سرشناسه :محقق مرندی ، محمد، 1316-
عنوان قراردادی :تهاویل الربیع .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور :برگزیده تهاویل الربیع/نویسنده محمد محقق مرندی ؛ تعلیق، تصحیح، تحقیق، مقابله علمی و تنظیم نهایی جواد وفادار.
مشخصات نشر :قم: میراث ماندگار، 1402 -
مشخصات ظاهری :ج.
شابک :2500000ریال: ج.1:978-600-314-430-9
وضعیت فهرست نویسی :فیپا
یادداشت :زبان:عربی-فارسی.
یادداشت :کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت با عناوین مختلف منتشر شده است.
یادداشت :کتابنامه.
مندرجات :ج.1. گل های رنگارنگ بهاری-فرنودسار.-
موضوع :اسلام -- مطالب گونه گون Islam -- Miscellanea
شناسه افزوده :وفادار، جواد، 1361-، مصحح
رده بندی کنگره :BP11
رده بندی دیویی :297/02
شماره کتابشناسی ملی :9378196
اطلاعات رکورد کتابشناسی :فیپا
ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری
ص: 1
عکس
ص: 2
برگزیده تهاویل الربیع
(گل های رنگارنگ بهاری- فرنودساز)
جلد یکم
تألیف
حضرت آیت الله محمدمحقق مرندی (دام ظله العالی)
تعلیق،تصحیح، تحقیق و تنظیم نهایی
جواد وفادار
ص: 3
ص: 4
پیشگفتار.... 22
برگزیده تهاویل الربیع جلد یکم
1. لطف بسیار بزرگ..... 27
2. بلی شهادت مویی هم انسان را به بهشت می برد.... 28
3. حقیقتی که دیگران هم نتوانستند منکر آن شوند.... 28
4. یک چیز بود که یوسف (علیه السلام) را عزیز و زلیخا را ذلیل کرد... 28
5. بدبختی هم خالی از خوبی نیست... 29
6. بودن قضیب ممشوق به دست سواده بن قیس، خلاف عصمت است... 29
7. غذای حرام نمی گذارد انسان حتی موعظه امام حسین (علیه السلام) را بشنود... 30
8. چای خوب را از کجا بشناسیم و اصل پیدایش آن از چه زمانی است... 31
9. نشانه چای خوب..... 31
10. چایی را چطور دم کنیم.... 32
11. حضرت یوسف (علیه السلام) به ریسمان محکم توحید خالص چنگ زد و به اوج عزت رسید... 32
12. لطیفه.... 34
13. عظمت حضرت فاطمه الزهراء (علیها السلام) در کتب دیگران... 34
14. زنگ خطر به صدا در می آید.... 35
15. انحطاط مسلمین و ترقی اروپا از یک نقطه شروع شده است... 36
ص: 5
16. ادبی را که قرآن در امر رعیت نوازی، تعلیم می کند... 36
17. ملّا هدهد... 37
18. چرا بنیامین فرزندان را به نام گرگ و پیراهن و خون، نام گذاری می کند... 38
19. چرا پس از آنکه غذای حضرت مریم (علیها السلام) در محراب عبادتش حاضر می شد، خطاب (وَ هُزِّي إِلَيْكِ) به او رسید... 38
20. تا به دجله نیفتاده بود، خدا را ندیده بود.... 40
21. نکته جالب در تجهیز امام زمان .... 40
22. الله اکبر از این گذشت و آقایی (الف)... 41
23. الله اکبر از این گذشت و آقایی (ب)... 42
24. تسخیر روح استاد و سؤال از اوضاع عالم بعد از مرگ... 42
25. حالا بشنو شدّت مرگ را و حواست جمع باشد... 43
26. خلاف شرع هایی که بین مردم رایج است... 43
27. بلی مفهوم لقب هم حتی حجّت است... 48
28. امام زمان . در احمد نام داشتن نیز هم نام پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است... 49
29. بپرهیز از خارج شدن از مشاهد مشرّفه، به روز پنجشنبه... 49
30. خشک شدن دریاچه ساوه که از ارهاصات است، جایش کجا بود... 50
31. باز هم سلام نمی کنی... 50
32. نکته ای که خیلی ها از آن غافل اند.... 51
33. اهل البیت (علیهم السلام) به رفتن مهمانشان کمک نمی کردند... 52
34. در مدّت کم، چطور سی هزار نفر در کربلا حاضر شدند... 52
35. تاریخ تولّد و رحلت حضرت معصومه (علیها السلام)... 53
36. عاشورای سال 61، مطابق با چه ماهی از سنه شمسی و چه سال و ماهی از سنه میلادی بود... 53
37. سه توجیه لطیف... 54
38. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم خدا را به حق حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قسم می دهد... 54
ص: 6
39. تفاوت این دو تعبیر حکایت از کمال لطف می کند... 55
40. بدبخت از داخل دریا تشنه برگشت... 56
41. هفهاف بصری يا آخرین شهید کربلا در روز عاشورا... 57
42. بلی! حتی در بعضی از موضوعات تفحص لازم است... 58
43. بنی امیه چند اطلاق دارد؟ و ملعون کدام است.. 59
44. به به چه مقامی.. 59
45. سعی کن پشیمان نباشی که دو دست خود را تا آرنج بجوی... 60
46. هر چه خدا بخواهد، همان می شود.... 62
47. چند مطلب مفید طبّی از کتاب دانستنی های پزشکی... 63
48. سخت ترین مصائب از نظر حضرت سکینه (علیها السلام)... 64
49. پیغمبر (علیها السلام) همیشه عزادار حسین (علیه السلام) بود... 64
50. ما هم به امام حسین (علیه السلام) نامه محبت نوشته ایم... 65
51. قوی ترین پهلوان ها... 65
52. شانزده مرتبه نام خدا برده شده است..... 65
53. آزادی هم شرط دارد.... 65
54. ترقّی هزار و پانصد مرتبه ای..... 66
55. داروین هم خدا پرست بود.... 66
56. عدّه ای از شهداء کربلا را ترجمه می کنیم. 66
57. شفای درد سینه ها در قرآن است..... 69
58. «أَصْلَحَكَ اللَّهُ » معنی لطیفی دارد.... 69
59. طریق مصرف مال، گواه برچگونگی به دست آوردن آن... 70
60. خوشا به حال کسانی که مال حلالی داشته باشند و در صله امام (علیه السلام) به مصرف برسانند... 71
61. وضع تاریخ هجری از چه زمانی است؟ و واضع آن کیست؟ و علت وضع چیست؟... 72
ص: 7
طغیان قلم مؤلف کتاب مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم)... 86
62. صله و زیارت شیعیان صالح، ثواب صله و زیارت امام (علیه السلام) را دارد... 88
63. حبیب - رضوان الله تعالی علیه - پسر مظاهر است اشتباه نشود... 88
64. برای اینکه موالیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کمک امام حسین (علیه السلام) نروند، ابن زیاد 4500 نفر را زندانی کرد... 89
65. باز هم بگو دست به خاک زدن (تیمم کردن) چرا؟... 89
66. بچه را از راه تخم گذاری تولید و از راه پستان شیر می دهد... 90
67. حدیثی لطیف در فضیلت محبّین اهل بیت (علیهم السلام)... 91
68. جابر هشت معصوم، و عبدالله عامری و علی بن جعفر هر کدام شش معصوم (علیهم السلام) را ادراک کرده اند... 91
69. زمانی می آید که مردم رباخوار شوند، و هرکس اباء کند، گرد ربا او را می گیرد... 92
70. خالی از مطایبه نشود.... 92
71. عزیزترین آیه قرآن، (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) است... 93
72. اسلام دین عطوفت است و خشونت مسلمانان مربوط به آن نیست ... 93
73. مسئله.... 94
74. خیر رسانان دنیا در آخرت هم خیر رسانند.... 94
75. چرا شیعه بعد از (وَ لاَ الضَّالِّينَ)، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمِينَ » می گوید و دیگران آمین می گویند؟... 95
76. تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه.... 96
77. می خواهی که وحشت قبر نداشته باشی؟.... 97
78. علمای بزرگ شیعه مؤید بودند.... 97
79. مداوم تسبیح حضرت زهراء (علیها السلام) شقی نمی شود... 98
80. چرا قدما اصطلاح صحیح و حسن و مؤثق را نداشتند... 98
81. دست با کفایت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و فتح ایران... 99
82. این دو کتاب به این دو شخصیت نسبت داده می شود، لیکن درست نیست ... 103
83. راز دل و زبان حال هر شیعه.... 103
ص: 8
84. جواب دو نفر از یک سؤال.... 104
85. رسم انبیاء (علیهم السلام) بر زیاد کردن موی سر نبود... 104
86. وزراء حضرت بقیه الله . همه عجم هستند.... 107
87. گر تو دیدی سلام ما برسان.... 108
88. سمره بن جندب، توی دیگ آب گرم به درک رفت ... 108
89. شخص روزه دار دو خوشحالی دارد.... 110
90. چه لذت بخش است! خطابی که در روز محشر به روزه داران می شود.... 111
91. چرا خداوند متعالی روزه را عمل خالص می شمارد؟... 111
92. روزه چه حقی بر انسان دارد.... 113
93. موفق به ادراک عید فطر و اضحی نشوید.... 115
94. فکر نکن که روزه خواری مجازات کمی دارد.... 116
95. ناموس برعکس جاسوس.... 116
96. البته که خون قربانی هم نجس است!... 116
97. صیغه متکلم مع الغیر برای چیست؟.... 119
98. از افتراء گفتن جداً بپرهیز، که خطر دارد.... 121
99. کلام کوتاه، ولی خیلی پر معنی است... 121
100. از مطایبه خالی نشود.... 122
101. محل تولد امیرالمؤمنین (علیه السلام) در داخل کعبه، کجای آن است؟... 122
102. مسئله.... 123
103. اقرار دشمن جانی..... 123
104. ببین تفاوت راه از کجا تا به کجاست..... 125
105. یا للعجب از این لطافت بیان.... 126
106. بیگانه نتوانست، ولی خودی انجام داد.... 135
ص: 9
107. جامع ترین حمدها... 136
108. الجمع مهما امکن اولی..... 136
109. چه خاصیت عجیبی دارد سجده های طولانی!... 138
110. آخرین مزه ای که انسان مؤمن در حال جان دادن ادراک می کند... 138
111. در رختخواب مردن هم آسان نیست..... 139
112. چیزی که از انسان پوسیده نمی شود.... 139
113. ای دانشمندان اسلامی، توجه کنید!... 143
114. چند مطلب مفید طبی از کتاب دانستنی های پزشکی... 143
115. نحسی سیزده، از کجاست؟. 144
116. عده ای از شهدای کربلا را ترجمه می کنیم. 146
117. محل ذبح حضرت اسماعیل (علیه السلام)، در کجای منی است؟... 150
118. چرا کف کعبه مکرمه، از کف مسجدالحرام بلندتر است؟... 150
119. خطبهُ النکاحِ اللطیفهِ.... 152
دعا بعد از خواندن عقد نکاح. 153
120. از مطایبه خالی نشود!... 153
121. محاکمه نفس امّاره... 154
122. طبقات العلماء.... 159
تبصره... 175
123. لغت نامه تهاویل الربیع.... 176
124. حقیقت اسلام را دید و مسلمان شد.... 181
125. مسئله 148.... 182
126. نیرنگ معاویه، در مشوش کردن افکار مردم، تا امام حسن (علیه السلام) مجبور به صلح شود... 183
127. ازسیاست مداران بعید نیست.. 184
ص: 10
128. یک روز هفتاد و دو نام دارد. 185
129. بله! به صابران چهل قلوهم می دهند. 187
130. عطر مشک از کجا به عمل می آید. 190
131. اخلاص چه گوهر با برکتی است.. 190
132. پاداش هر مرد و زنی که در خانه کار کند. 192
133. در مقابل قدرت لایتناهی فرقی نیست.. 194
134. تأثیر عجیب نگاه... 195
135. درخت مسواک در کجا به عمل می آید. 198
136. زهرآبی که روزانه از بدن انسان دفع می شود. 198
137. اشتباه نشود! جابر در زیارت اربعین نابینا نبود... 198
138. تعبیر عجیبی از قاتل امام رضا (علیه السلام)... 200
139. هر که با آل علی درافتاد، ور افتاد. 204
140. عمر شش هزار ساله. 205
141. نکات ظریفه از باب نکاح. 205
142. کلمات عالیه المضامین.. 207
143. شیعه با چه زحماتی احکام دینش را به دست می آورد... 210
144. امام صادق (علیه السلام) ابوحنیفه را مجاب می کند... 210
145. لو لا علّی لهلک عمر. 211
146. اهمیت حق مردم. 213
147. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دقایق عمر خویش چه می کرد؟... 214
148. افطاری دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، چطور بود؟... 214
149. اولین کسی که صندوق شکایات را معمول کرد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود... 215
150. بترسیم از عاقبت حرام. 215
ص: 11
151. اگر ننویسم جفا کرده ام!... 216
152. الله اکبر از این کمی غذا و قوّت بازو. 217
153. از مطایبه خالی نشود. 217
154. ای چهل ساله ها... 218
155. برگردیم بر آنچه گذشت.. 219
فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام)
دیباچه یا علت نگارش... 227
قطره ای از دریای بیکران یا اجمالی از تاریخ حیات امام حسن (علیه السلام)... 229
صلح امام حسن (علیه السلام) و قیام امام حسین (علیه السلام)... 231
حضرت امام علی (علیه السلام) وصی خود را معرفی می کند... 237
حضرت امام حسن (علیه السلام) به منبر تشریف می برد... 238
سبقت گرفتن مردم از همدیگر در بیعت با آن حضرت ... 239
معاویه به کوفه و بصره جاسوس می فرستد. 240
چه چیز باعث شد که امام (علیه السلام) با معاویه به نبرد برخیزد ... 241
نامه دیگر امام (علیه السلام) به معاویه.... 242
جواب معاویه به نامه امام (علیه السلام)... 243
فرمان معاویه برای جمع آوری لشکر. 246
تجهیز قوا از طرف امام (علیه السلام)... 247
عبیدالله بن عباس به سرلشکری انتخاب می شود. 249
نیرنگ معاویه در جلب یاران امام (علیه السلام)... 250
پانصد هزار درهم گرفت و دین را به دنیا فروخت.. 251
ایستادگی قیس بن سعد در برابر نیرنگ معاویه. 252
مخالفت مردم با امام حسن (علیه السلام)... 255
ص: 12
لشکر امام، مال حضرتش را غارت می کنند. 256
امام، مجروح می شود. 258
مواد ده گانه صلح نامه. 261
آیا معاویه به این شرط (شرط دوم) عمل کرد؟. 263
خطبه امام، پس از نوشتن صلح نامه. 267
اجتماع سه لشکر در نخلیه. 269
معاویه به عنوان امیرالمؤمنین وارد کوفه می شود! ...270
خودداری حسنین ' و قیس بن سعد از بیعت معاویه... 272
سخنی با خواننده عزیز. 275
علت صلح امام (علیه السلام) را از زبان خود آن حضرت بشنوید... 278
توضیحات و ملحقات
توضیح اول:... 283
چرا عثمان کشته شد و قاتل او کیست؟. 283
توضیح دوم:... 291
استفاده معاویه از حماقت مردم شام. 291
حکایت اول. 291
حکایت دوم. 292
حکایت سوم. 292
حکایت چهارم. 292
حکایت پنجم. 293
توضیح سوم:... 294
کشته شدن سعد بن عباده انصاری.. 294
توضیح چهارم:... 297
ص: 13
تبرئه مختار ثقفی.. 297
مختار ثقفی، انتقام گیرنده از دشمنان حسین (علیه السلام)... 298
روایت اول. 300
روایت دوم. 300
روایت سوم. 302
روایت چهارم. 302
روایت پنجم. 302
توضیح پنجم:... 307
چرا عمر بن عبدالعزیز از لعن مردم بر علی (علیه السلام) جلوگیری کرد؟... 307
توضیح ششم:... 309
جریان داوری ابوموسی و عمروعاص... 309
توضیح هفتم:... 317
صلح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشرکین مکّه در حدیبیه ... 317
آخرین گفتار:... 319
بحثی در عدد زن های امام حسن (علیه السلام)... 319
مدائنی را بشناسید. 320
شبلنجی احتیاج به ترجمه ندارد. 321
ابوطالب مکّی چه شخصیتی دارد؟. 321
چند چیز زیاد نبودن عدد ازواج را روشن می کند. 322
ریشه یابی این تهمت ناروا... 324
ص: 14
ص: 15
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه و توضیح
الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین محمد و آله الطیبین الطاهرین لاسیما بقیه الله فی الارضین و اللعنه الدائمه علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین
پس از شمول عنایات خفیۀ رب الارباب - جل عزه - در نشر کتاب ذی ارزش و قیّم «تتمه مفاتیح الجنان» و منوّر کردن آسمان کتب ادعیه و مناجات و سیراب نمودن تشنگان وادی تعبد و تهجد، تلامیذ استاد معظم و معزّز حضرت آیت الله آقای حاج شیخ محمد محقق مرندی - مد ظله العالی - بر خود لازم دیدند که با همت وسیع وسعی بلیغ، دیگر آثار معظم له را در دسترس عموم قرار دهند تا در این عصر و زمان، با ظهور و حضور چنین تألیفاتی هم مؤلفین به راه تألیف آشناتر، و هم طالبین حق و حقیقت و جویندگان فضل و فضیلت، ملاکی دیگر برای یافتن اصل از فرع و صحیح از سَقیم به دست آورند.
ازاین رو با استمداد از ساحت قدس ربوبی - جل و علاء - و نزول الطاف آن رب بی منتها و توجهات حضرت صاحب الامر و الزمان - عجل الله تعالی فرجه - منتخبات معظم له از مطالعه صدها کتاب در ابعاد مختلف در طول سالیان متمادی، که خود مجموعه ای بس ارزشمند و حقیقتاً دُرّ درخشان،
ص: 16
شمس فروزان، هادی جستجوگران و رهنمای گم گشتگان است. و آن را موسوم به تهاویل الربیع که همان «گُل های رنگارنگ بهاری» است، نام نهاده، به زینت چاپ و نشر مزیّن شد که به حمدلله در حال حاضر بخشی از آن را پیش رو دارید.
امیدواریم که با استمرار توجهات خاصه الهی - جل شأنه - و عنایات ویژه مهدوی - علیه السلام - دیگر بخش ها و مجلدات آن نیز در دسترس علاقه مندان قرار گیرد.
در خاتمه، بخشی از کُتبی که معظم له با کثرت اشتغالات علمی، در فرصت های به دست آمده در طول سنوات کثیره، با دقت نظر قابل وصف مطالعه کرده و مطالب حساس، مفید و ظریف آن را محصور به حصر نگارش کرده، و به عبارت دیگر بخشی از مآخذ این کتاب می باشد، را متذکر می شویم تا برای اهل تحقیق، نافع و برای مطالعه کنندگان موجب اطمینان و آرامش باشد. لازم به ذکر است کُتبی که ذیلاً نامبرده می شود، اکثراً دوره کامل آن ها توسط معظم له مطالعه شده و چند مورد محدود است که نصف و یا چند مجلد از آن مورد استفاده قرار گرفته است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
اول جمادی الثانیة 1421ه- . ق
تهران، غلامرضا مردانی گرمدره
ص: 17
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و اله الطاهرین و اللعن الدائم الابد و العذاب السرمد علی اعادیهم و منکری فضائلهم من الان الی یوم الدین.
وبعد
بحث هائی که ذیلاً از نظر خوانندگان می گذرد مطالبی است که در مدت عمر با مطالعه صدها کتاب در علوم مختلفه گلچین و استخراج لطایف شده است.
اگر الطاف خفیّه رب العالمین شامل حال شود، ممکن است در ده ها جلد قطور به رشته تحریر و نگارش در آید و به ملاحظه این که بحث های مختلف آن گل های رنگارنگ بهاری و یا پژوهش و تحقیق در انواع دانش است، اسم آن ’’تهاویل الربیع’’ یا ’’فرنود سار’’ (دائره المعارف) نام گذاری کردیم. امید است مورد قبول خدای بزرگ و قابل توجه ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله فرجه الشریف قرار بگیرد: (یا أَيُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقین )
ص: 18
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم.
این کتاب ها موسوم به تهاویل الرّبیع که از نظرتان می گذرد یادداشت هایی است که مؤلّف آن ها را به رسم اجمال نویسی تحریر کرده، نتیجه گل چینی از صدها کتاب است، چطوری که در مقدمه مؤلّف آمده اگر توضیحی برای مطالب داده شود شاید عدد مجلّدات به بیش از بیست جلد هم برسد، دلیل بر صدق این ادعا این است که در عرض هیجده سال در ایام تعطیلی (حدود دو ماه تابستان ها، و شب های ماه رمضان ها، و صبح پنج شنبه ها بعد از زیارت عاشورا در داخل سال)، فقط صد جلد از بحارالانوار، و یک دوره روضات الجنات، و یازده جلد از وسائل الشیعه توضیح داده شده است، مؤلّف برای این که هی به عدد دفترها اضافه نکند، سعی کرده مطالب را به هر عبارتی از فارسی و عربی که کم لفظ باشد به قلم بیاورد و اهمیت به مهارکردن مطلب داده و به تحسین عبارت نپرداخته است، کم گوی و گزیده گوی چون درّ، رفقای پای بحث مؤلّف ملاحظه کردند که اگر منتظر شوند که کتاب با توضیحات لازم در اختیار عموم قرار گیرد شاید فرصت از دست برود، و به هیچ یک از اجمال و تفضیل نرسند، و کم له من نظیر، و تصمیم گرفتند بحکم الفرصت تمرّ مرّ السّحاب، و ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه، اقلاً این اجمال را به صورت کتاب و گرنه سی دی، در معرض مطالعه تشنگان از اهل تحقیق، و جویندگان دانش قرار بدهند، ان شاء الله در فرصت مناسب برای کامل بلکه اکمل کردن بحث اقدام خواهد شد، این خام نویسی در عین اجمالی که دارد اکثراً برای عموم قابل استفاده است، بلی استفاده اکمل با فضلائی است رمز و اشاره حالی می شوند، چون بعضی از مطالب بر غیر محققین حکم نسخه پزشک را دارد که فقط با راهنمایی داروخانه چی ماهر قابل فهم می شود، ازاین رو تقاضا از ناظرین محترم این است که اگر
ص: 19
اهل خبره نیستند نظر نداده، و ایراد نگیرند، شاید در اقدام دوستان تقدیر از جانب ربّ و دود بود که، زحمات حدود چهل ساله مؤلّف اگر کامل ترش در معرض قرار نمی گیرد اجمالش به دست دانش پژوهان برسد، که خودشان در فرصت های مناسب به صورت کتاب یا خطابه یا به عناوین دیگر در اختیار دوست داران اهل بیت قرار بدهند.
از آنجا که به منابع و مآخذ هر مطلب نیز ارجاع داده شده است، در صورت ابهام و مشکلی دوستان می توانند به اصل مطلب مراجعه فرمایند. این پژوهش در واقع پلی است که شما را به وادی علوم بیکران معصومین (علیهم السلام) می رساند، اگر تکراری در بعضی از مطالب دیده شود، برای استناد بیشتر دادن بوده، که این خود برای اهل علم مطلوب است، شماره و ترتیب مجلّدات سلیقه رفقا شده و الاّ از نظر مؤلّف جلد اول همان است که با استطراف سفینه البحار شروع شده است، و تاریخ ختم مطالب کتب، بر این گفته بهترین گواه است، در صورت همراهی توفیق، در آینده مشخصات کتب مورد استفاده، داده خواهد شد ان شاءالله. مناسب است شعری را که یکی از مؤمنین در وصف کتاب سروده است، اینجا بیاوریم.
محقق مرندی برندی شکست *** طبع نفس از خود گسست
تهاویل عمرش ربیع من است *** خوشا آن لو(1) که باد نکو در الست
زبان حال مؤلّف و لجنه بررسی
این بضاعت مزجاه را به پیشگاه رفیع خاتم اوصیاء مهدی موعود امام عصر(عجل الله فرجه الشریف) تقدیم نموده، و عرض می کنیم: (یا أَيُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا ).
لجنه بررسی نشر تهاویل الربیع
ص: 20
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین و اللّعن الدائم الابد و العذاب السّرمد علی اعادیهم و منكری فضائلهم من الان الی يوم الدین.
مباحث این کتاب، مطالبی است كه حاصل مطالعه صدها کتاب در علوم مختلف، گلچین و استخراج لطایف آن ها نتیجه عمر بنده است. اگر الطاف خفیّه رب العالمین شامل حال شود، ممکن است در ده ها جلد قطور به رشته تحریر و نگارش درآید و به ملاحظه اینکه بحث های مختلف آن گل های رنگارنگ بهاری و یا پژوهش و تحقیق در انواع دانش است، اسم آن را تهاویل الربیع یا فرنودسار «دائرة المعارف» نام گذاری کردیم. امید است مورد قبول خدای بزرگ و قابل توجه ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله فرجه الشریف قرار بگیرد.
در پایان از دوستان فاضل و دانشمندم، «لجنه نشر تهاویل الرّبیع» که در نشر کتاب تهاویل الربیع یاریم کردند؛ مخصوصاً برادر فاضل و دانشمند، (آقای حاج شیخ جواد وفادار) که در احیاء این مهمّ با تمام وجود وفاداری کرد، صمیمانه تشکر می کنم جزاهم الله خیر الجزاء.
«یا ایّها العزیز، مسّنا و اهلنا الضّرّ و جئنا ببضاعۀ مزجاة، فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ان الله یجزی المتصدقین».
مؤلف
ص: 21
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم.
به دنبال انتشار جلد اول کتاب «گزیده تهاویل الربیع»، «فرنودسار» و «گزیده تهاویل الربیع جلد سوم» و استقبال فراوان و شایسته شما خوانندگان محترم و تقاضای مکرر از عزیزان خواننده، و همچنین انتشار اصل کتاب «تهاویل الربیع جلد یکم»، در خرداد سال 1402، تصمیم بر آن شد که «برگزیده تهاویل الربیع - گل های رنگارنگ بهاری - فرنودسار - جلد یکم» این کتاب ارزشمند، دوباره بازنگری و تنظیم گردد؛ ازاین رو مشغول به اصلاح آدرس ها، تحقیق، تصحیح، مقابله علمی، روخوانی و تعلیق و تنظیم نهایی این اثر ارزشمند از حضرت آیت الله محمد محقق مرندی (دام ظله العالی) شدیم که لازم به ذکر است که این مطالب در طول سال ها مطالعه کتب مختلف توسط ایشان استخراج لطایف گردیده است و اینجانب در حد توان به اصلاح موارد ذکر شده در بالا پرداخته و مطالبی را که بنده حقیر برای واضح شدن مطلب اضافه کردم در کروشه [] قرار داده یا در پاورقی همراه کروشه آوردم که اصل مطالب حضرت استاد (دام ظله العالی) محفوظ بماند؛ و چه بسیار زحمت ها که برده مى شود تا موضوعى علمی منقّح و تمیز شود، و سپس سامان یابد، دست نوشته هایى فراهم آید و سرانجام کتابی موجز و مفید فایده پدیدار شود؛ امّا کتاب که نتیجه نهایى آن همه زحمت است، نمى تواند بازتاباننده همه دریافت ها در آن موضوع باشد. امید است که این
ص: 22
کتاب ارزشمند راهگشای مشکلات بسیاری از مؤمنین و مؤمنات، به ویژه فضلاء و دانشمندان، و ذخیره ای برای عالم قبر و قیامت ما باشد، و مورد قبول خداوند متعالی و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولی الموحدین امام علی بن ابی طالب (سلام الله علیه) و حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم
قم المقدسة
جواد وفادار
یکم شهریور ماه 1402
مطابق با 6 صفر 1445 ه.ق
ص: 23
ص: 24
ص: 25
ص: 26
مفسر جلیل القدر مرحوم «سید هاشم بحرانی»(1) در حدیثی از قول رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضیلت (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) چنین آورده است:
هر کس از راه اخلاص و تعظیم (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) بگوید از جمله ثواب هایی که خدای مهربان به او می دهد حوریه ای است بسیار زیبا که بر گونه راست آن، کلمه شریف محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و بر گونه چپش علی ولی الله (علیه السلام) و بر پیشانیش نام مقدس حسن (علیه السلام) و بر چانه اش اسم مبارک حسین (علیه السلام) و بر دو لبش (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) نقش بسته است.(2)
ص: 27
شیخ بهایی (قدس سره) در کشکول خود، از تفسیر نیشابوری نقل می کند: بنده ای از بندگان خدا در روز قیامت، اعضاء و جوارحش بر علیه او شهادت می دهند. در این هنگام مویی از پلک چشمش می افتد و از خدای متعالی اجازه می خواهد که آن نیز گواهی خود را بدهد. پس از صدور اجازه می گوید: «این بنده تو یک روز از ترس تو گریست». عفو رب العالمین شامل حالش شده و منادی ندا می کند که این انسان آزاد شده به شهادت مویی است.(1)
فخر رازی می گوید: «هر کس علی (علیه السلام) را در نفس و دین خود امام قرار دهد به ریسمان خیلی محکمی چنگ زده است».(2)
بوسوئه می گوید: «زلیخا به آنچه یک زن در آرزوی آن است رسیده بود و از مال و جاه، وسایل خوشی، کامیابی، اسباب رفاه و آسایش، چیزی کم
ص: 28
نداشت. فقط بر نفس خود مسلط نبود. بر عکس، یوسف - علی نبینا و آله و علیه السلام - فاقد همه چیز بود، حتی وجودش هم ملک دیگری بود؛ ولی زمام نفس را در اختیار داشت. در نتیجه؛ نفس زلیخا، این بانوی عزیز و مجلل را به چنان بدبختی و پریشانی و بیچارگی و رسوایی گرفتار کرد که هیچ دشمنی نمی توانست روزگار او را بدان سان تیره سازد. امّا تسلط بر نفس، یوسف (علیه السلام) را به نیک نامی و نیک فرجامی رسانید. سعادت و عزّت دنیا و آخرت را برایش تأمین کرد».(1)
بالزاک می گوید: «بدبختی این حسن را دارد که دوستان حقیقی را به ما می شناساند».(2)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در نزدیکی های وقت رحلتش، خطاب به مردم فرمود: «شما را به خدا! هر که او را مظلمه ای بوده باشد نزد من،قصاص کند که قصاص دنیا محبوب تر است از قصاص عُقبی. مردی به نام سواده عرض کرد: «در موقع مراجعت شما از طائف، من به استقبال شما آمده بودم، شما بر ناقه غضبای خود سوار بودید و عصای ممشوقتان را به دست داشتید شما برای زدن به شتر عصایتان را بلند کردید که به شکم من اصابت کرد. نمی دانم عمداً کردید یا به
ص: 29
خطا» حضرت فرمودند: «معاذ الله که به عمد کرده باشم!» تا آخر خبر که مشهور است، مرحوم حاج میرزا حبیب الله خوئی، شارح نهج البلاغه، درباره این حدیث که شیخ صدوق (علیه السلام) در امالی نقل کرده، نظر داده است و می فرماید: «قصه سواده، خلاف اصول محکمه مذهب بوده و با ادله عقلیه و نقلیه که می گویند که از انبیاء - (علیهم السلام) - نباید خطا و نسیان سر بزند، سازگاری ندارد. مگر اینکه حدیث طرح یا تأویل شود».(1)
روز عاشورا وقتی عمر سعد تصمیم جنگ با امام حسین (علیه
السلام) را گرفت حضرتش را مثل نگین انگشتر در میان گرفتند. امام (علیه السلام) به قصد موعظه و نصیحت، آنان را امر بر سکوت کرد. سپس فرمودند: «هیچ کدام از شما به حرف من گوش نداده و قبول نخواهید کرد. «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ »؛ شکم هایتان از غذای حرام پر شده است.(2)2 معلوم می شود همه تقصیرها مال
ص: 30
گوینده نیست؛ بلکه شنونده هم در تأثیر موعظه سهم بسزایی دارد. بلی، منکر این حقیقت هم نیستیم که فرموده اند: «موعظه اگر از قلب خارج شد، وارد قلب می شود و وقتی از سر زبان بیرون آمد به گوش خورده و خواهد افتاد».(1)
اصل چای از چینی ها بوده و آن ها پنج هزار سال پیش، از آن اطلاع داشتند. لیکن در رنگ کردن لباس از آن استفاده می کردند در سال 1318 ق. تخم چای از هندوستان به وسیله کاشف السلطنه وارد ایران گردید و در لاهیجان کاشته شد.(2)
طرز دم کردن چایی این است که اول سه قاشق چای خوری چایی خشک را در قوری بریزند و سپس با آب داغ گردگیری کنند و به اندازۀ یک استکان، آب جوشیده روی آن بریزند. سه تا پنج دقیقه بگذارند دم بکشد، بعد قوری را پر کرده و بلافاصله بخورند.(1)
در آن هنگام که زن عزیز مصر، تمام راه های فرار را بر یوسف صدیق (علیه السلام) بسته بود و زمینه تحقق عمل خلاف عفت در نظر او کامل و بدون نقص بود، و حتی با عبارت (هَيْتَ لَك) (2) (بشتاب به سوی آنچه بر تو مهیا است.)
خواست تمام وجود یوسف (علیه السلام) را از راه نرمش و تلطّف متوجه خویش کند،
ص: 32
یقین داشت که یوسف با گفتن بلی، به ندای او جواب مثبت خواهد داد. بر خلاف انتظار، پاسخ - (مَعاذَ اللَّهِ) - (پناه بر خدا) شنید.
اهل تحقیق، از اینکه چرا یوسف «اعوذ بالله» نگفت و (مَعاذَ اللَّهِ)(1) فرمود، متوجه این نکته شده اند که مراتب توحید خالص یوسف (علیه
السلام)، در چه اندازه بود که در موقع قرار گرفتن او در مقابل معصیت ربّ العالمین، همه چیز، حتی نفس نفیس خویش را فراموش و از یاد برد. این معنی، تفسیر (مَعاذَ اللَّهِ) است که در اعوذ بالله این لطافت نیست؛ زیرا که در دوّمی فراموشی نفس وجود ندارد.
کلمه مخلَص را که خدا در مَثَل موسی کلیم (علیه السلام) آورده درباره او هم بیان کرده است. (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ)(2) بلی! چنین شخصی لایق است که یکی از 114 سورۀ قرآن، در تعظیم او نازل شود. معلوم می شود انزال سوره یوسف، درس پاکدامنی دادن و تشویق به توحید خالص است و بس.(3)
ص: 33
یکی از دیگری پرسید: «چطور صبح کردی؟» جواب داد: «صبح کردم در حالی که من عاقل تر از همه، عالم تر از هر کس، شجاع ترین مردم و سخی ترین انسان ها هستم».
سائل گفت: «برادر، خوب نیست انسان تعریف خویش بگوید. بگذار این ها را دیگران دربارۀ تو بگویند».
گفت: سی سال است که منتظرم، ولی کسی را سراغ ندارم که حتی یکی از این ها را درباره من بگوید. آخر مجبور شدم که خودم تعریف خویشتن را بگویم.
در قاموس و شرح آن آمده است که در روز قیامت هنگام عبور خلایق از صراط، منادی از عرش ندا می کند: «چشم هایتان را ببندید که فاطمه (علیها السلام) دختر
ص: 34
محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواهد از صراط عبور کند.(1)
امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لا يَثْبُتُ عَلَى وَلايَةِ عَلِيٍ (علیه السلام) إِلَّا الْمُتَّقُونَ»؛ به جز پرهیزکاران، در ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، نمی توانند ثابت قدم باشند».(2)
نگارنده می گوید: «این فرمایش در واقع زنگ خطری است که موالیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را متوجه می کند که تنها به «علی دارم چه غم دارم» اکتفاء نکنند و بدانند که ما بین خدا و بندگان، خویشاوندی نیست و حقیقت ولایت اهل بیت - (علیهم السلام) - همان بندگی خدا است؛ زیرا آنان خودشان عزیز خدا نشده اند.
به جز این راه، «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ »(3)، تا تقوا پیشه نکنند ممکن است در دم مرگ گول شیطان را بخورند و ولایت را از دست بدهند».
چنانچه مرحوم شیخ جعفر شوشتری در خصوص بعضی از دعاها و عباداتی
ص: 35
که به ظاهر کوچک، و لکن ثواب زیادی برای آن ها رسیده است می فرماید: «همه این ها درست، و لطف رب العالمین بالاتر از این است که برای یک عمل کوچک این همه اجر بدهد. لیکن همه این ثواب ها برای مؤمن است و هر کس از دنیا مؤمن برود، به این ثواب ها خواهد رسید. متأسفانه بعضی از گناهان است که انسان را از دنیا بی ایمان می برد».(1)
طنطاوی در تفسیر کبیرش مکرر این حقیقت را روشن ساخته است که انحطاط مسلمین و ترقی اروپا از یک نقطه شروع شده است و آن اعراض از دین است. ما از دینی که سعادت بخش بود رو گرداندیم. زبون و خوار شدیم و آنها از اوهام و خرافاتی - تعالیم کلیسا - که به نام دین پذیرفته بودند، دست برداشتند و جلو رفتند.(2)
در تفسیر خواجه عبدالله انصاری، بعد از ترجمه آیه شریفه: (وَ تَفَقَّدَ(3) الطَّيْرَ
ص: 36
فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ)(1) به اینکه سلیمان (علیه السلام) به دنبال مرغ هدهد گشت و نیافت. گفت: چه شده که هدهد را نمی بینم؟ آیا از نادیدگان شده؟» او می گوید: «این آیه دلیل بر بیداری و هشیاری سلیمان (علیه السلام) در امر ملک داری و پادشاهی است که هیچ کاری و هیچ حالی از رعیت بر او پوشیده نمی ماند. تا چه رسد به غیبت مرغی که کوچک ترین مرغان است. و این تنبیه و آگاهی است عظیم، بر پادشاهان جهان، که در امر تیمار رعیت و مهربانی بر ایشان و پیدا کردن ضعیفان، و رعایت حال آنان».(2)
به مناسبت مطلب بالایی بد نیست که یک مطلب فکاهی هم بیان کنیم و آن اینکه شخص کم اطلاعی «سلیمان نام» دوست داشت در نقش مُهر خویش از آیه ای از آیات قرآن، اقتباس کند. با وجود آیات زیادی که در قرآن نام مقدس حضرت سلیمان (علیه السلام)را صریحاً بُرده، این ساده لوح به مناسبت اینکه در آیه فوق الذکر؛ ضمیر متکلم در کلمه (ما لِيَ) به حضرت سلیمان بر می گردد. مُهرساز را امر کرد که آیه شریفه (ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ)(3) را بر مُهر او
ص: 37
بنویسند. از قضاء حکّاک در وقت حکّ کردن از نوشتن بعضی از حروف، غفلت به خرج داد. در نتیجه کلمۀ «ملّا هدهد» در مُهر او نقش بست.
مرحوم مجلسی - (قدس سره) - از تفسیر قمی و امالی شیخ صدوق روایت می کند که، حضرت یوسف (علیه السلام) وقتی با بنیامین برادر تنی خویش مشغول صحبت شد و بنیامین شدت حُزن خود را در فراق برادر، به حضور یوسف (علیه السلام) رسانید و گفت: «دوازده - و به روایت قمی سه - فرزند دارم و برای هرکدام، نامی از جریان برادر، مشتق کرده ام که سرگذشت برادرم را فراموش نکنم. یوسف صدیق (علیه السلام) فرمودند: «در فراق چنین برادری چطور حال پیدا کردی که با زن ها خوش باشی و فرزند را ببویی» گفت: «صحیح می فرمائید. لیکن ازدواج من برای اشباع غریزه نبوده است. پدر صالحی دارم که مرا امر فرمود: «با فرزند عزیز، ازدواج کن. شاید خداوند از صلب تو ذریه ای را خلق کند که روی زمین را با تسبیح گفتن سنگین کنند».(1)
در بعضی از تفاسیر است که به منطوق (كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ
ص: 38
عِنْدَها رِزْقاً)(1)؛
«هر زمانی زکریا وارد محراب مریم (علیها السلام) می شد غذای مخصوصی در آنجا می دید». پیش از توّلد حضرت عیسی (علیه السلام) غذای مادرش بدون هیچ زحمتی در محراب عبادتش از طرف خداوند حاضر می شد. لیکن پس از آنکه عیسی (علیه السلام) به دنیا آمد، به مریم (علیها السلام) خطاب رسید: (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا)(2)؛ «و تکانی به این درخت نخل بده تا رطب تازه ای بر تو فرو ریزد». مریم (علیها السلام) از روی حیرت عرضه داشت: «خدایا در این، چه حکمت است. پیش از اینکه بچه دار باشم و زحمت تربیت بچه را متحمل شوم، روزی من در محراب عبادتم حاضر می شد. الآن که رنج بچه داری را دارم، دستور می دهی که درخت نخل را تکان بدهم تا روزی بر من برسد». جواب آمد: «پیش از این، تمام توجه تو بر من بود و حال نصف توجه تو به فرزندت متوجه می شود».
چه نیکو سروده است:
ص: 39
چو بنده هیچ کس نشناسد، به جز خدای *** هر آرزو که باشدش از وی روا شود.(1)
باز در همان کتاب، از کتاب تذکرۀ شیخ عطار نقل می کند: «کسی خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و خواستار نشان دادن خدا از حضرتش شد. هر چه امام فرمودند: خدا با چشم دیده نمی شود، آن مرد قبول نکرد. امام (علیه
السلام) دستور داد تا دست و پای او را بستند و در رود دجله انداختند. آب او را فرو می برد و بیرون می آورد. در موقع بیرون آمدن استغاثه به «ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الغیاث الغیاث» می کرد، تا از کمک امام صادق (علیه السلام) مأیوس شد. استغاثه به خدا کرد و گفت «الهی الغیاث الغیاث». حضرت فرمودند: بگیرید و بیرون بیاوریدش». پس از آن که بدنش آرام گرفت، امام فرمودند: «خدا را دیدی؟» عرض کرد: «تا دست در غیر می زدم، حجاب بین من و خدا بود و وقتی از همه مأیوس شدم، رفع حجاب شد».(2)
چون از نظر اهل بیت (علیهم السلام) کفن و دفن امامی را انجام نمی دهد، مگر امام دیگر. پس سؤال می شود امور تجهیز امام زمان . پس از ظهور، در وقت
ص: 40
رحلتش با چه کسی خواهد بود؟(1) در جواب عرض می شود: با امام حسین (علیه السلام) است به دلیل روایات وارده در بحار الانوار.(2)
زمخشری در کشاف روایت می کند، که حضرت یوسف (علیه السلام) برادرها را صبح و شام، سر سفره مخصوص حاضر می کرد. آنان عرضه داشتند: «از این محبت فوق العاده شما ما خجالت می کشیم؛ زیرا که ما برای تو آن همه ناراحتی ها روا داشتیم». یوسف کریم (علیه السلام) فرمودند: «نه خجالت نکشید که شما سبب عزّت من
ص: 41
شده اید؛ زیرا که اهل مصر با اینکه من سلطان آنان شده ام، مرا با چشم حقارت نگاه می کردند و می گفتند: پاک و منزه است خدایی که غلامی را که به بیست درهم فروخته شده است، به مرتبه عزیز مصری رسانید؛ اما وقتی که شما به اینجا آمدید فهمیدند که من شخص کوچکی نیستم و فرزند ابراهیم خلیل الرحمن می باشم».(1)
روایت شده وقتی که آن حضرت با پدر با هم نشستند. حضرت یعقوب (علیه السلام) فرمود: «بگو ببینم، برادرها با تو چه کردند». عرضه داشت: «پدرجان، بپرس خدا با من چه کرد. خدا به من نبوّت و سلطنت و خیر دنیا و آخرت عنایت فرمود».(2)
در یکی از کتب مربوط به احضار ارواح دیدم که رئیس انجمن روح به جانشینش وعده می دهد که پس از مرگ اطلاعاتی از آن عالم به وی بدهد و چون پس از مردن او، روحش را احضار کرد و وفای به وعده اش را از وی خواستار شد. گفت: «متأسفم که این کار ممکن نیست؛ زیرا تنها وسیله اطلاعات دادن به شما، الفاظ است و چون السنه روی زمین برای معانی محدود
ص: 42
و مأنوس همین جهان وضع شده است، و امور جهان دیگر به قدری مهم و عظیم است که در قالب لغات و الفاظ شما نمی گنجد، بنابراین قابل بیان به هیچ یک از زبان های دنیا نیست. که بحر قلزم، اندر ظرف نیاید.(1)
نگارنده می گوید: «یادم هست که در جای دیگری دیده ام، پیرامون کیفیت مرگ سؤال کردند که بیانی بکنند که در خور فهم آنان باشد». جواب داد: «مثل اینکه گوسفندی را قبل از سر بریدن پوست بکنی. لکن باز حق مطلب را نتوانستم اداء کنم».(2)
در بعضی از اخبار آمده، مرگ سه هزار شدّت و بی هوشی دارد که هر کدام از آن ها، از هزار ضربت شمشیر بالاتر است.(3) و امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هر زمان وقت مرگ کسی برسد، ملک الموت او را قبل از قبض روح می بندد، و گرنه بی قراری می کند».(4)
اکثر مؤمنین از آن ها غافل اند. ما فعلاً به چند مورد از آن ها اشاره می کنیم.
