شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور : شرح زیارتنامه عاشورا

مشخصات کتاب

سرشناسه : موحد ابطحی، سید علی

عنوان قراردادی : زیارتنامه عاشورا.شرح

عنوان و نام پديدآور : شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور/ تالیف الحاج ميرزا أبي الفضل الطهراني ؛ تصحیح ، تحقیق و تعلیق السيد علي الموحد الأبطحي.

مشخصات نشر :سید علی موحد ابطحی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

مشخصات ظاهری : ج2.

يادداشت : این کتاب در سال های مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : ج2و1(چاپ اول: 1393).

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : زیارتنامه عاشورا -- نقد و تفسیر

موضوع : من مصادر العقائد عند الشيعة الإمامية

رده بندی کنگره : BP271/602 /ط9 1393

رده بندی دیویی : 297/777

ص: 1

جلد 1

اشارة

کتاب : شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور جزء اول

تاليف :العلامة الحجة الحاج ميرزا ابى الفضل الطهرانى " ره "

تحقيق و پاورقى : سید على موحد ابطحى - از علی فرزند علامة، حجة حاج سید مرتضی موحد ابطحی.

چاپخانه : امیرالمومنین (علیه السلام)

تیراژ : 1000 نسخه

نوبت چاپ : سوم

تاریخ چاپ : مهرماه 1370

قیمت : 250 تومان

ص: 2

مقدمه تحقيق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بنام خداى سالار شهيدان حسين بن علي عليهما السلام.

حمد بى پايان بر خداوند رحيمى كه قلب آدمى را كانون مهر و محبت خود قرار داد، و الفباى عشق و ايثار و فداكارى را به رهروان راه خويش آموخت، و مشعل پر فروغ توحيد را فرا راه آنان افروخت، و خرمن جانشان را به بارقه تجلى سوخت.

و سپاس بيكران خدائى را كه محبت و عشق خود را زينت بخش برگزيدگان تاريخ بشريت و رهروانش قرار داد، و شهادت در راهش را امضائى بر او مقرر فرمود.

و حمد غير متناهى آن خالق عظيمى را كه بزرگداشت راه و رهروش حسين با لقب " ثار االلّه " و كنيۀ " ابو عبد االلّه " مدالى بر سينۀ مبارك، و پر فيض، و لبريز از عشق به االلّه را زينت بخشيد - و از اين سو تا عالم و عالميان بر قرار. همه در زيارتش مفتخر به ذكر " السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره " و " السلام عليك يا أبا عبد االلّه وعلى الارواح التى حلت بفناءك " مىگردند - و روز عرفه نخستين عنايت و توجه و تجليش را به زوار او و سپس بر ثناگويان و دعاء خوانان عرفاتش قرار داد.

ص: 3

و ملائك هفت آسمان و زمين را و آنچه در آنها است در برابر اين همه عظمت و بزرگوارى، و از خود گذشتگى به تعظيم واداشت، تا به حكمتى كه در خلقت آدمى مقدر فرموده پى برده و پى برند، و جز به چشم عنايت، بر اين مخلوق عزيز خداوندى ننگرند.

و سلام و تحيات فراوان بر روان پاك دلباخته گان وشيفته گان راهش، پيش تازان و رهبران بزرگ از آدم تا خاتم، و اوصياء بويژه اشرف آنان امام امير المؤمنين و اوصياء گرامش مناديان راستين كربلا و عاشوراء كه جهان بشريت را پيش از وقوع چنين حادثه بزرگى با خبر ساخته بودند، تا شيفته گان حضرت أبى عبد االلّه آگاهانه به يارى او برخاسته، و با نداى توحيد ونفى شرك ونفاق، و وابستگى به دون صفتان، از ايثار جان در راه او نپرهيزند، تا در حريم قرب خداوندى بار يابند.

و درود و ثناء بر اصحاب فداكار آن حضرت كه عاشقانه از همه سو باز آمده و به دو پرداختند، و در روز عاشوراء چنان حماسه اى ساختند كه تا ابد هرگز روى زوال نبينند، و گرد فراموشى و غبار گذشت زمان بر چهره منور آنان ننشيند، كه سوداى عشق خطير، و كار عاشقان پاكباز حضرت احديت خطيرتر.

و حمد و سپاس بىحد بر خداوند كريمى كه توفيق نگارش كتاب ارجمند (مناديان راستين كربلاء و عاشوراء) را نصيبم كرد تا در زمره محبان حضرتش قرار گيرم، و از روى اخلاص توانم زمزمه كرد:

درون شعله چو پروانه سوختم اى دوست *** بدين اميد كه از عاشقان حساب شوم

آرى اگر توفيق نشر اين اثر را پيدا كنم توانسته ام دسته گل شادابى را - كه نه با گذشت زمان پژمرده، و نه بر اثر دمسردى دى و بهمن افسرده گردد - به

ص: 4

پيشگاه شيفته گان آن حضرت تقديم كنم.

و اين اثر كه هم اكنون در پيش روى شما قرار گرفته (شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور) نام دارد كه نگارنده اين سطور كار تحقيق و تصحيح و تعليق آن را بر خود لازم دانسته - چون يكى از آثار علمى و ادبى و تاريخى و ارزشمند اسلامى مىباشد - موضوع اين اثر ارزشمند از نام آن كاملا مشخص است، و خود بيانگر عظمت و ويژه گىهاى علمى و تاريخى آن مىباشد، متأسفانه اين كتاب نفيس به مراتب كمتر از حد و قدر خود مورد توجه اهل فضل و دانش قرار گرفته، و شايد فارسى بودن آن عامل اصلى يا يكى از عوامل كم توجهى فضلاء بدين گنجينه عظيم بوده است.

هم اكنون جهت بصيرت و آشنائى بيشتر به اين كتاب پر ارج توجه خوانندگان محترم را به نكات ذيل معطوف مىدارم:

1 - زيارت چيست و زائر كدامست؟

زيارت در اصطلاح به معنى ديدار شخص بزرگ و حضور در پيشگاه با عظمت آن است به قصد اداء تحيت و عرض ادب، و اين امر نسبت به دوستان و اقارب امريست عادى، ولى در مورد پيامبران و امامان معصوم و بزرگان دينى از ويژگيهاى خاصى برخوردار است، و گفته شده به محض توجه دل بسوى آنان ديدار و زيارت تحقق پيدا مىكند، ولى چه بهتر كه سالكان راه خدا و رسول و محبان و دوستان اهل بيت نبى براى تقرب بيشتر، به منظور زيارت و ديدار محبوب خود با شيواترين كلام و سخن بهترين زيارت را در حضور آنان انجام داده، و چه بهتر آنكه طريق زيارت و آداب تحيت و ثنا، و بالاخره آنچه مناسب راه يافته گان حرم قرب است از ناحيه و جانب خود آن بزرگواران فرا

ص: 5

گرفته، و آنچه را براى دوستى دو جانبه دستور داده اند عمل نمايند.

و از همين سو تمام بزرگان دين بر آن عقيده هستند كه زياراتى را كه از ائمه معصومين رسيده بهترين وسيله قرب به مواليان خود مىباشد - و كلام الملوك ملوك الكلام است - و چه بسا در ضمن بيان تحيات و آداب حقايق و دقايقى از عرفان را در مقام ولايت و امامت به همان شأن و مقامى كه مقرر است به تشنگان زلال معرفت عنايت، و آنان را سيراب سازند.

2 - نقش زيارات يا درسهاى سازنده

متأسفانه آنچه كمتر بدان توجه شده و مىشود محتواى زيارات است، و از اين ناحيه اكتفاء به ظاهر كلمات آن تعاليم ملكوتى مىگردد، در صورتى كه روح زيارات محتواى آنها است كه درسهاى عميق و سازنده انسان ها مىباشد.

و پس از (قرآن مجيد) و (نهج البلاغة) و (صحيفة سجادية) و دعاهاى وارد شده از ائمة معصومين صلوات االلّه عليهم، اين زيارات مأثوره از اهل بيت عصمت است كه روح مىبخشد، و انسان را به أوج معارف اهل بيت عصمت عليهم السلام آشنا مىسازد، خصوصاً با توجه به آداب و دستوراتى كه براى امكنه مقدسه و شرف يافته گان آن ميعادگاههاى عاشقان بيان شده، كه در مجموع اثر به سزائى در سوق انسانها بسوى كمالات و دورى از پليديها دارند، و بر همين اساس پاداش بزرگ و زيادى را براى توفيق و راه يافته گان به حرمهاى قرب بيان فرموده اند.

3 - مرورى كوتاه بر اين تعاليم آموزنده

1 - توحيد و خداشناسى.

2 - عجز و كمال فروتنى در برابر ذات خداوند ذو الجلال عز اسمه.

ص: 6

3 - توجه به كيفر و پاداش الهى.

4 - اجتناب و پرهيز از گناهان.

5 - پرورش روح تقوى.

6 - رعايت حقوق مؤمنان.

7 - روح جهاد و خويشتن سازى و پيكار در راه خدا.

8 - ارتباط با اولياء خدا.

9 - توجه به سيره و روش برگزيدگان خدا كه هر گوشه اى از آن نوعى انسان سازى، و الگوئى است مقدس براى تمام انسانها.

10 - بيان اهداف ائمة معصومين از اعلاى كلمه حق و اطاعت خالصانه، و ايثار در راه حق.

11 - توجه به دقائق عرفانى، اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، تاريخى، و به طور كلى آشنائى با معارف الهى كه در عبارات و مضامين آن زيارات و درسها قرار گرفته.

4 - زيارت عاشوراء چیست؟

زيارت عاشوراء يا مجموع درسهاى عقيدتى، سياسى، فكرى، و انزجار از دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت كه در حكم محك و معيارى است كه سره را از ناسره جدا مى كند، و تقدم تبرى است بر تولى، و دعا و نيايش به درگاه خداوند، و در خواست توفيق انتقام از دشمنان... و باز تمناى او است كه هر كدام از آن ارزشهائى را ارائه مىدهد، و سر فصلهاى غير قابل ترديدى را فرا راه انسان مىگشايد، و مىتواند آدمى را در پيمودن راه راست و رسيدن به حقيقت راسخ و استوار نمايد.

ص: 7

5 - عظمت زيارت عاشوراء

در اينكه زيارت عاشوراء از احاديث قدسيه بوده، و سلسله أسناد آن به گفتار خدا و (قال االلّه) منتهى مىگردد شكى در آن نيست، وامعان نظر در اين مطلب اهميت زيارت عاشوراء را بيش از پيش روشن مى سازد كه كلام خدا است و سخن عادى نيست كه بتوان به آسانى از آن گذشت، و بدين جهت علامۀ بزرگوار طهرانى (ميرزا ابوالفضل مؤلف كتاب) و ديگر شخصيت هاى اسلامى را بر آن داشت، كه در هر كلمه اى از آن زيارت غور نموده، و اسرار نهفته در آن را بيان نمايند.

6 - آثار و بركات زيارت عاشوراء

آثار و بركات ظاهرى و معنوى زيارت عاشوراء و بزرگداشت و قراءت و مداومت بر آن چيزى نيست كه احتياج به بيان داشته باشد، و ليكن به جهت تعظيم مقام شامخ روحانيت، و بيان راه و روش آنان بذكر نمونه اى از تأثيرات آن اكتفاء مىنمائيم:

علامة عظيم الشأن صاحب كتاب نفيس (رياض الانس) نقل مىفرمايد از استاد جليل القدر خود آية االلّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى يزدى اعلى االلّه مقامه الشريف (1).

هنگاميكه در شهر مقدس سامراء مشغول تحصيل بوديم روزى استاد بزرگوار ما مرحوم آية االلّه العظمى آقا سيد محمد فشاركى قدس سره وارد محل درس شده در حالى كه بسيار پريشان بود - به علت شيوع بيمارى خطرناك و مسرى (و با)

ص: 8


1- آية االلّه حايرى قبل از مهاجرت در ايران در شهر مقدس كربلا اقامت داشتند و به تدريس و تربيت جمعى از افاضل اشتغال و نويسنده از شاگردان مبرز ايشان بوده است.

كه در عراق گروهى را از پاى در آورده بود - فرمود:

آيا مرا مجتهد مىدانيد؟ گفتيم: آرى، فرمود: آيا مرا عادل مىدانيد؟ گفتيم بلى - منظور اين بود كه پس از تأييد حكمى صادر فرمايد - آنگاه فرمود: من به تمام شيعيان سامراء از مرد و زن حكم مىكنم كه هر كدام از آنها يك مرتبه زيارت عاشوراء را به نيابت عليا جناب مادر امام زمان بخوانند، و آن مادر بزرگوار را نزد فرزند برومندش حضرت مهدى ولى عصر امام زمان شفيع و واسطه قرار دهند و ايشان از خدا بخواهند كه خداوند شيعيان سامراء را از آن بيمارى حفظ فرمايد مرحوم آية االلّه حائرى مىفرمايد: هنگامى كه اين حكم صادر شد - چون خطر مرگ افراد را تهديد مىكرد - همه شيعيان اطاعت نمودند، و سرانجام يك نفر شيعه در سامراء تلف نشد، و خداوند متعال به بركت زيارت عاشوراء شيعيان را از اين بلاى عمومى نجات بخشيد (مراجعه شود به صفحه 401).

7 - نقش شفاء الصدور

اين كتاب علمى و ادبى و عقيدتى و تاريخى بيان گر عقايد و معارف شيعه و عظمت سالار شهيدان، و نقش قيام او در خنثى نمودن توطئه هاى شجره خبيثه ملعونه - به زبان پيامبر و ائمه معصومين - بنى اميه، و عظمت عاشوراء و زيارت آن، و شرح لطايف و دقايق اعتقادى و اخلاقى و عرفانى و اجتماعى كه در عبارات و مضامين آن نهفته است مىباشد.

و لزوم آشنائى با معارف روحى و سازنده آن امرى است كه احتياج به بيان ندارد، و چه بسيار جاى تأسف است كه عظمت شأن وسمو مرتبت اين كتاب نفيس ودرة بيضاء بر زيادى از دانشمندان مخفى، و از اين سو بيش از يك مرتبه در بمبئى طبع و در تهران افست نگشته، و آن هم با تصحيفات گوناگون.

ص: 9

و به حمد االلّه لطف الهى شامل حال اين حقير گشته، و عشق و دل باختگى به امام حسين و يارانش مرا بر آن داشت كه با تحقيق و بررسى و ذكر مآخذ و مدارك (به قدر امكان) و نشر آن با اسلوب جديد اقدام به اين وظيفه خطير بنمايم، به اميد آنكه مقبول پيشگاه سالار شهيدان حضرت ابى عبد االلّه الحسين روحى و ارواح العالمين له الفداء قرار گيرد، و مادر مظلومه اش - شفيعه روز جزاء فاطمه زهراء سلام االلّه عليها - مرا مورد عنايت و شفاعت خود قرار داده، و مورد خشنودى و توجه فرزند بزرگوارش حضرت بقية االلّه مهدى زمان ولى عصر ارواحنا لمقدمه الشريف الفداء قرار گيرد، و ذخيره يوم الجزاء شود.

زندگانى و شرح حال مؤلف

8 - زندگانى و شرح حال مؤلف مرحوم ميرزا ابو الفضل طهرانى عالمى بود عامل وكامل وبيش از چهل و دو مرحله از مراحل زندگانى را طى نكرد، و در اين عمر اندك بر بسيارى از علوم آگاهى يافت، بويژه در فقه و اصول و حكمت و عرفان و ادبيات، و بالاخره در زيادى از علوم پايه اطلاع و تحقيق را به جائى رسانيد كه وهم دقيق و فكر عميق را در آن مقام راهى نيست.

و كمترين رشته كمالاتش شعر و شاعرى بوده، به تازى سخن سرائى كرده كه با سخنان اساتيد عرب آن را فرق نتوان نهاد، همانا از پارسى نژادان كسى همانند ايشان بتازى سخن نگفته بدين فصاحت و بلاغت كه عرب عرباء اگر بيند نداند كه سراينده آن عجم و پارسى زبان است، و چنين مشعل هاى فروزان مىباشند كه مايه افتخار اسلام و مسلمين مىگردند.

اين عالم بزرگوار - كه خلف فقيه و محقق عالىقدر مرحوم حاج ميرزا ابو القاسم طهرانى كلانترى صاحب تقريرات مىباشد - در سال 1273 تولد يافته

ص: 10

و به جهت كمال فهم و فراست و هوش و زكاوت و عقل و درايت در اندك زمانى در كليه علوم ادبيه وعقليه و نقليه كامل، و از جهت كمال و قوت حافظه بطورى بود كه هر قصيده اى را كه يك مرتبه خواندى يا شنيدى " كالنقش في الحجر " در ضمير منيرش ثابت و راسخ مىماندى غالب اشعار عرب و عجم را محفوظ مىبود بطورى كه سرآمد اهل عصر خود گرديد، و آنچه را كه وى قبل از رسيدن به حد بلوغ و بعد از آن به اندك زمانى تصنيف و تأليف نموده خود شاهد گويائى است بر اين امور.

مؤلف عالى مقام به منظور تكميل مراتب علوم و تحصيل درجات سال 1300 هجرى عزم مهاجرت به عتبات عاليات پيدا كرد - با اينكه مرحوم علامة آية االلّه ملا على كنى اعلى االلّه مقامه درباره ايشان فرموده بود: در هر علم كامل و به مرتبه رفيعه اجتهاد نائل است، و مهاجرت براى اين مقصود وى را لازم نيست - و سرانجام رهسپار عراق گرديد، و از محضر مرحوم آية االلّه حاج ميرزا حبيب االلّه رشتى اعلى االلّه مقامه بهره مند گرديد، و با دعوت مرحوم آية االلّه العظمى ميرزا حسن شيرازى مشرف به سامراء، و از كمالات آن بزرگوار بهره مند شد و (كتاب شفاء الصدور) را به امر ايشان به رشته تحرير در آورد.

و سال 1306 به همراهى حاج سيد محمد صراف تهرانى به مكه معظمه مشرف و سال 1310 به مقر مألوف و موطن اصلى خود طهران باز گشته، و در مدرسه جديد البناء ناصرى مشغول تدريس ورتق وفتق امور شرعى و اقامت جماعت و ارشاد گرديد، و ظهور مراتب علمى و درجات تقوى و طلاقت لسان و فصاحت بيان... هر كدام عامل مؤثرى بود كه قلوب اهل فضل و دانش از اركان دولت وداعيان ملت را به خود جذب نمايد، و همين امور حسد انگيز، سبب شد بعضى هم عصرانش را بر آشفته و او را مورد ايذاء و رنج قرار دهند.

ص: 11

مرحوم علامۀ طهرانى غره شهر صفر 1316 مبتلا به مرض حصبه و در هشتم ماه دعوت حق را لبيك گفت، - و جمعى از اهل خبره ودرايت را عقيده بر آن است كه بعضى از مغرضين عنود آن شخصيت علمى و تقوى را مسموم و از پا در آوردند.

جسد مطهرش در مقبره والد ماجدش واقع در صحن امام زاده حمزه در جوار حضرت عبد العظيم به خاك سپرده شد.

" توجه و يادآورى "

آنچه از بعض كتب و تراجم مشاهده مىشود كه اسم مؤلف ابوالفضل احمد بوده و تاريخ وفات 1317 و جسد مطهر منتقل به نجف اشرف، و در وادى السلام دفن شده امرى است خلاف واقع، بلكه نام ايشان ابوالفضل متولد 1273 و درگذشت 1316 و مدفن شريف بقعه پدر بزرگوار در جوار حضرت عبد العظيم در رى مىباشد.

أساتيد مؤلف

حاج ميرزا ابوالفضل ابتداء در خدمت پدر بزرگوار خود (حاج ميرزا ابو القاسم طهرانى كلانترى) و پس از رحلت والد ماجد خود غالب اوقات خدمت فقيهين زمان و وحيدين دوران السيد السند آقا سيد محمد طباطبائى، والعلم المعتمد آقا ميرزا عبد الرحيم نهاوندى نور االلّه مرقدهما به تحصيل فقه و اصول اشتغال داشت.

و در خدمت حكيمين عصر و فريدين دهر: السيد الاجل آقار ميرزا ابوالحسن جلوه، والعلم الاجل آقا ميرزا محمد رضا قمشه اى طيب االلّه تربتهما مشغول تكميل عرفان و معقول بود، و بحث هاى عرفانى و حكمى استاد فريد آقا محمد

ص: 12

رضا قمشه اى را به صورت تقرير در آورده، و هم اكنون در آن بيت شريف موجود مىباشد، و سال 1300 هجرى به عتبات عاليات مهاجرت و محضر آية االلّه العظمى حاج ميرزا حبيب االلّه رشتى، و سپس خدمت آية االلّه العظمى حاج ميرزا محمد حسن شيرازى تشرف و از محضر ايشان بهره مند گرديد.

همكاران علمى و بحثى مؤلف

آن دانشمند بزرگوار در كارهاى علمى با مرحوم آية االلّه العظمى ميرزا محمد تقى شيرازى و آية االلّه العظمى آقا سيد محمد اصفهانى مباحثات علمى داشتند.

آثار علمى و ادبى مؤلف

1 - ارجوزة في النحو (1).

2 - الاصابة في قاعدة الاجماع على الاصابة (2).

3 - تراجم.

4 - تميمة الحديث - علم دراية منظوم.

5 - تنقيح المقالة في تحقيق الدلالة.

6 - حاشية بر (رسائل) شيخ انصارى رحمة االلّه عليه.

7 - حاشية و شرح بر (مكاسب) شيخ انصارى رحمة االلّه عليه (3).

8 - حاشية بر رجال (نجاشي) (4).

ص: 13


1- مقدمة ديوان مؤلف.
2- مقدمة ديوان، شفاء الصدور 228، 253.
3- مقدمة ديوان، شفاء الصدور 221.
4- مقدمة ديوان، شفاء الصدور 243 و 444.

9 - (شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور) طبع بمبئى و افست در تهران و طبع حاضر.

10 - صدح الحمامة.

11 - قلائد الدرر - علم صرف.

12 - الدر الفتيق - علم رجال.

13 - ديوان عربى - طبع طهران.

14 - منية البصير في بيان كيفية الغدير.

15 - ميزان الفلك - علم هيئة منظوم (1).

16 - منظومة في الاجماع.

تذكر و يادآورى

جهت آگاهى بيشتر بر چگونگى احوال اين دانشمند بزرگ و پر مايه اسلامى و تأليفات وآثار علمى و ادبى او مىتوان از كلمات و نوشتار دانشمندانى كه نسبت به شخصيت و موقعيت علمى و ادبى او بحث نمودند استفاده كرد، و از آنها است:

1 - ابدع البدايع في صنعة الاشتقاق - تأليف ميرزا حسين شمس العلماء گركانى طبع تهران سال 1328.

2 - احسن الوديعه - تأليف سيد محمد مهدى كاظمينى طبع كاظمين.

3 - أعيان الشيعة - تأليف علامة بزرگوار سيد محسن شامى طبع بيروت.

4 - جنة النعيم في أحوال عبد العظيم تأليف حاج ميرزا باقر.

5 - الذريعة - تأليف علامة عظيم الشأن حاج شيخ آغا بزرگ تهرانى ره.

ص: 14


1- مقدمة ديوان، شفاء الصدور 228.

6 - طبقات اعلام الشيعة ج 1 / 55 علامة عظيم الشأن حاج شيخ آغا بزرگ تهرانى ره.

7 - الكنى والالقاب تاليف علامة بزرگوار محدث قمى.

8 - مدينة الادب تاليف عبرت نائين.

9 - مدينة المدينة - تاليف عبرت نائينى.

10 - نامه فرهنگيان - تاليف عبرت نائينى.

11 - ناسخ التواريخ امام زين العابدين ص 939 تاليف سپهر.

12 - ناسخ التواريخ - طراز المذهب تاليف سپهر.

13 - نامه دانشوران - تاليف جمعى از فضلاء.

14 - مجموعة القدس - تاليف شيخ ابى الفضل الطهرانى مؤلف كتاب (شفاء الصدور).

15 - معجم المؤلفين ج 8 / 71 تاليف عمر رضا كحالة.

16 - مقدمة ديوان مؤلف - تاليف علامة محدث ارموى، و مخفى نماناد كه بهترين و جامع ترين شرح حال براى مؤلف مقدمة محدث ارموى است بر ديوان.

ص: 15

عكس مؤلف

عکس

آية االلّه حاج ميرزا ابوالفضل طهرانى مؤلف شفاء الصدور

ص: 16

تقديم به:

آستانه مقدسه حضرت انسيه حوراء بتول عذراء فاطمة زهراء سلام االلّه عليها آن بانوى دو عالم كه هستى خويش را در راه حراست از اسلام و قرآن و ولايت فدا نمود.

و با تسليم و رضا به قضاى خداوندى و شهادت فرزندش حسين عزيز عليه السلام به راه امامت مقام شفاعت را حيازت و شفيعه روز جزاء گشت.

و به روان پاك:

سيده عابدة علويه صالحه فرزند راستين صديقه كبرى عليها السلام.

تربيت شده سايه لطف پدرى عاشق و دل باخته مقام ولوى و مشرف به حرم قرب مهدوى كه با نوشتن كتاب (مكيال المكارم) به امر حضرت حجت عجل االلّه فرجه خود را مصداق بارز عنايات خاصة حضرتش قرار داد، و مصداق " شجره طيبة أصلها ثابت وفرعها في السماء " و " البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه " قرار گرفت.

ومهين بانوئى كه با التزام به تلاوت قرآن والتجاء به اهل بيت عصمت و طهارت بويژه صاحب العصر والزمان جلوه ديگرى پيدا كرده، و با مداومت به توسلات

ص: 17

و به خصوص زيارت عاشوراء آيينه روحش را شفافيت ديگرى بخشيده، و ديده درون و برونش در بيدارى و خواب ناظر اعتاب نورانى و عوالم روحانى گرديد، و آن مهربان مادرى كه با تربيت تمام فرزندان خويش و تقديم به حوزه هاى علميه مقدسه قم، نجف، اصفهان دين خود را به اسلام و روحانيت ادا نمود.

و سرانجام صبحگاهان يكشنبه (1) وقى كه منادى حق فرياد به شتاب بسوى رستگارى (حي على الفلاح) را سر ميداد، نداى " دع نفسك " و " ارجعي الى ربك راضية مرضية وادخلي في عبادي وادخلي جنتي " را لبيك گفت، و به هنگام اذان ظهر غسل تشرف به حريم قدس همراه با خواندن زيارت عاشوراء و ذكر " يا زهراء " به او داده شد.

و با غروب آفتاب، پيكر مطهرش در ميان بدرقه ديدگان اشك آلود و گريان نقاب تراب دركشيد (2).

و مثال برزخيش بحاير حسيني راه يافت سرزمينى كه هرگاه ياد از او مىكرد با چشم گريان و اشك ريزان طائر روحش بسوى آن حرم أمن پر مىزد - روحش شاد و آرامگاهش منور.

ص: 18


1- روزى كه تعلق دارد به حضرت مولاى متقيان على مرتضى وفاطمة زهراء سلام االلّه عليهما.
2- 13 ربيع الاول 1407 مصادف با ابان ماه - 1365 و مرقد پاكش در ميان حرم عالمى بزرگوار و شهيد امام زاده جعفر نواده امام موسى كاظم عليه السلام و امام زاده مرتضى نواده حضرت امام زين العابدين عليه السلام مقابل حرم امام زاده اسماعيل فرزند حضرت مجتبى عليه السلام در اصفهان خيابان هاتف قرار گرفت.

صورة خط المصنف

من بديع الاتفاق موافقة تاريخ هذا الكتاب لقولنا شرح زيارة عاشورا (1309) مقصورا وهو عنوانه وقلت فيه نظما:

هاك مجموعة حوت كل معنى *** من معانى زيارة العاشور

واذا تم جمعها قلت ارخ *** يا لشرح مجد شفاء الصدور

وكتب مصنفه العبد الاثم ابو الفضل (1309) منتصف رجب الاصب من السنة المذكورة.

ص: 19

سواد دستخط مبارك مجدد مذهب سيد البشر على رأس المأة الثالثة عشر حجة الاسلام آقاى حاجى ميرزا محمد حسن شيرازى اعلى االلّه مقامه كه تقريظ بر اين كتاب مستطاب نوشته اند.

تقريظ آية االلّه العظمى حاج ميرزا محمد حسن شيرازي بر كتاب

بسم االلّه الّرحمن الّرحيم

كتاب شريف (شفاء الصدور) الحق كتابى است در نهايت خوبى و تماميت و متانت، وجامع بين مراتب تحقق و تتبع، و محيط به ذكر انواع فضائل و معارف براى اصناف و طبقات مردم نافع و ممتع، در باب خود بى نظير، شايسته است كه عموم خوانندگان به آن رجوع نموده و از تأمل در مباحث او تصحيح عقايد و رفع مشگلات نمايند، اميد كه خداوند اقدس جل ذكره هر كه را در اين امر دخلى يا معاونتى بوده به هر وجه كه باشد با جناب خامس آل عبا عليه وعلى جده وابيه وامه واخيه والطاهرين من ذريته افضل الصلاة والسلام كه وضع اين كتاب به جهت احياى امر واعلاى كلمة آن جناب است محشور فرمايد به محمد وآله الطاهرين صلوات االلّه و سلامه عليه وعليهم اجمعين.

حرره الاحقر محمد حسن الحسينى

ص: 20

مقدمه مؤلف بر كتاب

بسم االلّه الرحمن الرحيم

شفاى صدور سكنه صوامع ملكوت شرح محامد يكتا خدائيست عزت اسمائه كه مشاطه لطف مخصوصش گلگونه انبياى عظام را به كلعونه بلا بر افروخت، وجلاى عيون سدنه جوامع لاهوت نشر ايادى واسع العطائيست جلت آلائه كه خياط عنايت خاصش قامت اولياى كرام را جامه مصيبت وعزاهمى دوخت.

سپس اعتصام بحبل المتين ولايت، واستمساك بعروة الوثقاى مودت ايشان را پرچم لواى نجات و سلم ارتقاى درجات فرمود، و توجه قلوب صافيه به نواحى مقدسه ايشان را از دور و نزديك كه حقيقت زيارت عبارت از اوست براى لسيع افاعى معاصى خاصيت ترياق فاروق بخشود.

و از اين ميانه خواجه كاينات وصفوه موجودات سيد انبياء ونقاوه اصفياء محمد مصطفى صلى االلّه عليه وآله و آل كرام او را رتبت خاص نهاد، و هم در آن ذريه دريه و عترت فاطمية سلام االلّه عليها سر خيل شهيدان، و پيشواى سعيدان، شمع جمع ارباب محبت، و سيد شباب اهل جنت، حسين بن على عليهما السلام را مزيت اختصاص داد، كه توجه به حضرتش را براى حاجت مندان غيرت اكسير اعظم كرد، و خصوص

ص: 21

زيارت عاشورايش را از آن ميانه براى احراز كنوز فوز ورشاد همسنگ حجر مكرم آورد.

و جواهر منضوده صلوات زاكيات ولالى منشوره تحيات ناميات هديت روات پاك و نثار گوهر تابناك صاحب مقام محمود و شافع يوم موعود مهتر مهتران و خاتم پيغمبران و آل اطهار و عترت ابرار او كه در ميدان سربازى از قاطبه انبياء قدم پيشتر گذاشتند، و در مرحله جان فشانى از كافه اولياء علم بيشتر افراشتند.

على الخصوص فاتحه كتاب امامت و هدايت و خاتمه ابواب ولايت و وصايت كه به استحقاق جانشين پيغمبر بلكه جان شيرين آن سرور بود امير المؤمنين، و امام المتقين، خليفة رب العالمين، وحجة االلّه على اهل السموات والارضين صلى االلّه عليهم وعلى من انتسب اليهم، ولعنة االلّه على من غصب حقه وجحد ما استحقه وناصبه وآله بالعداوة، اولئك طبع االلّه على قلوبهم وعلى ابصارهم غشاوة، ما تلي باللسان زيارة أو قرء على الاذان بشارة.

و بعد خامه شكسته پا، بست زنجير علايق و گرفتار دام امانى وعوائق، سر گشته بيابان جهل و نادانى " ابوالفضل ابن العلم المحقق ابى القاسم الطهراني " - حوسبا حسابا يسيرا، وأوتيا في النشأتين خيرا كثيرا - بر ألواح ارواح صافيه وصفايح ألباب ذاكيه عرضه مىدارد كه: در سنه هزار و سيصد شش (1306) هجرى كه به زيارت بيت االلّه الحرام فيض ياب و شرف اندوز شدم برخى از أخلاى روحانى و برادران ايماني از اين قليل البضاعة كثير الاضاعة - اذاقه االلّه حلاوة مناجاته وجعل النجح في الدارين مقرونا بحاجاته - توقع آن كردند كه شرحي بر زيارت عاشورا بنگارم و فقرات او را يكايك بيانى شايسته بيارم، كه هم پارسى زبانان را به مطالعه او نصيبى وافر باشد، و هم دانشمندان را در مراجعه او رغبتى ظاهر پيش آيد.

ص: 22

اين بى مقدار بقصور باع وقلت اطلاع و ضعف حال و كثرت اشتغال و ضيق مجال معتذر شدم، و هر چند ايشان بر اصرار مى افزودند و مبالغه در اين تمنى مى نمودند، اين حقير چون از مرتبه بى بضاعتى خود خبر داشتم گوش نمىكردم، و روى بجانب اجابت نمى آوردم، اين ببود تا سفر منقضى شد و هر كس به وطن خود مراجعت كرد، و اين بنده بمقر مألوف كه ارض مقدسه وبقعه مباركه مستقر سلطان ولايت و دار الغيبة مركز دايره هدايت " عجل االلّه فرجه " سامره كه به مجاورت او مشرف بودم بازگشتم، لازال از طهران مكتوب يكى از دوستان يقينى و برادران دينى مىرسيد، و از اين بنده جوابى جز امتناع نمىشد.

تا اينكه در اوائل شهر جمادى الاولى سنة 1308 جناب محامد نصاب معالي انتساب عمدة الاجلاء الانجاب وزبدة الاخلاء الاحباب حاجي سيد كاظم صراف طهرانى " دام توفيقه " بعزيمت تكرار حج بتقبيل أعتاب فلك جناب أئمة سر من راى " عليهم السلام " فائز گرديد، و در نيل اين مرام و حصول اين مقصود تمسك جست بأذيال عنايات حضرت مستطاب بندگان عيوق شأن، اسلاميان پناهى، كنز الراجين و كهف المحتاجين، طغراى منشور فقاهت و رياست، و سر لوح كياست وسياست مجمع البحرين سيادت و سعادت و مشرق الشمسين افاضت وافادت، آية االلّه في العالمين، وارث علوم الانبياء والمرسلين، استاد العلماء والمجتهدين، مربي الفضلاء والمحصلين، شمس الاسلام والمسلمين، سيد الفقهاء والمحققين، ذخر الحكماء والمتكلمين، خاتمة الزعماء، قادمة الرؤساء، غوث الملة، عماد الشريعة ركن الشيعة، مستجار الامة، محيي السنة، مميت البدعة، مفنى الاموال (1)، معيد الامال، باب الاحكام، علم الاعلام، خليفة الامام في رعيته، ووصي آدم في ذريته، مفتى الفرق، مرتضى الامم، سيد الطائفة، محقق الوقت شيخ العصر،

ص: 23


1- يعنى بذلك انه كان ينفق ما لديه من الاموال.

علامة الزمان، مفيد الدهر، مرآة السلف، مشكاة الخلف، عدة الفرقة الناجية ناصر العترة الزاكية وهو الذي:

اتته الرياسة منقادة *** اليه تجرر اذيالها

ولم تك تصلح الاله *** ولم يك يصلح الالها

المنعقد على افضليته الخناصر، والمعترف باعلميته كل معاصر، مولينا الاجل وكهفنا الاظل، المنتهى اليه في عصرنا رياسة الامامية في العلم والعمل، ذو المناقب، أبو المفاخر، فلك المكرمات، شمس المعالي سيدنا الطاهر المعظم، واستادنا البارع المقدم.

" الحاج ميرزا محمد حسن الحسيني " عترة ونجارا، الشيرازي مولدا ودارا، العسكري هجرة وجوارا، المدعو في لسان الخاص والعام بحجة الاسلام مجدد مذهب سيد البشر على رأس المأة الثالثة عشر، لمؤلفه:

علامة ملأ ثوبيه وليس له *** من قبله اول أو بعده ثاني

زرت مطارفه والمجد حليتها *** على كمال بدافي زي انسان

من علمه يستمد المشتري شرفا *** فلا يقاس به يوما بميزان (1)

لا زالت ألوية الاسلام بعلومه منشورة، ولا برحت جنود العلم بافاداته منصورة.

من قال آمين أبقى االلّه مهجته *** فان هذا دعاء يشمل البشرا

على الجملة چون معزى اليه به گوشه بساط قرب كه سجده گاه صلحاى زاهدين، و بوسه جاى فضلاى راشدين است فيض وصول يافت عرض مأمول كرده به درجه قبول رسيد، و چون اين بى بضاعت شرف اندوز محضر افادت گستر شدم سخنى از استدعاى مشار اليه ميان آمد، وداعي همان عذر قلت مؤنه

ص: 24


1- ديوان مؤلف ص 345.

و كثرت اشغال نظريه. و مباينت صنعت تتبع كه لازمه اين شأن است، با محاوله صنوف نظر و تأمل كه وظيفه داعيان است، بر مسامع عاكفان حضور عالى عرضه داشتم، قرين اجابت نشد، و فرمان رفت به موجب " الميسور لا يسقط بالمعسور " بر وجهى كه منافى سائر وظايف و معارض بقيه مشاغل نشود، به نحو اقتصاد شرحى بايد بر زيارت عاشورا نوشت كه عموم مردم را از هر طبقه به او رغبتي باشد، و هر صنفى را از تأمل ابواب و فصولش منفعتى بدست بيايد، و نظر به اينكه حكماء گفته اند: " المأمور معذور " و از مقررات عقليه و شرعيه است كه " الميسور لا يسقط بالمعسور ".

اين بى بضاعت از ميامن توجهات آن استاد بزرگوار، و محاسن عنايات اين علامۀ نامدار، كه مدار رحاي مذهب اماميه افادات حضرت او، و مطاف اكابر فقهاى عصر تحقيقات خدمت او است - ادام االلّه ظلاله ولا اعدمنا فضله و افضاله - استمداد جسته، از اواخر شهر رمضان المبارك سنة مذكورة كه از زيارت مشهدين مقدسين مراجعت كردم، به شبكه همت اصطياد وحش فرصت كرده، گاه گاه اوقات كسالت وازمنه فراغ از بحث و نظر را مصروف اين كار كرده، نخست باب ثانى را كه اهم بود مقدم كرده، وجهة القلب عزيمت و نصب العين همت داشتم، تا در تاريخ مذكور در آخر آن باب آن خدمت نمايان بپايان رسيد، با عزت كتاب و قلت اسباب، خصوصاً در سامره كه به جهت كمى عدت وعدت اسباب استعانت مفقود، وأبواب استعارت مسدود است.

و در عشر اواخر محرم در باب اول كتاب شروع كردم، و هم در تضاعيف اوقات مذاكره واثناى آنات مدارسه ومحاضرة انتهاز فرصت واغتنام مهلت كرده با بركات ائمه عليهم السلام و امداد علوى در غره صفر آن باب نيز به نهايت رسيد، با

ص: 25

اينكه شرحى يا تعليقه اى كه تعلق بخصوص اين زيارت مقدسه داشته باشد كه مراجعه او در توصل بغرض مقصود معاونت نمايد نديده بودم و نه شنيده.

و منت خداى را عز وجل كه با اين همه از اقسام سبعه تصنيف كه هر عاقل ارجمند و هر فاضل دانشمند بايد بيرون آنها تصنيف نكند خارج نيفتاده، و آن اقسام را ما به جهت تنبيه ناظرين و تذكره معاصرين ياد مىكنيم:

هفت نوع تأليف

ابن حزم ظاهرى در رساله اندلسيه كه از ألطف رسايل معموله در اين باب است گفته، و ساير فضلاء و حكماء نيز به موافقت يا متابعت او قاعده اى تأسيس كرده اند كه هيچ عاقلى را روا نيست كه تخطى كند از تأليف بر يكى از هفت قسم:

اول - چيزى كه اختراع و ابتكار كند كه مسبوق به او نشده باشد.

دوم عملى يا كتابى ناقص كه او را تتميم و تكمله كند.

سوم - مشكلى سر بسته و در بسته كه بشرح فتح اقفال و رفع اشكال او كند.

چهارم - كتابى يا علمى مفصل و طويل الذيل كه به حذف زوائد و جمع فوائد او را مختصر كرده، بى اخلال به جزئى و بى نقيصه به قالب تصنيف بر آورد.

پنجم - امور متفرقه پراكنده كه به سلسله جامعه فراهم آورد، و در رشته جمع و تأليف كشد.

ششم - مسائل مختلطه در هم شده كه غير مرتب و نامنضدند، بر وجهى خاص و ترتيبى مخصوص در سلك ترتيب وتنضيد بر آورد.

هفتم - كتابى يا مسأله اى كه در او مؤلف يا مخترع خطائى كرده بر خطاى او تنبيه كند، و فساد او را اصلاح نمايد.

و تأليفاتى كه بيرون اين هفت قسم است مثل اكثر مؤلفات (1) شايسته اعتناى فحول و زيبنده مراجعه ارباب ألباب و عقول نيست.

ص: 26


1- مؤتلفات غير متبحرين خ ل.

قالوا: وينبغي لكل مؤلف كتاب في فن قد سبق اليه ألا يخلوا كتابه من خمس فوائد:

1 - استنباط شئ كان معضلا.

2 - أو جمعه ان كان متفرقا.

3 - أو شرحه ان كان غامضا.

4 - أو حسن نظم و تأليف.

5 - أو اسقاط حشو وتطويل.

قلت: وهذه الفوائد عند التحقيق قائمة بالاقسام السبعة (1) فليحافظ عليها أشد المحافظة فانها من أهم الامور وأصبعها.

وقد سميت هذا الكتاب ب " شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور ".

هان اگر مقبول نظر بزرگان شود فلك شوم به بزرگى، ومشترى بسعادت، واين كرامت البته از ميامن توجهات عليه وبركات قدسيه حضرت مستطاب أجل سيد استاد - ضاعف االلّه قدره كما نشر بالخير في الافاق ذكره - است " لان من زنده قد حي وايرائي ".

بلبل از فيض گل آموخت سخن *** ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

و اگر محروم از نيل مأمول، و دور از منزلك قبول افتد، از قصور باع و حضيض كوكب اين بى سعادت كم بضاعت است.

ولى رجاء واثق از حضرات دانشمندان كه بر سبيل تفرج در اين صحيفه نظرى مىگمارند، آنكه حجاب معاصرت را از ميان بردارند و اين بى بضاعت را يك تن از پيشينيان پندارند، و اين شعر أبو تمام را كه در ديباچه (سرائر)

ص: 27


1- اقسام هفت گانه كه قبلا بيان شد.

استشهادا ايراد كرده كه:

" الفضل للشعر لا للعصر والدار ".

ميزان تمييز حق و باطل و مقياس فرق خالى وعاطل دارند، ومتلفت اين نكته باشند كه معاصرت و تقدم و تأخر أمريست اعتبارى، كه با نسبت به اجزاء زمان انتزاع مىشود، و فرقى در واقعيات نمى آرد، چه هر معاصرى مقدم است بر طبقه اى و هر متقدمى معاصرت است با طايفه اى چنانچه شاعر مىگويد:

قل لمن لا يرى المعاصر شيئاً *** ويرى للاوائل التقديماً

ان هذا القديم كان حديثاً *** وسيبقى هذا الحديث قديماً

وچه خوب گفته ابو العباس مبرد در (كامل):

ليس لقدم العهد يقدم المخطئ، ولا لحدثانه يهتضم المصيب، ولكن يعطى كل ما يستحق، وقد نظمته بقولى:

وليس لسبق العهد يفضل قائل *** ولا لحدوث منه يهضم آخر

ولكل ليعط الكل ما يستحقه *** سواء قديم منهم ومعاصر (1)

وسيد أجل ذو المجدين مرتضى رضي االلّه عنه بل وسلام االلّه عليه در كتاب (شهاب) به اين مصرع تمثل جسته كه " السبق بالاحسان لا الازمان ".

و از غرائب اينكه اهل هر زمانى اين شكايت داشته اند و اين خواهش كرده اند، و چون زمان منقضى شد بفضيلة تقدم مسلم شدند، و معاصرين گرفتار آمدند، غرض از اين تطويل ممل اينكه ناظرين اين كتاب بر عيوب واقعيه ونقايص حقيقيه او اقتصار فرموده، نحت نقودى و اختراع مطاعتى به حكم اتحاد

ص: 28


1- وفي الديوان ص 185 هكذا: ولا لحدوث يحرم الفضل آخر بل الكل يعطى كل ما يستحقه *** سواء قديم منهم والمعاصر.

عصر وقصور مصنف او نكنند " فان الانصاف أحسن شيم الاشراف ".

وقال علي عليه السلام: " أنظر الى ما قال ولا تنظر الى من قال " (1).

علاوه بر اين معاذيرى كه بر سبيل حقيقت و واقع چند جا اشاره كرديم نه بر طريق مصنفين و عادت مؤلفين، كه اعتقال به اشتغال و اختلال احوال را غالباً در فواتح كتب وديباچه هاى مصنفات على رسم القباله مى نويسند، در نظر داشته بقلم اصلاح رفع مفاسد و دفع عيوب او فرمايند، كه البته به حكم اين احسان جزاى خير از حضرت احديت عزت اسماؤه يابند وعلى االلّه التكلان وهو المستعان المنان.

و اين كتاب مشتمل بر دو باب است و يك خاتمه.

باب اول: در شرح سند و متن روايت زيارت عاشوراء.

باب دوم: در شرح و ترجمه الفاظ زيارت شريفه.

خاتمه: در ترجمه و بيان مشكلات دعاى معروف به دعاء علقمه.

ص: 29


1- من الامثال المروية عنه (ع) غرر الحكم 174 حرف الخاء. و بلفظ آخر: " لا تنظر الى من قال، وانظر الى ما قال " شرح ابن ميثم البحرانى على المأة كلمة الكلمة العاشرة ص 68 وغرر الحكم 232. وقد روى بلفظين آخرين هما: " لا تنظر الى من قال، وانظر الى ما قيل " امثال وحكم دهخدا 3 / 1343. " انظر الى ما قيل، ولا تنظر الى من قال " امثال وحكم دهخدا 1 / 304.

باب أول :

شرح سند و متن زيارت عاشوراء

و اين زيارت به شرحى كه متعارف است در كتب اماميه - ضاعف االلّه اقتدارها مأخذ آنها يكى (مصباح) است و ديگرى (كامل الزيارة) و ما أولا بطريق شيخ قدس سره روايت مىكنيم بعد از او به مواصع فرق و اختلاف بين روايتين اشارتى وافى مى نمائيم، و اين بنده را اگر چه طرق صحيحه نفيسه متعدده متشعبه به اين كتب هست ولى ذكر همه آن طرق با اسلوب اين شرح منافى است، و يك سره ترك كرده و سند را معلق آوردن با رعايت وظيفه نقل احاديث مباين است، لهذا به يك طريق كه أحب وأعز طرق است اكتفاء مىنمائيم، و به همين طريق جميع روايات شيعه را كه در اين كتاب است روايت مىكنيم، بلكه واسطه اجازه اكثر كتب اهل سنت - جز معدودى از كتب متأخره ايشان - همين طريق است، اگر چه محتاج به تكمله است كه در اواسط منشعب مىشود تا به ايشان برسد، به تفصيلى كه در اجازات مبسوطه مذكور است، فأقول مستمدا من آل الرسول:

(حدثني بالاجازة العامة الصحيحة بجميع ما حقت له روايته و صحت له

ص: 30

اجازته، الشيخ الفقيه السعيد، الموفق الثقة الثبت الرحلة، علامة عصره، وواحد دهره الرئيس المقذم والمطاع المعظم الجامع بين الفقه والزهادة، والمؤلف بين العلم والعبادة " الشيخ محمد حسين بن هاشم الكاظمى " أصلا ودارا، والغروى مسكنا ومزارا - روح االلّه رمسه وقدس نفسه - عصر الاربعاء الثاني والعشرين من رجب الاصب سنة 1305 في الدار التي نزلت فيها بالمشهد المقدس الغروي على مشرفه السلام.

عن الشيخ الامام، معلم علماء الاسلام المستسقى بوجهه الغمام، المفضل مداده على دماء الشهداء والمتبرك بوطي اقدامه أجنحة ملائكة السماء، انموذج الانبياء والمرسلين، علامة الاوصياء الغر الميامين، حجة الفرقة، خير الامة، واحد الاعصار، نادرة الفلك، بكر المشتري، اسطوانة الاساطين، وينبوع العلم والفقه واليقين، من العلوم البحثيه، قسطاسها المستقيم، ومن المعارف الالهية محدثها، العليم، رئيس الشيعة من عصره الى يومنا هذا غير مدافع، والمنتهى اليه رياسة الامامية علما وعملا في الدنيا غير منازع، مالك أزمة التحرير والتأسيس، ومربي أكابر أهل التصنيف والتدريس، مليك سماء التدقيق، والمستوى فوق عرش التحقيق، أكمل الفقهاء والمتبحرين، أتقن المتقدمين والمتأخرين قولا بالاطلاق، وشهادة بالاستحقاق، المنكب على فهم اشاراته اذهان المحققين، والمفتخر بحل عويصاته أفكار المدققين، غاية فخر الفقهاء تحصيل مقاصده، ومنتهى سعى الفضلاء تفصيل فوائده، المضروب بزهده الامثال، والمضروب الى علمه آباط الابال، والمضروب سرادق رياسته على جبهة عيوق، فلذلك لا حرج في مدحه بكل ما يمدح به بعد الائمة مخلوق، المجتمع فيه محاسن الخلال ما لم يتفق من عنق الدهر لاحد من الرجال، من عموم رياسة طبقت وجه البسيط، ووفور علوم غيضت البحر المحيط، الى زهد في الدنيا وضيق في العيش لم يعهد من غير

ص: 31

الوصيين، وخشوع في العبادة ومواظبة عليها لم يسمع الا من النبيين المنادى، مشهور فضله في الافاق بحي على العلم والصلاح، والمهيعل، مبسوط كفه في الاقطار بحي على الجود والسماح والداعي، موفور زهده في الاصقاع بحي على الفوز والفلاح، فلذلك طأطأ عنده كل شريف، ولاذ الى ظله كل عالم عريف، فعكفت الهمم على الاقتداء بآثاره، واتفقت الامم على الاهتداء بأنواره، فلا الالسن تستطيع أن توفي حق ثنائه، ولا الاقلام تطيق أن تؤدى وظيفة واجب اطرائه صاحب المقامات المحمودة والكرامات المشهودة والايات الغير المجحودة، خلاصة الماء والطين، برهان الاسلام والمسلمين، قيم الشيعة، عظيم (زعيم) الامامية، أستاد الامم، شيخ العرب والعجم، بركة الوجود، شبكة السعود، بدر الساري، والمصون شمس علومه عن التواري، شيخنا الامام الاعظم، آية االلّه العظمى حجة الباري " مرتضى بن محمد أمين الجابرى الأنصاري " - أهدى االلّه اليه طرايف السلام، وألحقه بمواليه الاصفياء الكرام، وحشرنا تحت لوائه يوم القيام، ونفعنا االلّه ببركات علومه، ووفقنا لاتباعه، فلقد كان قدس االلّه نفسه كما شهد له بعض الاعاظم عيانه أعظم من سماعه - (1).

عن الشيخ الفقيه، المحقق المدقق الاوحد الاوثق، جامع اشتات الفضايل العلمية والعملية، والاخذ بأطراف العلوم الذوقية والبحثية، مؤسس أساس الشريعة

ص: 32


1- في الحديث كل شئ من أشياء الدنيا سماعه أعظم من عيانه، وكل شئ من أشياء الاخرة عيانه أعظم من سماعه (منه). (كل شئ من الدنيا سماعه أعظم من عيانه، وكل شئ من الاخرة... نهج البلاغة خطبة 112). وحدثنى ثقة عن ثقة عن الشيخ الاجل على بن الشيخ الاكبر انه وصفه " ره " فقال: ان عيانه أعظم من سماعه (منه).

ومناهج أحكامها، ومحرر مستند الشيعة وعوايد أيامها " الحاج ملا أحد النراقي " أحله االلّه رياض الانس، وكساه ملابس القدس.

عن سيد الامة وكاشف الغمة، مهذب مقاصد المنطوق والمفهوم، ومحيى ما درس لشريعة جده عليه السلام من الرسوم، الملقب بالاستحقاق ببحر العلوم، آية االلّه وبرهانه الجلي، والاخذ بأطراف الفخار العادي، والمجد العدملي (1) عرابة راية التأسيس والتعليم، وجهينة خبر التحقيق والنظر القويم، ودعيمص رمل التدقيق والفكر السليم، من الادب روضته الغض، ومن التفسير نجمه الذي لا ينقض، ومن الحديث عينه الفياض، ومن العرفان درعه الفضفاض، عماد الحكماء المتألهين، استاد الفقهاء المتبحرين، امام المحدثين والمفسرين، شمس المعارف، كنز الطرائف، ينبوع الفضل التالد والطارف قطب دائرة المفاخر، أنموذج سلفه الطاهر، تاج الزاهدين، وسراج العارفين صاحب الكرامات (2) الباهرة والمعجزات القاهرة " السيد محمد مهدي الطباطبائي " ضاعف االلّه قدره وأعظم في الاسلام أجره.

عن الشيخ الاعظم والامام المقدم شيخ علماء الشيعة في الامصار، ومرجع فقهاء الاسلام فيما لحقه من الاعصار، أستاد الكل، ومفزعهم في الجل والمقل، ناشر لواء الاستنباط الاجتهادي، وناهج طريقة استفادة الاحكام عن المبادي، محيى مدارس التحقيق بعد اندراسها، ومعيد مشاهد العلم بعد انطماسها، صاحب النفس القدسية والاخلاق الزكية والاداب النبوية والكرامات الولوية، مجدد

ص: 33


1- عدمول وعدمل: ديرينه (سراح اللغة). عدمل والعدملى والعداملى: كل مسن قديم (أقرب).
2- رأيت هذا اللقب له بخط شيخنا صاحب الجواهر في اجازته للشيخ عيسى الزاهد (منه).

مذهب سيد البشر على رأس المأة الثانية عشر، شيخ الفقه، وحامل لوائه ومدير الحديث وكوكب سمائه، بفوائده استقام قنا الايمان، وبتحقيقاته نفق سوق العلم والبيان، كفيل أيتام آل محمد صلى االلّه عليه وآله بحسن تأسيسه، والمتطول حتى على المشتري بفضل تدريسه، المعروف بالفريد، المقلب بالوحيد، المدعو ب " الاقا " المشهور بالاستاد الاكبر، والمولى الاعظم، باقر علوم الائمة، وباب نجاة الامة، مولانا الاعظم " محمد باقر البهبهاني " ابن الشيخ الافضل الاكمل الاعلم الاورع الازهد " محمد اكمل الاصفهاني " - قدس االلّه سرهما النوراني -.

عن أبيه.

عن خاله غواص بحار الانوار، ومروج آثار الائمة الاطهار، وناشر علومهم في الاقطار والامصار، خاتم المحدثين، سادس المحمدين، عماد الفقهاء الراسخين، علامة العلماء الشامخين، مجدد المذهب على رأس المأة الحادية عشر والمذكور بالفضل والحديث على ألسنة البدو والحضر، مولانا " محمد باقر " ابن الشيخ الفقيه المدقق الورع الصفي الزكي المقدس في عالم النور، العلامة في عالم الظهور " محمد تقي المجلسي " روح االلّه روحهما وكثر بالسعادات فتوحهما.

عن والده المشار اليه.

عن شيخ الاسلام والمسلمين أكمل الحكماء والمتكلمين ابرع الفضلاء والمتقنين، أفضل الفقهاء والمحدثين، جامع دقايق العلوم وغرائبها، وعارف حقايق الرسوم وعجائبها، المكشوف عن بصره الغطاء، والممدود المؤيد من سلطان السماء، ناصر طريقة العترة الطاهرة، ومجدد مذهبهم على رأس المأة العاشرة، المخصوص بالاتفاق على فضله والاعتراف، (مع أن ظ) طبع الانام على الخلاف، وفضله في الناس مسألة بغير خلاف، شيخنا الامام بهاء الملة

ص: 34

والدين محمد بن العالم العلامة والفاضل الفهامة صاحب النفس القدسية والملكة الملكوتية، والاخلاق الرضية، رأس المحققين في زمانه، ورئيس المصنفين بحكم اقرانه، شيخ الفقهاء والمحدثين، كنز الفضلاء والمحققين " حسين بن عبد الصمد العاملي " - سقى االلّه ضريحهما مياه الرضوان، وأحلهما أعلى فراديس الجنان -.

عن والده.

عن الشيخ الامام خاتم فقهاء الاسلام، جامع العلوم والمعارف والفائز منها بالتالد والطارف، المجاهد في سبيل االلّه بقلمه، والباذل في نصرة الاسلام لدمه أفضل المحققين أكمل المتبحرين لسان المتقدمين ترجمان المتأخرين شارح صدور المحدثين، وجامع شمل المجتهدين، جمال الصالحين، طراز العارفين، مقياس الحكماء والمتكلمين، المتلوة آياته على الالسنة، والمشهورة كراماته مدى الازمنة، العالم الرباني: والهيكل الصمداني، شيخنا الشهيد السعيد " زين العابدين بن علي العاملي " (1) المشهور بالشهيد الثاني قدس االلّه سره النوراني.

عن الشيخ الجليل الفاضل النبيل " أحمد بن محمد بن خاتون العاملي " عن الامام الاعظم والرئيس المعظم، والمطاع المقدم، ناصر الملة، ناشر السنة غيث الامة، تاج الشريعة، فخر الشيعة، ركن الطائفة، مروج المذهب، استاد العجم والعرب، مدار التحقيق، منار التدقيق، مهذب الفروع، محرر الاصول المغترف من بحر فضله الاساطين والفحول، الفائز بقداح السعادة، والضارب بسهام الشهادة، مولينا الافضل، وشيخنا الاعلم الاكمل، البدر الشعشعاني

ص: 35


1- رأيت بخطه في مواضع كاتبا اسمه الشريف كذلك، وبه يرتفع الخلاف في اسمه " منه ".

" على بن عبد العالي الكركي " المروف بالمحقق الثاني، رفع االلّه قدره وشرف في الملأ الاعلى ذكره.

عن الفقيه النبيه، والعالم الوجيه، والثقة السديد، والمحدث السعيد " علي بن هلال الجزائري " قدس االلّه سره وضاعف اجره.

عن قدوة الزاهدين، وعدة السالكين، وعمدة الفقهاء الراشدين، جمال العارفين، حلية المحدثين، كنز المحققين، شيخنا الملى " أحمد بن فهد الحلى " أعز االلّه قدره العلي.

عن الشيخ الاجل الافخم، والفقيه الاكمل الاكرم " زين الدين علي بن الخازن " قدس سره.

عن الشيخ الامام برهان علماء الاسلام، استاد فقهاء الانام، حجة فضلاء الايام، بركة الشهور والاعوام، رئيس المذهب والملة، ورأس المحققين الاجلة منهل الفقه الصافي، ودرع التحقيق الصافي، مسهل سبيل الاجتهاد والنظر، افقه أهل البدو والحضر، شمع جمع اليقين، ومشعل طريق المتقين سراج الاهتداء، منهاج الاقتداء، درة تاج ارباب الايمان، قرة عين اصحاب الايقان، المشروح صدره بالعلم والفرفان، والمنور قلبه بنور التحقيق والاتقان، الجامع في معارج السعادة بين اقصى مدارج العلم ورتبة الشهادة صاحب الايات الباهرة، والكرامات الظاهرة، شيخنا الاقدم الافضل المعروف بالشهيد الاول " شمس الدين محمد بن مكي " قدس االلّه سره الزكي.

عن الشيخ الامام واحد علماء الاسلام، ذخر الحكماء والمتكلمين، فخر الاسلام والمسلمين، استاد الفقهاء والمحدثين، ديباجة كتاب التحقيق، محصف النظر الدقيق، ملك العلماء والمناظرين، الامام " فخر الدين أبي طالب محمد " طيب االلّه مضجعه، واحسن اليه مرجعه.

ص: 36

عن والده الشيخ الامام والمولى الهمام، علامة المشارق والمغارب، مرغم الكفرة والنواصب آية االلّه في العالمين، وسيفه المسلول على رقاب المخالفين، حايز علوم الانبياء والمرسلين، أفضل المتقدمين والمتأخرين، خليفة الائمة المهديين، محيى ما درس من مراسم الدين، المنتهى اليه رياسة الامامية في الاعصار، والخاضع دون سدة علمه الفلك الدوار، شيخ المذهب، رئيس الملة محرر القواعد مهذب العقايد، بحر العلوم، مفتي الفرق، محيي السنة، مميت البدعة، شمس الامة، كشف الغمة، كعبة الفقهاء، مشعر العلماء، مطاف الحكماء ركن المتكلمين، قبلة المحدثين، مرجع الافاضل أجمعين، مامن عالم في الارض من الشيعة من عصره الى يومنا هذا الا واقتبس من مشكاته واستفاد من تحقيقاته، بل هي العدة لكل محقق، واليها اللجأ من كل مدقق، العلم المنصوب والعلم المصبوب، المسعود بالنفس الملكوتية، والمنصور بالايات الجلية، المؤيد من السماء، المشهور باكرم الاسماء، الملقب بالعلامة، المشتهر بآية االلّه مولانا الاعظم، وامامنا المعظم، أبي منصور جمال الدين " حسن بن يوسف الحلي " حشرنا االلّه تحت لوائه ووفقنا للمسير بضيائه.

عن الشيخ الامام الاعظم والهمام المقدم المفخم، مؤسس الفقه والاصول، ومحرر المعقول والمنقول شيخ الطائفة بغير جاحد، وواحد هذه الفرقة وأي واحد، الذي يكل لسان القلم عن تعداد فضائله، ومقاماته، مع أن جميع ما سمعت من مناقب من ذكرناه بعض كراماته، الامام السعيد أبي القاسم، نجم الدين " جعفر بن سعيد الحلي " المشهور بالمحقق الاول تفضل االلّه علينا بالانتفاع بعلومه وتطول.

عن السيد الحسيب الاصيل، والفقيه المحدث النبيل والنسابة الاديب الجليل " فخار بن معد الموسوي " نور االلّه ضريحه، واحسن في رياض الخلد

ص: 37

تسريحه.

عن العالم العامل، والمحدث الكامل الفاضل الوجيه، والفقيه النبيه " شاذان بن جبرئيل القمي " حشره االلّه مع النبي الامي.

عن الشيخ الاجل الاقدم، الثقة الفقيه الاكرم " عماد الدين محمد بن أبي القاسم الطبري " رفع االلّه مقامه، وزاد في الخلد اكرامه.

عن الشيخ الامام، غرة فضلاء الانام، شمس علماء الاسلام، قطب رحى الفضايل، بدر سماء الافاضل، منار الشيعة، مدار الشريعة، علامة الافاق، واحد الازمان، معلم الفرق مدرس العلوم، شيخنا الاقدم " أبي علي الحسن بن الشيخ " المعروف بالمفيد الثاني أمده االلّه بالفيض السبحاني.

عن والده الشيخ الامام، مدار رحى الايمان مدى الايام، منقح علوم الاسلام مشيد مبانى الفقه والاصول والحديث والكلام، محرر العقائد السمعية، مهذب القواعد العقلية، مرصص أركان الملة المحمدية، ومؤسس أصول الطريقة الجعفرية فاتح أبواب التحقيق، وممهد سبل التحصيل والتدقيق، محصل مذهب الشيعة في الاصول والفروع، وجامع مختلفات الاخبار في المقرو والمسموع، كافل أيتام آل محمد عليهم السلام، والاب الروحاني لكافة العلماء الاعلام، معلم الفضلاء المحققين بل امامهم، ومربي الفقهاء المحصلين بل ملكهم وهمامهم، أمير جيوش التأليف والتصنيف، والملقى الى أقلامه أزمة الدين الحنيف، بكتبه استفادت الامامية الى يومنا هذا على كثرة فضلائها، ولرياسته أذعنت على وفور رؤسائها، فهو معلمهم الذي لا يعلم، ومقدمهم الذي لا يقدم عليه أحد وان تقدم، حتى لقبوه عن آخرهم بشيخ الطائفة ورئيس المذهب وليس لاحد غيره كائنا من كان أن يدعى بمثله ويلقب، بل غايته التقييد بالاعصار أو التخصيص ببعض الامصار، أما الاطلاق فهو مالك زمانه، والمقتعد فوق غاربه وسنامه، اليه فزع عظماؤها، وعنه أخذ علماؤها،

ص: 38

واحد نوع الانسان، وحامل عرش العلم والايمان، والمشار اليه في جميع الفنوع بالبنان، استاد العالمين في العالم، وشيخ فقهاء بني آدم، خير الامة وامامها بعد الائمة، شيخنا الاقدم، وامامنا الاعظم " أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي " قدس االلّه سره القدوسي، وشكر االلّه في الاسلام مساعيه الجميلة، كما نشر على ألسنة أهل الايمان مدائحه الجليلة انه قدس االلّه نفسه، وطهر رمسه قال في (المصباح) ما لفظه:

شرح زيارة أبي عبد االلّه عليه السلام في يوم عاشوراء من قرب أو بعد، روى محمد ابن اسماعيل بن بزيع، عن صالح بن عقبه، عن أبيه، عن أبي جعفر عليه السلام قال:

من زار الحسين بن علي عليهما السلام في يوم عاشوراء من المحرم حتى يظل عنده باكيا لقى لاله عز وجل يوم يلقاه بثواب ألفي حجه (1) وألفي عمره وألفى غزوة (2) وثواب كل غزوة وحجة وعمرة كثواب من حج واعتمر وغزا مع رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله ومع الائمة الراشدين عليهم السلام (3).

قال: قلت: جعلت فداك فما لمن كان في بعيد البلاد وأقاصيه (4) ولم يمكنه المصير اليه في ذلك اليوم؟ قال: اذا كان كذلك برز الى الصحراء أو صعد سطحا مرتفعا في داره، وأومأ اليه بالسلام واجتهد في الدعاء على قاتله، وصلى

ص: 39


1- حجه بكسر الحاء للمرة مع ان قياسها الفتح على خلاف القياس كما صرحوا به فافهم (منه).
2- الفى الف حجه والفى الف عمرة والفى الف غزوة (كامل الزيارة).
3- صلوات االلّه عليهم (كامل الزيارة).
4- الضمير للبعيد لكن لا اشكال في نسخة (كامل الزيارة) فان فيه: وأقاصيها. وفيه أيضاً: بعد البلاد في نسخة (منه).

من بعد ركعتين، وليكن ذلك (1) في صدر النهار قبل أن يزول (2) الشمس، ثم ليندب الحسين عليه السلام ويبكيه، ويأمر من في داره ممن لا يتقيه (3) بالبكاء عليه عليه السلام ويقيم في داره المصيبة (4) باظهار الجزع، وليعز بعضهم بعضا بمصابهم بالحسين عليه السلام، وأنا الضامن (5) لهم اذا فعلوا ذلك على االلّه عز وجل جميع ذلك (6) قلت جعلت فداك أنت الضامن ذلك لهم والزعيم (به - كامل الزيارة) قال: أنا الضامن (لهم - كامل الزيارة) وأنا الزعيم لمن فعل ذلك قلت (قال قلت - كامل الزيارة) فكيف يعزي بعضنا (7) بعضا؟ قال: تقولون: أعظم االلّه (8) اجورنا بمصابنا بالحسين عليه السلام، وجعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدي من آل محمد عليهم السلام.

ص: 40


1- واجتهد على قاتله بالدعاء، وصلى بعده ركعتين، وليفعل ذلك.. (كامل الزيارة).
2- قبل الزوال (كامل الزيارة).
3- ويأمر من في داره لا ينقيه (خ ل) وعلى هذا يكون الفعل حالا عن الموصول (منه).
4- مصيبة (كامل الزيارة).
5- فانا ضامن لهم (كامل الزيارة).
6- هذا الثواب (كامل الزيارة).
7- بعضهم (كامل الزيارة).
8- (8) عظم االلّه (كامل الزيارة). نسخ (المصباح) و (البحار) وغيره مما نقل عنه فيما رأيت وكثير من كتب الادعية كخلاصة الاذكار و (جمال الصالحين) و (منهاج الفلاح) وغير ذلك من الكتب المعتبرة (أعظم) بصيغة باب الافعال وكان اشتهار " عظم " بصيغة باب التفعيل متابعة لزاد المعاد، وهو عن كامل الزيارة، والاول موافق لاستعمال القرآن في قوله تعالى " ويعظم له اجرا " ( 65/5) فلعل الاولى متابعة لفظه ولفظ المصباح (منه). وفي زيارة رسول الله رأس الحسين عليه السلام في قضية نزول الانبياء عند رأس الحسين في الشام السلام على الولد الطيب ، السلام على الخلق الطيب أعظم الله أجرك وأحسن عزاءك ... راجع نور الابصار : 125 ط مصر رواية سليمان الاعمش .

وان (1) استطعت أن لا تنشر يومك في حاجة فافعل، فانه يوم نحس لا تقضى فيه حاجة مؤمن، وان قضيت لم يبارك له فيها ولم ير فيها رشدا، ولا يدخر أحدكم لمنزله فيه شيئاً (2)، فمن ادخر في ذلك اليوم (3) لم يبارك له فيما ادخر (4) ولم يبارك له في أهله، فاذا فعلوا (5) ذلك كتب االلّه لهم (6) أجر ثواب (7) ألف حجة وألف عمرة وألف غزوة (8) كلها مع رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله وكان لهم أجر (9) ثواب مصيبة كل نبي ورسول ووصي وصديق وشهيد مات أو قتل (10) منذ خلق االلّه الدنيا الى أن تقوم الساعة.

قال صالح بن عقبة (11) وسيف بن عميرة قال علقمة بن محمد الحضرمي:

قلت لابي جعفر عليه السلام علمني دعاءا أدعو به اذا لم أزره من قرب، وأومأت من بعد البلاد ومن داري بالتسليم عليه.

ص: 41


1- قال وان (كامل الزيارة).
2- ولا تدخرن لمنزلك شيئاً (كامل الزيارة).
3- فانه من ادخر لمنزله شيئاً (كامل الزيارة).
4- يدخر (كامل الزيارة).
5- فمن فعل (كامل الزيارة).
6- له (كامل الزيارة).
7- كذا في النسخ فهو اما بالتنوين وثواب الف حجة بدل عنه فيكون من قبيل التفصيل بعد الاجمال أو بلا تنوين فيكون اضافته بيانية (منه ره).
8- (8) الف الف حجة والف الف عمرة والف الف غزوة (كامل الزيارة).
9- (9) وكان له ثواب (كامل الزيارة).
10- (10) الظاهر رجوع الضمير الى " الشهيد " فيكون قرينة على ارادة الاعم من التحقيقى والتنزيلى، وهو من كتب له أجر الشهيد، ويمكن على بعد ارجاع الضمير الى الصديق (منه).
11- (11) الجهنى (كامل الزيارة).

قال: فقال لي: يا علقمة اذا أنت صليت الركعتين، بعد أن تومئ اليه بالسلام فقل عند الايماء من بعد التكبير (1) هذا القول، فانك اذا قلت ذلك فقد دعوت بما يدعو به زواره من الملائكة، وكتب االلّه لك (2) مأة ألف ألف درجة، وكنت كمن (3) استشهد مع الحسين عليه السلام حتى تشاركهم في درجاتهم، ثم لا تعرف الا في الشهداء الذين استشهدوا معه، وكتب لك ثواب زيارة كل نبي وكل رسول (4)، وزيارة كل من زار الحسين عليه السلام منذ يوم قتل عليه السلام (5) وعلى أهل بيته.

زیارت عاشورا

تقول:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه، السلام عليك يا ابن رسول االلّه، السلام عليك يا ابن أمير المؤمنين وابن سيد الوصيين، السلام عليك يا ابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره والوتر الموتور السلام عليك وعلى الارواح التى حلت بفنائك عليكم منى جميعاً سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار، يا أبا عبد االلّه لقد عظمت الرزية وجلت المصيبة بك علينا وعلى جميع أهل الاسلام، وجلت وعظمت مصيبتك في السموات على جميع أهل السموات، فلعن االلّه أمة أسست أساس الظلم والجور عليكم أهل

ص: 42


1- بعد الايماء بعد التكبير خ (منه).
2- بها (كامل الزيارة).
3- ممن (كامل الزيارة).
4- ورسول (كامل الزيارة).
5- صلوات االلّه عليه (كامل الزيارة).

البيت، ولعن االلّه أمة دفعتكم عن مقامكم، وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم االلّه فيها، ولعن االلّه امة قتلتكم، ولعن االلّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى االلّه واليكم منهم، ومن أشياعهم واتباعهم واولياءهم، يا أبا عبد االلّه انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم الى يوم القيمة، ولعن االلّه آل زياد وآل مروان، ولعن االلّه بنى أمية قاطبة، ولعن االلّه ابن مرجانة، ولعن االلّه عمر بن سعد، ولعن االلّه شمرا، ولعن االلّه أمة أسرجت وألجمت وتنقبت وتهيأت لقتالك بأبى أنت وامى لقد عظم مصابى بك، فأسأل االلّه الذى اكرم مقامك (مقامى) واكرمنى بك أن يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من أهل بيت محمد صلى االلّه عليه وآله، االلّهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين عليه السلام في الدنيا والاخرة، يا أبا عبد االلّه انى اتقرب الى االلّه والى رسوله والى امير المؤمنين والى فاطمة والى الحسن واليك بموالاتك وبالبرائة ممن قاتلك ونصب لك الحرب وبالبرائة ممن أسس اساس الظلم والجور عليكم (1)، وأبرء الى االلّه والى رسوله ممن اسس اساس ذلك وبنى عليه بنيانه وجرى في ظلمه وجوره عليكم وعلى اشياعكم برئت الى االلّه واليكم منهم واتقرب الى االلّه ثم اليكم بموالاتكم وموالاة وليكم وبالبراءة من أعداءكم والناصبين لكم

ص: 43


1- أهل البيت (بعض نسخ مصباح السيد).

الحرب وبالبراءة من اشياعهم واتباعهم، انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم وولى لمن والاكم وعدو لمن عاداكم، فاسئل االلّه الذى اكرمنى بمعرفتكم ومعرفة أولياءكم ورزقنى (1) البرائة من اعداءكم أن يجعلنى (2) معكم في الدنيا والاخرة، وأن يثبت لى عندكم قدم صدق في الدنيا والاخرة، وأسأله أن يبلغنى المقام المحمود الذى لكم عند االلّه، وأن يرزقنى طلب ثارى (3) مع امام مهدى (هدى خ) ظاهر ناطق (4) منكم، وأسئل االلّه بحقكم وبالشأن الذى لكم عنده أن يعطينى بمصابى بكم أفضل ما يعطى مصاباً بمصيبة مصيبة ما أعظمها وأعظم رزيتها في الاسلام وفي جميع أهل السموات والارض، االلّهم اجعلنى في مقامى هذا ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة، االلّهم اجعل محياى محيا محمد وآل محمد ومماتى ممات محمد وآل محمد االلّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية وابن آكله الاكباد اللعين بن اللعين على لسان (5) نبيك صلوات االلّه عليه وآله في كل موطن وموقف وقف فيه نبيك صلواتك عليه وآله، االلّهم العن أبا سفيان ومعاوية بن أبى سفيان ويزيد بن معاوية عليهم منك اللعنة أبد الابدين وهذا يوم

ص: 44


1- أن يرزقنى (مصباح السيد).
2- وأن يجعلنى (مصباح السيد).
3- ثاركم خ كامل الزيارات مراجعه به شفاء الصدور ج 1 / 62.
4- بالحق (مصباح السيد).
5- لسانك ولسان نبيك (خ مصباح الشيخ والسيد والكفعمى).

فرحت (1) به آل زياد وآل مروان بقتلهم الحسين صلوات االلّه عليه االلّهم ضاعف عليهم اللعن منك والعذاب (الاليم خ) االلّهم انى أتقرب اليك في هذا اليوم وفي موقفى هذا وايام حيوتى بالبرائة منهم واللعنة عليهم وبالموالات لنبيك وآل نبيك عليهم السلام.

ثم تقول:

أاللّهم العن أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له على ذلك، االلّهم العن العصابة التى (2) جاهدت الحسين عليه السلام وشايعت وبايعت وتابعت على قتله، االلّهم العنهم جميعاً.

تقول ذلك مأة مرة، ثم تقول:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه وعلى الارواح التى حلت بفنائك عليك منى سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار، ولا جعله االلّه آخر العهد منى لزيارتك، السلام على الحسين وعلى على بن الحسين وعلى أولاد الحسين وعلى أصحاب الحسين.

تقول ذلك مأة مرة، ثم تقول:

االلّهم خص أنت اول ظالم باللعن منى وابدء به اولاً ثم الثانى ثم الثالث ثم الرابع، االلّهم العن يزيد بن معاوية خامسا والعن عبيد االلّه بن زياد وابن مرجانة وعمر بن سعد، وشمرا وآل ابى سفيان وآل

ص: 45


1- فرح (مصباح السيد).
2- الذين كذا عن خط ابن ادريس وابن السكونى (منه).

مروان الى يوم القيمة.

ثم تسجد وتقول:

أاللّهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم (1) الحمد اللّه على عظيم رزيتى، االلّهم ارزقنى شفاعة الحسين عليه السلام يوم الورود وثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين وأصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام.

قال علقمة قال أبو جعفر عليه السلام: ان استطعت أن تزوره في كل يوم بهذه الزيارة فافعل فلك ثواب جميع ذلك (2).

قال الشيخ رضي االلّه عنه: وروى محمد بن خالد الطيالسي عن سيف بن عميرة قال خرجت مع صفوان بن مهران الجمال وجماعة من أصحابنا الى الغرى بعد ما خرج أبو عبد االلّه عليه السلام، فسرنا من الحيرة (3) الى المدينة، فلما فرغنا من

ص: 46


1- الحمد اللّه على مصابهم (مصباح السيد).
2- مصباح الطوسى ص 538 - 542، كامل الزيارات ص 174 - 176، بحار الانوار: 98 / 290 - 296 ط لبنان.
3- قال في أخبار الدول: الحيرة بكسر الحاء أربعة مواضع: الاول: مدينة كانت بأرض الكوفة على ساحل البحر، فان بحر فارس في قديم الزمان كان ممتدا الى أرض الكوفة، والان لا أثر للمدينة ولا للبحر، ومكان المدينة دجلة وكانت المدينة عمرت في زمان عمرو بن عدى فأقامت عامرة خمسمأة سنة. وقيل بنيت في زمن بخت نصر ينسب اليه النعمان ابن امرئ القيس صاحب الحيرة من ملوك بنى لحم، بنى بالحيرة قصرا يقال له الخورنق في ستين سنة، ما بنى أحد من الملوك مثله، ينسب اليها كعب بن عدى الحميرى، ثم ذكر المواضع الثلاثة الباقية ولا حاجة الى ذكرها (منه ره).

الزيارة صرف صفوان وجهه الى ناحية أبي عبد االلّه عليه السلام فقال لنا: تزورون الحسين عليه السلام من هذا المكان من عند رأس أمير المؤمنين عليه السلام من هيهنا، وأومئ اليه أبو عبد االلّه عليه السلام (1) وأنا معه، قال فدعا صفوان بالزيارة التي رواها علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر عليه السلام في يوم عاشوراء.

ثم صلى ركعتين عند رأس أمير المؤمنين عليه السلام وودع في دبرها أمير المؤمنين عليه السلام، وأومأ الى الحسين بالسلام منصرفا بوجهه نحوه وودع في دبرها (2) وكان فيما دعاه في دبرها:

يا االلّه يا االلّه يا االلّه يا مجيب دعوة المضطرين، يا كاشف كرب المكروبين يا غياث المستغيثين، ويا صريخ المستصرخين، ويا من هو أقرب الى من حبل الوريد ويا من يحول بين المرء وقلبه، ويا من هو بالمنظر الاعلى وبالافق المبين، ويا من هو الرحمن الرحيم على العرش استوى، ويا من يعلم خائنة الاعين وما تخفى الصدور، ويا من لا تخفى عليه خافية، ويا من لا تشتبه عليه الاصوات، ويا من لا تغلطه الحاجات، ويا من لا تبرمه الحاح الملحين، يا مدرك كل فوت، ويا جامع كل شمل، ويا بارئ النفوس بعد الموت، يا من هو كل يوم

ص: 47


1- قوله: " وأومى اليه... " من كلام صفوان والمراد بأبى عبد االلّه الصادق عليه السلام، فكأنه استدل بفعله عليه السلام على ما ادعاه وطواه منقولا على التفصيل الذى ذكره رضى االلّه عنه (منه).
2- الظاهر رجوع الضمير الى الزيارة أيضاً، ويمكن على بعد رجوعه الى الاشارة المفهومة من سوق الكلام (منه).

في شأن، يا قاضى الحاجات، يا منفس الكربات، يا معطى السؤلات يا ولى الرغبات، يا كافى المهمات، يا من يكفى من كل شئ ولا يكفى منه شئ في السموات والارض أسألك بحق محمد وعلى وبحق فاطمة بنت نبيك وبحق الحسن والحسين، فانى بهم أتوجه اليك في مقامى هذا وبهم أتوسل وبهم أتشفع اليك، وبحقهم أسألك وأقسم وأعزم عليك وبالشأن الذى لهم عندك، وبالقدر الذى لهم عندك وبالذى فضلتهم على العالمين (1)، وباسمك الذى جعلته عندهم وبه خصصتهم دون العالمين وبه أبتهم وأبنت فضلهم من فضل العالمين، حتى فاق فضلهم فضل العالمين (2) أن تصلى على محمد وآل محمد، وأن تكشف عنى غمى وهمى وكربى وتكفينى المهم من أمورى، وتقضى عنى دينى (3) وتجيرنى من الفقر وتجيرنى من الفاقة وتغنينى عن المسألة الى المخلوقين (4)، وتكفينى هم من أخاف همه وعسر من أخاف عسره، وحزونة من أخاف حزونته (5) وشر من أخاف شره، ومكر من أخاف مكره، وبغى من أخاف بغيه، وجور

ص: 48


1- جميعاً (نسخة).
2- أسئلك (مصباح السيد).
3- ديونى (مصباح السيد).
4- للمخلوقين (مصباح السيد).
5- وحزن من أخاف حزنه (مصباح السيد).

من أخاف جوره وسلطان من أخاف سلطانه، وكيد من أخاف كيده، ومقدرة من أخاف بلاء مقدرته (1) على، وترد عينى كيد الكيدة ومكر المكرة.

االلّهم من أرادنى فارده، ومن كادنى فكده، واصرف عنى كيده ومكره وبأسه وأمانيه، وامنعه عنى كيف شئت وانى شئت.

االلّهم اشغله عنى بفقر لا تجبره وببلاء لا تستره وبفاقة لا تسدها وبسقم لا تعافيه وذل لا تعزه، وبمسكنة لا تجبرها.

االلّهم اضرب بالذل نصب عينيه (2)، وأدخل عليه الفقر في منزله والعلة والسقم في بدنه، حتى تشغله عنى بشغل شاغل لا فراغ له، وأنسه ذكرى كما أنسيته ذكرك، وخذ عنى (3) بسمعه وبصره ولسانه ويده ورجله وقلبه وجميع جوارحه، وأدخل عليه في جميع ذلك السقم، ولا تشفه حتى تجعل ذلك له شغلا شاغلا به عنى وعن ذكرى، واكفنى يا كافى ما لا يكفى سواك فانك الكافى لا كافى سواك، ومفرج (4) لا مفرج سواك، ومغيث (5) لا مغيث سواك،

ص: 49


1- أخاف مقدرته (مصباح السيد).
2- بين عينيه (مصباح السيد).
3- االلّهم خذ (مصباح السيد).
4- والمفرج (مصباح السيد).
5- المغيث (مصباح السيد).

وجار لا جار سواك، خاب من كان رجاؤه سواك، ومغيثه سواك، ومفزعه الى سواك، ومهربه وملجأه الى غيرك، ومنجاه من مخلوق غيرك، فأنت ثقتى ورجائى ومفزعى ومهربى وملجأى ومنجاى، فبك استفتح، وبك استنجح وبمحمد وآل محمد أتوجه اليك وأتوسل وأتشفع، فأسألك يا االلّه يا االلّه يا االلّه فلك الحمد ولك الشكر واليك المشتكى وانت المستعان فأسألك يا االلّه يا االلّه يا االلّه بحق محمد وآل محمد أن تصلى على محمد وآل محمد، وأن تكشف عنى غمى وهمى وكربى في مقامى هذا، كما كشتف عن نبيك همه وغمه وكربه وكفيته هول عدوه، فاكشف عنى كما كشفت عنه، وفرج عنى كما فرجت عنه واكفنى كما (1) كفيته واصرف عنى هول ما أخاف هوله ومؤنة ما أخاف مؤنته، وهم ما اخاف همه، بلا مؤنة على نفسى من ذلك، واصرفنى بقضاء حوائجى وكفاية ما أهمنى همه من أمر آخرتى ودنياى، يا أمير المؤمنين ويا أبا عبد االلّه عليكما منى سلام االلّه أبدا ما (2) بقى الليل والنهار، ولا جعله االلّه آخر العهد من زيارتكما، ولا فرق االلّه بينى وبينكما.

االلّهم أحينى حياة محمد وذريته، وأمتنى مماتهم، وتوفنى على

ص: 50


1- ما قد (مصباح السيد).
2- بقيت و (نسخه).

ملتهم، واحشرنى في زمرتهم، ولا تفرق بينى وبينهم طرفة عين أبدا في الدنيا والاخرة، يا أمير المؤمنين ويا أبا عبد االلّه أتيتكما زائرا ومتوسلا الى االلّه ربى وربكما ومتوجها اليه بكما الى االلّه في حاجتى هذه فاشفعا لى، فان لكما عند االلّه المقام المحمود والجاه الوجيه والمنزل الرفيع والوسيلة، انى أنقلب عنكما منتظرا لتنجز الحاجة وقضاءها ونجاحها من االلّه بشفاعتكما لى الى االلّه في ذلك، فلا أخيب ولا يكون منقلبى منقلبا خائبا خاسرا بل يكون منقلبى منقلبا راجحا مفلحا منجحا مستجابا لى بقضاء جميع حوائجى (1) وتشفعا لى الى االلّه، أنقلب على ما شاء االلّه و (2) لا حول ولا قوة الا بااللّه، مفوضا أمرى الى االلّه، ملجئا ظهرى الى االلّه ومتوكلا على االلّه، وأقول حسبى االلّه وكفى، سمع االلّه لمن دعا، ليس لى وراء االلّه ووراءكم يا سادتى منتهى، ما شاء ربى كان وما لم يشأ لم يكن، ولا حول ولا قوة الا بااللّه، استودعكما االلّه، ولا جعله االلّه آخر العهد منى اليكما انصرفت يا سيدى يا أمير المؤمنين ويا مولاى أنت يا أبا عبد االلّه يا سيدى، وسلامى عليكما متصل ما اتصل الليل والنهار، واصل ذلك اليكما، غير محجوب عنكما سلامى انشاء االلّه، واسئله بحقكما ان

ص: 51


1- الحوائج (مصباح السيد).
2- ليس كلمة الواو في (مصباح السيد).

يشاء ذلك ويفعل، فانه حميد مجيد، انقلبت يا سيدى عنكما تائباً حامداً اللّه تعالى شاكراً راجياً للاجابة (1) غير آيس ولا قانط آئباً عائداً راجعاً الى زيارتكما غير راغب عنكما ولا عن زيارتكما، بل راجع عائد انشاء االلّه ولا حول ولا قوة الا بااللّه، يا سادتى رغبت اليكما والى زيارتكما بعد ان زهد فيكما وفي زيارتكما أهل الدنيا، فلا خيبنى االلّه مما رجوت وما أملت في زيارتكما انه قريب مجيب.

قال سيف بن عميرة: فسألت صفوان فقلت له: ان علقمة بن محمد لم يأتنا بهذا عن أبى جعفر (عليه السلام) أنما أتانا بدعاء الزيارة؟ فقال صفوان وردت مع سيدي أبي عبد االلّه عليه السلام الى هذا المكان ففعل مثل الذي فعلناه في زيارتنا ودعا بهذا الدعاء عند الوداع بعد أن صلى كما صلينا وودع كما ودعنا.

ثم قال لي صفوان قال لي أبو عبد االلّه (عليه السلام): تعاهد (2) هذه الزيارة وادع بهذا الدعاء وزر به، فاني ضامن على االلّه تعالى لكل من زار بهذه الزيارة ودعا بهذا الدعاء من قرب أو بعد، أن زيارته مقبولة وسعيه مشكور وسلامه واصل

ص: 52


1- الاجابة (مصباح السيد).
2- في القاموس تعهده وتعاهده واعتهده: تفقده، ووروده في هذا الحديث دليل فصاحته، وما قيل من ان تعهد افصح لان التفاعل لا يكون الا بين اثنين ان تم صار الاستعمال غلطا ولا مساس له بالافصحية. لكن هذا الاستعمال كاستعماله في خبر تعاهد النعل في المسجد حجة عليه، ومنه يظهر ما في كلام الروضة في ذلك المبحث على ما فيه من الحرارة التى لا يخفى فراجع (منه قدس سره).

غير محجوب، وحاجته مقضية من االلّه بالغا (1) ما بلغت ولا يخيبنه.

يا صفوان وجدت هذه الزيارة مضمونة بهذا الضمان عن أبي، وأبي عن أبيه علي بن الحسين مضمونا بهذا الضمان عن الحسين، والحسين عن أخيه الحسن مضمونا بهذا الضمان، والحسن عن أبيه أمير المؤمنين مضمونا بهذا الضمان، وأمير المؤمنين عن رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله مضمونا بهذا الضمان، ورسول االلّه عن جبرئيل مضمونا بهذا الضمان وجبرئيل عن االلّه عز وجل مضمونا بهذا الضمان، وقد آلى االلّه عز وجل من زار الحسين بهذه الزيارة من قرب أو بعد ودعا بهذا الدعاء قبلت منه زيارته وشفعته في مسئلته بالغا ما بلغت، وأعطيته سؤله، ثم لا ينقلب عني خائبا واقلبه مسرورا قريرا عنه بقضاء حاجته والفوز بالجنة والعتق من النار وشفعته في كل من شفع خلا ناصب لنا أهل البيت وآلى االلّه على نفسه واشهدنا بما شهد (2) ملائكة ملكوته على ذلك.

ثم قال جبرئيل: يا رسول االلّه أرسنلي االلّه اليك سرورا وبشرى لك وسرورا وبشرى لعلي وفاطمة والحسن والحسين والى الائمة من ولدك الى يوم القيامة، فدام يا محمد سرورك وسرور علي وفاطمة والحسن والحسين والائمة وشيعتكم الى يوم البعث.

ثم قال لي أبو عبد االلّه عليه السلام: يا صفوان اذا حدث لك الى االلّه حاجة فزر

ص: 53


1- كذا في المصباح والبحار ج 98 / 300 ط لبنان عنه فان كانت النسخة كذلك فلعل البالغ، حال عن الزائر أى بالغا بحاجته ما بلغت، وكذا فيما سيأتى وااللّه اعلم (منه قدس سره).
2- أى بوجه شهد أو " ما " مصدرية أى بشهادة ملائكة ملكوته، وعلى بعد يجوز كون الباء بمعنى على مع امكان غلط النسخة فيكون الصواب حينئذ كما أشهدوا على... (منه قدس سره).

بهذه الزيارة من حيث كنت وادع بهذا الدعاء وسل ربك حاجتك تأتك من االلّه، وااللّه غير مخلف وعده رسوله صلى االلّه عليه وآله بمنه، والحمد اللّه رب العالمين.

ترجمه حديث زيارت عاشوراء

محصل ترجمه اين حديث شريف آنكه:

به سند مذكور از شيخ طائفه (قدس االلّه سره) كه شطرى از محامد جليله او به اندازه وسع بيان اين الكن شنيدى روايت كرديم، و آن جناب از محمد بن اسماعيل بن بزيع، و او از صالح بن عقبة، و او از پدر خود عقبة بن قيس بن سمعان، و او از باقر علوم النبيين حضرت أبو جعفر عليه السلام كه فرمود هر كه زيارت كند حسين را در روز دهم محرم تا آنكه نزد قبر او گريان شود ملاقات كند خداى عز وجل را روز لقاى خداى تعالى با ثواب دو هزار حجه و دو هزار عمره و دو هزار غزوه، و ثواب هر غزوه وحجه وعمره مانند ثواب آن است كه حج وغزا وعمره در خدمت رسول خداى صلى االلّه عليه وآله و ائمه راشدين كرده باشد.

عقبه گويد: گفتم فدايت شوم چه ثواب دارد كسى كه در اقاصى بلاد بعيد باشد و متمكن نشود از رفتن به جانب قبر او آن روز را؟ فرمود: چون چنين باشد بيرون آيد به صحرائى يا بالا رود بر بام بلندى در خانه خويش و اشاره كند به جانب قبر او به سلام و اجتهاد و مبالغه نمايد در نفرين بر كشنده او، از آن پس دو ركعت نماز گذارد، و بايستى اين كار در اول روز باشد قبل از آنكه آفتاب به زوال رسد آنگاه ندبه كند حسين (عليه السلام) را و بگريد، و بفرمايد تا أهل خانه او از آنان كه تقيه ندارد بگريند بر حسين (عليه السلام) و بر پاى كند در خانه خود مصيبت را به اظهار جزع در آن روز، و بايستى تعزيت دهند برخى از ايشان برخى را به مصيبت زدگى ايشان بواسطه حسين عليه السلام.

و من ضامنم براى ايشان آنگاه كه چنين كنند بر خداى عز وجل تمام اين ثواب

ص: 54

را، گفتم فداى تو شوم تو ضامنى براى ايشان و كفيلى؟ فرمود من ضامنم و من كفيلم براى هر كه چنين كند، گفتم چگونه تعزيت دهند بعض ما بعضى را؟ فرمود مىگويند:

" أعظم االلّه أجورنا بمصابنا بالحسين بالحسين عليه السلام وجعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد عليهم السلام ".

يعنى بزرگ فرمايد خداوند اجرهاى ما را به مصيبت زدگى ما به حسين عليه السلام، و قرار دهد ما وشما را از خواهندگان خون او با ولى دم او امام " مهدى " از آل محمد صلى االلّه عليه وآله.

و اگر بتوانى كه بيرون نيائى از خانه آن روز را چنان كن، كه همانا او روز شومى است كه برآورده نشود در او حاجت مؤمنى، و اگر برآورده شود بركت براى او در او نيست، و رشدى در او نبيند، و بايستى كه ذخيره نكند كسى از شماها براى منزل خود در آن روز چيزى اگر كسى در آن روز ذخيره كند بركت نباشد او را در ذخيره خود و مبارك نشوند بر او اهل او.

چون چنين كنند خدا بنويسد براى ايشان ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار غزوه كه همه آنها با رسول خداى باشد، ومر ايشان راست ثواب مصيبت هر نبى و رسولى و صديقى و شهيدى كه مرده باشد يا كشته شود از آن روز كه خدا دنيا را آفريده تا آن وقت كه قيامت بپاى شود.

صالح بن عقبة وسيف بن عميره گفتند كه علقمة بن محمد الحضرمى گفت به حضرت باقر عليه السلام گفتم تعليم كن مرا دعائى كه من به او دعا كنم چون از نزديك او را زيارت كنم و بخواهم ايماء كنم از شهرهاى دور بسوى او از خانه خود به سلام بر او.

ص: 55

علقمه گفت: امام فرمود اى علقمه چون نماز كنى بعد از اينكه اشاره كنى به جانب او به سلام بگوى وقت ايما كردن بعد از اينكه تكبير بگوئى اين قول را - يعنى زيارت آتيه را - كه اگر بگوئى او را دعا كرده اى به آنچه دعا كنند به او زائران حسين از ملائكه، و بنويسد خداى براى تو هزار هزار درجه، و ماننده آنان شوى كه با حسين عليه السلام به درجه شهادت رسيدند، تا اينكه شريك شوى ايشان را در درجاتشان آنگاه شناخته نشوى الا در شهدائى كه با او شهيد شدند، و نوشته شود براى تو ثواب زيارت هر نبى و هر رسول و زيارت هر كه زيارت كرده حسين عليه السلام را از آن روز كه كشته شده، سلام االلّه عليه وعلى أهل بيته.

بعد از اين عبارت زيارت و لعن و سلام و دعاى سجده بالتمام مذكور است به وجهى كه نوشتيم و تدريجا در اثناى باب ثانى نيز مذكور مىشود.

علقمه گويد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: اگر بتوانى زيارت كنى حسين عليه السلام را هر روز به اين زيارت چنان كن كه تو راست جميع اين ثوابها.

و روايت كرده محمد بن خالد الطيالسى از سيف بن عميره كه من با صفوان ابن مهران جمال و جماعتى از اصحاب ما رفتيم به نجف بعد از خروج حضرت صادق عليه السلام از حيره به جانب مدينه، چون ما از زيارت فارغ شديم صفوان روى خود را به جانب قبر سيد الشهداء عليه السلام كرد و با ما گفت حسين عليه السلام را از اين مكان زيارت كنيد، از نزديك سر مقدس امير المؤمنين عليه السلام، از اينجا كه صادق آل محمد عليهم السلام نيز چنين كرد گاهى كه من در خدمتش بودم.

سيف گويد: پس بخواند صفوان زيارتى كه علقمه بن محمد از باقر علوم النبيين عليه السلام روايت كرده بود در روز عاشورا، آنگاه دو ركعت نماز كرد نزد سر امير المؤمنين عليه السلام و وداع گفت از پى او امير المؤمنين را و اشاره كرد به

ص: 56

جانب قبر حسين روى به او آورده و وداع كرد بعد از زيارت او را، و از جمله دعاهاى او اين بود:

يا االلّه يا االلّه... تا آخر دعاى مذكور مشهور به دعاى علقمه كه سابقاً مذكور شد و در خاتمه باب ثانى با ترجمه و بيان مجددا ياد شود.

سيف بن عميره گويد: صفوان سؤال كردم و گفتم علقمة بن محمد اين دعا را براى ما از حضرت باقر روايت نكرد، بلكه همان زيارت را حديث كرد؟ صفوان گفت كه من وارد شدم با سيد خودم صادق آل محمد عليهم السلام به اين مكان پس چنان كرد كه ما كرديم در زيارت خودمان و دعا كرد به اين دعا هنگام وداع بعد از اينكه دو ركعت نماز گذاشت چنانچه ما نماز گذاشتيم، و وداع كرد چنانچه ما وداع كرديم، بعد از آن صفوان گفت كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه مواظب باش اين زيارت را، و بخوان او را كه من ضمانت دارم بر خداى تعالى براى هر كه زيارت كند به اين زيارت و دعا كند به اين دعا از قريب يا بعيد اينكه زيارتش مقبول شود و سعيش مشكور و سلامش به آن حضرت و اصل شود و محجوب نماند و حاجت او قضا شود هر چقدر بزرگ و عظيم باشد، و او را خائب ننمايد.

اى صفوان اين زيارت را با اين ضمان از پدرم شنيدم، و پدرم از پدرش على بن الحسين عليهما السلام شنيده با همين ضمان، وعلى بن الحسين عليهما السلام از حسين عليه السلام با همين ضمان، و حسين عليه السلام از برادرش حسن عليه السلام با همين ضمان وحسن از پدرش امير المؤمنين عليه السلام با همين ضمان، وامير المؤمنين از رسول خداى صلى االلّه عليه وآله با همين ضمان، و رسول خداى از جبرئيل عليه السلام با همين ضمان، و جبرئيل از خداى عز وجل با همين ضمان، و به تحقيق كه خداى عز وجل سوگند ياد كرده كه هر كه زيارت كند حسين را به اين زيارت از نزديكى يا دورى

ص: 57

و دعا كند به اين دعا قبول كنم از او زيارتش را، و برآورم حاجتش را هر چه باشد و بدهم به او مسألتش را آنگاه باز نگردد از حضرت من با خيبت و خسار، و بازش گردانم مسرور وقرير العين، به برآوردن حاجت وفوز به جنت و آزادى از دوزخ، و قبول كنم شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند جز دشمن ما اهل بيت، و قسم ياد كرده خداى تعالى بر ذات مقدس خود و گواه گرفته ما را به نحوى كه شهادت داده اند ملائكه ملكوت بر اين، آنگاه جبرئيل گفت يا رسول االلّه فرستاده مرا خداى به سوى تو به جهت سرور و بشارت تو و سرور و بشارت على و فاطمه وحسن و حسين و به سوى امامان از اولاًد تو تا روز قيامت، پس مستمر و پاينده باد مسرت تو و مسرت على و فاطمه وحسن و حسين و شيعت شما تا روز رستخيز.

آنگاه صفوان با من گفت كه صادق آل محمد عليه السلام با من گفت اى صفوان هرگاه تو را حاجتى برسد به سوى خدا زيارت كن به اين زيارت هر جا كه باشى و دعا كن به اين دعا و سؤال كن از پروردگار خود حاجتت را كه بر آورده شود از خداى، و خداى خلاف نخواهد كرد وعده اى كه به رسول خود صلى االلّه عليه وآله داده به جود و امتنان خويش، والحمد اللّه رب العالمين.

تا اينجا بود روايت شيخ قدس االلّه رمسه.

اما روايت كامل الزيارة به همين سند از شيخ (طائفه) اجل اعظم و استاد من تأخر و تقدم زعيم الشيعة ومقيم الشريعة و من لا يقوم العبارة بواجب ثنائه ولا يحوم القلم حول حومة بيانه وادائه مع ان جميع فضائل الشيعة راجعة اليه، ورقاب علمائهم عن آخرهم خاضعة لديه لانه رحاهم التى دينهم عليها يدور، واليه تجلب من العلم والنظر أعشار الجزور، المعبر عنه في التوقيع الوقيع باللقب الرفيع الذي يخضع عنده الرفيع (وهو الاخ السديد والولي الرشيد، والشيخ

ص: 58

المفيد، والناصر للحق، والداعي اليه بكلمة الصدق، وملهم الحق، ودليله) - وفيه غنى عن بسط الكلام وتطويله فان مدح الامام امام كل مدح، ومن تصدى للقول بعده فقد تعرض للقدح - أبي عبد االلّه " محمد بن محمد بن النعمان " رضي االلّه عنه وأرضاه كل حامل علم ائمه عليهم السلام است در امت محمديه وناشر ومؤسس طريقه قويمه جعفريه است در شيعه اماميه.

از شيخ اجل اقدم وثقه اعظم اكرم استاد المفيد، وحسبه به من تجليل وتمجيد، وكلما يوصف به الناس من فقه وثقه وجميل فهو فوقه كما شهد له به النجاشي والعلامه أدام االلّه اكرامهما واكرامه " أبي القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمي " رضي االلّه عنه وأرضاه وأحله من فردوس الجنان أعلاه روايت مى كنم.

و با روايت مصباح اختلاف يسيرى دارد كه تنبيه بر وجوه فرق بايد گذاشت چه نقل جميع خبر موجب تطويل و تكرار بى فائده است اگر چه اشاره به اختلاف نسخه در بعض مواضع در حاشيه كرده ام، ولى مقصود در اين مقام امور مهمه است و او در امورى است:

يكى اينكه صورت سند او چنين است:

حكيم بن داود بن حكيم وغيره عن محمد بن موسى الهمداني، عن محمد بن خالد الطيالسي، عن سيف بن عميره، و صالح بن عقبه معا، عن علقمة بن محمد الحضرمي.

و محمد بن اسماعيل، عن صالح بن عقبه، عن مالك الجهني، عن أبي جعفر الباقر عليه السلام.

ديگر اينكه فقره " ألفي حجة وألفي عمرة وألفي غزوة " ودر عبارت او " ألفي ألف " است وبر اين قياس در فقره ذيل كه ألف حجة " است، در نسخه او

ص: 59

" ألف ألف " است.

امر سوم آنكه در حكايت عبارت علقمه چنين مىگويد: " قال صالح بن عقبة الجهني وسيف بن عميرة قال علقمة بن محمد الحضرمي: فقلت لابي جعفر عليه السلام علمني دعاءا أدعو به في ذلك اليوم، اذا انا زرته من قريب، ودعاءا ادعو به اذا لم أزره عن قريب، وأومأت اليه من بعد البلاد من سطح داري، قال فقال: يا علقمة اذا أنت صليت الركعتين بعد أن تومي اليه بالسلام وقلت عند الايماء اليه ومن بعد الركعتين هذا القول فانك اذا قلت ذلك فقد دعوت بما يدعو به من زاره من الملائكة، وكتب لك بها ألف ألف حسنة ومحي عنك ألف ألف سيئة، ورفع لك مأة ألف ألف درجة الى آخر الحديث.

بعد از آن عبارت زيارت را نقل كرده، ودر مواقعى ألفاظ زيارت مختلف است با لفظ (مصباح). وما عين عبارت او را در اين مقام ايراد مينمائيم:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه، السلام عليك يا ابن رسول االلّه، السلام عليك يا خيرة االلّه وابن خيرته، السلام عليك يابن أمير المؤمنين وابن سيد الوصيين، السلام عليك يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين، السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره والوتر الموتور السلام عليك وعلى الارواح التى حلت بفنائك عليكم منا (منى خ ل) جميعاً (السلام عليكم نسخه) سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار، يا أبا عبد االلّه لقد عظمت الرزية وجلت المصيبة بك علينا وعلى جميع أهل السموات، فلعن االلّه أمة أسست أساس الظلم والجور عليكم أهل البيت، ولعن االلّه أمة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم

ص: 60

عن مراتبكم التى رتبكم االلّه فيها، ولعن االلّه امة قتلتكم، ولعن االلّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، يا أبا عبد االلّه انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم الى يوم القيامة، فلعن االلّه آل زياد وآل مروان، ولعن االلّه بنى أمية قاطبة، ولعن االلّه ابن مرجانة، ولعن االلّه عمر بن سعد ولعن االلّه شمرا، ولعن االلّه أمة أسرجت وألجمت وتنقبت وتهيأت لقتالك، يا أبا عبد االلّه بأبى أنت وامى لقد عظم مصابى بك، فأسأل االلّه الذى اكرم مقامك أن يكرمنى بك ويرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من آل محمد صلى االلّه عليه وآله، االلّهم اجعلني وجيها بالحسين عندك في الدنيا والاخرة، يا سيدي يا أبا عبد االلّه انى اتقرب الى االلّه والى رسوله والى امير المؤمنين والى فاطمة والى الحسن واليك بموالاتك يا أبا عبد االلّه وبالبرائة ممن قاتلك ونصب لك الحرب ومن جميع أعداءك (أعدءكم خ ل) وبالبراءة ممن أسس الجور وبنى عليه بنيانه وأجرى ظلمه وجوره عليكم وعلى اشياعكم برئت الى االلّه واليكم منهم واتقرب الى االلّه ثم اليكم بموالاتكم وموالاة وليكم والبراءة من أعداءكم والناصبين لكم الحرب والبراءة من اشياعهم واتباعهم، انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم موال (1) لمن والاكم معاد (2) لمن عاداكم، فاسئل االلّه الذى اكرمنى

ص: 61


1- ولى (خ ل).
2- عدو (خ ل).

بمعرفتكم ومعرفة أولياءكم ورزقنى البراءة من اعداءكم أن يجعلنى معكم في الدنيا والاخرة، وأسأله أن يبلغنى المقام المحمود لكم عند االلّه، وأن يرزقنى طلب ثاركم مع امام مهدى ناطق لكم، وأسأل االلّه بحقكم وبالشأن الذى لكم عنده أن يعطينى بمصابى بكم أفضل ما أعطى مصاباً بمصيبة، أقول انا اللّه وانا اليه راجعون، يا لها من مصيبة ما أعظمها وأعظم رزيتها في الاسلام وفي جميع السموات والارضين.

االلّهم اجعلنى في مقامى هذا ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة، االلّهم اجعل محياى محيا محمد وآل محمد ومماتى ممات محمد وآل محمد االلّهم ان هذا يوم تنزل فيه اللعنة على آل زياد وآل امية وابن آكلة الاكباد اللعين بن اللعين على لسان نبيك في كل موطن وموقف وقف فيه نبيك صلى االلّه عليه وآله، وعلى يزيد بن معاوية اللعنة أبد الابدين، االلّهم فضاعف عليهم اللعنة أبدا لقتلهم الحسين عليه السلام انى أتقرب اليك في هذا اليوم في موقفى هذا وايام حيوتى بالبراءة منهم وباللعن علهيم وبالموالاة لنبيك وأهل بيت نبيك صلى االلّه عليه وآله.

ثم تقول مأة مرة:

االلّهم العن أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له على ذلك، االلّهم العن العصابة التى جاهدت (حاربت خ ل)

ص: 62

الحسين وتابعت أعدائه على قتله وقتل انصاره االلّهم العنهم جميعاً.

ثم قال مأة مرة:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه وعلى الارواح التى حلت بفناءك عليكم منى سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار، ولا يجعله االلّه آخر العهد من زيارتكم، السلام على الحسين بن على وعلى على ابن الحسين وعلى أصحاب الحسين صلوات االلّه عليهم اجمعين.

ثم تقول مرة واحدة:

االلّهم خص اول ظالم ظلم آل نبيك باللعن ثم العن اعداء آل محمد من الاولين والاخرين، االلّهم العن يزيد وأباه والعن عبيد االلّه ابن زياد و آل مروان وبنى امية قاطبة الى يوم القيمة.

ثم تسجد سجدة تقول فيها:

االلّهم لك الحمد حمد الشاكرين على مصابهم الحمد اللّه على عظيم رزيتى فيهم، االلّهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود وثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين وأصحابه الذين بذلوا مهجتهم دون الحسين صلى االلّه عليه.

بعد از نقل زيارت مىگويد: قال أبو جعفر عليه السلام يا علقمة ان استطعت أن تزوره في كل يوم بهذه الزيارة من دهرك فافعل فلك ثواب جميع ذلك انشاء االلّه.

ونصوصيت اين عبارت در عموم بجهت لفظ " من دهرك " أقوى از نصوصيت عبارت (مصباح) است، وتتمه خبر مذكور در (مصباح) در (كامل الزيارة) نقل

ص: 63

نشده، و از اين اختلافات كه در صدر حديث شنيدى، و بعضى آنها را در حاشيه زيارت ثبت كردم معلوم مىشود كه عبارت (بحار الانوار) (1) كه بعد از ذكر سند (مصباح) كه بعد از نقل عبارة (كامل الزيارة) آورده و گفته: " و ساق الحديث نحوا مما مر " خالى از مسامحه مخله بفهم روايت نيست.

بالجمله چون بر متن و سند حديث شريف كما هو حقه اطلاع يافتى ما در اين باب در دو مقصد گفتگو داريم:

مقصد اول: در سند حديث شريف و كلام در او در دو فصل است:

فصل اول

در تعريف حال آحاد رواة اين حديث، و بيان حال او بحسب اصطلاح، و از جهت اعتبار و ضعف است.

اما روايت شيخ تفصيل او چنان است كه: شيخ عليه الرحمة از محمد بن اسماعيل نقل كرده، و معلوم است كه اين اسلوب نقل از كتاب او است، و كتب در آن زمان قطعى يا اطمينانى بوده، و واسطه محض اتصال سند ذكر مىشد، - (پس اگر طريق ضعيف هم باشد با صاحب كتاب ضررى ندارد) - (2) ولى در اين مقام محتاج به اين تقريب نيستيم، چه طريق شيخ رحمه االلّه به محمد بن اسماعيل صحيح است به تصريح علامۀ و غير او، بلكه حاجت به تأمل ندارد، چه شيخ از مفيد نقل مىكند، و او از صدوق، و او از پدرش، و او از احمد بن محمد بن عيسى، و از از محمد بن اسماعيل، و اين طبقه همه اكابر مشايخ اماميه باشند

ص: 64


1- ج 98 / 294 ط بيروت.
2- پس اگر طريق تا صاحب كتاب ضعيف هم باشد ضررى ندارد.

كه مىتوان دعوى قطع در روايت هر يك كرد، و محمد بن اسماعيل خود از اجله ثقات است، و شيعه بر جلالت قدر و عظمت شأن او متفق اند، و البته نقل چون اوئى از كسى دليل اعتماد است.

از صالح كه مروى عنه او است، و صالح بن عقبه - بضم عين و سكون قاف - ابن قيس بن سمعان - بفتح سين مهملة - نجاشى در رجال خود وى را ذكر كرده و گفته:

" قيل: انه روى عن ابى عبد االلّه عليه السلام " و ذكر نجاشى چنانچه در محل خودش تحقيق كرده ايم دليل اماميت است، چه اين كتاب را در تعداد اسماء مصنفين شيعه نوشته، و هم ملتزم شده كه هر كه قدحى داشته باشد خواه در ترجمه خودش و خواه در جاى ديگر متعرض شود، و چون متعرض نشده معلوم مىشود كه او سالم از مذمت بوده، و اين نوع مدحى براى او خواهد بود.

و از اين جهت شيخ فاضل تقى الدين حسن بن داود رحمه االلّه در بسيارى از جاها كه چنين است نسبت مدح به نجاشى مىدهد، و بى خبران اعتراض مىكنند كه در كلام او چنين چيزى نيست، و تفاصيل اين مطالب را صنا ديد صناعت در محل خود نوشته اند، و اين بى بضاعت در حاشيه رجال نجاشى مواضع اين استفادات را به اشارات وافيه بيان اجمالى كرده ام.

وشيخ در (فهرست) او را ذكر كرده و گفته: " له كتاب " و اين خود نيز شهادت بر استقامت مذهب است، چه شيخ نيز ملتزم به ذكر علماى اماميه است مگر آنجاها كه تصريح به خلاف كند، و اثبات كتاب نيز خالى از مدحى نيست، و علامۀ در حق او فرموده: " كذب غال لا يلتفت اليه " و محققين اين فن مثل محقق مجلسى اول، و استاد اعظم چنين استفاده كرده اند كه اين قدح از ابن غضايرى است، چه غالب در حال (خلاصه) اينست كه در جرح و تعديل متابعت

ص: 65

اصول خمسة رجاليه فرموده كه:

1 - رجال شيخ رحمه االلّه.

2 - وفهرست.

3 - ورجال ابن غضايرى.

4 - ورجال نجاشى رحمه االلّه.

5 - ورجال كشى (ره) باشد، و تعديل و تفسيق استقلالى در آن كتاب كم به نظر آمده، و عادت ابن غضايري وقيعه در ثقات وقدح در عدول بوده، و نسبت غلو به او به جهت روايات متضمنه مدايح اهل بيت عليهم السلام بوده، و ظاهر نجاشى چنان چه تمهيدا اشاره كرديم عدم صحت اين قدح است، و روايت محمد بن اسماعيل و محمد بن الحسين بن أبي الخطاب دليل اعتماد است، و ظاهر صدوق نيز اعتمال كتاب او است لهذا مشايخ ثلثه (1) كه مدار فقهند به اخبار او عمل كرده اند، پس اصح و اقوى اينكه خبر از طرف او معيوب نشود.

3 - عقبة بن قيس

و پدر او عقبة بن قيس از اصحاب صادق عليه السلام بوده، وشيخ مفيد وابن شهر آشوب در " معالم العلماء " كليه اصحاب حضرت صادق عليه السلام را توثيق كرده اند، و اگر روايت صالح نيز از حضرت صادق عليه السلام معلوم شود دليل وثاقت او خواهد بود، و استقامت مذهب وى از همين روايت معلوم است.

بالجمله خبر بنابر طريق شيخ تا اينجا مردد است بين حسن يا صحت بنابر طريقه متأخرين، و بنابر اصطلاح سابقين كه مطلق خبر موثوق الصدور را صحيح مىگويند البته صحيح است، و بنابر طريقه ما كه در اصطلاح متابعت متأخرين كرده ايم، و در حجيت متابعت متقدمين البته حجت است، اگر چه اسم صحيح نداشته باشد.

ص: 66


1- صدوق، مفيد، شيخ.

اينها همه با قطع نظر از ذيل حديث است كه امر در او اسهل است چه در ذيل حديث محمد بن اسمعيل حديث را از سيف بن عميره بفتح عين مهمله روايت كرده، و او از علقمه، و ظاهر روايت اينست كه علقمه نيز حاضر بوده و كلام را شنيده و استدعاى تعليم دعا كرده، با اينكه محل حاجت ما همان جاى نقل علقمه است.

وسيف را شيخ در (فهرست) ونجاشى و علامۀ در (خلاصه) تصريح به وثاقت كرده اند، ونجاشى در حق او گفته " له كتاب يرويه جماعات من أصحابنا " و اين مدح عظيمى است، و هيچ كس قدحى در او نكرده جز آبى در محكى (كشف الرموز) كه طعن بر وى زده و گفته: " مطعون فيه ملعون " ومستند قول او على الظاهر نسبت ابن شهر آشوب است او را به وقف، و از اين جهت شهيد فرموده:

" و ربما ضعف بعضهم سيفا، والصحيح انه ثقة " و كلام ابن شهر آشوب علاوه بر آنكه موافقى ندارد مخالف صريح (فهرست) و نجاشى است، و البته قول ايشان مقدم است، وطعن (كاشف الرموز) چنانچه اشاره كرديم به اخذ از ابن شهر آشوب است، بضميمه " عدم حجيت موثق " و بر فرض كه ما تقديم كنيم قول ابن شهر آشوب را شهادت مشايخ مثل شيخ ونجاشى وعلامه و شهيد به وثاقت او باقى است، و ما مستوفى در محل خود حجيت أخبار موثقه را بر منصه ثبوت جلوه داده ايم.

5 - علقمة بن محمد

أما علقمة بن محمد: شيخ او را در كتاب (رجال) از اصحاب باقر و صادق عليهما السلام شمرده " وأسند عنه " گفته، و به مذهب جماعتى اين عبارت مفيد مدح است، اگر چه محل تأمل است، وشيخ كشى مناظره اى از او با زيد بن على نقل كرده كه دلالت بر بصيرت وحسن حال او دارد، و از ذيل همين روايت معلوم مىشود كه جلالت شأن او به حدى بوده كه روايت نكردن او معارض روايت صفوان

ص: 67

بوده، و احتمال عدم حفظ يا اسقاط عمدى در او نمىرفت، و صفوان نيز تقرير كرده معتذر بوجه ديگر شده، و بيان صدور حديث را در موضع ديگر كرده كه مشتمل بر دعا بوده.

7 - صفوان

خلاصه آنكه ظاهر كلام سيف و صفوان آنست كه شرايط روايت في نفسه در علقمه موجود بوده و اين يا تعديل است و يا مدحى بزرگ، و بنابر عموم شهادت شيخ مفيد وابن شهر آشوب ثقه خواهد بود، پس خبر از اين جهت نيز يا صحيح است يا حسن، اگر اخذ به ظاهر شهادت مذكوره نكنيم چنانچه ظاهر اينست كه علماء اين عموم را از اسباب توثيق ندانند، و شرح اين مطلب وظيفه مفصلات است، و به هر صورت على الصحيح حجت خواهد بود.

و در ذيل حديث نيز طريق ديگرى است كه شيخ (ره) از محمد بن خالد طيالسى - بكسر اللام منسوب الى الطيالسة جمع الطيلسان لبيعه لها - روايت كرده و طريق شيخ رحمه االلّه به او كه در (فهرست) مذكور است صحيح است و خود از اصحاب كاظم عليه السلام، و در (فهرست) و (رجال نجاشى) مذكور است و قدحى از او شنيده نشده، بلكه صاحب كتاب و نوادريست، پس امامى ممدوح است، وعلي بن حسن بن فضال و محمد بن علي بن محبوب و جماعتى از اجله از او روايت كرده اند كه دليل غايت اعتماد و استناد است.

وشيخ در كتاب (رجال) گفته: " روى عنه حميد أصولا كثيرة " و اين نيز مدحى جليل است (مدحى است جليل).

و از مجموع اين امارات ظن به عدالت او براى ممارس علم رجال حاصل مىشود، و از آنجا كه فرموده " قال سيف بن عميره " اگر حديث ديگرى باشد كه صحيح بالاتفاق است، چه طريق شيخ به سيف معلوم الصحة است، و حال صفوان و جلالت شأن ان حاجت به تنبيه ندارد، و اگر ذيل همين حديث باشد و از تتمۀ

ص: 68

9 - حكيم بن داود

روايت محمد بن خالد باشد چنانچه ظاهر اوست حكمش از آنچه گذشت ظاهر مىشود كه ظاهراً صحيح باشد، وبعيدا احتمال مىرود كه حسن باشد.

حاصل سخن آنكه اين روايت صدرا وذيلا در اين موضع از (مصباح) به سه طريق نقل شده كه از ملاحظه مجموع آنها البته محدث خبير وفقيه بصير در دعوى قطع بصدور معذور است.

اما روايت (كامل الزيارة) مشتمل بر دو سند است:

يكى روايت حكيم بن داود بن حكيم از محمد بن موسى از محمد بن خالد الطيالسى، و اين سند اگر چه ضعيف است به اشتمال بر محمد بن موسى كه على الظاهر ضعيف است، و حكيم بن داود فعلا نزد اين بنده مجهول الحال است، ولى ظاهر به ظهور قوى معتمد اينست كه ذكر طريق براى اتصال سند است، و روايت از كتاب اخذ شده، چنانچه ظاهر عبارة شيخ رحمه االلّه اين است كه كتاب محمد بن خالد نزد او موجود بوده، بلكه صريح عبارت (فهرست) است، و غالب الظن من بنده چنان است كه نزد ابن قولويه نيز بوده، و اين استظهارى است كه مهره فن غالباً از دعوى قطع به او مضايقه ندارند، و حال محمد ابن خالد وسيف بن عميره و صالح بن عقبه و محمد بن علقمه معلوم شد.

و سند ديگر ابتداء كرده به محمد بن اسماعيل كه از جهت تواتر كتاب او سند را حذف كرده، و عبارت او كه گفته " و محمد بن اسمعيل " نه چنان است كه عطف باشد بر علقمه بن محمد و جزء سند سابق شود چنانچه بعضى از أكابر توهم كرده اند، بلكه عطف بر حكيم بن داود بن حكيم واستيناف سند است، و تواند كه بود عطف باشد بر محمد بن خالد، و حكيم بن داود و محمد بن موسى طريق ابن قولويه به محمد بن اسماعيل هم باشند، وعلى أى تقدير هر متأمل با بصيرت قطع مىكند به فساد احتمال سابق به اندك التفات، بلكه در نظره أولى ترديدى

ص: 69

10 - مالك جهنى

حاصل نخواهد شد، و حال صالح بن عقبة مذكور شد.

و مالك جهنى از اصحاب باقر و صادق عليهما السلام است، و در مدح جناب باقر عليه السلام أبياتى گفته كه در (ارشاد) نقل كرده وهى هذه:

اذا طلب الناس علم القرآن *** كانت قريش عليه عيالا

وان قيل اين ابن بنت النبي *** نلت بذاك فروعا طوالا

نجوم تهلل للمدلجين *** جبال توازن علما جبالا

و در (كافى) بسند صحيح على الصحيح از او نقل كرده كه باقر علوم النبيين عليه السلام به او فرموده:

" أنتم شيعتنا، ألا ترى أنك تفرط في أمرنا، أنه لا يقدر على صفة االلّه، فكما لا يقدر على صفة االلّه، كذلك لا يقدر على صفتنا، وكما لا يقدر على صفتنا كذلك لا يقدر على صفة المؤمن، ان المؤمن ليلقى المؤمن فيصافحه فلا يزال االلّه ينظر اليهما والذنوب تتحات عن وجوههما، كما يتحات الورق عن الشجر حتى يفترقا، فكيف يقدر على صفة من هو كذلك " (1).

و اين خبر مشتمل مدح جليلى است، چه وصف به شيعه در لسان أئمه عليهم السلام با اخبار كثيره در مدح شيعه صد مرتبه از عدالت بالاتر است، و در طريق او اگر چه محمد بن عيسى عبيدى است از يونس، و بعضى علما در او تأمل كرده اند، ولي بنحور اوفى در مواضعى ما اثبات كرده ايم عدالت و جلالت او را، و جمعى از اكابر شهادت داده اند نيز به وثاقت وى:

نجاشى در (رجال) گفته " ثقة عين كثير الرواية حسن التصانيف " و در رد صدوق عليه الرحمة كه فرموده: آنچه محمد بن عيسى يك تنه از يونس روايت

ص: 70


1- كافى ج 2 ص 180 حديث 6 على بن ابراهيم، عن محمد بن عيسى، عن يونس، عن يحيى الحلبى عن مالك الجهنى قال قال لى أبو جعفر...

كند درست نيست. مىگويد: من أصحاب را ديدم، و اين اشاره به اجماع است كه انكار مىكردند بر ابن بابويه و مىگفتند " من مثل أبي جعفر " و فضل بن شاذان در حق او مىگفت " ليس في أقرانه مثله ".

وكشى در ترجمه محمد بن سنان تصريح به عدالت او كرده، و ما در رساله (اصابة) تأسيس كرده ايم كه جميع آنچه در (اختيار) است مختار شيخ است، پس شيخ نيز موافق است، و تضعيف (فهرست) به موافقت ابن بابويه قدس االلّه سره واقع شده.

و در (رساله أبو غالب) در حال آل أعين مذكور است كه بلا واسطه با امام زمان (أرواحنا له الفداء) مكاتبه داشته، و توقيعات كريمه براى وى شرف صدور ارزانى داشته، و اين كشف از مقامى رفيع و مرامى منيع دارد، و قدح ابن بابويه به جهت ضعف در نفس راوى نيست، بلكه على الظاهر به جهت تشكيك ابن الوليد است در اجازه به صغير، و اين وجهى ندارد چه بلوغ در راوى در حال روايت معتبر است نه در حال تحمل، بر فرض تسليم، اتفاق اصحاب بر خلاف او كافى است، و شهادت كشى كه ما يافتيم بعون االلّه تعالى و عبارت رساله أبو غالب به تفصيلى كه در محلش نقل كرده ام، وتوثيق نجاشى رفع اشكال از مسألة مىكند، لهذا جماعتى از اكابر محققين جازم به عدالت و وثاقت او شده اند.

و اشتمال سند بر خود مالك ضرر ندارد، چه در خبر يونس بن عبد الرحمن رضى االلّه عنه واقع است، و مقتضاى قاعده اجماع عصابه صحت حديثى است كه سندش تا او صحيح باشد، و اين عبارت اگر دليل عدالت جميع مروى عنه نباشد دليل صحت قدمائيه خبر هست، به تحقيقى كه بر وجه اتم واوفى در رساله (اصابة في قاعدة اجماع العصابة) وجوه وادله و امارات او را ذكر كرده ام، پس سند از اين جهت صحيح است و محل مناقشه نيست.

ص: 71

و خبرى ديگر نيز در (روضۀ كافى) (1) از عبد االلّه بن مسكان كه از اصحاب اجماع است از او نقل كرده كه دلالت بر علو مرتبه او دارد، و از مجموع اين امارات عدالت و جلالت او أظهر من قرن الغزاله است، علاوه بر اينكه روايت ابن مسكان و يونس خود اماره مدح است، وابن ابى عمير كه از غير ثقات نقل نمىكند از او روايت كرده، و اين خود دليل مستقلى است بر عدالت او چنانچه جماعتى از اساطين بنابراين گذاشته اند، و هم در رساله مذكوره مشروحا ما بيان كرده ايم، و نظر به آنچه گفته ايم علامۀ و شهيد " قدس سرهما " در كتاب مواريث حكم به صحت حديث او كرده اند.

بالجمله حديث به طريق ثانى حسن است، چه حسن حال صالح بن عقبه را اجمالا بيان كرديم، و محصل اين فصل آنست كه صدر اين حديث مبارك را چند نفر از اصحاب باقر و صادق " عليهما السلام " نقل كرده اند: عقبه بن قيس وعلقمة ابن محمد، و مالك جهنى، و متن زيارت شريفه را علقمه از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده، و صفوان از حضرت صادق عليه السلام به سندى كه وصف او را شنيدى، و در كتب معتمده معتبره متكرر الورود است.

و دعاى آخر را صفوان روايت كرده، و اين كه مشهور شده به دعاى علقمه وجهى ندارد و غلط است، بالجمله اعتبار سند روايت محل شك نيست، و عمل شيعه در تمادى اعصار وتطاول ايام به اين روايت بوده، و او را از أوراد لازمه و اذكار دائمه خود غالباً قرار داده اند، و از انضمام اين قراين مقطوع الصدور است، با وجود اينكه بعضى سندهاى او صحيح و بعضى ديگر حسن است، وفي الجملة در وثاقت سند او بر مشرب تحقيق به هيچ وجه جاى تأمل نيست لهذا احدى از علما در اين جهت سخنى نگفته اند و تأملى نكرده اند.

ص: 72


1- ص 146 حديث 122.

فصل دوم - گفتارى از علامۀ بزرگوار مجلسي و نقدي چند بر أو

فصل دوم در تعرض كلام علامۀ مجلسى " عليه الرحمة " در اين باب كه ناچار بايد تنبيه بر او كرد لهذا مىگوئيم: در (زاد المعاد) مىفرمايد:

اما زيارت مشهور آن حضرت شيخ طوسى وابن قولويه و غيرهم روايت كرده اند از سيف بن عميره و صالح بن عقبه، و هر دو از محمد بن اسماعيل وعلقمة بن محمد الحضرمي، و هر دو از مالك جهنى كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود و حديث (كامل الزيارة) را ترجمه مىكند تا منتهى شود به حديث محمد بن خالد طيالسى او را نيز نقل مىكند، و بعد از دعاى مذكور حديث سيف بن عميره را نيز ترجمه مىفرمايد، و قريب به اين است عبارت (تحفة الزائر).

و ظاهر كلام آنست كه مجموع كلام مشترك بين شيخ وابن قولويه است، و در اين كلام چند وجه از مناقشه است كه بهيج وجه شايسته مقام آن علامۀ نامدار ومحدث بزرگوار نيست. ولى به حكم اينكه خداى تعالى فرموده " وألحق أحق أن يتبع " محض تنبيه غافلين و توضيح صواب بايد ذكر كرد و جمله از اين مناقشات أولا به نظر ابن بضاعت رسيده، من بعد در كلام سيد أجل اعظم حجة الفرقه سيد الطائفه الحاج " سيد محمد باقر الرشتى الاصفهانى " - قدس سره - ديده شد (1) ونعم الوفاق، و پاره اى از كلام آن علامۀ بزرگوار استفاده شد وااللّه الموفق.

ص: 73


1- اين بحث از مرحوم آية االلّه شفتى در جواب سؤالى كه از ايشان نسبت به زيارت عاشوراء شده آمده است، و در مجموعه " الاسئلة والاجوبة " ايشان صفحه 25 - 41 طبع شده.

12 - رأي علي عليه السلام في القضية

مناقشۀ اولى

اينكه سيف بن عميره و صالح بن عقبه كه بحسب روايت (مصباح) محمد ابن اسماعيل از ايشان روايت كرده در اين حديث راوى محمد بن اسماعيل قرار داده، و اين فقره علاوه بر اينكه خلاف واقع است چه عبارت (مصباح) و (كامل الزيارة) نص اند در روايت محمد بن اسماعيل از صالح، و ذيل عبارت (مصباح) صريح است در اينكه محمد بن اسماعيل از سيف و صالح روايت كرده، و اين به غايت عجيب است، با رعايت طبقات منافى است، چه سيف و صالح اقدم واسن اند از محمد بن اسماعيل، چه آنها از اصحاب صادق و كاظم اند و او از اصحاب كاظم و رضا و جواد، و مأنوس و متعارف روايت اصاغر است از اكابر نه عكس، اگر چه ممكن است، ولى ظنون رجاليه كه تمييز مشتركات به آنها مىشود غالب از اين قبيل است، و خصوص اين بسيار بعيد است، و بر فرض عدم تسليم همان وجه اول كافى و مغنى است.

مناقشۀ ثانيه:

اينكه فرموده هر دو از مالك جهنى مقتضى اينست كه محمد بن اسماعيل از مالك روايت كرده باشد، و اين خلاف واقع است چه در روايت (مصباح) و (كامل الزيارة) محمد بن اسماعيل از صالح راوى بود، و در هيچ كتابى چيزى به نظر نرسيده كه موجب توهم اين شود.

علاوه بر اينكه رعايت طبقات و نظر در حال روات مقتضى جزم بفساد اين احتمال است چه شيخ - قدس نفسه - در حق مالك فرموده كه او در حياة حضرت

ص: 74

صادق عليه السلام وفات كرد، و محمد بن اسماعيل را احدى از اصحاب صادق عليه السلام نشمرده، بلكه از فتيان واصاغر اصحاب كاظم عليه السلام بوده و اواخر آن حضرت را ادراك كرده، و تا زمان حضرت جواد عليه السلام بوده، از اين جهت گفتيم روايت صالح از او بعيد است.

مناقشۀ ثالثه:

آنكه روايت را به اين سند نسبت به شيخ وابن قولويه هر دو داده، و ما سابقاً عبارت هر دو را مفصلا نقل كرديم، و معلوم شد كه روايت شيخ از محمد ابن اسماعيل از صالح بن عقبه است كه او از پدرش عقبه روايت كرده. و در عبارت شيخ چه آنچه در (مصباح) موجود است و چه آنچه خود اين محدث نحرير در (بحار) (1) روايت فرموده ابداً ذكرى از مالك نشده.

مناقشۀ اربعه:

آنكه علقمه روايت را بى واسطه از حضرت باقر نقل كرده چنانچه در (مصباح) و (كامل الزيارة) مذكور است و عبارت را نقل كرده ايم، و در جائى ديده نشده كه روايت علقمه بتوسط مالك باشد، و گويا مبدء اين توهم آنست كه سابقاً به فساد او اشارتى كرديم كه لفظ محمد بن اسماعيل كه استيناف سند است در (كامل الزيارة) عطف بر علقمة بن محمد گرفته، و به اين ملاحظه سيف و صالح را راوى از محمد بن اسماعيل قرار داده، با اينكه دانستى كه يا عطف بر حكيم بن داود على أبعد الوجهين، يا عطف بر محمد بن خالد كه أظهر فعلا در نظر اوست.

و از جمله غرايب اينكه در ذيل حديث سيف بن عميره تصريح كرده كه اين

ص: 75


1- بحار الانوار ج 98 / 293 ط بيروت.

طرق أخرى لحديث الغدير

خبر را علقمه بلا واسطه از حضرت باقر روايت كرده، و خود اين علامۀ محدث ترجمه اين عبارت را فرموده، و اصل را در هر دو كتاب ملاحظه كرده اجمالا، و تفصيلا در (بحار) حكايت كرده، با وجود اين علقمه را راوى از مالك فرموده با اينكه خود علقمه نيز مىگويد: " قلت لابي جعفر " و با اين تصريح احتمال حذف واسطه متمشى نيست.

مناقشۀ خامسه:

اينكه ظاهر كلام اين است كه محمد بن اسماعيل وعلقمة بن محمد معاصر و مقارن بوده اند كه از يك نفر روايت كرده اند، و دانستى سابقاً كه علقمه از اصحاب صادقين عليهما السلام بوده، و محمد بن اسماعيل از اصحاب كاظم و رضا و جواد عليهم السلام، و اتحاد ايشان در طبقه و معاصرتشان در ميزان اعتبار سنجيده نيايد.

مناقشۀ سادسه:

نسبت داده اين روايت را به اين سند مذكور به غير شيخ وابن قولويه نيز، و در هيچ كتابى از كتب شيعه نديده شده و نه شنيده كه اين سند مذكور شده باشد، چه دانستى كه به هيچ وجه در راوى صحت مسرحى ندارد، و اول كسى كه اين اشتباه كرده خود آن مرحوم است، و در كتب ديگر آنچه ديده شده زيارت را از علقمه روايت كرده اند يا بطريق شيخ يا بطريق ابن قولويه يا مرسلا.

المورد السابع: رواية مكذوبة على علي (عليه السلام)

مناقشۀ سابعه:

آنكه نسبت داده به شيخ كه روايت (مصباح) آنست كه ثواب زيارت روز عاشوراء ثواب دو هزار هزار حج است، و هكذا، و در ذيل عبارت ثواب زيارت

ص: 76

بعيد هزار هزار حج، با اينكه ثواب مذكور در (مصباح) دو هزار است و هزار، و اين روايت (كامل الزيارة) است، و قريب به اين اشتباه چنانچه سابقاً ذكر شد در (بحار) واقع شده.

مناقشۀ ثامنه:

آنكه در ذيل حديث علقمه ترجمه را چنين كرده: كه اى علقمه هرگاه به كنى آن دو ركعت نماز را بعد از آنكه اشاره كنى به جانب آن حضرت به سلام و گفته باشى بعد از اشاره و نماز اين قول را كه مذكور خواهد شد پس دعا كرده خواهى بود، و اين ترجمه عبارت (كامل الزيارة) است، با اينكه عبارتى در حديث نيست كه مقابل كلمه اى كه مذكور خواهد شد باشد، و عبارت شيخ را شنيدى و ترجمه او را ديدى و فرق بين او و كلام (كامل الزيارة) بسيار است.

بلكه چنانچه بيايد ظاهر اينست كه لفظ بعد الركعتين در (كامل الزيارة) تصحيف بعد التكبير است، و اين اختلاف معركه آراء فقهاء شده، چگونه جايز است براى محدث امين كه نسبت بدهد اين كلام را به شيخ، با اينكه عين و اثرى از او در كلام شيخ نيست، و البته اين مثل ساير فقرات از قلم شريف سهوا واقع شده.

مناقشۀ تاسعه:

اينكه روايت محمد بن خالد طيالسى را كه بعد از نقل زيارت در (مصباح) وارده شده به ابن قولويه نسبت داده، با اينكه ابداً ذكرى از اين دعا و از اين خبر در (كامل الزيارة) نيست.

ص: 77

8 - الاستدلال بالدليل النقلي

مناقشۀ عاشره:

اينكه روايت صفوان را نيز به ابن قولويه نسبت داده با اينكه عينى و اثرى از او در كتاب (كامل الزيارة) نيست و خود در (بحار) ملتفت است، و صدر حديث را از (كامل الزيارة) نقل كرده، و اين دو ذيل را نسبت به شيخ داده.

و اين جمله ده مناقشه است كه بعد از تأمل دوازده مىشود، چه هر يك از دو مناقشه أولى وثانيه مشتمل بر دو جهت بحث اند يكى مخالفت واقع، و ديگرى مخالفت طبقات، علاوه بر آنچه در خصوصيات و جزئيات كلام است از متابعت نسخه (كامل الزيارة) و نسبت به شيخ يا به عكس كه قابل تعرض نيست، و از ملاحظه ترجمه ما و مراجعه به (زاد المعاد) و تأمل متن خبر و ملاحظه مواضع اختلاف كه در حاشيه اشاره كرده ام معلوم مىشود، و وقوع اين گونه اشتباهات از امثال اين اكابر به جهت اين است كه كسى اعتقاد عصمت در حق ايشان نكند، وقرائح جامد واذهان واقف نشوند، و هر كسى به حكم آن كه گفته اند:

لكل مجتهد حظ من الطلب *** فاسبق بعزمك سير الانجم الشهب

بذل جهد و استفراغ وسع كند، و خلع ربقه تقليد كرده، با قدم تأمل و تحقيق در وادى حل مشكلات پا بگذارد و از خداى تعالى مدد بخواهد، و از ائمه معاونت بجويد كه البته مأيوس و بى نصيب بر نخواهد گشت، وااللّه الموفق وهو العاصم.

مقصد ثانى

در فقه حديث و ذكر محتملات او، و تحقيق حق در كيفيت عمل به اين زيارت و بعض فوائد متعلقه به اين زيارت متنا و حكما و فضلا، و چون قانون تعليم و طريقه القاء مقتضى آن است كه بر ذهن ساده و فهم فارغ نخست حق صراح و صدق قراح عرضه شود تا نيك متمكن و درست با موقع افتد كما قيل:

ص: 78

أتاني هواها قبل أن أعرف الهوى *** فصادف قلبا فارغا فتمكنا

چه اگر باطل اولاً ياد شود بسا باشد كه در قلب جاى گير شود، و برهان متأخر اثر او را چنان كه بايد دفع ننمايد، و مثال اين صفحه بيضا است كه اولاً بر وى چيزى به نويسند و محو كنند كه البته بعد از محو به رونق نخست و صفاى اول باقى نخواهد بود چنانچه گفته اند:

اى برادر مزرع ناكشته باش *** كاغذ اسپيد نا به نوشته باش

لهذا ما ابتدا مىكنيم به احتمالى كه مرضى و مختار است، از آن پس ساير احتمالات را با نقود و ردود موجهه به تفصيل بر وجهى كه رفع شك و كشف غطا كند متعرض شويم، و قبل از شروع بايد دانست كه در فهم اين خبر اختلافات فاحشه و مشاجرات فاشيه بين علماء عظام وفقهاء كرام واقع شده، و منشأ خلاف غالباً اختلاف نسخه (مصباح) و (كامل الزيارة) است، و بعض وجوه ديگر كه ان شاء االلّه مشروحا مذكور مىشود، و محتملات خبر شريف چه قائلى داشته باشد يا محض احتمال باشد كه بعضى علماء ذكر كرده اند اگر چه قائل نشده اند يا حكايت از كسى نكرده اند وجوهى است:

وجه اول:

اينكه در صحرائى يا بام بلندى برآيند و تكبير بگويند و اشاره به قبر مقدس سيد الشهداء بكنند و زيارت را بخوانند و صد مرتبه لعن و صد مرتبه سلام و دعاى " االلّهم خص... " و دعاى سجده بخوانند و دو ركعت نماز كنند، بلكه مىشود گفت اگر تكبير هم نگويند ضرر ندارد، بنابر اينكه تكبير و صعود سطح يا رفتن در صحراء و اشاره به قبر مقدس از آداب اين عمل است نه از قوام او، بلكه محقق متحبر آقا محمد على كرمانشاهانى قدس سره در (مقامع) فرموده در زيارت

ص: 79

از بعيد جايز است متوجه به قبله شوند چنانچه جائز است متوجه به قبر شريف شوند، ولى اين احتمال كه عدم اعتبار اين امور باشد خلاف ظاهر روايت است خصوصاً اشاره و تكبير كه عمل مركب از اوست و ثواب مترتب بر او، بلى احتمال سقوط صعود بر سطح يا خروج به صحراء بى وجهى نيست.

و توضيح اين وجه به نحوى كه رفع غواشى اوهام وتسهيل مسالك افهام كند، آن است كه ظاهر روايت چنان است كه بعد از آنكه امام عليه السلام دستور العمل روز عاشوراء را به مالك يا عقبة بن قيس داد كه بر بام بلندى بر آى، يا به صحرائى برو، و اشاره كن، علقمة بن محمد نيز در آن وقت حاضر بود و استدعاء كرد دعائى مخصوص به او تعليم شود كه در وقت اشاره بخواند واكتفاء به مطلق سلام نكرده باشد.

و امام در جواب او حاجت او را قرين نجاح فرموده، اين دعا را كه عبارت از زيارت عاشوراء باشد تعليم كرد، و ظاهر است كه در عمل سابق نماز بعد از ايماء بوده و چون دعا را در حال ايماء استدعا كرده معلوم مىشود كه نماز را بعد از زيارت بايد خواند، و اين قرينه واضحه و دلالت جليه است بر مطلوب، چه اگر زيارت را بعد از نماز وايماء بخوانند عملى مستقل شود، و ربطى به انجاح مقصود علقمه نخواهد داشت، و شريعت سؤال و جواب و طريقه محاوره مقتضى آن نيست كه سائل خواهش مطلبى كند و جواب از او ندهند نفيا واثباتا، و مطلبى ديگر كه بالمره اجنبى از مقصود او باشد بى تنبيه بر اجنبيت و مباينت بر وجهى كه موهم ارتباط باشد در جواب بگويند، البته اگر اين نوع كلام در لسان غير امام ديده شود ركيك ومستهجن خواهد بود، تا چه رسد به كلام امام كه امام كلام ومشرع فصاحت وينبوع محاسن است، تعالى شأنه عن ذلك علوا كبيرا.

بنابراين لفظ اومأت در عبارت سؤال به معنى اراده ايماء است يا ايماء به معنى نفس توجه

ص: 80

و انصراف است به جانب قبر مقدس، اگر چه اين تأويل ثانى در عبارت (مصباح) بعيد است كه در او مذكور است كه " اومأت اليه من بعد البلاد بالتسليم " و معلوم است كه مراد ايماء به سلام است كه محصل او اشاره و سلام كردن است، و نيز ظاهر است كه علقمه به حسب سياق وسباق خبر چنانچه اشاره كرديم دعاى خاص براى زيارت خواسته، نه بعد از زيارت، و در اينجا دقيقه اى است كه لفظ جواب را هم نص در مطلوب مىكند، و اين آن است كه در بعضى نسخ (مصباح) و تمام نسخ (كامل الزيارة) " قلت " يا " فقل عند الايماء " است و در بعضى نسخ هم كه " بعد الايماء " وارد شده اولاً وثوق به صحت آنها نيست، و بر فرض صحت مراد بعد ارادة الايماء است، يا بعد التوجه به قرينه وجوب انطباق سؤال بر جواب.

و بايد دانست كه مراد از اين ايماء اگر مطلق توجه و اشاره باشد خروج به صحرا وصعود بر سطح لازم نيست، و اگر اشاره به سؤال باشد چنانچه از تعريف بلام استفاده مىشود، و سؤال مبنى بر دستور العمل سابق است - كه مىگويد چون من آن كار را كه فرموديد كردم دعائى بايد بخوانم البته لازم خواهد بود بر فرض لزوم - ظاهر اينست كه خصوص صحراء را خاصيتى نباشد، بلكه مراد مكان واسع و فضاى گشاده است هر چه باشد، و البته أولى واقرب به احراز واقع اعتبار اين خصوصيت است، كه يا بر بامى بلند واقع شود و يا در مكانى وسيع و از شواهد توجيهى كه ما براى حديث كرده ايم اينست كه در نسخۀ (كامل الزيارة) چنين است:

" اذا أنت صليت الركعتين بعد أن تومي اليه وقلت عند الايماء هذا القول فانك اذا قلت ذلك فقد دعوت... " چه صريح اين روايت آن است كه اگر نماز كنى بعد از ايماء و در حال ايماء اين كلام را بگوئى اين ثواب را دارى.

ص: 81

ولفظ " من بعد الركعتين " كه در (كامل الزيارة) است اقرب آنست كه به تحريف كتاب حادث شده باشد، ولفظ حديث همان من بعد التكبير است كه در نسخ (مصباح) است، و متأمل بصير وناقد خبير شك ندارد كه اين حديث منقول در كتابين يك حديث است، اگر چه مختلف نقل شده، و در متن و سند او بحسب اختلاف ناقل يا تعدد نقل يا اشتباه رواة تغيرى دست داده، ولى ظن معتبر به اتحاد حديث هست، و نسخ (مصباح) غالباً اصح از نسخ (كامل الزيارة) هستند، بلكه چنانچه بعض ناقدين گفته اند: كتاب (كامل الزيارة) از كتب مقروئه مسموعه معروضه بر مشايخ نيست، كه در خصوصيات كلمات در صورت معارضه با نسخه (مصباح) كه حرز علماء وتميمه فقهاء بوده پهلو تواند زد ومكافئه تواند كرد، علاوه بر اينكه وجوه ديگر در ارجاع اين كلمه بفقره عبارت (مصباح) بعدا خواهد مذكور شد.

بالجمله در عبارت (كامل الزيارة) معلوم است كه جزاء شرط نيل مثوبات عظيم شده و شرط صلوة بعد از ايماء و دعا اعتبار شده، و اين قرينه واضحه مىشود براى عبارت (مصباح) كه جزاء در آن عبارت هم " فانكه اذا قلت " خواهد بود، و لفظ " فقل " اگر چه به ظاهر قبل از تأمل متوهم مىشود كه او جزاء است، و بنابراين ظاهر مىشود كه دعاء بعد از نماز است، ولى متأمل در اطراف عبارت و ناظر در سابق ولاحق كلام شك نخواهد كرد كه لفظ " فقل " توطئه جزاء است وحقيقت جزاء " فانك اذا قلت " است، چه نماز وايماء سابقاً در صدر حديث مذكور بود، و سؤال از صرف دعاء واقع شده، و ذكر اين شرط محض احراز جميع أجزاء و شرايط عمل است، وبعيداً محتمل است كه مراد از " اذا أنت صليت " اذا أنت أردت الصلاة باشد، و اگر چنين بود كه اولاً بايد ايماء كند و سلام كند و بعد نماز كند و زيارت، صحيح نبود كه بفرمايد " بعد الايماء " چه ظاهر

ص: 82

بعديت مقارنه است و با فصل صلاة بايد بعد الصلاة بگويند، و بنابر نسخه " عند الايماء " كه مطابق نسخه (كامل الزيارة) است امر اظهر و خطب اسهل است (1).

و از شواهد جليه وادله قطعيه اين توجيه فهم سيف بن عميره راوى جليل الشأن است كه مناقب او را شنيدى چنانچه در ذيل حديث شيخ قدس سره بود كه روايت كرده سيف كه صفوان بعد از فراغ از زيارت امير المؤمنين عليه السلام متوجه به قبر سيد الشهداء شد كه در حرم مطهر پشت به قبله واقع مىشود.

و از حضرت صادق عليه السلام نقل كرد كه زيارت سيد الشهداء در اينجا مستحب است آن وقت زيارت علقمه را خواند و دو ركعت نماز گذاشت و دعاى " يا االلّه

ص: 83


1- و تواند بود كه بر فرض تسليم تفضلى اراده وقوع زيارت بعد از صلاة به حمل تكبير در نسخه (مصباح) بر ركعتين كه نسخه (كامل) است به ادعاء جواز استعمال تكبير بمعنى صلاة به جهت اينكه افتتاح صلاة است و از اركان او، اگر چه اين دعوى قابل اصغاء نيست بگوئيم چون حال فعلى مخاطب بعد از قبر شريف بوده در مقام آداب زيارت اگر چه اراده عموم داشته ولى رعايت خصوصيت مقام و توجيه خطاب به كسى كه فعلا متبلاى به بعد است حكم زيارت بعيد را بيان كرده، و چون افضل براى بعيد تقديم نماز زيارت است چنانچه از صحيحه هشام و صحيحه مرسلة ابن أبى عمير و روايت سليمان ابن عيسى از پدرش كه كلينى وشيخ از حضرت صادق نقل كرده اند معلوم مىشود كه امر به تقديم صلاة زيارت در آنها فرموده نماز زيارت را در اين جا مقدم بيان فرموده. و مؤيد اين آن است كه اول خبر نيز در أحكام بعيد است، و در سؤال علقمه هم حال بعد مقدم، پس وجهه كلام به جانب بيان حال بعيد خواهد بود، و ذكر قريب براى استطراد و تعليم است، وعلى هذا در حال قرب تأخير معين، و در حال بعد بر قياس ساير زيارات تخيير است، و تقديم اولى است. و شايد مؤيد اين نيز باشد تعبير از توجه به قبر شريف به ايماء كه اين فقره نسبت به قريب غير مانع است، و در اخبار آنچه ديده شده غالباً نسبت به بعيد است، وااللّه العالم بحقايق أحكامه (منه رحمه االلّه).

يا االلّه " را تا آخر تلاوت نمود، چه شك نيست كه صفوان در آن مكان زيارت را اول خوانده و بعد نماز كرده.

وسيف گفته كه خبر علقمه همين بود، و احتمال اينكه مراد از زيارت تمام اين عمل باشد كه مشتمل بر نماز باشد و نماز ثانى نماز ديگرى است كه براى وداع أمير المؤمنين عليه السلام خوانده، مقطوع الفساد است، چه علاوه بر اينكه اطلاق لفظ زيارت و اراده عمل مركب از نماز و دعا خلاف ظاهر است، و مجاز است، دو وجه است كه موجب قطع خواهد شد:

يكى آنكه لفظ " فدعا " صريح است كه مراد همان تلاوت زيارت و خواندن او است، و جايز نيست در طريقه تعبير - ولا ينبئك مثل خبير - كه " دعا بالزيارة " بگويند و اراده نماز كنند.

ديگر آنكه اشاره كرديم كه انصراف به جانب قبر سيد الشهداء در حرم شريف مستلزم استدبار قبله است، و اگر آن عمل مشتمل بر صلاة بود لازم آيد كه نماز پشت به قبله شده باشد، و اين ضرورى الفساد است، چه از معلومات مذهب است كه بدون عذر كسى پشت به قبله نماز مستحب را هم نخواهد كرد، و اين مطلب حاجت به بيان واستدلال ندارد، و چون عمل صفوان معلوم شد كه چنين بوده، وسيف فهميده كه خبر علقمه نيز مفيد اين بود.

دليل ديگر متولد شد كه اوثق دلائل است، و آن اين است كه صفوان در ذيل روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام همين عمل كه خود كرده با آن ثواب ها كه شنيدى و يقينا اين دو عمل نيست.

پس بحمدااللّه وله المنة ثابت و معلوم شد كه وجه حق كه مدلول امارات حاليه و مقاليه است اين احتمال است كه ما ذكر كرديم، و از اين جهت اكابر علماء نيز اين احتمال را اختيار كرده اند، چنانچه از شيخ مفيد قدس االلّه نفسه الزكية

ص: 84

وأعلى رتبته العلية حكايت شده كه در (مزار) دستور العمل تلاوت زيارت را چنين داده كه اول زيارت را بخوانند با لعن و سلام و دعا، و بعد از او نماز كنند.

و در يكى از كتب قديمه (مزار) كه از مصنفات بعضى قدماء علماء است و نسخه عتيقه از او ديده شده چنين ثبت است: " زيارة عاشوراء من قرب أو بعد ينبغي أن يزار الحسين صلوات االلّه عليه يوم عاشوراء بهذه الزيارة وان حصنت في مشهده صلى االلّه عليه فتصير اليه وتقف على قبره، وتجعل القبلة بين كتفيك، وتكبر االلّه تعالى وتزوره بهذه الزيارة، وان كنت في غير مشهده فأبرز الى الصحراء أو اصعد الى سطح مرتفع في دارك حيث كنت من البلاد وكبر االلّه االلّه واوم الى الحسين عليه السلام و قل بعد التكبير ".

آنگاه زيارت را با اختلاف يسير با نسختين مذكورتين ايراد كرده، كه ما در فوائد خاتمه باب انشاء االلّه حكايت مىكنيم، و بعد از او نيز مىگويد:

" ثم تصلى ركعتين... " الى آخر ما قال و اين عبارت نص در مطلوب ما است اگر عين ألفاظ حديث باشد، يا علقمه ثانياً نقل به معنى كرده باشد كه در مسألة فصل الخطاب و برهان قاطع است.

و اگر فهم خود مصنف باشد كه ظاهر اين است كه از معاصرين صاحب (احتجاج) باشد كه او از مشايخ ابن شهر آشوب است چه هر دو بلا واسطه از سيد عالم عابد أبي جعفر مهدي بن أبي حرب الحسينى المرعشي روايت مىكنند نيز مؤيد مطلوب و شاهد مدعا است.

و همچنين است عبارت (منهاج الصلاح) آية االلّه العلامة ادام االلّه اكرامه كه فرموده كه مستحب است كه زيارت شود امام حسين عليه السلام روز عاشوراء از دور و نزديك پس - مىگويد: السلام عليك و تا آخر دعاى سجده را كه " بذلوا مهجهم دون الحسين " باشد نقل فرموده، و چون (منهاج) مختصر (مصباح) است

ص: 85

معلوم مىشود كه عمل را همين مقدار دانسته، و تكبير و ساير لوازم را نيز از آداب و مستحب در مستحب شمرده كه قوام عمل به آنها نيست.

چنانچه غالب علماى محققين كه اهل انتقاد و نظرند اين گونه خصوصيات را در اشباه و نظاير اين عمل از مستحبات حمل بر ادب مىكنند، و شرط كمال مىدانند.

و از اين جهت ما در اول تقرير اين وجه به تبعيت محققين تقويت عدم اعتبار اين شرايط را كرديم، و ترك ذكر صلاة در كلام علامۀ به جهت آن است كه در كليه زيارات دو ركعت نماز مستحب است، و در اين زيارت خصوصيتى نيست، و مثل اين دو است عبارت محكيه از (مزار) شيخ معظم جليل المنزلة " محمد بن المشهدي " رحمه االلّه كه در نقل اين زيارت اقتصار بر متن زيارت كرده مطابق نسخه (مصباح) و تكبير و نماز و ساير لوازم را اسقاط كرده، و " شهيد " رضى االلّه عنه در محكي (مزار) خود فرموده از زيارات مخصوصه زيارت عاشوراست قبل از زوال شمس از دور يا نزديك، پس اگر به خواهى كه زيارت كنى حسين عليه السلام را در اين روز ايماء كن به جانب او به سلام، و جهد و مبالغه كن در لعن بر كشندگان او و آنكه با او محاربت كرده، پس بگو وقت ايماء: " السلام عليك يا أبا عبد االلّه " و روايت را تا آخر دعاى سجده ايراد فرموده پس از اتفاق افهام اين طايفه از اكابر فقهاى شيعه رضى االلّه عنهم كه ملابست فهم معانى دقيقه، و ممارست حل الفاظ عويصه كتاب و سنت كرده اند بر آنچه ما استظهار كرديم، و قرائنى متعدده بر او ذكر نموديم تواند بود كه منصف غير مغشوش الذهن جزم به اين معنى نمايد، و از اساطين فقهاى عصر كه اين بى بضاعت بر مذاهب ايشان مطلع شده والد فحل محقق ما - جزاه االلّه عن العلم وأهله خير الجزاء ووفاه من خزائن رحمته أوفر الانصبا - بر آنچه ما أولا ذكر

ص: 86

كرديم قولا و عملا استمرار داشت و اكنون سيد أجل " استاد " دام ظله العالى بر اين طريقه به رأى و رفتار مستقر است، و بر احتياطات منسوبه به آن جناب به هيچ وجه عمل نمى فرمايد.

تنبيه:

آن چه از حديث شريف بر مى آيد كفايت مطلق تكبير است، كه به يك تكبير نيز متحقق مى شود، ولى چون در اخبار كثيره از ابواب زيارات اعتبار صد تكبير شده، شايد بتواند فقيه متحدس حدس بزند كه صد تكبير گفتن در اول كليه زيارات مستحب است چنانچه از بعض فقهاى معاصرين در كتاب (مزار) او حكايت شده، و در خصوص زيارت عاشورا كفعمى عليه الرحمة نيز تعيين صد تكبير كرده، و شايد به همين جهت باشد يا از جاى ديگر استفاده تعدد كرده، و به هر صورت خواندن صد تكبير اولى و احوط است، و اگر زياده از يكى را تا صدم به قصد قربت مطلقه بخواند البته اوفق واوثق است، وااللّه العالم به حقايق أحكامه.

وجه ثانى:

- از محتملات روايت كه بعد از احتمال مذكور اقرب از ساير محتملات است - آنكه اولاً توجه به قبر سيد الشهداء كرده سلامى به هر لفظ كه مىخواهند بكنند، و لعن بر اعداى آن حضرت و قتله او، و دو ركعت نماز بكنند و زيارت عاشورا را بخوانند، تا آخر دعاى سجده، و بعد از دعا نمازى بجاى بياورند (1).

ص: 87


1- از افادات سيد العلماء العاملين... آية االلّه العظمى آقا ميرزا سيد محمد هاشم ابن الامام العلامة الحاج ميرزا سيد زين العابدين الموسوى الاصفهانى المتوفى سنه 1318 صاحب اصول آل الرسول و غيره من المصنفات وهو شقيق الامام العلامة المجتهد المجاهد المجدد آية االلّه العظمى الميرزا سيد محمد باقر الموسوى الاصفهاني المتوفى سنة 1313 صاحب كتاب روضات الجنات و غيره من المصنفات والمؤلفات قدس االلّه تعالى أرواحهم. سؤال - كيفيت زيارت عاشوراء را مجملا بيان فرمائيد؟ جواب - اگر چه چند قسم زيارت مذكوره را مىتوان نمود (به اعتقاد حقير چنانچه در رساله عليحده مبسوطه با دليل و دقت نظر نوشته ام) لكن قسمى از آن كه حد وسط از آن باشد كه صحيح است آنست كه توجه نمايد بجانب مرقد مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام و چند مرتبه هم كه لااقل ده مرتبه باشد بگويد " االلّهم العن قتلة الحسين عليه السلام " و چند مرتبه هم لااقل ده مرتبه باشد بگويد السلام عليك يا أبا عبد االلّه " و بعد دو ركعت نماز به صد نماز زيارت بجا آورد و بعد شروع كند زيارت مشهوره عاشوراء را بخواند با صد لعن و صد سلام كه در آن مىباشد و بعد از فراغ كه سر از سجده بر مىدارد دو ركعت نماز بجا آورد آن هم به قصد نماز زيارت، هرگاه چنين كند اميد هست زيارت عاشوراء صحيحه كرده باشد و هر گاه دعاء صفوان را كه مشهور بدعاء علقمه هست بعد از نماز دويم بخواند موجب كمال زيارت او خواهد بود، لكن شرط صحت زيارت نيست.

و غايت آنچه بر اين احتمال بشود استدلال كرد، آن است كه بعضى از اجله علماى معاصرين - دام تأييده تقريب كرده اند كه ظاهر عبارت (مصباح): " اذا أنت صليت الركعتين فقل... " اين است كه به حكم تأخر جزاء از شرط قرائت دعا بعد از صلاة باشد، و صريح در اين معنى است روايت (كامل الزيارة) كه گفته: " بعد الركعتين ".

ص: 88

ولى دانستى كه صدر و ذيل خبر نصند در خلاف اين معنى، چه صدر خبر متضمن فضل مطلق زيارت بود كه نماز بعد از او است به تصريح خود خبر شريف و مكرر اشاره كرديم كه تمنى علقمه تعليم دعائى بود كه در حال زيارت بخواند، و جواب منزل بر او است، و ظهور مقام مقدم بر ظهور كلام است به اتفاق عقلاء در وجوه استفاده و كيفيات فهم معاني، و دانستى كه صفوان نماز را نيز در آخر خواند، و سيف از روايت علقمه هم او را فهميده بود، و صفوان نيز فضل او را روايت كرد، و اين جمله هر يك برهانى است قاطع در دفع اين وجه به تفصيلى كه به مراجعه آنچه كه مذكور شد، البته واضح خواهد شد، و اعاده خالى از افاده است، و اين كه بعضى گمان كرده اند كه مراد از " ركعتين " در نسخه (كامل الزيارة) تكبير باشد، از باب تسميه كل به اسم جزء تكلفى است فاسد، و تعسفى است بارد، بلكه اولى همان حمل بر غلط نسخه است، و عدم وثوق به صدور اين لفظ از امام عليه السلام به اين جهت، و البته با فرض عدم وثوق به صدور تا چه رسد بوثوق بعدم صدور از حجيت نصيبى ندارد، ولى بر فرض صدور نيز بايد تأويلى كرد چه ظهور ساير اجزاء كلام بر او مقدم است.

و اختلاف ثواب اين دو عمل موجب توهم تعدد نشود چه اول ثواب مطلق زيارت است، و ثانى ثواب خصوصيت است من حيث الخصوصية، و چون مطلق در ضمن مقيد موجود است البته آن ثواب مذكور اول نيز در اين فرد موجود است، و اين فرد اكمل و قسم افضل از او خواهد شد، چنانچه ضمان و كفالت اداء حاجات مخصوص به روايت صفوان است كه مشتمل بر دعاى وداع زيارت است به شرحي كه سابقاً اشارت شد.

ص: 89

وجه سوم و چهارم

وجه سوم:

آنكه زيارت و دعا به تمام اجزاءهما دو دفعه خوانده شود، يك بار قبل از نماز، و يك بار بعد از نماز، و اين احتمال در (بحار) (1) مذكور است، و شايد وجه او آن باشد كه ايماء بعد از نماز را غير از ايماء سابق اعتبار كرده، و از حديث استفاده مى شود كه در حال ايماء بايد اين دعا را خواند، و اين اعمال را بجاى آورد.

و فساد اين وجه از آنچه در تقريب وجه اول، ورد وجه ثانى مشروحا تقرير كرده ايم ظاهر مىشود، چه يقينا اين ايماء همان ايماء سابق است كه بايد قبل از نماز واقع شود، و در حال او بايد اعمال مذكوره ادا شوند.

وجه چهارم:

اينكه زيارت عاشوراء را بخواند تا " وآل نبيك " آنگاه نماز كند، و بعد از او لعن و سلام و دعاى " االلّهم خص " و دعاى سجده و دعاء صفوان را بخواند و تقريب اين وجه آن است كه در حديث گفته: " اذا أنت صليت الركعتين بعد أن تومى اليه بالسلام " و مراد از سلام خصوص اين سلام متن زيارت عاشوراء باشد، و " هذا القول " اشاره باشد به لعن و سلام و ساير اجزاء آتيه، و اين وجه نه چندان بعيد است كه بتوان شرح داد، اگر چه در (بحار) (2) مذكور است چه هيچ قاعده مقتضى اراده خصوص اين زيارت از سلام مذكور و اراده لعن و سلام از " هذا القول " نيست، چه اين تفكيكى است بغايت ركيك.

ص: 90


1- ج 98 ص 300 ط بيروت.
2- ج 98 ص 301 ط بيروت.

وجه پنجم و ششم و هفتم

وجه پنجم:

آنكه مراد از سلام زيارت ولعن و سلام باشد، و " هذا القول " اشاره به دعاى " االلّهم خص " باشد.

و اين وجه از وجه سابق ضعيف تر و سخيف تر است.

وجه ششم:

اينكه نماز را بعد از لعن كنند و قبل از سلام، و معين اراده سلام و دعاهاى بعد از او، از لفظ " هذا القول " اين است كه مراد از سلام خصوص زيارت است، و در صدر روايت مذكور بود كه بعد از سلام جهد و مبالغه كند در لعن بر قاتلان آن حضرت، و اين جا چون دستور العمل همان كار سابق است، بايد سلام گفته ولعن واقع شود آنگاه نماز كنند و ساير ادعيه را بخوانند، كه از آن جمله سلام است صد مرتبه.

و هر با بصيرتى بعد از مراجعه به آنچه ما ذكر كرديم مفاسد اين احتمال را در مى يابد، چه واضح و روشن است كه اشاره بخصوص سلام و ما بعد وجهى ندارد، و اگر ميزان مبالغه در لعن قتله است قبل از نماز، بايد نماز را بعد از سجده بخوانند يا قبل از سجده، چه دعاى " االلّهم خص " مشتمل بر لعن است و اگر التفات به او نكنند چه مضايقه دارند از اينكه ملتزم شوند كه بگويند مبالغه در لعن در متن زيارت واقع شده، و نماز بعد از او واقع شود.

وجه هفتم:

آنكه نماز را قبل از سجده كند، وعلى هذا مراد از قول مشار اليه دعاى سجده است.

ص: 91

ضعف اين هم از آنچه تا به حال مذكور شد روشن و واضح گشت.

و اين محتملات جمله غير از وجه اول در (بحار) مذكور است، بلى مى شود وجه اول را مشمول وجه سادس در كلام او قرار داد كه سابع در كلام ما بود، چه فرموده: " السادس أن تكون الصلاة متصلة بالسجود " و مراد از اتصال مى شود وقوع قبل از نماز باشد، و مى شود وقوع بعد از نماز باشد، و بنابراين اعم از وجه اول و وجه هفتم است، ولى تقريبى بغايت غريب از اين قول كرده چه فرموده: " وهذا أظهر لمناسبة السجود للصلاة " و به هيچ وجه به اين وجه نه اثبات حكم شرعى مىتوان كرد و نه استظهار از لفظ، چنانچه بر اهل نظر و انس به استدلال چندان واضح است كه محتاج به تنبيه نيست.

وجه هشتم:

آنكه محدث فاضل شيخ ابراهيم كفعمى رحمه االلّه در كتاب (الجنة الواقية) آورده، و محصل او آن است كه اولاً بر بامى برآيد يا به صحرائى در آيد و سلامى كند و قاتلان را به مبالغه نفرين و لعنت نمايد، آنگاه دو ركعت نماز كند و مشغول ندبه و نوحه شود، و در خانه بزم عزا بيارآيد، و اقامه مصيبت كند، و دعاى تعزيت كه " اعظم االلّه اجورنا... الى آخر " است با يكديگر بگويند، آنگاه شروع به تكبير كند، و عدد به صد برساند، و متوجه قبر مقدس شده زيارت را با دعاى سجده به جاى آورد و دو ركعت نماز كند، و دعاى صفوان را بخواند.

و وجه اين احتمال - كه فتح الباب اشتباه و تشكيك در فهم ألفاظ صريحه و امارات ظاهره روايت است، چه ظاهر آن است كه قبل از كفعمى كسى از علماء از ظاهر خبر عدول نكرده، چنانچه بعض مهره مطلعين نيز شهادت به اين

ص: 92

داده اند - آن است كه جمع كرده بين صدر و ذيل حديث، و كلام علقمه را حمل نكرده اند بر اين كه دعائى براى زيارت خواسته، بلكه بعد از زيارت از دور خواهش زيارت ديگرى كرده، ومبدء اين توهم قول او است كه گفته " علمنى دعاءا أدعوا به ذلك اليوم اذا أنا زرته " كه از جمود بر ظاهر لفظ گمان كرده كه مراد بعد از وقوع زيارت است، با اينكه متأمل منصف يقين مىكند كه مراد حال زيارت است، و غالب آن است كه باب ظهورات لفظيه به بحث و جدل به سر حد اسكات و الزام نمىرسد، بلكه عمده أهبه و أعظم زاد آن باب ذوقى است خاص وقريحه اى است لطيف كه به معونت او استفاده مرادات، واصطياد معاني از شبكه عبارات مىشود، و هر كس را كه خداى تعالى آن ذوق كرامت كرده وجه اين ادعا كه مكرر در اين باب كرده ايم نيكو خواهد دريافت كرد، و گر نه هر كس بعد از تحصيل قوه تمييز وملكه استنباط مكلف است به آنچه خود مى فهمد، و با ديگرانش كارى نيست.

علاوه بر اينكه ظاهر اين كلام اختصاص اين عمل است به روز عاشوراء، و ذيل در دو جا افاده تعميم مىكند، وهم اخذ ندبه و نوحه در اين عمل خلاف ظاهر حديث است، چه ثواب را معلق بر صرف زيارت و ادعيه و نماز فرموده چنانچه ظاهر است، وبالجمله اين وجه را توان از وجهى ابعد وجوه گفت.

وجه نهم:

آنست كه اولاً زيارت ششم از زيارات مطلقه امير المؤمنين عليه السلام مذكوره در (تحفه) كه اول او " السلام عليك يا رسول االلّه " است - و به مناسبت همين ترتيب (تحفة زائر) معروف به زيارت ششم شده - بخواند يا زيارت ديگر از زيارات امير المؤمنين، يا سلامى به آن حضرت كند، و نماز آن زيارت را، يا

ص: 93

شش ركعت اگر زيارت ششم است بخواند، و يا دو ركعت اگر غير او است، و اگر زيارت ششم را اختيار كند اولى است، بعد از او سلامى بجانب قبر سيد الشهداء بكند، و اگر متن زيارت عاشوراء باشد بهتر است، و دو ركعت نماز گذارد، و بعد از آن صد مرتبه تكبير بگويد، و زيارت عاشوراء به نهج مقرر بخواند، و دو ركعت نماز بجاى آرد، و دعاى صفوان را فرد خواند، و اين وجه في الحقيقه وجه جمعى است بين وجوه كه رعايت احتياط تمام در او شده (1) ومبدء او آن است كه در روايت صفوان مذكور است كه بعد از زيارت

ص: 94


1- مرحوم آية االلّه العظمى محقق قمى صاحب (القوانين) در (جامع الشتات) ص 780 سنه 1303 فرموده: سؤال - كيفيت زيارت عاشوراء را بيان فرمائيد و كيفيت زيارت ششم أمير المؤمنين عليه السلام را كه در (تحفة الزائر) مذكور است هرگاه با زيارت عاشوراء جمع كنند بيان نمائيد. جواب - حديثى كه در اين باب وارد شده است متشابه است، و خالى از اشكال نيست، و لكن نظر به آنچه در نظر حقير اظهر است موافق آن چيزى كه كفعمى رحمه االلّه ذكر كرده اينست كه هر گاه كسى خواهد زيارت عاشوراء بكند از دور برود به صحرائى يا پشت بام بلندى و اشاره كند بجانب قبر سيد الشهداء عليه السلام و به آن حضرت سلام كند به هر نحو كه خواهد، و همين قدر هم كافى است كه بگويد " السلام عليك يا أبا عبد االلّه ورحمة االلّه وبركاته " و بعد از آن دو ركعت نماز بكند و بعد زيارت عاشوراء بخواند، و بعد از آن لعن و سلام كه مذكورند در كتب هر يك را صد مرتبه بگويد، و بعد دعاى سجده را به عمل بياورد و بعد دو ركعت نماز زيارت آن حضرت را نيز بجا بياورد و بعد دعائى كه وارد شده است بخواند. و چون حديثى كه در زيارت عاشوراء و زيارت ششم امير المؤمنين عليه السلام وارد شده ظاهر اينست كه يك حديث است، و جناب حضرت صادق عليه السلام هر دو با هم كرده اند بهتر آنست كه زيارت عاشوراء را با زيارت ششم بكند خواه در نزد قبر أمير المؤمنين عليه السلام يا ابى عبد االلّه الحسين عليه السلام باشد و خواه در بلاد بعيده، و طريق آن اينست كه اول متوجه قبر امير المؤمنين عليه السلام بشود و زيارت ششم را بخواند تا آنجا كه مىفرمايد " فاني عبد االلّه ووليك وزائرك صلى االلّه عليك " و شش ركعت نماز زيارت آن حضرت را بجا آورد پس متوجه شود بجانب قبر سيد الشهداء و زيارت كند آن حضرت را به همان روشى كه ذكر كرديم. حاشيه كتاب مفاتيح ط شركت طبع كتاب ص 455 آقاى حاج ميرزا محمد على اديب طهرانى مصحح مفاتيح فرموده: (مخفى نماند كه يكى از موثقين كه در ديانت او ابداً شبهه و شكى نيست نقل كرد از مرحوم آية االلّه آسيد محمد كاظم يزدى طاب ثراه كه طريقه معموله ايشان اين بود كه مىفرمود بايد رفت در مكان بلندى وابتداء يك زيارت از زيارات حضرت امير عليه السلام بخواند بعد از آن دو ركعت نماز زيارت سپس صد مرتبه تكبير و بعد از آن متن زيارت عاشوراء بخواند با صد مرتبه لعن و صد مرتبه سلام وااللّهم خص و دعاء سجده بعد از آن دو ركعت نماز ديگر بخواند. و اين عاصى از مرحوم آية االلّه حاج شيخ عبد الكريم يزدى طاب ثراه شنيدم كه فرمود: طريق مرحوم آية االلّه شيرازى بزرگ طاب ثراه اين بود و اين طريق را نقل فرمودند به غير از زيارت حضرت امير و صد مرتبه تكبير، و فرمودند كه ايشان اين طريق را طريق صحيح و جمع بين اخبار مىدانستند) - ذريعة الزائر يا رهبر زوار ص 360 تأليف العلامة الحجة... الحاج سيد اسماعيل هاشمى دامت بركاته.

ص: 95

أمير المؤمنين اين زيارت كه علقمه روايت كرده بود بجاى آورد، پس زيارت امير المؤمنين عليه السلام جزء اين عمل خواهد شد، و فضائلى كه صفوان ذكر كرده براى اين عمل مركب است.

و چون در خبر ديگر كه در ابواب زيارت امير المؤمنين عليه السلام مذكور است چنين وارد شده كه صفوان اولاً زيارت ششم خواند، و بعد از او متوجه شد به قبر سيد الشهداء و زيارت عاشوراء خواند، چنانچه در (مصباح الزائر) سيد فرموده كه بعد از انتهاى زيارت ششم كه " و صلى االلّه عليك و سلم كثيرا " باشد زيارت عاشوراء را بخوان كه آن عمل تتمه اين است.

و ظاهر روايت منقوله از مزار كبير در (بحار) كه در اصطلاح (بحار) مراد از او مزار محمد بن المشهدى است نيز اين است كه صفوان أولا زيارت ششم را خواند، و آن ضمانتها كه در ذيل روايت صفوان است از اين هر دو است، و عبارت او اين است كه " تعاهد بهذه الزيارة وادع بهذا الدعاء وزرهما بهذه الزيارة، فانى ضامن على االلّه لكل من زارهما و دعا بهذا الدعاء من قرب أو بعد أن زيارته مقبولة... الى آخر الحديث ".

پس ظاهر اين روايت اعتبار زيارت ششم است در آن مثوبات مقرره براى اين عمل، و اعتبار مطلق سلام به ملاحظه احتمال تكرر است، و اعتبار خصوصيت زيارت عاشورا به احتمال اراده او است از سلام و نماز، به جهت صدر حديث است، چنانچه كفعمى گفت، و خواندن ساير فقرات با زيارت مجددا به جهت اين است كه مشار اليه " بهذا القول " است، و نماز هم براى زيارت است، و به ملاحظه اعتبار تأخر او در " اذا صليت ".

ص: 96

و ما در وجوه سابقه بيان ضعف اين وجه كه مبنى بر چند وجه از آنها است كه في الجمله قوتى اضافيه دارند - كرده ايم، و با ظهور قوى لفظ در خلاف اينها وجهى براى احتياط باقى نمى ماند، بلى آنچه بايد متعرض بشويم در اين وجه عدم اعتبار زيارت امير المؤمنين عليه السلام است در تحقق اين عمل، اگر چه منتهاى آنچه ممكن بود در تقريب او آورديم، و بيان او چنان است كه:

اولاً روايت شيخ ظاهر است در اينكه اشاره به همان زيارت علقمه است كه صفوان نيز روايت كرده، و ثواب را براى همان عمل حكايت كرده كه زيارت سيد الشهداء عليه السلام باشد با دعاء وابداً اشعارى وايمائي در عبارت به اخذ زيارت أمير المؤمنين عليه السلام نيست چنانچه متن حديث را تماما نقل كرده ايم، و معلوم نيست كه صاحب (مزار كبير) ملتزم به نقل اصل لفظ بوده، بلكه ظاهر اين است كه بر حسب فهم خود نقل كرده باشد، چنانچه از غالب محدثين احيانا اين معنى ديده شده، و اين معنى بر منصف متأمل اخبار در اين باب پوشيده نيست، كه اصل در اين اخبار طريق شيخ وابن قولويه است.

و از كلام سيد عليه الرحمة جز فتواى حدسيه چيزى بدست نمى آيد، بلى به مقتضاى اخبار " من بلغ " اگر شامل فتواى فقيه باشد عمل كردن به اين احتياط ضررى ندارد، ولى كلام در مقتضاى أدله اجتهاديه است هر چند اين وجه مبنى بر احتياط است، ولى غرض اين بنده دفع توهم مدخليت واقعيه است، و الا همان ظاهر روايت (مزار كبير) در باب احتياط فوق الكفايه است.

و ثانياً زيارت عاشوراء عبارت از همان مروى علقمه است، بر فرض كه در ذيل روايت صفوان اعتبار هر دو عمل كرده باشد، بوجه من الوجوه در روايت علقمه مدخليت نخواهد داشت، بلكه اين دو دو عمل متعدد مىشوند، اگر چه

ص: 97

يكى شامل ديگرى باشد، و براى مجموع خواصى ديگر و ثوابى افزون تر مقرر باشد.

وثالثا ظاهر خبر مفيد عليه الرحمة كه البته از ابن طاووس رضى االلّه عنه اوثق واسبق وأبصر وأعرف است به جهاتى، چنانچه علامۀ مجلسى عليه الرحمة اعتراف كرده، بلكه حاجت به استشهاد ندارد، ونعم ما قيل:

مدح تعريف است و تخريق حجاب *** فارق است از مدح و تعريف آفتاب

مادح خورشيد مداح خود است *** كه دو چشمم روشن ونا مرمد است (1) بالجمله ظاهر خبر او اين است كه عمل زيارت ششم و ترتيب دعاى بعد او مخالف عمل زيارت عاشوراء و دعاى بعد او است، چه عبارت (مزار مفيد) محكيه در (بحار) چنين است كه بعد از فراغ از شش ركعت نماز آن زيارت، فرموده بگو " السلام عليك يا امير المؤمنين " تا آخر، آنگاه اشاره كن بجانب قبر " سيد الشهداء " عليه السلام و بگو " السلام عليك يا أبا عبد االلّه السلام عليك يابن رسول االلّه أتيتكما زائرا ومتوسلا الى االلّه تعالى ربي وربكما في زيارتكما " تا آخر دعاى صفوان، آنگاه استقبال قبله كن و بگو " يا االلّه يا االلّه يا االلّه " تا به آنجا كه در آن دعاست " من أمر دنياى و آخرتي " باضافه " يا أرحم الراحمين " آنگاه متوجه قبر أمير المؤمنين عليه السلام مىشوى و مىگوئى " السلام عليك يا أمير المؤمنين والسلام على أبي عبد االلّه الحسين ما بقيت وبقي الليل والنهار، ولا جعله االلّه آخر العهد من زيارتكما ولا فرق االلّه بيني وبينكما ".

و ناظر ملتفت به وجوه متعدده فرق اين دو روايت از تقديم و تأخير و زياده

ص: 98


1- رجل مرمد: مرد بيمار چشم.

ونقيصه، و اختلاف كيفيات و تعدد توجه و استقبال به جانب امام حسين وامير المؤمنين عليهما السلام مطمئن به تعدد روايت مىشود، و چگونه در حق شيخ مفيد - با آن مايه جلالت و پايه وثاقت و عدالت كه امام عليه السلام در توقيع شريف از او به " ملهم الحق ودليله " تعبير كرده، كه اگر به فتح " ها " خوانده شود معنى او اين است كه حق و دليل او به او الهام شده، و اگر به كسر بخوانند پايه مدح صد رتبه أفزون تر از اين خواهد شد، چه محصل او آن مىشود كه از نفس قدسيه او حق با دليل او بر نفوس مستعدين افاضه مىشود، و هر كس نائل به حق و و اصل بواقع شده به بركت امداد و اعداد كمالات علميه وعمليه او است " وهذا فضل لا يدعى لغير الائمة عليهم السلام " - مىتوان گفت كه خبر را تقديم و تأخير كرده، و از جانب خود ألفاظى افزوده، ترتيبى به تشريع يا مناسبت واستحسان بر خلاف آنچه وارد شده از ائمه عليهم السلام مقرر داشته، - حاش اللّه - هرگز اين گمان روا نباشد و اين احتمال متمشى نيست، اگر چه در (بحار) و (تحفة الزائر) ابداًء كرده، و اعتماد بر او نموده ولى به هيچ وجه قابل توجيه نيست، وااللّه العاصم وهو العالم.

و بعد از تسليم مىگوئيم بنابر آنچه گفتيم اگر به اين احتياط كسى بخواهد عمل كند خوب است، بعد از زيارت ششم دعا را بدستور العمل (مزار مفيد) بخواند و بعد از زيارت عاشوراء به ترتيب مذكور در كتاب (مصباح) كه ما نقل كرديم بخواند تا به هر دو احتمال عمل كرده باشد.

وجه دهم:

احتمالى است كه نيز بر سبيل احتياط در (زاد المعاد) و (تحفة الزائر) فرموده، و ذكر اين وجه و وجه سابق در عداد محتملات خبر، حقيقت براى استطراد و بر سبيل استجرار وتطفل بود، و الا هر دو احتمال مبنى بر احتياط

ص: 99

و جمع بين محتملات سابقه است، و عبارت (زاد المعاد) اين است كه چون عبارت حديث تشويش عظيمى دارد و قابل احتمال بسيار است، اگر اول زيارت " السلام عليك يا أبا عبد االلّه " تا " وآل نبيك " را بخواند، و نماز زيارت را بكند و باز همان زيارت را اعاده كند بهتر است، و اگر بعد از صد مرتبه لعن، بار ديگر نماز كند، و بعد از صد مرتبه سلام، بار ديگر نماز كند و متصل به سجده و بعد از سجده نيز نماز ديگر بكند، شايد، بجميع احتمالات عمل كرده باشد، و اگر اول يكى از زيارات بعيده به عمل آرد ظاهراً كافى است.

و در (تحفه) فرموده بعد از اين، و اگر زيارت ششم حضرت أمير المؤمنين عليه السلام را با اين زيارت ضم كند چنانچه سابقاً اشاره به اين كرديم بهتر است خصوصاً هرگاه اين زيارت را نزد ضريح مقدس امير المؤمنين عليه السلام به عمل آورد تمام شد كلام اين محدث جليل القدر.

و ما مدارك اين محتملات كه اشاره به آنها كرده تماماً ذكر كرديم و فساد و ضعف آنها را به اقصى الوجوه شرح داديم و با وجود اين، احتياط راهى ندارد، بلكه مىتوان گفت كه در مشروعيت عملى به اين تفصيل كه مبنى بر احتمالات بعيده ركيكه است تأمل و اشكال است، چنان كه بعض اكابر گفته اند، وااللّه العاصم.

و چون به حمد االلّه تعالى سند و متن اين خبر معلوم شد و دلالت او ظاهر شد مطالبى چند متعلق به او لازم التعرض است كه ما آنها را در فوائدى شرح مىدهيم و خاتمۀ اين باب قرار مىدهيم:

فائده - 1

در كتاب (مزار قديم) مشار اليه متن زيارت را با اختلافى يسير با نسخۀ

ص: 100

(مصباح) نقل كرده كه اگر چه مى شد به مواضع اختلاف در حاشيه عبارت معروفه اشاره كرد، ولى به جهت سهولت تناول وتبرك به الفاظ شريفه او ثانياً عين عبارت او نوشته مىشود، كه اگر كسى احتياطا تلاوت را تطبيق بر هر دو نسخه كند جازم به وصول ثواب مقرر شود، چون علماء به صحت اين عمل و احراز اين مثوبت از عظمت قدر و جلالت شأن او اهتمام فرموده اند، و آن نسخه اين است:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه، السلام عليك يابن نبى االلّه، السلام عليك يابن أمير المؤمنين وابن سيد الوصيين، السلام عليك يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين، السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره والوتر الموتور، السلام عليك وعلى الارواح التى حلت بفنائك السلام عليكم منى جميعاً سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار يا أبا عبد االلّه لقد عظمت الرزية وجلت وعظمت المصيبة بك علينا وعلى جميع أهل الاسلام، وجلت وعظمت مصيبتك في السماوات وعلى جميع أهل الارضين، فلعن االلّه أمة أسست أساس الظلم والعدوان والجور عليكم أهل البيت، ولعن االلّه أمة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم االلّه فيها، ولعن االلّه امة قتلتكم، ولعن االلّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم برئت الى االلّه واليكم منهم وأشياعهم وأتباعهم واولياءهم، يا أبا عبد االلّه انى سلم لمن سالمك وحرب لمن حاربك الى يوم القيامة، ولعن االلّه آل زياد وآل مروان، ولعن االلّه بنى أمية قاطبة، ولعن االلّه بن مرجانة، ولعن االلّه عمر بن سعد

ص: 101

ولعن االلّه شمراً، ولعن االلّه أمة أسرجت وألجمت وتنقبت لقتالك، بأبى أنت وامى لقد عظم مصابى بك، فأسأل االلّه الذى اكرم مقامك وأكرمنى بك أن يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من آل بيت محمد صلى االلّه عليه وآله.

االلّهم اجعلنى عندك وجيهاً بالحسين عليه السلام في الدنيا والاخرة، يا أبا عبد االلّه انى اتقرب بك الى االلّه والى رسوله والى امير المؤمنين والى فاطمة والى الحسن واليك بموالاتك وبموالاتهم وبالبرائة ممن قاتلك ونصب لك الحرب وبالبراءة ممن أسس أساس ذلك وبنى عليه بنيانه وجرى في ظلمه وجوره عليكم وعلى اشياعكم برئت الى االلّه ثم اليكم بموالاتكم وموالاة وليكم، وبالبراءة من أعداءكم والناصبين لكم الحرب وبالبراءة من اشياعهم واتباعهم، انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم وولى لمن والاكم وعدو لمن عاداكم، فاسأل االلّه الذى اكرمنى بمعرفتكم ومعرفة أولياءكم، ورزقنى البراءة من اعداءكم أن يجعلنى معكم في الدنيا والاخرة، وأن يثبت لى عندكم قدم صدق في الدنيا والاخرة، وأسأله أن يبلغنى المقام المحمود لكم عند االلّه، وأن يرزقنى طلب ثارى مع امام مهدى ظاهر ناطق، وأسأل االلّه بحقكم وبالشأن الذى لكم عنده أن يعطينى بمصابى بكم أفضل ما يعطى مصاباً بمصيبة

ص: 102

مصيبة ما أعظم رزيتها في الاسلام وفي جميع السموات والارض (1) االلّهم اجعلنى في مقامى هذا ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة، االلّهم اجعل محياى محيا محمد وآل محمد ومماتى ممات محمد وآل محمد، االلّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية وابن آكلة الاكباد اللعين ابن اللعين على لسانك ولسان نبيك في كل موطن وموقف وقف فيه نبيك، االلّهم العن أبا سفيان ومعاوية ويزيد بن معاوية عليهم منك اللعنة أبد الابدين، وهذا يوم فرحت به آل زياد وآل مروان بقتلهم الحسين عليه السلام، االلّهم فضاعف عليهم اللعن منك والعذاب، االلّهم انى أتقرب اليك في هذا اليوم وفي موقفى هذا وايام حيوتى بالبراءة منهم واللعن عليهم وبالموالاة لنبيك وآل نبيك عليهم السلام.

ثم تقول:

االلّهم العن أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له على ذلك، االلّهم العن العصابة التى جاهدت الحسين عليه السلام وشايعت وبايعت على قتله االلّهم العنهم جميعاً.

تقول ذلك مأة مرة ثم تقول:

السلام عليك يا أبا عبد االلّه وعلى الارواح التى حلت بفناءك عليك منى سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقى الليل والنهار، ولا جعله االلّه

ص: 103


1- والارضين - نسخه.

آخر العهد منى لزيارتكم، السلام على الحسين وعلى على بن الحسين وعلى أولاد الحسين وعلى أصحاب الحسين.

تقول ذلك مأة مرة ثم تقول:

االلّهم خص أنت اول ظالم باللعن منى وابدأ به اولاً ثم الثانى والثالث والرابع االلّهم العن يزيد بن معاوية خامسا والعن عبيد االلّه بن زياد وابن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل أبى سفيان وآل زياد وآل مروان الى يوم القيامة.

ثم تسجد وتقول:

االلّهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم الحمد اللّه على عظيم رزيتى، االلّهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود وثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين وأصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام.

ثم تصلي ركعتين، وان استطعت أن تزور الحسين عليه السلام بهذه الزيارة من دارك في كل يوم فافعل، ففي ذلك ثواب جزيل وردت به الرواية عن الباقر أبي جعفر محمد بن علي ابن الحسين عليهم السلام روى ذلك عنه علقمة بن محمد الحضرمي.

فائده - 2 زيارت عاشوراء بنقل ديگر از (مزار قديم)

در كتاب (مزار قديم) مذكور از زيارت عاشوراء روايتى ديگر ايراد كرده كه با متن مذكور اختلافاتى فاحش دارد و قابل جمع نيست، و صد مرتبه لعن

ص: 104

و سلام را نيز ندارد و در ثواب و اجر مشارك با روايت مشهور است، ما آن روايت را از عين آن كتاب ذكر مىكنيم تا اگر اهل ايمان گاهى بخواهند به آن نسخه اكتفاء نمايند و مجال عمل مفصل نداشته باشند متمكن شوند.

قال في الكتاب المزبور: " زيارة عاشوراء عن علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر الباقر عليه السلام، قال من اراد زيارة الحسين بن علي بن أبي طالب صلوات االلّه عليهم أجمعين يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرم فيظل فيه باكيا متفجعا حزينا لقى االلّه عز وجل به ثواب ألفي حجة وألفي عمرة وألفي غزوة، ثواب كل حجة وعمرة وغزوة كثواب من حج واعتمر وغزا مع رسول االلّه ومع الائمة صلوات االلّه عليهم أجمعين.

قال علقمة بن محمد الحضرمي: قلت لابي جعفر عليه السلام: جعلت فداك ما يصنع من كان في بعد البلاد وأقاصيها، ولم يمكنه المصير اليه في ذلك اليوم؟ قال:

اذا كان ذلك اليوم يعنى يوم عاشوراء فليغتسل من أحب من الناس ان يزوره من أقاصى البلاد أو قريبها، فليبرز الى الصحراء أو يصعد سطح داره فيصلى ركعتين خفيفتين يقرء فيهما سورة الاخلاص، فاذا سلمت (1) فأومئ اليه بالسلام ويقصد اليه (2) بتسليمه واشارته ونيته الى الجهة التى فيها أبو عبد االلّه الحسين صلوات االلّه عليه، ثم تقول وأنت خاشع مستكين:

السلام عليك يابن رسول االلّه، السلام عليك يابن البشير النذير وابن سيد الوصيين، السلام عليك يابن فاطمة سيدة نساء العالمين، السلام عليك يا خيرة

ص: 105


1- فيه تأييد لوقوع الزيارة بعد الصلاة لكن الظاهر تعدد الرواية، ولعله سأله عليه السلام مرتين فأجابه في كل مرة بنحو، وبالجملة فبهذا الخبر لا يجوز رفع اليد عن ظاهر ذاك مع ضعف هذا بالارسال وصحة ذلك كما سمعت سابقاً (منه رحمه االلّه).
2- فيه التفات من الخطاب الى الغيبة (منه).

االلّه وابن خيرته، السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره، السلام عليك أيها الوتر الموتور، السلام عليك أيها الامام الهادي الزكي وعلى أرواح حلت بفناءك واقامت في جوارك ووفدت مع زوارك، السلام عليك مني ما بقيت وبقي الليل والنهار، فلقد عظمت بك الرزية وجلت في المؤمنين والمسلمين وفي أهل السماوات وأهل الارضين أجمعين، فانا اللّه وانا اليه راجعون صلوات االلّه وبركاته وتحياته عليك يا أبا عبد االلّه الحسين وعلى آباءك الطيبين المنتجبين وعلى ذرياتكم الهداة المهديين، لعن االلّه أمة خذلتك وتركت نصرتك ومعونتك ولعن االلّه امة أسست أساس الظلم لكم ومهدت الجور عليكم وطرقت الى أذيتكم وجارت ذلك في دياركم وأشياعكم، برئت الى االلّه عز وجل واليكم يا سادتي وموالي وأئمتى منهم ومن أشياعهم وأتباعهم، وأسأل االلّه الذي أكرم يا موالي مقامكم وشرف منزلتكم وشأنكم أن يكرمني بولايتكم ومحبتكم والايتمام بكم والبرائة من أعداءكم وأسأل االلّه البر الرحيم أن يرزقني مودتكم وأن يوفقني للطلب بثاركم مع الامام المنتظر الهادي من آل محمد وأن يجعلني معكم في الدنيا والاخرة، وأن يبلغني المقام المحمود لكم عند االلّه، وأسأل االلّه عز وجل بحقكم وبالشأن الذي جعل االلّه لكم أن يعطيني بمصابي بكم أفضل ما أعطى مصاباً بمصيبة، انا اللّه وانا اليه راجعون يالها من مصيبة ما أفجعها وانكاها لقلوب المؤمنين والمسلمين، فانا اللّه وانا اليه راجعون.

االلّهم صل على محمد وآل محمد واجعلني في مقامي ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة، واجعلني عندك وجيها في الدنيا والاخرة ومن المقربين، فاني أتقرب اليك بمحمد وآل محمد صلواتك عليه وعليهم أجمعين.

االلّهم واني أتوسل وأتوجه بصفوتك من خلقك وخيرتك من خلقك محمد وعلي والطيبين من ذريتهما.

ص: 106

االلّهم فصل على محمد وآل محمد واجعل محياي محياهم ومماتي مماتهم ولا تفرق بيني وبينهم في الدنيا والاخرة انك سميع الدعاء.

االلّهم وهذا يوم تجدد فيه النقمة وتنزل فيه اللعنة على اللعين يزيد وعلى آل يزيد وعلى آل زياد وعمر بن سعد والشمر، االلّهم العنهم والعن من رضى بقولهم وفعلهم من أول وآخر لعنا كثيرا، وأصلهم حرنارك وأسكنهم جهنم وساءت مصيرا وأوجب علهيم وعلى كل من شايعهم وبايعهم وتابعهم وساعدهم ورضي بفعلهم وافتح لهم وعليهم وعلى كل من رضي بذلك لعناتك التي لعنت بها كل ظالم وكل غاصبت وكل جاحد وكل كافر وكل مشرك وكل شيطان رجيم وكل جبار عنيد، االلّهم العن يزيد وآل يزيد وبني مروان جميعاً.

االلّهم وضعف غضبك وسخطك وعذابك ونقمتك على أول ظالم ظلم أهل بيت نبيك، االلّهم والعن جميع الظالمين لهم وانتقم منهم انك ذو نقمة من المجرمين االلّهم والعن أول ظالم ظلم آل بيت محمد والعن أرواحهم وديارهم وقبورهم، والعن االلّهم العصابة التي نازلت الحسين ابن بنت نبيك وحاربته وقتلت أصحابه وأنصاره وأعوانه وأوليائه وشيعته ومحبيه وأهل بيته وذريته، والعن االلّهم الذين نهبوا ماله وسبوا حريمه ولم يسمعوا كلامه ولا مقاله، االلّهم والعن كل من بلغه ذلك فرضي به من الاولين والاخرين والخلائق أجمعين الى يوم الدين.

السلام عليك يا أبا عبد االلّه الحسين وعلى من ساعدك وعاونك وواساك بنفسه وبذل مهجته في الذب عنك، السلام عليك يا مولاى وعليهم وعلى روحك وعلى أرواحهم وعلى تربتك وعلى تربتهم.

االلّهم لقهم رحمة ورضوانا وروحا وريحانا، السلام عليك يا مولاى يا أبا عبد االلّه يابن خاتم النبيين ويابن سيد الوصيين ويابن سيدة نساء العالمين، السلام عليك يا شهيد يابن الشهيد، االلّهم بلغه عني في هذه الساعة وفي هذا اليوم وفي هذا

ص: 107

الوقت وكل وقت تحية وسلاماً.

السلام عليك يابن سيد العالمين وعلى المستشهدين معك سلاماً متصلا ما اتصل الليل والنهار، السلام على الحسين بن علي الشهيد، السلام على علي بن الحسين الشهيد، السلام على العباس بن أمير المؤمنين الشهيد، السلام على الشهداء من ولد أمير المؤمنين، السلام على الشهداء من ولد جعفر وعقيل، السلام على كل مستشهد من المؤمنين، االلّهم صل على محمد وآل محمد وبلغهم عني التحية، السلام عليك يا رسول االلّه وعليك السلام ورحمة االلّه وبركاته، أحسن االلّه لك العزاء، في ولدك الحسين، السلام عليك يا أبا الحسن يا أمير المؤمنين وعليك السلام ورحمة االلّه وبركاته، أحسن االلّه لك العزاء في ولدك الحسين، السلام عليك يا فاطمة يا ابنة رسول رب العالمين وعليك السلام ورحمة االلّه وبركاته، أحسن االلّه لك العزاء في ولدك الحسين، السلام عليك يا أبا محمد الحسن وعليك السلام ورحمة االلّه وبركاته، أحسن االلّه لك العزاء في أخيك الحسين السلام على أرواح المؤمنين والمؤمنات الاحياء منهم والاموات وعليهم السلام ورحمة االلّه وبركاته، أحسن االلّه لهم العزاء في مولاهم الحسين.

االلّهم اجعلنا من الطالبين بثاره مع امام عدل تعز به الاسلام وأهله يا رب العالمين.

ثم اسجد وقل:

االلّهم لك الحمد على جميع ما يأتي من خطب ولك الحمد على كل أمر واليك المشتكى في عظيم المهمات بخيرتك وأولياءك، وذلك لما أوجبت لهم من الكرامة والفضل الكثير، االلّهم فصل على محمد وآل محمد، وارزقني شفاعة الحسين يوم الورود والمقام المشهود والحوض المورود، واجعل لي قدم صدق عندك مع الحسين وأصحاب الحسين الذين واسوه بأنفسهم وبذلوا دونه مهجهم

ص: 108

وجاهدوا معه أعدائك ابتغاء مرضاتك ورجاءك وتصديقا بوعدك وخوفا من وعيدك انك لطيف لما تشاء يا أرحم الراحمين.

قال الصادق عليه السلام: هذه الزيارة يزار بها الحسين بن علي من عند رأس أمير المؤمنين صلوات االلّه عليهم أجمعين.

قال علقمة بن محمد الحضرمي عن أبي جعفر عليه السلام ان استطعت يا علقمة ان تزوره في كل يوم بهذه الزيارة في دارك وناحيتك وحيث كنت من البلاد في أرض االلّه فافعل ذلك، ولك ثواب جميع ذلك، فاجتهدوا في الدعاء على قاتله وعدوه ويكون في صدر النهار قبل الزوال، يا علقمة واندبوا الحسين وابكوه، وليأمر أحدكم من في داره بالبكاء عليه وليقم عليه في داره المصيبة باظهار الجزع والبكاء، وتلاقوا يومئذ بالبكاء بعضكم على بعض في البيوت وحيث تلاقيتم، وليعز بعضكم بعضا بمصاب الحسين صلوات االلّه عليه، قلت أصلحك االلّه كيف يعزى بعضنا بعضا؟ قال: تقولون أحسن االلّه أجورنا بمصابنا بأبي عبد االلّه الحسين عليه السلام وجعلنا من الطالبين بثاره مع الامام المهدى الحق من آل محمد صلى االلّه عليه وآله وعليهم أجمعين.

وان استطاع أحدكم ان لا يمضى يومه في حاجة فافعلوا فانه يوم نحس لا تقضي فيه حاجة مؤمن: فان قضيت لم يبارك فيها ولم يرشد، ولا يدخرن أحدكم لمنزله شيئاً فانه من فعل ذلك لم يبارك فيه.

قال الباقر عليه السلام: أنا ضامن لمن فعل ذلك عند االلّه عز وجل ما تقدم به الذكر من عظيم الثواب، وحشره االلّه في جملة المستشهدين مع الحسين صلوات االلّه عليه، قلت لابي جعفر عليه السلام أصوم ذلك اليوم؟ قال: صمه من غير تبييت، وافطره من غير تشميت، وامهل الى بعد العصر، فاذا كان وقت العصر فافطر على شربة من الماء ففي ذلك انجلت المعركة عن الحسين صلوات االلّه عليه وأصحابه وهم

ص: 109

قتلى، صلوات االلّه على أرواحهم وأجسامهم أجمعين، ولعنة االلّه وسخطه وعذابه ونكاله ونقمته على من كان السبب في قتلهم، وجدد االلّه عليهم العذاب الاليم آمين رب العالمين.

پوشيده نماند كه اين كتاب (مزار قديم) على الظاهر همان نسخه عتيقه اى است كه در مشهد مقدس رضوي يكى از اجله فقهاى عصر سلمه االلّه ديده، واين نسخه زيارت را از او نقل كرده، در جزئى جداگانه وهديه بعض اعاظم فقهاى عصر رحمه االلّه در طهران كرده، واصل آن نسخه عتيقه فعلا در مشهد مقدس علوى موجود است، واز آن نسخه نسخ ديگر استكتاب شده ومن بنده زيارت را از نفس آن نسخه نقل كردم وااللّه الموفق (1) (1).

ص: 110


1- يناسب للمقام أن نروى طريقا آخر لزيارة العاشوراء تسهيلا للامر: قال مولى شريف الشيرواني في كتاب (الصدف المشحون) ص 199 ط تبريز حدثني العالم النبيل والفاضل الجليل محمد بن الحسن الطوسي (المشهور به الحاج محمد بن الحسن الطوسي الخراساني صاحب كتاب (الفيروزجة الطوسية) في شرح (الدرة الغروية) في الفقه راجع الذريعة) في الروضة المقدسة الرضوية على دفينها ألف سلام وتحية يوم الاثنين رابع محرم سنة 1248 ألف ومأتي وثمان وأربعين قال حدثني رئيس المحدثين وشيخ المتأخرين العالم المحقق والفاضل المدقق الشيخ حسين (ابن الشيخ محمد أخي صاحب الحدائق) بن عصفور البحراني قال حدثني والدي الماجد المحدث عن أبيه عن جده يدا بيد عن آباءهم المحدثين من محدثي بحرين عن سيدنا الامام الهمام علي بن محمد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب صلوات االلّه وسلامه عليهم أجمعين انه قال: من قرء لعن زيارة العاشوراء المشهورة مرة واحدة ثم قال " االلّهم العنهم جميعاً تسعا وتسعين مرة " كان كمن قرئه مأة مرة، ومن قرء سلامها مرة واحدة ثم قال " السلام على الحسين وعلى علي بن الحسين وعلى أولاد الحسين وعلى أصحاب الحسين تسعا وتسعين مرة " كان كمن قرئه مأة تامة من أولهما الى آخرهما " الخبر (انتهى ما في الكتاب). وقد ذكر لهذه الرواية احتمالان: 1- أن يكون « تسعاً وتسعين مرة » بياناً للعدد . 2 - أن يكون تتمة للعن والسلام وعليه يقرء هكذا اللهم العنهم جميعاً تسعاً و تسعين مرة وفي السلام يقول السلام على الحسين ... وعلى أصحاب الحسين تسعاً وتسعين مرة ، ويكون نظير التهليلات الواردة في أيام ذي الحجة « لا اله الا الله عدد الليالي والدهور » والله العالم.

فائده - 3 قراءت زيارت عاشوراء در تمام سال بدون تصرف در ألفاظ آن

ظاهر صدر خبر شريف اختصاص عمل است به روز عاشورا ولى در ذيل خبر علقمه وذيل خبر صفوان دو فقره است كه دلالت دارد بر عموم اين عمل، اما ذيل خبر علقمه فرموده كه اگر بتوانى زيارت كنى حسين عليه السلام را هر روز به اين زيارت بكن، كه جميع اين ثوابها را خواهى دريافت كرد، واين عبارت اگر چه به تأويل بعيد ممكن است منزل شود بر اينكه امر است به مواظبت بر اين عمل در جميع ايام عاشورا، ولى با اينكه اين احتمال به حدى بعيد است كه شايسته ذكر نيست، عبارت (كامل الزيارة) به هيچ وجه تحمل

(1)حيث قال من زار الحسين يوم عاشوراء... قال: اذا كان ذلك اليوم برز الى الصحراء...

ص: 111

اين تمحل نمى كند چه فرموده: اگر بتوانى زيارت او را هر روز از عمرت به اين زيارت بكن چنانچه سابقاً اشاره رمزى به اين فرق شد.

و اما در ذيل خبر صفوان فرموده هرگاه تو را حاجتى رسد بخوان اين زيارت را به هر جا كه باشى، و دعا كن به اين دعا و سؤال كن از خداى حاجت خود را كه برآورده شود.

و اين هر دو فقره نصند در عموم، بلكه ثانى اقوى است، چه در اول لفظ " يوم " دارد كه به ظاهر مخصوص به روز است، و اثبات اراده مطلق وقت محتاج به تجشم كلفت استدلال و استشهاد است، و اين اگر چه به حمد االلّه سهل است، ولى در خبر صفوان است " اذا حدث لك حاجة ".

و اين اطلاق شرط يا شرطيت بنابر اختلاف مقرر در اصول شامل جميع اوقات است، و از اينجا اشكالى متولد مىشود كه در فقره زيارت شريفه در دو جا ذكر شده كه " هذا يوم " (1) و ظاهر او اشاره به يوم حاضر است، و اين در غير روز عاشوراء صحيح نيست، و از اين جهت در (زاد المعاد) و (تحفة الزائر) مروج مجلسي مذكور است كه از اين ترخيص استفاده مىشود كه جايز است كه اين لفظ را تبديل كند و بجاى او " يوم قتل الحسين " بگويند.

اين مطلب از چند وجه محل نظر است:

اول: اينكه بسيار بعيد مىنمايد كه اين لفظ بايد بدل شود، و در اين اخبار مكرره كه در فضل او روايت شده ابداً اشعارى وايمائى به اين تغيير نشده باشد و احتمال اينكه نفس ترخيص كافى است در جواز تبديل محل منع است، چنانچه ظاهر مىشود، وارباب نظر البته مىدانند كه اين از قبيل " اسماعيل يشهد أن لا إله الا االلّه " نيست، چه در آنجا بر خصوصيت آن عمل و فضل او دليلى

ص: 112


1- االلّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية... وهذا يوم فرحت به آل زياد.

نيست، بلكه عدم خصوصيت قطعى است، و در اين جا ظاهر خبر علقمه و خبر صفوان خصوصيت نفس اين زيارت و اين الفاظ شريفه است.

دوم: اينكه ظاهر نقل " سيف " اين است كه صفوان عين آن زيارت كه " علقمه " حديث كرده بود در حرم أمير المؤمنين در غير روز عاشوراء خواند، وأبدا تصرفى نكرد و تغييرى نداد، و اگر في الجمله تصرفى و سر موئى تخلفى داشت البته تنبيه مىكرد، و الا لازم آيد يا خيانت كه وثاقت مانع او است، يا نسيان كه اصل دافع او است.

سوم: آنكه ظاهر اخبار ادعيه خاصه و زيارات مخصوصه آن است كه در الفاظ معينه و ترتيب مقرر در آنها اثرى است كه در غير آن ترتيب و غير آن الفاظ بدست نمى آيد، و براى هر مقامى عبارتى مهيا است، كه آنان كه بر اسرار وآثار او واقف نيستند از نيل وجه خصوصيت محجوبند، و در اخبار كثيره تصريح به اين خصوصيت شده، و نهى از تغيير بر وجهى كه كه اگر آن نهى نبود جزم به عدم ضرر او داشتيم، ولى با التفات به اين نواهى در موقعى قطع بعدم مدخليت آن هيئت يا نمىتوان پيدا كرد يا كم پيدا مىشود، و اين از قبيل آن است كه بعد از روايت أبان در امر اصبع (1) كه بين علماء مشهور است، و ديگر قياس اولويت قطعيه يا متعسر است يا متعذر، اگر چه در نظر اين بى بضاعت شق ثانى معين است.

از آن جمله خبرى است كه شيخ صدوق در (كمال الدين) و سيد اجل

ص: 113


1- أبان بن تغلب قلت لابى عبد االلّه: ما تقول في رجل قطع اصبعا من أصابع المرأة كم فيها؟ قال: عشرة من الابل، قلت: قطع اثنين؟ قال: عشرون، قلت: قطع ثلاثا؟ قال: ثلاثون، قلت: قطع أربعا؟ قال: عشرون، قال: سبحان االلّه... يا أبان انك اخذتنى بالقياس، والسنة اذا قيست محق الدين كافى 7 / باب 20 ص 300 حديث 6.

رضى الدين بن طاووس در (مهج) نقلا عنه آورده اند كه عبد االلّه بن سنان از صادق آل محمد عليهم السلام آورده كه فرمود زود است كه برسد شما را شبهه اى، و بمانيد بى علم و بى امام هدايت كننده، و نجات نيابيد در آن شبهه مگر آنكه دعاى غريق را بخوانيد، گفتم چگونه است دعاى غريق؟ فرمود ميگوئى: " يا االلّه يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي على دينك " من گفتم: " يا مقلب القلوب والابصار ثبت قلبي على دينك " امام فرمود درست كه خداى عز وجل مقلب القلوب والابصار است، ولى تو چنانچه من مىگويم بگو " يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك " (1).

و از آن جمله خبرى است كه در (خصال) از اسماعيل بن الفضل روايت كرده كه از حضرت صادق آل محمد پرسيدم اين آيه مباركه را " فسبح به حمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل غروبها " (130 طه 20) فرمود فرض است بر هر مسلمان كه قبل از طلوع شمس ده بار و قبل از غروب شمس ده بار بگويد: " لا إله الا االلّه وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد يحيى ويميت وهو حي لا يموت بيده الخير وهو على كل شئ قدير " اسماعيل مىگويد كه من گفتم " لا إله الا االلّه وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد يحيي ويميت ويميت ويحيي، فقال: يا هذا لا شك في أن االلّه يحيي ويميت، ويميت ويحيي، ولكن قل كما أقول (2).

ودر (كافى) ثقة الاسلام سند به علاء بن الكامل ميرساند كه صادق آل محمد عليهم السلام در تفسير كريمه " واذكر ربك في نفسك تضرعا وخيفة ودون الجهر

ص: 114


1- كمال الدين 2 / 352 رقم 49، بحار الانوار 52 / 149 رقم 73.
2- " خصال " باب العشرة ص 452 رقم 58 " تفسير البرهان " و " نور الثقلين " ذيل سورة 20 آيه 130.

من القول " (205 / 7) فرموده آن ذكر وقت شام " لا إله االلّه وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد يحيى ويميت، ويميت و يحيى، وهو على كل شئ قدير " است. علاء مىگويد گفتم " بيده الخير " فرمود درست كه خير بدست او است، ولى تو بگوى چنانچه من به تو مىگويم (1).

و اين مقوله اخبار كشف از خصايصى مىكند كه دست تصرف كوتاه مىشود و مؤيد اين سخنى است كه جماعتى از اهل حكمت برهانيه يونانيه و طايفه از أصحاب حكمت يمانية ايمانيه مثل ارسطو، وافلاطون، وفيثاغورس، وابو على ابن سينا، و حضرت استاد البشر خواجه نصير طوسى، قدس سره القدوسى، و خاتم الحكماء والمجتهدين سيد اجل داماد، و جماعت ديگر از فضلاء محققين مثل خفرى، وانطاكى و غير ايشان قائل شده اند كه حروف را خواصى است و آثارى و كمالاتى، و به حسب طبيعت به انقسام بر عناصر اربعه مختلف اند، و به حسب تعلق به كواكب سبعه تفاوت دارند، و حرف بمنزله جسد است، و عدد به منزله روح است.

و هر حرف را سه نشأت است، چه گاهى فلكى است، واو حرف علوى طبيعى روحانى حقيقى است، و گاهى وسطى است واو عالم تلفظ و منطق است و گاه رقمى خطى است، واو را سفلى مى نامند، و هر حرفى را جسمى است و روحى، و نفسى، و قلبى، و عقلى، و قوه كليه، و قوه طبيعيه، عدد صورت جسم است، وضربش در مثلش روح، وضربش در سه مثلش نفس، و در چهار مثل قلب، و تمام ظهور قلب عقل است، ومربع عقل كه ضربش است در نفسش قوه كليه، وضرب قوه كليه در ده قوه طبيعيه او است.

مثلا حرف " با " جسم او " 2 " روحش " 4 " نفسش " 12 " قلبش " 16 "

ص: 115


1- كافى 2 / 527 رقم 17 و " تفسير البرهان " و " نور الثقلين " ذيل الاية.

عقلش " 136 " قوه طبيعيه اش " 18496 " قوه كليه اش " 184960 " و براى هر يك از اينها حكمى است، و هر حرفى به اختلاف هر يك از مراتب اثرى دارد، و همچنين براى هر حرفى لوازمى و مراتبى ذكر مىكنند كه ما در صدد حكايت آن اقوال نيستيم، و اين كتاب هم گنجايش آنها را ندارد، ولى محض اشاره همين مختصر ذكر شد، و قياس ساير احكام بر اين مىشود.

و در اخبار اهل عصمت اشاره به اعتبار حروف و استفاده مطالبى از حروف نورانيه شده، بلكه سيد اجل داماد رفع االلّه قدره در (جذوات) ادعاى تواتر اخبار أهل بيت در اين باب كرده، و خواص ادعيه واوراد و اذكار وأعداد آن ها را مرتب بر اين امر كرده، و ما اگر چه از سر اين امور محجوبيم، ولى بعد از اتفاق اين طايفه از علماء وحكماء البته شك در اعتبار الفاظ مخصوصه نمىكنيم و تا آنها ادا نشود برائت يقينه حاصل نمى شود.

و از اينجا دانستى كه اين وجه را جداگانه مىتوان وجهى به حساب آورد، و بعد از ملاحظه اين وجوه البته براى كسى كه خواص وآثار مترقبه از زيارت عاشوراء را راغب است لازم است كه از لفظ مأثور تخطى نكند، و به همان وجه روايت " هذا يوم " بگويد، چه اصل برائت در احراز از آثار واقعيه و خواص نفس الامريه عمل دخلى ندارد، وغايت او رفع عقاب يا انقباض است در واجب و مستحب، اگر در او جارى باشد چنانچه در محل خود تقريبى از او كرده ايم، و اشكال سابق بعد التأمل مسرحى در وادى صحت ندارد چه اشاره بر سه وجه مىشود:

به حضور واقعى، و حضور ذهنى، و حضور ذكرى.

و در اين زيارت چون از اول تا آخر ذكر سيد الشهداء و مصائب كربلا، و وقايع عاشورا است صورت ذهنيه او حاضر و نصب العين زائر است، چه

ص: 116

مانع دارد هم او را اشاره كند، و بگويد " هذا يوم كذا " و از آنچه گفتيم معلوم شود كه بر فرض تسليم جواز تغيير و تماميت دليل ترخيص در افاده اين حكم تغيير اول (1) كافى است.

و در كلمه ثانيه (2) رعايت قانون احتياط قاضى به آنست كه اشاره به همان يوم عاشوراى مذكور سابق نمايند، و " هذا يوم " بگويند، كه البته مجزى و صحيح و عربى فصيح است، و تغيير بى سبب مخرج عمل از آثار خود است، يا قطعا يا احتمالا، و بايد احتراز كرد، واصح به اعتقاد قاصر اقتصار بر لفظ روايت است، در هر دو موضع، و عمده ادله فعل صفوان است، وااللّه العالم وهو العاصم.

فائده - 4 كساني كه گفته اند صد مرتبه لعن و سلام در مصباح سيد نيست از بىخبرانند

سيد اجل رضى الدين ابن طاوس رضى االلّه عنه در (مصباح الزائر) بعد از روايت حديث زيارت عاشورا و ذيل روايت منقوله در (مصباح) به تمامه مىفرمايد: " قال على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس " هذه الزيارة نقلناها باسنادنا من (المصباح الكبير) وهو مقابل به خط مصنفه رحمه االلّه، و لم يكن في الفاظ الزيارة الفصلان اللذان يكرر ان مأة مرة، وانا نقلنا الزيارة من (المصباح الصغير) فاعلم ذلك انتهى.

و صريح اين عبارت آن است كه دعاى لعن و سلام در نسخه سيد نبوده، و بعض بى خبران كه نسبت به سيد داده اند كه در نسخه (مصباح) " مأة مرة " بعد از دعاى لعن و سلام نيست، و از اين جهت يك دفعه خواندن كفايت

ص: 117


1- االلّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية.
2- وهذا يوم فرحت به آل زياد...

مىكند وجهى ندارد.

و ظاهر بلكه متيقن آن است كه نسخه حاضره در خدمت سيد رضى االلّه عنه سقطى داشته اگر چه مقابله با خط شيخ شده بود، چه سهو و نسيان بمنزله طبيعت ثانيه انسان است، و تطابق ساير نسخ (مصباح) و ساير كتب مؤلفه مزار كه اعلام علماء شيعه رضى االلّه عنهم تأليف فرموده و از او نقل كرده اند، و نيز نقل اين فقره و وجودش در (مصباح صغير) به اعتراف سيد رحمه االلّه كه مختصر (مصباح كبير) است شاهد صدق اين دعوى است، و به هيچ وجه جاى دغدغه و تأمل ندارد.

فائده - 5 -

اگر چه مكرراً تلويحاً اشاره كرديم محض ايضاح و اعلان جديدا مىنويسيم كه دانستى كه خواندن دعاى صفوان در عمل زيارت عاشورا شرط نيست، و عمل بدون او تمام است، بلى به جهت احراز فضيلت خاصه و ثواب مخصوص بسيار خوب است، پس التزام به او در عمل اگر بوجه خصوصيت و اعتقاد شرطيت باشد خالى از اشكال نيست.

فائده - 6 زيارت عاشورا را در شب هم ميتواند خواند

سابقاً اشاره كردم، و مجدداً تصريح مىكنم كه اگر چه ذيل حديث علقمه مخصوص است به " يوم " وبظاهره دليل جواز قرائت زيارت در شب نيست، چنانچه فقره " هذا يوم " و " هذا اليوم " در اين زيارت مؤكد اين ظاهر است ولى ذيل حديث صفوان كه مىگويد " اذا حدث لك حاجة " تا آخر آنچه گذشت، نص در عموم ازمانى است، ونافى خصوصيت ليل و استعمال يوم در مطلق شب و روز يعنى در صرف زمان در لغت عرب و اخبار اهل البيت

ص: 118

عليهم السلام بيش از حد احصاء، و مصرح به فقهاء وادبا است، پس لفظ روايت علقمه منافى نيست، و عبارت متن زيارت نيز منافاتى ندارد، چه اشاره به روز عاشورا است، اگر چه حاضر نباشد، يا اشاره به وقت حاضر است، و چون تشريع عمل ابتدا براى زيارت روز عاشورا بوده استعمال لفظ يوم در زيارت شريفه و از آن مطلق زمان اراده كردن غايله ندارد، وااللّه العالم به حقايق احكامه.

فائده - 7 -

اگر چه مختار در كيفيت قرائت زيارت عاشورا معلوم شد، ولى اگر كسى بخواهد به احتياط عمل كند اولى اينكه اولاً سلامى بجانب قبر سيد الشهداء عليه السلام بكند، و لعن زياد بر قاتلان آن حضرت كند به هر لفظ كه بخواهد، آنگاه دو ركعت نماز كند پس زيارت عاشورا را بخواند با لعن و سلام و نماز و دعاى صفوان كه البته اگر چنين كرد عمل به مقتضاى روايت مذكوره قطعاً كرده، و يقين به برائت حاصل نموده.

فائده - 8 زيارت عاشوراء در يك مجلس خوانده شود

نظر در أدله مقتضى آن است كه تمام عمل در مجلس واحد صادر شود بر وجهى كه وحدت عرفيه صادق آيد، اگر چه جمود بر ظواهر اخبار و وقوف بر متون أدله موجب آن است كه اعتبار وحدت حقيقية و اتصال تدقيقى شود بر وجهى كه در اثناى عمل هيچ فصلى از غير او نيايد، و ليكن ظاهر آن است كه وقوع بعض افعال قليله كه موجب تعدد عرفى نشود ضرر ندارد، وعلى الخصوص اگر نفس آن فاصله از سنخ عبادات ومقوله اذكار مثل استخاره و صلوات و غير آنها باشد كه ظاهراً موقعى براى تأمل در آنها نيست، اگر چه اولى مواظبت بر اتصال

ص: 119

وحدانى به وحدت حقيقيه است كه به هيچ وجه من الوجوه فاصله نيارند، چه رونق عمل و روحانيت عبادت به حضور قلب و اقبال خاطر و اجتماع حواس و توجه باطن است و در جميع أجزاء و شرايط، و البته اشتغال به كار ديگر موجب زوال آن كيفيت و بطلان آن خاصيت خواهد شد، مگر اينكه اشتغال به عبادت ديگر منافى با حضور و توجه در آن عمل نباشد، چنانچه در حديث بذل خاتم در حال ركوع از حضرت ولايت مرتبت - سلام االلّه عليه وعلى من انتسب اليه - كه موجب نزول آيه كريمه " انما وليكم االلّه ورسوله والذين... " تا آخر آيه (55 مائده 5) شد.

