گردآورنده: شریف الرضی، محمد بن حسین
مترجم:جعفری تبریزی، محمد تقی
نويسنده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1380.
اهتمام:جعفری، علی
زبان: فارسی
موضوع : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه -- نقد و تفسیر
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خطبه ها
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- توقیعات
شناسه افزوده : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه. شرح
سال نشر:1380 هجری شمسی
رده بندی کنگره : BP38/041
رده بندی دیویی : 297/9515
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحيم
ص: 2
هو العظيم در آغاز با استعانت از درگاه خداوند منّان، يكى از آثار ماندگار عالم ربانى، استاد علامه محمّد تقى جعفرى قدس سرّه كه ترجمه كامل نهج البلاغه (بدون تفسير) بود، به همت دانشمند اديب و فرزانه جناب آقاى داريوش شاهين (دام اللّه توفيقاته) كه تطبيق كامل ترجمه با متن عربى، ويرايش و پيرايش متن فارسى زير نظر ايشان انجام شد و به اهتمام مؤسّسه نشر كرامت (كه به موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى تغييرنام يافته است)، آماده چاپ گرديد.
مؤسّسه تدوين و نشر آثار علامه محمّد تقى جعفرى با توجه به اهداف روشن خود و به منظور حفظ امانت در آثار و نظارت كامل بر چاپ آنها و گردآورى نقطه نظرات و رهنمودهاى فضلا، اساتيد، دانشمندان و دانش پژوهان به تدريج آثار منشتر شده را به صورت مجموعه آثار و آثار منتشر نشده، چاپ مى نمايد و در اختيار علاقه مندان قرار مى دهد و در اين راه از هميارى و پيشنهادهاى همگان با سپاس خاضعانه استقبال مى كند.
اين مؤسّسه به زودى فهرست كاملى از برنامه هاى كوتاه مدت و بلند مدت خود را در زمينه آماده سازى و انتشار آثار آن علامۀ فرزانه منتشر خواهد كرد كه در اين مجموعه، انديشه و آثار استاد فقيد از ابعاد گوناگون توسط فرهيختگان مورد برسى و پژوهش قرار گرفته است.
در مجموع، اميد است اين مؤسّسه بتواند به درخواست بزرگوارانى كه در اين مدت كوتاه ما را بر ادامه راه ايشان تأييد و تشويق نمودند، اطاعت گونه پاسخى مهر آميز دهد.
همچنين اين مؤسّسه از عزيران: جناب آقاى سيد مصطفى عالى نسب و جناب آقاى حسن سيگارى دو تلميذ و دو يار ديرين علامۀ جعفرى كه براى انتشار اين كتاب لحظه اى ما را از تشويق و ترغيب دريغ نداشتند، تشكر خاص دارد.
انه ولى التوفيق مؤسّسة تدوين و نشر آثار علامه جعفرى على جعفرى
ص: 3
مسلّم است كه با شناختهاى معمولى هرگز نمى توان شخصيت على بن ابيطالب عليهما السّلام را دريافت. به ويژه اگر پژوهشگر در مواردى جوياى عناصر و فعاليتهاى روحى آن بزرگوار باشد.
به عبارتى ديگر، حباب نمى تواند تمام مفهوم دريا باشد. حباب كجا و آن عظمت ژرف و شگفت انگيز كجا! به راستى، پديده هاى تركيبى و مفاهيم عالى انسانى درون شخصيتها با نظر به عظمت رشدى كه دارند، بسيار پيچيده تر و ظريف تر از آن است كه در انسانهاى معمولى به وجود آيد.
آميزه اى از عدالت و محبت با وابستگى به خداوند متعال، از على بن ابيطالب عليهما السّلام شخصيتى ساخته است كه درّ نادرۀ دوران است. در جنگ صفين، لشگريان معاويه آب فرات را بر روى لشگريان على عليه السّلام مى بندند و آنان را در معرض هلاكت قرار مى دهند. با فرمان على عليه السّلام فرات به دست لشگريان على بن ابيطالب عليهما السّلام مى افتد و ياران على عليه السّلام مى خواهند در مقابل تخلف لشگريان معاويه از قانون، آب را به روى لشگريان او ببندند.
على عليه السّلام فرات را در اختيار آنان مى گذارد و از بستن آب به روى لشگريان معاويه جلوگيرى مى كند، همان «معاويه» اى كه دشمن ديرين و خونخوار اوست. در جاى ديگر همين رفتار را با قاتل خود مى كند. در تمام لحظات زندگى اش چنين شخصيت خاصى دارد.
ص: 4
به اين قياس، انسان از ديدگاه شخصيت على عليه السّلام موضوعى است كه در مجراى سه پديدۀ متنوع مطرح است: محبوبيت، مشمول بودن به عدالت، وابستگى به خدا.
بر اساس تحقيقات همه جانبه اى كه از آغاز ظهور اسلام تاكنون در بارۀ شخصيت على بن ابيطالب عليهما السّلام - چه توسط مشاهده كنندگان معاصر او و چه بعدها توسط متفكران صاحب نظر اسلامى و ديگر ملل - صورت گرفته است، اين حقيقت پذيرفته شده كه:
«شخصيت على عليه السّلام چنان كه در قلمرو مكتبهاى الهى (غير از نبوت) در رديف پيامبرانى مانند ابراهيم عليه السّلام، موسى عليه السّلام، عيسى عليه السّلام و محمد صلّى اللّه عليه و آله (صاحبان رسالت كلى) قرار دارد، در قلمرو پيشتازان كاروانيان انسانى كه تكامل در انسانيت را هدف گيرى نموده اند، در صف اول جا گرفته است.
«على عليه السّلام پيامبر نيست و خضوع و تسليمش در برابر پيامبر اسلام و ايمان راستين او به خاتم پيامبران صلّى اللّه عليه و آله چيزى نيست كه قابل كمترين ترديد باشد».
شايستگى على عليه السّلام براى مقام نمايندگى رسالتهاى كلى، نه تنها از سوى صاحب نظران جهان تشيع، بلكه از طرف همۀ فرقه ها و مذاهب اسلامى و غير اسلامى بدون كمترين ابهامى ابراز شده است.
به اين نمونه ها نگاه كنيم:
1 - شبلى شميل كه از پيشتازان مكتب ماديگرى بود، مى نويسد:
«پيشوا على بن ابيطالب عليهما السّلام، بزرگ بزرگان، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است.»(1)2 - جبران خليل جبران يكى ديگر از نويسندگان و متفكران انسانى مسيحى غرب مى نويسد:
«من معتقدم كه فرزند ابيطالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه
ص: 5
برقرار نمود. او اولين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمۀ روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او آن را نشنيده بودند... او از اين دنيا رخت بربست، در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانده بود. او چشم از اين جهان پوشيد مانند پيامبرانى كه در جوامع بشرى مبعوث مى شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى شدند كه شايستۀ آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است.»(1)3 - ميخاييل نعيمه، نويسنده، صاحب نظر و متفكر انسانى مسيحى عرب مى نويسد:
«هيچ مورّخ و نويسنده اى هر اندازه هم كه از امتياز نبوغ و رادمردى برخوردار باشد، نمى تواند از انسان بزرگى مانند پيشوا على عليه السّلام يك چهرۀ كلى در مجموعه اى كه حتى هزار صفحه هم باشد، ترسيم نمايد و دورانى پر از رويدادهاى بزرگ، مانند دوران او، را توضيح دهد. تفكرات و انديشه هاى آن ابرمرد عربى و گفتار و كردارى را كه او ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است.
تفكرها، ايده ها، گفتارها و كردارهاى او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده باشد.»(2)4 - ايليا پاوليچ پطروشفسكى استاد تاريخ دانشگاه لنينگراد مى نويسد:
«على پروردۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سر حدّ شور و عشق پايبند دين بود. صادق و درستكار بود. در امور اخلاقى بسيار خرده گير بود و از نام جويى و مال پرستى به دور، و بى ترديد هم مردى سلحشور بود و هم شاعر، و تمام صفات لازمۀ اولياء اللّه در وجودش جمع بود.»(3)
ص: 6
5 - جرج جرداق از برترين نويسندگان انسانى مسيحى عرب مى نويسد:
«آيا انسان بزرگى مانند على را مى شناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؟ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آيندۀ باقى چون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هر يك از صاحبان عقول و نفوس بزرگ مطابق روش و طبع خود، آن را درك مى كند و ديگر انسانهاى عادى بدون اين كه خود بدانند در سايۀ آنان زندگى مى كنند...
آن حقيقت انسانى كه اساس همۀ فلسفه هاى مثبت است در مقابل فلسفه هاى منفى. منظورم از آن فلسفه ها كاوش از مطلق است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است. كاوشى كه اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد. به يكى از چهره هاى حقيقت خواهد رسيد».
«در اين بحث و پيگيرى، انديشه و عقل و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مى دهند، سپس بر موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مى يابند. على اين مطلق را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مى گردد.
على بدين سان تجسم يافتۀ آن قدرت شگفت انگيز است كه او را در پيروزيها و شكستها يكسان نشان مى دهد، زيرا عامل ملاك او در پيروزيها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهرۀ پيروزمند بيرون آيد و چه با شكست روبه رو شود، و همچنين در ميدان سياست و هر ميدان ديگرى كه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.»(1)6 - ابن سينا مى نويسد:
«... به اين دليل بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبياء و خاتم رسولان صلّى اللّه عليه و آله به مركز حكمت و فلك حقيقت و خزانۀ عقل
ص: 7
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:
(اى على، چون مردمان در تكثر عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج ببر تا بر همه سبقت بگيرى.) و اين چنين خطاب جز در مورد او چون بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق چنان بود كه معقول در ميان محسوس. لا جرم چون با ديدۀ بصيرت عقل، مدرك اسرار گشت، همۀ حقايق را دريافت و به ديدن حكم داد. و براى اين بود كه گفت: اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نگردد. هيچ دولت آدمى را زيادت از ادراك معقول نيست، بهشتى كه به حقيقت آراسته باشد به انواع زنجبيل و سلسبيل، ادراك معقول است و دوزخ با عقاب و اشغال، متابعت اشغال جسمانى است كه مردم در بند هوا افتند و در جحيم خيال بمانند.»(1)7 - حسن بن يسار بصرى كه از مشهورترين علما و دانشمندان قرن اول هجرى است، مى نويسد:
على بن ابيطالب ربّانى امّت اسلامى و داراى عظمت و سابقۀ منحصر به فرد و نزديكى با پيامبر اكرم. او هرگز از امر الهى غفلت نورزيد و در راه دين هيچ ملامتى در او تأثير نداشت.»(2)8 - ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه كه از مطّلع ترين علماى تسنن و متفكر در فلسفه و كلام و صاحب نظر در تاريخ اسلام است، مى نويسد:
«امتيازهاى انسانى على عليه السّلام از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حدّ اعلاست كه شرح كردن و بحث و تفصيل دادن آنها ناروا و بيهوده است.
... من چه بگويم در حق مردى كه دشمنانش نتوانستند عظمتها و فضايل او را منكر شوند و همۀ آنان به برترى شخصيت او اعتراف كردند.
... من چه بگويم دربارۀ مردى كه همۀ فضيلتها به او منتهى مى شود و هر
ص: 8
مكتب و هر گروهى خود را به او منصوب مى سازند. آرى اوست رئيس همۀ فضيلتها.»(1)9 - جلال الدين محمد مولوى (مولانا) يكى از بزرگترين عرفا و متفكران و حكماى بشرى كه حقائق فراوانى را در جهان بينى و خدا شناسى و انسان شناسى در قالب شعرى آورده است. اين شعر معروف از اوست:
از على آموز اخلاص عمل * شير حق را دان منزّه از دغل در غزا بر پهلوانى دست يافت * زود شمشيرى برآورد و شتافت او خدو انداخت بر روى على * افتخار هر نبى و هر ولى او خدو انداخت بر رويى كه ماه * سجده آرد پيش او در سجده گاه در شجاعت شير ربّانيستى * در مروّت خود كه داند كيستى اى على كه جمله عقل و ديده اى * شمّه اى واگو از آنچه ديده اى تيغ حلمت جان ما را چاك كرد * آب علمت خاك ما را پاك كرد بازگو دانم كه اين اسرار هوست * زانكه بى شمشير كشتن كار اوست بازگو اى باز عرش خوش شكار * تا چه «ديدى» اين زمان از كردگار چشم تو ادراك غيب آموخته * چشمهاى حاضران بر دوخته از تو بر من تافت چون دارى نهان * مى فشانى نور چون مه بى زبان چون تو بابى آن مدينۀ علم را * چون شعاعى آفتاب علم را باز باش اى باب رحمت تا ابد * بارگاه ما له كفوا احد(2)» 10 - محمّد ابو الفضل ابراهيم محقق بزرگ كه شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد را مورد تحقيق عالمانه قرار داده است، مى نويسد:
«در شخصيت امام على بن ابيطالب عليهما السّلام آن قدر كمالات و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى و نورانيت تكاملى و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس محبوب خداوندى جمع شده است كه در هيچ يك از
ص: 9
انسانهاى بزرگ ديده نمى شود.»(1)11 - محمد عبده بزرگترين روحانى و دانشمند عالم تسنن معاصر سيد جمال الدين اسد آبادى مى نويسد:
«هنگام مطالعۀ نهج البلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مى ديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت. اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات الهى (ملكوتيان) جدا شده و به روح انسانى پيوسته، و آن روح انسانى را از پوشاكهاى طبيعت تجريد نموده، تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشن ترين انوار نايل ساخته است.
و با اين وصف شگفت انگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است. و لحظات ديگرى صداى گويندۀ حكمت را مى شنيدم كه واقعيات درست را به پيشتازان و زمامداران گوشزد مى كرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مى داد، و آنان را از لغزشهاى اضطراب آور بر حذر مى داشت و به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى كرد و آنان را با مقام واقعى رياست آشنا مى ساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مى برد.»(2)نگاهى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام داشت، نگاه به يك مؤمن ساده نبود. نگاهى سرشار از اشارات خوانده شده بود.
مجموعۀ سخنانى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ على عليه السّلام فرموده است، به روشنى اثبات مى كند كه على عليه السّلام در قلمرو مكتبهاى الهى در رديف اول رهبران است. از اين رو، رسالت او به عنوان نمايندگى كل از رسالتهاى كلى تاريخ، احتياجى به گفتگو و تفصيل بيشتر ندارد.
اين سخنان را بخوانيم:
1 - «اى على، نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسى است، مگر در نبوت كه پس از من پيامبرى نيست.»
ص: 10
2 - «هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.» 3 - «به على ناسزا نگوييد، او شيفته و بى قرار ذات الهى است.» 4 - «پروردگار عالميان دربارۀ على بن ابيطالب تعهدى نموده و فرموده است: على پرچم هدايت، كانون نور ايمان، پيشواى اولياء اللّه و نور براى هر كس كه مرا اطاعت كند.» 5 - «على امير مردم با ايمان، پيشواى متقين و رهبر كمال يافتگان پاك به بهشت پروردگار عالميان است. كسى كه او را تكذيب كرد، رسوا و ساقط گشت.» 6 - «هر كس بخواهد به آدم عليه السّلام در علمش بنگرد و به نوح عليه السّلام در تقوايش و به ابراهيم عليه السّلام در بردبارى اش و به موسى عليه السّلام در هيبتش و به عيسى عليه السّلام در عبادتش، بنگرد به على بن ابيطالب.» دو نكتۀ بارز در شخصيت او هست كه از ديدگاه خودش به خوبى مى توان آنها را شناخت:
اول اين كه، على عليه السّلام يك راستگو و صادق محض بود. در سرتاسر زندگى اش، در كردار و گفتار و رفتارش جز صدق و راستى نمى توان يافت. طبيعت انسانى او در اوج كمال راستى و درستى قرار داشت. دوم اين كه، گروهى از پاك ترين مردم صدر اسلام تحت تعليم شخصيت خاص على عليه السّلام قرار داشتند، كه اين تربيت يافتگان، خود هر يك سرآمد زمان خود شدند. كسانى مانند سلمان، ابوذر، مالك اشتر، عمار، ميثم و... كه عالى ترين مراحل رشد و كمال را در حوزۀ جاذبيت شخصيت على عليه السّلام پيمودند. فهرست هشتاد و يك تن از اين نخبگان و برگزيدگان را مى توان در تاريخ حيات آن بزرگ مرد تاريخ يافت.
... و سرانجام ميراث مبارك و نابى كه به تصديق عالمان دين بى هيچ خدشه و عيب و نقص از او به امانت به دست ما رسيده، مجموعۀ گهربار نهج البلاغۀ اوست.
با اطمينان مى توان گفت: بهترين نامى كه بر مجموعۀ سخنان مباركش در هر سه شكل
ص: 11
(خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار و حكمت آموز) گذاشته شده، همين نهج البلاغه است، زيرا بلاغت در يك موضوع در لغت عربى به معناى وصول به مطلق، مربوط به آن موضوع است.
پس از كتاب خدا (قرآن مجيد) سير و سياحت تا حدودى دقيق و همه جانبه در مجموعه نهج البلاغه، اثبات مى كند كه صاحب اين سخنان به طور عموم با همۀ حقايق زندگى انسان در ارتباطهاى چهارگانه، يعنى:
1 - ارتباط انسان با خويشتن، 2 - ارتباط انسان با خدا، 3 - ارتباط انسان با جهان هستى، 4 - ارتباط انسان با همنوع خود، آشنايى قلبى و عقلى تام و تمام داشته است.
اين آشنايى فقط به وسيلۀ مفاهيم و دريافت كلى و مطلق نبوده است، بلكه همان گونه كه اين سخنان مبارك نشان مى دهد، به ويژه در وضعيتى كه به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السّلام فرموده يا در برنامۀ ادارۀ جامعه بشرى كه به مالك اشتر فرموده است، به خوبى نشان مى دهد كه واقعيات عينى گذرا همانند اصول كلى و ثابت ارتباطهاى چهارگانه در آن روح بزرگ در مقام شهود و درك بوده است.
تاكنون ديده نشده است كه بشريت توانسته باشد در جايى پاسخهاى حقيقى سؤالهاى شش گانۀ اصلى را مانند پاسخهايى كه در اين مجموعه نورانى آمده است، بيابد.
اين سؤالها از اين قرارند:
1 - من كيستم؟ 2 - از كجا آمده ام؟ 3 - به كجا آمده ام؟ 4 - با كيستم؟ 5 - به كجا مى روم؟ 6 - براى چه آمده بودم؟ ما هم موافق با يكى از على شناسان مى گوييم:
ص: 12
آنچه كه ما بين ذات على بن ابيطالب عليهما السّلام و خويشتن گذشته، و آنچه كه ما بين خويشتن على و خدا و هستى (در دو قلمرو آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد) خطور كرده است، و آنچه كه على عليه السّلام دربارۀ رسالتش براى بشريت منظور كرده بود، نه از زبان مبارك او بيرون تراويد، و نه اين كتاب (نهج البلاغه) ظرفيت ارائه آن را داشته است.
به راستى، حكمت وجود چنين شخصيت والايى را فقط در مجموعه نورانى و پر فروغى كه براى ارائۀ راههاى كمال بشرى به وديعه گذاشته، تا حدودى مى توان مشاهده كرد.
در پايان، از دانشمند و اديب محترم جناب آقاى داريوش شاهين كه با كمال اخلاص در بازنگرى تطبيقى و ويرايش اين ترجمه يك سال بذل مساعى فرموده اند، تشكر و قدردانى مى كنم. همچنين از آقاى على جعفرى مديريت محترم مؤسسۀ نشر كرامت كه با همّت والا در آماده سازى اين كتاب سعى و تلاش خستگى ناپذير مبذول داشته است، تشكرى به جا دارم، كه اجرهم عند اللّه تعالى انشاء اللّه.
محمد تقى جعفرى سوم آبان ماه 1377
مقدمه اى كه از نظر شما عزيزان گذشت «علامه جعفرى» بيست و دو روز پيش از رحلت به دنبال معالجات در كشورهاى نروژ و انگلستان در همان ايام بيمارى و معالجه نوشته و براى «مؤسسۀ كرامت» ارسال داشته و تأكيد فرمودند، اين مقدمه عينا اول ترجمۀ كامل متن نهج البلاغه على عليه السّلام چاپ شود، كه به ديدۀ مطاع انجام شد.
جاى بسى تأمل است كه ايشان در تمام عمر، حتى در اوج شدت بيمارى قلم بر زمين نگذاشت و مقهور رنج و درد نشد. اميد كه خداوند متعال رحمت واسعۀ خويش و بركات بى بديل آن جهانش نيز بخشد.
ص: 13
نامش «ابو الحسن محمد بن ابى احمد» بود. به سال 359 (ه. ق) در بغداد از مادرى پاك سرشت به نام «فاطمه» دختر «حسين بن ابى محمد اطروش» چشم به جهان گشود. دودمانش به «حسين بن على بن ابيطالب» (درود بر او باد) مى رسد. به زمان «بهاء الدوله ابو نصر بن بويه» مى زيست و وى به او لقب «رضى ذى الحسبين» و «شريف الاجل» داد. پدرش «حسين طاهر ابن موسى» ملقب به «طاهر ذى المناقب» بود، كه در دولت «بنى عباس» و «آل بويه» از مقربان به شمار مى آمد.
دولت وقت بر پدرش خشم گرفت و به سال 369 ه. ق پدر «رضى» دستگير شد و در قلعۀ «فارس» به زندان افتاد. «سيد شريف رضى» در آن زمان ده ساله بود. در همين سالها بود كه به سرودن شعر پرداخت و بيست و يك ساله بود كه به دليل مقام شامخ علمى اش زمام كار پدرش را در دستگاه دولت «بنى عباس» و «آل بويه» به دست گرفت. بسيارى از مورخان اعتراف دارند كه: چون از زندانى شدن پدرش رنج مى برد، به شعر پناه برد و به حق شعرهايى كه در سنين 10 تا 15 سالگى سروده است، شانه به شانۀ اشعار پر انسجام شاعران پير كار مى سايد. حتى در آن زمان كه شعرهاى مدح آميز شاهان و بلند پايگان، جايزه ساز و صله آور بود، «سيد شريف رضى» هرگز
ص: 14
جايزه وصله اى از كسى نمى پذيرفت و حتى صله هايى را كه - پس از رها شدن پدرش از زندان - براى پدرش مى فرستادند، بازمى گرداند و نمى پذيرفت. جدا از شعرهاى مدح گونۀ «رضى»، شعرهايى عاشقانه و غزل وار از او در دست است. اين شعرها از پاكى و نجابت بى مانندى برخوردار است، كه دريايى رايحۀ روح پرور و دل افروز در آنها موج مى زند. زندگى - با همۀ گونه گونگيهاى تلخ و شيرينش - در شعرهاى او جايى پرمفهوم داشته است.
«سيد شريف رضى» در دوران كودكى و آغاز جوانى، در مكتب علامه اى مانند «شيخ مفيد» افتخار شاگردى داشت. علاوه بر سرشت ذاتى و نبوغ خدادادى، علوم دينى را در حد كمال از استاد خويش آموخت، تا به آن جا كه در سى سالگى «قرآن مجيد» را از حفظ داشت و به شيوه اى خاص آن را مى خواند و تفسير مى كرد.
غير از مجموعۀ شعرهاى زيبايش، آثار تأليفى مختلفى در زمينۀ «دين» از خود باقى گذاشته، كه از آن جمله است:
«نهج البلاغه» امام «على»، «مجازات الاثار النبويه»، «المتشابه فى القرآن»، «تلخيص البيان عن مجازات القرآن»، «الخصايص سيرة والده طاهر»، «اخبار قضاة بغداد»، «رسائل» (سه مجلد) و... در مورد تفسير قرآن او، تنها در خبر آمده كه تفسير او بسيار پر نغز و دلنشين و جامع بوده است.
«سيد شريف رضى»، خود در مورد «نهج البلاغه» امام «على» (درود بر او باد) نوشته است:
«... در ايام جوانى به تأليف كتابى در خصايص ائمه عليهم السّلام پرداختم كه اين كتاب شامل تاريخ زندگانى شرف آفرين و سخنان گوهربار آنان بود. هدف خود را در ديباچۀ اين كتاب ويراستم، تا به ويراستن و تدوين سرشت و شخصيت ذاتى «امير مؤمنان» عليه السّلام رسيدم، كه مصائب توان فرساى ايام مانع از آن شد كه اينكار خويش را به اتمام رسانم. آنچه در شخصيت و خصايص خاص امام «على» عليه السّلام ويراسته بودم، در چند باب آراستم و غير از خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل، در آخرين فصل، سخنان كوتاه و پند آميز آن امام را پيوست كردم. در آن زمان گروهى از دوستان صاحب نظر اين فصل را بسيار پسنديدند و از من خواستند كه اين كتاب را شامل تمام سخنان بلاغت آميز و فصيح، خطبه ها، نامه ها و پندهاى گوهربار امام «على» عليه السّلام باشد. مى دانستند كه سخنان بليغ و فصيح «امير مؤمنان» عليه السّلام در قالب درس دين و اسلام اگر در كتابى تدوين گردد، در فرهنگ دين و
ص: 15
ادبيات عرب هرگز مانند نخواهد داشت. زيرا بر همه آشكار بود كه هر كس طالب خطابه سرايى است، بايد اين شيوه را از خطبه هاى «على» عليه السّلام بياموزد، تا شايد نام خطيب گيرد. حتى خطيبها ناچار در خطبه هاى خود از كلام و جملات و عبارات «امير مؤمنان» عليه السّلام بهره مى گرفتند، تا سخن خويش را به كمال بيارايند. با اين حال، هيچ كس به پايۀ او نرسيد، زيرا كه سخنان «على» عليه السّلام جاودانگى اش در اين بود كه به نحوى خاص از قرآن و كلمات «رسول خدا» الهام مى يافت.
با اين انديشه و به دنبال اين پاداش خير، كار «نهج البلاغه» را آغاز كردم و كوشيدم فضايل خاص او را در اين كار آشكار سازم، زيرا كه به حق او در اين راه هم گوى تعالى از همگان ربوده و آنچه در خطبه ها و نامه ها و سخنان پند آميزش نهفته است، منحصر به فرد است. از اين رو «نهج البلاغه» را در سه بخش آراستم: 1 - خطبه ها 2 - نامه ها 3 - سخنان كوتاه پند آميز. هر يك را در بابى مستقل قرار دادم و فصل بندى كردم، تا اگر بر اثر شتابگرى مطلبى از چشمم بگريزد، اين سه فصل باعث شود كه مطلب تازه يافته را در جاى خودش قرار دهم. البته در اين راه، رعايت تاريخ كلام و سخن و خطبه معمول نگرديده است... اين كتاب را از آن رو «نهج البلاغه» نام نهادم، زيرا هم پاسخگوى نياز هر دانشمند و دانش پژوه است، و هم نهايت آرزوى زاهدان بلاغت جو.
از درگاه خداوند متعال توفيق در امانت و درستى كار مى طلبم و از لغزش دل پيش از لغزش زبان، و از خطاى سخن پيش از خطاى قدم، به او پناه مى برم.»(1)«سيد شريف رضى» بامداد يكشنبه ششم محرم 406 (ه ق) در 47 سالگى چشم از جهان فرو بست و در آن هنگام به آن درجۀ از شهرت و اعتبار رسيده بود كه جميع اعيان و اشراف و قاضيان و فرزانگان و دانشمندان در تشييع جنازه اش شركت جستند و «فخر الملك» وزير «بهاء الدوله» بر او نماز گزارد. مدفن او در خانه اش، در كنار مسجد «انبارين» در «كرخ» مى باشد. برادرش «سيد مرتضى» از مرگ او چنان بى تاب و ناآرام شد كه نتوانست بر جنازه اش نماز بخواند. برخى هم مزار او را در «مشهد موسى الكاظم» عليه السّلام و يا «مشهد الحسين» عليه السّلام در «كربلا» نوشته اند.
ص: 16
ص: 17
بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد از حمد خداوند كه سپاس را بهاى نعماتش فرموده، و پناهگاه بلايايش و وسيلۀ بهشت جاويدانش و موجب فزونى احسانش، د رود و سلام بر پيامبرش مى فرستم كه رسول رحمت است و رهبر تمام رهبران ملت و مشعل فروزان امت.
پيامبر برگزيده از دودمان بزرگوارى است و خلاصۀ مهترى و بزرگى از كشتگاه شرف و پاكى، و شاخسار بزرگى و عزت. و بر خاندانش كه چراغهاى فروزانند و امتها را پاسدار، نشانه هاى روشن دينند و معيار فضل و فضيلت. درود و سلام خدا بر همۀ آنان باد، درودى سزاوار چنان بزرگواران و پاداش بزرگ براى كردار آن پاكان كه در پاكيزگى همانند اصل و فرع آنان باشد. چنان كه فجر روشنى بخشد و ستاره برآمده فرو شود.
در روزگار جوانى و شادابى شاخسار درخت زندگى به نگارش كتابى مشغول شدم و گرد آورى خصايص پيشوايان دين (درود بر آنان باد) را وجهه همت ساختم تا اين كتاب گزيده اى از گلستان اخبار و جواهر كلام آنان باشد.
ص: 18
آنچه كه مرا به اين كار واداشت در آغاز كتاب نوشتم و آن را بر مطالب ديگر مقدم آوردم. از بخشى كه پيرامون امير المؤمنين عليه السّلام فراغت يافتم. اما روزگار سازگار نشد و كار به تأخير افتاد.
آنچه آماده بود در بخشهايى گنجاندم، و در هر باب چند فصل نهادم، فصل آخر به سخنانى كوتاه از امير المؤمنين عليه السّلام اختصاص يافت شامل: پندها، حكمتها، آداب و مثلهاى شگفت، مگر خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل.
برخى از دوستان و برادران آنچه كه در آن فصل بود پسنديدند و از ديدار آن معانى زيبا و روش مطلوب لذت بردند و شگفت زده شدند. آنان درخواست كردند تا كتابى تدوين كنم و برگزيدۀ سخنان مولى امير المؤمنين عليه السّلام را در آن كتاب بگنجانم.
گفتارهايى از همۀ آداب و مجموعه اى گوناگون شامل: آداب و پندها، نامه ها، خطبه هاى بلند و كوتاه، زيرا مى دانستند كه چنين مجموعه اى در كمال فصاحت و بلاغت خواهد بود. بلاغت به زبان عربى بها مى بخشد و براى كار دين و دنيا مفيد است، اما تاكنون چنين بلاغتى نه در گفتارى گردآورى شده و نه يكجا در كتابى آمده است، زيرا امير مؤمنان عليه السّلام سرچشمۀ فصاحت و آبشخور بلاغت است.
آن حضرت كلام خويش را به فصاحت مى آرايد تا جمال مطلوب شود، و بلاغت در كلام مى نشاند تا به كمال رسد. آن حضرت بود كه نقاب از سيماى سخن بركشيد تا ترسّل زيباى آن را بنگرد. شيوۀ سخن را از او وام گرفتند، و كليۀ خطيبها پا در جاى پاى او نهادند. واعظان نيز از خواندن كلام او نام و آوازه يافتند. با اين همه، آن حضرت از همگان سبقت جست و ديگران هرگز به او نرسيدند. آن حضرت پيش بود و ديگران خزندگان عقب مانده در راه، زيرا در گفتارش رنگى از دانش الهى و رايحه اى از سخن نبوى است.
پس من پذيرفتم كه اين كار را آغاز كنم، زيرا مى دانستم سودى بزرگ در آن است و نامى بلند در آن خواهد بود و اندوخته اى است براى روز جزا. از اين رو كوشيدم تا جايى كه توان داشته باشم ارج و قدر اين سخنان را در بازار فصاحت و در برابر ديدگان صرافان بلاغت آشكار سازم و برتريها و محاسن بسيار آن را كه نهان است آشكار و عيان سازم، زيرا آن حضرت در ميدان تك تاز است نسبت به ديگران برجسته. او يقين است و ديگران خبر. او عين است و ديگران اثر. آن حضرت دريايى است خروشان و اقيانوسى بى كران. مايل بودم بتوانم بگويم من شاخى از آن
ص: 19
درخت بار آورم و گلى از آن گلزار. مايل بودم مانند فرزدق بر خود ببالم و بر جريران عصر خويش بتازم كه: بدانيد تبار من اين است، و چه كسى گوهرى گرانبهاتر از اين دارد؟ ديدم كه سخنان امام بر پايۀ سه مضمون است: خطبه و فرمان، نامه به اين و آن، حكمت و اندرز. به يارى خداوند مشغول به كار شدم و اول خطبه هاى شگفت انگيز، سپس نامه هاى زيبا و آن گاه سخنان كوتاه حكمت آميز را گردآورى كردم. براى هر يك بابى گشودم و بر هر باب برگه هايى (سفيد) افزودم تا آنچه اكنون از نظرم افتاده، و در آينده در پيش رو آيد، در آن اوراق بنويسم و اگر سخنى از او به دست رسيد كه گفتگو و سخنى است، يا پاسخ پرسشى است، يا خواهشى يا حسب حالى است كه در آن سه باب نيست، در باب خاص خود جا دهم به نحوى كه مناسب يا شبيه و مانند بقيه باشد.
اما بسا كه در اين انتخاب فصلهايى باشد كه هماهنگ نباشد، يا سخنانى كه يكدست نيست، زيرا قصد من از گردآورى، معانى و نكات بلند و نيكو بوده است، نه نظم و وابستگى آنها به هم.
از فضايل شگفتى كه آن حضرت به آن ممتاز و در آن يكّه تاز ميدان مى باشد. اين است كه هرگاه كسى در سخن آن حضرت كه دربارۀ پرهيزكارى و مواعظ است تأمل كند و خود را از اين جنبه دور نگه دارد كه اين سخن شخصى بزرگ و فرمانرواست كه همه در برابرش سر فرود مى آورند، آن وقت شك نمى كند كه گوينده اين سخن كسى است كه جز در وادى زهد و پرهيزكارى گام نزده و هيچ كارى جز عبادت نداشته است. يقين مى كند كه اين سخن كسى است كه در گوشۀ خانه تنها و دور از اجتماع و يا در غارى بوده كه جز صداى خودش را نمى شنيده و جز خودش را نمى ديده، و پيوسته به عبادت مشغول بوده است. و هرگز نمى پذيرد كه اين عبادتها سخن جنگاورى است كه با تيغ برهنه به ميدان جنگ با دليران مى رفت و جنگاوران نيرومند را بر زمين مى افكند.
در عين حال، او پيشواى از دنيا گذشتگان است، كه نمونه اى برايش يافت نشود. اين فضيلت شگفت انگيز و اين ويژگى عظيم تنها در آن حضرت است كه صفتهاى ضد يكديگر را در خود فراهم كند، و ناهمگونها را با همديگر همگون سازد.
بسيار در اين باره با برادران گفتگو كردم. و آنان را به شگفت آوردم كه جاى حيرت و عبرت است و مقام به كار بردن فكرت.
اگر در خلال سخنان انتخاب شده لفظ مردد و يا معنى مكررى آمده است، عذر من در اين
ص: 20
باره اين است كه در روايتهاى مربوط به سخنان آن حضرت اختلاف شديدى است. گاه سخنى را در روايتى يافتم و همان طور كه بود آن را نقل كردم. سپس روايت ديگرى به دستم رسيد در همان موضوع كه با روايت قبلى همخوانى نداشت. يا از نظر مطالب بيشترى كه داشت و يا لفظ جالب ترى كه در آن به كار رفته بود، آن را نيز آوردم. چنين به نظر مى آمد كه اين صورت را هم از آن رو آوردم تا پشتوانۀ انتخاب اول گردد و سخن گرانبها از دست نرود.
امكان هم داشته كه در گردآورى اول، گفتارى انتخاب شده، زمانى بر آن گذشته و پاره هايى از آن دوباره نوشته شده، كه چنين كارى از روى غفلت و سهو بوده و عمدى در كار نبوده است.
با اين همه، ادعا نمى كنم كه همۀ سخنان آن حضرت را گردآورى كرده ام و هر چه در گوشه و كنار يافت مى شده، فراهم آورده و چيزى از دست نداده ام. شايد بعيد نباشد آنچه كه به دستم نرسيده بيش از اينها باشد و آنچه كه به دستم رسيده كمتر از آن باشد كه از دست رفته است. اما وظيفۀ من غير از تلاش و جهد بسيار براى يافتن اين گمشده ها نيست و در اين خصوص از خداوند طلب هدايت و راهنمايى دارم.
پس از پايان يافتن كتاب چنين ديدم كه نامش را نهج البلاغه بگذارم، زيرا اين كتاب درهاى بلاغت را بر روى بيننده مى گشايد و آنچه را كه مى طلبد به او نزديك مى كند. اين كتاب هم مورد نياز دانشمندان است و هم دانشجويان و خواسته و نياز زاهد و بليغ در آن موجود و نمايان است.
در خلال آن سخنان زيبا و شيوا كه در توحيد و عدل خداست، و پاك دانستن خداوند از شباهت به خلق، مى بينيم كه سيراب كنندۀ تشنگان و بردارندۀ پرده ها از روى تاريكى شبهات است.
از خداوند بزرگ طلب توفيق و بركنارى از لغزش مى كنم. و نيز از او مى خواهم مرا در اين راه يارى دهد و از خطاى فكر پيش از خطاى زبان، و از لغزش سخن پيش از لغزش قدم ايمن دارد. به او پناه مى برم كه او مرا كفايت مى كند و نيكو نگهبان و كفايت كننده تنها اوست.
ص: 21
قسمت برگزيدۀ خطبه هاى امير المؤمنين عليه السّلام و فرمانهاى او كه در آن، گزيدۀ سخنان آن حضرت آمده و مانند خطبه هاست، گاه در مجلس خاص و در جنگهاى معروف و پيشامدها ايراد شده است.
ص: 22
1 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام ستايش و تعظيم خداوندى، آفرينش جهان، فرشتگان، توصيفى از خلقت آدم، برگزيده شدن پيامبران، بعثت خاتم الانبياء، قرآن، انواع تكليف، حج بيت اللّه الحرام.
(1) سپاس خداى را كه حق ستايشش بالاتر از حدّ ستايشگران است و نعمت هايش فوق انديشۀ شمارشگران. حق جويان كوشا از اداى حقّش ناتوانند، و همّت هاى دور پرواز آدميان از درك و احاطه به مقام شامخش نارسا، و حوزۀ اعلاى ربوبى اش از نفوذ هشيارى هشياران به دور است.
(2) صفات ذات پاكش به مقياسات و حدود برنيايد و هيچ ترسيم و تصويرى مشخص نسازد. اوصاف جلال و جمالش فراسوى زمان است و ماوراى برهه هاى معدود و مدت هاى محدود. با قدرت متعالى اش هستى به مخلوقات بخشيد. و بادهاى جانفزا به رحمتش وزيدن گرفت و حركات مضطرب زمين را با نصب كوه هاى سر بر افراشته تعديل فرمود.
(3) آغاز و اساس دين معرفت خدا است و كمال معرفت او تصديقش، و غايت تصديق او توحيدش، و حد اعلاى توحيد او اخلاص به مقام كبريايى اش و نهايت اخلاص به او نفى صفات از ذات اقدسش مى باشد.
(4) چون هر صفتى به دوگانگى با موصوفش گواه است و هر موصوفى به مغايرت با صفتش شاهد گويا.
ص: 23
(5) آن كس كه خداوند سبحان را توصيف كند، همسان براى ذات بى همتايش سازد، و دويى در يگانگى اش درآورد و مقام والاى احديّت را تجزيه نمايد. پندار تجزيه در وحدت ذاتش نشان نادانى است كه خدا را قابل اشاره انگارد و با آن اشاره محدودش سازد و چون معدودها به شمارشش درآورد.
(6) كسى كه بپرسيد: خدا در چيست؟ خدا را در آن گنجانيده. و اگر خداى را روى چيزى توهّم كند، آن را خالى از خدا پنداشته است. بر هستى او هيچ رويدادى سبقت نگرفته و نيستى بر هستى اش تقدّم نداشته است.
(7) او با همۀ موجودات است، بدون پيوستگى. و غير از همۀ موجودات است، بدون دورى و گسيختگى. اوست سازندۀ همۀ كاينات. بى نياز از آن كه خود حركتى كند و ابزارى را وسيله كار خود نمايد. اوست بيناى مطلق بى احتياج به ديدگاهى از مخلوقاتش. يگانه خداوندى كه نيازى به دمساز ندارد، تا از جدايى اش وحشتى بر او عارض گردد.
(8) بساط هستى را بى مادۀ پيشين بگسترانيد و نخستين بنياد خلقت را بى سابقۀ هستى بنا نهاد. در امر آفرينش، نه انديشه و تدبيرى به جولان آورد و نه تجربه و آزمايشى او را در خور بود. كاخ مجلل هستى را بدون حركت و تحولى در ذات پاكش برافراشت و بى نياز از آن كه قواى مضطربى در درونش متمركز شود، چراغ هستى را برافروخت.
(9) موجودات را در مجراى قانونى اوقات خود به جريان انداخت و حقايق گونه گون را در عالى ترين نظمى هماهنگ ساخت. هر يك از آن حقايق را به طبيعتى معين اختصاص داد و ملتزم به تعيّن خود فرمود. او به همه مخلوقاتش پيش از آغاز وجودشان دانا، و به همۀ حدود و پايان جريان آن ها محيط، و به هويّت و جوانب كل كاينات عالم و داناست.
ص: 24
(10) سپس خداوند سبحان جوّها را از هم شكافت و جوانب و ارتفاعات فضا را باز نمود. آب انبوه و پر موج و خروشان را كه بر پشت باد تندوز و پر قدرتى قرار داده بود. در لابلاى فضاهاى باز شده به جريان انداخت. با اين تندوز آب را از جريان طبيعى باز داشت و آن گاه باد نيرومند را بر آب مسلط كرد و آب را در بر آن قرار داد. فضا در زير باد پر قدرت باز و آب در روى باد، جهنده و جنبان گرديد.
(11) سپس خداوند سبحان باد ديگرى بيافريد كه فرمانى جز به حركت در آوردن آب نداشت. اين باد دست به كار زد و تحريك آب را ادامه داد. جريان اين باد را تند و منبعش را دور از مجراى طبيعى قرار داد.
(12) خداوند سبحان همان باد را به بر هم زدن آب انبوه و برانگيختن امواج درياها دستور داد. و مانند مشك شير كه براى گرفتن كره جنبانده شود، آب را به حركت و زير و رو شدن در آورد. وزش باد بر آن آب چنان بود كه در فضاى خالى وزيدن بگيرد.
(13) آب در مقابل جريان باد مقاومتى از خود نشان نمى داد، آب را سخت به حركت درآورد و اولش را به آخرش، و متحركش را به ساكنش برگرداند. در اين هنگام انبوهى از آب سر به بالا كشيد و كف برآورد. خداوند سبحان آن كف را در فضايى باز و تهى بالا برد و آسمان هاى هفتگانه را بساخت.
(14) پايين ترين آسمان ها را از موجى مستقر بنا نهاد كه حركت انتقالى را به اين سو و آن سو ندارد. و بالاترين آسمان ها را سقفى محفوظ در مرتفع ترين فضا قرار داد، بى ستونى كه آن را بر پا دارد، و بدون ميخ و طنابى كه آن ها را به هم بپيوندد.
(15) آن گاه آسمان را با زينت و زيور ستارگان و روشنايى ها بياراست و خورشيد را با فروغ گسترده و ماه فروزان را با روشنايى اش در فلكى گردان و سقفى در دوران و صفحه اى منقوش با ستارگان به جريان انداخت.
ص: 25
(16) سپس خداوند سبحان آسمان هاى بلند را از هم باز كرد و ميان آن ها را پر از انواعى از فرشتگان ساخت. برخى از فرشتگان سجده كنندگانى هستند كه ركوعى ندارند. برخى ديگر براى ركوع خميده اند و قامت براى قيام راست نمى كنند. گروهى از آنان صف كشيدگانى هستند كه هرگز هيچ دگرگونى در وضع خود نمى دهند. تسبيح گويانى هستند كه خستگى و فرسودگى راهى به آنان ندارد. نه بر چشمانشان خوابى پيروز مى گردد و نه بر عقولشان اشتباهى. نه بر كالبدهايشان سستى روى مى آورد و نه به آگاهى هايشان غفلت فراموشى.
(17) دسته اى از فرشتگان را امناى وحى و زبان گويا بر پيامبرانش قرار داد و دستۀ ديگرى را وسايط اجراى فرمان قضا و امر ربوبى اش. جمعى از آنان را نگهبانان بندگانش فرمود و جمع ديگرى را پاسبان درهاى فردوس برينش.
(18) بعضى از آن فرشتگان پاهايى در سطوح پايين زمين دارند و گردن هايى بالاتر از مرتفع ترين آسمان ها و اعضاى كالبدى گسترده تر از پهنۀ صفحات كيهان بيكران و دوش هايى همسان پايه هاى عرش. اين موجودات مقدس در برابر عرش خداوندى از روى تعظيم چشم به پايين دوخته اند و در زير عرش ربّانى به بال هاى خويشتن پيچيده اند.
(19) ميان اين فرشتگان و كاينات پايين تر، حجابى از عزت ملكوتى و پرده هايى از قدرت فوق طبيعى زده شده است. آنان هرگز خدا را با تصوير و ترسيم هاى محدود كننده نمى پندارند، و صفات ساخته ها را به مقام شامخش نسبت نمى دهند، و او را با تصور در جايگاه ها محدود نمى سازند و با امثال و نظاير اشاره به ذات اقدسش نمى كنند.
ص: 26
(20) سپس خداوند از خاك زمين مقدارى مادۀ سخت و نرم و شيرين و شور را جمع نمود، آبى در آن پاشيد و تصفيه اش كرد. آن گاه خاك تصفيه شده را با رطوبت آب به شكل گِل چسبان در آورد و صورتى با اعضاء و جوانب گونه گون از آن گِل چسبان بيافريد كه با يكديگر پيوستگى ها داشتند. و گسيختگى هاى اين گِل چسبنده را خشكانيد، تا اجزاى آن به هم پيوست، و تا وقت معيّن و برهه اى از زمان سخت و جامدش نگه داشت. با گذشت زمان، مدت مقرر سپرى شد و آن گاه از روح خود در آن ماده دميد و به آن قطعۀ جامد تجسم و حيات انسانى بخشيد.
(21) در اين انسان نو ساخته ذهن ها و عقل ها به وجود آورد، تا آن ها را به كار بيندازد.
انديشه ها در مغزش به جريان انداخت كه در تنظيم حيات خويش و تصرف در جهان طبيعت دست به كار شود.
(22) اعضايى به او عنايت فرمود كه به خدمت خويشتن درآورد. ابزارهايى در اختيارش گذاشت كه با تسلط بر آن ها و به كار انداختن آن ها، زندگى خود را بپردازد و معرفتى به او عطا فرمود كه حق را از باطل بازشناسد و آن ها را از يكديگر تفكيك نمايد. خداوند سبحان به اين انسان نو رسيده قواى چشايى و بويايى و نيروى تشخيص رنگ ها و اجناس در آميخته از رنگ هاى مختلف را بذل نمود و بخشيد و انواعى از همسان هاى قابل ائتلاف و اضداد تكاپوگر و اخلاط گونه گون از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى را به وجود آورد.
(23) آن گاه خداوند سبحان اداى امانتى را كه دربارۀ آدم به فرشتگان سپرده و وصيتى را كه به آن موجودات مقدس براى اعتقاد و انجام سجده به آدم و خضوع و تعظيم به او نموده بود، مطالبه كرد و فرمان سجده را صادر فرمود كه: به آدم سجده كنيد.
فرشتگان فرمان الهى را اطاعت و به آدم سجده كردند، مگر شيطان كه تعصّب بر او چيره گشت و شقاوت مغلوبش ساخت و به منشأ آفرينش خود كه آتش بود، باليد و تكبر ورزيد و مادۀ خلقت آدم را كه گِل پاره اى بود، پست و خوار شمرد.
ص: 27
(24) خداوند متعال براى نشان دادن استحقاق شيطان به غضب ربّانى و تكميل دوران آزمايش او و عمل به وعدۀ خويش، مهلتى به شيطان داده و فرمود: تو اى شيطان، از جمله كسانى هستى كه تا وقت معين به آنان مهلت داده شده است.
(25) امر خلقت آدم ابو البشر پايان يافت و خداوند او را در جايگاهى كه معيشتش را بى رنج و تلاش به دست مى آورد، سكونت داد و محل زندگى او را ايمن نمود و او را از شيطان و خصومت نابكارانه اش بر حذر داشت. شيطان كه دشمن آدم بود، به اقامتگاهى عالى كه نصيب آدم شده بود و به آميزش او با كمال يافتگان نيك كردار حسادت ورزيد و فريبش داد.
(26) پدر انسان ها يقين خود را به ترديد و تصميمش را به تزلزل و سستى كه شيطان عاملش را به وجود آورده بود، فروخت. شادمانى بهشتى او تبديل به ترس شد و فريب خوردنش به پشيمانى پايان يافت.
(27) سپس كردگار مهربان انبساطى به آدم بخشيد و شكوفانش ساخت تا از غفلتى كه بر او گذشت باز پس گردد، و توبه به درگاهش آوَرَد. كلمۀ رحمتش را به آدم تعليم نمود و بازگشت او را به بهشت وعده داد. آن گاه آدم را به اين دنيا كه جايگاه آزمايش و تكثير فرزندانش بود، فرود آورد.
(28) خداوند سبحان در اين كرۀ خاكى، پيامبرانى از فرزندان آدم برگزيد و از آنان براى سپردن وحى و امانت در تبليغ رسالت پيمان گرفت. در آن هنگام كه اكثر مردم تعهد الهى را ناديده انگاشتند و حق خداونديش را به جاى نياوردند و شركاى موهوم در برابرش اتخاذ كردند، شياطين با گستردن دام هاى حيله گرى آنان را از معرفت ربانى محروم ساختند و رابطۀ عبوديتشان را با معبود بى همتا از هم گسيختند.
ص: 28
(29) خداوند رسولانى را برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پيمانى فطرى كه با آفريدگارشان بسته بودند، وادار نمايند و نعمت فراموش شدۀ او را به يادشان بياورند و با تبليغ دلايل روشن، وظيفۀ رسالت را به جاى آورند، و نيروهاى مخفى عقول مردم را برانگيزانند و بارور بسازند، و آيات با عظمت الهى را كه در هندسۀ كلى هستى نقش بسته است به آنان بنمايانند:
(30) آسمان هايى برافراشته بالاى سرشان و گهوارۀ گستردۀ زمين زير پايشان، معيشت هايى كه حياتشان را تأمين نمايد و اجل هايى كه آنان را به كام نيستى بسپارد. سختى ها و ناگوارى هايى كه پير و فرسوده شان سازد و رويدادهايى كه آنان را در مجراى دگرگونى و فراز و نشيب ها قرار دهد.
(31) خداوند سبحان هرگز خلق خود را خالى و محروم از پيامبران و كتاب و حجّت و برهان لازم و رساننده به مقصود رها نساخته است. اين پيامبران خدا ساخته پيروزمندانى بودند كه نه كم بودند تا عددشان اخلالى به انجام مأموريتشان وارد كند، و نه فراوانى تكذيب كنندگان تبهكار از اجراى تصميم الهى شان باز مى داشت.
(32) سنّت الهى بر آن بود كه نام پيامبران آينده را به گذشتگان ابراز كند و نام انبياى گذشته را به آيندگان معرفى نمايد. قرون و اعصار به دنبال هم فرا رسيدند و به گذشته درخزيدند. نياكان جاى خود را به فرزندان باز گذاشتند.
(33) تا آن گاه كه خداوند سبحان «محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» را كه پيمان پذيرش پيامبرى او را از همه پيامبران گرفته بود، براى انجام وعدۀ خويش و اتمام اصل نبوت مبعوث نمود، پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف.
ص: 29
(34) در آن روزگاران كه خداوند ذو الجلال خاتم الانبياء را برانگيخت، مردم روى زمين مللى پراكنده و اقوامى با تمايلات متفرق، در پيچاپيچ طرق درهم و برهم سرگردان و حيرت زده بودند. گروهى از آنان خدا را تشبيه به مخلوقاتش مى كردند و گروهى ديگر در اسماء مقدسش الحاد مى ورزيدند. جمع ديگرى با نام هاى الهى اشاره به موهومات و موجودات پست مى نمودند. خداوند سبحان آنان را به وسيلۀ پيامبر اكرم از گمراهى ها نجات داد و با موقعيت والايى كه به او عنايت فرموده بود، آن گمشدگان را از سقوط به سيه چال جهالت رها ساخت.
(35) آن گاه كه مأموريت الهى خاتم الانبياء پايان يافت، خداوند ذو الجلال، ديدار خود را نصيبش ساخت و او را به آن تقرب ربوبى كه در انتظارش بود، نايل فرمود. با فراخواندن او از اين دنيا به پيشگاه اقدس خود اكرامش نمود و براى او عالم برين را به جاى دمسازى با ابتلائات و كشاكش حيات طبيعى برگزيده، سرانجام او را با نهايت اكرام به بارگاه ربوبى خويش بركشيد.
(36) خاتم الانبياء همه آن چه را كه پيامبران گذشته در ميان امت هاى خود مى گذاشتند، در ميان شما مسلمانان برنهاد. رسولان الهى كه از مجراى طبيعت رخت بربسته اند، هرگز امت خويش را مهمل و بدون گستردن راه روشن پيش پاى مردم و بدون علايم محكم و دائم در ديدگاهشان رها نساخته اند.
(37) علامت و طريقى واضح كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در دسترس شما گذاشته است، كتاب پروردگار شما است. اين پيام آسمانى همۀ مصالح و مفاسد حيات دنيوى و اخروى شما را بيان نموده است: حلال و حرام، فرايض و شايستگى ها، ناسخ و منسوخ، مباحات و واجبات، خاص و عام، داستان ها و اصول عبرت انگيز و امثال و حكم، مطلق و مقيد، محكم و متشابه را توضيح داده، حقايق ابهام انگيز را تفسير و مشكلاتش را روشن ساخته است.
ص: 30
(38) تحصيل علم و يقين به برخى از مطالب قرآنى، مطابق پيمانى كه از بندگان گرفته شده لازم است و در برخى ديگر كه اسرار و رموز قرآنى محسوب مى شوند، مردم را به تنگناى لزوم معرفت آن ها مجبور ننموده است.
(39) گروهى از مسايل در كتاب آسمانى ثابت و نسخ آن در سنّت روشن است.
دسته اى از مسايل وجود دارد كه التزام به آن ها در سنّت واجب و ترك آن ها در كتاب الهى مورد اختيار مقرر شده است. وجوب بعضى از تكاليف تا وقت معينى است كه با سپرى شدنش مرتفع مى گردد. كتاب آسمانى انواع محرّمات را از يكديگر تفكيك نموده، به معصيت كبيره وعدۀ آتش و به گناهان كوچك اميد بخشش داده است. موضوعات ديگرى در قرآن است كه انجام دادن اندكى از آن ها مقبول و در وصول به نهايت آن ها، بندگان را آزاد گذاشته است.
(40) شما را به حج خانۀ مقدس خداوندى كه آن را قبلۀ مردم قرار داده، موظف فرموده است تا چون جانداران كه به چشمۀ زلال وارد مى شوند، در حال تسليم به آن معبد سترگ درآيند، و كبوتروار با وجد و شادمانى به آن حرم الهى پناهنده شوند. حكمت خداوندى در اين مأموريت كمال بخش، سر فرود آوردن آزادانۀ مردم در برابر عظمت ربوبى و پذيرش عزت كبريايى او است.
(41) شنوندگانى از بندگانش را برگزيد كه دعوت او را لبيك گويند و مشيّت او را بپذيرند. اين بندگان بهره ور از گوش شنوا مى روند و در آن جايگاه مقدس كه پيامبران الهى وظايف عبوديت به جاى آورده اند، رو به معبود مى ايستند و شباهتى به فرشتگان گردنده به گرد عرش كبريايى اش به خود مى گيرند. در تجارتگاه عبادت خداوندى سودها مى برند و به وعده گاه عفو و بخشايشش، شتابان روى مى آورند.
ص: 31
(42) خداوند سبحان كعبه و وظايفش را شعار جاودانى براى اسلام و جايگاه امن براى پناهندگانش مقرر فرموده است. در آن معبد والا، اعمالى را واجب و اداى حقش را بر بندگانش لازم و ورود به آن معبد و ديدارش را به كسانى كه توانايى دارند، حتمى نموده و فرموده است: «خداوند به كسانى كه توانايى رهسپار شدن به بيت اللّه را دارند، حج خانۀ خود را واجب نموده است، كسى كه با اعراض از اين فرمان الهى كفر بورزد خداوند (نه تنها از او بلكه) از همۀ جهانيان بى نياز است».
2 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پس از بازگشت از نبرد «صفّين»
(1) سپاس او را گويم كه تتميم نعمتش جويم و راه تسليم به عزتش پويم و براى مصونيت از تباهى ها دست و دل از معصيتش شويم و از روى نياز به كفايتش يارى از او خواهم.
(2) كسى كه او هدايتش كند، گمراه نگردد و آن كه با مقام شامخش به خصومت برخيزد، نجات نپذيرد. و هر كس كه او را كفايتش كند، احتياج از او دورى گيرد.
سپاسش، برترين وزنه ها در ميزان كمالات است و شايسته ترين اندوخته ها در قلمرو ارزش ها و خيرات باشد.
(3) من شهادت به يگانگى بى انباز آن معبود مطلق مى دهم كه جز او خدايى نيست.
شهادتى كه خلوصش از آزمايش ها گذشته، و حقيقت نابش در دل و جان نشسته. تا مشيّت ربوبى او بر بقاى ما حكم كند. شهادت به يگانگى اش دستاويز ما است تا سر حدّ ديارش و ذخيرۀ فناناپذير ما در راه پر هول و هراس از آنچه كه در سر راه ما است. شهادت به وحدانيّتش لازمۀ ايمان است و آغاز احسان و رضاى خداوند رحمان و طرد شيطان.
ص: 32
(4) و شهادت مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است. خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را به جامعۀ انسانى فرستاد، براى ابلاغ دينى مشهور در عقول و افكار، و با علايمى معروف در قرون و اعصار، با كتاب نوشته با قلم ربّانى، و نورى فروزان و پرتوى فراگير جهان، و امرى روشن و جدا كنندۀ صحّت و بطلان. تا با آن رسالت الهى، تاريكى اشتباهات و ابهام ها را از مغز و دل مردمان بزدايد و با دلايل روشن، حجت را بر آنان تمام كند و با آيات ربانى از سقوط در پرتگاه بر حذرشان بدارد و با اخطار به كيفرهايى كه دامنگير تبهكاران مى گردد، تهديدشان نمايد.
(5) اين رسالت عظمى در دورانى و براى جامعه اى درخشيدن گرفت كه طناب وحدت انگيز دين از هم گسيخته، پايه ها و ستون هاى يقين به لرزه درآمده، اصول بنيادين حقايق متلاشى، و واقعيت امر پراكنده بود. جامعه اى كه راه هايش براى حركت هاى رهايى بخش تنگ بود و باريك، و منابع و عقول و انديشه هاى افرادش در مسير حيات نابينا و تاريك. اثرى از رشد و هدايت وجود نداشت و كورى و ظلمت همه جا و همۀ شؤون بشرى را فراگرفته بود.
(6) نافرمانى به خدا شايع بود و يارى به شيطان رايج. ايمان در همۀ شؤون حيات شكست خورده و ستون هاى برپادارنده اش فرو ريخته، نشان ها و علائمش تيره و ناشناخته، راه هايش متروك، و جاده هايش محو و نابود گشته بود.
(7) در آن دوران كه نور رسالت را برافروخت. مردم اطاعت از شيطان را پيشۀ خود نموده، راه هاى آن پليد نابكار را پيش گرفته، سيراب شدن خود را از چشمه هاى آن مطرود ابدى مى جستند. علم هاى شيطانى به دوش گرفته، پرچم آن مردود بارگاه ربانى را به اهتزاز در آورده بودند. در فتنه ها و شورش هايى غوطه ور بودند كه با ناخن هاى خود، آنان را خرد كرده، با سم هاى ويرانگر آنان را كوبيده و همواره روى سر ناخن ها به انتظار برپا كردن اضطراب و بلوا ايستاده بود.
مردمى سرگردان و حيران و نادان هايى شورش زده در بهترين جايگاه و با بدترين همسايگان زندگى مى كردند. محروميت از خواب گوارا، خوابشان! اشك هاى سوزان بينوايى، سرمه هاى ديدگانشان! در سرزمينى كه دانايش بند بر دهان بود و نادانش محترم و در امان.
ص: 33
(8) آنان دارندگان راز پيامبر و پشتيبان امر وى ظرف علم و مرجع قوانين و در بردارندۀ كتب رسالت و كوه هاى پا بر جاى دين او هستند. پيامبر اكرم به وسيلۀ آنان بود كه خميدگى پشت دين را راست و لرزش پهلوهاى آن را مبدّل به سكون و آرامش ساخت.
(9) آنان كسانى هستند كه بذر تباهى ها و انحرافات را كاشتند و آن گاه كشتگاه خود را با دغل بازى ها و فريبكارى ها آبيارى كردند و سقوط و هلاكت از آن چيدند.
(آنان نفهميدند كه) هيچ كسى را از اين امّت، قياس با آل محمد صلّى اللّه عليه و آله نتوان كرد. و آنان را كه نعمت ارشاد و هدايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله از سقوط نجات داده است، نمى توان با آن پيشوايان الهى مساوى گرفت.
(10) آل محمد صلّى اللّه عليه و آله اركان اساسى دينند و ستون برپاى دارندۀ يقين. (راه ديگرى جز اين نيست كه:) افراط گران بايد به سوى آنان برگردند و عقب ماندگان تفريطگر خود را به آنان برسانند. حق ولايت از مختصات آن كمال يافتگان است و وصيّت پيامبر به اولويت آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصيت هاى خدا ساخته است. در اين حال كه مقام پيشوايى به انسان هاى شايسته واگذار شده، حق به اهلش برگشته و جايگاه خود را دريافته است.
3 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى كه به شقشقيه معروف است.
(1) هان اى مردم، سوگند به خدا، آن شخص جامۀ خلافت را به تن كرد و او خود قطعا مى دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت، موقعيت مركز آسياب به آسياب است كه به دور آن مى گردد.
ص: 34
(2) سيل انبوه فضيلت هاى انسانى - الهى از قله هاى روح من به سوى انسان ها سرازير مى شود. ارتفاعات سر به ملكوت كشيدۀ امتيازات من بلندتر از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پريدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند. (در آن هنگام كه خلافت در مسير ديگرى افتاد) پرده اى ميان خود و زمامدارى آويختم و روى از آن گردانيدم. چون در انتخاب يكى از دو راه انديشيدم: يا مى بايست با دستى خالى به مخالفانم حمله كنم و يا در برابر حادثه اى ظلمانى و پر ابهام شكيبايى پيشه گيرم. (چه حادثه اى؟!) حادثه اى بس كوبنده كه بزرگسال را فرتوت و كم سال را پير و انسان با ايمان را تا به ديدار پروردگارش در رنج و مشقّت فرو مى برد.
(3) به حكم عقل سليم بر آن شدم كه صبر و تحمل را بر حمله با دست خالى ترجيح بدهم. من راه بردبارى را پيش گرفتم، چونان بردبارى چشمى كه خس و خاشاك در آن فرو رود و گلويى كه استخوانى مجرايش را بگيرد. (چرا اضطراب سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند؟) مى ديدم حقى كه به من رسيده و از آن من است، به يغما مى رود و از مجراى حقيقى اش منحرف مى گردد.
تا آن گاه كه روزگار شخص يكم سپرى گشت و او راهى سراى آخرت گرديد و خلافت را پس از خود به شخص ديگرى سپرد.
(4) اين رويداد تلخ شعر اعشى قيس را به ياد مى آورد كه مى گويد:
روزى كه با حيان برادر جابر در بهترين رفاه و آسايش غوطه ور در لذت بودم، كجا و امروز كه با زاد و توشه اى ناچيز سوار بر شتر در پهنۀ بيابان ها گرفتارم، كجا؟! (5) شگفتا! با اين كه شخص يكم در دوران زندگيش انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مى خواست، به شخص ديگرى بست كه پس از او زمام خلافت را به دست بگيرد. آن دو شخص پستان هاى خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم كردند! (گويى چنين حادثه اى سرنوشت ساز جوامع در طول قرون و اعصار، نه به تأملى احتياج داشت و نه به مشورتى!)
ص: 35
(6) شخص يكم رخت از اين دنيا بر بست و امر زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دل ها را سخت مجروح مى كرد و تماس با آن، خشونتى ناگوار داشت. در چنان طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد. لغزش هاى فراوان به جريان مى افتد و پوزش هاى مداوم به دنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش را بكشد، بينى اش بريده شود و اگر رهايش كند، از اختيارش به در مى رود.
(7) سوگند به پروردگار، مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبى ناآرام و راهى خارج از جاده و سرعت در رنگ پذيرى و حركت در پهناى راه به جاى سير در خط مستقيم مبتلا گشتند. من به در ازاى مدت و سختى مشقت در چنين وضعى تحمل ها نمودم، تا آن گاه كه اين شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپار سراى ديگر گشت و كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعى گذاشت كه گمان مى كرد من هم يكى از آنان هستم.
(8) پناه بر خدا، از چنين شورايى! من كى در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم، كه امروز با اعضاى اين شورا قرين شمرده شوم! (من بار ديگر راه شكيبايى را در پيش گرفتم و) خود را يكى از آن پرندگان قرار دادم كه اگر پايين مى آمدند، من هم با آنان فرود مى آمدم و اگر مى پريدند، با جمع آنان به پرواز در مى آمدم. مردى در آن شورا از روى كينه توزى، اعراض از حق نمود و ديگرى به برادر زنش تمايل كرد، با اغراض ديگرى كه در دل داشت.
(9) شخص سومى از آن جمع در نتيجه شورا به خلافت برخاست. او در مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و بالا كشيدن پهلوهاى خويش. به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علف هاى با طراوت بهارى را با احساس خوشى مى خورد، مال خدا را با دهان پر مى خوردند. سال ها بر اين گذشت و پايان زندگى سومى هم فرا رسيد و رشته هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخورى به رويش انداخت.
ص: 36
ص: 37
(10) براى من روزى بس هيجان انگيز بود كه انبوه مردم با ازدحامى سخت به رسم قحط زدگانى كه به غذايى برسند، براى سپردن خلافت به دست من، از هر طرف هجوم آوردند. اشتياق و شور مردم چنان از حد گذشت كه دو فرزندم حسن و حسين كوبيده شدند و لباس دو پهلويم از هم شكافت. تسليم عموم مردم در آن روز، اجتماع انبوه گله هاى گوسفند را به ياد مى آورد كه يك دل و يك آهنگ پيرامونم را گرفته بودند.
(11) هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم، گروهى عهد خود را شكستند. جمعى ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشۀ خود كردند.
گويى آنان سخن خداوند را نشنيده بودند كه فرموده است: «ما آن سراى ابديت را براى كسانى قرار خواهيم داد كه در روى زمين برترى بر ديگران نجويند و فساد به راه نيندازند، و عاقبت كارها به سود مردمى است كه تقوا مى ورزند.» (12) آرى، به خدا سوگند، آنان كلام خدا را شنيده، گوش به آن فرا داده و دركش كرده بودند، ولى دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست، تا در جاذبۀ زينت و زيور دنيا خيره گشتند و خود را درباختند.
(13) سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى گشت و پيمان الهى با دانايان دربارۀ عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پيالۀ بى اعتنايى سيراب مى كردم. در آن هنگام مى فهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است!
ص: 38
(14) مى گويند: موقعى كه سخنان امير المؤمنين عليه السّلام به اين جا رسيد، مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى به او داد. آن حضرت كه نامه را مطالعه كرد، ابن عباس گفت:
اى امير المؤمنين، كاش سخنانت را از همان جا كه قطع فرمودى، ادامه مى دادى.
(15) حضرت فرمود: هيهات، اى فرزند عباس، سخنانى كه گفتم، شقشقه اى بود كه با هيجان برآمد و خاموش شد. ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا، هرگز به سخنى مانند اين خطبۀ ناتمام امير المؤمنين تأسف نخورده بودم، كه آن پيشواى الهى مقصود خويش را از اين خطبه به اتمام نرسانيد.
4 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه از فصيح ترين سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است. در اين خطبه مردم را موعظه نموده، آنان را از گمراهى به هدايت مى كشاند. گفته شده است: اين خطبه را پس از كشته شدن طلحه و زبير فرموده است.
(1) شما اى مردم، به وسيلۀ ما دودمان محمّد صلّى اللّه عليه و آله از تاريكى هاى جهل و فساد رها گشتيد و راه هدايت را در پيش گرفتيد و گام بر فراز اعتلا نهاديد. شب هاى تيره و تار جاهليت را به وسيلۀ تكاپوها و ارشادهاى ما پشت سر گذاشتيد، تا فروغ بامداد اسلام بر عقول و دل هاى شما درخشيدن گرفت.
(2) ناشنوا باد گوشى كه نصايح رسا و سازنده را در نيابد! كسى كه فرياد بلند گوشش را كوبيده و كر ساخته است، چگونه از صداى ضعيف تأثير خواهد پذيرفت؟ پيوسته با خدايش باد دلى كه از لرزش و هيجان محبت الهى و احساس عظمت خداوندى جدا نمى گردد! (3) من همواره انتظار بروز نتايج خيانتگرى شما را مى كشيدم و آثار فريب خوردگى شما را با فراستم دريافته بودم. پردۀ دين، مرا از ديدگان شما پوشيده، صدق نيّت و صفاى درونم حقيقت شما را بر من آشكار ساخته است.
ص: 39
(4) من نگهبانى شما را در راه هاى حق كه در ميان جاده هاى ضلالت كشيده شده است، به عهده گرفته ام. شما در اين جاده هاى گمراهى به يكديگر مى رسيد و رهبرى نداريد. زمين ها را حفر مى كنيد و به آبى نمى رسيد. امروز كلمات و رويدادهاى گنگ و بى زبان را كه تنها براى گوش هاى شنوا گويايى دارند، به سخن گفتن وادار مى سازم.
(5) انديشۀ كسى كه از من تخلف كند، از دريافت حق و حقيقت به دور افتاده است. از آن هنگام كه به ديدار حقيقت نايل آمده ام، شك و ترديدى در آن نداشته ام. هراس موسى عليه السّلام براى ترس از خويشتن نبود، بلكه از آن بيمناك بود كه مبادا پرچم پيروزى به دست نادانان بيفتد و دولت هاى ضلال بر مردم حكومت نمايند. ما امروز راه حق و باطل را تفكيك نموديم و هر كسى راه خود را پى گرفت. كسى كه اطمينان به آب دارد، سوز عطش طاقت از دستش بر نخواهد گرفت.
5 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن هنگام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت، عباس و ابو سفيان امير المؤمنين عليه السّلام را مخاطب قرار دادند كه با او بيعت كنند (اين گفتگو پس از تمام شدن بيعت با ابو بكر در سقيفه بوده است). در اين خطبه از آشوب گرى نهى مى كند و دربارۀ اخلاق و علم خود توضيحى مى دهد.
(1) اى مردم، امواج طوفانى فتنه ها را كه حيات شما دريانوردان اقيانوس هستى را به تلاطم انداخته است، با كشتى هاى نجات بشكافيد و پيش برويد. از راه عداوت و نفرت از يكديگر برگرديد، و طريق مهر و محبت پيش بگيريد. تاج هاى فريباى مباهات و افتخار به يكديگر را از تارك خود برداريد و بر زمين نهيد. آن كس به مقصود خويشتن نايل گشت كه پر و بالى داشت و به پرواز درآمد، يا فاقد قدرت بود و از هجوم به مخاطرات خوددارى كرد و آسوده گشت.
ص: 40
(2) اين گونه زمامدارى مانند آبى كثيف است كه با مشقت بياشامند و چونان لقمۀ ناگوارى است كه با خوردنش به غصه و اندوه گرفتار آيند. كسى كه دست به چيدن ميوۀ نارس ببرد. چونان كشاورزى است كه در غير زمين خود بكارد.
(3) اگر سخنى در حقيقت زمامدارى بگويم، مدعيان مرا به حرص و طمع رياست متهم خواهند ساخت! اگر سكوت كنم، خواهند گفت: على از مرگ مى ترسد! شگفتا! پس از تن در دادن به آن همه مخاطرات و تكاپوها در كارزارها، من از مرگ مى ترسم؟! (4) سوگند به خدا، انس فرزند ابوطالب با مرگ، بيش از انس كودك شيرخوار است به پستان مادرش. سكوت من از روى علمى است پوشيده بر ديگران كه اگر ابرازش كنم، مانند لرزش طناب آويخته در چاه هاى عميق، به خود لرزيده در اضطراب فرو خواهيد رفت.
6 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را امير المؤمنين عليه السّلام در موقعى فرموده است كه به آن حضرت گفتند كه طلحه و زبير را تعقيب ننمايد. در اين سخنان توضيحى دربارۀ صفت خود مى دهد كه فريب فريبكاران را نمى خورد.
(1) سوگند به خدا، من مانند كفتار (آن حيوان احمق) نخواهم بود، كه در طول بروز هشدارها بخوابد، تا جوينده اش پيدايش كند و صيادش بفريبد و به دامش اندازد.
(2) من همواره به كمك انسان حق طلب، اعراض كنندگان از حق را، و با انسان حق شنو كه مطيع وظايف الهى است، گنهكار آشوبگر را خواهم كوفت تا آن گاه كه واپسين روز حياتم فرا رسد.
ص: 41
(3) سوگند به خدا، من از آن هنگام كه خداوند متعال پيامبرش را به پيشگاه خود خوانده است تا به امروز هميشه از حق قانونى خود رانده شده ام و ديگران در قلمرو اختصاصى من به تاختن در آمده اند.
7 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه پيروان شيطان را سرزنش مى نمايد
(1) مردمى هستند كه شيطان را تكيه گاه شؤون زندگى خود قرار دادند و شيطان هم آنان را در پليدى و فريبندگى شركاى خود نمود. اين موجود پليد درون سينه هاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد و حركت كرد و تدريجا در آغوش آنان نشست.
(2) آن مطرود ازل و ابد با چشمان آنان مى نگرد و با زبان هايشان سخن مى گويد.
نتيجه اين شد كه آنان را مركبى براى راندن در لغزشگاه ها نمود و خطا و انحراف را در ديدگاه آنان بياراست. در زندگى رفتار كسى را پيش گرفتند كه شيطان او را در سلطۀ خود شريك نموده است و باطل را از زبانش بيرون بياورد.
8 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه على عليه السّلام اشاره به ادعاى پوچ زبير نموده و او را براى بازگشت به بيعتى كه با وى نموده است، دعوت مى كند
زبير گمان مى كند با دستش بيعت نموده، با قلبش بيعت نكرده است. او با اين انكار ادعاى امر پنهانى مى نمايد. او بايد براى اين ادعا دليل قابل معرفتى بياورد و اگر نتواند براى مدعاى خود دليلى بياورد، بايد به همان تعهدى كه از آن بيرون رفته است، برگردد.
ص: 42
9 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى از على عليه السّلام در صفت خود و صفت دشمنانش، و گفته مى شود كه توصيفى دربارۀ گردانندگان جنگ جمل فرموده است.
بازيگران كارزار جمل رعد و برق ها به راه انداختند و بالاخره با آن همه هياهو و خروش شكست خوردند. ما براى تهديد ديگران رعد آسا نمى خروشيم، تا شكست دشمن، تهديد عملى براى آنان گردد، و تا باران سيل آور نبارانيم، سيلى به راه نمى اندازيم.
10 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام منظور وى در اين خطبه شيطان و يا گروه شيطان صفت مى باشد.
(1) آگاه شويد، كه شيطان سواران و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است. من بيناييم را با خود دارم، هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد.
(2) سوگند به خدا، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم، كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند، و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند.
11 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام در جنگ جمل به فرزندش محمد بن الحنفيه هنگامى كه پرچم را به دست او داد.
فرزندم، اگر كوه ها از جاى كنده شوند، تو پا بر جا باش. دندان ها را روى هم بفشار، جمجمه ات را به خدا بسپار، قدمت را روى زمين چونان ميخ فرو رفته ثابت بدار، چشم به آخرين صفوف دشمن بدوز، و ديده از نيروها و بارقه هاى شمشير آنان بپوش و خيره مباش، و بدان كه پيروزى از نزد خداوند سبحان است.
ص: 43
12 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
هنگامى كه خداوند امير المؤمنين عليه السّلام را بر اصحاب جمل پيروز ساخت، يكى از يارانش عرض كرد: دوست داشتم كه برادرم فلان وضع كنونى ما را مشاهده مى كرد و مى ديد كه چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پيروز ساخته است.
امير المؤمنين عليه السّلام به آن شخص فرمود: آيا ميل و ارادۀ برادرت با ما بود؟ عرض كرد:
- بلى.
فرمود:
- آرى، برادرت با ما حضور داشت. در اين لشكر و كارزار ما، گروه هايى حضور داشتند و شركت كردند كه هنوز در نهانگاه صلب مردان و يا رحم زنان قرار دارند و حتى ديده بر اين دنيا نگشوده اند، و روزى فرا مى رسد كه زمان آنان را ناگهان و بى اختيار بيرون مى آورد. ايمان به وسيلۀ آنان تقويت مى گردد.
13 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش اهل بصره پس از حادثۀ جمل
(1) شما اهل «بصره»، لشكر زن و پيروان ناآگاه چهارپا (شتر) گشتيد. آن حيوان نعره اى زد، پيرامونش را گرفتيد و هنگامى كه پى شد (پاهايش را قطع كردند)، پا به فرار گذاشتيد.
(2) اخلاقتان پست، پيمانتان سست و شكسته و دينتان نفاق و آبى كه مى آشاميد، شور است. كسى كه در ميان شما زندگى كند، در گرو گناه خويش است و كسى كه از ميان شما بيرون رود، رحمت پروردگارش او را دريافته است.
ص: 44
(3) چنين مى بينم كه مسجد شما مانند سينۀ كشتى روى درياست كه عذاب خداوندى بالا و پايينش را فرا گرفته است و هر كسى را كه در آن است، غرق نموده است.
(4) (و در روايتى ديگر: سوگند به خدا، اين شهر شما غرق مى شود، تا آنجا كه مسجد شما را مى بينم مانند سينۀ كشتى يا شترمرغى است كه روى سينه در دريا بنشيند.) (5) (و در روايتى ديگر: شهرهاى شما داراى كثيف ترين زمين در شهرهاى خداوندى است.) (6) نزديك ترين شهر به آب و دورترين آن ها از آسمان است نه دهم شر در شهر شما است. كسى كه در اين سرزمين مانده است. زندانى گناه خويش است و آن كه از اين سر زمين بيرون رود، عفو الهى نصيبش گشته است.
آبادى شما را چنين مى بينم كه آب از همه سو آن را فرا گرفته، ديوارهاى مسجد شما كه مانند سينۀ پرنده اى در دريا ديده مى شود، از شهر شما نمانده است.)
14 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى از امير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ بصره نشينان
زمين شما نزديك به آب و دور از آسمان است. عقول شما سبك و رؤياها و آرزوهايتان بى اصل است. پس شما نشانه گاه هر تيرانداز و لقمۀ هر خورنده و شكار هر حمله كننده اى هستيد.
ص: 45
15 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى دربارۀ برگرداندن املاك مسلمانان كه عثمان به ارادۀ شخصى خود به ديگران بخشيده بود.
سوگند به خدا، اگر آن املاك را پيدا كنم، به مسلمانان بر مى گردانم، اگر چه مهريۀ زنان قرار گرفته يا كنيزها با آن خريدارى شده باشد. زيرا گشايش كارهاى اجتماع در عدالت است و كسى كه عدالت براى تنگى ايجاد كند، ستم براى او تنگناتر خواهد بود.
16 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در آن هنگام فرمود كه در مدينه با او بيعت كردند. در اين سخن اطلاعى را كه از سرنوشت احوال مردم دارد، خبر مى دهد و مردم را به گروه هايى تقسيم مى نمايد.
(1) تعهد خود را در گرو سخنى كه مى گويم قرار مى دهم و ضمانت آن را به عهده مى گيرم. كسى كه اندرزها و وسايل تجربه، كيفرهاى پيش رويش را بر وى آشكار بسازد، خويشتن دارى و تقوا او را از تجاوز و ارتكاب اشتباهات باز مى دارد. آگاه باشيد، آزمايشى كه امروز شما را دربرگرفته، همانند آزمايش روزى است كه خداوند پيامبرش را برانگيخته بود.
(2) سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث فرموده است، شما گرفتار آشوب هاى فكرى و عقيدتى گشته، در پرويزن حوادث براى تصفيه به هم خواهيد خورد. و چونان محتواى ديگ جوشان، درهم و برهم خواهيد گشت، تا پايين نشينانتان صعود به بالا نمايند و بالانشينانتان به پستى ها سقوط كنند.
(3) گروهى از شما كه در گذشته تقصير كار بودند، پيش بتازند و جمعى كه در جامعه پيشتازانى بودند، خطاكار گردند. سوگند به خدا، كلمه اى را مخفى نداشته ام و هرگز دهان به دروغ باز نكرده ام. من از پيش به موقعيت كنونى و وضعى كه امروز جامعه را فرا گرفته است، خبر داده شده ام.
ص: 46
(4) به شما هشدار مى دهم: خطاهايى كه مردم مرتكب مى شوند، چونان اسب هاى چموشند، كه خطاكاران سوار بر آن ها گشته، با افسارهايى از دست رفته در بيراهه ها و سنگلاخ ها مى تازند. پايان اين تاخت و تاز طغيانگرانۀ آتش است.
(5) آگاه باشيد، اوصاف تقوا چونان مركب هايى رامند، كه انسان هاى متقى سوار بر آن ها گشته، زمام به دست، راهى بهشت الهى اند. حقى وجود دارد و باطلى و هر يك براى خود اهلى مخصوص دارد. اگر باطل در افزايش باشد، تازگى ندارد، زيرا هواخواهان باطل از قديم در اكثريت اند و اگر در اقليت باشد، (نقصى براى حق نيست) با اين حال اجرايش امكان پذير و قابل تحقق است. چه اندك است بازگشت آنچه كه روى گردانيده، به گذشته خزيده است.
سيد رضى گفته است: مى گويم نكات عالى بلاغت و عظمتى كه در اين سخن كوتاه وجود دارد، بالاتر از هرگونه تحسين و توصيف است. لذتى كه حكما و كمال يافتگان از تعجب در محتواى اين سخن مى برند، بيش از لذت درك نكات و حقايقى است كه در آن وجود دارد. در اين سخن به اضافۀ آنچه كه گفتيم، مزايايى از فصاحت وجود دارد كه هيچ زبانى ياراى گفتنش را ندارد و هيچ انسانى نمى تواند اطلاعى از وسعت و عمق آن ها به دست بياورد. آنچه را كه مى گويم، هيچ فردى جز كسانى كه در فن بلاغت و نكته سنجى به مقام شايسته اى نايل شده به ريشه هاى اصلى آن نفوذ نموده اند، درك نمى كند. جز دانايان كسى قدرت تعقل اين سخنان را ندارد.
(6) آن كس كه بهشت و دوزخ را پيش رو دارد، (از بازيچه ها و آرزوهاى دور و دراز و بى تفاوتى ها) رويگردان است. (مردم بر سه گروهند:) تكاپوگر پويا كه نجات پيدا مى كند و جويندۀ كندرو كه براى او اميدى هست. تقصير كنندۀ تبهكار كه سقوطش در آتش است. انحراف به راست و چپ (افراط و تفريط) گمراهى، و جادۀ اصلى راه وسط است.
(7) مسير كتاب الهى و آثار رسالت از اين جاده كشيده شده است. روزنه هاى نجات بخش سنّت پيغمبر به اين جاده باز مى شود. و راه سرنوشت كمال انسانى به اين جاده منتهى مى گردد. آن مدعى كه ادعايش اساسى ندارد، هلاكت در انتظار اوست. و كسى كه افترا به واقعيات زند، به استقبال نوميدى و سقوط مى شتابد.
آن كس كه در برابر حق عرض اندام نمايد، آينده اى جز نابودى ندارد. انسانى كه به شناخت خويشتن نايل نگشته است، در پست ترين تاريكى نادانى غوطه ور است.
ص: 47
(8) اصل ريشه اى كه بر تقوا روييده، هلاك نمى شود و زراعت قومى كه در زمين تقوا كاشته شده، از تشنگى نخواهد خشكيد. از خانه هايتان براى تشكيل اجتماعات ويرانگر بيرون نياييد و آشتى و الفت در ميان خود به وجود بياوريد. توبه و بازگشت به سوى خدا در دسترس شماست. هيچ ستايشگرى جز پروردگار خود را نستايد و هيچ سرزنش كننده اى جز نفس خود را توبيخ ننمايد.
17 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف كسى است كه در ميان امّت، بدون شايستگى متصدّى منصب قضاوت مى گردد. در اين خطبه دو صنف از مردم مطرح مى شوند كه مبغوض ترين مردم در نزد خدايند.
(1) دو كس در نزد خدا مبغوض ترين مردمند. 1 - كسى كه (رابطه خود را با خدا بريده و خدا او را به حال خود واگذاشته است. (آن خود محور خودرو) از راه اعتدال منحرف گشته است و با سخنان ضد اصل و دعوت به گمراهى دل خوش مى دارد.
(2) (اين صنف از مردم اصل شكن) وسيله اى براى برانگيختن آشوب و تشويق فتنه جويانند، و راه گم كردگانى منحرف از هدايت و ارشاد را مردان پيشين. (اين نابخردان نابكار) هم در دوران زندگى خود عامل گمراهى و تباهى پيروان و سر سپردگانشان مى باشند، و هم پس از آن كه ديده از اين جهان برمى بندند. اينان بار خطاها و انحراف ديگران را به دوش مى كشند و گروگان خطاهاى خويشتن اند.
(3) 2 - كسى است كه انبوهى از نادانى ها را در خود جمع كرده، در ميان نادانان امت براى فريفتن مردم به همه سو مى شتابد. (اين صنف كور دل ظلمت جو) در تاريكى آشوب ها و تشويق ها مى تازد، و به آنچه كه در پيمان صلح است، نابينا است. انسان نماها عالمش مى خوانند، با اين كه از علم بهره اى نبرده است. بامدادان كه از خواب برمى خيزد، كارى جز روى هم انباشتن چيزهايى كه اندكش بهتر از بسيارش است، ندارد. همين كه (مانند حشرات پست) از گنديده ها سيراب گشت و بيهوده را روى هم انباشت، در ميان مردم به قضاوت مى نشيند و روشن ساختن حقايقى را بر عهده مى گيرد كه بر ديگران مشتبه است.
ص: 48
(4) در آن هنگام كه با يكى از مسايل ابهام آميز روياروى مى گردد، براى روشن ساختن آن، افكار بيهوده و پوسيده اش را به ميان مى كشد و قاطعانه حكم مى كند.
فهم و درك اين نادان همانند آن مگس ناتوان است و مشكلات چونان تارهاى عنكبوت، كه مگس در آن تارها گرفتار مى شود و راه خلاص ندارد. اين (غوطه ور در جهل مركب) احكامى را كه صادر مى كند، نمى داند آيا مطابق واقع است، يا به خطا رفته است. اگر حكمش مطابق واقع بوده باشد، از آن مى ترسد كه مرتكب خلاف واقع گشته باشد، و اگر به خطا رفته است، اميد دارد كه حكمش مطابق واقع از آب در آيد.