ص: 43
(لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ)(1)
أ: غفلت کردن از کفّاره انواع قتل است. بیشتر مردم در تصادفات و غیر آن اگر کسی را کشتند. تصوّر می کنند اگر طوری خودشان را از دست صاحب خون و دستگاه قضائی رها کردند، کار تمام شده است؛ لیکن هنوز اول کار است. بلی. حقّ شخصی را به طرز صحیح یا ناصحیح اداء کردید؛ امّا حقّ خدایی تا کفّاره ندهند، تمام نمی شود و گرفتاری آخرتی را خواهند داشت و کفّاره ها مختلف است، به اختلاف قتل ها.
اگر کسی مؤمنی را از راه ظلم عمداً بکشد. باید یک غلام آزاد بکند و دو ماه روزه بگیرد و شصت نفر فقیر را اطعام کند و کفّاره قتل خطا در وحله اول آزاد کردن یک غلام است. اگر ممکن نشد، دو ماه روزه بگیرد و اگر آن هم ممکن نشد، شصت نفر فقیر را اطعام کند.
توجه
اگر چند نفر در قتل مؤمنی شرکت داشته باشند، باید هر کدام کفّاره مستقلی بدهند و یک کفّاره کفایت از همه نمی کند.
ب: خیلی از خانم ها خیال می کنند که برادر شوهرشان بر ایشان محرم است
ص: 44
و یا آقایان خیال می کنند که خواهر زن شان بر ایشان محرم است و این تصوّرات غلط است و در حکم خدا، این ها هم مثل سایر نامحرم ها هستند و شاید از اینکه ازدواج با دو خواهر، در یک وقت حرام است، این تصوّر شده است. ولی این کجا و آن کجا.
ج: در مهمانی ها و در مجالس اُنس، یکی بودن سفره ها و با هم نشستن زن و مرد نامحرم است که خیلی از این ها با موازین شرعی تطبیق نمی کند.
د: هر احتیاطی که مقدمه و منشأ حصول وسوسه باشد بر اساس نظر صاحب جواهر و عروه، دارای اشکال، و حرام می باشد.(1)
ه- : دختری که وارد سال دهم عمر شده - البته طبق محاسبات سال قمری - از نظر اسلام بالغه و پسری که وارد سال شانزدهم شده، بالغ است. البته بلوغ، علائم دیگری هم دارد. شاید پسرها با یکی از آن ها به بلوغ برسند و در سایه عدم دقت، پس از گذشتن زمانی، متوجه شوند، به اصطلاح بلوغ زودرس به سراغ آنان آمده است. که متأسفانه در روزگار فعلی کم نیست. لیکن پدر و مخصوصاً مادر، عاطفه جاهلانه به خرج داده و فرزند - مخصوصاً دختر بالغه - را به عذر اینکه وقتی روزه می گیرد رنگش زرد می شود و یا امثال آن بهانه ها، از روزه گرفتن باز می دارند و با دو دست خود، عزیز دل، را به جهنم می اندازند. در حالی که قرآن می فرماید: (یا أَيُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ
ص: 45
أَهْلیكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ)(1): « ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و کسانتان را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ ها است، محفوظ دارید» و با این کار فکر می کنند که به صلاح فرزند، اندیشیده اند و متوجه نیستند که خالق آنان صلاح آنها را در روزه گرفتن و نماز خواندن دانسته است. (أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ)(2): «چگونه آنکه خالق است و همو دقیق و کاردان است، علم ندارد». بدون تردید مخترع ماشین، به اوضاع آن از دیگران بیشتر وارد است و می داند در چه وقتی آن را راه بیاندازد و ریختن چقدر روغن و بنزین، به صلاح آن است.
پدران و مادران عزیز، بدانید که اگر بچه را روزه خوار کردید و یا اگر مواظب نبودید او خودش روزه خواری کرد، برای هر روز آزاد کردن یک غلام یا دو ماه روزه گرفتن و یا شصت نفر فقیر را اطعام کردن، به عنوان کفّاره
ص: 46
متوجه او می شود. و هر کدام که باشد، همراه با یک روز روزه قضاء است. دقت کنید؛ برای یک ماه رمضان، حدود هفت سال روزه می شود.
و: خیلی از نمازگزاران هستند که فقط زحمت نماز خواندن را به خود می دهند. لیکن اذکار آن را در حال حرکت بدن می گویند. و به اصطلاح طمأنینه را به جای نمی آورند. در نتیجه نمازشان باطل می شود؛ زیرا که همه مراجع، در اذکار واجبه نماز، طمأنینه را واجب می دانند و بعضی ها حتی در ذکرهای مستحبی نیز لازم می دانند. طمأنینه نسبت به نماز، حکم خون را نسبت به بدن دارد. اگر عمداً از یک نقطه نماز طمأنینه را قطع کردی، به سکته قلبی گرفتار خواهی شد. توجّه بفرمایید، تا خدای نکرده در زمره بی نمازان محشور نشوید.
ز: تحفه و هدایایی که به عنوان عیدی یا به عنوان تعارف هایی که در عروسی ها یا در وقت تولد بچه ها، پدر و مادر عروس یا پدر و مادر داماد با هزاران زحمت تهیه کرده و بدون رضایت، و برای حفظ آبرو به داماد و خویشان او و یا به عروس و خویشانش هدیه می کنند و همین طور یک قسمت از تعارف هایی که به عنوان سفر حج و سایر سفرها حتی یک قسمتی از جهازیه، خلاصه هر تحفه و خلعتی که بدون میل و رضایت کامل، هدیه دهند، گرفتن آن و تصرّف در آن و حتی نگه داشتن آن با موازین شرعیه درست نبوده و حرام می باشد؛ زیرا که شارع مقدس، حلال بودن مال کسی را به دیگری، منوط به رضایت کامل و طیب نفس صاحب مال دانسته است.(1) البته تشخیص موارد، به عهده خود شماست. حقیر بر این باور هستم که مالی از کسی به کس
ص: 47
دیگری بدون رضایت کامل صاحب مال برسد، درست نیست؛ امّا کجا این طور است و کجا نیست، با خود شماست. طبق مَثَل معروف، من می گویم آهن نجس است، نه ضریح حضرت عباس(علیه السلام).(1)
اگر خداوند بزرگ عنایت کند، در مورد خلاف شرع هایی که ما بین مردم رایج است، ان شاء الله در آینده بحث های دیگری خواهیم کرد.
در علم اصول فقه، اگر چه در حجیّت غیر مفهوم شرط، حرف خیلی زیاد است. و مفهوم لقب را اضعف مفاهیم به حساب می آورند. لیکن همه این بحث ها درباره حجیّت مفهوم، در کلمات شارع است. امّا در کلمات فقهاء، مفهوم لقب قطعاً حجّت است و آن تنها راه در به دست آوردن وفاق و خلاف، در میان علماء است.(2)
ص: 48
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «مردی که در آخرالزمان از ذریه من ظاهر می شود، دو نام دارد یکی مشهور و آن محمّد، و دیگری مخفی و آن احمد است».(1)
از بعضی از اساتیدمان شنیدم که او هم از استادش نقل می کرد: «بیرون رفتن از مشاهد معصومین (علیهم السلام) به روز پنجشنبه مکروه است و ملائکه چنین شخصی را با سنگ ها بدرقه می کنند.(2)
ص: 49
مؤلّف گوید: حقیر عملاً این حقیقت را ادراک کرده ام. در اوایل جوانی با یکی از رفقا به زعم اینکه روز شنبه بتوانیم با فراغ بال به درس برسیم، روز پنجشنبه از حضور امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا ' مرخّص شدیم. در راه گرفتاری عجیبی برایمان پیش آمد که با زحمت زیادی خودمان را روز شنبه به قم رساندیم. وقتی در دامغان، به قطار مشهد - تهران، که روز جمعه از مشهد خارج شده بود سوار شدیم، در داخل قطار یکی از اخیار ما را متوجّه این نکته کرد.
در تفسیر نوین گوید: خشک شدن دریاچه ساوه که از ارهاصات بود (نشانه های ظهور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم))، از ریختن آب فرات به آنجا به وجود آمده بود. - دریاچه ساوه، غیر از دریاچه نزدیک قم می باشد - و بین عراق و شام واقع و در قصیده معروف «برده» به این نکته اشاره شده است.(1)
امام حسین (علیه السلام) می فرماید: «برای سلام، هفتاد حسنه است. شصت و نه تای آن مال سلام کننده و یکی مال جواب دهنده است»(2)؛ باز می فرماید: «بخیل
ص: 50
کسی است که سلام نکند».(1)
نگارنده گوید: این ادب، با سادگی ای که دارد، آثار مهمی را دارا است. چقدر مردم را به یکدیگر مهربان کرده و سبب دوستی بیگانگان می شود. در هر قومی رایج باشد، معلوم نیست که از کینه و کدورت بین آنان، خبری باشد. مع الاسف وضع مسلمین به حدّی رسیده که گاهی از سلام کننده سئوال می شود، برای چه به من سلام کردی؟
امام صادق (علیه السلام) از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند که آن حضرت فرمودند: «اگر کسی از شما به طعامی دعوت شود، نباید فرزندش را با خود ببرد و گرنه کار حرامی را انجام داده و از غصب کننده ها به شمار خواهد رفت».(2)
واقعاً در کتاب کلام الملوک، ملوک الکلام چه نکته حسّاسی را پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متذکر می شود. زیاد دیده شده وجود یک بچه در یک مهمانی چقدر سبب آشفتگی مجلس و باعث هدر رفتن خرج میزبان می شود.
مخفی نماند که طبق اطلاق کلمه «ولده» در حدیث شریف، فرقی بین بالغ و نابالغ نیست؛ ولو اینکه کثرت با دوّمی است که ممکن است سبب انصراف شود.
ص: 51
بر امام صادق (علیه السلام) عده ای به رسم مهمان وارد شدند. آن حضرت پذیرایی را در حد اعلاء به جای آورد. حتی صله و احسان هم بر ایشان کرد و به غلامانش فرمودند: «مبادا در وقت رفتن ایشان، آنان را یاری کنید»؛ مهمان ها عرضه داشتند: «یا بن رسول الله این همه نوازش کجا و منع غلامان کجا»؛ فرمودند: «ما اهل بیتی هستیم که بر مهمانانمان در رفتن از پیش ما کمک نمی کنیم».(1)
از مراجعه به تواریخ معلوم می شود که ابن زیاد، مهیای حرب دیلم بود که واقعه کربلا به میان آمد. ضمناً در کتاب عقد الفرید آمده است که در زمان زیاد - پدر، ابن زیاد را زیاد بن ابیه می گفتند - لشکر کوفه، شصت هزار نفر بود. بنابراین بعید نیست که سی هزار نفر در اندک زمانی در کربلا جمع شود.(2)
ص: 52
کتاب نزهه الابرار فی نسب اولاد ائمه اطهار - (علیهم
السلام) - تولّد حضرت معصومه، کریمه اهل البیت - (علیها السلام) - را در اوّل ذیقعده، تقریباً سال 179. و روز وفاتش را شیخ حرّ عاملی در کتاب رساله العربیه العلویّه، روز هشتم شعبان نوشته است.(1)
در کتاب از پرویز تا چنگیز آمده، عاشورای سال 61، در اواخر مهر ماه(2) و دهم اکتبر سال 680 بوده است و اضافه می کند که در کتاب شرح زیارت عاشورا هم آمده است که این مسئله در زمان صاحب عروه، از هندوستان، از سید یزدی (رحمه الله) استفتاء شد و صاحب عروه دستور داد بررسی کردند و جواب ایشان هم همین شد.
ص: 53
مرحوم شیخ بهایی (رحمه الله) در معنی این فقره «وَ الْخُلْدَ فِي الْجِنَانِ بِيَسَارِي »(1)، سه توجیه لطیف بیان کرده است. برای اینکه نفعش عمومی باشد ذیلاً می آوریم.
أ. هر کاری که آسان باشد به دست چپ نسبت می دهند. مثلاً بچه ای در مقام قدرت نمایی و فزون طلبی به دیگری می گوید: من با دست چپم تو را به زمین می زنم.
چنانچه فردوسی هم گوید:
جهان هر چه خواهد به ما می کند*** به دست چپ این کارها می کند
بنابراین، معنی این می شود که، خدایا برات همیشه در بهشت ماندن را بدون دیدن ناراحتی های دم مرگ و سؤال قبر و شدائد برزخ و قیامت، به من عطاء فرما.
ب. با هر دو دستم، حامل احسان تو باشم. (با دست راست نامه اعمال و با دست چپم، برات جاودانی در بهشت بودن را حامل شوم).
ج. یسار را به معنی وسعت، و باء را سببیه بگیریم؛ یعنی به جهت زیادی حسناتم مستحق همیشه در بهشت ماندن باشم.(2)
ابن ابی الحدید در آخر جلد بیستم از شرح نهج البلاغه، هزار کلمه حکیمانه،
ص: 54
منسوب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شماره 625 نقل می کند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل بازو از شانه و در حکم ذراع از بازو و مثل کف دست از ذراع هستم. در کوچکی تحت تربیت حضرتش بودم و وقتی بزرگ شدم مرا برادر خود خواند. همه شما اطلاع دارید که مرا با پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مجالس خصوصی زیادی بود که کسی غیر از خودم از خصوصیات آن مجالس مطلع نیست. مرا در ما بین اصحاب و اهل بیتش وصیّ خویش قرار داد. امروز می خواهم حقیقتی را کشف کنم که تا حال به کسی نگفته ام و آن اینکه روزی از حضرتش خواستار شدم که از خدا برای من طلب آمرزش بکند. فرمود: «چشم» پس بلند شد و نماز خواند و وقتی دست ها را برای دعا بلند کرد. به دعای حضرتش گوش می دادم. شنیدم که عرض می کند: «خدایا به حقی که علی پیش تو دارد. علی را بیامرز»؛ عرضه داشتم: «یا رسول الله این چه قسمی است؟» فرمود: «مگر عزیزتر از تو، کسی در پیشگاه خدا است که به حق او قسم بدهم».(1)
خداوند متعالی در سوره نبأ، در شش آیه آن (26 - 21) ناراحتی های
ص: 55
مختلف جهنم را بیان کرده است. در آخرین آیه، کلمه (جَزاءً وِفاقاً)(1): «جزاء مطابق عمل است» می آورد و بر عکس؛ در شش آیه دیگر (36 - 31) نعمت های مختلف بهشتی را تذکر داده؛ و آیه ششم آن را با تعبیر (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً)(2): «این جزای بسیار عالی و حساب شده را رب شما برایتان ارزانی کرده است» ختم می کند.
بزرگان مفسّرین از جمله علّامه طباطبایی (قدس سره) در وجه اختلاف این دو تعبیر می فرمایند: «که کمال لطف و احسان رب العالمین اجازه نمی دهد. در عین اینکه اهل جهنم در مقابل نافرمانی های خویش مستحق این همه عذاب شده اند، جهنم رفتن آنان را به خودش نسبت دهد و بفرماید: «شما گناهکاران را من به جهنم آورده ام». بلکه با تعبیر هر عملی عکس العملی دارد؛ تعبیر فرموده و رد می شود. و بر عکس؛ همان کمال لطف و احسان، او را واداشته، در آن جایی که جای رحمت است، خودش را نشان دهد و بفرماید: «کننده این همه احسانات من هستم».(3)
علّامه مامقانی از طبری و سایر مورخین نقل می کند: «رباب خانم همسر امام حسین (علیه السلام) غلامی داشت که او را عقبة بن سمعان می نامیدند. این غلام در
ص: 56
روز عاشورا مأموریت آوردن اسب بر امام حسین (علیه السلام) را به عهده داشت. بدین معنا که هرگاه حضرتش به اسب احتیاج پیدا کرد او حاضر کند؛ امّا این بی توفیق، به درجه رفیعه شهادت نائل نشده و پس از شهادت امام (علیه السلام) یکی از اسب ها را سوار شده و گریخت. وقتی که اهل کوفه مانع از رفتن او شدند. او به دلیل اینکه مولایش از دنیا رحلت فرموده، پس او هم دارد می رود، خودش را از دست آنان نجات داد. از آن پس او به عنوان یک مخبر مطّلعی جریانات عاشورا را نقل می کرد».(1)
بر عکس قضیه عقبة بن سمعان، قصه هفهاف بصری است. سیره نویسان نوشته اند، هفهاف مردی بود بسیار شجاع از اهل بصره و از شیعیان واقعی مولی الموحدین امیرالمومنین (علیه السلام) همیشه فرمانبر آن حضرت و در غزواتش ملازم رکاب بود. در جنگ صفین او را در لشکر بصره مقامی بس بزرگ بود، و پس از شهادت امیرمؤمنان (علیه السلام) او همان علاقه را به ساحت قدس امام حسن و حسین ' ابراز می داشت. وقتی خبر خروج امام حسین (علیه السلام) را از مکه به طرف عراق شنید، از بصره به طرف کربلا رهسپار گشت. متأسفانه وقتی به کربلا رسید، دید که امام حسین (علیه السلام) شهید شده و لشکر مشغول غارت خیام است. در چنین وقتی، او مثل شیر درنده به لشکر عمر سعد یورش برده و جمع کثیری از آنان را بدَرک فرستاد؛ و در نتیجه به درجه رفیع شهادت نایل گردید.
ص: 57
رضوان الله علیه و حشرنا اللهم معهم بمحمد و آله الطاهرین آمین رب العالمین.(1)
در کتاب جواهر الکلام در ذیل مسئله دراهم مغشوشه که تا خالص آن به حد نصاب نرسد زکات ندارد. پس از طرح اینکه آیا تصفیه لازم است تا معلوم شود که به حد نصاب رسیده است یا نه؟
از بعضی علماء نقل می کند: «تصفیه لازم نیست». بعد اشکال می کند که این حرف خلاف مذاق شرع انور است؛ زیرا قرار دادن شرط واجب به این معنی نیست که هر وقت حصول علم به وجود شرط اتفاق افتاد، واجب می شود؛ زیرا در گفتن این حرف اسقاط وجوب است از بیشتر واجبات. آیا می شود بر کسی که احتمال استطاعت و یا ظن آن به خود می دهد، گفت که تفحّص بر شما لازم نیست؛ یا بر کسی که نذر خود را معلق بر تحقّق چیزی کرده، می توانید بگویید تفحّص لازم نیست؟(2)
نگارنده گوید: با ملاحظه مطلب بالایی و سایر مطالب، استاد می فرمود: «تفحّص در مثل خمس و زکات و استطاعت لازم است و اینکه در علم اصول الفقه کالمسلم گرفته شده که تفحّص درشُبَهات موضوعیه لازم نیست. باطلاقه صحیح نمی باشد».
ص: 58
مامقانی (علیه السلام) می فرماید: «بنی امیه به ضم همزه و فتح میم، شامل چهار بطن از بطون عرب است، و بنی امیه بفتح همزه و میم، فقط یک بطن را شامل است. دومی فقط بطنی از ذبیان را شامل است؛ اما اولی شامل دو بطن از اوس است، که این دو بدون شک ملعون نیستند. و دو بطن از عبد شمس است که یکی از این دو، ظاهراً ملعون نیستند؛ و آن اولاد امیة الاصغر است و دیگری مُسلّماً ملعون - علی لسان الله و لسان النبی الّامی - هستند، و آن ها اولاد دهگان امیة الاکبرند، که نسب همه خلفای بنی امیه به این ها منتهی می شود. بنابراین بنی امیه عند الاطلاق منصرف به اولاد امیة الاکبر نمی شود. نتیجه این شد که از این پنج بطن، مُسلّم اللعن یکی است. پس به مجرد دیدن کلمه «الاموی» در لقب یک راوی، نمی شود فوری به ملعون بودن آن حکم کرد.(1)
صاحب جواهر در کتاب قضاء می فرماید: «مسئله زنی که مخدّره است و در غیر مواقع ضرورت از خانه اش خارج نمی شود، اگر کسی از چنین خانم باعظمتی شکایتی پیش قاضی ببرد؛ حضور او در محکمه لازم نیست؛ بلکه برای ملاحظه هر دو حق (حق شاکی و حق تخدّر) بر قاضی است نماینده به خانه او بفرستد، و حق قضاء را در منزل آن مخدّره فیصله بدهد و یا اینکه آن
ص: 59
خانم وکیل بگیرد».(1)
نگارنده گوید: در توضیح این حکم، استاد دام افضاله فرمودند: «در قانون اسلام هرکس در هر مقامی، اگر احتیاج به قضاوت داشته باشد، باید در محکمه حاضر شود». چنانچه دومین شخصیت عالم، آقا امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) در جریان پیدا شدن شمشیرش توسط یهودی، در محکمه حاضر شدند. و عُمَر هم به نوشته اهل سنت در جریانی در دادگستری حاضر شد. تنها کسی که حضور او در دادگستری لازم نیست، زن محجبه و مخدّره است. و اینکه در تاریخ می خوانید برای بی بی فاطمه زهراء (علیها السلام) در وقتی که برای احقاق بالاترین حق ها (حق ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام)) مجبور شدند که در مسجد حاضر شوند پرده زدند، به این دلیل بود که اگر پرده نمی زدند از این جهت هم محکوم قانون می شدند.
در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه (29 - 27) سوره مبارکه فرقان: (وَ يَوْمَ
ص: 60
يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ یا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً * یا وَيْلَتى لَيْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی ): «به خاطر بیاور روزی را که ظالم دو دست خویش را از شدت حسرت به دندان می گزد و می گوید: ای کاش با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) راهی برگزیده بودم، ای وای بر من! کاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم، که او مرا از راه حق گمراه ساخت بعد از آنکه آگاهی به سراغ من آمده بود». از عطا نقل می کند: «کسی که تابع آدم نادرست شده و رفیق بدی را اتخاذ کرده باشد، وقتی از برکت آن رفیق ناباب خویشتن را در درکات جهنم ببیند، از کثرت پشیمانی دائماً دو دست خویش را گاز می گیرد، و تا آرنج می خورد و می گوید، ای کاش با فلانی رفیق نمی شدم! که مرا از یاد خدا و تبعیت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دور کرد و نتیجه نافرمانی من جهنم شد. پس خداوند با قدرت بالغه خویش دوباره دست هایش را می رویاند. دوباره با گاز گرفتن، از بین می برد؛ و هر وقت تمام شد باز از اول خلق می شود، و از این بدبختی نجات نمی یابد».(1)
نگارنده گوید: این حقیقت، در دنیا هم نمونه هایی دارد. با چشم خود در سنین کودکی دیدم که کسی را در مرکز شهرمان شلّاق می زدند، آن بیچاره هر وقت تازیانه به بدنش می خورد دست خود را گاز می گرفت. هروقت این آیات شریفه را قرائت کنم. آن جریان جلو چشمم مجسّم می شود. خوب است که انسان پیش از مردن، حواسش را جمع کند و الاّ این حقیقت دامنگیرش می شود. ناراحتی های دنیا و گاز گرفتن دست برای آن ها با ناراحتی ها و گاز
ص: 61
گرفتن های آخرتی قابل قیاس نیست. خداوند همه بندگانش را عموماً و شیعیان را خصوصاً از خواب غفلت بیدار کند. بمحمد و آله الطاهرین - علیه و علیهم السلام - .
ابراهیم الغمر و عبدالله المحض، دو نوه امام حسن مجتبی (علیه السلام) و فرزندان حسن مثنی می باشند. سفاح - خلیفه عباسی - ابراهیم را احترام می کرد؛ اما پس از قیام دو فرزند عبدالله (محمد و ابراهیم) بر علیه سفاح و مخفی شدنشان، خلیفه، عبدالله را اذیت می کرد و از او جای آقازاده ها را می پرسید. او هر چه اظهار بی اطلاعی می کرد سفاح نمی پذیرفت.
تا اینکه روزی عبدالله، جریان را برای برادرش تعریف کرد. ابراهیم گفت: «اگر دوباره از تو سؤال کرد بگو عمویشان بهتر می داند». عبدالله گفت: «برادر آن وقت خلیفه مزاحم تو خواهد شد» ابراهیم گفت: «قبول دارم». دوباره وقتی سفاح جویای حال محمد و ابراهیم شد، عبدالله فرمود: «عمویشان بهتر می داند». سفاح دست از عبدالله برداشته متعرض ابراهیم شد. ابراهیم فرمود: «یا امیرالمؤمنین، با تو چطور حرف بزنم، و جواب سؤالت را چگونه بگویم؟ آیا مثل حرف زدن رعیت با سلطان؟ یا عموزاده با عموزاده؟». سفاح و سایر بنی عباس که غایت آرزویشان این بود که اولاد حضرت ابی طالب و عبدالله و زبیر - که این سه برادر از یک مادر بودند - آنان را پسر عمو بخوانند؛ - زیرا
ص: 62
طبق روایت بحار الانوار(1)، غلام زاده بودند نه پسر عمو - گفت: «البته؛ مثل حرف زدن پسر عمو با پسر عموی خویش با من سخن بگو».
اینجا بود که فرصت به دست ابراهیم الغمر آمد و فرمود: «پسر عمو از تو سوال می کنم. اگر خداوند تقدیر کند که پسران برادرم از این خلافت نصیبی داشته باشند. تو که سهل است؛ بلکه جمیع ساکنان زمین بخواهند آن را از دست محمد و ابراهیم بگیرند، خواهند توانست؟» خلیفه گفت: «نه والله». ابراهیم فرمود: «پس چرا برادر پیرم را اذیت می کنی» سفاح تا زنده بود متعرض عبدالله نشد.(2)
مفید است.(1)
ه- . گل گاوزبان و سنبل الطیب برای ضعف قلب و تحریکات عصبی مفید است. (2)
و. اگر بیمار بی هوش است. چیزی به او ندهید، و در حال استفراغ صورت مریض را به راست و چپ برگردانید.(3)
از حضرت سکینه (علیها السلام) منقول است: «مصیبت بیرون آمدن ما از مدینه، از همه مصائب سخت تر بود».(4)
وقتی قنداق امام حسین (علیه السلام) را به دست پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دادند. اقامه عزا کرد و فرمود: «عزیزٌ علّیَ عزیزٌ علّی یا ابا عبدالله» و در وقت رحلتش حسین (علیه السلام) را به سینه چسباند و فرمود: «مالِیَ و لیزید». و در زمان حیات هم بعضی از اعضاء بدن حسین (علیه السلام) را می بوسید و گریه می کرد.(5)
ص: 64
بیایید پشت سر آن حضرت برویم و مثل نامه نویسان اهل کوفه نباشیم.(1)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جمعیتی را دید که از برداشتن قطعه سنگ بزرگی توسط یک نفر تعجب می کنند؛ و اسم آن سنگ را سنگ زورمندان (وزنه قهرمانان) می گفتند. آن حضرت فرمودند: «آیا شما را خبر ندهم از کسی که از این فرد هم قوی تر است». عرضه داشتند: «بلی». فرمود: «کسی است که وقتی دیگری او را فحش داد، عکس العمل به خرج ندهد؛ در نتیجه بر نفس خویش و بر شیطان خود و شیطان رفیق غالب خواهد شد».(2)
در آیه الکرسی، نام خداوند متعالی، شانزده مرتبه به اسم یا ضمیر ذکر شده است. شاید در قرآن نظیر چنین آیه ای نباشد.(3)
ویل دورانت گوید: «نخستین شرط آزادی محدویت و زندگی متعادل
ص: 65
نیروهای متخالف است.(1)
راسل گوید: «در زمان سابق دو میل مترمربع زمین برای تهیه آذوقه یک نفر کافی بود؛ ولی حالا یک میل مترمربع زمین در انگلستان برای تهیه آذوقه 750 نفر کفایت می کند؛ یعنی 1500 برابر ترقّی کرده است».(2)
داروین در نامه ای که در سال 1873 میلادی به یکی از دانشمندان آلمانی نوشته است. در آن استدلال به وجود خدا کرده، و جواب نقضی داده، از اینکه عالَم از خدا است و خدا از کجا است؟ و می گوید: «ما از مادّیّون می پرسیم: عالم از مادّه و مادّه از کجا است؟».(3)
امّا جواب حلّی: چربی تمام اشیاء از روغن، ولی چربی روغن از خود روغن است».
عدّه ای از شهداء کربلا و یا کسانی که به حساب امام حسین (علیه السلام) شهید شده اند و ترجمه آنان در کتب مقاتل ذکر نشده و یا اگر ذکر شده نکاتی را که
ص: 66
در کتب رجال متعرض آن شده اند، دارا نیست. در اینجا به حساب حروف تهجی می آوریم. باشد که ارواح طیبه شان از ما خوشنود شود. - ان شاء الله تعالی -
أ. احمد بن الحسن (علیه السلام) برادر حضرت قاسم (علیه السلام) کنیه مادرشان اُمّ بشر، بنت ابی مسعود الانصاری است. او نوجوان شانزده ساله ای بود و در رکاب عمّ بزرگوارش از مدینه تا کربلا رفت و در روز عاشورا بعد از نماز ظهر بر لشکر عمر سعد حمله برده و هشتاد نفر را بدرک فرستاد. عده زیادی به حضرتش حمله ور شده، و ایشان را به شهادت رسانیدند.(1)
ب. احمد بن محمد بن عقیل ابن ابی طالب (علیه السلام)، مادرش کنیز بود. او در حالی که رجز می خواند به لشکر دشمن یورش برده، جمع زیادی را گُشت. دشمن اسب حضرتش را پی کرده و صاحب آن، به فیض شهادت نایل گردید.(2)
ج. اسلم بن عمرو، غلام امام حسین (علیه السلام)، اهل سیره و مقاتل نوشته اند، امام حسین (علیه السلام) او را پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) خرید، و به امام زین العابدین (علیه السلام) هدیه فرمود. اسلم، قاری قرآن و کاتب امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا در رکاب امام (علیه السلام) بود. روز عاشورا اجازه میدان گرفت، عده ای را به دیار عدم فرستاد. وقتی بدن پاکش روی خاک کربلا افتاد، احساس کرد که امام زمانش او را بغل کرده و صورت به صورت او گذاشته، چشم باز کرده و تبسم کرده و گفت: «چه کسی مثل من می ماند، در حالی هستم که فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 67
صورتش را بر صورت من می گذارد» پدرش عمرو ترک زبان بود.(1)
د. جون، غلام ابی ذر الغفاری (علیه السلام)، امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از فضل بن عباس به 150 دینار خرید، و به ابی ذر هدیه فرمود. پس از شهادت ابی ذر در ربذه، دوباره به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد. در وقت پیش آمدن سفر کربلا، خدمت امام زین العابدین (علیه السلام) را می کرد. روز عاشورا اجازه خواست که به میدان رهسپار شود، امام حسین (علیه السلام) فرمود: «تو، به در خانه ما آمده ای که راحت شوی، خودت را در ناراحتی های ما ناراحت نکن» او خودش را به پاهای امام (علیه السلام) انداخت و پای حضرتش را بوسید و عرض کرد: «سزاوار نیست که من در راحتی ها با شما باشم و در وقت گرفتاری شما را رها کنم. بدن من بدبو و ارزش من کم و رنگم سیاه است، بر من منت بگذارید و اجازه میدان دهید، تا در بهشت هر سه نقص من، برطرف گردد. از شما جدا نمی شوم تا خون من قاطی خون شما شود» وقتی توفیق شهادت یافت امام حسین (علیه السلام) دعایش کرد و عرض کرد: «خدایا صورتش را سفید و بدنش را خوش بو و او را در زمره بندگان عزیز خود محشور بفرما».
مرحوم شیخ صدوق (رحمه الله) روایت کرده است: «بنی اسد او را ده روز پس از شهادت پیدا کردند؛ مشاهده کردند که بدنش بوی بهشت می دهد».(2)
در آینده تتمه این بحث ذکر خواهد شد.
ص: 68
مردی از ناراحتی ای که در سینه داشت، به پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد. آن حضرت فرمودند: به وسیله قرآن مداوا کن؛ زیرا که خداوند می فرماید: (وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ) (1).(2)
مدت ها بود که از دیدن کلم «أَصْلَحَكَ اللَّهُ » در سؤال اصحاب ائمه رنج می بردم؛ زیرا دعای اصلاح بر افراد عادی رواست. ائمه معصومین (علیهم السلام) که عین صلاح اند، این دعا درباره آنان چرا؟ تا اینکه توفیق مطالعه کتاب روضه المتقین تألیف مرحوم شیخ محمد تقی مجلسی، والد ماجد صاحب بحار الانوار را پیدا کردم. دیدم که ایشان با الهام گرفتن از آیه شریفه 105، سوره الانبیاء: (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ): «ما در زبور بعد از ذکر «تورات» نوشتیم که بندگان صالح ما وارث حکومت زمین خواهند شد» که اشاره به حکومت امام زمان . باشد، عبارت فوق را چنین معنی کرده است: «أی جعلک الله متمکنا فی الأرض ظاهراً کما جعلک كذلک
ص: 69
واقعاً»: «همچنان که خداوند متعالی قدرت بسیار شامخی را بر شما عنایت کرده است، شما هر کاری را بخواهید انجام دهید خدا فراهم می کند، در عالم ظاهر هم وسایل این قدرت را برای شما فراهم می کند، و به عبارت اخری حکومتی را که برای شما در عالم رجعت فراهم فرموده، در زمانش تعجیل، و فرج شما را نزدیک نماید».(1)
کسی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد: «فردی از میان ما به جای دیگری می رود، در برگشت، با مال زیادی برمی گردد، نمی دانم از حلال است یا از
ص: 70
حرام. طریق معرفت کدام است؟» امام در جواب فرمودند: «اگر در حرام مصرف می کند، بدانید که از حرام است».(1)
در متن من لا یحضره الفقیه آمده است، درهمی که در راه حج انفاق شود بالاتر از دو میلیون درهمی است که در غیر راه حج، از راه های خدا انفاق شود.(2) امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «درهمی که با آن امام (علیه السلام) صله شود، بالاتر از
ص: 71
یک میلیون درهم و در صحیح یونس بالاتر از دو میلیون درهمی است که در غیر صله امام (علیه السلام) از وجوه برّ مصرف شود».(1)
مشهور مورخین، واضع آن را عمر بن الخطاب می دانند و زمان وضع را بین سال هفدهم و هجدهم هجری، پنداشته و علت وضع را چند چیز شمرده اند:
1. ابوموسی اشعری، استاندار دولت عمر، در بصره به او نوشت: «نامه های متعددی از دارالخلافه واصل می شود، که یکی ناسخ دیگری است و من
ص: 72
نمی دانم به کدام عمل کنم. و ناسخ از منسوخ شناخته نمی شود. پس چاره چیست؟».
2. از عمر خواستند تاریخی را جعل کند. گفت: «برای چه؟» گفتند: «برای تعیین وقت معاملات و موسم اجرای احکام و روزگار ولادات و وفیات مردم». عمر نیز موافقت کرد و گفت: «کارهایتان را با تاریخ روم تطبیق دهید». گفتند: «مبدأ تاریخ روم از زمان اسکندر ذوالقرنین است، و از آن وقت خیلی می گذرد».
3. سندی را که راجع به خرید و فروش چیزی - و مورّخ به ماه شعبان - بود، نزد عمر آوردند. گفت: «کدام شعبان؟ اینکه داخل آن هستیم یا شعبانی که خواهد آمد». برای خلاصی از سردرگمی، به فکر چاره افتادند و زمانی تعیین کردند و تصمیم گرفته شد. در مبدأ آن اختلاف نظرها، بعضی مولِد و بعضی دیگر مبعث پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان مبدأ پیشنهاد کردند و طبق این نقل، حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه
السلام) فرموده است: «هجرت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) مبدأ سال و محرم را هم که ابتدای مراجعت حجاج از سفر حج است، اول سال قرار دهید. دیگران هم قبول کردند».(1)
نگارنده گوید: «درخصوص مطلب ذکر شده گفت وگوهای دیگری نیز در کتب مربوطه وجود دارد مِن جمله:
4. هرمزان فرمانروای سابق اهواز که پس از اسارت، به دست خلیفه دوم اسلام آورده بود، و در آن جمع (جمع مطروحه در علت سوم) حضور داشت،
ص: 73
گفت: «برای عجم حسابی است که آن را «ماه روز» می نامند». و کیفیت استعمال آن را به پسر خطاب شرح داد که مورد پسندش قرار گرفت. کلمه «ماه روز» را به «مورّخ» تعریب کردند و از اسم مفعول، مصدری استخراج کردند که کلمه تاریخ شد. پیشنهاد دیگری را یکی از جدید الاسلام های یهودی داد و گفت: «ما هم حسابی داریم که به اسکندر استناد می دهیم»؛ لیکن حرف او مقبول صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار نگرفت و اتفاق کردند که هجرت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) را مبدأ تاریخ جدید قرار دهند؛ زیرا که قدرت اسلام از هجرت اوج گرفت.(1)
در کتاب تحقیق درباره اربعین ص230 فرموده: «از کتب تواریخ استفاده می شود که گوینده این دلیل، حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بوده است». نگارنده گوید: «بحث مهم، در واضع تاریخ است و لازم است تحقیق بیشتری شود، تا مثل بیشتر جاها، حق صاحب حق، ضایع نشود و بی خود، کمالات به غیر اهل آن نسبت داده نشود. حقیر مدعی هستم که واضع تاریخ هجری، خود وجود اقدس الله - جل جلاله - است و بس، که به وسیله وحی به ما رسیده است. دلیل این ادعا روایات شیعه، سنی و بیانات دانشمندان اهل اطلاع است». و چون در نقل روایات آتی - که از کتاب شریف بحار الانوار و غیر آن می باشد - قباله و سفارش نامه ای که حافظ ابونعیم اصفهانی - یکی از اجله علمای محدثین اهل سنت - نقل کرده است، اشاره خواهد شد. ازاین رو لازم است در ابتدا، قباله و سفارش نامه ای را که ایشان روایت کرده است، ذکر کنیم. حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب خود ذکر اخبار اصفهان به سندهایی که در آن
ص: 74
کتاب رقم کرده است، یک قباله و یک سفارش نامه روایت کرده است که هر دو به املای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و به قلم حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و مورّخ به تاریخ هجری است.
الف) امّا قباله، همان کاغذ خرید حضرت سلمان (علیه السلام) از مولای خود، عثمان بن اشهل یهودی است و شهودش هفت نفر از اصحاب است که یکی از آن ها ابوبکر و دیگری عُمَر است که بی خود جاعل تاریخ هجری به شمار آمده است.
در ذیل این قباله، عبارتی این چنین آمده است: «و کتب علی بن أبی طالب یوم الاثنین فی جمادى الاولى مهاجر محمد بن عبد الله رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)»؛ «نویسنده قباله علی (علیه السلام)، پسر ابی طالب است که آن را به تاریخ روز دوشنبه، ماه جمادی الاولی، سال هجرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پسر عبدالله رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که درود خدا - جل جلاله - بر او و آلش باد، نوشته است».(1)
ب) و اما سفارش نامه. در آن بعد از (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) آمده است: «این نامه ای است از محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، که به تقاضای سلمان در سفارش برادرش (مابنداذ فرّوخ) و اهل بیتش و اولاد و اولادِ اولادش هر چه زاد و ولد بکنند» رقم شده است که فعلاً در صدد نوشتن اصل نامه که در حدود یک صفحه است، نیستیم و نظر بر نوشتن عبارت آخر سفارش نامه است که: «و کتب علی بن ابی طالب (علیه السلام) بامر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی رجب تسع من الهجرة»: «به خط علی (علیه السلام) پسر ابی طالب به امر رسول خدا که درود خدا - جل جلاله - بر او و
ص: 75
آلش باد، به تاریخ ماه رجب سال نهم هجری نگارش یافت».(1)
ج) در آخر معاهده مقنا این عبارت آمده است: «و کتب علی بن ابی طالب
ص: 76
بخطه و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یملی حرفاً حرفاً یوم الجمعه لثالث لیال خلت من رمضان سنة خمس من الهجرة»: «این معاهده را علی (علیه السلام) پسر ابی طالب به خط خود نوشت، در حالی که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حرف به حرف آن را املا می فرمود. به روز جمعه، سوم رمضان سال پنجم هجرت».(1)
د) مؤلف کتاب شهر حسین (علیه السلام) از تاریخ یعقوبی و از کتاب البدایه والنهایه و فتوح البلدان عهدنامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را با نصارای نجران که به خط علی (علیه
السلام)، روی پوست سرخی که دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) شاهد قضیه بوده اند به تاریخ 24 ذیحجة الحرام سال دهم هجری مضبوط کرده است. (2)
5. خِرّیت فنّ اخبار و ناصر ائمه اطهار (علیهم السلام) مرحوم مجلسی - رضوان الله تعالی علیه - در کتاب بحار الانوار، جلد 55، پس از نقل خبر صحیفه سجادیه که در آن آمده است، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خواب دید مردانی مثل بوزینگان در بالای منبر او قرار می گیرند، محزون می شود، جبرئیل نازل شد و آیه (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتی أَرَيْناكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ)(3) را آورده و شجرۀ ملعونه(4) را بر بنی امیّه تفسیر کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: «يَا جَبْرَئِيلُ أَ عَلَى
ص: 77
عَهْدِي يَكُونُونَ وَ فِي زَمَنِي قَالَ لَا وَ لَكِنْ تَدُورُ رَحَى الْإِسْلَامِ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ بِذَلِكَ عَشْراً ثُمَّ تَدُورُ رَحَى الْإِسْلامِ عَلَى رَأْسِ خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ مِنْ مُهَاجَرِكَ فَتَلْبَثُ بِذَلِكَ خَمْساً»؛ «ای جبرئیل، آیا این خلاف کاری های بنی امیّه در زمان من واقع می شود؟ عرضه داشت: «خیر! آسیاب اسلام می چرخد تا سال دهم هجرت تو، دوباره می چرخد تا سر سال سی و پنج هجرتت، پس پنج سال توقف می کند».
مرحوم مجلسی (رحمه الله) می فرماید: «این حدیث شریف دلالت می کند که جَعل مبدأ تاریخ از هجرت، مأخوذ از جبرئیل و مستند به وحی سماوی و خبر نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) است».(1)
6. ابوجعفر امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «امام حسین (علیه السلام) بر روی شکم مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، جبرئیل آمد و عرض کرد: «ابنک هذا یقتله امتک علی رأس ستین من هجرتک ثم اراه التربه التی یقتل علیها»: «این فرزندت را امّت تو سر سال شصتم هجرت می کشند [سپس خاکی را که در آن کشته می شود به او نشان داد]».(2)
نگارنده گوید: منظور، آخر سال شصتم است؛ زیرا که جریان عاشورا از هشتم ذیحجۀ سال شصت شروع و در دهم سال 61 ختم شد. که امام حسین (علیه السلام) در هشتم ذیحجه از مکّه به طرف کوفه حرکت کرد.
ص: 78
توجه
توجیه بهتر از علامه سید جعفر مرتضی، در خاتمه خواهد آمد.
7. در آخر صحیفه ای که عده ای از مخالفین امیرالمؤمنین علی (علیه
السلام) برای اخراج دست اهل البیت (علیهم السلام) از خلافت، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته، امضاء کرده و در کعبه دفن کرده اند، این عبارت آمده است: «وَ كَتَبَ سَعِيدُ بْنُ الْعَاصِ بِاتِّفَاقٍ مِمَّنْ أَثْبَتَ اسْمَهُ وَ شَهَادَتَهُ آخِرَ هَذِهِ الصَّحِيفَةِ فِي الْمُحَرَّمِ سَنَةَ عَشَرَةٍ مِنَ الْهِجْرَةِ»: «کاتب این صحیفه، سعید پسر العاص با توافق کسانی که در ذیل صحیفه اسامی آن ها و شهادتشان درج گردیده است، این صحیفه را رقم کرد. به تاریخ محرم سال دهم هجرت».(1)
8. علامه مجلسی (رحمه الله) از کتاب مناقب نقل می کند که « طبری» و «مجاهد» هر دو در کتاب تاریخشان نوشته اند که عُمَر مردم را برای جعل تاریخ جمع و از آنان برای مبدأ تاریخ جدید نظرخواهی کرد، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند: «روزی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هجرت فرمود، مبدأ قرار دهید»؛ مرحوم مجلسی اضافه می کند، «ابن شهر آشوب» این فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را توجیه می کند به اینکه بدعت نگذارید و تاریخی را که پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) تعیین فرموده است، رایج کنید سند توجیه این است که «ابن شهاب» نوشته است، وقتی در ماه ربیع الاول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه تشریف فرما شد. امر به تاریخ فرمود، تا سر سال، تاریخ یک ماه یا دو ماه از هجرت رفته حساب، و وقتی سال تمام
ص: 79
شد به حساب سال اول و دوم هجرت حساب کردند.(1)
9. پاورقی نویس بحار الانوار، پس از نقل عبارت مرحوم مجلسی (قدس سره) که قسمتی از سفارش نامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره برادر حضرت سلمان (قدس سره) - که در دلیل دوم به آن اشاره کردیم - می نویسد، از تاریخ نامه به خوبی معلوم می شود اینکه مشهور است که جاعل تاریخ عُمَر است، دور از حقیقت می باشد.(2)
ص: 80
10. در عبارت مناقب آمده: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به روز دوشنبه دوازده ربیع الاول و گفته شده یازده ربیع الاول، وارد مدینه شد و این همان سال اول هجرت است و آن حضرت تاریخ را به محرّم برگردانید.(1) مخفی نماند که از تحقیق علامه سید جعفر مرتضی معلوم خواهد شد که عُمَر محرّم را اول سال، قرار داد که این مطابق میل حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه
السلام) نبود. در تأیید مطلب، مناقب مؤلف کتاب تحقیق درباره اربعین در صفحه 241، چنین می گوید، از اینکه در کتاب اقبال الاعمال از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند، و هو (اول محرم) اول یوم من السنه و هکذا از عبارت دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نماز روز اول محرم «اللَّهُمَ أَنْتَ الْإِلَهُ الْقَدِيمُ وَ هَذِهِ سَنَةٌ جَدِيدَةٌ»(2) استفاده می شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اولین روز سال را اول محرم می دانست و امیرالمؤمنین علی (علیه
السلام) در زمان خلیفه ثانی و غیر آن نگذاشت از بین برود.