از ابو الفرج عبد الرحمن بن الجوزي الحنبلي البغدادي الواعظ پرسيدند كه آن حضرت چگونه با كمال اقبال به صلاة متوجه به سائل شده انفاق زكات فرموده؟ در حل اشكال و جواب سؤال تمثل به اين أشعار جست، و انشاد كرد:

يسقى ويشرب لا تلهيه شكرته *** عن النديم ولا يلهوا عن الكأس .

اطاعه سكرة حتى تمكن من *** فعل الصحاة فهذا أفضل الناس

ولى دانشمندان نكته شناس مىدانند كه اين مقام ارزانى هر كس نخواهد شد، بلكه شايسته اولياى كبار است كه در مرحله بندگى و مقام عبوديت مظهر صفت " لا يشغله شأن عن شأن " شده اند، و اين خاصه آن بزرگوار و پيروان مخصوص او است، كه به قدم صدق و صفا بجميع مراتب وجود اقتفاى به آثار و اقتباس از انوار ائمه اطهار كرده اند، و از كلمات قصار اين قاصر است " ما كل صيد غزالة ولا كل نجم عزاله " وااللّه ولي التوفيق.

فائده - 9 وظيفه كسى كه نميتواند زيارت عاشورا را در يك مجلس بخواند

از جمله مقررات در علم اصول آن است كه اگر اتيان به مركبى كه مشتمل

ص: 120

بر أجزاء و شرايطى است به تمامه ممكن نشود و متعسر باشد، و امر دائر شود در اتيان او بين ترك جزئى يا شرطى محتمل است تخيير و ارجاع به اراده مكلف كه ناشى از مرجحات خارجيه مىشود، ومحتمل است ترك شرط واتيان به اجزاء چه ترك وصف اولى از ترك موصوف است، و تواند بود بگوئيم اختيار اهم كند، و غير أهم را ترك نمايد، چه گاه باشد كه وجود شرطى در قوام شئ مدخليتش بيشتر از جزئى باشد، خاصه اگر جزء راجع به اجزاء كماليه باشد نه اجزاء اصليه.

و اين احتمال در بادى نظر اقوى است، اگر چه خالى از تأملى نيست، و به هر صورت در قرائت زيارت عاشوراء اگر مكلف متمكن نشد كه تمام زيارت را در مجلس واحد بجاى بياورد، و امر داير شد بين ترك جزء و ترك شرط كه وحدت مجلس باشد، اقوى به نظر ترك اعتبار وحدت مجلس است، بلكه تمام عمل را در مجالس متعدده بياورد، چنانچه در (رسائل) تصريح به اين كيفيت فرموده اند، و اولى تر اينكه محافظت بر تقليل مجالس كند، به اين معنى كه اگر بقيه را در يك مجلس بياورد كه مجموع عمل در دو مجلس واقع شود بهتر است از اين كه در سه مجلس باشد، و هر چه فصل بين دو مجلس كمتر باشد اولى است كه اقرب به حقيقت وانسب به وحدت مطلوب است، وااللّه العالم به حقايق أحكامه.

فايده - 10 - تحقيق در لفظ (عاشورا) و اينكه لفظ عربي است، و مقصود از أو دهم محرم است، و نقد بر كلام بخارى

مناسب است كه در اين مقام تحقيق لفظ عاشوراء بشود، چه تعلق تمامى و مناسبت تامى به اين ابواب و اسم اين كتاب دارد، لهذا متعرض مىشويم:

بدان كه جماعتى گفته اند كه عاشوراء معرب است، و در اصل عبرانى بوده

ص: 121

و لفظ أصلى عاشور است، و او روز دهم از ماتشرى يهود است، كه روزه او را فرض مىدانند، وصوم كبور مىنامند، و چون او را بر ماه هاى عربى تطبيق كرده اند روز دهم اول سال اعتبار شد، كه دهم محرم الحرام باشد، چنانچه او نيز در دهم اول ماه هاى يهود واقع شده.

و ظاهر جماعتى از لغويين اين است كه خود عربى است، وقياس لغت وماده عشر شاهد او است، واشتراك لغتين كثير الوجود است، مثل صابون، وتنور و كوزه، و غير ذلك كه در " فقه اللغة " ثعالبى و (مزهر اللغة) سيوطى معدودى از اينها مذكور شده، و مىتوان ادعا كرد كه اصل عدم تعريب است، و اين از اصول عقلائيه است كه موصوف بر ثبوت حالت سابقه و راجع به استصحاب نيست و در مطاوى كلمات لغويين ونحويين به اين اصل اشاره شده.

وعلى الجمله ظاهر استعمال، و اخبار صحيحه متواتره در قتل سيد الشهداء عليه السلام كه در دهم محرم بوده، و استعمال متواتر قديم بر وجهى كه جاى شك نيست، و احتمال خلاف ندارد، و عبارات جماعتى از لغويين وفقهاء فريقين شاهد اين است كه عاشوراء دهم محرم است، و تاسوعا نهم مىشود.

و آنچه در (صحيح بخارى) از ابن عباس نقل شده كه عاشوراء نهم است و تاسوعا هشتم (1) البته كذب و مفترى است، و هم در صحاح خود ايشان شاهد

ص: 122


1- ابن عباس ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله قال: لئن عشت - قال روح لئن سلمت - الى قابل لاصومن التاسع يعنى عاشوراء (مسند احمد بن حنبل ج 1 / 236). أتيت ابن عباس وهو متوسد رداءه في المسجد الحرام فسألته عن صوم عاشوراء، فقال: اذا رأيت هلال المحرم فأعد فاذا كان يوم التاسع فأصبح صائما، فقلت: كذا كان محمد صلى االلّه عليه وآله يصوم؟ فقال: كذلك محمد صلى االلّه عليه وآله يصوم (سنن أبي داود 2 / باب صوم ص 327 رقم 2446).

وضع واماره كذب وارد شده، چه روايت كرده اند: " انه صام يوم عاشوراء فقيل له ان اليهود والنصارى تعظمه فقال عليه السلام: فاذا كان العام المقبل صمنا التاسع (1).

و اين دليل است كه مراد از يوم عاشوراء يوم عاشر است چنانچه واضح است، و لفظ تاسوعا نيز بر قوانين عربيت جارى است، و در حديث مكررا وارد شده، پس قول جوهرى كه او را مولد دانسته خطا است، چه مولد عبارت از الفاظ مستحدثه در ألسنه متأخرين است كه كلامشان حجت نيست، و از عرب فصيح استعمال او صادر نشده، و اخبار صادقين عليهما السلام بالاتفاق از آن طبقه است، و اين نوع اشتباهات از قصور تتبع اين جماعت است در كلام اهل بيت عليهم السلام، و از اين قبيل در كلام ايشان بسيار است، مثل اينكه " كنه " را جوهرى مولد دانسته " وازل " را ازهرى با اينكه در (نهج البلاغه) مكرم و در زبور اهل البيت صحيفه مقدسه كثيراً استعمال شده و مقصود استيفاى اين قسم از خطاهاى اين طايفه است.

و در لفظ عاشوراء چند لغت ثابت است: عاشورا و عاشوراء به مد و قصر وعشورا وعشوراء، وعاشور چنانچه از (قاموس) و غير او استفاده مىشود، و در اشعار فصيحه عرب متأخرين استعمال عاشور وارد شده، چنانچه سيد اجل اعظم ذو الحسبين الرضي رضي االلّه عنه كه جماعتى از ادباء عامة و خاصه اشعار او را

ص: 123


1- عبد االلّه بن عباس يقول: صام النبي صلى االلّه عليه وآله يوم عاشوراء وأمرنا بصيامه قالوا: يا رسول االلّه انه يوم تعظمه اليهود والنصارى، فقال رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فاذا كان العام المقبل صمنا يوم التاسع فلم يأت العام المقبل حتى توفى رسول االلّه (سنن أبى داود 2 باب صوم ص 327 رقم 2445).

حجت مىدانند گفته:

فقلت هيهات فات السمع لائمه *** لا يعرف الحزن الا يوم عاشور

فائده - 11 -

از جمله آنچه بايد تنبيه بر او شود آن است كه زيارت عاشوراء از ساير زيارات امتيازى معلوم، وتفوقى مشهود دارد، چه ظاهر خبر صفوان آن است كه جبرئيل امين اين زيارت را از خداى جليل تلقى كرده، به رسول اكرم صلى االلّه عليه وآله رساند، و به وساطت ائمه عليهم السلام به صادق آل محمد رسيد، و وقت اظهار اين حكم زمان حضرت باقر عليه السلام بود، چنانچه در ساير أحكام كه تأخير بيان آنها به مصالح منوطه به خصوصيات ازمان مى شد، همين وجه معتمد أهل تحقيق است على هذا اين الفاظ شريفه از حديث قدسى معدود مىشوند، و در شرف و فضيلت حليف قرآن مجيد، وهم سنگ كتاب كريم مىشود، چه هر دو كلام خدايند، و در حجيت الفاظ و صحت معانى نيز با قرآن فرسى رهان ورضيعى لبان در شمار خواهند رفت.

چه، فرق بين حديث قدسى و قرآن بنا بر مذهب جماعتى آن است كه قرآن كلام منزل به الفاظ معينه وترتيبات مخصوصه است بغرض اعجاز به سوره اى از او، و حديث قدسى كلامى است كه به لفظ معين و ترتيب مخصوص نازل شده باشد از جانب حضرت احديت بر قلب نبى، لكن نه بغرض اعجاز مثل ساير كتب يزدانى و صحف آسمانى.

و بنابراين حديث نبوى آن است كه معنى او وحى شده باشد، و تعبير از او به الفاظ خاصه مفوض به خود نبى باشد، چه مذهب اماميه آن است كه پيغمبر جز از وحى نمى گفت، چنانچه در قرآن كريم است كه " و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى " (3 النجم 53). اگر چه اهل سنت در اين مرتبه خلاف

ص: 124

دارند، و در صدد تصحيح قول عمر كه گفته " ان الرجل ليهجر " برآمده اند به تفصيلى كه شرح او لايق اين موضع نيست.

و جماعتى گمان كرده اند كه حديث قدسى آن است كه معنى او را در منامى يا به الهامى به رسول خداى تعالى به وحى برساند.

وقال السيد المحقق الداماد رضى االلّه عنه: " يشبه أن يكون التحقيق ان القرآن كلام يوحيه االلّه سبحانه الى النبي معنى ولفظا، فيتلقاه النبي من روح القدس مرتبا، ويسمعه من العالم العلوى منظما، والحديث القدسي كلام يوحي الى النبي صلى االلّه عليه وآله معناه فيجري االلّه تعالى على لسانه في العبارة عنه ألفاظا مخصوصة في ترتيب مخصوص ليس للنبي ان يتبدلها ألفاظا غيرها، أو ترتيبا غيره، والحديث النبوي كلام معناه مما يوحي الى النبي فيعبر عنه حيث يشاء كيف يشاء " انتهى المقصود من كلامه، زاد االلّه في علو مقامه.

وقلت قبل ذلك في ارجوزتي في الدراية الموسومة ب (تميمة المحدث):

ثم الحديث منه قدسي نقل *** كلامه بلا تحد اذ نزل

كقوله جل علاه: " الصوم لي " *** فليس من سنخ الكتاب المنزل

وللخوض في تحقيقه مقام آخر.

و جمله كلام آن است كه رعايت آداب اين زيارت را كه از اشرف احاديث قدسيه ودرة التاج آن جواهر السنية است بايد ملتزم بود كه البته انشاء االلّه از بركات مواظبت اين كلام الهى و وحى سماوى در سلك كروبيين منخرط، و در رشته ملكوتيين منتظم شوند.

فائده - 12

از زيارت عاشوراء بركات اخرويه و منافع دنيويه وآثار غريبه و خواص

ص: 125

عجيبه در قضاى حاجات و نيل مقاصد و حصول مطالب آن قدر ديده شده كه نمىتوان احصا كرد، و در بعض رؤياهاى صادقه كه حكم مكاشفات حقه دارد خصايص عظيمه و منافع جليله از او معلوم شده كه نمىشود استقصاء نمود، و ما در اين فايده يك قصه از آن قصص را كه به وثاقت سند و كثرت امارات افاده قطع مىكند، و از أعظم منافع كريمه و فوائد عظيمه اين زيارت است ذكر مىكنيم:

و آن چنان است كه ثقه امين و صالح بار حاجى ملا حسن يزدى كه از اخيار متنسكين واعيان متعبدين نجف اشرف است، و به ديانت و صلاح مشهور علماء و معروف فقهاء است نقل كرد از حاجى محمد على يزدى كه وى را به وثاقت و امانت و فضل و صلاح ستوده كه دائما در تحصيل توشه آخرت و اصلاح حال خود مىكوشيد، و شبها در مقبره واقعه خارج بلده يزد كه معروف است به مزار جوى هرهر، و جماعتى از صلحا و نيكان در او مدفونند به سر مىبرد، وى را همسايه اى بود كه از ايام صبا وريعان عمر با يكديگر آشنائى و معرفت داشتند، و با يكديگر به كتاب مىرفتند تا بزرگ شد، وعشارى پيشه كرد و به زيست، تا اجل محتوم در رسيد، و در مقبره در مكان قريب به معبد آن عبد صالح مدفون شده، و به فاصله كمتر از يك ماه در خواب وى آمد، با هيئت نيك و حال خوش، اين شخص صالح نزد وى رفت و مسألت كرد از حال او كه مرا به حال تو از آغاز و انجام معرفت كامل و اطلاع تام بود، و احتمال خير و صلاح باطن راه نداشت، و اعمال تو جز عذاب را اقتضاء نمىكرد، بگو تا به كدامين عمل به اين مقام رسيدى و اين مرتبه يافتى؟ گفت: آرى چنان است كه گفتى و من در عذاب سخت و بلاى شديد بودم از آن روز تا روز گذشته كه زوجه استاد أشرف حداد فوت شد و وى را در اين موضع به خاك سپردند، و اشاره كرد به موضعى كه به تخمين صد زرع از او دور تر بود

ص: 126

و در شب وفات وى حضرت سيد الشهداء عليه السلام سه مرتبه وى را زيارت كرد، و در كرت ثالثه به فرمود تا عذاب از اين مقبره برداشته شد، و حال ما يك سره از بركت او ديگرگون شد، و با وسعت عيش و فراغ رفاهيت قرين شده ايم، حاجى محمد على مىگويد: من متحيرانه از خواب برخاستم، و حداد را نمى شناختم و محله او را نمى دانستم، به بازار حدادها رفتم، و به فحص حال او برآمدم تا استاد اشرف را يافتم، و پرسيدم كه تو را زنى بود؟ گفت: آرى ديروز درگذشت و در فلان موضع و همان مكان را اسم برد، دفن كردم، گفتم او به زيارت سيد الشهداء رفته بود؟ گفت نه، گفتم ذكر مصائب آن جناب مىكرد؟ گفت نه، گفتم مجلس عزاى آن جناب به پا مىكرد؟ گفت نه، آنگاه از من پرسيد چه مىجوئى؟ خواب را براى او روايت كردم.

جواب داد كه آن زن چند روزى در اواخر عمر زيارت عاشوراء مواظبت داشت، و چون آثار اخرويه اين زيارت كريمه آن قدر است كه به بركت وجود يك نفر كه چند روزى مواظب او بوده از مقبره كه عشاران و غير ايشان از عاصيان در او دفن شدند عذاب مرتفع شود (مراجعه شود به صفحه 401)، وآثار دنيويه او چنان است كه هيچ صاحب مهم و مطلب بزرگ نيست كه حوائج او به مواظبت چهل روز ادا نشود، چنانچه به تجربه صحيحه معلوم عارف و عامى شده، البته شايسته است كه اهل ايمان از اين عمل صحيح السند، كثير المعونة، قليل المؤنة غفلت نورزند، و تساهل روا ندارند، و اگر گاه گاه از فوائد اين شرح بعد از مراجعه فائده اى ببرند، و نصيبى يابند اين بى بضاعت را از دعاى خير فراموش نكنند، وااللّه الموفق لكل خير و به الاعتصام عن كل زيغ وضير.

والحمد اللّه أولا وآخرا وظاهراً وباطنا و صلى االلّه على محمد وآله الطاهرين واللعنة على أعداءهم الى يوم الدين.

ص: 127

باب دوم: در ترجمه و شرح الفاظ زیارت عاشورا

باب دوم

در ترجمه و شرح الفاظ واقعه در زيارت مباركه به اندازه گنجايش اين مختصر و مقدار مهلت اين قليل البضاعه، و به جهت تميز ترجمه از شرح رمزى مقرر كرديم. جيم را علامت ترجمه گذاشتيم وشين را نشانه شرح.

" السلام عليك يا ابا عبد االلّه مراجعه شود به صفحه 441.

ج - سلام بر تو باد اى ابو عبد االلّه.

ش - شرح اين كلمه مباركه در دو مقام مىشود:

مقام اول:

در تفسير لفظ " سلام " است، و آن محتاج است به تمهيد مقدمه لهذا مىگوئيم:

بدان كه هر طايفه اى را ادبى و عادتى بوده كه در وقت تلاقى وتخاطب به آن طريقه رفتار مىكردند، و اداء آن تحيت مىنمودند، از آن جمله گفته اند تحيت نصارى دست بر دهان گذاشتن بوده، چنانچه اين اوقات كلاه برداشتن است، و تحيت يهود به انگشت اشاره كردن بوده، و تحيت گبران و عجمان خم شدن

ص: 128

و تعظيم كردن بوده، وتحيت عرب گفتن كلمه " حياك االلّه " بوده يعنى خدايت زنده بداراد، و گاه با خصوص ملوك " أبيت اللعن " (1) مىگفتند، و گاهى " عم صباحا " يا " أنعم صباحا " يا " نعمت صباحا " يا " مساءا " در هر سه عبارت مىگفتند، چنانچه عنترة بن شداد العبسي در " مذهبه " خود گفته:

يا دار عبلة بالجواء تكلمى * وعمى صباحا دار عبلة واسلمى وأشهر واكثر اين تحايا كه همه با يكديگر در همه أوقات مىگفتند همان " حياك االلّه " بوده، ولفظ " تحيت " مأخوذ از همين كلمه است، و مصدر باب تفعيل است، و در اصل " تحييت " بر وزن " تصليت " بوده، و بعد از ادغام بر وزن " تقيه " شده، و چون كه اين كلمه در مقام اكرام و تشريف استعمال مى شد، مطلق اكرام و اعظام را تحيت گفتند، و از اين باب است " التحيات اللّه " كه در تشهد كبير وارد است، و ظاهر اين است كه همين معنى تحيت است در آيه كريمه " واذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها " (86 النساء 4) و مراد مطلق بر است واكرام.

چنانچه در (تفسير) شيخ أقدم اعظم على بن ابراهيم القمى رضى االلّه عنه روايت شده (2).

و در (خصال) از حضرت امير نقل كرده تعميم تحيت را نسبت به تسميت عاطس (3).

ص: 129


1- في الاساس في لعن: و من المجاز أبيت اللعن، وهي تحية الملوك في الجاهلية أى لا فعلت ما تستوجب به اللعن، وفي عده مجازا في خصوص اللعن نظر (منه).
2- تفسير القمى 133 وبحار الانوار 76 / 7 وبحار 84 / 273 وتفسير البرهان ذيل الاية.
3- خصال 633 وبحار الانوار 10 / 111 وبحار 76 / 54 وتفسير البرهان ذيل الاية وبحار الانوار 44 / 195 في فضل الامام الحسين.

و در (صافى) و (بحار) از (مناقب) در قصه هديه كردن كنيزك دسته ريحان را به جناب امام حسن عليه السلام، و آزاد كردن آن جناب آن كنيزك را نقل استشهاد امام عليه السلام به آيه شريفه كرده اند (1).

و از مجموع اين اخبار استفاده عموم مىشود، و محمول بر استحباب است و اگر خصوص سلام مراد باشد، نه چنان است كه لفظ در او مستعمل باشد، چنان كه بعض مفسرين توهم كرده اند، چنانچه بر ارباب نظر ظاهر است، و در مثل شعر قطامى كه معارف شعراء عرب است:

" انا محيوك فاسلم أيها الطلل *** وان بليت وان طالت بك الطيل "

و در اين شعر معروف حماسى:

" انا محيوك يا سلمى فحيينا *** وان سقيت كرام الناس فاسقينا "

و در شعر عنترة در " مذهبه " معروفه:

" حييت من طلل تقادم عهده *** أقوى وأقفر بعد أم الهيثم "

و امثال اينها محتمل است كه مراد مطلق اكرام و تعظيم و اداء رسم و تعارف باشد، واظهر آن است كه همان دعاى به حيات باشد، و اشاره به تحيت معروفه شود كه " حياك االلّه " چنانچه ادباء فهميده اند، بنابراين مىتوان ملتزم شد كه لفظ حيى ويحيى در اين كلمات مأخوذ از لفظ " حياك االلّه " است مثل " بسمله " و " حوقله " كه مشتق اند از لفظ، نه از معنى، و اين بعيد است، و مىتوان گفت چون دعاى به حياة و بقاء از مقتضيات حصول آنها است، پس مىتوان نفس اين فعل را به اين ملاحظه نسبت به داعى داد و اطلاق حياة و اشباه او به صحت خواهد پيوست، و اين نظير آن است كه كسى كه جزاه االلّه خيرا گويد، مىگويند جزاه خيرا و تفصيل اين مطلب خارج از وظيفه اين مقام است.

ص: 130


1- مناقب 3 / 183 و بحار الانوار 84 / 273 وبحار 44 / 195.

و از آنچه در معناى تحيت گفتيم معلوم شد، كه به جهت رعايت اصل معنى است كه گاهى در معنى بقاء استعمال مىشود، و چون ملوك مخصوصند به تحيت و اداء احترامات ايشان فريضه عرفيه است، تحيت را گاهى بمعنى ملك در كلام مى آورند، چنان كه زهير بن حباب الكلبى گويد: " ولكل ما نال الفتى قد نلته الا التحية " وعمرو بن معدى كرب الزبيدى گويد:

" أسير به الى النعمان حتى *** أنيخ على تحيته بجند " أى ملكه.

و از يعقوب بن السكيت رضى االلّه عنه منقولست كه لفظ تحيات را در تحيات صلاة حمل بر ملك نموده، وااللّه أعلم بالصواب.

چون اين مقدمه را دانستى مىگوئيم كه تحيت اسلام " سلام " است، چنانچه از تفسير آيه مباركه " ولا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا " (94 النساء 4) از كتب خاصه وعامه مستفاد مىشود بنابر قرائت معروفه كه سلام باشد نه سلم كه در روايتى قرائت عاصم بن أبن النجود رحمه االلّه است، كه خلاصه معنى او چنان است كه اگر كسى اظهار اسلام كند به سلام كردن كه تحيت اسلام است انكار بر او نكنيد، و نگوئيد كه مؤمن نيستى و دروغ ميگوئى، اگر مؤمن به كسر ميم به صيغه اسم فاعل باشد، و اگر به فتح باشد چنانچه نسبت به قرائت حضرت باقر عليه السلام داده اند، ترجمه چنان مىشود كه نگوئيد در امان نيستى، چه مسلم به سلام طالب امان است.

بالجمله اين معنى كه سلام تحيت مخصوص به اسلام است از غايت وضوح محتاج به استشهاد نيست، و استشهاد جماعتى به آيه كريمه " تحيتهم يوم يلقونه سلام " (44 الاحزاب 33) محل نظر و تأمل است.

ص: 131

چند تفسير براى سلام

و معنى سلام را وجوه مختلفه گفته اند:

يكى اينكه سلام اسم خداى عز وجل است، و مراد آن است كه خدا حافظ تو باشد، و اين وجه را اگر چه از ابن انبارى نقل كرده اند، و بعض محدثين اقتصار بر او كرده، ولى به نظر تمام نمى آيد چه لفظ " عليك " بنفسه مؤدى معنى حفظ نيست، چنانچه اگر بگويند االلّه عليك، والرحيم عليك، بسيار ركيك خواهد بود، و تقدير خبر خلاف اصل است علاوه بر آنكه بالضروره اين تركيب با ساير تراكيب سلام يك معنى دارد، اين احتمال در لفظ سلام عليك متمشى نيست، به جهت تنكير، و در سلاما و سلام االلّه عليك، وبلغ اليه سلامى، واقرئه السلام، به هيچ وجه اين احتمال صورت نخواهد گرفت.

ديگر - اينكه سلام مصدر باب تفعيل باشد بمعنى تسليم.

سوم - اينكه مصدر مجرد وبمعنى سلامت باشد، و اين دو وجه به حسب اختلاف موارد تفاوت مى كنند، اگر چه وجه ثالث في الجمله اقوى واظهر است و سلام در لغت عرب به معانى متعدده شنيده شده كه اصل در آنها معنى سلامتى است، و از اين جهت بمعنى سنگ مخصوصى كه به صلابت ممتاز است آمده و به معنى درخت سختى، و به معنى دجله وارد شده است، چه همه از ضيعت سالمند، و مىتوان در دجله به اعتبار سلامت طبع آبش باشد.

چنانچه از حضرت هادى عليه السلام در فضل سامره آمده است، كه آبش را به عذوبت وصف فرموده، و بغداد را به احتمالى به اين جهت دار السلام ناميدند كه دجله در او است، و از اين جهت است كه دلو دسته دار را كه سالم از آفات است سلم گفتند، و اين معنى در اكثر تراكيب " س ل م " جارى است و خداى عز وجل را كه سلام مىگويند هم به اين مناسبت است، چه حق سبحانه و تعالى خلق را از بلايا و آفات و شرور و نقائص حفظ مىكند، يا از اين

ص: 132

جهت است كه همه مستعدين را از مراتب مواد امكانيه به تربيت آفتاب رحمت رحمانيه كه بر قاف تا قاف هر دو جهان تافته به درجه كمال استعداد و قابليت خود مىرساند، و از موانع و صوارف به سلامت نگاه داشته، به سرحد مستعد له ايصال مىفرمايد، يا از اين جهت است كه ذات مقدسش به جهت تعالى از افق حدوث و امكان از جميع نقائص سالم است " فهو السلام ومنه السلام واليه السلام " (1).

ص: 133


1- اين عبارت حديث است (فاطمة الزهراء االلّه السلام ومنه السلام واليه السلام مجالس الطوسى - مواهب السنية 264). سعيد ابن جبير عن ابن عباس قال: جاع النبي صلى االلّه عليه وآله جوعا... فهبط جبرئيل عليه السلام ومعه لوزة فقال: يا محمد ان االلّه يقرءك السلام فقال: يا جبرئيل االلّه السلام ومنه السلام واليه يعود السلام - مواهب السنية 232. سلمان الفارسي عن رسول االلّه... فقلت هو السلام ومنه السلام واليه يعود السلام بحار الانوار 18 / 313 ط طهران. أبي سعيد عن رسول االلّه ان االلّه هو السلام، ومنه السلام واليه السلام وعلى جبرئيل السلام العياشي بحار الانوار: 18 / 385 ط طهران. االلّهم أنت السلام، ومنك السلام، واليك السلام، واليك يعود السلام، ودارك دار السلام - بحار الانوار 100 / 412، ومفاتيح الجنان اعمال مسجد الكوفة. االلّهم أنت السلام ومنك السلام واليك يرجع السلام بحار الانوار 101 / 209 ط طهران). و منطبق بر معانى ثلاثه سلام است، هو السلام به اعتبار تعالى ذات مقدسه از سمات امكان، ومنه السلام به اعتبار اينكه سلامت از آفات از الطاف او است واليه السلام به اعتبار اينكه غايت مواد مستعده بجانب قرب حضرت او است، كما قال الحكيم المعاصر: يا واهب العقل لك المحامد *** الى جنابك انتهى المقاصد وهو أحسن شعره فاحتفظ مما ذكرناه واغتنمه (منه).

بالجملة معلوم شد كه مراد از سلام سلامتى و آسايش است، و لفظ على در " عليك " مفيد معنى شمول و احاطه است، چنانچه در " رحمة االلّه عليه " و " رضوان االلّه عليه " و اشباه آنها است، و وجه ترجيح اين تحيت امورى چند است كه تضاعيف كلمات علماء استفاده شده، اگر چه برخى از آنها در نظر دقيق خالى از مناقشه نيست، ولى غرض در اين گونه مطالب اقناع وتقريب است، و اجمالا به پاره اى از آنها اشارتى مىشود.

اول اينكه در الفاظ تحاياى ديگر دعاى به كمال خاصى مثل حياة و غير او بود، و در اين تحيت اخبار به سلامت كه طارد جميع آفات و شرور است از موت و قتل واسقام ومذلت و فقر و جز اينها.

دوم اينكه چون رسم جاهليت اين بود كه گاهى بى هنگام بر يكديگر مىتاختند يا به حيله وغدر بر يكديگر دست مى يافتند، و آن تحاياى مرسومه در تأمين خاطر و تسكين قلب به نصوصيت و صراحت لفظ سلام نبود كه مايه آسايش دلها و آرام قلوب شود، و اول وارد بر سمع ومبدء تلاقى كه لفظ سلامت باشد بشارتى است كه مايه بشر وطيب نفس خواهد شد، و ايمنى از همه خيالات حاصل مىكند.

سوم آنكه حياك االلّه جمله دعائيه است، و چون استجابت دعا لازم نيست

ص: 134

مايه اطمينان خاطر و سكون نفس نمىشود، به خلاف " السلام عليك " كه جمله خبريه است، و مقتضاى او تحقق سلامت و انس است، پس ايشان به شنيدن او آسوده خاطر ومأمون الفؤاد مىشوند، علاوه بر آنكه در صورت عذر تحيت گوى به " حياك االلّه " مىتواند معتذر شد كه دعاى من مستجاب نشد، ولى سلام كننده اگر غدر كند عذرى ندارد، چه صريح جمله خبريه سلامتى مسلم عليه است از مسلم، و در صورت تخلف دروغگو خواهد بود صريحا نه ضمنا، متفطن باش.

چهارم آنكه علماى اخلاق بيان كرده اند كه جبليت انسان بلكه كليه حيوان به حكم غلبه هيولى و شدت تعلق بعالم فاسد مايل به شرور است، از اين جهت هر حيوانى چه انسان و چه غير انسان اگر حيوانى را ببيند كه به سوى وى مىدود بالطبع هارب از او مىشود، و اگر اصل در آن آينده خير بودى بايستى بالجبلة طالب او شود، يا فرار ووقوف متساوى باشند، نه اينكه فرار غالب، و چون فرار غالب است روشن شد كه فطرت اصليه حيوانات مايل به شر است، چنانچه كلام ملائكه در به دو خلقت كه " اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء " (30 البقرة 2) شاهد صدق اين مدعى است، و چون دفع ضرر اولى از جلب نفع است، پس اهم مهمات در اول تلاقى دو انسان تأمين يكديگر و اخبار به سلامتى از شر يكديگر است، تا فارغ البال وآمن السريه به لوازم مواخات و وظائف ملاقات رفتار نمايند.

پنجم آنكه لفظ سلام چنانچه دانستى اسم خداى عز وجل است، وابتداء به اين اسم مبارك اگر چه آن معنى مراد نباشد بركتى دارد و شرافتى كه در ساير الفاظ نيست، و چون موهم اراده اين مسمى هم هست بهجتى ديگر در قلب مستمع مى آورد، و لذتى ديگر مى بخشد، و گويا اشاره به اين معنى است

ص: 135

حديثى كه رئيس المحدثين عروة الاسلام محمد بن على بن الحسين القمى مرسلا وشيخ شهيد رضي االلّه عنهما در (اربعين) مسندا نقل فرموده اند كه جناب صادق آل محمد عليهم السلام بعد از ذكر سلام فرموده اند " السلام من اسماء االلّه " (1).

و دور نيست كه عدم تعمق در اين حديث موجب اشتباه بعض بى نظران از اصحاب حديث شده باشد كه به وجه اول تفسير كرده اند.

ششم آنكه اين تحيت تحيت ملائكه است با انبياء واموات در حال دخول بهشت چنان كه در قصه لوط است كه ملائكه به حضرت خليل عرض كردند " سلاما قال سلام " (69 / 11) در جاى ديگر فرموده " الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم " (32 / 11) يعنى آنانى كه ملائكة قبض ارواح آنها مىكنند به آسودگى، ملائكه به ايشان سلام مىكنند، و در جاى ديگر فرموده " وقال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم " (73 / 39) يعنى خزنه بهشت به مؤمنين مىگويند سلام بر شما باد كه آسوده شديد.

هفتم وجهى است كه فخر رازى در (تفسير كبير) خود به او اشاره كرده، و مبتنى است بر طريقه خطابه وتقريب نه بر مسلك تحقيق وتنقيب، و از اين جهت اگر در نظر فضلاء تمام نشود يا محتاج به تتميم به شعرى يا مثل او شود، مانعى ندارد چنانچه حق اين گونه مطالب است، و خلاصه آن اين است كه چون هر انسانى به جهت تزاحم جنود علم وجهل وتعارض قوتين ملكيه وحيوانيه،

ص: 136


1- روضة والبحار: 76 / 10 قال رسول االلّه: السلام من أسماء االلّه فافشوه بينكم. وفي أربعين الشهيد حديث 22 والبحار 84 / 306 رقم 20 بالاسناد.. زرارة عن أبي جعفر الباقر عليه السلام قال: سلم عمار على رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله في الصلاة فرد عليه ثم قال أبو جعفر عليه السلام ان السلام اسم من أسماء االلّه عز وجل.

وچالش نفس و عقل هميشه در ملك وجودش غوغا و آشوب است، چنانچه گفته اند:

جان كشيده سوى بالا بالها *** تن زده اندر زمين چنگالها

ميل جان اندر علوم و در شرف *** ميل تن در كسب آب است و علف

لهذا لا محاله اگر خبر سلامتى بشنود بشارت به آسايش و راحت خواهد يافت، واماره غلبه جنبه ملكوتيه وانقهار قوه غضبيه وشهويه در تحت قوه عاقله خواهد شد، و اين تحيت خصوصاً از مخبر صادق كامل به مراتب بى شمار بهتر از " حياك االلّه " خواهد بود، و به اين لطيفه بعضى ترجيح داده اند كه در مقام خطاب السلام عليكم بگويند تا خطاب به جميع قواى نفسانيه شود، و اشاره به سلامتى همه كثرات مجتمعه در اين وجود وحدانى باشد.

و مرا عقيده چنان است كه اين دقيقه را در جائى بايد رعايت كرد كه اين كثرت محفوظ باشد، ولى در حق اولياء و انبياء عليهم السلام كه به تجلى وحدت حقه حقيقيه كثرات خود را فانى كرده، يك دل و يك جهت بجانب قدس متوجه اند لازم نيست، و به اين لطيفه است كه در خطابات زيارات به يك نفر همه جا خطاب مفرد شده، متفطن باش و غنيمت شمار.

هشتم آنكه تحيت خدا است به انبياء در مواضع متعدده و به آل پيغمبر صلى االلّه عليه وآله آنجا كه فرموده " سلام على آل يس (130 / 37) و به عموم مؤمنين آنجا كه فرموده " تحيتهم يوم يلقونه سلام " (44 / 33) و در اين هنگام جميع سلامها متلاشى ومضمحل مىشود، چه مخلوق را با تجلى خالق ظهورى در ميان نيست، و اثرى پيدا نخواهد بود.

يكى قطره باران ز ابرى چكيد *** خجل شد چه پهناى دريا بديد

كه جائى كه درياست من كيستم *** گر او هست حقا كه من نيستم

ص: 137

شرائط سلام فرستادن بر امام و نصيحت بزائرين

تنبيه:

بدان كه فخر الدين رازى در (تفسير كبير) آورده كه تنكير سلام چون اشاره به تعظيم دارد ابلغ است، چون به صورت تعريف دلالت بر صرف طبيعت دارد بى ملاحظه وصف تمام و كمال، و من بنده را عقيده چنان است كه اين سخن يكسره صحيح نيست بلكه مقامات كلام مختلف است، ولهذا در قرآن مختلف وارد شده، بلكه اگر ادعاى عكس مىكرد اولى بود، چه قصر طبيعت اتم از قصر بعض افراد است، اگر چه اعتبار كمال شود، چنانچه در لفظ الحمد اللّه تقرير داده اند والسلام على من اتبع الهدى.

لطيفة:

چون دانستى كه معنى سلام اين است كه سلامتى و آسايش تو را فرا گرفته و از جانب من هيچ شرى و ضررى به تو نخواهد رسيد و تو در ناحيه من أمن و امان دارى، البته شخص زائر بايد در حالى كه در حضور امامى ايستاده يا از دور امامى را ممثل كرده به خاطر آورده مخاطب به سلام مىنمايد، در حالتى باشد كه هيچ آزارى و آسيبى وصدمه اى از او به آن امام نه در آن وقت و نه بعد از آن نرسد، و چون معلوم است كه آنان كه غرضشان جز هدايت امت و صلاح خلق، واعلاء كلمه توحيد، و ظهور آثار بندگى در مردم، و شيوع طاعت خداوند در عموم ناس نيست، البته از معصيت كردن خدا و تخلف از اوامر ونواهى او بلكه به دارائى اخلاق رذيله از قبيل حرص و كبر و ريا و عجب و بخل و حب جاه و حب مال و امثال آنها متأذى خواهند شد، و اين همه كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام تظلم وتشكى كرد به جهت اين بود كه مردم معصيت خدا كردند و اطاعت ائمه هدى ننمودند، و دور نيست اينكه پيغمبر فرمود " ما اوذى نبي

ص: 138

مثل ما اوذيت " (1) يعنى اذيت نشده پيغمبرى چنانچه من اذيت شدم اشاره به اين معنى باشد، چه در هيچ امتى گناهى به بزرگى گناه اين امت مثل غصب خلافت وايذاء فاطمه عليها السلام و قتل سيد الشهداء عليه السلام و ساير بلايائى كه بر ائمه عليهم السلام وارد كردند نشده بود (2)، پس هيچ پيغمبرى به قدر اين پيغمبر مكرم اذيت نشده.

حاصل سخن اينكه بايد انسان حال خود را بر وجهى كند كه در آن وقت مرضى امام باشد، نه مايه آن جناب تا در كلمه سلام راستگو باشد، پس بايد دل را به آب توبه شست و شو كند، و اشك ندامت از ديده فرو ريزد، و آن گاه به سلام امام اقدام كند.

غوطه در اشك زدم كه اهل طريقت گويند * پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز و الا در ابتداء سخن با امام خود دروغ گفته و غدر كرده، اين معنى بى توفيق خداوند و خلوص نيت محال است، رزقنا االلّه ذلك به محمد وآله.

مقام دوم: شرح " ابا عبد االلّه "

مقام دوم

در لفظ ابو عبد االلّه است

بدان كه اين كلمه مباركه كنيه است، و كنيه مأخوذ از كنايه است كه بمعنى بردن

ص: 139


1- ما أوذى أحد مثل ما أوذيت كنز العمال 3 / حديث 5817 و 5818 عن الحلية وابن عساكر عن جابر... وكنز العمال 11 حديث 32160 و 32161 وجامع الصغير ص 343.
2- ان الذين يؤذون االلّه ورسوله، قال: نزلت فيمن غصب أمير المؤمنين حقه وأخذ حق فاطمة وآذاها وقد قال النبى من آذاها في حياتى كمن آذاها بعد موتى...بحار الانوار 17 / 27.

نام چيزى است به اشاره، و به ذكر دليلى كه موجب انتقال شود، و از اين جهت بصريين ضمير را كنايه ناميدند، وكنايه مصطلحه علماء بيان از همين معنى است، و هر جا كه نام كسى را نخواهند برند او را به نسبت به پدر يا مادر يا فرزند يا لفظ أب وام وابن ياد نمايند، چون ابو عمرو، وابن عباس، وام معبد، و اين كلمه را كنايه و كنيه گويند، چه دلالت او بر ذات به صراحت اسم نيست، و چون غالب نفوس از مخاطبه به اسم اباء دارند، والقابى كه جزء اسم مىكنند در عجم، كه سبب تعظيم است و در مخاطبات غالباً به او اكتفا مىشود، مثل سيد، وشيخ، و خان، و ميرزا در عرب متعارف نبوده، لهذا به كنيه تعبير مىكردند، و رعايت ادب را به سلوك اين طريقه مىدانستند، چنانچه يكى از شعراء حماسه مىگويد:

اكنيه حين أناديه لاكرمه *** ولا ألقبه والسوءة اللقبا

كذاك أدبت حتى صار من خلقى *** اني وجدت ملاك الشيمة الادبا

و به اين سبب متعارف كردند كه براى هر كسى كنيتى گذارند، و گاه قبل از اينكه فرزندى داشته باشد، بلكه در مبدء ولادت كنيه مىگذاشتند به تفأل اينكه فرزند دار بشود، و غالب اين است كه در اين قسم كنيه را تبع كنيه صاحب اول يا اشهر اسم كنند، چنانچه علي را اگر اسم قرار دهند ابو الحسن كنيه كنند، وحسن را اگر اسم كنند ابو محمد كنيه گذارند، چه كنيه جناب أمير المؤمنين و امام حسن أبو الحسن وابو محمد است.

و ظاهر از اخبار كثيره آن است كه " ابو عبد االلّه " كنيه سيد الشهداء عليه السلام بوده از زمان طفوليت، چنانچه در روايت اسماء بنت عميس است كه روز اول ولادت پيغمبر او را گرفت وقال: " يا أبا عبد االلّه عزيز علي " و گريه كرد، گفتم پدر و مادرم فدايت از روز اول چنين ميكنى؟ فرمود گريه مىكنم بر پسرم كه فئه باغيه

ص: 140

كافر، از بنى اميه او را مىكشند (1).

و اين كنيه در ائمه مشترك بين دو نفر است: يكى جناب سيد الشهداء عليه السلام و ديگرى جناب صادق عليه السلام، و ظاهر آن است كه اين كنيه و اسم از براى ايشان به امر خداوند تبارك و تعالى بوده.

فائدة استطرادية: فرق بين يكنى بابي عبد االلّه و يكنى بعبد االلّه و نقد بر (منتهى الإرب)

فائده استطراديه

در كتاب (منتهى الارب) آورده كه " يقال يكنى بأبي عبد االلّه مجهولا، ولا يقال يكنى بعبد االلّه " يعنى اگر بخواهند بگويند كنيه فلان چيست مثلا، مىگويند " يكنى بأبي عبد االلّه " نه عبد االلّه، من مىگويم اگر مراد نافي: عدم صحت اين عبارت است، وجهى ندارد، چه باء حرف جر گاه صله اين فعل است كه تكنيه باشد در اين وقت بايد گفت " يكنى بأبي فلان " و گاه براى سببيت است، و در اين وقت معنى عبارت چنان است كه بواسطه فلان كنيه دار شده، و لازم است كه اسم خود آن فرزند را مثلا مدخول " با " كنند، و گويند " يكنى بفلان " و اگر مراد نافى: نفى استعمال است، خلاف واقع و ناشى از قصور تتبع و عدم اطلاع بر مجارى استعمالات عرب است، چه انواع اين عبارت كه " يكنى بولده فلان " يا - بعد از ذكر فرزند مخصوص كسى - " و به يكنى " در كلمات سلف و طبقاتى كه كلماتشان حجت است، بيش از حد احصاء است، از آن جمله است عبارت ابن اسحاق وقتاده در محكيه در (اسد الغابة) در ذكر پيغمبر گفته اند " وبالقاسم كان يكنى ".

و در شعر جناب عبد المطلب كه در كتب معتبره به آن حضرت نسبت داده اند

ص: 141


1- بحار الانوار: 43 / 238 - 240 باب 11 عن العيون وابن شهر آشوب في المناقب والبحار: 44 / 250 - 251 عن الامالى.

وارد شده است چنانچه فرموده:

وصيت من كنيته بطالب *** عبد مناف وهو ذو تجارب

و در اشعار ادباء و شعراء متأخرين كثير الورود است كه اگر استقصاء آن كنم موجب ملال مىشود، و به اين يك بيت از شعر ابو طالب مأمونى كه از مشاهير شعراء عصر وزير فاضل محقق كافي الكفاة صاحب اجل ابو القاسم اسماعيل بن عباد رضي االلّه عنه بوده، و در طبقه أبو سعيد رستمى، وابو محمد خازن معدود مىشده، اقتصار مىكنم كه در قصيده ميميه معروفه خود مىگويد:

ولا تاج الا ما توليت عقده *** على جبهة الملك المكنى بقاسم

و ما اگر بر طريقه اى كه سيوطى در (مزهر) از ابو على فارسى در (ايضاح) نقل كرده، و صاحب (كشاف) ونجم الائمة، و محقق شريف، و قاضى بيضاوى وعبد القادر بغدادى، و شهاب خفاجى، و جمعى از فضلاء متأخرين بر آنند هم نباشيم كه تجويز استشهاد به اشعار علماء مولدين كرده اند، چه استعمال ايشان به منزله نقل است، پس حجت خواهد بود، در خصوص اين شعر بايد ملتزم به صحت باشيم، چه در حضور صاحب كه اعظم علماى لغت عرب و استاد مهره شعر و ادب است، وعبد القاهر جرجانى كه ترجمان بلاغت است، ريزه خوار خوان تحقيق او بوده، و در خدمت وى استفاده علوم نموده.

و كتاب (محيط) او بحر محيط لغت است خوانده و به درجه قبول رسيده، و از انتقاد آن نادره نقاد مصون افتاده، و ساير ادباء زمان او كه غالباً با مأمونى مذكور كدورتى داشته اند، و در صدد انتقاد أقوال وأفعال او بوده اند از احدى مناقشه منقول نشده، وابو منصور عبد الملك ثعالبى كه لسان ناطق عربيت است اين شعر را در كتاب (يتيمة الدهر) از افراد انتخاب شمرده، و اين جمله كه نوشتم قبل از آن است كه ظفر يابم بر شعر ابوصخر هذلى كه از كبار طبقه ثالثه

ص: 142

ما هي فلسفة الأخلاق؟

شعراء وفحول متقدمين است كه به اسلاميين از ايشان تعبير مىشود و شعر او بالاتفاق حجت است، از قصيده طنانة (1) كه شطرى از او در (اغانى) و بعضى در (حماسه) وتماما در (خزانة الادب) عبد القادر بغدادى نقلا از ذيل (امالي قالي) منقول است، وسيبويه فمن تأخر به بعض اشعار آن قصيده استشهاد كرده اند، و در آن قصيده مىگويد:

ابى القلب الا حبها عامرية *** لها كنية عمرو وليس لها عمرو

كه ظاهر اين استعمال آن است كه نفس عمرو را كنيه مىگويند، و بنابراين " باء " در " يكنى به عمرو " مثلا براى صله فعل است، نه بمعنى سببيت ومجاز در اسناد شده، چه مدار كنايه ومناط رمز في الحقيقه همان اسم است، و لفظ أب وام بمنزله علاقه و رابطه است، و اطلاق لفظ كنيه بر خود او به اين عنايت مستحسن و مستعذب است.

و به هر حال شعر خود او در اين قصيده ثابتة الانتساب به او در رد منكرين برهان قاطع است، پس روشن شد كه ناچار چنين استعمال صحيح است، و از مجموع آنچه ذكر كرديم معلوم شد كه در حديث شريف كه شيخ صدوق رضى االلّه عنه در كتاب (كمال الدين) در ذكر امام زمان آورده كه " يكنى بجعفر " (2) مقصود او آن است كه كنيه او ابو جعفر است، چنانچه در خبر ديگر است، " يكنى بعمه " (3) وعم آن جناب جعفر بوده، پس كنيه أبو جعفر خواهد بود،

ص: 143


1- بتونين.
2- اكمال الدين 2 / 432 باب 42 رقم 11 وتفسيره ذيل الحديث وبحار الانوار: 51 / 15 و 16 رقم 18 و 23، اثبات الهداة 3 / 466 و 478 و 484.
3- المكنى بعمه اكمال الدين ج 1 / 318 رقم 5 وتفسيره ذيل الحديث وبحار الانوار: 51 / 37 و 38 رقم 9 و 11.

و علامۀ مجلسى عليه الرحمة ترجيح اين احتمال داده، و نيز تجويز كرده كه مراد آن باشد كه كنايه از آن جناب به جعفر مىكنند (1)، و اين بعيد است، و مأنوس به مجارى استعمال قاطع بوجه اول خواهد بود، و عجب تر آن كه بعض أجله معاصرين أيده االلّه تعالى مستند به عبارت (منتهى الارب) شده تعيين وجه ثانى كرده و بر علامۀ مجلسى اعتراض كرده كه چرا وجه اول را استظهار كرده، و از اين معنى تعجب نموده، و او را غريب شمرده، وااللّه العالم به حقايق الامور.

علت انتخاب كنيه ابا عبد االلّه براى سيد الشهداء عليه السلام بأمر خدا

تنبيه:

اشاره كرديم كه اين كنيه شريفه از اول امر براى جناب سيد الشهداء عليه السلام بوده، و البته بايد به اذن رسول خدا باشد، و معلوم است كه آن جناب بدون وحى الهى ابداً اقدام در امرى نمى فرمود، و ناچار بايد سرى در تحت اين كنيه منطوى باشد، و نكته اى داشته باشد، و دور نيست كه بگوئيم اين كنيه از قبيل مكنى شدن پيغمبر باشد به ابو القاسم، چنانچه در بعض اخبار وارد شده، و از قبيل كناى متعارفه مذكوره نباشد.

و توضيح او چنان است كه چون حضرت سيد الشهدا عليه السلام در مقام اظهار عبوديت و خدا پرستى و ثبات قدم در توحيد و محبت شاهد ازل چنان اقدام كرد كه احدى از انبياء و اولياء جز جد و پدر و برادر بزرگوارش عليهم السلام نتوانستند نيل آن مرتبه كنند، و همه به لسان حال گفتند " لو دنوت أنملة لاحترقت " خصوصاً در روز عاشورا كه عبادتى كرد كه جامع جميع عبادات ظاهريه و اعمال قلبيه بود.

و هر يك از اعمالش از صوم و صلاة و زكات و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر - كه برخى حقيقتا از آن جناب صادر شده، مثل جهاد و امر به

ص: 144


1- بحار الانوار: 5 / 37 ذيل رقم (9).

معروف و صلاة و اشباه آنها، و بعضى چنان است كه پاره افعال آن جناب را به تأمل و تدبر با رعايت تطبيق و تشبيه بر آنها مىتوان منطبق كرد، مثل حج و زكات و غير ذلك - عبرت عقلاء واولوا الابصار گشته.

و همچنين مكارم اخلاق از شجاعت و سماحت ومروت و غيرت وحميت و عفو و مدارات و نصيحت و اصلاح و يقين و اطمينان و ثبات ولين وحسن معاشرت ومواسات و بر و ملاطفت كه از آن حضرت ظاهر گشته، و اعظم از همه صبر كه في الحقيقة داراى همه مكارم و فضايل است كه مايه تعجب ملائكه سماويه - كه نفوس قدسيه وعباد مكرمين هستند - شده، و دور نيست اشاره به اين همه كمالات شده باشد فقره " لا يوم كيومك يا أبا عبد االلّه " (1).

و فاضل فقيه معاصر در كتاب (خصايص الحسين) شرحى مبسوط در تحقيق و تقريب عبادات صادره از آن جناب در روز عاشوراء آورده - كه اداى حق بيان اين مقام چنانچه شايسته اين نوع از تقريبات خطابيه است نموده - حاصل سخن اينكه چون آن جناب در مراتب ظهور بندگى امتيازى خاص و اختصاصى مخصوص داشته او را به ابو عبد االلّه كنيه دادند، و اين اعتبار به مشرب عربيت قريب است، چه هر كس داراى صفتى باشد، در مقام مبالغه گاهى بر سبيل تجريد بيانى مىگويند: " رأيت منه اسدا " و گاهى مىگويند: " فلان ابو جواد " يعنى صاحب جود زياد است، و اين استعمال فعلا در عرب شايع است، و اگر اقسام كناى منقوله از عرب را نيكو تدبر كنى و نيك بيانديشى شطرى صالح و فصلى مشبع از اين قسم خواهى يافت كه رفع استبعاد و دفع اشكال كند، چنانچه

ص: 145


1- ولا يوم كيوم الحسين: خصال، أمالى الصدوق مجلس 70 رقم 10، بحار الانوار: 44 / 298 و لكن لا يوم كيومك يا أبا عبد االلّه أمالى الصدوق مجلس 24 تحت رقم 3 بحار الانوار 45 / 218 ط لبنان.

پالوده را أبو سائغ گويند، و سركۀ را أبونافع، وسكباج را ابو عاصم، وشمع را ابو مونس، و خروس را ابو اليقظان، و امثال اين بسيار است.

و از اين قبيل است آنچه اشاره به او شد، كه در بعض اخبار وارد شده كه پيغمبر را ابو القاسم گفتند، به آن جهت كه قسمت جهنم و بهشت بدست او است.

وجه ديگر - آنكه چون هر مطلع بر طريقه خلفاى جور و مردم ازمان سابقه قاطع است كه اگر سيد الشهداء عليه السلام در روز عاشوراء اين جد و جهد نمىكرد، و در ميدان سربازى ثابت قدم نمى بود يكسره طريقه شريعت محمديه از روى زمين مىرفت و مردم به روش جاهليت و طريقه كفار مستقر مى شدند، و جبروت ملك و هواى دنيا غالب شده، مسلمى رخساره شاهد هدايت مشاهده نمىكرد و فضايح امويه و قبائح تيميه وعدويه درست گوش زد هيچ كس نمى شد، پس هر كس بعد از آن جناب پرستش خدا و پيروى مصطفى نمود همه ببركت آن وجود مقدس بود كه " لولاه ما عبد االلّه ولولاه ما عرف االلّه " (1).

على هذا به حقيقت، آن جناب پدر همه بندگان خدا است، چه پدر بمعنى مربى و مؤيد در لغت عرب دائر الاستعمال و شايع الورود است، و مراد از عبد االلّه جنس بندگان خداى تعالى است، چه عبد عبادت باشد، و چه عبد عبوديت، و استعمال لفظ در اكثر از معنى لازم نيايد (نايد)، چه حقيقت عبوديت به حسب لغت خضوع وتذلل است، وتعبيد بمعنى تذليل است، و عبادت وظيفه عبوديت پس اشكالى نيست، وااللّه اعلم.

ص: 146


1- فرائد السمطين ج 1 / ص 46 ط بيروت بالاسناد عن الصادق... و لم تخلق الارض منذ خلق االلّه آدم من حجة االلّه فيها ظاهر مشهور أو غائب مستور، ولا تخلو الى أن تقوم الساعة من حجة االلّه فيها، ولولا ذلك لم يعبد االلّه...

(السلام عليك يابن رسول االلّه).

ج - سلام بر تو باد اى پسر پيغمبر خدا.

ش - " ابن " از الفاظى است كه همزه وصل در اوائل آنها بدل محذوف زياد شده، واشتقاق او از بنا است به جهت اينكه وجود پسر مبتنى بر پدر است چنانچه در (مجمع البيان) مذكور است، نه از (بنو) چنانچه معروف است، و شاهد او است، عدم استعمال ساير تراكيب (بنو) ووجود بنوت شاهد قول ثانى تنواند شد، به جهت ورود فتوت با اينكه تثنيه فتى فتيان است، وقلت تبديل " ياء " به " تاء " چنانچه در بنت است معارضه با عدم ورود " بنو " نتواند نمود.

از اين روى از راغب اصفهنى وابن سيده در (محكم) اختيار احتمال اول نقل شده، و بر فرض تعادل أدله جاى توقف و ترديد است، چنانچه در (قاموس) است، و از اخفش حكايت شده، و جزم بوجه ثانى وجهى ندارد.

" رسول " لغتا بمعنى مرسل است، واصطلاحا أخص از نبى است، بالجمله مناسب است در شرح اين فقره اشارتى به دليل اين شود كه جناب سيد الشهداء عليه السلام است و حضرت مجتبى عليه السلام و ساير ائمه هدى عليهم السلام پسران پيغمبر بوده اند اگر چه اين مطلب از مسلمات فرقه اماميه است، و از اخبار وآثار بسر حد ضرورت رسيده ولى چون مخالف در اين مسألة بعض اهل سنت و جماعت اند، بايد به ادله اى كه نزد ايشان معتبر باشد استدلال نمود، لهذا اكتفاء به دو آيه از كتاب كريم، و چند خبر از طريقه اهل سنت و جماعت - كه استخراج از كتب معتبره علماء ايشان كرده ام - بر وجه اختصار مىشود تا شكى وشبهه اى در دل هيچ كس از ناظرين باقى نماند، و عقايد شنونده گان زياده محكم و ثابت الاركان شود.

ص: 147

1 - آية " أبناءنا و أبناءكم "

آيه أولى:

" فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة االلّه على الكاذبين " (61 سوره 3).

خلاصه مضمون آيه كريمه چنان است كه اگر كسى با تو اى پيغمبر راه مجادله پيش گيرد، و در أمر مخلوق بودن عيسى بى پدر - چنان كه آدم (1) - از در خصومت در آيد بگو با او بيائيد تا بخوانيم پسران ما و پسران شما را، و زنان ما و زنان شما را، و خودهاى ما و خودهاى شما را، از آن پس بدرگاه احديت ضراعت وابتهال كنيم، پس لعنت و دورى از رحمت الهيه را نصيب دروغگويان سازيم، و اين آيه مباركه دلالت بر آن دارد كه حسنين عليهما السلام پسران پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بودند.

ابن الخطيب رازى كه امام اهل سنت و فخر دين آن جماعت است در تفسير (مفاتيح الغيب) نقل كرده كه چون وفد نجران بر ضلالت و تعصب بر طريقه نصارى مجد شدند پيغمبر اظهار مباهله فرمود ايشان مهلت خواستند، بعد از آن از عاقب كه رئيس ايشان بود استشاره نمودند او بموادعت و مسالمت امر كرد، و پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بيرون آمد و كسائى از موى سياه در برداشت و حسين را در زير كش بغل گرفته بود، و دست حسن در دست داشت، و فاطمه از عقب وى مى آمد، وعلى از عقب فاطمه راه مىرفت، و مىفرمود هر وقت من دعا كنم شما آمين گوئيد اسقف نجران چون اين حال بديد گفت با قوم خود: كه من روهائى مى بينم كه اگر از خدا مسئلت نمايند كه كوهى را از جا بركند هر آينه خواهد كند، هان

ص: 148


1- بدون پدر بوجود آمد.

بپرهيزيد از مباهله كه دستخوش هلاكت نشويد، بالاخره كار به مسالمت انجاميد وجزيه بر خود مقرر داشتند، وضريبه بر خود بستند.

آنگاه پيغمبر فرمود كه سوگند به آنكه جان من در دست اوست، همانا هلاك بر اهل نجران از آسمان آويخته شده بود، و اگر مباهله مىنمودند، يكسره مسخ به قرده و خنازير مى شدند، و اين وادى بر ايشان افروخته مى شد، و اهل نجران از ريشه كنده مىشدند، حتى مرغهاى فراز درختان و سال نمى گذشت كه عامه نصارى به هلاكت مىرسيدند.

و روايت شده كه چون پيغمبر با كساى سياه بيرون آمد از آن پس حسن آمد پس او را با خود جاى داد در آن جامه، همچنين در عقب او حسين آمد، آنگاه فاطمه بعد از او على، و هر يك را در كسا جاى داد، پس اين آيه مبارك را قرائت كرد " انما يريد االلّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً " (33 / 33) (1).

تا اينجا بود خلاصه سخن فخر رازى بعد از آن مىگويد كه اين روايت مانند متفق عليه است ما بين اهل تفسير و علماء حديث.

و همچنين نظام الدين نيشابورى در تفسير خود نقل كرده، و دعوى اتفاق نموده، و زمخشرى در (كشاف) و ناصر الدين بيضاوى در (أنوار التنزيل) وأبو السعود به همين طريق نقل كرده اند، و شمس الدين سبط أبو الفرج بن الجوزى البغدادى در (تذكرة) دعوى اتفاق اهل سير و علماء بر اين روايت كرده، وابن روزبهان با كمال تعصب در رد (كشف الحق) آية االلّه علامۀ قدس سره را بر دعوى اتفاق تقرير كرده، و كمال الدين بن طلحة نسبت بجميع نقله ثقات ورواة اثبات داده.

ص: 149


1- تفسير فخر الرازى ج 8 / 85 ط البهية بمصر.

و عضدى در (مواقف) و سيد شريف در شرح وى، و تفتازانى در (مقاصد) و شرح او، وعلاء الدين قوشجى أبدا مناقشه در سند روايت نكرده اند، و مسلم بن الحجاج النيسابورى در (صحيح) خود، وابو عيسى الترمذى نيز در (صحيح) خود - كه به اجماع اهل سنت جميع آنچه در كتاب اين دو نفر است صحيح است - روايت كرده اند كه بعد از نزول آيه مباهله پيغمبر اين چهار كس را جمع كرده و گفت " االلّهم هؤلاء أهلي ".

و در (فصول المهمة) ابن صباغ مالكي بعد از اينكه نقل كرده از جابر كه " أنفسنا " محمد وعلى است و " نساءنا " فاطمة و " أبناءنا " حسنين است گفته:

" هكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى وقال: صحيح على شرط مسلم، ورواه أبو داود، والطيالسي عن شعبة، والشعبي، و روى ابن عباس والبراء نحو ذلك ".

و اين روايت نيز به اختلاف يسير در (اسد الغابة) ابن اثير و (أخبار الدول) قرمانى و (مودة القربى) سيد على همدانى و (مناقب السبطين) محب الدين طبرى (و شرح ابن حجر هيتمى) بر (همزيه بوصيرى) و (صواعق محرقه) او با اعتراف به صحت و (تاريخ الخلفا) ى جلال سيوطى و شرح ديوان حسين بن معين الدين ميبدى و (ذخائر العقبا) ى محب الدين طبرى مكى و (نور الابصار) سيد مؤمن شبلنجى معاصر مصرى با دعوى اتفاق مفسرين و (ينابيع المودة) عارف قندوزى قسطنطنى معاصر در مواضع متعدده بطرق مختلفه - كه هر يك به اختلاف مراتب از اساطين اهل سنت و بزرگان جماعت اند - در حال تأليف ديده شده، و اگر بنابر استقصاى طرق اين روايت باشد مثنوى هفتاد من كاغذ شود، و از اين جهت است كه فخر رازى كه سرچشمه عصبيت و معدن انكار فضائل است، قدرت بر رد اين منقبت نداشته، و گفته اين آيه دليل است بر اينكه حسنين ابناء رسول اند

ص: 150

والحمد اللّه على وضوح الحجة.

نكته انتخاب رسول خدا فرزندان و زنان را

نكته: زمخشرى در (كشاف) آورده كه جهت اينكه " ابناء " و " نساء " را در امر مباهله ضميمه كرده آن است كه دلالت اين كار بر صدق او بيشتر است، چه كاشف وثوق به حال خود و يقينش به صدق دعواى خويش است، چه جرئت و اقدام كرده بر تعريض عزيزان و پاره هاى جگر خود، و كسانى كه محبوبترين خلقند بسوى او براى بلا و اقتصار بر تعريض نفس خود نفرموده، و دلالت دارد بر اطمينان او به كذب خصم تا هلاك شود با دوستان و عزيزان خود كه اثرى از او در گيتى نماند، و خصوصيت داد پسران و زنان را چه آنان عزيزتر خويشان و چسبيده تر از همه اند به دل.

و گاه باشد كه آدمى خويشتن را فديه ايشان كند، و جنگ نمايد در حفظ ايشان، و از اين جهت است كه عرب زنان و كوچهاى خود را در حروب و رزمگاه ها مىبردند تا از فرار مصون شوند، و آن كه در حمايت كوچ خود بيشتر كوشش داشت حامى الحقيقة نام مىكردند.

و نكته اينكه مقدم داشته در ذكر ابناء ونساء را آن است كه اشاره كند به اينكه قريب المنزله ونصيف المكانة در حضرت او هستند، يا آنكه مقدم اند بر نفس، و شايسته آن است كه جان هاى گرامى نثار ايشان شود، و در اين مطلب دليلى است كه هيچ چيز اقوى از او نيست بر فضل اهل كساء، اين است خلاصه سخنان صاحب (كشاف).

من بنده گويم: اولاً كه شايسته تر آنكه نكته تقديم ابناء و نساء را همان وثوق به صدق و اطمينان قرار دهيم، چه در مقام بلا چنانچه اشاره كرد غالباً اهتمام به

ص: 151

حفظ ابناء ونساء است، و با اين همه توجه ارباب عزت و محبت در مقام اين بلاى بزرگ وداهيه عظيم تقدم ابناء ونساء دليلى است آشكار بر صدق او در نظر خود و ثبات قدمش در اين دعوى، چه هيچ عاقلى طفل و دختر خود را سپر بلاى آسمانى و پيش كش قضاى ناگهانى نخواهد نمود.

و ثانياً به ديده تأمل خوب نظر نما، و به چشم بصيرت نيكو نگاه كن چگونه اين شخص كه علامۀ مطلق اين طايقه است اعتراف كرد كه فاطمه و حسنين عليهم السلام احب خلقند بسوى رسول خدا، و پاره هاى جگر آن جنابند، و از همه كس لصوق و اتصال به آن جناب بيشتر داشتند، و اهتمام آن حضرت در حفظ ايشان از همه كس زيادتر بود، باز در مقام اداى ساير حقوق اينها هيچ همراهى ندارد، و هر دون فطرت بى حسب و نسب را بر جنابشان تقديم و تفضيل مىكند، نعوذ بااللّه من الخزى والخذلان.

2 - آية " حرمت عليكم أمهاتكم... و حلائل أبناءكم الذين من أصلابكم] 23 / 4 [

آيۀ ثانيه:

" حرمت عليكم امهاتكم وبناتكم واخواتكم... " الى قوله تعالى " وحلائل ابنائكم الذين من اصلابكم " (23 / 4).

شيخ اجل اعظم اقدم ثقة الاسلام ابو جعفر الكلينى رازى جزاه االلّه عن العترة الطاهرة خير الجزاء در جامع عظيم خود كه بشهادة مفيد رضى االلّه عنه اجل كتب اسلام و اعظم مصنفات اماميه است، و مسمى به (كافى) است، وشيخ جليل بزرگوار احمد بن ابى طالب الطبرسى قدس سره الزكى در كتاب (احتجاج) سند به باقر علوم النبيين حضرت ابو جعفر امام محمد باقر سلام االلّه عليه وعلى آبائه وابنائه مىرساند كه فرمود به ابو الجارود چه مىگويند يعنى مخالفان واتباع بنى اميه در حق حسن و حسين عليهما السلام؟ عرض كرد انكار مىكنند كه ايشان پسران رسول

ص: 152

خدايند، فرمود به چه احتجاج كرديد بر ايشان؟ عرضه داشت به گفته خداى عز وجل در حق عيسى و " و من ذريته... وعيسى " (84 - 6) چه عيسى را از ذريه ابراهيم قرار داده، واستدلال كرديم بر ايشان به آيه مباهله، فرمود چه جواب دادند؟ عرض كرد: گفتند اولاًد دختر از دختر است نه از صلب آن جناب، فرمود سوگند به خداى ابو الجارود هر آينه آيتى از كتاب خداى به شما تعليم كنم كه نام مىبرد و تصريح مىكند كه حسنين از صلب رسول خدايند كه رد نمى كند او را مگر كافرى ابو الجارود مىگويد: گفتم فدايت شود كجاست آن آيه؟ فرمود آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده: " حرمت عليكم... " تا آنجا كه گفته " وحلائل ابنائكم الذين من اصلابكم " (23 / 4) يعنى در تعداد زنهايى كه حرامند بر مردها زن پسرانى كه از صلب خود مرد باشند - نه اشخاصى كه به پسرى گرفته باشند، چنانچه طريقه جاهليت بوده - هم شمرده آنگاه امام عليه السلام فرمود: اى ابو الجارود پرسش كن مرايشان را كه آيا براى رسول خدا صلى االلّه عليه وآله حلال بود نكاح زنهاى حسنين عليهما السلام؟ كه اگر در جواب بگويند بلى دروغ گفته اند به حق خدا، و اگر بگويند: نه پس حسنين فرزندان رسول خدايند به حق خدا از صلب خودش، و حرام نشدند زنهاى ايشان بر رسول خدا مگر براى صلب (1).

تا اينجا ترجمه حديث مبارك بود جز آن چند كلمه كه در ترجمه آيه نوشتم و قريب به اين استدلال خبرى است كه در (احتجاج) از حضرت امام موسى الكاظم عليه السلام منقول است كه هارون عباسى از آن جناب سؤال كرد كه چگونه شما تجويز نموديد براى عامه و خاصه كه شما را نسبت به رسول خدا دهند وابناى رسول گويند، و حال اينكه آدمى را نسبت به پدر كنند، و فاطمه عليها السلام

ص: 153


1- كافى 8 / 317 حديث 501 احتجاج 2 / 58 احتجاج امام محمد باقر.

زن بود، و پيغمبر صلى االلّه عليه وآله جد شما است از قبل مادر شما؟ يعنى صرف اين مطلب كفايت در صحت انتساب نمىكند، آن حضرت فرمود اگر رسول خدا زنده شدى و دخترت را خطبه كردى آيا تو اجابت مىنمودى؟ هرون عرض كرد سبحان االلّه چرا اجابت نكنم بلكه افتخار و مباهات بر عرب و عجم عموما و قريش خصوصاً مىكنم، آن جناب فرمود لكن رسول خدا دختر مرا خطبه نمىكند و من تزويج نمىكنم دختر خود را به او، عرض كرد چرا؟ فرمود از جهت آنكه او والد من است ووالد تو نيست، هارون تصديق نمود و گفت احسنت يا موسى بن جعفر (1).

اما اخبار وارده از طرق اهل سنت در اينكه حسنين عليهما السلام ابناء رسول اند يا يك نفر از ايشان - چه فرقى در اين جهت ادعاء نشده - يا اولاًد اويند آن قدر با قلت بضاعت و كمى اطلاع در كتب معتبره ايشان ديده ام، كه هر كس انصاف دهد اذعان به تواتر آن كند، و نه اين مختصر را گنجايش نوشتن آنها است، و نه اين بنده را مجال ثبت همه آنها از اين جهت به حديثى چند كه به حسب دلالت و سند در غايت اعتبار باشد اقتصار مىشود:

صحیح بخاری

اول - محمد بن اسماعيل البخارى كه كتاب او را اهل سنت اصح الكتاب بعد كتاب االلّه دانند در (جامع صحيح) خود روايت كرده از ابى بكرة قال:

سمعت النبى صلى االلّه عليه وآله وهو على المنبر والحسن الى جنبه ينظر الى الناس مرة واليه مرة، ويقول: ابنى هذا سيد، ولعل االلّه ان يصلح به بين فئتين من المسلمين (2).

يعنى ابو بكرة گفت: شنيدم از پيغمبر در حالى كه بر منبر بود وحسن در پهلوى او بود، گاهى نظر به مردم مىكرد، و گاهى نظر بسوى او مىكرد، و مىفرمود اين پسر من سيد است، يعنى امام واجب الاطاعة است، و شايد كه خداوند اصلاح

ص: 154


1- احتجاج طبرسى 2 / 164.
2- ج 5 / 32 ط دار مطابع الشعب باب مناقب الحسن والحسين.

كند بواسطة او ميانه دو طايفه از مسلمانان، كه اشاره به صلح آن جناب است با معاويه، و مراد اسلام ظاهرى است، يعنى تكلم به شهادتين پس دلالت بر اسلام اصحاب معاويه ندارد، و منافات با ادله صريحه ديگر ندارد، كه دلالت بر كفر دشمنان اهل بيت دارد، چنانچه بر هر با بصيرتى ظاهر است.

و اين حديث را بعينه به اضافه لفظ عظيمتين بعد از فئتين ترمذى كه كتابش از اعظم صحاح سته است روايت كرده (1)، و در غير اين دو كتاب در كثيرى از كتب اين طايفه ديده ام، كه بعد از نقل بخارى تعداد آنها فائده براى اسكات خصم ندارد، چه گفته او را برهان قاطع دانند، بلكه برخى حكم به كفر كسى كه رد اخبار بخارى كند كرده اند، و دانستى كه در اين جهت فرق بين حسنين نيست.

2 - صحيح ترمذى

حديث دوم:

محمد بن عبد االلّه الترمذى صاحب صحيح در كتاب خود نقل كرده از اسامة ابن زيد قال: طرقت النبي صلى االلّه عليه وآله ذات ليلة في بعض الحاجة فخرج النبي صلى االلّه عليه وآله وهو مشتمل على شئ لا أدرى فلما فرغت من حاجتى قلت: ما هذا الذي أنت مشتمل عليه؟ قال: فكشفه فاذا حسن و حسين عليهما السلام على وركه، فقال هذان ابناى وابنا بنتي االلّهم اني أحبهما فأحبهما وأحب من يحبهما (2).

قال: هذا حديث حسن غريب.

ترجمۀ حديث چنان است كه اسامه گويد شبى نزد پيغمبر رفتم كارى داشتم پس پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بيرون آمد و با خود چيزى داشت كه نمىدانستم، چون از حاجت خود فارغ شدم گفتم اين چيست كه با خود دارى؟ نمودار كرد او را ديدم حسن

ص: 155


1- ج 5 / باب 31 رقم 3773.
2- صحيح ترمذى 13 / 192 ط صادى بمصر واحقاق الحق 10 / 664 عنه.

و حسين عليهما السلام را در ورك خود داشت، آنگاه فرمود اين دو پسران منند، و پسران دختر منند، بار الها من دوست دارم ايشان را پس تو هم دوست دار ايشان را، و دوست دار كسى كه دوست دارد ايشان را.

و همين حديث را نسائى كه احمد بن شعيب صاحب صحيح باشد در كتاب (خصايص) نيز مسندا روايت كرده (1).

3 - صحيح ترمذى

حديث سوم:

هم ترمذى در صحيح خود آورده از يوسف بن ابراهيم انه سمع انس بن مالك يقول: سأل رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله أى أهل بيتك أحب اليك؟ قال: الحسن والحسين وكان يقول لفاطمة: ادعى ابني فيشمهما ويضمهما اليه (2).

قال: هذا حديث حسن غريب من هذا الوجه من حديث أنس.

خلاصه آنكه انس مىگويد از پيغمبر صلى االلّه عليه وآله سؤال كردند كدام يك از أهل بيت تو محبوب ترند بسوى تو؟ فرمود: حسن و حسين، و رسم آن جناب چنان بود كه به فاطمه مىفرمود: بخوان پسران مرا چون مى آمدند حسنين، آنها را در بر مىگرفت ومىبوئيد ايشان را.

4 - حديث ابن حجر در (منح مكية)

حديث چهارم:

ابن حجر متأخر مكى كه صاحب (صواعق) است در (منح مكية) در شرح اين بيت كه بوصيرى گفته:

كنت تؤويهما اليك كما *** آوت من الخط نقطتيها الياء

ص: 156


1- خصائص نسائى 36 طبع تقدم بمصر.
2- صحيح ترمذى 13 / 193 ط صادى بمصر.

آورده: وجاء من طرق صح بعضها ابناى الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة وأبوهما خير منهما (1).

خلاصه اين سخن به پارسى چنان است كه از چند طريق كه پاره آنها صحيح است روايت شده، كه پيغمبر فرموده دو پسر من حسن و حسين سيد جوانان بهشتند، و پدر آنها بهتر از آنها است.

و در (صواعق) آورده: أخرج ابن عساكر عن علي وابن عمر، وابن ماجه والحاكم عن ابن عمر، والطبراني عن قرة، و مالك بن حريث، والحاكم أيضاً عن ابن مسعود مرفوعا ابناى هذان الحسن الى آخر (2).

5 و 6 - حديث ابن حجر در (منح مكية)

حديث پنجم:

هم در (منح) گويد روى البغوى و غيره سمى هارون ابنيه شبرا وشبيرا واني سميت ابني الحسن والحسين (3).

يعنى بغوى و غير او روايت كرده اند كه رسول خدا گفت: هارون دو پسر خود را شبر وشبير نام نهاد، و من نام پسرانم را حسن و حسين گذاردم.

حديث ششم:

هم ابن حجر در (منح) آورده: ويؤيده ما صح عن عمر قال: سمعت رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله يقول: كل سبب ونسب ينقطع يوم القيامة الا سببي ونسبي، - وفي

ص: 157


1- اين گونه اخبار در (الصواعق المحرقه) در فصل سوم ص 190 زياد نقل شده.
2- الصواعق المحرقة الفصل الثالث ص 191 الحديث الحادى عشر.
3- وفي فرائد السمطين 1 / 41 ط بيروت عن سلمان الفارسى عن رسول االلّه وابناى الحسن والحسين.

رواية زيادة الصهر والحسب - وكل بني انثى عصبتهم لابيهم ماعدا ولد فاطمة فاني أنا أبوهم وعصبتهم (1).

اولى تر اينكه در اين مقام حاصل كلام او كه اين حديث را به استشهاد او آورده نقل شود، چه فوائدى زائده دارد در شرح اين بيت:

سدتم الناس بالتقى وسواكم *** سودته البيضاء والصفراء

مىگويد سيادت ايشان يعنى حسنين واولاًدشان از طرف نسبت مشهورتر از آن است كه ذكر شود، دليل او آيه مباهله است، بعضى محققين مفسرين گفته:

دليلى اقوى از اين آيه بر فضل فاطمه وعلى و حسنين نيست، چه هنگام نزول اين آيه برخواند ايشان را، حسين را در كش بغل گرفت، و دست حسن را بدست، و فاطمه از پس پشت، وعلى از پى او مى آمد، پس از اينجا معلوم شد كه ايشان مرادند از آيه، و اين كه اولاًد فاطمه وذريه او را ابناء پيغمبر مىنامند، و نسبت داده مىشوند بسوى او نسبتى نافع و حقيقى، در دنيا و آخرت، و دليل اين حديثى است كه به صحت پيوسته، كه آن جناب خطبه كرد، و فرمود چه شده جمعى را كه مىگويند رحم رسول خدا نافع نيست قومش را در قيامت، بلكه به خدا سوگند كه رحم من متصل است در دنيا و آخرت... تا آخر حديث (2).

وطبرانى روايت كرده كه خداى عز وجل ذريه هر نبى را در صلب خودش قرار داده، و خداى تعالى ذريه مرا در صلب على ابن ابيطالب قرار داده (3).

ص: 158


1- اين موضوع را دانشمندان از اهل سنت و جماعت در كتابهاى خود به سندهاى مختلف نقل كردند و به تفصيل " احقاق الحق " 9 / 648... و احقاق الحق 18 / 331 آنها را ذكر نموده. 2 و 3) اشاره است به رواياتى كه عمر به ام هانى گفت: محمد براى تو فائده اى ندارد، و رسول خدا در جواب فرموده: چه شده جمعى را كه مىگويند رحم رسول خدا نافع نيست قومش را، به خدا رحم من متصل است در روز قيامت، و شفاعت خواهم كرد در حق آنها، و به تفصيل روايات اين موضوع را در رساله اى بيان نموده ام، و در احقاق الحق 9 / 480 و 9 / 644 بطور مشروح احاديثى را ذكر نموده است.

و روايت كرده غير طبرانى از طريقى چند، و در بعضى زيادتى است كه چون روز قيامت باشد مردم را به اسماء مادرها خوانند تا ستر كند خداى بر ايشان مگر اين يعنى على وذريه او كه آنها را بنام خودشان خوانند، چه نسبت ايشان صحيح است.

وابن جوزى كه اين خبر را در (علل متناهية) آورده مردود است، چه كثرت طرق او را به درجه حسن بلكه صحت ترقى داده، و مؤيد اين است آنچه صحيحا نقل شده از عمر كه گفت شنيدم از رسول خداى كه گفت هر سبب و نسبى منقطع است در روز قيامت جز سبب و نسب من - و در روايتى زيادت صهر وحسب است - همه پسران زنان را نسبت به پدر دهند، وعصبه ايشان از جهت پدرشان است، جز اولاًد فاطمه كه من پدر ايشان وعصبه ايشانم.

تا اينجا بود كلام ابن حجر ناصبى كه شنيدى، و اين روايت صريح بود كه پيغمبر پدر ايشان است، و از اينجا معلوم مىشود كه ايشان پسر اويند، چنانچه مدعاى ما بود، و به اختلاف الفاظ، اين خبر در كثيرى از كتب وارد است مثل (اسعاف الراغبين) شيخ محمد صبان مصرى و (اسد الغابة) ابن اثير و (ينابيع المودة) معاصر قسطنطنى و (نور الابصار) شيخ مؤمن شبلنجى معاصر، و غير ايشان به طرق متعدده، و شهادت ابن حجر به صحت روايت عمر فصل الخطاب است، والفضل ما شهدت به الاعداء.

ص: 159

7 - حديث شيخ محمد صبان در (اسعاف الراغبين)

حديث هفتم:

شيخ محمد صبان مصرى كه از مشايخ كبار اهل سنت است در رساله (اسعاف الراغبين) گفته:

و روى ابن عساكر وابن مندة عن فاطمة انها أتت بابنيها، فقالت: يا رسول االلّه هذان ابناك فورثهما شيئاً، فقال اما حسن فله جرئتى وجودى، وأما حسين فله هيبتي و سوددى.

وفي رواية: اما الحسن فله حلمي وهيبتي، وأما الحسين فقد نحلته نجدتي وجودي (1).

مىگويد ابن عساكر وابن منده روايت كرده اند كه فاطمه پسران خود را به حضرت رسالت آورد، و گفت اين دو پسران تواند ميراثى به ايشان بده فرمود:

اما حسن پس به او دادم جرئت و سماحت خود را، و اما حسين پس به او دادم هيبت و بزرگى خود را.

و در روايتى آمده كه اما حسن پس مر او راست حلم و هيبت من، و اما حسين پس همانا عطا كردم به او نجدت وجود خودم را (2).

ص: 160


1- اسعاف الراغبين: 166 ط مصر هامش نور الابصار.
2- در نقل حدیث و ترجمه غفلتی شده ، و صحیح او چنین است : روی ابن عساكر وابن مندة عن فاطمة انها أتت بابنيها فقالت : يا رسول الله هذان ابناك ، فورثهما شيئاً ، فقال : أما فله حسن هیبتی و سوددی ، ، وأما حسين فله جرئتی وجودی . وفي رواية: أما الحسن فقد نحلته حلمى ،وهيبتي، وأما الحسين فقد نحلته نجدتي وجودی میگوید ابن عساکر و ابن منده: روایت کرده اند که فاطمه پسران خود را بحضرت رسالت آورد و گفت این دو پسران تواند، میراثی به ایشان بده ، فرمود : اما حسن پس برای او است هیبت و بزرگی من و اما حسین پس برای او است جرئت و سماحت من. و در روایتی است: اما حسن پس به او دادم حلم و بزرگی خودرا ، و اما حسین را دادم نجدت وجود خودرا .

گفتن فاطمه وتقرير پيغمبر هر دو حجت است.

8 - حديث (أسد الغابة)

حديث هشتم:

عز الدين ابوالحسن علي بن الاثير الحافظ كه از اعاظم حفاظ واجله محدثين و مورخين و محققين اين طايفه است در كتاب (اسد الغابة) در دو موضع روايت كرده:

عن علي بن أبي طالب قال: لما ولد الحسن سميته حربا، فجاء رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فقال أروني ابني، ما سميتموه؟ قلنا حربا، قال: بل هو حسن فلما ولد الحسين سميته حربا، فجاء النبي صلى االلّه عليه وآله فقال: أروني ابني، ما سميتموه؟ قلنا: حربا، قال، بل هو حسين، فلما ولد الثالث سميته حربا، فجاء النبي صلى االلّه عليه وآله فقال: أروني ابني ما سميتموه؟ قلنا حربا، قال: بل هو محسن. ثم قال: اني سميتهم بأسماء ولد هارون شبر وشبير ومشبر (1).

يعنى على عليه السلام گفت چون حسن متولد شد او را حرب ناميدم، آنگاه پيغمبر آمد و فرمود چه نام نهاديد پسرم را؟ گفتم حرب فرمود: بلكه او حسن است، چون حسين متولد شد او را به حرب تسميه كردم، آنگاه پيغمبر آمد و فرمود چه نام گذاشتيد پسرم را؟ گفتم حرب، فرمود بلكه او حسين است، چون محسن

ص: 161


1- اسد الغابة 2 / 11 رقم 1165 و 2 / 19 رقم 1173 و لفظ حديث از موضع دوم است.

متولد شد پيغمبر آمد و فرمود چه نام گذاشتيد پسرم را؟ گفتيم: حرب فرمود بلكه او محسن است، آنگاه فرمود همانا من ايشان را بنام پسرهاى هارون كه شبر و شبير ومشبر باشد ناميدم.

و اين حديث را محب الدين طبرى در (ذخائر العقبى) وحسين بن محمد الديار بكرى صاحب (تاريخ خميس) نقل كرده اند، و ديار بكرى گفته روايت كرده اين حديث را احمد بن حنبل وابو حاتم الرازى.

تنبيه:

در اخبار شيعه وارد است كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله به امر خدا اين اسم ها را گذارد وامير المؤمنين عليه السلام سبقت به اسم نكرد چنانچه در خبر (تاريخ خميس) مىشنوى و در بعضى از اخبار موافق اين خبر آمده، و اول اظهر واصح است، واوفق به قواعد.

و هم بايد ملتفت شد كه روايت ولادت محسن در حيات رسول خدا موافق روايات ما نيست، و از طرق ما تفصيلى ديگر در شهادت آن مظلوم معصوم آمده كه موقع ذكر آن نيست.

9 - حديث (تاريخ خميس)

حديث نهم:

شيخ فاضل مورخ حسين ابن محمد ديار بكرى كه از اكابر علماء سنت است در (تاريخ خميس) آورده:

عن أسماء بنت عميس قالت: قبلت فاطمة بالحسن فجاء النبي صلى االلّه عليه وآله فقال يا أسماء هلمي ابني، فدفعته اليه في خرقة صفراء، فألقاها عنه قائلا ألم أعهد

ص: 162

اليكن ان لا تلقوا مولودا في خرقة صفراء، فلفيته (1) بخرقة بيضاء فأخذه، فاذن في اذنه اليمنى، وأقام في اليسرى، فقال (ثم قال المصدر) لعلي أي شئ سميت ابني؟ قال: ما كنت لاسبقك بذلك، فقال: ولا أنا سابق ربي، فهبط جبرئيل، فقال:

يا محمد ان ربك يقرؤك السلام، ويقول لك: علي منك بمنزلة هارون من موسى ولكن لا نبي بعدك، فسم ابنك هذا باسم ولد هارون، فقال: وما كان اسم ولد هارون يا جبرئيل؟ قال: شبر، فقال صلى االلّه عليه وآله ان لساني عربي، فقال: سمه الحسن ففعل، فلما كان بعد حول ولد الحسين، فجاء النبي وذكرت مثل الاول وساقت قصة التسمية مثل الاول، وان جبرئيل أمره أن يسميه باسم ولد هارون شبير، فقال له النبي مثل الاول، فقال: سمه حسينا.

خرجه الامام علي بن موسى الرضا عليه السلام (2).

حاصل خبر آنكه اسماء گويد كه من قابله ولادت امام حسن بودم بعد از ولادت او پيغمبر صلى االلّه عليه وآله آمد، و مرا فرمود بياور پسرم را، من او را به خدمت بردم و او در پارچه زردى بود، فرمود: مگر به شما نگفته بودم هيچ مولودى را در پارچه زرد نپيچيد، و پارچه را دور انداخت، پس او را در پارچه سفيدى پيچيدم و پيغمبر صلى االلّه عليه وآله اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او گفت، و با على خطاب كرد كه چه ناميدى پسرم را؟ عرض كرد من سبقت بر جنابت نمىگرفتم در اين كار فرمود من هم بر خدايم سبقت نخواهم گرفت، جبرئيل نازل شد و سلام خدا رساند، و گفت على نسبت به تو چون هارون است نسبت به موسى، تو هم فرزند

ص: 163


1- فلقيته بالياء والتشديد كما في النسخ، فان صحت فلعله من قبيل التظنى في نقل المضاعف الى الناقص للتخفيف (منه). وفي (ذخائر العقبى) 130 ط قدسى لففته.
2- تاريخ الخميس 2 / 418 ط الوهبية وط بيروت.

خود را بنام فرزند هارون بخوان، فرمود: نام او چه بود؟ عرض كرد شبر، فرمود: من عربم عرض كرد حسن نام بگذار، پس پيغمبر چنين كرد، چون يك سال گذشت حسين متولد شد پيغمبر صلى االلّه عليه وآله تشريف آورد، و همان قصه سابق را باز اسماء نقل كرد، و جبرئيل امر كرد كه نامش كند به اسم شبير پسر هارون.

آنگاه ديار بكرى گفته اين حديث را امام على بن موسى الرضا روايت فرموده.

و در اين حديث در سه جا لفظ " ابن " اطلاق شده بر حسنين.

و اين حديث بعينه در " ذخائر العقبى " (1) مذكور است.

10 - حديث (ينابيع المودة)

حديث دهم:

شيخ عارف كامل محدث فاضل سليمان بن خواجه كلان الحسينى الحنفي النقشبندي القندوزى البلخي الاسلامبولي المعاصر در كتاب (ينابيع المودة) آورده وفي (جمع الفوائد) (2) عبد االلّه بن شداد عن أبيه:

خرج علينا رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله في احدى صلوتى الليل، وهو حامل حسنا أو حسينا، فتقدم صلى االلّه عليه وآله، فوضعه ثم كبر للصلاة، فصلى فسجد بين ظهراني صلاته سجدة أطالها، فرفعت رأسي، فاذا الصبي على ظهر النبي صلى االلّه عليه وآله وهو ساجد، فرجعت الى سجودى، فلما قضى الصلاة قال الناس: يا رسول االلّه انك سجدت

ص: 164


1- ذخائر العقبى 130 ط قدسى، واحقاق الحق 10 / 501.
2- جمع الفوائد كتابى است مؤلف از اخبار (جامع الاصول) ابن الاثير كه جمع صحاح سته است، واز اخبار (مجمع الزوايد) نور الدين الهيثمى كه جامع (مسند أحمد ابن حنبل)، و (مسند أبى يعلى الموصلى)، و (مسند أبي بكر البزاز)، ومعاجم ثلاثه طبرانى است چنانچه در اول (ينابيع) نقل كرده (منه).

بين ظهراني صلاتك سجدة أطلتها حتى ظننا انه قد حدث أمر، أو انه يوحى اليك، قال كل ذلك لم يكن، ولكن ابني ارتحلني، فكرهت أن أعجله حتى تقضي حاجته (1).

ذكره النسائي في باب سجدة الصلاة (2).

خلاصه ترجمه آن است كه عبد االلّه بن شداد نقل مىكند كه رسول خدا صلى االلّه عليه وآله در نماز مغرب يا نماز عشاء آمد وحسن يا حسين را بر دوش داشت، و مهياى نماز شد، و او را بر زمين گذارد، آنگاه تكبير نماز بست و نماز كرد، و سجده طولانى در اثناى نماز آورد، چندان كه من سر بلند كردم ديدم كه آن طفل بر دوش پيغمبر است، اعاده سجود كردم، چون نماز تمام شد مردم به عرض رساندند يا رسول االلّه سجده طولانى فرمودى تا به حدى كه در گمان ما افتاد كه امرى دست داد يا اينكه وحى نازل شد، فرمود هيچ يك از اينها نبود، ولى پسر من مرا راحله قرار داد، و نخواستم، و مكروه شمردم كه پيشى گيرم بر او تا آسوده و فارغ شود.

اين خبر از (نسائى) است كه در باب سجده صلاة آورده، و اين بنده خود اين خبر را در نفس (نسائى) بعد از نقل از (ينابيع) يافته ام.

بالجملة اخبار از اين قبيل در كتب احاديث اهل سنت زياد است، و در مطاوى ابواب مؤلفات ايشان خارج از حد تعداد (3) و همين قدر كه عشره كامله است از براى مصنف بصير كافى است.

ص: 165


1- ينابيع المودة 168 ط اسلامبول والمستدرك للحاكم 3 / 165 حيدرآباد الدكن واسد الغابة 2 / 389 ط مصر...
2- صحيح نسائى 79 ط الدهلى.
3- و زيادى از آنها در (احقاق الحق) - 10 - و 11 نقل شده.

إشارة خمس داده نميشود بكسى كه از طرف مادر سيد است

مشهور بين علماء اماميه رضوان االلّه عليهم اينست كه كسى كه مادرش از بنى هاشم باشد و پدرش نباشد مستحق خمس نيست، و مذهب سيد مرتضى رضى االلّه عنه استحقاق است، و بعض متأخرين مثل صاحب (حدائق) شيخ يوسف بحرانى رحمه االلّه تبعيت آن جناب كرده، و نزاع را مبنى بر اين فقره نموده اند كه پسر دختر را پسر مىگويند يا نه.

و انصاف اينست كه انكار مبنى بر اين نيست، بلكه مستند مشهور مرسله حماد است كه از حضرت امام موسى كاظم روايت كرده صريحا كه انتساب از طرف مادر به هاشم موجب اخذ خمس و حرمت صدقه نمىشود.

قال عليه السلام: فأما من كانت امه من بنى هاشم وأبوه من ساير قريش فان الصدقة تحل له، وليس له من الخمس شئ (1).

و ضعف به ارسال قادح در احتجاج نيست، چه حماد از اصحاب اجماع است، اخبار او جميعاً صحيح اند، چنانچه در رساله مفرده به حمد االلّه با بيانى وافي بر وجهى تقرير كرده ايم كه محل شبه منصفى نخواهد شد، با اينكه متن روايت بنفسه شاهد بر صدق است، رجوع كن به باب خمس و غنايم از (اصول كافى) و سراپاى حديث را درست تأمل نما اگر انس به لسان ائمه و تتبع در اخبار داشته باشى مطمئن به صدور مىشوى.

علاوه بر اينكه شهرت استناديه محققه جبر هر نوع از ضعف و رفع هر قسم از عيب مىكند، و در ساير اخبار بسيارى لفظ هاشمى آمده، و ظاهر نسبت مثل لفظ قبيله وعشيره آنست كه از جانب پدر باشد نه از جانب مادر اگر چه

ص: 166


1- وسائل الشيعة 6 / 359 و من كانت امه... فان الصدقات...

به حسب وضع لغت اعم است، چه ياء نسبت در جميع اين مراتب و غير اينها مثل نسبت به صنعت و به بلد و به مذهب يكسان است و اختلافى در وضع او نيست، و همچنين ماده نسبت فرقى ندارد، و حمل اخبار قطعية الصدور - وارده در افتخار ائمه عليهم السلام به ولادت از رسول خدا، و يا اينكه ابناء اويند - بر مجاز واستعاره منافى مقام فضل واقعى و شرف نفس الامريست، بلكه متأمل در اخبار كثيره وارده در اين باب و بر استعمالات غير معتمده بر قرينه قطع مى نمايد كه نزاع بين ائمه وبنى عباس در اطلاق حقيقى بوده كه آنها يا لجاجا وعنادا يا از روى التفات به انصراف و غفلت از معنى حقيقى در اين باب خصومت مىكردند، والقاء شبهه در اذهان عوام مىنمودند، وحديثى كه در ذيل آيه دوم مذكور شد شاهد صدق اين مدعى است.

از اين جهت است كه شيخ محقق فقيه محمد بن ادريس حلى رحمه االلّه در كتاب (سرائر) در باب مواريث دعوى اجماع نموده بر حقيقت بودن " ابن " در ابن بنت، و سيد رضى االلّه عنه در كلام مفصلى كه از آن جناب نقل شده حكايت عدم خلاف فرموده، و از شيخ طائفه قدس سره حكايت اجماع امت شده، و دليل مخالفين منحصر است در اين بيت كه شاعر گفته: (مراجعه شود به صفحه 444)

بنونا بنو أبناءنا وبناتنا *** بنوهن أبناء الرجال الاباعد

و اين كلام أولا مجهول القائل است، و معلوم نيست در چه طبقه گفته شده از كجا شاعرى در عهد بنى اميه وبنى عباس به جهت تقرب به ايشان وضع نكرده باشد، چنانچه قصص كثيره از اين قبيل است، بلكه اگر حكايت منقوله از خلف احمر، وحماد راويه، وأصمعى و غير ايشان را در جعل اشعار و نسبت به قدما كه در كتب ادب مثبوت است به بينى ابداً از اين گونه اشعار توهم شهادت بر مدعى نمىكنى.

ص: 167

و ثانياً آنچه به نظر اين بنده مىرسد آن است كه معنى شعر نه اخبار به مطلبى است لغوى، چه اين بيرون غرض شعر است، بلكه بعض نحاة ولغويين وادباء به جهت تسهيل حفظ گاهى لغتى را به نظم مى آورند، بلكه مقصود آن است كه در وقت احتياج كسى كه به كار ما مىرسد و دردى از ما دوا مىكند پسران پسران مايند كه پسران مايند اما پسران دختران بمنزله دورانند، و با پدران خود همراهى مىكنند، نه غرض اينست كه صدق ابناء بر ابناء بنات را نفى كند، و اين معنى بر لبيب نكته شناس روشن است.

و تفصيل اين مبحث خارج از وظيفه اين مختصر است، و اين جمله هم به جهت اشاره وتنبيهى كه بعض ناظرين بى بهره نمانند مرقوم افتاد وااللّه المعين الموفق.

(السلام عليك يابن أمير المؤمنين)

ج - سلام بر تو باد اى پسر فرمان فرماى تمامى اهل ايمان ش - در شرح اين كلمه مباركه در دو موضع بايد تكلم كرد:

موضع اول - در لفظ امير المؤمنين است، اما " أمير " فعيل است از أمر مهموز الفاء، و مصدر او امارة و امر است، و معنى او فرمان فرما است، و اين واضح است، ولى جهت تعرض اين فقره اشاره به اشكالى است معروف متعلق به اين كلمه.

در حديث منقول در (علل) و (معانى الاخبار) كه حضرت كاظم عليه الصلاة والسلام در جواب كسى كه سؤال كرد از وجه تسميه آن جناب را به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: " لانه يميرهم بالعلم " (1) يعنى به جهت اينكه اطعام علم مىكند

ص: 168


1- يميرهم العلم معانى الاخبار: 63، علل الشرائع: 65، العياشى وبصائر الدرجات: 149، بحار الانوار 37 / 293 قد أفلحوا بك أنت وااللّه أميرهم تميرهم من علمك - حسن ابن محبوب عن الصادق عليه السلام ابن شهر آشوب 1 / 359 في حمله وولادته. أبان بن الصلت عن الصادق عليه السلام سمى أمير المؤمنين عليه السلام انما هو من ميرة العلم وذلك ان العلماء من علمه امتاروا و من ميرته استعلموا. سلمان سئل النبى (ص) فقال انه يميرهم العلم يمتاروا منه ولا يمتار من احد - ابن شهر آشوب ج 1 / 548 في أنه أمير المؤمنين.

اهل ايمان را، و به ظاهر اين خبر دلالت مىكند بر اينكه اشتقاق امير از مار يمير است چنانچه جماعتى تصريح به اين كرده اند، لهذا در صدد توجيه و تأويل برآمدند و چند وجه در او ذكر شده است:

اول:

اينكه اين كلمه مشتمل بر قلب مكانى است يعنى عين الفعل را نقل به مكان فاء الفعل، و بعد از آن اشتقاق اين لفظ نمودند، و اين وجه بغايت ضعيف و سخيف است، چه " مار " أجوف است، و " امر " مهموز، و اگر قلب هم شود با اينكه خود قلب خلاف قاعده و منافى اصل است بايد " يمر " شود، و صفت مشبه او " يمير " است مگر آنكه موجه ملتزم شود بعد از نقل، به قلب " ياء " به همزه اعتباطا وعلى خلاف القياس تا مصداق حقيقى زاد في الطنبور نغمتا شود.

وجه ثانى:

اينكه اين كلمه بر سبيل حكايت است، چون آن جناب متكفل رسانيدن ميره و طعام اهل ايمان شد، فرمود " أنا أمير المؤمنين " و همين جمله اسم مبارك شد چنان كه در " تأبط شرا " گفته اند، و اين وجه اگر چه في الجمله اقرب است از اول، ولى آن هم ضعيف است، چه اگر جمله را اسم چيزى قرار دهند تغيير در اعراب نمى دهند، وعليهذا بايد لفظ امير هميشه بضم باشد حتى در حال نصب وجر، واعرابات مختلفه در و داخل نشود، چه فعل است و جزء كلام، و اين هم

ص: 169

بالضرورة فاسد و مختل است، و در هر دو وجه اشكالى مشترك است كه معلوم از اخبار متكاثره متواتره آن است كه لفظ امير در آن جناب مأخوذ از امر است آنجا كه فرمودند " سلموا على علي بامرة المؤمنين " (1) و اين حديث در طريق شيعه متواتر است، و در صحاح اهل سنت منقول و مسلم، و در كتب كلاميه غالباً قدح در سندش نكرده اند، لهذا اشتقاق از " مار " باطل است، و ظهور روايت هم چنان كه من بعد بيان مىكنم ممنوع است.

وجه سوم:

آنچه أولا به نظر اين بنده رسيده، وشيخ فخر الدين بن طريحى در (مجمع البحرين) در ماده " امر " اجمالى از او را از بعض افاضل نقل كرده، و از علامۀ مجلسى عليه الرحمة نيز حكايت اختيار او شده، ونعم الوفاق.

و بيان او به تقريبى كه به نظر قاصر رسيده چنان است كه چون امير المؤمنين عليه السلام به مقتضاى آنكه باب مدينه علوم است، و صاحب اعلاى مراتب ولايت كه رياست بر عامه قلوب و نفوس باشد، و جميع ارواح ملكوتيه و ملائكه كروبيه، وعقول مجرده، ونفوس مفارقه - عند من يقول بها - بفضل او اعتراف و از بحر او اغتراف ميكنند كما قلت:

من علمه (2) علم العقول ونورها *** والبحر اصل العارض المتهلل

لمؤلفه أيضاً:

ص: 170


1- بحار الانوار: 37 / 290 ط لبنان، مناقب ابن شهر آشوب 1 / 546 في أنه صلوات االلّه وسلامه عليه امير المؤمنين وفيه أحاديث.
2- فيضه ديوان مؤلف ص 251.

فهرس الفرق

عاجز چو كان عزمش از عناصر تا عقول *** بنده فرمان حكمش از ملايك تا دواب (1)

و چون جميع اهل عوالم از صدر تا ساق، يعنى از مرتبه عقول كه سلسله بدويه نظام جملى عالم است، وقاعده مخروط نور، وسيه قوس وجود، تا مرتبه هيولى كه عجوزه شوهاء، ومبدء سلسله عوديه، وقاعده مخروط ظلمت است، هر چه هست و در هر مقام است، چه به لسان نطقى و چه به لسان استعدادى به وجهى ايمان آورده اند، چنانچه كريمه " وان من شئ الا يسبح بحمده " (44 / 17) شاهد عدل و گواه اين عموم و اين دعوى است، و چون چنين است به قدر ايمان لابد بايد معرفت و علم داشته باشند، عليهذا همه در همه مراتب از علم او مستمدند (مراجعه شود به صفحه 447)، و از فيض او مستفيض چرا كه آينه سراپا نماى حقيقت محمديه است، بلكه به حكم آيه مباهله عين نفس مقدس او است، بلكه در اختيار عاميه وارد شده " علي روحي التي بين جنبي " (2) و نورش نور او، و شجره اش شجره او است، و سند علوم همه خلايق مبتنى به علم حضرت رسالت است، كه او تلميذ خاص وشاگر ظاهر الاختصاص احديت است، كه به حكم " علمه شديد القوى "

ص: 171


1- ديوان ص صح.
2- مشارق أنوار اليقين للحافظ رجب البرسى ص 161 سطر 3 ط انتشارات فرهنگ أهل البيت أنت روحى التى بين جنبى. وفي فرائد السمطين 2 / 71 بالاسناد عن ابن عباس من رسول االلّه في حديث - دمك من دمى وروحك من روحى... واحقاق الحق 4 / 149 عنه. مفتاح النجا ص 43 عن ابن نجار عن ابن مسعود قال رسول االلّه على بن أبى طالب منى كروحى في جسدى - وأخرجه احقاق الحق 5 / 242. أمالى الصدوق 22 بالاسناد عن أمير المؤمنين عن رسول االلّه روحه من روحى وطينته من طينتى.. والبحار 40 / 4 عنه.

(5 / 53) در مدرس قرب الهى علوم اولين و آخرين به او تعليم شده، و اين مقدمه كه بمنزله صغراى قياس است چون معلوم شد، مىگوئيم كه از مقررات عرفيه و مسلمات عاديه آن است كه هر كه كفالت رزق طايفه اى كند، و از هر جهت ايصال وجوه معاش ايشان را در عهده گرفته باشد، البته آن كس امير و اين طايفه مأمورند، و مشعر به اين است قضيه معروفه " الانسان عبيد الاحسان " و اين قضيه بمنزله كبرى است، و از ضم اين دو، قياسى به اين صورت پيدا شد كه علي يمير المؤمنين، وكل من يمير قوما فهو أميرهم، نتيجه داد كه على أمير المؤمنين، وهو المطلوب.

و شايد از مؤيدات اين تأويل باشد حديثى كه در كيفيت ولادت أمير المؤمنين عليه السلام وارد است، كه بعد از ولادت آن حضرت چون پيغمبر به سراى ابو طالب درآمد، وعلى عليه السلام آن حضرت را بديد در اهتزاز شد، و بر روى رسول خداى بخنديد، و گفت: " السلام عليك يا رسول االلّه " از آن پس اين آيه مبارك تلاوت كرد " قد أفلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون " (2 / 23) رسول خدا فرمود " قد أفلحوا بك، أنت وااللّه أميرهم تميرهم من علومك، وأنت وااللّه دليلهم، وبك يهتدون " (1).

چه ظاهر آن است كه تميرهم تفريع " بر انت اميرهم " شده، وامارت علت است از براى جلب رزق علوم براى مؤمنين، بالجمله در اين تعليل امام عليه السلام رعايت جناس، ايهام اشتقاق فرموده، چنانچه در كريمه " قال اني لعملكم من القالين " (168 / 26) اتفاق افتاده.

وميره در اصل چنانچه در (صحاح) است بمعنى طعام است، و مار يمير

ص: 172


1- أمالى ابن الشيخ: 80 - 82 بحار الانوار: 35 / 38 ط لبنان ابن شهر آشوب 1 / 359 في حمله وولادته.

بمعنى تحصيل كردن و جلب نمودن او است، و در (قاموس) خود ميره بمعنى جلب طعام ذكر شده، و اين بعيد است، و اشتباه او در امثال اين وافر است، وبهر صورت " لانه يميرهم العلوم " معنيش اين است كه چون على عليه السلام جلب رزق و طعام از سنخ علم از براى مؤمنين مىكرد امير المؤمنين شد، و اطلاق طعام بر علم در اين حديث مناسب است، با خبر مروى در (كافى) در تفسير " فلينظر الانسان الى طعامه " (24 / 80).

از باقر علوم النبيين عليه السلام كه فرموده " علمه الذي يأخذ عمن يأخذه " (1) و بالجملة اين بطريق استدلال اني كه استدلال از معلول بر علت است درست آيد چه جلب ميره و كفالت رزق كه لازمه امارت است دليل بر تحقق ملزوم گرفته شده است، و پر ظاهر است كه اختصاص به علم در اين حديث به جهت شرافت او است، و به جهت تعميم امارت آن جناب در عوالم كليه وجود است، و هيچ منافاة با آن ندارد كه جلب رزق ظاهرى هم بكند، و ببركت او آسمان به بارد به زمين، و زمين برويد، و خلق منتفع ومرتزق شوند كه " لولاه لساخت الارض بأهلها " (1) وااللّه أعلم بالصواب.

بالجمله علي از روز ألست بر كليه موجودات امير المؤمنين است در همه جا حتى در لوح محفوظ چنانچه اشاره به اين تعميم در طريق اهل سنت و جماعت نيز شده:

سيد على همدانى در كتاب (مودة القربى) گويد كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله فرمود " لو

ص: 173


1- كافى ج 1 / 49 كتاب 2 باب 16 حديث 8.

علم الناس متى سمي علي أمير المؤمنين ما أنكروا فضله " (1).

و هم در آن كتاب از ابو هريره حديث كرده كه پيغمبر فرمود كه خداى گفت در روز ألست: الست بربكم؟ ارواح گفتند: چرا، فرمود " أنا ربكم و محمد نبيكم وعلي أميركم " (2).

و در كتاب (يقين) از كتاب عثمان بن احمد السماك آورده كه رسول خداى فرمود " في اللوح المحفوظ تحت العرش علي أمير المؤمنين " (3).

بالجمله از اين قبيل در فضايل آن امام بزرگوار نه چندان است كه در صحيفه بگنجد يا در كتابى ضبط شود سلام االلّه عليه وعلى أخيه وآله وذريته.

اما ايمان: باب افعال از امن است و حقيقت او ايمن كردن نفس است از عذاب مخالفت يا از ملكات رديه يا ايمن كردن نبي است از خلاف رأي او چنانچه اسلام هم به همين اعتبار مأخوذ از سلامت است، و مقتضاى قاعده آن است كه اين دو فعل متعدى بنفس باشند ولى به تضمين معنى اذعان و اعتراف متعدى به " باء " و " لام " مىشوند چنانچه تصديق و اقرار هم چنين اند، چه اشتقاق همه آنها مؤدى بتعدى است.

و محقق نراقى رحمه االلّه در (معراج السعادة) اقسام ايمان را چهار قرار داده اصطلاح فرموده به قشر، وقشر قشر، و لب، و لب لب، و مقتضاى تتبع تام در موارد اطلاقات كتاب و سنت آنست كه يك مرتبه ديگر بر قشر و لب بيفزايند، و اقسام را شش قرار

ص: 174


1- مودة القربى ص 248 طبع دوم مكتبة المحمدى.
2- مودة القربى ص 248 باب المودة الرابعة في ان عليا أمير المؤمنين و بحار الانوار 40 / 77 عن فردوس الاخبار مثله.
3- ينابيع المودة 248 ط اسلامبول، المناقب المرتضوية 118 ط بمبئ احقاق الحق 6 / 152 عنهما مثله.

بدهند.

اول وجود لفظى صرف است، و آن همان اقرار لسانى است، اگر چند در قلب ابداً راه نيايد، و جز كفر در باطن مضمر نباشد، و فايده اين همان حفظ مال و جان و طهارة صورى است، و اين مرتبه مسمى به نفاق است و به اصطلاح مقدم قشر قشر قشر است.

دوم عبارت از اعتقاد في الجملة بتوحيد و نبوت است با انكار شروط كه قصور در مقام ولايت باشد، و اين در فائده و بى فائده گى با اول شريك است و اگر ثوابى براى اعتقاد آنها باشد به موجب اخبار ما راجع بقائلين به ولايت است كه شيعه ائمه اثنى عشر باشند، و اين مرتبه باصطلاح مذكور قشر قشر است.

سوم اعتقاد به اصول خمسه است بر طبق مذهب اماميه اگر چند مقرون به عمل صالح نباشد چون عموم فساق شيعه، و از براى اين مرتبه در موت و حيات و دنيا و آخرت شؤن و مراتبى است، مثل اينكه سؤرش شفاء است، و قضاء حاجتش از جميع مستحبات افضل و زيارت و عيادت و اعانت او مستحب، و غيبتش حرام وحفظ حياتش واجب و اكرام ميتش به نماز و كفن و دفن بالضرورة واجب و استغفار براى او بعد از موت مندوب ومستحسن است، و احكام كثيره از واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات متعلق به اوست، و نجات براى او ثابت است عقلا و نقلا كتابا وسنة و اجماعا و عقاب بر معاصى او موجب خلود نخواهد شد، و اگر بر بعض معاصى در كتاب و سنت وعده خلود باشد مأول به طول بقاء و امتداد مكث است، و اين مرتبه در آن اصطلاح قشر است.

چهارم همين مرتبه است با عمل صالح كه تقوى باشد از معاصى و مواظبت بر واجبات مثل عالم زهاد وعباد، و عدول از عوام اهل ايمان و مرتبه اينها بالاتر از سابق است، چه هيچ عذاب ندارند، واحتلاماتشان بيشتر، و بواسطه سلامت

ص: 175

اعتقاد و صلاح عمل، نورى در قلب آنها پيدا مىشود كه في الجملة بصيرتى در اسرار باطنيه شايد بيايند، و برزخ اينها روشن تر، و احاطه به مقامات عاليه بيشتر دارند، و اين مرتبه را به اصطلاح مذكور لب مىنامند.

پنجم - همين مرتبه است با علم كامل كه موجب انشراح صدر و نورانيت ضمير شود، و فضل اينها بر آن طايفه مثل قمر است بر ساير نجوم، بلكه مثل فضل پيغمبر است بر ساير امت و اين مقام در اصطلاح مشار اليه لب لب است.

ششم - همين مرتبه است به اضافه يقين، قلم اينجا رسيد و سر بشكست و اين مقام اولياء و صديقين است، و نتيجه اين رسوخ كمالات نفسانيه است در قلب، از رضا و توكل، و اقبال به طاعت، و خلع ربقه علايق، ونضو جلباب هواى خلايق، و وحدت هم، وعكوف همت بر حضرت احديت جل جناب قدسه ، و اين هم مراتب دارد، ومقول به تشكيك است، لمؤلفه:

ان النجوم في ارتفاع قدرها *** ليس سهاها في السناكبدرها

و اسم اين مرتبه در اصطلاح مذكور لب لب لب مىشود.

و در كافى است كه حضرت صادق عليه السلام به جابر جعفى فرمود: " ما من شئ اعز من اليقين " (1).

و حضرت رضا عليه السلام به على بن الحسن الوشاء فرمود " ما قسم في الناس شئ اقل من اليقين " (2).

و در روايت يونس بن عبد الرحمن از آن جناب است كه فرمود " فأى الشئ اليقين؟ قال: التوكل على االلّه، والتسليم اللّه، والرضا به قضاء االلّه، والتفويض

ص: 176


1- كافى باب فضل ايمان بر اسلام 2 / 51 حديث 1.
2- كافى باب فضل ايمان بر اسلام 2 / 52 حديث 2.

الى االلّه " (1).

و اخبار در اين باب بسيار وارد است، و اين قدر كه متعرض شدم از بيان اجمال آن بود كه بدست آمده بود، و از براى چهار مرتبه آخر مىشود مراتبى قرار داد، و حكم هر يك را از اخبار اهل بيت طهارت استفاده كرد، و امارت جميع ارباب اين مراتب با آن جناب است، يعنى هر كس پا در دايره رسالت محمديه گذاشت بايد طوق اطاعت على در گردن بيفكند، يعنى اگر منافق هم باشد بايد فرمان او را به ظاهر بشنود، و متابعت امر او كند به حكم اينكه فرموده: " من كنت مولاه فهذا علي مولاه " (2) پس هر كس هر قدر به ولايت پيغمبر صلوات االلّه وسلامه عليه ملتزم شده و تن زير بار او داده همان قدر بايد ملتزم به ولايت و رياست اين جناب باشد.

موضع دوم در اثبات اينكه امير المؤمنين لقب خاص الهى على عليه السلام بوده و ديگران خود را بى استحقاق به اين لقب ملقب داشتند، و غصب اين نام نامى كردند.

بدان كه متفق عليه علماء اماميه ضاعف االلّه اقتدارها است، كه اين لقب خاص آن جناب است، و از زمان حضرت رسالت اين رتبه براى آن جناب ثابت بوده، و اخبار از طرق ائمة معصومين عليهم السلام بيشمار است، و اهل سنت را گمان آن است كه دو نفر از سابقين و ساير خلفا در آن لقب شريك بوده اند بلكه از اوليات ثاني شمرده اند، وگفته اند اول كسى كه به أمير المؤمنين ملقب شد عمر بود.

ولى در اخبار صحاح ومعتبره خود ايشان آن قدر حديث روايت شده به اين

ص: 177


1- كافى باب فضل ايمان بر اسلام 2 / 52 حديث 5.
2- خطبه غدير.

مضمون كه در عرش، و در بهشت، و در محشر، و در لسان جبرئيل، و ملائكه و پيغمبر، و مؤمنين، واحبار يهود، و آفتاب، وذو الفقار، وسباع، و منافقين حتى عمر، لقب على عليه السلام بوده، كه نمىتوان شماره كرد، بلكه در بعضى تصريح دارد كه سابقاً ولاحقا احدى را استحقاق اين لقب نبوده، و از اكابر صحابه مثل حذيفه، وابوذر، اين مطلب نقل شده، و مذهب ايشان اينست كه قول صحابى حجت است به حكم اينكه روايت كرده اند " اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم " و چون در مسائل محل اختلاف البته به قول اهل خلاف تمسك كردن اولى واوقع است، ما در اين مختصر حديثى چند از طرق آنها روايت مىكنيم، و سيد اجل ازهد اورع اقدس ابو القاسم رضى الدين علي بن طاوس الحسيني رضي االلّه عنه وارضاه در اين مسألة كتابى نوشته كه جميع اخبار آن كتاب را از كتب معتبره وطرق معتمده آنها روايت فرموده، و اگر بعض اخبار از علماء شيعه باشد آنها از علماء اهل سنت روايت كرده اند، و دويست و بيست حديث به اسانيد مختلفه متعدده در آن كتاب نقل فرموده، و خود اعتراف فرموده به اينكه استقصاء جميع اخبار نفرموده، و چنين است، چه اين بنده غير از آن أحاديث اخبارى بسيار از طريقه عامه ديده ام ولى در اين مقام محض تيمن و تبرك ده حديث از آن كتاب مبارك به حذف اسانيد در اين مختصر انتخاب كرده بجهة تنوير قلوب اخوان و روشنى چشم اهل ايمان مىنويسم:

1 - شهادت خداى تعالى

حديث اول در شهادت خداى تعالى به ثبوت اين لقب شريف براى على عليه السلام.

ابو الفتح محمد بن علي الكاتب الاصفهاني النطنزي (1) در كتاب (خصائص)

ص: 178


1- نطنز به نون وطاء مهمله ونون وزاى بلوك معروفى است ما بين اصفهان و كاشان كه در سابق ايام از اعمال اصفهان محسوب مىشد، و جمعى تصريح به انتساب او به اين بلد كرده اند، و از عجائب زمان آنكه يكتن از مدعيان فضل وهنر را ديدم كه خود را در فن حديث و ادب ورجال ممتاز مىدانست، با اين همه اصرار داشت، كه اين لفظ نظيرى به نون مضمومه، وطاء معجمه، وياء مثناة وراء مهمله است، و هيچ شبهه نداشت تا چه رسد به حجتى و دليلى، والى االلّه المشتكى (منه).

سند به ابن عباس مىرساند كه چون خداى تعالى آدم را آفريد و دميد در او از روح خود عطسه اى كرد خداى الهامش كرد كه بگويد: الحمد اللّه رب العالمين، آنگاه خداى به او فرمود يرحمك ربك، آنگاه چون سجده كردند ملائكه براى او به خود باليد، و گفت اى پروردگار آيا خلقى آفريدى كه محبوب تر از من باشد بسوى تو؟ جوابى نشنيد، ثانياً سؤال كرد هم جوابى نشنيد، ثالثا سؤال كرد خداى عز وجل گفت بلى، و اگر ايشان نبودند تو را نمى آفريدم، گفت خدايا بنما ايشان را به من خداى تعالى وحى رساند به ملائكه حجب، كه برداريد حجابها را، چون رفع حجب كردند، ناگاه آدم پنج شبح ديد كه در جلو عرشند، گفت خدايا اينان كيانند؟ خداى گفت اى آدم اين محمد نبى من است، و اين على امير المؤمنين است كه پسر عم پيغمبر من و وصى اوست، و اين فاطمه دختر پيغمبر من است، و اين حسن و حسين است كه پسران على و فرزندان پيغمبر منند، آنگاه فرمود اى آدم اينها اولاًد تواند، آدم فرحناك شد، و چون ترك اولى كرد، گفت: " يا رب أسألك بمحمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين لما غفرت لى " و خداى بيامرزيد او را بواسطه اين كار، و اينست كه خداى فرمايد " فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه " و چون به زمين هبوط كرد انگشترى صياغت كرد و نقش كرد بر او رسول االلّه، امير المؤمنين، وآدم را ابو محمد كنيه مىكنند.

ص: 179

حديث دوم شهادت رسول خداى صلى االلّه عليه وآله:

ابن مردويه سند به انس بن مالك مىرساند كه حضرت رسالت مآب در خانه ام حبيبه دختر ابوسفيان تشريف داشت، با ام حبيبه فرمود كنارى برو كه مرا حاجتى است، آنگاه آب وضو خواست، و نيكو وضو ساخت آنگاه فرمود:

اول كسى كه از اين در در آيد امير مؤمنان است، و سيد عرب و بهترين اوصياء، وأولاى ناس به ناس، انس گفت: من مىگفتم: " االلّهم اجعله رجلا من الانصار " پس على عليه السلام داخل شد و راه مىرفت تا در كنار رسول خداى جاى گرفت، رسول خداى به دست مبارك روى خود را مسح فرمود، آنگاه روى علي بن أبي طالب عليهما السلام را مسح فرمود، على عرض كرد يا رسول االلّه چه شده است؟ آن جناب فرمود همانا تو تبليغ ميكنى رسالت مرا بعد از من، و روايت مىنمائى از من، ومىشنوانى به مردم صوت مرا، و تعليم ميكنى خلق را از قرآن آنچه ندانند (1).

و اين روايت را به طرق متعدده نقل كرده اند.

3 - شهادت جبرئيل

حديث سوم: شهادت جبرئيل:

هم حافظ ابن مردويه كه ملقب به ملك الحفاظ وطراز المحدثين است، در كتاب (مناقب) سند به ابن عباس مىرساند كه جناب رسالت مآب در صحن خانه تشريف داشت و سر مبارك در دامن دحية بن خليفه كلبى گذاشته بود، على عليه السلام داخل شد و فرمود چگونه است حال رسول خدا؟ دحيه گفت بخوشى است، آنگاه عرض كرد به آن جناب كه هر آينه من تو را دوست مىدارم، و مرا تو را مدحتى است كه من زفاف مىكنم او را بسوى تو " أنت أمير المؤمنين وقائد الغر المحجلين " يعنى توئى أمير مؤمنان و كشنده بزرگان اهل ايمان بسوى هدايت و بهشت، و توئى

ص: 180


1- ميزان الاعتدال ج 1 / 30 ط القاهرة مثل او، واحقاق الحق 4 / 344.

سيد أولاد آدم ما عداى پيغمبران و رسولان (1) و لواى حمد در دست تو است روز قيامت، و فرستاده مىشوى تو و شيعيانت با محمد و حزبش بسوى بهشت فرستادنى چنانچه داماد به حجله مىرود، همانا نجات يافته هر كه تولاى تو دارد، وخاسر شده هر كه دل از مهر تو خالى كرده، و دوستان محمد دوستان تواند، و دشمنان محمد دشمنان تواند، هرگز شفاعت محمد ايشان را نائل نخواهد شد، نزديك من بيا اى صفوت خداوند، چون نزديك شد سر پيغمبر را گرفت و در كنار على عليه السلام گذاشت، پيغمبر فرمود: اين همهمه چى است؟ خبر را معروض داشت، فرمود جبرئيل بود كه تسميه كرد تو را به آنچه خدا تسميه كرده تو را به آن.

و اين حديث را به اختلاف سابق ولاحق و تفاوت در كتاب (يقين) سيد رضى االلّه عنه بطريق متعدده روايت نموده.

4 - شهادت آفتاب

حديث چهارم - شهادت آفتاب:

اخطب خطباء خوارزم موفق الدين بن احمد الملكى الخوارزمى - كه شيخ المحدثين محمد بن نجار در (تذييل تاريخ خطيب) به نقل سيد، رضى االلّه عنه وى را به فقه و فضل و ادب و شعر و بلاغت بر ستوده، و از تلامذه زمخشرى بوده (2) در كتاب (مناقب) سند به امام حسن عسكرى عليه السلام مىرساند كه آن جناب از آباء

ص: 181


1- استثناى رسولان به اعتبار وجود پيغمبر آخر الزمان است، نه به ملاحظه نوع، چنانچه ضرورت مذهب شيعه بر فضيلت آن جناب است از ايشان (منه).
2- و از اينجا معلوم مىشود توغل فضل بن روزبهان در جهل، حتى به حال علماى خودشان چه در جائى در مقام انكار فضائل أمير المؤمنين مىگويد: اين خوارزمى مجهول است، و كسى او را نمى شناسد، و اخبارش بى مأخذ است، و بعد از شهادت ابن النجار حال فضل بى فضل معلوم مىشود، و تفصيل حال او در عبقات مذكور است (منه).

طاهرين خود پدر بر پدر روايت مىفرمايد تا حضرت رسول صلى االلّه عليه وآله كه آن جناب به على عليه السلام فرمود: يا ابا الحسن تكلم نما با آفتاب كه او با تو تكلم خواهد كرد، على عليه السلام گفت: " السلام عليك أيها العبد المطيع اللّه " آفتاب گفت: " وعليك السلام يا أمير المؤمنين و امام المتقين وقائد الغر المحجلين " يا على تو و شيعه تو در بهشتيد، يا على اول كسى كه سر از زمين بر مى آرد محمد است بعد تو، و اول كسى كه زنده مىشود محمد است بعد تو، و اول كسى كه پوشيده مىشود محمد است بعد تو، پس على عليه السلام بر روى زمين افتاد سجده كنان و اشك از ديدگانش فرو مىريخت آنگاه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بر روى وى افتاد، و فرمود اى برادر من و حبيب من سر بلند كن كه بدرستى خداى به تو مباهات كرده اهل هفت آسمان را (1).

مخفى نماند كه علماء اهل سنت اتفاق كرده اند بر جلالت و بزرگى و علم و تقوى و صلاح و شرافت و فضيلت ائمه اثنى عشر عليهم السلام واحدى از مسلمين در اين معنى خلاف نكرده، واحدى از اين طايفه تأمل در اخبار فضائلى كه از ايشان نقل شده ننموده، و شبهه نكرده.

5 - شهادت ذو الفقار

حديث پنجم - شهادت ذوالفقار:

محمد بن جرير الطبري - كه از اكابر عظماى اهل سنت است، و بعد از نقل اين حديث انشاء االلّه اشارتى مختصر به فضائل او خواهم كرد - سند به ابن عباس مىرساند كه رسول خدا صلى االلّه عليه وآله فرمود خداى تبارك و تعالى ذوالفقار را به من عطا كرد، و فرمود اى محمد بگير او را و عطا كن او را به بهترين اهل زمين، من گفتم كيست آن كس اى پروردگار؟ حق سبحانه و تعالى گفت او خليفه من در زمين على بن ابى طالب است، و بدرستى كه ذوالفقار با على عليه السلام تكلم مىكرد

ص: 182


1- مناقب الخوارزمى ص 64 ط طهران بحار الانوار 41 / 170.

و حديث مىكرد، تا اينكه روزى على عليه السلام خواست بشكند ذوالفقار را " فقال مه يا امير المؤمنين " آرام باش اى امير المؤمنين كه همانا من مأمورم، و در اجل اين مشرك تأخيرى باقى مانده بود (1).

سيد - رضى االلّه عنه - بعد از نقل اين حديث مىفرمايد ممكن است در حديث سقطى باشد بعد از اين كلمه كه " هم يوما بكسره " و اين عبارت واقع باشد " وقد ضرب به مشركا فلم يقتله " و چنين است كه فرموده چه ذيل حديث شاهد است.

تحقيق حال محمد بن جرير طبري صاحب كتاب تاريخ و تفسير و فضايل و نسبت عامه أو را بشيعه براى رد أحاديث فضايل أهل البيت

تنبيه:

ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى از مشتركات است، و هر دو از اهل طبرستان هستند، ولى يكى كه جد او رستم است او امامى است، و از أجله علماء شيعه است، و صاحب كتاب (مسترشد) و (دلائل) است ونجاشى وعلامه و ساير مشايخ رجال از متأخرين تصريح وتنصيص به وثاقت و جلالت و كثرت علم او فرموده اند ونجاشى بواسطه سيد جليل بزرگوار حسن بن حمزة الطبرى كه در سنه سيصد و پنجاه و شش به بغداد قدوم فرموده از او روايت مىكند، وعلى الظاهر از علماء مأة رابعه مىشود.

و ديگرى محمد بن جرير بن كثير بن غالب چنانچه سيد شهيد سعيد رضى االلّه عنه در كتاب (مجالس) از (تهذيب) نووى نقل فرموده، و استاد اعظم آقاى بهبهانى قدس سره در (تعليقه) او را محمد بن جرير بن غالب خوانده، و از اين قبيل در اختلاف نسبت به جد و پدر در كتب رجاليه بيرون حد احصاء است، ولى در (معالم العلماء) ابن شهر آشوب روح االلّه رمسه او را محمد بن جرير بن

ص: 183


1- اثبات الهداة 2 / 283 رقم 501.

يزيد گفته، و اين اختلاف خالى از غرابت نيست، ولى در صورت معارضه قول ابن شهر آشوب بر نووى مقدم است، چه جلالت او در علم صد پايه فزون تر است از نووى، و احتمال اينكه چون نووى با محمد بن جرير متحد المذهب است، واهتمام هر طايفه در معرفت حال اهل مذهب خود بيش از سايرين است مدفوع است به اينكه شيخ اعظم محمد بن شهر آشوب عصرش به محمد بن جرير اقرب، و هر دو از اهل طبرستان اند، پس معرفت آن جناب به حال او ناچار بيشتر است، و رعايت تقديم قول او لازم، بعد از نوشتن اين كلام، بر كلام ابن خلكان واقف شدم، كه او هم جد او را يزيد ذكر كرده، ولى بعد يزيد را خالد (1) قرار داده، و گفته: " وقيل يزيد بن كثير بن غالب " على هذا مىشود كه لفظ يزيد از نسخه (تهذيب) سقط شده باشد، و ممكن است كه از باب نسبت به جد باشد و به هر حال اين از أكابر علماء سنت است، و صاحب تفسير و تاريخ است، كه از ابو حامد اسفرايينى نقل شده كه گفته: اگر كسى سفر به چين كند در طلب تفسير محمد بن جرير كار بزرگى نكرده.

و از محمد بن خزيمه كه او را امام الائمه خوانده اند نقل شده كه گفته: " ما أعلم على أديم الارض أعلم منه " و سيد جليل معاصر مولوى مير حامد حسين هندى قدس سره در كتاب (عبقات الانوار) از ذهبي ويافعى نقل كرده كه او را بجبريت و امامت ستوده اند، و هر دو شهادت داده اند كه تفسير و تاريخ از اوست.

وابن خلكان در (وفيات) وابن الاثير در (كامل) كه مختصر (تاريخ طبرى) است وابن خلدون در (عبر) تصريح نموده اند به اينكه تاريخ از اوست، و اين همه اصرار از آن جهت است كه علماء شيعه كه از تاريخ محمد بن جرير شواهد صدق مدعاى خود نقل مىكنند، آنها از روى عناد - چون از انكار فضل او

ص: 184


1- غالب ظ.

متمكن نيستند - نفى انتساب تاريخ به او واثبات نسبت بن محمد بن جرير اول مينمايند، و اين از فرط بى خبرى يا غايت بى دينى است، نعوذ بااللّه من ذلك.

بالجمله اين محمد بن جرير است كه صاحب كتاب فضايل است، و صاحب كتاب اسناد حديث غدير، چنانچه سيد جليل مذكور در كتاب (عبقات) در حاشيه از اصل كتاب (تذكرة الحفاظ) ذهبى نقل فرموده كه در ترجمه طبرى گفته كه چون شنيد طبرى كه ابن ابى داود در حديث غدير خم تكلم كرده كتاب فضايل را تصنيف كرد و تكلم نمود بر تصحيح حديث غدير.

6-شهادت منادى از بطنان عرش

حديث ششم - شهادت منادى از بطنان عرش:

شيخ محدث صدر الحفاظ محمد بن يوسف القرشى الگنجى الشافعى در كتاب (كفاية الطالب) سند به ابن عباس مىرساند كه رسول خدا فرمود روزى بر مردم آيد كه در او هيچ كس سوار نيست جز ما چهار تن، عباس بن عبد المطلب عرض كرد پدر و مادرم فدايت كيانند اين چهار تن؟ فرمود: من بر براق، و برادرم صالح بر ناقه كه قومش نحر كردند، وعمم حمزه اسد االلّه بر ناقه عضباى من، و برادرم على بن ابى طالب بر ناقه اى از ناقه هاى بهشتى كه قرين الاطراف است، و بر او دو حله سبز است از كسوت رحمانى، و بر سر على تاجى است از نور كه مر آن تاج را هفتاد ركن است كه بر هر ركنى يك دانه ياقوت سرخى است كه مىدرخشد براى سوار از مسافت سه روزه راه، و در دست اوست لواى حمد ندا مىكند: لا إله الا االلّه محمد رسول االلّه، خلايق مىگويند كيست، اين ملك مقربى است، يا نبى مرسلى، يا حامل عرش است؟ آنگاه منادى از باطن عرش ندا مىكند كه نه ملك مقرب است، و نه نبي مرسل، و نه حامل عرش، هذا على ابن ابى طالب وصى رسول رب العالمين، و أمير المؤمنين، وقائد الغر المحجلين

ص: 185

الى جنات النعيم (1).

و اين خبر نيز بطرق متعدده مذكور است.

7 - شهادت أبو ذر

حديث هفتم - شهادت أبوذر رضى االلّه عنه:

ابن مردويه از داود بن ابى عوف روايت كرده كه معاوية بن ثعلبة الليثى با من گفت: خبر ندهم تو را به حديثى كه شبهه اى در او نيست؟ گفتم چرا، گفت مريض شد ابوذر وعلي را وصى كرد، و بعض عيادت كنندگان گفتند: كاش أمير المؤمنين عمر را وصى مىكردى، ابوذر گفت سوگند به خداى كه به تحقيق وصى كردم أمير المؤمنين را كه به حق و استحقاق أمير المؤمنين است، وااللّه همانا او بهارى است كه مايه آسايش است، و اگر از ميان شما برود بدى خواهيد ديد از مردم، و بدى خواهيد ديد از زمين.

معاويه گفت: گفتم به ابوذر، ما مىدانيم كه احب صحابه نزد تو احب ايشان است نزد رسول خدا، گفت: بلي، كدام محبوبترند نزد تو؟ گفت: اين پير مرد مظلوم ممنوع از حقوقش يعنى على بن ابى طالب عليه السلام.

اين حديث هم به طرق متعدده مذكور است.

8 - شهادت شير

حديث هشتم - شهادت شير:

ابو جعفر محمد بن ابى مسلم ابن ابى الفوارس الرازى الملقب به منتجب الدين در كتاب (اربعين) سند به منقض بن أبقع (2) اسدى كه از خواص امير المؤمنين

ص: 186


1- كفاية الطالب 184 ط حيدريه النجف الاشرف تاريخ بغداد 13 / 122 ط السعادة بمصر ومناقب الخوارزمى 209 ط طهران و 250 ط تبريز واحقاق الحق 4 / 498 و 500.
2- منقذ بن الانقع - توضيح الدلائل للسيد شهاب الدين أحمد، احقاق الحق 18 / 222.

بوده مىرساند، مىگويد در نيمه شعبان با أمير المؤمنين عليه السلام بودم و عازم مكانى بود كه شب در او جا مىگرفت، و من با او بودم تا به آن موضع رسيد، و از استر فرود آمد، واستر حمحمه كردن گرفت، و گوش خود را تيز كرد، و نگاه به چيزى مىكرد، و من برخواستم و نمىدانستم كه چه عارض شده او را، پس امير المؤمنين عليه السلام سوادى ديد و فرمود شير است سوگند به خداوند كعبه، آنگاه از محراب برخواست و شمشير حمايل كرده، گام بر مىداشت بجانب شير، آنگاه صيحه زد و به شير امر فرمود كه به ايست، پس آرام شد شير و به ايستاد، اين هنگام استر استقرار يافت، آنگاه امير المؤمنين عليه السلام فرمود اى شير مگر ندانستى من ليثم، وضرغامم، وحصورم، وقسورم، وحيدرم - و اين جمله به تمامت اسماء شيرند - آنگاه گفت خدايا ناطق ساز زبان او را " فقال السبع يا امير المؤمنين، و يا خير الوصيين، و يا وارث علم النبيين، و يا مفرقا بين الحق والباطل " هفت روز است فريسه نداشتم و گرسنگى مرا ضرر رسانيده بود، و از مسافت دو فرسخ شما را ديدم نزديك شدم و با خود گفتم كه مىروم و مى بينم كه آنها را كه كيستند اگر قادر شدم فريسه من مىشوند.

امير المؤمنين فرمود اى شير مگر ندانستى كه من على پدر اشباح دوازده گانه هستم؟ پس شير سر بر زمين گذاشت و پيش روى امير المؤمنين دراز شد، و او مىفرمود چه آورده تو را اى شير تو سگ خدائى در زمين؟ عرض كرد يا امير المؤمنين گرسنگى گرسنگى، أمير المؤمنين گفت خدايا روزى بده او را به حق فذ (1) محمد و اهل بيت او ناگاه ديدم شير را كه چيزى مىخورد به هيئت بره، تا تمام

ص: 187


1- فذ: قد فذ الرجل عن أصحابه اذا شد عنهم وبقى فردا وهى كناية عن سيد الشهداء وهو الذى فذ عن رسول االلّه وفاطمة الزهراء وامير المؤمنين والامام الحسن وعن اصحابه يوم العاشور ووقع وحيداً فريدا، وقال سيد الشهداء قد استرحت من هم الدنيا وغمها وبقى أبوك وحيداً.

كرد او را آنگاه گفت يا أمير المؤمنين وااللّه نمىخوريم ما طايفه سباع مردى را كه دوست تو باشد و دوست اهل بيت تو باشد و ما اهل بيتى هستيم كه نحله وآئين ما محبت بنى هاشم و عترت ايشان است.

آنگاه امير المؤمنين فرمود اى شير كجا منزل دارى و كجا هستى؟ عرض كرد يا امير المؤمنين من مسلطم بر كلاب اهل شام، و همچنين اند ذريه من، و ايشان فريسه مايند، و منزل ما در نيل است، فرمود به چه جهت آمدى به كوفه؟ عرض كرد يا امير المؤمنين به حجاز آمدم و چيزى به دستم نيامد و آمدم در اين صحراء و بيابان هائى كه نه آبى دارد و نه چيزى، و امشب مىروم نزد مردى كه نام او سنان بن وائل است از آنان كه در صفين فرار كرده اند منزل در قادسيه دارد، و او رزق من است امشب همانا او از اهل شام است، و اكنون من متوجه اويم پس برخواست پيش روى آن جناب آنگاه با منقض فرمود از چه تعجب كردى اين عجب است يا شمس، يا عين، يا كوكب، يا غير اينها؟.. شايد اشاره به رد شمس، و برداشتن سنگ از چشمه، و نزول كوكب در خانه آن جناب باشد، و مىشود اشاره باشد به مكالمه آن جناب با اين سه بر وجهى كه مخاطب بداند، چه در اول حديث بود كه او از خواص آن حضرت است - بالجمله فرمود:

سوگند به كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر بخواهم بنمايانم بر مردم از آنچه رسول خداى مرا تعليم كرده از آيات و عجايب هر آينه برمىگشتند به كفر آنگاه رجوع فرمود به مستقر خود، و مرا متوجه قادسيه داشت، من سوار شدم و رسيدم به قادسيه قبل از اذان صبح، و شنيدم كه مردم مىگفتند سنان را شير در ربود، و من با آنها كه براى نظر كردن بسوى او رفته بودند رفتم، جز سر و بعض اعضاء او را مثل طرف اصابع او شير باقى نگذاشته بود، و باقى را بلع كرده بود، پس سر او را بكوفه آوردند به حضرت امير المؤمنين عليه السلام، و آن جناب

ص: 188

متعجب بود، و من قصه را براى مردم حكايت كردم، و مردم مشغول شدند به برداشتن خاك اقدام آن جناب و استشفاء به او مىنمودند.

آنگاه آن جناب بپاى ايستاد و حمد و ثناى الهى بجاى آورد، و فرمود اى گروه مردم هيچ كس ما را دوست ندارد كه به جهنم برود، و هيچ كس ما را دشمن ندارد كه به بهشت برود، من قسيم جنت و نارم، و تقسيم مىكنم مردم را بين بهشت و آتش، آن را به جنت از يمين، و اين را به نار از شمال، به جهنم مىگويم در روز قيامت كه اين از من است و اين از تو، مىگذرند شيعت من بر صراط چون برق خاطف ورعد عاصف، و مرغ تيزرو، واسب پيش قدم، آنگاه مردم يكباره يك دسته و به جانب او شتافتند، و مىگفتند حمد خداى را كه تو را بر بيشتر خلق خود تفضيل داد.

منقض مىگويد آن حضرت اين آيت مبارك را تلاوت فرمود: " الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا وقالوا حسبنا االلّه ونعم الوكيل فانقلبوا بنمعة من االلّه وفضل لم يمسسهم سوء واتبعوا رضوان االلّه وااللّه ذو فضل عظيم " (174 / 3).

تمام شد حديث مبارك، و روايات ديگر در شهادت گرگ، و شهادت دراج و شهادت شتر -، و شهادت دو شير به سلام كردن بر قبر آن جناب مذكور است در اين كتاب (1) و من بنده اين حديث را به جهت غرابت و امتيازى كه داشت كه مايه تسديد قلوب اهل ايمان است - با اينكه خالى از طولى نبود - نوشتم عجب است كه اين مردم با اين آيات بينات كه در كتب خود ضبط مىكنند باز انكار مينمايند نعوذ بااللّه من الخذلان وسوء التوفيق.

ص: 189


1- اليقين في امرة امير المؤمنين.

9 - شهادت يهود

حديث نهم - شهادت يهود از كتب سماويه:

شيخ منتجب الدين مذكور در كتاب (اربعين) سند به عبد االلّه بن خالد بن سعيد بن العاص مىرساند كه با امير المؤمنين عليه السلام بوديم در وقتى كه از كوفه بيرون آمده بود كه عبور كرد بر زمين معروف به نخله كه در دو فرسخى كوفه است، پنجاه نفر از يهود بيرون آمدند و گفتند على بن ابيطالب امام توئى؟ فرمود بلى منم، گفتند مكتوب است در كتب ما كه سنگى است كه اسم شش پيغمبر بر او نوشته شده، و اينك ما در جستجوى اوئيم و نمى يابيم اگر تو امامى پيدا كن آن صخره را براى ما فرمود: از پى من بيايد، عبد االلّه بن خالد گويد آن جماعت از پى امير المؤمنين عليه السلام آمدند تا با آن جناب رسيدگى به حال آن صحرا كردند، و كوهى عظيم از رمل يافتند، به باد فرمود كه اى باد اين را بكن وبپراكن از روى صخره به حق اسم االلّه الاعظم، ساعتى نگذشت كه ريگ بركنده و پراكنده شد و سنگ ظاهر شد، فرمود اين صخره شما است، گفتن آن صخره بر او اسماء شش پيغمبر بود آنچه ما شنيده ايم و ديده ايم در كتب خود، و نمى بينيم آن اسم ها را بر او.

فرمود آن اسم ها بر روى ديگر است كه بر زمين است برگردانيد، پس مجمتع شدند هزار مرد كه احضار شده بودند در آن مكان بر آن سنگ و قدرت بر قلب او نيافتند، فرمود دور رويد و دست دراز كرد و برگرداند او را، و بر او يافتند اسم شش نفر از انبياء صاحب شريعت: آدم، ونوح، وابراهيم، و موسى، وعيسى، و محمد عليهم السلام، آنگاه آن جماعت گفتند " نشهد أن لا إله الا االلّه وان محمدا رسول االلّه، وانك امير المؤمنين و سيد الوصيين، وحجة االلّه في أرضه " هر كه بشناسد تو را ناجى است، و هر كه مخالفت كند ضال وغاوى و در جهنم افتاده است، بزرگتر است مناقب تو از تحديد، و بيشتر است آثار نعمت تو از شماره

ص: 190

وتعديد (1).

10 - شهادت أبو بكر و عمر

حديث دهم - شهادت ابو بكر وعمر:

حافظ بن مردويه از مشوق مولاى امير المؤمنين نقل كرده كه با على بودم در زمينى كه از آن حضرت بود و مشغول حراثت او بود تا ابوبكر وعمر آمدند، و گفتند خدا را به ياد تو مى آوريم سلام عليك يا امير المؤمنين ورحمة االلّه وبركاته كسى گفت كه در زمان رسول خدا هم چنين مىگفتيد؟ عمر گفت پيغمبر ما را امر كرد به اين كار.

روايت ديگر هم در شهادت عمر نقل شده است كه عرض كرد وااللّه أنت أمير المؤمنين حقا علي عليه السلام فرمود پيش تو يا پيش خدا؟ عرض كرد پيش من و پيش خدا (2).

و اين روايت عثمان بن احمد السماك است، حاليا خوب است اين طايفه كه خود را به سنت نبويه نسبت ميدهند اندكى گوش فرا دارند، و چشم بگشايند اگر به شهادت خدا و رسول اعتمادى ندارند چنانچه در مواضع متعدده رد شهادت آن دو كردند مثل اينكه خداى فرموده " شهد االلّه انه لا إله الا هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسط " (18 / 3) يعنى شهادت داد بر عدالت خود باز انكار كردند و نسبت ظلم وجبر، وتجويز ارتكاب قبائح به خدا دادند، و پيغمبر شهادت داد اگر چنگ به دامن اهل بيت زنيد هرگز گمراه نشويد.

ابو حنيفه و شافعى را بر حضرت باقر و صادق كه خزائن علم الهى و معدن وحى وتنزيلند ترجيح داده به مذاهب ايشان متمسك شدند، خوب است اين دو نفر عادل متقى و مؤمن صالح - كه گاهى به جهت اصلاح خلافت ايشان ملتزم به

ص: 191


1- أربعين مخطوط: 41، احقاق الحق 8 / 734.
2- اليقين: 42، بحار الانوار: باب 54 ج 37 / 304 رقم 30 ط بيروت.

اين شدند كه عقل از ارتكاب قبايح كه تقديم مفضول از آن جمله است مضايقه ندارد و گاهى قائل شده اند به اينكه پيغمبر معصوم نيست، العياذ بااللّه، و هذيان مىگويد، و آيه " و ما ينطق عن الهوى " (3 / 53) را مقيد به قرآن كردند تا در غير قرآن بر هوى بتوانند حرف او را حمل كنند - به شهادت اين دو نفر رفتار نمايند، و ملتزم بشوند كه اين لقب شريف در عهد پيغمبر از آن جناب بوده، و ديگرى را در او دخلى و تصرفى نبوده، حق خاص و لقب ثابت الاختصاص آن جناب است (1).

تنبيه - لقب امير المؤمنين براى إحدى - حتى امام زمان عليه السلام - گفته نميشود

از اخبار مذكوره دانستى اختصاص آن جناب را به اين لقب، و در اخبار وارد شده كه اين لقب جايز براى كسى نيست حتى امام زمان عجل االلّه تعالى فرجه در زمان ظهور.

چنانچه محدث حر عاملى در (وسائل) از تفسير (عياشى) نقل كرده كه كسى به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد السلام عليك يا امير المؤمنين، پس برخواست آن حضرت بر دو قدم خود، و فرمود كه ساكت باشد كه اين

ص: 192


1- لا استعجاب من أبي حنيفة والشافعي... واضرابهم ممن استأجرتهم السياسة واستغلتهم في سبيل تنفيذ اغراضها والوصول الى مقاصدها ومأربها فباعضوا ضمائرهم لاطماع المغرضين وآخرتهم بدنيا المفسدين، انما العجب من مثل ابن أبى الحديد مع اطلاعه على الاحاديث الكثيرة المروية في كتبهم كيف أنكرها وقال: وتزعم الشيعة انه خوطب في حياة رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله بأمير المؤمنين خاطبه بذلك جملة المهاجرين والانصار ولم يثبت في اخبار المحدثين... شرح نهج البلاغة 1 / 5 بحار الانوار 35 / 67 ط طهران عنه.

اسمى است كه سزاوار نيست مگر براى أمير المؤمنين، خداوند تسميه كرده او را به اين اسم، ناميده نمىشود به اين اسم كسى كه راضى باشد به او مگر اينكه مفعول باشد، و اگر مبتلى نباشد به اين مبتلا مىشود، و اين است قول خداى تعالى " ان تدعون من دونه الا اناثا وان تدعون الا شيطانا مريدا " (117 / 4) مىگويد گفتم پس به چه نام مىخوانند قائم شما را؟ فرمود مىگويند " السلام عليك يا بقية االلّه السلام عليك يابن رسول االلّه " (1).

و در كافى منقول است كه از صادق آل محمد عليهم السلام سؤال كردند كه سلام به امارت مؤمنين بر قائم مىكنند؟ فرمود نه آن اسمى است كه ناميده شده به او أمير المؤمنين و ناميده نشده به او كسى قبل از او و ناميده نمىشود كسى به او بعد از او مگر كافر (2).

و مطابق اين احاديث اخطب خوارزم نقل كرده چنانچه در كتاب (يقين) است كه پيغمبر فرمود چون به آسمان رفتم و از آسمان به سدرة المنتهى پيش روى پروردگارم عز وجل ايستادم فرمود: يا محمد گفتم: لبيك وسعديك، فرمود تو امتحان كردى خلق مرا كدام يك مطيع ترند براى تو؟ گفتم: پروردگارا على، فرمود راست گفتى يا محمد، آيا گرفتى براى خودت خليفه اى كه تأديت احكام كند، و تعليم كند بندگان مرا آنچه ندانند؟ گفت: گفتم اختيار كن براى من كه جبرئيل تخيير كرده مرا، فرمود من اختيار كردم براى تو على را، تو بگير او را براى خودت خليفه و وصى، و من عطا ونحله كردم مر او را علم و حلم خود، و او امير المؤمنين است، نرسيده به اين لقب احدى قبل از او و نيست براى احدى

ص: 193


1- عياشى: ج 1 / 276 تفسير البرهان 1 / 415 ذيل آيه وبحار الانوار 9 / 636 وبحار الانوار 52 / 373 رقم 165 احوال صاحب الامر.
2- كافى ج 1 / 411 كتاب 4 باب 107 حديث 9.

بعد از او، يا محمد على رايت هدى است، و امام كسى كه اطاعت كند مرا و نور اولياى من است، و او كلمه است، لازم شده متقيان را هر كه او را دوست دارد مرا دوست دارد، و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن دارد بشارت بده او را اى محمد.

پيغمبر گفت: گفتم ربى ربى همانا بشارت دادم او را گفت من بنده خدايم و در قبضه او اگر عقاب كند مرا، به گناهان من است، ظلم نكرده مرا چيزى، و اگر وعده مرا تمام كند خدا مولاى من است، آنگاه پيغمبر گفت خدايا ايمان را بهار او كن، گفت چنين كردم، لكن من مخصوص مىدارم او را به چيزى از بلا كه مخصوص نكرده ام به او كسى را از اولياى خودم، پيغمبر گفت گفتم پروردگارا برادر من است و رفيق من، فرمود سبقت گرفته در علم من كه او مبتلى است، اگر على نباشد شناخته نشود نه حزب من و نه دوستان من و نه دوستان پيغمبران من (1).

و از اين قبيل احاديث در كتاب (يقين) و غير او از طرق اهل سنت بسيار است، و اگر درست در اين اخبار كه اتفاق فريقين بر نقل آنها شده تأمل كنى خواهى دانست كه حال آنان كه اين لقب را بر خود بستند و بى استحقاق ادعا كردند در دنيا و آخرت چه بوده و چه خواهد شد.

چنانچه هم در كتاب (يقين) از ابن عقده كه از اكابر حفاظ ايشان است و مثل عسقلانى و غير او بر او اعتماد كرده اند و خطيب بغدادى مبالغه در ثناى بر او كرده كما في (اليقين) روايت نموده كه سند به جناب صادق عليه السلام مىرساند كه در تفسير اين آيه كه خداى تعالى مىفرمايد " فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا وقيل هذا الذى كنتم به تدعون " (27 / 67) فرمود چون فلان و فلان منزلت على را در روز قيامت ببينند هنگاميكه خداى تبارك و تعالى لواى حمد را به آل محمد ميدهند كه در زير

ص: 194


1- مناقب خوارزمى باب فضائل شتى ص 215 ط طهران.

او است، هر ملك مقرب و هر نبى مرسل بد مىشود روى آنان كه كافر شدند، و گفته مىشود به ايشان اين آنست كه بنام او خود را تسميه مىكرديد، يعنى خود را أمير المؤمنين مىخوانديد.

سر اختصاص لقب امير المؤمنين براى علي عليه السلام

نكته

از آنچه در معنى امارت گفتيم مىتوان دانست كه چرا اين لقب از خصايص شده، و در حق ائمه هم جايز الاستعمال نيست، چه افضل مؤمنين ائمه هستند، و آن كه امارت وحمكرانى به همه دارد از جهت كثرة سوابق، ووفور فضايل در زمان نبى و اتحاد با درجه محمدى (1) در ماسواى نبوت ووساطت در وصول احكام و اسرار كه حامل او پيغمبر بوده، و مرتبه ابوت كه از اسباب وجوب

ص: 195


1- ان امير المؤمنين علي بن ابيطالب كرم االلّه وجهه كان صورة تحقيق حال النبي صلى االلّه عليه وآله، حيث قال: لي مع االلّه وقت لا يسعني فيه ملك مقرب ولا نبي مرسل، الا ترى ان عين اسمه كرم االلّه وجهه اشارة الى عين معينة مع الالهية، واللام والياء اللتان هما حرفا اضافة ونسبة وتمليك وتخصيص ينتظم منهما كلمة " لي " يعنى في قوله: " لي مع االلّه تعالى وقت " لما كرم االلّه وجهه المبارك بجميع اجزاء روح الكشف فيه، وصار روح الكشف ملكا له، وصار مخصوصا من االلّه بهذه الكرامة وضع لام التمليك والتخصيص في اسمه، وانضم في حظائر القدس ومشاهد الانس الى محبوبه ومطلوبه، وبهذا السر حصلت له المعية مع الالهية، لا جرم لما حصل له هذا الاتصال الشريف صار مضافا منسوبا ربانيا صمدانيا اميا مضافا الى امام الكتاب وام اللباب في تحصيل المناسبة وحصول حال المعاينة والمشاهدة، ووضع االلّه تعالى ياء الاضافة والنسبة في آخر اسمه المبارك وهذه الياء كرسى ولايته وينبوع سعادته وهدايته - فرائد السمطين ج 1 / 428 ط بيروت -.

طاعت است، همان امير المؤمنين على بن ابيطالب است، كه در هيچ يك از ائمه اين صفات مجتمع نيست، اگر چه هر يك جامع جميع كمالات وحاوى تمام مقامات هستند سلام االلّه عليهم أجمعين.

و اگر در اخبار نظر كنى و ملاحظه آداب سلوك ائمه را در زيارات نمائى واسلوب مخاطبات ايشان را با جناب ولايت مأب نيكو متأمل شوى كه يك جا ايمان او را قرين ايمان به خدا و رسول خدا شمرده اند، و يك جا ناله وا سيداه بر آورده اند، و يك جا در مقابل قبر مقدس او عبدك وابن عبدك گفته اند، و يك جا در أداى حوائج متوسل به ولاى او شده اند، و يك جا افتخار به محبت او كرده اند، و غير اينها از مواردى كه مقام و مجال ذكر آنها نيست، البته خار شك در سينه ات نخلد، و اعتقاد ثابت وجازم خواهى داشت كه لفظ امير المؤمنين بر سبيل حقيقت منحصر است در على عليه السلام، واحدى از خلق اولين و آخرين شايسته اين مقام نيست چه هر كس در هر مقام، و هر موجود در هر مرتبه، هر فيض كه از مبدء فياض به او مىرسد بتوسط مقام محمدى است، كه واسطه فيض او مقام علوى است، چنانچه فرموده " لا يؤدي عني الا علي " (1) و در خبر معراج است " لا يؤدى عنك الا علي " (2) و فعل در قوه نكره است، ونكره در سياق نفى مقتضى عموم، چنانچه

ص: 196


1- اشاره است به داستان فرستادن رسول خدا صلوات االلّه عليه وآله أمير المؤمنين را براى ابلاغ سوره برائت به أهل مكة و برگرداندن ابوبكر و فرمودن رسول خدا نمىرساند اين پيام را از طرف من مگر أمير المؤمنين على، مناقب خوارزمى ص 101 و 223 ط طهران.
2- أمالى الصدوق... أمير المؤمنين عن رسول االلّه... فهل اتخذت لنفسك يؤدى عنك ويعلم عبادى... بحار الانوار: 18 / 371 رقم 18. وفى البداية والنهاية 5 / 212 ط القاهرة في حديث الاسراء هذا وليى والمؤدى عنى واحقاق الحق 4 / 134 عنه.

حذف متعلق نيز مفيد عموم است، پس هيچ چيز هرگز از پيغمبر بتوسط غير على نخواهد رسيد.

تو به تاريكى على را ديده اى *** زين سبب غيرى بر او بگزيده اى

(مراجعه شود به صفحه 448) (وابن سيد الوصيين)

ج - و اى پسر آقاى اوصياء

ش - در شرح اين كلمه نيز در دو مطلب بايد سخن گفت:

مطلب اول: در اثبات وصايت آن جناب.

بدان كه وصى عبارت از كسى است كه انسان اختيار امورى كه در حيات اختيار داشت به آن كس بعد از ممات واگذارد، چنانچه اين معنى از كتب لغت ومجارى استعمالات ظاهر مىشود، و چون امور راجعه به انبياء نشر احكام و هدايت انام و اقامه نظام است، وصايت آنها نيابت در اين امور است، و ناچار اين مقام را كسى بايد متصدى باشد كه عالم به جميع ما يحتاج اليه الامة باشد، و در محاسن اخلاق ومكارم آداب كه لازمه رياست عامه است از قبيل شرافت نسب، وزهد، وجود، و شجاعت، و فضيلت از ساير خلق ممتاز باشد تا بتواند به كارهاى پيغمبرى برسد، و تتميم غرض بعثت وابقاء آثار شريعت بكند، چه در هر يك از صفات مذكوره اگر نقصى باشد در جهتى از امور خلق نقصى خواهد عارض شد، و ما چون بىطرفانه نگاه كنيم، و بى غرضانه رجوع به اخبار نمائيم علم قطعى حاصل كنيم كه در امت مرحومه كسى در اين صفات و ساير كمالات به درجه امير المؤمنين نرسيده.

اما جهت شرف راجع به غير، اول هاشمى بوده كه پدر و مادرش هاشمى باشند، پدرش ابوطالب عم و ناصر و معين پيغمبر بود، كه خدمات او در اسلام روى زمين را گرفته، و دوست و دشمن حتى نواصب و خوارج نتوانستند انكار

ص: 197

كنند، و نصرت او از پيغمبر مثل وجودش متواتر است، و اگر كسى انكار اين كند بايد مضايقه از انكار آن ديگر نداشته باشد، و مادرش فاطمه بنت اسد است كه پيغمبر او را مادر خطاب مىكرد، و از برد خود براى وى كفن ساخت، و در قبرش خوابيد چنانچه در (ذخاير العقبى) و (اسد الغابه) و غير اينها از كتب عامه مذكور است، عموزاده و داماد پيغمبر هم بود، شوهر فاطمه و پدر حسنين وجد ائمه تسعه معصومين كه افضل خلق خدايند در هر عصرى.

اما جهة علم: اين حديث متفق عليه كه " انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد المدينة فليأت الباب " كافى است چه خوب مىگويد فردوسى اللّه دره، وعلى االلّه بره.

چه گفت آن خداوند تنزيل ووحى *** خداوند امر و خداوند نهي

كه من شهر علمم عليم در است *** درست اين سخن قول پيغمبر است

گواهى دهم كاين سخن را ز اوست *** تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

و اما جهة زهد: حديث طلاق دنيا نيز كافى است.

و در جهة جود: سوره " هل اتى " شاهد عادل.

و در جهة شجاعت محتاج به دليل نيست.

و چون اين صفات كه شرايط وصايت انبيا است در كسى ديگر جمع نبوده بالضرورة عقل صريح حاكم خواهد شد كه وصى پيغمبر على عليه السلام بوده، و اگر بگويند كه از كجا پيغمبر وصى داشته باشد تا اگر باشد على باشد، جواب گوئيم:

اولاً از استقراء سيره انبياء.

وثانياً در برهان عقلى كه موجب بعث رسل وتنزيل كتب است معلوم مىشود كه هيچ پيغمبرى بى وصى نبوده، ولقد اجاد القايل وهو الازرى رحمه االلّه:

أنبي بلا وصي تعالى *** االلّه عما يقوله سفهاها

ص: 198

و اين دليل كه ما در اين مقام يادداشت كرديم اگر چه كافى است براى هوشمند حقيقت شناس، و مجاهد هدايت طلب، ولى ما از جهت اتمام حجت چند فقره از اخبار اهل سنت در اثبات وصايت آن جناب از كتب معتبره ايشان نقل مىكنيم، و از خداى تعالى توفيق امداد مىطلبيم، چه منازع در اين مسألة همين فرقه اند چنان كه تصريحا وتلويحا در نفى اين مقام كوشش دارند، از آن جمله:

احمد بن عبدربه قرطبى اندلسى در كتاب (عقد) مىگويد: رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله در حق علي گفت: " انت مني بمنزلة هارون من موسى " (1).

و شيعه از اينجا مدعي شدند كه او وصي است، و به اين سخن مىخواهند رد بر عقيده شيعه كند در امر وصايت و " يأبي االلّه الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون " (32 / 9) و اين حديث از جمله متواترات است چنانچه در محل خود ثابت شده (2).

و از آن جمله خوارزمى در (مناقب) از ابو الطفيل كه آخر صحابى است كه وفات كرد روايت كرده، و او از على عليه السلام كه پيغمبر فرمود: يا علي انت وصيي، حربك حربي وسلمك سلمي.

هم در " مناقب " سند به حضرت صادق مىرساند كه از پدرانش نقل فرموده تا به پيغمبر برسد كه فرمود خدا قبض روح پيغمبرى نكرد تا امر نكند او را كه افضل عشيره وعصبه خود را وصى كند، و امر كرد مرا كه وصي كن پسر عم خود علي را كه ثبت كردم او را در كتب سلف و نوشتم در آنها كه وصى تو است، و بر اين ميثاق خلايق و انبياء ورسل خود را گرفته ام، ميثاق گرفته ام از ايشان بر ربوبيت براى خود و بر نبوت براى تو و بر وصايت و ولايت علي براى تو.

وهم در (مناقب) به همين سند است كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله به ام سلمه فرمود:

ص: 199


1- عقد الفريد: 2 / 194 ط الشرفية بمصر.
2- رجوع شود به عبقات الانوار قسم حديث المنزلة واحقاق الحق 5 / 132...

اى ام سلمه گوش بده و شاهد باش اين را كه علي برادر من است در دنيا و آخرت، و حامل لواى من است در دنيا، و حامل لواى حمد است فرداى قيامت، وهذا علي وصيي وقاضي عداتي، والذايد عن حوضي المنافقين.

وهم در (مناقب) و در (فرائد السمطين) حموينى است از ابي ايوب انصارى كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بفاطمة عليها السلام فرمود: خداوند بر زمين اطلاع يافت و اختيار كرد از ايشان شوهرت را، و امر فرمود كه من تو را جفت او قرار دهم، و او را وصي اتخاذ كنم.

و هم در (مناقب) است بسند مذكور كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله به على فرمود اگر تو نبي نيستى وصى نبى هستى و وارث او هستى، بل انت سيد الاوصياء و امام الاتقياء.

وابو نعيم در (حلية الاولياء) از ابو برزة اسلمي نقل كرده كه در شب معراج پيغمبر به خدا گفت علي وصي من است و برادر من.

و هم در (مناقب) است به همين سند كه جبرئيل صبحگاهى با فرحت وبشر نازل شد و گفت خوشدل شدم به اكرام خدا برادر تو را وصى تو و امام امت تو علي بن ابيطالب را.

هم حموينى در (فرائد) از ابوذر روايت كرده كه پيغمبر فرمود " أنا خاتم النبيين وأنت يا علي خاتم الوصيين الى يوم الدين ".

هم حموينى و خوارزمى روايت كرده اند از حضرت رضا و از ام سلمه كه پيغمبر فرمود هر نبى را وصيى است، وعلى وصى من است در عترت من و اهل بيت من و در امت من بعد از من (1).

هم موفق بن احمد از بريده روايت كرده كه پيغمبر فرمود هر نبي را وصيى و وارثى است، وعلى وصى و وارث من است.

ص: 200


1- مناقب خوارزمى ص 90 ط طهران از ام سلمه...

وابن مغازلي حديث وصيت را به اسانيد متعدده از جابر وابن عباس وبريده وأبو أيوب أنصارى روايت كرده (1).

وثعلبى در تفسير " وانذر عشيرتك الاقربين " (214 / 26) از براء بن عازب حديث كرده.

و احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه است در (مسند) از انس بن مالك روايت كرده كه به سلمان گفتم از پيغمبر سؤال كن كه وصى تو است، سلمان پرسيد، پيغمبر گفت كه وصي موسى بود؟ عرض كرد يوشع بن نون، پيغمبر فرمود وصى و وارث من كه اداى دين وانجاز وعد من مىكند على بن ابى طالب است.

وخوارزمى از ابن عباس در حديث قيامت كه سابقاً شنيدى نقل كرده كه مىگويند " هذا علي وصى محمد " (2).

پس اين روايت را ده تن از اصحاب أمير المؤمنين وام سلمة وابن عباس وبراء وابو برزه و انس وابو ايوب وبريده وجابر وابو الطفيل نقل كرده اند، با وجود اين انكار كردن نمىدانم چه جهت دارد، و اين قدر كه نوشتم جمله يسيره و قطعه حقيره اى بود از روايات اين باب كه مقام مقتضى استقصاى آنها نيست (3) و اين جمله را از يكى دو فصل از فصول (ينابيع المودة) عارف قندوزى كه خود او از علماء معاصرين ايشان است انتخاب كرده با اختصار واقتصار بر موضع

ص: 201


1- مناقب الخوارزمى ص 63 ط طهران بأسناد از أبى أيوب الانصارى... فأوحى الى أن أزوجك اياه واتخذه وصيا.
2- مناقب خوارزمى ص 259 ط طهران.
3- احقاق الحق ج 4 / 100... وبحار الانوار ج 38 / 2... ط بيروت به تفصيل اين روايات را نقل فرموده.

حاجت نوشتم، در خانه اگر كس است يك حرف بس است، و از اخبار گذشته اگر كسى در اشعار سابقين و مكالمات صحابه و تابعين تتبع كند يقين مىكند كه اين مطلب در زمان سابق به حدى ظاهر بوده كه منكرين خلافت و ولايت آن حضرت هم اعتراف بوى داشته اند، چنانچه در كتاب نصر بن مزاحم و كتاب لوط بن يحيى كه هر دو از ثقات ممدوحين نزد علماء سنت باشند در نقل قصه حرب جمل وصفين اشعار بسيار از اراجيز وغيرها از لشكر حق وجند باطل روايت كرده اند كه در آنها تصريح به وصايت و به اشتهار و معروفيت آن جناب به لقب وصى شده.

3 - اشعار أهل سنت و جماعت

وابن أبى الحديد معتزلى ذكر جمله اى از آن اشعار كرده (1) و ما موضع شاهد را در اين باب ايراد مىنمائيم، عبد االلّه بن أبى سفيان بن الحرث بن عبد المطلب در مديح امير المؤمنين عليه السلام ميسرايد:

ومنا علي ذاك صاحب خيبر *** وصاحب بدر يوم شالت (2) كتائبه

وصي النبي المصطفى وابن عمه *** فمن ذا يدانيه ومن ذا يقاربه

ابو الهيثم بن التيهان البدري رضي االلّه عنه مىگويد:

ان الوصى امامنا وولينا *** برح الخفاء وباحت (3) الاسرار

عمرو بن حارثة الانصارى در مدح محمد بن الحنفيه گويد:

سمي النبي وشبل (شبه خ) الوصي *** ورأيته لونها العندم (4)

ص: 202


1- شرح نهج البلاغة ابن أبى الحديد: 1 / 69 - 73 وبحار الانوار: ج 38 / 20 - 26.
2- شال الشئ: ارتفع والكتيبة: القطعة من الجيش او الجماعة وفي المصدر وشفاء الصدور سالت كتائبه.
3- باح الشئ: ظهر واشتهر.
4- العندم: خشب أو نبات يصبغ به.

يك تن از قبيله ازد گويد:

هذا على وهو الوصي *** أخاه يوم النجوة النبى

جواني از نواصب بني ضبه در لشكر عايشه گويد:

نحن بنى ضبة أعداء على *** ذاك الذي يعرف قدما بالوصي

سعيد بن القيس الهمداني از لشكر آن جناب گويد:

قال للوصي أقبلت قحطانها *** فادع بها تكفيكها همدانها

زياد بن لبيد الانصارى از اصحاب آنجناب گويد:

كيف ترى الانصار في يوم الكلب *** انا اناس لا نبالي من عطب

ولا نبالي في الوصى من غضب *** وانما الانصار جد لا لعب

حجر بن عدى الكندي رضي االلّه عنه گويد:

يا ربنا سلم لنا عليا *** سلم لنا المبارك المضيا

المؤمن الموحد التقيا *** لاخطل الرأي ولا غويا

بل هادياً موفقاً مهديا *** واحفظه ربي واحفظ النبيا

فيه فقد كان له وليا *** ثم ارتضاه بعده وصيا

وخزيمة بن ثابت ذو الشهادتين رضي االلّه عنه گويد:

يا وصي النبي قد اجلت الحرب *** الا عادى وسارت الاطعان

هم خزيمة رضي االلّه عنه در روز جمل فرمايد:

أعايش خلى عن علي وعيبه *** بما ليس فيه انما أنت والده

وصي رسول االلّه من دون أهله *** وأنت على ما كان من ذاك وشاهده

عبد االلّه بن بديل الورقا گويد:

يا قوم للخطة العظمى التى حدثت *** حرب الوصى وما للحرب من آسى

عمرو بن احيحه در ذكر ابن الزبير ومدح جناب مجتبى عليه السلام گويد:

ص: 203

لست كابن الزبير لجلج في القو *** ل وطأطأ عنان فسل (1) مريب

و أبى االلّه أن يقوم بما قام *** به ابن الوصي وابن النجيب

زحر بن قيس الجعفى گويد:

أضربكم حتى تقروا لعلي *** خير قريش كلها بعد النبي

من زانه االلّه وسماه الوصي *** ان الولي حافظ ظهر الولي

هم زحر بن قيس گويد:

فصلى الا له على أحمد *** رسول المليك تمام النعم

رسول المليك ومن بعده *** خليفتنا القائم المدعم

عليا عنيت وصي النبي *** تجالد عنه غواة الامم

اشعث بن قيس گويد:

أتانا الرسول رسول الامام *** فسر بمقدمه المسلمونا

رسول الوصي وصي النبي *** له السبق والفضل في المؤمنينا

وهم اشعث بن قيس گويد:

اتانا الرسول رسول الوصي *** علي المهذب من هاشم

وزير النبى وذي صهره *** وخير البرية والعالم

ونصر بن مزاحم در كتاب (صفين) اين اشعار را نسبت به على (عليه السلام) كرده كه فرموده:

يا عجبا لقد سمعت منكرا *** كذبا على االلّه يشيب الشعرا

ما كان يرضى احمد لو اخبرا *** أن يقرنوا وصيه والابترا

شانى الرسول واللعين الاخزرا *** انى ذا الموت دنا وحضرا

الى آخر الاشعار.

ص: 204


1- الفسل: الضعيف الذى لا مروة له ولا جلد.

وجرير بن عبد االلّه البجلى گويد:

وصي رسول االلّه من دون اهله *** وفارسه الحامى به يضرب المثل

ونعمان بن العجلان الانصارى گويد:

كيف التفرق والوصي امامنا *** لا، كيف الاحيرة وتخاذلا

وذروا معاوية الغوى وتابعوا *** دين الوصي لتحمدوه آجلا

عبد الرحمن بن ذويب الاسلمى گويد:

يقودهم الوصي اليك حتى *** يردك عن ضلال وارتياب

مغيرة بن حرث بن عبد المطلب فرمايد:

فيكم وصي رسول االلّه قائدكم *** وصهره وكتاب االلّه قد نشرا

عبد االلّه بن عباس بن عبد المطلب رضي االلّه عنهم گويد:

وصي رسول االلّه من دون أهله * وفارسه أن قيل هل من منازل از تأمل اين اشعار كه كثيرى از قائلين آنها از صحابه اند، كه قول هر يك در نظر أهل سنت حجت است، هر منصف با ديانتى قطع مىكند كه در آن زمان أمير المؤمنين عليه السلام به صفت وصايت معروف انام بوده، شنيدى (1) آن مخذول بنى ضبه مىگويد ماها بنى ضبه دشمنان علي هستيم آنكه از قديم معروف به لقب وصى شده، و اين قدر كه از اخبار و اشعار مسلمه اعداء نوشتم كفايت است.

بخش 2 - اميرالمؤمنين سيد أوصياء است

مطلب دوم:

اثبات اينكه آن جناب سيد اوصياء بوده:

اين معنى بعد از اثبات وصايت ظاهر است، چه معلوم است كه هر وصيى از نورانيت نبى خود اقتباس انوار، و از روحانيت موصى خويش استمداد

ص: 205


1- گذشت در ص 203 ضمن اشعار گفتار جوانى از نواصب بنى ضبه.

فيض مىكند، و البته هر چه مفيض أشرف باشد مستفيض اشرف است، و هر چه متبوع أعظم باشد تابع أعظم است، و چون بالضرورة والبرهان ثابت شده كه پيغمبر ما صلى االلّه عليه وآله أفضل انبياست لهذا وصي او كه بقدم ولايت مشايعت او مىكند اشرف أوصياء خواهد بود، و هم بايد بدانى كه وصى گاهى بلا واسطه است، و گاهى با واسطه، اگر وصى را بلا واسطه اعتبار بكنيم، يعنى قصد كنيم از وصى كسى كه او حامل اسرار ولايت نبي و مبلغ أحكام شريعت اوست كه سايرين بايد از او اخذ كنند، چنانچه ظاهر اضافه عدم واسطه است، به اين ملاحظه جناب أمير المؤمنين عليه السلام خاتم الاوصياء خواهد بود چنانچه در اخبار كثيره از طرق عامه و خاصه اين لقب براى آن جناب ثابت است، و اگر وصى را أعم از با واسطه و بى واسطه اعتبار كنيم خاتم اوصياء حضرت حجت عجل االلّه فرجه خواهد بود، ولى استعمال اول شايع تر است، و به اين جهت است كه جابر در ذكر حضرت باقر عليه السلام مىگفت: حدثنى وصى الاوصياء (1) و به ملاحظه استعمال ثاني هم آن جناب

ص: 206


1- ارشاد المفيد: 280، بحار الانوار: 46 / 286 ط بيروت، مناقب ابن شهر آشوب 2 / 273 في امامة أبي جعفر، بحار الانوار: 46 / 289 ط بيروت. يزيد بن سباط قال دخلت على أبي عبد االلّه عليه السلام في مرضه التى مات فيها... ثم دعا موسى وعبد االلّه واسحق ومحمدا وقال لهم هذا وصى الاوصياء وعالم علم العلماء... ابن شهر آشوب 2 / 381 في امامة موسى بن جعفر. كافى بالاسناد عن يونس بن يعقوب عن أبي عبد االلّه في حديث الشامي... ان الاسلام قبل الايمان... صدقت وانا أشهد أن لا اله الا االلّه وان محمدا رسول االلّه وانك وصى الاوصياء. ورواه الطبرسي في الاحتجاج والطبرسى في أعلام الورى والمفيد في الارشاد - اثبات الهداة 3 / 78 الرقم 7.

سيد الوصيين است كه آنهائى كه اوصياء متأخر پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بودند بايد از او اخذ كنند، وودايع نبوت وبدايع ولايت بتوسط ذات مقدس او به ايشان رسيده به وراثت از مقام محمود او بدرجه رياست كليه بر ماسوى االلّه رسيده اند اين است كه در بعض زيارات خطاب يا وصى أمير المؤمنين (1) هم شده.

بالجمله اخبار بسيارى از طرق عامه روايت شده كه لقب مبارك سيد الوصيين و خير الوصيين از براى أمير المؤمنين ثابت شده، از آن جمله در كتاب (يقين) هفت حديث يافتم كه در آنها آن جناب را خير الوصيين خوانده اند، و پنج حديث ديدم كه سيد الوصيين است.

و اخبار ديگر در تضاعيف كتب ومطاوى مؤلفات اين طايفه بسيار است كه ذكر آنها موجب خروج از وضع اختصار است (2) و محض تيمن اين حديث از كتاب (مودة القربى) تصنيف مير سيد على همدانى كه او را جامع انساب ثلثه مىخوانند نوشته مىشود:

ابن عباس قال دعانى رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فقال لي أبشرك ان االلّه تعالى أيدني به سيد الاولين والاخرين والوصيين علي، فجعله كفو ابنتى، فان أردت أن تنفع به فاتبعه.

ابن عباس مىگويد رسول خداى مرا خواند و فرمود بشارت مىدهم تو را كه خداى تعالى تأييد كرده مرا به سيد اولين و آخرين و وصيين علي، چه او را كفو

ص: 207


1- في زيارة الامام الحسين " السلام عليك يا وصى أمير المؤمنين " وفي زيارة العسگرى " السلام عليك يابن الاوصياء الراشدين " وفي زيارة صاحب الامر " السلام عليك يا وصي الاوصياء " وفي فرائد السمطين 1 / 55 قال رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله وأبوهما سيد الوصيين.
2- تفصيل اين أحاديث به احقاق الحق 4 / 100 مراجعه شود.

دختر من قرار داد، اگر مىخواهى كه از بركات او بهره مند شوى بايد از متابعت وى دست برندارى.

پروردگارا به حق اين وجود همايون قسمت مىدهم كه ما را توفيق متابعت او بده و به بركات او در دنيا و آخرت منتفع گردان.

تنبيه - كلامي از عرفاى أهل سنت فريبنده و پر از تزوير

تنبيه

بدان كه عرفاى أهل سنت كلامى سخت عام فريب تزوير كرده اند و بنابر آن گذاشته اند كه وصايت و ولايت على عليه السلام در همان مراحل باطن بوده، و رياست ظاهرى از آن او نبوده، چه مقام او بلندتر بوده از تصدى امور مردم، و به اين تقريب باطل كه از شبهات شياطين است اصلاح خلافت خلفاى خود كرده اند:

ميبدى از شيخ علاء الدوله سمنانى نقل كرده كه گفته است ولايت علم باطن است، و وراثت علم ظاهر، و امامت علم باطن و ظاهر، و وصايت حفظ سلسله باطن، و خلافت حفظ سلسله ظاهر، وعلى بعد از نبى ولي و وارث و امام و وصى بود، و اما خليفه نبود، و بعد از عثمان خليفه هم شد، تمام شد كلام او.

الحق بايد هر عاقل خردمند شگفتى كند، و از استيلاى سلطان ضلالت، و فرو رفتن پنجه شيطان در اين مردم به حيرت بماند، كه كسى را كه علم باطن و ظاهر داشت، و حافظ سلسله باطن بود در خانه بنشانند، و جهالى چند كه از علم شريعت و طريقت بى خبر بودند، و ظواهر الفاظ قرآن را نمىدانستند برياست كليه و خلافت الهيه برگمارند، سبحان االلّه، رياست ظاهر كه حكومت بر اموال و نفوس و اعراض كليه خلق باشد، و مرجع جميع احكام و مبين تمام وقايع از براى طبقات مختلفه و فرق متفاوته از اصناف بشر و اخلاط زمر بودن است بى علم چگونه صورت مىبندد، و بى احاطه بمراتب جميع امت به چه وجه ميسر

ص: 208

مىشود، ذلك هو الضلال المبين.

و اين كه گفته اند رياست ظاهرى مناسب مقام او نبوده حيله اى است شيطانى، چه رياست ظاهرى مقصود انبياء نيست، ولى چون هدايت كليه خلق، و نشر احكام، و اجراى حدود، واغاثه ملهوف، واعانت مظلوم، واقتصاص از ظالم، وحفظ طبقات خلق، و توسعه ارزاق فقراء، واخذ اخماس وزكوات، وبالجملة اقامه نظام معاش بنى آدم كه موجب صلاح معاد كليه اهل عالم است بى رياست ظاهريه چنانچه بايد البته صورت نبندد، لهذا خداوند اين رياست را هم مخصوص به اولياء و انبياء قرار داده، كه اگر نباشد همين مفاسد - كه از اول دنيا تا به حال شنيده و ديده - خواهد واقع شد، و همين قدر اهل انصاف را كفايت است.

(السلام عليك يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين)

اعراب فاطمة الزهراء

(السلام عليك يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين) ج - سلام بر تو اى فرزند فاطمه زهراء سيده زنان عالميان.

ش - زهراء بنا بر مذهب بصريين بايد مجرور شود به اضافه فاطمه چه اسم و لقب هر دو مفردند، و مختار ابن مالك همين است، و تحقيق اين است كه لقب مطلقا جايز است هم اتباع شود و هم قطع، چنانچه فراء روايت كرده كه از عرب شنيده " هندا يحيى عينان وقيس قفة " وفصحاء گفته اند " عبد االلّه بن قيس الرقيات " بتنوين قيس ونجم الائمة رضى - رضي االلّه عنه - اين را اختيار كرده و ما در منظومه ممزوجه به الفيه هم سلوك اين مسلك كرديم، بنابراين در عبارت زيارت اگر جر ثابت نباشد هر سه وجه جائز است، و شواهد آن در اخبار آل محمد عليهم السلام بسيار است، وهم الحجة.

و اين عبارت مشتمل بر سه اسم شريف از اسماء مقدسه بتول است:

اول فاطمه است، و در اخبار كثيره كه در (علل) و (معانى الاخبار) و (عيون)

ص: 209

و (امالى) و غير آنها در علت اين تسميه از ائمه اطهار روايت شده به اسانيد مختلفه والفاظ متفاوته بعضى " لانها فطمت هي وشيعتها من النار " (1) و در بعضى " لان االلّه فطم من أحبها من النار " (2).

ودر بعضى " أتدرى أي شئ تفسير فاطمة؟ قلت أخبرني يا سيدي قال فطمت من الشر ".

ودر بعضى " اني فطمتك بالعلم وفطمتك عن الطمث ".

ودر بعضى " سميتنى فاطمة وفطمت بي من تولانى وتولى ذريتي من النار " در وجه مناسب مذكور است، وجميع اين اخبار در (علل) مذكور است واول در (عيون) وثانى در (معانى) وثالث در (بحار) از (امالى) مذكور است (3) ودر كتب أهل سنت نيز اين روايت موجود است قريب بعبارات مذكوره به سه طريق در (ذخائر العقبى) محب الدين طبرى نقل كرده، ودر (مودة القربى) و (ينابيع) نيز روايت نموده و در ساير كتب ايشان نيز مسطور و در مقام استقصاى اين اخبار نيستيم.

اشكال بر اين تفسير و نقد آن

و در ظاهر اين اخبار اشكالى است كه علماء متعرض شده اند، ومجمل او اين است كه لفظ فاطمه اسم فاعل است، و معنى فطام از شير باز داشتن مولود است، و مقتضاى اين اخبار آن است كه آن حضرت مفطومه نام داشته باشد نه فاطمه.

و از اين سؤال چند جواب داده اند:

ص: 210


1- بحار الانوار: 43 / 12 رقم 3 ط طهران.
2- بحار الانوار 43 / 12 ط طهران.
3- بحار الانوار 43 / 12 ط طهران واحقاق الحق 10 / 16 - 24 به تفصيل اين احاديث را نقل فرموده.

يكى آنكه فاطمه اسم فاعل به معنى مفعول باشد مثل ماء دافق و " عيشة راضية " (21 / 69) و اين به غايت بعيد است، چه در امثله مذكوره هم محمول بر مجاز در اسناد است، چنانچه علماء بيان متعرض شده اند، و غالباً اين گونه احتمالات از قشريين نحات كه از نيل لباب لطايف عربيت و درك صفوة بدايع كلام محروم اند صادر مىشود.

ديگر اينكه فطم هم لازم باشد ومتعدى، و اين احتمال را فاضل محدث مجلسى قدس سره با احتمال اول ذكر فرموده، و اين احتمال را از عبارت (قاموس) استظهار كرده كه گفته " أفطم السخلة حان ان تفطم، فاذا فطمت فهى فاطم ومفطومة وفطيم " انتهى.

ودلالت اين عبارت بر استعمال بر وجه لزوم ممنوع است، بلكه ظاهر او - بر فرض صحت نقل - شاهد احتمال اول است كه از قبيل سركاتم، و مكان عامر باشد، كه بى نظران از اهل نحو او را فاعل بمعنى مفعول دانسته اند، و بر مشرب تحقيق هر يك به اعتبارى بر معنى خود باقيند، مثلا سركاتم معنى او اين است كه سرى است كه از بس استعداد كتمان او بايد داشت گويا خودش كاتم خود است، و همچنين است سخله كه بزرگ شود، چون آن وقت خودش هم در معرض دورى از مادرش است گويا او خود را از شير باز مىدارد و به اين ملاحظه او را فاطم مىگويند.

ومبعد اين احتمال اين است كه احدى از لغويين چندان كه فحص كرديم تصريح يا اشاره به استعمال بر وجه لزوم نكرده اند، و طريقه (قاموس) بر اين است كه در اين موارد " لازم متعد " يا " يتعدى ويلزم " بگويد.

و هم در اخبار بر خلاف اين احتمال و احتمال سابق تنصيص و تصريح شده

ص: 211

چنانچه در (علل الشرائع) از عبد االلّه محض (1) روايت مىكند كه ابوالحسن به من گفت - و ظاهر اين است كه مراد حضرت سيد الساجدين باشد - چرا فاطمه را فاطمه نام كردند؟ گفتم تا فرق باشد بين او بين اسمها، فرمود فاطمه هم از أسماء است، و لكن وجه اسم او آنست كه خداى تعالى عالم به كائنات بود و مىدانست كه چون پيغمبر از قبائل عرب زن مىگيرد، و آنها طمع در وراثت خلافت مىكنند چون فاطمه متولد شد خدايش فاطمه نام كرد، و خلافت را در اولاًد او قرار داد و ديگران را مقطوع داشت، و از اين جهت او را فاطمه نام كردند " لانها فطمت طمعهم " و معنى فطمت قطعت (2).

اين حديث شريف مصرح است به اينكه فاطمه اسم فاعل متعدى است، و اگر چه در وجه او مخالف است، و ليكن جمع بين اينها جايز است، كه هم منع خود از طمث كرد، و هم منع شيعه وذريه از نار، وهم منع ارباب طمع از وراثت خلافت كرده، و ليكن اگر حمل بر معنى لازم شود، يا به معنى اسم مفعول باشد بايد اين خبر طرح شود.

تنبيه

عبارت اين حديث چنان كه شنيدى مشتمل بر سؤال و جوابى است كه مجيب ابوالحسن است، و بيان اين وجه تسميه از او است، و مؤرخ معاصر در كتاب (ناسخ التواريخ) سؤال و جواب را هر دو نسبت به عبد االلّه محض داده و نظم حديث شاهد بر تعدد است، چه اولاً در جواب اشتباه كرده بود، و چنان گمان داشت كه

ص: 212


1- عبد االلّه بن الحسن بن حسن علل وبحار الانوار.
2- علل الشرائع باب 142 ص 178 ط مكتبة الحيدرية في النجف وبحار الانوار:43 / 13 رقم 7.

قبل از فاطمه عليها السلام اين اسم نبوده، و امام عليه السلام فرموده فاطمه هم از اسماء است.

آنگاه در مقام بيان علت اين تسميه برآمده ونسخه (علل) ونسخه (بحار) هم چنان است كه ما نقل كرديم ولى در نسخه (ناسخ التواريخ) به جاى " قال " قلت نوشته است، و ظاهر اينست كه غلط نسخه، و قلت تدبر، موجب اين اشتباه شده باشد، و اين گونه اشتباهات در جنب تصنيف كتابى به اين جلالت و عظم نفع سهل است، شكر االلّه سعيه، وأحسن سقيه ورعيه.

تفسير زهراء و سبب نامگذارى

وجه سوم:

آنكه چون خداى تعالى به بركت اين وجود مبارك شيعيان را از عذاب جهنم بازداشت، و آن حضرت سبب اين نعمت شده، على هذا از قبيل نسبت فعل به اسباب است كه او را فاطمه خواندند، و مؤيد اين معنى است حديث مذكور (1) كه " فطمت بى من تولانى " كه تصريح به سببيت خود كرده در خطاب به جناب أحديت بلكه ظاهر است در وجه تسميه چه قبل از او گفته سميتنى فاطمه چنانچه متأمل مأنوس به استفاده معانى از الفاظ در ميبابد و تصديق مىكند.

اسم دوم - زهراء است و در (علل) دو جهت در اين اسم روايت كرده هر دو از حضرت صادق عليه السلام.

يكى به روايت جابر و خلاصه او چنان است كه خداى او را از نور عظمت خود آفريده و آسمانها و زمين به نور او درخشيدن گرفت، و چشم ملائكه خيره شد و سجده نمودند (2).

ص: 213


1- گذشت ص 210.
2- بحار الانوار ج 43 / 12.

و ديگرى به روايت أبان بن تغلب كه روزى سه بار براى أمير المؤمنين مىدرخشيد، اول صبح نور سپيد داشت، و وقت زوال نور زرد، و وقت غروب نور سرخ، و در هر سه وقت اين أنوار بر در و ديوار حجرات أهل مدينه مىتابيد و شگفتى مىكردند، و به حضرت رسول صلى االلّه عليه وآله مىشتافتند، و از علت او سؤال مىكردند، و آن حضرت ايشان را دلالت به خانه فاطمه مىكرد، ايشان چون مى آمدند او را در محراب عبادت ايستاده مىافتند، و نور چهره مبارك او را ميديدند و باز مىگشتند، و اين نور در رخسار فاطمه بود تا حسين متولد شد، و به او منتقل شد، و بعد از او در وجوه طاهره ائمه هدى منتقل و متقلب است (1).

اين مضمون اختصار حديثى است كه در (علل) روايت كرده است.

و قريب به اين است روايتى كه در (بحار) از (مناقب) ذكر كرده كه ابوهاشم عسگرى مىگويد از صاحب عسگر پرسيدم فاطمه را چرا زهرا گفتند؟ فرمود از آن جهت كه رويش در اول صبح براى أمير المؤمنين عليه السلام چون آفتاب مىدرخشيد و هنگام زوال چون ماه درخشان، و هنگام غروب چون كوكب درى (2).

و اين عبارت را در (مناقب) بعد از عبارت (غريبين) كه در وجه تسميه بتول گفته نقل كرده، و بر مورخ معاصر رحمه االلّه مشتبه شده لفظ ابوهاشم را كه راوى است اسقاط كرده اين حديث را بلا واسطه از (غريبين) روايت كرده و گفته عبيد هروى در (غريبين) حكايت مىكند كه از صاحب عسكر سؤال كردم، و اين اشتباه به جهات متعدده در غايت غرابت است كه اهل صناعت آگاهند و حاجت به بيان نيست (3).

ص: 214


1- علل الشرائع باب 143 ص 180 بحار الانوار: 43 / 11 رقم 2.
2- بحار الانوار: ج 43 / 16.
3- اولاً اسم هروى احمد بن محمد است، و كنيه او ابو عبيد نه اسم او عبيد، ثانياً هروى در سنه چهار صد و ده هجرى فوت شده، و بين وفات او وفات حضرت عسگرى صد و پنجاه سال مىشود، چگونه مىشود او راوى باشد، ثالثا أحدى از علماء شيعه و سنت او را از اصحاب عسگرى نشمرده اند، رابعا لفظ ابوهاشم كه كنيه داود بن القاسم الجعفرى است، و او از أجله ثقات أصحاب جواد و هادى و عسگرى و منتظر عليهم السلام است اسقاط كرده، خامسا نقل ابن شهر آشوب را متعرض نشده، و خود به صورت استقلال كه ظاهر در وجدان است روايت نموده (منه).

اسم سوم - سيدة نساء العالمين است، و در اخبار متواتره از طريق أهل بيت عصمت و طهارت اين لقب شريف براى آن مكرمه ثابت و وارد شده، بلكه اين معنى از ضروريات مذهب شيعه است، و كثيرى از علماء سنت مثل فخر رازى وسعد تفتازانى در (مقاصد) و (شرح مقاصد) و (شرح عقائد) و شريف جرجانى در (شرح مواقف) وعمر نسفى (در عقايد) و محمد بن يعقوب فيروزآبادى، ومحب الدين طبرى، و فضل بن روزبهان اصفهانى، و شمس الدين يوسف سبط ابن الجوزى، و كمال الدين محمد بن طلحة، وابن أبي الحديد، و غير ايشان اعتراف به ثبوت اين لقب كرده اند، ولى چون با وجود اين تصريحات خلافى بين أهل سنت و جماعت است كه افضل نساء عالم كيست؟ و در رساله شيخ محمد ضبان است كه اقرب نزد كثيرى آنست كه افضل مريم است، بعد خديجه، بعد فاطمه، بعد عايشه، و جماعتى تقديم عايشه كرده اند.

و از اشعرى توقف حكايت شده، و از شيخ الاسلام ايشان كه ابن حجر متقدم عسقلانى است در (شرح بهجة) تفصيل از جهات مختلفه نقل شده، گفته است عايشه از جهت علم افضل است، وخديجه از جهت سبق به اسلام واعانت رسول و فاطمه از جهت قرابت وبضعه بودن، و مريم از جهت اختلاف در نبوت، و اين

ص: 215

كلمات جمله باطل و مخالف نصوص ثابته از حضرت رسالت و عترت اطهار آن جناب است، چه به اتفاق علماء شيعه هيچ زنى را در نزد خدا قرب و منزلت فاطمه نيست بلكه از بعض اخبار استفاده شده كه از جميع أنبياء ومرسلين حتى اولوا العزم افضل بوده، بلكه بعض علماء او را تفضيل بر حسنين و ساير ائمه داده اند، و چون در قانون مناظره اولى تر آنست كه از مسلمات خصم دليل بياورند ما در اين مختصر از آن مكرمه استمداد جسته از كتب معتبره اهل سنت و جماعت بعون خداى تعالى اخبار صحيحه معتبره چند ايراد مىكنيم كه دلالت داشته باشد كه فاطمه سيدة نساء عالميان است، و تمام زنان عالم دون مرتبه او هستند:

فاطمة زهراء سيده زنان تمام عالم است، ده حديث: 1 - (صحيح بخارى)

خبر اول:

محمد بن اسماعيل بخارى در جامع صحيح مىگويد: قال النبي صلى االلّه عليه وآله فاطمة سيد نساء أهل الجنة (1).

پيغمبر فرمود: فاطمه سيده زنان اهل بهشت است.

و اين روايت اگر چه مرسله است ولى به جهت بودن در خصوص كتاب (بخارى) در نزد اهل سنت حكم صحت دارد، چه اجماع دارند بر صحت جميع ما في (البخارى) اگر چه راوى ضعيف باشد، و حديث مرسل، چنانچه ابن خلدون در مقدمه تاريخ تصريح به اين كرده، و اين حديث را در (بحار) از (مناقب) ابن شهر آشوب نقل كرده كه مسلم در (صحيح) وابو السعادات در (فضائل العشرة) وابوبكر بن شيبة در (امالى) وديلمى در (فردوس) روايت نموده اند (2).

ص: 216


1- ج 5 / 20 - 21 ط المنيرية.
2- بحار الانوار: 43 / 37 واحقاق الحق 10 / 69 - 99.

2 - (صحيح مسلم)

خبر ثانى:

مسلم بن الحجاج القشيرى النيشابورى در (صحيح) خود به دو سند، و احمد بن شعيب نسائى در (خصائص) از عايشه نقل كرده اند كه فاطه عليها السلام فرمود كه پيغمبر به او فرمود " اما ترضين أن تكونى سيدة نساء المؤمنين أو سيدة نساء هذه الامة؟ " (1).

يعنى: آيا راضى نيستى تو كه سيده نساء مؤمنين باشى يا سيده نساء اين امت.

و ظاهر اين است كه ترديد از راوى باشد، و لفظ روايت هر چه باشد دال بر افضليت از مريم خواهد بود اگر مؤمنين باشد شامل مريم است بنفسه، مگر اينكه دعوى انصراف به مؤمنين اين امت شود، و اين جاى منع دارد، و اگر نساء هذه الامة باشد هم به معونه روايت منقول در همين (جامع) اثبات مطلب مىشود، و در هر دو صورت چه در باب فضائل خديجه عليها السلام روايت كرده از امير المؤمنين عليه السلام كه گفته شنيدم از پيغمبر كه گفته: " خير نساءها مريم بنت عمران و خير نساءها خديجة بنت خويلد ".

و اين روايت را به چهار سند نقل كرده يعنى در اثناء ذكر سند سه جا لفظ (حا) كه در اصطلاح محدثين علامت تحويل سند است آورده، و در يكى از طرق ابو كريب از وكيع روايت كرده، ولهذا بعد از نقل حديث مىگويد وكيع در وقت روايت اشاره كرد به آسمان و زمين يعنى مرجع ضمير در " نساءها " را تعيين كرده كه مقصود دنيا است، چنانچه متعارف عرب است.

و از اين حديث متكرر الاسناد مذكور در (صحيح مسلم) معلوم مىشود تساوى

ص: 217


1- صحيح مسلم 7 / 142 ط محمد صبيحى بمصر، واحقاق الحق 10 / 106 أحاديث.

درجۀ مريم وخديجه در طريق اهل سنت، و شك نيست كه خديجه از نساء مؤمنين و از نساء اين امت است، و فاطمه عليها السلام به حكم حديث مذكور سيده نساء اين امت است، و لازم مى آيد كه از مريم هم افضل باشد، چه افضل از احد المتساويين أفضل از ديگرى است.

على هذا فاطمه سيدة نساء العالمين است به مقتضاى حديث (صحيح مسلم) متفق عليه بين اهل سنت، و اين بيان از غنائم اين شرح است، والحمد اللّه على وضوح الحجة.

3 - (أسد الغابة)

خبر سوم:

عز الدين ابو الحسن علي بن محمد بن عبد الكريم بن الاثير الجزرى در (اسد الغابة) در ذيل روايت مفصله كه سندش به مسروق منتهى مىشود از عايشه نقل كرده كه فاطمه عليها السلام براى او از پيغمبر نقل كرد كه فرمود رسول خدا به او " ألا ترضين أن تكوني سيدة نساء العالمين؟ " آنگاه نقل كرده از ابو صالح كه گفته: رواه البخارى في (الصحيح) عن أبي نعيم وهذا من غريب الصحيح فان ذكريا روى عن الشعبي أحاديث في الصحيحين، وهذا يرويه عن فراس عن الشعبي (1).

4- (صحیح ترمذی)

خبر چهارم:

ترمذى در (صحيح) خود از حذيفه روايت كرده كه رسول خداى فرمود به وى " أما رأيت العارض عرض لي قبل ذلك، هو ملك من الملائكة لم يهبط الى الارض قط قبل هذه الليلة، استأذن ربه أن يسلم علي ويبشرنى ان الحسن والحسين

ص: 218


1- اسد الغابة 5 / 522 ط مصر واحقاق الحق 10 / 27...

سيدا شباب اهل الجنة، وان فاطمة سيدة نساء أهل الجنة (1).

به حذيفه فرمود: نديدى اين عارض را كه نمودار شد قبل از اين؟ او ملكى بود از ملائكه كه هرگز به زمين نيامده بود قبل از اين شب از پروردگار استيذان كرد كه بر من سلام كند، و مرا بشارت دهد كه حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند، و فاطمه سيده زنان اهل بهشت است.

در صواعق ابن حجر است اخرج احمد والترمذى والنسائى وابن حبان عن حذيفه... الحديث.

5 - (خصائص نسائي)

خبر پنجم:

احمد بن شعيب نسائى در كتاب (خصائص) از عايشه نقل كرده كه او از فاطمه عليها السلام روايت مىكند كه رسول خداى به آن مكرمه فرمود " يا فاطمه أما ترضين أن تكوني سيدة نساء هذه الامة وسيدة نساء العالمين "؟ (2). قال في الصواعق اخرجه احمد والنسائى وابن حبان.

6- (ذخائر العقبی)

خبر ششم:

احمد بن عبد االلّه بن محمد ابو العباس محب الدين الطبرى المكى كه امام (3)

ص: 219


1- صحيح ترمذى: 13 / 197 ط الصادى بمصر واحقاق الحق 10 / 69 أحاديث.
2- الخصائص 43 ط التقدم بمصر، احقاق الحق 10 / 108.
3- سيوطى در (طبقات الشافعية) او را امام محدث فقيه الحرم شيخ الشافعيه محدث الحجاز خوانده، وصفدى در (الوافى بالوفيات) او را شيخ الحرم وفقيه زاهد محدث گفته، وعبد الوهاب بن السبكى در (طبقات شافعية) شيخ الحرم وحافظ الحجاز بلا مدافعه لقب داده، واسنوى در (طبقات الشافعيه) گفته شيخ الحجاز كان عالما عاملا جليل القدر عالما بالاثار والفقه، وذهبى در (عبر) و (دول الاسلام) و (تذكرة الحفاظ) و (معجم) آورده كه الامام المحدث المفتى فقيه الحرم مصنف الاحكام كان عالما عاملا جليل القدر عارفا بالاثار، و من نظر في أحكامه عرف محله من العلم والفقه عاش ثمانين سنة مات سنة أربع وتسعين وستمأة، واگر احاطه تفصيليه به مدايح او كه علماء سنت اعتماد دارند بخواهى رجوع كن به كتاب (عبقات الانوار) تصنيف سيد جليل محدث عالم عامل نادرة الفلك وحسنة الهند ومفخرة لكهنو وغرة العصر، خاتم المتكلمين المولوى الامير حامد حسين المعاصر الهندى الكهنوى قدس سره، وضوعف بره كه عقيده من بنده چنان است كه از ابتداء تأسيس علم كلام تا حال تأليف اين مختصر، كتابى در مذهب شيعه از جهت اتفاق نقل وكثرة اطلاع بر كلمات اعداء واحاطه به روايات وارده از آنها در باب فضايل تا آنجا كه نوشته است مثل اين كتاب مبارك تصنيف نشده است، فجزاه االلّه عن آبائه خير جزاء ولد عن والده، ووفق خلفه الصالح لاتمام هذا الخير الناجح، وما آنچه در اين مقام در معرفت محب طبرى نقل كرديم اختصارى وجيز بود از بعض آنچه در آن كتاب است.

أهل سنت است در (ذخائر العقبى) از ام سلمة نقل كرده كه آن مكرمه از فاطمه عليها السلام روايت كرده كه رسول خداى به او فرمود " أما ترضين أن تأتي يوم القيامة سيدة نساء المؤمنين او نساء اهل الجنة؟ " (1).

و چون اين اخبار به طرق مختلفه والفاظ متفاوته از طريق بخارى، ومسلم وترمذى، ودولابى، و غير ايشان روايت كرده به جهت جمع بين اخبار احتمال تعدد قصه داده است، و اين وجهى است وجيه چنانچه ابن حجر در باب اخبار كساء به اين احتمال عمل كرده كه پيغمبر چند دفعه اين چهار نفر را در زير كساء آورده

ص: 220


1- ذخائر العقبى: 42 ط مكتبة القدسى بمصر.

و آيه تطهير خوانده (1) و همچنين ملتزم شده در حديث تمسك به ثقلين كه گفته روايت كرده است او را بيست و اند نفر صحابى در مواضع مختلفه از حضرت رسالت.

7- (مناقب شهر آشوب)

خبر هفتم:

روايت كرده در (بحار) از (مناقب) ابن شهر آشوب كه از أجله علماء اماميه است، و علماء سنت بر او ثناء بليغ كرده اند، و به وثاقت وديانت او اعتراف نموده اند، چنانچه سيد جليل معاصر هندى از (وافى بالوفيات) صلاح صفدى آورده كه محمد بن علي بن شهرآشوب احد شيوخ الشيعة، حفظ اكثر القرآن وله ثمان سنين، كان يرحل اليه من البلاد، وكان صدوق االلّهجة، مليح المحاورة، واسع العلم، كثير الخشوع والعبادة، والتهجد لا يكون الا على وضوء أثنى عليه ابن أبي طي كثيرا ".

و از صاحب (قاموس) در (بلغه) نقل كرده كه هم به سعه علم و كثرت عبادت و دوام وضوء او اعتراف كرده.

و هم از سيوطى در (بغيه) اعتراف به اين فضائل به اضافه كثرت خشوع حكايت كرده.

و از (طبقات المفسرين) شمس الدين محمد بن علي المالكي تلميذ جلال سيوطى نقل كرده " اشتغل بالحديث ولقى الرجال، وتفقه فبلغ النهاية حتى صار رحلة، وتقدم في علم القرآن والتفسير والنحو، وكان امام عصره، وواحد دهره وهو عند الشيعة كالخطيب البغدادى واسع العلم كثير الفنون، انتهت عبايرهم ملخصة محذوفة الاكثر ".

ص: 221


1- انما يريد االلّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً.

و نكته اين تطويل كه ذكر (مناقب) ابن شهر آشوب از كتب اهل سنت كرديم آنست كه مبادا گمان اتهام در نقل او شود اگر چه اين بنده بواسطه (بحار) حال تأليف حكايت مىكنم، ولى نسخ (مناقب) بحمدااللّه موجود است، وبقلت آن كتبى كه در او از آنها نقل مىكند نيست.

بالجمله در (مناقب) از خطيب بغدادى نقل فرموده و گفته (تاريخ بغداد) بأسناد الخطيب عن حميد الطويل، عن أنس، قال قال النبي خير نساء العالمين مريم بنت عمران، وخديجة بنت خويلد، وفاطمة بنت محمد، وآسية امرأة فرعون ثم ان النبي فضلها على ساير نساء العالمين في الدنيا والاخرة.

وروت عايشة وغيرها عن النبي انه قال: يا فاطمة ان االلّه اصطفاك على نساء العالمين وعلى نساء الاسلام، وهو خير دين (1).

يعنى پيغمبر فرمود اين چهار زن كه مريم وخديجه و فاطمه و آسيه باشند بهترين زنانند، از آن پس تفضيل داده فاطمه را بر همه زنان در دنيا و آخرت، چه عايشه و جز عايشه روايت كرده اند كه پيغمبر به فاطمه فرمود خداى تو را برگزيده و اختيار فرموده بر زنان عالميان و بر زنان اسلام، و او بهترين اديان است.

من مىگويم از اين عبارت اخيره مستفاد مىشود، اگر كسى بهترين زنان اين امت باشد، بهترين زنان ساير امم است، و بنابراين اخبارى چند كه در (صحيح مسلم) و (صحيح ترمذى) و (خصايص نسائي) و ساير كتب معتمده اين جماعت است كه در آنها اطلاق سيده نساء امت شده شاهد مدعى مىشود، هان مراجعه كن وتأمل نما و شكر اين نعمت كن كه چگونه با آن همه كوشش اعداء در كتمان فضائل اهل بيت باز بما رسيده و ما موفق به اقرار و نشر آنها شده ايم، وفي ذلك فليتنافس المتنافسون، والحمد اللّه كلما حمده الحامدون.

ص: 222


1- بحار الانوار 43 / 36.

8 - (حلية الأبرار)

خبر هشتم:

(بحار) از (مناقب) از (حليه) أبو نعيم از جابر بن سمره از پيغمبر صلى االلّه عليه وآله روايت كرده در خبرى كه فرموده در حق فاطمة عليها السلام " أما أنها سيدة النساء يوم القيامة " (1).

يعنى سوگند كه همانا او سيده زنان است در روز قيامت.

9- (تاریخ بلاذری)

خبر نهم:

(بحار) از (مناقب) از (تاريخ بلاذري) كه از اكابر علماء مورخين سنيان است " ان النبي قال لها: اما ترضين ان تكوني سيدة نساء أهل الجنة " (2).

يعنى راضى نيستى كه سيده زنان اهل بهشت باشى؟.

10 - (مودة القربى)

خبر دهم:

مير سيد على همدانى كه سنيان او را على ثاني خوانند در (مودة القربى) گفته:

" عن فاطمة عليها السلام قالت: قال رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله: اما ترضين ان تكوني سيدة نساء العالمين أو نساء امتي " (3).

و اين حديث با حديث (خصايص) فرقى ظاهرى دارد، چه در او " سيدة نساء هذه الامة " دارد و مقدم بر " سيدة نساء العالمين " و در اين حديث " او نساء امتى " به حذف سيده و به اضافه امت وحذف لفظ " هذه " مذكور است ومتأخر، از اين

ص: 223


1- بحار الانوار 43 / 37.
2- بحار الانوار 43 / 37.
3- ص 260 ط بصيرتى وفرائد السمطين ج 1 / 55 ط بيروت قال رسول االلّه...وامهما سيدة نساء العالمين.

روى ظاهر تعدد خبر است.

و اين جمله ده خبر است كه همه از كتب صحاح متعمده آنها استخراج شده، و اين بر آنها حجت است، وبيش از اينها به نظر آمده ولى در صدد استيفاء نبودم، وابن ابى الحديد تصريح كرده به تواتر اين خبر كه فاطمه سيدة نساء العالمين، والحمد اللّه على وضوح الحجة، اگر چند اخبارى ديگر در طريق آنها هست كه استثناى مريم بنت عمران شده، ولى چون اين طايفه از أخبار موافق اخبار اماميه اند كه منقول اند از اهل بيت رسالت عليهم السلام كه معدن علم و مخزن وحيند، ألبته ارجح واقدمند، و بايد رفع يد و صرف نظر از معارضات آنها شود، و ما اگر چه اشاره كرديم كه اجماع امامية بر اين منعقد شده كه فاطمة سيدة نساء عالميان است، و اخبار در اين باب از شماره بيرون و از ستاره افزون است، ولى خاتمه اين بحث را بيك حديث مبارك كه در (امالى صدوق) رضى االلّه عنه از حسن بن زياد عطار روايت شده قرار مىدهم و آن چنان است كه مىگويد:

در (خدمت ظ) حضرت صادق آل محمد صلى االلّه عليه وآله عرضه داشتم كه پيغمبر كه فرموده فاطمه سيده نساء اهل جنت است، آيا سيده نساء خودش است؟ فرمود: او مريم بنت عمران است كه سيده عالم خودش است، و فاطمه سيده نساء اهل بهشت است از اولين و آخرين (1).

و همين حديث را در (بحار) از مناقب روايت كرده كه او مرسلا روايت نموده (2).

و انصاف آن است كه هر مسلمانى كه تأمل كند بايد خود اعتقاد به اين كند، چه مريم را پدرى چون محمد مصطفى صلى االلّه عليه وآله، و مادرى چون خديجۀ كبرى عليها السلام،

ص: 224


1- بحار الانوار: ج 43 / 21 حديث 10.
2- بحار الانوار ج 43 / 37 رقم 40.

و شوهرى چون علي مرتضى عليه السلام، و پسرى چون حسن مجتبى عليه السلام و حسين سيد الشهداء عليه السلام نبود، وبالقطع واليقين فاطمه محبوب تر بود نزد رسول خدا از مريم، و صد چون مريم، چنانچه اگر به فضائل او نگاه كنى، و بدانى كه پيغمبر هميشه او را مىبوئيد ومىبوسيد و به هر سفر كه مىرفت آخر كسى كه با او عهدى داشت او بود و هر شب تا روى او را نمىبوسيد نمىخوابيد، و از براى او برمىخاست و او را بالاى دست خود مى نشانيد تا اينكه عايشة مكررا اعتراض كرد كه چرا چنين ميكنى؟ ومىفرمود: بوى بهشت را از او مىشنوم، ومكرر مىفرمود: فاطمه پاره تن من است، و فاطمه جان من است، و فاطمه دل من است، و غير از اين فضايل كه سالها بنهايت نخواهد رسيد، البته يقين خواهى داشت كه فاطمه از بيشتر خلق خدا حتى انبياء ومرسلين أفضل بوده، چه پيغمبر افضل از همه است، و حكم بعض وكل متحد است (1).

ص: 225


1- كفى في سمو شأن الزهراء سلام االلّه عليها كلام خالقها لولا فاطمة لما خلقتكما: روى عن الشيخ ابراهيم بن الحسن الذراق، عن الشيخ علي بن هلال الجزائري، عن الشيخ احمد بن فهد الحلي، عن الشيخ زين الدين علي بن الحسن الخازن الحائري، عن الشيخ أبي عبد االلّه محمد بن مكى الشهيد بطرقه المتصلة الى أبى جعفر محمد بن علي بن موسى بن بابويه القمى بطريقه الى جابر بن يزيد الجعفي، عن جابر بن عبد االلّه الانصارى عن رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله عن االلّه تبارك وتعالى انه قال: يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك، ولولا علي لما خلقتك، ولولا فاطمة لما خلقتكما. ثم قال جابر هذا من الاسرار أمرنا رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله بكتمانه الا من أهله. كشف اللئالي لصالح بن عبد الوهاب بن العرندس - جنة العاصمة لمير جهانى 149. مؤلف كتاب كشف اللئالى من علماء القرن التاسع من علماء الشيعة كان عالما ناسكا زاهدا ورعا أديبا شاعرا توفي سنة 840 ودفن في حله هيفاء ومدفنه مزار يتبرك به ورجال الحديث من كبار الشيعة - راجع جنة العاصمة 149.

بنت من؟ أم من؟ حليلة *** ويل لمن سن ظلمها واذاها

(السلام عليك يا ثار االلّه و ابن ثاره)

تفسير " ثار "

(السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره)

ج - سلام بر تو اى كسى كه خداى خونخواهى تو مىكند، و پسر كسى كه خداى خونخواهى او مىكند (مراجعه شود به صفحه 448).

ش - بدان كه " ثار " در لغت عرب در اصل چنانچه از (اساس) و (صحاح) و (مختار الصحاح) و (الفاظ كتابيه) و غير آنها مستفاد مىشود به معنى كين است وكين خواهى، و به همين ملاحظه به معنى خون و خون خواهى استعمال شده، و در (قاموس) تفسير به اين معنى كرده، ولى اصح آن است كه ما ذكر كرديم در وجه استعمال، چه در اين گونه امور بر (قاموس) اعتمادى نيست، و به هر صورت استعمال به معنى دم و طلب دم مسلم است.

و معنى ثانى - معنى مصدرى است، و مىگويند ثأرت حميمى وثأرت فلانا به حميمى يعنى خون خواهى كردم قريب خود را يا بواسطه او، چنانچه در (اساس البلاغة) و غير او مذكور است، پس مطالب ثائر است، وقتيل مثئور ومثئور به، و همچنين مطلوب كه قاتل باشد مثئور است در عبارت ثانى كه ثأرت فلانا به حميمى باشد، و گاهى ثار را به معنى طالب ثار مىگويند، و اين معنى را در (نهايه) محمول بر آن كرده كه مضاف حذف شده باشد واعراب او به مضاف اليه

ص: 226

منتقل باشد، ودر مثل " يا لثارات الحسين " بنابراين وجه تقدير يا اهل ثارات الحسين است يعنى اهل طلب خون حسين، و گاهى ثار را به معنى قاتل مى آورند.

و در (نهاية) اين معنى را بر اين وجه تأويل كرده كه به معنى موضع ثار است، يا به حذف مضاف يا مجاز بعلاقه ملابست وحلول، على هذا در مثال مذكور مراد نداى قبيله است كه به جهت تفظيع وتقريع ندا مىشوند تا از دوستان جدا شوند، و حالشان معلوم شود.

وزمخشرى در (اساس) آورده كه آنجا كه به معنى طالب است از قبيل استعمال مصدر است در اسم فاعل مثل عدل، و در ثانى از قبيل استعمال مصدر است در اسم مفعول مثل صيد، و در " يا لثارات الحسين " ثار به معنى نفس ذحل و دم است، و نداى آنها به اين جهت است كه گويا مىگفتند اى خونهاى حسين حاضر شويد كه اكنون وقت طلب كردن شما است، و اين كلام از صدر تا ساق در غايت متانت و نهايت قوت است، و حاجت به تكلفات ابن اثير ندارد.

و احتمالى ديگر در ثار بمعنى طالب داده كه مخفف ثائر باشد مثل شاك كه مخفف شائك، و بنابراين همزه محذوف است والف فاعل باقى پس واجب است كه به صورت الف تلفظ كند، به خلاف وجوه سابقه كه چون كلمه مهموز است أصل در او همزه است والف به جهت تخفيف است، اگر چه غالب استعمال اين كلمه با الف است، و از اين جهت در كتب مزار همه به صورت الف لينه ضبط شده، و اشكالى ندارد، و اين احتمال اگر چه بعيد است ليكن اولى تر از احتمال ابن اثير است، چون اين مقدمه را دانستى بدان كه در اين كلمه چند وجه محتمل است:

اول - آنچه از كلام فاضل متبحر محدث مجلسى قدس سره در (مزار بحار)

ص: 227

مىتوان استفاده كرد كه ثار بمعنى مصدرى باشد، و لفظ اهل محذوف و مقدر شود، واضافه ثار به االلّه اضافه مصدر به فاعل باشد، يعنى اى اهل طلب كردن خدا خون تو را، و اين خلاف ظاهر است، وتقدير خلاف اصل.

ثانى - آنچه شيخ جليل فخر الدين طريحى در (مجمع البحرين) احتمال داده كه تصحيف ثاير باشد و در (بحار) هم مذكور است، وتقريبى براى اين وجه به هيچ وجه ذكر نكرده اند، و مىشود اضافه ثائر به االلّه بتقدير لام باشد يعنى در راه خدا و براى خدا خونخواهى كرد، و اين به ملاحظه اصحاب و اولاًد آن جناب است، يا به ملاحظه خونهاى ناحقى كه در دولت معاويه و يزيد ريخته شد، و به همين تقرير " وابن ثاره " توجيه مىشود، واعتبارات ديگر هم در اضافه متمشى است كه بسيار بعيد است، و اين وجه لفظا ومعنا خللى واضح دارد:

اما لفظا التزام به تصحيف با توافق نسخ صحيحه غريب است، با اينكه حاجتى به اين اعتبار نيست، چه دانستى كه ابن اثير وزمخشرى هر دو منطبق اند بر صحت استعمال ثار بمعنى ثائر، و در كلام زمخشرى دو وجه بود، و گويا اين دو محدث عليم عبارت (اساس) و (نهاية) را نديده باشند، و اگر نه بسى مستبعد مى آيد كه ملتزم به تصحيف شوند.

وأما بحسب معنى كه ظاهر است كه اين لقب به اين اعتبار نيست خصوصاً در بعض زيارات قرائن بر خلاف اين معنى يافت مىشود، مثل اينكه لفظ في السماوات والارض بعد از وتر موتور است كه ظاهر يا جائز رجوع او به هر دو است كه با اين احتمال مناسب نيست.

و وجه ديگرى در (مشكلات العلوم) فاضل محقق نراقي مذكور است كه محصلي جز همين معنى ندارد، اگر چه وجه دلالت را چنانچه بايد بيان نكرده، و ما به جهت اختصار، از ذكر و انتقاد او صرف نظر مىكنيم.

ثالث - اينكه ثار به معنى دم باشد، و كلام مبتنى بر تنزيل و تقدير شود يعنى

ص: 228

اگر خدا خون داشت تو بودى، از قبيل " عين االلّه " و " جنب االلّه " و " يد االلّه " و اين وجه را در جائى ياد ندارم كه ديده باشم ولى بعيد است، چه ثار بمعنى مطلق دم نيست بلكه آن خون ريخته شده قابل اقتصاص است، چنانچه بر متتبع مستأنس هويدا است. (مراجعه شود به صفحه 450) رابع - اينكه ثار به معنى مثئور باشد چنانچه در كلام زمخشرى بود، ولى نه آن مثئور كه قاتل است، بلكه آن مثئور كه قتيل است چنانچه ثأرت حميمى مىگفتند و حاصل معنى آن مىشود اى كسى كه خدا خون خواه تو است، و مؤيد اين معنى است عبارت زيارت منقوله در (كامل الزيارة) از يونس بن ظبيان از صادق آل محمد عليهم السلام كه فرموده " السلام عليك يا قتيل االلّه " يعنى قتيلى كه خدا خون خواه اوست.

وفي الجملة مبعد اين احتمال است كه در كلمات لغويين تصريح به اين معنى در ثار نشده اگر چه قياس لغوى مانع نيست، و اشباه و نظاير او موجود ووافر است.

خامس - اينكه ثار به معنى همان دم مطلوب باشد، و اضافه به االلّه به جهت آن باشد كه مخصوص به مطالبه او، و ولى حقيقى او است، و اين اوجه معانى است، و اضافه بنابر اين به معنى لام است بر وجه متعارف، وعجب است كه هيچ كس را متعرض اين وجه نديدم با كمال استقامت و انطباق بر قواعد و مناسبت با اذواق سليمه.

(والوتر الموتور)

تفسير و شرح " الوتر "

(والوتر الموتور)

ج - واى كشته كه خون كسانش ريخته شده.

ش - وتر عطف است بر ثار كه مناداى مضاف منصوب است، و به تبعيت منصوب است، و " وتر " در اصل به معناى طاق وطاق كردن است، و به معنى ذحل كه كينه و خون باشد آمده، و به معنى نقص و جنايت و كشتن نزديكان هم آمده.

و در (صحاح) مىگويد كه لغت اهل عاليه اين است كه وتر به معنى فرد

ص: 229

مسكور است و به معنى ذحل به فتح، و لغت حجاز به عكس است، و لغت تميم در هر دو كسر است.

و در (مصباح) از ازهري عكس كلام صحاح را در لغت حجاز وعاليه نقل كرده، و اصل در همه معانى مذكوره همان وتر به معنى فرد است، چه هر جفت كه طاق شود البته ناقص شود، و هم چنين اگر كسى از كسى كشته شود طاق شود، و جنايت راجع به نقص است، وذحل كه كين و خون باشد راجع به قتل اقرباء است و از عبارت (اساس) استفاده اين ارجاع مىتوان كرد.

و " موتور " به معنى طاق شده و فرد شده آمده، و به معنى كسى كه كسى از او كشته شده هم استعمال شده، في (الصحاح) الموتور: الذى قتل له قتيل فلم يدرك بدمه، واز اين باب استعمال است كه ميگويند فلان طلاب اوتار وترات، واز اين قبيل است حديث " بكم يدرك االلّه ترة كل مؤمن " (1) ودر (مجمع البحرين) تصحيفى شده كه در ذيل شرح اين عبارت مفصلا انشاء االلّه خواهم شرح داد ودر لفظ زيارت سه احتمال ممكن است:

يكى - اينكه وتر به معنى يگانه و فرد باشد، و موتور هم از آن معنى باشد و تأكيد سابق شود، مثل " حجر محجور " و " برد وبارد " و " يوم أيوم " و " موت

ص: 230


1- مجمع البحرين في لغة ثار، وكامل الزيارات وبحار الانوار: ج 101 / 153 ط طهران ومفاتيح الجنان باب الزيارات المطلقة للامام الحسين، وفي البيان والتبيين 2 / 50 ط الاستقامة بمصر قال: في رواية جعفر بن محمد عن آبائه ألا ان ابرار عترتى واطايب ارومتى احلم الناس... وان بنا تدرك ترة كل مؤمن، وبنا تقطع ربقة الذل عن اعناقكم، وبنا غنم، وبنا فتح االلّه وبنا يختم لابكم. وفي العقد الفريد: 2 / 114 ط الشرفية بمصر مثله.

