايد و از كسى هم زاده نشده است. او همسر و فرزند و شريكى ندارد.

او زنده اى است كه هرگز نمى ميرد، توانايى است كه هرگز ناتوان نمى گردد، قدرتمندى است كه هرگز شكست نمى خورد، بردبارى است كه عجله نمى كند، او هرگز نابود نمى شود و پايان نمى پذيرد.

خدا هرگز نيازمند نمى شود، عزيزى است كه هرگز ذليل و خوار نمى شود، دانايى است كه هرگز نادان نمى گردد. او عادل است و هرگز ستم نمى كند، او به بندگان خود عطاو بخشش مى كند و هرگز بخل نمى ورزد.

او همه جا هست و لحظه اى از بندگان خود بى خبر نيست. هر چه در جهان وجود دارد، آفريده اوست. فقط اوست كه آفريده نشده است.

فقط اوست كه آغازى و پايانى ندارد. قبل از او هيچ آفريده اى نبوده و بعد از او نيز هيچ آفريده اى نيست. هر صفت و ويژگى كه در مخلوقات مى بينى، آن صفت در خداى تو وجود ندارد. خدا بالاتر و والاتر از همه آنهاست.(1)

* * *

اينجا سخن تو به پايان مى رسد، ديگر وقت آن است كه ساعت ها به اين سخن فكر كنم تا بتوانم خدا را بهتر بشناسم.

ص: 15


1- دخلتُ على سيّدي موسى بن جعفر(ع)، فقلتُ له: يا بن رسول اللَّه، علّمني التوحيد، فقال: يا أبا أحمد، لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره اللَّه تعالى ذكره في كتابه فتهلك، واعلم أنّ اللَّه تعالى واحد، أحد، صمد، لم يلد فيورث، ولم يولد فيشارك، ولم يتّخذ صاحبةً ولا ولداً ولا شريكاً، وإنّه الحيّ الذي لا يموت، والقادر الذي لا يعجز، والقاهر الذي لا يُغلب، والحليم الذي لا يعجل، والدائم الذي لا يبيد، والباقي الذي لا يفنى، والثابت الذي لا يزول، والغنيّ الذي لا يفتقر، والعزيز الذي لا يُذلّ، والعالم الذي لا يجهل، والعدل الذي لا يجور، والجواد الذي لا يبخل، وإنّه لا تقدّره العقول، ولا تقع عليه الأوهام، ولا تحيط به الأقطار، ولا يحويه مكان، ولا تدركه الأبصار، وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير، وليس كمثله شي ء وهو السميع البصير (مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَآ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَآ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا). وهو الأوّل الذي لا شي ء قبله، والآخر الذي لا شي ء بعده، وهو القديم وما سواه مخلوق محدث، تعالى عن صفات المخلوقين علوّاً كبيراً: التوحيد للصدوق ص 76، روضة الواعظين ص 35، بحار الأنوار ج 4 ص 296.

سخن هفتم

به كسى كه پدر يا مادر خود را در كودكى از دست داده است «يتيم» مى گويند و اگر كسى به يتيم رسيدگى كند، خداوند به او نظر رحمت مى كند و او را از ثواب زيادى بهره مند مى سازد.

همين طور كسى كه از امام زمان خويش دور افتاده است، «يتيم» است، امام زمان، نقش پدر را براى همه دارد، خدا چنين صلاح ديده است كه سال هاى سال، امام دوازدهم از ديده ها پنهان باشد و شيعيان به «روزگار غيبت» گرفتار شوند. مردم در روزگار غيبت، اَيتام آل محمدعليهم السلام هستند و نياز به اين دارند كه عالِمان راستين، راه سعادت را براى آنان بازگو كنند.

اكنون تو از آن روزگار براى من سخن مى گويى و نقش عالِمان راستين را برايم بازگو مى كنى، اين سخن توست: «وجود يك عالِم كه ايتام آل محمد را از

ص: 16

گمراهى نجات مى دهد از هزار عابد براى شيطان سخت تر است».(1)

شيطان سوگند ياد كرده است تا انسان ها را گمراه كند. در روزگارى كه امام زمان از ديده ها پنهان است، نگه داشتن دين كار سختى است، فتنه ها از راه مى رسند، تاريكى ها فضا را فرا مى گيرد، چه بسا گروهى از دين خود دست برمى دارند و راه شيطان را مى پيمايند، كسى كه به عبادت مشغول است فقط به فكر نجات خود است، ولى عالم وارسته به فكر نجات ديگران است، او با سخنان خويش، راه سعادت را براى مردم آشكار مى سازد، در پرتو سخنان اوست كه مؤمنان، فتنه ها را مى شناسند و از فريب خوردن نجات پيدا مى كنند.

چقدر مناسب است اين سخن حضرت على عليه السلام را در اينجا بنويسم كه فرمود: «ديدارِ عالم، نزد خدا بالاتر از هفتاد حجّ و عمره است».(2)

اگر من سال ها نماز بخوانم و چندين بار به حج بروم، ولى با علم و آگاهى بيگانه باشم، ممكن است لحظه آخر همه را بر باد بدهم، چقدر افرادى بوده اند كه يك عمر نماز خواندند، ولى سرانجام فريب شيطان را خوردند و دست از دين خود برداشتند و اسير فتنه هاى تاريك شده اند، پس چقدر خوب است به ديدن عالِم وارسته و باتقوا بروم تا هم از علم او بهره ببرم و هم از چنين ثوابى بهره مند شوم.

ص: 17


1- فقيه واحد ينقذ يتميا من ايتامنا المنقطعين عنا و عن مشاهدتنا بتعليم ما هو محتاج اليه، اشد على ابليس من الف عابد: الاحتجاج ج 1 ص 8، منية المريد ص 117، مستدرك الوسائل ج 17 ص 319.
2- عن علي قال: جلوس ساعةٍ عند العلماء أحبّ إلى اللَّه من عبادة ألف سنةٍ، والنظر إلى العالم أحبّ إلى اللَّه من اعتكاف سنةٍ في البيت الحرام، وزيارة العلماء أحبّ إلى اللَّه تعالى من سبعين طوافاً حول البيت، وأفضل من سبعين حجّةٍ وعمرة مبرورة مقبولة، ورفع اللَّه له سبعين درجةً، وأنزل اللَّه عليه الرحمة، وشهدت له الملائكة أنّ الجنّة وجبت له: عدّة الداعي ص 75، بحار الأنوار ج 1 ص 205، جامع أحاديث الشيعة ج 16 ص 236.

سخن هشتم

اهل سنّت اعتقاد دارند كه اگر كسى در هنگام نماز از مقابل آنان عبور كند، نماز آنها باطل مى شود! آن ها خيال مى كنند كه وقتى رو به قبله مى ايستند و نماز مى خوانند، عبور يك انسان، ارتباط آنها را با خدا قطع مى كند.-(1)

«سُفيان» يكى از بزرگان اهل سنّت بود، او به مكّه آمد و مشغول طواف خانه خدا شد. بعد از طواف، نگاهش به تو افتاد. ديد كه تو نماز مى خوانى و مردم از جلوىتو عبور مى كنند و تو مانع آنان نمى شوى! او از ديدن اين منظره خيلى تعجّب كرد، با خود گفت: «اين نماز كه باطل است!!».

او با خود گفت: «چقدر خوب است بروم و با او سخن بگويم، او نمى داند كه نبايد در هنگام نماز كسى جلو او باشد، آخر او چگونه مى خواهد با خدا ارتباط برقرار كند؟».

ص: 18


1- اذا كان أحدكم يصلّي فلا يدع أحداً يمرّ بين يديه: المجموع ج 3 ص 249، كتاب الموطّأ ج 1 ص 154، المغني لابن قدامة ج 2 ص 76، كشاف القناع ج 1 ص 453، نيل الأوطار ج 3 ص 3، مسند أحمد ج 2 ص 86، سنن الدارمي ج 1 ص 328، صحيح مسلم ج 2 ص 57، سنن ابن ماجة ج 1 ص 307، سنن أبي داود ج 1 ص 163، سنن النسائي ج 2 ص 66، السنن الكبرى للبيهقي ج 2 ص 267، فتح الباري ج 1 ص 480، عمدة القاري ج 2 ص 70، السنن الكبرى للبيهقي ج 1 ص 273، مسند أبي يعلى ج 2 ص 443، صحيح ابن حبان ج 6 ص 132، المعجم الكبير ج 12 ص 328، الاستذكار ج 2 ص 273، التمهيد لابن عبد البرّ ج 4 ص 185، نصب الراية ج 2 ص 97، كنز العمّال ج 7 ص 349، إكمال الكمال ج3 ص 107، تاريخ مدينة دمشق ج 23 ص 367، تهذيب الكمال ج 13 ص 158، تذكرة الحفّاظ ج 2 ص 710، سير أعلام النبلاء ج 14 ص 199؛ «إنّ المرور بين يدي المصلّي يقطع نصف صلاته»: فتح الباري ج 1 482، نيل الأوطار ج 3 ص 8، سبل السلام ج 1 ص 146.

او صبر كرد تا نمازت تمام شد، نزديك آمد و سلام كرد و جواب شنيد و بعد چنين گفت:

- چرا شما اجازه مى دهيد در موقع نماز، مردم از مقابل شما عبور كنند؟

- آن خدايى كه من او را مى پرستم از همه كس و همه چيز به من نزديك تر است.(1)

و اين گونه بود كه او فهميد خدا آن قدر به ما نزديك است كه هيچ چيز نمى تواند مانع بين ما و او شود.

ص: 19


1- رأى سفيان الثوري أبا الحسن موسى بن جعفر(ع) وهو غلام يصلّي والناس يمرّون بين يديه، فقال له: إنّ الناس يمرّون بك وهم في الطواف! فقال(ع): الذي أصلّي له أقرب إليَّ من هؤلاء: التوحيد للصدوق ص 179، وسائل الشيعة ج 5 ص 132، بحار الأنوار ج 80 ص 298، جواهر الكلام ج 8 ص 402، الحدائق الناضرة ج 7 ص 231.

سخن نهم

مى دانم كه بايد اهل فهم و تدبّر باشم و قرآن را فقط براى ثواب نخوانم، بلكه بايد به معناى سخن خدا فكر كنم، يك روز كه قرآن مى خواندم به اين آيه رسيدم: «وَ اَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً».(1)

با خود فكر كردم منظور خدا از اين آيه چيست. خدا مى گويد: «من به شما نعمت هاى آشكار و پنهان داده ام». چقدر خوب بود كه تفسيراين آيه را مى دانستم. به جستجو پرداختم، فهميدم كه يكى از يارانت، درباره اين آيه از تو چنين سؤال كرده است:

- آقاى من! منظور خدا از نعمت آشكار و پنهان در اين آيه چيست؟

- منظور از نعمتِ آشكار، همان امام است كه در ميان مردم است و آنها مى توانند او را ببينند، امّا منظور از «نعمت پنهان»، امامى است كه از ديده ها

ص: 20


1- سوره لقمان، آيه 20.

پنهان باشد.

- آيا مى شود كه امام، غايب شود و كسى او را نبيند؟

- آرى! امام دوازدهم براى مدّتى از ديده ها پنهان خواهد شد، البتّه درست است كه او امامِ غايب است امّا يادش در قلب شيعيانش زنده خواهد بود و هرگز او را فراموش نخواهند كرد. وقتى او ظهور كند، براى دنيا، عدل و داد را به ارمغان خواهد آورد.(1)

آقاى من!

برايم از روزگار غيبت مهدى عليه السلام سخن گفتى، من لحظه اى بايد فكر كنم، كجا مانده ام؟ چگونه زندگى مى كنم؟ آيا غيبت امام زمان را عادى مى دانم و به آن عادت كرده ام؟ آيا او را فراموش كرده ام و اسير فتنه هاى روزگار شده ام؟

دشمنان كه تكليفشان مشخّص است، آنان از غيبت امام زمان، خشنودند، امّا من چه مى كنم؟ كجا ايستاده ام؟ وقتى غيبت امام را مصيبت ندانم، به غفلت گرفتار شده ام و با اين غفلت، دل او را به درد آورده ام و دشمنانش را خشنود كرده ام! واى بر من كه بدون حضور امام خويش، احساس راحتى مى كنم، از بس او را صدا نزدم و به فكر او نبودم، ديگر بى خيال ظهورش شدم، آرى، وقتى كه ياد او رها شد، ياد ديگران در دلم جاى گرفت...

من بايد توبه كنم، بايد شيعه واقعى گردم، شيعه واقعى هرگز از ياد امام زمانش غافل نمى شود...

ص: 21


1- سألتُ سيّدي موسى بن جعفر(ع) عن قول اللَّه عزّ وجلّ: (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً)، فقال: النعمة الظاهرة الإمام الظاهر، والباطنة الإمام الغائب. فقلتُ له: ويكون في الأئمّة من يغيب؟ قال: نعم، يغيب عن أبصار الناس شخصه، ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره، وهو الثاني عشر منّا، يسهّل اللَّه له كلّ عسير، ويذلّل له كلّ صعب، ويُظهر له كنوز الأرض، ويُقرّب له كلّ بعيد، ويبير به كلّ جبّار عنيد، ويُهلك على يده كلّ شيطانٍ مريد، ذاك ابن سيّدة الإماء، الذي يخفى على الناس ولادته، ولا يحلّ لهم تسميته، ويظهره اللَّه عزّ وجلّ فيملأ به الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلِئت جوراً وظلماً: بحار الأنوار ج 51 ص 150، أعيان الشيعة ج 2 ص 56.

سخن دهم

يونس، يكى از ياران شما بود، روزى از روزها او به ديدار شما آمد و چنين پرسيد:

- آقاى من! آيا شما امام قائم هستيد؟

- اى يونس! منظور تو از «قائم» كيست؟ تو مى خواهى بدانى آن امام قائم كه زمين را از عدل و داد پر كرده و دشمنان را نابود خواهد كرد، كيست؟

- آرى! مولاى من!

- بدان پنجمين امام بعد از من، «قائم» است، همان كسى كه قيام خواهد نمود و حكومت عدل الهى را برپا خواهد نمود. اى يونس! بدان كه او مدّتى طولانى از ديده ها پنهان خواهد شد و بعد ظهور خواهد نمود.

- شيعيان در آن روزگار غيبت چه خواهند كرد؟

ص: 22

- در آن روزگار عدّه اى از دين خود دست برخواهند داشت، امّا ديگران بر اعتقاد خود باقى خواهند ماند و منتظر آمدن او خواهند بود. اى يونس! خوشا به حال آن كسانى كه در روزگار غيبتِ امام زمان، بر ولايت ما ثابت بمانند و از دشمنان ما بيزارى جويند.- آنها چه جايگاه و مقامى خواهند داشت؟

- چه چيزى بهتر از اين كه آنان از ما خواهند بود و ما نيز از آنان. آنها ما را به عنوان امامان خود انتخاب كرده اند و ما نيز آنان را به عنوان شيعيان خود!

- مولاى من! آنها در روز قيامت كجا خواهند بود؟

- اى يونس! شيعيانى كه روزگار غيبت فقط بر ولايت و امامت امام زمان عليه السلام باقى بمانند، به خدا قسم، در روز قيامت در جايگاه و درجه ما خواهند بود.(1)

ص: 23


1- دخلتُ على موسى بن جعفر(ع) فقلتُ له: يا بن رسول اللَّه، أنت القائم بالحقّ؟ فقال: أنا القائم بالحقّ، ولكن القائم الذي يطهّر الأرض من أعداء اللَّه ويملأها عدلاً كما مُلِئت جوراً، هو الخامس من ولدي، له غيبة يطول أمدها خوفاً على نفسه، يرتدّ فيها أقوام ويثبت فيها آخرون. ثمّ قال: طوبى لشيعتنا المتمسّكين بحبّنا في غيبة قائمنا، الثابتين على موالاتنا والبراءة من أعدائنا، أُولئك منّا ونحن منهم، قد رضوا بنا أئمّةً ورضينا بهم شيعةً، وطوبى لهم، هم واللَّه معنا في درجتنا يوم القيامة: كمال الدين ص 361، كفاية الأثر ص 269، بحار الأنوار ج 51 ص 151، معجم أحاديث الإمام المهدي ج 4 ص 140، أعيان الشيعة ج 2 ص 56، أعلام الورى ج 2 ص 240، كشف الغمّة ج 3 ص 331.