(5) اين متصدى (ناشايستۀ قضاوت) نادانى است گمگشته در جهالت هاى خود و همانند آن شب كور است كه در تاريكى مسايل مشكل و ابهام آميز فرو مى رود و هيچ مسأله اى را با مبناى علمى، قاطعانه حل و فصل نمى كند. درك و عقل آن (غوطه ور در جهل مركب) رواياتى را كه مأخذ حكم و قضاوتند، مى پراكند و مى گذرد، همانند باد ناآگاه كه گياهان خشكيده را مى پراكند و به راه خود مى رود. سوگند به خدا، اين نادان نه در حل مسايلى كه به او وارد مى شود، مورد اطمينان است و نه شايستۀ مدحى كه مداحان درباره او سر مى دهند، او دربارۀ آنچه كه انكار كرده است، دانشى را كه بر خلاف انكار او باشد، سراغ ندارد.
(6) او (چنان در لابلاى جهالت هايش پوشيده است كه) هيچ رأى و نظرى را براى ديگر صاحب نظران، جز درك شدۀ خود، نمى بيند. در آن هنگام كه در تاريكى و ابهام مسأله اى فرو ريخت و نادانى خويش را دريافت، جهل شناخته شدۀ خود را از ديگران مى پوشاند. از جور و ستم اين اشغال كنندۀ ناحق منصب قضاوت است كه خون هاى به ناحق ريخته شده به فرياد و ناله در مى آيند. وارث هاى تقسيم شده به باطل، شيون مى نمايند.
(7) شكايت به خدا دارم از اين گروه كه نادان زندگى مى كنند و گمراه مى ميرند. در نزد اينان (اين نابخردان نابكار) كالايى كسادتر از كتاب الهى كه شايسته خوانده شود (و تفسير گردد) وجود ندارد و كالايى رايج تر و گرانبهاتر از كتاب الهى به شرط آن كه از معانى واقعى خود تحريف شود، مطرح نيست. اينان (اين شناوران در امواج جهل مركب و اسيران هوا و خود خواهى ها) چيزى بد و ناشناخته تر از نيكويى ها و بهتر از بدى ها و ناشناخته ها سراغ ندارد.
ص: 49
18 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش اختلاف علماء در فتواها در اين خطبه عمل كنندگان به رأى بى مأخذ را سرزنش مى نمايد و احكام مربوط به امور دينى را به قرآن موكول مى كند.
(1) هنگامى كه در حكمى از احكام قضيه اى براى يكى از قضات مطرح مى گردد، با رأى خود در آن قضيه حكم مى كند. سپس عين همان قضيه به قاضى ديگرى روى مى آورد، اين قاضى برخلاف حكم شخص اولى قضاوت مى نمايد. سپس قضات مزبور براى تشخيص واقعيت، نزد آن رهبر كه آنان را به قضاوت نصب كرده است، جمع مى شوند. آن رهبر همۀ آراء آنان را تصويب مى نمايد.
(2) در صورتى كه خداى آنان يكى است، پيامبر آنان يكى است و كتابشان يكى است. آيا خداوند سبحان است كه آنان را به اختلاف دستور داده است و آنان اطاعتش كرده اند! يا آنان را از اختلاف نهى نموده، و آنان مخالفتش كرده اند!
(3) يا خداوند سبحان دينى ناقص فرستاده و از آنان براى تكميل دين كمك خواسته است! يا اين قضات شركاى خداوندى در حكمند كه آنان مى توانند مطابق رأى خود بگويند و خداوند رضايت به حكم آنان بدهد! يا خداوند دينى كامل فرستاده است، ولى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در تبليغ و اداى آن دين تقصير نموده است! در صورتى كه خداوند سبحان مى گويد: «ما در قرآن هيچ تفريطى نكرده ايم» «و در قرآن براى همه چيز بيانى است» و خدا متذكر شده است كه بعضى از آيات كتاب الهى، بعض ديگر را تصديق مى نمايد و در اين كتاب اختلاف وجود ندارد.
ص: 50
(4) لذا خداوند سبحان فرموده است: و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا «اگر اين قرآن از نزد غير خدا نازل شده بود، اختلاف زيادى در آن پيدا مى كردند.» ظاهر قرآن زيبا و شگفت انگيز است و باطن آن عميق است.
شگفتى هاى قرآن فناناپذير است و معانى بى نظيرش را پايانى نيست و تاريكى ها بدون استمداد از آن مرتفع نخواهد گشت.
19 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين سخن را امير المؤمنين عليه السّلام در حالى كه در منبر كوفه خطبه اى ايراد مى فرمود، به اشعث بن قيس گفته است. در بعضى از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام جمله اى آمده كه اشعث به آن اعتراض نمود و گفت: يا امير المؤمنين اين جمله به ضرر توست نه به نفع تو.
امير المؤمنين سر پايين انداخت، با گوشۀ چشم به اشعث نگريست و فرمود:
تو چه مى دانى آنچه را كه به ضرر من است يا به نفع من! لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد اى بافنده، پسر بافنده، اى منافق فرزند كافر! سوگند به خدا، يك بار ملت كفر تو را اسير كرده است و بار ديگر اسلام تو را اسير نموده است.
ننگ هيچ يك از اين دو اسارت را نه مالت مرتفع ساخت و نه شخصيت داراى ارزش انسانى تو. و آن مردى كه شمشير دشمن را به قوم خود راهنمايى كند و مرگ را به سوى بستگانش بكشاند، سزاوار است كه نزديكانش با او عداوت بورزند و بيگانگان از او در امان نباشند.
سيد رضى شريف مى گويد: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام اين است كه اشعث يك بار در كفر اسير شده است، و بار ديگر در اسلام، و اين كه مى فرمايد: «دل على قومه السيف» مقصودش داستانى است كه اشعث در «يمامه» با خالد بن وليد داشت:
اشعث قوم خود را مى فريبد و خالد بر آنان هجوم مى كند. پس از آن حادثه قوم اشعث او را عرف النار مى ناميدند و اين كلمه در نزد آنان اصطلاحى است براى حيله گر.
ص: 51
20 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را از غفلت دور مى سازد و آنان را به لزوم پناهندگى به خدا هشدار مى دهد.
(1) اگر شما مى ديديد آنچه را كه افراد نوع شما پس از عبور از دالان اسرارآميز مرگ ديدند، شيون مى كرديد و به اضطراب مى افتاديد و به شنيدن حقايق تن در مى داديد و اطاعت از حقايق مى كرديد. ولى آنچه كه رهسپاران ديار خاموشان ديده اند، از ديدگان شما پوشيده است و به زودى اين حجاب از جلو چشمان شما برطرف مى گردد.
(2) اگر شما مى خواستيد ديده بگشاييد و واقعيات را ببينيد، وسايل بينايى در اختيار شما گذاشته شده است. اگر مى خواستيد گوش باز كنيد و واقعيات را بشنويد، شنيدنى هايى كه واقعيات را با گوش شما آشنا بسازد، طنين انداز گشته است. اگر مى خواستيد راه رشد و هدايت را در پيش بگيريد، اين راه براى شما باز است. از روى حقيقت به شما مى گويم: حوادث و حقايق عبرت انگيز براى شما آشكار است. (خود را به نادانى نزنيد) شما از آنچه كه بايد خوددارى كنيد، جلوگيرى شده ايد. و از طرف خداوند متعال بعد از رسولان آسمانى كسى جز بشر تبليغ نمى كند.
21 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه سخنى است جامع موعظه و حكمت
هدف نهايى حيات پيش روى شما است. آغاز ابديت كه ساعتى پايان ساعت ها است، شما را از پشت سر مى راند. سبكبال شويد و به مقصد برسيد. آنان كه پيش از شما از اين دنيا رخت بربسته اند (براى محاسبۀ نهايى سرنوشت ابديشان) به انتظار آنان كه در آخرين صف كاروان بشريت در حركتند، نشسته اند.
سيد شريف رضى مى گويد: اگر اين سخن با هر كلامى جز كلام خدا و رسول او مقايسه شود، بر همۀ آن ها برترى دارد (و از نظر عظمت لفظ و مفاد جمله) بر همۀ آن ها سبقت خواهد گرفت و اما اين كه مى فرمايد: «تخفّفوا تلحقوا» تاكنون سخنى مختصرتر و پر معناتر از آن شنيده نشده است، سخنى است در نهايت ژرفايى و داراى سودمندترين ريشه هاى حكمت، و ما در كتاب «الخصائص» عظمت و ارزش و شرف جوهر اين سخن را مورد تذكر قرار داده ايم.
ص: 52
22 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين خطبه را هنگامى كه خبر بيعت شكنان به او رسيد، فرموده است.
در اين خطبه كردار بيعت شكنان را توبيخ نموده و آنان را به خون عثمان ملزم و تهديد به جنگ مى نمايد.
(1) آگاه باشيد، شيطان دست به تحريك حزب خود زده و خودباختگان سست عنصر را به سوى خود جلب نموده است تا ستم به آشيانه هاى خود برگردد. و باطل به حد نصابش برسد. سوگند به خدا، اين (پست صفتان رذل سيرت) نه انحرافى از من ديده اند كه آن را بر من بگيرند و نه ميان من و خودشان عدالت را حاكم قرار داده اند.
(2) (اين نابخردان) حقى را از من مطالبه مى كنند كه خود رهايش كرده اند. و خونى را از من مى خواهند كه خود آن را بر زمين ريخته اند. اگر من در ريختن خون عثمان با آنان شركت ورزيده ام، سهمى از آن خون گر بيانگير آن نابخردان است. و اگر خود متصدى كشتن عثمان بوده اند، قصاص قتل پايگير خود آنان است.
(3) (اين نادانان) بزرگترين دليلى كه اقامه مى كنند، بر ضرر خود آنان تمام خواهد گشت. آنان از پستان مادرى مى مكند كه آنان را از شير خود بريده است. و بدعتى را زنده مى كنند كه مرده است. بيا اى رسوايى و نوميدى به سراغ اين دعوت كنندۀ بى شرم! شگفتا، دعوت كننده كيست! و چه دعوت وقيحى كه از او پذيرفته شد! من به حجت خداوندى دربارۀ آن نابكاران و به علم خداوندى در وضعى كه دارند، رضايت مى دهم.
ص: 53
(4) اگر از عدل و داد امتناع بورزند، لبۀ شمشير بر آنان عرضه خواهم كرد.
اين شمشير دواى شفا بخش بيمارى باطل گرايان است و ياور حق. شگفتا، پيام بر من فرستاده و مرا به ميدان نبرد خوانده اند! (و ضمنا) مرا به تحمل و شكيبايى در برابر كارزار توصيه كرده اند! بميرند و رامشگران بر ماتمشان بنشينند. من تاكنون در زندگى ام تهديد به جنگ نمى شدم. و از زد و خورد بيمى به خود راه نمى دادم. من بر مبناى يقين از پروردگارم، و بدون اشتباه در دينم حركت مى كنم.
23 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه شامل است بر تهذيب فقرا به وسيلۀ زهد و تأديب اغنيا به وسيلۀ مهر و شفقت.
(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، همۀ امور تكوينى براى هر كسى مطابق قسمت الهى، زياد يا كم نازل مى شود، مانند فرود آمدن باران از آسمان بر روى زمين.
اگر كسى از شما افزايشى در دودمان و مال و نفس برادر مسلمان خود ديد، آن امتيازها وسيلۀ فتنه و تشويش او نباشد.
(2) زيرا انسان مسلمان مادامى كه به پستى آشكار تن در ندهد، كه اگر سخن از آن پستى به ميان آيد، ذلت و خوارى احساس كند، و مردم رذل به وسيلۀ آن اغواء و گمراه شوند، مانند آن قمار باز برنده اى است كه در انتظار اولين برد از ابزار قمار خويش است، كه سود براى او مى آورد و ضرر را از او مرتفع مى سازد.
ص: 54
(3) همچنين انسان مسلمان كه برى از خيانت است، به انتظار يكى از دو نتيجۀ نيكو از عنايت خداوندى نشسته است. يا دعوت الهى او را به پيشگاه ربوبيش بخواند و آنچه خدا براى او آماده كرده است، بهتر از همه چيز است، و يا رزق خداوندى، كه روزگار برمى گردد و رفاه و آسايش مالى و خانواده اى نصيبش مى سازد و با اين حال دين و شؤون شخصيتى اش هم محفوظ مانده است. مال و فرزندان كشتگاه دنيا است.
(4) و عمل صالح محصولى از كشتگاه دنيا براى آخرت است. گاهى خداوند متعال هر دو را نصيب گروه هايى مى نمايد. از سلطه و حكمت خداوندى آنچنان بر حذر باشيد كه خود او دستور داده است. و بيمى آميخته با اميد از او داشته باشيد كه پوزش نابجا نباشد. عمل را (خالصانه) بى ريا و بى شهرت پرستى به جاى آوريد، زيرا كسى كه براى غير خدا عمل كند، او را به همان كسى كه از عمل خويش منظور داشته است، واگذار مى كند.
(5) از خداوند مقامات عالى شهدا، و حيات با سعادتمندان و همراهى با پيامبران را مسألت مى نماييم.
(6) اى مردم، هيچ كسى از ارتباط با دودمان خود و از دفاع آنان با دست و زبانشان بى نياز نيست، اگر چه مالدار باشد. دودمان آدمى بزرگترين حمايت كنندگان در دنبال او هستند. هيچ كسى چون دودمان آدمى پريشانى هاى او را مبدل به آسايش نمى كند. دودمان آدمى مهربانترين مردم در هنگام فرود آمدن حوادث سخت و ناگوار است. موقعى كه خداوند براى يك انسان زبان راستين در ميان مردم منعكس مى كند، براى او بهتر از مالى است كه ديگران از او ارث خواهند برد.
ص: 55
(7) آگاه باشيد، هيچ يك از شما نبايد از خويشاوندان خود كه در فقر و پريشانى به سر مى برند، منصرف شود از اين كه فقر و پريشانى او را با چيزى مرتفع بسازد كه اگر آن را نگهدارى كند، نخواهد افزود و اگر انفاقش كند، نخواهد كاست. كسى كه دست كرامت خود را از دودمانش بر مى دارد، يك دست او از آنان برداشته مى شود و در مقابل دست هاى فراوانى از او برداشته خواهد گشت. هر كه خوى نرم دارد، از محبت دائمى دودمانش برخوردار خواهد بود. سيد شريف رضى گفته است: غفيره در اين مورد به معناى فراوانى و كثرت است. عرب، جمع كثير را جم غفير و جماء غفير مى گويد. در بعضى از نسخه ها به جاى غفيره «عفوة من اهل و مال» نقل شده است و عفوه ممتاز هر چيز را مى گويند. گفته مى شود: «اكلت عفوة الطّعام» يعنى ممتاز غذا را خوردم. و چه معناى نيكو و عالى است كه امير المؤمنين عليه السّلام از جملۀ «و من يقبض يده عن عشيرته...» اراده فرموده است، زيرا كسى كه خير و سود خود را از دودمانش دريغ مى دارد، خير و سود يكدست را از آنان مضايقه مى كند. و هنگامى كه به يارى آنان نيازمند باشد و به كمك دسته جمعى آنان محتاج گردد، از يارى او عقب مى نشينند. و از شنيدن صدايش سنگينى در گوش احساس مى كنند، در نتيجه از يارى دسته جمعى دست هاى فراوان، و پاهاى زياد و فشرده محروم مى گردد.
24 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه سخنى است جامع، در اين خطبه جهاد با مخالف را تجويز نموده، مردم را به اطاعت خداوندى و رسيدن به ترقى در آن اطاعت، براى تضمين وصول به كمال دعوت مى نمايد.
به حياتم سوگند، در جهاد با كسانى كه مخالف حق و غوطه ور در گمراهى اند، نه رفتار تصنّعى دارم و نه خود را ناتوان مى بينم. اى بندگان خدا، براى خدا تقوا بورزيد و از خدا به سوى خدا بگريزيد و آن راه را پيش بگيريد كه براى شما روشن و هموار ساخته است و با آن واقعيات قيام كنيد كه مربوط به شما است. در اين صورت على وصول به هدف والا را اگر در اين زندگانى نمودار نگردد، در ابديت براى شما تضمين مى نمايد.
ص: 56
25 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين خطبه را در آن هنگام فرموده است كه اخبار پى درپى به آن حضرت رسيده بود كه ياران معاويه بر شهرها مسلط شده اند و دو والى از طرف آن حضرت در يمن (محل مأموريت خود را ترك كرده) و نزد امير المؤمنين آمده بودند. اين دو والى «عبد اللّٰه بن عباس» و «سعيد بن نمران» بودند. (ترك محل مأموريت اين دو نفر) هنگامى بود كه «بسر بن ارطاة» بر آنان پيروز شده بود. امير المؤمنين در حالى كه از سنگينى كردن يارانش از جهاد و مخالفت با رأى آن بزرگوار، سخت دلتنگ بود، به منبر رفت و فرمود:
(1) براى من جز كوفه نيست كه در سلطۀ من قرار گرفته است و قبض و بسط آن را در اختيار دارم. اى كوفه، اگر براى من چيزى نباشد جز تو، در حالى كه بادهاى برهم زنندۀ در تو مى وزد، خدا زشتت كند! در اين جا گفته شاعر را مثال آورد:
سوگند به زندگانى پدر نيكوى تو اى عمرو، من بهره اى جز ته مانده اى اندك از اين ظرف ندارم.
(2) سپس فرمود: خبر به من رسيده است كه بسر بن ارطاة مشرف به يمن گشته است.
و سوگند به خدا، من اطمينان دارم كه آنان به همين زودى دولت را از شما خواهند گرفت. (اين تسلط) به جهت اجتماع و تشكّل آنان در باطلشان و پراكندگى شما از حقتان مى باشد.
(3) (اين تسلط) به جهت نافرمانى شماست دربارۀ پيشوايتان در حق، و اطاعت آنان از پيشوايشان در باطل، و اداى امانتى كه به صاحب خود مى نمايند و خيانتى كه شما به صاحبتان روا مى داريد و به جهت اصلاح و تنظيم امور كه آنان در شهرهاى خود به وجود مى آورند و فسادى كه شما در شهرهايتان به راه مى اندازيد. اگر من يكى از شما را به يك كاسۀ چوبين امين بدانم و آن را به او بسپارم، بيم آن دارم كه آن كاسۀ چوبى را با متعلقاتش ببرد.
ص: 57
(4) بار خدايا، من اين مردم را دچار ملامت كرده ام. آنان نيز مرا گرفتار ملالت نموده اند. من اينان را افسرده ساخته ام. آنان هم مرا افسرده و ناراحت كرده اند.
بهتر از آنان را به جاى آنان بر من عنايت فرما، و بدتر از من را به جاى من نصيب آنان بنما. بار خدايا، دل هاى آنان را بگداز و آب كن، چنان كه نمك در آب منحل مى شود. هشيار باشيد، سوگند به خدا، دوست دارم كه به جاى شما هزار مرد سوار از قبيلۀ بنى فراس بن غنم داشتم.
(5) در چنين موقعيتى (كه من دارم)، اگر آنان را مى خواندى، سوارانى از آنان مانند ابرهاى تندرو تابستانى به كمك تو مى شتافتند.
سپس آن حضرت از منبر پايين آمد. 1 - سيد شريف رضى مى گويد: ارمية جمع رمى به معناى ابر است. مقصود از حميم در اين شعر تابستان مى باشد. شاعر بدان جهت ابر تابستانى را بالخصوص متذكر شده است، كه ابرهاى تابستانى داراى حركت سريع و سبكرو هستند، چون اين ابرها آب ندارند. ابر موقعى آهسته حركت مى كند كه پر از آب باشد، و اين حالت غالبا در ابرهاى زمستانى است. مقصود شاعر توصيف سرعت بنى فراس در موقع دعوت به نبرد و پناه دادن در موقع پناه خواستن است و دليل اين مطلب معناى مصرع اول بيت است.
26 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه عرب را پيش از بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله توصيف مى كند، سپس حال خود را پس از بيعت با او بيان مى نمايد.
(1) خداوند متعال، محمد صلّى اللّه عليه و آله را تبليغ كننده بر عالميان و امين براى فرستادن قرآن و رسالت، مبعوث نمود. در آن حال شما گروه عرب، داراى بدترين دين بوديد و در بدترين جامعه زندگى مى كرديد.
(2) در ميان سنگ هاى سخت و مارهاى ناشنوا سكنى داشتيد. آب هاى تيره مى آشاميديد، و غذاى خشن مى خورديد، و خون هاى يكديگر را مى ريختيد، و از خويشاوندان خود قطع رابطه مى نموديد. بت ها در ميان شما (براى پرستش) نصب شده و گناهان و انحراف ها سخت به شما بسته بود.
ص: 58
(3) در آن موقع نگريستم، جز دودمان خودم كمكى نداشتم. از سپردن آنان به كام مرگ خوددارى كردم. چشم بر روى خاشاكى در ديدگانم بستم و زهراب اندوه ها را آشاميدم. و بر فرو بردن خشم بردبارى ها كردم و بر هضم رويدادهايى تلخ تر از طعم زهرآگين درخت علقم تحمل كردم.
(4) (آن عمرو بن العاص تبهكار در بيعتى كه با معاويه كرده است،) شرط نموده كه معاويه براى بيعت او قيمتى بپردازد. پيروز مباد دست اين بيعت كنندۀ خود فروش و رسوا! و پوچ باد امانت آن زورگويى كه از چنان خود فروشى بيعت گرفته است! (اى ياران من) ساز و برگ و وسايل جنگ را آماده سازيد و هر گونه نيازمندى هاى پيكار با دشمن را تهيه نماييد، زيرا شعله هاى جنگ زبانه مى كشد. و روشنايى شعله هاى جنگ سر بر كشيده است. صبر و بردبارى براى استقبال رويدادهاى كارزار را دريابيد، زيرا شكيبايى و تحمل، بهترين انگيزه براى پيروزى است.
27 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين خطبه را هنگامى كه خبر هجوم لشكريان معاويه به انبار به او رسيد، و مردم از اين خبر تحريك نشده بودند، براى تحريك مردم فرموده است. در اين خطبه فضيلت جهاد را متذكر مى شود و مردم را تحريك و دانش جنگى خود را مطرح مى نمايد. و نتايج ناگوار سستى در جهاد را به گردن آن مردم مى اندازد.
(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، جهاد (با دشمنان خدا) درى از درهاى بهشت است، كه (خداوند اين در را) به روى خواص اولياء خود باز كرده است. جهاد لباس تقوا و زره محكم الهى، و سپر با اطمينان او است. كسى كه از روى اعراض جهاد را ترك كند، خداوند لباس ذلت بر او بپوشاند، و بلا و مصيبت او را فرا گيرد. و با حقارت و پستى در ذلت غوطه ور شود، و دلش مشوّش گردد و هذيان ها سر دهد و در برابر حق كه آن را ترك كرده است، شكست مى خورد و حق بر او پيروز شود، و ذلت خود را بر وى تحميل نمايد و از انصاف و عدالت ممنوع گردد.
ص: 59
(2) آگاه باشيد، من شما را شب و روز، مخفى و آشكار براى پيكار با اين قوم دعوت نمودم، و به شما گفتم: پيش از آن كه هجوم بياورند، شما بر آنان پيشدستى كنيد و بر آنان هجوم ببريد. سوگند به خدا، هيچ قومى در خانۀ خود مورد حمله و هجوم قرار نگرفت، مگر اين كه ذليل شد. شما تكليف جهاد را به گردن يكديگر انداختيد، و از يكديگر گسيختيد و بى ياور گشتيد تا در نتيجه غارتگرى ها شما را متلاشى ساختند و بر وطن هاى شما مسلط شدند.
(3) اين غامدى است كه سوارانش به شهر انبار تاختند، و حسان بن حسان بكرى را كشتند و سواران شما را از پادگان ها بيرون راندند. به من خبر رسيده است كه مردانى از آن سپاهيان بر زن مسلمان و نيز زن غير مسلمان كه معاهدۀ زندگى در جوامع اسلامى او را تأمين نموده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان درآورده اند، گردن بندها و گوشواره هاى آنان را به يغما برده اند. اين بينوايان در برابر آن غارتگران جز گفتن: «انا لله و انا اليه راجعون» و سوگند دادن آنان به رحم يا طلب رحم و دلسوزى چاره اى نداشته اند.
(4) آن گاه سپاهيان خونخوار با دست پر و كامياب برگشته اند، نه زخمى بر يكى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ريخته است. اگر پس از چنين حادثۀ (دلخراش) مردى مسلمان از شدت تأسف بميرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلكه مرگ براى انسان مسلمان به جهت تأثر از اين حادثه در نظر من امرى است شايسته و با مورد.
(5) شگفتا، سوگند به خدا، اجتماع اين قوم بر باطلشان و پراكندگى شما از حقتان، قلب را مى ميراند و اندوه را به درون آدمى مى كشاند. زشتى و اندوه بر شما باد! زيرا نشانۀ تيرهاى دشمن گشته ايد، غارت مى شويد و هجوم نمى بريد. مورد حمله و كشتار قرار مى گيريد و حمله نمى كنيد. معصيت بر خدا مى شود، شما رضايت مى دهيد.
ص: 60
(6) هنگامى كه در روزهاى گرم دستور حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد: اين روزها هوا گرم و سوزان است. به ما مهلت بده، تا گرما شكسته شود. و هنگامى كه در روزهاى سرد دستور حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد: اين موقع سرماى شديد است، به ما مهلت بده تا سرما از ما دور شود. همۀ اين بهانه جويى ها براى فرار از گرما و سرما است.
اگر شما از گرما و سرما گريزان باشيد، به خدا سوگند، از شمشير گريزانتر خواهيد بود.
(7) اى نامردان مرد نما، رؤياهاى كودكان (در دلتان)، عقول زنان حجله نشين (در مغزتان)، اى كاش شما را نمى ديدم و نمى شناختم! سوگند به خدا، اين شناخت، پشيمانى (بر من) آورد و اندوه ها به دنبال داشت. خدا نابودتان كناد! قلبم را با خونابه پر كرديد، و سينه ام را از خشم مالامال نموديد، و غم هاى متوالى را جرعه پس از جرعه به من خورانديد، و رأى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد.
(8) تا آن جا كه قريش گفتند: فرزند ابيطالب مردى است دلاور، ولى فنون جنگ را نمى داند! خدا پدرشان را حفظ كناد! آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارت تر و با سابقه تر از من وجود دارد؟! من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم، قيام به تكاپو در جنگ نمودم. هم اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز مى كند. (ولى چه كنم) كسى كه اطاعت نمى شود، رأيى ندارد.
ص: 61
28 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان فصلى از خطبه اى است كه با اين جمله آغاز مى شود: «ستايش خداى را كه يأس بر رحمتش راه ندارد» در اين خطبه يازده هشدار وجود دارد.
(1) پس از ستايش خداوندى، دنيا پشت گردانده و اعلام وداع مى نمايد. آخرت روى آورده و اشراف آگاهانه دارد.
(2) هشيار باشيد، امروز تكاپو و فردا روز سبقت است، سبقت بر بهشت و پايان (عقب ماندگى) دوزخ. آيا بازگشت كننده اى از گناه خود پيش از فرا رسيدن مرگش نيست؟ آيا كسى نيست كه پيش از روز سخت و دردناكش براى خود كارى كند؟ (3) هشيار باشيد، شما در اين زندگانى، روزگار آرزو را مى گذرانيد كه اجل را به دنبال دارد. كسى كه در روزگار آرزو و پيش از آن كه اجلش فرا رسد، عمل نمايد، عمل براى او سودمند خواهد بود و مرگى كه به سراغش آمده است، ضررى براى او وارد نخواهد ساخت و آن كس كه در روزگار آرزويش پيش از آن كه اجلش فرا رسد، تقصير نمايد، عملش خسارت بار و اجلش به ضررش تمام خواهد گشت.
(4) هشيار باشيد، در هنگام خوشى و رغبت چنان عمل كنيد كه در موقع ترس و وحشت عمل مى كنيد. هشيار باشيد، من نديده ام مانند كسى را كه جوياى بهشت باشد و بخوابد و گريزان از آتش باشد و در خواب فرو رود.
(5) هشيار باشيد، كسى را كه حق سودش نبخشد، باطل ضررش خواهد زد و كسى را كه هدايت راستش نسازد، گمراهى به هلاكتش خواهد كشيد.
ص: 62
(6) هشيار باشيد، شما به كوچ از اين دنيا مأموريد و به اندوختن زاد و توشه (براى اين سفر بس طولانى) راهنمايى شده ايد. وحشتناك ترين هراسى كه دربارۀ شما دارم، دو چيز است: پيروى از هوا و درازاى آرزو. در اين دنيا از خود دنيا توشه اى برداريد كه فردا بتوانيد موجوديت خود را (آنچنان كه شايسته است) دارا باشيد.
سيد شريف رضى اللّه عنه گفته است: «مى گويم: اگر در دنيا سخنى باشد كه گردن هاى مردم را بگيرد و به سوى زهد و پارسايى در دنيا بكشاند، و آنان را به عمل آخرت وادار سازد، همين سخن است. اين كلام براى قطع وابستگى به آرزوها و شعله ور ساختن شرارۀ وعظ و بازداشتن (از آلودگى ها) كافى است. و از شگفت انگيزترين جملات اين سخن اين است كه مى گويد: «هشيار باشيد امروز زمان تكاپو است و فردا روز سبقت، سبقت بر بهشت است و پايان (عقب ماندگى) دوزخ». در اين جمله به اضافۀ عظمت لفظ و عظمت ارزش معنى و تمثيل راستين و واقعيت تشبيه، راز شگفت انگيز و معناى لطيف وجود دارد، و آن رازى است كه در جملۀ «السبقة الجنة و الغاية النار» نهفته است.
امام دو لفظ مختلف «السبقة و النار» آورده است، زيرا مسابقه همواره دربارۀ امرى نيكو و هدف مطلوب صورت مى گيرد و اين نيكويى و مطلوبيت از صفات بهشت است. و اين صفت در آتش نيست (پناه مى برم به خدا از آتش) پس جايز نبود كه براى آتش مسابقه را به كار ببرد، بلكه فرموده است: پايان كار (تبهكاران) آتش است، زيرا ممكن است پايان يك مسير خوشايند براى سير كننده به سوى آن نباشد و ممكن است براى وى خوشايند باشد، پس صحيح است كه براى هر دو صورت با كلمۀ «غايت» تعبير نمايد. غايت در اين مورد مانند منزلگه نهايى است. خداوند فرموده است:
«قل تمتّعوا فإنّ مصيركم إلى النّار» (بگو بهره مند شويد در اين دنيا، زيرا منزلگه نهايى شما آتش است.) و در اين مورد صحيح نيست كه گفته شود: نتيجه مسابقۀ شما آتش است. در اين نكته تأمل و دقت كن، زيرا باطنى شگفت انگيز و ژرفايى بس عميق و لطيف دارد. هم چنين است اكثر سخنان امير المؤمنين عليه السّلام و در بعضى از نسخه ها چنين آمده است: و در روايت ديگر «و السبقة الجنة» به ضم سين. سبقه در لغت عرب نام آن چيزى است كه به برنده در مسابقه مى پردازند: مال و ديگر موضوعات مفيد و دو معنى به همديگر نزديكند، زيرا آن امتياز كه نصيب برنده مى شود. پاداشى براى كار پسنديده است، نه كار ناپسنديده.
29 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را پس از داستان حكمين (ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص) پس از آن كه «ضحاك بن قيس» (از پيروان معاويه) به كاروان حج تاخت و آن را غارت نمود، ايراد نموده است و در اين خطبه به آنچه كه در اطراف قلمرو زمامدارى امير المؤمنين روى مى داد، اشاره نموده و پيروان خود را براى ايجاد نظم و اصلاح آن ها را تحريك فرموده است:
(1) اى مردمى كه بدن هايتان در كنار يكديگر، ولى هواهايتان گوناگون است، سخن شما سنگ هاى سخت را سست مى كند و كارتان دشمنان را دربارۀ شما به طمع مى اندازد. وقتى كه در مجالس مى نشينيد، از همه جا سخن مى رانيد و هنگامى كه جنگ به سراغتان مى آيد، فرياد بر مى آوريد: اى جنگ از ما دور شو!
ص: 63
(2) دعوت و تحريك كسى كه شما را (به سوى حق و دفاع از آن) بخواند، ارزشى ندارد و آن كس كه زير شكنجۀ شما قرار بگيرد، هرگز دل راحتى نخواهد داشت.
(كارى جز اين نداريد كه در برابر دعوت من براى دفاع از حق) با سخنان گمراه كننده عذر مى تراشيد. از من خواستيد جنگ را به تأخير بيندازم، چونان بدهكارى كه از طلبكار خود تمديد مى خواهد.
(3) انسان ذليل و خوار از ورود ستم بر خود جلوگيرى نمى كند. حق بدون جديت قابل وصول نيست. (شگفتا!) كدامين خانه و وطن را جز خانه و وطن خود از اشغال بيگانگان ممنوع خواهيد ساخت و با كدامين رهبر پس از من، به ميدان نبرد وارد خواهيد شد. سوگند به خدا، فريب تباه كننده خورد كسى كه شما او را فريب داديد. سوگند به خدا، كسى كه شما را وسيلۀ برد قرار داد، (بازنده ترين) نوميده كننده ترين سهم را برگزيد و كسى كه به وسيلۀ شما به سوى دشمنش تير انداخت، تيرى شكسته و بى پيكان رها كرد.
(4) سوگند به خدا، اكنون ديگر نه گفتارتان را تصديق مى كنم و نه اميدى به يارى تان دارم و نه دشمن را به وسيلۀ شما تهديد مى كنم. چه شده بر شما!؟ چيست دواى دردهايتان، و چيست راه معالجۀ بيمارى هايتان؟ قوم دشمن هم مردانى مانند شمايند.
آيا سخن بدون علم!؟ آيا غفلت بدون خوددارى از آلودگى ها! آيا طمع و اميد براى رسيدن به حق (پيروزى) بدون شايستگى!؟ (يا طمع براى رسيدن به غير حق)!؟
30 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى قتل عثمان در اين سخن حكم بر له و عليه عثمان فرموده و مردم را در كارى كه كردند محكوم نموده و برائت ذمه خود را از خون عثمان بيان مى دارد.
(1) اگر من دستور كشتن عثمان را داده بودم، قاتل او من بودم و اگر از قتل او جلوگيرى مى كردم، ياورش بودم. ولى كسى كه به يارى او برخاست نمى تواند بگويد: من بهتر از آن كسى بودم كه او را رهايش ساخت و به مرگ سپرد.
(2) و كسى كه او را رهايش ساخت نمى تواند بگويد: كسى كه او را يارى نمود از من بهتر بود. من وضع عثمان را در چند جملۀ مختصر براى شما جمع نموده و توضيح مى دهم: او خويشاوندان خود را بر ديگر مسلمانان مقدم داشت و اين يك تقديم و ترجيح بدى بود. و شما داد و فرياد كرديد و اضطراب به راه انداختيد و در اين داد و فرياد كار بدى مرتكب شديد.
ص: 64
(3) و براى خداست حكم عادلانه دربارۀ عثمان كه خويشاوندانش را بر مسلمين ترجيح داد و دربارۀ شما كه در كارهاى او به داد و فرياد و اضطراب افتاديد.
31 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه «عبد اللّه بن عباس» را به نزد زبير فرستاد تا او را به اطاعتى كه پيش از جنگ جمل با امير المؤمنين داشت، برگرداند.
(1) با طلحه ديدار مكن، زيرا اگر او را ببينى، او را مانند گاوى خواهى يافت كه شاخش را به روى گوشش كج كرده است. او همان بى باك بى خيال است كه سوار حوادث دشوار و ناهنجار مى گردد و مى گويد: رام است. ولى با زبير ملاقات كن، زيرا او طبيعتى نرم تر دارد.
(2) به او بگو: پسر دايى ات مى گويد: در حجاز مرا شناختى و در عراق مرا انكار كردى! پس براى تو چه مانعى از آن اطاعت و بيعتى كه با من داشتى پيش آمده است! 1 - سيد شريف رضى گفته است: على بن ابيطالب عليه السّلام اولين كسى است كه اين جمله (فما عدا مما بدا) از او شنيده شده است.
32 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه شيوع جور و جفا در زمان خود را توصيف مى كند و مردم را بر پنج گروه تقسيم مى نمايد و سپس مردم را به اعراض از دنيا پرستى توصيه مى كند.
(1) اى مردم، ما در روزگارى منحرف و زمانى پر از كفران قرار گرفته ايم. روزگارى است كه نيكوكار در آن بدكار شمرده مى شود و ستمكار بر طغيان خود مى افزايد.
در اين روزگار از آنچه مى دانيم سودى نمى بريم و دربارۀ آنچه كه نمى دانيم نمى پرسيم و از هيچ رويداد خطرناكى كه ضربه مهلك فرود مى آورد، بيمى نداريم تا بر سر ما فرود آيد.
ص: 65
(2) مردم بر پنج گروه تقسيم مى شوند: گروهى از آنان از فساد در روى زمين امتناع نمى ورزند، مگر به جهت پستى و ناتوانى شخصيت و كندى شمشير و تهيدستى از مال دنيا. گروهى شمشير كشيده و شرّ خود را آشكار ساخته و سوار و پيادۀ خود را بسيج نموده، نفس خود را (براى فساد در جامعه) مقيّد نموده و دين خود را نابود ساخته اند. براى به دست آوردن پشيزى از مال دنيا به غنيمت ببرند و سوارانى به دنبالشان بيفتند و يا منبرى به دست بياورند كه روى آن نشينند و برترى بر ديگران بجويند. و چه سوداگرى بدى است كه دنيا را به قيمت خود بينى و آن را عوض آنچه كه در نزد خدا براى تو آماده است، تلقى كنى! (3) گروهى به وسيلۀ عمل آخرت دنيا را طلب مى كنند و آخرت را به وسيلۀ عمل دنيا نمى جويند. شخصيتشان را (تصنّعى) پايين مى گيرند و گام ها را كوچك برمى دارند و دامن جامه شان را كوتاه مى كنند و خود را به امانت دارى مى آرايند و پرده پوشى خداوندى را وسيلۀ معصيت كارى خود قرار مى دهند. گروهى هم احساس حقارت در شخصيت خويش است كه آنان را از سلطه جويى دور مى سازد و نداشتن وسيله (مانع از خودنمايى و جاه طلبى آنان) مى گردد و (به طور جبر) آنان را به حال خود محدود مى نمايد. در نتيجه با نام قناعت خود را مى آرايند و با لباس مردم پارسا خود را زينت مى بخشند در حالى كه اين ناتوانان هرگز نه در شبى و نه در روزى شايستۀ قناعت و پارسايى نيستند.
(4) گروهى ديگر مى ماند كه ياد سرنوشت نهايى، ديدگان آنان را از محرمات فرو بسته و بيم روز رستاخيز اشك هاى آنان را سرازير مى نمايد. برخى از آنان (از ميان جاهلان) رميده و مطرودند. برخى ديگر در حال ترس و كنده شدن (از ميان مردم هواپرست) و دسته اى از آنان خاموش و ساكت هستند. گروهى ديگر از آنان با خداى خود دعاى مخلصانه دارند و بعضى ديگر ماتم زدۀ زجر كشيده اند.
ص: 66
(5) آنان انسان هايى هستند كه تقيه از تبهكاران آنان را به گوشه گمنامى برده و خوارى آنان را در بر گرفته است. آنان در دريايى از تلخى ها غوطه ورند. دهان هايشان از سخن گفتن بسته و دل هايشان مجروح است. آنان جامعۀ خود را پندها دادند، تا خسته و مغلوب شدند تا آن جا كه خوار گشتند و كشته شدند، تا عددشان كم شد.
(6) اى مردم، دنيا بايد در چشمان شما ناچيزتر از اجزاى بى ارزش آن برگ هايى تلقى شود كه فقط به درد دبّاغى مى خورد. و بى ارزش تر از آن پشم هاى بز كه در موقع چيدن موهاى آن حيوان به زمين مى افتد ارزيابى شود. از آنان كه پيش از شما در گذشته اند، پند بگيريد، پيش از آن كه آنان كه پس از شما خواهند آمد، از شما پند بگيرند. اين دنيا را در حالى كه قابل سرزنش است، رها كنيد، زيرا اين دنيا كسانى را به دور انداخته است كه مهربانتر از شما به اين دنيا بوده اند.
شريف رضى اللّه عنه گفته است كه مى گويم: بعضى از كسانى كه بهره اى از علم ندارند، اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند در حالى كه اين خطبه بدون شك از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، آخر طلا كجا خاك كجا؟! شيرين كجا تلخ كجا؟! و اين دليل محكم و با مهارت و نقدى را كه در بر دارد، گفتار انتقادى صاحب نظر (عمرو بن بحر الجاحظ) نيز اثبات مى كند، زيرا جاحظ اين خطبه را در كتاب «البيان و التبيين» آورده و كسى كه اين خطبه را به معاويه نسبت داده است متذكر شده. سپس سخنى در معناى آن گفته كه محصول آن چنين است: (اين سخن به سخنان على عليه السّلام شبيه تر و در گروه بندى مردم و توصيف آنان به مغلوبيت و خوارى و تقيه و ترس به روش على عليه السّلام شايسته تر است) و مى گويد: كى ما معاويه را ديديم كه حتى يك موقعى در سخنانش روش پارسايان و رفتارهاى مردم عابد را بياورد.
33 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در موقعى كه براى پيكار با اهل بصره بيرون مى رفت. در اين خطبه حكمت برانگيخته شدن پيامبران را بيان فرموده سپس فضيلت خود را يادآور مى شود و كسانى را كه بر او طغيان كرده اند، توبيخ مى نمايد.
(1) عبد اللّه بن عباس رضى اللّه عنه مى گويد: در ذى قار وارد شدم به امير المؤمنين عليه السّلام در حالى كه كفشش را وصله مى كرد. به من فرمود ارزش اين كفش چيست؟ گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: سوگند به خدا، اين كفش در نزد من محبوبتر از زمامدارى بر شما است، مگر اين كه حقى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم. سپس بيرون آمد و خطبه اى براى مردم خواند.
ص: 67
(2) و فرمود: خداوند متعال محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر مردم مبعوث نمود در حالى كه هيچ كسى از نژاد عرب كتابى نمى خواند و ادعاى پيامبرى نمى كرد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مردم را (به سوى حيات پاكيزه) سوق داد تا اين كه آنان را در موقعيت اصلى خودشان (اسلام) مستقر ساخت. آنان را به زندگى نجات بخش رسانيد، تا اين كه كجى ها و ضعف آنان را مبدّل به قدرت و استقامت نمود و احوال و اوضاع آنان را كه متزلزل بود، محكم و قابل اطمينان ساخت.
(3) سوگند به خدا، من در انبوه جمعى بودم كه به لشكريان كفر هجوم برديم تا اين كه همۀ آنان مغلوب شدند و پشت گرداندند. من ناتوان نشده ام و ترسى ندارم و اين مسيرى كه امروز پيش گرفته ام، مانند همان مسيرى است كه براى پيروزى اسلام پيش گرفته بودم. قطعا باطل را مى شكافم و حق را از پهلوى آن بيرون مى آورم.
(4) قريش از من چه مى خواهد؟ سوگند به خدا، در آن هنگام كه قريش در كفر غوطه ور بودند، با آنان به پيكار برخاستم و امروز هم كه منحرف شده و فساد به راه انداخته اند، باز با آنان پيكار خواهم كرد. من همان شخصى هستم كه ديروز رويارويشان بودم، و امروز هم در برابرشان ايستاده ام. سوگند به خدا، قريش هيچ تنفّرى و عامل انتقامى از ما ندارد مگر اين كه خداوند ما را بر آنان برگزيده است و ما آنان را در ميان خود راه داديم. مثل قريش چنان است كه شاعر گذشته گفته است:
سوگند به زندگى ام، طول زندگى تو آشاميدن شير خالص در صبحگاه بود و خوراك تو، پوست كنده شدۀ معيوبى بود كه با كره مخلوط مى كردى و ما بوديم كه اعتلا بر تو بخشيديم در حالى كه مقامى نداشتى و ارتفاعات كوه و اراضى را به پيرامون تو كشيديم. (دو بيت عربى را شارحين نهج البلاغه كاملا توضيح نداده اند، معنايى را كه براى دو بيت آورديم، قطعى نيست، لذا تأمل بيشترى شود.)
ص: 68
34 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را پس از فراغت از غائلۀ خوارج در تحريك و بسيج نمودن مردم براى نبرد با اهل شام ايراد فرموده است.
در اين خطبه اظهار انزجار از مردم نموده و آنان را براى پيش گرفتن راه درستى و رستگارى پند مى دهد.
(1) اُف بر شما اى مردم! از خطاب و توبيخ بر شما خسته شده ام. آيا در برابر سراى آخرت و سعادت ابدى رضايت به زندگى دنيوى داده و به پذيرش ذلّت به جاى عزّت دل خوش كرده ايد؟!. هنگامى كه شما را براى جهاد با دشمنانتان مى خوانم، چشمانتان از اضطراب به جولان مى افتد، گويى كه در سكرات مرگ غوطه وريد و در مستى ناهشيارى فرو رفته ايد. راه فهم سخنان من بر شما بسته مى شود و شما در حيرت و ترديد مى افتيد. گويا دل هايتان مختل است و از تعقل باز مانده ايد.
(2) من هرگز اطمينانى به شما ندارم. شما آن ركن محكم و پايدار نيستيد كه بتوان بر شما تكيه نمود. و چنان ياران و آشنايان عزيزى نيستيد كه احتياجى را بر طرف بسازيد. مثل شما مثل همان شترانى است كه ساربانشان گم شده است و از هر طرف كه جمع آورى شوند، از طرف ديگر پراكنده مى گردند.
(3) سوگند به خدا، شما جنگ افروزان بدى هستيد. فريب حيله گرى ها را مى خوريد و خود چاره جويى نمى كنيد. از نيروها و ابعاد شما كاسته مى شود، ناراحت و خشمگين نمى گرديد. دشمنان در پيرامون شما نخوابيده اند، ولى شما در غفلت غوطه وريد. سوگند به خدا، كسانى كه به پستى و خوارى تن دادند، مغلوب گشتند.
(4) قسم به پروردگار، گمان من دربارۀ شما چنين است كه اگر كارزار شدت بگيرد، و امواج مرگ طوفان ها پديد آورد، مانند سرى كه دو نيم شود، از فرزند ابيطالب دور خواهيد گشت.
ص: 69
سوگند به خدا، آن مردى كه دشمن را بر خود مسلط بسازد كه گوشت او را بخورد و استخوانش را نرم كند و پوست او را بكند، چنين شخصى سخت زبون است و دل او كه عضلات سينه اش آن را احاطه كرده است. ناتوان و درمانده است. تو اگر مى خواهى چنين باش. اما من، سوگند به خدا، با قدرتى كه به وسيلۀ شمشير بر پراندن تارك دشمن و قطع بازوها و پاهاى او دارم، سلطه را به دست دشمن نخواهم داد. (اين است وظيفۀ من) اين تلاش و تكاپوى اختيارى من است و مشيّت قاهرۀ خداوندى كار خود را دارد.
(6) اى مردم، حقى كه من بر شما دارم و حقى شما بر من داريد. اما حق شما بر من:
خيرخواهى دربارۀ شما و تنظيم و فراوان نمودن بيت المال براى تهيۀ معيشت سالم براى شما. و تصدى بر تعليم شما كه از جهل نجات پيدا كنيد و تأديب شما كه علم (همۀ سطوح شخصيت) شما را بسازد. و اما حق من بر شما: وفا به بيعتى است كه با من كرده ايد و خيرخواهى در حضور و غياب و پاسخ مثبت در آن هنگام كه شما را بخوانم و اطاعت از من موقعى كه به شما دستورى بدهم.
35 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را امير المؤمنين عليه السّلام پس از داستان حكميّت و رسيدن نتيجۀ كار دو حكم به او، فرموده است و در اين خطبه خدا را در برابر آزمايشى كه مى كند، سپاسگزارى نموده و سبب ابتلاء را بيان مى فرمايد.
(1) سپاس خدا راست، اگر چه روزگار حادثه اى بسيار سنگين و رويدادى بزرگ را پيش آورده است و شهادت مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه وجود ندارد. او بى شريك است و خدايى با او نيست و شهادت مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست، درود خدا بر او و اولاد او باد.
ص: 70
(2) پس از سپاس و ستايش خداوندى، (بدانيد) كه نافرمانى و سرپيچى از نصيحت ناصح مهربان و عالم تجربه ديده موجب حسرت مى گردد و پشيمانى به دنبال مى آورد. من دستور خود را دربارۀ حكميت به شما داده بودم و نظريۀ خود را صاف و روشن براى شما گفته بودم.
(3) اگر بنا بود امرى از «قصير» اطاعت شود! شما در برابر دستور و نظريۀ من امتناع ورزيديد، مانند امتناع مخالفان ستمكار و طرد كنندگان حقيقت و گنهكاران، تا جايى كه انسان خيرخواه دربارۀ خيرخواهى خود به ترديد افتاد. و آتش زنه از بيرون آوردن شراره امتناع ورزيد. مثل من و شما چنان شد كه برادر هوازنى (دريد بن صمه) گفته است: (من دستور خود را در منعرج اللوى به شما گفتم و شما نصيحت مرا درك نكرديد مگر روز بعد، كه كار از كار گذشته بود).
36 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام * تهديد اهل نهروان
(1) من شما را از به خاك افتادن در اثناى اين نهر (يا پيچ گاه آن) و در زمين هاى هموار اين گودى مى ترسانم (كه به خاك و خون درغلتيد) بدون دليل روشنى از پروردگارتان و نه با حجتى آشكار كه با شما باشد. اين دنياى فانى شما را به هلاكت انداخت و قضا و قدر الهى (كه مقدماتش را خودتان آماده كرده ايد) شما را در دام خود گرفته است. من شما را از اين حكميت نهى كرده بودم.
(2) شما مانند طردكنندگان كتاب الهى دستور مرا پشت سر انداختيد و از عمل به آن امتناع ورزيديد، تا آن كه مرا مجبور كرديد كه نظرم را با خواستۀ شما تطبيق دهم. و شما مردمى سبك مغز و غوطه ور در رؤياهاى احمقانه ايد. من اى مردم بى اصل، هرگز قصد شر و افساد براى شما نداشتم و براى شما ضررى نخواسته ام.
ص: 71
37 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت كه شبيه به خطبه است. در اين سخن فضايل خود را پس از حادثۀ نهروان بيان مى دارد.
(1) من قيام به وظيفه نمودم، در آن هنگام كه ديگران ناتوان شدند و شكست خوردند. و از افق بالاترى نگريستم، در آن هنگام كه ديگران سر در لاك خود فرو برده بودند. و سخن با صراحت گفتم، در آن هنگام كه تردّد و اضطراب آنان را در خود فرو برده بود. و راهم را با نور الهى پيش گرفتم، در آن هنگام كه آنان راكد گشته و متوقف بودند.
(2) در آن موقع صداى من از صداى همۀ آنان پايين تر بود و در سبقت (در خير و صلاح جامعه) بالاتر از آنان بودم. من با عنان كمالات به پرواز درآمدم و وسيلۀ سبقت در اختيار من بود. همانند آن كوه بودم كه بادهاى تندوز از متزلزل ساختن آن ناتوان و طوفان ها از بركندن آن عاجز است. هيچ كسى توانايى عيب جويى در من نداشت، و هيچ گوينده اى نمى توانست طعنى بر من وارد آورد.
(3) انسان ضعيف و خوار در نزد من عزيز است، تا حق او را براى او بگيرم، و انسان قوى در نزد من ضعيف است، تا حق ديگران را از او بگيرم. ما به قضاى خداوندى رضايت داده و امر او را تسليم به او نموده ايم. آيا گمان مى كنى من به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى بندم؟! (4) سوگند به خدا، من اولين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام. پس اولين كسى نخواهم بود كه به او دروغى ببندم. سپس من در وضع خود نگريستم. اطاعتم از تكليف الهى (كه به وسيلۀ پيامبر براى من ابلاغ شده بود) بر بيعت با ديگران و يا جنگ با آنان سبقت گرفته بود و پيمان ديگرى در گردنم بود.
ص: 72
38 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و از سخنان آن حضرت است كه در آن علت اين كه شبهه، شبهه ناميده مى شود و بيان حال مردم در شبهه بيان شده است.
(1) علت اين كه شبهه، شبهه ناميده شده است، اين است كه شبيه به حق است. اما اولياء الله در موقعيت هاى شبهه ناك با روشنايى يقين حركت مى كنند و راهنماى آنان خود راه هدايت است.
(2) و اما دشمنان خدا در آن شبهه ها دعوت به گمراهى مى كنند و راهنماى آنان نابينايى است. با ترس از مرگ، هيچ كسى از مرگ نجات پيدا نمى كند و با دوست داشتن بقا هيچ كسى پايدار نمى ماند.
39 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را موقعى كه از جنگ «نعمان بن بشير» ياور معاويه در «عين التمر» اطلاع يافت، ايراد فرمود. در اين خطبه عذر خود را آشكار نموده و مردم را به يارى خود تحريك مى فرمايد.
(1) من به مردمى مبتلا شده ام كه اگر امر كنم، اطاعت نمى كنند، و اگر دعوت كنم، اجابت نمى كنند. اى مردمى كه اصالت نداريد، براى يارى پروردگارتان در انتظار چه كسى و كدام روزى و چه حادثه اى نشسته ايد؟!.
(2) آيا هيچ دينى وجود ندارد كه شما را جمع كند و هيچ غيرتى نداريد كه شما را بر هجوم به دشمنانتان تحريك كند و به هيجان در آورد؟ در ميان شما فريادزنان مى ايستم و شما را به عنوان پناه ندا مى دهم. نه گفتارى را از من مى شنويد و نه امرى را از من اطاعت مى كنيد، تا آن گاه كه حوادث عواقب وخيم خود را نشان مى دهد.
ص: 73
(3) نه به وسيلۀ شما انتقام خونى گرفته مى شود و نه به كمك شما مى توان به مقصودى نايل شد. شما را به كمك برادرانتان خواندم، مانند شتر خسته و بيمار صدا درآورديد و مانند شتر لاغر و مجروح از حركت باز ايستاديد. سپس سپاهى از شما كه كوچك و مضطرب و ناتوان بود، به حركت درآمد. گويى به طرف مرگ در حالى كه مى نگرند، رانده مى شوند.
شريف رضى گفته است: سخن آن حضرت كه مى فرمايد: «متذائب» به معناى اضطراب است، و مأخوذ از اين جمله است كه مى گويند: «تذائبت الريح» يعنى باد در وزيدن مضطرب شد. و گرگ را «ذئب» مى گويند، از همين جهت است كه در راه رفتن با اضطراب مى رود.
40 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت دربارۀ خوارج، وقتى كه گفتار آنان را شنيد كه مى گفتند: «حكمى نيست مگر از آن خدا»
(1) فرمود: اين يك سخن حق است كه از آن باطل اراده شده است. بلى، حكمى نيست مگر از آن خدا، ولى اينان مى گويند: زمامدارى و رياست نيست مگر از آن خدا. وجود حاكم و زمامدار براى مردم ضرورى است، چه حاكم نيكوكار چه بدكار، كه اگر زمامدار بد كار و منحرف باشد، شخص با ايمان در زمامدارى او عمل صالح خود را انجام مى دهد.
(2) و شخص كافر براى دنيايش برخوردار مى گردد. تا روزگار زندگى مؤمن و كافر (روزگار يا زمامدارى بدكار و منحرف) سپرى شود و خداوند به وسيله زمامدار منحرف غنايم را جمع و به وسيلۀ او جهاد با دشمن را به راه مى اندازد و راه ها به وسيلۀ او امن مى گردد و به وسيلۀ او حق ضعيف از قوى گرفته مى شود، تا نيكوكار راحت شود و مردم از شرّ تبهكار در امان باشند.
ص: 74
(3) و در روايت ديگر وقتى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرياد تحكيم آنان (لا حكم الاّ للّه) را شنيد، فرمود:
در انتظار حكم خدا دربارۀ شما هستم. فرمود: اما در زمامدارى شخص صالح، انسان با تقوا به اعمال صالحه خود مشغول مى شود و در زمامدارى منحرف انسان شقى برخوردار مى گردد، تا مدت زمامداريش به سر آيد و مرگش فرا رسد.
41 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه از حيله گرى نهى فرموده و مردم را از آن برحذر مى دارد.
(1) اى مردم، وفا همراه صدق است و من هيچ سپرى نگهدارنده تر از وفا (يا صدق) نمى بينم و كسى كه بداند سرنوشت نهايى حيات او چيست، مكر نمى كند و ما در زمانى به سر مى بريم كه اكثر مردمش مكر را هوشيارى تلقى كرده اند و نادانان اين مكر پردازى را به مهارت در چاره جويى نسبت مى دهند.
(2) اينان در چه وضعى هستند! خدا آنان را بكشد! انسان آگاه به دگرگونى ها و تغييرات امور راه حيله گرى را مى بيند، ولى در مقابل او از امر و نهى خداوندى مانعى براى ارتكاب به حيله گرى وجود دارد و در نتيجه آن حيله گرى را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد، رها مى كند و كسى كه هيچ تأثر و اجتنابى در دين ندارد، فرصت را براى حيله گرى غنيمت مى شمارد.
42 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را از تبعيّت از هوا و درازى آرزو در دنيا مى ترساند.
(1) اى مردم، شديدترين خوف و هراسى كه دربارۀ شما دارم براى دو چيز است:
پيروى از هوا و درازى آرزو. اما پيروى از هوا آدمى را از برخوردارى از حق باز مى دارد و درازى آرزو آخرت را به فراموشى مى سپارد.
ص: 75
(2) هشيار باشيد، دنيا به شتاب مى گذرد و نمانده است از دنيا مگر ته مانده اى در كاسه، مانند آن ته مانده اى كه كسى آن را در كاسه ريخته باشد، و بدانيد كه آخرت روى آورده است و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است (علاقمندانى است). شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد، زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق خواهد گشت.
(3) حقيقت اين است كه امروز دوران عمل است و حسابى در كار نيست (حساب محسوسى ديده نمى شود) و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست.
شريف رضى مى گويد: حذاء به معناى حركت سريع و با شتاب است و بعضى از راويان اين كلمه را جذاء نقل كرده اند.
43 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، موقعى كه ياران او پيشنهاد آمادگى براى نبرد با اهل شام نمودند، پس از فرستادن «جرير بن عبد اللّه بجلى» به سوى معاويه براى گرفتن بيعت به على بن ابيطالب عليه السّلام، و معاويه بيعت آن حضرت را نپذيرفت.
(1) آماده شدن من براى نبرد با اهل شام در حالى كه جرير در نزد آنان است، بستن درهاى حجت بر روى اهل شام است. و منصرف نمودن اهل شام از خير، اگر خير را بخواهد. ولى من براى مأموريت جرير وقتى را تعيين نموده ام كه پس از سپرى شدن آن مدت معين، در نزد معاويه و اهل شام توقف نخواهد كرد، مگر اين كه فريب بخورد، يا مرتكب معصيت گردد.
(2) نظر من در اين موقع شكيبايى است. شما در چنين وضعى مدارا كنيد و من در اين حال از بسيج كردن شما كراهت دارم.
ص: 76
(3) من بينى و چشم اين امر را زدم و پشت و روى آن را گرداندم (همۀ سطوح و ابعاد غائله شام و كاخ نشين آن را بررسى و تحقيق نمودم) در نتيجه، جز اختيار انتخاب ميان دو موضوع نديدم: يا نبرد با آن طغيانگر فرعون صفت و يا كفر به آنچه كه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده است. در گذشته براى امت اسلامى زمامدارى بود كه حوادثى را به وجود آورد و مردم را دربارۀ خود به گفتگوى با هيجان وادار كرد.
سپس مردم با او عداوت ورزيدند و تغييرات دادند.
44 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در آن هنگام كه «مصقلة بن هبيرۀ شيبانى» به طرف معاويه فرار كرد. وى اسراى «بنى ناجيه» را از عامل امير المؤمنين خريده و آزاد كرده بود، وقتى كه آن حضرت مال را از او مطالبه كرد، او خيانت نمود و به شام فرار كرد.
خدا مصقله را زشت و دور از خير كناد! كار بزرگان را انجام داد و مانند بردگان فرار كرد. او مدح كنندۀ خود را به سخن گفتن وادار نكرده ساكتش كرد، و توصيف كنندۀ خود را تصديق نكرده و سركوب كرد. اگر توقف مى كرد، آنچه را كه به ناحق گرفته بود، از او مى گرفتيم و انتظار افزايش و فراوانى مال حلال او را مى كشيديم.
45 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان بخشى از يك خطبۀ طولانى است كه در روز عيد فطر ايراد فرموده است، و در اين خطبه خدا را ستايش نموده و دنيا را توبيخ مى نمايد.
(1) سپاس خداى راست كه رحمتش مأيوس شدنى نيست و نعمتش فراگير و بخشايشش نااميد نشدنى و پرستشش تكبر نورزيدنى است. خداوندى كه رحمت او زايل نمى شود و نعمتش مفقود نمى گردد.
ص: 77
(2) دنيا جايگاهى است كه فنا بر آن مقدّر و خروج از آن براى اهلش اجبارى گشته است.
اين دنيا بر مذاق فرزندانش شيرين و بر خيره شوندگانش سبز و با طراوت است. اين دنيا براى جوينده اش شتابان است، و بر دل نظاره كننده اش مخلوط كننده و فريبا.
(3) از اين دنيا با بهترين زاد و توشه كه اندوخته ايد، كوچ كنيد، و بيش از حد كافى از اين دنيا مخواهيد، و بيش از آنچه كه براى معاش زندگى لازم است مجوييد.
46 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در موقع تصميم براى حركت به شام. اين دعايى است كه امير المؤمنين عليه السّلام در آن هنگام كه پاى در ركاب مى گذاشت، خوانده است.
پروردگارا، از مشقّت سفر و رنج بازگشت از سفر و از اين كه با منظرۀ زشت اهل و مال و فرزند روبرو شوم، بر تو پناه مى برم. خداوندا، تويى يار سفر من و تويى ناظر و نگهدارندۀ دودمان من، و هيچ كسى جز تو توانايى اين هر دو (يار سفر و نگهدارندۀ دودمان) را ندارد. زيرا كسى كه همراه مسافر است، نمى تواند نگهدارندۀ دودمان و جانشين باشد و كسى كه جانشين است، همراه مسافر نتواند بود.
سيد رضى مى گويد: ابتداء اين سخن از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است و امير المؤمنين عليه السّلام دنباله آن را با بليغ ترين كلام و كاملترين خاتمه به پايان رسانده است. اين تتميم و تكميل از «و لا يجمعهما» شروع مى شود.
47 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت دربارۀ كوفه
مى بينم تو را اى كوفه، كه مانند چرم بازار عكاظ زير پاى حوادث گسترده و در زير پاى رويدادهاى سخت و مشقت بار ماليده شده اى و سوار وقايع اضطراب انگيز گشته اى و من قطعا مى دانم كه هيچ ستمكار جبارى دربارۀ تو بدى نخواست مگر اين كه او را به عامل مشغول كننده اى مبتلا نمودى و به وسيلۀ قاتلى نشانۀ تير كشنده اش ساختى.
ص: 78
48 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت كه در هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است و گفته شده است: اين خطبه را در موقعى كه از كوفه براى حركت به سوى صفين بيرون آمده بود، در نخيله ايراد فرموده است.
(1) سپاس خداى راست كه هر وقت كه شب وارد شود و تاريكى هاى خود را بگستراند و سپاس خداى راست هر وقت كه ستاره اى بدرخشد و غروب كند و سپاس خداى راست كه احسانش هرگز مفقود نمى گردد و بخشش و اكرامش براى عوض و پاداش نيست.
(2) پس از حمد و ثناى خداوندى، من پيش قراولان سپاهيان خود را فرستادم و به آنان دستور دادم مسير خود را از كنار فرات بگيرند و در آن جا منتظر باشند تا آن گاه كه دستور من به آنان برسد. نظر من اين است كه از اين فرات بگذرم و به جمعيت اندكى از شما كه در آن طرف فرات هستند برسم، كسانى كه در كنار شط دجله ساكنند. و آنان را بسيج كنم تا با شما به سوى دشمن حركت كنند و آنان را كمك نيروى شما قرار بدهم.
شريف رضى گفته است: كه مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از كلمۀ ملطاط سمت حركتى است كه به سپاهيان دستور داد آن سمت را بگيرند كه كنار فرات بود و ملطاط به ساحل دريا نيز گفته مى شود. اصل معناى اين كلمه زمين هموار است و مقصود آن حضرت از نطفه آب فرات است و اين جمله از عبارات شگفت انگيز است.
49 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، و در اين سخن بعضى از صفات ربوبى و علم الهى را بيان فرموده است.
(1) سپاس خداى راست كه به همۀ امور مخفى دانا است و همۀ نشان ها و آثار آشكار به وجود او رهنما. ذات پاكش بر چشم بيننده برنيايد. نه ديدۀ كسى كه او را نمى بيند، نفى و انكارش را بتواند، و نه قلب كسى كه به وجودش اذعان دارد، بتواند او را ببيند.
ص: 79
(2) مقام عالى او از هر چيزى بالاتر است. و نزديكى او بر همۀ اشياء از همه چيز نزديكتر، نه علوّ مقام ذات اقدسش او را از مخلوقاتش دور ساخته است و نه نزديكى او موجب تساويش با كائنات گشته است. عقول بشرى را از توصيف و تعريف صفتش آگاه ننموده و از معرفت لازم دربارۀ وجود و آثار و نشان هاى آشكارش محجوب نفرموده است. او خداوندى است كه نمودها و آثار هستى بر اقرار قلبى منكرش شهادت مى دهد. خداوند با عظمت تر است از تخيلات پوچ و بى اساس تشبيه كنندگانش و والاتر است از اوهام باطل منكرانش، عظمتى بس والا.
50 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در اين سخن بيان فتنه هايى است كه موجب ويرانى عالم مى گردد.
(1) جز اين نيست كه ابتداى بروز آشوب ها و فتنه ها، هواهايى است كه مورد تبعيت قرار مى گيرند و احكامى است كه بدعت گذاشته مى شوند. در اين فتنه ها (يا هواها و احكامى كه به طور بدعت طرح شده اند) با كتاب خدا مخالفت مى شود و مردانى از مردان ديگر بر مبنايى غير از دين خداوندى تبعيت مى كنند.
(2) اگر باطل از درآميختن با حق تفكيك و خالص شود، بر حق جويان پوشيده نمى ماند. و اگر حق از پوشش ها و آميزش با باطل تفكيك و خالص شود، زبان هاى مردم معاند از قيل و قال دربارۀ حق بريده مى شود. ولى مشتى از حق و مشتى از باطل را مى گيرند به طورى كه در هم مخلوط مى شوند. در اين موقع است كه شيطان بر پيروان خود مسلط مى گردد و كسانى كه از طرف خداوندى سابقۀ نيكو به آنان داده شده است، نجات پيدا مى كنند.
ص: 80
51 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين خطبه را در آن هنگام فرموده است كه ياران معاويه در صفين بر شط فرات مسلط شده بودند و سپاهيان على عليه السّلام را از آن آب ممنوع ساختند.
(1) آنان شما را به ميدان نبرد طلبيده اند، يا به ذلت و خوارى و از دست دادن موقعيت حيات خود تن در دهيد، يا شمشيرها را از خون هاى آن نابكاران سيراب كنيد، تا از آب سيراب شويد.
(2) مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از دشمن شكست بخوريد و ذليل شويد. زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه با پيروزى بر دشمن از اين جهان رخت بربنديد.
(3) آگاه باشيد كه معاويه مشتى گمراه منحرف را به دنبال خود انداخته و خبر واقعيات را بر آنان تاريك و مبهم ساخته است، تا آن جا كه گلوهاى خود را آماج تير مرگ نموده اند.
52 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت كه مردم را به زهد ورزيدن در دنيا تشويق فرموده و پاداش خداوندى را بر پارسايان و نعمت هاى خداوندى را كه به مخلوقاتش عطا نموده است بيان مى دارد.
(1) آگاه باشيد، استمرار حيات دنيا هر لحظه اى قطع مى شود و به گذشته مى خزد و انقراض لحظات خود را اعلام مى دارد و حقيقت اصلى آن كه در پشت پرده است، ناشناخته مى باشد (و يا آنچه كه از دنيا خوشايند است، ناخوشايند مى گردد). دنيا با سرعت شديد پشت به زندگان مى نمايد و ساكنان خود را به سوى فنا دفع مى كند و همسايگانش را با آهنگ مرگ مى راند. دنيا شيرينى خود را تلخ و صافى خود را تيره ساخته است.
ص: 81
(2) از اين دنيا چيزى نمانده است، جز ته ماندۀ آبى در ظرف دستشويى، يا چيزى جز جرعۀ آبى اندك كه اگر تشنه اى آن را بمكد، سيراب نشود. اى بندگان خدا، تصميم به كوچ از اين دنيا بگيريد كه فنا سرنوشت همۀ مردم آن است. و آرزوى بى اساس در اين دنيا شما را مغلوب نسازد و كشش زمان براى شما طولانى تلقى نگردد.
(3) سوگند به خدا، اگر مانند شتر بچه گم كرده بناليد و چونان كبوترى كه يار مأنوس خود را از دست داده است، زارى كنيد و مانند تاركان دنيا از خوف و خشيت فرياد برآوريد و از اموال و فرزندان خود دل كنده براى طلب اعتلاى منزلت و تقرّب به بارگاه ربوبى، يا براى بخشوده شدن گناهى كه كتاب هاى الهى آن را شمرده و رسولانش آن را حفظ كرده اند رو به خدا برويد، در برابر آن پاداشى كه از خدا براى شما اميد دارم و در برابر كيفر و عقابى كه از آن بر شما مى ترسم، اندك خواهد بود.
(4) و سوگند به خدا، اگر دل هاى شما ذوب شود و چشمان شما به جهت رغبت به لطف او يا به جهت بيم از عذاب او (به جاى اشك) خون بريزد، سپس به مقدار بقاء دنيا در اين دنيا عمر كنيد، اعمال شما شايستگى برابرى با نعمت هاى عظيم خداوند و هدايتى را كه براى برخوردارى از ايمان به شما عنايت فرموده است، نخواهد داشت.
ص: 82
53 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در خطبه اى از آن حضرت دربارۀ توصيف مشخصات قربانى آمده است
از جمله تماميت شرايط قربانى بلندى و استقامت گوش آن و سالم بودن چشم آن است. پس اگر گوش و چشم قربانى سالم باشد، قربانى سالم و كامل است و اگر شاخ قربانى شكسته باشد و پاى خود را به قربانگاه بكشد، كفايت مى كند.
سيد شريف رضى مى گويد: منسك در اين جا به معناى قربانگاه است.
54 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه ياران خود را كه در جنگ صفين مانع از نبرد با شاميان مى گشتند، توصيف مى فرمايد
(1) مردم براى بيعت با من چنان ازدحام كردند كه گويى مانند شتران تشنه در روز ورود به آب يكديگر را مى كوبند. شترانى تشنه كه ساربانشان آنان را به حال خود گذاشته و افسارهاى آنان را رها ساخته باشد. تا آن جايى كه گمان كردم مردم مرا خواهند كشت، يا بعضى از آنان بعضى ديگر را از پاى در خواهند آورد.
(2) من اين امر زمامدارى را پشت و رو كردم، تا آن جا كه تفكر در اين موضوع خواب را از چشمانم منع كرد. هيچ چاره اى كه براى من امكان داشت، نيافتم مگر اين كه يا با آن تبهكاران به نبرد برخيزم، يا آنچه را كه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده است، منكر شوم. براى من گلاويزى جنگ و كارزار آسانتر است از گلاويزى با كيفر الهى بود و مرگ و شكست دنيا براى من از مرگ و سقوط در سراى آخرت آسانتر بود.
ص: 83
55 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخنان را در آن موقع كه در اجازه دادن براى آغاز كردن جنگ در صفّين تأخير نمود، فرموده است.
(1) اين كه مى گوييد: همۀ اين تأخير در شروع جنگ براى احساس ناگوارى مرگ است (به خطا رفته ايد)، زيرا سوگند به خدا، هيچ باكى از آن ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سراغ من بيايد.
(2) و اما اين كه مى گوييد: تأخير در اقدام به نبرد ناشى از ترديدى است كه دربارۀ اهل شام دارم! سوگند به خدا، هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم، مگر به اميد اين كه گروهى از مردم (فريب خورده) به من ملحق و به وسيلۀ من هدايت شوند و با آن بينايى ضعيفى كه دارند از روشنايى من بهره ور شوند. اين (تأخير در شروع جنگ كه چنين نتيجۀ الهى را در بر داشته باشد) براى من محبوبتر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه ورند، نابود بسازم، اگر چه در سرنوشت و مقصد نهايى با گناهان خود دمساز شوند.
56 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن، اصحاب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را توصيف مى فرمايد و اين سخن را در روز صفّين موقعى كه مردم را به صلح دستور داد فرموده است.
(1) ما در حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم. پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را مى كشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص به ما، جز بر ايمان و تسليم و حركت ما در راه روشن و بردبارى ما در برابر نيش هاى دردآگين و كوشش ما در جهاد با دشمن نمى افزود.
ص: 84
(2) در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن ما مانند دو نر (جنگى) سخت با يكديگر گلاويز مى گشتند، در حالى كه از خود بى خود شده بودند، تا كدام يك از آن دو، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند. گاهى دشمن از ما ضربه مى خورد و گاهى ديگر ما از دشمن ضربه مى خورديم. وقتى كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد، دشمن ما را به ذلت و خوارى نشاند و پيروزى را بر ما فرستاد.
(3) تا آن گاه كه اسلام مانند شترى كه گردن بر زمين بنهد و حالت تسليم به خود بگيرد، استقرار يافت و در جايگاه هاى خود (عقول و دل هاى مسلمانان) جايگير شد. سوگند به زندگيم، اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتيم، ستونى براى دين قايم نمى گشت و براى ايمان شاخه اى سبز نمى گشت و سوگند به خدا، از اين تقصير در انجام وظيفه به جاى شير خون خواهيد دوشيد و در دنبالش ندامتى (بى فايده) است.
57 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت در توصيف مردى پليد، سپس بيانى در فضيلت خود
(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، در ميان شما پس از من مردى گلوگشاد و شكم برآمده اى قد علم خواهد كرد كه هر چه را كه پيدا كند خواهد خورد و هر چه را كه پيدا نكند جستجو خواهد نمود. او را بكشيد! و هرگز او را نخواهيد كشت. او شما را به دشنام دادن به من و بيزارى از من دستور خواهد داد.
(2) (در صورت اجبار) به من دشنام بدهيد، زيرا دشنام به من، مرا پاك مى كند و براى شما موجب رهايى است. ولى اگر تبرّى و بيزارى از من را بر شما عرضه كند، از من تبرى مجوييد، زيرا من بر فطرت پاك اسلام متولد شده ام و پيش از همه به ايمان و هجرت نايل گشته ام.
ص: 85
58 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخن را در موقعى فرموده است كه خوارج از حكومت امير المؤمنين عليه السّلام كناره گيرى نمودند و فرياد زدند: «حكمى نيست جز از آن خدا.»
(1) طوفان مرگزاى شما را بگيرد و داستان نگويى از شما در روى زمين نماناد! آيا بعد از ايمانم به خدا و جهادى كه در حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نموده ام، به كفر خود شهادت بدهم!! اگر چنين شهادتى بدهم، گمراه شده و از هدايت شدگان نخواهم بود.
(2) برويد به سوى بدترين سرنوشت و عقبگرد كنيد و برگرديد (به جاهليت حيوانى خود). بدانيد پس از من يك ذلت و خوارى فراگير شما را احاطه خواهد كرد و شمشيرى برّان به ديدارتان خواهد آمد و استبدادى كه ستمگران آن را در ميان شما سنّت اتخاذ خواهند كرد، به سراغتان خواهد آمد.
شريف رضى گفته است: اين كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و لا بقى منكم آبر» به سه شكل نقل مى شود: يكى - همان طور كه ما نقل كرديم «آبر» با راء به معناى اصلاح كنندۀ نخل. دوم - «آثر» به معناى گويندۀ حديث و حكايت كنندۀ آن و اين بهترين وجهى است در نظر من كه نقل مى شود. مانند اين است كه آن حضرت مى گويد: «خبر دهنده اى از شما باقى نماند» سوم - «آبز» با زاى نقطه دار به معناى جهنده و آبز به هلاك شونده نيز گفته مى شود.
59 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در هنگام تصميم به جنگ خوارج، موقعى كه به آن حضرت گفتند: خوارج از پل نهروان عبور كرده اند، فرموده است.
جايگاه هلاكت آنان نزد آب نهروان است سوگند به خدا از اين مهلكه از آنان ده نفر رها نخواهد گشت و از شما ده نفر كشته نخواهد شد.
شريف رضى مى گويد: مقصود آن حضرت از نطفه، آب نهر است و از نظر كنايه كلمۀ نطفه فصيح تر از آب است، اگرچه آب نهر بسيار و انبوه تر است و ما به اين مطلب در گذشته در مورد مسأله اى شبيه همين مطلب اشاره كرده ايم.
ص: 86
60 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه همۀ خوارج كشته شدند، به آن حضرت گفته شد كه يا امير المؤمنين، همۀ خوارج كشته شدند.
فرمود، نه هرگز، سوگند به خدا از آنان نطفه هايى در پشت مردان و ارحام زنان وجود دارند. هر موقعى كه از آنان شاخى بروز كرد، بريده مى شود، تا اين كه آخرين افراد آنان دزدانى لخت كنندۀ مردم مى شوند.
61 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسى كه حق را بجويد و به خطا رود، مانند كسى نيست كه خطا را بجويد و آن را دريابد.
سيد شريف: يعنى معاويه و يارانش
62 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن هنگام كه آن حضرت را از غافلگير شدن براى قتل او هشدار دادند
(چنين فرمود:) قطعا براى من از جانب خدا سپرى است محكم. هنگامى كه آخرين روز زندگى من فرا برسد، آن سپر از من باز و بركنار مى گردد و مرا به دست مرگ مى سپارد. در اين هنگام نه تير به خطا مى رود و نه جراحت بهبود مى يابد.
ص: 87
63 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است كه آن حضرت در آن مردم را از فتنه هاى دنيا بر حذر مى دارد.
(1) آگاه باشيد، دنيا جايگاهى است كه نمى توان از عذاب و مجازات گناهان و فتنه ها و شرارت ها و شرورش سالم و در امان بود، مگر در خود همين دنيا و از هيچ رويدادى كه در طبيعت اين دنيا است، نمى توان نجات پيدا كرد.
(2) مردم در اين دنيا با فتنه ها آزمايش مى شوند. آنچه كه از اين دنيا براى اين دنيا گرفته اند، از دستشان گرفته خواهد شد و سپس دربارۀ هر چه گرفته اند، محاسبه خواهند شد و آنچه كه از اين دنيا براى غير دنيا (آخرت) گرفته اند، رو به سوى آن رفته و در آن اندوختۀ خود اقامت خواهند نمود.
(3) اين دنيا در نظر كسانى كه داراى خرد هستند، مانند سايه در حال برگشت است، در همان هنگام كه آن را در حال گسترش مى بينى، رو به جمع شدن و زوال است و در همان هنگام كه آن را رو به افزايش مى بينى، رو به نقص و كاهش است.
64 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در پيشدستى به اعمال صالحه.
(1) اى بندگان خدا، براى خدا تقوا بورزيد و با اعمال خود به سرانجام حيات (كه دست شما را از كار قطع خواهد كرد) سبقت بجوييد. و آنچه را كه براى شما پايدار خواهد ماند، در برابر آنچه كه از شما جدا و رو به فنا خواهد رفت، بخريد.
ص: 88
(2) آمادۀ كوچ شويد كه شما براى حركت به آينده اى (كه زندگى شما را خاتمه خواهد داد) سخت تحريك مى شويد. اى بندگان خدا، براى چشم بستن از اين دنيا خود را مهيّا كنيد كه مرگ بر شما سايه انداخته است. انسان هايى باشيد كه فرياد هشدار بر آنان زده شده و آنان بيدار گشته اند. و اين حقيقت را فهميده اند كه دنيا جايگاه ابدى براى آنان نيست و به همين جهت زندگى دنيوى را از هم اكنون به مقدمۀ حيات ابدى تبديل كرده اند. زيرا خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و به حال خود رها نكرده است.
(3) و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ فاصله اى جز مرگ وجود ندارد كه از راه مى رسد (و آن فاصله از بين مى رود). پايان مدت زندگى آدمى كه گذشت لحظات از آن مى كاهد و مرور ساعت ها آن را نابود مى سازد، سزاوار كوتاهى است. و آن اجل پوشيده از چشم كه جريان روز و شب آن را به سوى انسان مى راند، در بازگرداندن انسان به جايگاه اصلى او شايستۀ سرعت است. و آن سرنوشت نهايى كه يا رستگارى را با خود خواهد آورد و يا تباهى و شقاوت را، سزاوار آماده كردن بهترين وسايل براى سعادت است.
(4) پس در اين زندگانى آنچه را كه به وسيلۀ آن در فرداى اين روزهاى زودگذر، نفس خود را به موقعيت مطلوب موفق خواهيد نمود، به دست بياوريد. آرى، آن بنده اى كه تقوا به پروردگارش ورزيد، از اندرز به خود بهره مند شد و خيرخواه خويشتن گشت و توبه و بازگشت به سوى خدايش را پيش انداخت و به شهوتش پيروز گشت. زيرا اجل آدمى از او پوشيده و آرزويش فريبنده و شيطان آمادۀ اغواى او است، كه معصيت را براى او مى آرايد تا مرتكبش گردد، و توبه را به حالت آرزو در درونش در مى آورد تا آن را به تأخير بيندازد.
(5) در آن هنگام كه مرگ بر او تاختن بگيرد، دربارۀ آن مرگ غافل تر از همه چيز است. چه حسرت و تأسف دردناكى كه سراغ غوطه ور در غفلت را خواهد گرفت! عمر بر باد رفته اش حجتى بر ضرر او خواهد بود و پايان روزگارش به شقاوت خواهد رسيد. از خداوند سبحان مسألت مى داريم كه ما و شما را از آن گروه قرار بدهد كه نعمت هاى اين دنيا او را در كامورى هاى طغيانگرانه فرو نمى برد، و هيچ هدفى او را در اطاعت پروردگارش مقصّر نمى سازد. و پس از مرگ هيچ ندامت و اندوهى وجودش را فرا نگيرد.
ص: 89
65 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مباحثى لطيف از علم الهى آمده است.
(1) ستايش خداى راست كه حالى از او به حال ديگرش سبقت نگرفته است، تا براى وجود و يا حال او آغازى پيش از پايانش بوده باشد. و براى او ظاهرى باشد پيش از آن كه باطنى گردد. هر چه كه غير از آن ذات اقدس واحد ناميده شود، كم است و هر عزيزى جز او محقر و هر نيرومندى غير از او ناتوان است.
(2) و هر مالكى سواى او مملوك، و هر عالمى جز او فراگيرنده كه احتياج به آموزش دارد. و هر قدرتمندى غير از او، گاهى توانا و گاهى عاجز، و هر شنونده اى جز او از شنيدن صداهاى لطيف كر، كه در برابر صداهاى قوى به اختلال شنوايى دچار مى گردد. هر كسى غير از او محروم از شنيدن صداهايى است كه در فاصلۀ دور به وجود مى آيد. هر بيننده اى جز او از ديدن رنگ هاى مخفى و اجسام لطيف و كوچكتر نابينا است. هر موجودى آشكار جز او، غير باطن است و هر موجود باطنى غير از او، غير ظاهر.
(3) مخلوقات را نه براى شدت دادن به سلطه و اقتدار خود آفريد و نه به جهت بيم از حوادث كمين گرفتۀ زمان و نه براى كمك جويى در برابر مخالفى كه قد مخالفت با او برافراخته باشد. و نه براى به دست آوردن قدرت براى پيكار با شريك پر نخوت به كثرت نيرو و ضد گردنكشى كه با اعتلاجويى روياروى او ايستاده باشد.
(4) آنچه كه از فرمان خلقت او پاى به عرصۀ وجود نهاده است، مخلوقاتى تحت نظاره و سلطۀ اويند و بندگانى هستند ناتوان. خداوند سبحان در اشياء حلول نكرده است تا گفته شود: خدا درون آن اشياء است. و دور از آن اشياء نيست كه گفته شود: خدا از آن ها جدا و مجزا است.
ص: 90
(5) آفرينش آنچه كه اقدام به خلقت آن نموده و تدبير آنچه كه به وجود آورده است، سنگينى و خستگى براى او نداشته و ناتوانى از ايجاد كائنات و به راه انداختن آن او را متوقف نساخته است و در اجراى قضا و گستردن نقشۀ هستى، اشتباهى بر او وارد نگشته است. بلكه كار او قضايى است متقن و علمى است محكم و امرى است قطعى. خداوندى كه مورد اميد و آرزوى بندگان فرو رفته در عذاب و نكبت ها است و مورد بيم و هراس غوطه وران در نعمت ها.
66 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در تعليم جنگ و كارزار است و مشهور است
كه اين خطبه را در «ليلة الهرير» يا نخستين ديدار سپاهيان شام در صفين فرموده است.
(1) اى گروه هاى سپاه مسلمين، خشيّت خداوندى را شعار خود قرار بدهيد و لباس آرامش بر خود بپوشيد و دندان ها روى هم بفشاريد، زيرا فشار دندان ها روى هم شمشير دشمن را در تارك از اثر مى اندازد.
(2) و لباس جنگى (زره) را در بدن خود تكميل نماييد و شمشيرها را پيش از كشيدن در غلاف هاى خود حركت بدهيد و نگاهتان از گوشۀ چشم باشد و نيزه و شمشير را از راست و چپ بر دشمن بزنيد و با لبۀ شمشير ضربه وارد كنيد و شمشيرها را با قدم هاى پيشرو به دشمن برسانيد.
(3) و بدانيد كه كار شما در ديدگاه خداوندى است و شما با پسر عموى پيامبر در حركت و تلاش هستيد. حمله را تكرار و از فرار شرم كنيد، زيرا فرار از جهاد ننگ براى نسل هاى آيندۀ شما و آتشى است در روز حساب. و به رها كردن روح از كالبدتان رضايت دهيد و دلخوش باشيد و سبكبال به سوى مرگ حركت نماييد.
ص: 91
(4) و بر شما باد توجه به اين جايگاه انبوه متراكم سپاه دشمن و چادرهاى مستحكم به وسيلۀ طناب. بزنيد وسط و متن آن خيمه را كه شيطان در جانبى از آن كمين گرفته، و براى جستن به پيش، دستى به پيش و براى فرار، پايى به عقب گرفته است براى مقاومت و قصد شكستن دشمن هر چه سخت تر قصد پافشارى كنيد، تا نور پر فروغ ملكوتى بر شما بتابد و شماييد انسان هاى برتر، و خدا با شما است و پاداش اعمال شما را هرگز كم نخواهد كرد.
67 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
گفته اند: وقتى كه اخبار سقيفه پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به آن حضرت رسيد، فرمود:
انصار چه گفتند؟ خبر دادند كه انصار گفتند: اميرى از ما و اميرى از شما باشد. آن حضرت فرمود:
(1) آيا به گروه انصار اين طور استدلال و احتجاج نكرديد كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وصيت فرموده است كه به نيكوكار انصار نيكى شود و از بدكارشان اغماض گردد؟ به آن حضرت گفتند: در اين توصيه چه حجتى بر انصار وجود دارد؟ (2) آن حضرت فرمود: اگر زمامدارى از آنان بود، وصيت دربارۀ آنان نمى فرمود.
سپس فرمود: قريش چه گفت؟ به آن حضرت گفتند: قريش احتجاج و استدلال به اين كرد كه آنان شاخه هايى از درخت پيامبرند. حضرت فرمود: به درخت احتجاج كردند و ميوۀ آن را ضايع و تباه نمودند.