مائت " و " ليل اليل " و " شعر شاعر " و امثال آنها، و اين معنى را اگر چه در (بحار) و (مشكلات العلوم) ذكر كرده اند، در نظر اين بنده بسى از صواب دور است، چه هيچ مناسبت با كلمه سابق او ندارد، و در زيارات مشار اليها هم وارد است " السلام عليك يا وتر االلّه " (1) و توجيه به مفرد به كمالات ومتميز از نوع بشر در عصر خود با اضافه به " االلّه " بسيار نا ملايم است، اگر چه در (بحار) است.

ديگر - اينكه وتر به معنى فرد باشد، و موتور آنكه كسى از او كشند يعنى اى يگانه اى كه اقرباء تو كشته شده اند، و اين معنى در دو كتاب سابق مذكور است، و از معنى اول أقرب، ولى فقره زيارت مذكور منافى او است، وفي نفسه بيرون غرابتى نيست.

سوم - آنچه بنده را به نظر آمده كه وتر به معناى همان خون ريخته باشد (2) يعنى اى قتيلى كه اقرباء و اصحاب تو را كشتند - چنانچه ترجمه را مبنى بر اين كرديم - واضافه اين به االلّه بسيار مناسب است، چه او كشته راه خدا است چنانچه قتيل اللّه گفتندش.

نقد بر مجمع البحرين و (قاموس)

فايده استطراديه

در (مجمع البحرين) در ماده " ثار " مىگويد كه في الحديث " اذا خرج

ص: 231


1- بحار الانوار: ج 101 ص 152 ومفاتيح الجنان باب زيارت مطلقه امام حسين زيارت اول.
2- و وتر به معنى خون ريخته شده آمده است همانطور كه در كامل الزيارات است باب 108 نوادر الزيارات حديث 14 ص 336 لما قتل الحسين عليه السلام سمع أهلنا قائلا يقول بالمدينة اليوم نزل البلاء على هذه الامة فلا ترون فرحا حتى يقوم قائمكم فيشفى صدوركم، ويقتل عدوكم، وينال بالوتر أوتارا ففزعوا منه...

القائم يطلب بدم الحسين ويقول: " نحن أهل الدم طلاب الثرة " (1) ومثله حديث وصف الائمة " بكم يدرك االلّه ثرة كل مؤمن " (2) و در هيچ يك از كتب لغت ثرة به " ثاء " مثلثة منقول نيست، و هيچ قياسى مقتضى تبديل ثأر مهموز به " ثرة " نخواهد شد، و خود اين محدث متبحر در ماده وتر حديث ثانى را ذكر كرده، و اين تصحيف بسيار غريبى است، و ضرر او در لغت بيشتر از جاى ديگر است، چه كتب لغت موضوع براى احتجاجند، و مرجع جميع، و اكثر اهل علم متنبه به اين گونه تصحيفات نشده بناى احكام و علوم زيادى بر اين كلمات مىگذارند، و گاه مىشود خطاهاى بزرگ در دين و دنيا بر او مترتب شود، و كمتر كتابى تا كنون ديدم كه به قدر (قاموس) از كتب اهل سنت و (مجمع البحرين) از كتب شيعه اغلاط و اشتباهات و تصحيفات داشته باشد، خصوصاً (قاموس) كه كتابها در عيوب او نوشته شده، و همين يك فقره بس كه گمان استيفاى لغت كرده و در (تاج العروس) بيست هزار لغت ذكر كرده كه در او نيست، ومع ذلك ففى الزوايا خبايا، و كمتر ماده اى از صحاح ديده مىشود كه زيادى فايده از (قاموس) نداشته باشد.

بالجمله محض تذكر ما يكى دو از تصحيفات (قاموس) و (مجمع) را براى نمونه و نشانه در اينجا مىنويسيم تا ادباء و اهل كمال هم بهره اى داشته باشند.

در (قاموس) در ماده خور مىگويد: " الخور واد وراء برجيل " و اصل اين عبارت آنست كه " خور " بر وزن " غور " موضعى است در ارض نجد از ديار بنى كلاب، حميد بن ثور الهلالى او را در شعر خود ذكر كرده آنجا كه گفته:

ص: 232


1- تفسير القمى ابى عن ابن ابى عمير عن ابن مسكان عن أبى عبد االلّه في قوله " اذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا... " انما هو القائم اذا خرج يطلب بدم الحسين وهو قوله: نحن أولياء الدم وطلاب الثرة بحار الانوار 51 / 47 رقم 7.
2- بحار الانوار: ج 101 / 153 باب زيارت مطلقه امام حسين.

سقى السروة المحلال ما بين زابن *** الى الخور وسمى البقول المديم

وفاضل متبحر اديب محدث سيد عليخان رحمه االلّه در (طراز) از أودى نقل كرده كه او گفته: خور واد وزابن جبل، و صاحب (قاموس) لفظ " وزابن " را " وراء بر " كرده وجبل را " جيل " از ميانه متولد شد كه خور وادى باشد عقب برجيل، و عجب اينكه هيج تصور نكرده كه برجيل يعنى چه و اسم چه چيز است، حيوانى است يا جمادى است يا ملكى است؟ والحق خوب فرموده سيد كه اين تصحيف: زن بچه مرده را به خنده مىآورد، و از مصيبت غافل مىكند.

ديگر در ماده قوقس گفته كه قاقيس بن صعصعة بن ابي الخريف محدثى است، و اين تصحيف شنيع كم از تصحيف سابق نيست، چه عبارت منقوله از ذهبى در (مشتبه الانساب) چنين است كه در حريف ذكر كرده اولاً " عبد االلّه بن ربيعة السوالى تابعي يكنى ابا الحريف بفتح الحاء المهمله ضبطه الدولابى، وخالفه ابن الجارود فأعجمها وبمعجمة وفاقا " يعنى در حاء خلاف است كه بمعجمة است يا بمهملة، ودر زاء وفاق است كه معجمه است كه زاى باشد، از آن پس گفته:

قيس بن صعصعة بن ابى الخريف، واين فاضل مدقق تدقيق نظر كرده وفاى از كلمه وفاقا " را " وفاء " خوانده وقاف والف بقيه را كه " قا " باشد حيران مانده كه چكند بسر قيس بيچاره گذاشته و او را به خلعت شريف قاقيسى مخلع ساخته، و از اين قبيل تحريفات و تصحيفات در كتاب (قاموس) بيش از حد احصاء واحاطه است.

و در (مجمع) در ماده حنف به حاء مهملة ونون فرموده: " اولاًد الاحناف هم الاخوة من ام واحدة وآباء متعددة " و جميع علماء لغت اين لفظ را در ماده خيف به خاء معجمة وياء مثناة تحتانية كه آخر حروف است ضبط كرده اند، وگفته اند: اگر اولاًد از يك پدر و چند مادر باشد ابناء علات هستند، و اگر از يك مادر و چند پدر باشد ابناء اخيافند، و اگر از يك پدر و يك مادر باشد ابناء

ص: 233

اعيانند، و اصل خيف بر وزن حول اختلاف رنگ دو چشم است كه يكى سياه و ديگرى كبود باشد، و از اين باب است كه صنعتى در بديع كه التزام به اعجام كلمه واهمال ديگرى خيفاء نام دارد، مثل اين عبارت (حريرى) در مقامة مراغية الكرم:

ثبت االلّه جيش سعودك يزين *** واللؤم غض الدهر جفن حسودك يشين

وهم در (مجمع) در كتاب قاف باب ما اوله النون في الخبر " نهى عن النجقاء في الاضاحى " قال ابن الاعرابى: النجق ان يذهب البصر والعين مفتوحة.

وتركيب نجق در لغت عرب وارد نيست، بلكه اجتماع جيم وقاف از علائم تعريب است چنانكه جلال سيوطى در (مزهر اللغة) وشهاب خفاجى صاحب (ريحانة) در (شفاء العليل) تنصيص كرده اند، مثل جوزق ومنجنيق، واين لفظ بخق وبخقاء به باء موحدة وخاء معجمة است، چنانچه صريح (اساس) و (نهاية) و (تاج المصادر) بيهقى و (صحاح) و (مختار الصحاح) و (قاموس) است و مطابق نسخ متعمده از (سامى ميدانى) و (فقه اللغة ثعالبى) و غير اينهاست، و اين دو تصحيف اگر چه به غرابت تصحيف (قاموس) نيستند ولى مفسده آنها كمتر نيست، ومتتبع متأمل از اين باب در اين كتاب بسيار مى يابد.

و از غرايب آنچه در (مجمع وارد شده عبارتى است كه در ذكر زبير آورده كه خلط ومزج كرده بين احوال زبير بن العوام و زبير بن عبد المطلب، و از اين اجتماع معجون غريبى پيدا شده، چنانچه صاحب (كشف الظنون) در لفظ تفسير الطوسى خلط بين ترجمه شيخ طوسى وشيخ طبرسى نموده، ومركبى غريب اختراع كرده، و صديق حسنخان بهوپالى معاصر در (أبجد العلوم) در أحوال نجم الائمة خلط بين احوال او و حالات سيد رضى كرده، و تركيبى عجيب كرده، و شرح اين اشتباهات خارج از وظيفه اين مختصر، و بيرون مناسبت اين

ص: 234

موضع است، و همين قدر كه متعرض شديم به رعايت آن استلذاد وابتهاجى است كه در اذهان متوقده وطباع رقيقه به استطرادات لطيفه ادبيه وافتنانات غريبه علميه دست مىدهد.

(السلام عليك و على الأرواح التي حلت بفناءك و أناخت برحلك)

تفسير و شرح " أرواح "

(السلام عليك وعلى الارواح التي حلت بفناءك واناخت برحلك)

ج - سلام بر تو باد و بر آن روان هائى كه در آستان تو جا گرفتند و در ساحت قرب تو فرود آمدند.

ش - أرواح جمع روح است، و اصل روح چنانچه از ابو عبيده نقل شده به معنى طيب و طهارت است، و از اين جهت روح انسان را روح گفته اند، و ملائكه مطهرين را ارواح نامند، و جبرئيل را روح القدس خوانند، و ملك اعظم را كه در آيه كريمه " يوم يقوم الروح " (38 / 78) مذكور شد روح گويند و عيسى را روح االلّه لقب دهند، و نسبت به ملائكه و جن را روحانى بضم گويند و هم چنين هر ذى روحى را روحانى گويند، و روح به فتح را با اين معنى مشاركت است، چه مىگويند مكان روحانى يعنى طيب، وزيادت نون در نسبت بر خلاف قياس از تغييرات نسب است مثل ربي ودهرى ورباني، ورحوى بفتح راء، وريح به معنى باد مأخوذ از اوست، لهذا جمع او بر ارواح است، چه معنى او با طيب وخوشى مناسبت دارد، و چنانچه روح به معنى نسيم است، وراح ورياح به فتح كه به معنى خمر است نيز از اين معنى مأخوذ است، وريحان به معنى گل هم از وجوه تقلبات همين معنى است، و روح آدمى را كه روح گفته اند به ملاحظه طهارت وطيبى است كه در به دو تكوين و اصل خلقت دارد قبل از تلوث به علايق جسمانيت، وتدنس به لوازم هيولانيت.

وبالجمله استعمال روح در انسان به وجوهى چند مىشود، و ظاهراً مراد از او در اينجا نفس ناطقه انساني است كه جوهرى است لطيف ملكوتى كه بعد

ص: 235

از فناى بدن باقى است، و از امر خداى تعالى است، و در تجرد و ماديت او خلاف است، وشارح (مقاصد) قول به تجرد را نسبت به محققين اهل اسلام، وفاضل مقداد نسبت به محققين متكلمين داده اند، و از علماء اماميه طايفه بزرگ مثل صحابى متكلم، عظيم الشأن، رفيع المنزلة، ثقة، مسلم هشام بن الحكم رضي االلّه عنه چنانچه شيخ مفيد از او حكايت كرده، و خود شيخ مفيد وعامه بنى نوبخت از متكلمين اماميه، واستاد البشر خواجه نصير الدين طوسى، وفاضل محقق كمال الدين بن ميثم رحمه االلّه در (شرح صد كلمه) صريحا - اگر چه جماعتى نسبت خلاف به او داده اند، و ظاهراً ناشى از غفلت باشد - وشيخ بهائى و سيد الحكماء والمجتهدين ميرداماد، وفقيه، حكيم محدث، متوحد، متبحر كاشانى، وتلميذ عارف محقق محدث او قاضى سعيد قمى، وفاضل محقق نراقى اول، وفرزند محقق علامۀ او نراقى ثاني، وسيد اجل اعظم رئيس الفرقة في عصره الحاج السيد محمد باقر الرشتي الاصفهاني، ومربي مشايخ عصره حجة الطايفة، رئيس الفرقة، زعيم الشيعة، شيخ الدنيا، استاد العالم شيخنا المرتضى - چنانچه والد فحل محقق ما كه ترجمان صادق ولسان ناطق او است از او حكايت كرده - وهم خود آن علامۀ متبحر ارتضا واختيار فرموده - قدس االلّه اسرارهم - وغير ايشان از اعاظم فقهاء، وجمهور حكماى متشرعين اماميه مثل صدر المتألهين، ومحقق لاهيجى، ومحقق مقدس ورع نورى، وحكيم فقيه فاضل زنوزى رحمهم االلّه وجز ايشان از اساطين اهل ديانت وصيانت قائل به تجرد او هستند، و ظواهر آياتى چند و اخبارى بسيار موافق او است، وبراهينى عقليه بر او اقامه كرده اند.

و طايفه ديگر - كه اكثر متكلمين شيعه ومحدثين باشند - از علماء ترجيح جانب ماديت داده اند، اين طايفه نيز ظواهرى از اخبار و آيات متمسك دارند،

ص: 236

وأدله چند عقليه دليل كرده اند.

وعلامه مجلسى در (سماء عالم) اظهار تردد كرده وفرموده: " فما يحكم به بعضهم من تكفير القائل بالتجرد افراط و تحكم، كيف وقد قال به جماعة من علماء الامامية ونحايرهم " - انتهى.

بالجملة مسألة نظرى و به غايت مشكل است، اگر چه بحمدااللّه حل عقال اين اشكال بر طريق نظر واستدلال براى اين بى بضاعت ممكن است، ولى خوض در تحقيق اين نوع مباحث اولاً محل اهتمام نيست، وثانياً خارج از قانون اين شرح است.

و گاه روح را به معنى جسم با روح استعمال مىكنند بعلاقه حال و محل يا ملابست، چنانچه عرب فعلا مىگويند: شال روحه، يا مىگويند جرح روحه، و در عراق و حجاز اين استعمال متعارف است، و خود شنيده ام، و نظير او در فارسى در لسان عموم مردم متعارف است كه مىگويند جانش را پوشيد يا جانش زخم شده، و اين علاقه اى است صحيح و استعمالى است فصيح و منزل بر اين است عبارت دعاى ندبه " وعرجت بروحه الى السماء " (1) چه ضرورت قائم است بر

ص: 237


1- بنابر نسخه مصباحى كه مرحوم مجلسى در (زاد المعاد) از آن نقل كرده، و ظاهراً تصحيفى در او شده است، و اما نسخه عالم ربانى حاج ميرزا حسين نورى در كتاب (تحية الزائر) از (مزار قديم)، و (مزار شيخ محمد بن المشهدى) و (مصباح الزائر) سيد " عرجت به " نقل شده است و دليل بر تصحيف بودن نسخه " عرجت بروحه " دو جمله " وسخرت له البراق " و " عرجت به الى سماءك " است، چون بالا رفتن روح براق لازم ندارد، و در جمله اول مىفرمايد: براق را مسخر او قرار دادى، و در جمله دوم مىفرمايد: خود حضرت را بالا بردى.

معراج جسمانى و برهان نيز مساعد اوست چنانچه در جاى خودش مقرر شده، و روح را اطلاقات ديگرى است در لسان اخبار وعرف عرفاء و اصطلاح اطباء كه حاجت به بيان آنها نيست.

و حلول وحل و محل: فرود آمدن است چنانچه در (منتهى الارب) و (تاج المصادر) گفته.

فناء: به كسر فاء بر وزن كساء گشادگى است در اطراف خانه از بيرون كه مردم و شتران در آنجا مى افتند و نازل مىشوند.

واناخه: كه از باب افعال از اجوف واوى است: فرو خوابيدن شتر است.

رحل: جاى بودن آدمى ورخت و اسباب همرائى او است.

و در اين فقره چند وجه محتمل است.

يكى اينكه مراد به اين ارواح خصوص ارواح ملائكه و انبياء و اوليائى باشد كه در واقعه طف حاضر بودند، چه از بعض اخبار مستفاد مىشود كه در يوم عاشورا ارواح ملائكه مقربين و انبياء ومرسلين و شهداء و صديقين همه حاضر بودند تا اين جان فشانى و سربازى را مشاهده كنند و شگفتى كنند، و در يوم مشهود شاهد اين مقام محمود باشند، و اين معنى بسيار بعيد است.

چه ظاهر رجوع اين سلام به اصحاب است كه مقتول شدند، بلكه اين زيارت مطلقا اختصاص به قتلى دارد، لهذا احدى احتمال نداده كه على بن الحسين مذكور در اين زيارت امام رابع عليه السلام باشد، و عبارت زيارت اربعين جابر بن عبد االلّه - رضى االلّه عنه - كه در خطاب اصحاب گفته " السلام على الارواح المنيخة بقبر ابى عبد االلّه " (1) قرينه مدعى است، و ظاهر لفظ حلول واناخه نوع استقرار و اقامتى است كه مناسب حال حضور انبياء و اولياء كه مخصوص به همان زمان شهادت

ص: 238


1- درود و سلام بر روح هائى كه جاى گرفتند و اقامت جستند به قبر آقا ابى عبد االلّه.

بوده نيست، واوضح از او عبارت زيارت عاشورائى است كه در (اقبال) سيد اجل طاب ضريحه از كتاب (مختصر منتخب) حكايت شده " السلام عليك وعلى الارواح التى حلت بفناءك واناخت بساحتك وجاهدت في االلّه معك وشرت نفسها ابتغاء مرضات االلّه فيك " (1) علاوه بر آنكه اصل حضور انبياء وغيرهم به طريق صحيح يا معتمد ثابت نشده، پس جزم به تنزيل اين عبارت بر او وجهى ندارد، چنانچه از بعضى شنيده شده.

وجه ديگر آنكه مراد عموم ارواح مكرمه و نفوس مقدسه باشد كه در صفع وجود ولوى حسيني واقعند، و بر حسب حقيقت اتصالى بى تكيف، بى قياس با آن گوهر پاك و عنصر تابناك داشتند و دارند، و بنابراين " رحل " و " فناء " مراد از او معنى لبي واقعي است، نه رحل وفناى جسمانى ظاهرى، و اين وجه از جهتى از سابق ابعد، و از جهتى اقرب است، و به هر صورت خلاف ظاهر و به غايت بعيد است.

وجه سوم - آنكه مراد اصحاب با وفاى آن جناب باشد، چه از اقرباء و خويشاوندان، و چه از دوران ظاهرى، كه به قرب معنوى از بسيارى از خويشان پيش افتادند، و اين وجه به حسب نظر قاصر معين است، ولى نسبت حلول واناخه به آنها به چند اعتبار جايز و در نظر صحيح مى آيد:

يكى اينكه مراد از ارواح همان اجسام مقدسه طاهره باشد، چنانچه اشاره شد كه روح به اين معنى استعمال مىشود، و چون اصحاب آن جناب البته حياة جاويدانى دارند كه قدر ميتقن ومصداق حقيقي از مقتول في سبيل االلّه اند، وخداى تعالى مىفرمايد " ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل االلّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون " (169 آل عمران 3) لهذا اطلاق روح واراده اين اجسام مكرمه مانعى

ص: 239


1- اقبال: باب ذكر الزيارات في يوم عاشوراء ص 42.

ندارد، ومؤيد اين وجه است فقره زيارت جابر كه " المنيخة بقبر أبي عبد االلّه " (1) گفته است.

و بنابر اين مراد از " رحل " و " فناء " همان قبر وحائر است، كه شيخ مفيد رضى االلّه عنه در (ارشاد) مىفرمايد كه ما شك نداريم كه اصحاب آن جناب از حائر بيرون نيستند، اگر چه خصوصيات قبور آنها را ندانيم، و قبر حضرت عباس عليه السلام اگر چه دور است ولى داخل در فنا ورحل سيد الشهداء است، و تواند بود كه مراد همان حلول جسمانى در أيام حيوة باشد كه در رحل آن حضرت نازل شدند و به ساحت او بار انداختند، و اين معنى با ظاهر رحل وفنا انسب وأقرب است، و عبارت زيارت اقبال شاهد اين احتمال مىشود، چه ظاهر عطف جهاد وشراء تأخر وقوع او از حلول واناخه است.

ديگر - آنكه به اعتبار همان نفس ارواح مقدسه باشد اگر چه وصف به حلول واناخه بنابراين خالى از بعدى نيست، چه اين أوصاف ظهورى در حالات جسم دارند، هر چند به حسب وضع لغت اختصاص معلوم نيست.

سوم - آنكه مراد از فنا ورحل حظيره قدس، و محل قرب، ومحفل ملكوت، كه بزم انس آن جناب است باشد، چه البته وبلا شك اصحاب در درجه آن جنابند، و نزديك به مقام آن حضرت، و در نواحي وحواشي منزل آن امام عالى مقام جاى دارند، چنانچه از اخبار متكاثره معلوم مىشود كه فرمودند " شيعتنا معنا وفي درجتنا في الجنة " (2).

و بنابراين ارواح همان نفس ارواح است، به اعتبار مصاحبت ابدان مثاليه

ص: 240


1- زيارت اربعين بحار الانوار: 101 / 330.
2- ريان پسر شبيب از حضرت رضا نقل مىكند... امالى صدوق مجلس 27 رقم (5) عيون اخبار الرضا ج 1 / 299، بحار الانوار 44 / 286 رقم (23).

و اجساد برزخيه، و مىشود مراد از فنا مقام نفس و درجه روحانى كمالى حضرت سيد الشهداء باشد كه به حسب قرب به جناب أحديت وجلالت در حضرت ربوبيت دارد. چه لابد اين اصحاب به بركت آن امام بزرگوار، و به قوت جذب هدايت آن ولي با اقتدار نزديك به آن رتبه رسيدند، چنانچه فرموده: اصحابى بهتر و با وفاتر از اين اصحاب نديده ام، و چنين است كه فرموده چه اين طايفه چنان متابعت پيشواى خود كردند كه چشم عقل خيره شد، و گوش هيچ شنونده اى نشنيده و نخواهد شنيد، لمؤلفه:

فبي وأبي هم من نفوس زكية (1) *** غدت في سبيل االلّه منهتكات

كساني كه در أطراف قبر امام حسين قرار گرفتند و عدد شهداى كربلا

تنبيه:

عدد قتلاى كربلا كه در ركاب سعادت نصاب سيد الشهداء عليه السلام شهادت يافتند محل خلاف عظيم است، و معروف و مشهور بين مؤرخين - كه شيخ مفيد قدس سره در كتاب (ارشاد) وابن اثير در (كامل) (2) وديار بكرى در (خميس) وقرمانى در (اخبار الدول) وغيره، و ظاهر محكى از بلاذرى وواقدى ومداينى وطبرى وسايرين از مهره صناعت بر او اعتماد كردند - آن است كه هفتاد و دو نفر بودند، سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده، و در (عقد الفريد) عبارتى از زحر بن قيس جعفى لعنه االلّه نقل مىكند كه دلالت دارد بر اينكه هفتاد و هفت نفر بوده اند، و در (حيوة الحيوان) و (تاريخ خميس) همان عبارت را به شمر نسبت داده، و در (ارشاد) و (فصول المهمه) نيز از زحر نقل كرده اند كه هفتاد و هشت نفر بودند " قال ورد علينا الحسين في ثمانية عشر من أهل بيته وستين من

ص: 241


1- كريمة ديوان مؤلف ص 37.
2- كامل أثير 4 / 80 ط بيروت.

شيعته " (1).

و اين مطابق آن است كه در (بحار) از محمد بن ابيطالب نقل كرده كه عدد سرها هفتاد و هشت بود (2).

و از عبارت كشى در ترجمه حبيب چنان ظاهر مىشود كه هفتاد مرد بودند كه بذل اموال و اعطاى امان در حق ايشان شد و قبول نكردند، و جبال حديد و حدود سيوف ورماح را به نحر و صدور در محبت سيد الشهداء تلقى نمودند، و البته چند نفر صبيان هم بودند، و اين خبر با روايت هفتاد و هشت اقرب است و در (مطالب السئول) و (فصول المهمة) هشتاد و دو نفر گفته اند، و در (مروج الذهب) و (شرح ابو العباس شريشى) بر (مقامات حريرى) هشتاد و هفت نفر ذكر شده، وابن جوزى در رساله رد على المتعصب العنيد، وسبط او وشيخ محمد صبان در (تذكره) و (اسعاف) صد و چهل و پنج نفر اختيار كرده اند، چهل و پنج سوار وصد پياده، و اين عدد را سيد در (ملهوف) نسبت به حضرت باقر عليه السلام داده، وهم در (تذكرة الخواص) گفته كه قومى گفته اند كه هفتاد سواره وصد پياده بودند.

و در كتاب (اقبال) سيد أجل ازهد ابن طاوس رضي االلّه عنه، به سند حسن زيارتى از ناحيه مقدسه روايت فرموده كه اسامى شهداء وقتله ايشان غالباً و اشاره بعضى وقايع بعض از ايشان در او هست، و ما از جهت تبرك به آن زيارت كريمه و عموم نفع عين آن زيارت را از نفس كتاب (اقبال) نقل مىكنيم (3).

ص: 242


1- بحار الانوار: 45 / 129 و 149.
2- بحار الانوار: 45 / 62.
3- عبارت اقبال چنين است: فصل فيما نذكره من زيارة الشهداء في يوم عاشوراء رويناها بأسنادنا الى جدي أبي جعفر محمد بن حسن الطوسي رحمه االلّه قال: حدثنا الشيخ ابو عبد االلّه محمد بن احمد بن عياش (الظاهر احمد بن محمد بن عياش معاصر الشيخ، لكن نسختى من (الاقبال) ومن (البحار) كما ذكرت فتتبع (منه رحمه االلّه)) قال: حدثنى الشيخ الصالح ابو منصور بن عبد المنعم بن النعمان البغدادى رحمه االلّه قال خرج من الناحية (وظاهراً مراد به ناحيه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است چنانچه در كثيرى از اخبار اين اطلاق شايع است، چه اين تاريخ سابق بر ولادت امام زمان است (منه رحمه االلّه) سنة اثنتين وخمسين ومأتين على يد الشيخ محمد ابن غالب الاصفهانى (مراجعه شود به صفحه 452) حين وفاة ابي رحمه االلّه وكنت حديث السن وكتبت استأذن في زيارة مولاى أبي عبد االلّه وزيارة الشهداء رضوان االلّه عليهم، فخرج الي منه بسم االلّه الرحمن الرحيم اذا اردت زيارة الشهداء رضوان االلّه عليهم فقف عند رجلى الحسين وهو قبر علي بن الحسين صلوات االلّه عليهما فاستقبل القبلة بوجهك فان هناك حومة الشهداء عليهم السلام وأوم وأشر الى علي بن الحسين عليه السلام وقل: السلام الى آخر الزيارة (منه).

زیارت ناحیه مقدسه

" السلام عليك يا أول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل صلى االلّه عليك وعلى أبيك اذ قال فيك قتل االلّه قوما قتلوك يا بني ما أجرأهم على الرحمن وعلى انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفا كأنى بك بين يديه ماثلا وللكافرين قائلا:

أنا علي بن الحسين بن علي *** نحن وبيت االلّه أولى بالنبي

أطعنكم بالرمح حتى ينثنى *** أضربكم بالسيف أحمى عن أبي

ضرب غلام هاشمي عربي *** وااللّه لا يحكم فينا ابن الدعي

حتى قضيت نحبك ولقيت ربك، أشهد أنك أولى بااللّه وبرسوله وانك ابن

ص: 243

رسوله وحجته ودينه وابن حجته وأمينه حكم االلّه لك على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى لعنه االلّه وأخزاه ومن شركه في قتلك، وكان عليك ظهير، أصلاهم االلّه جهنم، وسائت مصيرا، وجعلنا االلّه من ملاقيك ومرافقيك ومرافقى جدك وابيك وعمك وأخيك وامك المظلومة، وأبرء الى االلّه من قاتليك، وأسئل االلّه مرافقتك في دار الخلود، وأبرء الى االلّه من أعداءك اولى الجحود، والسلام عليك ورحمة االلّه وبركاته.

السلام على عبد االلّه بن الحسين الطفل الرضيع المرمي الصريع المتشحط دما المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر أبيه لعن االلّه راميه حرملة ابن كاهل الاسدى وذويه.

السلام على عبد االلّه بن امير المؤمنين مبلي البلاء والمنادي بالولاء في عرصة كربلا المضروب مقبلا ومدبرا، لعن االلّه قاتله هاني بن ثبيت الحضرمى.

السلام على أبي الفضل العباس بن أمير المؤمنين المواسي أخاه بنفسه الاخذ لغده من أمسه الفادى له الوافي الساعي اليه بمائه المقطوعة يداه، لعن االلّه قاتليه يزيد بن الرقاد الجهنى وحكيم بن الطفيل الطائي.

السلام على جعفر بن أمير المؤمنين الصابر بنفسه محتسبا، والنائى عن الاوطان مغتربا المستسلم للقتال المستقدم للنزال المكثور بالرجال، لعن االلّه قاتله هاني بن ثبيت الحضرمي.

السلام على عثمان بن امير المؤمنين سمي عثمان بن مظعون، لعن االلّه راميه بالسهم خولى بن اليزيد الاصبحى الايادى والابانى الدارمى.

السلام على محمد بن امير المؤمنين قتيل الايادى الدارمى، لعنه االلّه وضاعف عليه العذاب الاليم، وصلى االلّه عليك يا محمد وعلى اهل بيتك الصابرين.

السلام على أبي بكر بن الحسن الزكي الولي المرمي بالسهم الردي، لعن

ص: 244

االلّه قاتله عبد االلّه بن عقبة الغنوى.

السلام على عبد االلّه ابن الحسن ابن علي الزكي، لعن االلّه قاتله وراميه حرملة ابن كاهل الاسدى.

السلام على القاسم بن الحسن بن علي المضروب هامته، المسلوب لامته حين نادى الحسين عمه فجلى عليه عمه كالصقر وهو يفحص برجليه التراب، والحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك ومن خصمهم يوم القيامة فيك جدك وابوك، ثم قال: عز وااللّه على عمك أن تدعوه فلا يجيبك أو ان يجيبك وانت قتيل جديل فلا ينفعك، هذا وااللّه يوم كثر واتره وقل ناصره، جعلنى االلّه معكما يوم جمعكما وبوأمي تبوئكما، ولعن االلّه قاتلك عمر بن سعد بن عروة بن نفيل الازدى وأصلاه جحيما، وأعد له عذابا اليما.

السلام على عون بن عبد االلّه بن جعفر الطيار في الجنان حليف الايمان ومنازل الاقران الناصح للرحمن التالي للمثاني والقرآن، لعن االلّه قاتله عبد االلّه بن قطبة النبهاني.

السلام على محمد بن عبد االلّه بن جعفر الشاهد مكان أبيه والتالي لاخيه وواقيه ببدنه، لعن االلّه قاتله عامر بن نهشل التميمى.

السلام على جعفر بن عقيل، لعن االلّه قاتله وراميه بشر بن حوط الهمدانى.

السلام على عبد الرحمن بن عقيل، لعن االلّه قاتله وراميه عمر بن خالد بن اسد الجهنى.

السلام على القتيل بن القتيل: عبد االلّه بن مسلم بن عقيل، ولعن االلّه قاتله عامر بن صعصعة (وقيل أسد بن مالك).

السلام على أبي عبيد االلّه بن مسلم بن عقيل، ولعن االلّه قاتله وراميه عمر بن صبيح الصيداوي.

ص: 245

السلام على محمد بن أبي سعيد بن عقيل، ولعن االلّه قاتله لقيط بن ناشر (1) الجهني.

السلام على سليمان مولى الحسين بن امير المؤمنين، ولعن االلّه قاتله سليمان ابن عوف الحضرمي.

السلام على قارب مولى الحسين بن علي.

السلام على منجح مولى الحسين بن على.

السلام على مسلم بن عوسجة الاسدى القائل للحسين وقد اذن له في الانصراف:

أنحن نخلى عنك؟ وبم نعتذر عند االلّه من اداء حقك، لا وااللّه حتى اكسر في صدورهم رمحى هذا، وأضربهم بسيفى ما ثبت قائمه في يدى، ولا افارقك، ولو لم يكن معى سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، ولم افارقك حتى اموت معك، وكنت اول من شرى نفسه، واول شهيد شهد اللّه وقضى نحبه ففزت ورب الكعبة، شكر االلّه لك استقدامك ومواساتك امامك، اذ مشى اليك وانت صريع فقال يرحمك االلّه يا مسلم بن عوسجة وقرأ: " ومنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا " (23 الاحزاب 33) لعن االلّه المشتركين في قتلك عبد االلّه الضبابي وعبد االلّه بن خشكارة البجلي، ومسلم بن عبد االلّه الضبابي.

السلام على سعد بن عبد االلّه الحنفي القائل للحسين عليه السلام وقد اذن له في الانصراف: لا وااللّه لا نخليك حتى يعلم االلّه انا قد حفظنا غيبة رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فيك وااللّه لو اعلم اني اقتل ثم احيا ثم احرق ثم ابعث حيا ثم أذرى ويفعل بي سبعين مرة ما فارقتك، حتى القى حمامي دونك وكيف افعل ذلك وانما هى موتة او قتلة واحدة ثم بعدها هي الكرامة التى لا انقضاء لها ابداً فقد لقيت حمامك وواسيت امامك، ولقيت من االلّه الكرامة في دار المقامة، حشرنا االلّه معكم في المستشهدين

ص: 246


1- لقيط بن ياسر خ ل.

ورزقنا مرافقكم في أعلى عليين.

السلام على بشر بن عمر بن الحضرمى، شكر االلّه لك سعيك لقولك للحسين وقد اذن لك في الانصراف: اكلتنى اذن السباع حيا ان كان فارقتك وأسئل عنك الركبان، واخذ لك مع قلة الاعوان، لا يكون هذا ابداً.

السلام على يزيد بن حصين الهمداني المشرقي القارى، المجدل بالمشرفي.

السلام على عمر بن كعب الانصارى.

السلام على نعيم بن العجلان الانصارى.

السلام على زهير بن القين البجلي القائل للحسين وقد اذن له في الانصراف:

لا وااللّه لا يكون ذلك ابداً، اترك ابن رسول االلّه اسيرا في يد الاعداء وأنجو انا؟ لا ارانى االلّه ذلك اليوم.

السلام على عمرو بن قرظة الانصارى.

السلام على حبيب بن مظاهر الاسدى.

السلام على الحر بن يزيد الرياحى.

السلام على عبد االلّه بن عمير الكلبي.

السلام على نافع بن هلال بن نافع البجلي المرادي.

السلام على أنس بن كاهل الاسدى.

السلام على قيس بن مسهر الصيداوى.

السلام على عبد االلّه وعبد الرحمن ابني عروة بن حراق الغفاريين.

السلام على جون بن حوى مولى أبي ذر الغفارى.

السلام على شبيب بن عبد االلّه النهشلي.

السلام على الحجاج بن زيد السعدى.

السلام على قاسط وكردوس (كرش خ ل) ابني زهير التغلبيين.

ص: 247

السلام على كنانة بن عتيق.

السلام على ضرغامة بن مالك.

السلام على حوي بن مالك الضبعي.

السلام على عمرو بن ضبيعة (الضبعي).

السلام على زيد بن ثبيت القيسي.

السلام على عبد االلّه وعبيد االلّه ابني يزيد بن ثبيت القيني (القيسي خ ل).

السلام على عامر بن مسلم.

السلام على قعنب بن عمرو التمرى.

السلام على سالم مولى عامر بن مسلم.

السلام على سيف بن مالك.

السلام على زهير بن بشر الخثعمي.

السلام على زيد بن معقل الجعفى.

السلام على الحجاج بن مسروق الجعفي.

السلام على المسعود بن الحجاج وابنه.

السلام على مجمع بن عبد االلّه العانذى.

السلام على عمار بن حسان بن شريح الطائي.

السلام على حباب بن الحارث السلماني الازدي.

السلام على جندب بن حجر الخولاني.

السلام على عمر بن خالد الصيداوى.

السلام على سيعد مولاه.

السلام على يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى.

السلام على زاهد مولى عمرو بن الحمق الخزاعي.

السلام على جبلة بن على الشيباني.

ص: 248

السلام على سالم مولى بني المدينة الكلبي.

السلام على أسلم بن كثير الازدى الاعرج.

السلام على زهير بن سليم الازدى.

السلام على قاسم بن حبيب الازدى.

السلام على عمر بن جندب الحضرمي.

السلام على أبي ثمامة عمر بن عبد االلّه الصائدى.

السلام على حنظلة بن سعد الشبامي.

السلام على عبد الرحمن بن عبد االلّه بن الكدر الارحبى.

السلام على عمار بن أبي سلامة الهمداني.

السلام على عابس بن أبي شبيب الشاكري.

السلام على شوذب مولى الشاكر.

السلام على شبيب بن الحارث ابن سريع.

السلام على مالك بن عبد االلّه بن سريع.

السلام على الجريح الماسور سوار بن أبي حمير الفهمي الهمداني.

السلام على المرتب معه عمرو بن عبد االلّه الجندعي.

السلام عليك يا خير انصار، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، بوأكم االلّه مبوء الابرار، أشهد لقد كشف االلّه لكم الغطاء، ومهد لكم الوطاء، واجزل لكم العطاء، وكنتم عن الحق غير بطاء، وأنتم لنا فرطاء، ونحن لكم خلطاء في دار البقاء.

والسلام عليكم ورحمة االلّه وبركاته " (1).

واين زيارت مؤيد روايت ابن طلحة وابن صباغ است، چه مجموع اسماء

ص: 249


1- اقبال، بحار الانوار: 45 / 65.

مذكوره در او هشتاد ودو اسم است، از آن جمله هفده نفر از طالبيين هستند، واين روايت أشهر است، چنانچه از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه هفده نفر از اولاًد فاطمه كشته شدند (1).

وابن عبد ربه در (عقد) بواسطه روح از زحر بن قيس جعفى لعنه االلّه در مجلس يزيد نقل كرده، وهم ابن عبد ربه بواسطه ابو الحسن مدايني از حسن بصرى نقل كرده كه قتلاى اولاًد ابوطالب شانزده نفر بودند، ومؤيد اين است شعر سراقه باهلى كه ميگويد:

عين بكى بعبرة وعويل *** واندبى ان ندبت آل الرسول

تسعة منهم لصلب علي *** قد اصيبوا وسبعة لعقيل

ودر (بحار) (2) از مناقب قديمه از (بستان الطرف) همين خبر را نقل كرده وفرموده: وبه طريق ديگر روايت شده كه حسن هفده نفر گفته.

ودر روايت (عيون) و (امالى) از ريان بن شبيب كه خال معتصم خليفه عباسى بوده از حضرت رضا عليه السلام هيجده نفر مذكور است(3).

ص: 250


1- بحار الانوار: 45 / 63 ط لبنان.
2- بحار الانوار: 45 / 64 لبنان.
3- العيون ج 1 / 299 باب 28 حدیث 58 نشر رضا مشهدی . وفي رواية ابن عباس عن أمير المؤمنين يدفن فيها الحسين عليه السلام وسبعة عشر رجلا من ولدى وولد فاطمة وانها لفى السماوات معروفة، بحار الانوار : 253/44 عن أمالي الصدوق المجلس 87 رقم (5) . وفي رواية كمال الدين.. عن مجاهد عن ابن عباس عن أمير المؤمنين عليه السلام وهذه أرض كرب وبلاء يدفن فيها الحسين وتسعة عشر كلهم من ولدي وولد فاطمة اثبات الهداة 0412/2 وفي رواية معاوية بن وهب عن جعفر بن محمد قال : يا شيخ ذاك دم يطلب اللّه تعالى به ما أصيب ولد فاطمة ولا يصابون بمثل الحسين ولقد قتل عليه السلام في سبعة عشر من أهل بيته نصحوا الله ... أمالي المفيد ، بحار الانوار : 313/45 . وفي كامل ابن أثير 83/4 فدخل زحر بن قيس على يزيد فقال : ما وراءك؟ فقال : أبشر يا أمير المؤمنين بفتح الله وبنصره ، ورد علينا الحسين بن علي في ثمانية عشر من أهل بيته وستين من شيعته.

وسبط ابن جوزى ميگويد حاصل روايات واقوال آن است كه نوزده نفر كشته شده، وخبرى از محمد بن الحنفيه مطابق دعواى خود نقل كرده وابن أبي الحديد در ذيل كلام جاحظ در مفاخره بنى هاشم به كثرت قتلى ميگويد:

حاحظ تجاهل وتعصب كرده كه از قتلاى كربلا چشم پوشيده، و آنها بيست نفر بزرگوار بودند كشته شدند از يك خانواده در يك ساعت، و اين واقعه اى است كه در دنيا واقع نشده نه در عرب و نه در عجم.

و از ابو الفرج در (مقاتل الطالبيين) نقل شده كه قدر مسلم بيست و دو نفر شهيد شدند (1).

و از ابن شهر آشوب و محمد بن ابيطالب و صاحب (مناقب) نقل شده كه اكثر اقوال بيست و هشت نفر است (2).

و در (مصباح) شيخ طوسى خبر از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه سى نفر از آل رسول كشته شدند (3).

و اكثر اين كلمات را آن قدر كه حجت يا مظنون الاعتبار است مى توان جمع كرد، چه در بعضى اولاًد فاطمه مذكور است، و ظاهر اينست كه مراد

ص: 251


1- مقاتل الطالبيين: 67، وبحار الانوار: 45 / 63 ط لبنان.
2- بحار الانوار 45 / 62 ط لبنان.
3- مصباح المتهجد: 548، بحار الانوار: 45 / 66 عنه.

فاطمه بنت اسد باشد تا مساوق طالبى شود، ودر بعضى آل رسول واين اعم است از اولاًد ابو طالب چه اولاًد ابو لهب هم داخل مىشود، چه در بعضى اخبار است كه اولاًد او هم بودند، و زيارت ناحيه صريح در انحصار نيست، ولى در اين جمله آنچه به نظر اين بنده اقوى است روايت (عيون) و (امالى) است چه سند او صحيح ومعتمد است و مطابق اقوال زحر وشمر است به روايت (ارشاد) و (حيوة الحيوان) و (فصول المهمة) و (تاريخ خميس) كه در آن رزمگاه حاضر بودند، و موافق اين است روايتى كه سيد در آخر كتاب (ملهوف) از سيد الساجدين عليه السلام آورده كه فرموده من پدر و برادر و هفده نفر از اهل بيت خودم را صريع و مقتول ديدم كه بر خاك افتاده بودند.

و روايتى كه در (بحار) از (دلائل الامامة) از سعيد بن مسيب نقل كرده كه چون خبر قتل حسين و هيجده تن از اهل بيت او بعبد االلّه بن عمر رسيد، بجانب شام رفت و از يزيد مؤاخذه كرد، ويزيد كاغذ پدر او را به او نشان داد و راضى و ساكت شد به تفصيلى كه موقع ذكر او نيست (1).

و روايت محمد بن حنفية را مىشود به اين ارجاع كرد، چه او گفته است: نوزده نفر جوان كشته كه همه از بطن فاطمه بيرون آمدند، و اين عنوان شامل خود سيد الشهداء هست و لفظ شاب كه در خبر است البته تغليب است، چه يقينا بعضى از آنها صبى ورضيع بودند، ومىشود آنها كه هفده تن گفتند عبد االلّه رضيع را در شمار نياورده باشند، پس راجع به اين قول مىشود، وشعر سراقه باهلى را (2) مىتوان گفت در كلمه ثانى (3) هم تسعة باشد چنانچه در اول (4)، و اين تصحيف قريب

ص: 252


1- بحار الانوار: ج 8 / 220 مجلد الفتن والمحن ط افست.
2- گذشت ص 250.
3- مقصود از كلمه ثانى " وسبعة لعقيل " است.
4- مقصود از اول " وتسعة منهم لصلب على " است.

الوقوع است، از اين جهت در بعض كتب مقاتل جديد التصنيف هر دو را سبعه نوشته است، و اين موافق نسخ متعدده معتمده درست نيست، و اشتباه سبعه به تسعه، وسبعين به تسعين بسيار است، از اين جهت سيوطى را ديدم كه در (ادب المحاضرة) و در (السحابة) مكررا تقييد مىكند لفظ را، و مىگويد سبعين بالسين قبل الباء و از اين باب است على الظاهر تصحيف خمسة وتسعين يوما بعد وفات النبى كه مطابق سوم جمادى الثانيه مىشود، و موافق روايت مفيد وابو جعفر طبرى وابن طاوس وعلامه و شهيد وكفعمى در وفات حضرت فاطمه عليها سلام االلّه به خمسة وسبعين يوما كه روايت معروفه است، وتفصيل موكول به مقام ديگرى است، وااللّه أعلم بالصواب.

(عليكم مني جميعاً سلام االلّه ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار)

بحث هاى أدبي

(عليكم مني جميعاً سلام االلّه أبدا ما بقيت وبقي الليل والنهار)

ج - بر شما باد از قبل من سلام ورحمت خداى عز اسمه هميشه ومستمر مادام كه من زنده باشم وشب وروز پاينده. (مراجعه شود به صفحه 454).

ش - جميع منصوب است به حاليت، ومؤكد عموم مستفاد از ضمير جمع است، ودر حال مؤكده تقييد مضمون جمله لازم نيست، بلكه متمشى نميشود، واز اين قبيل است " لأمن من في الارض كلهم جميعاً " (99 يونس 10) " وهو الذي خلق لكم ما في الارض جميعاً " (29 البقرة 2) وتصريح به مؤكديت جميع كرده در (صحاح) و به اينكه نصب به حال است در (كشاف) و (تفسير قاضي) و غير اينها، و در تصريح اينكه حال مؤكده در اين مثال تأكيد عموم مستفاد از قضيه مىكند از تنبيهات ابن هشام شمرده (مراجعه شود به صفحه 455).

" أبد " ظاهر اين است كه مأخوذ از " ابود " به معنى اقامه در مكانى باشد و به معنى دهر ودائم و قديم همه از اين جهت استعمال مىشود، و در اين مقام به معنى دائم است كه هميشه باشد، و اين دوام كه در اين عبارت مأخوذ شده ظاهراً

ص: 253

حقيقى اعتبار شده باشد به دليل " وبقي الليل والنهار " چه او كنايه از تأييد است چنانچه در اشباه و نظاير او از اين الفاظ مقصود است.

و نصب ابداً به ظرفيت است.

و " ما " در " ما بقيت " زمانيه مصدريه است يعنى مدت بقائى و بقاء الليل والنهار، و اين كلمه جايز است كه براى تأييد سلام باشد وقيد مبتدا شود، چنانچه تأييدات وشريطهاى متعارفه در قصايد از اين قبيل است، و اين معنى اقرب وانسب است، و تواند كه براى تأييد معنى مستفاد از " عليكم مني " - يعنى اهداء و ارسال - باشد، يعنى هميشه از جانب من سلام خداى بر شماها باد، و اين معنى بر اين وجه مىشود كه حال من چنين است كه در تسليم بر شما استمرار و دوام دارد بر وجهى كه اگر هميشه باشم مسلم هستم، و اين سلام اجمالى دائمى نازل منزله سلام مستمر تفصيلى است عرفاً و شرعاً و اعتباراً.

و اين معنى بعيد است چنانچه ظاهر وهويداست.

تفسير و شرح " سلام االلّه "

و در لفظ " مني سلام االلّه " دو احتمال است:

يكى اينكه آدمى خود را بر سبيل تنزيل و ادعاء حامل سلام خداى كند، و سلام خداى را برساند به اين اعتبار كه گويا سلام خود را شايسته اين بارگاه نداند بلكه سلام خداى مىرساند، چنانچه در اين شعر معروف كه شيخ بهائى در ديباچه بعض رسائل انشاد كرده تصريح به اين جهت شده:

سلام من الرحمن نحو جنابكم *** فان سلامى لا يليق ببابكم

و اين شعر اگر چه ركيك است، لكن استشهاد به معنى او بود.

وجه ديگر آنكه چون " سلام االلّه عليك " دعاء است به سلام فرستادن خدا و چون سبب اين رحمت و تسليم توجه دعا كننده است لهذا در حقيقت اين سلام مبتدى از داعى مىشود، و به اين وجه جائز است كه بگويد " مني ".

ص: 254

و در سلام دو احتمال است:

يكى اينكه مثل صلوة مراد از او رحمت باشد چه سلام تحيت است، و تحيت خدا اكرام واعظام از جانب او، وايصال بدرجه قرب ونزول أمطار رحمت بر اراضى أرواح واشباح است.

و ديگر اينكه سلام به معنى تسليم باشد به اين معنى كه خداى او را از جميع نقايص وعيوب متصوره سالم بدارد، و از فقد كمالات مترقبه محفوظ كند، و به معارج رفيعه برساند، و در حدى از كمال كه افزون تر از او نيست صيانت ووقايت فرمايد، و چون چنين شد البته حرم آمن ووسيله اى محكم خواهد شد، و به اين سبب ربطى تام و مناسبتى ثابت حاصل مىشود بين مسلم ومسلم عليه كه موجب رجاى شفاعت و اميد وصول مثوبات عظيمه خواهد شد، و در باب جواز سلام بر غير نبى وانتفاع ايشان به سلام بحثى است كه اولى تر آنكه در شرح كلمه صلى االلّه عليه وآله كه در زيارت مذكور است تقرير شود.

تنبيه - در عبارت زيارت صنعت التفات است

تنبيه

اين عبارت شريفه از صنايع بديع مشتمل بر صنعت التفات است كه عبارت از انتقال از اسلوب خطابى بغيابى يا از يكى از آن دو بتكلم يا عكس باشد، و اين انتقال را در اهتزاز خاطر مستمع وتطريه نشاط وتوقد ذهن وحسن تصدى استماع دخلى تام و تأثيرى غريب است، و در نظم فارسى وعربى كثير الورود است، و در قرآن كريم از اين نمط بسيار است، چنانچه در جائى است " وااللّه الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت " (9 / فاطر 35).

و هم در قرآن است " حتى اذا كنتم في الفلك وجرين بهم بريح طيبة " (22 يونس 10).

ص: 255

و در شعر جرير است:

متى كان الخيام بذى طلوع *** سقيت الغيث ايتها الخيام

وشمس الشعراء سروش راست:

ز كلك او يكى خط خطه را زير حكم آرد *** الا اى كلك خواجه قوت و فعل و قدر دارى

و چند شعرى ديگر در اين قصيده است كه مشتمل بر همين صنعت است، واشتمال عبارت شريفه بر اين صنعت حاجت به بيان ندارد، چه ذكر اصحاب در او بر سبيل غياب بود، و بعد از او منتقل شده از غياب بخطاب، و مورد سلام كرد جه بعد از ذكر اصحاب توجه به ايشان بيشتر مىشود تا اينكه آنها را در ذهن حاضر ساخته مورد خطاب مىنمايد، چنانچه در " اياك نعبد " قريب به اين وجه مذكور است.

فائدة

اشاره كرديم كه در اين عبارت تأييد است والفاظى چند در السنه فصحاء وعبائر عرب عربا متداول است كه در مقام تأييد ايراد مينمايند ما معدودى از آنها كه مستعذب و فصيح و دائر و قريب به افهام است در اينجا ذكر مىكنيم.

أ - لا افعل ذلك ابداً ما اختلف العصران.

ب - ماكر الجديدان.

ج - ما اختلف الملوان.

د - ما اصطحب الفرقدان.

ه - ما تعاقب العصران والفتيان.

و - ما لاح النيران.

ص: 256

ز - ما حنت النيب.

ح - ما اورق العود.

ط - ما دعا االلّه داع.

ى - ما عن في السماء نجم.

يا - ما طلع فجر.

يب ما بل بحر صوفه.

يج - ما هتفت همامه.

يد - ما لاح عارض.

يه - ما ذر شارق.

يو - ما ناح قمرى.

يز - ما ان اى كان في الفرات قطرة.

يح - حتى يحن الضب في اثر الابل الصادره.

يط - ما اختلف الدرة والجره (1).

ك - ما اختلف الاجدان.

كا - ما غرد الحمام.

كب - ولا افعله اخرى الليالى.

كج - حتى يرد الضب.

كد - ما اطت الابل.

كه - ما خوى الليل والنهار.

كو - ما حد الليل والنهار.

كز - ابد الابد.

ص: 257


1- اختلافهما ان الدرة تسفل والجرة تعلو (منه ره).

كح - ابد الابدين.

كط - ابد الاباد.

ل - سن الحسل (1).

اين جمله سى كلمه اند كه اين بنده از كتاب (مزهر اللغة) جلال سيوطى وكتاب (الفاظ كتابيه) عبد الرحمن بن عيسى الهمدانى انتخاب كرده ام ودر كلمات ارباب فصاحت وبلاغت يافته ام، والفاظ ديگر هست كه جامع شرايط مذكوره نيست اگر استقصاء بخواهند باين دو كتاب و (اصلاح المنطق) ابن السكيت و (تهذيب الاصلاح) خطيب تبريزى رجوع نمايند (2).

(يا ابا عبد االلّه لقد عظمت الرزية وجلت المصيبة بك علينا وعلى جميع اهل الاسلام).

شرح و تفسیر «جلال» و «عظمت» و فرق آن دو

ج - يعنى اى ابو عبد االلّه هر آينه و به تحقيق كه بزرگ شد سوگوارى تو و عظيم شد مصيبت بواسطه تو بر ما و بر جميع اهل اسلام.

ش - جلال و عظمت موافق آنچه از كثيرى از كتب لغت و غير آنها استفاده مىشود مترادفند، و هر دو بمعنى بزرگيند، ولى آنچه بحسب استعمال بدست آمده آن است كه عظمت در مقابل صغر استعمال مىشود، وجلالت مقابل دقت چنانچه مىگويند: " ماله دق ولا جل ولا دقيقة ولا جليلة، واتيته فما ادقني ولا اجلني " و علماء مىگويند نظر دقيق و نظر جليل، اگر چه كثيرى اشتباه كرده نظر جلي مىگويند، وفيومى در (مصباح) مىگويد: " الدقيق خلاف الجليل " اگر چه جاى ديگر غليظ را ضد دقيق گرفته، و اين به ميزان نظر درست نيايد، چه لازم او آن است كه غليظ

ص: 258


1- اى حتى يسقط سن الحسل وهو ولد الضب ولا يسقط سنه ابداً (منه).
2- و مقدار زيادى از اين گونه الفاظ مىآيد از حضرت صادق در ذيل " مع امام منصور من اهل بيت محمد صلى االلّه عليه وآله " ج 2 ص 11.

وجليل بيك معنى باشند، چنانچه ظاهر فارابى در (ديوان الادب) همين است، چه عظم را به ضخامت تفسير كرده، و ضخامت را به غلظت تفسير كرده اند، و رفع اين اشكال چنان است كه بناى علماى لغت بر تحقيق و تحديد معانى حقيقيه نيست، چه غالباً اين مطلب از يك استعمال بدست نمى آيد، و گاه مىشود كه اگر آدمى خود اصل معنى را بداند عبارتى كه وافى به او باشد ندارد كه در مقام افهام تعبير به او كند.

لهذا لغويين بلوازم معانى يا معانى قريبه از مقصود كه در حوالى مراد باشد به اختلاف افهام و تفاوت سلق در عبارت و نظم تعبير مىكنند، اين است كه گاه مىشود كه اختلاف فاحش بين دو لغوى در معنى لفظ واحد حاصل مىشود، با اينكه محقق بصير مىداند كه خلافى نيست، بلكه هر يك لازمى را اداء كرده اند كه ملزوم مشترك است، وحاق معنى او است، و غالباً ادبائى كه نسابه لغت وفقيه لسان عرب اند اين معانى را به زحمت وتتبع تحصيل كرده بيان مينمايند، و اگر كسى به طريقه آنها مأنوس و خود در لسان عرب و وجوه تقلبات و انتقالات عرب در معانى متتبع باشد، و به نظر علمى تحقيقى نه نظر قشرى حفظى تعلمى تأمل نمايد مىتواند خود در كثيرى از موارد غير منصوصه استفاده وجوه لطيفه و اسرار بديعه نمايد، وباين بيان كه ما در اينجا كرديم فتح باب عظيمى در فهم لغات مىشود، و اختلافات كثيره بين كلمات لغويين كه در فهم كتاب و سنت از براى فقهاء مرجع هستند رفع خواهد شد، هان نيك متفطن باش و غنيمت شمار.

تفسير " مصيبت "

" مصيبت اسم فاعل از اصابه است، و در اصل به معنى رسيدن است، لكن غالب شده بر مصيبت استعمال در بليه كه به كسى برسد بر وجهى كه اگر موصوفى نداشته باشد متبادر از او اين معنى است، به خلاف صورت بودن موصوف مثل افكار مصيبته، وسهام مصيبته، وتوهم اشتراك بين اين دو معنى غلط است.

ص: 259

" رزية " در اصل رزيئة " به همزه است و به جهت تخفيف همزه قلب به " يا " مىشود مثل خطيئه وخطيه، و او هم بمعنى مصيبت است، و مناسب آن است كه يكى دو فقره از اخبار وآثار عظم مصيبت آن جناب در اسلام بنويسم اگر چه متامل بصير شاهدى بر اين دعوى نخواهد، چه از اول دنيا تاكنون بعد از مراجعه بتواريخ و سير، واقعه اى به اين بزرگى نديديم كه امتى پيغمبر زاده خودشان را با اصحاب و اهل بيت يك روز بكشند، ورحل ومتاح او را غارت كنند و خيام او را بسوزانند، و سر او و اصحاب و اولاًد او را با عيال و اطفال شهر به شهر، كوى بكوى ببرند، و يك سره پشت پاى به ملت و دينى كه اظهار انتساب به او مىكنند بزنند، و سلطنت و قوت ايشان به استناد به همان دين باشد نه دين ديگر و ملت ديگر، و مطابق و مصدق اين معنى است:

روايت (امالى) از صادق آل محمد عليهم السلام كه امام حسين عليه السلام روزى بر امام حسن عليه السلام وارد شد چون چشم وى بر برادر افتاد گريست، فرمود اى ابا عبد االلّه چه تو را بگريه در آورد؟ گفت گريه من به جهت بلائى است كه بر تو مى آيد، امام حسن عليه السلام گفت آنچه با من مىكنند سمى است كه به من ميدهند، و لكن روزى چون روز تو نيست، سى هزار نفر بسوى تو آيد همه مدعى آن باشند كه از امت جد تويند، ومنتحل دين اسلامند، و اجتماع بر قتل و ريختن خون وانتهاك حرمت وسبى نساء وذرارى وغارت مال ومتاع تو مىكنند، و در اين هنگام لعنت بر بنى اميه فرود مى آيد، و آسمان خون مىبارد، و هر چيز بر تو مىگريد حتى وحوش در بيابانها و ماهى ها در درياها (1).

و ما سه خبر غير از اين در اينجا نقل مىكنيم:

أ - شيخ اجل اقدم اوثق ابو القاسم جعفر بن قولويه القمى رضى االلّه عنه

ص: 260


1- امالى صدوق، مجلس 24 رقم 3 بحار الانوار: 45 / 218 رقم 44.

رفض سعد بن عبادة:

وارضاه در (كامل الزيارة) سند به صادق آل محمد عليهم السلام مىرساند كه فرمود چون حسين كشته شد اهل ما شنيدند كه منادى ندا كرد: " اليوم نزل البلاء على هذه الامة " امروز بلا نازل شد بر اين امت، و از اين پس فرحى نخواهند ديد تا قائم شما عليه السلام قيام كند، وسينه هاى شما را شفاء دهد و دشمنان شما را بكشد ، و بواسطه خون ريخته شما خونها بريزد، اهل بيت ما از اين ندا به فزع در آمدند، و گفتند ناچار واقعه اى بايد دست داده باشد كه ما ندانيم، بعد از چندى خبر شهادت حسين عليه السلام رسيد، چون حساب كردند آن ندا در همان شبى بود كه حسين كشته شده بود در روز او (1).

ب - در (علل الشرايع) از عبد االلّه بن الفضل روايت كرده كه به صادق آل محمد عليهم السلام گفتم يابن رسول االلّه چگونه روز عاشوراء روز مصيبت وغم وجزع وبكاء شد و روز وفات رسول خداى و فاطمه وامير المؤمنين وحسن عليهم السلام به اين مرتبه نشد؟ فرمود همانا روز كشتن حسين مصيبت او اعظم ساير ايام است، وجهة اين آن است كه اصحاب كساء كه اكرم خلق بودند پنج تن بودند، و چون پيغمبر صلى االلّه عليه وآله رفت تسلى مردم به على وفاطمة وحسنين بود، چون فاطمه عليها السلام رفت به امير المؤمنين وحسنين عليهم السلام، و چون امير المؤمنين رفت به حسنين عليهما السلام و چون حسن عليه السلام رفت به حسين عليه السلام، و چون حسين عليه السلام رفت يكتن از اصحاب كساء نماند كه تعزى وتسلى خلق به او باشد، و رفتن او چون رفتن جميع آنها شد، چنانچه بقايش چون بقاى جميع بود، پس از اين جهت روز قتل حسين اعظم ايام شد از جهت مصيبت.

راوى مىگويد: گفتم يابن رسول االلّه چرا در علي بن الحسين عزاء وسلوه خلق نبود، چنانچه در آباء كرام او بود؟ فرمود: بلى على بن الحسين عليه السلام سيد عابدان

ص: 261


1- كامل الزيارات باب 108 نوادر الزيارات ص 336 حديث 14.

و امام زمان و حجت خداى بر خلق بعد از پدران خود بود، و لكن او ملاقات رسول صلى االلّه عليه وآله نكرده، وتلقى سماعى كه علي وحسنين عليهم السلام را بود براى او نبود، و علمش به وراثت بود، وامير المؤمنين و فاطمه و حسنين عليهم السلام را مردم با رسول خداى در احوال متواليه ديده بودند، و به هر يك نظر مىكردند متذكر حال او با رسول صلى االلّه عليه وآله واقوال او در حق ايشان و براى ايشان مىشدند، چون همه رفتند خلق فاقد مشاهده آن جماعت شدند كه اكرم خلق بودند بر خداى تعالى، و در هيچ يك فقد همه نبود مگر در فقد حسين عليه السلام چه آخر همه رفت، چه از اين روى روز قتل او اعظم شد بحسب مصيبت (1).

در اين حديث مبارك چند جا تصريح كرده به اينكه مصيبت سيد الشهداء عليه السلام اعظم مصائب است بر مسلمين.

ومؤيد مضمون اين حديث است كلامى كه از عالمه غير متعلمه عقيله رسالت ورضيعه ثدى عصمت حضرت زينب ارواحنا لتراب اقدامها الفداء در (ارشاد) شيخ مفيد رضى االلّه عنه و جز او منقول است كه در شب عاشورا به سيد الشهداء عليه السلام عرض كرد " وا ثكلاه ليت الموت اعدمنى الحيوة، اليوم ماتت امي فاطمة وابي علي واخي الحسين يا خليفة الماضى وثمال الباقى (2).

ج - در خصال از عمر بن بشر نقل مىكند كه به ابو اسحق گفتم - يعنى صادق آل محمد عليهم السلام چه اين از كناى آن جناب است - چه وقت مردم ذليل شدند؟ فرمود آن روز كه حسين كشته شد، وادعاء شد زياد و كشته شد حجر بن عدى (3)

ص: 262


1- علل الشرائع 1 / 125 - 127 باب 162، بحار الانوار: 44 / 271 باب ان مصيبته أعظم المصائب.
2- بحار الانوار: 45 / 2 ط لبنان.
3- خصال باب الثلاثة ص 181 رقم 248، بحار الانوار: 44 / 271.

و شرح واقعه ادعاى زياد انشاء االلّه در حال عبيد االلّه بن زياد - لعنه االلّه - خواهد مذكور شد (1) و از اين مقوله اخبار كه دلالت بر عظم اين مصيبت در اسلام داشته باشد بسيار و بىشمار است، و مقتضاى اختصار استقصاى آنها نيست.

(وجلت وعظمت مصيبتك في السماوات على جميع أهل السماوات)

تأثر و گريه ملائكه و جبرئيل براى مصيبت سيد الشهداء عليه السلام

(وجلت وعظمت مصيبتك في السماوات على جميع اهل السماوات).

ج - و بزرگ و عظيم شد سوگوارى تو در آسمانها بر تمامت اهل آسمانها.

ش - در اخبار وآثار فرقه جليله اماميه و اهل سنت و جماعت چندان از ظهور آثار غريبه در آسمان و زمين از وقوع اين خطب جليل ورزء عظيم واقع شده كه از حد احصاء و اندازه استقصاء بيرون است، و ما در شرح اين فقره خبرى چند كه دلالت كند بر عظم مصيبت آن جناب در آسمان و بر ملائكه در دو فصل مىنويسيم و پاره ديگر از اين اخبار انشاء االلّه در فقره ديگر كه تعلق به عموم مصيبت اين مظلوم دارد مرقوم مىداريم با رعايت شرط اختصار.

فصل

در ذكر تأثر وبكاء ملائكه عموما و جبرئيل خصوصاً، و شايد در ضمن بعضى ذكرى از تغييرات كليه نيز بشود، و در اينجا معدودى مىنويسيم، و تفصيل در (بحار) و (مدينة المعاجز) سيد محدث جليل بارع سيد هاشم بحرانى است:

أ - در (كامل الزيارة) از ابان بن تغلب - رضى االلّه عنه - نقل مىكند كه گفته صادق آل محمد عليهم السلام فرمود همانا چهار هزار ملك فرود آمدند و مىخواستند در ركاب حسين كارزار كنند اذن به ايشان داده نشد بازگشتند به آسمان تا اذن بگيرند، وهبوط كردند در حالتى كه حسين كشته شده بود، از اين روى ايشان نزد قبر او هستند پريشان حال و آشفته مو و گرد آلود (2).

ص: 263


1- ذيل " ولعن االلّه آل زياد " شفاء الصدور، ج 1 / 313 و اين واقعه را بحار الانوار 44 / 309 وابن ابى الحديد... مفصل نقل نموده اند.
2- كامل الزيارة باب 77 رقم 9، بحار الانوار: 45 / 226 رقم 21.

و در (كامل الزيارة) چهارده حديث ديگر به اسانيد متفاوته وعبائر متخالفه متقاربه در اين معنى روايت كرده، و البته ملاحظه آنها موجب حكم بتواتر اين مضمون خواهد شد، و همه آن اخبار در (بحار) مذكور است.

ب - در (بحار) از (محاسن برقى) روايت فرموده از حضرت صادق عليه السلام كه خداى تعالى موكل فرمود بقبر حسين هفتاد هزار ملك كه صلوات مىفرستند بر او هر روز آشفته و غبار آلوده از وقتى كه كشته شد يا هر وقت كه خداى خواهد (1).

ج - در (كامل الزيارة) حديث مفصلى است كه مشتمل است بر اينكه ملائكه مطيف به حاير حسين عليه السلام شب و روز گريه مىكنند، وفتورى ندارند جز وقت زوال و وقت طلوع فجر كه در اين دو وقت با ملائكه آسمان كه به زيارت قبر حسين مى آيند گفتگو مىكنند، و از اخبار آسمان پرسش مينمايند (2).

وذيل حديث انشاء االلّه در فقره ديگر مذكور مىشود، و اين محصل بعضى بود كه نقل به معنى شد نه ترجمه تام.

د - هم در (كامل الزيارة) است كه صفوان جمال گفت به حضرت صادق عرض كردم - در راه مدينه در حالى كه ما عازم مكه بوديم - چرا محزون وغمنده و شكسته خاطرى؟ فرمود اگر بشنوى آنچه من مىشنوم هر آينه باز مىداشت تو را از اين سؤال، گفتم چه مىشنوى؟ فرمود ابتهال ملائكه را بسوى خدا بر قتله امير المؤمنين وقتله حسين، ونوحه جن وبكاء ملائكه را كه حول او هستند و شدت جزع ايشان را، ديگر كه مستلذ ومتنعم بطعامى يا شرابى يا خوابى مىشود؟ (3).

ص: 264


1- كامل الزيارة باب 28 ص 84 رقم 5، بحار الانوار: 45 / 222 رقم 9، وعبارة شفاء الصدور (بحار از محاسن) تصحيف شده (بحار از كامل است).
2- كامل الزيارة، باب 27 / ص 86 رقم 16 بحار الانوار: 45 / 227 رقم 17.
3- كامل الزيارات باب 28 ص 92 رقم 18.

ه - هم در (كامل الزيارة) سند به اسحاق بن عمار مىرساند كه مىگويد به حضرت صادق عليه السلام گفتم در شب عرفه در حاير بودم و نماز مىكردم در آنجا قريب به پنجاه هزار نفر مرد با روى هاى جميل، و روح هاى طيب ديدم و تا صبح تلاوت مىكردند، چون فجر طالع شد سجود كردم آنگاه سر از سجده برداشتم و كسى نديدم، فرمود پنجاه هزار ملك در حال قتل حسين بر او مرور كردند وعروج نمودند، خدايشان وحى فرستاد كه بر پسر حبيب من مرور كرديد در حالتى كه مقتول مىشد و نصرت نكرديد هان هبوط كنيد به زمين واشعث واغبر نزد قبر او باشيد تا قيام كند قائم (1).

و - در (عيون) و (امالى) است از حضرت رضا عليه السلام در حديث ريان بن شبيب كه چهار هزار از ملائكه براى نصرت حسين به زمين فرود آمدند و او را كشته يافتند از اين روى ايشان آشفته و گرد آلود نزد قبر او هستند تا قائم قيام كند، و از انصار او باشند (2).

ز - در (كامل الزيارة) از سلمان نقل شده كه باقى نماند در آسمان ملكى كه نازل نشود بر رسول خدا وتعزيه ندهد او را در فرزندش حسين و خبر ندهد او را به ثواب خداى و حمل نكند تربت او را سوى او (3).

ح - هم در (كامل) از ابن عباس رضى االلّه عنه نقل كرده كه اول ملكى كه به حضرت رسالت آمد و خبر قتل حسين آورد جبرئيل روح الامين بود كه با بالهاى گشوده گريه كنان وصيحه زنان آمد و از تربت او حمل كرده بود كه رايحه مشگ

ص: 265


1- كامل الزيارات باب 39 ص 115 رقم 6 بحار: 45 / 226.
2- عيون أخبار الرضا ج 1 / 299، امالى الصدوق مجلس 27، بحار الانوار: 44 / 286.
3- كامل الزيارات باب 17 ص 61 رقم 8، بحار: 44 / 236 رقم 27.

داشت (1).

و در (كامل) بسند ديگر اين روايت را نقل كرده.

آثار و انقلابات در فلك و فلكيات براى مصيبت سيد الشهداء عليه السلام

فصل

در آثار و انقلابات كه در فلك و فلكيات در آن مصيبت عظمى وخطب فادح روى داد، و ذكر معدودى از اخبار اماميه - ضاعف االلّه اقتدارها ونصر من لدنه انصارها - در اين باب:

أ - در تفسير جليل شيخ أجل أوثق أقدم قدوة الطائفة علي بن ابراهيم بن هاشم القمي - رضى االلّه عنه وارضاه - در ذيل آيه مباركه " لم نجعل له من قبل سميا " (7 مريم 19) از جابر روايت مىنمايد كه باقر علوم النبيين فرمود يحيى بن زكريا همنامى نداشت پيش از خود، و حسين بن على همنامى نداشت پيش از خود، و گريست آسمان بر ايشان چهل صباح و هم چنين آفتاب بر ايشان گريست و گريه آفتاب آن بود كه طلوع و غروب به حالت سرخى داشت، و گفته شده كه بكاى (2) آسمان بكاء اهل او است (3) كه ملائكه باشند.

و اين جمله از كلام خود علي (ابن ابراهيم) بايد باشد، و اشاره بضعف او كرده بتعبير " قيل " و البته ضعيف است، چه دليلى بر اين تأويل نيست، بلكه اخبار صريح در معنى حقيقى است، چنانچه در تضاعيف اين شرح معلوم خواهد شد.

ص: 266


1- كامل الزيارات، باب 17 ص 61 رقم 7.
2- گريه.
3- قصص الانبياء از جابر از ابى جعفر... مثل او وبحار الانوار: 45 / 218 رقم 45 كامل الزيارة ص 90 باب 28 رقم 8 از عبد الخالق پسر عبد ربه از حضرت صادق... مثل او بحار الانوار: 45 / 211 رقم 22.

ب - در (كامل الزيارة) روايت مىكند كه امير المؤمنين على عليه السلام در رحبه كوفه اين آيه مباركه تلاوت مىفرمود " فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين " (29 الدخان 44) ناگاه حسين از درى از درهاى مسجد در آمد فرمود:

" اما ان هذا سيقتل ويبكى عليه السماء والارض " (1).

ج - در (امالى) و (علل) است كه ميثم تمار به جبله فرمود: كه اى جبله بدان كه حسين بن على سيد شهيدان است، ومر اصحاب او را بر ساير شهيدان درجه اى است آنگاه كه نظر كنى به آفتاب كه سرخ باشد چون خون تازه بدان كه سيد الشهداء مقتول شده، جبله گفت روزانه از حجره بيرون آمدم آفتاب را ديدم بر ديوارها چون چادرهاى معصفر، صيحه زدم و گريه كردم و گفتم سوگند با خداى كه سيد ما حسين بن على كشته شد (2).

د - در (امالى) و (عيون) از ريان بن شبيب نقل كرده است كه حضرت رضا فرموده كه آسمان هاى هفت گانه و زمينها بر حسين بگريستند (3).

ه - در (كامل الزيارة) مسندا از مردى از اهل بيت المقدس نقل كرده كه بعد از قتل حسين ديوارها سرخ شد مانند خون بسته و سه روز باران خون تازه آمد (4).

و - شيخ أجل أعظم أوثق عبد االلّه بن جعفر الحميرى در (قرب الاسناد) از حنان روايت كرده كه صادق آل محمد فرمود: زوروا الحسين ولا تجفوه فانه سيد الشهداء

ص: 267


1- كامل الزيارات باب 28 ص 88 رقم 1.
2- امالى صدوق مجلس 27 رقم (1) علل 1 / 217 بحار الانوار: 45 / 202.
3- امالى صدوق مجلس 27 رقم 5 عيون اخبار الرضا ج 1 / 299 بحار الانوار 44 / 286.
4- كامل الزيارات باب 25 ص 77 رقم (2).

و سيد شباب اهل الجنة، و شبيه يحيى بن زكريا، و بر ايشان گريه كرد آسمان و زمين (1).

ز - در (كامل الزيارة) از على بن مسهر القرشى حديث كرده كه جده من حسين را دريافت كرده وقتى كه كشته شد، و گفته يك سال و نه ماه بزيستم و آسمان مانند خون بسته و آفتاب چون خون مىنمود (2).

ح - هم در (كامل الزيارة) است كه داود بن فرقد از صادق آل محمد عليه السلام حديث مىكند كه فرمود سرخ شد آسمان در قتل حسين يك سال، و فرمود گريست آسمان و زمين بر حسين بن على يك سال، و بر يحيى بن زكريا، و گريه او سرخى او است (3).

ط - در (كامل) سند به محمد بن سلمه مىرساند عمن حدثه قال: لما قتل الحسين امطرت السماء ترابا احمرا (4).

ى - هم در (كامل الزيارة) سند به سيد الساجدين مىرساند كه فرمود آسمان نگريست از آن وقت كه آفريده شد مگر بر يحيى بن زكريا و حسين بن على، گفتم گريه او چيست؟ فرمود هرگاه جامه را مقابل او نگاه مىداشتند مانند اثر براغيث (5) از خون بر جامه پديدار مىشد (6).

و از اين قبيل اخبار زياد است پاره اى از اين مقوله در ذكر عموم مصيبت مذكور مىشود، و در اين مقام و اين مختصر مقتضى تفصيل واحاطه بجميع آنها نيست.

ص: 268


1- قرب الاسناد 66 بحار الانوار: 45 / 201.
2- كامل باب 28 ص 89 بحار الانوار: 45 / 210 رقم 19.
3- كامل باب 28 ص 89 بحار الانوار: 45 / 210 رقم 21.
4- كامل باب 28 ص 89 بحار الانوار: 45 / 211 رقم 25.
5- براغيث: جمع برغوث يعنى كك.
6- كامل باب 28، بحار الانوار: 45 / 211.

و همين قدر كه در اين مقام مذكور شد كفايت است.

(فلعن االلّه امة اسست اساس الظلم والجور عليكم اهل البيت).

تفسیر لعن

ج - پس خداى دور كناد از رحمت خود جماعتى را كه تاسيس اساس ظلم وجور بر شما اهل بيت نمودند.

ش - فاء براى تفريع است، و حقيقت تفريع افاده مدخليت حكم سابق است در لاحق، و در اين مقام چون عظم مصيبت را متذكر شده موجب تهييج نفس، وثوران عداوت گشته در صدد لعن اعداء برآمده، پس بزرگى رزيت وجلالت خطب را دخلى در اين لعن است، و حقيقت معنى آن است كه چون چنين است پس خداى لعن كند اين گروه را، وفاى تفريع عكس فاى تعليل است مثل " اضربه فقد قام " و اين به نظر ظاهرى نحوى است، و به تدقيق ادبى و تأمل اصولى هر دو يكند، و حقيقت هر دو افاده عليت است، غاية الامر در يك جا سابق علت لاحق است، و در ديگر جاى عكس آن است.

" لعن " چنانچه از (اساس) و (نهاية) و (ديوان الادب) و غير آنها استفاده مىشود بمعنى طرد و تبعيد است، و لعنت از خداى طرد از مقام قرب و تبعيد از جوار رحمت است، و در خلق چنانچه در (نهاية) است بمعنى دعا وسب است، و اين بنده را عقيده چنان است كه از قبيل " جزاه خيرا " باشد، و اين كلام اجمالى از او در لفظ سلام گذشت، و نظير آن در لفظ صلوات خواهد آمد بمنه وجوده.

تفسير " أمة "

" امة " بمعنى گروه و جماعت است، و گاه بمعنى يك نفر استعمال مىشود چنانچه در حديث معروف است " يحشر قس امة واحدة " (1) وارد شده، و مراد " قس بن ساعدة الايادى " است كه بفصاحت شهره آفاق است و مثل " افصح من قس " اشاره

ص: 269


1- رحم االلّه قسا يحشر يوم القيامة امة واحدة، سفينة البحار باب ق بعد او سين وبحار الانوار: 44 / 240.

به حال وى است، و او قبل از بعثت خبر داده به نبوت پيغمبر و امامت ائمه اثنا عشر، و اشعار او در كتب مسطور است، ومعاصر مورخ را در تفسير اين كلمه خطائى واضح دست داده كه حديث را تنزيل بر حضرت ابو طالب كرده، وقس را بى مساعدة عرف و لغت كنايه از آن جناب گرفته، و هم چنين در آيه كريمه " ان ابراهيم كان امة واحدة قانتا اللّه " (120 ابراهيم 16) گفته اند.

و بعض علما را در اين تأويلى ديگر است، و آن چنين است كه هر پيغمبرى به حكم رياست واحاطت به مقام امت كل امت است، و ايشان بمنزله اجزاء اويند، پس هر چيزى كه باوشان رسد به او رسد، و بزرگى ايشان بزرگى او است، و هم چنين به حكم آن نوع از يگانگى كه بين كل و جزء است مجموع امت را از كمالات نبى نصيبى است، از اين جهت است كه امت مرحومه خير الامم شدند، و اين بيانى است كه در كليه رؤساء هر چند رياست ظاهريه باشد به اعتبار عرفى متمشى خواهد بود، چه هر رئيسى به لحاظ مطاعيت جهة احاطه و تسلطى بر مرؤسين دارد كه به آن اعتبار آنها را جزء خود فرض مىكند، و اين جزئيت تقديريه منافى بساطت نيست، ولازمه احاطت هست، و از اين روى كار آنها را به خود نسبت مىدهد، و يا آن ها را با خود فرض مىكند و مىگويد ما چنين كرديم و ما چنين گفتيم.

نسبة " تأسيس " به " أساس " مبنى بر تجريد است

تأسيس: چنانچه در (تاج المصادر) و (منتهى الارب) و (مصباح) است بنياد نهادن است، و اساس بنياد است، و نسبت تأسيس به اساس مبنى بر تجريد است مثل " اسرى بعبده ليلا " (1 / 17) پس بمعنى مطلق جعل است، و اساس به لسان مشهور نحويين مفعول است.

و در امثال اين عبارت اشكالى است، مجمل او آن است كه " مفعول به " عبارت از چيزى است كه اثر فاعل به او برسد و بر او واقع شود، پس وجود " مفعول به " قبل از فعل لازم است تا بتواند متحمل آن اثر شود، و در جائى كه

ص: 270

ذات شئ به نفس فعل فاعل حادث شود در آنجا نمىشود او را " مفعول به " اعتبار كرد چنانچه عبد القاهر و صاحب (كشاف) واتباع او در مثل " خلق السموات والارض " در خاطر دارم كه اين اشكال را ايراد كرده اند، و در جواب ملتزم شده اند كه اين گونه منصوبات مفعول مطلق اند، و دليلى نيست بر اينكه مفعول مطلق مصدر باشد، چه مفعول مطلق آن است كه فعل فاعل باشد و اثر او، چه حقيقت مفعول و آنچه از فاعل حاصل شده او است، و در مثل " ضربت زيدا " مفعول حقيقى ضرب است، وزيد من فعل به الضرب است، لهذا او را مفعول به گفتند ونايب فاعل كه لفظ مفعول بايد باشد در اين عبارت ثانيه مصدر آن فعل است كه ضرب باشد مثلا، غاية الامر اين است كه در اغلب مواضع اثر از مقوله معانى و احداث است، و گاه از مقوله ذوات است، چنانچه در خلق و جعل و ايجاد و اشباه او است، چنانچه حافظ شيرازى مىگويد:

گفتم اين جام بلورين به تو كى داد حكيم *** گفت آن روز كه اين گنبد مينا مىكرد

كه نفس گنبد را كار اعتبار كرده، چه فيض جاعل و اثر فاعل ذات گنبد است نه وصف او.

و اين اشكال در عربيت نظير اشكالى است كه در آلهى وارد شده در حمل وجود بر اشياء كه با قاعده فرعيت - كه اثبات معنى براى شئ فرع ثبوت مثبت له است - تنافي دارد، و از اين جهت بعضى انكار قاعده فرعيت كردند، و با ضرورت عقول مخالفت نمودند.

وطايفه اى چون محقق دوانى و اصحاب او تخصيص قاعده فرعيت به غير وجود دادند، و محققين مثل شيخ رئيس ابو على و استاد البشر خواجه قدس سره و جز ايشان گفتند كه وجود ثبوت شئ لشئ نيست، بلكه ثبوت شئ است، پس در

ص: 271

حقيقت حمل وجود تخصص است نه تخصيص، و اين حق و تحقيق است، و در موضع خود ما مفصلا تقرير كرده ايم، و هم چنين است در اين مسألة كه اينجا فعل شئ بشئ نيست، بلكه فعل الشئ است، و فرق نيست ما بين " فعلت الضرب " و " جعلت الاساس " أي خلقته وفعلته واوجدته، و اين سخن اگر چه بر ظاهريين از نحاة و بى نظران سخت مشكل آيد ولى أهل تحقيق بعد از تأمل چندان بعيد نشمارند، چنانچه زمخشرى كه استاد فن و بلاغت ومؤسس فهم معانى الفاظ است بدين ملتزم شده و اشاره كرده است، ولى جواب اين اشكال بر وجه تحقيق عربيت و مناسب مذاق حكمت آن است كه در جميع اين موارد اين الفاظ مفعول به باشد با التزام به همين تقرير كه در فوق كرديم، چه هر ماهيت را با قطع نظر از وجود توان اعتبار كرد، وباين ملاحظه لوازمى دارد كه آنها را لوازم ماهيت گويند.

و در اين اعتبار خود اجزائى دارد كه متألف وملتئم از آنها است، و به اين لحاظ تقرر ماهوى حاصل مىشود، چنانچه مثلث مثلا ماهيتى دارد كه متألف از سطح و خط است كه دو ضلع و يك وتر او باشد، و بعد از اين ملاحظه وجود عارض او مىشود، و اين عروض در عقل مسلم كل است، خواه قائل به اصالت ماهيت باشند، و خواه قائل به اصالت وجود، چه فرق بين اين دو مذهب بحسب اعتباريت واصليت در خارج ونشأة ترتب آثار است نه در لحاظ عقلى و اعتبار ذهنى، ومركوز در اذهان عرفيه وملحوظ در اوضاع لغويه اين معنى است، و به اين ملاحظه احراز موضوع در استصحاب حيوة ووجود مىكنند، چنانچه در فن اصول فقه تقرير داشته ايم، بلكه بالاتر از اين مىتوان گفت كه اوهام عوام واذهان عرف منطبق بر مذهب جعل انصاف است.

بالجمله به اين ملاحظه گفتيم در مثل " خلق " و " أوجد " وأشباه اينها ماهيت

ص: 272

را مفعول به مىگيرند ووجود را اثر چنانچه در قضيه " زيد موجود " و " زيد معدوم " همين ملاحظه در عقل مىشود، و الا يا اجتماع نقيضين خواهد شد و يا حمل ذاتى غير مفيد، چه اگر زيد را معدوم اعتبار كنند اول است، و اگر موجود ملاحظه شود ثانى است، و جواب اين است كه صرف المهية موضوع است كه از هر دو طرف در حد ذات خالى است، ومنتقش به هر دو نقش ومكتسى به هر دو لباس مىشود، و تحقيق اين مطالب را - ما بعون االلّه تعالى در محال خود از اصول و حكمت الهى - كرده ايم، و اين مقام مقتضى بيش از اين بسط نيست وصلاح صفدى در (شرح لامية العجم) در تفسير اين بيت كه:

" والدهر يعكس آمالى... " أباطيلى چند ملفق كرده در حل شبهه مذكوره كه با هيچ يك از اصول و قواعد علميه راست نيايد، و اگر طول سخن موجب ملال نبود تعرض خصوص كلمات او مىكرديم و مخالفت آنها را با قواعد كلاميه و اصول عربيت بيان مىنموديم، و امثال او معذورند در جهل به تحقيق اين مطالب

فان لكل صناعة أهلا *** ولكل كريمة فحلا

خلق االلّه للحروب رجالا *** ورجالا لقصعة وثريد

" ظلم " در اصل لغت چنانچه در (ديوان الادب) و (صحاح) و (مصباح) و (قاموس) و (منتهى الارب) است به معنى وضع چيزى در غير موضع خودش است، و در (نهاية) گفته اصل او عدول از طريق است، ووجه اول أقوى است به جهت تطابق جماعتى و مساعدت قرائنى، و گاه شود كه به معنى نقص آيد، چون " و لم تظلم منه شيئاً " (33 الكهف 18) و گاه به معنى منع آيد چنانچه " ما ظلمت أن تفعل " أي ما منعك، و از اين معنى مأخوذ است ظلمت چه او سد بصر ومنع باصره از ابصار و رؤيت مىكند.

" جور " به معنى عدول از طريق آيد، و به معنى تعدى نيز هست، و اصل

ص: 273

اول است چنانچه بزرگان فن تصريح كرده اند.

" أهل البيت " منصوب به اختصاص است، اگر چه بعد از ضمير خطاب واقع شده، چنانچه در " بك االلّه نرجوا الفضل " ملتزم شدند، و اين تركيب در ادعيه و زيارات مأثوره از اهل بيت متكرر است (1)، و حكم نحاة به شذوذ، اگر بحسب قياس است مسموع است، و اگر بحسب استعمال است يا ورود ممنوع، و ما در محل خودش اثبات حجيت الفاظ ائمه بر قوانين مشتركه علميه - كه اختصاص به قول شيعه كه قائل به عصمتند نداشته باشند - كرده ايم، بر وجهي كه سبقت نگرفته كسى به او بعونه تعالى.

و مراد بيت، بيت رسالت ونبوت است كه به جهت عهد تعريف شده، چنانچه در آيه تطهير است، وفي الجملة بعد از اين اشاره خواهيم كرد بمنه وجوده، و در اين عبارت چند فقره است كه در ضمن چند مسألة اشاره اجماليه به آنها مىشود.

مسألة

مراد از آن امت - كه تأسيس اساس ظلم كردند يا عموم - آنها هستند كه در روز وفات پيغمبر هنوز جسد مبارك را حمل نكرده و غسل نداده بطلب رياست باطل وحطام زايل رو بسقيفه بنى ساعده گذاشته، مخالفت با نصوص مسموعه و آيات مشهوده و مبالغات غير معدوده كه حضرت رسالت كرده ملك و خلافت را از خانواده وحي وتنزيل بيرون بردند، و دست بدست ما بين تيم وعدى واميه وسايرين گرداندند، و جميع مفاسد كه در دنيا واقع شده حتى كفر كفار مستند به آنها است، چه اگر حق را تمكين مىكردند و به اهلش مىرساندند، و خود تصرف نمى نمودند

ص: 274


1- يعنى تركيب عليكم أهل البيت.

اعلاء كلمۀ حق واملاء لاء مطلق مىشد و عدل روى زمين را فرو مىگرفت، و شوكت اسلام قاهر كفر مىشد، و ائمه هدى نشر احكام و اقامه نظام مىفرمودند، و اين ظلم وفسق كه روى زمين را گرفته ودول باطله كه مستولى شده اند نبود، و آن قدر خون هاى باطل كه در حروب ريخته شد و معاصى عظيمه - كه گفتنى و نوشتنى نيست و واقع شد و مىشود - نمىشد چنانچه:

شيخ كشى رحمه االلّه از داود بن النعمان روايت فرمود كه كميت بن زيد الاسدى بر حضرت صادق عليه السلام وارد شد، و در اثناى مجلس عرض كرد يا سيدى سؤال مىكنم از تو مسأله اى، و آن حضرت تكيه داده بود بر خواست ومستوى بنشست و وساده را در سينه مبارك بشكست كه تكيه گاه خود نمايد آنگاه فرمود پرسش كن، عرض كرد سؤال مىكنم تو را از حال آن دو مرد؟ فرمود اى كميت بن زيد ريخته نشد در اسلام اندازه يك محجمه از خون و نه كسب شد مالى از غير حلال و نه نكاح شد فرجى از حرام مگر اينكه در گردن آن دو است تا روزى كه قيام كند قائم ما، و ما طايفه بنى هاشم امر مىكنيم كبار وصغار خودمان را به سب آن دو وبرائت از آن دو (1).

ص: 275


1- رجال كشى ص 707 رقم 363، ومعجم رجال الحديث: 14 / 126 في كميت وكافي 8 / 102 حديث 75. علي بن ابراهيم عن ابيه، عن حنان بن سدير و محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد، عن محمد بن اسماعيل، عن حنان بن سدير عن ابيه قال: سئلت ابا جعفر عليه السلام عنهما فقال يا ابا الفضل ما تسئلني عنهما فوااللّه ما مات منا ميت قط الا ساخطا عليهما وما منا اليوم الا ساخطا عليهما، يوصي بذلك الكبير منا الصغير، انهما ظلمانا حقنا ومنعانا فيئنا، وكانا اول من ركب اعناقنا وبثقا علينا بثقا في الاسلام لا يسكن ابداً حتى يقوم قائمنا او يتكلم متكلمنا. ثم قال: اما وااللّه لو قد قام قائمنا وتكلم متكلمنا لابدء من امورهما ما كان يكتم ويكتم من امورهما ما كان يظهر، وااللّه ما اسست من بلية ولا قضية تجرى علينا الا هما اسسا اولهما فعليهما لعنة االلّه والملائكة والناس جميعاً - الوافى 28 كتاب الحجة الكافى: 8 / 345 حديث 340. عبد الرحمن بن ابى عبد االلّه قال قلت لابى عبد االلّه عليه السلام - خبرنى عن الرجلين قال ظلمانا حقنا في كتاب االلّه عز وجل ومنعا فاطمة صلوات االلّه عليها ميراثها من ابيها، وجرى ظلمهما الى اليوم قال: واشار الى خلفه ونبذا كتاب االلّه وراء ظهورهما - كافى 8 / 102 حديث 74. حدث ابو عبد االلّه محمد بن احمد الديلمي البصرى عن محمد بن كثير الكوفى قال: كنت لا اختم صلوتى ولا استفتحها الا بلعنهما فرأيت في منامى طايرا معه تور من الجوهر فيه شئ احمر شبه الخلوق فنزل الى البيت المحيط برسول االلّه صلى االلّه عليه وآله، ثم اخرج شخصين من الضريح فخلقهما بذلك الخلوق في عوارضهما ثم ردهما الى الضريح وعاد مرتفعا فسألت من حولى من هذا الطاير وما هذا الخلوق؟ فقال: هذا ملك يجئ في كل ليلة جمعة يخلقهما فازعجنى ما رأيت فأصبحت لا تطيب نفسى بلعنهما فدخلت على الصادق عليه السلام فلما رأنى ضحك، وقال: رأيت الطاير؟ فقلت: نعم يا سيدى: فقال: اقرء " انما النجوى من الشيطان ليحزن الذين آمنوا وليس بضارهم شيئاً الا باذن االلّه " (10 النحوى 58) فاذا رأيت شيئاً تكره فاقرءها وااللّه ما هو ملك موكل بهما لاكرامهما بل هو موكل بمشارق الارض ومغاربها اذا قتل قتيل ظلما اخذ من دمه فطوقهما به في رقابهما لانهما سبب كل ظلم مذكانا - ابن شهر آشوب 2 / 316 في امامة ابى عبد االلّه الصادق، اثبات الهداة 3 / 145 الرقم 266. عبد االلّه بن كثير عن الصادق عليه السلام في خبرهما وااللّه اول من ظلمنا حقنا وحملا الناس على رقابنا وجلسا مجلسا نحن اولى به منهما فلا غفر االلّه لهما ذلك الذنب، كافران ومن يتولهما كافر يعنى عدوين له، وكان معنا في المجلس رجل من اهل خراسان يكنى بابى عبد االلّه فتغير لون الخراسانى لما ان ذكرهما، فقال له الصادق لعلك ورعت عن بعض ما قلنا؟ قال: قد كان ذلك يا سيدى قال فهلا كان هذا الورع ليلة نهر بلخ حيث اعطاك فلان بن فلان جاريته لتبيعها فلما عبرت النهر فجرت بها في اصل شجرة كذا وكذا؟ قال قد كان ذلك، ولقد اتى علي هذا الحديث اربعون سنة، ولقد تبت الى االلّه منه قال: يتوب عليك ان شاء االلّه - ابن شهر آشوب 2 / 323 في امامة ابيعبد االلّه الصادق عليه السلام. وسيأتى ذيل " االلّهم العن اول ظالم ظلم... " كلام معاوية مخاطبا لمحمد بن ابى بكر: فابوك اسه... فراجع. الاحتجاج في جملة احتجاج امير المؤمنين عليه السلام على جماعة من المهاجرين والانصار ان طلحة قال له عليه السلام في جملة مسائله عنه يا ابا الحسن شئ اريد ان اسألك عنه رأيتك بثوب مختوم، فقلت ايها الناس لم ازل مشتغلا برسول االلّه صلى االلّه عليه وآله بغسله وكفنه ودفنه ثم اشتغلت بكتاب االلّه حتى جمعته... يا طلحة ان كل آية انزلها االلّه عز وجل على محمد عندى باملاء رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله وخط يدى وتأويل كل آية انزلها االلّه على محمد صلى االلّه عليه وآله وكل حلال او حرام او حد او حكم او شئ يحتاج اليه الامة الى يوم القيامة مكتوب باملاء رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله وخط يدى حتى ارش الخدش قال كل شئ من صغير او كبير او خاص او عام كان او يكون الى يوم القيامة فهو عندك مكتوب؟ قال نعم وسوى ذلك ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآل اسر الى في مرضه مفتاح الف باب من العلم يفتح كل باب الف باب ولو ان الامة منذ قبض رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله اتبعوني واطاعوني لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم... ثم قال طلحة لا اراك يا ابا الحسن اجبتنى عما سئلتك عنه من امر القرآن الا تظهره للناس، قال يا طلحة عمدا كففت عن جوابك فاخبرنى عما كتب عمر وعثمان أقرآن كله ام فيه ما ليس بقرآن؟ قال طلحة بل قرآن كله قال ان اخذتم بما فيه نجوتم من النار ودخلتم الجنة فان فيه حجتنا وبيان حقنا وفرض طاعتنا قال طلحة: حسبي اما اذا كان قرآنا فحسبي. ثم قال طلحة فاخبرنى عما في يديك من القرآن وتأويله وعلم الحلال والحرام الى من تدفعه ومن صاحبه بعدك قال ان الذي امرني رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله ان ادفعه اليه وصيي واولى الناس بعدى بالناس ابني الحسن ثم يدفعه ابنى الحسن الى ابنى الحسين ثم يصير واحد بعد واحد من ولد الحسين حتى يرد آخرهم على رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله حوضه هم مع القرآن لا يفارقونه والقرآن معهم لا يفارقهم الا ان معاوية وابنه سيليانها بعد عثمان ثم يليها سبعة من ولد الحكم بن العاص واحد بعد واحد تكلمة اثنى عشر امام ضلالة وهم الذين رأى رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله على منبره يردون الامة على ادبارهم القهقرى عشرة منهم من بنى اميه ورجلان اسسان ذلك لهم وعليهما مثل جميع اوزار هذه الامة الى يوم القيامة (الاحتجاج: 1 / 225).

ص: 276

ص: 277

بلكه در بعض اخبار وارد شده كه گناه اولين و آخرين در گردن سامرى اين امت است كه عجل را دعوى رياست تلقين كرد، و بعد از رفتن موسى مردم را از هارون منصرف كرده " قال النبى لعلي عليه السلام انت منى بمنزلة هرون من موسى " استناد افعال آخرين به او ظاهر است، و اما پيشينيان استناد افعالشان به آنها به همان نمط است كه خيرات سابقين مستند بوجود محمد و آل محمد است، چه هر كس در صفتى كمالى يابد ناقصين در آن وصف از مرتبه نفس و درجه حقيقت او بهره يابند و قسمت برند خواه سابق وخواه لاحق، و بيان اين مسألة شايسته اين موضع نيست.

ص: 278

ومحتمل است كه مراد از امت همان شخص باشد، چه او مثير فتنه و مؤسس اين بدعت بوده، و اول كسى بود كه بيعت كرد در سقيفه، و از اين جهت علماء عامه گفته اند: اجماع منعقد شد بر خلافت فلان به بيعت فلان، و بر عموم مسلمين واجب شد متابعت او، و اين سخن را براى تصحيح اجماع گفته اند، چه مسلم و متفق عليه نزد خود ايشان است، و در صحاح ايشان وارد شده كه امير المؤمنين عليه السلام وبنى هاشم و جماعتى از خواص صحابه مثل زبير و عمار و سلمان وحذيفه وابوذر و جز ايشان مادام حيوة فاطمة عليها السلام بيعت نكردند، و با وجود تخلف آنها اجماع منعقد شد به بيعت همان يك نفر، و از اين جهت بر اينان واجب بود متابعت و براى آنان جايز بود سوختن خانه فاطمه براى حفظ نظام امت وصلاح خلق اگر چه على و حسنين و فاطمه عليهم السلام در آن خانه بودند.

چنانچه ابن عبد ربه در (عقد) و صاحب (روض المناظر) تصريح كرده اند ومسعودي در (مروج الذهب) در ذكر فتنه عبد االلّه بن زبير روايت كرده، و هم چنين از تاريخ واقدى وطبري وابن حرابه و صاحب كتاب (انفاس الجواهر) نقل شده، و قاضى القضاة در (مغنى) در عبارت منقوله در (شافى) گفته اين تهديد به جهت مصلحت جايز است (1) بعض اقوال العامة حول اضرام بيت فاطمة عليها السلام.

قال العلامة الحلي في (نهج الحق 271) طلب هو وعمر احراق بيت امير المؤمنين عليه السلام وفيه امير المؤمنين عليه السلام، وفاطمة، وابناهما، وجماعة من بنى هاشم لاجل ترك مبايعة ابى بكر.

ذكر الطبرى في تاريخه (2) ج 3 / 198 وج 2 / 443 ط مصر القديم وراجع شرح النهج ج 1 / 124 (وااللّه لاحرقن عليكم او لتخرجن للبيعة).

وذكر الواقدى: ان عمر جاء الى علي في عصابة فيهم: اسيد بن الحضير، وسلمة بن اسلم، فقال: اخرجوا او لنحرقنها عليكم (1).

ونقل ابن خيزرانة (ابن جبير اثبات الهداة 2 / 334) في غرره: قال زيد بن اسلم: كنت ممن حمل الحطب مع عمر الى باب فاطمة حين امتنع علي واصحابه عن البيعة ان يبايعوا، فقال عمر لفاطمة: اخرجى من في البيت، والا احرقته ومن فيه، قال: وفي البيت علي وفاطمة، والحسن، والحسين، وجماعة من اصحاب النبي صلى االلّه عليه وآله فقالت فاطمة: تحرق على ولدى؟ فقال: اى وااللّه، او ليخرجن وليبايعن (2).

فقد رواه عن كتاب السقيفة لابى بكر الجوهرى و (الملل والنحل) ج 1 / 75 وفي ص 83 طبع مصر تحت اشراف محمد فتح االلّه بدران ومروج الذهب.(3).

ص: 279


1- انظر اعلام النساء 3 / 125 وشرح النهج ج 1 / 134 وج 2 / 19.
2- وهذا قريب مما رواه ابن قتيبة في الامامة والسياسة ج 1 / 12 وابن الشحنة في تاريخه بهامش الكامل ج 7 / 164 وابو الفداء في تاريخه ج 1 / 156 وابن عبد ربه في العقد الفريد ج 2 / 254 واليعقوبى في تاريخه 2 / 105. وهذا لفظ ابو الفداء: ان ابا بكر بعث عمر بن الخطاب الى علي ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضى االلّه عنها وقال: ان ابوا عليك فقاتلهم فاقبل عمر بشئ من نار على ان يضرم الدار فلقيته فاطمة رضى االلّه عنها وقال: الى اين يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم او تدخلوا فيما دخل فيه الامة فخرج حتى اتى ابا بكر فبايعه، كذا نقله جمال الدين بن واصل، واسنده الى ابن عبد ربه المغربى انتهى. وقال ابن عبد ربه وهو من اعيان السنه - فاما علي والعباس فقعدا في بيت فاطمة وقال له ابو بكر: ان ابيا فقاتلهما، فاقبل بقبس من نار على ان يضرم عليهما الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا قال: نعم (1) ونحوه روى مصنف كتاب: (المحاسن وانفاس الجواهر) انتهى ما في نهج الحق. واما نص (العقد الفريد) في تعداد اسماء جماعة تخلفوا عن بيعة ابى بكر قال: وهم علي والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، واما على والعباس والزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعث اليهم ابو بكر عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت فاطمة، وقال له ان ابوا فقاتلهم فاقبل بقبس من نار على ان يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة، فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة، فخرج علي حتى دخل على ابى بكر.... قول فاطمة عليها السلام عند اضرام البيت بعد ما سمعت بضعة المصطفى اصواتهم، وهى تبكى حزينة كئيبة نادت باعلى صوتها: يا ابة يا رسول االلّه ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافة؟ راجع الامامة والسياسة ج 1 / 13 والامام علي لعبد الفتاح عبد المقصود ج 1 / 255 واعلام النساء 3 / 6 و 21. وقد رأها عمر تصرخ وتولول، ومعها نسوة من الهاشميات تنادى: يا ابا بكر ما اسرع ما اغرتم على اهل بيت رسول االلّه، وااللّه لا اكلم عمر حتى القى االلّه (شرح النهج لابن ابى الحديد ج 1 / 134 وج 2 / 5 و 19). (1) العقد الفريد ج 2 / 250 وج 3 / 63 وراجع ايضا اعلام النساء 3 / 7 و 12 ضرب عمر بطن فاطمة والقاء محسنها قال الشهرستانى في (الملل والنحل) 83 ط مصر تحت اشراف محمد فتح االلّه نقلا عن النظام ما لفظه: ان عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى القت الجنين من بطنها، وكان يصيح احرقوا دارها بمن فيها، وما كان في الدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين انتهى. وفي ذيل الصفحة هذه الكلمة (القت المحسن من بطنها) احقاق الحق
3- . قال اتى عمر بن الخطاب نزل علي فقال: =

ص: 280

ص: 281

ص: 282

نعوذ بااللّه من الخزى والخذلان در كدام مذهب رواست كه سوختن خانه پيغمبر ودختر پيغمبر وداماد پيغمبر وفرزندان پيغمبر وخواص پيغمبر جايز باشد براى رعايت بيعت يكنفر اعرابى جاهل با چون خودى بمخالفت آيات كتاب ونصوص متعدده از پيغمبر " ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق ".

ص: 283

لعن ظالمين و پايه گذاران ظلم از قرآن و أحاديث عامة

مسألة

جواز لعن بر آن جماعت را كه ظلم حق آل محمد كردند، و تأسيس اين اساس، و تمهيد اين قياس از آيات قرآن بضميمه اخبار صحاح اهل سنت استفاده مىتوان كرد، و آنها كه تخلف كردند مخالفت حكم قرآن در اين مطلب هم نمودند و ما در اينجا به يك دليل اكتفاء مىكنيم، چه عمومات لعن بر ظالمين وكاذبين در قرآن بسيار است، و اثبات اين هر سه عنوان از براى آن طايفه سهل است، بلكه مراجع در اخبار وآثار قاطع بظلم و افتراء آنهاست، و به اينكه آنها از دين برگشتند و به آخرت پشت پاى زدند، و شرح آن دليل آنست كه خداى تعالى در كتاب كريم مىفرمايد " ان الذين يؤذون االلّه ورسوله لعنهم االلّه في الدنيا والاخرة واعد لهم عذابا مهينا " (57 الاحزاب 33).

در صحيح بخارى وارد است كه پيغمبر فرمود: " فاطمة بضعة مني فمن أغضبها

ص: 284

أغضبني " (1).

و در صحيح مسلم روايت كرده به يك طريق كه رسول خداى فرموده درباره او " ابنتي بضعة مني يريبني ما رابها ويؤذيني ما آذاها " (2).

و در صحيح ترمذى حديث كرده كه نبى فرمود " انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها وينضبني ما أنضبها، و در نسخه ينضيني ما أنضاها " (3).

محصل مضمون اين اخبار كه از اين سه صحيح - كه حال تأليف از صحاح سته حاضر بود - بلا واسطه استخراج كردم آنست كه فاطمه پاره تن من است غضب او غضب من است، و اذيت او اذيت من، وتعب او تعب من، و رنجورى او رنجورى من است.

هم در صحيح بخارى در باب غزوة خيبر است كه عايشه مىگويد فاطمه دختر پيغمبر كس فرستاد بسوى ابوبكر كه طلب ميراث رسول كند از آنچه از فئ مدينه وفدك و بقيه خمس خيبر داشت. ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود " لا نورث ما تركناه صدقة انما يأكل آل محمد في هذا الما " سوگند با خداى تغيير نمىدهم چيزى از صدقه رسول را از حالى كه در عهد رسول داشت، و عمل مىكنم در او به عمل رسول خداى، پس ابا كرد ابو بكر از اينكه برگرداند به فاطمه چيزى از آنها را، پس غضبناك شد فاطمه بر ابوبكر در آنكار، و ترك كرد او را و با او سخن نگفت تا وفات كرد، و شش ماه بعد از رسول بزيست، و چون وفات كرد شوهرش شب او را دفن كرد، وابوبكر را به جنازه خبر نداد، و خود نماز گذاشت

ص: 285


1- صحيح بخارى باب مناقب قرابة رسول االلّه ومنقبة فاطمة بنت محمد (ص) ج 5 / 21، 29 ط منيرية بمصر.
2- صحيح مسلم: 7 / 140 ط محمد صبيح.
3- صحيح ترمذى: 13 / 246 ط الصاوى بمصر.

بر او، وعلى تا فاطمه زنده بودى آبروئى در مردم داشت، چون فاطمه درگذشت در نظر مردم منكر آمد و بى اعتبار شد، از اين روى خواستار به مصالحت و مبايعت ابوبكر شد، و او كسى نبود كه در حيوة فاطمه بيعت كند (1)

و ذيل حديث اگر چه نافع به حال شيعه است ولى ربطى به مطلوب ما ندارد، شكر خدا را كه از اين اخبار صحيحه معلوم شد كه ابوبكر فاطمه را به غضب آورد، و اذيت كرد، و اذيت و غضب فاطمه اذيت و غضب رسول خداست.

هم آية االلّه العلامه قدس سره از مسند احمد بن حنبل روايت كرده وابن روزبهان تقرير نموده كه پيغمبر فرمود " من آذى عليا فقد آذاني، أيها الناس من آذى عليا بعث يوم القيامة يهوديا أو نصرانيا " (2).

چون اين مقدمه را با مضمون آية ضميمه كنى قياسى بر اين صورت تركيب مىشود كه ابوبكر اذيت على و فاطمه كرد، و هر كه اذيت على و فاطمه كرد اذيت رسول كرده، نتيجه قياس مىشود كه ابوبكر اذيت رسول كرده پس نتيجه اين قياس را صغراى قياس ديگر كنيم، و گوئيم ابوبكر اذيت رسول كرد، و هر كه اذيت رسول كند خداى او را در دنيا و آخرت لعنت كرده، و عذاب مهين براى او اعداد كرده، ديگر تصريح به نتيجه نمىكنيم، تو خود تأمل نما تا نتيجه اين قياس چه خواهد شد، واحدى از اهل سنت در هيچ يك از مقدمات اين دو قياس نتوانند مناقشه كرد مگر آنكه از قرآن يا صحيح بخارى - كه اصح كتاب است بعد از

ص: 286


1- صحيح بخارى 5 / 139 ط اميرية بمصر والسنن الكبرى 6 / 300 ط حيدرآباد وحميدى في سادس حديث من المتفق عليه من مسند أبى بكر - اثبات الهداة 7 / 333.
2- حديث اذيت على اذيت رسول خدا است، و اذيت رسول اذيت خدا است و اذيت على انسان را يهودى ونصرانى محشور مىگرداند زياد است تفصيل آنها در احقاق الحق 6 / 390...

قرآن پيش ايشان - دست بردارند و چشم بپوشند، والحمد اللّه على وضوح الحجة.

و از همين جا حال سايرين كه مساعدت با او كردند معلوم مىشود، چه همه شريك در اذيت على و فاطمه عليهما السلام بوده اند، و معاون بلكه مباشر ظلم در كثيرى از وقايع چنانچه خود آن مظلومه جابجا در كلمات خود تظلم اظهار و تألم از آن جماعت كرده، و در كتب معتبره اهل سنت موجود است، چنانچه عز الدين ابو حامد عبد الحميد بن ابى الحديد المداينى در شرح (نهج البلاغة) مكرم از كتاب (سقيفه) ابوبكر احمد بن عبد العزيز جوهرى نقل كرده، و در وصف او گفته عالم محدث كثير الادب ثقة ورع اثنى عليه المحدثون، ورووا عنه مصنفاته.

وهم شيخ جليل كبير ووزير خطير بهاء الدين على بن عيسى الاربلى قدس سره در (كشف الغمه) از نسخه مقروه بر مصنف از آن كتاب كه در ربيع الاخر سيصد و سى و دو، بر وى قرائت شده روايت فرموده، و اين هر دو خطبه معروفه مسجد را با كلامى كه در جواب زنان انصار فرموده كه در (احتجاج) و (بحار) و (ناسخ التواريخ) وجز آنها مذكورند از آن كتاب ايراد كرده اند، و آن كلمات سراپا اظهار تأذى روحانى وتصدم نفسانى است، از آن جمله مىفرمايد: " بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط االلّه عليهم وفي العذاب هم خالدون " (1).

و همين كلمه در اثبات مدعى كافى است، و اگر بخواهى تفصيل اين مقال را يكى از كتب مشار اليها را كه متضمن خطبه يا ترجمه او است ملاحظه كن كه از تأمل او تصديق وجدانى خواهى كرد به حديث مقطوع الصدور منقول در كتب امامية مستفيضا بل متواترا كه صادق آل محمد فرمود: " لما مات رسول االلّه ارتد الناس الا ثلثة " وفي رواية " الا اربعة سلمان وابوذر والمقداد وحذيفه و اما عمار

ص: 287


1- بلاغات النساء ص 19 واعلام النساء 3 / 1219 ط دمشق... و كتابهاى ديگر از عامه تفصيل آنها در احقاق الحق 10 / 306.

فأنه حاص حيصة ثم عاد " (1).

و بعد از ملاحظه اين اخبار نيكو ملتفت مىشوى چگونه اركان عموم " الصحابة كلهم عدول " متزلزل شد، و بنيان اين اصل ممهد خراب و منهدم گشت، و مناسب است ما در اين مقام اخبارى چند از خصوص كتاب (بخارى) در ارتداد صحابه وفتن ايشان وبدع مستحدثه كه رسول در زمان حيوة اخبار كرده ايراد نمائيم بر وجه اختصار محض تسجيل صواب و تحصيل ثواب و ما آن اخبار را بالفاظها ايراد مىكنيم و به ترجمه نمى پردازيم:

ا - روى البخارى في باب الحوض عن عبد االلّه رضى االلّه عنه عن النبى صلى االلّه عليه وآله قال: انا فرطكم على الحوض، وليرفعن رجال منكم، ثم ليختلجن دونى، فأقول:

يا رب اصحابى فيقال: انك لا تدرى ما احدثوا بعدك (2)

ب - عن حذيفه مثله (3)

ج - عن انس عن النبى صلى االلّه عليه وآله ليردن علي ناس من اصحابى حتى اذا عرفتهم اختلجوا دونى، فاقول اصحابى فيقول لا تدرى ما احدثوا بعدك (4)

د - ابو حازم عن سهل ابن سعد قال قال النبى صلى االلّه عليه وآله انى فرطكم على الحوض من مر علي شرب، ومن شرب لم يظمأ ابداً، ليردن علي اقوام اعرفهم ويعرفونى، ثم يحال بينى وبينهم، قال ابو حازم فسمعنى النعمان بن ابى عياش فقال: هكذا سمعت من سهل؟ فقلت: نعم فقال: اشهد على ابي سعيد

ص: 288


1- حديث ارتداد مردم مگر سه يا چهار نفر در بحار الانوار 8 / 50 ط افست نقل شده.
2- صحیح بخاری: جزء 8 باب حوض ص119 ط اميرية وصحيح مسلم: جزء 7 باب حوض و حمیلی در جمع بین صحیح مسلم و بخاری و مسند احمد حنبل جزء 333/5 و 388 ط مصر این گونه روایات زیاد است تفصیل آنها در بحار الانوار 8/8 ط افست .
3- صحیح بخاری: جزء 8 باب حوض ص119 ط اميرية وصحيح مسلم: جزء 7 باب حوض و حمیلی در جمع بین صحیح مسلم و بخاری و مسند احمد حنبل جزء 333/5 و 388 ط مصر این گونه روایات زیاد است تفصیل آنها در بحار الانوار 8/8 ط افست .
4- صحیح بخاری: جزء 8 باب حوض ص119 ط اميرية وصحيح مسلم: جزء 7 باب حوض و حمیلی در جمع بین صحیح مسلم و بخاری و مسند احمد حنبل جزء 333/5 و 388 ط مصر این گونه روایات زیاد است تفصیل آنها در بحار الانوار 8/8 ط افست .

الخدرى لسمعته وهو يزيد فيها، فاقول انهم منى، فيقال انك لا تدرى ما احدثوا بعدك، فاقول سحقا سحقا لمن غير بعدى.

وقال ابن عباس سحقا: بعدا يقال: سحيق بعيد، سحقه واسحقه: ابعده.

ه - عن ابى هريرة انه كان يحدث ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله قال: ليردن على يوم القيامة رهط من اصحابى فيجلون عن الحوض فاقول: يا رب اصحابى فيقول:

انك لا علم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى.

وعن ابن المسيب انه كان يحدث عن اصحاب النبى صلى االلّه عليه وآله ان النبى قال يرد على الحوض رجال من اصحابى فيحلئون عنه، فاقول: يا رب اصحابى؟ فيقول: انك لا علم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى.

وقال شعيب عن الزهرى كان ابو هريرة يحدث عن النبى صلى االلّه عليه وآله فيجلون وقال عقيل فيحلؤن.

ز - عن ابى هريرة عن النبى صلى االلّه عليه وآله مثله.

ح - ابى هريرة عن النبى صلى االلّه عليه وآله قال بينا انا قائم فاذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى وبينهم فقال هلم، فقلت: اين؟ قال الى النار وااللّه من بينى وبينهم، فقال هلم، قلت اين؟ قال الى النار وااللّه، قلت: ما شأنهم؟ قال انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى فلا اراه يخلص منهم الا مثل حمل (همل المصدر) النعم.

ط - عن ابن ابى مليكه عن اسماء بنت ابى بكر قالت: قال النبى صلى االلّه عليه وآله انى على الحوض حتى انظر من يرد على منكم وسيؤخذ ناس من دونى فاقول: يا رب منى ومنى امتى، فيقال: هل شعرت ما عملوا بعدك وااللّه ما برحوا يرجعون على اعقابكم، فكان ابن ابى مليكة يقول: انا نعوذ بك اين نرجع على اعقابنا او نفتن عن ديننا.

ص: 289

وروى في كتاب الفتن عن ابن ابى مليكه عن اسماء عن النبى صلى االلّه عليه وآله قال:

انا على حوضي أنتظر من يرد على فيؤخذ بناس من دونى فاقول: امتى فيقول:

لا تدرى مشوا على القهقرى، قال ابن ابى مليكه أاللّهم انا نعوذ بك ان نرجع على اعقابنا او نفتن.

قلت يمكن التعدد في الاستماع من اسماء، ويجوز ان تكون اسماء غير بنت ابى بكر، والظاهر الوحدة، لكن لفظ الثانى اوضح واصرح.

ى - عن ابى حازم مثل ما مر في باب الحوض.

يا - عن عبد االلّه قال قال النبى انكم سترون بعدى اثرة وامورا تنكرونها قالوا: فما تأمرنا يا رسول االلّه؟ قال: ادوا اليهم حقهم، واسئل االلّه حقكم.

قلت فيه اخبار باستيثار اعداء االلّه بفئ اهل البيت كما يوضحه كون الخطاب لابن عباس، وفي ذيله امر بالتقيه ولزوم الصبر كما فيما قبله عن عبد االلّه بن زيد اصبروا حتى تلقوني على الحوض.

يب - عن اسامة بن زيد قال اشرف النبى صلى االلّه عليه وآله على اطم من اطام المدينة فقال: هل ترون ما ارى؟ قالوا: لا، قال: فاني لارى الفتن تقع خلال بيوتكم كوقع القطر.

يج - عن ابن المسيب عن ابى هريرة ستكون فتن، القاعد فيها خير من القائم، والقائم فيها خير من الماشى، والماشى فيها خير من الساعى، من تشرف لها تستشرفه، فمن وجد فيها ملجاءا او معاذا فليعذبه.

يد - ابو سلمة بن عبد الرحمن عن ابى هريرة مثله.

واخبار ديگر در (صحيح مسلم) و (ترمذى) وساير كتب اوضح واصرح از اينها ديده ام، و همين قدر براى منصف با ديانت كافى است، و از مجموع اين چهارده حديث كه در (صحيح بخارى) است معلوم مىشود كه رسول خداى

ص: 290

خبر از ارتداد جماعتى از صحابه داده، و فرموده فتنه هائى چند حادث مىشود كه نشسته در آنها بهتر از ايستاده است، و فرموده فتنه در خانه هاى مدينه چون دانه هاى باران واقع خواهد شد، و فرموده به اهل بيت كه بعد از من حقوق شما را خواهند برد، وشما صبر كنيد و تحمل فرمائيد، ديگر منصفى احتمال مىدهد كه اشاره اى به غير از غصب خلافت و ظلم فاطمه عليها السلام باشد، و فتنه عام و بلاى شامل جز اين و نتايج اين، كى در اسلام حادث شد، و شيعه كه لعن مىكنند، بر مرتدين و كفار و ظالمين لعن مىكنند، و الا اخيار صحابه و خواص ايشان مثل سلمان، وابوذر، ومقداد، وحذيفه، وعمار، وابو الهيثم بن التيهان، وعمرو بن الحمق، وحجر بن عدى، وعدى بن حاتم سلام االلّه عليهم احب خلقند نزد شيعه بعد از ائمه صلوات االلّه عليهم، و در سر وعلانية تعظيم و تكريم آنها را واجب مىشمارند و البته اگر كسى العياذ بااللّه سب عموم صحابه كند كافر خوانند، و تبرى از او واجب دانند، على هذا نسبت سب صحابه مطلقا به شيعه دادن از مكايد اعدا است " سبحانك هذا بهتان عظيم " (16 / 24).

بلى چون حال صحابه مختلف است چنانچه شنيدى و از آيات متكاثره كه مشتمل بر حال منافقين است نيز معلوم مىشود، چه بالضرورة بموت نبى صلى االلّه عليه وآله منافقين نمردند، پس بعد از وفات پيغمبر صلى االلّه عليه وآله حال مردم متشابه بود، و تميزى نداشتند، بد از خوب و منافق از مؤمن، و ثابت از مرتد معلوم نشد، آرى رسول صلى االلّه عليه وآله بنفس نفيس ميزانى صحيح، وقسطاسى مستقيم از براى اين كار تعيين فرمود، چه متواترا از طرق فريقين منقول است كه فرمود " انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا " و در جاى ديگر فرمود " مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق " و در جاى ديگر فرمود

ص: 291

" الحق مع علي، وعلي مح الحق " رواه ابن مردويه الحافظ كما في غير واحد (1).

و در جاى ديگر فرمود " االلّهم أدر الحق معه حيثما دار " رواه الترمذى في صحيحه (2).

و به عمار فرمود " وان سلك الناس كلهم واديا وسلك علي واديا فاسلك واديا سلكه علي، وخل الناس طرا يا عمار ان عليا لا يزال على هدى يا عمار ان طاعة علي من طاعتي، وطاعتي من طاعة االلّه ".

رواه العلامة من طرق الجمهور (3).

وعلماى ايشان مثل ابن ابى الحديد وابن حجر وغير ايشان بصحت اين احاديث اعتراف كردند، پس ميزان هالك وناجى، وفاروق حق وباطل علي واولاًد او باشند، هر كس از صحابه با ايشان همراهى كرد، ومتابعت ورزيد او ناجى است، وهر كه مخالفت كرد هالك ونصيب حزب هالك خواهد بود، وقد اجاد القائل:

راز بگشا أى على مرتضى *** اى پس از سوء القضاء حسن القضاء

چون تو بابى آن مدينه علم را *** آفتابى آن شعاع حلم را

باز باش اى باب رحمت تا ابد *** بارگاه ما له كفوا أحد

تو ترازوى احد خود بوده اى *** بل زبانه هر ترازو بوده اى

وفي ذلك أقول في موشحة طنانة نيروزية علوية:

هو شاهين لميزان الرشاد *** بل هو الميزان في يوم المعاد

ص: 292


1- ينابيع المودة 91 ط اسلامبول، اين حديث را زيادى از عامه نقل كردند وتفصيل او در احقاق الحق 5 / 625...
2- ج 3 / 166 ط صاوى بمصر، اين حديث را زيادى از عامه نقل كرده وتفصيل او در احقاق الحق 5 / 625.
3- مناقب خوارزمى 63 ط تبريز واحقاق الحق 8 / 461.

وعلى عرفانه تجزي العباد *** بل هو الاخذ من هذا لذاك

يوم يدعوا كلهم بالغبن (1)

و در اينجا لطيفه اى است منقول در رجال شيخ مقدم ابو العباس نجاشى رضي االلّه عنه كه حكايت فرموده از عبد الرحمن بن الحجاج رضي االلّه عنه كه فرموده در مجلس أبان بن تغلب رضي االلّه عنه بوديم كه جوانى آمد و با وى گفت اى ابو سعيد خبر ده مرا كه چند نفر از اصحاب نبى با على بودند؟ أبان فرمود گويا تو مىخواهى فضل على را بتابعان او به شناسى يعنى اگر به بينى اصحاب بيشتر متابعت او كردند يقين كنى بجلالت قدر او؟ گفت آرى چنين است، ابان فرمود وااللّه ما نشناختيم فضل صحابه را مگر به اتباع ايشان علي را، فقط هر كه با علي بود فضيلت داشت نه ديگران، فقال: ابو البلاد عض ينظر امه رجل من الشيعة في اقص الارض وادناها يموت ابان لا يدخل مصيبة عليه، قال فقال ابان له يا ابا البلاد أتدرى من الشيعه؟ الشيعة الذين اذا اختلف الناس عن رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله اخذوا بقول علي، واذا اختلف الناس عن على عليه السلام اخذوا بقول جعفر بن محمد عليه السلام (2).

بلكه در اين موضع كلامى است بالاتر از اين، واجمال او آنست كه شيعه هيچ يك از صحابه را سب نكند، و آنان كه شيعيان لعن ايشان را جايز دانند از صحابه نيستند، چه صحابى كسى است كه ملاقات پيغمبر كرده باشد و با ايمان از دنيا رفته باشد، و اطلاق اصحاب بر غير اينان بعلاقه حالت سابقه است ومجاز، ولهذا اخبار فضايل صحابه همه را تصديق مىكنيم، و مىگويم اين جماعت از عنوان صحابه بيرونند، و شاهد اين كلام نص حضرت خير الانام است به اينكه قاتلين عمار از صحابه من نيستند، و شك نيست كه معاويه، وعمرو بن العاص، وعبيد االلّه بن عمر و جماعتى ديگر از صحابه قاتلين او بودند،

ص: 293


1- ديوان مؤلف ص 330.
2- نجاشى در بحث ابان ص 9 ط مكتبه داورى.

لازم اين كلام آنست كه معاويه و اضراب واتراب او اصحاب نباشند.

و اما حديث مشاراليه آنست كه ابوعمرو احمد بن عبد ربه المالكى الاندلسى در كتاب (عقد) سند به ام سلمة رضى االلّه عنها مىرساند كه پيغمبر به عمار فرمود: يابن سمية لا تقتلك اصحابى و لكن تقتلك الفئة الباغية (1).

و اين استفاده واستنباط از مواهب الهية است در حق اين بنده كه در كتابى نديده ام، و از كسى نشنيده ام، وااللّه الموفق.

بالجمله دخول در اين گونه مطالب وظيفه كتب كلاميه است، و در اين شرح مختصر بيش از اين بسط سزاوار نيست، وجمله اى از كلمات ايشان در اين باب در تضاعيف فصول آتيه مذكور مىشود، وبحمد االلّه لباب كلام در عدول اصحاب وجور ايشان بر خانواده رسالت مذكور شد.

اشكال در اين باب وجواب سيد نعمت االلّه الجزائرى، ونقد مؤلف

مسألة

اشكالى نيست در اينكه لعن اعداء خدا موجب ازدياد عذاب ايشان است، و سيد محدث جزايرى در بعض (2) تاليفات خود اشكالى در اينباب نقل كرده، و چند جواب داده، و ترجمه كلام او چنين است:

در اينجا اعتراضى قوى است، و حاصل او اينكه لعن فعل لاعن است، و فعل كسى چگونه موجب عقاب ديگرى شود، چه منافى قواعد عدل است، وتقرير جواب او از چند وجه است:

يكى اينكه خداى تعالى چون تقرير احكام كرد عذابى مقرر كرد در مقابل فعل و ترك، و ديگرى بازاء لعن لاعنين، و هر دو را بمكلفين شنواند، پس هر كه

ص: 294


1- العقد الفريد: 2 / 203 و 204 ط الشرقية بمصر، و حديث در اين مورد از عامة به طرق مختلفة نقل شده تفصيل آنها در احقاق الحق 8 / 422...
2- الانوار النعمانية: ج 1 / 141 خاتمة.

اجتراء بر آن فعل كرد خود را عرضه دو عقاب كرده و ظلمى نيست.

دوم اينكه اين عقاب از قبيل اقتصاص حق است، چه اعداء ايشان چون منع از مراتب ايشان كردند و ايشان از خوف پنهان شدند جهل فاش شد و احتياج بارزاق معنويه وحسيه، پس ايشان از هر لاعنى حقى غصب كردند و عذاب بازاء اوست.

سيم اينكه هر محب ايشان چون بشنود آنچه اعداء ايشان كردند متألم شود و دلش سوخته آيد از اندوه، و آن عذاب در مقابل اين تأثر وألم است، اين است محاذى عبارات سيد.

و اين اشكال و جواب بغايت غريب است، و نمىدانم چگونه اعتراض را قوى شمرده، چه اين معنى شايسته تعرض علما نيست، و اهل نظر نبايد اين گونه حرفهاى واهى را متعرض شوند، و جواب دهند، مگر اينكه بر طريقه اصحاب حديث كه سيد مذكور از ايشان است قوتى داشته باشد، چه ايشان را عادت بر تعاطى مشكلات وحل معضلات نيست، و اگر نه جنابش اشاره به اين سخن كرده بود ابداً نمى نوشتم.

و حاصل سخن اين بنده آنكه آنچه منافى عدل است آنست كه عقاب كار كسى راجع به ديگرى شود، چنانچه در قرآن مجيد است " ولا تزر وازرة وزر اخرى " (164 / 6).

ولى اگر كسى در ماده مستحق براى لعن و عقاب دعا كند، و از خدا بخواهد كه عذاب او زياد شود و خداى به جهت استحقاق آن مدعو عليه عذاب او را زياد كند عين عدل و رعايت حال مظلومين است، و از اينجا معلوم مىشود كه جوابهاى مذكور هيج يك ربطى بسؤال ندارد خاصه اول كه عين اشكال بر او متوجه است، چنانچه متأمل بصير مىداند، و اصل اين اشكال در خبر معروف " ان الميت

ص: 295

ليعذب ببكاء الحى عليه " (1) وارد است، و سيد اجل مرتضى سلام االلّه عليه در تأويل خبر سيم از مجلسى بيست و سيم از (امالى) خود مشروحا متعرض شده هر كه خواهد از اهل فضل به آنجا رجوع فرمايد (2).

مسئلة - تفسير " أهل البيت "

مسألة

مراد از اهل بيت گاهى خصوص آل عبا است چنانچه در آيه تطهير موافق نقل فريقين چنين است، و ظاهر عبارت شيخ اجل امين الاسلام قدس االلّه نفسه الزكية در (مجمع البيان) آنست كه بناى شيعه كليا بر بر اين مذهب است در كريمه تطهير، و گاهى خصوص ائمه اثنى عشر است، چنانچه در اخبار تمسك و وجوب متابعت است، چه تمسك و متابعت بقول غير معصوم جايز نيست مطلقا، و معصومى غير از اين چهارده نفر بالاجماع نيست، و گاهى مطلق قرابت رسول است، " وهم من تحرم عليه الصدقة " چنانچه در اخبار مودت في الجمله، واعانت و تعظيم و تكريم وارد شده، و در فقره زيارت هر سه معنى جايز است، و اولى اول وثانى است، و خطاب اگر چه به سيد الشهداء عليه السلام است ولى منافاتى با اين ندارد ورود خطاب به صيغه جمع، چه متعارف است در خطاب به شخصى كه از قبيله اى است كه سايرين از آن جماعت را استحضار كنند در ذهن و در مخاطبه تشريك نمايند، گاه براى تشريف، و گاه به غرض ديگر، و از اين جهت در زيارت جامعه با اينكه مخاطب واقعى يك نفر است، چنانچه فقره يا ولي االلّه شاهد است به همه ائمه عليهم السلام خطاب كرده، و امام مخاطب را با او ضميمه ساخته به جهت اعلان به شرافت فضل وجلالت او.

ص: 296


1- كنز العمال ج 15 / رقم 42427.
2- امالى سيد مرتضى مجلسى بيست و پنجم ج 1 / 340.

" السلام عليكم يا اهل بيت النبوة " مىگويند.

" لعن االلّه أمة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم االلّه فيها "

شرح " دفعتكم " و " ازالتكم " و " رتبكم "

(ولعن االلّه امة دفعتكم عن مقامكم وازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم االلّه فيها)

ج - و خداى لعنت كناد گروهى را كه دفع كردند شما را از مقام خودتان، و دور نمودند شما را از مراتب رياستى كه خداى شما را در آنها مرتب نموده.

ش - دفع دور كردن و راندن است، چنانچه در (منتهى الارب) گويد.

مقام: در اصل مكان قيام است، وتوسعا در مجلس و مكان و آنچه در مجلس واقع شود يا حاجت بقيام داشته باشد يا مكانت و منزلت معنويه استعمال مىشود، چنانچه مطرزى در حاشيه (مقامات) گفته: الا انهم اتسعوا فيها واستعملوها استعمال المكان والمجلس قال االلّه خير مقاما واحسن نديا الى ان قيل لما يقام به من خطبة او ما اشبهها مقامه، كما يقال له مجلس، وقريب منه ما في (الاساس) وسيد شارح (صحيفه) تصريح به تعميم مذكور كرده اگر چه از غايت ظهور حاجت به استشهاد ندارد.

" ازاله ": دور كردن است چنانچه بيهقى تصريح كرده.

" رتوب ": استادن است وثبات، چنانچه در (تاج المصادر) و (منتهى الارب) است " رتب رتوبا " ايستاد و ثابت شد، و از اين معنى مأخوذ است ترتيب يعنى بجاى ايستاده كردن، و مرتبه اسم مكان از اين است.

و راجع به همين معنى است، معنى معروف ترتيب كه تعريف شده به " وضع الشئ في مرتبته " و مراد از دفع از مرتبه واخراج از مقام الهى همان تمكين نكردن است از رياست ظاهريه و ولايت صوريه، نه حقيقت امامت و واقع خلافت چه او قابل غصب نيست، و هزار مرتبه بالاتر از آن است كه دست مخالفين به دامان او برسد، چه او منصبى است الهى، و كمالى است نفسانى، ودرجه اى است وهبى و اين كه بعض منتحلين اسلام گفته اند ولايت زوجه ائمه بوده، وغاصبين بباطل

ص: 297

او را تزويج كرده و ناصبين از اولاًد ولايت بغيه بوده اند، و اخبار عدم طيب ولادت ناصبين را بر اين تنزيل نموده، و گفته: زوج بر حق ولايت ائمه عليهم السلام بودند، كه خداى تعالى در آسمان تزويج كرده بود ولايت را براى ايشان.

اين سخن بسى ياوه و ناپسنديده است، و ماننده به كلمات مبرسمين و اصحاب سوداست، و اولى تر آنكه او را هذيان القلم نام دهيم، وبيش از اين تعرض او و اشاره به فسادش به هيچ وجه لايق شأن علماء و شايسته درجه اهل فضل نيست چنانچه حكما گفته اند.

از سخن پر در مكن هم چون صدف هر گوش را *** قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را

در جواب هر سئوالى حاجت گفتار نيست *** چشم بينا عذر مىخواهد لب خاموش را

و از اشعارى كه حضرت رضا عليه السلام در محضر مأمون انشاد فرمود، و نسبت ببعض فتيان آل عبد المطلب داده، چنانچه در (عيون) است، اين دو بيت است:

واذا ابتليت بجاهل متكلف *** يجد المحال من الامور صواباً

اوليته منى السكوت وربما *** كان السكوت عن الجواب جواباً (1) بالجملة اين فقره زيارت مساوق فقره دعاى (صحيفه) است كه امام سجاد عليه السلام اشاره به عيد اضحى، وجمعة، وصلوة عيدين و خطبه مىنمايد و عرض مىكند " االلّهم ان هذا المقام لخلفاءك واصفياءك ومواضع امناءك في الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قدر ابتزوها " (2).

و اين ابتزاز وازاله ودفع همه ناشى از افعال صدر سالف وقرن اول است كه

ص: 298


1- عيون 2 / 175 وفيه بدل ابتليت (بليت) وبدل متكلف (متحكم).
2- صحيفة سجادية دعاء 49.

عدول صحابه باشند، و عدالتشان با ظلم اهل بيت، وايذاء فاطمه عليها السلام واحراق خانه او، و مخالفت على عليه السلام، و بغض حسنين منافات نداشت چنانچه شمه اى از او را شنيدى، و شايد در شرح فقرات آتيه نيز اشارتى بجمله اى از آنها شود، بلكه منافى با تغيير كليه فروع و اصول احكام وهدم اساس شريعت مقدسه - على الصادع بها الف سلام - نيست، چنانچه از تأمل اخبار مبثوثه در مطاوى كتب معتمده و اصول صحيحه ايشان متبين مىشود.

سيد محقق ثقه امين شارح (صحيفه) مقدسه از جمع بين الصحيحين در مسند ابى الدرداء در حديث اول از اخبار (بخارى) نقل كرده: قالت ام الدرداء:

دخل علي ابو الدرداء وهو مغضب، فقلت ما اغضبك؟ فقال: وااللّه ما اعرف من امر محمد شيئاً الا انهم يصلون جميعاً (1).

و در حديث اول از (صحيح بخارى) از مسند انس بن مالك آورده عن الزهرى قال: دخلت على انس بن مالك بدمشق وهو يبكى، فقلت ما يبكيك؟ فقال لا اعرف شيئاً مما ادركت الا هذه الصلاة، وهذه الصلوة قد ضيعت(2).

ودر طريق ديگر است كه گفته: ما اعرف شيئاً مما كان على عهد رسول االلّه، قيل فالصلوة؟ قال اليس صنعتم ماصنعتم فيها (3).

چه اين شهادت صريحه است از ابو الدرداء و انس بن مالك كه از اكابر صحابه اند نزد اهل سنت در تغيير كليه احكام شرع شريف و تبديل عامه شرايع دين حنيف حتى صلات كه اظهر واجبات واعرف فرايض است، و اين جمله بر دست صحابه و تابعين جارى شده كه در حق ايشان روايت كرده اند " خير القرون قرنى،

ص: 299


1- صحيح بخارى جزء اول باب فضل صلوة الفجر في جماعة ص 166 ط دار ومطابع الشعب بمصر.
2- جزء اول باب تضییع الصلوة عن وقتها ص 141 ط دار و مطابع الشعب بمصر
3- جزء اول باب تضییع الصلوة عن وقتها ص 141 ط دار و مطابع الشعب بمصر

ثم القرن الذى يليه " (1).

اگر حال قرن اول و قرن ثانى كه خير القرون است چنين شد فكيف بقرون لاحقه واعصار تابعه كه هر روزه حالشان در تبديل و امرشان در تنزل است به اعتراف خودشان، و به مقتضاى همان حديث سابق الذكر.

مصراع: خذ جملة البلوى ودع تفصيلها.

(ولعن االلّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم)

تفسیر «تمهید» و «التمکین» و «قتال»

ج - و خداى لعنت كناد گروهى را كه تهيه اسباب و تمهيد امور قاتلين شما را كردند تا بدان مايه متمكن از پيكار شما شدند.

ش - تمهيد مأخوذ است از مهاد بمعنى بساط و فراش يا از مهد بمعنى گهواره و اين هر دو راجع به اصل واحدند، و در (اساس البلاغة) تنصيص نموده كه تمهيد بمعنى توطئه وتسهيل امر و اصلاح كه مراد در امثال اين مواقع است، و تمهيد عذر كه بمعنى بسط و تهيه قبول است از معانى مجازيه است.

وباء از " بالتمكين " براى سببيت است على الظاهر.

تمكين: بمعنى اقتدار و متمكن ساختن است، و ظاهر اين است كه اشتقاق

ص: 300


1- عمران بن حصين عن النبى صلى االلّه عليه وآله قال خيركم قرنى ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم، قال عمران: فما ادرى قال النبى بعد قوله مرتين او ثلاثا ثم يكون بعدهم قوم يشهدون ولا يستشهدون ويخونون ولا يؤتمنون وينذرون ولا يفون ويظهر فيهم السمن. وفي خبر آخر خير الناس قرنى ثم الذين يلونهم ثم يجئ من بعدهم قوم تسبق شهادتهم ايمانهم وايمانهم شهادتهم. صحيح بخارى جزء 8 باب ما يخدر من زهرة الدنيا والتنافس فيها ص 113 ط دار ومطابع الشعب بمصر.

مكان از اين باشد بحسب لفظ، و به حسب معنى ظاهر اشتقاق از كون است.

قتال: بمعنى كشتار كردن و پيكار نمودن است.

بالجملة مقصود از ممهدين شامل كسانى كه از اول امر تسهيل سبيل و توطئه امر و تهيه اسباب ظلم كردند هست، چه اگر ايشان اين طريقه را مسلوك نمىداشتند البته اينان راه به اين ظلم نمى يافتند، و اين اصح وجوه است در فقره معروفه " المقتول في يوم الجمعة او الاثنين " (1) چه سقيفه در روز دوشنبه بود، وقد اجاد الشاعو المفلق

ص: 301


1- كما في البحار: 44 ص 199 وص 201. وعن على بن موسى الرضا.. يوم الاثنين يوم نحس قبض االلّه عز وجل نبيه، و ما اصيب آل محمد الا يوم الاثنين - (كافى باب صوم العرفة وعاشوراء بحار الانوار: 45 / 94) وتأتى هذه الرواية بتفصيلها ذيل " االلّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية ". (مروج الذهب)... وسمعت في جنازته (الامام ابى الحسن الهادى) سوداء وهى تقول: ماذا لقينا من يوم الاثنين - بحار الانوار: 50 / 207. ولنعم ما قيل: " ما قتل الحسين الا في يوم السقيفة " فلعنة االلّه على من اسس اساس الظلم والجور على اهل البيت صلوات االلّه عليهم اجمعين - بحار الانوار:45/328. ونعم ما نقله على بن عيسى عن بعض الاصحاب عن القاضي ابي بكر بن ابي قريعة في ضمن ابيات له : لما است واريتكم ان الحسين اصيب *** في يوم السقيفة ولای حال لحدت *** بالليل فاطمة الشريفة ولما حمت شيخيكم *** عن وطى حجرتها المنيعة اوه لبنت محمد *** ماتت بغصتها اسيفة (بحار الانوار: ج 190/43) فوالله لا انسى زينب بنت علي علیه السلام وهى تندب وتنادى بصوت حزین و قلب كئيب : وا محمداه صلى عليك مليك السماء ... وهذا حسين مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة والرداء بابى من عسكره في يوم الاثنين نهبا بابی من فسطاطه مقطع العرى ... بحار الانوار 059/45

الحاج هاشم الكعبي حيث قال:

تا االلّه ما سيف شمرنال منك ولا *** يدا سنان وان جل الذى ارتكبوا

لولا الاولى اغضبوا *** رب العلى وابوا

نص الولا ولحق المرتضى غصبوا *** اصابك النفر الماضى بما ابتدعوا

وما السبب لو لم ينجح السبب *** ولا تزال خيول الحقد كامنة

حتى اذا ابصروها فرصة وثبوا *** فادرك الكل ما قد كان يطلبه

والقصد يدرك لما يمكن الطلب *** كف بها امك الزهراء قد ضربوا

هى التى اختك الحوراء بها سلبوا *** وان نار وغى صاليت جمرتها

كانت لها كف ذاك البغي تحتطب *** وليبك يومك من يبكيك يوم غدوا

بالصنو قودا وبنت المصطفى ضربوا *** وااللّه ما كربلا لولا السقيفة

والاحياء تعلم لولا النار ما الحطب

ودر اخبار كثيره لعن قاتلين ومقاتلين سيد الشهداء رسيده شايد در فقرات بعد اشاره به پاره از آنها شود، ودر اينجا يك حديث مينويسم تا اداى حق اين موضع بشود، ويكسره از اين مقوله اخبار خالى نماند.

ص: 302

چند حديث و شعر در اين موضوع: حديثي از تفسير امام حسن عسكرى

در تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام است كه چون كريمه " واذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم " (84 / 2) نازل شد در باره يهود يعنى آنان كه نقض عهد خداى و تكذيب انبياء و قتل اولياء كردند رسول خداى فرمود خبر ندهم شما را به اشباه ايشان از يهود اين امت؟ گفتند چرا اى رسول خداى فرمود قومى از امت من باشند كه انتحال ملت من كنند مىكشند افاضل ذريت واطائب قرابت مرا، و تبديل شريعت و سنت من مينمايند، و دو فرزند من حسن و حسين را شهيد مىكنند، چنانچه اسلاف يهود زكريا و يحيى را كشتند، هان همانا خداى ايشان را لعنت فرمايد، چنان كه آنان را لعنت كرد، و مى انگيزد بر بقاياى نسل ايشان پيش از روز قيامت هدايت كننده هدايت شده اى را از اولاًد حسين مظلوم كه مىسوزاند ايشان را به شمشيرهاى دوستانش، و روانه جهنم مىكند، همانا خداى لعنت كند كشندگان حسين و دوستان ايشان و ياران ايشان را، و آنان را كه از لعن اينان بى تقيه ملزمه سكوت ورزند، همانا خداى صلوات فرستد بر گريه كنندگان بر حسين از روى رحمت و شفقت و صلوات فرستد بر آنان كه لعنت كنند بر دشمنان اهل بيت، و بر آنهائى كه پر شده اند از غيظ و حسد اهل بيت، هان درستا كه رضا دهندگان بقتل حسين شركاء قتل اويند، هان درستا كه قتله او واعوان واشياع ايشان ومقتديان به اينان بريئند از دين خداى، همانا كه خداى هر آينه مىفرمايد ملائكه مقربين را كه اشگهائى كه در مصيبت قتل حسين از ديده ها فرو ريخته اند گرفته بخازنان بهشت رسانند تا آب حيات را با او آميخته دارند و گوارائى و خوشبوئى آن آب هزار چندان شود، و همانا ملائكه آبهاى ديده هاى آنان كه فرحت و شادمانى كردند، و در قتل حسين بخنديدند تلقى مىكنند، و با حميم وصديد وغساق وغسلين جهنم بر مىآميزند تا حرارت و عذاب بزرگ او هزار چندان شود، و موجب شدت

ص: 303

عذاب اعداء آل محمد عليهم السلام گردد (1).

االلّهم اجر دموعنا في مصاب الحسين ووفقنا للعن قتلته من الاولين و الاخرين، االلّهم العنهم لعنا وبيلا، وعذبهم عذابا اليما لا تعذب به احدا من خلقك، وصل على محمد وآله الطاهرين من اليوم الى يوم الدين.

(برئت الى االلّه واليكم منهم ومن اتباعهم واشياعهم (2) واولياءهم)

ج - بيزارى مىجويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و پيروان و همراهان و دوستان ايشان.

ش - برء: از باب سمع يعنى بيزار شد، و تبرى بمعنى بيزارى كردن است، و اين معنى مأخوذ از كتب لغت فارسيه از قبيل (منتهى الارب) و (تاج المصادر) و ترجمه قزوينى بر (قاموس) است، و در كتب عربيه حقيقت معنى براءت را بيان نكرده اند، وبرء من مرضه اى تنقى وعوفى، وبرء من دينه اى سقط عنه طلبه، هر دو مأخوذ از اين معنى است، و در تفسير (مجمع البيان) و (مفاتيح الغيب) ابن الخطيب رازى براءت را تفسير به انقطاع عصمت نموده اند، و اين تفسير بلازم است، و بعضى منتسبين به علم برائت را به امتناع تفسير كرده اند و بعد از فحص كامل وجهى براى اين تفسير به نظر نيامد، و تعدى به " الى " مبنى بر اشراب معنى توجه و انعطاف عزيمت است، چون متبرء از كسى كه تقرب به ديگرى كند البته در حال ادبار از او اقبال به آن ديگرى - كه بطلب قربت و رعايت محبت او بيزارى كرده - دارد، ولابد همين معنى مصحح دخول " الى " در آن ظرف است.

ضمير در منهم راجع بجميع طوائف مذكوره است، و مراد از آن عناوين اشخاصى هستند كه مدخليت تامه در آن امر داشته اند كه آن افعال نحوى

ص: 304


1- تفسير امام حسن عسگرى 148 بحار الانوار: 44 / 304 رقم 17.
2- من اشیاعهم و اتباعهم - صحیح ، و مولف یا ناسخ از روی غفلت اول شرح «اتباع» را ذکر کرده سپس «اشیاء»را

از استناد به ايشان داشته تا عنوان اتباع و اشياع خارج از او باشد، و عنوان مستقل ديگرى شود.

تبع تبعا وتباعة: از پى كسى راه رفت، وتبع بر وزن فرس بمعنى تابع است، بر مفرد و جمع اطلاق مىشود مثل " انا كنا لكم تبعا " (21 / 14) وجمع او اتباع است، وتباعة اگر چه بحسب وضع اصلى مخصوص بمشى ظاهرى است، ولى از بابت توسع در پيروى معنوى استعمال مىشود، و در امثال اين سخنى است بر مذاق ارباب معرفت كه اين مقام مقتضى شرح آن نيست.

شيعه: عبارت از انصار و اتباع است چنانچه در (مصباح) و غير او تصريح كرده، واشتقاق او از مشايعت است كه بمعنى متابعت و نصرت باشد، و او مأخوذ از تشييع و مشايعت بمعنى همراه كسى رفتن به جهت تعظيم او است چنانچه در مشايعت و تشييع اموات استعمال مىشود، و حقيقت هر دو مأخوذ از شيوع است بمعنى ظهور چه، مشيع ومشايع هر دو امر ضيف و ميت را مثلا ظاهر كند، و نام او را شايع و شرف او را معلوم دارند، بالجمله جمع شيعه شيع است، و جمع شيع اشياع، و فيروز آبادى در (قاموس) اشتباهى سخت ظاهر كرده كه گمان نموده اشياع وشيع هر دو جمع شيعه اند، چه قياس عربيت اقتضاء نمىكند كه فعله بر افعال جمع شود، و تصريح كرده به آنچه ما گفتيم فيومى در (مصباح المنير).

ولى: مأخوذ از ولى است، و معنى حقيقى او نزديك شدن است، و در قرابت نسبى وقرب روحانى كه محبت باشد، وقرب احاطى كه رياست باشد هم استعمال مىشود.

و بدان كه چنانچه حفظ صحت مريض به دو جزء است:

يكى تنقيه كه دفع اخلاط فاسده باشد، و آن ديگر تقويت كه حفظ بنيه و بقاء مزاج كه صورت خامسه حاصله از تفاعل كيفيات اربعة متداعيه بانفكاك و انفصال است منوط و مشروط به اوست، و چنانچه تحصيل كمال انسانى و ترقى

ص: 305

نفسانى بسلوك اخلاقى به دو جزء است: يكى دفع رذائل از قبيل حسد ولوم و قساوت، و حب جاه، و ديگرى كسب فضائل از جنس عفو وسماح ورقت قلب و اعراض از خلق، همچنين ايمان كه مصحح جميع اعمال و ميزان هر نوعى از كمال است مركب است از دو جزء: يكى برائت از اعداء خدا، و ديگرى ولايت و محبت خدا و اولياء خدا، و اين معنى علاوه بر نصوص متواتره از كتاب و سنت في الجمله، و در خصوص جماعتى معين از طريق اهل بيت عصمت و طهارت - ارواحنا لهم الفداء - مشهود همه قلوب صافيه ونفوس زاكيه است، كه هيچ خردمند هوشيارى توهم نكند كه دوستى كسى با دشمنى دشمنانش جمع تواند شد، چنانچه شاعرى در حكمت شعريه گفته:

تحب عدوى ثم تزعم اننى *** صديقك ان الراى عنك لعازب

و از براى تامل ارباب بصيرت همين آيت مباركه كافى است كه حق سبحانه و تعالى مىفرمايد " لا تجد قوما يؤمنون بااللّه واليوم الاخر يوادون من حاد االلّه ورسوله ولو كانوا ابائهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان وايدهم بروح منه ويدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى االلّه عنهم ورضوا عنه اولئك حزب االلّه الا ان حزب االلّه هم المفلحون " (22 / 58).

حاصل ترجمه او چنان است كه: نخواهى يافت گروهى كه ايمان به خداى آورده اند دوستى با آنان كنند كه دشمنى كرده اند با خداى و رسولش اگر چه پدران ايشان باشند يا پسران و برادران و عشيره ايشان باشند، آن گروه نوشته خداى در قلوبشان ايمان را، و تأييد كرده ايشان را به روحى از او، و داخل مىكند ايشان را در بهشت هائى كه از زير آنها نهرها جارى است، وخالدند در آنها، خدا راضى است از ايشان، و ايشان راضى هستند از خدا آنها حزب خدايند،

ص: 306

درستا كه حزب خداى رستگارانند.

و در اين آيه مباركه وجوهى از تأكيد در منمع از مواده و دوستى اعداء خداى شده است.

و در حديث منقول در (عيون) كه بطرق متعدده نقل شده حضرت رضا عليه السلام براى مأمون نوشتند كه از محض ايمان برائت از اعداء خدا ومنكرين ولايت است (1) به شرحى كه شايد اشاره به بعضى از او در مقام ديگر شود (2).

(يا ابا عبد االلّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم إلى يوم القيامة) تفسير " سلم "

(يا ابا عبد االلّه انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم الى يوم القيامة) ج - اى ابو عبد االلّه درستا كه من مسالمت مىكنم با هر كه با شما مسالمت كرد، و پيكار دارم و جنگ جويم با هر كه با شما جنگ جوئى و پيكار كرد تا روز قيامت.

ش - سلم بمعنى مسالمت و سازگارى و صلح آمده، چه او به معنى مسالم و سازگار آمده، چنانچه در (قاموس) و غير او است، و ظاهر عدم اشتراك است، بلكه از باب استعمال مصدر است به معنى اسم فاعل كه يا محمول بر مبالغه است يا به تقدير " ذو " چنانچه ادباء تصريح كرده اند، و اين معنى اگر چه قياسى نباشد بلكه موقوف است بر مناسبت مقامات خاصه كه اديب به ممارست مى فهمد چنانچه أمدى در موازنه بين ابى تمام وبحترى مىگويد، اگر چه استشهاد بامثله كه مىكند خالى از مناقشه نيست، ولى ميزان در اين موضع محقق است.

و همچنين است سخن در لفظ حرب، واظهر در نظر اين بنده اين استكه مراد از اينها همان معنى مصدرى باشد، و از جهت اظهار كمال مطاوعت وتوغل در بندگى و متابعت بايد بگوئيم ما در اين مقام به حدى رسيده ايم كه حقيقت سازش

ص: 307


1- حب اولياء االلّه تعالى واجب، وكذلك بغض اعداء االلّه والبراءة منهم ومن ائمتهم... العيون باب 35 ما كتبه الرضا للمأمون في محض الاسلام وشرايع الدين ج 2 / 122.
2- بيايد در ذيل " االلّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد، ج 2 / 44 افضل بودن تولى بر تبرى بدين جهت اول لعنت مى فرستند سپس سلام.

تفسير " حرب "

شده ايم با سازگاران شما، و مصداق واقعى جنگ و پيكار شده ايم با محاربين شما.

يوم: بحسب اصل لغت يا از اول طلوع آفتاب است تا غروب او - چنانچه مشهور لغويين است، و مطابق با اصطلاح حكماى فرس و علماى هيئت و حساب - يا از اول طلوع فجر است تا غروب، چنانچه ابن هشام در (شرح كعبيه) تصريح به او كرده، و ظاهر اينستكه تفسير ثانى تحديد يوم شرعى است نه تعيين معنى لغوى، و اين بى بضاعت در منظومه (ميزان الفلك) تلويحى به اين معنى كرده مىگويد:

واليوم من طلوع جرم الشمس *** الى غروبها بزعم الفرس

كذاك في النجوم والحساب *** وذاك في السنة والكتاب

يؤخذ من طلوع فجر صادق *** الى ذهاب حمرة المشارق

و تفصيل اين جمله كه غايت نهار زوال حرمت است - كما هو الحق المعروف من مذهب الاماميه - يا غروب قرص - چنانچه مذهب اهل سنت است، وشرذمه اى از علماى شيعه نظر به اخبارى كه محمولند بر تقيه يا اخبار قول سابق مفسر و حاكم بر آنها است مايل يا قائل به او شدند - بيرون وظيفه اين شرح است، و گاه باشد كه يوم در مطلق زمان استعمال شود چنانچه ابن هشام در (شرح كعبيه) تصريح به او كرده، و از سيبويه نص به او حكايت شده، و استشهاد نموده به اينكه مىگويند: " انا اليوم افعل كذا " و وقت حاضر را اراده مىكنند، و از اين قبيل است " تلك ايام الهرج " چنان كه بعض شراح (قاموس) گفته اند، واكثر لغويين وادبيين به اين معنى تنصيص نموده اند، و استعمال او در لفظ " يوم القيامه " اظهر اين است كه مبنى بر همين معنى باشد نه به ملاحظه طلوع و غروب كه وقوف بر ظواهر عبارات مذكوره اخذ آنها است، در حقيقت يوم اگر چه ممكن است بگوئيم كه حقيقت يوم مدت ظهور شمس است در نصف مرئى فلك، واخذ طلوع و غروب به جهت اشاره به حال افراد معهوده از او است در خارج، و بنابراين يوم

ص: 308

در " يوم القيامة " از مصاديق معنى اول است، وااللّه اعلم بالصواب.

قيامت: على الظاهر مصدر قيام است، مىگويند " قام قياما وقيامة " چنانچه بعض از متبحرين لغويين نقل كرده اند، اگر چه در كثيرى از كتب مذكور نيست، واطلاق يوم القيامة بنابراين بر يوم حشر يا به جهت اينست كه كافه خلايق به جهت عرض اكبر از مضاجع خود برمىخيزند، يا به ملاحظه قيام عموم خلق است در محضر عدل خداوندى - جلت عظمته - كما في قوله تعالى عز من قائل " يوم يقوم الناس لرب العالمين " (6 / 83) و بعضى احتمال داده اند كه معرب قيما باشد كه در سريانيه بمعنى روز حشر است، و اين بغايت بعيد است، واصح اول است، و ظاهر اينست كه به رعايت همين معنى روز جمعه را يوم القيامة مىگويند، لقيام الخطيب فيه بالخطبة، او لقيام الناس فيه كافة بالصلوة، او لقيام امر الدين فيه، او لتذكاره بامر يوم القيامة، وااللّه اعلم.

فائده - دشمنان أهل بيت كافر هستند

فائدة

در اخبار كثيره از طريقين وارد شده كه حضرت رسالت صلى االلّه عليه وآله به فاطمه و أمير المؤمنين عليهما السلام فرمود: " حربك حربى وسلمك سلمى " و هم به اهل عبا فرمود " انا سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم " يا قريب به اين لفظ چنانچه ترمذى در جامع خود سند بزيد بن ارقم مىرساند " ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله قال لعلى و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام انا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم " (1).

و از اين حديث بر اصول و قواعد اهل سنت ثابت مىشود كفر معاويه و اصحاب جمل و اصحاب واقعه كربلا جميعاً، چه محارب پيغمبر صلى االلّه عليه وآله بالاتفاق و بنصوص كتاب و سنت كافر است، و اگر محارب اين جماعت محارب رسول باشد البته كافر خواهد بود.

ص: 309


1- صحيح ترمذى ج 5 باب 61 فضل فاطمة رقم 3870.

(ولعن االلّه آل زياد)

ج - و لعنت كناد خداى آل زياد را.

ش - تواند كه بود كه و او براى عطف باشد، و اين جمله دعائيه عطف بر لعن هاى سابق باشد، و بر اين وجه جمله متضمنه اظهار برائت واستسلام ومتابعت معترض بين عاطف و معطوف است، و نكته اقحام آنها آنست كه چون زاير در ضمن لعن اعداء متذكر اعمال شنيعه وآثار فظيعه آن جمع پريشان روزگار شد وجد كامن وشوق ساكن به هيجان آمده بى اختيار اظهار تبرى و بيزارى از ايشان وتابعان ايشان كرده، آنگاه از غايت محبت وفرط ارادت مخلصانه به حضرت امام مظلوم خطاب كرده، و كمال مسالمت و همراهى خود را با صفاى باطن و خلوص نيت عرضه داشت حضور مقدس مىنمايد، و از اين كلام كه استطرادا در بين آمد باز عدول كرد به حديث اول كه لعن اعداء بوده رجوع نمود، واعيان ظالمين را كه بالمباشره يا تسبيب در اين خطب فادح ورزء جليل دخلى و معاونتى داشتند يك يك مفصلا عطف بر آنها مىكند تا شفاى صدر وذهاب غيظ في الجمله از اين شرح و تفصيل بشود، و تواند بود كه و او براى استيناف باشد، و به هر وجه نكته ذكر تفصيلى همان است كه اشاره شد.

و معنى آل انشاء االلّه بعد از اين مذكور خواهد شد (1).

و زياد مذكور بلعن همان زياد پدر عبيدااللّه است كه معروف به زياد بن ابيه، و زياد بن امه، و زياد بن عبيد، و زياد بن سميه است، و بعد از استلحاق معاويه مشهور به زياد بن ابى سفيان شد، وعبيد وسميه هر دو از موالى كسرى بوده اند، و آنها را كسرى به ابو الخير بن عمرو كندى كه از ملوك يمن بوده عطا كرد، وابو بكر ابن دريد در مقصوره معروفه اشاره كرده و مىگويد:

وخامرت نفس ابى الخير جوى *** حتى حواه الحتف فيمن قد حوى

ص: 310


1- ذيل " صلى االلّه عليه وآله ".

و شرح حال او در شروح (دريديه) و غير آنها مذكور است و در (شرح دريديه) است كه او بجانب كسرى آمده، و استظهار و استنصار از او كرد، كسرى مددى به او داد، و جماعتى از سواران عجم را به ملازمت او امر كرد، و او آمد تا بكاظمه رسيد، عجمان چون وحشت بلاد عرب را ديدند از عزيمت موافقت بازگشتند و سيمى به او دادند، چون او مريض شد از او اذن مراجعت گرفتند ونوشته اى بكسرى خواستند، ابو الخير براى ايشان نوشت و بازگشتند، و خود به جانب طايف شد و در آنجا حارث بن كلده طبيب عرب سكنى داشت وى را علاج كرد او عبيد وسميه را بحارث بن كلده داد، و اين موافق نقل ابن عبد ربه وابن خلكان است.

وابن اثير در (كامل) وابن خلدون در (عبر) مىگويند: سميه كنيز دهقانى بود از اهل زنده رود كه او را بعنوان حق العلاج بحارث بن كلده بخشيد، و طريق اول اتقن است وامتن، حاصل اينكه سميه نزد حارث بماند و نافع را بزاد و او نفى كرد، آنگاه ابوبكر كه صحابى معروفى است بر فراش او آورد، باز حارث او را نفى كرد او را نفى كرد از خود و اقرار بولديت او نكرد، وسميه را تزويج كرده با عبيد مذكور بالاتفاق، و اين سه تن با شبل بن معبد كه هم از اولاًد سميه بودند، آنانند كه شهادت بزناى مغيرة بن شعبه عليه اللعنه دادند نزد عمر، و زياد به اشاره عمر تلجلج كرد، وعمر مغيره را حد نزد بلكه بر شهود اقامه حد كرد، و اين حد از اعاظم مطاعن اوست به شرحى كه در كتب كلاميه مسطور است، و در (عقد الفريد) مىگويد كه زنان زانيه را در جاهليت چنان رسم بود كه علمهائى نصب مىكردند كه معروف شوند، و جوانان زناكار بطلب آنها برآيند، و طريقه اكثر مردم چنان بود كه كنيزهاى خود را اكراه و الزام به زنا مىكردند تا حطام فانى و عرض زايل حيوة دنيا را نائل شوند، چنانچه خداى تعالى مىفرمايد در كتاب مجيد " ولا تكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا

ص: 311

ومن يكرههن " يريد في الجاهلية " فان االلّه من بعد اكراههن غفور رحيم " (33 24) يريد في الاسلام.

و در (مروج الذهب) (1) است كه اين سميه از ذوات الاعلام بود ضريبه بحارث ابن كلده ميداد، و در طائف در محله كه موسوم بحارة البغايا منزل داشت يك روز ابو سفيان بجانب ابو مريم سلولى كه خمارى بود شتافت و مست شد، و از او زانيه خواست، ابو مريم گفت جز سميه كسى نيست، ابوسفيان گفت بيار اگر چند زير بغلهاى نتن دارد، و پستان بلند، و از اين كلمه معلوم مىشود كه قبل از او باز ديده بود او را، و بعد از فراغ گفت پرسيدم چگونه بود؟ جواب داد اگر استرخاى ثدى ونتن نكهت نداشت عيبى نبود، وسميه زياد را در سال اول هجرت بر فراش عبيد بزاد، و او معروف بود به زياد بن عبيد، وابن امه، وابن ابيه، وابن سميه، و چون اندكى رشد كرد كاتب ابو موسى اشعرى شد، وعمر او را بكارى امر كرد، و نيكو قيام به آن عمل نمود يك روز در مسجد بيامد و خطبه ادا كرد كه بغايت معجب بود، عمرو عاص گفت اگر اين جوان قرشى بود شايسته رياست بود، ابو سفيان گفت سوگند با خداى من مىشناسم كه او را در رحم مادرش گذاشت، با وى گفتند كه بود؟ گفت: من، اين ببود تا امير المؤمنين عليه السلام بخلافت بنشست، و زياد به جهت اينكه به ظاهر كارى ناشايسته نكرده بود و به كفايت وفطانت ممتاز بود از قبل آن حضرت حكمران حدود فارس شد، و معاويه هر چه خواست او را فريب دهد نتوانست، و زياد بعد از نوشتن معاويه به او، خطبه كرد و گفت: " اتعجب من ابن آكلة الاكباد وراس النفاق يخوفنى بقصده اياى " و در " آن خطبه ثناى بليغ بر أمير المؤمنين عليه السلام كرد، و آن جناب منشورى بوى كرد، و از فريب معاويه او را بيم داد، و او ثابت قدم بماند تا خلافت آن جناب منقضى شد آنگاه معاويه شبكه ابليسى بگشود، و خباثت فطريه ودنائت مولد مدد كرد،

ص: 312


1- ج 3 / 6 ط دار الهجرة.

و به معاونت مغيرة بن شعبة كه رأس نفاق و معدن نصب بود زياد را فريفت و او را ادعاء كرد، و برادر خود قرار داد و زياد به حب دنيا و ميل جاه اقرار به حرام زادگى كرد، و اخوت معاويه وبنوت ابو سفيان را به خود پسنديد، وابوبكره برادر مادرى او قسم ياد كرد ديگر با او مكالمه نكند چه زناى سميه را ثابت كرد، و نسبت او را نيز مقدوح ساخت، و چون رأى هر دو طرف مستقر شود، جويريه خواهر خود را معاويه فرستاد نزد زياد و موى خود را نمود و گفت تو برادر منى چنان كه ابو مريم خبر داد مرا، آنگاه در مسجد محضرى كردند، و معاويه بر فراز منبر نشست و زياد را يك پله فروتر نشاند، آنگاه ابو مريم سلولى كه اولاً خمارى بود در طائف، وآخرا از اصحاب معاويه شد، برخواست واداء شهادت كرد، و گفت گواهى مىدهم كه ابو سفيان در طائف نزد ما آمد و من خمارى بودم در جاهليت، و گفت زانيه براى من بيار، نزديك او آمدم و گفتم زانيه جز سميه جاريه حارث بن كلده نيافتم، گفت بياور او را با قذارت و بد بوئى كه دارد، زياد گفت آرام باشد ابو مريم كه تو را بشهادت خواستند نه براى شتم، ابو مريم گفت اگر از من عفو مىكردند و اين شهادت نمى طلبيدند نيكوتر بود براى من، ولى من شهادت ندادم جز به آنچه معاينه كردم، و سوگند با خداى ديدم كه ابو سفيان آستين پيراهن سميه را گرفت و در را بست، و من متحيرانه نشسته بودم، هنوز مكثى نكرده بودم كه بيرون آمد و پيشانى خود را مسح مىكرد، گفتم هان اى ابوسفيان چگونه بود؟ گفت مثل او نديدم اگر استرخاى پستان و گند دهان نداشت.

و به روايت (كامل) " فخرجت من عنده وان اسكتيها لتقطرن منيا " و اگر فضايح اعداى اهل بيت نبود نقل اين فقره نمىكردم، ولى چون چنين است ترجمه ترجمه هم مىكنم، ابو مريم گفت سميه مادر زياد از پيش ابو سفيان بيرون آمد، و از اطراف فرج او منى متقاطر بود، و گويا متبنى در حق او گفته است:

ص: 313

اقم المسالح حول شفر سميه *** ان المنى بحلقتيها خضرم

خلاصه سخن اينكه معاويه زياد را به اين شهادت برادر خود خواند، و يونس بن عبيد برخواست و گفت: اى معاويه رسول خداى حكم كرد و گفت " الولد للفراش وللعاهر الحجر " تو حكم كردى كه فرزند از زناكار است و براى فراش سنگ است از روى مخالفت كتاب و انصراف از سنت رسول بشهادت ابو مريم بر زناى ابو سفيان (1).

والحق اين عارى است كه به هيچ آب شسته نمىشود، و طعنى است كه در هيچ كتابى جوابى ندارد.

و فضل بن روزبهان در رد (نهج الحق) اولاً در باب مطاعن معاويه ملتزم به جواب مىشود، چون سخن به اينجا مىرسد ملتزم مىشود كه معاويه خليفه بر حق نبوده، وتوجيه افعال او لازم نيست، و اين قصه در جميع كتب معتبره اهل سنت مذكور است، و هيچ كس انكار نكرده، و اهل آن عصر در اشعار خود از دور و نزديك مطاعن عظيم در اشعار خود بر معاويه و زياد توجيه كردند، از آن جمله عبد الرحمن بن الحكم برادر مروان مىگويد:

الا ابلغ معاوية بن حرب *** مغلغلة عن الرجل اليمانى (2) مرغ - مروج الذهب.(3)

اتغضب ان يقال ابوك عف *** وترضى ان يقال ابوك زانى

فاشهد ان رحمك من زياد *** كرحم الفيل من ولد الاتان

واشهد انها حملت زيادا *** وصخر من سمية غير دان

وخالد (4) بخارى گويد:

ص: 314


1- كامل ابن اثير 3 / 442 ط بيروت.
2- كذا في (مروج الذهب) وفي (شرح المنهج) و (الوفيات) فقد ضاقت بما تانى اليدان، وهو اثبت على هذه الرواية، وقيل انه ليزيد بن المفزع
3- فيصح ما ذكرناه في المتن (منه).
4- مروج الذهب 3 / 6 ط دار الهجرة.

ان زيادا ونافعاً وابا *** بكرة عندى من اعجب العجب

ان رجالا ثلثة خلقوا *** من رحم انثى وكلهم لاب

ذا قرشى فيما يقول وذا *** مولى وهذا ابن عمه (1) عربى

واشعار يزيد بن مفزع جد سيد حميرى در هجاء عباد بن زياد معروف است، وابن زياد گفته از هيچ چيز آنقدر متألم نشدم كه يزيد مفزع گفته:

فكر ففى ذاك ان فكرت معتبر *** هل نلت مكرمة الا بتأمير

عاشت سمية ما عاشت وما علمت *** ان ابنها من قريش في الجماهير

وزياد را چند پسر بود كه از آن جمله عباد است، وريش او بغايت بلند بود، ودر هجو او يزيد بن مفزع گويد:

الا ليت اللحا كانت حشيشا *** فتعلفها خيول المسلمينا

واز آن جمله عبيد االلّه است - لعنه االلّه تعالى - ودر هجاء اين هر دو گويد:

أعباد ما للوم عنك محول *** ولا لك ام من قريش ولا اب

و قل لعبيد االلّه مالك والد *** به حق ولا يدرى امرء كيف ينسب

و اشعار يزيد در اين باب بسيار است، و در مطاوى كتب ادب و تواريخ مذكورند.

وابن زياد كسى استكه شيعيان أمير المؤمنين عليه السلام را در بصره و كوفه گرفت و بكشت، و دست و پا بريد، و كور كرد، و ميل در چشمشان كشيد، چه خود سابقاً در عداد شيعيان بود، و معارف ايشان را خوب مىشناخت، و اول كسى است كه بقتل صبر در اسلام رفتار كرد، وعبد الرحمن بن حسان را به محبت أمير المؤمنين - بروايت ابن خلدون وابن اثير - زنده دفن كرد، و اول كسى است كه ولايت عراقين كرد، و اول كسى است كه سب أمير المؤمنين را در عراقين تشييد و ترويج كرد، و بعضى گمان كرده اند كه اين عبارت (نهج) كه فرموده " سيظهر عليكم رجل رحب البلعوم مندحق البطن يأكل ما يجد و ما لا يجد فاقتلوه ولن تقتلوه

ص: 315


1- بزعمه - مروج الذهب.

ألا وانه سيأمر بسبى والبرائة عنى " (1) اشاره به او است، واظهر اشاره بمعاوية است، و مىگويند: دهاة ومحتالان عرب چهار نفر بودند: زياد، ومغيرة بن شعبه، ومعاويه وعمرو بن عاص، چنان صلاح صفدى در شرح (لامية العجم) اين شعر را نسبت به بعضى در تعداد اسماء ايشان مىدهد:

من العرب العرباء قد عد اربع *** دهاة فما يؤتى لهم بشبيه

معاوية، عمرو بن عاص مغيرة *** زياد هو المعروف بابن ابيه

عليهم اللعنة، و اين چهار حرامزاده ولد الزنا بودند، ومتفق الكلمه در عداوت أمير المؤمنين عليه السلام وبدع وفتن زياد در اسلام بيش از آن است كه بتوان حصر واحصا كرد (2).

ابن ابى الحديد مىگويد: زياد خواست بر اهل كوفه عرض كند برائت از على عليه السلام ولعن او را - العياذ بااللّه - و بكشد هر كه قبول نكند، و خانه او را خراب كند، خداوند او را در همان روز مبتلى بطاعون كرد، و بعد از سه روز بدار البوار رفت، و اين واقعه در ايام معاويه بود ومؤيد نقل ابن ابى الحديد است خبر مروى در (امالى) ابن الشيخ بسند معتبر از كثير بن الصلت كه زياد بن سميه مردم را فراهم آورد تا ايشان را بر برائت از أمير المؤمنين عليه السلام عرضه بدارد، و مردم را از اين كار كربى عظيم عارض، و مرا در اين حال خواب در ربود، در واقعه كسى را ديدم كه ما بين زمين و آسمان را مسدود كرده بود با وى گفتم تو كيستى؟ گفتم (گفت ظ): من نقاد

ص: 316


1- خطبة 57 - صبحى صالح.
2- قال الامام الحسن في حقه: االلّهم تفرد بموته، فان القتل كفارة، قال (ع) حين بلغه ان زياد يتبع شيعة على رضى االلّه عنه فيقتلهم، المعجم الكبير 138 نسخة جامعة طهران احقاق الحق 11 / 243.

ذو الرقبه ام كه فرستاده شده ام بسوى صاحب قصر يعنى زياد لعنه االلّه، پس از خواب بيدار شدم، ناگاه ديدم يك تن از غلامان زياد از قصر برآمد، و گفت اينك امير از شما مشغول است، فرياد از اندرون قصر بلند شد، و من در اين واقعه اين شعر سرودم:

ما كان منتهيا عما اراد بنا * حتى تناوله النقاد ذو الرقبه فاسقط الشق منه ضربة ثبتت * كما تناول ظلما صاحب الرحبه (1) و ظاهر اينست كه شطر اول از بيت ثانى اشاره بهمان طاعون، ومراد از صاحب رحبه امير المؤمنين عليه السلام.

بخارى روايت ميكند از رسول خدا " من عادى لي وليا فقد آذنته بالحرب "

تنبيه

ابن اثير در (اسد الغابة) بتبعيت ابن عبد البر وابن منده وابو نعيم وابو موسى زياد را از صحابه شمرده با اينكه او نه صحبت با پيغمبر داشته و نه روايت كرده، چه ده ساله بود در وقت وفات، و در مكه نبوده، و به مدينه نيامده، و اگر باشد همان قدر است كه پيغمبر را ديده باشد، و تعريف صحابى بنابر قول مشهور اهل سنت - كه مختار حاجبى وعضدى وتفتازانى وابن السبكى در (جمع الجوامع) وجلال محلى در (شرح) وبنانى در (حاشيه) و غير ايشان است - بر او صادق است.

به اعتقاد آنها، و اكثر چنانچه در كتب مذكوره است بر عدالت صحابه اند مطلقا بلا فحص، و البته بايد زياد عادل باشد اگر چه سب أمير المؤمنين كند، و خيار مسلمين و صحابه را بى سببى بكشد و (بخارى) روايت كرده " من آذى لى وليا فقد آذنته بالحرب " (2) حاليا يا بايد قتل وسب را اذيت نشمارند يا أمير المؤمنين

ص: 317


1- امالى الشيخ: ج 1 / 238 حديث 5، مناقب ابن شهر آشوب 1 / 480 فيمن غير االلّه حالهم وهلكهم ببغض على.
2- من عادی لی ولیاً فقد آذنته بالحرب صحیح بخاری 131/8 باب 37 التواضع

و اولاًد او و كبار صحابه از شيعيان او را اولياى خدا ندانند، و ساير صحابه كه از آن جناب منحرف بودند ولى بشمارند، چه به اين روايت در كتب اصول و كلام استدلال بر حرمت سب صحابه مىكنند، علاوه بر همه ايمان در حال ملاقات شرط صدق صحابى است، زياد را مؤمن مىدانند در نه سالگى، و در اثبات سبق اسلام أمير المؤمنين بر ابوبكر مىگويند اسلام صبى مقبول نيست، و اسلام علي وقتى مقبول است كه بالغ باشد، و بلوغ او بعد از اسلام ابوبكر است، پس ابوبكر اسبق است در اسلام، نعوذ بااللّه من الضلال والخذلان.

فائده - لعن بر آل زياد بزياد ميرسد - دليل آن

فائدة

در لعن بر آل زياد البته زياد داخل است، و اين يا از بابت مناط منقح است كه لعن آل زياد از جهت انتساب به زياد و رضاى به افعال او و عبيد االلّه است، پس زياد بالاولوية داخل لعن است، و يا از جهت دعوى شمول لفظ آل است، چنانچه بعض علماء ادعاء كردند، و ما انشاء االلّه در شرح صلوات بر آل محمد صلى االلّه عليه وآله اشاره به اين مقام خواهيم كرد، وااللّه الموفق.

و اولاًد زياد چنانچه ابن قتيبه در (معارف) مىگويد: عبد الرحمان ومغيرة، و محمد، وابوسفيان، وعبيد االلّه، وعبد االلّه كه مادر اين دو مرجانه بود، و سلم وعثمان، وعباد، وربيع وابو عبيده، ويزيد، وعنبسه وام معاويه وعمر، وغصن، وعتبه وابان، و جعفر، و سعيد، وابراهيم، و اين جمله بيست و يك پسر و دختر بودند لعنهم االلّه جميعاً.

(وآل مروان)

ج - وآل مروان را.

ش - همو مروان بن الحكم بن ابى العاص بن اميه، و اين مروان معروف بابن

ص: 318

الطريد است، وملقب بوزغ، و مشهور بخيط باطل، واو از اشد ناس است در عداوت خدا و رسول وآل رسول خصوصاً امير المؤمنين عليه السلام كه از زمان عثمان تا اخر ايام حيوة خودش همواره در اخفاى مناقب و افتراى مثالب براى آن جناب كوشش داشت، و پدر او حكم عم عثمان بن عفان است، واو دشمن پيغمبر بود كه مجاهرت به عداوت و تصريح به شنأن رسول خداى مىكرد، واو طريد رسول االلّه بالاتفاق با جماعتى از اهل بيتش، و در سبب طرد او وجوه مختلفه ايراد كرده اند، واشهر آنست كه او در كوچها در قفاى پيغمبر راه مىرفت و حركتهاى ناشايسته مىكرد، و حركات آن جناب را از در استهزاء به خود مى بست، و از اين سوى به آن سوى متمائل مىشد پيغمبر او را بديد و فرمود: " فكذلك فلتكن " اين چنين بمان، و او از اثر نفرين آن جناب مبتلى به مرض اختلاج شد، و تا زنده بود گرفتار اين درد بود، و از اين روى پيغمبر او را طرد كرد و به طائف فرستاد بروايت مورخين (1).

و در (اصل) ابو سعيد عصفرى - كه اين بنده بحمدااللّه از نفس آن (اصل) اخذ كردم - از حماد بن عيسى العبسى از بلال بن يحيى از حذيفة ابن اليمان روايت مىكند كه پيغمبر فرمود اذا رأيتم معاوية بن ابى سفيان على المنبر فاضربوه بالسيف واذا رايتم الحكم بن ابى العاص فاقتلوه ولو تحت استار الكعبه قال: ونفاه رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله الى الدهلك ارض من ارض الحبشة، قال: فلما ولى ابوبكر كلموه فيه قال: فابى ان يأذن له... الحديث (2).

و مروان به روايتى در طائف متولد شد، و قولى به ولادت او در مكه است، و به عقيده بعضى او با حكم بود، و طفل بود كه نفى شد، و ظاهر بعض روايات لعن او،

ص: 319


1- كامل ابن اثير 4 / 193 ط بيروت.
2- اصل ابو سعيد - دومين اصل از 16 اصل - ص 19 ط انتشارات شبسترى.

اينست كه در مدينه متولد شده باشد، چنانچه خواهم اشاره كرد انشاء االلّه.

و ما در حكم زرقاء دختر موهب است، و چنانچه ابن اثير در (كامل التاريخ) آورده از ذوات الاعلام بوده، و مشهور به زنا (1) و در تعبير مروان و آل مروان در اخبار و اشعار و كلمات مردم اين نسبت وارد است.

از آن جمله سيد در كتاب (ملهوف) در واقعه طلب بيعت از حضرت سيد الشهداء در مدينه در اول خلافت يزيد نقل مىكند كه مروان وليد را اشاره بقتل آن جناب كرده بود، و آن حضرت در خطاب او فرمود " ويلى عليك يابن الزرقاء انت تأمر بضرب عنقى " (2).

و در (كافى) در ذيل حديثى است كه حسين عليه السلام در حق مروان فرمود " ويلى على ابن الزرقاء دباغة الادم " (3).

و در (بحار) از (تفسير فرات بن ابراهيم) نقل مىكند كه مروان سب أمير المؤمنين عليه السلام كرد، و خبر به حسين عليه السلام رسيد آن جناب در غضب شد گفت: يابن الزرقاء ويابن آكلة القمل انت الواقع في علي (4).

وابو مخنف در حديث اخذ بيعت نقل كرده كه سيد الشهداء فرمود يابن الزرقاء انت تقتلنى كذبت يابن اللخناء (5).

و از اين فقرات معلوم مىشود كه مادر حكم كمالات ديگر هم - از قبيل دباغت اديم، واكل قمل، ولخناء بودن كه بمعنى كنيز بد بوى بى نظافت باشد - داشت،

ص: 320


1- كامل ابن اثير 4 / 194 ط بيروت.
2- ملهوف 17 - 18 وبحار الانوار 44 / 325.
3- كافى 6 / 19 باب الاسماء والكنى الرقم (7) وبحار الانوار 44 / 211.
4- تفسير فرات 90 وبحار الانوار: 44 / 211.
5- انت تأمر بقتلى ابو مخنف ص 12 ط انتشارات اعلمى طهران.

و احتمال دارد بعض صفات راجع به مادر مروان باشد كه ظاهر عطف در روايت (فرات بن ابراهيم) است، و نجابت مروان به اين سبب بيشتر مىشود.

و بعض توهم كرده اند كه زرقاء وصف است و اسم شخص معينى نيست، و اين غلط است، چه مطلع بر سير و تواريخ شكى در اين مسألة ندارد، و عدم تعرض مجلسى طاب ضريحه در بيانات (بحار) شرح زرقا را شاهد طرفى نمىشود، اگر موجب توجه اشكالى كه اخلال به اين امر مهم باشد بر مؤلف نشود.

بالجمله مروان با پدرش در طائف بماند تا پيغمبر صلى االلّه عليه وآله از دنيا به رفت عثمان به ملاحظه قرابت و امور ديگر در نزد ابوبكر شفاعت او كرد قبول نشد، چون كار با عمر شد هم شفاعت كرد قبول نشد، چون خود بر مسند حكم رانى مستقر شد حكم و مروان را با كسان ايشان به مدينه رد كرد، و مخالفت صريح با امر رسول خداى نمود، و اين از اعظم مطاعن او شد، بر صحابه و مسلمين ديدار حكم و مروان گران آمد، و به تلافى رد حكم امر به اخراج ابوذر كرد، و صد هزار درهم از في ء مسلمين بوى عطاء كرد، و خمس افريقيه را كه موافق نقل جماعتى صد هزار دينار بود و همه مسلمين در او شريك بودند به اعتقاد خودشان در يك مجلس به مروان به داد وفدك را تيول (1) وى كرد، و خراج بازار مدينه را كه رسول خداى صدقه مسلمين كرده بود بروايت ابن قتيبة در (معارف) به حارث بن الحكم داد، و هم مروان را به وزارت و كتابت سر خود اختيار كرد، و او در ايام خلافت عثمان احداث عظيمه وفتن موحشه، وبدع غريبه بر طبق اهواء باطله پديد آورد و آخر الامر سبب قتل او شد.

بعقيده اهل سنت كه نوشتن كاغذ قتل محمد بن ابى بكر را - كه به خاتم عثمان

ص: 321


1- ملك و آب و زمينى كه دولت يا پادشاه به كسى واگذار كند كه از درآمد او زندگانى كند.

بود، و به دست غلام خاص و بر مركب مخصوص او سوار بود باسم عبد االلّه بن ابى سرح والى مصر - به مروان نسبت دهند، و گويند عثمان بري بود از اين امر باطل چنانچه در محل خودش مسطور است، و مروان در جنگ جمل همراه عايشه بود، و در آن جنگ طلحه را تيرى زد كه جان داد، و بعد از فتح اسير شد و حسنين عليهما السلام را شفيع كرد و أمير المؤمنين عليه السلام او را رها كرد، عرض كردند بيعت بگير از او، فرمود مگر بيعت نكرد با من بعد از قتل عثمان، مرا حاجت به بيعت او نيست، انها كف يهودية لو بايعنى بكفه غدر بسبته (1) اما ان له امرة كلعقة الكلب انفه، وهو ابو الاكبش الاربعة، وستلقى الامة منه و من ولده يوما احمرا (2).

فرمود همانا دست او دست يهودى است، چه يهود بغدر معروفند، اگر بدست بيعت كند بسبه خود غدر كند، و مر او را امارتى است مختصر وبيقدر، چنانچه سگى بينى خود را بليسد، و امت را از او و اولاًد او روزى سخت شديد خواهد دست داد.

و از آن پس ملحق به معاويه شد، و در شحناء وبغضا امير المؤمنين به حكم خبث مولد و سوء عقيدت جد و جهد نمود، و بعد از وفات أمير المؤمنين دو مرتبه حكومت مدينه يافت، و به روايتى كه جمعى از مورخين اختيار كردند عبد الرحمن ابن الحكم در ولايت او بر مدينه اين شعر بگفت:

فوااللّه ما ادرى واني لسائل *** حليلة مضروب القفاكيف يصنع

لحا االلّه قوما امروا خيط باطل *** على الناس يعطى ما يشاء ويمنع

و برخى گفته اند كه اين شعر را در خلافت او گفته، و مروان را از آن روى

ص: 322


1- السبة: الاسب، ومنه السب اى ذكر السبه فاستعمل في كل ذكر بقبيح توسعا (منه).
2- نهج البلاغة صبحى صالح 107 الرقم 33.

خيط باطل لقب دادند كه بلند بود و مضطرب القامة، وخيط باطل بحسب لغت كنايه از هباء مبثوث در شمس است، و از لعاب شمس كه شعاع ممدود و خط شعاعى باشد، و از تار عنكبوت كه او را مخاط الشيطان نيز مىگويند، و هر وقت كه در جائى امارت ميافت در تشييع سب أمير المؤمنين عليه السلام مجد و مصر بود، چنانچه ابن اثير مىگويد: كه در هر جمعه بر منبر رسول بالا مىرفت، و در محضر مهاجرين وانصار مبالغه در سب أمير المؤمنين عليه السلام مىكرد، و بعد از هلاك يزيد در شام خليفتى يافت، و نه ماه حكمرانى كرد، و در سنه پنجاه و شش هجرى ملحق به اسلاف اجلاف خود شد، و اخبار در لعن او از طريق اهل حق و اهل سنت بسيار است ما دو سه حديث از طريق اهل سنت از كتب معتمده ايشان به جهت اتمام حجت ايراد مىكنيم:

ابن اثير در (اسد الغابة) وابن ابى الحديد از (استيعاب) ابن عبد البر در ذيل اين شعر - كه عبد الرحمن بن حسان بن ثابت در هجو مروان گفته و اشاره بجنون وارتعاش حكم كرده:

ان اللعين اباك فارم عظامه *** ان ترم ترم مخلجا مجنونا

يمشى خميص البطن من عمل التقى *** ويظل من عمل الخبيث بطيناً

روايت كرده اند كه عايشه به مروان گفت: شهادت مىدهم كه رسول خداى لعن كرد پدرت را در حالتى كه تو در صلب او بودى.

و در (تاريخ الخلفا) ى سيوطى از بخارى و نسائى وابن ابى حاتم در تفسيرش و در تفسير فخر رازى اين حديث نقل شده، و بعد از او هست كه عايشه گفته: " وانت بعض من لعنه االلّه " وتقريب او اينست كه مروان جزء حكم بود در حال لعن پس ملعون خواهد بود.

و از (در المنثور) سيوطى نقل شده كه عبيد بن حميد، و نسائى، وابن منذر،

ص: 323

و حاكم، وابن مردويه با شهادت به صحت از محمد بن زياد نقل كرده اند كه عايشه گفته: " رسول االلّه لعن ابا مروان و مروان في صلبه، فمروان فضض من لعنة االلّه ".

وابن اثير در (نهاية) مىگويد: ومنه حديث عايشه لمروان ان النبى لعن اباك وانت فضض من لعنة االلّه اى قطعة وطائفة منها، ورواه بعضهم فظاظة بظائين من الفظيظ ماء الكرش وانكره الخطابى، وقال الزمخشرى افتظظت الكرش اذا اعتصرت ماءها كانه عصارة من اللعنة او فعالة من الفظيظ: ماء الفحل: اى نطفة من اللعنة (1).

وفيروز آبادى در (قاموس) ميگويد: الفضض محركة كل متفرق منتشر، ومنه قول عايشة لمروان فانت فضض من لعنة االلّه، وروى فضض كعنق وغراب اى قطعة منها.

ودر (حيوة الحيوان) و (تاريخ خميس) از حاكم در (مستدرك) نقل كرده اند كه عبد الرحمن بن عوف گفته: هيچ مولودى متولد نمىشد مگر اينكه مى آورند او را در نزد رسول خداى تا دعا كند براى او، مروان را آوردند نزد آن حضرت فقال: هو الوزغ الملعون بن الملعون او چلپاسه پسر چلپاسه، وملعون پسر ملعون است، آنگاه حاكم گفته كه اين حديث صحيح الاسناد است.

و مناسب اين روايتى است كه ثقة الاسلام در (كافى) ايراد فرموده مسندا از صادق آل محمد عليهم السلام كه عبد االلّه بن طلحه مىگويد سؤال كردم از آن جناب از حكم وزغ فرمود: رجس است، و هر گاه او را بكشى غسل كن، همانا پدرم در حجر نشسته بود و با وى مردى بود كه حديث مىكرد او را، ناگاه وزغى زبان خود را متحرك كرد، با آن مرد فرمود: مىدانى اين وزغ چه مىگويد؟ عرض كرد: علم ندارم به كلام او، فرمود: مىگويد وااللّه اگر عثمان را ببدى ياد كنى هر آينه على را سب خواهم كرد هميشه تا از اينجا برخيزى، آنگاه فرمود: پدرم گفت:

ص: 324


1- نهاية ذيل لغت فضض ج 3 / 454، كامل ابن اثير 3 / 507 ط بيروت.

نمى ميرد از بنى اميه ميتى مگر اينكه مسخ مىشود به وزغ (1).

چه از اين خبر معلوم مىشود كه وزغ را با بنى اميه سنخيت و اتحادى است كه در طريقه مودت عثمان و عداوت با امير المؤمنين عليه السلام موافق با ايشان است و اموات ايشان مسخ به صورت او مىشوند و از اين جهت پيغمبر صلى االلّه عليه وآله و سلم حكم و مروان را وزغ لقب داد.

و تصريح به اين مناسبت شده در حديثى كه در (كافى) از عبد الرحمن بن ابى عبد االلّه نقل مىكند كه مىگويد شنيدم از ابو عبد االلّه كه فرمود بيرون آمد رسول خداى از حجره خود در حالى كه مروان و پدرش استماع حديث او و استراق سمع مىكردند، فقال له: الوزغ بن الوزغ، قال ابو عبد االلّه: فمن يومئذ ترون ان الوزغ يستمع الحديث (2).

و از آن روز مى بينيد كه گويا وزغ گوش مىدهد حديث را، و از اين خبر شريف معلوم مىشود كه حقيقت مروان و وزغ يكى بود، و اختلاف در صورت بود، پيغمبر مطلع بر حقايق اشياء و مشرف بر ماهيات موجودات خبر از اين داد، و شاهد صدق موافقت مروان و وزغ است در اين صفت محسوسه كه استراق سمع باشد، و بعضى گمان كرده اند سبب طرد مروان اين واقعه بود:

فخر رازى گويد پيغمبر صلى االلّه عليه وآله در خواب ديد اولاًد مروان بر منبر او بالا مىروند و خواب خود را براى ابوبكر وعمر نقل كرد و با ايشان در خانه خود خلوت كرده بود چون بر خواستند شنيد كه حكم خواب را نقل مىكند، و پيغمبر عمر را متهم كرد در افشاء سر خود، چون معلوم شد كه حكم گوش داده بود او را طرد كرد، از اينجا معلوم مىشود يا پيغمبر العياذ بااللّه مرد مؤمن صادق العقيده را متهم مىساخت،

ص: 325


1- روضۀ كافى 8 / 232 حديث 305.
2- روضۀ كافى: 8 / 238 حديث 323.

و معرض تهمت وسوء ظن مىكرد، يا عمر امين و مؤمن نبود و از اهل نفاق ومظنه افشاى سر رسول خداى بود، اگر فخر رازى احتمال اول را قبول كند يا بى االلّه ذلك والمؤمنون، و اگر ثانى را اختيار كند فنعم الوفاق والحمد اللّه.

بالجملة حكم به اين لقب كه وزغ باشد معروف بوده چنانچه ابوالفرج اصفهانى كه خود مروانى است در (اغانى) در ذيل قصه وفود مروان بر معاويه بعد از عزل از ولايت مدينه و مكالماتى كه بين ايشان ترديد شد مىگويد معاويه برآشفت و گفت يابن الوزغ لست هناك، مروان گفت چنين است كه گفتم، و من اكنون پدر ده نفرم و برادر ده نفر، وعم ده نفر، و نزديك است عده كامل شود يعنى چهل نفر.

وابو الفرج گويد اين اشاره به حديث نبوى است " اذا بلغ بنوا ابى العاص اربعين رجلا اتخذوا مال االلّه دولا وعباد االلّه خولا " و اولاًد ابى العاص منتظر اين وقت بودند، و هم در آخر حكايت از معاويه اين حديث را نقل مىكند كه احنف از او پرسيد چرا چندين تحمل از مروان كردى؟ و كلام مروان اشاره بچه بود؟ وى اين حديث را روايت كرد وقال: فوااللّه لقد تلقاها مروان من عين صافية.

ودر (نهاية) در ماده " دخل " ميگويد: الدخل: العيب والعناد والغش ومنه حديث ابى هريرة: اذا بلغ بنوا ابى العاص ثلثين كان دين االلّه دخلا وعباد االلّه خولا، وحقيقته ان يدخلوا في الدين امورا لم تجريها السنة.

و در " خول " مىگويد: الخول: حشم الرجل واتباعه، ومنه حديث ابى هريرة كان عباد االلّه خولا اى خدما وعبيدا يعنى انهم يستخدمونهم ويستعبدونهم.

بالجملة در (حيوة الحيوان) از مستدرك حاكم حديث مىكند كه از عمرو بن مرة جهنى كه صحابى است روايت كرده كه حكم بن ابى العاص استيذان دخول بر حضرت رسالت كرد فرمود اذن دهيد مر او را، بر او باد و بر هر كه از صلب او بيرون آيد لعنت خداى مگر مؤمن از ايشان، و كمند مؤمنين ايشان، در دنيا ترفه

ص: 326

و تنعم كنند، و در آخرت ضايع باشند، صاحب مكرر و خديعتند، در دنيا عطا مىشوند، و در آخرت نصيبى ندارند.

وابن اثير در (كامل) (1) مىگويد كه اخبار در لعن او بسيار است ولى در سند او بحث است، و بعد از تصحيح حاكم و روايت جمعى كه در كلام سيوطى شنيدى و نقل او خود بنفسه در (اسد الغابه) با شهادت بتعدد طرق، مجالى براى مناقشه او نمى ماند.

و از عجايبى كه هوش از سر مرد عاقل مىبرد اينست كه مثل مروان كه پيغمبر پدرش را طرد كرد، و خود عمرى به عداوت اهل بيت رسالت گذراند، وسب أمير المؤمنين و حسنين عليهم السلام را تجويز و تشييع مىكرد، و بر منبر رسول هر روز جمعه در خطبه مواظبت داشت، و پيغمبر او را لعن كرد و وزغ لقب داد و أمير المؤمنين عليه السلام فرمود دست او دست يهودى است، و او طلحه را كه به اعتقاد اهل سنت صحابى و از عشره مبشره است تير زد و بكشت، و روى با ابان بن عثمان كرد و گفت يكى از قتله پدرت را كشتم، با اين همه عيوب و مساوى عادل مىدانند، و از او اخذ حكم مىكنند و در (صحيح بخارى) و (صحيح مسلم) كه اصح كتب بعد از كتاب االلّه مىدانند از او حديث نقل مىكنند، و در (كشف الظنون) است كه اجماع كردند بر عدالت جميع رجال صحيحين.

و از معروفات محدثين اهل سنت است من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة از اين جهت ابن اثير در (كامل) استدلال بر عدالت مروان كرده بروايت (بخارى) و به اينكه حسنين عليهما السلام با او نماز مىكردند و اعاده نمىكردند، يا للعجب بيشرمى به كجا رسيده كه گمان مىكنند حسنين عليهما السلام با مروان نماز مىكردند و اعاده نمىكردند، و از اينجا اثبات عدالت مى خواهند كنند.

ص: 327


1- كامل ابن اثير 4 / 193 ط بيروت.

و اين استدلال بر طريقه خودشان هم واهيست، چه عدالت در امام جماعت در مذهب اهل سنت شرط نيست، بلكه در (شرح عقايد نسفيه) نظير همين كار را شاهد گرفته، و گفته دليل بر مدعى نماز كردن ائمه دين است با خلفا با ظهور جور، و انتشار فجور از ايشان، از اينجا معلوم مىشود كه اين طايفه كه از اهل بيت اعراض كردند بچه گونه از مردم متمسك شدند و از كه اخذ احكام كردند، و حال صحاح ايشان هم معلوم شد كه رجال آنها مثل مروان وعبد الملك ومغيرة بن شعبة ومعاويه وعمرو بن عاص واتراب ايشان كه همه حرام زاده، و همه بشهادت رسول خداى كافر و منافق و ملعون بودند، چه ميزان همه اين امور علي عليه السلام است، و از متواترات است كه پيغمبر فرمود " يا على لا يبغضك الا منافق ولا يحبك الا مؤمن " (1).

و عمده اين است كه ضعف دين و فساد مبناى ايشان را بتوفيق خداى تعالى از كتب خود ايشان ثابت مىكنيم و معنى " انهم لهم المنصورون (173) وان جندنا لهم الغالبون " (174 / 37) واضح ومبين و معلوم ومبرهن مىشود.

والحمد اللّه على وضوح الحجة.

لعن بر آل مروان شامل مروان ميشود

فايدة

مروان خود يقينا مشمول لعن در اين دعا هست، و اولاًد او نيز داخلند، و وجوه اولاًد او چهار نفرند: عبد الملك كه به او مكنى بود و خليفتى روى زمين يافت، وعبد العزيز كه والى مصر شد، و محمد كه ولايت جزيره يافت، و بشر كه حكمران عراقين بود، واكبش اربعه در كلام علي عليه السلام را ابن ابى الحديد اشاره به اينها گرفته، واشهر واظهر آنست كه اشاره به اولاًد عبد الملك باشد كه همه خليفه شدند، و روزگار امت در عهد ايشان سياه و حالشان تباه شد، كه وليد، و سليمان، و يزيد،

ص: 328


1- تفصيل اين حديث در احقاق الحق 7 / 187....

و هشام باشند (1). و اتفاق نيفتاده كه چهار برادر جز ايشان خلافت كرده باشند، و ساير خلفاى بنى مروان چه آنان كه در مشرق خلافت كردند كه اولشان عبد الملك و آخرشان مروان حمار باشد، چه آنان كه در اندلس و ناحيه مغرب خلافت داشتند كه اولشان عبد الرحمن بن معاويه بن هشام بن عبد الملك است، و آخرشان هشام بن محمد ملقب به معتمد بااللّه است داخل در عنوان آل مروان هستند، و ظاهر حال همه رضاى به افعال اسلاف خودشان و دعوى استحقاق خلافت بوده، و همين قدر در استحقاق لعن و وجوب تبرى كفايت است (2).

(ولعن االلّه بنى امية قاطبة)

ج - ولعنت كناد خداى بنى اميه را يكسره.

ش - قاطبة حال است چنانچه در جميعاً گذشت، و معنى او جميع است، و اسم است، چنانچه در (صحاح) آورده، و از عبارت (اساس) معلوم مىشود كه مجاز است.

أمية كيست؟

واميه: بنابر مشهور پسر عبد شمس بن عبد مناف است، وبنى اميه دو فرقه اند:

يكى اعياص كه ابو العاص، وعاص، وابو العيص، وعيص، و اولاًد ايشان باشند، و ديگرى عنابس كه اولاًد حرب بن اميه باشند، چه اسم حرب عنبسه بود، و اخبار در لعن بنى اميه وذم ايشان از طريق فريقين بيش از حد احصاء است، و تعداد آنها خارج از طور اين مختصر است، و ما خبرى چند از كتب اهل سنت ايراد مىكنيم - كه انصار و اشياع ايشانند، و ايشان را خلفاى رسول و امراى مؤمنين و ائمه

ص: 329


1- 1 - وليد بن عبد الملك 2 - سليمان بن عبد الملك 3 - يزيد بن عبد الملك 4 - هشام بن عبد الملك.
2- قال الحسن بن على عليهما السلام: اما انت يا مروان فلست انا سببتك ولا سببت أباك و لكن االلّه عز وجل لعنك ولعن اباك و اهل بيتك وذريتك و ما خرج من صلب ابيك الى يوم القيامة على لسان نبيه محمد... (الاحتجاج 150).

امت، و اولى الامر، و واجب الاطاعه مىدانند - تا اتمام حجت و قطع عذر بر ايشان شود، و از باب تيمن و تبرك خبرى چند از طريق اهل بيت عليهم السلام نيز درج مىكنيم تا مايه انشراح صدور وانبساط قلوب باشد، و اولاًتر آنكه اولاً آياتى چند از قرآن مجيد كه تصريح بلعن وذم ايشان در آنها شده ايراد نمائيم، آنگاه بذكر اخبار فريقين بپردازيم:

از جمله اين آيت مبارك است " و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس والشجرة المعلونة في القرآن ونخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا " (60 / 17) خلاصه معنى چنان است كه ما قرار نداديم خوابى كه تو ديدى مگر امتحان مردم، و هم چنين شجره ملعونه در قرآن را، ومىترسانيم ما ايشان را، و زياد نمىكند ايشان را يعنى فايده نمى بخشد براى ايشان مگر طغيان بزرگ.

فخر رازى در تفسير كبير مىگويد: سعيد بن المسيب روايت كرده كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله در خواب ديد كه بنى اميه بر منبر او جست و خيز مىكنند چنانچه بوزينه جست و خيز مىكند، پس محزون كرد او را اين كار.

و هم در آن تفسير است كه ابن عباس رضى االلّه عنهما گفته شجره ملعونة در قرآن مراد به او بنى امية اند، حكم بن ابى العاص و اولاًد ايشان، و كلام او در قصه اين رؤيا، و اتهام عمر، و الزام طريفى كه بمدد الهى و فضل ائمه اطهار ايراد كرديم، در احوال مروان گذشت (1).

تفسير نيشابوري در تفسير آية و بيان شجره ملعونه

و نيشابورى در تفسير خود از ابن عباس روايت كرده كه شجره ملعونه بنى اميه اند.

و بيضاوى مىگويد كه قولى چنين است كه رسول صلى االلّه عليه وآله قومى از بنى اميه را ديد كه بر منبر او بالا مىروند، و جست و خيز مىكنند چنان كه بوزينه، فرمود اين حظ ايشان است در دنيا كه به جزاى اسلام ظاهرى به ايشان داده مىشود، كنايه از

ص: 330


1- ص 325.

آنكه در آخرت نصيبى ندارند.

و قريب به اين كلام در (كشاف) است با نسبت بروايت.

و در (بحار) از (عمده) ابن بطريق از (تفسير ثعلبى) به دو طريق اين حديث را روايت كرده (1).

وابن ابى الحديد از (امالى) ابو جعفر محمد بن حبيب آورده در ذيل حديثى مبسوط كه عمر از كعب پرسيد در اخبار شما آمده كه خليفتى از آن كيست؟ گفت بعد از پيغمبر و دو نفر از اصحابش به دشمنان او رسد كه با ايشان جنگ كرد، و ايشان با او جنگ كردند، عمر گفت: انا اللّه وانا اليه راجعون، و روى بابن عباس آورد و گفت شنيدم از رسول خداى شبيه اين كلام، شنيدمش كه مىگفت " ليصعدن بنو امية على منبري ولقد رأيتهم في منامي ينزون عليه نزو القردة، وفيهم انزل " وما جعلنا... " الاية.

و در منشورى كه معتضد بااللّه عباسى نوشت و امر كرد كه در بلاد بخوانند - كه ما انشاء االلّه در ذيل احوال بنى اميه او را بعينه مىنويسيم - مىگويد آنگاه خداى قرآنى در شأن ايشان فرستاد، و فرمود: " والشجرة الملعونة في القرآن.. " ولا خلاف بين احد انه تعالى يريد بنى اميه.

يعنى احدى خلاف نكرده كه مراد بنى امية است.

رسالۀ مفاخره بنى هاشم و بنى أميه بيان مىكند...

و در رسالۀ مفاخره بنى هاشم وبنى اميه - كه تصنيف جاحظ است - مذكور است كه بنى هاشم را عقيده آنست كه شجره ملعونه بنى اميه هستند، و ناچار بنى هاشم قاطبة تا حديث صحيح نداشته باشند چنين گمان نكنند.

و هم در آن رساله است - ولى ممزوج است به كلام ابن ابى الحديد، و خصوص اين فقره اظهر آنست كه كلام جاحظ باشد، و اگر هم نباشد كلام ابن ابى الحديد

ص: 331


1- بحار الانوار: 8 / 359 ط افست.

است - كه مىگويد جميع مفسرين چنين گفته اند، و در اين باب اخبار كثيره روايت كرده اند، وشما يعنى بنى اميه قدرت بر انكار او نداريد.

و از اينجا معلوم مىشود كه مثل بيضاوى كه اين روايت را تعبير به قيل مىكند از غايت تعصب است، و بسى روشن است كه شجره ملعونه را تأويل بزقوم كردن از انحراف و بى امانتى است.

و در اخبار اهل بيت عليهم السلام اين تفسير قطعى الصدور است، چه در (تفسير على بن ابراهيم) و (تفسير مجمع البيان) و در (بحار) و (صافى) از تفسير (عياشى) بطرق متعدده والفاظ متقاربه روايت شده، و در بعض آنها الحاق تيم وعدى شده.

چنانچه در (تفسير صافى) مذكور است.

و از محاسن اين تفسير وبدايع اين تأويل جمله " فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا " است چه محتمل است يزيد اسم باشد و حمل طغيان بر او به مبالغه است، و به دعوى اينكه او چندان طاغى است كه گوئى از افراد حقيقت طغيان شده، و ذكر خصوص او به جهت انكار عظيم و گناه بزرگ وداهيه هايله است كه در وقعه طف از او سر زد.

و از جمله آياتى كه مأول به بنى اميه شده است اين آيت مباركه است:

2 - " الذين بدلوا نعمة االلّه كفرا و أحلوا قومهم دار البوار... "

" الذين بدلوا نعمة االلّه كفرا واحلوا قومهم دار البوار - (27) - جهنم يصلونها وبئس القرار " (28 / 14) چنانچه از (عمده) ابن بطريق رضى االلّه عنه در (بحار) نقل مىكند كه او از تفسير (ثعلبى) روايت كرده مىگويد كه عمر بن الخطاب گفت:

هما الافخران من قريش بنو المغيرة وبنو اميه (1).

اما بنى المغيره كفايت شديد از شر ايشان در يوم بدر، و اما بنو اميه مهلت داده شدند تا روزى.

ص: 332


1- بحار الانوار: 8 / 360 ط افست - هما الافخران اثبات الهداة 2 / 388 عن الواحدى في الوسيط.

و از تفسير (عياشى) اين حديث از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده، ولى بدون تقسيم مذكور (1).

و هر دو آيه را در مقدمه (صحيفه كامله) به تفصيل مذكور روايت مىكند.

و مراد بنعمة االلّه در اين آيه امام عليه السلام است، چه جميع ما سوى االلّه به بركات وجود ايشان خلق شده، پس هر خيرى به هر كس رسيد، و هر انتفاعى از هر چه يابد بواسطه علي و اولاًدش عليهم السلام است، و نعمت حقيقيه ايشانند كه بنى كفران كردند، و تبديل نعمت خداى نمودند، و قوم خود را در دار البوار، وبئس القرار جاى دادند.

و موافق اينست اخبارى كه از صادقين عليهما السلام در تفسير آيه كريمه " ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم " (8 / 102) در (صافى) روايت كرده عن (العياشى) عن الصادق عليه السلام انه سئل ابو حنيفه عن هذه الاية، فقال له: ما النعيم عندك يا نعمان؟ قال: القوت من الطعام والماء البارد، فقال: لئن اوقفك االلّه يوم القيامة بين يديه حتى يسئلك عن كل اكلة اكلتها او شربة شربتها ليطولن وقوفك بين يديه، قال: فما النعيم جعلت فداك؟ قال: نحن اهل البيت النعيم الذى انعم االلّه بنا على العباد، وبنا ائتلفوا بعد ان كانوا مختلفين، وبنا الف االلّه بين قلوبهم وجعلهم اخوانا بعد ان كانوا اعداء، وبنا هديهم االلّه الى الاسلام، وهو (هى) النعمة التى لا تنقطع وااللّه سائلهم عن حق النعيم الذى انعم االلّه به عليهم، وهو النبي صلى االلّه عليه وآله وعترته (2).

وفي رواية انه صلى االلّه عليه وآله قال له: بلغنى انك تفسر النعيم في هذه الاية بالطعام الطيب والماء البارد في اليوم الصايف؟ قال: نعم، قال: لو دعاك رجل واطعمك طعاما طيبا وسقاك ماءا باردا، ثم امتن عليك به الى ما كنت تنسبه؟ قال: الى البخل،

ص: 333


1- بحار الانوار: 8 / 35 ط افست.
2- تفسير برهان 4 / 503 بحار الانوار: 24 / 49 ط لبنان.

قال: افتبخل االلّه تعالى؟ قال: فما هو؟ قال: حبنا اهل البيت (1).

وفي (العيون) عن الرضا قال في الدنيا نعيم حقيقى فقال له بعض الفقهاء ممن حضره فيقول االلّه تعالى " ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم " اما هذا النعيم في الدنيا هو الماء البارد؟ فقال له الرضا عليه السلام وعلا صوته كذا فسرتموه وجعلتموه على ضروب، فقالت طائفة هو الماء البارد، وقال غيرهم: هو الطعام الطيب، وقال آخرون: هو طيب النوم، ولقد حدثنى ابن عن ابيه ابيعبد االلّه عليه السلام ان اقوالكم هذه ذكرت عنده في قول االلّه عز وجل " ولتسئلن يومئذ عن النعيم " فغضب وقال: ان االلّه عز وجل لا يسئل عباده عما تفضل عليهم به ولا يمن (يمتن) بذلك عليهم، والامتنان بالانعام مستقبح من المخلوقين فكيف يضاف الى الخالق عز وجل ما لا يرضى المخلوقين (به المخلوقين - المصدر)، ولكن النعيم حبنا اهل البيت وموالاتنا، يسئل االلّه عنه بعد التوحيد والنبوة لان العبد اذا وفى بذلك اداه الى نعيم الجنة الذى لا يزول (2).

وفى (الكافى) عن الصادق في هذه الاية قال ان االلّه عز وجل اعز واكرم ان يطعمكم طعاما فيسوغكموه ثم يسئلكم عنه، ولكن يسئلكم عما انعم عليكم بمحمد وآل محمد (3).

وفي رواية عن الباقر عليه السلام انما يسئلكم عما انتم عليه من الحق (4).

وفي (المحاسن) عن الصادق قال: ثلثة لا يحاسب العبد المؤمن عليهن: اطعام يأكله، وثوب يلبسه، وزوجة صالحة تعاونه، ويحصن بها فرجه.

ص: 334


1- تفسير صافى 5 / 370 بحار الانوار: 10 / 320 ط لبنان.
2- العيون باب 35 حديث 8 ج 2 / 129.
3- كافى ج 6 / 280 باب 33 - اطعمة - رقم (3).
4- كافى ج 6 / 280 رقم (5) باب 33، تهذيب 7 / 401 باب 34 حديث 8 مثله.

وفي رواية قال: ان االلّه اكرم من ان يسئل مؤمنا عن اكله وشربه (1).

بالجمله و از آياتى كه در ذم بنى اميه وارد شده سوره مباركه " انا انزلناه " است.

چه مراد از الف شهر دولت بنى امية است كه هزار ماه بود، و از بركات ليلة القدر محروم بودند، و خير اخروى يك شب قدر از خير دنيوى هزار ماه رياست بنى اميه بيشتر است، چنانچه فخر رازى در (تفسير كبير) و ابن اثير در (اسد الغابة) از حضرت امام حسن عليه السلام نقل مىكند كه رسول خداى در خواب ديد بنى اميه را كه پاى بر منبرش مىگذارند.

و مىگويد روايتى آمده كه فرمود: ديد جست و خيز مىكنند بر منبرش چون بوزينگان، وشاق شد بر آن جناب اين كار، پس خداى تعالى اين آيت فرستاد:

" انا انزلناه... " تا في " الف شهر " يعني ملك بنى اميه.

قاسم كه راوى حديث است مىگويد حساب كرديم ديديم ملك بنى اميه هزار ماه است، آنگاه رازى مىگويد: قاضى طعن در اين وجه زده، چه ايام بنى اميه ايام مذمومه بودند، و فضيلتى از براى شب قدر در ترجيح بر ايام بنى اميه نيست، و خود جواب مىدهد از قاضى كه چون ايام بنى اميه سعادات دنيويه داشتند از اين روى عظيم بودند، و شب قدر در سعادات دينيه بيش از آنست كه اين هزار ماه در سعادات دنيويه.

همين حديث به اختلاف يسيرى در (صحيح ترمذي) مذكور است در باب تفسير قرآن.

و مسعودى رحمه االلّه در (مروج الذهب) كه مقبول علماى عاميه و اصل جليل و ركن وثيق ايشان است مىگويد جميع ملك بنى اميه تا بيعت ابو العباس سفاح هزار ماه كامل بود نه زايد و نه ناقص، چه ايشان نود سال و يازده ماه و سيزده

ص: 335


1- المحاسن: 2 / 399 حديث 80، تفسير صافى: 5 / 371.

روز ملك داشتند، آنگاه مىگويد مردم خلاف كردند در تواريخ ايام ايشان، و تعويل و اعتماد بر آنست كه ما ذكر مىكنيم، و او صحيح است نزد اهل بحث ومعتنيان به تاريخ اين جهان، معاويه بيست سال، يزيد سه سال و هشت ماه و چهارده روز، معاويه بن يزيد يك ماه و يازده روز، مروان هشت ماه و پنج روز، عبد الملك بن مروان بيست و يك سال و يك ماه و بيست روز، وليد بن عبد الملك نه سال و هشت ماه و دو روز، سليمان بن عبد الملك دو سال و شش ماه و پانزده روز، عمر بن عبد العزيز بن مروان دو سال و پنج ماه و پنج روز، يزيد بن عبد الملك چهار سال و سيزده روز، هشام بن عبد الملك نوزده سال و نه ماه و نه روز، وليد بن يزيد بن عبد الملك يك سال و سه ماه، يزيد بن الوليد دو ماه و ده روز، مىگويد اسقاط كرديم ايام ابراهيم بن الوليد بن عبد الملك را (1) چنان كه ابراهيم بن المهدى را اسقاط كرديم از خلفاى بني عباس، و مروان بن محمد بن مروان پنج سال و دو ماه و ده روز تا بيعت سفاح واقع شد، و اين جمله نود سال و يازده ماه و سيزده روز مىشود، اضافه مىشود به اين مدت هشت ماهى كه مروان در آن مدت با بنى عباس مقاتله مىكرد تا كشته شد، پس ملك ايشان نود و يك سال و نه ماه و سيزده روز مىشود، نقص مىكنيم از او ايام خلافت امام حسن عليه السلام را كه پنج ماه و ده روز باشد، هم نقيصه مىكنيم از او ايام عبد االلّه بن الزبير لعنهما االلّه را تا وقتى كه كشته شد، و او هفت سال و دو ماه و سه روز بود، پس باقى بعد از كسر اين دو فقره هشتاد و سه سال و چهار ماه است كه هزار ماه تمام مىشود، آنگاه مىفرمايد، و قومى گفته اند كه تأويل قول خداى عز وجل " ليلة القدر خير من الف شهر " اينست كه ما گفتيم، تمام شد كلام مسعودى.

ص: 336


1- ابراهيم بن الوليد چهار ماه رياست داشت، و گاهى او را بخلافت مىخواندند و گاهى سلام بخلافت نمىكردند، تا مروان الحمار او را خلع كرد (منه رحمه االلّه).

و در اخبار اهل بيت عصمت اين معنى متكرر الورود و متكثر الوجود است، و در (كافى) و در (تفسير على بن ابراهيم) رضى االلّه عنهما منقول است كه مراد از " الف شهر " ايام ملك بنى اميه است كه در آنها ليلة القدر نيست (1)، و ظاهر اينست كه مراد آن باشد كه ثواب ليلة القدر به بنى اميه و اتباع ايشان داده نمىشود، چه كثيرى از اخبار فضل ليلة القدر در ايام ايشان وارد شده، و در اين اخبار ايام عثمان از ملك بنى اميه محسوب نشده اگر چه در عموم اخبار شجره ملعونه داخل، و آيات و اخبار ديگر او را شامل است، و آيات ديگر در مذمت بنى اميه در قرآن مجيد نازل شده، ولى چون من بنده غالباً در اين كتاب مبارك دوست دارم از اموريكه محل اتفاق فريقين است نقل كنم، چه اين زيارت شريفه مشتمل بر لباب عقايد شيعه از اصول تولى و فصول تبرى است، و البته نشر اخبار مخالفين در اين باب در الزام أدخل، و در قلوب اوقع است به همين قدر اكتفا كردم با ضيق مجال وقلت اسباب و كثرت مشاغل نظريه، وتعدد شواغل فكريه، اكنون يكى دو حديث علاوه بر آنچه در تفاسير آيات نقل شد از كتب ايشان برآورده مىنگارم.

ومثالب شهد المحب بنقصها *** والنقص ما شهدت به الاحباب

أ - در (حيوة الحيوان) و جز آن از (مستدرك) حاكم نقل شده كه مىگويد عن مسلم الربعى عن العلا عن ابيه عن ابى هريرة قال قال النبى صلى االلّه عليه وآله رأيت في منامي كان بنى الحكم بن ابى العاص ينزون على منبري كما ينزوا القردة، فما رأى النبي صلى االلّه عليه وآله مستجمعا ضاحكا حتى مات (2).

يعنى ابو هريرة گفت پيغمبر فرمود در خواب ديدم گويا اولاًد حكم بن ابى العاص مىجهند بر منبر من چنانچه بوزينه مى جهد، پس ديده نشد پيغمبر در مجمعى

ص: 337


1- تفسير برهان: 4 / 488 رقم 29.
2- حيوة الحيوان ذيل قردة ج 2 / 203.

كه بخندد تا وفات كرد.

آنگاه حاكم مىگويد كه صحيح الاسناد است بر شرط مسلم.

و دانستى كه در اخبار ديگر مطلق بنى اميه بودند كه شيخ ايشان ثالث بود، و دور نيست خواب پيغمبر متعدد باشد يا الحاق خصوص بنى مروان از تحريف رواة باشد در زمان معاويه به جهت اخراج آل حرب، ولن يصلح العطار ما افسد الدهر.

ب - آية االلّه العلامة - اجزل االلّه تشريفه واكرامه - در (نهج الحق) از صاحب كتاب (الهاويه) كه از علماى اهل سنت است روايت مىكند كه از ابن مسعود نقل كرده " لكل شئ آفة وآفة هذا الدين بنوا اميه " هر چيزى را آفتى است، وآفت اين دين بنى اميه است " (1).

ج - در (صحيح مسلم) روايت مىكند پيغمبر فرمود " هلاك امتى على يد هذا الحى " (2).

و اين خبر را بعد از ذكر خبرى نقل مىكند كه متضمن ذكر بنى اميه است، و نقل او قرينه مىشود بر اراده بنى اميه از " هذا الحى " و علماء چنين فهميده اند، از اين جهت ابن بطريق عليه الرحمة او را از اخبار مذمت بنى اميه شمرده چنانچه در (بحار) از او حكايت كرده، و خبر (بخارى) مؤيد و معين اين معنى است.

د - ابن حجر در رساله (تطهير اللسان) مىگويد بسند حسن روايت شده كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله فرمود " شر قبايل العرب بنو امية وبنو حنيفه وثقيف " (3).

ه - هم ابن حجر در آن رساله آورده كه در حديث صحيح است كه حاكم

ص: 338


1- نهج الحق وكشف الصدق ص 312 ط لبنان، كنز العمال 6 / 91، تطهير الجنان واللسان 143 المطبوع في هامش الصواعق.
2- صحيح مسلم ج 4 كتاب فتن ص 2236 رقم 2917.
3- تطهير اللسان ص 143 وص 144 المطبوع في هامش الصواعق المحرقة.

گفته به شرط شيخين است كان ابغض الاحياء او الناس الى رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله بنو امية (1) و بخارى در صحيح خود عنوان مىكند باب قول النبى صلى االلّه عليه وآله هلاك امتى على اغيلمة سفهاء:

حدثنا موسى بن اسماعيل، حدثنا عمرو بن يحيى بن سعيد بن عمرو بن سعيد قال: اخبرنى جدى قال: كنت جالسا مع ابى هريرة في مسجد النبي صلى االلّه عليه وآله بالمدينة ومعنا مروان قال ابو هريرة سمعت الصادق المصدوق يقول هلكة امتي على يدى غلمة من قريش، فقال مروان لعنة االلّه عليهم غلمة؟ فقال ابو هريرة: لو شئت ان اقول بنى فلان وبنى فلان لفعلت، فكنت اخرج مع جدي الى بنى مروان حين ملكوا بالشام فاذا رآهم غلمانا احداثا، قال لنا: عسى هؤلاء ان يكونوا منهم قلنا انت اعلم (2).