سخن یازدهم

اسم او «ابن يَقطين» است، از بغداد به مدينه آمد تا تو را ببيند و سپس مراسم حج را به جا آورد. وقتى به خانه تو مى رسد، وجودش سراسر شوق مى شود، با خود فكر مى كند وقتى خدمت تو برسد چه بگويد كه هزار سخن نگفته دارد. نفس عميقى مى كشد و درِ خانه را مى زند، تو از پشت در به او چنين پاسخ مى دهى: «تو را نمى پذيرم. برو! چرا اينجا آمده اى؟».

ابن يقطين تعجّب مى كند، تو كه امامِ مهربانى ها هستى، چرا او را از درِ خانه ات مى رانى؟ اشك در چشمانش حلقه مى زند. با خود مى گويد: «من چه كرده ام؟ چه خطايى از من سرزده است كه آقايم مرا نمى پذيرد؟».

هر چه منتظر مى شود تو درِ خانه را باز نمى كنى، او برمى گردد، آن شب خيلى فكر مى كند؛ ولى به نتيجه اى نمى رسد. فردا به مسجد مى رود، نماز مى خواند و

ص: 24

گريه مى كند، ناگهان وارد مسجد مى شوى، او از جا بلند مى شود و خدمت شما مى رسد و مى گويد: «آقاى من! گناه من چه بود كه شما مرا به خانه راه نداديد؟».

در جواب چنين مى گويى: «آيا به ياد دارى وقتى در بغداد بودى ابراهيم به در خانه تو آمد، همان ابراهيم كه ساربان شتر بود. او مشكل بزرگى داشت و نمى توانست تا صبح صبر كند. به هزار اميد به درِ خانه تو آمده بود؛ ولى تو جوابش را ندادى و دل او را شكستى. مگر نمى دانى اگر دل شيعه ما را بشكنى دل ما را شكسته اى؟»

ابن يقطين به فكر فرو مى رود. به ياد مى آورد كه در آن شب بارانى چه كرد. پاسى از شب گذشته بود كه صداى درِ خانه اش به گوشش رسيد. خدمتكارش به او گفت كه ابراهيم آمده است و با تو كار دارد؛ ولى او ناراحت شد كه چرا مردم نمى گذارند شب هم آرامش داشته باشد! پس او را نپذيرفت و دل او را شكست.

ابن يقطين از رفتار آن شب خود، پشيمان مى شود و چنين مى گويد: «آقاى من! من اشتباه كردم. قول مى دهم كه وقتى به بغداد برگردم به ديدار ابراهيم بروم و او را راضى كنم. اگر اكنون به بغداد برگردم ديگر به مراسم حجّ نمى رسم».

تو چنين پاسخ مى دهى: «مگر نمى دانى تا زمانى كه يكى از شيعيان ما از دست تو ناراحت باشد، خدا حجّ تو را قبول نمى كند».

دل ابن يقطين مى شكند. چه بايد بكند؟ رو به آسمان مى كند و اشك مى ريزد

ص: 25

و مى گويد: «خدايا اشتباه كردم، خودت مرا ببخش!»، تو به او مى گويى: «امشب وقتى هوا تاريك شد به سوى قبرستان بقيع برو، در آنجا شترى مى بينى سوار بر آن شتر شو و به بغداد برو و برگرد». او خيلى خوشحال مى شود، منتظر مى ماند شب فرا برسد.

هوا تاريك شده است و او در قبرستان بقيع است، نگاه مى كند، شترى را مى بيند. سوار بر آن مى شود، لحظه اى مى گذرد. خود را در شهر بغداد مى بيند. درنگ نمى كند، به سوى خانه ابراهيم مى رود. در مى زند. ابراهيم از خانه بيرون مى آيد، تا نگاهش به ابن يقطين مى افتد تعجّب مى كند، ابن يقطين سلام مى كند و از او مى خواهد تا او را حلال كند.

ابراهيم نگاهى به او مى كند، مى داند كه منظورش چيست. براى همين مى گويد: «من تو را بخشيدم» ولى ابن يقطين به اين اكتفا نمى كند. صورت خود را بر روى زمين مى گذارد و به ابراهيم مى گويد: «پايت را روى صورتم بگذار!». ابراهيم تعجّب مى كند...

بعد از خداحافظى، ابن يقطين سوار بر شتر مى شود و بار ديگر به مدينه باز مى گردد، بعد از لحظاتى خود را در قبرستان بقيع مى بيند، از شتر پياده مى شود و به سوى خانه تو مى آيد، وقتى او را مى بينى لبخند مى زنى و او را به خانه دعوت مى كنى و او دوباره كنار تو، آرامش را تجربه مى كند، اكنون او مى داند كه تو از او راضى و خشنود هستى...(1)

ص: 26


1- استأذن إبراهيم الجمّال رضي اللَّه عنه على أبي الحسن عليِّ بن يقطين الوزير فحجبه، فحجّ عليّ بن يقطين في تلك السنة، فاستأذن بالمدينة على مولانا موسى بن جعفر فحجبه، فرآه ثاني يومه فقال علي بن يقطين: يا سيّدي، ما ذنبي؟ فقال: حجبتك لأنّك حجبت أخاك إبراهيم الجمّال، وقد أبى اللَّه أن يشكر سعيك أو يغفر لك إبراهيم الجمّال، فقلت: سيّدي ومولاي، مَن لي بإبراهيم الجمّال في هذا الوقت وأنا بالمدينة وهو بالكوفة؟ فقال: إذا كان اللّيل فامضِ إلى البقيع وحدك من غير أن يعلم بك أحدٌ من أصحابك وغلمانك، واركب نجيباً هناك مسرجاً. قال: فوافى البقيع وركب النجيب، ولم يلبث أن أناخه على باب إبراهيم الجمّال بالكوفة، فقرع الباب وقال: أنا عليّ بن يقطين، فقال إبراهيم الجمّال من داخل الدار: وما يعمل علي بن يقطين الوزير ببابي؟ فقال علي بن يقطين: يا هذا، إنّ أمري عظيم. وآلى عليه أن يأذن له، فلمّا دخل قال: يا إبراهيم، إنّ المولى(ع) أبى أن يقبلني أو تغفر لي، فقال: يغفر اللَّه لك. فآلى علي بن يقطين على إبراهيم الجمّال أن يطأ خدّه، فامتنع إبراهيم من ذلك، فآلى عليه ثانياً ففعل، فلم يزل إبراهيم يطأ خدّه وعليّ بن يقطين يقول: اللّهمّ اشهد. ثمّ انصرف وركب النجيب وأناخه من ليلته بباب المولى موسى بن جعفر(ع) بالمدينة، فأذن له ودخل عليه فقبّله: عيون المعجزات ص 90، الثاقب في المناقب ص 458، مدينة المعاجز ج 6 ص 343، أعيان الشيعة ج 2 ص 251.

سخن دوازدهم

ما انسان ها بسيار فراموشكار هستيم و اگر همواره در ناز و نعمت باشيم چه بسا خدا را فراموش مى كنيم.براى همين گاهى خدا براى آنكه جلوى غفلت ما را بگيرد ما را به بلايى مبتلا مى كند تا از خواب بيدار شويم و دوران غفلت ما طولانى نشود.

به هر حال همه كارهاى خداوند از روى حكمت مى باشد و به خير و صلاح بنده او است.

آن سخن تو را به ياد مى آورم كه چنين فرمودى: «ايمان شما كامل نمى شود تا زمانى كه بلا را نعمت بدانيد».(1)

آرى، بلايى كه بر ما وارد مى شود باعث مى شود تا گناهانمان بخشيده شوند و قلب ما آمادگى پيدا كند تا به خداى مهربان نزديك شويم. انسانى كه به بلا

ص: 27


1- لن تكونوا مؤمنين حتّى تعدّوا البلاء نعمة...: كتاب التمحيص ص 34، تحف العقول ص 377، بحار الأنوار ج 64 ص 237.

گرفتار شده است با سرعت زيادى مى تواند پله هاى كمال معنوى را طى نمايد و از مقرّبان درگاه خدا شود.

اين سخن ديگر توست: «هر چقدر به ايمان مؤمن افزوده شود، بر بلا و سختى هاى او هم افزوده مى شود».(1)

* * *

وقتى دنيا، معشوق من باشد، طبيعى است كه دنيا را يك عشرتكده مى دانم، خيال مى كنم كار من در اينجا خوردن و خوابيدن است؛ ولى اگر دنيا براى من تنگ شد، نگاهم به بلا فرق خواهد كرد.

اگر باور كنم دنيا يك راه است و آمده ام كه بروم، پس بايد دنيا به گونه اى باشد كه مرا اسير خود نكند؛ زيرا راهى كه مرا به سوى خود بكشد و مرا اسير خود كند، باتلاق است.

خدا دنيا را «خانه بلا» قرار داد تا من اسير دنيا نشوم و به آن وابسته نگردم؛ به همين دليل، هر كه در اين بزم مقرّب تر است، جام بلا بيشترش مى دهند.

من در اين دنيا مسافرى هستم، آمده ام تا بروم. خودشناسى، سرمايه من است؛ ولى دنيا فريبنده است و هر لحظه دلم را به چيزى مشغول مى كند. براستى من چگونه مى توانم به سلامت از اين دنيا بگذرم؟ چگونه مى توانم به خوبى اين سفر را به پايان ببرم؟

آفت ها در كمين من است، عشق دنيا، حسد، غرور، بخل و...، چگونه مى توانم از همه اين آفت ها، در امان بمانم؟ چگونه مى توانم دل خود را بيمه كنم تا اسيرِ خاك و خاكى ها نشود و آسمانى باقى بماند؟ فقط بلا مى تواند مرا از غفلت

ص: 28


1- المؤمن مثل الميزان كلما زيد فى ايمانه زيد فى بلائه: الامالى للطوسى ج 75 ص 320، التمحيص ص 31، مستدرك الوسائل ج 2 ص 434، بحار الانوار ج 75 ص 320.

بيدار كند و دل مرا از اين دنيا جدا كند، وقتى بلاهاى سخت فرامى رسد، با همه وجود به خدا رو مى كنم، از او يارى مى خواهم و به او توسّل مى كنم.

آرى، «بلا» درمان دردهاى من است، بلا آمده است تا دل مرا از آنچه نابود مى شود جدا كند. بلا، دواىِ درد غرور و غفلت است. اكنون مى فهمم چرا خدا زندگى اين دنيا را با بلا همراه ساخته است. اگر من مسافر نبودم، اگر زندگى من فقط اين دنيا بود و آخرتى نبود، بايد اعتراض مى كردم كه چرا در دنيا اين قدر بلا و سختى مى بينم.

من مسافر هستم و بايد به وطن اصلى خويش بازگردم. من از ملكوت هستم و بايد به آنجا باز گردم، اكنون مى فهمم چرا خدا دنيا را براى دوستانش، سرزمين بلاها قرار داده است.

ص: 29

سخن سیزدهم

خيلى ها مشتاقِ بهشت هستند و آرزو دارند كه به آن برسند، ولى آيا مى شود كه بهشت مشتاق ما بشود؟ آيا راهى براى رسيدن به اين مقام وجود دارد؟

روزى از روزها تو به ياران خود رو كردى و چنين فرمودى: «بدانيد بهشت مشتاق كسى مى شود كه مسجد را جارو بزند و در پاكيزگى آن بكوشد».(1)

آرى، مسجد خانه خدا است و آن قدر عزيز است و حرمت دارد كه اگر كسى در پاكيزگى آن بكوشد، بهشت به او عشق مى ورزد! وقتى به مسجد مى روم و جارو در دست مى گيرم تا آن جا را براى بندگان خوب خدا تميز كنم، نزد خدا، آن قدر مقام پيدا مى كنم و آن قدر عزيز مى شوم كه بهشت آرزوى وصال مرا مى كند!

يادم نمى رود چند سال قبل به مسجدى رفته بودم ولى آن مسجد مرتّب و

ص: 30


1- سمعت أبا الحسن(ع) يحدّث عن أبيه: إنّ الجنّة والحور لتشتاق إلى من يكسح المساجد ويأخذ منها القذى: مستدرك الوسائل ج 3 ص 385، بحار الأنوار ج 80 ص 382.

منظم نبود، عدّه اى از جوانان را جمع نمودم و براى آنان اين سخن تو را بازگو نمودم، روز بعد كه به آنجا رفتم، ديدم كه مسجد مثل دسته گل شده است، تميز و خوشبو و دوست داشتنى!

آرى اگر جوانان با سخن تو آگاه بشوند مسجدهاى ما هميشه غرق پاكيزگى و تميزى مى شود. خدا هيچ مكانى را در روى زمين به اندازه مسجد دوست ندارد، مسجد خانهخداست، براى همين ما مى توانيم با احترام به مسجد رحمت خدا را به سوى خود جذب كنيم.

ص: 31

سخن چهاردهم

اگر بخواهم راه كمال را بپيمايم، بايد هر صبح كه از خواب برمى خيزم تصميم بگيرم در طول روز از ياد خدا غافل نشوم و از گناه و معصيت دورى كنم. اين مرحله اوّل است، درواقع من با خود پيمان مى بندم بندگى خدا را بنمايم.

بعد از آن در طول روز بايد مراقب باشم كه هر لحظه به ياد پيمان خودم باشم. شب كه فرارسيد لحظاتى به فكر فرو بروم و به صورت دقيق همه اعمال آن روز خود را محاسبه كنم. اگر توانسته بودم به پيمان خود وفادار بمانم شكر خدا را به جا آورم كه اين كار جز به توفيق او نبوده است، اگر هم كوتاهى داشته ام بايد توبه كنم و تصميم بگيرم جبران كنم، قبل از آنكه خواب به چشمم بيايد بايد از خدا طلب بخشش كنم، چراكه معلوم نيست فردا زنده باشم. خيلى ها به اين اميد كه فردا توبه خواهند كرد، مرگشان در خواب فرارسيد و

ص: 32

ديگر از خواب بيدار نشدند، شايد من هم يكى از آنان باشم!

* * *

من خود را شيعه شما مى دانم و چه بسا با اين ادّعا بر ديگران فخر مى فروشم؛ ولى آيا شما مرا شيعه خود مى دانيد؟ اگر بخواهم به پاسخ اين سؤال برسم بايد به اين سخن تو عمل كنم كه چنين گفتى: «كسى كه هر روز اعمال و كردار خود را محاسبه نكند، شيعه ما نيست.»(1)

آرى، شيعه واقعى كسى است كه هر شب قبل از خواب، اعمال خود را بررسى مى كند. اين كار باعث مى شود او دچار غفلت نشود. چنين كسى ديگر شيفته دنيا نمى شود. همه كسانى كه به اوج كمال رسيده اند به وسيله محاسبه اين راه را پيموده اند. محاسبه زنگار غفلت را از دل مى زدايد و ياد مرگ را در دل زنده مى كند.

من نمى دانم مرگ چه زمانى به سراغ من مى آيد، من نمى دانم شب آخر زندگى من، چه زمانى است؛ امّا وقتى عادت كرده باشم هر شب قبل از خواب، لحظاتى به محاسبه كردار خود بپردازم، سعادت بزرگى را كسب كرده ام. وقتى من هر شب، از گناهانى كه در طول روز انجام داده ام، توبه كنم و تصميم بگيرم خطاهاى خودم را جبران كنم، براى مرگ آمادگى خواهم داشت.