ص: 92
68 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت هنگامى كه مصر را به «محمد بن ابى بكر» واگذار فرمود و در مصر آشوبى بر پا شد و محمد كشته شد.
من مى خواستم ولايت مصر را به هاشم بن عتبه واگذار كنم. اگر او را والى مصر كرده بودم، ميدان را بر دشمنان كامجو خالى نمى كرد و فرصتى به آنان نمى داد.
سرزنشى بر محمد بن ابى بكر نيست. او محبوب من بود من او را پرورده بودم.
69 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت كه در سرزنش بعضى از يارانش فرموده است.
(1) اى مردم سست عنصر، چقدر و تا كى با شما مدارا كنم، آنچنان كه با شترهايى كه كوهان آنان كوفته شده مدارا مى شود و آنچنان كه با لباس هاى كهنه و پوسيده رفتار مى شود كه از هر طرف دوخته شود، از طرف ديگر دريده گردد.
(2) هر گاه كه گروهى از سپاهيان شام به شما روى مى آورد، هر مردى از شما در خانۀ خود را مى بندد و مانند سوسمار به لانۀ خود مى خزد و مانند كفتار به آشيانه اش مى رود.
(3) سوگند به خدا، ذليل شد كسى كه شما به يارى او برخاستيد. كسى كه به وسيلۀ شما تير به دشمنش بيندازد، با تير شكسته و بى پيكان با دشمن روياروى شده است. سوگند به خدا، شما در صحنۀ ميدان هاى آرام انبوه مى نماييد، ولى در زير پرچم هاى برافراشته در كارزار ذوب مى شويد و اندك مى گرديد و من آنچه را كه شما را اصلاح و كجى هايتان را راست مى كند، مى دانم.
ص: 93
(4) ولى هرگز با افساد خويشتن شما را اصلاح نخواهم كرد. خدا روى شما را خوار و پست و حظ و نصيب شما را تباه گرداند! آنچنان كه باطل را مى شناسيد، آشنايى با حق نداريد و آنچنان كه حق را از بين مى بريد، باطل را محو و نابود نمى سازيد.
70 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سحرگاه روزى كه ضربت شهادت بر تارك مباركش زده شد: فرموده است:
نشسته بودم كه چشمم اختيار از دستم ربود و در رؤيا فرو رفتم. رسول خدا بر من ظاهر گشت و عرض كردم: اى پيامبر خدا، از امت تو چه كجى ها و خصومت و لجاجت ها ديده ام. پيامبر فرمود: بر آنان نفرين كن. گفتم: خداوندا، بهتر از آنان را به جاى آنان به من عنايت فرما و براى آنان به جاى من شرّى را جانشين بساز.
شريف رضى گفته است: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از «اود» كجى و از «لد» خصومت است. و اين از فصيح ترين سخنان است.
71 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در سرزنش اهل عراق و در اين خطبه آنان را به ترك جهاد و يارى كه نزديك بود كار صفين را تمام كند، سرزنش مى نمايد و پاسخ تهمت دروغ را (كه با كمال وقاحت به آن حضرت مى زدند) مى فرمايد.
(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، اى اهل عراق شما مانند آن زن آبستن هستيد كه جنين خود را حمل كند و هنگامى كه دوران باردارى او به پايان برسد، كودك مرده اى بزايد و سرپرست او بميرد و دوران بيوگيش طولانى گردد و دورترين خويشاوندانش او را در اختيار بگيرد.
ص: 94
(2) آگاه باشيد، سوگند به خدا، من از روى اختيار به سوى شما نيامدم، بلكه به طرف شما رانده شدم. به من خبر رسيده است كه مى گويد: على دروغ مى گويد، خدا نابودتان كناد! من به چه كسى دروغ بگويم؟ (3) به خدا؟! من اولين كسى هستم كه به خدا ايمان آورده ام. يا به پيغمبرش؟! من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام. نه هرگز، سوگند به خدا. (من دروغ نمى گويم) ولى سخنانى كه مى گويم، از لهجۀ پيامبرى است كه شما از آن غايب بوديد و از شايستگان آن گونه سخنان نبوديد. مادر آن مدعى به ماتمش بنشيند.
(4) من معرفت و حكمت را بدون توقع قيمت و پاداش براى او در پيمانۀ درونش مى ريزم، اگر ظرفيت داشته باشد. و شما در آينده خبر و نتيجه آن واقعيت ها را كه به شما خبر داده ام و گمان هاى فاسد خود را خواهيد دانست.
72 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت در اين خطبه درود به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به مردم تعليم مى دهد و در اين خطبه بيانى است از صفات خداوند سبحان و صفت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و دعا براى او.
(2) خداوندا، اى گسترنده و رهاكنندۀ گسترده ها (براى كار خود) و اى برپا دارندۀ آسمان هاى بلند و اى آفرينندۀ دل ها - چه شقى و چه سعيد - بر فطرت اصلى خود.
درودهاى شريف و بركات فزايندۀ خود را بر بنده و رسولت محمد صلّى اللّه عليه و آله بفرست كه پايان دهندۀ گذشته است و گشايندۀ گره هاى پيچيده، پيامبرى كه حق را بر مبناى حق اعلان نمود.
ص: 95
(3) و جوشش ها و غليان باطل ها را دفع و خاموش، و هيبت شديد و حملات گمراهى ها را محو و نابود ساخت. رسالتى را كه بر عهده گرفت، با كمال قدرت پيش برد. به امر تو قيام كرد و در راه تحصيل رضاى تو برشتافت. در تكاپو به پيش هرگز عقب نشست و در هيچ تصميمى سستى نورزيد.
(4) او بود دريافت كنندۀ وحى الهى و نگهدارندۀ عهد ربّانى و حركت كننده در مسير اجراى دستور تو، تا آن گاه كه نور الهى را ابلاغ و در پهنۀ هستى منتشر ساخت كه جويندگان انوار خداوندى را به مقصدشان نايل ساخت و راه را بر گمشده در تاريكى هاى جاهليت روشن نمود. هم به وسيلۀ او بود كه دل هاى فرو رفته در فتنه ها و گناهان هدايت گشت. پيامبرى عزيز كه پرچم ها و علايم رهنما را برپا داشت. و احكام نورانى خداوندى را ابلاغ و اجراء فرمود. او (بر حقايق و اسرار) امين و نگهبان علم مخفى تو بود و شاهد تو در روز حساب و مبعوث بر حق از طرف تو و فرستادۀ تو به سوى خلق.
(5) بارالها، عرصۀ وسيعى از سايۀ بى كرانت را بر او بگستران و پاداشى از خير فراوان از فضل و احسانت بر او عنايت فرما. خداوندا، بنايى را كه (او براى نجات انسان ها) نهاده است، از همۀ بناهاى بنيان گذاران بلندتر بدار. (يا در ديار ابديت منزلت و مقام او را بالاتر از همۀ منزلت ها و مقامات بفرما). و مقام او را در پيشگاهت عزيز و مكرّم فرما و نورى را كه بر آن وجود پاك عنايت فرموده اى، تكميل نما.
(6) و او را در برابر برانگيختنش (براى رسالت عظمى، پاداش لطف فرما و) شهادتش را مقبول و گفتارش را مورد رضايت و منطقش را دادگرانه و سخنش را جداكنندۀ حق از باطل قرار بده. پروردگارا، ميان ما و او را در زندگى خوش و قرارگاه نعمت و بر آورده شدن آرزوهاى مطلوب و خواسته هاى لذت بار و راحتى آسايش و نهايت آرامش و ارمغان هاى كرامتت جمع فرما.
ص: 96
73 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را دربارۀ مروان بن الحكم در بصره فرموده است.
(1) (گفته اند: مروان بن حكم در روز جمل اسير گرفته شد. مروان از امام حسن و امام حسين عليهما السّلام دربارۀ نجات خود از امير المؤمنين عليه السّلام شفاعت خواست و گفتگو كردند. آن حضرت رهايش ساخت. آن دو امام به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كردند: يا امير المؤمنين، اجازه مى فرماييد: مروان با شما بيعت كند؟) امير المؤمنين فرمود:
(2) مگر او پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرده بود؟! براى من احتياجى در بيعت او نيست. دست اين نابكار دست يهودى است. اگر با دستش با من بيعت كند، به وسيله مقعدش حيله گرى به راه مى اندازد. بدانيد كه براى او رياستى در پيش است به مقدار زمانى كه سگ بينى خود را بليسد و او است پدر چهار رييس، و امت اسلامى از او و فرزندانش روز سرخى خواهد ديد.
74 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را در موقعى فرموده است كه شورا تصميم به بيعت با عثمان گرفته بود.
شما دانسته ايد كه من به اين خلافت از همه شايسته ترم. و سوگند به خدا، من به تصميم شما تسليم خواهم شد، مادامى كه امور مسلمانان سالم بماند و ظلم و جورى در امور مسلمانان روى ندهد، مگر فقط براى من. اين تحمل و شكيبايى به اميد پاداش و فضل الهى و اعراض از آن آرايش ظاهرى و پيرايش صورى خلافت است كه شما دربارۀ آن به رقابت افتاده ايد.
ص: 97
75 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت هنگامى كه اطلاع پيدا كرد كه بنى اميّه آن حضرت را به شركت در خون عثمان متهم مى كنند.
آيا علم بنى اميّه دربارۀ من آنان را از متهم ساختن من باز نمى دارد؟ آيا سرگذشت من موجب نمى شود كه مردم نادان از تهمت زدن به من خوددارى كنند؟ البته پندى كه خدا به آنان داده است، از زبان من بليغ تر و رساتر است. منم خصم احتجاج كننده بر آن مردم منحرف كه از دين خارج شدند. و با كسانى كه بيعت شكسته اند و در دين به ترديد افتاده اند، خصومت مى ورزم. همۀ امثال بر كتاب خداوندى عرضه مى شوند و بندگان به آنچه كه در سينه هايشان بروز مى كند، مجازات و يا پاداش داده مى شوند.
76 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در تحريك بر عمل صالح
(1) خدا رحمت كند مردى را كه حكمى را شنيد، آن را فرا گرفت و پذيرفت، و به سوى رشد و كمال دعوت شد، دعوت را پذيرفت و به رشد و كمال نزديك گشت، و دامن مربى هدايت كننده اى را گرفت و رستگار شد. پروردگارش را در نظر گرفت و از گناهش در هراس افتاد.
(2) با اخلاص در عمل و نيت پيش رفت و عمل صالح انجام داد و ذخيرۀ سودمند اندوخت و از امور ممنوعه اجتناب ورزيد. و هدفى را براى خود تعيين نمود و پاداشى احراز كرد. با هوايش به مبارزه برخاست و آرزويش را تكذيب كرد.
(3) بردبارى را مركب نجاتش قرار داد و تقوا را توشۀ پس از مرگش ساخت. راه روشنى را پيش گرفت و طريق واضح و آشكارى را ملتزم گشت. زندگى را با امكاناتش غنيمت شمرد. و به آن روز واپسين كه به سراغش خواهد آمد، پيشدستى نمود و زادراهى از عمل خود برداشت.
ص: 98
77 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرموده است كه «سعيد بن العاص» آن حضرت را از حقش ممنوع نمود.
بنى اميّه ارثى را كه من از محمد صلّى اللّه عليه و آله دارم، كم كم به من مى دهند. و سوگند به خدا، اگر براى آنان زنده بمانم، آنان را از مقامى كه غاصبانه به دست گرفته اند، ساقط و بر كنار مى كنم، چنان كه قصاب گوشت خاك آلوده را از ديگر گوشت هاى تميز جدا مى كند.
شريف رضى مى گويد: دو كلمه آخر اين سخن (الوذام التربة) «التّراب الوذمة» هم روايت شده است. شريف رضى مى گويد: معناى اين كه آن حضرت مى فرمايد: ليفوّقوننى يعنى از مال اندكى مى دهند مانند مقدار شيرى كه يك بار از شتر دوشيده شود و الوذام جمع وذمه است و آن عبارت است از قطعه اى از شكنبه يا جگر كه در خاك مى افتد و آلوده مى شود و در نتيجه از ساير گوشت ها كنار گذاشته مى شود.
78 دعايى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنان آن حضرت است هنگامى كه دعا مى كرد.
(1) پروردگارا، بر من ببخشا آنچه را كه دربارۀ من از من داناترى. اگر بار ديگر به خطايى كه كرده بودم، برگردم بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت بفرما.
خداوندا، بر من ببخشا آنچه را كه از نفس خود وعده كردم و تو دربارۀ آن وعده از من وفا نديدى.
(2) بارالها، بر من ببخشا آنچه را كه به وسيلۀ زبانم بر تو تقرّب جستم، سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود، مخالفت نمود. اى خداى من، بر من ببخشا اشاراتى را كه با چشمانم نموده ام و الفاظ بى معنى و باطل را كه گفته ام و اميال و تمنّياتى را كه در دلم سرزده اند و لغزش هايى را كه با زبانم مرتكب شده ام.
ص: 99
79 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام موقعى كه امير المؤمنين عليه السّلام تصميم به حركت به سوى خوارج را گرفت، يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: يا امير المؤمنين، اگر در اين موقع حركت فرمايى مى ترسم در مقصودت پيروز نگردى، (با نظر به ستاره شناسى) آن حضرت سخنان زير را فرمودند:
(1) آيا گمان مى برى تو آن ساعتى را كه هر كس در آن ساعت حركت كند ناگوارى از او برطرف مى شود، مى دانى؟! و از حركت در ساعتى كه موجب احاطۀ ضرر بر انسان متحرك مى شود، مى ترسانى؟! (2) هر كس كه تو را در اين نظر تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده و از طلب كمك از خدا در رسيدن به محبوب و دفع ناخوشايند احساس بى نيازى نموده است. و تو با اين دستورى كه مى دهى، علاقمند به اين هستى كه عمل كننده به دستور تو، تو را بستايد، نه پروردگارش را، زيرا تو به گمان خود او را به آن ساعتى هدايت كرده اى كه در آن ساعت به سود رسيده و از ضرر در امان مانده است! سپس امير المؤمنين عليه السّلام رو به مردم نمود و فرمود:
(3) اى مردم، بپرهيزيد از آموزش نجوم (براى حكم در سرنوشت مردم) مگر به عنوان وسيله اى براى سمت يابى در خشكى و يا در دريا. زيرا علم نجوم انسان را به كهانت مى كشاند و منجم مانند كاهن است و كاهن مانند ساحر و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش است. به نام خداوندى حركت كنيد.
ص: 100
80 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است كه آن حضرت پس از اتمام جنگ جمل دربارۀ زنان ايراد فرموده است
(1) اى مردم، ايمان زنان ناقص است. برخوردارى زنان از سهم الارث ناقص است.
عقول آنان ناقص است. دليل نقصان ايمان زنان بازنشست آنان در روزهاى قاعدگى از نماز و روزه است.
(2) دليل نقصان عقول آنان تساوى شهادت دو زن با يك مرد است. دليل نقصان برخوردارى آنان از سهم الارث اين است كه نصف سهم الارث مردان است. از زنان پليد بترسيد و از خوبان آنان برحذر باشيد. در كارهاى نيكو از زنان اطاعت مكنيد، تا در كارهاى زشت طمعى نورزند.
81 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى زهد
(1) اى مردم، زهد كوتاه كردن آرزوها است. و شكر در هنگام برخوردارى از نعمت ها. و پرهيزكارى شديد در موقع رويارويى با محرمات. و اگر اين مقام والاى زهد از شما دور باشد، (اقلا) حرام بر شكيبايى شما پيروز نگردد.
(2) و سپاسگزارى تان را در هنگام برخوردارى از نعمت ها فراموش ننماييد. خداوند با حجت هاى آشكار و روشن و كتاب هاى آسمانى واضح كه موارد عذر را بيان نموده است، جاى پوزشى براى شما نگذاشته است.
ص: 101
82 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش دنيا
(1) چه توصيفى كنم دربارۀ دنيايى كه آغازش مشقت است و پايانش فنا. در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب. هر كس كه در اين دنيا احساس بى نيازى كند، گمراه و مفتون گردد و اگر مبتلا به فقر شود، اندوهگين گردد.
(2) كسى كه براى اين دنيا به تلاش بيفتد، او را ترك گويند و كسى كه دربارۀ دنيا بى اعتنايى كند، دنيا به سراغ او آيد و مطيعش گردد. كسى كه از اين دنيا وسيلۀ بينايى جويد، او را بينا بسازد. و كسى كه در او بنگرد و خيره شود، نابينايش نمايد.
شريف رضى گفته است: اگر انسان انديشمند در اين جملۀ «من ابصر بها بصّرته» بينديشد، معناى شگفت انگيز و هدف اعلايى در آن مى بيند كه به نهايتش نمى توان رسيد و عمقش را نمى توان دريافت. مخصوصا اگر اين جمله را با جملۀ بعدى در نظر بگيريد: «و من أبصر اليها أعمته»، زيرا تفاوتى ميان «به وسيلۀ آن ببيند» و «در او بنگرد» خواهد ديد و شگفتى بسيار روشنى در اين تفاوت خواهد يافت، درود و سلام خداوندى بر آن حضرت باد.
83 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و اين خطبه اى شگفت انگيز است كه «خطبۀ غرا» ناميده مى شود و در اين خطبه (به حقايق مهمى اشاره فرموده است): صفات خداوندى جل شأنه، سپس توصيه به تقوا نموده و مردم را از دنيا بر حذر داشته سپس دربارۀ شؤون ورود به روز قيامت (بياناتى مى فرمايد) آن گاه مردم را به آن مسائل و پديده هايى كه در زندگى در آن ها غوطه ورند متوجه مى سازد سپس فضيلت متذكر ساختن انسان ها را بيان مى دارد.
(1) سپاس خداى راست كه با قدرتش بر تمام هستى و به جريان انداختن آن، بالاتر از همۀ كاينات و با احسان ربوبى اش به همۀ اشياء نزديك است. بخشندۀ هر سود و امتياز است، و بر طرف كنندۀ هر حادثه بزرگ و تنگناهاى حيات.
سپاسگزار او هستم و بر عواطف كرم خداونديش و بر نعمت هاى كاملى كه بر ما عنايت فرموده است.
ص: 102
(2) ايمان به آن ذات اقدس مى آورم كه موجود اول و بى سابقه است و هدايت از او مى جويم كه به من نزديك است و هدايتم از او است. يارى از او مى طلبم كه پيروز (مطلق) است و قادر (على الاطلاق). توكل به او مى نمايم كه كفايت و يارى از او است. و گواهى مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است. او را براى اجراى امر و ابلاغ نهايى حجت و ابراز تهديد به كيفرهايش فرستاد.
(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم كه مثل ها براى شما زده است و مدت زندگى شما را تعيين فرموده، لباس بر شما پوشانده و براى شما معاش فراوان ارزانى داشته و به محاسبۀ همۀ موجوديت و اعمال شما محيط و براى همۀ اعمال شما نتايجى را در كمين نهاده است. و شما را با نعمت هاى فراوان مورد عنايت قرار داده و با عطاياى فراوان مشمول لطفش فرموده و با حجت ها و دلايل بليغ شما را بر حذر داشته است.
(4) خداوند سبحان همۀ اجزاء و شؤون هستى و اعمال شما را حساب نموده و مدت هاى معينى را براى شما مقرر ساخته است. (همۀ اين كرامت ها و الطاف و ابلاغ دلايل و حساب همۀ موجوديت شما) در اين دنيا است كه جايگاه آزمايش و سراى عبرت است. شما اولاد آدم در اين دنيا در مجراى آزمايش قرار گرفته و دربارۀ زندگى در اين دنيا مورد محاسبه قرار خواهيد گرفت.
(5) آبشخور اين دنيا تيره و چشمه سارش گل آلود و داراى منظرى فريباست، و بى اعتنايى به آزمايش هايش مهلك. فريبنده اى است در حال دگرگونى ها (يا مانع از دريافت حقيقت) و روشنايى است در معرض زوال سريع. و سايه اى است در حال برچيده شدن، و تكيه گاهى است مايل به سقوط.
ص: 103
(6) در آن هنگام كه انسان گريزان برگردد و با اين دنيا انس بگيرد و كسى كه از روى نادانى انكارش كرده بود دل به آن بدهد و بر ظواهرش بيارامد، (ناگهان مانند اسبى كه پاهايش را بلند كند و بر زمين بزند و سوار خود را بيندازد)، از او رم كند، و با دام هايى كه سر راه او گسترده است، شكارش كند، و با تيرهايش او را از پاى درآورد. (در پايان كار) طناب هاى مرگ به دست و پايش پيچد و او را به خوابگاهى تنگ و تاريك و به منزلگهى وحشتناك و به ديدار موقعيتى (از سعادت يا شقاوت كه بر خود اندوخته است) و نتيجه عملش براند.
(7) به اين ترتيب آيندگان به دنبال گذشتگان در حركتند و مرگ از درو كردن زندگان باز نمى ايستد و آنان كه به دنبال كاروان گذشتگان در حركتند، از ارتكاب ناشايست ها خوددارى نمى كنند، حركات و رفتارشان را مشابه ديگران نموده، گلّه گلّه از اين كهنه رباط رهسپار غايت پايان سرنوشت و مقصد نهايى فنا و زوالند.
(8) آن گاه كه امور خلقت انسانى به پايان رسيد و روزگاران گذشت و ميعاد برانگيخته شدن و سر برآوردن از زير خاك هاى تيره نزديك شد، خداوند مردم را از نهانگاه هاى قبرها و آشيانه هاى پرندگان و جايگاه هاى درندگان و پرتگاه هاى مهلك بيرون مى آورد و آنان را شتابان براى اجراى امر خود و با سرعت براى تحقق بخشيدن به وعدۀ خويش روانه مى سازد.
(9) (همگان رهسپار جريان امر خداوندى) گروه گروه به راه مى افتند، در حال سكوت و قيام وصف كشيده. (ديدۀ) بينايى واقع بين بر آنان نفوذ مى نمايد و دعوت كنندۀ گوش آنان را شنوا مى سازد. لباس خضوع بر تن دارند و فروتنى تسليم و حقارت بر وجودشان مستولى است. چاره جويى ها و حيله پردازى ها تباه گشته و آرزوها بريده و دل ها از سرور خالى و هيجان ها فرو خورده شده است.
ص: 104
(10) صداها مخفى، عرق تا دهان فرو ريخته، و وحشت از گناهان بزرگ، و تندرى در گوش ها از فرياد تند دعوت كننده (براى بازخواست دربارۀ عمرى كه سپرى كرده اند) براى شنيدن حكم قاطع ميان حق و باطل و گرفتن نتيجۀ اعمال و سقوط در كيفر و وصول به پاداش.
(11) انسان ها بندگانى هستند كه با قدرت خداوندى پا به عرصۀ هستى نهاده و تحت اشراف ربوبى قرار گرفته اند. در حالى كه فرشتگان موكّل بر عبور مردم از پل مرگ در بالين آنان حاضر خواهند گشت، ارواحشان گرفته مى شود و در درون گورها قرار گرفته مى پوسند و تنها سر از خاك بر مى آورند. آنان در برابر اعمالى كه انجام داده اند، محاسبه مى شوند و وضع آنان با حساب مشخص مى گردد.
(12) به انسان ها در اين دنيا براى پيدا كردن راه نجات مهلت داده شده و آنان به راه روشن ارشاد شده بودند. به آنان در اين زندگانى مهلتى داده شده بود كه مى توانستند در آن مهلت، رضاى خدا را جلب كنند تا از توبيخ او رها شوند.
(خداوند سبحان به وسيلۀ حجت و برهان به حال انسان ها در اين دنيا لطف فرموده بود) تا ظلمات شبهه و ترديد از آنان مرتفع گشته و ميدان تاخت و تاز براى سبقت در خيرات را براى آنان آماده، و تفكر براى رسيدن به بهترين مقاصد را به آنان عنايت فرموده بود. (خداوند سبحان به انسان ها) قدرت تحمل و شكيبايى جويندۀ روشنايى براى تحصيل سعادت را در مدت عمر و نوسانات مهلت ها عطا كرده است.
(13) (اين مطالب كه گفتم) چه مثلهايى صحيح و مطابق واقع و پندهاى شفا دهندۀ انحرافات و بيمارى هاى درونى است، اگر در دل هاى پاك و گوش هاى شنوا و افكار جدى و عقول حسابگر وارد شود.
ص: 105
(14) به خدا تقوا بورزيد، تقواى كسى كه شنيد و خشوع كرد، گناه اندوخت و اعتراف كرد، ترسيد و عمل نمود، حذر كرد و به انجام اعمال نيكو مبادرت ورزيد. به مقام يقين رسيد و به نيكوكارى پرداخت، وسيلۀ عبرت بر او عرضه شد، عبرت گرفت. بر حذر داشته شد، حذر نمود.
(15) از پليدى ها ممنوع شد، ممنوعيت از آن ها را پذيرفت. دعوت حق را اجابت كرد و به سوى آن بازگشت و توجه به گناهان خود نمود. يا رجوع به عقل و فرمان حق نمود و توبه كرد. از رسولان الهى پيروى كرد و به رشد يافتگان پيوست. حقيقت به او نشان داده شد و او حق را ديد. در طلب كمال بر شتافت و با گريز از پليدى ها نجات يافت، پس ذخيره اى اندوخت و باطن خود را تزكيه كرد. و معاد خود را آباد ساخت و تكيه بر زاد و توشه نمود. (اين همه تكاپو و سعى صميمانه را) براى روز كوچ از اين دنيا و مقصد نهايى راه الهى كه در پيش داشت و حالت نيازى (كه روزى به سراغش خواهد آمد) و موقعيت احتياج شديدى (كه در پيش رو دارد) انجام داد. همۀ اعمال صالحه را براى جايگاه ابدى خود پيشاپيش فرستاد.
(16) پس اى بندگان خدا، به خدا تقوا بورزيد. در مسير آن هدفى كه شما را براى آن آفريده است و بر طبق همان تحذير كه دربارۀ خود، متوجه شما ساخته است، از او بر حذر باشيد. و براى به فعليت رساندن وعده اى كه به شما داده است، از شايستگى كسب كنيد و براى پيش آمدن هول روزى كه (با مشاهدۀ اعمال خود) در وعده گاه خداوندى قرار خواهيد گرفت، بر حذر باشيد.
(17) براى شما اولاد آدم گوش ها قرار داد، تا آنچه را كه شنيدنش اهميت دارد، بشنود، و ديدگانى قرار داد تا نابينايى هايش را برطرف بسازد و صورت اعضاء را تنظيم فرمود تا اجزاى اعضايش را تأليف نمايد. و تركيب اشكال و مدت عمر آن اعضاء با كيفيت هاى مخصوص به خود، ملايم و هماهنگ باشد. انسان ها را با بدن هايى كه با وسايل سودمند به حيات و دل هايى كه جويندۀ ارزاق خود مى باشد (در جريان زندگى قرار داد). (فرزندان آدم) در اين دنيا در نعمت با عظمت او و عوامل احساس و موانع تندرستى غوطه ورند.
ص: 106
(18) خداوند سبحان مقدار عمرها را مقدّر فرموده و آن را از شما پوشيده است و براى شما وسايل عبرت را از آثار گذشتگان از بهره بردارى ها از امتيازاتى كه نصيبشان گشته بود و از باز بودن مهلت عمر تا مرگشان، باقى گذاشته است. (در هر حال كه بودند) مرگ پيش از آن كه آن گذشتگان به آرزوهاى خود برسند، شتابان به سراغشان رفت و داس اجل رشته آرزوهايشان را قطع كرد. (غفلت عيش و عشرت چنان آنان را در خود برده بود كه) در روزگار تندرستى براى آن سرنوشت نهايى آماده نگشته و از آغاز و بحبوحۀ حيات عبرت نگرفته بودند.
(19) آيا كسانى كه در قدرت و طراوت جوانى به سر مى برند، انتظارى جز خميدگى قامت را در دوران پيرى مى كشند؟ آيا آنان كه در خوشى هاى صحت و عافيت غوطه ورند، جز انتظار ورود بيمارى ها را دارند؟ آيا شناوران در امتداد بقاء انتظار ديگرى جز لحظات فنا را مى كشد؟ با نزديك شدن زوال عمر و حركت به ديار ابديت با اضطراب دردناك و درد تلخ ناگوارى ها و فرو دادن آب دهان با غصه و اندوه در گلو و نگريستن پناه جويانه به يارى اولاد و خويشان و آشنايان عزيز و نزديكان همدم.
(20) آيا آن همه ياران و نزديكان توانستند مرگ را از آن مسافر زير خاك تيره دفع نمايند؟! و آيا آن گريه كنندگان توانستند سودى به حال آن راهرو تنها به ديار خاموشان برسانند؟! آن مسافر غريب در محل مردگان در گرو اعمال خود رها شد و در تنگناى خوابگاه تيره و تار تنها سر به خاك نهاد. حشرات زير زمينى غذاى لذيذى از پوست او دريافتند و پاره پاره اش كردند و طراوت بدن او را عوامل محو كننده پوساندند.
(21) و بادهاى طوفانى آثار او را از بين برد و تعاقب روز و شب نشانه ها و نمودهاى بارز او را محو ساخت. و بدن ها پس از شادابى و طراوتى كه داشتند متلاشى و نابود شدند و استخوان ها قوّت خود را از دست دادند و پوسيدند و ارواح در گرو بارهاى سنگين به بقاء خود ادامه دادند، در حالى كه به اخبار غيبى خود يقين دارند.
ص: 107
(22) ديگر از آن ارواح افزايش اعمال صالحه خواسته نمى شود و مهلتى به آن ارواح داده نمى شود تا از زشتى لغزش هايى كه مرتكب شده اند، پوزش بخواهند و رضاى حق را به التماس بجويند.
(23) آيا شما زندگان، فرزندان و پدران و برادران و خويشان آن در خاك رفتگان نيستيد كه از مثال هاى رفتار آنان پيروى مى كنيد و بر مسير آنان سوار مى شويد و در جاده اى كه آن ها پيش گرفته بودند، قدم برمى داريد!؟ (24) پس دل هاى شما را قساوت گرفته و آن ها را از برخوردارى از حظ و نصيبى كه (در اين زندگانى بايد به دست بياورند) محروم ساخته و از رشدى كه شايستۀ آن دل ها بوده است، برگردانده و به لهو و لعب مشغولشان نموده ايد. دل هاى شما راهى را پيش گرفته اند كه ميدان حركت اصلى آن ها نيست. گويى غير از رشد و كمال براى آن دل ها در اين زندگانى هدف گيرى شده است و گويى رشد اين دل ها در به دست آوردن خواسته هاى دنيوى آن هاست.
(25) و بدانيد كه عبور شما از صراط و جايگاه لغزش هاى ساقط كنندۀ آن است. شما از لغزش گاه پر خطر صراط و مخاطرات متعاقب آن عبور خواهيد كرد.
(26) اى بندگان خدا، به خدا تقوا بورزيد، تقواى خردمندى كه تفكر قلبش را به خود مشغول داشته و ترس بدنش را به زحمت انداخته و شب بيدارى ها خواب ناچيزش را از بين برده و با بيدارى به بامداد رسيده باشد. و اميد او به رحمت و عنايت خداوندى روزگار گرمش را تشنۀ عنايات و رحمت هاى خداوندى نمايد. زهد و پارسايى از شهوات او جلوگيرى كرده و ذكر خداوندى سبقت بر زبانش نمايد. خوف و هراس از پايان كار و ظهور نتايج آن را براى امن و آرامش آن موقع پيش بيندازد.
ص: 108
(27) و از موانع راه روشن و هدايت، اعراض و كناره گيرى كند و براى رسيدن به روش مطلوب به سوى حيات ابدى معتدل ترين راه ها را برگزيند و عوامل كبر و غرور كه او را از حق و حقيقت دور مى سازد، از راه راست منحرفش نكند. امور مشكوك و مشتبه نابينايش نسازد (با اين حركت و تكاپو است كه) شادى بشارت سعادت ابدى و آسايش در نعمت الهى را در آسوده ترين و ملايم ترين خواب و با امن ترين روزى (كه در انتظارش مى باشد) به دست آورده است.
(چنين انسانى است كه) از گذرگاه موقت با وضعى پسنديده عبور نموده است و توشۀ پايان سرنوشت را سعادتمندانه پيش انداخته و از ترس خداوندى به اعمال صالحه پيشدستى كرده است.
(28) اين انسان آگاه در مهلتى كه در زندگى نصيبش شده است، به سوى سعادت شتافته و رغبت در طلب نجات نموده و از پليدى ها گريخته و در امروزش به تفكر دربارۀ فردايش پرداخته و همواره به پيش رو نگريسته است. (براى لزوم معرفت و عمل انسان) عطا و پاداش بهشتى و ترس و كيفر و وبال آتش كافى است. انتقام خداوندى و يارى او و احتجاج و مخاصمۀ كتاب (براى تنظيم حيات هر انسان خردمند) كفايت مى كند.
(29) من شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم كه (با ابلاغ نتايج ناگوار اعمال زشت به وسيلۀ پيامبران و براهين وجدانى) جاى عذرى نگذاشته است. و با طرق روشنى كه پيش پاى شما گسترده، احتجاج نموده است و شما را از دشمنى كه در سينه هايتان نفوذى مخفى داشته و آهسته در گوش هايتان مى دمد، بر حذر داشته است.
(30) (اين دشمن اولاد آدم) شيطان است كه گمراه مى كند و به هلاكت مى اندازد و وعده مى دهد و فرزند آدم را در خيال آرزوها غوطه ور مى سازد و زشتى هاى گناهان را مى آرايد و معاصى بزرگ و نابود كننده را در نظر انسان ها ناچيز مى نمايد. آن گاه كه دمساز و همنشين خود را فريفت و گروگان خود را محكم به گره بست، آراستۀ خود را انكار و آنچه را كه ناچيز و پست جلوه داده بود، بزرگ و از آنچه كه براى انسان امان تلقين كرده بود، بر حذر مى دارد.
ص: 109
(31) يا اين انسانى كه خداوند او را در ظلمات رحم هاى مادران و غلاف هاى پوشاننده به وجود آورد. (آن گاه انسان مسير تكوين خود را به اين ترتيب پيش گرفت:) نطفه اى در حال افزايش و متراكم از ذرات علقه اى پوشيده، جنين در رحم، شيرخوار، كودك، جوان، سپس براى او قلبى حافظ و زبانى گويا و چشمى بيننده داد تا از روى تجربه و عبرت بفهمد و با جلوگيرى خويشتن از معصيت، از ارتكاب آن خوددارى نمايد.
(32) تا آن گاه كه به حد اعتدال خود رسيد و پيكرش راست شد. استكبار، وجودش را احاطه نمود و از مسير حق رميدن گرفت و بى پروا به خبط و خطا افتاد. با دلو هوا و هوس (براى زندگى خود) آب كشيد. كوشش و حركات مشقت بار براى دنيايش صرف كرد، براى تحصيل لذايذ عيش و طربش با تفكر خام دربارۀ نيازهايش. (اين غافل مست براى زندگى خود) مصيبتى را احتمال نمى دهد و محاسبه نمى كند و هيچ ترسى او را به خشوع وادار نمى سازد. (با اين غفلت تباه كننده) در فتنه و لغزش فريبندۀ خود ديده از اين جهان بربست.
(33) در حالى كه زمانى محدود و ناچيز در حيات لغزندۀ خود زندگى كرد، نتيجه اى از نعمت هاى خدادادى نگرفت و فريضۀ لازم را به جاى نياورد. و ناگهان اندوه ها و ناگوارى هاى مرگ با اين كه هنوز سوار مركب سركش خودكامگى بود و راه شادى و خوشى را مى نورديد، بر سرش تاختن گرفت. در اين هنگام در حيرتى بى سابقه فرو مى رود و در امواج متلاطم درد و شكنجه ها شب بيدارى مى كشد.
(34) (از اين پس) انبوه دردها و بيمارى ها بر سرش فرود مى آيند و (او توانايى دفع آن ها را از دست داده) در ميان برادرى همتا و پدرى مهربان و مادر و خواهرى كه واى مرگ آنان را به شيون درآورده و در اضطراب شديد به سينه هاى خود مى كوبند.
ص: 110
(35) در اين حال (اين انسان كه زندگيش لحظات نهايى خود را سپرى مى كند) فرو رفته در سكرات رنج آور موت و شدايد، موجب قطع اميد و نالۀ ضعيف و دردناك و كشش سخت نفس هاى حال احتضار و رانده شدن مشقت بار از اين دنيا. سپس آن تازه چشم پوشيده را (پس از طى آن ناگوارى ها) با كمال يأس و انقطاع از اين دنيا در كفن هايش پيچيدند و بى آن كه مقاومتى از خود نشان دهد، با كمال تسليم و به آسانى كشيده شد و خسته و كوفته (چونان چاريايى كه از مسافرتى خسته و درمانده برگردد و بدون مهلت به سفرى ديگر رهسپارش كنند) لاغر از بيمارى، بر روى چوب هاى تابوت گذاشته شد.
(36) (اين مسافر ديار ابديت را) ياران و نزديكان و فرزندان و انبوه شتابزدۀ برادران بر دوش كشيدند و به سوى ديار غربت - ديار غربتى كه ديدارها در آن جا قطع مى شود - و به سوى تنهايى وحشت انگيز (كه هيچ انسانى ياراى همدمى با او را نخواهد داشت) بردند. تا آن گاه كه تشييع كنندگانش برگشتند و آنان كه در فراقش اندوه و ناله ها سر داده بودند، دنبال كار خود را گرفتند. (در همان شب كه زير خاك تيره دفن گشته است) براى پاسخ از سؤال بهت انگيز و گوياى راز و آشكار ساختن لغزش هاى او در امتحان اعمالى كه در زندگى دنيوى مرتكب شده نشانده مى شود. بالاتر از اين ها بلاى ورود در مايع جوشان عذاب الهى و سرنگون شدن در دوزخ و غوطه ور شدن در امواج سوزان آتش است، و سختى هاى نفسانى آن. نه هيچ سكون و استراحتى براى آن تبهكاران وجود دارد.
(37) و نه آرامشى كه بتواند عذاب را برطرف نمايد و نه نيرويى مانع از هجوم آن همه دردها و ناگوارى هاست. مرگى حاضر و برنده وجود ندارد كه بساط هستى اش را از عذاب اعمالش برهاند و نه حتى خوابى سبك (كه حداقل لحظاتى را بيارامد). (اين است داستان سرنوشت تبهكاران) ميان انواعى از عذاب هاى كشنده و عذاب هاى متوالى. ما به خدا پناه مى بريم.
(38) اى بندگان خدا، كجا هستند كسانى كه به آنان عمر داده شد، از نعمت ها برخوردار شدند. به آنان تعليم داده شد و آنان فهميدند. و كسانى كه مهلت داده شدند، آن فرصت را در غفلت و لهو و لعب سپرى كردند. از نعمت تندرستى و سلامت برخوردار شدند. وظيفۀ خود را در برابر آن نعمت ها به فراموشى سپردند.
مهلت طولانى دريافتند. از طرف خالق به آنان زيبايى عطا شد و دربارۀ عذاب نتايج اعمالشان تهديد گشتند. وعدۀ بزرگى به آنان داده شد. اى بندگان خدا، از گناهان مهلك و عيوبى كه خدا را به سخط و غضب مى آورد، بپرهيزيد.
ص: 111
(39) اى دارندگان بينايى ها و شنوايى ها و عافيت و متاع دنيا، آيا هيچ پناهگاهى و خلاصى و ملجأ و تكيه گاهى وجود دارد، يا توانايى فرار يا مرجعى ديگر داريد، يا نه؟! (حال كه نه پناهگاهى و خلاصى هست و نه ملجأ و تكيه گاهى و نه توانايى فرار) پس به كدامين مسير منحرف مى شويد و به كدامين سوى برمى گرديد؟ يا به كدامين پشتيبان مغرور مى شويد؟ جز اين نيست كه نصيب هر يك از شما از زمين، خوابگاهى به طول و عرض قامت شما است كه گونه بر خاكش خواهيد نهاد؟ (40) هم اكنون به خود بياييد اى بندگان خدا، كه مهلت وسيع به شما داده شده و روح در طول زمان ارشاد آزاد و بدن ها در حال راحت و ميدان تجمع براى زندگى و فرصت باقيماندۀ زندگى و استيناف اراده ها و مهلت براى توبه و اوقات وسيع است. پيش از كوتاهى زمان و تنگناى خوابگاه نهايى و ترس و جدايى روح از بدن و پيش از رسيدن غايبى كه مورد انتظار است و پيش از مؤاخذه خداوند عزيز مقتدر.
شريف رضى گفته است: در روايت آمده است كه هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را خواند، پوست ها در بدن ها جمع شد و چشم ها گريست و دل ها لرزيد و بعضى از مردم اين خطبه را غراء مى نامند.
84 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ عمرو بن العاص
(1) در شگفتم از فرزند آن زن نابكار! بر مردم شام تلقين باطل مى كند كه من داراى روحيۀ شوخ و مردى لهوگرا و بازى دوستم! كشتى گيرى هستم كوشا كه كار من بر زمين زدن مردان و تلاش بر آن است! اين نابكار باطل گفته و سخن معصيت كارانه به زبان آورده است.
ص: 112
(2) آگاه باشيد كه بدترين سخن دروغ است. آن نابخرد سخنى مى گويد، و گفتارش دروغ است، وعده مى نمايد و تخلّف مى كند. وقتى كه از چيزى سؤال شود، از پاسخ آن بخل مى ورزد و هنگامى كه خود سؤال مى كند، اصرار و لجاجت مى نمايد. خيانت به تعهّد نموده و پيمان و روابط خويشاوندى را مى شكند. در آن هنگام كه وارد كارزار مى گردد، دستور دهنده و مدّعى بزرگى است مادامى كه شمشيرها در مجراى خود به كار نيفتاده باشند.
(3) وقتى كه كارزار شروع شد و شجاعان طرفين با شمشير بر سر يكديگر تاختن گرفتند، بزرگ ترين حيله اى كه به كار مى بندد، بار كردن اسافل اعضايش در ديدگاه شجاع بزرگ و رادمرد است (كه به اين حيله خود را از مهلكه نجات مى دهد). آگاه باشيد، سوگند به خدا كه ياد مرگ مرا از بازى باز مى دارد و فراموشى آخرت، آن نابكار را از گفتار حق منع مى كند. (آن مكّار مقام پرست) بيعت با معاويه نكرد، مگر براى اين كه معاويه به او عطايى كند و رشوه ناچيزى به او بدهد.
85 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه از صفات جلال خداوندى هشت صفت ذكر شده است.
(1) و شهادت مى دهم به اين كه جز خداوند يكتا خدايى نيست. او يگانه و بى شريك است. اوست آن موجود اول كه چيزى پيش از او نيست و اوست موجود آخرى كه نهايت و غايتى ندارد. اوهام بشرى به وسيلۀ توصيف از درك او ناتوان، و دل هاى آدميان از تمركز ذهنى براى تثبيت كيفيّتى دربارۀ آن ذات پاك عاجز است. براى تجزيه و تبعيض در ذات اقدس و صفات جلال او راهى نيست و چشمان و دل هاى بشرى احاطه بر او ندارند.
(2) (و از جملۀ اين خطبه:) اى بندگان خداوند، از عبرت هاى نافع پند بگيريد و از آيات روشن الهى عبرت بيندوزيد و تهديدهاى رسا و بالغ ممنوعيّت (از پليدى ها) را بپذيريد و از ذكر و به ياد خدا بودن و مواعظ بهره مند شويد. گويى (يا چنان زندگى نماييد كه احساس كنيد) چنگال هاى مرگ در زندگى شما فرو رفته و علايق اميدها و آرزوها از شما بريده شده است.
ص: 113
(3) و ناراحت كننده ترين و شديدترين حوادث پايان حيات بر سر شما تاختن گرفته و به عرصۀ محشر (كه پيشگاه خداوندى است) وارد شده ايد. روزى كه براى هر انسانى فرشته اى موكّل است كه راننده اى است و شهادت دهنده اى. راننده اى است كه او را به پيشگاه خداوندى مى كشاند و شاهدى است كه بر همۀ شؤون حيات دنيوى وى شهادت خواهد داد.
(4) (در توصيف بهشت): بهشت داراى درجاتى است يكى برتر از ديگرى و داراى منازلى است متفاوت. نعمت هايش قطع نشدنى است و كسى كه در آن اقامت دارد، هرگز از آن كوچ نخواهد كرد. انسان هايى كه حيات ابدى در آن خواهند داشت، پير نخواهند گشت و ساكنش هرگز مبتلاى ناگوارى ها نخواهد بود.
86 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و در اين خطبه بيانى است پيرامون صفات حقّ جلّ جلاله، سپس موعظۀ مردم دربارۀ تقوا و مشورت.
(1) (خداوند سبحان به پنهانى هاى درون مردم دانا و بر آنچه كه در باطن هاى مردم مى گذرد، آگاه است. احاطۀ (مطلق) به هر چيزى و غلبۀ (مطلق) بر هر موجود و قوّت و سلطه (مطلقه) بر همۀ اشياء از آن او است. پندى براى مردم:
(2) هر كس از شما كه مى خواهد عمل كند، بايد در روزگار مهلتى كه به او داده شده است، عمل نمايد، پيش از آن كه اجل او با سرعت به سراغش آيد. و عمل كند در دوران فراغت خاطر پيش از فرا رسيدن زمان اشتغالش. عمل كند در زمانى كه به راحتى نفس مى كشد پيش از آن كه مجراى تنفّسش گرفته شود. و براى سرنوشت نهايى و قدمى كه بايد در آغاز ابديّت بردارد، آماده شود. و از خانه اى كه بايد از آن كوچ كند، براى جايگاه اقامت (ابدى) خود توشه بردارد.
ص: 114
(3) اى مردم، خدا را، خدا را در نظر بگيريد (بترسيد از خدا) دربارۀ آنچه كه از شما در حفظ و عمل به قرآن خواسته است و در مراعات عمل به حقوقى كه نزد شما به وديعت نهاده است، زيرا خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و به حال خودتان وانگذاشته و شما را در جهل و كورى رها ننموده است.
(4) خداوند عزيز همۀ آثار اعمال شما را (از خير و شر) معيّن فرموده و همۀ اعمال شما را دانسته، و اجل هاى شما را ثبت نموده است. خداوند متعال قرآن را كه (بيان كنندۀ همه چيز است) براى شما فرستاده و پيامبر خود را در ميان شما زمان هايى عمر داد، تا اين كه خداوند عزّ و جلّ در آن چه كه از كتابش فرستاد، دينى را كه براى خود پسنديده بود، براى پيامبر و شما تكميل فرمود و با زبان رسولش آن اعمالى را كه دوست داشت، اعلام فرمود.
(5) و آن اعمالى را كه از آن ها كراهت داشت، براى شما اعلام فرمود. نواهى و اوامر خود را (به وسيلۀ پيامبرش) ابلاغ فرمود و راه معذرت را بر شما بست. و حجّت را بر شما اتّخاذ كرد. اخطار (از پليدى ها) را پيش انداخت و دربارۀ عذاب سختى كه پيش روى شما است، تهديد فرمود. پس بقيّۀ روزگار عمرتان را دريابيد و نفس خود را به تحمّل (تهذيب نفس و تقوا) در اين روزگار وادار نماييد.
(6) اين روزهاى تحمّل در برابر آن روزهاى فراوان كه در غفلت فرو رفته و از پند و اندرز اعراض نموده ايد، اندك است. نفس خود را (به آنچه كه مى خواهد) رها نكنيد، زيرا رهايى هاى نفس (به آنچه كه مى خواهد) شما را به راه هاى ستمكاران رهنمون مى گردد. تملّق و چرب زبانى نكنيد كه شما را به ارتكاب معصيت مى كشاند.
ص: 115
(7) اى بندگان خدا، خيرخواه ترين مردم دربارۀ خويشتن، مطيع ترين مردم بر پروردگارش، و خائن ترين مردم دربارۀ خويشتن، معصيت كارترين آنان به خدايش مى باشد. زيانكار كسى است كه زيان بر خود وارد آورد. شايستۀ غبطه و سودبرنده كسى است كه دين او براى او سالم باشد. سعادت از آن كسى است كه از ديگران براى خود وعظ و عبرت بگيرد. و شقى آن كسى است كه از هوا و غرور خود فريب خورد.
(8) و بدانيد كه اندك ريا شرك است و همنشينى با هواپرستان جايگاه فراموشى ايمان و حضور شيطان است. از دروغ اجتناب كنيد، زيرا دروغ، بيگانه و دور از ايمان است. انسان راستگو بر كنارۀ نجات و كرامت، و دروغگو در پرتگاهى از سقوط و پستى است.
(9) هرگز حسادت نورزيد، زيرا حسد ايمان را مى خورد، چنان كه آتش هيزم را. با يكديگر عداوت نورزيد، زيرا عداوت تراشنده و (محو كنندۀ) ايمان است. و بدانيد آرزو عقل را پوشانده و ذكر خداوندى را به فراموشى مى سپارد.
آرزو را تكذيب كنيد، زيرا آرزو فريبنده و صاحبش فريب خورده است.
87 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه صفات مردم متّقى و رشد يافتگان در سبيل عرفان حقيقى به مقام والايى رسيده اند و صفات مردم فاسق و منحرف را بيان مى فرمايد و سپس به مقام عظيم خاندان عصمت اشاره مى فرمايد، و آن گاه حجّت بودن خود را براى مردم توضيح مى دهد و در پايان خطبه گمان خلاف واقع برخى از ظاهر بينان را دربارۀ بنى اميّه متذكّر مى شود.
(1) اى بندگان خدا، از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبى بنده اى است كه خداوند (سبحان) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن يارى فرمايد. (اين انسان مورد عنايت خداوندى) لباسى از اندوه بر تن نمود و پوشاكى از بيم بر خود پوشيد.
ص: 116
(2) نتيجه چنين شد كه چراغ هدايت در دلش برافروخت و براى آن روزى كه مانند مهمان بر او وارد خواهد شد، آماده گشت. پس دور را بر خود و نزديك و سخت را برخود آسان گرفت. (در عوامل عبرت و حكمت هستى) نگريست و به مقام بينايى رسيد. به ياد خدا افتاد و به ذكر فراوان پرداخت. از نهرى گوارا و شيرين سيراب شد كه جايگاه هاى ورود به آن نهر را براى او تسهيل نمود.
(3) نخستين آب گوارا را آشاميد و راهى روشن و هموار در پيش گرفت. پيراهن هاى شهوات را از خود بركند. و از اين بود كه از صفت نابينايى و از شركت در هواى اهل هوا كناره گرفت. (اين انسان مورد عنايت خداوندى) كليدهايى براى گشودن درهاى هدايت و قفل هايى براى درهاى هلاكت در گمراهى گشت.
(4) بينايى به راهش پيدا كرد و در مسير خود به حركت پرداخت، و نشان رستگارى خود را بر براهين روشن شناخت. و از فرو رفتن در شهوات برگسيخت و از وسايل نجات به استوارترين آن ها و از طناب هاى نگهدارنده به محكم ترين آن ها چنگ زد، درجۀ يقين او همانند نور خورشيد پر فروغ گشت و نفس خود را فقط براى خدا بر پا داشت، در بزرگترين امور از حل هر مشكلى كه بر او وارد شود و برگرداندن هر فرعى به اصل خود.
(5) چراغى است در ظلمات و كشف كنندۀ تاريكى ها و شبهات. كليدى براى گشودن ابهام ها و برطرف كنندۀ دشوارى ها. او راهنمايى است در بيابان ها (ى بى سر و ته و مسائل حيات). سخن مى گويد و آن را مى فهماند. و سكوت مى كند و سالم مى ماند. اخلاص به خدا مى ورزد و خداوند سبحان او را به مقام مخلصين نايل مى سازد.
(6) (اين رشد يافته) از معادن دين خداوندى و مانند ميخ هاى محكم از عوامل نگهدارندۀ ارزش ها در زمين اوست. خود را بر عدل و دادگرى ملزم نموده و نخستين عدل وى دربارۀ خويشتن، نفى هوا و اميال از نفس خود مى باشد. حقّ را توصيف و عمل بر حقّ مى نمايد. براى خير (و كمال) هيچ نهايتى را رها نمى كند، مگر اين كه در باطن قصد وصول به آن را دارد.
ص: 117
(7) و هيچ مورد گمان خير و رشد را از دست نمى دهد، مگر اين كه قصد رسيدن به آن را دارد. كتاب الهى را بر مهار خود مسلّط ساخته است، به همين جهت است كه قرآن رهبر و پيشواى اوست. در هر جا كه بار دستورات آن كتاب آسمانى حلول كند، در همان جا فرود مى آيد، و هر جايى كه آن نامۀ ربوبى نزول كند، منزل مى گزيند.
(8) انسانى ديگر نيز وجود دارد كه نام عالم به خود گرفته و عالم نيست. (اين نابخرد) نادانى هايى را از نادانان و گمراهى هايى را از گمراهان كسب كرده.
دام هايى از طناب هاى فريبا و گفتار بى اساس پيش پاى مردم گسترده است.
كتاب الهى را بر آراء (باطل خود) حمل و تأويل نموده، و حق را بر هواهاى خويش برگردانده است. مردم را از حوادث يا خطاهاى بزرگ ايمن نموده و گناهان بزرگ را بر آنان ناچيز جلوه مى دهد.
(9) ادعا مى كند كه در شبهات توقّف نموده و (مرتكب آن ها نمى شود) در حالى كه در همان شبهات غوطه مى خورد، و مى گويد كه از بدعت ها كناره گيرى مى كند، در صورتى كه در ميان بدعت ها آرميده است. صورتش صورت انسانى است، ولى قلبى چون قلب حيوانى در درونش است. اين نابكار در ورودى رشد و هدايت را نمى شناسد (كه از آن وارد شود) و از رشد و هدايت پيروى نمايد. نيز (اين انسان نما) در ورودى نابينايى را نمى داند تا از ورود به آن امتناع بورزد و اوست مرده اى در ميان زندگان.
(10) پس به كجا مى رويد و به كدامين پستى ها برمى گرديد؟ در حالى كه علايم (راه راست) بر پا و آيات واضح و راهنماى روشن (بر سر راه) منصوب است. شما به كدامين گمراهى گردانده مى شويد و چگونه در تاريكى ها غوطه ور مى گرديد؟ در حالى كه دودمان پيامبرتان در ميان شما است. آنان زمامداران حق و پيشتازان دين و زبان هاى صدقند. آنان را در بهترين و مناسب ترين مقام قرآنى كه دارند، تلقّى نماييد و وارد شويد به آنان مانند ورود شتران تشنه به چشمه سارهاى گوارا.
ص: 118
(11) هان، اى مردم، اين روايت را از خاتم پيامبران صلّى اللّه عليه و آله بگيريد كه فرموده است:
«كسى كه از ما مى ميرد، مرده نيست و كسى كه از ما مى پوسد پوسيده نيست».
پس آنچه را كه نمى دانيد نگوييد. زيرا بيشترين حق در آن هاست كه شما انكار مى كنيد. معذور بداريد كسى را كه شما بر او حجتى نداريد، و او منم. آيا من در ميان شما به قرآن عمل نكردم؟ (12) و آيا در ميان شما دودمان پاك پيامبر را (براى برخوردارى از هدايتشان) به وديعت ننهادم؟ پرچم ايمان را در ميان شما محكم نصب نمودم، و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم. و از دادگرى خود لباس عافيت بر شما پوشاندم، و بساط نيكو از گفتار و كردارم براى شما گستردم، و اخلاق نيكوى خويشتن را به شما ارائه نمودم. پس در آن موارد كه بينش تان ژرفاى آن را در نمى يابد و تفكرات از نفوذ در آن ناتوان است، رأى و نظر (نابجا) به كار نبريد.
(13) تا آن گاه كه گمان كننده چنين پندارد كه دنيا وابسته و در انحصار بنى اميّه است، دنيا منافع خود را به آنان (گروه نابكار بنى اميّه) مى بخشد. و آنان را به امتيازات صاف خود وارد مى نمايد، و تازيانه و شمشير اين تبهكاران از اين امّت برداشته نخواهد گشت. گمان كنندۀ چنين پندار بى اساسى دروغ مى گويد. بلكه روزگار مراد آنان، چونان آب دهان يا چيز محقّرى از غذا است كه پس از جويدن بيرون انداخته شود. آنان زمانى به اين نحو از عيش لذّت بار برخوردار مى گردند، و سپس همۀ آن را بيرون خواهند انداخت.
ص: 119
88 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه علل هلاكت مردم را بيان مى فرمايد
(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است، مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطه ور بوده اند و استخوان شكستۀ هيچ يك از امتّها را جبران نفرموده است، مگر پس از قرار دادن آنان در تنگناى زندگى و آزمايش.
(2) براى شما مردم در مشقّت و سختى هايى كه رو به سوى آن ها مى رويد و در آن حوادث بزرگى كه پشت سر گذاشته ايد، عواملى براى تجربه و عبرت وجود دارد. (بدانيد كه) هر صاحب قلبى از خرد برخوردار نيست (چنان كه) هر دارندۀ گوشى شنوا نبوده و هر ناظرى بينا نيست.
(3) شگفتا و چرا از خطاكارى اين فرقه ها با اختلاف استدلال هايى كه در دين خود دارند، در شگفت نباشم. اينان نه از اثر پيامبرى تبعيّت مى كنند، و نه از كردار وصى پيروى مى نمايند. نه ايمان به غيبى مى آورند، و نه از عيبى خوددارى و عفّت مى ورزند.
(4) عمل در مشتبهات مى كنند و سير در شهوات. معروف (نيكو) در نظر آنان همان است كه مى پندارند و منكر چيزى است كه (خود) آنان زشتش بدانند.
پناهگاهشان در مشكلات خودشان هستند. و مرجعشان در امور مهم، آراء و نظرياتى است كه خود ابراز مى دارند. گويى هر شخصى از آنان امام خويشتن است. هر شخصى چنين مى پندارد كه در نظريات خود به طناب هاى مورد اطمينان چنگ زده و دستاويزهاى محكمى به دست آورده است!
ص: 120
89 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت دربارۀ رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و ابلاغ امير المؤمنين عليه السّلام از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به امّت اسلامى
(1) خداوند متعال پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را در دوران فترت (دوران انقطاع رسالت و وحى) فرستاد، در دورانى كه خواب امّت ها طولانى شده و فتنه ها قصد جدّى (براى به راه انداختن هرج و مرج و فساد) داشتند، و در دورانى كه امور پراكنده و از هم گسيخته و آتش جنگ ها شعله ور بود.
(2) نور دنيا تيره شده، و تاريكى همه جا را احاطه نموده و دنيا چهرۀ فريباى خود را آشكار ساخته بود. برگ ها (ى درخت حيات در دنيا) زرد و نوميدى از بارور شدن آن بر دل ها مسلّط، و آب (رحمت) دنيا در آن دوران فروكش نموده بود. علم ها و مشعل هاى روشنگر هدايت از كار افتاده و علامات هلاك بروز كرده بود.
(3) دنياى آن روز چهرۀ خشن و موذى به اهلش نشان مى داد، و به روى جوينده اش عبوس و متنفّر مى نگريست. ميوۀ دنياى آن روز فتنه، طعامش لاشه، پوشاكش ترس و هراس، و آنچه كه مردم روى لباس بر خود مى بستند، شمشير بود.
(4) اى بندگان خدا، عبرت بگيريد. آن حالات را به ياد بياوريد كه پدران و برادرانتان در گرو آن ها و بر مبناى آن ها مورد محاسبه قرار گرفتند. سوگند به حياتم، دوران ها و زمان ها ميان شما و آنان بسيار طول نكشيده است. و ميان شما و آنان قرن ها فاصله نيفتاده است. و امروز شما از آن روز كه در اصلاب (پشت هاى) آنان بوديد، دور نيستيد.
ص: 121
(5) سوگند به خدا، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چيزى را به شما نشنوانيد، مگر اين كه اكنون من آن را به شما مى شنوانم. گوش هاى شما امروز غير از (يا پست تر از) گوش هاى ديروز شما نيست و براى آن گذشتگان در آن زمان چشم هايى باز نشد، و دل هايى آمادۀ درك نگشت، مگر اين كه در اين زمان مثل همان (باز شدن چشم ها و آماده ساختن دل ها براى فهم) به شما نيز عطا شده است.
(6) و سوگند به خدا، شما پس از درگذشت آنان به چيزى بينا نشده ايد كه گذشتگان آن را نمى دانستند و شما براى تصاحب امتيازى برگزيده نشديد كه آنان از آن محروم بوده اند. و قطعا بلا و آزمايشى براى شما فرود آمده است كه افسارش مضطرب (و غير قابل گرفتن است) و شكم بندش سست است. اى مردم آنچه كه فريب خوردگان در آن غوطه ورند، شما را نفريبد، زيرا امور فريبنده سايه اى است كشيده شده تا مدّتى معيّن.
90 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه شامل بيان قدم آفريننده و عظمت مخلوقات او است، امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را با موعظه به پايان مى رساند.
(1) سپاس آن خداوند را كه بدون رؤيت شناخته شده و عالم هستى را بدون انديشه آفريده و از ازل قائم به ذات و دائم بوده است. در حالى كه نه آسمانى داراى برج ها وجود داشته است و نه حجاب هايى بسته، و نه شبى تاريك، و نه دريايى ساكن، و نه كوهى داراى راه هايى فراخ، و نه راهى پيچيده و كج، و نه زمينى گسترده براى قرار گرفتن و نه مخلوقى داراى قدرت (يا تكيه گاه).
ص: 122
(2) اوست خداوند ابداع كنندۀ خلق و وارث آن، و اوست معبود خلق و رازق آن.
آفتاب و ماه در مسير رضاى او در حركتند. هر تازه اى را كهنه مى نمايند و هر دورى را نزديك.
(3) ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است. و به خيانت چشم هاى آنان عالم و به آنچه كه در سينه هاى خود مخفى نموده اند، آگاه است. او به قرارگاه و موقعيّت گذراى آنان (كه سكونتشان در آن موقعيّت به طور وديعه است) از گذرگاه ارحام مادران و ظهور در اين دنيا تا آن گاه كه غايت هاى آنان به پايان برسد، داناست.
(4) او آن خداوندى است كه عذاب او در عين گسترش رحمتش، بر دشمنانش شديد و رحمت او بر دوستانش در عين شدّت عذابش گسترده است. پيروز بر هر كسى است كه در صدد غلبه بر او برآيد، و هلاك كننده هر كسى است كه به نزاع با او برخيزد. و ذليل كنندۀ هر كسى است كه با او مخالفت نمايد، و غلبه كننده بر هر كسى است كه از در خصومت با او درآيد. هر كس كه توكّل به او كند، كفايتش نمايد. و هر كس كه از او مسألت كند، عطايش فرمايد. و هر كس به او قرض داد، ادايش فرمايد. و هر كس كه سپاسش را به جاى آورد، پاداشش مى دهد.
(5) اى بندگان خدا پيش از آن كه نفس هاى شما با ميزان عدل سنجيده شود، خود را بسنجيد. و پيش از آن كه نفس هايتان را به محاسبه درآورند، خودتان آن ها را به محاسبه درآوريد. و پيش از آن كه گلو تنگ شويد، نفس بزنيد، و پيش از آن كه با اكراه شديد به طرف سرنوشت رانده شويد، به اختيار خود حركت كنيد و مطيع باشيد. و بدانيد هر كسى كه به خود اهميتى ندهد (يا به خود يارى نكند) كه از نفس خود واعظ و مانعى (از آلودگى ها) داشته باشد، براى او از غير نفسش نه مانعى خواهد بود و نه پند دهنده اى.
ص: 123
91 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه به خطبة الاشباح معروف است و از با عظمت ترين خطبه هاى آن حضرت محسوب مى گردد.
مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرموده است، و مقدّمۀ اين خطبه چنين بوده است كه مردى آمد و گفت: يا امير المؤمنين، خداى ما را براى ما آنچنان توصيف فرما كه ما او را مانند مشاهدۀ عينى ببينيم، تا در نتيجه بر محبّت و معرفت خود به خدا بيفزاييم. امير المؤمنين عليه السّلام بر آشفت و ندا در داد كه مردم براى نماز جمع شوند. مردم به قدرى جمع شدند كه مسجد پر شد. پس بالاى منبر رفت، در حالى كه غضبناك و رنگ مباركش تغيير كرده بود. نخست حمد و ثناى خداوندى را به جاى آورد و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرستاد و سپس فرمود:
(1) حمد خداى راست كه ممنوع ساختن (مخلوقات از احسان خود) و جمود (بى عنايتى بر مخلوقات) چيزى بر او نمى افزايد. و بخشش و احسان بر مخلوقات، او را دچار فقر نمى سازد، زيرا هر بخشنده اى جز او نقصان مى پذيرد، و هر منع كننده اى جز او مورد توبيخ است. و اوست كه با فوايد نعمت ها و فراوانى منافع (كه به بندگانش عنايت مى فرمايد) احسان گرى مى نمايد.
(2) خلايق مانند عيال اويند، روزى آنان را تضمين و توشه هاى آنان را مقدّر فرموده و راه مشتاقان ديدارش و جويندگان الطافش را هموار نموده است. و بخشايش خداوند متعال به آنچه كه مورد مسألت قرار گرفته، بيشتر از موردى نيست كه از او مسألت نشده است.
ص: 124
(3) اوّلى است، كه چيزى بر او سبقت نگرفته است كه پيش از او موجودى باشد و آخرى است، كه چيزى بعد از او نيست كه موجودى بعد از او باشد. خداوندى است كه مردمك هاى چشمان را از ديدن و درك خود ممنوع نموده است. نه دهر و زمان بر خدا جريان داشته است كه آن جريان حالات مختلفى براى او ايجاد كند. و نه در مكانى جايگزين بود كه انتقال براى او امكان پذير باشد.
و اگر خداوند سبحان هر آنچه را كه معادن كوه ها بيرون مى دهند (محتويات با ارزش معادن) و آنچه را كه صدف هاى درياها، مانند خنده دهان باز نموده (از خود بيرون مى آورند) و از فلزّ سيم و زر (از معادن و كوه ها) و درّ منثور و دانه هاى مرجان از صدف هاى درياها ببخشد، در جود و بخشايش او تأثيرى نمى گذارد.
(4) و گسترش و وفور آنچه را كه او دارا است، فانى نمى سازد و قطعا از ذخاير قابل احسان آن قدر در نزد خدا وجود دارد كه خواسته هاى مردم آن را تمام نمى كند، زيرا او بخشاينده اى است كه برآوردن سؤال (حاجت) مسألت كنندگان از او نكاهد. و مقاومت اصرار كنندگان در مسألت، او را وادار به بخل و امساك ننمايد.
(5) اى سؤال كننده، بنگر و بينديش. تنها از توصيفات خداوندى كه قرآن تو را به آن دلالت كرده است، پيروى نما. و از نور هدايت قرآنى، روشنايى به دست بياور. و هر چيزى را كه شيطان دانستن آن را بر تو تكليف مى نمايد، از آن چيزها كه نه براى تو فريضه اى در قرآن محسوب شده و نه در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ هدايت كننده اثرى از آن وجود دارد، تو علم آن را به خداوند سبحان واگذار. اين است نهايت حقّ خداوندى بر عهدۀ تو.
ص: 125
(6) و بدان كه انسان هاى راسخ در علم كسانى هستند كه اقرار به همۀ غيب هاى پوشيده، آنان را از تجاوز از سدّها و حدودى كه ميان آنان و حقايق غيبى زده شده، بى نياز ساخته است. پس خداوند متعال آنان را به جهت اعتراف به نادانى خود از وصول به آنچه احاطۀ علمى ندارند، مدح فرموده، و چشم پوشيدن و رها ساختن تعمّق در آنچه را كه خداوند آنان را به بحث از حقيقت آن تكليف نفرموده است، رسوخ ناميده است.
(7) (اى سؤال كننده) به همان حدّى كه خداوند تحصيل علم آن را براى تو تجويز فرموده است، كفايت بورز و عظمت خداوند سبحان را با موازين عقلى خود اندازه گيرى مكن، كه اين خطا تو را از گروه هلاك شدگان مى نمايد.
(8) اوست آن خداوند توانا كه هنگامى كه اوهام بشرى قصد پيشرفت به سوى درك و شناخت نهايت قدرت او نمايد و انديشۀ مبرّا از خطرهاى وسوسه ها بخواهد در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند، و اگر دل ها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى او گردند تا در ساخت كيفيّت صفات خداوندى به حركت و جريان بيفتند، و طرق عقول در نهايت دقت و ظرافت ارادۀ نفوذ به مقامى نمايند كه در آن مقام، شناخت صفات نمى توانند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردند (همۀ آن اوهام و انديشه ها و عقول و دل ها) را مردود مى نمايد.
(9) در حالى كه در مهلكه هاى تاريكى هاى غيوب براى رهايى و راهيابى به مقام ربوبى حركت مى كنند، دست ردّ بر پيشانى خورده بر مى گردند، در حالى كه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى و به انحراف از طريق مى نمايند. (حتّى) يك خاطرۀ (تصورى) از اندازه گيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نمى كند.
ص: 126
(10) خلق را بر غير مثالى كه آن را تجسّم بخشد و به غير مقدارى كه با آن مقايسه و تطبيق نمايد (مثال و مقدارى) كه از خالق معبودى پيش از او ساخته شده باشد، ابداع فرمود. خداوند سبحان براى ما از ملكوت قدرتش و از شگفتى هاى آثار گوياى حكمتش، و از اعتراف خلق به احتياج به آنچه كه آن را با قوّت ربوبى خود حفظ مى نمايد، به ضرورت قيام حجّت براى شناخت خود راهنمايى فرموده است.
(11) (براى روشن ساختن حجّت) حقايقى بديع و حيرت انگيز كه آثار صنعت و علايم حكمتش به وجود آورده آشكار شده. در نتيجه هر چه كه آفريده است، براى (اثبات و عظمت) او حجّت و دليل گشته است. اگر چه مخلوق جامد و بى زبان باشد، به سبب تدبيرى كه (در ايجاد آن به كار رفته است) حجّت خداوندى دربارۀ آن خلق گويا و راهنمايى او براى اثبات ايجاد كنندۀ ابداعى برپاست.
(12) (پروردگارا) شهادت مى دهم به اين كه كسى كه تو را به اعضاى (متنوّع و) متباين آفريده هاى تو و به اجزاى پيوسته مفصل ها (جايگاه تلاقى و وصل استخوان ها) و غيره) كه با تدبير حكمت تو پوشيده است، تشبيه نمايد، باطن دلش را به معرفت تو نبسته است، و دلش را به يقين بر اين كه براى تو مثلى نيست نپيوسته است. و گويا (اين نادان) بيزارى جستن پيروان (نابكار) را از پيشروان خود نشنيده است، كه خواهند گفت: «سوگند به خدا، ما در گمراهى آشكار بوديم كه شما را با پروردگار عالميان برابر مى كرديم.» (13) (خداوندا) آنان كه از تو منحرف گشتند دروغ گفتند كه تو را به بت هاى خود تشبيه نمودند، و آرايش مخلوقات را به سبب توهّمات خود به تو نسبت دادند، و به سبب خاطره ها و تصوّرات (بى اساس خود) تو را مانند تجزيۀ اشياء جسمانى تجزيه نمودند. و با قريحه هاى عقول خويش، تو را با مخلوق داراى قواى گوناگون سنجيدند (و اندازه گيرى كردند). و شهادت مى دهم به اين كه كسى كه تو را با چيزى از مخلوقاتت مساوى ديد، از تو عدول كرد و كسى كه از تو عدول كند، به آيات روشن و شواهد گوياى حجّت هاى روشن تو كفر ورزيده است.
(اى خداى بزرگ) تويى آن خداوندى كه در عقول (بشرى) محدود نگشتى كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول پذيراى كيفيت شوى. (و شهادت مى دهم كه تو اى خداى من) در جريانات فكرى خاطره هاى آن عقول محاصره نگشته اى، تا محدود گردى و در موقعيت دگرگونى ها قرار بگيرى.
ص: 127
(14) و از جملۀ همين خطبه است كه فرمود: خداوند سبحان اندازه بر خلقش مقرّر ساخت و آن را متين و محكم فرمود. و خلقش را مورد تدبير قرار داد و تدبير لطيفى دربارۀ آن انجام داد، و به سوى مقصدش روانه ساخت. (هيچ يك از مخلوقاتش) از حدود موقعيّت مقرّر خود تجاوز ننمود، و به كمتر از وصول به غايت تعيين شده اش كفايت نكرد و دستور به حركت مطابق ارادۀ خداوندى را دشوار تلقّى ننمود. (مخلوقات چگونه مى توانند از دستور خداوندى سرپيچى كنند) در صورتى كه همۀ امور فقط از مشيّت خداوندى صادر شده اند.
(15) خداوندى كه اصناف اشياء را بدون اين كه جريان فكرى به او رجوع نمايد، انشاء (ايجاد بى سابقۀ هستى) فرمود. و بدون كمك گيرى از قريحه غريزى كه آن را درون خود داشته باشد، و بدون تجربه اى كه از حوادث روزگاران استفاده نموده، و بدون شريكى كه او را در ابداع امور شگفت انگيز اعانتى كرده باشد، دستگاه خلقت با امر او تمام گشت، و اطاعت او را اذعان و دعوت او را اجابت گفت.
(16) در انفاذ امر خداوندى نه توقف درنگ كننده اى مانع شد و نه مقاومت و سستى موجودى بهانه جو. كجى ها را از اشياء راست كرد و حدود آن ها را هموار و روشن ساخت. و با قدرت خود ميان امتداد آن اشياء ملايمتى برقرار فرمود، و اسباب (بدن ها) را با نفوس آن ها به هم پيوست. و سپس آن ها را اجناسى گوناگون در حدود و اندازه ها (يا سرنوشت ها) و طبايع و اشكال قرار داد.
مصنوعاتى از خلايق كه ساخت آن ها را محكم گردانيد و بر مبناى ارادۀ خود، آن ها را آفريد و ابداع فرمود.
(17) و خداوند سبحان، پستى و بلندى هاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود. و شكاف هاى پهنۀ باز آن را با همديگر التيام داد. و ميان آن ها و امثال آن ها را به وسيلۀ روابط شبكه بندى فرمود. و سختى بالا رفتن و پايين آمدن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پايين مى آورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا مى برند، منتفى ساخت. پس از آن كه آسمان به صورت دودى بود، آن را ندا داد تا دستگيره هاى طناب هاى آن به هم پيوست.
ص: 128
(18) و درهاى بسته و متكاثف آسمان را پس از انسداد آن باز نمود، و ديده بان هايى از ستارگان درخشان بر طرق و منافذ آن ها مقرر فرمود. و آسمان ها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت. و به آن ها دستور داد كه تسليم امر او شوند. آفتاب آسمانى را نشان روشنگر روزش قرار داد. و ماه را آيتى از شب ها (كه گاهگاهى) ناپديد مى شود. خداوند متعال آن دو را در موقعيّت هاى قانونى در مدارهاى خود به جريان انداخت. او سير آن دو را در طرق درجه هاى خود مقدّر فرمود تا به وسيلۀ آن دو، شب و روز را از يكديگر متمايز نمايد.
(19) و با وضع حركت آن دو، عدد سال ها و حساب دانسته شود. سپس در فضاى آسمان فلك را كه مدار ستارگان است قرار داد، و زينت (زيبايى) آسمان را به آن مربوط ساخت. (عامل اين زيبايى) ستارگانى پنهان از ديده ها كه مانند در مى باشند، و چراغ هايى است از ستارگان فروزان (كه ديده مى شوند). و به وسيلۀ شهاب هاى نافذ، موجوداتى را كه استراق سمع (مخفيانه گوش دادن) مى نمايند، هدف قرار داد و ستارگان را در مجراى تسليم از ثبات ستارگان ثابت و حركت ستارگان سيّار و نزول و صعود و نحس و سعد آن ها به جريان انداخت.
(20) سپس خداوند سبحان براى اسكان در آسمان هايش و آبادى صفحۀ اعلا از ملكوتش خلقى بديع (عالى و زيبا) از فرشتگانش آفريد، و به وسيلۀ آن ها اماكن خالى پهنۀ باز آسمان را پر كرد و صفحات گشادۀ آن را با آن ها مملو ساخت. و در ميان پهنه هاى (شكاف ها يا فاصله هاى) سطوح باز شدۀ آسمان صداهاى بلند تسبيح گويندگان از آن فرشتگان در صفحات قدس و پوشش حجاب ها و سراپردۀ عظمت و مجد طنين انداخت.
ص: 129
(21) و ماوراى آن صداهاى بلند كه گوش ها با شنيدن آن، شنوايى را از دست مى دهند، اشراقاتى از نور است كه ديدگان از رؤيت آن باز داشته شوند، و در حدود آن نور متحيّر و ناتوان بمانند. خداوند سبحان آن فرشتگان را در اشكال مختلف و اندازه هاى متفاوت آفريد، «داراى بال ها». آن فرشتگان جلال عزّت خداوندى را تسبيح مى گويند. آنان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است، به خود نمى بندند.
(22) و ادعا ندارند كه چيزى را كه تنها خداوند آفرينندۀ آن است، به همراه خداوند مى آفرينند، «بلكه آنان بندگان اكرام شدۀ خداوندى هستند»، كه در گفتار به او سبقت نمى جويند و عمل به دستورش مى نمايند. خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه (صفحات مقدّس ملكوتى) كه هستند، امين وحى خود قرار داده و به وسيلۀ آنان امانت هاى امر و نهى خود را بر رسولانش رسانده و آنان را از ترديد در شبهات حفظ فرموده است.
(23) هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمى لغزد و خداوند سبحان آنان را از فوايد كمك خود يارى مى نمايد و تواضع و خضوع با وقار و اطمينان را به دل هاى آنان براى دريافت و درك وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان (باز) و منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشان هاى توحيدش براى آنان نصب فرمود.
(24) بارهاى سنگين گناهان، آنان را سنگين نساخته، گذشت شب ها و روزها در آنان تأثيرى نمى نمايد. انگيزه هاى اميال و شك و ترديدها استحكام ايمان آنان را متزلزل و مختل نساخت. گمان ها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان، ازدحام و هجوم نياورد. و عوامل برافروزندۀ حسدها و كينه ها در ميان آنان شعلۀ آن صفات خبيثه را نيفروخت. و تحيّر، آنچه را كه از معرفت خداوندى در دل هاى آنان جايگير شده، سلب نكرده است و آنچه كه از عظمت و هيبت جلال خداوندى در لابلاى سينه هاى آنان راه يافته، تثبيت شده است.
ص: 130
(25) وسوسه ها طمعى در راهيابى به آنان نداشته است تا با كثافت خود، فكر آنان را بكوبد. گروهى از آن فرشتگان در خلقت (يا طبيعت) ابرهاى پر باران هستند و عدّه اى در كوه هاى بزرگ و مرتفع، و دسته اى در سياهى ظلمت كه راهى براى خروج از آن ديده نمى شود. گروهى ديگر از آن فرشتگان هستند كه قدم هاى آنان حدود زمين پايين را شكافته است. پاهاى آنان مانند پرچم هاى سفيدند كه از شكاف هاى هوا نفوذ كرده اند.
(26) در زير آن پاها كه مانند پرچم هاى سفيدند، بادى است آرام و پاكيزه كه آن ها را در آن حدود متناهى كه پايان قرارگاه آن هاست، نگه داشته است. اشتغالات آن فرشتگان به عبادت خداوندى آنان را از همه چيز فارغ نموده و حقايق ايمان ميان آنان و معرفت خدا را به هم پيوسته است. و يقين به وجود ذات اقدس ربوبى، آنان را با اشتياق شديد به خدا از همه چيز منقطع ساخته است. رغبت ها و اميال آنان از آنچه كه در نزد خدا است به آنچه كه در نزد غير خدا است تجاوز ننموده است. شيرينى معرفت ربوبى را چشيده شربت محبّت خداوندى را با كاسه اى سيراب كننده نوشيده اند.
(27) در مغز دل هاى آنان رگ هاى خوف از خدا جايگير شده، و استمرار در عبادت و استقامت پشتشان را منحنى نموده است. به طول انجاميدن رغبت و اشتياق به خداوند مادۀ ناله و تضرّع آنان را تمام نكرده، و عظمت تقرّب به بارگاه خداوندى ريسمان هاى خشوع را از گردن جان هاى آنان باز ننموده است. عجب (خود بزرگ بينى و خود پسندى) بر آنان غلبه نكرده تا آنان عبادات گذشته را زياد محسوب كنند، و احساس ناتوانى و ناچيزى در دريافت جلال خداوندى براى بزرگ بينى حسناتى كه انجام مى دهند، نصيبى نگذاشته. و به جهت امتداد طولانى تكاپو در عبادت، سستى ها بر وجود آنان راه نيافته است و از اشتياق آن فرشتگان چيزى نكاسته است، تا از اميد به پروردگارشان رويگردان شوند.
(28) طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبان هاى؟؟؟ آنان را نخشكانيده، و اشتغالات ديگرى آنان را مملوك خود نساخته است كه صداهاى بلند آنان را زمزمه هاى خفيف تضرعّ قطع نمايد و شانه هاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است. و گردن هاى خود را به دست آوردن آسايش تقصير در انجام دستور خداوندى خم نكرده اند. كندى غفلت ها بر قاطعيّت كوشش و تلاش آن فرشتگان نفوذى ندارد، و عوامل فريبندۀ شهوات دست به سوى همّت هاى آنان نمى يازند.
(لطف) خداوند صاحب عرش را براى روز احتياجشان ذخيره نموده اند.
ص: 131
(29) در هنگام انقطاع خلق و توجّه آنان به مخلوقات، آن فرشتگان فقط خدا را مورد توجه و گرايش قرار داده اند. پايان غايت عبادت خداوندى را قطع نمى كنند (براى آن پايانى تعيين نمى كنند). علاقۀ شديد آن فرشتگان به التزام اطاعت خداوندى آنان را ارجاع نمى كند، مگر به موادى در دل هاى آنان كه از رجاء و خوف خداوندى گسيخته نمى شوند. عوامل بيم آميخته با اشتياق از آنان قطع نمى شود، تا در تلاش و كوشش سست شوند.
(30) و حرص و آزهاى دنيوى آنان را به اسارت نكشيده است، تا كوشش هاى منتج منافع دنيوى را بر كوشش و جدّيت براى ابديت مقدّم بدارند. آن فرشتگان اعمال گذشته (انجام گرفتۀ) خود را بزرگ نمى شمارند. و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند، اميد آنان بيم و هراسشان را از بين مى برد. غلبه و اغواى شيطان راهى به آنان ندارد، لذا اختلاف دربارۀ پروردگارشان نمى نمايند.
(31) جدايى هاى ناروا آنان را از يكديگر متفرّق ننموده، و سنگينى و خيانت حسد بر آنان پيروز نگشته است. عوامل دگرگون كنندۀ شك و پندار آنان را به گروه ها تقسيم نكرده و پستى همّت ها آنان را از يكديگر جدا نساخته است. آن فرشتگان اسيران (وابستگان) ايمانند. نه لغزشى آنان را از طناب ايمان بريده است و نه انحراف و مسامحه و سستى. در طبقات آسمان (حتّى به اندازۀ) محل پوستى نيست مگر اين كه فرشته اى بر آن در حال سجده است. يا فرشته اى در حال سير و حركت سريع (در انجام دستور الهى). آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مى افزايند و به عزّت عظمت خداوندى در دل آنان افزوده مى شود.
(32) (بيشتر آن) زمين را در امواج متردّد شديد و با صولت و درياهاى پر آب و متراكم فرو برد. سطوح بالاى امواج آن درياها به يكديگر بر مى خوردند، و ارتفاعات آن امواج در حال تدافع در اهتزاز بودند. درياها به سبب شدت آن امواج متلاطم مانند شتران نر در موقع هيجان با صداى مخصوص آن حالت، كف بر مى آوردند.
آن گاه سركشى آب متلاطم به جهت حمل سنگينى زمين فرو نشست و تسليم شد، تا هنگامى كه زمين سينه خود را در آب بگسترانيد و هيجان تدافعى امواج آن فرو نشست و ساكن گشت.
ص: 132
(33) در اين هنگام زمين با شانه هاى خود در آن آب مانند حيوانى كه در خاك بغلتد، در غلتيد و حالت تسليم و افتادگى پيدا كرد. و آب پس از فريادهاى امواجش ساكن و مقهور، و به وسيلۀ دهندۀ ذلّت كه (بر دور دهانش زده شده) مطيع و اسير گشت، و زمين غلتيده در ميان موج عميق و متراكم آب ساكن شد، آن گاه آب را از نخوت كبر و اعتلاء و فخر و بلندى تجاوزش برگرداند. زمين دهان آب را كه سنگين و پر موج بود، بر بست. آب پس از آن همه سبكسرى ها و جست و خيزهايش به سكوت گراييد. و پس از آن همه مباهات و تبختر در جهش هايش بر زمين بيارميد.
(34) پس از آن كه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن گشت، خداوند سبحان كوه هاى بسيار بلند و سر به فلك كشيده را بر دوش هاى زمين حمل فرمود.
آب هاى چشمه سارهاى از زمين بر آمده را از بالاى بينى هاى زمين به جريان انداخت و آن آب ها را در دشت ها و پهنه بيابان ها و شكاف هاى زمين پراكنده ساخت و حركات زمين را با سنگ هاى سنگينش، و به وسيلۀ قله هاى مرتفع و بلند از صخره هاى بزرگ آن تعديل فرمود. در نتيجه زمين به جهت كوه هاى جاى گرفته در قطعات سطح آن و به جهت فرو رفتن آن كوه ها در شكاف هاى بينى زمين، و سوار شدن آن كوه ها بر گردن هاى زمين هاى هموار و بلندى هاى (يا اصول) آن استقرار خود را دريافت.
(35) خداوند تبارك و تعالى ميان فضا و زمين را باز و وسيع نمود، و هوا را وسيلۀ تنفس براى ساكنان زمين قرار داد، و اهل زمين را از نهان گاه زمين بر آورد و آنان را با همۀ وسايل زندگى در روى زمين قرار داد. سپس خداوند سبحان سطوح بى آب و علف زمين را كه آب هاى چشمه سارها به بلندى هاى آن سطوح نمى رسيد، و جويبارهاى رودخانه ها وسيله اى براى رسيدن به آن سطوح پيدا نمى كردند، رها نفرمود.
ص: 133
(36) و ابر نم دار براى آن سطوح مرتفع كه مرده هاى آن ها را احياء كند، و گياهش را بروياند، خلق كرد. خداوند سبحان ابرها را پس از جدايى قطعاتش از يكديگر و اختلاف پاره هاى لطيفش با همديگر جمع و تأليف فرمود. تا آن گاه كه پاره هاى ابرى در آن به حركت شديد در آمد و برق آن در طول امتداد اطرافش درخشيد، و درخشش آن در ميان قطعات ابر سفيد و متراكمش خاموش نگشت.
(37) خداوند متعال آن ابر را در حالى كه ريزان و قطعاتش به هم پيوسته بود، فرستاد و در وضعى كه شاخه هاى آن (مانند خطوطى) آويزان بود، به زمين نزديك شد. باد جنوبى وزيد و وزش پى در پى آن ابر را به حركت در آورد، و ريزش بارانش را شديد ساخت. هنگامى كه ابر سينۀ خود را با قطعات آن بر زمين پيوست (مانند نشستن شتر با سينۀ خود بر زمين) و بار سنگينى را كه با خود حمل كرده بود بر زمين نهاد، به وسيله بارش آن ابر، از خشكى هاى زمين گياه و از مواضع بى گياه كوه ها علف هاى تازه بر آورد. در اين حال زمين با آرايش باغ هايش شكوفا گشت، و از پوشاك ظريفى از شكوفه هاى معطّر و زيبا كه بر تن كرده بود (آراسته شد).