خلاصه آنكه ابو هريره گفته از پيغمبر صلى االلّه عليه وآله شنيدم كه فرمود هلاك امت من بر دست جوانانى است از قريش، مروان گفت لعنت باد بر آن جوانان، ابو هريرة گفت اگر خواهم بگويم بنى فلان و بنى فلانند مىگويم، كنايه از اين كه بنى حرب و بنى مروانند، عمرو بن يحيى كه راوى حديث است مىگويد با جدم كه سعيد بن عمرو باشد بجانب بنى مروان در شام مىرفتيم، و چون آنان را جوان نورس مىديديم مىگفت شايد اينها از ايشان باشند، مىگفتم تو داناترى.

و از اينجا معلوم مىشود كه ابو هريرة روايت كرده هلاك امت بر دست بنى مروان است كه شعبه اى از بنى اميه هستند، و از عنوانى كه باب را مترجم به او كرده معلوم مىشود كه پيغمبر صلى االلّه عليه وآله اين طايفه را سفهاء خوانده، و چنين است،

ص: 339


1- المصدر السابق.
2- بخارى 2 / جزء 4 باب المناقب ص 242 باب علامة النبوة في الاسلام.

چه دين به دنيا فروختند، پيروى معازف (1) وملاعب كردند، مثل وليد فاسق كه چنانچه در (تاريخ خميس) است يك روز به خانه درآمد و ديد دخترش را با دايه اش نشسته بر زانوى بنشست و ازاله بكارت وى كرد، دايه او گفت دين مجوس را پيشه كردى؟ اين شعر را بخواند:

من راقب الناس مات هما *** وفاز باللذة الجسور (2)

وابن ابى الحديد در طى اخبار حمقاى عرب نقل مىكند كه يك روز سليمان بن يزيد بن عبد الملك كه برادر وليد باشد در مجلسى گفت خداى لعنت كند برادرم وليد را كه همانا فاجر بود، و مرا تكليف به فاحشه كرد يعنى اراده لواط بوى كرد كسى از خويشان وى با وى گفت ساكت باش به خداى سوگند كه اگر او قصد كرده باشد همانا كرده است (3)، و اجمال اين خبر را جلال سيوطى در (تاريخ) خود ذكر كرده (4).

و در غالب كتب اهل سنت مذكور است كه يك شب مؤذن اذان صبح گفت و وليد برخواست و شراب خورد، و جاريه هم مست بود با وى درآويخت و وى را به سپوخت (5) و قسم ياد كرد كه با مردم نماز نكند جز او پس لباس خود را بوى پوشانيد، و آن جاريه را مست با آلايش جنابت و منى به مسجد فرستاد با مردم نماز گذاشت (6).

ص: 340


1- معازف: آلات موسيقى را گويند.
2- تاريخ خميس: 2 / 320 بيروت
3- ابن ابى الحديد: 18 / 163 ط بيروت.
4- تاريخ الخلفاء 251 مطبعة سعادت بمصر.
5- سپوختن - مصدر بكسر اول وضم دوم: فرو كردن چيزى را به زور در چيز ديگر، و سپوخت ماضى او است.
6- تاريخ خميس: 2 / 320 بيروت.

و هم در (تاريخ خميس) و جز اوست كه عزيمت سفر حج كرد و اراده كرد بر بام كعبه تجرع كؤس عقار ونيل لذت بوس و كنار كند (1).

و در اكثر كتب مذكور است، از آن جمله (ادب الدين والدنيا) كه از مؤلفات ماوردى است بلكه از متواترات است كه يك روز به قرآن تفأل كرد اين آيه آمد " واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد " (15 / ابراهيم 14) قرآن را بر هم گذاشت، و چندان كتاب خداى را تير زد كه پاره پاره شد، و اين شعر بخواند:

تهددنى بجبار عنيد *** فها انا ذاك جبار عنيد

اذا ما جئت ربك يوم حشر *** فقل يا رب مزقنى الوليد (2)

و در (حيوة الحيوان) و جز او است كه در باغ خود مصنعى يعنى حوضى ساخته بود پر از شراب و هر وقت راغب شهوات مىشد خود را در آن حوض مى افكند، و چندان مىخورد كه نقص در اطراف آن حوض ظاهر مىشد (3).

وابن ابى حجله او را در (ديوان الصبابه) در شمار خلفائى ياد مىكند كه در عشق خليع العذار و گسسته مهار بودند.

و داود انطاكى در (تزيين الاسواق) ذكر مىكند كه وليد عاشق نصرانيه اى شد و مراسله با وى كرد، و معشوقه ابا نمود نزديك شد عقلش از سرش برود تا يك روز عيد لباس مبدل پوشيد و با صاحب باغى كه دختران نصارى به تنزه وتفرج در آن مىرفتند، قرار داد كه در آن باغ برود، چون داخل باغ شد معشوقه اش روى با بواب كرد و گفت اين كيست؟ بواب گفت مصيبت زده است از در ترحم با وى مزاح

ص: 341


1- تاريخ خميس: 2 / 320 ط بيروت.
2- حیوة الحیوة ح1/103 فی خلافة ولید و تاریخ خمیس 2/320 ط بیروت خلافة ولید
3- حیوة الحیوة ح1/103 فی خلافة ولید و تاریخ خمیس 2/320 ط بیروت خلافة ولید

بسيارى كرد تا اندكى به نظر آرام شد، آنگاه با معشوقه گفتند مىشناسى اين كيست؟ گفت نه، گفتند اين خليفه است از اين روى تن در داد و زن وليد شد، و اين شعر را وليد در حق او مىسرآيد:

أضحى فوادك يا وليد عميدا *** صبا قديما للحسان صيودا

من حب واضحة العوارض طفلة *** برزت لنا نحو الكنيسة عيدا

ما زلت ارمقها بعينى وامق *** حتى بصرت بها تقبل عودا

عود الصليب فويح نفسى من رأى *** منكم صليبا مثله معبودا

فسئلت ربى أن أكون مكانه *** وأكون في لهب الجحيم وقودا

اجاب االلّه مسئلته.

و هم در حق اين نصرانيه مىگويد بعد از اينكه سرش فاش و امرش مشهور شد:

الا حبذا سعدي وان قيل انني *** كلفت بنصرانية تشرب الخمرا

يهون علينا ان نظل نهارنا *** الى الليل لا اولى نصلي ولا عصرا (1) و مسعودى رحمه االلّه در (مروج الذهب) رايت مىكند كه يك وقت ابن عايشه مغنى نزد وليد آمد و اين بيت تغنى كرد:

انى رأيت صبيحة النحر *** حورا نعين عزيمة الصبر

مثل الكواكب في مطالعها *** عند العشاء اطفن بالبدر

وخرجت ابغى الاجر محتسباً *** فرجعت موقورا من الوزر

وليد گفت احسنت وااللّه، و او را به حق عبد الشمس سوگند داد تا اعاده كند، اجابت كرد، بازش سوگند به حق امية داد، اعادت كرد، همچنين اين شجره

ص: 342


1- تزيين الاسواق ج 1 / 250 دار حمد ومحيو.

ملعونه را پدر بر پدر ياد كرد، و استعاده نمود، وابن عايشه اجابت كرد تا به خودش رسيد، و گفت بجان من باز بخوان باز خواند حالت طرب در وى اثر كرد، و در روى ابن عايشه بيفتاد و يكايك اعضاى او را بوسه زدن گرفت تا بمذاكير او رسيد و خم شد كه او را ببوسد، ابن عايشه رانهاى خود را فراهم آورد و او را مستور كرد، وليد گفت وااللّه دست برنمىدارم تا نبوسم، پس حشفه او را بوسيد آنگاه مستانه فرياد زد وا طرباه وا طرباه و لباس خود را يكسره از بر بگرفت، و بر ابن عايشه بيفكند، و خود عريان و مجرد به ايستاد تا لباس جديد براى او آوردند، و امر كرد كه هزار دينار زر سرخ براى ابن عايشه بياورند، و استرى فرمان داد تا آوردند، وابن عايشه را سوار كرد، و گفت بايد با استر بر بساط من مشى كنى كه آتشى پاينده در جگر من افروختى، آنگاه مسعودى مىگويد ابن عايشه اين شعر را بر يزيد پدر وليد هم بخواند و وى را بطرب آورد، و گويند او ملحد شد در طرب خود، و كفر گفت و بساقى گفت ما را به آسمان چهارم شراب در ده و وليد اين طرب را به ارث از پدر برده (1) (مراجعه شود به صفحه 452).

تمام شد كلام او.

هم در (مروج الذهب) و (كامل) مبرد است كه وليد سوء عقيدت خود را افشا كرده، واين شعر را بخواند:

تلعب بالخلافة هاشمي *** بلا وحى اتاه ولا كتاب

فقل االلّه يمنعني طعامي *** وقل اللّه يمنعني شرابي (2) وانا استغفر االلّه من حكاية شعره وكتابة كفره، ووليد اين كفر مخصوص را از يزيد روايت مىكند، و وى از ابو سفيان چنانچه انشاء االلّه من بعد اشاره به كلمات

ص: 343


1- مروج الذهب 3 / 215 ط دار الهجرة ايران
2- مروج الذهب 3 / 216 ط دار الهجرة ايران.

ايشان خواهد شد، و از صفات معروفه او آنست كه كنيزهاى پدرش كه منكوحه او بودند، و اولاًد از او آورده بودند - وطى كرد، و معروف بوده در زمان خلفاى لاحق، و در السنه مورخين اهل سنت بوليد فاسق ووليد زنديق.

و در (تاريخ الخلفاء) است كه معافى جريرى كتابى در سخافت وفجور والحاد وزندقه وليد تصنيف كرده.

و در (تاريخ خميس) از ذهبى روايت كرده كه رسول خداى فرمود:

" ليكونن في هذه الامة رجل يقال له الوليد هو اشد لهذه الامة من فرعون لقومه " (1).

امر عجيب وخطب فظيع اينست كه وليد - با اين همه شقاوت وشر وزندقه وفجور - را امام مفترض الطاعة وخليفه رسول وامير المؤمنين ميگويند، بلكه از قاضى عياض نقل شده كه او يكى از خلفاى اثنى عشر است كه در حديث - متواتر النقل متفق عليه بين الخاصة والعامة - منصوصند.

ودر (تاريخ الخلفاء) از ابن حجر عسقلانى معروف بشيخ الاسلام شارح (صحيح بخارى) و صاحب (اصابه) و غير او نقل كرده كه تفسير قاضى عياض احسن وجوه وارجح اقوال است (2).

يا للعجب چگونه مىشود مسلمان بلكه انسانى راضى شود كه اين گونه مردم را امام شمارد و اطاعت كند، و معرفتشان را واجب بداند، اينها اثر خذلان و بى توفيقى است، و الا عاقل تجويز اين گونه امور نمىكند، وبعون االلّه وحسن مشيته در ذيل ذكر يزيد شطرى صالح از تتمه اين باب بيان مىكنم، و عين عبارت قاضى عياض و پاره مطالب ديگر مذكور خواهم داشت، و ما در اين مقام اگر چه تطويل كلام كرديم ولى از غرض اصلى خارج نشديم كه شرح مثالب و نشر معايب

ص: 344


1- تاريخ الخميس: 2 / 320 ط بيروت.
2- تاريخ الخلفاء ص 11 ط سعادت بمصر.

بنى اميه باشد، چه ساير اين طايفه هم از اين قبيل وسالك اين سبيل بودند، و كفر وزندقه والحاد وفسق وفجور وجور و طغيان بتوارث از ابوسفيان، و حكم در ايشان از پدر به پسر منتقل مىشد، و اگر كسى به تواريخ و سير رجوع كند شكى در اينها نكند خصوصاً تواريخ اهل سنت و جماعت كه شبهه تعصب در آنها نمىرود، و مهما امكن درصدد اخفاى عيوب خلفاى خود هستند، ولى باز به تأييد الهى و امداد سماوى جابجا و كتاب به كتاب حق بر زبان ايشان جارى مىشود، و اعتراف به فضائل ائمه هدى و رذائل دشمنان خدا مىكنند، چنانچه علماى شيعه عموما و فضلاء هند ايدهم االلّه خصوصاً در استقصاء اين كلمات حظ موفور و سعى مشكور دارند، و اين بنده با عدم فرصت وقلت بضاعت گاه گاه بر سبيل استطراف و استطراد برخى از آنها را در اين مختصر تضمين مىكنم، و گوش زد سامعين مىنمايم.

و از محاسن كتب وبدايع رسايل منشورى است كه معتضد عباسي فرمان داد بنويسند در سنه دويست و هشتاد و چهار هجرى و بر منابر بخوانند، و منع كرد سقايان را از ترحم بر معاويه كه مرسوم بود، چنانچه از (تاريخ محمد بن جرير الطبرى) در شرح (نهج حديدى) مذكور است، و آن منشور مشتمل است بر طائفه اى از اخبار وآثار در مساوى بني اميه عموما و خصوصاً، و اكثر اخبار مذكوره را حاوى است، و ساير بدع وفتن ايشان را به نحو اشاره واجمال متضمن است، و چون قول خليفه اى از خلفاى سنيان است البته اطاعت او واجب است كه در آنجا تحريض وتحريص بر لعن بني اميه و برائت از معاويه و احزاب او كرده است، و چون عبارت آن منشور در غايت فصاحت واتقان وعربيت است اولى تر آنكه ما عين آن را در اين مختصر نقل كنيم و به ترجمه آن نپردازيم، چه جمل مطالب او در مواضع متعدده اين كتاب مذكور

ص: 345

شده و خواهد شد انشاء االلّه، و از براى علماء و اهل فضل مطالعه او مايه مسرت وابتهاج خواهد شد، وفيه بعد الحمد والصلوة:

اما بعد فقد انتهى الى امير المؤمنين ما عليه جماعة العامه من شبهة قد دخلتهم في اديانهم و فساد قد لحقهم في معتقدهم وعصبية قد غلبت عليها اهواءهم ونطقت بها السنتهم على غير معرفة ولا روية قد قلدوا فيها قادة الضلالة بلا بينة ولا بصيرة، وخالفوا السنن المتبعة الى الاهواء المبتدعة، قال االلّه تعالى " ومن اظلم ممن اتبع هواه بغير هدى من االلّه ان االلّه لا يهدى القوم الظالمين " خروجا عن الجماعة، ومسارعة الى الفتنة، وايثارا للفرقة، وتشتيتا للكلمة، واظهارا لموالاة من قطع االلّه عنه الموالاة، وتبرء منه العصمة، واخرجه من الملة واوجب عليه اللعنة، وتعظيما لمن صغر االلّه حقه، واوهن امره، واضعف ركنه من بني امية الشجرة الملعونة، ومخالفة لمن استنقذهم االلّه به من الهلكة واسبغ عليهم به النعمة من اهل البركة والرحمة وااللّه يختص برحمته من يشاء وااللّه ذو الفضل العظيم، فاعظم امير المؤمنين ما انتهى اليه من ذلك، ورأى ترك انكاره حرجا عليه في الدين، وفسادا لمن قلده االلّه امره من المسلمين، واهمالا لما اوجبه االلّه عليه من تقويم المخالفين وتبصير الجاهلين، واقامة الحجة على الشاكين، وبسط اليد على المعاندين، وامير المؤمنين يخبركم:

معاشر المسلمين ان االلّه جل ثنائه لما ابتعت محمدا صلى االلّه عليه وآله بدينه وامره ان يصدع بامره بدأ باهله وعشيرته، فدعاهم الى ربه، وانذرهم وبشرهم ونصح لهم وارشدهم، فكان من استجاب له وصدق قوله واتبع امره نفر يسير من بني اميه من بين مؤمن بما اتى به من ربه وناصر لكلمته وان لم يتبع دينه اعزازا واشفاقا عليه، فمؤمنهم مجاهد ببصيرته، وكافرهم مجاهد بنصرته وحميته يدفعون من نابذوه يقهرون من عازه وعانده، ويتوثقون له ممن كانفه وعاضده، ويبايعون له من سمح له بنصرته

ص: 346

ويتجسسون اخبار اعدائه، ويكيدون له بظهر الغيب كما يكيدون له برأى العين حتى بلغ المدى وحان وقت الاهتداء فدخلوا في دين االلّه وطاعته وتصديق رسوله والايمان به باثبت بصيرة واحسن هدى ورغبة، فجعلهم االلّه اهل بيت الرحمة، واهل البيت الذين اذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، معدن الحكمة وورثة النبوة، وموضع الخلافة، اوجب االلّه لهم الفضيلة، والزم العباد لهم الطاعة، وكان ممن عانده وكذبه وحاربه من عشيرته العدد الكثير والسواد الاعظم يتلقونه بالضرر والتثريب، ويقصدونه بالاذى والتخويف، وينابذونه بالعداوة، وينصبون له المحاربة، ويصدون عن قصده، وينالون بالتعذيب من اتبعه، وكان اشدهم في ذلك عداوة، واعظمهم له مخالفة، اولهم في كل حرب ومناصبة، ورأسهم في كل اجلاب وفتنة، لا ترفع على الاسلام راية الا كان صاحبها وقائدها ورئيسها ابا سفيان بن حرب صاحب احد والخندق وغيرهما واشياعه من بنى امية الملعونين في كتاب االلّه ثم الملعونين على لسان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله في مواطن عدة لسابق علم االلّه فيهم، وماضى حكمه في امرهم وكفرهم ونفاقهم، فلم يزل لعنه االلّه يحارب مجاهدا ويدافع مكائدا، ويجلب، منابذا حتى قهره السيف وعلا امر االلّه وهم كارهون، فتعوذ بالاسلام غير منطو عليه واسر الكفر غير مقلع عنه فقبله وقبل ولده على علم منه بحاله وحالهم، ثم انزل االلّه تعالى كتابا فيما انزله على رسوله يذكر فيه شأنهم، وهو قوله تعالى " والشجرة الملعونة في القرآن " ولا خلاف بين احد من انه تبارك وتعالى اراد بها بنى امية.

ومما ورد من ذلك في السنة ورواه ثقات الامة قول رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فيه وقد رآه مقبلا على حمار ومعاويه يقوده، ويزيد يسوقه: لعن االلّه الراكب والقائد والسائق.

ومنه ما روته الرواة عنه من قوله يوم بيعة عثمان تلقفوها يا بنى عبد شمس تلقف الكرة فو االلّه ما من جنة ولا نار، وهذا كفر صراح يلحقه اللعنة من االلّه

ص: 347

كما لحقت الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود وعيسى بن مريم ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون.

ومنه ما يروى من وقوفه على ثنية احد من بعد ذهاب بصره، وقوله لقايده:

هيهنا رمينا محمدا وقتلنا اصحابه.

ومنها الكلمة التى قالها للعباس قبل الفتح وقد عرضت عليه الجنود: ولقد اصبح ملك ابن اخيك عظيما، فقال له العباس ويحك انه ليس بملك انها النبوة.

ومنه قوله يوم الفتح، وقد رأى بلالا على ظهر الكعبة يؤذن ويقول: اشهد ان محمدا رسول االلّه، لقد اسعد االلّه عتبة بن ربيعة اذ لم يشهد هذا المشهد.

ومنها الرؤيا التى رآها رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله فوجم لها قالوا: فما رأى بعدها ضاحكا راى نفرا من بنى امية ينزون على منبره نزو القردة.

ومنها اطراد رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله الحكم بن ابى العاص لمحاكاته اياه في مشيته والحقه االلّه بدعوة رسول االلّه آفة باقية حين التفت اليه فرآه يتخلج يحكيه، فقال:

كن كما انت، فبقى على ذلك ساير عمره، هذا الى ما كان من مروان ابنه في افتتاحه اول فتنة كانت في الاسلام واحتقابه (اختقابه - بحار) كل دم حرام سفك فيها او اريق بعدها.

ومنها ما انزل االلّه على نبيه صلى االلّه عليه وآله: ليلة القدر خير من الف شهر، قالوا ملك بنى امية.

ومنها ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله دعا معاوية ليكتب بين يديه فدافع بامره واعتل بطعامه، فقال صلى االلّه عليه وآله لا اشبع االلّه بطنه فبقى لا يشبع، ويقول: وااللّه لا اترك الطعام شبعا ولكن اعياء.

ومنها ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله قال: يطلع من هذا الفج رجل من امتى يحشر على غير ملتى فطلع معاوية.

ص: 348

ومنها ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله قال اذا رأيتم معاويه على منبرى فاقتلوه.

ومنها الحديث المشهور المرفوع انه صلى االلّه عليه وآله قال: ان معاوية في تابوت من نار في اسفل درك من جهنم ينادى يا حنان يا منان فيقال له: الان وقد عصيت قبل وكنت من المفسدين.

ومنها انتزائه بالمحاربة لافضل المسلمين في الاسلام مكانا، واقدمهم اليه سبقا واحسنهم فيه اثرا وذكرا علي بن ابيطالب ينازعه حقه بباطله ويجاهد انصاره بضلاله واعوانه، ويحاول ما لم يزل هو وابوه يحاولاًنه من اطفاء نور االلّه وجحود دينه، ويأبى االلّه الا ان يتم نوره ولو كره المشركون، ويستهوى اهل الجهالة، ويموه لاهل الغباوة بمكره وبغيه الذين قدم رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله الخبر عنهما، فقال لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية، تدعوهم الى الجنة ويدعونك الى النار مؤثرا المعاجلة كافرا بالاجلة، خارجا من ربقة الاسلام، مستحلا للدم الحرام حتى سفك في فتنته وعلى سبيل غوايته وضلالته (دماءا - المصدر) ما لا يحصى عدده من اخيار المسلمين الذابين عن دين االلّه والناصرين لحقه، مجاهدا في عداوة االلّه، مجتهدا في ان يعصى االلّه فلا يطاع، ويبطل احكامه فلا تقام، ويخالف دينه فلا يدان، وان تعلوا كلمة الضلال وترتفع دعوة الباطل، وكلمة االلّه هى العليا ودينه المنصور، وحكمه النافذ وامره الغالب، وكيد من عاداه وحاده المغلوب الداحض حتى احتمل اوزار تلك الحروب وما اتبعها، وتطوق تلك الدماء وما سفك بعدها، وسن سنن الفساد التى عليه اثمها واثم من عمل بها، واباح المحارم لمن ارتكبها، ومنع الحقوق اهلها، وغرته الامال واستدرجه الامهال، وكان اوجب االلّه عليه به اللعنة، قتله من قتل صبرا من خيار الصحابة والتابعين واهل الفضل والدين مثل عمرو بن الحمق الخزاعى وحجر بن عدى الكندى فيمن قتل من امثالهم على ان يكون له العزة والملك والغلبة، ثم ادعائه زياد بن سمية اخا ونسبته اياه الى ابيه، وااللّه تعالى يقول ادعوهم

ص: 349

لابائهم هو اقسط عند االلّه، ورسول االلّه يقول " ملعون من ادعى الى غير ابيه او انتمى الى غير مواليه ".

وقال: الولد للفراش وللعاهر الحجر، فخالف حكم االلّه تعالى ورسوله جهارا وجعل الولد لغير الفراش والحجر لغير العاهر، فاحل بهذه الدعوة من محارم االلّه ورسوله في ام حبيبه ام المؤمنين وفي غيرها من النساء من شعور ووجوه وقد حرمها االلّه واثبت بها من قربى قد ابعدها االلّه ما لم يدخل الدين خلل مثله، و لم ينل الاسلام تبديل يشبهه.

ومن ذلك ايثاره بخلافة االلّه على عباده ابنه يزيد السكير الخمير صاحب الديكه والفهود والقردة، واخذ البيعة له على خيار المسلمين بالقهر والسطوة والتوعد والاخافة والتهديد والرهبة، وهو يعلم سفهه ويطلع على رهقه وخبثه، ويعاين سكراته وفعلاته وفجوره وكفره، فلما تمكن - قاتله االلّه - فيما تمكن منه طلب بثارات المشركين وطوائلهم عند المسلمين، فاوقع باهل المدينة في وقعة الحرة الوقعة التى لم تكن في الاسلام اشنع منها ولا افحش.

فشفى عند نفسه غليله، وظن انه قد انتقم من اولياء االلّه وبلغ الثار لاعداء االلّه، فقال مجاهرا بكفره ومظهرا لشركه:

ليت اشياخى ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

قول من لا يرجع الى االلّه ولا الى دينه ولا الى رسوله ولا الى كتابه، ولا يؤمن بااللّه وبما جاء من عنده، ثم اغلظ ما انتهك، واعظم ما اخترم، سفكه دم الحسين بن على عليهما السلام مع موقعه من رسول االلّه، ومكانه ومنزلته من الدين والفضل ، والشهادة له ولاخيه بسيادة شباب اهل الجنة اجتراء على االلّه وكفرا بدينه وعداوة لرسوله ومجاهرة لعترته واستهانة لحرمته كانما يقتل منه ومن اهل بيته قوما من كفرة الترك والديلم، ولا يخاف من االلّه نقمة ولا يراقب منه سطوة، فبتر االلّه عمره،

ص: 350

واخبث (اجتث - المصدر) اصله وفرعه، وسلبه ما تحت يده، واعد له من عذابه وعقوبته ما استحقه من االلّه بمعصيته.

هذا الى ما كان من بنى مروان، من تبديل كتاب االلّه وتعطيل احكام االلّه واتخاذ مال االلّه بينهم دولا، وهدم بيت االلّه، واستحلالهم حرامه، ونصبهم المجانيق عليه، ورميهم بالنيران اياه (اليه - المصدر) لا يألون له احراقا واخرابا ولما حرم االلّه منه استباحة وانتهاكا، ولمن لجأ اليه قتلا وتنكيلا، ولمن امنه االلّه به اخافة وتشريدا حتى اذا حقت عليهم كلمة العذاب واستحقوا من االلّه الانتقام، وملاوا الارض بالجور والعدوان، وعموا بلاد االلّه بالظلم والاقتسار، وحلت عليهم السخطة، ونزلت بهم من االلّه السطوة، اتاح االلّه لهم من عترة تبيه واهل وراثته، ومن استخلصه منهم لخلافته مثل ما اتاح من اسلافهم المؤمنين وآبائهم المجاهدين لاوائلهم الكافرين، فسفك االلّه به دماءهم مرتدين كما سفك باباءهم دماء اباءهم مشركين وقطع االلّه دابر الذين ظلموا والحمد اللّه رب العالمين.

ايها الناس انما امر ليطاع ومثل ليمتثل، وحكم ليفعل، قال سبحانه وتعالى ان االلّه تعالى لعن الكافرين، واعد لهم سعيرا، وقال اولئك يلعنهم االلّه ويلعنهم اللاعنون، فالعنوا ايها الناس من لعنه االلّه ورسوله، وفارقوا من لا تنالون القربة من االلّه الا بمفارقته، االلّهم العن اباسفيان بن حرب بن اميه، ويزيد بن معاوية ومروان بن الحكم وولده وولد ولده، االلّهم العن ائمة الكفر وقادة الضلال واعداء الدين ومجاهدى الرسول ومعطلى الاحكام ومبدلى الكتاب ومنتهكى الدم الحرام، االلّهم انا نبرء اليك من موالاة اعداءك، ومن الاغماض لاهل معصيتك كما قلت " لا تجد قوما يؤمنون بااللّه واليوم الاخر يوادون من حاد االلّه ورسوله ".

ايها الناس اعرفوا الحق تعرفوا اهله وتأملوا سبل الضلالة تعرفوا سابلها فقفوا عندما وقفكم االلّه عليه، وانفذوا كما امركم االلّه به، وامير المؤمنين يستعصم بااللّه

ص: 351

لكم، ويسئله توفيقكم ويرغب اليه في هدايتكم، وااللّه حسبه وعليه توكله، ولا قوة الا بااللّه العلى العظيم (1).

و اگر بيش از اين بر مساوي بنى اميه مىخواهى مطلع بشوى نظر كن برساله (مفاخره بنى هاشم وبنى اميه) كه در شرح مذكور (2) با اضافه فوائدى از خود شارح نقل شده، چه جاحظ با اينكه از اعداء امير المؤمنين است، ورساله اى در اثبات امامت مروانيه نوشته، و اسم او را (كتاب امامت أمير المؤمنين معاويه) گذاشته در رساله مفاخره شطرى مقنع و فصلى مشبع از خبث اعراق وسوء اخلاق، ودنائت حسب، وردائت نسب اين شجره ملعونه، و طائفه مشئومه ياد كرده است، و اللّه در ابي القاسم المغربى رحمه االلّه حيث قال:

ثم امتطاها عبد شمس فاغتدت *** هزوا وبدل ربحها بخسار

وتنقلت في عصبة أموية *** ليسوا باطهار ولا ابرار

ما بين مأفون الى متزندق *** ومداهن ومضعف (3) وحمار

قال ابن ابى الحديد: فاما قوله في بني اميه " ما بين مأفون... " البيت فمأخوذ من قول عبد الملك (بن مروان - مصدر) وقد خطب فذكر الخلفاء من بنى امية قبله، فقال: اني وااللّه لست بالخليفة المستضعف، ولا بالخليفة المداهن، ولا بالخليفة المأفون. عنى بالمستضعف عثمان، وبالمداهن معاوية، وبالمأفون يزيد بن معاوية، فزاد هذا الشاعر فيهم اثنين: وهما المتزندق، وهو الوليد بن يزيد بن عبد الملك، والحمار وهو مروان بن محمد بن مروان (4).

ص: 352


1- تاريخ طبرى 8 / 183 في ما وقع سنة 248، وبحار الانوار: 8 / 543 ط افست.
2- ابن ابى الحديد: 15 / 262 ط بيروت.
3- مضاعف - مصدر.
4- ابن ابى الحديد: 6 / 17 ط بيروت واللفظ من المصدر لا شفاء الصدور فان فيه تصحيفات.

شرح حال أميه

تنبيه

در (بحار) (1) از (كامل بهائى) كه از مصنفات عماد الدين حسن بن على الطبرى است كه معاصر محقق و استاد البشر قدس سرهما بوده، و براى بهاء الدين محمد جويني در عصر هلاكو نوشته چنانچه از (رياض العلما) ى - فاضل متتبع ميرزا عبد االلّه معروف به " افندى " تلميذ علامۀ مجلسى قدس سره - استفاده مىشود نقل شده كه گفته: اميه غلام رومى بوده عبد شمس را، و چون او را زيرك وكيس ديد تبنى كرد، و پسر خود قرار داد و مشهور شد بامية بن عبد الشمس، چنانچه مىگفتند زيد بن محمد قبل از نزول آيه " و ما كان محمد ابا احد من رجالكم " (40 الاحزاب 33).

و از اين روى روايت شده از صادقين عليهم السلام يعنى اهل بيت در تفسير " الم غلبت الروم " (2 الروم 30) كه ايشان بنى اميه اند، و از اينجا ظاهر مىشود نسب معاوية وعثمان، و كفايت مىكند ايشان را در عدم استحقاق خلافت چه رسول خداى فرمود " الائمة من قريش " (2) وهم در (بحار) (3) از (الزام النواصب) حكايت مىكند كه اميه از صلب عبد الشمس نبوده، بلكه از روميان بوده، وعبد الشمس او را استلحاق كرد، و منسوب بوى شده، وبنو اميه تماما از صميم قريش نيستند بلكه ملحق به ايشانند، و مصدق اين خبر كلام أمير المؤمنين عليه السلام است كه فرمود:

بنى امية لصاقند، و صحيح النسب تا عبد مناف نيستند، ومعاوية متمكن از انكار نشد، و محقق محدث كاشانى قدس سره النوراني از كتاب (استغاثه في بدع

ص: 353


1- بحار الانوار: 8 / 361 ط افست.
2- الصواعق المحرقة ص 20.
3- بحار الانوار: 8 / 361 ط افست.

الثلاثة) كه على التحقيق - چنانچه محقق نحرير شيخ اسد االلّه شوسترى بنقل تلميذ متتبع او شيخ عبد النبي كاظمى در حاشيه (نقد الرجال) متعرض شده، ومستمد از اشاره شيخ يوسف بحرانى شده - از مصنفات علي بن احمد كوفى صاحب كتاب (انبياء) و كتاب (اوصياء) است، و اين كتاب در (رجال نجاشى) مذكور است، به اسم (كتاب بدع محدثه) و شهادت مىدهد بر اين روايت او بلا واسطه از جعفر بن محمد بن مالك الكوفى، و با وجود اين محقق متبحر مذكور در (صافي) ومحدث متبحر مجلسى در مقدمه (بحار الانوار) نسبت بابن ميثم داده اند، وهذا غريب جدا منهما مع سعة باعهما وكثرة اطلاعهما.

و بالجملة در كتاب مذكور است كه روايت شده از علماء اهل بيت در اسرارشان و علومشان كه به علماء شيعه ايشان رسيده اينكه قومى منسوب به قريش مىشوند، و از ايشان نيستند در حقيقت نسب، و اين از خبرهائى است كه نمىدانند او را جز معدن نبوت و ورثه علم رسالت، و اين مثل بنى اميه است كه گفتند ايشان از قريش نيستند، و اصل ايشان از روم بوده، و در ايشان است تأويل اين آيه: " ألم غلبت الروم " (2 الروم 30) معنى او چنان است كه غلبه كردند بر ملك، وزود كه غلبه كند بر ايشان بنى عباس، و اين تأويل چنان كه در (صافى) است مناسب قرائت غلبت به صيغه معلوم است كه در شواذ قرائت شده.

و در (بحار) از (كنز الفوائد) علامۀ كراچكى به دو طريق: يكى از ابن عقده، و ديگر از محمد بن العباس الماهيار صاحب تفسير معروف قريب به اين معنى را روايت كرده است، و مىتوان اشاره به اين ضعف نسب بنى اميه باشد اشعارى كه ابو عطاء سندى كه از مشاهير شعراى مخضرمين دولتين است در هجاى بنى اميه گفته است كه ذكر آنها في نفسه مرغوب است اگر چه اشاره به اين جهت ضعف نباشد فاللّه دره، وعلى االلّه بره فلقد اجاد ما شاد (افجر - النصايح الكافيه 138)

ان الخيار من البرية هاشم *** وبنو امية ارذل الاشرار

ص: 354

وبنو الامية (اميه النقايح؟؟ الكافيه) عودهم من خروع *** ولهاشم في المجد عود نضار

اما الدعاة الى الجنان فهاشم *** وبنوا امية من دعاة النار

وبه هاشم زكت البلاد واعشبت * وبنوا امية كالسراب الجار

فايده

طايفه از بنى اميه اگر چه در مغرب خلافت يافتند، و خود را خليفه ملقب كردند، ولى اعتدادى به ايشان نيست، و در شمار نمى آيند، چه ايام ايشان مضطرب بوده غالباً، و مملكتى منتظم نداشتند، و تمام اندلس بلادى چند بيش نيست از اين روى نظر به ايشان نشده، و ملك ايشان از ايام خلافت بنى امية محسوب نشده، چنانچه ايام خلافت عبد الملك كه در روزگار عبد االلّه بن زبير بود محسوب نشده، چه خلافت او مخصوص به اردن كه دمشق و حوالى او باشد بود، و همچنين معاويه در زمان خلافت ظاهرى حضرت امام حسن با اينكه حكمران مصر و شام بود خليفه بشمار نرفت، پس قلت ملك وضيق مملكت موجب عدم اعتداد وقلت اعتناء است نه اختصاص به مشرق و مغرب، چنانچه در (بحار) است كه وجه عدم التفات به ايشان اينست كه نظر به مشرق است، چه محل اعتنا او است، و اين وجه اگر ممكن الارجاع بوجه اول باشد صحيح است و الا ضعيف وموهون است.

توضيح - لعن بر تمام بنى اميه كشف ميكند از فاسد بودن همه آنها

توضيح

ظاهر عبارت زيارت با قطع نظر از تأكيد وتعميم بلفظ " قاطبة " كه موجب اباء سياق كلام است از تخصيص كشف مىكند از اينكه بنى امية يكسره خبيث

ص: 355

و مستوجب لعنند، چه ظاهر اينكه متكلم در عنوان حكم اخذ وصفى نكرد كه عام معنون ومنوع به او بشود اينست كه در افراد عام چيزى كه قابل معارضه باشد نيست پس اگر شك كنيم در بعض افراد بنى اميه كه آيا ايشان بعقيده حقه و فطرت سليمه درگذشتند يا نه؟ به حكم اين عموم مذكور مىگوئيم فاسد العقيدة بودند، چون او ملعون بوده به مقتضاى اين نص، و مؤمن مستوجب لعن نيست، پس او مؤمن نيست.

و اين چنان است كه اگر مولائى بگويد همسايگان مرا اكرام كن با اينكه از حال او معلوم است كه دشمنان وى را نبايد اكرام كرد عبارت مذكوره كاشف است از اينكه هيچ يك از همسايگان او دشمنش نيستند، و اين مطلب را ما در اصول تحقيق مستوفى كرده ايم، ووالد محقق ما قدس سره در كتاب (مطارح الانظار) شرحى وافى و تحقيقى كافى در اين باب دارد، وبالجملة در عبارت مذكوره اشكالى است كه مقتضاى او اينست كه هيچ يك از بنى اميه مؤمن نباشند با وجود اينك جماعتى از قدما ومتأخرين ايشان ولايت اهل بيت داشتند مثل خالد بن سعيد بن العاص وابو العاص بن ربيع كه از آنانند كه از بيعت ابى بكر تخلف كردند، و با امير المؤمنين ثابت قدم بماندند، چنان كه از كتب عامه و خاصه معلوم مىشود، و اموى ابيوردى شاعر را شيخ حر قدس سره از علماء شيعه در (امل الامل) شمرده، وهمچننى بتتبع معلوم مىشود كه جماعتى از رجال ونساء منسوبين به اين قبيله از اخيار بودند مثل امامه دختر ابو العاص كه بعد از حضرت فاطمه عليها السلام به وصيت آن حضرت در حباله نكاح امير المؤمنين عليه السلام آمد، و مثل محمد بن ابى حذيفه كه مادر او دختر ابى سفيان بود، و او خود از خواص اولياى امير المؤمنين، و در محبت آن جناب رنجها كشيد و سالها در زندان معاويه كه خال او بود بماند، و با او موافقت نكرد، و جواب از اين سؤال به چند وجه مىتوان گفت:

ص: 356

يكى اينكه ظاهر از اين كلمه موجودين در حال خطاب است، علاوه بر اينكه اضافه بحسب وضع اولى حقيقت در عهد است، و معهود موجودين است، و اين وجه ضعيف است، چه اگر مراد موجودين حال صدور به راوى غير امام است كه زمان حضرت صادق عليه السلام باشد لازم آيد خروج متقدمين بنى اميه، و ايشان اكثر بنى اميه اند، و قطع داريم به دخول يزيد و معاويه و زياد واضراب ايشان در عموم اين عبارت، و اگر مراد جميع ازمان سابقه است كه صدور از هر امامى به امام ديگر ملحوظ شود اشكال در اخيار ازمان سابقه باقى است.

وجه ديگر اينكه ملتزم مىشويم كه بنى اميه بحسب فطرت اصليه اعوجاجى دارند كه اگر با استقامت فعليه هم مجتمع شود عاقبت كار و خاتمه امر انحرافى از ايشان ظاهر مىشود كه با ارتداد از دنيا بيرون مىروند، و بر فرض قطع به استقامت سابقه احراز بقاى حال او در وقت رحلت جز به استصحاب صورت نبندد، و دليل مذكور كه متكفل تجويز لعن است امارة كاشفة از استيعاب واستغراق افراد ايشان است به حكم خباثت، پس حكم مىكنيم بجواز لعن وتبرى از ايشان.

و ليكن بايد دانست كه مراد از بنى اميه به حكم وضع و لغت يا انصراف رجال منسوبين از جانب آباء باميه است، پس ذكر امامة كه دختر است، و ذكر محمد بن ابى حذيفه كه از جانب مادر انتساب دارد، واضراب ايشان وجهى ندارد، بلكه ابو العاص را از بنى اميه شمردن راهى ندارد، اگر چه خبر ضعيفى در اين باب وارد است (1).

ص: 357


1- محمد بن احمد الكوفى الخزاز، عن احمد بن محمد بن سعد الكوفى عن ابن فضال، عن اسماعيل بن مهران، عن ابى مسروق النهدى، عن مالك ابن عطيه، عن ابى حمزة قال: دخل سعد بن عبد الملك - وكان ابو جعفر عليه السلام يسميه سعد الخير وهو من ولد عبد العزيز مروان - على ابى جعفر عليه السلام فبينا ينشج كما تنشج النساء قال: فقال له ابو جعفر عليه السلام: ما يبكيك يا سعد؟ قال: وكيف لا ابكى وانا من الشجرة المعلونة في القرآن، فقال له: لست منهم انت اموى منا اهل البيت، اما سمعت قول االلّه عز وجل يحكى عن ابراهيم عليه السلام " فمن تبعنى فانه منى " (39 ابراهيم) الاختصاص 59، بحار الانوار 46 / 338 ط لبنان.

و در رساله مفاخره جاحظ هم چنين مذكور است كه بنى اميه در تكذيب خبر شجره ملعونه متمسك بوجود ابو العاص در ايشان شدند (1).

و اين سخن در ميزان تصحيح انساب سنجيده نيست، چه ابو العاص پسر ربيع بن عبد العزى بن عبد شمس بن عبد مناف است، واو عبثمى است، چنان كه در (اسد الغابة) و غير او مذكور است.

و ذكر ابيوردى در شيعه وجهى ندارد اگر چه شيخ حر قدس سره در (امل الامل) فرموده، چه او بر اين دعوى اقامه شاهدى نكرده، و از اشعار او افتخار بامريت، و تأسف بر فوت مملكت و انقضاى ايام ايشان ظاهر مىشود، و اين معنى البته منافى تشيع بلكه مقتضاى فطرت خبيثه امويت است.

و از اين قبيل اشتباهات از شيخ حر بسيار شده، چنانچه ابو الفرج اصبهانى كه مروانى است هم از علماى اماميه شمرده، چه او بالاتفاق امامى نبوده، بلكه از علماء زيديه است، و اشتباه او از لفظ شيعه مذكور در كلام بعضى شده، ومرويات او غالباً با اماميت منافات دارد، چنان كه از استقصاى تتبع در (اغانى) ظاهر است، و هرگز امامى متدين راضى نمىشود بعبد االلّه بن جعفر ذى الجناحين كه در عصر خود تالى حسنين وثالث قمرين بود نسبت استماع غنا بدهد با اينكه حضرت زينب سلام االلّه عليها كه عقيله خدر رسالت، ومحجوبه ستر امامت، ورضيعه ثدى زهد، و عصمت ولويه، وربيبه حجر علم و حكمت نبويه است حليله او بود، و در خانه او

ص: 358


1- ابن ابى الحديد: 15 / 263 ط بيروت.

مأوى داشت.

و هم چنين از قبيل اين ترهات وخزعبلات در كتاب (اغانى) بسيار است، و نسبت ندم سيد الشهداء عليه السلام از سفر كربلا در روز عاشورا به او معروف و كتاب (مقاتل الطالبيين) او مشهور است، و اين قدر تعرض حال او اگر چه بر سبيل استطراد آمد ولى اگر تامل كنى از اجزاء مراد بود، بالجمله اين شعر را از اموى در اين مقام كه دلالت بر اختلال عقيده دارد مىنويسم:

ملكنا اقاليم البلاد فاذ عنت *** لنا رغبة او رهبة عظماؤها

فلما انتهت ايامنا علقت بنا *** شدائد ايام قليل رخاؤها

وكان الينا في السرور ابتسامها *** فصار علينا بالهموم (1) بكاؤها

وصرنا نلاقي النائبات بأوجه *** زقاق الحواشي كاد يقطر ماؤها

اذا ما هممنا ان نبوح بما جنت *** علينا الليالي لم يدعنا حياؤها

ودر اين بيت كه ميگويد " وصرنا نلاقى... " بخواطرم آمد شعر سيد الشعراء وخاتم الادباء شاعر ماهر واديب معاصر سيد حيدر حلي رحمه االلّه كه ميگويد، وچه خوب گويد:

من أين تخجل أوجه اموية *** سكبت بلذات الفجور حياؤها

واز مواضعيكه بنسب خود افتخار ميكند اين ابيات است كه در نجديات اوست:

قالت لصحبى سرا اذ رأت فرسى *** من الذي يتعدي مهره خبباً

فقال اعلمهم بى ان والده *** من كان يجهد اخلاف العلى حلباً

ما مات حتى اقر الناس قاطبة *** بعزه وهو اعلى خندف نسباً

كفايت نكرده او را كه افتخار به انساب بنى اميه ميكند، بلكه گمان كرده كه ايشان اعلاى قبائل خندفند در نسب، با اينكه شنيدى كه جمعى منكر قرشيت

ص: 359


1- في الهموم وفيات.

ايشان هستند، ونسب ابو سفيان وحال حمامه مادر او معلوم خواهد شد، زهى خجلت وفضيحت از نسبى كه به ابو سفيان مىرسد و منتهى باميه مىشود.

ولو قيل للكلب امثاله *** عوى الكلب من لؤم هذا النسب

و در جاى ديگر از نجديات است:

وانى وان كان الهوى يستفزنى *** لذو مرة قطاعة للقرائن

اروم العلى والسيف يخضبه دم *** بابيض بتاك واسمر مارن

وان خاشنتنى النائبات تشبث *** باروع عبل الساعدين مخاشن

اذا سمنه خسفا تلظى جماحه *** واجلين عن قرن الد ومشاحن

لئن سلبتنى نخوة اموية *** خطوب اعانيها فلست لحاضن

قاتله االلّه ما اشعره، ودر جاى ديگر از نجديات خارج از ادب صباوت شده تخمس در تغزل ميكند وميگويد:

بنى حيثم االلّه االلّه في دمي *** فطالبه االلّه الذي قوله الفعل

ومرد على جرد بايد تمدها *** الى الشرف الضخم الخلائف والرسل

دم اموى ليس ينكر فرده *** وما بعده الا الفرار أو القتل

الم يك في عثمان للناس عبرة *** فلا ترخصوه طله انه يغلوا

ولولا الهوى صارت اليكم كتيبة *** يعضل من نجد بها الحزن والسهل

از تأمل اين اشعار جاى تأمل در عدم استقامت او نمىماند، و از همه صريح تر اين مقطوعه اخيره بود كه تذكر دم عثمان و افتخار بحروب جمل وصفين بود، بلكه اشعار بواقعه طف داشت، چنانچه خواهى دانست كه بنى اميه بعنوان مطالبه خون عثمان اين فتنه را انگيختند وبتلافى او بسيار كارها كردند، و عجب آنست كه مقطوعه اولى كه ذكر كرديم در (وفيات) (1) مذكور است وشيخ حر رحمه االلّه

ص: 360


1- ج 4 / 446 ط دار صاد.

در حالات او از كتاب مذكور نقل مىكند، و از مضمون اين شعر غفلت كرده، بالجملة تقريب وجه ثانى اين بود كه شنيدى، و انصاف اين است كه التزام به اين وجه بر وجهى كه رفع يد از امور قطعيه بكنيم بر فرض تحقق با تحكيم اين دليل بر استصحاب سلامت عقيده كارى بس مشكل است، خاصه اينكه عمومات ديگر از فضايل مؤمنين در دست هست كه التزام بتخصيص آنها صعب مستصعب است، و خالى از تأييد نيست رواية حيوة الحيوان كه سابقاً گذشت (1) كه پيغمبر فرمود مؤمنين ايشان كمند (2).

چه اين خبر به ملاحظه اشتمال بر ذم بني مروان مظنون الصدق است و گمان ندارم كسى در حق خالد بن سعيد با آن همه اظهار اخلاص و ايستادگى وحسن بيان در مسجد و معارضه با ابوبكر و امتناع از بيعت كه در جميع كتب مسطور است (3)

ص: 361


1- ذيل و آل مروان ص 326.
2- ورواية خصال باب الاربعة ص 108 بالاسناد عن الرضا عن ابيه عن آبائه عليهم السلام ان رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله كان يحب اربع قبائل كان يحب الانصار وعبد القيس واسلم وبنى تميم وكان يبغض بنى امية وبنى خيف (حليف ظ) وبنى ثقيف وبنى هذيل، وكان عليه السلام يقول لم تلدنى امى بكرية ولا ثقفية وكان عليه يقول في كل حي نجيب الا في بنى امية.
3- في احتجاج الطبرسى 47 والخصال باب الاثنى عشر 2 / 67: انه من الاثنى عشر الذين انكروا على ابى بكر خلافته وجلوسه مجلس رسول االلّه صلى االلّه عليه وآله بل اولهم حيث قال فقال يا ابابكر اتق االلّه... وفى الاحتجاج ص 51 قال لعمر: يابن صحاك الحبشية ابأسيافكم تهددوننا ام بجمعكم تفزعوننا وااللّه ان اسيافنا احد منكم، وانا لاكثر منكم وان كنا قليلين لان حجة االلّه فينا وااللّه لولا انى اعلم ان طاعة االلّه ورسوله وطاعة امامى اولى لشهرت سيفى وجاهدتكم في االلّه الى ان ابلى عذرى فقال أمير المؤمنين عليه السلام اجلس يا خالد فقد عرف االلّه مقامك وشكر لك سعيك... و راجع ترجمته التنقيح ج 1 / 391.

متمسك باين حديث شده - العياذ بااللّه - قدحى كند چه صحابى مؤمن مطيع اهل بيت بود، و البته عمومات فضل صحابه و مدايح مهاجرين در كتاب و سنت شامل او هست، و دليلى بر اخراج بالخصوص نيست، علاوه بر اينكه وجه سوم موجب ظهور وهن و ضعف اين وجه مىشود.

وجه سوم - مقصود دسته اى باشند كه در غصب خلافت و اطفاء نور ولايت همدست و همداستان شدند

وجه سوم اينكه مراد از بنى اميه خصوص آن جماعت از ايشانند كه در غصب خلافت واطفاء نور خدا وجحد كلمه ولايت همدست وهمداستان شدند، به تيغ و سنان و نوشته و زبان در بغض اهل بيت همراهى نمودند، و مؤيد اين وجه آنست كه متبادر به اذهان در خصوص اين قضيه با ملاحظه اشكال مذكور همين معنى است، و با ملاحظه اينكه عنوان بنى اميه مصداق واقعى كم دارد، چه اولاًد حقيقى اميه كم بودند.

اما حكم و اولاًد او كه همه حرام زاده بودند.

و اما اولاًد ابوسفيان هم متهم بخبث مولد بودند، بلكه محققا حرام زاده بودند، چنانچه من بنده انشاء االلّه در محل خود خواهم ذكر كرد.

و اما اولاًد ابى معيط كه اولاًد ذكوان پدر ابو معيط باشند هم لصيقند، چه ذكوان بعقيده جماعتى غلام اميه بوده، و وى را به خود ملحق ساخت، وتبنى كرد چنانچه در (اسد الغابه) اشاره كرده پس ناچار بايد طايفه اى مراد باشد كه خلفاء و امراء ايشان را شامل شود، و بنابراين لفظ بنى اميه عنوانى است عرفى به جهت اشاره به آن جماعت مخصوص و حقيقت بودن اضافه در عهد شاهد صدق اين دعوى است، وفي الجملة مؤيد بلكه مصدق اين معنى است:

خبرى كه در (خصال) در باب سبعه مذكور است كه جهنم را هفت در است،

ص: 362

و يك در از بنى اميه است خاصه، كسى مزاحم ايشان نيست كه او باب لظى و باب سقر وباب هاويه است، و در آخر حديث محمد بن فضل رزمى كه راوى است خدمت صادق آل محمد عليهم السلام عرض مىكند اين درى كه از پدرت از جدت روايت كردى از آن بنى اميه است مخصوص مشركين ايشان است يا آنان كه اسلام آوردند هم داخل مىشوند؟ فرمود: " لا ام لك " مگر نشنيدى كه مىگويد يك در از آن مشركين است، و اين درى كه بنى اميه از او داخل مىشوند همانا خاصه ابوسفيان ومعاويه وآل مروان است، يدخلون فيها تحطمهم النار حطما لا تسمع لهم فيها واعية، ولا يحيون فيها، ولا يموتون (1).

چه در اين مقام بنى اميه را تفسير به اين جماعت مخصوصه كردند كه تقمص سر بال خلافت وتشبث باذيال خلافت نمودند، و اين توجيه در نظر اين بنده اقرب به تحقيق است، و اين تخصيص نيست تا بگوئى سياق اين عام به جهت تأكيد آبى از تخصيص است بلكه تخصص است، و مؤكد تأكيد است، و در اين مقام كلامى است كه شايسته بلكه لازم تعرض اوست، و اجمال او اينست كه از پاره اخبار وآثار في الجمله مدحى از عمر بن عبد العزيز ظاهر مىشود، مثل اينكه بعد از قيام به امر خلافت سب امير المؤمنين كه در ايام خلافت بنى اميه رايج بود ترك كرد، و كثير غرة وى را به اين كار ستود، و اين شعر در حق او مىگويد:

وليت فلم تشتم عليا ولم تخف *** بريا ولم تتبع مقالة مجرم

تكلمت بالحق المبين وانما *** تبين آيات الهدى بالتكلم

وصدقت معروف الذى قلت بالذى *** فعلت فاضحى راضيا كل مسلم

الا انما يكفى الفتى بعد زيغه *** من الاود البادى ثقاف المقوم

ص: 363


1- خصال: 2 / 12 باب للنار سبعة ابواب.

وفدك را رد كرد، و از آل مروان بعد از آنكه عثمان تيول (1) مروان كرده بود باز گرفت، و احسان به اهل بيت مىكرد، و متعرض ظلم ايشان نمىشد، و از فاطمه دختر سيد الشهداء نقل شده كه اگر عمر عبد العزيز زنده بود ما محتاج نمىشديم، و در كتب عامه از باقر علوم النبيين عليه وعليهم السلام نقل شده كه هر قومى را نجيبى است، وعمر عبد العزيز نجيب بنى اميه است (2).

و از مشهورات است " الناقص والاشج اعدلا بنى مروان " وناقص يزيد بن الوليد بود كه عطاياى پدر خود را كم كرد، واشج عمر است بجهخ شجه وشكافى كه در سر او بود.

لعن بر عمر بن عبد العزيز

و در كتاب (قرب الاسناد) سند به صادق آل محمد عليهم السلام مىرساند كه از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه چون عمر (بن ظ) عبد العزيز ولايت يافت عطاياى عظيم بما عطا كرد، پس برادر وى بر وى درآمد و گفت همانا بنى اميه رضا ندهند از تو كه بنى فاطمه را بر ايشان تفضيل دهى، عمر گفت تفضيل مىدهم چه من چندان شنيده ام - كه مبالات ندارم كه من بعد نشنوم: - اينكه رسول خداى فرمود فاطمه قطعه اى از من است مسرور مىكند مرا آنچه او را مسرور كرد، و بد حال مىكند مرا آنچه او را بد حال كرد، و من متابعت مسرت رسول خداى مىكنم، ومسائت او را بر مى اندازم (3).

و از اين گونه اخبار متتبع مىيابد، و از اين جهت است كه بعض اكابر - كه فاضل متبحر ميرزا عبد االلّه افندى صاحب (رياض العلماء) در كتاب مذكور تعيين

ص: 364


1- ملك و آب و زمينى است كه دولت يا پادشاه به كسى واگذار كند تا از درآمد او بهره گيرد.
2- تاريخ الخلفاء ص 230 ط سعادت بمصر.
3- قرب الاسناد: ص 172 بحار الانوار: 46 / 320 ط لبنان.

كرده، و كلام وى را حكايت مىكند، و اين بنده نخواستم در اين كتاب اسم شريف او را در اين مقام دعوى باطل ببرم - در لعن خصوص او توقف كرده، و اين وجهى ندارد، بلكه لعن او از اوضح واضحات واوجب واجبات است، چه معصيتى بالاتر از غصب خلافت و ادعاى امامت - كه او كرد، و در حال زندگى و مردگى تحمل اين وزر عظيم را نمود - نيست، و ضررى بر امت بيش از منع ائمه حق (حق ائمه ظ) از امر و نهى نيست، و اگر احسانى كرد به جهت مصانعه و ملك دارى بود، والحق اهل سنت مدح خوبى از او كردند كه مىگويند عمر ثانى بود (1) و ما هم همين نحو او را وصف مىكنيم، و همين اعتقاد را در حق او داريم، و او عدل تقديرى را از عمر به ارث برده بود، چه مادر او دختر عاصم ابن عمر بن الخطاب بوده، بلى سيره ظاهريه او از ساير بنى اميه امتيازى تمام داشت.

و كلام حضرت باقر عليه السلام اگر نسبت صحيح باشد محمول بر اين معنى است، چه فرمود عمر نجيب بني اميه است يعنى بالاضافة به اين طايفه نجابتى دارد، اگر چه في نفسه نانجيب ترين خلق خدا است، و همين است قضيه معروفه اعدلا بنى مروان يعنى اين دو نفر نسبت به ساير بني اميه عادل بودند، اگر چه خود نسبت به عدول اهل حق ظالم باشند، و چگونه مىشود عمر بن عبد العزيز رضاى حضرت فاطمه را طالب باشد، و حق خلافت را تفويض به حضرت باقر كه امام واجب الاطاعه بود، و معجزات و كرامات و علوم وى روى زمين را فرا گرفته بود، و چشم و گوش و دهان و دست دشمن را مملو مىداشت، ومعاصر وى بود ننمايد، ذلك هو الخسران المبين.

و در اصل عاصم بن حميد مناط - كه نسخه او بعنايت حق جل ذكره نزد

ص: 365


1- ابن ابى الحديد: 15 / 265.

اين قاصر موجود است - روايت كرده از عبد االلّه بن عطا كه گفت دست حضرت باقر عليه السلام را گرفته بودم در حالتى كه عمر بن عبد العزيز دو جامه مصرى در برداشت پس حضرت باقر فرمود هان زودا كه او ولايت يابد آنگاه بميرد، و اهل زمين بر وى بگريند، و اهل آسمان او را لعنت نمايند (1) و اين روايت در غايت اعتماد است بلكه بنا بر اصلى كه ما در خير واحد تاصيل كرده ايم داراى مرتبه نصاب حجيت و صحت است، چه عاصم بن حميد ثقه جليل الشأن در اصل خود از او روايت كرده، ونصر بن الصباح كه كشى

ص: 366


1- اصل عاصم بن حميد اصل سوم از 16 اصل ص 23 حديث 5 و نظير او است اين روايت: احمد بن محمد، عن الاهوازى، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن دينار عن عبد االلّه بن عطا التميمي قال: كنت مع علي بن الحسين عليهما السلام في المسجد فمر عمر بن عبد العزيز عليه شراكا فضة، وكان من احسن الناس وهو شاب فنظر اليه على بن الحسين عليه السلام فقال: يا عبد االلّه بن عطا اترى هذا المترف؟ انه لن يموت حتى يلى الناس، قال: قلت: هذا الفاسق؟ قال نعم فلا يلبث فيهم الا يسيرا حتى يموت، فاذا هو مات لعنه اهل السماء، واستغفر له اهل الارض - بصائر الدرجات: 45، بحار الانوار 46 / 327 ط لبنان، اثبات الهداة 3 / 12. ابو بصير قال: كنت مع الباقر (ع) في المسجد اذ دخل عمر بن عبد العزيز متوكيا على موالى له، فقال عليه السلام ليلين هذا الغلام فيظهر العدل ويعيش اربع سنين ثم يموت فيبكي عليه اهل الارض، وتلعنه اهل السماء لانه جلس مجلسا ولا حق له فيه، ثم ملك واظهر العدل وجهره. اثبات الهداة 3 / 51 عن الخرايج والجرايح.

و عياشى جابجا به اقاويل او استناد مىكنند وى را از نجباء اصحاب صادق عليه السلام شمرده، و دلالت او بر جلالت ظاهر است، و شهيد ثانى قدس االلّه سره النورانى در (درايه) همين عبارت را در وصف او بدون نسبت به نصر بن صباح ايراد فرموده، و اين اماره اعتماد و علامت اعتداد است، و موافقت اين خبر با عمومات لعن غاصبين و منحرفين از اهل بيت و اعداء و احباى اعداى ايشان و عموم مذكور در اين زيارت چنانچه بيان كرديم خود معقلى است حصين و ركنى است وثيق از براى حال شك.

بلى انصاف اين است كه عمر بن عبد العزيز كارهاى خوبى مثل ترك سب ورد فدك كرد، و ما شكر اين كارها را از او مىكنيم، چنانچه سيد اجل اعظم رضى (رضى االلّه عنه) كه خود از اكابر فقها وزهاد اهل بيت محسوب است در ديوان شريف خود در خطاب بعمر بن عبد العزيز مىفرمايد:

يابن عبد العزيز لو بكت العي *** ن فتى من امية لبكيتك

غير اني أقول انك قد طب *** ت وان لم يطب ولم يزك بيتك

انت نزهتنا عن السب والقذ *** ف ولو امكن الجزا لجزيتك

ولو اني رأيت قبرك لاستحيي *** ت من أن أرى وما حييتك

وقليل ان لو بذلت دماء الب *** دن ضرباً (1) على الذرى وسقيتك

دير سمعان لا اغبك غاد الب *** خير ميت من آل مروان ميتك

أنت بالذكر بين قلبي وعيني (2) *** ان تداينت منك أو قد نأيتك

واذا حرك الحشا خاطر من *** ك توهمت انني قد رأيتك

وعجيب اني قليت بنى مروا *** ن طراً وانني ما قليتك

ص: 367


1- حزناً ديوان سيد رضى ج 1 / 215.
2- عينى وقلبى ديوان.

قرب العدل منك لما ناى والجو *** ر بهم فاجتنبتهم واجتبيتك

فلو اني ملكت دفعا لما نا *** بك من طارق الردى لفديتك

مرجانة از زناكاران معروفه است

ارشاد

اخبار در لعن عموم بنى اميه از طريق اهل بيت زياد است، و مستحب است كه بعد از هر نماز فريضه بنى اميه را لعن كنند چنانچه شيخ طايفه در (تهذيب) روايت كرده بسند خود از ابو جعفر باقر علوم النبيين عليهم السلام كه به جابر جعفى فرمود: اذا انحرفت عن صلوة مكتوبة فلا تنحرف الا بانصراف لعن بنى اميه (1).

يعنى چون از نماز فريضة باز مى گردى، باز مگرد مگر به لعن بنى اميه، االلّهم العن بنى امية قاطبة.

(ولعن االلّه ابن مرجانة)

ج - و لعنت كناد خداى پسر مرجانه را.

ش - مراد از ابن مرجانه ابن زياد است، و ذكر او بعد از آل زياد وبنى اميه كه شامل او است به تحقيق سابق به جهت خصوصيت او در قتل سيد الشهداء است، و مجلسى عليه الرحمة احتمال داده كه به جهت خبث مولد او باشد، پس عنوان آل زياد وبنى اميه محيط بر او نخواهد شد، و ما گفتيم كه بنى اميه اين دو شعبه همه حرام زاده بوده اند، و اگر وجه اين بود بايد ذكر احاد ايشان شود.

و اضافه او بمرجانه به جهت مزيد انتقاص و تعيير و مذمت اوست، تا علاوه بر حال پدر حال مادر او هم معلوم شود، ومرجانه از زوانى معروفه بوده، و در اشعار اشاره به اين شده، چنانچه در اين شعر سراقه به اهلى مىگويد، و خوب مىگويد:

ص: 368


1- التهذيب 1 / 165 و 227 بحار الانوار 58 / 86.

لعن االلّه حيث حل زياداً *** وابنه والعجوز ذات البعول

جماعتى گفته اند مراد از عجوز ذات البعول مرجانه است، و ظاهر عبارت مرويه در (رجال شيخ كشى) در ترجمه ميثم تمار رضى االلّه عنه " يقتله العتل الزنيم ابن الامة الفاجرة " (1) نيز اينست اگر چه مىتواند اشاره به سميه باشد، بلكه از جهتى اظهر است، و در خطبه عاشوراء مرويه در (احتجاج) است " الاوان الدعى ابن الدعى قد ركز لنا بين اثنتين... " (2).

و اين عبارت صريح است كه ابن زياد هم خود ولد زنا است، و هم پدرش و خواهى شنيد (3) كه از علماء اهل سنت گفته اند (مراجعه شود به صفحه 456) ولد الزنا نجيب تر است، والحق آثار اين نجابت بعد از ثاني از هيچ كس به قدر عبيد االلّه بن زياد نمودار نشد، وى على الظاهر در سال بيست و هشت يا بيست و نه هجرى متولد شد، و در سنه شصتم كه سى و دو ساله بود ولايت عراقين يافت، و او اول كسى بود كه حكومت خراسان و آذربايجان وبحرين و عمان و هند و غالب ممالك ايران ضميمه ولايت او شد، و به قولى زياد پدرش اول كسى بود كه چنين شد، و در سال شصت و يكم هجرى بقتل سيد الشهداء ارواحنا له الفداء پرداخت.

و در كتاب (عقد الفريد) است كه در زمان زياد مقاتله يعنى جنگيان لشگر كوفه شصت هزار تن بودند و از اينجا مىتوان دانست كه آنچه در اخبار معتبره وارد شده كه عدد جنود مخالفين در كربلا سى هزار بود غريب نيست، چه شصت هزار مرد جنگى را كه لشكر حاضر ركاب باشند در مدت قليله مىتوان سى هزار نفر از ايشان تعبيه و تهيه كرد، علاوه بر اينكه از مراجعه به تواريخ معلوم

ص: 369


1- ليأخذنك.... رجال كشى: 1 / 85 رقم 140.
2- بحار الانوار: 45 / 9 ط بيروت.
3- ذيل ومعاوية بن ابى سفيان. ج 2 / 195.

مىشود كه ابن زياد مهياى حرب ديلم بود كه واقعه كربلا در پيش آمد و او را مقدم داشت، و بنابر اين هيچ استبعادى نيست در كثرت جنود وتتابع جيوش او فلعنة االلّه عليه وعلى جنوده، و در سنه شصت و هفتم هجرى كه سى و نه ساله بود بدست واسطه رحمت الهى و نعمت نامتناهى ابراهيم بن الاشتر رضى االلّه عنهما سپر دركات جحيم شد، و در مقتل منسوب بابى مخنف در كيفيت قتل او واقعه عجيب نوشته كه چون مستبعد بود ننوشتم با اينكه غرضى در ذكر اين تفاصيل نيست، چه تاريخ ظلم و عدوان و كيفيت هلاكش در كتب تواريخ و سير مسطور است، و از عجايب اينستكه روز قتل او روز عاشوراء بود، و سر او را وقتى كه به خدمت حضرت امام سجاد سلام االلّه عليه بردند آن حضرت مشغول ناهار شكستن بود (1) چنانچه حال آن مخذول بود با سر مبارك امام مظلوم عليه وعلى جده وابيه وامه وابنائه افضل الصلاة والتحية والسلام ما هدر حمام وهمر ركام.

(ولعن االلّه عمر بن سعد)

شرح حال عمر بن سعد

(ولعن االلّه عمر بن سعد)

ج - و خداى لعنت كناد عمر پسر سعد را.

ش - عمر پسر سعد بن ابى وقاص است كه از صحابه و اصحاب شورى و متخلفين از امير المؤمنين، و كبار رجال عصر خود بود، و در نسب او كلامى است مشهور كه علماء نسب متعرض شده اند، و در اين مقام كلامى در (مروج الذهب) مذكور است كه ما استطراف و استطراد بنقل او مىكنيم، و او چنين است كه روايت مىكند از محمد بن جرير الطبرى كه چون معاويه حج كرد و طواف نمود سعد با وى در حال طواف بود، چون فراغت يافت مسرعا بجانب دار الندوه و شتافت وسعد را با خويشتن بر سرير خود بنشاند و - العياذ بااللّه - بسب امير المؤمنين وانتقاص آن جناب مشغول شد، سعد خود را دور كرد،

ص: 370


1- بحار الانوار: 45 / 336.

و گفت مرا بر سرير خود نشاندى آنگاه شروع كردى در سب علي عليه السلام سوگند با خداى كه اگر در من يك خصلت از خصال علي عليه السلام بود دوستر بود نزد من از هر چه آفتاب بر او تابيده، وااللّه هر آينه دامادى پيغمبر، و داشتن فرزندانى چون فرزندان علي احب است نزد من از آنچه آفتاب بر او درخشيده، وااللّه اگر من چنين بودم كه پيغمبر در روز خيبر در حقم مىفرمود " لاعطين الراية غدا رجلا يحب االلّه ورسوله ويحبه االلّه ورسوله كرارا غير فرار يفتح االلّه على يديه... " محبوب تر بود نزد من از آنچه مهر بر او تابيده، وااللّه اگر چنين بود كه رسول خداى در غزاى تبوك در حق من مىفرمود: " الا ترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لا نبي بعدى " احب است نزديك من از هر چه شمس بر او طلوع كرده، و سوگند با خداى كه ديگر در خانه تو داخل نشوم تا زنده ام.

آنگاه مسعودى رحمه االلّه مىگويد: و يافته ام در وجه ديگرى از روايات و او در كتاب على بن محمد بن سليمان نوفلى در اخبار است از ابن عايشه و غير او كه سعد چون اين سخن بگفت و خواست كه به پا شود معاويه بادى از خود رها كرد براى او، و گفت بنشين تا جواب آنچه گفتى بشنوى، تاكنون نزد من لئيم تر از امروز نبودى پس چرا ياريش نكردى و از بيعت او تقاعد ورزيدى، چه اگر من مى شنيدم از پيغمبر آنچه را تو شنيدى هر آينه خادم علي بودم تا زندگى مىنمودم، پس سعد گفت: وااللّه كه من احقم به موضع تو يعنى خلافت، معاويه گفت ابا مىكنند بر تو بنو عذره وسعد چنانچه مىگويند فرزند مردى از بنو عذره بود، قال المسعودى قال النوفلى وفي ذلك يقول السيد اسماعيل بن محمد الحميرى:

سايل قريشاً بها ان كنت ذا عمه *** من كان اثبتها في الدين اوتاداً

من كان اقدمها سلماً واكثرها *** علما واطهرها أهلا وأولاداً

ص: 371

من وحد االلّه اذا كانت مكذبة *** تدعوا مع االلّه اوثاناً وانداداً

من كان يقدم في الهيجاء ان نكلوا *** عنها وان يخلوا في ازمة جادا

من كان اعدلها حكما واقسطها *** حلما واصدقها وعداً وايعاداً

ان يصدقوك فلم (1) يعدوا أبا حسن *** ان أنت لم تلق للابرار حساداً

ان انت لم تلق من تيم اخا صلف *** ومن عدى لحق االلّه جحادا

او من بنى عامر او من بنى اسد *** رهط العبيد ذوى جهل واوغاداً

او رهط سعد وسعد كان قد علموا *** عن مستقيم صراط االلّه صداداً

قو تداعوا زينما ثم سادهم *** لولا خمول بنى زهر لما سادا (2)

و از اينجا صحت نسب و پاكى فطرت عمر بن سعد عليهما اللعنة معلوم مىشود كه حرام زادگى را از والد منافق خود به ميراث حيازت كرده بود، و از (تقريب) ابن حجر حكايت شده كه گمان كرده اند كه او از صحابه است، و اين غلط است چه يحيى بن معين جزماً اخبار كرده كه ولادت او در روز موت عمر بن الخطاب بوده، و منافى نيست با اين جزم آنچه در (كامل) است كه بعد از قتل عثمان مىخواست كار خلافت براى پدر مهيا كند (3).

چه از اينجا بيش از آن نتوان دانست كه آن وقت طفل نبوده.

و هم در (كامل) از ابن سيرين آورده كه علي عليه السلام روزى با ابن سعد گفت چگونه باشى روزى كه مخير شوى بين بهشت و دوزخ پس آتش را اختيار كنى (4).

و روايتى كه در (امالى) شيخ صدوق است كه از والد بزرگوار خود از كمندانى

ص: 372


1- فلن ظ.
2- مروج الذهب: 3 / 15 ط دار الهجرة ايران.
3- كامل ابن اثير 3 / 33 ط بيروت دار صاد.
4- كامل ابن اثير 4 / 292 ط بيروت دار صاد.

از ابن عيسى از ابن ابى نجران از جعفر بن محمد كوفى از عبيد سمين از ابى طريف از ابن نباته روايت مىكند كه أمير المؤمنين عليه السلام خطبه مىكرد و فرمود " سلونى قبل ان تفقدونى " سعد بن ابى وقاص برخواست و گفت يا أمير المؤمنين خبر ده مرا كه در سر و ريش من چند موى است؟ فرمود هان سوگند به خداى مسأله اى پرسيدى كه خليل من رسول خداى خبر داده بود كه تو از من مىپرسى، و نيست در سر و ريش تو موئى مگر اينكه در بن او شيطانى نشسته و در خانه تو سخله اى يعنى بزغاله اى است كه فرزند من حسين را مىكشد (1)، وعمر بن سعد در آن روزگار طفلى بود كه تازه به راه افتاده بود.

اين خبر بغايت ضعيف است به جهت ضعف كمندانى، و جعفر بن محمد الكوفى، و جهالت عبيد سمين بلكه جهالت ابن عيسى، اگر چه رعايت طبقه مناسب تعيين احمد بن محمد بن عيسى است، كه واسطه بين كمندانى وابن ابى نجران او است، ولى في الجملة خلاف معهود است تعبير از او بابن عيسى، بالجمله سند مقدوح است، وقراين بر خلافش يكى دو فقره گذشت، واوضح از همه اينكه سعد از متخلفين از بيعت بوده بالاتفاق، و در كوفه نيامد، و در زير منبر نه نشست علاوه بر اينكه چون از سعد از قدماء مهاجرين بود و بعد از خلافت عمر طرف ترديد خلافت شد محترم بود و زمان أمير المؤمنين عليه السلام به جهت اختلال امور و عدم انتظام مقتضى اين نوع تشدد در جواب او نبوده، بلكه او خود از اطراف تقيه و تأليف قلوب مىشد، علاوه بر اينكه جلالت صورى خود او مانع از اين جلافت و اين سؤال جاهلانه بود.

و مؤيد اين آنست كه همين روايت در (احتجاج) با اختلاف يسيرى مذكور

ص: 373


1- امالى: مجلس 28 رقم: 6 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد مثله ج 1 / 350 - 351، وبحار الانوار: 44 / 256 رقم 5.

است (1) و در آنجا بجاى فقام سعد فقام رجل آورده، و تصريح بصباوت وصغر آن سخله كرده كه تازه بدست و پا راه مىرفت، و مىتوان مراد از او يزيد پدر خولى يا انس پدر سنان باشد، چه ذى الجوشى پدر شمر اسلام نياورد، شمر خود در زمان امير المؤمنين از ابطال رجال بشمار مىرفت چنانچه عنقريب مذكور مىشود.

بالجملة ابن سعد در روز عاشورا سى و هفت ساله بود، و در سنه شصت و شش هجرى بدست كيسان ابو عمره به امر مختار كشته شد، و سر او را در مجلس آوردند نزد پسرش حفص گذاشتند، مختار پرسيد مىشناسى گفت آرى زندگانى پس از او گوارا نيست، مختار به فرمود تا سر از وى بگرفتند، و گفت عمر بجاى حسين وحفص بجاى على بن الحسين، نه كه اگر سه ربع قريش را بكشم بجاى يك انمله از انامل حسين عليه السلام حساب نشود (2) و نفرين سيد الشهداء كه فرمود " سلط االلّه عليك من يذبحك في فراشك " مستجاب شد، چه وى را در خانه خود با كمال امن بنهايت مذلت روانه دركات جحيم كردند.

نادرة

نادرة

در (تقريب) ابن حجر است چنانچه حكايت كرده اند كه عمر بن سعد بن ابى وقاص المدنى نزيل الكوفه صدوق لكن مقته الناس لكونه اميرا على الجيش الذين قتلوا الحسين من الثانيه، قتله المختار سنة خمس وستين او بعدها، ووهم من ذكره في الصحابة، فقد جزم ابن معين بانه ولد يوم مات عمر بن الخطاب انتهى.

از اينجانب بايد تعجب كرد كه ابن سعد را از طبقه تابعين به احسان مىشمارد

ص: 374


1- احتجاج: 132 و ارشاد: 156، بحار الانوار: 44 / 258.
2- بحار الانوار: 5 / 45 / 379 ط لبنان، كامل ابن اثير 4 / 242 ط بيروت.

و تعديل مىكند، وبحيله نسبت قتل ريحانه رسول خدا را از او مىخواهد سلب كند كه مىگويد " كان اميرا " و نمىگويد قتل الحسين عليه السلام الحق مقتضاى آن دينى كه يزيد را خليفه واجب الاطاعه بدانند آنست كه ابن سعد را عادل صادق االلّهجة بشمارند، و از او اخذ احكام كنند و بعد از اين انشاء االلّه اشاره خواهيم كرد (1) كه قواعد دين اهل سنت موجب آن است كه اين اعمال مايه خروج از دين نشود، زهى شريعت و ملت، زهى طريقت وكيش.

" ولعن االلّه شمرا "

شرح حال شمر

(ولعن االلّه شمرا)

ج - و خداى لعنت كناد شمر را.

ش - شمر: هو ابن ذى الجوشن، وقيل اسمه اوس، وقيل اسمه شرحبيل بن الاعور الضبابى، ابن الاثير در (اسد الغابة) در باب ذال آورده كه وى را ذو الجوشن گفتند، چه سينه وى نتو و برآمده گى داشت، مىگويد بر رسول (ص) وارد شدم بعد از غزوه بدر، و كره اسبى كه نام آن اسب قرحا بود به خدمت گذرانيدم، فرمود مرا حاجتى نيست اگر بخواهى با دروع غنايم بدر تعويض كنم؟ گفتم معاوضه نمىكنم، فرمود پس حاجتمند او نيستم، سپس فرمان داد كه مسلمان مىشوى تا از اوائل اين امت بشمار آئى گفتم: نه، فرمود چرا؟ گفتم قوم تو در پى هلاك تواند، فرمود نشنيدى كه چندين تن به خاك در افتادند؟ گفتم خبر شدم، فرمود پس چه وقت هدايت مىشوى؟ گفتم آن روز كه بر كعبه غالب شوى و منزل كنى، فرمود تواند بود، كه اگر بپائى به بينى آن روز را، آنگاه بلال را فرمان داد كه حقيبه (2) مرا بعجوه كه خرماى غالى است انباشته دارد، و چون بازگشتم فرمود او از بهترين شجاعان بنى عامر است، سوگند با خداى كه در

ص: 375


1- ذيل امة اسرجت والجمت وتنقبت وذيل يزيد بن معاويه.
2- حقيبه: چيزى را گويند كه مسافر زاد و توشه خود را در او مىگذارد.

بازگشت نزد اهلم بودم كه سوارى از مكه آمد، و گفت محمد بر وى غلبه كرد، و جايگاه خود كرد وى را، با خود گفتم مادرم بعزايم نشيناد اگر آن روز اسلام آورده بودم و حكومت خيره را مىخواستم او را اقطاع من مىكرد.

اين خلاصه كلام منقول در (اسد الغابه) است، آنگاه ابن اثير گويد:

و گفته شده كه ابواسحاق السبيعى كه راوى حديث است از ذو الجوشن نشنيده بلكه اين حديث از شمر لعنه االلّه كرده.

و مادر شمر: چنانچه از خطاب حضرت سيد الشهداء عليه السلام با وى " يا بن راعية المعزى " (1) معلوم مىشود بدنائت فطرت و خبث ذات معروف بوده چه اين كلمه چه حقيقت باشد، چه مجاز دلالت بر مقصود دارد، وشبهه اى در خباثت مولد وسوء نسبت و حرام زادگى شمر به هيچ وجه نيست، وشمر لعنه االلّه خود از شجاعان نامدار كوفه بوده و نخست در لشگر امير المؤمنين عليه السلام بود.

و در كتاب (نضر بن مزاحم) است چنانچه غير واحدى از مورخين عامه و خاصه از وى روايت كرده اند كه يك روز در مصاف در آمد وادهم بن حجر از اصحاب معاويه با وى مبارزت كرد وادهم ضربتى بر وى زد كه بر جبهه آن مخذول فرود آمد و به استخوان رسيد و فرو رفت شمر هم ضربتى بزد و كارگر نيفتاد پس باز لشكرگاه خود گشت و نيزه بدست گرفت و اين كرت اين شعر بخواند:

انى زعيم لاخى باهله *** بطعنة ان لم تكن عاجله

وضربة تحت الوغى فاصله *** شبيهة بالقتل او قاتله

پس حمله بر ادهم آورد بطعنه اى وى را از اسب در افكند، و در بعض كتب ياد

ص: 376


1- بحار الانوار: 45 / 5 ط لبنان.

دارم كه ديده ام با خوارج ملحق شده و اين ببود تا در روز عاشورا كرد آنچه كرد، وشمر مردى مبروص بوده.

و در كتب عامه و خاصه مثل (حيوة الحيوان) و (بحار) وغيرهما از صادل آل محمد روايت شده كه كسى عرض كرد تا چه وقت تعبير رؤيا تأخير مىشود؟ فرمود پيغمبر (ص) در خواب ديد كه سگى ابقع يعنى سياه و سفيد در خون او ولوغ كرده، و او تعبير شد به شمر (1).

و همچنين از سيد الشهداء عليه السلام در (بحار) روايت كرده كه با شمر فرمود كه در خواب ديدم سگانى چند بر من حمله مى آوردند، و از آن ميانه سگى ابقع بيش از همه بر من حمله ور است، و آن توئى (2) فلعنة االلّه عليه لعنا يملا اقطار السموات و آفاق الارضين وقد اطرف الحسين بن الحجاج البغدادى في قوله: - ولعله يهجو به ابن سكرة الناصبى خذله االلّه -

وابرص من بنى الزوانى *** ملمع ابلق اليدين

قلت وقد لج في اداه ** وزاد ما بينه وبينى

يا معشر الشيعة الحقونى *** قد ظفر الشمر بالحسين

بالجملة مختار بن ابى عبيد در سنة شصت و ششم هجرى وى را بگرفت و به كيفر بكشت چنانچه در (كامل) است (3) يا بدست ابو عمرة در قريه نزديك كوفه كشته شد چنانچه در رساله شيخ اجل ابن نما (4) سقى االلّه قبره است.

و از ابو الحسن على بن سيف مداينى مورخ معروف روايت شده و در

ص: 377


1- بحار الانوار: 45 / 31.
2- بحار الانوار: 45 / 56 ط لبنان.
3- بحار الانوار: 45 / 236 كامل ابن اثير 4 / 237 ط بيروت.
4- بحار الانوار: 45 / 338.

(امالى) ابن الشيخ رضى االلّه عنهما نيز موجود است كه شمر بن ذى الجوشن را كيسان ابو عمره در باديه اسير كرده و به خدمت مختار گسيل داشت، وى به فرمود تا گردنش را بزدند، و ديگى مملو از روغن به غليان آوردند و وى را در او بيفكند و يكى از موالى آل حارثة بن مضروب سر و روى او را لگد كوب كرد (1) ولى در (نفخ الطيب) تأليف احمد بن محمد المقرى المالكى المغربى در (تاريخ اندلس) مذكور است كه شمر فرار كرد، و با اهل خود به شام رفت و از آنجا اولاًد وى به اندلس آمدند، وصميل بن حاتم بن شمر ذى الجوشن در آنجا امارت يافت و امارت صميل اگر چه در (عبر) ابن خلدون و غير او هم مذكور است، ولى فرار شمر به شام درست نيايد، چه مورخين مشرق بالاتفاق نقل قتل او كردند، و تواند بود كه در فرار اول او چنانچه از ابن نما نقل كرديم اهل و اولاًد خبيث او بدست نيامده باشند و متوارى شده بجانب شام كه معدن نواصب بود رفته باشند، و از آنجا به ممالك اندلس كه امروز معروف به اسپانيول وقديما مشهور به اشبانيه منتقل شده باشند، فلعنة االلّه عليه وعلى من انتسب بعمله اليه.

(ولعن االلّه امة اسرجت والجمت وتنقبت وتهيأت لقتالك)

ج - و لعنت كناد خداى گروهى را كه اسبها را زين كردند و لگام زدند و به راه افتادند، و آماده شدند براى مقاتله تو.

ش - اسراج اشتقاق جعلى از لفظ سرج است كه جامد است، چه هر لفظ كه سيلان مأخوذ در معنى حدث را فاقد باشد جامد نامند، و اخذ از او بر خلاف اصل است، چه آن معنى سيلان و تحول كه لازمه مصادر است ندارد، و اين نوع از اشتقاق را جعلى مىگويند، وتعديه را كه تعريف كرده اند " بجعل الشئ ذا مصدره " مبتنى بر تغليب است يا مراد از مصدر مطلق مبدء است، و معنى

ص: 378


1- امالى ج 1 / 250 الجزء التاسع ط النجف.

اسرج الفرس جعله ذا سرج كما لا يخفى.

" الجام " هم مانند اسراج است، و مأخوذ از لجام است، واو على التحقيق معرب لكام است چنانچه جوهرى جزم كرده، وترديد فيومى وخفاجى وجهى ندارد.

" تنقبت " چند وجه در اين لفظ محتمل است كه بعضى را علماء ذكر كرده اند و پاره اى در نظر ين بنده آمده:

وجه اول اينكه مأخوذ از نقاب زنان باشد بر وجه حقيقت، و اشاره به آن باشد كه متعارف در ازمنه سابقه آن بوده كه در حروب نقاب مى افكندند، و اين وجه را در (بحار) (1) ابداًء كرده (2).

وجه ديگر اينكه مأخوذ از همان باشد بر وجه استعاره كه چنانچه زنان چون مهياى خروج مىشوند نقاب مى بندند، مردان هم كه سلاح حرب در بر كرده مهياى خروج مىشوند تشبيه كرده باشند لامه هيجارا (3) بنقاب نساء و اين وجه را كفعمى در حاشيه (مصباح) ذكر كرده (4).

و هر دو بغايت بعيد و منافى سلائق مستقيمه است خاصه ثانى كه هيچ وجه شبهى بين نقاب مرئة وتهيأ رجال نيست، مگر علاقه تضاد اگر چه خود او متعرض بيان هم نيست.

ص: 379


1- بحار الانوار: 101 / 301 ط تهران.
2- يشهد ما في البحار (35 / 60 ط طهران) ابن عباس قال: لما نكل المسلمون عن مقارعة (قارع القوم: ضارب بعضهم بعضا) طلحة العبدوى تقدم اليه أمير المؤمنين عليه السلام فقال طلحة: من انت؟ فحسر عن لثامه (ما كان على الانف وما حوله من ثوب او نقاب) فقال: انا القضم: (السيف انا على بن ابى طالب.
3- لامه هيجاء يعنى هول ميدان جنگ.
4- مصباح الكفعمى: 483، بحار الانوار: 101 / 302.

وجه سوم آنكه مأخوذ از تنقيب بمعنى سير در طريق باشد، مثل " نقبوا في البلاد " (1) و اين معنى قريب است، و لفظا بعيد، و اين هم از كفعمى عليه الرحمه است. وجه چهارم اينكه مأخوذ از نقبه باشد كه جامه شبيه شلوار است كه براى او حجزه يعنى جاى گره زدن قرار مىگذارند، و بند را از او مىگذرانند بى نيفه و از بضع موارد معلوم مىشود كه آن لباسى است كه پاره اوقات سوارى مى پوشيدند به جهت سهولت او يا علت ديگر، پس كنايه از همان تهيأ و اعداد خواهد بود، و از موارد استعمال او اين عبارت معروفه از عمر است كه علماء لغت بتفاريق متعرض شرح او شدند، و به تمامها در (شرح نهج البلاغة) مذكور است قال يذكر حال صباه في الجاهليه: لقد رأيتنى مرة واختا لى نرعى على ابوينا ناضحا لنا قد البستنا امنا نقبتها وزودتنا يمينتها من الهبيد فنخرج بناضحنا فاذا طلعت الشمس القيت النقبة الى اختى وخرجت اسعى عريانا فنرجع الى امنا وقد جعلت لنا لفيتة من ذلك الهبيد فيا خصباه (2).

ومنه يعلم حاله معه اخته في البادية وحال الناس معه عريانا فتذكر حديث الامارة التى سبق الى ذكرها الاشارة (3) وتأمل حق التأمل في هذه العبارة.

و بنابراين آن عبارت بمنزله آنست كه بگويند كه جامه بركرد و يا شلوار پوشيد، و اين احتمال اولاً به نظر اين قاصر رسيده بعد اشاره به او در كلام كفعمى ديدم (4).

ص: 380


1- فنقبوا في البلاد (36 / 50).
2- ابن ابى الحديد: 12 / 130 ط بيروت.
3- ذيل ولعن االلّه عمر بن سعد تحت عنوان نادرة.
4- مصباح الكفعمى: 483، بحار الانوار 101 / 302 ط تهران.

وجه پنجم هم به نظر اين بنده آمد كه مأخوذ از نقب - كه بمعنى رقت خف بعير است - باشد چنانچه در شعر معروف است:

اقسم بااللّه ابو حفص عمر *** ما مسها من نقب ولا دبر

و در (اساس) تصريح كرده به اينكه تنقب بمعنى نقب آمده، و اين كنايه از رنج بردند و تعب كشيدن باشد در اين كار.

وجه ششم هم ابن بنده احتمال داده كه مأخوذ نقابت بمعنى رياست باشد، و معنى آن باشد كه جمع لشگر وقود عسگر كردند.

وجه هفتم اينكه مأخوذ از نقاب بمعنى عريف و يا بصيرت باشد و اشاره به اين باشد كه با خبر شدند و تحقق اسباب قتال وتعرف وجوه جدال كردند، وتنقب بمنزله تجسس وتتبع باشد.

وجه هشتم اينكه از نقيبه بمعنى مشاورت اشتقاق شده باشد، و اين دو وجه اخير را هم در كلام كسى نديدم، و از اين وجوه در لغت ثابت و مسموع است تنقب مرئه وتنقب خف بعير است، ساير وجوه را هنوز در كتب لغت نيافتم ولى چون اين استعمال ثابت است، واخلال بوجوه مشتقات از مزيد و مجرد در كتب لغت از ستاره افزون و از شماره بيرون است، و هر يك از اين محتملات خالى از مناسبتى نيست مانعى ندارد، اگر چه انصاف اين است كه هيچ يك از اين معانى خالى از خللى نيست، ولعل االلّه بحدث بعد ذلك امراً.

تهيؤ: مشتق از هيئت است كه بمعنى آن كيفيف حصله از اكتناف اعراض مختلفه مثل وضع ولون ومقدار بر جسم است، وفرق ما بين او وصورت باختلاف بعرضيت وجوهريت است اصطلاحاً اگر چه در عرف صورت بمعنى اعم استعمال ميشود، وظاهر اينست ايئت وهيئت از يك اصلند وبابداًل اين اختلاف حاصل

ص: 381

شده، وباب ابدال ولثغه (1) باب واسعى است در لغت عرب، وجماعتى درصدد استيفاء برآمدند باز هم مستدركاتى بر ايشان باقى است، وفى الزوايا خبايا.

واين معنى بر صاحب (قاموس) غالباً مشتبه موارد ابداًل را حمل بر تعدد لغت كرده، واز مواضع منصوصه ابداًل همزه وهاء هيم االلّه وايم االلّه در قسم است، " وهنا وانا " در ضمى متكلم، " وهيا وايا " در ندا، " ولهنك ولانك " در تأكيد، " وهيه وايه " در استزاده، " وهال وآل "، " وهداه واداه "، " وهروت واروت "، " وهراق واراق " در اراقه، " وهسد واسد " و " هجيج واجيج " " وهياك واياك " در خطاب " وهوقه واوقه " بمعنى جماعت، " وباه وباء " در جماع، " وارجاه وارجاء " در تأخير "، " وبده وبدء "، " ودره ودرء " بمعنى طلع ودفع الى غير ذلك من المواضع، واصالت عدم وضع مؤيد قول نافى تعدد است، ومستأنس بوجوه لغات عرب واختلافات السنه ايشان در زياده ونقص، وتغيير وتبديل جازم يا مطمئن بصحت اين دعوى است، وبالجمله تهيؤ به معنى گرفتن هيئت امرى وساخته شدن وآماده گشتن براى آنكار است، وتهيئه اعطاى هيئت واعداد وعدت امرى است، وااللّه العالم.

(بابي أنت و أمي)

دعاء فدا كردن و شرح أو

(بابى انت وامى)

ج - پدر و مادرم فداى تو باد.

ش - اين جمله در اصل وضع شده براى دعاء تقديه، و معنى آن چنان است كه اگر بلائى يا آفتى بر تو وارد شود خداى جان پدر و مادر مرا فديه ووقايه تو كند، و روح آن دو نفر آماج تير آن بلا شود، و اين كلام دلالت دارد بر اينكه آن مفدى در نظر قائل أعز أز والدين او هستند، و صحت او متوقف است بر حيوة مخاطب وحيوة والدين، چه مرده نه مفدى مىشود نه مفدى به، و اين

ص: 382


1- لثغه: صحبت كردن بسين است مثل ث و...

معنى بر ارباب هوش روشن است، و از اين معنى است كه كميت بن يزيد اسدى رضى االلّه عنه در يكى از هاشميات سبع در ذكر پيغمبر صلى االلّه عليه وآله مىگويد:

انقذ االلّه شلونا من شفا النار *** به نعمة من المنعام

لو فدى الحى ميتا قلت نفسى *** وبني الفدا لتلك العظام

وفيه نقد يعرفه من ذاق طعم الادب *** ونسل اليه ولو من حدب

بالجملة اين كلمه نقل شده بغلبه استعمال يا از شهرت، بسر حد ظهور رسيده در مطلق تعظيم و تجليل كسى، و او لازم معنى اول است، و غالباً استعمال مىشود و مقصود جز جلالت و بزرگى مخاطب نيست (مراجعه شود به صفحه 457)، كه به عبارت واضحه تعارف و رسمى است، مثل الفاظى كه در صدور مكاتيب و مبادى مراسلات در اين زمان مرسوم شده مىنويسند، از قبيل فداك ما عداك، و روحى فداك، و غير اينها كه مقصود كاتب ابداً از آنها فداى واقعى نيست، بلكه مراد رعايت عظمت و ملاحظه قدر مكتوب اليه است، و از اين قبيل است عبارت زيارت اگر چه مخاطب كه امام است به اعتقاد ما حي است وسميع وبصير، ولى فايده براى اين معنى ندارد، چه صحت اين كلام مبنى بر حيوة صورية دنيويه است، علاوه بر اينكه فداء در بسيارى از اوقات مرده است، و كسى ابداً احتمال تفصيل در صحت اين خطاب نكرده، و اين اشكال اگر چه به تنزيل و فرض رفع مىشود، كه مراد چنان باشد كه تو چنانى كه اگر پدر و مادرم زنده بودند فداى تو مىكردم، ولى در امثله مذكوره مطرد نيست، و در كثيرى از مواضع استعمال اين عبارت جايز نيست، چنانچه در خطاب اصحاب سيد الشهداء در روايت منقوله از حضرت باقر عليه السلام بابى انتم وامى وارد شده (1).

و اگر احتمال بدهند كه آن در مقام تعليم بوده، و لازم نيست خود آن جناب

ص: 383


1- كامل الزيارات: 176 - 179، بحار الانوار: 101 / 292 ط تهران.

فرموده باشد، با اينكه بعيد است، مىتوان دفع اين اشكال كرد به اينكه ائمه بعد يقينا در عموم اين حكم داخلند، پس براى ايشان مستحب است كه اين زيارت را بخوانند و به اصحاب بگويند " بابى انتم وامى " و پدر آن امام، امام است، و البته نمىشود فداى هيچ يك از صحابه شود بالضرورة، و از اين قبيل است كلمات عقيله رسالت سلام االلّه عليها " بابى المهموم حتى مضى... " تا آخر آنچه در نياحه بر امام مظلوم عليه السلام فرموده (1) چه البته أمير المؤمنين اشرف از سيد الشهداء است، و ذكر پيغمبر و فاطمه وخديجه در نياحه از جهت آنست كه يا فقد سيد الشهداء را فقد آنها دانسته چنانچه در شب عاشورا گفت " اليوم مات جدى رسول االلّه " (2) پس نياحه بر همه فرموده، يا از جهت آنست كه در مقام نياحه متعارف است كه صاحب عزا متذكر اشرف گذشتگان مىشود، و بر هر يك هر يك مستقلا نوحه گرى و سوگوارى مىكند چنان كه اكنون مرسوم همين است، و به هر حال چاره اى از اشكال در " بابى خديجة الكبرى " جز همان وجه كه اشاره كرديم نيست، ومنصف متتبع متأمل از رشاقت اين تحقيق غافل نخواهد بود.

(يا ابا عبد االلّه لقد عظم مصابي بك)

ج - اى ابو عبد االلّه همانا بزرگ شد مصيبت من بواسطه تو.

ش - لام جواب قسم مقدر است، و تأكيد به " قسم " و " قد " كه حرف تحقيق

ص: 384


1- بابى المهموم حتى قضى، بابى العطشان حتى مضى، بابى من شيبته تقطر بالدماء، بابى من جده رسول إله السماء، بابى من هو سبط نبي الهدى، بابى محمد المصطفى، بابى خديجة الكبرى، بابى علي المرتضى، بابى فاطمة الزهراء سيدة النساء بابى من ردت عليه الشمس حتى صلى... بحار الانوار: 45 / 59 ط بيروت.
2- يا حزناه يا كرباه اليوم مات جدى رسول االلّه،... بحار الانوار: 45 / 59 ط لبنان اليوم ماتت امى فاطمة وابي علي واخي الحسن بحار الانوار: 45 / 2 ط لبنان.

است از جهت اشارت به بزرگى مصيبت است.

و در لفظ مصاب دو احتمال جايز است:

يكى اينكه اسم مفعول باشد وصله او كه لفظ " ب " است حذف شده باشد به اين معنى كه حرف جر را اسقاط كردند و نسبت عامل را بضمير مجرور دادند، و اين نوع از تعبير را علماى بيان حذف وايصال مىنامند، مثل لفظ مشكوك و مولود كه بمعنى مشكوك فيه و مولود فيه است، و بنابراين مصاب و مصيبت به يك معنى مىشوند، چه مىگويند اصيب زيد به مرض مثلا، وزيد مصابست، و مرض مصاب به است، كه به اعتبار ديگر نفس مرض را فاعل ملاحظه مىكنند وزيد را مفعول، پس مرض مسمى به مصيبت مىشود، و تأنيث به تأويلى است، و فرق بين اصاب االلّه زيدا بكذا واصاب زيدا كذا در لب معنى و روح مطلوب نيست، و اختلاف بوجوه اعتبارات است، و بنابراين باء در " بك " براى سببيت است كه او را متأدبين از ادباء به اين لفظ ناميده اند، و قدماء باء استعانت مىگفتند، و چون اين باء بر افعال خداى سبحانه هم داخل مىشود مثل خلق بكذا وانشأ بكذا مستلزم بود نسبت استعانت به خداى تعالى داده شود، و اين از شريعت تأدب و قانون تعبد بيرون بود.

بالجمله احتمال ديگر آن است كه مصاب مصدر ميمى از اصابه باشد، چه قياس عربيت اينست كه از افعال مزيد مطلقا مصدر ميمى و اسم مكان و اسم زمان به صيغه اسم مفعول باشد، و اين هيئت در اين باب مشترك براى چهار معنى است، و اين اگر چه از واضحاتى است كه حاجت به توضيح ندارد، ولى از ابن ابى الحديد خبطى غريب سر زده كه از باب استطراف و استطراد اشاره به او مىشود در شرح اين كلمه كه فرمده " الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله " (1) مىگويد در اين عبارت حذف مضافى شده، و تقدير چنان است كه " الى موضع منتقله " و منتقل مصدرى

ص: 385


1- خطبه 2، ابن ابى الحديد ج 1 / 140 ط بيروت.

است بمعنى انتقال مثل اينكه " ما معتقدك؟ " بمعنى ما اعتقادك؟ و در اين كلام غفلتى سخت عجيب كرده، چه منتقل خود اسم مكان است، و حاجت به تقدير مضاف ندارد، بلكه اگر لفظ موضع مذكور بود در غايت سقوط و نهايت ركاكت مىشد، به خلاف موضع انتقاله، و هم چنين اگر منتقل را به انتقال تعبير مىفرمود عبارت منحط از رتبه فصاحت و نازل از درجه متعارفه بود، و اين جمله را شاهد براى تنبه گفتم و اگر نه مدعى مثل سفيده صبح و شعاع مهر روشن است، و استشهادى كه كرده با اينكه حاجت به استشهاد نبوده غلط است، چه معتقد بمعنى ظاهر خود كه اسم مفعول باشد مراد است، يقال اعتقده واعتقد به، و در هر صورت سؤال از متعلق اعتقاد است از قبيل عدل و توحيد و تشيع و جز اينها نه از نفس اعتقاد كه از مقوله كيفيات حاصله در نفس است، و اين كه مىگويند: " ما اعتقادك؟ " در او مجاز است، و مراد ما معتقدك است به عكس آنچه او تخيل كرده، و اين اشتباه از مثل او كه عمرى را در تحصيل قواعد لغت ونحو صرف كرده، و همه جا از ادعاى غاية القصواى ادب اندكى فرود نمى آيد غريب است، وااللّه العاصم.

بالجمله لفظ مصاب بالخصوص در كلام فصحاء بمعنى اصابه وارد است، چنانچه در اين بيت:

اظليم ان مصابكم رجلا *** اهدى السلام تحية ظلم

به نصب رجل آمده گويند مغنيه در مجلس واثق بااللّه خليفه عباسي به اين بيت تغنى كرد، و به نصب خواند، ادباى محضر اختلاف در رفع و نصب كردند، وجاريه اصرار داشت كه از ابو عثمان مازنى رحمه االلّه بنصب شنيده، واثق فرمان داد تا وى را از بصره بسامره بياورند.

و از غرائب اتفاقات اين بود كه در همان ايام يك تن از اهل ذمه بجانب وى آمده بود، و استدعاى تدريس كتاب سيبويه كرده بود، ومازنى امتناع فرموده

ص: 386

با اينكه صد اشرفى زر سرخ تقديم داشته بود، مبرد با وى گفت: با كمال حاجت و نهايت فاقت چرا قبول نكردى؟ وى در جواب گفت اين كتاب سيصد و چند آيه از كتاب خداوند دارد، و شايسته نمىدانم كه كافران را بر كتاب خداى مسلط نمايم، خلاصه سخن اينكه مازنى به حضرت واثق شتافت، و از اعراب شعر مورد سؤال شد، تعيين نصب كرد كسى با وى مناقشه كرد، ومازنى گفت اين عبارت بمنزله آنست كه بگوئى " ضربك زيدا ظلم " وظفر براى مازنى اتفاق افتاد، واثق امر كرد تا هزار دينار زر سرخ به وى دادند، و در اين واقعه كرامتى ظاهره براى قرآن است، و بتامل او معلوم مىشود كه در ازمنه سابقه تا چه پايه رغبت در علم و ادب داشتند كه به جهت تحصيل اعراب يك لفظ چه اندازه رنج وتعب مىكشيدند، و قيمت يك كلمه هزار دينار زر عيار بود، ولى در اين زمان چنان است كه هزار مسألة معضله از علوم متفرقه را بيك دينار نمىخرند وااللّه المستعان.

لى اهل عصر كان االلّه صورهم *** من طينة الجهل فيها ماء انكار

فالمستجير بهم اذ جل حادثه *** كالمستجير من الرمضاء بالنار (1)

وخفاجى گمان كرده كه طرف معارضه مازنى در مجلس واثق يعقوب بن السكيت بوده، اين بغايت بعيد است، چه مازنى وابن السكيت هر دو از ثقات عدول اصحاب ما هستند، و در آن زمان با غلبه تقيه، وقلة شيعه خلاف بين اين دو عالم متدين وتضييع يكديگر در مجلس خليفه راست نيايد.

وحريرى در حكايت اين قصه چند اشتباه كرده:

يكى اينكه شعر را ظلوم روايت كرده، و صحيح اين است كه ظليم است چنانچه ما روايت كرديم، چه اين از جمله غزلى است كه تشبيب بظليمة مكناة بام عمران زوجه عبد االلّه بن مطيع گفته، و نام او را ترخيم نموده، وثقات اهل

ص: 387


1- ديوان المؤلف ص 169.

عربيت موافق آنچه ما گفتيم ايراد كرده اند.

ديگر اينكه او را نسبت داده بعرجى كه عبد االلّه بن عمرو اموى است، وابو الفرج كه قدوه جميع علماى اين فنون است بحارث بن خالد مخزومى نسبت داده.

ديگر اينكه گمان كرده طرف معارضه مازنى يزيدى نحوى بوده، و يزيدى در زمان هارون بوده، و در سنه صد و شصت و دو وفات كرده، و واثق در سنه دويست و هفده انتقال كرده، مگر اينكه مراد از يزيدى بعض اولاًد يزيدى معروف باشد كه او را يزيدى مىگفتند، و اين خلاف ظاهر است.

حاصل مطلب - اگر چه از مقصد دور افتاديم - اينست كه مصاب در فقره زيارت اگر مصدر باشد بايد مصدرى مأخوذ از مبنى للمفعول فرض شود، فيصير المعنى لقد عظم مصابيتى (1) بك.

واظهر در باء بر اين وجه اينست كه صله فعل باشد نه باء سببيت.

(فأسئل االلّه الذى اكرم مقامك واكرمنى بك)

ج - پس مسئلت مىكنم از خدائى كه مقام تو را كريم كرد، و مرا ببركت تو گرامى داشت.

ش - سؤال در لغت عرب بر دو وجه استعمال مىشود گاه متعدى به دو مفعول بنفس، و گاه به مفعول ثانى به كلمه مجاوزه متعدى مىشود، و در صورت اول معنى او طلب است، مىگويند " سئلته الدرهم " يعنى خواستم از او درهم را، و بر فرض ثانى استعلام از حال يا مكان يا كيفيت چيزى است، چنانچه گويند سئلته عن الدرهم يعنى جستجو كردم از حال درهم كه كجاست يا چگونه است، يا چه چيز است، و اين كه در (قاموس) و غير او است كه سئلته الشئ وعن الشئ بمعنى غلط است

ص: 388


1- مصيبتى ظ.

به ظاهر، چه بالضرورة ناظر در مجارى استعمالات عرب قاطع باختلاف اين دو نوع از سؤال است، از اين جهت است در سوره انفال كه قرائت اهل البيت عليهم السلام وجماعتى ديگر " يسئلونك الانفال " است وقرائت ديگران " يسئلونك عن الانفال " (1 الانفال 8) است، ابن جنى رحمه االلّه گفته قرائت معروفه راجع به آن قرائت است (1) چه سؤال ايشان از حال انفال به جهت آن بوده كه متعرض آن بودند، و طالب حيازت آن شده بودند، و در (تاج المصادر) است كه سؤال و مسئلت بمعنى خواستن و پرسيدن است، بلى ممكن است كه بگوئيم هر دو در جنس طلب شريكند، فرقى كه هست اينست كه يكى طلب ذات شئ است، و ديگرى طلب علم لشئ، و اين توجيه در عبارت بعض لغويين اگر جارى باشد كه تفسير به مطلق طلب كرده اند در كلام فيروز آبادى متمشى نيست، و دور نيست كه منشأ اشتباه او عبارت جوهرى باشد كه گفته: وسئلته الشئ، وسئلته عن الشئ، و متعرض معنى نشده، و او توهم كرده كه هر دو يكند، و اين از عادت جوهرى استكه غالباً در موارد واضحه اكتفاء بنفس نقل مورد استعمال مىكند بى تنبيه بر معنى، و اكثر آنست كه عين عبارت خال خود - كه ابراهيم فارابى باشد در (ديوان الادب) - ايراد مىنمايد، و اين دقيقه از فيروز آبادى فوت شده به اين سبب تخيل اتحاد معنى هر دو استعمال كرده، بالجملة وضوح اين مسألة مغنى از كثرت تعرض او است.

اكرام: گرامى كردن است، چه بحسب واقع و چه بحسب معامله و رفتار، چنانچه تكريم بهر دو اعتبار نيز استعمال مىشود.

و معنى مقام در فقرات سابقه مستوفى بيان شد.

و در شرح اين فقره شريفه دو مطلب است:

مطلب اول در اكرام سيد الشهداء عليه السلام است كه عبارت از الطاف الهيه است كه در حق آن جناب شده، و آن بر سه قسم است: جنسى، و نوعى، و شخصى.

ص: 389


1- قرائة يسئلونك الانفال.

قسم اول كرامات و مقاماتى كه براى انبياء و اولياء از قرب بدرگاه احديت و تصرف در هيوليات اشياء به تغيير صور و انشاء خلق اخر باذن خداى تعالى و كمالات نفسانيه و لذايذ روحانيه مقرر است، كه آن جناب را از آن فضايل حظ أوفى و سهم أوفر است، و تعداد آنها اجمالا در كتب مفصله علماء موجود است.

قسم ثاني خصايصى كه خداى تعالى ائمه اثنى عشر را عليهم السلام از رياست كليه بشر و حكمرانى عموم موجودات و امامت بر ما سوى االلّه ببركت قرابت انتساب جسمانى و نفسانى و روحانى به حضرت خاتم الانبياء صلى االلّه عليه وآله عنايت فرموده، وباين لحاظ خواص و شرافاتى براى ائمه ما مقرر و ثابت است كه به آن جهت بر انبياء و اوصياء سلف مقدم و مفضلند، وفي الجملة از آن خواص به اندازه اى كه در حيز تحرير بيايد علماء اماميه رضوان االلّه عليهم بجد وجهد كامل باقتباس از مشكوة ولايت اهل بيت و استمداد از علو همت آن بزرگواران در سمط تحرير كشيده اند، و در مطاوى كتب شريفه خود - نفعنا االلّه بعلومها - مندرج فرموده اند، و حضرت سيد الشهداء عليه السلام بعد از حضرت امير المؤمنين و برادر بزرگوار خود عليهم السلام از همه ائمه عليهم السلام به اجماع اماميه بلكه به اجماع امت افضل است.

قسم ثالث - جلالت هاى خاص و بزرگى هاى مخصوص است كه خاصه آن جناب در بين ائمه عليهم السلام به آنها ممتاز و مكرم است، و اين جمله امورى استكه خداى تعالى در عوض قتل آن جناب و بازاء سعادت شهادت بوى كرامت فرموده و آنچه علماى اماميه رضوان االلّه عليهم بعد از تتبع در اخبار مأثوره از معدن و حى و تنزيل تحصيل فرموده اند اين نوع از خصايص چهار امر است:

اول - ابوت ائمه تسعه عليهم السلام است كه خداى عز وجل آن جناب را به اين شرف برگزيد، وباين فضيلت مخصوص فرمود، چنانچه در اخبار متكثره اشارت به اين شرف خاص ومزيت مخصوص شده.

ص: 390

شيخ اجل اقدم عروة الاسلام رئيس المحدثين رضى االلّه عنه در كتاب مبارك (علل الشرايع) سند به امام صادق عليه السلام مىرساند كه چون حضرت رسول صلى االلّه عليه وآله تهنيت تعزيت آميز ولادت و شهادت آن جناب را به امير المؤمنين عليه السلام داد علي عليه السلام تا سه كرت عرض كرد به چنين فرزندى حاجت مندى ندارم، آنگاه رسول فرمود: همانا در او و در اولاًد او خواهد بود امامت خلق و وراثت نبوت و خزانت وحي و علوم الهيه، سپس كسى نزد فاطمه عليها السلام فرستاد و پيام داد كه خداى تو را بشارت مىدهد به فرزندى كه امت من پس از من وى را بكشند، فاطمه عرض كرد مرا به چنين فرزندى حاجت نيست تا سه بار اين خطاب و جواب معاودت شد آنگاه كس فرستاد كه ناچار در وى خواهد بود امامت و وراثت و خزانت، پس فاطمه عليها السلام راضى شد، و حسين عليه السلام بعد از شش ماه متولد شد (1).

و هم در تفسير شيخ اقدم اعظم علي بن ابراهيم بن هاشم رضى االلّه عنهما در تفسير آيه كريمه " ووصينا الانسان بوالديه احسانا " (15 الاحقاف 46) وارد شده است كه مراد از احسان رسول خدا است، و از والدين حسنين عليهما السلام است، و " حملته امه " صفت حسين عليهم السلام است، و اين چنان است كه رسول خداى را خداى تعالى بشارت داد به حسين قبل از حمل وى، و به اينكه امامت در اولاًد او است تا قيامت، آنگاه بقتل وى خبر داد، و عوض داد از شهادت او امامت فرزندان او را، و خبر داد به رجعت او... (2).

و خبر طولانى است، محل حاجت همين قدر بود، و ظاهر آن است كه در عبارت كتاب تفسير تحريفى شده باشد، و بجاى انسان احسان باشد، و قرائت اهل البيت عليهم السلام بجاى والدين ولدين باشد، چه بجز اين تأويل عبارت تفسير

ص: 391


1- علل الشرائع 1 / 196، بحار الانوار: 43 / 245.
2- بحار الانوار: 43 / 246 ط طهران.

مستقيم نخواهد شد، چنانچه علامۀ مجلسى قدس االلّه سره اشاره به اين فرموده (1).

و در (كافى) نيز قريب به اين اخبار روايت شده، چنانچه سند به حضرت صادق عليه السلام مىرساند كه جبرئيل دو بار هبوط كرد، و تهنيت و تعزيت ولادت و شهادت حسين عليه السلام را ادا كرد، و رسول خداى فرمود: " لا حاجة لي في مولود يولد من فاطمة تقتله امتي من بعدي " سوم بار جبرئيل فرود آمد و از جانب رسول رب العزة ابلاغ سلام نمود، و عرض كرد خدايت بشارت مىدهد به اينكه در ذريت او امامت و ولايت و وصيت را قرار داده، پس فرمود راضى شدم، آنگاه كس بفاطمة عليها السلام فرستاد، وى نيز همان جواب داد تا بشارت ولايت و امامت و وصيت را بوى دادند خوشنود شد، و قبول فرمود (2).

هم در (كافى) به طريق ديگر ذكر اين بشارت منقول است، در ذيل قضيه فطرس (3).

و مخفى نماند كه اين اختصاص از براى آن جناب نسبت به حضرت امام حسن است، اگر چه اين دو بزرگوار انجب خلق، واشرف بشرند بحسب نسب، چه هيچ كس را از مخلوقات پدرى به جلالت پدر، و مادرى به شرافت، وجدى به بزرگوارى جد اين هر دو امام نيست، چنانچه اين فقره به ضرورت ثابت شده، پس به اين ملاحظه مىتوان گفت كه حضرت سيد الشهداء از حيثيت مجد - كه شرف مكتسب از غير است - اشرف از جميع برايا است، چه اگر چند از شرف طرف آباء شراكت با برادر بزرگوار خود دارد " والسماء خير ما بها قمراها " و ليكن از شرف طرف

ص: 392


1- بحار الانوار: 43 / 247 ط طهران، كامل الزيارة مثله، بحار الانوار: 44 / 233.
2- كافى ج 1 / 464 باب 116 وكامل الزيارة ص 57، بحار الانوار 44 / 232.
3- كمال الدين 1 / 398، بحار الانوار 43 / 248 و اين حديث را شفاء الصدور از بحار الانوار نقل فرموده كه در او بدل (اكمال الدين) (كافى) ذكر شده است.

ابناء از آن جناب امتياز يافته، پس هيچ كس در اين حيث من حيث المجموع انباز آن بزرگوار نيست:

منزه عن شريك في محاسنه *** فجوهر الحسن فيه غير مقسم

دوم اختصاص شفاء به تربت مقدسه آن جناب است، و چه خوب مىگويد يكى از شعراى عصر وفقه االلّه:

بر جلاى بصر از كحل جواهر چه اثر *** بايد از خاك در دوست غبارى گيرند

ثقة الاسلام قدس سره بسند صحيح در (كافى) از ابو يحيى واسطى كه نام وى سهل بن زياد است، و دختر زاده مؤمن طاق است، و از جمله ممدوحين است نقل كرده كه او از مردى روايت مىكند كه وى از صادق آل محمد عليهم السلام حديث كرده كه فرمود همه گل ها حرامند مانند گوشت خوك، و هر كس گل را بخورد من بر وى نماز نمىكنم مگر گل قبر حسين كه در وى شفا است از هر دردى، و هر كس او را از روى تشهى بخورد در وى شفائى نيست (1).

وابن قولويه در (كامل الزيارة) وصدوق در (علل) همين حديث را روايت فرموده اند (2).

وهم ثقة الاسلام قدس سره از سعد بن سعد روايت كرده كه مىگويد از ابوالحسن - يعنى موسى بن جعفر على الظاهر - سؤال كردم از حال طين فرمود خوردن طين حرام است چنانچه ميته و دم ولحم خنزير مگر طين حاير حسينى كه در او شفاى از هر درد است، و امان از هر بيم (3).

ص: 393


1- كافى: 6 / 265 كتاب 24 باب 18 حديث 1.
2- كامل الزيارة: 285 باب 95، علل الشرايع 532 ط النجف، بحار الانوار 101 / 129.
3- كافى 6 / 266 باب 18 و 378 كتاب 24 باب 143 ذيل حديث 2.

وشيخ در (تهذيب) اين خبر را نقل فرموده (1).

وابن الشيخ مفيد ثانى در (امالى) و راوندى در (خرايج) بسند خود از شيخ بطريق (امالى) كه في الجملة اختلافى با طريق (كافى) دارد روايت فرموده اند (2).

هم در (كامل الزيارة) از سماعة بن مهران روايت كرده كه صادق آل محمد صلى االلّه عليه وآله فرمود خوردن طين حرام است بر بنى آدم جز طين قبر حسين عليه السلام كه هر كس به جهت دردى او را بخورد خدايش شفا دهد (3).

و در (عيون اخبار الرضا) از مسيب بن زهر حديث فرموده كه موسى بن جعفر عليه السلام بعد از اينكه مسموم شد فرمود از تربت من چيزى نگيريد براى تبرك، چه هر تربتى از ما حرام است مگر تربت جدم حسين بن على عليهما السلام كه خداى عز وجل او را شفا مقرر فرموده براى شيعيان و دوستان ما (4) (مراجعه شود به صفحه 459).

و هم در (كامل الزيارة) مسندا از احدهما عليهما السلام - كه در اصطلاح محدثين در مقام ترديد امام مروى عنه بين حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام استعمال مىشود - روايت كرده كه خداى تبارك و تعالى آدم را از گل آفريد پس حرام فرمود گل را بر ذريه او، گفتم چه مىفرمائى در طين قبر حسين عليه السلام؟ روايت مشتمله بر جوابى است كه حاصل او تجويز خوردن به قدر يك نخود است، و صريح اخبار مذكوره اختصاص اين حكم است به آن جناب، چنانچه ظاهر فتاوى اقتصار بر طين قبر آن حضرت است، اگر چه در بعض اخبار تسريه بقبر نبى و ساير ائمه استفاده مى شود.

ص: 394


1- تهذيب 9 / 89 باب 2 حديث 112.
2- امالى ج 1 / 326 بحار الانوار 101 / 120 رقم 7.
3- كامل الزيارة 286 باب 96.
4- عيون اخبار الرضا 1 / 104 حديث 6، بحار الانوار 101 / 118.

مثل خبرى كه در (كامل الزيارة) مسندا از ابو حمزه ثمالى رضى االلّه عنه روايت كرده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد از طين حاير كه آيا در او شفا هست؟ فرمود استشفاء مىشود به او ما بين قبر تا سر چهار ميل، و چنين است قبر جدم رسول خدا، و چنين است قبر حسن وعلى و محمد تا آخر حديث (1).

. و ظاهر اينست كه قبر امير المؤمنين از روايت سقط شده باشد، چه در (بحار) و (وسايل) هم به همين وجه از (كامل الزيارة) نقل كرده اند، و مراد از علي امام زين العابدين است، و از محمد حضرت باقر عليه السلام، و اين كه ذكر خود نفرموده يا به جهت حيوة است يا به ملاحظه ديگر، پس ظاهر خبر عموم حكم است بسائر ائمه نيز، چه اگر تسريه شود تا حضرت باقر عليه السلام مىتوان دعواى قطع بعدم فرق كرد.

و در (كشكول) شيخ بهائى نضر االلّه وجهه مذكور است كه اين حديث را جدوى شيخ محمد جبعى از خط سيد جليل طاهر ذى المناقب والمفاخر سيد رضى الدين علي بن طاووس قدس االلّه سره نقل فرموده كه آن سيد بزرگوار از جزو ثاني كتاب (زيارات محمد بن احمد بن داود القمى) رضى االلّه عنه اين حديث را از ابو حمزه نقل كرده، و عبارت (كشكول) هم موافق اين عبارت است. و هم در (كامل الزيارة) و (رجال كشى) است در ذيل حديث مفصلى كه صادق آل محمد عليهم السلام به جهت شفاى محمد بن مسلم شربتى بوى داد، و فرمود در اين شربت گل قبر پدران من بود (2).

و اين دو خبر هر دو در غايت ضعف سندند، چه جمله از رواتشان مجهول اند يا مجروح، و اگر نبود در سندشان مگر عبد االلّه اصم - كه نجاشى در حق او گفته: عبد االلّه بن عبد الرحمن الاصم المسمعى بصرى ضعيف غال ليس بشئ له

ص: 395


1- كامل الزيارة: 280 باب 93، بحار الانوار 101 / 126.
2- كامل الزيارات ص 275 باب 91.

كتاب (المزار) سمعت ممن رآه فقال هو تخليط، وعلامه در حق وى فرموده " ضعيف غال ليس بشئ، له كتاب في الزيارات يدل على خبث عظيم، و مذهب متهافت، وكان من كذابة اهل البصرة - كفايت مىكرد، و هر دو روايت در اين راوى مشترك اند، و از اينجا معلوم شد كه اين دو روايت قابل احتجاج نيست، اگر چه ظاهر عبارت جواهر اين است كه وهن آن ها را منحصر در عدم عمل علماء دانسته با اينكه امر به عكس است، و مجلسى عليه الرحمة كه حكم به اعتبار سند اين روايت كرده خالى از اشكالى نيست، و اجماعات متواترة نقل شده بلكه اجماع محصل قائم است بر حرمت طين، و اگر تواتر اخبار و قيام اجماع بر جواز استشفاى بطين قبر سيد الشهداء نبود البته به حكم عمومات حرمت طين محكوم به حرمت بوده، و ما بر سبيل تنزل جواب اين دو خبر را تقرير مىكنيم و مىگوئيم:

أما روايت محمد بن مسلم كه دلالتى بر مدعى ندارد، چه مىشود مراد از قبر آباء قبر سيد الشهداء عليه السلام باشد، ومستأنس بمجارى استعمالات عرب مستوحش از اين توجيه نيست، با اينكه صريح آن روايت مزج با آب است، و مانعى در او نيست، پس استشهاد به او براى تعميم مدعى وقعى ندارد اگر چه در (وسائل) و (جواهر) واقع است.

اما روايت ابو حمزه ثمالى كه تعرض خصوص اكل در او نشده، ومتضمن غير از وجود شفا نيست، و مضايقه از آن نيست كه حمل و استصحاب آنها موجب شفاء و بركت باشد بلكه ريختن آنها در آب و آشاميدن بر وجهى كه صدق اكل طين نكند، چه آثار واقعيه او بزوال صدق اسم عرفى زايل نخواهد شد، و اين مجملى است بغايت قريب، و بسيار وجيه، لهذا محدث مجلسى و محقق نراقى و جز ايشان او را اختيار فرموده اند و در (جواهر) فرموده مىتوان كه اين خبر را بنابر جواز اكل تراب مطلقا حمل كرد بر حكم به حل اكل تراب قبور مقدسه

ص: 396

ايشان به جهت استشفا نه طين آنها، و اين كلام خالى از خللى نيست، چه اگر چند جواز اكل تراب وحجر به جهت اختصاص ادله از نصوص ومعاقد اجماعات و ظواهر فتاوى بعنوان طين كه عبارت است از گل كه خاك با آب ممزوج باشد چه خشك و چه تر به دليل صحت تقسيم، و موافقت استعمال خالى از قوت نيست، و از اين جهت فتوى خود شيخ اجل قدس سره در (جواهر) به موافقت محقق اردبيلى و فتوى فاضل نراقى جواز اكل آنها است هر چند تعدى از طين به تراب بدعوى اتحاد مناط بلكه عدم التفات به خصوصيت در استعمال قولى است وجيه، ولي با فرض عدم تعدى اقتصارا على النصوص، و عملا بالاصول كما هو الاقوى وجهى از براى حمل لفظ طين در خبر ابو حمزه بر تراب نيست با اباء سياق او از اين تأويل وااللّه اعلم، و از خواص اين تربت مقدسه كه به حكم تتبع در اخبار و فتاوى فقهاء استفاده شده چند امر است:

أ - استحباب تحنيك مولود يعنى برداشتن كام او به تربت است چنانچه شيخ در (تهذيب) از حسين بن ابى العلا روايت فرموده كه گفته شنيدم از حضرت صادق كه مىفرمود: حنكوا اولاًدكم بتربة الحسين فانها امان (1).

ب - استحباب حمل و همراه داشتن او به جهت دفع خوف، چنانچه شيخ در (تهذيب) وابن قولويه در (كامل الزيارة) از حسن بن على بن المغيرة روايت كرده اند كه او از بعض اصحاب ما روايت كرده، و در (امالى) ابن الشيخ قدس سرهما بطريق ديگر تعيين شده كه حارث بن المغيرة است - و سند به جهت تكرر و غير او در غايت اعتبار است، بلكه حكم به صحت به ملاحظه احتمال اخذ از كتاب وتواتر او با وجود طرق صحيح ديگر خالى از قوت نيست، بالجمله حارث

ص: 397


1- كامل الزيارات 282 باب 93، مصباح طوسى 512 بحار الانوار 101 / 139 التهذيب 6 / 74 باب 22.

مىگويد كه به خدمت حضرت صادق عرض كردم كه من درد و بيمارى بسيار دارم، و دوائى را نگذاشتم كه تداوى به او نكنم، فرمود چرا غافلى از طين قبر حسين عليه السلام كه در او است شفاى از هر درد و امان از هر بيم، پس بگوى چون بردارى او را " االلّهم انى اسئلك به حق هذه الطينة، وبحق الملك الذى اخذها، وبحق النبي الذي قبضها، وبحق الوصي الذي حل فيها صل على محمد واهل بيته، واجعل فيها شفاءا من كل داء وامانا من كل خوف " آنگاه فرمود: اما ملكى كه گرفته او را جبرئيل است كه نمود او را به پيغمبر صلى االلّه عليه وآله و گفت اين تربت پسر تست مىكشند امت تو او را بعد از تو، و پيغمبرى كه قبض كرده او را محمد است، و وصيى كه در او جاى گرفته حسين بن علي سيد الشهداء است، حارث مىگويد عرض كردم دانستم كه شفاء است از هر درد، چگونه امان از هر خوف است؟ فرمود هرگاه بيم كنى از سلطانى يا غير او خارج مشو از خانه خود مگر اينكه با تو از طين قبر حسين باشد، و بگوى چون بردارى " االلّهم هذه طين قبر الحسين وليك وابن وليك اخذتها حرزا لما اخاف ولما لا اخاف " چه گاهى باشد كه برسد بلائى كه بيم او نداشتى، حارث مىگويد پس خداى تعالى بدنم را صحيح كرد، و تربت براى من ايمنى از هر خوف بود از آنچه ترسيدم و از آنچه نترسيدم، چنانچه امام فرمود، پس از آن هيچ مكروهى نديدم (1).

و از اين سنخ اخبار كه دلالت داشته باشد بر اينكه تربت امان از خوف است بسيار است، ولى اكل در مقام خوف جايز نيست مگر اينكه خود خوف مرضى باشد.

ج - استحباب گرفتن تسبيح از اوست چنانچه در اخبار بسيار وارد شده، از آن جمله در مزار (بحار) از (مزار كبير) نقل كرده كه بسند خود از ابراهيم

ص: 398


1- كامل الزيارات 282 باب 93، تهذيب 2 / 26، امالى ابن الشيخ 201، وسائل ابواب مزار ص 411 بحار الانوار 101 / 118.

ثقفى نقل نموده كه پدرش از حضرت صادق حديث مىكند كه فاطمه بنت رسول االلّه سبحه از ريسمان پشمين داشت كه تابيده بود، و بر او گرهى چند بود كه شماره عدد تكبيرات به او مىكرد، چون حمزه سيد الشهداء شهيد شد از تربت او سبحه اى گرفت، و مردم استعمال او كردند، و چون حسين عليه السلام كشته شد امر راجع به او شد و مردم استعمال تربت او كردند به جهت فضلى كه در او است (1). (مراجعه شود به صفحه 459) و در (تهذيب) سند به موسى بن جعفر عليهما السلام مىرساند كه فرمود شيعه ما مستغنى نيستند از چهار چيز (2) سجاده كه بر او نماز كنند، و انگشترى كه بوى تختم نمايند، و مسواكى كه به او دندان خود را مسواك كنند، وسبحه اى از قبر ابي عبد االلّه عليه السلام كه در او سي و سه داند باشد كه هر وقت او را حركت بدهند به ذكر خداى به هر دانه براى ايشان چهل حسنه بنويسند، و اگر حركت بدهند يعنى بگردانند در حال سهو كه بخواهند با او بازى كنند بنويسند براى ايشان بيست حسنه (3).

و هم در (تهذيب) است مسندا كه حميرى از فقيه - كه كنايه از امام زمان عليه السلام - است بالمكاتبه سؤال كرد كه آيا جايز است تسبيح بطين قبر سيد الشهداء و آيا در او فضلى است؟ پس نوشت به خط مبارك و من خواندم، و از روى او نقل كردم، تسبيح كن به او كه هيچ تسبيحى افضل از او نيست، و از جمله فضل او اينست كه مسبح تسبيح را فراموش مىكند، وسبحه را مىگرداند و ثواب آن تسبيح براى او نوشته مىشود (4).

د - استحباب وضع او با ميت، و خلط او بحنوط است، چنانچه در ذيل همين

ص: 399


1- مزار الكبير 119، بحار الانوار 101 / 132 ط تهران.
2- چهار چيزى كه مؤمن همراه دارد: سجاده، و انگشتر، و مسواك، و تسبيح است.
3- التهذيب 6 / 75، بحار الانوار: 101 / 132 رقم 61.
4- التهذيب 6 / 75، بحار الانوار: 101 / 133 رقم 62.

خبر است، كه حميرى گفته نوشتم خدمت فقيه و سؤال كردم كه از تربت كه با ميت در قبر مىگذارند، آيا جايز است يا نه پس به خط خود توقيع فرمود: " يوضع في القبر مع الميت ويخلط بحنوطه انشاء االلّه " (1).

و از فقره سؤال معلوم مىشود تداول اين عمل ما بين شيعه واشتهار او در آن عصر، پس خود او دليلى ديگر است.

و همچنين مستحب است نوشتن آيات و شهادت به توحيد بر كفن ميت به تربت سيد الشهداء عليه السلام.

و در (مدارك) از (ذكرى) نقل كرده كه روايت شده كه زنى را قبر چند بار به خود نگرفت، و بيرون افكند، چه زناكار بود، و اطفال خود را كه به زنا متولد مىشدند به آتش مىسوزانيد، مادرش شكايت حال به حضرت صادق كرد، و آن حضرت فرمود همانا اين زن بندگان خدا را به عذاب معذب مىگردانيد، با او قدرى از تربت حسين بگذارند، چون چنين كردند قبر قبولش كرد (2).

ه - استحباب سجود بر او است، چنانچه مطابق نصوص است، و موافق فتاوى، بلكه شعار اماميه است در اين اعصار، بلكه از سابق بر وجه سيره محققه كاشفه قطعيه.

ابن بابويه رضى االلّه عنه در (فقيه) به نحو ارسال - اعتمادى كه كمتر از غالب مسانيد نيست - به حضرت صادق عليه السلام نسبت مىدهد كه فرمود: سجود بر گل قبر حسين منور مىكند تا زمين هاى هفت گانه را، و هر كه با وى سبحه از طين قبر حسين باشد در حساب تسبيح كننده نوشته شود اگر چه تسبيح به او نكند (3).

ص: 400


1- التهذيب 6 / 76، بحار الانوار: 101 / 133.
2- وسائل باب 12 از ابواب تكفين از (منتهى المطلب) وحدائق 4 / 112.
3- فقيه ج 1 / 86 وسائل ج 2 / 607 باب استحباب سجده بر تربت حسين عليه السلام.

وشيخ ثقة امين احمد بن على بن ابى طالب الطبرسي قدس سره در كتاب (احتجاج) - كه از مصنفات او است على التحقيق چنانچه ابن شهر آشوب كه از تلامذه او است در (معالم العلماء) كتاب (احتجاج) را از شمار مصنفات او ياد مىكند، و اين معنى اگر چه واضح است بر ملا محمد امين استرابادى با آن همه طمطراق ورعد و برق در اظهار معرفت به حديث واحاطه بفنون متعلقه او مشتبه شده، كتاب مذكور را بامين الاسلام صاحب (مجمع البيان) رضى االلّه عنه در (فوائد مدنيه) نسبت داده، بالجملة در كتاب مذكور - از حميرى نقل مىكند كه از امام عصر روحنا له الفداء سؤال كرده بود از سجود بر لوحى متخذ از خاك قبر سيد الشهداء عليه السلام يعنى مهر مرسوم در اين اعصار، فاجاب عليه السلام يجوز ذلك، وفيه الفضل (1).

و ظاهر تعريف فضل اينست كه فضل منحصر در سجود بر تربت سيد الشهداء است در جمله ما يصح السجود عليه.

و در (تهذيب) بسند صحيح از معاويه بن عمار حديث مىكند كه گفت صادق آل محمد عليه السلام را كيسه اى بود از ديباى زرد كه در او تربت أبي عبد االلّه عليه السلام بود چون وقت نماز در مىرسيد آن تربت را بر سجاده خود مىريخت، و سجده بر او مىكرد، ثم قال: " ان السجود على تربة ابى عبد االلّه عليه السلام يخرق الحجب السبع (2).

و ظاهر عبارت حديث اينستكه اين كلام از معاويه بن عمار باشد، ولى بعيد

ص: 401


1- مصباح الطوسى 514، بحار الانوار: 101 / 135 احتجاج ص 274 وسائل صلوة 2 / 608.
2- مصباح الطوسى 511، بحار الانوار: 101 / 135 رقم 74 وسائل صلوة ابواب ما يسجد عليه ج 1 / 608 و نقل شفاء الصدور از تهذيب تصحيف شده مصباح است.

است، هر چند اگر چنين هم باشد حجت است، چه ظاهر اينست كه چنين محدث عظيم الشأنى تكلم به اين كلام - كه بنفسه شاهد بر صدور از امام است - بدون سماع وتلقى نخواهد كرد.

و در (وسائل) از (ارشاد) ديلمى نقل كرده كه كان الصادق عليه السلام لا يسجد الا على تربة الحسين (1).

و مراد از حجب سبع در حديث معاويه بن عمار يا آسمانهاى هفت گانه است كه مراد صعود آن صلاة است بعالم بالا، و وصول بدرجه قرب حقيقى يا معاصى سبعه است كه مانع از قبول اعمال است، و حجاب آنها است، و آن هفت معصيتى كه جماعتى كبيره را منحصر در آنها دانسته اند، چنانچه در كتب فقهيه مذكور است:

أ - شرك، ب - قتل نفس، ج - قذف محصنة، د - اكل مال يتيم، ه - زنا، و - فرار از زحف، ز - عقوق والدين.

و معنى خرق اين حجب آنست كه اگر مقرون بتوبه صادق و عزم ثابت شود، ببركت آن تربت مقدسه خداوند گناهان گذشته را عفو و محو مىفرمايد انشاء االلّه و تواند بود كه مراد حجب سبعه بر اصطلاح اهل اخلاق باشد كه ادناس مقام نفس وجنود جهلند، بنابر مشرب بعضى از اهل علم كه كليات رذائل را منحصر در هفت جنس دانسته اند، و ساير ملكات رذيله را متشعب از آن هفت گرفته اند، چه اصول ملكات عادله چهارند: كه عدالت و عفت و شجاعت و حكمت باشد، و هر يك را از اين چهار دو ضد باشد جز عدالت كه يك طرف دارد، ضد عفت شره است وخمود، و ضد شجاعت جبن است وتهور، و ضد حكمت بلاهت است وجربزه، و ضد عدالت ظلم است، و اين هفت صفت است كه في الحقيقه طرق جهنم اند،

ص: 402


1- ارشاد 141 وسائل باب استحباب سجده بر خاك حسين ج 1 / 608.

يكتن از اهل علم گفته:

همه اخلاق نيكو در ميانه است *** كه از افراط وتفريطش كرانه است

ميانه چون صراط المستقيم است *** ز هر دو جانبش قعر جهيم است

به باريكى و تيزى موى و شمشير *** نه روى كشتن و بودن بر او دير

عدالت چون يكى دارد ز اضداد *** همين هفت آمد اين اضداد از اعداد

به زير هر عدد سرى نهفت است *** از آن درهاى دوزخ نيز هفت است

چنان كز ظلم دوزخ شد مهيا *** بهشت آمد هميشه عدل را جا

ظهور نيكوئى از اعتدال است *** عدالت جسم را اقصى الكمال است

ولى تحقيق اينست كه براى عدالت هم دو ضد هست: يكى ظلم كه شنيدى، و ديگرى انضلام است كه تعبير از او به ضيم مىكنند تا وسطيت محقق شود، چه وسط بلاطرف محال است بالضرورة، چنانچه در برهان وسط و طرف از براهين ابطان تسلسل مقرر شده، و تحقيق اين مسألة بر وجه بسط خارج از وظيفه اين مقام است، و اين بى بضاعت در بعض مسودات خود به شرح تمام تبيين اين مسألة كرده است.

و بر مشرب عرفاء

و بنابر مشرب طايفه اى از حكماء اسلاميين كه در شمار ارباب معرفت مذكور مىشوند مىتوان گفت كه مراد از حجب سبعه حجب نورانيه باشد كه مسماى ببلاد محبت و مراتب ولايت و منازل سفر باطنى اولياء است، و آن هفت مقام چنين است:

أ - مقام نفس، ب - مقام قلب، ج - مقام عقل، د - مقام روح، ه - مقام سر، و - مقام خفى، ز - مقام اخفى.

و اين امور به اعتبار ثبات و ملكه مقامند، و به اعتبار زوال وتجدد حال اند.

و شايد اشاره به اين امور باشد فقره مناجات معروفه شعبان كه ابن طاوس

ص: 403

رضى االلّه عنه از ابن خالويه روايت كرده، و علامۀ مجلسى قدس سره شهادت به اعتبار سند او داده كه حضرت أمير المؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام مواظبت بر خواندن او داشتند وهى هذه " وانر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة وتصير ارواحنا معلقة بعز قدسك " (1).

و بنابراين مراد آن است كه هر كس از سر صدق و در صفا از خود گذشته و از ما سوى رسته به توجه تام و اقبال تمام به نماز آيد، و متمسك بحبل ولايت سيد الشهداء عليه السلام شده بر تربت مقدسه آن جناب سجود آورد كشف غطاء و رفع حجاب او شده انوار جمال محبوب حقيقى را به چشم بصيرت و حقيقت ايمان مشاده نمايد، بلكه هر كس به اين مرتبه رسيده به بركت او رسيده.

از ره گذر خاك سر كوى شما بود *** هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

اين تقرير اين احتمال بود بر اين طريقه، اگر چه خود او في نفسه محل اشكالاتى چند است، ولى اداى حق علم مقتضى آنست كه هر طريقه بلسان اهل او بيان شود، و از او كم و كاست نشود، آنگاه اشكالات و وجوه در او ذكر شود، و مقام مقتضى بسط كلام در او نيست، بلكه مراد شرح فضايل تربت مقدسه حسينيه است كه هم سنگ آب سلسبيل، و هم رنگ بال جبرئيل، و غيرت آب حيوان، ونكهت باغ رضوان، وكحل ديده غلمان، وغاليه طره حوران است، لمؤلفه:

فيا لها تربة يرقى بسجدتها *** اقصى معارج توحيد وعرفان

يضوع المسك من ذكرى نوافجها *** ولا تضوعه من ذكر نعمان

فمن يرصع بها اكليل سودده *** بنعله رصعت تيجان خاقان

ولو تأملها خضر العقول رأى *** مرآت اسكندر في عين حيوان

ص: 404


1- بحار الانوار باب ادعية المناجات 94 / 99 ط طهران، مفاتيح الجنان اعمال مشتركه شعبان.

كأنما مسحت يوما بها فبدت *** بيضاء لامعة كف ابن عمران

فمن يشاهد بها الاسرار كان على *** ملك الحقايق اعلى من سليمان

فارغب اليها ولا تطلب لها بدلا *** في سلسبيل ولا في روض رضوان

فذاك ماء وكالصداء ليس وذا *** مرعى ولكنه لا مثل سعدان (1).

بالجمله اشاره شده به اين دو خاصه در دعاى شريف سوم شعبان كه در (مصباح كبير) و (اقبال سيد) و در (بحار) از آن دو نقل شده كه توقيع وقيع از حضرت عسگرى عليه السلام به وكيل ناحيه مقدسه قاسم بن العلاء صادر شد كه روز سوم شعبان مولد حسين عليه السلام است، پس روزه بگير، و اين دعا بخوان، و از آن جمله است در وصف سيد الشهداء " المعوض عنه قتله ان الائمة من نسله والشفاء في تربته... " الى آخر الدعاء (2) و ما اگر چه در ذكر احكام تربت خارج از طريقه اختصار شديم ولى اگر ملاحظه قدر اين تربت مقدسه بكنى و شرف او را در نزد خدا بدانى، و ملتفت شوى كه چگونه او را عزيز و محترم داشت و آدمى را از اول ولادت تا بعد از وفات محتاج به او گردانيد خواهى دانست كه مختصرتر از اين شايستگى به هيچ وجه نداشت.

امر سوم اختصاص استجابت دعا است بقبه مباركه و حوالى قبر مقدس آن جناب چنانچه در اخبار متواترة از عترت طاهره مأثور است، و ما يكى دو خبر در اين باب ياد مىكنيم از آن جمله:

شيخ بزرگوار ابن قولويه رضى االلّه عنه وارضاه در (مزار) خود سند به ابو هاشم جعفرى مىرساند كه حضرت هادى كس به من فرستاد در بيمارى خود، و به محمد بن حمزه، و او سبقت گرفت بر من و خبر داد مرا كه همواره مىفرمود:

ص: 405


1- بعضى اين اشعار در ديوان مؤلف ص 344 ذكر شده.
2- مصباح الطوسى 574، الاقبال 185، بحار الانوار: 101 / 347.

(ابعثوا الى الحائر، ابعثوا الى الحائر " يعنى كس فرستيد بحائر كه دعا براى من كند، من گفتم به محمد بن حمزه: چرا نگفتى من بحائر مىروم، آنگاه خود به خدمت رسيدم و عرض كردم قربانت شوم من بحائر مىروم " فقال: انظرو في ذلك " - ظاهر اينست كه امر بحجاب وخدم باشد كه اعداد عده سفر و تهيه اهبه رحيل براى او كنند - آنگاه فرمود محمد بن حمزه از اهل سر نيست، و از زيد بن علي است، كنايت آنكه از شيعيان نيست، و فرمود من كراهت دارم كه بشنود اين را، جعفر مىگويد اين حديث را با علي بن بلال در ميان آوردم، وى گفت: آن جناب با حاير چكار دارد با اينكه خود حائر است، چو بسر من رأى برگشتم و به خدمت رسيدم، خواستم برخيزم فرمان جلوس داد، چون اثر مرحمت ديدم سخن على بن بلال را عرضه داشتم، فرمود چرا نگفتى كه رسول خداى صلى االلّه عليه وآله طواف بيت وتقبيل حجر مى فرمود، و حرمت نبي و مؤمن اعظم از حرمت خانه است، و هم خداى امر فرمود نبى را كه بعرفه وقوف فرمايد، همانا مواطنى هستند كه خداى عز وجل دوست دارد كه در آن مواطن ياد شود، و من دوست دارم كه دعا شود براى من جاهائى كه خداى دوست دارد كه دعا شود در آنها، وحائر از آن مواضع است (1).

و همين خبر را به تغييرى يسير در متن و سند باز نقل كرده و علماء متأخرين مثل مجلسى وشيخ حر عاملى وغيرهما از او روايت فرموده اند.

وشيخ فقيه زاهد عارف احمد بن فهد حلى رضى االلّه عنه در كتاب (عدة الداعى) روايت فرموده كه حضرت صادق عليه السلام مريض شد و امر فرمود بكسان خود استيجار اجيرى كند براى او كه دعا كند براى آن جناب نزد قبر حسين عليه السلام، پس كسى را يافتند و به او گفتند، گفت مىروم ولي حسين عليه السلام امام مفترض الطاعة است، و او

ص: 406


1- كامل الزيارات ص 273 باب 90، بحار الانوار: 101 / 112.

نيز امام مفترض الطاعة است، پس برگشتند بسوى صادق عليه السلام و خبر دادند آن جناب را به كلام او، آن حضرت در جواب فرمود: امر چنان است كه آن شخص گفته، و ليكن ندانسته كه خداى تعالى را بقعه هائى چند است كه دعا در آنها مستجاب مىشود، و آن بقعه - كه قبر حسين عليه السلام باشد - از آن بقعه ها است (1).

و در (كامل الزيارة) سند به شعيب عقرقوفى مىرساند كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه اجر و ثواب زاير قبر حسين چيست؟ قال: يا شعيب ما صلى احد عنده و دعا دعوة الا استجيبت عاجلة وآجلة (2).

و هم در (كامل الزيارة) از مفضل بن عمر روايت كرده كه حضرت صادق فرمود زاير حسين عليه السلام سؤال نمىكند از خداى تعالى نزد قبر او حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را مگر اينكه خداى به او عطا مىفرمايد (3).

و از اين مقوله اخبار بيرون حد احصا روايت شده، بلكه اختصاص استجابت دعا و شفاى تربت در مذهب اماميه - ضاعف االلّه اقتدارها وكثر االلّه انصارها - در غايت وضوح و كمال ظهور بسر حد ضروريات اوليه رسيده، بلكه كمتر از ظهور خاصه اولى كه بودن ائمه از نسل او باشد نيست، پس حاجت به استشهاد باخبار و استمداد از كلمات علماء اخيار ندارد، وقد اشرت الى هذه الخواص الثلث في قصيدة حسينية ومدحت التربة المباركة الزكية بما لم اعرف السبق اليه، فلا بأس بنقل ما يتعلق بذلك تطريزا لديباجة الكتاب واذخارا لجزيل الاجر والثواب وهو:

و من فوض االلّه امر الوجود *** قبضا وبسطا الى راحته

ص: 407


1- عدة الداعى 36 وسائل ابواب المزار ص 421 باب 76 حديث 2.
2- كامل الزيارات 252، بحار الانوار: 101 / 83.
3- كامل الزيارات 251، بحار الانوار: 101 / 82.

ومن عوض االلّه عن قتله *** بان الائمة من عترته

وان يستجاب دعاء الصريخ *** اذا ما دعا االلّه في قبته

وان جعل االلّه فضلا عليه *** شفاء البرية في تربته

فيا طيبها تربة اخجلت *** نوافج للمسك في نفخته

ارى الخضر قد دس منها بما *** استقاه فعمر في مدته

ترى القدس منها لنيل الفخار *** يرصع تاجا على قمته

ويغبطها العرش شوقا كما *** يقاسى المقيم من صبوته

لقد عفر البدر فيها الجبين *** وها اثر الترب في جبهته (1)

امتياز چهارم - روزهاى زيارت بحساب عمر زائرين نايد

خاصه چهارم - اينكه ايام زيارت آن جناب از اعمار زائرين حساب نمىشود چنانچه در (امالى) ابن الشيخ رضى االلّه عنهما سند به محمد بن مسلم رسانيده كه از حضرت باقر و حضرت صادق روايت كرده كه فرمودند " ان االلّه عوض الحسين من قتله ان جعل الامامة في ذريته، والشفاء في تربته، واجابة الدعاء عند قبره، ولا تعد ايام زايره جائيا وراجعا من عمره (2).

محصل اينكه عوض قتل اين چهار خصلت به او داده شده كه سه از آنها گذشت، و چهارم آنست كه ايام زيارت در رفتن و بازگشتن از عمر زاير معدود نمىشود.

وابن فهد رحمه االلّه در (عدة الداعى) مىگويد وشيخ حر در (وسائل) از او نقل كرده: روى ان االلّه عوض الحسين من قتله اربع خصال جعل الشفاء في تربته، واجابة الدعاء تحت قبته، والائمة من ذريته، وان لا تعد ايام زائريه من اعمارهم (3).

ص: 408


1- ديوان مؤلف ص 58.
2- امالى 201، وسائل كتاب حج ابواب مزار ص 329 حديث 34.
3- عدة الداعى 35 وسائل ابواب المزار ص 421 باب 76.

و در اخبار كثيره مروية در (كامل الزيارة) و (مصباح) و (تهذيب) و (بحار) و (وسائل) (1) وغيرها وارد شده كه ترك زيارت آن حضرت موجب قصور عمر است، و زيارتش موجب امتداد اجل و طول عمر، و چون اخبار اين خاصه بحسب ظاهر اشكالى دارد چند وجه جواب از او به نظر رسيده:

يكى اينكه رزقى كه در آن ايام به او رسيده از رزق مقدر او حساب نشود و گناه او بقلم نيايد، پس مجازا نفى عمريت از او شده به جهت نفى لوازم او، و مؤيد او است اخبار عدم كتابت ذنوب زوار.

ديگرى اينكه مراد اين باشد كه زيارت سبب طول عمر باشد مثل صله رحم و صدقه، پس گويا آن ايام از عمر محسوب نيست، و مؤيد اين آنست كه در اخبار وارد شده كه حضرت صادق عليه السلام روى به اصحاب خود كرد و فرمود:

باكى نيست كه عمر بعضى از شما سى سال كم شده باشد اگر در هر سالى زيارت حسين عليه السلام نكرديد (2).

اين محصل روايت است كه در خاطر دارم، و اصل خبر در كتب مزار موجود است. سوم - اينكه لفظ " آجالهم " در خبر بمعنى آجال موت باشد يعنى در ايام سفر نمىميرند، و اين توجيه مبتنى بر اين است كه لفظ خبر آجال باشد نه اعمار و آنچه اين بنده ديده همان است كه نوشته ام (3).

ص: 409


1- كامل الزيارة باب 61 ص 150 بحار الانوار 101 / 46، وسائل ابواب مزار 335.
2- كامل الزيارة (5) بحار الانوار 101 / 47.
3- بالاسناد عن هيثم بن عبد االلّه الرمانى عن ابى الحسن الرضا عليه السلام عن ابيه عليه السلام قال ابو عبد االلّه جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام ان أيام زائرى الحسين عليه السلام لا تحسب من اعمارهم ولا تعد من اجالهم كامل الزيارة باب 51 ص 136.

چهارم - اينكه در قيامت اين ايام را در معرض حساب بر نمى آرند، و اين در واقع با توجيه اول يكى است، و اولى توجيه ثانى است، و آن هم اگر چه بحسب ظاهر مشكل به نظر مى آيد، چه لازم او آنست كه كسى لااقل در سفر زيارت نميرد، و اين خلاف محسوس و مشاهد است، ولى جواب او:

اولاً - آن است كه اين امور مستحبات و مكروهات كه بعضى منافع ومضار دنيويه براى آنها مقرر است جز مقتضى بيش نيستند، وعليت تامه ندارند، و از اين جهت الزام در مورد آنها نشده، و عقل با اطلاع بر او ترخيص در ترك مىكند، چه مانع دارد كه در بعضى موارد با مانع مقترن شود، يا مقتضى خلاف كه اسباب نقص عمر باشد مثل قطع رحم و ترك صدقه و ظلم با او مجتمع شده باشد.

و ثانياً - اينكه مىتوان گفت كه خواص وآثار مستحبات كه متعدد مذكور مىشوند همه در جميع موارد نباشد بلكه هر يك در محلى است، مثلا يكى وسعت رزق بياورد، و يكى خشوع قلب، يكى طول عمر، يكى رفع بلا، بحسب تفاوت مصالح و اختلاف استعدادات، و هم چنين در بعضى هر دو، و در بعضى همه، و بنابر اين اقتضاء در جميع موارد هم متيقن نيست، و احتمال وجود مقتضى و عدم مصادفه مانع كفايت در بعث و تحريك در فعل مىكند.

و ثالثا - اين گونه سببيات بر فرض تسليم مخصوصند بأمور مقدره در لوح محو واثبات نه در مقدار حتميه، و از اين قبيل است كه صدقه و دعا را در كثير از مقدمات تأثير مشهود است، مانعى نيست بلكه اولويت هست كه زيارت سيد الشهداء عليه السلام همان اثر داشته باشد، و ما به حمد االلّه در موقع خود از علوم عقليه حل عقده اين اشكال بوجه احسن و نوع ابين (بيان ظ) كرده ايم، و مقام مقتضى دخول در آن نيست.

ص: 410

فائده مهمة - حد حاير و حديث هاى أو

تتمة مهمة

چون در اخبار تربت و اخبار دعا گاهى ذكر حاير، و گاهى ذكر قبر و گاه بألفاظ ديگر تعبير شده، و حدى معين معلوم نيست براى تربت و دعا، و اين معنى مايه حيرت جمعى از محققين شده از جهت اختلاف اخبار و نزاع علما در تحديد حاير - خصوصاً در مسألة تخيير بين قصر و اتمام در اماكن اربعه كه از مهمات مسائل فقهيه است، و از اسرار ائمة و خواص اماميه - شايسته چنان ديدم به قدر استعداد و حوصله اين مختصر اشاره به تحقيق اين مطلب بشود: بدان كه حاير در لغت بمعنى زمين پست است كه آب در او مى ايستد، چنانچه ابن ادريس در (سراير) فرموده، و اصل او شايد از حور بمعنى عمق وقعر باشد، چه زمين پست لابد نسبت بأرض مرتفعه عميق واقع مىشود - و موضع قبر سيد الشهداء عليه السلام چون در اصل انخفاضى دارد، چنانچه از حال حاليه صحن مقدس معلوم مىشود كه از جانب باب زينبيه وباب قبله چه قدر انخفاض مشهود است - او را حاير خواندند، و اين كه مشهور است آن مكان را حاير گفتند به جهت اينكه متوكل چون امر كرد بحرث قبر مقدس آب از آن موضع پيش نرفت - و از عبارت (ذكرى) هم مىتوان استظهار اين وجه كرد - وجهى ندارد، چه در اخبار كثيره صادره قبل از وجود متوكل لعنه االلّه اطلاق لفظ حاير شده، و اين معنى نيز واضح است كه آن استعمالات نمىتوان مبتنى بر اين واقعه متأخره شود، و به هر وجه شبهه نيست كه مراد از حاير موضع قبر سيد الشهداء است، و اخبار در تحديد او مختلف وارد شده از آن جمله:

در (كامل الزيارة) به دو سند از عبد االلّه بن سنان نقل كرده " قال سمعت ابا عبد االلّه عليه السلام يقول قبر الحسين بن علي عشرون ذراعا في عشرين ذراعا مكسر روضة من

ص: 411

رياض الجنة " (1).

و همين خبر را شيخ در (تهذيب) روايت فرموده.

و در (كافي) و (ثواب الاعمال) و (كامل الزيارة) و (مصباح متهجد) جميعاً از اسحاق بن عمار روايت كرده اند كه از حضرت صادق شنيدم كه موضع قبر حسين بن على عليهما السلام را حرمتى است معلوم كه هر كه بشناسد او را و مستجير به أو شود پناهش دهند، گفتم وصف كن براى من موضع او را فداى تو كردم، فرمود مساحت كن از موضع قبر او امروز بيست و پنج ذراع از جانب رجل، و بيست و پنج ذراع از طرف پشت سر، و بيست و پنج ذراع از پيش رو، و بيست و پنج ذراع از ناحيه سر مقدس (2).

و در (كامل الزيارة) و (مصباح) از حضرت صادق حديث كرده حرمة قبر الحسين فرسخ في فرسخ من اربعة جوانب القبر (3).

و هم در (كامل) و (مصباح) از صادق آل محمد عليهم السلام حديث كرده كه حريم قبر الحسين خمس فراسخ من اربع جوانب القبر (4).

وصدوق رحمه االلّه به همين روايت تعبير كرده و فرموده حريم الحسين خمسة فراسخ من اربع جوانبه (5).

وشيخ سند به صادق آل محمد عليهم السلام مىرساند كه " التربة من قبر الحسين على

ص: 412


1- كامل الزيارة 112 بحار الانوار: 101 / 106، التهذيب 6 / 72 بحار الانوار: 101 / 108.
2- كامل الزيارة: 272، مصباح الطوسى 509، مصباح الكفعمى 508، كافى 4 / 580، ثواب الاعمال 85، بحار الانوار: 101 / 110.
3- بحار الانوار: 101 / 111.
4- بحار الانوار: 101 / 111 رقم 27 و حديث 28.
5- تهذيب: 6 / 72، بحار الانوار: 101 / 116.

عشرة اميال " (1).

و در (كامل الزيارة) سند به امير المؤمنين عليه السلام مىرساند حريم قبر الحسين فرسخ في فرسخ في فرسخ في فرسخ (2).

و در (كامل) سند به حضرت صادق مىرساند قال: لو ان مريضا من المؤمنين يعرف حق ابيعبد االلّه وحرمته وولايته اخذ له من طينه على رأس ميل كان له دواء وشفاء (3).

و در رواية ديگر كه سابقاً اشاره به او شد فرمود يستشفى بما بينه و بين القبر على رأس اربعة اميال (4).

و در (كافى) و (كامل الزيارة) و (مصباح متهجد) و (مصباح الزائر) و (بحار) از جميع كتب مذكوره سند به صادق آل محمد عليهم السلام مىرسد " يؤخذ طين قبر الحسين من عند القبر على سبعين ذراعا " (5).

و در (كامل الزيارة) همين خبر را بطريق ديگر روايت كرده با تغيير يسير وعلى سبعين باعا في سبعين باعا (6).

و در (بحار) از (مصباح الزائر) نقل كرده كه فرموده بعد از اين حديث

ص: 413


1- كامل الزيارة: 282، بحار الانوار 101 / 114.
2- عن ابيعبد االلّه عليه السلام فرسخ في فرسخ من اربعة جوانب كامل الزيارة، مصباح، بحار الانوار: 101 / 111 رقم 25 و 26 ص 114 رقم 35.
3- كامل الزيارة 275 ومكارم الاخلاق: 189، بحار الانوار: 101 / 124 رقم 20 و 21.
4- كامل الزيارة: 280، بحار الانوار: 101 / 127 حديث 32.
5- كافى: 4 / 588، كامل الزيارة: 285، مصباح الطوسى: 510، مصباح الزائر 136، بحار الانوار: 101 / 130 رقم 50، 51، 52، 53.
6- كامل الزيارة 281، 136، بحار الانوار 101 / 131 رقم 55.

و روى في حديث آخر مقدار اربعة اميال، و روى فرسخ في فرسخ (1).

و ظاهر خبر ابو سعيد عصفرى منقول در اصل او و در (كافى) و (تهذيب) نقلا عنه در افتخار كربلا كه " الشفاء في تربتى " (2).

اينست كه مطلق كربلا استشفاء بتربت او مىتوان پيدا كرد اگر چه خصوص اين فقره در نسخه كه از نفس اصل شريف نزد اين بى بضاعت است موجود نيست، و بايد سقط (شده ظ) باشد.

و توجيه اين اختلاف اخبار - بعد از اينكه غالب آنها معتمد و معتبرند يا به جهت تكرر اسناد يا وثاقت رواة يا كثرت وجود در كتب معتمده يا اشتمال كتب اربع يا توافق مضمون آنها با مؤدى اخبار ديگر - اينست كه تا پنج فرسخ از موضع قبر تربت محترم باشد و تنجيس او حرام، و مؤدى بكفر اگر خداى نخواسته براى توهين شود (باشد ظ) و هر چه نزديك تر باشد افضل است تا برسد به حدى كه بيست ذراع در بيست ذراع شود بلكه بالضرورة تراب واقع بر نفس قبر

ص: 414


1- بحار الانوار: 101 / 131 رقم 54.
2- كامل الزيارة: 270، بحار الانوار: 101 / 110 رقم 17، و اشهد انها (تربة الحسين) شفاء من كل داء مكارم الاخلاق عن أبي عبد االلّه ص 189، بحار الانوار 101 / 132 رقم 6، مصباح الطوسى 511، مصباح الزائر 136، عن الصادق ان تربة الحسين من الادوية ... بحار الانوار 101 / 135 رقم 73. مزار الكبير 118 عن الامام الباقر قال عليك بتربة الحسين... بحار الانوار 101 / 138 رقم 83. امالى الطوسى 1 / 326 عن الصادق عليه السلام ان االلّه جعل تربة جدى الحسين شفاء من كل داء، بحار الانوار 101 / 119. امالى 201، بحار الانوار 44 / 221، محمد بن مسلم قال: سمعت ابا جعفر و جعفر بن محمد يقولان عوض الحسين من قتله ان جعل الامامة في ذريته والشفاء في تربته.

شريف افضل از او خواهد بود، ولى به جهت توسعه مقدار افضل را تا آن حد قرار دادند، و بعد از او بيست و پنج و بعد از او هفتاد، و بعد از او هفتاد باع، و بعد از او ميل، و بعد از او فرسخ، و بعد از او چهار ميل وهكذا...

وشيخ طايفه قدس االلّه ضريحه در (تهذيب) و (مصباح) (1) اشاره به اين وجه فرموده، و لفظ حاير كه در بعض اخبار وارد شده مىتوان مراد از او را بگوئيم مطلق كربلا است، اگر چه بحسب اصل همان موضع قبر مقدس باشد، يا خصوص حرم اعم از خزانه و قتلگاه و مسجد، چنانچه ظاهر عبارت (سرائر) است كه " ما دار سور المشهد والمسجد عليه " گفته است (2) يا مطلق صحن باشد، چنانچه جماعتى قائل شده اند، يا خصوص آن قدر كه از جانب قبله ويمين ويسار است كه سمت باب سدر مستثنى شود چنانچه در (بحار) (3) از سيد فاضل امير شرف الدين على مجاور نجف اشرف كه از مشايخ او است نقل كرده، و سيد مذكور از كبار شائبين از اهل كربلا نقل كرده، و شاهد صدق دعواى ما استعمال عامه عرب است فعلا كه حاير را بمعنى كربلا استعمال مىكنند، و اين اگر چه بمجاز باشد بعد از شيوع حمل بر او در مقام جمع اخبار ضررى ندارد، و در السنه قدما ومعاصرين ائمه عليهم السلام يا قريبى العصر به ايشان در كتب اخبار و سير اين استعمال مبثوت است، بلكه در اخبار اهل بيت عليهم السلام شاهد بر اين مىتوان يافت.

بالجمله اگر اين تقريب تمام شود رفع اختلاف اخبار تخيير مىشود، چه در بعض او تعبير بحرم الحسين شده، مثل صحيحه على بن مهزيار، و در بعض اخبار عند قبر الحسين، و در ديگرى حائر الحسين، چه شبهه نيست كه مراد از

ص: 415


1- تهذيب: 6 / 72، مصباح الطوسى 509، بحار الانوار 101 / 112.
2- سرائر: 78، بحار الانوار 101 / 117.
3- بحار الانوار: 101 / 117.

حرم حسين خصوص آن بقعه مقدسه نيست، چه سعه حرم دليل جلالت صاحب حرم است، و نمىشود كه حرم سيد الشهداء با آن سعه دايره جلال به اين ضيق باشد كه عبارت از خصوص قبه و مشهد شود، و تحديد حرم تا پنج فرسخ شنيدى، و تا يك فرسخ هم ادله او را ديدى، و تعبير از مكه و مدينه - چنانچه در صحيحه على بن مهزيار است - بحرم االلّه و حرم رسوله شده، چنانچه از كوفه تا كربلا بحرم امير المؤمنين و حرم الحسين تعبير كرده اند، چه تفكيك بين اين چهار حرم به اراده نفس بلدين از اولين، و مسجد وقبه، از اخيرين بغايت ركيك است، پس ظاهر اين خبر شريف جواز اتمام است در مطلق بلد، و لفظ عند قبر الحسين مجمل است، و صدق بر قليل و كثير مىكند، و به حسب اختلاف عبائر مراد از او مختلف مىشود، مثلا اگر بگويند اقام عند قبر الحسين ليلا ممكن است كه مراد كربلا باشد بلكه ظاهر اخبار اين باب اينست، چنانچه به مراجعه اخبار از جوامع سبع عظام وغيرها معلوم مىشود، و لفظ حاير را كه دانستى در اين عصر عرب بمعنى كربلا استعمال مىكنند، و از عبارت (سرائر) هم استفاده مىشود، چه گفته " والمراد بالحاير ما دار سور البلد عليه لان ذلك هو الحاير حقيقة " (1) چه تقييد به حقيقت مشعر به اين است كه استعمال بر غير وجه حقيقت مىشود، و از عبارت (قاموس) كه گفته " الحاير موضع فيه قبر الحسين " مىتوان استشمام رايحه اين مطلب كرد، و اين خبر شريف كه شيخ قدس سره از حضرت صادق نقل كرده " من خرج من مكة او مدينة او مسجد الكوفة او حاير الحسين عليه السلام قبل ان ينتظر الجمعة نادته الملائكة اين تذهب لاردك االلّه " (2).

اشعارى به اين دعوى دارد، چه خروج از نفس قبه معنى ندارد بلكه بايد مراد

ص: 416


1- والمراد بالحاير ما دار سور المشهد والمسجد - سرائر.
2- تهذيب 2 / 37 وسائل ابواب المزار باب 78 ص 426.

بلدۀ مقدسه باشد، وبالجملة اين احتمال قوتى دارد، و بر فرض منع مىگوئيم حكم دائر مدار عنوان حاير نيست بلكه ذكر حاير از قبيل عنوان خاص موافق است با عام، و اصلا تنافى ندارد، و ظهور خبر على بن مهزيار مقدم است، واصالة عدم جواز اتمام در سفر به اين عموم منقطع است، پس اقتصار بر قدر متيقن وجهى ندارد، و اقوى جواز اتمام است در جميع بلد كربلا، چنانچه صريح نراقى ثانى، و محكى محقق در كتاب (سفر) و يحيى بن سعيد است، و در عبارت (كامل الزيارة) و منقول از سيد واسكافى محتمل است كه تعبير به مشاهد كرده اند، و تحقيق اين مسألة بيرون حوصله اين مقام است، و همين قدر بعنوان استطراد مرقوم افتاد، و تعيين مراتب احتياط تا برسد به بيست ذراع حول قبر مقدس بعد از مراجعه آنچه گذشت محل حاجت نيست، وااللّه العالم به حقايق احكامه.

اكرام مردم ببركت سيد الشهداء عليه السلام

مطلب دوم

در اكرام ما است به سيد الشهداء، اين هم بر سه قسم است:

اول اكرام بنعم وجود است، چه هر چه به هر كه رسد از بركت آن جناب است.

دوم اكرام با سلام و ايمان و علم وايقان است كه هر جدولى كه از كمال در حياض قلوب اهل يقين جارى است منشعب از بحر فضل او است.

سوم خصوصياتى كه از براى مؤمنين با آن جناب است مثل ثواب گريه، و ثواب مرثيه و ثواب ابكاء و ثواب زيارت، و استجابت دعا تحت قبه، و بودن شفاء در تربت مقدسه كه بعضى از آنها از بركت آن وجود مقدس بالخصوص به شيعيان مىرسد، و تفصيل اين نعمتها در كتب مفصله به تفاريق مذكور است، و بعد از التفات به اجمال آنچه ما ذكر كرديم حاجت بتطويل بيان نيست.

ص: 417

فهرس

عکس

ص: 418

عکس

ص: 419

عکس

ص: 420

عکس

ص: 421

عکس

ص: 422

عکس

ص: 423

عکس

ص: 424

عکس

ص: 425

عکس

ص: 426

عکس

ص: 427

عکس

ص: 428

عکس

ص: 429

عکس

ص: 430

عکس

ص: 431

عکس

ص: 432

عکس

ص: 433

عکس

ص: 434

عکس

ص: 435

عکس

ص: 436

عکس

ص: 437

عکس

ص: 438

عکس

ص: 439

عکس

ص: 440

(تذكر)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

(تذكر)

پس از طبع (شفاء الصدور) مطالبى مناسب بحثهاى كتاب بدست آمد، هنگام تجديد طبع درج آنها در جايگاه خود همراه با مشكلات بود، و صرف نظر هم ناروا، بدين جهت با شماره گذارى مخصوص مثلا - ت - 1 - ص...

بعنوان تكملة اشاره كرديم، براى آسان شدن مراجعه و در پايان هم اشاره نموديم كه اين مطلب مربوط به ت - ا - صفحه... است. در پايان با پوزش و معذرت خواهى نظر خوانندگان را به مطالب بازيافته جلب مى نمائيم:

ت - 1 - ص 9 - سطر 11.

اين نوع قضايا را كه حكايت از عظمت عاشورا و بركات وآثار آن مى كند جمع آورى نموديم و بنام زيارت عاشورا و شگفتها منتشر نموديم.

ت - 2 - ص 127 - سطر 14.

براى درك اين فضيلت مرحوم آخوند كرباسى - يكى از اوتاد و اهل سير وسلوك و صاحب مقامات - وصيت مى كند كه قبر مرا نزديك قبر آن زن قرار دهيد، و فعلا مقبره كرباسى نزديك قبر آن زن استاد آهنگر است.

ت - 3 - ص 128.

السلام عليك يا ابا عبد االلّه (ع).

اينجا چند موضوع را تذكر مى دهيم:

1 - نقش سلام در اسلام.

2 - علت ابتداء نمودن سلام به عنوان ابا عبد االلّه.

3 - علت تكرار سلام در اين زيارت و بقيه زيارات.

ص: 441

بحث اول:

هر گروه و دسته و ملتى با اختلاف طبقاتى خود از تمدن و توحش و شهرى و بيابانى داراى تحيتى مناسب خود هستند كه در موقع برخورد هر كدام با ديگرى آن ادب و رسم را انجام مى دهند از اشاره به سر و دست و كلاه برداشتن وو و... و هر كدام از آنها داراى عواملى گوناگون است كه در اجتماعاتشان بوجود آمده و تمام اين روشها با اختلافاتى را كه دارا هستند حكايت مى كند از خضوع و كرنش و بنده گى نمودن ضعيف نسبت به قوى و رتبه پائين نسبت به برتران و بنده پرورى كه متداول و رائج بين امم بوده است و به ميراث از دوران بربريت وهمج باقى مانده وثمرى است از دوران بت و بت پرستى، و اسلام بزرگترين هم و كوشش را در نابود نمودن اين اساس به كار گرفته و هر رسم و ادبى را كه از آن سرچشمه گرفته و تولد يافته با او در ستيز قرار گرفته، بدين جهت در زنده نگاه داشتن آزادى فطرى بشرى كه بخششى است الهى و انسانيت انسان در گرو او است كوشا بوده است.

از اين رو دستور داده در موقع تحيت و برخورد با يكديگر سلام كنند و ديگرى را در امنيت جانى و مالى و آبروئى قرار دهند، و بگويند " السلام عليك " يعنى امن و امان و سلامت از طرف من بر تو باد، يا به تفسير ديگر بگويد:

اسم خدا بر شما سايه افكند مثل سايبانى كه بر سر شما چتر زده، به معنى اينكه خدا شما را در امن و امان وحفظ خود قرار دهد.

و اين سلامى است كه خدا به عنوان تحيت قرار داده، و هر كس از عالى و دانى و طبقه پائين و بالا بايد در مقام تحيت به ديگرى ابلاغ نمايد.

بحث دوم: در سلام هاى بر امام حسين شروع كرده به خطاب ابا عبد االلّه و سپس به عنوان فرزند رسول خدا (ص) وامير المؤمنين (ع) و... زيرا در اينجا يكى از

ص: 442

كنيه هاى حضرت كه از طرف خدا به او بخشيده شده است و اشاره به مقام بندگى و عبوديت او مى كند (1) ذكر شده و اين عنوان و سمت از امتيازات ذاتى است و عنوان ذاتى مقدم بر انتسابى است.

بحث سوم:

سؤال: چرا در اين زيارت و بقيه زيارات ائمه معصومين سلام تكرار شده است با اينكه اگر كسى در موقع سلام مكرر بگويد: السلام عليك اين عمل را توهين به شمار مى آورند، واستهزاء وسخريه شمرده مى شود، و كافى بود بگويد: " السلام عليك يا ابا عبد االلّه وابن رسول االلّه وابن امير المؤمنين... " همان طور كه در قرآن مجيد است " و سلام عليه يوم ولد ويوم يموت ويوم يبعث حيا " (15 مريم 19) و يا " والسلام على يوم ولدت ويوم اموت ويوم ابعث حيا " (33 مريم 19)؟ جواب: در جائى كه سلام به شخصى تحت يك عنوان و يك جهت تكرار شود امر چنين است، و ليكن اگر تكرار سلام براى جهت هاى متعدد و گوناگونى باشد كه هر كدام داراى عظمت و موقعيتى باشد كه سزاوار سلام باشد، علاوه بر آنكه اهانت نيست موجب فخر و مباهات است، چنانچه در زيارت امير المؤمنين على (ع) مى خوانى:

" السلام على المولود في الكعبة، المزوج في السماء، السلام على اسد االلّه في الوغى، السلام على من شرفت به مكة و منى، السلام على صاحب الحوض و صاحب اللواء، السلام على خامس اهل العباء... " (2).

(درود و سلام بر مولود كعبه و كسى كه ازدواج او در آسمان قرار گرفت، درود و سلام بر شير خدا در ميدان جنگ و صاحب لواء، سلام و درود بر پنجمين كننده اهل عباء...) كه هر يك از اين صفات چنان فضيلت و شرفى دارد كه سزاوار است كه جداگانه سلام بر آنها شود.

ص: 443


1- مراجعه شود به شفاء الصدور، ج 1 ص 144.
2- بحار الانوار 100 / 402.

و در زيارت عاشورا مى گوئى سلام بر تو اى بنده اى كه در مقام عبوديت لقب ابا عبد االلّه گرفتى، و سلام بر تو اى فرزند رسول خدا (ص) و اى فرزند على (ع)...

و در زيارت امام زمان (عج) مى خوانيم:

" السلام عليك حين تقرء وتبين، السلام عليك حين تصلى وتقنت، السلام عليك حين تركع وتسجد، السلام عليك حين تهلل وتكبر " (1).

و در جائى كه عاشقان مجازى با اظهار محبت هاى پيوسته خود و ذكر صفات برگزيده معشوقشان لذت مى برند به اميد آنكه مورد تفقد و دل جوئى قرار گيرند.

جا دارد كه عاشقان حقيقى اهل بيت و سوخته گان عشقشان با تكرار نام و نشان معشوقشان عشق ورزيده به اميد دميدن صبح سعادت، و با قبول يك سلام و درودشان مورد عنايت قرار گيرند، و مس وجودشان به طلاى ناب محمد (ص) و آل او مبدل گردد.

ت - 14 - ص 167 - سطر 17.

اين شعر نسبت داده شده به عمر بن الخطاب (2) و بعض هم نسبت داده اند به ابو فراس همام الفرزدق. (3).

و دست سياست جرئت داده است علماء عامه را كه در مقابل ظاهر آيه شريفه و تصريح زيادى از علماء آنها مثل فخر رازى (4) وقرطبى (5) و و... و روايات فراوانى كه ادعاء تواتر و اجماع بر آنها شده كه حسن و حسين فرزندان رسول خدا (ص) هستند.

ص: 444


1- بحار الانوار ج 53 / 171 رقم 5 باب ما خرج من توقيعاته.
2- جامع الشواهد: ص 91.
3- خزانة الادب: 1 / 300.
4- تفسير فخر رازى، 8 / 488.
5- تفسير قرطبى: 4 / 104، ج 7 / 31.

بگويند حسن و حسين فرزندان او نيستند و استناد كنند به اين شعر بى محتوى (1) و ما براى نمودار نمودن وضع سياست و اندازه فشارى را كه بر شيعيان على (ع) وارد مى كردند نسبت به اين مسألة يك روايت را به عنوان نمونه ذكر مى نمائيم:

طريحى از شعبى - حافظ قرآن - نقل مى كند كه حجاج بن يوسف ثقفى در روز عيد قربان مرا خواند و گفت: چه روزى است امروز؟ گفتم عيد قربان.

حجاج گفت: مردم با چه عملى تقرب به خدا پيدا مى كنند؟ گفتم: به قربانى و صدقه و كارهاى خير انجام دادن.

حجاج گفت: من قصد كردم قربانى كنم بوسيله سيد علوى.

شعبى گويد ناگاه صداى زنجير و آهن شنيدم، ترسيدم نگاه كنم مبادا حجاج مرا خفت دهد، در اين بين علوى نمودار شد در حالى كه به گردن او زنجير و به پاى او قيدى از آهن بود، حجاج به آن علوى گفت:

آيا تو فلانى پسر فلان علوى نيست؟ گفت: بلى، من هستم آن علوى.

حجاج گفت: توئى گوينده اينكه حسن و حسين از ذرارى رسول خدا (ص) هستند؟ علوى گفت: من نگفتم و نخواهم گفت، بلى مى گويم: حسن و حسين دو فرزندان رسول خدا (ص) هستند و از پشت او خارج شدند برغم انف تو.

شعبى مى گويد حجاج با اينكه بر مسند خود تكيد داده بود از شدت غضب وغيض نشست و رگهاى گردنش پر شد بطورى كه تكمه لباسش قطع شد و دستور داد لباس تازه اى براى او آوردند، سپس گفت: اى علوى اگر دليل آوردى از قرآن براى ادعايت لباسهاى خود را به تو مى بخشم و تو را آزاد مى كنم، و اگر نتوانستى ثابت كنى تو را به بدترين وجه مىكشم.

ص: 445


1- براى آگاهى و بينش بيشتر مراجعه شود به الغدير 7 / 31.

شعبى گويد من حافظ قرآن بودم و وعد و وعيد و ناسخ و منسوخ آن را مى شناختم به ذهن و خاطر من نيامد آيه اى كه دلالت بر مطلب كند بدين جهت محزون شدم و نابود شدن علوى بر من سخت شد.

شعبى گويد: علوى شروع به خواندن قرآن كرد و گفت: " بسم االلّه الرحمن الرحيم " حجاج قرائت او را قطع كرد و گفت شايد اراده كردى احتجاج كنى به آيه مباهله در قرآن مجيد " قل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم و نساءنا ونساءكم " (61 النساء 4).

علوى گفت: به خدا قسم اين آيه حجتى است محكم و مورد اعتماد، و لكن آيه ديگرى براى تو مى آورم و شروع كرد به خواندن: " بسم االلّه الرحمن الرحيم و من ذريته داود و سليمان وايوب و يوسف و موسى وهارون وكذلك نجزى المحسنين... وزكريا ويحيى ". (84 الانعام 6) وساكت شد.

حجاج گفت: چرا نمى خوانى " و عيسى " آيا فراموش كردى؟ علوى گفت: راست گفتى اى حجاج چرا عيسى (ع) در پشت نوح قرار گرفت با اينكه براى عيسى پدرى نبود؟ حجاج گفت: عيسى (ع) از طرف مادر داخل صلب نوح قرار گرفت.

علوى جواب داد: و همچنين است فرزندى امام حسن (ع) و امام حسين (ع) براى رسول خدا (ص).

حجاج از اين كلام حيران شد گويا سنگى بر سر او افكنده شد... (1) و تفسير عياشى بطور اختصار اين حديث را نقل كرده و گفته فرستاد حجاج پيش يحيى بن يعمر و گفت به من رسيده كه شما گمان مى كنيد حسن (ع) و حسين (ع) ذرية رسول خدا (ص) هستند... (2).

ص: 446


1- منتخب طريحى، ص 491 - 492 داستان مفصلى است.
2- تفسير عياشى، ج 1 / 367 / تفسير برهان، ج 1 / 539 ذيل آيه شريفه.

بالاخره اين مسألة در هر عصر و زمانى مورد خشم حكام بوده و از اين رو ظلم و ستم ها بر فرزندان رسول خدا (ص) و شيعيان شان وارد مى كردند، و بسنده است تو را حديث حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون و حديث حضرت موسى بن جعفر (ع) با هرون واستدلال آن دو امام بزرگ براى مسألة به آيه شريفه " حرمت عليكم امهاتكم وبناتكم.... " (23 النساء 4) - يعنى حرام شده است براى شما مادران و دخترانتان - و اين كه رسول خدا (ص) دختران ما را ازدواج نمى كند چون دختران ما دختران او هستند، و ليكن مى تواند دختران شما را ازدواج كند، روايات اين موضوع را تفسير برهان (1) و نور الثقلين ذيل آيه شريفه ذكر نموده است.

ت - 5 - ص 171 - سطر 11.

همه در همه مراتب از علم او بهره مند هستند حتى موقعى كه در شكم مادر است.

راوندى حديث مى كند كه حضرت ابو طالب به فاطمه بنت اسد گفت در دوران كودكى على (ع) ديدم على را مى شكند بت ها را پس ترسيدم آگاه شوند بزرگان قريش، پس فاطمه بنت اسد گفت: عجيب است، خبر دهم تو را به شگفت آورتر از اين، بدرستى كه من عبور مى كردم به جاى گاهى كه بتهاى قريش در او نصب شده بود، وعلى در شكم من بود، پس نهاد دو پاى خود را در جوف من محكم و مرا رها نمى كرد مبادا نزديك جايگاه هاى بتها شوم، و من طواف به بيت مى كردم براى عبادت خدا نه بتها - بحار الانوار، ج 42 / 18، رقم 5، طبع طهران به نقل از خرايج راوندى.

و اين حديث را شبلنجى در (نور الابصار) وشيخ محمد صبان مصرى در (اسعاف الراغبين) نقل كرده با مختصر تحريف، مراجعه شود به شفاء الصدور (2).

ص: 447


1- ج 1 / 356.
2- ج 2 / 299.

ت - 6 - ص 197 - سطر 3.

مناسب است براى كامل شدن بحث حديثى نقل كنيم كه در او است علت خوددارى بعضى از گفتن امير المؤمنين به على (ع).

قال ابن شهر آشوب: استفاض بين الخاص والعام ان اهل الكوفة فزعوا الى امير المؤمنين (ع) من الغرق لما زاد الفرات فاتى (ع) شاطى الفرات واسبغ الوضوء وصلى منفردا ثم دعا االلّه ثم تقدم الى الفرات متوكئا على قضيب بيده حتى ضرب به صفحة الماء وقال انقص باذن االلّه ومشيته فغاض الماء حتى بدت الحيتان فنطق كثير منها بالسلام عليه بامرة المؤمنين ولم ينطق منها اصناف من السموك وهى الجرى والمارماهى والزمار فتعجب الناس لذلك و سئله عن علة ما نطق وصمت ما صمت فقال عليه السلام انطق االلّه ما طهر من السموك واصمت عنى ما حرمه ونجسه وبعده (1).

والمفيد في الارشاد مثله ثم قال:، وهذا خبر مستفيض شهرته بالنقل والرواية كشهرة كلام الذئب للنبى (ع) وتسبيح الحصا بكفه وحنين الجذع اليه واطعامه الخلق من الطعام القليل ونحوه ذكره الطبرسى في اعلام الورى (2).

ت - 7 - ص 226.

السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره.

درود و سلام بر تو اى خون خدا و پسر خون خدا.

توجه انسان به اولياء حق و مظاهر و مجالى تامه آن به دو به گونه است:

1 - توجه پيدا كردن به آنها به ديده استقلال و اين كه او محمد است و على آن خون خدا است و و... اين راه كفر است والحاد، و اشاره به اين امر است آنچه از رسول خدا (ص) رسيده مى فرمودند: " انا عبد االلّه مرزوق و مخلوق " من بنده خدا هستم خلق شده و رزق و روزى داده شده.

ص: 448


1- مدينة المعاجز ص 111، الرقم 299.
2- مدينة المعاجز، ص 111.

وامير المؤمنين على (ع) مى فرمود: " انا عبد من عبيد محمد "، من بنده اى از بندگان محمد (ص) هستم.

و حضرت صادق (ع) مى فرمودند: " لو عرفت االلّه بمحمد ما عبدته " و " ان االلّه اجل من ان يعرف بخلقه "، اگر خدا را به سبب محمد شناختى عبادت نكردى خدا را و خدا بالاتر از آن است كه به سبب مخلوقش شناخته شود.

2 - توجه نمودن به مقام نورانيت اولياء، و اين كه آنها براى خويش خوديت لحاظ نمى كردند، و هر چه بودند آينه او بودند، و با ملاحظه آنها هيچ گونه من و مائى از آنها مشاهده نمى شد چنانچه در خطاب به آنها عرضه مى داريم:

" من عرفكم فقد عرف االلّه " كسى كه شما را شناخت پس خدا را شناخته است، و در فرمايشاتشان آمده " بنا عرف االلّه، وبنا عبد االلّه وبنا وحد االلّه " و " ابى االلّه ان يعرف الا بالرجال ".

به واسطه ما خدا شناخته شد وعبادت شد وبه يگانگى ستوده شده، و منع كرده خدا شناخته شود مگر بواسطه مردان.

واز اينجا است كه خداوند متعال مى فرمايد: " االلّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة لا شرقية ولا غربية يكاد زيتها يضئ ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى االلّه لنوره من يشاء " (33 النور 24).

" يعنى خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور وى چون چراغى است و چراغ در شيشه اى است، و شيشه گوئى ستاره درخشانى است كه از درخت پر بركت زيتون كه نه خاورى است و نه باخترى افروخته شود كه نزديك است روغن آن روشن شود گر چه آتش بدان نرسد نورى بالاى نور است، خدا هر كه را خواهد به نور خويش هدايت كند، و اين مثل را براى مردم مى زند كه خدا به همه چيز داناست ".

خصوصاً با توجه به تفسيرى كه از اهل بيت وحى (ع) روايت شده

ص: 449

است كه مقصود از چراغ و شيشه، محمد و آل او هستند، زيرا در موقع مشاهده نور در زجاجه به حجاب زجاجه توجه نمى شود بلكه از حجاب شيشه گذشته و توجه به نور مى شود.

چنان كه امير المؤمنين (ع) مى فرمودند: " يا سلمان يا جندب معرفتى بالنورانية هى معرفة االلّه ومعرفة االلّه هى معرفتى "، اى سلمان اى جندب شناخت من بنورانية شناخت خدا است، و شناخت خدا شناخت من است ".

همان گونه كه مى فرمودند: " من رآنى فقد رأى الحق "، كسى كه مرا ببيند حق را ديده است و " من عرفكم فقد عرف االلّه "، كسى كه شما را شناخت خدا را شناخته و " معرفة االلّه هى معرفة كل اهل زمان امامهم "، شناخت خدا شناخت صاحب هر زمانى است امام خود را.

و فرمايش امير المؤمنين على (ع): " انا الاول وانا الاخر وانا الظاهر و انا الباطن وانا يد االلّه واذن االلّه و عين االلّه " را بر چنين معانى مى توان تطبيق نمود.

و با ملاحظه همين معانى در زيارت عاشورا مى خوانيم: " السلام عليك يا ثار االلّه وابن ثاره "، سلام بر تو اى خون خدا و پسر خون خدا.

چون نظر به اين خون وآثار و بركات عجيبة آن توجه به خود آنها نيست، ديده از آنها عبور كرده و به حق مى رسد.

و در مقابل بر مغولانى تازه رخت به صحرا كشيده وديو لاخانى چون معاويه و پسرش يزيد مى توان گفت: اى خون شيطان و پسر خون شيطان و اى دست شيطان و زبان شيطان واى دور از انسانيت، چون غير شيطنت و ديو منشى و خودبينى چيزى نداشتند.

ت - 8 - ص 229 - سطر 2.

ظاهراً كلام مصنف وجهى ندارد، بلكه ثار به معنى مطلق خون آمده است و مى توان مواردى را ذكر كرد:

1 - قال الحسين بن على (ع): نعم اجتمعتم على جهل وخرق منكم،

ص: 450

فزعمتم ان محمداً صنبور (اى ابتر لا عقب له) والعرب قاطبة تبغضه، ولا طالب له بثاره (1).

وفي هذا استعمل الثار في مطلق الدم فانه بعد لم يهريق حتى يقال الدم المهراق، وعليهذا فالمعنى انه ليس لرسول االلّه طالب لدمه لو اريق وهذه المعانى مستفادة بتعدد الدال.

2 - قال الحسن بن على (ع) ايضاً مخاطباً لعتبة بن ابى سفيان واما وعيدك اياى بقتلى، فهلا قتلت الذى وجدته على فراشك مع حليلتك وقد غلبك على فرجها وشركك في ولدها حتى ألصق بك ولداً ليس لك لو شغلت نفسك بطلب ثارك منه كنت جديراً وبذلك حرياً، اذ تسو منى القتل وتوعدنى به - بحار الانوار، 44 / 82.

در اين حديث مى فرمايد: " طلب ثارك منه " يعنى طلب كنى خونى را كه تعلق به تو دارد ومى توانى قصاص كنى وبريزى واگر مراد از ثار خون ريخته وقابل اقتصاص بود احتياج به كلمه طلب ونسبت بكاف خطاب لازم نداشت بلكه كافى بود بگويد: لو شغلت بالثار،

3 - وقال ابن عباس - مخاطباً لابن الزبير... فلا شئى اعجب عندى من طلبتك ودى وقد قتلت ولد ابى وسيفك يقطر من دمى وانت احد ثأرى فانشاء االلّه لا يبطل لديك دمى ولا تسبقنى بثأرى وان سبقتنى في الدنيا فقبل ذلك ما قتل النبيون وآل النبيين فيطلب االلّه بدماءهم فكفى بااللّه للمظلومين ناصراً ومن المظلومين منتقماً فلا يعجبك ان ظفرت بنا اليوم فنظفرن بك يوماً - بحار الانوار، 45 / 324.

ظاهر ثار در اينجا نيز خون است و به تعدد دال مىفهميم خونى كه تعلق به من دارد و مى توانم قصاص كنم و شاهد اين معنى است قول او كه فرموده: " لا يبطل لديك دمى " و " فيبطل االلّه بدماءهم " كه بدل آورده از ثار به دم.

ص: 451


1- بحار الانوار، 43 / 335، طبع طهران.

4 - قال رسول المختار: المختار يقرء عليك السلام، ويقول لك: يابن رسول االلّه (ع) قد بلغك االلّه ثارك ففعل الرسول ذلك... وقال: الحمد اللّه الذى اجاب دعوتى وبلغنى ثارى من قتلة ابى و دعا للمختار (1).

5 - قالت فاطمة الصغيرة بلسان الحال:

تنادى جدها يا جد انا *** طلبنا بعد فقدك بالذحول (2)

والذحول جمع الذحل يقال: طلب بذحله اى بثأره فيعلم ان الذحل والثار بمعنى و اما قوله ان الثار بمعنى الدم المهراق فغير صحيح لاستعمال الذحل بدل الثار ايضا فتامل.

ت - 9 - ص 243 - سطر 15.

" سنة اثنتين وخمسين ومأتين ".

هكذا في جميع النسخ الا ان هذا التاريخ لا يناسب ولادة وغيبة الامام المهدى (ع) بفصل عدة سنوات فيحتمل تصحيف الرقم او انها وردت عن الامام العسگرى (ع) وقد ذكر العلامة المجلس هذين الاحتمالين في البحار 101 / 274 كما ذكر عوالم العلوم ج 63 / 787 مخطوط هذه الرواية تحت عنوان الاخبار الائمة القائم او ابيه.

ت - 10 - ص 343 - سطر 19.

1 - الطبرانى: حدثنا الحسن بن العباس الرازى، نا سلم بن منصور بن عمار، نا ابى (ح) وحدثنا احمد بن يحيى بن حيان الرقى، نا عمرو بن بكر بن بكار القعنبى نا مجاشع بن عمرو قالا: نا عبد االلّه بن لهيعة عن ابى قبيل، حدثنى عبد االلّه بن عمرو ابن العاص ان معاذ بن جبل اخبره قال:

خرج علينا رسول االلّه (ص) متغير اللون فقال: انا محمد اوتيت فواتح الكلام وخواتمه. (جوامع الحكم فواتحها وخواتمها - مقتل الحسين) فاطيعونى مادمت بين اظهركم، فاذا اذهبت، فعليكم بكتاب االلّه عز وجل احلوا حلاله و حرموا حرامه اتتكم الموتة اتتكم بالروح والراحة كتاب من االلّه سبق اتتكم فتن

ص: 452


1- بحار الانوار، 45 / 53.
2- بحار الانوار، 45 / 249.

كقطع الليل المظلم كلما ذهب رجل جاء رسل تناسخت النبوة، فصارت ملكاً رحم االلّه من اخذها بحقها وخرج منها كما دخلها، امسك يا معاذ واحص قال: فلما بلغت خمسة، قال: يزيد لا بارك االلّه في يزيد، ثم ذرفت عيناه (ص) ثم قال:

نعى الى حسين واتيت بتربته واخبرت بقاتله والذى نفسى بيده لا يقتل بين ظهرانى قوم لا يمنعوه الا خالف االلّه بين صدورهم وقلوبهم، وسلط عليهم شرارهم والبسهم شيعا، ثم قال:

واها لفراخ آل محمد (ص) من خليفة مستخلف مترف يقتل خلفى و خلف الخلف، امسك يا معاذ فلما بلغت عشرة قال: الوليد اسم فرعون هادم شرايع الاسلام يبوء بدمه رجل من اهل البيت يسل االلّه سيفه، فلا غماد له واختلف الناس وكانوا هكذى وشبك بين اصابعه... (1).

ورواه الهيتمى من طريق الطبرانى عن معاذ بن جبل مثله (2).

والخوارزمى عن ابى العلاء قال: اخبرنا محمد بن اسماعيل الصيرفى، اخبرنا احمد بن محمد بن الحسين، اخبرنا سليمان بن احمد اللخمى، اخبرنا الحسن بن عباس الرازى... مثله (3).

2 - قال احمد:

اخبرنا ابن الحصين قال اخبرنا ابن المذهب قال اخبرنا ابن مالك قال حدثنا عبد االلّه بن احمد قال حدثنى ابى قال حدثنا ابو المغيرة قال حدثنا ابن عياش قال حدثنى الاوزاعى وغيره عن الزهرى عن سعيد بن المسيب عن عمر عن الخطاب قال: ولد لاخى ام سلمة - زوج النبى صلى االلّه عليه (وآله) وسلم - غلام فسموه الوليد، فقال النبى صلى االلّه عليه (وآله) وسلم: سميتموه باسم فراعنتكم في هذه الامة رجل يقال له الوليد، هو شر على ذه الامة من فرعون

ص: 453


1- المعجم الكبير: ص 147 مخطوط.
2- مجمع الزوائد: 9 / 189، طبع مكتبة القدسى في القاهرة.
3- مقتل الحسين، ج 1 / 160، طبع الغرى.

لقومه (1).

ت - 11 - ص 253.

عليك منى سلام االلّه - بر تو از من سلام خدا باد.

در اينجا چهار سؤال مطرح مى شود:

1 - چگونه زيارت كننده، سلام خدا را درك مى كند و آن را ابلاغ مى نمايد؟

2 - چرا مى گويد: " سلام خدا " و نمى گويد: " سلام من؟ ".

3 - چطور سلام خدا را از طرف خود ابلاغ مى نمايد؟

4 - هنگام ابلاغ سلام خدا، انسان بايد از رنگ و خصوصيت شخصى خود بگذرد، و فقط به " وجه االلّه " و نور ولايت نظر كند، و كسى كه مى خواهد سلام خدا را برساند، بايد به شخصيت ظلى خود توجه نمايد. پس بين اين دو لحاظ چگونه مى توان جمع كرد؟

در جواب از سؤال اول مى گوئيم: درست است كه شرط رساندن سلام خدا درك نمودن آن است، و براى افراد عادى كه رتبه پايين هستند، چنين چيزى بسيار دشوار، و تنها لقلقه زبان است، بدون درك حقيقت مطلب.

گر چه همين مقدار هم داراى اجر و ثواب است، و بر ما است كه با چنين عبارتى مولا را بخوانيم، همانطور كه در باب نماز و ساير عبادات گفته شده.

اما با توجه معنوى و نظر افكندن به اصل نور ولايت - بدون صبغه و رنگ كه در جاى خود بزرگان توضيح داده اند - مى تواند سلام خدا را درك كند و ابلاغ نمايد.

گر به اين محجوب روئى آورى *** پرده خود بينى از من بر درى

نور رويت گر كفيل ما شود *** ظلمت خودبينى از ما مى رود

ص: 454


1- مسند احمد - آفة اصحاب الحديث، ص 118.

به اين آيات و روايت توجه كنيد:

" نورهم يسعى بين ايديهم " (8 التحريم 66)، " وان اعبدونى هذا صراط مستقيم " (61 يس 36).

بنا به قرائت اهل البيت عليهم السلام كه فرموده اند: " هذا صراط على مستقيم " " و من لم يجعل االلّه له نورا فما له من نور " (40 النور 24).

و " المؤمن ينظر به نور االلّه "، " بنوره عاداه الجاهلون "، " بنوره آمن به المؤمنون "، " المؤمن نور، مخرجه نور ومدخله نور، كلامه نور، منظره يوم القيامة الى النور "، " قلب المؤمن عرش الرحمان "، " العرش معدن انوار االلّه " و...

اما جواب از سؤال دوم: مى گوئيم در اين عبارت نوعى خضوع و اظهار فروتنى است، گوئى زائر عرضه مى دارد: چون سلام من لايق و قابل تقديم شدن به محضر مولا نيست، سلام خدا را كه مناسب شأن او است به عنوان هديه تقديم مى دارم، چنان كه شاعر گويد:

سلام من الرحمان نحو جنابه *** فان سلامى لا يليق ببابه

درود خدا بر جنابش بود *** سلامم نه لايق به بابش بود

و اما پاسخ سؤال سوم: چون شخص مى خواهد به محضر مولاى خود هديه اى فرستد، تا بدين وسيله نزد او قرب و منزلتى يابد، در عين حال هديه اى مناسب شأن او باشد، مى گويد: سلام خدا را از طرف خود تقديم مى دارم.

و در جواب از سؤال چهارم گفته مى شود: كسى كه به نور حق نورانى شد، و مصداق آيه شريفه " يهدى االلّه لنوره من يشاء " (35 النور 24) قرار گرفت، و توانست به زبان حال بگويد: " اياك نعبد واياك نستعين "، چنين كسى " عليك منى سلام االلّه " هم مى تواند بگويد.

ت - 12 - ص 253.

ابداً ما بقيت وبقى الليل والنهار.

أبدا وابديت، چند معنى را محتمل است:

ص: 455

1 - أبد به معنى دهر باشد، چون انسان براى بقاء آفريده شده، و اصل حقيقت او دهرى است، وأبد مدت دهر است، پس از خدا مى خواهد كه اين سلام براى من دوام داشته باشد، و با گذشت زمان دنيا و آخرت، و جاودانگى دهر، سلام هم دوام يابد.

بنابراين " ابداً " ظرف " ما بقيت " است كه بر آن مقدم شده.

و " بقى الليل والنهار " اندازه زمان، به معنى اينكه تا زمان هست، و شب و روز استمرار دارد، اين سلام هم ادامه داشته باشد.

خلاصه معنى بنابراين احتمال چنين مى شود: سلام من بر تو باد به بقاء من به هميشگى دهر و به بقاى شب و روز كه بقاى زمان است.

2 - ابد به معنى زمان طولانى و دراز باشد - چنان كه شيح طريحى در مجمع البحرين احتمال داده - بنابراين مقصود از عبارت چنين است: از هنگام زيارت تا آخر عمر من و تا وقتى كه شب و روز باقى است، اين سلام ادامه داشته باشد.

3 - ابد به معنى آنچه آخر ندارد - بى انتها - باشد - مقابل آنچه اول ندارد مثل ذات ربوبى حق.

بنابراين احتمال معنى عبارت چنين است: سلام من بر تو باد تا بى نهايت، از زمان زيارت تا هر قدر كه من هستم، و تا وقتى كه شب و روز ادامه دارد.

ت - 13 - ص 369 - سطر 8.

ان الاحاديث الواردة في خبث ولد الزنا كثيرة وفيها عناوين ومنها:

ان لولد الزنا علامات احدها بغضنا اهل البيت... راجع سفينة البحار ذيل زنى.

ومنها ولد الزنا شر الثلثة - راجع جامع الاصول لابن الاثير عن ابى هريرة الحديث 5294 ج 8 / 79.

و لكن بعض العامة يكذبون ذلك ويقولون:

ص: 456

كذب الروافض ويلهم فيما ادعوا *** في قولهم ابن الزنا لا ينجب

هذا ابن خطاب الامير وانه *** ازكى البريه والانام وانجب

تجارب السلف تصنيف هندوشاه صاحبى نخجوانى ص 20 ط به اهتمام امير سيد حسن روضاتى ابن العلامة السيد محمد على الروضاتى.

وقال ميرزا حسن ابن الحكيم الصمدانى في كتاب (الشمع واليقين) في معرفة الحق واليقين (بما يرجع الى) قال قطب الشيرازى الشافعى في كتاب نزهة القلوب نسب معاويه... البقية راجع ج 2 شفاء الصدور ص 195.

ت - 14 - ص 383 - سطر 8.

مقصود جز جلالت و بزرگى مخاطب نيست، زيرا در بسيارى از موارد شرايط فدا موجود نيست، بيان مطلب چنين است كه در فدا كردن حقيقى چهار شرط لازم است:

1 - آن كس را كه فدا مى كند زنده باشد.

2 - كسى را كه براى او فدا مى كند زنده باشد.

3 - كسى را كه فدا مى كنند با كسى كه براى او فدا مى كنند يكى نباشد.

4 - كسى را كه فدا مى كنند بايد برتر نباشد.

و هر گاه اين شرايط موجود نباشد فدا صورى است نه واقعى، و ما مشاهده مى كنيم در بسيارى از احاديث در مقام تقديه ملاحظه اين شرايط نشده است و به عنوان نمونه براى هر يك از چهار شرط يك روايت نقل مى كنيم:

اما الاول: عن على بن الحسين (ع)... واقبل امير المؤمنين (ع) ونزل جبرئيل على النبى (ع) فقال له:

يا محمد اقرء " والليل اذا يغشى والنهار اذ تجلى و ما خلق الذكر والانثى... الى آخر السورة " فقام النبى (ص) و قبل بين عينيه ثم قال:

بابى انت قد انزل االلّه فيك هذه السورة الكاملة - بحار الانوار، 41 / 37 الرقم 15 و راجع بحار الانوار 41 / 270 طبع طهران.

ص: 457

اما الثانى: سويد بن غفلة قال: دخلت على على بن ابيطالب... ويحك يا فضة ألا تتقين االلّه في هذا الشيخ؟ الا تنخلون له طعاما مما ارى فيه من النخالة؟ فقالت: لقد تقدم الينا، ان لا ينخل له طعاما، قال: ما قلت لها فاخبرته (اى عليا).

فقال: (على (ع)) بابى وامى من لم ينخل.

له طعام ولم يشبع من خبز البر ثلاثة ايام حتى قبضه االلّه عز وجل (1).

اما الثالث - بالاسناد عن جابر بن عبد االلّه ان النبى (ص) اقام اياما لم يطعم طعاما حتى شق ذلك عليه وطاف في منازل ازواجه فلم يصب عند واحدة منهن شيئاً، فاتى فاطمة فقال: يا بنية هل عندك شئ آكله فانى جائع فقالت: لا وااللّه بابى انت وامى فلما خرج... فرجع اليها فقالت: بابى انت وامى قد اتانا االلّه بشئ (2).

وهذه التفدية من العجايب فان فاطمة افدت اباها لابيها ولا تعدد في ذلك وافدت امها الميت للحى.

اما الرابع - روى المجلسى بالاسناد عن ابن عباس لما كنا في حرب صفين دعى على (ع) ابنه محمد بن الحنفية وقال له: يا بنى شد على عسگر معاوية فحمل على الميمنة... ثم رجع وبه جراحات وهو يقول: الماء الماء يا ابا.

فسقاه جرعة من الماء وصب باقيه بين درعه وجلده ثم قال: يا بنى شد على القلب فحمل عليهم وقتل منهم فرسانا ثم رجع الى ابيه وهو يبكى وقد اثقلته الجراح، فقام اليه ابوه وقبل ما بين عينيه (مما بين عينيه - خ) وقال له:

فداك ابوك فقد سررتنى وااللّه يا بنى بجهادك هذا بين يدى فما يبكيك افرحا ام جزعا (3).

ص: 458


1- بحار الانوار، 40 / 331 ومثله بحار الانوار 41 / 138.
2- بحار الانوار، 43 / 68.
3- بحار الانوار: 42 / 106، طبع طهران و راجع ايضا 42 / 117 و 43 / 142 و 153، الرقم 11، طبع طهران.

ت - 15 - ص 394.

شبى در يك عبادت گاه مهرى *** ز يارى با صفا آمد به دستم

چو گل بوئيدم و بوسيدم او را *** هنوز از عطر روح افزاش مستم

بگفتم از كدامين خاك پاكى *** كه دل اى مهر بر مهر تو بستم

بگفتا از تربت پاك حسينم *** كه در دامان احسانش نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد *** و اگر نه من همان خاكم كه هستم

ت - 16 - ص 399 - سطر 5.

اول كسى كه مهر و تسبيح ساخت از تربت امام حسين (ع) امام زين العابدين (ع) بودند (1).

ص: 459


1- منتهى الامال، ص 29، باب شهادة على بن الحسين (ع).

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : موحد ابطحی، سید علی

عنوان قراردادی : زیارتنامه عاشورا.شرح

عنوان و نام پديدآور : شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور/ تالیف الحاج ميرزا أبي الفضل الطهراني ؛ تصحیح ، تحقیق و تعلیق السيد علي الموحد الأبطحي.

مشخصات نشر : سیدعلی موحد ابطحی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

مشخصات ظاهری : ج2.

يادداشت : این کتاب در سال های مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

يادداشت : ج2و1(چاپ اول: 1393).

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : زیارتنامه عاشورا -- نقد و تفسیر

موضوع : من مصادر العقائد عند الشيعة الإمامية

رده بندی کنگره : BP271/602 /ط9 1393

رده بندی دیویی : 297/777

ص: 1

شناسنامه كتاب:

شناسنامه كتاب:

كتاب: شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور ج 2

تأليف: آية اللّه حاج ميرزا ابو الفضل طهرانی " ره "

تحقيق و پاورقى: از سيد على فرزند علامه بزرگوار حجة الاسلام حاج سيد مرتضى موحد ابطحی.

چاپخانه: سيد الشهداء عليه السلام - قم - ايران ناشر سيد علی موحد ابطحی نوبت چاپ: سوم 1409 ه.

ص: 2

تفسير " امام "

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

" ان يرزقنى طلب ثارك (1) مع امام منصور من اهل بيت محمد " ج - اينكه مرزوق فرمايد مرا كه طلب خون تو كنم در ركاب امام نصرت يافته از أهل بيت محمد صلى اللّه عليه وآله و سلم.

ش - رزق: بفتح راء روزى دادن است، ورزق بكسر را نفس روزى است.

امام: بمعنى پيشوا است، و اصل اشتقاق او از ام بمعنى قصد است، و جميع تصاريف اين ماده از قبيل ام و امت و امام بفتح وامم بمعنى طريق مستقيم و جز

ص: 3


1- طلب ثار (خونخواهى) حضرت سيد الشهداء (ع) عظمتى دارد كه هيچ كس جز خداى تعالى نمى تواند آن را بيان كند، و فضل و ثوابش را شرح دهد، زيرا عظمت خون، و اهميت خونخواهى خونخواهى هر كس به قدر بزرگى صاحب آن است و همان طور كه شخص نمى تواند مقام و منزلت حسين (ع) را كاملا بشناسد، هم چنين نمى تواند عظمت و اهميت خونخواهى آن جناب را درك كند. براى اينكه بتوانيم - در حد استعداد و ظرفيت خود - آن عظمت را دريابيم در اين زيارت از خدا مىخواهيم كه ما را از خونخواهان آن حضرت قرار دهد، و اين سعادت بزرگ را بما روزى فرمايد.

قصيده مؤلف در اين موضوع

اينها راجع به اين معنى است، يا بواسطه، و مراد از امام در اين عبارت خاتم اولياء، و بقيه اوصياء، و حافظ دين خدا، و خلف ائمهء هدى، غوث زمان وقطب دايره زمين و آسمان، امام عصر عجل اللّه فرجه است، و اختصاص آن جناب بلقب منصور از جهت آنست:

كه ولايت ثار، و طلب خون سيد الشهداء در عهد شمشير عالم گير حضرت او است، چنانچه در اخبار كثيره اشاره به اين معنى شده.

از آن جمله خبرى است كه در (كامل الزيارة) از حضرت صادق نقل كرده كه در تفسير كريمه " و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا " [33 اسرى 17] فرموده او قام آل محمد است يعنى ولى دم، خارج مىشود به جهت ريختن خون [قاتلين ظ] حسين بن على عليهما السلام، پس اگر بكشد جميع اهل زيمن را اسراف نخواهد بود، و اين كه خداى تعالى فرمود " فلا يسرف في القتل " نه به جهت آنست كه او اكرى بكند كه اسراف باشد، آنگاه فرمود مىكشد به خدا قسم اولاد قتله حسين را به جهت كار پدرهاى ايشان (1).

و در اين خبر اشعارى است به اينكه منصور لقب خدائى آن جناب است، چه در قران استعمال شده، و مراد آن جناب است، و از طرايف اينكه از جمله القاب آن جناب ناصر لدين اللّه است، وباين مناسبت در قصيده عرض كرده ام:

اعده اللّه في خزائنه *** المنصر فهو المنصور والناصر

يأخذ ثار الاباء منه فلا *** موتور الاغداء له واتر

و از ملاحظة اين دو بيت حلى مشگلى عويص ممكن است كه جماعتى در كلمه الحمد لله تجويز كردند كه مراد اين باشد هك حامديت ومحموديت هر دو مخصوص

ص: 4


1- كامل الزيارة باب 18 ص 63 رقم 5، بحار الانوار 45 / 298 ط لبنان.

از چه كسى خون خواهى ميكنيم؟

جناب احديت است، و علماء اشكال كرده اند كه جمع بين معنى معلوم، و مجهول در كلمه واحد ممكن نيست، و جواب او آنست كه مىگوئيم طبيعت حمد هر كجا باشد مخصوص است به خداى تعالى، چه از خود او باشد تا حامد شود يا از غير تا محمود شود، چنانچه مادر اين بيت اشاره كرده ايم، و گفتيم خداى تعالى او را اعداد كرده براى نصرت كردن، چون خداى او را نصرت كرد منصور شود و چون او مظلومان را نصرت كند ناصر باشد، بالجمله:

در اينجا سؤالى است كه در اخبار هم تعرض او شده وتقرير او چنان است كه ما خون خواهى سيد الشهداء را از كه مىكنيم و كشتن ذريه قتله او به چه وجه جائز است، با اينكه در نص صريح كتاب است " ولاتزروا ازرة وزر اخرى " [164 الانعمام 6].

و جواب آنست كه به حكم عقل صريح و نقل صحيح رضاى به كارى جماعتى موجب شركت و دخول در آن جماعت است، وذريه قتله چون راضى به افاعيل قبيح آن طايفه بودند، و افتخار و مباهات به آن شنايع مىنمودند، و مىگويند ما كشتيم، و پدران ما كشتند، - چنانچه در شعر اموى سابقا نظير او را شنيدى (1) مستحق قتل مىشوند، و اين جواب در اخبار وارد شده است، چنانچه خبر مفصلى در اين باب در (عيون اخبار الرضا) است، و در جلد عاشر (بحار) (2) نيز آن خبر نقل شده هر كه بخواهد به آن تفصيل رجول كند، و ممكن است، بلكه در بعض اخبار شاهد دارد كه در ظهور موفور السرور امام غايب - يسر اللّه بفرجه الرغايب - اعاده واحياء اموات قتله شود، و قصاص خون به نا حق كشتگان بفرمايد

ص: 5


1- ذيل لعن اللّه بنى امية قاطبة.
2- عيون الاخبار 1 / 273، علل الشرايع 1 / 219، بحار الانوار: 45 / 295.

امام زمان عليه السلام آن دونفر را زنده ميكنند براى انتقام گرفتن

چنانچه با آن دو نفر خواهد كرد (1) و بنابراين به هيچ وجه اشكالى باقى نمى ماند

ص: 6


1- در احوال ولى امر در رجعت رسيده است كه مفضل خدمت حضرت صادق (ع) عرض كرد اى آقاى من در اين موقع مهدى به كجا مىرود؟ فرمود: بسوى مدينة جدم رسول خدا، و از براى آن حضرت در آنجا مقام بزرگى است و ظاهر مىشود سرورى براى مؤمنين و خوارى براى كافرين. مفضل سؤال كرد امر چگونه است؟ فرمود آن حضرت بر قبر جد خود رسول خدا وارد مىشود و مىگويد اى گروه مردمان اينست قبر جدم؟ مى گويند بلى اى مهدى آل محمد، مىپرسد چه كسانى با او در اينجا دفن شده اند؟ مىگويند دو رفيق او (در روايت نام برده شده است). حضرت مىفرمايد كيستند؟ (در روايت نام برده شده) چطور اين دو نفر از ميان خلايق دفن شده اند؟ مردم عرض مىكنند چون اينها خليفه رسول خدا بودند و پدر زن ايشان. حضرت بعد از سه روز دستور ميدهند اينها را بيروت بياورند، آنها را بيرون مىاورند تر و تازه، حضرت مىفرمايند كيست اينها را بشناسد؟ مىگويند ما مىشناسيم سپس مردم شهادت ميدهند كه اينها خودشان هستند و شكى در اين امر نداريم، آنگاه دستور داده مىشود آنها را بر شاخه درخت پوسيده خشكى بياويزند آن درخت سبز مىشود و شاخه و برگ مىدهد، با ديدن اين وضع دوستان آنها همه جمع شده و فرياد بر آورند كه در اثر محبت و دوستى و ولاى اينها رستگار شديم در اين موقع حضرت امر مىفرمايند كه دوستان آنها جدا شوند و برائت خود را از آنها بيان كنند آنها امتناع مىكنند و مىگويند چگونه بيزارى به جوئيم و حال آنكه كرامت ها از ايشان ديديم و بدنشان را ترو و تازه يافتيم و درخت خشك بواسطه اينها سب و خرم شد بلكه از شما بيزارى مىجوئيم. حضرت امر مىكند به وزيدن باد سياهى بر ايشان و آنها را مثل درخت خرماى از پا افتاد مىگرداند، سپس باذن پروردگار آنها را زنده مىكند و مىخواند برايشان كارهايشان را در هر دور و زمان، از كتك زدن سلمان و افروختن آتش بدرب خانه امير المؤمنين براى سوزاندن حضرت امير و فاطمه زهراء و حسنين و تازيانه زدن به زهراء و لگد زدن به پهلوى او، و سقط شدن محسن، و زهر دادن امام حسن، و كشته شدن امام حسين و اطفال و خويشان و انصار او، و اسير كردن ذرارى رسول خدا، و ريخته شدن هر خونى كه آنها سبب ريختنش بودند... و تمام ظلم و جورهائى كه از زمان آدم تا ظهور حضرت آنها را مىشمرد و آنها را مسئول آن اعمال قرار مىدهد و آنها اعتراف مىكنند. در اين موقع حضرت آنها را قصاص مىكند و امر مىفرمايد آتش برافروزند و آنها را با درختى كه بر آن آويزان شدند آتش ميزنند و باد خاكستر آنها را پراكنده كند. مفضل عرض كرد اى آقاى من اين آخر عذاب آنها است؟ فرمود هيهات بلكه رسول خدا وامير المؤمنين و فاطمه زهراء و حسنين و ائمه و هر مؤمن خالص و هر كافر خالص به دنيا بر گردانده مىشوند براى قصاص. بحار الانوار 53 / 12، شجره طوبى ورقه 122، كتاب على الناس زمان 638. نكته قابل توجه همان گونه كه رسول خدا سبب نابودى هر بدعت و معصيت وضعيف كردن طرفدارانش گرديد و باعث ترويج كارهاى خوب و تقويت اهلش شد و از اين روى در انجام هر عمل خوب و ترك هر كار زشت شريك گرديد، اين دو نفر هم بواسطه زنده كردنشان هر بدعت و هر كار ناپسند و پشت كردنشان به اعمال خوب و اهلش، شريك شدند در اين كارها. و بدين جهت حضرت فرمودند تمام گناهان از زمان آدم تا عصر ظهور را ولى امر بيان مى كند و بر آنها ثابت مىكند و براى همه از اين دو قصاص مىكند.

ص: 7

فائده اول: تفسير صلوات

چه بر وجه اول باز جاى سؤال از بقاى ذريه است، چه به حمد اللّه غالبا امروز ظاهراً منقرض شده اند، و بعض اخبار اخذ بثار ونصرت آن جناب از امام مظلوم عليه السلام با پاره فوائد ديگر كه بى تعلق به اين فقره نيست انشاء اللّه در فقرة آتية (1) مشابهه با اين فقره درج خواهد شد و اللّه الموفق.

" صلى اللّه عليه واله " ج - صلوات فرستد خداى بر او و آل او ش - چون در لفظ شريف صلوات ابحاث لطيفه است كه بر وجه اختصار تعرض آنها مناسب است متن مستقلى قرار داديم، و ما آن مطالب را در ضمن چند فايده ايراد مىنمائيم:

فائده - 1 - مشهور آنست كه صلوات از خداى رحمت است، و از ملائكه استغفار، و از مردمان دعا، و اين سخن نزد ارباب ذوق پسنديده نيست، چه اصل عدم اشتراك است با اينكه در مثل " ان اللّه وملائكة يصلون على النبي... " [56 / الاحزاب 33] در محذور استعمال لفظ در اكثر از معنى واقع مىشوند، و در ضيق خناق تأويل مى افتند، با اينكه " رحم " معدى [متعدى ظ] است و " صلى " لازم و تفسير متعدى بلازم پسنديده نيست، و دعا اگر به " على " متعدى شود بمعنى نفرين است، و " صلى " با " على " بمعنى ترحم است، و اختلاف حكم مترادفين محال است، از اين جهت محققين گفته اند كه معنى جامعى در بين دارند كه انعطاف

ص: 8


1- ان يرزقنى طلب ثارى مع امام مهدى....

چند حديث در اين موضوع

باشد، و اين حقيقت او است، و در هر موقعى اثرى دارد، و در هر موطنى ظهورى عطف از خداى تعالى بر وجهى است، و از ديگران به نوعى، و تواند بود كه علمائى كه از اهل تحقيق به عبارت اولى تعبير كرده اند، همين قصد كرده باشند، و مقصودشان ذكر مراد باشد نع مستعمل فيه لفظ، و بر بعض از كم خبرتان مشتبه شده، توهم اشتراك كرده باشند.

فائده - 2 آنچه مشهور به شهرت محققه است، بلكه دعوى اجماع در معتبر و محكى منتهى بر طبق او شده آنست كه صلوات وقت ذكر اسم مبارك يا شنيدن او واجب نيست، وشيخ صدوق، و فاضل مقداد، و محقق اردبيلى، و صاحب (مدارك) وشيخ بهائي، وآخوند ملا صالح مازندرانى، ومحدث كاشانى، ومحدث مجلسى، وشيخ مهدى فتونى، و صاحب (حدائق) وشارح (صحيفة سجادية) سيد عليخان، وشيخ عبد اللّه بحرانى قائل بوجوب شده اند، چنانچه از بعضى حكايت شده، و مستند بوجوهى شده اند كه به هيچ وجه يا دلالت ندارد يا سند، واصح اخبار باب، صحيحه زرارة است كه در او امر به صلوات شده، و فرموده اند " صلى على النبي كلما ذكرته او ذكره ذاكر " (1).

و امر اگر چه في نفسه ظاهر در وجوب است ولى به اندك صارفى، منصرف مىشود، وسياق خبر چون در تعداد مستحبات است محمول بر استحباب است بلكه بعض اخبار كه به آنها استشهاد كرده اند مثل " البخيل كل البخيل من اذا ذكرت عنده لم يصل علي " (2) و مثل " من ذكرت عنده فلم يصل علي أخطأ طريق الجنة (3) شاهد استحباب است، بلكه مصرح به عدم وجوب، وخلو ادعيه مأثوره وخطب

ص: 9


1- وسائل الشيعه باب 35 و 42 از ابواب اذان و اقامه.
2- الارشاد 285، بحار الانوار 94 / 61 ط طهران.
3- ثواب الاعمال 187، بحار الانوار 94 / 60 ط طهران.

تحقيقى در اين موضوع

مشهوره ائمه، بلكه سيره قطعيه در اثبات مدعى كفايت است، اگر چه رعايت احتياط خصوصاً در هر مجلس يك دفعه - چنانچه ظاهر محقق مقدس اردبيلى است البته اولى واليق است.

فايده - 3 اختلاف عظيمى واقع شده بين علماء فريقين كه آيا نفع صلوات راجع به مصلى است يا مصلى عليه، و هر قولى را طايفه اى اختيار كرده اند، و تحقيق قول اخير است، چنانچه علامه مجلسى رحمه اللّه نيز در رساله (عقايد) اختيار كرده، و جز او از فقها و حكما ومحدثين گروهى قايل شده اند، چنانچه ادله عقليه ونقليه متطابق بر اين مدعى هستند، چه فقر و حاجت قوام ذات ممكن است، و غنى وافاضه شان واجب تعالى شأنه، و هر گز ممكن نيست ممكنى بى نياز ومستغنى شود، و الا انقلاب لازم آيد، وذوات ممكنه ومهيات جائزه هر چه تحصيل كمال وتكميل ذات نمايند از دائره حاجت به مفيضى وهاب پا بيروت ننهند چنانچه عموم كريمه " يا أيها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد " [15 فاطر 35] مصدق اين معنى و شاهد اين دعوى است، بلكه تحقيق اينست كه وجود هر چه اقوى شود واكمل تعلق او به مبدء زيادتر است، وفقرش بجانب قدس بيشتر چنانچه مقتضاى امكان وجودى كه عبارت از تعلقيت ذات وظليت جوهر است همين است.

و به عبارت ديگر اوضح هيولاى انسانى و ماده خاصه نبوت در اعلاى مراتب استعداد و قبول براى جميع انواع فيوض و تمام خيرات است و غير متناهى القوة است، ومبدء فياض جل جلاله هم غير متناهى القوة است، نه در آن جناب قصورى است، و نه از اين طرف فتورى، ولازمه دعاء استجابت است، وشريطه اى جز استعداد محل و لياقت براى دعاء نيست، و او هم بالفرض حاصل است، به اتم مراتب پس البته اين دعا مستجاب خواهد شد، و در اخبار كثيره اشاره به اين

ص: 10

المقدمة

معنى شده، چنانچه در (نهج البلاغه) مكرم وارد است " اذا كانت لك الى اللّه سبحانه حاجة فابدء به مسأله الصلاة على النبي (1) ثم اسئل حاجتك فان اللّه اكرم من ان يسئل حاجتين فيقضى احديهما ويمنع الاخرى ".