11. در پاورقی بحار الانوار، از تاریخ «طبری» آورده است، ابن شهاب نقل می کند: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ماه ربیع الاول وارد مدینه شد و امر به تاریخ فرمود تا سرسال تاریخ را به یک ماه یا دو ماه از هجرت حساب می کردند و وقتی سال تمام شد، به حساب سال، حساب کردند و گفته شده است، اول کسی که امر به
ص: 81
تاریخ کرد، عُمَر خطاب است».(1)
بیچاره طبری با وجود نصّ صریح، باز هم دلش اجازه نمی دهد که این کمال را به خلیفه دوم نسبت ندهد.
12. زرقانی گفته است که حاکم در کتاب اکلیل، امر فرمودنِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر تاریخ را مفصّلاً از «زهری» نقل کرده است.(2)
13. سیوطی در این موضوع، کتاب مستقّلی نوشته است.
سیوطی در کتاب تاریخ الشروط به سند خود از محمد بن محمش الزیادی روایت کرده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در نامه ای که به نصارای نجران می نوشت، کاتب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را امر فرمود که تاریخنامه را، پنجم هجرت نبوی(صلی الله علیه و آله و سلم) قید کند. سیوطی پس از نقل این روایت می نویسد: «پس بنابراین عمر خطاب در مسئله، تابع است نه جاعل» و گفته است: «این تحقیق را در کتاب مستقّلی که در این موضوع تألیف کرده ام (کتاب الشماریخ فی علم التاریخ) کاملاً بیان نموده ام».(3) ضمناً از اینکه علامه سید جعفر مرتضی در صفحه 184 کتاب خود «الصحیح من السیره» مطلبی از سیوطی نقل کرده و در پاورقی، آدرس جلد ده الشماریخ فی علم التاریخ مطبوع به سال 1971م. را داده است، معلوم می شود این کتاب مجلدات زیادی دارد.
14. سهیلی در کتاب الروض می گوید:
ص: 82
مسجد قبا، که در روز اول تشریف فرمایی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، تأسیس شده است و در آیه شریفه سوره توبه (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فیهِ)(علیهم السلام)(1) که درباره عظمت آن مسجد نازل شده است، چون عبارت (مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ)، مضاف الیه ظاهری ندارد و نمی شود که مضاف الیه را «اول الایام کلها» بگیریم، باید در به دست آوردن مضاف الیه، از فهم اصحاب النبی(صلی الله علیه و آله و سلم) در شُورِ تاریخی، درباره جعل تاریخ استفاده کنیم و آن را کلمه اول ایام التاریخ قرار دهیم. که آنان این مضاف الیه را از آیه شریفه استفاده کرده اند.(2)
نگارنده گوید: بلی! به شرط اینکه مسئله شُورِ اصحاب، در بحث تاریخ، حقیقت داشته باشد و تنها، مطلبی خیالی و ساختگی نباشد.
توجه
آقای سهیلی مؤلف گوید: «مضاف الیه را از فرمایش خود پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده کنید نه از شُورِ اصحاب» همان طوری که حافظ در کتاب الفتح - پس از نقل کلام سهیلی که گذشت می گوید: «مضاف الیه من ف کلمات کلمه دخل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحابه المدینه می شود».(3)
15. از عبارت مرحوم صاحب جواهر (علیه السلام) در جلد جهاد مستفاد می شود مجعول بودن تاریخ، در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی در پیش نصاری از مسلّمیات
ص: 83
بوده است. چنانچه مسلّم بودن آن در پیش قریشی های مخالف حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که از دلیل هفتم کاملاً واضح شد.(1)
در کتاب سبل الهدی و الرشاد للصالحی الشامی، جلد 12 آمده است؛
16. الف) در صفحه 37 به نقل از کتاب فی الشروط لابی محمش الزیادی، آمده است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) امر فرمود به حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که تاریخ عهدنامه آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) با نصارای نجران را سال پنجم هجرت درج کند. پس صاحب کتاب از این مطلب استفاده می کند که جاعل تاریخ هجری شخص رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) بوده و عُمَر تابع است نه متبوع و می گوید: «دقت کن که مطلب خیلی نفیس است».
در کتاب الصحیح من السیره للعلامه سید جعفر مرتضی، جلد 4 آمده است:
17. ب) در صفحه 38 آمده است که، «بخاری» در تاریخ صغیر خود از ابن عباس نقل می کند: «تاریخ هجری در سالی که حضرت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه تشریف آوردند، جَعل شد».
توجه: در کتاب «الصحیح من السیره» للعلامه سید جعفر مرتضی، جلد 4 آمده است:
أ. در صفحه 189 می فرماید: «روایت ابن عباس را حاکم صحیح دانسته است».
ب. در صفحه 190 می فرماید: «حرف ابن عباس را ابن عساکر در تاریخ دمشق از "انس و اصمعی" نقل می کند».
ص: 84
18. ج) در صفحه 195 می فرماید: «بلاذری» عهدنامه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با «یهود مقنا» و «بنی حبیبه» را در کتاب خود آورده و در آخر آن آمده است: «نویسنده این عهدنامه به سال نهم، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است».
مخفی نماند که در توجیه ضبط ابوطالب به حال رفع، گفته اند که کلمه ابوطالب، اسم منظور شده است.
19. د) در صفحه 199، عهدنامه خالد بن ولید را با اهل دمشق آورده، و مورخ به سال سیزدهم هجری است.
20. و) در صفحه 205، عهدنامه خالد را با اهل حیره آورده و مورخ به ربیع الاول سال دوازدهم است.
21. ی) در صفحه 205، از ام سلمه (علیها السلام) روایت می کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «حسین بن علی ' به سر سال شصت از هجرت من شهید می شود».
22. ک) در تفسیر نمونه(1) به نقل از تفسیر المنار(2)، عهدنامه خالد بن ولید با
ص: 85
لصلوبا ابن نسطونا و قومه (بزرگ مسیحیان) اطراف یعنی فرات؛ مورخ به ماه صفر سال 12.
نگارنده گوید، علامه سید جعفر مرتضی می فرماید: «سهم عُمَر از جعل تاریخ این شد که او مستقیماً، یا به اشاره عثمان، برخلاف تعیین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که اول سال را از ماه ربیع الاول قرار داده بود، به محرم بُرد که در زمان جاهلیت، اول سال را محرم می دانستند» ضمناً ایشان در صفحه 181 الصحیح من السیره می فرماید: «این تغییر بر خلاف میل حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود». و همچنین در کتاب الغار ابوبکر ام رجل آخر آمده است: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اول سال را ماه ربیع الاول قرار داد، عمر برای ارضای رفقای جاهلی اش، به محرم که اول سال در جاهلیت بود، برگرداند.(1)
مؤلف کتاب تحقیق درباره اربعین پس از نقل «معاهده مقنا» که در دلیل سوم گذشت، می فرماید: «از این مطلب - نگارنده هم گوید: از ادلّه بیست ویک گانه و غیر آن ها - معلوم می شود که قلم مؤلف مکاتیب الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و حاشیه نویس آن، چقدر طغیان کرده که مؤلف آن به دلیل اینکه تاریخ در زمان عُمَر جعل شده، عبارت معاهده مقنا را حمل بر اشتباه کرده و حاشیه نویس هم گفته: «چون در جعل مبدأ تاریخ در زمان عُمَر، خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضور داشته است، پس از اول، حضرتش (علیه السلام) طبق آن عمل می کرد».
ص: 86
نگارنده: مضافاً برمطالب گذشته، اعتبار هم تأیید نمی کند که امور مسلمین تا سال هیجدهم بدون تاریخ بگذرد. چطور ممکن است، رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) که اکمل ادیان را آورده است، برای دین خود، تاریخی را تعیین نکند و آن را از این جهت ناقص بگذارد و امر آن را موکول بر امتی کند - در علت دوم گذشت - که رئیس آن ها گفت: «حساب هایتان را با تاریخ روم تطبیق دهید» چه طور ممکن است موکول کند بر امتی که با آن همه اصرارِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امر غدیر و تعیین وصی، برخلاف آن اجماع کردند؟
درود بر ایران عزیز! که بر خِلاف سایر مسلمین، که از تاریخ مسیحی - بگفته بعضی ها که قرن ها پس از تولد حضرت مسیح (علیه السلام) جعل شده است(1)، و در مبدأ آن، که تولد حضرت عیسی (علیه السلام) باشد، شش یا هفت قول نقل می کنند - تبعیت می کنند. استقلال تاریخی خود را در جَعل تاریخ - که خود الله «جل جلاله» جاعل آن است - از دست نداده و از تاریخ هجری شان در امور رسمی استفاده کرده و تابع تاریخ کلیسا نشده است. (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ)(2) مِنْ عِبَادِهِ ».
ص: 87
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «[شخصی که قادر به صله ما اهل بیت (علیهم السلام) نباشد، می بایست افراد صالح از شیعیان ما را مورد صله قرار دهد، تا ثواب صله ما را برایش بنویسند،] کسی که قادر بر صله ما نیست، و به زیارت ما نمی تواند برسد؛ صله و زیارت کند، پس صالحین شیعه ما را زیارت کند، که صله و زیارت آنان در حکم صله و زیارت ما است»(1)
نام پدر فقیه شهید، حبیب - رضوان الله تعالی علیه - علی الاشهر الاصح «مظاهر» است حتی کسی که «مظهر» ضبط کرده است، به احتمال قوی باز هم «مظاهر» است؛ زیرا که رسم خطاطین است که گاهی بدون الف می نویسند. (الف را کوتاه می نویسند) مانند: اسمعیل و اسحق که اسماعیل و اسحاق می خوانند.(2)
نگارنده گوید: مستدرک الوسائل فرموده، از این باب است کلمه سَلاّر (امام فقیه بزرگ شیعه) که صحیح سالار است؛ زیرا که سلاّر بدون الف معنی ندارد.
ص: 88
به خلاف سالار.(1)
به اتفاق مورخین و سیره نویسان، ابن زیاد وقتی که از نامه نوشتن اهل کوفه به خدمت امام حسین (علیه السلام) مطلع شد، 4500 نفر از اصحاب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را زندانی کرده، و غل به گردن آنان نهاد. و هر کسی موفق گردید به خدمت امام حسین (علیه السلام) برسد؛ در ضمن لشکر عمر سعد به کربلا آمد؛ و در کربلا به امام حسین (علیه السلام) ملحق شد. و این نوع فکر، به ذهن همه نمی رسید.(2)
گاهی گفته می شود، در وقتی که آب نیست تیمم کردن چرا؟ مگر خاک چه خاصیتی دارد که جایگزین آب می شود؟ در جواب می گوییم، فلسفه احکام رب العالمین با عقل های معمولی قابل ادراک نیست. چرا که مقنّن قوانین اسلامی خود الله است. و با عقل های ما - اگر سالمشان بگذاریم و با خرافات قاطی نکنیم - قابل فهم نیست؛ زیرا عقل ما مخلوقی ضعیف است و با ضعفی که دارد نمی تواند به کنه و حقیقت حکمی که آن را خالق عقل، قانون کرده، برسد. و هر علتی که از هرکس - جز معصوم (علیهم السلام) - برای هر حکم اسلام گفته
ص: 89
شود علت واقعی نخواهد بود؛ بلکه یک نوع تقریب ذهن خواهد شد. الحمد لله هر اندازه علوم روز پیشرفت می کند، حقایق قوانین اسلامی روشن تر می شود. برای نمونه مطلبی که ذیلاً می نگاریم، در خاصیت تیمم، یک نوع تقریب است. و آن این است، استریتومایسین [«Strptomycin»] یک داروی طبّی است که دکتر واکسمن، دانشمند آمریکایی آن را از خاک گرفته است. این دارو مانند پنی سیلین اغلب میکروب ها را می کشد. علاوه بر آن، در درمان سِل نیز به کار می رود.(1)
«ارنی ترنگ» حیوانی است از راسته مرغسانان و بدنش پوشیده از مو است، از حیث منقار و پا شبیه مرغابی است. در کنار رودهای استرالیا زندگی می کند. ماهی می خورد؛ تخم می گذارد؛ اما نوزاد او پس از بیرون آمدن از تخم، از پستان مادر شیر می خورد.(2)
و حیوان دیگر «اکیدنه» نام دارد. اکیدنه (خارپشت استرالیایی) حیوانی است از راسته مرغسانان، بدنش مانند خارپشت پوشیده از خار است. منقار دراز دارد، و مانند ارنی ترنگ تخم گذار است؛ اما نوزاد او پس از خارج شدن از تخم، از پستان مادر شیر می خورد.(3)
ص: 90
بلال بن حمامه گوید: «روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که خنده بر لب داشت بر جمع ما ملحق شد، عبدالرحمن بن عوف، از سبب خنده سؤال کرد، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «برای بشارتی است که از طرف خدا درباره برادر و پسر عمویم علی (علیه السلام) و دخترم فاطمه (علیها السلام) رسیده است. و آن بشارت اینکه وقتی خدا خواست فاطمه (علیها السلام) را بر علی (علیه السلام) تزویج کند، امر کرد که رضوان در بهشت، درخت طوبی را تکان دهد، پس به عدد دوستان و علاقه مندان اهل البیت از شجره طوبی ورق ریخت. سپس از زیر درخت طوبی، خداوند ملائکه هایی خلق فرمود که هر کدام یک ورق از آن اوراق را حمل کنند، وقتی اولین و آخرین در محشر حاضر شوند، آن ملائکه تشریف می آورند، و بر هر دوستی یک ورق تحویل می دهند که در آن برائت از آتش جهنم نوشته شده است. پس نثار عروسی برادر و پسر عمویم علی (علیه السلام)، همان نجات از آتش جهنم است بر مردان و زنان خاصی از امّت من».(1)
جداً توفیقی غیر قابل وصف است که جابر، هشت نفر از چهارده معصوم (علیهم السلام) را زیارت کرده؛ یعنی پنج تنِ آل عبا، به علاوه امام سجاد و امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) را. و عبدالله بن شریف العامری حضور شش امام، شرف یاب
ص: 91
شده است؛ یعنی امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) و علی بن جعفر خدمت شش امام رسیده، پدرش امام صادق، برادرش امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و عسکری (علیهم السلام).(1)
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «زمانی بر مردم خواهد رسید که کس پیدا نشود که ربا نخورد، و اگر کسی نخورد، گرد ربا او را می گیرد».(2)
یک غربی در شرق وارد مغازه یک سلمانی می شود، آرایشگر تف به صابون انداخته و به صورت او می کشد، مشتری از دیدن این وضع مشمئز می شود.
آینه دار: مثل اینکه ناراحت شدید؟ مشتری: بلی، خوب است قدری آب بگذارید و صابون را در آن تر کنید. آرایشگر: عجب، من تو را از نُجَبا دیدم؛ و به تو احترام کردم که تف به صابون انداختم؛ و گرنه پیش از تو هر کس به این جا می آمد و می خواست ’’تیغ به صورت بزند’’ من تف به صورت او
ص: 92
می انداختم، بعد صابون می زدم.(1)
امام باقر (علیه السلام) درباره کسانی که در موقع خواندن سوره قرآنیه، (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) را جزء هر سوره قرار نمی دهند، می فرماید: «عزیزترین آیه را از قرآن دزدیدند» به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر رسید که عدّه ای (بِسْمِ اللَّهِ) را از قرآن حذف می کنند. فرمودند: «(بِسْمِ اللَّهِ) یک آیه است. لیکن شیطان آنان را درباره آن به وادی فراموشی کشانده است».(2)
کلینی و صدوق - رضوان الله تعالی علیهما - روایت کرده اند که، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، عاملی برای اخذ خراج و جزیه به «بانقیا» و به یک ناحیه دیگری از نواحی کوفه می فرستد و در حضور مردم به عامل می فرماید که خراج را تا درهم آخر از آن ها بگیرد و کوتاهی نکند. بعد می فرماید: «در وقت حرکت به طرف مأموریت خویش، پیش من بیا که با تو کاری دارم» کارمند وقتی به حضورش می رسد امام (علیه السلام) می فرماید: «حرفی را که در پیش مردم به تو گفتم
ص: 93
سیاستی بود که کردم. تا مجوس از شنیدن حرف من در صورت امکان از پرداخت جزیه کوتاهی نکند. مبادا برای جمع آوری خراج، یک نفر مسلمان و یا یک نفر مسیحی و یهودی را بزنی یا برای اخذ آن، حیوان و گاری کسی را بفروشی - همان گونه ای که حکومت های سابق این کار را می کردند - ما فقط حق گرفتن زیادی از خراجشان را داریم که پرداخت آن برایشان آسان باشد».(1)
در کتاب عروه الوثقی می فرماید احتیاط این است، کسی که خودش را عادل نمی داند امام جماعت نشود؛ لیکن اقوی جواز آن است.
بعضی از محشیّن اضافه کرده اند که چنین امامی اگر در شک خود رجوع بر مأموین کرد احتیاط واجب در اعاده نماز است.(2)
حدیث شریف: «أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِي الدُّنْيَا أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِي الْآخِرَةِ»؛ کسانی
ص: 94
که در دنیا به بندگان خدا خیر می رسانند، در آخرت هم خیر خواهند رسانید» را کلینی و صدوق به سندهای مختلفه نقل کرده اند. و تفسیر آن، از زبان امام صادق (علیه السلام) این است که: «در روز قیامت از طرف رب العالمین به آنان خطاب می رسد که گناهانتان بخشیده شد. حسناتتان را به هر کسی که خواستید بدهید. آن ها حسنات خویش را به کسانی که گناهانشان بیش از حسنات شده و در نتیجه مانع از دخول به بهشت شده اند می بخشند و آن ها را از گرفتاری نجات می دهند و وارد بهشت می کنند. پس خیررسانان دنیا در آخرت هم خیر می رسانند».(1)
نگارنده گوید: خدای علام الغیوب از راز دل آن ها آگاه است و می داند که آن ها دلشان می خواهد همیشه در دنیا باشند و به بندگان خدا خیر برسانند و از آنجایی که ظرف دنیا، ظرفیت روحیات آن ها را ندارد در آخرت تکمیل می کنند. چه بهتر که انسان خویشتن را متخلق به صفات عالیه بکند. خدای منان چنان توفیق را برای جمیع شیعیان مرحمت کند.
در پاورقی بحار الانوار نویسنده آن در توجیه فرمایش امام باقر (علیه السلام)، در حدیث علل که نهی از گفتن آمین بعد از (وَ لاَ الضَّالِّينَ) می کند، و می فرماید اگر خواستی «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمِينَ » بگو. ایشان می نویسد، علت اینکه شیعه بعد از خواندن حمد، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمِينَ » می گوید این است که آنان پس
ص: 95
از گفتن (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ)(1) خودشان را با تأییدات ربانی متلبس به نعمت هدایت و دور از حدّ افراط و تفریط و سالکین صراط اهل البیت می بینند؛ ازاین رو برای ادای شکر این نعمت، کلمه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعالَمِينَ » را بر زبانشان جاری می کنند و از خدایشان می خواهند که آن ها را در این راه ثابت کند و دیگران چون بهره ای از این نعمت ندارند با گفتن آمین خواستار آن می شوند، اللهم آمین.(2)
این مضمون خیلی سر زبان ها است که به معصوم (علیهم السلام) نسبت می دهند که فرموده اند: «یک ساعت فکر کردن از عبادت هفتاد سال بهتر است» این حدیث را در کتب احادیث خیلی دیده ام؛ اما هفتاد سال را در کتب اخبار ندیده ام و دلم
ص: 96
می خواهد که ببینم. لیکن علامه مامقانی در رجال خود در ترجمه شهید کربلا حر ریاحی - سلام الله علیه - از قول پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند، خواستم با تحریر این مطلب، به تشنگانی مثل خود، راهنما باشم. البته کلمه هفت و هفتاد برای تکثیر است و تفکر امثال حر ریاحی از تمام عمر دنیا هم بالاتر است.(1)
اگر می خواهی بشنو که امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «کسی که رکوع را نیکو به عمل آورد و حروف آن را ادا کند، وحشت قبر بر چنین آدمی نمی رسد».(2)
آیا می دانید که مرحوم مامقانی در رجال خود 16307 نفر را ترجمه کرده است؟ (مقدمه ص171)؛ لیکن در مدت کوتاهی. طبق تحریر خودشان در اواخر صفر 1348 شروع به کار و در هفتم رجب 49 از اصل نوشتن فارغ، و در اواخر جمادی الاولی 1350 تجدید نظرشان پایان یافته است، (مقدمه ص2) در حالی که برای افراد عادی استنساخ این سه جلد در این مدت ممکن نیست. و این در حالی است که در ترجمه، بعضی از روات بیش از ده کتاب اسم
ص: 97
می برد که همه را بررسی کرده است. نوشتن مثل تنقیح المقال، البحار، الجواهر، الوافی، وسائل الشیعه، الغدیر، معجم الرجال، الذریعه، اعیان الشیعه و العوالم، از یک نفر عالم، در حالی که لجنه های علمی در نوشتن امثال این کتب اظهار خستگی می کنند، می رساند که علمای بزرگ شیعه جداً مؤیّد به تأییدات ربانی بودند. خداوند درجات گذشتگان را عالی است متعالی کند. و به تأییدات علمای حاضر بیش از پیش بیفزاید، و آنان را در اعلاء کلمه اسلام رسول الهی نصرت دهد.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «ما بچه هایمان را امر به گفتن تسبیح فاطمه (علیها السلام) می کنیم همان طوری که به نماز خواندنشان امر می کنیم. سپس حضرت به راوی حدیث می فرماید مواظبت کن آن را؛ زیرا هرکس ترک نکند آن را گرفتار شقاوت نمی شود».(1)
از فواید منسوبه به شیخ بهایی - رضوان الله تعالی علیه - کسی که در کلمات قدماء اصحاب تتبع بکند واضح می شود علت اینکه آنان به یک قسمت
ص: 98
از روایات بدون در نظر گرفتن اصطلاح صحیح و حسن و مؤثق در نظر متأخرین، عمل می کردند این بود که، آن ها کتب اصحاب الاصول را در اختیار داشتند و وقتی روایتی را در چند کتاب می دیدند ظن غالب بر صدور بر ایشان حاصل می شد. حتی بعضی ها نام چنین حدیثی را واحد نمی گذاشتند.(1)
در کتب روضة المتقین، ذکر اخبار اصفهان، روضات الجنات و لوامع الانوار و جواهر الکلام(2)، ج21، ص161 و تتمه المنتهی، ص272 و دائرة المعارف وجدی، ج5، ص61؛ تصریح به تشریف آوردن امام حسن مجتبی (علیه السلام) به اصفهان شده است به استناد این کتب این مطلب را شرح می دهیم تا برای خوانندگان عزیز فواید زیادی داشته باشد. حافظ ابونعیم اصفهانی که از طرف مادر، از اجداد مرحوم مجلسی حساب می شود در کتاب خود نام نامی امام مجتبی (علیه السلام) را در ضمن کسانی که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد اصفهان شده اند به عنوان اولین شخصیت می نویسد، و می فرماید آن حضرت در حالی
ص: 99
که به عنوان مجاهد به جنگ جرجان می رفت وارد اصفهان شد. و باز می فرماید حسن بن علی (صلی الله علیه و آله و سلم) و عبدالله بن زبیر در حالی که به جنگ جرجان رهسپار بودند وارد اصفهان شدند.(1)
و در روضات الجنات به مناسبت ذکر مواضع متبرکه و قبور منوّره اصفهان، قلم فرسایی کرده و می فرماید یکی از آن ها مسجد «لسان الارض» (زبان زمین) است که، در مشرق قبرستان تخت فولاد نزدیک قبر فاضل هندی واقع است، و در طرف قبله این مسجد، صورت قبری است مشهور به قبر اَشیعیاء پیغمبر، که بر طایفه ای از یهود که در این منطقه ساکن بودند مبعوث شده است، و وجه نام گذاری این مسجد به «لسان الارض» چنان که مشهور است، حرف زدن این نقطه از زمین با امام مجتبی (علیه السلام) در وقتی که آن حضرت با لشکر اسلام برای فتح اصفهان وارد این محل شده است می باشد. بعد علاّمه خوانساری اضافه می کند، مولای ما محمد تقی مجلسی - رضوان الله تعالی علیه - در کتاب حدیقه و غیر آن می نویسد که، از استادهایمان شنیدیم که تمام فتوحات عمر با اجازه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) انجام می گرفت، و امیرالمؤمنین فرزند دلبند
ص: 100
خویش امام حسن (علیه السلام) را با لشکر اسلام به اصفهان فرستاد، و حضرتش در ایامی که اصفهان را عزت داده بودند در مسجدی که در آن جا به مسجد «لبان» معروف است، نماز می خواند، و در حمّامی که روبه روی درب مسجد جامع بزرگ، که آن در معروف به درب پیزِربافان است غسل کرده است، و آن حمام فعلاً - در زمان محمد تقی مجلسی (قدس سره) - به صورت یک کاروانسرا است، و آن حمام را جدم در ایام کودکی به من نشان داد که، هنوز کاملاً خراب نشده بود.(1) و مثل این حرفی را که روضات از محمد تقی مجلسی (قدس سره) نقل کرد، خود آن
ص: 101
مرحوم در روضة المتقین بیان کرده و اضافه می کند که پسر خطاب از امیرالمؤمنین (علیه السلام) تقاضا کرد که ابومحمد حسن بن علی ' را با لشکر اسلام بفرستد، و امام مجتبی (علیه السلام) با لشکر وارد اصفهان شد.(1)
و مرحوم شیخ ابوالحسن المرندی النجفی در کتاب لوامع الانوار می نویسد چنانچه در حدیث معتبر وارد است عمر به سرکردگی سعد وقاص، دو دفعه لشکر به بلاد عجم فرستاد و در هر بار، مغلوبیت نصیب سپاه اسلام شد، عمر از این پیشامد خیلی آشفته شده و به ناچار خدمت مولی الموحدین، حلال مشکلات علی بن ابی طالب (علیه السلام) رسیده و عرضه داشت: «یا ابا الحسن (علیه السلام) ادرک شریعه رسول الله؛ مولای عزیز به داد شریعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برس». و از حضرتش خواستار شد که امام بعد از خودش حسن مجتبی - صلوات الله علیه - را سردار لشکر قرار دهد. آن حضرت قبول فرموده و فرزند برومند خود را امر به حرکت به طرف ایران کرد. و در وقت حرکت از مدینه با انگشت مبارک طلسمی را در کف دست امام دوم (علیه السلام) ثبت کرده و فرمود: «ایرانیان درفش کاویانی را طلسم کرده اند اثرش این است که با هر لشکری روبه رو شوند طرف
ص: 102
مغلوب می شود. تو ای حسن پیش از اینکه در روز جنگ سردار ایرانی پرده از درفش بردارد، این طلسم را که در دست تو است و من آن را نقش کردم بر زمین ثبت کن تا شعاع آفتاب بر آن بتابد، و طلسم، درفشی بی اثر گردد». امام حسن (علیه السلام) فرمان پدر را اجرا کرد و به حمدالله غلبه از آن مسلمین شد، عدد لشکر اسلام در این پیروزی سیصد هزار بود که با یزگرد ستیز کرد و بی بی شهربانو، مادر امام سجاد (علیه السلام) با دو خواهرش از غنائم این جنگ بودند.(1)
الف. کتاب تذکره الائمه، به مرحوم مجلسی (قدس سره) نسبت داده می شود؛ لیکن آن تألیف محمد باقر بن محمد تقی اللاهیجی است، و بهترین دلیل بر صدق این مدعا عدم ذکر داماد مجلسی تذکره، را در عداد کتاب های او است.
ب. کتاب اشارة السبق به ابی الصلاح التقی الحلبی نسبت داده می شود؛ لیکن مؤلف آن شیخ علاء الدین علی بن ابی الفضل الحلی است.(2)
ای صبا در گردنت خاکم ببر سوی نجف *** بعد مردن چون فرو ریزد زهم اعضای من
ص: 103
یا صاحب القبة البیضاء فی النجف *** من زار قبرک و استشفی لدیک شُفی
خدایا در دنیا توفیق خدمت به دین مبین و فرمان برداری امیرالمؤمنین (علیه السلام) و در آخرت بهره مندی از شفاعت شافعین و در حین دفن، بدن ما را دفین جوار مولی الموحدین (علیه السلام) قرار بده.
اذامتّ فاد فنی الی جنب حیدر *** ابی شَبّر اکرم به و شُبیر
فلست اخاف النار عند جواره *** و لا اتقی من منکر و نکیر
فعار علی حامی الحمی و هو فی الحمی *** اذا ضل فی البیداء عقال بعیر
شخصی به احمد بن حنبل گفت: «غیبت تو را کردم حلالم کن» گفت: «به شرط اینکه دوباره غیبتم نکنی، حلال کردم» همین حرف، به یک عالم شیعی گفته شد. او در جواب گفت: «چیزی را که خدا حرام کرده من حلال نمی کنم».(1)
کلینی - رضوان الله تعالی علیه - سه روایت کرده است و در هر کدام یک
ص: 104
نوع سؤال - از راوی های مختلف - راجع به تفریق شعر (باز کردن فرق سر با شانه) از امام صادق (علیه السلام) سؤال شده است:
سؤال اول
- آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرق سرش را با شانه باز می کرد؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «نه!».
سؤال دوم
- اهل سنت حدیث می کنند که تفریق موی سر از سنن انبیا (علیهم السلام) است؟
امام صادق (علیه السلام) با تعجب فرمود: «از سنن انبیاء!». سائل گفت: «آن ها گمان می کنند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفریق موی سر فرموده است» امام صادق (علیه السلام): پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفریق شعر نمی فرمودند و رسم انبیاء (علیهم السلام) بر زیاد کردن موی سر جاری نشده بود».
سؤال سوم
- آیا تفریق شعر از سنن انبیاء است؟
امام صادق فرمود: «نه!».
- آیا هیچ اتفاق افتاده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تفریق شَعر کند؟
- چرا!
- حالا که از سنن انبیاء نیست چطور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفریق شعر کرد؟
امام می فرماید: «هر کس سرنوشت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشت او هم مجبور به تفریق شعر می شد» راوی عرض می کند: «جریان مجبوری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بود؟» امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به قصد زیارت کعبه احرام
ص: 105
بسته و با خود قربانی سوق داد، متأسفانه کفار مکه مانع از دخول حرم و طواف بیت شدند رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) به انتظار طواف کعبه و سرتراشی در حرم در وقت دیگر نشست؛ و ازاین رو موی سر مبارک زیاد شد و محتاج به تفریق گردید پس از آن که در موقع مناسب در حرم سر تراشید، دیگر موی را بر سر زیاد نکرد، و این تفریق غیر اختیاری بود».(1)
نگارنده گوید، روی هم رفته از روایات معلوم شد که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) موی سر مبارک را زیاد نمی کرد و در وقتی که مجبور به زیاد کردن می شد از شحمه گوش رد نمی شد. در کتاب قصص العلماء می نویسد سید مجاهد صاحب مناهل - فرزند صاحب ریاض، و نوه آقای بهبهانی، و داماد بحرالعلوم - کتابی هم در اغلاط مشهوره دارد. در آن آمده است که گیسوان داشتن حسنین ' از اغلاط است. زیرا گیسوان مکروه است. و مکروه از امام نه در حال صغر سن و نه در حال کبر آن، سر نمی زند. و می فرماید: «بچه ای را خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند که دعایش بفرماید؛ چون بچه گیسوان یا قنازع (نتراشیدن مقداری از موی سر) داشت؛ دعایش نفرمود».(2)
مرحوم مجلسی (قدس سره) در شرح فقیه، درباره نتراشیدن سر نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیانی دارد که مضمون آن را مرحوم محدث قمی در حاشیه منتهی الامال آورده، ما عبارت منتهی الامال را نقل می کنیم که از هر دو کفایت می کند. سبب سرنتراشیدن آن حضرت (پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)) آن بود که سرتراشیدن آن زمان بسیار
ص: 106
بدنما بود، و نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام (علیه السلام) کاری نمی کنند که در نظرها قبیح نماید. و چون اسلام شایع شد و قبحش برطرف گردید ائمه - (علیهم السلام) - می تراشیدند.(1)
در کتاب تحفه العالم تألیف سید جعفر آل بحر العلوم که به جلد 48 بحار اضافه شده است از فتوحات المکیه نقل می کند: «وزراء امام زمان . همه عجم هستند، و عرب بین آن ها نیست؛ لیکن عربی حرف می زنند» بعد از خطبه امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در پیشگویی راجع به امام زمان ایراد سخن فرموده، نقل می کند: «لشکر امام عصر . به فارسی حرف می زنند». سپس صاحب کتاب بین این دو مطلب را جمع می کند به اینکه وزراء به عربی، لیکن لشکر به
ص: 107
فارسی حرف خواهند زد.(1)
فرید وجدی در دائرة المعارفش در بحث پیاز می نویسد بهترین پیازها، پیاز سفید مستطیل شکل و بدترین آن ها قرمز مدور است.
نگارنده: من که قسم اول را ندیده ام و نمی دانم. شما چطور؟ شاید در نواحی مصر وجود داشته باشد.(2)
علامه مامقانی در ترجمه سمرة بن جندب، با بیان جنایات او، به عاقبت امر او هم اشاره کرده است، و چون شرح جنایات او فوایدی را در بر دارد ذیلاً اشاره می کنیم.
أ. شتر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را همه احترام می کردند، حتی اگر وارد باغ یا زمین کسی
ص: 108
می شد افتخار می کردند. لیکن روزی آن حیوان سرش را داخل خیمه سمره کرد. او سر حیوان را شکسته و زخمی کرد. حیوان شکایت پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برد.
ب. او یک درخت خرمای میوه ده، در باغ یک نفر از انصار داشت و بدون گفتن یالله و خبر کردن، برای اذیت طرف، وارد خانه او که متصل به باغ بود می شد، صاحب خانه هر چه از سمره خواهش کرد که در وقت ورود اطلاع بدهد، کارگر نشد. در نهایت صاحب خانه شکایت پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برد. آن حضرت به هیچ عنوان نتوانست سمره را به حق خود قانع کند. حتی به جای یک درخت خرما، حضرت حاضر شد در جای دیگر، ده درخت خرما بدهد. خلاصه، بی وجدانی او سبب صدور فرمایش نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) «لاضرر و لاضرار» شد که شرحش در کتب اصول فقه آمده است.
ج. با گرفتن چهار صد هزار درهم از معاویه، حاضر شد از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آیه ای را که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده به ابن ملجم، و آیه ای که در شأن بی دینان است، به علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت بدهد.
د. او جزء نخبگان لشکر ابن زیاد بود، و مردم را برای خروج به قتل امام حسین (علیه السلام) تحریک می کرد.
و. در مدت شش ماه نیابت استانداری اش، از زیاد بن ابیه، در بصره، هشت هزار نفر شیعه را کشت.
ه- . در صبحگاهی، چهل و هشت نفر از جامعین قرآن را کشت.
ی. در ایام نیابت استانداری در بصره، با اطرافیان به گردش می رفت. و هر انسان و حیوانی که نمی توانست خود را کنار بکشَد، زیر پای اسب او و
ص: 109
دارودسته اش قرار می گرفت. کلام را کوتاه کنیم. پس از این همه جنایات، در دیگ آب گرمی که آن را برای معالجه مرضش آماده کرده بود افتاد و به درک رفت.
هر که با آل علی (علیه السلام) درافتاد، ورافتاد. نمی دانم بخاری در نقل حدیث از او در صحیح، چه جوابی آماده کرده است.(1)
مرحوم کلینی از امام صادق (علیه السلام) به سند خود نقل می کند که آن حضرت فرمودند: «برای انسان روزه دار دو خوشحالی است، یکی در موقع افطار و دیگری در وقت ملاقات رب العالمین».(2)
ص: 110
مرحوم سید هاشم بحرانی در تفسیر آیه 24 از سوره الحاقه: (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَة)(1)؛ بخورید، بیاشامید و از نعمت های بهشتی در برابر اعمالی که در ایام گذشته (دنیا) انجام داده اید». از امام صادق(علیه السلام) روایت می کند و این خطاب به روزه داران می شود که در مقابل اطاعت امر پروردگار که چه روزهای طولانی و گرم و سرد را در دنیا از خوردن و نوشیدن امساک کردید، حالا از نعمت های بهشتی بهره مند شوید.(2)
کلینی و شیخ - رضوان الله تعالی علیهما - به سند خودشان از امام
ص: 111
صادق(علیه السلام) روایت می کنند که آن حضرت فرمودند: «خدای تبارک و تعالی می فرماید: «الصَّوْمُ لِي وَ أَنَا أَجْزِي بِهِ »؛ روزه عملی است که تنها برای رضایت من انجام می گیرد و من خودم جزای روزه دار را می دهم» بزرگان علماء در معنی حدیث شریف فرموده اند، اعمال دیگر غیر از روزه ممکن است برای رضایت باری تعالی انجام نگیرد. مثلاً مکه برود و قصدش عوض کردن نام، تجارت و یا احترام بیشتر مردم، مخصوصاً در نسوان و امثال این ها باشد. اما روزه عملی است که برای غیر خدا نمی شود؛ زیرا کسی که از مفطرات حتی در خلوت اجتناب کند مگر ممکن است قصدش غیر خدا باشد. ازاین رو جا دارد که خداوند جزای این عمل خالص را خودش مستقیماً بدهد و حتی به ملائکه اش هم موکول نکند. قرائت کلمه «اجزی» به صیغه مجهول، لطافت بیشتری به حدیث می دهد، که بعضی ها خوانده اند. معنی اش چنین باشد: «من خودم جزای شخص روزه دار هستم». برای توضیح این قرائت گفته اند اگر کسی برای سلطان عادی کاری را انجام دهد که سبب خوشنودی بیش از حد او باشد، آن سلطان اگر بخواهد اندازه رضایت خویش را از آن شخص ابراز کند، می گوید: «من جزای شما، من در اختیار شما». مرحوم مجلسی بزرگ، در توجیه اینکه چرا فرمودند: «روزه برای من است»، بیان لطیفی دارد و آن اینکه عابدین غیر خدا به بت های خود به انواع قربات تقرب جسته اند سجده کرده، قربانی کرده و صدقات برای جلب رضایت آنان داده اند؛ اما تا حال نشده که بت پرستی برای جلب رضایت معبود خویش روزه بگیرد.(1)
ص: 112
امام زین العابدین (علیه السلام) در رساله حقوقیش درباره حق روزه می فرماید: «حق روزه این است که بدانی آن پرده ای است که خدای مهربان بر زبان، گوش، چشم، شکم و فرج تو زده که به وسیله این پرده تو را از آتش جهنم نجات دهد. اگر ترک روزه کردی حجابی را که به صلاح تو، بر تو زده شده بود پاره
ص: 113
کرده ای».
شارح فقیه در توجیه این فرمایش، کلام لطیفی دارد. و آن اینکه شکم اگر سیر شود سایر اعضاء گرسنه خواهد شد. چشم تقاضای هرگونه دیدن، گوش خواستار شنیدن و فرج خواستار جماع خواهد کرد. چه بهتر که شکم گرسنه شود، تا سایر اعضاء سیر شوند. و از تو تقاضای خواسته های نامشروع نکنند.(1)
ص: 114
مرحوم صدوق در من لا یحضره الفقیه، و دیگران از قول امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند، وقتی امام حسین(علیه السلام) کشته شد و خواستند سر مبارک را از بدن جدا کنند، خداوند متعالی امر کرد ملکی را، که این ندا را بدهد: « ای امت ظالم و کشنده عترت پیغمبرشان، خداوند متعالی شما را به فطر و اضحی موفق نکند» مرحوم مجلسی (قدس سره) در شرح، اضافه می کند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «والله موفق نشده و نخواهند شد، تا اینکه خواهان خون حضرتش قیام کند» و می فرماید این کلام کنایه باشد از امام زمان . و یا کنایه از خود امام حسین(علیه السلام) باشد که با امام زمان تشریف بیاورد. و همین طور خیلی از شیعیان خالص که زنده شده و انتقام گیرنده خواهند بود. اللهم اجعلنا منهم بحق الحسین(علیه السلام).(1)
ص: 115
مرحوم مجلسی (قدس سره) در شرح الفقیه می نویسد، اینکه روایات بیان کرده و فقهاء فتوی داده اند که شخص روزه خوار بدون عذر را، در مرتبه سوم یا چهارم اعدام می کنند، این در صورتی است که آن شخص روزه خوردن را حلال نداند و به صرف گول خوردن شیطان و معصیت، گرفتار این بدبختی شود. والا مرتد(1) و در مرتبه اول کشته خواهد شد.(2)
پاورقی نویس شرح الفقیه از مجمع البحرین نقل می کند که، ناموس صاحب سرّ خیر، و جاسوس بر صاحب سرّشرّ را گویند.(3)
از جمله خلاف شرع هایی که ما بین مردم رایج است و عده ای نسبتاً زیاد،
ص: 116
از آن غفلت دارند، یکی هم این است که بعضی ها تصور می کنند که خون قربانی نجس نیست. در حالی که این خون با سایر خون ها از نظر نجاست هیچ فرقی ندارد.
روزی در قم با چشم خود دیدم خانه جدیدالاحداثی که روبه روی محل سکونت ما ساخته می شد وقتی به حد تیر انداختن رسید، گوسفندی را روی پایه سر بریدند و خونش سرازیر شد. به صاحب کار که چندی بود آشنا شده بودیم؛ گفتم: «این چه کاری بود که کردید اگر می خواستید که قربانی سر ببرید، در کنار حیاط، در گوشه ای که مربوط به ساختمان نبود این کار را می کردید، و وسایل بنایی را با خون حیوان آلوده نمی کردید. حالا همه ساختمان نجس خواهد شد» او با تعجب گفت: «مگر خون قربانی نجس است؟» جواب دادم: «بله که نجس است!» بالاخره ساختمان با آن وضع ساخته شد. خوشبختانه، پس از زمانی در مسیر خیابان ساحلی قرار گرفت. بله مردی که در پای مسئله و صحبت دینی ننشیند، چنین تصوراتی هم خواهد داشت.
گاهی می شود که در ایام عاشورا جلوی هیئت های عزاداری، قربانی می کنند. متأسفانه مردم عزادار، پا روی خون گذاشته حتی با همان پا وارد مسجد می شوند. امام حسین (علیه السلام) که برای احیاء دین جان عزیزش را در طبق اخلاص گذاشت، نباید عزادار او زحمات حضرتش را هدر دهد.
حدود بیست سال پیش، برای ادای وظیفه تبلیغ در ایام عاشورا به محلی رفته بودم. تا هفتم محرم مسئله ای به وجود نیامد؛ لیکن از آن روز به بعد آشفته خاطر شدم. چون مردم محل، با اینکه در راه امام حسین (علیه السلام)، گاو و گوسفند
ص: 117
جلوی دسته ها سر می بریدند، برای اینکه با شرایط، این کار را انجام نمی دادند سبب تغییر حال من شد؛ زیرا در وقتی که زمین کاملاً گل آلود بود یکی از آن قربانی ها را در یک متری شبستان مسجد کشتند، و هیئت عزادار، با همان کفش و لباس گِلی وارد مسجد شدند. من نیز هر چه گفتم اثر نکرد. واقعاً جای تأسف دارد؛ چرا باید چنین باشد و مسلمین حتی از ضروریات دین بی اطلاع باشند. در اکثر جاها بین سگ نجس العین و گوسفند فرق نگذارند و در زمین گِلی، پا جای پای سگ بگذارند و با لباس آلوده به آن گل، نماز بخوانند. روز قیامت بنده خدایی را پای حساب می آورند که عمل نکرده و مستحق عتاب و عذاب شده است. می گویند: «چرا عمل نکردی؟» می گوید: «چون نمی دانستم» می فرمایند: «چرا یاد نگرفتی؟» خلاصه، تعلم احکام واجب است حتی صاحب مدارک و استادش محقق اردبیلی واجب نفسی می دانند.