(38) و از نظم پيوستۀ شكوفه ها و بوته هاى با طراوت كه آن را مى آراست، به خود باليدن گرفت. خداوند سبحان با اين (جريان عظيم) توشۀ (مادّى و معنوى) براى مردم و روزى براى جانوران عنايت فرمود. در پهنه هاى زمين راه هايى باز كرد، و نشان روشنگر براى رهروان در جادّه هاى طرق زمين نصب فرمود. پس از آن كه خداوند عزّ و جلّ زمين را براى زندگى آماده ساخت و امر الهى خود را انفاذ فرمود.
(39) حضرت آدم عليه السّلام را از ميان خلقش برگزيد و او را اوّلين نوع از خلقت انسانى قرار داد. او را در بهشتش ساكن نمود و روزى او را در آن جايگاه فراوان فرمود. و تهديد دربارۀ آنچه را كه (خوردن آن را) براى آدم عليه السّلام ممنوع ساخته بود، مقدّم داشت. و به او اعلام فرمود كه: اقدام به آنچه نهى شده است، قرار گرفتن در معرض معصيت خداوندى و به خطر انداختن مقام و منزلت خويش است. پس حضرت آدم عليه السّلام را از اقدام و ارتكاب ممنوع كرد. و اين اقدام با علم سابق خداوندى تطابق نمود.
ص: 134
(40) خداوند سبحان حضرت آدم عليه السّلام را پس از توبه بر زمين فرود آورد تا با نسل خود زمين را آباد، و به وسيلۀ او حجّت را براى بندگانش اقامه كند. خداوند متعال بندگان خود را پس از گرفتن آدم عليه السّلام از اين دنيا از دلايلى كه حجّت ربوبى را براى آنان تأكيد و تثبيت كند، و ميان آن بندگان و معرفت خداوندى را به هم بپيوندد، خالى نگذاشت. بلكه به وسيلۀ حجّت هايى از زبان هاى پيامبران برگزيده و حمل كنندگان امانت هاى رسالاتش با آنان تجديد تعهّد مى فرمود.
(اين ابلاغ) قرن به دنبال قرن ادامه يافت.
(41) تا اين كه اين ابلاغ و رسالت ها و حجّت خداوندى با پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله تتميم شد، و عذر (حجّت) و تهديد او (دربارۀ گنهكاران و معاصى) به نهايت رسيد. و ارزاق مردم را مقدّر فرموده، براى بعضى از آنان روزى فراوان و براى برخى ديگر روزى اندك قرار داد و آن ارزاق را بر مبناى تنگى و گشايش، تقسيم و عدالت فرمود، تا هر كس را كه بخواهد، با رفاه و فراوانى آن ارزاق و دشوارى و كمى آن ها آزمايش نمايد. و به همين وسيله اغنيا و فقراى مردم را از جهت شكر گزارى و تحمّل در جريان امتحان قرار داد. سپس خداوند سبحان سختى هاى نيازمندى را با توسعه در ارزاق قرين ساخت.
(42) و به صحّت و سلامت آن ها، عوامل كوبندۀ آفات را نزديك و گشايش هاى شادى هاى آن ها را مقارن غصّه هاى هلاكت و نابودى آن ها قرار داد. و خداوند تبارك و تعالى اجل (مدّت زندگى انسان ها) را آفريد و آن ها را بلند و كوتاه و مقدّم و مؤخّر تعيين فرمود. و اسباب و عوامل اجل ها را به مرگ پيوست، و مرگ را كشندۀ طناب هاى اجل ها و برندۀ ريسمان هاى محكم (كه بنى آدم را پشت سر هم در مسير مرگ قرار داده است) مقرّر فرمود.
(43) اوست داناى راز از نهان گاه مخفى كنندگان در درون. و اوست داناى گفتگو كنندگان با صداى بسيار كم، و خاطرات اندوخته شدۀ (محصول) گمان ها و بسته هاى عزم و تصميم هاى يقين، و آنچه كه ديدگان انسانى موقع نگريستن پنهانى انجام مى دهد. و داناست به آنچه كه مخفى گاه هاى دل ها در بر گرفته، و حجاب هاى غيوب آن را پوشانيده است، و به آنچه گوش ها سوراخ هاى خود را براى ربودن آن فرا داده است.
ص: 135
(44) خداوند سبحان داناست به محلّ سكونت تابستانى موران و محل سكونت زمستانى جنبندگان، و به طنين ناله مادران غمديده (به سبب جدايى از فرزندان) و او داناست به صداهاى آهستۀ قدم ها و محلّ روييدن و باز شدن ميوه ها از مدخل غلاف هاى پرده هاى آن ها. و اوست كه مى داند مخفى گاه هاى درندگان را از غارهاى كوه ها و از دره ها و رودخانه هاى آن ها. و مى داند مخفى گاه پشه ها را در ميان ساقه هاى درختان و پوست هاى آن ها.
(45) و جايگاه روييدن برگ ها را از شاخه ها. و مى داند جايگاه فرود آمدن ذرّات نطفه ها را از مسير اصلاب (آلات تناسل مردان) و مى داند ابرهاى تازه تشكّل يافته و به هم پيوسته را و ريزش قطره هاى باران از ابرهاى متراكم را. او داناست به آنچه كه گردبادها با دامن هاى خود مى پاشند. و باران ها با سيل هاى خود آن ها را از بين مى برند. و مى داند فرورفتن و حركات حشرات زمينى را در تلّهاى ريگ ها و قرارگاه بالداران را در بلندى هاى قلّه هاى كوه ها.
(46) خداوند سبحان مى داند ترانه ها و نغمه هاى پرندگان نغمه سرا را در تاريكى هاى آشيانه هايشان و آنچه را كه صدف ها در بر گرفته و امواج دريا آن ها را دايگى نموده است. و مى داند آنچه را كه تاريكى شب آن را احاطه نموده، يا خورشيد روشنگر روز بر آن تابيده و آنچه را كه طبقات و سطوح تاريكى ها و جريانات نور بر آن متعاقبا مى گذرند.
(47) و او مى داند اثر و نشان هر قدمى را و حسّ هر حركتى و نوسان هر كلمه اى را در ذهن گوينده و تحريك هر لبى را و قرارگاه هر آفريده اى را. و مى داند وزن هر ذرّه اى را و صداهاى بسيار ضعيف هر شخص همهمه كننده (با همّت) را. و مى داند هر ميوۀ درختى را بر روى زمين، يا برگ افتاده را و قرار گرفتن نطفه و جايگاه تمركز خون و مضغه را.
ص: 136
(48) و خلقت جديد و مادۀ كشيده شده را (از منابع خود براى خلقت) (خداوند تبارك و تعالى به همۀ اين امور و جريانات داناست). به خداوند سبحان در آفرينش اين امور در كارگاه خلقت هيچ مشقتى نرسيده، و در نگهدارى مخلوقاتى كه آن ها را ابداع فرموده است، هيچ گونه عارضه اى (محاسبه نشده و خارج از علم و سلطۀ او) براى او روى نداده. و در اجراى امور و تدبيرهاى مخلوقات هيچ گونه ملالت و ضعف و سستى بر او عارض نگشته است. بلكه علم او بر همۀ آن ها نافذ و محيط بوده، و عدد همۀ آن ها را شمارش نموده، و عدل و دادش بر همۀ آن ها گسترده شده، و فضل و احسان او همۀ آن ها را احاطه كرده است. در حالى كه همۀ آن مخلوقات از وصول به حقيقت آنچه كه او شايستۀ آن است، قاصرند.
(49) بارخدايا، تويى شايستۀ توصيف زيبا و كميّت فراوان از صفات جلال و جمال.
(داراى نعمت هاى فراوان). اگر آرزو شوى بهترين وجود (كمال بخشى) براى آرزو شدن و اگر اميد بر تو بسته شود، بهترين وجودى براى اميد بستن.
(50) خداوندا، (از نعمت هاى ربوبى ات) به آنچه بر من گستردى و عنايت فرمودى، نمى توانم جز تو را بستايم و احدى جز تو را سپاس گويم. من سپاس و ستايشم را به منابع نوميدى و مواضع تهمت و ترديد توجيه نمى كنم. بار پروردگارا، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثنا خوانى مخلوقات مورد تربيت و مملوك تو برگرداندى. بارالها، براى هر كسى كه شخصى را ثنا و سپاس گويد، مزدى از پاداش است، يا نيكوكارى از عطا، و من از تو اميد راهنمايى به ذخاير رحمت و خزانه هاى بخشش را دارم.
(51) اى خداى من، اين موقعيّت نيايش (كه به من عنايت فرمودى) مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن توست، در اختصاص تو مى داند. و براى اين ستايش ها و مدح ها جز تو كسى را سزاوار نمى بيند و من احتياج به تو دارم كه بينوايى مولود آن نياز را جز فضل و احسان تو جبران نكند. و فقر و نياز آن احتياج را جز احسان وجود تو برطرف نسازد. (خداوندا، كريما،) در اين مقام (كه نيايش با خودت را نصيب ما فرموده اى) رضايت را بر ما عطا فرما و ما را از دست دراز كردن به سوى جز خودت بى نياز فرما و قطعا تويى توانا بر همه چيز.
ص: 137
92 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنانى كه آن حضرت در آن هنگام كه مردم خواستند پس از كشته شدن عثمان با او بيعت كنند فرموده است.
(1) مرا رها كنيد و از ديگرى التماس كنيد، زيرا ما به استقبال امرى مى رويم كه جنبه ها و رنگ هايى دارد كه دل ها بر آن تاب نياورد و عقول بر آن ثبات نمى دارد. آفاق فضاى آينده را ابر فرا گرفته و راه راست مشوّه و ناشناخته است.
(2) و بدانيد: قطعا اگر پاسخ مثبت در اين امر به شما بدهم، طبق آنچه كه مى دانم، با شما عمل خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و ملامت هيچ ملامت گرى گوش نخواهم داد. و اگر مرا رها كنيد، من مانند يكى از شما خواهم بود. و شايد من شنواتر و مطيع تر از همۀ شما به آن كسى خواهم بود كه امر زمامدارى خود را به او بسپاريد. و من براى شما وزير باشم، بهتر از آن است تا امير شما باشم.
93 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مردم را به فضيلت و علم خود آگاه مى نمايد و فتنۀ بنى اميّه را بيان مى فرمايد.
(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، اى مردم، من چشم فتنه را كندم، پس از آن كه ظلمت آن فتنه به نوسان و اضطراب افتاد و شرّ بيمارى «كلب» آن شدّت پيدا كرد. هيچ كس غير از من جرأت نزديك شدن به آن فتنه را نداشت.
ص: 138
(2) از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد (مرا گم كنيد، من از ميان شما بروم). سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، نخواهيد پرسيد از هيچ چيزى ميان موجوديّت كنونى تان تا روز قيامت، و نه دربارۀ گروهى كه صد كس را هدايت كند و صد كس را گمراه كند، مگر اين كه شما را اطلاع خواهم داد از دعوت و تبليغ كننده اش، و راننده و محرّكش و جايگاه فرود مراكب و بار و اثاث آن. و اطلاع مى دهم به شما كه از اهل آن مردم چه كسى كشته خواهد شد و چه كسى (با اجل طبيعى) خواهد مرد.
(3) و اگر شما مرا گم كنيد و امور ناگوار و رويدادهاى بسيار سخت بر شما فرود آيد، كثيرى از سؤال كنندگان سر پايين بيندازند و كثيرى از مسؤلين شكست بخورند، و اين هنگامى است كه جنگ و پيكارى كه شما را در خود فرو برده است، خود را جمع كند و پوشاك پاهايش را بالا بزند، و دنيا براى شما تنگ گردد، و روزهاى ابتلا و آزمايش را كه بر شما مى گذرد، بسيار طولانى احساس كنيد. تا اين كه خداوند متعال براى باقى ماندۀ نيكوكاران شما گشايش (پيروزى) نصيب فرمايد.
(4) (بدانيد) فتنه ها هنگامى كه روى مى آورند، مشتبه (عامل اشتباه) مى باشند و وقتى كه رو بر مى گردانند، بيدار مى سازند. در هنگام آمدن مورد انكار و ناشناس اند، و در موقع برگشت و روى گردان شدن شناخته مى شوند. فتنه ها مانند بادها مى گردند، به شهرى مى رسند (در يك شهر وارد مى شوند و مى وزند) و از شهرى بدون اصابت مى گذرند.
(5) هشيار باشيد، خوفناك ترين فتنه ها براى شما در نظر من، فتنۀ بنى اميّه است.
زيرا فتنه اى است كور و تاريك و تاريك كننده: خصلت (يا نقشه اش) فراگير و بلايش مخصوص (پيشوايان دين و انسان هاى با ايمان) و هر كس كه در آن فتنه بينا باشد، بلا بر او فرود آيد، و هر كس كه در آن فتنه نابينا باشد، بلا او را گم مى كند (به او نمى رسد).
ص: 139
(6) و سوگند به خدا، پس از من بنى اميّه را مالكان و رؤساى بدى براى خود خواهيد يافت، مانند شتر بد خلق (در موقع دوشيدن) كه با دهانش (دندان هايش) زخمى مى كند و با دستش مى زند و با پاهايش دفع مى كند و از شير دوشيدنش جلوگيرى مى نمايد. بنى اميّه به همان وضعى كه گفتم، با شما رفتار خواهند كرد تا كسى را از شما نگذارند، مگر اين كه سودى براى آنان داشته باشد و يا ضررى به آن ها نرساند. و بلاى آنان را از شما زايل نگردد تا موقعى كه پيروزى (يا انتقام) يكى از شما بر آنان مانند پيروزى برده اى بر مالكش و تابعى بر متبوعش باشد.
(7) فتنۀ بنى اميّه به طور قبيح و وحشتناك و دسته دسته با وضع جاهليّت بر شما وارد مى گردد. نه منارۀ هدايتى در آن وجود دارد و نه نشانه اى كه ديده شود.
(8) ما خاندان پيامبر از آن فتنه در نجات هستيم و ما در آن فتنه دعوت كننده نيستيم.
سپس خداوند آن فتنه را از شما جدا (دفع) مى كند، مانند جدا كردن پوست از گوشت. خداوند فتنۀ بنى اميّه را به وسيلۀ كسى برطرف مى كند كه آنان را ذليل كند و با كمال خشونت آنان را براند و با كاسۀ تلخ آنان را سيراب نمايد. جز شمشير بر آنان چيزى ندهد، و نپوشاند بر آنان جز ترس را. در اين هنگام قريش دوست خواهد داشت كه دنيا و آنچه را در آن است (بدهد) و زمانى كوتاه - اگر چه به اندازۀ زمان ذبح يك شتر قربانى - مرا ببيند تا آنچه را كه امروز مقدارى از آن را مى خواهم و آنان از انجام آن امتناع مى ورزند، از آنان بپذيرم.
94 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه خداوند سبحان را توصيف نموده، سپس فضيلت رسول خدا و دودمان او را توضيح مى دهد و سپس مردم را موعظه مى فرمايد:
(1) پس مبارك است خداوندى كه بلندى و دور پروازى هاى همّت ها به او نمى رسد و حدس هشيارى ها به مقام شامخ او نايل نگردد. خداوند اول كه غايتى براى او نيست تا پايان يابد، و آخرى براى او وجود ندارد تا منقرض شود.
ص: 140
(2) آنان (پيامبران) را در برترين وديعتگاه به وديعت نهاد و در بهترين قرارگاه تثبيت فرمود. اصلاب شريفۀ آنان را به پاكترين ارحام منتقل ساخت. هر موقعى كه يكى از آنان (رسالت خود را ابلاغ نموده و) درگذشت، براى تبليغ دين خداوندى جانشينى از آنان قيام نمود.
(3) تا آن گاه كه كرامت خداوندى سبحانه و تعالى به محمد صلّى اللّه عليه و آله منتهى گشت. آن وجود مقدس را از برترين معادن روياننده و عزيزترين اصول و ريشه ها براى كاشتن بيرون آورد. از آن درختى كه خداوند آن را بشكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده و امناى خود را از آن برگزيده است.
(4) عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بهترين عترت هاست. و دودمانش بهترين دودمان ها. و درختش بهترين درخت ها كه در حرم روييده شده و به رشد رسيده است. در كرم و مجد و شرف براى آن درخت شاخه هايى است بلند و ثمرى است بلند غير قابل وصول. آن حضرت پيشواى كسى است كه تقوا بورزد. و وسيلۀ بينايى است براى كسى كه هدايت يافته باشد.
(5) چراغى است كه روشناييش درخشيده و ستاره اى است كه نورش بارز و آشكار است. و آتش زنه اى است كه لمعان آن برق توليد نموده است. سيرتش اعتدال، و سنّتش رشد و كلام او جدا كنندۀ حق و باطل، و حكم او عدل محض است.
خداوند سبحان او را در فاصله اى از پيامبران و در دوران لغزش جوامع از عمل و جهل و كودنى امّت ها فرستاد.
ص: 141
(6) خداوند به شما رحمت كناد! عمل كنيد در روشنايى آشكار. علايم طريق حق راست و روشن است. شما را به دار السّلام (زندگى سالم و بهشت اخروى) دعوت مى نمايد و شما اكنون در خانه اى (دنيايى) هستيد كه مى توانيد خدا را (با اعمال و نيّات نيكوى خود) از خويشتن راضى كنيد.
امروز مهلتى داريد و فراغتى، نامه هاى اعمالتان باز است (بسته نشده)، و قلم هايى كه نامه هاى اعمال شما را مى نويسند، در جريانند، و بدن ها سالم و صحيحند و زبان ها باز و آزاد و توبه پذيرفته مى شود و اعمال مقبول مى گردد.
95 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضيلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بيان مى فرمايد.
(1) خداوند سبحان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را در حالى فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه و در آشوب مشوّش و منحرف بودند. هواهاى نفسانى آنان را در خود غوطه ور ساخته و كبر و نخوت در لغزشگاهشان انداخته بود. جاهليت تاريك آنان را سبك سر و سبك روح (بى شخصيّت) نموده بود.
(2) آنان در تزلزل و اضطراب (در واقعيّات حيات) عمر را در حيرت مى گذراندند و در گرفتارى ناشى از جهل. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خير خواهى و پند و اندرز را دربارۀ آنان به حدّ اعلا رساند. و به طريقۀ الهى حركت فرمود و مردم را به حكمت و با موعظۀ حسنه دعوت فرمود.
ص: 142
96 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پيرامون خداوند و رسول اكرم عليه السّلام
(1) حمد خداى راست، خداوند اول كه چيزى پيش از او نبوده و آخرى كه چيزى بعد از او نباشد. ظاهرى كه چيزى فوق او وجود ندارد و باطنى كه چيزى نزديك تر از او نيست.
(2) قرارگاه او بهترين قرارگاه است و منشأ روييدن وجود آن حضرت، بهترين منشأها. در معادن كرامت و گهواره هاى پاك و سالم دل هاى نيكوكاران به سوى او گشته، و مهارهاى بصيرت هاى مردم بينا به آن ها منعطف شده است.
(3) خداوند سبحان به بركت وجود او كينه ها را مدفون ساخت، و هيجان هاى شديد و عداوت ها و خصومت ها را به وسيلۀ او خاموش فرمود. و به يمن وجود نازنين او انسان هاى جدا از هم را برادر ساخت. و به وسيلۀ او همدستان كفّار را متفرّق نمود. پستى و خوارى را از بركت او عزيز و با قدرت او عزّت (نابجا) را ذليل فرمود. سخنش آشكار كنندۀ حق است و سكوت او زبانى است گويا.
97 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ اصحاب خود و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
(1) اگر هم خداوند به ستمكار مهلت بدهد، گرفتن و كيفر خداوندى از او فوت نمى گردد و خداوند در گذرگاه ستمكار در كمين و در موضع ماده اى گلوگير در مسير فرو بردن آب دهان است. هشيار باشيد، سوگند به آن خداوندى كه جانم به دست قدرت او است، آن مردم بر شما پيروز خواهند گشت. نه از آن جهت كه آنان به حق شايسته تر از شما هستند، بلكه به جهت سرعتى كه آنان در تأييد و حمايت از باطل اميرشان دارند.
ص: 143
(2) و بى اعتنايى و كندى كه شما در حق من (كه امير شما هستم) داريد. همۀ اقوام و امم از ظلم امراى خود مى ترسند و من از ظلم رعيّت خود بيمناكم. شما را به جهاد بسيج كردم، به راه نيفتاديد و سخنان (سازنده) به گوشتان خواندم، نشنيديد. و شما را نهانى و آشكار دعوت كردم، پاسخ مثبت نداديد. و شما را نصيحت نمودم، نپذيرفتيد.
(3) (آيا مى توان نظير شما مردمى را ديد كه) در ظاهر مشهوديد، ولى در حقيقت غايبيد! در ظاهر مالكانيد و در باطن بردگان. حكمت ها را براى شما مى خوانم، از آن ها مى گريزيد! و با پند رسا شما را موعظت مى نمايم، (بدون اين كه در شما تأثير كند) هر يك راه خود را مى گيريد و پراكنده مى شويد. و شما را براى جهاد با طغيانگران تحريك مى كنم، شما را مى بينم كه سخنم به پايان نرسيده، مانند فرزندان سبأ پراكنده مى شويد و به مجالس خود بر مى گرديد.
(4) و در مواعظى كه براى شما نموده ام، با (مغالطه بازى) يكديگر را فريب مى دهيد.
بامدادان اصلاحتان مى نمايم، شامگاهان خميده مانند پشت كمان به سوى من برمى گرديد. و (به اين ترتيب) اصلاح كننده ناتوان گشته و آنچه كه مى بايست اصلاح شود، غير قابل انعطاف و گره خورده است.
(5) اى مردمى كه بدن هايشان حاضر و عقولشان از خودشان غايب و تمايلاتشان مختلف اند، اى وسيلۀ ابتلاى امر ايشان، امير شما خدا را اطاعت مى كند و شما او را معصيت مى نماييد. و امير اهل شام خدا را نافرمانى مى كند و آنان او را اطاعت مى نمايند. سوگند به خدا، دوست داشتم معاويه دربارۀ شما و يارانش با من معاملۀ صرف مى كرد، صرف دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و مردى از آنان را به من مى داد.
ص: 144
(6) اى اهل كوفه، من از شما به سه خصلت و دو خصلت مبتلا شده ام:
ناشنوايانى گوش دار! لال هايى سخنگو! نابينايانى چشمدار! (دو خصلت نكوهيدۀ ديگر كه در شما است و مرا با آن دو مبتلا كرده ايد:) نه آزاد مردان راستين هستيد در هنگام رويارويى با دشمنان. و نه برادران قابل اطمينان در موقع آزمايش.
(7) پست و به خاك آلوده باد دست هايتان. اى امثال شترانى كه ساربان هاى آن ها غايب از آن هاست. هر وقت از طرفى جمع شوند، از طرف ديگر پراكنده مى شوند. سوگند به خدا، گويى شما را مى بينم (در گمانى كه دربارۀ شما دارم) كه اگر جنگ شدت بگيرد و زد و خورد و پيكار گرم شود، (8) فرزند ابيطالب را از خود رها كنيد، مانند رها كردن زن، نوزاد خود را در موقع زاييدن. و من يقينا بر مبناى دليل روشنى از پروردگارم و مسير مستقيمى از پيامبرم حركت مى كنم، و من در طريق واضح قدم بر مى دارم و آن را از ميان طرق گوناگون پيدا مى كنم و انتخاب مى نمايم.
(9) بنگريد به دودمان پيامبرتان، و به جهتى كه در حيات انتخاب كرده اند، ملتزم باشيد و از اثر آنان پيروى كنيد. آنان هرگز شما را از هدايت بيرون نخواهند كرد و هرگز شما را به ضلالت و هلاكت بر نخواهند گرداند. اگر اهل بيت پيامبرتان از طلب چيزى باز ايستادند، شما هم بايستيد و اگر حركت كردند، شما هم حركت كنيد. از آنان سبقت مگيريد، كه گمراه مى شويد. و از آنان عقب نمانيد، كه به هلاكت مى افتيد.
(10) من اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام. كسى را از شما نمى بينم كه شبيه به آنان باشد.
اصحاب پيامبر ژوليده مو و غبار آلود شب را در حال سجده و قيام به صبح مى رساندند. پيشانى ها و صورت هاى خود را متناوبا بر زمين مى نهادند.
ص: 145
(11) آن رشد يافتگان در حال يادآورى معادشان مانند اخگر شعله ور مى گشتند. از طول سجودى كه انجام مى دادند، ميان چشمانشان برآمدگى مانند زانوهاى بز نمودار مى شد. در آن هنگام كه خدا به يادشان آورده مى شد، از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه گريبان هايشان خيس مى شد. و خود به اضطراب مى افتادند. چنان كه درخت در روزى كه باد تند بوزد، به اضطراب مى افتد. اين همه بى قرارى آنان به جهت ترس از كيفر بود و اميد پاداش.
98 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخنان به ظلم بنى اميّه اشاره مى فرمايد:
(1) و سوگند به خدا، تا آن گاه آل اميّه به سلطۀ خود ادامه خواهند داد كه حرامى از محرّمات خدا را رها نكنند، مگر اين كه آنان را حلال كنند. و پيمانى را رها نكنند، مگر اين كه آن را نقض نمايند. و تا آن گاه كه هيچ خانۀ بنا شده از گل و گچ (در شهرها و دهات) و خيمه هاى ساخته شده از پشم و مو و كرك (در بيابان ها) را رها نكنند، مگر اين كه ظلمشان وارد آن خانه ها و خيمه ها شود و سوء مديريتشان موجب ناگوار بودن سكونت در آن ها گردد. تا آن هنگام كه مردم به دو دستۀ گريان تقسيم شوند:
(2) مردمى گريان به دينشان، و مردمى گريان به دنيايشان. و تا آن زمان كه پيروزى و انتقام يكى از شماها از يكى از آنان (بنى اميّه) مانند پيروزى و انتقام بنده از مالكش باشد كه در حضور مالك، اطاعتش مى كند و در غياب او بدگويى از وى مى نمايد. و تا وقتى كه متحمّل ترين شماها به مشقّت، دارندگان بيشترين حسن ظنّ از شماها دربارۀ خدا شود. (در چنان روزگاران) اگر خداوند عافيتى به شما عنايت فرمود، بپذيريد و اگر مبتلا به حوادث شديد، تحمّل نماييد، زيرا «عاقبت از آن مردم با تقوا است».
ص: 146
99 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در تشويق مردم به زهد و اجتناب از اين دنيا
(1) خدا را سپاس مى گزاريم به آنچه وقوع يافته است. و از او يارى مى طلبيم در امر خود به آنچه كه خواهد شد. و از آن خداوند سبحان، عافيت در اديان را مسألت مى داريم، چنان كه عافيت در بدن ها را.
(2) اى بندگان خدا، شما را به اعراض از اين دنيا توصيه مى كنم كه شما را رها خواهد ساخت، اگر چه شما نخواهيد آن را رها كنيد. همان دنيايى كه اجسام شما را مى پوساند، اگر چه شما اجسامتان را هميشه تازه مى خواهيد. جز اين نيست كه مثل شما و مثل دنيا مانند مسافرينى است كه راهى را رفتند و سپرى نمودند. و مانند آن مردمى كه علامتى را ديدند و قصد وصول به آن را نمودند و به آن رسيدند.
(3) آن كس كه مركب به سوى غايتى (كه تجاوز از آن نخواهد كرد) مى راند، چه مدّتى حركت خواهد كرد كه به آن برسد. و چه مقدار خواهد بود پايدارى كسى كه براى وى روزى مقرّر است، كه از آن تجاوز نخواهد كرد. و در آن حال هم جوينده اى سريع براى وى موكل است كه او را به طرف مرگ مى راند. و براى وى در دنيا عامل ناراحت كننده اى وجود دارد تا او دنيا را با اكراه پشت سر گذارد.
(4) (اى مردم، حال كه دنيا چنين است) پس براى به دست آوردن عزت و فخر دنيا به رقابت ناشايست نپردازيد، و به زينت و نعمت هاى دنيا دل خوش ننماييد، و از دشوارى هاى و سختى هايش شيون به راه نيندازيد، زيرا عزت و فخر دنيا رو به انقطاع و زينت و نعمت هايش رو به زوال، و دشوارى ها و سختى هاى آن رو به فنا و نابودى است.
ص: 147
(5) و هر مدّتى در اين دنيا رو به پايان است، و هر زنده اى در آن رو به فنا. آيا براى شما در آثار گذشتگان عامل جلوگيرى از ارتكاب فساد وجود ندارد؟ و آيا در سرگذشت نياكانتان اگر تعقل كنيد عامل بينايى و عبرت نمى بينيد؟ آيا نمى بينيد كه گذشتگان برنمى گردند؟ (6) و (آيا نمى بينيد كه) جانشينانى كه از آنان مانده اند، بقايى ندارند؟ آيا نمى بينيد اهل دنيا را كه با احوال گوناگون، صبح را به شام مى رسانند و شام را به صبح:
مرده اى كه بر وى مى گريند و ديگرى تسليت داده مى شود. و يكى افتاده اى است مبتلا. گروهى بر بالين بيمار براى عيادت وى حاضر شده اند. يكى ديگر به جان خود مى پيچد. جوينده اى را مى بينيد كه دنيا را مى جويد و مرگ در جستجوى اوست. و غافلى در غفلت غوطه مى خورد كه مورد غفلت نيست و باقى مانده به دنبال گذشته مى گذرد و مى رود.
(7) هشيار باشيد، به ياد بياوريد در موقع ارتكاب اعمال زشت، مرگى را كه نابود كنندۀ لذت هاست و تيره كنندۀ شهوات و قطع كنندۀ آرزوها. و يارى بطلبيد از خدا براى اداى حق واجب او و براى سپاس نعمت ها و احسان بيشمارش.
100 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در توصيفى از رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام است.
(1) حمد خداى راست كه فضل خود را در ميان مردم بگسترانيد، و دست خود را براى بخشايش به آنان برگشاد. ستايش او را مى گوييم در همۀ امورش، و يارى از او مى طلبيم براى اداى حقوقش، و شهادت مى دهيم كه جز او خدايى نيست و به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است.
ص: 148
(2) خداوند سبحان او را با امر خود براى اظهار حق و گويايى ذكرش فرستاد.
او رسالت را با كمال امانت ادا كرد و در حدّ (اعلاى) رشد رخت از اين دنيا بربست، و در ميان ما پرچم حقّ را جانشين ساخت، كه هر كس از آن پيشى گرفت، از دين خارج گشت، و هر كس از آن عقب افتاد، در هلاكت سقوط كرد، و هر كس كه ملتزم پيروى از او گشت، به سعادت واقعى نايل آمد.
(3) متانت و درنگ در سخن خاصيّت دليل آن پرچم است. آن دليل با تحمّل و بردبارى قيام مى كند، و وقتى كه قيام كرد، با سرعت به تكاپو مى پردازد. هنگامى كه شما گردن براى او فرود آوريد و براى تعظيم موقعيّت او با انگشتانتان به سوى او اشاره كرديد، مرگ به سراغش آمده و او را مى برد. پس از چشم بستن او از اين دنيا تا زمانى كه خدا بخواهد درنگ خواهيد كرد، تا آن گاه كه خداوند در ميان شما كسى را ظاهر نمايد كه شما را جمع و پراكندگى شما را به تشكّل مبدّل نمايد.
(4) پس علاقمند به زمامدارى كسى نباشيد كه خود به آنچه كه از وى مى خواهيد، روى نياورد و نااميد از كسى كه پشت گردانيده است، نيز نباشيد. زيرا چه بسا كه يكى از دو پاى شخصى كه پشت گردانيده است، بلغزد و پاى ديگرش ثابت بماند.
(5) آگاه باشيد، مثل اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مثل ستارگان است. هر گاه ستاره اى از آنان غروب كند، ستاره اى ديگر طلوع نمايد. چنان كه مى بينيد فضل و اعمال خداوندى دربارۀ شما تكميل گشته و آنچه را كه آرزو مى كرديد، به شما نشان داده است.
ص: 149
101 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين يكى از خطبه هايى است كه شامل ملاحم (حوادث بزرگ در طوفان فتنه ها) است.
(1) حمد خداى راست كه اوّل پيش از همۀ اوّل ها است. و آخر بعد از همۀ آخرها است.
و اوّليّت مطلقۀ او است كه اول نداشتن او را ايجاب مى نمايد، و آخريّت مطلقۀ او است كه آخر نداشتن او را ايجاب مى كند. و من شهادت مى دهم به اين كه خدايى جز او نيست. شهادتى كه نهان آدمى در آن با ظاهرش موافق و قلبش با زبانش متحد باشد.
(2) اى مردم، خصومت شما با (شخص) من، باعث تكذيب من نباشد. و نافرمانى با من، شما را متحيّر و سر در گم ننمايد. و در آن موقع كه خبرهاى شگفت انگيز (مانند اخبار غيبى) را از من مى شنويد، به يكديگر چشم نيندازيد (چشمك نزنيد). زيرا سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و انسان ها را آفريد، خبرى كه به شما مى دهم، از پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله است.
(3) نه آن تبليغ كننده دروغ گفته است و نه شنونده (خود امير المؤمنين عليه السّلام) نادان بوده است. من چنان مى بينم شخصى را كه سخت گمراه است، كه در شام عربده كشيده، و جايگاهى براى پرچم هاى خود در اطراف كوفه گرفته است. تا آن گاه كه دهانش باز شود و مقاومت و قدرت و امتناعش سخت گردد، و گام هاى او بر زمين سنگينى كند. و در آن هنگام فتنه و آشوب، فرزندان خود را با دندان هايش بگزد، و جنگ با امواج خود، سر بكشد. و از روزهاى آن دوران چهره اى خشن و عبوس آشكار گردد، و از شب هايش اثر زخم هاى آن ها بروز نمايد.
(4) در آن هنگام كه كاشته اش به كمال برسد و در حدّ كمال خود بايستد و شقشقه هاى او به صدا در آيد و اسلحۀ برّاق او درخشيدن بگيرد، در اين موقع است كه پرچم هاى فتنه هاى سخت و ناتوان كننده بسته و آماده شوند، و مانند شب تاريك و درياى متلاطم به حركت درآيند و روى بياورند.
ص: 150
(5) اين مطالب را درياب و چه بسا بادهاى تندوز كه كوفه را بدرد و بشكافد و بادهايى نيرومند و جهنده را از كوفه بگذرد، و در اندك زمانى دو گروه به يكديگر بپيچند (شاخ به شاخ شوند). آن كسى كه (در آن آشوب) ايستاده است (نيرومند است) درو شود و درو شده (ضعيف) نابود گردد.
102 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه هم در مجراى خطبۀ صد و يكم (در حوادث بزرگ و پر خطر) است. و در اين خطبه ذكرى از روز قيامت و احوال آيندۀ مردم در آن روز است.
(1) و آن روز (قيامت) روزى است كه خداوند همۀ مخلوقاتى را كه در اول و آخر آمده و در اين دنيا زندگى كرده اند، براى بررسى حسابشان و جزاى اعمالشان جمع مى كند. انسان ها در آن روز در حال خضوع و قيامند. عرق تا دهانشان جارى گشته و زمين زير پاى آنان خواهد لرزيد. در آن روز حال كسى كه محلى براى گذاشتن پاهايش و گشايشى براى نفسش پيدا كند، بهتر از حال ديگران خواهد بود.
(2) (از جملات اين خطبه است:) فتنه هايى مانند ظلمت هاى متراكم شب تاريك كه هيچ گروهى به مبارزه با آن ها قيام نكند و پرچمى از آن ها برنگردد. آن فتنه ها با وسايل و ابزار كامل به شما روى مى آورند، رانندۀ آن فتنه ها آن ها را تحريك مى كند و كسى كه سوار آن فتنه ها است، آن ها را در جريان تشديد مى نمايد.
ص: 151
(3) اهل آن فتنه ها مردمى هستند كه آزار و شرارتشان سخت و غنيمتى كه از لباس و سلاح كشته شدگان مى برند، اندك است. گروهى از جهادگران در راه خدا با آنان مى جنگيدند كه در نزد متكبّران خوار و پست مى نمايند. آن گروه در روى زمين مجهول و در آسمان معروفند.
(4) واى بر تو اى بصره در آن موقع از سپاهى از نقمت هاى خداوندى! كه نه گرد و غبارى دارد و نه حسّ و حركتى و به زودى اهل تو اى بصره، به مرگ سرخ و گرسنگى خاك آلود گرفتار خواهند گشت.
103 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) اى مردم، دنيا را از ديد پارسايان در دنيا بنگريد كه از آن اعراض نموده اند.
زيرا سوگند به خدا، اين دنيا پس از اندك زمانى، ساكن آرام گرفته در آن را زايل مى سازد. و خودكامۀ طغيانگر را كه ايمن از آن است، در درد فرو مى برد. آنچه كه از اين دنيا رويگردان شده و پشت به انسان نمايد، برنمى گردد. و دانسته نمى شود آنچه كه خواهد آمد، تا مورد انتظار قرار بگيرد.
(2) شادى دنيا با اندوه آميخته و قدرت مردان در آن رو به ناتوانى و سستى است. پس فريبتان ندهد فراوانى آنچه كه در اين دنيا براى شما خوشايند است. زيرا آنچه كه از آن ها همراه شما خواهد بود، اندك است.
ص: 152
(3) خدا رحمت كند مردى را كه انديشيد و عبرت اندوخت، و از عبرت اندوخته بينايى يافت. آنچه كه از دنيا وجود دارد، پس از اندك زمانى گويى وجود نداشته است. و گويى آنچه كه از آخرت وجود دارد، پس از اندك زمانى (پس از مرگ) ابدى است.
هر قابل شمارشى، پايان پذير و هرچه مورد انتظار است، آينده و هر آينده اى، نزديك و در حال رسيدن است.
(4) (و از جملۀ اين خطبه است:) عالم كسى است كه اندازه و ارزش خود را بشناسد.
همين براى نادانى مرد كافى است كه ارزش خود را تشخيص ندهد. و قطعا از مبغوض ترين مردان در نزد خدا آن بنده اى است كه خدا او را به خود او واگذاشته است. اين بنده (رها شده به حال خود) از راه حق متجاوز، و بدون رهبرى كه دليل راه است، در حركت است.
(5) اگر اين بنده (رها شده به حال خود) به كشتكار دنيوى خوانده شود، به كار مى افتد.
و اگر به كشتكار اخروى خوانده شود، كسل و افسرده مى گردد. گويى آنچه كه براى آن عمل كرده است (امور دنيوى)، براى او واجب، و آنچه كه در آن سستى و كاهلى ورزيده است (امور اخروى)، از او ساقط است.
(6) (و از جمله اين خطبه است:) و آن (آخر الزمان) زمانى است كه نجات پيدا نمى كند در آن مگر هر مؤمنى كه گمنام زندگى مى كند. اگر در ميان جمع حاضر باشد، شناخته نشود. و اگر غايب شود، جستجويش نكنند. آنان هستند چراغ هاى هدايت و علامت راهنما براى حركت در شب (به سوى هدف هاى الهى). آنان نه در ميان مردم براى افساد و به هم زدن آنان به حركت مى افتند، و نه فاش كنندۀ منكراتى هستند كه از مردم بروز مى كند، و نه احمقانى هستند كه سخنان لغو بگويند. آنان كسانى هستند كه خداوند درهاى رحمت خود را به روى آنان باز و شدت عذاب خود را از آنان مرتفع مى نمايد.
ص: 153
(7) اى مردم، زمانى براى شما فرا مى رسد كه اسلام در آن برگردانده مى شود، همان گونه كه ظرف با محتوياتش برگردانده مى شود. اى مردم، خداوند شما را بركنار فرموده از آن كه به شما ظلم كند، ولى شما را از آن كه مبتلا و آزمايش كند، دور نساخته است. و خداوند (بزرگترين گوينده) فرموده است: «در اين امر آياتى است و ما آزمايش كننده ايم.»
104 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام * ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
(1) (پس از حمد و ثناى خداوندى) خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث فرمود در حالى كه هيچ احدى از عرب نبود كه كتابى بخواند، و نه كسى بود كه ادّعاى نبوّت و نزول وحى نمايد.
(2) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله (پس از بعثت) به يارى كسانى كه او را اطاعت مى كردند، با كسانى كه او را نافرمانى مى نمودند، به پيكار برخاست. آنان را به طرف رستگارى مى راند. آن بزرگوار براى نجات آنان پيش از آن كه قيامت (يا مرگشان) فرا رسد و ضعيف را ناتوان كند، و شكسته از كار بيفتد، پيشدستى مى فرمود. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر مأموريت خود براى اصلاح آن انسان ايستادگى مى فرمود تا او را به هدف نهاييش برساند، مگر آن كه تباه شده را كه خيرى در وى نبود، تا آن جا كه رستگارى آنان را به آنان ارائه مى فرمود. و به موقعيت خودشان مى نشاند. تا آسيابشان گرديدن گرفت و نيزه شان (سلاحشان) به كار افتاد.
(3) و سوگند به خدا، من از جملۀ رانندگان (طرد كنندگان) جاهليت از جامعه بوده ام، تا آن گاه كه آن لشگر جاهليت همگى پشت گرداندند، و در زير ذلت سلطه مجتمع شدند. من اكنون ناتوان نشده ام و نمى ترسم و خيانتى نكرده ام و نه سست شده ام. و سوگند به خدا، قطعا باطل را مى شكافم، تا اين كه حق را از پهلوى آن درآورم.
ص: 154
105 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ بعضى از صفات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و تهديد بنى اميّه و موعظه مردم
(1) تا اين كه خداوند متعال محمد صلّى اللّه عليه و آله را شاهد و بشارت دهنده و تهديد كننده مبعوث فرمود. پيامبرى كه در دوران طفلى بهترين مردم و در دوران بزرگسالى نجيب ترين مردم و از حيث اخلاق پاك ترين پاكان و از حيث عطا سخى ترين اشخاصى بود كه مورد توقع جود و احسان بوده اند.
(2) اى بنى اميّه، دنيا براى شما در لذايذ خود شيرين نگشت، و توانايى مكيدن از پستان هاى آن را نداشتيد. مگر در موقعى به آن رسيديد كه مهارش در جولان و تنگ پالانش در اضطراب بود، در حالى كه حرام آن در نزد اقوامى مانند درخت سدرى بود پربار و بى خار و حلالش دور از دسترس و غير موجود.
(3) و سوگند به خدا، شما به آن دنيا رسيديد، در حالى كه سايه اى گسترده تا مدتى معدود بود. شما دنيا را در حالى يافتيد كه زمين از معارض براى شما خالى، و دست هاى شما در روى زمين براى هر كارى باز و دست هاى رهبران از شما باز داشت شده و شمشيرتان بر آنان مسلط و شمشير آنان از شما باز گرفته شده بود.
ص: 155
(4) آگاه باشيد كه براى هر خونى خونخواهى و براى هر حقّى طلب كننده اى است. خونخواه خون هاى ما مانند حكم كننده اى دربارۀ خويشتن است. و آن خونخواه خداوندى است كه هيچ مطلوبى او را ناتوان نسازد و هيچ فرار كننده اى نمى تواند از او فوت شود.
(5) سوگند ياد مى كنم به خدا اى بنى اميّه، به زودى خواهيد ديد كه اين دنيا و زمامداريش در دست كسانى غير از شما و در خانۀ دشمنتان خواهد بود.
آگاه باشيد، بيناترين چشم ها چشمى است كه نگاهش در خير نفوذ كند.
آگاه باشيد، شيواترين گوش ها گوشى است كه تذكر را بشنود و آن را بپذيرد.
(6) اى مردم، از شعلۀ چراغ واعظى كه خود وعظش را پذيرفته است فروغ بگيريد و از آب زلال چشمه اى بكشيد كه از تيرگى تصفيه شده باشد.
(7) اى بندگان خدا، تكيه به جهالت خويشتن ننماييد، و مطيع هواهاى خود نباشيد. زيرا كسى كه به چنين موقعيتى سقوط كند، به لبۀ رودخانه اى افتاده كه سيل آن را برده است. (اين شخص) هلاكت خود را به جهت رأيى كه پس از رأيى به وجود مى آورد، از محلى به محل ديگر به دوش خود مى كشد. (آن نابخرد با آن حركات نابكارانه) مى خواهد بچسباند آنچه را كه نمى چسبد، و نزديك كند آنچه را كه نزديك نخواهد گشت.
ص: 156
(8) خدا را، خدا را در نظر بگيريد از اين كه شكايت پيش كسى ببريد كه نتواند اندوه را از شما زايل كند، و نتواند با رأى خود چيزى را بشكند كه براى شما محكم گشته است. حقيقت اين است كه بر عهدۀ شخص پيشوا چيزى جز آن كه از امر خدا متعهد شده است، نيست: ابلاغ موعظه، و نهايت كوشش در خير خواهى، و احياى سنّت، و بر پا داشتن حدود بر مستحقّان آن ها، و اخراج و رساندن سهم ها و نصيب ها به صاحبانشان.
(9) پس اى مردم، پيشدستى كنيد براى گرفتن علم پيش از آن كه روييدنى آن بخشكد و پيش از آن كه از استفادۀ علمى از دارندگان علم منصرف و به غوطه خوردن در حوادث و فتنه ها مشغول شويد. و مردم را از كار زشت نهى كنيد و خود نيز از آن دور شويد، زيرا جز اين نيست كه شما مأمور شده ايد به نهى كردن مردم، پس از آن كه خود از ارتكاب امور زشت اجتناب كنيد.
106 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و در اين خطبه فضيلت اسلام را توضيح مى دهد و ذكرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد و سپس اصحاب خود را توبيخ مى نمايد.
(1) سپاس خداى راست كه شرع اسلام را بنا نهاد، و قوانين آن را براى كسى كه وارد آن شود، تسهيل نمود. و اركان اسلام را در برابر كسى كه در صدد غلبه بر آن برآيد، عزيز (شكست ناپذير) ساخت. و آن را براى كسى كه خود را به آن وصل نمود موجب ايمنى قرار داد. و براى كسى كه در آن داخل گشت عامل صلح و صفا. و برهان براى كسى كه با اسلام سخن گفت. و شاهدى براى كسى كه دربارۀ آن با ديگران به احتجاج پرداخت.
ص: 157
(2) خداوند، اسلام را نورى براى كسى كه طلب روشنايى از آن نمود، قرار داد. و فهمى براى كسى كه تعقل ورزيد. و مغزى براى آن كسى كه انديشيد. و علامت براى كسى كه فراست و فهم لطيف به كار برد. و بينايى براى انسانى كه داراى عزم و تصميم (براى خيرات) است. و عبرت براى كسى كه پند بپذيرد. و نجات براى تصديق كننده و اطمينان براى كسى كه توكل كند. و راحتى براى كسى كه همۀ امور خود را به خدا بسپارد. و سپر براى كسى كه شكيبا باشد.
(3) پس راه هاى اسلام روشن ترين راه ها و مدخل هاى آن واضح ترين مدخل ها است.
منار مشعل گاه آن بلندترين مشعل گاه ها است. جاده هاى آن درخشان و چراغ هاى آن فروزان است. ميدان تكاپويش با كرامت، داراى غايتى رفيع و وسايل جامع براى سبقت (در تكاپو براى كمال). جايزه (پاداش سبقت) در آن مورد رقابت شديد است و سوارانش شريف مى باشند.
(4) راه راست اسلام تصديق اصول اوليه آن است. و اعمال صالحه منار (مشعل گاه) آن است. و مرگ پايان گرفتارى هاى مسلمان است. و دنيا ميدان مسابقۀ او و قيامت موقع اجتماع همۀ وسايل مسابقۀ او و بهشت پاداشش.
(5) تا آن گاه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شعله اى از انوار دين مقدس اسلام را براى طالب و گيرندۀ نور برافروخت. و علامت ارشاد براى كسى كه در حيرت و ضلالت متوقف شده است، روشن ساخت. (بار پروردگارا) آن پيامبر، امين و مأمون تو و شاهد تو در روز قيامت و مبعوث از جانب توست كه نعمتى براى جهانيان است.
(6) و رسول بر حق تو كه رحمتى است براى عالميان. خداوندا، از عدالت خود براى آن بزرگوار حظّى وافر عطا فرما. و پاداشى از خير فراوان فضل خود به آن صاحب رسالت عنايت فرما. خداوندا، بناى او را بالاتر از بناى همۀ بناكنندگان قرار بده، و او را با بهترين الطاف ميزبانى در بارگاهت اكرام بفرما. و مقام و منزلت او را شريف بگردان. و به او وسيله عنايت فرما و از عظمت و فضيلت برخوردارش ساز.
ص: 158
(7) و ما را در گروه او محشور فرما، بدون ابتلاء به رسوايى و بدون گرفتارى به ندامت و انحراف و عهد شكنى و گمراهى و گمراه كنندگى و غوطه ورى در فتنه ها.
شريف رضى گفته است: اين سخن در خطبه هاى گذشته آمده است. و ما به جهت وجود اختلاف در روايات، بار دوم در اين جا آورديم.
(8) و شما از كرامت خداوند متعال به درجه اى رسيده ايد كه (حتى) كنيزهاى شما به آن جهت اكرام مى شوند. و همسايگان شما احترام و مورد تعلق قرار مى گيرند و كسانى شما را تعظيم مى كنند كه شما بر آنان برترى نداريد. و هيچ گونه نعمتى از شما براى آنان نرسيده است، و هيبتى از شما در دل هاى كسانى نشسته است كه ترسى از قدرت شما ندارند و حاكميتى از شما براى آنان وجود ندارد.
(9) و شما مى بينيد كه عهدهاى خداوندى شكسته مى شود و شما غضبى نمى كنيد، در حالى كه شما از شكستن عهد پدرانتان استنكاف و امتناع مى ورزيد.
در گذشته امور خداوندى بر شما وارد مى گشت و از شما صادر مى شد و به سوى شما رجوع مى نمود. اكنون ستمكاران را به مقام و منزلت خود مسلط ساختيد و عنان هاى خود را در اختيار آنان گذاشتيد و امور الهى را به دست آنان سپرديد.
(10) آنان عمل به شبهه ها مى كنند، و در شهوات حركت مى نمايند. و سوگند به خدا، اگر آنان شما را در زير همۀ ستارگان پراكنده بسازند، خداوند شما را جمع خواهد كرد، براى بدترين روزى كه براى آنان فرا خواهد رسيد.
ص: 159
107 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و از جملۀ سخنان آن حضرت است در بعضى از روزهاى صفين
(1) من تاخت و تاز شما را در آغاز كارزار، و سپس بركنار شدن شما را از صفوفتان ديدم. ديدم كه مردم خشن و پست و اعراب باديه نشين شام شما را شكست مى دادند. در حالى كه شما جوانمردان عرب و بزرگان شرف و چهره هاى پيشرو و بلند قامتان بزرگواريد.
(2) (پس از اندك زمانى، وضع تغيير كرد) و اضطراب و خروش سينه ام شفا يافت. از اين كه ديدم در آخر كار، شما شاميان را از صفوفشان متفرّق و كنار مى كرديد، چنان كه آنان شما را از صفوفشان متفرق ساخته بودند. و آنان را از جايگاه هاى خود مى رانديد. چنان كه آنان شما را رانده بودند. (كارزار را تشديد نموديد، كشتار اوج گرفت) كشتارى با تيرها و زدن با نيزه ها. (تا اين كه فرار را برقرار ترجيح دادند) و گروه اول در فرار سوار بر گروه ديگرى مى گشت، مانند شتران تشنه اى كه از حوضچه هاى خود طرد و از آبشخورهايشان رانده شوند.
108 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در بيان كارزارها و حوادث بزرگ در آن ها فرموده است.
(1) سپاس خداى راست كه به وسيلۀ مخلوقاتش بر خلايق تجلى نموده و با برهان روشنش بر دل هاى آنان آشكار گشته است. مخلوقات را بدون تفكر آفريده است، زيرا تفكرات شايسته نيست مگر براى موجوداتى كه داراى وسايل تفكر مى باشند. و خداوند در ذات خود داراى وسيلۀ درك نيست. علم آن ذات اقدس به درون غيبى همۀ پوشيده ها نافذ و به امور پيچيدۀ عقايد مخفى در دل ها محيط است.
ص: 160
(2) خداوند سبحان رسول گرامى را برگزيد از درخت (نسل) پيامبران و چراغدان نور و پيشانى عظمت و مركز مكه و چراغ هاى روشنگر تاريكى ها و سرچشمه هاى حكمت.
(3) (و از جملات آن خطبه است:) طبيبى است كه با طب خود سخت به دنبال نيازمندان به طبابت روحى مى گردد. مرهم هاى شفابخش خود را محكم نموده و وسايل داغ كردن را گرم كرده. اين طبيب مداواى حاذقانۀ خود را در هر مورد كه نياز باشد، از دل هاى كور و گوش هاى كر و زبان هاى لال، با دواى تعبيه شده اى (براى بيمار) دارد. در جستجوى موارد غفلت و جايگاه هاى حيرت است كه فروغى از انوار حكمت نگرفته و از آتش زنه هاى علوم تابناك شعله اى نيفروخته اند. آنان در ميان اين ظلمات مانند چهارپايانى چرنده و صخره هاى بسيار سختند.
(4) رازهاى مخفى براى بينايان آشكار و جادّۀ حقّ براى كسى كه از آن جادّه منحرف شده است واضح، و قيامت پرده از روى خود برداشته و علامت آن روز بزرگ براى كسى كه داراى فراست نافذ است، ظاهر گشته است. چه شده است بر من كه شما را مى بينم: قالب هايى بى روح و ارواحى بى قالب و عبادت پيشگانى بى صلاح و بازرگانانى بى سود و بيدار نمايانى خفته، و حاضرانى غايب، و نگاه كنندگانى نابينا، و گوش بازانى كر، و گويندگانى لال.
(5) (اين فتنه كه شما در آن قرار گرفته ايد) پرچم گمراهى است كه بر قطب خود ايستاده و دسته ها و گروه هاى آن در جوامع پراكنده است. اين پرچم (فتنه) شما را با پيمانۀ خود تدريجا خواهد گرفت. و شما را با دستش خواهد زد. رهبر پيشرو اين پرچم (فتنه) از ملّت اسلام خارج و مصرّ بر گمراهى است.
ص: 161
(6) و در چنان روزى (استحكام فتنه و پراكنده شدن دسته ها و گروه هايش در جوامع) از شما نخواهد ماند مگر ته مانده اى مانند ته ماندۀ ديگ. بقيّۀ ناچيزى در ظرف بار (كه بيرون ريختنى است). آن فتنه شما را سخت مى مالد، مانند پوست دبّاغى. و آرد مى كند، مانند غلاّت درو شده. و انسان مؤمن را از ميان شما برمى گزيند، مانند برگزيدن مرغ دانۀ درشت را از ميان دانه هاى ريز.
(7) (اى مردم) اين راه هاى مختلف شما را به كجا مى برد؟ و تاريكى ها در كدامين بيابان ها سرگردانتان مى سازد؟ و دروغ ها چگونه شما را مى فريبد؟ و از كدامين راه بر شما تاختن مى آورند؟ و به كدامين قصد از صراط مستقيم منحرف مى شويد؟ براى هر مدّتى (در هر حادثه و نوع زندگى) كتابى است، و براى هر غيابى برگشتى.
بشنويد حكمت را از شخصيّت ربّانى كه در ميان شما است و دل هايتان را براى پذيرش از او حاضر كنيد.
(8) و اگر شما را صدا كرد، بيدار شويد و هر طلايه دارى به پيروان خود راست بگويد و پراكندگى آنان را جمع كند، و قواى مغزى خود را تمركز بخشد. آن شخص ربّانى حقيقت امر را براى شما مانند مهره شكافت و مانند گرفتن صمغ از درخت، چيزى از دين را فروگذار نكرد. در اين موقع (گم شدن در ميان راه هاى منحرف) است كه باطل مبانى خود را گرفت و جهل به مركب هاى خود سوار شد. و طغيان و طغيان گر بزرگ و دعوت كننده به طرف حق اندك باشد.
(9) و روزگار مانند حيوان درنده حمله نمود. شتر باطل پس از خاموشى فرياد برآورد و مردم براى انجام گناه زشت دست به هم دادند. و به جهت داشتن دين و تقيّد به آن از يكديگر هجرت نمودند (يعنى از انسان متديّن فرار كردند). و به يكديگر محبّت بر مبناى دروغ ورزيدند. و به جهت داشتن صدق و تقيّد به آن (به انسان صادق) عداوت نمودند.
ص: 162
(10) در چنين موقعى است كه فرزند موجب ناراحتى شديد، و باران موجب حرارت (مختل كنندۀ هوا) مى گردد. در اين هنگام بر مردم پست افزوده مى شود، و از انسان هاى با كرامت مى كاهد. و مردم آن زمان گرگ هايى مى گردند و سلاطينشان درندگان. و مردم متوسّط طعمه هايى براى آن درندگان، و فقراى آنان مردگانى و صدق محو مى شود. و كذب با فراوانى به جريان مى افتد. مردم آن زمان محبّت و وداد را در زبان به كار مى برند، در حالى كه با دل هاى خود با يكديگر خصومت و مشاجره مى ورزند. فسق و فجور نسب مى گردد و عفّت و پاكدامنى باعث شگفتى و دين اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده مى شود.
109 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در بيان قدرت خداوندى و انحصار عظمت در او و امر قيامت.
(1) همۀ موجودات به مقام شامخ خداوندى خاشع هستند و قيام وجودى همۀ اشياء به اوست. بى نياز كنندۀ هر نيازمندى و عزّت بخش هر ذليلى اوست.
قوۀ هر ناتوانى و پناهگاه هر سوخته دلى اوست. كسى كه سخنى گويد، سخنش را بشنود و هر كس خاموش باشد، راز درونيش را مى داند. هر كس كه زندگانى كند، روزيش بر اوست، و كسى كه مرگش فرا رسد، باز برگشتش به سوى اوست.
ص: 163
(2) (بار پروردگارا)، چشمان ظاهرى تو را نديده است، تا خبرى از تو بدهد، بلكه وجود اقدست پيش از توصيف كنندگان از خلايقت بوده است. مخلوقات را براى دفع وحشت نيافريدى و آن ها را براى سودبردن به كار نينداختى. هر كس كه تو او را طلب كنى، توانايى سبقت براى گريز از تو ندارد، و هر كس كه تو او را گرفتى، قدرت فرار از تو را دارا نيست. كسى كه تو را معصيت كند از سلطۀ تو نكاهد، و كسى كه اطاعتت كند بر ملك تو نيفزايد. كسى كه از قضاى تو به غضب درآيد، نتواند امر تو را بر گرداند. و كسى كه از امر تو رويگردان شود، بى نياز از تو نخواهد گشت.
(3) همۀ رازهاى نهانى در نزد تو آشكار و هر غيبى در پيشگاه تو مشهود است.
خداوندا، تويى آن حقيقت ابدى كه مدتى براى تو نيست و تويى نهايت همۀ هستى كه هيچ گريزى از تو نيست. وعده گاه نهايى مخلوقات بارگاه توست، پس رهايى از سيطرۀ مطلق تو نيست، مگر به سوى تو. اختيار هر جنبنده اى به دست توست، و سرنوشت همۀ نفوس به سوى تو. پاكيزه پروردگارا، چه با عظمت است شأن تو.
(4) پاك خداوندا، چه بزرگست آنچه كه از مخلوقات تو مى بينيم. و چه كوچك است هر بزرگى در جنب قدرت تو. و چه دهشتناك است آنچه كه از ملكوت تو مى بينيم.
و چه محقّر است اين ملكوت در برابر آن عظمت هاى قدرت تو كه از ما پوشيده است. چه فراوان است نعمت هاى تو در اين دنيا. و چه ناچيز است اين نعمت هاى دنيوى در مقابل نعمت هاى اخروى.
(5) (از جملۀ اين خطبه است:) فرشتگانى كه در آسمان هاى خود اسكان فرمودى و از زمينت بالا بردى، آن فرشتگان داناترين مخلوقات به مقام ربوبى تو هستند. و بيمناك ترين موجودات از تو و نزديك ترين مخلوقات به بارگاه قدس و كبريايت.
فرشتگان در مجارى تناسل مردها سكونت ننموده، و در ارحام زنان قرار نگرفته، و از قطره هاى آبى پست (نطفه) آفريده نشده اند. حوادث و گرفتارى هاى عالم طبيعت خللى بر آن ها وارد نساخته و آن ها را پراكنده ننموده است.
ص: 164
(6) و آن موجودات شريف با آن مقام و منزلتى كه در نزد تو دارند و با آن كه همۀ خواسته هاى آن ها متوجه و متمركز مقام تو بوده، و آن اطاعت هاى فراوانى كه براى تو انجام مى دهند، و با اين كه غفلت آنان از امر تو كم است، با همۀ اين اوصاف، اگر حقيقت نهايى عظمت تو را كه از آن ها پوشيده است ببينند، اعمال خود را كوچك مى شمارند. و به خودشان خرده گيرى مى نمايند و مى فهمند كه مطابق آنچه شايستۀ مقام ربوبى توست، تو را نپرستيده اند و به نحوى كه حق اطاعت توست، تو را اطاعت ننموده اند.
(7) خداوندا، اى منزّه از همۀ نقايص در خالقيّت و معبوديّت كه مخلوقات را براى آزمايش نيكو آفريدى. خانه اى بس با عظمت به وجود آوردى (خانۀ آخرت) و خوانى بى دريغ در آن بگستردى. و در آن خوان بى دريغ انواع آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و كاخ هاى مجلل و چشمه سارها و مزارع (باغ ها) و ميوه ها قرار دادى. خداوندا، سپس دعوت كننده اى فرستادى كه مردم را به سوى آن سراى جاودانى دعوت نمايد. مردم نه آن دعوت كننده را اجابت كردند.
و نه به آنچه كه ترغيب فرمودى، رغبت نمودند و نه به آنچه كه تشويقشان كردى، مشتاق شدند.
(8) آن مردم در اين دنيا رو به خوردن لاشه اى بردند كه با خوردنش رسوا گشتند و به محبت آن لاشه اتفاق نمودند. (آنان عاشق جيفۀ دنيا شدند) و هر كس كه به چيزى عشق بورزد، بيناييش را مختل و قلبش را بيمار نمايد. (اين عاشق كه بينايى و دل را از دست داده است) با چشمى مختل مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود.
شهوات، عقل اين عاشق خود باخته را ضايع و دنيا قلبش را مى رانده است. نفسش و اله آن جيفه (يا دنيا) گشته، به بردگى آن جيفه در آمده و غلام (حلقه به گوش) كسى است كه چيزى از آن را در اختيار دارد.
ص: 165
(9) و مى گردد به هر طرفى كه آن جيفه بگردد و روى آورد به هر سويى كه آن موجود محقر روى آورد. آن لاشه خوار با هيچ عامل باز دارنده اى، از معصيت خدا باز نمى ايستد و براى ايمان به خدا و مشيّت او از هيچ واعظى پند نمى گيرد، با اين كه گرفتار شدگان فريب خورده را مى بيند كه به هيچ وجه نمى توانند محصول تباهى هاى خود را برگردانند و برگردند. او مى بيند كه چگونه آنچه كه آن سرمايه باختگان نمى دانستند بر سرشان فرود آمد.
(10) و آن جدايى از دنيا به سراغشان آمد كه در فكرش نبودند و قدم به سوى آخرت بر وعده اى كه داده شده بودند، نهادند. آنچه بر سرشان فرود آمد، براى آنان توصيف نشده بود. سكرات موت و حسرت فوت تاختن آورد و اعضاى آنان را سست كرد و رنگ هايشان را تغيير داد. سپس مرگ بر فرو رفتن در وجود آنان بيفزود و ميان هر يك از آنان و سخنش فاصله انداخت. اين عابر پل مرگ در ميان خانواده اش با چشمش مى نگرد و با گوشش مى شنود. هنوز عقلش صحيح است و مغزش به حال خود باقى است. مى انديشد كه عمر خود را در كجا فانى كرد و روزگارش را در چه چيزى سپرى نمود.
(11) به ياد مى آورد اموالى را كه جمع كرده و از چگونگى موارد طلب آن اموال چشم پوشيده. از موارد حلال روشن و از موارد مشتبه نتايج جمع آورى آن اموال را مى بيند كه گريبانگيرش شده و هم اكنون در صدد مفارقت از آن هاست، كه آن اموال به بازماندگان پس از او متعلق مى شود و آنان از آن بهره مند مى گردند و برخوردار مى شوند.
(12) گوارايى آن اندوخته ها نصيب ديگران مى گردد و بار سنگينش به دوش اوست، در حالى كه گروهاى آن مرد به آن اموال بسته است. او از پشيمانى ظهور واقعيات و نتايج كردار و گفتار و انديشه هايش دست به دندان مى گزد و اعراض مى كند از آنچه كه در روزگار عمرش رغبت به آن داشت. و آرزو مى كند كسى كه دربارۀ اندوخته ها به او رشك مى برد و حسادت مى كرد، آن اندوخته ها را حيازت مى كرد نه او.
ص: 166
(13) (او در اين تخيلات و تفكرات مشغول است) كه مرگ نفوذ خود را در بدن او ادامه مى دهد، تا اين كه زبانش در گراييدن به خاموشى، به گوشش ملحق مى گردد. اكنون در ميان خاندانش قرار گرفته. نه با زبانش سخنى مى گويد و نه با گوشش صدايى را مى شنود. چشم براى نگاه در روى اعضاى خاندانش مى گرداند. حركات زبان آنان را مى بيند، ولى موج سخنشان را نمى شنود.
(14) سپس مرگ بر فراگيرى همۀ وجود او مى افزايد، بيناييش گرفته مى شود چنان كه شنواييش گرفته شده بود. در اين حال است كه روح از بدن او خارج مى گردد و لاشه اى در ميان خانواده اش مى افتد. اعضاى خانواده از نزديكى به او وحشت نموده از او دورى مى جويند. نه پاسخى به گريه كننده اى دارد و نه جوابى به كسى كه او را بخواند. سپس او را برداشته، به آخرين منزلگهش در زمين برده و به عملش مى سپارند و از ديدارش منقطع مى گردند.
(15) تا آن گاه كه حكم مقرر دربارۀ بندگان به پايان برسد و امور خلقت به تقديرات نهاييش و آخر مخلوقات به اول آن ها ملحق گردد و امر خداوندى طبق ارادۀ او براى تجديد مخلوقاتش صادر شود. آسمان را به اهتزاز درآورد و آن را بشكافد و زمين را به حركت درآورد و آن را بلرزاند. و كوه ها را از جا كنده، آن ها را متلاشى سازد. بعضى از آن كوه ها بعضى ديگر را از هيبت و جلال و وحشت از سطوت او بكوبد و هر كسى را كه در زير زمين است، بيرون بياورد.
(16) و پس از پوساندن آنان تجديدشان نمايد و پس از پراكندگى، آنان را جمع كند.
سپس آنان را از يكديگر جدا كند، براى سؤال از اعمال مخفى و كردارهاى پنهانى كه انجام داده اند و آنان را دو گروه كند. به گروهى از آنان انعام فرمايد و از گروه ديگر انتقام بكشد. اما مردم مطيع را به مجاورت خود پاداششان مى دهد و براى آنان در سراى ابديش جاودانگى مى بخشد.
ص: 167
(17) جايگاهى كه وارد شوندگان از آن جا كوچ نكنند، و حالاتشان دگرگون نگردد، و خوف و هراس ها هجوم به آنان نياورد. و بيمارى ها به سراغشان نيايد، و مخاطرات بر آنان عارض نگردد. و سفرها براى حركت آماده شان ننمايد. و اما معصيت كاران، خداوند آنان را به بدترين جايگاه فرود آورده، دست هاى آنان را به گردنشان بسته و پيشانى آنان را به پاهايشان نزديك مى نمايد.
(18) و پيراهن هاى قطران و لباس هايى از آتش به آنان بپوشاند، در عذابى كه حرارتش بسيار سخت است، و در جايگاهى كه درش بر ساكنانش بسته، در آتشى با هجوم شديد و با صدا، و در شعله اى مرتفع با صدايى بس هولناك. آن كس كه در چنان عذابى گرفتار شود، كوچ نتواند كرد و اسيرش با دادن فديه آزاد نگردد. و بند و زنجيرهايى كه به آن تبهكاران بسته شده، گسيخته نشود. مدتى معيّن براى اقامت در آن عذابخانه نيست كه به سر آيد و براى آن مردم اجلى مشخص نيست كه فرا رسد و زندگيشان پايان بپذيرد.
(19) آن رسول گرامى دنيا را محقّر و ناچيز نمود (يا آن را حقير و ناچيز ديد) و بى اعتنايى و اهانت به آن كرد و دانست كه خداوند به علت برگزيدگى او دنيا را از او دور نموده و آن را به علت تحقير به ديگران گسترده است. لذا از ته دل از دنيا اعراض فرمود، و ياد آن را از نفس خود محو نمود. و دوست داشت كه زينت آن از چشمش غايب شود تا از آن زينت دنيوى پوشاك فخر و مباهات براى خود اتخاذ نكند، يا اميد اقامت هميشگى در دنيا (يا در آن زينت ها) نداشته باشد.
(20) آن بزرگوار مردم را از طرف پروردگارش تبليغ كرد و عذر خواهى را از آنان زايل ساخت. و امت خود را در حالى كه از عواقب معصيت كارى تهديد مى كرد، نصيحت فرمود. و در حالى كه آنان را بشارت به پاداش اطاعت خداوندى مى داد، دعوت به بهشت مى نمود، و در حال بر حذر داشتن مردم از نتايج كارهاى زشت، آنان را از آتش دوزخ مى ترساند.
ص: 168
(21) ماييم درخت (پربار) نبوّت و محل فرود رسالت و جايگاه تردّد فرشتگان و معادن علم و منابع جوشان حكم. يار و دوست دار ما در انتظار رحمت از خدا است، و دشمن ما و كسى كه با ما كينه توزى دارد، در انتظار غضب الهى است.
110 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اركان دين
(1) بهترين وسيله اى كه توسل كنندگان به خداوند سبحانه و تعالى انتخاب نموده اند، ايمان به او، و به فرستادۀ او، و جهاد در راه اوست. زيرا جهاد در راه خدا مقام اعلاى اسلام است، و كلمۀ اخلاص است كه مبناى فطرت اصلى انسان بر آن است.
(2) و بر پا داشتن نماز است كه اصل دين است و پرداخت زكات است كه فريضۀ واجب است. و روزۀ ماه رمضان كه سپرى از عذاب است. و حج بيت اللّه و عمره در آن كه فقر را منتفى و گناه را مى شويد.
(3) و صلۀ رحم مال را مى افزايد، و اجل را به تأخير مى اندازد. و صدقۀ پنهانى كه كفارۀ گناه است. و صدقۀ آشكار كه مرگ زشت و سخت را دفع مى نمايد. و انجام كارهاى نيكو كه از سقوطهاى پست جلوگيرى مى كند.
ص: 169
(4) در ذكر خداوندى حركت كنيد كه بهترين ذكر است. و علاقه پيدا كنيد به آنچه كه خداوند متّقيان را وعده فرموده است، زيرا وعدۀ خداوندى راست ترين وعده ها است. و اقتدا كنيد به هدايت پيامبرتان زيرا در برترين هدايت ها است. و بپذيريد سنّت پيامبرتان را زيرا هدايت كننده ترين سنّت ها است.
(5) و قرآن را بياموزيد، زيرا بهترين گفتار است. در آن قرآن تدبّر و تفقّه نماييد، زيرا بهار دل ها است. و از نور قرآن شفا بطلبيد كه قرآن شفاى سينه ها است. و آن را نيكو تلاوت كنيد زيرا سود بخش ترين سرگذشت ها است.
(6) و قطعى است كه عالمى كه به غير عملش عمل مى كند مانند جاهلى است متحيّر كه از جهلش رها نمى شود و بيدار نمى گردد. حجت عليه او از جاهل بزرگتر است، و حسرت و تأسف از او جدايى ناپذيرتر و در نزد خدا براى ملامت شايسته تر.
111 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توبيخ دنيا
(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، من شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا شيرين و سبز و خرّم است و با شهوات پيچيده است. و خود را در نزد جويندگانش با لذايذ گذران خود محبوب كرده است، و با اندك آراستگى، شگفتى مردم را به خود جلب كرده. خود را با آرزوها زيور و با فريبايى ها زينت نموده است.
ص: 170
(2) نه براى شادى هايش دوامى است و نه از مصيبتش كسى را امنى. سخت فريبنده است و ضرربار. در دگرگونى و زوال دايمى بوده، و رو به تمامى و فنا است.
خورنده اى است مهلك. حال اين دنيا چنين است. هنگامى كه آرزوى علاقمندان به آن و خشنودى به آن، به انتهاى خود رسيد، تجاوز از فرمودۀ خداوند سبحان در قرآن مجيد نمى كند كه «مثل زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرستاديم، پس روييدنى زمين با آن در آميخت و سپس آن روييدنى متلاشى و خرد شد كه بادها آن را پراكنده مى كند، و خداوند بر همه چيز توانا است».
(3) هيچ انسانى از اين دنيا شادمان نگشت، مگر اين كه اشكى به دنبالش فرا رسيد و به هيچ احدى با سود و خيرات و شادى هاى خود روى نشان نداد، مگر اين كه با ضررهايى كه به او وارد كرد، پشت به او گردانيد (و راه خود را پيش مى گيرد). اين دنيا بارانى اندك از رفاه بر كسى نباريد، مگر اين كه رگبارى از ابر بلا و ناگوارى ها بر او فرو ريخت.
(4) شايستۀ دنيا است (وضع آنچنين است) كه اگر بامدادان به كسى يارى كند، شامگاهان قيافۀ زشت و خصومت به او بنمايد، و اگر طرفى از اين دنيا گوارا و شيرين شود، طرف ديگر آن تلخ و ناگوار خواهد بود. هيچ شخصى از طراوت و عيش و عشرت دنيا برخوردار نگردد، مگر اين كه از مصيبت هايش خستگى و مشقّت بر او حمل كند. و هيچ انسانى را در بال امن خود به شامگاه نرساند، مگر اين كه بامدادان بر پرهاى وحشت آور خود (كه هر چيز و هر كس به آن سوار شود مى افتد - اگر بتواند سوار شود) قرار بدهد.
(5) اين دنيايى بسيار فريبنده است هر چه در آن است، فريب و هر چه بر روى آن است، رو به فنا است. در هيچ يك از زاد و توشۀ اين دنيا خيرى نيست مگر تقوا. و هر كس كه از اين دنيا (لذايذ و مطالب دنيا) اندكى گرفت، بسيارى از عوامل امن و اطمينان (از نتايج ناگوار) را به دست آورد. و هر كس كه به تكاثر از امتيازات اين دنيا مبتلا گشت، بر عوامل هلاكت خويشتن افزود، و در اندك زمانى از وى جدا گشت. چه بسا كسى كه وثوق به اين دنيا داشت، دردهاى آن او را فرا گرفت، و چه بسا كسى را كه به آن اطمينان نموده بود، به خاك هلاكت انداخت. و چه بسا چشمگيران با حشمت را كه پست گردانيد و داراى كبر و نخوتى را كه به ذلت و خوارى برگرداند.
ص: 171
(6) سلطه و اقتدارش در گردش (تناوبى) است، و عيش آن تيره، و گوارايش ناگوار، و شيرينش تلخ، و طعام آن زهرآگين، و طناب هاى آن پوسيده، و زنده اش در معرض مرگ، و تندرستش در معرض بيمارى، و ملك آن ربوده شده، و عزيزش مغلوب، و مالدارش مبتلاى نكبت، و اموال همسايه اش غارت شده.
(7) آيا شما در خانه هاى كسانى پيش از خود قرار نگرفته ايد كه عمرهاى آنان از شما طولانى تر و آثارشان پايدارتر و آرزوهايشان دورتر و عددشان از شما بيشتر و سپاهيانشان از شما انبوه تر بوده است؟ دنيا را در حدّ شگفت آورى پرستيدند (يا تسليم محض آن شدند) و آن را به طور عجيبى بر همه چيز مقدم داشتند.
(8) سپس بدون زاد و توشه اى كه آنان را به مقصد برساند و بدون مركبى كه سفر را سپرى نمايد از اين دنيا كوچ كردند. آيا تاكنون اين خبر به شما رسيده است كه دنيا با پذيرش فديه اى، سخاوت از خود نشان داده، و نفسى از كاروان منزلگه مرگ را آزاد كرده باشد؟ يا كمكى به آن نموده يا صحبت نيكويى با آنان داشته است؟ بلكه اين دنيا حوادث سنگين بر دوششان نهاد و با مصايب كوبنده ناتوانشان ساخت، و با گرفتارى هاى شديد متزلزلشان نمود، و صورت هاى آنان را بر روى بينى هايشان به خاك ماليد. و آنان را زير پاى خود لگدمال كرد و كمك به تسلط حوادث جانكاه بر آنان نمود.
(9) و شما ناسازگارى دنيا را با كسى كه به آن نزديك شود و آن را مقدّم بدارد و تكيۀ جاودانى بر آن نمايد، ديده ايد. در آن هنگام كه آنان از دنيا براى جدايى ابدى كوچ كردند، آيا اين دنيا توشه اى جز گرسنگى به آنان داد!؟ يا آنان را جز در تنگى، در موقعيتى ديگر قرار داد!؟ يا براى آنان جز تاريكى روشنايى به وجود آورد!؟ يا جز پشيمانى در عاقبت امرشان نتيجه اى داد!؟
ص: 172
(10) آيا اين دنيا را مقدّم مى داريد (بر كمال و رشد معنوى) يا به اين دنيا اطمينان مى نماييد!؟ آيا به اين دنيا حرص مى ورزيد!؟ اين دنيا سراى بدى است براى كسى كه آن را متّهم نسازد و بر حذر از آن نباشد. پس بدانيد - و شما مى دانيد - كه بالاخره اين دنيا را رها خواهيد كرد و از آن كوچ خواهيد نمود.
(11) پند بگيريد از (عاقبت زندگى) آنان كه گفتند: «كيست از ما نيرومندتر». آنان به گورهاى خود برده شدند، بدون اين كه در حالت سوارى دعوت شوند. و به قبرها فرود آمدند، بدون اين كه مهمان خوانده شوند. و از براى آنان از زمين قبرها و از خاك كفن ها و از پوسيده ها همسايگان ساخته شد. همسايگانى كه هيچ خواننده اى را پاسخ نگويند و هيچ تعدّى را از خود منع نكنند، و توجّهى به ناله كننده ندارند. اگر بارانى (روى قبرشان و جسدشان) ببارد، شاد نگردند و اگر خشكسالى روى آورد، نوميدى ندارند، با همند و تنها.
(12) همسايگانى هستند دور از هم. نزديك به همند، ولى يكديگر را ديدار نمى كنند.
پهلوى هم خوابيده اند، انسى با هم ندارند. بردبارانى هستند كه كينه هايشان زايل شده، و نادان هايى هستند كه عداوت هايشان مرده است. ترسى از مصيبتشان نيست، و اميدى به دفاعشان. پشت زمين را به شكم زمين تبديل، و تنگى را به جاى وسعت، و غربت را به جاى انس با خويشان، و ظلمت را به جاى نور گرفتند.
(13) همان گونه كه از اين دنيا مفارقت كردند، به اين دنيا آمده بودند. پا برهنه و عريان به همراه اعمال خود از اين دنيا به حيات ابدى و سرايى پايدار كوچ كردند. همان گونه كه خداوند سبحانه و تعالى فرموده است: «همان گونه كه آغاز خلقت را شروع كرديم، آن را بر مى گردانيم. وعده اى است كه ما داده ايم و ما قطعا اين كار را انجام خواهيم داد.»
ص: 173
112 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام حضرت در اين خطبه ملك الموت و گرفتن او جان آدمى را، و ناتوانى مخلوقات را از توصيف خداوندى بيان مى فرمايد.
(1) آيا احساس مى كنى كه ملك الموت (عزراييل عليه السّلام) را كه به منزلى داخل مى شود؟ آيا او را مى بينى كه روح كسى را مى گيرد؟ بلكه آيا درك مى كنى كه فرشتۀ مرگ چگونه روح جنين را در شكم مادرش مى گيرد؟ (2) آيا فرشتۀ مرگ است كه از بعضى از اعضاى ما در داخل به بطن او مى گردد، يا اين روح است كه با اذن پروردگارش آن ملك را اجابت مى كند؟ يا آن ملك با آن جنين در اعضاى درون مادرش ساكن است؟ چگونه توصيف مى كند خدايش را كسى كه از توصيف مخلوقى مانند خودش ناتوان است!
113 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش دنيا
(1) و من شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا شايستۀ استقرار براى سكونت نيست. و خانه اى نيست كه بتوان اميد عامل حيات (دايمى) به آن بست. آراسته با نمودهاى فريبايش، و فريبنده با آرايش بى اساسش.
سرايى است موهون و محقر در نزد پروردگارش كه حلالش را با حرامش و خيرش را با شرّ و زندگى اش را با مرگ و شيرينش را با تلخش درآميخته است.
ص: 174
(2) خداوند متعال اين دنيا را براى اولياء خود صاف (و بدون مشكلات) مقرّر نفرموده.
و براى دشمنانش امساك از آن ننموده است. خير اين دنيا ناچيز است، و شرّ آن هميشه حاضر. جمع شده اش رو به فناست، و ملكش ربوده شدنى، و آبادش رو به ويرانى. پس چيست نفع آن خانه اى كه از بنيادش شكسته مى شود. و چه منفعتى است در عمرى كه در اين دنيا مانند فناى زاد و توشه اش رو به زوال است. و چه سودى است در امتداد آن مدت كه مانند قطع شدن حركت به پايان مى رسد.
(3) اى مردم، آنچه را كه خداوند بر شما مقرّر فرموده است، مطلب و مطلوب خود تلقى كنيد، و از اداى حق خداوندى آنچه را كه از شما خواسته است، مسألت نماييد. و دعوت مرگ را پيش از آن كه شما را (براى عبور از پل زندگى) بخوانند، به گوش هاى خود بشنوانيد. دل هاى پارسايان در اين دنيا مى گريد اگرچه بخندند، و اندوه آنان سخت مى شود اگرچه شادمان باشند. خصومت آنان با نفس هاى امّاره شان فراوان است، اگرچه به آنچه به آنان روزى شده باشد مورد غبطه باشند.
(4) ذكر فرا رسيدن پايان زندگى ها از دل هايتان ناپديد و آرزوهاى بى اساس و دروغين در قلوبتان حاضر است. در نتيجه، دنيا شما را پيش از آخرت مالك شده است. و دنياى زودگذر شما را به سوى خود برنده تر از آخرت گشته است. و جز اين نيست كه شما بر مبناى دين خداوندى، برادران يكديگريد. ميان شما جدايى نينداخته است مگر پليدى درون ها و بدى نيّت هايتان. به اين جهت است كه به كمك هم نمى شتابيد و خيرخواه يكديگر نيستيد و به همديگر نمى بخشيد و مهر نمى ورزيد.
(5) چه شده به شما كه از اندكى از دنيا كه مى يابيد شادمان مى شويد. ولى بسيارى از آخرت كه از آن محروم مى گرديد، شما را اندوهگين نمى سازد! چه شده است كه در اگر اندكى از دنيا از شما فوت مى شود، پريشان مى گرديد، تا آن جا كه در صورت هاى شما نمودار مى شود. و تحمل شما دربارۀ چيزى از دنيا كه از شما دور شده است كم مى گردد. گويى اين دنيا اقامتگاه ابدى است و متاع آن براى شما پايدار خواهد ماند.
ص: 175
(6) و هيچ يك از شما را رويارويى با برادرش براى اظهار عيب او جلوگيرى نمى كند، مگر ترس از آن كه او هم با اظهار عيبى مانند عيب او رو در رو شود. دست اتحاد به هم داديد كه آخرت را رها كنيد و به دنياى زودگذر محبت بورزيد، و دين هر يك از شما براى يك بار ليسيدن آن با زبان شده است. (اين كارهاى شما) مانند كار كسى است كه از عمل خود آسوده و رضايت مولايش را به دست آورده است.
114 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن پندهايى است براى مردم
(1) حمد خداى راست كه حمد را به نعمت ها و نعمت ها را به سپاس پيوسته است. به نعمت هاى خداوندى همانگونه حمد مى نماييم كه به بلايش. و كمك از او مى خواهيم براى (اصلاح) اين نفس هاى كندرو در جايى كه دستور به سرعت داده شده است و شتابنده به سوى آنچه كه از آن نهى شده است. و طلب مغفرت مى نماييم از آن ذات اقدس دربارۀ آنچه علمش احاطه نموده و در كتابش ثبت كرده است. علمى كامل و كتابى كه هيچ چيزى را رها نكرده مگر آن كه آن را نوشته است.
(2) و ايمان به او مى آوريم ايمان كسى كه غيب ها را ديده و به آنچه وعده شده آگاه گشته است. ايمانى كه اخلاصش شرك را نفى نمايد و يقينش شك را. و شهادت مى دهيم به اين كه معبودى جز خدا وجود ندارد، يگانه اى كه شريكى براى او نيست. و شهادت مى دهيم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول اوست. دو شهادتى كه بلند مى كند سخن (پاكيزه) را و بالا مى برد عمل را. سبك نشود آن ترازو كه شهادتين در آن نهاده شود و سنگين نشود ترازويى كه از آن برداشته شود.
ص: 176
(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم كه تنها توشۀ معاد است و تنها وسيلۀ پناهندگى به خدا. توشه اى است رساننده به مقصد و وسيلۀ پناهى است واصل كننده به هدف مطلوب. دعوت نموده است به سوى آن تقوا شنونده ترين دعوت كنندگان. و پذيرفته است آن را بهترين پذيرندگان. پس دعوت كننده اش آن را شنوانيد و پذيرنده اش به هدف نايل گشت.
(4) اى بندگان خدا، قطعى است كه تقواى الهى اولياء خدا را از ارتكاب محرماتش باز داشت، و خوف الهى را به دل هاى آنان ملازم نمود تا آنان را به بيدارى در شب وادار كرد و به تشنگى در روزهاى گرم. آنان آسايش در آخرت را با قبول مشقت در دنيا به دست آوردند. و سيرابى (از چشمه سارهاى ابديت را) با قبول تشنگى (در اين دنياى گذران). هم آنان مدت عمر را نزديك تلقّى نمودند و در نتيجه پيشدستى به عمل نمودند و آرزو را تكذيب كردند و پايان روزگار عمر را كه مرگ است ديدند.
(5) سپس (اى بندگان خدا) اين دنيا خانۀ فنا و زحمت است و جايگاه دگرگونى ها و عبرت گيرى ها. و از جريان دنيا در مسير فنا كردن است كه تير در كمان كرده است.
تيرهايش به خطا نمى رود و جراحت هايش مرهم نمى پذيرد. زنده را با تير مرگ مى زند و تندرستى را با بيمارى و نجات يافته (از سختى را) با هلاكت و مشقت و شديد.
(6) خورنده اى است كه هرگز سير نشود، و آشامنده اى است كه هرگز سيراب نگردد. و از مشقت هاى اين دنيا است كه انسان جمع مى كند آنچه را كه نخواهد خورد و مى سازد بنايى را كه در آن سكونت نخواهد كرد. سپس از اين دنيا رهسپار بارگاه الهى مى گردد، در حالى كه نه مالى را با خود حمل مى كند و نه بنايى را منتقل مى سازد. و از دگرگونى هاى دنيا است كه انسانى را مى بينى كه روزى مورد ترحّم بود، روز ديگر مورد غبطه گشته است. و كسى كه روزى مورد غبطه بوده است روز ديگر شايستۀ ترحّم مى گردد. تعاقب اين دو حالت نيست مگر از انتقال نعمتى و فرود آمدن سختى و بينوايى.
ص: 177
(7) و از موارد عبرت گيرى از اين دنيا اين كه آدمى نزديك به وصل به آرزويش مى گردد، در آن حال حضور مرگش آرزو را از او قطع مى كند. پس نه آرزويى دريافت مى شود و نه آنچه آرزو شده او را رها مى سازد. پس پاك پروردگارا، چه اندك است سرور دنيا و تشنگى آور است سراب بودنش. و گرم است سايۀ آن، نه آينده به اين دنيا بر مى گردد و نه گذشته بار ديگر به اين دنيا رجوع مى نمايد. پس پاك پروردگارا، چه نزديك است زنده به مرده كه به او ملحق خواهد گشت. و چه دور است مرده از زنده كه از او منقطع شده است.