ص: 33


1- ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم: الكافى، ج 2، ص 453، تحف العقول ص 396، وسائل الشيعة ج 16 ص 95، مستدرك الوسائل ج 12 ص 153، بحار الانوار ج 1 ص 152، 67 ص 72، جامع الحاديث الشيعة ج 13 ص 256.

سخن پانزدهم

چه چيزى بهتر از اين است كه يك روز امام زمان را به خانه ام دعوت كنم و آن حضرت بر سر سفره من بنشيند؟ چقدر خوب است كه به آن حضرت هديه اى بدهم و باعث خوشحالى اش بشوم! به راستى كدام شيعه است كه چنين آرزويى را به دل نداشته باشد؟ ولى چه كنيم كه توفيق، يار ما نيست، ما كجا و حضور امام زمان عليه السلام در خانه ما كجا!

اكنون به ياد اين سخن تو مى افتم كه به شيعيان خود چنين گفتى: «هر كس نمى تواند به زيارت ما بيايد، پس به زيارت دوستان ما برود!».(1)

آرى، روزگار غيبت است، و من نمى توانم امام خود را ببينم، و او را زيارت كنم، ولى مى توانم همين الان به ديدن يكى از دوستان خوبم بروم كه عشق اهل بيت عليهم السلام را به سينه دارد، اگر در اين كار اخلاص داشته باشم، همانند اين

ص: 34


1- من لم يستطع أن يزور قبورنا، فليزر قبور صلحاء إخواننا: الكافي ج 4 ص 60، وسائل الشيعة ج 9 ص 475.

است كه امام خويش را ديده ام.

سخن تو اين گونه ادامه پيدا مى كند: «هر كس نمى تواند به ما نيكى و احسان كند؛ به شيعيان ما نيكى كند».(1)

مگر آرزو نداشتم به امام زمان عليه السلام خود خدمت كنم؟ مگر آرزو نداشتم امام زمان عليه السلام را مهمانِ خانه خود كنم؟ بايد برخيزم و چند نفر از فقرا را به خانه خود دعوت كنم و آنها را بر سر سفره خود مهمان نمايم، در جامعه ما چقدر افراد مؤمنى هستند كه زير بار قرض هستند، بايد يكى از آنها را پيدا كنم و قرض او را ادا كنم، بايد به اين باور برسم كه با اين كار قلب امام زمان را خوشحال مى كنم و آن گاه خدا هم از من خشنود مى شود و به من افتخار مى كند.

ص: 35


1- من لم يستطع أن يصلنا، فليصل فقراء شعيتنا: الكافي ج 4 ص 60، بحار الأنوار ج 71 ص 311.

سخن شانزدهم

يكى از شيعيان در كوچه هاى مدينه قدم مى زد كه نگاهش به تو افتاد، جلو آمد و سلام كرد، پاسخ شنيد، سپس چنين گفت: «چه شده است كه موهاى سرو صورت تان را رنگ كرده ايد؟».

در جواب به او چنين گفتى: «اگر مرد به خود برسد و خود را زينت كند باعث عفّت و پاكدامنى همسرش مى شود».(1)

آرى! اسلام دين كاملى است و دستورات مهمّى براى سلامت زندگى فردى و اجتماعى دارد، همان گونه كه زن بايد خود را براى شوهرش آراسته كند، مرد هم بايد به خود رسيدگى كند و همواره آراسته باشد. بى توجّهى به اين دستور مى تواند باعث دلسردى زن از زندگى بشود.

پولى كه پيامبر براى خريد عطر مصرف مى كرد بيش از پولى بود كه براى غذا

ص: 36


1- رأيت أباالحسن(ع) اختضب، فقلت: جُعلت فداك ، اختضبت؟ فقال: نعم، إنّ التهيئة ممّا يزيد في عفّة النساء ، ولقد ترك النساء العفّة بترك أزواجهن التهيئة، ثمّ قال: أيسرّك أن تراها على ما تراك عليه إذا أنت على غير التهيئة؟ قلت: لا، قال: هو ذاك...»: الكافي، ج 5، ص 567؛ وسائل الشيعة، ج 20، ص 246؛ مكارم الأخلاق، ص 79؛ الحدائق الناضرة، ج 23، ص 150.

و خوراك خود مى پرداخت.(1)

ما بايد از رفتار پيامبر خود الگو بگيريم، بعضى ها در خانه خود را خوشبو نمى كنند، فقط گاهى كه مى خواهند مهمانى مهمّى بروند از عطر استفاده مى كنند، به راستى چرا آنها چيزهاى خوب را براى غريبه ها مى خواهند و شريك زندگى خود را از آن محروم مى كنند؟ چقدر زيباست كه مردان جامعه ما با همسر خود به خريد بروند و عطرى را كه او دوست دارد خريدارى كنند و در خانه كه كنار همسرشان هستند از آن عطر استفاده كنند.

ص: 37


1- كان رسول اللَّه ينفق في الطيب أكثر ممّا ينفق في الطعام...: الكافي، ج 6، ص 512؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 146؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 1756.

سخن هفدهم

امروز كسانى تلاش مى كنند تا جوانان ما را از عقايد اصيل شيعه جدا كنند و سخنان باطلى را در جامعه مطرح مى كنند.اصل سخن آنان اين است: «انسان بايد پيرو مذهب عشق باشد و با هيچ كس دشمنى نكند، انسان عاشق، فرعون و موسى، ابليس و آدم را يكسان ببيند و به آن درجه از عرفان مى رسد كه به على عليه السلام، معاويه، عُمر و ابوبكر، عشق مى ورزد و همه آنان را دوست مى دارد».

به راستى كه اين سخن، چقدر با باورهاى شيعه فاصله دارد! هر كس از راه قرآن و اهل بيت عليهم السلام جدا شود، به گمراهى مى افتد و راه سعادت را گم مى كند. نكند كه من هم مثل عدّه اى شده باشم كه محبتِ دشمنان اهل بيت عليهم السلام در دلم جاى كرده باشد! نكند من هم مثل عدّه اى به مذهبِ عشق، ايمان آورده باشم، همان مذهبى كه مى گويد من نبايد با هيچ كس (حتّى با ستمكاران) دشمنى

ص: 38

كنم!

من براى زندگى در اين دنيا دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزب خدا بپيوندم يا به حزب شيطان. وقتى من از دشمنان آل محمّدعليهم السلام بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام. حقيقت دين چيزى جز تولّى و تبرّى نيست. تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن! تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن! دين يعنى اين كه من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم! تبرّى، يعنى شيطان ستيزى و شيطان گريزى!

* * *

آقاى من! روزى از روزها به شيعيان خود رو كردى و چنين گفتى:

در جهنّم درّه اى وجود دارد كه به آن «درّه محيط» مى گويند، اگر ذرّه اى از آتش آن به زمين برسد، همه زمين نابود مى شود.

كسانى كه در جهنّم گرفتار عذاب هستند از عذاب آن درّه به خدا پناه مى برند!

در آن دّره، كوهى وجود دارد، هر كس در آن درّه هست از آتش آن كوه به خدا پناه مى برد.

در آن كوه، چاهى است كه هر كس در آن كوه است از عذاب آن چاه به خدا پناه مى برد...

در آنجا هفت صندوق است، در هر كدام از آن صندوق ها، يك نفر به عذاب گرفتارند.

آن هفت نفر اينان هستند:

1 - «قابيل» كه برادرش را به قتل رساند.

ص: 39

2 - «نمرود» كه با ابراهيم عليه السلام دشمنى كرد و آن حضرت را به آتش انداخت.

3 - «فرعون» كه ادعاى خدايى كرد.

4 - «يهودا» كه دين موسى عليه السلام را تحريف كرد.

5 - «بولس» كه دين عيسى عليه السلام را منحرف كرد و باعث گمراهى مردم شد.

6 و 7 - دو دشمن اصلى اهل بيت عليهم السلام.(1)

آرى، اين هفت نفر كسانى بودند كه با حقّ و حقيقت، دشمنى كردند و مسير تاريخ را تغيير دادند و براى همين به سخت ترين عذاب ها گرفتار مى شوند.* * *

وقتى سخن تو به پايان رسيد، شيعيان فهميدند كسانى كه با شما دشمنى كردند به سخت ترين عذاب ها گرفتارند، هرچند عدّه اى كه از مكتب تشيّع به دور هستند براى آنان قداستى ساخته اند و آنان را رهبر خود مى دانند، ولى حقيقت چيز ديگرى است...

آن دو نفر كه بعد از پيامبر به حضرت فاطمه عليها السلام ستم روا داشتند و درِ خانه او را آتش زدند در جهنم گرفتار عذابند و شيعه واقعى از آن دو بيزارى مى جويد.

آرى، بيزارى از دشمنان حقّ و حقيقت، نيمه گمشده دين و راه روشنايى است! لعن بر دشمنان، باعث مى شود تا مرز بين من و بين خط نفاق و كفر از بين نرود، زندگى من، جهت آسمانى بگيرد و از جهت شيطانى دور بشود.

ص: 40


1- يقال له محيط لوطلع منه شرارة لا حرق من على وجه الأرض وان أهل النار يتعوذون من حر ذلك الوادي ونتنه وقذره وما أعد الله فيه لأهله ، وان في ذلك الوادي لجبلا يتعوذون أهل ذلك الوادي من حر ذلك الجبل ونتنه وقذره... قال أما الخمسة فقابيل الذي قتل هابيل ونمرود الذي حاج إبراهيم في ربه قال أنا أحيي وأميت وفرعون الذي قال أنا ربكم الأعلى ويهودا الذي هود اليهود وبولس الذي نصر النصارى ومن هذه الأمة أعرابيان: ثواب الاعمال ص 215، بحار الانوار ج 57 ص 127.

سخن هجدهم

وقتى صداى اذان بلند مى شد، به نماز مى ايستادى و با خداى خويش نجوا مى كردى، اين عادت تو بود كه بعد از پايان نماز به سجده مى رفتى و اين چنين دعا مى كردى:

«أَسْأَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمُوْتِ، وَالْعَفْوَّ عِنْدَ الْحِسابِ».

«خدايا! راحتى هنگام جان دادن و بخشش هنگام حسابرسى روز قيامت را از تو مى خواهم».(1)

اين دعاى مهم تو بود، من كه خود را شيعه تو مى دانم بايد همانند تو اين خواسته را از خدا بخواهم، اگر خدا اين دعا را براى من مستجاب كند، مرگ در نگاه من زيبا خواهد شد، ديگر از مرگ نخواهم ترسيد و منتظر عفو و بخشش خدا در روز قيامت خواهم بود.

ص: 41


1- يخر للَّه ساجدا فلاير فع راسه من السجود و التحميد حتى يقرب زوال الشمس و كان يدعو كثرا فيقول: أَسْأَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمُوْتِ، وَالْعَفْوَّ عِنْدَ الْحِسابِ: الإرشاد، ج 2، ص 231، بحار الانوار ج 48 ص 101، و راجع الكافي، ج 3، ص 323؛ تهذيب الأحكام، ج 2، ص 300؛ وسائل الشيعة ج 7 ص 10، مستدرك الوسائل ج 4 ص 463، بحار الانوار ج 48 ص 101.

سخن نوزدهم

خيلى ها به دنبال اين هستند كه كسى آنان را موعظه كند و پند بدهد، موعظه دل را زنده مى كند و انسان را از خواب غفلت بيدار مى نمايد، اين سخن تو چقدر حكيمانه است: «هر چيزى كه به چشم مى آيد در آن، پند و موعظه اى براى تو نهفته است».(1)

آرى، هر نگاهى كه در آن پندآموزى نباشد، نگاهى بيهوده است، مؤمن به هر چه مى نگرد از آن عبرت مى گيرد، هر آنچه در اطراف او وجود دارد به نوعى با او سخن مى گويد و با زبان بى زبانى پيامى را براى او بازگو مى كند.

وقتى مؤمن به رودخانه طغيان كرده نگاه مى كند، چه مى بيند، آب آن رودخانه، گل آلود است و به رنگ خاك است ولى همان آب گل آلود وقتى به دريا مى ريزد زلال مى شود و دل هر بيننده اى را مجذوب زيبايى خود مى كند.

ص: 42


1- ما من شى ء تراه عينك الا و فيه موعظة: الامالى للصدوق ص 599، وسائل الشيعة ج 15 ص 197، الفصول المهمة ج 3 ص 378، بحار الانوار ج 68 ص 324، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 312.

دل ما هم همين طور است، در زندگى جوش و خروش دائمى داريم، همه وجودمان خروش و حركت و اضطراب شده است، وقتى ما به درياى ياد خدا مى افتيم، آرام مى شويم همچون آن سيل كه چون به دريا مى رسد، آرام و زلال مى شود.

مؤمن وقتى به ستارگان نگاه مى كند به فكر فرو مى رود كه چرا ستارگان اين قدر زيبا هستند؟ وقتى محيط اطراف ستارگان سياه و تاريك است اين ستارگان جلوه نمايى دارند، ولى در روز كه تمام آسمان روشن است اصلاً ستارگان به چشم نمى آيند. در روزگارى كه امام زمان عليه السلام در پس پرده غيبت است، اگر كسى پاك بماند، زيبايى دل انگيزى دارد. در روزگار غيبت، ارزش مؤمن خيلى زياد است، زيرا او در اوجِ سياهى ها و فتنه ها، راه صحيح را برگزيده است و در صراط مستقيم گام برمى دارد و هرگز وسوسه ها او را فريب نمى دهد، براى همين است كه نور مؤمن در روزگار غيبت، عظمت بسيار زيادى دارد.

آنچه در اينجا نوشتم دو مثال بود، آرى، مؤمن به هر چه مى نگرد از آن پندى مى گيرد و اين گونه است كه از غفلت نجات پيدا مى كند و همواره در مسير صحيح قرار مى گيرد.

ص: 43

سخن بیستم

يكى از نعمت هاى خدا به انسان اين است كه عمرش، كوتاه نباشد و بتواند فرصت بيشترى داشته باشد تا زاد و توشه مناسب براى روز قيامت برگيرد، كسانى كه در جوانى و به مرگ ناگهانى از دنيا مى روند چه بسا براى سفر آخرت خويش، آمادگى نداشته اند و با دست خالى سرازير قبر خويش شده اند.به راستى چه چيزى مى تواند عمر انسان را طولانى كند و مرگ ناگهانى را از او دور كند؟ در اين سخن تو، پاسخ اين سؤال آمده است: «كسى كه به برادران دينى خود و خانواده اش نيكى كند، عمرش طولانى مى گردد».(1)

آرى، اگر جامعه ما به اين دستور تو عمل كند به سعادت و رستگارى مى رسد و ديگر كسى در تنگناها و سختى ها، تنها نمى ماند، روحيّه كمك به ديگران باعث مى شود تا اميد در جامعه موج بزند و زيبايى ها همه جا را فرا بگيرد.

ص: 44


1- من حسن بره باخوانه و اهله مد فى عمره: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

سخن بیست و یکم

دنيا، مزرعه آخرت است و خدا به هر انسانى، سرمايه وجودى داده است و او بايد از اين سرمايه خود بهره ببرد، كسى كه تنبلى مى كند سرمايه خودش را تباه مى كند. اين سخن را تو نقل كرده اى: «از تنبلى و بى حوصلگى پرهيز كنيد كه اين دو ويژگى، تو را از بهره هاى دنيا و آخرت محروم مى سازد».(1)

كسى كه در زندگى تنبل و بى حوصله باشد در مسير سعادت، آسيب پذير مى گردد، آرى، يكى از بدترين دشمن هاى انسان كه از درون خود او سر منشأ مى گيرد، همين تنبلى و بى حوصلگى است و ريشه شكست ها و بدبختى هاى دنيا و آخرت مى باشند.

تنبلى باعث مى شود كه انسان كارى را شروع نكند، ولى در بى حوصلگى، كار را شروع مى كند ولى به پايان نمى رساند، اين دو ويژگى در هر كس باشد در

ص: 45


1- اياك و الكسل و الضجر فانهما يمنعانك من حظك من الدنيا و الاخرة: الكافى ج 5 ص 85، وسائل الشيعة ج 17 ص 59، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 78، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 567.