و اين عبارت شريفه صريح است كه صلوات دعائى است مستجاب، و بعضى در اين مقام تقريبى لطيف كرده اند كه حاجت انسان خودش معيب است، و حاجت صلوات صحيح، و داعى اين دو را ضميمه يك ديگر كرده بدرگاه احديت مىبرد پس بايد هر دو را قبول كند يا هر دو را رد، دوم ممتنع است، پس معين مىشود اول، و تفكيك صحيح نيست، چرا كه اين راجع به تبعض صفقه است، و او شرعا صورت جواز ندارد و از جمله مؤيدات مطلوب، تأكيدات زيادى استكه در ادعيه شريفه در تشريف حضرت نبويه وارد شده مثل تبييض وجه، واعطاء منزله و وسيله، و رفع درجه، واعلاء كلمه، و اظهار امر، و امثال آنى كه در فقرات ادعيه وارد شده (2)، و احتمال اينكه جميع آنها الفاظى است كه مكلف است انسان بگويد و قصد معنى دعا نكند و نفع آنها راجع به خود او باشد فقط، بغايت بارد است، بل يكاد يقتل من البرد، و هيچ متأمل مستقيم السليقه راضى به اين تمحل وتعسف نخواهد شد، مثلا چگونه تجويز ميكنى در مثل اين دعاى شريف كه علامه مجلسى در (مقياس) در تعقيبات عصر بسند صحيح مىفرمايد: شيخ و سيد روايت كرده اند كه صادق آل محمد عليهم السلام مىخواند:

" اللّهم صلى على محمد وآله في الليل اذا يغشى، و صلى على محمد وآله في النهار اذا تجلى، و صلى على محمد وآله في الاخرة والاولى، و صلى على محمد وآله مالاح الجديدان، و ما اطرد الخافقان، و ما حدى الحاديان و ما عسعس ليل،

ص: 11


1- على رسوله صلى اللّه عليه وآله و سلم حكم 361 نهج البلاغه صبحى 538.
2- فلاح السائل 206، بحار الانوار 86 / 89 وورد أيضا عن رسول اللّه (ص) في شأن سيد الشهداء " ان لك درجة عند اللّه لاتبلغها الا بالشهادة ".

أساتيد مؤلف

و ما ادلهم ظلام، و ما تنفس الصبح، و ما اضاء فجر، اللّهم اجعل محمدا خطيب وفد المؤمنين اليك، والمكسو حلل الايمان اذا وقف بين يديك، والناطق اذا خرست الالسن بالثناء عليك، اللّهم اعل منزلته وارفع درجته، واظهر حجته، و تقبل شفاعته، وابعثه المقام المحمود الذى وعدته واغفر له ما احدث المحدثون من امته بعده، اللّهم بلغ روح محمد وآل محمد عنى التحية والسلام، واردد على منهم تحية كثيرة وسلاما ياذا الجلال والاكرام " (1) كه صرف تكلم باشد، و اين

ص: 12


1- و از مؤيدات است آنچه را كه سيد نعمت اللّه جزائرى از بعضى بزرگان نقل فرموده: 1 - مسلم است پيش مسلمانان كه هر گاه رسول خدا و ائمه اطهار زنده گانى بيشترى مىكردند و عبادت مىنمودند براى اعمال آنها اجر و ثواب و ارتقاء درجه بيشترى بود، و همين دليل امكان بالا رفتن درجه و مقام آنها است. 2 - رسول خدا و ائمه اطهار سبب هدایت و راهنمایی مردم و انجام گرفتن کارهای خوب و فرستادن صلوات بودند و کسیکه علت انجام گرفتن كارخوب شود شريك در ثواب آن عمل شود نتیجه میگیریم صلوات فرستادن مردم سبب ارتقاء درجه و ثواب بردن پیغمبر و ائمه اطهار است- زهر الربيع 286/2 ط اسلاميه طهران. هر بوی که از مشك وقرنفل شنوی *** از طره آن زلف چوسنبل شنوی و از مؤيدات است اخبار فضیلت و شرافت شبهای قدر زیرا در آنها است که ملائکه بر قلب پیغمبر و امام نازل میشوند، و علومی را عرضه میدارند و اگر چنین نبود علم آنها تمام میشد ، واينك نص یکی از آن احادیث : ابو جعفر (ع) : لقد خلق اللّه جل ذكره ليلة القدر اول ما خلق اللّه الدنيا ، و لقد خلق فيها اول نبي يكون واول وصي يكون ، ولقد قضى ان يكون في كل سنة يهبط فيها بتفسير الامور الى مثلها من السنة المقبلة، من جحد ذلك فقد رد اللّه عز وجل علمه لانه لا يقوم الانبياء والرسل والمحدثون الا ان تكون عليهم بما يأتيهم في تلك الليلة من الحجة التي يأتيهم بها جبرئيل (ع)- تفسير البرهان ونور الثقلين ذيل آية شريفه تنزل الملائكة والروح .

همكاران علمي و بحثي مؤلف

همه دعا مستجاب نشود، و اشتمال اينها بر بعض فقرات كه اتصاف آن جناب به آنها معلوم است، مبعد نيست، چه هر كمالى مراتبى دارد، وطبيعت شرف و فضل مقوله به تشكيك است، و هر چه تصور كنى مرتبه ديگر در آن كمال هست كه فوق او است، و فوق كل ذى علم عليم قاعده اى است كليه جاريه در اشباه و نظاير خود، لمؤلفه:

فالنور في النزول والصعود *** مشكك مختلف الحدود

پس مىشود به اين سؤال مرتبه عاليه اين كمال را طلب كنند، و اين كه بعضى توهم كرده اند آنچه از شرف و فضل ممكن است به ممكنى برسد به جناب نبوى رسيده، و از اين جهت صلوات را سودى به او نيست، عبارتى است مموه وعام فريب، چه لب اين معنى يا راجع به اين است كه آن جناب را ديگر به خداى عزوجل حاجتى نيست، و از او مستغنى است، و اين معنى منافى با ضرورت عقول است، چه اعلاى مراتب آن جناب عبوديت است كه عنوان كتاب فقر وبسمله صحيفه احتياج است، يا راجع با اينكه خداى تعالى، العياذ ب اللّه - ديگر نمىتواند افاضه فيضى با و كند، و لباس جديدى از كرامت بپوشاند " تعالى اللّه عما يقول الظالمون علوا كبيرا " (1).

بلى در اين مقام كلامى است كه بعض بر مشرب حكمت و فلسفه تلفيق مىكنند و خلاصه او آنكه مقام نبوت مقام عقول است، و در مرتبه عقل ما بالقوة عين ما بالفعل است، و كمال مترقبى ندارند، و عقل هر چه بايد داشته باشد دارد

ص: 13


1- سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا [43 الاسراء 17].

آثار علمي و أدبي مؤلف

و در آن مقام فقد و نيستى، نيست جز همان امكان ذاتى و قيام صدورى، بمبدء وهاب.

وحديث " اول ما خلق اللّه العقل و اول ما خلق اللّه نورى " (1) شاهد اين دعوى است، بلى فرقى كه هست آنست كه عقل نزولى از اول واجد كمالات است، و عقل صعودى چون در جميع مراتب بايد سير كند، و قطع دو دوره هر دو قوس وجود را نمايد، بالاخره به آن درجه مىرسد.

و جواب اين شبهه آنست كه برهان قائم شده بر امتناح انفكاك هيولى از صورت پس عقل صعودى به جهت هيولانيتى كه دارد قوه آن غير متناهى خواهد بود، و از درجه عقل نزولى هم عبور خواهد كرد قال شاعرهم:

احمد ار بكشايد آن پر جليل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

وكريمه " خلق الانسان ضعيفا " [28 النساء 4] تواند بود كه اشاره به اين ضعف كه عبارت از عدم تحقق به مرتبه خاصه و استعداد قبول كمالات غير متناهيه است، باشد كه سر از گر بيان قوت در ميآورد، بالجمله بسط اين جواب خارج از وظيفه اين مختصر است، و آنان كه بصيرتى در اين علوم دارند آگاهند كه لباب حل اشكال در اين دو سطر وديعه گذاشته شده، بر مشرب اين قوم راهى براى اشكال باقى نمانده، و پاره اى به برخى از احاديث مستمسك شده اند كه آن هم

ص: 14


1- معاذ بن جبل: ان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم قال: ان اللّه خلقنى وعليا وفاطمة والحسن والحسين قبل ان يخلق الدنيا بسبعة آلاف سنة.... علل الشرايع 80، بحار الانوار 15 / 7 الرقم 7. على بن ابيطالب عليه السلام انه قال ان اللّه تبارك و تعالى خلق نور محمد صلى اللّه عليه وآله قبل ان خلق السماوات والارض والعرش والكرسى... الخصال: 1 / 82 معانى الاخبار: 88، بحار الانوار 15 / 5 والاحاديث في ذلك كثيرة راجع بحار الانوار.

الفصل الأول: مواضع من الكتاب الرد عليها

وجهى ندارند مثل فقره زيارت جامعه " وجعل صلواتنا عليكم... " (1) الخ و اين استدلال بر طريقه ابو حنيفه كه قائل به مفهوم لقب است مستقيم است، و الا از مشهورات است كه - عوام هم مىگويند - اثبات شئ نفى ما عدا نمىكند، چه اشتمال صلوات بر اين خواص واثار موجب عدم رجوع نفع او به ديگران نيست، بلى در مقام سخن ديگرى هست كه عارف محقق ملا عبد الرزاق كاشى در تفسير (حقايق التأويل) اشاره به او كرده، و محصل او با تحرير آنكه:

حقيقت صلوات امداد و تأييد وافاضه كمالات است، پس مصلي حقيقة خداى تعالى است، گاه در مقام جمع وبلا واسطه، و گاه در مقام تفصيل ومع الواسطه كه فعل عباد است، و حقيقت صلوات مؤمنين همين است، چه او عبارت است از قبول هدايت وانتقاش لوح وجود به نقش محبت او، و اين نوعى است از امداد آن جناب در غرض تكميل، و مقصد تعميم فيض خدا، چه اگر قبول ماده نبودى اثر فاعليت فاعل بظهور نرسيدى چنانچه گفته اند " وجود من به تو است وظهور تو از من " " فلست تظهر لولاى، لم اكن لولاك " و در حديث قدسى است كه اگر خلق همه اطاعت مىكردند خلقى ديگر مى آفريدم كه معصيت كنند تا عفو و فضل من معلوم شود (2).

ص: 15


1- و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا وطهارة لانفسنا وتزكية لنا وكفارة لذنوبنا...
2- اخرج احمد وابو يعلى والضياء عن أنفس قال سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يقول والذى نفسى بيده لو اخطأتم حتى تملاء خطاياكم ما بين السماء والارض ثم استغفرتم لغفر لكم، والذي نفس محمد بيده لو لم تخطؤا لجاء اللّه بقوم يخطؤن ثم يستغفرون فيغفرلهم. واخرج اين ابى شيبة ومسلم عن ابى ايوب الانصارى رضى اللّه عنه سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يقول لولا انكم تذنبون لخلق اللّه خلقنا يذنبون فيغفر لهم تفسير الدر المنثور سورة الزمر 39 آية 53 ج 5 / 332.

فائده چهارم: موقع صلوات فرستادن بايد آل محمد ذكر شوند، دليل آن از عامة وخاصة

و همچنين تسليم مؤمنين دفع آفت نقص تكميل او است به اظهار جلال عموم دعوت و قوت فاعليت او در مقام هدايت، و به اين وجه از بيان ممكن است جمع بين هر دو قول شود، چه نفع صلوات اولا و بالذات راجع به مصلى است، و به اعتبار اظهار اقتدار وتكميل غرض بعثت و تحصيل مقصد هدايت راجع به مصلى عليه، و موجب رفع درجه و علو شأن و ظهور كلمه او است، چنانچه فرموده " فانى اباهى بكم الامم ولو بالسقط " (1)، بالجملة آنچه نظر قاصر فعلا مؤدى به او است اينست كه از جانب طرفين تقرير كردم، وبيش از اين تفصيل شايسته مقام نيست.

فائده - 4 ضم آل رسول (ص) در صلوات موافق اخبار كثيره متواتر مرويه از طريق فريقين است، از آن جمله در اكثر اصول معتمده اهل سنت نقل شده كه از حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله پرسيدند كه چگونه بر تو صلوات فرستيم فرمود: " اللّهم صلى على محمد وعلى آل محمد كما صليت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم، وبارك على محمد وعلى آل محمد كما باركت على ابراهيم وعلى آل ابراهيم حميد مجيد " (2).

و خصوص اين صلوات در تشهد نماز بنابر يك قول شافعى واجب است و بر قول ديگر او مستحب است، چنانچه در تقريب ابى شجاع و شرح ابى قاسم و حواشى او مذكور است كه هر دو از علماء شافعيه اند و عمل شافعيه غالبا بر آن

ص: 16


1- جامع الاخبار: 103، بحار الانوار 103 / 202 الرقم 24 ط طهران.
2- صحيح بحاري 4 / 146 وج 8 / 77 ط اميرية بمصر... كتابهاى ديگر مراجعه شود به احقاق الحق 3 / 22 وج 9 / 524.

عامه موقع ذكر ائمه معصومين صلوات نميفرستند

نسخه است به اضافه سيدنا در " محمد " و " ابراهيم " در مواضع اربعه (1) و اين شعر معروف شافعى كه در كثيرى از كتب جماعت مذكور است، و در السنه ايشان مشهور مىگويد:

يا آل بيت رسول اللّه حبكم *** فرض من اللّه في القرآن انزله

يكفيكم من عظيم الفخر انكم **** من لم يصل عليكم لاصلاة له (2)

شاهد وجوب است، ولى حمل بر نفى كمال كرده اند نه بر نفى حقيقت، چنانچه در (نور الابصار) شبلنجى معاصر است (3). و در (ينابيع المودة) از (صواعق) و (جواهر العقدين) روايت كرده كه پيغمبر فرمود " لا تصلو علي الصلاة البتراء قالوا: و ما الصلاة البتراء يا رسول اللّه؟ قال تقولون اللّهم صلى على محمد وتسكتون، بل قولوا: اللّهم صلى على محمد وعلى آل محمد (4) با وجود اين اهل سنت ملتزم اند در ذكر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله مىنويسند، و اسم مبارك آن را از صلوات حذف مينمايند تا عناد فطرى و انحراف جبلى را بنمايانند، و اعراض از ركوب سفينه نجات و دخول سلامت خانه نوح را از خود معلوم كنند، و هم چنين در موارد ذكر اسامى اهل بيت ملتزمند به ترك ذكر صلوات و سلام با اينكه خداى آنها را در اين شرف شريك نبوت كرده، و از طرق معتمده آنها جواز تصليه و تسليم بر عترت اطهار معلوم مىشود، علاوه بر اينكه صريح آيه " هو الذى يصلى عليكم " [43 - الاحزاب - 33]

ص: 17


1- به اين نحو اللّهم صلى على سيدنا محمد... كما صليت على سيدنا ابراهيم... وعلى آل سيدنا ابراهيم... كما باركت على سيدنا ابراهيم وعلى آل سيدنا ابراهيم...
2- الصواعق 88 ط القديم، ينابيع المودة 295 ط اسلامبول قال الشافعي:
3- حديث نسبت به قبول نشدن نماز و ناقص بودن او بواسطه ترك صلوة بر آل نبى زياد است واحقاق الحق 9 / 611 به تفصيل آنها را ذكر كرده است.
4- ينابيع المودة ص 295 ط اسلامبول... احقاق الحق 9 / 636.

كشاف علت آن را بيان ميكند

وكريمه " فصل عليهم ان صلاتك سكن لهم " [103 - التوبة - 9] وبشارت " اولئك عليكم صلوات من ربهم ورحمة " [157 - البقرة - 2] دالند بر جواز صلوات بر عموم اهل ايمان، و از عمل صحابه هم نقل شده كه صلوات بر آل مىفرستادند.

در (ينابيع المودة) از ابو نعيم حافظ و جماعت مفسرين روايت كرده كه سند به مجاهد وابى صالح رساندند، و اين دو از ابن عباس روايت مىكنند كه آل ياسين در كريمه " سلام على آل ياسين " [130 الصافات 37] آل محمدند، وياسين اسمى از اسماء آن حضرت است (1) با اين همه از گفتن سلام اللّه عليه، يا صلى اللّه عليه مضايقه دارند.

و علت او را در (كشاف) اشاره مىنمايد - بعد از اينكه مىگويد قياس جواز صلوات بر غير نبي است به دليل آية زكات " وهى الذى... " الخ (2) وقول رسول خداى ص " اللّهم صلى على آل أبى او في - تفصيل مىدهد بين ذكر تبعى كه جايز است، و ذكر بالاستقلال كه مكروه است، به جهت اينكه شعار ذكر نبي شده و موجب اتهام به رافضى بودن است، و پيغمبر فرموده " من كان يؤمن ب اللّه واليوم الاخر فلا يقفن مواقف التهم " (3).

ص: 18


1- حديث ازعامة نسبت به اينكه آل ياسين آل محمد هستند زياد است، واحقاق الحق 3 / 450 و 14 / 360 بتفصيل آنها را ذكر كرده است.
2- هو الذى يصلى عليكم وملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور وكان بالمؤمنين رحيما [42 الاحزاب 33]
3- في الكشاف ذيل " صلوا عليه وسلموا تسليما " [56 الاحزاب 33] قال: فان قلت: فما تقول: في الصلاة على غيره؟ قلت: القياس جواز الصلاة على كل مؤمن لقوله تعالى " هو الذى يصلى عليكم [وملائكة ليخرجكم من الظلمات الى النور 43000 الاحزاب 33] وقوله تعالى " وصل عليهم ان صلواتك سكن لهم [103 التوبة 9] وقوله صلى اللّه عليه وآله وسلم اللّهم صلى على آل ابى اوفى، ولكن للعلماء تفصيلا في ذلك وهو انها ان كانت على سبيل التبع كقولك صلى اللّه عليه النبى وآله فلا كلام فيها واما اذا افرد غيره من اهل البيت بالصلوة كما يفرد هو فمكروه لان ذلك صار شعارا لذكر رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، ولانه يؤدى الى الاتهام بالرفض وقال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم من كان يؤمن ب اللّه واليوم الاخر فلا يقفن مواقف التهم ".

تقديم: مادة تاريخ كتاب " شرح زيارة عاشورا " است

و از ابن القيم در (فتح البارى) نقل شده كه المختار ان يصلى على الانبياء والملائكة وازواج النبى وآله وذريته واهل الطاعة على سبيل الاجمال ويكره في غير الانبياء لشخص مفرد بحيث يصير شعارا ولا سيما اذا ترك في حق مثله او افضل منه كما يفعله الرافضة... (1) الى اخر كلامه، عجيب تر آن است كه در اصول صحيفه " اللّهم صلى على آل ابى اوفى واللّهم صلى على سعد بن عباده " از پيغمبر صلى اللّه عليه واله نقل كردند (2) و در (فتح البارى) است كه صلوات بر غير انبياء بر مذهب حسن بصرى و مجاهد و اسحاق وابو ثور وداود طبرى جايز است (3) و از (منهاج السنة) ابن تيمية - خذ له اللّه - نقل شده: ابو حنيفة مذهبه انه يجوز الصلوة على غير النبي كابي بكر وعمر وعثمان وعلي، وهو اختيار اكثر اصحابه كالقاضي ابى يعلى وابى عقيل وابي محمد عبد القادر الجيلى (4)

ص: 19


1- فتح البارى 11 / 147 باب هل يصلى على غير النبى ط بيروت.
2- القول الفصل 2 / 272 ط مطبعة ارشيفل، احقاق الحق 3 / 271.
3- فتح البارى 11 / 142 باب هل يصلى على غير النبى ط بيروت.
4- روى العامة بطرق كثيرة عن امير المؤمنين، وابن عباس، وعمرو بن جميع، وابى ذر، وانس، وابى ايوب... ان الملائكة صلت علي وعلى علي بن ابى طالب... راجع احقاق الحق 16 / 455.

عامه برخلاف سيره پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و روش صحابه انگشتر در دست چپ ميكنند علت آن

پس با اتفاق اين جماع منع زمخشرى وابن قيم چه وجه دارد؟ حاصل سخن بى پرده و سر باز اين است كه چون شيعه چنين مىكنند با اينكه كتاب و سنت و عقل واجماع شاهد جواز ورجحان است بايد ترك كرد، اگر چنين است كه التزام طايفه به احسان به اهل بيت و تجليل اينها موجب التزام ترك او شود، پس خوب است جميع فرائض و سنن را به همين جهت اجتناب نمايند.

و محمد محبى شامى كه از فضلاى اين طايفه است در (تاريخ خلاصة الاثر) تصريح به اين عناد و تعصب كرده، و پرده از روى كار بر داشته در ذيل شعرى كه از عبد الرحيم بن تاج الدين دمشقى در ترجمه او نقل مىكند - وهو هذا: (1).

ان الفتى العالم مع علمه *** تراه محروما من العالم

مثل اليد اليمنى لفضل بها *** قد معنت من زينة الخاتم

- مىگويد تختم به يسار در واقعه تحكيم حادث شد، گاهى كه عمرو بن عاص خطبه خواند و گفت من خلافت را از علي خلع كردم، چنانچه خاتم خود را از دست راست خلع كردم، و قرار خلافت را در معاويه دادم چنانچه گذاشتم خاتم را در دست چپ خودم، پس سنت عمرو در عموم مردم باقى ماند، ولى پيغمبر و خلفاى راشدين تختم به يمين مىكردند، وفقهاى ما از آن جمله بيرجندي در كتاب (كشف) گفته تختم به يسار بايد كرد، گفته شده به يمين، لكن آن شعار روافض است، و واجب است از آن احتراز كردن.

ص: 20


1- قال: رأيت في آخر (الگستان) للشيخ السعدي ما معناه سئل بعضهم عن اليد اليمنى ما بالها مع فضلها الجزيل وكراماتها المعلومة لم يوضع فيها الخاتم و وضع في الشمال، قال: فنظمت هذا المعنى في بيتين: ان الفتى... ثم ناقضته: ت اللّه ما ذاك مخل بها *** بل شرفت من واحد راحم وانما الفضل لها زينة *** به اغتنمت عن زينة الخاتم

چرا بايد انگشتر را در دست راست كرد؟

وعلاء حصكفى در شرح (ملتقى الابحر) گفته " لا شعور لنا بهذا الشعار في هذه الامصار فنتبع اثر المختار " چه در حديث آمده " واجعلها في يمينك " يعنى انگشتر را در دست راست كن بعد از اين به استطراد شعرى از ابو عامر جرجانى نقل مىكند كه گفته:

تختم في اليسار فليس يلقى *** طرازا لكم الا في اليسار

وما نقصوا اليمين به ولكن *** لباس الزين اولى بالصغار

لذاك ترى الاباهم عاطات *** وهن على الاكف من الكبار

آنگاه مىگويد وقد عرفت الحديث فكل هذا غفلة منه (1).

و در (يتيمة ثعالبى) كلامى طريف است كه حق اين مقام حكايت او است مىگويد ابو حفص فقيه از ابو احمد كاتب پرسيد چرا خاتم را در يمين كردى ابو حاتم گفت در اين چهار فايده است::

يكى اينكه سنت مأثوره از نبى صلى اللّه عليه وآله از طرق متعدده ووجوه مختلفه اينست كه او تختم به يمين مىكرد، و هم چنين خلفاء راشدين بعد از او، تا اينكه واقعه صفين و حكمين پيش آمد وعمرو عاص خطبه كرد كه " الا انى خلعت الخلافة من علي كخلع خاتمى هذا من يمينى وجعلتها في معاوية كما جعلت هذا في يسارى فبقيت سنة عمرو بين العامة الى يومنا هذا ".

فايده دوم در كتاب خدا است كه مىفرمايد " لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها " [286 البقرة 2] و معلوم است كه يمين اقوى از يسار است، و واجب آنست كه كلفت حمل اشياء را در عهده اقوى دهند نه اضعف.

سوم اينكه از قياس است، چه نهى از استنجاء به يمين صحيح است، وادب

ص: 21


1- خلاصة الاثر 2 / 409 ط دار صاد بيروت.

سبب تأليف كتاب

در استنجاء به يسار است، و نقش خاتمى از اسم خداى تعالى خالى نيست پس واجب افتاد كه وى را تنزيه از جاى پليدى كند.

چهارم - اينكه خاتم زينت است و اسم او به فارسى انگشت آراى است ويمين اولى است به تشريف از يسار (1).

تا اينجا بود كلام ابو احمد در اسكات ابو حفص فقيه كه در (يتيمة) حكايت شده بود.

و راغب اصفهانى در كتاب (محاضرات) مىگويد " كان خاتمه صلى اللّه عليه وآله حلقة فضة وعليه فص عقيق، وكان يتختم به في يمينه، وسبب اتخاذه انه كتب الى ملك الروم فقيل انه لا يقبل كتابا الا مختوما " قال: و اول من تختم في يساره معاويه وقيل شعر:

قالوا تختم في اليمين وانما *** ما رست ذاك تشبها بالصادق

وتقربا منى لال محمد *** وتباعدا منى لكل منافق

الماحسين فروجهم بخواتم *** اسم النبي بهن و اسم الخالق

و در كتاب (مستطرف) از عايشه روايت مىكند كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بدست راست انگشترى مىكرد، و از دنيا بيروت رفت در حالى كه خاتم در يمين او بود، و از (تاريخ سلامى) نقل مىكند كه رسول خداى و خلفاى به دست راست تختم مىكردند و معاويه او را به يسار نقل كرد، و بنى اميه بسنت او عمل كردند، وسفاح نقل كرد به يمين، و تا ايام رشيد باقى ماند، آنگاه او متابعت معاويه كرد، و نقل به يسار نمود مردم متابعت او كردند (2).

اكنون اندكى به تأمل نگاه كن و طريقه ديانت را به بين كه به جهت عداوت

ص: 22


1- يتيمة الدهر 4 / 68 ط بيروت.
2- مستطرف شيخ شهاب الدين أحمد الابشهى ج 2 / 25 ط مصر.

عامه پيروى از بني اميه ميكنند

با اهل بيت عصمت و مخالف با اتباع ايشان از اخبار صحيحه خود دست برمىدارند و از متابعت خلفاى خود چشم مىبوشند، و ترك سنت نبويه كرده پيروى سنت امويه مىكنند، و تصريح مىكنند چون تختم به يمين شعار روافض است ترك بايد كرد، و اين شعار بودن به جهت آنست كه روافض متابعت عمرو عاص نكردند و بر اتباع سنت پيغمبر باقى ماندند، فيا المعجب ولضيعة دين سيد العرب وقد قلت بديها:

تختم باليمين فتلك اعلى *** تكن في عد اصحاب اليمين

ولا تجعله عرضة نيل سوء *** وفيه اسم المهيمن والامين

ولا تعدل بذاك الى شمال *** فتحيى سنة الرجس العيين (1)

ص: 23


1- قال مصنف (الهداية) من الحنفية: ان المشروع التختم في اليمين و لكن لما اتخذته الرافضة جعلناه في اليسار. و اول من اتخذ التختم باليسار خلاف السنة هو معاوية كما في (ربيع الابرار) للزمخشرى. وقال ابن تيمية في منهاجه 2 / 143 عند بيان التشبه بالروافض: و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء الى ترك بعض المستحبات اذا صارت شعارا لهم، فانه وان لم يكن الترك واجبا لذلك لكن في اظهار ذلك مشابهة لهم فلا يتميز السني من الرافضى، ومصلحة التميز عنهم لاجل هجرانهم ومخالفتهم اعظم من مصلحة هذا المستحب ونرى في موارد كثيرة تركهم للسنة مخالفة للشيعة في العمل بالسنن و ذكر العلامة الاميني كثيرا منها في الغدير 10 / 210 فراجع. نتف [اسم كتاب] ابى عبد اللّه السلامى ان النبي صلى اللّه عليه وآله كان يتختم في يمينه والخلفاء الاربعة بعده فنقلها معاوية الى اليسار واخذ بذلك فبقى كذلك ايام المروانية فنقلها السفاح الى اليمين فبقى الى ايام الرشيد فنقلها الى اليسار، واخذ الناس بذلك. واشتهر ان عمرو بن العاص عند التحكيم سلها من يده اليمنى، وقال: خلعت الخلافة من علي كخلعى خاتمى هذا من يمينى وجعلتها في معاوية كما جعلت هذا في يسارى. والروايات والاشعار في ذلك كثيرة راجع مناقب ابن شهر آشوب 2 / 75 في لوائه وخاتمه عليه السلام. الصدوق عن ابيه عن سعد عن ابن علوان عن عمرو بن ثابت عن ابيه عن ابن بطريق عن امير المؤمنين: انا سيد الوصيين ووصي سيد النبيين... وزوجة سيدة نساء العالمين انا المتختم باليمين والمغفر للجبين - امالى الصدوق 17 بحار الانوار 39 / 341.

آل محمد چه كسانى هستند؟

فايده - 4 اشتقاق آل از اول است، و جماعتى را كه آل كسى گويند به جهت اول ايشان است به آن كس، و اول بر سه وجه است:

اول جسمانى كه عبارت از قرابت صورى و تولد بدنى است، و اول روحانى كه عبارت از تعلم علوم و كسب فضائل وتخلق به اخلاق كسى باشد، و اول نورانى كه عبارت از اتحاد نور و وحدت سنخ ذات باشد كه اشرف انواع اول است.

و آل حقيقى پيغمبر آن كسانند كه متحقق به هر سه قسم اول باشند، و ما - بعد از سير و تقسيم تام و استقراء كامل - كمال اين صفات و تماميت اين جهات را جز در ائمه اثنى عشر و فاطمه عليهم السلام نديديم.

اما انتساب صورى و تولد ظاهرى كه معلوم است.

اما جهت ثانيه كه به حديث " انا مدينة العلم وعلي بابها " ثابت است و اما حيثيت ثالثه از حديث شريف " كنت انا وعلي نورا " وكريمه " ذرية بعضها من بعض " [34 آل عمران 3] مشهود ارباب انصاف مىشود، و بعضى از اهل سنت كه مطلق

ص: 24

فخر رازى در (تفسير كبير) آل محمد را شرح ميدهد

قرابت يا عموم امت را آل دانسته اند از جاده انصاف بيروت رفته اند، وليس اول قارورة كسرت في الاسلام.

و در (عيون اخبار الرضا) بابى عقد كرده از براى نقل كلام سعادت فرجام حضرت رضا عليه السلام در مجلس مأموم با علماء عامه در تفرقه آل و امت، و آن باب بيست و سوم از آن كتاب است، و به جهت طول او، ما طالبان را محول به مراجعه همان كتاب مستطاب مىكنيم، ولى با همه عصبيت وعناد فخر رازى در (تفسير كبير) كلامى دارد كه قريب به انصاف است مىگويد: آل محمد آنانند كه امرشان آئل به او مىشود، پس هر كه اول امرش به او اشد و اكمل باشد آل او باشد، و شك نيست كه تعلق بين علي و فاطمه وحسن و حسين و بين رسول خدا صلى اللّه عليهم اشد تعلقان بود، و اين مطلب معلوم است به نقل متواتر، پس واجب شد كه آنها آل باشند.

وايضا اختلاف كرده اند در معنى آل بعض گفته اند اقارب اويند، و قومى گفتند امت اويند، ما اگر بگوئيم قرابت اويند پس ايشانند آل، و اگر بگوئيم امتى هستند كه قبول دعوت كردند باز ايشان آل هستند، پس به هر تقدير ايشال آل هستند، اما جز ايشان محل اختلاف است، و معلوم نيست، تمام شد كلام فخر رازى، و ما به همين تقريب اين حكم را در بقيه ائمه اثنى عشر عليهم السلام مطرد مىكنيم.

فائده - 5 لفظ اين دعا (1) كه مشتمل است بر عطف بر ضمير مجرور بى اعاده جار شاهد صحت اين مذهب است، چه در محل خود ثابت كرده ايم و اشباه آن، خصوصاً از صادقين عليهم السلاهم، و آنان كه قبل از ايشانند بقاعده عربيت حجت است، و در اثبات لغت كافى است، چه رواة ما كمتر از اصمعى ناصبي وابو عبيده خارجى

ص: 25


1- صلى اللّه عليه وآله.

تفسير " جعل " 26 تفسير " وجيه "

- كه مرتكب همه نوع قبايح مىشدند - نيستند، وصادقين عليهما السلام در عربيت كمتر از جرير واخطل وفرزدق نيستند.

خصوصاً در اين زيارت شريفه كه دانستى حديث قدسى است، و مثل قرآن و حديث نبوى حجت است، و از اينجا معلوم مىشود كه مناقشه شيخ اجل ابو الفتح كراچكى در جر آل در ادعيه صحيفه والتزام به نصب به عطف بر محل چنانچه در حاشيه سيد محقق داماد قدس سره از او نقل شده از اقتصار بر تقليد بعض قشريين نحاة وصحفيين علماء عربيت است، با اينكه قرائت حمزه در كريمه " تساءلون به والارحام " [1 - النساء - 4] شاهد دعوى است، وتغليط صاحب (كشاف) غلط و بى مبنى است، و تحقيق اين باب مناسب اين كتاب نيست.

" اللّهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين عليه السلام في الدنيا والاخرة " ج - بارالها بگردان مرا نزد خودت عزيز و محترم بواسطه حسين عليه السلام در دنيا و آخرت.

ش - جعل بر دو قسم است: يكى بسيط كه به معنى انشاء نفس ذات شئ است، و اين جعل بر قانون عربيت حاجت به يك مفعول بيشتر ندارد، و ديگرى جعل مركب است كه به معنى ايجاد حاجت به يك مفعول بيشتر ندارد، و ديگرى جعل مركب است كه به معنى ايجاد وصفى در امر ثالثى است، و او محتاج به دو مفعول است، و در اين عبارت شريفه لفظ جعل از قسم ثانى است، چنانچه واضح است.

وجيه: مأخوذ از وجه است كه به معنى جاه است، چنانچه در عبارت (بخارى) كه سابقا ترجمه او را شنيدى واقع است " وكان لعلى وجه حيوة فاطمه " (1).

دنيا - تأنيث است، ومعتمد بر موصوف محذوف است كه " نشأة " يا

ص: 26


1- گذشت ذيل " اسست اساس الظلم " مسألة دوم.

در اين نظام هستى سه عالم ميباشد: عالم حسن وتخيل وتعقل

" دار " باشد، و هم چنين است وجه تأنيث آخرت، ووجه در تعبير از اين نشأة به صيغه دنيا كه افعل تفصيل است، مىشود مبالغه درد نو ودنائت او، وافعل تفضيل گاهى استعمال مىشود در شدت اتصاف شئ به شئ به اين معنى كه مجازا اعتبار مفضل عليه در او نمىكنند چنانچه خفاجى در (شرح درة) تصريح به اين كرده، و نقل از ديگران هم شده، و استعمال وتتبع هم شاهد او است، و مىتواند بود كه ملاحظه معنى تفضيل هم شده باشد كه نشأة برزخ - كه عالم مثال و خيال منفصل و ملكوت اسفل در صطلاح حكماى اشراق و عرفاى ذوى الاذواق - عبارت از او است ملحوظ شده باشد، و او چون به اعتبار عالم آخرت دنوى دارد متوسط اعتبار شده، و اين نشأه متأخر، و به اين ملاحظه او را دنيا گفتند، چنانچه در فقره زيارت جامعه است " و حجج اللّه على اهل الدنيا والاخرة والاولى " بنابر بعض احتمالات كه اولى اشاره به عالم اظله يا عالم ذر نباشد، و حكما گفته اند كه اشاره به تثليث عوالم شده كه در كريمه " ولقد علمتم النشأة الاولى فلو لا تذكرون " [62 الواقعة 56] چه در اين نشأة حسى است، وتخيلي وتعقلى، و تذكر موجب آنست كه بگوئيم در كليه عالم و انسان كبيرهم سه عالم است:

يكى عالم حسن كه نشأة ماديات است.

و ديگرى عالم تخيل كه موطن صور مجرده از مواد كثيفه عنصريه است، چه خلو صورت از ماده مطلقا خلاف برهان است، و عبارت طائفه اى كه نفى ماده كردند منزل بر تفسير ما است كه تقييد به عنصريه كثيفه كرديم تا موجب لوازم دنياويه نشود، و حركت و ترقى وانتفاع به دعاء و خيرات ومثوبات و اعمال صالحات اخلاف واقرباء واصدقاء و مؤمنين - كه از معلومات شرع شريف بلكه مقطوعات به رؤياهاى صادقه و امارت ديگر است - صحيح باشد - سوم عالم تعقل است كه تجرد از جميع لوازم دنياويه و زحمات و تعلقات

ص: 27

نقد بر گفتار فخر رازى

عنصريه است اگر چند خلو از ماده يكسره نباشد، بلكه ماده رقيقه لطيفه كه موجب تحولات عرضيه است به حكم تلازم هيولاى و صورت باوى باشد، چنانچه سابقا اشاره كرديم، و اين عالم آخرت است كه عيش پاينده و زندگانى جاويدان است " وان الدار الاخرة لهى الحيوان " [64 العنكبوت 29] هذا محصل ما قالوا والعهدة عليهم.

تنبيه

در تفسير فخر رازى مذكور است كه وجيه كسى است كه معروف به خير باشد، و هر كس اگر چه معروف است نزد خداى و ليكن معرفت مجرده كافى در وجاهت نيست، چه اگر كسى ديگرى را به خدمت يا اجرت بشناسد نمىگويند وجيه است، بلكه وجيه آنست كه خصال حميده داشته باشد كه بواسطه او در معرض شناختن و نشناختن در آيد، و قابليت اين مقام داشته باشد، و محصل نظر فخر رازى بر آنست كه وجاهت را به معروفيت تفسير كند، و وجهى براى اين تفسير نيافتم و در ساير كتب هم معلوم نيست موافقى داشته باشد، و قواعد لغت هم مقتضى اين نيست و اگر نه چنان بود نقض بخادم و اجير كه معروفند موقعى نداشت، بالجملة آنچه لازم است كه در اين مقام دانسته شود آنست كه وجاهت نزد خداى در دنيا بچه حاصل شود به حكم كريمه " ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم " [13 الحجرات 49] كرامت ووجاهت در نزد خداى تعالى منوط به تقوى است، و تقوى سه مرتبه دارد:

اول تقوى در عقايد است كه به معنى استقامت دين و احكام ايمان است.

ديگر تقواى در اعمال است كه عبارت از ورع از محارم وتجنب از مأثم و ملازمت واجبات و مواظبت طاعات باشد، و اين مرتبه را، بعد از مرتبه ثانيه بايد تحصيل كرد.

و ديگر تقواى در اخلاق و ملكات است، كه آدمى در مصحف قلب خود نظر كند اگر صفت رذيله بيند كه به منزله آيه عذاب است گريه كند و فزع كند

ص: 28

" يا أبا عبد اللّه انى اتقرب الى اللّه والى رسوله والى أمير المؤمنين والى الحسن واليك بموالاتك وبالبراءة ممن قاتلك ونصب لك الحرب وبالبراءة ممن أسس أساس ذلك وبنى عليه بنيانه وجرى فى ظلمه وجوره عليكم وعلى اشياعكم " ترجمه

واستعاذه كند، و او را از دل خود بيروت برد، و اگر به خصلت حميده عبور كند كه به منزله آيه رحمت است شكر خداى كند، و از خداى تعالى ثبات و دوام او را بخواهد، و امثال و اشباه او را بطلبد تا به جهاد تام و مشقت كامل دفع رذائل و تحصيل محاسن اخلاق كند، و جميع اين سه مرتبه تقوى موقوف بر علم است چه تا ندانى نتوانى، و از اينجا معلوم شد كه كرامت عند اللّه منوط و مشروط به علم است، چنانچه فرموده: يرفع اللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات " [11 المجادلة 58] و در جاى ديگر " ام هل تستوى الظلمات والنور " [16 الرعد 13] بلى علم بى عمل مقصود نيست مگر در جائى كه علم و عمل يكى باشند، چنانچه در مرحله اول تقوى كه ايمان باشد مطلوب همان علم است يعنى اعتقاد قلبى و تحقق واقعى به اذعان به صفات ربوبيت و انبياء و ائمه و كتب و ملائكة و حشر و نشر كه مبدء ومعاد عبارت از آنها است، حاصل سخن اينكه شخص زائر در اين زيارت از خداى تعالى طلب مىكند كه به واسطهء اعتصام به عروة الوثقاى محبت حسين وتمسك به آن حبل متين به مدارج علم و عمل صعود كند تا در دنيا مرضى خداى عزوجل شود، و در آخرت به مقام قرب و درجه اولياء برسد.

" اللّهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين عليه السلام في الدنيا والاخرة بجاه محمد وعترته الطاهرة ".

" يا ابا عبد اللّه انى اتقرب الى اللّه والى رسوله والى امير المؤمنين والى الحسن واليك بموالاتك وبالبراءة ممن قاتلك و نصب لك الحرب، وبالبراءة ممن اسس اساس الظلم والجور عليكم وابرء الى اللّه والى رسوله ممن اسس اساس ذلك وبنى عليه بنيانه وجرى في ظلمه وجوره عليككم وعلى اشياعكم " - ج اى ابو عبد اللّه همانا من تقرب ميجويم بسوى پيغمبر وبسوى

ص: 29

تفسير " تقرب "

امير المؤمنين و بسوى امام حسن و بسوى تو به دوستى تو و به بيزارى از هر كه با تو مقاتله كرد، و جنگ را براى تو بر پا كرد، و به بيزارى جستن از هر كه تاسيس اساس ظلم و جور بر شما اهل بيت كرده، و بيزارى مىجويم از هر كه اساس ظلم را گذاشته، و بنيان بنا كرده بر او، و دست باز نكشيده از جور و ظلم بر شما و بر شيعيان شما.

ش تقرب: تفعل از قرب است، و صيغه تفعل در اين باب تواند بود كه براى طلب باشد، و شايد براى مبالغه باشد، و اول اظهر است، و عبارت (قاموس كه گفته: " تقرب به الى اللّه تقربا وتقرابا " يعنى كتملاق اى طلب القربة والوسيلة به عنده " شاهد او است، اگر چه في نفسه حجت نيست، چه دعوى سماع از واضع در اين موضع به غايت بعيد است، و استعمال بر هر دو وجه ممكن الانطباق است، و ظاهر عبارت مذكوره اينست كه باء بعد از تقرب باء سببيت باشد.

و در فقره زيارت بعيدا محتمل است كه باء ملابست باشد، و مراد آن باشد كه با ولايت و برائت طلب قربت مىكنيم يا نيك قريب در حضرت شما مىشوم، و شك نيست در امثال اين مقام مراد قرب معنوى است نه قرب مكانى، و حصول او به ملازمت طاعات ومجانبت معاصى وتخلق به اخلاق اللّه تا از صورت ايمان گذشته به حقيقت ايمان متحقق شوند، " فان لكل حق حقيقة، وعلى كل صواب نورا ".

موالات: به معنى محبت و ولايت است، و وجه دلالت ولايت كه در حقيقت به معنى قرب است بر مودت سابقا مشروح شد (1).

وباب مفاعله در اين مقام مصوغ براى تقويت معنى مجرد است، چه ظاهر

ص: 30


1- ذيل برئت الى اللّه واليكم منهم و من اتباعهم واشياعهم واولياءهم ج 1 ص 305.

تفسير " به " 30 تفسير " موالات " 30 تفسير " نصب "

اينست كه اختلاف صيغه و زيادت حروف در لغت بى نكته نباشد، اگر چند علماء غالبا به اين معنى در باب مفاعله تصريح نكرده اند، ولى كليه قانون لغات و خصوصيات كلمات مهره فن واساطين صناعت در دست است، و آنها مقوى اين خيال ومقرب اين احتمالند، اين همه بر فرض آنست كه ولى در لغت به معنى احب استعمال شده باشد، ولي بعضيي نفيي كرده اند، و بنابر اين استعمال موالات وتولى در محبت به ملاحظه ملازمه تأكد قربى است كه مدلول صيغه است با محبت وعليهذا ولي مأخوذ از موالات است مثل بديع از ابداع، و اين كلام في الجمله جاى مناقشه و تأمل دارد، اگر چه متبع در هر حال استعمال است، و اللّه العالم.

نصب: در اصل لغت به معنى بر پاى داشتن چيزى است، و اكثر معانى اين لفظ از قبيل نصب نحوى، و نصب به معنى غناى مخصوص، و نصيب به معنى سهم، و نصاب به معنى حد، و نصب به معنى معبود باطال راجع به اين استعمال است، و از وجوه او است اينكه مىگويند نصب له العداوة، يا نصب له الحرب، يا ناصبه العداوة، و از فروع اين استعمال اخير است نصب به معنى عداوت امير المؤمنين عليه السلام نه اينكه معنى لغوى اصلى باشد، چه معقول نيست كه اضافه به مضاف اليه جزئى حقيقى متأجر الوجود به سنين متطاوله از زمان وضع ملحوظ واضع باشد، و لفظى براى او وضع كند با اينكه نصب به معنى عداوت به هيچ وجه نيست بلكه استعمالى است به حذف متعلق كه عداوت باشد، و به كثرت استعمال ظهورى يافته، و مراد بعض لغويين كه فته اند مجاز است اينست كه ما تحقيق كرديم، و از اينجا معلوم مىشود كه آنچه صاحب (حدايق) تخيل كرده - كه نصب در لغت حقيقت در تدين به بغض امير المؤمنين است به استناد به ظاهر عبارت (قاموس) كه گفته اند " النواصب والناصبيه و اهل النصب المتدينون ببغضة بعلي " - وجهى ندارد، چه وظيفه لغوى جز بيان جزئيات مورد استعمال نيست

ص: 31

تفسير " جرى "

و استعمال اعم از حقيقت است، و دانستى كه احتمال حقيقت بودن در اين مقام متمشى نيست علاوه بر اينكه نفس عبارت (قاموس) منادى به خلاف دعوى او است، چه بعد از عبارات مذكوره گفته: " لانهم نصبوا له اى عادوه " چه صريح اين كلام اينست كه استعمال از باب اطلاق كلي بر فرد است، نه از جهت اخذ خصوصيت در مفهوم لفظ و تفسير نصب به معاداة به جهت افاده حاصل معنى است، و تقريب دلالت آنست كه ما بيان كرديم، و از همين جا معلوم مىشود كه آنكه به مجاز ملتزم شده از جهت آنست كه اطلاق كلى را بر فرد مجاز دانسته و غفلت از تحقيق متأخرين اصوليين كرده كه حقيقت است، ولي حقيقت بودن به اين وجه فايده به حال صاحب (حدائق) ندارد، چه غرض او اخذ خصوصيت مبغوض است در مفهوم حقيقى لفظ، و حال او ظاهر شد.

جرى: به معنى روان شدن است، و از راغب حكايت شده كه " الجرى المر السريع واصله في الماء ونحوه " و گاه كنايه از استمرار شود به جهت آنكه فعلى كه منقطع شود جريان ندارد، و استعمال او در جري فرس وجري سفينه وساى مواضع استعمال بر سبيل تشبيه است يا توسع، و كنيز را كه جاريه مىگويند هم به جهت اينست كه جارى در خدمت است، در (مصباح) مىگويد " الجارية السفينة سميت بذلك لجريانها في البحر، ومنه قيل للامة جارية على التشبيه لجريانها مستسخرة في اشغال مواليها، والاصل فيها الشابة لخفتها، ثم توسعوا فيها حتى سموا كل امة جارية وان كانت عجوزا لا تقدر على السعى تسمية بما كانت عليه " ومحكى از (محيط) اينست كه " انما سميت جارية لانها تجرى في الحوائج " ودر (اساس) گفته " وسميت الجارية لانهها تستجرى في الخدمة " ومحكى از (مهذب) و (قانون اللغة) نيز اينست، ودر بعض كتب لغت تعبير شده از جاريه به " قينة " به قاف وباء مثناة تحتيه ونون كه مؤنث قين است وبه معنى أمه است، چنانچه

ص: 32

ناصبى كيسيت؟ وچه كسانى را ناصبى گويند

قين به معنى عبد است، و صاحب (قاموس) را در اين كلمه غفلتى سخت عجيب و تصحيفى طرفه بديه دست داده، چه او را فتيه خوانده كه مؤنث فتى است، وچو ديده اين اطلاق صحيح نيست به جهت شمول جمل وفرس وا مثال آنها از قبل خود لفظ من النساء را ملحق كرده و گفته: " الجارية الفتية من النساء " يعنى جوان از زنان، و در هيچ يك از كتب لغت نه ديده شده و نه شنيده، كه جاريه به معنى زن جوان باشد، وهذا عجيب جدا، وان كان منه غير عجيب، فان له في ذلك اليد الطولى والمرتبة الاولى.

بالجملة مراد از فقره زيارت " وجرى في ظلمه وجوره عليكم " آن است كه مستمر شد در طريقه ظلم وجور بر شما، و " عليكم " متعلق است بظلم وجور و در بعض نسخ حكايت شده كه جرى ظلمه وجوره است، به حذف " في " و بنابراين مراد از جريان از قبيل وقوع و تعلق است، و تعبير اول ابلغ است، چه اعتبار معنى ثاني در او شده كه نسبت جريان به ذات باشد نه به حدث، و اين معنى متوقف بر مزيت اعتبار و مزيد لطيفه تصرفى است كه موجب حركت ذهن و انتقال جديدى مىشود كه در نفس اوقع و در قلب احلى مىشود، و غالبا حسن تعبير منوط به او است، چنانچه ارباب قرايح لطيفه و اذهان دقيقه كه تعاطى لطايف بيان و بدايع كلام كرده اند به اول وهله تنبه مىشوند، و آن را كه اين ذوق نيست از طول بيان و كثرت تطويل فايده نمىبرد، و من لم يستضئ بمصباح لم يستضئ باصباح.

(فائده استطرادية) باجماعات مستفيضه بلكه اجماع محقق و اخبار متكثرة معتبرة به عمل اصحاب كفر نواصب ثابت شده، ولى در تحقيق موضوع و تعيين مفهوم ناصب

ص: 33

كسانى كه بجنگ أهل بيت پيغمبر ميروند ناصبى هستند

اختلافى است بين اخبار باب و عبارات اصحاب، چه در پاره روايات آمده " الناصب لا هل بيت حربا " و در بعض اخبار در تفسير او وارد شده " هو من نصب العداوة لاهل بيت محمد، و در ديگرى " من دان بمعاداتهم " و در جائى " من نصب العداوة لعلي عليه السلام " و در خبر ديگر " من اعلن بالعداوة " و در روايت ديگر " من نصب العداوة لشيعتهم " و در طريق ديگر من قدم الجبت والطاغوت " چنانچه بعض فقهاء معاصرين استقصاء كرده اند، و اين اخبار غالبا راجع به يك معنى هستند كه همان تدين به بغض اهل بيت باشد، چنانچه در عبارت (قاموس) نيز بود، اگر چه اختصاص - به امير المؤمنين داشت مثل بعض اخبار به جهت اينكه اجلاى افراد اهل بيت عليهم السلام بلكه سيد ايشان او بود، و اظهار و اعلان و نصب عداوت همه از لوازم او است، و كاشف اعتبار شده، و نصب حرب يكى از افراد او است و نصب شيعيان ايشان از جهت مشايعت و متابعت ايشان راجع به نصب ايشان است، چه در علوم ما فوق الطبيعة مقرر شده كه حكم بر محيث راجع به حيثيت است به جهت وجوب رجوع ما بالعرض بما بالذات، و مراد از تقديم جبت و طاغوت تواند بود كه تقديمى باشد بر وجه نفى استحقاق علي عليه السلام براى محبت، چنانچه از ملاحظه رساله جاحظ در تقديم اسلام أبو بكر بر أمير المؤمنين معلوم مىشود كه در ضمن تقديم ابو بكر نفى فضيلة أمير المؤمنين عليه السلام مىكند، و مراد به تدين اظهار بودن او از دين است نه اعتقاد واقعى تا كفر جحود - كه أشد أنواع كفر است داخل شود.

و حديث جنادة از امام حسن عليه السلام كه به سيد الشهداء عليه السلام فرمود در وصف لشگر يزيد " كلهم يتقرب الى اللّه (1) اشاره به اين معنى است، و الا تقرب حقيقي

ص: 34


1- ثابت ابن ابى صفية الثمالى قال: نظر علي بن الحسين سيد العابدين الى عبيد اللّه بن العباس بن علي بن ابي طالب عليه السلام فاستعبر ثم قال: ما من يوم اشد على رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله من يوم احد، قتل فيه عمه حمزة بن عبد المطلب اسد اللّه واسد رسوله، وبعده يوم مؤتة قتل فيه ابن عمه جعفر بن ابيطالب. ثم قال عليه السلام: ولا يوم كيوم الحسين، ازدلف اليه ثلاثون الف رجل يزعمون انهم من هذه الامة كل يتقرب الى اللّه عزوجل بدمه وهو اللّه يذكرهم فلا يتعظون حتى قتلوه بغيا وظلما وعدوانا - الخصال 1 / 68، امالى الصدوق: المجلس 70 الرقم 10، بحار الانوار: 44 / 298، عوالم العلوم 348. قال ابن نما: ثم دعا جندب بن عبد اللّه الازدى وكان شيخا فقال: يا عدو اللّه الست صاحب ابى تراب؟ قال: بلى لا اعتذر منه، قال: ما ارانى الا متقربا الى اللّه بدمك، قال: اذن لا يقربك اللّه منه بل يباعدك قال: شيخ قد ذهب عقله وخلى سبيله - بحار الانوار: 45 / 121.

كسانى كه بجنگ امام حسين رفتند ناصبى بودند

با ظهور بينات و قيام حجج وقرب عهد ايشان به امير المؤمنين عليه السلام و رسول خدا از جميع معقول نيست اگر در باره بعض تصور شود، پس معاويه وعمرو عاص و منصور وهارون و اشباه ايشان كه علم تفصيلى به فضائل امير المؤمنين داشتند و اظهار عداوت آن جناب مىكردند از اعظم نواصبند، بالجملة بعد از تامل مؤداى مجموع اخبار معلوم شد، و هم چنين است كلمات اصحاب كه ارجاع آنها به معنى وحدانى بر اين وجه غالبا امكان دارد، و دليلى بر كفر غير اين طايفه از مطلق اهل خلاف به معنى وجوب ترتيب آثار كفر بحسب ظاهر تا به حال ديده نشده، چه اجماع بالضرورة مفقود است، و اخبار مخصوصند به نواصب، و معنى او معلوم شد، و دعوى نصب كليه اهل خلاف به مقتضاى:

روايت معلى بن خنيس " ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت لانك لا تجد احدا يقول: انى ابغض محمدا وآل محمد، و لكن الناصب من نصب لكم.

ص: 35

دليل آن

وهو يعلم انكم تتولون وتتبرؤن من اعداءنا (1).

نيز وجهى ندارد، چه بعد از غض بصر از ضعف طريق خبر مقتضاى تأمل او آنست كه كسى مجاهره و مبارزه به عداوت پيغمبر و آل نتواند كرد، بلكه اعلان به عداوت شيعه ايشان مىكند تا بالاخره راجع به ايشان شود، و البته اين گروه نواصبند، ولي كلام در صغرى است، چه غالبا عوام عامه با خاصة اين عداوت ندارند، بلكه عداوت ايشات به جهت برائت از صحابه است، كه به گمان ايشان اعداء آل محمد نيستند، لهذا خود لعن اعداء آل محمد را ملتزمند، ونزاع صغروى با ما دارند، اگر چه ما بعون اللّه تعالى اثبات مقدمه ممنوعه را از كتب خود ايشان كرده ايم، ولى الزام ما دخلى به اعتقاد فعلى ايشان ندارد، و اگر فرضا عداوتى كامن داشته باشند چون كاشف ندارد ما نمىتوانيم معامله كفر با ايشان بكنيم، بلكه مناط اعلان و اظهار است چنانچه در اخبار او را كاشف از تدين واقعى اعتبار كرده اند به شرحى كه اشاره به او شد، و اخبار وارده در كفر مطلق اهل خلاف چون معارض هستند به اخبار وارده در معامله اسلام با ايشان از طهارت و جواز معاشرت ومواكلت وحل مناكحت ومصاحرت واكل ذبايح ايشان، و اخبار متظافرة - بلكه متواتره وارده در فرق بين اسلام و ايمان - مبثوثه در مطاوي كتب اخبار سيما كتاب جليل القدر علظيم الشأن (كافى) در باب معقود براى همين معنى باسيره قطعيه مستمرة محققة كه مجال ترديد وتشكيك به هيچ وجه ندارد، و منزل مىشوند بر كفر باطنى، چه مانعى ندارد احكام كفار به حسب اختلاف اقسام مختلف شوند، و اين معنى في الجملة بين فريقين مسلم است، و طايفه اى از عبارات فقهاء در موارد خاصه مشعر به اين فرق هست، و از عبارت شيخ در

ص: 36


1- معانى الاخبار 104، علل الشرايع 200 از عبد اللّه بن سنان از حضرت صادق عليه السلام، بحار الانوار 27 / 233 ط تهران.

المورد الثاني: منهج علي (عليه السلام) في قبول البيعة

(تهذيب) و عبارت سيد در (تنزيه الانبياء) استشمام و استشعار اين معنى توان كرد.

و از جمله آنچه گفتين ظاهر شد كه قول بكفر و وجوب اجتناب فعلى از مطلق اهل خلاف مسرحى در وادى تحقيق ندارد، اگر چه صاحب (حدائق) قدس سره به اصرار بليغ متصدى اثبات او شده به طايفه اى از اخبار و كلمات فقهاء اخيار اعتضاد كرده، كه اگر دليل بر خلاف مدعاى او نباشد لا اقل دلالت بر مقصود او ندارند يا اقبل تأويلند به توجيه قريبى، و با اين همه طعنهاى بليغ و تعريضات اكيده بر متأخرين كرده بر وجهى كه نه شايسته فضل او است نه زيبنده مقام منيع ايشان، وبسط كلام در اين مقام بر ذمت كتب مفصله است و در اينجا لمعه اى از اين مسألة بيشتر مقصود نبود و اللّه الموفق.

على الجملة از مجموع آنچه در اين فايده تحقيق و تقرير كرديم معلوم شد كه كفر محاربين سيد الشهداء عليه السلام كه در فقره " من نصب لك الحرب " اشاره به ايشان شده از مسلمات است، بلكه اين معنى از ضروريات مذهب شيعه است و حاجت به استدلال ندارد، چه علاوه بر اينكه اين محاربه اماره نصب است، و او خود على التحقيق سببي است مستقل براى كفر اين طايفه از خوارج هم هستند و از فئه باغيه اند، و خروج بر امام و هتك احترام او و تصدى قتل وسفك دم مقدسش هر يك بالاستقلال بر اى كفر سببى است كه اين عناوين در محاربين سيد الشهداء عليه السلام مجتمع است، و حاجت نيست در اثبات كفر اين طايفه بلكه طايفه سابقه كه مطلق نواصب باشند كه ارجاع به مسألة انكار ضروري كنند، چنانچه از بعض اساطين ظاهر مىشود، چه مسألة انكار ضروري كنند، چنانچه از بعض اساطين ظاهر مىشود، چه مسألة كفر منكر ضروري محل خلاف است كه آيا از جهت موضوعيت است يا به سبب كاشفيت.

و طايفه اى از كبراى محققين متأخرين مثل مقدس اردبيلي و فاضل هندي وجمال المحققين و محقق قمى و استاد اساتيد عصر در (رسائل) و غير ايشان قدس سرهم

ص: 37

ولايت از اصول دين واركان اصليه است

قائل به احتمال ثاني شده اند كما هو الاقوى، و بنا بر اين در صورت شبهه بايد حكم بكفر ايشان نكرد، و اين معنى در حق محاربين و خوارج مقطوع الفساد است، و در حق نواصب خلاف ظاهر، پس اولى اينكه در اثبات كفر اين طوايف تعويل بر ادله خاصه كفر ايشان كنيم وارجاع نكنيم مطلب را به مسألة كفر منكر ضروري، و متأمل متصفح در اخبار اعتبار ولايت از اجزاء ايمان - كه در اصول معتمده ومتآخذ وثيقه و كتب صحيحه اساطين علماء شيعه رضوان اللّه عليهم از قبيل جوامع سبع عظام (1)، و جزء آنها مجموع و متفرق است - جازم است يا مشرف بر جزم كه ولايت نيز مثل توحيد و نبوت از اركان اصليه و عناصر اسطقسيه ايمان است كه به فقد او حقيقت ايمان مىشود، و احكام ايمان بر فاقد او به هيچ وجه مترتب نيست خواه از قصور باشد، و خواه از تقصير، چنانچه بالاتفاق بلكه به ضرورت اسلام حال توحيد و نبوت چنين است، بلى فرقى كه هست اينست كه جماعتى از محققين و اهل نظر به قرائن صريحه عقليه و شواهد صحيحه نقليه جازمند به اينكه قاصر را عقابى نيست، و تحقق قصورهم در ظرف خارج ووعاء نفس الامر به مراجعه احوال اصناف بشر، و ملاحظه اخلاق زمر، و تأمل فرق قابليت، و اختلاف استعدادات مردم از وحشى و متمدن وقروى وبدوى و زنگى و رومى و رجال ونسوان به تفاوت مراتب وجود، وتباين درجات نفوس امرى است محسوس و مطلبى است مشهود:

وليس يصح في الافهام شئ *** اذا احتاج النهار الى دليل

وطعن بعض اخباريين بر بعض اساطين فرقه و رؤساى مذهب به اختيار عدم عقاب قاصر، ناشى از قصور خود طاعن است، و اين جمله كه نوشته شد بر سبيل استجرار وتطفل بود، و محصل غرض و حاصل مطلب اينستكه علماى اماميه

ص: 38


1- كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب، استبصار، علل، عيون، خصال.

امامت دو ركن دارد: 1 - تولى، 2 - تبرى، دليل آن

رضى اللّه عنهم مطبقند بر كفر محاربين سيد الشهداء، وجواز لعن وسب ايشان و اخبار عامه هم تصريحا وتلويحا بر اين مدعى شاهد است، و اين بى بضاعت بعون خداوند جل ذكره بتفاريق در تضاعيف مباحث اين شرح شمه از اخبار فريقين وارده در اين معانى را ياد كرده، و زياده بر اين در اين موضع تعرض او منافى شرط اختصار است، و اللّه الموفق وهو الهادى.

" برئت الى اللّه واليكم منهم واتقرب الى اللّه ثم اليكم بموالاتكم وموالاة وليكم وبالبرائة من اعدائكم والناصبين لكم الحرب وبالبرائة من اشياعهم انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم و ولى والاكم وعدو لمن عاداكم "

ج - بيزارى جستم بسوى خداى تعالى و بسوى شما از ايشان و تقرب مىجويم بسوى خدا آنگاه بسوى شما به موالات شما و موالات دوست شما و برائت از اعداى شما و آنان كه حرب به پا كنند براى شما و بيزارى از پيروان ايشان، همانا من مسالمت مىكنم هر كه را با شما مسالمت كند، و محاربت مىكنم هر كه را با شما محاربت كند.

ش - چون از اهم اصول دين اعتقاد به امامت اهل بيت عليهم السلام است، و قبل از اين گفتيم قوام اصل مذكور به دو ركن است: يكى تولى و ديگرى تبرى، چنانچه در طلب ابدان صحت منوط به تنقيه كه دفع اخلاط عفنه و مواد فاسده باشد، و تقويت كه حفظ قواى اصليه واعانت ارواح بر افاعيل خود باشد، و در طب نفوس نيز كمال نفسانى مشروط است به تخليه كه ازاله ملكات رذيله و اخلاق رديه باشد، و تخليه كه جلب ملكات عادله و اخلاق فاضله است، پس طب ايمانى هم متوقف بر تحصيل اين دو ركن است، چه تبرى - كه عبارت از برائت از اعداء اهل بيت است - به ازاء تنقيه و تحليه است، و تولى كه دوستدارى

ص: 39

چرا در اين زيارت تولى وتبرى تكرار شده

و ارادت مندى به اين خاندان بزرگوار است در مقابل تقويت و تحليه مذكور مىشود، و غرض از اين زيارت چون اظهار مشايعت و متابعت واقعى از أهل بيت است، و قوام او به اين دو ركن بود لهذا اين دو مطلب در اين زيارت شريفه باساليب مختلفه و وجوه متعدده متعدده مذكور شد، گاهى به اين اسلوب در ضمن لعن اعداء اظهار او شد بر سبيل استطراد واستتباع گويا چون ذكر مساوى آنها شد حالت اخلاص به هيجان آمد وشوق باطنى در ثوران شد، و به مقتضاى محبت جبلى با اين طايفه وعداوت فطرى - " فطرة اللّه التي فطر الناس... " [30 الروم 30] - با آن قبيله اظهار برائت و بيزارى از آنها كرد.

و گاهى به عنوان خصوص سيد الشهداء تولى اولياى او و تبرى از اعداء آن جناب را سرمايه قرب و واسطه تقدم در پيشگاه جناب احيت جل مجده و حضرت رسالت و جناب ولايت مآب و سيده نساء و حضرت مجتبى عليهم السلام - كه اقرب خلق خدايند بسوى او، وأحب ناسند از براى سيد الشهداء - قرار داده و " اتقرب الى اللّه والى رسوله " تا آخر فقره سابقه را مىخواند، و بعد از اينكه او را مايه تقرب و واسطه تقدم قرار د داد، تأكيدا للبرائة وتقويتا للمطلوب باز انشاء برائت فعليه مىكند.

و مىگويند " برئت الى اللّه " و گاهى خطاب را بعنوان عموم ميآورد، و متوجه بجميع اهل البيت مىشود، و تقرب به خدا مىكند به اظهار برائت از دشمنان ايشان، و دوستى با خود ايشان و دوستان ايشان و مىگويد " واتقرب الى اللّه واليكم " و گاهى به عبارت ديگر بر سبيل فذلكه و خلاصه گوئى مىگويد " انى سلم لمن سالمكم " تا آخر يعنى حاصل سخن اينستكه هر كه با شما است من با اويم، و هر كه بر شما است من بر اويم، آشنائى با جز ندارد، و در دنيا و آخرت شما را دارم فقط وشما مايه سعادت و وسليه نجات و قرب من هستيد.

ص: 40

حديثى گرانقدر در فضيلت دوستى با أهل بيت پيغمبر

نگسلدرشته اميد گران بارى جرم *** زمره اى را كه شما حبل متينيد همه

سيزده تن ز شما چاشنى از يگتن يافت *** زان نمكدان حقيقت نمكنيد همه

و اگر چه اخبار وارده در فضل اولياى آل محمد ومثالب اعداى ايشان بيش از آنست كه بتوان در محلى گنجاند يا در كتابى درج كرد، ولى مادر اين مقام به يك حديث وارد در اين باب - محكى از (تفسير ثعلبى) مسندا، و مذكور در كتاب (كشاف) و (تفسير كبير رازي) مرسلا - اكتفاء مىكنيم: تا حجت بر خصم باشد و آن چنان است كه در:

كتاب (ينابيع المودة) از كتاب (فصل الخطاب) خواجه محمد پارساى بخارى نقشبندى - كه از اجلاى عرفا ومحدثين علماى عامية است - روايت مىكند كه گفته است: روى الامام ابو اسحاق الثعلبى في تفسيره، عن الامام محمد ابن اسلم الطوسي، عن يعلى بن عبيد، عن اسماعيل بن ابي خالد، عن قيس ابن ابى حازم، عن جرير بن عبد اللّه قال قال رسول اللّه من مات على حب آل محمد على حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان، الا و من مات على حب آل محمد بشره ملك الموت، ثم منكر و نكير، الا و من مات على حب آل محمد يزف الى الجنة كما تزف العروس الى بيت زوجها، الا و من مات على حب آل محمد فتح له في قبره بابان الى الجنة الا و من مات على حب آل محمد جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة، الا و من مات على حب آل محمد مات على السنة والجماعة، الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه آيس من رحمة اللّه، الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا و من مات على بعض آل محمد لم يشم

ص: 41

اهميت تبرى از دشمنان أهل بيت

رايحة الجنة (1).

ملخص خبر شريف اينكه هر كه بر محب آل محمد بميرد شهيد و آمرزيده و با توبه و مؤمن كامل عيار در ايمان رفه است، وملك الموت و بعد از او منكر و نكير او را بشارت به بهشت دهند، و او را بدان نازكى و ناز به بهشت برند كه عروس را به خانه داماد، و در قبر او دو در به بهشت باز شود، و قبرش مزار ملائكه رحمت گردد، و او در حال مرگ بر سنت پيغمبر و اجتماع كله در گذرد، و هان هر كه بر دشمنى آل محمد در گذرد روز قيامت در آيد با حالتى كه در پيشانى او نوشته اند كه اين مأيوس است از رحمت خدا و كافر از دنيا رفته است، و بوى بهشت را نمىيابد، و از اين خبر شريف بر اهل انصاف معلوم مىشود كه موالاة اولياى آل محمد عليهم السلام، ومعادات اعداى ايشان واجب است (2)، والحمد لله على وضوح الحجة

ص: 42


1- ينابيع المودة 399 ط اسلامبول و زيادى از دانشمندان عامة اين حديث شريف را نقل فرمودند واحقاق الحق 9 / 489 به تفصيل آنها را نقل نموده است.
2- تبرى و بيزارى از دشمنان دين يكى از اصول دين شمرده شده و داراى ثواب و اجرهاى فراوانى است و اينك بعض از كلمات بزرگان دين و روايات رسيده را درج مىكنيم: 1 - شيخ طوسى در (نهاية) مىفرمايد: پشت سر ناصبى و كسى كه تولى امير المؤمنين را داراست و ليكن در غير جاى تقيه تبرى نمى جويد نماز نگذاريد. 2 - حضرت رسول(صلی اللّه علیه و آله و سلم) فرموده اند : یا علی قسم بخدا که مرا بنبوت فرستاد و مرا بر تمام خلق برگزید جبرئیل بمن خبر داده اگر بندۀ هزار سال عبادت پروردگار عالمیان کند و ولایت تو وائمه از فرزندانت را داشته باشد و برائت از دشمنان آنها را دارا نباشد خدا عملش را قبول ننماید، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد - نور الانوار مرندی ص 272. 3 - صفوانی گوید: مردی خدمت امیر المؤمنين عرض کرد شما و فلانی را [اسم یکی از دشمنان را برد] دوست دارم حضرت فرمود تواعور هستی ، یا باید كور باشي و دوست با دشمنان ، و يا بينا و دوست ما ، جمع این دو نشاید نور الانوار مرندی ص 272 0 شاعر گوید : ای که گوئی هم علی و هم رمع *** اعوری از نور ظلمت بهره ور یا بیا پروانه این نور شو *** یا برو خفاش باش و کور شو 4 - خدمت حضرت صادق عرض کردند فلانی شما را دوست دارد و در تبری از دشمنان شما ضعیف است، حضرت فرمودند کسی که ادعا دارد محبت مرا و بیزاری از دشمنان مانجوید دروغ میگوید - نور الانوار مرندی ص 272. 5 - حضرت رضا فرمودند ولایة ما و بیزاری از دشمنان ماسبب کامل شدن دین است - نور الانوار مرندی 272 . والبلان في بالنضالية 6 - حضرت امام حسن عسگری از پدران خود از رسول خدا نقل میفرمایند روزی به بعض اصحاب خود فرمود در راه خدا دوستی و دشمنی داشته باشید، زیرا بدون این دوستی و دشمنی بولایت خدا نمیرسید و هر کس هر چه نماز بخواند و روزه بگیرد بدون تولی و تبری طعم و مزه ایمان را نمی چشد ، کسی عرض کرد چگونه بدانم که دوستی و دشمنی در راه خدا را دارا هستم؟ حضرت اشاره فرمودند به امیر المؤمنين علي و فرمودند میبینی علی را ؟ عرض کردم بلی فرمود او دوست خدا است پس او را و دوست او را گرچه کشنده پدرت و فرزندت باشد دوست دار ، و دشمن او را گرچه پدرت و فرزندت باشد دشمن دار - علل الشرايع ج1 / 134 ، عيون اخبار الرضاج 1 / 291 ، امالی الصدوق 8 ، بحار الانوار 66/236. (اهمیت لعن و مذمت ترك آن) 1 - رسول خدا فرمود: کسی که گناه شمرد لعن کردن کسی را که خدا لعنت کرده لعنت خدا بر او باد - رجال کشی 391 و 344 . 2 - ثمالی در محضر امام زین العابدین سؤال کرد از فلان وفلان حضرت فرمود لعنت خدا - با تمام لعنت هایش - بر آنها باد ، بخدا قسم مردند كافر و مشرك بخدا - بحار الانوار ط کمپانی 207/8 0 3 - رسول خدا فرمود : دسته ای از امت خودشان را به من منتسب میکنند و میگویند اهل ملت من هستند و بزرگانی از ذریه مرا میکشند و شریعت و سنت مرا تغییر میدهند و فرزندانم حسن و حسین را - همچنانکه زکریا یحیی را کشتند - میکشند . آگاه باشید آنها را خدا لعنت میکند همان طور که آنها را [ قاتلان یحیی وزكريا ] لعنت کرد و قبل از روز قیامت هدایت کننده و هدایت شده از فرزندان حسین مظلوم بر بقیه فرزندان قاتلین مبعوث میشود و با شمشیر آنهارا بجهنم میفرستد. آگاه باشید کشنده گان حسین و دوستان و یاورانشان و آنها که سکوت میکنند از لعنت کردن بدون تقیه ، خدا همه آنها را لعنت کرده . آگاه باشید خدا بر گریه کننده گان برحسین از روی رحمت و مهر و برلعنت کننده گان بردشمنان او و بر آنها که دلهای خود را پر از غیض کرده ، درود فرستاده است- تفسیر امام حسن عسگری ، تفسیر برهان آية 86 سورة بقرة 2. 4 - حضرت صادق از پدرانش از رسول خدا نقل فرمودند: کسی که ناتوان از یاری ما اهل بیت است پس دشمنان ما را در خلوت و پنهان لعنت کند خداوند متعال صدای او را بهمه ملائکه از زمین تا آسمان میرساند و ملائکه با او همراهی میکنند ، و لعنت شده را لعنت میکنند، و میگویند خدایا بر این بنده ای که آنچه در توان دارد میبخشد و اگر توان بیشتر داشت انجام میداد درود فرست، ناگاه صدائی از طرف حق برسد دعای شما را شنیدیم و او را اجابت کردیم و برروان او در ارواح درود فرستادیم و او را از برگزیده گان نيك قرار دادیم -- تفسیر امام حسن عسکری 16 - 17 ، بحار الانوار : 223/27 رقم 011 5 - علی فرزند عاصم خدمت امام حسن عسگری عرض میکند : من از یاری شما عاجز هستم و جز دوستی شما و براءت از دشمنان شما و لعنت فرستادن در پنهانی توانی ندارم، ای آقای من حالم چگونه است؟ حضرت در جواب میفرمایند پدرم از جدم رسول خدا نقل فرمودند: کسی که ناتوان است از یاری ما اهل بیت و لعنت میکند دشمنان ما را در پنهانی ، میرساند خدا صدای او را به تمام ملائكة و هر كس لعن کند دشمنان ما را ملائکه با او همراهی کنند ، و لعنت کنند کسی را که به آنها لعنت نکند [ ولعنوا من لا يلعنهم ] ، و هنگامی که صدای او بملائکه برسد طلب آمرزش کنند برای او و بگویند : خدایا درود فرست بر روح بنده ات که کوشش کرد دریاری اولیاء خود، و اگر توان بیشتری داشت انجام میداد، در این هنگام صدائی از طرف حق برسد : ای ملائکه دعاء شما را شنیدم و اجابت کردم و بر روح او با ارواح درود فرستادم و او را از برگزیده گان قرار دادم - بحار الانوار : 317/50. (برتری تبری بر تولى يا تقدم لعن بر صلوات ) بسیاری از علمای اسلام بر آنند که تبری بر تولی بر تری دارد ، و دلایلی را در این موضوع بیان کرده اند، و بعضی رساله های جدا گانه ای در این زمینه تالیف نموده اند از جمله امارة الولاية تالیف زند کرمانی طبع شده و رساله افضلية لعن بر صلوات که در کتابخانه ملك تهران در ضمن مجموعه شماره 2842 موجود است - و اينك بعضی از دلایل و شواهد این موضوع را بیان می نمانیم : 1 - تبری در کلمة شريفه اخلاص «لا اله الا اللّه» و آيۀ شريفه «فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى ... » [ 256 سورة بقرة 2 ] وذكر صد لعن در زیارت عاشوراء ، بر تولی که اقرار به خداوندی خدا و ایمان به خدا و ذکر سلام باشد مقدم داشته شده و از این راه اهمية تبرى معلوم میشود. سید نعمت اللّه جزائری نقل میکند: ركن الدولة ابن بويه دیلمی صفات پسندیده و کمالات و طلاقت زبان شیخ اجل محمد بن بابویه را شنیده، علاقه مند ملاقات او گردیده و بعزت و اکرام تمام او را دعوت در مجلس خود نمود و در حضور جمعی سؤال کرد از لعن دشمنان ... شیخ در جواب فرمود: خداوند متعال قبول توحید نمیفرماید مگر با نفی کردن هر خدا و بتی را که دیگران میپرستند آیا نمی بینی در کلمه اخلاص لا اله الا اللّه » هر معبودی غیر از خدا را نفی میکند، وقبول نمیشود اقرار به نبوت پیغمبر اسلام مگر با نفی هر پیغمبری که بر باطل دعوی نبوت کند مثل مسیلمه وسجاح واسود ... وقبول نمیشود امامت امیر المؤمنین مگر با نفی کسانی را که با او ضدیت مینمودند ... زهر الربيع ج 2 ص 258 ط كتابفروشي اسلامية تهران . 2 - در تولی - مثل صلوات بر محمد و آلش - سرور است برای موالی و آقایان خود ، و در تبری - مثل لعن فرستادن بر دشمنان - هم سرور است برای موالی خود و هم بیزاری و رنج و عذاب و خواری است برای دشمنان زهر الربيع 2/ 190 ط نجف اشرف . 3 - موارد استعمال لعن در قرآن مجید زیاد است و شمارش آنها به دهها می رسد [ حدود 100 آیه ] ولیکن موارد ذکر صلوات از عدد انگشتان يك دست تجاوز نمیکند، از اینراه اهمیت لعن کشف میگردد. 4 - دوستی و تولی مراتبی دارد : 1 - دوستی زبانی. 2 - دوستی قلبی. 3 - دوستی قلبی در حد دفاع از دوست و بیزاری از دشمن و هر کدام مراتبی دارند. دوستی که از مرحله اولی گذشت و در حد دفاع و تبری رسید و دوست خود را عقل خالص ومنشأ هر خير ومخالف و دشمن را جهل محض ومنشأ هر شردانست- همان طور که در حدیث ميفرمايد «ذكركم ذكر اللّه وذكر عدوكم ذكر الشيطان» «ان ذكر الخير كنتم اوله واصله وفرعه ومعدنه » – بهترین دوستی است. و چون در اظهار دوستی برای هر يك از مرتبه های ذکر شده بیانی نیست و در بیزاری و تبری از دشمن حکایت از آخرین مرتبه دوستی است میتوان کشف کرد که تبری از تولی والاتر و بالاتر است . 5 - خیاطی دو جامه خدمت حضرت صادق آورد و عرض کرد یکی را موقع خیاطی لعن میفرستادم و دیگری را صلوات کدام را خدمت شما تقدیم بدارم؟ حضرت لباسی را که در موقع دوختن لعن میفرستاده انتخاب میکنند و میفرمایند آن را بهتر دوست دارم - شعشعة الحسينى، امارة الولاية تأليف زند کرمانی مطبوع ص51، وفور الاثر تألیف شیخ محمد رضا ثامنی شیرازی مطبوع ص 91 . شاعر میگوید : چندی بسفر بودم و چندی بحضر *** دیدم بسی زاهل دانش و هنر معلوم شده ز صحبت اهل بصر *** ذکری نبودنکو تر از لعن رمع هر کس که گوید تبری ضرر است *** آن را نه زدین و نه زایمان خبر است فرزند علی اگر تبری نکند *** فرزند علی نیست ز نسل رمع است شجره طوبی ورقه 180

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

مرتبه اول

و ظهور الكلمة و جريان الحق على لسان الاعداء.

" فاسئل اللّه الذى اكرمنى بمعرفتكم ومعرفة اولياءكم، ورزقنى البراءة من اعداءكم ان يجعلنى معكم في الدنيا والاخرة ".

ج - پس مسئلت مىكنم از خدائى كه مرا بشناخت شما و شناخت دوستان شما اكرام كرد، و برائت از دشمنان شما را روزى من گردانيد، اينكه با شما بگرداند مرا در دنيا و آخرت.

ش - معرفت ائمه عليهم السلام مراتبى دارد:

اول احاطه به مقام ايشان كما هو حقه، و اين مرتبه در حيزافهام ما نيست.

جمله ادراكت بر خرهاى لنك *** او سوار باد پايان چون خدنك

ص: 48

شناخت ائمه شناخت خدا است، چند حديث در اين موضوع

و حديث شريف " من عرفنا فقد عرف اللّه " (1) مىتواند اشاره به اين معنى

ص: 49


1- قال له [الحسين ع] رجل: يابن رسول اللّه بابى انت وامى فما معرفة اللّه؟ قال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذي يجب عليهم طاعته - علل الشرايع بالاسناد عن سلمة بن عطا عن ابى عبد اللّه... بحار الانوار 23 / 83 الرقم 22 وكنز الكراجكى 151 وبحار الانوار 23 / 93 الرقم 40 و راجع تفسيره الى البحار في الموضعين. ونحن الاعراف الذين لا يعرف اللّه الا بسبيل معرفتنا... الاحتجاج 121 عن امير المؤمنين، بحار الانوار 24 / 249 الرقم (2) وبصائر الدرجات 146، بحار الانوار 24 / 253 الرقم 13 و 14 لا يعرف اللّه الا بسبيل معرفتكم بصائر الدرجات 146، مختصر بصائر الدرجات 52، بحار الانوار 24 / 251 الرقم 8. يا سلمان و يا جندب قالا: لبيك يا امير المؤمين قال معرفتى بالنورانية معرفة اللّه عزوجل، ومعرفة اللّه معرفتى بالنورانية... لانا كلنا واحد، أولنا محمد وآخرنا محمد وأوسطنا محمد كلنا محمد فلا تفرقوا بيننا ونحن اذا شئنا شاء اللّه واذا كرهناه كره اللّه - مشارق الانوار 160، وبحار الانوار 26 / 1 و 2. سدير عن ابى جعفر سمعته يقول نحن خوان اللّه في الدنيا والاخرة وشيعنا خزاننا ولولانا ما عرف اللّه بصائر الدرجات 30، بحار الانوار 26 / 106 الرقم 5، بحار الانوار 26 / 107 الرقم 10. الامام الصادق عليه السلام: الاوصياء من آل محمد الاثنى عشر لا يعرف اللّه الا من عرفهم ابن شهر آشوب 2 / 27 في مراكب امير المؤمنين عليه السلام ومراقيه في الاخرة. ابو هاشم قال: كنت عند ابي محمد عليه السلام فسأله محمد بن صالح عن قوله اللّه " واذ أخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذرياتهم " [172 / الاعراف 7] ثم ذكر الجواب الى ابن هاشم: فجعلت أتعجب في نفسى من عظم ما اعطى اللّه وليه وجزيل ما حمله، فاقبل الى ابو محمد (ع) فقال: الامر أعجب مما اعجبت منه يا أبا هاشم، ما ظنك بقوم من عرفهم فقد عرف اللّه، و من انكرهم انكره اللّه - كشف الغمة عن الدلايل المحميرى، اثبات الهداة 3 / 426. فصاح [الامام محمد تقى الجواد] بى يا عسكر تشكون فننبئكم وتضعفون فنقويكم، و اللّه لا وصل الى حقيقة معرفتنا الا من من اللّه عليه وارتضاه لنا وليا - ابن شهر آشوب 2 / 432 في امامة جواد الائمة.

مرتبه دوم از معرفة ائمة عليهم السلام

باشد.

و حديث معروف كه شيخ صدوق عليه الرحمة روايت كرده كه پيغمبر فرمود " يا على ما عرف اللّه الا انا وانت، ولا عرفنى الا اللّه وانت، ولا عرفك الا اللّه وانا " (1) بنابر عموم ثبوت احكام امير المؤمنين براى ائمة عليهم السلام - چنانچه در اخبار وارد شده - (2) شايد شاهد صدق اين مدعى باشد.

مرتبه ثانية اطلاع بر اسرار وسراير ووقوف بر بواطن وضمائر ايشان است به حدى كه طاقت بشريه اقضتا كند، اين هم مراتبى دارد، ومقول به تشكيك است، و اين درجه خصيصين شيعه وصديقين اولياء است، و از اخبار اهل بيت عليهم السلام معلوم مىشود كه سلمان فارسى وابو حمزه ثمالى ويونس بن عبد الرحمن مولى آل يقطين و جماعتى ديگر هر يك بمرتبه اى از مراتب اين مقام رسيده اند، و مستفاد از

ص: 50


1- قال النبي (ص) يا علي ما عرف اللّه حق معرفته غيرى وغيرك، وما عرفك حق معرفتك غير اللّه وغيرى - ابن شهر آشب 2 / 51 في المفردات من مناقبه عليه السلام، بحار الانوار 39 / 84 ط طهران.
2- يا سلمان ويا جندب... لاناكلنا واحد اولنا محمد وآخرنا محمد واوسطنا محمد فلا تفرقوا بيننا تقدم ص 49... وتأتى احاديث آخر في ذلك " اسئله ان يبلغنى المقام المحمود الذى لكم عند اللّه " ص 59.

با كسى بودن سه معنى دارد

مجموع اخبار آن است كه در صحابه افضل از سلمان نيست، و اين حكم جارى در اهل بيت نيست چه او به تنزيل از ايشان شده، و ايشان به تحقيق از اين طايفه هستند.

مرتبه ثالثه - اطلاع بر مراتب كمالات و مدارج مقامات عاليه ايشان است چنانچه از اخبار اهل بيت وآثار شريفه ايشان ظاهر مىشود، از علم و حلم و تقوى و شجاعت و سماحت و احتياج جميع خلق در جميع امور به ايشان، و وساطت ايشان در صدور جميع فيوض الهية و مواهب ربانيه، و اين كه امامت بر جميع ما في الوجود دارند، و اين مقام علماء وفقهاء و مؤمنين از حكما و عرفاست، و هر كس هر چه بيشتر از مشكوة انوار مقدسه ايشان اقتباس كرده، و زيادتر از بحر محيط فضائلشان اغتراف نموده، در اين مرحله ثابت قدم تر، و صاحب منزله تر است.

مرتبه رابعه - اعتراف به امامت ايشان و دارائى كمالات است اجمالا، و اين حظ عوام است، و جميع مراتب از تشكيك و اختلاف به حسب اختلاف استعداد اصحاب آنها خالى نيست لمؤلفه:

و اختلاف الهيولات دليل *** لاختلاف الحظوظ والانصبا (1)

و مراتب ثلاثه بلكه اربعه در معرفت اولياى ايشان على حسب مراتبهم ايضاً جارى است.

ومعيت بر سه قسم است:

معيت قيومية كه عبارت از احاطه بوجود شئ است به حيثيتى كه انفكاك از او مستحيل باشد به اين معنى كه اگر مقيم رفع علاقه اقامت از او كند نيست و نابود شود، و اين معيت خدا است با خلق.

ص: 51


1- ديوان المؤلف ص 12 الانصباء.

تفسير با ائمة معصومين بودن

" وهو معكم اينما كنتم " [4 الحديد 57].

قال النظامى، ونعم ما قال:

زير نشين علمت كاينات *** ما به تو قايم چه توقايم بذات

دوم - معيت مصاحبت است كه عبارت از همراهى وانضمام دو شئ با يكديگر باشد به حسب جسمانيت چنانچه انسانى با انسانى جمع كنند يا خطى با خطى ضم نمايند.

سوم - معيت روحانيه است كه عبارت از موافقت در اخلاق واطوار ومشابهت در رفتار و كردار باشد، و عموم اين معيت بسيار قليل الاتفاق است، و آنچه مطلوب سائل است اينست كه خداى تعالى او را با اهل پيغمبر به معيت روحانيه در دنيا و آخرت برساند، و اين معنى بجز اين نمىشود كه نفس در مراتب كمالات ترقى كند، و دفع رذائل از خود نمايد و زنگ شقاوت به صيقل علم و عمل از آئينه دل بزدايد تا بحسب مرتبه از ظلال مقدسه آن انوار متلالئه شود، و آن وقت البته بدرجه معيت رسد قهرا، پس روح اين معيت آن معيت اولى است، و آن بى سنخيت البته صورت نگيرد.

و چون مقدمه اين كار ولايت آن ذوات قدسيه و انوار الهيه است به حقيقت ولايت و تمام متابعت بعد از اظهار آن درجه، مناسب شد كه خداى را به حق معرفت ياد كند كه خود كرامتى است بزرگ و وسيله اى است عظيم براى نيل اين مقام، و صفت جماليه اى است كه ذكرش موجب تحريك سلسله اجابت است، و از خداى ابن مقام را مسئلت نمايد، و به اين ملاحظه فاء تفريع را بعد از ذكر برائت آورد و صفت اكرام به معرفت را براى خداى تعالى اثبات نمود تا موجب جلب امثال آن شرف و اعطاى اشباه آن كرامت باشد و اللّه أعلم.

ص: 52

" وان يثبت لى عندكم قدم صدق فى الدنيا والاخرة " تفسير قدم

" وان يثبت لى عندكم قدم صدق في الدنيا والاخرة "

ج - و اين كه ثابت كند براى من نزد شما قدم راستى را در دنيا و آخرت.

ش - قدم: در كتب لغت به چند معنى استعمال شده:

يكى معنى پاى است كه اشهر معانى لغويه او است.

ديگرى سابقه و فضل است، چنانچه از واحدى در (بسيط) حكايت كرده اند و به اين بيت غيلان ذو الرمه استشهاد كرده است كه گفته است:

وانت امرؤ من ذوابة *** لهم قدم معروفة و مفاخر

ديگر از ابن انبارى نقل شده كه قدم عبارت از عملى است كه تقدم در او جويند و در او تأخير وابطاء نشود، و فخر رازى گفته است كه جهت استعمال قدم در اين معانى آنست كه سعى وسبق حاصل نشود مگر بقدم، و چون او سبب وجود او است او را قدم خوانند، چنانچه نعمت را يد گويند، و اين وجه جارى نيست جز در معنى سابقه اما دو معنى ديگر مأخوذ از تقدم است و مىتوان گفت كه قدم به معنى پاى هم مأخوذ از او است، چه او ما به التقدم است، و عبارت فخر رازى مأخوذ از (كشاف) است، و او منحصر است در ارجاع همان معنى سابقه، و اين اشكال ناشى از تصحيف وابدال شده، و در كريمه " وبشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق " [2 يونس 10] مفسرين احتمالاتى داده اند:

يكى آنكه مراد اعمال صالحه باشد، و اين راجع به معنى احمد بن يحيى است.

ديگر اينكه ثواب باشد.

ص: 53

تفسير قدم صدق

ديگر اينكه شفاعت پيغمبر (ص) باشد و در (تفسير كبير) نسبت اختيار اين وجه را به ابن انبارى داده و گفته استشهاد كرده به اين بيت:

صل لذى العرش واتخذ قدما *** ينجيك يوم العشار والزلل

و معلوم است كه اين شعر شاهد معنى اول است، و دلالت بر اراده شفاعت به هيچ وجه ندارد، و شايد غلط از نسخه باشد، اگر چه قدرى بعيد است و اللّه اعلم.

و بعضى قدم را به مقام تفسير كرده اند، و ظاهراً به علاقه اين است كه قيام به او واقع مىشود. و در تفسير (حقايق التأويل) گاهى تفسير به سابقه عظيمه به حسب عنايت اولى و گاهى به مقام قرب حاصل از تخصص و تشريف ازلى به حسب اجتباء ربانى شده، و هر دو مناسب است با آنچه در اخبار اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه گاهى تفسير به شفاعت شده و گاهى به ولايت و گاهى بوجود مقدس نبوى، و مرجع هر سه يك است، چه مقصود از دارائى پيغمبر (ص) دارائى شفاعت او است، و حصول شفاعت بى اصول ولايت صورت پذير نيست، و در اين فقره زيارت هيچ يك از اين معانى مناسبتى ندارد مگر معنى ولايت كه آن هم بغايت بعيد است.

و بهترين وجوه به حسب عربيت در آيه كريمه و در فقره زيارت اينست كه لفظ قدم صدق استعاره باشد مثل يد الشمال و تثبيت ترشيح اين استعاره است، و مراد اين باشد كه پاى راستى مرا ثابت كند در نزد شما، كنايت از اينكه مرا به صدق ارادت و حق عقيدت در دنيا و آخرت با شما داشته باشد، و آنى در هيچ نشأه مرا با شما كذب و خيانتى نباشد.

و از اينجا معلوم مىشود كه آنچه در (كشاف) و كلام اتباع او مثل رازى وبيضاوى ونيشابورى و غير ايشان واقع شده، از اينكه اضافه قدم به صدق از براى تأكيد است كه محصل معنى او اين باشد كه " لهم قدم صدقا " مثلا وجهى ندارد، و بغايت از ذوق سليم دور است، و چون نتيجه اين قدم صدق به نحوى

ص: 54

تفسير مقام محمود

كه ما گفتيم نيل شفاعت است در آخرت، در خبار آل رسول مرويه در (كافى) و (تفسير على بن ابراهيم) و (تفسير عياشى) و غير اينها بوجوه مذكوره تفسير شده كه بالاخره راجع بشافعت است چنانچه بيان كرديم.

" واسئله ان يبلغنى المقام المحمود الذى لكم عند اللّه "

ج - و طلب مىكنم از خداى تعالى كه برساند مرا به مقام محمودى كه شما راسن نزد خداى.

ش - تبليغ: تفعيل از بلاغ است و متعدى است به دو مفعول، و در ادعيه كريمه گاهى بلغ بى و به نيتى وبلغ به هم وارد شده، وباء در اينها زياد شده به جهت تأكيد، و اين شاهد طريقه اخفش است در و از اقحام باء در ايجاب.

مقام: معناى او به حسب لغت گذشت (1)، و در اصطلاح عارفين هر كمالى كه از براى سالك دست دهد اگر زايل باشد حال گويند، و اگر ثابت بماند مقام، پس مقام در مراتب قلوب به منزله ملكه است در صفات نفوس، و استعمال مقام در اين مقام مناسب اين معنى است.

حمد: به فارسى ستايش كردن است، و اختلاف كثيرى شده در فرق بين او و شكر و مدح، و غالب ديباج هاى كتب علماء از اين مبحث مشحون است، و به حدى است كه اذكيا ملولند از مطالعه او وتامل در او، پس اولى تر اينكه تعرض او نكنيم و به تفسير مقام محمود پردازيم.

در (مجموع البيان) دعوى اجماع مفسرين كرده بر اينكه مراد از مقام محمود در كريمه " و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا " [79 الاسراء 17] مقام شفاعت است، و اين معنى اگر چه به مقتضاى اخبار صحيح

ص: 55


1- در ذيل ولعن اللّه امة دفعتكم عن مقامكم ج 1 / 297.

وقفة قصيرة

است در آيه كريمه، و در اين مقام به تقريبى كه مىشنوى ولي اجماع مفسرين به هيچ وجه حجت نيست، چه مرجع مفسرين مثل كلبى وسدى وحسن و عطاء وقتاده و مجاهد هستند كه طبقه اولى از اهل تفسيرند، و تفسيرات آنها بعضى به حسب سليقه خودشان است كه از ممارست يافته اند.

و بعضى به موجب هواى نفسانى وتسويل شيطانى، و پاره اى به ادعاى سماع از مشايخ خود مثل ابن عباس وابن مسعود وعكرمه و غير ايشان، و بنابر اصول اماميه هيچ يك از اينها قولشان مرجع نيست اگر چه ابن عباس باشد، علاوه بر اينكه نقل وسائط ثابت نيست، و بر فرض نقل، شرائط قبول در هيچ يك متحقق نيست، بلكه متبع يا آنست كه از ظاهر لفظ مستأنس به لغت ومتمرن به فهم معانى درميابد چنانچه لازال طريقه علماى فريقين خلفا عن سلف مستقر بر استفاده مطالب رشيقه ومعانى دقيقه از آيات قرآنى است، وقرايح جامد نمانده و افهام وقوف نكرده اند به محض اينكه حسن ياقتاده چنين گفته اند، و چنين فهميده اند، و يا آنست كه از ائمه اهل بيت علهيم السلام كه قرآن در خانه ايشان نازد شده و مخاطب به اويند در تفسير او به طريق معتمد رسيده، بلكه او هم راجع به اول است در محكمات چه اگر موافق ظاهر است فنعم الاتفاق، و الا محمول بر تأويل مخون و ابداى بعض بطون خواهد شد.

بلى در متشابهاتى كه ظاهرى ندارند منحصر است مرجع به اخبار، و اگر گاهى به قول مفسرين استشهاد شود يا به جهت تأييد فهم مدعى است يا به جهت الزام بر خصوم، و الا به هيچ وجه در قول حسن و امثال او حجتى نيست.

ويناسبه ما في (الاحتجاج) عن عبد اللّه بن سليمان قال: كنت عند ابى جعفر عليهما السلام فقال له رجل من اهل البصرة يقال له عثمان الاعمى ان الحسن البصرى يزعم ان الذين يكتمون العلم توذى ربح يطونهم من يدخل النار فقال ابو جعفر فهلك اذاً

ص: 56

وقفة قصيرة

مؤمن آل فرعون، و اللّه مدحه بذلك، و ما زال العلم مكتوبا منذ بعث اللّه رسوله نوحا، فليذهب الحسن يمينا وشمالا فو اللّه ما يوجد العلم الا هيهنا صدق ولى اللّه عن رسول اللّه عن اللّه (1).

بالجملة اين سخن اگر به مناسبتى استطراديه در ميان آمد ولى به جهت تذكره بعض اهل عصر است كه چنان گمان كرده اند كه بر خيالات مفسرين بايد اقتصار كرد، وتخطى از آنها روا نيست، و اين تخيلى است طرفه عجيب و اشتباهى است سخت ظاهر البطلان.

خلاصه آنكه ظاهر لفظ مقام محمود آن در چه كمالى است كه از هر جهت مستوجب حمد هر كس شود، و اين نتيجه قرب نوافل مقام نبوى است، و مىشود كه مراد مقام محمود فيه به حذف وايصال باشد يعنى مقامى كه حمد در او واقع شود چنانچه دلالت بر او دارد آنچه در (توحيد صدوق) از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده در ذكر اهل محشر كه مىفرمايد مجتمع مىشوند در موطنى كه در آن مقام محمد است، و او مقام محمود است، پس او ثنا مىكند بر خداى به نوعى كه احدى قبل از او چنان ستايش نكرده آنگاه ثنا مىكند بر هر مؤمن ومؤمنه، ابتداء مىكند به صديقين و شهداء آنگاه صالحين، چون چنين كند حمد مىكنند او را اهل سماوات و اهل زمين و از اين روى خداى عزوجل مىفرمايد " عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا " [79 الاسراء 17] فطوبى لمن كان له في ذلك اليوم حظ و نصيب وويل لمن لم يكن له في ذلك اليوم حظ ولا نصيب (2).

و اين روايت شريفه اشعار بر اين دارد كه مراد از مقام محمود مقام يقع فيه حمد الخلق له است، اگر چه به تأمل مىشود ارجاع شود. بوجه اول

ص: 57


1- الاحتجاج: ج 2 ص 68 ط دار النعمان.
2- توحيد الصدوق، نور الثقلين 3 / 205 الرقم 390.

سند و زيارت عاشوراء بنقل (كامل الزيارات)

چه تفريع فرمود حمد خلق را بر حسن ثناى جناب نبوى براى حضرت احديت وبلاغ ثنا و كمال حمد به تمام معرفت و شدت قرب ووفور علم است، و چون به حسن ثنا از همه انبياء و ساير مخلوقات ممتاز شد بدرجه كمالى رسيد كه مستوجب حمد همه خلق شد، خاصه كه چون فيض خاص و رحمت مخصوص را بر اتباع خود از اهل ايمان تقسيم فرمود مايه تشكر قومى و موجب تحسر جمعى گشت، و سبب ظهور مقامات او در عرصه حشر و عرض اكبر شد، كافه آفرينش و عموم موجودات طرعا و كره از بزرگى او مدحت كردند، و به جلالت او نماز آورند.

وكلهم من رسول اللّه ملتمس *** غرفا من البحر او رشفا من الديم

و تفسير به شفاعت در اخبارهم از اين جهت است كه يكى از مصاديق مقام محمود است، اگر چه عبارت زيارت جامعه كه مىفرمايد " ولكم المودة الواجبة والدرجات الرفيعة والمقام المحمود والمكان المعلوم عند اللّه عزوجل والجاه العظيم والشأن الكبير والشفاعة المقبولة " ظاهر در تعدد محمود با شفاعت است، مگر اينكه بگوئيم در لفظ مقام محمود اعتبار كمالى شده كه شفاعت مضمن در او است، و در ثانى به جهت مزيد تشريف شفاعت مخصوص به ذكر شده، خاصه كه تصريح به اتصاف به قبول لذتى ديگر در اسماع وطربى جديد در قلوب محتاجان مىفزايد.

بالجملة ظاهر فقره اين زيارت و زيارت جامعه مشاركت ائمه عليهم السلام است با پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم در مقام محمود، مراد از او هر چه باشد، و عمومات اخبار معتمده دلالت دارد بر مشابهت ائمه عليهم السلام با آن جناب در جميع فضائل، بلى فرقى كه هست در عالم فرق است كه چون حقيقت كمال وذات فضل مقول به تشكيك است.

فالنور في النزول والصعود *** مشكك مختلف الحدود

ص: 58

ائمة معصومين بارسول خدا در تمام كمالات شريك هستند غير از نبوت

اين اختلاف ملحوظ است، بلكه در حقيقت درجه اصالت و وساطت از براى مقام نبوت محفوظ است.

در (كافى) سند به صادق آل محمد (ص) مى رساند كه فرمود ما جاء به علي اخذ به و ما نهى عنه انتهى عنه جرى به من الفضل مثل ما جرى لمحمد (ص) ولمحمد المفضل على جميع من خلق اللّه، الى ان قال وكذلك يجرى لائمة الهدى واحدا بعد واحد (1).

و هم در (كافى) است به سند ديگر، و متن قريب به اين متن كه بعد از تسويه بين نبي و وصى مىفرمايد " وبذلك جرت الائمة واحدا بعد واحد " (2).

و در هر دو خبر است كه امير المؤمنين (ع) فرمود اقرار كرده اند جميع ملائكه و روح و رسول از براى من به مثل آنچه اقرار كردند براى محمد (ص).

و هم در خبر ديگر است بعد از تعميم تسويه " وجرى للائمة واحدا بعد واحد....

الى ان قال يجرى لاخرهم من اللّه مثل الذى جرى لاولهم ولا يصل احد الى ذلك الا بعون اللّه (3).

و شاهد عقل بر اين عموم نيز در دست است، چه مقتضاى وراثت معنوى و انتساب روحانى و اتصال بى تكيف و قياس قلبى واشتقاق لبى كه بيان وصى ونبى است انتقال جميع كمالات مورث است به سوى وارث، و هر چه طبقه ارث اقرب و واسطه اقل باشد جهت اتصال اقوى و انتقال ميراث اشد است.

وبالضرورة احدى از ائمة هدى به مقام نبوت خاتمية - كه سر چشمه فيوضات ربانى ومشرق انوار سبحانى است - اقرب نيست، پس لا محاله كمالات

ص: 59


1- كافى ج 1 / 196 باب 14 حديث كتاب حجت.
2- كافى ج 1 / 196 باب 14 حديث كتاب حجت.
3- كافى ج 1 / 196 باب 14 حديث كتاب حجت.

تفسير مقام محمود به ختم ولايت مطلقه محمديه

نبوت بر وجه اتم در وجود ايشان سارى ومتجلى است، اگر چه اطلاق اسم نبي برايشان جايز نباشد، و از اين جهت است كه حضرت امير (ع) در خطبه قاصعه فرمود كه پيغمبر به من گفت " انك لتسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست بنبي وانك لوزير وانك لعلى خير " (1) بالجملة مشاركت أئمة هدى عليهم السلام با حضرت رسالت در اين كمالات اگر چه بر وجه ظليت واصليت است ولى در اصل اتصاف آنها به آن كمالات به موجب اخبار متواتره بالمعنى، بلكه مركوز در اذهان شيعه جاى ترديد وارتياب نيست، كلامى كه هست در اينجاست كه مسئلت نيل آن مرتبه و بلوغ آن درجه از براى ديگران چه صورت دارد و آن هم به تأمل اندكى رفع شود، چه دانستى كه اين كمالات و فضائل همه على التحقيق مشكك و مختلف المراتب و متفاوت المدارج هستند، چون درجات هر كمالى غير متناهى است، و در متابعت أئمه هدى عليهم السلام امكان نيل هر شرفى و وصول هر فضلى هست، و شيعيان ايشان را فضائلى است كه مايه غبطه ملائكه مقربين است سؤال تبلغ اين درجه كردن ضررى ندارد، چنانچه در كثيرى از اخبار است كه وعده اين داده اند كه " كان معنا وفى درجتنا في الجنة " (2) و آن هم منزل بر همين اختلافى است كه منافى با اجتماع نيست، وتعددى كه معارض با اتحاد نه.

ان النجوم في علو قدرها *** ليس سهاها في السنا كبدرها

تتميم

بعض اهل معارف مقام محمود را تفسير به ختم ولايت مطلقه محمديه كرده

ص: 60


1- خطبه (5 / 5) 190.
2- امالى: مجلس 27 رقم 5 وعيون الاخبار 1 / 299، بحار الانوار 44 / 286.

اختلاف نسخه طلب ثارى

اند كه ظهور مهدى عليه السلام باشد، چه تا به آن مرتبه نرسيده هنوز در مقام حامديت ومحموديت است، و چون قوسين دايره به نهايت رسيد و ظهور شمس حقيقت از مغرب ولايت شود به تمام كمالات مترقبه بر وجه اتم بدون كم و كاست على ماهي عليها نمايش كند.

پس محموديت صرفه از براى حضرت حضرت نبوت آن وقت حاصل شود كه استيفاء اغراض بعثت واستكمال دايره ولايت و انتشار ايمان در قلوب مستعده وارتفاع ظلم و عصيان يكسره از روى زمين بشود، و اين كلام اگر تمام بشود در اين زيارت بسيار مناسب است، و آروزى رسيد او كنايه از طلب درك آن دولت سعيده و زيارت آن طلعت رشيده است، اللّهم أرنا تلك الطلعة الرشيدة والغرة الحميدة.

اى حجت منتظر كه رويت هست *** پاك آينه تجلى يزدان

سبحان اللّه خدا نه چونت *** رخ در سبحات غيب شد پنهان

بالجملة اين وجه ملائمت تمام دارد با اينكه بر سبيل تكميل همين غرض و توضيح همين مقصود مىگويد:

" وان يرزقنى طلب ثارى (1) مع امام مهدى ظاهر ناطق منكم "

ج - و اين كه روزى كند مرا كه بخواهم خون خود را با امام هدايت شده نمايان و گويا از شما.

ش - معنى رزق وثار سابقا گذشت (2) و نكته تكرار اين كلام و اعاده اين مسئلت يا اظهار كمال تشوق ونهايت تضرع است در حصول اين انتقام، يا به اعتبار اينست كه در فقره اولى ثار را اضافه به اهل بيت كرده وثاركم گفته مىخواست

ص: 61


1- بنابر نقل كامل الزيارة ثار كم وثارى بنابر نقل مصباح.
2- معنى رزق در " ان يرزقنى طلب ثارك " ج 2 / 3 و معنى ثار در " السلام عليكم يا ثار وابن ثاره " ج 1 / ظ 226.

تفسير طلب ثارى

كه در مقام نصرت و خون خواهى ايشان بر آيد و در اين مقام اضافه به خود كرده به اين ملاحظه كه چون از شيعه ايشان است ظلم بر ايشان بر او واقع شده به جهت اتصال فطرى كه با ايشان دارد، و رسم است كه عشيره واتباع امور واقعه بر رؤساء يا اقرباء خود را به خود نسبت ميدهند و مىگويند چنين كرديم و چنين شنيديم، و اين سنت مطرده وقاعده مستمره است در باب تعبير در عرب و عجم، و يا به اعتبار اينست كه واقعا برخود او ظلم شده و خون او هم ريخته شده بواسطه ظلمى كه بر أهل بيت واقع شده، چه اگر دولت حق ظاهر بود و باطل غلبه نمىكرد بى اعتدالى در وجه الارض واقع نمىشد، و اين همه سفك دماء وهتك اعراض ونهب اموال وسلب نفوس هرگز دست نمىداد (1).

ص: 62


1- در بعض نسخه ها طلب ثار كم است و شايد آنها صحيح تر باشند و موافق فقره اى است كه گذشت " طلب ثارك مع امام منصور " و ليكن اگر عبارت " طلب ثارى " باشد اشكال ندارد و دانشمندان چند وجه براى او ذكر كرده اند: 1 - پيغمبر وأئمهء اطهار عليهم السلام واسطهء فيض هستند، و همهء موجودات از ايشان كسب فيض دارند، و هر كجا روشنى هست از نور آنها مى باشد، چنان كه در زيارت جامعهء كبيره است: " بكم فتح اللّه وبكم يختم وبكم ينزل الغيث وبكم يمسك السماء أن تقع على الارض... بكم ينقس الهم ويكشف الضر... وأشرقت الارض بنوركم... " و از حضرت أمير المؤمنين (ع) روايت شده كه مى فرمود: " أنا احيى واميت ". به همين جهت است كه ايشان را قوام عالم، وسيله ووسبب خلقت موجودات دانند. اما از لحاظ ديگر و به اعتبار جنبهء بشري وشخصيت ظاهري آنها است كه رسول خدا (ص) مى فرمود: " أنا عبد اللّه، اسمي محمد، ولا أملك لنفسي نفعا ولا ضراً " و نيز مى فرمود: " أنا عبد اللّه مرزوق ومخلوق " و حضرت أمير المؤمنين (ع) مى فرمود: " أنا عبد من عبيد محمد ". يعنى من بنده ء از بندگان محمد هستم. و به ملاحظه معنى اول مىفرمودند: " جالسو من يذكركم اللّه رؤيته " هم نشينى كنيد كسانى را كه ديدن آنها شما را به ياد خدا بياندازد، چون آنها نور خدا هستند و عظمت خدائى دارند، و در خانه هائى جلوه گر شدند كه مردم آنها را به بينند و به وسيله ايشان به خدا معرفت پيدا كنند [في بيوت اذن اللّه ان ترفع ويذكر فيها اسمه رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر اللّه - 36 النور 24] و مىفرمودند: " من رآنى فقد رآنى فقد رأى الحق " و " من عرفنى بالنورانية فقد عرف الحق " و " من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه " و با ملاحظه اين جهت با كشتن واطفهاء نور هر كدام از آنها كشتن و نابودى كسانى است كه از آنها نور مىگرفتند، " لوجئته لرأيت الناس في رجل والدهر في ساعة والارض في دار " و چون همه پيغمبران و ائمه نور واحد هستند [با حفظ اختلاف مراتب] - و بدين جهت فرموده اند: " وان ارواحكم ونور كم وطينتكم واحدة طابت وطهرت بعضها من بعض - زيارت جامعه " و " هذه مسألة ابن ابى العوجاء والجواب منا واحد اذا كان معنى المسألة واحدة جرى لاخرنا ما جرى لاولنا واولنا وآخرنا في العلم والامر سواء ولرسول اللّه وامير المؤمنين فضلهما - بحار الانوار 50 / 252. و " من زار اولنا زار آخرنا و من زار آخرنا فقد زارنا أولنا و من تولى اولنا تولى آخرنا و من تولى آخرنا فقد تولى اولنا - نور الانوار للمرندى 412. و " نحن الاولون ونحن الاخرون " و " اولنا محمد وآخرنا محمد واوسطنا محمد " و " كلنا محمد فلا تفرقوا بيننا " و " كلنا قائم بامر اللّه " و " انا محمد ومحمد انا " " ما يكيم اندر دو بدن " و " انا من حسين وحسين منى " و " حسين لحمى ودمى من جفاه فقد جفانى ". و امام حسين مىفرمودند " انا آدم انا نوح انا... ملاى رومى گويد: در معانى قسمت واعداد نيست *** در معانى تجزيه و افراد نيست اطلب المعنى من القرآن و قل *** لا نفرق بين آحاد الرسل صحيح است بگويند: مصيبتى كه بر حسين وارد كردند آزار بر رسول خدا و تمام انبياء و ائمه اطهار و مؤمنين بود و كشتن سيد الشهداء كشتن تمام آنها. و صحيح است در زيارت بگويند: " ان يرزقنى طلب ثارى " وثار را نسبت به خود دهند. و به همين ملاحظه بود كه رسول خدا مىفرمودند: " ما اوذى نبى مثل ما اوذيت " با اينكه اذيت بر رسول خدا به حسب ظاهر به اندازه سختيهاى نوح نبود و او صبر بر اذيت مىنمود و پيغمبر مأمور به دفاع وجنك بود و از اين رو براى رسول خدا آرامشى بود. و حضرت صادق مىفرمود: " شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا يحزنون لحزنا ويفرحون لفرحنا " يعنى شيعيان ما از ما هستند، مكروه مىدارد آنها را آنچه ما را ناخوش مىدارد و مسرور مىكند آنها را آنچه ما را خوشحال مىكند. ومىفرمودند: ما ريشه درخت هستيم و شيعيان برك هاى او وبالطمه و آسيب رسيدن به ريشه آسيب بر برك ها وارد مىشود. 2 - کشته شدن گونه ها و مراتبی دارد، گاهی تمام وجود کسی را می کشند ، و بسامی شود که آثار کمالی شخصی را میکشند ، و دیگران را از بهره گرفتن از آنها محروم می سازند ، و احیاناً کسی را در معرض قتل قرار میدهند ، و ... لذا در روایات آمده : «من اذاع سرنا قتلنا» یعنی : هر کس سرما را فاش کند ، مارا کشته است . «ولعن اللّه امة قتلتكم بالايدى والالسن» و «من رضی بفعل قوم فهو منهم» که هر کس به قتل کسی راضی باشد ، خود در شمار قاتلان است ، و موارد دیگر ... نتیجه اینکه به هر یک از جهات فوق می توان گفت : فلانی را کشتند ،و از همین روی حضرت امیر المؤمنين علیه السلام میفرمود : «من زنده می کنم و می میرانم و این جمله را چنین تفسیر میکرد: سنت را زنده می کنم ، و بدعت را می میرانم . و امام زین العابدین علیه السلام در حدیثی ضمن بیان حکم قصاص ، چنین فرمود: آیا خبر دهم شما را به قتلی که از این کشتن بالاتر است ؟ گفتند : بله ، فرمود : بالاتر از این قتل آن است که کسی را طوری بکشند که دیگر زنده نشود به این گونه که او را از نبوت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و ولایت علی علیه السلام گمراه سازد ، و او را در راهی وارد کند که پیرو دشمنان علی التلا شود ، و این است آن قتلی که باید قاتل ، در آتش جاودان گردد. و در تفسیر آیۀ شریفۀ: «اعلموا ان اللّه يحيى الأرض بعد موتها » یعنی : بدانید که البته خداوند زمین را پس از مرگ آن زنده خواهد کرد. [17 الحديد 57] حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «خداوند زمین را به قائم آل محمد علیه السلام پس از مردن آن زنده می کند». و در زیارت حضرت صاحب الامر می خوانیم: «السلام على محيى المؤمنين» یعنی : سلام برزنده کنندۀ مؤمنین . و نیز در اظهار اشتیاق به ظهور آن حضرت در دعای ندبه میگوئیم : این محیی معالم الدین و اهله» یعنی : کجاست زنده کننده آثار دین و اهل آن. با ملاحظه مطالب گذشته، معنی این جمله زیارت چنین است : خدایا به من روزی کن که خونخواهی کنم آن خونی را که مایۀ زندگی و حیات علمی و کمالات من میشد ، و باریخته شدن آن خون مرا از کمالات انسانی بازداشتند و سبب مرگ من شدند . 3 - عموم علما - از عامه وخاصه - بر آنند که پیغمبر و اولیای او ، پدران روحانی این امت هستند ، چنانکه نبی اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود : «انا وعلي ابوا هذه الامه» یعنی : من و علی دو پدر این امت هستیم . و نیز همه اتفاق دارند که فرزندان مقتول، اولیای دم اویند ، وحق دارند به خونخواهی برخیزند و قاتل را قصاص کنند، چنانکه خداوند فرماید : «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً» [33 الاسراء 17] و مسلم است که هر کس از پدر روحی خود پیروی نکند ، و در زمره شیطان و حزب او داخل شود ، دیگر ولی پدر روحی خود نخواهد بود ، همانطور که: پسر نوح با بدان بنشست *** داستان نبوتش گم شد و از سوی خداوند به حضرت نوح خطاب شد که: «انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح» [46 هود 11] . از مقدمات فوق نتیجه میگیریم که امام حسین علیه السلام پدر روحی دوستان و شیعیانش می باشد ، و ایشان بعد از ائمه معصومین [ در درجه اول اولیای خون امام حسين علیه السلام ائمة اطهار ، بویژه حضرت ولی عصر ارواحنا لمقدمه الشريف فداء میباشند] از اولیای خون آن جناب محسوب میشوند ، پس میتوانند بگویند خدایا به ماروزی کن برای پدر روحی خویش، خوانخواهی کنیم .

ص: 63

ص: 64

ص: 65

ص: 66

تفسير وشرح هدايت

هدايت: موافق آنچه تحقيق اقتضاء مىكند و اهل تحقيق نيز اختيار كردند به معنى ارشاد و دلالت است خواه موصل باشد و خواه غير موصل، و تفصيلى كه جماعتى داده اند كه اگر متعدى بلام يا الى باشد به معنى ارشاد و ارائه طريق است، و اگر متعدى به دو مفعول باشد به معنى ايصال است، با اينكه خلاف اعتبار است خلاف استعمال صحيح است، چه مىتوان گفت در صورت تعدى به دو مفعول متضمن معنى ارائه اسع كه دو مفعول مىگيرد، و با الى ولام مفيد معنى ايصال كه حاجت به يكى از اين دو دارد، و در قرآن مجيد است " انا هديناه النجدين " [10 البلد 90] و مراد صرف ارائه است كه ايصال به طريق شر منتي نيست، با اينكه شايد مودى به تناقض باشد، چه وصول به خير وشر اگر مراد در او واحد است تناقض صريح است، و هم چنين " ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم " [9 الاسراء 17] مراد از او ايصال نيست بالضرورة.

و هدايت گاه به معنى تلويح آيد، و در اين صورت بلام متعدى شود وتعذيه به دو مفعول يا به الى، گاه به تضمين معنى ارائه و تعريف است، و گاه به اشراب معنى ايصال و ارشاد، وگاه شود كه هدايت به معنى توفيق - كه تهيه اسباب خير باشد - استعمال شود ومقابل او اضلال است به معنى خذلان، ومنه قوله تعالى " و من يضال اللّه فلا هادى له " [186 الاعراف 7]، وقول الشاعر:

ص: 67

7 - صفوان

فلا تعجلن هداك المليك *** فان لكل مقام مقالا

وزمخشرى در (كشاف) گمان كرده كه مطلقا در مفهوم هدايت ايصال مأخوذ است، و او عبارت است از دلالت موصله به مطلوب، واستدلال كرده به سه وجه:

يكى وقوع ضلالت در قبال هدايت در قول خداى تعالى: " اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى " [16 البقرة 2] و اگر در حقيقت از وصول مأخوذ نبود مقابله حاصل نمى شود.

ديگرى اينكه اگر نه چنين بود لفظ مهدى مثلا مهتدى در مقام مدح ايراد نمىشد، چه بنابراين اعم است از اينكه اهتداء حاصل باشد يا نه.

سوم اينكه اهتداء مطاوعه هدى است، مىگويند: " هديته فاهتدى " چنانچه مىگويند: " كسرته فانكسر " چنانچه انكسار لازمه وقوع كسر است، اهتداء لازمه وقوع هدايت است.

و اين هر سه وجه از مشرب تحقيق بعيد، و از طريقه نظر مباينت تامه دارد چه دليل اول دلالت بر مطلوب به هيچ وجه ندارد، بيانش اينكه هدى در آيه كريمه مصدر به معنى مفعول است يعنى هدايت شدن نه هدايت كردن و ضلال بمعنى گمراهى است يعنى آنها راه شناسى را مبادله به گمراهى كردند، و هيچ دلالت بر اخذ وصول ندارد، بر فرض تسليم تفضلي بقرينه ضلال است، و دانستى كه مدعاى ما استعمال در اعم است، و خاص منافى با عام نيست، و استعمال اعم از حقيقت است، چنانچه در اصول تحقيق شده.

اما دليل دوم جواب او آنست كه لفظ مهدى چون در مقام مدح ايراد مىشود وقوع در مقام امتداج قرينه بر اعتبار انتفاع واهتدا است و الا معلوم است كه اگر بگويند " هدى فلم يهتد " مدحى نيست بلكه مذمت است.

ص: 68

9 - حكيم بن داود

و اما دليل سوم پس مخدوش است به دو وجه:

يكى اينكه اولا: لازم نيست در هر جا كه فعلى مطاوعه فعل ديگر باشد مفيد تحقق اثر او در منفعل باشد، چه افعال مطاوعيه گاه به معنى انفعال و تأثر واقعى است، و در اين صورت صدق فعل از فاعل موقوف بر انتقاش متأثر به نقش و تأثير مؤثر است، و گاه از براى قبول و متابعت است مثل أمرته فأتمر، كه ايتمار عبارت از پيروى و حرف شنيدن است، و در صورت اول حصول انفعال لازمه وقوع تأثر است، و در ثاني نيست به معنى اينكه حقيقة از جانب فاعل ايجاد اثرى در مقابل نيست بلكه فعلى است كه نوع تعلقى به او دارد لهذا كسرته فلم ينكسر مجاز است، وامرته فلم يأتمر حقيقت، چه عيب دارد اهتداء نيز از قبيل ايتمار باشد؟ چه اگر هدايت به معنى دلالت و ارائه باشد معنى اهتداء راه دانستن است، و مانعى نيست كه بگوئيم لم يهتد هب اينوجه.

و ثانيا: تسليم كرديم كه مطلقا انفعال لازمه فعل است، و اگر بگويند هديته لاعلاج واجب است كه بعد از او فاهتدى واقع شود، ولي فرق است بين اينكه امرى لازم تحقق مصداق خارجى امرى باشد، و بين اينكه در مفهوم او مأخوذ و در حقيقت او معتبر باشد، چه هيچ كسى گمان نمىكند كه مفهوم احتراق در مفهوم احراق مأخوذ است به جهت تلازم خارجي و الا لازم آيد كه جميع معلومات در مفاهيم علل معتبر باشند، و اين ضرورى الفساد و بديهى البطلان است و نظير اين توهم از بعض محققين در (مقابيس) خود در تعريف بيع واقع شده، و در محد خودش از تعليقات (مكاسب) شيخ رحمه اللّه ما تنبيه بر اندفاع او كرده ايم ، بالجملة از آنچه به شرح ذكر كرديم آشكار شد كه حقيقت هدايت متضمن معنى ايصال نيست، چنانچه جمعى از محققين كه مستأنس به مجارى عبارات وتميز مفاهيم هستند تصريح به اين كرده اند، مثل شيخ طبرسى و سيد شارح (صحيفة)

ص: 69

هدايت چهار قسم است

و محقق شريف و غير ايشان از علماى فريقين.

و بدان كه هدايت بر چهار قسم است:

اول هدايت بسوى جلب منافع و دفع مضار به اضافه مشاعر ظاهره و مدارك باطنه وقوه عاقله كه حاكم بين مشاعر جزئية و مدارك حسيه است، و اختيار و ترجيح ضرر بر نفع يا عكس مفوض به او است، و به منزله امام ونبي است در عالم صغير و اين نوع عام است از براى افراد انسان، و احتمال اعميت از براى ساير حيوانات ونباتات بلكه جمادات هم دارد با رعايت تشكيك وحفظ مراتب، چنانچه انشاء اللّه در بعض فقرات آتيه (1) اشاره اجماليه به صحت عموم اين دعوى خواهد شد، و ناظر به اين نوع هدايت است گفته خدا عزوجل " اعطى كل شئ خلقه ثم هدى " [50 طه 20] و معلوم است كه حظ انسان از اين هدايت أوفر و نصيب او اكمل است، و بنابر جواز اختلاف مراتب انسانيت البته هر كه كمال حقيقت انسانيه در او اظهر واتم باشد تجلى او به وصف هدايت به اين معنى اجلى وابين خواهد بود.

قسم دويم: نصب دلايل عقليه وجعل طرق علميه است كه فرق بين حق و باطل وتميز صحيح از سقيم بدهد، و صلاح از فساد وضلال از ارشاد به دو معلوم شود و اشاره به اين قسم است آيه شريفه " وهديناه النجدين " [10 البلد 90] و حقيقت علم عبارت از اين معنى است، چنانچه حكيم سنائي رحمه اللّه مىفرمايد:

علم چه بود فرق دانستن حقى از باطلى *** نى كتاب زرق شيطان جمله از برداشتن

ص: 70


1- مصيبة ما اعظمها واعظم رزيتها في الاسلام على جميع اهل السموات والارض.

تفسير " امام مهدى "

قسم سوم - هدايت به ارسال رسل وتنزيل كتب ولطف بتأييد واجبات عقليه به سمعيات است، واشاره به اين نوع است " واما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى " [17 فصلت 41].

قسم چهارم - هدايت به طريق سير بسوى حظاير قدس وسلوك تا مقامات عاليه انس است به انطماس آثار تعلقات جسمانية واندراس جلابيب علايق هيولانية واستغراق در ملاحظه اسرار جلال و مطالعه انوار جمال، و اين هدايت خاصه اولياء و خواص مؤمنين است قال عزو من قائل " اللّه ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات " [257 البقرة 2] واطلاق هادى بر خداى عزوجل به اعتبار جميع مراتب هدايت است، چنانچه از عبارت شهيد در (قواعد) وابن فهد در (عده) و غير ايشان به نحو اشاره اجماليه بعد از التفات به تفصيلى كه ذكر كرديم معلوم مىشود، و نتيجه هدايت - خصوص به معنى رابع - علم است چنانچه در انجيل اهل البتى علهيم السلام و زبور آل محمد واراد است " اللّهم صلى على محمد وآل محمد وقنا بك، واهدنا اليك ولا تباعدنا عنك، ان من تقه يسلم و من تهده يعلم و من تقربه اليك يغنم " (1) مى بينى چگونه هدايت را سبب علم اعتبار فرموده، پس اگر كسى مهدى باشد به جميع مراتب بايد عالم باشد، وثمره علم هدايت ديگران است، پس تفسير مهدى به هادى از قبيل تفسير به لوازم و خواص است، و تعليل تسميه او به صدور هدايت از او از مقوله تعليل به غايات و منافع است، و اين نوع تعبير در اساليب محاورات و فنون مكالمات از ستاره افزون، بلكه از شماره بيروت است، و به اين تقريب مرتفع مىشود:

اشكالى كه در ظاهر بعض اخبار است كه سؤال كردند از معصومين عليهم السلام كه

ص: 71


1- الصحيفة السجادية: دعاء 5.

تفسير " ظاهر " 72 ظهور چند نوع است

به چه جهت قائم آل محمد را مهدى ناميده اند؟ فرمودند به جهت اينكه هدايت مىنمايد بسوى امرى كه او را گم كرده اند چنانچه در (ارشاد) مفيد است نقلا عن الصادق (ع)، و از (غيبت) شيخ طوسى قدس سره نقل شده كه فرمود به جهت اينكه هدايت مىكند مردم را بسوى هر امر (1).

و هم چنين اخبار ديگر نيز به اين مضمون نقل شده، و به ملاحظه شرحى كه مفصلا مذكور شد موقعى براى اشكال و موضعى به جهت سؤال باقى نماند.

ظهور - چنانچه صريح جميع كتب لغت است -: آشكارا شدن است، و در اطلاق اسم ظاهر بر آن جناب چند وجه به نظر آمده:

يكى - اينكه بعلاقه اول باشد يا به اعتبار يقين به حصول تشبيه بواقع شده باشد، و بنابر اين تجوز در امر عقلى خواهد شد.

وجه ديگر - اينكه مراد از ظهور مذكور ظهور فعلى باشد به ملاحظه كثرت دلائل ووفور شواهد بر وجود آن جناب از عقل و نقل بر وجهى كه اگر كسى اندك التفاتى كند آثار و امارات آن وجود مبارك را در جميع اشياء ملاحظه كند و تصدق به ظهور و وضوح وجود آن حضرت نمايد، و اين نظير تفسير " غالب " و " منصور " است در قول خداى تعالى " فان حزب اللّه هم الغالبون " [55 المائدة 5] و " انهم لهم المنصورون " [172 الصافات] " وان جندنا لهم الغالبون " [173 الصافات 37] چه مقصود غلبه به حجت و نصرت به برهان است.

وجه سوم - اينكه مراد ظهور براى قلوب شيعيان و تجلى در سر خواص مؤمنان باشد، چنانچه در حديث علي بن مهزيار مروى از كتب كثيره قدماء رضي

ص: 72


1- ارشاد مفيد، وغيبة طوسى، وعلل، بحار الانوار: 51 / 28 - 30 ط طهران.

امام زمان عليه السلام ظاهر هستند ولى از چشم گنه كاران مخفى ميباشند چند حديث در اين موضوع

اللّه عنهم مروى است كه آن حضرت محجوب نيست " انما حجبه سوء اعمالكم " (1) او را محجوب كرده بدى اعمال شما.

و در حديث ديگر وارد است كه مى بيند او را چشم هاى عارفين بفضل او كه شاكر و كاملند، و مژده ميدهند بوجود، آنان را كه شاكند در وجود او (2).

ص: 73


1- الجنة المأوى المطبوع في البحار 53 / 321، نوائب الدهور 3 / 358.
2- فقلت: يا مولاى وهل تجوز المراجعة في امرى؟ قال: لا، قلت يا مولاى وهل تأذن لى في ان احكى كلما قد رأيته وسمعته؟ قال: لا بأس ان تحكى للمؤمنين لتطمئن قلوبهم، الا كيت وكيت و عين ما لا اقوله، بحار الانوار 52 / 172. المفضل بن عمر: قال ابو عبد اللّه عليه السلام: قال امير المؤمنين على منبر الكوفة: وان من وراءكم فتنا مظلمة عمياء منكسفة لا ينجو منها الا النومة؟ قيل: يا امير المؤمنين و ما النومة؟ قال: الذى يعرف الناس ولا يعرفونه. واعلموا ان الارض لا تخلوا من حجة اللّه و لكن اللّه سيعمى خلقه منها بظلمهم وجورهم واسرافهم على انفسهم ولو خلت الارض ساعة واحدة من حجة اللّه لساخت باهلها و لكن الحجة يعرف الناس ولا يعرفونه كما كان يوسف يعرف الناس وهم له منكرون ثم تلا " يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن " [30 يس 36] - الغيبة للنعماني 141، بحار الانوار 51 / 112 -113. الامام الصادق علیه السلام : صاحب هذا الأمر يتردد بينهم ويمشى فى اسواقهم ويطأ فرشهم ولا يعرفونه حتى يأذن اللّه ان يعرفهم نفسه - بحار الانوار 55/51. سدير الصيرفي قال : سمعت ابا عبد اللّه الصادق علیه السلام يقول ان في صاحب هذا الامر لشبه من يوسف فقلت: فكانك تخبرنا بغيبة او حيرة ؟ فقال: ما ينكر هذا الخلق الملعون اشباه الخنازير من ذلك؟ ان اخوة يوسف كانوا عقلاء الباء اسباطاً اولاد أنبياء دخلوا عليه فكلموه وخاطبوه و تاجروه و رادوه [ راودوه - المصدر ] وكانوا اخوته وهو اخوهم ، لم يعرفوه حتى عرفهم نفسه ، وقال لهم : انا يوسف فعرفوه حينئذ فما ينكر هذه الأمة المتحيرة ان يكون اللّه جل وعز يريد في وقت [ من الاوقات ] ان يستر حجته عنهم ، لقد كان يوسف اليه ملك مصر ،وكان بينه و بين أبيه مسيرة ثمانية عشر يوماً ، فلو اراد أن يعلمه مكانه لقدر على ذلك واللّه لقد سار يعقوب وولده عند البشارة تسعة أيام من بدوهم الى مصر . فما تنكر هذه الامة ان يكون اللّه يفعل بحجته ما فعل بيوسف ان يكون صاحبكم المظلوم المجحود حقه صاحب هذا الامر يتردد بينهم ويمشى في اسواقهم ويطأ فرشهم ، ولا يعرفونه حتى يأذن اللّه ان يعرفهم نفسه ، كما اذن ليوسف حتى قال له اخوته : انك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف الكافي: 337/1 الغيبة للنعماني ، دلائل الامامة للطبرى ، بحار الانوار : 154/52 الرقم 9 ومثله في البحار 142/51 عن اكمال الدين والعلل . اسحاق بن عمار سمعت ابا عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السلام يقول : القائم غيبتان احداهما طويلة ، والاخرى قصيرة ، فالاولى يعلم بمكانه فيها خاصة من شيعته ، والاخرى لا يعلم بمكانه فيها [ الاخاصة مواليه في دينه الغيبة للنعماني . اسحاق بن عمار قال أبو عبد اللّه علیه السلام : للقائم غيبتان احداهما قصيرة، والاخرى طويلة [الغيبة ] الأولى لا يعلم بمكانه [فيها الاخاصة شيعته ، والاخرى لا يعلم بمكانه فيها ] الاخاصة مواليه في دينه - الغيبة للنعماني ، بحار الانوار 155/52 الرقم 10. السلام عليك يا أبا الامام المنتظر الظاهرة للعاقل حجته والثابتة في اليقين معرفته المحتجب عن اعين الظالمين ، و المغيب عن دولة الفاسقين - زيارة الامام الحسن العسكرى. غوطه در اشك زدم که اهل طریقت گویند *** پاك شو اول پس دیده بر آن پاک انداز 1) حكمة 147 نهج البلاغة صبحي ص 496 .

ص: 74

اشعارى از امام زين العابدين عليه السلام در اين موضوع

وملايم اين كلام است قصص واخبارى كه در نقل مشاهده آن جناب در زمان غيبت در متون كتب وبطون دفاتر مبثوث است، وفى الجمله بعد از التفات تفصيلى به تمام آن قصص متواتر است، اگر چه بعض آنها هم في نفسه بر وجهى استكه افاده قطع مىكند، پس ضعف سند بعضى و ضعف دلالت بعضى ديگر ابدا مايه قدح در صحت مضمون مجموع آنها نخواهد شد، چنانچه حال جميع متواترات يا اكثر آنها ازين قبيل است.

نطق: بمعنى تكلم بصوت و حروفى است كه مفهوم معنى باشد چنانچه در (قاموس) است، پس مطلق تكلم نيست بلكه ظهور في الجملة، و افهام معنى در او مأخوذ است، و اتصاف آن جناب به اين وصف بملاحظه ارتفاع تقيه وظهور كلمه وانكشاف استار وتبيين اسرار است در عصر آن جناب، چنانچه از ملاحظه اخبار كثيره وارده در سيره ووتيره آن حضرت معلوم مىشود به خلاف آباء اطهار آن جناب كه به جهت غلبه ظالمين وعدم استعداد نفوس، اسرار علوم ولباب معارف را مكتوم داشتند، چنانچه جناب امير المؤمنين عليه السلام اشاره به صدر مبارك فرمود و گفت: ان هيهنا لعلما جما لو اصبت له حملة " (1) و " لو " در اين مقام براى اتمنى [تمنى - ظ] است.

وهو سيد الساجدين (ع) فرمود:

انى لاكتم من علمى جواهره *** كى لايراه اخو جهل فيفتتنا

و رب جوهر علم لو ابوح به *** لقيل لي أنت ممن تعبد الوثنا

ص: 75


1- حكمة 147 نهج البلاغة صبحى ص 494.

امام زمان عليه السلام طلب ميكند خون امام حسين را، چند حديث در اين موضوع

وقد تقدم في هذا أبو حسن *** الى الحسين و وصى قبله الحسنا (1)

و اما ستر أحكام شرعيه وابقاء بر أحكام ظاهريه يا عدول به مقتضاى تقيه كه در اخبار اهل بيت عصمت بيش از آن استكه بتوان تعداد واحصا نمود، و اين موانع تماما در عهد ميمون و روزگار همايون آن امام مؤمل مأمون رفع خواهد شد " اللّهم ارنا تلك الطلعة الرشيدة والغرة الحميده ".

بالجملة آنچه اين فقره كريمه وفقره سابقه دلالت بر آن مىكند از اختصاص جناب قائم آن محمد عليهم السلام به ولايت ثار و طلب خون ناكام گشتگان از اهل بيت اطهار مدلول اخبار كثيره است كه مىتوان دعوى تواتر آنها كرد، و استقصاى آنها مخالف مقصود اختصار است و ترك يكسره هم منافى وظيفه اين شرح است پس به يكى دو حديث در اين باب از روى اقتصاد اقتصار مىشود:

شيخ سعيد موفق جعفر بن قولويه در (كامل الزيارة) و در (بحار) از (امالى) شيخ طايفه قدس سره روايت كرده كه سند به ابو عبد اللّه جعفر بن محمد عليهم السلام مىرساند كه چون حسين (ع) شهيد شد ملائكه ضجيج وناله كردند بسوى عزوجل و گفتند پروردگارا آيا چنين مىكنند با حسين كه صفي تو و پيغمبر زاده

ص: 76


1- يا رب جوهر علم لو ابوح به *** لقليل لى انت ممن تعبد الوثنا ولا ستحل رجال مسلمون دمى *** يرون اقبح ما يأتونه حسناً انى لاكتم من علمى جواهره *** كى لا يرى الحق ذو جهل فيفتتنا وقد تقدم في هذا ابو حسن *** الى الحسين ووصي قبله حسنا (الاتحاف بحب الاشراق) ط مصر - شرح ديوان امير المؤمنين 15 مخطوط (غرائب الاغتراب) 70- (لطائف المنن) 2/89 ط مصر- (ینابیع المودة)(احقاق الحق)85-84/12.

زيادى اسم ها ولقب هاى امام زمان دليل زيادى فضل وشرف حضرت است

تست؟ پس خداى تعالى ظل قائم را يعنى نور مكرم آن جناب را [يا شبح مقدس مخلوق قبل از خلق او را يا روح مكرم آن حضرت را بنابر اختلاف اقوال در اين باب] بر پاى فرمود گفت " بهذا انتقم له من ظالميه " (1) به اين انتقام ميكشم براى او از ظلم كنندگانش.

و در (علل الشرايع) از ابو حمزه ثمالى نقل شده كه به حضرت باقر (ع) عرض كردم مگر شما ها قائم به حق نيستيد؟ فرمود: چرا، گفتم بچه جهت قائم را قائم گفتند؟ فرمود چون جدم حسين (ع) كشته شد ضجيج ملائكه به گريه و ناله بلند شد، و گفتند اى إله ما و سيد ما آيا واگذار ميكنى كسى را كه كشته است صفوه و پسر صفوه تو را وخيره و برگزيده تو را از خلق تو؟ پس خداى عزوجل وحى فرستاد بسوى ايشان كه بر جاى باشيد اى ملائكه من سوگند با عزت و جلال خودم كه هر آينه انتقام خواهم كشيد از ايشان اگر چه بعد از زمان طويلى باشد، و پرده برداشت از روى ائمه از اولاد حسين ناگاه ديدند كه يكى از ايشان ايستاده و نماز مىكند فقال اللّه عزوجل بذلك القائم انتقم منهم (2).

تنبيه نافع در محل خود تقرير يافته كه وجود واحد تواند بود كه مصداق عناوين متعدده و منشأ انتزاع مفاهيم مختلف باشد، و هر چه اين وصف در وجود بيشتر باشد دلالت دارد بر كمال وجود وقوت تحقق، و برائت ساحت او از اعدام وتنزه ذيل او از ليسيات، پس اگر القاب چيزى زياد باشد البته دلالت بر شرف و فضل او دارد و از اين جهت در قرآن كريم بر سبيل تمدح و مباهات مىفرمايد " له الاسماء

ص: 77


1- بحار الانوار 45 / 221 رقم 3 ط بيروت.
2- علل الشرايع ج 1 / 154، بحار الانوار 45 / 221 ط طهران.

اسم ها ولقب هاى امام زمان

الحسنى [8 سورة طه 20] و از اين روى علماى اعلام بذل همت كردند در احصاء اسماء و تعداد القاب پيغمبر (ص) و ائمه عليهم السلام و قرآن، و در معانى آنها وجهات اطلاق آنها، به قدر امكان وجوهى از عقل و نقل تقرير فرموده اند، و اين معنى في الجمله محل اشكال نيست، بلى بايد اين مطلب را بدست بياوريم كه ميزان در اينكه لفظى را لقب ذكر كنيم، و ديگرى را نكنيم چيست؟ و اين ميزان را در كلام كسى نيافتم، و آنچه به تأمل در مطاوى كلمات علماء و مواضع ذكر اين القاب معلوم مىشود اينستكه:

لقب يا اسم بر چند قسم است:

يكى اينكه از قسم اعلام است، بمعنى اينكه به وضع شخصى وضع شده براى آن مسمى مثل " اللّه " مثلا و " محمد " و " قرآن ".

و ديگرى - اينكه صريحا از او در كتاب و سنت به آن تعبير شده باشد مثل نور در قرآن و ذكر در حق پيغمبر مثلا و از اين قبيل است الفاظ و اراده در زيارات مخصوصه.

و ديگرى اينكه اسمى انتزاع كنند از وصفى كه از براى او در كتاب و سنت اثبات شده مثل اينكه خداى تعالى را ماكر گويند به اعتبار اينكه فرموده " ومكروا ومكر اللّه... " [54 سوره آل عمران 3] و در عداى سحر است " ولا تمكر بى في حيلتك " و در اين نوع از اسماء اللّه شهيد عليه الرحمة در (قواعد) اظهار تردد مىفرمايد (1) ولى از تتبع موارد ذكر القاب معلوم مىشود كه در اين مقام ذكر مىكند.

ص: 78


1- قال الشهيد محمد بن جمال الدين العاملى في القواعد والفوائد ص 270 ما ورد به السمع لكن اطلاقه في غير مورده يوهم النقص كما في قوله تعالى " ومكروا ومكر اللّه " وقوله " اللّه يستهزئ بهم " فلا يجوز ان يقال لله يا مستهزى او يا ماكر او يحلف به و كذا منع بعضهم من ان يقال اللّهم امكر بفلان وقد ورد هذا في دعوات الصباح، اما اللّهم استهزى به او اللّهم لا تستهزى بى ففيه كلام

اسم ها ولقب هاى امام زمان را به 185 رسانده اند

قسم ديگر - اينكه لفظى را در كتاب يا حديث استعمال مىكنند ومأول به صاحب آن لقب باشد اگر چه در ظاهر عبارت اشاره به او نباشد مثل ماء معين، و رب الارض در القاب امام زمان (ع).

قسم پنجم - اينكه در السنه طائفه خاصه مشهور به او باشد اگر چه در كتاب و سنت نباش د، ولى دليل بر فضل و مشعر بمدح باشد مثل " ابو الارواح " كه به اصطلاح عرفا از القاب حضرت رسالت است، و فرق در اين القاب نيست، بين اينكه عنوان عامى باشد كه ملقب از مصاديق او باشد، وبقرينة اراده او شده، باشد مثل نبى و رسول يا اختصاصى داشته باشد مثل خاتم النبيين، و مفرد باشد يا مركب از جمله مثل " من لم يجعل اللّه له شبها " در القاب حضرت حجت، و اگر آن مفرد هم به اطلاق ذكر شود و هم با مضاف اليه دو لقب در شمار آورند مثل صاحب و صاحب الزمان، و اگر لفظ واحد به اختلاف مضاف اليه متعدد شود هم دو لقب شمارند مثل صاحب الغيبة و صاحب الدار در القاب امام زمان، بلكه اگر مضاف اليه مختلف باشد لفظا و متحد باشد معنى هم متعدد حساب نمايند مثل صاحب الزان و صاحب العصر، و چون ملتفت اين تفصيل شدى بدان كه جماعتى در صدد استيفاء تعداد القاب امام زمان (ع) شده اند، و در بعضى كتب عدد القاب شريفه آن جناب را به صد و هشتاد رسانيده اند ولى با وجود اين به حكم اينكه " وفى الزوايا خبايا " القابى چند از آن جناب با اينكه بعضى مشهور است، و بعضى در مآخذ وثيقه و اصول معتمده مذكور در جائى ثبت نشده، و اين بى بضاعت چندى از آنها را در اين مقام ياد مىكنيم و با التفات به ميزان مذكور متتبع متوسع در طول زمان مىتواند بر اين باب بسيارى بيفزايد (1):

ص: 79


1- مؤلف (كتاب المفتاح الكتب الاربعة) در كتاب نفيس (يأتى على الناس زمان...) شماره اسم ها را به 185 رسانده.

سعي الحكام الظالمين في الصد عن الحق بطرق شتى وأساليب ذلك

اول - " ابو الوقت " وحقيقت ابوت دراين مقام تدبير ورياست كليه است چه متعارف است كه عرب زعيم ومقيم امر هر چيزى را اب او ميگويند، واز ابن باب است ابو الارواح در كناى حضرت ختمى مرتبت (ص) وينخرط في سلكه قول الازرى:

لم تكن هذه العناصر الا *** من هيولاه حيث كان اباها

و اين لقب " ابو الوقت " از القاب معروفه آن جناب است در نزد طايفه عرفا چنانچه در دعاى مشتمل بر مدائح ائمه اثنى عشر كه نسبت به محيى الدين عربى ميدهند ذكر اين لقب واقع شده است (1).

دوم " امام زمان " اشتهار آن جناب به اين لقب محتاج به دليل نيست، و فرقى نيست كه ولى وخليفة اللّه را در القاب آن جناب بشمارند، و اين لقب را ذكر نكنند، بلكه از اين قبيل است قائم الزمان وقيم الزمان كه از القاب آن جناب شمرده شده.

سوم - " امام عصر " وتعدد اين دو لقب مثل تعدد صاحب الزمان و صاحب العصر است، وتوهم نكنند كه استغنا مىشود از اين دو لقب به دو لقب مذكور به جهت اختلاف لفظ و معنى كه هر يكه كافى است چنانچه سبق ذكر يافت.

چهارم " باب اللّه در زيارت " آل يسين " خطاب آن جناب به اين لقب مذكور است، و اين بابى است كه از او ابوابى منفتح شود چنانچه در كثيرى از آن القاب استدلال كرده اند به اشتمال زيارتى بر او، و ما در ميزان مذكوره اشاره به او كرديم، و با ملاحظه اين معنى اگر مطالعه زيارات مأثوره شود آنچه در آن زيارات

ص: 80


1- رجوع شود به صلوات كبيرة محيى الدين عربى و (گلزار بلاغى) او را نقل نموده.

8 - الشيعة والتفسير الترتيبي:

در مقام مخاطبه و تعظيم آن جناب ذكر شده البته از القاب آن جناب خواهد بود مثل " خليفة آبائه المهديين " و " دليل ارادة اللّه " و " ربانى آيات اللّه " و " حافظ حق اللّه " و " مقدم " و " مأمول " و امثال ذلك، و فرق نيست بين مأمول كه استناد به اين زيارت كرده اند و لقب شمرده اند و بين اين الفاظ كه اهمال شده، بالجمله هم چنين فرقى نيست بين اينكه در مقام تعبير از آن امام بزرگوار در غيابش عبارتى بگويند يا بعنوان خطاب لفظى بگويند.

پنچم - " خليفة آن الزمان " در (صحيح مسلم) از ابو سعيد و جابر نقل شده كه پيغمبر فرموده " يكون في اخر الزمان خليفة يقسم المال ولا يعد عدا " (1) واشتمال (صحيح مسلم) بر اين حديث شريف موجب قطع به صدور است كما قيل:

و مناقب شهد العدو بفضلها *** والفضل ما شهدت به الاعداء

و به خاطر دارم كه در كتاب عرفا مكررا از آن جناب تعبير به خليفة آخر الزمان يافته ام. ششم - " خاتم الاولياء " اين لقب شايع آن جناب است در اصطلاح صوفية چه ختم دوريه ولايت محمديه واستكمال نفوس بشريه، واستتمام غرض از بعثت و ظهور صلاح مطلق وعلو كلمة حق در زمان همايون آن جناب خواهد شد، ومحيى الدين عربى در كلمات خود به اين تصريح كرده است، و عبارت او در بشارت به آن جناب معروف است، وميبدى در (شرح ديوان) مىگويد خاتم ولايت مطلقه محمدية مهدى است كه از نسل آن حضرت، و هم چنين است ختم الاولياء اگر چه فرق لفظى كافى است در تعدد، چنانچه سابقا ذكر شد، و شعر محيى

ص: 81


1- مسند احمد بن حنبل 3 / 38 و 333 ط الميمنية بمصر، احقاق الحق 13 / 250 از كتب زياد نقل نموده.

9 - الشيعة وعلم الحديث:

الدين كه مىگويد:

الا ان ختم الاولياء شهيد *** و عين امام العالمين فقيد

مشهور است.

هفتم - " طاوس اهل الجنة " در كثيرى از كتب عامه و خاصه از فردوس ديلمى نقل شده كه از ابن عباس روايت كرده كه پيغمبر فرمود: " المهدى طاوس اهل الجنة " (1) و اين معنى يا به ملاحظه آنست كه آن جناب از اهل جنت به علو مقامات و ارتفاع درجات ممتاز است، چنانچه طاوس از ساير طيور بفروزيب مخصوص است يا اينكه مشاهد جمال آن حضرت مايه استيناس وتنزه اهل بهشت است، چنانچه مردم را در ديدن طاوس به جهت زائده و نشاط وافر دست مىدهد.

هشتم - " ظاهر " چنانچه در عبارت زيارت شريفه شنيدى، و به اين مناسبت ما اين تنبيه را در اينجا درج كرديم، و فرق نيست بين " ناطق " كه در القاب آن جناب ذكر شده با استناد به اين زيارت شريفه و (ظاهر " كه ترك شده.

نهم - " غاية النور " (2).

دهم - " منقذ الامة " (3).

يازدهم - " مصدر الامور " مسعودى عليه الرحمة در كيفيت بدء خلقت حديثى از حضرت صادق عليه السلام نقل مىكند مرسلا و آن جناب از آباء كرام ابا عن جد از حضرت امير المؤمنين (ع) روايت فرموده، و مىگويد سند او را در كتب ديگر خود ياد كرده ام، و در آخر اين حديث است " و لم يزل اللّه يخبأ النور تحت الزمان الى ان وصل محمدا (ص) في ظاهر الفترات فدعا الناس ظاهراً وباطنا وندبهم سرا واعلانا واستدعى عليه السلام التنبيه على العهد الذى قدمه الى الذر قبل النسل فمن وافقه

ص: 82


1- الطرايف، بحار الانوار 51 / 105 الرقم 41.
2- در روايت ذيل اسم يازدهم " غاية النور " ومنقذ الامة " ذكر شده.
3- در روايت ذيل اسم يازدهم " غاية النور " ومنقذ الامة " ذكر شده.

حديث لولاك لما خلقت الافلاك ولولا علي لما خلقتك وحديث لولا رسول اللّه وعلي لما خلقت العالم وحديث لولا أهل البيت لما خلقت العالم وحديث لولا فاطمة لما خلقتكما

واقتبس من مصباح النور المقدم اهتدى الى سيره واستبان واضح امره ومن البسته الغفلة استحق السخط ثم انتقل النور الى غرائرنا ولمع في ائمتنا فنحن انوار السماء وانوار الارض فبنا النجاة ومنا مكنون العلم، والينا مصير الامور، وبمهدينا تنقطع الحجج خاتمة الائمة ومنقذ الامة وغاية النور ومصدر الامور فنحن افضل المخلوقين واشرف الموحدين وحجج رب العالمين فليهنأ بالنعمة من تمسك بولايتنا وقبض عروتنا (1).

و دور نيست اينكه فاضل متتبع ميرزا محمد رضاى مدرس قدس سره صاحب (جنات الخلود) خاتمة الائمة را از القاب آن جناب شمرده بواسطه اين روايت باشد، و در اين صورت تفكيك به هيچ وجه صحت ندارد، و مراد از " غاية النور " يا آنست كه منتهاى فضل و كمال است چه كمال اشرف انواع نور است، يا اينست كه نور نبوت و ولايت كه مشرق شموس ارشاد و هدايت است به جناب وى منتهى شده، چه غايت بمعنى يا منتهى اليه الشئ است يا مقصود اينست كه غرض و فايده از خلق عالم انوار وجود مقدس آن بزرگوار است، چنانچه در حق جدش فرمود " لولاك لما خلقت الافلاك " (2) ووجه انطباق منقذ الامة بر آن جناب ظاهر است، چه بعدل شامل او هر مبتلائى آسوده خواهد شد:

سبزه زطرف و من چگونه برويد *** رويد از انسان اميد از دل حرمان

لاله به صحن چمن چگونه بخندد *** خند داز آنگونه عدل در رخ احسان

ص: 83


1- مروج الذهب ج 1 / 43 باب المبدء و شأن الخليفة.
2- حديث لولاك لما خلقت الافلاك ولولا على لما خلقتك وحديث لولا رسول اللّه وعلى لما خلقت العالم وحديث لولا اهل البيت لما خلقت العالم وحديث لولا فاطمة لما خلقتكما): روى ابن الحسن البكري استاد شهيد الثانى (ره) في كتاب (الانوار) عن امير المؤمنين (ع) انه قال كان اللّه ولا شئ معه، فاول ما خلق نور حبيبه محمد قبل خلق الماء والعرش والكرسي والسموات والارض واللوح والقلم... والحق تبارك وتعالى ينظر اليه ويقول: يا عبدي انت المراد والمريد وانت خيرتي من خلقي وعزتى وجلالي لولاك لما خلقت الافلاك من احبك احببته، ومن ابغضك ابغضته... بحار الانوار: 15 / 27 و 57 / 198. وفى حديث المعراج بعد تصريحه تعالى باختياره نبيه واوليائه الائمة المعصومين صلوات اللّه عليهم قال تعالى فلولا كم ما خلقت الدنيا والاخرة ولا الجنة والنار - بحار الانوار 36 / 302. وفى الحديث القدسي المروي عن مولينا الصادق عليه السلام المروي في (معانى الاخبار) و (العلل) بعد بيان نبوة الرسول وامامة امير المؤمنين قال: لولاهما ما خلقت خلفي... بحار الانوار: 38 / 81 و 15 / 12. الامام علي بن موسى الرضا عن آبائه عليهم السلام عن امير المؤمنين قال قال رسول اللّه (ص) ما خلق اللّه عزوجل خلقا افضل منى ولا اكرم عليه منى... يا علي لولا نحن ما خلق آدم ولا حوا ولا الجنة ولا النار ولا السماء ولا الارض - العلل، والعيون والاكمال، بحار الانوار 18 / 345 و 26 / 335 و 60 / 303 و 68 / 6. وفي النبوي العلوي (ص) ولولانا لم يخلق اللّه الجنة ولا النار ولا الانبياء ولا الملائكة... بحار الانوار 36 / 337. وفي رواية المفضل عن الصادق (ع) في وصف خلقة الارواع قبل الاجساد بعد ما رأي آدم اسماء النبي (ص) والائمة عليهم السلام على ساق العرش قال تعالى: لولادهم ما خلقتكما... بحار الانوار 7 / 350 و 11 / 172 و 26 / 320. وفي تفسير العسكري في حديث معجزاته (ص) قال للشجرة دعوتك لتشهد لي بالنبوة بعد شهادتك لله التوحيد ثم تشهدي بعد شهادتك لي لعلي هذا بالامامة وانه سندي وظهري وعضدي وفخري وعزي ولولاه ما خلق اللّه عزوجل شيئا مما خلق... بحار الانوار 17 / 317. ويشهد على ما تقدم ما في البحار 39 / 350 ورواية العيون عن الرضا (ع) كما في البحار 16 / 362. وقال العلامة المجلسي (ره) ان الرسول وامير المؤمنين (ع) ابوا هذه الامة لصيرورتهما سببا لوجود كل شئ وعلة غائية لجميع الموجودات كما في الحديث القدسي لولا كما لما خلقت الا فلاك...، بحار الانوار 74 / 116. والروايات في ذلك اكثر من ان تحصى منها ما في مدينة المعاجز 153 رواية كريمة غريبة كادر في وصف خلقة النبي وآله المعصومين وجوامع فضائلهم وانه لولاهم ما خلق اللّه شيئا فراجع اليه. وروى العامة من طرقهم عن ابي هريرة عن النبي (ص) انه قال لما خلق اللّه تعالى آدم ابا البشر ونفخ فيه من روحه التفت آدم يمنة العرش فاذا في النور خمسة اشباح... قال تعالى هؤلاء خمسة من ولدك لولا ما خلقتك هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة اسماء من اسمائي لولاهم ما خلقت الجنة والنار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الارض ولا الملائكة ولا الانس ولا الجن... الغدير ط 2 ج 2 / 300 وتمام الروايات في ذلك راجع احقاق الحق 9 / 105 - 106 وكتاب الغدير 5 / 435. ابو الصلت الهروي عن الرضا - صلوات اللّه عليه - عن آبائه عن امير المؤمنين - صلوات اللّه وسلام عليهم - قال قال رسول اللّه (ص): ما خلق اللّه عزوجل خلقا افضل منى ولا اكرم علهى منى، قال علي - صلوات اللّه عليه - فقلت: يا رسول اللّه فانت افضل او جبرئيل؟ فقال: يا علي ان اللّه تعلاى فضل انبيائه المرسلين على ملائكته المقربين وفضلني على جميع النبيين والمرسلين، والفضل بعدي لك يا علي وللائمة من ولدك، وان الملائكة لخدامنا وخدام محبينا، يا علي الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم ويستغفرون الذين آمنوا بولايتنا. يا علي لولا نحن ما خلق آدم ولا حواء ولا الجنة ولا النار ولا السماء ولا الارض فكيف لا نكون افضل من الملائكة، وقد سبقناهم الى معرفة ربنا وتسبيحه وتهليله وتقديسه، لان اول ما خلق اللّه عزوجل خلق ارواحنا فانطلقنا بتوحيده وتحميده، ثم خلق الملائكة فلما شاهدوا ارواحنا نورا واحدا استعظموا امرنا، فسبحنا لتعلم الملائكة انا خلق مخلوقون ونه منزه عن صفاتنا، فسبحت الملائكة بتسبيحنا ونزهته عن صفاتنا، فلما شاهدوا عظم شأننا هللنا لتعلم الملائكة ان لا اله الا اللّه وانا عبيد لسنا بآلهة يجب ان يعبد معه او دونه فقالوا: لا اله الا اللّه، فلما شاهدوا اكبر محلنا كبرنا لتعلم الملائكة ان اللّه اكبر من ان ينال عظم المحل الا به، فلما شاهدوا ما جعله لنا من العزة والقوة قلنا: لا حول ولا قوة الا ب اللّه لتعلم الملائكة ان لا حول لنا ولا قوة الا ب اللّه فلما شاهدوا ما انعم اللّه به علينا واوجبه لنا من فرض الطاعة، قلنا الحمد لله، لتعلم الملائكة ما يحق لله تعالى ذكره علينا من الحمد على نعمته [نعمة - خ - ل] فقالت الملائكة: الحمد لله، فبنا اهتدوا الى معرفة توحيد اللّه وتسبيحه وتهليله وتحميده وتمجيده. ثم ان اللّه تبارك وتعالى خلق آدم فاودعنا صلبه، وامر الملائكة بالسجود له تعظيما لنا واكراما، وكان سجودهم لله عزوجل عبودية ولادم اكراما وطاعة لكوننا في صلبه، فكيف لا اكون افضل من اللملائكة وقد سجدوا لادم كلهم اجمعون؟ وانه لما عرج بي الى السماء اذن جبرئيل مثنى مثنى واقام مثنى مثنى، ثم قال لي: تقدم يا محمد، فقلت له: جبرئيل اتقدم عليك؟ فقال: نعم لان الهل تبارك وتعالى فضل انبيائه على ملائكته اجمعين وفضلك خاصة فتقدمت فصليت بهم ولا فخر. فلما انتهيت الى حجب النور قال لي جبرئيل: تقدم يا محمد، وتخلف عني فقلت: يا جبرئيل في مثل هذا الموضوع تفارقني؟ فقال: يا محمد ان انتهاء حدى الذي وضعني اللّه عزوجل فيه الى هذا المكان، فان تجاوزته احترقت اجنحتي بتعدي حدود ربي جل جلاله، فزخ بي في النور زخة حتى انتهيت الى حيث ماشاء اللّه من علو ملكه فنوديت: يا محمد فقلت: لبيك ربي وسعديك، تباركت وتعاليت فنوديت: يا محمد انت عبدي وانا ربك، فاياى فاعبد وعلي فتوكل فانك نوري في عبادي ورسولي الى خلقي وحجتي على بريتي، لك ولمن اتبعك خلقت جنتي ولمن خالفك خلقت نارى، ولاوصياءك اوجبت كرامتي، ولشيعتهم اوجبت ثوابي، فقلت: يا رب، ومن اوصيائي؟ فنوديت: يا محمد اوصياءك المكتوبون اثنى عشر نورا في كل نور سطر اخضر عليه اسم وصي من اوصيائي: اولهم علي بن ابيطالب وآخرهم مهدي امتي. فقلت: يا رب هؤلاء اوصيائي من بعدي؟ فنوديت: يا محمد (ص) هولاء اوليائي واوصيائي واصفيائي وحجتي (حججي - خ ل) بعدك على بريتي وهم اوصياءك وخلفاءك وخير خلقي بعدك، وعزتي وجلالي لاظهر بهم ديني، ولا علين بهم كلمتي، ولا طهرن الارض بآخرهم من اعدائي، ولامكننه (ولا ملكنه - خ ل) مشارق الارض ومقاربها ولا سخرن له الرباح، ولا ذللن له السحاب الصعاب ولا رقينه في الاسباب، فلا نصرنه بجندي، ولا مدنه بملائكتي حتى تعلوا دعوتي وتجمع الخلق على توحيدي ثم لادين ملكه ولاداولن الايام بين اوليائى الى يوم القيامة - عيون الاخبار 262/21، العلل 6/1 ، كمال الدين ، بحار الانوار : 345/18 و 335/26 و 304/60 الرقم 16 . وفي كتاب (مجمع النورين) للفاضل المرندي ص 14 قال وفي حديث القدسي لولاك لما خلقت الافلاك ولولا علي اما خلقتك كما ذكره الوحيد البهبهاني وروى في بحر المعارف) لولاك لما خلقت الافلاك ولولا علي لما خلقتك. وفي (ضياء العالمين) للشيخ ابي الحسن الجد الامي للشيخ محمد حسن صاحب الجواهر بزيادة فقرة ولولا فاطمة لما خلقتكما ونحوه في ص 187 من كتاب المرندي ] ... انتهى مافي (مجمع النورين) وتقدم في ج 1 شفاء الصدور ص 225 مصدر آخر لحديث لولا فاطمة لما خلقتكما فراجع

ص: 84

ص: 85

ص: 86

ص: 87

نظر مرحوم آية اللّه العظمى صاحب كتاب روضات الجنات

و هم چنين " مصدر الامور " بودن آن جناب ظاهر است چه به بركت او دنيا برپاست، و رزق خلايق برجا.

نطفه اى بى مهر او صورت نه بندد در رحم *** قطره اى بى امر او نازل نگردد از سحاب

خاصى بخش نباتات از سپندان تابعدو *** رنك پرداز جمادات از شبه تا در ناب

واظهر در فقره " مصدر الامور " اينست كه در زمان اشراق شموس سلطنت آن جناب كواكب سلاطين غارب است، و همه امراء مأمورند، و تمام ملوك مقهور كما قيل:

دس بكش بر درش هزار سكندر *** غايشه كش بر درش هزار سليمان

دوازدهم - " من يملا الارض قسطا وعدلا " ووصف آن جناب به اين عبارت در اخبار خاصه وعامه متواتر است، و البته آنان كه " من لم يجعل اللّه له شبيها "

ص: 88

" واسئل اللّه بحقكم وبالشأن الذى لكم عنده أن يعطينى بمصابى بكم أفضل ما يعطى مصابا بمصيبته " تفسير " الحق "

را از القاب شمرده اند مستند به دليل اقوى از اين دليل نيستند پس تفريق وجهى نخواهد داشت، بالجملة بعد از ملاحظه ميزان مذكور وتتبع مطاوى اخبار وتأمل در آثار وارده معلوم مىشود القاب آن جناب بيش از اين ها اتس كه ذكر شده، و ما محض تيمن به اينعددبر همين قدر اقتصار مىكنيم:

" واسئل اللّه بحقكم وبالشأن الذي لكم عنده اى يعطينى بمصابي بكم افضل ما يعطى مصابا بمصيبته "

ج - ومسئلت مىكنم از خدا به حق شما و به شأنى كه مرشما راست نزد او كه عطا كند مرا بواسطه مصيبت زندگى من به شما بهتريم آنچه مىدهد مصيبت زده را بواسطه مصيبتى.

ش - سؤال در اين عبارت متضمن معنى قسم است، وباء در بحقكم متعلق به مقسما محذوف است، چه شك نيست كه باء مذكوره براى قسم است كه حقيقت او در طلب استشفاع و توسل است، و در خبر رهينه و گروگان است، چنانچه در محل ديگر تحقيق شده.

حق الشئ يحق حقا: واجب شد و واقع شد بلا شك چنانچه در (قاموس) است، و حقيقت حق ثبوت است، و از اين جهت خداى تعالى را حق گويند، و هم چنين مقابل باطل را، و امر مقضى و عدل و اسلام و مال وملك و واجب و موجود و صادق و موت و جزم كه حق در همه استعمال مىشود به همين جامع است، و از اين باب است حق مقابل حكم، مثل حق مطالبه عوض مثلا در بيع كه اشاره به او كرده است در (قاموس) و گفته است و واحد الحقوق، و مراد به حق ائمة عليهم السلام در اين عبارت، يا شرف و فضل ثابت براى ايشان در نزد خداى عزوجل است به احقيت كه بر خداى تعالى دارند به جهت دين و نشر معارف، وزرع ايمان

ص: 89

چند حديث در موضوع حق ائمة معصومين عليهم السلام

در اراضى صدور مستعدين وسقايت او به انهار بيان حقايق نشان، چنانچه در كثيرى از ادعيه است (بحقك عليهم وبحقهم عليك) (1) و معنى اول شايد در اين فقره

ص: 90


1- اللّهم بحقكم اليك اتوسل واسئل سؤال... دعاء سيم شعبان. اللّهم انى اسئلك به نور وجهك الذي لايطفأ وبوجه محمد حبيبك المصطفى وبوجه وليك علي المرتضى، و به حق اولياءك الذين انتجبتهم ان تصلى على محمد وآل محمد - اعمال يوم المباهلة. فبحق من ائتمنك على سره واسترعاك امر خلقه كن لى الى اللّه شفيعا و من النار مجيرا... الزيارة المطلقة لامير المؤمنين (ع). واسئلك بحقهم لما استجبت لى دعوتى وقضيت لى حاجتى - زيارت الائمة في سر من رأى. عبد اللّه ابن مسعود: دخلت يوما على رسول اللّه (ص) فقلت يا رسول اللّه ارى الخلق لا تصل اليه فقال يا عبد اللّه الج المخدوع [ولج البيت: دخل، المخدوع: بيت داخل البيت الكبير] فولجت المخدع وعلى رضى اللّه يصلي وهو يقول في سجوده وركوعه: اللّهم بحق محمد عبدك اغفر للخاطئين من شيعتي فخرجت حتى اخبر رسول اللّه (ص) فرأيته وهو يصلي وهو يقول: اللّهم بحق علي بن ابيطالب عبدك اغفر للخاطئين عن امتي قال: فاخبرني من ذلك الخلع العظيم فاوجز النبي عبدك اغفر للخاطئين عن امتي قال: فاخبرني من ذلك الخلع العظيم فاوجز النبي عليه السلام في صلاته فقال: يابن مسعود أكفر بعد ايمان؟ فقلت: حاشا وكلا يا رسول اللّه ولكني رأيت عليا سأل بك ورأيتك تسأل اللّه به فلا اعلم ايكم افضل عند اللّه؟ قال اجلس يابن مسعود فجلست بين يديه فقال لي: اعلم ان اللّه خلقني وعليا من نور عظيم قبل خلق الخلق بالفى عام اذ لا تسبيح ولا تقديس ففتق نورى فخلق منه السموات والارض وانا و اللّه اجل من السموات والارض وفتق نور علي بن ابيطالب فخلق منه العرش والكرسي وعلي بن ابيطالب افضل من لاعرش والكرسي وفق نور الحسن فخلق منه اللوح والقلم والحسن و اللّه اجل من اللوح والقلم وفتق نور الحسين وخلق منه الجنان والحور والحسين و اللّه اجل من الجنان والحور، ثم اظلمت المشارق والمغارب فشكت الملائكة الى اللّه تعالى ان يكشف عنهم تلك الظلمة فتكلم اللّه جل جلاله بكلمة فخلق روحا ثم تكلم بكلمة فخلق من تلك الكلمة الاخرى نورا... - ابن حسنويه في (در بحر المناقب)، احقاق الحق 5 / 250 ونظيره في ملحقات شرح نهج البلاغة 4 / 558، احقاق الحق ج 7 / 87 عنه وبحار الانوار 36 / 73 و 40 / 44.

گروهى از مردم داخل بهشت ميشوند آنها را حقيه مينامند

به جهت اطلاق و ملايمت با عبارت بعد (1) انسب باشد، و مناسب اين است خبر مشهور كه گروهى داخل بهشت مىشوند و آنها را حقيه مىنامند، و از ايمان بيش از اين نمىدانند كه قسم به حق امير المؤمنين ياد مىكنند (2).

ص: 91


1- وبالشأن الذي لكم.
2- جعفر بن محمد بن مالك، عن محمد بن عبد اللّه بن جعفر، عن محمد بن احمد الانصاري قال: وجه قوم من المفوضة والمقصرة كامل بن ابراهيم المدني الى ابن محمد عليه السلام قال كامل: فقلت في نفسي اسأله لا يدخل الجنة الا من عرف معرفتي وقال بمقالتي، قال: دخلت على سيدي ابي محمد (ع) نظرت الى ثياب بياض ناعمة عليه فقلت في نفسي: ولي اللّه وحجته يلبس الناعم من الثياب، ويأمرنا نحن بمواساة الاخوان، وينهانا عن لبس مثله. فقال متبسما: يا كامل وحسر [عن ذراعيه]، فاذا مسح اسود خشن على جلده فقال: هذا لله وهذا لكم، فسلمت وجلست الى باب عليه ستر مرخى، فجائت الربح فكشفت طرفه فاذا انا بفتى كانه فلقة قمر من ابناء اربع سنين او مثلها، فقال لي: يا كامل بن ابراهيم، فاقشعررت من ذلك والهمت ان قلت: لبيك يا سيدي فقال: جئت الى ولي اللّه وحجته وبابه تسأله هل يدخل الجنة الا من عرف معرفتك وقال بمقالتك؟ فقلت: اي و اللّه قال: اذن و اللّه يقل داخلها و اللّه انه ليدخلها قوم يقال لهم الحقية قلت: يا سيدي ومن هم؟ قال قوم من حبهم لعلي يحلفون بحقه ولا يدرون ما حقه وفضله. ثم سكت (عليه السلام) عني ساعة ثم قال: وجئت تسأله عن مقالة المفوضة كذبوا بل قلوبنا اوعية لمشية اللّه، فاذا شاء شئنا، و اللّه يقول: " وما تشاؤن الا ان يشاء اللّه ". ثم رجع الستر الى حالته، فلم استطع كشفه فنظر الى ابو محمد (ع) متبسما فقال: يا كامل ما جلوسك وقد انبأك بحاجتك الحجة من بعدي فقمت وخرجت ولم اعاينه بعد ذلك قال ابو نعيم: فلقيت كاملا فسألته عن هذا الحديث فحدثني به الغيبة للنعماني بسندين ودلالة الامامة للطبري بسنده بحار الانوار 52 / 51 الرقم 35.

تفسير " شأن "

شأن - چنانچه در (صحاح) و (قاموس) وغيرهما است به معنى حال و امر است ولى در عرف عام به معنى فضل و شرف استعمال مىشود، چنانچه مىگويند " له شأن ولا شأن له " و اين بر سبيل كنايه است چنانچه در لفظ " مقام " هم همين رعايت مىشود، و مراد به شأن ائمة در نزد خداى اجمالا معلوم است و اگر تفصيلا بخواهم بيان كنم از طاقت بشر و مدارك خلق بيرون است.

منقار بند كرده زسستى هزار جاى * تا اولين دريچه او طاير قياس بلى به مراجعه اخبار و تامل در مطاوى آنها هر كسى به قدر حوصله خود و استعداد وجودش بهره اى از معرفت مقامات عاليه ايشان مى يابد:

گر بريزى بحر را در كوزه اى * چند گنجد قسمت يگ روزه اى و اين اختلاف اوعيه قلوب و تفاوت استعدادات نفوس است كه منشأ تباين مشارب وتعدد مذاهب از علماء كبار مىشود، چنانچه در ملاحظه حالات صحابه

ص: 92

وجه نهم

و قدماء اصحاب ازرمى به غلو و ارتفاع و تخليط كه در رجال مذور است شرح اين اجمال معلوم مىشود، و اين بى بضاعت در رساله (اصابه في قاعدة الاجماع على العصابة) و در (منظومه اجماع) شرحى لايق در اين باب نوشته ام، و مناسب اين باب است خبر شريف مروى در:

(كافى) - كه ثقة الاسلام رضى اللّه عنه وارضاه - بسند صحيح از ضريس كنانى روايت مىكند " قال سمعت ابا جعفر يقول وعنده اناس من اصحابه: عجبت من قوم يتولونا ويجعلونا ائمة، ويصفونا ان طاعتنا مفترضة عليهم كطاعة رسول الهل، ثم يكسرون حجتهم ويخصمون انفسهم لضعف قلوبهم فينقصونا حقنا، ويعيبون ذلك على من اعطاه اللّه برهان حق معرفتنا والتسليم لامرنا فينقصونا حقنا، ويعيبون ذلك على من اعطاه اللّه برهان حق معرفتنا والتسليم لامرنا اترون ان اللّه تبارك وتعالى افترض طاعة اوليائه على عباده، ثم يخفى عنهم اخبار السماوات والارض، ويقطع عنهم مواد العلم فيما يرد عليهم مما فيه قوام دينهم (1).

والحمد لله وله المنة كه از مساعى جميله علماى اسلام ونشر اخبار اهل بيت عليهم السلام در اين زمان عموم مردم از اكثر ازمنه سالفه از حيث رسوخ ولايت ائمة واعتقاد اجمالى به علو مقامات فضل ايشان گوى سبق از ميدان ربوده اند.

اعطاء: دادن چيزى است، و حقيقت عطا بذل بدون توقع مدح و شكر است و الا معاوضة خواهد شد، ولهذا اسم معطى على الاطلاق شايسته مقام غير خداوند نيست، و تكليف به شكر از باب ادراك حسن وقبح عقلى، و به حكم عقل است و اوامر شرعية محض ارشاد است نه بعنوان مجازات عطاياى الهيه، و چگونه چنين باشد با اينكه خود توفيق شكر از عطاياى سينه او است، و اين مؤدى به تسلسل است.

ص: 93


1- کافی ج 1 / 261 كتاب الحجة باب 48 رقم 4.

" مصيبة ما أعظمها وأعظم رزيتها فى الاسلام على جميع أهل السماوات والارض " اعراب " مصيبة "

از دست و زبان كه بر آيد *** كه از عهده شكرش بدر آيد

فضل: در اصل لغت به معنى فزايش است چنانچه تصريح كرده اند، و اين گه به اعتبار كيفيت است، و گاه به اعتبار كميت، و گاه به قوت سنخ وجود، و مراد از افضل مىتواند اكثر باشد، و مىتواند اكمل باشد، و جمع اولى است چنانچه ظاهر است.

مصاب: در اول مصدر مبنى للمفعول است، و در ثاني اسم مفعول، و تحقيق در لفظ او سابقا با فوائد متعلقه به او گذشت (1) و اخبار در اجر مصيبت زدگان وصابران نه چندان است كه بشود احصا كرد وآيه كريمه " ولنبلونكم بشئ من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا: انا لله وانا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة واولئك هم المهتدون " [157 البقرة 2] فهرست كتاب سعادت، وديباچه اوراق فضل و شرافت و موضع مثل معروف " كل الصيد في جانب الفرات " چه هر چه در اخبار است بمنزله شرحى از اين اجمال خواهد بود.

" مصيبة ما اعظمها واعظم رزيتها في الاسلام على جميع اهل السموات والارض " ج مصيبتى كه چه قدر عظيم است، و چه قدر بزرگ است بلاى او در اسلام بر تماميت اهل آسمان ها و اهل زمين ها.

ش - نصب مصيبة در عبارت زيارت به تقدير " اصف " و " اذكر " و " اعنى " و اشباه اينها است، و قطع وصف از موصوف در عربيت افاده مدح يا ذم مىكند ولهذا غالبا در اين مقام مىگويند اين كلمه منصوب به مدح است، و جهت افاده

ص: 94


1- ذيل لقد عظم مصابي بك ج 1 ص 385.

تفسير " ما أعظمها "

او اين است كه دلالت بر اشتهار وتبين اتصاف موصوف به صفت دارد بر وجهى كه اگر مستقلا ذكر شود به اعتماد بر موصوفى فهميده نمىشود از او مگر موصوف از غايت وضوح اختصاص او به اين صفت، و اين نوعى است از مبالغه در غايت لطائف وفنى است از بيان در نهايت شرافت، اگر چه در كلام كسى به خواطر ندارم كه تصريح به جهت مذكور كرده باشد.

ما اعظمها: اگر چه انشاء است ولى وقوع او در حيز صفت از براى موصوفى ضررى ندارد، چنانچه مشهور است كه تقدير قول مىكنند.

رزيه: معنى او گذشت در اوائل زيارت (1) ولى مطلبى كه بايد در اين مقام متعرض شد آنست كه وجه اضافه رزيه به مصيبت چيست با اينكه ظاهر لغويين اين است كه به معناى مصيبت است، و در اين استعمال دو وجه به نظر مى آيد:

يكى اينكه اضافه رزيه به مصيبت براى تأكيد باشد بر اين وجه كه متعارف در لغت عرب اينست كه چيزى را كه بخواهند ادعاى كمال او كنند در وصفى يا اينكه اعتبار اتصاف او به آن وصف كرده اند ثانيا او را متصف به همان مبدء فرض مينمايند مثل " يوم ايوم " و " ليل الليل " و " شعر شاعر " و " موت مائت " و هم ناصب، گويا تخيل مىكنند كه اين روز روزى ديگر در ضمن خود منطوى دارد يا اين شعر خود شاعر است از كمال اتصاف به صفت شعريت، و بنابراين دلالت اين اضافه بر تأكيد واضح است، چه مؤدى او آنست كه اين مصيبت چندان شديد است كه خود داراى مصيبت ديگرى است، و اين نوع استعمال خالى از تعارف نيست.

وجه ديگر اينكه اصل رزء به معنى نقص است، و مىتوان ملتزم شد كه رزيه بر وزن و معنى نقيصه است اصلا، و استعمال او در مصيبت به جهت آنست كه مصيبت

ص: 95


1- ذيل يا أبا عبد اللّه لقد عظمت الرزية ج 1 ص 260.

مصيبت امام حسين عليه السلام تمام موجودات عالم را متأثر ساخت

لابد به نقيصه در اموال يا انفس يا ثمرات خواهد شد، و بنابراين مصدرى است كه گاه در معنى اصل خود استعمال مىشود، و اين وجه چندان بعيد نيست، اگر چه انصاف آنست كه هر دو وجه خالى از نوع مسامحه و بى حاجت بقدرى از عنايت نيست، شايد بتأمل يا مراجعه وجهى ديگر به نظر بيايد، و مراد از اهل سماوات وارض مطلق موجودات است نه خصوص عقلاء چنانچه به تأمل در شواهد بعد معلوم مىشود، و خود سموات وارض اگر چه از ظاهر اين لفظ بيروت است، ولى در مناط حكم داخل و از مساق تعبير معلوم مىشود، بالجملة اشاره اجمالى قبل از اين در فقره سابقه به عموم مصيبت آن جناب شد، و مناسب است در اينجا نيز اخبارى چند از كتب شيعه و آثارى چند از كتب عامه ياد شود، چه اعتراف ايشان به اين امور غريبه دليلى است واضح بر حقيقت طريقه امامية، كثر اللّه انصارها وضاعف اقتدارها، و قبل از دخول در ذكر اخبار مذكوره بايد بدانى كه بر حسب عقل و نقل تألم عموم موجودات از سماوات وارضين از مصيبت جانگداز آن امام مظلوم غريب نيست، چه در محل خود از علوم ما فوق الطبيعة ثابت شده كه صفات عارضه موجودات بر دو قسمند:

يك قسم مخصوص است به اينكه موجود تخصص طبيعى يا رياضى پيدا كند و آن گاه عارض او شود مثل طول و عرض و عمق يا تحيز و يا حاجت به غذا و شراب و امثال ذلك.

و قسم ديگر عارض موجود بما هو موجود مىشود به معنى اينكه نفس وجود و تحقق كافى است در عروض آن صفات از براى موجود مثل علم وسمع وبصر و البته اين قسم ثانى لازمه وجود است، چه در عروض آنها صرف وجود با صرف نظر از همه چيز كفايت مىكند، بلى چون وجود در موجودات مختلف است يك جا عين ذات است، و يك جا محتاج به علت است، و جائى قوي و ديگر

ص: 96

تمام موجودات بهرهء از درك وشعور دارند، دليل آن از قرآن وأحاديث وگفتار دانشمندان بزرگ

جاى ضعيف است و در محلى غنى صرف، و در محل ديگر فقير بحت است، لهذا بحسب اختلاف مراتب او و تفاوت مدارجش به غنا و فقر و كمال و نقص و شدت و ضعف و اصليت و ظليت آثار او نيز مختلف مىشود، پس در كجا علم عين ذات وقوي و شديد وكامل بلكه غير متناهى الشدة است، و در جاى ديگر غايت ضعف و نهايت نقصان و تمام ظليت است، اگر چه در هر دو جا علم باشد، و از اين بيان معلوم مىشود كه كليه اشياء بهره اى از اين صفات و نمونه اى از اين معانى دارند، و هيچ چيز نيست كه به قدر حظ خود از وجود و به اندازه نصيب خويش از تحقق قسمتى از عوارض حقايق وجوديه نداشته باشد.

اگر خواهى كه گردد بر تو آسان * وان من شئ را يگدم فرو خوان وكريمه " قالوا انطقنا اللّه الذي انطق كل شئ " [21 فصلت 44] اشعار به اين معنى دارد، و حكماى اشراق اگر چه اين قاعده را به اين عموم ذكر نكرده اند ولى طايفه اى از ايشان و از ديگران قايل شده اند به اينكه حيوانات مدرك كلياتند چنانچه در افاعيل آنها از تدابير مگس عسل و هندسه ابابيل از ساختن خانه و ساير عجايب افعال آنها معلوم هر عاقل - غير مسبوق الذهن بشبهه - مىشود، بلكه در نباتات قائل به حظ ضعيفى از شعر شده اند، چنانچه از انصراف و توجه ريشهء درختى كه بر لب نهر كاشته باشند بسوى نهر و از ميل شاخ هاى او به جانب آب و از ملاحظه حال درخت خرما كه به جائى رسيده كه بعضى ادعاء كرده اند در او حالت عشق ديده اند، و از التفات به حال درخت انگور كه بر ديوارى شاخه اى او بالا رود چون تمام شود به جانب ديگر ديوار بر گردد، واعجب از همه درخت كدو است كه شاخه هاى او كه قريب به ديوار مىشود هنوز به ديوار نرسيده از آن جانب بر مىگردد و متوجه طرف ديگر مىشود، از جمله اينها معلوم مىشود كه في الجملة شعورى دارند، و اين قول مرضى حضرت استاد البشر و عقل حادى عشر خواجه

ص: 97

مدرك دعاى شريف نبوى " اللّهم أرني الاشياء كماهي "

نصير الدين طوسى - قدس اللّه سره القدوسى - است، وكفى به حجة، و اين كه مشهور است كه ادراك كليات فصل انسان است نظر به اينكه حيوان ناطق را در تحديد او ذكر كرده اند وجهى ندارد، چه قدماى حكماء ناطق به معنى متكلم بالغلبه را مميز او قرار داده اند، چنانچه قيصرى رومى در (شرح فصوص) تصريح به اين كرده و متأخرين نطق را به معنى ادراك كليات قرار داده اند، و دور نيست كه مطابق صريح لغت نباشد، و توهم نكنند كه تكلم عرض است، و فصل ذاتي پس چگونه او فصل شود، زيرا كه همين اشكال در نطق به معنى ادراك كليات وارد است، چه او هم عرضى است بالضروره، و جواب مشترك است، و مقصود او هر دو اشاره به آن جوهر منشأ انتزاع اين وصف است كه تا به حال بدست نيامده و بايد به لوازم اشاره به او كرد از اين جهت است كه شيخ رئيس در (رساله حدود) مىفرمايد ادراك حدود حقيقيه اشياء به جهت اينكه موقوف است بر نيل حقايق آنها از طاقت بشريه بيرون است، و دعاى شريف نبوى " اللّهم ارنيي حقايق الاشياء كماهى " (1) معروف است و از اين جهت است كه هيج تعريفى در

ص: 98


1- غوالى اللئاى ج 4 ص 132 الرقم 228 قال عليه السلام اللّهم ارنا الحقايق كما هى وفى ذيله عن تفسير الكبير للرازى ج 6 / 26 سوره طه: رابعها رب اشرح لى صدرى فان عين العقل ضعيفة، فاطلع يا الهى شمس التوفيق حتى ارى كل شئ كما هو) وهذا في معنى قول محمد (ص) " ارنا الاشياء كما هي " وفي مرصاد العباد 309 الباب الثالث من فصل السابع عشر، ولفظ ما نقله: (خواجه در استدعاء " ارنا الاشياء كما هى ظهور انوار صفات لطف وقهر مىطلبد. انتهى ما في ذيل غوالي اللئالي. وفي (كنوز الحقايق) للمناوي المطبوع في هامش (جامع الصغير السيوطي ط المصر " اللّهم ارني الدنيا كما تريها صالحي عبادك ". وقال المولوي في (المثنوي) ط علاء الدولة ص 115 السطر 15 طعمه بنموده بما وآن بوده شست *** آنچنان بنما بما آنرا كه هست

همه موجودات ذكر وتسبيح دارند، دليل آن از قرآن وحديث وگفتار دانشمندان

ابواب علوم ديده نشده كه خالى از مناقشه باشد، و درست و بى عيب بسر منزل برسد، خلاصه سخن و روح مسألة و لب مطلب، اينست كه دليل عقلى بر عدم شعور كليه اشياء و عدم ادراك كليات در حيوانات قائم نشده است بلكه دليل و حس بر خلاف او است، چنانچه اشاره اجماليه به او شد و آيات قرآنى و شواهد اخبار بر اين معنى بسيار است مثل كريمه " وان من شئ الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم " [44 الاسراء 17] و بنابر قرائت تفقهون به صيغه خطاب دلالت او اوضح است، و رجوع ضمير ذوى العقول در اين مقام مؤيد اين معنى است، چه حكم بر اين حيثيت شده و اخبار عرض ايمان و عرض ولايت و اخبار مفاخره كربلا و كعبه، و اخبار ذكر حيوانات و اخبار ايمان بعضى و تكلم يا تألم ايشان بوقايع دينيه مثل تسليم غزال وضب و شهادت شير و تألم ناقه وفرس و اخبار شهادت امكنه براى عمل خير وشر و اخبار فضل مسجد و مسرت و حزن او به عبادت و معصيت و اخبار تأثر جمادات در وقايع فوق حد تواتر است، و مقام مقتضى بسط و تعداد آنها نيست - در اثبات عموم مدعى كافى است، و از اين جهت جماعتى قائل شده اند كه معجزه پيغمبر (ص) در تسبيح حصا در اين بود كه اسماع صوت او كرد نه در احداث صوت او، و هيچ جهتى براى صرف اين ظواهر و تأويل اينها نيست، و حجتى در رفع يد از اينها به نظر نيامده جز استيعاد و عدم انس به اين معنى بلكه استيناس بفتح باب تأويل و تصرف در ظواهر منافيه با عقول جزئية قبل از تأمل، ونعم ما قيل:

فاش تسبيح جمادات آيدت *** وسوسه تاويلها بر بايدت

ص: 99

تمام موجودات عالم براى مصيب جان گداز آقا سيد الشهداء متأثر شدند

جملگى اجزاء عالم در جهان *** با تو مىگويند پيدا و نهان

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم *** با شما نا محرمان ما خامشيم

وفي نظير ذلك اقول عن لسان قوم مشيرا الى برهانه:

عشق اللّه ذاته فتجلى *** عشقه في مظاهر الاشياء

ليس حاس كأس الهوية الا *** وهو يحسو سلافة الاهواء

كلما في الوجود قد نال حظا *** ونصيبا من هذه الصهباء

واختلاف الهيوليات دليل *** لاختلاف الحظوظ والانصباء (1)

بالجملة چون ان مقدمه في الجمله در ذهن متقرر شد و جاى گير افتاد، مىگوئيم اخبار كثيره دلالت دارد بر اينكه كليه موجودات بر مصيبت جان گذار اين امام مظلوم متألم شدند، و هر يك بر وضع مترقب از خود گريه كردند و انقلابات كليه در اجزاء عالم امكان دست داد بواسطه ارتباط واقعى و مناسب حقيقى كه عبارت از تلقى فيض الهى است به توسط آن وجود مقدس و استمداد از بكرات آن ذات همايون در نيل ترقيات مترقبه هر يك در كمال طبيعى خود كه با آن جناب دارند و او بر وجهى نمودار شد كه پرده بر روى كار نتوان كشيد، دوست و دشمن و مؤمن و بر همن همه شهادت دادن، و مشاهده كردند، و چون استيفاى جمله اين اخبار مستدعى وضع كتابى است مستقل لهذا اين بى بضاعت در دو فصل از هر قسم طرفه و از هر نوع شمه اى ثبت مىدارد:

فصل اول در ذكر بعض اخبار وارده از اهل بيت اطهار كه مفيد عموم مصاب آن جناب است بعضى بنفسه و بعضى به انضمام اخبار ديگر، و در اين جا بر چند خبر

ص: 100


1- ديوان المؤلف ص 12.

چند حديث از ائمة معصومين در اين موضوع

اقتصار مىشود اول - شيخ صدوق در (امالى) سند به حضرت سيد الساجدين عليه السلام مىرساتد كه روزى امام حسين (ع) بر حضرت امام حسن (ع) داخل شد چون به آن جناب نظر كرد بگرييد، فرمود گريه تو چه سبب دارد؟ گفت مىگريم به جهت آنچه با تو مىكنند، پس امام حسن (ع) فرمود كلماتى چند كه متمن واقعه كربلاست كه در كتاب (امالى) مذكور است، و در ذيل خبر است كه در آن هنگام يعنى بعد از شهادت تو فرود مىآيد در بنى اميه لعنت خداى، و آسمان خون مىبارد، و گريه مىكند بر تو همه چيز حتى وحوش در صحراها و ماهيها در درياها (1) دوم - شيخ ثقة صدوق مقدم وابن قولويه در (كامل الزيارة) از عروة بن الزبير مسندا نقل مىكند كه مىگويد شنيدم از ابوذر رضى اللّه عنه وقتى كه عثمان او را از مدينه نفى كرده بود، و مىخواست روانه ربذه كند، و مردم با گفتند خوشدل باش كه اين نحو مصيبت در جنب سبحانه اندك است، ابوذر فرمود بسيار كم است اين مصيبت، و ليكن چونيد شما گاهى كه حسين كشته شود كشته شدنى، يا گفت سر بريده شود سربريده شدنى - و ترديد از راوى است - به خداى سوگند در اسلام بعد از قتل خليفه يعني امير المؤمنين (ع) كشته اى اعظم از او نيست، و زودا كه خداى شمشير او را بر اين امت مسلول كند، وابدا به غلاف باز نگرداند، و مىفرستد منتقمى از ذريه او را تا انتقام بكشد از مردم، و اگر شما بدانيد كه چه وارد مى آيد بر اهل بحار وسكان جبال در بيشه ها وتل ها و اهل آسمان از قتل او هر آينه مىگريستيد تا جان هاى شما بر آيد، و هيچ آسمانى نيست كه روح مقدس حسين بر او عبور كند

ص: 101


1- امالى الصدوق مجلس 24 تحت رقم 3، بحار الانوار 45 / 218 رقم 44.

الدليل الثاني أخيرية الأمة

مگر اينكه هفتاد هزار ملك از براى او به فزع آيند، بر مىخيزند بپاى ايستاده، و مفاصل ايشان تا روز قيامت از اين دهشت در لرزه است، و هيچ ابرى نيست كه مرور كند ورعد و برق از او ديدار شود جز اينكه لعنت كند قاتل او را، و هيچ روز نيست مگر اينكه عرضه نمايند روح او را بر رسول خداى پس با يكديگر تلاقى فرمايند (1).

سوم - هم در كتاب شريف (كامل الزيارة) است كه مسندا از زرارة سلام اللّه عليه (2) نقل مىكند كه صادق آل محمد صلى اللّه عليه و سلم به وى فرمود اى زراره آسمان خون گريست بر حسين چهل صباح، و زمين گريست چهل صباح بر حسين به سياهى، و آفتاب گريست چهل صباح به كسوف وحمرت، ودرستا كه كوهها پاره پاره و پراكنده شدند، و درياها شكافته شدند، و ملائكه چهل صباح گريستند بر حسين، و نه خضاب كرد از ما زنى، و نه تدهين كرد و نه سرمه كشيد، و نه گيسوان خود را شانه زد تا سر عبيد اللّه بن زياد - لعنهما اللّه - نزد ما آماد، و هميشه ما بعد از حسين (ع) گريان بوديم و جدم علي بن الحسين عليهما السلام هر وقت ياد او مىكرد چندان مىگريست كه آب چشمش محاسنش را ممتلى مىكرد، و مىگريست چندان كه هر كه مىديد از گريه او بگريه مى آمد از روى رقت براى او، و همانا كه ملائكه نزد قبر حسين (ع)) هستند، هر آينه گريه مىكنند، و گريه مىكند به گريه ايشان هر چه در هو است، و آنچه در سماء از ملائكه، و چون روح مقدس او بيروت رفت جهنم از عظم مصيبت بانك زد چنانچه نزديك شد منشق شود از زفره او، و همانا جان پليد عبيد اللّه و يزيد چون بر آمد از شادمانى جهنم چنان شهقه بر آورد كه اگر خداى تعالى حبس نمىفرمود او را بدست خزان او هر آينه هر كه بر پشت زمين است مىسوخت، و اگر اذن به جهنم ميداد نمىماند چيزى

ص: 102


1- كامل الزيارات 74، بحار الانوار: 45 / 219.
2- سلام اللّه عليه در حديث نيست.

الشبهة التاسعة: من هم آل النبي وأهل بيته

مگر اينكه او را بكام در مىكشيد لكن جهنم مأمور است و در بند است، و هر آينه چند بار عتو و سر كشى كرد بر خازنان خودش تا جبرئيل بيامد و به بال خود وى را بزد و ساكن شد، و بدرستى كه او گريه مىكند بر حسين و ندبه مىكند او را، و افروخته مىشود بر كشندگان او، و اگر نبودند آنانى كه از حجت هاى حق سبحانه و تعالى بر پشت زمينند هر آينه زمين شكسته مىشد، و آنچه بر او بود سرازير مىكرد، وزلازل بسيار نمىشود مگر وقت نزديكى قيامت، و هيچ چشمى و اشگى نيست كه احب باشد نزد خداى تعالى از چشمى كه بگريد و اشك بريزد بر او، و هيچ كس نيست كه بگريد بر او مگر اينكه صله كند فاطمه عليها السلام را و مساعدت مىكند او را وصله مىكند پيغمبر را و ادا مىكند حق ما را (1).

تا آخر حديث شريف كه در فضايل گريه كننده گان است.

چهارم - هم در (كامل الزيارة) است مسندا كه ابو بصير از حضرت باقر روايت مىكند كه فرمود: گريستند آدميان و جنيان و مرغان و وحشان بر حسين ابن علي عليهما السلام تا اشك ايشان فرو ريخت (2).

پنجم - هم در آن كتاب سند به حسين بن ثوير مىرساند كه مىگويد من و يونس بن ظبيان، ومفضل بن عمر، وابو سلمه سراج در حضرت ابو عبد اللّه يعنى صادق آل محمد عليهم السلام نشسته بوديم و يونس از ميانه ما مخصوص به مخاطبه بود، و از ما بزرگتر بود، و در ذيل حديث است كه صادق آل محمد (ع) فرمود كه چون ابو عبد اللّه (ع) شهيد شد گريستند بر و آسمانها هفت گانه، و هر چه در آنها است و زمينهاى هفتگانه، و هر چه در آن است، و آنچه ما بين آسمان و زمين است، و آنچه حركت مىكند در بهشت و در جهنم از خلق پروردگار ما و هر چه ديده

ص: 103


1- كامل الزيارات باب 26 بحار الانوار 45 / 206 رقم 13.
2- كامل الزيارات باب 26 ص 79 بحار الانوار 45 / 205 رقم 8.

فائده - 2 زيارت عاشوراء بنقل ديگر از (مزار قديم)

مىشود، و هر چه ديده نمىشود گريستند بر ابو عبد اللّه مگر سه چيز كه گريه نكردند، گفتم فدايت شوم كدامند اين سه چيز؟ فرمود: نگريست بر او بصره و دمشق وآل عثمان بن عفان (1).

و مراد از آل عثمان ظاهراً خصوص بنى اميه باشد يا مطلق اصحاب وهو اخواهان او كه آنها را عثمانية مىگويند.

ششم - هم در كتاب مذكور است، از ابو بصير مسندا كه نزد صادق آل محمد بودم ناگاه فرزند وى در آمد و آن جناب وى را ترحيب فرمود و به خود چسبانيد و بوسيد و فرمود خداى حقير كند هر آنكه شما را حقير كرد، و انتقام بكشد از هر كه شما را كشت، و خداى ولى و ناصر شما باشد فقد طال بكاء النساء وبكاء الانبياء وبكاء الصديقين والشهداء وملائكة السماء، آنگاه بگريست و بفرمود اى ابو بصير هر وقت نظر به اولاد حسين مىكنم عارض مىشود مرا آنچه مالك او نيستم از به ياد آوردن آنچه با پدر ايشان و با ايشان كردند، آنگاه ذكر گريه فاطهم عليهما السلام و ناله او را بر وجه مبسوط فرمود... (2).

هفتم - در (علل) و (امالى) سند به ميثم تمار مىرسناد كه به جميله مكيه فرمود و اللّه هر آينه مىكشند اين امت پسر پيغمبر خود را در محرم بعد از ده روز از او و هر آينه دشمنان خداى آن روز را روز بركت مىشمارند، و همانا كه اين كار شدنى است، و در علم خداى سبقت گرفته، مىدانم اين را از روى عهدى كه مولاى من امير المؤمنين (ع) با من كرده، و همانا خبر داده به مه كه مىگريند بر او هر چيزى حتى وحوش در صحراها و ماهيان در درياها و مرغها در ميانه زمين

ص: 104


1- كامل الزيارات باب 77 بحار الانوار 45 / 206 رقم 12.
2- كامل الزيارات باب 26 بحار الانوار 45 / 208 ط بيروت.

الفصل الثامنة: أسانيد روايات الاثني عشر عند السنة والشيعة

و آسمان، و مىگريد بر او آفتاب و ماه و ستارگان و آسمان و زمين و مؤمنين انس و جن و تمامت ملائكه آسمان و زمين و رضوان و مالك و حاملان عرش الهى و آسمان خون و خاكستر مىبارد... (1).

تا آخر حديث كه انشاء اللّه بعد از اين در محل خود نقل خواهد شد.

هشتم - در كتاب مذكور است و سند به يگتن از اهل بيت المقدس مىرساند كه گفت سوگند به خداى كه ما اهل بيت المقدس شب قتل حسين را شناختيم بر نداشتيم از زمين سنگى يا كلوخى يا صخره اى مگر اينكه زير او خون ديديم كه در غليان است، و ديوارها مانند علقه سرخ شد، و تا سه روز خون تازه از آسمان باريد، و شنيديم كه منادى ندا مىكرد در جوف ليل:

اترجو امة قتلت حسينا *** شفاعة جده يوم الحساب

معاذ اللّه لانلتم يقينا *** شفاعة احمد وابى تراب

قتلتم خير من ركب المطايا *** و خير الشيب طرا والشباب

و تا سه روز آفتاب منكسف بود، آنگاه باز شد و ستارگان مشتبك و در هم آميخته شدند (2)...

نهم - هم در (كامل الزيارة) بسند معتمد از حضرت صادق (ع) حديث مىكند كه هشام كسى به طلب پدرم فرستاد، و گسيل شام كرد چون به روى در آمد عرض كرد يا ابا جعفر تو را آورديم تا پرسش كنيم از مسأله اى كه صلاحيت سؤال او را از تو غير من ندارم، و نمىدانم در روى زمين خلقى را كه سزاوار باشد كه بداند يا دانسته باشد اين مسألة را اگر كسى باشد كه بداند جز يك نفر، پس هشام

ص: 105


1- علل الشرايع: 1 / 217 امالى الصدوق مجلس 27 تحت رقم 1، بحار الانوار: 45 / 202.
2- كامل الزيارات ص 77، بحار الانوار: 45 / 204 رقم 6.

الفصل الثالث عشر العلاقة بين الرؤية الكونية والآيديولوجية

گفت خبر ده مرا از شبى كه كشته شد در او علي بن ابيطالب آنان كه در كوفه نبودند به چه استدلال كردند بر قتل او و علامت او براى مردم چه بود اگر بدانى آيا آن علامت براى غير علي در قتلش بود يا نه؟ پس پدرم فرمود همانا چون شب قتل امير المؤمنين شد سنگى از روزى زمين بر نداشتند مگر اينكه زير او خون تازه يافته شد تا فجر طلوع كرد، و هم چنين بود شبى كه در او كشته شد يوشع بن نون، و هم چنين بود شبىكه در او كشته شد يوشع بن نون، و هم چنين بود شبى كه در او عيسى بن مريم به آسمان رفت و همچنين بود شبى كه كشته شد در او شمعون بن حمون الصفا، و همچنين بود شبى كه كشته شد در او حسين بن علي عليهما السلام، فرمود پس روى هشام دگرگون گشت تا رنگ او تيره شد و خواست تا خون پدرم را بريزد (1).

وحديث را ذيلى است كه اهتمام به نقل او نبود، و نظير اين حديث در كلام ابن عبد ربه خواهد آمد ص 109.

دهم - سيد اجل رضى الدين ابن طاوس قدس سره در (ملهوف) از سيد الساجدين عليه السلام در طى خطبه ورود مدينه حديث كرده كه فرمود كدام چشم از شما مالك اشك خود است، و از فرو ريختن آب ضنت مىكند با اينكه همانا سبع شداد براى قتل او بگريستند، و گريستند درياها با امواج خودشان و آسمانها با اركانشان و زمين با اطراف و نواحى خود و درختان با شاخهاى خود ولجهاى بحار و ملائكه مقربين و اهل سماوات يكسره (2) تا آخر خطبه.

كه هر سطرى از او در كوهى شكاف و در بحرى جفاف مى آورد، و از اين مقوله اخبار عموما و خصوصاً در بكاء انبياء و خصوص آدم و عيسى و موسى و پيغمبر صلى اللّه عليهم در مواقع متعدده وامير المؤمنين وفاطمة وحسن عليهم السلام

ص: 106


1- كامل الزيارات: 75، بحار الانوار: 45 / 204.
2- الملهوف ص 82، بحار الانوار 45 / 148، العوالم 17 / 469.

الدليل الثالث وسطيه الأمة وشهادتها

وانكساف شمس و خون باريدن از آسمان و سرخ شدن جامعه ها و خون از زمين جوشيدن و ناله ملائكه مطلقا و خصوص خدام قبر مطهر به حدى است كه هر كه بى غرض و شبه ملاحظه كند در اول دفعه قطع و يقين مىكند، والحق از حد تواتر معنوى متجاوز است، و در زيارات شريفه كلماتى واقع شده كه دلالت بر عموم دعوى دارد از قبيل اينكه كه در زيارتى كه در ذيل:

روايت حسين ابن ثوير در (كامل الزيارة) ايراد شده، وارد است " اشهد ان دمك سكن في الخلد واقشعرت له اظلة (1) العرش وبكى له جميع الخلايق وبكت له السموات السبع والارضون السبع و ما فيهن و ما بينهن و من يتقلب في الجنة والنار من خلق ربنا ما يرى و ما لا يرى " (2).

و در زيارتى كه در (مصباح الزاير) مىفرمايد كه سيد مرتضى علم الهدى رضوان اللّه عليه به او زيارت كرد سيد الشهداء عليه السلام را - و مشهور است به زيارت ناحيه مقدسه - مذكور است " لقد صرع بمصرعك الاسلام وتعطلت الحدود والاحكام واظلمت الايام وانكشف الشمس واظلم القمر واحتبس الغيث والمطر واهتز العرش والسماء واقشعرت الارض والبطحاء وشمل البلاء واختلفت الاهواء، وفجع

ص: 107


1- ظاهر اينست كه اظله جمع ظلال است، و او جمع ظل است، و عالم ظل واظله وظلال در اخبار مذكور است، و مراد از او انوار مقدسه وارواح علويه است، چنانچه " المصطفى في الظلال " در القاب حضرت رسالت ذكر شده واظله عرش، بنابر اين ارواح ملائكه مقربين وانوار قادسه مهيمين وكروبين است، و احتمالات ديگر مىرود كه مناسب ساير مقامات استعمال لفظى نيست اگر چه در مزار بحار [101 / 154] مذكور است منه (ره).
2- كامل الزيارات 197، بحار الانوار: 101 / 152.

آسمان وزمين بر امام حسين گريه ميكنند

بك الرسول و از عجبت البتول وطاشت العقول (1).

و در زيارت ديگر وارد است بابي وامي من بكته لطيب وفاته سماء اللّه وارضه وملائكته (2).

و از اين قبيل يسار است، و همين قدر براى اشاره كفايت است.

فصل دوم - در ذكر بعض اخبار و كلمات علماى اهل سنت كه شهادت به وقوع آثار غريبه از اين مصيبت عظمى در آسمان و زمين داده اند كه از ملاحظه مجموع آنها قطع بدعوى عموم مصيبت مىتوان حاصل كرد، و بر سبيل تطفل واستطراد بعض عجايب امورى كه از مقوله كرامت و در ملاك حكم مشارك با اين وقايع است به جهت تسديد قلوب ضعفاء و شيعه، و تشييد عقايد از كلام ائمه ايشان ايراد مىشود:

از آن جمله شيخ مقدم و امام معظم ايشان مسلم بن الحجاج النيسابوري در جامع صحيح خود - كه اجماع كرده اند بر صحت روايات و عدالت روات او - در تفسير آيه مباركه " فما بكت عليهم السماء والارض... " [29 الدخان 44] روايت مىكند لما قتل الحسين بكت السماء وبكائها حمرتها (3).

و قريب به اين خبر در (تفسير علي بن ابراهيم) است در ذيل اين آيه كريمه كه حسين (ع) بر پدر بزرگوار خود گذر كرد وعلى (ع) فرمود اين فرزند من كشته مىشود، و همانا آسمان و زمين بر وى بگريند و نگريستند آسمان و زمين جز بر يحيى بن زكريا (4).

ص: 108


1- مصباح الزائر: 117، بحار الانوار: 101 / 232.
2- بحار الانوار: 101 / 253.
3- صحيح مسلم اول جزء 5، بحار الانوار 45 / 217.
4- بحار الانوار: 45 / 201.

شب شهادة امام حسين در بيت المقدس چه اتفاق مى افتد

و از (تفسير ثعلبى) نقل شده قال: مطرنا دما بايام قتل الحسين (ع) (1).

وأحمد بن عبد ربه قرطبى اندلسى در كتاب (عقد) به سند متصل متعدد از محمد بن شهاب زهرى معروف روايت مىكند با قتيبه متوجه مصيصيه شديم و بر عبد الملك مروان وفود كرديم و او در ايوانى نشسته بود و دو سماط از خلق بر در ايوان ايستاده بودند، وى را عادت چنان بود اگر حاجتى دست مىداد هر كس نزديك او بود به هم دوش خود مىگفت مترتبا تا بدر ايوان مىرسيد، و هر كس را رخصت تمشى بين سماطين نبود، زهرى مىگويد من و قتيبه آمديم و بر در ايوان ايستاديم، عبد الملك از آنكه بر يمين او ايستاده بود پرسش كرد كه مگر شنيهد باشيد در بيت المقدس چه واقع شد در شب قتل حسين بن علي عليهما السلام پس هر كس از صاحب خود سؤال كرد تا به در ايوان رسيد، و هيچ كس جوابى رد نكرد من گفتم نزد من در اين امر عملى است، پس هر كس بافراتر از خود جواب ادا كرد تا به عبد الملك رسيد، آنگاه مرا خواند و من در بين سماطين راه رفتم چون به عبد الملك رسيد سلام گفتم، از من پرسيد تو كيستى؟ گفتم: من محمد ابن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب زهرى هستم مرا به نسب به شناخت، و عبد الملك بسيار طالب حديث بود، پس با من گفت چه واقع شد در بيت المقدس روزى كه حسين (ع) كشته شد؟ - و در روايت كه سندش را ابن عبدربه ذكر كرده چنين گفت در شبى كه در صبح گاه او حسين كشته شد - زهرى گويد گفتم بلى مىدانم، و گفتم خبر داد مرا فلان راوى - مىگويد زهرى اسم نبرد از راوى - كه برداشته نشد در صبحگاه آن شب كه علي بن ابى طالب و حسين بن علي عليهم السلام كشته شدند سنگى از بيت المقدس مگر اينكه زير او خون تازه يافتند، عبد الملك گفت راست گفتى خبر داد مرا آنكه تو را خبر داد، و همانا من و تو در اين حديث

ص: 109


1- بحار الانوار: 45 / 217.

دينارهائى را كه از راهب نصرانى گرفتند چه حالتى پيدا كرد

متفرديم (1) تا آخر قصه كه مناسبتى تمام با مطلوب ما ندارد.

وابن حجر در (صواعق) آورده كه چون اين حديث با عبد الملك به پايان آورد عبد الملك گفت از آنان كه اين حديث مىدانستند جز من و تو كسى زنده نمانده، بايد نشر اين حديث نكنى، و تا عبد الملك را زندگانى بر پاى بود اين خبر با كس در ميان نياوردم (2).

و روايتى كه از (كامل الزيارة) ايراد كرديم شنيدى، و ظاهراً هر دو اين حديث را از حضرت امام محمد باقر (ع) شنيده اند ولى حسد وتنافس و اعراض از اهل بيت موجب اخفاى اسم مقدس آن جناب شد. (*) و هم در كتاب (عقد) سند به يسار بن عبد الحكم مىرساند كه چون لشكر گاه حسين (ع) را غارت كردند طيبى در او يافته شد، و هيچ زنى استعمال آن طيب نكرد مگر اينكه مبتلاى به برص شد (3).

و در سيره عبد الملك ابن هشام در ذيل قصه حاملين رأس شريف وحديث راهب كه در كتب فريقين مذكور است مىگويد موافق نقل شمس الدين يوسف قترغلى در (تذكره) كه چون آن جماعت سر مبارك را از راهب باز ستدند، و روانه جانب دمشق شدند چون نزديك دمشق شدند با خود گفتند بيائيد تا اين دنانير را قسمت كنيم مبادا يزيد به بيند و بگيرد، پس كيسه ها را گرفتند و باز كردند و ديدند دينارها به خزف مبدل شده، و بر يك جانب آنها نوشته است " ولا تحسبن اللّه غافلا عما يعمل الظالمون " و بر جانب ديگر مكتوب است " وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون " از اين روى آن دنانير را در نهر بردى - كه نهر دمشق

ص: 110


1- عقد الفريد: 2 / 315.
2- الصواعق المحرقة 116.
3- عقد الفريد: 2 / 220 ط الشرقية بمصر.

جنيان براى امام حسين عليه السلام نوحه سرائى ميكنند

است - انداختند (1).

و هم در (تذكره) سبط ابن جوزى است كه زهرى از ام سلمه رضى اللّه عنها روايت مىكند كه نوحه جنيان را نشنيده بودم مگر در شب قتل حسين كه شنيدم گوينده مىگفت:

الا يا عين فاحتفلى بجهد *** ومن يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المنايا *** الى متجبر في ثوب عبد

ام سلمه مىفرمايد پس دانستم كه حسين كشته شد (2).

و از شعبى نقل كرده كه اهل كوفه شنيدند كه قائلى مىگفت:

ابكى قتيلا كربلا *** مضرج الجسم بالدماء

ابكى قتيلا الطغاة ظلماً *** بغير جرم سوى الوفاء

ابكى قتيلا بكى عليه *** من ساكن الارض والسماء

هتك اهلوه واستحلوا *** ما حرم اللّه في الاماء

يا بابى جسمه المعرى *** الا من الدين والحياء

كل الرزايا لها عزاء *** و ما لذا لرزء من عزاء

و هم از زهرى حكايت كرده كه جنيان بر آن مظلوم نوحه گرى كردند و اين ابيات خواندند:

ص: 111


1- التذكرة: 273 ط المطبعة العلمية في النجف، خرايج، بحار الانوار 45 / 186.
2- امالى الصدوق المجلس 29 الرقم 2 بحار الانوار: 45 / 238 بدل فاحتفلى فانهملى وبدل ثوب عبد ملك عبد، تاريخ ابن عساكر مسند ومرسلا 4 / 341 والخصائص للسيوطي 2 / 127 مجموع الزوائد 9 / 199 تذكرة الخواص

ألا يكون بين الحكمتين أي تصادم

خير (1) نساء الجن تبكين شجيات *** ويلطمن خدودا كالدنانير نقيات

ويلبس ثياب السود بعد القصبيات

و زهرى گفته از ابياتى كه از قول جنيان حفظ شده اين است:

مسح النبي جبينه فله بريق في الخدود *** ابواه من عليا قريش وجده خير الجدود

قتلوك يابن الرسول فاسكنوا نار الخلود (2) و از هشام بن محمد حديث مىكند كه چون حسين كشته شد قاتلان او شنيدند كه قائلى از آسمان مىسرود:

ايها القاتلون جهلا حسينا *** ابشروا بالعذاب والتنكيل

كل اهل السماء تدعوا عليكم *** من نبى ومرسل وقبيل

قد لعنتم على لسان بن داود *** وموسى وصاحب الانجيل (3) وهم در (تذكرة) است كه محمد بن سعد در (طبقات) گفته كه اين حمرت در آسمان ديده نمىشد قبل از كشتن حسين (4).

و از ابو الفرج جد خود در كتاب (تبصره) نقل كرده چون حالت غضبان آنست كه هنگام غضب گونه او سرخ مىشود، و اين سرخى دليل غضب واماره سخط اوست، و خداى تعالى از جسمانيت و عوارض اجسام منزه است اثر غضب خود را در كشتن حسين به حمرت افق اظهار كرد و اين دليل بزرگى آن

ص: 112


1- در كثيرى از نسخ كتب مختلفه صورت شعر بر وجه مذكور است، و اين شعر موزون نيست و در بعضى كتب ديده شده بر اين وجه: نساء الجن يبكين نساء الهاشميات، و اين اوفق است منه (ره) و اين اشعار را بحار الانوار 45 / 236 نقل فرموده.
2- التذكرة 280 ط مطبعة العلمية النجف.
3- تذكرة 153 مناقب آل ابي طالب 4 / 62 - 63، بحار الانوار 45 / 236.
4- تذكرة ط الغرى ص 283.

سنگى يافتند پانصد سال قبل از بعثت پيغمبر بر او نوشته شده بود: أترجوامة...

جناب است (1).

و از اين سيرين كرده كه چون حسين عليه السلام شهيد شد دنيا سه روز تاريك شد آنگاه اين حمرت نمودار شد، و سند به هلال بن ذكوان مىرساند كه چون حسين عليه السلام كشته شد دو ماه و اگر ديوارها چنان بودند كه كه گفتى ملطخ به خون بودند از هنگام نماز فجر تا غروب آفتاب و به سفرى رفتيم بارانى آمد كه اثرش در جامهاى ما مانند خون باقى ماند.

و از محمد بن سعد روايت كرده كه سنگى در دنيا بر داشته نشد مگر اينكه به خون تازه زير او ديده شد و آسمان بارشى كرد كه اثر وى مدتى در جامه ها بماند تا پاره شدند.

و از سدى روايت كرده كه چون حسين كشته شد آسمان گريست وكريه او حمرت اوست.

و از ابن سيرين نقل كرده كه سنگى يافتند پانصد سال قبل از بعثت نبوى كه بر او به سريانيه نوشته بودند و به عربيت ترجمه كردند:

اترجوا امة قتلت حسينا *** شفاعة جده يوم الحساب

واز سليمان بن يسار خبر ميدهد كه گفت سنگى يافتند كه بر او مكتوب بود:

لا بد ان ترد القيامة فاطم *** وقميصها بدم الحسين نلطخ

ويل لمن شفعائه خصمائه *** والصور في القيامة ينفخ (2)

تا آن جا بود كلماتى كه از (تذكرة) سبط ابن جوزى بنقل خواستم بكنم و اين فقره اخيره مشابهتى تمام دارد با واقعه مشهوره كه در (مجموعه) اى - كه به خط شيخ جليل صاحب كرامات شمس الدين محمد بن على جباعى جد شيخ

ص: 113


1- تذكرة ص 283 ط الغرى، الصواعق المحرقة 194 ط مصر عنه.
2- تذكرة الخواص ص 284 ط الغرى.

سنگى در شوشتر حفاران از زمين بيرون آوردند بر او نوشته شده بود...

بهائى قدس سره است - مذكور است كه فرموده عقيقى سرخ يافته شد كه مكتوب بود بر او:

انا در من السماء نثرونى *** يوم تزويج والد السبطين

كنت انقى من اللجين صفاء *** صبغونى بدم بحر الحسين

و آنچه در (كشكول) و (زهر الربيع) و غير آنها است (1) (صبغتنى دماء نحر الحسين) است و اين اولى است.

و ديده شده در زرد نجفى كه مرقوم بر او:

صفرة لونى ينبيك هن حزنى *** لسيد الاوصياء ابن الحسن و بر نگين سياهى ديده شد:

لست من الحجارة بل جوهر الصدف *** حال لونى لفرط حزنى على ساكن النجف

و در (زهر الربيع) محدث مطلع سيد نعمت اللّه جزائرى مذكور است كه يافتيم در شهر ششتر سنگك كوچك زردى كه حفا ران از زمين بسر آورده بودند و بر آن سنك به همان رنك مكتوب " بسم اللّه الرحمن الرحيم لا إله الا اللّه محمد رسول اللّه علي ولي اللّه لما قتل الحسين بن علي بن ابيطالب كتب بدمه على ارض حصباء (وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) (2).

ص: 114


1- 1) كنتا اصفى من اللجين بياضا *** صبغتنى دماء نحر الحسين زهر الربيع ج 2 / 45 ط النجف الاشرف.
2- 2) رأيت صخرة مقدار الكف صفراء اخرجوها من قعر الماء في نهر من انهار شوشتر مكتوبا عليها من نفسها لما قتل الحسين الشهيد بارض كربلا كتب دمه على ارض الحصباء " وسيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون " - زهر الربيع ج 2 / 45 ط النجف الاشرف

تأثير شهادت امام حسين در عالم هستى

و وقوع نظير اين وقايع در زمان ما شده، چنانچه والد محقق من قدس سره خبر داد مرا از شيخ فقيه فاضل شيخ عبد الحسين طهرانى قدس سرهما كه وقتى به حله رفته بود اتفاق چنان افتاد كه درختى را قطع كرده بودند و طولا او را به منشار تنصيف كردند در باطن او در هر شقى منقوش بود " لا إله الا اللّه محمد رسول اللّه على ولى اللّه " و من خود در طهران قطعه الماس كوچكى ديدم كه به قدر نصف عدسى بيش نيست و در باطن او بر وجهى كه هر كه به بيند قطع مىكند كه به صناعت نيست منوقش بود لفظ مبارك على به ياء معكوس با كلمه كوچكى كه ظاهراً لفظ ياء باشد كه مجموع يا على بشود، و از اين قبيل قصص در سير و تواريخ بسيار ديده شده، از آن جمله در (نفح الطيب) از كتاب (نشق الازهار) نقل كرده كه در جامع قرطبه سه عمود از رخام احمر است كه بر يكى مكتوب است اسم محمد و بر ديگرى صورت عصاى موسى و اهل كهف، و بر سومى صورت غراب نوح و هر سه به خلق خداى تعالى است نه به صنعت صانعى.

بالجملة غرض استيفاى اين باب نيست بلكه استيناس براى قصه مذكوره در كلام صاحب (تذكره) بود، و به همين قدر كفايت است، ومتتبع مطلع را امكان تأليف رساله اى در اين باب هست.

و در (صواعق محرقه) احمد بن حجر هيثمى شافعى مكى مذكور است از ام سلمه نقل كرده كه در شب قتل حسين شنيدم كه قائلى مىگفت: ايها القاتلون جهلا حسينا... الى آخره (1) و از سيره ملا عمر نقل كرده كه على عليه السلام در كربلا

ص: 115


1- 1) ايها القاتلون جهلا حسينا *** ابشروا بالعذاب والتنكيل كل اهل السماء يدعو عليكم *** ونبى ومرسل وقبيل قد لعنتم على لسان بن داود *** و موسى و صاحب الانجيل - البداية والنهاية لابن كثير 8 / 200 ط مصر تاريخ ابن عساكر 4 / 341 ط روضة الشام، كفاية الطالب 295 ط الغرى، نظم درر السمطين 217 مطبعة القضاء، ينابيع الموده 320 ط اسلامبول، والصواعق المحرقة 193 ط مصر تاريخ الامم والملوك 4 / 357 ط الاستقامة ومأخذ آخر فراجع احقاق الحق 11 / 576.

الشبهة الثالثة عشرة: حول حب أهل البيت

عبور كرد، وفورمود اينجا مناخ ركاب وموضع رحال و جاى ريختن خون هاى ايشان است جوانانى از آل محمد صلى اللّه عليه واله كشته مىشوند در اين عرصه كه گريه مىكند بر آنها آسمان و زمين (1).

و هم به طريق ديگر روايت ام سلمه را نقل كرده و هم از آن حضرت روايت نقل كرده كه صوت جن را شنيد كه مىخواند " مسح النبى جبينه... الى اخره (2) ونياحه ديگرى از جن شنيده شده " انعى حسينا جبلا كان حسين جبلا... " (3).

و از جن ديگر شنيده شده " الا يا عين فاحتفلى بجهد... الى اخره " (4).

ص: 116


1- الصواعق المحرقة 193 ط القاهرة.
2- مسح الرسول جبينه *** فله بريق في الخدود ابواه من عليا قريش *** جده خير الجدود الطبرانى في المعجم الكبير، مقتل الحسين 2 / 95 ط مطبعة الزهراء...
3- انعى حسيناً هبلا *** كان حسين رجلا محاضرات الابرار 2 / 160 ط مصر اتقى حسيناً هبلا *** كان حسين جبلا الخصائص الكبرى 2 / 127 ط حيدر آباد، ينابيع المودة 320 ط اسلامبول.
4- الا ياعين فاحتفلى بجهد *** و من يبكى على الشهداء بعدى على رهط تقودهم المنايا *** الى متحير في ملك عبد المعجم الكبير للطبرانى، كفاية الطالب 294 ط الغرى، مقتل الخوارزمى - 2 / 95 ط الغرى...