(8) قطعى است كه هيچ چيزى بدتر از شرّ نيست مگر كيفر آن. و هيچ چيزى بهتر از خير نيست مگر پاداش آن. و هر چيزى از دنيا شنيدنش با عظمت تر از ديدن آن است. و هر چيزى از آخرت ديدنش با عظمت تر از شنيدن آن است. پس كفايت كند شما را از ديدن امور دنيوى شنيدنش و از غيب، خبرى كه از آن داده مى شود. و بدانيد قطعا آنچه كه از دنيا بكاهد و بر آخرت بيفزايد بهتر از آن است كه از آخرت بكاهد و بر دنيا بيفزايد.
(9) پس چه بسا كاسته شده اى كه سودمند است. و چه بسا افزوده شده اى كه زيانبار است. آنچه كه به آن مأمور شده ايد وسيع تر از آن است كه از آن جلوگيرى شده ايد.
و آنچه كه براى شما حلال شده است بيشتر از آن است كه براى شما حرام گشته است. پس رها كنيد اندك را براى وصول به بسيار و ترك كنيد آنچه را كه تنگ است براى به دست آوردن آنچه كه وسيع است.
(10) خداوند متعال روزى شما را تعهد نموده است و شما به عمل كردن مأموريد. پس نباشد طلب كردن چيزى كه براى شما تضمين شده است، شايسته تر از (كوشش) دربارۀ عملى كه براى شما مقرر گشته است. با اين حال سوگند به خدا، شك بر شما عارض گشته و يقين شما مختل شده است، تا آن جا كه گويى آنچه براى شما تضمين شده است، بر شما مقرر گشته است (كه آن را بايد به جاى بياوريد) و آنچه كه بر شما مقرر شده است، از شما ساقط گشته است.
ص: 178
(11) حال كه چنين است، به عمل پيشدستى كنيد، و از فرارسيدن ناگهانى مرگ بر حذر باشيد، زيرا اميدى كه به برگشت عمر نيست، به برگشت روزى وجود دارد. آن قسمت از روزى كه امروز از دست رفته است، اميدى هست كه بر روزى فردا افزوده شود. ولى آن مدت از عمر كه ديروز سپرى شده است، اميدى به برگشت آن در امروز نيست. اميد به چيزى شايسته است كه مى آيد و يأس از چيزى درست است كه گذشته است. (اى بندگان خدا) براى خدا تقوا بورزيد، تقوايى كه شايستۀ اوست و نرويد از اين دنيا مگر در حالى كه مسلمانيد.
115 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مسألت باران از خدا
(1) خداوندا، نباتات كوه هاى ما از خشكسالى افسردند و خشكيدند و خاك تيره روى زمين ما را از بى آبى پوشانده است. حيوانات ما سخت تشنه اند و در جايگاه هاى استراحت خود حيرت زده. همانند زنان بچه مرده مى نالند و از رفت و برگشت با لب تشنه در چراگاه ها و آبشخورها در ملالند.
(2) پروردگارا، بر نالۀ ناله كنندگان و سوزش دلسوختگان عنايتى و بر اين جانداران در مسير حركت ها و مدخل آسايشگاه هايشان ترّحمى فرما. بار خدايا، ما در حالى رو به سوى تو آورديم كه شترهاى لاغر ما از قحطى آب و علف به همراه ما در حركتند. (و هنگامى به رحمت واسعۀ تو روى آورديم) كه ابرها با علامت بارش باران نهال اميد در درون ما كاشتند، ولى اين نهال را به ثمر نرسانده از فضاى ما دور شدند. بارالها، تنها تويى اميد غوطه وران در سختى ها و كفايت كنندۀ التماس كنندگان از بارگاهت.
(3) (آفريدگارا) تو را مى خوانيم در موقعى كه نوميدى مردم را در خود فرو برده، و ابرها از باريدن ممنوع گشته، و چرندگان به هلاكت افتاده اند. از تو مسألت مى داريم ما را به نتايج اعمال ناشايستمان مؤاخذه منما و ما را به سبب گناهانمان گرفتار مفرما. خداوندا، رحيما، رحمت واسعه ات را به وسيلۀ ابرى بر ما بگستران كه باز شود و بر ما ببارد، و بهارى ثمربخش در زمين ما بشكفاند، و با روييدنى هاى زيبا چشمان ما را بنوازد - بارشى تند و انبوه - تا آنچه را كه در روى زمين ما مرده است زنده گرداند و آنچه را كه از آن فوت شده است جبران نمايد.
ص: 179
(4) خداوندا، كريما (از كرم و لطف بى چونت) ما را چنان مورد لطف و عنايتت قرار بده كه زمين مرده احياء گردد و تشنه ها سيراب شوند. بارشى فراگير و تمام، پاكيزه و مبارك و گوارا و باعث فراوانى. گياهش روينده و شاخه هايش ثمربخش و برگ هايش زيبا و با طراوت. تا بندگان ناتوانت را به وسيلۀ اين نعمت عظما نيرومند و پر نشاط و شهرهاى تو را كه خشكسالى رمق از آن ها گرفته است احياء فرمايى.
(5) بار پروردگارا، باران رحمتت را چنان بگستران كه نباتات بلندى هاى زمين ما سرسبز و خرّم شوند. و بر نشيب هاى زمين ما سرازير گردد و با آن بارش رحمت محيط ما پر حاصل شود. و ميوه ها سر بر آورند، و جانداران بار ديگر طعم زندگى را در يابند. و اثر اين رحمت ربّانى تو بر همۀ آنان هم كه از ما بدورند برسد و اراضى و مردم پيرامون ما از آن رحمت حيات بخش تو كمك بگيرند.
(6) خداوندا، از بركات گسترده و عطاهاى بزرگ خود بر بندگان بينوا و حيواناتى كه به حال خود رها گشته اند عنايتى فرما. و بارانى طراوت بخش براى ما نازل فرما.
بارانى چنان انبوه و شديد كه قطره هايش به يكديگر فشار آورند و هر يكى ديگرى را به جلو راند. برقى كه از ابرش بجهد، فريبا نباشد و ابرى كه در پهنۀ فضا گسترده است خالى از باران و قطعاتش گسيخته از هم مباد - ابرى پر باران - نه باران هايى نرم همراه با بادهايى خنك باشد كه به جهت سر برآوردن روييدنى ها بندگان و جانداران و زمين هاى قحطى زده از نعمتى فراوان برخوردار، و به بركت آن موجودات در مشقت افتاده احياء گردند. زيرا تويى كه باران را پس از آن كه مردم در نوميدى فرو رفتند نازل نموده و رحمتت را بر آنان مى گسترانى و تويى ولى نعمت ها و ستوده در همۀ صفات و افعال.
تفسير بعضى از كلمات غير متداول در اين نيايش از سيد رضى: سيد شريف (كه خدا از او راضى باد) گفته است: اين كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: انصاح جبالنا يعنى كوه هاى ما از خشكسالى شكافته شد، گفته مى شود: انصاح الثوب يعنى لباس شكافت، و نيز گفته مى شود: انصاح النبت و صاح وصوح، هنگامى كه همۀ گياه خشك شود، همۀ اين كلمات به يك معناست. و اين كه فرموده است: «و هامت دوابّنا» يعنى تشنه شده است حيوان ما، و هيام به معناى عطش است. و اين كه فرموده است: «حدابير السّنين»، حدابير جمع حدبار است، به معناى شتر ماده اى است كه راه رفتن او را لاغر كرده است.
امير المؤمنين عليه السّلام سالى را كه قحطى آن را فرا گرفته است، به آن شتر لاغر تشبيه نموده است. «ذو الرّمة» گفته است: شترهايى لاغر كه نمى نشينند و آسايشى ندارند و جايى براى زندگى ندارند جز زمين فرورفته و خراب و يا شهرى بى آب و علف كه ما آن ها را به آن شهر مى رانيم.
و اين كه فرموده است «و لا قزع ربابها» القزع به معناى قطعه هايى گسيخته از ابر است. و اين كه فرموده است: «و لا شفّان ذهابها» تقديرش چنين است: «و لا ذات شفّان ذهابها» و شفان به معناى باد خنك و الذهاب به معناى باران هاى نرم است. كلمۀ ذات را كه آن حضرت حذف فرموده است، براى اين است كه شنونده آن را مى داند.
ص: 180
116 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه ياران خود را اندرز مى دهد
(1) خداوند سبحان پيامبر را براى دعوت به سوى حق و شاهد بر خلق فرستاد. آن برگزيدۀ محبوب، رسالت هايى را كه از پروردگارش گرفته بود، بدون ضعف و تقصير به مردم تبليغ فرمود، و در راه خدا با دشمنان خدا بدون سستى و عذر خواهى غير موجه جهاد نمود. او پيشواى هر انسانى است كه تقوا بورزد و بينايى كسى كه در مسير هدايت قرار بگيرد.
(2) و از جملۀ اين خطبه است: اگر مى دانستيد آنچه را كه مى دانم و غيب آن از شما پوشيده است، در آن هنگام از آسايشگاه هاى خود بيرون مى رفتيد و در اين راه و در آن راه بهت زده مى گشتيد. به اعمال خود گريه مى كرديد و بر سر و سينۀ خود مى زديد. و اموال خود را بدون نگهبان و كسى كه براى حفظ آن جانشين شما باشد رها مى كرديد و هر كس از شما را نفس خود مشغول مى نمود و به كسى ديگر توجهى نداشت.
(3) ولى آنچه را كه به شما تذكر داده شده بود به فراموشى سپرديد و از آنچه كه شما را از آن بيمناك كرده بودند، خاطر جمع شديد. در نتيجه رأى شما از مغزتان گم شد، و امر شما بر شما پراكنده گشت. بسيار دوست مى دارم خداوند بين من و شما جدايى بيندازد، و مرا به مردمى ملحق بسازد كه براى من شايسته تر از شما باشند.
(4) سوگند به خدا - مردمانى مبارك رأى، داراى بردبارى متين، گويندگان بر حق، دورى گزيدگان از ستم براى حركت در راه سبقت بگيرند، و در صراط مستقيم به سرعت حركت كنند. مردمانى كه در كسب توشه براى آخرت ابدى خود و كرامت گواراى آن حيات فناناپذير پيروز گشتند. آگاه باشيد، به خدا سوگند، آن فرزند ثقيف متكبّر و رويگردان از حق و عدالت بر شما مسلط مى گردد، محصولات شما را مى خورد، و پيه شما را آب مى كند، بيار آنچه را كه دارى اى پدر جعل!
ص: 181
117 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه كسانى را كه به مال و جان بخل مى ورزند توبيخ مى نمايد
شما مردم (نابكار) نه مالى را در راه خداوندى كه آن را به شما عطا فرموده است، بخشيديد و نه جان خود را در راه خالق آن به مخاطره انداختيد. به وسيلۀ نعمت هايى كه خداوند به شما داده است، به بندگان او اظهار شرف و حيثيت مى كنيد.
در صورتى كه خدا را در ميان بندگانش اكرام و اطاعت نمى كنيد. عبرت بگيريد از اين كه در منزلگاه هاى اقوام و ملل پيش از خود فرود آمده و منزل كرده ايد. و عبرت بگيريد از اين كه از نزديك ترين برادران خود منقطع خواهيد گشت.
118 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ ياران صالحش
شماييد ياران حق و برادران يكديگر در دين. و سپرهاى نگهدارنده در روز سخت. و كمك من هستيد در برابر مردم. به وسيلۀ شما مى زنم مردم رويگردان (از حق) را و اميد مى دارم اطاعت كسانى را كه رو به حق مى آورند. پس مرا در خيرخواهى خالى از خيانت كمك كنيد كه از شبهه و ابهام سالم باشد. سوگند به خدا، من شايسته ترين مردم بر مردم هستم.
119 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را موقعى فرموده است كه مردم را جمع نمود و آنان را تحريك بر جهاد فرمود و آنان مدتى طولانى سكوت كردند.
(1) پس حضرت چنين فرمود: چيست حال شما؟ در چه وضعى قرار گرفته ايد؟ آيا شما گنگ هستيد؟ گروهى از آنان گفتند: يا امير المؤمنين عليه السّلام، اگر حركت كنيد ما با شما حركت خواهيم كرد.
ص: 182
(2) پس فرمود: در چه وضعى قرار گرفتيد؟ اى مردمى كه هرگز موفق به رشد و صلاح نشويد و به حيات معتدل هدايت نگرديد. آيا در مثل چنين موقعيتى سزاوار است كه من بيرون بروم؟ و جز اين نيست كه در اين موقعيت مردى از دلاوران و سلحشوران شما كه من به او رضايت بدهم بايد با سپاه بيرون برود. و شايسته نيست كه من ارتش و شهر و بيت المال و وصول ماليات زمين و امور قضايى مسلمانان و نظر در حقوق كسانى را كه حقوق خود را طلب مى كنند رها كنم و سپس در گروهى از لشكريان به دنبال گروهى ديگر راه بيفتم. در نتيجه مانند تيرى بى پر در تيردان خالى بجنبم.
(3) و جز اين نيست كه من قطب آسيابم كه آسياب دور من مى گردد و من بايد به جاى خود باشم. پس اگر من از آسياب كنار بروم، حركت دورانى آن متحير گردد و سنگ زيرين آن (يا آن دوستى كه در زير آسياب پهن مى كنند تا ريزه هاى آرد بر زمين نريزد) به اضطراب بيفتد. سوگند به خدا، اين است رأى ناشايست.
(4) و به خدا سوگند، اگر در موقع رويارويى با دشمن اميد شهادت نداشتم - كه در آن رويارويى مرگ براى من مقدّر باشد - مركبم را حاضر مى كردم، سپس از شما مردم جدا مى گشتم. ديگر به جستجوى شما نبودم، مادامى كه بادهاى جنوبى و شمالى به وزيدن خود ادامه مى دهند. شما مردمى هستيد طعنه زننده، عيبجو، كناره گيرنده از حق و ترسو.
(5) شما با كثرتى كه در عدد داريد هماهنگى دل هايتان بسيار اندك است. من شما را به حركت در راهى روشن وادار كردم كه در آن راه به هلاكت نيفتد، جز كسى كه خود را به هلاكت مى اندازد. هر كس در جادّۀ الهى حركت كرد، مسيرش رو به بهشت است و هر كس از آن جاده بلغزد، مسيرش رو به آتش است.
ص: 183
120 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضيلت خود را بيان نموده و مردم را موعظه مى نمايد
(1) سوگند به خدا، من براى تبليغ رسالت هاى خداوندى و اتمام وعده ها و كلمات تعليم شده ام و در نزد ما اهل بيت است ابواب حكم و روشنايى همۀ امور. بدانيد كه طرق دين يكى و راه هاى آن در مجراى اعتدال است. هر كس راه هاى دين را پيش بگيرد و در آن مسير گام بردارد، به حقيقت و حمايت گران آن ملحق گردد و به غنيمت برسد. و هر كس كه توقف كند و از حركت در آن راه ها امتناع بورزد گمراه گردد و عاقبت كار پشيمان شود.
(2) براى روزى عمل كنيد كه ذخيره ها براى آن روز اندوخته مى شود و درونى ها در آن روز آشكار مى گردد و هر كسى كه عقل فعلى و حاضر او نتواند سودى به حال او داشته باشد، عقلى كه از او بركنار و غايب است، از سودبخشى براى او ناتوان تر خواهد بود. و بپرهيزيد از آتشى كه حرارتش سخت است و ژرفاى آن دور و زينتش آهن و آشاميدنى آن زردايى است (بس ناگوار). آگاه باشيد زبان صالحى كه خداوند براى يك انسان عنايت فرمايد تا انسان آن زبان صالح را در ايجاد سعادت براى مردم به كار ببرد، براى او بهتر است از مالى كه آن را براى كسى ارث بگذارد كه سپاسش را به جاى نياورد.
121 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پس از واقعۀ ليلة الهرير
(1) مردى از ياران آن حضرت برخاست و گفت: يا امير المؤمنين عليه السّلام ما را نخست از پذيرش حكميت نهى فرمودى، سپس ما را به آن دستور دادى. ما نفهميديم كه كدام دستور شما درست تر است. امير المؤمنين عليه السّلام يكى از دو دست مبارك را بر ديگرى زد و سپس فرمود:
ص: 184
(2) اين است مجازات كسى كه رأى محكم را رها كند. آگاه باشيد، سوگند به خدا، اگر در آن هنگام كه شما را تكليف به كارى كردم، شما را به پذيرش و عمل به آنچه كه ناگوار بود و خدا در آن امر ناگوار خير قرار داده بود، وادار مى كردم، اگر در راهى كه من ارائه كردم استقامت مى ورزيديد، شما را ارشاد مى نمودم و اگر از آن راه منحرف مى شديد، شما را به راه راست برمى گرداندم و پا بر جا مى نمودم، و اگر امتناع مى كرديد، وضع شما را تدارك مى كردم، اين كارى بود محكم.
(3) ولى اين اقدامات به وسيلۀ چه كسى؟ و براى چه كسى؟ مى خواهم بيمارى هاى جامعه را به وسيلۀ شما مداوا كنم، در حالى كه درد من شماييد. (كار من و شما) مانند كسى است كه مى خواهد خارى را كه در عضوى فرو رفته به وسيلۀ خارى (از پايش) درآورد، در حالى كه مى داند كه ميل خار به خار است.
(4) خداوندا، طبيبان اين درد سخت به ملال افتادند و كشندگان آب با طناب ها از چاه ها خسته و درمانده گشتند. كجا رفتند آن قومى كه دعوت به اسلام شدند. آن را پذيرفتند، قرآن را خواندند و با كمال قدرت و استقامت عمل كردند. به جهاد با دشمنان تحريك شدند، همانند اشتياق شتران شيرده به فرزندانشان، به هيجان درآمدند، شمشيرها از نيام ها كشيدند (و در اشاعۀ اسلام) دسته دسته وصف به صف روى به اطراف زمين نمودند.
(5) بعضى از آنان رفتند و برخى ديگر زنده ماندند. آن در خاك رفتگان يا (آن انسان هاى رشد يافته) نه از زندگان بشارتى درمى يابند و نه دربارۀ مردگان تسليتى داده مى شوند. آنان مردمانى بودند كه از گريه از خوف خدا اثرى در چشمانشان بود و از زيادى روزه لاغرى در شكم هايشان، و از اشتغال دايمى به دعا داراى لبانى خشك بودند و از شب بيدارى ها صورتى با رنگ زرد داشتند و بر چهره هاى آنان غبارى چون غبار خشوع كنندگان بود.
ص: 185
(6) آنان بودند برادران من كه رخت از اين كهنه رباط بربستند و رفتند. پس شايسته است كه تشنۀ ديدار آنان باشيم. و از حسرت دمسازى آنان و تأسف بر جدايى آنان دست ها با دندان بگزيم. قطعى است كه شيطان راه هاى خود را براى شما هموار مى سازد و مى خواهد عقايد دينى پذيرفته شدۀ شما را يكى پس از ديگرى باز كند، و پراكندگى را براى شما جانشين جمعيت و الفت بسازد. و از پراكندگى آشوب و فتنه حاصل بدارد. پس اى مردم از وسوسه ها و تبهكارى هاى شيطان رويگردان شويد، و بپذيريد نصيحت را از كسانى كه نصيحت را به شما تقديم مى دارند و آن پندها را براى خود با تعقل و انديشه دريابيد.
122 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را براى خوارج فرمودند موقعى كه به لشكرگاه آنان رفتند، در حالى كه آنان اصرار به انكار حكومت داشتند.
(1) آيا همۀ شما در صفين بوديد؟ پاسخ دادند: بعضى از ما حاضر بودند و بعضى ديگر حضور نداشتند.
فرمود: پس به دو قسمت تقسيم شويد، آنان كه در صفين حضور داشتند گروهى باشند و كسانى كه در آن جا نبودند گروهى ديگر، تا اين كه با هر يك از دو گروه سخن مناسب آن را بگويم.
(2) آن گاه مردم را صدا كرده فرمود: از سخن گفتن خوددارى كنيد و به مطلب من گوش فرا بدهيد و با دل هايتان با من روياروى شويد. آن گاه ما از هر كسى شهادت خواستيم، او آن چه را كه در آن مورد مى داند، بگويد.
ص: 186
(3) سپس آنان را با سخنى طولانى مخاطب قرار داده فرمود: آيا وقتى كه سپاهيان معاويه قرآن ها را از روى مكر بازى و غافلگير كردن و حيله گرى و نيرنگ بازى بلند كردند، شما نبوديد كه گفتيد: آنان (سپاهيان معاويه) برادران ما هستند و دعوت ما را به اسلام پذيرفته اند. آنان از ما قطع نظر كردن از گذشته را مى خواهند و آنان به كتاب خداوند سبحان پناه برده اند! پس رأى صحيح اين است كه از آنان بپذيريم و از تنگنايى كه در آن قرار گرفته اند نجاتشان بدهيم؟!.
(4) من آن موقع در پاسخ شما گفتم: اين نيرنگ بازى كه به راه انداخته اند ظاهرش ايمان است و باطنش عداوت. اوّلش رحمت است و آخرش ندامت. بر موقعيت و وضع خودتان پا بر جا باشيد، و راهى را كه پيش گرفته ايد ادامه بدهيد، و براى جهاد با آن نابكاران دندان روى دندان بفشاريد، و هيچ التفاتى به نعرۀ نعره زنى ننماييد كه اگر اجابت شود گمراه خواهد كرد. و اگر به حال خود رها شود و پاسخش داده نشود، پست و ذليل خواهد گشت. با همۀ اين اصرار كه من براى ردّ مسأله حكميّت داشتم، كارى كه آن نابكاران مى خواستند انجام شد، و من ديدم شما بوديد كه اين كار نابخردانه و فساد انگيز را در اختيار آنان گذاشتيد.
(5) و سوگند به خدا، پذيرش حكميّت در حالى كه من از آن خوددارى مى كردم، براى من واجب نبود، تا احكام الزامى آن مرا ملزم نمايد و در صورت مخالفت، خدا گناه ترك واجب را بر عهدۀ من بگذارد. و سوگند به خدا، اگر حكميت را مى پذيرفتم، باز بر حق بودم و لازم بود كه از من پيروى شود و قطعا كتاب خداوندى با من است، از موقعى كه با آن دمساز شده ام، از آن جدا نگشته ام.
(6) ما در گذشته با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم و كشتار بر پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان ما دور مى زد، و ما در برابر هر مصيبت و شدّتى جز افزايش ايمان و ادامه حركت در مسير حق و تسليم به امر خداوندى و شكيبايى بر سوزش زخم ها چيزى نداشتيم.
ص: 187
(7) ولى ما امروز با برادران اسلامى خود مى جنگيم به جهت لغزش و انحراف و شبهه و تأويلى كه بر آنان روى داده است و اگر ما به خصلتى اميد داشته باشيم كه پراكندگى ما را جمع كند و به وسيلۀ آن خصلت به مهر و محبّت ميان خود نزديك شويم، ما به ميل مى كنيم و از غير آن خصلت خوددارى مى نماييم.
123 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ميدان جنگ صفين به ياران خود فرموده است
(1) هر كس از شما در خود قوّت قلب و قدرت سلحشورى در ميدان جنگ، موقع رويارويى با دشمن احساس كرد، و از يكى از برادرانش ترس و زبونى مشاهده نمود، با آن دليرى و شجاعت كه به وسيلۀ آن بر برادرانش برترى يافته است از وى دفاع كند، همان گونه كه از خود دفاع مى نمايد.
(2) اگر خداوند مى خواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى داد. قطعى است كه مرگ آن پديده جوينده سريع و جدّى است كه هيچ اقامت كننده اى در محلى از او فوت نمى شود. و نه فراركننده آن را ناتوان مى سازد. با كرامت ترين مرگ، كشته شدن در راه خداست.
(3) و سوگند به آن خدايى كه جان فرزند ابيطالب به دست اوست، هزار ضربۀ شمشير براى من آسان تر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم.
(و از جملۀ اين خطبۀ مباركه است) گويى به شما مى نگرم، مانند سر و صداى سوسمارها كه در حركت سريع به هم مى خورند، ازدحام و غوغا مى كنيد. نه يك حق الهى را مى گيريد و نه ذلّتى را از خود دور مى نماييد.
ص: 188
(4) شما در انتخاب راه آخرت رها و آزاديد. پس نجات از آن كسى است كه دل به دريا زد و در جهاد غوطه ور شد. و هلاك از آن كسى است كه توقف نمود و از حركت در راه آخرت باز ماند.
124 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در تحريك يارانش به جهاد
(1) در صف آرايى و حمله بر دشمن، زره پوش را بر بى زره مقدّم بداريد، و دندان ها را بر هم بفشاريد. زيرا در موقع وارد كردن نيزه ها بر بدن دشمن اين حالت بهتر مى تواند شمشيرها را از فرق سر برگرداند و بپيچد، زيرا اين حركت و پيچيدن، زخم را كارى تر، و شكاف را عميق تر مى سازد. و پلك ها را روى هم گذاريد، و چشم را نيم بسته نگهداريد، زيرا اين حالت دل را محكم تر و آرام تر مى سازد.
صداها را بخوابانيد، زيرا بهترين عامل براى برطرف ساختن زبونى و شكست، بى سر و صدا بودن در ميدان كارزار است.
(2) و بيرق را به اين سو و آن سو نكشانيد و پيرامون آن را خلوت نكنيد و بيرق را فقط به دست دلاوران و مردان غيور و رزم آورانى بسپاريد كه داراى حميّت و غيرت براى حفظ وابستگان نيازمند به حفظ و نگهبانى مى باشند. زيرا كسانى كه تحمل فرود آمدن حوادث سخت و كوبنده را دارند كسانى هستند كه دور پرچم هاى خود مى گردند. و به محافظت راست و چپ و پس و پيش آن ها به طور كاملا جدّى مى پردازند. آنان از بيرق ها عقب تر نمى افتند تا آن ها را تسليم دشمن نمايند، و از آن ها پيش نمى افتند تا آن ها را تنها بگذارند.
(3) هر مردى بايد همتاى خود را در رزمگاه كفايت كند و برادر خود را با جان خود مواسات نمايد، و همتاى رزمى خود را به برادرش نسپارد، تا در نتيجه همتاى خود و همتاى برادرش به عهدۀ او باشند. و سوگند به خدا، اگر شما از شمشير اين دنيا فرار كنيد، توانايى سالم ماندن از شمشير آخرت را نداريد. و شما سروران عرب و بزرگ ترين برجستگانيد. قطعى است كه غضب خداوندى و ذلّت و پستى پايدار و ننگ و عار جاودان در فرار از دشمن است.
ص: 189
(4) و آن كس كه از جهاد بگريزد، بر طول عمر خود نمى افزايد، و ما بين او و روزى كه مرگش فرا خواهد رسيد، ممنوعيتى ايجاد نخواهد گشت. كيست آن رهسپار كوى لقاء اللّه كه چون تشنه اى تلاش كند و به آب برسد. بهشت زير نيزه هاى بلند است.
امروز خبرها مورد امتحان قرار مى گيرد (اعمال و نيت هاى مردم در اين روز مبارزه و جنگ آزمايش مى شود).
(5) سوگند به خدا، من به رويارويى با دشمنانم مشتاق ترم از اشتياق آنان به وطن هاى خود. پروردگارا، اگر آن تبهكاران حق را ردّ كردند، جمعشان را پراكنده ساز و كلمه (نظر و عقيده) باطلشان را متفرّق فرما. آنان را به نتيجۀ خطاهايشان كه هلاكت است بسپار. آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد، مگر با ضربه هاى پى درپى نيزه ها كه ضربه خورده را به تنفس هاى بلند وادار كند (يا از وسعت شكاف جراحت هاى آنان باد عبور كند).
(6) (آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد) مگر با ضربتى كه تارك آنان را بشكافد و استخوان هاى آنان را بيندازد. و بازوها و قدم هاى آنان را از تن جدا كند و بر خاك بيفكند. (و نيز جاى خود را تغيير نخواهند داد) مگر با هجوم سپاهيانى پس از سپاهيان و مگر با كوبيدن آنان با لشكرى پس از لشكرى كه از همه جهات جمع شده و انبوه شده اند، مگر اين كه لشكرهايى پى درپى به شهرهاى آنان كشيده شوند، تا آن كه اسب ها سمّهاى خود را بر آخرين خطوط سرزمينشان بكوبند و همۀ اطراف مراتع و چراگاه هايشان را زير لگد خود بگيرند.
125 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در مسألۀ حكميت، بعد از آن كه نتيجۀ آن را شنيد
(1) ما هرگز اشخاص را (براى قضيۀ مورد نزاع) حكم قرار نداديم، و جز اين نيست كه ما قرآن را حكم نموديم. اين قرآن (كه به صورت كتاب مدوّن در پيش روى ما است) خطّى است نوشته شده كه از دو طرف در ميان دو جلد قرار گرفته است و اين خطوط نوشته شده زبانى ندارد كه سخن بگويد، و چاره اى جز اين نيست كه بايد مفسّر و ترجمانى باشد كه قرآن را تفسير كند و توضيح بدهد. همانا اين مردم اند كه به عنوان درك مقاصد قرآن، سخن مى گويند.
ص: 190
(2) در آن هنگام كه مردم ما را براى حكم قرار دادن قرآن در ميان ما دعوت كردند، ما آن گروه نبوديم كه از قرآن (كتاب خداوند سبحان) رويگردان شويم. در حالى كه خداوند سبحان فرموده است: (اگر در چيزى با يكديگر تنازع داشتيد، آن را به خدا و رسولش ارجاع نماييد). ارجاع مورد نزاع به خدا، اين است كه مطابق كتاب خدا حكم نماييم و ارجاع آن به رسول خدا اين است كه به سنّت او تمسّك كنيم. پس اگر با تمسك به كتاب اللّه حكم صادقانه شود، شايسته ترين مردم به درك و پذيرش آن حكم صادق ما هستيم. و اگر مطابق سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حكم شود، باز ما شايسته ترين و سزاوارترين مردم به درك و پذيرش و عمل به آن هستيم.
(3) و اما اين كه مى گوييد: چرا ما بين خود و آنان مدتى را براى حكميت فاصله قرار دادى؟ جز اين نيست كه من اين تأخير را بدان جهت روا ديدم كه كسى كه نادان به حقيقت امر است، آگاه شود و اطلاع حاصل كند و كسى كه عالم به حقيقت امر است، در دفاع از حق و اجراى آن مستحكم تر گردد. و باشد كه خداوند در اين آرامش (و سكوت) امر اين امت را اصلاح نمايد و گلوى آن گرفته نشود تا در نتيجه پيش از آشكار شدن حق با شتابزدگى منحرف شود و از آغاز گمراهى مطيع ضلالت شود.
(4) قطعى است كه با فضيلت ترين مردم نزد خداوند كسى است كه براى او عمل به حق اگرچه موجب كاهش (ظاهرى) و سختى باشد، محبوب تر از باطل بوده است، اگرچه آن باطل براى او فايده را جلب كند و موجب افزايش وى گردد. پس از كدامين جهت كدامين عامل به حيرت و سرگردانى افتاده ايد! و از كدامين سمت بر شما چيره شدند! آماده شويد براى حركت براى مبارزه و جهاد با مردمى كه از راه حق سرگردانند و حق را نمى بينند و تحت تأثير شديد ستم قرار گرفته اند كه از آن بر نمى گردند. دور از كتاب اللّه و فهم آن هستند و اعراض كنندگان از راه راست.
شما داراى آن استحكام و مقاومت (در راه حق و دفاع از باطل نيستيد) كه بتوان به شما تمسّك كرد. و شما آن ياران عزّت بخش نيستيد كه بتوان به شما چنگى زد.
ص: 191
(5) شما آتش افروزان خوار و پستى براى جنگ هستيد. اف باد بر شما، من از شما سختى و اذيّت ديده ام. روزى شما را با صداى بلند مى خوانم و روزى ديگر آهسته و به طور نجوا با شما سخن مى گويم. شما نه آزادمردانى صادقيد در موقعى كه شما را ندا مى كنم و نه برادران رازدار و مورد اطمينانيد در موقع نجوا (سخن آهسته گفتن).
126 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را در هنگامى فرمود كه در تقسيم بيت المال به طور مساوى مورد توبيخ قرار گرفت.
(1) آيا شما به من امر مى كنيد كه در قلمرو زمامدارى خود با ستمكارى پيروز شوم! سوگند به خدا هرگز چنين كارى نمى كنم مادامى كه شب و روز پشت سر هم مى آيند و مى روند، و مادامى كه ستاره اى به دنبال ستاره اى حركت مى كند. اگر مال از آن من بود، همۀ مردم را در تقسيم آن مساوى مى گرفتم، چه رسد به اين كه مال قطعا مال خدا است.
(2) آگاه باشيد، كه عطاى مال در غير موردش افراط در خرج و اسراف است و اين افراطگرى و اسراف صاحبش را در دنيا بالا مى برد و در آخرت ساقطش مى نمايد.
و در ميان مردم عزيز مى دارد و در نزد خدا پست و خوارش مى سازد. و هيچ كسى مال خود را در مصرف ناحق و براى كسانى كه شايستگى آن مال را ندارند، صرف نمى كند، مگر اين كه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم مى نمايد. و محبّت آنان براى كسى ديگر برقرار مى گردد و اگر روزى پايش در حوادث روزگار بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود، همان مردم بدترين دوست و لئيم ترين رفيق محسوب مى گردند.
ص: 192
127 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخنان بعضى از احكام دين را بيان و اعتراض خوارج را مردود و حكم حكمين را نقض مى فرمايد.
(1) اگر شما از پذيرش حق امتناع مى ورزيد، و چيزى را قبول نمى كنيد جز اين را كه من مرتكب خطا، و گمراه گشته ام! پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مى كنيد! و با خطاى من آنان را مؤاخذه نموده و با گناهان من امت را تكفير مى كنيد! (2) شمشيرها بر گردن هايتان بسته (در هر جا كه دلتان بخواهد) - موارد صحيح و ناصحيح - آن ها را به كار مى بريد! و گناهكار را به بى گناه مخلوط مى نماييد! و شما مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت و سپس بر او نماز گزارد، سپس خاندانش را وارثش قرار داد و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت و دست دزد را قطع كرد و زانى غير محصن را تازيانه زد.
(3) سپس سهمشان را از غنيمت به آن دو پرداخت و آن دو با زن هايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند، و حق خداوندى را در مورد آنان اقامه فرمود، و اقامۀ حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند، نگشت. و نام هاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود.
ص: 193
(4) سپس شما بدترين مردميد. و شما كسانى هستيد كه شيطان به وسيلۀ شما به هدف هايش مى زند، و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى كشاند. و دربارۀ من دو گروه از مردم به هلاكت مى افتند: دوست افراطگر كه محبت او را به سوى غير حق (باطل) مى كشاند، و دشمن تفريطگر كه عداوت با من، او را هم به سوى غير حق (باطل) مى كشاند. و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى دربارۀ من صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى كند، شما طرف اين گونه مردم را بگيريد و همواره با سواد اعظم (متن جمعيت) باشيد، زيرا دست خدا با جمعيت است و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد.
(5) زيرا كسى كه از مردم كناره گرفت و تنها گشت، او از آن شيطان خواهد بود، چنان كه گوسفندى كه از گله كناره گرفت و تنها شد، نصيب گرگ مى گردد. آگاه باشيد، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد، اگرچه زير اين عمامۀ من باشد. زيرا جز اين نيست كه آن دو شخص حكم شدند براى آن كه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است و احياى آنچه كه قرآن احيا كرده است، عبارت است از اجتماع و اتفاق كلمۀ همۀ مسلمانان دربارۀ آن و ميراندن آن عبارت است از جدايى و پراكندگى از آن.
(6) پس اگر قرآن ما را به سوى آنان بكشد، ما از آنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را به طرف ما بكشد از ما تبعيت خواهند كرد. اى مردمى كه پدر مباد شما را! من براى شما شرّى نياوردم و شما را در كار خودتان فريب ندادم و امر را بر شما مشتبه نكردم! (7) جز اين نيست كه رأى اكثريت (يا چشمگيران) شما بر اين قضيه قرار گرفته كه ما دو مرد را انتخاب كنيم، و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند. آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند و حق را رها كردند با اين كه آن را مى ديدند.
هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركت كردند و ما پيش از آن كه آن دو حكم اقدام به كار حكميّت نمايند، استثناء كرده بوديم و گفته بوديم در حكميّت به مقتضاى عدالت و نيّت حق رفتار كنند و در صورتى كه رأى باطل صادر كنند و حكم ظالمانه نمايند، رأى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد گشت.
ص: 194
128 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه حضرت از فتنه هاى بصره خبر مى دهد
(1) اى احنف، گويى آن مرد را مى بينم با لشكرى در حركت است كه براى آن نه غبارى است و نه بانگى. نه آوازى از جويدن لگام هاى اسبانش بر مى آيد و نه صدايى از هيجان آن ها، زمين را با قدم هاى خود آن چنان زير و رو كنند كه گويى قدم هاى شتر مرغان است.
(شريف رضى گفته است: امير المؤمنين عليه السّلام در اين توصيفات به صاحب زنج اشاره مى كند) سپس فرمود: واى بر آن كوچه هاى آبادتان و خانه هاى نگارينتان كه بال هايى مانند بال هاى كركسان و ناودان هايى همانند خرطوم هاى فيل دارند. از آن لشكريان كسانى هستند كه به كشته شدگان آنان ناله اى سر داده نمى شود و از آن كه ناپديد گشته است جستجويى صورت نمى گيرد. من دنيا را بر رويش انداختم و حقيقت آن را شناختم و بر مبناى آنچه كه هست با آن ارتباط برقرار نمودم و با چشمى كه بايد در آن نگريست در او نظاره كردم.
(2) گويى مى بينم آنان را صورت هايى دارند، مانند سپرهايى تو در تو. آنان ابريشم و ديبا مى پوشند. اسب هاى گزيده يدك مى كشند. در آن مكان چنان كشتارى شود كه مجروح از روى كشته شده عبور كند و فرار كننده لشكريانش كمتر از اسيران آن ها باشد. يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: آيا به شما علم غيب داده شده است؟ (3) آن حضرت خنديد و به آن مرد كه از قبيلۀ كلب بود چنين فرمود: اى كلبى، اين كه گفتم علم غيب نيست بلكه علمى است كه از صاحب علم (پيامبر اكرم) فرا گرفته ام.
و جز اين نيست كه علم غيب، علم به قيامت است و به آن امور كه خداوند سبحان در فرموده خود شمرده است: «خدا است كه علم قيامت در نزد او است، و اوست كه باران را فرو مى فرستد، و مى داند آنچه را كه در ارحام است و هيچ كسى نمى داند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت و كسى نمى داند كه در كدامين زمين خواهد مرد.»
ص: 195
(4) پس خداوند سبحان است كه آنچه را كه در ارحام است مى داند - مرد يا زن زشت يا زيبا، سخى يا بخيل، شقى يا سعيد - و همچنين خدا مى داند كسى را كه هيزم آتش دوزخ خواهد شد يا در بهشت با پيامبران همدم خواهد گشت. اين است آن علم غيب كه كسى جز خدا آن را نمى داند. و جز اين ها علمى است كه خداوند آن را به پيامبرش تعليم فرموده و آن بزرگوار هم به من تعليم فرموده است و در حق من دعا كرده است كه سينۀ من پذيراى آن شود و دلم آن را دريابد.
129 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ذكر پيمانه ها و ابزار سنجش ها
(1) اى بندگان خدا، در اين دنيا شما و هر آنچه كه از اين دنيا آرزو مى كنيد اقامتى موقت داريد. وام داريد مورد مطالبه، مدت عمر شما رو به كاهش است و هر عملى كه انجام مى دهيد در مجراى ضبط. بسا تلاشگرى كه تباه گرديد و تكاپوگرى كه در خسارت افتاد. شما در زمانى قرار گرفته ايد كه بر اعراض مردم از خير و روى آوردن آنان به شرّ مى افزايد. (همچنان) طمع شيطان براى گمراه ساختن مردم رو به زيادت است. هم اكنون روزگار تقويت شدن وسايل آن خبيث نابكار براى تباه ساختن فرزندان آدم است، و فراگير شدن نيرنگ بازى و سلطۀ او بر شكارش.
(2) نظرى به هر طرف از مردم كه خواهى بينداز. آيا خواهى ديد جز فقيرى كه با فقر و تنگدستى سخت دست به گريبان است، يا دولتمندى كه نعمت خداوندى را مبدل به كفر نموده، يا بخيلى كه بخل و امتناع از ايفاى حق خداوندى را فراوانى ثروت تلقى نموده است، يا گردنكشى كه در گوشش از شنيدن پندهاى سازنده سنگينى است؟
ص: 196
(3) كجا رفتند اخيار و مردم نيكوكار شما؟ و كجايند آزادگان و رادمردان شما و كجا رفتند آنان كه در داد و ستدهاى خود نهايت پرهيزكارى را داشتند و در راه و روش هاى خود از پاكيزگى ها برخوردار بودند. آيا نه چنان است كه آنان از اين دنياى پست رخت بر بستند و از اين گذرگاه موقت و تيره در گذشتند. و شما در ميان جمعى از مردم پست و دون صفت مانديد كه به جهت پستى آنان و لزوم اعراض از ذكرشان، لب ها براى توبيخ آنان به هم نمى خورند.
(4) «پس ما از آن خداييم و به سوى او بر مى گرديم.» فساد شايع گشته است، نه منكرى براى فساد است كه زشتى ها را تغيير دهد، و نه بازدارنده اى از پليدى ها (كه از ارتكاب آن ها جلوگيرى نمايد). (شگفتا) با اين حال، مى خواهيد در عالم قدس به همسايگى خداوندى نايل گرديد. و از عزيزترين اولياى خداوندى در نزد او باشيد. نه، هرگز. خدا را دربارۀ بهشتى (كه به نيكوكاران عنايت خواهد فرمود) نمى توان فريب داد و هرگز به رضايت هاى خداوندى بدون اطاعت او نمى توان نايل گشت. لعنت خدا بر آن كسانى باد كه به نيكى ها امر مى كنند و خود آن را ترك مى نمايند. از منكر و زشتى ها نهى مى نمايند و خود مرتكب آن ها مى شوند.
130 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام به ابو ذر رحمة اللّه عليه در آن هنگام كه به ربذه تبعيد شد
(1) اى اباذر، قطعا تو براى خدا خشمگين گشتى، پس به آن خداوند اميدوار باش كه براى او غضب كردى. اين مردم براى دنياى خود از تو بيمناك گشتند، و تو براى دين خود از آنان به ترس افتادى. پس اى اباذر، رها كن براى آنان آنچه را كه براى داشتن آن از تو بيمناك شدند. و بگريز از آنان به جهت آن دين كه از آنان دربارۀ آن به ترس و وحشت افتادى.
ص: 197
(2) چه بسيار است نياز آن قوم به جلوگيرى تو از ناشايسته هاى آنان. و چه بسيار است بى نيازى تو از آنچه تو را از آن منع نمودند. و به زودى خواهى فهميد كيست فردا كسى كه از اين كشاكش سود خواهد برد و كسى كه بيش از ديگران مورد رشك قرار خواهد گرفت. و اگر آسمان ها و زمين ها بر روى بنده اى بسته شود، سپس آن بنده به خداوند سبحان تقوا بورزد، خداوند براى او از آسمان ها و زمين هاى بسته شده گريزگاهى باز مى كند.
(3) اى اباذر، هيچ كسى و هيچ چيزى جز حق با تو مأنوس نباشد و هيچ كسى و هيچ چيزى تو را جز باطل به وحشت نيندازد. اگر دنياى آنان را مى پذيرفتى، دوستت مى داشتند.
و اگر مقدارى از دنياى آنان را به خود اختصاص مى دادى، تو را امين مى پنداشتند.
131 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن مطالبۀ حكومت را كه داشته است تبيين نموده و پيشواى حق را توصيف مى فرمايد.
(1) اى مردم غوطه ور در اختلاف، و اى دل هاى پراكنده از هم، اى مردمى كه بدن هايشان حاضر و آشكار و عقولشان غايب، هر چه شما را به سوى حق مى كشانم، شما از آن گريزانيد همانند فرار بزغاله ها از غرّش شير. هيهات كه به وسيلۀ شما بتوانم ظلمت را از چهرۀ عدالت بر كنار نمايم، يا كجى (عارض) بر حق را راست كنم.
(2) پروردگارا، تو مى دانى كه مطالبه و اقدام ما براى به دست آوردن حكومت نه براى تلاش و رقابت در ميدان سلطه گرى بوده و نه براى خواستن زيادتى از مال دنيا.
بلكه همۀ هدف ما ورود به نشانه هاى دين تو و اظهار اصلاح در شهرهاى تو بوده است. باشد كه بندگان ستمديدۀ تو امن و امان يابند، و آن كيفرها و احكام تو كه از اجرا باز ايستاده است، به جريان بيفتد.
ص: 198
(3) خداوندا، من اولين كسى هستم كه به سوى تو برگشته و حق را شنيده و آن را پذيرفته ام. كسى در نمازگزاردن از من سبقت نگرفته است، مگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. و شما دانسته ايد كه نبايد يك انسان بخيل بر نواميس و نفوس و اموال و احكام و زمامدارى مسلمين ولايت داشته باشد كه حريص به اموال آنان باشد. و نبايد شؤون حياتى مسلمانان به ولايت جاهل واگذار شود، كه آنان را با نادانى خود گمراه بسازد. و نيز نبايد والى مسلمانان جفاكار باشد كه آنان را از روى جفا از حقوق خويش محروم نمايد.
(4) و نبايد ولايت مسلمين به كسى سپرده شود كه در اداى حقوق مالى بعضى را بر بعضى ديگر ترجيح بدهد. و نبايد زمامدارى مسلمين را در اختيار كسى گذاشت كه در حكم رشوه بگيرد و حقوق مردم را ضايع كند و آن را چنان كه بايد، ادا نكند (از اجراى احكام خداوندى خوددارى كند). همچنين نبايد والى مسلمين سنّت را متوقف بسازد و امت اسلامى را از اين راه به هلاكت بيندازد.
132 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را موعظه فرموده و آنان را در دنيا به پارسايى دعوت مى فرمايد
(1) سپاس خداى را كه بر آنچه كه از بندگانش مى گيرد و بر آنچه كه به آنان مى دهد. و سپاس خداى را بر آن خيرات كه به بندگانش عطا مى فرمايد و بر آن آزمايش هاى سخت كه بندگان را به آن ها مبتلا مى سازد. دانا است به هر امر پنهان و حضور و احاطه دارد بر هر راز نهانى. عالم به هر چيزى است كه سينه ها مخفى مى دارد و چشم ها به آن خائنانه (مخفيانه) مى نگرد. و شهادت مى دهيم به اين كه خدايى غير از او نيست. و اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله برگزيده و فرستادۀ او است. شهادتى كه درون آدمى در آن موافق آشكار باشد و قلبش مطابق زبان.
ص: 199
(2) از اين خطبه است: به خدا سوگند كه حقيقتى است جدّى نه بازى، و حق است نه دروغ. و نيست اين حقيقت مگر مرگ كه نداكنندۀ آن، نداى خود را بر همه شنوانده و رانندۀ آن را كه سرود حركت مى خواند، به شتاب انداخته است. انبوه مردم كه پيرامون تو را بگيرند، فريبت ندهد. در حالى كه پيش از خود ديده اى آن كس را كه مال و منال دنيا را اندوخت و از كم شدن آن ترسيد، و به جهت آرزوى دراز و بعيد شمردن مرگ، از عواقب امور خود را در امان ديد.
(3) چگونه مرگ بر او فرود آمد و او را از وطنش برگرفت و از جايگاه امنش بركنار نمود. و او را در تابوت مرگ برداشتند و مردها در حالى كه جنازۀ او را بر دوش هاى خود حمل مى نمودند، با انگشتانشان تابوت را مى گرفتند و آن را به نوبت به يكديگر تحويل مى دادند.
(4) آيا نديديد كسانى را كه آرزوهاى دور و دراز در سر داشتند، و كاخ هاى محكم مى ساختند، و اموال كثير جمع مى كردند، چگونه خانه هاى آنان مبدل به گورها گشت، و اندوخته هايشان نابود شد. اموالشان به وارثانشان منتقل گشت. و زن هايشان را اقوام ديگر گرفتند. آنان نه بر كارها و پاداش نيكو افزودند و نه از خطا و معصيت معذرت خواستند.
(5) پس هر كس تقوا را با قلب خود دريافت، سبقت در خير و كمال گرفت و به نتيجۀ علمش نايل گشت. (حال كه چنين كوششى در خور تقوا و وصول به نتيجۀ آن است) پس بكوشيد و عملى را كه شايستۀ ورود به بهشت است انجام بدهيد. زيرا دنيا براى شما اقامتگاه آفريده نشده است، بلكه دنيا براى شما گذرگاهى خلق شده است كه اعمال نيكو را از اين دنيا براى جايگاه اقامت ابدى توشه برداريد. پس در اين دنياى گذرگاه با شتاب هر چه بيشتر به عمل و تكاپو بپردازيد، و مركب ها را براى كوچ و گذر از اين دنيا آماده بسازيد.
ص: 200
133 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه امير المؤمنين عليه السّلام خداوند متعال را تعظيم و قرآن را متذكر مى شود و مردم را پند مى دهد.
(1) دنيا و آخرت اطاعت او كردند و آسمان ها و زمين ها كليدهاى (وجود و جريان) خود را به او سپردند. و درختان سرسبز و با طراوت هر صبحگاه و شامگاه به او سجده كردند. و از شاخه هاى سبز خود آتش هاى سرخ بر افروختند و ميوه هاى رسيده با مشيّت ها و اوامر او آمادۀ خورده شدن گشتند.
(2) از جملۀ اين خطبه است: و كتاب خداوندى اينك در ميان شما است. گوينده اى است كه زبانش عاجز نمى شود، و خانه اى است كه اركانش ويران نمى گردد و عزّتى است كه يارانش شكست نمى خورند.
(3) از جملۀ اين خطبه است: خداوند او را در دورانى خالى از پيامبران و در دوران اختلاف در عقايد و سخنان فرستاد و او را در آخر پيامبران قرار داد و وحى را با نبوّت او ختم فرمود، و او در راه خدا با كسانى كه از خدا رويگردان و از او منحرف بودند، جهاد كرد.
ص: 201
(4) از جملۀ اين خطبه است: جز اين نيست كه دنيا ديدگاه نهايى انسان نابينا است. او بعد از اين دنيا و بالاتر از آن را نمى بيند. ولى شخص بينا كسى است كه نگاهش از اين دنيا به اعماق آن نفوذ مى كند و بعد از آن و بالاتر از آن را مى بيند، و مى داند كه قرارگاه ابدى در وراى آن است. پس شخص بينا از آن بر مى خيزد و حركت مى كند، و نابينا به سوى آن حركت مى نمايد و آن را مقصد نهايى تلقى مى كند. آدم بينا از اين دنيا توشه بر مى گيرد و راهى آخرت مى گردد، و نابينا توشه را براى همين دنيا مى اندوزد.
(5) از جملۀ اين خطبه است: و بدانيد كه هيچ چيزى در اين دنيا وجود ندارد مگر اين كه صاحبش از آن سير مى شود. (و با تكرار و استمرارش) به ملالت خاطر دچار مى گردد، مگر از زندگى، زيرا شخص زنده راحتى را در مرگ نمى بيند. و جز اين نيست كه بيم از مرگ به منزلۀ حكمت است كه حيات قلب مرده است. و بينايى است براى چشم نابينا و شنوايى است براى گوش كر و سيرابى است براى تشنه.
(6) و در اين حكمت است همه بى نيازى و سلامت. (قرآن) كتاب خداوندى است كه با آن مى بينيد، و با آن سخن مى گوييد، و با آن مى شنويد. و بعضى از آيات قرآنى بعضى ديگر را توضيح مى دهد، و بعضى از آن (به تفسير و تأويل) بعضى ديگر شهادت مى دهد. در بيان الهيات هيچ اختلافى در ميان آياتش نيست، و كسى را كه با قرآن همدم باشد، از خدا منحرف نسازد.
(7) كينه توزى را مبناى زندگى خود قرار داديد. سبزه بر روى خاك آلوده روييد. در اظهار دوستى در محبت آرزوها به يكديگر صفا نشان داديد و در كسب اموال با يكديگر خصومت ورزيديد. شيطان پليد شما را فريب داد و غرور شما را گمراه ساخت. و از خدا دربارۀ نفس خود و نفس هاى شما يارى مى طلبم.
ص: 202
134 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را در موقعى فرموده است كه عمر بن خطّاب براى رفتن به جنگ روم با آن حضرت مشورت نمود
(1) خداوند متعال به عهده گرفته است كه اهل اين دين را با تقويت جامعه و حفظ احترام آنان حمايت نمايد. خداوندى كه مسلمين را يارى فرمود، در حالى كه آنان اندك بودند و كسى به يارى آنان بر نمى خاست، و از آنان دفاع فرمود، در حالى كه از هيچ طرفى مورد دفاع نبودند. همان خداوند زنده است و هرگز نمى ميرد.
(2) هرگاه خود به سوى دشمن حركت كنى و روياروى خصم قرار گيرى و شكست بخورى، براى مسلمانان پناهى در هيچ جايى از شهرهايشان نخواهد ماند. و بعد از تو مرجعى براى آنان نيست كه به او رجوع كنند. پس مردى دلاور به طرف دشمن بفرست و كسانى را به همراه او بسيج كن كه آزمايش شده و سختى ها ديده و خيرخواه باشند. اگر خداوند تو را بر دشمن پيروز ساخت، اين مقصود تو است و اگر به اين مقصود نرسيدى، باز تكيه گاه و پناهگاه مسلمين خواهى بود.
135 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
آن حضرت اين سخن را موقعى فرمود كه ميان او و عثمان مشاجره اى شد، مغيرة بن الاخنس به عثمان گفت: من او را كفايت مى كنم (من از عهدۀ على عليه السّلام برمى آيم). آن حضرت فرمود:
(1) اى پسر لعين بى اصل و بريده. و اى درختى كه نه ريشه اى دارد و نه شاخه اى. تو در حمايت از عثمان از عهدۀ من برمى آيى؟ سوگند به خدا، خداوند، عزيز نكرده است كسى را كه تو ياورش باشى. و بر پاى نمى ايستد كسى كه تو او را بر پاى بدارى. از ميان ما بيرون شو! خداوند فاصلۀ ميان ما و تو را دور فرمايد! (خير را از تو سلب كند) سپس (براى مقاصد خود) از هيچ كوششى دريغ مدار، خداوند خير و عنايتش را از تو بگيرد، اگر زنده بمانى!
ص: 203
136 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در امر بيعت
بيعت شما با من يك حادثۀ ناگهانى نبود. و كار و تلاش و هدف من در حيات غير از كار و خواسته هاى شما است. زيرا من شما را براى خدا مى خواهم، و شما مرا براى خودتان مى خواهيد. اى مردم، مرا براى اصلاح نفوس خودتان يارى كنيد. و سوگند به خدا، داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمكارش را مى گيرم و او را تا چشمه سار حق مى كشانم، اگرچه او نخواهد.
137 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در وضع طلحه و زبير و بيعت آن دو با آن حضرت
(1) سوگند به خدا، آنان منكرى (امر ناشايستى) را نتوانسته اند به من نسبت بدهند.
آنان ما بين من و خودشان انصاف نكردند و آنان حقى را طلب مى كنند كه خود، آن را رها ساخته اند، و خونى را مطالبه مى نمايند كه خود، آن را ريخته اند. اگر من (بر فرض محال) در عدم ايفاى حق و ريختن خون شريك آنان بوده ام، آنان قطعا سهمى از آن داشته اند، و اگر پايمال كنندۀ حق و ريزندۀ خون، آنان بودند، قرار گرفتن تحت تعقيب و مطالبه به جز آنان هيچ احدى را نشايد. و نخستين عدالت آنان اين است كه دربارۀ خود (يا عليه خود) حكم كنند. قطعى است كه من با بصيرت خود در اين زندگانى حركت مى كنم، امرى را به كسى مشتبه نساخته ام و هيچ امرى هم براى من مشتبه نشده است.
ص: 204
(2) و اين گروه كه (با طلحه و زبير براى شعله ور ساختن آتش جنگ) به راه افتاده اند، ستمكارند. در ميان اين اقوام ظالم، هم لجن است و هم زهر عقرب و هم شبهۀ تاريك در آن نهفته است. و حقيقت امر آشكار است، و باطل از اصلش برطرف شده است. و زبانش از تحريك براى برپا كردن شرّ بريده است. و سوگند به خدا، براى آن نابكاران حوضى را پر خواهم ساخت (جنگى را بر پا خواهم كرد) كه آب آن را خودم كشيده ام. آنان از آن حوض سيراب بر نخواهند گشت و آب گوارايى از آن نخواهند آشاميد.
(3) و از جملۀ همين كلام است: براى بيعت با من، مانند شتران ماده كه به سوى بچه هاى خود روى بياورند، به من روى آورديد. مى گفتيد: بيعت، بيعت. دستم را براى امتناع از بيعت مى بستم. شما باز مى كرديد، و دستم را پس مى كشيدم شما آن را به سوى خود براى بيعت جذب مى كرديد.
(4) خداوندا، آن دو نفر (طلحه و زبير) رابطۀ ضرورى خود را با من قطع نمودند و به من ظلم كردند و بيعت با من را شكستند و مردم را عليه من تحريك كردند و شوراندند.
خداوندا، باز كن آنچه را كه بستند، و محكم مفرما آنچه را كه برقرار نمودند. و براى آنان در آنچه آرزو كردند و عمل نمودند، بدى و ناگوارى ارايه فرما. من پيش از جنگ از آن دو عهد شكن خواستم برگردند و حق را بپذيرند، و پيش از بروز پيكار تحمل نمودم (باشد كه از راه انحراف برگردند) ولى قدر اين نعمت الهى را ندانستند.
و عافيت را (كه به سراغشان آمده بود) برگرداندند.
138 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه به حوادث فتنه آميز و آشوب انگيز اشاره مى فرمايد
(1) آن پيشتاز الهى، مردمى را كه از مسير نورانى (انبياء عليهم السّلام) منحرف شده و از هوا پيروى مى نمايند به سوى هدايت (كه راه پيامبران است) برمى گرداند، در آن هنگام كه آن مردم هدايت را به هوا و هوس خود ارجاع مى نمايند، و آراء و نظريات مخالف با قرآن را به سوى قرآن برمى گردانند، در آن هنگام كه آن مردم قرآن را به آراء و نظريات فاسد خود برمى گردانند.
ص: 205
(2) تا اين كه جنگ با شما بر پا شود، و دندان هاى خود را (مانند درندگان) نشان بدهد، پستان هايش پر از شير نمايد و عاقبتش تلخ و زهرآگين.
آگاه باشيد، فردا (يى كه در پيش داريد) حوادثى را با خود مى آورد كه آن ها را نمى شناسيد. در آن زمان، حاكم كه جزو اين طايفه طغيانگر نيست كارگزاران آنان را به زشتى كردارهايشان مؤاخذه كند. زمين قطعات جگرش را براى او بيرون بيندازد، و همۀ كليدهاى خود را با كمال تسليم در اختيار آن پيشتاز الهى گذارد. در اين موقع است كه چگونگى عدالت در رفتار با انسان ها را براى شما ارائه مى دهد و كتاب و سنّت از بين رفته را احياء مى نمايد.
(3) از جملۀ اين خطبه است كه مى فرمايد: گويا مى بينم (آن شخص «سفيانى») يا «عبد الملك بن مروان» در شام فرياد برآورده و پرچم هاى خود را در اطراف كوفه به حركت تند درآورده است. اين فتنه گر همانند ناقۀ بد خلق كه با دندان هاى گزنده به هر سو روى مى آورد، به نواحى كوفه حمله برد. زمين را با سرهاى بريده فرش كند. كام براى ريشه كن كردن مردم مانند يك درّنده باز كند. قدم هايش بر زمين سنگين باشد، تا دور دست ها جولان نمايد، و حملاتش شديد باشد.
(4) سوگند به خدا، شما را در اطراف روى زمين بپراكند، تا آن جا كه از شما جز مقدار اندكى نماند - به مقدار سرمه در چشم - روزگار بدينسان بر شما بگذرد تا آن گاه كه عقول غايب شده عرب به خود آنان برگردد. (اى مردم، از سنّت هاى محكم پيامبر و) از آثار كاملا روشن او تبعيّت كنيد و به پيمان او كه مدتى زياد از آن نگذشته است، وفا كنيد. و بدانيد كه شيطان راه هاى خود را سهل و هموار مى كند كه به دنبال او برويد و از او پيروى كنيد.
ص: 206
139 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در موقع شورا
هيچ كسى پيش از من براى پذيرش دعوت حق و صلۀ رحم و احسان و كرامت شتاب نمى كند. سخنم را بشنويد و منطقم را دريابيد، شايد كه پس از اين روز ببينيد: دربارۀ امر زمامدارى شمشيرها كشيده شود، و پيمان ها شكسته شود، تا آن جا كه برخى از شما پيشتازان اهل گمراهى باشيد و پيروان اهل جهالت.
140 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين كلام مبارك در نهى از غيبت كردن (بدگويى و فاش ساختن گناه شخصى كه انسان مخفيانه مرتكب آن شده است) مى باشد.
(1) و جز اين نيست كه براى كسانى كه از معصيت و ارتكاب خطا محفوظ و سالم هستند، سزاوار است كه كسانى را كه مرتكب گناهان و معصيت مى شوند مورد ترحم قرار بدهند و شكرگزارى در برابر اين كه توانسته اند از آلودگى به گناه در امان باشند بر آنان غالب شود و مانع عيب جويى و عيب گويى از مبتلايان به گناه گردد. (حال كه چنين است، يعنى لازم است كه مردمان سالم محفوظ از گناه و خطا عيب جويى و عيب گويى نكنند) پس به طريق اولى نبايد كسانى كه خود مبتلاء و آلوده به عيوب هستند، انحرافات و گناهان ديگران را افشاء كنند و بازگو نمايند.
(2) آيا اين عيب جو نمى بيند پرده پوشى خداوندى را دربارۀ گناهان خود او، كه بزرگ تر است از آن خطايى كه آن انسان مرتكب خطا، مبتلا به آن شده است؟ آن عيب گير چگونه آن گرفتار را سرزنش مى كند، در صورتى كه خود او نيز همانند آن معصيت را مرتكب شده است! و اگر هم مانند آن گناه را مرتكب نشده باشد، در غير از آن مورد، خدا را نافرمانى كرده است كه بزرگ تر از آن معصيت بوده است. و سوگند به خدا، اگر آن عيب جو خدا را با گناه بزرگ نافرمانى نكرده و گناهى كوچك انجام داده باشد، جرأت او به ابراز عيب مردم گناهى بزرگ تر است.
ص: 207
(3) اى بندۀ خدا، در اظهار عيب هيچ كس دربارۀ گناهى كه مرتكب شده است، شتاب مكن، زيرا شايد براى او بخشيده شده باشد. و براى خود دربارۀ معصيت كوچك احساس امان مكن، شايد براى همان معصيت كوچك معذّب خواهى گشت. پس هر كسى از شما كه به عيب ديگرى اطلاع پيدا كرده است، به جهت اطلاعى كه از عيب خود دارد، از ابراز آن خوددارى نمايد. و شكر و سپاسگزارى براى محفوظ ماندن از خطا او را از توجه به آنچه كه ديگرى به او مبتلا شده است، منصرف بسازد.
141 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در نهى از شنيدن غيبت و در فرق بين حق و باطل
(1) اى مردم، هر كس دربارۀ برادر مؤمن خود استحكام دينى و درستى راه را احراز كرده باشد، هرگز در حق او قال و مقال مردان را نشنود.
بدانيد كه گاهى تيرانداز تير را مى اندازد و آن به خطا مى رود. و اگر سخنى كه گفته شده است باطل است، باطل، تباه و از بين رفتنى است، و خداوند شنوا و شاهد است. آگاه باشيد نيست ميان حق و باطل مگر چهار انگشت.
(2) از آن حضرت سؤال شد كه معناى جملۀ فوق چيست؟ آن حضرت انگشتان مبارك را جمع فرموده، ما بين گوش و چشم نهاد، سپس فرمود: باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حق آن است كه بگويى: ديدم.
ص: 208
142 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخنان را دربارۀ نيكويى در غير مورد آن فرموده است
(1) و براى كسى كه نيكويى را در غير مورد شايسته، به غير اهلش انجام بدهد، بهره اى در آن نيكوكارى نيست، مگر سپاسگزارى مردمان پست، و شكرگزارى اشرار و سخن نادانان مادامى كه احسان و نيكوكارى او به آنان استمرار دارد. چه دست بازى دارد آن كسى كه براى انفاق در راه خدا بخيل است!
(2) پس هر كسى كه خدا به او مالى داد، به نزديكان خود بپردازد و مهمان نوازى كند، و اسير را آزاد كند و زجر ديده را با آن مال نوازش بدهد، و از آن مال به مستمند بدهد و وام وامداران را بپردازد، و براى تحصيل شايستگى پاداش، نفس خود را براى اداى حقوق و مقاومت در برابر مصايب بزرگ دنيا به صبر و شكيبايى وادار كند، زيرا موفقيّت وصول به اين خصلت ها، شرف كرامت هاى دنيا است و دريافت فضايل سراى ابدى، انشاء اللّه.
143 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در طلب باران و در اين خطبه بندگان خدا را به وجوب پناه جويى به رحمت خداوندى، هنگامى كه رحمت باران از آنان قطع شده باشد، آگاه مى سازد.
(1) آگاه باشيد، زمينى كه شما را بر روى خود حمل مى كند و آسمانى كه بر شما سايه مى اندازد، مطيع پروردگار شما هستند و تلاش مستمرّ آن ها كه بركت خود را به شما مى رسانند، نه براى دلسوزى دربارۀ شما است، و نه براى توسّل و تقرّب به شما، و و نه براى اميد خير از شما، بلكه آسمان و زمين مأمور رساندن منفعت براى شما گشته اند و اطاعت امر مى نمايند و آن دو براى برآوردن حدود مصالح شما برپا داشته شده اند، و به اين مأموريت تن در داده اند.
ص: 209
(2) خداوند سبحان بندگان خود را در هنگام ارتكاب اعمال زشت مبتلا مى سازد به كاهش ميوه ها، و حبس بركات، و بستن در خزانه هاى خيرات، تا كسى كه بخواهد، به طرف خدا برگردد و گناهكار دل از گناه بركند. و كسى كه مى خواهد، به ياد خدا بيفتد، و كسى كه مى خواهد، به جهت نهى از لغزش ها، از آن ها امتناع بورزد.
(3) و خداوند سبحان توبه را سبب فراوانى روزى و رحمت بر مخلوقات خود قرار داده فرموده است: [با آنان گفتم (حضرت نوح عليه السّلام)]: طلب بخشايش كنيد، از پروردگارتان، زيرا او بسيار بخشاينده است. آسمان را براى شما پرباران نمايد (روزى شما را فراوان مى سازد) و به وسيلۀ اموال و فرزندان شما را يارى كند. و براى شما باغ ها و چشمه سارها قرار دهد.) (سورۀ نوح، آيات 10 تا 12) پس خدا رحمت كند كسى را كه روى به توبه آورد و طلب عفو از گناهان خود نمايد (و با احساس و انجام تكاليف و ايفاى حقوق مقرّره) آمادۀ پيشواز از مرگ باشد.
(4) خداوندا، ما از زير پوشش ها (مساكن) و آشيانه هاى خود بيرون آمديم و در حالى كه چارپايان و فرزندان ما همگى در اضطراب و ناله و فرياد بودند، به سوى تو پناه آورديم. (پروردگارا) در اين تلاش و پناهندگى طمع در رحمت تو داريم و اميد در كرامت نعمت تو بسته ايم. و از عذاب و نقمت تو ترسانيم. خداوندا، ما را از بارانت سيراب فرما، و ما را از نااميدان از لطف و عنايتت قرار مده، و ما را با خشكسالى ها هلاك مفرما، و ما را به كردار زشت نابخردان مؤاخذه مفرما، اى خداوند ارحم الراحمين.
(5) خداوندا، ما به سوى تو آمده ايم و از رويدادى شكوه داريم كه بر مقام شامخ تو پوشيده نيست. (پروردگارا) پناه به تو آورده ايم از تنگناهاى سخت و دشوار و بى بارانى ها كه خشكسالى به وجود آورده است، و از حوادث بسيار سخت و ناگوار كه ما را ناتوان ساخته. و فتنه ها و آشوب هاى بسيار دشوار كه ما را به ستوه آورده است. خداوندا، از تو مسألت داريم كه ما را مأيوس برمگردانى و ما را در حالى كه از شدت اندوه زبان در دهان هايمان از حركت افتاده است، نوميدمان مفرما.
ص: 210
(6) بارالها، ما را به گناهانى كه مرتكب شده ايم مؤاخذه مفرما. و ما را با كردارهايمان محاسبه مفرما. خداوندا، باران و بركتت و روزى و رحمتت را بر ما بگستران، و ما را با آب شيرين و گوارا و سيراب كننده و روياننده سيراب فرما، كه آن روييدنى ها را كه از دست ما رفته است. بار ديگر زنده كند. و آنچه را كه مرده است احياء نمايد. آب گوارايى كه سودمند باشد، و داراى محصولى فراوان، دشت هاى هموار را با آن سيراب فرمايى و در دره ها و پستى هاى زمين سيل جارى كنى، و درختان را پر برگ و قيمت ها را ارزان فرمايى. قطعا تو بر همه چيز توانايى.
144 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) خداوند سبحان پيامبران خود را با وحيى كه در اختصاص آنان قرار داده بود، فرستاد و آنان را حجت خود براى مردم تعيين نمود، تا مردم به جهت نبودن وسيله اى براى عذر، حجت بر خدا نداشته باشند. لذا آنان را با زبانى راستگو به راه حق دعوت فرمود. خداوند متعال (با آزمايش ها) در اين دنيا درون مردم را آشكار مى سازد، نه از آن جهت كه اسرار نهانى آنان را كه پوشيده است، نمى داند و از آنچه كه در دل هاى آنان مخفى است، آگاهى ندارد، بلكه براى آن است كه آنان را در مجراى آزمايش قرار بدهد، تا كسى كه عمل صالح انجام مى دهد (در عرصۀ وجود) بروز كند. (و كسى كه عمل ناصالح مرتكب مى گردد، مستحق كيفر شود) و در نتيجه پاداش جزاى عمل صالح و كيفر عقاب عمل ناصالح تحقق يابد.
ص: 211
(2) كجا هستند كسانى كه گمان مى كنند آنان هستند كه در علم راسخ اند، نه ما؟ گمانى كه دروغ و تعدّى بر حق ما است. خداوند سبحان ما را بلند و آنان را پست قرار داده و براى ما عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است و ما را به عالم حق و حقيقت داخل و آنان را خارج نموده است. به وسيلۀ ما هدايت از خدا التماس مى شود، و ظلمت و تاريكى مرتفع مى گردد. قطعى است كه امامان از قريشند كه در اين شعبه از هاشم كاشته شده اند، و امامت براى غير آنان شايسته نيست، و زمامداران از غير آل هاشم شايستگى ندارند.
(3) از جملۀ اين خطبه است: دنياى گذران را مقدّم داشتند و آخرت باقى را رها كردند.
شربت زلال حيات با ايمان را كنار گذاشتند، و آب ناگوار و مخلوط با كثافت را نوشيدند. گويى به تبهكارى از آنان مى نگرم كه همدم كار زشت گرديده و با آن الفتى پيدا كرده است، و با آن كار زشت انس گرفته و با آن هماهنگ گشته است، تا موهاى سرش با آن ناشايستى ها سفيد شده، و اخلاقش رنگ آن منكر را گرفته است. اين گمراه بى پروا با دهان كف برآورده مانند موج انبوهى كه باكى از آنچه كه غرق مى كند ندارد، روى مى آورد، يا همانند آتش كه در گياهان خشكيده مى افتد و بى پروا از آنچه كه مى سوزاند، زبانه مى كشد.
(4) كجا هستند (و يا چه شدند) آن عقولى كه از انوار هدايت روشنى ها كسب كرده اند؟ و كجا هستند آن ديده هاى ديده ور كه به نشانه هاى تقوا مى نگرند؟ كجا هستند آن دل هايى كه به خدا بخشيده شده اند، و پيمان به اطاعت خداوندى بسته اند، آنان به متاع ناچيز دنيا هجوم آوردند و براى به دست آوردن حرام به ستيزه برخاستند و پرچم (نشانه) بهشت و دوزخ براى آنان برافراشته شد. آنان روى از بهشت برگرداندند، و با كردارهاى زشتى كه انجام داده بودند. به آتش روى آوردند.
پروردگارشان دعوت كرد، از آن دعوت رميدند و پشت گرداندند و شيطان آنان را خواند، اجابتش كردند و به آن روى آوردند.
ص: 212
145 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) اى مردم، جز اين نيست كه شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگيد. با هر جرعه اى كه از اين دنيا مى نوشيد، اندوهى است گلوگير. و در هر لقمه اى كه از آن مى خوريد، ناگوارى هايى است شديد. به هيچ نعمتى از اين دنيا دست نمى يابيد، مگر با از دست دادن نعمتى ديگر، و هيچ كسى از شما روزى عمر نمى كند، مگر اين كه يك روز از مدت عمر او از بين مى رود.
(2) و بر خوردنى هيچ كسى از شما افزوده نمى شود، مگر اين كه از روزى پيشين او نابود گردد. و اثرى از وى زنده نمى شود، مگر اين كه اثرى از او بميرد. و براى او هيچ تازه اى بروز نمى كند مگر اين كه تازه اى از او كهنه شود. و براى او چيزى تازه نرويد، مگر اين كه درو شده اى از وى بر زمين بيفتد. اصول اوليه سپرى شده است، ما شاخه هاى آن ها هستيم. براى هيچ فرعى بقايى بعد از فنايى اصل نيست.
(3) از جملۀ اين خطبه است: و هيچ بدعتى به وجود نيامده است، مگر اين كه با به وجود آمدن آن سنتى متروك گشته است. پس بپرهيزيد از بدعت ها و ملتزم حركت در راه راست باشيد. شايسته ترين كارها آن است كه در گذرگاه زمان ثبات و اصالت بيشترى داشته است، و ناشايسته ترين كارها آن است كه در برابر آن حقايق ريشه دار و اصيل بروز كند.
ص: 213
146 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين كلام مبارك را در پاسخ عمر بن خطّاب كه با آن حضرت براى حركت به جنگ با فارس مشورت كرده بود، فرموده است:
(1) پيروزى و شكست اين دين الهى با زيادى و كمى نبوده است، و اين همان دين خداوندى است كه خود آن را پيروز ساخت و لشكريان او كمك و يارى نمودند تا رسيد به آن جا كه رسيد و طلوع كرد همان گونه كه طلوع كرد و ما در مسير وعدۀ خداوندى هستيم.
(2) و خداوند وعدۀ خود را به جاى مى آورد و سپاهش را يارى مى نمايد، و موقعيت كسى كه زمامدارى جامعه را در دست دارد، موقعيت طناب در دانه ها (ى ارزشمند) است كه آن ها را جمع مى نمايد و پهلوى هم قرار مى دهد. پس اگر آن طناب بريده شود، دانه ها پراكنده شود و از بين برود و سپس همۀ آن ها با يكديگر جمع نمى گردد. اگرچه عدد عرب امروز كم است، ولى به جهت ايمان راستين به اسلام زيادند، و با اتّحادى كه دارند عزيزند. تو قطب و محور باش و آسياب عرب را بگردان و آتش جنگ را به دور از خود شعله ور ساز.
(3) تو اگر از اين سرزمين حركت كنى، عرب از اطراف و اكناف اين زمين از تو سرپيچى كنند و پيمان ها بشكنند تا آن جا كه آن اختلالات مرزى كه پشت سر تو به وجود مى آيد، با اهميت تر و سخت تر از آن پيكار خواهد گشت كه در پيش رو دارى.
(4) اگر عجم ها فردا در تو بنگرند خواهند گفت: «اين است اصل و (رييس) عرب، پس اگر او را بريديد و از بين برديد، راحت خواهيد گشت.» و اين تخيّل و تلقين باعث تشديد جسارت و هجوم و طمع غلبه آنان بر تو خواهد بود.
ص: 214
(5) و امّا اين كه گفتى: «دشمن براى جنگ با مسلمانان حركت كرده است.» خداوند سبحان به حركت و حملۀ آنان بر مسلمين ناخشنودتر از تو است. و خداوند متعال براى رفع آنچه كه كراهت دارد تواناتر است. و امّا آنچه كه دربارۀ آنان متذكر شدى، ما در گذشته با كثرت سپاه و قوّه نمى جنگيديم، بلكه ما تنها با يارى و كمك خداوندى جهاد مى كرديم.
147 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) پس خداوند، محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر حق مبعوث فرمود، تا بندگان خود را از پرستش بت ها نجات داده و به عبادت خود وادار نمايد. و از اطاعت شيطان رها نموده و به اطاعت خود نايل بسازد، و به وسيلۀ قرآنى كه آن را تبيين و استوار فرموده است. تا بندگان با پروردگارشان آشنا شوند، پس از آن كه او را نمى شناختند و از او بيگانه بودند و به وجود او اقرار نمايند، بعد از آن كه او را منكر شده بودند و اثبات كنند او را پس از آن كه انكارش نموده بودند.
(2) پس خداوند سبحان در كتاب خود براى آنان تجلّى كرد بدون اين كه او را ببينند به وسيلۀ ارائۀ قدرتش و بيمناك ساختن از قدرت و سطوتش و با نشان دادن اين كه چگونه به وسيلۀ كيفرهاى اعمال زشت اقوام گذشته آنان را نابود ساخت و با عذاب هاى سخت مزارع هستى آنان را درو كرد و از بين برد.
ص: 215
(3) و قطعى است كه پس از من روزگارى براى شما روى خواهد آورد كه چيزى پوشيده تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بستن به خدا و رسولش نخواهد بود. و در نزد اهل آن زمان، كالايى كسادتر از قرآن وجود نخواهد داشت، اگر حق خواندن آن ادا شود. و متاعى با رونق تر از كتاب الهى نخواهد بود، اگر از معانى و حقايق خود منحرف شود. و در آن روزگار هيچ چيزى ناشناخته تر از معروف (يا زشت تر از نيكو) و شناخته تر از ناشناخته (يا نيكوتر از زشتى) ها وجود نخواهد داشت.
(4) در آن زمان، آنان كه به كتاب الهى معتقد بودند و آن را با خود داشتند، آن را دور خواهند انداخت و حافظانش آن را فراموش خواهند كرد (يا خود را به فراموشكارى خواهند زد). در آن موقع، كتاب و مدافعان و معتقدان و عمل كنندگان به آن مطرود و مهجور از جامعه گشته و دو همدم در يك مسير خواهند بود، كه هيچ كسى پناه به آن دو نخواهد داد. در آن روزگار كتاب خداوندى و معتقدان و عمل كنندگان به آن، در ميان مردم خواهند بود، ولى از آنان نخواهند بود، و با آنان ديده خواهند شد ولى با آنان نيستند. زيرا گمراهى با هدايت توافق و هماهنگى ندارند.
اگرچه كنار يكديگر ديده شوند.
(5) در آن هنگام مردم به پراكندگى و جدايى از يكديگر، متّفق مى شوند. و براى به دست آوردن اتفاق و اجتماع از يكديگر جدا و پراكنده اند. گويى آنان هستند كه پيشوايان قرآنند، نه اين كه قرآن پيشواى آنان باشد. نمانده است از قرآن در ميان آنان مگر نامى از قرآن. و نمى شناسند از آن كتاب الهى مگر خط و حروف نوشته شده آن. و آنان پيش از آن زمان عذاب هايى بر مردمان صالح وارد كردند. و سخنان راست آنان را افتراء به خدا تلقى كردند و (آن نابكاران) كيفر گناه را براى كار نيك و داراى ثواب قرار دادند.
ص: 216
(6) و جز اين نيست كه كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند، به جهت آمال و آرزوهاى دور و درازى بود كه در سر داشتند و ناپديد شدن مرگ از ديدگاهشان تا آن گاه كه آنچه به آنان وعده داده شده بود، بر سرشان تاخت. آن موعودى كه پوزش خواهى از آن مردود است و توبه در آن هنگام بى اثر، و حادثۀ كوبنده و عذاب سخت وارد شده است.
(7) اى مردم، كسى كه از خدا پند و خير خويش را مسألت نمايد، موفق گردد. و هر كسى كه كلام خدا را براى خود راهنما اتخاذ كند، به آن طريقه اى كه محكم تر و راست تر است هدايت شود. زيرا كسى كه به همسايگى خدا نايل گردد، در امن و آسايش غوطه ور شود و كسى كه با او از در خصومت درآيد، ترسان و هراسناك گردد. و به طور قطع، شايسته نيست هر كس كه عظمت خداوندى را شناخت، به مقام شامخ او تكبّر بورزد، زيرا عظمت و بلندى كسانى كه عظمت ربوبى را مى دانند، در آن است كه در برابر او تواضع كنند و سلامت كسانى كه مى دانند قدرت او چيست، در آن است كه تسليم او شوند.
(8) پس هرگز از حق گريزان مباشيد آن چنان كه انسان داراى مزاج صحيح از مبتلا به بيمارى گرى مى گريزد. و آدم تندرست از مريض. و بدانيد شما حقيقت رشد و كمال را نخواهيد شناخت، مگر اين كه كسى را كه آن را ترك كرده است، بشناسيد. و پيمان كتاب را اتخاذ نخواهيد كرد، مگر اين كه به حال كسى كه آن را شكسته است آگاه شويد، و تمسّك به قرآن نخواهيد كرد مگر اين كه بشناسيد كسى را كه آن را پشت سر انداخته است.
(9) پس بطلبيد آن را (حق، رشد، پيمان كتاب و برخوردارى از آن را) از نزد اهل آن ها زيرا آنان هستند باعث حيات علم و مرگ نادانى، و آنان هستند كه حكمشان (دربارۀ واقعيات) خبر از علمشان مى دهد، و سكوتشان از گفتارشان، و آشكارشان از نهانشان. نه با دين مخالفت مى ورزند و نه در دين اختلافى با يكديگر دارند. پس دين در ميان آنان شاهدى است راستگو و ساكتى است گويا.
ص: 217
148 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را آن حضرت دربارۀ اهل بصره فرمود
(1) هر يك از آن دو نفر (طلحه و زبير) اميد حيازت خلافت براى خود دارد و آن را به طرف خود مى كشاند، نه به طرف رفيقش. آن دو با هيچ طنابى خود را به خداوند نمى پيوندند و با هيچ وسيله و سببى به سوى او كشيده نمى شوند. هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون خود دارد، و زود باشد كه پرده اى كه روى اين كينه كشيده شده است، بر كنار گردد.
(2) سوگند به خدا، اگر به آنچه كه مى خواهند برسند، قطعا يكى ديگرى را از پاى در خواهد آورد، و (يا) اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود. اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است.
(3) پس كجا هستند كسانى كه قيام براى خدا كنند؟ طرق حق و باطل براى آنان و دربارۀ آنان بيان شده است، و خبر از بايستگى ها و شايستگى ها پيشتر براى آنان گفته شده است. براى هر گمراهى علتى است، و براى هر پيمان شكنى شبهه اى است. سوگند به خدا، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينه زدن و شيون و گريۀ گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنوند و سپس عبرت و پندى نگيرند.
149 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را حضرت پيش از شهادتش فرموده است
(1) اى مردم، هر كس از آنچه فرار مى كند (مرگ) در حال فرار آن را خواهد ديد.
واپسين روز عمر آدمى كه پايان حيات او است به طرف آن رانده مى شود. گريز از مرگ دريافت آن است. بسا روزهايى كه در كاوش از راز نهانى اين امر، پشت سر گذاشتم. خداوند سبحان نخواست مگر پوشيده داشتن آن را. هيهات! علم به حقيقت اين امر نهفته است و براى هيچ كس آشكار نخواهد گشت.
ص: 218
(2) اما وصيّت من به شما: پس هرگز به خدا شريك قرار ندهيد. و سنّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را ضايع مكنيد. اين دو ستون را برپا داريد. و اين دو چراغ را روشن نگاهداريد. با عمل به اين دو تكليف اساسى براى شما سرزنشى متوجّه نيست مادامى كه متفرّق نشويد. هر انسانى از شما به مقدار توانايى اش تكليف شده و بايد براى اداى آن بكوشد. و به مردم نادان تخفيف داده شده است. (خداوند متعال در مراعات قدرت براى تكليف، بندگان خود را مورد ترحّم قرار داده است) پروردگارى است مهربان و دينى است محكم و مستقيم و امامى است دانا. من تا ديروز با شما بودم و امروز عبرتى براى شما هستم. و فردا از شما جدا مى شوم.
خداوند مرا و شما را ببخشايد.
(3) اگر پايم در اين لغزشگاه برجاى ماند كه به زندگى ام ادامه خواهم داد، و اگر پايم در اين ورطه بلغزد، (و رخت از اين دنيا بربندم، موجب شگفتى نيست) زيرا زندگى ما در سايه هاى شاخسارها و محل وزش باد و زير سايۀ ابرى بود كه تراكم انبوهش در فضا از بين رفت، و نشانه هاى آن از روى زمين محو گشت. (عوامل بقاى حيات ما همانند سايه ها و بادها و ابرهايى است كه در حركت رو به فنا است).
(4) و جز اين نيست كه من همسايه اى بودم كه روزگارى بدنم مجاورت با شما داشت. و به همين زودى بدنى خالى از روح، از من خواهيد يافت. كه پس از حركت ساكن شده است و بعد از گويايى خاموش. باشد كه آرامش (ابدى) و از حركت افتادن چشمان و سكون اعضاى بدنم پندى براى شما باشد، زيرا موعظۀ اين آرامش و بى اراده افتادن براى كسانى كه بخواهند عبرت بگيرند، از سخن و منطق رسا و گفتار شنيدنى مؤثرتر است. وداع من با شما وداع مردى است كه انتظار ديدار را دارد. فردا روزگارى را كه من ميان شما سپرى كرده ام خواهيد ديد. در آن روزهاى آينده نهانى هاى من براى شما آشكار مى گردد. و خواهيد شناخت مرا پس از آن كه جاى من در جامعۀ شما خالى گشت و كسى ديگر به جاى من نشست.
ص: 219
150 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت در اين خطبه اشاره به فتنه ها فرموده و مردم گمراه را توصيف مى نمايد
(1) آن گمراهان براى حركت در مسيرهاى گمراهى و رها كردن طرق رشد و كمال به راست و چپ زدند. شتاب نكنيد دربارۀ رسيدن به چيزى كه آماده و در صدد وصول به شما است. و دير تلقى نكنيد آنچه را كه فردا از راه مى رسد. پس چه بسا شتابزده براى به دست آوردن چيزى مى شتابد كه اگر آن را دريابد، آرزو خواهد كرد كه اى كاش آن را درنمى يافت و چه نزديك است امروز به بامداد فردا.
(2) اى قوم من، اينك آغاز زمان ورود هر آنچه كه وعده شده، است و نزديك شدن ظهور چيزى كه آن را نمى شناسيد. آگاه باشيد، كسى كه از ما است، در موقع بروز آن فتنه ها، با چراغى روشن حركت خواهد كرد، و پيروى از آرمان هاى صلحاء خواهد نمود. تا در آن فتنه گره اى را باز كند و برده اى را آزاد نمايد و جمع گمراهان (يا انحرافات) را متفرّق سازد و صلحاء و رادمردان (يا سنت هاى شايسته) را كه از يكديگر جدا شده اند، جمع نمايد.