خدایا قاطبه مسلمین را از ظلمات جهل و نادانی نجات بده و توفیق وظیفه شناسی و عمل به وظیفه، به همه بندگانت عنایت بفرما. و به گویندگان ما توفیق بده تا در مقابل ساعت هایی که از وقت مردم می گیرند، چیزهایی یادشان بدهند که در روز قیامت به دردشان بخورد.(1)
ص: 118
فخر رازی در وجه آوردن: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعینُ)(1)؛ با صیغه متکلم مع الغیر با اینکه این قسمت از سوره حمد، از زبان بنده است و بنده هر چه انکسارش بیشتر باشد بهتر است. می گوید: «هر بنده ای از بندگان خدا
ص: 119
می خواهد عبادت خود را با عبادت دیگران قاطی کند که با هم صعود کنند، و خدای کریم در ضمن قبول عبادت صالحین، عمل این بنده را هم قبول کند؛ زیرا دور از کرم کریم است که یک قسمت متاعی را پذیرفته و قسمت دیگر آن را رد کند».(1)
نگارنده گوید: شاید وجه آن همان طوری که استاد اشاره می فرمود، این باشد که اصل در نماز، نماز جماعت است. منتهی به فرادی خواندن اجازه رسیده است. علی هذا، این آیه از زبان امام جماعت می شود که به عنوان سخن گوی جماعت، جلو افتاده و از زبان خود و دیگران اظهار ادب می کند، همان طوری که رسم بر این جاری شده، وقتی عده ای پیش بزرگی بروند، یک نفرشان به عنوان سخن گو جلو افتاده و علت تشرف را بیان می کند. در دستگاه خدا هم گویا مأمومین می گویند: «پرودگارا ما که صاحب عرضه نیستیم، این شخص عادل را به حضور تو آورده ایم که عرض ما را بپذیریی» و امام هم گوید: «بار الها، من که در پیشگاه باعظمت تو مقامی ندارم بندگانت را به درگاهت آورده ام و عرضی که داریم این است (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ).(2)
ص: 120
در تکمیل مطلب، روزی از استاد پرسیدم: «اینکه می فرمایند اقتداء حاضر به مسافر، و مسافر به حاضر مکروه است یعنی چه؟ مسافر وقتی امام مسافر پیدا نکرد خودش تنها نماز بخواند یا به امام حاضر اقتداء کند؟ کدام بهتر است؟» فرمود: «البته که اقتداء کند بهتر است». عرض کردم: «برای چه؟» فرمود: «اصل در نماز جماعت است به دلیل (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعینُ).(1)
کسی در جای حساسی از شیخ بهایی غیبت کرده و افتراء گفت. وقتی فهمید که مرحوم شیخ مطلع شده است، عذرخواه شد. شیخ فرمودند: «خدا به شما در این اهداء ثواب بر من، جزای خیر دهد که میزان حسنات مرا سنگین کردی» سپس مرحوم شیخ می نویسد: «در فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است که بنده خدایی به روز محشر، در مقام حساب، کفه حسنات خود را سبک می بیند. در آن حیرت و ناراحتی یک وقت متوجه می شود که چیزی را آوردند و بر روی حسنات او گذاشتند. عرض می کند: «تمامی اعمالی که انجام داده بودم سنجش شد دیگر چیزی باقی نماند، پس این چه بود که مرا وسیله نجات شد». می فرماید: «این افترایی است که در دنیا برای تو گفتند و تو بری بودی».(2)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «مَثَل دنیا مثل سمّی است که آن را کسی
ص: 121
می خورد که نداند سمّ است».(1)
شخصی به عالمی گفت: «بعضی از وقت ها در دهات و غیر آن سر و کارم با سگ ها است. لطفاً دعایی تعلیم بکن که از شرّ آن ها در امان باشم»؛ آن دانشمند فرمود: «وقتی گرفتار شدی آیه (یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ)(2) را بخوان. به شرط اینکه چوبی را هم با خود داشته باشی»؛ گفت: «اگر بنا است آیه بخوانم، چوب برای چیست؟» فرمود: «برای اینکه بعضی از سگ ها قرآن نمی فهمند».(3)
شارح فقیه مرحوم مجلسی (قدس سره) می فرماید: «مشهور در تولد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در داخل کعبه در روی «رخامه حمراء» (قطعه سنگ نرم قرمز رنگ) که بین دو ستون، نزدیک درب کعبه واقع شده است»؛ و باز می فرماید: «طبق فرمایش امام صادق (علیه السلام) روی همین قطعه سنگ، قرارداد کوتاه کردن دست اهل بیت (علیهم السلام) از خلافت، که پس از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذارند خلافت در اهل بیت (علیهم السلام) آن حضرت برقرار شود.(4) نوشته شده است.
ص: 122
مرحوم سید در عروه، در فصل شرایط نماز جماعت در مسئله اشتراط عدم الحائل بین الامام و هکذا بین بعض المأمومین مع الاخر، عبارتی دارد: «من غیر فرق فی الحائل بین کونه جدارا او غیره و لو شخص انسان لم یکن مأموماً».(1)
و هکذا در منهاج الصالحین در همین مسئله می فرماید: «و لا فرق بین کون الحائل ستاراً او جداراً او شجرة او غیر ذالک و لو کان شخص انسان واقفاً».(2)
با توجه به این دو عبارت، معلوم می شود آنچه معروف است که فاصله اگر کمتر از یک متر باشد یا به اصطلاح علمی لایتخطی نباشد، عیب ندارد، خالی از مسامحه نیست. بله! نسبت به شرط سوم (عدم تباعد) صحیح، لیکن با ملاحظه شرط اول (عدم الحائل) درست نیست. و به عبارت اخری، در بعضی از مواقع لایتخطی عمودی هم مثل افقی، جزو موانع نماز جماعت محسوب شده و فاصله کمتر هم مانع از صحت جماعت و احیاناً از صحت اصل صلاة خواهد شد.
اسماعیل بن علی، نوه عبداله بن عباس گوید: «روزی بر منصور دوانیقی وارد شدم. دیدم که ریش نجسش از کثرت گریه، تر شده است. گفت:
ص: 123
"نمی دانی چه مصیبت بزرگی بر آل هاشم رسیده است؟" گفتم: "مگر چه شده است؟" جواب داد: "عالم و سید بقیه الاخیار جعفر بن محمد ( امام صادق (علیه السلام)) از دنیا رفته است." گفتم: "خدا به شما طول عمر بدهد. "منصور اضافه کرد: "جعفر از کسانی بود که خداوند در حق آن ها فرموده، (ثُمَ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا)(1)؛ حقاً او را خدا انتخاب کرده بود و از کسانی بود که همیشه در کار های خیر سبقت می گرفت"».(2)
ص: 124
مرحوم سید علی طباطبایی، صاحب ریاض، خواهر زاده و داماد مرحوم آقا باقر بهبهانی است که در مدت کمی به اعلی درجه علمی و عملی رسید. معروف است که او دیر به درس شروع کرده و در سنین رجولیت به آن اشتغال یافته است. او با شریک خود در بحث. مرحوم میرزای قمی، قرار می گذارند که هر کدام در غیر فن تخصصی خود، کتابی بنویسد. میرزای قمی قوانین، و طباطبایی ریاض را می نویسد. از خواست خدا هر دو کتاب مورد توجه صاحب نظران قرار می گیرد. روزی سید به نماز جماعت صبح حاضر نمی شود. مأمومین به استفسار علت نیامدن، به خدمت سید می رسند. او در جواب می فرماید: «دیگر در امام جماعت بودن خود اشکال دارم؛ زیرا شبهه در عدالت خویش دارم. به دلیل اینکه شب گذشته، دختر آقا(1) خیلی عصبانی شد و به من بد گفت. من دیگر طاقت نیاوردم و گفتم هر چه به من گفتی به خودت باشد. بعد متوجه شدم که من هم فحش داده ام و گناه کرده ام و عادل نیستم». بالاخره رفتند از دختر آقا باقر برای سید حلیت گرفتند تا در نمازهای بعدی حاضر شود.(2)
ص: 125
مرحوم مجلسی (قدس سره)، حدیثی را از کتاب کفایة الاثر به اسناد خود از ابی هریره نقل کرده است. مناسب دیدم آن را نقل کنم؛ زیرا نه تنها یک فضیلت، بلکه فضائلی را مشتمل است که دشمن درباره دوازده حجت خدا نقل کرده است. علاوه بر آن، مطلب خیلی لطیفی را در بر گرفته است. اما اصل حدیث، ابوهریره گوید: «من، ابوبکر، عمر، فضل بن عباس، زید بن حارثه و عبدالله بن مسعود، در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم. ناگاه میوه دلش، حسین بن علی' وارد شد. پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) او را گرفت و بوسید. سپس فرمودند: «حُزُقَّةُ، حُزُقَّةُ تَرَقَ عَيْنَ بَقَّةَ»(1) و لب مبارک را بر لب حسین (علیه السلام) گذاشت و فرمودند: «خدایا من این کودک را دوست دارم و تو هم او را و هرکس که او را دوست دارد، دوست بدار. پس فرمود، یا حسین تو امامی. و پدر نُه امام دیگر. که چه امامان خوبی هستند»؛ عبدالله مسعود عرض کرد: «امامانی که از ذریه حسین(علیه السلام) خواهند بود چه کسانی هستند یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟» نبی گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) سرش را پایین انداخت و پس از سکوت نسبتاً زیادی سر بلند کرده و فرمود: « ای عبدالله مطلب اگر چه خیلی مهم است؛ لیکن جواب می دهم. از صلب این فرزندم - و دست مبارکش را بر دوش حسین (علیه السلام) گذاشت - پسر بسیار با برکت که هم نام جدش علی است و او را العابد و نورالزهاد گویند به دنیا می آید، و خداوند از صلب این علی فرزندی خلق می کند که با من هم نام است. (محمدباقر (علیه السلام)) و شبیه ترین مردم است بر من؛ علم را می شکافد چه شکافتنی! و به حق سخن
ص: 126
می گوید و مردم را به راه راست دعوت می کند و خداوند از صلب او ناطق به کلمه حق و گوینده صدق را خارج می کند»؛ ابن مسعود پرسید: «اسمش چیست یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟" فرمودند: «او را جعفر گویند که در گفتار و کردار، او صادق است.
هر که بر او ایراد بگیرد بر من ایراد گرفته است، و هرکس بر او ردّ کند بر من ردّ کرده است»، سخن به اینجا که رسید حسان بن ثابت شاعر معروف وارد شده و شعری را که درباره پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته بود خواند. در نتیجه حدیث تعطیل شد. فردای آن روز، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ما نماز جماعت خواند سپس داخل اطاق عایشه گردید و من، علی بن ابی طالب(علیه السلام) و عبدالله عباس هم همراه حضرتش داخل شدیم. از شیوه حضرتش بود که اگر کسی می پرسید جواب می داد، و اگر سؤال کننده ای نبود سرسخن را باز می کرد. عرض داشتم: «پدر و مادرم فدایت باد ای رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)! مرا از بقیه امامان خبر نمی دهی؟» فرمود: «بله! ای اباهریره، و خارج می کند خداوند از صلب جعفر، مولودی بسیار پاکیزه به قامت متوسط و رنگ گندم گون که هم نام موسی بن عمران ' است»؛ ابن عباس پرسید: امام بعدی که خواهد بود؟ فرمودند: «بیرون می آید از صلب موسی فرزندش علی که او را رضا خوانند. مرکز علم و معدن حلم می شود». سپس پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، «پدرم فدای این امامی که در زمین غربت به شهادت می رسد. وخداوند خلق می کند از صلب علی، فرزندم محمد را که همه او را تحسین کنند. و بهترینِ مردم از جهت داشتن محاسن اخلاقی، و زیباترین آنان از جهت قیافه و خلقت خواهد بود. و از صلب محمد، فرزندش علی بیرون می آید که از جهت داشتن کمالات نفسانی حرفی نداشته و در گفتارش جز صدق و راستگویی چیز دیگری مشاهده نشود. و خارج شود از صلب علی، فرزندش حسن که کمال برکت را دارا بوده و پاک و پاکیزه می شود. هر چه گوید، از خدا گفته است. و
ص: 127
پدر حجت خدا خواهد بود و خارج شود از صلب حسن، فرزندش قائم ما اهل بیت(علیهم السلام)، که زمین را پر از عدل و داد می کند. پس از آنکه پر از ظلم و ستم شود. او را هیبت موسی بن عمران و حکم به عدل داود، و نورانیت عیسی خواهد بود. سپس پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه شریفه (ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ)(1) را تلاوت فرمود. وقتی کلام نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) به اینجا منتهی شد، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) عرض کرد: «پدر و مادرم فدایت باد یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، این ها چه کسانی هستند که ذکر فرمودی»؛ حضرت فرمودند: «یا علی، این ها امامان بعد از تو هستند که همانا آنان عترت طاهره و ذریّة مبارکه هستند». سپس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «سوگند بر خدایی که جان من به ید قدرت اوست، اگر کسی خدا را، ما بین رکن و مقام هزار سال عبادت کند، لیکن ولایت و امامت آنان را قبول نکند، خداوند او را به رو، به جهنم می اندازد. هر کس می خواهد باشد». و ابو علی بن محمد بن همام - یکی از چند نفری که در سند حدیث واقع اند - گوید: «تعجب دارم از ابی هریره، با اینکه امثال این حدیث را نقل می کند، چطور فضائل اهل بیت (علیهم السلام) را انکار می کند».(2)
اما مطلب مهمی که حدیث در بر گرفته است، مربوط به تفسیر و توجیه کلمه «عَيْنَ بَقَّةَ» است که در اول حدیث و در احادیث دیگر آمده؛ از جمله در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج6، ص331، علت اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلام معجزه نمای خویش، حسین (علیه السلام) را تشبیه به چشم پشه کرده است چه باشد؟ متأسفانه در توجیه این مطلب قلم شخصیت بزرگ اسلامی مرحوم مجلسی(قدس سره)
ص: 128
در بحار الانوار (ج36، ص314) طغیان کرده است(1) و علت تشبیه را کوچکی
ص: 129
چشم حسین (علیه السلام) گرفته اند که مثلاً چشم امام حسین (علیه السلام) و لو در صغر سن، خیلی کوچک باشد که شبیه چشم پشه در کوچکی باشد؛ لیکن این توجیه از جهاتی مخدوش به نظر می رسد.
الف. کوچکی چشم، با کلمه حسین (علیه السلام) (زیبای کوچک) اصلاً سازگار نیست. به دلیل اینکه انسان اگر تمامی اعضایش تناسب داشته باشد، امّا چشمش کوچک باشد، او را زیبا نمی خوانند.
ب. کوچکی چشم، یک نوع نقص است و پیغمبران و ائمه (علیهم السلام) ابداً هیچ گونه نقصی نداشته اند - حتی امام باقر (علیه السلام) شکستن دندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اُحد را قبول
ص: 130
ندارد(1) - و نمی باید هم قبول داشته باشند که خلاف ادله عقلیه است و در محل خود ثابت شده است. رجوع کنید به کتاب تنزیه الانبیاء (علیهم السلام).
ج. باور نمی کنم کسی تا حال، در کتاب هایی که مشخصات فردی ائمه (علیهم السلام) را بیان کرده اند، چنین چیزی را درباره امام حسین (علیه السلام) بخواند.(2)
د. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها چشم امام حسین (علیه السلام) را تشبیه به چشم پشه نفرموده، بلکه همه وجود آن حضرت را تشبیه می کند. شاید به ملاحظه همین نکات مرحوم حاج شیخ عباس، در مادّه حزق فرموده: «والظاهر ان عین بقه کنایه عن صغر الجثه لا صغر العین».
بنابراین خیلی مناسب است توجیه وجیهی را از زبان مجتهد منبری ها، مرحوم آقای برقعی قمی نقل کنم، امیدوارم که مورد توجه شما خواننده عزیز قرار بگیرد ان شاء الله. ایشان روزی در حوزه علمیه قم، حفظها الله عن التهادم و التصادم فرمودند: «فرهاد میرزا، متوفی 1305 قمری، فرزند عباس میرزا و نوه فتحعلی شاه است، بر خلاف سایر شاهزاده ها خیلی فاضل و دین دار بود»؛ حتی یکی از رفقا نقل می کرد که از مرحوم آقای برقعی پرسیدم: «کدام کتاب در مقتل جامع است»؛ فرمود: «قمقام زخار؛ زیرا برای فرهاد میرزا دسترسی بر کتاب ها، از دیگران فراهم تر بود».
روزی شاهزاده ها از حساب های پولی ای که در مواضع مختلفه جهان داشتند
ص: 131
سخن می گفتند. از فرهاد خواستند که او هم محل حساب های خود را بگوید. او فرمود: «من اسامی بانک های پول شما را شنیدم؛ اما از دو بانکی که من در آن دو حساب دارم چیزی از شما نشنیدم». آن ها به خیال اینکه حساب او در شهری است که بزرگ تر از شهر حساب آن ها است، پرسیدند: «کدام دو بانک؟» فرمود: «یکی در بانک حضرت امام موسی بن جعفر ' که گنبد و بارگاه حضرتش را تعمیر کرده ام. دومی در بانک ابی عبداله الحسین (علیه السلام) که کتاب قمقام زخار نوشته ام».
خلاصه، چون ایشان مرد فاضل و دوست دار دانش بود، هر وقت به عنوان مسافرت و یا برای کار دیگری به اروپا سفر می کرد، با دانشمندان آنجا هم صحبت می کرد و حقایق اسلامی را برای آن ها به ارمغان می برد. یک عده از آنان با فرهاد دوست شده بودند و هر وقت او را می دیدند از اختراعات جدید اروپا به او خبر می دادند. او هر وقت چیزی می شنید فکر می کرد و اگر در منابع اسلامی چیزی راجع به آن اختراع به یاد می آورد به آنان می فرمود که اسلام از این موضوع خبر داده است و با ارائه مدرک، آنان را اسکات می کرد. مثلاً اگر می گفتند: «ما کشف کرده ایم که زمین سیاره ای است و به دور خود می چرخد»؛ او می فرمود: «اگر شما یک حرکتی بر آن کشف کرده اید، امیرالمؤمنین (علیه السلام) ما در خطبه نود نهج البلاغه حرکت هایی بر آن قائل است که، می فرماید: «وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ مِنْ جَلَامِيدِهَا»(1)و اگر می گفتند:
«دانشمندان ما کشف کرده اند که هوا هم وزن دارد»؛ ایشان می فرمود: «اولاً قرآن
ص: 132
ما (مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ)(1) فرموده. ثانیاً، امام سجاد (علیه السلام) ما در صحیفه سجادیه ثانیه، که شیخ حُر عاملی آن را جمع کرده است، بر نور ظلمت هم، وزن قائل شده است». و اگر از خاصیت مسواک حرف می زدند. او می فرمود: «در رسائل علمیه مان در بحث وضو به آن سفارش شده است». تا اینکه روزی به او عرض کردند: «کشف تازه ای کرده ایم می ترسیم که باز بگویی اسلام از آن هم خبر داده است». فرهاد فرمود: «من که بی مدرک حرف نمی زنم، اگر ارائه مدرک نکردم قبول نکنید. حالا بگویید ببینم کشف تازه تان چیست؟» گفتند: «کشف کرده ایم که پشه، چشم های متعددی دارد». (2) فرهاد از شنیدن این حرف، بی اختیار به گریه افتاد. آن ها با تعجب از او پرسیدند: «مگر ما از مرگ عزیزی به تو خبر داده ایم! و آیا از هلاکت مالی با تو سخن گفتیم، که شما این قدر ناراحت شدید؟» او در حالی که اشک بر چشمانش حلقه زده بود گفت: «این گریه من عادی نیست و گریه عاطفی مذهبی است. والله اسلام از این هم (داشتن چشم های متعدد پشه) خبر داده است». و وقتی از او مدرک خواستند. فرمود: «پیامبر ما دو نوه داشت که هر کدام از آن دو، یک امامی است از دوازده امام شیعه، که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف رب العالمین مأموریت داشت که مقام رفیع آن دو امام را بر امت معلوم کند، و برای رسیدن به این مطلب از هرگونه
ص: 133
احترام به آن دو امام، ولو در سنین کودکی شان دریغ نمی فرمود. و از هر وسیله ای استفاده می کرد - نام مبارک نوه بزرگ حسن (صلی الله علیه و آله و سلم) و نوه کوچک حسین (صلی الله علیه و آله و سلم) بود - و مثل یک مادر مهربان آن دو کودک را بازی می داد. و احیاناً شاید ذکر خواب بر آن ها می خواند، لیکن ذکرها فرق داشت و در موقع بازی دادن حسین(صلی الله علیه و آله و سلم) یک ذکر، و در وقت بازی دادن حسن (صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر دیگری می فرمود.(1) شما که فرمودید، در اختراعات جدید ثابت شده است که پشه چشم های متعدد دارد، من به یاد ذکری که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حسین (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواند «حُزُقَّةُ، حُزُقَّةُ تَرَقَ عَيْنَ بَقَّةَ»(2) اشک ریختم و فهمیدم که چرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حسین (صلی الله علیه و آله و سلم) را تشبیه بر چشم پشه کرده است»؛ سپس فرهاد جریان شهادت امام حسین (صلی
الله علیه و آله و سلم) را بر آن ها گوشزد می کند و می فرماید: «حقا که بدن مبارک حسین (صلی الله علیه و آله و سلم) در گودی قتلگاه، مثل چشم پشه سوراخ سوراخ بوده است».
نگارنده گوید: خدا رحمت کند فرهاد میرزا را که با چه فراصتی متوجه این نکته شد. ای کاش در هر زمانی فرهادها داشته باشیم. خدا کند جوانان ایرانی که به دیگر نقاط جهان رهسپار می شوند، هر کدام از آن ها یک فرهاد باشند تا فرهنگ عالی اسلامی را برای دیگران تحفه ببرند. نه اینکه نعوذ بالله فرهنگ
ص: 134
غلط اروپا را برای ما ارمغان بیاورند. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مغز ایرانی را ستوده است.(1) بیایید از این مغزها به صلاح دین و دنیای مان استفاده کنیم.
مغیرة بن شُعبه، روزی به معاویه گفت: «سنّ تو بالا رفته، این همه اذیت و آزار بر آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) روا داشتی کافی است. قدری کوتاه بیا» او در جواب گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان از دنیا رفتند غیر از نام خشک و خالی چیزی از ایشان باقی نمانده است. ولی نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی پنج مرتبه در اذان گفته می شود. با بقاء «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ » زحمات ما بی خود است. باید کاری کنیم نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیندازیم».(2)
نگارنده گوید: معاویه بیگانه بود و نتوانست. بحمدالله این آرزو را به گور برد. لیکن عبدالله بن زبیر چون خودی بود، در خطبه هایش نام مقدس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ذکر نکرد و در مقابل سیل اعتراض مردم گفت: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خویشان بدی دارد. هر موقع نام او را ذکر می کنم آنان سربلند هستند، کنایه از
ص: 135
اینکه، این شخصیت از ما است. برای اینکه آن ها سربلند نباشند نام او را ذکر نمی کنم».(1) چقدر مناسب است این مثلی که گفته اند، به درخت طعنه زدند که می خواهیم تو را ببریم. پرسید: «با چه؟» جواب دادند: «با اره». گفت: «اره چیست؟» پاسخ دادند: «آلتی است از آهن»؛ گفت: «نمی توانید»؛ گفتند: «اما دسته اش از خودت است»؛ گفت: «پس می توانید مرا ببرید».
من از بیگانگان هرگز ننالم***که با من هر چه کرد آن آشنا کرد(2)
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «پدرم قاطری داشت گم شد، فرمود: "اگر خداوند آن را بر من برگرداند، حمد می کنم او را با حمدهایی که موجب رضایتش باشد." چیزی نگذشت قاطر را پیدا کردند و با زین و لجام، در خدمت پدرم حاضر کردند. وقتی سوار شد و لباس هایش را روی آن جمع کرد سرش را به طرف آسمان گرفت و گفت «الحمدلله» و در مقام حمد و سپاس گزاری، غیر از این کلمه چیز دیگری نگفت. سپس فرمود: "هیچ حمدی نیست جز اینکه داخل این کلمه هست"».(3)
مرحوم شهید ثانی، در مقدمه جلد اول شرح لمعه از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند:
ص: 136
«اگر کسی بگوید: "الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ " ملائکه عرض می کنند: "خدایا ما که غیب دان نیستیم. نمی دانیم چقدر ثواب برای این بنده ات بنویسیم؟" جواب می رسد: "شما بنویسید که بنده من. گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ» من خودم ثوابش را می دهم."(1)؛ چنانچه یکی از علماء در مقام شکرگزاری و حمد عرض می کرد، خداوندا بنده چطور شکر تو را بکنم و چطور ممکن است شکر تو را به جای بیاورم در حالی که، در هر آن، به فرد فرد انبیاء (علیهم السلام) و اوصیاء و ائمه مان، مخصوصاً امام زمان . و ملائکه و مؤمنین و اقاربم، از لطف و کرم تو میلیاردها نعمت رسیده است. و میلیاردها بلاء از آن ها دفع و رفع گشته و یا می گردد. رسیدن نعمت بر این ها و دفع بلا از آنان، یک نوع نعمتی است برمن، علاوه بر این نعمت های با واسطه، بر وجود خود، در هر آنی میلیاردها نعمت از فضل تو رسیده و میلیاردها بلا دفع و رفع می شود. نه تنها من، بلکه اگر همه انسان های عادی جمع شویم، نمی توانیم شکر یک نعمت را به جای بیاوریم؛ زیرا معرفت کامل مشکور، دخالت در تحقق کمال شکر دارد. در صورتی که ملائکه مقربین عرض کنند: «مَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِكَ »؛ ما چطور می توانیم تو را خوب بشناسیم، تا حق شکرت را اداء کنیم»؛ بله! کسی که فرمود: «وَ الله لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً» می تواند شکر تو را به جای بیاورد. اگر شکرگزاری نعمت دیگری حساب نشود که احتیاج به شکر کردن داشته باشد، بالاخره آن عالِم در آخر کلام خود عرض می کرد، چاره ای ندارم مگر اینکه از راهی وارد شوم که آن هم از لطف تو منشاء گرفته است، که اگر نبود، از
ص: 137
حقیقت شکر تو عاجز بودیم. و بگوییم «الْحَمْدُ لِلَّهِ ، الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ».
روزی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تیر کوچکی را درست می کرد. یکی عرض کرد: «یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه بدهید من برایتان اصلاح کنم»؛ چون رسم نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ردّ سائل جاری نبود فرمود: «خواستی درست کن»؛ پس از اتمام کار، آن حضرت فرمود: «آیا تو را حاجتی است؟» عرض کرد: «بله! از خدا بخواه که بهشت را نصیبم کند»؛ آن جناب سرش را پایین انداخته و پس از سکوت نسبتاً زیادی سرش را بلند کرد و فرمود: «عیب ندارد»؛ آن مرد بلند شد که برود، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صدایش زد و فرمود: «به شرط اینکه با سجده های طولانی در این امر مرا یاری دهی».(1)
در کتاب من لایحضره الفقیه روایت شده است، آخرین طعم و لذّتی که انسان در حال مرگ ادراک می کند، مزه انگور است و به قرینه کلام شارح مجلسی که می فرماید: «این انگور، انگور بهشتی است»؛ معلوم می شود مقصود از انسان، انسان مؤمن است.(2)
ص: 138
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ جمل فرمودند: «بهترین مرگ ها شهادتی است که به امر معصوم (علیهم السلام) انجام گیرد. سوگند برخدایی که جانم در قبضه قدرت اوست با هزار شمشیر مردن آسان تر است از مرگی که در رختخواب باشد».(1)
در کتاب من لایحضره الفقیه آمده است که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: «آیا انسان بدنش در قبر پوسیده می شود؟» فرمود: «بله همه چیز او می پوسد، مگر طینت اصلی او که از آن خلق شده که آن، به صورت دائره در قبر موجود است تا خداوند دوباره در قیامت او را از آن خلق کند».(2)
شارح فقیه، مرحوم مجلسی درباره طینت اصلی، احتمالاتی داده است.
أ. مقصود از آن، خاکی باشد که آیاتی همچون: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فیها نُعیدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى)(3) به آن اشاره دارند.
ص: 139
ب. مقصود آن باشد که ظاهر مثل صحیحه محمد بن مسلم دلالت دارد هر کسی از هر خاکی خلق شود در آن دفن می شود.
ج. مقصود آن شود که ظاهر روایت دلالت دارد که از امام صادق (علیه السلام) نقل می شود که نطفه وقتی در رحم قرار گرفت خداوند مأمور می کند ملکی را از خاک، جایی که این انسان بناست آنجا دفن شود بیاورد و با آن نطفه مخلوط کند.(1)
ص: 140
نگارنده گوید: چنانچه در علوم روز بیان شده، ممکن است مقصود سلول اولی انسان باشد. وقتی اسپرماتوزئید با اوول در رحم جفت شدند از ازدواج این دو سلول، سلول اول انسانی به عمل می آید. سپس آن سلول تکثیر پیدا کرده بالاخره انسان کامل، با قدرت رب العالمین به وجود می آید. خوشبختانه در اولین آیه ای که به وجود اقدس نبوی (صلی
الله علیه و آله و سلم) نازل می شود: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)(1) می گویند به آن اشاره شده است؛ زیرا اسپرم را در زیر میکروسکوپ به صورت زالو می بینند. یا للعجب! در سوره
ص: 141
انسان، کلمه (أَمْشاجٍ) (مختلطها)(1) می گویند اشاره دارد بر ترکیب هر اسپرم، از 104 عنصر؛(2) یعنی هر اسپرم به این کوچکی - که اگر همه اسپرم های اولیه انسان های روی زمین (حدود پنج میلیارد) را در یک انگشتانه جمع کنیم پر نمی شود - از 104 عنصر ترکیب یافته است.(3) ازاین رو جا دارد نگارنده گوید: چنانچه در علوم روز بیان شده، ممکن است مقصود سلول اولی انسان باشد. وقتی اسپرماتوزئید با اوول در رحم جفت شدند از ازدواج این دو سلول، سلول اول انسانی به عمل می آید. سپس آن سلول تکثیر پیدا کرده بالاخره انسان کامل، با قدرت رب العالمین به وجود می آید. خوشبختانه در اولین آیه ای که به وجود اقدس نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل می شود: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ)(4) می گویند به آن اشاره شده است؛ زیرا اسپرم را در زیر میکروسکوپ به صورت زالو می بینند. یا للعجب! در سوره انسان، کلمه (أَمْشاجٍ) (مختلطها)(5) می گویند اشاره دارد بر ترکیب هر اسپرم، از 104 عنصر؛(6) یعنی هر اسپرم به این کوچکی - که اگر همه اسپرم های اولیه انسان های روی زمین (حدود پنج میلیارد) را در یک انگشتانه جمع کنیم پر نمی شود - از 104 عنصر ترکیب یافته است.(7) ازاین رو جا دارد خداوندی که در خلقت هیچ موجودی بر خود آفرین نگفته است در خلقت انسان بفرماید: (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ)(8)؛ «آفرین برقدرت کامل بهترین آفریننده».
ص: 142
نکته ای که در این روایت خیلی قابل توجه است و جا دارد دانشمندان روی آن خیلی فکر کنند، کلمه «مستدیره» است. که به صورت دائره ماندن طینت اصلی برای چیست؟ آیا علت آن چنانچه قدما می گفتند، اصل در اشکال دائره بودن است که دائره محکم ترین اشکال است یا چیز دیگر. دقت کنید ای دانشمندان حقایق اسلام را خودتان کشف کنید.
1 . به خاطر داشته باشید که هر فردی احتیاج به تشویق و ملاطفت دارد.ص14.
2 . علامت آپاندیس حاد، درد شدید در طرف راست کمی پایین تر از ناف، همراه با استفراغ و تب و انقباض عضلات شکم. در این حال از دادن مسهل خودداری کنید و مریض را استراحت داده و مراجعه به طبیب نمایید. ص25.
3 . برای رفع شب ادراری بچه، جلوگیری از خستگی و بستن کمر مفید است. ص29.
4 . در حال اغماء سر مریض را قدری پایین تر از بدنش نگه دارید. یقه و سر مریض را باز کنید تا خون به آسانی در مغز جریان پیدا کند و قدری آب سرد به رویش بپاشید. ص32.
5 . بدون تجویز پزشک، داروی ضد کرم نباید خورد. ص35.
6 . تعداد امراضی که تولید تب می کنند از دویست عدد متجاوز است. ص44.
ص: 143
7 . اگر جسم خارجی در بینی برود، در صورت امکان با کمی فلفل تولید عطسه کنید تا خارج شود. برای اینکه جسم وارده، آب به خود نگیرد و بزرگ نشود، چند قطره روغن زیتون به بینی بچکانید، سپس به طبیب رجوع کنید. ص46.
8 . دکتر در لغت به معنی رهنماست. ص107.
9. انسان به طور متوسط ثلث شبانه روز را باید در بستر بگذراند. ص113.
10. در ماه اول حاملگی، زن باید از سفرهای طولانی و خسته کننده خودداری کند. در ایام حاملگی از استعمال مسهل و غذاهای پر ادویه خودداری کند. خوردن جعفری خوب است. ص128.
یونانیان قدیم دوازده خدا (بت) داشتند که رتق و فتق امور به عهده آن ها بود. در اثر علل مفصلی سیزدهمی پیدا شد. او یکی از دوازده خدای سابق را کشت و نظام امور به هم خورد. از این جهت یونانیان سیزده را نحس دانستند. این عقیده در سایه نشر فرهنگ، خاصه هنگام کشورگشایی اسکندر، به همه جا سرایت کرد.(1)
نگارنده گوید: این حقیقت با در نظر گرفتن تأثیر عجیب فرهنگ کشور غالب، در روحیات انسان های مغلوب پر واضح است «و الا ما انزل الله بها من
ص: 144
سلطان» که روزی را سعد و روزی را نحس خلق کند و نحوست هر روزی مرهون اعمال بد خود انسان است. روز سیزده نوروز یک عده به خیال اینکه روز نحسی است به صحرا می روند که به اصطلاح سیزده را به در کنند، و کارهایی را در آن روز انجام می دهند که حتماً آن روز برایشان روز نحس و روز معصیت می شود. مثلاً زن و مرد نامحرم در کنار یکدیگر قرار گرفته و از وسایل موسیقی استفاده کرده و زمین های زراعتی و باغ های مردم را خراب می کنند. البته که برای چنین افرادی، روز سیزده، روز شوم و نحسی است؛ ولی کسانی که خودشان را آلوده به معصیت نمی کنند آن روز ولو اینکه در خانه هم باشند برایشان روز سعد و عید خواهد بود. انسان تا سکرات مرگ را ادراک نکند نخواهد فهمید که به چه کسانی روز سیزده، روز عید، و به چه کسانی روز ماتم شده می گویند.
کسی در تاریکی شب از جلو خانه همسایه رد می شد، دید یک نفر آنجا نشسته است. پرسید: «شما این وقت شب، اینجا چه می کنید؟» جواب داد: «من مشغول سفیدگری هستم».
پرسید: سفیدگری سروصدا دارد؛ ولی شما آن را ندارید.
گفت: سر و صدای سفیدگری مرا، فردا خواهی شنید.
صبح شنید که دیشب دزدها اثاث خانه فلانی را به یغما برده اند. گفت: « این بابا دیشب به من گفت که سر و صدای سفیدگری مرا فردا خواهی شنید»؛ خلاصه انسان بین دو بی اختیاری، یک اختیار دارد. به دنیا بی اختیار آمدیم، و از دنیا بی اختیار خواهیم رفت. خوشا به حال کسانی که بدانند برای چه به دنیا
ص: 145
آمده اند تا از فرصت های عمر برای آخرتشان توشه بردارند.
در تأیید عرایضم، دقاق بغدادی خدمت امام رضا (علیه السلام) نامه می نویسد و از سفر کردن در روز چهارشنبه، آخر ماه سؤال می کند. آن حضرت در جواب مرقوم می فرماید: «هر کس برای مخالفت با کسانی که سفر کردن در آن روز را به فال بد می گیرند، سفر کند، از هر آفتی محفوظ بوده و از هر بلایی به عافیت می رسد. و خداوند حاجت او را برآورده می کند» در این باب روایات دیگری نیز داریم.(1)
1 . حنظله بن اسعد الشبامی: سیره نویسان رقم کرده اند که این بزرگوار یکی از شخصیت های والای شیعه بود و قاری قرآن، شجاع میدان و صاحب زبانی بس فصیح بود. به مجرد رسیدن امام حسین (علیه السلام) به زمین کربلا، این انسان خوشبخت هم حاضر شد و چون مورد وثوق امام (علیه
السلام) بود، حضرتش او را برای ابلاغ رسالت ها نزد عمر سعد - لعنت الله علیه - می فرستاد در روز عاشورا زمانی که لشکر امام (علیه
السلام)، جز اقل قلیلی باقی نمانده بود، خود را به عنوان پیش مرگ، جلوی امام قرار داد و هر تیر و شمشیری که به سوی حضرتش می آمد، به جان می خرید. سپس به میدان رفته و با آیات قرآنی، قوم را موعظه کرد. وقتی از موعظه اثر ندید، با استجازه نبرد، سلام وداع گفت و به توفیق شهادت نایل شد. مخفی نماند، در بعضی از کتب رجال - از جمله، رجال شیخ
ص: 146
- سهو القلمی در لقب شریف این مرد سعید رخ داده است، و شبام را شام ضبط کرده اند. معلوم نیست این اشتباه از مؤلف است یا ناسخ. خلاصه او شبامی است نه شامی، و شبام چون کتاب شاخه ای است از همدان کوفه.(1)
نگارنده گوید: این اشتباه در نام «ارزق ملعون» هم اتفاق افتاده که او را هم به اشتباه شامی ضبط کرده اند و صحیحش ارزق شبامی است. و از اهل شام در لشکر عمر سعد کسی نبوده، همه از اهل کوفه بوده اند - لعنت الله علیهم - نگارنده گوید: در این مسئله رجوع شود به تهاویل الربیع قسمت تحقیق درباره اربعین اول که، ثابت شده وجود لشکر شام در قشون عمر سعد شاید ازرق هم از آن ها باشد.
2 . سوار بن منعم بن حابس ابی عمیر بن نهم الهمدانی النهمی، در ایامی که امام حسین (علیه السلام) با عمر سعد - لعنت الله علیه - در گفتگو بود. این عبد صالح به خدمت امام (علیه السلام) رسید و در روز عاشورا در حمله اول مجروح شده و اسیر گشت. عمر سعد خواست او را بکشد؛ لیکن خویشان و پسر عموهایش مانع شدند. او به حالت زخم داری پیش فامیل بود. پس از شش ماه دنیا را وداع گفت - رضوان الله تعالی علیه - بعضی گفته اند، عمر سعد با شفاعت فامیل او را نکشت و تحویلشان نداد. او به حالت اسارت شهید شد. و عبارت زیارت ناحیه: «السلام علی الجریح المأسور سوار بن ابی عمیر النهمی»(2) با هر دو قول
ص: 147
سازگار است.(1)
نگارنده گوید: مرحوم مامقانی در ترجمه این بزرگوار و به تکرار در سایر ترجمه ها زیارت ناحیه مقدسه را به امام زمان . استناد می دهند؛ الا اینکه این استناد با عبارت: «خَرَجَ مِنَ النَّاحِيَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ» که در اول این زیارت آمده است،(2) موافق نیست. و هنوز ولی الله الاعظم . در این تاریخ متولد نشده بود، و احتمالی هم که مرحوم مجلسی (قدس سره) داده، عبارت تاریخ «اثنتین و ستین و مأتین» باشد(3) لایخفی ما فیه. پس از ناحیه حضرت امام حسن عسگری (علیه السلام) است، نه از ناحیه امام زمان . و به احتمال قوی منشاء سهو القلم، کلمه ناحیه است که در سر عنوان واقع شده است؛ لیکن نباید این منشاء اشتباه شود؛ زیرا اهل تحقیق می گویند: «اصطلاح ناحیه، از زمان امام هادی (علیه السلام) بود».
3 . سوید بن عمر بن ابی المطاع «شجاع» مجرب در حرب، و ناسک با اخلاص در محراب بود. او در روز عاشورا به شدت مجروح شد، فکر کردند که از دنیا رفته است، وقتی شنید امام حسین (علیه السلام) کشته شد، با خنجری که داخل چکمه اش مخفی کرده بود به قوم حمله کرد و مدتی جنگ کرد. از هر طرف بر
ص: 148
او هجوم آوردند تا شهید شد - رضوان الله علیه - و حشرنا معهم بحق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)(1).
4 . شوذب مولی شاکره از دلاوران نامی و از محدثین عالی مقام شیعه بود. حدیث را از امیرالمؤمنین (علیه السلام) اخذ کرده و برای تعلیم آن به کرسی تدریس می نشست. وقتی مشاهده کرد که مردم کوفه سفیر امام حسین (علیه السلام) (مسلم بن عقیل) را شهید کردند در مکه خدمت امام حسین (علیه السلام) رسید و در رکاب همایونی به کربلا آمد و روز عاشورا، چون هژبران جنگی ستیز کرد، و جمع کثیری را به جهنم فرستاد، و به درجه عالیه شهادت نایل آمده، و به شرف سلام به نام، در زیارت ناحیه رسید - رضوان الله علیه - .(2)
5 و 6 . عبداله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق: جد بزرگوارشان «حراق» از کسانی بوده که در جنگ های سه گانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) (جمل، صفین و نهروان) در محضر حضرتش بود. اما خودشان در روز عاشورا به خدمت امام حسین (علیه السلام) رسیده و عرضه داشتند: «آمدیم از وجود مقدس شما دفاع کنیم، و در محضرتان به فیض شهادت نایل آییم» امام (علیه السلام) مرحبا و خوش آمد فرمود و امر کرد که نزدیک بیایید. نزدیک آمدند در حالی که اشک در چشمشان حلقه زده بود. امام (علیه السلام) فرمود: «چرا گریه می کنید ای پسران برادرم؟ - دقت کنید تا مقامشان معلوم شود - امیدوارم که پس از یک ساعت آنچه را که روشنی چشمتان در آن است ببینید». عرضه داشتند: «قربانت گردیم، گریه ما برای خود
ص: 149
نیست؛ بلکه برای غربت شما است که دشمنان اطراف شما را گرفته، و ما هم قادر بر دفع آن، نیستیم»؛ حضرت فرمود: «خدا بر شما در مقابل این مواسات، جزای متقین بدهد ای پسران برادرم»؛ سپس آن دو در حالی که رجز می خواندند به دشمن حمله کرده، و جمعی را به درک واصل کرده و به فیض شهادت و گریه بر امام حسین (علیه السلام) رسیدند. و به شرف سلام به نام در زیارت ناحیه نایل آمدند - سلام الله علیهما و حشرنا معهما بحق محمد و آله اجمعین آمین - .(1)
شارح فقیه از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند، حضرت ابراهیم (علیه السلام) نزدیک جَمره وُسطی، سر اسماعیل (علیه السلام) را می برید. خدا با فرستادن فداء او را از این کار منصرف کرد. از آن وقت به بعد اولاد حضرت اسماعیل (علیه السلام) خیمه هایش را در منی، در همین موضع برپا می کردند، که محل انعقاد نطفه رسول الله (علیه السلام) قرار گرفت. لیکن در زمان امام سجاد (علیه السلام) به جهت اختلافی که بین بنی امیه و بنی هاشم اتفاق افتاد، آن حضرت مضرب خیامش را به عرین منتقل کرد.(2)
در من لایحضره الفقیه آمده است که وقتی حَجاج بن یوسف - علیه اللعنه - برای گرفتن خبیثی مثل خودش (عبداله بن زبیر) که به داخل کعبه پناهنده شده بود، کعبه را با نصب منجلیق و با پرتاب سنگ ها خراب کرد. مردم خاک آنجا
ص: 150
را به عنوان تبرک - البته با اجازه حَجاج - به خانه هایشان بردند. و پس از کشته شدن ابن زبیر، حَجاج وقتی خواست کعبه را از نو بسازد، ماری پیدا شد و مانع از بنّایی گردید. حجاج از این پیشامد نگران گردید که نتواند ساختمان را به اتمام برساند. در نتیجه آبروریزی بیشتری برای خود و مطاعش عبدالملک مروان باشد. ناچار به منبر رفته و گفت: «مردم شما را به خدا هرکس راه چاره این گرفتاری را می داند ما را مطلع سازد»؛ پیرمردی بلند شد و گفت: «اگر چاره ای باشد پیش علی بن الحسین ' است»؛ حجاج گفت:
«راست گفتی! حضرت سجاد (علیه السلام)، معدن علم است»؛ پس کسی را خدمت امام (علیه السلام) فرستاد، آن حضرت تشریف آورد و فرمود: «خراب کردی. و تو راه انداختی بنایی را. که اصل آن با دست ابراهیم و اسماعیل ' ساخته شده بود. و به غارت بردی اساس آن را. خیال کردی میراث پدرت بوده است. برو بالای منبر و مردم را قسم بده که هر کس هر چه برده دوباره برگردانند». حجاج، امتثال امر کرده و مردم خاک ها را برگردانیدند. امام سجاد (علیه السلام) وقتی دید که خاک جمع شد، اساس بنّایی را گذاشت و امر کرد که شروع به کندن کردند و مار هم رفت. کندند تا به جای نصب ستون ها رسیدند، وقتی دیوارها بالا رفت، امر فرمود: «اضافی خاک را داخل کعبه بریزید». از این رو است که سطح بیت، بلند شد و احتیاج به پله پیدا کرد. شارح فقیه، علت دیگری هم ذکر کرده و می گوید: «حجاج وقتی ساخت و ساز را شروع کرد، ترسید خاک کفایت نکند، ازاین رو از هر طرف، به اندازه یک ذراع شاذروان بیرون کرد. خاک اضافه ماند و آن ها را به داخل کعبه ریختند» این را هم به مشهور نسبت داده اند.(1)
ص: 151
اللَّهُمَ صَلِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي زَوَّجَ اَبانا آدَمَ اُمَنّا حَوَّاءَ (فی جَنَّاتِ النَّعیمِ )، وَ کَرَّمَ هاجَرَ وَ سارَةَ بِصُحْبَةِ خَلِيلِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ اَلَفَّ بَینَ زَلیخَا وَ یُوسُفَ الکَریمَ کَما اَلَفَّ بَینَ صَفورا وَ مُوسی الکَلیمِ، وَ اَعَزَّ بِلقیسَ بِسُلَيْمَانَ فَاَسلَمَت للهِ العَلیمِ، وَ شَرَّفَ خَدیجَةَ الکُبری بِصُحْبَةِ حَبِيبِهِ الْمُصْطَفَي صاحِبِ الخُلقِ العَظیمِ، وَ اَعَلَی عَلیّاً، بِفاطمةَ الزهراءِ بِنتِ رَسولِ اللهِ الحَلیمِ، وَ نَشهَدُ أَن لا الهَ الاَّ اللهُ وَحدَهُ لا شریکَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أنَّ عَلیّاً وَلیُهُ وَ وَصیُّ نَبیِهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ بَعدُ فَقد کانَ مِن فَضلِ اللهِ عَلَی الأَنامِ، اَن اَغناهُم بِالحَلالِ عَن الحَرامِ وَ حَثَّهُم عَلَی صَحیحِ الإِلتیامِ، وَ قَالَ تَبارکَ وَ تَعالی (وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم) (1) وَ قَالَ سَیِّدُ العَربِ وَ العَجَمِ وَ مَنبَعِ الجُودِ وَ الکَرَمِ وَ مَفخَرِ وُلدِ آدَمَ (علیه السلام) تَنَاكَحُوا تَنَاسَلُوا تَكْثُرُوا فَإِنِّي أُبَاهِي بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ.(2) وَ قَالَ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ لَلْمَوْلُودُ مِنْ
ص: 152
أُمَّتِي أَحَبُ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ (1) اِتباعاً ’’لِأَمرِ اللهِ وَ إِجراءً’’ لِسُنَةِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) نُجرِي صِيغَةَ النکاحِ بَینَ فُلانِ وَ فُلانَ (اسم زوج و زوجه را بگوید) وَ أَقُولُ أَنکَحتُ مُوکِلَتِی مُوکِلَکَ عَلَی الصِداقِ المَعلُومِ تا آخر صیغه ها.