فائده - 4 كساني كه گفته اند صد مرتبه لعن و سلام در مصباح سيد نيست از بىخبرانند

و هم در (صواعق) است چون سر مبارك را به شام بردند در اول منزل بشرب نبيذ پرداختند ناگاه دستى از ديوار بر آمد و با او قلمى از آهن بود و اين شطر نوشت " اترجو امة.. الى اخره. (1) منصور بن عمار اين خبر را روايت كرده، و غير او گفته است اين بيت را در سنگى يافته اند به سيصد سال قبل از مبعث شريف نبوى اينكه اين بيت مكتوب است در كلبسائى از ممالك روم كه كاتب او مجهول است (2) و از ابو نعيم حافظ در كتاب (دلائل النبوة) از نضره از ديه آورده كه نقل كرد چون حسين عليه السلام شهيد شد آسمان خون باريد، و ما بر خواسيتم صبح را و در حال وجرار خود را از خون ممتلى يافتيم (3).

و در چند حديث غير از او است كه آسمان سياه شد به حدى كه ستاره ها در روز ديدار شدند، و سنگى بر داشته نشد مگر اينكه خون تازه زير او ديده شد، و از ابو الشيخ روايت كرده كه ورسى در عسگر ايشان بود به خاكستر متحول شد (4).

و هم در (صواعق) است كه سفيان بن عيينه از حربه نقل مىكند كه مردى كه ورس او منقلب به رماد شده بود خود از حال خود خبر داد و گفت كه ناقه را در عسگر ايشان نحر كردند گوشت او را مانند آتش يافتند، و چون او را طبخ كردند مثل علقم شد (5).

و هم خبر داد - و ظاهر اينكه ضمير در كلام ابن حجر راجع به سفيان باشد - كه آسمان سرخ شد و آفتاب گرفت به حدى كه ستارگان در نصف النهار نمودار شدند، و سنگى بر داشته نشد مگر اينكه زير او خون تازه ديده شد.

ص: 117


1- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
2- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
3- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
4- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
5- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.

فائده - 6 زيارت عاشورا را در شب هم ميتواند خواند

و از عثمان ابى شيبه نقل كرده كه آسمان هفت روز بگريست و سرخ شد و ديوارها ديدار شدند كه و يا با عصفر رنگين شده از شدت حمرت آسمان (1).

و از ابن جوزى روايت كرده و وى از ابن سيرين حديث مىكند كه دنيا تا سه روز تاريك بود، و بعد از او سرخى در آسمان پيدا شد.

و از ابو سعيد خدرى نقل كرده كه سنگى در دنيا بر نداشتند مگر اينكه زير او خون تازه يافته شد و آسمان خون باريد كه اثر وى در جامها بماند تا قطعه قطعه شدند (2).

و از ثعلبى وابو نعيم روايت كرده كه آسمان خون باريد و از ابو نعيم آورده كه گفتند " فاصبحنا رحالنا وجوارنا مملوة دما (3) وقد سبق مثله.

و مىگويد در روايتى است كه آسمان خون باريد بر خانه ها و ديوارها در خراسان و شام و عراق و سر مبارك چون به خانه ابن زياد وارد شد رنك ديوارهاى قصر الاماره خون شد.

و از ثعلبى حديث مىكند كه آسمان بگريست و گريه او سرخى او بود و از غير ثعلبى نقل كرده كه گفته آفاق آسمان تا شش ماه بعد از قتل حسين عليه السلام سرخ بودند، و بعد از او على الدوام سرخى مشاهده شد.

و از اين سيرين روايت كرده كه اين حمرتى كه با شفق مشاهده مىشود قبل از قتل سيد الشهداء عليه السلام نبوده آنگاه كلام ابن جوزى كه در تعليل آن سابقا در كلام

ص: 118


1- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
2- الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.
3- نضرة الازدية انها قالت لما قتل الحسين بن على امطرت السماء دما فاصبحنا وجبابنا وجرارنا ملوئة دما ذخائر العقبى 144 ط القدسى بالقاهرة، الصواعق المحرقة 194 ط القاهرة.

فائده - 8 زيارت عاشوراء در يك مجلس خوانده شود

سبط او مذكور شد حكايت كرده، وحديث زهرى را اجمالا هم ايراد كرده، و هم از او نقل كرده كه از غير عبد الملك اين حديث را شنيده چنانچه گذشت، و از سيره ملا عمر نقل كرده كه ام سلمه نوحه جن را شنيد (1).

و در (ينابيع) از (جواهر العقدين) سمهودى كه از اكابر علماى مصريان است حديث زهرى را روايت كرده.

و هم از آن كتاب است موافق حكايت صاحب (ينابيع) كه ابن برقى سند به صالح امام مسجد بنى سليم مىرساند كه جماعتى از اشياخ او حكايت كردند كه به غزاى روميان رفته بودند، و در كنيسه اى يافتند كه نوشته بود " اترجوامة...

الى آخره " و از اهل روم سؤال كردند كه نويسنده اين كيست گفتند نمىدانيم، و از محمد بن سيرين نقل كرده كه سنگى به سيصد سال قبل از بعثت يافتند كه بر او عبارتى سريانى نوشته بودند كه به عربى ترجمه كردند اين بيت شد.

و از سليمان بن يسار نقل ركده كه حجرى يافتند كه اين نظم بر او مكتوب بود " لا بد ان ترد القيامة فاطم (2)... الى اخره. و اين خبر را تأييد كرده به روايت حافظ ابن اخضر در كتاب (عترة طاهره) كه حضرت رسالت فرمود انگيخته مىشود دختر من فاطمه روز قيامت و با او جامهائى است كه به خون رنگين است، پس معلق به قائمه اى از قوايم عرش مىشود و مىگويد يا عدل احكم بينى وبين قاتل

ص: 119


1- 1) صواعق محرقة 194.
2- 2) لا بد ان ترد القيامة فاطمة *** وقميصها بدم الحسين ملطخ ويل لمن شفعائه خصمائه *** والصور في القيامة ينفخ التذكرة 284 ط الغرى، ينابيع المودة 331 ط اسلاميول، نظم درر السمطين 219.

انگشتر بخشي امير المؤمنين در نماز با آن توجه خاص على مقامي است كه براى هر كس ارزانى نيست، و گفتار أبو الفرج عبد الرحمن بن الجوزي الحنبلي در اين موضوع

ولدى، و حكم مىشود براى دختر من قسم به پروردگار كعبه (1).

و در (ينابيع) است كه آنچه از (صواعق) نقل شد تماما در (جواهر العقدين) مذكور است.

و هم در (ينابيع) از (جمع الفوائد) - كه جامع بين دو كتاب بزرگ است يكى (جامع الاصول) ابن اثير و ديگرى (مجمع الزوائد) نور الدين هيثمى نقل كرده كه در او است كه زهرى گفته " ما رفع حجر بالشام الاوجد تحته دم عبيط و لم ترفع حصاة بيت المقدس الاوجد تحتها دم عبيط " (2).

و اين عبارت بافقرات سابقه كه به وجوه مختلفه در كلام شمس الدين بغدادى سبط أبو الفرج و كلام ابن حجر متأخر صاحب (صواعق) مذكور شد فرقى دارد.

و از أبو قبيل حديث مىكند " لما قتل الحسين انكسفت الشمس حتى بدت الكواكب " وهم از أبو قبيل حديث كرده كه چون حاملان رأس شريف در اول مرحله به شرب نبيذ پرداختند قلمى از آهن نمودار شد، و با خون نوشت " اترجو امة قتلت حسينا... " پس بگريختند و سر مبارك را بگذاردند آنگاه بازگشتند، و اين جمله احاديث از مرويات طبرانى در (معجم كبير) نيز هست چنانچه در جمع الفوائد مذكور است.

و در (مقتل أبو مخنف) كه معتمد فريقين است ونسخه او هم در (ينابيع) منقول است، و فقير به جهت دفع بعض احتمالات از عبارت (ينابيع) نقل مىكنم مذكور است كه در حال شرب دستى با قلمى بر آمد و با خون نوشت:

اترجو امة قتلت حسينا *** شفاعة جده يوم الحساب

ص: 120


1- 1) مقتل الحسين للخوارزمى 52 ط الغرى، ابن المغازلى، والفردوس، ينابيع المودة 260، الشبلنجى في نور الابصار 125 ط مصر.
2- 2) ينابيع المودة 321 ط اسلامبول.

فائده - 9 وظيفه كسى كه نميتواند زيارت عاشورا را در يك مجلس بخواند

فلا و اللّه ليس لهم شفيع *** وهم يوم القيامة في العذاب

لقد قتلوا الحسين به حكم جور *** وخالف حكمهم حكم الكتاب

و در منزل ديگر ها تفى را شنيدند كه انشاد مىكرد:

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم *** ماذا فعلتم وانتم اخر الامم

بعترتى وباهلى بعد مفتقدى (1) *** منهم اسارى ومنهم ضرجوا بدم ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم *** ان تخلفونى بسوء في ذوى رحمى

و چون از تكريت گذشتند جنيان را شنيدند كه مىخواندند " مسح النبى جبينه...

الى اخره " وجنى ديگر مىگفت:

الا يا عين جودى فوق خدى *** فمن يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المناى *** الى متكبر في الملك وغد (2)

و چون به دير راهب رسيدند سر مبارك را بر رمحى نصب كردند، و از هاتفى شنيدند كه مىگفت:

و اللّه ما جئتكم حتى بصرت به *** بالطف منعفر الخدين منحورا

وحوله فتية تدمى نحورهم *** مثل المصابيح يغشون الدجى نورا

كان الحسين سراجاً يستضاء به *** اللّه يعلم انى لم أقل زورا

مات الحسين غريب الدار منفرداً *** ظامى الحشاشة صادى القلب مقهورا

ص: 121


1- 1) عند وديعتى - ينابيع المودة 230 ط اسلامبول.
2- 2) ينابيع المودة 320 و 351 ط اسلامبول. وفى المعجم الكبير هكذا: الا يا عين فاحتفلى بجهد *** ومن يبكى على الشهداء بعدى على رهط تقودهم المنايا *** الى متحير في ملك عبد وفى كفاية الطالب 294 الى متجبر.

فائده - 10 تحقيق در لفظ (عاشورا) و اينكه لفظ عربي است، و مقصود از أو دهم محرم است، و نقد بر كلام بخارى

ام كلثوم عليها السلام پرسيد كه تو كيستى؟ خداى تو را بيامرزد گفت من ملك جنيانم به نصرت حسن آمدم و او را كشته يا فتم چون لشكر شنيدند يقين به هلاكت خويشتن كردند (1).

و در (ينابيع المودة) بلا واسطه از (تفسير ثعلبى) روايت مىكند كه از سدى حديث كرده " لما قتل الحسين بكت عليه السماء وبكاءها حمرتها، وحكى ابن سيرين ان الحمرة لم تر قبله، وعن سليم القاضى مطر السماء دما أيام قتله، وعن ابراهيم النخعى خرج على كرم اللّه وجهه فجلس في المسجد، واجتمع أصحابه فجاء الحسين فوضع يده على رأسه فقال يا بنى ان اللّه ذم اقواما فتلا هذه الاية " فما بكت عليهم السماء والارض وقال يا بنى لتقتلن من بعدى، ثم تبكيك السماء والارض قال ما بكت السماء والارض الا على يحيى بن زكريا وعلى الحسين ابنى (2).

و ترجمه (2) اين خبر در فصل اول از اخبار شيعه گذشت (3).

و هم در (ينابيع) از كثير بن شهاب روايت كرده كه نشسته بوديم در رحبه نزد على عليه السلام كه حسين بر آمد على عليه السلام فرمود خداى تعالى گروهى را ياد كرده و فرموده " فما بكت عليهم السماء والارض " قسم به خداوندى كه دانه را خط كشيده و آدمى را آفريده هر آينه كشته مىشود اين، و گريه خواهد كرد بر او آسمان و زمين (4).

و در (حيوة الحيوان) است كه اين بيت " اترجو امة... الى اخره " بر

ص: 122


1- 1) ينابيع المودة 352 ط اسلامبول.
2- 2) ينابيع المودة 322 ط اسلامبول.
3- 3) فصل دوم ص 108 از تفسير قمى.
4- 4) ج 1 / 60 ط القاهرة، تاريخ الاسلام والرجال 386 عن حيوة الحيوان اخبار الطول 109، تاريخ الخميس 2 / 299 ط الروهبية.

الفصل السابع: قصة متعة الحج والعبرة منها

ديوار دير راهب ديده شد، و از او سؤال كردند، گفت به تاريخ پانصد سال قبل از بعثت ديدار شده، و برخى گفته اند كه ديوار منشق شد و دست بر آمد و با قلم اين بيت نوشت (1).

و در (غرر الخصائص) وطواط وارد است كه مىگويند يعنى مشهور است كه چون سر حسين عليه السلام را به مجلس يزيد آوردند و پيش روى او نهادند دستى از ديوار بر آمد و بر جبهه مىشوم يزيد نوشت اين بيت را.

و در (خطط مقريزى) اين عبارت مذكور است " لما قتل الحسين بكت السماء وبكاءها حمرتها، وعن عطاء في قوله تعالى " فما بكت عليهم السماء والارض " قال بكاءها حمرة اطرافها، وعن الزهرى بلغنى انه لم يقلب حجر من أحجار بيت المقدس يوم قتل الحسين الاوجد تحته دم عبيط ويقال: ان الدنيا اظلمت يوم قتل ثلاثا، واصابوا في عسگر الحسين يوم قتل ابلا فنحروها وطبخوها فصارت كالعلقم، وما استطاعوا ان يسيغوا منها شيئا، وروى ان السماء امطرت دما فاصبح كل شئ لهم مملوة دما انتهى كلامه.

و در (نور الابصار) معاصر شبلنجى مصرى شافعى عبارت مذكوره منقول است (2).

و در (فصول المهمه) حديث نوحه جنيان از طريق ام سلمه و نوشتن " اترجو... " در ديوار دير راهب مذكور است.

وسيوطى در (تاريخ الخلفاء) گفته كه چون حسين كشته شد دنيا هفت روز چنان بود كه آفتاب بر ديوارها مانند چادرى معصفر مىنمود و ستاره ها بعضى بر بعضى زده مىشد و قتل او در روز عاشوراء بود، و آفتاب در آن ورز منكسف

ص: 123


1- 1) ابن شهر آشوب 2 / 183 في آياته بعد وفاته.
2- 2) نور الابصار 123 ط مصر عن خطط المقريزى.

الشبهة السابعة عشرة: حول صلح الامام الحسن مع معاوية

شد و آفاق آسمان سرخ شد تا شش ماه و بعد از آن اين حمره مستمره مرئى شد و قبل از و ديدار نمىشد، و گفته شده كه حجرى در بيت المقدس آن روز رفع نشد مگر اينكه دم عبيط در زير او ديده شد، و ورسى كه در عسگر ايشان بود خاكستر شد و ناقه اى از عسگر ايشان نحر كردند در گوشت او ماننده آتش ديدند و او را طبخ كردند و ماننده صبر تلخ بود (1).

و از ابو نعيم در (دلائل) حديث ام سلمه وسماع نوحه جن را روايت كرده و هم از (امالى) ثعلب نقل حديث كرده كه ابو خباب كلبى گفته آمدم در كربلا و مردى را از اشراف عرب گفتم خبر ده مرا از آنچه به من رسيده كه شما نوحه جنيان را مىشنويد، گفت هيچ كس را نمى بينى مگر اينكه به تو خبر مىدهد كه سماع نوحه جنيان كرده، گفتم تو از آنچه شنيده اى با من بگوى، گفت شنيدم اين شعر مىخواندند " مسح النبى جبينه... الى اخره ".

و هم سيوطى در (عقود الجمان) در صنعت اسلوب حكيم گفته كه علماى هيئت گمان كردند آفتاب منكسف نمىشود مگر در بيست و هشتم يا بيست و نهم با اينكه در روز وفات رسول خداى كه دهم ربيع الاول بود - يعنى به اعتقاد سنيان - منكسف شد بروايت زبير بن به كار، و در روز قتل حسين كه دهم محرم بود نيز منكسف شد، چنانچه در تواريخ مشهور است.

و در (شرح همزيه) ابن حجر است از جمله آيات ظاهره در روز قتل آن مظلوم آن بود كه آسمان خون باريد، واوانى به خون آكنده گشت و هوا چندان سياه شد كه ستارگان ديدار شدند، و تاريكى چنان شدت كرد كه مردم را گمان اين شد كه مگر قيامت قيام كرد، و ستاره گان با يكديگر بر خوردند و مختلط شدند، و هيچ سنگى برداشته نشد مگر اينكه از زيرا و خون تازه جوشيدن گرفت

ص: 124


1- 1) تاريخ الخلفاء 80 ط الميمنة بمصر.

رفع اشكال از تأثير شهادت امام حسين عليه السلام در پيدا شدن سرخى در آسمان

و دنيا سه روز تار و ظلمانى بود، آنگاه اين حمرت در او نمايان شد، و گفته شده كه تا شش ماه طول كشيد، وعلى الدوام بعد از او ديدار شد، و از اين سيرين نقل شده كه اين حمرت كه با شفق است ديدار نمىشد تا حسين كشته شد.

و در (كامل) مسطور است كه مردى از اهل بيت المقدس مىگفت بخداى سوگند كه مقدسيان شهادت حسين را شبانگاه روز عاشورا دانستند، و آن چنان بود كه هر سنك و كلوخ كه بر گرفتند از بن آن خونى تازه بجوشيد، و ديوارها چنان بود كه گفتى ملطخ به خون است، و نيم شبى منادى بدين شعر ندا كرد " اتر جوامة الى آخره " و سه روز پيوسته آفتاب منكسف بماند، و از آسمان خون تازه همى باريد، و ستارگان با هم در آميختند، و با خويشتن در وقوع اين واقعه گفتگوها مىكرديم روزى چند بيش نگذشت كه خبر شهادت امام مظلوم بما رسيد.

بالجملة از اين مقوله كلمات در مطاوى كتب الهل سنت پيش از آنست كه بتوان در حيطه حصر واحصا در آورد و از مجموع آنها استدلال بر عموم مدعى مىتوان كرد، و از براى منصف متدين در اعتقاد حقيت اين طريقه كفايت است.

تنبيه

آن چه در اين مقام مكرر شنيدى كه ظهور حمرت در آفاق آسمان از آثار قتل سيد الشهداء عليه السلام است، و شاعر گفته است:

وعلى تالدهر من دماء الشهيدين *** علي ونجله شاهدان

وهما في اواخر الليل فجران *** وفى اولياته شفقان

جون از اذهان متعارفه مأنوسه به تاويل سمعيان بعيد مى آيد در مقام انكار آن مستند به براهين هيئيه مىشوند، كه مقرر در علم هيئت آنست كه هر چه آفتاب متوجه افق مىشود ظل ارض كه بر شكل مخروط مستدير است، و قاعده او در زمين و رأس او در فلك زهره است بر خلاف شمس از سمت رأس بجانب

ص: 125

مناقشتنا:

مغرب متوجه مىشود، وضوء كاذيى كه شبيه بذنب السرحان است در افق نمودار مىشود اندك اندك فزونى مىيايد و رفته رفته سرايت مىكند كه صبح صادق كه فجر مستطير وفجر متعرض عبارت از او ست هويدا مىشود و سرخى به حكم غلبه اختلاط نور با ظلمت بالطبيعه در افق حادث مىشود و آهسته أهسته زيادت مىكند تا آنگاه كه آفتاب طلوع كند و حال در غروب به عكس اين است كه ولا حمرت ظاهر مىشود به جهت قرب آفتاب به مغرب و ميل ظل ارض به جانب مشرق آنگاه هر چه دور تر مىشود سرخى به نقصان مىشود تا خطى دقيق از بياض كه موازى ذنب السرحان است در طرف صبح حادث مىشود، و منتفى مىگردد وغسق وظلمت قاهر بر نور مىگردد و دلالت كرده تجربه صحيحه كه مبدء حدوث اين حمرت كه اول فجر صادق است وقتى است كه انحطاط شمس از افق به هيجده درجه باشد.

و هم تجنين در غايت شفق انحطاط او از افق يح خواهد بود چنانچه مفصلا در كتب هيئت مذكور است، و اين بى بضاعت در منظومه - ميزان الفلك) اشاره به او كرده ام و اين دو بيت از آن منظومه ذكر مىشود:

والحتال في الغروب تحت الافق *** بعكسه فالصبح عكس الشفق

فيطلع الحمرة فيه اولا *** ثم معارض البياض يجتلى

ثم بياض استطال واستدق *** فينتفى طرا ويقهر الغسق

ودلت التجربة الصحيحة *** ان انحطاط الشمس في الصبيحة

في الابتداء عند فجز قد صدق *** يح وكذاك عند غاية الشفق

و جواب از اين اشگال اگر چه نديده ام كسى متعرض جوابش شده باشد، اولا اين است كه قواعد هيئت منتهى بضروبات وبراهين مسلمه نيست بلكه غالب

ص: 126

رفع اشكال از تأثير شهادت امام حسين عليه السلام در كسوف شدن روز عاشوراء

آنها مناسبات بعد از وقوع و از قبيل علل نحويه است وفي الحقيقة استدلال از معلول عام بر علت خاص است، ولهذا حكماى اروپ منكر جيمع آن قواعد شده تأسيس قواعدى ديگر كرده اند ضبط حركات و اختلاف فصول و حركات ليليه ونهاريه به آنها مىشود اگر چه بعض آن كلمات محل نظر و بعض ديگر مخالف قوانين شرعيه باشند، ولى مقصود علماى هيئت بر قواعد ايشان نيز مترتب مىشود و هيچ دليلى بر وجوب حدوث در وقت حركت آفتاب نيست، چه مانع دارد كه نور هر چه قاهر شود بياض فجر قسوت گيرد تا وقتى كه طلوع شمس از مشرق بشود.

و شاهد صدق وقوع كسوف است در روز عاشوراء كه البته نظر به اخبار فريقين دعوى تواترا و مىتوان كرد، با اينكه قواعد ايشان چنانچه در كلام سيوطى اشاره به آن شنيدى مقتضى آنست كه تا قمر در عقده رأس وذنب نشود كه عبارت است از دو نقطه تقاطع منطقه ممثل او با منطقه البروج كه ملقبند به جوز زهر، و آن جوز هر گه چون مركز تدوير بر وى گذر كند به بجانب جنوب متوجه شود ذنب خوانند، و با اين وصف با آفتاب مجتمع شوند در يك برج در اين صورت جرم فمر كاسف جرم شمس شود، و آفتاب از نشر پنهان شده جرم قمر كه بالذات كثيف و مكدر است در انظار پديدار شود، وقد اشرت اليه في (الميزان) بقولى:

وهو با حدى العقدتين ان وقع *** وكانت اذ ذاك مع الشمس اجتمع

يكسف جرم الشمس من جرم القمر *** ولا يرى الا الاخير في النظر

و در اين صورت لا محلاه پا در بيست و هشتم يا در بيست و نهم باشد و الا

ص: 127

" اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة اللّهم اجعل محياى محيى محمد وآل محمد ومماتى ممات محمد وآل محمد " شرح " تناله "

اجتماع اين دو كوكب صورت نبندد و اللّه اعلم (1).

ثانياً تسليم كرديم يا تفضلتا كه محسوس تقريبى كه در تحرير ايراد كرديم، ولى لازم نيست حمرتى در واقع كه حدوث حمرت در ظاهر باشد مستند به اين حادثه عظيمه باشد وبالجملة شهادت خصوم و اعداى اهل بيت در اين باب موجب يقين هر منصف خالى از شبهه است به وقوع اين واقعه، و به اين گونه تلفيقات در رد امور معلومه كه موجب استيقان و ما يه مزيد اطمينان اهل ايمان است نبايد گوش داد.

" اللّهم اجعلنى في مقامى بهذا ممن تناله منك صلوات ورحمة ومغفرة، اللّهم اجعل محياى محيى محمد وآل محمد ومماتى ممات محمد وآل محمد "

ج - بارالها مرا در اين مقام از آنان كن كه مىرسد ايشان را از جانب تو صلوات و رحمت و مغفرت بار الها زندگانى مرا مانند زندگانى محمد و آل محمد بفرما، و مردن مرا مانند مردن محمد و آل محمد بنما.

ش - نيل بمعنى رسيدن است چنانچه در كتب لغت عربيه وفارسيه مذكور است.

ص: 128


1- 1) تواند بود كه بعد از تواتر نقل و تظاهر روايات عامه و خاصه بر وقوع ذ كسوف در عاشورا مراد كسوف اصطلاحى نباشد بلكه به جهت عظم واقعه وجلالت مصيبت خداى تعالى قبض نور شمس كرده بر وجهى كه مظلم نموده و ستاره نمودار شدند و قواعد هيئت بنابر اين محفوظ خواهد ماند (منه ره).

تفسير " صلوات " 129 تفسير " رحمت "

و صلوات: جميع صلوة است و تحقيق در معنى او سابقا مذكور شد (1) و در اشتقاق او وجوهى بعيده از علما صادر شده، و اشكالات زياد بر كلمات ايشان وارد شده، و اولى آنست كه مأخوذ از صبلى بمعنى حرك الصلوين باشد كه او خود مأخوذ از صلوين است كه دو عرقى است كه از دو جانب ذنب مىرويد، و دو استخوانى كه نزديك و يند، و منحنى مىشوند در وقت انحناء آن دو، و مصلى كه بعد از سابق در خيول حلبه معدود است مأخوذ از اين معنى است، چه بصلوين است سابق مىرسد.

وبالجملة چون تصليه به اين معنى مقتضى انعطاف وانحناء صورى است، گاهى در اركان مخصوصه كه مشتمل بر ركوع و سجود است مستعمل مىشود به جهت اينكه نوعى است از انحناء و تحريك صلوين، و گاهى در تعطف وحنو باطنى استعمال مىشود مثل خود لفظ ميل و انحناء و انعظاف و اشباه اين كه در افعال قلوب بر سبيل تمثيل يا توسع استعمال مىشود و اين طريقه كه ما گفتيم مختار صاحب (كشاف) است اگر چه تقرير او بر وجهى كه دفع بعض اعتراضات بشود از اين بى بضاعت است و بنابر اين آنچه مشهور است در السنه علماى اصول كه لفظ صلوة در اصل به معنى دعا است وجهى ندارد اگر چه در بعض ذر اشعار اهل جاهليت به اين معنى استعمال شده ولى استعمال اعم است، و آنهائى كه علم به انساب لغات دارند و وجوه انتقالات از معانى به اشبه آنها را نيكو مطلعند البته موافقت صاحب (كشاف) خواهند كرد چنانچه غالب آنست كه در فهم معانى الفاظ و استفاده خصوصيات عبارات و وجوه تحول در اساليب لغات كمتر كسى از علماى ادب بپايه او رسيده باشد.

و رحمت: موافق سطح ظاهر كتب لغت به معنى رقت قلب و انعطاف است

ص: 129


1- 1) در ذيل صلى اللّه عليه وآله ج 2 ص 8.

استعمال رحمت بر خداوند متعال چگونه است؟

كه موجب تفضل مىشود و از خواص اجسام است و اشتقاق رحم از او است چه منعظف است بر آنچه در او است و اطلاق او بر واجب تعالى مثل ساير عوارض اجسام از غضب و رضا و جز اينها بر دو و چه ممكن است يكى آنچه شهيد سعيد قدس سره در (قوعد) فرموده، و جماعتى از اهل تحقيق با او مساعدت فرموده اند كه اسماء اللّه تعالى مأخوذ از غاياتى هستند كه افعالند نه از مبادى كه انفعالند (1) و حاصل اين كلام آنكه اين اوصاف را كه ملاحظه مىكنيم مبادى دارند كه راجع به تأثرات و عوارض اجسام است مثل حيا، كه مثلا انفعال نفس است در مقام مخصوص و ثمرات و آثارى دارند كه از مقوله فعل و تأثير هستند از قبيل فضل و احسان در خصوص محل سؤال، و اين الفاظ را به اعتبار ثانى استعمال مىكنند نه به اعتبار اول، پس حقيقت الفاظ مذكوره در نتايج مخصوصه با قطع نظر از اسباب و علل طبيعيه آنها استعمال مىشوند، و بنابر اين جميع اين الفاظ در اين مقام مجازند.

و ديگرى آنچه جماعتى از اكابر محققين قائل شده اند و تحرير او آنست كه معنى واحد به اعتبار اختلاف نشئات و تعدد مواطن، لوازم مختلفه پيدا مىكند بلكه خود حقايق مختلفه مىشود، با اينكه معنى عام مشتركى بين جميع مراتب باشد كه لفظ اسم آن معنى عام باشد مثل علم كه در ماها عرض است، و اسباب و علل و لوازم متعدده دارد كه هر كه از افق ما متعالى باشد از آن امور منزه است و در عالم عقول و نفوس جوهر است، و در واجب تعالى نه جوهر و نه عرض بلكه عين ذات مقدسه متعاليه از شوائب اعدام و نقايص است - جل ذكره

ص: 130


1- 1) قال الشهيد محمد بن جمال الدين العاملى في القواعد والفوائد ص 265 واسماء اللّه تعالى انما يؤخذ به اعتبار الغايات التى هى افعال دون المبادى التى هى انفعالات.

چگونه طلب رحمت از خدا ميكنيم با اينكه رحمت او واسع است؟

وعز قدره - و لفظ علم موضوع براى آن قدر مشترك بين مراتب ثلث است، و خصوصيات علل و معلولات و لوازم و حدود از حاق موضوع له بيرون است.

و هم چنين رحمت اسم مرتبه خاصه درجه مخصوصه است كه مستلزم فضل و احسان بر ديگران مىشود، غاية الامر اينكه در بشر اين عمل منبعث از صفت جسمانيه است كه رقت قلب باشد، و اين معنى كلام بعض محققين است كه گفته " العوالم متطابقة فما وجد في الادنى من الصفات الكمالية يوجد في الاعلى على وجه اشرف وارفع وابسط ".

و اختصاص كلام لغويين يا به جهت قصور علم و ضيق صدر و عدم سعه دائره تعقل است، چنانچه مترقب از امثال ايشان است از حيث لغويت ايشان يا به جهت آنست كه از ذكر شئ به ذكر لوازم او قناعت كردند، چون بيش از اين لازم التعرض نبود يا بيش از اين نيافته اند، و ما اختلاف اهل لغت را در معنى لفظ واحد يا كثرت معانى لفظ واحد را در كلام بعضى منزل بر اين كرده ايم، و به ملاحظه اين سر و بعض اسرار ديگر بابى واسع در فهم لغت و اجتهاد در تعيين معانى الفاظ مفتوح مىشود كه مخصوص به ارباب قرايح لطيفه و اذهان دقيقه از ممارسين متأمل در مجارى استعمالات ومطلعين بر اساليب لغت عرب است، و اللّه الموفق لكل خير.

و در اين مقام اشگالى ديگر است كه با عموم رحمت كه صريح عقل و نقل است، و " وسعت رحمته كل شئ " از شواهد او است طلب نيل رحمت چه معنى دارد؟ و جواب آنست كه رحمت الهيه بر دو قسم است:

يكى عام است و او هر چه اسم شئ و موجود بر او مطلق مىشود داخل در حيطه او شده حتى عدم به اعتبار وجود ذهنى كه مفهوم او دارد، و اين رحمت است كه سبقت بر غضب دارد در جميع اشياء بلكه خود غضب هم مرحوم بوجود است.

ص: 131

تفسير " مغفرت "

و ديگرى خاص، و او منوط به اختلاف استعدادات و تفاوت قابليات و اولى رحمت رحمانية است و اشاره ب او است " ما ترى في خلق الرحمن من تفاوت " (2 الملك 67) به اعتقاد بعضى، و دوم رحمت رحيميه است، و اين اصطلاح مأخوذ از احاديث اهل بيت عصمت است، چنانچه از صادق آل محمد عليه السلام منقول است " الرحمن " اسم خاص لصفة عامة و " الرحيم " اسم عام لصفة خاصة (1) يعنى رحمن اسم خاص است كه بر غير خداى عز وجل واقع نمىشود و موضوع است به ازاء صفة عامه كه رحمت مبسوطه بر هياكل موجودات باشد و رحيم اسم عامى است كه بر غير خداى تعالى جايز الاطلاق است، ولى معنى او صفة خاصه است كه مخصوص بعض موارد است، و اختلاف كمالات اشياء منوط به او است، پس مقصود از سؤال رحمت اين مرتبه است و اگر چه از اين رحمت هم نصيبى داشته باشد، و به كمالاتى مخصوص باشد ولى فيض الهى نا محدود، ووجود مبدء فياض بر حدى موقوف نيست " لا يزيده العطاء الا جودا وكرما انه هو العزيز الوهاب " و از اين جهت نظر به اينكه هر طبيعتى طالب استكمال خود است بتوسل به اسباب افاضه كه ائمة هدى عليهم السلام باشند استزاده مىكند، و اميد است كه انشاء اللّه به مقصود برسد، و چون صلوات و رحمت به اين معنى اسباب مغفرتند اگر چه آثار آنها بعد از غفران ظاهر شود در ذكر مقدم شدند، و تواند بود كه مراد از صلوات قرب و كمال نفسانى در دنيا باشد، و مراد از رحمت كمال اخروى و ارتفاع درجه باشد، و منافى او نيست اينكه " في مقامى هذا " گفته است چه شايد مقصود اين باشد كه فعلا در اين مقام حالى

ص: 132


1- 1) الرحمن اسم خاص بصفة عامة، والرحيم اسم عام بصفة خاصة - مجمع البيان، نور الثقلين 1 / 12.

مناقشتنا:

پيدا كنم كه به ملاحظه او در آخرت مرحوم شوم، نظير تعقل واجب تعليقى كه على التحقيق مطلق واجبات مشروطه راجع به او يند، يا مقصود طلب استحقاق و اهليت محققه است، و اللّه اعلم.

مغفرت: مصدر ميمى از غفران است، و او در اصل چنانچه در شرح (صحيفه) و ساير كتب لغت از (قاموس) و (صحاح) وغيرهما يافت مىشود به معنى ستر است ولى استعمال شده در ستر مخصوصى كه از قادر بر مؤاخذه باشد با تجاوز، و نمىگويند غفر زيد ذنب مولاه ولا عيبه، و اين قيد تجاوز قيدى است از خارج معتبر در اين لفظ، بلكه اكمل مراتب ستر آنست كه آثار وجوديه او بر داشته بشود كه ديگر استدلال بر وجود او نتوان كرد، چه هر چه اثرى دارد في الحقيقة مستور نيست، و با عدم تجاوز البته عقاب مرتب مىشود ووجود ذنب معلوم مىشود پس حقيقة مستور نيست، به خلاف اينكه يكسره از او گذشته باشند وعفو واغماض كرده باشند كه اطلاق ستر در آنجا احق و اولى است، و بايد دانست كه مجموع اين دعا تا اين جا مناسب آيه كريمه " الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا: انا لله وانا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم ورحمة واولئك هم المهتدون " (157 البقرة 2) است چه بعد از ذكر عظم مصيبت سيد الشهداء عليه السلام و ابتلاى خود به آن مصيبت و اظهار صبر والتزام به امر خداوند مستحق اجر خواهد شد، و آن اجر مخصوص صابرين كه در كتاب كريم وعده كرده اند از كرم نامتناهى خواستار شده و به تبتل وضراعت پرداخت محيى: مصدر ميمى از حيى يحيى است چنانچه ممات مصدر ميمى از مات يموت وبعيدا احتمال مىرود كه هر دو لفظ اسم مكان باشند، و بنابر اول مفعول مطلقند و بنابر ثانى مفعول فيه و مراد از آنها بنابر اين حد و رتبه است كه بر آن حد و رتبه حيات و ممات محمد و آل محمد عليهم السلام واقع شده و حاصل هر دو

ص: 133

حديث أمير المؤمنين عليه السلام در اين موضوع

وجه يكى است، چه غرض آنست مرا پيروانشان كن و در جميع مراتب از موت و حيات بر عقايد شريفه و اخلاق كريمه ايشان بدار، و به درجه متابعت مطلقه كه به حكم " اتبعوني يحييكم اللّه " مستجلب محبوبيت تواست و اصل كن(1) و البته

ص: 134


1- حديث امير المؤمنين علیه السلام : ما جيلويه واحمد بن علي بن ابراهيم وابن ناتانه جميعاً ، عن علي ، عن ابيه عن محمد بن علي التميمي قال : حدثني سيدي علي بن موسى الرضا ، عن آبائه عن علي علیه السلام عن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم انه قال : من سره ان ينظر الى القضيب الياقوت الاحمر الذي غرسه اللّه عزوجل بيده ويكون متمسكاً به فليتول علياً علیه السلام والأئمة من ولده فانهم خيرة اللّه وصفوته وهم المعصومون من كل ذنب وخطيئة العيون 219 بحار الانوار 244/36 ط طهران حديث 56 امالي الصدوق 347 مثله. احمد بن محمد ، عن الحسين بن سعيد ، عن محمد بن سنان ، عن ابى الغلاء الخفاف عن الاصبغ بن نباته عن امير المؤمنين علي بن ابيطالب علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: من احب ان يحيى حياتى ويموت مماتى ويدخل جنة عدن التي وعدنى ربي قضيب من قضبانه غرسه بيده ثم قال له كن فكان [وهي جنة الخلد] فليتول علياً [ علي بن ابيطالب المصدر] والاوصياء من بعده، فانهم لايخرجونكم الهدى ولا يدخلونكم في ضلالة. عبد اللّه بن محمد ، عن ابراهيم بن محمد الثقفي ، عن ابراهيم بن محمد ابن میمون مثله - بصائر الدرجات 15 بحار الانوار 0248/36 حديث الامام محمد الباقر علیه السلام:محمد الحميري ، عن أبيه ، عن ابن ابى الخطاب ، عن محمد بن حماد الكوفي، عن ابراهيم بن موسى الانصارى، عن مصعب، عن جابر، عن محمد بن علي قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: من سره ان يحيى حياتى ويموت مماتی و یدخل جنتی: جنة عدن غرسها ربي بيده، فليتول علياً ويعرف فضله والاوصياء من بعده [ بعدى خ ] ويتبرأ من عدوى ، اعطاهم اللّه فهمی و علمی ، هم عترتى من لحمي ودمي أشكو اليك [الى المصدر] ربي عدوهم من امتى المنكرين لفضلهم، القاطعين فيهم صلتى ، واللّه ليقتلن ابني ثم لا تنالهم شفاعتي - كامل الزيارات 71 ، البحار 260/44 عوالم العلوم 138 . حديث الامام الصادق علیه السلام عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد ، عن فضالة ، عن ابي المعزاء عن محمد بن سالم عن ابان بن تغلب قال: سمعت ابا عبد اللّه علیه السلام يقول: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وسلم : من أراد أن يحيا حياتي ويموت ميتتى ويدخل جنة جنة عدن غرسها ربي بیده فليتول علي بن ابيطالب ، وليتول وليه وليعاد عدوه ، وليسلم الاوصياء من بعده فانهم عترتى من لحمي ودمي ، اعطاهم اللّه فهمى و علمى ، الى اللّه أشكو من امتى المنكرين لفضلهم والقاطعين فيهم صلتي والقاطعين صلتي - المصدر] وايم اللّه ليقتلن أبنى، لا انا لهم اللّه شفاعتي - بصائر الدرجات 14 بحار الانوار 247/36 الرقم 61 ، كامل الزيارات 69 حديث 3 وفيه عن ابي جعفر، بحار الانوار 259/44 و 302، عوالم العلوم 136 عن أبي عبد اللّه. ابن الوليد عن الصفار ، عن اليقطيني ، عن زكريا المؤمن ، عن أيوب ابن عبدالرحمن وزيد ابن الحسن وعباد ، جميعاً عن سعد الاسكاف ، قال : قال ابو عبد اللّه علیه السلام [ ابو جعفر - المصدر] قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم : من سره أن يحيا حیاتی [محیاى- المصدر] ويموت مماتى ويدخل جنة عدن [فيلزم] قضيب غرسه ربي بيده، فليتول علياً والأوصياء من بعده، وليسلم لفضلهم فانهم الهداة المرضيون اعطاهم اللّه فهمى و علمى وهم عترتى من لحمى [ خلقى - الاصل] ودمى ، الى اللّه أشكو عدوهم من امتى المنكرين لفضلهم ، القاطعين فيهم صلتي ، واللّه ليقتلن ابنى لا انا لهم «اللّه» [لانا لتهم خو بحار] شفاعتي - كامل الزيارات 69 ، البحار 302/44 ، عوالم العلوم 597 . حديث الامام علي بن موسى الرضا : أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن الحسين بن بشار [يسار - المصدر] عن أبي الحسن الرضا علیه السلام قال : قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: من أحب أن يحيا حياتي ويموت مماتي ويدخل جنة عدن التي وعدني ربي قضيب من قضبانه غرسه بيده ثم قال له كن فكان فليتول علي بن أبيطالب والاوصياء من بعده فانهم لا يخرجونكم من هدى ولا يدخلونكم في ضلالة. عبد اللّه بن محمد، عن ابراهيم بن محمد، عن عبدالرحمن بن ابی مثله... بصائر الدرجات 15 بحار الانوار 248/36 الرقم 064 أحاديث الصحابة عن رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ابن عباس وأبو هريرة عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من سره ان يحيى حياتى ويموت ميتتي ويدخل جنة عدن منزلى منها غرسه ربي ثم قال له كن فيكون فليتول علي ابن أبيطالب ولياً ثم الأوصياء من ولده، فانهم عترتي خلقوا من طينتي ... بحار الانوار 259/3 ، مناقب ابن شهر آشوب 4/2 في محبته علیه السلام. بالاسناد عن ابن عباس قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من سره ان يحيا حياتي ويموت ميتتي ويدخل جنة عدن منزلى ويمسك قضيباً غرسه ربي عز وجل ثم قال له كن فكان فليتول علي بن أبي طالب علیه السلام وليأتم بالاوصياء من ولده فانهم عترتي خلقوا من طينتى الى اللّه أشكوا أعداءهم من امتي المنكرين لفضلهم القاطعين فيهم صلتي، وايم اللّه ليقتلن ابنى بعدى الحسين لا انا لهم اللّه شفاعتي امالي الصدوق 23 بحار الانوار 258/449227/36ط طهران، عوالم العلوم الامام الحسين 135 . ابن شهر آشوب : قال عبداللّه بن موسى تشاجر رجلان في الامامة فتراضيا بشريك بن عبد اللّه فجاءا اليه فقال شريك حدثني الاعمش عن شقيق عن سلمة حذيفة اليمان قال النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم : ان اللّه عز وجل خلق علياً قضيباً من الجنة فمن تمسك به كان من أهل الجنة فاستعظم ذلك الرجل وقال هذا حديث ما سمعناه نأتي ابن دراج فاتیاه فاخبراه بقصتهما فقال أتعجبان من هذا ؟ حدثني الاعمش عن أبي هرون العبدي عن أبي سعيد الخدري قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم ان اللّه خلق قضيباً من نور فعلقه بيطان عرشه لا يناله الا علي ومن تولاه صلى اللّه من شيعته فقال الرجل هذه اخت تلك نمضى الى وكيع فمضينا اليه فاخبرناه بالقصة فقال وكيع وكيع أتعجبان من هذا ؟ حدثني الاعمش عن أبي صالح عن أبي سعيد الخدري قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وسلم ان أركان العرش لا ينالها الا علي ومن تولاه من شيعته ، قال : فاعترف الرجل بولاية على علیه السلام . لقد غرس الاله بدار عدن *** قضيباً وهو خير الغار سينا من الياقوت يستعلى وينمو *** على قضبانها حسناً وليناً مان شئتم تمسكتم فكونوا *** بحبل أخي من المتمسكينا قاله خطيب منيح . وقال الصفر البصرى : يروي بأن أبا هريرة قال لي *** اني ملات من النبي مسامعاً من رام أن يتمسك الغصن الذي *** من أحمر الياقوت أصبح لامعاً من غرس رب العالمين وزرعه *** من جنتى عدن تبارك زارعاً فليلقين لولاية الهادي أبى *** حسن علي ذي المناقب تابعاً مناقب ابن شهر آشوب 4/2 في محبته علیه السلام حذيفة بن اليمان قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من سره أن يحيى حياتى ويموت ميتتى عليه واللّه ويتمسك بالقصبة الياقوتة التي خلقها اللّه ثم قال لها كوني فكانت فليتول علي بن أبي طالب من بعدى ... بحار الانوار 267/39 الرقم 42 زيد بن أرقم عن النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم قال : من أحب ان يحيى حياتى ويموت ميتتى ويسكن جنة الخلد التي وعدني ربي عزوجل غرس قضبانها بيده فليتول علي إبن أبي طالب علیه السلام فانه لم يخرجكم من هدى ولن يدخلكم في ضلالة... حلية الاولياء وفضائل أحمد وخصائص النطنزي بحار الانوار 259/39، كشف الغمة 28 - 31، بحار الانوار 276/39 الرقم 52 ، كتاب الاربعين المحافظ أبي بكر محمد بن أبي نصر عن زياد بن مطرف عن زيد بن أرقم .... بحار الانوار 275/39 و مناقب ابن شهر آشوب 4/2 في محبته علیه السلام. جماعة، أبي عن المفضل، عن عبد اللّه بن أبي ياسين، عن محمد بن عبدالرحمن بن كامل علي بن جعفر الاحمر ، عن يحيى بن يعلى، عن عمار بن زريق، عن أبي اسحاق عن زيد بن مطرف ، عن زيد بن أرقم قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم من أحب أن يحيى حياتي ويموت موتى ويدخل الجنة التي وعدني ربي فليتول علياً بعدي، فانه لن يخرجكم من هدى ولا يدخلكم في ردى أمالي الشيخ ،314، بحار الانوار 120/38 رقم 066 و بالاسناد عن مطرف عن زيد بن أرقم بشارة المصطفى 194 بحار الانوار 285/39 الرقم 75 . محمد بن الحسين [محمد بن الحسن المصدر] عن يزيد بن شعر [ يزيد شعر المصدر عن هارون ابن حمزة، عن أبي عبد الرحمن، عن سعد الاسكاف عن محمد بن علي بن عمر بن علي ابن ابيطالب علیه السلام قال : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم : من سره ان يحيا حياتي، ويموت ميتتي، ويدخل جنة ربي التي وعدني جنة عدن منزلي، قضيب من قضبانه غرسه ربي تبارك وتعالى بيده ، فقال له : كن فكان ، فليتول علي بن أبيطالب اللام والاوصياء من ذريته ، انهم الأئمة من بعدي ، هم عترتي من لحمي ودمي، رزقهم اللّه فضلي وعلمي وويل للمنكرين فضلهم من امتي القاطعين صلتي واللّه ليقتلن ابنى لا انا لهم اللّه شفاعتي - بصائر الدرجات 50 بحار الانوار 44 / 258 عوالم العلوم 136. «من اراد اللّه ان يطهر قلبه عرفه ولاية على بن ابيطالب ولم يبلغ ابراهیم و موسی و عیسى بالمرتبة الا بذلك » سليم بن قيس سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وسلم يقول : ان اللّه توحد بملكه فعرف أنواره ثم فوض اليهم واباحهم جنته فمن أراد أن يطهر قلبه من الجن والانس عرفه ولاية علي بن ابيطالب ، ومن أراد أن يطمس على قلبه أمسك عنه معرفة علي بن أبيطالب، والذي نفسي بيده ما استوجب آدم أن يخلفه اللّه وينفخ فيه من روحه أن يتوب عليه ويرده الى جنته الا بنبوتي والولاية لعلي بعدي، والذي نفسي بيده ما أرى ابراهيم ملكوت السموات والارض ولا اتخذه خليلا الا بنبوتي والاقرار لعلي بعدي، والذي نفسي بيده ما كلم اللّه موسى تكليماً ولا أقام عيسى آية للعالمين الا بنبوتي ومعرفة علي بعدي، والذي نفسي بيده ما تنبأنبي الا بمعرفتي والاقرار لنا بالولاية ولا استأهل خلق من اللّه النظر اليه الا بالعبودية والاقرار لعلي بعدي کتاب سليم بن قيس 168 ، بحار الانوار 16/40 – 97 «تفسير حيوة محمد و آل محمد و مماتهم عليهم السلام» أحمد بن مهران، عن محمد بن علي، عن أبي الحكم، عن عبداللّه بن ابراهيم الجعفري وعبد اللّه بن محمد بن عمارة ، عن يزيد بن سليط قال: لما اوصى أبوابراهيم عليه السلام اشهد ابراهيم بن محمد الجعفري و اسحق بن محمد الجعفري، واسحاق ابن جعفر بن محمد وجعفر بن صالح ومعاوية الجعفري ، ويحيى بن الحسين ابن زيد بن علي، وسعد بن عمران الانصاري، ومحمد بن الحارث الانصاري ويزيد بن سليط الانصاري ومحمد بن جعد بن سعد الاسلمي وهو كاتب الوصية الاولى [أي وصية آبائه صلی اللّه علیه و آله و سلم كما سيشير اليه قوله علیه السلام وقد نسخت» قبل ذلك في صدر الكتاب أو تحت الختم ، وقيل : المراد ان هذه الوصية موافقة لوصاياهم فالمعنى نسخت بعين كتابة هذه الوصايا التي وصيا به - بحار الانوار 228/49] . اشهدهم انه يشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له وان محمداً عبده ورسوله وان الساعة آتية لاريب فيها ، وان اللّه يبعث من في القبور ، وان البعث بعد الموت حق ، وان الوعد حق، وان الحساب حق، وان القضاء حق، وان الوقوف بين يدي اللّه حق ، وان ماجاء به محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم حق ، وان مانزل به الروح الامین حق على ذلك احيى وعليه أموت وعليه ابعث انشاء اللّه الكافي ج 316/1-319 بحار الانوار 224/49 الرقم 17. ابن ادریس ، عن محمد بن ابى الصهبان عن عبد اللّه بن محمد الحجال ان عبداللّه بن محمد الحجال ان ابراهيم بن عبد اللّه الجعفري حدثه عن عدة من اهل بيته انا با ابراهیم موسی بن جعفر علیه السلام اشهد على وصيته اسحاق بن جعفر بن محمد... بعد أن أشهدهم - : انه يشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له ، وأن محمداً عبده ورسوله وان الساعة آتية لاريب فيها ، وان اللّه يبعث من في القبور ، وان البعث بعد الموت حق ، وان الحساب صل اللّه والقصاص حق وان الوقوف بين يدي اللّه عز وجل حق ، وان ما جاء به محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم حق حق حق وان ما نزل به الروح الامين حق ، على ذلك احيا وعليه اموت ، وعليه ابعث انشاء اللّه ... العيون ج 1 / 33، بحار الانوار 0277/48 حمدويه وابراهيم معاً ، عن أيوب بن نوح ، عن صفوان بن يحيى عن عاصم ابن حميد ، عن سلام بن سعيد ، عن عبد اللّه بن عبد ياليل [عن] رجل من اهل طائف قال : اتينا ابن عباس رحمة اللّه عليهما نعوده في مرضه الذي مات فيه قال: فاغمى عليه في البيت ، فاخرج الى صحن الدار ، قال فأفاق فقال : ان خليلي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قال : اني سأهجر هجرتين واني سأخرج من هجرتي ، فهاجرت هجرة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و هجرة مع علي علیه السلام و اني سأعمى فعميت ، واني سأغرق فاصا بني حكة فطار حني اهلي في البحر فنفلوا عني فغرقت ، ثم استخر جوني بعد وامرنى ان ابرأ من خمسة : من الناكثين وهم اصحاب الجمل، ومن القاسطين وهم اصحاب الشام ، ومن الخوارج وهم اهل النهروان ، ومن القدرية وهم الذين ضا هوا النصارى في دينهم فقالوا: لاقدر، ومن المرجئة الذين ضاهوا اليهود في دينهم فقالوا : اللّه اعلم قال : ثم قال : اللّهم اني احيا على ماحى عليه علي بن ابیطالب علیه السلام واموت على مامات عليه علي بن ابيطالب علیه السلام قال : ثم مات فغسل و كفن ثم صلى على سريره قال: فجاء طائران ابيضان فدخلا في كفنه، فرأى الناس انما هو فقهه فدفن - معرفة اخبار الرجال کشی 38، بحار الانوار 152/42 الرقم 20 ط طهران

ص: 135

ص: 136

ص: 137

ص: 138

ص: 139

ص: 140

ص: 141

اويس قرنى ومقامات او

به حكم حديث قدسى كه " لا يزال العبد يتقرب الي بالنوافل حتى احبه فاذا احببته صرت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ويده التى يبطش بها ورجله التي يمشى بها " (1) كما في بعض الطرق چون خداى او را بخواهد كارهاى خدائى از او صادر ميشود، وروح رحمن از جانب او استنضاق ميشود كما في الحديث الصحيح المتفق عليه في حق أويس رضى اللّه عنه اني وجدت روح الرحمن من طرف اليمن (2) ونعم ما قيل:

ص: 142


1- الكافى 2 / 352 كتاب الكفر والايمان 5 باب 145.
2- اويس القرنى كان ممن شهد له رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم بالجنة ولم يره وشهد مع امير المؤمنين صفين واستشهد بها. روى عن امير المؤمنين عليه السلام انه اخبره النبى صلى اللّه عليه وآله وسلم انه يدرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى يكون من حزب اللّه يموت على الشهادة يدخل في شفاعته مثل ربيعة ومضر. روى عن رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم انه كان يقول تفوح روائح الجنة من قبل قرن واشوقاه اليك يا اويس القرنى الا ومن لقيه فليقرئه منى السلام فقيل يا رسول اللّه ومن اويس القرني قال ان غاب عنكم لم تفقدوه وان ظهر لكم لم تكتر ثوبه يدخل الجنة في شفاعته مثل ربيعة ومضر يؤمن بى ولا يرانى ويقتل بين يدى خليفتى امير المؤمنين على بن ابيطالب في صفين. قيل لاويس القرنى كيف اصبحت قال كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى واذا أمسى لا يدرى ايصبح.... سفينة البحار 1 / 53 ذيل اوس قال امير المؤمنين بذى قار وهو جالس لاخذ البيعة -: يأتيكم من قبل الكوفة الف رجل لا يزيدون رجلا ولا ينقصون رجلا يبايعونى على الموت قال ابن عباس: فجزعت لذلك وخفت ان ينقص القوم من العدد او يزيدوا عليه فيفسدوا الامر علينا وانى احصى القوم فاستوفيت عددهم تسع مأة رجل وتسعة وتسعين رجلا ثم انقطع مجئ القوم فقلت انا لله وانا اليه راجعون ما ذتا حمله على ما قاله؟ فبينما انا مفكر في ذلك اذا رأيت شخصا قد اقبل حتى دنا وهو رجل عليه قباء صوف ومع سيف وترس واداوة فقرب من امير المؤمنين عليه السلام فقال: امدد يديك لابايعك، قال على عليه السلام: وعلى ما تبايعنى؟ قال على السمع والطاعة والقتال بين يديك او يفتح اللّه عليك فقال ما اسمك؟ قال اويس القرنى قال نعم اللّه اكبر فانه اخبرنى حبيبى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى يكون من حزب اللّه يموت على الشهادة يدخل في شفاعته مثل ربيعة ومضر قال ابن عباس فسرى عنا - الخرايج بحار الانوار 41 / 300 في اخباره عليه السلام بالغايبات.

" اللّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية " تفسير " تبركت "

چون اويس از خويش فانى گشته بود *** آن زمينى آسمانى گشته بود

آن هليله پروريده در شكر *** چاشني تلخيش نبود دگر

آن هليله رسته از ما ومنى *** از هليله شكل دارد طعم نى

و اللّه أعلم بمراد أولیائه.

" اللّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية "

ج - بار الها اين روز - يعنى روز عاشورا - روزى است كات مبارك شمردند او را بنى اميه.

ش - تبرك به ميمنت گرفتن چيزى است چنانچه در (منتهى الارب) است موافق آنچه در (قاموس) و (صحاح) وغيرهما مذكور است، واو مشتق از بركت

ص: 143

علت انتخاب كنيه ابا عبد اللّه براى سيد الشهداء عليه السلام بأمر خدا

است كه به معنى نما ء وزيادت وذخيرة سعادت است، واصل در معنى بركت:

خوابيدن شتر است كه بروك مأخوذ از اواست، وچون خوابيدن شتر مستلزم ثبوت ودوام اوست نسبت به حال حركت وشئ مسعود باقى متزايد البته ثابت باشد استعمال در او شده چنانچه وادم له ما اعطيت من التشريف والكرامة " وحوض را از آنچهت بركه گفته اند كه آب در او باقى ميماند كما في (الصحاح) حيث قال في ذلك " ويقال سميت بذلك لاقامة الماء " وساير استعمالات نيز رواجع به اين معنى است واين اثير در (نهاية) - بعد از ذكر معنى بروك ومعنى زياده ونما - گفته " والاصل الاول " ووجه آنست كه بيان كردم ودر (شرح صحيفه) از راغب اصبهانى كه از مهره اين صناعت است حكايت كرده كه " البركة ثبوت الخير الالهي " واين كلام شاهد تحقيقى است كه گذشت واز اين قبيل توسعات در لغت عرب نه چندان است كه بتوان بدست آورد از اين جهت است كه جماعتى از تا؟؟ بين لغات انكار اشتراك لفظى - كه قشريين از لغويين متعدد المعنى گمان كرده اند وسطحيين از اهل صنايع جرى بر ظواهر كلمات آنها نموده اند - راجع به اشتراك معنوى ومناسبات بعيده وانتقالات خفيه است كه در نظر اهل لسان ودر بدو انتقال ظاهر قريب بوده وبجهت تطاول زمان وتناسى قراين مناسبات فراموش شده واشتراك بنظر مى آيد، لهذا كسيكه با ذهن وقاد در كتب ادباى حقيقت شناس دقيقه ياب صاحب جودت وتصرف مثل سيدين اجلين - رضي اللّه عنهما - مرتضى ورضي ونجم الائمه وسيد عليخان وزمخشرى ومطرزي وخطيب تبريزى وراغب اصفهانى و گاه گاه جوهرى وفيومى وابن اثير و غير ايشان از اهل معرفت لباب معانى بيان ونيل حقايق مقاصد كلام تتبع نمايد و وجوه استفادات و بيانات

ص: 144

بنى امية به چند وجه در روز عاشوراء تبرك ميجويند: 1 - ذخيره نمودن آذوقه وتوسعه برعيال، وذم آن در دو حديث

ايشان را متنبه شود و طريقه عرب را در تحول اساليب معانى و فنون تعبير بدست بياورد خود به مساعدت ملكه قويه و طريقه سويه مىتواند در كثيرى از مواضع مناسباتى بدست بيارد، ونسابه لغت و محقق در فن ادب شود.

بالجملة تبرك بنى اميه به اين يوم مشئوم بر چند وجه است:

اول: آنكه ذخيره قوت و آذوقه در اين روز را كه مسرور به قتل امام مظلوم شدند و اين ثلمه بزرگ را در اسلام - كه مايه خيبت وخسار و سر چشمه ننگ وعار بود - فتح وظفر خود دانستند سنت شمردند و آن آذوقه را تا سال ديگر مايه سعادت وسعه رزق ورغد عيش دانستند چنانچه در اخبار مأثوره از أهل (1) عصمت عليهم السلام از باب تعريض به بنى اميه عليهم اللعنه نهى از اين مطلب مكررا وارد شده است:

در (امالى) و (عيون) و غيره سند به حضرت رضا عليه السلام مىرسد كه فرموده هر كس در روز عاشورا سعى در حوائج خود را ترك كند، خداى تعالى تمام حوائج دنيا و آخرت وى را قضا كند، و هر كه روز عاشورا روز حزن و مصيبت و گريه او باشد خداى عز وجل روز قيامت را روز فرحت وسمرت او قرار دهد، و هر كه روز عاشورا را روز بركت نام كند و به ذخيره به منزل خود چيزى برد خداى بركت ندهد براى او در آنچه ذخيره كرده در روز قيامت با يزيد وعبيد اللّه بن زياد وعمر ابن سعد لعنهم اللّه به اسفل دركات جحيم محشور شود (2).

وشيخ طايفه - قدس اللّه نفسه الزكيه - در (مصباح كبير) سند به حضرت أبو جعفر باقر علوم النبيين عليه السلام مىرساند در ضمن خبر طويلى در آداب اعمال

ص: 145


1- 1) بيت ظ.
2- 2) امالى الصدوق: 112 المجلس 27 بحار الانوار 44 / 284 عوالم العلوم مجلد الامام الحسين: 540 عن الامالى.

أ - الأخلاق سلوك نابع من ذات الإنسان

عاشورا كه در باب اول در شرح سند شريف زيارت مقدسه على التمام فرو خوانديم مىگويد كه به علقمه فرمود اگر بتوانى كه در تحصيل حاجتى بيرون نيائى چنان كن چه او روز نحسى است ككه حاجت مؤمنى در او قضاء نشود و اگر منقضى شود به بركت نخواهد بود، و در او رشاد نخواهد ديد و البته كسى از شما در آن روز براى منزل خود چيزى ذخيره نكند چه هر كه در آن روز چيزى ذخيره كند خداى بركت ندهد در آنچه ذخيره كرده، و خداى در اهل خانه او بركت نياورد، كنايت از آنكه آنان كه از آن ذخيره تناول كردند خداى تعالى بركت از هر جهت از علم و عمل و رزق و معاش و دين و دنيا از ايشان بردارد وشآمت ونحوست دامن گير ايشان شده از خزى دينا به عذاب آخرت منتقل شوند (1)، و اللّه أعلم بمراد اولياءه عليهم السلام.

و اخبار ديگر در اين معنى وارد شده كه متتبع مىيابد و در كتب عامه اخبارى بر طبق آنچه ائمه عليهم السلام منع فرموده اند كه تبرك باشد وادخار وارد شده كه فايده در ذكر آنها نيست.

ديگرى از وجوه تبرك اقامه مراسم عيد است از توسعه رزق بر عيال و تجديد ملابس وقص شارب وتقليم اظفار ومصافحه وتعييدات ديگر كه مرسوم است در اعياد مردم مىكنند كه طريقه بنى اميه و اتباع ايشان - كه عموم اهل سنت باشد - بر او جارى است چنانچه فعلا در بلاد ايشاه خاصه بلاد بعيده از بلاد شيعه مثل مكه و مدينه متعارف است كه روز عاشورا را عيد عاشورا مىنامند، و چنان كه ملتزم به اقامه رسوم عيديه در او هستند در هيچ عيدى نيستند، و هر كه در مدينه مشرفه در روز عاشورا حالت اهل آن بلده را كه موافق حديث معتبر شرار خلق اللّه اند ملاحظه كند

ص: 146


1- 1) مصباح الطوسى 538 - 542 كامل الزيارات 174 بحار الانوار 98 / 290 296 ط لبنان.

2 - عيد قرار دادن روز عاشورا را

مىداند چه اندازه از طرب و مسرت در خواطر مكنون دارند، و چگونه اظهار فرحت و نشاط در اين مصيبت عظيمه مىكنند.

عبد الملك بن حبيب السلمى كه عالم اندلسيين است، و مىگويند هزار كتاب تأليف كرده در تهنيت به روز عاشورا يكى از خلفاى امويين اندلس را خطاب كرده اين ابيات را سردوه:

لا تنسى لاينسك الرحمن عاشورا *** واذكره لا زلت في التاريخ مذكورا

قال النبى صلوة اللّه يشمله *** قولا وجدنا عليه المحق والنورا

فيمن توسع في انفاق موسمه *** ان لا يزال بذاك العام ميسورا

در (نفخ الطيب) مىگويد الفاظ بيت اخر را خود تلفيق كردم چون معنى را به خاطر داشتم و لفظ فراموش شده بود ملاحظه كن چگونه تحريص و تحريك در توسعه انفاق در روز عاشورا كرده و نسبت به رسول خداى تعالى داده كه فرموده كه هر كه در اين روز توسعه در انفاق كند تا آخر سال با يسر و آسايش خواهد گذراند نعوذ ب اللّه از اين گونه اكاذيب كه در شريعت افزودند و بدين خداى و رسولش بستند، چه خوب گفته يكى از دانشمندان موزون الطبع:

دين تو را در پى آرايشند *** در پى آرايشس وپيريشند

بسكه بر او بسته شضده برك و ساز *** گر توبه بينى نشناسيش باز

و شاعر فاضل احمد بن منير الطرابلسى رحمهم اللّه عليه در قصيده تتريه كه در مخاطبه سيد شريف اجل مرتضى رازى كه صدب سال تقريبا متأخرا از سيد اجل اعظم مرتضى ذو المجدينى - قدس اللّه سره الزكى والحقه بالمقام العيل العلوى - بود *، و بر اكثر اشتباه شده گمان مخاطبه آن جناب كرده اند خوب عقايد اهل سنت را به نظم آورده و عجب تر آنكه جمعى از اهل سنت مثل تقى الدين ابن حجهخ در (ثمرات الاوراق) وغيره اعتراف كرده اند كه آن شنايع مذكوره در آن قصيده موافق عقايد

ص: 147

3 - ملتزم بودن به استحباب روزه عاشوراء

ايشان است و در آن قصيده در باب امور متعلقه به عاشورا اشاره به جمى مطالب مذكوره كرده مىگويد:

وحلقت في عشر المحرم ما استطال من الشعر *** ونويت صوم نهاره وصيام ايام اخر

وليست فيه اجل ثوب للملابس يدخر *** وسهرت في طبخ الحبوب من العشاء الى السحر

وغدوت مكتحلا اصافح من لقيت من البشر *** ووقفت في وسط الطريق اقص شارب من عبر

امر سوم - از وجوه تبرك - التزام به استحباب صوم اين روز است كه اخبار كثيره در فضل او وضع كرده اند، و ملتزم به صيام اين روزند، چنانچه در متون و شروح كتب فتاوى و اخبار ايشان من غير وجه تصريح به استحاب و تأكد ندب او كرده اند، اگر چه در اين باب مناقشه بر طريق ايشان با ايشان دارم كه در آخر مبحث مىنويسم انشاء اللّه، و در شعر اين منير اشاره به او شنيدى و ظاهر كذاهب اربعه متطابق بر استحباب و فضيلت او يند، و خلافى در مسألة نيست چه راجع به امر اصول است كه عداوت و اعراض از اهل بيت باشد و آن قدر مشترك بين طوايف اربعه است و اختصاص به طايفه اى دون طايفه ندارد و بايد دانست كه بر مذهب ما نيز اخبار كثيره در استحباب صوم يوم عاشورا وارد شده و اخبار ديگر در مذمت او و مناسب است در اين مقام ماشطرى از اخبار طرفين برنگاريم و وجهى چند در مقام رفع تنافى كه علماى - رضوان اللّه عليهم - فرموده اند ذكر كنيم، و آنچه به توفيق ملك علام و استمداد از اهل بيت رسالت عليهم السلام به نظر قاصر مىرسد مذكور بداريم پس مىگوئيم:

شيخ قدس سره در (تهذيب) سند به ابو همام مىرساند كه از حضرت ابو الحسن

ص: 148

چند حديث در موضوع روزه عاشورا

الرضا حديث مىكند كه فرمود صام رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم يوم عاشواء (1).

و هم سند به مسعدة بن صدقة مىرساند كه از حضرت صادق روايات كرده كه آن جناب از حضرت باقر حديث كرده كه علي عليه السلام فرموده روزه بگيريد عاشورا را در نهم و دهم كه او كفاره ذنوب سنه مىشود (2).

و هم سند به عبد اللّه بن ميمون قداح مىرساند از حضرت صدق كه آن جناب از پدر خود روايت كرده كه فمروده صيام يوم عاشورا كفارة سنة (3).

و سند به جعفر بن عثمان مىرساند كه از صادق آل محمد نقل كرده كه " كان رسول اللّه كثيرا ما يتفل يوم عاشورا في افواه الاطفال المراضع من ولد فاطمة عليها السلام من ريقه فيقول: ما نطعمهم شيئا الى الليل وكانوا يروون من ريق رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم وكانت الوحش تصوم يوم عاشورا على عهد داود (4).

و هم سند به زهرى مىرساند كه از علي بن الحسين نقل مىكند كه روز عاشورا از ايامى است كه آدمى مختار است در صوم و افطار او (5).

و هم سند به كثير نواميرساند كه از حضرت ابو جعفر عليه السلام نقل كرده كه فرمود سفينة نوح بر جودى به گل نشست روز عاشورا و نوح عليه السلام امر كرد همراهان خود از جنيان وانسيان را كه روزه بگيرند (6).

اين مجموع اخبارى است كه براى استحباب صوم يوم عاشورا شيخ - شرف

ص: 149


1- 1) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 20 الرقم 1 ص 337.
2- 2) وسائل الشيعة باب 20 الرقم 2.
3- 3) وسائل الشيعة باب 20 الرقم 3.
4- 4) وسائل الشيعة باب 20 الرم 4.
5- 5) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 20 الرقم 6.
6- 6) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 20 الرقم 5.

الإنسان مركب من جسم وروح

اللّه قدره - ايراد فرموده و در كتب استدلال و اخبار معتبره مثل (وسائل) اقتصار بر آنها شده.

اما اخبار منع پس صدوق قدس سره سند از زرارة و محمد بن مسلم - رضى اللّه عنهما - نقل كرده " انهما سألا ابا جعفر الباقر عليه السلام عن صوم يوم عاشورا فقال كان صومه قبل شهر رمضان فلما نزل شهر رمضان ترك (1) و كلينى - روح اللّه رمسه - سند به عبد الملكل مىرساند كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو عبد اللّه از صوم تاسوعا و عاشورا فرمود تاسوعا روزى است كه محاصره شدند در او حسين و اصحابش - رضى اللّه عنهم - در كربلا و مجتمع شدند بر او لشگر اهل شام و فرود آمدند بر او، و فرح كردند ابن مرجانه وعمر ابن سعد به توافر خيول و كثرت جنود و حسين و اصحابش را - كرم اللّه وجوههم - ضعيف كردند و يقين كردند كه ديگر ناصرى براى حسين نخواهد آمد و مدد نخواهند كرد او را اهل عراق آنگاه از غايت تفجع و اشتياق مىفرمايد " بابى المستضعف الغريب " يعنى پدرم فداى آن مظلوم بىكس باد، فرمود اما روز عاشورا روزى است كه حسين عليه السلام كشته بيفتاد و اصحاب حول او كشته افتادند، مگر روزه است در آن روز؟ كلا و رب البيت الحرام كه آن روز صوم نيست و نيست او مگر روز حزن و مصيبتى كه داخل شد بر اهل آسمان و اهل زمين و جميع اهل ايمان و روز فرح و سرور است برانى پسر مرجانه و آل زياد و اهل شام كه خداى غضب كناد بر ايشان و بر ذريات ايشان و او روزى است كه گريه كرده اند بر حسين در او جميع بقاع ارض جز بقعه شام هر كه روزه بگيرد در او يا تبرك كند به او خدايش با آل زياد حشر كند با قلب مسخ شده وسخط خداى بر او واقع شود، و هر كه در آن روز ذخيره بسوى منزل خود جلب كند خدايش در قلب

ص: 150


1- 1) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 1.

نكته انتخاب رسول خدا فرزندان و زنان را

نفاق نتيجه دهد تا روز قيامت و بركت را از خود او و اهل بيت او و اولاد او انتزاع كند، و شيطان با او در در همه آنها شراكت كند (1).

و هم در (كافى) و (تهذيب) سند به جعفر به عيسى يقطينى مىرساند كه حضرت رضا عليه السلام را سؤال كردم از صوم يوم عاشورا و از آنچه عامه در باره او مىگويند؟ فرمود مگر از صوم ابن مرجانه سؤال ميكنى مرا؟ او روزى است كه حرم زاده گان؟ آل زياد در آن روز روزه گرفتند به جهت قتل حسين عليه السلام و او روزى است كه تشأم مىكند به او آل محمد وتشأم مىكند به او اهل اسلام روزه نبايد گرفت و تبرك نبايد به وى كرد، و روز دو شنبه روز نحسى است كه خداى پيغمبر را در او قبض روح كرد، و هيچ بلائى به آل محمد نرسيد مگر روز دو شنبه پس ما تشأم به او كرديم وتبرك كردند به او دشمنان ما و روز عاشورا روزى است كه كشته شد در او حسين وتبرك كرده به او ابن مرجانه وتشأم كردند به او آل محمد پس هر كس روزه گيرد اين دو روز را خداى تبارك و تعالى را ملاقات كند در حالتى كه ممسوخ القلب باشد وحشروى با آنانى باشد كه روزه آن دو را، وتبرك به آن دو را سنت شمردند (2).

و در (اصل زيد نرسى) كه از اصول معتبره است - و ما در محل خودش از علم رجال در مواضعى از آن جمله (حاشيه رجال نجاشى) به اجمال و تفصيل اثبات اعتبار او كرده ايم - منقول است و در (كافى) و (تهذيب هم از او نقل كرده اند كه شنيدم از عبيده بن زراره هنگامى كه سؤال مىكرد از حضرت صادق عليه السلام از صوم يوم عاشورا فرمود هر كه روزه بگيرد آن روز را نصيب او از صوم آن روز نصيب ابن مرجانه وآل زياد خواهد بود، گفتم حظ ايشان

ص: 151


1- 1) وسائل الشيعة باب 21 الرقم 2.
2- 2) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 3.

2 - آية " حرمت عليكم أمهاتكم... و حلائل أبناءكم الذين من أصلابكم] 23 / 4 [

از آن روز چه بود؟ فمرود آتش، خداى پناه دهد ما را از آتش و از عملى كه نزديك مىكند به آتش (1).

و همين حديث را شيخ مفيد - قدس سره السعيد - در كتاب (مقنعه) به ارسال اعتماد روايت فرموده.

وهم ثقة الاسلام - ضاعف اللّه قدره - وشيخ طائفه - رفع اللّه ذكره - از نجية بن الحارث العطار مسندا حديث مىكنند كه گفت از حضرت باقر پرسيدم حال روزه عاشورا را فرمود روزه اى است كه ترك شده به نزول شهر رمضان و متروك بدعت است پس از آن از حضرت صادق بعد از پدرش پرسش كردم جوابى داد ماننده جواب پدرش آنگاه فرموده سوگند او روزه اى است كه نه كتابى به او نازل شده و نه سنتى به او جارى جز سنت آل زياد به قتل حسين بن علي عليهما السلام (2).

و هم در (كافى) و در (تهذيب) است مسندا از زراره - رضى اللّه عنه - كه از صادقين عليهما السلام نقل كرده كه هر دو امام ابو جعفر وابو عبد اللّه فرمودند روزه نگير نه در روز عاشورا و نه در عرفه به مكه و نه در مدينه و نه در وطن خود و نه در شهرى از شهرها، و نهى از روزه عرفه در صورتى كه با دعا منافى باشد (3) چنانچه در اخبارى ديگر اين تقييد رسيده.

و در (تهذيب) و - مجالس شيخ) - اعز اللّه شأنه - سند به ابى غندر (4) مىرسد

ص: 152


1- 1) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 4.
2- 2) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 5.
3- 3) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 6.
4- 4) ابو غندر به ضم غين معجمه وسكون نون چنانچه علامه در (ايضاح) فرموده (منه رحمه اللّه).

وجه اول - ونقد بر او

كه از صادق آل محمد عليهم السلام پرسيدم صوم يوم عرفه را فرمود " عيد من اعياد المسلمين " گفتم صوم يوم عاشورا چگونست؟ فرمود او در روزى است كه حسين در او كشته شده پس اگر تو شماتت كنند اى روزه دار، آنگاه فرمود هما تا آل اميه نذرى كردند كه اگر حسين كشته شود آن روز را عيد قرار دهند و به شكر اين نعمت روزه گيرند و اولاد خود را مسرور نمايند و اين سنتى شد در آل ابى سفيان تا امروز و از اين روى روزه گيرند او را و بر اهل و عيال خود ادخال فرح كنند آنگاه فرمود روزه براى مصيبت نمىشود و نيست مگر براى شكر سلامت همانا حسين كشته شد در روز عاشورا هان اگر تو از مصيبت زدگان او هستى روزه مگير و اگر از شماتت كنندگانى و از آنانى كه به سلامت بنى اميه مسرور شدند روزه بدار به شكر خداى تعالى (1).

اين است جمله از اخبار وارده در منع از روزه روز عاشورا و اختلاف بين دو طايفه از اخبار ظاهر است لهذا علماى شيعه - رضوان اللّه عليهم - در صدد جمع و توجيه بر آمدند وجه در رفع منافات و اختلاف به تتبع در مطاوى كلمات أصحاب به نظر آمده:

وجه اول اينكه صوم بر دو قسم واقع مىشود يكى صوم تبركى كه بعنوان تعييد و شادمانى است و ديگر حزنى كه برانى مصيبت زدگان، اخبار ناهيه منزل بر قسم اولند و اخبار مرخصه ناظر به قسم ثانى، پس اختلاف مرتفع شد و اين جمع را نسبت به مشهور داده اند بلكه دعوى اجماع كرده اند، چنانچه عبارت غنيه شامل او است و در (رياض) و (جواهر) نفى وجدان خلاف از استحباب

ص: 153


1- 1) وسائل الشيعة كتاب الصوم باب 21 الرقم 7 بحار الانوار 45 / 95.

1 - صحيح بخارى

حزنى كرده اند.

واينصاف اينست اين جمع به هيچ وجه راهى در مشرب استدلال ومسرحى در وادى صحت ندارد چه اولا اخبار طايفه اول مقاومت سندى با اخبار مانعه ندارد چه خبر مسعده البته در اين مقام حجت نيست چه او به اعتراف كشى وشيخ در (فهرست) و (اختيار) (1) وعلامه قدس سره در (خلاصه) وغيرهم عامى المذهب است واز طايفه خبيثه بتريه كه از اخبث فرق زيديه اندهم هست علاوه بر اينكه هرون بن مسلم كه راوى از او است به تصريح نجاشى و علامه - قدس سرهما - قائل به مذهب اهل جبر و تشبيه است و اين كاشف از فساد مذهب است، اگر چه توثيق او كرده اند و در خبر ثانى عبد اللّه بن ميمون قداح است كه و تضعيف اين سند وجهى ندارد چه جبرئيل بن أحمد معتمد كشى است و اين اماره جلالت بلكه وثاقت است و محمد بن عيسى از اجله ثقات است وسياق روايت عبد اللّه كه از امام صادق عليه السلام تعبير به جعفر كرده در خصوص اين خبر شهادت اجماليه بر مدعى دارد، چنانچه در كثيرى از مواضع علماء استدلال به اين تعبير بر انحراف كرده اند.

و در خبر ثالث جعفر بن عثمان مشترك است و يونس بن هشام مجهول و در خبر رابع كثير النوا است كه از اخبث طوايف يعنى عامه بتريه است و در خبر خامس زهرى است كه فسق او با كفر ابليس هم عنان است و عجب است كه

ص: 154


1- 1) اگر چه موجود در دست ما از زمان علامه تابه حال اختيار كشى است ولى ما در (رساله قاعده اجماع) مشروحا ثابت كرده ايم كه جميع آنچه در اختيارات است مذهب شيخ است، و از اين جهت نسبت به شيخ هم داديم در (اختيار) منه ره.

2 - صحيح ترمذى

اين اخبار را با قلت عدد و ضعف سند با اخبار ناهيه مقابل گيرند، و در صدد جمع بر آيند و روايات ناهيه تماما معتبرند به اعتضاد و تعدد در كتب معتبره و اصول معتمده و سلامت اسانيد غالبا پس على التحقيق تكافؤ بين اخبار نيست چنانچه جماعتى تصريح به اين كرده اند.

وثانياً اخبار مانعه موافق عمل و اصول شيعه است و اخبار مجوزه موافق مذهب اهل سنت وثالثا اخبار مجوزه ضعيف الدلاله بر مطلوبند چه خبر اول با نسخ جمع مىشود وعما قريب بيان مىكنيم كه جماعتى قائلند صوم يوم عاشورا قبل از ماه رمضان واجب بود و بنابر اين " صام رسول اللّه يوم عاشورا " دلالت بر بيش از وقوع - في جمله - ندارد و خبر ثالث دلالت بر عموم اصطلاحى ندارد چه نسبت به اطفال ووحش ثابت شده وقريبا محتمل است كه منزل بر وجه مختار شود چنانچه خواهى شنيد وحديث كثير نواء دلالت بر استحباب ندارد چه حكايت فعل نوح عليه السلام شده به علت خاصه و او مبنى بر صحت استصحاب احكام شرايع سابقه است بعد از تسليم خصوصيت فعل در مقام مخصوص دلالت بر شرعيت مطلقه ندارد وحديث زهرى ظاهر در استصحاب بر وجه خصوصيت نيست چه معنى اباحه در عبادات آنست كه فعل بر همان حد از ثواب مقرر براى طبيعت باقى باشد نه زيادتر باشد تا مستحب شود نه كمتر تا مكروه و اخبار مانعه هر يك به صد زبان منع از روزه مىكند و روزه گيران را در جند ابن زياد و يزيد محسوب مىدارند وكفى به خزيا وهوانا.

ورابعا در مواضعى از اخبار مانعه كه به اعتراف اين طايفه كه اين جمع كرده اند نصاب حجيت در آنها به كمال است تنصيص و تصريح بر خلاف اين جمع شده چنانچه در حديث عبد الملك است " ما هو يوم صوم و ما هو الا يوم حزن " و اين تصريح است كه حزن مناسبت با صوم ندارد بلكه چنانچه در أخبار

ص: 155

وجه دوم - ونقد بر او

كثيره از فريقين وارد شده صوم از وظايف اعياد و لوازم شكر و امتنان است، و در خبر جعفر بن عيسى مذكور است كه عنوان تبرك غير از عنوان صوم است، پس حمل صوم منهى عنه هم بر تبرك خلاف ظاهر ديگرى است.

و در خبر أبى غندر (1) تصريح به اين شده كه صوم براى مصيبت نمىشود بلكه براى شكر سلامت است بلكه فرموده " فان كنت شامتا فصم " و اين فقره صريح است كه صوم معلول شماتت است و اگر و چه ديگر براى او متصور بود اين تعليق كه صريح در عليت منحصر است وضعا يا اطلاقا - چنانچه در اصول فقه تقرير كرده ايم - صورت صحت نداشت چنانچه بر ارباب دانش و هوش چون سفيده صبح و پر تو آفتاب روشن است و با وجود اين تصريحات اين جمع به منزله طرح است وبالجمله اين جمع به هيچ وجه صحيح نيست و نسبت به شهرت و اجماع هم صحتى ندارد بلكه قائل متبعى تا اواخر به او نيافته ام چنانچه خواهم شرح داد.

وجه دوم آنچه محقق اردبيلى - قدس سره - احتمال داده كه اخبار مجوزه نسخ شده باشند و اين احتمال مؤيد است به بعض اخبار كه دلالت دارند بر اينكه صوم يوم عاشورا اولا واجب بوده و بعد ترك شده چنانچه در صحيحه زراره و خبر نجيه بن الحارث شنيدى (2) و در كتاب صحاح اهل سنت و تواريخ وارد شده كه صوم يوم عاشورا در سال اول هجرت فرض شد و در سال دوم به آمدن رمضان نسخ شد اگر چه در و چه فرض او مختلف نقل كرده اند.

ص: 156


1- 1) گذشت در ص 152.
2- 2) گذشت در ص 152.

روز عاشوراء از ابتداء خلق عالم روز غم واندوه ومصيبت بوده بدينجهت بعض حيوانات در اين روز آب وغذا نخوردند، وحالت حزن واندوه بخود گرفتند، چند حديث در اين موضوع

(بخارى) و (صحيح مسلم) و (ترمذى) به بعض طرق نقل گرده اند كه به عرض حضرت رسالت رساندند كه يهود چون گمان كردن اند كه اهلاك فرعون وجنودش در اين روز است به جهت شادمانى روزه گرفتند پيغمبر فرمود شما هم روزه بگيرد كه ما احقيم به احياى سنت موسى و در بعض طرق مسلم وترمذى نقل كرده اند كه چون در جاهليت رسم بود كه روز عاشورا روزه مىگرفتند پيغمبر نيز صوم يوم عاشورا را سنت كرد يعنى واجب شمرد.

ولى آنچه متأمل در اخبار واقعه كربلا و اخبار صوم بدست مى آورد آنست كه روز عاشورا از به دو عالم روز مصيبت و غم واندوه بوده بلكه از بعض اخبار معلوم مىشود كه وحوش وطيور نيز در آن روز از طعام و شراب ممنوع مىشدند چنانچه در خبر عبد اللّه بن ميمون قداح (1) شنيدى كه وحوش از عهد داود در روز عاشورا روزه گرفتند و منع اطفال از طعام و شراب منزل بر همين معنى است نه صوم اختيارى و روايات ديگر در ابواب كتب مقاتل در اين معنى بسيار است، و قصص بسيار در كتب تواريخ مذكور است از آن جمله آنست كه در (انسان العيون) نقل كرده كه كسى متعود بود كه هر روزه مورچگانى را نان و دانه بدهد، چون روز عاشورا رسيد و نزد مورچگان دانه برنخوردند (2) و اين قصه را شاهد استحباب صوم يوم عاشورا شمرده است ولى في الحقيقة از غايت شقاوت و نصب خود پرده برداشته.

و خبر ديگرى كه عامه نقل كرده اند " اول طاير صام يوم عاشورا را صرد (3) " و حاكم

ص: 157


1- 1) خبر جعفر بن عثمان از جعفر بن محمد گذشت در ص 149.
2- 2) مقتل الحسين للخوارزمى 2 / 91 ط الغرى احقاق الحق 11 / 490.
3- 3) قال القرطبى ويقال له: الصرد الصوام روينا في معجم عبد الغنى بن قانع عن ابيس غليظة اميه بن خلف الجمحى قال: رءانى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم وعلى يده صردة فقال: هذا طاير صام عاشوراء، وكذلك اخرجه الحافظ ابو موسى، والحديث مثل اسمه غليظ. قال الحاكم وهو من الاحاديث التى وضعها قتلة الحسين عليه السلام رواه ابو عبد اللّه ابن معاوية بن موسى بن ابى غليظ نشيط بن مسعود بن امية بن خلف الجمحى عن ابيه عن ابى غليظ قال: رأنى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم وعلى يده صرده قال: هذا اول طير صام عاشورا - بحار الانوار 61 / 291 مستدرك السفينة ذيل صرد.

فهرس الآيات

در (مستدرك) حكم به وضع او كرده (1).

اگر كذب نباشد اشاره به اين معنى است كه صرداول مرغى است كه ملتفت بزرگى سوك سيد الشهداء شد منع لذايذ از خود كرد در روز عاشورا (2).

ص: 158


1- چنين مطلبى را در مستدرك حاكم نيافتم و شايد مؤلف بزرگوار آن را از بحار الانوار اخذ كرده و در او است: " قال الحاكم وهو من الاحاديث التى وضعها قتلة الحسين " و همين عبارت سبب شده كه گفته " حاكم در مستدرك... " 2) تأييد مىكند اين حديث را روايات شيعه: حسين بن ابى غندر عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول في البومة فقال: هل احد منكم رأها نهارا؟ قيل له: لا يكاد تظهر بالنهار ولا تظهر الا ليلا، قال: اما انها لم تزل تأوى العمران ابدا فلما ان قتل الحسين عليه السلام آلت على نفسها ان لا تأوى العمران ابدا ولا تأوى الا الخراب فلا تزال نهارها صائمة حزينة حتى يجنها الليل فاذا جنها الليل فلا تزال ترن على الحسين حتى تصبح كامل الزيارات 98 بحار الانوار 45 / 213 عوالم العلوم 492. ابن فضال عن رجل عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: ان البومة لتصوم النهار فاذا أفطرت تدلهت (اندبت - المصدر) على الحسين عليه السلام حتى تصبح - كامل الزيارات 99، بحار الانوار 214/45. الحسن بن علي الميثمى قال : قال ابو عبد الله عليه السلام : يا أبا يعقوب رأيت بومة قط تنفس بالنهار ؟ فقال : لا ، قال : وتدري لم ؟ قال : لا ، قال : لانها تظل يومها صائمة [على مارزقها الله ] فاذا جنها الليل افطرت على ما رزقت ، ثم لم تزل ترنم [ترن خ] على الحسين عليه السلام حتى تصبح - كامل الزيارات 99 ، بحار الانوار 214/45 عوالم العلوم 492 حكيم بن داود بن حكيم، عن سلمة ، عن الحسين بن علي بن صاعد البربري قيماً لقبر الرضا العلا قال : حدثنی ابی قال : دخلت على الرضا الا فقال لي : ترى هذه البومة ، ما يقول الناس ؟ قال : قلت : جعلت فداك نسئلك ، قال : فقال [ لي] : هذه البومة كانت على عهد جدى رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تأوي المنازل والقصور والدور ، وكانت اذا اكل الناس الطعام تطير فتقع امامهم ، فيرمى اليها الطعام وتستنى ثم ترجع الى مكانها ، ولما قتل الحسين بن علي صلوات الله عليهما خرجت من العمران الى الخراب والجبال والبراري ، وقالت : بئس الامة انتم قتلتم ابن نبيكم ولا آمنكم على نفسى كامل الزيارات 99 ، بحار الانواره214/4 عوالم العلوم 493.

هر نسب و سبب قطع ميگردد روز قيامت جز نسب و سبب رسول خدا

و چون از اخبار صوم از كتب فريقين معلوم مىشود كه مخصوص تشكر واستسعاد به اعياد و تشريف قدر ايام مخصوصة است ظاهر مىشود از ملاحظه اين دو كه در روز عاشورا از به دو عالم هر گز روزه اصي لاحى مستحب نبوده چنانچه از بعض اخبار تشريع او كه اشاره به او كردم هم معلوم مىشود كه به جهت سرور يهود بوده و متابعت پيغمبر ايشان را به جهت موافقت با مسرت ايشان بود و هم علامت ديگر بر كذب اخبار مذكوره آنست كه از اخبار كثيره معلوم مىشود كه غرق فرعون وجنود او روز عشاورا نبوده و اين خبر از موضوعات است چنانچه انشاء اللّه در خبر ميثم خواهى شنيد وخبر نجية بن الحارث كه فمرودند " اما انه صوم ما نزل

ص: 159

7 - حديث شيخ محمد صبان در (اسعاف الراغبين)

به كتاب ولا جرت به سنة " شاهد عدل صدق اين مدعى است.

و مؤيد اين معنى است كه سيد اجل اعظم رضى الدين بن طاووس - نفعنا اللّه بعلومه - در كتاب (اقبال) از كتاب (تاريخ نيشابور حاكم) در ترجمه نصر بن عبد اللّه نيشابورى نقل فرموده كه او سند به سعيد بن المسيب مىرساند از سعدانه كه گفت " ان النبي لم يصم عاشورا " و اين صريح است كه كذب دعوى تشريع صوم با آنكه راوى از معتمدين اهل سنت است.

بالجملة ظاهر آنست كه اخبار نسخ هه از روى تقيه باشد چنانچه اشاره كرديم كه طريقه ايشان بر اين مشعر است و از اين جهت است كه جماعتى از علماى ما - رضوان اللّه عليهم - انكار كرده اند اصل تشريع صوم يوم عاشورا را مطلقا و عمل به مقتضصاى اين اخبار نكرده اند چنانچه در (مجمع الفائده) و (ذخيره) وغيرهما به اين مطلب اشاره شده پس از آنچه نوشتيم متحصل شد كه احتمال نسخ چون مبنى بر وجود سابق است ضعيف است.

علاوه بر اينكه اين احتمال اگر جارى باشد در خبرى است كه حكايت صوم رسول شده و بر فرض تعدى در خبرى كه از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده هم جارى است به اين وجه كه بگوئيم اين هر دو متعلق به حكايت قبل از نسخ باشند ولى در دو خبر ديگر اين احتمال جارى نيست مگر در صورتى كه در اخبار ائمه هم عليهم السلام ما ملتزم به نساخ و منسوخ شويم و اين معنى را ما اگر چه در اصول در توجيه تأخير تخصيص وتقييد از عام تقويت كرده ايم بع تقريبى كه ذكر او در اين مقام شايستگى چندان ندارد ولى اين توجيه در اخبار مجوزه متمشى نيست چه قطعا قبل از صدور اين اخبار شيعه و خواص محبين در روز عاشورا بعنوان استحباب خاص روزه نمىگرفتند و حكم بري بق اين نبود چنانچه از اخبار ناهيه بالصراحة مفهوم مىشود.

ص: 160

وجه سوم

وجه سوم حمل اخبار تجويز است بر تقيه امام عليه السلام در بيان حكم، يا بر بيان حكم واقعى براى مبتلى به تقيه و بنابر اين بعضى از متأخرين فتوى به حرمت صوم يوم عاشورا داده اند و بعضى فتوى به حرمت صوم به قصد خصوصيت روز عاشورا واشكال بر اين قول به مخالفت اجماع و شهرت محققه وجهى ندارد اگر چه در (رياض) و (جواهر) اصرار بر اين كرده اند نظر به آنچه در وجه اول گذشت كه قول به استحباب مشهور است واجماع هم در غنيه بر او مدعى است و اين هر دو محل اشكال است چه محقق ثانى در (جامع المقاصد) وشهيد ثانى در (مسالك) عبارت محقق و علامه را - قدست اسرارهم - كه فرموده اند از جمله مستحبات صوم يوم عاشور است بر وجه حزن بر اين وجه تفسير كرده اند كه مراد آنست كه امساك كند زمانى از روز تا بعد از ظهر و بعد از آن افطار كند.

قال في (جامع المقاصد) اى صومه ليس معتبرا شرعا بل هو امساك بدون نية الصوم لان صومه متروك كما وردت به الرواية فيستحب الامساك فيه الى بعد العصر حزنا وصومه شعار بنى امية سرورا بقتل الحسين عليه السلام.

وقال في (المسالك) اشار بقوله على وجه الحزن الى ان صومه ليس صوما معتبرا شرعا بل هو امساك بدون نية الصوم لان صومه متروك كما وردت به الرواية وينبه على ذلك قول الصادق صمه من غير تبييت وافطره من غير تشميت و ليكن فطرك بعد العصر فهو عبارة عن ترك المفطرات اشتغالا عنها بالحزن والمصيبة وينبغى ان يكون الامساك المذكور بالنية.

و در (مجمع الفايدة) و (ذخيرة) احتمال داده اند كه مراد اين معنى باشد، بلكه در (ذخيرة) تقريب كرده است و ظاهر عنوان (وسائل نيز موافقت بر اين

ص: 161

9 - حديث (تاريخ خميس)

مىكند چنانچه بر ناظر معلوم است.

وشيخ فاضل على بن شاه محمود البافقى كه از معاصرين از معاصرين مروج مجلسى است و شرح حالش در كنتاب (امل الامل) مذكور است (1) در كتاب (منهاج الفلاح) مىفرمايد: " و مراد از روزه امساكى است بى نيت از روى غم واندوه زيرا كه بنى اميه روزه مىگرفتند روز عاشورا را براى خوشحالى به قتل حسين عليه السلام تمام شد عين عبارت.

و بعض متأخرين كه گفته اند منافى احتمال (مسالك) تصريح عبارت (معتبر) است بر خلاف بعد از فحص تام عين و اثرى از او در (معتبر) نيافتيم بلى در (معتبر) اخبار مختلفه را نقل مىكند و جمع او را كه مطابق ظاهر عبارت (شرايع) است از شيخ در (تهذيب) نقل كرده است و تأويل عبارت شيخ خواهد آمد و بعد از تصريح اين دو قدوه مقدم و دو استاد معظم كه لسان فقهاء وترجمان اصحابند به مراد ايشان عبارت (معتبر) و (تهذيب) هر دو معلوم المراد مىشوند، و دليل اين تفسير عبارت شيخ است در (مصباح) كه فرموده " فاذا كان يوم عاشورا امسك عن الطعام لاى بعد العصر ثم تناول شيئاً يسيراً من التربة " (2) چه ظاهر است كه كلام (تهذيب) را بايد به معونه اين دو عبارت چنان فهميد كه اين دو محقق تحرير فرموده اند.

و از جمله أدله معنى مذكور آنست كه در كتاب (مسار الشيعه) كه از مصنفات

ص: 162


1- 1) قال في (امل الامل) مولانا على بن شاه محمود البافقى فاضل صالح عابد معاصر له كتب منها منهاج الفلاح في اعمال السنة و كتاب (مجمع المسائل) في الفقه خرج منه الطهارة والصلوة يجمع الفروع والادلة والاقوال والاحاديث انتهى (منه رحمه اللّه).
2- 2) المصباح 547 بحار الانوار 45 / 63.

نظرية الأخلاق عند أفلاطون

مشهوره شيخ مفيد - قدس سره السعيد - است يافتيم كه مىفرمايد در روز دهم محرم مقتل سيد الشهداء و او روزى است كه اندوه آل رسول را تازه كرد و روايت شده از ائمه عليهم السلام كه احتناب لذايذ كنند و اقامت عزاء وامساك طعام و شراب تا زوال آفتاب وتغذى كنند به آنچه مصيبت زدگان غذا خورند چون البان و مانند آنها نه طعامهاى لذيذ ونص عبارته: " وفي اليوم العاشر منه مقتل سيدنا ابيعبد اللّه الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام من سنة احدى وستين من الهجرة وهو يوم تجدد فيه احزان آل محمد وشيعتهم وقد جاءت الرواية عن الصادقين عليهم السلام باجتناب الملاذ فيه واقامة سنن المصائب والامساك عن الطعام والشراب الى ان تزول الشمس والتغذي بعد ذكل بما يتغذى به أهل المصائب كالالبان وما أشبه بها دون الملاذ من الطعام والشراب " النتهى بالفاظه.

و اين كلام صريح است كه فتوى شيخ مفيد امساك بر اين وجه است نه صوم اصطلاحى و چون شيخ طوسى - قدس سره - توجيه مذكور را از شيخ مفيد نقل كرده معلوم مىشود كه مراد آن جناب از صوم حزنى همين معنى است كه شيخ در (مصباح) تصريح به او كرده و محقق وشهيد ثانيين تفسير كلام أصحاب را به آن فمروده اند بنابر اين جميع عبارات أصحاب الاطايفه كه به خلاف تصريح كردن اند منزل بر اين معنى است پس مشهور عدم استحباب صوم يوم عاشورا است و عمل بر طبق روايت (مصباح) از عبد اللّه بن سنان است چنانچه عمل شيعه امامية وسيره قطعيه ايشان مقرر بر اين است و در (مجمع الفائده) اجمالا دعوى شهرت و عمل بر طبق اين روايت كرده ومحدث كاشانى - قدس سره - و مروج مجلسى - قدس سره - فتوى به اوليوت ترك صوم داده اند كه ظاهر كراهت او است و در (مجمع الفايده) و (ذخيرة) تقويت يا ترديد كرده اند،

ص: 163

10 - حديث (ينابيع المودة)

و از متأخرين محقق نراقى وفقيه ورع كلباسى اولى ترك را شمرده اند بلكه محقق نراقى فتوى به حرمت به قصد خصوصيت داده است با اين همه (اختلاف ظ) اجماع و شهرت از كجا پيدا شد.

و عجب تر اينكه بر فرض كه ما در استفاده مراد اصحاب متابعت محقق ثانى وشهيد ثانى نكنيم خلاف خوئد ايشان ومحدث كاشانى و علامه مجلسى و محقق اردبيلى و محقق سبزاورى بلكه نيست محقق اردبيلى روايت (مصباح) را به عمل و شهرت كه ظاهر در عدم استحباب صوم يوم عاشور است و فاضل بافقى و صاحب (رسائل) در مسألة چطور مىشود مهجور كرده " به غير خلاف أجده " بگوئيم چنانچه در (جواهر) ورياض) است ووقوع اين نوع مطالب بر فقيه لازم مىكند تتبع و عدم اعتماد بر نقل ديگران را بالجمله خبر (مصباح) را اولى آنست كه بعينه نقل كنيم تا بعد از ملاحظه او ناظرين را حاجت به كتاب ديگر كمتر اتفاق افتد.

روى الشيخ في (المصابح) عن عبد اللّه بن سنان رضى اللّه عنه قال دخلت على أبى عبد اللّه في يوم عاشورا فألفيته كاسف اللون ظاهر الحزن ودموعه تنحدر من عينيه كاللؤلؤ المتساقط فقلت يا بن رسول اللّه ما بكاؤك لا أبكى اللّه عينيك فقال لى: أفى غفلة أنت أما علمت ان الحسين بن على أصيب في مثل هذا اليوم؟ فقلت يا سيدي فما قولك في صومه؟ فقال صمه من غير تبييت وافطره من غير تشميت ولا تجعله يوم صوم كمالا (كملا - الوسائل) وليكن افطارك بعد (صلوة - الوسائل) العصر بساعة على شربة من ماء فانه في ذلك تجلت الهيجاء (عن آل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله - وسائل) وانكشف الملحمة عنهم (1).

ص: 164


1- مصباح المتهجد 547 وسائل الشيعة باب 20 ابواب صوم المندوب الرقم 7.

وجه چهارم - نظر مؤلف كتاب

قال في (الذخيرة) والعمل بمضمون هذه الرواية متجه وكأنه المقصود كما قاله بعض الاصحاب الا انه خلاف ما صرح به جماعة منهم.

حاصل سخن آنست كه دعوى شهرت بر استحباب صوم يوم عاشورا وجهى ندارد بلكه قائلى معلوم از ما عداى متأخرين ندارد و آنچه وظيفه شرعيه و مستحب مخصوص باشد بدعت است و محرم و اگر به عنوان تبرك باشد كفر است، و خروج از دين و اگر به جهت فضيلت مطلق صوم عملا به اطلاقات الصوم باشد و ناقص الثواب است چنانچه از جماعت مذكوره شنيدى و در كلام ايشان ديدى و اگر هيچ نباشد جز فتواى اين فحول واساطين مىتوان حكم به كراهت كرد بنابر عموم تسامح در أدله سنن براى مكروهات و اكتفاى به فتواى فقيه در بلوغ چنانچه جماعتى قايلند.

وجه چهارم

آنچه به نظر اين بى بضاعت رسيده كه اخبار صوم را حمل كنيم بر امساك ناقص و اخبار نهى را بر امساك صومى و خير (مصباح) را كه مجبور به عمل طايفه و يقينا حجت است شاهد جمع قرار دهيم و تصرف در مدلول چون اولى است از تصرف در جهت صدور شايد اين وجه اقرب محامل باشد اگر چه في نفسه خلاف ظاهر است ولى در مقام جمع با شاهد دور نيست كه عرف مساعدت بر او يكند به هر حال حكم مسألة همان است كه گذشت صوم يوم عاشوراء مردد بين كفريت و حرمت و كراهت است و به هيچ وجه در مذهب اهل بيت وفقه آل محمد عليهم السلام جاى احتمال استحباب ندارد و تحقيق حال صوم عاشورا بر اين وجه از بسط وتتبع از غنائم اين كتاب است كه در هيچ جا نديده ام،

ص: 165

امر چهارم - از وجوه تبرك بنى اميه بروز عاشوراء

والحمد لله و اللّه أعلم بحقايق أحكامه.

امر چهارم - از وجوه تبرك بيوم عاشورا اينكه دعا و طلب حوائج را در اين روز مستحب دانسته اند و به جهت اين كار مناقب و فضايلى براى اين روز به جعل و وضع افترا كردند و دعاهائى چند تلفيق كرده تعليم عاصيان نمودند تا امر ملتبس و كار مشتبه شود چنانچه در خطبه كه در بلاد خود در اين روز مىخوانند براى هر نبى وسيله وشرفى در اين روز زياد مىكنند مثل اخماد نار نمرود و قرار سفينة نوح واغراق جند فرعون وانجاء عيسى از دار يهودان و گاهى به جهت تدليس وعام فريبى و گول زدن ساده لوحان مىگويند " هذا يوم اختاره اللّه لقتل ابن بنت نبيه " چنانچه از عبد القادر جيلانى در شرح فقره آتيه حكايت مىكنم (1).

مىگويند اين روزى است مبارك كه خداى اختيار كرد براى قتل پسر دختر پيغمبر خود يا للعجب چگونه شده كه نسبت به همه انبياء بايد فضل و انعام و نجات باشد و نسبت به پيغمبر ما بلا و قتل و اسيرى آل و عترت او باشد مگر اينكه اين را هم نعمتى بر اسلام شمارند و گويند - العياذ ب اللّه - هلاك خارجيان در اين روز شد.

چنانچه شيخ صدوق - قدس اللّه لطيفه واجزل تشريفه - در كتاب (امالى) و كتاب (علل) مسندا از بجليه مكيه نقل كرده كه شنيدم از ميثم رض اللّه عنه كه فرمود و اللّه مىكشند اين امت پسر پيغمبر خود را در محرم در روز دهم و هر آينه اعداى حق سبحانه تعالى اين روز را روز بركت قرار دهند و همانا اين كار شدنى است.

و پيش گرفته است در علم خداى تعالى و من مىدانم او را به عهدى كه از مولايم رسيده ومتا شطرى از اين حديث را از اين پيش ياد كرده ايم تا آنجا كه بجيله مىگويد - گفتم چگونه مردم روز قتل حسين را روز بركت قرار دهند؟ پس بگريست ميثم و گفت حديثى وضع كنند كه او روزى است كه خداى تعالى در او توبه آدم

ص: 166


1- 1) ذيل وهذا يوم فرحت به آل زياد وآل مروان بقتلهم الحسين.

حديث هائى كه غرض ورزان جعل كردند

را قبول كرد با آنكه خداى تعالى در ذى حجه توبه آدم را قبول كرد و گمان مىكنند كه او روزى است كه خداى تعالى يونس را از شكم ماهى كشيد با اينكه خداى تعالى يونس را در ذى قعده از شكم ماهى بر آورد و گمان مىكنند كه او روزى است كه سفينه نوح بر جودى قرار گرفت با اينكه استواء سفينه در روز هيجدهم ذى حجه بود و گمان مىكنند كه او روزى است كه خدا دريا را براى موسى در او بشكافت يا اينكه اين كار در ربيع الاول بود (1) در اينجا لطيفه اى بخاطرم در حال تحرير رسيد كه استقرار سفينه نوح در هيجدهم مناسبت تمام با وقوع امارت اليه على عليه السلام در روز هيجدهم چه حقيقت سفينه نوح آن جناب است به حكم اينكه " مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق " و تا قبل از آن روز از خوف منافقان و بيم كافران سفينه ولايت مطلقه متزلزل و مضطرب بود چون وعده عصمت الهيه رسيد و فرمان " بلغ ما انزل اليك.. و اللّه يعصمك من الناس " (67 المائده) گوش زد سفير الهى شد سفينه نوح بر جودى تنصيص و تصريح حضرت رسال تمتسقر شده را كبين آن سفينه آسوده خاطر شدند.

بالجمله با اين همه تصريح و تأكيد كه در خبر ميثم شده و در حقيقت از علايم نبوت و امامت است و دليل حقيت طريقه شيعه است كه اخبار يقينى چنان داده است و خبر مذكور به جهت مطابقت مضمون او با واقع محسوس و مكررا در دو كتاب صدوق - با اينكه او ملتزم است در كتب خود ننويسد مگر آنچه شيخ بزرگوار محمد بن الحسن بن الوليد - قدس سره - او را صحيح شمرده باشد - البته معتمد وموثوق الصدور است.

ص: 167


1- 1) علل الشرايع 1 / 227 امالى الصدوق 110 البحار 45 / 202 عوالم العلوم 457.

شرح " كثير النوا " دشمن أهل بيت پيغمبر ومخترع مذهب

و عجب است كه با اين روايت بعض اصحاب غفلت كرده حديث كثير النوا را اعتماد كرده شاهد استحباب صوم عاشورا شمرده اند وحديث اين است كه:

شيخ در (تهذيب) ايراد كرده مسندا عن كثير النوا عن ابي جعفر قال: لزقت السفينة يوم عاشورا على الجودى فامر نوح من معه من الجن والانس ان يصوموا ذلك اليوم قال ابو جعفر اتدرون ما هذا اليوم؟ هذا اليوم الذى تاب اللّه عز وجل فيه على آدم وحوا وهذا اليوم غلب فيه موسى فرعون وهذا اليوم الذى ولد فيه ابراهيم وهذا اليوم الذى تاب اللّه فيه على قوم يونس وهذا اليوم الذى ولد فيه عيسى ابن مريم وهذا اليوم الذى يقوم فيه القائم (1).

وآثار كذب و وضع وافتراء از اين حديث ظاهر است و تكذيب تمام اين فقرات از خبر ميثم ظاهر مىشود و هر يك هر يك از فقرات را به تتبع از اخبار و تواريخ مىتوان ثابت كرد كه خلاف واقع است مثلا:

در چند خبر وارد شده كه ولادت حضرت ابراهيم در اول ذى حجه است و حال كثير النوا را اگر چه اجمالا شنيدى (2) ولى در اين مقام الولى تراينكه تفصيلا گوشزدت شود:

شيخ در رجال او را بترى خوانده وبتريه بضم باء موحده وسكون تاء مثناة اتباع كثير النواء هستند كه ابتر بوده يعنى دست بريده و اين كثير وحسن ابن صالح و سالم بن ابى حفصه و حكم بن عيينه وسلمة بن كهيل وابو المقدام ثابت حداد - چنانچه در اختيار شيخ طوسى از رجال كشى است - مذهبى اختراع كردند كه ولايت امير المؤمنين را با ولايت ابو بكر وعمر مخلوط كردند و ملتزم

ص: 168


1- 1) تهذيب الاحكام ج 1 / 437 وسائل الشيعة باب 20 ابواب الصوم المندوب الرقم 5.
2- 2) گذشت ج 2 / ص 154.

أولا: رسالة احمد الكاتب

به امامت آن دو نفر شدند و دشمنى عثمان و عايشه و زبير و طلحه را اظهار كردند و گمان كرده اند كه امامت از اولاد على عليه السلام با آنان است كه خروج كرده اند پس زيد بن على اما است و پدرش سيد الساجدين عليه السلام و برادرش حضرت باقر و ساير ائمه غير از حسنين عليهما السلام امام نيستند.

و به سند معتبر نقل كرده از حضرت صادق عليه السلام كه فمروده " لو ان البترية صف واحد ما بين المشرف والمغرب ما اعز اللّه بهم دينا ".

و هم از زيد بن على عليه السلام نقل كرده كه آن جناب روى با بتريه كرد و فرمود بترى كرديد از فاطمه عليها السلام و دنباله كار ما را بريديد خداى دنباله كار شما را به براد و از اين جهت ايشان را بتريه ناميدند و از اين جهت بعض قاصرين توهم كرده اند كه اين لفظ تبريه به تقديم تاء مثناة است و تشديد راء كه نسبت به تبرى باشد ولى علاوه بر اينكه خلاف صريح ائمه اين فن است خود حديث دلالت بر خلاف دارد چه لفظ حديث اين است كه " بترتم امرنا بتركم اللّه فسموا البترية " و در ساير كتب مذكور است كه چون كثير " ابتر اليد " بود اين طائفه خبيثه را بتريه نام گذاردند و در (خلاصه) و (فهرست) و ساير كتب متأخرين آمده كه كثير عامى است چنانچه از " برقى " نقل شده و بعضى اقتصار بر بتريت او كرده اند، و در (رجال كشى) كه مراد همان (اختيار) است به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرموده " اللّهم اني اليك من كثير النواء برئ في الدنيا والاخرة ".

و هم از محمد بن يحيى نقل كرده كه به كثير نواء گفتم چرا چندين استخفاف به حضرت أبو جعفر يعنى امام محمد باقر عليه السلام ميكنى؟ گفت به جهت اينكه من خبرى از او شنيده ام كه او را ابدا دوست ندارم شنيدم از او كه مىگفت كه اراضى هفت گانه به محمد و عترت او مفتوح مىشود.

و هم بسند معتبر از أبو بصير نقل كرده قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول ان

ص: 169

دعاء ساخته شده براى روز عاشوراء

الحكم بن عيينه وسلمه و كثير النواء وأبا المقدام والتمار يعنى سالما أضلوا كثيرا ممن ضل من هؤلاء وانهم ممن قال اللّه عز وجل " و من الناس من يقول آمنا ب اللّه واليوم الاخر و ما هم بمؤمنين " (1).

و در (تكملة نقد الرجال) از (عوالم) از تفسير عياشى همين خبر را نقل كرده با اين همه مذمت كه در اخبار از او شده، و اين عداوت كه با أئمه عليهم السلام داشته از كجا كه محض تنفير قلوب شيعه از ايشان وضع ابن أكاذيب نكرده باشد تا بمراد خودش كه نفى امامت ايشان است در انظار بعض جاهلان و غافلان برسد و بر فرض تسليم صدق البته خبر مذكور از روى تقيه صادر شده چه بالضرورة از مذهب شيعه معلوم است كه روز عاشورا روز مشئومى است چنانچه در خبر (مصباح) گذشت (2) نه روز مباركى كه انعام هاى خداوندى در آن روز بر أنبياء شده باشد و عجب تر از همه آنست كه دعائى بر طبق اين أكاذيب تلفيق كرده اند و به دست عوام داده اند و در كتب بعض بى خبران كه غافل بوده اند مذكور شده، و البته خواندن آن دعا بدعت و محرم است، و ما محض اينكه مردم متنبه شوند آن دعا را در اينجا ذكر مىكنيم تا هر كس بر او مطلع شود احتراز و اجتناب كند وهو هذا:

بسم اللّه الرحمن الرحيم سبحان اللّه ملا الميزان ومنتهى العلم و مبلغ الرضا وزنة العرش لا ملجأ ولا منجا من اللّه الا اليه سبحان اللّه عدد الشفع الوتر وعدد كلماته التامات وهو العفو للمعاصي برحمته لا حول ولا قوة الا ب اللّه العلي العظيم وهو حسبي ونعم الوكيل نعم المولى ونعم النصير وصلى اللّه على خير خلقه محمد وآله أجمعين.

ص: 170


1- 1) رجال الكشى وتنقيح المقال ذيل كثير النواء وحكم بن عتيبة.
2- 2) ص 164.

فهرس الفرق

بعد از او ده مرتبه صلوات بفرستيد و بگويد: يا قابل توبة آدم يوم عاشورا يا رافع ادريس الى السماء يوم عاشورا يا مسكن سفينة نوح على الجودى يوم عاشورا يا غياث ابراهيم من النار يوم عاشورا يا جامع شمل يعقوب يوم عاشورا يا فارج كرب ذى النون يوم عاشورا يا كاشف ضر أيوب يوم عاشورا يا غافر ذنب داود يوم عاشورا يا سامع دعوة موسى وهرون يوم عاشورا يا زائد الخضر في علمه يوم عاشورا يا رافع عيسى بن مريم الى السماء يوم عاشورا ويا ناصر محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم يوم عاشورا يا خالق الجنة يوم عاشورا صلى على محمد وآله الطاهرين والانبياء والمرسلين والملائكة والمقربين يا رحمن الدنيا والاخرة وطول عمري في طاعتك ورضاك بحرمة يوم عاشورا يا ولى الحسنات را دافع السيئات والبليات يا حى ويا قيوم يا ذا الجلال والاكرام يا مالك يوم الدين اياك نعبد واياك نستعين اكفنى ما أهمنى من أمر الدنيا والدين برحمتك يا أرحم الراحمين و صلى اللّه على محمد وآله الطيبين و عترته الطاهرين أجمعين والحمد لله رب العالمين.

و شك نيست كه اين دعا را يكى از نواصب مدينه يا خوارج مسقط يا مثل اينها جعل كرده وتتميم ظلم بنى اميه را نمده و بعض مباحث متعلقه به حكايت حال أهل سنت و نقل أقوال ايشان در اين باب واستحباب اقامه مراسم عزا در اين روز در شرح فقرة آتيه بيايد (1) و چون مباحث اين شرح با مباحث او منظم شود تواند بود كه در اين مسألة رساله مستقله بيرون بيايد.

" وابن آكلة الاكباد اللعين بن اللعين على لسانك ولسان نبيك في كل موطن وموقف وقف فيه نبيك صلواتك عليه وآله "

ج - وتبرك جسته به او پسر هند جگر خواره كه ملعون پسر ملعون است بر

ص: 171


1- 1) هذا يوم فرحت به آل زياد وآل مروان.

" وابن آكلة الاكباد اللعين بن اللعين على لسانك ولسان نبيك فى كل موطن وموقف وقف فيه نبيك صلواتك عليه وآله " تفسير " اكل " 172 تفسير " كبد " 172 سى لفظ براى اعضاء بدن انسان كه اول اوكاف است

زبان تو و زبان پيغمبر تو در هر موطن و موقفى كه ايستاده در او پيغمبر تو، صلوات بر او و آلش باد.

ش - اكل: در لغت عربى در اصل به معنى خوردن چيزهائى است كه مايع نباشند و استعمال شرب در او صحيح نيفتد چه خوردن در لغت فارسى أعم است از آشاميدنى چنانچه در استعمال فصحاى ايشان وارد شمده نظما ونثرا (شصت كلمه دامغانى) مىگويد:

اسبى كه صفيرش نزين مى نخورد آب *** نه مرد كم از اسب و نه مى كمتر از آبست

و گاهى استعمال در معنى مطلق استيلاء و تصرف مىشود به جهت اينكه غالب افراد او در مأكولات اكل است يا أظهر افارد استيلاء اتلاف به نحو اكل است به اين ملاحظه در كليه تصرفات استلائيه اگر چه نسبت به اشياء غير منقوله غير مأكوله باشد استعمال شده و به ازاء او در فارسى مىگويند خانه فلان را مثلا خورد و هم چنين آنچه از اين قبيل باشد.

كبد: به معنى جگر است كه مقابل شش كه عربان ريهء مىگويند باشد و اين كلمه اگر چه مفرد است و هر مفردى از أجزاء بدن انسان مذكر است ولى اين و بعض ألفاظ ديگر مستثنى هستند و اين يكى از آن سى لفظ است كه در أجزاء انسان مصدر به كاف است وهى هذه:

الكف والكرسوع والكوع والكتف والكاهل والكبد والككتد والكلية والكمرة والكعب والكذوب والكعبرة: " عقده مكبلة حائدة عن الرأس ".

والكثفة: " محركة دائرة من الشعر عند الناصية تثبت صعدا والرسمة الوجه ولا يقال الا في الشتم والكر واصل العنق والكراويس: " ما شخص من عظام البدن كالمنكبين

ص: 172

تفسير " اللعين "

والمرفقين " والكعاش: " عظام السلامي " والكاتبه ما بين الكتفين الى اصل العنق والكمكل الصدر والكشح الجنب وهو من لدن الورك الى الخصر والكفل والكاذة لحم مؤخر الفخذ والكراع من الانسان ما دون الركبه والكرشلة الذكر والكطر ركب المرئة والكلثوم والكعث وهما الفرج فاما اسمه المشهور فهو على الصحيح تعريب مولد ولا حجة في شعر من نظمه في (كافات الشتاء) بقوله:

جاء الشتاء وعندى من حوائجه *** سبع اذ المقطر عن حاجاتنا حبسا الى آخره والين لحم باطن بالفرج والكراض حلق الرحم.

و از ابن خالويه نقل شده كه جزئى تصنيف كرده در الفاظ مصدره به كاف از اجزا انسان و عدد را به صد رسانده و اين بغايت غريب است و دلالت بر توسع و اطلاعى وافر دارد.

لعين: به معنى ملعون است و معنى لعن در سابق گذشته (1) است.

لسان: در اصل به معنى جارحه مخصوصه است و در معنى لغت بمناسبت او استعمال مىشود مثل اختلاف السنتكم و در مطلق تكلم هم استعمال مىشود و در اين مقام اين معنى انسب است و نمىشود مراد معنى اول باشد چه در باره بارى تعالى اثبات جارحه ممكن نيست مگر اينكه اسناد حقيقى نباشد و ظاهر از كلمه على همين است نچه اگر به معنى كلام بود لفظ في اولى بود چنانچه صرفان معانى ونقادان الفاظ مىدانند و بايد دانست كه لفظ لسانك در بعض نسخ (مصباح) موجود است و در بعضى نيست ونسخه (زاد المعاد) و (بحار) كه مطابق با نسخه (مصباح) است خالى از او است ولى چون در بعض نسخ كه بى اعتبار نبودند ديدم در متن زيارت نوشتيم و احوط خواندن او است.

ص: 173


1- ذيل فلعن اللّه امة اسست اساس الظلم.... ج 1 / 269.

تفسير " موطن "

نبى على الظاهر مأخوذ از نبأ به معنى خبر است و نبوت در اصل نبوئت بود مثل مروئد و مروت و اشتقاق از نبأ به معنى ارتفع خلاف ظاهر است و قرائت نافع در تمام قرآن نبئ به همزه است و ما اگر قرائات را متواتر از پيغمبر ندانيم چنانچه مشهور مىدانند بلكه دعوى اجماع در كلام اساطين از قبيل علامه وشهيدين ومحقق ثانى وغيرهم بر او شده بلكه در (روض) و (مقاصد العلية) دعوى اجماع علماء بر نقل اجماع بر او شده ليكن شكى نيست كه قرائات از قراء سبعه متواتر است و همه بر طبق قوانين عربيت و موافق قواعد نحو و صرف و لغت است پس قرائت نبى دليل صحت اشتقاق او از نبأ است و احتمال تعدد اين لفظ كه گاهى از نبوت كه ناقص واوى است مشتق باشد و گاهى از نبأ و هر دو به يك معنى اطلاق شوند نه چندان بعيد است كه بتوان شرح داد و فرق بين نبى و رسول به اعتبار ملاحظه كتاب و شرع داشتن است در دوم پس نبى اعم خواهد بود.

كل: بر دو وجه استعمال مىشود يكى عموم مجموعى كه موضع قضيه وملحوظ بالاستقلال باشد و ديگرى عموم مرآتى كه سور وآينه سراپا نماى افراد عموم مضاف اليه باشد و ظاهر از او في الجمله با قطع نظر از قرائن محفوفه به كلام معنى ثانى است.

موطن: جاى باش چيزى است چنانچه در (منتهى الادب) است و اين معنى موافق (قاموس) و (صحاح) است و از عبارت (اساس البلاغة) معلوم مىشود كه حقيقت وطن رخت اقامت انداختن در جائى است چنانچه معروف در معناى او همين است و استعمال او در مواضع ديگر مثل مواطن حرب و مواطن نسك در حج تجوزى است مبنى بر ادعاى اينكه در اين مقامات ثبات و قرار مطلوب است بر وجهى كه تعبير از آنها به موطن مىشود و اين معنى ادق والطف و با ظواهر استعمالات

ص: 174

تفسير " موقف " 175 احوال هند مادر معاويه

اوئفق است.

وقف هم متعدى مى آيد وهم لازم چنانچه در (صحاح) و (قاموس) وغيرهما تصريح به او شده و در اينجا مأخوذ از معنى لازم است و مراد از موقف جاى وقوف يعنى ايستادن گاه است.

و در شرح اين فقره در دو موضع بايد تكلم كنيم:

موضع اول - آكلة الاكباد - هند مادر معاويه است و او دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس است و او در عداوت پيغمبر خداى صلى اللّه عليه وآله و سلم كوششها كرده و در جنك احد حاضر بود و اين رجز مىخواند:

نحن بنات طارق نمشى على النمارق *** ان تقبلوا نعانق او تدبروا نفارق فراق غير وامق و كفار را در قتال اسلام به سوة فطرت تحريض مىكرد و او چنانچه ابن أبى الحديد وابن عبد ربه گفته اند متهم به زنا بوده است بلكه از كتب تواريخ معلوم مىشود كه در مكه از زوانى معروفه بشمار مىرفت بلكه در بعض كتب معتبرة ديده شده كه از ذوات الاعلام بوده، چنانچه در (نهج الحق) از هشام بن سايب كلبى نقل كرده وابن رزوبهان تقرير كرده و ما در شرح نسب معاويه اشاره به اين جمله خواهيم كرد (1) و چون وحشي غلام جبير بن مطعم حمزه سيد الشهداء را در جنگ احد كشت وى بر سر نعش شريف بيامد وكبد آن حضرت را بر آورد و در دهن گذاشت به قدرى خداى تعالى سخت شد و دندان در او اثر نكرد از آن پس حمزه عليه السلام را مصله كرده و اعضاء گوش و دماغ و مذاكير آن حضرت را به رشته كشيده به جاى قلاده به گردن آويخت زنان قريش به او اقتدا كرده با ساير شهداء چنين كردند و اين كار بر رسول خداى تعالى به غايت گران و جگر شكاف

ص: 175


1- 1) ذيل و معاوية بن أبى سفيان.

نقد وتحليل

آمد و خون هند را هدر فرمود، اين بيود تا در عام الفتح چون أبو سفيان از اضطرار اسلام نفاقى اظهار كردوى نيز اظهار اسلام كرد و رسول خداى به حكم عموم رحمت قبول فرموده عفو فرمود و چون با رسول بيعت كرد به عادت ساير زنان يكى از شرايط بيعت كه زنا نكردن بود ذكر فرمود ذكر فرمود هند گفت " وهل تزني الحرة؟ " پيغمبر روى با عمر كرد و به خنديد كنايت از آنكه با آن طهارت ذيل ونقاوت جيب از در تعجب سؤال مىكند كه آيا زنان آزاد هم زنا مىكنند؟ و تواند بود كه مواجهه با او از آن جهت باشد كه تو از اين خارجى چه مادر تو اگر زانيه بود كنيز بود و از تعجب او بيرون است. سبط ابن الجوزى از كتاب (مثالب) هشام بن محمد الكلبي النسابه نقل كرده بعد از ذكر زناى هند كه شعبى گفته " وقد أشار رسول اللّه الى هند يوم فتح مكه بشئ من هذا فنقل الخبر كما نقلناه ".

بالجملة بعد از اسلام هند نفاق به زيست تا در خلافت عمر در آن روز كه أو قحافة از دنيا رفت به مشايعت روح او به جانب دوزخ رخت بر بست، و از آن روز كه جگر مبارك سيد الشهداء را بمكيد " آكلة الاكباد " لقب گرفت و اين طعن تا دامنه قيامت دامن گير فرزندانش شد (1) چنانچه عقيله خدر رسالت و هدايت ورضيعه ثدى نبوت و ولايت زينب بنت على عليهما السلام در خطبه شريفه كه قطع نظر از اعتبار سندش خود دليل صدق خود است بلكه بسر حد اعجاز رسيده و از شواهد صدق طريقه جد و پدر و برادر بزرگوار آن مكرمه عليها السلام است مىفرمايد:

وكيف يرتجى مراقبة من نبت لحمه بدماء الشهداء ولفظ فوه اكباد الازكياء.

ص: 176


1- 1) زود بيايد در حديث ج - ضمن احاديث لعن رسول خدا و انبياء يزيد و قاتلان امام حسين را - خبائث هند و لعن رسول خدا او ونسلش را.

اختصاص لقب أمير المؤمنين براى علي عليه السلام

وحسان بن ثابت بعد از آن روز از اين شعرها در هجو وى سروده:

اشرت لكاع وكان عادتها *** لؤما اذا اشرت مع الكفر

اخزى الاله وزوجها معها *** هند الهنود طويلة البظر

و هم در هجو او آورد:

لمن سواقط ولدان مطرحة *** باتت تفحص في بطحاء اجياد

باتت تفحص لم يشهد قوابلها *** الا الوحوش والاحبة الواوى

و در اين دو مقطوعه حسان هم اشاره به زناى هند كرده هم به فساد نسب او و از جمله مقررات است - چنانچه شيخ مفيد عليه الرحمة در (ارشاد) وابو جعفر نقيب در (نقض عثمانية) گفته اند - كه به شعر مثل نثر بايد احتجاج كرد و اين معنى عبارت معروفه است كه " الشعر ديوان العرب " والعمائم تيجانها والاحتباء حيطانها " چه به شعر انساب واحساب و مناقب و مراتب خود را تعيين مىكند، چنانچه به رجوع به ديوان مراتب عسگر ومنناصب امراء جيش وسائر امراء و اعيان به حسب اختلاف شؤن و تفاوت مقادير ظاهر مىشود بالجملة اهاجى هند وابو سفيان و اولاد ايشان بيش از آن است كه بتوان به نطاق بيان احاطه به او كرد و ما در هر باب كه در اين كتاب سخن برانيم جز نمودار نمونه در نظر نداريم.

موضع ثانى

مراد از اينكه ابن آكله الاكباد - كه ظاهراً مقصود در اين مقام يزيد لعنه اللّه است - بر لسان خداى عز وجل ملعون است يا اشاره به آن آيهء كريمه " والشجرة الملعونة " (60 الاسراء 17) است كه مفصلا بقدرى كه شايسته اين مختصر بود

ص: 177

چند حديث در لعنت فرستادن رسول خدا وپيغمبرها بلكه تمام موجودات بر يزيد وقاتلان سيد الشهداء

گذشت (1) و با اشاره به لعن او ست بر لسان انبياى خداى تعالى چنانچه از اين پس انشاء اللّه خواهد مذكور شد و با اشاره به احاديث قدسيه است كه در لعن او وارد شده و يكى از آنها را در اين مقام ذكر مىكنيم:

در (كامل الزيارة) سند به ابن ابى يعفور مىرسد كه حضرت صادق فرمود: رسول خداى در منزل فاطمه بود و حسين عليه السلام در كنار او نشسته كه ناگاه پيغمبر بگريست و به سجده در افتاد چون سر برداشت فرمود اى فاطمه دختر محمد علي اعلى جل شأنه به غايت ظهور علمى و تجلى شهودى براى دل من نمودار شد با بهترين جمالى و نيكوترين صورتى از صفات جلاليه وجماليه و با من گفت آيا حسين را دوست دارى؟ گفتم قرة العين من است وريحانه من وثمرة الفؤاد و واسطه ما بين دو چشم من است و دست رحمت بر سر حسين عليه السلام گذارد و بفرمود فرزندى است مبارك بركات وصولات و رحمت و رضوان من بر او باد و لعنت وسخط و عذاب وخزى ونكال من بر آنكه وى را بكشد و عداوت ورزد ومدافعه ومنازعه نمايد، همانا او سيد شهيدان است از اولين و آخرين در دنيا و آخرت و سيد جوانان اهل بهشت از خلق يكسره و پدر او افضل از او است سلام مرا به او برسان و بشارت ده او را كه او علم هدايت ومنار ارباب ولايت من است و او حافظ و شاهد من است بر خلق من، وخازن علم من و حجت من است بر اهل سماوات و اهل ارضين وثقلين كه جن و انس اند (2).

و مراد از اينكه در جميع مواطن ومواقف رسول خداى صلى اللّه عليه وآله و سلم بر لسان مبارك آن جناب يزيد ملعون بوده بر چند وجه تصوير مىشود:

اول - اينكه مقصود مطابق ظاهر باشد كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم در هر جاى كه به ايستاد

ص: 178


1- 1) ذيل ولعن اللّه بني امية قاطبة ج 1 / 329.
2- 2) كامل الزيارات 70 البحار 44 / 238 عوالم العلوم 132 الرقم 2.

نقد وتحليل

وببود؟؟ بر نحو استغراق شمولى و به عموم اصولى - بدون استثناء هيچ موضع - يزيد را در اول يا آخر لعن كرد باشد صريحا و اين مطلب اگر چه چنانچه اشاره كرديم مقتضاى ظاهر كلام است و ليكن في الجملة استبعادى دارد.

ديگر اينكه مقصود عموم براى مواقف ومواطن بحسب انواع باشد نه بر حسب افراد و خلاصه معنى چنان باشد كه رسول خداى در تمام احوال بر حسب انواع به اين معنى كه چه در حال ايستادن و چه در حال نشستن چه در سفر چه در حضر چه در سمل و چه در حرب چه در ركوب چه در مشى چه در خانه چه در بيرون چه در بلد چه در بيابان چه در منبر چه در زمين چه در خلأ چه در سر و چه در علن بجسب هر حالى و هر جائى كه فرض توان كرد يگدفعه لا اقل يزيد را يا بتصريح يا به كنايه يا آهسته يا بلند لعن فرموده.

و اين اگر چه في الجملة بيرون از حد ظهور است چه ظاهر عموم شمول ذوات افراد است نه اراده انواع ولى اقرب از معنى اول - بتصديق - است.

سوم - اينكه چون غرض هر نبى در هر حال به حكم اينكه بالكليه منصرف به عالم قدس و متوجه به تحصيل وجوه مراض حضرت احديت جل ذكره است ترويج شرع و ابلاغ اوامر و نواهى و هدايت خلق است و هر كه با حكمى از احكام الهى منافاتى داشته باشد و مانع از اجراء شود در حال تبليغ آن حكم البته يا به لسان يا بحسب حال ضمير از آن كس دورى دارد و وى را لعنت كند يا به طلب از خداى يا دورى خود از او چه لعن او دورى از رحمت خدائى است و پيغمبران رحمت خدايند و پيغمبر آخر الزمان رحمه للعالمين ملقب شده به جهت عموم نبوت و كمال رأفت او و چون يزيد ك / ارى كرد كه خواست تمام شرع را به تمام اجزائه از ميان بر دارد بكشتن سيد الشهداء به جهت اينكه او خود في الحقيقة

ص: 179

3 - شهادت جبرئيل

تمام دين بود چنانچه گفته اند:

نزد كو ته نظران ماشطه صورت دين *** نزد ارباب نظر معنى بدينند همه

يا به جهت اينكه ولايت آن جناب شرط صحت تمام اعمال بود پس به عداوت و برداشتن آن حضرت از ميان افساد تمام شريعت مىشد و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم در تمام احوال به تبليغ حكمى مىكرد اگر چه به سكوت و خواب باشد كه دلالت بر رجحان يا وجوب آن دو دارد در هر وقت كه مقتضى وجوب پيدا شود پس هيچ آنى از آنات وجود شريف نبوى نبود كه بحسب حال كمال نبوت دشمنان أهل بيت را كه قوام شرع و تمام دين و بيان أحكام او بودند لعن نكند خاصه يزيد واقر ان او را كه بيشتر در اطفاء نور واخفاء ظهور او بر خلاف حق و به عداوت خداى عز وجل كوشش كردند و اين معنى اگر چه أولا بعيد از أذهان متعارفه مى آيد ولى أهل ذوق وأرباب سليقه شايد كه به اندك توجهى جزم به او نمايند، و از دو احتمال سابق يكسره صرف نظر كنند (1) و اللّه أعلم بمراد أوليائه عليهم السلام.

على الجملة شايسته چنان مىنمايد در اين موضع اخبار چند كه متضمن لعن يزيد بر لسان رسول خداى بلكه ساير انبياء بلكه عموم موجودات باشد مذكور شود:

1 - شيخ صدوق قدس سره در (امالى) سند به صفيه بنت المطلب مىرساند كه چون حسين عليه السلام متولد شد من او را به پيغمبر دادم و پيغمبر زبان خود را در دهان وى بگذارد و حسين زبان وى را مكيدن گرفت و گمانم چنان بود كه رسول خداى وى را از شير و عسل غذا دهد ناگاه حسين بر جامه وى بول كرد پس پيغمبر

ص: 180


1- 1) تواند بود كه معانى ثلثه همه مراد باشند بنابر اينكه حديث قدسى نيز بطونى داشته باشد كه هر كس به قدر گنجايش فهم و حوصله استعداد خود چيزى بفهمد و مطلبى در يابد والعلم عند اللّه (منه ره).

4 - شهادت آفتاب

ميانه دو چشم وى را ببوسيد آنگاه او را به من داد مىگفت خداى خداى لعنت كند قومى را كه ايشان قاتلان تواند اى پسرك من صفيه مىگويد عرض كردم پدر و مادرم فداى تو باد كه وى را مىكشد؟ فرمود بازمانده گروه باغيان از بنى اميه لعنهم اللّه (1).

و ظاهر اينست كه لفظ لعنهم اللّه از حديث است.

ب - در (بحار الانوار) از (امالى) حديث كرده كه اسماء بنت عميس در شرح قصه ولادت امام مظلوم عليه السلام كه جمله اى از او را در اوائل كتاب در اثبات اينكه اطلاق لفظ ابن رسول بر آن جناب روا است شنيده اى (2) مىگويد چون حسين عليه السلام را به خدمت حضرت رسالت بردم روى با وى كرد و فرمود زودا كه براى تو خبرى باشد خدايا لعنت كن قاتل او را (3).

و هم در آن خبر است كه چون روز هشتم شد او را بگرفت و در كنار خود گذاشت و فرمود " يا ابا عبد اللّه عزيز علي " پس بگريست من عرض كردم پدر و مادرم فداى تو امروز و روز اول چنين كردى چه شده است؟ فرمود براى فرزندم مىگريم كه فئة باغيه كافره از بنى اميه وى را مىكشند خداى شفاعت مرا به ايشان نرساناد كسى او را مىكشد كه در دين ثلمه افكند، و به خداى كافر شود ثم قال:

" اللّهم انى اسئلك فيهما ما سئلك ابراهيم في ذريته، اللّهم احبهما واحب من يحبهما والعن من يبغضهما ملا السماء والارض " (4)..

ج - در (بحار الانوار) از (مناقب ابن شهر آشوب) روايت كرده وى از ابن عباس حديث مىكند كه هند از عايشه خواستار شد كه تعبير رؤياى او را سؤال

ص: 181


1- 1) امالى بالصدوق 117 البحار 43 / 243 عوالم العلوم 13.
2- 2) ج 1 / 162 حديث نهم از تاريخ خميس نقل شده.
3- امالى الصدوق عيون اخبار الرضا بحار الانوار 44 / 250.
4- امالى الصدوق عيون اخبار الرضا بحار الانوار 44 / 250.

5 - شهادت ذو الفقار

كند پس عايشه گفت قصه خود را نقل كن تا عرضه داشت كنم گفت چنان به خواب ديدم آفتاب از بالاى سر من طلوع كرد وفمر از فرج من بر آمد، و گويا ستاره سياهى از اين ماه بر آمد و حمله ور شد بر آفتابى كوچك تر از آفتاب كه از آن آفتاب بر آمده بود و او را به بلعيد و آفتاب به غروب آن آفتاب سياه شد و ستارگانى از آسمان ديدم و ستارگانى در زمين ليكن آنان كه در زمين بودند سيا مىبودند و اين ستارگان سياه به آفاق زمين احاطه كردند از هر طرف چون اين خواب را پيغمبر شيند اشك از ديده فرو ريخت و دو مرتبه باهند فرمود " اخرجى با عدوة اللّه " كه اندوه مرا تازه كردى و خبر مرگ دوستان مرا به من دادى چون بيرون رفت فرمود " اللّهم العنها والعن نسلها " آنگاه تعبير رؤيا كرد و فرمود آفتاب علي بود و آن ستاره سياه كه مانند ماه مىنمود معاويه است و آن آفتاب كوچك كه از آفتاب بر آمد حسين بود و پسر معاويه او را مىكشد و آفتاب سياه مىشود و آفاق تاريك مىشوند و آن ستارگان سياه زمينى كه احاطه بر زمين كردند بنى اميه اند (1).

د - در (كامل الزيارة) مسندا وهمم در (بحار) از (تفسير فرات) بن ابراهيم نقل كرده كه وى متصلا از حضرت صادق حديث كرده كه حسين عليه السلام با فاطمه بود وى را حمل كرده بود پس پيغمبر وى را بگرفت و فرمود " لعن اللّه قاتلك ولعن اللّه سالبك " و خداى هلاكت دهد آنها كه پشت بر پشت گذارند در جنگ تو و خداى حكم كناد بين من و بين آنان كه اعانت بر ظلم كردند (2).

ه - از ابن نما در (مثير الاحزان) نقل كرده اند كه وى از ابن عباس حديث

ص: 182


1- 1) مناقب آل ابى طالب 4 / 72 بحار الانوار 44 / 263.
2- 2) تفسير الفرات 55 كامل الزيارات 68 البحار 44 / 264 عوالم العلوم 140 - 141.

تحقيق حال محمد بن جرير طبري صاحب كتاب تاريخ و تفسير و فضايل و نسبت عامه أو را بشيعه براى رد أحاديث فضايل أهل البيت

مىكند كه چون مرض رسول خداى شدت كرد حسين را به سينه به چسبانيد، و عرق بر جبين مىريخت و جان مقدس وى آهنك شاخسار حظاير قدس داشت در اين حال مىفرمود " مالى وليزيد لابارك اللّه فيه اللّهم العن يزيد " مرا چه با يزيد خدايش بركت ندهد و پروردگارا يزيد را از رحمت خود دور كن پس از شدت مرض بىتوان شد چون با خود آمد حسين را بوسيد و اشك از ديدگان فرو مىريخت و مىفرمود همانا مرا و قاتل تو را معاملتى است در نزد خداى تعالى كنايت از آنكه مجازات اين عمل در محكمه عدل مالك يوم دين وجبار روز جزا خواهد گذشت (1).

ونعم ما قيل:

اين انتقام گر نفتادى بروز حشر *** با اين عمل معامله دهر چون شدى

و - در (خصال) سند به سيد الساجدين مىرساند كه رسول خداى فرمود شش نفرند كه خداى و هر مستجاب الدعوه اى آنها را لعنت كرده اند: زياد كننده در كتاب خداى، وكذب به قدر، وتارك سنت من، و آنان كه بى احترامى عترت مرا حلال شمارد ومتسلط به جبروت كه عزيز خداى را ذليل كند، و ذليل خداى را عزيز و آنكه فئ مسلمين را تصرف كرده بر خود حلال شمارد (2).

ز - در (كامل الزيارة) از كعب الاحبار نقل مىكند كه اول كسى كه قاتل حسين بن على را لعن كرد ابراهيم خلى الرحمن بود، و اولاد خود را امر به اين فرمود و عهد و ميثاق اين كار را بر ايشان گرفت آنگاه موسى بن عمران وى را لعنت كرد، و امتش را به اين كار فرمان داد آنگاه داود او را لعن كرد، و بنى اسرائيل را به اين مأمور فرمود، آنگاه عيسى وى را لعن كرد و فرمان داد بنى اسرائيل كه لعن كنيد قاتل او را و اگر ايام او را دريافت كرديد از نصرت وى

ص: 183


1- 1) بحار الانوار 44 / 266 الرقم 24.
2- 2) الخصال: 1 / 338 البحار 44 / 300 عوالم العلوم 597.

هل دعاء الصالحين عبادة لهم وشرك؟

نه نشينيد چه شهيد با او جون شهيد با پيغمبران و مقبل عير مدبر است (1)تا اخر حديث (2) .

ح - شيخ جليل فخر الدين بن طريح نجفى در (منتخب) به ارسال روايت مىكند كه چون آدم در طلب حوا در اطراف زمين برفت به زمين كربلا رسيد و در آنجا اندوهى بى سبب او را عارض شد و چون به قتلگاه حسين رسيد پايش بلغزيد و خونش جارى شد از در مناجات گفت خدايا اى نعقوبت به ازاء گناهى بود كه كردم؟ وحى الهى آمد كه گناهى نكرده اى ليكن فرزند تو حسين در اين زمين كشته مىشود بظلم و خون تو به موافقت خون او ريخته شد آدم گفت پروردگارا حسين پيغمبرى است؟ فرمود نه و ليكن فرزند زاده پيغمبر ما محمد است، گفت قاتل او كيست؟ جواب آمد يزيد ملعون اهل سماوات و زمين است، آدم گفت من چه بايد بكنم؟ جبرئيل عرض كرد اى آدم وى را لعن كن پس چهار بار يزيد را لعن كرد و چهار گام برداشت و به عرفات رسيد و حوا را يافت (3).

ط - هم در (منتخب) است كه سفينه نوح چون به كربلا رسيد زمين وى را

ص: 184


1- مجلسى عليه الرحمة در بيان اين عبارت " فان الشهيد معه كالشهيد مع الانبياء مقبل غير مدبر " فرمود كه صواب آنست كه مقبلا باشد چه حال است از شهيد و بنابر آنچه در نسخ است از صورت رفع صفة كالشهيد است چه او در قوه نكره است و آنچه به نظر اين بى بضاعت مىرسد آنست كه خبر آن مقبل غير مدبر است وكالشهيد حال است از اسم آن چه مانع ندارد حال از مبتداء نزد ما واظهر آنست كه خبر بعد از خبر باشد، و احتمال حاليت مقبل وجهى ندارد نه لفظا و نه معنا ووصف بودن هم ركيك است (منه ره).
2- كامل الزيارات 67 البحار 44 / 301 عوالم العلوم 593.
3- بحار الانوار : 243/44 الرقم 37.

7 - شهادت أبو ذر

بگرفت وبيم غرق شد خداى را خواند و از سبب سؤال كرد جبرئيل نازل شد و گفت اى نوح گفت قاتل او كيست؟ جبرئيل گفت ملعون اهل هفت آسمان و هفت زمين است پس نوح وى را چهار بار لعن كرد وسفينه در گذشت (1).

ى - هم در (منتخب) مرسلا ايراد شده كه خليل به كربلا در گذشت و اسبش به لغزيد و بر زمين افتاد و سرش بشكست و خون سيلان كرد وى استغفار نمود و از اين زمين فرزند زاده خاتم انبياء پسر خاتم الاوصياء كشته مىشود و خون تو به مشايعت وى سيلان گرفت از جبرئيل پرسيد كه قاتل او كيست؟ گفت لعين اهل آسمانها و زمين ها و قلم بر لوح جارى شد به لعن او بدون فرمان پروردگار خداى وحى فرستاد قلم را كه به اين لعن كردن مستحق ثنا شدى پس ابراهيم دو دست خود برداشت و يزيد را بسيارى لعن كرد و اسبش به زبان فصيح آمين گفت (2).

يا - هم در (منتخب) است مرسلا كه گوسفندان اسماعيل در كنار شط فرات بودند چون به شريعه كه در كربلا است رسيدند آب و علف نخوردند شبانش خبر آورد از سبب سؤال كرد جبرئيل نازل شد و فرمان آورد كه از گوسفندان پرس آنها را مخاطب كرد كه چرا از اين آب نياشاميد؟ گفته چنان شنيده ايم كه سبط محمد صلى اللّه عليه وآله و سلم در اين مشرعه شهيد شود تشنه و ما از اين آب نياشاميم به جهت اندوه بر او، پرسيد كشنده او كيست؟ گفتند ملعون اهل سماوات وارضين

ص: 185


1- 1) بحار الانوار 44 / 243 الرقم 38.
2- 2) بحار الانوار 44 / 243 الرقم 39.

8 - شهادت شير

و خلايق يكسره پس اسماعيل گفت اللّهم العن قاتل الحسين (1).

يب - هم در (منتخب) است كه موسى عليه السلام چون به كربلا رسيد موزه اش بدريد وخسك در پايش خليد و خونش سائل شد و گفت خدايا از من چه صادر شده؟ وحى آمد كه اينجا حسين كشته شود و خونش بريزد خون تو به موافقت خون او سيلان كدر گفت حسين كه باشد؟ جواب آمد كه سبط محمد مصطفى و پسر علي مرتضى گفت قاتل او كيست؟ جواب آمد لعنت شده ماهيان در بحار و وحوش در قفار و مرغان در هوا پس موسى دست برداشت و يزيد را لعن كرد وبروى نفرين نمود ويوشع بن نون آمين بگفت (2).

يج - هم در (منتخب) است كه سليمان بر بساط خود سوار بود چون به كربلا رسيد باد بساط او را بگردانيد سه بار چندان كه بيم سقوط شد پس ساكن شد و بساط بر زمين آمد باد را مخاطب ساخته سؤال فرمود كه اين سكون را سبب چه بود؟ با گفت در اين زمين حسين گشته مىشود گفت حسين كى است؟ گفت فرزند احمد مختار وعلى كرار گفت قاتل او كى است؟ گفت ملعون اهل سماوات وارض يزيد پس سليمان هر دو دست برداشت و يزيد را لعنت كرد و نفرين گفت، انسيان وجنيان آمين گفتند (3).

يد - هم در (منتخب) آورده كه روايت شده كه عيسى در برارى سياحت مىكرد وحواريون با او بودند چون به كربلا رسيد شيرى شكننده سر راه بر او بگرفت عيسى پيش آمد و به فرمود از چه روى در اينجا نشسته اى و نمىگذارى ما را كه به راه برويم شير با زبان فصيح جواب داد كه راه را وا نمىگذاريم تا يزيد قاتل

ص: 186


1- 1) بحار الانوار 44 / 243 الرقم 40.
2- 2) بحار الانوار 44 / 244 الرقم 41.
3- 3) بحار الانوار: 44 / 244 الرقم 41.

شرح حال ابو سفيان

حسين را لعن كنيد عيسى گفت حسين كيست؟ گفت سبط محمد نبى امى و پسر علي ولى است فرمود قاتل او كيست؟ گفت قاتل او لعنت شده وحشيان و گرگان و شيران است خصوصاً در ايام عاشوراء پس عيسى بر داشت و يزيد را لعن و نفرين كرد، و حواريين آمين گفتند و شيراز سر راه برفت و عيسى و حواريين به راه خود برفتند (1).

و اين مقوله اخبار در كتب مقاتل و مناقب فراوان است و استقصاء آنها در عهده مطولات است و اخبار از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم " لا انالهم اللّه شفاعتى ولا تنالهم شفاعتى والويل لمن قتله واللّهم اخذل من خذله واقتل من قتله " واز اين گونه تعبيرات كه در حقيقت مؤدى مفاد لعن است در (عيون) و (علل) و (امالى) و (مناقب) و (كامل الزيارة) و (بحار) و غيرها بيش از حد احصاء است و آنچه ذكر كرديم در اين مقام كفايت است و بعض مباحث متعلقه به لعن يزيد انشاء اللّه در فقره آتيه بيايد.

" اللّهم العن ابا سفيان " ج - بار الها لعنت كن ابو سفيان را.

ش - ذكر لعن ابو سفيان به جهت تذكر مساوى بنى امية و افعال شنيعه يزيد است كه يكى از فروع آن شجره ملعونه و ثمرات آن اصله غير ميمونه است، وابو سفيان اسم او صخر بن عرب بن اميه است.

و مادر او صفيه دختر مزن الهلالية است و ندانم كجا ديدم اندر كتاب كه وى زانيه بوده وابو سفيان تبه زنا متولد شده ده سال قبل از عام الفيل متولد شد و تا بود در عداوت رسول خداى واجلاب حروب وسوق جنود وقود عساكر بر

ص: 187


1- 1) بحار الانوار: 44 / 244 الرقم 43.

فهرس الآيات

آن حضرت كوشش داشت و هيچ فتنه در قريش بر پا نشد مگر اينكه وى را در او قدمى راسخ وسعيى بالغ بود تا اينكه در عام الفتح قهرا اسلام آورد و با نفاق بزيست و در طايف ملازم ركاب بود يگ چشم او به زخم تيز نابينا شد و چشم ديگر در يرموك ويكسره كور به ماند و در حرب هوازن كه به مؤلفه القلوب بذل عطايا شد او را صد شتر و چهل اوقيه نقره بهره افتاد و پسران او يزيد ومعاويه را نيز چنين بخش دادند، و پسر ديگرش حنظله كه به وى هم مكنى مىشد و بواسطه وى او را ابو حنظله مىخواندند در بدر به دست امير المؤمنين عليه السلام طليعه جيش پدر و برادر واقرباى خود بسوى دوزخ شد.

و اولاد ابو سفيان معاويه وعمر وعتبه وصخره وهند ورمله وآمنه وام حبيبه وجويريه وام الحكم وحنظله وعنبسه و محمد و زياد باستلحاق معاويه چنانچه گذشت - (1) ويزيد ورمله الصغرى وميمونة بوده اند چنانچه ابن قتيبه در (معارف) آورده وى در سال سيم هجرت هشتاد و دو ساله به دوزخ روانه شد در ايام مهاجاة بين مسلمين وكفار حسان بن ثابت در هجوا ابو سفيان شعر بسيار سروده كه ما به جهت تزيين اين كتاب يگ دو مقطوعه آنها را ياد مىكنيم در جنگ احد گفته:

عضضت باير من ابيك و خاله *** وعضت بنو النجار بالسكر الرطب

فلست بخير من ابيه و خاله *** ولست بخير من معاظلة الكلب

ولست بذى دين ولا ذى امانة *** ولست بخير من لوى ولا كلب

و لكن هجين ذو دناة لمقرف *** مجاجة ملح غير صاف ولا عذب

وله ايضا:

ولست من المعشر الاكرمين *** لا عبد شمس ولا نوفل

ص: 188


1- در ذیل و لعن الله آل زیاد ج1/313.

فهرس الأحاديث

وليس ابوك باقى الحجيج *** فاقعد على الحسب الارزل

ولكن هجين منوط بهم *** كما نوطت حلقة المحمل

تجيش من اللوم احسابكم *** كجيش المشاشة في المرجل

و اين ابيات صريح در خبث مولد و فساد نسب او است چه او را از عبد شمس نفى كرده ومنوط به ايشان شمرده و حال ابو سفيان در نفاق ومعاداة خانواده رسالت واضح تر از آن است كه نوشته آيد و روشن تر از آن است كه انكار تواند شد در (نهج البلاغة) مكرم رسول خداى را در قبال او ذكر كرده مىفرمايد " منا النبى ومنكم المكذب " (1) ابن قتيبه كه مركز دايره نصب و اعراض است اسم او را در مؤلفة القلوب ذكر كرده، و بر عادت خود كه بعد از ذكر بعض ايشان مىگويد اسلام او نيكو شد نگفته و اين دليل آنست كه نفاق او را نمىتوانست به پرده پوشاند و الا البته به جهت اصلاح شرف معاويه عليه الهاويه - ذكر اين فقره هم مىكرد وجاحظ لعنه اللّه كه عدو مجاهر امرى المؤمنين است در (رساله مفاخره) بين بين هاشم ونبى اميه مىگويد:

" قد عرفنا كيف كان ابو سفيان في عداوة النبي وفي محاربته له واجلابه عليه وغزوه اياه وعرفنا اسلامه حيث اسلم واخلاصه كيف اخلص و معنى كلمته يوم الفتح حين رأى الجنود وكلامه يوم حنين وقوله يوم صعد بلال على الكعبه فاذن على انه اسلم على يدى العباس هو الذى منع الناس من قتله وجاء به رديفا الى رسول اللّه وسأله فيه ان يشرفه وان يكرمه وان ينوه به وتلك يد بيضاء ومقام مشهود ويوم حنين غير مجحود فكان جزاء بيته ان حاربوا عليا وسموا الحسن وقتلوا الحسين وحملوا النساء على الاقتاب حواسر وكشفوا عن عورة علي بن الحسين حين اشكل عليهم بلوغه كما يصنع بذرارى المشركين

ص: 189


1- 1) الرسائل عدد 28.

9 - شهادت يهود

اذا دخلت دورهم عنوة " الى ان قال " واكلت هند كبد حمزة فمنهم آكلة الاكباد ومنهم كهف النفاق، ومنهم من نقر بين ثنيتى الحسين عليه السلام بالقضيب انتهى (1).

مى بين با اين عصبيت ومروانيت وعثمانية وسفيانيت كه در فضايل هر سه رساله نوشته است شهادت داده كه ابو سفيان كهف نفاق بوده و در اسلام اخلاص نداشته است پس ما را شهادت اين دو ناصب - كه ابن قتيبة وجاحظ باشند، و البته در نزد نواصب از اعظم عدولند - كفايت مىكند در اثبات نفاق واستمرار كفر ابو سفيان علاوه بر اينكه دخول او به نفاق در اسلام و بودنش از مؤلفة القلوب محل اتفاق كل است و دليل رافعى براى او اثبات نشده.

پس جميع احكام شرعيه نفاق: از جواز لعن و وجوب تبرى وغيرها به حكم استصحاب مترتب مىشود ونص كتاب كريم در آيه رؤيا كه سابقا گذشته (2) شاهد لعن او است چه او في الحقيقة اصل اين شجرة ملعونة است ومورخين عامه و خاصه در كتب خود ثبت كرده اند و در فرمان معتضد كه سابقا نوشتيم (3) اشاره شده است كه بعد از استقرار امر خلافت بر عثمان چون به سراى خويش در آمد جماعت بنى اميه به شادمانى گرد او فراهم شدند و در خانه را از اجنبيان مسدود داشتند، اين وقت ابو سفيان بانگ برداشت كه آيا بيرون بنى اميه كسى در سراى حاضر است؟ گفتند نه فقال يا بنى امية تلقفوها تلقف الكرة فوالذي يحلف به ابو سفيان ما من عذاب ولا حساب ولا جنة ولا نار ولا بعث ولا قيامة ".

يعنى هان اى بنى امية چنانچه گوى را در ميدان در مير بايند خلافت را

ص: 190


1- 1) ابن ابى الحديد ج 15.
2- 2) در ذيل ولعن اللّه بنى امية قاطبة ج 1 / 329.
3- 3) ذيل لعن اللّه بنى امية ج 1 / 329.

10 - شهادت أبو بكر و عمر

بربائيد و غنيمت شماريد سوگند به آنكه ابو سفيان را سوگند به او رواست يعنى لات وعزى نه عذابى است و نه حسابى است و نه بهشتى است و نه دوزخى و نه حشرى است و نه قيامتى، عثمان چون اين كلمات بشنيد بيمناك شد كه مبادا مسلمان بشنوند و انگيزش فتنه كنند، بگفت تا ابو سفيان را از مجلس بيرون كنند از اينجا نكنته شناسان توانند بدست آورد كه سومى (عثمان) هم در مكنون ضمير خود در عقيده كفر ونفاق با ابو سفيان شريك بوده ولى مصلحت را از ابو سفيان تأديبى كرد و اگر نه مجازات مرتد قتل است نه اخراج بالجملة از اخبار مشهوره است وابن ابى الحديد نقل كرده و از بيهقى وزمخشرى روايت شده و در فرمان معتضد ب اللّه عباسى از ثقات روايت كرده كه روزى ابو سفيان بر حمارى سوار بود ومعاويه زمان او را در دست داشت ويزيد از عقب سر ميراند پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم فرمود " لعن اللّه الراكب والقائد والسائق " (1).

و از كتاب (مفاخرات زبير بن به كار) ابن ابى الحديد نقل مىكند كه مجلسى شد در منزل معاويه كه عمرو بن عاص وعتبة بن ابى سفيان ومغيرة بن شعبه در آنجا مجتمع شدند و امام حسن عليه السلام را طلبيدند، و چون تشريف آورد، هر يك جسارتى كردند به شرحى كه در آن كتاب مذكور است پس آن سيد جوانان بهشت تكلم فرمود، ومعاويه را مخاطب داشت و در اثناى مخاطبه فرمود " انشدك اللّه يا معاويه اتذكر يوما جاء ابوك على جمل احمر وانت تسوقه واخوك عتبة هذا يقوده فرآكم رسول اللّه فقال: اللّهم العن الراكب والقائد والسائق " آنگاه روى به آن جماعت كرده فرمود شما را قسم به خداى مىدهم مىدانيد كه رسول خداى در هفت موطن كه كسى نمىتواند رد آنها كند ابوسفيان را لعن فرمود:

ص: 191


1- 1) گذشت ذيل لعن اللّه بنى امية ج 1 / فرمان معتضد.

تنبيه - لقب امير المؤمنين براى إحدى - حتى امام زمان عليه السلام - گفته نميشود

اول - روزى كه رسول خداى را ديد كه از مكه بيرون مىرفت وثقيف را دعوت مىكرد وسب وشتم و بدگوئى از آن حضرت كرد پس خدا و رسولش او را لعن كردند.

دوم - روزى كه قافله از شام من آمد وابو سفيان ايشان را راند ومعارضه كرد و مسلمين ظفر نيافتند و رسول خداى او را لعن كرد و واقعه بدر از آن سبب شد.

سيم - روز احد كه او زير كوه ايستاد بود و رسول خداى بالاى كوه بود و او مىگفت " اعل هبل، اعل هبل " پس پيغمبر ده مرتبه او را لعن كرد و مسلمانان متابعت نمودند.

چهارم - روزى كه احزاب وغطفان و يهود را آورد و پيغمبر او را لعنت فرمود.

پنجم - روزى كه ابو سفيان با قريش آمد و پيغمبر را از مكه منع كردند در روز حديبه پس پيغمبر ابو سفيان وقاده لشكر و اتباع را لعن كرد وقال ملعونون كلهم.

ششم - روزى كه سوار شتر سرخ بود.

هفتم - روز عقبه كه خواستند ناقه پيغمبر را بر مانند و ايشان دوازده نفر بودند از آن جمله يكى ابو سفيان بود آنگاه شروع در مثالب ديگران فرمود.

وتقى الدين بن حجه كا از اكابر ادباى سنت است فصلى از اين در (ثمرات الاوراق) نقل كرده مىگويد فرمود " وانشدكم ب اللّه أتعلمون ان معاوية كان يقود بابيه على جمل واخوه هذا يسوقه فقال رسول اللّه: لعن اللّه الجمل وقائده وراكبه

ص: 192

" ومعاوية بن ابى سفيان "

وسياقه (1).

بالجمله حال ابو سفيان بر منصف با تتبع ظاهر است، اگر چه اهل سنت از روى قول به عموم عدالت صحابه به بايد ملتزم شوند كه عداوت با رسول و استمرار نفاق و گفتن به عباس " لقد اصبح ملك ابن اخيك عظيما " و ساير كفريات منافى عدالت نباشد، واتفاق غريبى افتاد كه ابو سفيان به ازاء پيغمبر است ومعاويه به ازاء امير المؤمنين ويزيد با ازاء سيد الشهداء وعداوت هر يك با ديگرى نه چندان است كه در حيطه بيان در آيد.

" ومعاوية بن ابى سفيان " ج - و لعنت كن معاويه پسر ابو سفيان را.

ش - معاويه پسر هند است از ابو سفيان به حسب مشهور ولى محققين نسب وى را ولد الزنا دانند.

راغب اصفهانى در (محاضرات) گفته وابن ابى الحديد از (ربيع الابرار) زمخشرى نقل كرده كه معاويه را نسبت به چهار كس مىدادند: مسافر ابن ابى عمرو وعمارة بن الوليد ين المغيرة وعباس بن عبد المطلب وصباح كه سرودخان ومغنى عمارة بن الوليد بود، وابو سفيان بسى زشت و كوتاه بود، وصباح كه مزدورى ابو سفيان مىكرد جوانى خوش سيما بود هند را باوى الفتى افتاد و به خويشتن دعوت كرد و با وى در آميخت، و علماء نسب گفته اند كه عتبة بن ابى سفيان هم از صباح است و هم گفته اند كه چون هند به معاويه بارور شد مكروه داشت كه وى را در خانه بزايد كنار كوه؟؟ اجياد (2) آمد در آنجا وضع حمل كرد اينست كه حسان در ايام مهاجات اشاره به حال معاويه كرده مىگويد:

ص: 193


1- 1) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 2 / 102 ط مصر.
2- 2) اجياد كوهى است زينتى در مكه معظمه شرفها اللّه تعالى و او در اصل جمع جواد است بمعنى است خوب چون تتبع اسبان خود را در آنجا نگاه مىداشت اين موضع را ايجاد گفتند و از موارد استعمال او شعر اين فارص است در تائيه صغرى كه مىگويد: سقى بالصفى الربيعى ربعا له *** الصفا وجاد با جياد ثرى فيه ثروتى وآنچه ما گفتيم مأخوذ است از صحاح وغيره وصاحب قاموس در ماده " جيد " گفته: " واجياد ارض بمكه او جبل بها لخيل لتتبع كان بها " واين عبارت با اغلاق واند ماى كه منافى وضع كتاب لغت است چنانچه اكثر عبارات قاموس در اين حكم شريكند خالى از غلط نيست چه دانستى كه او جمع جواد است وواوى، نه جمع جيد ويائي عليهذا بايد در جود ياد شود در تعداد جموع جواد چنانچه اسماعيل بن عباد نيشابورى كه جوهرى لغت است در صحاح چنين كرده، و از نوادر اينكه در جمع جواد اجياد را ابدا ذكر نكرده اگر چه هيچ غلط و اشتباهى از او نادر و عجيب نيست چه او هر نوعى از اغلاط در اين كتاب بى اندازه دارد قاموس است محيط به انواع اشتباهات واغاليط و اللّه العاصم (منه ره)

نسب معاوية

لمن الصبى بجانب البطحاء *** في الترب ملقى غير ذى مهد

نجلت به بيضاء النسته *** من عبد شمس صلته الخد

وآية اللّه العلامة - نضر اللّه وجهه - از كلبى نسابه رحمه اللّه كه از ثقات نزد علماء عاميه است نقل كرده، و اين روز بهان تقرير مىكند كه معاويه فرزند چهار نفر بود عماره و مسافر وابو سفيان و مردى ديگر كه نام وى نبرده وهند مادر او از ذوات الاعلام بوده و بيشتر شهوت او در آميزش با غلامان سياه بوده، و هر گاه بچه سياه ميزاد او را مىكشت، وحمامه كه يكتن از جدات معاويه است رايتى

ص: 194

سر اختصاص لقب امير المؤمنين براى علي عليه السلام

در سوق ذى المجاز داشته و در زنا به نهايت رسيده بود و از اينجا نسب ابو سفيان هم معلوم مىشود كه خود او بنفسه حرام زاده بوده.

و سيد محقق شهيد ثالث قدس سره در (احقاق الحق) از كتاب (نزهة القلوب) قطب شيرازى كه علامه علماى اماميه است آورده كه گفته است اولاد زنا نجيبند چه آدمى را در زنا شهوت و نشاطى تمام است كه فرزند او با وى كمالى قوى خواهد بود و آنچه از حلال است به تصنع و تكلف واقع مىشود و از اين جهت عمرو بن عاص و معاويه بن ابى سفيان از دهاة ناس معدود مىشدند آنگاه نسب ايشان را چنانچه زمخشرى در - ربيع الابرار) آورده سياقت مىكند (1).

وشرحى مبسوط ومفصل در اين مقام سبط اين جوزى از كتاب كلبى آورده در ذيل كلام حضرت امام حسن عليه السلام كه به معاويه فرمود " وقد علمت الفراش الذى

ص: 195


1- 1) روايت كرده عالم جليل شيخ يوسف بحرانى ره و غير او از محمد بن السايب كلبى وابى مخنف لوط بن يحيى الازدى در (صلابة در معرفت صحابه) و كتاب (التنقيح در نسب صريح) و آنها روايت كرده اند از عبد اللّه ابن سيابه كه او گفت نكاح شبهه از اقسام نكاح است و متولد از شبهه و زنا نجيب تر است از ولد فراش و گاه اتفاق مى افتد در نسبتها از كرامات كه مناسب حال و سزاوار شان او است از ارتباط نسبت بعضى به بعض وعرب فخر مى كرد اگر رو ميداد از براى آنها اين قسم نسبت در خودشان يا در چهار پايان ايشان (سپس شروع كرده اند در بيان نسب رمع مراجعه شود) - شجرة طوبى علامه نورى ص 2 علامة شيرازى در (نزهة القلوب) مىگويد: اولاد زنا نجبايند زيرا كه مرد زنا مىكند به شهوت و نشاط پس بيرون مى آيد فرزند كامل و آنچه از حلال است به تكلف مرد است بزن، و از اين جهت است كه معاويه وعمرو بن العاص از زيرك هاى مردم بودند - شجره طوبى ورقه 168

861 - الإستدلال العقلي على العصمة في غير التبليغ ضعيف.

ولدت عليه " كه موافق با اجمال مذكور است و چون اطلاع بر او بعد از نقل كلمات سابقه حاصل شد نقل او موجب تكرار است و هر كه طالب آن فوائد است به كتاب (تذكرة) رجوع كند وبالجملة فما احقه بقول ابن الحجاج:

يا بن النساء الزوانى لعاهرات ومن *** سلقلقياتهم قد حضن من خلف

يا بن التى نتفت من بعض شعرتها (1) *** بيتا من الشعر يغنى جملة السلف

انتقال وى در نيمه رجب پنجاه ونه هجرى است به قولى وشصت به قولى ديگر كه مورخ معاصر وى را تضعيف كرده نظر به اينكه قتل سيد الشهداء عليه السلام در روز جمعه دهم محرم الحرام است و چون به قهقرى حساب ماه ها را نگريم جمعه دهم محرم شصت و يك مىشود نه شصت ولى مشهور ومعتمد قول اول است و بعضى گفته اند كه وقت وفات عمر او هشتاد و هفت بوده و بنابر اين هفت سال قبل از بعثت متولد شده و اين قتيبه گويد هشتاد و دو سال داشته و بنابر اين سيزده سال قبل از بعثت كه بيست و هفت سال بعد از عام الفيل باشد متولد شده، اولاد وى: عبد الرحمن ويزيد وعبد اللّه وهند ورمله وصفيه بودند و در عام الفتح به صولت اسلام اظهار مسالمت كرده و به نفاق مماشات مىكرد و در حرب حنين از سهام مؤلفة القلوب چنانچه اشاره كرديم (2) چهل اوقيه سيم نصيب يافته به روايت مشهور اهل سنت.

و در (نهج الحق) فرموده كه چون پيغمبر خون او را هدر كرد در فتح مكه و بعد به اضطرار پنج ماه قبل از وفات رسول آمد وهود را بر روى عباس انداخت و وى را شفيع

ص: 196


1- 1) الشعرة شعر العانة.
2- 2) ص 187 ذيل اللّهم العن ابا سفيان.

شمردن معاويه را از نويسندگان وحى دروغ وافتراء است

كرد و اسلام اظهار كرد هم به شفاعت عباس اذن كتابت يافت (1) و گاه گاهى مكتوبى براى پيغمبر عليه السلام مىنوشت و اين كه وى را از كتاب وحى شمرده اند از افتراء واختلاق است و جماعتى از مورخين عامه و خاصه تصريح به آنچه ما گفتيم كرده اند.

بالجملة چون ابو بكر تسيير جيش و ارسال عساكر به جانب شام كرد يزيد ابن ابى سفيان را امير كرد ومعاويه وابو سفيان هر دو را در تحت رايت او مأمور داشت چون وى به پدران خود ملحق شد معاويه را امير كرد و حكومت شام داد، و در بقيه زمان ابى بكر و تمام خلافت عمر و عثمان منصوب ووالى بالاستقلال بود و در احداث بدع و احياى سنن كسروانيت وقيصر انيت و اظهار معالم تجبر وتنمر وتبختر چندان سعى كرد كه روزى عمر باوى گفت: " انت كسرى العرب " و در شرب خمور وانحاء فجور به اتفاق مورخين مولع ومجد بود تا قبل از ايام خلافت و از آن پس گروهى گفته اند يكسره ترك كرد و جماعتى بر آن رفته اند كه سرا در تناول كاسات عقار وتداول اسباب عهار همراهى داشت چون على عليه السلام زيب او رنك خلافت شد و دست غاصبين و ناصبين في الجملة كوتاه شد معاويه را كه به ظلم و طغيان وفسق و عصيان شهره آفاق بود تقرير نكرد وى هم به بهانه طلب خون عثمان با حجت خداى و امام زمان طريق محاربت سپرد و شمشيرها كشيد و جنگهاى با امير المؤمنين عليه السلام نمود تا آن حضرت با قلب محزون و سينه پر خون از مفاسد ومكايد او وعمرو عاص شربت شهادت چشيد امام حسن عليه السلام آغاز جنگ كرد تا صلح واقع شد، اين جمله بيست سال بود كه امير بود بيست سال ديگر بالاستقلال خليفه به باطل ووالى بى مقابل بود پس چهل سال امارت او طول

ص: 197


1- 1) شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد 2 / 102 نهج الحق للعلامة الحلي 310.

اخبار لعن وذم معاويه از كتابهاى عامه

كشيد على الجملة از رسول خداى حديث لعن او را در ذيل حال ابو سفيان شنيدى (1).

و در (ربيع الابرار) زمخشرى است و موافق آنچه در (نهج الحق) حكايت فرموده كه روزانه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم مشغول كار خطبه بود معاويه دست پسر خود يزيد را بگرفت و بيرون آمد و خطبه را نشنيد، فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم: " لعن اللّه القائد والمقود اى يوم يكون لهذه الامة من معاوية ذى الاسائة " (2).

واظهر آنست كه لفظ اخيه در عبارت كتاب (نهج الحق) مشتبه شده باشد به ابنه چه خط شريف علامه - رضى اللّه عنه - كه چند سطرى از او در كتب اين بى بضاعت موجود ومايه افتخار است به غايت ضعيف است و اين گونه اشتباهات سهل است، و الا بسى مستبعد مىنمايد كه يزيد در زمان پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم متولد شده باشد چه تاريخ عمر او معلوم است و شايد كه نسخه (ريبع الابرار) غلط بوده و حضرت علامه - ادام اللّه اكرامه - ملتفت به تصحيح او نشده باشد، پس طعن ابن روزبهان از اين جهت صحيح نيست علاوه بر اينكه بر فرض تسليم قدح حديث از جهت حال يزيد متشابه مىشود ولى لعن معاويه كه قدر متيقن مضمون خبر است نبايد از او رفع يد كرد و تفكيك در حجة - خاصة بر اين وجه كه احكام مختلفه از الفاظ متعددة استفاده مىشود كه بعضى حجت باشند و بعضى نباشد چنانچه در اصول اثبات كرده ايم مانعى ندارد.

هم در (كتاب - ظ * (نهج الحق) مىفرمايد وابن روزبهان اعتراف كرده به فضل الهى كه پيغمبر دائما او را لعن مىكرد و مىفرمود " اللعين بن اللعين الطليق بن

ص: 198


1- 1) ج 2 ص 187.
2- 2) نهج الحق ص 310.

حديث هاى عامه گواهى ميدهد كه معاويه خليفه نبوده

الطليق " (1).

و هم از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم در (كتاب معتضد) نقل شده كه فرمود " اذا رأيتم معاويه على منبرى فاقتلوه " (2) چون معاويه را بر منبر من بينيد بكشيد.

و هم از صحاح اهل سنت منقول است كه " الخلافة بعدى ثلثون ثم يعود ملكا عضوضا (3) از اين جهت اين روزبهان اعتراف كرده كه معاويه از خلفاء نيست، بلكه از ملوك است و سايرين در ضيق خناق تأويل افتاده اباطيلى چند تلفيق كرده اند كه محصل پاره آنها اينست كه ملك درجه نازله خلافت است و منافى با اينكه صدق خلافت هم كند نيست اين كلام ابن خلدون وابن حجر است و ظاهر حديث منادى بر خلاف است:

چه او لا ملك را با خلافت مقابل كرده، و ثانيا ملك را عضوض يعنى سخت و شديد قرار داده و اين منافى است با اينكه خلافت ناقصه باشد يعنى بر حق باشد اگر چه به كمال زمان سابق نرسد و در اخبار ديگر ملك وجبريت وملك وجبريت وارد است و اينها قابل تأويل نيستند وثالثا دلالت دارد بر بطلان اين وجه آنچه:

ص: 199


1- 1) الطليق بن الطليق اللعين بن اللعين - نهج الحق ص 309.
2- 2) گذشت مكتوب معتضد ج 1 ص 345.
3- 3) رواه الصواعق المحرقه ص 217 عن ابى داود والترمذى والنسائى والجمع بين الصحيحين عن مسند انس بن مالك وابى عامر ان النبي صلى اللّه عليه وآله و سلم قال: او دينكم نبوة ورحمة ثم ملك ورحمة ثم ملك جبرية ثم ملك عض يستحل فيه الحر والحرة - راجع تاريخ الخلفاء للسيوطى 9 ونهاية اللغة لابن الاثير ج 3 / 353 مع تفاوت يسير واحمد بن حنبل في المسند ج 1 / 456 وتطهير اللسان لابن حجر 16 ونهج الحق للعلامة 316.

عمر شهادت ميدهد به سه عنوان كه معاويه نميتواند خليفه باشد

سيوطى در كتاب (تاريخ مصر) از (طبقات محمد بن سعد) نقل كرده مسندا كه عمر به سلمان گفت من ملكم يا خليفه؟ سلمان فرمود اگر جبايت درهمى يا بيشتر يا كمتر از ارض مسلمين بكنى و در غير حق بگذارى ملكى، نه خليفه.

و هم سند به سفيان بن ابى العوجاء مىرساند كه عمر گفت (و اللّه ما ادري أخليفة انا ام ملك، فان كنت ملكا فهذا امير عظيم قال قائل يا امير المؤمنين ان بينهما فرقا، قال ما هو؟ قال: الخليفة لا يأخذ الا حقا ولا يضعه الا في حق وانت به حمد اللّه كذلك، والملك يعتسف الناس فيأخذ من هذا ويعطي هذا.

و اين دو خبر اول قول صحابى است و حجت است، وثانى تقرير عمر را دارد علاوه بر اينكه مبطل خلافت عمر است به جهت اظهار شك و قسم ياد كردن بر جهل بواقع حال خود مبطل خلافت معاويه و متأخرين است، چه معلوم شد كه مراد به ملك ظالم وعاسف است، پس توجيه اين طايفه باطل شد، وتنبه اين جواب از خصايص اين كتاب است.

بالجمله در (اسد الغابه) از عبد الرحمن زبيري نقل مىكند كه عمر گفت ان هذا الامر في اهل بدر ما بقى منهم احد، ثم في اهل احد ما بقى منهم احد، ثم في كذا و كذا وليس فيها لطليق ولا لوليد طليق ولا لمسلمة الفتح شئ.

به حمد اللّه كه عمر به سه عنوان نفى خلافت از معاويه كرده چه هم طليق بود و هم ابن الطليق وهم از مسلمة فتح - * اگر اسلام آورده باشد -، و اين استدلال هم از متفردات اين بى مقدار است.

و هم ابن اثير در (اسد الغابة) و سايرين نقل كرده اند از ابن عباس مسندا كه گفت من با صبيان مشغول لعب بودم كه ناگاه رسول خداى بيامد و در پشت درى متوارى شدم رسول خداى دست بر پشت من زد فرمود معاويه را طلب كن نزد من،

ص: 200

نفرين رسول خدا درباره معاويه خدا شكمت را سير نكند

آمدم و برگشتم و گفتم مشغول اكل است فقال (لا اشبع اللّه بطنه) (1) خداى شكمش را سير نكناد.

وابن خلكان در ترجمه نسائى صاحب (خصايص) آورده كه از او پرسيدند در فضائل معاويه چه روايت دارى گفت (لا اعرف له فضيلة الا لا اشبع اللّه بطنك).

ونسائى را ابن خلكان به حافظ و امام عصر في الحديث ستوده، و از ابو سعيد صاحب تاريخ مصر نقل كرده (كان اماما في الحديث ثقة ثبتا) و اين نحو از مسائل او البته حجت است، و او از اصحاب سنن است، و كتاب او يكى از صحاح سته است بنابر مشهور.

وابن حجه حموى در (ثمرات الاوراق) از حضرت امام حسن عليه السلام در مجلس مفاخره نقل كرده (انشدكم اللّه و الاسلام اتعلمون ان معاوية كان يكتب الرسائل لجدى فارسل اليه يوما، فرجع الرسول وقال: هو يأكل، فرد الرسول ثلاث مرات كل ذلك وهو يقول: هو يأكل، فقال النبي لا اشبع اللّه بطنه اما تعرف ذلك في بطنك يا معاويه.

و سيد شهيد قدس سره السعيد از (تاريخ يافعى) آورده كه معاويه به دعاء پيغمبر مبتلا شد به مرض جوع، و اين از مسلمات ومتواترات است كه معاويه چندان مىخورد كه خسته مىشد و سير نمىشد، مىگويند يك شتر درست مىخورد.

قال الراغب وابن ابي الحديد وغيرهما كان معاوية يأكل حتى يربع، ثم يقول:

ارفع ما شبعت، اكلت حتى مللت، وقال الشاعر:

و صاحب لي بطنه كالهاوية كأن في امعائه معاوية وقال السنائى:

ص: 201


1- صحيح مسلم ج 4 / 194.

عامه در مقام دفاع از معاويه خود را رسوا ميكنند

هست چون معاوية آز *** كه به خاك از تو دست بردارد باز

در مختصر (ربيع الابرار) كه موسوم به (روض الاخبار) است مىگويد كانت العرب لا يعرف الالوان انما طعامهم اللحم يطبخ بماء وملح حتى كان زمن معاوية فاتخذ الالوان وتنوق فيها، و ما شبع مع كثرة الوانه لدعاء رسول اللّه.

و عجب است كه مسلم در (صحيح) خود اين خبر را نقل كرده، و احاديثى چند نقل كرده متقاربة المضمون كه رسول خداى فرمود خدايا من بشرى هستم كه عرضه رضا و غضبم اگر بر امت خود نفرينى كنم او را رحمت و بركت براى ايشان كن.

و اين فقره ظاهر است كه وضع شده به جهت اصلاح حال معاويه - ولن يصلح العطار ما افسد الدهر - چه نمىتواند شد كه پيغمبر معصوم از خلل وزلل بر كسى نفرين كند و نفرين او بركت و رحمت براى او باشد، و البته آن وجود قدسى و هيكل نورانى به اتمام تجرد و كمال تأله بر كسى بى استحقاق غضب نخواهد كرد، چنانچه صريح (ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحي يوحى) [4 النجم 53] دليل عموم اين دعوى است، بر فرض تسليم صدق اين اخبار به جهت جدل مىگوئيم اگر راست باشد بايد معاويه و حكم از امت بيرون باشند، چه اثر دعاى آن جناب در حق هر دو ظاهر شد به بدى، چنانچه در حال حكم گذشت (1) و از يافعى و زمخشرى و صاحب (روض الاخيار) وابن حجه وغيرهم در حق معاويه شنيدى (2) بنابر اين بايد اين دو نفر از كافران باشند، و شدت اهتمام عثمان به حال حكم و برگردانيدن او به مدينه كشف از حال او خواهد كرد، والحر يكفيه الاشارة.

و در (نهج الحق) از ابن عمر روايت كرده كه به حضرت پيغمبر آمدم

ص: 202


1- ذيل وآل مروان ج 1 / 319.
2- ذيل ومعاوية ابن ابى سفيان ص 187.

رسوائى ابن خلدون

شنيدم كه فرمود بر آيد بر شما مردى كه بر غير سنت من بميرد، پس معاويه بر آمد (1).

و اخبار متواتره متكاثره در كفر ونفاق مبغض امير المؤمنين وارد شده كه در طرق صحيحة اهل سنت هم منقول است، وذيل حديث متواتر غدير خم (اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه) كافى است، وعداوت وسب او از امير المؤمنين اظهر از آنست كه بتوان شرح داد و هيچ كس از اهل سنت نديده ام كه منكر اين عمل باشند جز ابن خلدون در مقدمة تاريخ كه استبعادى تمام مىكند از سب معاويه امير المؤمنين عليه السلام را، و اين اگر چه انكار متواتر است، چه اين بى بضاعت باقلت اطلاع و عدم اسباب در زيادة از صد كتاب از كتب اهل سنت به نقل و رؤيت ديده ام و شنيده ام كه معاويه سب امير المؤمنين كرد، بلكه خود ابن خلدون در ذيل اخبار معاويه تصريح به اين كرده كه مغيرة بن شعبة سب كرد، و در قتل حجر بن عدى نوشته كه سبب قتل معاويه او را اباى از سب امير المؤمنين بوده، ولى با اين همه معلوم مىشود كه اعتراف دارد كه سب منكر، و موجب خروج از اسلام است، چون صغرى ثابت شد تواتر كبرى را به شهادت او اثبات مىكنيم و كفر معاويه برهانى ومسلم الطرفين مىشود، والحمد لله على وضوح الحجة.

و اين مقام اگر چه جاى بسط زياد دارد ولى رعايت اختصار موجب سكوت است، و در اخبار كثيره به طرق معتبره بلكه دعوى تواتر مىشود كرد كه پيغمبر فرمود به عمار (تقتلك الفئة الباغية) (2) وابو العاليه جهنى از لشكر معاويه او را كشت،

ص: 203


1- كتاب صفين لنصر بن مزاحم 247، تاريخ الطبرى 11 / 357، نهج الحق 310.
2- الاصابة ج 2 / 512، الاستيعاب 480، تهذيب التهذيب 7 / 409 قالوا وقد تواترت الاحاديث ان عمارا تقتله الفئة الباغية.

گفتار قاضى نور اللّه " شهيد سوم " در اين موضوع

و چون در جماعت شاميان غوغا شد معاويه گفت عمار را او كشته كه او را طعمه سيوف و رماح كرده، و آن علي است، چون اين سخن به سمع همايون رسيد فرمود كه اگر چنين است بايد حمزه را هم رسول خدا كشته باشد.

بالجمله اخبار وآثار بر ذم معاويه بيش از حد احصا است، و از بعض متتبعين فضلاى هند حكايت شده كه دويست خبر از طرق معتمده اهل سنت نقل كرده، و خلاف بين او و بين امير المؤمنين عليه السلام چون خلاف بين ابو جهل و پيغمبر بالضرورة ثابت است، و جمع بين متضادين محال است، پس يا بايد محبت او داشت و عداوت علي عليه السلام، يا به عكس، ولى اهل سنت اختيار شق اول كرده اند، چنانچه از كتب علماى ما وراء النهر نقل شده كه در تسنن شرط است كه به قدر نارنجه عداوت على در قلب باشد (1).

وابن خلكان در (وفيات الاعيان) پرده از روى كار بر داشته در ترجمه علي ابن جهم ناصبى از خطيب بغدادى نقل كرده كه وى متدين فاضل بود آنگاه مىگويد وكان مع انحرافه عن علي ابن ابيطالب واظهاره التسنن مطبوعا مقتدرا على الشعر (2).

و از اينجا دو فايده بدست مىآيد: يكى اينكه نصب منافى تدين نيست، و ديگر اينكه اظهار تسنن به انحراف از امير المؤمنين عليه السلام است، چه ظاهر اينست كه لفظ (واظهاره التسنن) عطف تفسير انحراف است، پس معلوم مىشود كه تسنن مشروط به انحراف و بغض آن جناب است، و اين استفاده است لطيف، و از اين جهت سيد محقق شهيد ثالث نضر اللّه وجهه در (مجالس المؤمنين) نسبت داده به ابن خلكان در ترجمه مذكوره كه عداوت امير المؤمنين علي عليه السلام شرط

ص: 204


1- راجع الاحقاق 7 / 447 ففيه ما يفيد للمقام.
2- احقاق الحق 1 / 2 و 64 واحقاق الحق 7 / 448 عن وفيات الاعيان.

معاويه داراى اولياتى است، اوليات او

تسنن است (1).

ومتأخرين اهل سنت مثل صاحب (تحفه) در باب مكايد از كتاب مذكور راه استفاده را نفهميده تخطئه نقل و تكذيب ناقل كرده، و بنابر اين البته دعاى حديث متواتر (اللّهم عاد من عاده) شامل حال عموم اهل سنت مىشود، مگر اينكه متشبث به ذيل حديث مسلم شده (2) مدعى شوند كه نفرين پيغمبر از اسباب مغفرت است نه مايه بعد از رحمت الهى، چه پيغمبر العياذ ب اللّه به غلبه غضب وطبيعت بشريت كه دست خوش سهو و نسيان وعرضه ملاعب شيطان است كار فرمايد، چون با خود آيد تدارك نمايد.

وفي الحقيقه اين اخبار را به جهت توجيه فعل عمر كه موافق نقل (بخارى) و (مسلم) منع از دوات وقرطاس كرد، والعياذ ب اللّه نسبت هذيان به عقل كل و امام رسل داد افتراء و وضع كردند تا معلوم شود كه پيغمبرى مانع از هجر وهذيان نيست، قلم اينجا رسيد و سر به شكست، آدمى چون به اين حد از جهل برسد و كارش در عناد و تعصب به اين مقام بكشد ديگر تخاطب او مناسب اهل علم و دانشمندان نيست.

بالجملة معاويه را أولياتى چند است كه از كتب تواريخ بدست مى آيد اول كسى است كه وضع بريد كرد، و اول كسى است كه بنياد ديوان خاتم گذارد و اين چنان بود كه در حق كسى صد هزار درهم نوشته بود مكتوب را باز كردند و دويست هزار كردند از اين جهت ديوان خاتم را قرار داد و ساير خلفا متابعت كردند، و اول كسى استكه اتخاذ مقصوره در مسجد كرد به بدعت، و اول كسى استكه خطبه نشسته خواند به بدعت، و اول كسى استكه بر منبر در ملأ ناس اخراج

ص: 205


1- و در احقاق الحق ج 1 / 64 وج 7 / ص 448 نيز بيان نموده.
2- رواياتى كه گذشت ج 2 ص 202.

از اوليات معاويه بدعت هاى او آشگار ميشود

ريح كرد چنانچه راغب مىگويد، و اول كسى است كه نقض عهد را بىمحا با اظهار كرد چنانچه بعد از مصالحه با امام حسن عليه السلام در مسجد كوفه بر فراز منبر گفت: (انى شرطت للحسن شروطا وكلها تحت رجلى).

و اول كسى استكه با حديث (الولد للفراش وللعاهر الحجر) مخالفت كرد، و اول كسى است كه سب امير المؤمنين عليه السلام را ترويج كرد، و اول كسى است كه در قتل ذريه پيغمبر اقدام كرد و امام حسن عليه السلام را مسموم كرد، چنانچه در كتب تواريخ معتمده اهل سنت است و در قصيده ابن عبدون است كه مىگويد:

وفي ابن هند وفي ابن المصطفى حسن *** اتت بمعضلة الالباب والفكر

فبغضنا قائل ما اغتاله احد *** وبغضنا ساكت لم يؤت من حصر

و اول كسى است كه بيعت براى پسر خود گرفت كه يزيد را خليفه كرد، ووزر او را بر گردن گرفت، و اول كسى است كه خواجه گان به جهت خدمت خاص خود مقرر كرد، و اول كسى است كه طيب معروف را غاليه نام نهاد، و اول كسى است كه اذن داد كه كعبه را مجرد از كسوت كنند چه قبل از او رسم چنان بود كه جامه كعبه را به تدريج مىپوشانيدند بدون اينكه او را تجريد نمايند، و اول كسى است كه احياى رسم اكاسره كرد و در مجلس بر سرير نشست، و اول كسى است كه رعيت او با او بازى كردند و حشمت او را نگاه نداشتند، و اول كسى است كه در اسلام قتل بصبر كرد چنانچه با حجر بن عدى نمود، و اول كسى است كه در اسلام سرى را به نيزه زد چنانچه با عمرو بن حمق كرد، و اول كسى است كه در بيعت استخلاف كرد، و حجاج متابعت او كرده ايمان بيعت را اختراع نمود، چنانچه اين جمله از تواريخ اهل سنت معلوم مىشود، و در همين مذكورات بدع وفتن وى آن قدر ظاهر مىشود كه حاجت به بيان نيست، و من لم يستضيئ بمصباح لم يستضيئ با صباح.

ص: 206

گفتار يكى از بزرگان زيديه در سب منافقين از صحابه

تذييل وتسجيل چون جواز لعن معاويه بلكه لعن ساير منافقين از صحابه محل نزاعى عظيم و خلافى بزرك است ما بين طايفه شيعى و سنى، و ما اگر چه در مطاوى اين كتاب به طريق احتجاج به قدرى كه در تصديق منصف مستبصر كافى باشد ذكر كرده ايم ولى در اين باب رساله اى از بعض قدماى زيديه نقل شده كه جامع مجامع كلام و محيط به اطراف مقصود است، و هيچ دقيقه فرو گذاشت نكرده كه به مناسبتى فاضل نحرير عبد الحميد بن ابى الحديد ذكر كرده در اول جزء بيستم (شرح نهج البلاغة) در تفسير اين كلمه كه در خطاب به عمار وقتى كه گفت گوئى با مغيرة بن شعبه مىكرد فرمود (دعه يا عمار فانه لن يأخذ من الدين الا ما قاربه الدنيا وعلى عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته) (1).

و ما در اينجا مجمل كلام ابن ابى الحديد ونخب معانى آن رساله را به جهت اتمام حجت و اكمال نعمت ايراد مىكنيم و اگر به تفصيل او كسى را رغبتى باشد يا به عين عبارات حاجتى افتد به موضع مذكور از كتاب او مراجعه نمايد.

ابن ابى الحديد مىگويد يك روز در محضر نقيب ابو جعفر محمد بن يحيى العلوي البصرى بودم در بغداد در سنه ششصد و يازده و گروهى در آنجا حاضر بودند يك تن از ايشان قراءت (اغانى) مىكرد، نام مغيرة بن شعبة برده شد، مردم در حق او مختلف گفتند از مدح وذم و توقف، فقيهى كه بر طريقه اشاعره تحصيل كلام مىكرد قد برافراخت و منع از سب صحابه كرد و كلامى از ابو المعالى جوينى شاهد آورد كه مشتمل بر فضائل صحابه بود مثل (اصحابى كالنجوم واياكم و ما شجر بين صحابتى ودعوا لى اصحابى وخيركم القرن الذي انا فيه، ولعل اللّه اطلع على اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم).

ص: 207


1- شرح ابن ابى الحديد 20 ص 8 ط بيروت.

تنبيه - كلامي از عرفاى أهل سنت فريبنده و پر از تزوير

و از اين گونه مفتريات كه به آن جناب بر بسته اند، و آيتى چند كه در مدح مؤمنين صحابه از مهاجرين و انصار نازل شده به استشهاد تلاوت كرد، آنگاه خطابه اى چند از قبيل ترهات قلندريه، و خرافات صوفيه بر هم بافت كه ما از آن طبقه دوريم ما را چه به كار ايشان، و بايد پاس حرمت پيغمبر را در حق عايشه كه زوجه او بود وزبير كه پسر عمه او بود، و طلحه كه حوارى خاص او بود نگاه داشت، و چرا جانب ام حبيبه را در ترك لعن معاويه مراعات ننمودند.

علاوه بر اينكه لعن از واجبات نيست، و اگر آدمى ابليس را هم لعن نكند در قيامت مسؤليت نخواهد داشت، و اگر بجاى لعن استغفار كند اولىتر است و از اين گونه ياوه سرائى كرد.

ابو جعفر گفت مرا در سابق ايام كلامى از يكى از زيديه بدست آمده كه نوشته ام و او كفايت مهم كرده، و آن جزوه را بر آورد و به خواند و حاضران استحسان كردند و خلاصه او چنان است كه:

اگر نه چنان بود كه خداى تعالى معادات اعداى خود را واجب كرده چنانچه مواده اولياى خود را، و كار را بر مسلمين از اين جهت تنگ كرده، و قطع عذر از هر جهت نموده - چه عقل صريح و نقل صحيح هر دو را بر ما گماشته در كتاب كريم مىفرمايد (لا تجد قوما يؤمنون ب اللّه واليوم الاخر يوادون من حاد اللّه ورسوله ولو كانوا أبناءهم أو اخوانهم أو عشيرتهم) [22 المجادلة 58] وهم فرموده (لا تتولوا قوما غضب اللّه عليهم) [13 الممتحنة 60] واجماع مسلمين هم منعقد است بر اينكه عداوت اعداء اللّه و ولايت أولياء اللّه واجب، وحب في اللّه وبغض في اللّه فريضه است - هر آينه ما متعرض معادات وبراءت از كسى نمىشديم و اگر گمان داشتيم كه اين عذر كه به طول عهد و بعد زمان از آن امور ما دور افتاده ايم مسموع مىشد، البته تكليف نمىكرديم.

ص: 208

(السلام عليك يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء العالمين) اعراب فاطمة الزهراء

ولى بيم آن است كه عتاب بر ما متوجه شود كه اگر چه از ابصار شما دور شده اند ولى از قلوب شما غايب نبوده اند اخبار صحيحه كه قطع عذر و الزام حجت كند به شما رسيده، چنانچه در اعتراف به نبوت و اشباه او به او ملتزميد، و تدبر قرآن كفاية مؤنه اين كار مىكند چرا نينديشيد از اين آيه (ربنا انا اطعنا سادتنا وكبراءنا فاضلونا السبيلا) [67 الاحزاب 33] اما لفظ لعن كه خداى تعالى در قرآن او را واجب فرموده به قوله (أولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون) [159 البقرة 2] وجمله خبريه اينجا مفيد طلب است مثل (والمطلقات يتربصن) [228 البقرة 2] وهم خداى عز وجل خود عاصيان را لعنت كرده فرموده (لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود (78 المائدة 5] وفرموده (ان الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والاخرة) [57 الاحزاب 33] وفرموده (ملعونين أينما ثقفوا) [61 الاحزاب 33] و به ابليس فرموده (ان عليك لعنتي الى يوم الدين) [78 ص 38] و فرموده (ان اللّه لعن الكافرين واعد لهم سعيرا) [64 الاحزاب 33].

و اين سخن كه گفته ترك لعن موجب مسؤليت نيست، و استغفار اولى تر از او است اگر آدمى در طول عمر ابليس را لعنت نكند مأخوذ نخواهد بود، كلام جاهلى است كه نمىداند چه مىگويد چه لعن اعداء خدا طاعتى است كه اگر به قصد قربت نه از در عصبيت واقع شود مايه اجر و ثواب خواهد بود، و اگر نه به اين وجه بود تعبد به او واقع نمىشد چنانچه در نفى ولد فرموده (والخامسة ان لعنت اللّه عليه ان كان من الكاذبين) [7 النور 24] و هم خداى در حق قاتل عمدى مىگويد (و غضب عليه ولعنه) [93 النساء 4] و مراد از اين البته لعن سايرين است.

و اگر نه چنين بود چون خداى لعنت كرده كسى را چه مانع دارد كه ما هم لعن كنيم، تواند بود كه خداى كسى را لعن كند يا ستايش نمايد و ما را لعن و ستايش نباشد، هرگز چنين نباشد، و هيچ عقلى تجويز نخواهد كرد كه خداى عز وجل

ص: 209

اشكال بر اين تفسير و نقد آن

مىفرمايد (قل هل ننبئكم بشر من ذلك مثوبة عند اللّه من لعنه اللّه) [60 المائدة 5] و هم مىفرمايد (ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعنا كبيرا) [68 الاحزاب 33] و در حق يهود فرمود (لعنوا بما قالوا) [64 المائدة 5].

و چگونه مىگويند ترك لعن موجب مواخذه نيست مگر ندانسته اى كه خداى موالات أولياء ومعادات اعداى خود را فريضه كرده، و چنانچه از تولى سؤال كند از تبرى هم، مگر نمى بينى كه چون يهودى اسلام آورد و بعد از كلمه شهادتين بايد اظهار برائت از ساير اديان كند، مگر نشنيده است كه شاعر مىگويد:

تود عدوى ثم تزعم اننى صديقك ان الرأى عنك لعازب و اگر نه دشمنى دشمنان خدا لازم بود بايد دوستى ايشان واجب باشد، چه به اجماع مسلمين مرتبه بين عداوت و ولايت نيست، والتالي باطل بالضرورة فالمقدم مثله، و اگر به جاى اين لعن استغفار كند اگر معتقد وجوب لعن نباشد البته توبه او مقبول نگردد، چه تائب از بعض معاصى با ارتكاب ديگرى تائب ونادم بر گناه خود نيست، و اگر كسى در طول عمر خود ابليس را لعن نكند اگر بى اعتقاد وجوب باشد كافر است و مخالف نصوص كتاب و سنت، و اگر به اعتقاد وجوب باشد البته خطا كرده كه از متابعت خداى و رسول غفلت ورزيده، با اينكه در اين مقام فرقى ظاهر است چه حال ابليس معلوم و كفرش ضرب المثل و امساك از لعن او موجب شبهه نيست، به خلاف رؤساى باطل و أهل ضلال كه سكوت مايه اشتباه گروهى از مسلمين است، و اجتناب از او مورث شبهه و موجب ضلال است.

و اگر كسى دعوى كند كه حال زياد و حجاج بر ما معلوم نشده وخوض در امر ايشان سزاوار نيست، چه فرق دارد با اين سخن كه حال معاويه ومغيرة نيز بر ما معلوم نيست، و بعد عهد وتطاول زمان وتمادى ايام مانع از اطلاع شد

ص: 210

من المخاطبون؟

چون اول بالاتفاق باطل است ثانى مثل او خواهد بود.

و هم مىگوئيم چرا شما خود را در امر عثمان اقحام كرديد و از اعداء وقتله او برائت جستيد و لعنت كرديد، وحفظ حرمت ابي بكر صديق به اعتقاد خودتان در حق محمد پسر او نكرديد، ولعن وتفسيق او نموديد، و ملاحظه عايشه در باره برادرش نكرديد، با اين همه ما را از مداخله در امر على و حسنين و معاويه كه بر ايشان ظلم كرد ومتغلب بر حقوق ايشان شد مانع هستيد، چگونه لعن ظالم عثمان سنت شد ولعن ظالم علي وحسن و حسين كلفت، و چگونه عموم مردم كه شايسته نيست كه در كار بزرگان مدخليت كنند به اعتقاد در كار عايشه مدخليت كردند و برائت جستند از هر كه به او نظر كرده، و هر كه به او يا حميراء خطاب كرده، با اينكه حميرا لقب او بوده، و هر كه كشف ستر او كرده لعنت كرديد با وجود اين ما را از مداخله در امر فاطمه ولعن ظالمين او منع مىكنيد.

اگر بگوئيد كه دخول خانه فاطمه وهتك ستر او به جهت حفظ نظام ملت و رعايت قوام امر امت بود - كه امتناع از بيعت موجب تفريق جماعت مسلمين مىشد، پس مصلحت مقتضى بود - موجب لعن و برائت نخواهد شد، ما نيز گوئيم كه كشف ستر عايشه و دخول هودج به دست محمد بن ابي بكر آن وقت شد كه بر امام زمان خروج كرد و جماعت اسلام را پراكنده و خون صلحاء واكابر مسلمين را بريخت، و با عثمان بن حنيف و حكم بن حكيم آن كرد كه در متون تواريخ وبطون كتب مشهور است.

اگر دخول بيت فاطمة به ترقب و احتمال فساد جايز باشد چرا كشف ستر عايشه بعد از وقوع حرام باشد، و چگونه هتك ستر عايشه از كباير شد، و برائت از كاشف ستر او از أوكد عراى ايمان وأوجب فرايض شد، وكشف ستر فاطمه و دخول در خانه وجمع حطب بر در خانه وى و تهديد او به احراق عروة وثيقه

ص: 211

الاحتفال بمولد النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم

دين ودعامة ثابته اسلام شد و مايه عزت مسلمين واطفاء نايره فتنه محسوب افتاد با اينكه حرمت هر دو يكسان است وانتساب به پيغمبر مايه احترام هر دو است.

و ما نمىخواهيم (1) به شما بگوئيم حرمت فاطمة اعظم ومكانت او ارفع است چه اين بعض وبضعه و پاره از گوشت و خون پيغمبر است، و آن زن اجنبيه ووصله مستعاره است، و عقدى است كه جارى مجراى اجاره منفعت است، و فايده زناشوئى بر ملك يمين هم مترتب مىشود، و حاشا كه سبب هم به پايه نسب برسد و چگونه عايشه به رتبه فاطمه خواهد رسيد با اينكه دوست و دشمن در حق او اعتراف كرده اند كه سيده نساء عالميان است، و چگونه حفظ رسول خداى بر ما در حق عايشه فريضه، وحفظ ام حبيبه در جانب معاويه لازم است؟ (2) با اينكه صحابه خود رعايت اين حقوق نكردند يك دسته اهل بيت او را مظلوم داشتند و پاس مراتب رعايت نكردند، و طايفه ديگر عثمان را بكشتند و ملاحظه مصاهرت ننمودند و كثيرى از صحابه او را لعن مىكردند در زمان حيوة، از آن جمله عايشه مىگفت (اقتلوا نعثلا لعن اللّه نعثلا) و از آن جمله است عبد اللّه بن مسعود بلكه لعن في الجملة فاش و مشهور بين مسلمين بوده است، بلكه اجماع صحابه منعقد است بر او اجمالا، چه على عليه السلام معاويه وعمرو عاص را لعن كرد، ومعاوية العياذ ب اللّه على وحسن و حسين را بر منبر شام لعن كرد، وابو بكر وعمر سعد بن عباده را لعن كردند، وعمر خالد ووليد را لعن كرد، و اگر چنين بود كه بملاحظه اقربا بايستى از استحقاق لعن مردم چشم فرو پوشيد لازم آيد كه عمر بن سعد ويزيد وعبيد اللّه ابن عمر قاتل هرمزان به رعايت سعد ومعاويه وعمر لعن نشوند.

هم مىگوئيم اگر محبت رسول با صحابه چون محبت ديگران بود از هوا و شهوت نه به ملاحظه رضاى خدا و متابعت شريعت اين سخن وجهى داشت، ولى

ص: 212


1- مىخواهيم (ظ).
2- لازم نيست (ظ).

تفسير زهراء و سبب نامگذارى

بالضرورة محبت آن جناب با هر كس محبت خدائى است، و البته با منافقانش ميلى نخواهد بود، و اگر العياذ ب اللّه از اهل بيت او منافى رضاى خدا دست ميداد حبل مودت منصرم وماده محبت منحسم مىشد، چنانچه فرمود (ولو سرقت فاطمة لقطعتها) و اگر رعايت انبيا در حق صحابه لازم است، بايد به رعايت موسى پيغمبر جليل القدر در باره اصحاب عجل كه مرتد شدند امساك كرد، و صحابه خود اين مكانت را براى حق صحبت هرگز نمىدانند، اين على است وعمار وابو الهيثم ابن التيهان وخزيمه كه با طلحه وزبير مقاتلت ومقابلت كردند، و اين عايشه است وطلحة وزبير و ديگران كه شمشير بر روى على كشيدند وهم معاويه وعمرو عاص با على آن رفتار بكردند كه سوقه و عوام به اجيران واصدقاى خود كنند، ومعاويه - العياذ ب اللّه - على و اولاد او را لعن كرد، و اصحاب او را كشت وعلى نيز معاويه وعمرو عاص وابو الاعور سلمى وابو موسى اشعرى كه هر چهار از صحابه بودند لعنت كرد، و از اين گونه اعمال بين صحابه بسيار واقع شد.

وعمر در قصه دعوى ميراث على و عباس مىگويد كه شما يعنى على و عباس من وابو بكر را كاذب و ظالم و فاجر شمرديد، و آن دو اعتذار نجستند وانكار نكردند، و هيچ كس از صحابه انكار نكرد، چگونه مىشود على و عباس عمر وابو بكر را ظالم و فاجر و كاذب بدانند، و هم على و عباس (نحن معاشر الانبياء لا نورث) را انكار وابو بكر را تكذيب فرمودند، وعمر در حق عبد الرحمن ابن ابى بكر گفت (دويبة سوء ولهو خير من ابيه) وابو هريرة را شتم و تكذيب نمود وخالد را شتم ومعاويه وعمرو عاص را به خيانت در فيئ مسلمين نسبت داد، و در حق اهل شورى نا شايسته گفت و هيچ كس از صحابه از شر لسان او محفوظ نماند.

محصل كلام و روح مسألة آنست كه صحابه هم قوميند مثل ساير مردم اگر اطاعت خداى كنند محترمند و الا فلا، بلى بر فرض أول از كسى كه در عرض

ص: 213

الحديث الرابع اللقب القاتل

ايشان باشد افضلند، چنانچه گناه ايشان هم چون حجت بر ايشان تمام است، و مشاهده آثار نبوت و اعلام رسالت كردند بيشتر است.

و هم باز بر سر سخن مى آئيم و مىگوئيم اين عايشه بود كه جامه رسول خداى را بر آورد و گفت هنوز جامه پيغمبر كهنه نشده و عثمان سنت او را كهنه كرد، آنگاه مىگفت (اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا) بلكه به اين راضى نشد و گفت گواهى مىدهم كه عثمان جيفه است بر صراط، پاره اى گفتند كه اين حديث است، و بعضى گمان كرده اند كلام خود او است، و عموم صحابه عثمان را محاصره كردند و هيچ كس انكارى نكرد، و كف اعداى او از او ننمود، ومغيرة بن شعبة زنا كرد و بر وى سه نفر شهادت دادند، و چهارمى مضطرب شد، وعمر به اين واسطه اقامه حد بر او نكرد، و هيچ كس نگفت رعايت صحابه بايد كرد و حد نبايد زد.

وعلي عليه السلام در حق أبو هريرة ميفرمود (لا أحد أكذب من هذا الدوسى) وأبو بكر در وقت مرگ گفت (ليتني تركت بيت فاطمة و لم أكشفه) وندم بر غير معصيت روا نيست هم عاقل را بايستى تاملى پيش آيد كه علي عليه السلام شش ماه از بيعت أبوبكر تخلف كرد، أبو بكر در اين مدت بر خطا بود يا علي عليه السلام، به هر صورت كار تمام صحابه صواب نخواهد شد (1) وطلحه با أبو بكر عتاب كرد كه چرا عمر را كه فظ غليظ القلب است والى كردى، و اگر خداى از تو اين سؤال كند چه خواهى گفت؟ و عثمان به علي عليه السلام گفت أبو بكر وعمر بهتر از تو بودند، علي فرمود دروغ گفتى من از تو و آن دو بهترم (عبدت اللّه قبلهما وعبدته بعدهما) وابن عباس گفت متعه حلال است، جبير بن مطعم كه صحابى بود گفت عمر حرام كرده، ابن

ص: 214


1- چه خوب گفته شاعر اهل بيت: صحابه گر چه ايشان كالنجومند *** ولى بعض كواكب نحس و شومند زهر الربيع 348 ط بيروت

تفسير سيدة نساء العالمين

عباس گفت اى دشمن نفس خود، از اين جا گمراه شديد من از رسول خداى تو را خبر مىدهم تو از عمر حديث ميكنى، وعلي فرمود (لولا ما فعل ابن الخطاب في المتعه ما زنى الا شقي).

على الجمله از اين گونه كلمات بين صحابه كثيرة الدوران بود وتخطئة صحابه در احكام فقهيه وأحكام شرعية زياد است شطرى وافر در اين مقوله را اين عالم زيدى كه تا اينجا كلام او را بر وجه تحصيل [تفصيل ظ] نقل كرديم نقل مىكند آنگاه مىگويد: اگر حديث (أصحابي كالنجوم) راست بود ما مىگوئيم در صحابه شراب خور و زنا كار نيز بوده، چون محجن ابن أبى محجن ومغيرة بن شعبه وقدامة بن مظعون، و ظالم چون معاويه وعمرو عاص وبسر بن ارطاة وحبيب بن مسلمة، ومعروف به فسق والحاد چون وليد بن عقبة و حكم بن أبى العاص و اگر اينها مهتدى بودند بايد اقتداى به ايشان جايز باشد، بلكه بعض صحابه مرتد شدند مثل طلحة بن خويلد واقتداى به او هم اهتدا است، و اين حديث از موضوعات متعصبين بنى أميه است، چون از نصرت ايشان به سيف وسنان عاجز شدند نصرت به بنان و بيان را اختيار كردند.

و اما آيات مدح صحابه البته منزلند بر سلامت عاقبت وحسن خاتمت، و شك نيست كه در صحابه منافقين بودند كه حذيفه ايشان را مىشناخت، چه شدند بعد از رسول خداى و كجا رفتند؟ و عجب است كه حشويه در اثبات معاصى أنبيا مىكوشند، و مىگويند آدم عصيان كرد، و مىگويند يوسف بر زانوى زليخا نشست، (و داود (اوريا را) كشت تا زنش را تزويج كند، و پيغمبر قبل از بعثت ضال و كافر بود و اگر كسى مباحثه كند و مانع شود مىگويند قدرى معتزلى است يا مخالف رافضى و اگر كسى نسبت معصيت به يكى از صحابه بدهد گونه ها سرخ و گردنها دراز و چشمها تند مىكند كه اين رافضى است وسب صحابه مىكند وشتم سلف، و مىگويد ما در ذكر معاصى أنبيا متابعت ظواهر كتاب را كرديم.

ص: 215

عامه نتوانستند فضيلتى براى معاويه بتراشند جز اينكه كاتب وحى بود وآنهم دروغ وبى اساس است

با اينكه ما هم در ذكر معاصى صحابه بظواهر كتاب مىتوانيم استناد كنيم خداى تعالى مىفرمايد (فان بغت أحديهما على الاخرى فقاتلوا التي تبغي حتى تفيئ الى أمر اللّه) [9 الحجرات 49] وهم فرموده (لا تجد قوما يوادون من حاد اللّه...) [22 المجادلة 58] وهم فرموده (وأطيعوا اللّه وأطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) [92 المائدة 5] و چون ما را مقاتلت ياغيان ايشان كه أصحاب جمل وصفينند ممكن نيست برائت ايشان را - بدل مقاتلت - فريضه مىشماريم، اين خلاصه كلام اين شخص زيدى است.

والحق كلامى متين ومتقن و بر قانون مناظره و از روى كمال ديانت و تمام نظر و اطلاع است، و بعد از ملاحظه او حجتى در امساك از سب صحابه از قبيل معاويه واضراب او نخواهد داشت، اگر چه به حكم انصاف مىگوئيم كه لعن معاويه محتاج به دليل نيست، چه هر كس تأمل او و پدر و مادر و فرزند او را بكند بالمجبوريه او را لعن خواهد كرد، وقد أجاد الحكيم السنائى زاد اللّه أسنائه حيث قال:

داستان پسر هند مگر نشنيدى *** كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او در دندان پيمبر به شكست *** مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

او بنا حق حق داماد پيمبر به ستاد *** پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد *** لعن اللّه يزيدا وعلى آل يزيد

تنبيه

اهل سنت از ضيق مجال وغايت اضطرار خواستند براى معاويه اختراع منقبتى كنند به هيچ وجه نتوانستند چنانچه در رساله (صمصام قاطع) از عبد الحق دهلوى در شرح (سفر السعادة) حكايت كرده كه در باب فضايل معاويه حديثى صحيح ثابت نشده، وگفته اند آنچه ثابت شده است كتابت او است در حضرت رسالت

ص: 216

عامه معاويه را خال المؤمنين خواندند ونقدى بر آن

و كتابت او نيز ثابت نشده كذا في (جامع الاصول) و غيره، تمام شد كلام عبد الحق.

وحديث (اللّهم اجعله هاديا مهديا) كه روايت كرده اند دائر بر سه طريق است، در دو طريق او محمد بن اسحق بن حرب اللؤلؤى البلخى مذكور است وابن جوزى در رساله (رد على المتعصب العنيد) گفته (كان كذابا يبغض أمير المؤمنين علي بن أبيطالب) وقتيبه او را بذكر سوء ياد مىكرد، و مىگفت شنيدم او در كوفه أمير المؤمنين را شتم كرد، و خواستند او را بگيرند فرار كرد، وأبو علي صالح بن محمد حافظ گفته كه محمد بن اسحاق كذاب وضاع بوده، وأحاديث منكره روايت كرده، وابن حبان گفته كه از ثقات چيزى روايت مىكند كه نبايد حديث شود.

و در طريق ديگر اسماعيل بن محمد است وابن جوزى از دارقطنى روايت كرده كه اسماعيل كذاب است، علاوه بر اينكه به اعتراف ابن جوزى معقول نيست كه محارب أمير المؤمنين هادى مهدى باشد چنانچه حديث (حربك حربي) شاهد مقصود است.

بالجمله به جهت عجز از اثبات فضايل معاويه متمسك به كريمه (النبى اولى بالمؤمنين من أنفسهم وأزواجه أمهاتهم) [6 الاحزاب 33] شده معاويه را خال المؤمنين لقب دادند، و فساد اين تخيل ظاهر است، چه مراد از (ام) در آيه كريمه (ام) حقيقى نيست بالضرورة، بلكه چنانچه سيد أجل مرتضى سلام اللّه عليه در شرح (قصيده مذهبه حميرى) وفخر رازى - خذله اللّه - در تفسير كبير تصريح كرده اند يا مراد حرمت آنها است بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم چنانچه تزويج امهات محرم است يا وجوب احترام آنها است ما دام كه بر جاده مستقيمه شريعت سلوك نمايند، چنانچه حال امهات نيز چنين است (وان جاهداك على أن تشرك ب اللّه فلا تطعهما) [8 العنكبوت 29] و بنابر اين مؤداى اين كريمه تنزيل وتشبيه

ص: 217

3 - (أسد الغابة)

خواهد بود يا بر سبيل استعاره كه على التحقيق حقيقت ادعائيه است و مجاز در أمر عقلى يا بر سبيل تشبيه بليغ از قبيل زيد أسد بنابر مذهب مشهور، اگر چه او هم على التحقيق راجع به أول است، و جوهرى گوهر شناس، مميز بين أقسام تعبيرات وانحاء محاورات، البته به ادنى التفات اذعان به مدعاى ما خواهد كرد.

و بر هر تقدير لوازم و احكام (أم) بر او مترتب نخواهد شد لهذا دخترهاى ايشان خواهر مسلمانان نخواهند شد مادر ايشان جده و خواهر ايشان خاله نيست، و هيچ يك به اتفاق مسلمين حرام نيستند بر ساير اهل اسلام با اين حال چگونه مىشود كه برادر ايشان دائى مؤمنين باشد، اگر چنين بود بايستى چنانچه سيد اشاره فرموده هند را جدة المؤمنين بگويند، وابو سفيان را جد المؤمنين يا به عموم منزلت جميع احكام را بايد مترتب كرد يا از همه قطع نظر بايد نمود، فارق در ميانه چيست كه مايه تفكيك و موجب اين اعتبار ركيك باشد؟ از همه گذشته مىخواهيم بدانيم كه عايشه افضل بود يا ام حبيبه لا علاج اول را خواهند اختيار كرد، در اين صورت خواهيم گفت چرا محمد بن ابى بكر را خال المؤمنين نخواندند، مگر اينكه بگويند محمد موافقت على كرد و او در حق وى شهادت داد كه كان (لله عبدا صالحا وولدا ناصحا) از رتبه اعتبار افتاد، بلكه وى را معاويه بن خديج به امر عمرو عاص در فتح مصر بكشت و جسد او را در پوست الاغى گذاشت و به سوخت، چنانچه در (ادب المحاضرة سيوطى) و غير او از كتب تواريخ عامه و خاصه مذكور است، و اينك در مصر قبر او كه مدفن بقيه اعضاء آن ولى صالح يا موضع قتل او است مهجور است، و شيعيان تقية زيارت مىكنند، اگر چه اين بى بضاعت بتوفيق الهى مكرر به زيارت او موفق شدم، و عادت سنيان چنين است كه چون به قبر او مىرسند پشت بجانب قبر او مىكنند و فاتحه براى پدر او مىخوانند، و مثلى در عوام عجم معروف است كه

ص: 218

اشعار مؤلف در سستى وبى نتيجه بودن عنوان خال المؤمنين براى معاويه

مىگويند خير در خانه صاحبش را مىداند.

بالجملة بر فرض تسليم خؤلت اين نسبت عارضى چه ثمر خواهد داشت با خباثت ذاتى، حكيم سنائى خؤلت كرده يا به غفلت از تحقيق متقدم مىگويد و خوب مىگويد:

پسر هند اگر چه خال من است *** دوستى ويم بكارى نيست

ورنوشت او خطى زبهر رسول *** به خطش نيز افتخارى نيست

در مقامى كه شير مردانند *** به خط و خال اعتبارى نيست

و اين بى بضاعت خلاصه دو شعر آخر او را بضميمه تحقيق متقدم با رعايت جناس تام و لزوم مالا يلزم بمناسبتى در سفرى كه به شام رفته بودم در راه حج در دمشق نظم كرده ام و گفته ام:

قيل لى فيم لا تعد ابن هند *** لك خالا فقلت ليس بخال

واذن هند جدة وابو سف *** يان جد وذاك اكذب خال

ولئن خط للرسول كتابا *** فهو خط عن السعادة خال

واذا عدت الفحول المزايا *** لم تكن عبرة بخط وخال (1)

(ويزيد بن معاويه)

ج - و لعن كن يزيد پسر معاويه را.

ش - يزيد بن معاويه حالات و مقامات پدر وجد وجده او را چندان كه فراخور حال اين مختصر بود شنيدى، مادر او ميسون دختر بجدل كلبى است در (بحار) از (الزام النواصب) و غير او آورده كه ميسون غلام پدر خود را بر نفس خود متمكن

ص: 219


1- ديوان المؤلف ص 279 - 280.

" ويزيد بن معاويه " شرح حال يزيد وزنا زاده گى او

ساخت، و به خويشتن راه داد، و به يزيد ملعون بارور شد (1) ونسابه كلبى اشاره به اين نسب كرده مىگويد:

فان يكن الزمان اتى علينا *** بقتل الترك والموت الوحى

فقد قتل الدعى وعبد كلب *** بارض الطف اولاد النبي

و مراد وى از دعى ابن زياد است، و از عبد كلب يزيد، و مؤيد اينست اخبارى كه در (كامل الزيارة) به دو سند از كليب بن معاويه و از اسماعيل بن كثير و از عبد الخالق و از داود بن فرقد و از عبد اللّه بن مسكان نقل كرده كه جميعا از حضرت صادق روايت كرده اند كه فرمود (قاتل الحسين بن علي ولد زنا) (2).

و اين خبر بر اصول شيعه اگر متواتر نباشد مقطوع الصدور است، چه بعض طرق او صحيح، و بعض ديگر مشتمل بر اصحاب اجماع مثل زرارة و محمد بن ابى عمير است، و از اين جمله پنج روايتند كه پنج نفر از اصحاب صادق عليه السلام نقل كرده اند (3) و قاتل حسين عنوانى است كه شامل شمر وابن سعد وابن زياد و يزيد لعنهم اللّه مىشود، و ما حرام زاده گى همه را اشارت كرديم (4) ديگر به تكرار نمى پردازيم.

بالجملة در تاريخ انتقال يزيد خلافى نيست بلكه بالاتفاق در سال شصت و چهارم هجرى بوده، و مشهور موافق تاريخ (كامل) و (تاريخ الخلفاء) و (مختصر ابو الفداء) و (تتمة ابن الوردى) و غير ذلك آنست كه در شب چهاردهم ربيع الاول به دركات دوزخ

ص: 220


1- بحار الانوار 44؟ 309، عوالم العلوم 601.
2- كامل الزيارة 78، بحار الانوار 44 / 303 عوالم العلوم الامام الحسين 600.
3- در ذیل هر یک از شمر و ابن سعد ... لعن الله عمر بن سعد ج370/1 و ذیل لعن الله شمرا ج375/1
4- در ذیل هر یک از شمر و ابن سعد ... لعن الله عمر بن سعد ج370/1 و ذیل لعن الله شمرا ج375/1

كارهاى زشت وناشايست يزيد

شتافته، و بعضى هفدهم گفته اند، و در تاريخ عمر او خلاف است كه سى و پنج يا شش يا هشت است، و تولد او را سيوطى در سال بيست و پنجم و اگر نه بيست و ششم هجرى نوشته، و اين مطابق سى و هشت سالگى آن مخذول است.

اولاد او موافق آنچه در معارف است: معاويه، وخالد، وعبد اللّه اكبر، وابو سفيان، وعبد اللّه اصغر، وعمر، وعاتكه، وعبد الرحمن، وعبد اللّه اصغر الاصاغر وعثمان، وعتبه اعور، ويزيد، و محمد، وابوبكر، وام مزيد، وام عبد الرحمن ورمله بودند، ويزيد عليه اللعنه در ايام عمر خود از لعب به قرود وفهود وشرب عقار و انواع قمار وهتك حرمات اسلام از قتل ذريه طاهره، و كشف ستر نساء مهاجر وانصار، و توهين حرم شريف نبوى، وسفك دماء اهل مدينه، واسترقاق احرار كبار تابعين، وهدم بيت، واحراق ثوب كعبه معظمه، و جز اين ها آنچه كرد جاى بسط بيان نيست، و هر يك در محل خود در غايت اشتهار و انتشار است، و اول كسى است كه تشييع وتشهير فنون فسق كرد و اعلان شرب خمر وسماع اغانى نمود.