(3) پنهان از مردم تلاش نمايد و قيافه شناس در قيافۀ آن بزرگ، اثر و نمود تلاش را نبيند، اگرچه دقت نظر داشته باشد. سپس در آن فتنه ها، گروهى (در هوش و فهم و اراده) چنان تيز شوند كه آهنگر شمشير را تيز نمايد.
چشمان آنان با نور قرآن روشن شود، و طنين انداز شود تفسير قرآن در گوش هايشان، و از كاسۀ حكمت در شامگاه بنوشند، پس از آن كه در صبحگاه آن را سركشيده اند.
ص: 220
(4) از جملۀ اين خطبه است: زمان آن فتنه جويان و فتنه گران طولانى مى گردد، تا آن گاه كه رسوايى آن به كمال رسد، و مستوجب تغييرات گردند تا آن گاه كه مدت پايان يابد. و جمعى از مردم به فتنه گروند و در آن بيارامند، و دست از باردار ساختن جنگ با فتنه گران بر دارند. اينان كسانى بودند كه با صبر و شكيبايى كه در راه حق داشتند، منّتى بر خدا نگذاشتند. و اين را كه جان هاى خود را در مسير حق بذل كرده بودند، بزرگ نشمرده بودند، تا آن گاه كه عامل قضاى خداوندى، با پايان يافتن مدت آزمايش موافقت نمود. بصيرت هاى خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند، و با اطاعت از امر راهنمايشان به پروردگار نزديك شدند.
(5) تا آن گاه كه خداوند رسول خدا را از اين دنيا برگرفت، جمعى به عقب برگشتند، و گمراهى، آنان را منحرف ساخت و به كسانى كه خود انتخاب كردند، تكيه نمودند، و با بيگانگان انس و الفت گرفتند. و دورى گزيدند از آنچه كه مأمور به محبت به آن بودند، و بناء را از اساس محكم آن بركندند و در غير محل حقيقى اش برنهادند.
آنان معادن هر خطايى بودند و پناهگاه هاى همه كسانى كه فتنه جو و آشوبگرند.
آنان همانند فرعونيان در وادى حيرت سرگردان بودند و در غفلت مستى فرو رفته در غفلت. برخى از آنان از آخرت بريده به دنيا گرويده و به آن تكيه كرده، و برخى ديگر از دين جدا گشته و حالت خصومت با دين خود گرفته.
151 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را از فتنه ها برحذر مى دارد
(1) و ستايش مى كنم خدا را و از او يارى مى جويم براى دور كردن و طرد شيطان و براى اجتناب از طناب ها و وسايل حيله گرى هاى آن پليد. و شهادت مى دهم بر اين كه خداوندى جز آن خداى يگانه نيست. و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده و پسنديده و برگزيده او است. هيچ كسى در فضيلت با او برابرى نتواند كرد و فقدانش قابل جبران نخواهد بود.
ص: 221
(2) جوامع بشرى بعد از گمراهى تاريك و جهالتى كه بر همه غالب بود و خشونتى بسيار سخت، به وسيلۀ او روشن گشت. در آن هنگام مردم محرّمات را حلال مى شمردند، و انسان حكيم را پست و خوار مى نمودند. در دورانى بى خبر از علم و معرفت و دور از دين و فرهنگ زندگى مى كردند و بر كفر و تباهى مى مردند.
(3) سپس شما طايفۀ عرب نشانه گاه بلاها و گرفتارى ها هستيد كه نزديك شده است. بترسيد از مستى هاى نعمت، و بر حذر باشيد از سختى هاى عذاب و انتقام، و قدم ثابت نماييد در تاريكى هاى غبار شبهه و انحرافات فتنه در هنگام بروز باطن و ظهور پنهانى و برپا گشتن قطب و گرديدن آسياى آن. فتنه از راه هاى پنهانى به حركت درمى آيد و به رسوايى و شناعت و زشتى آشكار منتهى مى گردد. نشو و نماى فتنه مانند نشو و نماى جوان زيبا و دلربا است، و آثار آن، همانند آثار سنگ ها است (كه اگر به جايى زده شود باقى مى ماند). ستمكاران فتنه را با عهد و پيمان هايى كه با يكديگر مى بندند، به يكديگر واگذار مى كنند.
(4) اولين شخص يا اشخاص فتنه گر فرماندۀ آخرين اشخاص فتنه جو است. و آخرين آنان، از اولين آنان پيروى مى كند. آن فتنه انگيزان دربارۀ دنياى پست با يكديگر به رقابت برمى خيزند و مانند سگان بر سر اين مردار متعفّن، با هم به ستيزه مى پردازند. و در اندك زمان، پيرو از پيشرو برائت خواهد جست و فرمانبر از فرمانده.
(5) آنان با عداوت و كينه توزى از يكديگر جدا مى شوند و همديگر را با لعنت ديدار مى كنند. سپس طلايه فتنۀ اضطراب انگيز و شكننده و خزنده (از راه) مى رسد.
پس دل هايى كه پيش از آن با استقامت بودند، مى لغزند و مردانى پس از سلامت نفس گمراه مى گردند. در آن هنگام كه فتنه هجوم بياورد، هوا و خواهش ها مختلف شود، و آراء و نظريات در موقع بروز آن مشتبه گردد. هر كس كه به آن فتنه نزديك شود، او را مى برّد و مى شكند و كسى را كه در آن تلاش مى كند، محو و نابود مى سازد.
ص: 222
(6) مردمان در آن فتنه همانند خران وحشى در گله با دندان هايشان يكديگر را بيازارند. و در آن فتنه طناب بستۀ اسلام مضطرب و حقيقت امر تاريك و مبهم مى گردد. در آن آشوب، حكمت، فروكش مى كند، و ظلمت به سخن گفتن در مى آيد. آن فتنه، باديه نشينان را با تيشه و وسيلۀ تراش مى سايد و مى تراشد، و با سينۀ خود آنان را مى كوبد و نرم مى كند. تك روان در غبار آن فتنه ها تباه شوند، و سواران در راه آن به هلاكت افتند، يا قضاى تلخ درآيد، و خون هاى گرم بدوشد و خراب كند منار (نشان ها و علايم) دين را و يقين محكم را بشكند.
(7) مردم هوشيار و با كياست از آن فرار كنند و مردم پليد به تدبير و مديريت آن برخيزند. رعد و برق بسيار به راه بيندازد و به شدت عرض اندام نمايد.
خويشاوندى ها در آن فتنه از هم بگسلد، و بر مبناى آن از اسلام دورى گزيده شود. آن كس كه از آن فتنه برائت جويد، بيمار است و آن كس كه بخواهد با آن حركت نمايد، ماندگار است.
(8) انسان هاى با ايمان در آن زمان، يا كشته شدگانى هستند كه خونشان به هدر رفته است و يا ترسندگانى كه جوياى پناهند. آنان را با پيمان سوگند و ايمان نمايى بفريبند. پس نباشيد شما از نشانه هاى فتنه و علايم بدعت ها، و ملتزم شويد به آنچه كه طناب جماعت (حقيقى) مسلمانان به آن بسته و اركان اطاعت خداوندى بر آن بنا نهاده شده است و به بارگاه خدا، ستمديده وارد شويد و ستمكار وارد نشويد.
(9) و بپرهيزيد از حركت در راه هايى كه شيطان هموار نموده و خصومت در آن، تمركز يابد و داخل نكنيد به شكم هايتان لقمه هاى حرام را زيرا شما در ديدگاه آن خداوندى هستيد كه معصيت را براى شما حرام و راه هاى اطاعت را براى شما سهل و هموار فرموده است.
ص: 223
152 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه دربارۀ صفات خداوند جلّ جلاله و صفات پيشوايان دين است
(1) سپاس خداوندى راست كه با آفرينش مخلوقات، دلالت به هستى خود نمود و با حدوث مستمر كاينات، راهنمايى به ازليّت خود فرمود. و با همانند قرار دادن مخلوقات با يكديگر، به بى مانند بودن خود هدايت فرمود. نه احساس ها و درك ها او را دريابند، و نه پرده ها او را بپوشانند، زيرا سازنده از ساخته شده جدا، و تحديد كننده غير از تحديد شده، و پرورنده غير از پرورده شده است.
(2) او يگانه اى است، نه به معناى عدد. آفريننده است، بدون حركت و خستگى. و شنوا است، بدون نياز به وسيلۀ آن. و بينا است، بدون باز كردن و بستن چشم. او شاهد و حاضر است، نه با چسبيدن جسمانى. و دور از اشياء است، بدون برقرارى فاصله. آشكار است، نه قابل ديدن با چشم. و باطن و مخفى است، نه از جهت ظرافت و رقّت وجود. دور از اشياء است (نه با برقرارى فاصله بلكه) به جهت غلبه و پيروزى مطلق بر آن ها. و اشياء از او دورند به جهت خضوع و تسليم مطلق و برگشت به سوى او.
(3) كسى كه آن ذات پاك را توصيف كند، او را محدود نموده. و هر كس كه او را محدود كند، او را به شمارش درآورده. و هر كس كه او را به شمارش درآورد، ازليّت او را ابطال نموده است. و هر كس بگويد او چگونه است، توصيفش كرده.
و هر كس بگويد: در كجا است (يا در جايى است) او را در مكانى قرار داده است. آن ذات اقدس عالم بود، آن گاه كه معلومى نبود. و پرونده بود، آن گاه كه پرورده اى نبود. و توانا بود، آن گاه كه موضوعى براى اجراى قدرت موجود نبود.
ص: 224
(4) خورشيد فروزان (امامت) سركشيد و فروغى تابناك درخشيد و ستارۀ روشن خلافت الهى روشن و نمايان گشت. معتدل شد آنچه كج بود. خداوند گروهى را به گروهى و روزگارى را به روزگارى تبديل فرمود. و ما در انتظار دگرگونى هايى بوديم، همانگونه كه قحطى زده به انتظار باران بنشيند.
(5) و جز اين نيست كه پيشوايان (الهى) تدبير كنندگان و مديران الهى مخلوقات او و عارفان آنان مى باشند و كسى به بهشت داخل نمى شود، مگر اين كه پيشوايان الهى را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند. و كسى به دوزخ داخل نگردد، مگر اين كه آنان را منكر شود و آنان نيز او را منكر گردند.
(6) قطعا خداوند متعال شما را به اسلام مخصوص فرمود و شما را براى خود برگزيد، زيرا اسلام، اسمى از سلامت و مجمع كرامت است. خداوند متعال طريق خود را براى شما برگزيد، و آشكار ساخت دلايل و راهنماهاى خود را از علم آشكار و حكمت هاى باطن كه شگفتى هاى آن پايان نيابد و حقايق اعجاب انگيز آن تمام نشود. و در آن قرارداد جايگاه هاى روييدن نعمت ها و چراغ هاى روشنگر تاريكى ها را.
(7) درهاى خيرات جز با كليدهاى او گشوده نشود. و تاريكى ها جز با چراغ هاى آن، از بين نرود. خداوند سبحان حمايت نمود هر كس را كه پناه به او برد و مراعات آن را به عهدۀ خود گرفت. ذات اقدس ربوبى شفاى هر كس را كه شفا خواهد، و كفايت هر كس را كه كفايت طلب كند، در آن قرار داد.
ص: 225
153 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مى برد. هوا و ميلش با غفلت زدگان است. بامدادان كه سر از خواب بردارد، دمساز گنهكاران است. نه راه راست براى حركت پيش مى گيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مى نمايد.
(2) از جملۀ سخنان آن حضرت است: تا آن گاه كه خداوند توانا از روى جزاى گناه آنان پرده بردارد، و آنان را از حجاب هاى غفلتشان بيرون بياورد. در اين هنگام است كه با امورى روياروى شوند كه پشت به آن ها داشتند، و پشت گردانند به آنچه كه رو به آن ها كرده بودند. غفلت زدگان از آنچه كه به عنوان مطلوب دريافته بودند، سودى نبردند و از آن امور كه خود را نيازمند آن ها مى دانستند به نفعى نرسيدند.
(3) من خودم را و شما را از موقعيت غفلت زدگى برحذر مى دارم. پس هر كس براى خود به وسيلۀ خويشتن منتفع گردد. جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد، و نظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد. سپس در راه راست و روشن حركت كند و از سقوط در سيه چال ها، و از گمراهى در كژ راهه ها بپرهيزد. و گمگشتگان وادى معصيت را به وسيلۀ كجروى در مسير حق، يا تحريف و اخلال در گفتار، يا به وسيلۀ ترس و هراس در صدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.
ص: 226
(4) پس بيدار شو اى شنونده و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است. و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى (بيش از نيازهاى ضرورى) كم كن، و خوب بينديش در آنچه كه با زبان پيامبر امى صلّى اللّه عليه و آله به تو رسيده است، امورى كه چاره و گريز از آن ها امكان پذير نيست.
مخالف باش با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تو رسيده و روى به بيگانه دارد.
(5) او را رها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خود پسنديده است، سپرى كند.
فخر و مباهات را بگذار و كبرت را ساقط نما. گورى را (كه آخرين منزلگه حيات طبيعى تو است) به ياد بياور، زيرا كه بالاخره گذارت به همان خاك تيره خواهد افتاد. و همان گونه كه ديگران را جزا داده اى، مجازات كارهاى خود را خواهى ديد. همان را درو خواهى كرد كه كشته اى. با آنچه كه امروز براى آينده اندوخته اى، روياروى خواهى گشت. براى گامى كه خواهى برداشت، راه هموار كن و توشه براى آن روز كه به انتظارت است، از پيش بفرست. اى شنونده، برحذر باش و برحذر باش اى غوطه ور در غفلت، بكوش و بكوش. «و هيچ كس تو را مانند خداوند خبير و آگاه، مطّلع از حقايق نخواهد ساخت.» (6) از حتمى ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم كه بر مبناى آن ها پاداش مى دهد و عذاب مى كند و ملاك رضايت و خشنودى او است اينست هيچ بنده اى اگرچه خويشتن را به تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد، سودى نخواهد داشت اگر از اين دنيا بيرون رود و خداى خود را با يكى از خصلت هاى ذيل كه از آن ها توبه نكرده است ديدار نمايد: شرك به خدا بورزد در آن عبادات كه خدا براى او مقرر فرموده است. تسكين (تشفّى) پيدا كند و غضب خود را بخواباند با كشتن نفسى. عيب كسى را به خاطر كارى كه انجام داده است، بر زبان راند. يا با بدعتى كه در دينش گذارد، برآورده شدن حاجتى را از مردم بخواهد.
ص: 227
(7) با دورويى با مردم ارتباط برقرار مى نمايد. در ميان مردم با دو زبان رفتار مى كند. تعقل كن اين پند را، زيرا هر مثلى، دليلى است براى مثل و شبيه خود، همت و هدف چهارپايان سير كردن شكم است. و قطعى است كه هدف جدّى درندگان دشمنى با غير خويشتن. همّت و كوشش زنان آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است. مردم با ايمان، فروتن و متواضعند. مردم با ايمان خوف و رجا دربارۀ خدا دارند. مردم با ايمان از خداوند بيمناكند.
154 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضايل اهل بيت پيامبر را بيان مى فرمايد
(1) انسان عاقل با چشم دل، غايت و هدف نهايى خود را مى بيند، و فراز و نشيب و پايين و بالاى زندگى خود را مى شناسد. دعوت كننده (در عرصۀ هستى) دعوت به سوى حق نموده، و مسؤول تزكيۀ نفوس انسان ها، كار خود را انجام داد. پس اجابت كنيد دعوت كننده را و پيروى كنيد از پيشوايان.
(2) آنان در درياهاى فتنه ها و آشوب ها غوطه ور گشته و به بدعت ها گراييده و اصول و قوانين را رها كردند. مردم با ايمان افسردند و پژمردند و خاموش گشتند، و گمراهان و تكذيب كنندگان دهان باز كردند (و به حركت درآمدند).
ماييم حافظ اسلام و ياران پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله. و ماييم خزانه داران معارف الهى، و درهاى ورود به خانه هاى علم و ايمان. به خانه ها وارد نمى شوند، مگر از درهاى آن ها، پس هركس از غير درهاى خانه ها وارد شود، دزد ناميده مى شود.
ص: 228
(3) از جملۀ اين خطبه است: عظمت ها و محتويات حقيقى قرآن در ميان آن هاست و آنان هستند خزينه هاى خداوند رحمان. اگر سخن گويند، راست گويند و اگر سكوت كنند (گويندگان) به آنان سبقت نگيرند. هر طلايه دارى بايد به مردم خود راست بگويد، و عقل خود را به كار بيندازد، و از اهل آخرت باشد. زيرا از عالم آخرت آمده و به سوى آن برمى گردد. كسى كه با بينايى دلش مى نگرد و با بصيرت عمل مى كند، آغاز كارش اين است كه بايد بداند آيا عمل او به ضرر اوست، يا به نفع او. اگر به سود اوست، حركت خود را ادامه بدهد و اگر به زيان اوست، از حركت در مسيرى كه به زيان او مى انجامد، باز ايستد.
(4) زيرا كسى كه بدون علم حركت مى كند، مانند كسى است كه بيراهه مى رود. چنين شخصى هر اندازه كه از راه واضح دور شود، از هدفى كه به آن نيازمند است دورتر مى گردد. و آن كس كه به علم عمل كند، مانند كسى است كه در راه آشكار و روشن حركت مى نمايد. آن كس كه بينا است بنگرد و ببيند آيا او واقعا در حال حركت به پيش است، يا گردنده به عقب.
(5) و بدان براى هر ظاهرى باطنى است بر مثال خود. آنچه كه ظاهرش پاك است، باطنش نيز پاك است و آنچه كه ظاهرش پليد است باطنش نيز پليد است. پيامبر صادق صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «خداوند دوست مى دارد بنده را در حالى كه دشمن مى دارد عمل او را و عمل او را دوست مى دارد و بدنش را دشمن مى دارد».
(6) و بدان براى هر عملى گياهى است، و هيچ گياهى از آب بى نياز نيست. و آب ها مختلفند. آن آب كه پاك باشد سيراب كردنش، كشتش پاك و ميوۀ آن شيرين خواهد بود. و آنچه كه سيراب شدن آن پليد باشد، كشتش پليد و ميوه اش تلخ خواهد بود.
ص: 229
155 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه شگفت انگيز بودن خلقت شب پره (خفّاش) را بيان مى فرمايد.
(1) ستايش خداى راست كه توصيفات از وصول به باطن معرفت او ناتوان است و عظمتش، عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است، تا حدّى كه راهى براى رسيدن به غايت ملكوت او درنيافته است.
(2) اوست خداوند حق و آشكار، حقيقى تر و آشكارتر از آنچه كه چشم ها آن را مى بينند. عقول بشرى با تعيين حدود توصيفى به شناخت او نمى رسد تا (آن ذات اقدس با تشبيه به مخلوقات او) مشبّه گردد. و اوهام انسان ها با اندازه گيرى ها، او را نتوانند تبيين كنند تا مجسّمش سازند. مخلوقات را آفريد بدون تطابق مثالى و نه بر مبناى مشورت مشاور و كمك يار و ياور. امر خلقت با دستور او تمام گشت و اذعان به اطاعتش نمود. دستگاه خلقت، امر خداوندى را اجابت كرد و از خود دفع نكرد، و گردن نهاد و مقاومتى از خود نشان نداد.
(3) و از لطايف صنعت و شگفتى هاى خلقت او كه به ما ارائه فرموده است، دقايقى از حكمت در اين شب پره ها است كه روشنايى انبساط دهندۀ همۀ اشياء آن ها را منقبض مى نمايد. و تاريكى منقبض كنندۀ همۀ زنده ها آن ها را منبسط مى سازد.
(جاى شگفتى است) كه چشمان شب پره ها ناتوان است از استفاده از نور آفتاب روشنگر كه آن ها را در طرق زندگى راهنمايى كند. و با وضوح دلالت خورشيد با آنچه كه مى داند و مى خواهد، ارتباط برقرار كند.
ص: 230
(4) و آن ها را به وسيلۀ درخشش نور آفتاب از حركت و گذشتن در انبوه تابش آن، منع نموده است. و آن ها را در نهانگاهشان مخفى مى دارد كه از حركت در روشنايى هاى آفتاب باز مى مانند. شب پره در هنگام روز پلك ها را بر روى حدقه هاى چشمش مى اندازد. شب هنگام براى او روشنايى است كه به راهنمايى آن براى پيدا كردن روزهاى خود به حركت درمى آيد.
(5) چشمان شب پره را تاريكى شب از تلاش در راه آنچه كه مى خواهد، باز نمى دارد. و از حركت در ظلمات شب، به جهت تاريكى آن امتناعى ندارد.
بامدادان كه خورشيد جهان افروز براى زمين نشينان نقاب از چهره بر مى دارد، و روشنايى هاى روزانۀ آن (حتى) بر لانه هاى سوسمار تابيدن مى گيرد، شب پره مژه ها بر لبه هاى چشم برنهد، و به معاش اندوخته خود در تاريكى هاى شب، روى مى آورد. پس پاكيزه پروردگارى كه شب را براى شب پره روز و زمان تحصيل معاش، و روز را براى آن، موقع آرامش و استراحت قرار داد.
(6) پاكيزه پروردگارى كه براى شب پره بال هايى از گوشش آفريد كه در هنگام احتياج به پرواز با آن بال ها به پرواز درمى آيد. گويى آن بال ها پاره اى از گوش هاى انسان است كه نه پر دارد و نه رگ. ولى تو، جاى رگ ها را در آن ها آشكار مى بينى. براى شب پره ها دو بال است نه آنچنان رقيق و نازك كه شكافته شوند و نه آن قدر سخت تا سنگينى كنند. شب پره ها مى پرند و كودكان آن ها، چسبيده و پناهنده به آن ها مى باشند. اگر مادران بيفتند (فرود آيند) كودكان نيز با آن ها مى افتند. و اگر به پرواز درآيند كودكان نيز با مادران خود همراهند. كودكان از مادران جدا نمى گردند، تا اركان جسمانى آن ها محكم گردد. و بال هاى آن ها توانايى حمل و پراندن آن ها را داشته باشند (و تا آن گاه كه) طرق معيشت خود را بشناسند و به مصالح خويشتن پى ببرند. پس پاك و منزّه است آفرينندۀ همۀ كائنات بدون مثالى كه پيش از خلقت آن ها با ابداع خداوندى، سابقه اى داشته باشد.
ص: 231
156 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) در آن هنگام هر كس بتواند نفس خود را براى خداوند عزّ و جل اختصاص بدهد، كوتاهى نورزد. پس اگر شما مرا اطاعت كنيد، من شما را به خواست خداوند به بهشت رهنمون مى گردم. اگرچه اين تلاش داراى مشقّت سخت و طعم تلخى است.
(2) و اما فلان كس، رأى زنان او را گرفت و خصومتى در سينه اش چونان كورۀ آهنگران به غليان افتاد. اگر از آن زن خواسته مى شد كه آنچه را كه دربارۀ من روا داشت، در حق ديگرى به جريان مى انداخت، انجام نمى داد. با اين حال، حرمتى كه داشت، به حال خود باقى است و حساب با خدا است.
(3) ايمان راهى است داراى مسير (يا روشى) روشن، چراغش روشن تر و روشنگرتر. با ايمان است كه مى توان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد. و با اعمال صالح است كه به ايمان مى توان دليل آورد. و با ايمان است كه علم آباد مى شود. و با علم است كه بيم از مرگ به وجود مى آيد. و با مرگ دنيا به پايان مى رسد. و با دنيا است كه آخرت احراز مى گردد.
(4) و با فرا رسيدن قيامت، بهشت به (مردم با تقوا) نزديك مى شود. و دوزخ به گمراهان، و قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرارى جز روز رستاخيز نيست. آنان در ميدان قيامت شتابان به سوى غايت نهايى در حركت خواهند بود.
ص: 232
(5) مخلوقات از قرارگاه قبرها برخاسته، و رهسپار سرنوشت هاى نهايى خود مى گردند. براى هر جايگاهى (از بهشت و دوزخ) مردمى است كه آن را تبديل نمى كنند و از آن منتقل نمى گردند.
(6) قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوندى است. و اين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند. تمسّك كنيد به كتاب خداوندى. زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار و شفايى است سودمند. و سيراب كننده اى است برطرف كنندۀ تشنگى. نگهبان براى كسى است كه به او تمسّك جويد.
و نجات براى كسى است كه به آن درآويزد. كجى را راه به آن نيست تا راستش گردانند. از حق و حقيقت نمى لغزد، تا به سوى حق برگردانده شود. فراوانى ورود قرآن به گوش آن را كهنه نمى گرداند. هر كس به اين كتاب الهى قائل شد، راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عمل كرد، بر ديگران سبقت جست.
(7) در اين موقع مردى از جاى برخاست و گفت: يا امير المؤمنين دربارۀ فتنه ما را آگاه فرما و آيا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ فتنه سؤال نموده ايد؟ آن حضرت فرمود:
(8) هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا أمنا و هم لا يفتنون) را نازل فرمود، من دانستم مادامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما است، فتنه بر ما نازل نمى گردد. پس گفتم يا رسول اللّه، چيست آن فتنه اى كه خدا آن را به شما خبر داده است؟ فرمود: يا على، بعد از من، امت من دچار فتنه مى گردند.
ص: 233
(9) عرض كردم: يا رسول اللّه، آيا در جنگ احد هنگامى كه جمعى از مسلمانان شهيد شدند و من از شهادت بى نصيب ماندم، و اين پيشامد براى من سخت شد، مگر به من نفرمودى: تو را به شهادت در آينده بشارت باد؟ فرمود: بلى، چنين است. در آن هنگام (در موقع شهادت) چگونه تحمل خواهى كرد؟ عرض كردم يا رسول اللّه، چنين حادثه اى بزرگ جاى صبر و شكيبايى نيست بلكه از موارد بشارت و شكر است.
(10) و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على، اين قوم در آينده دچار فتنه در اموال مى گردند و دربارۀ دينى كه پذيرفته اند، به خدا منّت مى گذارند و رحمت او را آرزو مى كنند. و از غضب او خود را در امن و امان مى بينند و حرام او را حلال تلقى مى كنند، به وسيلۀ شبهه هاى دروغين و هواهاى غافلگير. شراب را به عنوان آب جو حلال مى شمارند. و رشوۀ پليد را هديه مى نامند و حلالش مى پندارند.
ربا خوارى مى كنند و نام آن را خريد و فروش مى گذارند. عرض كردم يا رسول الله، در چنان موقعى، آنان را در چه منزلتى قرار بدهم، به منزلۀ مرتدان يا به منزلۀ فتنه و آشوب زدگان؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پاسخ فرمودند: به منزلۀ فتنه و آشوب زدگان.
157 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را به تقوا تحريك و تشويق مى فرمايد
(1) ستايش خداى راست كه حمد را كليد ذكر خود قرار داد و سببى براى افزايش فضل و احسانش، و راهنمايى براى نعمت ها و عظمتش.
ص: 234
(2) بندگان خدا، روزگار بر آيندگان چنان مى گذرد كه بر گذشتگان. آنچه كه از زمان پشت گرداند، بر نمى گردد. و آنچه كه در جويبار زمان است، ابدى و سرمدى نخواهد ماند. پايان كار روزگار همانند آغاز آن است و امور آن شبيه يكديگر.
علامت ها و نشانه هاى آن با ظهور پى در پى نمودار مى گردد. قطعى است كه قيامت شما را همچنان به سوى خود مى راند، چونان كه شتردار، شتر ماده بى شير و بچه او را. پس هر كس كه خود را براى غير خويشتن مشغول بدارد، در تاريكى ها متحيّر ماند. و در مهلكه ها آشفته و مشوّش گردد. و شياطين مسلط بر او، او را در طغيانگرى ها بكشند (يارى نمايند). و زشتى اعمال او را براى او بيارايند. بهشت نهايت سرنوشت سبقت جويان (بر خيرات) است. و آتش سرنوشت تفريطگران (در خطا و انحراف).
(3) بدانيد اى بندگان خدا، تقوا جايگاه حفاظتى بسيار با ارزش براى حفظ نفس از آلودگى ها است. و فسق و خطاكارى جايگاه حفاظتى است پست كه فاسقان و خطاكاران را از سقوط جلوگيرى نكند، و پناهنده به آن را پناه ندهد. آگاه باشيد، تنها به وسيلۀ تقوا است كه نيش هاى (زهر آلود) گناهان بر نفس قطع مى گردد. و تنها به وسيلۀ يقين است كه غايت نهايى (هدف اعلا) دريافت مى شود.
(4) اى بندگان خدا، خدا را در نظر بگيريد، خدا را دربارۀ عزيزترين نفوس و محبوب ترين آن ها براى شما. زيرا خداوند متعال راه حق را براى شما آشكار و طرق آن را نورانى فرموده است. (مسير اين راه) يا به شقاوت لازمۀ اعمال زشت منتهى مى گردد و يا به سعادت دائمى. (حال كه چنين است) در اين روزگاران كه رو به زوال مى رود، براى روزهاى ابديّت توشه بگيريد. شما انسان ها به ذخيره سازى توشه و به كوچ از اين ديار فانى مأمور هستيد.
(5) و براى حركت (در مسير رو به ابديت) تحريك شده ايد. جز اين نيست كه شما همانند سوارانى هستيد كه توقف (موقت) داريد. و نمى دانيد چه زمانى به شما دستور حركت داده خواهد شد. آگاه باشيد، كسى كه براى آخرت آفريده شده است، چه كارى با دنيا دارد، و چه كارى با مال دارد كه به زودى از وى گرفته مى شود. و نتايج (ناشايست) و حسابش در گردنش خواهد ماند. بندگان خدا، آن خيرى كه خدا وعده داده است، ترك كردنش شايسته نيست و رغبت به آن شرّى كه از آن نهى فرموده است جايز نيست.
ص: 235
(6) بندگان خدا، برحذر باشيد از آن روز كه كردارها در آن بررسى مى شود، و زلزله (يا اضطراب) در آن فراوان است، و كودكان در آن روز پير مى شوند، بدانيد اى بندگان خدا، از نفوس شما براى شما مراقبانى و از اعضايتان نگهبانانى است.
براى شما از نفوس شما حافظانى راستين گماشته شده است كه اعمال شما را و شمارۀ نفس هايتان را ثبت مى كنند، نه تاريكى شب شما را از آن ها مخفى مى دارد، و نه درى محكم شما را از آن ها مى پوشاند. و قطعى است كه فردا به امروز نزديك است.
(7) امروز با آنچه كه در آن است مى گذرد و فردا كه به آن ملحق خواهد گشت از راه مى رسد. (فردا چنان نزديك است كه) گويى هر فردى از شما به جايگاه تنهايى خود در زمين رسيده، و در آن گودال كه براى او تعيين شده آرميده است. وه كه چه خانۀ تنهايى! و چه منزل وحشتناكى! و چه جدا افتاده از جمعى كه منزل در غربت گرفته است! گويى آن فرياد (بانگ) نهايى برآمده است.
(8) و ساعت قيامت شما را در خود فرو برده و براى داورى نهايى دربارۀ شما، از گور خود برخاسته ايد. تخيلات و گفتار و تفكرات باطل از شما دور شده. و عذر تراشى ها و بهانه آورى ها از طرف شما نابود گشته. و حقايق براى شما قابل دريافت و پذيرش شده. و همۀ شؤون عدالت سرنوشت شما را به جايگاه خود رسانده است. پس با عبرت ها پند بگيريد و با تغييرات، تجربه بيندوزيد و از تبليغ ها بهره مند شويد.
ص: 236
158 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را بر فضيلت حضرت رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و قرآن آگاه مى سازد. سپس حال دولت بنى اميّه را بيان مى فرمايد
(1) خداوند، پيامبر عظيم الشأن اسلام را در دوران انقطاع وحى و رسولان و در امتداد خواب امت ها در تاريكى (جهالت ها) فرستاد. در آن هنگام اصول و قوانين حيات سعادتمندانۀ انسان ها (دين) شكسته بود. آن رسول گرامى با تصديق آنچه (كتاب هاى الهى آورده بود) كه پيش رو داشت، و با نورى كه از آن پيروى مى شود، براى آن مردم آمد. آن است قرآن، او را به سخن گفتن وادار كنيد و هرگز (با شما) سخن نخواهد گفت.
(2) ولى من براى شما از قرآن خبر مى دهم. آگاه باشيد در اين كتاب الهى است علم هر آنچه كه خواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است و دواى درد شما و نظم آنچه كه در ميان شما بايد باشد.
(3) از جملۀ اين خطبه است: در آن موقع خانه اى در ده و چادرى در بيابان نمى ماند، مگر اين كه ستمكاران (بنى اميّه) اندوهى در آن نشانند. و كينه و بدبختى و تيره روزى به آن وارد كنند. در چنان روزگارى براى آنان نه عذر آورنده اى در آسمان مى ماند و نه ياورى در زمين. شما كسى (يا كسانى) را براى امر زمامدارى برگزيديد كه شايستۀ آن نبودند. و اين امر مهم را به آن چشمه سارى كه از آن او نبود، كشيدند.
(4) زود باشد كه خداوند از كسى كه ظلم كرده است، انتقام بكشد دربارۀ خوراك و آشاميدنى كه با ستم به خود اختصاص داده است، به وسيلۀ خوراكى هاى تلخ و شرنگ بار و آشاميدنى هاى چون صبر تلخ زهرآگين، و با لباس باطنى خوف و وحشت، و با لباس شمشير كه از رو است. آل اميّه مركب هايى هستند كه بار گناهان مى كشند و شترانى كه توشۀ معاصى حمل مى كنند.
ص: 237
(5) سوگند مى خورم، بار ديگر سوگند مى خورم كه بنى اميّه همانند خلط سينه كه بيرون مى اندازند، خلافت را بعد از من بيرون خواهند انداخت. سپس هرگز آن را نخواهند چشيد و طعمش را نخواهند يافت، مادامى كه شب و روز پى در پى هم خواهند آمد.
159 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه نيكى ارتباط زمامدارى خود را با مردم جامعۀ خود توضيح مى دهد.
من به طور قطع در همسايگى با شما بهترين ارتباطات را برگزيدم. (مانند چوپان دلسوز) به دنبال شما افتادم و تمام كوششم را (براى اصلاح حال و سعادت دنيوى و اخروى شما) به كار انداختم. و شما را از زنجيرهاى ذلت و از حلقه هاى ظلم آزاد كردم. اين تلاش و تكاپو (به اضافۀ احساس برين تكليف خداوندى) براى سپاسگزارى در برابر نيكويى اندكى بود كه از شما مشاهده نمودم. در حالى كه چشم پوشى كردم از آن منكرات فراوان شما كه چشم آن را ديده، و بدن با آن تماس داشته است.
160 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) فرمان او بر مبناى قضا و حكمت، و رضاى او موجب امان و رحمت است. حكم او بر مبناى علم، و منشأ عفو او حلم است.
ص: 238
(2) خداوندا، سپاس تو راست، بر هر چه كه بگيرى و عنايت فرمايى، و در برابر هر بهبود و ابتلايى (كه به بندگانت روا مى دارى)، سپاسى كه رضايت بخش ترين و محبوب ترين حمد براى تو و برترين حمد نزد تو باشد. سپاسى كه همۀ كائنات تو را پر كند و به آنچه كه تو خواسته اى برسد. حمدى كه از تو پوشيده نشود و از مقام ربوبى ات كوتاه نيايد.
(3) سپاسى كه عدد آن پايان نپذيرد و امتداد و افزايشش فانى نگردد. خداوندا، ما حقيقت عظمت تو را نمى دانيم. و لكن اين قدر مى دانيم كه تويى داراى حيات (حقيقى) و قايم به ذات و برپا دارندۀ كائنات، نه خوابى سبك تو را گيرد و نه خوابى سنگين. هيچ نظرى (انديشه اى) راه به تو ندارد، و هيچ بينايى تو را در نمى يابد. تويى كه ديدگان را مى بينى و اعمال را شمارش مى كنى. و تويى كه پيشانى ها (يا موى پيشانى ها) ى گردنكشان و پاهاى آنان را گرفته اى. چيست آنچه از مخلوقاتت كه ما مى بينيم و از قدرت تو دربارۀ آن در شگفتى فرو مى رويم. و عظمت سلطه و توانايى تو را توصيف مى نماييم، در حالى كه آن حقايقى كه از ما پوشيده و ديدگان ما از ديدگان آن كوتاه است و عقول ما به آن نرسيده متوقف مى گردد، و پرده هاى غيب كه ميان ما و آن ها است، با عظمت تر است.
(4) پس هر كس كه دل را از همه چيز خالى بدارد و انديشه را به جريان بيندازد تا بداند كه عرش خود را چگونه برپا داشتى و مخلوقاتت را چگونه آفريدى و آسمان هايت را در فضا چگونه معلّق نگه داشتى، و چگونه زمينت را بر موج آب گسترده اى، با چشم خيره و عقل سرگشته و گوش واله و فكر حيرت زده بازپس مى گردد.
ص: 239
(5) از جملۀ اين خطبه است: (آن فرو رفته در غفلت) با گمان بى اساس خود ادعا مى كند كه اميدوار به خدا است. سوگند به خداوند بزرگ، او دروغ مى گويد. (اگر چنان است كه ادعا مى كند) چرا اميد او در عملش نمودار نيست؟ زيرا هر كس كه اميدوار باشد، اميد او در عملش شناخته مى شود، و هر اميدى به جز اميد به خداوند متعال، آلوده و هر ترسى غير از ترس از خداوند بى اساس است، مگر خوف از خدا كه حق است و داراى عامل واقعى است. او در امور بزرگ به خدا اميدوار مى گردد و در امور كوچك به بندگان او. هيبت و اهميتى كه به بنده مى دهد، به خدا منظور نمى دارد. چه علتى دارد كه خداوند (كه بزرگ است سپاس او) مورد كوتاهى واقع گردد، در حالى كه دربارۀ بندگانش آن كوتاهى روا ديده نمى شود! (6) آيا مى ترسى در اميدى كه براى او ادعا مى كنى دروغگو باشى؟ يا خدا را براى اميد بستن سزاوار نمى بينى؟ و بدينسان اگر از يكى از بندگان خدا بترسد، براى دفع خوف خود چاره مى جويد. ولى در برابر خوف از خدا بى اعتنايى مى ورزد! به اين ترتيب ترس از بندگان را نقد تلقى مى كند، و خوف از خدا را وعده اى كه اميدى براى وفا به آن نيست. و چنين است وضع كسى كه دنيا در چشمانش بزرگ جلوه كند، و موقعيت آن در دلش با عظمت گردد. دنيا را بر خدا مقدم مى دارد، و رو به آن مى آورد و كمر بندگى آن را به ميان مى بندد!
(7) زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جهت پيروى، براى تو كفايت مى كند. و با دقت در حيات آن برگزيدۀ خداوندى دليل براى نكوهش عيوب و زشتى و فراوانى رسوايى ها و بدى هاى آن وجود دارد، كه گسترۀ پهناور زمين براى آن وجود مقدس در نورديده شد. و جوانب آن براى ديگران صاف و هموار گشت. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از شيرخوارى از زمين بريده شد و از زر و زيورهاى آن بركنار گشت.
ص: 240
(8) و اگر بخواهى دومين مثل، موسى كليم الله عليه السّلام را بياورم. آن گاه كه عرض كرد: خداوندا، به آن خيرى كه براى من فرستادى محتاجم. سوگند به خدا، او از خدا جز نانى كه بخورد، چيزى سؤال نكرده بود، زيرا آن حضرت از سبزى زمين مى خورد تا آن جا كه رنگ سبزى به جهت لاغرى بدن و نازكى پوست او ديده مى شد.
(9) و اگر بخواهى سومين مثل، داوود عليه السّلام صاحب مزامير و قارى بهشتيان را بياورم كه با دست خود زنبيل از برگ هاى خرما مى بافت. سپس به همنشينانش مى گفت: كيست كه فروش اين ها (زنبيل ها) را به عهده بگيرد؟ آن حضرت از قيمت بافته هاى خود، نان جو مى خورد.
(10) و اگر بخواهى دربارۀ عيسى بن مريم عليه السّلام به تو بگويم. آن حضرت از سنگ بالش براى خود داشت. و لباس خشن مى پوشيد و غذاى ناگوار تناول مى فرمود. و خورشت نان او گرسنگى، و چراغ شبانگاهى او مهتاب، و سايبانش در زمستان، مشرق و مغرب زمين بود. ميوه و ريحانش گياهانى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد. براى او همسرى نبود كه وسيلۀ تشويش خاطر او شود و فرزندى نبود كه اندوهگينش سازد، و مالى نبود كه او را به خود مشغول بدارد. طمعى در چيزى نداشت كه او را پست و خوار گرداند، مركبش پاهايش و خدمتكار او دست هايش بود.
ص: 241
(11) پيروى كن از پيامبرت كه پاك و پاكيزه تر از همۀ مخلوقات خدا بود. براى هر كس كه بخواهد پيروى (از كمالات) نمايد، در آن وجود مقدس است عالى ترين كمال براى تبعيّت، و بهترين نسبت براى هركسى كه انتساب به او را بخواهد. و محبوب ترين بندگان در نزد خدا كسى است كه از پيامبرش تبعيت كند و دنبال كار او را بگيرد.
از دنيا براى خوردن به اندكى قناعت فرمود. گوشۀ چشمى براى تمايل به دنيا نيفكند. او لاغرترين مردم دنيا بود با تهى گاه خالى و گرسنه ترين مردم دنيا با شكمى كم غذا. همۀ دنيا بر آن انسان كامل عرضه شد، آن را نپذيرفت.
(12) (وقتى) دانست كه خداوند سبحان چيزى را دشمن داشته، آن را دشمن داشت، و چيزى را تحقير نموده، آن را پست شمرد و چيزى را ناچيز دانسته، آن را ناچيز دانست. و اگر در ما جز اين نبود كه دوست بداريم آنچه را كه خدا و رسولش دشمن مى دارد و تعظيم كنيم چيزى را كه خدا و رسولش آن را ناچيز مى دانند، كفايت مى كند براى ارائه مخالفت و جدايى از خداوند سبحان. آن برگزيدۀ خدا صلّى اللّه عليه و آله روى زمين مى نشست و غذا مى خورد و مانند بندگان مى نشست، و با دست خود، كفش خود را پينه مى دوخت، و لباسش را به دست خود وصله مى زد. و گاهى الاغ برهنه سوار مى شد، و كسى را پشت سر خود سوار مى فرمود.
(13) گاهى كه مى ديد پرده اى صورتگرى و نقاشى شده از در خانه اش آويخته است (خطاب) به زنش مى فرمود: آن پرده را از جلوى چشم دور كن، زيرا وقتى كه بر آن مى نگرم، دنيا و زر و زيورهايش را به ياد مى آورم. او از ته دل از دنيا اعراض نمود و ياد آن را از نفسش مى راند. لذا دوست داشت كه زينت دنيا را از ديدگانش دور بدارد. و از دنيا براى خود لباس فاخر اتخاذ نكند و دنيا را پايدار تلقى ننمايد. و به عنوان اقامتگاه، به آن دل نبندد و اميدوار نگردد. لذا دنيا را از نفس خود بيرون راند و آن را از دل خويشتن بركنار فرمود و از ديدگاه خود ناپديد ساخت. چنين است كه هر كس چيزى را دشمن داشت، نظر به آن و يادآورى آن را نيز دشمن مى دارد.
ص: 242
(14) در زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى اثبات بدى ها و عيوب دنيا براى تو دليل وجود دارد. زيرا او و نزديكترين اشخاصش در اين دنيا سير نشدند و همۀ زر و زيورهاى دنيا با وجود تقرّب بزرگى كه به خدا داشت از او دور گشت. آن كس كه نظر مى كند، با عقل خود بنگرد، ببيند كه آيا خداوندى كه توفيق اعراض از دنيا و زر و زيور آن را به پيامبرش عنايت فرمود (مفهوم اين امر) اكرام آن حضرت بود، يا اهانتى بر او روا داشته بود! اگر آن شخص بگويد: خدا به پيامبرش اهانت نموده بود، سوگند به خداى بزرگ دروغ گفته و بهتان زده است.
اگر بگويد: خداوند پيامبرش را با آن توفيق اعراض از دنيا اكرام فرموده است، پس بداند كه خداوند كسى را كه دنيا را براى او گسترش داد اهانت نمود، و اكرام كرد نزديكترين مردم به خودش (پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله) را كه دنيا و زر و زيور آن را از وى دور نمود.
(15) پس هر كس بخواهد (براى تحصيل سعادت) از كسى پيروى نمايد، پس تبعيت نمايد از پيامبر خداوند. و از دنبال او حركت كند و هر كجا كه او وارد شود، قدم بگذارد. و اگر چنين نكند از هلاكت در امان نخواهد ماند. زيرا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه اى براى قيامت قرار داد و بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از عذاب.
(آن بزرگ بزرگان) با شكمى تهى از دنيا بيرون رفت و با شخصيتى سالم به سراى آخرت وارد شد. سنگى روى سنگ نگذاشت تا راه خود را به ابديت پيش گرفت، و دعوت خدايش را لبيك گفت.
(16) چه با عظمت است منّت خداوندى براى ما كه پيشتازى براى ما احسان فرمود تا از او پيروى كنيم و حاكمى براى ما قرار داد كه پاى جاى پاى او گذاريم. سوگند به خدا، اين لباس خود را چندان دادم وصله كنند كه از وصله كننده اش خجلت كشيدم.
گوينده اى به من گفت: آيا اين لباس را دور نمى اندازى؟ پاسخ دادم: دور شو از من، كه در بامداد مورد ستايش قرار مى گيرد كاروانى كه شبانگاه راه رفته است.
ص: 243
161 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف پيامبر و اهل بيت و پيروان دين او و در اين خطبه مردم را براى تقوا موعظه مى فرمايد.
(1) خداوند جل شأنه، پيامبر را با نور روشنايى بخش و برهان آشكار و روش نمايان و كتاب راهنما مبعوث فرمود. خاندانش بهترين خاندان و درخت او بهترين درخت، شاخه هاى آن معتدل و ميوه هايش در دسترس براى همه است.
زادگاهش مكّه و هجرتش به مدينه بود. نام او در مدينه بلند شد و از همان جا صدايش گسترش يافت.
(2) خداوند آن حضرت را با حجّت كافى و موعظۀ شفابخش و دعوت تدارك كننده فرستاد. خداوند به وسيلۀ آن بزرگوار، شرايع مجهول را آشكار و بدعت هايى را كه در دين الهى داخل شده بود، ريشه كن و احكام گسيخته را تبيين فرمود. پس هر كس غير از اسلام، دينى را بجويد، شقاوتش محقق و طناب پيوند دهندۀ او با خدا قطع و سقوطش بزرگ و بازگشت و سرنوشتش به اندوه طولانى و عذاب شديد خواهد بود. و من توكّل به خدا مى كنم، توكل بازگشت به سوى او. و هدايت راهى را از او مسألت مى كنم كه منتهى به بهشت و رساننده به محل رغبت او باشد.
ص: 244
(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى و اطاعت او توصيه مى كنم. زيرا تنها تقوا است كه نجات دهنده در فردا (قيامت) است و رهايى بخش در ابديّت.
(خداوند سبحان مردم را از مخالفت و نافرمانى) چنان كه بايد ترسانيد و تهديد نمود، و ترغيب و تشويق فراوان (به پيروى از مشيّتش) فرمود. دنيا و قطع شدن آن را از شما و زوال و انتقال آن را توصيف نمود. پس روى گردان شويد از آنچه كه در اين دنيا شما را به شگفتى وا مى دارد، زيرا آنچه كه از دنيا با شما خواهد بود، اندك است.
(4) اين دنيا نزديك ترين خانه به غضب خداوندى و دورترين خانه از رضاى پروردگارى است. اى بندگان خدا، چشم بپوشيد از اندوه ها و اشتغالات اين دنيا.
زيرا يقين داريد كه دنيا از شما و شما از دنيا جدا خواهيد گشت و مى دانيد كه حالات آن دائما در حال دگرگونى است. پس، از اين دنيا بر حذر باشيد مانند بيمناك بودن شخص مهربان و خيرخواه دربارۀ خويشتن و مانند شخص كوشا و تلاشگر.
(5) عبرت بگيريد با آنچه ديديد از انسان هايى كه پيش از شما به خاك افتادند، و اعضاى بدنشان از يكديگر جدا شد و از بين رفت، و چشمان و گوش هاى آنان زايل گشت، و شرف و عزّتشان بر باد فنا رفت. شادى ها و نعمت ها از آنان بريد.
نزديكى فرزندان به گمشدن آنان منتهى شد. و هم صحبت بودن همسران به جدايى از آنان كشيد. (ديگر) نه به يكديگر فخر مى فروشند و نه تناسل مى كنند و نه با يكديگر ديدارى دارند و نه با هم به گفتگو مى نشينند.
(6) اى بندگان خدا، بر حذر باشيد مانند برحذر بودن كسى كه بر نفسش پيروز است و مانع شهوت رانى و ناظر به وسيلۀ عقلش. زيرا حقيقت آشكار است و نشان بر پا و راه هموار و مستقيم است.
ص: 245
162 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در پاسخ يكى از يارانش فرمود كه از او پرسيده بود: چگونه قوم شما، شما را از اين مقام كه شايسته ترين مردم به آن بوديد، دفع و بركنار نمودند؟ پس گفت:
(1) اى برادر اسدى، تو مردى مضطرب هستى كه گفتارت را نسنجيده رها مى كنى. با اين حال براى توست رابطۀ خويشاوندى و حق پاسخ براى سؤال. اكنون كه پرسيدى، بدان.
(2) اما اين كه حق ما را دربارۀ مقام پيشوايى خودسرانه از ما گرفتند، در حالى كه ما، هم از نظر نسب بالاتر از ديگران هستيم و هم از جهت تعلّق و ارتباط به آن حضرت، اين استبداد از روى مرغوب و مطلوب بودن حاكميّت بود كه نفوس جمعى از شدّت حرص به آن بخل ورزيدند، و نفوس جمعى ديگر دربارۀ آن، سخاوت و اعراض نمودند. داور مطلق خدا است. و بازگشت همه در قيامت به سوى او است.
رها كن آن غوغا و داد و بيداد را كه در همه جا طنين انداخت. داستانى غير از داستان گذشتگان را پيش بياور.
(3) اكنون بيا و حادثۀ چشمگير را دربارۀ فرزند ابوسفيان بنگر. (كه اين معاويه چه ادعايى به راه انداخته است!) روزگار مرا پس از آن كه به گريه انداخته بود، خندانيد. جاى شگفتى نيست، چه حادثۀ بزرگى كه تعجب را به نهايت مى رساند و كجروى را فراوان مى نمايد. آن قوم در صدد برآمدند نور خداوندى را از چراغش خاموش كنند و آب حيات جوشانش را از منبع آن ببندند! و آنان در ميان من و خودشان شربتى آلوده را قرار دادند.
ص: 246
(4) اگر از ما و از آنان مشقت هاى فتنه و بلوا مرتفع گردد، آنان را به حق ناب وا مى دارم. و اگر روزگار از آنچه كه من مى خواهم مانع گردد (وضع من شبيه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است) كه خداوند دربارۀ او فرمود: نفس خود را از روى حسرت و تأسف دربارۀ آنان از بين مبر، زيرا خداوند به كردار آنان عالم است.
163 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) ستايش خداى راست، آفرينندۀ بندگان و گسترانندۀ عرصه هاى زمين و به جريان اندازندۀ آب ها در پستى ها و درّه ها و رويانندۀ گياهان. براى اوليّت او آغازى نيست و براى ازليّت او انقراضى نه. اوست اول و پايدار و پايندۀ بى مدّت. پيشانى ها در مقابل او بر زمين سوده مى شود و لب ها به توحيد او گويا. اشياء را در هنگام خلقت متعيّن ساخت تا از همانندهاى خود جدا شوند.
(2) اوهام بشرى نتواند او را با حدود و حركات و با اعضاء و ابزار اندازه گيرى كند. براى او «كى» زمانى نتوان گفت و مدتى كه با «تا» مشخص گردد، نتوان تصور نمود. او آشكار است ولى نتوان گفت (ظهورش) از چيست و او باطن است ولى نتوان گفت در چيست؟ او كالبدى جسمانى نيست كه فانى گردد و در چيزى مخفى نشده است كه چيزى او را در برگيرد و بپوشاند.
ص: 247
(3) نزديكى او با اشياء با چسبندگى نيست و دورى او از آن ها با مفارقت و جدايى نمى باشد. از بندگان او كمترين نگاه براى او پنهان نيست و تكرار هيچ لفظى براى او خفايى ندارد، نه نزديك شدن به يك بلندى (پناه گرفتن پشت بلندى ها) و نه باز نهادن گامى در شب تاريك، و نه در سكون شبانگاهى، كه ماه روشن در سايۀ آن حركت مى كند، و آفتاب نورانى در حال غروب و نمودار شدن پس از آن، در دگرگونى زمان ها و روزگاران، از روى آوردن شبى كه مى آيد و روزى كه بر مى گردد، پيش از هر نهايت و مدتى و پيش از هر شمارشى و تعدادى.
(4) آن ذات اقدس با عظمت تر است از آن صفات محدود كننده به وسيلۀ اندازه ها و نهايت قطرها، كه محدودكنندگان به او نسبت مى دهند. و (بالاتر است) از اتخاذ مسكن ها و جايگير شدن در قرارگاه ها. زيرا حد و اندازه براى مخلوقات او زده شده و منسوب به غير آن مقام اعلاى ربوبى است.
(5) خداوند سبحان اشياء را از ريشه هاى ازلى و مبادى اوليه اى كه ابدى باشد نيافريده است. بلكه مخلوق را آفريد و حد آن را برپا داشت. هرچه را صورتگرى كرد با نيكوترين وجه تصوير فرمود. هيچ چيزى از مخلوقات را قدرت امتناع و سرپيچى از فرمان او نيست. و نه از اطاعت كائنات، سودى به آن موجود برين عايد مى گردد. علم خداوندى به مردگان گذشته همانند علم اوست به زنده هاى باقى. و علم او به آسمان هاى بلند همان گونه است كه به زمين هاى پايين.
ص: 248
(6) از جمله اين خطبه است: اى مخلوقى كه با اعضاى معتدل آفريده شده اى و اى ابداع شده اى كه در تاريكى هاى ارحام و لابلاى پرده ها مورد عنايت بودى. در آغاز وجودت، از جوهرى كشيده شده از گل بودى كه در قرارگاهى محكم نهاده شدى تا قدر معيّن و مدتى قسمت شده. مخفى در درون مادرت بودى و جنبشى داشتى. نه توانايى پاسخ دادن به خواندن داشتى و نه ندايى را مى شنيدى. سپس از آن قرارگاه بيرون رانده شدى به خانه اى كه نه آن را ديده بودى و نه راه هاى منافع آن را مى شناختى.
(7) (اى انسان)، چه كسى تو را به جذب غذا از پستان مادرت راهنمايى كرد و جايگاه هاى خواستن و اراده ات را به تو ارائه نمود؟ هيهات، آن كسى كه از درك صفات موجوداتى كه داراى شكل و ابزار و وسايل مى باشند، عاجز است، قطعا از دريافت صفات خالقش ناتوان تر و از رسيدن به درك او به وسيلۀ حدود مخلوقات دورتر مى باشد.
164 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه مردم دور او جمع شدند و به علت ناراحتى كه از عثمان داشتند از آن حضرت خواستند كه دربارۀ مردم با وى صحبت فرمايد و رضايت مردم را از او طلب كند. آن حضرت نزد عثمان رفت و به او فرمود:
(1) مردم پشت سر من قرار گرفته و مرا به عنوان سفير (ميانجى) ميان تو و خودشان نزد تو فرستاده اند. سوگند به خدا نمى دانم به تو چه بگويم؟ من چيزى (در اين باره) نمى دانم كه تو آن را نمى دانى. و من تو را به چيزى راهنمايى نمى كنم كه آن را نمى شناسى.
تو مى دانى آنچه را كه ما مى دانيم. ما به چيزى جلوتر از تو سبقت نداريم كه دربارۀ آن به تو اطلاع بدهيم، و به چيزى به تنهايى اختصاص نداشتيم كه آن را به تو ابلاغ نماييم. تو ديدى همان گونه كه ما ديديم و شنيدى همچنان كه ما شنيديم.
ص: 249
(2) و با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همصحبت بودى، همان گونه كه ما بوديم. نه فرزند ابو قحافه (ابو بكر) براى عمل به حق شايسته تر از تو بود و نه پسر خطّاب (عمر). و تو به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله از نظر رگ هاى خويشاوندى نزديكتر هستى. و از داماد بودن به رسول خدا تو بهره مند گشته اى، نه آن دو. پس خدا را در نظر بگير. خدا را، دربارۀ جانت. زيرا در اين صورت تو (در اين حادثه كه پيش آمده است) نابينايى را به بينايى مبدل نمى سازى و چنان نيست كه به وسيلۀ آموزش، جهل تو مرتفع گردد.
راه ها واضح است و نشانه هاى دين برپاست.
(3) بدان، برترين بندگان خدا در نزد خداوند سبحان، امامى است عادل، كه هدايت شده و مردم به وسيلۀ او هدايت شوند. سنّت معلوم را برپا بدارد و بدعت مجهول را بميراند. و قطعى است كه سنّت ها روشن و روشنگرند، و براى آن ها نشانه ها است. و بدعت ها آشكارند و براى آن ها (نيز) نشانه هايى است. و بدترين مردم در نزد خدا امامى است ستمكار كه گمراه است، و مردم به وسيلۀ او گمراه مى شوند. كه سنت گرفته شده از منبعش را بكشد، و زنده كند بدعت كنار گذاشته شده را.
(4) و من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: روز قيامت پيشواى ستمكار آورده مى شود، در حالى كه نه يار و ياورى دارد و نه كسى كه از طرف او پوزش بطلبد.
اين ستمكار در آتش دوزخ انداخته مى شود. او در آن جا مانند آسياب دور خود مى گردد، سپس او را به ته دوزخ مى بندند. و من تو را به خدا سوگند مى دهم كه كوشش كن پيشواى مقتول اين امت نباشى. در گذشته گفته مى شد در اين امت زمامدارى كشته مى شود و در كشت و كشتار تا روز قيامت گشوده مى گردد. و همين حادثه امور اين امت را بر خودشان مشتبه خواهد ساخت و فتنه ها و آشوب ها در ميان آنان گسترده خواهد گشت.
ص: 250
(5) امّت در ميان تشويش ها و گرفتارى ها به اضطراب افتاده و در هم خواهند آميخت.
هرگز مانند چارپاى بى اختيار مباش كه مروان بن حكم تو را هر كجا بخواهد براند، در اين موقعيت كه ساليان زندگى تو متراكم و عمر تو رو به پايان مى رود.
عثمان به او گفت: «با مردم صحبت كن كه به من مدتى مهلت بدهند تا ظلم هايى كه بر آنان وارد شده است، بر طرف كرده و جبران نمايم.
امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ او فرمود: «آنچه كه در مدينه است، براى آن مدتى لازم نيست و آنچه كه دور از مدينه است مدت مهلتش وصول امر تو به آن است».
165 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، شگفت انگيز بودن خلقت طاووس را بيان مى فرمايد
(1) خداوند سبحان مخلوقات را از زنده و غير زنده و ساكن و داراى حركات، ابداع فرمود. و شواهدى روشن را براى شناساندن لطف و عظمت قدرت خود، اقامه فرمود، تا آن جا كه عقول انسانى در حالى كه توجه به لطف صنعت و عظمت قدرت او مى نمايند، تسليم او گشته و اعتراف مى كنند. و فرياد دلايل وحدانيّت او بر گوش هاى ما طنين مى اندازد.
(2) (از دلايل وحدانيّت او است) آفرينش صور گونه گون پرندگانى كه آن ها را در شكاف هاى زمين (به شكل لانه ها) و شكاف هاى كوه هاى روى زمين و در بلندى هاى آن ها مسكن داد. (پرندگانى كه) داراى بال هايى مختلف و اشكال متنوع اند. (جاندارانى) كه در زمام تسخير قانون در حركتند و بال هاى خود را براى پريدن در طرق باز هواى پهناور و فضاى باز مى گسترانند. خداوند آن پرندگان را با سابقۀ نيستى در صورت هاى شگفت انگيز نمايان به وجود آورد و آن ها را با پيوند سر استخوان ها كه پوشيده شده به گوشت و پوستند، تركيب فرمود.
ص: 251
(3) و بعضى از مرغان را به جهت سنگينى جثّه از پرواز سريع در هوا باز داشت، و با پرواز بال هاى باز، آن ها را نزديك زمين به حركت در هوا وا داشت. خداوند آن پرندگان را با اختلافى كه در رنگ ها دارند، با لطف قدرت و صنعت دقيق خود، منظم فرمود. برخى از آن ها در غالب يك رنگ مشخص غوطه ورند كه با هيچ رنگى غير از همان كه در آن غوطه ور هستند مخلوط نمى باشد، و بعضى ديگر از آن ها در رنگى غوطه ور هستند، كه غير از آن رنگى است كه دور گردن دارند.
(4) و از شگفت انگيزترين آن ها از جهت آفرينش، طاووس است كه خداوند آن را در محكم ترين هماهنگى اعضاء آفريد و رنگ هاى آن را در زيباترين نظم قرار داد.
در خلقت طاووس بالى قرار داد كه استخوان هاى آن سر به هم دارند و دمى كه كشش آن را طولانى فرمود. هنگامى كه به طرف مادۀ خود برود، آن دم در هم جمع شده را باز مى نمايد و آن را بلند و برافراشته مى سازد، كه گويى آن دم، بادبان كشتى «دارى» است كه كشتى بانش آن را كشيده باشد. اين حيوان به رنگ هاى خود مى نازد، و دم خود را با تبحّر به اين طرف و آن طرف حركت مى دهد.
(5) و مانند خروس عمل جنسى انجام مى دهد و با آلت تناسل خود جماع مى كند، مانند عمل حيوانات نر كه در عمل جنسى نيرومند هستند. من در اين بيان تو را به مشاهدۀ عينى حواله مى كنم، نه مانند كسى كه به سند ضعيف ارجاع نمايد. و اگر وضع عمل جنسى طاووس همان گونه باشد كه بعضى گمان كرده اند كه اين حيوان مادۀ خود را به وسيلۀ اشكى آبستن مى كند كه چشمانش بر مى آورد و در گوشۀ چشمانش مى ماند. و مادۀ اين حيوان آن را مى ليسد و پس از آن تخم مى گذارد، نه اين كه از راه تلقيح نر آبستن شود بلكه از اشك خارج شده از چشم آبستن شده، اين گمان شگفت آورتر از افسانۀ «منقار گذاشتن نر به منقار ماده» براى تلقيح كه بعضى ها ابراز نموده اند، نيست.
ص: 252
(6) (اگر خوب بنگرى) ناى هاى پر آن همانند شانه هايى از نقره است و آن دايره هاى شگفت انگيز مانند خورشيدهايى است كه بر آن ها روييده است، همانند طلاى خالص و قطعه هاى زبرجد. اگر بخواهى اين حيوان زيبا را به آنچه كه زمين مى روياند تشبيه كنى، بايد بگويى: گل هايى است بهارى كه از محلّهاى مختلف چيده شده است.
(7) و اگر بخواهى آن را به لباس ها تشبيه نمايى، مانند حلّه هاى آراسته يا مانند جامه هاى زيبا از برد يمانى است. و اگر به زيورها تشبيهش كنى، مانند نگين هاى رنگارنگ انگشترى ها است كه دور تا دور آن را نقرۀ مزيّن گرفته است. راه رفتن اين حيوان، شادمان و خرامان و با حالت تكبّر است. دم و بال هاى خود را با دقت و كاوش مى نگرد، و با مشاهدۀ پيراهن نگارين و الوان زيباى خود خنده سر مى دهد.
(8) و در آن هنگام كه به پاهايش مى نگرد، صدايى ناله مانند برمى آورد و چونان جاندارى كه پناه جويى خود را آشكار مى كند، فرياد او به صدق احساس دردش گواهى مى دهد. زيرا پاهايى سياه رنگ و زشت و نازك دارد مانند پاهاى خروس خلاسى(1) و از تيزى استخوان ساق او خارى خرد روييده و در پشت گردن اين حيوان كاكلى سبز رنگ با نقشى زيبا و نگارين سر زده است.
(9) نقطۀ آغازين گردنش مانند ابريقى است كشيده و جايگاه فرو رفتنش تا به شكم مانند رنگ وسمۀ يمانى سبز مايل به سياهى است، يا مانند ابريشمى كه بر روى آينۀ صيقلى پوشانده شده است. و گويى خود را با يك مقنعۀ سياه پوشانده. و به قدرى تازه و با طراوت و درخشان است كه گويى سبزى تند و شادابى به او در آميخته است. و در شكاف گوش اين حيوان خطى است مانند باريكۀ نوك قلم در رنگ گل بابونه كه با سفيدى خود در ميان سياهى محل مى درخشد. و كمتر رنگى است كه طاووس نصيبى از آن نداشته باشد.
ص: 253
(10) طاووس مانند شكوفه هايى است كه نه باران هاى بهارى آن ها را پرورانده است، و نه تابش آفتاب تابستانى. گاهى پرهاى خود را مى ريزد و از لباسش برهنه مى گردد و پرهايش پياپى مى ريزند (و بار ديگر مى رويند) و آن پرها مانند ريزش برگ هاى شاخه ها فرو مى ريزند. سپس بدون فاصله شروع به روييدن مى نمايند تا آن گاه كه به وضع و شكل گذشته پيش از ريخته شدن برگردند. چنان كه رنگى با رنگ سابق تفاوتى نداشته باشد و هيچ رنگى در غير مكان خود قرار نگيرد. و اگر مويى از موهاى ناى هاى طاووس را به دقت بنگرى، گاهى نوعى از سرخى گلگونه و گاه ديگر سبزى زبرجدى و گاهى هم زردى طلاى خالص را مى بينى.
(11) پس چگونه نيروهاى عميق هشيارى ها مى تواند به توصيف اين منظره برسد، يا قريحه و فهم عقول آن را دريابد، يا گفتار وصف كنندگان آن را توصيف نمايد.
و كمترين اجزاء اين حيوان، اوهام انسان را از دركش و زبان ها را از بيانش ناتوان ساخته است. پاكيزه پروردگارى كه عقول آدميان را از توصيف مخلوقى كه آن را براى چشم ها آشكار ساخته است، مغلوب فرموده است. لذا عقول مردم آن را در حالى درك مى كند كه مخلوقى است محدود و تكوين يافته و تركيب پيدا كرده و از رنگ هاى متنوع رنگ آميزى شده است. و زبان ها از تلخيص صفت آن حيوان، ناتوان شده و از اداى خصوصيات آن باز مانده است.
(12) پاك است خداوندى كه در آفرينش، از پاهاى مورچه و مگس گرفته تا خيلى بالاتر از آن دو: ماهى و فيل را مستحكم آفريده است. و وعده نموده خداوند متعال كه هيچ موجودى را كه روح در آن دميده است (از وضع مقرر خود) دگرگونى نباشد، جز اين كه مرگ را وعده گاه نهايى و فنا را پايان كار او قرار داده است.
ص: 254
(13) اگر چشم دل بيندازى به سوى آنچه كه از بهشت براى تو توصيف مى شود، نفس تو از شگفتى ها و زيبايى ها و خواستنى ها و لذايذ دنيا و زر و زيور مناظر آن كه در اين دنيا نمودار گشته است، اعراض مى كند و رويگردان مى شود.
(14) و فكر تو در جنبش درختانى كه ريشه هاى آن ها در تپه هاى مشك بر كرانۀ چشمه سارها فرو رفته است متحير مى ماند، و در آويخته شدن خوشه هاى مرواريد با طراوت در شاخه هاى بزرگ و كوچك آن ها و ظهور آن ميوه هاى گوناگون در غلاف ها و پوشش غنچه هاى آن ها. آن ميوه ها بدون مشقّت چيده مى شوند و بر طبق آرزوى چيننده ها در دسترس قرار مى گيرند و دور و بر ساكنان بهشت در پيرامون قصرهاى آن مى گردند، با عسل هاى صاف و خمرهاى زلال و تصفيه شده.
(15) اهل بهشت قومى هستند كه كرامت خداوندى براى آنان ادامه پيدا مى كند، تا در قرارگاه ابدى جاى گيرند و از جا به جا شدن در سفرها (از تحولات) راحت شوند. اگر اى شنونده، دل خود را به وصول به آن مناظر زيبا و شگفت انگيز كه رو به تو خواهند آورد، مشغول بدارى، جانت از بدن مفارقت مى كند به جهت اشتياق به بهشت و مناظرش، و از اين مجلس كه نشسته اى برخيزى و به همسايگى اهل گورستان بر وى براى شتاب به آن بهشت. خداوند ما و شما را به رحمت واسعۀ خود از جمله كسانى قرار بدهد كه از دل براى منازل نيكوكاران مى كوشند.
ص: 255
166 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) بايد خردسالتان از بزرگسالتان پيروى كند و بزرگسالتان به خردسالتان محبت بورزد. و مباشيد مانند جفاكاران خشن جاهليت: كه نه تفقهّى در دين داشتند و نه دربارۀ خدا تعقلى. (با ظاهرى آراسته به انسانيت و باطنى همانند حيوانات شرّ).
مانند تخمى كه در جايگاه تخم گذارى شتر مرغ است، شكستن آن گناه است و اگر به حال خود گذاشته شود، ممكن است آنچه كه در درون تخم است شرّ باشد.
(2) از جملۀ اين خطبه است: آل اميّه پس از اجتماع و الفت متفرّق مى گردند و از اصلشان پراكنده مى شوند. برخى از آنان چنگ به شاخى مى زنند كه به هر طرف ميل كند با آن شاخ حركت نمايند. خداوند متعال آنان را براى يك روز شرّ براى بنى اميه جمع مى كند. چونان ابرهاى پاييزى كه مجتمع مى شوند. خداوند آنان را متشكل مى سازد مانند ابرهاى متراكم، سپس خداوند سبحان براى آنان درهايى باز مى كند كه از جايگاه تراكم و هيجان خود مانند سيل دو باغ مردم سباء، به حركت در مى آيند. به طورى كه در برابر آن نه تپّه اى بر جاى بماند و نه تلّى.
(3) نه كوه متصل به هم و فشرده مى تواند مانع جريان آن سيل گردد و نه زمين بلند سنگلاخ. خداوند سبحان آنان را درون دره هاى خود بپراكند، سپس در چشمه سارهاى زمين به حركت درآورد. خداوند به وسيلۀ آنان، حقوق قومى را از قوم ديگر مى گيرد و گروهى را در سرزمين گروهى ديگر سكونت مى دهد. و سوگند به خدا، آنچه كه در دست بنى اميّه است، بعد از اعتلاء و تسلط ذوب خواهد شد، چنان كه دنبه در آتش ذوب مى گردد.
ص: 256
(4) اى مردم، اگر از يارى حق پاى به عقب نمى گذاشتيد و در توهين به باطل سست نمى گشتيد، كسى كه مثل شما نيست، طمع در زورگويى به شما نداشت و كسى كه (امروز) بر شما نيرومند شده، قدرت و قوّه پيدا نمى كرد. لكن شما گمراه گشتيد، به گمراهى و سرگردانى بنى اسرائيل.
(5) و سوگند به جانم، سرگردانى شما پس از من چند برابر خواهد گشت. اين افزونى گمراهى براى اين است كه شما حق را پشت سر گذاشتيد و از نزديك بريديد و با دور پيوستيد. و بدانيد اگر شما از كسى پيروى مى كرديد كه شما را به سوى حق دعوت مى كند و شما را بر طريق پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله توجيه و تحريك مى نمايد، از كجروى بى نياز مى گشتيد و بار سنگين (خطاها) را از دوش خود مى انداختيد.
167 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اوايل خلافتش فرموده است
(1) خداوند سبحان كتاب راهنما را فرستاد و خير و شرّ را در آن تبيين فرمود. مسير خير را پيش بگيريد تا هدايت شويد و از سمت شرّ اعراض كنيد و در راه معتدل و صواب گام برداريد.
(2) واجبات را مراعات كنيد، واجبات را. آن ها را براى خدا ادا كنيد، تا شما را رهسپار بهشت نمايد.
ص: 257
(3) خداوند متعال حرام فرمود پديده هاى آشكار را، و حلال فرمود اشياء بدون نقص را، و احترام مسلمان را بر همۀ حرمت ها برترى داد و حقوق مسلمانان را در جايگاه هاى انعقاد به اخلاص و توحيد به هم پيوست.
(4) پس مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند، مگر در مسير حق. و اذيت و آزار مسلم صحيح نيست مگر به جهت وجوب.
(5) پيشدستى كنيد براى آمادگى به استقبال امرى كه فراگير همه و در بر گيرندۀ هر يك از شما با كيفيت مخصوص به شما است، اين امر همان مرگ است. مردم را (با سرنوشت حتمى مرگ) پيش چشمانتان مى بينيد و قيامت شما را از پشت به سوى خود مى راند. سبك شويد برسيد. جز اين نيست كه گذشتگان در انتظار آيندگانند.
(6) براى خدا تقوا بورزيد، زيرا شما دربارۀ بندگان و شهرها و اراضى و جانداران مسؤوليد. خدا را اطاعت كنيد و او را نافرمانى نكنيد و وقتى كه خير را ديديد، آن را بگيريد و هنگامى كه شر را ديديد، از آن اعراض كنيد.
168 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را پس از آن كه براى خلافت با آن حضرت بيعت كردند، در پاسخ بعضى از يارانش كه به او پيشنهاد كردند: اگر جمعى از آنان را كه مردم را عليه عثمان شوراندند، كيفر مى دادى (براى پيشرفت كار خلافت مناسب تر بود) فرمود:
(1) اى برادران، من به آنچه كه شما مى دانيد جاهل نيستم، ولى چگونه نيرويى آماده سازم براى كيفر دادن به آنان، در صورتى كه گروهى كه مردم را عليه عثمان شوراندند، از سيطره و شوكتى برخوردارند كه بر ما مسلطند، نه ما بر آنان.
ص: 258
(2) مى بينيد كه بندگان شما و اكثر مردم معمولى با آنان جوشيده و اعراب شما به آنان گرويده اند و آنان در لابلاى جمع شما هستند و هر چه بخواهند با تلخى هاى آن، بر شما وارد مى سازند.
(3) با اين حال، آيا امكان و توانايى به دست آوردن آنچه را كه مى خواهيد در اختيار داريد؟ اين يك حادثه از مانده هاى جاهليت است، و براى اين مردم ريشه و حاميان فراوانى است.
(4) مردم در اين حادثه اگر به غليان بيفتند و مورد تحقيق و تحليل قرار بگيرند، داراى عقايدى گوناگونند: گروهى از آنان موافق نظر شمايند. گروه دوم نظرى غير از نظريۀ شما دارند و جمعى ديگر نه بر اين عقيده اند و نه بر آن عقيده.
(5) شما صبر كنيد و فرصت بدهيد تا مردم آرام شوند و دل ها در موقعيت هاى خود جايگير شوند و حقوق به آسانى قابل استيفاء شود. سكوت كنيد در وظيفه اى كه من بايد انجام بدهم و منتظر باشيد براى دستور من كه به شما خواهد رسيد و كارى انجام ندهيد كه نيرويى را متزلزل سازد و قدرتى را از بين ببرد و سستى و ذلّت به بار آورد.
(6) و تا آنجا كه بتوانم از شعله ور ساختن آتش جنگ خوددارى خواهم كرد. و آنگاه كه چاره اى نديدم، دواى آخرين، داغ كردن است.
169 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين خطبه را در موقعى كه اصحاب جمل به سوى بصره مى رفتند بيان نموده است
(1) خداوند سبحان پيامبرى راهنما با كتاب گويا و دينى قائم برانگيخت. كسى جز تبهكار ساقط و منحرف از آن راهنما گمراه نگردد.
ص: 259
(2) و قطعى است كه بدعت هاى ضد دين كه شباهت ساختگى به دين دارند، عوامل تباهى انسان هايند، مگر آنچه كه خداوند مردم را از آنها حفظ نمايد.
(3) و جز اين نيست كه تنها سلطه و حمايت خداوندى است كه نگهبان شؤون حيات شما است. پس اطاعت كنيد آن ذات اقدس را بدون استحقاق سرزنش (به جهت ريا يا نفاق) و بدون اكراه به آن.
(4) سوگند به خدا، يا بايد خدا را از صميم قلب اطاعت كنيد و بدعت ها را از ميان خود برداريد و يا در انتظار باشيد كه خداوند عظمت و قدرت اسلام را از شما به ديگران منتقل نمايد. سپس آن را هرگز به شما بر نمى گرداند تا اين حكومت و دولت به مردمى غير از شما برگردد و در ميان آنان مستقر شود.
(5) همانا اينان براى خصومت با زمامدارى من، با اجتماع انبوهى برخاسته اند و من مادامى كه از مختل شدن زندگى و نظم جامعۀ شما نترسم، صبر خواهم كرد.
(6) اگر آن نابخردان بر رأى سست و بى پايۀ خود اصرار بورزند، نظم مسلمانان از هم مى پاشد. جز اين نيست كه حرص و آزى كه آنان بر اين دنيا از خود نشان مى دهند، علّتى جز حسادت بر كسى كه خداوند آن را در اختصاص او قرار داده است، ندارد.
آنان به اين تبهكارى اقدام كرده اند كه امور مسلمين را دربارۀ زمامدارى به عقب برگردانند.
(7) حقّى كه شما بر گردن ما داريد، عمل به كتاب خداوند و سيرۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و قيام به حقّ او و اداى آن و برپا داشتن سنّت او است.
ص: 260
170 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در لزوم پيروى از حق در موقع قيام دليل
(1) با اين سخنان با فردى از عرب صحبت فرمود، كه جمعى از بصره او را موقعى كه آن حضرت به بصره نزديك شده بود، به حضور آن حضرت فرستاده بودند، تا نظر مبارك امير المؤمنين عليه السّلام براى آنان دربارۀ اصحاب جمل معلوم شود و شبهه از دل هاى آنان برطرف گردد. آن بزرگوار وضع خود را در رابطه با اصحاب جمل چنان توضيح داد كه آن مرد عرب بر حق بودن آن حضرت را در مقابل آنان فهميد. سپس حضرت به آن عرب فرمود: بيعت كن با من. عرب چنين پاسخ داد: من فرستادۀ قومى هستم و كارى انجام نمى دهم تا اين كه به سوى آنان برگردم.
(2) آن امام المتقين چنين فرمود: اگر آن كسانى كه پشت سر تو قرار گرفته اند، تو را به عنوان طلايه دارى كه جاهاى نزول باران را پيدا كند فرستاده بودند.
و تو بر مى گشتى و جاهاى گياهان و آب را به آنان اطلاع مى دادى و آنان با تو مخالفت كرده، به سوى نقاط بى آب و خشك حركت مى كردند، چه مى كردى؟ (3) گفت: آنان را رها مى كردم و رو به جايى مى رفتم كه روييدنى ها و آب دارد.
حضرت فرمود: بنابراين، دستت را دراز كن و با من بيعت نما.
(4) آن مرد عرب گفت: سوگند به خدا، بعد از قيام دليل نتوانستم از بيعت امير المؤمنين خوددارى نمايم. پس با او بيعت كردم. (اين مرد معروف به كليب جرى بود.)
ص: 261
171 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين نيايش را در آن هنگام كه تصميم به رويارويى با قوم شاميان در صفين گرفته بود انجام داد.
(1) پروردگارا، اى خداى سقف بلند آسمان و فضاى محفوظ كه شب و روز پشت سر هم در آن فرو مى روند و خورشيد و ماه در آن جريان دارند و ستارگان سيّار به طور متوالى در آن حركت مى كنند. اى خداوندى كه ساكنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار دادى كه از عبادت تو خسته نمى شوند.
(2) و اى خداوندى كه اين زمين را قرارگاه انسان ها نمودى و جايگاهى براى خزندگان و چارپايان، و هر آنچه كه قابل شمارش نيست، چه آنچه كه ديده مى شود و چه آن اشياء كه ديده نمى شوند.
(3) و اى خداوندى كه كوه هاى محكم و پابرجا را مانند ميخ هاى تعديل كنندۀ حركات زمين و تكيه گاه براى مخلوقات قرار دادى. خداوندا، اگر ما را بر دشمنان پيروز ساختى، ما را از ظلم و تعدى بركنار فرما و براى پيروى از حق موفق فرما. و اگر آنان را بر ما غالب فرمودى، شهادت را نصيب ما فرما و از فتنه و آشوب ما را محفوظ بدار.
(4) كجاست وارسته مردى از حافظان اصول انسانى و ارزش ها كه از سقوط مردم جامعۀ خويش جلوگيرى كند و آنكه در هنگام نزول سختى ها با غيرت و مردانگى براى مرتفع ساختن آن شدايد در حوادث فرو رود؟ اى مردم، ننگ و عار را پشت سر داريد و بهشت را پيش رويتان.
ص: 262
172 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام ستايش خداوندى
(1) حمد و ستايش خداوندى راست كه هيچ آسمانى، آسمان ديگرى را از او نمى پوشاند و نه هيچ زمينى، زمين ديگرى را.
(2) در آن روز گوينده اى گفت: اى فرزند ابيطالب، تو به اين امر (خلافت) حريص و مشتاقى.
من به او پاسخ دادم: شما قطعا حريص تر و دورتر از اين مقام الهى هستيد و من مخصوص تر و نزديك ترم.
(3) جز اين نيست كه من حقى را مطالبه كردم كه از آن من است و شما ميان من و حقم مانع شده ايد و روى مرا از آن بازمى گردانيد. هنگامى كه آن (نادان نابخرد) را در جمع حضار با دليل كوبنده به جاى خود نشاندم، بازماند، (و بيدار شد) گويى مبهوت شد و توانايى پاسخ دادن به مرا نداشت.
(4) خداوندا، از تو مسألت دارم مرا بر قريش و كسى كه آنان را يارى كند پيروز فرما، زيرا آنان حق خويشاوندى مرا بريدند و براى ستيزه گرى با من دربارۀ امرى كه حق من بود، دست اتحاد به هم دادند، سپس گفتند: خاصيت حق اين است كه مى توانى آن را بگيرى و مى توانى آن را رها كنى.
ص: 263
(5) اصحاب جمل از موقعيت قانونى خود تعدى نمودند و بيرون آمدند و حرم پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مانند كنيزى كه براى خريد مى كشانند، به سوى بصره كشاندند! (آن دو شيخ «طلحه و زبير») زنان خود را در خانه هاى خويش محفوظ داشتند و حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه آن حضرت در خانۀ خويش محفوظ نگاه داشته بود، بر خود و ديگران آشكار كردند.
(6) در جمع لشكرى كه مردى از آن نبود مگر اينكه الزام به اطاعت از من داده و با كمال اختيار و بدون اكراه با من بيعت كرده بود. آنان در بصره به حاكمى كه از طرف من تعيين شده است (عثمان بن حنيف) و به متصديان بيت المال مسلمين و ديگران هجوم بردند، گروهى را با شكنجه و گروه ديگرى را با حيله گرى كشتند.
(7) سوگند به خدا، اگر از مسلمانان تنها يك فرد را از روى عمد و بدون ارتكاب جرم مى كشتند، كشتن همۀ آن لشكريان براى من حلال بود، زيرا آنان حاضر بودند، و آن جنايت را منكر نشدند و نه با زبان از مقتول مظلوم دفاع كردند و نه با دست. صرف نظر از اينكه آن تبهكاران مسلمانان را به شمارۀ عده اى از لشكريان كه به آنان هجوم آوردند، به قتل رساندند.
173 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در اين كه چه كسى شايستۀ خلافت است و در حقارت دنيا
(1) امين وحى او، و خاتم رسولان او بود و بشارت دهندۀ رحمت او و تهديد كننده از عذاب او.
ص: 264
(2) اى مردم، شايسته ترين انسان ها به امر خلافت، نيرومندترين مردم بر اين امر است و داناترين آنان به مشيّت خداوندى دربارۀ آن. اگر كسى در موضوع خلافت پس از ثبوت آن، شر و فساد برانگيزد، بايد او را وادار به توبه و بازگشت نمود و اگر امتناع بورزد، بايد با او به پيكار برخاست.
(3) و سوگند به جانم، اگر بنا شود كه زمامدارى بدون حضور و اجتماع همۀ مردم، تحقق نيابد، هرگز راهى بر چنين اجتماع و حضور همه بدون استثناء وجود ندارد. آنچه كه امكان پذير است اين است كه انسان هاى شايسته از عموم مردم كه توانايى حضور در انتخاب زمامدار را دارند، با نظرى كه مى دهند، به كسانى كه غايبند، يقين تكليف مى كنند. پس از اين گزينش، نه آن كسى كه حاضر است مى تواند از نظر خود برگردد و نه كسى كه غايب بوده است، مى تواند زمامدار ديگرى را مطرح كند (مگر اين كه به خطا رود و راه انحراف پيش گيرد).
(4) آگاه باشيد، من با دو نفر جنگ خواهم كرد: مردى كه چيزى را ادعا كند كه شايستۀ آن نيست و مردى كه از اداى حقى (امانتى) كه به عهده دارد، امتناع بورزد.
(5) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم، زيرا وصيت به تقوا بهترين وصيتى است كه مردم دربارۀ يكديگر انجام مى دهند و شايسته ترين عواقب امور (پايان همۀ امور زندگى) است در نزد خدا.
(6) اكنون، جنگ ميان شما و اهل قبله آغاز شده است و پرچم اين جنگ را نبايد بر دوش بگيرد مگر كسى كه بينا به امور و شكيبا و به موارد حق دانا باشد. پس حركت كنيد به سوى آنچه مأموريت داريد و توقف كنيد در جايى كه نهى از اقدام شده ايد.
ص: 265
(7) در هيچ مسأله اى عجله نكنيد تا تحقيق كامل دربارۀ آن نموده باشيد، زيرا براى ما در هر امرى كه آن را ناخوش داريد، امكان تغييراتى است.
(8) آگاه باشيد، اين دنيايى كه شما همواره آن را آرزو مى كنيد و رغبت و ميل به آن داريد و اين دنيا هم شما را گاهى خشنود و گاهى ناخشنود مى دارد، خانۀ جاودانى براى شما نيست و نه آن منزلى است كه براى آن آفريده شده ايد و نه جايگاهى است كه به آن دعوت شده ايد.
(9) قطعى است كه اين دنيا براى شما پايدار نيست و شما هم براى آن پايدار نيستيد.
اين دنيا اگرچه شما را فريب داده است، با اين حال شما را از شر خود نيز برحذر داشته است.
(10) پس فريبكارى دنيا را در برابر تهديدى كه شما را نموده است رها كنيد و عوامل طمع آن را در مقابل ترساندنتان از خود دور كنيد. در اين دنيا به آن سراى ابدى سبقت جوييد كه به سوى آن دعوت شده ايد. و با دل هاى خود از اين دنياى ناپايدار روى گردان شويد. و هيچ يك از شما ناله نكند چونان كنيزى كه از دنياى او چيزى سلب شده باشد. نعمت خداوندى را به وسيلۀ صبر بر اطاعت خداوندى و التزام به آنچه كه خداوند در كتابش شما را به آن ملزم ساخته است تتميم نماييد.
ص: 266
(11) آگاه باشيد، چيزى كه از دنيا از دست مى دهيد ضررى به شما وارد نخواهد كرد، مادامى كه ركن دينتان را حفظ كرده باشيد. نيز آگاه باشيد كه اگر دينتان را ضايع كنيد، هر آنچه كه از امور دنيوى خود حفظ كنيد، سودى براى شما نخواهد داشت. خداوند دل هاى ما و شما را به سوى خود جذب نمايد و به ما و شما صبر عنايت فرمايد.
174 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توضيح هويت طلحة بن عبيد اللّه اين سخنان را در موقعى كه خبر حركت طلحه و زبير به سوى بصره براى جنگ به آن حضرت رسيد، بيان فرموده است.