زندگى فردى و اجتماعى به مشكلات مختلف برمى خورد و زاد و توشه اى هم براى آخرت خود آماده نمى كند.

انسان هاى تنبل و بى حوصله، آرام آرام به سمت توجيه تنبلى هاى خود پيش مى روند. اين توجيه ها، به اصول اعتقادى آنها رسوخ مى كند و آنها را به سستى عقيده دچار مى سازد تا آن جا كه اگر موفقيّت ديگرى را مى بينند عدالتِ خدا را زير سؤال مى برند.

اگر من آسيب در عقايد را براى خود و خانواده ام نمى پسندم، بايد با تنبلى و كسالت در خود و خانواده ام مبارزه كنم، چه بسا فرزندسالارى در نسل امروز، آمار ابتلا به تنبلى و كسالت را در جوانان افزايش مى دهد و اين هشدارى جدى است.

بسيارى از افرادى كه دچار تنبلى و بى حوصلگى بوده اند با تغذيه سالم و ورزش توانسته اند به نشاط برسند، تغذيه ناسالم و عدم تحرّك مى تواند علت اصلى تنبلى و بى حوصلگى باشد. چقدر به جاست كه با مشاوران علوم تغذيه و تندرستى در اين زمينه مشورت شود و از آن ها راهكار لازم گرفته شود.

ص: 46

سخن بیست و دوم

روز قيامت كه فرا برسد، خدا بهشت را براى بندگان خوب خود آماده مى كند و بوى خوش بهشت، همه جا را فرا مى گيرد. همه بوى بهشت را احساس مى كنند مگر كسانى كه با پدر و مادر خويش بدرفتارى كرده اند، همان كسانى كه عاقّ پدر و مادر شده اند.(1)

آرى، بايد دقّت كنيم مبادا عاقّ پدر و مادر بشويم، زيرا هر كس چنين بشود بركت از زندگى او مى رود، عمرش كوتاه مى شود و خير از زندگى خود نمى بيند، او روى عزّت و سربلندى را نمى بيند. خدا در روز قيامت به چنين كسى اصلاً نظر مهربانى نمى كند.

اين سخن توست: «هر كس پدر و مادر خويش را ناراحت نمايد، عاقّ آنها شده است».(2)

ص: 47


1- إذا كان يوم القيامة ، كُشف غطاء من أغطية الجنّة، فوجد ريحها من كانت له روح من مسيرة خمسمئة عام، إلّا صنفاً واحداً، قلت: من هم؟ قال: العاقّ لوالديه: الكافي ج 2 ص 348، مستدرك الوسائل ج 15 ص 195، بحار الأنوار ج 71 ص 60.
2- من أحزن والديه فقد عقّهما: تحف العقول ص 403.

بايد حواس خودم را جمع كنم، اگر سخنى گفتم يا كارى كردم كه پدر و مادر از من ناراحت شدند، سريع نزد آنها بروم و عذرخواهى كنم، مبادا به پدر و مادر نگاه تندى كنم كه اين خودش، يك نوع عاق شدن است. اگر راز و رمز سعادت و خوشبختى را مى خواهم در يك كلام خلاصه مى شود و آن نيكى و احترام به پدر و مادر است.

بايد سعى كنم پدر و مادرم را با نام كوچك صدا نزنم. هيچ گاه جلوتر از آنها راه نروم، وقتى وارد مجلسى شدم تا آنها ننشسته اند، ننشينم، هنگامى كه در حضور آنها هستم با خضوع و خشوع كامل باشم، اگر به چيزى نياز داشتند، اجازه ندهم كه از من خواهش كنند، بلكه زودتر از آن كه آنها بگويند، برايشان تهيّه كنم. در مقابل رفتارشان به خصوص وقتى كه به سنّ پيرى رسيدند صبر داشته باشم و باور كنم كه از اين راه مى توانم رضايت خدا را براى خود خريدارى كنم.

اى كاش به اين باور برسم كه پدر و مادر، بهشت گمشده من هستند و قبل از اين كه آنها را از دست بدهم قدرشان را بدانم و همواره در راه خشنودى آنها گام بردارم و بدانم كه از قلب پدر و مادر تا خدا راهى نيست!

ص: 48

سخن بیست و سوم

در جامعه، مسلمانان با يكديگر برادر هستند و بايد به يكديگر محبّت داشته باشند و هر كس، آرزوى خير و صلاح براى ديگرى بنمايد، در چنين جامعه اى، صفا و صميميت به اوج مى رسد و راه رستگارى براى همه فراهم مى گردد.

اين سخن توست: «مهم ترين حقى كه يك برادر دينى بر تو دارد اين است كه آنچه را به سود دنيا و آخرت اوست به او بگويى و از او پوشيده ندارى».(1)

به اين سخن فكر مى كنم، تو از من مى خواهى كه نسبت به دوستان خود، بى خيال نباشم، اگر ببينم كه يكى از آنان كارى را در پيش گرفته است كه به صلاح دنيا يا آخرت او نيست با او سخن بگويم و او را راهنمايى كنم.

چه بسا دوست من به خاطر اين كه اسير احساسات شده است، نتواند صلاح خود را تشخيص بدهد و آن قدر هم به خود مطمئن باشد كه نيازى به مشورت

ص: 49


1- ان من اوجب حق اخيك ان لاتكتمه شيئا ينفعه لامر دنياه و لامر آخرته: اختيار معرفة الرجال ج 2 ص 755، بحار الانوار ج 2 ص 75، ج 75 ص 329، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 555.

نبيند و راه خود را انتخاب كند و اين مسير را ادامه بدهد، من كه از كنار به او نگاه مى كنم راحت تر مى توانم تشخيص بدهم كه راه او خطاست، اينجاست كه وظيفه دارم با او سخن بگويم و او را از راهى كه برگزيده است برحذر دارم، اين حقّى است كه او بر گردن من دارد، من نبايد بى خيال باشم تا او درون چاه بيفند، بايد دستش را بگيرم و او را راهنمايى كنم.

ص: 50

سخن بیست و چهارم

اكنون درباره كودكان سخن مى گويى و از پدران و مادران مى خواهى تا به وعده هايى كه به فرزندانشان مى دهند عمل كنند، اين سخن توست: «اگر به كودكانتان وعده داديد به آن وفا كنيد زيرا كودكان مى پندارند كه روزيشان به دست شماست».(1)

اگر من به فرزندم، وعده اى بدهم و به آن عمل نكنم، شخصيّت او را حقير شمرده ام و به او درس دروغگويى داده ام و با اين كار من، اثر تربيتى منفى بر ذهن او نقش مى بندد.

آرى، دوران كودكى، مهم ترين دوران زندگى انسان است و در همين زمان است كه ساختار شخصيّتى كودك، شكل مى گيرد، تو دوست دارى من از كودكم احترام بگيرم و به او شخصيّت بدهم، زيرا وقتى من به كودك وعده اى بدهم و

ص: 51


1- اذا وعدتم الصغار فاوفوا لهم فانهم يرون انّكم الذين يرزقونهم: عده الداعى ص 75، بحار الانوار ج 101 ص 73.

به آن عمل نكنم، كودك حسّ مى كند كه نزد من (كه پدرش هستم) محترم نيست و اگر اين رفتار من تكرار شود باعث عقده هاى شخصيتى در كودك مى شود.

احترام به كودك، بهترين راه براى پيشگيرى از پيدايش آسيب هاى روانى است، احترام به كودك، اعتماد به نفس را در او تقويت مى كند و در سايه همين اعتماد به نفس است كه او مى تواند در آينده، شخصيت سالمى در جامعه داشته باشد. من بايد به اين باور برسم كه فرزندم، پاره تن من است و اگر به او بى احترامى كنم در واقع به خودم ضربه زده ام و آينده فرزندم را با خطر روبرو كرده ام.

ص: 52

سخن بیست و پنجم

تو دوست دارى من براى زندگى خود برنامه داشته باشم و در اجراى آن برنامه، تلاش و كوشش كنم، هيچ كس بدون برنامه و تلاش به موفقيّت و رستگارى نرسيده است، لحظه لحظه هاى زندگى، ارزش فراوانى دارند و بهره گرفتن از آن ها، باعث رشد و كمال مى شود و غفلت از برنامه ريزى، پشيمانى به بار مى آورد.

اين سخن توست:

تلاش كنيد شبانه روز خود را به چهار بخش تقسيم كنيد:

1. بخشى براى مناجات با خدا

2. بخشى براى كار جهت تأمين مخارج زندگى

3. بخشى براى ارتباط با دوستان مورد اعتمادى كه عيب هايتان را به شما

ص: 53

گوشزد مى كنند و شما را دوست دارند.

4. بخشى براى بهره گيرى از لذّت هاى حلال.

به وسيله اين بخش چهارم، توانايى پيدا مى كنيد كه وظيفه خود را در سه بخش ديگر به خوبى انجام بدهيد.(1)

به سخن تو فكر مى كنم، تو از من مى خواهى كه وقتى را براى راز و نياز با خدا قرار بدهم، اين همان چيزى است كه در زندگى انسانِ امروز، جايش خالى است، اين مناجات با خداست كه به انسان آرامش مى دهد و او را از اضطراب و نگرانى نجات مى دهد، خدا بر هر كارى تواناست و از خود ما به ما نزديك تر است.از طرف ديگر، تلاش براى به دست آوردن روزى، وظيفه هر مسلمان است و اين كار نزد خدا با جهاد در راه خدا برابرى مى كند، ولى نكته مهم اين است كه من نبايد چنان سرگرم به دست آوردن ثروت بشوم كه قسمت هاى ديگر را از ياد ببرم.

من بايد وقتى را براى ديدار با دوستان مورد اعتماد قرار بدهم، با آنان گفتگو كنم و از آنان پندپذيرى داشته باشم، اگر بخواهم راه سعادت را بپيمايم نياز دارم كه دوستانم، عيب ها و خطاهاى مرا به من گوشزد كنند. همچنين بايد وقتى را براى تفريح، استراحت و لذّت هاى حلال قرار بدهم چرا كه اين باعث مى شود براى عبادت، كار و پندپذيرى، آمادگى پيدا كنم. كسانى كه همه وقت خود را صرف كار مى كنند بعد از مدتى دلزده مى شوند، شايد به ثروت زيادى برسند، ولى نشاط خود را تباه كرده اند، همچنين كسانى كه فقط به عبادت

ص: 54


1- إجتهدوا في أنْ يكون زمانُكم أربع ساعات: ساعةً لمناجاة الله، وساعة لأمر المعاش، وساعة لمعاشرة الإخوان والثِّقاة الذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم فى الباطن، و ساعة تخلُون فيها للذّاتكم فى غير محرَّم...: تحف العقول ص 409، مستدرك الوسائل ج 13 ص 50، بحار الانوار ج 75 ص 321، جامع احاديث الشيعة ج 17 ص 103.

مى پردازند بعد از مدتى نشاط معنوى خود را از دست مى دهند.

ص: 55

سخن بیست و ششم

چقدر خوب است كه در كارهاى خود با ديگران مشورت كنم و اين گونه از فكر ديگران براى رشد و كمال خود بهره بگيرم. اين سخن توست: «مشورت با شخص خردمندى كه دلسوز است باعث نيكبختى و بركت است و تو را به رشد و كمال مى رساند. چنين مشورتى، توفيقى از طرف خداست».(1)

آرى، كسى كه خودخواه است از نظر ديگران بهره نمى گيرد و سرانجام به دردسر مى افتد. وقتى زندگى كسانى را كه شكست خورده اند را بررسى مى كنيم مى بينيم آنان خودمحور بوده اند و با ديگران مشورت نكرده اند. وقتى انسان با مشكلى روبرو مى شود يا بر سر دو راهى قرار مى گيرد، به نظر ديگران نياز دارد و بدون استفاده از تجربه هاى آنان نمى تواند مسير زندگى را با موفقيّت بپيمايد.

ص: 56


1- مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من اللَّه: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

سخن بیست و هفتم

اكنون مرا از تكبّر برحذر مى دارى و چنين مى گويى: «از تكبّر بپرهيز و بدان هر كس به اندازه سر سوزن، تكبّر داشته باشد وارد بهشت نمى شود».(1)

تكبّر بزرگ ترين آفت براى سعادت است، اگر من خودم را بالاتر از ديگران ببينم و ديگران را كوچك شمارم به تكبّر گرفتار شده ام.

وقتى تكبّر در جان من ريشه دواند ديگر سخن حقّى را از ديگران نمى شنوم و چه بسا آن را انكار مى كنم، من بايد از سرنوشت شيطان درس بگيرم، او سال هاى سال، خدا را عبادت كرد و در ميان فرشتگان جايگاه ويژه اى پيدا كرد، ولى چون خود را بالاتر از آدم عليه السلام مى دانست حاضر نشد به او سجده كند و از مسير حق خارج شد و به عذاب خدا گرفتار شد.

نمرود و فرعون و ديگر كسانى كه در مقابل پيامبران ايستادند روحيّه تكبّر

ص: 57


1- ايّاك و الكبر فانه لايدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من كبر: تحف العقول ص 396، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

داشتند، آرى، تكبّر پرده اى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند.

كسى كه به تكبّر گرفتار شده است بايد به گذشته و آينده خود فكر كند، به راستى انسانى كه در آغاز نطفه اى بى ارزش است و در پايان كار، مردار گنديده اى مى شود، آيا سزاوار است كه به خود ببالد؟

راه درمان تكبّر اين است كه انسان لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، در سلام كردن بر ديگران تقدّم جويد، با كوچك و بزرگ گرم بگيرد، اگر او چنين رفتار كند، كم كم روحيّه تكبّر او برطرف مى شود.

ص: 58

سخن بیست و هشتم

خدا در قرآن، هدف از آفرينش انسان را عبادت و بندگى معرّفى كرده است، اين سخن قرآن است: «ما خَلَقتُ الجِّنَ وَ الانسَ إلّا لِيَعبُدُونَ».(1)

«جنّ و انسان را فقط براى عبادت خلق نمودم».

اكنون سؤالى به ذهن مى رسد: برترين عبادت ها كدام است؟ جواب اين سؤال چيست: نماز؟ روزه؟ حجّ؟

وقت آن است كه سخن تو را با گوش جان بشنوم: «برترين عبادت ها بعد از معرفت به خدا، انتظار فرج است».(2)

آرى، بعد از خداشناسى، هيچ چيز همانند انتظار فرج ما را به كمال نمى رساند،

ص: 59


1- سوره ذاريات، آيه 56.
2- افضل العباده بعد المعرفة انتظار الفرج: تحف العقول ص 403، بحار الانوار ج 78 ص 326.

انتظار آمدن مُنجى. انتظار فرا رسيدن زمان ظهور مهدى عليه السلام. وقتى من منتظر ظهور او باشم، در حقيقت به روشنايى و كمال رسيده ام، ظهور براى اين است كه همه انسان ها به كمال و زيبايى برسند، وقتى كه من در انتظار اين زيبايى باشم، خودم نيز زيبا مى شوم و ارزش پيدا مى كنم، چرا كه تمام فكر و ذهن من به زيبايى مى انديشد، من ديگر زيبا فكر مى كنم، اين زيبايى در زندگى من جلوه مى كند.

آرى! در انتظار همه خوبى ها بودن، خودِ مرا هم زيبا مى كند و اين، عينِ زيبايى است.

وقتى با تمام وجودم منتظر آمدن امام زمان عليه السلام هستم و براى آمدن او برنامه ريزى مى كنم، ناخودآگاه زندگى خود را به سمت و سويى مى برم كه رنگ و بوى بندگى خدا مى دهد، اينجاست كه در زندگى من، زيبايى ها جلوه مى كند.