اللَّهمَ اجمَع شَملَهُما وَ بارِک أَمرَهُما وَ طیِب نَسلَهُما وَ ارزُقهُما ذُرِّيَةً طَيِّبَةً مُبارَکَةً بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین صَلواتُ اللهِ عَلیهِم أَجمَعینَ، آمینَ یا رَبَّ العَالَمینَ صلوات.
روزی شاه عباس اول، به یکی از مشاورینش گفت: «هر موقع شما را می بینم به یاد امام زین العابدین (علیه السلام) می افتم، اما در تو صفتی است که باید آن را ترک کنی و الا به تو ضرر می زند»؛ پرسید: «آن کدام است»؛ جواب داد: «به حرف اطرافیان ما خیلی گوش می دهی»؛ گفت: «چشم! ترک می کنم»؛ به مجرد بیرون آمدن از کاخ، دربان آن، نامه ای را تسلیم و تقاضای مهمور نمودن آن را
ص: 153
کرد، فوری گرفت و امضاء کرد. کسی که در اتاق شاه، با او همنشین بود گفت: «مگر شاه نفرمود که به حرف حواشی گوش ندهی؟» جواب داد: «اینکه مرا در چشم شاه امام زین العابدین کرده، تبلیغات این ها است. اگر گوش ندهم شمر بن ذی الجوشن خواهم بود».(1)
چون نفس انسانی به موعظه، همچو احتیاج بدنش به غذا نیاز دارد، ازاین رو با استفاده از کتاب محاسبه النفس مرحوم سید بن طاووس و کفعمی و غیر آن، مواعظ چندی در مقام محاکمه نفس امّاره تذکر داده می شود، که ان شاء الله نافع باشد.
ای نفس! قرآن با اینکه برای همه بشر آمده، لیکن (هُدىً لِلْمُتَّقین) (2) بوده و (شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ)(3) است. و تا اهل نشوی از کتب دینیّه استفاده نمی بری. متقی بودن و اهل شدن بدون تفکر، خالی از اغراض فاسده امکان پذیر نیست. و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تا دم مرگ بدون تقوی نمی شود نگهداری
ص: 154
کرد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «لا يَثْبُتُ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»(1) و باز می فرماید: «علم دو تا است. علمی است در زبان که بر علیه صاحبش حجت است، و علمی است در قلب که همانا نجات به آن بستگی دارد» (علم تا نافع نشود فقط هنری است مثل دیگر هنرها)
ای نفس! غافل نباش که قرآن می فرماید: (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظینَ * كِراماً کاتِبینَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ)(2) و می فرماید: (إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون )(3) و باز می فرماید: (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ)(4) و امام کاظم (علیه السلام)
ص: 155
می فرماید: «کسی که هر روز نفس خویش را محاسبه نکند از شیعیان ما نیست».
ای نفس! فریب تشویق های مردم را نخور. ببین خودت چه هستی.
جوابگوی رب العالمین خودت خواهی بود نه مردم (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد)(1). امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «مرصاد، پلی است بر صراط. کسی بدون رد مظلمه دیگری نمی تواند از آن عبور کند، و در آنجا مثقال خیر و شرّ بندگان محاسبه می شود.
ای نفس! عمر، سرمایه توست، آن را در لذات زود گذر دنیوی از دست نده. سرمایه نباشد تجارت نخواهد شد. گیرم که عبادت در آخر عمر تو را نافع شود، از کجا معلوم، امروز آخر آن نشود.
ای نفس! سستی تو در امور آخرتی، یا از کفر خفی و یا از حِمق جلی است. کفر خفی از ضعف ایمان به روز قیامت و حِمق جلی از اعتماد زیاد بر عفو خدا کردن و از غضب او غافل شدن است. (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ)(2). و می فرماید: (یا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَریمِ)(3) مخفی
ص: 156
نماند که بعضی آیه را معنی می کنند به اینکه خدایی که قادر است تو را در نتیجه اعمالت به هر صورت زشت و زیبایی درآورد، تنها مغرور کرم او مباش. از کرم او است که بر تو عقل داده و راهنمایانی برایت فرستاده است.
ای نفس! در میان چهل قسم قرآنی، آیه روزی از شدیدترین آن ها بهره مند است: (فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ)(1) با این همه تضمین، چهل اسبه، سراغ آن می روی و بهشت خداوندی که مرهون عمل تو است، با گفتن کلمه خدا کریم است، بر زبان خویش، از عمل غفلت می کنی. مگر نمی دانی که امام حسین (علیه السلام) می فرماید: «خداوند درباره بهشت فریب نمی خورد و آن را بدون وظایف بندگی به کسی نمی دهد».
ای نفس! مردگان یک ساعت از عمری را که تو داری، برای جبران مافات خویش، حاضرند به قیمت های زیادی بخرند. تو آن را بیهوده از دست نده. عده ای از گناهکاران امت محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی در کنار جهنم قرار گرفتند، از مالک اجازه می خواهند که بر حال خود گریه کنند، آن قدر می گریند که آب چشم تمام شده و خون جای آن را بگیرد. مالک می فرماید: «چقدر خوب بود این گریه ها در دنیا می شد. و بعضی از اهل جهنم به او می گویند: «مالک به ما رحم کن»؛ می فرماید: «وای بر شما! کاری کردید ارحم الراحمین بر شما رحم نکرده، به اینجا آورد. من بر شما رحم کنم!».
ص: 157
ای نفس! مدام می گویی: «من سعادة الرجل سِعةُ داره»، آیا با توسعه خانه دنیوی، خانه قبر را هم وسعت می دهی یا نه؟ فکر نکن که تنها منظور از آن، دارِ دنیا است. الدنیا و الاخرهُ ضرَّتان بودن یکی ضرر بر دیگری می زند، غافل مباش ببین کدام را مقدم می داری.
ای نفس! اگر در جمع مال زیاده روی کردی، همکار یهود شدی و اگر به کم قانع شدی همکار پیغمبرانی. و اقل خطر جمع آن، این است که فقراء خیلی زودتر از ثروتمندان وارد بهشت می شوند. روایت کرده اند که حضرت سلیمان(علیه السلام) با تمام زهدی که داشت سیصد سال از انبیاء (علیهم السلام) دیرتر بهشت تشریف می برد. به خاطر حساب مِلکی که خداوند به او مرحمت کرده بود. شب نوزدهم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی سر سفره افطار دخترش، دو قرص نان جوین، نمک و شیر می بیند، سرش را تکان داده و بلند گریه می کند و می فرماید: «باور نمی کردم دختری بدخواه بابایش شود». ام کلثوم عرض می کند: «مگر چه کرده ام؟» امام می فرماید: «می خواهی در محشر توقف من زیاد باشد؟ هر کسی خوردنی و آشامیدنی اش لذیذ بوده و لباسش نرم باشد، روز رستاخیز وقوفش طولانی خواهد بود».
ای نفس! حضرت عیس (علیه السلام) می فرماید: «مشکل ترین مشکل ها، غضب خداوندی است»؛ عرضه می کنند: «پس نجات از آن در چیست؟» می فرماید: «در غضب نکردن است».
ای نفس! بر چند تهلیل و تسبیح خوشحال مباش؛ زیرا کرام الکاتبین اگر مزد اذکارت را داده و اجرت هذیان هایت را بخواهند، خیلی طلبکار می شوند.
ص: 158
ای نفس! قرآن فرموده: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها)(1) نه اینکه: «من تعلم کیفیة تزکیتها» خواندن نسخه اثر ندارد استعمال دارو شفاء بخش است. چه فایده ای است در فقه بلا عمل: «الفقیه من اصلح المعاد لا من استفاد وافاد؛ علم در قلب کسل مثل چراغی است در پیش نابینا».
خداوندا! این مواعظ را در روز قیامت، وسیله حسرت بر نگارنده قرار مده. به حق محمد وآله.
چون دانستن طبقات علماء، و رواة احادیث، در فهم مطالب علمی، به ویژه فقهی، دارای اهمیّت بسزایی است، بدین مناسبت این جدول تنظیم می شود. مخفی نماند، برای ملاحظه اختصار، هر عالمی با هر اسم، لقب، و کنیه ای که معروف است، نام برده می شود. هر کسی که سال وفاتش معلوم نیست، با معاصر، یا استاد و یا شاگردش، طبقه او مشخص می گردد، از جمله مدارک ما، کتاب روضات، تنقیح المقال، تتمه المنتهی، معجم الرجال و الذریعه است و در صورت اختلاف در سال وفات، هر کدام متقن به نظر رسید درج گردید. و برای تیمن و تبرک، سال تولد و شهادت چهارده معصوم (علیهم السلام)، در جدول جداگانه نوشته می شود. و ما التوفیق الا بالله.
ص: 159
چهارده معصوم سال تولد سال شهادت
1. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مکه، عام الفیل 11 ه- . ق
2. امیرالمؤمنین (علیه السلام) 30 عام الفیل 40 ه- . ق
3. حضرت فاطمه (علیها السلام) 5 بعثت 11 ه- . ق
4. امام حسن (علیه السلام) 3 ه- . ق 50 ه- . ق
5. امام حسین (علیه السلام) 4 ه- . ق 61 ه- . ق
6. امام زین العابدین (علیه السلام) 38 ه- . ق 95 ه- . ق
7. امام محمد باقر (علیه السلام) 57 ه- . ق 114 ه- . ق
8. امام جعفر صادق (علیه السلام) 83 ه- . ق 148 ه- . ق
9. امام موسی کاظم (علیه السلام) 128 ه- . ق 183 ه- . ق
10. امام رضا (علیه السلام) 148 ه- . ق 203 ه- . ق
11. امام محمد تقی (علیه السلام) 195 ه- . ق 220 ه- . ق
12. امام علی النقی (علیه السلام) 212 ه- . ق 254 ه- . ق
13. امام حسن عسگری (علیه السلام) 232 ه- . ق 260 ه- . ق
14. امام زمان . 255 ه- . ق و هنوز هم زنده است. بِهِ يَمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً
ص: 160
نام سال وفات (هجری قمری)
1. ابوذر 32
2. مقداد 33
3. سلمان 35
4. عمار 37
5. خواجه ربیع حدودسال 63
6. عبداله بن عباس 77
7. نصر ابن مزاحم صاحب کتاب صفین از اصحاب امام باقر(علیه السلام)(1)
8. ابن سیرین و فرزدق شاعر 110
9. ابو حمزه ثمالی 150
10. ابو حنیفه 151
11. سید اسماعیل حمیری شاعر 173
12. خلیل ابن احمد عروضی امامی 175
13. مالک بن انس و سیبویه 179
ص: 161
14. کسائی180
15. معاذ ابن مسلم(مخترع علم صرف) شاگرد امام صادق(علیه السلام) 187
16. شافعی204
17. ابن هشام صاحب سیره 213
18. ابوالحسن المدائنی صاحب کتاب الاخبار و التواریخ 225
19. احمد ابن حنبل 241
20. دعبل خزاعی246
21. المازنی الامامی النحوی 249
22. حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) حدود 250
23. بخاری صاحب صحیح 256
24. فضل ابن شاذان 260
25. مسلم نیشابوری صاحب صحیح 268
26. ابن ماجه قزوینی صاحب سنن 277
27. احمد برقی صاحب محاسن 274
28. ابوداود صاحب سنن 275
29. ترمذی صاحب صحیح 279
30. صفار 290
31. ابن قبه محمد ابن عبدالرحمن معاصر صفار
32. نسائی صاحب سنن 303
ص: 162
33. محمد ابن عثمان سفیر دوم امام زمان .(1) 305
34. طبری مورخ و مفسر وزجاج 310
35. ابو زکریای رازی 311
36. حسین ابن روح سفیر سوم امام عصر . 326
37. محمد ابن یعقوب کلینی و علی ابن بابویه و سفیر چهارم سمری 329
38. عیاشی معاصر (کلینی)
39. نعمانی صاحب غیبة النعمانی شاگرد (کلینی)
40. ابن عقدة الرجالی المعروف 333
41. مسعودی مؤلف مروج الذهب واثبات الوصیة(2) 333
42. فارابی 339
43. ابوالقاسم العلوی مؤلف الاستغاثه 352
44. جوهری مؤلف صحاح اللغه 353
45. ابوالفرج اصفهانی مؤلف مقاتل الطالبین 356
46. بنای جامع الازهر بامر سلطان شیعی معزالدین فاطمی 359
47. قاضی نعمان مصری مؤلف دعائم الاسلام 363
ص: 163
48. ابن قولویه مؤلف کامل الزیارات (ابوالقاسم جعفر) 369
49. العُمانی (حسن ابن علی ابن ابی عقیل) استاد، مؤلف الکامل
50. صدوق و ابن حنید(1) 381
51. صاحب ابن عباد وتَلّعُکبری 385
52. محمد ابن احمد الاشعری مؤلف نوادر الحکمة استاد تلعکبری
53. ابو طالب مکی 386
54. ابن ندیم مؤلف فهرست ابن ندیم 400 و اندی
55. سید رضی 406
56. غضائری (حسین) و فردوسی شاعر 411
57. شیخ مفید 413
58. حسن ابن علی ابن شعبة مؤلف تحف العقول(2) مقدم علی المفید
59. حکیم ناصرخسرو و ابن سینا(3) هبة الدین ابن کمّونه فیلسوف یهودی معاصر ابن سینا 428
60. حافظ ابونعیم 430
61. سید مرتضی 436
62. ابوالصلاح حلبی شاگرد سیدرضی
ص: 164
63. ثعلبی صاحب تفسیر 437
64. ابوریحان بیرونی 440
65. کراجکی و ابوالعلاالمعرّی 449
66. نجّاشی و کشّی(1) 450
67. غضائری (احمد) استاد نجاشی
68. بیهقی صاحب سنن 458
69 .شیخ طوسی 460
70. ابن عیاش مؤلف مقتضب الاثر معاصر شیخ
71. سلار و خطیب بغدادی مؤلف تاریخ بغداد(2) 463
72. عبدالقاهر الجرجانی مؤلف عوامل 471
73. ابن براج و خواجه عبداله انصاری 481
74. غزالی 505
ص: 165
75. حریری مؤلف مقامات 516
76. سنائی شاعر 525
77. زمخشری 538
78. ابوالفتوح رازی معاصر زمخشری
79. شهرستانی و قطب راوندی(1) و طبرسی مؤلف مجمع البیان 548
80. عبدالقادر جیلانی رئیس قادریه 560
81. راغب مؤلف مفردات 565
82. کیدری مؤلف اولین شرح نهج البلاغه تمام کرد آن را به سال(2) 576
83. ابن حمزه صاحب وسیله استاد کیدری
84. ابن ادریس(3) 587
85. منتجب الدین مؤلف فهرست، و ورام ابن ابی فراس صاحب مجموعه معاصر ابن ادریس
ص: 166
86. ابن زهره 585
87. ابن شهر آشوب 588
88. طبرسی مؤلف احتجاج استاد ابن شهر آشوب
89. ابن اثیرمؤلف نهایت، و فخررازی 606
90. یاقوت حموی، و سکاکی 626
91. ابن اثیر مؤلف کامل 630
92. سهروردی(1) 632 یا 587
93. محیی الدین عربی 638
94. ابن نما مؤلف مثیرالاحزان 645
95. ابن حاجب 646
96. ابن داود رجالی معروف متولد 647
97. انقراض دولت بنی عباس 456
98. مولوی مثنوی 661
99. سید ابن طاووس مؤلف اقبال 664
100. ابن ابی الحدید 665
101.ابن مالک و خواجه نصیر 672
ص: 167
102.ابن طاووس مؤلف حل الاشکال فی معرفة الرجال 673
103. محقق صاحب شرایع (ابوالقاسم جعفر بن سعید) 676
104. ابن میثم شارح نهج البلاغه 679
105. ابن خَلِّکان 681
106. بیضاوی مؤلف تفسیر 685
107. نجم الائمة رضی نحوی 686
108. اربلی تمام کرد کشف الغمة را به سال 687
109. یحیی ابن احمد ابن سعید مؤلف الجامع 690
110. سعدی شاعر 691
111. علامه حلی 726
112. دیلمی مؤلف ارشاد القلوب معاصر علامه یا شهید
113. خطیب قزوینی ماتن مطول 739
114. ابو حیان نحوی 745
115. ابن هشام صاحب مغنی 761
116. ابن عقیل نحوی 769
117. فیومی مؤلف المصباح المنیر حدود 770
118. فخر المحققین 771
119. قطب رازی شارح مطالع و شمسیه 776
120. شهید اول 786
ص: 168
121. ابن متوج بحرانی شاگرد فخر و شهید
122. فاضل مقداد، تمام کرد کنزالعرفان را به سال 791
123. تفتازانی و حافظ شاعر 792
124. دمیری مؤلف حیات الحیوان 808
125. نظام نیشابوری مؤلف تفسیر و شرح نظام اوایل قرن نهم
126. میر سید شریف مؤلف صرف میر 816
127. فیروز آبادی صاحب قاموس 817
128. ابن فهد حلی 841
129. محمد ابن عبد الخالق مؤلف کنزاللغة 833
130. کفعمی، تمام کرد مصباح را به سال 895
131. ابن ابی الجمهور الاحسائی حدود900
132. ابن روز بهان تمام کرد ابطال نهج الباطل را به سال 909
133. کاشفی مؤلف روضة الشهداء 910
134. سیوطی 910
135. محقق کرکی 940
136. محتشم شاعر معاصر کرکی
137. شهید ثانی 966
138. مولا عبداله مؤلف حاشیه ملا عبداله 981
139. شیخ حسین والد شیخ بهایی 984
ص: 169
140. ملا فتح اله کاشانی 988
141. ملا احمد اردبیلی 993
142. سید محمد، نوه شهید ثانی (صاحب مدارک 1009
143. صاحب معالم 1011
144. تفریشی تمام کرد کتاب رجال خود را به سال 1015
145. قاضی نوراله مؤلف احقاق الحق 1019
146. عبدالصمد برادر شیخ بهایی 1020
147. مولا عبداله تستری 1021
148. میرزا مؤلف نهج المقال فی علم الرجال 1028
149. شیخ بهایی 1030
150. محمد امین استرآبادی 1033
151. میرداماد 1040
152. ملاصدرا 1050
153. سلطان العلماء 1064
154. العیناثی، تمام کرد اثنی عشریه را به سال 1068
155. محمد تقی مجلسی 1070
156. عبد علی ابن جمعه مؤلف نورالثقلین 1072
157. طریحی 1085
158. مولا خلیل قزوینی 1089
ص: 170
159. واعظ قزوینی مؤلف ابواب و حمله حیدری 1089
160. سبزواری مؤلف ذخیره 1090
161. فیض کاشانی 1091
162. ملاّ میرزا 1098
163. شیخ علی صاحب حاشیه بر شرح لمعه 1103
164. حر عاملی صاحب وسائل 1104
165. سید هاشم البحرانی مؤلف تفسیر برهان 1107
166. آقا حسین خوانساری استاد الکل فی الکل 1099
167. محمد باقر مجلسی 1111
168. سید نعمت اله جزائری 1112
169. سید علیخان شارح صحیفه و صمدیه 1120
170. آقا جمال خوانساری 1125
171. عبداله افندی مؤلف ریاض العلماء 1130
172. فاضل هندی مؤلف کشف اللثام 1137
173. شیخ یوسف مؤلف حدائق 1186
174. آقا باقر بهبهانی 1208
175. ملا مهدی نراقی مؤلف جامع السعادات 1209
176. بحر العلوم 1212
177. ابو علی مؤلف منتهی المقال 1215
ص: 171
178. شیخ اسداله کاظمی صاحب مقابیس 1220
179. آقا سید جواد مؤلف مفتاح الکرامه 1226
180. شیخ جعفر کاشف الغطاء 1227
181. میرزا قمی و سید علی صاحب ریاض 1231
182. حاج محمد حسن قزوینی مؤلف ریاض الشهاده 1230 و اندی
183. سید محمد فرزند صاحب ریاض 1242
184. شیخ احمد احسائی 1243
185. ملا احمد نراقی مؤلف مستند 1244
186. شریف العلماء 1245
187. شیخ محمد تقی مؤلف هدایة المستر شدین 1248
188. حجة الاسلام سید محمد باقر شفتی 1260
189. شیخ محمد حسین طهرانی صاحب فصول 1261
190. شهادت شهید ثالث، (ملاّ محمد تقی قزوینی) 1264
191. صاحب جواهر 1266
192. میرزا محمد باقر اردکانی مؤلف جامع الشواهد معاصر صاحب جواهر
193. شیخ انصاری 1281
194. ملاّ آقا دربندی مؤلف اسرار الشهادة 1286
195. حاج ملاّ هادی سبزواری 1289
196. محمد تقی سپهر مؤلف ناسخ التواریخ 1297
ص: 172
197. حاج سید حسین کوه کمری 1299
198. تنکابنی مؤلف قصص العلماء 1302
199. حاج شیخ جعفر شوشتری 1303
200. فرهاد میرزا 1305
201. فاضل ایروانی و حاج ملاّ علی کنی 1306
202. سید میر حامد صاحب عبقات 1306
203. میرزا محمد حسن شیرازی و حاج میرزا حبیب اله رشتی 1312
204. سید محمد باقر خوانساری مؤلف روضات 1313
205. سید جمال الدین اسدآبادی 1314
206. حاج محمد حسن آشتیانی 1319
207. حاجی نوروزی 1320
208. شیخ هادی طهرانی و سید اسماعیل مؤلف کفایة الموحدین 1321
209. حاج آقا رضا همدانی و فاضل شرابیانی 1322
210. محمد حسن مامقانی صاحب حاشیه مکاسب 1323
211. حاج میرزا حبیب اله خوئی مؤلف منهاج البراعة 1326
212. شیخ فضل اله نوری 1327
213. آخوند خراسانی 1329
214. سید کاظم یزدی صاحب عروة الوثقی 1337
215. میرزا محمد تقی شیرازی 1338
ص: 173
216. شریعت اصفهانی 1339
217. شیخ عبداله مامقانی مؤلف تنقیح المقال 1351
218. شیخ جواد بلاغی و حاج ملاّ هاشم خراسانی 1352
219. میرزا حسین نایینی و شیخ عبدالکریم حائری 1355
220. حاج شیخ عباس قمی 1359
221. آقا ضیاء عراقی و شیخ محمد حسین اصفهانی 1361
222. سید ابو الحسن اصفهانی 1365
223. حاج آقا حسین قمی 1366
224. سید محمد تقی خوانساری 1371
225. سید محسن الامین صاحب اعیان الشیعه 1371
226. سید محمد حجت، مؤسس مدرسه حجتیه 1372
227. سید صدر و شهیدی و سردار کابلی 1372
228. حاج آقا حسین بروجردی و سید هبةالدین شهرستانی 1380
229. سید عبد الهادی شیرازی 1382
230. سید شرف الدین مؤلف المراجعات 1377
231. حاج آقا بزرگ طهرانی 1389
232. سید محسن الحکیم و علامه امینی 1390
233. سلطان الواعظین مؤلف شب های پیشاور 1391
234. حاج سید محمود شاهرودی 1394
ص: 174
235. سید محمد هادی المیلانی 1395
236. علامه طباطبایی 1402
237. سید احمد خوانساری 1405
المتقدمین در اصطلاح فقهاء: من تقدم علی الفاضلین (المحقق و العلامه)
و المتأخرین من تأخر عنهما، و متأخری المتأخرین مَنْ تأخر عن صاحب المدارک
و آخر دعوئهم ان الحمد لله رب العالمین و صل اللهم علی نبینا محمد و آله الطاهرین.
جمعه، 7 رجب المرجب، سال 1405
تنظیم و جمع آوری از محمد محقق مرندی
ص: 175
برای پیدا کردن یک لغت فارسی، ناچار یک دوره فرهنگ عمید را مطالعه کردم در ضمن به 719 واژه - که دانستن آن بر تشنگان دانش، به ویژه، نویسندگان لازم و غالباً از آن ها غفلت می شود - رسیدم. خواستم برای عمومی بودن نفع، در اینجا یک قسمت اهمّ آن را درج کنم، تا مشمول دعای خیر تشنه هایی مثل خودم باشم. ان شاءالله اگر توفیق حاصل شود، بقیه را در مناسبات دیگری درج خواهم کرد.
اِخجَستِه: آستان، درگاه
آلونک: کلبه، خانه کوچک
اَدیم زمین: روی زمین آوَرد: جنگ، پیکار، نبرد
اُستُرُه: تیغ سرتراشی آوَریدن: جنگ کردن
اَشبُو، اَشتُو: زغال آهُمَند: دروغگو، گناهکار
اِشنُوسه: عطسه آیفَت: حاجت، خواهش
اَفشَه: بلغُور آئینه دار: سلمانی، آرایشگر
اَندَخس: پشت و پناه بُرجاس: نشانه
اَندَرُوا: سرنگون بَرکَنده: رشوه
اَنکِشت: زغال پَژهان: آرزو، غبطه
اَنوشِه: جوان، خرم، جاودان پَشت: پرستش، نیایش
اَنیشه: جاسوس پَشته کردن: دعا خواندن، نماز خواندن
اَیازی: نقاب سیاه پِناغ: نویسنده
آبچین : حوله تَرمَر: انتظار، نگرانی
آب خانه: مستراح تَشلیخ: سجاده، جانماز
آراینده: زینت دهنده تلالا: آواز
آژیانه: سنگ فرش، آجرفرش تِیماس: جنگل
آفند: جنگ ثُلث: خط کوفی
ص: 176
جال: تَله، دام دُشخوار: دُشوار
جُرگ: بیابان، صحرا دُغد: عروس
جَرمُزه: سفر، مسافرت دَک و دِیم: سر و صورت
جُغرات: ماست دَلق: پوستین، جامه درویشی
جَنَم: شکل، قیافه ذوکارد: قیچی
جَوزاک: غصّه، غم رابو: گل بهاری و خوش بو
چرابه: خامه، سرشیر رَبخال: خوردنی
چَغَل: سفت رَشت: غبار، خاکروبه، خاک
چَلمَه: رایگان، مفت رَوارو: آمد و شد
چَنب: کارخوب، مقابل واجب روستُرِه: حوله
چِینود: قیامت، صراط رَوَن: امتحان
خِجیر: زیبا رُون: سبب
خَدَک: پل رَهو: طریقه، روش
خَرَند: ردیف، قطار ریژ: آرزو، هوس
خَندستان: محفل، مجلس ریوه: مکر، حیله
خُهر: وطن، منزل زادبود: هستی، مولد، مسکن
دادَر: برادر زُغلول: کودک، مرد چابک
دادوَند: برابر، معتدل زُفت: بخیل، ممسک
داشتار: سمسار، دلال زَفت: درشت، فربه
داه: کنیزک، پرستار زَندِش: سلام، تحیّت
دِبخ: جای اَمن زَو: دریا
دَرواخ: تندرست، بی عیب زَون: قسمت، بهره
دَرهِشته: جود، عطا زیغ: حصیر، زیلو
دُژ: زشت، ضدّ ژَغار: سختی، بانگ بلند
دُژنام: دُشنام ژف: تَر
دَشتان: حائض ژَکاره: لجوج
ص: 177
ژَکفَر: شکیبا فَرمَند: پاکیزه، نورانی، باشکوه، خوشبخت
ژَگور: ناکس، بخیل فَرناس: غافل، نادان، خواب آلود
ژی: استخر، آبگیر فرنود: دلیل، برهان
ژِیان: خشمگین فروختار: فروشنده
سابوته: زن پیر فرُودین: زیرین
سامه: سوگند، پیمان فروهنده: خوب رو، باادب، نیکوسیرت، فرشته
ستِبخ: پس انداز فروهیده: عاقل، دانا، پسندیده
سرتراش: سلمانی فرویش: تأخیر، غفلت
سَرَه: نیکو فرهر: فرشته
شالهنگ: رهن، مکر، سرکشی فَرهَنجه: باادب، نیک روی
شِجام: سرما، سرمای سخت فَریبُرد: بلند قد، خوش قد و قامت
شجاینده، سجاینده: سرما خورنده فَریش: آفرین، زهی، خوشا
شَفک: نادان، بی هنر فَریور: درست، باایمان
شله: کلجان، مزبله فَریه: لعنت، نفرین
شُنگون: فال نیک فَژ: چرک
شوخ چشم: بی حیاء فَژاک: چرکین
شهرتاش: همشهری فَگار: آزرده، خسته
شیراز: ماست چکیده فَنگ: بیچاره
غُند: جوان، فربه فُوژان: فریاد
فافا: زیبا فَیال: اوّل
فاوا: شرمنده فیر: افسوس، ریشخند
فَرتاش: وجود، هستی فیس: ناز، تکبّر
فرجاد: فاضل، دانشمند قاموس: دریا
فرّخ: زیباروی، مبارک قَلاوه: سرگردان
فَرَخج: زشت، پلید قمقام: دریا، شخص بزرگ و سخی، کار مهم
فرزام: سزاوار کاک: مرد
ص: 178
کاکا: برادر، غلام لتره: کهنه، پاره
کالوس: ابله، نادان لُر: کام، مراد
کانا: ابله، نادان لگ: رنج، کتک
کدوخ: حمّام لوحش الله: استعجاب
کُراسه: دفتر، جزوه لیوه: فریبنده، چاپلوسی
کَردَنک: بَدهیکل، ابله ماژ: عیش، آسودگی
کِرشمه: ناز، اشاره به چشم و ابرو مانگ: ماه
کَرَمند: تند، تیز مَجَرک، مَچَرک: بی کار، کار بی مُزد
کُروت: فربه مُخت: امید
کَروژ و کَروز: شادی، نشاط مَرتبان: ظرف
کشخان: مرد بی غیرت، دیّوث مَرَخشَه: نحس، شوم
کشی: خوبی، خوشی مُرغوا: فال بَد، دعای بَد
کُمیز و گُمیز: بول، ادرار مُروا: فال نیک، دعای خیر
کَو، گَو: خردمند، پهلوان، زیرک مزگِت: مسجد
کَیاجور: دانا، فاضل، عاقل مِزنا: ترازو
کِیاده: بدنام، رسوا مَزنده: کوزه آب
گُرد: پهلوان، دلاور مُسته: غم، سِتم
گَرزن: تاج مسطوره: نمونه
گَواره: کلّه گاو مَسکَه: کره، چربی
گوشاب: خواب، خواب خوش مُغند: دُمل، غُدّه
لابه: عجز، نیاز، فروتنی، چاپلوسی مَکاکَفت: رنج، آفت
لاتو: نردبان مَندور: غمناک، بدبخت، خسیس
لاج: برهنه مَنگ: کم هوشی، احمق، دزد
لاچ: فریب مَنگیرن: آهسته حرف زدن
لاده: بی عقل منوچهر: بهشت، روی
لاغ: بازی، شوخی، مسخرگی میده سالار: نانوا
ص: 179
نابُردار: بی صبر، ناچار هَستو: معترف، مقّر
نافَرهَنجَه: بی ادب، بدخو هَسر: یخ
نانیوشان: ناگهان هیراد: گشاده رو
ناوَرد: جنگ یباب، یبات: خراب، ضایع
نژد: اندوهگین، خشمگین
نَژغار: فریاد
نگار: محبوب
نَلم: خوب، زیبا
نوفه: فریاد بلند
نون: اکنون
نِهازیدن: ترسیدن
نَهمار: بی شمار، بی مر
وَجر، وَچر: فتوی
وجرگ: فتوی دهنده
وردوک: جهاز عروسی
وَژَن: کثافت، نجاست
وَستی: شرح، ترجمه
وَسناد: فراوان
وَسه: عصا، چوب دستی
وِیار: حالت زن در اوایل دوران آبستن
هاک، هاگ: تخم، تخم مرغ
هَرو: شجاع
هَروانه: بیمارستان، تیمارستان، جای شکنجه
هزار چشمه: بیماری سرطان، کفگیرک
هَزاک: ابله، نادان
هژیز: هوشیار، زیرک
هَستو: معترف، مقّر
هَسر: یخ
هیراد: گشاده رو
یباب، بیات: خراب، ضایع
ص: 180
امیرالمؤمنین (علیه السلام) زره خود را دست یک نصرانی می بیند و می فرماید: «این از آن من است»؛ نصرانی منکر می شود. بالاخره برای قضاوت، در محکمه شریح قاضی حاضر می شوند. شریح برای ملاحظه امیرمؤمنان (علیه السلام)، می خواهد جایش را به خلیفة الله و خلیفه مسلمین واگذار کند. علی (علیه السلام) می فرماید: «سر جایت باش»، و حضرتش پهلوی شریح می نشیند و می فرماید: «طرف اگر مسلمان بود، پهلوی او می نشستم»؛ پس از طرح دعوی، چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) شاهد نداشت بر له نصرانی حکم می شود؛ نصرانی بلند شده، پس از مقداری راه رفتن بر می گردد و می گوید: «شهادت می دهم که این دستور انبیاء (علیهم السلام) است خلیفه المسلمین با یک نصرانی در محکمه قاضی خویش حاضر می شود و حکم برعلیه او داده می شود»؛ پس از گفتن شهادتین اقرار می کند که زره از آن امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و مسلمان شده است. و در جنگ صفین و نهروان، در رکاب حضرتش جهاد می کند.(1)
ص: 181
اگر بچه بگوید چیزی نجس است یا چیزی را آب کشیده، نباید حرف او را قبول کرد. ولی بچه ای که تکلیفش نزدیک است، اگر بگوید چیزی را آب کشیدم حرف او قبول می شود و نیز اگر بگوید چیزی نجس است بنا بر احتیاط واجب، باید از آن اجتناب کرد.
نگارنده گوید: این مسئله را از اصل توضیح المسائل مرحوم آقای بروجردی نقل کردیم و با اندک تفاوتی همه مراجع قبول دارند. با ملاحظه اینکه مرسوم شده است مادرها شیلنگ دست بچه های کوچک یا بزرگی که تکلیفشان نزدیک نشده می دهند، که طهارت بگیرند درست نیست. و چون بچه، پلیس مخفی (ایمان حسابی) ندارد و قاعده صحّت هم در کار او جاری نیست، و احیاناً ممکن است با شنیدن صدای توپ بازی در کوچه، خود را نشسته یا ناقص شسته بیرون برود. پس چگونه می شود به طهارت او دل بست؟ با زدن دست به نجس اصل نجاست مسلّم و شک در طهارت حاصل می شود. چند ماه قبل از رحلت مرحوم آقای گلپایگانی (رحمه الله)، درباره این مسئله از حضرتش
ص: 182
سؤال کردم و هر چه پرسیدم - حتی به سراغ عناوین ثانویه، مثل قاعده حرج رفتم - جوابی به جز اشکال دارد نشنیدم. بالاخره (ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ )(1) خداوند توفیق عمل صحیح به همه بندگانش عنایت فرماید. آمین.
معاویه - علیه الهاویه - مغیره بن شعبه، عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن ام الحکم را برای مصاحبه با امام حسن (علیه السلام) به مداین می فرستد و دستور می دهد: «وقتی حرف هایتان را با امام (علیه السلام) زدید و خواستید بیایید، موقع بیرون آمدن بلند بلند بگویید خداوند به وسیله پسر پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) خون ها را از ریخته شدن حفظ کرده و فتنه ها را خوابانید»، و امام (علیه السلام) حاضر به صلح شد. وقتی این دروغ، در بین لشکر امام حسن (علیه
السلام) شایع شد همه خیال کردند این مطلب حقیقت دارد، و آن امام معصوم را در مظلم ساباط مجروح کرده و اموالش را به غارت بردند.(2)
باز هم معاویه برای حفظ سیاست خارجی خویش - در داخل، حواسش را متوجه امام حسن (علیه السلام) کرده تا حضرتش را به هر وسیله و تزویری مجبور به صلح کند - با امپراطور روم کنار آمده و حاضر شد که سالی صد هزار دینار به
ص: 183
او باج دهد.(1) بحار الانوار کنار آمدن معاویه با روم را به سال 36 نقل کرده که مقدمات جنگ صفین را کاملاً فراهم سازد.(2) صلح می کنم و تو را از کاخ سلطنت پایین می کشم»، قیصر ترسید و لشکرش را به طرف روم حرکت
در ایامی که معاویه در صفین، با امیرالمؤمنین (علیه السلام) می جنگید، قیصر روم از فرصت استفاده کرده، در سواحل شامات لشکر خود را پیاده کرد. معاویه به او نوشت: « ای کلب روم، بیرون شو. و گرنه! والله با علی (علیه السلام)
ص: 184
داد.(1)
مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، به یک واسطه از خط شیخ الطایفه الامامیه شیخ طوسی (قدس سره) نقل می کند، اگر کسی در چنین روزی (نهم ربیع الاول) چیزی را در راه خدا انفاق کند آمرزیده می شود. و در آن روز اطعام مؤمنین، خوشبو کردن آنان، توسعه دادن به عیال، پوشیدن لباس نو، و به جای آوردن شکر و عبادت خدا مستحب است. و آن روز، روز برطرف شدن غصه ها است و روایت شده که آن روز را روزه نگیرند.(2)
در بیان مرحوم مجلسی (قدس سره) آمده است که مردم امروز را روز بابا
ص: 185
«شجاع الدین» می نامند.(1) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) 72 اسم برای این روز قائل است. از جمله، روز برطرف شدن غصه ها، روز عید غدیر دوم، روز عید بزرگ خدا، روز مستجاب شدن دعاها، روز فتح و پیروزی، روز عید فطر دوم، روز عید اهل بیت (علیهم السلام) و روز در آوردن لباس های سیاه، هرکه خواست به بحار الانوار و زاد المعاد رجوع کند.(2)
ص: 186
نگارنده گوید: خوشبختانه در چنین روزی، به سال 125 ه- . ق قتل هشام بن عبدالملک بن مروان اتفاق افتاده که بر فضیلت روز افزوده است.(1) همان طوری که بنا بر قول اهل سنت، تولد نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در چنین روزی واقع شده است.(2) مخفی نماند که روز چهاردهم ربیع الاول، روز به درک رفتن یزید بن معاویه است. همچنین در این روز، هادی عباسی خلیفه چهارم از بنی عباس نیز به سال 170، دنیا را از وجود کثیف خود خالی کرده و سبب خوشحالی شیعه شده است. خداوند بر جمیع ظالمین آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) لعنت کند.(3) و اتفاق دیگر این روز، فوت مالک بن انس امام المالکیه است.(4)
اسپرم ولو اینکه در منی مرد زیاد است؛ الاّ اینکه اوول نسبت به آن، در آب
ص: 187
زن، به مراتب کمتر است و بلا شک تولد هر انسان و حیوانی بستگی به وجود هر دو دارد، می گویند، تخمدان انسان در هر ماه، هفت اوول، در سگ، نُه اوول، و در خوک، شانزده اوول می تواند آزاد کند.(1) تخمدان یک زن جوان، تقریباً شامل سیصد هزار تخمک است. فقط حدود چهارصد عدد از آن ها می رسد.(2)
پنج شنبه گذشته (17/4/1373) داخل ماشین بودم. رادیو در بحثِ از پنج شنبه به پنج شنبه اعلان کرد، که در اسرائیل، زنی دوازده قلو زائیده است.
پس به استناد مطالب بالایی، ذهن مبارکتان برای حرفی که می خواهم بیان کنم آمادگی پیدا کرد و آن اینکه، فقیه کم نظیر و استاد الکّل فی الکّل مرحوم صاحب جواهر (رحمه الله)، در بحث اینکه اگر کسی بمیرد و پسری داشته باشد، همچنین زنش حامله باشد، اگر پسر خواست حق خود را از ارث پدر بگیرد و برای روشن شدن وضع، صبر نکند، یک ثلث مال را - البته پس از کسر حق زن میّت - به او تحویل می دهند و حمل را دو پسر در نظر می گیرند. پسر موجود پس از روشن شدن وضع، اندازه واقعی حقش را تصاحب می کند با اینکه ممکن است بیش از دو پسر هم متولد شوند. الاّ اینکه چون وقوع کم دارد، مخصوصاً در بالاتر از چهار قلو؛ ازاین رو ملاحظه احتیاط، لازم نیست حکایت کرده اند که زنی در نواحی شامات، چهل تا بچه پسر، داخل یک کیسه ای زائید. هر کدام به اندازه یک بچه گربه و همه هم زنده ماندند.(3)
ص: 188
نگارنده گوید: آنچه در کتاب رنگارنگ آمده است، این حکایت را تأیید می کند. که قاضی صالح ابو الرجال بیش از یک فرزند، نداشت وقتی فرزند به حدّ بلوغ می رسد، پدرش مجلس مفصلی برای دامادیش تهیه می بیند در وقت زفاف، ماری او را می گزد. مادر متدین بدون اینکه مهمانان را ناراحت کند، شوهرش را می خواند و می گوید: «اگر کسی به دیگری امانتی را سپرد، پس از مدتی، اگر خواست آن را تحویل بگیرد، امانت پذیر حق چون و چرا دارد؟» شوهر جواب می دهد: «نه! وظیفه دارد تحویلش بدهد»؛ خانم می گوید: «پس جریان ما هم این طور شده است، خداوند امانت سپار، پسرمان را گرفت»؛ بدون اندک جزع و فزعی، حمد خدای را به جای می آورند و از فضل و کرم رب العالمین عوض می خواهند. سپس با چهره گشاده از میهمانان پذیرایی به عمل آورده، بعد از رفتن میهمانان، فرزند را به خاک می سپارند. پس از مدتی خانم دوباره حامله می شود، موقع وضع حمل فقط کیسه ای بیرون می آید. کیسه را پاره کرده، چهل پسر مشاهده می کنند. لیکن بچه ها خیلی کوچک بودند؛ امّا خدای معطی الوجود بزرگشان می کند. هر کدام به نوبه خود مردی فاضل و ادیب می شوند. این قصه در بلاد یمن، مثل آفتاب در وسط آسمان می ماند و
ص: 189
محلّ تردید نیست.(1)
آهوی مشک، حیوانی است مثل سایر آهوها. دو دندان بلند به طول چند سانتیمتر شبیه دندان فیل دارد. بیشتر در کوه های هیمالیا زندگی می کند. زیر شکمش کیسه کوچکی است که در آن مادّه غلیظی به شکل دُمل جمع می شود و هروقت آن کیسه پر شود حیوان احساس درد و خارش می کند و شکم خود را به سنگ می مالد تا دُمل پاره شود و ماده ای که در آن است به زمین می ریزد. این ماده روی زمین خشک می شود و مردم می روند آن ها را جمع می کنند. این همان مشک معروف است.(2)
در کتاب مختصر الاحیاء شیخ شرف الدین یونس شارح التنبیه نوشته است اگر کسی کاری را صرفاً برای خدا انجام دهد، آثار برکت آن عمل، برای شخص عامل و ذریّه اش تا انقراض عالم خواهد بود همان طوری که گفته اند، حضرت آدم - علی نبیّنا و آله و علیه السلام - وقتی به زمین هبوط فرمود، حیوانات وحشی هر کدام به نوبه خود برای دلجویی و عرض سلام حضور صفیّ الله مشرف می شدند. آن حضرت برای هر کدام از آن ها دعای مناسبی می فرمود. از جمله، یک عده از آهوها به شرف حضور رسیدند و حضرت
ص: 190
ابی البشر، دست به پشت آن ها کشیدند و دعایشان کردند. خداوند متعالی کیسه های مشک را در زیر شکم آنان ایجاد فرمود. و وقتی با همنوعان خود ملاقات حاصل شد، از علت پیدایش بوی خوش سؤال کردند. آن ها جریان شرف یابی و دست کشیدن حضرت آدم (علیه السلام) را بیان کردند. رفقایشان به طمع مشک دار شدن به حضور اولین پیامبر رسیدند. آن حضرت دعایشان فرمود و دست به پشت شان کشید؛ لیکن از مشک دار بودن خبری نشد. پرسیدند: «رفقا پس ما چرا به این نعمت نرسیدیم»؛ جواب شنیدند: «ما صرفاً برای دلجویی از صفی الله رفته بودیم، لیکن شما برای رسیدن به بوی خوش»؛ در نتیجه اثر اخلاص دسته اول، تا قیام قیامت در ذریّه شان باقی ماند.(1)
نگارنده گوید: این حقیقت قابل انکار نیست و هرکس در عمر خود نمونه هایی را مشاهده کرده است. چنانچه در کتب مقاتل آمده است، اسب امام
ص: 191
حسین (علیه السلام) در روز عاشورا برای تبعیت از امام زمانش، آب نخورد با اینکه حیوان از بس تشنه بود چشم هایش خوب نمی دید. و حتی طبق فرموده مجتهد منبری ها، مرحوم آقای برقعی، در بعضی از مقاتل، جمله «فلمّا احسّ البرد»، درباره بیان وضع حال اسب آمده است که حیوان وارد شدنش را بر آب فرات، از طریق پاهایش ادراک کرد. خداوند مواسات و زحمت این حیوان را جبران می کند با اینکه، با حضرت بقیة الله . ظاهر می شود.(1) و مرحوم آقای برقعی اضافه کرد، ایجاد عدالت در عالم کائنات، از پشت این حیوان به ظهور می رسد به این صورت که، امام زمان . بر آن سوار شده و قیام خواهد کرد.