(1) من از آن هنگام كه پروردگارم به پيروزى وعده ام داده است، نه به وسيلۀ جنگ تهديد شده ام و نه از ضربت شمشير هراسى به خود راه داده ام.
(2) سوگند به خدا، آن مرد (طلحه) با كوشش جدّى به بهانۀ خونخواهى عثمان، عجله براى سفر به بصره ننموده است مگر به جهت اينكه خون عثمان را از او مطالبه نكنند، زيرا او بود كه به كشتن عثمان مورد ظنّ بود. و در ميان حمله كنندگان براى قتل عثمان حريص تر از وى كسى نبود. طلحه با اين دسيسه بازى ها (و فرياد وا عثمانا) و حركت سريع به بصره به بهانه مطالبۀ خون عثمان، مى خواهد براى مشتبه ساختن (مردم ناآگاه) دربارۀ حادثه اى كه خود، گرداننده (يا از گردانندگان) آن بوده است مغالطه راه بيندازد و مردم را دچار شك و ترديد بسازد! (3) و سوگند به خدا، اين مرد (طلحه) دربارۀ عثمان هيچ يك از سه كارى را كه براى او امكان داشت، انجام نداد: 1 - اگر فرزند عفان (عثمان) ظالم بود - همانگونه كه طلحه در آن موقع گمان مى كرد، لازم بود كه قاتلان عثمان را (مستقيما) يارى مى كرد و يارى كنندگان او را دور مى ساخت.
ص: 267
(4) 2 - و اگر عثمان مظلوم بود، ضرورت داشت كه دشمنان و قاتلان عثمان را از او دور مى ساخت و عذر مشروع او را مى پذيرفت و به مردم بيان مى كرد.
(5) 3 - و اگر دربارۀ هر دو خصلت (ظالم يا مظلوم بودن) عثمان ترديد داشت، سزاوار بود كه خود را از معركه كنار بكشد و در گوشه اى سكوت كند و مردم را در جريان عثمان به حال خود بگذارد.
(6) طلحه هيچ يك از اين سه كار را نكرد و اقدام به امرى كرد كه علت آن شناخته نشده و عذر صحيحى را دربر نداشت.
175 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را پند فرموده و خويشاوندى خود را با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تذكر داده است.
(1) اى مردمى كه مورد غفلت نيستند و اى رها كنندگان دستورات الهى كه مسؤولند.
(2) چه شده است كه شما را از خدا گريزان و به سوى غير خدا راغب مى بينم. گويى آن چهارپايانيد كه شبان، آن ها را شبانگاه به چراگاهى آلوده به وبا و آبشخورى دردخيز ببرد! و جز اين نيست كه به آن چهارپايان (مانند گوسفندان) تا مدتى علف خورانده مى شود در حالى كه آن ها نمى دانند مقصود از آن تغذيه و فربه ساختن آن ها چيست.
ص: 268
(3) اگر به آن ها نيكويى شود، يك روز خود را همۀ روزگار عمر خود پندارند و سير شدنشان را همۀ مرام و مقصدشان. سوگند به خدا، اگر بخواهم دربارۀ خروج و دخول و همۀ شؤون زندگى به هر يك از شما خبر مى دهم. و لكن مى ترسم دربارۀ من به جهت مقايسۀ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كفر بورزيد.
(4) آگاه باشيد، من اين گونه اسرار را به كسى كه مورد اطمينان است، ابلاغ مى نمايم و سوگند به خدايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بر حق انتخاب نمود و او را بر تمام مخلوقات برگزيد، سخن نمى گويم مگر راست.
(5) آن رسول گرامى وقوع همۀ آن اسرار را براى من تعهد فرموده است، همچنين به من خبر داده است هلاكت هر كسى را كه هلاكت خواهد گشت و نجات هر كس را كه نجات خواهد يافت و هم چنين سرنوشت امر زمامدارى را نيز براى من اعلام فرموده است. (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) هيچ چيز را كه بر سر من خواهد گذشت رها نكرد مگر اين كه به گوشم فرو خواند و براى من اعلام نمود.
(6) اى مردم، سوگند به خدا، من هرگز شما را به اطاعتى تحريك نمى كنم، مگر اين كه خودم در عمل به آن از شما سبقت مى گيرم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم مگر اين كه خودم پيش از شما، از آن اجتناب مى نمايم.
176 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را پند مى دهد و عظمت قرآن را تبيين و از بدعت گذارى نهى مى فرمايد.
(1) از بيان خداوندى بهره برداريد و مواعظ الهى را قبول كنيد و خيرخواهى مقام ربوبى را بپذيريد. زيرا خدا با آيات و بيانات روشن، عذر خود را (در صورت مجازات به جهت معاصى) آشكار ساخته است. و براى شما حجت و برهان اتخاذ نموده و از كردارها آنچه را كه دوست دارد و آنچه را كه از آن كراهت دارد تبيين نموده است تا از آن پيروى كنيد و از اين اجتناب نماييد.
ص: 269
(2) زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: پيرامون بهشت را ناگوارى ها و پيرامون آتش را شهوات فرا گرفته است. و بدانيد خداوند را در هيچ چيز نمى توان اطاعت كرد مگر با زحمت، و در هيچ چيز نمى توان خدا را معصيت كرد مگر با ميل و رغبت.
(3) پس خداوند رحمت كند كسى را كه شهوت خود را مهار كند و هواى نفس را ريشه كن سازد، زيرا هواى اين نفس را كندن، بسيار دشوار است و اين نفس همواره به مقتضاى هوا طلبى خود ميل به معصيتى دارد.
(4) و بدانيد اى بندگان خدا، انسان با ايمان به صبح و شام وارد نشود مگر اينكه نفس او در نزد او مورد بدگمانى باشد. و همواره از نفس خويشتن عيب جويى نمايد. و بر خرده گيرى از نفسش بيفزايد. مانند كسانى باشيد كه پيش از شما سبقت گرفتند و گذشتند و از دنيا مانند كوچ كننده كنده شدند و مانند كسانى كه دنيا را منزل به منزل درنورديدند و از ديدگاه شما حركت كردند و مقصد نهايى را پيش گرفتند.
(5) و اين را بدانيد كه اين قرآن، آن نصيحت دهندۀ خيرخواه است كه فريب نمى دهد و آن راهنما است كه گمراه نمى كند و آن گويندۀ حديث است كه دروغ نمى گويد.
(6) و هيچ كس با اين قرآن همنشين نشد مگر اين كه زيادت يا نقصانى نصيب او ساخت: افزايش در هدايت يا كاهش از نابينايى، و بدانيد براى هيچ كس پس از فراگيرى قرآن و عمل به آن نيازى نباشد و براى هيچ احدى بدون قرآن، بى نيازى امكان ندارد.
ص: 270
(7) براى دردهاى خود از قرآن شفا بطلبيد و در مشقت ها از آن يارى بخواهيد، زيرا درمان بزرگترين دردها كه كفر و نفاق و انحراف و گمراهى است، در آن است.
پس از خدا مسألت نماييد و با محبت او به او توجه نماييد و چيزى با وجود او از مخلوقات او مخواهيد. قطعى است كه بندگان خدا به وسيلۀ چيزى مانند قرآن به خدا روى نياورده اند.
(8) و بدانيد قرآن است شفاعت كننده پذيرفته شده و گوينده تصديق شده. و هر كس كه روز قيامت قرآن شفاعت او را كند، شفاعت قرآن براى او پذيرفته شود. و كسى كه در روز رستاخيز قرآن بدى او را گويد، گواهى قرآن بر عليه او مورد تصديق قرار گيرد.
(9) در روز معاد، ندا دهنده بانگ برآورد: «هر كس در گرو كشتۀ خويش و محصول آن است، جز آنان كه از محتواى قرآن عمل خود را اندوختند» پس شما (حيات خويشتن را) با قرآن و پيروى از آن كشتكارى كنيد. و از پروردگار خود از طريق قرآن راهنمايى بخواهيد و از اين كتاب الهى براى خود خيرخواهى بطلبيد. و آراء خود را (كه هماهنگى با قرآن ندارد) متهم بسازيد و تمايلات بى اساس خود را در مقابل اين كتاب الهى آلوده تلقى نماييد.
(10) اهتمام بورزيد به كار، برخيزيد براى كار، سپس كار را ناتمام نگذاريد و به پايان برسانيد. و در تصميمى كه گرفتيد استقامت بورزيد، استقامت. شكيبا باشيد، شكيبا. پرهيزكارى پيشه كنيد، پرهيزكارى. قطعا براى شما هدفى است نهايى. تا وصول به آن تكاپو كنيد. حتمى است كه براى شما نشانه اى است. با آن نشانه هدايت شويد.
ص: 271
(11) و بى ترديد براى اسلام مقصدى است (اعلا). تا وصول به آن مقصد بكوشيد و از پاى ننشينيد. با اداى حقوقى كه خداوند براى شما مقرر داشته و با عمل به وظايفى كه براى شما تبيين فرموده است، به درگاه خدا برويد. من شاهد شما هستم و در روز قيامت حجت به سود شما خواهم آورد.
(12) آگاه باشيد، قدر پيشين واقع شده و قضاى گذشته در جريان تحقق است و تحقيقا من از وعدۀ خداوندى و حجت او سخن مى گويم.
(13) خداوند متعال فرموده است: كسانى كه گفتند: پروردگار ما «اللّه» است و سپس در تحقق بخشيدن به اين اعتقاد برين (توحيد ناب) استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند (و به آنان مى گويند) كه مترسيد و اندوهگين مباشيد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعدۀ آن به شما داده شد.
(14) شما كه گفتيد بزرگترين اعتقاد الهى را پذيرفته ايد، حال بر عمل به كتابش و به راه روشن و طريق شايستۀ عبادت او استقامت بورزيد، سپس از اين طريق منحرف نشويد و بدعت در آن مگذاريد و با آن مخالفت نكنيد.
(15) زيرا منحرفان، از الطاف و عنايات خداوندى در روز قيامت بريده اند.
سپس بپرهيزيد از اضطراب اخلاق و دگرگون ساختن آن. زبان را يكى كنيد و هر انسانى زبان خود را حفظ كند، زيرا اين زبان براى صاحبش سركش و متمرّد است.
ص: 272
(16) سوگند به خدا، من بنده اى را نمى بينم كه تقوا ورزيدن سودى به حال او داشته باشد مگر اين كه زبان خود را حفظ كند. قطعى است كه زبان شخص با ايمان در پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان اوست.
(17) زيرا هنگامى كه مؤمن بخواهد سخنى بگويد، نخست دربارۀ آن در نفس (و شخصيت) خود مى انديشد، اگر خير و صلاح باشد، آن را آشكار مى كند و اگر شر و فسادى در آن باشد آن سخن را مى پوشاند. قطعى است كه شخص منافق هر چه به زبانش آيد - بدون اين كه بداند به نفع او يا به ضرر اوست - آن را ابراز مى كند.
(18) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ايمان هيچ بنده اى تكميل نمى شود مگر اينكه قلب او در مسير حق استقامت داشته باشد و قلب او از استقامت محروم است تا زبانش در مسير حق استوار گردد.» (19) هر كس از شما بتواند به ديدار خداوند متعال نايل گردد، با دستى پاك از خون هاى مسلمانان و اموال آنان و با زبانى سالم از اهانت به نواميس آنان، به سوى چنين ديدار حركت نمايد.
(20) و بدانيد اى بندگان خدا، شخص با ايمان چيزى را در سال حاضر حلال مى شمارد كه در سال اول هم آن را حلال شمرده بود و حرام مى داند در امسال، چيزى را كه در سال اول هم آن را حرام مى دانست و آنچه كه مردم بدون سابقۀ شرعى ايجاد كرده اند، آنچه را كه براى شما تحريم شده بود، حلال نمى كند، زيرا حلال همان است كه خداوند آن را حلال نموده و حرام همان است كه خدا آن را تحريم فرموده است.
ص: 273
(21) شما امور (حيات فردى و اجتماعى) را تجربه نموده و تحقيق و كاوش دقيق براى تفكيك حق و باطل از يكديگر انجام داده ايد و با آگاه ساختن شما به سرگذشت گذشتگان، شما را پند و اندرز داده اند و براى شما مثل ها زده اند. و شما به يك امر روشن دعوت شده ايد، پس ناشنواى حقيقى كسى است كه آن نصايح را نشنود و نابيناى واقعى كسى است كه خود را از بينايى به آن حقايق تجربه شده و نصايح محروم بسازد.
(22) و كسى كه خداوند به وسيلۀ آزمايش و تجارب، نفعى به او نرساند، از هيچ اندرزى سود نمى برد و نتيجۀ تقصير او از پيش رويش برآيد، تا بشناسد آنچه را كه انكار كرده بود و انكار كند آنچه را كه شناخته بود.
(23) جز اين نيست كه مردم بر دو صفتند: پيرو قانون شرع، يا بدعت گزار و پيرو بدعت كه با او هيچ برهان قانونى و روشنايى دليل از خداوند وجود ندارد.
(24) قطعى است كه خداوند سبحان هيچ كسى را پندى مانند مواعظى كه در قرآن آورده نداده است، زيرا قرآن است طناب نجات بخش و سبب امين الهى، در اين كتاب آسمانى است بهار قلب و سرچشمه هاى علم. و جز قرآن براى قلب جلايى نيست. با اين وصف كه قرآن داراى آن است، آنان كه به وسيلۀ اين نامۀ حيات بخش الهى نايل به حق و حقيقت مى شدند، درگذشتند و آنان كه ماندند، يا آن را فراموش كردند و يا خود را به فراموشى زدند.
(25) پس هر وقت كه خيرى را ديديد، براى تحقق بخشيدن به آن كمك كنيد و هنگامى كه شرّى را ديديد، از آن بگريزيد، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «اى فرزند آدم، عمل به خير كن و از شر بپرهيز، با عمل به اين دستور است كه تو انسانى با كرامت و مقتصد (معتدل در تكاپو) خواهى بود.»
ص: 274
(26) آگاه باشيد، ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه بخشوده نشود، و ظلمى كه رها نگردد، و ظلمى كه قابل بخشش باشد و مورد تعقيب قرار نگيرد. اما ظلمى كه بخشوده نشود، شرك ورزيدن به خدا است.
(27) خداوند فرموده است: «قطعا خداوند شرك به او را عفو نخواهد كرد.» و اما ظلمى كه قابل گذشت و مغفرت است، ظلم بنده كه دربارۀ خويشتن است، در مورد ارتكاب بعضى از زشتى ها.
(28) و اما ظلمى كه رهايى ندارد، ظلمى است كه بندگان خدا به يكديگر روا مى دارند.
قصاص و مجازات در اين مورد سخت است، زيرا اين قصاص زخمى نمودن با كارد و زدن با تازيانه نيست، بلكه آن مجازات چيزى است كه امثال اين امور در قياس با آن ناچيز است.
(29) پس بپرهيزيد از رنگارنگ شدن در دين خداوندى، زيرا اجتماع و هماهنگى دربارۀ حق كه آن را ناگوار مى دانيد بهتر است از پراكندگى در باطلى كه آن را دوست داريد. و قطعى است كه خداوند سبحان خيرى را به وسيلۀ پراكندگى به كسى نداده است، نه از گذشتگان و نه از باقيماندگان.
(30) اى مردم، خوشا به حال كسى كه توجه به عيوب خويشتن و چاره جويى آن ها، او را از اشتغال به عيوب ديگران مشغول بدارد. و خوش باد به حال كسى كه در خانۀ خود قرار يافت و روزى خود را خورد و به اطاعت پروردگارش مشغول گشت. و به خطاى خويشتن گريست، در نتيجه به كار با خويشتن پرداخت و مردم از تزاحم وى راحت شدند و آسايش يافتند.
ص: 275
177 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى دو داور
(1) رأى مردم چشمگير شما بر انتخاب دو مرد (براى حكميت) قرار گرفت. ما از آن دو نفر تعهد گرفتيم كه ملتزم به دستورات قرآن و به آن تسليم شوند و از آن تجاوز نكنند. و زبان هاى آنان با قرآن باشد و دل هايشان پيرو دستور آن. آن دو نفر از قرآن منحرف و گمراه گشتند و حق را رها كردند، در حالى كه آن را مى ديدند. هواى آنان، ستم را پيشه كرد و رأيشان كژ راهه را پيش گرفت.
(2) و پيش از آنكه تصميم به حكميت ناروا بگيرند و رأى باطل صادر كنند، ما شرط كرديم كه حكم بر مبناى عدل كنند و عمل به حق نمايند و رأى نادرست و حكم ظالمانه صادر نكنند. و ما به آن حجت و برهان روشن كه در دست داريم براى خود مطمئن هستيم، در حالى كه آن دو مرد با راه حق مخالفت ورزيدند و چيزى ناشناخته آوردند كه ضد حكم الهى بود.
178 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در شهادت و تقوا. و گفته شده است امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان در اول دوران خلافتش ايراد فرموده است.
(1) او خداوندى است كه هيچ كارى و هيچ امرى او را از چيزى باز ندارد، هيچ زمانى او را دگرگون نسازد و هيچ مكانى او را در بر نگيرد. و هيچ زبانى او را توصيف نتواند. و هيچ عددى از قطره هاى آب از علم او غايب نيست و نه ستارگان آسمان و نه خاكريزه هايى كه باد آن ها را به هوا مى برد و نه حركت مورچه اى بر روى سنگى (در تاريكى) و نه جايگاه آسايش مورچه اى كوچك در شب تاريك.
ص: 276
(2) او مى داند جايگاه هايى را كه برگ ها در آن ها مى افتند و حركات نهانى مردمك هاى ديدگان را. و من شهادت مى دهم به اين كه جز او خدايى نيست و همتايى براى او وجود ندارد. شك دربارۀ وجود او شايسته نيست و دين او قابل پوشيدن و كفر ورزيدن نباشد. و اينكه هستى را با قدرت خداوندى خود ايجاد فرموده است، بديهى است. اين شهادت كسى است كه نيّتش صادق و باطنش صاف و يقينش خالص و خيرات او در ميزان اعمالش سنگين باشد.
(3) و شهادت مى دهم به اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله بندۀ خدا و رسول برگزيدۀ او از ميان همۀ خلايق و انتخاب شده براى شرح حقايق دين او و مخصوص به تشريفات كرامت او و منتخب براى ابلاغ عظمت هاى رسالت او است. علايم هدايت به وسيلۀ او روشن گشته و سياهى هاى گمراهى به وسيلۀ او آشكار شده است.
(4) اى مردم، اين دنيا آرزو كنندۀ خود (دنيا) را و كسى را كه در آن بيارامد، مى فريبد. و كسى را كه براى تحصيل آن به رقابت برخاسته است، عزيز نمى دارد تا دربارۀ او رقابت بورزد. دنيا بر آن كسى است كه دربارۀ آن پيروز شده است، غلبه مى نمايد.
(5) سوگند به خدا، هيچ قومى داراى فراوانى نعمت و طراوت عيش نبوده كه خداوند آن را از دست آن قوم بگيرد، مگر به واسطۀ گناهانى كه مرتكب گشتند، زيرا خداوند سبحان هيچ ستمى بر بندگان روا نمى دارد.
(6) اگر مردم در آن هنگام كه سختى ها بر آنان فرود مى آيد و نعمت ها از آنان زايل مى گردد، به پروردگارشان با نيت راستين و اشتياق شديدى از دل هايشان بنالند و التماس كنند، خداوند متعال هر آنچه را كه از آنان گريزان شده است، به آنان برمى گرداند و هر فاسدى را كه به آنان روى آورده است اصلاح مى نمايد.
ص: 277
(7) و من براى شما از آن مى ترسم كه در جاهليت غوطه ور شويد. در گذشته مسائلى پيش آمد كه تمايل خود را به آن ها نشان داديد. شما در نتيجۀ آن تمايل نزد من پسنديده نبوديد. و اگر وضع شايستۀ شما براى شما برگردد، قطعا شما از سعادتمندان خواهيد بود. و بر من تكليفى جز كوشش نيست. و اگر بخواهم بگويم، مى گويم: خدا آنچه را كه گذشته، عفو فرموده است.
179 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين سخن را در پاسخ «ذعلب يمانى» كه پرسيده بود: يا امير المؤمنين عليه السّلام آيا خدايت را ديده اى؟ فرموده است كه: آيا چيزى را كه نديده باشم مى پرستم؟ ذعلب گفت: چگونه خدا را مى بينى؟ (1) فرمود: چشم هاى انسانى او را با مشاهدۀ عينى نمى بيند. بلكه دل هايى هستند كه او را با حقايق ايمان درمى يابند. او نزديك به تمامى اشياء است نه با اتصال جسمانى، و دور از اشياء است نه با جدايى از آن ها. سخن مى گويد نه با سابقۀ انديشه، اراده مى كند نه با اهتمام، سازنده است نه به وسيلۀ عضو.
(2) لطيف است نه با صفت پنهانى، بزرگ است نه جفاكار. بينا است نه با حواس.
داراى رحمت است نه با رقت قلب. سرها در برابر عظمتش فرو افتاده و دل ها از خوف او مضطرب مى گردد.
180 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توبيخ كسانى از يارانش كه از اطاعت او سرپيچى كردند
(1) ستايش مى كنم خدا را در برابر هر چيزى كه قضايش به آن متعلق گشته و به هر فعلى كه مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است، اى گروهى كه هنگامى كه امر كنم اطاعتم نمى كنيد و هر موقع كه دعوت كنم اجابتم نمى نماييد.
ص: 278
(2) اگر مهلت به شما داده شود، در تخيلات و سخنان بيهوده فرو مى رويد و اگر با شما بجنگند، سست و زبون مى گرديد. و اگر مردم به يك پيشوا تسليم شوند، زبان به طعنه مى گشاييد. و اگر به يك اقدام و كار دشوار ناچار گرديد، عقب نشينى مى كنيد.
(3) اى مردم بى اصل،(1) براى پيروزى و جهاد براى به دست آوردن حقتان در انتظار چه چيزى بسر مى بريد؟ آيا در انتظار مرگيد، يا براى خويشتن ذلت و خوارى مى خواهيد؟ سوگند به خدا، در آن هنگام كه روز مرگم فرا رسد، ميان من و شما جدايى اندازد.
و در حالى كه من از همنشينى با شما در زندگى ناراحتم و با داشتن مثل شما مردم سست عنصر، بهره اى از افزايش قدرت ندارم. راستى شما چگونه مردمى هستيد! (4) آيا دينى كه شما را جمع و متحد سازد، وجود ندارد! آيا غيرتى نيست كه شما را به تلاش اندازد! آيا شگفت انگيز نيست كه معاويه، اجامر و اوباش را مى خواند! همان مردم فرومايه بدون اين كه مخارجى براى معاويه و توقعى به بخشش و عطاى او داشته باشند، از وى پيروى مى كنند. و من شما را مى خوانم، با اين كه يادگارى از اسلام هستيد و از اين دين برخورداريد و بقاياى مسلمانان صدر اسلاميد، و مخارج و عطاها براى شما مقرر مى دارم، از دور من پراكنده مى شويد و بناى اختلاف را مى گذاريد! (5) (شگفتا كه) از طرف من آنچه كه عامل خشنودى است به شما مى رسد، و شما خشنود نمى شويد! و اگر از طرف من چيزى كه عامل مشقت و سختى (مانند دستور جهاد) باشد، به شما ابلاغ مى گردد، اتفاق كلمه و اجتماع بر آن نداريد.
اكنون محبوب ترين چيزى كه ممكن است من آرزو كنم، مرگ است.
(6) من قرآن را به شما تعليم دادم و با احتجاج و برهان، براى شما راه رشد و هدايت را باز كردم. آنچه را كه منكر بوديد به شما شناساندم و براى شما آنچه را كه ناگوار مى نمود و آن را انداخته بوديد گوارا ساختم.
ص: 279
(7) (آرى، اين راهنمايى ها و تربيت ها اثر داشت) اگر امكان داشت كه كور مى ديد يا خواب رفته بيدار بود!! اين قوم كه حاكم آنان معاويه و مربى آنان پسر زن زناكار، عمرو عاص باشد - قطعا دربارۀ خدا - به نادانى نزديك است.
181 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
براى مردى از يارانش كه او را فرستاده بود براى به دست آوردن اطلاع از وضع گروهى از لشكريان كوفه، كه تصميم گرفته بودند به گروه خوارج بپيوندند، در حالى كه از امير المؤمنين عليه السّلام مى ترسيدند. هنگامى كه آن مرد برگشت، امير المؤمنين عليه السّلام به آن مرد فرمود: آيا آنان احساس امن كردند و بر جاى خود نشستند، يا ترسيدند و كوچ كردند و رفتند؟ آن مرد پاسخ داد: بلكه يا امير المؤمنين كوچ كردند و رفتند. حضرت فرمود:
نابود شوند و از رحمت خدا دور شوند، همانسان كه قوم ثمود نابود گشت.
بدانيد اگر نيزه ها بر آنان بالا مى رفت و شمشيرها بر تارك آنان فرو مى آمد، از كردۀ خود پشيمان مى گشتند. امروز شيطان آنان را از جامعۀ مسلمين جدا كرد و فردا از آنان بيزارى خواهد جست و از آنان بر كنار خواهد گشت. براى آنان كفايت مى كند خروج از هدايت و سرنگونى در گمراهى و كورى و ممنوعيت از حق و سركشى در گمراهى.
ص: 280
182 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
نقل شده است از «نوف بكالى» كه: امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه در حالى كه روى سنگ هايى ايستاده بود كه «جعدة بن هبيره مخزومى» براى او نصب كرده بود و براى ما خواند، در حالى كه لباسى از پشم پوشيده و دوال شمشيرش از ليف خرما بود و نعلينى از ليف در پاهايش و علامت سجده در پيشانى داشت، مانند سفتى زانوى شتر. آن حضرت فرمود:
(1) ستايش خداوندى راست كه سرنوشت مخلوقات و عواقب امر عالم هستى به سوى اوست. ستايشش مى كنيم در برابر احسان با عظمت و برهان روشن و روشنگرش، و فضيلت و كرامت فزاينده اش. ستايشى كه حق او را به جاى آورد و شكرش را ادا كند و به پاداشش نزديك و به فزونى هاى نيكويش شايسته نمايد.
(2) از او كمك مى جوييم، همانند جوينده اى كه اميدوار به فضل و احسان اوست.
آرزو كنندۀ وصول به نفع و برطرف كردن ضرر به وسيلۀ لطف و بنده نوازى آن مقام ربوبى، اقرار كنندۀ به كرامت و اذعان كننده به ارتباط بندگى با او به وسيلۀ عمل و سخن. ما به او ايمان مى آوريم، چونان ايمان كسى كه اميد به او دارد با يقين، و به سوى او بازگشت كرده است با ايمان، و تسليم و خاضع در برابر اوست، در حال اذعان.
(3) و اخلاص به او مى ورزد با اعتقاد به يگانگى او، و تعظيم مى كند او را در حال تمجيد (از الوهيت او) و پناهنده به اوست با كمال رغبت و اجتهاد.
ص: 281
(4) خداوند سبحان زاييده نشده است تا در عزت وجود شريك باشد. و نزاييده است تا هلاك شود و كسى از او ارث ببرد.
(5) نه وقت و زمان به او تقدّمى دارد و نه افزايش و كاهش بر او وارد گردد. بلكه خداوند سبحان با علامات تدبير محكم و قضاء قطعى كه به ما ارائه مى كند، به عقول ما ظاهر و آشكار مى شود.
(6) از شواهد گوياى خلقت اوست، آفرينش آسمان ها بدون ستون و برپا بدون تكيه گاه. خداوند آن ها را خواند، آن ها مطيع و با اذعان و بدون تأخير اجابتش نمودند. و اگر اقرار به خدايى او نمى كردند و اذعان به تسليم، اختيارى در برابر او نداشتند، آن ها را جايگاه عرش خود قرار نمى داد و نه مسكن براى فرشتگانش و نه مقام اعلا براى صعود كلمات پاكيزه و عمل صالح مخلوقاتش.
(7) ستارگان آسمانها را نشانه هايى قرار داد كه سرگشته در بيابان هاى پهناور و اقطار زمين به وسيلۀ آن ها راه خود را پيدا كند. تاريكى هاى شديد شب تاريك مانع از نفوذ روشنايى آن ها نمى باشد و پرده هاى سياه شب هاى فرو رفته در ظلمت نمى تواند از گسترش نور ماه در آسمان ها جلوگيرى نمايد. پس، پاك است پروردگار، خداوندى كه مخفى نيست از او سياهى تيره و تار و نه سياهى شب آرام، نه در زمين هاى پست و نه در بلندى هاى آن كه به يكديگر نزديكند.
ص: 282
(8) و نه صداى تندر كه در كرانه هاى آسمان برخيزد و نه آنچه كه در هنگام برق زدن از ابر متلاشى گردد. و نه افتادن برگى كه در موقع طلوع و غروب ستارگان به سبب بادهاى تندوز و بارش باران از آسمان صورت مى گيرد. و مى داند جايگاه سقوط قطرۀ باران و قرارگاهش را و محلى كه مورچه دانه را مى كشد و چگونگى كشيدن دانه مورچه و كشيدن آن را، و آنچه كه غذاى مگس را كفايت كند و آنچه كه زن در شكم خود آن را حمل مى كند.
(9) و ستايش خداى را كه پيش از آن كه كرسى يا عرش يا آسمان و زمينى يا جن يا انسى پاى به عرصۀ هستى بگذارند، وجود داشت.
(10) با هيچ توهّمى درك نشود و با هيچ فهمى قابل اندازه گيرى و متعيّن نگردد و هيچ سؤال كننده اى او را به خود مشغول ندارد و هيچ عطايى چيزى را از او نكاهد. او با چشم حسى ننگرد و با مكانى محدود نشود و جفت و همتايى ندارد و در امر خلقت به وسيله و صنعت نيازى ندارد. درك او به وسيلۀ حواس نيست و با مردم او را قياس نتوان كرد.
(11) خداوندى كه سخن با موسى به ميان آورد و از آيات خود عظمتى را به آن حضرت ارائه فرمود، بدون اعضاء و ابزار و بدون نطق و بدون لب و دهان و گوشت پاره هاى كمك صوت و لفظ.
(12) اگر اى كسى كه در توصيف پروردگارت خود را به زحمت و تصنّع وادار كرده اى، راست مى گويى، جبرييل و ميكاييل و سپاه فرشتگان مقرّب را كه در منزلگاه هاى قدس با قامت خميده و عقول ناتوان از تعريف بهترين خلق كنندگان در عبادتند، توصيف كن.
ص: 283
(13) جز اين نيست كه آنچه به وسيلۀ صفات درك مى شود، داراى اشكال و ابزار و آلات مى باشد و هنگامى كه پيك اجل بر درش فرا رسد، زندگيش پايان يابد. پس معبودى جز او نيست كه با نور خود همۀ ظلمت ها را روشن ساخت و با تاريكى كه مقرر فرمود، همۀ روشنى ها را تاريك ساخت.
(14) اى بندگان خداوندى، شما را به تقواى خدايى كه لباس بر شما پوشاند و معيشت را براى شما فراهم فرمود، توصيه مى كنم. اگر كسى مى توانست نردبانى براى جاودانگى پيدا كند يا براى دفع مرگ راهى پيش گيرد، قطعا اين شخص، سليمان بن داوود عليه السّلام بود. كه ملك جن و انس براى او مسخّر بود با منصب پيامبرى و تقرّب بزرگ به خدا.
(15) او هنگامى كه روزى خود را تمام كرد و مدت عمرش را به پايان رساند، كمان هاى فنا تيرهاى مرگ را به طرف او نشانه گرفت. شهر از وى خالى گشت و مساكن از وجود او تهى شد و از كار افتاد و گروهى ديگر آن ميراث ها را به ارث بردند. (اى مردم) عبرت گيرى و تجربه از قرون گذشته بر شما است.
(16) كجا رفتند عمالقه و فرزندان عمالقه! كجا رفتند فراعنه! كجا هستند گردانندگان شهرهاى رسّ كه پيامبران را كشتند و سنت هاى رسولان الهى را خاموش و بدعت هاى جباران را زنده ساختند!
ص: 284
(17) كجا هستند آنان كه با لشكريان حركت كردند و هزاران سپاهى را مغلوب نمودند و سربازان جنگى آماده كردند و شهرها بنا كردند! (18) و از جملۀ همين خطبه است: آن انسان كامل وارسته (كه به احتمال قوى حضرت بقية اللّه عج مى باشد) سپرى از حكمت پوشيد و جميع آداب حكمت را فرا گرفت، از روى آوردن به آن و تحصيل معرفت، و اشتغال به علم و عمل به آن. حكمت را براى نفس خويشتن همان گمشده اى تلقى كرد كه آن را مى جست و نيازى براى خويشتن مى دانست كه آن را طلب مى كرد. آن انسان كامل غربت اختيار مى كند، هنگامى كه اسلام غريب بماند، مانند شترى كه دم بر زمين نهد و سينه از ناتوانى بر زمين گذارد. آن انسان كه يادگارى از بقاياى حجت خدا و جانشينى از جانشينان پيامبرانش مى باشد.
(19) سپس آن حضرت فرمود: اى مردم، من همۀ آن موعظه ها را كه پيامبران به امت هاى خود نموده بودند، براى شما ابلاغ كردم و آنچه را كه جانشينان آنان پس از رحلت انبيا از اين دنيا به مردم رسانده بودند، براى شما ادا كردم. و با اين تازيانه ام شما را تأديب نمودم ولى شما استقامت در راه دين نورزيدند. من با نصايح و عوامل بازدارنده، شما را از معاصى و انحرافات بازداشتم، شما نظم و انتظام نپذيرفتيد.
(20) شما را به خدا، آيا انتظار داريد كه پيشوايى جز من طريق هدايت را براى شما هموار سازد و شما را به راه راست الهى ارشاد نمايد؟! آگاه باشيد، آنچه كه از دنيا روى آورده بود پشت كرده و آنچه كه پشت كرده بود، روى آورده است. بندگان صالح خداوندى عزم كوچ از اين دنيا نمودند. و اندكى از اين دنيا را كه پايدار نيست در برابر زيادى از آخرت كه فناناپذير است، فروختند.
ص: 285
(21) آن برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد ضرر نكردند كه امروز زنده نيستند تا غصه ها بخورند و شرنگ جانگزاى اندوه را بياشامند. سوگند به خدا، آن عزيزان آغشته در خون خود به ديدار خدا شتافتند، و خداوند پاداش آنان را عنايت فرمود و آنان را پس از سپرى كردن دوران ترس و وحشت، در سراى امن جاودانى جاى داد.
كجا رفتند آن برادران من كه راه مستقيم كمال را پيش گرفتند و رهسپار كوى حق گشتند.
(22) كجا است عمار؟ كو ابن تيهان؟ ذو الشهادتين كجا رفته است؟ و كجا رفتند امثال آنان از برادرانشان كه پيمان وفادارى تا مرگ بسته بودند و سرهاى آنان به ارمغان نزد طاغوت و طاغوتيان فاجر برده شد؟ (23) نوف بكالى مى گويد: سپس دستش را به محاسن شريف و كريمش زد و گريۀ طولانى نمود و فرمود: آه، افسوس بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كردند و در عمل به آن استقامت ورزيدند و در تكاليف انديشيدند و آنها را انجام دادند. سنت را احياء كردند و بدعت را نابود ساختند. دعوت به جهاد شدند، آن را اجابت كردند و به فرماندهشان اطمينان پيدا كردند و از او پيروى نمودند.
(24) سپس با بلندترين صدايش ندا درداد: جهاد، جهاد، اى بندگان خدا.
بدانيد من همين امروز سپاه را براى جهاد با دشمن آماده مى كنم. پس اگر كسى مى خواهد به سوى خداوند حركت كند، بيرون آيد و به سپاه ملحق گردد.
ص: 286
(25) نوف مى گويد: پس از اين خطبه، ده هزار نفر از سپاهيان را تحت فرماندهى حسين عليه السّلام قرار داد و ده هزار سپاهى براى قيس بن سعد بن عباده و ده هزار سپاهى براى ابو ايوب انصارى و براى فرماندهان ديگر تعداد مختلفى از سپاهيان را قرار داد و تصميم به حركت به صفين گرفت. جمعه همان هفته نرسيده بود كه ابن ملجم ملعون او را زد و در نتيجه سپاهيان برگشتند و ما مانند گوسفندانى بوديم كه چوپانشان را گم كرده اند و گرگ ها از هر طرف مى خواهند آن ها را بربايند.
183 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در قدرت خداوندى و در فضيلت قرآن و وصيت به تقوا
(1) ستايش خداى راست كه شناخته شده است بدون ديده شدن، و آفريننده است بدون تلاش و كوشش. مخلوقات را با قدرت خود آفريد و همۀ مالكان و فرمانروايان را با عزّت ربوبى، بندۀ خود ساخت و با جود و كرامتى كه دارد همۀ عظماء را تحت سيادت خود قرار داد.
(2) او، همان خداوند است كه مخلوقاتش را در دنيا ساكن نمود و رسولان خود را به دو گروه جنّ و انس فرستاد تا پرده هاى ظلمانى دنيا را از جلو چشمان آنان بردارند. و از آسيب هاى دنيا برحذرشان بدارند و از دنيا مثل ها براى آنان بيان كنند و بر عيوب آنان، بينايشان سازند و به آن مردم ملاك ها و اصول معتبر را در موقع رويارويى و تصرف در تندرستى ها و بيمارى هاى دنيا و حلال و حرام آن بفهمانند.
ص: 287
(3) به آنان بفهمانند كه خداوند چه پاداشى براى مردم مطيع و چه مجازاتى براى مردم گنهكار، از بهشت و دوزخ و كرامت و اهانت آماده فرموده است. ستايش مى كنم خدا را براى تقرب به او همان گونه كه خود از مردم ستايشش را خواسته است و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده و براى هر اندازه اى مدّتى محدود، و براى هر مدّتى قرارى ثابت.
(4) از جملۀ همين خطبه است كه مى فرمايد: قرآن، امر كننده و نهى كننده، ساكت و گويا و حجّت خداوندى بر مخلوقاتش است. از آنان براى اعتقاد و عمل به اين قرآن پيمان گرفته و نفوس آنان را در گرو آن گذاشته.
(5) نور (هدايت) را با اين كتاب تمام نموده و دين خود را به وسيلۀ آن كامل فرموده است. خداوند سبحان روح پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله را گرفت در حالى كه از تبيين احكام هدايت به وسيلۀ قرآن براى مخلوقاتش فارغ گشت. خداوند پاك را به وسيلۀ اين كتاب الهى همان گونه تعظيم كردند كه خداوند سبحان خويشتن را تعظيم فرموده است، زيرا خداوند ذو الجلال چيزى از دينش را از شما پنهان نساخته و چيزى را كه از آن خشنود و يا ناخشنود است رها نكرده مگر اين كه نشانۀ آشكارى را براى آن قرار داده و آيۀ محكمى براى آن مشخص فرموده است كه از آنچه كراهت دارد نهى مى نمايد و به آنچه كه خشنود است، دعوت مى كند. پس رضايت و غضب او در همه حال (گذشته و آينده) يكى است.
(6) و بدانيد خداوند متعال براى شما دربارۀ چيزى كه دربارۀ پيشينيان ناخشنود بوده است، هرگز رضايت نخواهد داشت و دربارۀ چيزى براى شما غضب نخواهد كرد كه براى مردم پيش از شما براى آن رضايت داشته است. جز اين نيست كه شما در پى نشانۀ آشكارى حركت مى كنيد و سخنى را بازگو مى كنيد كه مردانى پيش از شما آن را گفته اند.
ص: 288
(7) خداوند سبحان مخارج دنياى شما را كفايت كرده و شما را به سپاسگزارى تحريك فرموده و ذكر خداوندى را براى زبان هاى شما واجب نموده است.
(8) و شما را به تقوا وصيت فرموده و آن را نهايت رضا و غايت مطلوب خود از مخلوقاتش قرار داده است. پس تقوا بورزيد براى خدا كه در ديدگاه او هستيد و پيشانى هاى شما به دست اوست و همۀ دگرگونى ها و تحركات شما در قبضۀ قدرت او است.
(9) هر چه را پنهان بداريد او مى داند و هر چه را آشكار كنيد آن را مى نويسد. براى نوشتن آنچه كه اظهار مى كنيد، فرشتگان عزيزى را براى ثبت آنها موكل فرموده است، كه هيچ حقى را اسقاط نمى كنند و هيچ باطلى را اثبات نمى نمايند.
(10) و بدانيد كه هر كس براى خداوند تقوا بورزد(1) خداوند براى او راه نجات از فتنه ها را قرار مى دهد و نورى رها سازنده از تاريكى ها را. و خداوند انسان با تقوا را در آن موقعيت كه نفسش آن را مى خواهد جاودان مى دارد و او را در جايگاه كرامت در نزد خود در مقامى كه براى پيشگاه خود ساخته است فرود مى آورد. سايۀ آن پيشگاه با عظمت عرش اوست و نور آن جلوه اى از جمالش.
زائران آن، فرشتگان خداوندى و رسولان او. پس پيشدستى كنيد به معاد و سبقت بجوييد به سوى عبور از اين دنيا. همۀ مردم در معرض آنند كه آرزوهاى آنان قطع شود و اجل كمين زمان بر سرشان تاختن گيرد و در توبه و بازگشت بر رويشان بسته شود.
(11) شما انسان هاى امروز در همان موقعيت گذشتگان قرار داريد كه آرزوى برگشت به اين زندگانى را داشتند كه با شنيدن كلمۀ هراس انگيز «كلاّ» (نه هرگز) به راه خود رو به زير خاك تيره براى ورود به معاد و ابديت ادامه دادند و رفتند. شما رهگذران گذرگاهى از آن خانه ايد كه منزلگه جاودانى شما نبود. براى شما اعلان كوچ از آن خانه داده شد و براى تهيّۀ توشه از آن خانه مأمور گشته ايد. و بدانيد براى اين پوست نازك شما تحمّلى بر آتش نيست، پس به نفوس خود رحم كنيد، زيرا شما نفوس خود را در ناگوارى هاى دنيا آزموده ايد (و بى طاقتى آن را در مقابل مصائب ديده ايد).
ص: 289
(12) آيا تاكنون بى تابى و نالۀ خود را در نتيجۀ خارى كه بر عضوى از شما بخلد و افتادنى كه عضوى از شما را خون آلود نمايد، و گرماى تندى كه آن را بسوزاند، ديده ايد؟ (مسلما ديده ايد و ناگوارى اين امور را مى دانيد) چه رسد به اينكه ميان دو طبقه از آتش، همخوابۀ سنگ آتشين و همدم شيطان قرار بگيريد. آيا مى دانيد هنگامى كه مالك دوزخ بر آتش جهنم خشمگين شود، پاره اى از آن آتش پارۀ ديگر را بشكند و آن را هضم نمايد. و موقعى كه بر آن آتش نهيب بزند، مواد آتشين از اضطراب ميان درهاى دوزخ برجهند؟ (13) اى كهنسال فرتوت، كه پيرى و سستى در وجودت درهم آميخته، چگونه خواهد گشت حال تو موقعى كه طوق هاى آتشين دور استخوان هاى گردنت بپيچد و زنجيرهاى گرانبارى در اعضاى تو جايگير شوند تا بازوان تو را نابود سازند.
خدا را، خدا را در نظر بگيريد، اى گروه بندگان در اين حال كه در نعمت تندرستى غوطه وريد، پيش از آن كه بيمارى به سراغتان آيد، و در اين حال كه در گشايش و آسايش به سر مى بريد پيش از آن كه تنگناهاى زندگى شما را در خود فرو برد. پس بكوشيد در آزادسازى گردن هايتان پيش از آن كه با زنجيرهاى گرو بسته شود.
(14) شباهنگام چشمانتان را بيدار بداريد و شكم هايتان را خالى نگهداريد. گام ها در راه خيرات برداريد و اموالتان را در مصارف مستمندان انفاق كنيد. از خواسته هاى بدن هاى مادى بگيريد و از آنها براى پيشبرد تكاملى نفوستان بهره ها برداريد و با علاقه به ابدان خود، دربارۀ اعتلاى نفوس خود بخل نورزيد.
(15) خداوند سبحان فرموده است: «اگر خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى فرموده و قدم هاى شما را (در صراط مستقيم) ثابت خواهد فرمود»(1) و فرموده است: «كيست كه خداوند را قرض حسن بدهد و خداوند چند براى او بيفزايد و براى اوست پاداش عالى».(2) خداوند از شما براى رفع پستى از خود و يا براى جبران كمى، قرض نخواسته است. از شما يارى خواسته در حالى كه سپاهيان آسمان ها و زمين در فرمان اوست و اوست عزيز و حكيم.
ص: 290
(16) از شما قرض خواسته است در حالى كه «همۀ خزاين آسمان ها و زمين از آن خدا است، و او است بى نياز و شايستۀ حمد و ستايش.»(1) و جز اين نيست كه خداوند اراده كرده است كه شما را آزمايش كند تا آن كس كه عملش نيكو و نيكوتر است (در عرصۀ هستى) بروز كند.(2) با اعمال نيكوى خود (در ميدان زندگى) پيشدستى كنيد، باشد كه در بارگاه خداوندى با آن همسايگان خداوندى دمساز باشيد.
(17) كه رسولان خود را همدم آنان نموده و فرشتگان را به زيارتشان وادار كرده و گوش هاى آنان را شريف تر از آن نموده است تا صداهاى اهتزاز آتش را براى ابد بشنوند. و بدن هاى آنان را چنان حفظ فرموده است كه هرگز دچار سختى و خستگى نگردند. چنان نعمت عظمى فضل خداوندى است، آن را به كسى كه بخواهد عنايت فرمايد و خداوند داراى فضل بزرگ است.(3)
(18) مى گويم آنچه را كه مى شنويد و خدا است كه از او براى نفس خود و نفوس شما يارى مى طلبم(4) و او است كفايت كنندۀ موجوديت من و بهترين تكيه گاه هستى ما.(5)
184 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را به «برج بن مسهر طائى» فرمود، موقعى كه گفت: «حكمى نيست مگر از آن خداوندى» و آن حضرت اين سخن «برج» را مى شنيد و او از خوارج بود.
ساكت شو اى دندان افتاده! خدا زشتت كناد! سوگند به خدا حق آشكار شد، در حالى كه شخصيّت تو در آن پست و محقر بود و صدايت مخفى، تا آنگاه كه باطل نعره زد و تو ناگهان مانند شاخ بز سر بر آوردى!
ص: 291
185 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبۀ مباركه خدا را ستايش نموده و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ثنا مى گويد و آفرينشى از حيوان را توصيف مى فرمايد.
(1) ستايش خداى راست كه حواس ظاهرى او را نتواند درك نمايد و ديدگاه هاى جهان طبيعت نتواند او را در بر بگيرد، و ديده هاى نظاره گر نتواند او را ببيند و پرده ها او را نپوشاند. با حدوث خلق، دلالت به قدم خود دارد (همان گونه) كه با حدوث مخلوقات، دلالت بر وجود خود مى نمايد و از مشابهتى كه ميان مخلوقاتش برقرار نموده دلالت بر نداشتن شبيه كرده است.
(2) خداوندى كه در وعدۀ خود صادق است و بالاتر و بى نيازتر از آن كه ستمى بر بندگانش روا بدارد. شأن او است عدالت در ميان بندگانش و دادگرى بر آنان در حكمش. با حدوث اشياء به ازليّت خود استشهاد نموده و با نشان ناتوانى كه به آن اشياء زده است، توانايى خود را اثبات فرموده و با مضطر ساختن آن اشياء به زوال و فنا، دوام و ابديت خود را آشكار فرمود. يگانه اى است نه به مفهوم شمارش عددى، دائمى است نه به معناى امتداد پايان پذير، و وجود او پايدارى است بى نياز از تكيه گاه.
(3) اذهان بشرى او را در مى يابد نه با ادراكات تصورى معمولى، و همۀ ديد به وجود و قدرت او شهادت مى دهند بدون حضور عينى جسمانى در آن ها. اوهام آدميان احاطه بر آن ذات اقدس نتواند، بلكه خداوند به وسيلۀ عقول مردم به عقول و دل هاى مردم تجلى كرد و به وسيلۀ عقول اثبات كرد كه انديشه ها و تعقل ها از درك آن ذات اقدس ناتوانند و با عقول و با دل هاى سليم مدعيان درك با تعقل را به محاكمه كشيد كه اعتراف به ناتوانى خود از احاطه بر آن وجود اقدس نمايند.
ص: 292
(4) بزرگى خداوند از مقولۀ كميّت نيست كه حدود و گسترش ها او را بزرگ جسمانى نمايد و عظمت او نيز با امتدادها و كشش هايى كه در حدود نهايى پايان مى يابند و داراى عظمت تجسمى هستند، نمى باشد، بلكه عظمت و بزرگى آن ذات اقدس با شأن و سلطه و احاطۀ او است.
(5) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول برگزيدۀ خدا و امين مورد رضايت او است. درود خدا بر او و فرزندانش باد. خداوند آن رسول گرامى را به جهت لزوم بيان حجت و دليل بر مردم (براى پذيرش دين) و آغاز طلوع پيروزى و روشن ساختن مسير و روش فرستاد. آن برگزيدۀ خداوندى رسالت خود را با شكستن انبوه جمعيّت كفّار تبليغ فرمود و مردم را به حركت در راه راست و واضح وادار نموده و پرچم هاى هدايت كننده و منار روشن را (براى ورود مردم به مسير دين خداوند) بر پاى داشت و طناب هاى اسلام را محكم و دستاويزهاى ايمان را قابل وثوق و اعتماد و استناد قرار داد.
(6) اگر انسان ها در عظمت خداوند و بزرگى نعمت او مى انديشيدند قطعا به راه راست (كه از آن منحرف شده اند) برمى گشتند. ولى دل ها بيمار است و ديده ها مختل. آيا نمى نگريد به جاندار كوچكى از مخلوقاتش كه چگونه خلقت او را محكم و تركيبش را متقن نموده و براى او گوش و چشم باز كرده و استخوان و پوست آفريده است.
(7) در مورچه بنگريد با آن جثّۀ كوچكش و لطافت و شكل و اندامش، لطافتى كه به دشوارى با ديدن از راه چشم و انديشه مى توان آن را درك كرد كه چگونه در زمينش حركت مى كند و به پيدا كردن روزى خود علاقمند است، دانه را به لانه اش مى برد و در جايگاهش آماده استفاده مى سازد.
ص: 293
(8) دانه را در موسم گرما براى تغذّى در موسم سرما و در روزهاى توانايى براى اوقات ناتوانى اش جمع مى كند. روزى اين جاندار ضعيف تحت كفالت خداوندى است و او مطابق نيازهايش، موفق به معاش خود مى باشد. خداوند احسانگر غفلت از وى ندارد و ذات اقدس حسابگر آن ناتوان را محروم نمى دارد، اگرچه در روى سنگ خشك و فرو رفته كه در جاى خود حركتى ندارد، باشد. و تو اى انسان، اگر در دستگاه گوارش و جهاز هاضمۀ آن حيوان از همۀ جهات آن بنگرى، به بالا و پايين و اطراف دنده هاى محيط به شكم آن و به آنچه كه در سر او است از چشمان و گوش هايش، از آفرينش آن حيوان در شگفتى فرو مى روى و از توصيف آن خسته مى شوى! (9) پس بزرگ است آن خداوندى كه آن جاندار ناتوان را بر دست ها و پاهايش قائم ساخت و بر اركان تشكيل دهنده اش بنا نهاد. خدا در آفرينش آن حيوان، هيچ آفريننده اى را شريك نكرده و در اين كار هيچ قدرتمندى ياريش ننموده است.
(10) و اگر در همۀ طرق انديشه خود تلاش كنى تا به اهداف و غايات خلقت آن جاندار برسى، دليل تو را راهنمايى نخواهد كرد مگر به اينكه آفرينندۀ مورچه همان خالق است كه نخل را آفريده است، زيرا تفصيل دقيق همۀ اشياء و مشكلات و دشوارى هاى اختلاف ساختمان هر جاندارى با جاندار ديگر، هم چنين تمام مخلوقات با عظمت يا لطيف، سنگين يا سبك، و نيرومند يا ناتوان، همه در كارگاه خلقت يكسان مى باشند.
(11) و هم چنين است آفرينش آسمان و فضا و بادها و آب. پس بنگر به آفتاب و ماه و نباتات و درخت و سنگ و اختلاف اين شب و روز و شكافتن درياها و فراوانى كوه ها و امتداد قله ها و اختلاف لغات و زبان ها.
ص: 294
(12) پس واى بر كسى كه خداوند تقدير كننده و خالق را حكيم را انكار كند. (منكرانى كه) گمان كردند اين موجودات با عظمت مانند گياهانى هستند خودرو كه زارعى آن ها را نگاشته است و براى صور و اشكال گونه گون آن ها سازنده اى نيست. آن تبهكاران براى ادّعاى خود به دليلى تكيه نكردند و به آنچه كه در عالم پندار خود حفظ نمودند، حجتى ارائه ندادند. آيا ساختمانى بدون سازنده و جنايتى بدون جنايت كننده امكان پذير است؟
(13) اگر بخواهى دربارۀ ملخ بگويم كه براى او دو چشم قرمز آفريد و دو حدقه مانند ماه در چشمان آن روشن ساخت و براى آن جانور گوش پنهانى قرار داد و دهانى معتدل و حسّى قوى و دندان هايى كه با آن ها مى برد و دو دست و دو پا همانند داس كه زراعت را با آن ها قطع مى كند.
(14) كشاورزان در زراعتشان از آن حيوان مى ترسند و نمى توانند آن را دفع كنند، اگرچه همۀ آنان هجوم دسته جمعى نمايند، تا آن گاه كه با جهش هاى خود وارد كشتگاه شود و خواسته هاى خود را اشباع نمايند. در حالى كه تمامى خلقت آن جاندار به اندازۀ يك انگشت لاغر نيست.
(15) پس بزرگ و مقدس است خداوندى كه «همۀ آنچه كه در آسمان ها و زمين است چه از روى اختيار و چه از روى كراهت سجده به بارگاهش مى نمايند و گونه و صورت به خاك خضوع مى مالند.» و به آن پيشگاه اطاعت مى نمايند خواه از روى تسليم و خواه بر مبناى ضعف و ناتوانى، و زمام اختيار از جهت بيم و هراس به آن مقام شامخ مى سپارند.
ص: 295
(16) پس پرنده ها مسخّر امر او هستند. پرها و نفس هاى (دم هاى) آن ها را شمرده و پاهاى بعضى از آن پرندگان (پرندگان دريايى) را بر رطوبت (آب ها) قرار داده و پاهاى گروهى ديگر را كه در خشكى زندگى مى كنند، بر زمين خشك، روزى هاى آن جانداران را مقدر و اجناس و انواع آن ها را برشمرده است.
(17) اين يكى كلاغ است و اين ديگرى عقاب. اين يكى كبوتر است و اين ديگرى شترمرغ. هر پرنده اى را به نامش خوانده و روزى آن را كفالت فرموده است. و ابر سنگين باردار را در فضا ايجاد نمود و باران متصل را از آن نازل نمود و قسمت هر جا را از باران معين فرمود. زمين را پس از خشكى آن، به وسيلۀ باران مرطوب ساخت و روييدنى آن را پس از آن خشكى بيرون آورد.
186 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در توحيد است و حقايقى از اصول علوم الهى را در بر گرفته است كه در خطبه هاى ديگر ديده نمى شود.
(1) هر كس كه خدا را با كيفيت توصيف كرد، توحيد او را در نيافت، و هر كس كه براى او مثالى آورد، راهى به حقيقت او ندارد و كسى كه او را تشبيه به چيزى نمود، واقعيت او را قصد نكرده است. هر كس كه اشاره اى به عنوان نمود و توهّمش كرد، بى نيازى مطلق او را درك نكرده. هر چيزى كه ذات (ماهيتش) شناخته شده، ساخته شده است و هر چيزى كه قيامش در غير و به غير خدا است معلول است.
(2) او كار مى كند بدون توسل به تصرف در آلت. تقدير كننده است نه با به حركت در آوردن انديشه. بى نياز است نه با سودجويى و سوديابى. اوقات (زمان) با او همسازى ندارد و وسايل و ابزار او را كمك و يارى ننمايد. هستى او سبقت بر زمان ها دارد و وجودش بر عدم، و ازليتش بر ابتداء.
ص: 296
(3) با به وجود آوردن مشاعر (انواع و عوامل ادراكات) براى مخلوقات معلوم مى شود كه جايگاه و آلت درك و شعور براى او وجود ندارد و از تضادى كه ميان اشياء قرار داده فهميده مى شود كه ضدّى براى او نيست و با پيوندى و تقارنى كه در ميان موجودات قرار داده است، معلوم مى شود كه قرينى براى او وجود ندارد.
(4) نور را با ظلمت، و وضوح را با ابهام، و خشكى را با رطوبت، و گرمى را با سردى به تضاد انداخت. هم آن خالق يكتا است كه ميان اشياء متباين سازگارى برقرار فرمود و ناسازگارها را با يكديگر پيوند داد. موجودات دور از يكديگر را به هم نزديك، و اشياء نزديك به هم را از يكديگر دور ساخت.
(5) حدّى فراگيرش نشود و شمارشى او را قابل محاسبه نسازد و جز اين نيست كه ابزار و ادوات و آلات (خواه از مقوله حواس و تفكرات باشد و خواه از سنخ جسم و جسمانيات) امور مشابه خود را اندازه گيرى مى كنند. قابليت آن امور به دخول كلماتى مانند «منذ» «از آن زمان كه» بر آن ها، مانع از قديم بودن آن ها است، هم چنان كه دخول كلماتى مانند «قد» (تحقيقا چنين بود) مانع از ازليت آن ها است، و كلمه «لو لا» (اگر چنين يا چنان نبود) آن ها را از كمال بر كنار نمود.
(6) با ايجاد آن حقايق است كه خالق آن ها به عقول انسان ها تجلّى كرد و به جهت خواص محدود و مادى آن امور است كه فوق ديدن با چشم ها است. سكون و حركت به آن ذات اقدس جريان ندارد و چگونه چيزى مى تواند بر او جريان داشته باشد، در صورتى كه خالق جريان آن امور خداوند ذو الجلال است و چگونه امكان دارد چيزى به خدا باز گردد، در صورتى كه خدا است كه وجود او را تحقق داده و آشكار فرموده است. و چگونه ممكن است رويدادى در آن وجود واجب رخ دهد، در صورتى كه خدا است كه آن را به وجود آورده است.
(7) اگر چنين جرياناتى دربارۀ خدا قابل تصور باشد، ذات او متفاوت گردد و هويّت او تجزيه پذيرد. و معناى او از ازليت ممتنع مى گردد و براى او پشت سرى باشد، زيرا براى او پيش رويى وجود داشته است و جوياى تمام و كمال گردد، زيرا نقص لازمه او گشته است.
ص: 297
(8) در نتيجه، علامت مصنوع (ساخته شده) در او پديدار مى شود و دليل و وسيله وصول به غير خود گردد، پس از آن كه مدلول و مقصد نهايى بود. خداوند سبحان با قدرت امتناع و غناى مطلق كه از همه كاينات دارد بالاتر از آن است كه آنچه در غير او تأثير مى كند، در او تأثيرى داشته باشد. خداوندى كه تغيير نپذيرد و زوال و فنا را راهى به او نيست و ناپديد و غايب نگردد. چيزى را نزاييده است تا خود فرزند گردد و زاييده نشده است تا محدود گردد.
(9) بزرگ تر از آن است كه براى خود فرزندانى اتخاذ كند و پاك است از همخوابگى با زن ها. اوهام آدميان به مقام شامخ ذاتش نرسد تا او را اندازه گيرى كند و هشيارى ها و ذكاوت ها و توانايى توهّم او را ندارند تا تصورش نمايند. حواس عوامل انتقال صور به اذهان بشرى او را دريافت نتواند تا احساسش كنند. دست ها قدرت اتصال به او ندارند تا لمسش نمايند.
(10) آن ذات اقدس در هيچ حالى تغيّر راه به او ندارد و در تنوع احوال گونه گون تبديل نيابد. شب ها و روزها او را نپوشاند و روشنايى و تاريكى او را دگرگون نسازد و با هيچ گونه جزئى از اجزاء توصيف نگردد.
نه با اجزاء اندام و اعضاء و نه با نمودى از نمودها و نه با مغايرت و پاره ها.
(11) براى آن وجود اعلا نه حدّ و نهايتى است و نه براى دوام وجود او انقطاع و غايتى. و نتوان گفت اشياء او را در بر گرفته است تا او را بلند كنند تا پست نمايند، يا چيزى او را بر خود حمل كند كه گاهى به طرف كج شود يا معتدل بر روى آن قرار بگيرد.
ص: 298
(12) نه در اشياء داخل است و نه از آنها خارج. او خبر مى دهد نه با زبان و پارۀ گوشت هايى كه مربوط به زبان براى سخن گفتن است و مى شنود نه با شكاف هاى گوش ها و ديگر وسايل شنيدن. سخن مى گويد بدون تلفظ. همه چيز را مى داند بدون نياز به حافظه. اراده مى كند، نه با اشتياق درونى.
(13) دوست مى دارد و راضى مى گردد بدون رقت و ظرافت دل. دشمن مى دارد و خشم و غضب نمايد بدون مشقّت. اگر بخواهد چيزى را به عالم هستى وارد كند، به آن مى گويد: «باش» آن چيز فورا گام به عرصۀ وجود گذارد بدون اينكه صدايى از او سر زند و ضربه اى به هوا وارد آورد و يا ندايى كند تا شنيده شود و جز اين نيست كه سخن آن ذات پاك كارى است كه آن را انشاء (ايجاد) نموده و تحقق به آن بخشيده است كه پيش از ايجاد خداوندى، موجود نبوده است و اگر آن سخن قديم بود همانا خداى دوم بود! (14) گفته نمى شود به وجود آمده است پس از آن كه نبود، تا صفات موجودات حادث بر او جارى شود و ميان خدا و آن ها تفاوتى نباشد و بر آن ها برترى نداشته باشد، در نتيجه صانع و مصنوع مساوى شوند و ايجاد شده با ايجاد كننده همانند گردند.
(15) مخلوقات را آفريد بدون اينكه بر مبناى مثالى كه غير او ساخته باشد، انجام بدهد. خداوند سبحان براى آفرينش مخلوقات از هيچ كس كمك نگرفته است.
زمين را ايجاد كرد، و آن را نگه داشت بدون اين كه او را به خود مشغول بدارد و بى آن كه زمين سكون و قرارى داشته باشد آن را استوار فرمود و بدون پايه ها آن را بر پا داشت و بدون ستون ها آن را برافراشت و از كجى و ناهموارى حفظش فرمود و آن را از سقوط و تضارب و انفجار جلوگيرى نمود.
ص: 299
(16) ميخ هاى آن (كوه ها) را براى تعديل حركت آن محكم و پيرامون آن ها سدّها ساخت و چشمه سارهاى آن را به جريان انداخت و رودخانه ها و درّه هايش را شكافت. از آنچه كه ساخت، سست نشد و از آنچه كه نيرويش داد، ناتوان نگرديد. اوست كه با سلطه و عظمت خود بر روى زمين آشكار و با علم و معرفتى كه به همۀ ابعاد آن ها دارد، در درون آن ها است. او با جلال و عزّت خود از همه چيز آن برتر است.
(17) اگر چيزى را طلب كند هيچ چيزى او را ناتوان نكند و هيچ چيزى توانايى امتناع در مقابل اراده و طلب او ندارد، تا به خدا غلبه كند. چيزى نمى تواند با سرعت در حركت از آن ذات اقدس سبقت گيرد و به هيچ دارنده مال نيازمند نيست، تا آن دارا خدا را روزى دهد.
(18) همۀ كائنات بر او خضوع كرده و با كمال بينوايى در برابر عظمت او پست و ناتوان است و از سلطۀ مطلقۀ او قدرت گريز به سوى جز او ندارد، تا بتواند از سود و زيان كه در سلطۀ او است، امتناع بورزد. هيچ چيزى مثل (معادل) او نيست تا با او برابرى كند و نظيرى براى او نيست تا با او مساوى شود.
او است كه همۀ اشياء را پس از هستى آن ها نابود مى كند تا موجودش مانند معدودمش گردد.
(19) فنا و زوال دنيا پس از به وجود آمدن آن، شگفت انگيزتر از ايجاد و اختراع بى سابقۀ هستى آن ها نيست. چگونه جاى شگفتى باشد در صورتى كه اگر همۀ حيوانات اين دنيا از پرندگان و چهار پايان و همۀ آن جانداران كه در آغل ها يا چراگاه ها هستند، هم چنين اصناف انواع گوناگون و اجناس آن ها از گروه هاى كودكان و هشيار آن ها براى ايجاد يك پشّه اجتماع كنند.
ص: 300
(20) توانايى آن را ندارند و نخواهند فهميد كه چگونه است راه براى به وجود آوردن آن. و عقول در شناخت اين راه متحيّر و گمراه خواهد ماند. همۀ آن جانداران (كه در صدد به وجود آوردن آن حيوان ناچيز به تلاش افتاده اند) نيروهاى آن ها ناتوان مى گردد و به پايان مى رسد و درمانده و رانده بر مى گردند، در حالى كه مغلوبيت خود را در اين تلاش مى فهمند و به ناتوانى از به وجود آوردن آن اعتراف مى كنند و اذعان به عجز از نابود كردن آن مى نمايند.
(21) خداوند سبحان بعد از فناى دنيا به بقاء در وحدت خود بدون اين كه چيزى با او باشد ادامه خواهد داد، همان گونه كه پيش از آغاز آفرينش بوده است: بدون وقت و مكان و بدون هنگام و زمان.
(22) در اين صورت مدت ها و اوقات معدوم مى گردند و سال ها و ساعت ها از بين مى روند. پس چيزى وجود نخواهد داشت جز خداوند واحد و پيروز مطلق كه سرنوشت و بازگشت همۀ امور به سوى اوست.
(23) همان گونه كه مخلوقات در آغاز خلقت توانايى سركشى نداشتند، در هنگام فناء و نابودى نيز قدرت امتناع براى آن ها وجود نداشت. و اگر كاينات قدرت بر امتناع از زوال و فناء داشتند، بقاى آن ها دائمى بود.
(24) ساختن هيچ چيزى از آن ها به مشقّتش نينداخت و آفرينش هيچ يك از مخلوقات براى او سنگينى نداشت. خداوند متعال موجودات را نيافريده است براى شدت بخشيدن به سلطۀ خود، و يا به جهت بيم زوال و نقصان، و نه براى طلب يارى از آن موجودات براى غلبه بر همانندى كه در صدد پيروزى با كثرت بر او برآيد، و نه براى طلب افزايش به وسيلۀ آن ها در ملك خود، و نه براى سلطه بر شريك در شركتش از راه افزايش قدرت، و نه به جهت وحشتى كه براى او به وجود آمده بود، تا بخواهد با آفريده هايش انس بگيرد.
ص: 301
(25) سپس خداوند متعال همۀ مخلوقاتش را پس از به وجود آوردن آن ها، فانى مى سازد نه به جهت ملالت و آزرده خاطر شدن از گرداندن و ادارۀ عالم هستى و نه براى راحتى كه به او برسد و نه از آن جهت كه چيزى از آن موجودات به او سنگينى نمايد. طول بقاى عالم خلقت او را آزرده نسازد كه باعث شود آن را به سرعت نابود نمايد.
(26) بلكه خداوند سبحان با لطف خود جهان هستى را تدبير فرمود و با امر خود آن را نگه داشت و با قدرت خود موجودات را تحكيم نمود، سپس بعد از فناى كائنات، آن ها را بدون نياز به آن ها و نه براى طلب كمك از آن ها، به عالم وجود برمى گرداند و نه به جهت تغيير حالت از وحشت به انس، و نه از حالت جهل و نابينايى به موضع علم و طلب، و نه از موقعيت فقر و احتياج به بى نيازى و فراوانى، و نه از ذلت و پستى به سوى عزت و قدرت.
187 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در بيان رويدادهاى ناگوار است
(1) آگاه باشيد، پدر و مادرم فداى آن عده از پاكان باد كه نام هاى آنان در آسمان معروف و در زمين مجهول است. هشيار باشيد، در انتظار رويگردان شدن امور از شما، و گسيخته شدن عوامل پيوندها و گذاشتن مردم كوچك بر سر كارهاى بزرگ. در اين هنگام است كه ضربت شمشير بر مؤمن، آسان تر از به دست آوردن يك درهم از راه حلال مى باشد. در چنان وضعى است كه كسى كه چيزى به او عطا مى شود، پاداشى با عظمت تر از كسى خواهد داشت كه چيزى عطا مى كند.
ص: 302
(2) اين رويدادها در زمانى است كه مست خواهيد شد، نه به جهت ميگسارى، بلكه از فراوانى نعمت ها. سوگند خواهيد خورد بدون آن كه اضطرارى داشته باشيد و دروغ خواهيد گفت، بدون گرفتارى به مشقّت. اين نابكارى ها زمانى به وقوع خواهد پيوست كه بلاء و آشوب ها شما را چنان بگزد كه جهاز شتر پشت شتر را.
در طوفان اين فتنه ها چه مشقّت هاى طولانى كه نصيبتان خواهد گشت و چه دور و دراز است اميدى كه به رهايى از آن فتنه ها بسته ايد.
(3) اى مردم، اين مهارها را رها سازيد كه بارهاى سنگين خطاهاى اندوخته با دست خود را به مركب هاى آن مهارها حمل كرده ايد. و بين خود و پيشواى خود شكاف ايجاد نكنيد كه بعدها كردارهاى منحرف خود را توبيخ نماييد. و از روى غفلت و نادانى هجوم نبريد بر آتش شعله ور فتنه، و دور شويد از طرق آشوبگرى ها و راه را براى عبور آن ها باز كنيد. سوگند به جانم، انسان مؤمن در زبانه آتش فتنه هلاك مى شود و غير مسلمان در آن سالم مى ماند.
(4) جز اين نيست كه مثل من ميان شما مانند چراغ در تاريكى است. آن كس كه به حيطه روشنايى آن داخل شود، از نور آن برخوردار گردد. بشنويد اى مردم و بپذيريد و گوش هاى دل را نزديك كنيد و بفهميد.
188 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيه بر امورى
(1) اى مردم، شما را توصيه مى كنم به تقواى الهى و كثرت ستايش خداوند براى عطايايى كه به شما نازل نموده و نعمت هايى كه بر شما عنايت فرموده و آزمايشى كه در نزد شما است. چه فراوان نعمت هايى كه خداوند آن ها را به شما اختصاص داده و رحمت هايى كه شما را مشمول آن ها فرموده است و با اين حال شما مرتكب زشتى هاى آشكار شديد و خداوند شما (اعمال زشت شما) را پوشانيد، و شما خود را در معرض گرفتارى به نتايج گناهان خود قرار داديد، ولى خداوند به شما مهلت داد.
ص: 303
(2) و شما را توصيه مى كنم كه به ياد مرگ باشيد و غفلت از آن را كم كنيد. شما چگونه غفلت مى ورزيد از چيزى كه هرگز از شما غافل نيست. و به كسى(1) طمع بسته ايد كه مهلتى به شما نخواهد داد. براى پندگيرى، مشاهدۀ مردگانى كه از جلو چشمان شما راهى زير خاك شدند، واعظ كفايت كننده اى است. آنان به گورهاى خود حمل شدند بدون اين كه به اختيار خود سوار مركب مرگ شوند، و در قبرهاى خود فرود آمدند بدون اين كه ميل و آزادى در اين نزول داشته باشند.
(چنان از اين دنيا ناپديد شدند) كه گويى آنان نبودند كه آباد كنندگان اين دنيا بودند و گويى سراى آخرت خانۀ هميشگى آنان بوده است.
(3) از آنچه كه وطن اتخاذ كرده بودند، به وحشت افتادند و در آنچه كه وحشت مى كردند وطن گزيدند. آنان به آنچه از آن جدا مى شدند اشتغال ورزيدند، و تباه كردند آخرتى را كه به سوى آن حركت كردند، آنان نه مى توانند از كار زشتى كه مرتكب شده اند، جدا شوند و نه مى توانند بر نيكى هايى كه انجام دادند بيفزايند. انس به دنيا گرفتند، دنيا آنان را فريب داد و تكيه بر آن نمودند، آنان را بر زمين زد.
(4) سبقت جوييد اى مردم - خدا شما را رحمت كناد - به آن جايگاه هاى خود كه مأمور به آباد كردن آن ها شده و ترغيب به ورود و به سوى آن ها دعوت شده ايد.
(5) نعمت هاى خداوندى را كه به شما عنايت فرموده است با تحمل بر اطاعت و اجتناب از معصيت او تتميم نماييد، زيرا فردايى (كه از راه مى رسد) نزديك است. چه شتابان مى گذرد ساعت ها در روز و روزها در ماه و چه سريع سپرى مى شود ماه ها در سال، و سال ها در عمر!
ص: 304
189 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ايمان و وجوب هجرت
(1) قسمى از ايمان آن است كه در دل ها ثابت مى شود و استقرار مى يابد و قسمتى ديگر از ايمان ميان دل ها و سينه ها است تا مدتى معلوم، عاريتى و ناپايدار. پس اگر از شخصى بيزارى داريد، صبر كنيد تا مرگش فرا رسد، در اين هنگام است كه حدّ برائت (بيزار بودن و بيزار نبودن) تحقق پيدا مى كند.
(2) هجرت به همان هويت و مطلوبيت اول كه داشت، باقى است، براى خداوند سبحان هيچ نيازى به مردم روى زمين وجود ندارد، خواه آنان كه هجرت خود را مخفى بدارند يا آنان كه آن را آشكار بسازند. عنوان هجرت بر هيچ كس تطبيق نشود جز بر كسى كه حجّت در روى زمين را بشناسد. پس اگر كسى حجت را شناخت و به او اقرار نمود، مهاجر است. عنوان استضعاف (قصور حجت شناسى) بر كسى كه حجت به او رسيده و گوشش آن را شنيده و قلبش آن را دريافته است، صدق نمى كند.
(3) قطعى است كه امر ما (اهل بيت) سخت است و بس دشوار، آن را تحمل نمى كند مگر مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش نموده است و حديث ما را جز دل هاى امين و عقول و خردهاى متين نگاه نمى دارد.
ص: 305
(4) اى مردم، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد. قطعى است كه من به طرق آسمان از طرق زمين داناترم، پيش از آن كه فتنه اى مانند شتر بى صاحب پاى خود را بلند نموده مهار خود را زير پا بگذارد و عقول قوم خود را تباه سازد.
190 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، خدا را ستايش مى كند و به پيامبر خدا درود مى فرستد و مردم را به تقوا پند مى دهد.
(1) ستايش مى كنم خدا را براى سپاس به احسانش و يارى مى جويم از او به انجام تكاليف حقوقش، خداوندى كه سرباز (لشكرش) عزيز، و شكوه و بزرگيش با عظمت است.
(2) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. مردم را به اطاعت او دعوت كرد و در راه اعتلاى دين او بر دشمنان او در ميدان جهاد پيروز گشت.
اجتماع تبهكاران بر تكذيب او، و كوشش براى خاموش كردن نور او، او را از دعوت و جهاد برنگرداند.
ص: 306
(3) به تقواى الهى چنگ بزنيد، زيرا براى تقوا طنابى است كه دستگيرۀ آن محكم و پناهگاهى است كه بلندى آن، بالاتر از دسترس است. پيشدستى كنيد براى استقبال مرگ و سختى هاى آن، و پيش از آن كه پيك اجل بر سر شما تاختن بياورد، آماده شويد. پيش از فرود آمدن آن، براى پذيرشش مهيا شويد، زيرا غايت و پايان دنيا قيامت است و براى كسى كه بهره از خرد دارد، مرگ و رهسپار شدن به قيامت براى پند دادن كفايت مى كند، و براى نادان مايۀ عبرت است.
(4) پيش از رسيدن به غايت (قيامت) امورى در جريان است مانند تنگى گورها و شدت نااميدى و وحشت، اشراف بر سرنوشت آينده در مدخل ابديت و ترس هاى موجب فرياد و جزع و در هم پيچيدگى دنده هاى پهلو و ناشنوايى گوش ها و تاريكى گودى گور و هراس از وعدۀ عذاب و اندوه و استحكام قبر با سنگ هايى كه در پوشانيدن جسد به كار مى رود.
(5) پس خدا را در نظر بگيريد، بندگان خدا، خدا را، زيرا دنيا شما را از راهى مى گذراند و شما و قيامت به يك ريسمان بسته ايد. گويى آن روز نهايى با علامت هاى خود فرا رسيده و شما را در صراط خود قرار داده است.
(6) و با مقدمات خود نزديك شده است و گويى با زلزله هايش مشرف گشته و سنگينى هاى سينۀ خود را مانند شتر خوابانده و دنيا از مردم خود گسيخته و از آغوش خود آنان را بيرون نموده است. سرعت فرا رسيدن آخرت چنان مى نمايد كه گويى روزى بود كه گذشت، يا يك ماه بود و به پايان رسيد. تازه اش كهنه شد و فربهش لاغر گشت.
ص: 307
(7) در موقعيت تنگ و اضطراب انگيز قرار گرفتند و در برابر امور در هم و بر هم و بزرگ و آتشى كه تند است با تأثيرى شديد و نهيبى بلند و شعله اى درخشان و صدايى منكر. آتش آن روشن است و خاموشى آن بعيد، تمام است شعله زايى آن و مهيب است وعدۀ آن. عمق آن ناپيدا و اطرافش تاريك و ديگ هايش داغ، فعاليت هاى اين آتش فضيحت بار است.
(8) «و آنان كه تقوا ورزيدند، گروه گروه رهسپار بهشت شدند» در امنيت از عذاب و انقطاع از ملامت. آنان از آتش بر كنار گشتند و در جايگاه امن و آرامش قرار يافتند و به آن منزلگه ابدى و قرارگاه جاودانى خشنود گشتند.
(9) اينان كسانى بودند كه اعمالشان پاكيزه و چشمانشان (از ترس خطاها) گريان بود. شب تاريك به جهت بيدارى هاى با خشوع و استغفار در زندگى دنيوى براى آنان روز بود و روزشان به جهت وحشت از ارتكاب زشتى ها و انقطاع از پيشگاه خداوندى شب ظلمانى.
خداوند بهشت را براى آنان منزلگه نهايى و ثواب را پاداش قرار داد كه سزاوارش بودند و شايستۀ همنشينى با بهشتيان، در ملكى ابدى و نعمت هايى پايدار.
(10) اى بندگان خدا، مراعات كنيد آنچه را كه با رعايت آن به سعادت نايل خواهيد گشت و با ضايع كردن آن، تبهكاران شما در خسارت خواهند افتاد. با اعمال صالحۀ خود به استقبال اجل هاى خود پيشدستى كنيد، زيرا شما در گرو كارهايى هستيد كه در گذشته اندوخته ايد و جزا داده خواهيد شد به آنچه كه پيش انداخته ايد.
ص: 308
(11) تصور كنيد كه مرگ وحشتناك بر سر شما تاخته است، نه توانايى برگشتى داريد كه به آن نايل گرديد و نه لغزشى ناكرده گرفته شود. خداوند ما را و شما را در راه اطاعت خود و رسولش به كار بيندازد و با فضل و رحمتش ما و شما را عفو فرمايد.
(12) در زمين خود آرام بگيريد و دست ها و شمشيرهايتان را با سخنان بى پايۀ زبانتان به حركت در نياوريد، و دربارۀ چيزى كه خداوند آن را براى شما به تعجيل نخواسته است شتابزده نباشيد.
(13) زيرا كسى از شما كه با معرفت حق خدا و حق رسول خدا و اهل بيتش در رختخوابش چشم از اين دنيا بپوشد، از اين دنيا شهيد رفته و پاداش او بر خدا است و چنين شخصى مستحق ثواب نيّتى است كه براى انجام عمل صالح نموده و همان نيّت جانشين كشيدن شمشير (در ميدان جهاد) است (پس عجله نكنيد)، زيرا براى هر چيزى مدتى و پايانى است.
191 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، خدا را ستايش مى كند و به پيامبرش درود مى فرستد و مردم به پارسايى و تقوا توصيه مى فرمايد
(1) ستايش خداى راست كه ستايش او در ميان مخلوقات آشكار است و لشكريانش پيروز و عظمتش بسيار بالا. او را مى ستايم به نعمت هاى متراكم و بخشش هاى با عظمتش.
ص: 309
(2) خداوندى كه حلم او بزرگ است و با اين حلم است كه بندگانش را عفو مى نمايد.
و در هر چه كه حكم كند عدالت فرمايد و مى داند آنچه را كه مى گذرد و آنچه را كه گذشته است. ايجاد كنندۀ مخلوقات با علم خود و ابداع كنندۀ آن ها با حكمش است، بدون پيروى و آموزش از كسى و بدون تبعيت از مثل ساختۀ صانعى حكيم و بدون ارتكاب خطا، و بدون حضور صاحب نظران كه با همديگر به مشورت بپردازند.
(3) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است. خداوند او را مبعوث به رسالت فرمود در حالى كه مردم آن دوران غوطه ور در جهالت و گمراهى بودند و در اسارت فراز و نشيب امواج حيرت. آنان در مهار فرمان هلاكت به اين سو و آن سو كشيده مى شدند و بر دل هاى آنان قفل هاى گناهان بسته بود.
(4) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم، زيرا تقوا حق خداوندى بر ذمّۀ شما است و بيان كنندۀ حق شما بر خدا. براى توفيق يافتن به تقوا از خدا يارى بجوييد و براى ارتباط عبوديت با خدا از تقوا استمداد كنيد، زيرا تقوا امروز نگه دارنده و سپرى در برابر آلودگى ها است و فردا راهى است به سوى بهشت. مسير تقوا روشن است و روندۀ آن راه، برندۀ سود و امانتدار آن حافظ آن از نابودى است.
(5) همواره تقوا خود را بر اقوام و ملل گذشته و پوسيده در زير خاك ها عرضه نموده است، زيرا فردا همۀ آنان به نتايج آن صفت سازنده نيازمند خواهند بود - در آن هنگام كه خداوند آنچه را كه ايجاد كرده بود، برگرداند و آنچه را كه داده بود بازگيرد و از احسانى كه فرموده بود، سؤال كند - پس چه اندكند كسانى كه تقوا را قبول كنند و آنچنان كه شايستۀ تقوا است به آن عمل كنند.
ص: 310
(6) آنان در شمارش در اقليتند و آنان هستند كه خداوند سبحان در كتاب عزيزش توصيف نموده است، آن جا كه مى فرمايد: «و اندكند بندگان شكر گزار من». پس با كمال سرعت گوش به نتايج با عظمت تقوا بدهيد و با جديت هر چه تمامتر روى به تقوا آوريد و آن را به جاى هر چه گذشته است، به عنوان عمل صالح عوض بگيريد و اين صفت شايسته را كه موافق حق و حقيقت است در مقابل آنچه كه مخالف است دريابيد.
(7) به وسيلۀ تقوا خودتان را از خوابتان بيدار بسازيد و روز خود را به پايان برسانيد و آن را به دل هايتان قابل پذيرش و اشعار بداريد و گناهانتان را به وسيلۀ تقوا بشوييد و درون را از لوث معاصى پاك بسازيد و بيمارى هايتان را با اين دوا درمان كنيد و با همين صفت به پيشواز مرگ برويد و از وخامت عاقبت كسانى كه تقوا را ضايع كردند عبرت بگيريد و مبادا كه پيروان مطيع تقوا از شما پند و عبرت بگيرند.
(8) تقوا را از آلودگى ها حفظ كنيد تا به وسيلۀ آن محفوظ و مصون از انحرافات شويد. پاك از دنيا، و مشتاق آخرت گرديد. و كسى را كه تقوا بلند كرده ساقط نكنيد و كسى را كه دنيا او را بالا برده بالا نبريد.
(9) و به ابر برق زنندۀ دنيا ننگريد و در انتظار آن نباشيد كه براى شما بارانى ببارد، و گوش به كسى كه براى دنيا سخن مى گويد فرا ندهيد و كسى را كه براى دنياگرايى فرياد مى زند اجابت نكنيد. با روشنايى كه دنيا ارائه مى دهد، طلب روشنى ننماييد و به آنچه كه داراى ارزش هاى دنيوى است مفتون و شيفته نگرديد، زيرا برقى كه ابرش نشان مى دهد خالى است و سخنش دروغ، و اموالش به طور كامل گرفته خواهد شد و ارزش هايش به يغما خواهد رفت.
(10) آگاه باشيد، اين دنيا مانند زنى است نابكار كه خود را بر مردان عرضه كند (و سپس امتناع كند) و چهارپايى است سركش و ستيزه گر و دروغگويى است خيانت پيشه. دائماً در حال انكار و كفر ورزى و معاندى است متمرّد، داراى تمايل زياد و اضطرار و دگرگونى فراوان.
ص: 311
(11) حال دائمى اين دنيا تحول است و جايى كه پاى گذارد، لرزان و عزت آن ذلت است و جدّى آن شوخى، و بلندى آن پايين. جايگاهى است كه هر چه به آدمى بدهد، گرفته خواهد شد و به يغما خواهد رفت و غارت خواهد گشت و به هلاكت خواهد رسيد. مردم اين دنيا روى پا ايستاده اند در حال رانده شدن و ملحق شدن به گذشتگان و جدايى از پيوستگان. مردم اين دنيا در روش ها و مسلك هاى آن در حيرت به سر مى برند و فراريان از سختى هايش عاجزند و جويندگان خواسته هاى دنيوى نا اميدند و مأيوس. دنيا مردم خود را از مصيبت ها و گرفتارى ها و مرگ و ميرها حفظ نمى كند. منزلگاه هايى كه براى استقرار خود انتخاب مى كنند، آنان را از خود طرد مى كند و تحولات و فراز و نشيب هاى دنيا آنان را ناتوان مى سازد.
(12) (مردم در اين دنيا گروه هايى هستند): يا نجات يافته اى است مانند مجروحى در ميدان جنگ كه پا به فرار گذاشته است، يا گوشتى بريده، يا لنگى كه ذبح شده، يا خونى كه ريخته شده. يا دست با دندان گزيده، يا كسى كه از تصميمش برگشته، در حالى كه چاره پشت گردانده و او غافلگير شده «خلاصى و نجات ناپديد شده».
(13) دور است و دور! آنچه گذشته از بين رفته است و آنچه از دست رفته، گذشته اى است كه برگشت ندارد. و جهان بر مبناى قانونى خود گذشت. «براى آنان نه آسمان و زمين گريست و نه به آنان مهلتى داده شد».
192 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه، قاصعه ناميده مى شود. اين خطبه توبيخ شيطان را (كه لعنت خدا بر او باد) به جهت تكبّر و امتناعش از سجده به حضرت آدم عليه السّلام در بر دارد. و اين كه شيطان اولين موجودى بود كه تعصب و حسادت را آشكار كرد. در اين خطبه است بر حذر داشتن مردم از حركت در راه شيطان.
(1) ستايش خداى راست كه عزت و كبرياء مطلق از آن او است. خداوند اين دو مقام عالى را تنها براى خود برگزيده و هيچ كس شايستۀ آن دو نمى باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را براى ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و براى جلال خود برگزيد.
ص: 312
(2) خداوند متعال لعنت را بر كسى از بندگانش قرار داد كه در دو صفت عزت و كبريا با او بر سر نزاع براى شركت درآيد. سپس فرشتگان مقرب خود را (در اطاعت امر خداوندى دربارۀ سجده به آدم عليه السّلام) مورد آزمايش قرار داد تا فروتنان متواضع از متكبران خودخواه از آن فرشتگان از هم تفكيك شوند. پس خداوند سبحان فرمود: «من بشر را از گل مى آفرينم، هنگامى كه آن را تنظيم نمودم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد» همۀ فرشتگان به سجده افتادند مگر شيطان كه تعصب سدّ راه او شد و در منشأ خلقتش (كه آتش بود) به آدم عليه السّلام فخر نمود.