ص: 60

سخن بیست و نهم

اكنون مى خواهى از كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام برايم سخن بگويى، زيارت، نماد محبّتى است كه شيعه به دل دارد و باعث آن مى شود كه رحمت خدا بر دل ها نازل شود.

اين سخن توست: «كسى كه به امام حسين عليه السلام معرفت داشته باشد و او را زيارت كند، خدا همه گناهان او را مى بخشد».(1)

زيارت كربلا، سرّى از اسرار خداست، امام حسين عليه السلام هر چه داشت در راه خدا فدا كرد و نزد خدا آن قدر مقام و جايگاه دارد كه خدا، زائر او را اين گونه مورد رحمت قرار بدهد. كسى كه به كربلا مى رود با اين كار خود اعلام مى دارد كه در مسير صحيح است و شايستگى كسب رحمت خدا را دارد و براى همين هم خدا به او توفيق توبه مى دهد و او را از همه سياهى ها پاك مى گرداند. كسى كه

ص: 61


1- من زار الحسين(ع) عارفا بحقه غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر: كامل الزيارات ص 263، الامالى للصدوق ص 206، ثواب الاعمال ص 85، روضة الواعظين ص 194، مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 272.

به كربلا مى رود، انديشه اش ريشه در سرزمين ولايت دارد و اگر شيطان او را فريب داده است و گناهى كرده است با آب توبه شسته مى شود و او توفيق پيدا مى كند كه خطاهايش را جبران كند.

* * *

مناسب مى بينم در اينجا خاطره اى را بنويسم: چند سال قبل، در حياط خانه ما، يك بوته گل ياس بود، فصل بهار كه مى رسيد عطر ياس همه خانه و خانه هاى اطراف را پر مى كرد، هر كس از آنجا عبور مى كرد، مدهوش اين بوى خوش مى شد، ولى من در بهار دچار حسّاسيّت مى شدم، (عطسه هاى شديد و سردرد). اوّل نمى دانستم علّت چيست، نزد پزشك رفتم او وقتى از من سؤالات زيادى كرد فهميد كه من به گل ياس حسّاسيت دارم. سرانجام مجبور شدم آن بوته را ببُرّم.

يك سال گذشت، بار ديگر گل ياس سبز شد و قد كشيد، دوباره گل هاى خوشبو كه همه جا را معطّر مى كرد، بار ديگر گل ياس را بريدم. چاره اى نداشتم. چند سال اين ماجرا تكرار شد، من همه شاخه هاى آن درخت را مى بريدم، امّا فايده اى نداشت.

يك روز، يكى از دوستانم كه كشاورز بود، مهمان من بود، او به من گفت: «اگر هزار بار هم شاخه هاى اين گل را ببُرى، باز هم رشد خواهد كرد، چون ريشه آن سالم است، تو بايد ريشه آن را خشك كنى. مقدارى آهك بگير و در آب مخلوط كن و پاى گل ياس بريز!».

من اين كار را كردم، اتّفاقاً چند روز بعد، چند مهمان براى من آمد، آنان به گل

ص: 62

ياس علاقه زيادى داشتند، آنان آن شاخه هاى ياس را ديدند و چقدر از آن تعريف كردند: به به چه گل هاى خوشبويى !

من به آنان گفتم: اين گل به زودى خشك مى شود، باور نكردند، آنان نمى دانستند كه ريشه گل تباه شده است و به زودى اين گل براى هميشه از بين خواهد رفت.

ولايت اهل بيت عليهم السلام همانند ريشه آن گل ياس است، ممكن است من همه شاخه هاى آن را نابود كنم، امّا چون ريشه آن سالم است، بار ديگر رشد مى كند، شاخه و گل مى دهد، كسى كه به كربلا مى رود با ولايت، تجديد پيمان مى كند و از بركت آن بهره مند مى گردد.

امان از وقتى كه ريشه خراب باشد و تباه شده باشد! كسى كه ولايت ندارد، ريشه ندارد، نمازها و روزه هاى او، همانند شاخ و برگ درختى است كه ريشه اش تباه شده است، به زودى نابود مى شود و از بين مى رود.

ص: 63

سخن سی ام

هر كسى دوست دارد قوى ترين مردم باشد و از دشمن نهراسد و وقتى در گرداب سختى ها گرفتار شد خود را نبازد. به راستى چگونه مى توان اين قدر قدرت پيدا كرد؟

اين سخن توست: «هر كس مى خواهد قوى ترين مردم باشد، پس به خدا توكّل كند».توكّل بر خدا اين است كه انسان كار خود را به دست خدا بسپارد تا خدا به او كمك كند و مشكلات را به دست غيبش حل كند، انسان در زندگى با مشكلات زيادى روبرو مى شود و احساس مى كند كه به تنهايى نمى تواند آنها را حلّ كند، كسانى كه به خدا باور ندارند در اين شرايط، نااميد مى شوند، ولى انسان مؤمن براى ضعف خود به قدرت بى پايان خدا چنگ مى زند و از خدا طلب يارى

ص: 64

مى نمايد و به او توكّل مى كند.

البته بعضى ها معناى توكّل را خوب نفهميده اند، آنان تصوّر مى كنند بايد وسايل و اسباب عادى را كنار بگذارند و تنها به خدا اميدوار باشند، اين درست نيست. توكّل اين است كه من اقدامات لازم را انجام دهم، وسايل عادى را فراهم كنم و وظيفه خود را درست انجام دهم، بعد از آن به لطف و حمايت خدا چشم بدوزم كه خدا كسانى را كه به او توكّل مى كنند دوست دارد و آنان را يارى مى كند.

ص: 65

سخن سی و یکم

«يقين» بالاترين مرحله ايمان است، كسانى كه به اين مرحله رسيده اند قله هاى رستگارى را فتح كرده اند و از كسانى شده اند كه خدا به آنان نظر رحمت دارد. يكى از ياران تو دوست داشت بداند چگونه مى تواند به اين مقام برسد، براى همين او نزد تو آمد و درباره يقين، سؤال كرد، تو در پاسخ به او چنين گفتى: «يقين اين است كه به خدا توكّل كنى، تسليم او باشى، راضى به قضاى او باشى و كارهايت را به او واگذار كنى».

آرى، كسى كه اين گونه باشد همواره در آرامش است، او به خدا توكّل كرده است و تسليم اوست. به آنچه خدا برايش مقدّر كرده است راضى و خشنود است، اگر بلا و سختى ها هم به سراغ او بيايد، آن را هديه اى از طرف خدا مى بيند و همه امور زندگى اش را به خدا واگذار كرده است.

ص: 66

سخن سی و دوم

خيلى از افراد در زندگى، چنان شيفته دنيا و جلوه هاى پر فريب آن مى شوند كه مرگ را از ياد مى برند و خيال مى كنند مرگ از آنان دور است، آنان نمى دانند كه اگر فردا را جزء عمر خود حساب كنند، مرگ را به خوبى نشناخته اند، مرگ در كمين انسان است و ناگهان از راه مى رسد. به راستى كه يادِ مرگ مى تواند غفلت ها را از دل برطرف كند.

روزى از روزها خبر رسيد كه يكى از شيعيان تو از دنيا رفته است، همراه با ديگران به تشييع جنازه او رفتى، وقتى مى خواستند پيكر او را داخل قبر بگذارند نگاهى به قبر او كردى و چنين گفتى: «نگاه كنيد، آخر دنيا، اين قبر است، چيزى كه پايانش اين است سزاوار است كه به آن بى رغبت شويد».(1)

آرى، لحظه اى كه مرگ سراغ انسان مى آيد، دست او از همه دنيا كوتاه

ص: 67


1- ان شيئا هذا اخره لحقيق ان يزهد فى اوله: معانى الاخبار ص 343، تحف العقول ص 408، وسائل الشيعة ج 16 ص 15، بحار الانوار ج 70 ص 103.

مى شود، هر چقدر ثروت و قدرت هم داشته باشد ديگر به كار او نمى آيد، وقتى پيكر انسان را داخل قبر مى نهند و خاك روى آن مى ريزند، لحظه تنهايى اوست، بستگان براى لحظاتى كنار قبر او مى مانند ولى سرانجام همه به خانه هاى خود باز مى گردند. خوشا به حال كسى كه براى سفر آخرتش، زاد و توشه فراهم كرده است و اعمال نيك با خود به همراه دارد.

اسلام از ما خواسته است كه در مراسم تشييع جنازه شركت كنيم، زيرا اين مراسم باعث مى شود از خواب غفلت بيدار شويم، در اين مراسم، لحظه اى به خود مى آييم و از غوغاى زندگى روزانه و غصّه هاى دنيا، گذر مى كنيم، دقايقى از عطش بى پايان دنياطلبى، فاصله مى گيريم و باور مى كنيم كه هر چه به دنبال دنيا بدويم و ثروت فراوان جمع كنيم، بايد همه را بگذاريم و فقط با كفن وارد خانه قبر شويم.

ص: 68

سخن سی و سوم

عدّه اى دوست دارند درباره چگونگى ذات خدا فكر كنند و سخن بگويند، آنان خدا را به چيزهايى مثل «دريا»، «خورشيد» مثال مى زنند، ولى همه سخنان آنان باطل است، تو به ما چنين هشدار داده اى: «هر كس درباره ذات خدا سخن بگويد به هلاكت مى افتد».(1)

آرى، فكر كردن درباره چگونگى خدا، چيزى جز تحيّر نصيب ما نمى كند، هيچ كس نمى تواند ذات خدا را درك كند، خدا را نمى توان با چشم ها ديد. او هيچ كدام از صفات مخلوقات را ندارد، او غيب است، براى همين هر كس كه بخواهد ذات او را بشناسد، چيزى جز تحيّر نصيب او نمى شود.تو از ما مى خواهى تا از فكر كردن درباره ذات خدا پرهيز كنيم، زيرا هيچ گاه عقل بشر به آنجا راه ندارد، ما مى توانيم در مورد آيات و نشانه هاى خدا هر

ص: 69


1- من تكلم فى اللَّه هلك: تحف العقول ص 409، بحار الانوار ج 10 ص 246.

چقدر مى خواهيم سخن بگوييم.

به راستى كه در جهان هستى شگفتى هاى زيادى وجود دارد، ماه، زمين، خورشيد و ستارگان. لحظه اى فكر مى كنم، كره زمين با همه آن عظمت هايى كه دارد، در مقابل خورشيد ذرّه اى بيش نيست. مى توان يك ميليون و سيصد هزار زمين را در خورشيد جاى داد. كهكشان راه شيرى (كه سيّاره زمين و منظومه شمسى در آن مى باشد) 200 ميليارد برابر بزرگ تر از حجم خورشيد است.

قطر كهكشان راه شيرى 100 هزار سال نورى است، امّا خدا كهكشان ديگرى را هم خلق كرده است كه قطر آن 6 ميليون سال نورى است، دانشمندان به آن كهكشان «آى. سى 1011» مى گويند. قطر اين كهكشان 60 برابر كهكشان راه شيرى است و در آن صد هزار ميليارد ستاره وجود دارد. اين كهكشان بيش از يك ميليارد سال نورى از زمين فاصله دارد، نور مى تواند در يك ثانيه هفت بار زمين را (از روى خط استوا) دور بزند، اين نور با اين سرعت، يك ميليارد سال طول مى كشد تا از آن كهكشان به زمين برسد...

اين تنها گوشه اى از جهان هستى است، خدا همه اين ها را آفريده است، من هر چقدر مى توانم بايد درباره آنچه خدا آفريده است فكر كنم و از اين راه به قدرت بى انتهاى خدا پى ببرم.

ص: 70

سخن سی و چهارم

انسان همواره در جستجوى آرامش است و در اين راه تلاش مى كند، ولى كسى كه گرفتار حرص و زياده خواهى شده است رنگ آرامش را نمى بيند و همواره در رنج و عذاب روحى به سر مى برد.

حرص باعث مى شود انسان از آنچه دارد لذّت نبرد و هميشه بيشتر و بيشتر بخواهد و از وظيفه اصلى خود هم غافل شود و آن قدر سرگرم جمع ثروت گردد كه از هدف اصلى خلقت خويش به دور شود و از سعادت و رستگارى محروم بماند. چنين كسى هرگز به مقام رضا، دسترسى پيدا نمى كند و به داشته هايش راضى نيست و در استرس و نگرانى به سر مى برد.

اكنون تو برايم از علّت حرص و آزمندى سخن مى گويى و اين بيمارى روحى را ريشه يابى مى كنى تا من بتوانم از آن دورى كنم و گرفتار آن نشوم. اين

ص: 71

سخن توست: «كسى كه باور كند عمرش طولانى است به حرص گرفتار مى شود».(1)

كسى كه حرص مى ورزد اگر قدرى فكر كند كه چه بسا همين فردا، مرگ او فرا برسد، به سادگى اين بيمارى او درمان مى شود، كسى كه فردا را جزء عمر خود بشمارد، مرگ را به خوبى نشناخته است.

چقدر بازيكنانى كه در وسط بازى فوتبال، جان داده اند و مرگ به آنان فرصت نداد، بازى به اتمام برسد، كشتى گيرانى كه وسط مسابقه كشتى جان داده اند، سخنرانانى كه وسط سخنرانى مرده اند... همه اين ها مرا به فكر وا مى دارد، آرى، اگر مرگ را در چند قدمى خود ببينم هرگز گرفتار حرص نخواهم شد.

ص: 72


1- من حدثها بطول العمر يحرص: تحف العقول ص 410، بحار الانوار ج 75 ص 321.

سخن سی و پنجم

روزى از روزها تصميم گرفتى تا به خارج از شهر بروى، پس سوار بر اسب شدى و همراه با يكى از يارانت حركت كردى، همين طور كه مسير را به پيش مى رفتى، ناگهان از اسب پياده شدى و روى خود را بر روى خاك گذاشتى و به سجده رفتى.

مدّتى گذشت، سرانجام سر از سجده برداشتى، پيشانى و چهره تو، خاك آلود شده بود. آن كسى كه همراه تو بود چنين پرسيد: «آقاى من! چرا در اينجا به سجده رفتيد؟»، در پاسخ چنين گفتى: «من به ياد يكى از نعمت هايى افتادم كه خدا به من داده بود. دوست داشتم در مقابل خداى خويش به سجده بروم و شكر آن را بجا آورم». آرى، تو دوست نداشتى هنگامى كه آن نعمت خدا را ياد كردى با بى توجّهى از آن بگذرى، تو اين گونه شكر خدا را به جا آوردى.(1)

ص: 73


1- انى ذكرت نعمه انعم اللَّه بها على فاحببت ان اشكر ربى: الكافى ج 2 ص 98، وسائل الشيعة ج 7 ص 19، مستدرك الوسائل ج 5 ص 152، بحار الانوار ج 48 ص 116.

سخن سی و ششم

تو دوست دارى تا ما با يكديگر مهربان باشيم و در زندگى اجتماعى با محبّت باشيم تا جامعه ما در عطش بى مهرى نسوزد، اين سخن توست: «مهرورزيدن به مردم، نيمى از عقل است».(1)تو مى خواهى من به ديگران مهربانى كنم و كارهايى انجام دهم كه نشانه محبّت و دوستى است، من بايد در مشكلات به يارى ديگران بشتابم، اگر آنان خطا و اشتباهى كردند، آنان را ببخشم، با چهره اى گشاده با مردم روبه رو شوم، با فروتنى با آنان برخورد كنم، سخنان آنان را بشنوم و به آنها احترام بگذارم.

اگر رفتار من اين گونه باشد، به مردم مهرورزى نموده ام و به دستور تو عمل كرده ام، اين سبك زندگى، يك روش عاقلانه است و آثار فراوانى براى خودِ من هم دارد، دوستان من زياد مى شوند، اگر اهل كسب و تجارت باشم مشتريان

ص: 74


1- التودُّد الى الناس نصف العَقل: تحف العقول ص 410.