الف. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می شود، می بیند فاطمه (علیها السلام) سر دیگ مشغول پختن غذا و امیرالمؤمنین (علیه السلام) عدس پاک می کند پس از آن که ثواب زیادی را درباره مردی که در کارهای خانه به عیالش کمک کند بیان می کند، اضافه می کند اگر کسی به میل و رغبت اهل خانه را کمک کند، خداوند اسم او را در دیوان شهداء ضبط می کند.(2) مخفی نماند که از کرم خداوند کریم
ص: 192
بعید نیست که برای یک عمل جزئی، این همه اجر و مزد عطا کند؛ زیرا چیزی که در نظر ما کوچک باشد، دلیل نیست که صورت ملکوتی آن هم کوچک باشد. علاوه بر آن، بَنای آن عالم، بر تفضّل و رحمت غیرمتناهیه گذاشته شده است. استعباد از رحمت و تفضّل جواد علی الاطلاق از کمال جهل است. تمامی این نعمت ها که در دنیا است، بدون سابقه سؤال بندگان و استحقاق آنان، بر ایشان افاضه شده است. چه مانعی دارد که اضعاف و مضاعف آن ها را تفضلاً در آن عالمی که بنای آن بر احسان مطلق است، بدهند. عبادت شصت، هفتاد ساله ما، روی حساب های عادی، مگر چقدر مزد دارد که در عالم ماوراء این عالم، الی الابد متنعم شویم؟ پس در آن عالم بنا بر بذل و بخشش است. جسم مقدس رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، یکی از موجودات کوچک این عالم، لیکن روح مقدسش
ص: 193
محیط به عالم ملک و ملکوت و واسط ایجاد سماوات و ارضین و ماسوی الله می شود: «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ ؛ پس صورت ظاهر با باطن فرق دارد».(1) در ذیل مطلب چهارده، گذشت که همه این ثواب ها مال کسی است که مؤمن از دنیا برود. متأسفانه بعضی از گناهان، انسان را کافر از دنیا می برد. غفلت نشود.
ب. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «هر زنی در خانه شوهرش، برای اصلاح امور خانه چیزی را جابه جا کند، خداوند با نظر رحمت، به آن زن نظر می کند. و کسی که خداوند به او نظر کرد عذابش نمی کند»؛ سپس ثواب زیادی را برای ایام بارداری، وضع حمل و دوران شیردهی خانم ها بیان فرمود.(2)
ریزترین جزء جسم مفرد که دیده نمی شود، اتم نام دارد. اتم از ذرات بسیار
ص: 194
ریز (پرتون و الکترون) ساخته شده است. هر عنصری در اتم خود تعداد معیّنی پرتون و الکترون دارد. پرتون ها در مرکز اتم به یکدیگر چسبیده و تشکیل هسته اتم را می دهند. الکترون ها هم مانند سیارات که به دور خورشید می چرخند، به دور هسته در حال حرکت می باشند. گاهی دو یا چند اتم با یکدیگر جمع شده، ذرّه دیگری درست می کنند که آن را مولکول می گویند.(1)
أ. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «در بدن انسان هیچ عضوی کم شُکرتر از چشم نیست. همه خواسته های آن را تأمین نکنید. که مبادا شما را از یاد خدا بگذارد».(2)
ب. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «اگر کسی چشمش به زن نامحرم بیفتد، بلافاصله دیده را به طرف آسمان برگرداند. و یا پلک ها را روی هم بگذارد و نگاه نکند قبل از اینکه چشم باز کند خداوند مهربان حورالعین به حساب او می نویسد».(3)
ص: 195
ج. ام سلمه - رضوان الله علیها - می فرماید: «پس از نزول آیه حجاب، من و میمونه - زن دیگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - در حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم. ابن مکتوم آن مرد نابینا وارد مجلس شد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: "حجاب بگیرید." عرضه داشتیم: "او که کور است ما را نمی بیند." حضرت فرمودند: "شما که کور نیستید"».(1)
د. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «روزی مرد نابینایی وارد مجلس فاطمه (علیها السلام) شد در حالی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم حضور داشت، فاطمه (علیها السلام) حجاب به خود گرفت. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: "چرا حجاب گرفتی او که چشم ندارد." عرضه داشت: "اگر چه نمی بیند، ولی بوی مرا احساس می کند، علاوه بر این، من که او را می بینم." حضرت رسالت فرمودند: "شهادت می دهم که تو پاره تن منی"».(2)
ص: 196
نگارنده گوید: ذیل حدیث دلالت دارد بر اینکه مقصود از حجاب، در این دو حدیث، هم مجلس نبودن زن و مرد نامحرم است. متأسفانه بر خلاف این تعلیم عالی اسلامی، عده ای از مسلمین به این دستور هیچ گونه وقعی قائل نشده، در مجالس انس، بدون ملاحظه دستور حجاب، با هم می نشینند و سر یک سفره غذا می خورند و این غلط را پیش خود، مُد حساب می کنند، و ترک آن را نوعی قشری بودن و تحجّر خیال می کنند. حتی اگر کسی موعظه کند قبول که نمی کنند هیچ، طرف را با تمام نیرو می کوبند و غافلند از این که، این نوع غذا خوردن در فقه اسلامی حرام اعلان شده است. برای نمونه به آخر کتاب اطعمه و اشربه شرح لمعه مراجعه کنید. اشتباه نشود که این نوع اختراع مُدها ممکن است خدا را به غضب بیاورد. او هم تغییر مُد داده و جانِ شما را در آن حال اخذ کند. اخذ عزیز مقتدر (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ).(1)
بر گویندگان اسلامی لازم است که مردم را متوجه خطرات این بی مبالاتی ها کرده، نگذارند بیش از پیش، بی دینی ها مُد شود. اللهم بلّغنا
ص: 197
قبل از پیدایش مسواک های نایلونی فعلی، از چوب درختی که شبیه به درخت انار است این درخت، دارای برگ های همیشه سبز، چوب سست و خاردار، گل های سرخ و ثمر خوشه ای، مانند انگور است، که در مناطق گرمسیر می روید - استفاده می کردند. چوب این درخت را در آب گرم خیس کرده، سپس فشار می دادند تا اجزاء داخلی از هم جدا گشته و مثل مسواک های فعلی می گشت.(1)
شخص بالغ در مدت 24 ساعت، تقریباً 1500 گرم ادرار می کند. و این مقدار به واسطه تحریکات دماغی، ترس و تغذیه، کم یا زیاد می شود.(2)
حدیث لوح فاطمه (علیها السلام) را مرحوم کلینی در اصول کافی، جلد یکم، ص527، از امام صادق (علیه السلام) به سند خود به این کیفیت نقل می کند، که آن حضرت می فرماید: «روزی پدرم - امام باقر (علیه السلام) - به جابر بن عبداله انصاری فرمودند: "مرا با تو حاجتی است که با تو در میان بگذارم» جابر عرض کرد: "هر موقعی که شما صلاح بدانید، من در خدمت شما هستم." پس روزی از روزها آن
ص: 198
حضرت با جابر خلوت کرده، می فرماید: " ای جابر، مرا خبر بده از لوحی که در دست مادرم فاطمه بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدی. و از مکتوب آنکه مادرم تو را خبر کرد. جابر عرض کرد: "خدا را شاهد می گیرم بر اینکه در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای عرض تهنیت به مناسبت تولد امام حسین (علیه السلام) خدمت مادرت مشرف شدم، لوح سبز رنگی را در حضور حضرتش مشاهده کردم، گمان کردم که از زمرّد است. نوشته سفید رنگی شبیه رنگ آفتاب در آن هویدا بود. عرضه داشتم پدر و مادرم فدایت باد ای دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این چه لوحی است؟ فرمودند، این لوحی است که خدا آن را به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) اهداء فرموده، و در آن اسم پدرم، شوهرم و اسامی دو نور دیده ام و سایر امامان از فرزندانم آمده است. پدرم آن را برای بشارت به من عطا کرده است. مادرت فاطمه (علیها السلام) آن را به من داد، خواندم و استنساخ نمودم." پدرم فرمود: "آیا ممکن است نسخه ات را به من نشان بدهی؟" عرض کرد: بلی، اشکال ندارد. پس پدرم با جابر به خانه او رفتند، جابر پوست نازک نوشته شده ای را نشان داد. پدرم فرمود: "تو در نوشته خویش بنگر، من برایت بخوانم. جابر در نسخه خود نگاه کرد پدرم از حفظ برایش خواند. انشاء پدرم، با نسخه جابر کاملاً تطابق کرد. حتی در یک حرف هم با همدیگر مخالفتی پیدا نشد. جابر گفت: "خدا را شاهد می گیرم بر اینکه همان طوری که از حفظ خواندید در لوح فاطمه (علیها السلام) هم من آن چنان دیدم"».
نگارنده گوید: دانشمند محترم، جناب آقای شیخ احمد رحمانی همدانی، در کتاب قیّم خود، فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی که انصافاً در موضوع خود
ص: 199
کم نظیر است، پس از آنکه حدیث لوح را از کتاب کمال الدین و تمام النعمه نقل کرده، در پاورقی از قول حاشیه نویس کمال الدین نقل می کند که فرموده، بدون شک ملاقات جابر با امام باقر (علیه السلام) پس از زیارت اربعین بوده است. پس جابری که در زمان امامت امام باقر (علیه السلام) به نسخه خود نگاه می کند، چطور ممکن است که در اربعین سال 61، نابینا باشد. نابینایی آخر عمر جابر، که صریح کتب رجال و تراجم است، با نابینایی اربعینی اشتباه شده است، مؤید این ادّعا عبارت کتاب بشارت المصطفی در خبر زیارت اربعین: «ثُمَّ جَالَ بَصَرَهُ حَوْلَ الْقَبْرِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ(1) ؛ یعنی پس جابر چشمش را به طرف قبر مطهر حسین (علیه السلام) انداخت و گفت السلام علیکم» و عبارت دیگر خبر، که از قول عطیّه نقل می کند: «قال فالمسنیه فالمسته فخّر علی القبر؛ جابر فرمود، دست مرا به قبر برسان و من هم رسانیدم» مخالف این مدّعا نیست؛ زیرا ممکن است از شدت ناراحتی و گریه، چشمش کارگر نباشد.(2)
نگارنده گوید: حدیث لوح مفصل است. فعلاً در مقام نقل همه آن نیستم؛ لیکن فقره ای از آن حدیث از بس مورد توجه است، که نمی توانم بدون تذکر رد
ص: 200
شوم. و آن عبارت «یقتله عفریت مستکبر»(1) است که درباره قاتل امام هشتم (علیه السلام) آمده است. عفریت، در لغت به کسی گفته می شود که در خباثت از حدّ گذشته باشد. و در عین ابلیس صفتیش، فرمانش نافذ باشد. با ملاحظه اینکه ما بین پنجاه و اندی خلیفه، کسی در دانش و حیله گری به مأمون نمی رسد و در نفوذ کلمه به حدّ اعلای آن می رسد. شخص دانشمند - نعوذ بالله - اگر دین نداشته باشد، مثل دزد چراغ به دستی می ماند که وارد خانه کسی بشود. دیگر چیز قیمتی در خانه نخواهد گذاشت. مخصوصاً اگر فرمانش برو باشد، باید به خدا پناه برد از شرّ چنین ذی شرّی. اگر این شخص با کسی دشمنی کند، معلوم است که چه بلایی به سر آن خواهد آورد. با مرور مختصری به تاریخ مصاحبت مأمون دغا با سلطان سریرالارتضاء، روشن می شود که تا چه حدّی دل آن امام معصوم (علیه السلام) را آتش زد.
أ. روزی با اصرار زیاد، می خواست انگشتر خلافت را به دست امام رضا(علیه السلام) بکند. وقتی با ممانعت شدید آن حضرت روبه رو می شود، ایشان را مجبور به قبول کردن ولیعهدی می کند.
ب. در وقت دیگر، امر بر خواندن نماز عید می کند. زمانی که خبردار می شود لشکری و کشوری و بِرّ و فاجر، تحت تأثیر کیفیت به نماز رفتن آن مظلوم قرار می گیرد، دستور مراجعت از وسط راه را صادر می کند.(2)
ص: 201
ج. زمانی که متوجه می شود علماء کلام، و شیعیان امام (علیه السلام)، برای استفاده های علمی و دینی، در حضور امام تجمّع می کنند، دستور متفرق کردن آنان و احضار حضرتش را در کاخ مأمونی می دهد.(1)
روزهای جمعه، با انواع حرف های چرکین در خطبه ها، دل حضرتش را به درد می آورد. امام (علیه السلام) با بدن عرق کرده و غبار نشسته، از خداوند تقاضای مرگ می کند.(2)
ز. در فرصت دیگری، رؤسای مذاهب بیگانه جهان را به تخیّل محکوم کردن امام (علیه السلام)، در مقام بحث با آنان، در مرو، جمع می کند.(3)
ص. در مناسبت دیگری، 31 نفر از غلامان خود را امر می کند که شبانه به اطاق حضرتش وارد شده و بدن مبارکش را تکه تکه بکنند. وقتی خاطر جمع می شود که نقشه اش پیاده شده، صبح، سر برهنه، و یقه باز کرده برای عرض سلامتی می نشیند. و الحمدلله رسوا می شود؛ زیرا نور خدایی را خاموش نمی بیند.(4)
ض. و در حدود هفت ماه اقامت خویش در سرخس، در مسیر مرو به بغداد، فرصتی به دست آورده و حضرتش را زندانی کرده و زنجیر به گردن
ص: 202
مبارک می گذارد.(1)
غ. بالاخره هر مصیبتی که برای حضرتش فراهم می آورد، نائره حسدش خاموش نمی شود. سرانجام تصمیم می گیرد که با خورانیدن زهری، ایشان را به شهادت برساند. راوی حدیث می گوید: «تا نماز عصرش را تمام کند، امام از اثر آن، پنجاه مرتبه جایش را عوض می کند. و در شب، شدت آن بیشتر شده، چراغ عمر مبارکش خاموش می شود.(2)
و. باز دلش آرام نمی گیرد و یک شبانه روز شهادت امام را مخفی می کند.(3)
ه- . بدن مسموم حضرتش را شبانه دفن می کند. با این همه جنایت، برای حفظ سیاست، وقتی امام (علیه السلام) را در حال غشوه می بیند، زن ها و کنیزانش را سر و پا برهنه به راه انداخته و خودش هم به سر می زند و آب از چشمانش جاری می کند. وقتی آن امام مظلوم، برای لحظاتی چشمانش را باز می کند و قدری به هوش می آید، مأمون می گوید: «نمی دانم کدام مصیبت را بزرگ بدانم. جدایی تو، یا حرف مردم که می گویند من تو را مسموم کرده ام. و پس از دفن، سه روز کنار قبر حضرت، چادر می زند و غیر از نان مختصری با نمک چیز دیگری نمی خورد.(4)
ی. بالاخره از کثرت حیله و تزویر، طوری اذهان عامه را مشوش می کند که
ص: 203
الان هم، بر مثِل جواد فاضل ها، امر قاتل امام (علیه السلام) مشتبه می شود که مأمون بوده یا نه؟ (معصومین چهارده گانه). پس روشن شد، معنای «یقتله عفریت مستکبر».
حقاً سزاوار است که چنین کسی، در دم مرگش، روی پِهِن چهار پا و خاکستر، در حالی که پالان به کول گرفته، بغلطد [غلتیدن]. و بگوید: « ای خدایی که سلطنت تو پایان پذیر نیست. رحم کن بر کسی که ملکش از دست رفت».(1) علیه و علی اتباعه لعائن الله.
مخفی نماند که مرحوم آقای برقعی، واعظ معروف قم می فرمود، روزی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به مأمون فرمودند: «وای بر تو از قشیره!» کلامی از امام سرزد و مأمون هم شنید. لیکن معنا در مغزش فرو نرفت. تا اینکه روزی به سیاحت رفت و در کنار چشمه ای که آب زلال داشت، چادر زد. داخل آب یک ماهی خیلی قشنگ پیدا شد. خواست آن را بگیرد: ماهی به حرکت درآمده، قدری از آب چشمه بر بدن نحس مأمون پاشید. تب شدیدی گرفت.
ص: 204
اطرافیان از علت آن تب سؤال کردند. جریان ماهی را بیان کرد. یکی گفت آن ماهی قشیره بر تو آب پاشیده است. آن وقت متوجه معنای کلام امام رضا(علیه السلام) گردید و با همان بیماری به درک رفت. الحمد لله و علیه لعائن الله و الناس اجمعین آمین.
بائوباب، درختی است بسیار تنومند، که دور تنه آن به بیست متر می رسد. و در آفریقا می روید. می گویند تا شش هزار سال عمر می کند.(1)
نگارنده گوید: وقتی یک درخت، شش هزار سال عمر می کند، چه بُعدی است که امام زمان . ما هزاران سال عمر کند. چه فرقی است در مقابل قدرت لایتناهی خالق الملک و الملکوت.
أ. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فرزندان ما جگر گوشه های هستند. کوچک هایشان دست پرورده های ما، و بزرگانشان دشمنان ما. اگر زنده بمانند، وسیله امتحان ما شوند، و اگر بمیرند، اندوهناکمان می کنند».(2)
ب. باز می فرماید: «از سعادت زن، دختر بودن فرزند اول آن است».(3)
ص: 205
ج. باز می فرماید: «خدا رحمت کند کسی را که کمک می کند فرزندش را، بر نیکی کردن بر خود» منظور این است که از گناه او بگذرد و بین خود و خدایش بر او دعا کند.(1)
د. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسم های زشت اشخاص و شهرها را تغییر می داد.(2)
ه- . امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «بچه ای که سقط شود، و پدرش در وقتی که در شکم مادرش است نامی برای او در نظر نگیرد، در روز قیامت به پدرش می گوید، چرا نامی برای من معین نکردی؟ در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای بچه سقط شده فاطمه (علیها السلام)، نام تعیین کرده بود.(3)
و. کسی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: «فدایت شوم ما بچه هایمان و احیاناً خودمان را با نام های شما نام گذاری می کنیم. آیا این کار سودی بر ما خواهد داشت؟» فرمودند: «إِي وَ اللَّهِ وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُ ؛ بله. والله دین غیر محبت
ص: 206
نیست».(1)
ز. در عبارت کتاب فقه الرضاء درباره گوشت عقیقه آمده است، پدر و مادر از گوشت عقیقه فرزند، نخورند. اگر مادر احیاناً خورد، بچه را شیر ندهد. البته کنایه از شدت اهمیت است و الاّ خوردن حرام نیست.(2)
ح. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «کسی را که خداوند سه، و در روایت دیگر چهار فرزند به او بدهد و یکی را به اسم من نام گذاری نکند، بر من ظلم کرده است».(3)
أ. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «خداوند دور کند از رحمت خویش کسی را که آب و خاک در اختیار داشته باشد، باز محتاج شود».(4)
ب. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «کسی که، گرفتن پیش او، از عطا کردن بهتر باشد مغبون است؛ زیرا دنیای فانی را بر آخرت باقی مقدم کرده است».(5)
ج. کسی به امام باقر (علیه السلام) عرض می کند: «می خواهم ساکن مکّه شوم. با اینکه در محلّ خود بدهکار مرجئه - طایفه خاصی از مخالفین اهل بیت (علیهم السلام) - هستم.
ص: 207
آیا روا است؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «برگرد به محلّ خویش. و مواظب باش موقع مردن بدهکار نباشی. مؤمن خیانت نمی کند».(1)
د. به امام صادق (علیه السلام) عرض می کنند: «شنیده ایم که کسی از انصار در حالی که بدهکاری داشت از دنیا رفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای او نماز میّت نخواند، و نگذاشت که دیگری هم برایش نماز بخواند مگر اینکه بدهی اش را بپردازد. آیا این مطلب صحیح است؟» امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «بله، این برای آن بود که حق به صاحبش برسد و قرض را سبک نشمارند. و الاّ خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین و حسن و حسین (علیهم السلام) موقع وداع کردن دنیا بدهکار بودند»(2) البته معصومین (علیهم السلام) برای بدهکاری خود مورد، تعیین کرده، وصیت به پرداخت آن می فرمودند.
ه- . امام حسن (علیه السلام) دو قطعه از زمین پدریش را به هشتصد هزار درهم فروخت و قرض پدرش را ادا کرد. و امام زین العابدین (علیه السلام)، یک قطعه از زمین های امام حسین (علیه السلام) را فروخت و سیصد هزار قرض، و وعده های پدرش
ص: 208
را ادا فرمود. ای کاش این دقت ها در زمان ما هم معمول می شد! تا اینکه همه ورشکستگی های بی خود و قلاّبی که باعث تعطیل بازار مسلمین شده است، ریشه کن می شد.
و. مردی از انصار با داشتن بچه های صغیر، همه شش غلامش را که دارایی ای غیر از آن ها نداشت، در دم مرگ آزاد می کند. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از فامیلش می پرسد: «با جنازه او چه کردید؟» عرض کردند: «دفن کردیم» فرمود: «اگر من می دانستم، نمی گذاشتم که او را در قبرستان مسلمین دفن کنید. او با این کار، بچه هایش را محتاج مردم کرد».(1)
ز. امیرالمؤمنین (علیه السلام)، در مقام تشویق به وصیت، به کمتر از یک سوم مال، می فرماید: «من اگر وصیت به یک پنجم مال بکنم بهتر است از اینکه به یک چهارم آن وصیت کنم. و کسی که ثلث مالش را مخصوص خود کند، دیگر چیزی از حق خود به وارث نداده است».(2)
ص: 209
مردی از شیعیان، در یک مجلس، زنش را سه دفعه طلاق داد. وقتی از کرده خویش نادم شد، مسئله را از هر که پرسید گفتند زنت حرام نشده است، و به محلّل احتیاجی نیست؛ لیکن زنش گفت: «تا از خود امام صادق (علیه السلام) نپرسیم فایده ندارد»؛ امام صادق (علیه السلام)در آن روز، از طرف خلیفه وقت (ابوالعباس) به حیره کوفه خوانده شده و ممنوع الملاقات بود. شوهر به فکر بود که چطور خدمت امام (علیه السلام) وقت برسد. خوشبختانه خیار فروشی را دید که با بساط مختصری مشغول فروختن آن است. گفت: «همه خیارهایت چند؟»
گفت: «یک درهم»؛ همه را خرید و از او خواست که لباسش را هم در اختیار او بگذارد. پس از پوشیدن لباس خیار فروش، با دادن ندای «من یشتری خیاراً» به طرف منزل امام صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رهسپار شد. همین که نزدیک منزل امام (علیه السلام) رسید، غلامی از خانه بیرون آمد و گفت آقای خیار فروش بیا. بالاخره خدمت امام (علیه السلام) رسید و مسئله را پرسید و امام صادق آل محمد (صلی
الله علیه و آله و سلم) به طرز فکرش آفرین گفت.(1)
روزی ابوحنیفه، در مقام تعجب از امام صادق (علیه السلام) پرسید: «شما چرا در مقام قضاوت، وقتی که مدّعی هستی بیش از یک شاهد ندارد با ضّم کردن قسم مدعی بر شاهدش، بر له او حکم می کنید؟» امام فرمودند: «به دلیل اینکه رسول
ص: 210
خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) این چنین می کردند»؛ سپس امام (علیه السلام) فرمودند: «شگفت تر از این، حکم کردن شما است فقط به یک شاهد، در جایی که صد شاهد موجود است»؛ عرضه داشت: «چنین چیزی نیست»؛ حضرت فرمودند: «چرا یک نفر را می فرستید برود از صد نفر شاهد عینی بپرسد و می آید گزارش می دهد. با وجود این همه شاهد، حرف یک نفر را که خودش ناظر جریان نبود قبول کردید. و دو نفر از آن ها را قاضی پیش خود نخواست».(1)
در زمان عمر، مردی اعتراف کرد که پسر دیگری را کشته است. عمَر قاتل را در اختیار ولیّ دم گذاشت. او دو شمشیر کاری بر قاتل زد، و یقین کرد که کشته می شود. از قضا، خویشانش معالجه می کنند و سالم می ماند. پس از شش ماه، پدر مقتول، قاتل را صحیح و سالم می بیند. دوباره او را پیش عمر حاضر کرده، عمر دستور قتل دوم را صادر می کند. آن شخص دست به دامن
ص: 211
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می شود. علی (علیه السلام) به عمَر می فرماید: «این چه خلافی است که انجام می دهی؟» عرض می کند: «مگر قاتل را نمی کشند؟» مولی الموحدین (علیه السلام) می فرماید: «چند مرتبه؟» عمَر می گوید: «اختیار با شما است. هرطوری خواستی حکم کن»؛ علی (علیه السلام) رو به پدر مقتول کرده، می فرماید: «مگر او را نکشتی؟» جواب می دهد: «بله! لیکن هنوز زنده است. اگر دوباره نکشم خون پسرم گرفته نمی شود»؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «پس خودت را در اختیار او بگذار، که او هم دو شمشیر کارگر نثارت کند. سپس تو او را به خون خواهی پسرت بکش»؛ گفت: «آن وقت من می میرم»؛ فرمودند: «حق او که نباید از بین برود»؛ پدر مقتول گفت: «پس من از حقم گذشتم او هم از حق خویش بگذرد»؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای محکم کاری، سندی بین آن دو تنظیم کرد که هیچ کدام بر دیگری حقی ندارد. در اینجا بود که عُمَر دست به آسمان برده و گفت: «الحمد لله ای ابا الحسن! شما اهل بیت رحمت هستید»؛ و کلمه ای را که هفتاد مرتبه در جریانات مشابه به زبان آورده است، تکرار کرد: «لو لا علّی لهلک عمر»(1)
ص: 212
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «یک درهم از مال مردم، بر صاحب او ردّ کردن، از عبادت هزار سال، و از آزاد کردن هزار غلام، و از به جا آوردن هزار حج و عمره بهتر است».(1)
باز می فرماید: «یک دانق مال حرام را بر صاحب آن برگردانیدن، در پیش خدا با هفتاد هزار حج مقبول برابری دارد».(2)
باز می فرماید: «ترک کردن غیبت، در پیش خدا از ده هزار نماز مستحبی بهتر است».(3)
ص: 213
روایت شده است که آن حضرت در مدت عمر شریفش، اگر جهادی بود آن را مقدم می داشت. و گرنه مشغول تعلیم احکام و حقایق دین بر مردم بود. و اگر زمینه برای آن دو فراهم نبود، در باغ خود مشغول کار می شد، و در جمیع حالات زبانش به ذکر خدا اشتغال داشت.(1)
ابن ابی الحدید گوید، امیر مؤمنان (علیه السلام) در شب های ماه رمضان، با بهترین غذای زمان (گوشت) به مردم افطاری می دادند. لیکن خودشان با غذای ساده افطار می فرمودند. و پس از افطار مهمانان را موعظه می فرمود. شبی حاضرین درباره بهترین شعراء بحث کردند، وقتی حضرتش مشغول خطابه شد، در مقام تعریض به بحث شب، فرمودند: «ملاک امر شما، دین شما است، و راه نجات شما از بدبختی، تقوای شما است. و زینت انسان ادب او است. و حلمش، سبب حفظ عرض و آبروی او است - کنایه از اینکه شاعر بودن فی نفسه مقام انسان را بالا نمی برد - مگر اینکه دارای دین و تقوی و ادب و حلم باشد».(2)
ص: 214
ابن ابی الحدید گوید، امیرالمؤمنین (علیه السلام) اطاق مخصوصی داشت که اسم آن را بیت القصص گذاشته بود. مردم در آن نامه هایشان را می ریختند. واثق بالله خلیفه عباسی، در این امر از علی (علیه السلام) تبعیت کرده بود نه اینکه او مخترع باشد.(1)
حذیفه الیمان گوید، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «عده ای با اینکه با حسنات زیادی
ص: 215
مثل کوه ها، وارد عرصات محشر می شوند، لیکن حسناتشان بی خود اعلان شده وارد آتش می شوند» عرضه شد: «آنان چه کسانی هستند یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟» فرمود: «اشخاصی هستند در عین اینکه نماز می خواندند و روزه می گرفتند، حتی قسمتی از شب را هم بیدار بودند، لیکن وقتی با حرام روبه رو می شدند از انجام آن دریغ نداشتند».(1)
در اینجا به مناسبت روایت ما قبل، این روایت را نیز آورده ایم، «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ - قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام): «بَيْتُ الْغِنَاءِ لَا تُؤْمَنُ فِيهِ الْفَجِيعَةُ وَ لَا تُجَابُ فِيهِ الدَّعْوَةُ وَ لَا يَدْخُلُهُ الْمَلَكُ؛(2) اطاقی که در آن آواز خوانی می شود، از هیچ رویدادی در امان نیست. و دعا در آن مستجاب نبوده، ملک رحمت داخل آن نمی شود»؛ مؤلف گوید بلکه، ملک غضب، داخل شده و جان صاحب خانه را
ص: 216
هم می گیرد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم *** تو خواستی از سخنم پند گیر، خواه ملال
در نامه ای، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عثمان حنیف، استاندار بصره، درباره قوّت جسم و کمی غذایش این چنین می نویسد: «گویا از گوینده ای از شما می شنوم که می گوید، پسر ابی طالب با این کمی غذایش چطور می تواند پهلوانان نامی را به زانو در بیاورد؛ مَثَل من، مِثل درخت بیابانی می ماند که با کم آب خوردنش، از درختان معمولی محکم تر می باشد. والله اگر همه عرب با من بجنگند، پشت به آنها نمی کنم»؛(1) نگارنده گوید: و لذا زره امام (علیه السلام)، پشتش باز بود.
گویند، خواجه ای غلامی داشت، اکثراً از گرفتاری ها خبر می داد. در روزی که آقا از سفر حجّ بر می گشت، برده هم جزء پیش بازان بود. مولی فکر کرد، حال سگ خانه را از او بپرسد، تا با شنیدن جواب مرده است، نحسی زبان
ص: 217
غلام برطرف شود. پس پرسید: «پسر جان، سگ در چه حالی است؟» گفت: «خیلی شاد و شنگول» در دل گفت: «الحمدلله که از غلام خبر خوبی شنیدم»؛ «اما می دانی شنگولی چه چیز را؟» خواجه گفت: «نه!» گفت: «از بس که زیادی گوشت شتر را خورده است»؛ گفت: «مگر شتر را نحر کرده اید؟» جواب داد: «بله»؛ پرسید: «برای چه؟» گفت: «برای غذای مهمانان سومین روز درگذشت خانم» مولا با دل نگرانی که داشت پرسید: «مگر خانم مرده است؟» گفت: «بله»؛ پرسید: «مگر چه مرضی داشت؟» جواب داد: «نه مریض نبود، فقط در فراق پسرش تحملش کم شد»؛ گفت: «وای برمن! مگر پسرم مرده؟» جواب داد: «بله»؛ گفت: «بگو پس خانه ام خراب شده است»؛ در جواب گفت: «وقتی به استقبال شما می آمدیم، گردی بلند شد. به گمان قریب به یقین، گرد خرابی خانه بود.
حکایت کرده اند که مردی با رفقای خود در مداعبات و خوشگذرانی ها شرکت می کرد. روزی دیدند که نیست. به سراغش رفتند. نیامد. گفت: «من دیشب وارد چهل سالگی شده ام. دیگر از سن خویش خجالت می کشم»(1) چه نیکو سروده است سعدی شیرازی:
چو دوران عمر از چهل در گذشت *** مزن دست و پا که آبت از سر گذشت
ص: 218
چو شیبت در آمد به روی شباب *** شبت روز شد دیده برکن زخواب
چو باد صبا بر گلستان وزد *** چمیدن درخت جوان را سزد
نزیبد تو را با جوانان چمید *** که بر عارضت صبح پیری دمید
دریغا که فصل جوانی گذشت *** به لهو لهب زندگانی گذشت
دریغا چنان روح پرور زمان *** که بگذشت بر ما چو برق یمان
دریغا که مشغول باطل شدیم *** ز حق دور ماندیم و غافل شدیم
چه خوش گفت با کودک، آموزگار *** که: کاری نکردی شد روزگار
در شماره 142 روایاتی را درج کردیم و در این فصل مطالبی در موضوع دیگر.
أ. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «غالب ترین دشمنان مؤمنین،
ص: 219
زن های بد آن ها است».(1)
شاعر هم می گوید:
زن بد در سرای مرد نکو *** اندر ین عالم است دوزخ او(2)
ب. باز می فرماید: «بهترین زن هایتان زنی است که وقتی با شوهر خود خلوت کرد، پوشش آهنین حیاء را کنار بگذارد».(3)
ج. باز می فرماید: «جهاد زن در شوهرداری خوب او است».
د. باز می فرماید: «اگر اجازه می دادم که کسی به غیر خدا سجده کند، می گفتم که زن ها به شوهرهایشان سجده کنند».(4)
ه- . و فرمود: «پدرم ابراهیم (علیه السلام) خیلی غیرت داشت. من، غیرتم از او هم بیشتر است. خدا کام روا نکند هر مؤمنی که غیرت ندارد».(5)
ص: 220
و. طبق روایاتی که از جامع الاخبار مرحوم مجلسی (قدس سره) نقل می کند، هر مردی راضی شود زنش زینت کرده، عطر زده، از خانه خارج شود. برای هر قدمی که بر می دارد بر شوهرش اطاقی در جهنم می سازند. و حتی طبق این نقل، اطلاق کلمه دیوث بر چنین شوهری گناه ندارد.(1)
ز. روزی نبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی از اصحابش سؤال می کند: «نزدیک ترین حالات زن به خدا در چه وقت است؟» آنان از دادن جواب عاجز شده، جریان به فاطمه (علیها السلام) می رسد. او می گوید: «وقتی که در گودی اطاقش قرار بگیرد» پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «فاطمه (علیها السلام)، پاره تن من است».(2)
ح. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «شفاعت هیچ شفاعت کننده ای بر زن ها، از رضایت شوهرهایشان نافع تر نیست»؛ وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) دنیا را وداع کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: «خدایا، من از دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تو راضی هستم».(3) وقتی بی بی دو عالم، رضایت شوهر بخواهد، زنان دیگر چه باید بکنند؟
ط. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): «نماز فرادای زن در داخل اطاق، 25 مرتبه بالاتر از نماز جماعت او است».(4)
در آخر کتاب، خواننده عزیز را سفارش می کنم که نگاه کنند به دو روایتی که مرحوم حاج شیخ عباس قمی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده است. در
ص: 221
آخر بحث، آداب زیارت مفاتیح الجنان، به خط طاهر، ص 310 - 311 برای وعاظ عزیز، دیدن این بحث اهمیت بسزایی دارد.
[حضرت استاد آیت الله محمد محقق مرندی (دام ظله العالی) در پایان این قسمت از کتاب این عبارت را مرقوم فرمودند:]
تاریخ ختم تصحیح برگزیده تهاویل الربیع، سوم جمادی الاولی، 1428 = با 30/2/1386. الحمدلله و الصلوة علی رسوله و آله واللعن علی اعدائهم.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم
پایان اصلاح و تصحیح مجدد قسمت اول کتاب
جواد وفادار
26 شهریور ماه 1402
مطابق با 1 ربیع الاول 1445 ه.ق
ص: 222
اگر یارانی داشتم، شبانه روز با معاویه نبرد می کردم
تا خدا بین من و او داوری می کرد.
حسن بن علی (علیه السلام)
ص: 223
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
هدیه به پیشگاه رفیع دومین وصی پیغمبر خاتم - صلی الله علیه و آله - به مقام شامخ یکی از دو آقای جوانان بهشت، به حضور امامی که محبت او همانند دیگر اهل بیت (علیهم السلام)، پاداش رسالت بوده، و ستم وارد شده بر او، کمتر از ستم برادر گرامیش حسین (علیه السلام) نیست ...
به محضر انور حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام)، این کتاب را تقدیم کرده و می گویم: (یا أَيُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ)(1).
ص: 224
علت نگارش
و
تاریخ حیات امام (علیه السلام)
ص: 225
ص: 226
سه سال پیش هنگام مسافرت، در یکی از کوپه های قطار مشهد - تهران، با یک دانشجوی متین و ارجمند همسفر شدم. صحبت ها گرم گرفت. ایشان بعضی از اشکال هایی را که در نظر داشت عنوان کرد. به یاری خدا جواب قانع کننده ای را پشت سر هر اشکالی می شنید. تا از علت صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، سؤال کرد. با بیان جریانات تاریخی آن روز، قانع شد و گفت: «من تا امروز ولو اینکه از فلسفه صلح آن حضرت (علیه السلام) اطلاع کاملی نداشتم، لیکن چون می دانستم که امام معصوم (علیه السلام)، هیچ کاری را بدون مصلحت انجام نمی دهد، می گفتم که به طور حتم، صلح آن حضرت (علیه السلام) علتی دارد. ولو اینکه من فعلاً نمی دانم. خدا را شکر که من مثل بعضی ها نبودم که بگویم، شاید آن حضرت(علیه السلام) به اندازه برادر عزیزش حضرت ابی عبداللّه الحسین (علیه السلام) شجاعت نداشت و گرنه قیام می کرد!».
سؤال کردم: «حضرت آقا! مگر شما در قرن اتم و در زمانی که دیگران می خواهند کُرات آسمانی را تسخیر کنند، از مسلمانان چنین کسی را سراغ دارید که در عین اینکه چیزی نمی داند، عوض اینکه به اهل فن رجوع کند، بنشیند علت ببافد؟».
جواب داد: «بله، بلکه بالاتر از این را هم سراغ دارم!» آن وقت مطلبی را گفت که من از شنیدن آن متعجّب شدم. از وقتی که سخن آن جوان پاک دل را شنیدم، از پیشگاه حضرت احدیت خواستم که مرا موفق کند، تا بتوانم راجع به این موضوع، چیزی نوشته و با انتشار آن، بلکه مرهمی بر آن زخمی که از شنیدن این حرف در قلبم ایجاد شده بود، بگذارم.
ص: 227
روزها یکی پس از دیگری سپری می گشت. لیکن از آن گمشده عزیز خبری نمی شد. تا در تعطیلات محرم سال گذشته، به اندازه وقتی که داشتم چیزی نوشتم. لیکن به حدی نرسید که بشود به عنوان کتاب منتشر کرد. ازاین رو در روزنامه شریفه «ندای حق»، به صورت مقالاتی در چهارده شماره انتشار یافت.(1)
سپس در تعطیلات رمضان همان سال، از فرصت استفاده کرده، مطالب لازمه ای را به آنچه قبل ها نوشته بودم، اضافه کردم و شکر خدا، اکنون به صورت یک کتاب کوچک انتشار می یابد.
پوشیده نماند که طبق مدارکی که در دست دارم، ممکن بود حجم کتاب به اندازه چند برابر حجم کنونی در آید. ولی تا حد امکان، از چهارچوب اختصار بیرون نرفتم تا به خواننده عزیز ملالی نرسد که از مطالعه کتاب خودداری کند. روی این اصل، از ترجمه خطبه ها و نامه های عربی که ما بین آن حضرت و معاویه رد و بدل شده - و مدارک عمده ما را در این کتاب تشکیل می دهند - به آن اندازه ای که با موضوع ارتباط زیادی دارد، اکتفا کردم و مطالب لازمه ای را در آخر کتاب بعد از پایان اصل موضوع، به عنوان توضیحات درج کرده ام. در پاورقی نیز به هر توضیحی که با مطلبی مربوط است، اشاره کرده ام. امید است ان شاء الله مقبول درگاه قادر متعال قرار گیرد.
قم: محمّد محقق مرندی
ص: 228
اسم شریف آن حضرت حسن (علیه السلام)، پدر بزرگوارش علی (علیه السلام) و مادر مهربانش فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و کنیه اش ابی محمد و از مشهورترین القابش مجتبی (علیه السلام) می باشد، ولادتش در شب سه شنبه، پانزدهم رمضان المبارک سال سوم هجرت اتفاق افتاده است.
آن حضرت، به نص پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) امام دوم، از دوازده امام است که خداوند متعالی طاعت آن ها را واجب کرده است. سیوطی در تاریخ الخلفاء می نویسد که آن حضرت یکی از پنج نفر اصحاب کساء می باشد. و می گوید حسن و حسین '، از نام های اهل بهشت می باشند که در زمان جاهلیت، کسی با این دو اسم شریف نامیده نشده بود.
نقل می کنند، روزی آن حضرت غذا میل می کردند و سگی هم در گوشه ای ایستاده بود و نگاه می کرد. آن حضرت لقمه ای خودشان تناول می کردند و لقمه ای به آن حیوان می دادند. راوی گوید، عرضه داشتم: «یا بن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه دهید این حیوان را دور کنم»؛ فرمودند: «نه، من از خدا خجالت می کشم که من غذا بخورم و موجود زنده ای پیش من باشد و به او غذا ندهم».
معاویه می گفت: «کلام هیچ کسی در کام من لذت بخش تر از کلام حسن بن علی (علیه السلام) نبود. هر موقعی حرف می زد، دوست نداشتم که به سخن خود خاتمه
ص: 229
دهد». مروان پشت سر جنازه آن حضرت گریه می کرد. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «چرا گریه می کنی؟ مگر این جنازه همان شخصی نیست که او را آزار و اذیّت می دادی؟» جواب داد: «من همه آن اذیت ها را به کسی می کردم که حلمش از کوه ها سنگین تر بود».(1)
هر موقع امام (علیه السلام) برای نماز وضو می گرفت، رنگ مبارکش زرد می شد و می فرمود: «سزاوار است برای کسی که در مقابل پروردگار به عبادت می ایستد این چنین شود»؛ در صبر آن حضرت کافی است که بر آزار و اذیت های دوست و دشمن صبر کرد. چنانچه به تفضیل خواهد آمد.
«ترمذی» و «حاکم» بنا به نقل «سیوطی» از «ابوسعید خدری» روایت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «حسن و حسین ' دو آقای جوانان اهل بهشت هستند».
شیخ مفید - علیه الرحمه - شهادت آن حضرت را در ماه صفر، و سال 50 هجرت نوشته اند. سبب شهادتش زهری بود که معاویه به وسیله همسر بی وفای ایشان «جعده، دختر اشعث» به حضرتش خورانید.(2)
در ارشاد مفید، عدد اولاد امام (علیه السلام) را پانزده نفر نوشته اند. هشت نفر پسر و هفت نفر دختر.
این سطور کوتاه که در واقع قطره ای از دریای بیکران احوال و فضائل آن
ص: 230
بزرگوار است، برای زینت کتاب تحریر گردید و گرنه فضائل آن حضرت بر کسی مخفی نیست.
بر اهل بصیرت و به کسانی که به خدا و پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) ایمان دارند، روشن است که ائمه طاهرین - (علیهم
السلام) - خلفای نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند و سرچشمه علومشان علم محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) است و جای تردید نیست که علم آن حضرت دانشی بود - بدون اینکه در محضر بشری به عنوان شاگرد بنشیند - که خداوند متعالی تعلیمش داده بود.(1)
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد(2)
بنابراین هر کاری که ائمه طاهرین (علیهم السلام) انجام داده اند؛ مسبوق به تعلیمی از طرف حضرت حق بوده است. پس اگر روزی فلسفه و حکمت بعضی از کارهای ائمه دین را ادراک ننماییم، باید تصدیق کنیم که قصور از ناحیه ادراک خود ماست.