(3) آن دشمن خدا، پيشواى متعصبان و مقدم ترين متكبرين است كه پايه عصبيت را بنا نهاد و در مقام جبروتى با خدا به نزاع افتاد و لباس عزت مصنوعى پوشيد و لباس خضوع و بندگى را در آورد.
(4) آيا نمى بينيد كه خداوند به جهت تكبرى كه شيطان كرد چگونه كوچكش نمود و چگونه به جهت بلندگرايى، ساقطش كرد و او را در دنيا از مقام بندگيش راند و در سراى آخرت آتش دوزخ را براى او آماده كرد.
(5) و اگر خداوند مى خواست كه آدم عليه السّلام را از نورى بيافريند كه روشنايى آن ديده ها را بربايد و زيبايى آن عقول آدميان را خيره بسازد و او را چنان معطر نمايد كه نفس ها را بوى خوش و عطر او بگيرد، مى توانست آدم را چنين بيافريند. اگر خداوند آن حضرت را چنين مى آفريد، گردن ها در مقابل او خم مى شدند و آزمايش فرشتگان به وسيلۀ خلقت آن حضرت سبك مى گشت.
ص: 313
(6) ولى خداوند سبحان مخلوقات خود را با بعضى از امور كه اصل آن را نمى دانند، براى تمايز خوب از بد امتحان مى نمايد. هم چنين به وسيلۀ دستورات آزمايشى تكبر را از آنان نفى و غرور و خودخواهى را از آنان دور مى سازد.
(7) عبرت بگيريد كه از كارى كه خداوند دربارۀ شيطان انجام داد، زيرا عمل طولانى و كوشش جدى او را به جهت تكبر در يك ساعت (زمانى اندك) پوچ ساخت، در حالى كه خداوند را شش هزار سال عبادت كرده بود، معلوم نيست كه اين مدت از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت.
(8) كيست كه بعد از شيطان، مانند معصيت شيطان را مرتكب شود و در پيشگاه خداوند سالم بماند؟! نه، هرگز خداوند سبحان بشرى را به بهشت داخل نمى كند با داشتن گناهى كه ملكى (شيطان) را به همان جهت از بهشت بيرون كرد. قطعى است كه حكم خداوندى دربارۀ اهل آسمان و زمين يكسان است و ميان خداوند و هيچ يك از مخلوقاتش رخصت و محبتى براى تجويز ورود به منطقه اى كه آن را براى جهانيان تحريم فرموده، نيست.
(9) بترسيد اى بندگان خدا از دشمن خدا از اين كه بيمارى خود را به شما سرايت دهد و از اين كه با بانگ خويش شما را منحرف بسازد و سواران و پياده هاى خود را به سوى شما تحريك نمايد.
ص: 314
(10) سوگند به جانم، شيطان تير تهديد را به طرف شما راست كرده و آن را براى شما سخت كشيده و از فاصلۀ نزديك به شما تيراندازى نموده است. اوست كه گفته است: «پروردگار من، به اين سبب كه تو مرا اغوا كردى (فريب دادى!!!) من هم در روى زمين براى فرزندان آدم (گناهان را) مى آرايم و همۀ آنان را فريب مى دهم» (اين نابكار در اسناد اغوا به خدا) دور از واقع را به خدا نسبت داد و با پندارى خلاف حقيقت تير به خلأ انداخت. شيطان را در اين نابكارى، مردم رشك و حسد و دمسازان تعصب و سواران كبر و جاهليت تصديق نمودند.
(11) تا آنگاه كه مردمى از شما كه گريزان از شيطان بودند، گردن به فريبكارى او نهادند و طمعى كه براى جلب شما داشت محكم گشت. با دگرگونى حال، رازهاى پنهان در صحنۀ آشكار زندگى سر بر آورد و او سلطۀ خود را بر شما مستولى ساخت و با لشكريانش با سرعت به سوى شما تاختن آورد، در نتيجه شما را در مغاره هاى ذلت و پستى فرود آوردند و در هلاكت گاه هاى نابودى وارد كردند، با نيزه ها كه در چشم هايتان فرو كردند، با جراحت هاى شديد كه بر شما وارد نمودند و بريدن گلوها و در درهم كوفتن سوراخ هاى بينى شما و كشاندن شما به كشتارگاه هاى شما و با راندن شما با مهارهاى وصل شده به بينى هايتان به سوى آتشى كه براى شما آماده شده است.
(12) در نتيجه اين ملعون به دين شما جراحتى وارد كرد و در دنياى شما آتشى افروخت شديدتر از آنان كه با آنان عداوت داريد و بر آنان در حالت حمله و هجوم بسر مى بريد. پس تند و تيز به مبارزه با او برخيزيد و براى راندن او نهايت كوشش را به كار ببريد. سوگند به عظمت خداوندى، شيطان به اصل نسب شما (كه حضرت آدم عليه السّلام است) فخر فروشى و به حيثيت شما اهانت كرد و نسب شما را پست خواند و سوارانش را به سوى شما جلب نمود و با پيادگانش سر راه شما را گرفت. در هر جايى كه به شكار شما دست مى برند و بند بند انگشتانتان را مى زنند.
ص: 315
(13) با هيچ چاره اى از حملۀ آنان جلوگيرى نمى توانيد كرد و با هيچ عزم و تصميمى توانايى دفع آن ها را نداريد. در منطقۀ ذلت و حلقۀ تنگنايى و عرصۀ مرگ و جولان گاه بلا گرفتاريد. خاموش كنيد آن آتش هاى عصبيت و كينه هاى جاهليت را كه در دل هايتان مخفى است، زيرا آن عصبيت در شخص مسلمان از وسوسه هاى شيطان و نخوت ها و افسارها و دميدن ها و تلقينات او است.
(14) تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و تكبر و نخوت را زير پا محو و نابود بسازيد و خودپرستى و خودستايى را از گردن هايتان درآوريد. فروتنى را ما بين خود و دشمنتان شيطان و لشكريان او سنگرى قرار بدهيد، زيرا براى او از هر امّتى سپاهيان و ياران و پيادگان و سوارانى است و مانند قابيل مباشيد كه به فرزند مادرش (برادرش هابيل) تكبر ورزيد بدون فضيلتى كه خدا به او داده باشد، جز اين كه او خود را بزرگ پنداشت، زيرا حسد او را به عداوت با برادرش واداشت و تعصب در دل او آتش غضب را شعله ور ساخت و شيطان در بينى او از باد كبر دميد كه پشيمانى را به دنبال داشت و گناهان قاتلان را تا روز رستاخيز به گردن او الزام نمود.
(15) آگاه باشيد كه در ستمگرى از حد گذشتيد و در روى زمين فساد به راه انداختيد.
در اين نابكارى هاى نابخردانه خود را روياروى خدا قرار داديد و براى پيكار با مؤمنين به مبارزه پرداختيد.
ص: 316
(16) بترسيد از خدا، بترسيد دربارۀ كبر تعصب و افتخار جاهليت! زيرا آن دو مولد عداوت است و عامل دميدن هاى شيطانى كه اقوام و امت هاى گذشته و قرون از بين رفته را به وسيلۀ آن ها فريب داد تا اين كه آنان در تاريكى هاى جهالت و در سيه چال هاى گمراهى شيطان شتافتند در حالى كه در رانده شدن به وسيلۀ آن مطرود، مطيع و رام بودند. شيطان كارى را در پيش گرفته، كه دل هاى مردم در تبعيت از آن مشابه يكديگر گشتند و قرن ها پس از قرن ها از آن كار تبعيت نمودند و از تكبرى پيروى كردند كه سينه ها به جهت آن تنگ شدند.
(17) آگاه شويد، برحذر و بيمناك باشيد از اطاعت آقايان و بزرگان خود - كسانى كه از ارزش هاى واقعى حيثيت خود را بالاتر تلقى كردند و بالاتر از نسب خود سر بلند نمودند. زشتى كار خود را به خدا نسبت دادند! و دربارۀ آنچه كه خداوند با آنان انجام داده است، انكار ورزيدند. اين همه (خطاكارى ها) را در رويارويى جاهلانه و متكبرانه با قضاء خداوندى و پيروزى جستن بر نعمت هاى او مرتكب شدند.
(18) اين خودخواهان خودكامه، بر پا دارندۀ پايۀ عصبيتند و ستون هاى فتنه و آشوب و شمشيرهاى انتساب خويش به جاهليت، پس به خدا تقوا بورزيد و با نعمت هاى او تضاد نورزيد و حاسدان آن فضل و احسان مباشيد كه به شما عنايت فرموده است.
(19) و اطاعت نكنيد آن مدعيان اسلام را كه با صفاى درونى خود تيرگى هاى آنان را آشاميديد و با تندرستى هاى خود بيمارى هاى آنان را درهم آميختيد و باطل آنان را در حقتان داخل نموديد. آنان هستند پايه و بنيان فسق و همداستان هاى منكرين حقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امام بر حق.
ص: 317
(20) شيطان، آنان را مركب هاى گمراهى براى تاختن اتخاذ كرد و لشكريانى كه به وسيلۀ آنان به مردم حمله مى كند و ترجمان هايى كه با زبان هاى آنان سخن مى گويد، تا عقول شما را بربايند (يا بردۀ خود سازند) و براى داخل شدن در چشمان شما تا چيزى را نبينيد و دميدن در گوش هاى شما تا چيزى را نشنويد.
او شما را نشانۀ تير خود قرار داده و محل كوبيدن پا و گرفتن دستش.
(21) عبرت بگيريد و تجربه بيندوزيد از آنچه كه پيش از شما متكبّران امّت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندى و حملات و عذاب ها و كيفرهاى سخت او. و پند بگيريد از خاك آلوده شدن (با جايگاه هاى) صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا پناه ببريد به خدا از اسباب توليد كبر همان گونه كه از حوادث كوبندۀ روزگار به او پناهنده مى گرديد.
(22) اگر بنا بود خداوند به بعضى از بندگانش رخصت بدهد كه به او كبر بورزند، قطعا به پيامبران و اولياء خاصّ خود اجازه مى داد و لكن خداوند سبحان زشتى تكبر و خودپسندى را براى آنان ناپسند دانست و فروتنى را براى آنان پسنديد، پس آنان گونه هاى خود را بر زمين چسبانيدند و صورت هايشان را به خاك ماليدند.
(23) و بال هاى خود را براى مؤمنين از روى تواضع گستردند، آنان مردمانى مستضعف بودند كه با گرسنگى و انواع فقر آنان را آزمايش كرد و به مشقت و سختى مبتلا فرمود، در رويدادهاى وحشتناك امتحان نمود و با ناگوارى ها تصفيه شان نمود. از روى نادانى به موارد فتنه و آزمايش در موقعيت بى نيازى ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوندى را مال و اولاد تلقى نكنيد.
ص: 318
(24) خداوند سبحان و با عظمت چنين فرموده است: «آيا گمان مى كنند اين كه ما به وسيلۀ مال و فرزندان آنان را كمك مى نماييم، و آنان را در وصول به خيرات سرعت مى دهيم؟ (نه چنين است) آنان نمى فهمند»، زيرا خداوند سبحان آزمايش مى كند بندگان مستكبر خود را كه در نزد خويشتن بزرگ و چشمگيرند!! به وسيله دوستان خود كه در چشمان آن مستكبران بينوايانند.
(25) حضرت موسى بن عمران عليه السّلام با برادرش هارون به فرعون وارد شدند در حالى كه لباسى از پشم داشتند و عصايى به دست. آن دو بزرگوار به فرعون شرط كردند كه اگر اسلام را بپذيرد، ملكى كه در اختيار دارد براى او باقى بماند و عزتش پايدار.
(26) فرعون مستكبر (به قوم خود) چنين گفت: «آيا تعجب نمى كنيد از اين كه اين دو نفر با حال فقر و ذلتى كه دارند، براى من شرطى پيشنهاد مى كنند كه اگر آن را پذيرفتم (اسلام را قبول كردم) عزتم پايدار و ملكم باقى بماند؟ آيا براى ادعاى چنين مقامى شايسته نبود كه دستبندهاى طلا بر دست داشتند؟» اين سخن باطل فرعون ناشى از با عظمت دانستن طلا و اندوختن آن و پست شمردن پشم و پوشيدن آن بوده است.
(27) اگر خداوند سبحان مى خواست براى آن پيامبرانى كه مبعوث فرمود، خزانه هاى طلا و معادن طلاى ناب را باز كند و هم چنين به آنان كشتگاه هاى باغ ها را عطا فرمايد و پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين ها را با آنان همراه و همدم نمايد، مى توانست. اگر خداوند سبحان به انبياى خود، چنين امتيازاتى مى داد، آزمايش ساقط مى شد و پاداش باطل مى گشت و اخبار پيامبران از بين مى رفت و براى كسانى كه دستورات خداوندى را پذيرفته بودند، پاداش هاى مردمى كه از آزمايش ها سربلند بيرون آمده بودند، واجب نمى گشت و مردم با ايمان شايستگى پاداش انسان هاى احسانگر را نداشتند و الفاظ (چه زشت و چه زيبا) معانى حقيقى خود را ارائه نمى دادند.
ص: 319
(28) و لكن خداوند سبحان رسولان خود را در تصميم هايى كه براى ابلاغ دين خداوندى مى گرفتند نيرومند ساخته و در پديده هاى ظاهرى كه با چشمان حسى ديده مى شوند، ناتوان نموده بود، با قناعتى كه دل ها را پر مى كرد و چشم ها را بى نياز مى ساخت و با فقر و نيازمندى كه آزار آن چشم ها و گوش ها را پر مى ساخت.
(29) و اگر پيامبران نيرومندانى بودند كه كسى و يا مقامى نمى توانست قصد سوئى به آنان داشته باشد و داراى عزتى بودند كه مورد ظلم قرار نمى گرفتند و ملكى داشتند كه گردن هاى مردان به آن دراز مى گشت و جهاز مركب ها براى حركت به سوى آن بسته مى شد، اين نيرومندى ها ايجاب مى كرد كه مردم از پيامبران به آسانى بپذيرند و در برابر آنان استكبار نورزند. و به آنان به جهت ترس مشرف و غالب، ايمان بياورند، يا از جهت رغبت، (به منفعت) به آن پيامبران بگروند.
(30) در اين صورت نيت ها (و هدفگيرى ها) در ايمان آوردن به پيامبران، مشترك و مخلوط به دو پديدۀ جلب سود و دفع زيان مى گشت و اعمال نيكوى آن مردم تجزيه مى شد به سودجويى و گريز از ضرر، و اجابت دعوت انبياء. و ليكن خداوند سبحان خواست كه پيروى از رسولان او و تصديق كتاب هاى او و خشوع به مقام ربوبى او و تمكين به امر او و تسليم محض به اطاعت او، امورى خاص آن ذات اقدس باشد و با هيچ چيزى خارج از آن امور، آلوده نگردد. و هر اندازه ابتلاء و آزمايش بزرگتر باشد پاداش و جزاء با عظمت تر مى باشد.
(31) مگر نمى بينيد كه خداوند سبحان فرزندان آدم عليه السّلام را از اولين افراد آنان تا آخرين آنان از اين دنيا به وسيلۀ سنگ هايى آزمايش كرده است كه نه ضررى دارند و نه منفعتى و نه مى بينند و نه مى شنوند. اين سنگ ها را خانۀ محرّم (بيت اللّه الحرام) قرار داده كه براى مردم جايگاه قيام و عبادت است. سپس خداوند متعال اين بيت (كعبه) را در سنگلاخ ترين قطعه اى از زمين و كمترين آبادى هاى دنيا از حيث مصالح ساختمانى و تنگترين دره ها از جهت وسعت قرار داد، در ميان كوه هايى خشن و ريگ هايى نرم و چشمه هايى كم آب و آبادى هايى از هم گسيخته كه در آن سرزمين نه شترى فربه مى شود و نه اسبى و گوسفندى.
ص: 320
(32) سپس خداوند متعال فرزندان حضرت آدم عليه السّلام را امر فرمود كه اطراف بدن هاى خود را به طرف او بگردانند. با اين دستور، كعبه جايگاهى براى سود بردن فرزندان آدم عليه السّلام از سفرهاى خود و آخرين منزلگه براى باراندازى آنان است.
ميوه هاى عالى (يا باطن) دل ها از بيابان هاى خشك و بى آب و علف و دور از كعبه و دره هاى عميق واقع در ميان كوه ها و از جزيره هاى از هم گسيختۀ درياها به سوى مكه مشتاقانه حركت مى كنند تا دوش هاى خود را در نهايت خضوع حركت بدهند، تهليل مى كنند (لا اله الاّ اللّه مى گويند) و بر قدم هايشان در حالت ژوليده و خاك آلود براى آن مى دوند.
(33) در حالى كه پيراهن هاى خود را به پشت انداخته و با رها كردن موها به حال خود در حال احرام، زيبايى خلقت خود را مشوّه نموده اند (برهم زده اند) براى برآمدن از عهدۀ ابتلايى عظيم و امتحانى شديد و آزمايشى آشكار و تصفيۀ كامل. خداوند عمل حجّ را سبب نزول رحمت خود قرار داده و موجب وصول به بهشت برينش.
(34) و اگر خداوند سبحان خانۀ محترم و مشاعر (جايگاه هاى خاص عبادت) با عظمت خود را در ميان باغ ها و رودخانه ها و زمين هموار و صاف و درختستان با ميوه هاى دسترس و منازل متصل به يكديگر و آبادى هاى پيوسته به هم و ميان گندمزار و باغ هاى سبز و با طراوت و كشتگاه هايى كه پيرامون آن باغ ها كشيده شده و زمين هاى گستردۀ پرباران و گلستان ها و زراعت هاى تر و تازه و شكوفا و راه هاى آباد قرار مى داد، پاداش چنين عمل با اهميتى به جهت ناچيزى ابتلاء كوچك مى گشت.
(35) و اگر بنيادى كه مكه را بر آن نهاده و سنگ هايى كه ديوارهاى خانه خدا به وسيلۀ آن ها بالا رفته است از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى ساخته شده بود، ورود و گلاويزى شك و ترديد را در سينه ها سبك و آسان مى ساخت و تلاش شيطان را براى گمراه كردن مردم با ايمان از دل ها ساقط مى كرد (زيرا احتياجى به آن نمى ماند) و اضطراب ترديد را از مردم منتفى مى ساخت.
ص: 321
(36) و لكن خداوند متعال بندگانش را با انواع شدايد آزمايش مى كند و به انواع مجاهدت ها متعبد مى سازد و به اقسام ناملايمات مبتلا مى نمايد، براى بيرون راندن تكبر از دل ها و برقرار ساختن خضوع و تسليم در نفوس آنان، و اين آزمايش ها و ابتلاءها را درهايى باز براى فضل و احسان و وسايل آماده براى عفو و بخشش قرار مى دهد.
(37) بر حذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، دربارۀ نتايج دنيوى ظلم و وخامت اخروى آن و بدى عاقبت كبر، زيرا كبر دام بزرگ و گستردۀ شيطان و ابزار بزرگ حيله هاى او است كه همانند زهرهاى كشنده كه در بدن انسان ها نفوذ مى كند، در دل هاى مردان وارد مى گردد. شيطان در كارهاى خود عليه فرزندان آدم هرگز.
ناتوان نشود و كسى را از روى خطا رها نكند، نه عالمى را به جهت علمش و نه بينوايى را كه لباس فقر پوشيده است.
(38) و خداوند متعال بندگان با ايمان خود را از فريبكارى هاى شيطان محفوظ و مصون مى دارد به وسيلۀ نمازها و زكات دادن ها و تحمل مشقت به وسيلۀ روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان مبارك) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و رام كردن نفس ها و تواضع دل ها و از بين بردن تكبر در وجود آنان.
(39) و به جهت ماليدن چهره هاى نازنين به خاك از روى تواضع و چسباندن اعضاى شريف بر زمين براى احساس حقارت در بارگاه الهى و چسبيدن شكم ها به پشت ها به جهت روزه دارى براى دريافت ذلّت، به اضافۀ اين امتياز در زكات كه محصولات مفيد زمين و غير آن صرف مستمندان و فقرا مى گردد.
ص: 322
(40) بنگريد در اين كارها (كه به عنوان دستورات خداوندى انجام مى دهيد) كه چگونه شاخ ها و ديگر جوانه هاى فخر را كه در درون آدمى سر مى كشند، ريشه كن مى كند و از سربرآوردن نمودهاى خودپسندى جلوگيرى مى نمايد.
(41) من (در سرگذشت انسان ها) نگريستم و كسى را از عالميان نديدم كه به چيزى تعصب بورزد مگر اين كه مستند به علتى باشد كه مى تواند نادان ها را به اشتباه بيندازد، يا مستند به يك دليل (ظاهرى) باشد كه عقول مردم احمق را به بازى بگيرد مگر شما، زيرا شما به امرى تعصب مى ورزيد كه براى آن هيچ سبب و علتى ديده نمى شود.
(42) شيطان كه براى آدم عليه السّلام تعصب به خرج داد، به جهت اصل خلقتش بود كه با تمسّك به آن در اصل آفرينش آدم عليه السّلام طعنه زد و گفت: من از آتش هستم و تو از گل.
(43) و اما توانگران از خودكامگان امت ها، آنان به موقعيت هايى كه نعمت هاى خداوندى نصيبشان كرده بود، تعصب ورزيدند و گفتند: «اموال و اولاد ما بيشتر از ديگران است و ما عذاب نخواهيم گشت.» (44) پس اگر ناچار از تعصب هستيد، عصبيت خود را براى اخلاق نيكو و كردارهاى پسنديدۀ و امور زيبا قرار بدهيد كه خاندان هاى اصيل و بزرگمنش عرب و رؤساى قبايل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخلاق مرغوب عقلا، و آرمان هاى بزرگ و درجات بالاى ارزش ها و آثار پسنديده كه از خود به يادگار مى گذاشتند.
ص: 323
(45) پس تعصب بورزيد به خصلت ها و عادات پسنديده مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگى و وفا به پيمان و اطاعت نيكوكار و مخالفت با خودخواهى و فرا گرفتن فضل و فضيلت و بزرگ شمردن معصيت قتل نفس، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهيز از فساد در روى زمين.
(46) بترسيد از آن عذاب هايى كه بر اقوام و مللى پيش از شما در نتيجۀ اعمال زشت و كارهاى ناشايست فرود آمد. حالات آنان را در نيكى ها و بدى ها متذكر شويد و بترسيد از اين كه همانند آنان باشيد.
(47) و هنگامى كه در حالات نيك و بد آنان انديشيديد، امورى را عهده دار شويد كه عزت را ملتزم وضع زندگى آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت و عافيت و آسايش را بر آنان گسترش داد و نعمت را براى آنان مطيع ساخت و كرامت انسانى طناب خود را براى همۀ آنان وصل نمود، و آن: اجتناب از جدايى و پراكندگى بود و التزام به انس و الفت و يكديگر را به آن توصيه نمودن. و از هر كارى كه پشت آنان را شكست و قدرتشان را به ناتوانى مبدل ساخت (عوامل شكست و ناتوانى آن اقوام و ملل) بپرهيزيد.
(48) و از كينه ها و عداوت هايى كه در دل هايشان جاى گرفته بود و خصومت هايى كه در سينه ها موج مى زد و از پشت به همديگر كردن نفوس و دست از كمك و تعاون با يكديگر كشيدن بپرهيزيد. و بينديشيد در حالات مردمان با ايمان كه پيش از شما از اين دنيا گذشته اند كه چگونه زندگى را در حال تصفيه و ابتلا سپرى كردند.
ص: 324
(49) مگر آنان سنگين بارترين مردم و جهادگرترين بندگان در هنگام بلا و مشقت پذيرترين اهل دنيا در تنگناهاى حالات زندگى نبودند. فراعنه و طواغيت، آنان را به بردگى خود گرفتند و عذاب بدى به آنان دادند و تلخى ها را جرعه جرعه به آنان نوشاندند. روزگار آنان به اين منوال در ذلت هلاكت بار و در فشار سخت مغلوبيت سپرى مى شد، نه چاره اى براى حفظ و نگهدارى خويشتن از آن همه گرفتارى ها داشتند و نه راهى براى دفاع از خويشتن.
(50) تا آن گاه كه خداوند سبحان بردبارى جدى آنان را در اذيت ها و آزارهايى كه در راه محبت او مى ديدند و نيز اين كه ناگوارى ها را از بيم و هراس از مقام ربوبى تحمل مى كردند، ديد و به آنان از تنگناهاى بلا فرجى عطا نمود و به جاى ذلت و خوارى عزت و در عوض ترس، امن و امان عنايت فرمود، در نتيجه پادشاهان و فرمانروايان و پيشوايان و پيشتازانى گشتند و كرامت خداوندى به درجه اى نصيب آنان گشت كه حتى آنان را در آرزوهاى خود هم نمى ديدند.
(51) پس بنگريد به وضع آنان تا آن گاه كه مردمشان اجتماع داشتند و تمايلاتشان با هم بود داراى دل هاى معتدل بودند و دست هاى تكيه به هم داده و شمشيرهاى به يارى هم كشيده شده و بينايى هاى تيزبين و تصميم هاى متحد.
(52) آيا آنان با چنين عواملى، سرورانى در پهنۀ زمين و سلاطينى برگردان هاى عالميان نبودند؟ حال بنگريد به سرنوشت آنان در آخر كارشان، در آن هنگام كه جدايى ميان آنان افتاد و انس و الفت به پراكندگى تبديل گشت و اختلاف كلمه و اختلاف دل ها وارد جمع آنان گشت و در نتيجه به تيره هاى مختلف تقسيم شدند و در حال ستيزه گرى با يكديگر پراكنده شدند، خداوند لباس كرامتش را از پيكرشان بيرون آورد و طراوت و فراوانى نعمتش را از آنان سلب نمود. حال داستان هاى اخبار آنان در ميان شما براى عبرت گيرى انسان هاى پند آموز مانده است.
ص: 325
(53) تجربه و عبرت بيندوزيد از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسراييل عليهم السّلام كه احوال شما به احوال آنان سخت متناسب است و چه شبيه به يكديگر است مثل ها (امثال صفات شما با آنان).
(54) در وضع زندگى آنان بينديشيد، در حال تفرقه و پراكندگى. آن شب ها كه كسرى ها و قيصرها مالكين آنان بودند و آنان را از مساكن و مزارع و مراتعى كه داشتند و از درياى عراق (دجله و فرات) دور مى ساختند و هم چنين آنان را از اماكن سرسبز و خرم به بيابان هاى بى آب و علف و جايگاه هاى وزش باد و تنگناى معيشت مى راندند.
(55) و آنان را در احتياج و فقر رها مى كردند و دمساز شتران پشت ريش و پشمين (با بى پشم). آنان ذليل ترين امت ها بودند از حيث خانه و كاشانه و خشك ترين قرارگاه. به حمايت هيچ دعوتى كه بتوانند به آن چنگ بزنند پناهى نداشتند و نه اميدى به سايه الفتى داشتند كه به عزت آن تكيه كنند. احوال در اضطراب، و قدرت ها مختلف، و كثرت پراكنده، در بلايى شديد و طبقاتى از نادانى! دخترانى كه در ميان آن قوم زنده به گور مى شدند و بت هايى كه پرستش مى شدند و ارحام و خويشاوندانى كه از هم مى بريدند و غارت ها و چپاولگرهايى از هر طرف به راه مى افتاد.
(56) بنگريد به موارد نعمت هايى كه خداوند به وسيله برانگيختن رسولى به آنان عنايت فرمود. اطاعت آن مردم را به دينى كه آورده جلب و محكم ساخت، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در اين هنگام نعمت با كرامت خود را براى آنان بگستراند و نهرهاى نعمت هايش را بر آنان به جريان انداخت و دين اسلام آنان را به فوايد و نتايج بركات آن دين جمع نمود. پس در نعمت آن ملت (دين) غوطه ور گشتند و در طراوت عيش آن ملت شادمان گشتند.
ص: 326
(57) امور زندگانى در سايۀ يك سلطۀ پيروز براى آنان اعتدال يافت و موقعيت آنان در جانب عزت پيروز جايگير گشت، و امور زندگى در مراتب بالايى از ملك ثابت به سوى آنان ميل كرد. آن گاه آنان فرمانروايان جهانيان گشتند و پادشاهانى در پهنۀ زمين. حال امور كسانى را كه مالك شده اند كه روزگارى بر آنان (مسلمانان) مالك بودند و احكام را در ميان جمعى انفاذ مى كنند كه در ميان خود آنان مقرر و اجراء مى كردند. ديگر نيزه اى از آنان را براى شناخت تيزى و كندى و قدرت آن آزمايش نكردند و سنگى از آنان را براى شكستن نكوبيدند.
(58) آگاه باشيد كه دست هايتان را از طناب اطاعت كشيديد و پناهگاه خداوندى را كه براى شما نهاده بود با احكام جاهليت شكافتيد. خداوند سبحان به جمعيت اين امت احسان نمود و به بركت آن طناب الفت و وحدتى كه براى پيوند آنان بسته بود حركت كردند و در پناه حمايت آن، آرامش گرفتند. اين الفت و وحدتى است كه هيچ يك از مخلوقات ارزش آن را نمى داند، زيرا از هر ارزشى بالاتر و از هر مهمى با عظمت تر است.
(59) و بدانيد شما بعد از هجرت (به سوى كمال) به شيوۀ اعراب بدوى پيوستيد و پس از برادرى و هم پيمانى، به احزاب مختلف مبدل گشتيد. از اسلام به جز اسم آن، تعلقى نداريد و از ايمان نمى شناسيد مگر صورتى از آن را.
(60) مى گوييد: آتش را مى پذيريم ولى ننگ را بر خود نمى گيريم! گويا شما مى خواهيد اسلام را به رويش واژگون كنيد تا حرمت آن بشكند و پيمان آن را كه خداوند براى شما قانون آن را در روى زمين وضع نموده و ميان مردم وسيلۀ امن براى شما قرار داده است نقض كنيد!
ص: 327
(61) و قطعى است كه اگر شما به سوى غير اسلام بگراييد، اهل كفر با شما خواهند جنگيد. سپس نه جبرييل و نه ميكاييل كمك خواهند كرد و نه مهاجرين و انصار، مگر با كشيدن شمشير و ضربه زدن به يكديگر تا خداوند ميان شما حكم كند.
(62) و شما در گذشتگان نمونه هايى را از غضب خداوند و كيفرهاى كوبنده و حوادث نابود كننده و روزگارها و وقايع شديد و مهلك مى دانيد. پس تهديد خداوندى را از روى نادانى به گرفتارى خود در دست قدرت مى دانيد. پس تهديد خداوندى را از روى به گرفتارى خود در دست قدرت او و ناچيز انگاشتن كيفر او و احتمال ندادن غضب او دير تلقى نكنيد.
(63) زيرا خداوند سبحان مردم قرن گذشته را كه پيش از شما زندگى كرده اند، لعنت نكرده است مگر به آن جهت كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. پس خداوند لعنت كرده ابلهان را به جهت ارتكاب گناهان و خردمندان را در نتيجۀ نهى نكردن گنهكاران از ارتكاب معاصى.
(64) آگاه باشيد كه شما رابطۀ خود را با اسلام قطع نموديد و حدود آن را معطل كرديد و احكامش را از بين برديد. آگاه باشيد خداوند به من دستور داده به جهاد با اهل ستم و نقض بيعت و پيمان و با آنان كه در روى زمين فساد به راه مى اندازند. اما عهدشكنان، پس با آنان جنگيدم و با آنان كه از حق منحرف شده اند مجاهدت كردم، و اما گمراهانى كه از دين منحرف شدند، ناتوانشان ساختم. اما شيطان ردهه (ذو الثديه رييس خوارج نهروان يا يكى از فرزندان شيطان(1) پس فريادى كار او را ساخت كه اضطراب قلب و صداى سينه اش شنيده شد. تتمّه اى از ستمكاران مانده است.
ص: 328
(65) و اگر خداوند براى حمله به آنان اجازه دهد، دولت را از آنان باز مى گيرم، مگر عده اى كه در اطراف زمين متفرق شوند.
(66) من بودم كه در دوران كوچكى، بزرگان و اقوياى عرب را بر زمين زدم و شاخ هاى بالا آمدۀ ربيعه و مضر را شكاندم. شما موقعيت و رابطۀ مرا با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از جهت خويشاوندى نزديك و مقام و منزلت اختصاصى مى دانيد (و مى دانيد كه) آغوش تربيت مى گرفت در حالى كه بچه اى كوچك بودم، مرا به سينۀ خود مى چسباند و در رختخوابش جاى مى داد و جسد مباركش را بر من مسّ مى فرمود و عطر بدن شريفش را به مشام من مى رساند.
(67) و گاهى چيزى را مى جويد و آن را به من مى خوراند. آن حضرت هيچ دروغى در سخن از من نشنيد و خطايى در كارى از من نيافت. و خداوند متعال آن وجود نازنين را از موقعى كه از شير باز شد، شب و روز با يكى از بزرگ ترين فرشتگانش همراه فرمود كه آن حضرت را در مسير اكتساب صفات شريف و اتصاف به بهترين اخلاق دنيا قرار دهد.
(68) من همواره به دنبال او بودم همان گونه كه بچۀ شتر به دنبال مادرش مى رود.
آن برگزيدۀ خداوندى در هر روزى كه مى گذشت، پرچمى (علمى) از اخلاق براى من مى افراشت و دستور مى داد كه تبعيت از او نمايم و در هر سال در كوه حرا مجاور مى گشت، من او را مى ديدم و كسى جز من او را نمى ديد. در آن روز اسلام و مسلمانى در هيچ خانه اى نبود غير از خانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خديجه و من سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و عطر پيامبرى را استشمام مى كردم.
ص: 329
(69) من نالۀ شيطان را در آن هنگام كه وحى به آن حضرت نازل شد، شنيدم.
عرض كردم يا رسول اللّه چيست اين ناله؟ فرمود: نالۀ شيطان است كه به جهت نااميدى از اين كه عبادت شود سر داده است. تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و مى بينى آنچه را كه من مى بينم، ولى تو پيامبر نيستى، بلكه تو وزير من هستى و تو در مسير خير قرار گرفته اى.
(70) و من با آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بودم در آن موقع كه قريش به نزد آن حضرت آمدند، و به او گفتند: اى محمد صلّى اللّه عليه و آله تو ادعاى بزرگى به راه انداخته اى، چنان ادعايى كه پدران و ديگر دودمانت مطرح نكردند، ما چيزى از تو مسألت مى كنيم و اگر به ما پاسخ دادى و آن را به ما ارائه نمودى، مى فهميم كه تو پيامبر و فرستادۀ خداوندى و اگر پاسخ ما را ندادى مى فهميم كه تو قطعا ساحر و دروغگويى.
(71) آن حضرت فرمود: سؤال شما چيست؟ آنان گفتند: بخوان اين درخت را تا از ريشه هايش كنده شود (و مجموع اجزايش) بيايد و در مقابل بايستد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است، آيا اگر خداوند اين كار را براى شما كرد، ايمان مى آوريد و به «حق» شهادت مى دهيد؟ (72) گفتند: آرى. آن حضرت فرمود: من به زودى آنچه را مى خواهيد به شما نشان مى دهم در حالى كه مى دانم شما به سوى خير باز نخواهيد گشت.
و در ميان شما كسى است كه در چاه انداخته مى شود و كسى است كه احزاب تشكيل مى دهد.
ص: 330
(73) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى درخت، به خدا و روز قيامت ايمان دارى و مى دانى كه من رسول خدا هستم، با ريشه هايت از زمين در آى و با اذن خداوندى در برابر من بايست.
(74) سوگند به آن خدايى كه او را بر حق برانگيخته است، آن درخت با ريشه هايش از جاى كنده شد و به طرف رسول خدا حركت كرد در حالى كه صدايى مانند صداى وزش باد و به هم خوردن بال هاى پرنده داشت، مانند پرندگان در حالى كه پرمى زد، آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد و شاخه بالايش را بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گسترد و بعضى از شاخه هايش را هم روى شانۀ من انداخت و من در آن حال در طرف راست آن حضرت ايستاده بودم.
(75) هنگامى كه قوم قريش اين معجزه را ديدند از روى خود بزرگ بينى و تكبر، چنين گفتند: امر كن نيمى از اين درخت بيايد و نيم ديگر بماند.
حضرت به اين خواستۀ آنان عمل كرد و به درخت امر فرمود. نيمى از آن درخت به طور شگفت انگيزترى از حالت اول و با صدايى شديدتر به طرف پيامبر روى آورد و نزديك بود به پيامبر خدا بپيچد. بار ديگر آن مردم از روى كفر و گردنكشى گفتند: دستور بده اين نيمۀ درخت برگردد به آن نيمه اش (تا به صورت اوليه اش برگردد). رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود. نيمۀ درخت بر روى همان نيمۀ اول برگشت.
(76) من گفتم: «لا اله الاّ اللّه» (نيست خدايى مگر اللّه). من اولين مؤمن به تو هستم و من اولين كسى هستم كه اقرار كرد به اين كه آنچه را كه درخت امروز انجام داد، به امر خداوند تعالى و براى تصديق نبوت و تجليل و تعظيم سخن تو بود.
ص: 331
(77) در اين هنگام همۀ آن قوم گفتند: (اين شخص، پيامبر نيست) بلكه ساحرى است دروغگو كه سحرش شگفت انگيز است و در اين كار سبك دست (تر دست). و آيا كسى جز اين شخص [مقصودشان من (على بن ابيطالب) بودم] وجود دارد كه اين ادعا و كار تو را تصديق كند؟ و قطعى است، من از قومى هستم كه سرزنش هيچ سرزنش كننده اى آنان را در راه خدا از كار باز نمى دارد. چهرۀ آنان چهرۀ با عظمت ترين راستگويان است و سخن آنان سخن نيكوكاران شب بيدار، و هدايتگران روز.
(78) آنان هستند تمسّك كنندگان به قرآن، كه سنّت هايى خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را احياء مى كنند. نه تكبر مى ورزند و نه بلندگرايانند و نه مردم را به زنجير مى كشند و نه فساد در روى زمين به راه مى اندازند. دل هاى آنان در بهشت است و بدن هاى آنان در كار و كوشش.
193 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردمان با تقوا را توصيف مى فرمايد.
روايت شده است كه يكى از ياران امير المؤمنين عليه السّلام كه همام ناميده مى شد و مردى پارسا بود، به آن حضرت عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام مردم با تقوا را براى من توصيف فرما، چنان كه گويى آنان را مى بينم. آن حضرت در پاسخ دادن، سنگينى مى كرد. سپس فرمود:
اى همام تقوا بورز خدا را و نيكويى كن، زيرا «خداوند با كسانى است كه تقوا ورزيدند و با كسانى است كه احسان مى ورزند». همام به اين سخن كوتاه قناعت نورزيد، تا اين كه امير المؤمنين عليه السّلام تصميم به برآوردن خواستۀ او نمود، خدا را ستايش و سپاس گفت و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرستاد، سپس چنين فرمود:
(1) پس از حمد و ثنا و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، خداوند سبحان و متعال هنگامى كه مخلوقات را آفريد، از اطاعت آنان بى نياز بود و از معصيت آنان در امان، زيرا گناه هر كس كه او را گناه كرد، ضررى بر او نرساند و اطاعت كسى كه او را اطاعت مى كند نفعى براى او ندارد. خداوند معاش مردم را ميان آنان تقسيم نمود و آنان را در دنيا در موقعيت هاى خود قرار داد.
ص: 332
(2) مردم با تقوا در ميان آن مردم اهل فضيلت ها هستند: منطق آنان درست و صحيح، پوشاكشان بر مبناى اقتصاد، حركتشان بر اساس فروتنى است. چشمان خود را از آنچه كه به آنان تحريم فرموده است پوشيدند و گوش هاى خود را به آن علم كه براى آنان سودمند است فرا دادند.
(3) نفوس انسان هاى متقى در موقع بلا همان گونه است كه در حالات آسايش.
و اگر نبود اجلى (پايان زندگى معين) كه خدا براى آنان مقرر فرموده است، ارواح آنان در اجساد آنان به جهت اشتياق به پاداش و بيم از كيفر يك چشم بر هم زدن هم قرار نمى يافت. خالق كائنات در نفوس آنان بزرگ و جز خدا در چشم آنان كوچك گشته است. مثل بهشت و آنان چونان است كه آن را ديده اند و در مقام والاى آن بهشت در نعمت غوطه ورند، و مثل دوزخ و آنان چونان است كه آن را ديده اند و در ميان آن در عذابند.
(4) دل هايشان اندوهگين است و مردم از شرّشان در امان هستند. بدن هايشان لاغر است و احتياجاتشان سبك و نفوس آنان پاك و پاكيزه. روزگارى كوتاه كه صبر و تحمل كردند، آسايش طولانى در پى داشت. اين تجارت سودآورى بود كه خداوند براى مردم با تقوا امكان پذير ساخت.
(5) دنيا روى به آن تقوا پيشه گان آورد، ولى آنان رهايش كردند و اعتنايى به آن ننمودند. دنيا آنان را به اسارت كشيد. آنان با دست كشيدن از جهان، خود را نجات دادند. شباهنگام راست برپا مى ايستند و اجزاء قرآن را به بهترين وجه تلاوت مى نمايند. نفوس خود را با آيات قرآنى اندوهگين مى سازند و دواى درد خود را با آن كتاب الهى تحصيل مى نمايند.
ص: 333
(6) در آن هنگام كه از آيه اى مى گذرند كه خداوند بندگانش را در آن تشويق فرموده است، از جهت آرزو تكيه به آن مى كنند و نفوسشان از روى اشتياق براى اطلاع به آن سر مى كشد و گمان مى كنند آن بهشت موعود در جلوى چشمانشان قرار گرفته است. و در آن موقع كه از آيه اى ترساننده عبور مى كنند، گوش هاى دلشان را به آن فرا مى دهند و گمان مى برند تنفس هاى آتشين دوزخ و صداى برافروخته شدن آن در اعماق گوش هايشان مى باشد. متقيان (در عبادت) تا كمرهايشان خم مى شوند و پيشانى و دست ها و زانوها و جوانب پاهاى خود را بر خاك مى گسترند و از خداوند رهايى گردن هاى خود را از آتش مسألت مى دارند.
(7) اما در هنگام روز، اين كمال يافتگان سالك، بردباران (خردمندان) دانشوران و نيكوكاران با تقوا هستند كه به چوب تير تراشيده شده مى مانند. وقتى كه ناظرى به آنان بنگرد، گمان مى برد كه مريضند، در صورتى كه براى اين مردم مرضى وجود ندارد، و مى گويد: اين مردم دچار خبط و اختلال مغزى شده اند! (8) (آرى) حقيقت بزرگى درون آنان را به هم آميخته است، از اعمال خود رضايت به اندك نمى دهند و زيادى اعمال را هم زياد نمى دانند. آنان نفوس خود را متهم مى سازند و از اعمال خود هراسان هستند. در آن هنگام كه از يكى از اين دلباختگان كمال تعريف و تمجيد شود، از آنچه كه دربارۀ اش گفته مى شود، مى ترسد.
(9) لذا در برابر تعظيم كننده مى گويد: من به نفس خود از ديگران داناترم و پروردگار من به نفس من داناتر از من است. بارخدايا، مرا دربارۀ آنچه كه به من مى گويند، مؤاخذه مفرما، و مرا از آن كه مى گويند، برتر فرما و آنچه را كه دربارۀ من نمى دانند، براى من ببخش و عفو فرما.
ص: 334
(10) از علامت هاى هر يك از اين مردم تزكيه شده اين است كه در او قوت در دين مى بينى و احتياط با نرمش و ايمان در يقين و اشتياق براى علم، و علمى با شكيبايى و اقتصاد در داشتن پول و ثروت، و خشوع در عبادت و خوشحالى و رفتار نيك در حال فقر، و صبر در سختى و طلب روزى حلال و نشاط در هدايت و دورى از طمع.
(11) كارهاى نيكو را به جاى مى آورد، در حالى كه بيمناك است. روز را به شب مى رساند، در حالى كه همّت او شكرگزارى است و شب را به بامداد مى رساند و همّتش به ياد خدا بودن است. در حال بيم شب را مى گذراند و بامداد كه شادمان سر از خواب بر مى دارد، بيمناك از غفلتى است كه از آن بر حذر شده است و شادمان به رحمت و احسانى كه به او رسيده است. اگر نفس او در آنچه از آن كراهت دارد، سخت گيرى كند، نياز نفس را در آنچه مى خواهد (نفس) ادا نمى كند.
(12) روشنايى چشم انسان با تقوا در حقيقتى است كه زوال و فنا راهى به آن ندارد و پارسايى و امتناعش دربارۀ چيزى است كه زوال و نابودى بر سرش تاختن خواهد آورد. بردبارى را با علم درمى آميزد و قول را با عمل. آرزويش نزديك است، لغزشش اندك، قلبش تسليم محض خداوند سبحان، نفسش قانع (گريزان از تكاثر و اسراف) خوراكش كم و در امر (كارهاى دنيا) سهل گير است. دين او محفوظ است و شهوتش مرده و غضبش فرو خورده است.
(13) (همواره) خير از او مورد آرزو است و مردم از شرّ او ايمن هستند. اگر در جمع غافلان باشد، از گروه يادآوران محسوب مى شود و اگر در ميان يادآوران باشد، از غافلان شمرده نمى شود. از كسى كه به او ستم كرده است مى گذرد و او را عفو مى كند و به كسى كه او را محروم سازد بخشش مى كند و با كسى كه از وى ببرد، پيوند خود را حفظ مى كند. از گفتن سخن ناشايست دورى مى گزيند. گفتارش نرم و معتدل است و زشتى از او ناپديد.
ص: 335
(14) احسان وى همواره حاضر و بالفعل است. (همواره) خير او بر مردم روى آور است و شرّ او از آنان رويگردان. در مقابل حوادث اضطراب انگيز و لرزاننده با وقار و پابرجاست و در ناگوارى ها شكيبا و در موقع آسايش سپاسگزار.
(15) بر كسى كه با او عداوت بورزد، تعدّى و تجاوز نكند و دربارۀ كسى كه او را دوست دارد، مرتكب گناه نمى گردد. اعتراف به حق مى كند پيش از آن كه براى اثبات آن حق، شهادت داده شود. آنچه را كه حفظ آن را به عهده گرفته است، ضايع نسازد و آنچه را كه به يادش آورده شده است فراموش نمى كند و با لقب هاى زشت و ناشايست به مردم اهانت نمى نمايد. هرگز ضررى به همسايه وارد نمى آورد و در هنگام ابتلاى مردم به ناگوارى ها، آنان را شماتت نمى كند. در باطل داخل نگردد و از حق خارج نشود. اگر سكوت كند، سكوت اندوهگينش نسازد.
(16) و اگر بخندد صدايش بلند نمى شود و اگر ستمى بر او روا شود، شكيبايى پيشه سازد، تا آن گاه كه خداوند از آن ستمكار انتقام بگيرد. نفس او به جهت زهد و خويشتن دارى در مشقت است و مردم از او در آسايش هستند. نفس خود را براى سراى آخرتش به مشقت مى اندازد و مردم را از نفس خود راحت مى سازد.
(17) اگر از كسى كه از وى كناره گيرى كرده است دورى گزيند، بر مبناى پارسايى و پاكى از آلودگى ها است و نزديكى وى با كسى كه به او نزديك است، از روى نرمش و رحمت است. نه دورى او از كسى مبتنى بر كبر و خود بزرگ بينى است و نه نزديكى او به كسى از راه حيله پردازى و فريبكارى است.
(18) روايت كنندۀ اين كلام مبارك مى گويد: وقتى كه همام اين سخن را شنيد فريادى كشيد و با همان فرياد، جان از كالبد وى رها گشت. سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد، سوگند به خدا، من از بيان اين جملات در توصيف مردم با تقوا به اين مرد بيمناك بودم (لذا اولا آن حضرت از توصيف مزبور خوددارى فرمود. بعد با تذكر يك جمله منحصر، خواست آن مرد قانع شود، ولى او نپذيرفت) سپس فرمود: آيا اندرزهاى كامل و رسا در كسانى كه شايستۀ شنيدن و پذيرش آن ها هستند، چنين اثر مى گذارد؟
ص: 336
(19) شخصى گفت: يا امير المؤمنين چرا علم به اين حقايق، در شما چنين تأثير نمى گذارد؟ امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: واى بر تو، براى اجل هر كسى وقت معينى است كه از آن تجاوز نمى كند و سببى (براى پايان يافتن زندگى او است) كه از آن نمى گذرد. ساكت باش، چنين سؤالى را تكرار مكن، زيرا شيطان است كه آن را به زبان تو دميد.
194 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه منافقين را توصيف مى فرمايد
(1) ستايش مى كنيم خدا را براى توفيق اطاعت كه به ما عنايت فرمود و ما را از معصيت بركنار فرمود، و تمامى احسان را از او و چنگ زدن به طناب او را مسألت مى نماييم. و شهادت مى دهيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است، آن بزرگوار در راه وصول به رضوان اللّه به هرگونه تلاش و تكاپوى شديد فرو رفت و در اين راه هر غصه اى را آشاميد.
(2) تا آن جا كه نزديكان او رنگ عوض كردند و دگرگون گشتند و آنان كه از او دور بودند، عليه او برخاستند. عرب مهارهاى خود را از وى برتافت و براى جنگ با او، تازيانه بر شكم هاى مركب هاى جنگى خود زد (بسيار سخت شتافت) تا عداوت و خصومت خود را از دورترين مكان ها و دورترين كاشانه ها به او نشان دهد.
(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم و از اهل نفاق برحذر مى دارم، زيرا آنان هستند گمراهان و گمراه كنندگان و لغزندگان و عوامل لغزش.
دائما در حال رنگ عوض كردن و غوطه خوردن در آشوب ها مى باشند و هدف آنان قرار دادن شما در سختى ها و حوادث سنگين است و براى شما از هر طرف كمين مى گيرند.
ص: 337
(4) دل هاى آنان بيمار است و چهره هاى آنان پاك نما. كار آنان حركت هاى مخفيانه است و براى اضرار، در پنهانى ها مى خزند. وصفشان دارو است و سخنشان وعدۀ شفا مى دهد و كارشان درد علاج ناپذير است.
(5) حاسدان رفاه و آسايش مردم و تقويت كنندۀ بلا و مصيبت و نوميد كنندگان اميدواران هستند. در هر راهى (كه در حيات اجتماعى براى سعادت انسان ها كشيده شده است) افتاده اى را بر خاك هلاكت افكنده اند. و براى منحرف ساختن هر قلبى به سوى خويش وسيله اى آماده دارند، و براى هر اندوهى اشك ها در اختيار. تبادل در مدح و تعريف يكديگر دارند و براى انتظار پاداش دادن به يكديگرند. اگر سؤالى كنند، اصرار ورزند و اگر كسى را ملامت كنند، اسرار او را فاش سازند و اگر حكم كنند، اسراف بورزند. براى هر حقى باطلى آماده دارند و براى هر واقعيت راست، عاملى براى انحراف، و براى هر زنده اى كشنده اى، و براى هر درى كليدى در آستين، و براى هر تاريكى چراغى مهيّا.
(6) براى وصول به آنچه كه طمع در آن دارند، اظهار نوميدى و استغناء از آن نمايند تا بازارهاى خود را بر پاى دارند و كالاهاى خود را به فروش برسانند. سخن مى گويند، تا مردم را به اشتباه بيندازند، و توصيف مى كنند و باطل را با آن مى آرايند و يا حق را با آن تيره و زشت مى سازند.
راه براى وصول به ضلالت را آسان مى سازند و راه تنگ (براى خروج از آن ضلالت) را كج و پيچيده مى نمايند. آنان هستند گروه شيطان و شديدترين نقطۀ آتش ها، «آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطانند كه زيانكارانند».
ص: 338
195 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه خدا را مى ستايد و به پيامبر خدا درود مى فرستد و مردم را پند مى دهد.
(1) ستايش خداى راست كه از آثار سلطۀ مطلقه و جلال كبريايى اش آشكار فرمود آنچه را كه ديدگان عقول انسان ها را از شگفتى هاى قدرت خود متحير ساخت و خاطره هاى همهمه هاى (امواج صوتى بسيار ضعيف كه كلماتش قابل تشخيص نباشد) نفوس را از شناخت كنه صفاتش بر كنار ساخت.
(2) و شهادت مى دهم به اين كه خدايى جز خداوند (واجب الوجود يگانه) نيست، شهادتى ناشى از ايمان و يقين و اخلاص و اعتقاد و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است. خداوند او را در موقعى فرستاد كه نشانه هاى هدايت كهنه گشته و مسيرهاى روشن دين محو شده بود. او براى حق قيام و آن را آشكار ساخت و مردم را به رشد هدايت نمود و امر به اعتدال فرمود. درود خدا بر او و فرزندانش باد.
(3) و بدانيد اى بندگان خدا، او شما را بيهوده نيافريده و شما را به حال خود رها نساخته است. مى داند مقدار نعمتش را كه به شما عنايت نموده و احسان خود را به شما حساب فرموده است. پس از او طلب گشايش كنيد و توفيق به حركت در مسير او را از او مسألت نماييد. از مقام ربوبى او بخواهيد و عنايت الهى را از او بطلبيد.
ص: 339
(4) زيرا هيچ حجابى شما را از خدا نبريده و هيچ درى براى ورود به پيشگاهش براى شما بسته نشده است و قطعا او موجود است در هر مكان و در هر زمان و وقتى. او با همۀ انس و جنّ است. نه بخشيدن رخنه اى به مال و قدرت او وارد آورد و نه عطايى از او بكاهد و نه هيچ سؤال كننده اى آنچه را كه او در ملك دارد، تمام كند و هيچ كسى نتواند عطاهاى او را به پايان برساند و هيچ شخصى نتواند او را از شخص ديگرى برگرداند. و هيچ صدايى توانايى مشغول ساختن آن ذات اقدس را از صداى ديگر ندارد.
(5) و هيچ بخششى او را از سلب بخشش مانع نگردد و مشغول نكند او را غضبى از رحمتى (چنان كه) هيچ رحمتى به كسى او را از عقاب ديگرى باز نمى دارد.
پنهانى امور مخفى، آن ها را از ظهور در علم خداوندى پوشيده نمى دارد، (هم چنان كه) پديده هاى آشكار او را از امور پنهانى بر كنار نمى سازد. خداوند سبحان در عين حال نزديك است و دور، و در همان حال كه بالا است با همه كس است، و ظاهر است و باطن، و باطن است و آشكار. حساب مخلوقات با او است و خود مورد محاسبه نيست.
(6) خلايق را نه از روى تفكر و چاره انديشى آفريد و نه از روى ناتوانى از آنان يارى خواست.
(7) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم، زيرا تقوا است كه مهار حقيقى از آلودگى ها و انحرافات است و استحكام بخش (حيات معقول) انسان ها. پس به وسايل محكم آن چنگ بزنيد. و به حقايق آن تمسّك كنيد. تقوا شما را به زندگى با رفاه و آسايش بر مى گرداند كه (امروز) براى شما ناپديد مى نمايد و شما را به وطن هاى وسيع كه فوق ماده و ماديات است و جايگاه هاى امن و مقامات عزت رهنمون مى گردد، در روزى كه چشم ها باز و خيره مى ماند، (8) و همه جا تاريك شده و رمۀ شتران باردار (با ارزش در موقع زندگى) بى صاحب رها شده است.
ص: 340
(9) در آن هنگام در صور دميده مى شود. هر دلى از جا مى رود و هر زبان گويايى لال مى شود و كوه هاى بلند و سركشيده و ثابت و محكم، پست و درهم ريخته مى گردند، در آن روز سنگ هاى سخت آن كوه ها، مانند سرابى لرزان و جايگاه هاى مورد بهره بردارى آن كوه ها (مانند منازلى كه در آن ها ساخته مى شود) به زمينى خالى و هموار مبدل مى گردد. در آن روز شفاعت كننده اى نيست كه شفاعت كند (بدون اذن خداوندى) و نه يار نزديكى به انسان كه سودى بخشد و نه عذرى كه گرفتارى را برطرف نمايد.
196 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
(1) خداوند سبحان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت. در آن هنگام نه نشانه اى از دين برپا بود و نه چراغى روشنگر و نه طريق و مسيرى واضح.
(2) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم و شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا خانه اى است كه بايد از آن برون رفت و جايگاه تيرگى هاست. ساكنش كوچ كننده است و قرار گرفته در آن جدا شونده از آن. اين دنيا مردمش را چونان كشتى كه در معرض فراز و نشيب امواج است و بر لبۀ گرداب ها كه بادهاى تندوز در پهنۀ دريا آن را به تكاپو وامى دارد (در آن هنگام كه كشتى بان دست از مقاومت در برابر حمله هاى بى امان امواج بر مى دارد و ساكنان كشتى را به چنگال اجل مى سپارد) برخى از كشتى نشينان را در دريا غرق نموده، آنان را به هلاكت مى رساند.
(3) و از آنان كسى است كه از لابلاى امواج نجات پيدا مى كند. بادهاى دريايى با دامن هاى خود، او را از پهلويى به پهلوى ديگر مى غلتاند و در فراز و نشيب هاى هولناك امواج قرار مى دهد. آن كس كه در آن مهلكه بميرد، قابل برگشت نيست و آن كس كه از آن نجات پيدا كند بالاخره سرنوشت نهايى اش مرگ خواهد بود.
ص: 341
(4) اى بندگان خدا، هم اكنون بدانيد (يا عمل كنيد) (و لحظات عمر را غنيمت بشماريد) در حالى كه زبان ها براى گفتن آزاد است و بدن ها براى كوشش تندرست و اعضاى بدن نرم و قابل انعطاف (براى حركت در وصول به مقاصد) و طريق براى بازگشت به خيرات باز و ميدان براى تكاپو پهن و وسيع، پيش از فوت فرصت و ورود مرگ به خود بقبولانيد فرود آمدن مرگ را و در انتظار ورودش نباشيد.
197 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن، مردم را به فضيلت خود به جهت قبول سخن و امر و نهى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آگاه مى سازد.
(1) از ياران امانتدار و نگهداران اسرار محمد صلّى اللّه عليه و آله، به طور قطع مى دانند كه من حتى ساعتى فرمان خدا و فرمان رسول خدا را ردّ نكرده ام. من در مواردى با جانم به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يارى جدّى نمودم كه دلاوران در آن موارد به عقب برمى گشتند و گام ها پس مى گرديدند. اين شجاعت و دليرى همان است كه خداوند به من عنايت فرموده و به وسيلۀ آن مرا تكريم نموده است.
(2) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جان به جان آفرين تسليم كرد در حالى كه سر آن حضرت روى سينه ام بود. و نفس مبارك او در دست من (رو به ملكوت الهى) به جريان افتاد.
در اين هنگام دستم را براى تبرك به صورتم كشيدم. غسل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به طور مستقيم انجام دادم و فرشتگان در آن حال ياران من بودند. خانه و پيرامون آن ناله مى كردند.
ص: 342
(3) گروهى (از فرشتگان) فرود مى آمدند و گروهى بالا مى رفتند، و گوش من از صداى آنان خالى نبود. آنان به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نماز مى خواندند تا آن گاه كه آن حضرت را در قبر مباركش دفن كرديم.
(4) كيست براى او شايسته تر از من، چه زنده و چه مرده. بر مبناى بينايى هاى خود، حركت جدى نماييد و در جهاد با دشمنتان صدق نيّت داشته باشيد. سوگند به آن خداوندى كه جز او خدايى نيست، قطعا من بر جادۀ حق حركت مى كنم و يقينا آنان در لغزشگاه باطلند.
مى گويم آنچه را كه مى شنويد و از خداوند سبحان طلب مغفرت مى كنم براى خود و شما.
198 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را آگاه مى سازد به احاطۀ علم خداوندى به جزئيات، سپس مردم را به تقوا تحريك مى نمايد و برترى اسلام و قرآن را بيان مى دارد.
(1) خداوند سبحان صداى بلند حيوانات وحشى را در بيابان ها مى داند (و مى داند) گناهان بندگان را در پنهانى ها و تردّد ماهيان را در درياهاى ژرف و بر هم خوردن آب را به وسيلۀ بادهاى تندوز و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله برگزيدۀ خدا و آورندۀ وحى او و فرستادۀ رحمت او است.
ص: 343
(2) پس از حمد و ثناى خداوندى، من توصيه مى كنم شما را به تقواى خداوندى كه آفرينش شما را آغاز كرد و به سوى او است برگشت شما، و از او است توفيق براى وصول به مطلوبتان، و به سوى او است نهايت رغبت شما و به پيشگاه او است راه صحيح و نشانه گاه هاى پناهندگى شما.
(3) زيرا تقواى خداوندى براى شما دواى درد دل ها است و چشم براى كورى دل ها و شفاى بيمارى جسدها و اصلاح فساد سينه ها و پاكى آلودگى نفوس و روشنايى پرده هاى چشمان.
(4) و عامل اطمينان از خوف و وحشت دل هايتان و روشنايى سياهى تاريكى درون شما است. پس قرار بدهيد اطاعت خداوندى را لباس باطنى، نه لباس ظاهرى آن تا داخل در اعماق جان باشد، نه شعار نمايانتان، نافذ و راه يافته در ميان استخوان هاى دنده ها و حكمران مشرف بر تمامى امور و چشمه سارى گوارا براى هنگام ورود و شفيع براى نيل به مطلوبتان و سپرى براى روز ترس و وحشت در اعماق قبرها و آرامشى براى طول وحشت و آسايشى براى اندوه و محنت منازلى كه در پيش داريد.
(5) زيرا اطاعت خداوندى نگهدارنده است از مهلكه هاى محيط بر شما و از موقعيت هايى كه در انتظار است و از گرمى آتش هاى شعله ور. پس هر كس تقوا را پيشه ساخت، سختى ها از وى دور و ناپديد شد پس از آن كه نزديك بود، و امور براى او شيرين شد پس از تلخى هايش، امواج از وى باز شد پس از حمله انبوهش، و دشوارى ها براى او آسان گشت پس از مشقت هايى كه در آن ها بود.
ص: 344
(6) كرامت بر او باريدن گرفت پس از آن كه از وى بريده بود. و رحمت خداوندى با لطف و محبت به او روى آورد پس از فرار و نفرت از وى و چشمه سارهاى نعمت ها براى او شكافت و روان گشت بعد از فروكش كردن و ناياب شدن آنها، و باران بركت پس از كم شدن آن بر او باريدن گرفت.
(7) پس تقوا بورزيد براى خدا كه شما را با پند خود منفعت داد و با رسالت پيامبرش شما را نصيحت نمود و با نعمتش به شما احسان فرمود. نفس خود را براى عبادت خداوندى رام و مطيع بسازيد و حركت كنيد به سوى خداوندى با اطاعتى كه شايستۀ او است.
(8) سپس اين اسلام آن دين خداوندى است كه براى خود برگزيد و ساخت و تعبيه كرد و با نظاره بر آن، به جريان انداخت و شايسته ترين بندگان خود را براى تبليغ آن دين به بندگانش انتخاب فرمود، و ستون هايش را بر محبت خود بنا نهاد. اديان جعلى ديگر را با عزت و عظمت اين دين، ذليل ساخت.
(9) ملل و اقوام در برابر بلندى آن در پستى قرار گرفتند و با كرامتى كه دين اسلام دارا بود، دشمنان آن را ناچيز قرار داد و با يارى كه براى رواج آن دين عنايت فرمود، دشمنان معاند آن را سوا ساخت و با ركن محكم آن، اركان گمراهى را ويران نمود. و كسى را كه تشنۀ سعادت دنيوى و اخروى است از حوض هاى آن سيراب فرمود و آبگيرهاى آن را براى كسانى كه بخواهند از آن ها سيراب شوند، پر و مالامال نمود.
ص: 345
(10) سپس خداوند سبحان طناب آن دين را چنان محكم ساخت كه نه گسيخته شدن راهى به آن دارد و نه باز شدن به حلقه هايى كه آن را در بر گرفته است و نه ويرانى بر پايه اش نفوذ كند نه نابودى به ستون هايش و (همچنان اسلام دينى است كه) درختش از جا كنده نشود و مدتش پايان نپذيرد و قوانينش كهنه و فرسوده و محو نگردد و شاخه هايش بريده نشود. راه هايش تنگ و تاريك نباشد و آسانى هايش (راه هاى هموارش) سخت و ناهموار نگردد. تاريكى، راهى به روشنايى اين دين ندارد و كجى را راهى به راستى آن نيست. چوبش (عامل قوامش) انعطاف ناپذير است و راهش دشوارى ندارد. چراغ هاى اين دين را خاموشى نيست و شيرينى اش از تلخى به دور است. خداوند سبحان پايه هاى آن را بر حق مستحكم ساخت و اساس آن را جاويدان نمود.
(11) اين دين منابع چشمه سارهايى است بس انبوه و چراغ هايى است داراى انوار تابان و نشانه هايى است كانون نور. روشنگرى كه رهروان كوى حق به روشنايى آن ها حركت مى كنند و پرچم هاى راهنمايى است كه روندگان راه هاى كشيده شده ميان كوه ها با هدايت آن ها حركت كنند و آبشخورهايى است كه كسانى را كه وارد آن ها شوند سيرابشان نمايند.
(12) خداوند متعال نهايت رضايت خود و بالاترين ستون هاى دين خود و والاترين مقام اطاعتش را در اين دين نهاده است. اين دين در نزد خدا داراى اركانى محكم و بنيانى مرتفع و برهانى روشنگر و مشعل هاى نوربخش و داراى سلطه و قدرتى عزيز است و كانون بلند نورش مشرف و فراگير، و تعارض و ستيزه گرى با آن، امكان ناپذير است. پس اين دين را عزيز و شريف بدانيد و بپذيريد و حق آن را به آن ادا كنيد و آن را در موارد و محل هاى حقيقى آن جايگير بسازيد.
(13) سپس خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر حق به پيامبرى مبعوث فرمود در حالى كه دنيا رو به پايان بود و آخرت براى احاطه و اشراف روى آورده و شكوفايى دنيا پس از روشنايى آن رو به تاريكى نهاده بود.
ص: 346
(14) و آن دنيا براى اهل خود با شدت و مشقت ها روياروى شده، زمانش رو به زوال و شرايط فنا و نابودى آن نزديك گشته بود. (بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله) هنگامى بود كه دنيا از اهلش در حال بريدن و حلقه هاى اتصال مردم در حال جدا شدن از يكديگر بود و اسباب و علل آن در حال گسيختن، و پرچم هاى راهنمايى دنيا در آن دوران در حال افسردگى و محو شدن، و ظاهر شدن پديده هاى زشت و كوتاه شدن امتداد (زندگى) در آن بود.
(15) خداوند سبحان، در چنين دورانى، پيامبر خود را مأمور ابلاغ رسالتش فرمود و كرامتى براى امتش و بهارى براى اهل زمانش و عظمتى براى يارانش و شرفى براى ياورانش قرار داد.
(16) سپس خداوند متعال كتابى روشن و روشنگر را بر او فرو فرستاد كه چراغ هايش خاموش نشود و كانون نورى است كه شعله هايش فرو ننشيند و دريايى كه ژرفاى آن درك نگردد و راه راستى كه رهروش گمراه نشود و شعاعى كه روشنايى آن به تاريكى نگرايد.
(17) و جدا كنندۀ حق و باطل از يكديگر است كه برهانش هرگز راكد نگردد. بيان صريحى كه اركانش ويران نشود و شفا و تندرستى كه هراسى از بيمارى ها به دنبال ندارد و عزتى كه يارانش هرگز مغلوب نگردند، و حقى كه كمك كنندگانش هرگز ذليل نشوند. قرآن معدن ايمان است و متن آن، و سرچشمه هاى علم است و درياهاى آن، و باغ هاى دادگرى است و غديرهاى (گودى هايى كه آب در آن جا جمع مى شود) آن.
(18) و پايه هاى اساسى اسلام است و بنيان آن، و بيابان هاى حق است و گودى ها و درّه هاى آن، و دريايى است كه كشندگان آب نتوانند آب آن را تا آخر بكشند، و چشمه هايى كه برندگان آب نمى توانند آن را بخشكانند. و سرچشمه هايى است كه وارد شوندگان به آن ها نتوانند از آنها بكاهند. منزلگاه هايى است كه مسافران راه آنها گم نشوند. و نشانه هايى است كه سيركنندگان در مسير حق از ديدن آن ها نابينا نگردند و تلّ و تپه هايى است كه حركت كنندگان در راه خداوندى تجاوز از آن نكنند.
ص: 347
(19) خداوند متعال قرآن را سيراب كنندۀ تشنگى دانشمندان قرار داده است و بهارى بر دل هاى فقهاء و راه هايى واضح براى طرق صالحان، و دوايى است كه با داشتن آن دردى نمى ماند و نورى كه با وجود آن ظلمتى به حيات انسان ها راه ندارد. و طنابى است كه دستگيرۀ آن محكم است و پناهگاهى كه بلندى هاى آن قابل دستبرد نمى باشد. قرآن عزت و شرفى است براى كسى كه آن را (براى حيات معقول خود) ياور اتخاذ كرده است و امان است براى كسى كه وارد آن شود و هدايتى است براى شخصى كه از آن پيروى نمايد. و عذر است براى آن انسان كه خود را به آن نسبت بدهد و دليلى است روشن براى كسى كه در سخن گفتن به آن استناد كند و شاهدى است (راستين) براى آن انسان كه به وسيلۀ آن احتجاج كند.
(20) و عامل پيروزى است براى شخصى كه با آن استدلال نمايد و رهبر (شايسته) براى كسى كه از آن برخوردار گردد و برندۀ كسى كه از آن بهره گيرد و نشان براى آن انسان كه با هشيارى و فراست در آن بنگرد و سپرى نگهدارنده براى شخصى كه به عنوان سلاح از آن كمك بگيرد و دانش براى كسى كه آن را دريابد و بپذيرد و حديث براى كسى كه آن را روايت كند و حكم است براى شخصى كه حكم كند.
199 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام با اين سخنان به ياران خود توصيه مى فرمود
(1) به امر نماز ملتزم شويد و در حفظ آن بكوشيد و اين (فريضۀ با اهميّت) را فراوان به جاى بياوريد و با اين عبادت بزرگ به خدا نزديك شويد، زيرا «نماز براى مردم با ايمان واجب متعين است.» (2) آيا پاسخ دوزخيان را نمى شنويد كه وقتى از آنان سؤال مى شود: «چه چيز شما را به دوزخ كشاند؟» اهل جهنم مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم» قطعى است كه نماز گناهان را از گردن گنهكاران مانند برگ از درختان مى ريزد و گناهان را از گردن ها باز مى كند، همان گونه كه مهارها از گردن حيوانات باز مى شود.
ص: 348
(3) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماز را به چشمۀ آب گرم تشبيه فرموده است، كه مقابل در خانۀ مردى در جريان باشد و آن مرد در هر روز و شب پنج مرتبه در آن شستشو نمايد (با اين شستشوى مكرر چه كثافت و چركى در بدن او باقى خواهد ماند.) (4) مردانى از مؤمنان، حق نماز را شناختند كه نه زر و زيور مال دنيا آنان را به خود مشغول مى دارد و نه آنچه كه باعث چشم روشنى مى شود از مال و فرزند.
(5) خداوند سبحان مى فرمايد: «آنان مردانى هستند كه نه تجارت آنان را از به ياد خدا بودن و برپاداشتن نماز و دادن زكات مشغول مى كند و نه خريد و نه فروش.» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه به بهشت بشارت داده شده بود. باز خود را به زحمت مى انداخت، به جهت فرمودۀ خداوند سبحان: «امر كن خانواده ات را به نماز و تحمل كن در به پا داشتن آن.» پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دودمانش را به نماز دستور مى داد و در اقامۀ نماز سختى ها را تحمل مى فرمود.
(6) سپس زكات با نماز براى مسلمانان وسيلۀ تقرب به خدا قرار داده شده است. هر كس زكات را با رضايت خاطر بدهد، كفّاره اى براى گناهان او شود و مانع و سپرى از آتش.
(7) كسى كه زكات مالش را داد، نفس خود را به دنبال آن نفرستد (چشمش به دنبال آنچه كه داده نباشد) و اشتياق خود را به آن مال كه به عنوان حق مقرر ادا كرده است، زياد نكند، زيرا هر كس زكات را بدون خشنودى نفس ادا كند و اميد به آن داشته باشد كه به عوضى بهتر از آن برسد، چنين شخصى به سنّت اسلام نادان است و پاداش حقيقى را از دست داده، داراى عملى گمراه است و پشيمانى دراز.
ص: 349
(8) سپس (شما را توصيه مى كنم) به اداى امانت. كسى كه امين نباشد و امانت را برنگرداند، خسارت خواهد ديد. امانت، آن حقيقت بزرگى است كه به آسمان هاى برافراشته و زمين هاى گسترده و كوه هاى مرتفع و برپا داشته در زمين عرضه شد و اين موجودات با اين كه طولانى تر و پهن تر و عالى تر از آن ها چيزى وجود ندارد، (9) از قبول آن امتناع نمودند و اگر چيزى به جهت زيادى طول و عرض و قوه و عزت از پذيرش امانت امتناع مى كرد، قطعا آسمان ها و زمين ها و كوه ها براى امتناع شايسته تر بودند. با اين حال اين موجودات از عذاب تخلف از قانون امانت ترسيدند و فهميدند آنچه را كه ضعيف تر از آن ها كه همين انسان است، آن را نفهميد «انسان ستمكار نادان است.»
(10) براى خداوند سبحان و متعال، هيچ چيزى از آنچه كه بندگان در شب ها و روزهايشان در آن اختلاف دارند، پنهان نيست. آگاهى لطيف و احاطه علمى به آن دارد. اعضاى شما شهود خداوندى هستند و اندام هايتان لشكريانش و وجدان هايتان چشمانش و خلوت هاى شما براى او آشكار است.
200 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ معاويه
سوگند به خدا، معاويه داهى تر و هشيارتر و زيرك تر از من نيست، ولى او عهد مى شكند و مرتكب فسق مى گردد و اگر زشتى پيمان شكنى نبود، از داهى ترين مردم بودم، ولى براى هر پيمان شكنى فجور (گناهى) است و هر گناهى، موجب تيرگى قلب مى گردد. و براى هر عهدشكنى در روز قيامت پرچمى است كه با آن شناخته مى شود. سوگند به خدا، نه با حيله گرى مى توانند مرا اغفال كنند و نه با سخت گيرى مى توانند عاجزم نمايند.
ص: 350
201 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را به پيش گرفتن راه روشن در حركت پند مى دهد
(1) اى مردم، در راه هدايت به جهت كمى اهل آن وحشت نكنيد، زيرا مردم بر سر سفره اى جمع شده اند كه سير شدن از آن كوتاه و گرسنگى به آن دراز است.
(2) اى مردم، مخلوقات را خشنودى و ناخشنودى دسته بندى مى كند. جز اين نيست كه شتر ثمود را يك مرد پى زد و خداوند متعال عذاب را بر همۀ قوم ثمود تعميم داد، زيرا عموم آنان بر كار ثمود رضايت داشتند.
خداوند سبحان دربارۀ آنان چنين فرمود: «آنان شتر را كشتند و از اين گناه پشيمان گشتند». طولى نكشيد كه زمينى كه در آن سكونت داشتند به جهت زلزله اى سخت صدايى كرد و آنان را در خود فرو برد، مانند آهن تفتيده در زمين بسيار نرم.
(3) اى مردم، هر كس راه روشن را پيش گيرد، به آب برسد و هر كس راهى مخالف راه راست درنوردد، در بيابان بى سر و ته گمراه گردد.
202 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از آن حضرت روايت شده كه اين سخن را در هنگام دفن سرور زن ها فاطمه عليها السّلام، مانند مناجات با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نزد قبر آن حضرت فرموده است.
(1) درود بر تو اى رسول خدا، از من و از دختر تو كه در همسايگى تو به خاك فرود آمد و براى رسيدن به تو شتابان حركت كرد.
ص: 351
(2) اى رسول خدا، در فقدان دختر نازنينت شكيبايى از دستم رفته و تحمّلى برايم نمانده است، ولى پيرو سختى جدايى از تو و شدت مصيبت از دست دادن تو، كه با عظمت تر از اين مصيبت بود، تسليتى براى من وجود دارد. من جسد مبارك تو را با دست خودم در قبر نهادم و نفس مبارك تو در آن موقع كه سر مقدست ما بين گلو و سينۀ من قرار داشت از بدن شريفت بيرون رفت «ما از آن خداييم و ما به سوى او برمى گرديم.» (3) (اى رسول خدا)، امانت برگردانده شد و آن روح مقدس كه چند روزى در گرو بدن بود، گرفته شد! پس از اين، اندوهم ابدى است و شبم با بيدارى خواهد گذشت.
تا آن گاه كه خداوند متعال همان جايگاه را كه اكنون تو در آن اقامت نموده اى، براى من برگزيند.
(4) اى پيامبر عزيز، به زودى دخترت خبر اجتماع امت تو را براى از بين بردن حقوقش به تو خواهد داد. تا عمق مصائبى كه به او وارد شده است، از وى سؤال فرما و سرگذشتش را بپرس. (اين همه مصيبت ها بر او روا داشته شد) با اين كه از رحلت تو و تعهدى كه براى دوست داشتن خاندانت از مردم گرفته بودى، زمانى دراز نگذشته و هنوز نام مبارك تو و قضاياى تو از زبان ها قطع نشده است. درود بر شما، درود وداع كننده اى كه وداعش نه از روى اعراض است و نه از ملالت خاطر. پس اگر برگردم، نه به جهت خستگى از تنگدلى است، و اگر بر سر قبر اقامت گزينم، نه به جهت بدگمانى به آن وعده اى است كه خداوند به صبر كنندگان فرموده است.
203 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيۀ مردم به پارسايى و اعراض از دنيا و تشويق آنان به آخرت
(1) اى مردم، جز اين نيست كه دنيا گذرگاهى است ناپايدار، و آخرت اقامتگاهى است برقرار. از گذرگاه خود بگيريد براى اقامتگاه پايدار. و پاره نكنيد پرده هاى خود را در نزد خداوندى كه اسرار شما را مى داند. و دل هاى خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آن كه بدن هايتان از دنيا خارج شود. شما در اين دنيا در عرصۀ آزمايش قرار گرفته و براى غير اين دنيا آفريده شده ايد.
ص: 352
(2) قطعى است كه وقتى انسان از اين دنيا رفت، مردم مى گويند: «چه مالى از خود بر جاى گذاشت؟» و فرشتگان مى گويند: «چه عملى را براى آخرت اندوخت و پيش انداخت؟» خدا را، دربارۀ سرنوشت پدرانتان بينديشيد! مقدارى براى آينده بيندوزيد، تا به سود شما ذخيره گردد و همۀ دارايى خود را در اين دنيا نگذاريد كه به ضرر شما تمام شود.
204 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اوقات بسيارى ياران خود را با اين سخن مبارك مى خواند
(1) آماده شويد، و وسايل سفر را تهيه كنيد. خدا به شما رحمت كناد، در جمع شما صلاى كوچ زده شده است. اقامت در اين دنيا را اندك بسازيد و به سوى آخرت برگرديد با شايسته ترين توشه، زيرا روياروى شما گردنۀ سخت و مشقت بارى است و منزلگاه هايى وحشتناك و هول انگيز كه از ورود و توقف در آنها ناچاريد.
(2) و بدانيد كه ديده گاهاى مرگ براى شما نزديك است. مرگ در رابطۀ با شما چنان است كه گويى چنگال هاى خود را در شما فرو برده و حوادث شديد و دشوارى هاى ترسناك شما را احاطه كرده است. پس علايق خود را از دنيا قطع كنيد و بر توشۀ تقوا تكيه كنيد.
ص: 353
205 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام
اين سخنان را خطاب به طلحه و زبير پس از بيعت آن دو با ايشان به خلافت فرمود. اين سخن موقعى بود كه آن دو نفر على عليه السّلام را به جهت مشورت نكردن و يارى نخواستن از آن دو نفر در امور خلافت خطاب و ملامت كرده بودند.
(1) شما به امرى ناچيز، نارضايتى از خود ارائه نموديد و چيزهاى زيادى را به تأخير انداختيد. چرا به من نمى گوييد كه شما در چه چيزى حق داشتيد كه من آن را از شما دفع نمودم. يا در كدامين قسمت، خودم را بر شما مقدم داشتم. يا كدامين حق بود كه مسلمانان دفاع از آن و احقاق آن را پيش من آوردند و من از به جاى آوردن آن ناتوان گشتم يا به آن نادان بودم، يا در شناخت و اجراى آن به خطا رفته ام! (2) سوگند به خدا، مرا به خلافت رغبتى و در زمامدارى بر شما نيازى نبود، ولى اين شما بوديد كه مرا به پذيرش آن دعوت نموديد و مرا به قبولى آن وادار كرديد. در آن هنگام كه خلافت به من رسيد در كتاب خداوندى نگريستم و از آنچه كه براى ما قرار داده و دستور به حكم كردن بر آن فرموده است، پيروى نمودم، هم چنين از آنچه كه پيامبر سنت قرار داده است، تبعيت كردم.
(3) در اين پيروى و اطاعت، نيازى به رأى شما (طلحه و زبير) و كسان ديگر نداشتم و هيچ حكمى مطرح نشد كه من به آن جاهل باشم، تا با شما و ساير برادران مسلمانم مشورت نمايم. و اگر چنين نيازى پيش مى آمد، از مشورت با شما و ديگران روى نمى گرداندم. و اما آنچه كه دربارۀ تساوى حقوق ميان شما و ديگر مسلمانان قرار مى دهم.
ص: 354
(4) اين حكمى است كه ناشى از رأى شخصى من نيست و با تكيه به هواى من نمى باشد، بلكه من و شما اين حكم تساوى را از آنچه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورده است دريافتيم.
(5) به همين جهت است كه احتياجى به شما و غير از شما در تقسيمى نداشتم كه خداوند مقرر فرموده و از آن فارغ شده و حكمش را دربارۀ آن امضاء فرموده است. سوگند به خدا، براى شما و غير شما حقى بر من نيست كه لازم باشد خشنودى شما را در آن جلب نمايم. خداوند سبحان دل هاى ما و شما را به سوى حق برگرداند و به ما و شما صبر و شكيبايى عنايت فرمايد.
(6) سپس فرمود: خدا رحمت كند مردى را كه حقى را ببيند و به آن كمك نمايد يا ستمى را ببيند و آن را منتفى بسازد و ياور حق باشد تا آن را به صاحبش برساند.
206 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرمود كه شنيده بود گروهى از يارانش اهل شام را در روزهاى جنگ صفين دشنام مى دادند.
(1) من ناراحت مى شوم از اين كه شما مردمى ناسزاگو باشيد، ولى اگر شما كردارهاى آنان را توصيف كنيد و حالاتشان را به ياد بياوريد، در سخن گفتن راه راست را انتخاب مى كنيد و براى معذور شدن شما كارى رساتر و صحيح تر را انجام مى دهيد. به جاى ناسزا گفتن، با خدا چنين نيايش كنيد:
(2) «خداوندا، خون هاى ما و خون هاى آنان را از ريخته شدن حفظ فرما و ما بين ما و آنان را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى كه در آن غوطه ور شده اند، به راه راست هدايت فرما، تا بشناسد حق و حقيقت را كسى كه به آن نادان است و برگردد از گمراهى و تجاوز، كسى كه ميل و اشتياق به آن دارد.
ص: 355
207 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرمود كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام فرزند آن بزرگوار در يكى از روزهاى جنگ صفين با شتاب براى ورود به كارزار حركت مى كرد.
اين جوان را از من بگيريد و نگهداريد تا (با شهادتش) شكستى بر من وارد نسازد، زيرا من از مرگ اين دو جوان امتناع مى ورزم تا نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روى زمين قطع نشود.
سيد شريف رضى گفته است: سخن آن حضرت عليه السّلام كه مى فرمايد: «اين جوان را از من بگيريد و نگهداريد» از عالى ترين و فصيح ترين سخنان است.
208 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن مبارك را موقعى كه اصحاب او در قضيۀ حكمين اختلاف ورزيدند فرمود
(1) اى مردم، نظر من با شما يكى بود همانطور كه مى خواستم، تا اين كه جنگ شما را خسته و ناتوان كرد. سوگند به خدا، اين جنگ برخى از افراد شما را از شما گرفت و بعضى ديگر را رها كرد. در حالى كه همين جنگ دشمن شما را ناتوان تر ساخته است.
(2) من تا ديروز امير و فرمانده شما بودم، و امروز فرمانبر شده ام! و ديروز نهى كننده بودم، امروز نهى مى شوم. و شما ماندن در اين زندگى را دوست مى داريد و بر من نيست كه شما را به آنچه از آن كراهت داريد، وادار سازم.
ص: 356
209 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در بصره فرمود، هنگامى كه براى عيادت «علاء بن زياد الحارثى» (كه از ياران او بود) به خانۀ او وارد شد. هنگامى كه بزرگى خانۀ او را ديد، فرمود:
(1) چه كارى به بزرگى و فراخى اين خانه در دنيا دارى، در حالى كه تو در آخرت به آن نيازمندتر خواهى بود. آرى، اگر بخواهى با اين خانۀ بزرگ توشه براى آخرت ذخيره كنى، در اين خانه مهمان را بنوازى و پيوند با خويشانت را محكم تر كنى و حقوق آن را به مصارف خود ادا كنى، با اين شرايط است كه براى آخرت خود زاد و توشه تحصيل نموده اى.
(2) علاء بن زياد عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام، از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت دارم. آن حضرت فرمود: «براى چه؟» علاء عرض كرد: «عبايى پوشيده و از دنيا بركنار شده است. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: او را نزد من بياور.» وقتى كه عاصم به خدمت آن حضرت رسيد، حضرت فرمود:
(3) اى دشمنك خويشتن، شيطان تو را گيج و متحير ساخته است. چرا به خانواده و فرزندانت رحم نكردى! آيا گمان مى كنى خداوند مواد پاكيزه را براى تو حلال كرده است، و با اين حال، كراهت دارد از اين كه از آن مواد پاكيزه بردارى و برخوردار شوى؟ تو نزد خدا پست تر از اين هستى.
(4) عاصم عرض كرد: يا امير المؤمنين، اين وضع تو است، با لباسى خشن و غذايى ناچيز! (آيا نبايد ما همه از شما تبعيت كنيم؟)
ص: 357
(5) آن حضرت فرمود: واى بر تو! من مثل تو نيستم، زيرا خداوند بر پيشوايان عدالت مقرر فرموده است كه شأن و اندازۀ خود را در حد مردم ناتوان تنظيم نمايند تا بينوايى مستمندان آنان را گرفتار درد و اندوه مهلك نسازد.
210 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام كسى از آن حضرت دربارۀ احاديث بى اساس و از اخبار مورد اختلاف كه در دسترس مردم است، پرسيد. آن حضرت فرمود:
(1) اخبارى كه در دسترس مردم قرار گرفته است، حقى است و باطلى، و راستى است و دروغى، ناسخى است و منسوخى، عامّى است و خاصّى، محكمى است و متشابهى، مستند به حافظۀ راستين است و توهّمى.
(2) در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله احاديث دروغ به آن حضرت بستند تا آن كه اقدام به خواندن خطبه فرمود و در آن خطبه چنين فرمود: «هر كس از روى عمد به من دروغى را نسبت بدهد جايگاه او آتش دوزخ باد.» (3) و جز اين نيست كه حديث را چهار صنف از مردم براى تو مى آورند و براى آنان پنجمى نيست.
(4) 1 - مردى كه منافق است، ايمان را اظهار مى كند و خود را به طور ساختگى به اسلام مى پيوندد، نه احساس گناه مى كند و نه احساس سختى (در اظهارات خلاف واقع خود.) آن نابكار از روى عمد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى بندد. اگر مردم بدانند كه او منافقى است دروغگو از وى (حديث) نپذيرند و سخن او را قبول نكنند.
ص: 358
(5) ولى مردم دربارۀ آن شخص مى گويند: يار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است. او را ديده