من، فراوان مى گردند، اگر مدير اجرايى باشم، افرادى كه در زير مجموعه من هستند به من عشق مى ورزند و وظايف خود را به خوبى انجام مى دهند، اگر عالِم دينى باشم، مردم سخنان مرا با دل و جان مى پذيرند.

ولى اگر رفتار من با مردم، خشن باشد و با آنان با قيافه درهم كشيده روبه رو شوم، و به آنان بى اعتنايى كنم و تكبّر بورزم، همه از اطراف من پراكنده مى شوند، آن وقت است كه در ميان جمع زندگى مى كنم ولى تك و تنها هستم و هيچ كس دلش با من نيست.

ص: 75

سخن سی و هفتم

قناعت يكى از فضايل اخلاقى است، وقتى به حدّ كفافِ زندگى ام، خرج كنم و خود را بى جهت گرفتار قرض نكنم قناعت پيشه كرده ام، افسوس كه زندگى هاى امروز، پر از چشم و هم چشمى است، خيلى ها وام مى گيرند تا چيزى را بخرند كه به آن نياز جدّى ندارند.

تو درباره قناعت به شيعيان خود چنين مى گويى: «اگر از دنيا به قدرى كه تو را كفايت كند بخواهى، بدان كه كمترين مقدار از دنيا، زندگى تو را كفايت مى كند ولى اگر از دنيا بيش از اندازه اى كه تو را كفايت كند بخواهى، بدان كه همه دنيا هم بسنده ات نخواهد بود».(1)

بى جهت نيست كه مى گويند: «قناعت، گنج بى پايان است»، كسى كه در زندگى قانع باشد به كليد آرامش دست يافته است. خدا در آيه 97 سوره نحل

ص: 76


1- إن كنت يغنيك ما يكفيك فادنى ما فى الدنيا يكفيك، و إن كان لايغنيك ما يكفيك فليس شى من الدنيا يغنيك: تحف العقول ص 396، وسائل الشيعة ج 16 ص 95، مستدرك الوسائل ج 12 ص 153، بحار الانوار ج 1 ص 152، 67 ص 72، جامع الحاديث الشيعة ج 13 ص 256.

به مؤمنان وعده داده است كه به آنان در اين دنيا، زندگى خوش عطا مى كند، به راستى اين زندگى خوش چيست؟ آيا زندگى خوش اين است كه مؤمن به بلا و سختى ها گرفتار نشود و زندگى راحتى داشته باشد؟

من مؤمنان زيادى را مى شناسم كه در فقر، بلا و سختى زندگى مى كنند، پس معلوم مى شود «زندگىِ خوش» چيز ديگرى است.(1)

وقتى تحقيق مى كنم متوجّه مى شوم كه منظور از آن زندگى خوش كه خدا به مؤمنان مى دهد، همان زندگى با قناعت است، مؤمن كارهاى نيك زيادى انجام مى دهد، و خدا در اين دنيا به او فقط يك پاداش مى دهد و آن هم قناعت است! اگر چيزى در اين دنيا بهتر از قناعت بود، خدا آن را به مؤمن مى داد. قناعت، بزرگترين ثروت است. خيلى ها ثروت بسيار زيادى دارند، امّا باز هم حرصِ ثروت بيشتر را مى زنند. آن همه ثروت به آنان آرامش نداده است، زيرا مالِ دنيا مانند آب دريا، شور است، انسان هرچه بيشتر از آن بنوشد، تشنه تر مى شود. اگر كسى قناعت داشته باشد، به كم سير مى شود و انسان حريص هرگز از مال دنيا سير نمى شود.(2)

ص: 77


1- مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ).
2- فلنحينّه حياة طيبة، قال: القنوع: الامالى للطوسى ص 275، بحار الأنوار ج 68 ص 345، تفسير القمي ج 1 ص 390، تفسير الصافي ج 3 ص 154، البرهان ج 3 ص 452.

سخن سی و هشتم

امروزه بعضى از خانواده ها فرصت بازى را از كودكان خود مى گيرند و آنان را به كلاس هاى مختلف مى فرستند، بارها ديده ام كه پدر و مادرى، از صبح تا شب، وقتِ كودك خود را با برنامه هاى مختلف پر كرده اند و اجازه نمى دهند فرزندشان بازى كند.

اين سخن توست: «مستحب است كه كودك در دوران كودكى به بازى علاقمند باشد تا در بزرگسالى، بردبار باشد».(1)

آرى، كسى كه در كودكى بازى نكند، در بزرگسالى عجول، شتابزده و بى ظرفيّت خواهد بود، كودك بايد كودكى خود را بنمايد و در دنياى خود با توجّه به سنّ و سالش، سرگرم بازى باشد. كودك، فراز و نشيب هاى زندگى، احساسات و عواطف را در درون بازى ياد مى گيرد و تجربه مى كند، بازى عامل

ص: 78


1- تستحب عُرامة الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره: من لايحضره الفقيه ج 3 ص 494، وسائل الشعيه ج 31 ص 479، بحار الانوار ج 67 ص 362. دقّت كنيد اين حديث با دو عبارت نقل شده است: الف. عُرامة كه به معناى علاقه به بازى و بازيگوشى است. (من لايحضره الفقيه، الوافى للفيض ج 23 ص 1384). ب. غَرامة كه معناى سختى ها و مشكلات مى باشد (وسائل الشيعة ج 31 ص 479). در واقع در اين حديث نسخه بدل وجود دارد. در اينجا كلام مرحوم مجلسى اول را از روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه ج 8 ص 652 نقل مى كنم: «عرامة الغلام في صغره» أي بطره و ميله إلى اللعب و بغضه للمكتب و شكاسة خلقه في صغره «ليكون حليما» عاقلا في كبره، و الحاصل أن سوء خلق الصبي مطلوب فإنه يدل على أنه يكون عاقلا في كبره، و يؤيده ما روي أن عرامة الصبي في صغره دليل على حلمه في كبره. فظهر أن الحق أن يكون العرامة بالعين المهملة. و في بعض النسخ بالمعجمة و يمكن تصحيحه بأنه يستحب أن يؤخذ منهم الغرامة إذا أفسدوا شيئا أو ضيعوه ليعتادوا بترك التضييع، لكن الظاهر أنه من النساخ لما لم يفهموا معنى العرامة. با توجّه به سخن مرحوم مجلسى، روشن مى شود كه كلمه «عرامة» صحيح مى باشد كه به معناى علاقه كودك به بازى مى باشد.

بيرون ريختن انرژى هاى زايد كودك است.

پدر و مادرهايى كه به كودك خود فرصت بازى نمى دهند و وقت آنان را پر مى كنند، بايد بدانند كه همين كار، باعث مى شود كه فرزندشان دچار عقده هاى جبران ناپذيرى بشود. نمى دانم چرا عده اى اين قدر عجله دارند كودكشان، بزرگ جلوه كند، آنانعقده هاى عدم موفقيّت خود را بر سر كودك خود خالى مى كنند و راهى را پيش مى گيرند كه جبران آن، بسيار سخت است.

كاش سبك زندگى ما، مطابق با سخنان اهل بيت عليهم السلام بود، اهل بيت عليهم السلام از ما خواسته اند كه مانع بازى كودك خود نشويم و آنان را از دنياى خود جدا نكنيم. هر چقدر كودك در دوران كودكى مطابق با فطرتش پيش برود، آينده درخشان ترى خواهد داشت.

كاش ما پدران و مادران به اين باور مى رسيديم كه يك ساعت بازى كودك ما كه مطابق با فطرت اوست بهتر از هزاران ساعت كلاس هاى مختلفى است كه ما براى او در نظر گرفته ايم!

ص: 79

سخن سی و نهم

سبك زندگى اسلامى، گمشده جهان امروز است، يكى از شاخصه هاى اين سبك زندگى، همسايه دارى است. انسان موجودى اجتماعى است و اسلام به عنوان يك دين كامل از ما خواسته است تا با همسايگان خود مهربان باشيم، با رعايت اين دستور، همه افراد جامعه مى توانند در كنار هم به راحتى و آسايش زندگى كنند.

قرآن از ما خواسته است تا با همسايه هاى خود خوش رفتارى نماييم و از حال آنها باخبر باشيم و به آنان رسيدگى كنيم، اين دستور آن قدر در قرآن مهم است كه در كنار دستور يكتاپرستى و نيكى به پدر و مادر ذكر شده است. (سوره نساء آيه 36).

اكنون وقت آن است كه سخن تو را بازگو كنم: «خوش رفتارى با همسايه فقط

ص: 80

اين نيست كه همسايه آزار نرسانى! بلكه خوش رفتارى با همسايه اين است كه به آزار و اذّيت همسايه خود، شكيبايى كنى».(1)

به سخن تو فكر مى كنم، وقتى همسايه من، حقوق مرا مراعات مى كند و من با او خوش رفتارى مى نمايم، هنرى نكرده ام، هنر اين است كه اگر همسايه اى مراعات بعضى از مسائل را نكرد، من مقابله به مثل نكنم، بلكه صبر پيشه كنم، اين چيزى است كه تو از من انتظار دارى. اين معناى خوش رفتارى با همسايه است كه در مقابل، خدا هم به من پاداش فراوان مى دهد، عمر من طولانى مى شود، زندگى ام بركت مى گيرد.

ص: 81


1- ليس حسن الجوار كف الاذى و لكن حسن الجوار الصبر على الاذى: الكافى ج 3 ص 667، تحف العقول ص 409، وسائل الشيعة ج 12 ص 122.

سخن چهلم

از قديم گفته اند: «دروازه را مى توان بست ولى دهان مردم را نمى توان بست»، حرف مردم، امان بعضى ها را مى برد و آنان از هدف خويش كوتاه مى آيند و از راه خود دست مى كشند. مؤمن بايد براى رسيدن به يقين تلاش كند و به حقيقت دست يابد و آن گاه كه به حق رسيد، در راه آن مقاوم باشد، انسان با ايمان نبايد از سرزنش ديگران، پروايى داشته باشد!

اين سخن توست: «اگر در دست تو گردويى باشد و مردم بگويند آنچه در دست دارى، گوهر است، به حال تو سودى ندارد، زيرا تو يقين دارى كه آن، گردوست. اگر در دست تو گوهرى باشد و مردم بگويند گردوست، به حال تو ضررى ندارد زيرا تو خودت مى دانى در دست تو گوهرى ارزشمند است».(1)

آرى، گام اول موفقيّت اين است كه به راه خود يقين پيدا كنم، بعد از آن ديگر،

ص: 82


1- يا هشام لو كان في يدك جوزة و قال النّاس: لؤلؤة ما كان ينفعك و أنت تعلم أنّها جوزة، و لو كان في يدك لؤلؤة و قال النّاس: إنّها جوزة ما ضرّك و أنت تعلم أنّها لؤلؤة: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

هر كس مى خواهد مرا سرزنش كند، سخن آنان هيچ ضررى به من نمى زند، كسى كه به يقين رسيد ديگر همچون كوه استوار مى ماند و هرگز متزلزل نمى شود.

انسان مؤمن در كارهايش رضايت و خشنودى خدا را در نظر مى گيرد، از تعريف كردن ديگران مغرور نمى شود همانطور كه با سرزنش عيب جويان از راه خود پشيمان نمى شود.

* * *

خدا را شكر مى گويم كه اين كتاب به پايان رسيد و همه ما با چهل سخن از سخنان امام كاظم عليه السلام آشنا شديم، اميدوارم كه بتوانيم به اين سخنان عمل كنيم كه سعادت و رستگارى ما در گرو عمل به سخنان اهل بيت عليهم السلام است.

ص: 83

پى نوشت ها

(1) أما ان ابدانكم ليس له ثمن الا الجنة فلاتبيعوا بغيرها: تحف العقول ص 389.

(2) من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه: تحف العقول ص 396.

(3) اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا: تحف العقول ص 395.

(4) انّ لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس ...: الكافى ج 2 ص 197، وسائل الشيعة ج 16 ص 366، بحار الانوار ج 71 ص 319، مراة العقول ج 9 ص 112، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 115، جامع السعادات ج 2 ص 179.

(5) قضاء حاجة المؤمن أفضل من ألف حجّة متقبّلة بمناسكها، وعتق ألف رقبة لوجه اللَّه، وحملان ألف فرس في سبيل اللَّه بسرجها ولجمها: الأمالي للصدوق ص 308، وسائل الشيعة ج 16 ص 364،بحار الأنوار ج 71 ص 285.

(6) مَن مشى في حاجة أخيه المسلم، أظلّه اللَّه بخمسة وسبعين ألف ملك ، ولم يرفع قدماً إلّا كتب اللَّه له حسنة، وحطّ عنه بها سيّئة، ويرفع له بها درجة، فإذا فرغ من حاجته كتب اللَّه عزّ وجلّ له بها أجر حاجّ ومعتمر: الكافي ج 2 ص 197، مصادقة الإخوان ص 67، وسائل الشيعة ج 16 ص 366، بحار الأنوار ج 71 ص 332.

(7) قليل العمل من العالم مقبول مضاعف و كثير العمل من اهل الهوى و الجهل مردود: الكافى ج 1 ص 17، جامع احاديث الشيعه ج 1 ص 94.

(8) لأن يهدي اللَّه بك رجلاً واحداً خير من أن يكون لك حُمر النعم. وفي روايةٍ أُخرى: خير

ص: 84

لك من الدنيا وما فيها: منية المريد ص 101، بحار الأنوار ج 1 ص 101.

(9) دخلتُ على سيّدي موسى بن جعفر(ع)، فقلتُ له: يا بن رسول اللَّه، علّمني التوحيد، فقال: يا أبا أحمد، لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره اللَّه تعالى ذكره في كتابه فتهلك، واعلم أنّ اللَّه تعالى واحد، أحد، صمد، لم يلد فيورث، ولم يولد فيشارك، ولم يتّخذ صاحبةً ولا ولداً ولا شريكاً، وإنّه الحيّ الذي لا يموت، والقادر الذي لا يعجز، والقاهر الذي لا يُغلب، والحليم الذي لا يعجل، والدائم الذي لا يبيد، والباقي الذي لا يفنى، والثابت الذي لا يزول، والغنيّ الذي لا يفتقر، والعزيز الذي لا يُذلّ، والعالم الذي لا يجهل، والعدل الذي لا يجور، والجواد الذي لا يبخل، وإنّه لا تقدّره العقول، ولا تقع عليه الأوهام، ولا تحيط به الأقطار، ولا يحويه مكان، ولا تدركه الأبصار، وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير، وليس كمثله شي ء وهو السميع البصير (مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَآ أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَآ أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا). وهو الأوّل الذي لا شي ء قبله، والآخر الذي لا شي ء بعده، وهو القديم وما سواه مخلوق محدث، تعالى عن صفات المخلوقين علوّاً كبيراً: التوحيد للصدوق ص 76، روضة الواعظين ص 35، بحار الأنوار ج 4 ص 296.

(10) فقيه واحد ينقذ يتميا من ايتامنا المنقطعين عنا و عن مشاهدتنا بتعليم ما هو محتاج اليه، اشد على ابليس من الف عابد: الاحتجاج ج 1 ص 8، منية المريد ص 117، مستدرك الوسائل ج 17 ص 319.

(11) عن علي قال: جلوس ساعةٍ عند العلماء أحبّ إلى اللَّه من عبادة ألف سنةٍ، والنظر إلى العالم أحبّ إلى اللَّه من اعتكاف سنةٍ في البيت الحرام، وزيارة العلماء أحبّ إلى اللَّه تعالى من سبعين طوافاً حول البيت، وأفضل من سبعين حجّةٍ وعمرة مبرورة مقبولة، ورفع اللَّه له سبعين درجةً، وأنزل اللَّه عليه الرحمة، وشهدت له الملائكة أنّ الجنّة وجبت له: عدّة الداعي

ص: 85

ص 75، بحار الأنوار ج 1 ص 205، جامع أحاديث الشيعة ج 16 ص 236.