در ناسخ التواریخ می نویسد که روزی سلمان فارسی خدمت مولی الموحدین امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: «یا علی (علیه السلام)، تو با این نیرو و قدرتی که داری، چرا از گرفتن حق خویش خودداری کردی؟» امام در جواب فرمودند:
ص: 231
«می خواهی بر اسرار اهل بیت (علیهم السلام) مطلع شوی؟»(1)
در جایی که مثل سلمان فارسی - که از اصحاب پیغمبر (صلی
الله علیه و آله و سلم) و غیر از اهل بیت (علیهم السلام) آن حضرت، کسی به مرتبه علمی و عملی او نرسیده - نتواند حامل اسرار اهل بیت (علیهم السلام) باشد، ما با این بضاعت قلیل و کمی معلومات، چطور می توانیم با انگشتان فکر، پرده از روی اسرار الهی برداریم؟ در روایت است که دستور العمل هر یک از ائمه (علیهم السلام) از طرف خدا، به وسیله پیغمبر گرامیش به آن ها رسیده بود و هر یکی در زمان خود، طبق همان دستور العمل کارها را انجام می داد.
همه این حرف ها در جایی است که مطلب مشکل باشد و نتوانیم با مراجعه به کتاب ها چیزی به دست بیاوریم. خوشبختانه حکمت اکثر کارهای آنان برای کسانی که از جریانات تاریخشان مطلع باشند، به خوبی هویدا است. به عنوان نمونه باید گفت، امام حسین (علیه
السلام) وقتی قیام کرد که بعد از فوت معاویه - شب پانزدهم رجب سال شصتم هجرت - هزاران نامه از اهل کوفه خدمت آن حضرت رسید. مضمون همه آن ها با عبارات مختلف این بود: « ای فرزند عزیز رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)! برای ما امام و پیشوای صالحی نیست و کسی را غیر از شما که لیاقت این مقام را داشته باشد، سراغ نداریم. تقاضا می کنیم که به کوفه - محل حکومت و خلافت پدر عزیزتان - تشریف بیاورید تا از فیض حضور و حکم فرمایی آن سرور، دل ها منور و چشم ها به جمال مبارک روشن شود».(2)
ص: 232
حضرت امام حسین (علیه السلام) برای اینکه از این مسؤلیت سنگین شانه خالی نکند، پسر عموی خویش مسلم بن عقیل را همراه نامه ای به کوفه فرستاد. در آن نامه مرقوم فرمودند: کاغذهای بی شماری از شما مردم کوفه به من رسید و حاصل جمیع آن ها این بود که امامی ندارید و از من خواسته اید که به زودی نزد شما بیایم. شاید حق تعالی شما را به برکت من، بر حق هدایت کند. اینک برادر، پسر عمو و ثقه اهل بیت (علیهم السلام) خویش، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستادم. اگر بنویسد که عمل و رأی دانایان و اشراف شما مطابق آن چیزی است که در نامه ها درج گردیده است، به زودی به سوی شما خواهم آمد».
مسلم بن عقیل، کاغذ را گرفته، پس از کشیدن رنج های فراوان در آن سفر عجیب، وارد کوفه شد. مردم کوفه استقبال گرمی از او به عمل آوردند. و به عنوان اینکه او نماینده حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) است، هجده هزار نفر بیعت کردند. مسلم، نامه ای بدین مضمون خدمت آن حضرت نوشت: «اما بعد، تا کنون هجده هزار نفر به بیعت شما در آمده اند. اگر متوجه این صواب بشوید
ص: 233
مناسب است».
حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام)، به طرف کوفه حرکت کرد. در منزل «ثعلبیه»، خبر شهادت مسلم را شنید و روی به اولاد عقیل کرده، فرمودند: «حالا که جریان این گونه شد، آیا صلاح است که از این سفر منصرف شویم؟» اولاد عقیل در جواب گفتند: «سوگند به خدا! ما حاضر به مراجعت نیستیم. باید یا خون مسلم را از اهل کوفه بگیریم و یا از آن شربتی که مسلم نوشید ما هم بنوشیم». آن وقت امام (علیه السلام) فرمودند: «بعد از این ها در زندگی دنیا خیری نیست».(1) هنوز از این گفتگو چیزی نگذشته بود که سپاه ابن زیاد رسیده، حضرتش را مجبور به توقف در کربلا کردند. در نتیجه جریان عاشورا پیش آمد که در کتاب های تاریخ مفصلاً مذکور است.
* * *
حالا ملاحظه کنید و ببینید که اگر شخص دیگری جای آن حضرت بود، چاره ای غیر از جنگ داشت؟ و اگر امام حسن (علیه السلام) در چنین میدانی گیر می کرد قیام نمی کرد؟
ان شاء الله وقتی که جریان تاریخی امام حسن (علیه السلام) را مطالعه کردید، تصدیق خواهید فرمود که سالار شهیدان، حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) هم اگر جای برادر بزرگوارش بود مصلحت مسلمانان را در صلح می دید.
شاید بعضی افراد که از تاریخ بی اطلاع هستند، خیال کنند که - نعوذ بالله - حضرت امام حسن (علیه السلام) به اندازه برادر عزیزش حضرت امام حسین (علیه السلام)
ص: 234
شجاعت نداشت و گرنه او هم قیام می کرد. جواب این توهم ولو اینکه در آخر بحث تاریخی مفصلاً خواهد آمد، به طور خلاصه آن است که، باید این گونه کوته نظران را، متوجه کرد که بدون تعارف، مفهوم امامت و معنی امام را نفهمیده اند. اگر اطلاع داشته باشند و بدانند که امامت مثل نبوت - کما اینکه در علم کلام ثابت شده است - یک ریاست الهی است و شخص امام مثل شخص پیغمبر می باید دارای جمیع صفات کمالیه باشد، هیچ وقت این گونه توهمات، به قلبشان خطور نمی کرد و آن وقت می فهمیدند که هر کاری را که امام می کند عین صلاح است.
مثلاً حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) در سال 50 هجری - سال شهادت برادر بزرگوارش حضرت امام حسن (علیه السلام) - به مقام شامخ امامت ظاهری رسید. و سال 61 قیام کرد. اگر قیام کردن در هر وقتی مصلحت داشت، چرا آن حضرت این مدت را ساکت نشست. حتی مردم عراق پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) خدمت آن سرور نامه نوشته، اظهار کردند که ما حاضریم معاویه را از حکومت عزل کرده، با شما بیعت کنیم.(1) ولی امام (علیه السلام) قبول نکرده، آنان را امر به صبر نمود. مگر همان عراقی ها نبودند که بعد از فوت معاویه وقتی نامه ای خدمت آن حضرت نوشتند، امام به ندای ایشان لبیک گفته و پسر
ص: 235
عموی خویش را برای اخذ بیعت به کوفه روانه ساخت. مگر حسین (علیه السلام) سال 61، حسین همان سال 50 نبود؟ پس معلوم می شود که هر کاری، در هر وقت صلاح نیست.
علت قیام آن حضرت، در سال 61 و سکوت او تا آن سال واضح است؛ زیرا معاویه هر چند که ذاتش خبیث بوده؛ اما تا ممکن بود ظواهر را حفظ می کرد. مثلاً امام حسن (علیه السلام) را به وسیله همسر بی وفایش - جعده دختر اشعث - شهید کرد. اما از بس شیطان صفت بود، اکثریت مردم نفهمیدند که فرزند رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) را معاویه شهید کرده است؛ ولی یزید بر خلاف پدرش آشکارا به احکام دین پشت پا زده و شراب خواری، زنا با محارم، سگ بازی و قمار، از کارهای عادی آن پلید بود. در عرض سه سال خلافت خود کارهایی را انجام داد که نه تنها در عالم اسلام، بلکه در دنیا سابقه نداشت. اگر بخواهیم در این زمینه قلم فرسایی کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
شگفتا! که با این همه جنایات و خرابکاری ها باز با لقب امیرالمؤمنین ملقب می شد و یک عده از مردم، خیال می کردند که کارهای او مطابق برنامه اسلام است.
حضرت امام حسین (علیه السلام) چون دید که اگر دم نزند و سکوت اختیار کند، یک دفعه درخت اسلام خشکیده، زحمات جد بزرگوار و پدر عزیز و برادر گرامیش به هدر خواهد رفت، ازاین رو با قیام و شهادت خود آب تازه ای به آن درخت پژمرده داد که از برکت همان آبیاری، تا روز قیامت، ان شاء الله سبز و خرم خواهد بود.
ص: 236
در خاتمه این بحث، بد نیست که فرمایش پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را بشنوید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی که اشاره به امام حسن و حسین ' می کرد، فرمود: «إِنَّهُمَا إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا(1)؛ معنی ظاهری حدیث این است که این دو نور دیده من، هر دو تا امامند. خواه قیام کنند یا نکنند». لیکن اگر قدری در فهم حدیث فکر کرده و قدمی به طرف ماوراء ظاهر آن برداریم، خواهیم دید که آن حضرت با چشم حق بین خود، اوضاع زمان این دو امام را دیده و می فرماید، یکی از این دو فرزند من طبق وظیفه خود قیام می کند و دیگری وظیفه اش سکوت است. و یا اینکه هر یکی از این دو فرزند من در قسمتی از عمر خود ساکت شده و در قسمت دیگر آن قیام خواهد کرد. - حسن (علیه السلام) در اول امامت و حسین (علیه السلام) در آخر عمر قیام خواهند کرد - و در جمیع این حالات امام هستند و بر احدی مخالفتشان جایز نیست.
چون مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با شمشیر ابن ملجم زخمی شد؛ به نص روایات شیعه و سنی، فرزند بزرگوار خود امام حسن مجتبی (علیه السلام) را خلیفه و جانشین خود قرار داد.
بنا به روایت کلینی، امام علی (علیه السلام)، کتاب و سلاح خود را به او عطا کرده و فرمود: « ای فرزند عزیزم، دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که تو را وصی خود قرار داده و کتاب ها و سلاح خودم را به تو بدهم. کما اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 237
کتاب ها و سلاح خود را به من داد و مرا مأمور کرد، که به تو بگویم، در وقت وفات خویش حسین (علیه السلام) را وصی خود قرار بدهی». بعد روی بر حسین (علیه السلام) کرده و فرمودند: «تو هم مأموری از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که در وقت مفارقت دنیا، کتاب ها و سلاح خود را به این فرزندت (امام زین العابدین (علیه السلام)) عطا کنی». سپس از دست امام سجاد (علیه السلام) گرفته و فرمودند: «امر کرده است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تو را به اینکه کتاب ها و سلاح خویش را به فرزندت محمد (علیه السلام) عطا کنی؛ و سلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و مرا به او برسان ...».
چون شب 21 ماه مبارک رمضان، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شربت شهادت نوشید، و روز 21، ابن ملجم به حکم قصاص، دنیا را از وجود کثیف خود خالی کرد، عبدالله بن عباس خطاب به مردم کوفه، فرمودند: «ایها الناس، امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) دار فانی را وداع گفت و فرزند عزیز خود را خلیفه خویش قرار داده است. اگر مطیع و فرمانبردارید، امامتان برای شما ظاهر شود». مردم کوفه در حالی که بغض گلویشان را گرفته بود، صدایشان را بلند کردند: «بله، اماممان برای ما ظاهر شود که ما مطیع و فرمانبرداریم». مردم دسته دسته رو به مسجد نهادند. حضرت امام حسن (علیه السلام) در حالی که جامه سیاه بر تن داشت، تشریف آورد. سپس به منبر تشریف برده، خطبه بلیغی ایراد فرمودند که: « ای مردم، دیشب مردی از این دنیا رخت بر بست که از پیشینیان کسی جز پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اطاعت پروردگار، به مقام او نرسیده بود و از آیندگان کسی نخواهد رسید. در میدان جنگ، همیشه جان خود را فدای جان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 238
می کرد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم اسلام را به دست او می داد. تا فتح نمی کرد حاضر نبود که از میدان برگردد. او در شبی درگذشت که در آن عیسی بن مریم (علیه السلام) به آسمان عروج کرد. و یوشع بن نون (علیه السلام) - وصی موسی (علیه السلام) - قبض روح شد و از طلا و نقره چیزی باقی نگذاشت، مگر هفتصد درهمی که از عطایا و بخشش های خویش باقی مانده بود. و می خواست با این پول خادمی برای اهل خانه خویش بخرد».(1) بعد گریه بر حضرتش غالب شده، در حالی که خود آن حضرت و مردم گریه می کردند از منبر پایین آمد.
در این وقت، ابن عباس بلند شده و روی به مردم کرده و گفت: «این پسر پیغمبر شما و وصی امامتان است. دست بیعت، به دست مبارکش بگذارید». مردم در حالی که از همدیگر سبقت می گرفتند به شرط اینکه امام (علیه السلام) با هر کس جنگ کند جنگ، و با هر که صلح کند صلح کنند، روز 21 ماه رمضان، سال 40 هجری، با آن حضرت بیعت کردند و اول کسی که این افتخار نصیبش شد، قیس بن سعد بن عباده، آن مرد رشید و خداپرست بود.(2)
ص: 239
وقتی همه مردم بیعت کردند، امام (علیه السلام) دوباره به منبر تشریف برده و مردم را به تبعیت فرمان خویش موعظه کرد. سپس از منبر پایین آمده، به نظم مملکت پرداخت. در کوفه بدین صورت و در سایر شهرها و ممالک، مردم به وسیله نماینده های آن حضرت، از روی رضا و رغبت بیعت کردند. و مخالفی غیر از معاویه و اتباعش سراغ نداریم.
امام پس از بیعت مردم، مشغول نظم مملکت بود و مثل پدر بزرگوارش دوست نداشت تا از طرف دشمن اقدامی نشده به جنگ بپردازد. می خواست دشمن (معاویه) با رضا و رغبت خویش - مثل دیگران - به بیعت گردن نهد. ناگاه خبری رسید که معاویه بعد از شهادت علی (علیه السلام) دو نفر را از دو قبیله، به عنوان جاسوس - یکی از قبیله حمیر به کوفه و دیگری را از قبیله بنی القیس - به بصره فرستاده است تا او را از اقداماتی که در این دو شهر بزرگ می شود آگاه سازند. امام (علیه السلام) دستور داد تا جاسوس حمیری را در حالی که دست به گردن بسته بود، در محضرش گردن زدند و پیغامی به ابن عباس داد که مرد بنی القیسی را در بصره پیدا کرده، سر از تنش جدا کنند. ابن عباس پس از گردن زدن بنی القیسی، خدمت آن حضرت نوشت که مسلمانان دوست می دارند که امامشان با دشمن خدا و با کسی که از ترس جان خود ادعای اسلام کرده است (معاویه) بجنگد.
ص: 240
موضوع جاسوس فرستادن معاویه از یک طرف و کاغذ ابن عباس که در واقع عرض حال مردم بصره بود، از طرف دیگر امام را واداشت که با دشمن خدا، در صورت عدم بیعت و اصرار بر مخالفت، به مقام جنگ درآید. ازاین رو یادداشتی به معاویه فرستاده، او را از این قبیل اقدامات بر حذر داشت و نوشت: «از اینکه جاسوس به کشور من فرستاده ای، معلوم می شود که آرزوی ستیزه و جنگ داری. به زودی، به آرزوی خویش نایل می شوی».
معاویه، به نامه امام جواب داده و در آن خویشتن را از جاسوس فرستادن تبرئه کرد. از آن طرف، عبدالله بن عباس پس از کشتن جاسوس بصره شرحی به معاویه فرستاده و در آن نوشت: « ای معاویه، از قبیله بنی القیس جاسوس پوشیده به بصره روانه می سازی تا از کارهای پنهانی قریش آگاه شوی. مَثَل تو مَثَل گاوی را می ماند که پای خود را به زمین بکشد و در نتیجه کاردی بیرون بیاید که با آن سرش را ببرند».(1)
معاویه در جواب ابن عباس نوشت: «مثل کاغذ تو را حسن (علیه السلام) به من نوشته
ص: 241
بود؛ ولی هر دوتایتان در حق من سوء ظن کرده اید و من از جاسوس فرستادن خبری ندارم!».
امام حسن مجتبی (علیه السلام) اگرچه، می دانست معاویه حاضر نیست ربقه بیعت آن حضرت را به گردن نهد، کما اینکه پیش از این دست بیعت به دست امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نداد؛ لیکن باز از نوشتن نامه و دعوت کردن او به حق مضایقه نکرده و یادداشتی به وسیله دو نفر به او فرستاده و در آن مرقوم فرمود:(1) «بعد از رحلت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امر خلافت عرب با قریش محاجه نموده و قریش به عنوان اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طایفه آن ها است و آنان به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دیگران نزدیک ترند، بر علیه عرب استدلال کردند و عرب این احتجاج را از قریش قبول نموده و انصاف دادند. لیکن ما بنی هاشم، در عین اینکه از دیگر تیره های قریش به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک تریم، با همان برهانی که قریش بر علیه عرب اقامه کرده بودند، استدلال کردیم. متأسفانه قریش به ما انصاف نداده و حاضر نشدند که حرف ما را بپذیرند، و ما از ترس اینکه مبادا مردم تازه مسلمان دوباره به کفر اصلی خویش برگردند، از گرفتن حق خود صرف نظر کردیم. باز کسانی که در اول امر به ما ظلم کردند، افرادی بودند که ادعای
ص: 242
سبقت در اسلام و حواری بر رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بودن را می کردند. شگفتا! که امروز کسی مثل تو بر ما ظلم می کند که سابقه اش بر کسی مخفی نیست.(1) حالا که مسلمانان بعد از پدرم با من بیعت کرده اند، خوب است تو هم دست بیعت به دست من بگذاری. اگر به نصیحت من عمل کردی رضایت خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحصیل کرده و خون مسلمانان را از ریخته شدن محفوظ داشته ای، و گرنه با لشکر بیکران، به سوی تو کوچ خواهم کرد تا خدا بین من و تو داوری کند!».
معاویه در جواب نامه آن حضرت نوشت: «اینکه نوشته بودی، بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حق پدرت علی (علیه السلام) را غصب کردند، با این بیان تعریضی بر ابوبکر و عمر و سایر حواریین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده ای. و من دوست ندارم که توهین بر اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بکنی. روزی که در امر خلافت اختلاف افتاد، فضیلت پدر تو و اینکه او نزدیک ترین افراد به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و اول کسی بود که به حضرتش ایمان آورده بود، بر کسی مخفی نبود؛ ولی بزرگان مدینه - برای مخالفت خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) یا به عبارت دیگر خلافاً لله و لرسوله و لائمّه المؤمنین، و قربةً الی الشیطان و طلباً لمرضاة ابلیس - جمع شده و ابوبکر را بر خلافت اختیار کرده و در این امر صلاح اسلام را در نظر گرفتند.(2) و اما اینکه
ص: 243
مرا به بیعت خود خواندی، اگر بدانم که تو بهتر از من امور را اداره خواهی کرد، دست بیعت به دست تو می گذارم. لیکن می دانم که تو نمی توانی مثل من کارها را راه بیندازی؛ زیرا من سابقه حکم فرمایی داشته ام.(1) به علاوه سن من زیادتر است.(2) پس بر تو لازم است که با من بیعت کنی. اگر بیعت کردی حکومت را بعد از خود به تو واگذار می کنم و فعلاً بیت المال عراق را هر چقدر هست، در اختیار تو گذاشته و خراج هر شهری از شهرهای عراق را خواستی
ص: 244
برای همیشگی به تو واگذار می کنم که امین تو برایت اخذ کند، و شرط می کنم که در هرکاری که رضایت خدا را طالب باشی مخالفت تو نکنم».(1)
چون کاغذ معاویه به امام (علیه السلام) رسید آن حضرت نامه دیگری نوشته و در آن معاویه را موعظه کرده، نوشت، راضی نشو که خون مسلمانان ریخته شود و دو نفری که حامل نامه امام بودند او را نصیحت کردند. لیکن حرفشان در دل سیاه او اثری نگذاشت. معاویه جواب نامه را به وسیله حارث و جندب (نمایندگان امام) ارسال داشته و در آن نوشت که چون پدر تو عثمان را مظلومانه کشت،(2) ازاین رو خداوند متعال خون خواه او گردید. - ابن ملجم را قاتل پدرت قرار داد - و به فرستادگان امام گفت: «از قول من به حسن - (علیه السلام) - بگویید که میان من و تو غیر از شمشیرهای برنده، چیز دیگری داور نخواهد شد». نمایندگان امام خدمت او رسیده، گفته معاویه را ابلاغ کردند. جندب عرض کرد: «پدر و مادرم فدای تو باد، ای پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)! می ترسم که معاویه ناگهان به سوی شما تاختن کند. خوب است که شما شتاب کنید بیش از اینکه او با شما در زمین عراق جنگ کند. شما با او در زمین شام به نبرد برخیزید». معاویه در عین اینکه امام را تهدید کرد، از جنگ کردن هم بیمناک بود. و می خواست کاری کند که امام، خلافت را بدون زحمت به او تفویض کند. به خاطر همین دوباره در نامه دیگری خدمت آن سرور نوشت: «اگر با من مخالفت نکنی و دست
ص: 245
بیعت به دست من بگذاری، به وعده ای که به تو داده ام، وفا خواهم کرد و پس از من خلافت از آن تو باشد؛ زیرا سزاوارترین مردم بر خلافت، در صورت نبودن من تو می باشی». امام در جواب نوشت: «ای معاویه، تابع حق باش. می دانی که حق با من است و من در این ادعا دروغگو نیستم؛ زیرا گناه کارم اگر حرفی به دروغ بزنم ...».
معاویه پس از مطالعه نامه آن حضرت فهمید که نمی تواند امام را گول بزند؛ ازاین رو برای تحصیل خلافت ظالمانه، چاره ای غیر از جنگ ندید. و برای تهیه مقدمات آن، فرمانی بدین مضمون به جمیع سران لشکر شام صادر کرد: «این دستوری است از طرف بنده خدا معاویه امیرالمؤمنین! به فلان پسر فلان.
اما بعد، حمد بر خدایی که کفایت کرد دشمن شما و کشندگان خلیفه شما را. همانا خدا به کَرَم خویش، مردی را برانگیخت که از در حیله، علی بن ابی طالب(علیه السلام) را بکشت و اصحاب او را خدا پراکنده کرد. اینک اصحاب او به من نامه هایی نوشته و درخواست امان بر نفس و قبیله خویش کرده اند. هر موقعی که نامه من به شما رسید، بدون تأخیر با لشکر خود به سوی من حرکت کنید. منت خدایی را که خون خلیفه عثمان را گرفته و شما را بر مرکب آرزو سوار کرد».(1)
ص: 246
همین که فرمان آن پلید به سران لشکر رسید، بدون معطلی تجهیز لشکر نموده و در درگاه او حاضر شدند ضحاک بن قیس فهری، - از جمله افرادی بود که خودشان را دربست به معاویه فروخته بودند - در شام جانشین قرار داده، خود در حالی که فرماندهی کل سپاه را به عهده گرفته بود، به طرف عراق حرکت کرد. در بیرون پایتخت، لشکر را پس از سان دیدن، برشصت هزار بالغ دیدند.
چون امام (علیه السلام) از موضوع لشکرکشی معاویه آگاه شد، دستور داد مردم در مسجد حاضر شوند. پس از اجتماع مردم، آن حضرت به منبر تشریف برده، فرمود: « ای مردم، هرگز به آرزو نخواهید رسید، مگر اینکه به آنچه مکروه می دارید صبر کنید.(1)
همانا به من خبر رسید که معاویه لشکر خویش را در کنار «جسر منبج» جمع کرده و می خواهد به سوی ما بیاید. شما هم از شهر بیرون
ص: 247
رفته و در «نخیله» اجتماع کنید تا در این موضوع فکری بکنیم».
امام خطبه را به پایان رسانید؛ ولی گویا در آنجا صاحب روحی نبود که صدایی بلند کند. عدی بن حاتم طائی سکوت را شکسته و گفت: «سبحان الله! این چه کردار بدی است که از شما مشاهده می کنم. چرا به ندای امامتان لبیک نمی گویید؟ کجا هستند خطبای قبیله مضر که زبان های گویا داشته و در روزهای سخت، چون شیر زخم دیده و غضبان بودند؟ آیا از غضب و دشمنی خدا نمی ترسید؟» سپس خطاب به امام، گفت: «خداوند شما را کام روا کرده و بلیات را از وجود مبارکتان دور کند. امر شما را از ته دل اطاعت می کنم». پس از مسجد بیرون رفته و در لشکرگاه حاضر شد.
بعد از حرکت او جماعتی مثل او سخن گفته و راه «نخیله» را در پیش گرفتند. امام از منبر پایین آمده، پس از معرفی مغیرة بن نوفل به جانشینی خود روی به لشکرگاه کرده و مردم پشت سر آن حضرت در نخیله اجتماع کردند. پس از اندکی توقف در نخیله، به طرف دیر عبدالرحمن رهسپار شد و سه روز در آنجا اقامت کردند تا بقیه لشکر از کوفه حرکت کند. پس از سه روز آمارگیری کرده و عدد لشکر را به چهل هزار بالغ دیدند.(1)
ص: 248
در این وقت امام، «عبیدالله بن عباس» را پیش خود خوانده و فرمود: « ای پسر عموی عزیزم! تو را با دوازده هزار سرباز در مقدمه لشکر می فرستم که به طرف شام حرکت کنید.(1) در هر جایی با سپاه معاویه روبه رو شدید، مثل سد آهنین باشید و نگذارید که به طرف عراق قدمی بردارند. و از رزم دادن تا وقتی که من به شما نرسیده ام در حذر باشید. مگر اینکه لشکر دشمن جنگ را شروع کند. آن وقت شما هم آماده جنگ شوید و «قیس بن سعد بن عباده» و «سعید بن قیس» - رئیس یمنی های مقیم کوفه - با تو کوچ خواهند کرد. هر کاری که خواستی انجام دهی، بدون مشاوره با این دو نفر نکن. و اگر حادثه ای بر تو رخ داد، امارت لشکر با قیس و پس از آن با سعید باشد. و بر تو لازم است که با سربازان، خوش رفتار بوده و با آنان مهربان باشی؛ زیرا این ها بقایای لشکر امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. و هر روز ما را از چگونگی اوضاع مطلع سازید».(2)
ص: 249
پس از پایان یافتن فرمایشات امام، عبیدالله با لشکر خویش در زمین «مسکن»، با سپاه معاویه روبه رو شدند.
پس از حرکت کردن قشون عبیدالله، امام مردی را از قبیله «کنده» که «حکم» نام داشت با چهار هزار سرباز، به انبار(1) فرستاد و دستور داد که در آنجا متوقف باشند، تا فرمان ثانوی امام بر ایشان برسد. چون خبر وصول مرد کندی به انبار، گوشزد معاویه شد، یادداشتی به این مضمون به حکم فرستاد: «اگر به سوی ما بیایی، حکومت یک شهر از شهرهای شام و جزیره برای تو آماده است. و نیم میلیون درهم، برای تو فعلاً فرستادم. آن را اخذ کرده و به سوی ما حرکت کن». آن سرلشکر خائن پس از دریافت آن مبلغ، با دویست نفر از خواص خود پیش معاویه رفت.
خبر فرار کردن حکم به امام رسید. آن حضرت خیلی متأثر شده، فرمود: «مرد کندی بر من و شما خیانت کرد. بارها گفته ام که شماها بی وفا بوده و بندگان دنیایید. اکنون یک نفر دیگر جای او می فرستم؛ لیکن از خیانت او هم هراسانم». سپس یک نفر از قبیله بنی مراد پیش خوانده و در مقابل مردم از او قول گرفت که خیانت نکند. او پس از یاد کردن سوگندهای غلیظ که خیانت نکند، راه انبار پیش گرفته و به دامی که اولی افتاده بود افتاد.
ص: 250
این بود اجمالی از خدمات و فعالیت های سرلشکران سپاه انبار، و اکنون خوب است سری هم به «مسکن» بزنیم، تا نتیجه خدمات و از خودگذشتگی های سرلشکر آنجا را هم از نزدیک ببینیم.
عبیدالله با لشکر خویش از یک طرف و معاویه با سپاه خویش از طرف دیگر به اراضی «مسکن» وارد شدند. فردای آن روز موقع طلوع آفتاب، طبل حاضر باش سپاه معاویه به صدا در آمد. عبیدالله چون دید که معاویه دستور حمله بر لشکر خویش داد، ناچار در مقابل آنان صف آرایی کرده و آتش جنگ شعله ور گردید. جمعی از هر دو طرف مجروح و عده ای کشته شدند. پس از فعالیت های زیادی، عاقبت لشکر عبیدالله، سپاه شام را تا لشکرگاه شان عقب راندند. معاویه دانست، با چنین لشکری که عبیدالله دارد از راه معمولی نمی تواند غالب آید. ازاین رو پس از غلبه کردن سپاه شب به روز، از فرصت ظلمت استفاده کرده و نامه ای بدین مضمون به عبیدالله نوشت: «همانا حسن - (علیه السلام) - در موضوع تسلیم خلافت و مصالحه نامه ای به من نوشته است اگر پیش از آنکه دیگران فرمانبردار شوند، تو پیش ما بیایی، در پیشگاه ما مقام رفیعی را دارا خواهی شد. اگر الان مطیع نشوی، به طور حتم روزی مجبور خواهی شد که قلاده مرا گردن نهی. لیکن دیگر آن روز در پیش ما منزلتی نخواهی داشت. در صورت اطاعت، برای تو یک میلیون درهم آماده کرده ام. نصف آن را به مجرد ملاقات دریافت کرده، نصف دیگر را وقتی که به عنوان امیرالمؤمنینی وارد کوفه شدم، خواهی گرفت». عبیدالله، نامه را مطالعه کرده و از شوقی که به پول داشت، دین، ایمان، آزادی و انصاف را زیر پا گذاشت و شبانه به طرف
ص: 251
معاویه شتافت. و نیم میلیون درهم (بهای دین خود) را اخذ کرد.
صبح طلوع کرد، لشکریان بر آن شدند که با فرمانده کل قوا، نماز را به جماعت بخوانند. مقدمات نماز را فراهم کرده، منتظر تشریف فرمایی فرمانده (عبیدالله بن عباس) شدند. متأسفانه معلوم شد که آن همه انتظار بی فایده بوده است. زیرا جناب سر لشکر - خائن دنیای مادی - دشمن را بر استقلال مملکت فدا کرده و به طمع خوش گذرانی چند روز، لذت همیشگی را از دست داده، صفحه ننگینی بر صفحات تاریخ اضافه کرده است. او مهم ترین جنایات را بر عالم اسلام نموده و شبانه پیش معاویه حیله گر و بی دین شتافته است.(1)
ص: 252
لشکریان چون از آمدن عبیدالله مأیوس شدند، طبق تعیین قبلی امام، «قیس بن سعد بن عباده» مقام سرلشکری را حائز شده، نماز را به جماعت خواندند. سپس خطبه ای خوانده و در آن کردار ابن عباس را به بدی یاد کرد. و لشکر را به صبر در جهاد موعظه و امر کرد. سپاهیان او را به امارت قبول کرده، قیس آماده جنگ شد.
معاویه که از فریب دادن عبیدالله مقصودی غیر از راه یافتن سستی بر لشکر عراق نداشت، وقتی دید سپاه امام با زعامت و سرکردگی سردار باوفا و غیوری چون «قیس بن سعد»، مشغول نبرد هستند، خیلی ناراحت شده و به فکر حیله افتاد. و «بسر بن ارطاة» آن مرد از خدا بی خبر و رذل را برای فریب دادن آنان روانه کرد. بسر، به لشکر عراق خطاب کرده و گفت: «ای سپاه عراق چرا کار بیهوده می کنید و آماده جنگ شده اید. در حالی که امیر شما (عبیدالله) در لشکرگاه ما حاضر بوده و امام شما حسن - (علیه السلام) - با ما مصالحه کرده است. پس شما بی خود تن به جنگ ندهید و خودتان را دستخوش شمشیرهای برنده نسازید». قیس بن سعد از ترس اینکه مبادا حرف های پوچ آن عنصر فساد در روحیه لشکر تأثیر کند، به سربازان خود خطاب کرده و فرمود: « ای لشکریان عزیز! به یکی از دو چیز ناگوار باید تن بدهید. یا دست خود را به دست اهل ضلال گذاشته و دین خود را به دنیای فانی بفروشید، و یا اینکه صبر و شکیبایی پیشه ساخته، در راه خدا با دشمنان دین و استقلال جهاد کنید. و علی فرض اینکه حرف بسر بن ارطاة درست باشد، شما باز برای خدا دست از جنگ نکشید. تا ما از طرف امام خود مأمور بر ترک جنگ نشده ایم، باید برای رضایت خدا دست از نبرد نکشیم». لشکریان در جواب گفتند: «ما تا جان در
ص: 253
بدن داریم، از فرمان تو سرپیچی نخواهیم کرد.(1) دوباره آتش جنگ شعله ور شده، سپاه شام فرار را بر قرار ترجیح داده، تا لشکرگاه خویش دویدند.
معاویه از این پیش آمد، فوق العاده دل گیر شده و به فکر فریفتن «قیس» افتاد. کسی را پیش او روانه ساخته و وعده پول به او داد. قیس در جواب گفت: «به خدا قسم! معاویه را بدون بودن نیزه و سنان فی ما بینمان، ملاقات نخواهم کرد. معاویه چون از راه وعده نتوانست او را بفریبد، ناچار از راه تهدید و وعید جلو آمده، این نامه را به او فرستاد: «اما بعد. ای یهودی و پسر یهودی! خویشتن را بکاری و امیدواری که به هیچ وجه نفع و ضرر آن به تو عاید نمی شود. اگر لشکر کسی که تو او را دوست می داری (حسن - (علیه
السلام) -) غالب شود، تو را از پست خود عزل کرده و به دست ذلت خواهد سپرد. و اگر کسی که تو او را دشمن می داری (من) غالب شود، تو را دست خوش شکنجه و عذاب خواهد کرد. همانا مثل پدرت برای دیگران کار نکن که به سرنوشت او گرفتار شوی».(2) قیس پس از مطالعه کاغذ معاویه، جواب او را بدین گونه داد:
«اما بعد. ای بت پرستی که از روی ناچاری قبول اسلام کرده ای. و از ترس
ص: 254
جان، مدتی اظهار اسلام کرده و دوباره دست از مسلمانی کشیده ای. تو از قدیم مسلمان نبودی و به تازگی منافق نشده ای؛ زیرا تو کسی بودی که با خدا و رسول (صلی
الله علیه و آله و سلم)، دشمنی می کردی. و اما اینکه پدر مرا به بدی یاد کردی و من و پدرم را یهودی خواندی، خودت می دانی و مردم نیز آگاهند که من و پدرم دشمن دینی بودیم که از آن خارج شدیم. (بت پرستی) و کمک کردیم کیشی را که به آن داخل شدیم. (والسلام).
معاویه از مطالعه کاغذ قیس سخت ناراحت شده، خواست نامه دیگری به او بنویسد. لیکن نخست وزیر او - عمرو بن عاص - مانع شده وگفت: «اگر دوباره نامه بنویسی این دفعه لقب های تازه ای را که قبلاً نداده بود خواهد داد. صبر کن وقتی که خر مُراد را سوار شدی ناچار دست بیعت به دست تو خواهد گذاشت».(1) خوبست که فعلاً «مسکن» را به صوب محضر امام - دیر عبدالرحمن - ترک گفته و سلامی خدمت آن حضرت عرض کرده و از نزدیک ببینیم که اصحاب آن حضرت حاضر شده اند که در خدمت امام برای یاری قیس بن سعد بروند یا نه؟
حالا محضر امام شرف یاب شده، می شنویم که می گویند، بزرگان کوفه کاغذهای تملق آمیزی به معاویه نوشته و بدین وسیله، با او پیمان دوستی بسته اند و امام هم متوجه شده، خبر داده و فرموده است: «چطور به چنین
ص: 255
لشکریانی خاطر جمع شوم؟» و جمعیتی خدمت آن سرور مشرف شده و عرض داشته اند: «تو امام ما و فرزند خلیفه، امیرالمؤمنین هستی. ما مطیع تو هستیم. هر امری دارید بفرمایید اطاعت شود». امام هم در جواب آن ها فرموده است: «به خدا قسم دروغ می گویید! شما وفا نکردید به کسی که بهتر از من بود (امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)) چگونه به من وفا خواهید کرد. اگر راست می گویید در مداین اجتماع کنید تا از آنجا به یاری قیس و به جنگ معاویه حرکت کنیم». می بینیم که خود امام، راه مداین را در پیش گرفته، عده ای هم از حضرتش پیروی کردند. و جمعیت دیگری هم تقاعد ورزیده و بدانچه گفته بودند عمل نکردند. امام که جریان را این گونه دیدند، فرمودند: « ای مردم! فریب می دهید مرا، کما اینکه پیش از من پدرم را فریب دادید.(1) بعد از من با کدام پیشوایی می خواهید در راه خدا جهاد کنید؟ آیا می خواهید با پیشوای کافر و ظالمی (معاویه) جهاد کنید که به خدا و رسول او آنی ایمان نیاورده است؟ او و سایر بنی امیه، از ترس جانشان ادعای اسلام کرده اند».(2)
بالاخره آن حضرت «دیرعبدالرحمن» را به قصد «مداین» ترک گفته و صبحگاهان در قریه «ساباط» نزدیک قنطره فرود آمد. چون به حضرتش اطلاع
ص: 256
داده بودند که معاویه به سران لشکر آن سرور نوشته که هرکس حسن - (علیه السلام) - را بکشد متعهد می شوم که سرلشکری یکی از لشکران شام را با دویست هزار درهم به او عطا کرده و دختری از دختران خود را به او تزویج کنم؛ ازاین رو آن حضرت همیشه با لباس جنگ بودند. حتّی یک روز ناگهان تیر بارانش کردند؛ ولی آسیبی به او نرسید. آن حضرت لازم دانست که لشکریان خود را امتحان کند تا برای آیندگان روشن شود که با چنین لشکری نمی شود به جنگ دشمن رفت. ازاین رو روز دوم ورود به ساباط، پس از ادای فریضه صبح، به منبر تشریف برده، فرمود: «مردم، شما اگرچه به چیزی که موجب تفرقه و جدایی می شود دوست دارترید از چیزی که موجب اجتماع و جمعیت است؛ لیکن صلاح شما در این است که از دومی پیروی کرده، از اولی کناره جویی نمایید. و بدانید آنچه را که من برای شما مصلحت می دانم بهتر است از آنچه شما صلاحتان را در آن تصور می کنید. پس با من مخالفت نکنید. خداوند همه ماها را به چیزی که رضایتش در آن است، هدایت کند».(1)
سپس امام از منبر پایین آمده و مردم در تفسیر فرمایشات او صحبت می کردند. در چنین موقعی یکی از هواخواهان معاویه به دروغ گفت : «ای مردم! لشکر عراق شکست خورده و قیس بن سعد به دست سپاهیان معاویه کشته شد».(2) این حرف بر طغیان لشکریان آن حضرت اضافه کرده و کسانی که به
ص: 257
دور امام به خاطر مال دنیا جمع شده بودند، از غلبه آن حضرت به معاویه مأیوس شده، یک دفعه به خیمه آن حضرت ریخته و هر چه به دست شان آمد - حتی پوستی را که امام روی آن نماز می خواند - از زیر پایش کشیده و به غارت بردند. «عبدالرحمن بن عبدالله ازدی» عبای امام را از دوش مبارکش گرفت.(1) سپس آن حضرت با یاری عده ای از شیعیانش، از دست آن تیره دلان از خدا بی خبر، نجات یافته بر اسبی نشسته، برای اتمام حجت راه مداین را در پیش گرفت.
وقتی که از مظلم ساباط خواستند عبور کنند، مردی از قبیله بنی اسد که عقیده خوارج را داشت از کمین گاه بیرون آمده، لجام اسب آن حضرت را گرفت و پس از گفتن «الله اکبر»، خطاب به امام حسن (علیه السلام) گفت: « ای حسن، مشرک شدی؟ کما اینکه پدرت پیش از تو مشرک شده بود». با حربه ای که در دست داشت، ضربت سختی بر ران آن حضرت وارد آورد که دیگر امام نتوانست روی اسب بنشیند. ازاین رو آن حضرت را سوار تخته ای کرده و به مداین بردند. در آن جا به خانه «سعید بن مسعود ثقفی» که از جانب آن حضرت و پدر بزرگوارش حاکم مداین بود، وارد شدند.(2) امام در آنجا در بستر بیماری خوابیدند و شیعیان منتظر بودند که عاقبت امر، چه خواهد شد؟ «زید بن
ص: 258
وهب بجهنی» به حضور آن سرور شرف یاب شده، عرض کرد: «شیعیان منتظر فرمان هستند و می خواهند بدانند که اندیشه امامشان چیست؟» آن حضرت در جواب فرمود: «به خدا قسم! معاویه برای من بهتر است از این مردمی که خیال می کنند شیعه و پیرو من هستند. در حالی که مال مرا به غارت برده و می خواهند مرا بکشند. به خدا سوگند! اگر با معاویه عهدی ببندم که در سایه آن، خون من و مسلمانان محفوظ مانده، اهل و عیالم در امان باشند، برای ما بهتر است از اینکه با یاری چنین مردمی به جنگ دشمن برویم. زیرا می دانم اگر آغاز نبرد کنم، این ها مرا گرفته، تحویل معاویه خواهند داد. به خدا سوگند! اگر با معاویه مصالحه کنم، بهتر است از اینکه او مرا در حالی که اسیرش هستم به قتل رسانیده و یا بر من منت گذاشته آزادم کند. و این عار تا قیام قیامت برای بنی هاشم باقی بماند».(1)
بالاخره چون آن حضرت اندیشه سپاه خویش را دریافت. برای اتمام حجت خطبه ای خوانده و در آن فرمود: «معاویه شما را به امری دعوت می کند که در آن نه عزت است و نه انصاف. اگر طالب حیات و زندگانی هستید قبول کنیم آنچه را که او می خواهد و چشم روی خار بخوابانیم. - ذلت و خواری را بر خود حمل کنیم - و اگر مردن با عزت را مقدم بر زندگانی پر ننگ و عار می کنید، باید در راه خدا، جان شیرین بذل کرد». همین که فرمایش امام (علیه السلام) به اینجا منتهی گردید، صدای «البقیه البقیه»(2) (زندگانی و حیات) از لشکریان بی شرم و نادان بلند شد.
ص: 259
مشاهده بی وفایی و بی حیایی عجیب لشکریان از یک طرف، و اصرار معاویه و نوشتن کاغذهای زیاد او در موضوع صلح، و قسم دادن آن حضرت به حق جدش(1)، و نامه های فرستادگان او - کاغذهای سران لشکر امام، که نوشته بودند، اگر پیش ما بیایی، ما حاضریم امام حسن (علیه السلام) را دست بسته تحویل تو داده و اگر خواستی به عمرش خاتمه می دهیم - از یک طرف. و از طرف دیگر ترس آن حضرت از غلبه روم بر ممالک اسلامی(2) و علت های دیگری که بعضی از آن ها در خاتمه خواهد آمد، و بعضی از آن ها هم در ضمن فرمایشات آن حضرت گذشت، همه این حرف ها باعث شد که امام برای حفظ مصالح، به شدیدترین و دردناک ترین جهادها (چنین مصالحه ای) که در زعماء عالم بشریت کمتر کسی پیدا می شود که قادر بر تحمل این همه ناراحتی ها باشد، تن بدهد؛ لیکن باز از ارشاد و موعظه لشکریان دست بردار نشده و فرمود: «وای بر شما! خیال می کنید که اگر مرا بکشید یا مرا دست بسته تحویل معاویه بدهید، او به وعده خود وفا خواهد کرد؟ من می دانم که اگر با او صلح کنم در صورت امکان نخواهد گذاشت که من به دین جدّم عمل کنم؛ لیکن من قادرم که به دین جدم عمل کنم. ترس من از ناحیه خودم نیست؛ بلکه هراس من از این است که دارم می بینم که فرزندان شما بر درِ خانه های اولاد ایشان ایستاده و از آنان آب و نانی را که خدا برای خودشان قرار داده بود می خواهند. و آن ها هم حاضر به اجابت نیستند. دوری و هلاک باد بر شما که این بلا را با
ص: 260
دست خودتان به خود روا می دارید. و به زودی به مکافات عمل هایتان گرفتار می شوید ...». پس از آنکه امام یقین کرد لشکریانش حال پیروی حق را ندارند و از هدایت یافتن آنان کاملاً مأیوس شد. جواب نامه های معاویه را بدین گونه داد. و او را نصیحت کرد: «ای معاویه، امید من در زنده کردن حق و نابودی باطل، به نا امیدی مبدل گردید. لیکن تو در زنده کردن باطل و از بین بردن حق کامروا شدی. من چون ناچار شدم از خلافت کناره جویی کرده و این امر را از روی کراهت و ناچاری به تو واگذار کنم.(1) لیکن این کناره جویی من در پیشگاه عدل الهی برای تو موجب عذاب الیم است. در عین حالی که من در واگذاری این امر مجبورم؛ اما بدون قید و شرط. با تو مصالحه نمی کنم؛ بلکه با شرایطی که در کاغذ دیگری نوشته ام، صلح می کنم. به زودی پشیمان می شوی کما اینکه پیش از تو، دیگران - کسانی که غصب خلافت کردند - پشیمان شدند. ولی آن وقت پشیمانی سودی نخواهد داشت.