ابن جوزى در رساله تجويز لعن يزيد مىگويد وفدى از مدينة به شام رفتند و چون بازگشتند اظهار شتم او كردند، و گفتند: (قدمنا من عند رجل ليس له دين يشرب الخمر، ويعرف بالطنابير، ويلعب بالكلاب).

و از عبد اللّه پسر حنظله غسيل الملائكة نقل كرده كه در حق يزيد مىگويد:

(ان رجلا ينكح الامهات والبنات والاخوات ويشرب الخمر ويدع الصلاة، و اللّه لو لم يكن معى احد من الناس لابليت لله فيه بلاء حسنا).

از اينجا شطرى از فضائل اين خليفه و امام سنيان معلوم شد كه شرب خمر و ترك صلوة ولعب كلاب ومحاوله طنبور وناى ووطى مادران و خواهران و دختران

ص: 221

زناكارى وشراب خوارى... يزيد

باشد لعنه اللّه ولعن اشياعه.

و در (مروج الذهب) است مكرر بعد از قتل سيد الشهداء بر بساط شراب بنشست و مغنيان احضار كرد وابن زياد را به جانب دست راست خود بنشاند، و روى به ساقى نمود و اين شعر مشئوم قرائت كرد:

اسقنى شربة تروى مشاشى *** ثم صل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السر والامانة عندى *** ولتسديد مغنمى وجهادى

و در (كامل التواريخ) مذكور است كه يزيد در ايام معاويه به عزيمت حج وارد مدينه شد و بر سفره شراب نشست، حسين عليه السلام وابن عباس خواستند كه به روى داخل شوند، بعضى گفتند ابن عباس بوى شراب را مىشناسد وى را اذن نداد و حسين عليه السلام وارد شد بوى طيبى كه استعمال مىكرد با شراب منتشر شد، امام فرمود اين چه بوئى است؟ يزيد گفت عطرى است كه در شام مىسازند، آنگاه قدحى شراب طلبيد و خورد، باز قدحى ديگر طلب كرد فقال: (اسق ابا عبد اللّه فقال له الحسين: عليك شرابك ايها المرء لاعين عليك (1) منى، فقال يزيد لعنه اللّه:

الا يا صاح للعجب دعوتك ذا و لم تجب *** الى القينات والشهوات والصهباء والطرب

وباطية مكللة عليها سادة العرب *** وفيهن التي تبلت فؤادك ثم لم تتب

فنهض الحسين فقال بل فؤادك يا بن معاوية.

از اين قصه سخت روئى و بى شرمى و سوء فطرت وفرط دنائت آن پليد هويدا شود.

ص: 222


1- لا يخفى ما في هذا الخبر من قوله لاعين عليك... وانه من الاكاذيب و لكن نقله من باب الالزام للنواصب والتفكيك في الحجة في الاصول وفي الاقارير في الفقه غير عزيز ولما فيه من الاستهجان اغمضنا عن ترجمته (منه ره).

رسول خداى صلى اللّه عليه وآله خبر ميدهد از كارهاى زشت وناشايست يزيد بنابر نقل عامه

وهم در (مروج الذهب) گويد كه يزيد را بوزينه اى بود كه او را ابو قيس نام گذاشته در مجلس منادمه خود حاضر مىكرد و متكائى براى او در محفل خود طرح مىنمود و گاه گاه او را بر گورخرى كه رام و آرام كرده بود و رياضت شده براى اين كار بود سوار مىنمود و بر او زين و لگام مى بست و در حلبه سبق مسابقت خيول مىنمود، يك روز چنان افتاد كه گورخر ابو قيس سبقت گرفت وقصب السبق بربود، وهم چنان سواره و نيزه بدست گرفته به حجره يزيد داخل شد وابو قيس را در اين حال قبائى از ديباى سرخ و زرد در بر بود قلنسوه اى از حرير ملون رنگارنگ بر سر داشت و گورخر را زينى از حرير احمر منقوش وملمع به الوان كرده بودند آن روز يك تن از شعراى شام اشاره به اين قصه كرد و گفت:

تمسك ابا قيس بفضل عنانها *** فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من رأى القرد الذى سبقت به *** جياد امير المؤمنين اتان

الحق اين مؤمنين كه خون فرزند پيغمبر بريزند، و با دختران صحابه او در يوم حره در آويزند و اسب در حرم او به بندند و مدينه را چنان خالى گذارند كه بر منبر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم - العياذ ب اللّه - سگان بول نمايند اميرى چنين را محتاجند كه گاه با يوز به شكار رود و گاه با بوزينه مسابقت نمايد، و گاه حليف مقامر وخمور و گاه رفيق ناى وطنبور باشد، بالجملة سيوطى در (تاريخ الخلفاء) از (مسند ابو يعلى) روايت مىكند كه ابو عبيده جراح از رسول خداى نقل كرده (لا يزال امر امتي قائما بالقسط حتى يكون اول من ثلمه رجل من بني امية يقال له يزيد (1).

ص: 223


1- تاريخ الخلفاء و تطهير اللسان لابن حجر ص 64 ط القاهرة، الصواعق المحرقة ص 221.

غزالى - با اينكه لاف دين دارى ميزند - منع ميكند از لعن بر يزيد

و از (مسند رويانى) روايت مىكند كه ابو الدرداء گفت سمعت النبي يقول اول من يبدل سنتى رجل من بنى اميه يقال له يزيد (1).

و اخبار لعن يزيد را بالخصوص در شرح فقره سابقه شنيدى و ادله جواز لعن او را در كلام آن شخص زيدى مشروحا ديدى (2) و سزاوار چنان مىنمود كه در امت پيغمبر خلافى واقع نشود در اينكه اگر كسى جگر گوشه او را بكشد و عيال او را اسير كند و به اطراف و نواحى چون اسيران كفار بى رعايت احترام بگرداند، و آنچه شايسته هيچ مسلمى نيست در حق ايشان بكند، البته چنين كس سزاوار لعن است با وجود اين:

غزالى - كه لاف متابعت شريعت پيغمبر مىزند بلكه دعوى وصول و شهود دارد خود را سر چشمه علم و عمل و و اصل به اقصى مراتب منى و اهل مىداند - از خداى و رسولش شرم نكرده منع اكيد و تحريم شديد از لعن يزيد كرده گروهى بعد از او از نواصب كه اين كينه ديرينه در خزينه سينه داشتند و جرأت اظهار نمىكردند و از سر پوشيده بر زبان آورده اظهار تخلف از عترت نموده تحريم لعن يزيد مينمايند، چنانچه در مدت اقامت سامرا از جماعتى از قضاة و متعصبين اين طايفه ديده و شنيده شده، اكنون صواب آنست كه به جهت رسوائى اين پير ضال كه عمده اهل جهل و ضلال است كلام او را نقل كنيم و به جواب شبهه او، و از ثواب لعن او كه سر حلقه اتباع يزيد است عموم اهل ايمان را بهره ور سازيم:

فنقول: قال ابن خلكان في ترجمة علي بن محمد الطبري المشهور به الكياء الهراسى بعد نقل كلام له في المنع عن لعن يزيد سنشير اليه، وقد افتى الامام ابو حامد الغزالى في مثل هذه المسألة به خلاف ذلك، فانه سئل عمن صرح بلعن

ص: 224


1- الصواعق المحرقة 221
2- ذيل و معاوية بن ابى سفيان ج 2 ص 207.

گفتار غزالى در منع از لعن بر يزيد

يزيد هل يحكم بفسقه ام لا؟ وهل يكون ذلك مرخصا له فيه؟ وهل كان يزيد قتل الحسين ام كان قصده الدفع؟ وهل يسوغ الترحم عليه ام السكوت عنه افضل؟ تنعم بازالة الاشتباه منا.

فاجاب لايجوز لعن المسلم أصلا، ومن لعن المسلم فهو الملعون، وقد قال رسول اللّه المسلم ليس بلعان، وكيف يجوز لعن المسلم ولا يجوز لعن البهائم وقد ورد النهي عن ذلك، وحرمة المسلم أعظم من حرمة الكعبة بنص النبي ويزيد صح اسلامه، وما صح قتله الحسين ولا أمره به ولا رضاه بذلك، ومهما لم يصح منه لا يجوز أن يظن ذلك به، فان اسائة الظن بالمسلم أيضا حرام، وقد قال اللّه تعالى (اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم) [12 الحجرات 49] وقال النبي ان اللّه حرم من المسلم ماله ودمه وعرضه وان يظن به ظن السوء.

ومن زعم أن يزيد أمر بقتل الحسين أو رضي به فينبغي أن يعلم أن به غاية الحماقة فان من قتل من الاكابر والوزراء والسلاطين في عصره لو أراد أن يعلم حقيقة من قتله، ومن الذي أمر بقتله، ومن الذي رضي به، ومن الذي كرهه لم يقدر على ذلك وان كان قد قتل في جواره وزمانه وهو يشاهده فكيف لو كان في [مكان ظ] بعيد وزمن قديم قد انقضى، فكيف يعلم ذلك فيما انقضى قريب من أربعمأة سنة في مكان بعيد، وقد تطرق التعصب في الواقعة فكثرت فيها الاحاديث من الجوانب فهذا أمر لا يعرف حقيقته أصلا، واذا لم يعرف وجب احسان الظن بكل مسلم.

وعلى هذا فلو ثبت على مسلم أنه قتل مسلما فذهب أهل الحق انه ليس بكافر والقتل ليس بكفر بل هو معصية، واذا مات القاتل فربما مات بعد التوبة والكافر لو تاب من كفره لم تجز لعنه فكيف من تاب عن قتل، وبم يعرف أن قاتل الحسين مات قبل التوبة، وهو الذي يقبل التوبة عن عباده، فاذن لا يجوز لعن أحد ممن مات من المسلمين، ومن لعنه كان فاسقا عاصيا لله تعالى، ولو جاز لعنه فسكت

ص: 225

گفتار غزالى در ترحم نمودن بر يزيد

لم يكن عاصيا بالاجماع، بل لو لم يلعن الابليس طول عمره لا يقال له في القيامة لم لم تلعن ابليس، ويقال للاعن لم لعنت، ومن أين عرفت انه مطرود ملعون والملعون هو البعيد من اللّه، وذلك غيب لا يعرف الا فيمن مات كافرا فان ذلك علم بالشرع.

وأما الترحم عليه فهو جايز مستحب بل هو داخل في قولنا في كل صلوة اللّهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات فانه كان مؤمنا و اللّه أعلم، كتبه الغزالي، انتهى كلام (الوفيات).

وقريب باين معانى وألفاظ را در كتاب (آفات اللسان) از مجلد ثالث (احياء العلوم) ذكر كرده ولى تجويز لعن عنوان قاتل را كرده اگر مقيد بكنند وبگويند (اللّهم العنه ان مات قبل التوبة).

و خلاصه اين خرافات كه حاصل نشأة بنگ و نتيجه شرب حشيش است آنست كه در جواب سائل از جواز لعن يزيد و از صحت قتل سيد الشهداء بدست او و از جواز ترحم بر او مىنويسد لعن مسلمانان جايز نيست، و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا أمر يا رضاى بقتل حسين به او كردن سوء ظن به مسلمين است و به حكم كتاب و سنت حرام و هر كس گمان صحت اين نسبت كند در غايت رعونت (1) است چه اگر سلطانى يا وزيرى يا أميرى در اين زمان كسى را بكشد پى بردن به حقيقت آن كه قاتل يا آمر يا راضى كه بود اگر چه آن سلطان مثلا نزديك او باشد و مشاهده او نمايد مقدور نيست، فكيف به اينكه زمان بعيد و مكان شاسع (2) باشد، و قريب چهار صد سال گذشته باشد كه اين أمرى است كه حقيقت او هرگز معلوم نخواهد شد، و با عدم علم بايد حسن ظن به أهل اسلام داشت.

ص: 226


1- الرعونة: الحمق.
2- شاسع: دور.

الصنف الأول، وهو ما اقتصر على إظهار الشهادتين:

و بر فرض كه بر مسلمى قتل مسلمى ثابت شود نزد اشاعره موجب كفر نيست و تواند بود كه قاتل بعد از توبه بميرد، و لعن كافر بعد از توبه جايز نيست فكيف بقاتل، و چگونه معلوم مىشود كه يزيد توبه نكرده پس لعن هيچ مسلمان جايز نيست، و هر كه لعن كند او را فاسق و معصيت كار خواهد بود، و اگر لعن او هم جايز بود و سكوت مىكرد از شما عاصيان محسوب نمىشد، و اگر در تمادى أيام حيوة، لعن ابليس نكند مسئوليت نخواهد داشت، و اگر لعن كند سؤال دارد، چه ملعون بعيد از رحمت الهى است و از كجا معلوم مىشود كه او دور است، و اخبار به او تخرص به أخبار به غيب است مگر در حق كسى كه به كفر مرده باشد.

و اما ترحم بر يزيد جايز است بلكه مستحب است، بلكه داخل در عموم اللّهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات است كه در هر نماز مىخوانيم و يزيد مؤمن بوده اين است ما حصل اين تحقيق غزالى كه به استمداد از باطن يزيد بن معاوية در عالم مكاشفه شيطان به حكم (ان الشياطين ليوحون الى أوليائهم) بر قلب ظلمانى او القا كرده است.

و حقا كه بر مسلم موالى أهل بيت بسيار گران مى آيد كه كسى دعوى ايمان يزيد كند كه فرزندان پيغمبر را بكشت و زنان و دختران ايشان را بر شترهاى برهنه از شهر به شهر و صحرا به صحراء، ماننده اسيران ترك و كابل شهره آفاق و انگشت نماى حجاز و عراق كرد، و سر پسر پيغمبر را در ملأ عام گاهى بر در خانه آويخت و گاهى بر طشت نهاد و شراب خورد و فضله شراب را كنار او ريخت و اظهار مسرت كرد و شادمانى نمود، و لب و دندان او را از در استهزاء و تخفيف با چوب خيزران بكوفت كه أعظم مصائب است نزد انسان غيور، يا للعجب چنين كسى مؤمن است و دعاء براى او مستحب است، لمؤلفه:

ص: 227

نقد بر گفتار غزالى

قل لمن لا يجز لعن يزيد *** أنت ان فاتنا يزيد يزيد

زادك اللّه لعنة وعذاباً *** وله اللّه ضعف ذاك يزيد (1) در جواب هفوات غزالى جزئيات كلام او را بر نحو اجمال تعرض مىكنيم اگر چه اين كلام از غايت ضعف وركاكت وتوغل در فساد و سخافت قابل رد و ايراد نيست، بلكه براى هيچ مسلمانى بلكه كافرى با التفات به اصول و قواعد اسلام شبهه اى از اين كفريات و اباطيل پيدا نخواهد شد، ولى ما براى تنصيص بر اينكه اين سخنان از محض عصبيت وعناد و صرف زندقه والحاد صادر شده متعرض ابطال فقرات او يك يك مىشويم:

اما اينكه گفته لعن مسلمانان جايز نيست، جوابش اينست كه اگر مراد لعن مسلمان به عنوان اسلام باشد البته جايز نيست بلكه كفر است، و اگر مراد لعن مسلمان است بى سببى وباعثى البته جايز نيست وفسق است، و اگر مراد لعن مسلمان است مطلقا اگر چه بعنوان ديگر باشد مثل ظلم وفسق وشرب خمر و قتل نفس و امثال اينها، اين مخالف نصوص كتاب و سنت است، بلكه منافى ضرورت دين اسلام است چه لعن بر عناوين مذكوره در قرآن (2) وحديث متواتر بيش از حد احصا است.

و استشهاده بان المسلم ليس بلعان، يظهر جوابه مما حكى ابن الجوزى عن خط القاضي أبي الحسين محمد بن القاضي أبي يعلى وتصنيفه، فانه صنف كتابا في بيان من يستحق اللعن و ذكر فيهم يزيد، وقال الممتنع من ذلك اما أن يكون غير عالم بجواز ذلك أو منافقا يريد أن يوهم بذلك، وربما استفز الجهال بقوله: المؤمن لا يكون لعانا، وهو محمول على من لا يستحق اللعن.

ص: 228


1- ديوان المؤلف ص 280.
2- حدود صد واندى است.

(والوتر الموتور) تفسير و شرح " الوتر "

اما اينكه گفته يزيد مسلمان است، اول كلام است چه اقوال و افعال او هر دو دليل كفر او است، با اينكه سببى براى انتقال او به اسلام نيست، چه پدر و جد او را به تفصيل شنيدى كه بكفر زيستند، و از جمله مسلمين نيستند، و ديگر كى و از كجا اسلام در خانواده ايشان آمده تا محكوم به اسلام شوند.

اما دلالت اقوال او ظاهر است مثل اين شعر معروف كه در صفت خمر گفته:

شميسة كرم برجها قعر دنها *** ومشرقها الساقي ومغربها فمي

فان حرمت يوما على دين أحمد *** فخذها على دين المسيح بن مريم

و مثل اين شعر كه متضمن انكار معاد است وكياء هراسى از او نقل كرده:

أقول لصحب ضمت الكاس شملهم *** وداعي صبابات الهوى يترنم

خذوا بنصيب من نعيم ولذة *** فكل وان طال المدى يتصرم

و مثل اين شعر كه جماعتى از مؤرخين گفته اند بعد از ورود أهل بيت به مجلس از گفته ابن الزبعرى تمثل كرده گفته:

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

و اول ابيات اينست:

لعبت هاشم بالملك فلا *** خبر جاء ولا وحي نزل

لست من خندف ان لم انتقم *** من بني أحمد ما كان فعل

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

لاهلوا واستهلوا فرحاً *** ثم قالوا يا يزيد لا تشل

قال ابن الجوزي الحنبلي في رسالته الموسومة ب (الرد على المتعصب العنيد المانع من لعن يزيد) أنبأنا علي بن عبد اللّه بن الزاغولي، قال أخبرنا أبو جعفر بن المسلمة عن أبي عبد اللّه المرزباني، قال أخبرنا محمد بن أحمد الكاتب، قال أخبرنا عبد اللّه بن أبي سعد الوراق، قال حدثنا محمد بن يحيى الاحمرى،

ص: 229

تفسير و شرح " الموتور "

قال أنبأنا ليث عن مجاهد قال جئ برأس الحسين بن علي فوضع بين يدي يزيد بن معاوية فتمثل بهذين البيتين:

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الاسل

لاهلوا واستهلوا فرحاً *** ثم قالوا لي بغيب لا تشل

قال مجاهد: نافق فيها ثم و اللّه ما بقى في عسكره الا تركه أي عابه ولامه، قلت هذه الابيات لابن الزبعري ثم نقل شيئا منها وقال وذلك ان المسلمين قتلوا يوم بدر منهم خلقا فقتلوهم يوم احد خلقا فاستشهد به يزيد وكأنه غير بعضها، ويكفي استشهاده بها خزيا انتهى.

وسبط او در (تذكرة) هر چهار شعر را نسبت به يزيد و دو شعر اول را كه (لعبت هاشم) تا آخر باشد از شعبى روايت كرده كه نسبت به يزيد داده، قدس اللّه روح الرضى حيث قال وأجاد ما شاء:

طلبت تراث الجاهلية عندها *** وشفت قديم الغل من احقارها

زعمت بان الدين سوغ قتلها *** أو ليس هذا الدين من أجدادها

بالجمله و در (مروج الذهب) نقل مىكند كه اين بيت به عبد اللّه بن زبير نوشت:

ادعوا الهك في السماء فانني *** ادعوا عليك رجال عك واشعرا

كيف النجاة ابا خبيب منهم *** فاقبل لنفسك قبل آتى العسكرا

و از ديوان او منقول است، وسبط ابن جوزى شهادت به او داده، و در كتب مقاتل معروف است كه بعد از ورود أهل بيت به شام و اشراف بر محله جيرون كه مجاز در جامع اموى است اين دو بيت كه از كفر ديرين ونفاق پيشين خبر مىدهد انشاد كرد:

لما بدت تلك الحمول وأشرقت *** تلك الشموس على ربى جيحون

ص: 230

كفر يزيد وكفريات او

نعب الغراب فقلت نح أو لا تنح *** فلقد قضيت من النبي ديوني

قال في (التذكرة) قال الزهري لما جاءت الرؤوس كان يزيد في منظره على جيرون فأنشد لنفسه: لما بدت... الى آخره.

هم سبط ابن جوزى از ابن عقيل روايت كرده كه از جمله ادله كفر وزندقه يزيد اين أشعار است كه از خبث ضمير و سوء اعتقاد وى خبر مىدهد:

اعليه هاتي وأعلني وترنمي *** بذلك اني لا احب السناجيا

حديث ابي سفيان قد ما سما بها *** الى احد حتى أقام البواكيا

الاهات سقيني على ذاك قهوة *** تخيرها العنسي كرما شاميا

اذا ما نظرنا في امور قديمة *** وجدنا حلالا شربها متواليا

وان مت يا ام الاحيمر فانكحي *** ولا تأملي بعد الفراق تلاقيا

فان الذي حدثت عن يوم بعثنا *** أحاديث طسم يجعل القلب ساهياً

ولا بد لي من ان أزور محمداً *** بمشمولة صفراء تردي عظاميا

قال القزغلي ومنها:

ولو لم يمس الارض فاضل بردها *** لما كان فيها مسحة للتيمم

ومنها - لما بدت تلك الحمول... وقد ذكرناها.

ومنها قوله:

معشر الندمان قوموا *** واسمعوا صوت الاغاني

واشربوا كاس مدام *** واتركوا ذكر المعاني

شغلتني نغمة العيدان *** عن صوت الاذان

وتعوضت عن الحور *** عجوزا في الدنان

الى غير ذلك مما نقلته من ديوانه انتهى.

وأما از أفعال او كفايت ميكند قتل سيد الشهداء عليه السلام كه ريحانه پيغمبر وسيد

ص: 231

12 - وحتى في فهمه للقرآن فأبو حنيفة ومالك وأحمد أعلم منه

شباب أهل جنت و محبوب حبيب خدا است، و البته قتل آن جناب هتك احترام پيغمبر است، علماى سنت و جماعت چنانچه در (صواعق) است فتوى داده اند كه القاى مصحف در قاذورات چون راجع به هتك حرمت شرع است كفر است سبحان اللّه چگونه قتل جگر گوشه رسول وبضعه طاهره بتول هتك حرمت شرع نبوى نيست، و موجب كفر نباشد، و لله در منصور النميرى وهو شاعر هرون جهارا، ومادح أمير المؤمنين سرا بل كان يكنى بهارون عن أمير المؤمنين لقول النبي فيه (أنت مني بمنزلة هرون من موسى) كما ذكره السيد في (الغرر والدرر) قال:

لا شك عندي في كفر قاتله *** لكنني قد أشك في الخاذل

يقتل ذرية النبي *** ويرجون جنان الخلود للقاتل

علاوه بر آن استخفافاتى كه به عترت طاهره - بعد از قتل، از نهب وأسر وجلب بديار ليس معهن من حماتهن حمى ولا من ولاتهن ولي يتصفح وجوههن القريب والبعيد والشريف والوضيع - كرد كه البته با رعايت حدود أول مرتبه اسلام مناسب نيست.

ابن جوزى در رساله (رد بر متعصب عنيد) مىگويد: ليس العجب من فعل عمر بن سعد وعبيد اللّه بن زياد، وانما العجب من خذلان يزيد وضربه بالقضيب على ثنية الحسين واغارته على المدينة، أفيجوز أن يفعل هذا بالخوارج أو ليس في الشرع انهم يدفنون، أما قوله: لي أن أسبيهم فامر لا يقنع لفاعله ومعتقده باللعنة ولو أنه احترم الرأس حين وصوله وصلى عليه ولم يتركه في طست ولم يضربه بقضيب ما الذي كان يضره وقد حصل مقصوده من القتل، ولكن أحقاد جاهلية ودليلها ما تقدم من انشاده: ليت أشياخي ببدر شهدوا...

و همچنين دليل كفر او است واقعه حره وانتهاك حرمت رسول در او چنانچه

ص: 232

القسم الثالث: التشهير بالعلماء.. وبالحوزات الدينية.. وبالشيعة

اجمالا اشاره كرديم، وفي الجملة بيانش آنست كه عبد الحق دهلوى كه از أكابر متأخرين وسنيان هندوستان است در كتاب (جذب القلوب الى ديار المحبوب) كه در تاريخ مدينه وضع كرده گفته قرطبى مىگويد سبب خروج أهل مدينة از مدينة كه در بعض أحاديث واقع شده همين واقعه حره است كه در زمانى كه اين بلده مطهره در رونق و عمارت به مرتبه حسن و كمال رسيده وبوجود بقاياى أصحاب و مهاجرين و أنصار و علماى عالى مقدار از تابعين و اخيار مملو ومشحون بود، حوادث وقتى بر سبيل تواتر وتوالى رو بدان آورد أهل مدينه از مخافت اين آفات اختيار رحلت كرده از آن موضع كه محل رحمت وموضع بركات است بيرون آمدند، و يزيد بن معاويه مسلم بن عقبه مزى را با لشگرى عظيم از شام به قتال اهل مدينة فرستاد تا ايشان را در غايت شناعت و قباحت به قتل رسانيد، مدت سه روز هتك حرمت حرم نبوى نموده و اباحت دادند، و از اين جهت اين واقعه حره نام آمده.

وقوع اين واقعه در حره واقم كه بر مسافت يك ميل از مسجد سرور انبياء است و يك هزار و هفت صد تن از بقاياى مهاجرين و انصار و علماى اخيار بقتل رساندند و از عموم ناس - و راى نساء و اطفال - ده هزار كس را كشتند، و هفت صد تن حاملان قرآن مجيد و نود و هفت از اقوام قريش در تحت تيغ ظلم آوردند و فسق و فساد و زنان را مباح ساختند تا به حدى كه آورده اند هزار زن بعد از اين واقعه أولاد زنا زائيدند، و اسبان در مسجد پيغمبر جولان دادند، و در روضه شريفه - كه نام موضعى است در ميان قبر و منبر شريف، وحديث شريف ورود يافته كه روضه اى است از رياض جنت - اسبان روث و بول كردند، و مردم را بر بيعت يزيد بر عهد عبوديت بلكه اگر خواهند بفروشند و خواهند آزاد كنند و خواه به طاعت خدا و خواه به معصيت جبر و اكراه كردند.

ص: 233

واقعه حره بنقل (جذب القلوب)

و چون يزيد بن عبد اللّه بن رفعه ذكر بيعت بر حكم قرآن و سنت بر زبان آورد در حال گردنش را زدند، اين بنده گويد اين عمل نتيجه اباى عبد الرحمن ابن عوف از بيعت أمير المؤمنين عليه السلام از روز شورى آنگاه كه دست فراز كرد كه بيعت كند بر كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين وعلي عليه السلام موافقت نكرد بلكه فرمود بر كتاب خدا و سنت رسول، عبد الرحمن از بيعت آن جناب ابا كرد و با عثمان بيعت نمود در حقيقت وزر كار يزيد بر گردن عبد الرحمن است، چنانچه عاقل متأمل بى غرض ميابد.

بعد از اين عبد الحق گفته هم قرطبى گويد كه أهل اخبار گويند كه مدينة در آن زمان مطلق از مردم خالى ماند وثمرات وفواكه او نصيب وحوش وبهائم شد، وكلاب و ديگر حيوانات در مسجد شريف آرامگاه ساخت و مصداق آنچه مخبر صادق بدان خبر داده بود به ظهور آمد تمام شد كلام (جذب القلوب) (1).

ديگر با اين قدر هتك و استخفاف از حرم پيغمبر اگر كسى در كفر يزيد شك

ص: 234


1- ويناسب للمقام نقل كلام السعد التفتازانى وابن حجر: قال السعد: والحق ان رضاء يزيد بقتل الحسين واهانته أهل البيت مما تواتر معناه وان كانت تفاصيله آحادا فنحن لا نتوقف في شأنه بل في ايمانه، فلعنة اللّه عليه وعلى أنصاره وأعوانه وفي (المسايرة): واختلف في كفر يزيد فقيل: نعم وقيل لا وقيل بالتوقف، وقد أجاز لعنه أحمد بن حنبل والقاضي أبو يعلى، وحرمه الغزالي وابن عربي. وقال ابن حجر: وصح أيضا انه صلى اللّه عليه (وآله) وسلم رأى ثلاثين منهم ينزون على منبره نزو القردة فغاضه ذلك وما ضحك بعده الى أن توفاه اللّه سبحانه وتعالى ولعله هؤلاء ويزيد بن معاوية فانه من أقبحهم وأفسقهم، بل قال جماعة من الائمة بكفرهم - راجع تطهير اللسان وتذييله ص 53 ط القاهرة.

گفتار بعض عامه در كفر يزيد

كند البته خودش كافر است فلعنة اللّه عليه وعلى من نصره أو مال اليه.

وقريب به اين معانى را ابن جوزى در رساله (رد على المتعصب) از مداينى صاحب تاريخ نقل كرده و او را توثيق نموده، وابن حجر نيز نقل اين وقايع به تفصيل كرده، و گفته واخيفت أهل المدينة أياما فلم يمكن أحدا دخول مسجدها حتى دخلته الكلاب والذئاب وبالت على منبره صلى اللّه عليه وآله وسلم تصديقا لما اخبر انتهى موضع الحاجة.

سبب ديگر هتك كعبه است چنانچه ابن جوزى مىگويد در (مقاتلة ابن الزبير) وقذفت الكعبة بالمجانيق يوم السبت ثالث ربيع الاول وأخذ رجل قباء (كذا) من رأس رمح فطارت به الريح واحترق البيت.

و شرح اين دو قصه در تواريخ معتمده أهل سنت مثل (كامل ابن اثير) و (تاريخ أبو الفداء) و (تاريخ ابن وردى) و غير اينها موجود است، و غرض از اين كتاب تاريخ نويسى و واقعه نگارى نبوده، بلكه محض اشاره و اتمام حجت نقل مختصرى از وقايع - گاه گاهى بالمناسبه - مىشود، و اللّه الموفق.

و جماعتى از اهل سنت و جماعت با ما در دعوى كفر يزيد موافقت كرده اند چنانچه ابن حجر در (صواعق) گفته است أهل سنت اختلاف كرده اند در كفر يزيد، طايفه اى وى را كافر دانسته اند به جهت كلام سبط ابن جوزى و جز او كه گفته اند مشهور آنست كه چون سر مبارك را آوردند أهل شام را فراهم كرد و با خيزران همى زد و اين أبيات بخواند: ليت أشياخى... الى آخر (1) آنگاه كلام ابن جوزى را بتوسط كتاب (تذكره) سبط ابن جوزى نقل كرده كه ما از عين كتاب او نقل كرديم، و ظاهر عبارت مذكوره اينست كه مذهب مجاهد هم چنين بوده است، و از امام معتمد ايشان أحمد نيز نقل شده.

ص: 235


1- الصواعق المحرقة ص 220 ط القاهرة.

وقفة قصيرة

و از ملا علي قارى در (شرح فقه اكبر) حكايت شده كه در جواب سؤال كفر يزيد موافقت كرده ولى به يكى از وجوه سابقه متمسك شده قال: قيل نعم لما روي عنه ما يدل على كفره من تحليل الخمر وتفوهه عند قتل الحسين وأصحابه اني جازيتهم ما فعلوا بأشياخ قريش وصناديدهم و أمثال ذلك، ولعله وجه ما قال الامام أحمد بكفره لما ثبت عنده نقل تقريره لا لما وقع منه من الاجتراء على الذرية الطاهرة كالامر بقتل الحسين عليه السلام انتهى كلامه.

و كلام تفتازانى عما قريب انشاء اللّه ذكر خواهد شد، و چه خوب مىگويد عماره فقيه يمني شاعر مشهور در تعريض به اين كلام يزيد و حالت بنى اميه، و لله دره وعلى اللّه بره:

غصبت امية ارث آل محمد *** سفها وشنت غارة الشنان

وغدت تخالف في الخلافة أهلها *** وتقابل البرهان بالبهتان

لم تقتنع حكامهم بركوعهم *** ظهر النفاق وغارب العدوان

وقعودهم في رتبة نبوية *** لم يبنها لهم أبو سفيان

حتى أضافوا بعد ذلك انهم *** أخذوا بثار الكفر في الايمان

فأتى زياد في القبيح زيادة *** تركت يزيد يزيد في النقصان

و بالجملة اين مذهب از بدع روافض نيست، وان زعمه الغزالى - خذله اللّه ان مات على كفره وزندقته والحاده وتعصبه وجحوده وعناده - و ما از اخبار اهل سنت در كفر يزيد به عموم و خصوص مثل كفر منكر ولايت اهل بيت ومبغض ايشان ومحارب ايشان، و مبغض حسنين، و استلزام ايذاء نبى كه موجب كفر است به حمد اللّه از طرق صحيحه ايشان مىتوانيم ايراد نمائيم، ولى چون اين طايفه از غايت عناد و تعصب شايسته مكالمه و قابل توجيه خطاب نيستند، وغشاوة قلب وسمع ايشان نه چنان است كه به اين بيانات والزامات مرتفع شود زياده بر اين

ص: 236

يزيد توبه نكرد

تطويل مقال با ضيق مجال لزومى ندارد و فايده نمى بخشد، در خانه اگر كس است يك حرف بس است، با اينكه مطالعه سابق ولاحق اين كتاب مغنى از بسط بيان در اين مقام است، و اللّه الهادي.

اما اينكه گفته و نسبت قتل... تا اخر كلام او ملا سعد تفتازانى كه صيت فضل او بين سنيان گوش جهان را پر كرده، در (شرح عقايد نسفيه) و (شرح مقاصد) كفايت مؤنه اين جواب را از ما كرده و تلويحا حكم غزالى را معلوم نموده.

در كتاب اول مىگويد الحق ان رضا يزيد بقتل الحسين عليه السلام واستبشاره بذلك واهانة أهل بيت رسول اللّه مما تواتر معناه وان كان تفصيله آحادا، فنحن لا نتوقف في شأنه بل في ايمانه لعنة اللّه عليه وعلى أنصاره وأعوانه.

خلاصه آنكه رضا و استبشار وفرح او بقتل سيد الشهداء و اهانت أهل رسول خداى از جمله امورى است كه متواتر معنوى است اگر چه تفصيل او به خبر آحاد نقل شده باشد نظير شجاعت علي عليه السلام، و ما در شأن و عدم ايمان او توقفى نداريم يعنى او را كافر مىدانيم، لعنت خداى بر او باد و بر ياوران و معينان او، آمين.

و در (شرح مقاصد) مىگويد: ما وقع بين الصحابة من المحاربات والمشاجرات على الوجه المسطور في كتب التواريخ والمذكور على ألسنة الثقات يدل بظاهره على ان بعضهم قد حاد عن طريق الحق وبلغ حد الظلم والفسق، وكان الباعث له الحقد والعناد والفساد والحسد واللداد وطلب الملك والرياسة والميل الى اللذات والشهوات، اذ ليس كل صحابي معصوما ولا كل من لقى النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم بالخير موسوما الا ان العلماء لحسن ظنهم بأصحاب رسول اللّه ذكروا لها محامل وتأويلات بها تليق، وذهبوا الى أنهم محفوظون عما يوجب التضليل والتفسيق صونا لعقايد المسلمين عن الزيغ والضلالة في حق كبار الصحابة سيما المهاجرين منهم والانصار والمبشرين بالثواب في دار القرار.

ص: 237

تفسير " حلت بفناءك و أناخت برحلك "

وأما ما جرى بعدهم من الظلم على أهل بيت النبي فمن الظهور بحيث لا مجال للاخفاء ومن الشناعة بحيث لا اشتباه على الاراء اذ يكاد يشهد به الجماد والعجماء ويبكي له من في الارض والسماء، وينهد منه الجبال، وتنشق الصخور، ويبقى سوء عمله على كر الشهور ومر الدهور فلعنة اللّه على من باشر أو رضى أو سعى، ولعذاب الاخرة أشد وأبقى، فان قيل فمن علماء المذهب من لا يجوز اللعن على يزيد مع علمهم بأنه يستحق ما يربوا على ذلك ويزيد، قلنا تحاميا على أن يرتقي الى الاعلى فالاعلى كما هو شعار الروافض على ما يروى في أدعيتهم ويجرى في أنديتهم فرأى المعتنون بأمر الدين الجام العوام بالكلية طريقا الى الاقتصاد في الاعتقاد بحيث لا تزل الاقدام عن السواء، ولا تضل الافهام بالاهواء، والا فمن يخفى عليه الجواز والاستحقاق؟ وكيف لا يقع عليهما الاتفاق... الى آخر ما قال.

منت خداى را كه اين علامة عظيم الشأن أهل سنت در كتاب خود اعتراف كرده بظهور فسق و ظلم ناشى از حقد وعناد از صحابه، و به اينكه ظلم بر أهل بيت به حدى است كه جمادات و حيوانات را بگريه در آورده، و علماء سنت متفقند بر لعن يزيد، و منع به جهت اين است كه از يزيد به معاويه و از معاويه به عثمان، و از عثمان به عمر، و از عمر به أبو بكر تعدى نكنند (1)، چه اينها يك سلسله و يك رشته اند، لعن أول و ترحم بر آخر شايسته نتواند بود، و لعل الى هذه السلسلة اشار تعالى بقوله (خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه، ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه) [32 الحاقة 69] و ما توضيح اين مقاله را در ذيل شرح همين فقره به قدر وسعت وقت و اندازه كتاب خواهيم نمود، بمنه تعالى، و از اينجا حال غزالى

ص: 238


1- شاهد اين مطلب است گفتار غزالى و غير او: ويحرم على الواعظ وغيره رواية مقتل الحسين و حكاياته و ما جرى بين الصحابة من التشاجر والتخاصم فانه يهيج على بعض الصحابة والطعن فيهم... الصواعق المحرقة ص 223.

الجامعات العلمية للشيعة

معلوم شد كه منكر متواتر است يا به جهت مصلحتى منع مىكند، وفي الحقيقة خود او از مجوزين است، والحمد لله على وفاق.

و اين كه گفته اگر سلطانى... تا آخر كلام او، اگر مقصود اينست كه تعيين واقعه با بعد عهد و تطاول زمان مشكل است مسلم است، و اگر بگويد ممكن نيست سد باب اثبات شرايع است، و انكار امكان تواتر، چه بنابر اين يهود و نصارى به او خواهند گفت با طول مدت وتمادى أيام از كجا دانستى شخصى محمد نام از أرض تهامه انگيخته شد و دعوى نبوت كرد و بر طبق مدعاى خود اقامه معجزات نمود، آنچه او جواب به آن يهودى بدهد ما نيز به اين يهود امت - كه خود را حجت الاسلام لقب داده، و در حقيقت شبهة الكفر است - مىگوئيم حذو النعل بالنعل، چه معلوم است جوابى جز دعواى تواتر نقل وتظافر اخبار ندارد، وبعينه همين نوع تواتر در قتل يزيد و رضاى او بقتل سيد الشهداء براى ما ثابت است چنانچه شارح (عقايد نسفية) اعتراف كرده بود.

و اين كه گفته چگونه معلوم مىشود كه يزيد توبه نكرده جواب او آنست كه ظهور اصرار او در توهين أهل بيت بعد از قتل و استبشار او و مجالست او در مجلس شراب با ابن زياد وأمر ساقى به سقايت او، و مدح او به امانت و صاحب سر بودن در أشعار سابقه كافى است در اثبات اصرار او.

وسبط ابن جوزي شرح اين قصه را چنان نقل مىكند كه بعد از قتل حسين عليه السلام يزيد عليه اللعنة كس فرستاد به طلب ابن زياد واموال كثيره وتحف عظيمه به وى داد و جاى وى در مجلس نزديك خود قرار داد، و مكانت و منزلت او را رفيع داشت و او را بر زنان خود داخل كرد، و نديم خود قرار داد يك شب مست شد و به مغنى گفت غنا بخوان ويزيد اين شعر بديهة انشاء كرد:

اسقني شربة تروي مشاشي *** ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

ص: 239

يزيد اگر توبه ميكرد قبول نميشد

صاحب السر والامانة عندي *** ولتسديد مغنمي وجهادي

قاتل الخارجي أعني حسينا *** ومبيد الاعداء والحساد

و از (فتاوى كبير) كه از اصول معتمده أهل سنت است روايت شده كه گفته:

(اكتحل يزيد يوم عاشورا بدم الحسين وبالاثمد ليقر عينه) و از اينجا معلوم مىشود كه سنت اكتحال يوم عاشورا مستند به فعل يزيد است - لعنه اللّه ولعن من استن بسنته - با اينكه توبه از او نقل نشده، و حكم كفر او ثابت است تا دليل بر خلافش اقامه شود، و دليل بر وجوب قبول توبه هر گناه كارى نداريم، چه وجوب قبول توبه على التحقيق عقلى نيست بلكه به موجب وعده است، وابن وعده در حق يزيد نيست چنانچه:

در (عيون) به سه سند از حضرت رضا عليه السلام آورده كه پيغمبر فرمود موسى بن عمران از خداى مسئلت كرد، و گفت پروردگارا برادر من هارون مرد تو بيامرز او را، پس خداى وحى رساند بسوى او كه اى موسى اگر در حق اولين و آخرين مسئلت كنى اجابت كنيم تو را جز قاتل حسين كه همانا من از او انتقام خواهم كشيد (1).

وحديث وحشى و گفتن پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم كه نزد من نيا تا تو را نه بينم شاهد مدعى است. چنانچه در:

(أسد الغابة) از خود وحشى نقل مىكند كه پيغمبر فرمود ويحك غيب وجهك عني لئلا أرى وجه قاتل الاحبة (2).

و البته اگر چشم پيغمبر بر يزيد بيفتد بدنش بلرزه در آيد و دلش بسوزد و اشکش فرو ريزد.

ص: 240


1- عيون اخبار الرضا 2 / 47 بحار الانوار 44 / 300 عوالم العلوم 606.
2- اسد الغابة در ترجمة وحشى.

كساني كه در أطراف قبر امام حسين قرار گرفتند و عدد شهداى كربلا

وقد أجاد ابن الجوزي حيث قال: وأنين العباس وهو مأسور ببدر منع النبي النوم فكيف بانين الحسين، ولما أسلم وحشي قاتل حمزة قال له النبي غيب وجهك فاني لا أحب أن أرى من قتل الاحبة، وهذا الاسلام يجب ما قبله فكيف بقلبه أن يرى من ذبح الحسين وأمر بقتله وحمل أهله على أقتاب الجمال انتهى لفظه في رسالة (الرد على المتعصب العنيد).

كدام مسلمان راضى مىشود بر فرض محال اگر يزيد توبه كرده باشد خداى او را بيامرزد با اينكه حق هر مسلمانى در اين واقعه بر او ثابت است، و توبه بر فرض نفع، مسقط حق اللّه است، نه مسقط حق الناس، و آيه (وآخرون مرجون لامر اللّه) [106 التوبة 9] معلوم نيست در حق وحشى نازل شده باشد - چنانچه از اخبار اهل بيت عليهم السلام معلوم مىشود - و بر فرض تسليم شاهد عدم وجوب قبول توبه است، و امتنان به خلق نار و عذاب جهنم در سوره رحمان (1) بر مطلوب ما دليل است، چه اگر جزائى نبود و حق مظلوم از ظالم گرفته نمىشد، و عذاب جهنم را نصيب ظالمان نمىكردند البته بر مظلومين ستم بود.

و اين كه گفته لعن هيچ مسلمانى جايز نيست كفر والحاد وزندقه است، وتدليس وتلميع ومخرقه، چه خداى تعالى در قرآن مجيد طايفه اى چند را لعن كرده اگر چه به صورت مسلمان باشند، و جميع عناوين ملعونه بر يزيد منطبق است، و معلوم مىشود از آنها جواز لعن يزيد و اشاره به بعضى از آنها در كلام فاضل زيدى مذكور شد (2) و ما سه آيه از قرآن مجيد كه تام الانطباق بر حال يزيد است، و صريحا مشتمل لعن بر او با قطع نظر از كريمه (والشجرة الملعونة في القرآن) [60

ص: 241


1- يرسل عليكما شواظ من نار ونحاس فلا تنتصران فباى آلاء ربكما تكذبان فاذا انشقت السماء فكانت وردة.
2- ج 2 / 207

غزالى بافتوى خود مخالفت اجماع عامه نموده است

الاسراء 17] كه مجوز لعن جميع بني اميه است ذكر ميكنيم:

آيه اولى (ومن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها وغضب اللّه عليه ولعنه وأعد له عذابا عظيما) [93 النساء 4] يعنى هر كس مؤمنى را به عمد بكشد جزاى او جهنم است و در او مخلد است، و خداى بر او خشمناك شده و لعنت كرده او را و مهيا كرده براى او عذابى عظيم، و چون يزيد جماعتى از مؤمنين بلكه سيد جوانان أهل جنت را به عمد وقهر و ظلم كشته البته ملعون و مغضوب عليه ومخلد در جهنم و مبتلاى به عذاب عظيم خواهد شد.

آيه ثانيه (فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض وتقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم اللّه واصمهم واعمى ابصارهم) [23 محمد 47] يعنى آيا نزديك شده كه فساد كنيد در روى زمين و قطع نمائيد ارحام خود را اينان كسانيند كه خداى لعنتشان كرده و كر نموده ايشان را، و كور كرده چشمهاى ايشان را.

در (رد على المتعصب) ابن جوزى سند به صالح بن احمد بن حنبل مىرساند كه مىگويد با پدرم يعنى احمد بن حنبل گفتم كه گروهى مرا به موالات يزيد نسبت ميدهند، پدرم گفت اى پسرك من مگر يزيد را مؤمنى دوست مىدارد؟ گفتم چرا لعنت نمىكنى او را گفت كى مرا ديدى كه چيزى را لعنت كنم (1) آيا تو لعنت نمىكنى كسى را كه خداى تعالى در كتاب خود لعنت كرده؟ گفتم كجاى خداى تعالى او را در قران لعنت كرده؟ اين آيت مبارك تلاوت كرد (فهل عسيتم...) آنگاه گفت آيا فسادى اعظم

ص: 242


1- گفتم - ظ.

وقفة قصيرة

از قتل هست؟ و بر اين وجه عبد المغيث بغدادى ايرادى كرده كه در رساله (منع لعن يزيد) نوشته مىگويد اين آيه در حق يهود نازل شده، و ربطى به ديگران ندارد.

ابن جوزى در رساله رد بر او مىگويد كه راوى اين خبر اختصاص به يهود مقاتل است، و اجماع محدثين مثل (بخارى) و وكيع و ساجى و رازى و نسائى و غيرهم بر كذب او منعقد است و با وجود قول احمد به نزول او در حق مسلمين چگونه قول غير او قبول خواهد شد، علاوه بر اينكه بر فرض تسليم نزول آيه در حق يهود خصوصيت مورد موجب خصوصيت حكم عام نمىشود، چنان چه در اصول مقرر شده است.

آيه ثالثه (ان الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والاخرة واعد لهم عذابا مهينا) [57 الاحزاب 33] يعنى بدرستى كه آنان كه اذيت مىكنند خداى و رسولش را خداى لعنت كرده ايشان را در دنيا و آخرت يعنى در هر دو سراى از رحمت خود دورشان كرده، و اعداد فرموده براى ايشان عذابى مهين را، و شك نيست كه يزيد اذيت رسول خداى كرد و اذيت امير المؤمنين و اذيت فاطمة عليها السلام كه به حكم روايت صحيحين و روايت احمد بن حنبل در (مسند) چنانچه در اوائل كتاب گذشته (1) اذيت ايشان اذيت رسول خداى است، پس لعنت او از قرآن صريحا استفاده مىشود، شايد از اين جهت است كه علماى سنت و جماعت در لعن او بيشتر مساعدت كرده اند از تكفير.

ص: 243


1- ج 1 ص 286 ذيل (لعن اللّه امة اسست اساس الظلم... و گذشت ج 1 / ص 309 از عامة جنگ با على وحسن و حسين جنگ با رسول خدا است و تسليم بودن با آنها تسليم با رسول خدا است.

948 - لا توجد لدى مراجع النجف وإيران أفكار أو تطلعات بمستوى حاجة الواقع الشيعي.

قال علي بن برهان الشافعي فيما حكى عنه في سيره ناقلا عن الكياء الهراسي ما لفظه:

وقد استفتى الكياء الهراسي - من اكابر ائمتنا معاشر الشافعية، وكان من رؤس تلامذة امام الحرمين - عن يزيد هل هو من الصحابة، وهل يجوز لعنه؟ فاجاب بانه ليس من الصحابة لانه ولد في ايام عمر بن الخطاب، وللامام احمد قولان في لعنه تلويح وتصريح، وكذا للامام مالك، وكذا لابي حنيفة، ولنا قول واحد التصريح دون التلويح، وكيف لا يكون كذلك وهو اللاعب بالنرد، والصياد بالفهد، ومدمن الخمر، وشعره في الخمر معلوم انتهى.

و هم چنين ابن خلكان در ترجمه كياء هراسى كه اسم او على بن محمد بن على الطبرى است اين جمله را از كياء مذكور نقل كرده، و محصل اينست كه ائمه اربعه اهل سنت متفقند بر جواز لعن او واجماع دارند عليهذا غزالى خرق اجماع ائمة اربعة كرد، علاوه بر اينكه مخالفت نص كتاب مجيد بلكه مخالفت نصوص صحيحه خود نموده است، چنانچه ابن جوزى نقل كرده كه رسول خداى فرمود (من اخاف اهل المدينة اخافه اللّه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس اجمعين، ولا يقبل اللّه منه يوم القيامة صرفا ولا عدلا).

و در اينجا لطيفه اى است مناسب مقام كه از ذكر او چاره اى نيست، مجير الدين حنبلى در كتاب (انس الجليل) كه در تاريخ قدس و خليل تصنيف كرده و از كتب جليله اين جماعت است در ذيل بلاد وقراى بيت المقدس مىگويد يكى از آنها اقطاع تميم دارى است كه رسول به وى برسم اقطاع وتيول داد، و آن زمينى است كه بلد ابراهيم خليل عليه السلام در او است، و اين اقطاع را در قطعه اديمى از خف امير المؤمنين علي ابن ابيطالب عليه السلام به خط آن حضرت نوشته و مورخين لفظ آن اقطاع را بوجوه مختلفه نقل كرده اند، و من هنگام تكلم در حال اين اقطاع آن قطعه اديمى كه از خف امير

ص: 244

داستان تميم دارى وبى ارزش بودن گفتار غزالى

المؤمنين علي ابن ابيطالب است ديدم كه كهنه شده بود، و اثر كتابتى در او بود، و با او ورقه ديدم مكتوب و محفوظ در صندوقى كه آن اديم را در او گذاشته بودند، و آن خط منسوب به امير المؤمنين مستنجد ب اللّه العباسى است كه نسخه آن اقطاع را نوشته است، و صورت خط مستنجد اين است حكايت مىشود:

الحمد لله هذه نسخة كتاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم الذي كتبه لتميم الداري واخوته في سنة تسع من الهجرة بعد منصرفه من غزوة تبوك في قطعة اديم من خف امير المؤمنين علي وبخطه نسخته - رضي اللّه تعالى عنه وعن جميع الصحابة -:

بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما انطا محمد رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله] وسلم لتميم الداري واخوته جيرون والمرطوم وبيت عينون وبيت ابراهيم وما فيهن نطية بت بينهم ونفذت وسلمت ذلك لهم ولا عقابهم فمن اذاهم اذاه اللّه فمن اذاهم لعنه اللّه شهد عتيق بن ابي قحافة وعمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وكتب علي بن ابيطالب وشهد.

قال: وقد نسخت هذا من خط المستنجد ب اللّه كهيئته، ولعل هذا اصح ما قيل فيه و اللّه اعلم.

و اين اقطاع در دست ذريه تميم دارى مستمر است تا امروز و بعض ولاة آل، تميم را تعرض كردند، و خواستند انتزاع كنند اين اراضى را و رفع امر بقاضى ابى حاتم هروى نمودند، و احتجاج به اين فرمان كردند قاضى گفت اين نوشته لازم نيست، چه پيغمبر چيزى را كه مالك نبوده اقطاع كرده وتيول داده، وابو حامد غزالى اين وقت در بيت المقدس بود و گفت اين قاضى كافر است، فان النبي قال زويت لي الارض كلها وكان يقطع في الجنة فيقول قصر كذا لفلان.

چون چنين بگفت قاضى ووالى خار شدند، وآل تميم بر حال خود باقى ماندند

ص: 245

الأصل الأول: التوحيد

وقوع اين واقعه در حدود چهار صد و هشتاد و پنج هجرى بوده، اين بود كلام صاحب تاريخ بيت المقدس وتميم بن اوس دارى كه مذكور است در اين كلام در (اسد الغابة) و در (السحابة) و غير آنها از كتب متعلق بذكر حالات صحابه مذكور است.

و اين كلام مشتمل است بر سه فايده: يكى اينكه انسان متنبه ملتفت شود چگونه پيغمبر لعنت فرموده كسى كه اولاد تميم دارى را اذيت كند، و لعنت نمىكند كسى را كه اذيت كند اولاد خود را، هذا لا يجوزه عاقل فضلا عن فاضل وان جوزه الخبيث الجاهل.

ديگر اينكه حالت علماى سنت وولاة ايشان معلوم مىشود كه چگونه صريحا با نص صريح نبوى مخالفت مىكنند، و مقابل نص اجتهاد و حكم به خطاى شارع شرايع در اقطاع اراضى مذكوره مينمايند، و اين اجتهاد را از خليفه خود - كه صريحا حكم به هذيان پيغمبر نمود، و از آوردن دوات و قلم منع كرد، و در جاى ديگر گفت:

(متعتان محللتان كانتا على عهد رسول اللّه وانا احرمهما واعاقب عليهما) - به ارث برده اند.

سوم - آنكه غزالى اينجا حكم بكفر اين قاضى كرده، و يزيد كه قطع اغصان شجره نبوت نموده و صريحا منكر شرع و شارع شده ونفي بعث و وحى و كتاب كرده كافر نمىداند، بلكه خود دعوى اسلام مىكند با اينكه دشمن خدا و رسول و قاتل ذريه بتول را مسلمان مىشمارد، ي اللّه و يا للمسلمين زهى شريعت و ملت، زهى طريقت و كيش.

و اين كه گفته هر كه لعن كند فاسق و معصيت كار است، اولا: شنيدى كه خدا و رسولش او را لعنت كرده اند، و ثانيا ائمه اربعه او، ثالثا همه علماى ايشان، چنانچه در كلام شارح (مقاصد) بود اگر اين حكم را عموما بگويد كفر صريح است، و اگر نسبت به علماى مذهب خودش بگويد در اصل دعوى فسق و عصيان ايشان ما با او

ص: 246

الأصل الثاني: النبوة وبعثة الرسل

موافقت مىكنيم، اگر چه در دليل مخالفت داريم.

و اين كه گفته اگر لعن او هم جايز بود الى اخره... سخيف و منهدم الاساس است چه ترك لعن بر كفار و منافقين از كفر ونفاق ناشى است، و هم چنين ترك لعن ابليس بلكه لعن يزيد و اشباه او لازم تر است، چنانچه فرق در كلام آن شخص زيدى گذشت (1).

و اين كه گفته از كجا معلوم مىشود الى اخره... هم ضعيف و ظاهر الفساد است چه اولا مراد از لعنت كسى دعاى به لعنت است مثل (لعنه اللّه، واللّهم العنه) و اين معنى اخبار نيست بلكه انشاء است، و طلب آن است كه خداى عزوجل او را از رحمت خود دور كند، و اخبار بغيب نيست، و ثانيا بعد از رحمت الهى معلوم مىشود به اخبار انبياء كه سفراء بين خالق و خلقند، چه بهشت دار قرب است، و جهنم محل بعد پس هر كه را خبر دهند كه از بهشتيان است قريب خواهد بود، و هر كه را گويند از دوزخيان است از رحمت خداى بعيد است، و فهم اين مطلب به رجوع به شرع آسان مىشود.

و اين كه گفته ترحم بريزيد جايز است و داخل در عموم (اللّهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات) است از باب (زاد في الشطرنج بغله) و (زاد في الطنبور نغمه) است، و الا هيچ يك از علماى اسلام جز عبد المغيث بغدادى كه رساله در منع لعن يزيد نوشته، ومحيي الدين عربى وعبد القادر جيلانى وعامه نواصب كه هيچ يك از اينها مسلمان نيستند نبايد به اين امر ملتزم شوند، اگر چه لازمه مذهب ايشان باشد چنانچه خواهى دانست، وكيف كان قد انتقض - و لله الحمد - غزل الغزالى وانصرم حبل كيده وضلالته ودمرنا على بنيان بيانه المؤسس على شفا جرف هار من غيه وجهالته.

ص: 247


1- ذيل ومعاوية ابن ابي سفيان ذيل تذييل وتسجيل ص 207.

عبارت (سر العالمين)

نادرة

از عجايب امور آنست كه غزالى با اين همه اصرار در منع لعن يزيد و انكار رضاى او به قتل سيد الشهداء در كتاب (سر العالمين) استعجاب مىكند از اشخاصى كه منكر نسبت قتل به يزيد شده اند بعد از اينكه كلماتى چند در رد خلافت خلفاى ثلثه و بيان غلبه هوا وعصبيت بر ايشان، مىگويد: - و مناسب آنست كه ما عين عبارت او را در اين كتاب بنويسيم تا تهافت صريح وتناقض واضح بين دو كلام او ظاهر شود و اين اعتراف في الحقيقة از بركات اين مذهب حق است كه مخالفين او قهرا به جهت اتمام حجت الهى ومدد فيض حضرت ولايت پناهى گاه گاه بلوازم ومؤيدات او اعتراف كنند (ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حى عن بينة) [42 الانفال 8].

قال الغزالي في كتابه المسمى ب (سر العالمين وكشف ما في الدارين) - المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة، اختلف العلماء في ترتيب الخلافة وتحصيلها لمن آل امرها اليه فمنهم من زعم انها بالنص، ودليلهم قوله تعالى (قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولي بأس شديد تقاتلونهم او يسلمون فان تطيعوا يؤتكم اللّه أجرا حسنا وان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما) [16 الفتح 48] وقد دعاهم ابو بكر الى الطاعة بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فاجابوه، وقال بعض المفسرين في قوله تعالى (واذ اسر النبي... الاية) [3 التحريم 66] قال في الحديث ان أباك هو الخليفة من بعدي يا حميراء، وقالت امرأته اذا فقدناك فالى من نرجع فأشار الى أبي بكر، ولانه أم بالمسلمين على بقاء رسول اللّه، والامامة عماد الدين، هذه جملة ما يتعلق به القائلون بالنصوص، وقالوا لو كان علي أول الخلفاء لاسحب عليهم ذيل الفناء ولم يأتوا بفتوح ولا مناقب ولا يقدح في خلافته كونه رابعا للخلفاء كما لا يقدح في نبوة رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم انه كان آخرا.

ص: 248

المصادر الدينية للشيعة

والذين عدلوا عن هذه الطريقة زعموا ان هذا تعلق فاسد جاء على زعمكم واهويتكم فقد وقع ميراث في الخلافة والاحكام مثل داود وسليمان وزكريا ويحيى قالوا كان لازواجه ثمن الخلافة فبهذا تعلقوا، وهذا باطل، اذ لو كان ميراثا لكان العباس اولى.

لكن اسفرت الحجة عن وجهها واجمع الجماهير على متن الحديث عن خطبة يوم غدير خم باتفاق الجميع، وهو يقول: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر: بخ بخ يا أبا الحسن لقد اصبحت مولاى ومولى كل مؤمن ومؤمنة، وهذا تسليم ورضا وتحكيم، ثم بعد هذا غلب الهوى لحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود البنود وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الامصار سقاهم كأس الهوى فعادوا الى الخلاف الاول فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما يشترون، ولما مات رسول اللّه قال قبل وفاته ايتوني بدوات وبياض لازيل عنكم اشكال الامر واذكر لكم من المستحق لها بعدي، قال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر وقيل يهذي، فاذا بطل تعلقكم بتأويل النصوص فعدتم الى الاجماع، وهذا منقوض ايضا فان العباس وأولاده وعليا وزوجته وأولاده لم يحضروا حلقة البيعة، وخالفكم أصحاب السقيفة في مبايعة الخزرجي، ودخل محمد بن أبي بكر على أبيه في مرض موته فقال يابني ائت بعمك عمر لاوصي له بالخلافة فقال: يا ابة اكنت على حق أو باطل؟ فقال على حق، فقال اوص بها لاولادك إن كان حقا، ثم خرج الى علي عليه السلام وجرى ما جرى.

وقوله على منبر رسول اللّه اقيلوني اقيلوني فلست بخيركم، أفقاله هزلا ام جدا ام امتحانا؟ فان كان هزلا فان الخلفاء منزهون عن الهزل، وان كان جدا فهذا نقض للخلافة، وان قاله امتحانا فالصحابة لا يليق بهم الامتحان لقوله تعالى (ونزعنا ما في صدورهم من غل...) [43 الاعراف 7] فاذا ثبت هذا فقد صارت اجماعاً

ص: 249

نتيجه گفتار در شماره شهداء كربلا

منهم وشورى بينهم هذا الكلام في الصدر الاول.

واما في زمن علي ومن نازعه فقد قطع المشرع قولكم في الخلافة بقوله (اذا بويع الخليفتان فاقتلوا الاخر منهم) والعجب كل العجب من حق واحد كيف ينقسم ضربين، والخلافة ليست بجسم ينقسم ولا بعرض يتفرق ولا بجوهر يحد فكيف تباع او توهب، وفي حديث أبي حازم اول حكومة تجري في المعاد بين علي ومعاوية، فيحكم لعلي بالحق والباقون تحت المشيه، وقول المشرع لعمار بن ياسر (تقتلك الفئة الباغية) فلا ينبغي للامام ان يكون باغيا والامامة ضيقة لشخصين كما لا يليق الربوبية لاثنين.

اما الذين بعدهم طائفة تزعم ان يزيد لم يكن راضيا بقتل الحسين عليه السلام فاضرب لكم مثلا في ملكين اقتتلا فملك أحدهما الاخر، افتراه يقتله العسكر على غير اختيار صاحبها الا غلطا، ومثل الحسين لا يحتمل حاله الغلط لما جرى من القتل والعطش والسبي وحمل الرأس اجماعا من جماهير المسيرين وقتل الامة المغنية حيث مدحت عليا في غناءها أفتراه قتلها بغضا لعلي ام لها، وقول يزيد بن معاويه لعلي بن الحسين زين العابدين انت ابن الذي قتله اللّه فقال ابن الذي قتله الناس ثم تلا قوله تعالى (ومن يقتل مؤمنا متعمدا) [93 النساء 4] افتراك يا يزيد تجعل جهنم لربك جزاء وتخلده فيها وتغصب عليه وتلعنه وتعدله عذابا عظيما، فان قلت هذه البراهين معطلة لا يحكم بصحتها حاكم الشرع، فنقول في حججكم مثل ما تقولون.

ثم اجماع الجماهير بشتم علي على المنابر الف شهر امركم الكتاب ام السنة ام الرسول؟ ثم الذين بعدهم من غيرهم اخذوها نصا ام سنة ام اجماعا، لكن اخذوها بسيف أبي مسلم الخراساني فانظروا الى قطع اجماعكم بسيف الشرع حيث قال لكم الخلافة بعدي ثلثون ثم يتولى ملك جبروت، وبقوله للعباس يا أبا الاربعين ملوكا ولم يقل خليفة، والملوك كثير، والخليفة واحد في زمانه انتهى.

ص: 250

فضائل وبزرگواريهاى براى خواجه نصير الدين طوسى ره از علماء اسلام ودانشمندان فرنگ

و به نفض ابرامه، فيا عجبا من تهافت قوليه وتنافر كلاميه، و از اين جهت است كه بعضى نسبت تشيع به او داده اند، بلكه مىگويند با سيد اجل مرتضى - رضى اللّه عنه - ملاقات كرده و ايمان آورده، و اين شعر را نسبت به او داده اند:

يار بر من عرض ايمان كرد و رفت *** پير كبرى را مسلمان كرد و رفت

و تولد غزالى سالها بعد از وفات سيد است لهذا احتمال داده اند كه مراد سيد مرتضى رازى صاحب (تبصرة العوام) باشد، و چنان به خاطر دارم كه فاضل محقق آقاى كرمانشاهى ابن الاستاد الاعظم در (مقامع) انتصارى از اين احتمال فرموده و سيد محقق شهيد - بر عادت جاريه خود در تكثير عدد شيعه در مقابل دعوى باطل اهل سنت كه نسبت اختراع اين مذهب را به صفويه داده اند - وى را از علماء شيعه بشمار آورده، و آن محقق دانشمند اگر چه در اين كار معذور، و البته در حضرت اجداد اطهار مأجور است، ولى به حمد اللّه ما را حاجت به غزالى نيست، چه صد چون غزالى از حكماء راسخين و عرفاى شامخين وفقهاء راشدين و صلحاى زاهدين در علماى شيعه هستند، چه حاجت به بودن چون اوئى.

در طايفه اى كه مثل استاد البشر خواجه نصير - رضي اللّه عنه - باشد كه مؤالف و مخالف طوعا وكرها او را به استادى مسلم دارند گاهى افضل المحققين لقبش ميدهند، و وقتى عقل حادى عشرش مىخوانند، و جائى سلطان الفقهاء والحكماء والوزرائش مىنامند، چنانچه در اجازه شهيد ثانى براى حسين بن عبد الصمد والد شيخ بهائى است، و موضعى در حق او مىگويند افضل أهل عصره في العلوم العقلية والنقلية چنانچه علامة و محقق ثانى در حق وى شهادت داده اند.

و گاهى در باره او مىگويند أفضل من شاهدناه في الاخلاق چنانچه علامه در اجازه بنى زهره فرموده، و مصنف زيج خاقانى كه بنام ميرزا لغ به يك تصنيف

ص: 251

والاجتماعية عند الشيعة

كرده ثنائى بليغ بر او كرده كه علم و علما را از خود مسرور و خورسند نموده (1).

ص: 252


1- قال فيه هم چنين در مقامات بعض كواكب تقديم و تأخير بود به قدر وسع خسوفات را رصد كرديم و تعديلات قمر را تصحيح كرديم در باقى كواكب بحسب رصدى كه فيلسوف به حق و حكيم مطلق، المولى الاعظم، والحبر الاعلم، مظهر الحقايق، مبدع الدقايق، استاد البشر اعلم اهل البدو والحضر متمم علوم الاوائل والاواخر، كاشف معضلات المسائل والمئاثر، سيد الحكماء افضل العلماء سلطان المحققين، برهان المدققين، ينبوع الحكمة، نصير الملة والدين، محمد بن محمد ابن الحسن الطوسي - قدس اللّه نفسه وزاد في حظاير القدس انسه - فرموده است وضع كرديم چه معلوم است حضرت نصير الدين را جميع علوم به كمال بود به تخصيص فن رياضيات بلكه متمم و مكمل اين فن بوده، بلكه اگر از سر انصاف نظر فرمائيد خلاق علومش خوانند الى ان قال او آفتاب اوج كمال وهنروريست ما ذره ايم اى غلط از ذره كمتريم انتهى. و عبارت قوشچى در اول شرح - با كمال معادات ومخاصمه در مذهب كه نسخه او معروف است - شاهد مدعا است و محقق عليه الرحمة در رساله (تياسر) مىفرمايد: (حري في نثار الفرايد المولى أفضل علماء الاسلام وأكمل فضلاء الانام نصير الدنيا والدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسي ايد اللّه بهمته العالية قواعد الدين ومداركاته ومهد بمباحثه السامية بنيانه الى ان قال وفرض من يقف على فوايد هذا المولى الاعظم من علماء الانام ان يبسطوا لديه الانقياد والاستسلام وان يكون قصاراهم التقاط ما يصدر عنه من جواهر الكلام فانه شفاء الانفس وجلاء الافهام غير انه - ظاهر اللّه اجلاله ولا اعدم اوليائه فضله وافضاله - سوغ لي الدخول في الباب واذن لي ان اورد ما يخطر في الجواب) فانظر الى اعتراف المحقق الذي انعقدت عليه الخاصة بفضله ووجوب الاستسلام لديه وانه أفضل علماء الاسلام (منه ره)

(عليكم مني جميعا سلام اللّه ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار) بحث هاى أدبي

و چه خوب مىگويد استاد اعظم آقاى بهبهانى قدس سره در تعليقه رجال ميرزا لا يحتاج الى التعريف لغاية شهرته مع ان كلما يقال فيه فهو دون رتبته.

والحق هزار غزالى و بهتر از غزالى خوشه چين خرمن تحقيقات آن محقق نامدار و علامه بزرگوار بايد باشند، بلكه اگر به انصاف نظر كنى، و عصبانيت را به جانبى بگذارى توانى گفت كه حضرت خواجه رضى اللّه عنه أفضل علماى بنى آدم است از به دو دنيا الى يومنا هذا، و بس است در فضل او كه علماى فرنك در رد اسلام و انكار اعجاز قرآن به جهت عجز از اتيان به مثل او نقض كرده اند كه مثل خواجه در (مجسطى) نيامده و در (كشف الظنون) و غير او وى را اول مرتبه طبقه اولى مصنفين قرار داده، و اعتراف كرده كه او را بر جميع أهل علم از هر ملتى حقى است ظاهر كه رعايت او واجب است، و درجه فضل و تحقيق او به جائى رسيده كه به يك اشكالى بر عبارت (تجريد) او در مبحث ماهيت كه توهم كرده اند ملا سعد تفتازانى راضى نشده كه كلمه مخالف تحقيق از او صادر شود، و مىگويد اين مصدق نسبت اين كتاب است به غير آن محقق، با اينكه شأن كتاب (تجريد) اجل از آن است كه منسوب به غير او شود، اين كلام تفتازانى است با ظهور عداوت ومنافست او با حضرت خواجه كه هنوز اتباع او از صدمه بنان و بيان وضرب سيف وسنان او در ناله و خروشند، والحمد لله على وضوح الحجة.

وصفدى در (شرح لامية العجم) خواجه را از كسانى شمرده كه هيچ كس برتبه ايشان نرسيده در فن مجسطى، و تخصيص به جهت عناد است.

خجسته رهنمونى ذو فنونى *** كه در هر فن بود چون مرد يك فن

لمؤلفه:

في كل فن بارع كانه *** لم يتخذ سواء يوما فنه

بالجمله فضايل اين بحر مواج كه در ظلمات جهالت سراج وهاج است

ص: 253

تحقيق مؤلف نسبت به حال غزالى

بيش از آن است در اين صفحه بگنجد.

ويا عجبا مني احاول وصفه *** وقد فنيت فيه القراطيس والصحف

ونعم ما قيل:

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست *** كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى

با وجود چنين درياى شگرف بيكران كه استاد تمام علماى جهانيان است ما را از امثال غزالى چه افتخار است، و با اشباه او چه كار.

و تخصيص ذكر علامه طوسى - قدس اللّه سره القدوسى - به جهت قوت امتياز او بجامعيت فنون كمالات و اخذ به اطراف صنوف علوم و جمع شتات انحاء فضائل وتسالم كل بر رجحان وزن وجلالت قدر او است، و الا به حمد اللّه تعالى در جميع علوم عقليه از حكمت عمليه و نظريه از الهى، و طبيعى، و رياضى، و طب و غيره و تمامت علوم اسلاميه از حديث و تفسير و رجال وفقه و اصول و كلام و ادب و لغت ونحو و صرف و شعر و تاريخ و غير ذلك آن قدر از صناديد و اساتيد در اين طايفه بيرون آمده اند كه از قيروان تا قيروان (1) پرتو آفتاب فضائلشان تابيده، و هر يك در فن خود از غزالى به صد مرتبه اجل و اعظم هستند، چنانچه در كتب تواريخ و رجال موضوعه براى اين فن ذكر اسماء شريفه والقاب كريمه ايشان شده، و اين سخن اگر چه به طول انجاميد ولى البته از فايده مجرد نبود.

و به هر وجه در حق غزالى مظنون همان نصب و عداوت است، خصوصاً با ملاحظه ساير مواضع همين كتاب (سر العالمين) و اعلان به اين گونه مطالب و تصريح به اين نوع مناقب ومثالب از باب تأييد الهى است كه بر لسان اعداء، حق را جارى

ص: 254


1- قيروان بر وزن شيروان اطراف مجموع عالم را گويند، و نام شهريست در مغرب، و مشرق و مغرب را نيز گويند - برهان قاطع.

اصول وقواعد عامة يزيد را خليفه واجب الاطاعة ميداند

مىكند تا حجت بر ايشان تمام شود، و قلوب مؤمنين مطمئن گردد، و ما بفتوى خود او در حق خودش رفتار مىكنيم، و ختم كلام به اين دعا مىكنيم، اللّهم العن الغزالى ان مات على ضلالته و لم يرعو عما كان عليه من غيه وجهالته.

الزام وارغام

مقتضاى اصول و قواعد اهل سنت همان است كه غزالى گفته است و آنچه ما ذكر كرديم در اين مقام بر سبيل الزام و جدل بود نه با التزام بجميع مقدمات مذاهب ايشان چه لازمه اساس طريقه ايشان آنست كه يزيد خليفه بر حق و امام واجب الاطاعة باشد، والعياذ ب اللّه سيد الشهداء را به حق كشته باشد چنانچه بعض علماء ايشان اعتراف كرده اند، و توضيح اين مقام چنان است كه شارح (مقاصد) مىگويد:

امامت به چند طريق منعقد مىشود يكى بيعت اهل حل و عقد از علماء و رؤسا و وجوه ناس كه حضور شان ميسر باشد، و شرط نيست عدد مخصوصى و نه اتفاق اهل ساير بلاد، بلكه اگر حل و عقد با يك نفر مطاع باشد بيعت او كافى است، و اين سخن از آن جهت مىگويد كه از مقطوعات متواتره است، و در صحاح سته اجمالا نقل شده كه امير المؤمنين و حسنين و عباس و كافه بنى هاشم و جماعتى از صحابه چون سلمان و مقداد وابو ذر وابو الهيثم بن التيهان وخالد بن سعيد وزبير و جماعتى ديگر تا مدتى تخلف كرده اند و بنابر اين اجماع بر خلافت ابو بكر از اول امر منعقد نشده، و تصدى او در آن مدت براى خلافت فسق بوده، و اين هدم اساس خلافت وابطال قياس جلافت (1) است.

دفع اين اشكال را عضدى در (مواقف) وبيضاوى در (طوالع) وتفتازانى در (مقاصد) وشرحش و مىرسيد شريف در (شرح مواقف) و غير ايشان چنين كرده اند

ص: 255


1- جلافت: بيخردى - فرهنك جامع عربى فارسى.

سى جمله و عبارت براى معنى هميشگى

كه مراد از اجماع اهل حل و عقد اجماع همه نيست بلكه به بيعت دو نفر و يك نفر هم واقع مىشود چنانچه اجماع منعقد شد بر خلافت ابو بكر به بيعت عمر و لازم شد بر سايرين متابعت او، و در كلام شارح (مقاصد) دقيقه زايده ايست كه اشاره به اين است كه غير از عمر داخل در حل و عقد نبوده وامير المؤمنين و حسنين و فاطمه و وجوه بنى هاشم و ساير اكابر صحابه از مهاجر و انصار كه متابعت كرده بودند از اهل حل و عقد نبوده اند، سبحان اللّه جبرئيل در خانه على نازل مىشود، و اسلام به تيغ او قائم مىشود، او را در بست و گشاد كار اسلام دخلى نيست، سبحانك هذا بهتان عظيم، بالجملة شارح مقاصد مىگويد:

طريق دوم از طرق اثبات خلافت استخلاف و نص امام سابق است بر امام لاحق.

و طريق سوم قهر واستيلاست چون امام سابق بميرد و كسى كه مستجمع شرايط امامت باشد تصدى امر كند وبشوكت خود قاهر شود، خلافت او منعقد گردد، و چنين است اگر جاهل و فاسق باشد، بنابر اظهر [شرح المقاصد 2 / 71 - 272] تمام شد كلام تفتازانى، و روشن است كه هر سه طريق در امامت يزيد محقق است:

اما اجماع به جهت اينكه تمامت اهل شام با وى بيعت كردند بلكه معاويه در زمان خود كس به اطراف فرستاد و از براى او بيعت گرفت چنانچه از تواريخ معتمده اهل سنت معلوم مىشود بلكه از اجماع بر خلافت ابو بكر محكمتر بود چه او به بيعت يك عمر امام شد و اين هزارها از مردم با او بيعت كردند كه هر يك در زمان خود عمرى بودند، و بر سايرين متابعت او لازم شد:

و اما نص خليفه سابق معلوم است كه معاويه امام واجب الاطاعة ايشان است، وابن حجر در (صواعق) و در رساله (تطهير اللسان) كه در فضايل معاويه نوشته

ص: 256

خليفه با ارتكاب گناه ومعصيت وظلم بر بندگان كنار زده نميشود

مىگويد كه بعد از صلح امام حسن معاويه امام عادل شد ومصيب، و قبل از او باغى بود ولى عادل بود امام نبود و جنگ با امير المؤمنين و امام حسن كه امام بر حق بودند به خطاى در اجتهاد واقع شده، ولى بعد از او ديگر شكى در امامت و لزوم طاعت او نيست (1) وسيوطى در اوليات معاويه نوشته كه اول كسى استكه پسرش را خليفه و وليعهد كرد.

اما قهر و غلبه معلوم است، چه هر كس با او جنگى كرد مقتول و مغلوب شد، و بر فرض كه يزيد را فاسق بدانند منافاتى با امامت او ندارد چنانچه از شارح (مقاصد) شنيدى كه امامت بشوكت بافسق وجهل منافاتى ندارد يعنى در صورتى كه از اول باشد، و در صورتى كه طارى باشد با هيچ يك از طرق خلافت منافى نيست چه در اخبار ايشان كه در صحيحين مروى شده حث بر لزوم طاعت و وجوب متابعت سلطان و منع از تفريق كلمه امت، و خروج از امر خليفه زمان اگر چه ظالم باشد بيش از اندازه است، چنانچه دو خبر از بخارى ومسلم خواهى شنيد.

وشارح (عقايد نسفيه) در ذيل عبارت مصنف كه مىگويد (ولا يعزل الامام بالفسق والجور) بعد از تفسير فسق به خروج از طاعت خداى وجور بظلم بر عباد اللّه گفته:

(لانه قد ظهر الفسق وانتشر الجور من الائمة والامراء بعد الخلفاء الراشدين، والسلف كانوا ينقادون لهم ويقيمون الجمع والاعياد ولا يرون الخروج عليهم، ولان العصمة ليست شرطا في الامامة ابتداء فبقاء اولى تمام شد كلام او بعينه.

بلكه از (جامع الرموز) نقل شده كه سلطانى كه واجب الاطاعة است آن والى است كه بالاى مرتبه او والى ديگرى نيست چه عادل باشد و چه جائر، و بعضى گفته اند عدالت شرط است و اطلاق ادله وجوب متابعت سلطان مشعر به اينستكه اسلام هم شرط نباشد انتهى.

ص: 257


1- الصواعق المحرقة ص 218 و تطهير اللسان ص 17.

عبد اللّه عمر (خليفه زاده) خروج بر يزيد را خيانت ميداند وميگويد بابد بر اطاعت او باقى بود

بنابر اين آنان كه كفر يزيد را هم ملتزم شده اند بايد قائل به امامت او باشند، و از جمله شواهد اين دعوى آنست كه خليفه زاده محترم ايشان كه زاهد صحابه است يعنى عبد اللّه عمر طاعت او را لازم دانسته ونقض بيعت او را حرام شمرده چنانچه در (صحيح بخارى) و (صحيح مسلم) از نافع نقل شده، و عبارت مسلم اينستكه در باب امر بلزوم جماعت بسند خود از نافع نقل مىكند: جاء عبد اللّه بن عمر الى عبد اللّه بن مطيع حين كان من امر الحرة ما كان زمن يزيد بن معاويه فقال اطرحوا لابى عبد الرحمن وسادة فقال اني لم آتك لاجلس، آتيتك لاحدثك سمعت رسول اللّه يقول من خلع يدا من طاعة لقى اللّه يوم القيامة لا حجة له، ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية (1).

محصل اينكه چون عبد اللّه بن مطيع عازم خروج بر يزيد شد بعد از واقعه حره عبد اللّه عمر به روى وارد شد او بفرمود تا وساده براى ابن عمر طرح كنند ابن عمر گفت من نيامدم كه بنشينم بلكه آمده ام كه حديثى كه از رسول خداى شنيده ام به تو بگويم، شنيدم از رسول خداى كه فرمود هر كس خلع يد از طاعت امامى كند خداى را روز قيامت بى حجتى ملاقات كند، و هر كه بميرد و در گردنش بيعتى نباشد به مرگ جاهليت مرده، و به دو طريق ديگر از نافع روايت كرده، و هم بطريق ديگر از زيد بن اسلم از پدرش معناى حديث نافع را از ابن عمر روايت كرده، و لفظ (صحيح بخارى) - كه اصح الكتب عندهم بعد كتاب البارى است - چنين است:

لما خلع اهل المدينة يزيد بن معاويه جمع ابن عمر حشمه وولده فقال اني سمعت النبي يقول ينصب لكل غادر لواء يوم القيامة وانا قد بايعنا هذا الرجل على بيعة اللّه ورسوله انى لا اعلم غدرا اعظم من ان يبايع رجل على بيعة اللّه ورسوله ثم

ص: 258


1- صحيح مسلم 2 / 118.

عامه وخاصه نقل ميكنند از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله: اسلام با دوازده امام عزت پيدا ميكند

ينصب له القتال واني لا اعلم احدا منكم خلعه ولا بايعه في هذا الامر الا كانت [كان - ظ] الفصل بيني وبينه (1).

انتهى حكاية عن رسالة الصمصام القاطع للسيد المؤيد السيد محمد ولد السيد الفاضل النحرير السيد دلدار علي الهندي قدس سرهما، ونسخة البخاري عندي الا ان ضيق المجال عاوقني عن المراجعة اليها، ولا بأس بعد وثاقة الناقل لا سيما مثل هذا الفاضل.

و ظاهر كلام جماعتى از علماى اين طايفه آنست كه يزيد از خلفاى منصوص رسول خدا است و اجمال او چنان است كه متواترا در كتب فريقين بر وجه تسالم نقل شده كه اين امت را دوازده امير يا خليفه يا امام است كه همه از قريشند و لفظ (بخاري) و (مسلم) مشتركا موافق نقل سيوطى چنين است:

لا يزال هذا الامر عزيزا ينصرون على من ناواهم عليه اثنى عشر خليفة كلهم من قريش.

و در (صحيح مسلم) لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنى عشر رجلا.

و هم مسلم روايت كرده: ان هذا الامر لا ينقضي حتى يمضي له فيهم اثنى عشر خليفة.

و هم مسلم حديث آورده: لا يزال الاسلام عزيزا منيعا الى اثنى عشر خليفة.

و در (تاريخ الخلفاء) از احمد نقل كرده (لا يزال الامر ماضيا...).

و هم از او نقل كرده (لا يزال هذا الامر صالحا...).

و از بزار نقل كرده (لا يزال امر امتى قائما حتى يمضي اثنى عشر خليفة كلهم من قريش).

ص: 259


1- صحيح البخاري 1 / 166، سنن البيهقي 8 / 159، مسند احمد 2 / 96.

توجيه قاضى عياض نسبت باين روايت ها

و بالجملة به عبارات مختلفه اين حديث را نقل كرده اند بلكه دعوى تواتر شده (1) و اين احاديث دليل حقيت مذهب شيعه است، و دوازده نفرى كه لايق خلافت عظمى وزعامت كبرى باشند جز اين دوازده نفر كه اماميه قايلند كسى ديگر نبوده، بلكه اخبار به اين عدد كه از مغيبات است دليل حقيت و ثبوت نبوت خاتم الانبياست، و در طريق شيعه اماميه ضاعف اللّه اقتدارها تصريح باسم و نسب ايشان از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله اجمالا يا تفصيلا فوق حد تواتر نقل شده، و كتاب (كفاية الاثر) شيخ اقدم على بن محمد الخراز القمى كه تا به حال در امامت از اين جهت كتابى در شيعه تصنيف به خوبى او نشده دليل واضح و برهان قاطع اين مدعا است بلكه از اخبار اهل سنت تصريح به اسامى شريفه والقاب كريمه ايشان در زياده از صد حديث شده، ولى با وجود اين علماى سنت در حيص وبيص تأويل وضيق خناق توجيه افتاده محض حفظ اصول وتشييد قواعد باطله خود ملتزم شده اند كه اين عدد دوازده نفر را از خلفاى خود بيرون بياورند، و در اين باب وجوهى گفته اند كه در غالب آنها يزيد مذكور است.

از آن جمله در (تاريخ الخلفاء) و غيره از قاضى عياض نقل كرده و از ابن حجر عسقلانى مقدم صاحب (تقريب) و (فتح البارى) روايت كرده كه وى را مستحسن شمرده، و محصل كلام او اينست كه مراد دوازده نفرند كه امت بر ايشان اجتماع كنند ومنقاد بيعت ايشان شوند، و آنها ابوبكرند وعمر وعثمان وعلى قبل از وقوع تحكيم كه معاويه خود را خليفه نام گذاشت آنگاه مردم مجتمع شدند بر معاويه بعد از صلح امام حسن عليه السلام بعد از او مجتمع شدند بريزيد و منتظم نشد

ص: 260


1- حديث و روايت در اين موضوع بتواتر از رسول خدا نقل شده و به تفصيل عوالم العلوم مع المستدركات ج النصوص على الائمة الاثنى عشر عليهم السلام تحقيق و نشر مدرسة الامام المهدي (ع) واحقاق الحق ج 13 ص 1 - 74 آنها را نقل نموده مراجعه شود.

دوازده خليفه وامام براى عامه

براى حسين امرى، و بعد از مرگ يزيد اختلاف باقى ماند تا مجتمع شدند بر عبد الملك مروان بعد از او اجتماع كردند بر چهار پسر او: وليد و سليمان و يزيد و هشام و ما بين سليمان و يزيد عمر بن عبد العزيز متخلل شد پس اين جماعت هشت نفرند بعد از خلفاى أربعه و دوازدهم وليد بن يزيد بن عبد الملك است كه مردم به روى مجتمع شدند تا چهار سال آنگاه بر خواستند، و آغاز فتنه كردند و وى را كشتند، و بعد از او اجتماع تام بر كسى نشد.

و از اين كلام معلوم شد كه يزيد از خلفاى منصوصة الخلافة است، و عجب است از اين جماعت كه معاوية بن يزيد وعمر بن عبد العزيز را كه هر دو را امام عادل شمرده اند در شمار نياورده اند، بلى ممكن است كه گناه معاوية ابن يزيد آن باشد كه اعتراف بظلم پدر و جد خود كرد، چنانچه ابن حجر در (صواعق) گفته و من حيث لا يشعر اعتراف بحقيت طريقه امامية نموده است حيث قال:

و من صلاحه الظاهر انه لما ولي صعد المنبر فقال: ان هذه الخلافة حبل اللّه وان جدى معاوية نازع الامر أهله و من هو احق به منه علي بن أبي طالب وركب بكم ما تعلمون حتى اتته منيته فصار في قبره رهينا بذنوبه ثم قلد أبى الامر وكان غير أهل له، ونازع ابن بنت رسول اللّه فقصف عمره وانبتر [كذا في الصواعق وفي الكتاب ابتر] عقبه وصار في قبره رهينا بذنوبه، ثم بكى وقال: ان من أعظم الامور علمنا بسوء مصرعه وبئس منقلبه، وقد قتل عترة رسول اللّه وأباح الخمر [كذا في المصدر وفي الكتاب الحرم] وخرب الكعبة ولم اذق حلاوة الخلافة فلا اتقلد بمرارتها فشأنكم أمركم و اللّه لئن [كذا في المصدر وفي الكتاب وان] كانت الدنيا خيرا فقد نلنا منها حظا ولئن كانت شرا كفى ذرية أبي سفيان ما أصابوا منها ثم تغيب في منزله حتى مات بعد أربعين يوما (1) انتهى ما في (الصواعق) وفيه شهادة واضحة لما

ص: 261


1- الصواعق المحرقة ص 224 ط القاهرة.

عامه استدلال ميكنند بخبر " من مات ولم يعرف امام زمانه " براى خلافت يزيد

ادعيناه في حال يزيد ومعاويه.

و اما عمر بن عبد العزيز گناه او ترك سب أمير المؤمنين عليه السلام است كه او را از خلفاى دوازده گانه نشمرده اند.

و بعض ديگر بشناعت اين عمل ملتفت شده ترتيب خلافت را بر وجهى دادند كه وليد فاسق را كه سابقا بحالات او اشاره رفته خارج داشته اند و بجاى او مروان ملعون را مذكور كرده اند، وگفته اند بعد از خلفاى أربعه أمر منتقل به معاويه شد به صلح امام حسن عليه السلام بعد از او يزيد و بعد از او معاوية بن يزيد، آنگاه خلاف عبد اللّه بن زبير و مروان واقع شد وأمر بر مروان مستقل شد بعد از او عبد الملك بعد از او وليد بن عبد الملك، از آن پس سليمان بعد از او عمر بن عبد العزيز بود كه خاتمه خلفاى اثنى عشر شد، و اين كلام هم از ابن حبان در شرح صحيح خود روايت شده.

بالجملة هر دو تأويل متشاركند در اينكه يزيد را امام بدانند، و همچنين خبر متواتر (من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية) - كه در صحاح اخبار ايشان و در كتب كلاميه فريقين همه جا ذكر شده - بر طريق ايشان دليل امامت يزيد است، چه در زمان يزيد اسباب امامت از براى او مهيا بود از اجماع ونص نه براى ديگران پس بايد او امام زمان باشد.

و احتمالى كه بعض متأخرين ايشان ابداء كردند كه مراد از امام زمان قرآن است سخيف است، چه ظاهر لفظ تعدد است علاوه بر اينكه حديث ابن عمر كه سابقا گذشت (1) صريح است در اين معنى كه هر زمانى را امامى لازم است وابن أبى الحديد نقل كرده كه ابن عمر شبانه بر حجاج وارد شد تا با او براى عبد الملك بيعت كند كه مبادا يك شب بى امام باشد به جهت اينكه از پيغمبر روايت كرده بود

ص: 262


1- ص 258.

(وجلت وعظمت مصيبتك في السماوات على جميع أهل السماوات) تأثر و گريه ملائكه و جبرئيل براى مصيبت سيد الشهداء عليه السلام

(من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية) (1) و البته اگر عبد الملك امام باشد مانعى از امامت يزيد نيست.

بالجملة قضيه قواعد و لوازم اصول اين طايفه صحت امامت يزيد است، بلكه اخبار ديگر در فضايل يزيد روايت كرده اند، و از اين جهت البته بايد او را امام مفترض الطاعة بدانند، و خروج بر او را بغى بشمارند و موجب استحقاق قتل بدانند، چنانچه بعض علماى ايشان تصريح به اين لازم كرده است، عبد المغيث بغدادى در رساله منع لعن يزيد مىگويد - موافق نقل ابن جوزى در رساله رد بر او - ذهب قوم الى أن الحسين كان خارجيا).

وعبد اللّه شرقاوى در (تحقة الناظرين فيمن ولى مصر من الولاة والسلاطين) - بعد از اينكه در أحوال حضرت امام حسن عليه السلام گفته كه يزيد بن معاويه دسيسه سمى كرد و نزديك يكى از زنان وى فرستاد كه او را مسموم كرد و چهل روز بيمار بود وبدرود سراى فانى فرمود - در أحوال يزيد مىگويد (وفي مدة خلافته أرسل الى الحسين رضى اللّه عنه، وقتله لكونه امتنع من البيعة له الى ان قال ولا يجوز لعنه على الراجح) انتهى.

با اينكه اعتراف كرده كه قاتل حسنين عليهما السلام است لعنش را جايز نمىداند، و اشاره بوجه قتل سيد الشهداء كرده و گفته به جهت امتناع از بيعت او بوده پس لا محاله به حق بوده.

و از محيى الدين عربى (2) كلامى در (صواعق) (3) نقل شده كه تصريح بجميع

ص: 263


1- گذشت حديث او از صحيح بخارى و صحيح مسلم ص 258.
2- قاضي أبو بكر بن العربي - صح.
3- المنح المكية في شرح القصيدة الهمزية، خلاصة عبقات الانوار 4 / 237 عنه.

تعجب وتعسف از كسانى كه هوا خواهى از غزالى وابن عربى... ميكنند بگمان اينكه اينها را ارباب معارف هستند وغافل از اعتقادات آنها در مسائل امامت

آنچه گفته ايم بر سبيل اجمال كرده وعبارته هكذا (لم يقتل يزيد الحسين الا بسيف جده اى بحسب اعتقاده الباطل انه الخليفة والحسين باغ عليه والبيعة سبقت ليزيد ويكفي فيها بعض أهل الحل والعقد وبيعته كذلك لان كثيرين اقدموا عليها مختارين لها هذا مع عدم النظر الى استخلاف أبيه له، أما مع النظر لذلك فلا تشترط موافقته أحد من أهل الحل والعقد على ذلك (1) انتهى بالفاظه.

عجب است از جماعتى از شيعيان كه بعد از شنيدن اين گونه كلمات اظهار ميل و هوا خواهى با غزالى ومحيى الدين مىكنند به گمان اينكه اين طايفه از أرباب معارفند يا للعجب محبت تصوف در عروق ايشان بيش از محبت تشيع رسوخ كرده، آخر اگر بنا شد صوفى هم باشند بجانب صوفيه و عرفاى شيعه مايل باشند، چه حاجت كه با أعداى أهل بيت كه از معدن علم اعراض كرده اند مثل حسن بصرى و محمد غزالى ومحى الدين عربى بگروند، بلى اگر دعوى توبه و رجوع كنند از اين شنعت فارغند، چنانچه ظاهر اينست كه با اين ملاحظه توجيه كلمات علميه ايشان را متصدى مىشوند، و در اين گمان مسبوقند غالبا در غالب موارد به بيانات سيد محقق شهيد ثالث ولى عذر آن جناب مذكور شد (2) و اللّه العالم.

وعلى الجملة ابن حجر از اين استدلال كه في الحقيقة بر مذهب ايشان اشكال است خواسته تفصى كند گفته كه حرمت خروج بر امام جائر بعد از انعقاد اجماع است، و اين اجماع در آن زمان نبوده، و اجتهاد حسين مقتضى خروج شده پس به حق خروج كرده، و ما قبل از اين اشاره كرديم و دو حديث از (بخارى) و (مسلم) كه از ابن عمر روايت كرده اند بشهادت آورديم (3) كه خروج بر امام جائر وخلع

ص: 264


1- خلاصة عبقات الانوار 4 / 237 عنه.
2- ج 2 ص 251.
3- گذشت ص 258.

تدليسى نو از ابن جوزى

يد از طاعت او به هر حال حرام است، و اخبار كثيره غير از اينها در طريق ايشان وارد است، و اين دست و پا به جائى نمىرسد.

وابن جوزى تدليسى غريب كرده و رنگى نواز خيانت در مذهب خود ريخته - در رساله رد مانع لعن يزيد - چه گفته است كه اجماع منعقد شده است بر وجوب وجود امام چه انتظام أمر دين منوط بوجود او است و امام را شروط و صفاتى چند است، و اين جمله در حسين جمعند، وفقهاء گفته اند جايز نيست ولايت مفضول بر فاضل مگر اينكه مانعى از قبيل خوف يا عدم علم به سياسيات باشد.

قال: ويدل على تقديم الافضل ان في الصحيحين من حديث عمر ان أبا بكر يوم السقيفة أخذ بيد عمر وبيد أبى عبيدة بن الجراح وقال قد رضيت لكم احد هذين الرجلين فبايعوا أيهما شئتم قال عمر كان و اللّه ان أقدم فيضرب عنقي لا يقربني من ذلك اثم احب الي من ان أتأمر على قوم فيهم ابو بكر هذا حديث متفق على صحته، ولما ولي ابو بكر عمر دخل عليه جماعة فقالوا ما انت قائل لربك اذا سئلك عن استخلافك عمر وقد ترى غلظته فقال ابو بكر اجلسوني أب اللّه تخوفوني اقول اللّهم استخلفت خير اهلك، وفي الصحيح ان عمر لما جعل الخلافة شورى في ستة قال يشهدكم ابن عمر ليس له من الامر شئ وقد كان ابن عمر خيرا من الف مثل يزيد.

آنگاه مىگويد چون ثابت شد كه صحابه طالب افضلند و او را احق مىدانند آيا كسى شك مىكند كه حسين احق بخلافت بود از يزيد؟ نه چنين است بلكه آنها كه رتبه ايشان فرود رتبه او است، چون عبد الرحمن بن ابي بكر وعبد اللّه ابن عمر وعبد اللّه بن الزبير وعبد اللّه بن عباس جاى شك نيستند، چه همه اين جماعت حسب ونسب ونجدت و كفايت و علم وافر دارند، و يزيد به هيچ وجه نزديك مرتبه ايشان نيست، پس بچه وجه مستحق تقديم است.

ص: 265

نقد بر اين گفته

تمام شد كلام ابن جوزى بعد از حذف آنچه ربط تمام به مقصود نداشت وخلل و فساد اين كلام ظاهر است، چه اگر مدار خلافت بر افضليت باشد خلافت خلفاى ثلثه البته باطل خواهد شد، چه هيچ عاقل شك نكند كه بشرى بعد از رسول خداى در حسب و نسب و علم و حلم و شجاعت و سماحت و عقل ورفق وتصلب في ذات اللّه و جهاد و سابقه در اسلام و ساير فضايل كه نزد كافه عقلا فضل است يا به اعتبار اسلام فضل شده همسنك أمير المؤمنين نيست.

و از اين جهت علماء اشاعره انكار وجوب تقديم فاضل كرده اند، و اين نسبت بفقهاء مطلقا باطل است، واستدلال كرده اند بر عدم اعتبار أفضليت بقصه شورى چه بالقطع بعض از آنها أفضل از بعض بوده اند، و او همه را در معرض امامت در آورد، پس چگونه ابن جوزى اين قصه را شاهد تقديم أفضل مىگيرد، و افضليت امير المؤمنين في الجملة بايد مسلم باشد چنانچه ملا سعد در شرح (عقايد) مىگويد:

والانصاف انه ان اريد بالافضلية كثرة الثواب فللتوقف جهة وان اريد كثرة ما يعده ذو العقول من الفضائل فلا جهة له، وقال بعض المحشين من اعيانهم المتأخرين اي فلا جهة للتوقف بل يجب ان يجزم بافضلية علي كرم اللّه وجهه، اذ قد تواتر في حقه ما يدل على عموم مناقبه ووفور فضائله واتصافه بالكمالات واختصاصه بالكرامات، هذا هو المفهوم من سوق الكلام، ولهذا قيل فيه رائحة الرفض لكنه فرية بلا مرية اذ اكثرية فضايل علي وكمالاته العلمية تواتر النقل فيه معنا بحيث لا ينكن لاحد انكاره ولو كان هذا رفضا وتركا للسنة لم يوجد من أهل الرواية والدراية سني أصلا، فاياك والتعصب في الدين والتجنب عن الحق واليقين.

وبالجملة بر فرض تسليم لزوم افضليت، تقديم مفضول لحكمة او مانع جايز است چنانچه افضلية بغداد وبصره قائلند، و در خطبة شرح نهج البلاغة

ص: 266

اشعار مهيار ديلمى ره

اشاره كرده كه (الحمد لله الذي قدم المفضول لمصلحة اقتضاها الحكمة) (1) گفته و از كجا كه آن مانع در اينجا موجود نبوده، چه البته اگر مردم بيعت با سيد الشهداء مىكردند و امر بر او مستقل و مستقر مىشد آن حضرت اثبات امامت برادر و پدر خود مىكرد و دين أهل سنت بر باد مىرفت، و هيچ مانعى اقوى از اين نيست، چنانچه ابن أبي الحديد از يكى از علماى أهل سنت نقل مىكند و مىگويد پرسيدم از او كه چرا أبو بكر دعوى فاطمه را در باره فدك قبول نكرد گفت اگر قبول مىكرد فردا دست پسرهاى خود را مىگرفت و مى آمد در مسجد دعوى خلافت شوهر خودش مىكرد و آن شهود هم اقامه شهادت مىكردند ناچار بود تصديق كند و خود ابن أبي الحديد مىگويد اين وجه متينى است (2).

والحق راست گفته و خوب فهميده علاوه بر همه صرف افضليت سبب امامت نيست بكله محتاج است كه يكى از اسباب ثلثه متحقق شود تا أفضل صاحب امامت شود، و در باره سيد الشهداء به اعتقاد سنيان نه نص موجود است نه بيعت نه شوكت پس چگونه او امام خواهد بود بر طريق أهل سنت بلكه امام ايشان همان يزيد است، و انشاء اللّه (يوم ندعوا كل اناس بامامهم) با امام خود با ملائكة غلاظ شداد بجانب دركات جحيم خواهند شتافت، وقد أجاد مهيار الديلمي - رضي اللّه عنه - حيث قال مخاطبا للعرب:

ما برحت مظلمة دنياكم *** حتى اضاء كوكب في هاشم

نبلتم به وكنتم قبله *** سرا يموت في صلوع كاتم

ثم قضى مسلما من ريبه *** فلم يكن من غدركم بسالم

ثقفتموا عهوده في اهله *** وجزتم عن سنن المراسم

ص: 267


1- التكليف - المصدر.
2- شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد 16 / 236 ط بيروت.

گفتار ابن عبدالبر در (استيعاب)

وقد شهدتم مقتل ابن عمه *** خير مصل بعده وصائم

وما استحل باغيا امامكم *** يزيد في الطف من ابن فاطم

وها الى اليوم الطبا خاضبة *** من دمهم مناشر القشاعم

سبط ابن الجوزى مى گويد:

وتطرق الى هذه الامة العار بولايته عليها حتى قال أبو العلاء المعري يشير بالشنار اليها:

ارى الايام تفعل كل نكر *** فما انا في العجايب مستزيد

اليس قريشكم قتلت حسينا *** وكان على خلافتكم يزيد

و مقصود از اين جمله الزام أهل سنت است به تخلف از سفينة نجات كه متواترا نقل شده (مثل أهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق) و همچنين متواترا نقل شده كه پيغمبر فرمود (انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم به لن تضلوا كتاب اللّه وعترتي) و ايشان دعوى تمسك بعترت و ركوب سفينة نوح مىكنند و اصولى تمهيد كرده اند كه مقتضى آنست كه يزيد كه به روايات ايشان دو جگر گوشه بتول و دو ريحانه رسول را يكى را بسم جعده، و ديگرى را بتيغ شمر كشت امام واجب الطاعة باشد چنانچه خليفه زاده محترم ايشان كه زاهد صحابه بوده به اعتقادشان ملتزم شد بامات او.

و با اينكه بيعت با أمير المؤمنين نكرده بود، چنانچه از (استيعاب) ابن عبد البر نقل شده متشبث به بيعت يزيد و بيعت عبد الملك شد، و چون صحابى است وبحكم (اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم) اقتداى به او در امامت يزيد مايه اهتدا است و اين خود دليلى مستقل تواند شد، پس البته يزيد امام سنيان است و خليفه ايشان، والحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين واولاده الطاهرين ووفقنا للبراءة من يزيد ومستخلفيه المنافقين بل الكافرين.

ص: 268

چند خبر وگفتار در سرور وفرح پيدا كردن آل زياد وآل مروان در اين روز

(عليهم منك اللعنة ابد الابدين)

ج - بر ايشان باد لعنت از تو هميشه روزگاران.

ش - ابد: چنانچه در (صحاح) و (قاموس) و (منتهى الارب) و غير اينها است بمعنى دهر است، و مىگويند: ابد ابيد مثل دهر داهر، وليل اليل، ويوم ايوم وشعر شاعر وموت مائت، وهم ناصب و اشباه آنها كه بر سبيل مبالغه نفس صفت را موصوف اعتبار مىكنند و صفتى ديگر از جنس او برايش اثبات مينمايند تا دلالت بر تكرر و اشتمال او بر اين وصف داشته باشد و مفيد مبالغه شود، و در مقام تأبيد مىگويند: ابد الابدين، ودهر الداهرين، وأبد الابيد وابد الابديه وابد الابدين مثل ارضين وابد الابد وابد الدهر وابيد الابيد.

واين الفاظ بمعنى هميشه ومستمر ولا يزال وعلى الدوام وهمواره وپيوسته است، وما الفاظ تأبيد را كه متعارف ومستعذب ودر السنه قدماء فصحاء مستعمل است در فقره (ما بقي الليل والنهار) سى لفظ ذكر كرده ايم، و اين لفظ را از آن جمله شمرده ايم (1) و اللّه اعلم.

(وهذا يوم فرحت به آل زياد وآل مروان بقتلهم الحسين عليه السلام)

ج - و اين روزى است كه فرحناك شدند آل زياد وآل مروان بواسطه اينكه حسين عليه السلام را كشتند.

ش - فرح: بمعنى سرور گاهى استعمال مىشود، و گاه بمعنى (بطر) چنانچه در كتب لغت از (صحاح) و (قاموس) و غير اينها است، و مراد به بطر نشاط با غرور است، و از اين باب است (ان اللّه لا يحب الفرحين) [76 / القصص 28]

ص: 269


1- ج 1 / ص 256.

بى اساس بودن مناقشة آقا محمد على كرمانشاهى

چه مطلق فرح غير محبوب نيست، و لفظ زيارت با هر دو معنى مناسب است، وأنسب به حال آل زياد وآل مروان معنى ثانى است، و ساير الفاظ زيارت آنچه محتاج بشرح است در فقرات سابقه گذشته، و صواب چنانست كه در اينجا شطرى از اخبار و كلمات طايفه اهل سنت نقل كنيم كه دلالت بر فرح آل مروان وآل زياد دارد يا فرح خودشان كه حقيقة آل زياد وآل مروانند، و مشمول لعن اين زيارت چنانچه تا به حال در اين كتاب جابجا معلوم صاحبدلان كه روى سخن با ايشان است شده.

مسعودى عليه الرحمة كه از اعظم قدماى علماى شيعه است چنانچه تأمل مطاوى كلمات او در (مروج) شاهداست، اگر چه بعضى از مواضع از روى تقيه يا ابداى احتمال يا نقل خبر ضعيف مطالبى كه مخالف مذهب حق باشد ذكر فرموده، و اين معنى سبب اشتباه محقق ألمعى آغا محمد على ولد استاد اعظم شده بر خلاف كل تصريح بعدم تشيع او فرموده، و خصوص كتاب (اثبات الوصية) او كه معروف است اگر كسى به بيند جاى ترديد باقى نماند و در (فهرست) ابو العباس نجاشى مناقب او مذكور است، ولى با وجود اين معتمد اهل سنت است، و هيچ مورخى نيست كه بر او اعتماد نكرده باشد، از آن جمله ابن خلدون در اول جلد مقدمه مىگويد:

وقد دون الناس واكثروا وجمعوا تواريخ الامم والدول في العالم وسطروا والذين ذهبوا بفضل الشهرة والامانة المعتبرة واستفرغوا دواوين من قبلهم في صحفهم المتأخرة، هم قليلون لا يكادون يجاوزون عدد الانامل ولا حركات العوامل مثل ابن اسحاق والطبرى وابن الكلبى ومحمد بن عمر الواقدى وسيف بن عمر الاسدى والمسعودى وغيرهم من المشاهير المتميزين عن الجماهير.

باين ملاحظه نقل از مسعودى در (مروج الذهب) كه مكرراً مستقلا وتبعاً در

ص: 270

مسعودى مورد اعتماد عامة وخاصة است

مصر بطبع رسيده، و اين خود في نفسه دليل اعتماد است و شرح حالات او در (فوات الوفيات) مفصلا مذكور است خارج از صناعت جدل نخواهد شد، علاوه بر اينكه ابن ابى الحديد نيز با او موافقت كرده.

بالجمله در (مروج الذهب) مىفرمايد مسندا كه روزى حجاج بعبيد اللّه بن هانى - كه يكتن از مردم (اود) كه طايفه اى از مردم يمنند بود، و در قوم خود شرافتى داشت و در جميع حروب ملازم حجاج و در تحريق كعبه حاضر، و حجاج را شيعه و ناصر بود - گفت (و اللّه ما كافأناك بعد) سوگند بخداى كه هنوز مكافات تو نكرده ايم، آنگاه كس فرستاد باسماء بن خارجه فزارى كه دخترت را بعبيد اللّه ابن هانى برسم زناشوئى بده قال: (لا ولا كرامة) پس امر كرد تا تازيانه بياوردند و گفت من تزويج مىكنم اسماء را، لا علاج تزويج كرد، از آن پس كس به سعيد بن قيس همدانى فرستاد كه رئيس يمامه بود كه دخترت را با عبيد اللّه تزويج كن قال:

(و من اود؟ و اللّه لا ازوجه ولا كرامة) گفت شمشير را بياورند، سعيد گفت بگذار تا با اهل خود مشاورت كنم چون مشاورت كرد اشاره كردند كه تزويج كن كه مبادا اين فاسق تو را بكشد پس تزويج كرد دخترش را به او، و حجاج با عبيد اللّه گفت من دختر سيد فزاره و سيد همدان و عظيم كهلان در حباله نكاح تو در آوردم، و (اود) را آن مكانت نبود كه اين مصاهرت ومواصلت كند، عبيد اللّه گفت (لا تقل اصلح اللّه الامير فان لنا مناقب ما هي لاحد من العرب).

حجاج گفت اين مناقب كه هيچ كس از عرب را با شما در او شركتى نيست كدامست؟ عبيد اللّه گفت امير المؤمنين عثمان در مجلسى از مجالس ما سب نشد هرگز، حجاج گفت: (هذه و اللّه منقبة) بخداى سوگند كه اين منقبتى است، عبيد اللّه گفت و از جماعت ما در حرب صفين با امير المؤمنين معاويه هفتاد نفر بودند و با ابو تراب كس حاضر نبود جز يك نفر، و به حق خداى قسم كه تا من مىدانستم مرد

ص: 271

گفتار عبدالقادر گيلانى نسبت بروزه عاشوراء وطعن بر كسانى كه اين روز را عزادارى ميكنند باينكه عاشوراء بهترين روز واعظم واشرف ايام است وبايد او را عيد قرار داد وشادى كرد... وبقيه ياوه هاى او

بدى بود، حجاج گفت: (هذه و اللّه منقبة) عبيد اللّه گفت هيچ كس از ما نبوده كه زنان ابو تراب بگيرد يا تولى او داشته باشد، حجاج گفت: (هذه و اللّه منقبة).

عبيد اللّه گفت زنى از ما نبود مگر اينكه نذر كرد كه اگر حسين كشته شود ده شتر نحر كند، و چون كشته شد چنان كرد، حجاج گفت: (هذه و اللّه منقبة) عبيد اللّه گفت هيچ كس از ما نبود از پدر خود دانسته باشد كه ابو تراب را شتم و لعن كرده مگر اينكه چنان كرد، و گفت من لعن مىكنم بزيادت دو پسر او حسن و حسين و مادر ايشان را، حجاج گفت: (وهذه و اللّه منقبة) عبيد اللّه گفت و هيچ كس از عرب نيست كه آنچه ما از ملاحت وصباحت داريم داشته باشد و بخنديد، وعبيد اللّه مردى بود بغايت زشت و سياه چرده و آبله رو و در سر او عقده بزرگ بود و دهان او كج و چشم او احول مايل الحوله بود وقبايح ديگر در صورت داشت.

تا اينجا ترجمه كلام (مروج الذهب) بود، و اين فقرات كه از مناقب شمرده همه جاى عجب است، و همين مناقب را علماى سنت از اسلاف خود به ميراث برده اند و عمل بر طبق آنها مىكنند، چنانچه عبد القادر گيلانى كه او را غوث اعظم و هيكل صمدانى مىنامند در محكى كتاب (غنية) كه بشهادت جمعى از اعلام اهل سنت از مصنفات او است آورده قال ما لفظه:

وقد طعن قوم على صيام هذا اليوم العظيم و ما ورد فيه من التعظيم وزعموا انه لا يجوز صيامه لاجل قتل الحسين بن علي فيه، وقالوا ينبغي ان تكون المصيبة فيه عامة [لجميع الناس لفقده فيه - المصدر] وانتم تأخذونه يوم فرح وسرور وتأمرون فيه بالتوسعة على العيال والنفقة الكثيرة والصدقة على الضعفاء والمساكين، وليس هذا من حق الحسين على جماعة المسلمين، وهذا القائل خاطئ ومذهبه قبيح فاسد لان اللّه اختار لسبط نبيه صلى اللّه عليه وآله وسلم الشهادة في اشرف الايام واعظمها واجلها وارفعها

ص: 272

تفسير " ظلم " و " جور "

عنده ليزيده بذلك رفعة في درجاته وكرامة مضاعفة الى كراماته ويبلغه منازل الخلفاء الراشدين الشهداء بالشهادة.

ولو جاز ان يتخذ [نتخذ - المصدر] يوم موته مصيبه لكان يوم الاثنين اولى بذلك اذ قبض اللّه فيه نبيه صلى اللّه عليه وآله وسلم وكذلك ابو بكر الصديق قبض فيه، وهو ما روى هشام عن عروة عن ابيه عن عايشة قال ابو بكر لي اي يوم توفي النبي قلت يوم الاثنين قال اني ارجو ان اموت فيه فمات فيه، وفقد رسول اللّه وفقد ابو بكر اعظم من فقد غيرهما، وقد اتفق الناس على شرف يوم الاثنين وفضيلة صومه وانه يعرض فيه وفي يوم الخميس اعمال العباد.

وكذلك [يوم - المصدر] عاشورا لا تتخذ [يتخذ - المصدر] يوم مصيبة ولان يوم عاشورا ان يتخذ يوم مصيبة ليس باولى من ان يتخذ يوم عيد وفرح وسرور لما قدمنا ذكره وفضله من انه يوم نجى اللّه فيه انبياءه من اعداءهم واهلك فيه اعداءهم الكفار من فرعون وقومه وغيرهم وانه خلق السماوات والارض والاشياء الشريفة [فيه - المصدر] وآدم وغير ذلك وما اعد اللّه لمن صامه من الثواب الجزيل والعطاء الوافر وتكفير الذنوب وتمحيص السيئات فصار عاشورا مثل [بمثابة - المصدر] بقية الايام الشريفة كالعيدين والجمعة وعرفة وغيرها، ثم لو جاز ان يتخذ هذا اليوم يوم مصيبة لاتخذته الصحابة والتابعون لانهم اقرب اليه منا واخص بنه منا (1) انتهى كلام الناصب الدعى.

و محصل سخن او اينست كه شيعيان كه ايراد مىكنند بر اهل سنت كه چرا روز عاشورا را روز فرح و سرور كرديد سخن واهى و كلام باطل مىگويند، چه روز عاشورا روزى است مبارك و ميمون كه خداى عز وجل اختيار كرده آن روز را براى شهادت فرزند پيغمبر خود تا بر كرامت او بيفزايد، و اگر روز قتل حسين مصيبت

ص: 273


1- غنية الطالبين 684 - 687، خلاصة عبقات الانوار 4 / 246 - 248.

نقد بر گفتار عبد القادر گيلانى

بودى بايستى كه روز دوشنبه كه وفات پيغمبر وابوبكر در او شده و هر دو اعظم از اويند نيز روز مصيبت باشد، با اينكه صوم او مستحب است، و عرض اعمال در آن روز و روز پنجشنبه مىشود.

بلكه روز عاشورا شايسته است كه روز فرحت و سرور باشد به جهت بركات مخصوصه به آن روز مثل خلق سماوات وارض و خلق آدم و نجات انبياء و هلاك اعداى خدا در او مثل فرعون و قومش، و به جهت استحباب صوم او و كثرت فضايل صيام در او، و اگر اين روز روز مصيب بودى بر صحابه و تابعين با كمال قرب و شدت اختصاص ايشان مشتبه نمىشد، و هيچ كس از ايشان چنين نكرده.

اين خلاصه كلام اين دشمن خدا و رسول است، و اين كلام در ظهور فساد و شناعت اگر چه همچنان است كه هيج مسلم متدينى شك در بطلان او ندارد، و آنچه ما جا بجا در اين شرح ياد كرده ايم كافى در ابطال اوست [ليكن ظ] محض اتمام حجت وازاحه علت در اين مقام اجمالا متعرض او مىشويم:

اما اينكه گفته روزى است مبارك كه خداى تعالى او را براى قتل سبط نبى خود اختيار فرموده تدليسى است كه عوام را فريب مىدهد و الا بر هوشمند حقيقت شناس حال او معلوم است، و هيچ كس گمان نمىكند كه شرافت روز سبب قتل پيغمبران وابناء ايشان در او باشد و همه كس آن روز را كه پدر يا مادر يا فرزندى يا برادرى يا خويشاوندى يا دوستى از ايشان در او رفته باشد البته نحس مىشمارند، و با تشأم وتطير مىكنند، و اين مطلب محتاج به برهان نيست.

و اما اينكه گفته اگر چنين بود بايد روز دو شنبه روز نحسى باشد، اولا فرق است بين اينكه روز در سالى يك دفعه باشد چون عاشورا و اشباه او يادر هر هفته باشد مثل دوشنبه ونقض صحيح نيست، و از اين جهت روز بيست و هشتم صفر كه وفات سيد انبيا است نزد شيعيان عزاى اعظم است، و از جميع آن آداب كه

ص: 274

حديث المؤاخاة، كذب

روز عاشورا دارند آن روز را دقيقه اى فرو گذاشت نمىكنند.

و ثانياً روز دوشنبه هم نحس است، و در اخبار اهل بيت او را يوم بنى اميه شمرده اند، و او روز مصيبت مسلمين است، و احترامى براى او نزد ما نيست و اخبار اعداى ايشان حجت نيست، چه همه كذب و جعل و افترا است، و بخارى كه كتاب او را اصح الكتب مىدانند، اكذب بريه بوده چنانچه حالت اسانيد ايشان تفصيلا در كتاب (استقصاء الافحام) سيد جليل معاصر مولوى مير حامد حسين - نور اللّه ضريحه - معلوم شده است، و اگر ما استدلال باخبار ايشان كنيم براى الزام خود ايشان است، و الزام شيعه به آنها بيرون طريقه صواب است.

و ثالثا موت أولي سبب بركت ويمن است نه موجب شامت ونحوست مگر بملاحظه آن باشد كه فظ غليظ القلب بجاى او نشسته و مردم كالمستجير من الرمضاء بالنار شدند، وباين ملاحظه البته نحس وميشوم است.

و اما اينكه گفته اگر روز عاشورا روز سرور باشد اولى است به جهت بركات آن روز سابقا دانستى (1) كه وقوع اين وقايع در او محض كذب و عين افتراء و از جمله موضوعات نواصب است.

و اما اينكه صوم در او مستحب است سابقا معلوم شد كه صوم او مردد بين كفر و حرام و مكروه است (2).

و اما اينكه [گفته] صحابه وتابعين او را يوم مصيبت قرار ندادند مخدوش است به اينكه مراد قبل از وقوع است يا بعد؟ اگر قبل از وقوع قتل سيد الشهداء است از محل كلام خارج است، چه آن وقت بحسب ظاهر روز عزا نبود، و اگر بعد از قتل است مراد از صحابه وتابعين اتباع يزيد و معاويه اند يا اتباع اهل بيت،

ص: 275


1- ج 2 ذيل اللّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية ص 143
2- ج 2 ذيل اللّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية ص 148

گفتار ابن حجر مكى ومنع او از عزادارى ونوحه سرائى روز عاشوراء

اگر طايفه اول مرادند فعل ايشان حجت نيست، و اگر طايفه ثانى مرادند نسبت به ايشان دروغ است، چه ايشان اين روز را از اول روز مصيبت قرار دادند اگرچه به جهت موانع در بعض اوقات متمكن از اظهار نشدند.

وقد ابدع بعض النواصب وهو ابن حسكينا في الاعتذار عن الاكتحال يوم عاشورا حيث قال:

ولائم لام في اكتحال يوم استباحوا دم الحسين *** فقلت دعني احق عضو يلبس فيه السواد عيني

فانه اعترف بذلك، واجاد في شعره المشتمل على زندقته في تزيينه في عيون القاصرين، وكانه اوحي اليه من الشياطين.

وابن حجر مكى در كتاب (صواعق) حكايت كلام جماعتى از اين طايفه كرده و بعضى از اخبار كه بر بدع خود تمسك به آنها كرده اند ذكر نموده، و از عجايب آنست كه با آن صلابت حجريه كه از طبيعت بشريه بيرونش برده اعتراف به فساد و ضعف مدارك آنها كرده، اگرچه بر شيعه هم به جهت اقامه عزاى جناب سيد الشهداء و قيام به وظايف نوحه و گريه طعن مىزند، و ما با استمداد از بركات خامس آل عبا عليه السلام انشاء اللّه در ذيل شرح اين فقره دفع شبهات و ابطال ترهات او خواهيم كرد و اينك ما محصل كلام او را در اينجا ياد مىكنيم و خلاصه سخن او آنست كه:

مبادا كسى در روز عاشورا مشغول ببدع روافض شود از ندبه ونياحه و حزن كه اين كار از اخلاق اهل ايمان نيست، و الا روز وفات پيغمبر اولى واحق بود، و همچنين مبادا كسى ببدع ناصبين ومبغضين اهل البيت وجهال كه مقابله فاسد بفاسد و بدعت به بدعت وشر بشر مىكنند اشتغال يابد، و اظهار فرحت و مسرت كند، و او را عيد قرار بدهد و اظهار زينت در او نمايد به امثال خضاب واكتحال و جامه نودر بر كردن وتوسيع نفقات وطبخ اطمعه وحبوبيكه بيرون رسم و عادت است به اعتقاد

ص: 276

2. السنة هي المنطلق الثاني:

اينكه اين از سنت است، سنت ترك جميع اينها است، چه وارد نشده در اين باب چيزى كه محل اعتماد باشد.

و از پاره از ائمه حديث پرسيدند كه كحل و غسل وحنا وطبخ حبوب ولبس ثوب جديد و اظهار سرور در روز عاشورا چگونه است در جواب گفت كه حديث صحيحى در اين باب وارد نشده نه از رسول خداى وارد شده و نه از احدى از صحابه، و نه مستحب شمرده او را احدى از ائمه مسلمين نه ائمه اربعه كه مالك وابو حنيفه و شافعى و احمد بن حنبل باشند و نه غير ايشان و نه روايت شده در كتب معتمده در اين امور خبر صحيحى يا ضعيفى، و آنچه گفته شده كه هر كه سرمه بكشد در روز عاشوراء تا آخر سال چشم درد نكشد، و هر كه غسل كند تا آخر سال بيمار نگردد، و هر كه توسعه كند بر عيال خود آن روز خداى در تمام سال بر او وسعت دهد، و امثال او مثل اخبار وارده در فضل صلوة در روز عاشورا و اين كه توبه آدم و قرار سفينه نوح بر جودى، و نجات ابراهيم از آتش، و فدا كردن ذبيح اللّه به گوسفند، ورد يوسف بر يعقوب در او بود، چه همه اين اخبار دروغند جز حديث توسعه لكن در سند او كسى است كه در حق او گفتگوئى شده، و اين گروه يعنى نواصب او را عيد قرار ميدهند، و آن جماعت يعنى روافض او را ماتم و عزا مىكنند، و هر دو طايفه مخطى و مخالف سنتند چنين گفته است بعض حافظان حديث، و مراد او از اول سؤال است تا اينجا.

و حاكم تصريح كرده به اينكه اكتحال روز عاشورا بدعتى است با اينكه خود روايت كرده اين خبر را كه (من اكتحل بالاثمد يوم عاشورا لم ترمد عينه ابدا) لكن گفته كه اين حديث منكر است، و از اين جهت ابن جوزى او را در موضوعات ذكر كرده، و اختصاص داده وضع او را به طريقى كه حاكم نقل كرده و بعض حفاظ گفته اند از غير آن طريق يعنى به هر طريق كه نقل شده موضوع است

ص: 277

اعتراف ابن حجر وحكم بنصب كسانى كه عاشوراء را عيد ميگيرند

ومجد لغوى يعنى صاحب (قاموس) از حاكم روايت كرده كه جميع احاديث وارده در فضل او ما عداى اخبار صوم و احاديث فضل صلوة و انفاق وخضاب وادهان واكتحال وطبخ حبوب جميع اين اخبار موضوع ومفترى است، وابن قيم نيز تصريح به اين كرده، چه گفته حديث الاكتحال والادهان والتطيب يوم عاشورا من وضع الكذابين والكلام فيمن خص يوم عاشورا بالكحل (1).

تمام شد آنچه از كلام ابن حجر مىخواستم نقل كنم و در اين كلام مواضعى است كه براى مطالب مذكوره حجت است:

يكى اينكه در شرح فقره سابقه (2) گفتيم (3) علماى اهل سنت اخبارى افتراء كرده اند در فضايل عاشورا، و او جمله اين اخبار را ذكر كرده بود.

دوم - آنكه گفتيم كه آنها مجعول و مختلقند [وبكذب وافترا] وضع شده و او خود شهادت داد، و از بعض حفاظ وابن قيم و حاكم وابن جوزى ومجد لغوى و بعض ائمه حديث نيز اعتراف بكذب آنها را نقل كرد.

سيم - آنكه اعتراف كرد كه اين امور بدعتند.

چهارم - اينكه اعتراف كرده كه آنان كه اين أعمال مىكنند از نواصب هستند وعليهذا أكثر أهل سنت بلكه جميع - جز طايفه اى كه به معاشرت اهل حق گرفتار شده اند، وفي الحقيقة به جهت تقيه مماشاة مىكنند - نواصبند، چه در غالب بلاد ايشان اين اعمال مرسوم است، و حالت اهل مكه ومدينة مشهود حاجيان شده وبسمع سايرين رسيده مثل حالات أهل مكه كه بعد از اهل مدينه انصب خلق اللّه اند، و در أيام اقامت بلده شريفه سامراء چندان از غرايب حالات اين جماعت

ص: 278


1- الصواعق المحرقه ص 183 - 184 ط قاهرة.
2- اللّهم ان هذا يوم تبركت به بنو امية ص 143
3- ص 166

حديثهاى سوزاندن خانه زهراء و زدن بىبى دو عالم

مشاهده شده كه گفتنى و نوشتنى نيست، از آن جمله در همين سال در روز عاشورا بنياد عيش وعرس گذاشتند، و شب يازدهم عروس را به خانه داماد بردند.

على الجملة تيمن وتبرك أهل سنت بروز عاشورا خود امرى است طشت از بام افتاده و پرده از روى رفته كه قابل انكار نيست و همين قدر در اثبات هلاك وضلال ايشان بس كه با اوامر بليغه و تأكيدات شديده در محبت أهل بيت كه مودت ايشان اجر رسالت است و لزوم تمسك به ايشان و وجوب اقتداء به ايشان مسلم فريقين است از اين سفينه نجات تخلف كردند كه روز قتل ونهب واسر ايشان را از أعياد شمردند، و سرمه كشيدن و خوشبو كردن و جامه نو پوشيدن و روغن ماليدن و ساير لوازم عيد را سنت شمردند، وباين جهت خود را أهل سنت نام كردند كه به سنت يزيد و آل مروان رفتار مينمايند.

گر مسلمانى از اينستكه اينان دارند *** واى اگر از پس امروز بود فردائى

وقد أجاد أبو الحسين الجزار في قوله:

وبعود عاشورا يذكرني *** رزء الحسين فليت لم يعد

يا ليت عينا فيه قد كحلت *** لشماتة لم تخل من رمد

ويدا به لمسرة خضبت *** مقطوعة من زندها بيدى

أما وقد قتل الحسين به *** فأبو الحسين أحق بالكمد

و اينها شاهد صدق فرموده سيد الساجدين عليه السلام است در خطبه اى كه بعد از ورود مدينه قرائت كردند كه در ضمن او فرمود اگر پيغمبر وصيت مىكرد به ايشان در ظلم وايذاى ما چنانچه وصيت در محبت و نصرت ما كرد بيش از اين نمىتوانستند كرد، فلعن اللّه أولهم وآخرهم.

تذييل

آنچه متعارف است به حمد اللّه در بلاد شيعه از اقامه تعزيه و اجتماع در

ص: 279

تباكى با قصد قربت چگونه است

مجالس و نشر اعلام و نصب خيام وتشبيه وتمثيل هيئت وقايع عاشورا و در بعض بلاد هند از تمثيل ضريح مقدس و غير ذلك از قبيل لبس جامهاى سياه وتعطيل أسواق در روز عاشورا و راه افتادن دسته و لطمه و نوحه و آنچه از اين قبيل است جميع اينها مشروع است وراجح در شريعت مطهره، و دليل بر عموم اين مدعى بر دو طريق اقامه مىشود:

طريق أول - برمسلك علماء اماميه وفقه أهل البيت عليهم السلام و اين مطلب اگر چه بر اصول ما محتاج به دليل نيست از غاية وضوح، ولى ما اشاره اجماليه ببعض موارد اشتباه مىكنيم در ضمن اقامه دليل بر عموم، بدانكه اخبار متواتره وارد شده در استحباب بكاء بر سيد الشهداء عليه السلام و تذكر مصاب او وابكاء بلكه تباكى يعنى گريه بر خود بستن، و به جهت اظهار حزن به صورت باكى در آمدن نه چنان كه بعض قاصرين توهم كرده اند كه مراد رياى در گريه است، چه بالضروره بكاء بر سيد الشهداء عبادت است، ورياء در عبادات مثل قياس در أدله و ربا در معاملات به هيچ وجه جايز نيست، و علاوه بر اين أخبار كثيره وارد است در احياى امر أئمه عليهم السلام و فضل جلوس در مجالسى كه احياى أمر ايشان در آن مجالس مىشود، و همچنين در أخبار متعدده وارد شده كه جزع بر همه چيز مكروه است جز جزع بر سيد الشهداء، و در اخبار وارد شده كه أيام عاشورا أيام مصيبت وحزن أهل بيت است، و هم وارد شده كه بحزن ما محزون شويد و بسرور ما مسرور وحث بر تجديد عزاى آن امام غريب و اقامه مراسم عزادارى نيز وارد شده وتجويز لطمه خدود وشق ثياب هم آمده، و از اين اخبار به عموم و خصوص جواز همه اين أفعال مذكوره واستحباب ورجحان اينها معلوم مىشود يا بالاصالة يا از باب مقدمه، و توضيح اين مطلب با رعايت اختصار بنقل بعض أحاديث اين باب و تطبيق اجمالى بر امور مذكوره است:

شيخ صدوق در (أمالى) مسندا از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده (من تذكر

ص: 280

ثواب بر پا كردن مجالس عزاى امام حسين

مصابنا وبكى لما ارتكب منا كان معنا في درجتنا يوم القيامة، و من ذكر بمصابنا فبكى وأبكى لم تبك عينه يوم تبكي العيون، ومن جلس مجلسا يجئ فيه أمرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب). (1) و همين خبر را در (عيون) نقل كرده از آنجا كه فرمود (من ذكر بمصابنا) ليكن لفظ او (من تذكر مصابنا) است.

و در (امالى) شيخ سند بمعاوية بن وهب مىرساند كه صادق آل محمد فرمود (كل الجزع والبكاء مكروه سوى الجزع والبكاء على الحسين) (2).

و در (كامل الزيارة) بدو سند از صادق آل محمد عليه السلام نقل كرده (ما ذكر الحسين بن علي عن أبي عبد اللّه في يوم قط فرأى أبو عبد اللّه متبسما في ذلك اليوم والليل) (3).

و در (قرب الاسناد) سند به حضرت صادق عليه السلام مىرساند كه با فضيل بن يسار فرمود مىنشينيد وحديث مىكنيد؟ عرض كرد بلى فداى تو كردم (قال ان تلك المجالس أحبها فاحيوا أمرنا يا فضيل فرحم اللّه من أحيا أمرنا يا فضيل من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينه مثل جناح الذباب غفر اللّه له ذنوبه ولو كانت أكثر من زبد البحر) (4).

و در (امالى صدوق) رضى اللّه عنه سند به حضرت رضا عليه السلام مىرسد كه با ابراهيم

ص: 281


1- أمالى مجلس 17 وبحار الانوار 44 / 278 وعيون ج 1 / 294، بحار 44 / 278 رقم 2، عوالم العلوم 531 حديث 14.
2- امالى 1 / 163 بحار الانوار 44 / 280 رقم 9، عوالم العلوم 533 حديث 6.
3- كامل الزيارة باب 36 بحار الانوار 44 / 280.
4- قرب الاسناد ص 26، بحار الانوار: 44 / 282 رقم 14، عوالم العلوم 527.

زدن عمر فاطمة زهرا را و سقط شدن محسن

ابن أبى محمود فرمود محرم ماهى بود كه اهل جاهليت قتال را در او حرام مىكردند و خون ما در او حلال شد، و حرمت ما هتك وذريه نساء ما در او سبى شدند و آتش در خيام ما افروخته شد، و به غارت برده شد آنچه ما در آنها داشتيم و رعايت نشد براى رسول خدا در حق ما حرمتى همانا روز قتل حسين مقروح كرد جفون ما را و فرو ريخت اشكهاى ما را، و ذليل كرد عزيز ما را در زمين كرب وبلا، وبارث داد كرب وبلا را بما تا روز قيامت، (فعلى مثل الحسين فليبك الباكون فان البكاء عليه يحط الذنوب العظام) آنگاه فرمود پدرم چنان بود كه هر وقت ماه محرم مى آمد با حالت خنده ديده نمىشد وكأبت وحزن به روى غلبه مىكرد تا ده روز از محرم مىگذشت چون روز دهم مىشد آن روز روز مصيبت وحزن وبكاى او مىشد و مىفرمود (هو اليوم الذي قتل فيه الحسين) (1).

و در (امالى) نيز سند به حضرت رضا مىرساند كه هر كه در روز عاشورا ترك كند سعى در حوائج خود را خداى تعالى حوائج دنيا و آخرت او را قضا كند، و هر كه روز عاشورا روز مصيبت و حزن وبكاى او باشد روز قيامت روز فرح و سرور او شود، و در بهشت بملاقاة ما قرير العين گردد، و هر كه روز عاشورا را روز بركت نام كند و براى منزل خود چيزى ذخيره كند خداى بركت ندهد در آنچه ذخيره كرده و در روز قيامت حشر شود با يزيد وعبيد اللّه بن زياد وعمر بن سعد (2).

و در (عيون) و (امالى) سند بريان بن شبيب مىرساند كه حضرت رضا عليه السلام - در ذيل حديث مفصل - فرمود يابن شبيب ان سرك أن تكون معنا في الدرجات

ص: 282


1- امالى مجلس 27 رقم 2، بحار الانوار 44 / 283 رقم 17، عوالم العلوم 538 حديث 1.
2- امالى مجلس 27 رقم 4، بحار الانوار 44 / 285 رقم 4، عوالم العلوم ص 539 حديث 2.

عذر مردم از اين واقعه

العلى من الجنان فاحزن لحزننا وافرح لفرحنا، وعليك بولايتنا، فلو أن رجلاً تولى حجرا لحشره اللّه معه يوم القيامة (1).

و در (كامل الزيارة) سند بأبى هرون مكفوف مىرساند كه وارد شدم بر حضرت صادق فرمود شعرى بخوان براى من در مرثيه حسين من خواندم، فرمود نه چنين بلكه چنانچه خودتان شعر مىخوانيد، و چنانچه مرثيه ميكنى او را نزد قبرش فانشدته:

امرر على جدث الحسين *** و قل لا عظمه الزكية

چون گريست ساكت شدم، فرمود بخوان خواندم ثم قال: زدني فانشدته:

يا مريم قومي واندبي مولاك *** وعلى الحسين فاسعدي ببكاك (2)

پس بگريست و زنها بگريستند و به هيجان آمدند، چون زنان ساكت شدند فرمود يا ابا هرون هر كس ده شعر در مرثيه حسين بخواند بهشت براى اوست و يك يك كم كرد تا به يكى رسيد، و فرمود (من انشد في الحسين فبكى فله الجنة ثم قال من ذكره فبكى فله الجنة) (3).

وهم در (كامل الزيارة) است كه هر سرى را ثوابى است جز گريه در باره ما يعنى پنهان كردن هر امرى را ثواب است جز گريه بر ما كه اعلان به او به جهت تعظيم شعار

ص: 283


1- امالى مجلس 27 رقم 5، عيون 1 / 299، بحار الانوار 44 / 284 عوالم العلوم 539 حديث 3.
2- اين ابيات از سيد حميرى است وابو الفرج اصبهانى در كتاب (اغانى) ذكر كرده برخى از آنها را (منه ره).
3- كامل الزيارات: 100، بحار الانوار: 44 / 291، عوالم العلوم 541 حديث 4.

شعر خواندن با آهنگ عزادارى

اسلام و احياى امر ائمه انام مطلوب است (1).

و مجلسى عليه الرحمة احتمال داده كه بجاى (سر) (شئ) باشد و معنى ثواب نداشتن گريه آنست كه او را ثواب محدودى نيست، و اين بغايت بعيد است، بلكه شايسته نيست ذكر او در كتاب علمى و حق همان معنى اول است كه از خود آن علامه نيز استفاده شده.

و در (ثواب الاعمال) همين حديث به تغيير يسيرى روايت شده و مىگويد:

(فقال انشدنى كما ينشدون يعنى بالرقه) و در آخر حديث مىگويد و من ذكر الحسين عنده فخرج من عينيه مقدار جناح ذباب كان ثوابه على اللّه و لم يرض له بدون الجنة) (2).

و مراد از هر دو حديث كه فرمودند (لا كما تنشدون) يا (انشدني كما تنشدون) اينست كه على الظاهر ابو هرون بر عايت ادب حضور امام عليه السلام شعر را بىتغيير لحن و اختلاف صوت خواند و آن حضرت فرمودند به وضع نوحه گرى و با رقت چنانچه خودتان مىخوانيد و در كربلا نزد قبرش مرثيه مىكنيد بخوان، و از غرايب اينست كه مجلسى عليه الرحمة لفظ (بالرقه) را در (بحار) بفتح ضبط كرده و (رقه) را حمل كرده بر قرائى چند كه در عراق در غربى بغداد و بر كنار فرات در وسط ديار ربيعة واقع شده اند (3)

ص: 284


1- كامل الزيارات 106، البحار: 44 / 287، عوالم العلوم 542 حديث 4.
2- ثواب الاعمال 110 بحار الانوار 44 / 289 عوالم العلوم 542.
3- در اين حديث دو احتمال وجود دارد: 1 - قرائت (الرقة) بفتح راء، و آن قريه اي است... وعلامة بزرگوار مجلسى (ره) او را از فيروز آبادى نقل فرموده، بنابر اين اعتراضى بر مجلسى (ره) وارد نیست. 2 - قرائت «الرقه» بکسر راء یمعنی رقیق بودن و آهنگ حزن داشتن است.

وقفة قصيرة

و از اين قبيل تصحيفات لفظيه ومعنويه در بيانات (بحار) كه واقع شده موجب ظن آنست كه اين بيانات از خود آن محدث نحرير وناقد بصير نباشد، چه پايه آن علامه عالى مقام صد مرتبه بالاتر از آنست كه اين گونه اشتباه واضح و خطاى ظاهر از او صادر شود (1) و اللّه اعلم.

ص: 285


1- از اوهام بيانات (بحار) - [45 / 109] ضبط (قصه) بقاف وصاد مهمله - در خطبة كوفه زينب طاهرة - است به (فضة) [مطابق نسخه مصدر 130 وعوالم العلوم 378]. وابن اثير در (نهاية) مىگويد (القصة) الجص، ومنه حديث زينب بنت علي (أو كقصة على ملحودة) و هيچ رسم نيست كه قبر را به نقره مزين كنند. و از عجايبى بسى مايه حيرت و اعتبار است - كه البته آن جناب را بايد از او منزه داشت - اين است كه در شرح اين بيت ديوان مبارك ورثاى حضرت سيدة النساء سلام اللّه عليها: فقد قال في الامثال في البين قائل *** اضربه يوم الفراق رحيل لكل اجتماع من خليلين فرقة *** وكل الذي دون الفراق قليل گفته: التضريب مبالغة في الضرب، و (البين): الفراق اي اضرب المثل الذي قاله القايل يوم الفراق الذي هو رحيل والمثل قوله: (لكل اجتماع) [بحار الانوار 43 / 216]. وهذا مما لا يكاد ينقضى منه التعجب فانه تصحيف لفظى ومعنوى جعل الاضرار المتصل بحرف الجر تضريبا وجعل الرحيل وهو فاعل اضرب خبر محذوف وجعل الجملة وصفا للفراق، واعاد الضمير المجرور الراجع الى العامل الى المثل المفهوم من العبارة، وهذا مما لا ينبغي صدوره من اصاغر الطلبه فانه من مضحكات الثكالى ولا يجوز لعاقل فضلا عن فاضل نسبته الى ذلك الحبر النحرير والناقد البصير و اللّه العالم (منه ره).

جامه چاك زدن ولطمه برگونه وارد كردن در عزادارى براى امام حسين

و در (منتخب) شيخ طريحى رحمه اللّه مرسلا حديث شده كه چون پيغمبر خبر داد به فاطمه كه حسين در وقت نبودن من و تو و پدر و برادر او شهيد شود، عرض كرد پس كه گريه مىكند بر او و ملتزم به اقامه عزاى او مىشود؟ فرمود اى فاطمه زنان امت من بر زنان اهلبيتم گريه كنند و مردان امت بر مردان و تجديد مىكنند عزا را هر ساله جيلا بعد جيل (1).

و در (كافى) و (وتهذيب سند به صادق آل محمد صلى اللّه عليه وآله و سلم مىرساند كه فرمود پدرم ابو جعفر فرمود وقف كن براى من كذا و كذا را براى زنانى كه بر من ندبه كنند در منى ايام منى (2).

و در (تهذيب) سند به حضرت صادق مىرساند كه چون خالد بن سدير از آن جناب سؤال كرد كه آدمى بر پدر و مادر و برادر يا قريبى ديگر شق ثوب كند يا نه؟ فرمود باكى نيست در شق جيوب بدرستى كه موسى بن عمران بر برادرش هرون شق ثوب كرد و در ذيل حديث مىفرمايد (ولقد شققن الجيوب ولطمن الخدود الفاطميات على الحسين بن علي عليه السلام وعلى مثله تشق الجيوب وتلطم الخدود) (3).

و از اين حديث شرف وجلالت خاندان عصمت معلوم ميشود كه امام عليه السلام بفعل دختران على و فاطمه در روز عاشورا احتجاج مىكند تا دلالت كند بر اينكه

ص: 286


1- منتخب الطريحي 28 المجلس الثاني من الجزء الاول بحار الانوار 44 / 292 عوالم العلوم الامام الحسين 534.
2- الكافي ج 5 / 117 كتاب 17 باب 35 حديث 1، تهذيب ج 6 / 358 باب 93 حديث 146.
3- التهذيب 8 / 325 آخر الكفارات.

كارهائيكه در مجالس عزاء انجام داده ميشود

در آن حال هم كارى كه از قانون شرع بيرون باشد نكرده اند، و فعل ايشان دليل جواز است، چه در منزل وحى تربيت شده و در خانه نبوت نشو و نما كرده و از پستان عصمت و طهارت ارتضاع فرموده اند، سلام اللّه عليهم اجمعين.

وابن ادريس در (سرائر) به عبارت ذيل اين حديث تعبير كرده استدلال بر جواز شق ثوب مىكند، و از اينجا معلوم مىشود كه اين خبر قطعى الصدور است، چه طريقه او در اصول منع حجيت اخبار آحاد است، چنانچه نزد اهلش مشهور است، اين جمله از اخبار اين باب است.

و در اينها چند عنوان كلى بدست مى آيد: يكى بكاء، و ديگرى ابكاء، و ديگرى احياء امر ائمه، و ديگر وجوب اقتداى به ايشان در فرح وحزن، و احكام جزئية چند استفاده مىشود مثل استحباب اجتماع و ذكر حديث، واستحباب اجتماع نساء در موضعى كه صوت مرد را به جهت تعزيه خوانى بشنوند چنانچه در دو خبر ابو هرون بود (1) واستحباب ترقيق وتحزين صوت بر وجهى كه موجب تهيج بكاء و گرمى عزاء شود، واستحباب نياحه وندبه زنان بر سيد الشهداء چنانچه از خبر (كافى) و (تهذيب) معلوم شد (2) چه فرقى بين ائمه از اين جهت نيست، واستحباب لطم خدود وشق جيوب برسيد الشهداء، واستحباب تجديد عزاء آن جناب، والتزام بلوازم او هر ساله، واستحباب كأبت وحزن در ايام عاشورا، واستحباب ترك كسب و سعى در حوائج در روز عاشورا، و آنچه از اين قبيل احكام است، و ضعف اسناد بعضى مضر نيست، چه تسامح در ادله سنن از قواعد اجماعيه است علاوه بر اينكه اخبار متعدده دارد و مطابق با اصول مذهب است، و شايد متتبع با مهلت در هر يك از عناوين خبرى صحيح بدست بياورد.

ص: 287


1- گذشت ص 283 از كامل الزيارة رقم 100 و 106.
2- گذشت ص 286

در عزادارى سياه پوشيدن كراهت ندارد

بالجمله آنچه در نزد شيعه متداول است از اقسام مذكوره بيرون نيست، چه انعقاد مجالس روضه خوانى و مجالس شبيه بالخصوص مشمول نصوص است، علاوه بر اينكه ابكاء واحيا است، و احتمال نرود كه عقد مجالس شبيه جايز نيست چه محل اشكال بعض منكرات است كه در او واقع مىشود از قبيل غنا وكذب، و الا خود او في نفسه مانعى ندارد.

و محقق قمى در اجوبه مسائل خود صريحا حكم بجواز فرموده، وقراءت لطميات و لطمه بر صدر كه دسته عبارت از او است از حديث آخر معلوم مىشود جواز او، چه فرقى بين لطمه خد و لطمه صدر نيست، و بر فرض كه في الجملة ضررى داشته باشد منافى عباديت نيست، چه ممكن است در اخبار (لا ضرر) ملتزم شويم كه نفى الزام است نه نفى مصلحت يعنى اگر مكلف خود به جهت احراز مصلحت واقعية فعل مرتكب آن فعل شود ثواب او را مىبرد بلى منتهاى مطلب اين است كه لسان (لا ضرر) اينست كه مىگويد من از شما چيزى نمىخواهم، و بواسطه ضرر رفع يد از مطلوب خودم كردم به جهت تسهيل و توسعه بر مكلفين نه به جهت تصدر مصلحت با وجود مفسده، چنانچه تفصيل اين را در محل خودش بتلقى از سيد استاد - انار اللّه برهانه كما عظم في الدين والدنيا شأنه - مقرر داشته ايم.

ولبس جامه سياه، و سياه پوشى خانها از بابت قيام بوظيفه عزادارى است و تعظيم شعار و احياى امر ائمه، وادله كراهت لبس ثياب سود با اينكه در بعض آنها اشعار به ترك سنت بنى عباس است كه شعار خود را سواد كرده بودند حكم واقعه است في نفسه ولولا المعارض، و ما با ملاحظه طريان عنوان عزادارى ومساعدت عرف اين زمان بر اختيار سياه براى عزا سخن داريم، لهذا جماعتى از فقهاء مثل صاحب (جواهر) و غيره فتوى داده اند در باب حداد - كه بر معتده به عده وفات واجب است و لازم او ترك تزين بملابس مصبوغه كه اين بحسب عادات

ص: 288

3. تحديد مفهوم الإيمان:

مختلف مىشود -، وظيفه آنست كه او لباس عزا بپوشد خواه سياه باشد يا غير او (1).

ص: 289


1- تأييد مىكند اين امر را آنچه در (تاريخچه عزادارى امام حسين) نقل مىكند از مقاله دكتر عبد اللطيف سعدانى: با فرا رسيدن ماه محرم در هر سال صورت زندگى در مغرب تغيير مىكند چون مردم آرامش و خوشى هواى نفس را رها مىكنند... در اين ماه در تمام شهرهاى مغرب مردم را در هرج و مرج مى بينيم كه توصيف آن امكان ندارد مگر اينكه بگوئيم كه حادثه و پيش آمد بزرگى به آنان رسيده... و اين چنين شناخته اند كه ماه محرم ماه عزا است كه دلها را در اين ماه ناراحتى و حزن عميق فرا مى گيرد و مطلقا تجمل و آرايش را روا نمىدانند حتى خانه ها و لباسها را نمىشويند و عروسى نمىكنند وطبل نمى زنند و صداى ساز و آواز نمىشنوند بلكه در بلاد مغرب به اين مناسبت مردم لباس عزا كه لباس سفيد است مى پوشند وطايفهء علوى از روز أول محرم تا دهم محرم اين مراسم را اجرا مى كنند و اما باقى اشخاص محترم و شريف تا آخر ماه ادامه مى دهند و در روز شهادت خواركى براى تصدق مىپزند و طبقه تجار اين مناسبت را براى بذل مال قرار دادند. اما مردم ديگر در اين روز از خوردن براى خدا خود دارى مىكنند وحزن واندوه غالبا از آنان جدا نمىشود بطوريكه معتقد هستند كه انسان در روز عاشورا تصادفا يا بى حساب گريه نمى كند بلكه گريه كنندگان را ميبينى كه بواسطه آن اشگهاى گران قيمت كه از ناراحتى فقدان شهيد راه حق ريخته مىشود سعادتمند مىشوند. و اما اطفال و كودكان اين ياد بود حسينى را به شكل بازى اجرا مى كنند، و مى بينى كه كوزه هاى كوچك آب از طرف بزرگان به آنان داده مىشود و اين رمز و اشاره به آن تشنگى است كه با همان تشنگى حضرت در گذشت. و بزرگترين چيزى كه توجه انسان را به خود جلب مىكند منظره مراثى تمثيلى و شبيه در آوردن است كه هر سال در مراكزى در شهر مكناس وفاس و مراكش برگزار مىشود.

5. مسألة القضاء والقدر:

و در بعض اخبار وارد است كه حضرت صادق روز عاشورا جامه سفيد پوشيده بود (1)، و بعض فقهاى معاصرين به اين عمل كرده در روز عاشورا بالخصوص جامه سفيد پوشيده بيرون آمد، و اين اشتباه است بلكه مؤيد لبس سياه است، چه جامه سفيد در زمان بنى عباس جامه عزا بوده چنانچه در تواريخ مسطور است و آن حضرت بر عرف و عادت آن زمان جرى كرده بود، و چون در اين عهد لباس سياه جامه معزى است پس جامه سياه مستحب است نظر به عمومات باب، علاوه بر اينكه در اين باب خبرى خاص وارد شده چه:

در (بحار) از (محاسن) سند بعمرو بن علي بن الحسين مىرساند كه چون حسين بن علي كشته شد زنان بنى هاشم جامه سياه و لباسهاى چرمين پوشيدند، و از حر وبرد شكايت نمىكردند (كنايت از اينكه در تابستان و زمستان همان لباسها دربر مىكردند) و سيد الساجدين براى ايشان طعام ماتم مىفرمود بپزند (2).

ص: 290


1- باتتبع زياد هنوز مدرك او دست نيامده.
2- المحاسن: 420، بحار الانوار / 188 جعفر بن قولويه في (كامل الزيارة) عن الحسين بن علي الزعفراني عن محمد بن عمر النصيبي عن هشام بن سعد عن المشيخة في خبر ان ملكا من ملائكة الفردوس الاعلى نزل على البحر ونشر أجنحته عليها ثم صاح صيحة وقال يا أهل البحار البسوا أثواب الحزن فان فرخ الرسول مذبوح - مستدرك الوسائل أبواب أحكام الملابس في غير الصلوة ص 221. ابن شهرآشوب في (المناقب) عن (تاريخ الطبري) ان ابراهيم الامام انفذ الى أبي مسلم لواء النصرة وظل السحاب وكان أبيض طوله أربعة عشر ذراعا مكتوب عليها بالحبر (أذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا وان اللّه على نصرهم لقدير) فأمر أبو مسلم غلامه أرقم أن يتحول بكل لون من الثياب فلما لبس السواد قال معه هيبة فاختاره خلافا لبني امية وهيبة للناظر وكانوا يقولون هذا السواد حداد آل محمد عليهم السلام وشهداء كربلا وزيد ويحيى - مستدرك الوسائل. قال ابن فهد في (التحصين) قيل لراهب رأى عليه مدرعة شعر سوداء ما الذي حملك على لبس السواد؟ فقال هو لباس المحزونين وأنا أكبرهم فقيل له من أي أنت محزون؟ قال لاني أصبت في نفسي وذلك اني قتلتها في معركة الذنوب فأنا حزين عليها ثم أسبل دمعه. مستدرك الوسائل ص 222 أحكام الملابس في غير الصلوة. فخر الدين الطريحي في (المنتخب) ان يزيد لعنه اللّه استدعى بحرم رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فقال لهن ايما أحب اليكن المقام عندي أو الرجوع الى المدينة ولكم الجوائز السنية قالوا: نحب أولا أن ننوح على الحسين عليه السلام قال افعلوا ما بدا لكم ثم اخليت لهن الحجر والبيوت في دمشق فلم تبق هاشمية ولا قرشية الا ولبست السواد على الحسين عليه السلام وندبوه على ما نقل سبعة أيام - مستدرك الوسائل باب الصلوة أحكام الملابس في غير الصلوة 221. الطريحي في (المنتخب) قالت سكينة: يا يزيد رأيت البارحة رؤيا وذكرت للرؤيا... فاذا بخمس نسوة قد عظم اللّه خلقتهن وزاد في نورهن امرأة عظيمة الخلقة ناشرة شعرها وعليها ثياب سود وبيدها قميص مضمخ الدم الى أن ذكرت انها كانت فاطمة الزهراء عليها السلام - مستدرك الوسائل أبواب أحكام الملابس في غير الصلوة ص 221.

ص: 291

زمامداران شيعه ومراجع دين عزادارى را ترويج ميكنند

و اين خبر با ملاحظه تقرير امام بلكه بدون او نظر باحتجاج بفعل فاطميات چنانچه در خبر لطمه شنيدى (1) در باب كافى است، ولى بايد ملتفت بود بتسويلات نفسانى ووساوس شيطانى براى تجمل وتزين نپوشند وتعطيل اسواق و ترك تكسب كه متعارف است از باب عمل بحديث (امالى) است (2).

و اول كسى كه موفق به اجراى اين خبر و اقامه اين سنت شد معز الدوله أحمد بن بويه بود كه در سنه سيصد و پنجاه ودوى هجرى اين رسم را گذاشت چنانچه در شرح (شافيه) ابو فراس از (تاريخ ذهبى) نقل مىكند:

وفي سنة 352 في يوم عاشورا ألزم معز الدولة أهل بغداد بالمأتم والنوح على الحسين ابن علي عليهما السلام وأمر بأن تغلق الاسواق وان يعلق عليه المسوح وان لا يطبخ طباخ وخرجت نساء الشيعة مسخمات يلطمن وينحن وفعل ذلك سنوات وابن وردى در (تتمة المختصر) گفتة: وفي سنة اثنين وخمسين وثلثمأة أمر معز الدولة بالنياحة واللطم ونشر شعور النساء، وتسويد وجوههن على الحسين، وعجزت السنة عن منع ذلك لكون السلطان مع الشيعة.

و از آن پس متابعت او كرد معز لدين اللّه ابو تميم معد بن منصور العبيدى الفاطمى كه در سيصد و چهل و يك هجرى براريكه سلطنت مصر و مغرب استوا يافت چنانچه از (خطط مقريزى) حكايت شده قال: قال ابن زولاق في يوم عاشورا من سنة ثلاث وستين وثلثمأة انصرف خلق من الشيعة وأشياعهم الى المشهدين قبر كلثوم ونفيسه ومعهم جماعة من الفرسان المغاربة ورجالتهم بالنياحة والبكاء على الحسين.

وبحمد اللّه سالها است كه سلاطين شيعه باقتفاى آثار ائمه اطهار در ممالك

ص: 292


1- ص 286.
2- امالى الصدوق 112، بحار الانوار 44 / 284 وگذشت ص 282

چگونه براى امام حسين عزادار باشيم؟

ايران اقامه اين شعار و اجراء اين سنت شرع نبي مختار را روز بروز به ترويج زايد و تأييد روز افزون موفقند.

و اما آنچه أهل سنت ملتزمند از اكتحال وخضاب و ساير عادات خبيثه علاوه بر اينكه صريح عقل شاهد بر خلاف او است، نفس فعل آنها كه ميزان باطل واماره خلاف واقع است به موجب اخبار تعادل و تراجيح كه فرموده اند (خذ ما خالف العامة فان الرشد في خلافهم) دليل كراهت آنها واستحباب ترك است بلكه اگر بعنوان تبرك باشد كفر است، و اگر بعنوان خصوصيت استحباب باشد بدعت و تشريع است، و اگر بملاحظه استحباب عمومى باشد محض تشبه كراهت دارد، و از چند خبر استفاده مىشود كراهت اين امور واستحباب التزام به ترك اينها:

در (كامل الزيارة) است از صادق آل محمد عليه السلام (ما اختضبت منا امرأة ولا أدهنت ولا اكتحلت ولا رجلت حتى أتانا رأس عبيد اللّه) (1).

وابن نما در (مثير الاحزان) از حضرت صادق روايت كرده (ما اكتحلت هاشمية ولا اختضبت ولا رؤى في دار هاشمي دخان خمس حجج حتى قتل عبيد اللّه بن زياد) (2).

و از فاطمه بنت علي عليه السلام روايت كرده ما تحنأت امرأة منا ولا اجالت في عينها مرودا ولا امتشطت حتى بعث المختار رأس عبيد اللّه (3).

و اين امور معلوم است از باب مثال است، ومقصود التزام بلوازم عزاءاست

ص: 293


1- كامل الزيارات، بحار الانوار 45 / 207.
2- كشى محمد بن مسعود، بحار الانوار 45 / 344 الرقم 12، عوالم العلوم 652.
3- بحار الانوار 45 / 386.

آنچه لازمه شادمادى است يا كفر است يا حرام يا مكروه وبيان هريك

و چون اخبار سابقه دلالت كردند كه هر ساله اين ده روزه خصوصاً روز عاشورا ايام عزا وكأبت وحزن ائمه بود پس اقتداى به بنى هاشم در ايام عزاى ايشان البته راجح است، و تخلف از آنها البته مكروه.

و در روايت (مصباح) كه اشاره به او خواهيم كرد مذكور است كه بعبد اللّه بن سنان فرمود (يا عبد اللّه بن سنان ان افضل ما يأتي به في هذا اليوم ان تعمد الى ثياب طاهرة فتلبسها وتتسلب قلت: و ما التسلب؟ قال تحلل ازارك وتكشف عن ذراعيك كهيئة اصحاب المصاب (1).

و از اينجا معلوم مىشود كه خصوصيتى براى دست بالا كردن و بند گشودن نيست جز اينكه حالت مصيبت زدگان است، پس آويختن تحت الحنك و شوريدگى وضع نيز مستحب است، و از اخبار وصف ملائكه زوار سيد الشهداء بشعث وغبر و اخبار منع از استعمال طيب در زيارت سيد الشهداء عليه السلام فقيه مىتواند استفاده كراهت استحمام وتطيب كند، بالجمله آنچه لازمه عزا است مستحب است، و آنچه لازمه شادمانى است يا كفر است يا حرام است يا مكروه.

و آنچه در هند متداول است از تمثيل ضريح مقدس در روز عاشورا در كلام علمهاى هند استدلال بر خصوص او نديدم، و مىتوان استدلال كرد بر رجحان او به آنچه شيخ طايفه قدس سره از عبد اللّه بن سنان روايت كرده در (مصباح) كه فرموده:

و روى عبد اللّه بن سنان قال: دخلت على سيدى ابيعبد اللّه جعفر بن محمد - و ما صدر روايت را در اخبار صوم در استحباب امساك روز عاشوراء تا بعد از ظهر نقل كرديم (2) و جمله او را در صدر ورقه گذشت (3) و بعد از او مىفرمايد - ثم يخرج

ص: 294


1- مصباح المتهجد 547، بحار الانوار: 101 / 304.
2- ج 2 ص 164.
3- ص 294 سطر 4

مثال ضريح ساختن

الى ارض مقفرة او مكان لا يراك به احد او تعمد الى منزل لك فقال او في خلوة منذ حين يرتفع النهار فتصلى اربع ركعات تحسن ركوعها وسجودها - الى ان قال.. ثم تمثل لنفسك مصرعه و من كان معه من ولده واهله ولتسلم وتصلي عليه - الى آخر الحديث - (1) و همين حديث را با اختلاف سند و تغيير لفظ سيد در (اقبال) روايت فرموده و مىفرمايد: (وتمثل بين يديك مصرعه وتفرغ ذهنك و جميع بدنك وتجمع له عقلك (2)، لفظ تمثيل دو احتمال دارد يكى اينكه در قلب مقتل ومصرع او متمثل كنى، ديگرى اينكه در خارج در پيش روى خود مثال او را بكشى و عبارت (مصباح) قابل حمل بر معنى اول هست اگر چه لنفسك مبعد او است، چه اگر چنين بود (في نفسك) مىفرمودند ولى عبارت اقبال از تأويل بسيار بعيد است، چه (بين يديك) مىفرمايد و (تفرغ ذهنك) تا آخر فقرات طرد احتمال مخالف مىكند.

و در اخبار زيارت حضرت رسول نيز مؤيد اين معنى است (3) پس تمثيل

ص: 295


1- مصباح المتهجد 547، بحار الانوار: 45 / 63.
2- اقبال 41، بحار الانوار 101 / 316.
3- علامه مجلسى (رحمه اللّه) در (زاد المعاد) در أعمال عيد مولود روز هفدهم ربيع الاول مىفرمايد شيخ مفيد وشهيد و سيد بن طاووس (رحمة اللّه عليهم) گفته اند چون در غير مدينة طيبة خواهى كه حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم را زيارت كنى غسل كن و شبيه بقبر در پيش روى خود بساز و اسم مبارك آن حضرت را بر آن بنويس وبايست و دل خود را متوجه آن حضرت گردان و بگو.. و در حاشيه (صحيفة الهادية) يا (صحيفة المهدية) ص 82 نقل مىكند از شيخ بهائى (ره) هر كه را مهمى پيش آيد در جائى كه آبادى نبوده باشد چهار خط بكشد و او را قبر مطهر حضرت رسول فرض نمايد و نظر در همان خط نمايد كه او را قبر حضرت رسول فرضى كرده و اشاره نمايد و دوازده هزار بار بگويد صلى اللّه علیک یا رسول الله آن مهم کفایت شود ، و خواننده را حالتی دست دهد که لذت آنرا دریابد مجرب است.

غذا دادن در مجالس عزاى امام حسين عليه السلام

ضريح مقدس مستحب است براى دور.

وتوهم اينكه اخبار حرمت تصوير شامل او مىشود از قصور باع است، چه مراد از تصوير محرم تصوير مجسم از ذوات الارواح است و تصوير غير ذوات الارواح مثل كشيدن صورت درخت جايز است، و تصوير صورت جمادى به اتفاق مسلمين بلكه به ضرورت دين جايز است، چه هر بنائى مىكشند مشاكل باجمادى ومشاكل با صورت بناى ديگرى هست، و اين از قسم اخير است، و اهل سنت از غايت جهل وفرط عصبيت چون غرقه بحر ضلالتند به هر حشيشى متمسك در رد شيعة مىشوند شايد در قلب بيچاره اى شبهه بيندازند و مسلمانى را مثل خود گمراه كنند.

و آنچه متعارف است در بلاد شيعه از اطعام در ايام عاشورا نه بعنوان توسع وتنعم در معيشت است بلكه بعنوان اصطناع طعام براى ماتم زدگان و تقويت امر عزادارى و اقامه نظام مجلس مصيبت است، چنانچه در ذيل خبر (محاسن) شنيدى (1) و از آنچه در اخبار وفات حمزه و وفات جعفر و غير او وارد شده مىتواند استفاده كرد (2) و اللّه العالم.

ص: 296


1- ص 290
2- بلكه روايت خاص در اين مورد رسيده است: قال الطريحي: في حديث مناجاة موسى عليه السلام قد قال: يارب لم فضلت امة محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم على ساير الامم؟ فقال اللّه تعالى فضلتهم لعشر خصال، قال موسى وما تلك الخصال التى يعملونها؟ قال اللّه تعالى الصلوة والزكوة والصوم والحج والجهاد والجمعة والجماعة والقرآن والعلم والعاشوراء، قال موسى يارب وما العاشوراء؟ قال البكاء والتباكي على سبط محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم والمرثية والعزاء على مصيبة ولد المصطفى يا موسى ما من عبد من عبيدي في ذلك الزمان بكى أو تباكى وتعزى على ولد المصطفى الا وكانت له الجنة ثابتا فيها، وما من عبد انفق من ماله في محبة ابن بنت نبيه طعاما وغير ذلك درهما أو دينارا الا وباركت له في دار الدنيا الدرهم بسبعين درهما وكان معافا في الجنة وغفرت له ذنوبه، وعزتي وجلالي ما من رجل او امرأة سال دمع عينيه في يوم عاشوراء وغيره قطرة واحدة الا وكتب له اجر مأة شهيد... مجمع البحرين ذيل لغة عشر، زهر الربيع ج 1 / 331 ط بيروت.

قوانين واصول عامه نسبت بعزادارى هاى شيعيان

طريق دوم:

بر مسلك علماى اهل سنت وفقه ايشان اگر چه ادله كه در اين باب ذكر مىكنيم بر طريقه شيعه نيز حجتند، ولى چون در طريق اول ذكر ما به الاختصاص مقصود بود از اين اغماض كرديم، و بر اين مسلك دو نوع دليل است: يكى قرآن و ديگرى احاديث ايشان و اين قسم ثانى اگر چه اصل در آنها كذب و افتراء است چنانچه بملاحظه حالات رجال ونقله اخبار ايشان كه نواصب و خوارج ووضاعين وكذابين بوده اند معلوم مىشود، چه اينطايفه اصل كذب ومعدن وضع وينبوع افتراء و منشأ اباطيل ومبدء اضاليل هستند، چنانچه به حمد اللّه شطرى از اين در كتب شيعه مثل (نصرة المؤمنين) فاضل مؤيد وسيف مهند ميرزا محمد مهدى قدس سره و (استقصاء الافحام) سيد جليل نبيل مرتضى الامم مولوى معاصر مير حامد حسين - جعل اللّه له من رحمته كفلين - به بيان وافي وبرهان كافي مذكور است ولى نظر به اينكه ما در اصول ممهد كرده ايم كه مطلق خبر موثوق الصدور اگر چه از كذاب ووضاع باشد حجت است، و اخبار اين طايفه كه در فضايل اهل بيت است بملاحظه اينكه بر عداوت ايشان مجبولند يا مجبور البته محفوف بقراين صدق است چنانچه گفته اند:

ص: 297

عزادارى براى امام حسين مودت ودوستى باهل بيت است ومصداق تعظيم شعائر وآيه شريفه " ومن يعظم شعائر اللّه... "

ومليحة شهد العدو بفضلها *** والفضل ما شهدت به الاعداء

و اگر مشتمل بر دو امر باشد: يكى موافق مذهب شيعه و ديگرى مخالف در آن، مخالف حجت نيست، چه جايز است كه بتدليس ملحق كرده باشند، و اختلاف وثوق در جزء كلام واحد در صورتى كه ناشى از وثاقت ذات راوى نباشد بلكه مستند به امور خارجه باشد نادر الوقوع وعزيز الوجود نيست، و بر فرض كه ما جميع روايات ايشان را چه مخالف و چه موافق به جهت كذب و وضع وفسق و نصب و كفر روات ايشان طرح كنيم در مقام احتجاج و جدل بر ايشان چاره اى از قبول ندارند.

بالجملة در قرآن كريم مىفرمايد (و من يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب) [32 الحج 22] و هم مىفرمايد (ان الصفا والمروة من شعائر اللّه) [158 البقرة 2] و بر سبيل تفريع بر شعاريت مىفرمايد (فمن حج البيت او اعتمر) الاية [158 البقرة 2] و در جاى ديگر فرموده (و من يعظم حرمات اللّه فهو خير له) [30 الحج 22] و شعار مأخوذ از شعور است بمعنى ما يشعر به لهذا او را در (صحاح) و (تفسير رازى) به اعلام طاعة اللّه تفسير كرده اند، و در بعض كتب تفاسير اهل سنت معالم دين خداى گفته اند، و هر سه يكى است، و مراد از حرمات اگر چه در حق حج واقع شده ظاهر اينستكه خصوصيت ندارد بلكه كبرى كليه است و شك نيست كه مودت اهل رسالت و عصمت كه اجر رسالت است از شعاير طاعت خدا است، و از معالم دين، و البته اگر كسى منكر شود بالضرورة از دين پيغمبر آخر الزمان خارج است، پس آنچه راجع به تعظيم اين شعاير و اين حرمت باشد تقوى و خير است.

و هم از آيات دلالت مىكند بر مطلوب آنچه اين حجر خود در (شرح همزية) نقل كرده وكفى بتناقض قوليه حجة ملزمة عليه، و آن چنين است كه در شرح

ص: 298

آيه " فما بكت عليهم السماء والارض " وگفتار ابن حجر در (شرح همزية)

اين شعر كه ناظم گفته:

وقست منهم قلوب على من *** بكت الارض فقدهم والسماء

مىگويد اقتباس از آيه كريمه (فما بكت عليهم السماء والارض) [29 الدخان 44] است چه مفهوم او آنست كه بر مؤمن آسمان و زمين گريه مىكند واذا كان هذا في مطلق المؤمنين كما علم من الاية فما ظنك بآل البيت النبوي والسر العلوي، و بعد از تأويلات بسيار مىگويد ولا مانع من حمله على الحقيقة لانه ممكن ورد به الشرع، فلا يخرج عن ظاهره الا به دليل، و كلام مسلم وثعلبي و ديگران در تفسير اين آيه در شرح فقرات سابقه گذشت (1) و اما اخبار اولا آنچه خود ابن حجر در (شرح همزية) نقل كرده كافى است، چه در شرح اين بيت كه بعد از بيت سابق است:

فابكهم ما استطعت ان قليلا من عظيم المصاب فيه البكاء مىگويد اى مدة دوام استطاعتك تأسيا بنبيك ثم بجبرئيل ثم بعلي عليه السلام.

روى ابن سعد عن الشعبي قال مر علي كرم اللّه وجهه (2) بكربلا عند مسيره

ص: 299


1- ذيل مصيبة ما أعظمها وأعظم رزيتها في الاسلام ج 2 ص 95 وگفتار مسلم وثعلبي ج 2 ص 108 و 109
2- وجه اينكه در باره امير المؤمنين - سلام اللّه عليه - كرم اللّه وجهه مىگويند علاوه بر حديثى كه نقل كرده اند آن است كه مىگويند چون سجده براى بت نكرده روى او مكرم است، و در (نور الابصار) و (اسعاف الراغبين) از كتب ايشان مسطور است كه هر وقت فاطمه بنت اسد در مدت حمل آن جناب مىخواست سجده بت كند علي عليه السلام پاى مبارك به شكم مادر مىگذاشت و مانع از سجده مىشد كه به هيچ وجه از به دو دميدن روح تا آخر عمر عبادت غير خداى نكرد. و اين سخن اگر چه جهت دلالت بر اينكه فاطمه بنت اسد عليها السلام قبل از اسلام بت پرست بوده باقواعد و اخبار ما موافقتى يه هيچ وجه ندارد مگر اينكه حمل شود بر تقيه از كفار، ولى چون معجزه اى است از امير المؤمنين عليه السلام كه اعداى او اعتراف كردند از نوشتن او امساك نداشتم (منه ره).

اشتباه بزرگى از ابن حجر

الى صفين فوقف وسأل عن اسم هذه الارض فقيل له كربلا فبكى حتى بل الارض من دموعه، ثم قال دخلت على رسول اللّه وهو يبكي، فقلت ما يبكيك؟ قال كان عندي جبرئيل آنفا وأخبرني ان ولدي الحسين يقتل بشاطي الفرات بموضع يقال له كربلا ثم قبض جبرئيل قبضة من تراب تلك الارض اشمني اياها فلم املك عيني ان فاضتا (1).

واخرج الترمذي ان ام سلمة رأت النبي باكيا وبرأسه ولحيته التراب فسألته فقال قتل الحسين آنفا، وكذلك رآه ابن عباس نصف النهار اشعث اغبر بيده قارورة فيها دم يلتقطه فساله فقال دم الحسين واصحابه لم ازل اتتبعه منذ اليوم، فنظروا فوجدوه قتل ذلك اليوم (2).

آنگاه توجيه سؤال بر خود مىكند كه در خبر صحيح وارد شده كه از بكاء نهى شده و جواب مىدهد كه مراد از بكاء در اينجا حزن و تأسف بر مصائب دين و اهل دين از استباحه حرم رسول واستهانت به حق ايشان است، آنگاه سؤال مىكند چگونه پيغمبر نهى كرد و خود گريست جواب مىدهد كه نهى از گريه بعد از موت شده زيرا كه دلالت بر ملال از قضاى الهى دارد و گريه رسول قبل از موت بوده و اين هر دو جواب دور از سمت صوابند:

اما اول - اولا به جهت اينكه قواعد حمل و توجيه آنست كه خاص مقدم است برعام، بر فرض تسليم صحت سند خبر نهى بايد تخصيص داده شود درباره

ص: 300


1- الصواعق المحرقة 191 ط عبد اللطيف بمصر.
2- صحيح الترمذي 13 / 193 ط الصادى بمصر.

رسول خدا دستور گريه بر حمزه سيد الشهداء ميدهد

سيد الشهداء بخبر تجويز، و طريقه علماء فريقين در جميع مباحث بر تقديم خاص است بر عام، و اين حمل باطل است به اتفاق علماى اسلام.

ثانيا حمل بكاء بر تأسف و حزن خروج از ظاهر است بلا قرينه و طرح از اين حمل اولى است.

و ثالثا التزام بجواز حزن و تأسف بر مذهب او بابكاء فريقي ندارد، چه عبارت (صواعق) را شنيدى كه اظهار حزن را از بدع روافض شمرده.

و اما جواب ثانى - صحيح نيست چه در روايت ترمذى گريه پيغمبر بعد از قتل است، و اگر بگويد خواب حجت نيست مىگوئيم پس چرا ذكر كرد و توجيه نمود، علاوه بر اينكه خود در شرح ابيات و سايرين از علماء ايشان مىگويند آنچه پيغمبر در خواب گويد حجت است، و در اين باب اخبارى روايت كرده اند وثانيا فرقى نيست در دلالت بكاء بر ملالت وتبرم از قضاى الهى بين سابق ولاحق وتفكيك به حكم بجواز اول و حرمت ثانى از روى علت مشتركه غلط است.

بالجملة از جملة اخبار داله بر جواز بكاء خبرى است كه ابن اثير و سايرين از علماى سنت نقل كرده اند كه چون پيغمبر از غزوه احد مراجعت كرد بمدينة نياحة زنان انصار را بر قتلاى انصار شنيد (قال: لكن حمزة لا بواكى له) انصار شنيدند و زنان خود را امر كردند كه بر حمزه ندبه كنند (1) قبل از ندبه بر قتلاى خود قال ابن الاثير (2) قال الواقدي فلم يزلن يبدأن بالندب لحمزة حتى الان (3) بالقطع واليقين.

محبت رسول خداى با حمزه بيش از محبت با سيد الشهداء نبوده، و اگر گريه

ص: 301


1- كامل ابن اثير 2 / 163 ط بيروت.
2- ابن ابى الحديد ظ.
3- شرح نهج لابن ابى الحديد 15 / 42 ط.

عزادارى براى امام حسين از قسم مستحب است

بر او مأمور به باشد البته بلكه بطريق اولى گريه بر حسين عليه السلام مأمور به است.

وبالجمله چون مودت اهل بيت واجب و تعظيم شعار اسلام لازم است و گريه بر سيد الشهداء مندوب است جميع امور مذكوره مندرج تحت اين عناوين با مقدمه حصول بكاء است، و چون در اصول ثابت شده و خود علماء اهل سنت اعتراف كرده اند كه ما يتوقف عليه المطلوب مطلوب، پس جميع امور مذكوره راجح ومندوب است يا بامر نفسى يا بامر غيرى، و اين عين مطلوب و مدعا است.

و اين كه گفته است اين كار بدعت است اگر مقصود آنست كه ادخال ما ليس في الدين في الدين به قصد انه من الدين است فساد او معلوم شد، چه داخل در عناوين عامه ومشمول ادله خاصة است، و اگر مقصود اين است كه كار تازه اى است يعنى در عهد نبى نبوده علاوه بر اينكه باطل است بمقتضاى اخبار مذكوره مىگوئيم از جماعتى از علماى ايشان نقل شده وابن اثير لغوى نيز تصريح ببعض او كرده كه بدعت به احكام خمسة منقسم مىشود: واجب مثل اشتغال بعلوم عربيت و حرام مثل شبهات مجبرة، و مستحب مثل بناء مدارس ورباطات، و مكروه مثل زراندودى مساجد، ومباح مثل گشاد كردن آستين و پوشيدن لباسهاى تازه، و از كجا معلوم شد كه اين بدعت واجب يا مستحب نباشد بنابر تقرير ايشان، پس صرف اطلاق اسم بدعت بنابر مذهب ايشان موجب وحشت نيست و در (نهايه) شرحى در اين باب ذكر كرده كه مراجعه او نيكو است و در شرح فقرات سابقه (1) ذكر بكاء ارض وسماء شنيدى.

و از عبد القادر جيلانى منقول است كه در (غنيه) گفته هفتاد هزار نفر ملائكه بر حسين عليه السلام گريستند (2).

ص: 302


1- مصيبة ما اعظمها في الاسلام على جميع اهل السماوات ص 95.
2- وقال الطبري في ذخائر العقبى 151 ط مكتبة القدسى بمصر عن جعفر بن محمد الصادق ان حول قبر الحسين سبعين الف ملك شعثا غبرا يبكون عليه الى يوم القيامة.

عزادارى براى امام حسين از نظر عقلاى عالم

وابن زيدون در شرح قصيده ابن عبدون در ذيل اين شعر:

واسبلت دمعه الروح الامين على *** دم بفخ لال المصطفى هدر

مىگويد كه جبرئيل بر حسين عليه السلام بگريست و اگر گريه بر سيد الشهداء بدعت رافضه است بايد پيغمبر وامير المؤمنين و جبرئيل و آن هفتاد هزار ملائكه و آسمان و زمين و آفتاب همه روافض باشند، و اين اعترافى است نافع از ابن حجر كه رفض اولياى او از اين جماعت صادر شده.

بالجملة علاوه بر همه امور دليلى اعتبارى در اينجا هست كه اگر عاقل بى طرف ومنصف بى غرض تأمل كند جزم به صحت قول شيعه و فساد طريقه عامه مىكند، چه اگر يكى از ملل خارجه بيايد به بيند كه قومى كسى را پيغمبر مىدانند و واسطه فيض الهي و رابطه مدد سماوى و مىگويند اين پيغمبر مكرر وصيت اهل بيت خود فرموده و سفارش در حق آنها نموده، و در كتاب خود مودت ايشان را مزد رسالت قرار داد، و بعض آنها را اختصاصى داد و گفت (حسين مني وانا من حسين) و فرمود (احب اللّه من احب حسينا) و گفت (اللّهم اني احبه فاحب من احبه وابغض من ابغضه) وفرمود (لا يكون الرجل مؤمنا حتى اكون احب اليه من نفسه واهله).

و اين اخبار را تمام اهل اين ملت نقل كرده اند (1) و اتفاق افتاد كه گروهى از دشمن زادگان اين پيغمبر به نا حق فرزند او را كه حسين بود بكشتند و دختران و خويشاوندان پيغمبر را چون ديلميان و كابليان با سيرى بردند، و هيچ دقيقه از ظلم فرو گذاشت نكردند، اكنون يك طايفه از امت اين پيغمبر آن امام را عزادارى و سوگوارى

ص: 303


1- وبتفصيل احقاق الحق 11 / 265 - 283 آنها را نقل كرده.

مذمت دروغ وآثار آن

مىكنند و به نيابت از پيغمبر وحفظ قرابت او گريه و زارى در پيش دارند، و در روز قتل او تعطيل و تعويق اشغال مىكنند، و تعظيم قدر نبي و اداى مزد رسالت او را نيكو به جامى آورند، و طايفه ديگر در اين روز شادى و خرمى دارند و لباسهاى تازه در برو چشمها را سرمه و دستها را خضاب مىكنند و جشنها بر پا مىدارند و بزمها مىآرايند، و با يكديگر تعييد و تبريك دارند، و به آن گروه استهزاء و استخفاف مىكنند، و ايشان را مبدع وضال مىشمارند البته آن شخص خارج از ملت كه از طرفين بيرون است به سلامت فطرت و صحت عقل خود حكم مىكند كه آن گروه اول شرط متابعت پيغمبر خود را ملتزم و وظيفه اتباع او را ادا كرده اند، و گروه ثانى پشت پاى به حرمت پيغمبر زده اند و برسم عداوت و دشمنى رفتار نموده اند كه بقتل فرزند او شادمان و خرم شدند، والحمد لله على وضوح الحجة.

نصح وتحذير

چه قدر شايسته است كه شيعيان عموما و ذاكرين خصوصاً ملتفت شده در اين سوگوارى و عزادارى بر وجهى سلوك كنند كه زبان نواصب در از نشود، و اقتصار بر واجبات و مستحبات كرده از استعمال محرمات واقتراف معازف از قبيل غنا كه غالبا نوحهاى لطميه خالى از او نيست، واكاذيب مفتعله و حكايات ضعيفه مظنونة الكذب كه در كتب متأخرين بلكه معاصرين نوشته شده، بلكه كتبى كه مصنف آنها از علماء نيست - چه دايره تصنيف و تأليف در زمان ما وسعت گرفته و جز قلم و كاغذ و عبارت شرطى باقى نمانده - احتراز نمايند، و شيطان را در اين عبادت بزرگ راه ندهند، و از معاصى كبيره كه روح عبادت را مىبرد بپرهيزند، خصوصاً كذب و غنا كه در اين عمل سارى ومطرد شده است و كمتر كسى از او مصون است، و صواب چنان است كه در اين مقام يكى دو خبر در عظم عقاب كذب و غنا مذكور شود شايد اگر كسى

ص: 304

دروغ از گناهان كبيره است

خداى نخواسته مبتلى باشد مرتدع شود:

در حديث موثق نقل شده (1) در (كافى) و (عقاب الاعمال) كه خداى تعالى براى شر قفلهائى قرار داده و كليد آن قفل را شرب و كذب كرده و دروغ بدتر است از شراب (2).

و در كتب فقهاى ما - رضى اللّه عنهم - از رسول خداى صلى اللّه عليه وآله و سلم حديث شده كه هر گاه كسى بى عذر دروغ بگويد هفتاد هزار ملك او را لعنت كنند و از دل او بوى گندى بلند شود تا به عرش برسد و خداى تعالى بواسطه آن يك دروغ بر او هفتاد زنا بنويسد كه كمترين آنها مثل آنست كه كسى با مادر خود زنا كند.

و هم در كتب فقهيه از حضرت عسگرى عليه السلام نقل شده كه خبائث را در يك خانه گذاشتند و مفتاح او را كذب دادند.

وشيخ الطايفه وقائدها الاجل والمنتهى اليه رياستهم في العلم والعمل شيخنا المرتضى - ضاعف اللّه قدره و رفع في الملأ الاعلى ذكره - در كتاب (مكاسب) به اين سه خبر مستند شده مطلق كذب را از گناههاى كبيره شمرده چنانچه مذهب محقق و علامه وشهيد ثانى است، چه مفسده بر او مترتب نشود و چه بشود، اينست حال كذب بى مفسده، و اگر مفسده بر او مترتب شود خصوصاً اگر دينى باشد و سبب ضعف عقيده مسلمانى يا افتراى به امامى يا توهين قدر اهل بيت شود البته صد مرتبه بدتر و گناهش بيشتر است، و اگر كذب بر خدا و رسول و ائمه عليهم السلام باشد كه حالش معلوم است مبطل روزه و موجب كفاره هم مىشود.

ص: 305


1- حال تاليف مجال مراجعه كتب اخبار نبود لهذا بر خلاف سبك اين كتاب رفتار شد اگر چه در اعتماد اقوى باشد (منه ره).
2- كافى 2 / 338 كتاب 5 باب 139 حديث 3 وكافى 6 / 403 كتاب 25 باب 17 حديث 5.

تعريف غنا وحرمت وعذاب آن

ود (عقاب الاعمال) است كه پيغمبر فرمود (من قال علي ما لم اقل فليتبوء مقعده من النار).

و او بالاتفاق ظاهراً از كبائر است، و اطلاق خبر مذكور مقتضى آنست كه اگر يك كلمه هم باشد و مفيد فائده نشود ومفسده بر او مترتب نگردد هم موجب دخول آتش است.

و از اين جهت از مرحوم فقيه زاهد ورع حاجى محمد ابراهيم كلباسى - قدس سره - نقل شده كه يكى از فضلاى با ديانت اهل منبر در محضر آن جناب گفت در ذيل قصه اى كه سيد الشهداء فرمود يا زينب آن فقيه ورع بى محابا در ملأ عام به آواز بلند فرمود خدا دهنت را بشكند امام دو دفعه يا زينب نفرمود بلكه يك دفعه فرمود، اينك اهل منبر حال خود را در اين باب ملاحظه كنند و از مفاسد اين عمل في الجمله آگاه شوند.

اما غنا - اجماع علماى اماميه بر حرمت او است في الجمله، و در (كافى) سند بمحمد بن مسلم مىرساند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه غنا خداى وعده آتش بر او كرده، و اين آيت مبارك تلاوت كرده (و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل به عن سبيل اللّه به غير علم ويتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين) [6 لقمان 31] (1).

خلاصه معنى اينكه بعضى مردم لهو حديث را مىخرند و طالبند تا مردم را از راه دين خدا بى علم گمراه كنند، و راه خدا را استهزاء مىكنند اين چنين مردم براى ايشان در آخرت عذابى است خوار كننده، و در اينجا لهو الحديث را به غنا تفسير فرموده اند، و اين معنى في الجمله در اخبار اهل البيت ممكن است دعوى تواتر او شود، و در

ص: 306


1- كافى 6 / 431 حديث 5 باب 36 كتاب 25.

ترجمه گفتار مرحوم آية اللّه استاد اعظم در مكاسب

بعض اخبار قول زور تفسير به او شده، و حقيقت غنا همان صوت لهوى است خواه با ترجيع باشد يا از تقطيع صوت وموزون كردن او حاصل شود، چنانچه در لحن مشهور بتصنيف ونوحهاى موازن او مشهود مىشود، و تصريح كرده به اين تعميم شيخ افقه اكبر شيخ جعفر در شرح (قواعد) و فرقى نيست بنابر مشهور بين مرثيه سيد الشهداء و غير او در حرمت، و شرط نيست خوبى صوت بلكه ميزان آن صوتى است كه اهل فسوق به او در حال طرب تلهى مىكنند، و در عرف او را خواننده گى گويند هر چه بخواند و به هر وجه بخواند همه حرام و موجب دخول جهنم است، و اگر نشر فضائل مستحب است دروغ و غنا حرام و باطلند.

و مناسب است در اينجا نقل كلام شيخ اجل اعظم استاد جميع من تأخر وتقدم حجة الفرقة الناجية علامة العترة الزاكية شيخنا الاستاد الاكبر - نور اللّه ضريحه المطهر - در (مكاسب) در رد كسى كه گمان كرده كه غنا در مراثى موجب مزيد بكاء وتفجع است كه مىفرمايد اعانت غنا بر بكاء وتفجيع ممنوع است، چه دانستى كه غنا صوت لهوى است ولهو را با بكاء وتفجع مناسبتى نيست، بلكه بنابر ظاهر مشهور كه او را ترجيع مطرب دانسته اند همچنين است، چه طرب مطلق اختلاف حالت است وربى كه حاصل مىشود از او اگر سرور باشد منافى تفجع است نه معين بر او، و اگر حزن باشد به جهت آنست كه در نفوس حيوانية از فقد مشتهيات نفسانية مركوز است نه به جهت آنچه بسادات زمان و عترت خاتم پيغمبران رسيده بر فرض كه اعانت كند توقف مستحبى يا مباحى بر امرى دليل بر اباحه او نيست، بلكه لابد بايد ملاحظه دليل حرمت كرد اگر بود بسيار خوب و الا به حكم اصل محكوم باباحه خواهد شد، به هر صورت جايز نيست تمسك در اباحه به اينكه مقدمه امر غير حرام است.

و آنچه از كلام او ظاهر مىشود كه فرموده در مراثى طرب نيست نظرش بمراثى

ص: 307

تفسير " حرب "

متعارفه نزد اهل ديانت است كه مقصود ايشان از مرثيه جز تفجع نيست، و گويا حادث نشده بود در عصر او مراثى كه اكتفاء مىكنند اهل لهو و خوش گذاران ها از مردان و زنان به آن مراثى از حضور مجالس لهو وضرب اعواد واوتار وتغنى بقصب ومزمار چنانچه شايع است در زمان ما، چنانچه خير داده پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم بنظير او آنجا كه فرمود (يتخذون بالقرآن مزامير) (1) چنانچه زيارت حضرت سيد الشهداء سفرش از اسفار لهو ونزهت شده براى كثيرى از مترفين.

و همانا پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم داده بنظير او در سفر حج و فرموده اغنياى امت براى نزهت حج مىكنند واوساط براى تجارت و فقراء براى سمعه، و گويا كلام آن حضرت مثل كتاب عزيز است كه جارى است در موردى و وارد است در نظير او تا اينجا است ترجمه عبارت (مكاسب) شيخ قدس اللّه نفسه و روح رمسه.

و چون عموم اهل اين ملت از عالم و عامى كلام اين پيشواى مقدم وقدوه معظم را جارى مجراى نصوص مىدانند خوب است تأمل كرده و دستور العمل سلوك و سر مشق رفتار خود كنند و از اين قرار قدمى تخطى روا ندارند، و از اعظم مصائب اسلام كه مؤمن غيور اگر از شدت اين مصيبت جان بدهد ملوم نيست اينست كه مردم لهو طلب هوا پرست اسماء اهل بيت طهارت را كه خدايشان در قرآن بكرامت و بزرگى ستوده مثل زينب و سكينه در آلات لهو و لعب مىبرند، و بجاى اسماء گروهى كه در مثالث ومثانى بايد برده شود مثل ليلى وسلمى برده تكرار مىنمايد، و تذكر مصائب آل رسول را بسيره بنى اميه وبنى مروان مايه عيش وتنعم و وسيله تغنى وترنم مىكنند، و اگر كسى تامل كند اين كار از حد

ص: 308


1- الرضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم انى اخاف عليكم استخفافا بالدين وبيع الحكم وقطيعة الرحم، وان تتخذوا القرآن مزامير - عيون الاخبار 2 / 42، بحار الانوار 89 / 194 ط بيروت.

تفسير " ضعف " ورفع اشكال لغويين

فسق گذشته سر از گريبان كفر والحاد در ميآورد نعوذ ب اللّه من الخذلان وغلبة الهوى ومكيدة الشيطان.

(اللّهم فضاعف عليهم اللعن والعذاب بقتلهم الحسين عليه السلام)

ج - بارالها پس دو چندان كن بر ايشان لعنت و عذاب را بواسطه كشتن ايشان حسين عليه السلام را.

ش - فاء: براى تفريع است كه تعليل لاحق بسابق باشد وعلت طلب مضاعفه در اين مقام فرح آنها است بيوم عاشورا كه حقيقتا مصيبتى عظيم وخطبى جليل است بلكه كمتر از اصل كشتن آن جناب نيست.

ضعف: چنانچه در (صحاح) و (قاموس) و (اساس) و (منتهى الارب) و غير آنها است مثل شئ است، وضعفاه مثلاه واضعافه امثاله در (قاموس) گفته (او الضعف المثل الى ما زاد) پس يك مانند يا دو مانند هر چه زيادتر باشد ضعف است، و مىگويند (لك ضعفه) و اراده دو مثل و سه مثل مىكنند، و اين ترديد صاحب (قاموس) بنابر عادت او است كه در مواضع اختلاف اقوال لغويين وعدم ترجيح او استعمال مىكند پس كلام دلالت دارد بر وجود قولى، ومثال مذكور شاهد اين قول است، و در تفسير فخر رازي نسبت عبارت مذكوره را بأزهرى داده.

ومضاعفه دو چندان كردن يا زياده از آن است چنانچه در (منتهى الارب) مىگويد و اين قول را در (صحاح) نسبت بخليل داده و گفته و ذكر الخليل ان التضعيف ان يزاد على اصل الشئ فيجعل اثنين او اكثرو وكذلك الاضعاف والمضاعفه يقال ضعفت الشئ واضعفته وضاعفته بمعنى، وكريمه (يضاعف له العذاب ضعفين) [30 الاحزاب 33] كه مؤدى آنست كه سه عذاب باشد شاهد اين دعوى است، و همچنين (يضاعفه اضعافا مضاعفه) [فيضاعفه له اضعافا كثيره] [245 البقرة 2] چه

ص: 309

" اللّهم انى اتقرب اليك في هذا اليوم وفي موقفى هذا وايام حياتى بالبراءة منهم واللعنة عليهم وبالموالات لنبيك وآل نبيك عليهم السلام " اين جمله فذلكه وخلاصه زيارت است زيرا:

اگر مضاعفه اضافه يك مثل بود با اين استعمال راست نمى آمد، و از اينجا معلوم شود كه ضعف مخصوص به يك مثل نيست، چه اختلاف مشتق با مصدر در اصل معنى وسنخ موضوع له معقول نيست، پس قول خليل حق است، و ظاهر كلام لغويين كه گفته اند ضعف بمعنى مثل است صحيح نيست چه قطعا مراد از ضعف دو چندان است، نه نظير ومشابه و از اين جهت تضعيف بمعنى جعل الشئ مثلين آمده.

وعلامة طبرسى قدس سره در (مجمع البيان) اشاره بدفع اين اشكال كرده حيث قال: (الضعف المثل الزائد على مثله فاذا قال القائل اضعف هذا الدرهم فمعناه اجعل معه درهما لا دينارا وكذلك اذ قال اضعف الاثنين فمعناه اجعلهما اربعة) و اين كه فرمود لا دينارا اشاره به آن است كه زياده از دو معلوم نمىشود تا تواند كه مراد ده برابر باشد ودينار شود، و هم فرموده كه حكايت شده كه اضعاف در لغت عرب دو چندان كردن است، ومضاعفه زياده از دو چندان كردن است، و بنابر اين نكته اختيار مضاعفه در اين دعا بر اضعاف و تضعيف معلوم مىشود.

عذاب: شكنجه است، و هر چه بنفس برسد از الم چنانچه در (منتهى الارب) است و مراد در عبارت دعا ظاهراً عذاب اخروى است.

(اللّهم انى اتقرب اليك في هذا اليوم وفي موقفي هذا وايام حياتي بالبراءة منهم واللعنة عليهم وبالموالات لنبيك وآل نبيك عليهم السلام).

ج - بارالها همانا من تقرب مىجويم بسوى تو در اين روز و در اين موقف خود و در ايام زندگانى خود به تبرى جستن از ايشان و لعنت كردن بر ايشان و به دوستى براى پيغمبر تو و آل پيغمبر تو عليهم السلام.

ش - اين جمله فذلكه و خلاصه اين زيارت است چه قوام اين زيارت به سه امر بود:

ص: 310

مادر زياد صاحب علم بود

يكى - به اظهار موالات پيغمبر و آل او چنانچه در بعض فقرات تفصيلا و در ديگرى اجمالا مذكور بود.

و ديگرى برائت بحسب تمام مراتب وجود از ذوات و افعال و صفات دشمنان پيغمبر و آل او اجمالا وتفصيلا.

و سوم - لعن فعلى اين گروه، و در اين فقره هر سه مطلب مذكور است، و از محاسن اتفاقات اينكه ابتداء واختتام اين زيارت بلفظ سلام است كه دليل سلامت خواننده است انشاء اللّه به بركات اهل بيت عصمت و طهارت از آفات و شرور دينيه ودنيويه و منت خداى را كه ما آنچه در توضيح الفاظ و معانى اين زيارت شايسته بود و مقام مقتضى شد به قدر وسعت و اندازه مهلت ذكر كرديم، بلكه نسبت بقوه خود دادن غلط و خويشتن ستائى ورعونت (1) است، و البته از ميامن توجهات آن امامى است كه اين زيارت بذات شريف او تعلق دارد - شملنا اللّه وعامة شيعته ببركاته والحقنا في الاخرة بدرجة عبيده بل درجاته -.

و اينك مناسب است كه در فصلى علاحده شرح چند فقره دعاى عقيب زيارت شريفه بر قانون شرح او كه گذشت به جهت تتميم خدمت و اتمام نعمت مذكور شود و اللّه الموفق لكل خبر و به الاعتصام ثم برسوله وعترته عليهم افضل الصلاة والسلام.

فصل در شرح دعاى لعن و سلام و دعاى قبل از سجده و دعاى سجده و در اين فصل چند مطلب است مطلب اول شرح دعاى لعن است:

1) رعونت بمعنى حماقت است.

ص: 311

وزن " اول " وتحقيق در آن

(اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد و آخر تابع له على ذلك) ج - بار الها لعنت كن اول كسى را كه ظلم كرده حق محمد وآل محمد را و آخر كسى كه متابعت كرده او را بر ظلم.

ش - اول: در اشتقاق او خلاف است، گروهى از بصريين گفته اند كه مأخوذ است از (وول) و در اين معنى رعايت قياس كرده اند چه وزن او را افعل دانند، ولى معنى (وول) معلوم نيست و استعمال او در غير موضع محل نزاع به اتفاق ديده نشده پس احتمال اشتقاق از او وجهى ندارد.

و بعضى گفته اند كه از (وئل) مأخوذ است كه بمعنى لجأ وارد شده ومنه الموئل بمعنى الملجأ، و چون سبق علت نجات است، و اول هر چيز سابق بر ساير اجزا است لفظ موضوع براى لازم را در ملزوم استعمال كردند، و بنابر اين واو ثانى مقلوب از همزه است و اين خلاف قياس است.

وجماعتى بر آنند كه مشتق از (اول) بمعنى (رجع) است و بنابر اين اگر وزن افعل باشد يعنى آن چيزى استكه رجوع به او بيشتر مىشود، و اين معنى لازم اسبق الاجزاء است، و بنا بر اين افعل تفضيل از مجهول اشتقاق شده مثل احب وابغض و احمد واشغل واشهر واشباه اينها.

و در وزن او خلاف است جمهور بصريين گفته اند كه (افعل) است، وقاطبه كوفيين و بقيه بصريين بر آنند كه وزن او (فوعل) است مثل (كوكب) و (جوهر) و بنا بر اين و او زايد است نه همزه.

اگر از (وول) باشد (وول) (1) مىشود و او اول قلب بهمزه شده به جهت دفع ثقل.

ص: 312


1- ووول - صحيح.

خواهر معاوية موى خود را نمايان ميكند در حضور زياد و...

و اگر از (وئل) باشد (ووئل) مىشود، و بنا بر اين دو قلب شده هر دو بر خلاف قياس، و مىشود ملتزم بنقل مكانى شوند و وزن او (عوفل) بشود.

و بنابر وجه ثالث (1) با احتمال سابق (2) موافق است، چه وزن هر دو (اوئل) (3) مىشود (4).

ص: 313


1- كه از ماده (اول) باشد.
2- كه افعل تفضيل از (وول) باشد.
3- اوول - صحيح.
4- مسألة (6) فرض دارد. ألف - الف (اول) افعل تفضيل باشد. ب - الف (اول) فاء الفعل باشد به اينكه (اول) بر وزن (فوعل) باشد. و ماده (كلمه) اول امكان دارد از: وول باشد. 2 - از (وئل) باشد. 3- از « اول » باشد ، و با ضرب دو احتمال وزن درسه احتمال ماده شش صورت پیدا میشود و تفصیل صورتها چنین است : 1 - اوول . 2 - اوثل . 3 - ااول . 4 - ووول باینکه و او زیاد شده باشد بین فاء الفعل وعين الفعل مثل واودر كوكب وجوهر لان الواو تزداد ثانية كثيراً كجوهر وكوثر - شرح سید علیخان ص34]. ه - ووئل 6 - اوول باينكه و او زیاد شده باشد بین فاء الفعل وعين الفعل و در تمام این صورتها ششم و اول است که یکی میشود.

فضل بن روزبهان ميگويد معاويه خليفه بر حق نبود و دفاع ندارد

و مشهور نحاة وزن او را افعل مىدانند، و استشهاد مىكنند: به اينكه عرب گفته:

(هذا اول من هذا) با (من) تفضيلية يعنى اين اقدم از او است.

و به اينكه تأنيث او (اولى) است و از اين جهت حريرى در (اوهام الخواص) لفظ (اوله) در تأنيث اول غلط دانسته، و محقق ثانى - قدس سره - در (جامع المقاصد) تبعيت از حريرى كرده حكم بغلطيت استعمال (اولتين) در عبارت علامه - قدس سره - فرموده، و بعض آنها كه صحيح دانسته اند مثل مرزوقى در (شرح فصيح) ملتزم شده اند كه تأنيث (اول) بر (اوله) بملاحظه مناسبت (آخره) در تأنيث (آخر) است و اين كلام خالى از قدحى نيست.

و در شرح شهاب خفاجى صاحب (ريحانة) بر (درة الغواص).

و در شرح (صحيفه) مكرمه سيد اديب محقق مذكور است كه (اول) گاهى افعل تفضيل مىآيد، و گاهى صفت، و قسم ثاني گاهى مثل ظروف لازمة الاضافة مثل قبل و بعد استعمال مىشود، و گاهى مثل ساير اسماء.

و اين دو قسم اخير منصرف است، وتأنيث او (اوله) است، و از (ارتشاف) او حيان هر دو نقل كرده اند ورود (اوله) را و در (شرح دره) از مرزوقى نقل كرده و از (منتهى الارب) و در (اساس البلاغة) مىگويد (جمل اول) و (ناقة اوله)، و در اخبار أهل عصمت عليه السلام كه كلام خود ايشان حجت واستعمالشان دليل صحت است لفظ (اول) و (اوله) متكرر الورود ومتكثر الوجود است، و با تصريح ابو حيان ومرزوقى وزمخشرى وورود استعمال فصيح حكم بغلطيت (غلط) است يا غفلت.

و آنچه به نظر اين بى بضاعت مىرسد آنست كه اول لفظى مشترك است بين اين دو وزن، آنجا كه غير منصرف است و با (من) استعمال مىشود افعل است،

ص: 314

زياد سب على را رواج ميدهد

وتأنيث او (اولى است، و آن جا كه منصرف مىشود وبمعنى متقدم بى رعايت تفضيل (فوعل) است، وتأنيث او (اوله) و احتمال مشاركت با آخر در غير مورد ذكر او چنانچه از مرزوقى گذشت وجهى ندارد، و علاوه بر اين تأويل انصراف ونزع معنى تفضيل هم محتاج بتكلفى ديگر است، و اين جمع كه ما كرديم اگر چه كسى قائل نشده، ولى چندان بلكه به هيچ وجه بعيد نيست، و به اجتهادات وآراء نحاة هرگز ملتزم نبوده ايم، ولا وحشة من حق ساعد عليه الدليل والاعتبار.

آخر: بكسر خاء بمعنى پسين ضد نخستين است چنانچه در (منتهى الارب) است وتأنيث او آخره است، و آخر بفتح بمعنى غير است (1) ولى اخص از او

ص: 315


1- اول آن را گويند كه پيش رواست و اقتداء به آن مىشود، و به همين معنى است گفتار خداى متعال (ولا تكونوا أول كافر به) يعنى نباشيد پيش رو در كفر تا اقتدا به شما شود. و گفتار أمير المؤمنين عليه السلام (أنا أول المؤمنين) من هستم پيش رو در ايمان و به من اقتدا كردند در اسلام و ايمان - مفردات راغب. و آخر به معنى اول نبودن است نه فرد تمام كننده وباين معنى تفسير كرده اند آيه شريفه را (اللّهم ربنا أنزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا وآخرنا) [114 المائدة 5] اى پروردگار ما فرو فرست بر ما مائده اى از آسمان كه عيد باشد براى ما و براى كسانى كه بعد مىآيند - (كشاف) و (مجمع البيان) و آيه مباركه (قالت اخريهم لاولاهم ربنا هؤلاء أضلونا) [38 الاعراف 7] گفتند زمره و دسته دنباله روهاى در آتش بر پيش روها خدايا اينها مارا گمراه كردند. و آيه كريمه (هو الاول والاخر) [3 الحديد 57] او است اول هستى و آخر هستى. و از مطالب فوق آشكار شد بى اساس بودن اين سؤال. در اين فقره زيارت اول ظالم بمحمد وآل محمد و آخر آنها را لعنت كرده ولى كسانى را كه در وسط قرار مىگيرند متعرض نشده چرا؟

مقصود از اول ظالم

است، چه بايد از جنس سابق باشد مثل (جاءني رجل و آخر) يعنى مرد ديگر نه حيوان ديگر، و اين معنى از (غير) هم معلوم مىشود، و ليكن به انصراف است نه وضع بلكه بقرينه است نه انصراف، اين ظاهر كلام لغويين است، و فرق خالى از اشكال نيست.

تابع: در (منتهى الارب) است كه (تبعه تبعا بالتحريك وتباعه بالفتح) پس روى كرد او را و در پى وى رفت ولاحق گرديد.

و مراد از اول ظالم در اين عبارت على الظاهر ابو بكر است (1)، چه او اول كسى بود كه تقمص خلافت كرد وفتح باب ظلم بر اهل بيت نبوت نمود و حق پيغمبر وآل او را مغصوب داشت و سيئات عمر هم راجع به او است، چه به عقد

ص: 316


1- ويدل عليه ما رواه العياشى عن ابي جميلة عن بعض اصحابه عن احدهما عليهما السلام قال قد فرض اللّه في الخمس نصيبا لال محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم فابى ابو بكر ان يعطيهم نصيبهم حسدا وعداوة وقد قال اللّه (ومن لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الفاسقون) [47 المائده 5] وكان ابو بكر اول من منع آل محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم حقهم وظلمهم وحمل الناس على رقابهم ولما قبض ابو بكر استخلف عمر على غير شورى من المسلمين ولا رضا من آل محمد فعاش عمر بذلك لم يعط آل محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم حقهم وصنع ما منع ابو بكر - العياشى ذيل الاية بحار الانوار 8 / 210 ط و 8 / 218 كمپانى.

بخارى روايت ميكند از رسول خدا " من عادى لي وليا فقد آذنته بالحرب "

او خلافت براى عمر منعقد شد، و از اين جهت در احاديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه (عمر سيئة من سيئات ابي بكر).

و تواند بود كه مراد ثانى باشد يا بملاحظه آنكه ظهور آثار عناد و ظلم او بيشتر شده يا نظر به اينكه اول هم به تلميع وتدليس و اسباب چينى او خليفه شد چنانچه كلام شارح (مقاصد) و غير او كه سابقا شنيدى (1) شاهد صدق اين مدعا است، و از اين جهت در لسان ائمه و خواص ايشان از ابو بكر بعجل تعبير كنند و از عمر بسامرى، و هر دو وجه را - بمعونت خداوند و اولياى كرام او - در كتب اهل سنت شاهدى عدل و گواهى امين داريم كه بايد ذكر شوند:

اما دليل وجه اول: خبرى است كه ابن ابي الحديد از كتاب نصر بن مزاحم نقل كرده و مسعودى نيز در (مروج الذهب) روايت فرموده، و هر دو معتمد اهل سنت هستند، و آن خبر اگر چه طويل الذيل است ولى چون مشتمل بر فضايل امير المؤمنين عليه السلام ومثالب دشمنان آن جناب است صواب چنان است كه تماما نقل شود و اداى حق اين مرحله نيز نمايد [نمائيم - ظ]، و آن چنين است كه چون علي عليه السلام قيس بن سعد را از ولايت مصر عزل كرد و محمد بن ابي بكر را نصب فرمود و به مصر رسيد، مكتوبى محمد به معاويه نوشت كه نسخه او اينست:

من محمد بن ابي بكر الى الغاوي معاوية بن صخر سلام على اهل طاعة اللّه ممن هو سلم لاهل ولاية اللّه، اما بعد فان اللّه بجلاله وعظمته وسلطانه وقدرته خلق خلقا بلا عبث ولا ضعف في قوته ولا حاجة به الى خلقهم ولكنه خلقهم عبيدا وجعل منهم شقيا وسعيدا وغويا ورشيدا، ثم اختار اللّه على علمه فاصطفى وانتخب منهم محمدا فاختصه برسالته واختاره لوحيه وأتمنه على امره وبعثه رسولا مصدقا لما بين يديه من الكتب ودليلا على الشرايع فدعا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة.

ص: 317


1- ذيل ويزيد بن معاوية.

فائده - لعن بر آل زياد بزياد ميرسد - دليل آن

فكان اول من أجاب وصدق (1) فأسلم و سلم فاخوه (2) وابن عمه علي بن ابيطالب فصدقه بالغيب المكتوم واثره على كل حميم ووقاه كل هول وواساه بنفسه في كل خوف فحارب حربه وسالم سلمه فلم يبرح مبتذلا لنفسه في ساعات الازل ومقامات الروع حتى برز سابقا لا نظير له في جهاده ولا مقارب له في فعله وقد رأيتك تساميه وأنت أنت، وهو هو، السابق المبرز في كل خير، اول الناس اسلاما وأصدق الناس نية واطيب الناس ذرية وافضل الناس زوجة وخير الناس ابن عم.

وانت اللعين بن اللعين لم تزل انت وابوك تبغيان لدين اللّه الغوائل، وتجهدان على اطفاء نور اللّه، وتجمعان على ذلك الجموع وتبذلان فيه المال وتخالفان في ذلك القتال (3) على ذلك مات ابوك، وعلى ذلك خلفته، والشاهد عليك بذلك من يأوى ويلجأ اليك من بقية الاحزاب ورؤس النفاق والشقاق لرسول اللّه، والشاهد لعلي مع فضله وسابقته القديمة، انصاره الذين ذكرهم اللّه تعالى في القرآن ففضلهم واثنى عليهم من المهاجرين والانصار، فهم معه في كتائب وعصايب يجالدون حوله باسيافهم ويهريقون دماءهم دونه يرون الفضل في اتباعه والشقاق والعصيان في خلافه، فكيف يالك الويل تعدل نفسك بعلي، وهو وارث رسول اللّه ووصيه وابو ولده واول الناس له اتباعا وآخرهم به عهدا، يخبره بسره ويشركه في امره، وانت عدوه وابن عدوه، فتمتع في دنياك ما استطعت بباطلك وليمددك ابن العاص في غوايتك فكان أجلك قد انقضى وكيدك قد وهى، وسوف تستبين لمن تكون العاقبة العليا، واعلم انك انما تكايد ربك الذي قد آمنت كيده وآيست من روحه وهو لك بالمرصاد، وانت منه في غرور، وب اللّه وباهل بيت رسوله عنك

ص: 318


1- ووافق - كتاب الصفين.
2- واخوه - ابن ابى الحديد.
3- القبايل - ابن ابي الحديد.

گفتار معاويه

الغنى، والسلام على من اتبع الهدى (1).

چون اين مكتوب - كه خلاصه مضمون او ذكر فضايل علي عليه السلام است از سبق و جهاد وقرابت و علم و حلم و نصرت اسلام ووقايت نفس مقدس رسالت و ثناى اصحاب آن جناب كه نقاوه ء انصار و خلاصه مهاجرين بودند وتحذير معاويه از وخامت عاقبت خلاف با اهل بيت رسالت وتنبيه او برجوع از عهد سالف ورسم سابق وكينه ديرينه كه با پيغمبر داشت وتجهيز حروب وتجنيد عساكر بر خلاف او مىكرد، وباين سبب لعين ابن اللعين وعدو ابن العدو لقب گرفت - بمعاويه رسيد در جواب نوشت:

من معاوية بن ابي سفيان الى الزاري على ابيه محمد بن ابي بكر سلام على أهل طاعة اللّه، اما بعد فقد اتاني كتابك تذكر فيه ما اللّه اهله في قدرته وسلطانه و ما اصطفى به نبيه مع كلام الفته ووضعته فيه، لرأيك تضعيف ولابيك فيه تعنيف وذكرت حق ابن ابي طالب وقدم (2) سابقته وقرابته من نبى اللّه ونصرته له ومواساته اياه في كل خوف (3) واحتجاجك علي وفخرك بفضل غيرك لا بفضلك، فاحمد الها صرف ذلك الفضل عنك وجعله لغيرك، فقد كنا وأبوك معنا في حيوة نبينا نرى حق ابن أبيطالب لازما لنا وفضله مبرزا علينا، فلما اختار اللّه لنبيه ما عنده واتم له وعده واظهر دعوته وافلج حجته قبضه اللّه اليه، فكان ابوك وفاروقه اول من ابتره وخالفه، على ذلك اتفقا واتسقا ثم دعواه على أنفسهما فابطأ عنهما وتلكأ عليهما فهما به الهموم وارادا به العظيم فبايعهما وسلم لهما لا يشركانه في أمرهما ولا يطلعانه على سرهما حتى قبضا وانقضى امرهما، ثم أقام بعدهما ثالثهما عثمان

ص: 319


1- شرح ابن ابى الحديد 3 / 188.
2- قديم - ابن ابي الحديد.
3- وهول - ابن ابي الحديد.

صفات ناپسند مادر " حكم "

ابن عفان يهتدى بهديهما ويسير بسيرتهما، فعبته أنت وصاحبك حتى طمع فيه الاقاصي من اهل المعاصي وبطنتما له عداوتكما وغلكما حتى بلغتما منه مناكما، فخذ حذرك يابن أبي بكر فترى (فسترى - ابن ابي الحديد) وبال امرك وقس شبرك بفترك تقصران تساوى او توازي من يزن الجبال حلمه ولا تلين على قسر قناته ولا يدري ذو مدى اناته، أبوك مهد له مهاده وبنى ملكه وشاده فان يكن ما نحن فيه صوابا فأبوك اوله، وان يكن جورا فأبوك اسه. (اسسه - ابن ابي الحديد) ونحن شركائه فبهداه اخذنا وبفعله اقتدينا، رأينا أباك فعل ما فعل فاخذنا مثاله واقتدينا بفعاله، فعب اباك بما بدا لك او دع، والسلام على من اناب ورجع من غوايته وتاب (1).

اين نسخه جواب است كه در سه كتاب از كتب اهل سنت موجود است كتاب (نصر ابن مزاحم) كه از اعاظم متعمدين ثقات نزد ايشان است و (مروج الذهب) كه شطرى از فضائل مصنف او مسعودى سابقا گذشت (2) و (شرح نهج البلاغة) كه مصنف او عبد الحميد بن ابي الحديد بغدادى است كه از اجله علماء وفقهاء اين طايفه است، و شرح حال او استطرادا در (وفيات الاعيان) در ذيل حال نصر اللّه بن الاثير صاحب (مثل السائر) واستقلالا در (فوات الوفيات) صلاح الدين كتبى مذكور است و صلاح صفدى در (شرح لاميه) و غير او مكررا از او تعبير به امام علامه كرده اند و با وجود اين شكى در صحت و سلامت سند او كسى نخواهد داشت.

و محصل معنى او اينستكه اين مكتوب از معاويه است بسوى محمد بن ابى بكر كه عيب جوى پدر خودش است - مكتوب تو رسيد كه مشتمل بر ثناى الهى و درود پيغمبر بود و كلماتى چند كه تأليف و وضع كرده بودى كه هم رأى تو را

ص: 320


1- ابن الحديد 3 / 189.
2- ذيل هذا يوم فرحت به آل زياد ص 269.

12. علي بن منصور:

تضعيف مىكند و هم پدرت را سرزنش و تعنيف، و ذكر كرده بودى در آن كلمات حق علي را، و سابقه قديمه وقرابة قريبه و نصرت مواسات او را در اهوال براى رسول، و تو بفضل ديگران احتجاج وافتخار جستى نه بفضل خود، منت خداى را كه اين فضيلت را از تو مصروف كرد و به ديگرى مخصوص داشت، همانا ما در زمان رسول خدا وقتى كه پدرت با ما بود حق على را واجب مىدانستيم و فضل او را ميرز مىديديم.

چون پيغمبر بدرود جهان فانى گفت پدر تو وفاروق او عمر، اول كس بودند كه حق وى گرفتند و مخالفت او نمودند، بر اين كار اتفاق واتساق كردند و هم دست و هم داستان شدند، آنگاه او را به بيعت خود دعوت كردند، او كندى كرد وتأخر جست، و ايشان در حق او خيالاتى كردند و در صدد قتل او بر آمدند چون چنين ديد بيعت كرد و تسليم نمود، و آن دو او را نه در امرى شريك كردند و نه بر سرى مطلع داشتند، اين ببود تا عثمان براريكه خلافت جاى گرفت وبسيره آن دو رفتار كرد، پس تو وعلى او را عيب جوئى كرديد چندان كه اهل معاصى از ادانى واقاصى در وى طمع كردند، وشما غل وعداوت خود را پنهان داشتيد تا به آرزوى خود رسيديد و او را كشته ديديد.

هان اى پسر ابو بكر انديشه كار خود بنماى و اندازه قدر خويش بشناس تو آن نيستى كه با آنان كه حلمشان همسنگ جبال است وبصلابت عود چنانند كه بقا سرى نرمى نپذيرند، و هيچ بعيد الهمه ادراك غايت ايشان نكند يكسانى جوئى و هم قدرى طلبى، پدرت مهاد سلطنت مرا تمهيد و اساس ملك مرا تشييد كرده، اگر آنچه ما مىكنيم با على صواب است پدرت اول اين كار بوده، و اگر جور است پدرت اصل او بوده، و ما به يارى او اين كار كرديم، و ما طريقه او را اختيار نموديم و به كردار او اقتدار وا داشتيم، ديديم پدر تو كرد آنچه كرد، ما احتذاى مثال واقتفاى فعال

ص: 321

گفتار يزيد بن معاويه

وى پيش گرفتيم پس پدر خود را عيب جوئى كن يا به ترك اين كردار بكوى، والسلام على من اتبع الهدى.

در اين مكتوب چند جا معاويه كه امام سنيان وخليفه واجب الاطاعة ايشان است و او را واسطه فيض الهى بين خود و خداى خود مىدانند و كرامات و مقامات براى او ثابت مىكنند، چنانچه در قصه مكالمه او و شيطان در (مثنوى) مذكور است شهادت داده كه تأسيس اين اساس وتمهيد اين قياس از آن ملحد خداى نشناس بوده و البته قول معاويه حجت است و روايات علماى ايشان معتمد.

و اما دليل وجه دويم خبرى است كه آية اللّه العلامة - ادام اللّه في الجنة اكرامه - از بلاذرى نقل فرموده وابن روز بهان تقرير نموده وهذه عبارته:

لما قتل الحسين عليه السلام كتب عبد اللّه بن عمر الى يزيد بن معاويه اما بعد فقد عظمت الرزية وجلت المصيبة وحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين فكتب اليه يزيد اما بعد فانا جئنا الى بيوت منجده وفرش ممهده ووسائل منضدة فقاتلنا عنها، فان يكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا، وان كان الحق لغيرنا فابوك اول من سن هذا وابتز واستأثر بالحق على اهلها انتهى (1).

خلاصه معنى آنكه عبد اللّه عمر بعد از واقعه كربلا به يزيد نوشت كه مصيبت بزرگ وسوگوارى سخت شد ودر اسلام حادثه عطيم پديد آمده، وهيچ روزى

ص: 322


1- نهج الحق 356 وهذا امر ضروري ولا يحتاج اثباته الى قول يزيد واضرابه وان كان فيه تأييد للمطلوب فالحسين لم يقتل الا باسياف الاولين ولذا قال القاضي بن قريعة في ابياته: لولا حدود صوارم *** امضى مضاربها الخليفة لنشرت من اسرار آل *** محمد جملا ظريفه واريتكم ان الحسين ***اصيب في يوم السقيفة

گفتار عمر

چون روز حسين نيست يزيد در جواب نوشت كه ما آمديم به خانه هاى آراسته با فرشهاى گسترده، و وسائل مرتبه اگر حق براى ما باشد در طلب حق خودمان جنگ كرديم و اگر براى جز ما باشد پدر تو اول كس بود كه اين سنت گذاشت وبقهر وغلبه اين حق را بگرفت و در او تصرف كرده اهلش را منع نمود.

و اين مكتوب موافق است با مضمون خبر مفصلى كه از كتاب دلائل حميرى - (طبرى ظ) نقل شده كه چون عبد اللّه بر يزيد وارد شده در شام در بدعتهاى او با او تكلم كرد وى را بخلوتى بر دو طومارى دراز بر آورد كه عمر بن معاوية نوشته بود متضمن ظلمهائى كه بر اهل بيت كرده و توجيه احترامات ظاهرى، و سعى در بر كندن اصل و قطع فرع ايشان در باطن و اظهار ثبات بر عهد قديم و دين جاهليت و عبادت اوثان به شرحى كه در فتن (بحار) (1) و غير او مذكور است.

ص: 323


1- بحار الانوار 8 / 221 ط تبريز. البصائر: احمد بن محمد عن الحسن بن علي عن ابي الصخر عن الحسن ابن علي عليه السلام قال: دخلت انا ورجل من اصحابي على علي بن عيسى بن عبد اللّه ابن ابي طاهر العلوي قال ابو الصخر فاظنه من ولد عمر بن علي قال: وكان ابو طاهر في دار الصيدين نازلا قال: فدخلنا عليه عند العصر و بين يديه ركوة من ماء وهو يتسمح فسلمت عليه فرد علينا السلام ثم ابتدءنا فقال معكم احد؟ فقلنا: لا ثم التفت يمينا وشمالا هل يرى احدا ثم قال: اخبرني ابي عن جدى انه كان مع ابي جعفر محمد بن علي بمنى وهو يرمى الجمرات ورأيت انا ابا جعفر رمى الجمرات قال فاستتمها ثم بقى في يده [بعد خ] خمس حصيات فرمى اثنتين في ناحية وثلثة في ناحية فقال له جدي جعلت فداك لقد رأيتك صنعت شيئا ما صنعه احد قط رأيتك رميت الجمرات ثم رميت بخمسة بعد ذلك ثلثة في ناحية واثنتين في ناحية قال: نعم اذا كان كل موسم اخرجا الفاسقان الغاصبان ثم يفرق بينهما هيهنا لا يراهما الا امام عدل فرميت الاول اثنتين والاخر ثلثة لان الاخر أخبث من الاول. الاختصاص: احمد بن محمد بن عيسى عن الوشا عن ابي الصخر احمد بن عبد الرحيم عن الحسن ابن علي رجل كان يكون في جباية مأمون قال: دخلت... مثله وفيه اخرجا الفاسقن غضين طريين فصلبا هيهنا لا يراهما الا امام عدل - بحار الانوار 8 / 214 ط كمپانى.

تحقيق در اين موضوع

بالجملة يزيد در اينجا شهادت داده كه عمر اول ظالم بوده، و چون او امام سنيان وخليفه واجب الاطاعة ايشان است بايد شهادت وى را قبول كنند، و اگر از اين مضايقه كنند تقرير خليفه زاده و تسليم و سكوت او دليل آنست كه او جوابى نداشت، و اين سخن حق بوده، و معلوم و مشهور است كه معاويه وعبد اللّه عمر هر دو از اكابر صحابه بودند، و در احاديث ايشان نقل شده كه (اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم) و ما در اين فقره كه اول ظالم اهل بيت ابو بكر يا عمر بود عمل بقول معاويه يا عبد اللّه مىكنيم تا يكسره مخالفت با ايشان در امر اين حديث نكرده باشيم.