(12) اذا كان أحدكم يصلّي فلا يدع أحداً يمرّ بين يديه: المجموع ج 3 ص 249، كتاب الموطّأ ج 1 ص 154، المغني لابن قدامة ج 2 ص 76، كشاف القناع ج 1 ص 453، نيل الأوطار ج 3 ص 3، مسند أحمد ج 2 ص 86، سنن الدارمي ج 1 ص 328، صحيح مسلم ج 2 ص 57، سنن ابن ماجة ج 1 ص 307، سنن أبي داود ج 1 ص 163، سنن النسائي ج 2 ص 66، السنن الكبرى للبيهقي ج 2 ص 267، فتح الباري ج 1 ص 480، عمدة القاري ج 2 ص 70، السنن الكبرى للبيهقي ج 1 ص 273، مسند أبي يعلى ج 2 ص 443، صحيح ابن حبان ج 6 ص 132، المعجم الكبير ج 12 ص 328، الاستذكار ج 2 ص 273، التمهيد لابن عبد البرّ ج 4 ص 185، نصب الراية ج 2 ص 97، كنز العمّال ج 7 ص 349، إكمال الكمال ج3 ص 107، تاريخ مدينة دمشق ج 23 ص 367، تهذيب الكمال ج 13 ص 158، تذكرة الحفّاظ ج 2 ص 710، سير أعلام النبلاء ج 14 ص 199؛ «إنّ المرور بين يدي المصلّي يقطع نصف صلاته»: فتح الباري ج 1 482، نيل الأوطار ج 3 ص 8، سبل السلام ج 1 ص 146.

(13) رأى سفيان الثوري أبا الحسن موسى بن جعفر(ع) وهو غلام يصلّي والناس يمرّون بين يديه، فقال له: إنّ الناس يمرّون بك وهم في الطواف! فقال(ع): الذي أصلّي له أقرب إليَّ من هؤلاء: التوحيد للصدوق ص 179، وسائل الشيعة ج 5 ص 132، بحار الأنوار ج 80 ص 298، جواهر الكلام ج 8 ص 402، الحدائق الناضرة ج 7 ص 231.

(14) سوره لقمان، آيه 20.

(15) سألتُ سيّدي موسى بن جعفر(ع) عن قول اللَّه عزّ وجلّ: (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً)، فقال: النعمة الظاهرة الإمام الظاهر، والباطنة الإمام الغائب. فقلتُ له: ويكون في الأئمّة من يغيب؟ قال: نعم، يغيب عن أبصار الناس شخصه، ولا يغيب عن قلوب المؤمنين

ص: 86

ذكره، وهو الثاني عشر منّا، يسهّل اللَّه له كلّ عسير، ويذلّل له كلّ صعب، ويُظهر له كنوز الأرض، ويُقرّب له كلّ بعيد، ويبير به كلّ جبّار عنيد، ويُهلك على يده كلّ شيطانٍ مريد، ذاك ابن سيّدة الإماء، الذي يخفى على الناس ولادته، ولا يحلّ لهم تسميته، ويظهره اللَّه عزّ وجلّ فيملأ به الأرض قسطاً وعدلاً كما مُلِئت جوراً وظلماً: بحار الأنوار ج 51 ص 150، أعيان الشيعة ج 2 ص 56.

(16) دخلتُ على موسى بن جعفر(ع) فقلتُ له: يا بن رسول اللَّه، أنت القائم بالحقّ؟ فقال: أنا القائم بالحقّ، ولكن القائم الذي يطهّر الأرض من أعداء اللَّه ويملأها عدلاً كما مُلِئت جوراً، هو الخامس من ولدي، له غيبة يطول أمدها خوفاً على نفسه، يرتدّ فيها أقوام ويثبت فيها آخرون. ثمّ قال: طوبى لشيعتنا المتمسّكين بحبّنا في غيبة قائمنا، الثابتين على موالاتنا والبراءة من أعدائنا، أُولئك منّا ونحن منهم، قد رضوا بنا أئمّةً ورضينا بهم شيعةً، وطوبى لهم، هم واللَّه معنا في درجتنا يوم القيامة: كمال الدين ص 361، كفاية الأثر ص 269، بحار الأنوار ج 51 ص 151، معجم أحاديث الإمام المهدي ج 4 ص 140، أعيان الشيعة ج 2 ص 56، أعلام الورى ج 2 ص 240، كشف الغمّة ج 3 ص 331.

(17) استأذن إبراهيم الجمّال رضي اللَّه عنه على أبي الحسن عليِّ بن يقطين الوزير فحجبه، فحجّ عليّ بن يقطين في تلك السنة، فاستأذن بالمدينة على مولانا موسى بن جعفر فحجبه، فرآه ثاني يومه فقال علي بن يقطين: يا سيّدي، ما ذنبي؟ فقال: حجبتك لأنّك حجبت أخاك إبراهيم الجمّال، وقد أبى اللَّه أن يشكر سعيك أو يغفر لك إبراهيم الجمّال، فقلت: سيّدي ومولاي، مَن لي بإبراهيم الجمّال في هذا الوقت وأنا بالمدينة وهو بالكوفة؟ فقال: إذا كان اللّيل فامضِ إلى البقيع وحدك من غير أن يعلم بك أحدٌ من أصحابك وغلمانك، واركب نجيباً هناك مسرجاً. قال: فوافى البقيع وركب النجيب، ولم يلبث أن أناخه على باب إبراهيم الجمّال بالكوفة، فقرع الباب وقال: أنا عليّ بن يقطين، فقال

ص: 87

إبراهيم الجمّال من داخل الدار: وما يعمل علي بن يقطين الوزير ببابي؟ فقال علي بن يقطين: يا هذا، إنّ أمري عظيم. وآلى عليه أن يأذن له، فلمّا دخل قال: يا إبراهيم، إنّ المولى(ع) أبى أن يقبلني أو تغفر لي، فقال: يغفر اللَّه لك. فآلى علي بن يقطين على إبراهيم الجمّال أن يطأ خدّه، فامتنع إبراهيم من ذلك، فآلى عليه ثانياً ففعل، فلم يزل إبراهيم يطأ خدّه وعليّ بن يقطين يقول: اللّهمّ اشهد. ثمّ انصرف وركب النجيب وأناخه من ليلته بباب المولى موسى بن جعفر(ع) بالمدينة، فأذن له ودخل عليه فقبّله: عيون المعجزات ص 90، الثاقب في المناقب ص 458، مدينة المعاجز ج 6 ص 343، أعيان الشيعة ج 2 ص 251.

(18) لن تكونوا مؤمنين حتّى تعدّوا البلاء نعمة...: كتاب التمحيص ص 34، تحف العقول ص 377، بحار الأنوار ج 64 ص 237.

(19) المؤمن مثل الميزان كلما زيد فى ايمانه زيد فى بلائه: الامالى للطوسى ج 75 ص 320، التمحيص ص 31، مستدرك الوسائل ج 2 ص 434، بحار الانوار ج 75 ص 320.

(20) سمعت أبا الحسن(ع) يحدّث عن أبيه: إنّ الجنّة والحور لتشتاق إلى من يكسح المساجد ويأخذ منها القذى: مستدرك الوسائل ج 3 ص 385، بحار الأنوار ج 80 ص 382.

(21) ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم: الكافى، ج 2، ص 453، تحف العقول ص 396، وسائل الشيعة ج 16 ص 95، مستدرك الوسائل ج 12 ص 153، بحار الانوار ج 1 ص 152، 67 ص 72، جامع الحاديث الشيعة ج 13 ص 256.

(22) من لم يستطع أن يزور قبورنا، فليزر قبور صلحاء إخواننا: الكافي ج 4 ص 60، وسائل الشيعة ج 9 ص 475.

(23) من لم يستطع أن يصلنا، فليصل فقراء شعيتنا: الكافي ج 4 ص 60، بحار الأنوار ج 71 ص 311.

ص: 88

(24) رأيت أباالحسن(ع) اختضب، فقلت: جُعلت فداك ، اختضبت؟ فقال: نعم، إنّ التهيئة ممّا يزيد في عفّة النساء ، ولقد ترك النساء العفّة بترك أزواجهن التهيئة، ثمّ قال: أيسرّك أن تراها على ما تراك عليه إذا أنت على غير التهيئة؟ قلت: لا، قال: هو ذاك...»: الكافي، ج 5، ص 567؛ وسائل الشيعة، ج 20، ص 246؛ مكارم الأخلاق، ص 79؛ الحدائق الناضرة، ج 23، ص 150.

(25) كان رسول اللَّه ينفق في الطيب أكثر ممّا ينفق في الطعام...: الكافي، ج 6، ص 512؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 146؛ ميزان الحكمة، ج 2، ص 1756.

(26) يقال له محيط لوطلع منه شرارة لا حرق من على وجه الأرض وان أهل النار يتعوذون من حر ذلك الوادي ونتنه وقذره وما أعد الله فيه لأهله ، وان في ذلك الوادي لجبلا يتعوذون أهل ذلك الوادي من حر ذلك الجبل ونتنه وقذره... قال أما الخمسة فقابيل الذي قتل هابيل ونمرود الذي حاج إبراهيم في ربه قال أنا أحيي وأميت وفرعون الذي قال أنا ربكم الأعلى ويهودا الذي هود اليهود وبولس الذي نصر النصارى ومن هذه الأمة أعرابيان: ثواب الاعمال ص 215، بحار الانوار ج 57 ص 127.

(27) يخر للَّه ساجدا فلاير فع راسه من السجود و التحميد حتى يقرب زوال الشمس و كان يدعو كثرا فيقول: أَسْأَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمُوْتِ، وَالْعَفْوَّ عِنْدَ الْحِسابِ: الإرشاد، ج 2، ص 231، بحار الانوار ج 48 ص 101، و راجع الكافي، ج 3، ص 323؛ تهذيب الأحكام، ج 2، ص 300؛ وسائل الشيعة ج 7 ص 10، مستدرك الوسائل ج 4 ص 463، بحار الانوار ج 48 ص 101.

(28) ما من شى ء تراه عينك الا و فيه موعظة: الامالى للصدوق ص 599، وسائل الشيعة ج 15 ص 197، الفصول المهمة ج 3 ص 378، بحار الانوار ج 68 ص 324، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 312.

ص: 89

(29) من حسن بره باخوانه و اهله مد فى عمره: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

(30) اياك و الكسل و الضجر فانهما يمنعانك من حظك من الدنيا و الاخرة: الكافى ج 5 ص 85، وسائل الشيعة ج 17 ص 59، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 78، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 567.

(31) إذا كان يوم القيامة ، كُشف غطاء من أغطية الجنّة، فوجد ريحها من كانت له روح من مسيرة خمسمئة عام، إلّا صنفاً واحداً، قلت: من هم؟ قال: العاقّ لوالديه: الكافي ج 2 ص 348، مستدرك الوسائل ج 15 ص 195، بحار الأنوار ج 71 ص 60.

(32) من أحزن والديه فقد عقّهما: تحف العقول ص 403.

(33) ان من اوجب حق اخيك ان لاتكتمه شيئا ينفعه لامر دنياه و لامر آخرته: اختيار معرفة الرجال ج 2 ص 755، بحار الانوار ج 2 ص 75، ج 75 ص 329، جامع احاديث الشيعة ج 14 ص 555.

(34) اذا وعدتم الصغار فاوفوا لهم فانهم يرون انّكم الذين يرزقونهم: عده الداعى ص 75، بحار الانوار ج 101 ص 73.

(35) إجتهدوا في أنْ يكون زمانُكم أربع ساعات: ساعةً لمناجاة الله، وساعة لأمر المعاش، وساعة لمعاشرة الإخوان والثِّقاة الذين يعرفونكم عيوبكم ويخلصون لكم فى الباطن، و ساعة تخلُون فيها للذّاتكم فى غير محرَّم...: تحف العقول ص 409، مستدرك الوسائل ج 13 ص 50، بحار الانوار ج 75 ص 321، جامع احاديث الشيعة ج 17 ص 103.

(36) مشاورة العاقل الناصح يمن و بركة و رشد و توفيق من اللَّه: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

ص: 90

(37) ايّاك و الكبر فانه لايدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من كبر: تحف العقول ص 396، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

(38) سوره ذاريات، آيه 56.

(39) افضل العباده بعد المعرفة انتظار الفرج: تحف العقول ص 403، بحار الانوار ج 78 ص 326.

(40) من زار الحسين(ع) عارفا بحقه غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر: كامل الزيارات ص 263، الامالى للصدوق ص 206، ثواب الاعمال ص 85، روضة الواعظين ص 194، مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 272.

(41) ان شيئا هذا اخره لحقيق ان يزهد فى اوله: معانى الاخبار ص 343، تحف العقول ص 408، وسائل الشيعة ج 16 ص 15، بحار الانوار ج 70 ص 103.

(42) من تكلم فى اللَّه هلك: تحف العقول ص 409، بحار الانوار ج 10 ص 246.

(43) من حدثها بطول العمر يحرص: تحف العقول ص 410، بحار الانوار ج 75 ص 321.

(44) انى ذكرت نعمه انعم اللَّه بها على فاحببت ان اشكر ربى: الكافى ج 2 ص 98، وسائل الشيعة ج 7 ص 19، مستدرك الوسائل ج 5 ص 152، بحار الانوار ج 48 ص 116.

(45) التودُّد الى الناس نصف العَقل: تحف العقول ص 410.

(46) إن كنت يغنيك ما يكفيك فادنى ما فى الدنيا يكفيك، و إن كان لايغنيك ما يكفيك فليس شى من الدنيا يغنيك: تحف العقول ص 396، وسائل الشيعة ج 16 ص 95، مستدرك الوسائل ج 12 ص 153، بحار الانوار ج 1 ص 152، 67 ص 72، جامع الحاديث الشيعة ج 13 ص 256.

(47) مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ).

ص: 91

(48) فلنحينّه حياة طيبة، قال: القنوع: الامالى للطوسى ص 275، بحار الأنوار ج 68 ص 345، تفسير القمي ج 1 ص 390، تفسير الصافي ج 3 ص 154، البرهان ج 3 ص 452.

(49) تستحب عُرامة الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره: من لايحضره الفقيه ج 3 ص 494، وسائل الشعيه ج 31 ص 479، بحار الانوار ج 67 ص 362.

دقّت كنيد اين حديث با دو عبارت نقل شده است:

الف. عُرامة كه به معناى علاقه به بازى و بازيگوشى است. (من لايحضره الفقيه، الوافى للفيض ج 23 ص 1384).

ب. غَرامة كه معناى سختى ها و مشكلات مى باشد (وسائل الشيعة ج 31 ص 479).

در واقع در اين حديث نسخه بدل وجود دارد. در اينجا كلام مرحوم مجلسى اول را از روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه ج 8 ص 652 نقل مى كنم: «عرامة الغلام في صغره» أي بطره و ميله إلى اللعب و بغضه للمكتب و شكاسة خلقه في صغره «ليكون حليما» عاقلا في كبره، و الحاصل أن سوء خلق الصبي مطلوب فإنه يدل على أنه يكون عاقلا في كبره، و يؤيده ما روي أن عرامة الصبي في صغره دليل على حلمه في كبره. فظهر أن الحق أن يكون العرامة بالعين المهملة. و في بعض النسخ بالمعجمة و يمكن تصحيحه بأنه يستحب أن يؤخذ منهم الغرامة إذا أفسدوا شيئا أو ضيعوه ليعتادوا بترك التضييع، لكن الظاهر أنه من النساخ لما لم يفهموا معنى العرامة.

با توجّه به سخن مرحوم مجلسى، روشن مى شود كه كلمه «عرامة» صحيح مى باشد كه به معناى علاقه كودك به بازى مى باشد.

(50) ليس حسن الجوار كف الاذى و لكن حسن الجوار الصبر على الاذى: الكافى ج 3 ص 667، تحف العقول ص 409، وسائل الشيعة ج 12 ص 122.

(51) يا هشام لو كان في يدك جوزة و قال النّاس: لؤلؤة ما كان ينفعك و أنت تعلم أنّها

ص: 92

جوزة، و لو كان في يدك لؤلؤة و قال النّاس: إنّها جوزة ما ضرّك و أنت تعلم أنّها لؤلؤة: تحف العقول ص 388، مستدرك الوسائل ج 12 ص 421، بحار الانوار ج 1 ص 140، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 147.

ص: 93

منابع

1. الاحتجاج على أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علي الطبرسي (ت 620 ه )، تحقيق: إبراهيم البهادري ومحمّد هادي به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1413 ه .

2. اختيار معرفة الرجال ( رجال الكشّي ) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي ( ت 460 ه ) ، تحقيق : مير داماد الإسترآبادي ، تحقيق : السيّد مهدي الرجائي ، قمّ : مؤسّسة آل البيت: لإحياء التراث ، الطبعة الأولى ، 1404 ه .

3. الإرشاد في معرفة حجج اللَّه على العباد، أبو عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي المعروف بالشيخ المفيد (ت 413ه ) تحقيق: مؤسّسة آل البيت، قم: مؤسّسة آل البيت، الطبعة الاُولى، 1413ه.

4. الاستذكار لمذهب علماء الأمصار، الحافظ أبو عُمَر يوسف بن عبد اللَّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبي (ت 368ه)، القاهرة: 1971 م.

5. إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت 548 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1399 ه .

6. أعيان الشيعة ، محسن بن عبد الكريم الأمين الحسيني العاملي الشقرائي (ت 1371 ه ) ، إعداد: السيّد حسن الأمين ، بيروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .

ص: 94

7. الأمالي، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ه .

8. الأمالي ، محمّد بن علي بن بابويه القمّي (الشيخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ه .

9. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقي المجلسي ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الاُولى ، 1386 ه .

10. البرهان في تفسير القرآن، هاشم بن سليمان البحراني (ت 1107 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى، 1415 ه .

11. تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن علي الحرّاني المعروف بابن شُعبة (ت 381 ه )، تحقيق: علي أكبر الغفّاري، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الثانية، 1404 ه .

12. تفسير الصافي (الصافي في تفسير القرآن) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشاني) (ت 1091 ه ) ، طهران : مكتبة الصدر ، الطبعة الاُولى، 1415 ه.

13. تفسير القمّي، علي بن إبراهيم القمّي، (ت 329 ه )، تحقيق: السيّد طيّب الموسوي الجزائري، قمّ : منشورات مكتبة الهدى، الطبعة الثالثة، 1404 ه .

14. تفسير نور الثقلين ، عبد عليّ بن جمعة العروسي الحويزي (ت 1112 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي ، قمّ : مؤسّسة إسماعيليان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

15. التمحيص ، أبو علي محمّد بن همّام الإسكافي المعروف بابن همّام ( ت 336 ه ) ، تحقيق : مدرسةالإمام المهدي (عج) ، قمّ : مدرسة الإمام المهدي (عج) ، الطبعة الأولى ، 1404 ه .

16. التمهيد لما في الموطّأ من المعاني والأسانيد، يوسف بن عبد اللَّه القرطبي (ابن عبد البرّ) (ت 463ه)، تحقيق: مصطفى العلوي ومحمّد عبد الكبير البكري، جدّة: مكتبة السوادي، 1387ه.

17. التوحيد ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : هاشم الحسيني الطهراني ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1398 ه .

ص: 95

18. تهذيب الأحكام في شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسي ( ت 460 ه ) ، تحقيق : السيّد حسن الموسوي ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الثالثة ، 1364 ش .

19. ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، قمّ : منشورات الشريف الرضي ، الطبعة الثانية ، 1368 ش .

20. جامع أحاديث الشيعة ، السيّد البروجردي ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمية .21. جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفي (ت 1266 ه ) ، بيروت : مؤسّسة المرتضى العالمية .

22. الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ، يوسف بن أحمد البحراني ( ت 1186 ه ) ، تحقيق : وإشراف : محمّد تقي الإيرواني ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين .

23. روضة الواعظين، محمّد بن الحسن بن علي الفتّال النيسابوري (ت 508ه)، تحقيق: حسين الأعلمي، بيروت: مؤسّسة الأعلمي، الطبعة الاُولى، 1406ه.

24. روضة الواعظين، محمّد بن الحسن بن علي الفتّال النيسابوري (ت 508ه)، تحقيق: حسين الأعلمي، بيروت: مؤسّسة الأعلمي، الطبعة الاُولى، 1406ه.

25. سبل الهدى والرشاد، محمّد بن يوسف الصالحى الشامي (ت 942ه)، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود، بيروت: دار الكتب العلمية، 1414ه.

26. سعد السعود، أبو القاسم علي بن موسى الحلّي المعروف بابن طاووس (ت 664ه)، قمّ: مكتبة الرضي، الطبعة الاُولى، 1363ه.

27. سنن ابن ماجة ، أبو عبداللَّه محمّد بن يزيد بن ماجة القزويني ( ت 275 ه ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقي ، بيروت : دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع .

28. سنن أبي داوود، أبو داوود سليمان بن أشعث السجستاني الأزدي (ت 275ه)، تحقيق: محمّد محيي الدين عبد الحميد، دار إحياء السنّة النبويّة.

29. سنن الترمذي (الجامع الصحيح)، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سورة الترمذي (ت 279)، تحقيق:

ص: 96

أحمد محمّد شاكر، بيروت: دار إحياء التراث.

30. السنن الكبرى، أبو بكر أحمد بن الحسين بن علي البيهقي (ت 458ه)، تحقيق: محمّد عبد القادر عطا، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1414ه.

31. صحيح ابن حبّان ، عليّ بن بلبان الفارسي المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقيق : شعيب الأرنؤوط ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

32. صحيح مسلم، أبو الحسين مسلم بن الحجّاج القشيري النيسابوري (ت 261ه)، تحقيق: محمّد فؤاد عبد الباقي، القاهرة: دار الحديث، الطبعة الاُولى، 1412ه.

33. عدّة الداعي ونجاة الساعي ، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن فهد الحلّي الأسدي (ت 841 ه ) ، تحقيق : أحمد موحّدي ، طهران : مكتبة وجداني .

34. عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، أبو محمّد بدر الدين بن محمّد العيني الحنفي (ت 855ه)، مصر: إدارة الطباعة المنيرية.

35. عيون المعجزات، حسين بن عبد الوهّاب (ق 5ه)، قمّ: منشورات الشريف الرضي، الطبعة الاُولى، 1414ه.

36. فتح الباري شرح صحيح البخاري ، أبو الفضل أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (ت 852 ه ) ، تحقيق : عبد العزيز بن عبد اللَّه بن باز ، بيروت : دار الفكر ، الطبعة الاُولى ، 1379 ه .

37. الفصول المهمّة في معرفة أحوال الأئمّة ، عليّ بن محمّد بن أحمد المالكي المكّي المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بيروت : مؤسّسة الأعلمي .

38. الكافي ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب بن إسحاق الكليني الرازي ( ت 329 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفاري ، طهران : دار الكتب الإسلامية ، الطبعة الثانية ، 1389 ه .

39. كتاب من لا يحضره الفقيه ، أبو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن بابويه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي .

40. كشف الغمّة في معرفة الأئمّة ، علي بن عيسى الإربلي ( ت 687 ه ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولي

ص: 97

المحلّاتي ، بيروت : دار الكتاب الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1401 ه .

41. كفاية الأثر في النصّ على الأئمّة الاثني عشر، أبو القاسم علي بن محمّد بن علي الخزّاز القمّي (ق 4ه)، تحقيق: السيّد عبد اللطيف الحسيني الكوه كمري، نشر بيدار، الطبعة الاُولى، 1401ه.

42. كمال الدين وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، الطبعة الاُولى ، 1405 ه .

43. المجموع (شرح المهذّب)، الإمام أبو زكريا محي الدين بن شرف النووي (ت 676ه)، بيروت: دار الفكر.44. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، الميرزا حسين النوري ( ت 1320 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت ، الطبعة الاُولى ، 1408 ه .

45. مسند أبي يعلى الموصلي، أحمد بن علي الموصلي (ت 307ه)، تحقيق: إرشاد الحقّ الأثري، جدّة: دار القبلة، الطبعة الاُولى، 1408ه.

46. مسند أحمد، أحمد بن محمّد بن حنبل الشيباني (ت 241ه)، تحقيق: عبد اللَّه محمّد الدرويش، بيروت: دار الفكر، الطبعة الثانية، 1414ه.

47. معاني الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابَوَيه القمّي المعروف بالشيخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، 1379 ه ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين ، الطبعة الاُولى، 1361 ه .

48. معجم أحاديث الإمام المهدي (ع) ، تحقيق : الهيئة العلميّة في مؤسّسة المعارف الإسلاميّة ، قمّ: الهيئة العلميّة في مؤسّسة المعارف الإسلاميّة ، الطبعة الاُولى، 1411 ه .

49. المعجم الكبير، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360ه)، تحقيق: حمدي عبد المجيد السلفي،بيروت: دار إحياء التراث العربي، الطبعة الثانية، 1404ه.

50. مكارم الأخلاق ، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي ( ت 548 ه ) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قمّ :

ص: 98

مؤسّسة النشر الإسلامي ، الطبعة الأولى ، 1414 ه .

51. مناقب آل أبي طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشيد الدين محمّد بن علي بن شهر آشوب المازندراني ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمية .

52. نيل الأوطار من أحاديث سيّد الأخيار، العلّامة محمّد بن علي بن محمّد الشوكاني (ت 1255ه)، بيروت: دار الجيل.

53. الوافي ، محمّد محسن بن مرتضى الفيض الكاشاني (ت 1091 ه ) ، تحقيق : ضياء الدين الحسيني الإصفهاني ، إصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين علي ، الطبعة الاُولى ، 1406 ه .

54. وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملي ( ت 1104 ه ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت ، قمّ : مؤسّسة آل البيت لإحياء التراث ، الطبعة الثانية ، 1414 ه .

ص: 99

آشنايى با نويسنده

دكتر مهدى خُدّاميان آرانى به سال 1353 محلّه چهارسوق آران ديده به جهان گشود، وى در سال 1368 وارد حوزه علميّه كاشان شد و در سال 1372 در دانشگاه علامه طباطبائى تهران در رشته ادبيات عرب مشغول به تحصيل گرديد. ايشان در سال 1376 به شهر قمّ هجرت نمود و دروس حوزه را تا مقطع خارج فقه و اصول ادامه داد و مدرك سطح چهار حوزه علميّه قم (دكتراى فقه و اصول) را أخذ نمود.

موفقيّت وى در كسب مقام اوّل مسابقه جهانى كتاب رضوى بيروت در تاريخ 88/8/8 مايه خوشحالى هموطنانش گرديد. وى هرگز جوانان اين مرز و بوم را فراموش نكرد و در كنار فعاليّت هاى علمى، براى آنها نيز قلم زد. او تاكنون بيش از 80 كتاب فارسى نوشته است كه بيشتر آنها جوايز مهمّى در جشنواره هاى مختلف كسب نموده است. قلم روان، بيان جذاب و همراه بودن با مستندات تاريخى - حديثى از مهمترين ويژگى اين آثار مى باشد، آثار ايشان در سايت Nabnak.irمى تواند به رايگان دانلود نمود.

ص: 100

فهرست آثار نويسنده (به زبان فارسى)

دانلود در سايت nabnak.ir

1. همسر دوست داشتنى

2. داستان ظهور

3. قصه معراج

4. در آغوش خدا

5. لطفاً لبخند بزنيد

6. با من تماس بگيريد7. ياد غريب

8. نواى كاروان

9. راه آسمان

10. درياى عطش

11. شب رؤيايى

12. پروانه هاى عاشق

13. طوفان سرخ

14. شكوه بازگشت

15. هفت شهر عشق

16. در قصر تنهايى

17. فرياد مهتاب

18. آسمانى ترين عشق

19. بهشت فراموش شده

20. فقط به خاطر تو

21. راز خوشنودى خدا

22. چرا بايد فكر كنيم

23. خداى قلب من

24. به باغ خدا برويم

25. راز شكر گزارى

26. حقيقت دوازدهم

27. لذّت ديدار ماه

28. سرزمين ياس

29. آخرين عروس

30. بانوى چشمه

31. سكوت آفتاب

32. آرزوى سوم

33. يك سبد آسمان

34. فانوس اوّل

35. مهاجر بهشت

36. روى دست آسمان

37. گمگشته دل

38. سمت سپيده

39. تا خدا راهى نيست

40. خداى خوبى ها

41. با من مهربان باش

42. نردبان آبى

43. معجزه دست دادن

44. سلام بر خورشيد

45. راهى به دريا

46. روشنى مهتاب

47. الماس هستى

48. صبح ساحل

49. حوادث فاطميه

50. تشنه تر از آب

65-51. تفسير باران

65. شيرين تر از عسل

66. زيارت مهتاب

67. هرگز فراموش نمى شوى

68. فرزند على

69. نور مهتاب

70. چهارسوق عشق

71. راه روشنايى

72. نداى فاطميه

73. دعاى مادرم

74. روز هجوم

75. يارى خورشيد

76. پنجره اول

77. پنجره دوم

78. پنجره سوم

79. باور من

80. به كجا آمدم

81. در اوج غربت

82. چشمه جاويد

83. اشك مهتاب

84. مهر مهتاب

85. شُكوه امامت

86. راه مهتاب

87. مُلاعلى

88. راه هفتم

ص: 101

مسابقه كتاب خوانى

1. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «ارزش و بهاى شما چيزى جز ... نيست».؟

الف. رضاى خدا ب. بهشت ج. پاداش خدا

2. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «مسلمانِ خوب كسى است كه از ... دورى مى كند».

الف. بيهودها ب. گناه ج. خشم خدا

3. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «ايمان كسى كامل تر است كه از همه ... باشد».

الف. مهربان تر ب. متواضع تر ج. خوشخوتر

4. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «نعمت پنهان، امامى است كه ...

الف. حق را بازگو كند ب. از ديده ها پنهان باشد. ج. از طرف خدا باشد

5. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: شيعيان ما كه در روزگار غيبت هستند، در روز قيامت در ... خواهند بود.

الف.درجه فرشتگان ب.درجه انبيا ج. درجه و جايگاه ما

6. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «اگر دل شيعه ما را بشكنى...».

الف. دل ما را شكسته اى ب. خدا را خشمگين كرده اى ج. عذاب در انتظار توست.

7. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «ايمان شما كامل نمى شود تا زمانى كه ... را نعمت بدانيد».

الف.بلا و سختى ها ب. آرامش و عافيت ج. ايمان قلبى به خدا

8. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «اگر ذرّه اى از آتش... به زمين برسد، همه زمين نابود مى شود».

الف.درّه محيط ب. عذاب خدا ج. خشم خدا

9. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «كسى كه به برادران دينى خود و خانواده اش نيكى كند... مى گردد».

الف.روزى اش زياد ب.گناهانش بخشيده ج. عمرش طولانى

10. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «هر كس به اندازه سر سوزن،... داشته باشد وارد بهشت نمى شود».

الف.تكبّر ب. كفر ج. حسادت

11. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «برترين عبادت ها بعد از معرفت به خدا، ... است».

الف. نماز ب. صبر بر سختى ها ج. انتظار فرج

12. اين سخن امام كاظم عليه السلام را كامل كنيد: «هر كس مى خواهد قوى ترين مردم باشد، ... كند».الف. توكّل به خدا ب. صبر بر بلاها ج. دعاى از صميم قلب

ص: 102

پاسخنامه سؤالات

كتاب «گوهر هفتم»

الف

ب

ج

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

نام نام خانوادگى

نام پدر

سال تولد

شماره شناسنامه

تلفن

ص: 103

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109