بالجمله مىتوان گفت كه عمر وابو بكر بالانضمام اول ظالم بودند، و اين امر قائم به مجموع من حيث المجموع بود، چه اگر عمر نبود ابو بكر خليفه نمىشد، و اگر ابو بكر استخلاف نمىكرد عمر خليفتى نمى يافت، و شاهد اين احتمال اول مكتوب معاويه است كه گفته (فكان ابوك وفاروقه اول...) الى آخره ولى مطابق تحقيق احتمال اول [بهتر - ظ] است، و ذكر يزيد عمر را به اعتبار مخاطبت او با عبد اللّه است، وبملاحظه اينكه قوام امر ابو بكر هم بعمر بود يا اينكه نظر بمتأخرين داشته واوليت اضافيه اثبات كرده، به هر صورت اگر اين دو نفر نبودند ظلمى در اسلام واقع نمىشد، وهتكى از حرمت آل رسول نمىكردند چنانچه سابقا حديث

ص: 324

تعريف خوارزمى ورساله او در ظلمائيكه بر اهل بيت پيغمبر وطرفداران آنها وارد گردند

كميت كه شيخ كشى عليه الرحمة آورده ذكر كرديم (1) وقد اجاد القائل:

بر عترت رسول پس از رحلت رسول *** كرد آنچه كرد آنكه بناى ستم نهاد

بنياد بارگاه سليمان به باد داد *** ديو پليد پاى چه بر تخت جم نهاد

هم او گويد و خوب گويد:

كى بر فلك درخت شقاوت كشيد سر *** گر زير خاك تخم جفا زابتدا نبود

وقد اجاد شاعر العصر صاحبنا السيد حيدر الحلى في شكواه من امر القرعة العسكرية حيث قال:

نرى سيف اولهم منتضى *** على رأسنا بيد الاخر

على الجملة صواب چنان مىنمايد كه در اين موضوع اشاره اجماليه بظلم وتعديات وارده بر اهل بيت محمد عليهم السلام بشود، و چون استقصادى ابواب و فنون او از حد قدرت چون من بى بضاعت كم اطلاعى بيرون است، و يكسره تهى كردن اين موضع از ذكر او با شرط شرح و توضيح مخالف، اولى تر اينكه در اين مقام اقتصار كنيم بر نقل رقعه اى كه ابوبكر خارزمى - صاحب رسائل معروفه كه از فضلاى مورخين است و خواهر زاده ابو جعفر طبرى مشهور است، و از اين جهت او را طبر خرمى (2) مىگويند، و رسائل او تا به حال جند دفعه در مصر واسلامبول طبع شده با تقريظات لطيفه و فضايل او در (يتيمه) و (وفيات) و غير آنها مذكور است و اين رقعه اى است كه به اهل نيشابور - نوشته و فهرست مظالم تيميه وعدويه وامويه وعباسيه قرار داده، و چون معانى مغسوله در طى عبارات مصقوله گنجانده و به لطافت مضمون

ص: 325


1- ذيل اسست اساس الظلم عليكم اهل البيت ج 1 ص 275 و احاديث ديگرى را كه در اين موضوع نقل نموديم.
2- مخفف طبرى خوارزمى.

دوره هاى اول

وفخامت لفظ امتيازى تمام دارد عين آن رساله را از نسخه منطبعه در اسلامبول در اين موضع ذكر مىكنيم وهى هذه:

وكتب الى جماعة الشيعة بنيشابور لما قصدهم محمد بن ابراهيم واليها سمعت ارشد اللّه سعيكم وجمع على التقوى امركم ما تكلم به السلطان الذي لا يتحامل الا على العدل ولا يميل الا على جانب الفضل، ولا يبالي بان يمزق دينه اذا وفا دنياه ولا يفكر في أن لا يقدم رضاء اللّه اذا وجد رضاه وأنتم ونحن أصلحنا اللّه واياكم عصابة لم يرض اللّه لنا الدنيا فذخرنا للدار الاخرى، ورغب بنا عن ثواب العاجل فاعد لنا ثواب الاجل وقسمنا قسمين قسما مات شهيدا وقسما عاش شريدا، فالحي يحسد الميت على ما صار اليه ولا يرغب بنفسه عما جرى عليه.

قال أمير المؤمنين ويعسوب الدين عليه السلام المحن الى شيعتنا أسرع من الماء الى الحدود، وهذه مقالة اسست على المحن وولد أهلها في طالع الهزاهز والفتن فحياة أهلها نقص، وقلوبهم حشوها غصص، والايام عليهم متحاملة، والدنيا عنهم مائلة، فاذا كنا شيعة ائمتنا في الفرائض والسنن ومتبعي آثارهم في كل قبيح وحسن فينبغي أن نتبع آثارهم في المحن غصبت سيدتنا فاطمة صلوات اللّه عليها وعلى آلها ميراث أبيها صلوات اللّه عليه وعلى آله يوم السقيفة وأخر أمير المؤمنين عليه السلام عن الخلافة، وسم الحسن - رضي اللّه عنه - سرا، وقتل أخوه - كرم اللّه وجهه - جهرا، وصلب زيد بن علي بالكناسة، وقطع رأس زيد بن علي في المعركة، وقتل عبد اللّه بن الحسن في السجن، وقتل ابناه محمد وابراهيم على يد عيسى بن موسى العباسي، ومات موسى بن جعفر في حبس هرون، وسم علي بن موسى بيد المأمون وهزم ادريس بفخ حتى وقع الى الاندلس فريدا، ومات عيسى بن زيد طريدا شريدا، وقتل يحيى بن عبد اللّه بعد الامان والايمان، وبعد تأكيد العهود والضمان هذا غير ما فعل يعقوب بن الليث بعلوية طبرستان، وغير قتل محمد بن زيد

ص: 326

دوره بنى اميه

والحسن بن القاسم الداعي على أيدي آل ساسان وغير ما صنعه أبو الساح (كذا) في علوية المدينة حملهم بلا غطاء ولا وطاء من الحجاز الى سامراء، وهذا بعد قتل قتيبة بن مسلم الباهلي لابن عمر بن علي حين أخذه بأبويه وقد ستر نفسه ووارى شخصه يصانع عن حياته ويدافع عن وفاته ولا كما فعله الحسين بن اسماعيل المصعبي بيحيى بن عمر الزيدي خاصة، وما فعله مزاحم بن خاقان بعلوية الكوفة كافة.

وبحسبكم انه ليست في بيضة الاسلام بلدة الا وفيها لقتيل طالبي ترة تشارك في قتلهم الاموي والعباسي، واطبق عليهم العدناني والقحطاني فليس حي من الاحياء نعرفه من ذي يمان ولا بكر ولا مضر الا وهم شركاء في دماءهم كما تشارك ايسار على جزر، قادتهم الحمية الى المنية وكرهوا عيش الذلة فماتوا موت العزة ووثقوا بمالهم في الدار الباقية، فسخت نفوسهم عن هذه الفانية، ثم لم يشربوا كأسا من الموت الا شربها شيعتهم وأولياءهم ولا قاسوا لونا من الشدائد الا قاساه أنصارهم وأتباعهم.

داس عثمان بن عفان بطن عمار بن ياسر بالمدينة، ونفي أباذر الغفاري الى الربذة، وأشخص عامر بن عبد قيس التميمي وغرب الاشتر النخعي وعدي بن حاتم الطائي، وسير عمربن زرارة الى الشام، ونفي كميل بن زياد الى العراق، وجفا ابي بن كعب واقصاه، وعادى محمد بن حذيفة وناواه، وعمل في ذم محمد ابن سالم ما عمل، وفعل مع كعب ذي الخطبة ما فعل.

واتبعه في سيرته بنو أمية يقتلون من حاربهم، ويغدرون بمن سالمهم، لا يحفلون المهاجري ولا يصونون الانصاري، ولا يخافون اللّه، ولا يحتشمون الناس، قد اتخذوا عباد اللّه خولا ومال اللّه دولا، يهدمون الكعبة ويستعبدون الصحابة، ويعطلون الصلوة الموقوتة، ويختمون الاعناق الاحرار، ويسيرون في حرم

ص: 327

لعن بر آل مروان شامل مروان ميشود

المسلمين سيرتهم في حرم الكفار، واذا فسق الاموي فلم يأت بالضلالة عن كلالة.

قتل معاوية حجر بن عدي الكندي وعمرو بن الحمق الخزاعي بعد الايمان المؤكدة والمواثيق المغلظة، وقتل زياد بن سمية الالوف من شيعة الكوفة وشيعة البصرة صبرا، وأوسعهم حبسا وأسرا حتى قبض اللّه معاوية على أسوء أعماله، وختم عمره بشر أحواله، فاتبعه ابنه يجهز على جرحاه ويقتل ابناء قتلاه الى أن قتل هاني بن عروة المرادي ومسلم بن عقيل الهاشمي أولا، وعقب با الحرث بن زياد الرياحي وبأبي موسى عمرو بن قرطة الانصاري وحبيب بن مظهر الاسدي وسعيد بن عبد اللّه الحنفي ونافع بن هلال البجلي وحنظلة بن أسعد الشامي وعابس بن أبي شبيب الشاكري في نيف وسبعين من جماعة الشيعة وأمر بالحسين عليه السلام يوم كربلاء ثانيا.

ثم سلط عليهم الدعي بن الدعي عبيد اللّه بن زياد يصلبهم على جذوع النخل ويقتلهم ألوان القتل حتى اجتث اللّه دابره، ثقيل الظهر بدماءهم التي سفك عظيم التبعة بحريمهم الذي انتهك فانتبهت لنصرة أهل البيت طائفة أراد اللّه أن يخرجهم من عهدة ما صنعوا ويغسل عنهم وضر ما اجترحوا، فصمدوا صمد الفئة الباغية، وطلبوا بدم الشهيد الدعي ابن الزانية، لا يزيدهم قلة عددهم وانقطاع مددهم وكثرة سواد أهل الكوفة باذاءهم الا اقداما على القتل والقتال وسخاء بالنفوس والاموال حتى قتل سليمان بن صرد الخزاعي والمسيب بن نجية الفزاري وعبد اللّه ابن وال التيمي في رجال من خيار المؤمنين وعلية التابعين، ومصابيح الانام وفرسان الاسلام.

ثم تسلط ابن الزبير على الحجاز والعراق فقتل المختار بعد أن شفى الاوتار وأدرك الثار وأفنى الاشرار وطلب بدم المظلوم الغريب فقتل قاتله ونفى خاذله

ص: 328

أمية كيست؟

واتبعوه أبا عمر بن كيسان وأحمد بن شميط ورفاعة بن يزيد والسائب بن مالك وعبد اللّه بن كامل، وتلقطوا بقايا الشيعة، يمثلون بهم كل مثلة، ويقتلونهم شر قتلة حتى طهر اللّه من عبد اللّه بن الزبير البلاد، وأراح من أخيه مصعب العباد فقتلهما عبد الملك بن مروان كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون بعدما حبس ابن الزبير محمد بن الحنفية وأراد احراقه، ونفى عبد اللّه بن عباس وأكثر ارهاقه فلما خلت البلاد لال مروان سلطوا الحجاج على الحجازيين ثم على العراقيين فتلعب بالهاشميين وأخاف الفاطميين وقتل شيعة علي ومحى آثار بيت النبي وجرى منه ما جرى على كميل بن زياد النخعي، واتصل البلاء مدة ملك المروانية الى الايام العباسية حتى اذا أراد اللّه أن يختم مدتهم بأكثر آثامهم، ويجعل أعظم ذنوبهم في آخر أيامهم بعث على بقية الحق المهمل والدين المعطل زيد بن علي، فخذله منافقوا أهل العراق، وقتله أحزاب أهل الشام، وقتل معه من شيعته نصر بن خزيمة الاسدي ومعاوية بن اسحاق الانصاري وجماعة من شايعه وتابعه وحتى من زوجه وأدناه وحتى من كلمه وما شاه، فلما انتهكوا ذلك الحريم واقترفوا ذلك الاثم غضب اللّه عليهم وانتزع الملك منهم.

فبعث عليهم ابا مجرم لا ابا مسلم فنظر - لا نظر اللّه اليه - الى صلابة العلوية والى لين العباسية فترك تقاه واتبع هواه وباع آخرته بدنياه وافتتح عمله بقتل عبد اللّه بن معاوية بن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب، وسلط طواغيت خراسان وخوارج سجستان واكراد اصفهان على آل أبي طالب يقتلهم تحت كل حجر ومدر ويطلبهم في كل سهل وجبل حتى سلط عليه أحب الناس اليه فقتله كما قتل الناس في طاعته وأخذه بما أخذ الناس في بيعته ولم ينفعه ان اسخط اللّه برضاه وان ركب مالا يهواه، وخلت من الدوانيقي الدنيا فخبط فيها عسفا وتقضى فيها جورا وحيفا الى ان مات وقد امتلئت سجونه بأهل بيت الرسالة ومعدن الطيب والطهارة قد تتبع غائبهم وتلقط حاضرهم حتى

ص: 329

دوره بنى عباس

قتل عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه الحسني بالسند على يد عمر بن هشام بن عمر التغلبي فما ظنك بمن قرب تناوله عليه ولان مسه على يديه.

وهذا قليل في جنب ماقتله هرون منهم وفعله موسى قبله بهم، فقد عرفتم ماتوجه على الحسن بن علي بفخ من موسى وما اتفق على علي بن الافطس الحسيني من هارون وماجرى على أحمد بن علي الزيدي وعلى القاسم بن علي الحسني من حبسه وعلي بن غسان بن حاضر الخزاعي حين أخذ من قبله.

والجملة ان هرون مات وقد حصد شجرة النبوة واقتلع غرس الامامة، وأنتم اصلحكم اللّه أعظم نصيبا في الدين من الاعمش فقد شتموه ومن شريك فقد عزلوه ومن هشام بن الحكم فقد أخافوه ومن علي بن يقطين فقد أتهموه.

فاما في الصدر الاول فقد قتل زيد بن صوحان العبدي، وعوقب عثمان بن حنيف الانصاري وخفى حارثة بن قدامة السعدي وجندب بن زهير الازد وشريح بن هاني المرادي ومالك بن هاني المرادي ومالك بن كعب الارحبي ومعقل بن قيس الرياحي والحرث الاعور الهمداني وابو الطفيل الكناني وما فيهم الا من خر على وجهه قتيلا او عاش في بيته ذليلا يسمع شتمة الوصي فلا ينكر ويرى قتله الاوصياء وأولادهم فلا يغير، ولا يخفى عليكم جرح عامتهم وحيرتهم كجابر الجعفي وكرشيد الهجري وكزرارة ابن اعين وكفلان وابي فلان ليس الا انهم رحمهم اللّه كانوا يتولون أولياء اللّه ويتبرؤن من اعداء اللّه وكفى به جزما عظيما عندهم وعيبا كبيرا بينهم.

وقل في بني العباس فانك ستجد بحمد اللّه تعالى مقالا وجل في عجائبهم فانك ترى ما شئت مجالا يجبي فيئهم فيفرق على الديلمي والتركي، ويحمل الى المغربي والفرغاني ويموت امام من ائمة الهدى وسيد من سادات بيت المصطفى، فلا تتبع جنازته ولا تجصص مقبرته ويموت ضراط لهم او لاعب او مسخرة او ضارب فتحضر

ص: 330

رساله مفاخره بنى هاشم و بنى أميه بيان مىكند...

جنازته العدول والقضاة، ويعمر مسجد التعزية عند القواد والولاة، ويسلم فيهم من يعرفونه دهريا أو سوفسطائيا ولا يتعرضون لمن يدرس كتابا فلسفيا ومانويا، ويقتلون من عرفوه شيعيا ويسفكون دم من سمى ابنه عليا ولو لم يقتل من شيعة اهل البيت غير المعلي بن خنيس قتيل داود بن علي، ولو لم يحبس فيهم غير ابي تراب المروزي لكان ذلك جرحا لا يبرء ونائرة لا تطفأ، وصدعا لا يلتئم، وجرحا لا يلتحم وكفاهم ان شعراء قريش قالوا في الجاهلية اشعارا يهجون بها أمير المؤمنين عليه السلام ويعارضون فيها اشعار المسلمين فحملت اشعارهم ودونت اخبارهم وروتها الرواة مثل الواقدي ووهب بن منبه التميمي ومثل الكلبي والشرقي بن القطامي والهيثم بن عدي وداب ابن الكناني وان بعض شعراء الشيعة يتكلم في ذكر مناقب الوصي بل في ذكر معجزات النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم فيقطع لسانه ويمزق ديوانه كما فعل بعبد اللّه بن عمار البرقي وكما اريد بالكميت بن زيد الاسدي، وكما نبش قبر منصور بن الزبرقان التمري وكما دمر على دعبل بن علي الخزاعي مع رفقتهم من مروان ابن ابي حفصة اليمامي ومن علي بن الجهم الشامي ليس الا لغلوهما في النصب واستيجابهما مقت الرب حتى ان هرون بن الخيزران وجعفر المتوكل على الشيطان لا على الرحمن كانا لا يعطيان مالا ولا يبذلان نوالا الا لمن شتم آل ابي طالب ونصر مذهب النواصب مثل عبد اللّه بن مصعب الزبيري ووهب بن وهب البختري ومن الشعراء مثل مروان بن ابي حفصه الاموي، ومن الادباء مثل عبد الملك بن قريب الاصمعي.

فاما في ايام جعفر فمثل بكار ابن عبد اللّه الزبيري وابي السمط بن ابي الجون الاموي وابن ابي الشوارب العبشمي، ونحن ارشدكم اللّه قد تسمكنا بالعروة الوثقى وآثرنا الدين على الدنيا وليس يزيدنا بصيرة زيادة من زاد فينا ولن يخل لنا عقيدة نقصان من نقص منا فان الاسلام بدأ غريبا وسيعود كما بدء كلمة من اللّه ووصية من رسول

ص: 331

2 - " الذين بدلوا نعمة اللّه كفرا و أحلوا قومهم دار البوار... "

اللّه يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين، ومع اليوم غد، وبعد السبت احد قال عمار بن ياسر - رضي اللّه عنه - يوم صفين لو ضربونا حتى نبلغ سعفات هجر لعلمنا انا على الحق وانهم على الباطل، ولقد هزم رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ثم هزم ولقد تأخر امر الاسلام ثم تقدم (الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون) [2 العنكبوت 29] ولولا محنة المؤمنين وقلتهم ودولة الكافرين وكثرتهم لما امتلاءت جهنم حتى تقول هل من مزيد، ولما قال اللّه تعالى (ولكن اكثرهم لا يعلمون) [2 العنكبوت 29].

ولما تبين الجزوع من الصبور ولاعرف الشكور من الكفور ولما استحق المطيع الاجر، ولا احتقب العاصي الوزر، فان اصابتنا نكبة فذلك ما قد تعودناه وان رجعت لنا دولة فذلك ما قد انتظرناه وعندنا بحمد اللّه تعالى لكل حالة آلة ولكل مقامة مقالة فعند المحن الصبر، وعند النعم الشكر، ولقد شتم امير المؤمنين عليه السلام على المنابر الف شهر فما شككنا في وصيته وكذب محمد صلى اللّه عليه وآله وسلم بضع عشرة سنة فما اتهمناه في نبوته، وعاش ابليس مدة تزيد على المدد فلم نرتب في لعنته، وابتلينا بفترة الحق، ونحن مستيقنون بدولته ودفعنا الى قتل الامام بعد الامام والرضا بعد الرضا ولا مرية عندنا في صحة امامته، وكان وعد اللّه مفعولا وكان امر اللّه قدرا مقدورا، كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون [4 التكاثر 102] (وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) [227 الشعراء 26] (ولتعلمن نبأه بعد حين) [88 طه 20].

اعلموا رحمكم اللّه ان بني امية الشجرة الملعونة في القرآن واتباع الطاغوت والشيطان جهدوا في دفن محاسن الوصي واستأجروا من كذب في الاحاديث على النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم، وحولوا الجوار الى بيت المقدس عن المدينة والخلافة، زعموا

ص: 332

چند حديث در تفسير آية...

الى دمشق عن الكوفة، وبذلوا في طمس هذا الامر الاموال، وقلدوا عليه الاعمال واصطنعوا فيه الرجال فما قدروا على دفن حديث من أحاديث رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ولا على تحريف آية من كتاب اللّه تعالى ولا على دس أحد من أعداء اللّه في أولياء اللّه ولقد كان ينادي على رؤسهم بفضائل العترة ويبكت بعضهم بعضا بالدليل والحجة، لا تنفع في ذلك هيبة ولا يمنع منه رغبة ولا رهبة، والحق عزيز وان استذل أهله، وكثير وان قل حزبه، والباطل ذليل وان رصع بالشبهة، وقبيح وان غطى وجهه بكل مليح.

قال عبد الرحمن بن الحكم وهو من انفس بني امية:

سمية أمسى نسلها عدد الحصا *** وبنت رسول اللّه ليس لها نسل غيره

لعن اللّه من يسب علياً *** وحسيناً من سوقة وامام

وقال أبو دهبل الحمجي في حمة سلطان بني امية وولاية آل أبي سفيان:

تبيت السكارى من امية نوماً *** وبالطف قتلى ما ينام حميمها

وقال سليمان بن قتة:

وان قتيل الطف من آل هاشم *** أذل رقاب المسلمين فذلت

وقال الكميت بن زيد، وهو جار خالد بن عبد اللّه القسري:

فقل لبني امية حيث حلو *** وان خفت المهند والقطيعاً

أجاع اللّه من أشبعتموه وأشبع من بجوركم أجيعا وما هذا باعجب من صياح شعراء بني العباس على رؤسهم بالحق وان كرهوه وبتفضيل من نقصوه وقتلوه.

قال المنصور بن الزبرقان:

على بساط هرون آل النبي ومن يحبهم *** يتطامنون مخافة القتل

ص: 333

3. الفضل بن الحسن الطبرسي

امن النصارى واليهود وهم *** من امة التوحيد في أذل

وقال دعبل بن علي وهو صنيعة بني العباس وشاعرهم:

ألم تراني مذ ثمانين حجة *** أروح وأغدو دائم الحسرات

أرى فيئهم في غيرهم متقسماً *** وأيديهم من فيئهم صفرات

وقال علي بن العباس الرومي، وهو مولى المعتصم:

تاليت ان لا يرح المرء منكم *** تيل على حر الجبين فيعفج

كذلك بنو العباس تصبر منكم *** ويصبر للسيف الكمي المدجج

لكل أوان للنبي محمد *** قتيل زكى بالدماء مفرج

وقال ابراهيم بن العباس الصولي وهو كاتب القوم وعاملهم في الرضا لما قربه المأمون:

يمن عليكم بأموالكم، وتعطون من مأة واحدا، وكيف لا ينتقصون قوما يقتلون بني عمهم جوعا وسغبا، ويملئون ديار الترك والديلم فضة وذهبا، يستنصرون المغربي والفرغاني، ويجفون المهاجري والانصاري، ويولون انباط السواد وزارتهم وتلف العجم والطماطم قيادتهم، ويمنعون آل أبي طالب ميراث امهم وفيئ جدهم، يشتهي العلوي الاكلة فيحرمها، ويقترح على الايام الشهوة فلا يطعمهما، وخراج مصر والاهواز وصدقات الحرمين والحجاز تصرف الى ابن أبي مريم المديني والى ابراهيم الموصلي وابن جامع السهمي والى زلزل الضارب وبرصوما الزامر واقطاع بخيشوع النصراني قوت أهل بلد، وجارى بغا التركي والافشين الاشروسي كفاية امة ذات عدد، والمتوكل زعموا يتسرى باثنى عشر ألف سرية، والسيد من سادات أهل البيت يتعفف بزنجيه أو سنديه، وصفوة مال الخراج مقصود على أرزاق الصفاعنة وعلى أولاد المخاتنة، على طعمة الكلابين ورسوم القراوين، وعلى مخارق وعلوية المغنى، وعلى زرزر وعمر بن بانة الملهى، ويبخلون على

ص: 334

نقد بر قاضى

الفاطمي بأكلة أو شربة، ويصارفونه على دانق وحبة، ويشترون العوادة بالبدر، ويجرون لها ما يفي برزق عسكر والقوم الذين أحل لهم الخمس وحرمت عليهم الصدقة وفرضت لهم الكرامة والمحبة، يتكففون ضرا ويهلكون فقرا، ويرهن أحدهم سيفه، ويبيع ثوبه، وينظر الى فيئه بعين مريضة، ويتشدد على دهره بنفس ضعيفة، ليس له ذنب الا ان جده النبي وأبوه الوصي، وامه فاطمة، وجدته خديجة ومذهبه الايمان.

وأما القرآن وحقوقه مصروفة الى القهرمانة والمضرطة والى المغمزة والى المزررة، وخمسه مقسوم على نقار الديكة الدمية والقردة، وعلى عرس اللعبة واللعبة، وعلى مرية الرحلة.

وماذا أقول في قوم حملوا الوحوش على النساء المسلمات، وأجروا العبادة وذويه الجرايات، وحرثوا تربة الحسين عليه السلام بالفدان، ونفوا زواره الى البلدان، وما أصف من قوم هم نطف السكارى في أرحام القيان، وماذا يقال في أهل بيت منهم نبغ البغاء، وفيهم راح التخنيث وغدا، وبهم عرف اللواط، كان ابراهيم ابن المهدي مغنيا، وكان المتوكل مؤنثا موضعا، وكان المعتز مخنثا، وكان ابن زبيدة معتوها مفركا، وقتل المأمون أخاه وقتل المنتصر أباه، وسم موسى بن المهدي امه، وسم المعتضد عمه.

ولقد كانت في بني امية مخازي تذكر ومعائب تؤثر، كان معاوية قاتل الصحابة والتابعين، وامه آكلة أكباد الشهداء الطاهرين، وابنه يزيد القرود، مربي القهود، وهادم الكعبة، ومنهب المدينة، وقاتل العترة، وصاحب يوم الحرة.

وكان مروان الوزغ بن الوزغ لعن النبي صلى اللّه عليه وآله وسلم أباه وهو في صلبه فلحقته لعنة اللّه ربه.

وكان عبد المطلب صاحب الخطيئة التي طبقت الارض وشملت وهي توليته

ص: 335

تفصيل حكومت بنى أميه

الحجاج بن يوسف الثقفي فاتك العباد وقاتل العباد، ومبيد الاوتاد، ومخرب البلاد، وخبيث امة محمد الذي جاءت به النذر وورد فيه الاثر.

وكان الوليد جبار بني امية، وولى الحجاج على المشرق، وقرة بن شريك على المغرب.

وكان سليمان صاحب البطن الذي قتله بطنه كظه، ومات بشما وتخمه.

وكان يزيد صاحب سلامة وحبابة الذي نسخ الجهاد بالخمر، وقصر ايام خلافتة على العود والزمر، وأول من اغلى سعر المغنيات وأعلن بالفاحشات، وماذا اقول فيمن اعرق فيه مروان من جانب ويزيد بن معاوية من جانب فهو ملعون بين ملعونين وكافر غريق في الكفر بين كافرين.

وكان هشام قاتل زيد بن علي مولى يوسف بن عمر الثقفي.

وكان الوليد بن يزيد خليع بني مروان الكافر بالرحمن الممزق بالسهام القرآن واول من قال الشعر في نفي الايمان، وجاهر بالفسوق والعصيان، والذي غشى امهات أولاد أبيه، وقذف بغشيان أخيه، وهذه المثالب مع عظمها وكثرتها ومع قبحها وشنعتها صغيرة وقليلة في جنب مثالب بني العباس الذين بنوا مدينة الجبارين وفرقوا في الملاهي والمعاصي أموال المسلمين هؤلاء أرشدكم اللّه الائمة المهديون الراشدون الذين قضوا بالحق وبه يعدلون بذلك يقف خطيب جمعتهم وبذلك تقوم صلاة جماعتهم فان كسد التشيع بخراسان فقد نفق بالحجاز والحرمين والشام والعراقين وبالجزيرة والثغرين وبالجبل واليغارين، وان تحامل علينا وزير او أمير فانا نتوكل على الامير الذي لا يعزل وعلى القاضي الذي لم يزل يعدل، وعلى الحكم الذي لا يقبل رشوة، ولا يطلب سجلا ولا شهادة.

واياه تعالى نحمد على طهارة المولد وطيب المحتد، ونسئله ان لا يكلنا الى انفسنا، ولا يحاسبنا على مقتضى عملنا، وان يعيذنا من رعونة الحشوية ومن

ص: 336

اخبار أهل سنت در مذمت بنى أميه

لجاج الحرورية وشك الواقفية وارجاء الحنفية وتخالف أقوال الشافعية ومكابرة البكرية ونصب المالكية واجبار الجهمية النجارية وكسل الراوندية وروايات الكيسانية وجحد العثمانية وتشبيه الحنبلية وكذب الغلاة الخطابية وان لا يحشرنا على نصب اصفهاني ولا على بغض لاهل البيت طوسي او شاسي ولا على ارجاء كوفي ولا على تشبيه قمي ولا على جهل شامي ولا على تحنبل بغدادي ولا على قول بالباطن مغربي ولا على عشق لابي حنيفة بلخي ولا على تناقض في القول حجازي ولا على مروق سجزي ولا غلو في التشيع كرخي، وان يحشرنا في زمرة من أحببناه ويرزقنا شفاعة من توليناه اذا دعا كل اناس بامامهم، وساق كل فريق تحت لوائهم انه سميع قريب يسمع ويستجيب.

انتهت الرسالة الطنانة ببديع عباراتها وخفي اشاراتها وهي جيدة عن آخرها الا اني لم افهم وجه نسبة التشبيه الى أهل قم وهم وجوه أهل الايمان ومعتمد نقلهم مدى الاعصار والازمان وكذا رمى الكرخيين بالغلو مع ان جمهورهم من الطبقة العالية من الشيعة كيف لا وقد رباهم المشايخ الثلاثة الذين بهم قام عماد الاسلام وانتظم امور كافة الانام وأسسوا المذهب أحسن تأسيس وفتحوا للعلماء باب التصنيف والتدريس، ولولاهم لما قام للدين عمود ولا اخضر للتحقيق عود وهم شيخنا الاقدم أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان المفيد، وسيدنا الاجل أبو القاسم علي بن الحسين المرتضى، وشيخنا الاعظم أبو جعفر محمد بن الحسن رئيس الطائفة شكر اللّه مساعيهم وأعلى في مدارج الجنة مراقيهم بمحمد وآله عليهم السلام.

ص: 337

تفسير " بايعت " ومبايعه

(اللّهم العن العصابة التي جاهدت الحسين وشايعت وبايعت وتابعت (1) على قتله اللّهم العنهم جميعا) ج - بار الها لعنت كن آن طايفه را كه با حسين جنگ كردند و مشايعت نمودند و بيعت و متابعت كردند بر قتل او، بار الها لعنت كن ايشان را يكسره.

ش - عصابة: بمعنى جماعى است كه از ده تا چهل باشد چنانچه در (منتهى الارب) مىگويد، و اين معنى اصلى او است، و در عرف عام استعمال مىشود در مطلق قوم و طايفه هر قدر باشند، و در اين عبارت اگر معنى دوم باشد بايد لام را براى عهد قرار داد و اگر اول باشد لام را بايد براى جنس يا استغراق گرفت تا افاده معنى عصائب وجموع نمايد.

مجاهده: مأخوذ از جهد بمعنى رنج است، وكنايه از مطلق جنگ كردن است چه بر وجه مشروع باشد و چه بر وجه باطل، چنانچه در اين مقام است.

مشايعة: معنى او پيروى كردن است وسابقا اشاره به او شده (2).

مبايعه: بيعت كردن است و اصل او از بيع است، چنانچه در بيع مصافقه و دست بدست دادن است همچنين در بيعت اين كار لازم ولا بد منه است، و بعضى كه گمان كرده اند كه بيعت را از آن جهت بيعت گفتند كه مبايع خود را به بهشت مىفروشد معنى قشرى غير منطبق بر جميع مراتب است، و آنچه ما گفتيم محل تصريح مهره اين فن و ائمه اين صناعت است.

ص: 338


1- تايعت - نسخة خطية من المصباح ويؤيده كلام عدة من العلماء من استعمال التتابع في الخير والتتابع في الشر ومنهم الكفعمي في حاشية المصباح ص 210 والحريري في درة الغواص 55.
2- ذيل برئت الى اللّه واليكم منهم ومن اتباعهم واشياعهم ج 1 / 305.

گفتار سيد داماد در كتاب " رواشح " وتحريفاتى كه در فنون علم واقع شده واز آنها است تحريف در لفظ تابعت وصحيح بودن تايعت

متابعه: بباء موحده بعد از الف از تباعة است كه معنى او گذشت (1) كه پيروى است و سيد محقق اجل داماد نضر اللّه وجهه در كتاب (رواشح سماويه) در باب تصحيفات مىفرمايد: (ثم من تتمات المقام انه قد وقعت من الذين شاركونا في الصناعة و لم يساهمونا في البضاعة و لم يلحقوا شأنا من العلم والحكمة تحريفات غريبة وتصحيفات عجيبة لفظية ومعنوية في افانين العلم وطبقات الصناعة ولا جناح علينا لو تلونا طائفة منها على أسماع المتعلمين تبصيرا لبصائرهم في سبيل الدين وصيانة لاحاديث سيد المرسلين وأوصيائه الطاهرين عن شرور تصحيفات الجاهلين وتصرفات القاصرين، ثم انه أخذ يعدد:

منها حديث عمار لكن عمار جاض جيضة بالجيم والمعجمة أو المهملة بمعنى حاد وزاغ وصحفوه بحاض بالحاء المهملة ثم المعجمة.

وحديث تعداد الكبائر التي منها التعرب بعد الهجرة المصحف بالتعزب بالمعجمة المعبر عنه في لسان الاصحاب بالالتحاق ببلاد الكفر والاقامة بها بعد المهاجرة عنها الى بلاد الاسلام، قال وبالجملة هو كناية عن الزيغ عن المعرفة والحيور عن الحق والالتحاق بأهل الشقاوة والضلالة بعد الدخول في حريم السعادة والهداية الى أن قال:

ومنها في دعاء زيارة مولانا الشهيد ابيعبد اللّه الحسين عليه السلام يوم عاشورا (اللّهم العن العصابة التي جاهدت الحسين عليه السلام وشايعت وبايعت وتايعت على قتله) كلتاهما بالمثناة من تحت بعد الالف قبلها موحدة في الاولى ومثناة من فوق في الثانية للتخصيص بعد التعميم اذ المبايعة بالباء الموحدة مفاعلة من البيعة بمعنى المعاقدة والمعاهدة سواء كان على الخير أو على الشر والمتايعة بالمثناة من فوق معناها المجاراة والمساعاة والمهافتة والمسارعة والمعاضدة والمسايرة على الشر و

ص: 339


1- ذيل برئت الى اللّه واليكم منهم ومن اتباعهم ج 1 ص 305.

نقد بر گفتار سيد داماد ره

لا يكون في الخير وكذلك التتايع التهافت على الشر والتسارع اليه مفاعلة وتفاعلا من التيعان يقال تاع الفئ يتيع تيعا وتيعانا خرج، وتاع الشئ ذاب وسال على وجه الارض وتاع الى كذا يتيع اذا ذهب اليه وسرع وبالجملة المفاعلة والتفاعل لا يكون الا للشر وجماهير القاصرين من أصحاب العصر يصحفونها ويقولون تابعت بالتاء المثناة فوق والباء الموحدة (1) انتهى كلامه الشريف ضاعف اللّه قدره المنيف.

و ظاهر اين كلام اينست كه لفظ تايعت بياء مثناة است نه تابعت بباء موحده وانيكه در ازمنه سابقه بر همين وجه قرائت مىكردند و اين تغيير در عصر آن محقق واقع شده (2).

ولي متأمل محيط به اطراف كلام مى داند كه كه در اين باب اعتماد بر قواعد لغويه و كلمات اهل لغت كرده چنانچه از محقق ثانى شنيدى كه در باب اوله چنين كرده (3) و اصل در اين امر نيز حريرى است كه در (درة الغواص) آورده كه از اوهام خواص اينست كه مىگويند تتابعت النوائب على فلان، و حق تعبير آن است كه تتايعت بيا گفته شود چه تتابع بموحده در صلاح و خير است وتتايع بمثناة مختص بمنكر وشر است.

و در كلام حريرى جماعتى از صيارفه ادب نقدى دارند از آن جمله آن است

ص: 340


1- الرواشح 142.
2- ويدل عليه محكى كلامه من رسالة (التصحيف) قال: والمصحف المغلاط صحفها فظنها تابعت بالتاء المثناة والباء الموحدة وسقم نسخا قديمة هي مصححة من (مصباح المتهجد) بحك احدى النقطتين وجماهير القاصرين سائرون مسيره في التصحيف.
3- گذشت ذيل (أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد).

وليد عاشق دختر نصراني ميشود...

كه خفاجى از ابن برى نقل كرده وتحرير او موافق آنچه در (كشف الطره) مذكور است چنان استكه اگر مقصود آنست كه تتابع بموحده مخصوص بخير است و در شر استعمال نمىشود اين ظاهر الفساد است، چنانچه در قرآن كريم است (فاتبعنا بعضهم بعضا) [44 المؤمنون 23] و اگر غرض آنست كه تتابع عام است وتتايع خاص پس واجب آيد كه در مورد خاص تتابع استعمال نشود فساد اين اظهر است، چه هر عامى در مورد خاص جايز الاستعمال است، چنانچه در آيه مذكوره نيز چنين است، پس تخطئه استعمال متابعه وتتابع در شر وجهى ندارد تمام شد كلام او.

علاوه بر اينكه اختصاص تتايع بمثناة بشر نيز معلوم نيست، چه ماده او دلالت بر اين ندارد، و اين كه از (تهذيب) نقل شده كه جهت او آنست كه مشتق است از تاع بمعنى سال، وسيلان موجب سرعت است، و عجله از شيطان است ومذموم است پس تتايع مخصوص بشر است، سخنى است غريب كه جز در صحيفه رمالى نظير او نتوان يافت، و هيچ امرى را به اين قياس نمىتوان تصحيح كرد تا چه رسد بلغت كه قياس در او حجت نيست، بلى يك سخن در اينجا دارند كه از ابو عبيده نقل شده (لم يسمع التتابع في الشر وانما سمعناه في الخير) ولى به همين قدر حكم بغلطيت نمىتوان كرد اگر استعمال ثابت شود.

وزمخشري در (كشاف) در تفسير سوره هود استعمال تتايع در خير كرده و او خود تأسيس اصلى كرده در ذيل آية (واذا أظلم عليهم قاموا) [20 البقرة 2] كه استعمال علماء بمنزلة نقل است و حجت است اگر چه مولد باشد و از اين جهت استدلال بشعر ابو تمام كرده، و سيد شريف در حاشيه (كشاف) وبيضاوي وسايرين متابعت كردند، و اول كسى كه متنبه اين شده عبد القاهر جرجانى است كه واضع علم بيان است، و يكى از معاصرين از اهل قسطنطنيه رساله اى در حجيت شعر مثل

ص: 341

ثواب لعن بر قاتلان سيد الشهداء عليه السلام

رضى ومهيار وابو فراس نوشته، و از شهاب خفاجى اين مذهب معلوم مىشود و خالى از قوت نيست، و تحقيق او در محلش بشرح مستوفى به قدر حوصله واستعداد و اطلاع اين بى بضاعت شده.

بالجملة بر فرض تسليم غلطيت استعمال تتايع در خير استعمال تتابع در شر غلط نيست، و مقصود مدعى تصحيف ووهم اينست، و احتمال اينكه تصحيف باشد وحادث بعيد است، چه در نسخ معتبره قديمه آنچه ديده شده با باء موحده است و البته باياء مثناة خواندن مجزى نيست، بلى اگر كسى احتياط كند و جمع نمايد به احتمال اينكه لفظ روايت باياء باشد ولا اقل به جهت خروج از خلاف اين محقق يگانه و دانشمند فرزانه كه گروهى استاد البشرش دانند و طايفه معلم ثالثش خوانند البته اقرب بصواب واوفق بطلب ثواب است و اللّه اعلم.

وما اگر چه در اين شرح جابجا جمله وافيه از ادله لعن را عقلا ونقلا وسنة وكتابا ياد كرديم ولى در اين موضع به جهت اداى حق او يكى دو حديث در ثواب لعن بر قاتلان سيد الشهداء ذكر مىكنيم چه ادله سابقه را در لعنت وتحريض بر لعن آن مقدار مدخليت نيست كه اخبار مخبره از ثواب جزيل را است.

در (عيون) و (امالى) سند به حضرت رضا عليه السلام مىرساند كه به ريان بين شبيب فرمود اگر خواستار آن باشى كه در غرفهاى بهشتى همنشين پيغمبر وآل او شوى لعن بر قتله حسين كن، و اگر بخواهى ثواب شهيدان در ركاب حسين را دريابى هر وقت كه ياد حسين كنى بگوى (يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما) (1).

يعنى از روى حقيقت تمنى حضور كربلا و شهادت با اصحاب محبت وولا كن و بگوى كاش من نيز با ايشان بودم تا به رستگارى أبد فايز مىشدم.

و در (كامل الزيارة) از داود رقى نقل مىكند كه در حضرت امام صادق عليه السلام

ص: 342


1- امالى صدوق مجلس 27 رقم 5، عيون 1 / 399، بحار الانوار 44 / 286.

مطلب دوم شرح دعاى سلام " السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلت بفنائك ولاجعله اللّه آخر العهد منى لزيارتك " تفسير " عهد "

بودم كه آب خواست چون تناول فرمود گريه كرد و چشمش در اشك غرقه شد آنگاه فرمود (يا داود لعن اللّه قاتل الحسين) كه هيچ بنده اى نيست كه آبى بنوشد و ياد حسين كند و لعنت كند قاتلان او را مگر آنكه خداى عز وعلا براى او صد هزار حسنه بنويسد و صد هزار سيئه محو كند و صد هزار درجه براى او بلند مىفرمايد، و چنان است كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قيامت خداى او را خنك دل و آسوده خاطر حشر كند (1)، اللّهم العن قتلة الحسين عليه السلام الى يوم القيامة.

مطلب ثانى

در شرح دعاى سلام

(السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التي حلت بفناءك)

ج - سلام بر تو باد اى ابو عبد اللّه و بر ارواحى كه در حريم تو جاى گرفتند.

ش - معانى متعلقه به اين لفظ شريف تماما در شرح فصول زيارت شريفه چنانچه مقتضى مقام بود سبق ذكر يافت، و بعض اخبار مناسبه فضل اصحاب سيد الشهداء عليه السلام در آخر اين مطلب در ذيل فقره (وعلى أصحاب الحسين) عليه السلام انشاء اللّه ياد خواهد شد.

(ولا جعله اللّه اخر العهد مني لزيارتك)

ج - و خداى اين سلام را آخر عهد من به زيارت تو نگرداند.

ش - عهد: اصل در معانى او پيمان است، و بمعنى وصيت و فرمان حكومت ، و معرفت در (عهدى بكذا) و (عهدته كذا) و ملاقات و زمان و اشباه او به اين مناسبت استعمال مىشود، و شايد در اين عبارت همان معنى اول مراد باشد.

ص: 343


1- كامل الزيارة 106، بحار الانوار: 44 / 303 رقم 16.

تفسير " زيارت " وتحقيق در آن

ولام: يا بمعنى مع است يا براى اختصاص يعنى عهد من كه مخصوص به زيارت او است، و شايد كه براى تقويت باشد بر وجه ثانى كه متعدى استعمال شده، و تواند كه بمعنى الى باشد با شراب معنى توجه و اشاره وى و احتمال بعيد مىرود كه اصل لفظ زيارت با (با) باشد ومصحف شده ب (لام) بدل شده باشد، و احتمال معنى معرفت و ملاقات كه كنايه از آشنائى و مصاحبت باشد در اين كلام خالى از قوت نيست بنابر تنزيل زيارت منزله شخصى كه انسان را با او معرفتى و مصاحبتى هست.

زيارت: در اصل لغت بمعنى رفتن به ديدار كسى است، و در شرع على التحقيق نيز در اين معنى استعمال شده، و اطلاقات ادله زيارت رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين منزل بر او است و دعا و نماز از آداب شرعيه آن عمل است كه مستحبى است از كيفيات آن مستحب عليهذا نذر و اشباه او ادا مىشود به صرف حضور، اگر دعوى انصراف نكنيم، ولى در غياب و از دور اين معنى متصور نمىشود، ولهذا تنزيلا در معنى ديگرى استعمال مىشود كه عبارت از حضور قلب و توجه نفس است بجانب مزور با قرائت دعائى، و اين فعل را بر سبيل استعاره و تشبيه نيز زيارت مىگويند، و شايد از جهت اينكه قوام زيارت در بعيد بدعا است بعضى گمان كرده اند كه حقيقت زيارت متقوم بدعا است ولى بقوانين تعارض احوال آنچه ما گفتيم اصح است، چه امر در اين صورت كه ايشان گفته اند متوقف است بر نقل واشتراك، و آنچه ما گفتيم باستعاره كه حقيقت لغويه است على التحقيق توجيه مىشود، و اگر استعاره هم مجاز باشد مجاز بهتر از اشتراك است، و اين ترجيح بعد از ادعاى آنست كه در لغت دعا مأخوذ در مفهوم زيارت نيست، و اين از قطعيات بلكه ضروريات لغت عرب است، قال المتنبى قيل وهو امير شعره:

ص: 344

اسم مادر آن آنبزرگوار

ازورهم وسواد الليل يشفع لي *** وأنثني وبياض الصبح يعزى بي

(السلام على الحسين)

ج - سلام بر حسين باد.

ش - اين كلام مشتمل بر التفات از خطاب بغياب است، و شايد نكته او استلذاذ بتكرير ذكر لفظ حسين است كه جلاى قلوب و شفاى صدور و روشنى ابصار است، و شايد به ملايمت لزوم ذكر لفظ حسين در علي بن الحسين ملتزم به عدول از خطاب شده، چه اگر به صورت خطاب بود بايد بگويد (وعلى علي ابنك) و اين كلام را آن رونق و فصاحت نيست كه در لفظ علي بن الحسين است چنانچه صرافان گوهر شناس معاني والفاظ دريافت اين معنى را چنانچه شايسته انس ايشان است مينمايند.

(وعلى علي بن الحسين)

ج - و سلام بر علي اكبر باد.

ش - علي بن الحسين اسم سه نفر از أولاد سيد الشهداء عليه السلام است يكى حضرت سيد الساجدين سلام اللّه عليه، و ديگرى علي اكبر، و سوم علي رضيع كه به روايتى عبد اللّه رضيع نام داشت و معروف به على اصغر است، و مراد در اين فقره علي اكبر شهيد در كربلاست، چه اين زيارت را اختصاصى تمام بقتلاى طف و شهداى ركاب سعادت نصاب است، و احتمال اراده سيد الساجدين بغايت بعيد است.

بالجمله ما در وى بروايت مشهوره ليلى دختر أبو مرة عروة بن مسعود ثقفى است، و به روايت سبط ابن جوزى در (تذكره) نام مادر آن جناب آمنه بوده است، وأول أصح وأعرف است، و مادر ليلى ميمونه دختر أبو سفيان بن حرب

ص: 345

شهادت معاويه بر سزاورتر بودن علي اكبر براى خلافت

است، و از اين جهت معاويه شهادت داد در حق آن جناب كه احق بخلافت است.

و شرح اين اجمال چنان است كه در كثيرى از كتب مسطور است و از (مقاتل الطالبين) مشهور كه يك روز چنان اتفاق افتاد كه معاويه از جلساى خويش سؤال كرد أولى تر از همه كس به ولايت امر امت و كفالت كار خلافت كيست؟ گفتند تو، گفت: نه، بلكه علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام است كه جد وى رسول خداى، و او را شجاعت بني هاشم وسماحت بني اميه وحسن وصباحت بنى ثقيف است.

على الجملة در سن آن جناب خلافى عظيم واقع شده، شيخ مفيد عليه الرحمة در كتاب (ارشاد) آن حضرت را نوزده ساله دانسته، و او را علي أوسط گرفته و فرموده سيد الساجدين از آن جناب بزرگتر بوده، و اين قول حكايت شده از صاحب كتاب (بدع) و صاحب كتاب (شرح الاخبار) از علماى اهل سنت، و به روايت أبو الفرج و محمد بن ابيطالب هيجده ساله بوده و به روايتى بيست و پنج ساله بوده، و به روايتى سى و هشت ساله بوده، و هيچ يك از اين اخبار منافى آنكه آن جناب بزرگتر از سيد سجاد باشد نيست، چه در عمر آن جناب نيز در روز عاشورا اختلافى است، بعضى گفته اند بالغ نبوده و گروهى گفته اند سى و سه ساله بوده، و در ميانه اقوالى چند است، و جمهور مورخين ونسابين ومحدثين فريقين علي شهيد را علي اكبر نوشته اند، از آن جمله حافظ جنابذى وسبط ابن جوزى و كمال الدين بن طلحه ومحب الدين طبرى وابن جوزى در (صفوة) و ديار بكرى در (خميس) و صاحب (كشف الغمة) وابن الخشاب وأبو الفرج وزبير ابن به كار وبلاذرى ومزنى وشريف عمرى نسابه صاحب كتاب (مجدى) وابن قتيبة وأبو حنيفة دينورى وأبو جعفر طبرى وابن أبى الازهر وأبو الفضل صابونى صاحب كتاب (فاخر) كه فقهاى ما از او به جعفى تعبير ميكنند وأبو علي بن همام

ص: 346

15. نهج الحق وكشف الصدق

وابن شهر آشوب وابن ادريس وأبو عبيدة وخلف الاحمر وصاحب كتاب (الباب) وصاحب كتاب (زواجر) و (مواعظ) وشيخ حر عاملى در (منظومه احوال ائمه عليهم السلام) (1) و جماعتى جز ايشان كه كلام طايفه را ديديم و عبارت جمعى را شنيديم، و اين قول البته أصح واسد خواهد بود.

و از ابو الفرج در (مقاتل الطالبين) آورده اند كه ولادت آن جناب در امارت عثمان بوده و از جد بزرگوار خود امير مؤمنان روايت حديث نموده، و از عايشه نيز سماع كرده، وهم از ابي عبيده وخلف بن احمر نقل شده كه اين اشعار را در مدح آن جناب گفته اند، ومدح را دليل بزرگى قدر وكبر سن او شمرده اند، والابيات هذه:

لم تر عين مثله *** من محتف يمشي و من فاعل

يغلى بني اللحم حتى اذا *** انضج لم يغل على الاكل

كان اذا شبت له ناره *** يوقدها بالشرف القابل

كيما يراها بانس مرمل *** او فرد حي ليس بالامل

أعني ابن ليلى ذا السدى والندى *** أعني ابن بنت الحسب الفاضل

لا يؤثر الدنيا على دينه *** ولا يبيع الحق بالباطل

ص: 347


1- از جمله غرايب اينكه صاحب كتاب (نزهة الجليس) سيد عباس مولوى مكى در كتاب مذكور [نزهة الجليس] اكثر آن منظومه را بتفاريق آورده و در ذيل حالات سيد الشهداء خطبه خود نظما انشاء كرده وثنائى بليغ بر شيخ حر كرده و متعرض شده كه چون آن منظومه مرغوب و لطيف بود در حالات سيد الشهداء او را ذكر كردم، و بعض ارباب مقاتل جديدة التصنيف از مضمون اين ديباچه غفلت كرده ومنظومه مذكوره را نسبت به خود سيد عباس مشار اليه داده، وهذا من أعجب العجب (منه رحمه اللّه).

16. نهج المسترشدين في أصول الدين

و انصاف اين است كه از سياق اين اشعار معلوم مىشود كه در وقت مدح آن جناب از رجال معدودين به نظر مى آمد، و همچنين كلام معاويه شاهد است چه اگر آن جناب در آن زمان طفل يا مراهق بودى آثار سماحت و شجاعت از آن جناب چندان ظاهر نمىشد كه معاويه با آن همه عداوت اعتراف به أولويت او بخلافت كند و صواب چنان مىنمايد كه در اين مقام عبارت فحل فقيه محقق مقدم وشيخ فاضل متبحر معظم محمد بن ادريس الحلي را - قدس سره - كه در كتاب (سراير) ايراد كرده بعينه ياد كنيم و از تتميم مسألة بنقل او اكتفا نمانيم، قال في باب الزيارات في خاتمة كتاب الحج:

فاذا كانت الزيارة لابي عبد اللّه الحسين عليه السلام يزار ولده علي الاكبر وأمه ليلى بنت أبي مرة بن عمرو بن مسعود الثقفى وهو أول قتيل في الوقعة يوم الطف من آل أبي طالب وولد علي بن الحسين هذا في امارة عثمان وقد روي عن جده علي ابن أبيطالب، وقد مدحه الشعراء وروى عن أبي عبيدة وخلف الاحمر ان هذه الابيات قيلت في علي بن الحسين الاكبر المقتول بكربلا (لم تر عين)... الابيات.

وقد ذهب شيخنا المفيد في كتاب (الارشاد) الى ان المقتول بالطف هو علي الاصغر وهو ابن بنت الثقفية وان عليا الاكبر زين العابدين امه ام ولد وهي شاه زنان بنت كسرى يزدجرد، قال محمد بن ادريس: (والاولى الرجوع الى أهل هذه الصناعة وهم النسابون وأصحاب السير والتواريخ مثل الزبير بن بكار في كتاب (أنساب قريش) وأبي الفرج الاصفهاني في (مقاتل الطالبين) والبلاذري والمزني وصاحب كتاب (اللباب [في] أخبار الخلفاء) والعمري النسابة حقق ذلك في كتاب (المجدى) (1) فانه قال زعم من لا بصيرة له ان عليا الاصغر هو المقتول بالطف، وهذا خطاء ووهم، والى هذا ذهب صاحب كتاب (الزواجر

ص: 348


1- صنفه لمجد الدولة بن بويه (منه رحمه اللّه).

فضايل وكمالات ظاهرى وباطنى على اكبر

والمواعظ) وابن قتيبة في (المعارف) وابن جرير الطبري المحقق لهذا الشأن وابن أبي الازهر في تاريخه وأبو حنيفة الدينوري في (الاخبار الطوال) وصاحب كتاب (الفاخر) مصنف من أصحابنا الامامية ذكره شيخنا أبو جعفر في فهرست المصنفين وأبو علي بن همام في كتاب (الانوار في تواريخ أهل البيت ومواليدهم) وهو من جملة أصحابنا المصنفين المحققين وهؤلاء جميعا أطبقوا على هذا القول وهم أبصر بهذا النوع.

قال أبو عبيد في كتاب (الامثال) وعند جهينة الخبر اليقين، قال: وهذا قول الاصمعي، واما هشام بن الكلبي فاخبر انه جهنه وكان ابن الكلبي اخبر بهذا النوع من الاصمعي، قال محمد ابن ادريس: نعم ما قال ابو عبيد لان اهل كل فن اعلم بفنهم من غيرهم وابصر واضبط ثم اخذ رحمه اللّه يعدد وقايع من امثال ذلك فيها اشتباه من المفيد وغيره على جارى عادته في ذكر الشئ بنظيره، وحرصه على تكثير الفوايد الادبية في كتابه بحيث قد يخرجه عن صناعته ويذهب به الى فن آخر من العلم كما هو ظاهر لمن مارس كتابه، ثم قال قال محمد بن ادريس واي غضاضة يلحقنا واي نقص يدخل على مذهبنا اذا كان المقتول عليا الاكبر وكان علي الاصغر الامام المعصوم بعد ابيه الحسين عليه السلام فانه كان لزين العابدين يوم الطف ثلث وعشرون سنة ومحمد ولده الباقر حي له ثلث سنين واشهر ثم بعد ذلك كله فسيدنا ومولينا علي بن ابيطالب كان اصغر ولد ابيه سنا ولم ينقصه ذلك.

انتهى بالفاظه وفيه غنى وكفاية عن تطويل الكلام وذيله وتصعيب المرام ونيله بالجمله فضايل صوريه ومعنويه آن جناب از صباحت رخسار و حلاوت گفتار و زهد و عبادت وعفاف وسماحت و شجاعت ومداراة ورفق وصيانت وجلالت قدر و شهامت نفس و برزگى نژاد و پاكى نهاد و علو همت وسمو رتبت نه چندان است كه بتوان در كتابى درج كرد يا در دفترى جمع نمود و اگر خصوصيات

ص: 349

داستانى در شباهت آن بزرگوار برسول خدا

تلويحات خاصه و تصريحات ناصه جناب سيد الشهداء سلام اللّه عليه را در حق آن جناب در روز عاشوراء درست تأمل كنى و به ديده تحقيق تدبر نمائى راه بمعرفت بزرگى شأن و ارتفاع مقدار آن جناب خواهى يافت.

و اين مقوله خصايص آن حضرت بر دو قسم است: يكى از افعال آن جناب و ديگر از اقوال، و تفصيل اين امور در كتب مقاتل مبثوث و منتشر است، و ما در اينجا به يك حديث منقول در (بحار) در ذيل قصه يوم عاشورا كه مؤلف از روايات كتبى است مثل (ارشاد) و (ملهوف) و غير او اكتفاء مىكنيم و آن اينست كه:

چون علي عليه السلام بجانب ميدان شتافت امام مظلوم دست به زير محاسن شريف زد و او را به سمت آسمان بلند فرمود و عرض كرد (اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقا برسولك (1) كنا اذا اشتقنا الى

ص: 350


1- وقد حكى اهل السير في شباهته برسول اللّه قضايا فمنها: انه دخل رجل نصراني مسجد رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فقال له الناس أنت رجل نصراني اخرج من المسجد فقال لهم اني رأيت البارحة في منامي رسول اللّه ومعه عيسى ابن مريم فقال عيسى ابن مريم، اسلم على يد خاتم الانبياء محمد بن عبد اللّه فانه نبي هذه الامة حقا وانا اسلمت على يده واتيت الان لاجدد اسلامي على رجل من اهل بيته، قال فجاؤا به الى الحسين عليه السلام فوقع على قدميه يقبلهما فلما استقر به المجلس قص له الرؤيا التي رآها فدعا الحسين عليه السلام بولده علي الاكبر وكان اذ ذاك طفل صغير وقد وضع على وجهه البرقع فجئ به الى ابيه فلما رفع الحسين البرقع من وجه علي وراه الرجل وقع مغمي عليه فقال الحسين عليه السلام صبوا الماء على وجهه ففعلوا فلما افاق التفت اليه الحسين عليه السلام وقال ياهذا ان ولدي هذا شبيها بجدي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم؟ فقال الرجل: اي و اللّه فقال له الحسين عليه السلام ياهذا اذا كان عندك ولد مثل هذا وتصيبه شوكة ما كنت تصنع؟ قال سيدي اموت فقال الحسين عليه السلام اخبرك اني ارى ولدي هذا بعيني مقطعا بالسيوف اربا اربا - ثمرات الاعواد ج 1 / 174 - 175، كفاية الخطيب سيد مهدي خطيب سويج.

گفتار امام حسين وفضيلت هائيكه از آن استفاده ميشود

نبيك نظرنا الى وجهه، اللّهم امنعهم بركات الارض وفرقهم تفريقا ومزقهم تمزيقا واجعلهم طرايق قددا ولاترض الولاة منهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا ثم صاح الحسين عليه السلام بعمر بن سعد مالك؟ قطع اللّه رحمك ولا بارك اللّه لك في أمرك وسلط عليك من يذبحك بعدى على فراشك كما قطعت رحمى ولم تحفظ قرابتى من رسول اللّه ثم رفع الحسين عليه السلام صوته وتلا (ان اللّه اصطفى آدم ونوحا وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و اللّه سميع عليم) [34 آل عمران 3] (1) ودر اين حديث چند مزيت وفضل براى آن شهيد مظلوم معلوم مىشود.

مزيت اول: آنكه چون بجانب ميدان شد سيد الشهداء عليه الصلاة والسلام بهيئت مستغيث ملتجى دست به زير محاسن مبارك كرده بجانب آسمان كرد كنايت از آنكه جانم به ستوه آمده و كارم به آخر كشيده، و كارد به استخوان رسيده و جاى استغاثت و استمداد واستعانت است، و اين دلالت بر عظم قدر وجلالت مصيبت آن مظلوم در نظر امام همام دارد.

دوم: آنكه آن قوم را از غايت دلسوختگى در معرض عذاب الهى بر آورده و خداى را بر ايشان بشهادت طلبيد و اين نيز دليل بزرگى گناه ايشان وجلالت قدر آن امام زاده عظيم الشأن است.

سوم: آنكه آن جناب را در خلق به پيغمبر تشبيه كرده و شمايل پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و سلم به حسن وصباحت وغايت اعتدال وتناسب، سمر (2) آفاق وشهره روى زمين است

ص: 351


1- بحار الانوار: 45 / 43.
2- افسانه شب.

الهجوم على بيتها

چنانچه از ابن عباس منقول است كه هيچ وقت با آفتاب برابر نشد مگر اينكه نور آفتاب مغلوب شد و هر وقت نزديك چراغ مى نشست نور چراغ رخت بر مى بست، وحديث ام معبد معروف است و اشعار خديجه در مدح آن حضرت مشهور از آن جمله گفته:

جاء الحبيب الذي أهواه من سفر *** والشمس قد أثرت في وجهه أثرا

عجبت للشمس من تقبيل وجنته *** والشمس لا ينبغي أن تدرك القمرا

وبآن مكرمه نسبت داده شده، وبرخى از عايشه دانند:

لواحى زليخا لو رأين جبينه *** لاثرن بالقطع القلوب على الايدي

ولو سمعوا في مصر أوصاف وجهه *** لما بذلوا في سوم يوسف من نقد

والبته در حق آن جناب بايد گفت:

بر سر يوسف اگر نام غلاميش نهند *** تا قيامت شرف دوده اسحق آيد

چهارم: آنكه تشبيه فرمود او را در خلق به رسول خداى و همين منقبت بس كه خداى تعالى به جمله اسميه مؤكد بحروف تأكيد و قسم عظمت خلق آن حضرت را بيان فرموده (انك لعلى خلق عظيم) [4 القلم 68] گفته، و سيد الشهداء عليه السلام فرزند خويش را شبيه ترين خلق به آن جناب در خلق فرموده، و البته شهادت امام معصوم مبنى بر مبالغه واغراق شاعرانه نيست خاصه در اين مقام كه با خداى مناجات مىكند و از دست دشمنان تظلم و شكايت مىفرمايد كه اگر امام هم نباشد مقام مقتضى اقتصار بر واقعيات و امور نفس الامريه است نه تعدى وتخطى بسر حد مجاز، و ادعاى خلاف واقع، نمىگويم مجاز در كلام امام نيست واغراق دروغ است، ولى مدعا اين استكه بلاغت كه رعايت مقتضاى حال است مقتضى ترك است در اين مقام.

پنجم: آنكه آن جناب را اشبه خلق در منطق به رسول خداى صلى اللّه عليه وآله و سلم قرار داد

ص: 352

شرح حال أميه

و اين دو معنى دارد، چه يا مراد لهجت و كيفيت تكلم است چنانچه مقتضى وراثت وقرابت آن جناب نيز هست، و يا مراد فصاحت الفاظ وجزالت كلمات او است كه پيغمبر فرمود (أنا أفصح من نطق بالضاد بيد اني من قريش واسترضعت من بني سعد) و مىشود مراد هر دو باشد، چه منطق كيفيت گفتار است، و هر دو را در او مىتوان مندرج كرد و اين سه جهت در هيچ يك از خلق خداى جمع نشده، و اگر نه چنان بود كه اين بزرگوار شهيد ونصوص متواتره در امامت سيد الساجدين عليه السلام وارد شده ممكن بود كه كسى به اين خبر تمسك كرده قائل به امامت آن جناب شود.

ششم - آنكه فرمود هر وقت مشتاق ديدار پيغمبر تو مىشديم بر او نظر مىكرديم و اين مؤكد شباهت صورى آن جناب است بر وجهى كه تذكره جمال نبوى و يادگار حسن مصطفوى بوده.

هفتم - بعد از اين ثناى بليغ با آنكه مظهر رحمت الهى بوده به اقدام آن قوم بر قتل آن جناب نفرين كرد از خداى به چند وجه هلاكت ايشان را طلبيد و عادت پيغمبران واولوا العزم صبر بوده و سيد الشهداء را در مقام صبر ثباتى ديگر و مقامى شامخ بوده كه ملائكه آسمان را بشگفتى در آورد اينجا زبان به نفرين گشود و اين دليل كمال دلسوختگى بفقد او و شدت علاقه وغايت محبت و تمام دل بستگى به آن جناب است.

و در اين فقره چند نفرين كرده كه هر يك بالاستقلال دليلى است بر جلالت قدر او:

يكى اينكه از خداى خواست كه ايشان را از بركات زمين محروم كند، ديگر اينكه ايشان را متفرق و پراكنده دارد، ديگر اينكه جماعت ايشان را پاره پاره كند.

ص: 353

دهم فضيلتى كه از فرمايش امام حسين استفاده ميشود عصمت علي اكبر است

ديگر اينكه كلمه ايشان را مختلف فرمايد، ديگر اينكه واليان را از ايشان راضى نفرمايد، و همه اين دعاها در حق قاتلان آن مظلوم كه قاتلان آن امام معصوم نيز بودند مستجاب شد چنانچه به مراجعه كتب اخبار وتواريخ معلوم مىشود.

هشتم - آنكه قتل او را عنوان جميع مظالم وتعديات بر اصحاب و اهل بيت خود قرار داده فانهم دعونا تا آخر فرموده.

نهم - اينكه ابن سعد را از كمال احتراق قلب و تشويش خاطر مخاطب كرده نفرين فرمود و بر وى صيحه زد كه خداى نسل تو را قطع كناد و بركت به تو ندهاد ومسلط كناد بر تو كسى را كه تو را در فراش تو سر ببرد، چه ذبح در فراش اذل انحاء قتل است.

وقد أجاد القائل في رثاء الحسين:

لقد مات لكن ميتة هاشمية *** لهم عرفت تحت القنا المتقصد

لعمرى لئن لم يقض فوق فراشه *** فموت أخى الهيجاء غير موسد

وان لم يشاهد موته غير سيفه *** فذاك أخوه الصدق في كل مشهد

دهم - و اين اعظم مناقب است اينكه آيه اصطفارا كه دليل عصمت انبياء و ائمه است در حق او تلاوت فرمود و اين مشعر بلكه دليل است بر اينكه آن جناب معصوم بوده است، سلام اللّه عليه فهذه مناقبه الفاضلة، وتلك عشرة كاملة استخرجناها من حديث واحد فعلى الحقيقة هذه من علاه احدى المعالي، وعلى هذه فقس ما سواها.

(وعلى اولاد الحسين)

ج - و سلام بر أولاد حسين باد.

ش - ذكر اين فقره از قبيل ذكر عام بعد از خاص است كه دلالت بر شرف

ص: 354

6 - فاطمه دختر ام اسحاق

ومزيت علي بن الحسين عليه السلام دارد كه دو باره بر او بايد سلام شود، و لفظ أولاد اگر چه - چنانچه لغويين تصريح كرده اند وفقهاء در باب وصيت و وقف تعرض نموده اند - اعم است از بنين وبنات ولى بعيد نيست كه در اين زيارت مراد خصوص ذكور باشد، و خصوص قتلى چنانچه اشارت كرديم كه اين زيارت مخصوص شهداء است.

وبالجملة در عدد أولاد آن امام مظلوم خلافى مشهور است:

شيخ مفيد رضى اللّه عنه در كتاب مبارك (ارشاد) فرموده آن جناب را شش فرزند بود چهار پسر كه يكى امام همام سيد الساجدين عليه السلام است از شاه زنان دختر يزدجرد شاهنشاه ايران، و از اين جهت آن جناب را ابن الخيرتين مىگفتند نظر به حديث معروف (خيرة اللّه من العرب قريش و من العجم فارس) وفيه يقول أبو الاسود الدئلي:

وان غلاماً بين كسرى وهاشم *** لاكرم من نيطت عليه التمائم

وعليه بنيت قولي في قصيدة مهدوية:

يهنئ في ميلاد ابلج ماجد *** حوى هاشماً ما بين كسرى وقيصر

ديگرى علي بن الحسين شهيد.

سوم جعفر كه مادر او از قضاعه بود، و در حيوة سيد الشهداء بدرود سراى فانى كرد.

چهارم عبد اللّه رضيع كه در حجر آن امام به تير شهيد شد، و دو دختر يكى سكينه دختر رباب كلبيه دختر امرء القيس بن عدي كه او هم مادر عبد اللّه رضيع است، ديگرى فاطمه كه مادر وى ام اسحاق دختر طلحه بن عبيد اللّه التميمى

ص: 355

بعضى فرزندان حضرت را ده نفر ذكر كرده اند شش پسر وچهار دختر وبعضى اولاد حضرت را نه نفر ذكر كرده اند

است (1).

و در (كشف الغمة) از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى آورده كه عدد شش بوده، ولى علي مقتول را اكبر دانسته، و در عبارت او مراد از علي اصغر امام زين العابدين است، چه غير از او عبد اللّه و جعفر ذكر نموده وقرينه اين دعوى عبارت او است كه گفته (و نسل الحسين من علي الاصغر) و از اين جهت ما سابقا به او نسبت داديم كه علي شهيد را اكبر مىداند، وايراد فاضل صاحب (كشف الغمة) كه گمان كرده كه او اخلال بذكر حضرت سيد الساجدين عليه السلام كرده بر متأمل كلام ظاهر الدفاع است، چنانچه به مراجعه معلوم مىشود.

و در بحار از (مناقب) ابن شهر آشوب آورده كه پسرى محمد نام و دخترى مسماة بزينب داشته (2) وعلى هذا عدد هشت مىشود.

و كمال الدين بن طلحة در (مطالب السؤل) پسرانش را شش و دختران را چهار گفته وسياقت عدد ايشان بر اين نمط نموده:

علي اكبر وهو الشهيد، وعلي أوسط وهو زين العابدين، علي أصغر، و محمد، وعبد اللّه، و جعفر، و زينب وسكينه وفاطمة (3) و دهم را كه دختر چهارم باشد ذكر نكرده.

وعلي بن عيسى در (كشف الغمة) از ابن خشاب نقل كرده كه نه نفر بودند (4) و همين اسماء شريفه را شمرده كه مذكور شد.

و از روايت أبو الفرج و محمد بن ابيطالب و ديگران كه در (بحار) مذكور

ص: 356


1- ارشاد: 236.
2- المناقب: 4 / 77، بحار الانوار: 45 / 330.
3- بحار الانوار: 45 / 331.
4- بحار الانوار: 45 / 331.

عظمت وجلال حضرت رقيه

است كه بعد از ذكر شهادت [امام حسين -] عليه السلام گفته اند: (فخرج غلام من تلك الابنية وفي اذنيه درتان وهو مذعور فجعل يلتفت يمينا وشمالا وقرطاه يتذبذبان فحمل عليه هاني بن بعيث [ثبيت - المصدر] لعنه اللّه فقتله فصارت شهر بانويه تنظر اليه ولا تتكلم كالمدهوشة (1).

مىتوان استفاده كرد كه جعفر فرزند امام عليه السلام باشد از شهر بانويه، و مؤيد وجود شهر بانويه در آن جنگ قول ابن شهر آشوب است كه اما شهر بانويه فاتلفت نفسها في الفرات (2) و از اين كلام بر نمى آيد كه او مادر سيد الساجدين باشد تا بگويد كه او در نفاس به بهشت جاودانى رخت بر بست، چه دور نيست كه خواهر او باشد، چه در بعض اخبار ايشان سه خواهر بودند: يكى از آن امام حسن و ديگر از آن امام حسين و ديگرى از آن محمد بن أبي بكر شد، و تواند بود كه بعد از وفات آن دو وموت شاه زنان يكى از آنها باز بحباله نكاح سيد الشهداء در آمده و در كربلا حاضر باشد، چنانچه در نظر دارم كه در كتاب معتبرى نيز ديده باشم.

و در (منتخب) حديث وفات رقية بنت الحسين را در شام ذكر كرده و شايد آن اسم منسى در كلام جماعتى از مورخين همين باشد، و مؤيد او آنست كه او را در شام قبه و مزارى است معروف كه عامه و خاصه جاها را زيارت مىكنند، و اهل شام بتوارث نقل مىكنند كه او دختر سيد الشهداء است، و معروف به سيده رقيه است و تبركات و توسلات به مرقد پاك آن مطهره مينمايند، و من بنده در سالى كه در راه حج وارد دمشق شدم مكرر به زيارت او مشرف شدم، وآثار جلالت وخدارت و انوار عصمت و طهارت در آن مرقد مطهر ومضجع مقدس مشاهده كردم.

و از كلام ابن عبد ربه در (عقد) و عبارت منقوله از ابن قتيبه معلوم مىشود كه

ص: 357


1- بحار الانوار: 45 / 45.
2- بحار الانوار: 45 / 62.

تحقيقى در اين موضوع

محمد بن الحسين اسير بود و در شام حاضر شد. وابن اثير پسرى ديگر براى آن جناب ذكر كرده كه عمرو بن الحسين است و او را در مجلس يزيد در مكالمه با خالد بن يزيد قصه مشهور است، وعلى هذا ابناء گرام آن جناب هفت نفر مىشوند و عبارت محكيه (تاريخ گزيده) حمد اللّه مستوفى در عدد مطابق است اگر چه در اسم مخالف چه او اسم دو نفر را عبيد اللّه وحسن گفته، وياقوت در محكى (معجم البلدان) گفته در غربى حلب كوهى جوشن نام بود كه معدن مس داشت و آن روز كه پرده كيان آل عصمت را از آنجا عبور افتاد آن معدن تباه شد، چه يكى از پرده كيان امام مظلوم كه از آن جناب بارور بود در دامنه آن كوه وضع حمل كرد و از پيشه وران نان و آب خواست (فأبوا أن يضيفوها) و از سنگدلى مضايقه كردند و دشنام دادند، بر ايشان نفرين كرد از آن پس از آن كوه كس منتفع و بهره مند نشد، در جانب قبلى آن كوه مزارى معروف بمشهد السقط ومشهد الدكه باشد، و آن سقط را نام محسن بن حسين بود، تمام شد كلام او.

و البته آن جناب را در اسم ووصف اقتداء واقتفاء بعم مكرم خود محسن بن علي شده كه هم بسقط از ظلم اعداء بيفتاد چنانچه در مطاوى كتب أهل سنت نيز ديده شده.

فانظر الى حظ هذا الاسم كيف لقى *** من الاواخر ما لاقى من الاول

على الجمله مجموع اولاد سيد الشهداء عليه السلام بنابر جميع روايات دوازده تن بوده اند كه دو نفر يقينا شهيد شده اند علي اكبر و يك رضيع و بنابر احتمالى جعفر و دو رضيع كه علي وعبد اللّه باشند و يك نفر سقط شده و دخول او در اين سلام محل اشكال است واقواى اين وجوه همان روايت شيخ مفيد است كه اوثق وابصر از سايرين است به اين گونه امور و حامل علوم ائمه به امت است و ناشر لواى آثار أهل بيت است در شيعيان رضى اللّه عنه وأرضاه وحباه من رحمته ما تقر به عيناه.

ص: 358

در بعض نسخه هاى زيارت " وعلى اولاد الحسين " موجود نيست تحقيق در اين موضوع

تنبيه در بعض نسخه مصححه كه بعض مواضع او كه مقابله بر خط ابن ادريس و خود شيخ شده، و نزد اين بى بضاعت موجود است لفظ وعلى اولاد الحسين را خط بطلان كشيده، و همچنين در نسخه (مصباح) سيد مذكور نيست و به اعتبارى اين وجه اقرب است چه دانستى (1) كه در ذكر اين كلمه با ذكر علي بن الحسين عليهما السلام حاجت به تكلف وتمحل است (2) و اللّه اعلم.

(وعلى اصحاب الحسين)

ج - و سلام بر همراهان حسين باد.

ش - ذكر عدد اصحاب و خصوص هاشميين از ايشان چندان كه در حوصله تتبع اين بى بضاعت بود در شرح فقره (وعلى الارواح التي حلت بفناءك) شد (3) و صواب چنان مىنمايد كه در اينجا يكى دو حديث در فضايل اصحاب آن حضرت ذكر شود، اگر چه اگر كسى ملاحظه كند حالت سربازى و جان فشانى اين طايفه را در ركاب امام مظلوم و آن ثبات قدم و رسوخ عقيدت و كمال جد و اهتمام كه در نيل سعادت شهادت داشتند و آن منافست و مسابقت كه در تناول كئوس موت و تداول جامهاى بلا با يكديگر مىكردند حاجت بذكر و توضيح ندارد، آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است.

ص: 359


1- در ص 355 (سلام على اولاد الحسين) مختص فرزندان پسرى است كه در كربلا شهيد شدند.
2- احتياج به تكلف نيست زيرا فرزندان شهيد امام حسين بطور حتم از دو نفر كمتر نبودند، و اين مقدار براى صدق اقل جمع كفايت مىكند.
3- ج 1 ص 241.

اشعارى در اين موضوع

وليس يصح في الافهام شئ *** اذا احتاج النهار الى دليل

خاصه با ملاحظه يك نكته كه هر طايفه اى كه در ركاب امامى يا پيغمبرى يا محقى يا مبطلى جنگ كردند اگر چند متميت شدند و تن به مرگ دادند و بر مرگ بيعت كردند وجفون سيوف بشكستند و يك دل و يك جهت بر لشگر مخالف تاختن گرفتند به اميد فتح در جاى ظفر مكافحت ومناطحت مىداشتند و اين يك دست و يك داستانى را طليعه نصرت و مقدمه ظفر مىپنداشتند و اين گروه با علم به هلاكت و قطع بموت و يقين بقتل بدون رجاى ظفر و اميد نصرت تن به مرگ داده جانهاى قدسى خود را در مقام جانبازى و جان فشانى وقايه وجود همايون فرزند سيد الوصيين ونبيره خاتم النبيين كردند، و هر يك در صدق حمله وثبات موقف مصداق مدح حسان شدند كه گفته شعر:

يلقى الرماح الشاجرات بنحره *** ويقيم هامته مقام المغفر

ما ان يريد اذا الرماح شجرنه *** درعا سوى سربال طيب العنصر

چه خوب مىگويد سروش در مدح عابس بن شبيب الشاكرى رضى اللّه عنه:

جوشن زبر گرفت كه ما هم نه ماهيم *** مغفر زسر فكند كه بازم نيم خروس

و ما اخلقهم واحقهم واحدا بعد واحد يقول الطائى الكبير رحمه اللّه تعالى:

الا في سبيل اللّه من عطلت له *** فجاج سبيل اللّه وانثغر الثغر

فتى كلما فاضت عيون قبيلة *** وما ضحكت عنه الاحاديث والذكر

فتى دهره شطران فيما ينوبه *** ففي بأسه شطر وفي جوده شطر

فتى مات بين الطعن والضرب ميتة *** تقوم مقام النصر ان فاته النصر

وما مات حتى مات مضرب سيفه *** من الضرب واعتلت عليه القنا السمر

وقد كان فوق الموت سهلا فردهم *** اليه الحفاظ المر والخلق الوعر

ص: 360

چند حديث در عظمت اصحاب امام حسين عليه السلام

ونفس تعاف العار حتى كأنما *** هو الكفر يوم الروع أو دونه الكفر

فاثبت في مستنقع الموت رجله *** وقال لها من دون اخمصك الحشر

غدا غدوة والحمد نسبح ردائه *** فلم ينصرف الا وأكفانه الاجر

تردى ثياب الموت حمرا فما دجى *** له الليل الا وهي من سندس خضر

اينك چند حديث در فضل اين طايفه ياد ميكنيم:

1 - ابن قولويه در (كامل الزيارة) و فرات بن ابراهيم در محكى تفسير خود سند به صادق آل محمد عليهم السلام مىرسانند كه روزى حسين را فاطمه حمل كرده بود پيغمبر وى را گرفت و فرمود خداى لعنت كناد قاتل تو را، و خداى لعنت كناد سالب تو را، و خداى لعنت كناد آنان كه پشت بر پشت گذارند در جنگ تو، و خداى حكم كند ميان من و آن كه اعانت بر قتل تو كرد، فاطمه عرض كرد اى پدر چه مىفرمائى؟ پيغمبر فرمود به ياد آوردم آنچه را كه به او مىرسد بعد از من و بعد از تو از اذيت و ظلم وغدر وبغي، و او در اين هنگام با جماعتى است كه گويى ايشان ستارگان آسمانند از فرط مسرت پيش گيرند بسوى قتل، گويا من نظر مىكنم بجانب معسگر وموضع رحال وتربت ايشان (1) و بقيه حديث طولانى است.

ب - صدوق قدس سره در كتاب (علل) سند بعمارة مىرساند كه به صادق آل محمد گفتم خبر ده مرا از حال اصحاب حسين و سبب اقدام ايشان بر مرگ؟ فرمود بدرستى كه ايشان پرده از پيش چشمشان برداشته شد تا ديدند منازل خود را از بهشت و حال هر يك از ايشان چنان بود كه اقدام بر قتل مىكرد تا مسابقت بمعانقه حور العين كند و به مكان خود از جنت بشتابد (2).

ج - شيخ أجل قطب الدين راوندى در كتاب (خرايج) از علي بن الحسين

ص: 361


1- تفسير فرات 55 - 56، كامل الزيارات 69، بحار الانوار: 44 / 269.
2- علل الشرايع 218 باب 163، بحار الانوار: 44 / 297.

اصحاب امام حسين جايگاه هاى خود را در بهشت ديده بودند

عليهما السلام حديث مىكند كه فرمود من آن شب كه پدرم در صبحگاهش كشته شد با وى بودم با اصحاب خود فرمود شب فراز آمده در ستر ظلمت راه خود گيريد كه اين گروه را جز با من كارى نيست و از بيعت من شما به حليد گفتند نه بخداى هرگز چنين نخواهد شد، فرمود همانا شما فردا كشته شويد يكسره، و هيج كس از شما را رهائى نيست (قالوا الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك) گفتند منت خداى را كه ما را بشهادت در ركاب تو شرف ارزانى داشت (فقال عليه السلام [لهم - المصدر] ارفعوا رؤسكم وانظروا فجلعوا ينظرون الى مواضعهم ومنازلهم في الجنة وهو يقول لهم هذا منزلك يا فلان فكان الرجل يستقبل الرماح والسيوف بصدره ووجهه ليصل الى منزله من الجنة (1).

د - هم قطب راوندى - رضى اللّه عنه - در (خرايج) سند به باقر علوم النبيين مىرساند كه حسين عليه السلام قبل از اينكه مقتول شود گفت كه پيغمبر مرا فرمود اى پسرك من زودا كه تو رانده شوى بجانب عراق و او زمينى است كه تلاقى كرده اند در او پيغمبران و اوصياى پيغمبران، و آن زمينى است كه يعمورا ناميده شود و همانا تو در او شهيد شوى و شهيد شوند با تو جماعتى از اصحاب تو كه الم مساس آهن را نيابند - كنايت از آنكه كثرت اشتياق و شدت توقان بعالم قدس ايشان را از توجه به درك صدمه تيغ وسنان و زحمت دشنه و پيكان مشغول كرده - آنگاه اين ايت مبارك تلاوت فرمود (يا نار كوني بردا وسلاما على ابراهيم) [69 الانبياء 21] و با حسين فرمود حرب برد و سلام شود بر تو و بر ايشان آنگاه سيد الشهداء فرمود پس خورسند ومستبشر باشيد، چه بخداى اگر ما را بكشند همانا ما بر پيغمبر خود وارد شويم (2).

ص: 362


1- بحار الانوار: 44 / 298.
2- بحار الانوار: 45 / 80 رقم 6.

اصحاب امام حسين از اصحاب پيغمبر وأمير المؤمنين بالاتر بودند

ه - شيخ مفيد در (ارشاد) نقل فرموده كه چون شب عاشورا رسيد سيد الشهداء عليه السلام اصحاب خويش را فراهم كرد امام سجاد مىفرمايد من بيمار بودم اندكى فراتر رفتم تانيك اصغاى سخن وى كنم، فسمعت ابي يقول لاصحابه اثني على اللّه احسن الثناء واحمده على السراء والضراء، اللّهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القرآن وفهمتنا في الدين وجعلت لنا أبصارا واسماعا وافئدة فاجعلنا من الشاكرين، اما بعد فاني لا اعلم اصحابا اوفى ولا خيرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل من أهل بيتي فجزاكم اللّه عني خير الجزاء الا واني لا اظن يوما لنا من هؤلاء الا واني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم حرج مني ولا ذمام هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جميلا (1).

وموافق روايت سيد در كتاب (ملهوف) لا اعلم اصحابا اصلح من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا افضل من أهل بيتي.

و اين خبر اعظم مدايح متصوره اصحاب سيد الشهداء است، چه آن جناب فرموده هيچ اصحابى را نيكو كارتر و با وفاتر از اصحاب خود و هيچ اهل بيتى نيكو كارتر و با وفاتر از اهل بيت خود نديدم، و اين شهادت موجب تفضيل اين جماعت است بر صحابه رسول وامير صلى اللّه عليهما، و تواند بود كه نكته همان دقيقه باشد كه در صدر مقاله اشارتى به او شد.

وبالجملة ذيل حديث متضمن گفتگوهاى محبت انگيز وعرايض صادقانه آن جماعت است كه هر يك سخنى گفتند كه عقل را خيره و حيران مىنمايد كه اجمال او اين است شعر:

شاها اگر به عرش رسانم سَريرِ فضل *** مملوكِ این جِنابم و مسکین اين دَرَم

ص: 363


1- ارشاد: 214، بحار الانوار 44 / 392.

" اللّهم خص انت اول ظالم باللعن منى وابدء به اولا ثم الثانى ثم الثالث ثم الرابع " نصب اولا به ظرفيت

ور باورت نمى کند از بنده اين حديث *** از گفتۀ كمال، دليلى بياورم

گر برَ كَنَم دل از تو و بَردارم از تو مِهر *** آن مهر بَر كه افكنم؟ آن دل كجا بَرم

وتفضيل او در كتب مقاتل مذكور است، و لله در القائل فيهم:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة *** والخيل بين مدعس ومكردس

لبسوا القلوب على الدروع واقبلوا *** يتهافتون على ذهاب الانفس

مطلب ثالث

در شرح دعاى بعد از لعن و سلام.

(اللّهم خص انت اول ظالم باللعن مني وابدء به اولا (1) ثم الثاني ثم الثالث ثم الرابع)

ج - بارالها مخصوص فرماى تو اول ظالم را به لعنت از قبل من وابتداء كن به او در اول امر آنگاه دويمى را آنگاه سومى را آنگاه چهارمى را.

ش - لفظ اولا منصوب است به ظرفيت، و چنانچه سابقا گذشت (2) در صورت اسميت دو نحو استعمال دارد، و چون معنى اول از مفاهيم متضايفه است بدون اضافه صحيح نيست، و حكم ظروف لازمة الاضافة دارد، و در آن ظروف چند

ص: 364


1- نسخة مخطوط (مصباح المتهجد) و (بلد الامين) ومصباح كفعمى (اول) بضم لام است.
2- ذيل اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد ج 2 ص 314.

گفتار سيد اجل محقق داماد

وجه است: يكى ذكر مضاف اليه، ديگرى حذف مضاف اليه، و تقدير لفظ او در اين صورت معرب است بى تنوين مثل ابدء به من اول - چنانچه - شاعر گفته:

و من قبل نادى كل مولى قرابة....

- بكسر لام بروايت ثقات چنانچه گفتنه اند، و ديگر اينكه لفظا محذوف باشد و معنى مراد، و در اين حال مبنى بر ضم است مثل (لله الامر من قبل و من بعد) ديگر اينكه نه لفظ مراد باشد و نه معنى يعنى خصوصيت مضاف اليه در نظر نباشد، و مقصود (قبل ما) و (بعد ما) شود براى تنكير در اين صورت منصوب مىشود ومنون مثل (وساغ لي الشراب وكنت قبلا) و مثل (ابدء به اولا).

وحريرى از حرص به تغليط و زياد كردن اوهام خواص در (درة الغواص) (1) (ابدء به اولا) را غلط دانسته وتمسك به اين شعر كرده:

لعمرك ما ادري واني لاوجل *** على اينا تغدو المنية أول

و غفلت از اين كرده كه ضم در اين موضع مبنى بر آن است كه گذشت، و دليل غلط بودن نصب به غير آن اعتبار نيست ولا زال عادت حريرى بر اينست كه بر غلطيت استعمالى بورود استعمال ديگر استدلال مىكند، و اين از ضعف تحصيل وقلت بصيرت است، و خود اين ادعاى شريف دليلى ساطع وبرهانى قاطع بر بطلان دعوى او است، عجب از او نيست بلكه عجب از سيد اجل محقق داماد - قدس سره - است كه متابعت او كرده در حاشيه صحيفه مكرمة سجاديه فرموده:

(ولا يسوغ اولا بالتنوين) و البته آن سيد علامة از فقره زيارت غفلت فرموده، و الا با اعتبار سند اين زيارت بكله قطعيت او بين شيعه، و اين كه او كلام همه ائمه

ص: 365


1- ص 92 ط سنة 272.

داستان تاريخى وشگفت شيخ طوسى در مجلس خليفه عباسى نسبت به بيان فقره " وابدء به اولا ثم الثانى ثم الثالث ثم الرابع "

است، بلكه حديث قدسي است وتطابق جميع نسخ بر اين لفظ چگونه مىشود بقول حريرى از صحت او دست برداشت.

بالجملة مراد از اين چهار نفر معلوم است، و در اينجا قصه طريفه است كه سيد محقق شهيد ثالث قاضى نور اللّه شوشترى - قدس اللّه سره السرى - در كتاب (مجالس المؤمنين) (1) در ذيل ترجمه شيخ الطايفه ورئيس المذهب خير الامة وامامها بعد الائمة أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي - قدس اللّه سره القدوسى) ايراد كرده كه بعضى از مخالفان بعرض خليفه عباسى كه معاصر شيخ بود رسانيدند كه او و اصحاب او از شيعه اماميه سب صحابه مىكنند، و كتاب (مصباح) كه دستور اعمال سنة متهجدان ايشان است بر آن گواهى مىدهد، زيرا كه در دعاى روز عاشورا از آن كتاب واقع شده (اللّهم خص...) الى آخره پس خليفه بطلب شيخ و كتاب (مصباح) فرستاد چون با كتاب حاضر شد و باعث بر طلب او مذكور گرديد منكر سب شد، چون كتاب را گشودند دعاى مذكور را به او نمودند و گفتند اين را چه عذر خواهيد گفت؟ شيخ در بديهة گفت يا أمير المؤمنين مراد از آن عبارت نه آنست كه غمازان گمان برده اند، بلكه مراد به اول ظالم قابيل قاتل هابيل است كه بنياد قتل در دنيا نهاد وابواب لعن بر روى خود گشاد، و مراد بثانى عاقر ناقه صالح است - و اسم عاقر قيدار بن سالف بود - و مراد بثالث قاتل يحيى بن زكريا است كه بسبب بغيه اى از بغاياى بنى اسرائيل اقدام بر قتل آن معصوم نمود، و مراد برابع عبد الرحمن بن ملجم - لعنه اللّه - است كه اقدام بر قتل علي بن ابيطالب عليه السلام نمود، خليفه چون آن تأويل را شنيد تصديق او نمود و انعام فرمود و از ساعى وغماز انتقام كشيد، تمام شد عبارت (مجالس).

ص: 366


1- وبحرانى نيز در (لؤلؤة) ص 246 اين حكايت را نقل فرموده و گفته در (حيوة القلوب) و مثل او در (مجالس المؤمنين) است كه:

1. عينية الصفات مع الذات

بالجمله اگر چه اين بى بضاعت در مطاوى اين كتاب وتضاعيف اين باب اخبار وآثار و ادله موافقة با عقل و اعتبار در جواز سب و اثبات ظلم و كفر اين گروه چندان ياد كرده ام كه اگر كسى غشاوت شقاوت از قلب بر دارد، و پرده عماى جهالت از چشم زائل كند شك در مراتب مذكوره ندارد، ولى در اين مقام يكى دو حديث از طرق معتبره اهل سنت در اثبات ظلم بلكه كفر و جواز لعن مشايخ ثلثه ايراد مىكنم، آنگاه دو خبر كه دلالت بر كفر معاويه داشته باشد از طريق ايشان مىآوريم و اينك بتوفيق خداى عز اسمه مىگوئيم:

1 - مسلم در كتاب جهاد و در باب فيئ به دو طريق وبخارى در دو موضع از صحيح خود يكى در باب فرض.

خمس و ديگرى در كتاب اعتصام به كتاب و سنت از مالك بن اوس روايتى كرده اند كه متضمن آنست كه نيم وعدى به اعتقاد امير المؤمنين - سلام اللّه عليه - كاذب وآثم وغادر وخائن بوده اند، والفاظ اين چهار حديث متقاربند اگر چه بخارى در نقل خود تدليسى كرده و بجاى اين الفاظ (تزعمان انه كذا) گفته ولى در مقابل كه كلام عدى را نقل كرده به حكم مقابله كه گفته (و اللّه يعلم انه صادق بار راشد تابع للحق كلام علي وعباس در حق هر دو معلوم مىشود، و ما بروايت مسلم در اين باب اكتفاء مىكنيم و عين عبارت او را كه براى استبصار كافى است نقل مىنمائيم:

قال مسلم في صحيحه - ما مثاله - حدثني عبد اللّه بن محمد بن اسماء الضبعى ناجويريه عن مالك عن الزهري ان مالك بن اوس حدثه قال ارسل الي عمر بن الخطاب فجئة حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مفضيا الى رماله متكئا على وسادة من ادم فقال لي يا مال انه قد دف اهل ابيات من قومك وقد امرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو امرت بهذا غيري

ص: 367

حديث عامه در شأن دروغ گويان وظالمين در حق امير المؤمنين وكفر آنها

قال خذه يامال قال فجاء يرفا فقال عثمان هل لك يا امير المؤمنين في عثمان وعبد الرحمن بن عوف والزبير وسعد؟ فقال عمر نعم فاذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لك في عباس وعلي؟ قال نعم، فاذن لهما.

فقال عباس يا امير المؤمنين اقض بيني وبين هذا الكاذب الاثم الغادر الخائن فقال القوم اجل يا امير المؤمنين فاقض بينهم وارحهم فقال مالك بن اوس يخيل الي انهم قد كانوا قدموهم لذلك فقال عمر اتئدا (1) انشدكم ب اللّه الذي باذنه تقوم السماء والارض أتعلمون أن رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله] وسلم قال لا نورث ما تركناه صدقة؟ قالوا: نعم، ثم اقبل على العباس وعلي فقال انشدكما ب اللّه الذي باذنه تقوم السماء والارض اتعلمان ان رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله] وسلم قال لا نورث ما تركناه صدقة؟ قالا: نعم، فقال عمر: ان اللّه جل وعز كان خص رسوله بخاصة لم يخصص بها احدا غيره، قال ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول [59 الحشر 7] وما ادري هل قرء الاية التي قبلها ام لا، قال: فقسم رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله] وسلم بينكم اموال بني النضير، فو اللّه ما استأثر عليكم ولا اخذها دونكم حتى بقى هذا المال فكان رسول اللّه يأخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما بقى اسوة المال، ثم قال: انشدكم ب اللّه الذي باذنه تقوم السماء والارض اتعلمون ذلك؟ قالوا: نعم، ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك؟ قالا: نعم، قال فلما توفى رسول اللّه قال ابو بكر انا ولى رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فجئتما تطلب ميراثك من ابن اخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من ابيها فقال ابو بكر قال رسول اللّه ما تركناه صدقه [ما نورث] فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا و اللّه يعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق، ثم توفى ابو بكر وانا ولى رسول اللّه (ص) وولى ابي بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا و اللّه يعلم اني لصادق

ص: 368


1- اي اصبرا وامهلا.

چرا كافر شدند

بار راشد تابع للحق فوليتهما، ثم جئتني انت وهذا وانتما جميع وامركما واحد فقلتما ادفعها الينا فقلت ان شئت دفعتها اليكما على ان عليكم عهد اللّه ان تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول اللّه (ص) فاخدتماها بذلك قال اكذلك؟ قالا: نعم قال ثم جئتماني لاقضي بينكما ولا و اللّه لا اقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فان عجزتما فرداها علي (1) انتهى بالفاظه في اول طريقى مسلم.

از اين حديث كه بر طريقه اهل سنت مكانت نصوص كتاب مبين دارد چند جا طعن بر خليفه محترم ايشان وارد ميايد كه بعضى موجب كذب كه موجب صفات اربعه مذكوره، و ديگرى موجب كفر است، هم مجوز لعن:

اما كذب دعوى او است كه خود وتيم ولى پيغمبر بودند با اينكه به اتفاق در زمان رسول خداى هر دو مأمور اسامه بودند، چنانچه خواهى شنيد.

و اما غدر واثم و خيانت و كذب كه به اعتراف او بشهادت عباس وامير المؤمنين كه از افاضل عترت ورؤساء امتند ثابت شده، و هيچ مسلمانى نيست كه بشهادت اين دو نفر حكم نكند، و اين نسبت كه عدى به ايشان داد در حضور اوس وعبد الرحمن وسعد ونعثل وزبير بود، نه اينها استيحاشى كردند و نه امير المؤمنين وعباس تنصل واعتذارى جستند با وجود اين مىگوئيم عدى كه اين نسبت را به اين دو نفر داد راست گو بود يا دروغگو اگر راست گو بود به حكم اين شهادت حال او معلوم است و اگر دروغگو بوده هم حالش ظاهر است به اعتراف خصم و مشمول كريمه (فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين) [61 آل عمران 3] خواهد شد.

و اما كفر از آنجا معلوم مىشود كه بطريق استخفاف واستهانت اسم شريف پيغمبر و فاطمه را برده و به عباس گفته تو آمدى ارث برادر زاده ات را خواستى و اين آمد ارث زنش را از پدرش خواست و اين نه چندان بى ادبى است كه مسلمى

ص: 369


1- صحيح مسلم ج 3 ص 1758 باب 15 كتاب الجهاد.

مقصود از ظالمين بأمير المؤمنين

بتواند تحمل كند، پيغمبرى كه خداى تعالى در قرآن همه جا اسم شريف او را بالقاب مكرمه مثل (يا ايها الرسول) و (يا ايها النبي) و (يا ايها المزمل) و (يا ايها المدثر) و آنچه مانند اينها است ببرد جز در چند جاى كه به ضرورت مقام تصريح باسم مبارك او شد براى تنصيص بر نبوت آن جناب يا نظير آن از اغراض عدى اسم او را به اين خفت مىبرد، و فاطمه با آن علو منصب وجلالت شأن كه بضعه پيغمبر وخاتون محشر است به اين خوارى اسم او را ياد مىكند اين البته موجب كفر است چه بضرورت مليين توهين انبياء واستخفاف بقدر ايشان خروج از ملت ايشان است.

و در (معجم البلدان) ياقوت حموى است در لفظ صنعا، چنانچه سيد محقق شهيد ثالث - حشره اللّه تعالى مع اجداده - در (احقاق الحق) نقل كرده كه يزيد ابن مبارك گفته كه نزد عبد الرزاق بن همام بوديم كه او شيخ بخارى است، ومسلم وبخارى هر دو از او كثيرا روايت مىكنند، و از امثال معروفه سنيان است كه (من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة) وحديث مالك بن اوس را روايت كرد چون به اين كلام رسيد كه گفته (فجئت تطلب ميراثك من ابن اخيك) قال (لا يقول الا نوك الا لرسول اللّه).

يعني اين احمق از اين كلام اراده جز رسول خداى ندارد وعبد الرزاق حكم بحماقت او كرده يا اينكه معتقد كفر او بوده، و ما اشاره اجماليه به حال عبد الرزاق - در حاشيه كنار كتابى كه بر رجال نجاشى تعليق شده - كرده ايم.

حديث ديگر علامه در (نهج الحق) از مسند احمد بن حنبل نقل كرده (من آذى عليا بعث يهوديا او نصرانيا) (1).

ص: 370


1- نهج الحق 222، بسندهاى مختلف اين حديث را نقل كرده واحقاق الحق 6 / 90 بتفصيل آنها را ذكر نموده است.

كسانى كه تخلف از لشكر اسامه كردند

و البته اذيت اين جماعت به على عليه السلام امرى است طشت از بام افتاده، و هر چه ستر كنند (كالطبل من تحت القطيفة) مشهود عارف و عامى بلكه معلوم جماد و نامى است.

حديث ديگر ابن ابى الحديد از عبد العزيز جوهرى كه از اجله ثقات ومعتمدين ايشان است نقل كرده كه سند بابن عباس مىرساند كه با عدى در كوچه اى از كوچه هاى مدينه راه مىرفتم و دست او در دست من بود با من گفت همانا گمان نمىكنم صاحب تو را - يعنى علي عليه السلام را - جز مظلوم، با خويشتن گفتم نبايد بر من پيش گيرد و بر من غلبه كند، پس به او گفتم رد ظلامه او كن چون اين بشنيد دست از دست من كشيد و در گذشت، و همهمه داشت آنگاه به ايستاد و من به او رسيدم گفت يابن عباس گمانم اينستكه مانع اين مردم نشد از رفيق تو جز اينكه او را كوچك شمردند، با خود گفتم اين سخن بدتر از اول بود آنگاه با او گفتم بخداى او را كوچك نشمرد آن روز را كه او را امر كرد سوره براءة را از ابو بكر استرداد فرمايد.

شكر خداى را كه عدى در اين مقام اعتراف كرد كه او و اصحابش علي عليه السلام را ظلم كردند و حق او را به نا حق بستدند.

و هم اين حديث را ابن ابى الحديد در ذيل احوال عدى از كتاب موفقيات زبير بن به كار زبيرى كه از اكابر ثقات مورخين اين طايفه است حكايت كرده.

حديث ديگر محمد بن عبد الكريم شهرستانى در كتاب (ملل ونحل) نقل كرده كه پيغمبر فرمود (جهزوا جيش اسامه لعن اللّه من تخلف عنها).

وصدر اين حديث اگر چه متواتر است ولى ذيل آن كه مشتمل بر لعن است از طريق عامه اين بنده در غير (ملل ونحل) نديده ام وتيم وعدى به اتفاق ونعثل چنانچه از (روضة الاحباب) جمال المحدثين ايشان حكايت شده در آن جيش

ص: 371

اشعار ابوالقاسم مغربى در اينموضوع

مأمور بودند يا مخالفت نص كردند كفرا، و يا اجتهاد نمودند فسقا، و به هر صورت مشمول لعن رسول خدايند، و بنابر مذهب مشهور ايشان - كه رد حديث مقطوع الصدور كفر است - البته كافرند.

حديث ديگر آية اللّه العلامة - نشر اللّه في الخلد اعلامه - از حميدى محدث عظيم الشأن ايشان نقل فرموده كه از تفسير سدى كه از اكابر مفسرين ومحدثين ايشان است آورده كه چون أبو سلمه وعبد اللّه بن حذافه در گذشتند و رسول خداى أم سلمه وحفصه كه زنان آن دو بودند به زناشوئى گرفت طلحه ونعثل گفتند آيا محمد زنان ما را مىبرد چون ما بميريم، و ما زنان او را نبريم بخداى كه اگر بميرد اگر چند با زخم شمشير باشد زنان او را بگيريم، طلحه حميرا را مىخواست ونعثل ام سلمه را پس اين آيه مبارك فرود آمد (و ما كان لكم ان تؤذوا رسول اللّه ولا ان تنكحوا أزواجه من بعده ابدا ان ذلكم كان عند اللّه عظيما) [53 الاحزاب 33].

وهم اين آيه آمد (ان تبدوا شيئا أو تخفوه) الاية [45 الاحزاب 33] وهم اين آية آمد (ان الذين يؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه في الدنيا والاخرة) [57 الاحزاب 33] (1).

و اين حديث علاوه بر اينكه مصرح به اينست كه خداى تعالى نعثل و طلحه را لعن فرموده دليل كفر آن دواست چون آنها ادعاى تساوى با پيغمبر كردند و پاس حرمت نبوت را رعايت نكردند و قدر پيغمبر را خفيف شمردند و تن زير بار حكم خداى ندادند و اعتراض بر شرع نبوى روا داشتند، چنانچه ظاهر است و اين معانى بالضرورة كفرند، و از اين مقوله احاديث در تضاعيف كتب اهل سنت بيش از حد احصا است، و اين كتاب مبتنى بر لمح و اشاره است نه بر احاطه واستقصاء و همين

ص: 372


1- نهج الحق 304 - 305.

چند شعر در مدح اشعار ابوالقاسم مغربى

قدر كه نوشتم دانشمندان حقيقت شناس را مغنى وشافى است در ذيل ذكر اين سه نفر، از اشعار أبو القاسم مغربى نتوانستم بگذرم هر چند يكى دو شعر از آنها سابقا گذشته، فلله دره وعلى اللّه بره حيث قال شعر:

لكنما حسد النفوس وشحها *** وتدكر الاذحال والاوتار

افضى الى هرج ومرج فانبرت *** غشواء خابطة بغير نهار

وتداولتها أربع لولا أبو حسن *** لقلت لؤمت من اسئار

من عاجز ضرع ومن ذي غلظة *** جاف ومن ذي لوثة خوار

ثم ارتدى المحروم فضل ردائها *** فغلت مراجل احنة ونفار

فتأكلت تلك الجذى وتلمظت *** تلك الظبا ورقا اجيج النار

تاللّه لو ألقوا اليه زمامها *** لمشى بهم سجحا بغير عثار

ولو انها حلت بساحة مجده *** بادى بدا سكنت بدار قرار

هو كالنبي فضيلة لكن ذا *** من فضله كاس وهذا غار

والفضل ليس بنافع اربابه *** الا بمسعدة من الاقدار

ثم امتطاها عبد شمس واغتدت *** هزئا وبدل ربحها بخسار

وتنقلت في عصبة اموية *** ليسوا بابرار ولا أطهار

ما بين مافون الى متزندق *** ومضعف ومداهن وحمار

وقد سبقت هذه الابيات الاخيرة وهي من جيد شعر العرب قد وشج في البداوة اصوله، وتهدل بالحضارة غصونه وكأنما وصفه البختري بقوله الذي سبق فيه كل واصف الشعر:

في نظام من البلاغة ما شك امر *** امرؤ انه نظام فريد

وبديع كأنه الزهر الضاحك *** في رونق الربيع الحديد

مشرق في جوانب السمع ما *** يخلقه عوده على المستعيد

ص: 373

از مطالب كذشته كفر اين چهار نفر واضح شد

ما اعيرت منه بطون القراطيس *** وحملت ظهور البريد

مستميل سمع الطروب المعنى *** عن اغاني مخارق وعقيد

حجج تخرس الالد بالفاظ *** فرادى كالجوهر المنضود

حزن مستعمل الكلام اختياراً *** وتجنبن ظلمة التعقيد

وركبن اللفظ القريب *** فأدركن به غاية المراد البعيد

كالعذارى غدون في الحلل *** البيض اذا رحن في الخطوط السود

وأنا وان خرجت عن المقصود بحكاية هذا اللؤلؤ المنضود الا ان اعجابي بشعر أبي القاسم ملك عناني وأخذ بزمامي وقادني الى مدحه فتخيرت شعر البختري في ذلك لانه بذ كل واصف وبهر كل عارف بمواقع اللطايف.

اينك دو خبر كفر معاويه را ياد كنيم:

يكى آنست كه ابن أبى الحديد و جماعتى ديگر از صناديد اين گروه آورده اند كه نعمان بن بشير با جماعتى از انصار بر معاويه در آمدند و شكايت از فقر كردند و گفتند راست فرمود پيغمبر كه گفت (انكم ستلقون بعدي اثرة) يعني بعد از من ظلمى خواهيد ديد همانا كه ما ديديم او را، معاويه گفت چه دستورى به شما داده بود گفتند: فرمود (فاصبروا حتى تردوا علي الحوض) صبر كنيد تا بر حوض من ورود كنيد (قال فافعلوا ما أمركم عساكم تلاقونه غدا عند الحوض كما أخبركم) گفت پس شما نيز چنانچه فرمان داده كنيد شايد ملاقات كنيد او را فردا نزد حوض و ايشان را محروم داشت و چيزى عطا نكرد ابن ابى الحديد گفته به اين خبر اكثرى از أصحاب ما تكفير كردند معاويه را چه استهزاء بر پيغمبر نموده، و اين معنى از عبارت او ظاهر، و از بيان بى نياز است.

خبر دوم آنست كه مسعودى در (مروج الذهب) در ذيل احوال مأمون آورده وهم ابن ابى الحديد اشاره به او كرده كه در سنه دويست و دوازده منادى مأمون

ص: 374

" ولعن اللّه شمرا " شرح حال شمر

ندا كرد كه امان نيست آن را كه معاويه را بخير ياد كند يا او را مقدم بدارد بر يكى از صحابه و مردم را نزاع است در سبب اين امر وأقاويل مختلفه در اين باب گفته اند، از آن جمله آنكه يكى از ندماى او خبر داد او را به حديثى كه از مطرف بن المغيرة بن شعبة آورده اند و هم اين خبر را زبير بن به كار زبيرى در كتاب اخبار معروف به موفقيات - كه بنام موفق ب اللّه نوشته - ايراد نموده چه گفته:

از مداينى شنيدم كه مىگفت مطرف بن مغيرة گفته كه بر معاويه وفود كردم با پدرم مغيره و پدرم مىرفت نزد معاويه و مى آمد و بر عقل وملك دارى او ثنا مىكرد شبى باز آمد و مغموم و اندوهناك بود چندان كه غذا نخورد من اندكى صبر كردم و گمانم اين بود كه در اموال يا اعمال ما سانحه رخ داده، پرسيدم تو را چه شده كه امشب را غمنده مىبينمت گفت من از نزديك پليدترين مردم بيامدم، گفتم مگر چه شده؟ گفت به معاويه گفتم تو آرزوى خود را برسيدى كاش اكنون نشر الويه اشفاق وبسط بساط عدل مىكردى چه سن تو زياد شده و هم كاش نظرى به حال برادران خود از بنى هاشم نمودى و أرحام ايشان را پيوسته داشتى كه بخداى اكنون چيزى نزد ايشان نمانده كه بيم آن داشته باشى، چون اين بشنيد.

گفت هيهات هيهات برادر تيم پادشاهى كرد و عدالت پيشه گرفت و كرد آنچه كرد بخداى كه بيش از آن نشد كه بمرد و نامش بمرد جز اينكه كسى گويد تيم آنگاه برادر عدى ملك يافت و رنج كشيد و دامن فرازد ده سال پس بخداى كه تجاوز نكرد از اينكه هلاك شد و هلاك شد ذكرش مگر اينكه كسى گويد عدى آنگاه برادر ما را ملك نصيب شد و پادشاه شد - كسى كه احدى چون او در نسب نبود - پس بكرد آنچه كرد و مردم نيز با او مجازات دادند تا اينكه بمرد و نام كارهاى او بماند و برادر هاشم هر روزه پنج نوبت بنام او فرياد زنند و گويند (اشهد ان محمدا رسول اللّه فاي عمل يبقى مع هذا لا ام لك الا دفنا

ص: 375

شيطنت هاى يك چاپلوس وابسته

دفنا، چون مأمون اين خبر بشنيد بفرمود تا منادى كردند آنچه گذشت چنانچه وصف كرديم و نامه ها انشاء شد كه به آفاق ببرند كه بر منابر معاويه را لعن كنند و مردم اين كار را عظيم شمردند و بزرگ داشتند، و عوام مضطرب شدند و مصلحت را به ترك اين كار اشاره اش كردندى وى نيز از اين خيال دست بازداشت تا اينجا كلام مسعودى بود و او خود ثقه نزد سنيان است، علاوه بر اينكه سند را دست داده و كتاب (موفقيات) زبير ابن به كار از اصول معتمده و مراجع معتبر اين طايفه است، و از آنچه نوشتيم كفر و ظلم و جواز لعن اين چهار كالشمس في رابعة النهار روشن وهويدا شد و از اين جهت امام صادق عليه السلام ملتزم بود كه عقب هر نماز واجب اين چهار تن و چهار زن را لعنت كند، و از براى شيعيان ايشان نيز سنت شد به حكم تأسى چنانچه:

كلينى وشيخ سند به حسين بن ثوير وأبو سلمه سراج رساندند كه شنيديم حضرت صادق را كه لعنت مىكرد در عقب هر نماز واجب چهار نفر از مردان را و چهار نفر از زنان را و نام مىبرد ايشان را (1).

و آيات مؤولة وأخبار مصرحه بلعن ايشان بسيار است، و اين از ضروريات مذهب شيعة و از مطاعن معروفه ايشان نزد دشمنان است، و هيچ يك از منتسبين به اين مذهب انكار اين نكرده جز يك نفر جاهل ضال مضل كه در ايام ما در كشمير

ص: 376


1- سمعنا أبا عبد اللّه عليه السلام وهو يلعن في دبر كل مكتوبة أربعة من الرجال وأربعا من النساء فلان و فلان و فلان ومعاوية ويسميهم وفلانة وفلانة وهند وأم الحكم اخت معاوية - الكافي ج 3 / 342 كتاب 12 باب 32 حديث 10، تهذيب الاحكام ج 2 / 321 باب 15 حديث 169. و حضرت در اين عمل امتثال امر خداوند مىنمودند (فاذا فرغت فانصب والى ربك فارغب) [7 الشرح 94].

خبر الجواد مع يحيى بن أكثم، كذب

انگيخته شده، و رساله در منع سب شيخين پرداخته وباسنيان همداستان شده و به خرافات وترهاتى چند طائفه از عوام اخفاء الهام سفهاء الاحلام را فريفته وبزرق وطامات گروهى نادانان را شيفته خود ساخته و به شيادى و سالوسى و حيله گرى و چاپلوسى فتنه آغازى وسقيفه پردازى در پيش گرفته وعجيب تر اينكه - با اينكه از اوائل طلاب كم مايه تر، و يكسره از علم بى نصيب و از رؤس فساق و مشايخ اهل كبائر است - مدعى اجتهاد و متصدى فتوى بلكه گاه گاه در پرده زمزمه اعلميت مىكند و فتاوى غريبه جاهلانه از او مسموع شده و هم انكار سيادت طايفه جليله رضويه - كه وجوه اكابر اشراف اهل قم و طهران و همدان و خراسان وحزاينها از ايشان است - كرده، و علماى مشهدين و حضرت مستطاب حجة الاسلام سيدنا الاستاد - دام ظله - كرارا در تضليل وتفسيق او نوشته ها پرداخته اند، و هيچ از غوايت اقلاع و از ضلالت ارتداع ندارد (1) و اگر نه اين بود كه گمان است كه اگر

ص: 377


1- از عجايب شيطنت هاى اين مدلس اينكه مرقومات شريفه كه از علماء اسلام و وجوه اعلام بان نواحى مىرسد بر عوام وضعفاء شيعه مشتبه مىكند برخى را تحريف و پاره اى را بوجوه ظاهرة الفساد تأويل و بعضى را نفى نسبت مىنمايد. وبالجمله مردمان نادان فرو مايه را در شبكه خود مى اندازد هم مگر به شهوات باطله خود برسد، و اللّه يحول دون آماله ويجازيه بسوء اعماله، و از جمله نصوص حضرت مستطاب اجل اسلاميان پناهى سيد استاد - اديمت معاليه وبوركت ايامه ولياليه - در حق او آنست كه چندى قبل مسائل متعلقه به امور متعدده از فروع فقهيه و مطالب شرعيه رسيد از آن جمله سؤال از اولاد حضرت سيد محمد الاعرج ابن موسى المبرقع و از حالات و مقالات اين سيد غاوى مشكوك النسب - به تفصيلى كه در تمامت كشمير مشهور ومتواتر است - بود، حضرت اجل جواب آنها را به اين بى بضاعت تفويض فرمودند جواب بر حسب طريقه آن حضرت مناسب مقام نوشته شد و در حق این سید باملاء خود آن جناب – دام ظله - مرقوم افتاد غلط میکند نباید باین خرافات و اباطیل گوش داد بلکه اینگونه کلمات موجب استحتماق حد است و بخاتم شریف موشح شد با این همه دست از بیدینی و عوام فریبی بر نمیدارد منه رحمه الله) .

حكم مرحوم آية اللّه العظمى ميرزاى شيرازى نسبت به چنين كسى ثواب لعن جبت وطاغوت

قاصرى بر كلام او مطلع شده بتزويقات وتدليسات اين شيطان غاوى فريب خورد، و اگر بر اين صحيفه اطلاع يابد از ضلالت باز آيد و با طريقه مستقيمه پيوندد، همين قدر هم تعرض كلام او شايسته نبود، چه بيم آنست كه اگر كسى نظر كند مسألة ضروريه اى را خلافى گمان كند با اينكه اين جاهل كمتر از آنست كه نام وى بر زبان علماء جارى شود تا چه رسد به اينكه او را صاحب قولى شمارند و خلافى بوى نسبت كنند.

بالجمله خاتمه اين بحث را بنقل يك حديث در ثواب لعن جبت و طاغوت كه در عرف اهل بيت از تيم وعدى است و گاه به مطلق غاصبين حقوق عترت زاكيه تأويل شده اقتصار مىكنيم:

فاضل زاهد ورع آخوند ملا محمد كاظم هزار جريبى - كه از تلامذه استاد اعظم آقاى بهبهانى - قدس سره - بوده و خود از فضلاى محدثين و عرفاى محصلين است - در كتاب (جمع الفضايح لارباب القبايح) از ابو حمزه ثمالى رضى اللّه عنه حديث مىكند كه وى از امام همام زين العابدين و سيد الساجدين عليه السلام روايت كرده قال: (من لعن الجبت والطاغوت لعنة واحدة كتب اللّه له سبعين الف الف حسنة ومحى عنه سبعين الف الف سيئة و رفع له سبعين الف الف درجة و من امسى (1) يلعنهما لعنة واحدة كتب له مثل ذلك، قال فمضى

ص: 378


1- الظاهر من تأمل هذه الفقرة والزيادة التي معها من الباقر عليه السلام ان ما ذكره اولا مخصوص بالاصباح اذ لو كان ذلك عاما لم يكن وجه الذكر الا مساء خصوصاً وعليه بنينا الترجمة لاجل هذا الاستظهار و اللّه اعلم (منه رحمه اللّه).

شرح " تنقبت "

مولانا علي بن الحسين فدخلت على مولينا ابي جعفر محمد الباقر فقلت يا مولاي حديث سمعته من ابيك فقال هات يا ثمالى فاعدت عليه الحديث فقال: نعم يا ثمالي اتحب أن ازيدك فقلت بلى يا مولاي، فقال: من لعنهما لعنة واحدة في كل غداة لم يكتب عليه ذنب في ذلك اليوم حتى يمسي، ومن امسى ولعنهما لم يكتب له ذنب في ليلة حتى يصبح، قال فمضى ابو جعفر فدخلت على مولينا الصادق فقلت حديث سمعته من أبيك وجدك فقال: هات يا أبا حمزة فاعدت عليه الحديث فقال حقا يا أبا حمزة، ثم قال عليه السلام ويرفع له الف الف درجة، ثم قال: ان اللّه واسع كريم (1).

حاصل مؤدى اين حديث شريف - كه در حقيقت سه حديث است بلكه پنج حديث و اول را از هر سه امام روايت كرده، وحديث به اعتبار مروى عنه متعدد مىشود بلكه بملاحظه اى شش حديث مىشود، چه زياده حضرت باقر را نيز از حضرت صادق عليهما السلام روايت كند - آنست كه امام فرمود هر كه جبت و طاغوت را در روزى يك دفعه لعنت كند خداى تعالى هفتاد هزار هزار حسنه براى او و بنويسد و هفتاد هزار هزار گناه از او محو كند و هفتاد هزار هزار درجه براى او بلند كند و هر كه شب يك دفعه آن دو را لعنت كند همين ثواب در ديوانش نوشته شود، أبو حمزه گويد چون علي بن الحسين عليهما السلام در گذشت داخل شدم بر مولاى خود أبو جعفر امام محمد باقر عليه السلام گفتم اى مولاى من حديثى از پدر تو شنيدم فرمود بگو من اعاده حديث كردم فرمود چنين است اى ثمالى دوست دارى كه من

ص: 379


1- العياشي: عن زرارة عن ابي عبد اللّه (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) قال من ذكرهما فلعنهما كل غداة كتب اللّه له سبعين حسنة ومحى عنه عشر سيئات و رفع له عشر درجات - بحار الانوار 8 / 214 ط كمپانى.

14. تفضيل الأنبياء على الملائكة

زياده بر اين بگويم؟ عرض كردم بلى اى مولاى من.

فرمود هر كه يك بار لعنت كند آن دو را در هر صبح، آن روز را بر او گناهى نوشته نشود تا شام كند، و هر كه شب كند يك بار آن دو را لعنت نمايد آن شب را بر او گناهى نوشته نشود تا صبح كند، أبو حمزه گويد چون باقر علوم النبيين در گذشت به خدمت مولاى خود صادق آل محمد عليهم السلام شتافتم و گفتم مولاى من حديثى از پدر و جدت شنيده ام، فرمود بيار اى أبو حمزه من حديث را خواندم فرمود حق است اى أبو حمزه آنگاه فرمود و بلند مىشود براى او هزار هزار درجه يعنى علاوه بر آنچه ذكر شد اين نيز هست، آنگاه براى دفع استبعاد از كثرت ثواب فرمود خداى جواد واسع العطاء است يعنى از عموم مكرمت وسعه دايره رحمت خدا دور نيست كه به موجب يك عمل قليل المقدار ثوابى چندان نمايان و عنايتى چنين شايان در حق بنده خالص العقيده موالى أهل بيت عليهم السلام مقرر فرمايد، تمام شد محصل حديث شريف و ما نيز تمام مىكنيم كلام را و مىگوئيم:

اللّهم العن الجبت والطاغوت.

(اللّهم العن يزيد بن معاوية خامسا والعن عبيد اللّه بن زياد وابن مرجانة وعمر بن سعد وشمرا وآل ابي سفيان وآل زياد وآل مروان الى يوم القيامة)

ج - بار الها لعن كن يزيد بن معاويه را در مرتبه پنجم و لعن نما عبيد اللّه پسر زياد و پسر مرجانه وعمر بن سعد وشمر وآل ابو سفيان وآل زياد وآل مروان را تا روز قيامت.

ش - غرض از اين دعا استيفاى ذكر جميع آنها است كه در قتل سيد الشهداء مدخليتى داشتند يا تسبيب مثل چهار نفر اول يا به امر و مباشرت مثل يزيد وابن

ص: 380

آيه اول " لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغى " وتأويل آن درضمن سه حديث

زياد و غيره يا برضا و همراهى مثل آل مروان و بقيه آل ابو سفيان وآل زياد كه در آن زمان حاضر نبودند، و نكته در ذكر ابن مرجانه بعد از ابن زياد با اينكه مراد يكى است مزيد تعبير و انتقاص او است به اين نسب كه از طرفين آخذ به اطراف لئامت ودنائت است، وتكرر ذكر شمر در اين زيارت مؤيد آنست كه قاتل آن امام مظلوم آن مخذول بوده، چنانچه اشهر روايت و مشهور مؤرخين است، و تحقيق اين حال چون موقوف بر ذكر كيفيت شهادت امام مظلوم است و هيچ وقت نتوانسته ام شرح اين مصيبت جان گذار عالم سوز را از كتابى به تفصيل به بينم هم قدرت استقصاى او در اين كتاب ندارم، و لله در القائل:

افسانه كه كس نتواند شنيدنش *** يا رب بر أهل بيت چه آمد از ديدنش (1) و ما ختام اين مطلب را بتأويل يكى دو آيه از طريق أهل البيت عليهم السلام كه خداى بسؤال از ايشان وبتمسك به ايشان الزام كرده در مذمت اعداء وغاصبين حقوق أهل البيت مىكنم كه مناسبت تمام با اشخاص مذكوره در فصول دعاى شريف دارد:

آيه اولى - قال تعالى (لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي) [256 البقرة 2] يعنى اكراه در دين خداى نيست ايمان از كفر ممتاز شد وبقرينه تأويل بعد مراد از رشد تشيع و از غي تسنن است (فمن يكفر بالطاغوت) پس هر كه به طاغوت كافر شود و مراد از طاغوت شيطان است چنانچه:

در (مجمع) از صادق آل محمد عليه السلام روايت كرده و در (تفسير علي بن ابراهيم قمى) گفته هم الذين غصبوا آل محمد، و اين با حديث حضرت صادق

ص: 381


1- زبان حال امام حسين كنار نعش علي اكبر من كه چون خضر رهم پير شدم بر سر تو *** واى بر حال عمه خونين جگرت

آيه دوم " اللّه ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور " وتأويل آن در ضمن چند حديث

ممكن الانطباق است چه مراد از شيطان تواند بود كه عدى باشد، و بخاطرم چنان است كه در اخبار جاى ديگر هم اين كنايت شده و تأويل شيطان به عدى نيز وارد شده باشد (فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها) پس به تحقيق كه متمسك بعروة الوثقى شده كه او را انقطاعى نيست.

در (كافى) از حضرت باقر آورده كه عروة الوثقى مودت ما أهل البيت است (1) و اين تأويل مؤيد حديث سابق است چه حاصل آن باشد كه هر كه كافر بغاصبين حقوق آل محمد باشد متمسك بمودت ايشان است، يعنى مودت اين جماعت بى بغض دشمنان ايشان صورت نه بندد چنانچه مكرر گذشت.

و در (معانى الاخبار) است كه پيغمبر فرمود هر كه خواهد تمسك بعروة الوثقى جويد بايد متمسك به ولايت برادر و وصى من على بن ابيطالب شود چه هلاك نمىشود هر كه محب و موالى او باشد و نجات نمى يابد آنكه مبغض و معادى او باشد (و اللّه سميع عليم) و خدا شنواست اقوال مردم را، و دانا است افعال ايشان را.

آيه ثانية - ( اللّه ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) [257 البقره 2] خداى متولى كار اهل ايمان است بيرون مى آرد ايشان را از ظلمات بجانب نور (والذين كفروا أولياءهم الطاغوت) و آنان كه كافر شدند اولياى ايشان طاغوت است، در تفسير (علي بن ابراهيم) است كه كافران ظالمين آل محمدند و طاغوت غاصبين حقوقند كه بمتابعت ايشان ظلم شد (2) (يخرجونهم من النور الى الظلمات) بيرون مىكنند ايشان را از روشنائى به تاريكيها، در (كافى) آمده از صادق آل محمد عليهم السلام كه (نور) آل محمدند و (ظلمات) اعداى ايشان (3).

ص: 382


1- مناقب ابن شهر آشوب 4 / 2، تفسير نور الثقلين ج 1 / 219 رقم 1054.
2- تفسير نور الثقلين ج 1 / 220 رقم 1063.
3- تفسير نور الثقلين ج 1 / 217 رقم 1045 از عياشى.

20. حكم محارب الإمام علي أمير المؤمنين

و هم از ابن ابى يعفور آورده كه به صادق آل محمد عليهم السلام گفتم من با دشمنان شما مخالطت مىكنم و عجب دارم از قومى كه دوستدار شما نيستند و فلان و فلان را دوستند امانت و صدق و وفا دارند و اقوام ديگر كه دوست شمايند چنان نيستند، پس مستوى شد و درست نشست و غضبناك روى با من كرد و فرمود دين ندارد آنكه پرستش خداى كند به ولايت امام جائر كه از خداى نيست و خداى را عتابى نيست بر آنكه پرستش خداى كند به ولايت امام عادل كه از خداى است، گفتم آنان را دين نيست و اينان را عتاب؟ فرمود بلى آنان را دين نباشد و اينان را عتاب، آنگاه فرمود مگر نشنيده اى گفته خداى تعالى ( اللّه ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) يعنى از ظلمات ذنوب بسوى نور مغفرت بواسطه ولايت امام عادل كه از خداى است و فرموده (والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات) چنين قصد كرده كه ايشان بر نور اسلام بودند چون ولايت امام جائر كردند از نور اسلام به ظلمات كفر افتادند و خداى آتش را براى ايشان واجب كرد.

و همين خبر را بزيادتى يك جزو كه ذكر مىكنيم در (صافى) از (عياشى) نقل كرده (اولئك أصحاب النار هم فيها خالدون) ايشان أهل جهنمند و در آن مخلدند (1).

(عياشى) گفته در ذيل حديث پس اعداى أمير المؤمنين خالد در نارند اگر چند در دين خود در غايت زهد وورع و عبادت باشند.

آيه ثالثه - (ألم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت والطاغوت) [51 النساء 4] مگر نظر نكردى بجانب آنان كه داده شده اند نصيبى را از كتاب كه ايمان مى آورند بجبت و طاغوت.

ص: 383


1- تفسير برهان ج 1 / 243 و 244 رقم 1 و 13 از اصول كافى و عياشى، نور الثقلين 1 / 221 از اصول كافى.

آيه چهارم " اولئك الذين لعنهم اللّه ومن يلعن اللّه فلن تجد له نصيرا (52) ام لهم نصيب من الملك فاذا لايؤتون الناس نقيرا (53) النساء (4) تفسير وتأويل آن

در تفسير على بن ابراهيم رضى اللّه عنه روايت شده كه اين آيه نازل شد در حق آنان كه غصب حق آل محمد نمودند و حسد بر منزلت ايشان بردند (1).

و از (تفسير عياشى) روايت شده كه باقر علوم النبيين فرمود كه جبت و طاغوت اولى و دومى اند (ويقولون للذين كفروا) و مىگويند در حق آنان كه كافر شده اند (هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا) كه اينها بهتر به راه راست هدايت شده اند از اهل ايمان.

در (كافى) از حضرت باقر عليه السلام آورده كه در تفسير اين فرموده كه مىگويند در حق ائمه ضلال ودعاة بجانب دوزخ كه اينها مهتدى تر از آل محمدند (2).

بنابر اين اخبار مراد از آنان كه نصيبى از قرآن دارند غاصبينند و اتباع ايشان و مراد از كافرين جبت و طاغوت ونعثل ورابع و احزاب ايشانند از آل مروان وآل عباس كه عامه ايشان را بر آل محمد عليهم السلام تقديم كرده اند.

آيه رابعه - بعد از همين آيه است (اولئك الذين لعنهم اللّه و من يلعن اللّه فلن تجد له نصيرا) [52 النساء 4] اين جماعت آنانند كه خدايشان لعنت كرده، و هر كه را خداى لعنت كند هرگز ياورى براى او نخواهى يافت (ام لهم نصيب من الملك فاذا لا يؤتون الناس نقيرا) نصيبى از ملك ندارند كه اگر داشته باشند به مردم اندازه نقيرى كه نقطه سياه وسط تخم خرما است به كسى ندهند.

در (كافى) از حضرت باقر آورده كه مراد از ملك امامت و خلافت است (3).

و از اينجا معلوم مىشود كه لعن سابق در حق غاصبين خلافت است، و از اين قبيل آيات در مذمت اعداء اهل بيت و خصوصاً اين چهار نفر و خصوصاً آن دو

ص: 384


1- تفسير نور الثقلين و تفسير برهان، از تفسير قمى ذيل آيه شريفه.
2- نور الثقلين ج 1 / 406 رقم 299 از اصول كافى.
3- نور الثقلين ج 1 / 406 رقم 299 از اصول كافى.

شرح و تفسير " مصاب "

نفر در قرآن بيشمار است و به همين قدر ما اكتفا مى كنيم.

اللّهم العن اعداء آل محمد لعنا وبيلا.

مطلب رابع در شرح دعاى سجده

(اللّهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم)

ج - بارالها مر توراست ستايش شكر گذاران براى تو بر مصيبت خود.

ش - ناچار در اين مقام بايد معنى حمد و شكر معلوم شود تا حل اين عبارت بشود اگر چه سابقا اشارت كرديم كه اين دو لفظ از الفاظى است كه كثرت تعرض علماء از آنها موجب ملال فضلاء شده، و ما در اين مرحله محصل كلام صاحب (كشاف) و سيد شريف را در حاشيه (كشاف) ايراد مىكنيم، چه وثوق در اين امور به ايشان از اكثرى بيشتر است، و سابقا در كلام ابن ادريس شنيدى كه در هر صناعتى بايد به اهل او رجوع كرد، و خلاصه آن بعد از تحرير و انتقاد چنان است كه:

حمد: ثناى بلسان بر جميل اختيارى است، و مدح مرادف او است و نقيض او ذم است، و گاه مدح در ذكر مئاثر و نشر مناقب استعمال مىشود و نقيض او هجاء است كه ذكر معايب و تعداد مثالب است، و مثل (حمدت اللؤلؤ على صفاءها) ظاهر كلام زمخشرى انكار صحت آنست بى تأويل، و بنابر آنچه ذكر شد اخذا عن السيد الشريف مىتوان رفع اشكال و تصحيح استعمال كرد چه مئاثر را اختصاص به اختيارات نيست.

و شكر: عبارت از مجازات بر نعمت است خواه به زبان باشد تا ثنا شود يا بقلب كه اعتقاد باتصاف منعم به صفات كماليه باشد يا بجوارح كه عبارت باشد از تعب در طاعت وتحمل زحمات انقياد و فرمان بردارى، و اين شعر معروف كه

ص: 385

خوبى حمد خدا در هر جا وهرحال گرچه در مصيبت باشد

گفته اند:

افادتكم النعماء منى ثلثة *** يدي ولساني والضمير المحجبا

شاهد هر سه استعمال است.

شكر: آن كارى است كه بازاء نعمت آيد، و در اينجا سه چيز را فايده انعام ايشان شمرده: يكى دست را كه با وى خدمت كند، و اين نوعى از شكر شود، و ديگر زبان را او او ظاهر است، و ديگر ضمير را كه به محجب وصف كرده تا اشارت به آن باشد كه كسى را جز شما به او راهى نيست، و بين شكر و حمد عموم و خصوص است از وجهى نه مطلق چه بعض افراد حمد كه ثناى بر غير نعمت باشد شكر نيست، و بعض افراد شكر كه مجازات به قلب و جوارح باشد حمد نيست، و ثناى بلسان بر نعمت حمد و شكر است، و در حديث آمده كه (الحمد رأس الشكر) چه شكر بجوارح قابل تأويل است و شكر بقلب خفى است، و اعلان بذكر جميل خداى نيست، و آنچه صريح وعلن است شكر بلسان است كه حمد باشد، پس مراد به حمد نوع خاصى از او است كه رأس شكر قرار داده شده. تا اينجا محصل كلام اين دو فاضل نحرير وناقد بصير بود.

و بايد دانست كه حمد خداى در همه جا مرغوب بلكه لازم و واجب است اگر چند [چه ظ] بلا باشد بايد گفت (الحمد لله على السراء والضراء) و آنچه از او آيد بايد جميل دانست، چه البته مصالح و حكمى دارد كه بايد بر هر مصيبتى و هر بليه كرد، و هيچ منافاتى نيست بين اينكه انسان اگر مظلوم باشد از ظلم شكايت كند و بر ظالم لعنت كند و بر مصيبت تحسر خورد، و خداى را در همه حال حمد و ستايش كند، و تحقيق اين مسألة مستمد از مبادى عقليه و مبانى نقليه است كه در شرح آنها خروج از طور اين مختصر است. و در اينجا دقيقه اى است كه از بيان آن ناگزيريم:

ص: 386

حضرت امام محمد باقر در جواب جابر ميفرمايند من پسندم آنچه را كه او مىپسندد

و شرح او چنانست كه اشاره كرديم كه متعلق بشكر نعمت است پس ناچار بايد بر ملايم واقع شود چنانچه صبر بر نا ملايم است، و اين سر حديث معروف است كه (الايمان نصف صبر و نصف شكر) چه آدمى در هيچ حال از ملايم و يا ناملايمى خالى نيست، پس گاه بايد صبر كند و گاه شكر، و صبر مقابل جزع است، و شكر مقابل كفران كه نوعى از كفر است قال تعالى (لئن شكرتم لازيدنكم ولئن كفرتم ان عذابي لشديد) [17 ابراهيم 14] و چون مقابل شكر بدتر است پس خود شكر از درجه صبر عالى تر خواهد بود، و اين در اول مرتبه سلوك انسانيت است، و چون چند مرقاة در اين سلم بالا روند به حدى رسند كه آنچه از او آيد نعمت بينند اگر چه مصيبت و شدتى باشد و آن ثمره محبت است و مقتضاى عدم انكار چه به باطن و چه به ظاهر چنانچه در اخبار وارد است كه:

جابر عبد اللّه الانصارى در آخر عمر خود كه به پيرى و ضعف و عجز مبتلا شده بود امام محمد باقر عليه السلام به عيادت وى تشريف قدوم ارزانى فرمود و از حال او سؤال كرد گفت در حالتيم كه پيرى از جوانى و بيمارى از تندرستى و مرگ از زندگانى را دوستر دارم و حيات را بر مرگ نمىگزينم.

امام عليه السلام فرمود من بارى چنانم كه اگر مرا پير دارد پيرى دوست دارم، و اگر برنا دارد برنائى، و اگر بيمار دارد بيمارى، و اگر تندرست دارد تندرستى، و اگر مرگ دهد مرگ، و اگر زندگى بخشد زندگى، جابر چون اين سخن از آن حضرت شنيد بر روى آن حضرت بوسه داد و گفت صدق رسول اللّه كه مرا گفت تو يكى از فرزندان من [را] ميبينى هم نام من (يبقر العلم كما يبقر الثور الارض) (1).

ص: 387


1- اين حديث را به اين نحو نيافتم و ليكن بعض از رواياتى كه رسيده است راجع به رضاى رسول خدا و ائمه معصومين به تقديرات پروردگار عالميان چنين است: ابن قولويه: بالاسناد عن محمد بن الحسين بن علي بن الحسين عن ابيه، عن جده عن علي بن ابيطالب ع قال: زارنا رسول اللّه... ثم قام الى مسجد في جانب البيت [و صلى] وخر ساجدا فبكى، فأطال البكاء، ثم رفع رأسه فما اجترء منا أهل البيت احد يسأله عن شئ. فقام الحسين ع: يدرج حتى يصعد [صعد - المصدر] على فخذي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم فأخذ برأسه الى صدره ووضع ذقنه على رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ثم قال: يا ابه ما يبكيك، فقال: يا بني اني نظرت اليكم اليوم فسررت بكم [اليكم - الاصل] سرورا لم اسر بكم مثله قط، فهبط الي جبرئيل فأخبرني انكم قتلى وان مصارعكم شتى فحمدت اللّه على ذلك، وسألته لكن الخيرة - كامل الزيارات 58، بحار الانوار 44 / 234 الرقم 21 وج 66 / 355 الرقم (11)، عوالم العلوم 122. ابن عساكر: أخبرنا أبو بكر رستم بن ابراهيم بن أبي بكر الطبري بطابر ان انبأنا محمد بن يزيد المبرد، قال: قيل للحسن بن علي: ان أبا ذر يقول: الفقر أحب الي من الغنى، والسقم أحب الي من الصحة فقال: رحم اللّه أبا ذر، أما أنا فأقول: من اتكل على حسن اختيار اللّه له لم يتمن انه في غير الحالة التي اختار اللّه تعالى له، وهذا حد الوقوف على الرضا بما تصرف به القضاء ترجمة الامام الحسن المجتبى 159 ط بيروت والشيخ أبو محمد عفيف الدين اليافعي في (الارشاد والتطريز) 132 ط القاهرة وفي (البداية والنهاية) 398 ط مصر مثله الا انه ذكر بدل قوله (لم يتمن غير ما اختار اللّه له): (لم يتمن أن يكون في غير الحالة التي اختار اللّه له). الخوارزمي: أخبرنا أبو عبد اللّه الحافظ، سمعت الحافظ الزبير بن عبد الواحد سمعت الشافعي يقول: مات ابن للحسين عليه السلام فلم ير به كآبة فعوتب على ذلك فقال: انا أهل بيت نسأل اللّه فيعطينا، فاذا أراد ما نكره فيما يحب رضينا - مقتل الحسين للخوارزمي 147 ط الغري، احقاق الحق 11 / 429 عنه وكتاب (الحسين) للسيد علي جلال المصري، بلاغة الحسين ص 296 الرقم 63 عنه. وقال الامام علي بن الحسين في الحديث: حدثنا سليمان بن أحمد، قال ثنا الحسن بن المتوكل قال: ثنا أبو الحسن المدائني عن ابراهيم بن سعد قال: سمع علي بن الحسين ناعية في بيته وعنده جماعة فنهض الى منزله ثم رجع الى مجلسه، فقيل له: امن حدث كانت الناعية؟ قال: نعم، فعزوه وتعجبوا من صبره فقال: انا أهل بيت نطيع اللّه فيما نحب، ونحمده فيما نكره - (حلية الاولياء) 3 / 138 ط مطبعة السعادة بمصر، مجد الدين ابن الاثير في (المختار في مناقب الاخيار) 27 نسخة الطاهرية بدمشق، احقاق الحق 12 / 82 عنهما. وقال الامام محمد الباقر عليه السلام: ندعوا اللّه فيما نحب فاذا وقع الذي نكره لم نخالف اللّه عز وجل فيما احب - (حلية الاولياء) 3 / 187 ط السعادة بمصر، احقاق الحق 12 / 194 عنه. وقالت زينب عليها السلام [في جواب ابن زياد كيف رأيت صنع اللّه بأخيك]: ما رأيت الا جميلا هؤلاء قوم كتب اللّه عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم... - مثير الاحزان ص 91، بحار الانوار 45 / 116، عوالم العلوم 383. وقالت: (فالحمد لله الذي ختم لاولنا بالسعادة [والمغفرة]، ولاخرنا بالشهادة والرحمة ونسأل اللّه أن يكمل لهم الثواب ويوجب لهم المزيد ويحسن علينا الخلاقة انه رحيم ودود وحسبنا اللّه ونعم الوكيل) اللّهوف 76، بحار الانوار 133/45 ، عوالم العلوم 435.

ص: 388

ص: 389

دو حديث در اين موضوع

و بدين سبب آن جناب را باقر علوم الاولين والاخرين خوانند و اشاره به اين مقام نيز نموده سيد الشهداء در خطبه خروج از مكه آنجا كه فرمود (رضانا أهل البيت رضا اللّه) (1).

خلاصه سخن آنكه شكر بر ملايم اگر باشد مقام اوايل است، و اگر نا ملايم هم به ملاحظه صدور از محبوب حقيقى نعمت حساب شود شكر بر او كند، و اين نتيجه رضا است كه او ثمره محبت است، و مقام اواخر و اكابر است.

ص: 390


1- دو حديث در باره (فضل الرضا به قضاء اللّه): العدة، عن البرقي، عن محمد بن علي، عن علي بن اسباط عمن ذكره عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: لقى الحسن بن علي عليه السلام عبد اللّه بن جعفر فقال: يا عبد اللّه كيف يكون المؤمن مؤمنا وهو يسخط قسمه، ويحقر منزلته والحاكم عليه اللّه، وأنا الضامن لمن لم يهجس في قلبه الا الرضا ان يدعو اللّه فيستجاب له - الكافي بحار الانوار 43 / 351 الرقم 25 ط طهران.

چند شعر در مقام شكر ورضا بامر خدا

و اشاره به اين مقام كرده آنكه گفته:

گر آسوده در مبتلا مىپسندد *** پسنديدم آنچه او خدا مىپسندد

چرا دست يازم چرا پاى كوبم *** مرا دوست بى دست و پا مىپسندد (1) و چون ائمه عليهم السلام هميشه اتباع خود را به مقامات عاليه دعوت كنند، و به مراتب بلند عموم شيعه را به قرائت اين دعا كه ترجمان مقام راضيان است و شكر بر مصيبت را مشتمل است امر فرموده اند، هم مگر از بركات اين دعاى مبارك به اين مقام ارجمند ورتبت بلند فائز شوند.

ص: 391


1- گر آسوده گر مبتلا مى پسندد *** چه خوشتر از اين كو به ما مىپسندد همو دشمنان را عطا مىفرستد ***همو دوستان را بلا مىفرستد ندانيم ناخوش كدام است يا خوش *** خوش است آنكه بر ما خدا مىپسندد چرا دست يازم چرا پاى كوبم *** مرا خواجه بيدست و پا مىپسندد خطاى من اى دوست بر من چه گيرى *** مرا عفو او با خطا مىپسندد طبيبا بدرمان دردم چه كوشى *** مرا در داد بى دوا مىپسندد نشاطا توانا و بينا است يارت *** برو ناتوان باش تا مى پسندد

تفسير ورود ويوم الورود

(الحمد لله على عظيم رزيتى)

ج - حمد مر خداى را بر مصيبت بزرگ من.

ش - تكرار اين كلام بر سبيل التفات غيابى به جهت تنصيص بر ثبات در مقام حمد بر اين مصيبت است، علاوه بر اينكه تصريح به بزرگى اين خطب هائل ورزء عظيم در او شده، وافتنان وتلون در وجوه حمد وانحاء ستايش و اظهار استسلام وانقياد براى اوامر الهيه - كه اكمل صفات مؤمنين واحسن حالات متقين است - نيز در او شده.

(اللّهم ارزقني شفاعة الحسين عليه السلام يوم الورود)

ج - بار الها روزى كن مرا شفاعت حسين عليه السلام در روز قيامت.

ش - اخبار داله بر شفاعت ائمة و خصوصاً سيد الشهداء بسيار است، و ما اشاره به اين باب در سابق كرده ايم (1) وبيش از اين مجال ذكر نيست.

ورود: در اصل لغت چنانچه از كتب فن استفاده مىشود آمدن بسر چشمه و جاى آبست و مقابل آن صدور است.

ويوم الورود: قيامت است به جهت آنكه بر خداى تعالى وارد مىشوند و به محضر حكم و سلطنت قاهره او حاضر مىشوند يا ملاحظه اينكه بر مشرعه رحمت الهيه مؤمنين را آن روز ورودى است يا به جهت اينكه همه خلق به حكم (وان منكم الا واردها) [71 مريم 19] در جهنم ورود مىكنند، ناجيان بيرون مىروند وعاصيان مىمانند. و اللّه أعلم.

ص: 392


1- ذيل (يبلغني المقام المحمود) ج 2 ص 55.

تفسير " مهجه "

(وثبت لي قدم صدق عندك مع الحسين واصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين)

ج - و ثابت كن از براى من قدم صدقى با حسين و با أصحاب حسين كه خون خود را در پيش روى حسين ريختند.

ش - بذل: دادن چيزى است چنانچه در (منتهى الارب) است.

ومهجه: بمعنى خون مجتمع در باطن قلب است چنانچه مطرزى و غير او گفته اند وكنايت از جان است چه حيات بسته به اوست پس (بذل مهجه) كنايه از همان شهيد شدن است.

و (دون): چنانچه از (قاموس) و (منتهى الارب) استفاده مىشود مأخوذ است از (دان يدون) يعنى دون و خسيس شدن و به معنى پست است، و مىگويند هذا دون فلان يعنى پست تر از او است، و گاه بمعنى جلو و عقب استعمال مىشود و هر دو به همين اعتبار است، و گاه بمعنى قرب استعمال مىشود به ملاحظه اينكه امام ووراء شئ قريب اويند و معنى عند كه براى او ذكر شده از همان دون بمعنى امام است، و چون جهات شئ و هر چه پستر از او است غير از او است، گاهى دون بمعنى غير استعمال مىشود، و در عبارت زيارت مىشود مراد (امام الحسين) باشد يا (عند الحسين) و به هر وجه مقصود آنست كه بذل مهجه وسفك دم خود كردند در سبيل محبت و راه نصرت او عليه السلام.

و اما معنى تثبيت قدم صدق را سابقا ذكر كرده ايم و اختلاف در او و آنچه مختار خود ما است به اندازه مقتضاى حال مشروح شد (1) ديگر به تكرار نبايد پرداخت.

ص: 393


1- ذيل (وان يثبت لي قدم صدق) ج 2 ص 53.

تفسير " دون " 393 خاتمه كتاب شرح دعاى صفوان (مشهور بعلقمه)

خاتمة الكتاب

در شرح دعاى مشهور به دعاى علقمه، اگر چه در باب اول دانستى كه اين نسبت غلط است و راوى دعا صفوان است هر چند آنچه غرض از شرح اين زيارت شريف بود بيش از اين قدر نبود، چه سابقا اشاره كرديم كه اين دعا جزء اين عمل شريف نيست ولى به جهت اتمام خدمت وتكميل نفع اولا ترجمه اى از ألفاظ اين دعا مىشود تا عموم برادران دينى از قرائت او بهره مند شوند، آنگاه شرح الفاظ مشكله وتراكيب عويصه او را نه باسلوب شرح بلكه بطريق بيان و توضيح كه در كتب شيخ بهائى قدس سره و مجلسى قدس سره وغيرهما مسلوك شده بغايت اختصار متعرض مىشود و به ضرورت ترجمانى بايستى ديگر باره دعاى مبارك را ياد كنيم اگر چه مؤدى بتكرار شود باكى نيست، هو المسلك ما كررته يتضرع وهذه نسخته الشريفة:

ص: 394

دعاى صفوان وترجمه آن

دعاء بعد از زيارت عاشورا

يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يَا كاشِفَ كُرَبِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، وَيَا مَنْ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ، وَيَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ، وَيَا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَىٰ، وَبِالْأُفُقِ الْمُبِينِ، وَيَا مَنْ هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ، وَيَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ،وَيَا مَنْ لا يَخْفىٰ عَلَيْهِ خافِيَةٌ، يَا مَنْ لَاتَشْتَبِهُ عَلَيْهِ الْأَصْواتُ، وَيَا مَنْ لَاتُغَلِّطُهُ الْحاجاتُ، وَيَا مَنْ لَا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ، يَا مُدْرِكَ كُلِّ فَوْتٍ، وَيَا جامِعَ كُلِّ شَمْلٍ، وَ يَا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ، يَا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ، يَا قاضِيَ الْحاجاتِ، يَا مُنَفِّسَ الْكُرُباتِ، يَا مُعْطِيَ السُّؤُلاتِ، يَا وَلِيَّ الرَّغَباتِ؛ يَا كافِيَ الْمُهِمَّاتِ،

ای خدا، ای خدا، ای خدا، ای پاسخ دهنده خواسته بیچارگان، ای برطرف کننده اندوه اندوهگینان، ای فریادرس دادخواهان، ای دادرس دادجویان، ای آن که به من از رگ گردن نزدیک تر است، ای آن که میان شخص و دلش پرده می شود، ای آن که بر دیدگاه برتر و افق و نواحی روشن قرار داری، ای آن که بخشنده و مهربان است و بر حکومت کشور هستی استیلا دارد، ای آن که خیانت چشم ها و آنچه را سینه ها پنهان کنند می داند،ای آن که هیچ پوشیده ای بر او پنهان نیست، ای آن که صداها بر او اشتباه نشود، ای آن که نیازمندی ها، او را به خطا نیندازند، ای آن که اصرار اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد، ای دریابنده هر از دست رفته، ای گردآورنده هر پراکنده، ای آفریننده جان ها پس از مرگ، ای آن که هر روز در کاری است، ای برآورنده حاجات، ای بیرون آورنده غم ها از دل ها، ای بخشنده خواهش ها، ای سرپرست رغبت ها؛ای کفایت کننده امور مهم،

ص: 395

أ. حديث الدار

يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا يَكْفِي مِنْهُ شَيْءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ،أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ خَاتِمِ النَّبِيِّينَ، وَعَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَبِحَقِّ فاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ، وَبِحَقِّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ، فَإِنِّي بِهِمْ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي مَقامِي هٰذَا، وَبِهِمْ أَتَوَسَّلُ، وَبِهِمْ أَتَشَفَّعُ إِلَيْكَ، وَبِحَقِّهِمْ أَسْأَلُكَ وَأُقْسِمُ وَأَعْزِمُ عَلَيْكَ، وَبِالشَّأْنِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ وَبِالْقَدْرِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ، وَبِالَّذِي فَضَّلْتَهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ، وَبِهِ خَصَصْتَهُمْ دُونَ الْعَالَمِينَ، وَبِهِ أَبَنْتَهُمْ وَأَبَنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضْلِ الْعَالَمِينَ حَتَّىٰ فاقَ فَضْلُهُمْ فَضْلَ الْعَالَمِينَ جَمِيعاً، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَهَمِّي وَكَرْبِي، وَتَكْفِيَنِي الْمُهِمَّ مِنْ أُمُورِي، وَتَقْضِيَ عَنِّي دَيْنِي، وَتُجِيرَنِي مِنَ الْفَقْرِ، وَتُجِيرَنِي مِنَ الْفاقَةِ، وَتُغْنِيَنِي

ای آن که از هر چیز کفایت کند و کفایت نکند در آسمان ها و زمین از او چیزی،از تو می خواهم به حق محمّد خاتم پیامبران و علی امیرمؤمنان و به حق فاطمه دختر پیامبرت و به حق حسن و حسین، من در این جایگاه به وسیله آنان به تو توجه می کنم و به ایشان متوسّل می شوم و به آنان به درگاه تو شفاعت می خواهم و به حق آنان از تو درخواست می کنم و سوگند می خورم و تو را سوگند می دهم و به مقامی که برای آنان نزد توست و به حق منزلتی که برای آنان پیش تو است و به آنچه آنان را بر جهانیان برتری دادی و به حق نامت که آن را نزد آنان قرار دادی و از میان جهانیان، آنان را به آن نام ویژه نمودی و به آن نام وجودشان و برتری شان را از برتری جهانیان آشکار نمودی تا مزیت آنان بر مزیت همۀ جهانیان برتری گرفت، از تو می خواهم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و غم و نگرانی و رنج و ناراحتی ام را برطرف کنی و مرا از امور مهمّم کفایت نمایی و قرضم را ادا کنی و از تهیدستی و درماندگی پناهم دهی و از درخواست نمودن از مخلوقات بی نیازم سازی

ص: 396

2 - همراه داشتن تربت امام حسين عليه السلام براى دفع ترس

عَنِ الْمَسْأَلَةِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ؛ وَتَكْفِيَنِي هَمَّ مَنْ أَخافُ هَمَّهُ، وَعُسْرَ مَنْ أَخافُ عُسْرَهُ، وَحُزُونَةَ مَنْ أَخافُ حُزُونَتَهُ، وَشَرَّ مَنْ أَخافُ شَرَّهُ، وَمَكْرَ مَنْ أَخافُ مَكْرَهُ، وَبَغْيَ مَنْ أَخافُ بَغْيَهُ، وَجَوْرَ مَنْ أَخافُ جَوْرَهُ ، وَسُلْطانَ مَنْ أَخافُ سُلْطانَهُ، وَكَيْدَ مَنْ أَخافُ كَيْدَهُ، وَمَقْدُرَةَ مَنْ أَخافُ مَقْدُرَتَهُ عَلَيَّ، وَتَرُدَّ عَنِّي كَيْدَ الْكَيَدَةِ، وَمَكْرَ الْمَكَرَةِ . اللّٰهُمَّ مَنْ أَرادَنِي فَأَرِدْهُ، وَمَنْ كادَنِي فَكِدْهُ، وَاصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَمَكْرَهُ وَبَأْسَهُ وَأَمانِيَّهُ وَامْنَعْهُ عَنِّي كَيْفَ شِئْتَ وَأَنَّىٰ شِئْتَ . اللّٰهُمَّ اشْغَلْهُ عَنِّي بِفَقْرٍ لَاتَجْبُرُهُ، وَبِبَلاءٍ لَاتَسْتُرُهُ، وَبِفاقَةٍ لَا تَسُدُّها، وَبِسُقْمٍ لاَ ٰ تُعافِيهِ، وَذُلٍّ لَاتُعِزُّهُ، وَبِمَسْكَنَةٍ لَاتَجْبُرُها؛ اللّٰهُمَّ اضْرِبْ بِالذُّلِّ نَصْبَ عَيْنَيْهِ، وَأَدْخِلْ عَلَيْهِ الْفَقْرَ فِي مَنْزِلِهِ، وَالْعِلَّةَ وَالسُّقْمَ فِي بَدَنِهِ حَتَّىٰ تَشْغَلَهُ عَنِّي

و از من کفایت کنی آزار کسی را که از آزارش می ترسم و دشواری کسی را که از دشواری اش هراس دارم و ناهمواری کسی را که از ناهمواری اش بیم دارم و شر کسی که از شرش می ترسم و فریب کسی که از فریبش وحشت دارم و تجاوز کسی که از تجاوزش بیم دارم و بی عدالتی کسی که از بی عدالتی اش می ترسم و از چیرگی کسی که از چیرگی اش وحشت دارم و نقشه کسی که از نقشه اش بیم دارم و قدرت کسی که از قدرتش به خود می ترسم و از تو می خواهم که بداندیشی بداندیشان و حیلۀ حیله گران را از من بگردانی، خدایا هرکه قصد من کرده قصدش کن و هرکه درباره من بداندیشی کرد، در حقش بداندیشی کن و از من حیله و نیرنگ و نیرو و آرزویش را بازگردان و او را از من بازدار هرگونه که خواهی و هر کجا که خواهی، خدایا او را از من سرگرم کن به فقری که جبرانش نکنی و به بلایی که نپوشانی اش و به نیازی که مسدود نکنی و به دردی که تندرستی اش ندهی و ذلّتی که عزیزش ننمایی و مسکنتی که جبرانش ننمایی؛ خدایا خواری ای بر او بزن که نصب العینش گردد و تهیدستی را بر او در خانه اش وارد کن و بیماری و درد را در بدنش تا او را از من سرگرم کنی به سرگرمی سرگرم کننده ای که فراغتی برایش نباشد و یاد مرا از یادش ببر،

ص: 397

3 - گرفتن سبحه تربت سيد الشهداء و ثواب و فضل أو

بِشُغْلٍ شاغِلٍ لَافَراغَ لَهُ، وَأَنْسِهِ ذِكْرِي كَما أَنْسَيْتَهُ ذِكْرَكَ، وَخُذْ عَنِّي بِسَمْعِهِ وَبَصَرِهِ وَ لِسانِهِ وَيَدِهِ وَرِجْلِهِ وَقَلْبِهِ وَجَمِيعِ جَوارِحِهِ، وَأَدْخِلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ ذٰلِكَ السُّقْمَ وَلَا تَشْفِهِ حَتَّىٰ تَجْعَلَ ذٰلِكَ لَهُ شُغْلاً شاغِلاً بِهِ عَنِّي وَعَنْ ذِكْرِي، وَاكْفِنِي يَا كافِيَ مَا لَايَكْفِي سِواكَ فَإِنَّكَ الْكافِي لَاكافِيَ سِواكَ، وَمُفَرِّجٌ لَامُفَرِّجَ سِواكَ، وَمُغِيثٌ لَامُغِيثَ سِواكَ، وَجارٌ لَاجارَ سِواكَ، خابَ مَنْ كانَ جَارُهُ سِواكَ، وَمُغِيثُهُ سِواكَ، وَمَفْزَعُهُ إِلىٰ سِواكَ، وَمَهْرَبُهُ إِلىٰ سِواكَ ، وَمَلْجَؤُهُ إِلىٰ غَيْرِكَ، وَمَنْجَاهُ مِنْ مَخْلُوقٍ غَيْرِكَ، فَأَنْتَ ثِقَتِي وَرَجائِي وَمَفْزَعِي وَمَهْرَبِي وَمَلْجَإِي وَمَنْجايَ، فَبِكَ أَسْتَفْتِحُ، وَبِكَ أَسْتَنْجِحُ؛ وَبِمُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ وَأَتَوَسَّلُ وَأَتَشَفَّعُ، فَأَسْأَلُكَ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ، فَلَكَ الْحَمْدُ وَلَكَ الشُّكْرُ وَ إِلَيْكَ

همچنان که یاد خودت را از یادش بردی و بازدار از من گوش و چشم و زبان و دست و پا و قلب و همه اعضایش را و در همه آن ها بر او بیماری وارد کن و شفایش نده تا آن را قرار دهی برای او سرگرمی سرگرم کننده ای از من و یاد من؛ و کفایت کن ای کفایت کننده، آنچه را که غیر تو کفایت نکند، به درستی که تویی کفایت کننده ای که کفایت کننده ای جز تو نیست و گشایش دهنده ای جز تو نمی باشد و پناه دهنده ای که پناه دهنده ای جز تو وجود ندارد، نومید گشت کسی که پناه دهنده اش جز تو و فریادرسش جز تو و پناهگاهش جز تو و گریزگاهش جز تو و ملجأش جز تو و جای نجاتش از مخلوق غیر توست، پس تویی آرامش و امیدم و پناهگاه و گریزگاهم و ملجأ و جای نجاتم، به تو گشایش می خواهم و به تو رستگاری می جویم؛ و به وسیلۀ محمّد و خاندان محمّد سوی تو رو می کنم و متوسّل می شوم و شفاعت می خواهم، ای خدا، ای خدا، ای خدا، تو را سپاس و شکر، شکایت تنها به سوی توست و تویی که به یاری و کمک خواسته شده ای،

ص: 398

4 - تربت امام حسين همراه ميت قرار دادن و مخلوط كردن آن با حنوط

الْمُشْتَكَىٰ وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، فَأَسْأَلُكَ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ يَا اللّٰهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَهَمِّي وَكَرْبِي فِي مَقامِي هٰذَا كَما كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَغَمَّهُ وَكَرْبَهُ، وَكَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ، فَاكْشِفْ عَنِّي كَما كَشَفْتَ عَنْهُ، وَفَرِّجْ عَنِّي كَما فَرَّجْتَ عَنْهُ، وَاكْفِنِي كَما كَفَيْتَهُ، وَاصْرِفْ عَنِّي هَوْلَ مَا أَخافُ هَوْلَهُ، وَمَؤُونَةَ مَا أَخافُ مَؤُونَتَهُ، وَهَمَّ مَا أَخافُ هَمَّهُ، بِلا مَؤُونَةٍ عَلَىٰ نَفْسِي مِنْ ذٰلِكَ، وَاصْرِفْنِي بِقَضاءِ حَوائِجِي، وَكِفَايَةِ مَا أَهَمَّنِي هَمُّهُ مِنْ أَمْرِ آخِرَتِي وَدُنْيَايَ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَيَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، عَلَيْكُما مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ والنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِكُما وَلَا فَرَّقَ اللّٰهُ بَيْنِي وَبَيْنَكُما؛ اللّٰهُمَّ

از تو می خواهم ای خدا، ای خدا، ای خدا، به حق محمّد و خاندان محمّد که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و اندوه و نگرانی و پریشانی مرا در این حالت برطرف کنی، همچنان که از پیامبرت نگرانی و غم و پریشانی را برطرف نمودی و او را از هراس دشمنش کفایت کردی و از من برطرف کن همچنان که از او برطرف کردی و از من بگشای همچنان که از او گشودی و مرا کفایت کن همچنان که او را کفایت کردی، از من برگردان هراس آنچه را که از هراسش می ترسم و هزینه آنچه را که از هزینه اش می ترسم و پریشانی آنچه را که از پریشانی اش بیم دارم، بدون هیچ زحمتی از این بابت بر وجودم و مرا بازگردان به برآوردن حاجاتم و کفایت آنچه مرا نگران کرده، نگرانی اش از کار آخرت و دنیایم،ای امیرمؤمنان و ای اباعبداللّه، بر شما از سوی من سلام خدا همیشه تا هستم و تا شب و روز هست و خدا این زیارت را آخرین بار از زیارت شما قرار ندهد و بین من و شما جدایی نیندازد؛

ص: 399

6 - سجده بر تربت سيد الشهداء عليه السلام

أَحْيِنِي حَيَاةَ مُحَمَّدٍ وَذُرِّيَّتِهِ، وَأَمِتْنِي مَمَاتَهُمْ، وَتَوَفَّنِي عَلَىٰ مِلَّتِهِمْ، وَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِمْ، وَلَا تُفَرِّقْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَيَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، أَتَيْتُكُما زائِراً وَمُتَوَسِّلاً إِلَى اللّٰهِ رَبِّي وَرَبِّكُما، وَمُتَوَجِّهاً إِلَيْهِ بِكُما، وَمُسْتَشْفِعاً بِكُما إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ فِي حاجَتِي هٰذِهِ فَاشْفَعا لِي فَإِنَّ لَكُما عِنْدَ اللّٰهِ الْمَقامَ الْمَحْمُودَ، وَالْجاهَ الْوَجِيهَ، وَالْمَنْزِلَ الرَّفِيعَ وَالْوَسِيلَةَ، إِنِّي أَنْقَلِبُ عَنْكُما مُنْتَظِراً لِتَنَجُّزِ الْحاجَةِ وَقَضائِها وَنَجاحِها مِنَ اللّٰهِ بِشَفاعَتِكُما لِي إِلَى اللّٰهِ فِي ذٰلِكَ فَلا أَخِيبُ، وَلَا يَكونُ مُنْقَلَبِي مُنْقَلَباً خائِباً خاسِراً، بَلْ يَكُونُ مُنْقَلَبِي مُنْقَلَباً راجِحاً مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً بِقَضاءِ جَمِيعِ حَوائِجِي وَتَشَفَّعا لِي إِلَى اللّٰهِ؛ انْقَلَبْتُ عَلَىٰ مَا شاءَ اللّٰهُ وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ

خدایا زنده بدار مرا چون زندگی محمّد و فرزندان او و بمیران مرا چون مرگ آنان و جانم را بگیر بر آیین ایشان و محشور کن مرا در زمره آنان و بین من و ایشان هیچ گاه جدایی مینداز، حتی به اندازه چشم برهم زدنی در دنیا و آخرت. ای امیرمؤمنان و ای اباعبداللّه، به خاطر زیارتتان به سوی شما آمدم و به خدای پروردگارم و پروردگارتان متوسّلم و به وسیله شما متوجّه به سوی اویم و به پیشگاه خدا به وسیله شما درباره این حاجتم خواستار شفاعتم، پس شما برای من شفاعت کنید که برای شما نزد خدا مقام ستوده و منزلتی آبرومند و جایگاهی بلند و وسیله است، من از نزد شما باز می گردم، درحالی که چشم به راه تحقق حاجت و برآمدن و به انجام رسیدنش از سوی خدا به شفاعت شما به درگاه خدا برای خود درباره آن هستم، پس ناامید نگردم و نمی باشد بازگشت گاهم نومیدانه و زیان کارانه، بلکه بازگشت گاهم بازگشت گاه برتر، قرین امید و اجابت می باشد، با برآورده شدن تمام حوایجم و برایم به درگاه خدا شفاعت کنید؛ بازگشتم را بر آنچه خدا خواست و هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ]،

ص: 400

حضرت صادق كيسه اى داشتند داراى تربت أبي عبد اللّه عليه السلام وقت نماز آن تربت را بر سجاده ميريختند وسجده بر او ميكردند وميفرمودند سجده بر تربت ابى عبد اللّه پاره ميكند هفت حجاب را

إِلّا بِاللّٰهِ، مُفَوِّضاً أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ، مُلْجِئاً ظَهْرِي إِلَى اللّٰهِ، مُتَوَكِّلاً عَلَى اللّٰهِ، وَأَقُولُ حَسْبِيَ اللّٰهُ وَكَفىٰ، سَمِعَ اللّٰهُ لِمَنْ دَعا، لَيْسَ لِي وَراءَ اللّٰهِ وَوَراءَكُمْ يَا سادَتِي مُنْتَهى، مَا شاءَ رَبِّي كانَ وَمَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ أَسْتَوْدِعُكُمَا اللّٰهَ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي إِلَيْكُما، انْصَرَفْتُ يَا سَيِّدِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَمَوْلايَ وَأَنْتَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ يَا سَيِّدِي وَ سَلامِي عَلَيْكُما مُتَّصِلٌ مَا اتَّصَلَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ؛ وَاصِلٌ ذٰلِكَ إِلَيْكُما غَيْرُ مَحْجُوبٍ عَنْكُما سَلامِي إِنْ شَاءَ اللّٰهُ، وَأَسْأَلُهُ بِحَقِّكُما أَنْ يَشاءَ ذٰلِكَ وَيَفْعَلَ فَإِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. انْقَلَبْتُ يَا سَيِّدَيَّ عَنْكُما تائِباً حامِداً لِلّٰهِ شاكِراً راجِياً لِلْإِجابَةِ، غَيْرَ آيِسٍ وَلَا قَانِطٍ، آئِباً عائِداً راجِعاً إِلىٰ زِيارَتِكُما، غَيْرَ راغِبٍ عَنْكُما وَلَا مِنْ زِيارَتِكُما، بَلْ راجِعٌ عائِدٌ إِنْ شَاءَ اللّٰهُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ،

واگذارکننده ام کارم را به خدا، با تکیه دادنم به خدا، در حال توکل بر خدا و می گویم خدا مرا بس و کافی است، می شنود خدا صدای کسی را که او را خواند، برای من ورای خدا و ورای شما ای سرورانم سرحدّی نیست، آنچه پروردگارم خواست شد و آنچه نخواهد نمی شود، هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ]، شما را به خدا می سپارم و خدا این زیارت را آخرین زیارت من از شما قرار ندهد، بازگشتم، ای آقای من ای امیرمؤمنان و مولای من و تو ای اباعبد اللّه ای سرور من و سلامم بر شما پیوسته باد تا شب و روز پیوسته است؛ این سلام به شما رسنده است، نه اینکه سلامم از شما پوشیده باشد، اگر خدا خواهد و از او می خواهم به حق شما اینکه بخواهد آن را و انجام دهد، زیرا او ستوده و بزرگوار است، ای دو سرورم از نزد شما بازگشتم، در حال توبه و سپاس برای خدا و شکرگذاری و امیدوار به اجابت، بدون یأس و ناامیدی، درحالی که بازگردنده و بازگشت کننده و رجوع کننده به سوی زیارت شمایم، نه روگردان از شما و نه از زیارتتان، بلکه رجوع کننده و بازگشت کننده ام اگر خدا بخواهد و هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ]،

ص: 401

تفسر " يا اللّه يا اللّه يا اللّه... "

يَا سادَتِي رَغِبْتُ إِلَيْكُما وَ إِلىٰ زِيارَتِكُما بَعْدَ أَنْ زَهِدَ فِيكُما وَفِي زِيارَتِكُما أَهْلُ الدُّنْيا، فَلا خَيَّبَنِيَ اللّٰهُ مٰا رَجَوْتُ وَمَا أَمَّلْتُ فِي زِيارَتِكُما إِنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

ای آقایانم به سوی شما و زیارتتان اشتیاق داشتم، پس از آنکه اهل دنیا نسبت به شما و زیارتتان چشم پوشی کردند، خدا مرا از آنچه در زیارت شما امید و آرزو کردم ناامید نسازد به درستی که او نزدیک و پاسخ دهنده است.

قوله عليه السلام (يا اللّه يا اللّه) الى آخره

ابتداء فرموده به تمجيد وتحميد وثناى ذات مقدس حضرت رب العزة جلت عظمته، چنانچه در اخبار ديگر نيز وارد شده در اينمعنى، در (عدة الداعي) از حارث بن المغيرة حديث ميكند كه صادق آل محمد فرمود (اياكم اذا أراد ان يسئل أحدكم ربه شيئا من حوايج الدنيا حتى يبدء بالثناء على اللّه عز وجل [والمدحة له - المصدر] والصلوة على النبي وآله ثم يسئل اللّه حوائجه (1).

وچند خبر ديگر نيز روايت كرده كه در يكى عيص بن القاسم آورده كه ابو عبد اللّه جعفر بن محمد عليهما السلام فرمود هر گاه كسى از شما حاجتى خواهد بايد ثنا كند بر پروردگار خود و مدح كند او را، چه يك تن از شما چون حاجتى طلبيد از سلطان مهيا كند براى او بهترين آنچه بتواند از سخن را، پس چون حاجتى طلبيد تمجيد كنيد خداى عزيز جبار را، و مدح كنيد او را و ثنا گوئيد بر او.

ص: 402


1- عدة الداعى ص 97 بحار الانوار 90 / 314 ط لبنان، ودعوات للراوندي وبحار الانوار 90 / 312 ط لبنان.

تفسير " يا من يحول بين المرء وقلبه "

قوله عليه السلام: (يا من هو أقرب الى من حبل الوريد)

اين عبارت اقتباس از قرآن مجيد است.

وحبل: به معنى رگ است.

ووريد: دورك بزرگ مكتنف به گردن است كه او را شاه رگ مىگويند، وبقاى آدمى منوط به او است وعلة ظاهريه حيوة وجود او، واقربيت از او كنايه از كمال احاطه وغايت اقتدار بر وجود او است اگر چه او بى خبر است كما قيل:

دوست نزديكتر از من به من است *** وين عجب تر كه من از وى دورم

اين سخن با كه توان گفت كه دوست *** در كنار من و من مهجورم

و شرح حقيقت اين مقام در كتب مفصله شده، و از حوصله ادراك اكثر مردم بيرون است، (و ما أكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين) [103 يوسف 12].

قوله عليه السلام (يا من يحول بين المرء وقلبه)

مراد از قلب: يا مرتبه عقل انسانى است حيلولت بغلبه محبت او است بين آدمى و بين عالم مصلحت انديشى ظاهرى كه مقتضاى عقول ناقصه است، چنانچه آن يك لازمه فرط محبت است چنانچه بىخبران واعداى سيد الشهداء عليه السلام علامت كردند كه با قلت انصار وكثرت اعداء با ظن هلاكت عزيمت سفر كربلا كرد؟ و بعضى جواب داده اند كه ظن سلامت داشت، و اينها از حق دور است، بلكه حق جواب آن است كه آن مظلوم به هواى (ان اللّه شاء ان يراك قتيلا) حركت كرد، و خود بپاى خود بيامد تا شربت شهادت بچشد، وگوى سعادت از عالميان در ربايد، ونعم ما قيل في حقه عليه السلام:

با هوايش در تمور ودى خوشيم *** ماهى آبيم ومرغ آتشيم

ص: 403

تفسير " يا من يعلم خائنة الاعين "

تيغ بر سر همچوا فسر مىبريم *** تشنگى چون آب كوثر مىخوريم

وحديث صريح كه سابقا گذشت (1) در حق أصحاب آن جناب (لا يجدون مس الم الحديد) گواه امين و شاهد عدل اين مدعا است.

وجه ديگر اينكه مراد از قلب عزم و نيت آدمى باشد، وحيلوله كنايه از تغيير عزم وتقليب قلب باشد، چنانچه امير المؤمنين عليه السلام فرموده (عرفت اللّه بفسخ العزائم) (2) وجه ديگر اينكه مراد انساء معلومات آدمى باشد، و بنابر اين قلب فهم است.

قوله عليه السلام: (يا من هو بالمنظر الاعلى والافق المبين)

اين كنايه است از علو قدر و ظهور امر چه اگر چيزى در منظرى باشد كه بالاتر از او نيست البته علو قدر دارد، و اگر در افق آشگار باشد يعنى طرف آسمان از سمت مشرق البته جاى انكار واختفاء ندارد، و اين بر سبيل تمثيل امر معنوى بامر حسى است.

قوله عليه السلام (يا من يعلم خائنة الاعين)

در خائنه اعين چند وجه است:

چه بعض گمان كرده اند كه خائنه مصدر است و به معنى خيانت و مراد نظر دزدى و پنهانى نگاه كردن است به آنچه نظر باوردا نيست.

و بعضى گفته اند: مراد رمز وغمز است كه اشاره به چشم وجفن باشد.

ص: 404


1- ذيل و اصحاب الحسين حديث (د) - ص 362.
2- عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم وحل العقود ونقض الهمم - قصار الحكم شماره 250.

تفسير " يا من لا يغلطه الحاجات "

و پاره اى توهم كرده اند: كه مراد اينستكه بگويد ديدم با اينكه نديده، و نديدم با اينكه ديده، و اين بمناسبت آنست كه رؤيت كار چشم است پس دروغ در جهت او خائنه اعين است.

واوجه آنست كه خائنه را اسم فاعل از خيانت اعتبار كنيم واو صفت موصوف محذوف است، مثل حركت واشباه او، و مراد اعم از معنى اول وثانى باشد (1) و اين معنى را اگر چه در جائى نديدم ولى به جهت ضيق وقت، مجال مراجعه نبود، و گمانم چنان است كه ذوق ادباء مقتضى تعين او است.

قوله عليه السلام (يا من لا يغلطه الحاجات)

چون عادت بشر آنست كه بغلبه حكم سهو و نسيان اگر حوائج بسيار بر كسى وارد شود البته تضاعف حاجات وترادف مطالب موجب غلط و اشتباه شود، ثناى بر خداى - به احاطه علم و عدم تطرق غفلت - كرد.

قوله عليه السلام (يا من لا يبرمه)

ابرام: افعال است، وبرم: بمعنى ملال است يعنى ملول نمىكند او را چنانچه در ترجمه گذشت.

ص: 405


1- اين عبارت اقتباس از آيه شريفه (يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور [19 التغابن 40] است وبقرينة (ما تخفى الصدور) مقصود خيانت هاى چشم است كه در پنهانى از ديده ها انجام مىگيرد، و از اين مطلب اشكال بر مؤلف محترم معلوم مىشود، چون فرموده مقصود مطلق كارهاى خائنانه چشم است، جز اينكه بفرمايد مقصود مطلق خيانت هاى پنهانى و رمزى است كه نوعا كسى از او اطلاع پيدا نمىكند.

تفسير " فانى به اتوجه اليك في مقامي هذا "

قوله عليه السلام (يا من هو كل يوم في شأن) اين نيز اقتباس است از قرآن يعنى هر روز او را شغلى است گروهى مىآفريند و گروهى مىميراند، و گروهى را رزق مىدهد، و گروهى را محروم مىدارد، چنانچه از مفسرين نقل شده، و تواند بود كه مراد از يوم محل ظهور انوار آثار قدرت خداى باشد، وعلى هذا مراد از (شأن) ظهورات و امارات عزت او است، چنانچه در دعاى كميل است (وباسماءك التي ملأت اركان كل شئ) پس خلاصه معنى آنست كه او را در هر موجودى تجلى و در هر شئ اثرى است، ونعم ما قال ابو العتاهية:

فيا عجبا كيف يعصى الاله *** ام كيف يجحده جاحد

وفي كل شئ له آية *** تدل على انه واحد

وقد ابدع ابو نواس بقوله في مقطوعه بشعر:

تأمل في رياض الارض وانظر *** الى آثار ما صنع المليك

عيون من لجين ناظرات *** على اطباقها ذهب سبيك

على قضيب الزبرجد شاهدات *** بان اللّه ليس له شريك

قوله عليه السلام (فاني بهم [اتوجه اليك في مقامي هذا وبهم - المصدر] اتوسل)

ظاهر اينستكه اين كلام در مقام استدلال بر دعوى سابق است كه گفته (اسألك) (1) يعنى شاهد اينكه من تو را به حق ايشان سؤال مىكنم اين حالت فعليه من است كه توجه وتوسل وتشفع باشد، وعلى هذا جمله (وبحقهم اسألك) تأكيد وتأييد اسألك

ص: 406


1- به حق محمد وعلي وبحق...

تفسير " وتجبرني من الفقر " و " كيد الكيدة " و " فكده "

سابق است و اللّه اعلم.

قوله عليه السلام (اقسم واعزم عليك)

مىگويند عزمت عليه قسم دادم او را و اصل عزم الزام به چيزى است، و در عبارت زيارت جايز است كه تأكيد (اقسم) باشد، و ممكن است كه بمعنى الزم باشد يعنى راضى به ترك او نيستم.

قوله عليه السلام: (وباسمك الذي جعلته عندهم...)

در اخبار وارد شده كه اسم اعظم نزد ايشان است، بلكه خود ايشان اسم اعظمند.

قوله عليه السلام: (وتجبرني من الفقر)

حقيقت جبر اصلاح است، و در اينجا اشراب معنى نجات شده كه متعدى به (من) آمده و اللّه اعلم.

قوله عليه السلام (كيد الكيدة)

ترك اعلال در اين كلمه به جهت رعايت ازدواج وتأخر اصل - كه بمراعات وزن او ترك اعلال شده يعنى مكرة - ضرر ندارد چنانچه در (نهج البلاغة) مكرم وارد است (غير مأزور ولا مأجور) كه در اصل موزور بوده، و در فقره معروفه جبريه وقدريه كه جماعتى گفته اند در صورت اجتماع اسكان باء غلط است نيز چنين است.

ص: 407

تفسر " اللّهم اشغله... " و " ومسكنة... "

قوله عليه السلام (فكده)

اشاره كرديم سابقا (1) كه صحت اين استعمالات (2) دليل جواز اطلاق كائد است بر خداى تعالى.

قوله عليه السلام (اللّهم اشغله...)

امام عليه السلام كه اين دعا را كرده در حق اعداى او البته جايز است، ولى بنابر اين اگر عداوت دينى با كسى داشته باشند شايد بتوانند بخوانند، و الا بايد قصد اعداى اهل البيت كنند، يا در اين جزء از دعا محض تعبد بخوانند و اللّه اعلم.

قوله عليه السلام (ومسكنة)

اين مصدر جعلى است از لفظ مسكين و حقيقت او در فارسى بيچاره است، واو أشد از فقير است، و از اينجا معلوم مىشود معنى (الفقير والمسكين اذا اجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا) چه در صورت اجتماع البته معنى بيچاره گى مراد است، و در صورت افتراق اراده معنى اعم جايز است.

ص: 408


1- ذيل اسست اساس الظلم والجور عليكم اهل البيت ج 1 ص 274 وذيل صلى اللّه عليه وآله وسلم فائده 5 - ج 2 / 25.
2- در قرآن مجيد مثل (واملى لهم ان كيدي متين) [183 الاعراف 7 و 45 القلم 68] و (انهم يكيدون كيدا وأكيد كيدا) [16 الطارق 86] - ودعاها وزيارات.

تفسير " من مخلوق غيرك " و " واتشفع "

قوله عليه السلام (نصب عينيه)

در (قاموس) ترديد در غلط بودن فتح كرده، و عادت او در ترديد وجود خلاف است، و موجود در نسخ فتح است، اگر چه تتبع تام نكردم به هر وجه اگر فتح ثابت شد دليل صحت است و الا احتياط خواندن به هر دو وجه است، و مراد از نصب العين آن چيزى است كه پيش روى كسى نصب شود و از اين جهت كنايه از مطلوب شده.

قوله عليه السلام (وخذ عني)

ظاهر اينست كه مراد به اخذ در اين مقام صرف و دفع است، و تواند بود كه مراد به كلمه مجاوزت معنى بدليت وعوضيت باشد يعنى تو بجاى من چشم و گوش او را بگير چه من نمىتوانم تو مىتوانى، و اين بعيد است.

قوله عليه السلام (شاغلا به عني)

ظاهر اينست حال از ضمير فاعل تجعل است وضمير در كلمه (به) راجع بذلك است و اللّه أعلم.

قوله عليه السلام (من مخلوق غيرك)

توصيف مخلوق به غير از باب تنصيص بر مباينت خالق و مخلوق است.

قوله عليه السلام (واتشفع)

در اين عبارت تشفع بمعنى طلب شفاعت آمده مثل استشفاع اگر چه در

ص: 409

تفسير " ومؤنة... الى اخره " و " واصرفني "

كتب لغت نديدم ولى اين استعمال حجت است، و از اين قبيل ألفاظ كه لغويين ذكر نكرده اند در فصيح لغت و متن عربيت بسيار است كه نمىتوان احصا كرد، و ما مكرر اشاره كرده ايم كه ألفاظ ائمه عليهم السلام بر مشرب ادبا حجتند خصوصاً صادقين عليهما السلام فصاعدا چه آنها در طبقه اشخاصى هستند كه احتجاج بأقوال ايشان مىشود مثل كميت ومعاصرينش، ورواة اخبار ما كمتر از عبد الرحمن بن اخى الاصمعى واصمعى ناصبى وأبو عبيده خارجى لواطه كن نبوده اند، پس مانع از استدلال واحتجاج ندارد جز عدم التفات باصول لغت وتقليد لغويين بى بصيرت و اللّه العاصم.

قوله عليه السلام (ومؤنة)

الى آخره اشتقاق اين لفظ از (مان) است ووزن او فعلولة است ولهذا جمع او مؤن آمده مثل سفن، و احتمال اشتقاق از (آن) تا وزن مفعوله شود مثل مقوله وجهى ندارد (1).

قوله عليه السلام (واصرفني)

اين كلام مبنى بر آنست كه آدمى كه دعا مىكند و روى دلش را متوجه مقصود حقيقى كرده گويا سفرى كرده و مسافتى طى كرده، و انصراف و انقلابى براى او لازم است، وباين اعتبار تصريح شده در دعاى أبو حمزه كه فرموده (وان الراحل اليك قريب المسافة) و به اين ملاحظه در اين دعا و دعاهاى ديگر كه در حال حضر

ص: 410


1- دنباله اين بحث در نسخه هاى كتاب (قوله ما أهمني همه) آمده، و اين اشتباهى بوده كه از نساخ بوجود آمده و ما او را اصلاح كرديم و (قوله واصرفني) و شرح او را جلو آورديم.

تفسر " ما اهمني همه " و " يا امير المؤمنين و " من زيارتكما "

بايد خواند لفظ (اقلبني) و (انقلبت) و (انقلب) بسيار وارد شده، و از اين روى ما در ترجمه گفتيم از در خانه تو بر مىگردم.

قوله عليه السلام (ما أهمني همه)

اين نسبت يابر سبيل مبالغه و تأكيد است يا مراد از (هم) آن امرى است كه محل اهتمام است و اللّه أعلم (1).

قوله عليه السلام (يا أمير المؤمنين)

چون اين زيارت بعد از زيارت أمير المؤمنين بود خطاب به آن جناب شده، و اگر كسى اولا آن زيارت يا زيارت ديگر آن حضرت را بخواند امر سهل است و الا از همين جا ابتداى كلام با أمير المؤمنين مىكند، و چون سيد الشهداء عليه السلام از اغصان آن شجره مباركه است خطاب به آن جناب در اثناى زيارت سيد الشهداء به ملاحظه اظهار آنست كه زيارت او زيارت تواست.

قوله عليه السلام (من زيارتكما)

من ابتدائيه است گويا مبدء عهد زيارت بوده، و منتهى مىشود به انصراف، و اين نكته موجب حسن كلمه (من) شده.

ص: 411


1- نسخه هاى موجود بعد از (قوله عليه السلام ما أهمني همه) (قوله من زيارتكما) ذكر شده بود و ما عبارت را اصلاح كرديم و (قوله عليه السلام يا أمير المؤمنين) را مقدم داشتيم.

تفسير " مستجابا " و " تشفعا " و " على ما شاء اللّه "

قوله عليه السلام (مستجابا)

وصف انقلاب به مستجاب (1) كه صفت دعا است مجاز در اسناد است كه چون ملابس با حوائج است كه استجابت وصف آنها است به عاريه صفت حوائج را براى او اثبات كرده اند، و تواند بود كه مستجاب مثل مشكوك و مولود مشتمل بر حذف وايصال باشد و در اصل مستجاباً فيه فرض شود، و بنابر اين وصف حقيقى مىشود، و اللّه أعلم.

قوله عليه السلام (وتشفعا)

ظاهر اينست به تشديد باشد از باب تفعل چه معنى او كه لغويين تعرض كرده اند شفاعت كردن است، چنانچه در (منتهى الارب) است، و بر نسخه تخفيف جهتى از براى حذف نون تثنيه ندانسته ام مگر اينكه فلا اخيب بنصب خوانده شود، وفاء براى تعليل باشد مثل (لو ما تأتيني فتحدثني) و ساير فقرات عطف بر او بشود وتشفعا هم از معطوفات او باشد، و تواند بود كه عطف باشد بر معنى (به قضاء حاجتى) و تقدير (أن) ناصبه بقرينه اين عطف شود، و ممكن است كه و او بمعنى مع باشد، چنانچه (لا تشرب اللبن وتأكل السمك أي مع اكل السمك) گفته اند و اين مورد اگر چه از موارد قياسيه نيست ولى مانع از او نيست ظاهراً، هر چند هيچ يك از اين احتمالات خالى از مناقشه ومخالفت سليقه نيست، و اللّه أعلم.

قوله عليه السلام (على ما شاء اللّه)

مجلسى عليه الرحمة فرموده مراد اينستكه بر اين كلام برمىگرديم، و بنابر

ص: 412


1- به اينكه گفته (بل يكون منقلبي منقلباٌ راجحاً مفلحاً منجحاً مستجاباً).

تفسير " واقول حسبي اللّه وكفى " و " سمع اللّه لمن دعا " و " ليس وراء كم "

اين مراد قول (ما شاء اللّه) است، وخبر (ما) محذوف است، مثل كائن يا كان و امثال او.

(ولا حول ولا قوة الا باللّه) عطف بر (ما شاء اللّه) است، و ممكن است مراد معنى باشد نه لفظ يعنى بر آنچه خداى خواسته، ولا حول ولا قوة الا ب اللّه انشاء توحيد افعال است به جهت تعليل و مناسبت آنكه بايد انقلاب را متعلق بر وجود مشيت كرد، و معنى اول به نظر خالى از بعد نيست.

قوله عليه السلام (وأقول حسبى اللّه وكفى)

كفى ظاهراً تأييد و تأكيد معنى حسبى است، و ممكن است جمله استئنافيه باشد وضمير راجع بقول (حسبي اللّه) يا نفس جمله باشد، و به هر وجه مؤيد احتمال ما در عبارت سابقه ومبعد احتمال (بحار) است، چه اگر مراد از او (قول) بود انسب آن بود كه اقوال با يكديگر ذكر شود.

قوله عليه السلام (سمع اللّه لمن دعا)

تواند بود كه جمله خبريه باشد در مقام تمجيد و توحيد حضرت بارى تعالى واظهر اينست كه جمله دعائيه باشد چنانچه در (سمع اللّه لمن حمده) احتمال داده اند.

قوله عليه السلام (ليس وراءكم)

يعنى جز شما كسى نيست كه منتهى شوند ارباب حوائج به او، يعنى هر محتاجى كه به كسى متوسل شود بالاخره سلسله حاجات به شما مىرسد، وحل عقود مشاكل در عهده انامل عواطف وفواضل شما است.

ص: 413

تفسير " وانت يا ابا عبد اللّه " و " سلامى " و " انشاء اللّه "

قوله عليه السلام (وأنت يا أبا عبد اللّه)

عطف است بر أمير المؤمنين و (ياء) نداء كه بر او داخل شده به جهت قاعده نحويه مسلمه كه (يغتفر في الثواني ما لا يغتفر في الاوايل) است، بلكه اين قاعده را شيخ أجل شيخ جعفر النجفي قدس سره در (قواعد مختصره) خود در فقه تسريه كرده و ايراد نموده، و آنچه از سيد محقق داماد - قدس سره - در السنه أهل علم مشهور است كه فرموده لفظ (أبت) بر وزن قلت است (1) از (اوب) بمعنى رجوع و عطف بر انصرفت است در كلام آن علامه نامدار نديده ام، و اگر باشد ضعيف و نوعى از تصحيف است، و نظير اين اينستكه سيد اجل غياث الدين عبد الكريم بن طاووس الحسني رضي اللّه عنه در كتاب (فرحة الغرى) آورده كه يكى از ادباء كتابى در تصحيف نوشته وحديث معروف (تختموا بالعقيق) را گمان كرده كه تصحيف است، و صحيح (تخيموا بالعقيق) است يعنى خيمه در عقيق بزنيد كه محلى است قرب مدينه كه ميقات حاج عراقى است، و از اين قبيل غرايب متتبع ملتفت در كتب علما بسيار مى يابد.

قوله عليه السلام (سلامى) ظاهر اينستكه سلام نايب فاعل محجوب بوده باشد، و تواند بود كه (غير محجوب) خبر بعد از خبر باشد و سلام بدل ذلك باشد، و اين بغايت بعيد است.

قوله عليه السلام (انشاء اللّه) ممكن است كه تعليق بر مشيت براى تبرك باشد مثل (لتدخلن المسجد الحرام

ص: 414


1- يعنى بدل (أنت يا أبا عبد اللّه) (ابت يا أبا عبد اللّه) است.

تفسير " غير آيس ولا قانط "

انشاء اللّه [27 الفتح 48] و بنابر اين (وأسئله ان يشاء ذلك) جمله استينافيه باشد، واظهر بحسب سياق عبارت آنست كه (انشاء اللّه) براى شرط واقعى باشد وواو براى عطف شود.

واحق بحسب رعايت رسم كتابت اينستكه اگر اين كلمه براى تبرك باشد چون في الحقيقة مراد تعليق نيست متصلا نوشته شود، و اگر براى اشتراط و تعليق باشد (ان) جدا و (شاء) جدا نوشته شود.

قوله عليه السلام (غير آيس ولا قانط)

ظاهراً اياس وقنوط فرقى نداشته باشند در مجارى استعمالات، وجمع بين آنها به جهت تأكيد است مثل مكر وكيد، و مانند (اوب) و (رجوع) و (عود)، و اين عادت عرب است كه جمع بين مترادفات مىكنند اگر چه در واقع ترادف نباشد، و هر يك به مناسبتى استعمال شده باشد، ولى از كثرت تبادل و تناوب در مقام استعمال در بسيارى از مواضع خصوصيات دست نيامده و معلوم نشده، و اللّه اعلم.

و آن قدر كه نوشتم در بيان الفاظ اين دعا كافى است اكثر اهل علم را، والحمد لله اولا وآخرا وباطنا وظاهرا على توفيقه لاتمام الباب الثاني من هذا الشرح الشريف مع كثرة الشواغل وقلة البضاعة وعدم المهلة لصرف الوقت فيه، وما ذلك الا ببركات من خدمته به، وهو سيدنا المظلوم أبو عبد اللّه الحسين سلام اللّه عليه، وقد حصل لي آثار التأييد وهبت علي نسمات من قدسه من التوفيق والتسديد، وكتب مصنفه الفقير الى باب ربه الغني العاصم أبو الفضل بن المحقق المرحوم أبي القاسم حوسبا حسابا يسيرا واوتيا خيرا كثيرا في الارض المقدسة والبقعة المباركة سر من رأى في عصر يوم عاشوراء في سنة 1309 من الهجرة النبوية حامداً مستغفراً مصلياً مسلماً.

ص: 415

شعر فارسى دراينموضوع

شكر و ثنا

سپاس خداى را كه چنين توفيق بزرگى را نصيب اين بى مقدار نمود و با عنايات بى پايانش اين نا چيز را توانى بخشيد كه در زمره زمزمه گويان قافله سالار شهيدان و ياورانش بگويم:

درون شعله چو پروانه سوختم اى دوست بدين اميد كه از عاشقان حساب شوم و با پايان دادن كار تحقيق و تصحيح و تعليق و ذكر فهرست كامل و نشر اين كتاب شريف كه لبريز از نكات ادبى و علمى و عرفانى و ولايتى است - كه گفته شده در موضوع خود بى نظير و شايسته توجه است - نام خود را در دفتر متوسلين به حضرتش قرار داده.

قم المقدسة وعش آل محمد و حرم امن فاطمة معصومه سلام اللّه عليها - سيد علي فرزند علامة بزرگوار... حاج سيد مرتضى موحد ابطحى دامت افاضاته.

ختام ومسك

من وجد برد حبنا على قلبه فليكثر الدعاء لامه فانها لم تخن اباه - الامام الصادق عليه السلام - معاني الاخبار.

قلب هر كس خنك از آتش عشق ما شد *** خوش بحالش كه ورا تحفه چنين اعطاء شد

دم بدم مادر خودرا بنوازد بدعا *** كه زپاكى وى اين عشق بما پيدا شد

دشمن ما نشود آنكه عفيف الام است *** خصم را گو كه به پرسد زكه او پيدا شد

ص: 416

شعر عربى در اين موضوع

شاعر اهل البيت - احمد قاضى زاهدى

ونعم ما انشد المولى محمد طاهر القمي المتوفى 1098 في ذلك:

سلامة القلب نحتني عن الزلل *** وشعلة العلم دلتني على العمل

طهارة الاصل قادتني الى كرم *** كرامتي ثبتت في اللوح في الازل

قلبي يحب [علياً] ذا العلم فلذا *** ادعو لامي في الابكار والاصل

محبة [المرتضى] نور لصاحبها *** يمشي بها آمنا من آفة الزلل

لزمت حب [علي] لا افارقه *** وداده من جناني قط لم يزل

اخو النبي امامي قوله سندي *** لقوله تابع ما كان من عملي

اطعت حيدرة ذا كل مكرمة *** امام كل تقي قاضر الامل

صرفت في حب آل المصطفى *** عمري من مال عنهم اليه قط لم امل

باب المدينة منجانا وملجأنا *** ما انحل مشكلنا الا بحل علي

لولا محبة طه للوصي لما *** اتى يشاركه في طيب الاكل

ولاية المرتضى في (خم) قد ثبتت *** بنص افضل خلق اللّه والرسل

نص النبي عليه فوق منبره *** عليه اشهد اهل الدين والدول

قد نص في الدار عند الاقربين على *** خلافة [المرتضى] جدا بلا هزل

ان الامامة عهد لم تنل احداً *** سون المصون من الزلات والخطل

اطعت من ثبتت في الكون عصمته *** وعفت كل جهول سئ العمل

قد ردت الشمس للمولى ابي حسن *** روحي فدا المرتضى ذي المعجز الجلل

طوبى له كان بيت اللّه مولده *** كمثل مولده ما كان للرسل

و خوشا بر حال كسى كه با زبان حال مىگويد:

ص: 417

كتاب نامه زيارت عاشوراء

من غم مهر حسين با شير از مادر گرفتم *** روز اول كآمدم دستور تا آخر گرفتم

بر مشام جان زدم يك قطره از عطر حسينى *** سبقت از مشگ و گلاب و عنبر گرفتم

و چه خوشتر حال آن كس كه مدالى اين چنين نصيبش شده:

من ز در بار حسين ابن علي ماهانه دارم *** كى دگر چشم طمع بر مردم بيگانه دارم

تا گرفتم دست خط نوكرى از مادر او *** بر در دربار آن شه منصب ماهانه دارم

كتاب نامه زيارت عاشوراء

از آنجا كه زيارت عاشوراء در بين زيارات رسيده شده از مبادى وحى اهميت بسزائى دارد، مورد توجه علماء و بزرگان دين قرار گرفته و از اينرو كتابها و رسالهء هائى در پيرامون آن به رشته تحرير در آوردند، و هر كدام هدف و منظورى را تعقيب نموده: بعضى متعرض جهت سند و مدرك او شده و گروهى ثواب خواندن وآثار و بركات و كيفيت توسل به آن را بيان كرده و دسته اى شرح لغات و جملات او را دنبال نموده و براى اطلاع عموم آن مقدار كه از برخورد با كتابهاى خطى و چاپى و بررسى فهرست ها بدست آمده است ذكر مىكنم:

الف - مخطوطات

1 - تذكرة الزائرين (مختصر)

تأليف: أبو محمد حسن بن محمد طباطبائى ساروى متوفى حدود 1351

ص: 418

التقريب ضرورة دينية وخطوة مباركة

است نسخه خطى به شماره 7 / 4373 در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود و شرح مختصر تمام زيارت را در بردارد.

2 - تذكرة الزائرين (مفصل) يا صداق الحور في شرح زيارة العاشور

تأليف أبو محمد حسن بن محمد طباطبائى ساروى متوفى حدود 1351 نسخه اين رساله به شماره 43738 در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود.

مؤلف از شاگردان شيخ الشريعه اصفهانى و ميرزا محمد علي چهاردهى وشيخ عبد اللّه مازندرانى - رضوان اللّه عليهم اجمعين - بوده و اين رساله را پس از سال 1328 نوشته است از مقايسه اين رساله و رساله پيشين چنين بر مىآيد كه مؤلف ابتداء رساله مختصر را نوشته و سپس رساله مفصل، اما رساله مفصل تا شرح جمله (عليكم مني جميعا سلام اللّه) است، رجوع شود به فهرست كتابخانه ج 12 ص 84 - 83

3 - جنة السرور في تحقيق كيفية زيارة العاشور

تأليف: شيخ علي بن جعفر شريعتمدار استر آبادى متوفى 1315 نسخه خطى آن به خط مؤلف به زبان عربى تحت شماره 3 / 3090 در كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى در قم موجود.

رجوع شود به فهرست كتابخانه ج 8 / 315 - 314، الذريعه ج 5 / 158.

4 - رسالة في زيارة عاشوراء

تأليف ميرزا محمد علي شهرستانى حائرى متوفى حدود 1290 رجوع شود به الذريعة 12 / 80

ص: 419

كونه تلميذ علي، باطل نازع عليا في مسائل

5 - رسالة في زيارة عاشوراء

تأليف: مولى محمد جعفر استر آبادى (1263 - 1197) و نسخه اى از او نزد شيخ مهدى شرف الدين در شوشتر موجود و ممكن است اين نسخه همان نسخه شماره 2527 كتابخانه سپهسالار باشد - رجوع شود به الذريعه 12 / 79

6 - رسالة في رواية زيارت العاشور

تأليف يا كتابت از نصر اللّه بن حسن حسينى.

در اين رسالة عنايت به بررسى و تصحيح سند زيارت عاشورا شده و در مجموعه كه در سال 1237 نوشته شده است در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد به شماره 3 / 2527 نگهدارى مىشود و اين كتاب غير رساله اى است كه در كتابخانه دانشكده حقوق و در شماره 29 اين كتابنامه ذكر شده است رجوع شود به فهرست كتابخانه ج 5 / 90 - 89.

7 - رسالة في زيارة عاشوراء

شيخ نصر اللّه بن عبد اللّه الشبسترى مىنويسد: ولبعض الاساطين من فقهاء بلدنا القاطنين في المشهد المقدس العلوى - على مشرفه آلاف التحية والثناء - تأليف في زيارة عاشوراء رجوع شود به اللؤلؤ النضيد ص 38.

8 - رساله در آداب زيارت عاشوراء

نسخه اين رساله به شماره 9 / 4373 در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى

ص: 420

1. ما هو المراد من التقريب؟

موجود، نويسنده فهرست كتابخانه اين رساله را از تأليفات شيخ محمد باقر بن ملا محسن اصطهباناتى دانسته است، اما با ملاحظه اصل نسخه احتمال دارد فصلى از رساله ديگر باشد رجوع شود به فهرست كتابخانه مجلس 12 / 85 - 84

9 - رسالة زيارت عاشوراء

مؤلف اين رساله شناخته نشده نسخه اى از اين رساله به شماره.... در موزه بريتانيا (لندن) موجود است رجوع شود به نسخه هاى خطى (نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران) ج 4 / 663.

10 - رساله كيفيت زيارت عاشوراء

تأليف مولى محمد محسن بن محمد سميع كاشانى متوفى 1222 از نوادگان مولى محسن فيض كاشانى صاحب تفسير صافى نسخه اين رساله به شماره 1 / 2217 كتاب خانه آية اللّه العظمى گلپايگانى موجود رجوع شود به فهرست كتابخانه ج 3 / 197 ومجملى از شرح حال مؤلف وآثار وى در مقدمه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى بر كتاب (معادن الحكمة في مكاتيب الائمة) صفحه -: 49) مذكور است.

و نسخه هائى از كتابهاى ايشان در كتابخانه فيض مهدوى در كرمانشاه موجود، رجوع شود به فهرست كتابخانه فيض مهدوى در نشريه تراثنا شماره 9.

11 - زيارة عاشوراء و كيفيتها

تاليف شيخ محمد حسين بن قاسم قمشه اى نجفى متوفى 1336 و شرح حال او را (نقباء البشر) ص 635 ذكر نموده است و نسخه اى از اين رساله در كتابخانه

ص: 421

486 - إذا كان الإسراء بالجسد ففي الروايات خيال وإلا فلا خيال.

مرحوم سيد محمد علي قاضي طباطبائى در تبريز موجود، مؤلف به قمشه اى كبير مشهور و هم عصر مرحوم شيخ محمد حسين بن ابى طالب قمشه اى بوده.

رجوع شود به گنجينه دانشمندان 5 / 391 - 390 والذريعة 12 / 79 ونسخه هاى خطى (نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران) ج 7 / 518.

12 - زاد المؤمنين

تاليف سيد محمد تقى نقوى هندى (معاصر) به زبان اردو، در باره اعمال عاشوراء و زيارت عاشوراء و خواص آن نوشته شده و در مطبعه نول كشور در لكهنو طبع شده - رجوع شود به الذريعه 12 / 11.

13 - شرح مختصر (مصباح المتهجد) يا (مصباح الصغير)

تاليف سيد بهاء الدين علي بن عبد الكريم الحسيني يا نوشته سيد زين الدين علي بن عبد الحميد نجفى بنابر اختلاف نظرى كه در اين موضوع موجود است.

اين كتاب در قرن هشتم نوشته شده و مؤلف آن از بزرگان و برجسته هاى علمى بوده و علامه مجلسى (ره) در باره كتاب او چنين فرموده است (جاء بعض فضلاء تستر بهذا الشرح الى اصفهان فرأيته عنده و لم يكن فيه كثير فائدة بل هو مقصور على بيان تراكيب الالفاظ و ما يتعلق بالعربيه ونحو ذلك - الذريعة ج 2 / 500.

ومرحوم قاضى نور اللّه مرعشى در (مجالس المؤمنين) ج 1 / 15 - 13 طبع اسلاميه ومولى احمد نراقى در (خزائن) ص 465 ط اسلاميه نيز از اين كتاب مطالبى نقل نموده اند و براى اطلاع بيشتر از اين كتاب و مؤلف بزرگوارش مراجعه شود به:

ص: 422

2. التعرف الصحيح على المذاهب

1 - اعيان الشيعة ج 41 / 310 - 305 رقم 9064.

2 - امل الامل شيخ حر عاملى ج 2 / 192.

3 - تاسيس الشيعة 295.

4 - ريحانة الادب ج 1 / 294.

5 - سفينة البحار ج 1 / 116.

و كتابهاى ديگرى را كه پا ورقى هاى روضات الجنات ج 4 / 353 - 347 ذكر كرده است.

و نسخه اين كتاب به شماره 4568 - كتاب خانه آية اللّه مرعشى در قم موجود است - فهرست كتابخانه 12 / 143 و چون زيارت عاشورا در (مصباح المتهجد) آمده و اين كتاب شرحى است براى او بايد اين كتاب را نخستين شرح براى زيارت عاشورا به حساب آورد.

14 - شرح جمله (يا ثار اللّه وابن ثاره)

تاليف شيخ على اكبر بن محمد امين لارى قرن 13 اين رساله مفصل سال 1284 تاليف و نسخه اى از آن به شماره 1 / 4086 در كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى موجود و فهرست كتابخانه ج 11 / 100 - 99 او را ذكر كرده است.

15 - شرح زيارت عاشورا

تاليف شيخ مفيد بن محمد نبى شيرازى متولد 1251 متوفى 1325 ميرزا محمد نصير فرصت شيرازى در قصيده اى فارسى تاريخ تأليف را 1303 ذكر كرده و در فهرست كتابخانه آية اللّه مرعشى چنين معرفى شده شرح مزجى بسيار مفصلى كه در موضوعات ادبى و تاريخى و اعتقادى بحث مىكند و در اول كتاب مقدمه است

ص: 423

3. الرجوع إلى أحاديث أئمة أهل البيت

در فضل زيارت امام حسين و معنى عاشوراء اوايل ماه رمضان 1303 شروع به تأليف و روز سوم ذى القعده از همان سال پايان يافته است.

و نسخه اى از اين كتاب به شماره 375 كتابخانه آية اللّه مرعشى موجود و در فهرست كتابخانه ج 1 / 394 - 393 تعريف مفصلى از كتاب و مؤلف نموده است و در آثار العجم 30 - 26 شرح حال او مذكور و كتاب دانشمندان و سخن سرايان فارس 2 / 506 - 493 شرح حال او را ذيل (داور) كه تخلص وى بوده ذكر كرده است و به الذريعه 13 / 308 مراجعه شود.

16 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف مرحوم ميرزا محمد علي چهاردهى نجفى متوفى 1334 و نسخه اى از او در كتابخانه نداده مؤلف مرحوم سيد مرتضى مدرسى بوده و ايشان وقف كتابخانه آستان قدس رضوى كرده و اكنون دو نسخه از اين رساله در كتابخانه آستان قدس رضوى همراه با چند رساله ديگر از تأليفات مؤلف به شماره هاى 9357 و 12370 بخش مخطوطات نگهدارى مىشود.

تاريخ تأليف 1326 هجرى قمرى است و نسخه 12370 بهتر از نسخه ديگر است و در مقدمه شرح صحيفه سجاديه مؤلف تاريخ تأليف شرح زيارت عاشوراء را 1332 ذكر كرده و اين يك اختلافى است كه در تاريخ تأليف كتاب به چشم مىخورد.

17 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف سيد اسد اللّه بن حجة الاسلام سيد محمد باقر شفتى اصفهانى كه در راه زيارت عتبات مقدسه در كرند سال 1290 در گذشته و نسخه او در كتابخانه فرزند

ص: 424

عدد من كذبه من الصحابة والتابعين وغيرهم

مؤلف موجود است رجوع شود به الذريعة 13 / 307.

18 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف سيد حسين بن ابى القاسم جعفر موسوى خونسارى اصفهانى استاد سيد مهدى بحر العلوم متوفى 1091 - رجوع شود به مقدمه كتاب (مناهج المعارف) 182 - 178 تأليف سيد ابو القاسم جعفر خوانسارى متوفى 1157 والذريعه 13 / 307.

19 - شرح و ترجمه زيارت عاشوراء به زبان اردو

تأليف: مولانا سيد انصار حسين صدر الافاضل متوفى 1387، رجوع شود به تذكره علماء اماميه پاكستان تأليف سيد حسين عارف نقوى چاپ 1363 شمسى ص 60 - 58.

20 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف سيد حسين بن جعفر موسوى يزدى اين كتاب به صورت سؤال و جواب از بعض جملات زيارت عاشوراء است و از آثار قرن 13 است و نسخه اى از آن با تاريخ تحرير 1296 در 94 برگ در كتابخانه وزيرى يزد به شماره 1419 موجود و در فهرست كتابخانه ج 3 / 955 معرفى شده، مؤلف داراى كتابهاى زيادى است و در الذريعه ج 2 / 108 از آنها نام برده و سيد محسن امين در اعيان الشيعه چاپ اول 1367 ج 25 / 245 والذريعه ج 20 / 69 و فهرست نسخ خطى كتابخانه وزيرى از وى نام برده اند.

ص: 425

الأشتر النخعي وهاشم المرقال وأمثالهما

21 - شرح زيارت عاشوراء

مؤلف شناخته نشده و به شماره 13 / 10836 در كتابخانه مرحوم آية اللّه حاج ملا علي معصومى در همدان موجود. مراجعه شود به فهرست كتابخانه (مدرسه آخوند همدان) ص 452.

22 - شرح زيارت عاشوراء

مؤلف مشخص نيست نسخه اين رساله به شماره 1 / 10184 در كتابخانه مرحوم آية اللّه حاج ملا علي معصومى - مشهور به كتابخانه مدرسه آخوند - در همدان موجود است.

رجوع شود به فهرست كتابخانه - مدرسه آخوند همدان - ص 441.

23 - شرح كيفيت زيارت عاشوراء

تأليف يا كاتب: مولى حسن بن ابراهيم حسينى ساوجى تاريخ تحرير 1286 نسخه خطى اين رساله به شماره 2603 در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود.

مراجعه شود به فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه چاپ 1364 ص 261.

24 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف مرحوم حاج شيخ عباس حائرى طهرانى متوفى 1360 نسخه اى از اين شرح نزد فرزند مؤلف حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ مهدى حائرى طهرانى موجود است.

رجوع شود به آثار الحجة تأليف شيخ محمد رازى ج 1 / 226 - 225

ص: 426

كذاب ادعى النبوة

ومقدمه شرح اصول كافى.

25 - الصرخة المهدوية (الكبرى)

تأليف سيد مهدى بن علي غريفى بحرانى متوفى 1343 در زيارت عاشوراء و كيفيت خواندن آن با خاتمه اى در باره امامت نوشته شده مؤلف از شاگردان مرحوم شيخ محمد طه نجف بوده - رجوع شود به الذريعه ج 15 / 39.

26 - الصرخة المهدوية (الصغرى)

تأليف سيد مهدى بن علي غريفى بحرانى نجفى متوفى 1343 اين كتاب خلاصه كتاب پيشين است - الذريعه 15 / 40 - 39.

27 - الضيائية

تأليف [بطور احتمال] ميرزا هداية اللّه بن ميرزا رضا گلپايگانى متوفى حدود 1330 است اين كتاب به تفصيل پيرامون سند زيارت عاشوراء و كيفيت قرائت و ثواب آن و فضائل سيد الشهداء و تاريخ حائر حسينى و مسائل آن گفتگو مىكند.

مؤلف رساله را بنام فرزندش ضياء الدين نوشته و حاج آقا بزرگ تهرانى نسخه او را در نجف أشرف ديده.

رجوع شود به الذريعة ج 15 / 132.

28 - كيفيت زيارت عاشوراء

نام مؤلف ذكر نشده نسخه اى از آن در ضمن مجموعه.... در كتابخانه دانشگاه لس آنجلس آمريكا موجود است رجوع شود به (نشريه كتابخانه مركزى

ص: 427

أبو هريرة وعلماء الجرح والتعديل

دانشگاه تهران ج 12 - 11 ص 713

29 - كيفيت زيارت عاشوراء

مؤلف شناخته نشده ولى يكى از علماى قرن سيزدهم بوده و تاريخ 27 ربيع الثانى 1271 در نسخه خطى - كه ظاهراً نسخه اصل است - ديده مىشود مؤلف مطالبى را از پدرش و استادش در كيفيت زيارت عاشوراء نقل مىكند و نام هيچ كدام را ذكر نكرده است اين كتاب 90 برگ به قطع ربعى وبغلى دارد وعربى است و در دانشكده تهران به شماره (63 - د) نگهدارى مىشود مراجعه شود به فهرست كتابخانه دانشكده حقوق دانشگاه تهران ص 365.

30 - نتيجة النتايج

تأليف: شيخ علي بن محمد جعفر شريعتمدار استرابادى متوفى 1315 وتلخيص (نتايج المأثور) است كه در شماره 31 اين كتابنامه ذكر شده رجوع شود به (الذريعة) ج 24 / 50.

31 - نتايج المأثور في ترجمة جنة السرور

تأليف شيخ علي بن محمد جعفر شريعتمدار استرابادى متوفى 1315 اين رساله ترجمه تحت اللفظى رساله (جنة السرور في تحقيق زيارت العاشور) است كه توسط مؤلف به فارسى در آمده است.

نسخه خطى ناقص از اين رساله به خط مؤلف به شماره 1 / 3090 در كتابخانه آيه اللّه مرعشى نجفى در قم موجود.

رجوع شود به فهرست كتابخانه 8 / 314 - 313، الذريعة ج 24 / 47

ص: 428

الوحدة الإسلامية في الكتاب والسنة

ب - مطبوعات

1 - جامع الشتات

تأليف آية اللّه العظمى قمى صاحب قوانين اين كتاب مشتمل مسائل گوناگونى است و از آنها است سؤال از كيفية زيارت عاشورا و جواب از آن كه در جزء أول شفاء الصدور نقل كرديم.

مخفى نماند كه علماء بزرگ و مراجع تقليد هر كدام بنوبه خود نسبت به كيفيت خواندن زيارت عاشورا مطالبى را بيان فرموده اند كه سزاوار نيست به تفصيل آنها را شرح دهيم و مختصر آنكه مقدارى از گفتار آن بزرگواران را در شفاء الصدور ج 1 / 78 نقل نموديم مراجعه شود.

2 - الدر المنضود في شرح زيارت العاشور

تأليف ميرزا أحمد بن عبد الرحيم مشهور به ميرزا آقا تبريزى باغميشه اى (معاصر) اين شرح فارسى سال 1380 نوشته شد وبزيور طبع آراسته داراى 252 صفحه به قطع رقعى است.

3 - ذخيرة العباد ليوم المعاد

شيخ نصر اللّه بن عبد اللّه الشبسترى مىنويسد:

ولبعض مشايخ عصرنا رسالة في زيارة عاشوراء مطبوعة تسمى به ذخيرة العباد ليوم المعاد).

رجوع شود به اللؤلؤ النضيد 38 والذريعة ج 10 / 16.

ص: 429

الفارق الثالث

4 - رساله شرح تايعت در زيارت عاشوراء

تأليف مير محمد باقر حسينى مشهور به ميرداماد متوفى 1104 در كلمه تابعت كه با يا است نه با و در شفاء الصدور ج 2 كتاب حاضر ص 339 گفتار سيد داماد و اين رساله از كتاب رواشح نقل شده و نقدى هم بر او درج شده و در الذريعه ج 13 / 132 اشاره به اين رساله كرده است.

5 - رسالة في زيارة العاشوراء و كيفيتها

تأليف حجة الاسلام سيد محمد باقر شفتى اصفهانى (متوفى 1260) نسخه اى از اين رساله در ضمن مجموعه (سؤال و جواب) در كتابخانه مدرسهء سپهسالار جديد موجود است و در ج 1 ص 73 ط جديد شفاء الصدور آن را نقل كرديم.

رجوع شود به الذريعة ج 12 / 79 و فهرست كتابخانه سپهسالار ج 1 / 423 و 509.

6 - رساله در كيفيت زيارت عاشوراء ت

أليف مولى محمد بن مهدى اشرفى مازندرانى متوفى 1315 است اين رساله به ضميمه چاب دوم كتاب (شعائر الاسلام من الحلال والحرام) در انتهاى آن طبع شده و در الذريعه 14 / 191 شعائر الاسلام را چنين معرفى مىكند: مجموعه اى است مفصل مشتمل بر أبواب فقهى به صورت سؤال و جواب، و شرح حال مؤلف در كتاب علماى معاصرين تأليف ملا علي واعظ خيابانى ص 64 - 62 ذكر شده.

ص: 430

1191 - الموت الطبي ليس محرزا بالدليل الشرعي.

7 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف ميرزا أبو المعالى متوفى 1315 فرزند محمد ابراهيم فرزند حسن خراسانى كلباسى كتاب عربى است و شرح بعض جملات زيارت عاشوراء و احكام حاير حسينى و حدود آن و أحكام تربت امام حسين و مسائل پيرامون آن مىباشد و اين كتاب سال 1309 در طهران طبع شده.

8 - شرح زيارت عاشوراء

تأليف مرحوم مولى عبد الرسول نورى فيروز كوهى متوفى بعد از 1320 اين كتاب همراه با چند رساله ديگر از مؤلف در سال 1321 در طهران به طبع رسيده و در فهرست كتابخانه آستان رضوى 6 / 332 اين كتاب را نام برده و نوشته: ايشان از شاگردان صاحب فصول و ميرزا أبو القاسم كلانترى بوده است و گنجينه دانشمندان 6 / 125 - 124 وفات او را سال 1323 ذكر نموده است و در الذريعه 13 / 308 اين كتاب ذكر شده.

9 - شفاء الصدور (كتاب حاضر)

اين كتاب از شرح هاى مفصل و مشهور ترين آنها است بر زيارت عاشوراء در سال 1309 هجرى نوشته شده و به دليل احاطه علمى مؤلف بر فقه و اصول وحديث و علم هيئت و ادبيات عرب و... نكات گوناگونى و فوائد مهمى را از هر علم در اين كتاب ايراد نموده و همين بس براى عظمت كتاب مؤلفش كه مثل مرحوم آية اللّه العظمى ميرزا محمد شيرازى تقريظى براى آن نوشته و در اول كتاب درج نموديم.

ص: 431

الفارق الرابع

10 - شرح زيارت عاشور

تأليف مرحوم مولى حبيب اللّه شريف كاشانى متولد 1262 متوفى 1340 شرحى است فارسى مختصر مطبوع و شرح حال مؤلف در (لباب الالباب في القاب الاطياب) از آثار مؤلف در شرح حال علماى كاشان وريحانة الادب ج 5 / 19 - 18 و (لغت نامه دهخدا) ذيل حبيب اللّه بن على مدد وكاشانى ومقدمه (عقايد الايمان في شرح دعاى عديله) طبع بصيرتى قم 1396 ورساله (شرح حال ملا حبيب اللّه شريف كاشانى) تأليف آقاى علي شريف از نواده هاى مؤلف و نام اين كتاب در ضمن تأليفات ايشان ذكر شده است.

11 - كنز مخفى

تأليف: شيخ عبد النبى نجفى عراقى از شاگردان مرحوم آية اللّه العظمى سيد أبو الحسن اصفهانى وآقا ضياء الدين عراقى... كتابى است فارسى در آداب وكيفية زيارت عاشوراء طبع سربى در تهران 1371.

مجملى از شرح حال مؤلف در فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى ج 5 / 535 و گنجينه دانشمندان ج 2 / 196 - 198 وآثار تاليفى ايشان در خاتمه كتاب (الغوالى اللئالى في فروع العلم الاجمالى) طبع قم 1370 ذكر شده است رجوع شود به فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى ج 6 / 344 طبع 1344 شمسى و اين كتاب در فهرست كتابهاى چاپى مشار ص 433 و فهرست كتابهاى چاپى فارسى بنگاه ترجمه و نشر كتاب ج 2 / 1878 بنام رساله زيارت عاشوراء عربى و از تأليفات حاج يوسف بو علي احسائى معرفى شده است در حالى كه:

1 - كتاب فارسى است نه عربى.

ص: 432

الباب السابع ابن تيمية وشيعة أهل البيت

2 - كتاب به اهتمام حاج يوسف بو علي احسائى طبع شده نه اينكه تأليف شده.

3 - نام كتاب كنز مخفى است، و اين چنين سهو و نسيان براى مردم امرى است عادى.

12 - اللؤلؤ النضيد في شرح زيارت مولينا ابى عبد اللّه الشهيد (ع)

تأليف شيخ نصر اللّه بن عبد اللّه شبسترى متولد 1333 اين كتاب اولين كتاب مؤلف است و در سال 1359 تاليف و طبع شده واخيرا توسط انتشارات امام مهدى عليه السلام در قم تجديد طبع شده رجوع شود به فهرست آستان قدس چاپ قديم ج 6 / 345 - 344.

13 - المصباح والنور در شرح زيارت عاشوراء

تأليف: ميرزا محمد بن حسين تبريزى توتونچى (معاصر) شرح مختصر فارسى در سال 1392 نوشته شده و طبع شده داراى 87 صفحه به قطع رقعى نويسنده داراى شرحهائى است بر زيارت جامعه، دعاى ندبه، خطبه شقشقيه.

14 - نور على نور في آداب زيارت العاشور

تأليف ميرزا حبيب اللّه بن شير محمد همدانى اين كتاب به زبان فارسى نوشته شده شامل 5 نور و يك خاتمه است در سال 1317 تاليف و در سال 1320 در بمبئى طبع شده است با قطع رقعى 242 صفحه رجوع شود به الذريعه ج 24 / 372 - 371 و فهرست كتابهاى چاپى فارسى مشار ج 6 / 5335 و فهرست كتابهاى چاپى فارسى بنگاه ترجمه و نشر كتاب ج 2 ستون 3322.

ص: 433

فهرست

عکس

ص: 434

عکس

ص: 435

عکس

ص: 436

عکس

ص: 437

عکس

ص: 438

عکس

ص: 439

عکس

ص: 440

عکس

ص: 441

عکس

ص: 442

عکس

ص: 443

عکس

ص: 444

عکس

ص: 445

عکس

ص: 446

عکس

ص: 447

عکس

ص: 448

عکس

ص: 449

عکس

ص: 450

عکس

ص: 451

عکس

ص: 452

عکس

ص: 453

عکس

ص: 454

عکس

ص: 455

عکس

ص: 456

عکس

ص: 457

عکس

ص: 458

عکس

ص: 459

عکس

ص: 460

عکس

ص: 461

عکس

ص: 462

عکس

ص: 463

عکس

ص: 464

عکس

ص: 465

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109