البته ما ادعا نمی کنیم که همه علمای سابق، همه این شرایط را در کتاب های خودشان ضبط کرده باشند؛ بلکه از دانشمندان قدیم چنین کسی یا نیست و اگر هم باشد خیلی کم است. لیکن ادعای ما این است که همه این مفاد روی هم رفته در کتاب های آنان موجود است و هر یکی از آنان چند شرطی را در
ص: 261
کتاب خود آورده است که اگر جمع کنیم، به این اندازه می رسد. و در ناسخ التواریخ می گوید که پنج شرط را امام در نامه نوشته، و پنج شرط دیگر را به نماینده خود فرمود که به معاویه برساند و از او التزام بگیرد که طبق آن ها عمل کند، همانند آن پنج شرطی که در نامه نوشته شده است. و اما کاغذی که امام، به عنوان صلح نامه نوشت و پنج شرط داشت، چنین است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
این صلح نامه حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) با معاویة بن ابی سفیان است. به شرط اینکه معاویه به شرایطی که ذیلاً ذکر می شود عمل کند.
شرط اول اینکه با مردم، طبق فرموده کتاب خدا، سنت پیغمبر و سیره خلفا رفتار کند.
از اینکه امام (علیه السلام)، این سه چیز را با هم جمع کرد، استفاده می شود که هر کاری را که خلفا برخلاف کتاب و سنت کرده اند، از درجه اعتبار ساقط است. و بی شک چنین سیره خلفای مقصود امام (علیه السلام) نیست.
شرط دوم اینکه معاویه حق تعیین ولیعهد ندارد. و ولیعهد باید با شورای مسلمانان تعیین شود.
در بعضی روایات است که امام شرط کرد که پس از معاویه خلافت از امام حسن (علیه السلام)، و در صورت نبودن حسن (علیه السلام) از حسین (علیه السلام) باشد.
نگارنده گوید: تازه اگر امام این شرط را نمی کرد و تعیین خلیفه، با شورای مسلمانان می شد، به طور حتم، مردم به غیر امام حسن (علیه السلام) و در صورت نبودن او به غیر امام حسین (علیه السلام) رأی نمی دادند. شاهد زنده بر صدق این حرف،
ص: 262
فشارهایی بود که به امام حسن (علیه السلام) می آوردند که عهد خود را با معاویه به هم بزند. و کاغذهایی بود که اهل کوفه پس از فوت معاویه به امام حسین (علیه السلام) نوشتند که به کوفه بیاید تا با او بیعت کنند. و همچنین کاغذ دیگری است که پس از رحلت امام حسن (علیه السلام) به آن حضرت نوشتند، که ما حاضریم معاویه را عزل کرده و با شما بیعت کنیم - که در اول کتاب گذشت - خلاصه، مردم اگر به اختیار خود بودند و زور دشمن بالای سر آن ها نبود، کسی را بر امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) ترجیح نمی دادند.
در جواب این سؤال، بدون تردید باید گفت نه؛ زیرا با هزاران حیله و تزویر از بعضی ها، و به ضرب چماق و سرنیزه از بعض دیگر، برای فرزند فاسق و فاجر خود (یزید) بیعت گرفت. مثلاً وقتی که می خواست از مردم مکّه و از کسانی که اهل جاهای دیگر بوده، در آنجا حاضر بودند بیعت بگیرد، دستور داد حسین بن علی (علیه السلام)، عبدالله بن زبیر، عبدالرحمن ابی بکر و عبدالله بن عمر را که در مکّه بودند، در مجلس حاضر کرده و بالای سر هر یک از این افراد، دو نفر شمشیردار بایستد، تا اگر دم زدند، فوری سرشان را از بدن جدا کنند. آن وقت به منبر رفته وگفت: «ای مردم این ها برگزیدگان مردمند و با یزید بیعت کرده اند. شما هم با اسم خدا بیعت کنید». مردم همین که دیدند آن چهار نفر حرفی نزده، بیعت کردند. چون بنا به اختصار است، به این مقدار اکتفا می شود. در کتاب های تاریخ چگونگی داستان مفصلاً نوشته شده است. هرکس طالب باشد رجوع کند.
ص: 263
چنانچه در اصل تهاویل الربیع آورده ام امام حسین (علیه السلام) وقتی شنید، معاویه، یزید را در آن مجلس، بی خود تعریف می کند، از ابهت مجلس نترسیده، فرمود: «معاویه، بی خود یزید را تعریف نکن. او را با آنچه او خویشتن را معرفی کرده است تعریف کن که او خود را عرق خوری، قمارباز و سگ و میمون باز و... معرفی کرده است». لیکن معاویه بی حیاتر از این بود که به حرف حق گوش بدهد.
شرط سوم اینکه، مسلمانان در هر جای عالم باشند خواه در شام، خواه در عراق، یمن و حجاز، باید از اذیت معاویه در امان باشند.
شرط چهارم اینکه، شیعیان علی (علیه السلام) بر نفس و مال و جان و زن و فرزندشان باید در امان باشند. و بر معاویه لازم است که بر خلاف این شرط رفتار نکند.
گویا امام با چشم حق بین خود، می دید که معاویه به شیعیان علی (علیه السلام) چه ظلم ها و جنایت هایی - که روی تاریخ را سیاه کرده است - روا می دارد. ازاین رو این اندازه تأکید می کند. و کافی است در مخالفت معاویه با این شرط و در عظمت جنایتی که بر شیعه می شد، قول ابن ابی الحدید، بنا به نقل حیات الحسن (علیه السلام) که می گوید: «بعد از سال صلح، کسی از مؤمنین باقی نمانده بود، مگر اینکه بر نفس خود می ترسید یا اینکه در بیابان ها آواره بوده و جای امنی می خواست پیدا کند؛ ولی پیدا نمی شد».
شرط پنجم اینکه، معاویه حق ندارد ناگواری بر حسن و حسین (علیه السلام) فراهم کرده و کسی از اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در هر کجای عالم که باشد،
ص: 264
بترساند! این ها شرایطی بود که آن حضرت، در کاغذ نوشته و خدا را شاهد گرفت و بزرگان قوم هم شاهد شدند. و اما آن پنج شرطی که در نامه ننوشته و به وسیله نماینده خود، از معاویه التزام گرفت، عبارتند از:
اول: پیروان معاویه باید در قنوت، سب کردن علی (علیه
السلام) را ترک گفته و عوض آن، درود بر آن حضرت فرستاده و او را به خیر یاد کنند. معاویه به اندازه ای این شرط را نقض کرد که بنا به گفته سیوطی، بنی امیه روزی بیش از هفتاد هزار منبر، علی (علیه السلام) را لعن می کردند. حتی بعضی از پیش نمازها! یادش رفته بود که در خطبه نماز جمعه بر آن حضرت لعنت کند، در مسافرت یادش آمده، قضا نموده بود. و در آنجا مسجدی بنا کرده، اسم آن را «مسجد الذُکر» گذاشتند. (مسجدی که در آنجا لعن فراموش شده، به یاد آمده است.)
وقتی خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، لعن کردن را قدغن کرده و عوض آن دستور داد، آیه (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ) (1) را بخوانند. چون طبق دستور عمر بن عبدالعزیز وقتی یکی از خطبا ترک لعن کرد، صدای: «ویحک السنة السنة؛ وای بر تو! سنت را ترک کردی». از مردم بلند شد، فقط جایی که در آنجا، به غیر از یک بار لعنت نکردند، «سجستان» بوده است، و چیزی که عمر بن عبدالعزیز را واداشت که لعن را ممنوع کند، حرف استادش بود که در بچگی برایش گفته بود و قصه اش معروف است.(2)
دوم: امام حسن (علیه السلام) معاویه را به اسم خواهد خواند و به او امیرالمؤمنین
ص: 265
نخواهد گفت؛ زیرا او امیرالمؤمنین واقعی نیست. بلکه او امیر فاسقین است. و امام با او صلح کرده است نه بیعت.
سوم: معاویه باید به اولاد هر کسی که در جنگ «جمل و صفین»، در رکاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و معاویه باعث شده است که آن ها شهید بشوند، مبلغ یک میلیون درهم بپردازد.
چهارم: من که حسن بن علی (علیه السلام) باشم، برای ادای شهادت، نزد معاویه حاضر نخواهم شد؛ البته معلوم است که شهادت در محضر قاضی جور، جایز نیست.
پنجم: معاویه باید هر سال، پنجاه هزار درهم به امام بفرستد و پنج هزار درهم موجودی بیت المال کوفه را از او نگیرد. به علاوه خراج «دارابجرد»(1) را به امام موکول کند، تا به اولاد هر یک از مقتولین جمل و صفین، مبلغ یک میلیون درهم بدهد.
بعضی ها اضافه کرده اند که آن حضرت شرط کرد که معاویه هر سال صد هزار به خود آن حضرت و صد هزار دیگر به برادرش حسین (علیه السلام) بدهد. ولی به عقیده نگارنده، غیر از اشتراط اینکه خراج «دارابجرد» در اختیار امام باشد، سایر شرایطی که در ماده دهم گذشت، درست نیست. اما اشتراط اینکه پنج هزار درهم موجودی بیت المال کوفه را از او نگیرد، به دلیل اینکه اوّلاً، ائمه(علیهم السلام) بیت المال را ذخیره نمی کردند و هر چه دستشان می آمد به اهلش می رسانیدند. ثانیاً، بیت المال در اختیار امام بوده و اگر می خواست، پیش از
ص: 266
مصالحه به مصرف می رسانید.
و اما صحیح نبودن موضوع پول هایی که امام برای خود، و یا برای برادر عزیزش می خواست به این دلیل است که هرکس از وضع زندگانی و بذل و بخشش های ائمه معصومین (علیهم السلام)، مخصوصاً حضرت امام حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) مطلع شود، می فهمد که آن بزرگوار به این پول ها احتیاج نداشته است. مگر اینکه امام برای ضعیف کردن حاکم جور (معاویه) و برای رساندن بیت المال به دست اهلش (فقرا) این شرایط را شرط کند. و احتمال می دهم ما بین آنچه معاویه در کاغذ هایی که برای درخواست صلح از امام، بر علیه خود شرط می کرد، و بین آنچه امام بر علیه او در موضوع صلح شرط کرد، خَلطی شده باشد.(1) مخفی نماند که معاویه، اهل بصره را تحریک کرد که بگویند خراج «دارابجرد» فئه ماست و ما آن را به کسی نمی دهیم. و با این حیله، با این شرط نیز مخالفت کرد. خلاصه کلام، معاویه کما اینکه خودش تصریح کرده - و ان شاء الله در جای خود خواهد آمد - پس از بستن پیمان سخت، و شاهد گرفتن عده ای را بر اینکه ملزم است به آنچه امام شرط کرده است عمل کند، موافقت نکرده و آشکارا آن ها را نقض کرد.
امام پس از نوشتن صلح نامه، یاد ظلم ها و ناراحتی های بعدی شیعیان را
ص: 267
نمودند. همچنین وقتی دید حکومت اسلامی از دست پیشوای لایقی مثل خودش، به بدترین مردم روی زمین منتقل می شود، فوق العاده ناراحت شده، فرمود: «با پدرم مخالفت نمودید به حدی که او را مجبور کردید که به داوری ابوموسی و عمروعاص راضی شود.(1) شما را چندین مرتبه به جنگ معاویه دعوت نمود، موافقت نکردید. تا اینکه دار فانی را وداع گفت و پس از آن با من به شرط اینکه با هرکس جنگ کنم، جنگ کرده و با هرکس از در صلح بیایم صلح کنید؛ بیعت کردید. و لیکن وقتی شما را به جنگ معاویه خواندم، اطاعت نکردید که هیچ؛ بلکه بزرگان شما پیمان دوستی با دشمن من بسته، با او بیعت نمودند. آنچه را از شماها دیدم برای من کافیست».(2)
سپس صلح نامه را به عبدالله بن حارث داده و فرمود: «آن پنج شرط را هم که در کاغذ نیامده با معاویه شرط کن». عبدالله در اراضی «مسکن»، پیش معاویه حاضر شده و مکتوب امام را به او داد و آن پنج شرطی که در کاغذ نبود، با او شرط کرد. معاویه همه آن ده شرط را پذیرفت که بر طبق آن ها عمل کند. و عبدالله را با سه نفر از نزدیکان خود شاهد گرفت. سپس دو نفر از خواص خود را روانه کرد که خدمت امام برسند و از قول او عرض کنند که ملتزم شدم به هر شرطی که شرط کرده اید عمل کنم و کسی حق ندارد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را جز به خوبی، یاد کند. بدین طریق، مصالحه ما بین طرفین برقرار شد. روزی که عقد صلح بسته شد، روز 25 ماه ربیع الاول، سال 41 هجری بوده است. بنابراین خلافت ظاهری آن امام مظلوم شش ماه و چهار روز است.
ص: 268
قیس بن سعد همین که از موضوع مصالحه امام با معاویه مطلع گشت، متأثر شده، مجبور شد لشکر خویش را به طرف نخلیه حرکت دهد. امام هم با لشکر بی وفای خویش مداین را به صوب نخلیه ترک گفته، و معاویه هم با سپاه خویش وارد نخلیه گردید. پس از اجتماع سه لشکر در نخلیه، معاویه دستور داد مردم جمع شوند. سپس به منبر رفت و گفت: «هیچ امتی در عالم نشده است که بعد از پیغمبرشان اختلاف کنند. مگر اینکه اهل باطل آن، بر اهل حقش غلبه نموده است. همین که این حرف حق از دهان آن عنصر ناپاک در آمد، متوجه شد که اشتباه کرده است. پس از قدری سکوت و تأمل گفت: «مگر این امت که اهل حق آن بر اهل باطلش غلبه نموده است». و بعد گفت: « ای اهل عراق، من با شما جنگ نکردم که شما نماز بخوانید، روزه بگیرید و زکات بدهید. زیرا این کارها را خودتان می کردید. بلکه من برای اینکه بر شما سلطنت کنم، با شما نبرد کردم. و بدانید هر شرطی را که با حسن - (علیه السلام) - کرده ام همه را زیر پا گذاشته و به هیچ یک عمل نخواهم کرد».(1)
نگارنده گوید، اگر قبول صلح هیچ فایده ای غیر این اعتراف معاویه نداشت، برای روشن کردن ماهیت او کافی بود.
بعد از منبر پایین آمده، از امام خواستار شد که منبر برود. به خیال اینکه اگر آن حضرت منبر تشریف ببرد خواهد گفت من خلافت را با رضا و رغبت
ص: 269
خویش تسلیم معاویه کردم. امام منبر تشریف برده، بر خلاف انتظار معاویه فرمود: «معاویه حق مرا غصب کرد. و من برای اینکه خون مسلمانان بی خود ریخته نشود مجبور شدم که مصالحه کنم ...».
سپس هر سه لشکر، از «نخلیه» به طرف کوفه حرکت کردند. معاویه از «باب الفیل»(1) با هزاران تشریفات وارد مسجد کوفه گردید. بعد از امام خواهش کرد که به منبر تشریف ببرد. آن حضرت امتناع کردند. و لیکن معاویه اصرار نمود.
بالاخره امام بالای منبر قرار گرفته، مشغول بیان فضایل و مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) گردیده، فرمود: «تا بنی امیه حکومت می کنند، برای امت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) راحتی نخواهد بود. از خدا می خواهم جزای شما مردم را در مقابل ظلمی که به ما کردید بدهد». معاویه از استماع خطبه امام بسیار ناراحت شده، به منبر رفت و گفت: «حسن (علیه السلام) چون خودش را بر خلافت اهل نمی دید، از این است که آن را به من تسلیم کرد. و سپس به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و به امام حسن (علیه السلام) ناسزا گفت. امام حسین (علیه السلام) از شنیدن این حرف ها غضبناک شد. بلند شد و خواست جواب معاویه را بدهد؛ لیکن امام حسن (علیه السلام) او را نشانده و امر به صبر کرده و خودشان بلند شده، فرمودند: « ای کسی که علی (علیه السلام) را به زشتی یاد کردی! منم حسن (علیه السلام) و پدرم علی (علیه السلام) و تویی معاویه و پدرت صخر
ص: 270
(ابوسفیان) است مادر من فاطمه (علیها السلام) دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، و مادر تو هند جگرخواره. جدّ من رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و جدّ تو عتبه ابن ربیعه. جدّه من خدیجه کبری (علیها السلام) و جدّه تو قتیله است. پس خدا لعنت کند از ما دو نفر، بر کسی که حسب و نسبش خبیث بوده و خودش خبیث است». همین که فرمایش امام به اینجا رسید، صدای اهل مسجد به آمین بلند شد.
ابن ابی الحدید می گوید، این حدیث را فضل ابن حسن مصری، از یحیی بن معین نقل می کند: فضل می گوید: «یحیی هم گفت آمین و من خودم (فضل) هم می گویم آمین». و می گوید ابن ابی الحدید، علی بن حسین اصفهانی هم گفته است آمین. ابن ابی الحدید سپس می گوید: «من هم می گویم آمین.(1)
همچنین نگارنده هم می گوید، آمین. امیدوارم که خواننده عزیز هم بگوید آمین یا رب العالمین.
بالاخره بعد از آن، امام شمه ای از فضایل اهل بیت (علیهم السلام) را بیان کرد، فرمود: «معاویه می خواهد شما را فریب دهد که می گوید من خودم را برای خلافت اهل ندانسته، آن را به او تفویض کردم. و حال اینکه این حرف دروغ است. زیرا طبق منطق قرآن و بیان رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) ما لایق ترین مردم برای خلافت هستیم. ولی از وقتی که جد بزرگوارم دنیا را وداع گفت، ما مظلوم شده ایم. خداوند بین ما و کسانی که بر ما ظلم کردند حکم کند. به خدا سوگند! اگر بعد از رحلت جدّم مردم با پدرم بیعت می کردند، هر آینه زمین و آسمان برکات
ص: 271
خود را نازل می کردند. و وقتی که خلافت را از اهل آن گرفتند، حتی آزادشدگان و فرزندان آنان هم که تو (معاویه) و اصحاب تو باشند، در آن طمع کردند. اگر جدم را کسی یاری می کرد به غار نمی رفت. و وقتی پدرم کمک می خواست، اگر کمکش می کردند، حقش را از دست نمی داد. و وقتی که این امت مرا خوار کرده، با تو بیعت کردند، من در پیشگاه خدا مسئولیتی ندارم. اگر جستجو کنید، امروز در ما بین مشرق و مغرب، کسی غیر از من و برادرم حسین (علیه السلام) را پیدا نمی کنید که فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. با معاویه مصالحه کردم برای اینکه صلاح شما را در آن دانستم».
بالاخره معاویه در اول ربیع الثانی سال 41 هجری، به تخت سلطنت نشست. همه اهل کوفه با او بیعت کردند، مگر امام حسن (علیه السلام) امام حسین (علیه السلام) و قیس بن سعد. معاویه از امام حسن (علیه السلام) تقاضا کرد که دستور بیعت به امام حسین (علیه السلام) بدهد. آن حضرت در جواب فرمود: «این خیال باطل را نکن. زیرا حسین (علیه السلام) بیعت نمی کند تا کشته شود و او کشته نمی شود، مگر اینکه اهل بیت او کشته شوند. و اهل بیت او وقتی کشته می شوند که اهل شام کشته شوند». معاویه پس از استماع این جواب، متعرض امام حسین (علیه السلام) نشد.
قیس بن سعد آن قهرمان رشید، و آن جرثومه تقوی و فضیلت(1) هم با چهار
ص: 272
هزار نفر شمشیرزن، از بیعت معاویه خودداری نمودند. عمرو بن عاص پیشنهاد جنگ کرد. لیکن معاویه گفت تا از راه دیگر ممکن شود که آنان را وادار به بیعت کرد، معنی ندارد که جنگ کنیم. زیرا به عدد آنان اگر از لشکر شام کشته نشود آن ها کشته نمی شوند. سپس کاغذ سفیدی را برداشته و زیر آن را مهر کرده، به وسیله نماینده خود به خدمت «قیس» فرستاد. و به او پیغام داد: «این همه دشمنی تو با ما از برای حسن - (علیه السلام) - بوده حالا که او مصالحه کرد، خوبست تو هم بیعت کنی و هر خواهش و تمنایی داشته باشی در این کاغذ مُهر خورده بنویس تا اجراء شود». لیکن قیس، به غیر از سفارش شیعیان علی (علیه السلام) چیز دیگری ننوشت. معاویه دوباره کسی را خدمت او فرستاد. قیس در جواب گفت: «قسم خورده ام که معاویه را بدون بودن نیزه و شمشیر بین ما ملاقات نکنم. (اگر خواستم با او روبه رو شوم، باید ملاقات در میدان جنگ باشد) معاویه دستور داد تختی را آماده کرده و نیزه و شمشیر روی آن بگذارند و امام حسن (علیه السلام) را دعوت کرده، خودش با امام، روی تخت نشستند. سپس به
ص: 273
حکم امام، قیس وارد مجلس شد. معاویه روی خود را به قیس کرده، گفت: «کجا می توانی بروی در حالی که قادرم امر تو را کفایت کنم». قیس جواب داد: «هر چه از تو ساخته است، مضایقه نکن». باز معاویه او را دعوت به بیعت کرد. قیس روی به امام کرده و گفت: «آیا از بیعت شما در آزادی هستم؟» امام چون دید که جان قیس در خطر است فرمود: «بلی!» در این وقت، قیس دست خود را بر ران معاویه گذاشته و حاضر نشد که دست به دست او بگذارد. معاویه بلند شده، دست خود را بر دست قیس مسح کرد. و بدین وسیله در نظر خود، از قیس نیز بیعت گرفت(1)
ص: 274
خواننده عزیز! اگر کتاب را تا اینجا مطالعه کرده باشید، الان می توانید با وجدان پاک و بی آلایش خود تصدیق کنید که هرکس جای امام حسن (علیه السلام) بود، چاره ای به جز صلح نداشت. به عقیده ما، آن حضرت با قبول صلح، طبل رسوایی معاویه را تا ابدالدّهر به صدا در آورد. به دلیل اینکه او همیشه خود را طرفدار صلح معرفی می کرد،(1) و می گفت: «دلم نمی خواهد جنگ کنم و حاضرم با هر قید و شرطی که حسن - (علیه السلام) - دلش بخواهد، با او به مقام صلح بیایم».
آن حضرت اگر آن روز ادعا می کرد که معاویه این حرف را از راه صدق نمی گوید. شاید نود درصد مردم این ادعا را از آن حضرت قبول نمی کردند. چون معاویه طوری تظاهر به دین می کرد که در نظر اکثریت مردم اگر بالاتر از سلمان، ابوذر و مقداد نبود، مسلم کمتر از آن ها هم به حساب نمی آمد. و امام دید اگر به مقام جنگ بیاید. در نتیجه مغلوب می شود. و مردم خواهند گفت که حسن (علیه السلام) خودش را به هلاکت انداخت. زیرا معاویه او را بارها دعوت به صلح کرد و به طور حتم، معاویه غرضی غیر از این نداشت. چون او باور نمی کرد که امام صلح کند و می دانست که با وجود چنین یاران بی وفا آن حضرت مغلوب خواهد شد. با این پیش بینی می خواست در صورت مغلوب بودن امام، تهمت آزار فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از خود دور کند. لیکن امام با آن سیاست عجیب، به معنی واقعی کلمه، و با فکر صائب و منحصر به فرد خود با قبول صلح،
ص: 275
مشت معاویه را باز کرده و کفر و نفاق او را به عالمیان ثابت کرد.
آیا شما کافر و بی دینی را سراغ دارید که این اندازه زیر شرط خود بزند. تا چه رسد به کسی که ادعای امیر المؤمنینی می کند. مگر از «مسکن تا نخلیه»، چند روز راه بود که معاویه آن تعهدی را که در مسکن داد، در نخلیه با صراحت لهجه اعلان کرد که هر عهد و شرطی را که با حسن - (علیه السلام) - کرده ام همه اش را زیر پا گذاشته و به آن ها عمل نخواهم کرد. همه این حرف ها در صورت مغلوب بودن امام بود. و اگر امام غالب می گشت و معاویه کشته می شد - و مسلم هم با وجود چنان یارانی امام غالب نمی شد - یک پیراهن عثمان تازه ای هم پیدا می شد و مردم می گفتند: «علی (علیه السلام) عثمان را کشته و فرزندش حسن (علیه السلام) معاویه را شهید کرد». - چه شهیدی؟ - و مخفی نماند که معاویه در صورت غالب بودنش مثل فرزند احمق خود (یزید) ساده نبود که امام حسن (علیه السلام) را آشکارا بکشد. تا صدای مظلومیت او مثل صدای مظلومیت برادر عزیزش حسین (علیه السلام) طنین انداخته، به گوش جهان برسد. بلکه او خیلی شیطان و در کارهای خود دقیق بود. و حاضر نبود کار های زشتی را که مرتکب می شود، به اسم او تمام شود. ازاین رو است، وقتی دید وجود امام حسن (علیه السلام) چون سد محکم و سنگر مستحکمی مانع از رسیدن او به گرفتن بیعت کامل از مردم برای (یزید) است، به وسیله نزدیک ترین افراد به امام (جعده دختر اشعث، زن بی وفای آن حضرت) حضرتش را طوری شهید کرد که نود درصد مردم متوجه نشدند فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را، معاویه شهید کرده است.
از اینجا جواب سوالی که چرا امام حسن (علیه السلام) مثل برادر عزیزش تا آخرین
ص: 276
لحظات زندگی با معاویه نبرد نکرد، روشن می شود. و چون امام، مثل پدر عزیزش، خود را برای دین می خواست، نه دین را برای سیاست خود. ازاین رو حاضر نشد که به چنین کشته شدن های بی خود تن بدهد. در نتیجه میدان به تمام معنی برای دشمن خالی گشته، و آشکارا و بدون ترس از ممانعت امام، مردم را به ستایش معبود های خود (لات وعزی) دعوت کند.
اگر تأمل بیشتری در مفاد صلح نامه بکنیم، روشن می شود که در ظاهر، اسم این قرارداد، صلح بوده است و در واقع، امام با شرط کردن آن همه شرایط، معاویه را مأموری از مأمورین خود قرارداد؛ منتهی معاویه وقتی به شرط خود عمل نکرد، امام چه کند؟ و اگر صلح واقعی هم باشد چه عیب دارد که طبق تقاضای مصالحه - کما اینکه خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیبیه و امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین مصالحه کردند - امام حسن (علیه السلام) هم مصالحه بکند.(1)
ص: 277
پس از آنکه آن حضرت مصالحه کرد، یک عده از دوستان و دشمنانش از علت مصالحه سوالاتی کردند. ما برای نمونه دو، سه تا از جواب های آن حضرت را نقل می کنیم. تا خوانندگان عزیز جواب این اشکال - چرا امام حسن(علیه السلام) مصالحه کرد؟ - را از خود آن حضرت هم بشنوند.
آن حضرت در جواب «سلیمان بن صرد» که یکی از دوستانش بود، فرمود: «اگر برای دنیا کار می کردم معلوم می شد که صولت و سطوت معاویه، از نیرو و قدرت من فزون تر نبوده است»؛ یعنی هرگاه مصلحت دین را اندیشه نمی کردم و مثل معاویه جمیع کمالات انسانی و فضایل اخلاقی را فدای ریاست پنج روز دنیا نموده، دین را برای خود می خواستم، نه خود را برای دین، می دیدید که چطور معاویه را به زانو در می آوردم. شبیه فرمایش امام را پدر بزرگوارش می فرماید: «هرگاه مکر و حیله (آدم مکّار و حیله گر) در آتش نبود البته من زرنگ ترین مردم بودم».
و در جواب عبدالله بن زبیر که یکی از دشمنان حضرتش بود، فرمود: «وای بر تو! خیال می کنی ضعف و ترس مرا واداشت که دست از خلافت بکشم؟ و چطور می شود که این طور باشد، در حالی که پدر من شجاع ترین عرب بود. و مادر من بهترین زن عالم است. بلکه وقتی دیدم، امثال تو با من بیعت کردند که در ظاهر ادعای دوستی کرده، می خواهند مرا به طرف باطل سوق دهند، به یاری آن ها اطمینان نیافته و دست از جنگ کشیدم. یعنی شما خیال می کنید که ضعف و ترس مرا به این امر وادار کرد و عیب و اشکال از ناحیه خودم بوده
ص: 278
است. نه چنین نیست. زیرا مِثل منی که پدرش علی (علیه السلام)، مادرش زهرا (علیها السلام)، جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمویش جعفر طیار و حمزه، و برادرش حسین (علیه السلام) باشند، این احتمال در حقش متصور نیست. بلکه چیزی که مرا مجبور به این امر کرد، همانا نبودن یار و یاور بوده است».
و به این امر در جواب سائل دیگر تصریح کرده و می فرماید: «اگر یارانی برای من بود، شبانه روز با معاویه نبرد می کردم، تا خدا بین من و او داوری می کرد.(1) و مثل این جواب را به عبارت دیگر، در جواب ابوسعید عقیصا فرمود:
ص: 279
«هرگاه اقدام به صلح نمی کردم، یک تن از شیعیانم بر روی زمین زنده نمی ماند». و در جواب بعضی از نزدیک های خود، فرمود: «همان علتی - نبودن کمک - که پدرم را واداشت روز نخستین خلافت آن را به دیگری واگذار کند، مرا وادار کرد که مصالحه کنم».
پس از فرمایشات خود آن حضرت هم روشن شد که عامل مهم مصالحه، همانا نبودن یارانی برای امام و ملاحظه مصلحت دین بوده است. در اینجا با اجازه شما می خواهم به نوشتن اصل مطلب خاتمه داده و توضیحات چندی برای روشن شدن مطالب کتاب بیافزایم.
ص: 280
توضیح اول: چرا عثمان کشته شد و قاتل او کیست؟
توضیح دوم: استفاده معاویه از حماقت مردم شام.
توضیح سوم: کشته شدن سعد بن عباده انصاری.
توضیح چهارم: تبرئه مختار ثقفی رضوان الله علیه.
توضیح پنجم: چرا عمر بن عبدالعزیز، از لعن مردم بر امام علی (علیه السلام) جلوگیری کرد؟
توضیح ششم: داوری ابوموسی و عمرو عاص
توضیح هفتم: صلح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشرکین مکه در حدیبیه.
توضیح هشتم: آخرین گفتار یا بحثی در عدد زن های امام حسن (علیه السلام) .
ص: 281
ص: 282
مسلمانانی که در زمان حیات پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن همه در امنیت و رفاه به سر می بردند و حقوق فردی و اجتماعی شان به تمام معنی محفوظ بود، پس از رحلت آن حضرت هم کم و بیش از نعمت راحتی و حفظ حقوق برخوردار بودند. وقتی در زمان خلافت عثمان، جمیع حقوقشان پایمال شد و بزرگان اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چون ابوذر و عمار را دچار شکنجه و عذاب دیدند، و شماره بدعت های عثمان و خویشان او را روزبه روز زیادتر، کم کم دامنه ناراحتی های افراد وسیع تر شده، در نتیجه نارضایتی فردی، جای خود را به ناراحتی عمومی داد. و مردم پایتخت (مدینه) چون بیش از دیگران متوجه اوضاع بودند، برای اطلاع عموم به سایر شهرستان ها و ممالک نوشتند: «ای برادران دینی، خلیفه، دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را فاسد کرده و دارد آن را از بین می برد. جمع شوید تا او را عزل کنید».
به ستوه آمدن مردم شهرستان ها در دست عمّال از یک طرف، و نامه نوشتن مردم دین دار و روشن فکر مدینه از طرف دیگر، مسئله عزل خلیفه و عمّال او را در تمام شهرستان ها و ممالک اسلامی، مسئله روز قرار داد. عثمان، پس از متوجه شدن به انزجار عمومی، برای خواباندن غضب مردم، اول کاغذهای مهرآمیز چندی به اهالی شهرستان ها نوشت. سپس از چند جا، عمّال خویش را احضار کرده، برای حل این معما با آن ها مشاوره کرد. متأسفانه چون صلاح
ص: 283
مردم و خلیفه به نفع آنان نبود، غیر از چند نفر، کسی حرفی را که به صلاح خلیفه باشد، نزدند. بالاخره عثمان از این راه به مقصود نایل نشده، در نتیجه ناراحتی توده مردم به اوج رسید. تا جایی که اهل مصر از ظلم استاندار خودشان، عبدالله بن ابی سرح - برادر شیری خلیفه - شکایت پیش عثمان بردند. عثمان در ظاهر جواب مثبت داده، با نوشتن کاغذی در این زمینه به عبدالله، قدری از غضب مردم مصر را کاست؛ لیکن چون این کار خلیفه برخلاف میل مروان بود، خلیفه را از تصمیمی که در اهانت عبدالله گرفته بود منصرف کرد. و غضب اهل مصر را دوباره با گفتن حرف های زشت، به جوش آورد.
از آن طرف، چون کاغذ عثمان به عبدالله رسید، از خواندن نامه غضبناک شده، یک نفر از آن جمعیت را که شکایت پیش عثمان برده بودند، به قتل رسانید.
این عمل ناشایست عبدالله، به غضب اهل مصر افزوده، دوباره جمعیتی را که از هزاران نفر تشکیل یافته بود به مدینه فرستادند. فرستادگان اهل مصر در مدینه با بزرگان صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تماس گرفته و جنایات عبدالله، مخصوصاً عمل ناجوانمردانه اخیر او را گوشزد آنان کردند. صحابه از شنیدن ناراحتی های برادران دینی خود فوق العاده متأثر شدند. و بنا شد که عده ای از آن ها با سرپرستی علی (علیه السلام) به دربار خلیفه وارد شوند. علی (علیه السلام) رو به عثمان کرده، فرمود: «خواهش اهل مصر از تو این است که والی آنان را عوض کرده، خونی را که از او طلب دارند، به حکم قصاص خواستار باشی». عثمان پس از استماع
ص: 284
فرمایشات مولا، خطاب به اهل مصر کرده و گفت: «هر کسی را دوست می دارید بگویید تا به جای عبدالله بفرستم». مردم مصر محمد بن ابی بکر را اختیار کرده و عثمان منشور استانداری او، و عزل عبدالله را صادر کرد.
مصری ها با خوشحالی زیاد، در رکاب استاندار متدین و جدید خود به طرف مصر به حرکت درآمدند. هنوز بیش از سه روز از حرکت آنان نگذشته بود، ناگاه دیدند غلامی با سرعت تمام راه مصر را در پیش گرفته و دوان دوان می رود. مصری ها در حق او بدگمان شده، از او پرسیدند: «تو کیستی و به کجا می روی؟» گفت: «من غلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) عثمانم. و برای رساندن پیغامی به خدمت والی مصر می روم». آن ها گفتند: «اینک والی مصر با ما به مصر می رود». گفت: «مقصودم عبدالله بن ابی سرح است». جریان به گوش «محمد» رسید. او پس از سوال و جواب چندی دستور داد تفتیش کنند. پس از جستجوی زیادی در جایی که گمان نمی رفت کاغذی را یافتند. محمد دستور داد همه جمع شوند. پس از اجتماع مردم، مشغول خواندن کاغذ شد. ناگاه مضمون نامه را چنین یافت: «ای عبدالله بن ابی سرح اگر محمد و فلان و فلان پیش تو آمدند آن ها را به قتل می رسانی و به نوشته ای که با خود دارند اعتنا نکرده، هر کس تظلم کرد زندانی اش کن!».(1)
مردم مصر پس از اطلاع یافتن از مضمون نامه، فوق العاده متأثر شدند. محمد، صورت مجلس گرفت و هر که از مهاجر و انصار در رکاب او بودند امضاء کردند. سپس از مسافرت مصر منصرف شده، دوباره به مدینه برگشتند. صحابه پیغمبر - صلی الله و علیه و آله - از این جریان بیش از پیش متأثر
ص: 285
گشته، کسی نماند که از خلیفه بددل نشود. پس دوباره هیأتی را به سرپرستی علی (علیه السلام) پیش خلیفه روانه کردند.
علی (علیه السلام) خطاب به عثمان فرمود: «این غلام، غلام توست؟» عثمان گفت: «بله!» علی (علیه السلام) دوباره پرسید: «این شتر، شتر تو است؟».
- بله .
علی (علیه السلام) پرسید: «این مُهر، مُهر تو است؟».
- بله .
دوباره علی (علیه السلام) پرسید: «کاغذ را خودت نوشته ای؟» عثمان گفت: «نه!».
پس از دقت در کاغذ، معلوم شد که کاغذ را مروان نوشته، و خلیفه مهر کرده است.
صحابه گفتند: «پس مروان را در اختیار ما بگذار تا در موضوع کاغذ با او صحبتی کنیم». عثمان گفت: «این کار شدنی نیست. بی خود اصرار نکنید».
این جواب ناشایست خلیفه، به غضب مسلمانان افزود. و دانستند که عثمان حاضر نیست بنی امیه را از پست های حساس، ولو با آن همه خیانت بیرون کند.
پس نائره آتش غضب بلند شده، نزدیک بود دود آن چشم خلیفه را کور کند. ناچار علی (علیه السلام) پیش عثمان رفته، او را واداشت که با مردم مصاحبه کرده، بلکه بتواند آنان را ساکت کند. خلیفه در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به منبر رفت و به مردم قول داد که آن ها را راضی کند. پس از پایان خطبه وقتی که به دارالخلافه برگشت مروان و عده ای دیگر از بنی امیه که از ترس بیرون نرفته بودند، پس از اطلاع یافتن از موضوع سخنرانی خلیفه، دوباره او را از تصمیم
ص: 286
خود منصرف کرده، خواستار پس گرفتن قول خود شدند. عثمان در جواب گفت: «من چون بالای منبر به مردم قول داده ام نمی توانم حرف خود را پس بگیرم. تو، مروان، بیرون برو، با مردم صحبت کن». مروان در مقابل مردم قرار گرفت و گفت: «می خواهید از اینکه جمع شده اید سلطنت ما (بنی امیه) را از ما بگیرید. دور شوید و به شهرها و منزل هایتان بروید. ما بنی امیه مغلوب بشو نیستیم. رویتان سیاه باد».
مِثل آن مَثَلِ معروف که یک دیوانه سنگی در چاه می افکند. هزاران عاقل نمی توانند آن را از چاه بیرون بیاورند. مروان هم، هر چه علی (علیه السلام) و سایر صحابه برای فرو نشاندن آتش غضب زحمت کشیده بودند، با چند دقیقه صحبت خود، همه آن ها را بی ثمر کرد. همسر عثمان که «نائله» نام داشت، پس از شنیدن موضوع سخنرانی مروان، شبانه خلیفه را پیش علی (علیه السلام) فرستاده، و از اینکه طرف مروان بی عقل و نادان را گرفته و منطق صحیح آن بزرگوار را ترک کرده است، عذرخواهی کند. و از آن حضرت خواستار چاره و نصیحت باشد.
پس از اجتماع خلیفه با علی (علیه السلام)، آن حضرت فرمود: «پس از آنکه در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم قول دادی بر طبق میل آنان رفتار کنی، چرا به مروان اجازه دادی که به مردم فحش بدهد؟» خلیفه عذر خواسته و نَفْس خود را ملامت کرد. علی (علیه السلام) این دفعه هم او را نصیحت کرده و فعالیت های لازم را انجام داد. متأسفانه باز مروان زحمات آن حضرت را خنثی کرد. بالاخره موضوع نامه نوشتن مروان به والی مصر از یک طرف، و سخنرانی غیر عاقلانه او از طرف دیگر، مسلمانان مدینه و اهالی بعضی از شهرستان های دیگر را
ص: 287
واداشت که با بی طاقتی تمام، از خلیفه، خواستار مروان باشند. راجع به این دو موضوع با او صحبتی کنند. متأسفانه عثمان به احساسات مردم احترام نگذاشته و به خواهش آنان ارزشی قائل نشد. این کار غیر عاقلانه خلیفه، مردم را وادار کرد که دارالخلافه را محاصره کرده، خلیفه را تا وقتی که مروان را تسلیم نکرده است در مضیقه بی آبی قرار بدهند. خلیفه از بی آبی به زحمت افتاده از شورشیان سؤال کرد: «آیا علی (علیه السلام) با شماست؟» گفتند: «نه». خلیفه دوباره پرسید: «سعد با شماست؟» گفتند: «نه». عثمان با عصبانیت گفت: «آیا کسی نیست که علی (علیه السلام) را خبر کند، تا قدری برای ما آب بفرستد؟».
آن حضرت به مجرد فهمیدن ناراحتی خلیفه از بی آبی، اول سه مشک آب با هزاران زحمت به دارالخلافه فرستاد. سپس برای خواباندن فتنه با چند نفر از نزدیکان خود با زحمات زیادی به دارالخلافه وارد شد. متأسفانه این دفعه هر چه شفاعت کرد، مجاهدین قبول نکردند. آن حضرت مأیوسانه از دارالخلافه بیرون رفته، برای ادای نماز وارد مسجد شد. مردم از جنابش خواستار شدند که اجازه دهد نماز را به جماعت بخوانند. امام در جواب فرمود: «من با شما مردمی که خلیفه را محصور کرده اید نماز نمی خوانم». چون تمامی راه ها بر آن حضرت مسدود شد، چاره ای غیر از این ندید که دستور دهد امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) با چند نفر از فرزندان محترمین صحابه، جلوی درب دارالخلافه ایستاده، نگذارند کسی آزاری به خلیفه برساند.
بالاخره غضب مردم بر خلیفه و اطرافیان او دقیقه به دقیقه زیادتر می شد. تا اینکه نیار بن عیاض که یکی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، از بیرون دربار، خلیفه
ص: 288
را صدا زده، گفت: «اگر می خواهی سالم باشی خویشتن را از خلافت بر کنار کن». کثیر بن صلت کندی که از جمله کسانی بود که در دارالخلافه با خلیفه بودند، تیری به طرف نیار خالی کرده و او جان تسلیم کرد. شورشیان گفتند: « ای خلیفه، قاتل ابن عیاض را به ما تسلیم کن». عثمان جواب داد: «کسی که به من خدمت کرده، در اختیار شما نمی گذارم». مجاهدین به مجرد شنیدن این جواب، به دارالخلافه حمله بردند. امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) با سایر گماشتگان علی (علیه السلام) به دفاع برخاستند. در این گیر و دار، امام حسن (علیه السلام) زخم یافته و سرهای سایر گماشتگان علی (علیه السلام) شکسته شد. خلاصه مجاهدین، درب دارالخلافه را آتش زدند. در این میان یک نفر از شورشیان گفت: «مردم اگر بنی هاشم در سر و صورت حسن و حسین (علیهم السلام) خون ببینند، به طور حتم با ما به مقام جنگ آمده، کار خلیفه تعطیل خواهد شد. خوبست بریزیم و به عمر خلیفه خاتمه بدهیم». پس محمد بن ابی بکر با دو نفر از اصحاب خود، از خانه محمد بن حزم وارد دربار شده و عثمان را به قتل رسانیدند. نائله زن عثمان صیحه کشیده و مردم را از کشته شدن خلیفه آگاه ساخت. همین که امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) و سایر گماشتگان علی (علیه السلام) این صیحه را شنیدند به دارالخلافه وارد شده و عثمان را کشته یافتند. و از آن طرف علی (علیه السلام) به مجرد شنیدن این خبر، خود را به دارالخلافه رسانیده و به مأمورین خود روی ترش نشان داد. طلحه که در آنجا بود، گفت: «علی (علیه السلام) جان! چرا بر محافظین غضب می کنی؟ اگر عثمان، مروان را در اختیار مردم می گذاشت، کشته نمی شد».(1)
ص: 289
خواننده عزیز! از این مقاله ای که ما آن را عمداً از کتاب یک نفر جوان مسیحی ترجمه کردیم، معلوم شد که حضرت علی (علیه السلام) برای خواباندن آتش فتنه چقدر تلاش کرد. آیا باز هم رواست که معاویه و یاران او برای رسیدن خود به ریاست پنج روزه دنیا، نسبت قتل عثمان را به آن بزرگوار بدهند؟ نمی دانم چرا معاویه ای که عثمان او را به یاری خواست، نرفت و به کاغذ او جواب نداد. و عمرو عاص و عایشه ای که شورشیان را به قتل او تحریک می کردند، و طلحه و زبیری که مجاهدین را از نظر مالی کمک می کردند، قاتل عثمان شناخته نشوند. ولی علی (علیه السلام) با آن همه زحمات، قاتل عثمان محسوب شود.(1)
از ابن ابی الحدید نقل می کنند که می گوید: «وای به حال عثمان! اگر قاتل او علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشد».(2) ابوالطفیل بن وائله در آن روزهایی که معاویه سر و صدای طلب خون عثمان را راه انداخته بود، بر او وارد شد و گفت: «چرا وقتی که عثمان از تو طلب یاری کرد کمکش نکردی. در حالی که همه مردم شام در فرمان تو بودند؟» در جواب گفت: «حالا که خون او را طلب می کنم این خودش کمکی است».(3) گویا علی (علیه السلام) با چشم حق بین خود آن همه فتنه و جنجال هایی را که معاویه راه انداخت، می دید و این همه تلاش کرد که خلیفه توبه کند و جریان کشته شدن او به میان نیاید. تا فردا کسانی که در قتل او کمک کردند، به عنوان طلب خون او به اغراض باطله خود نرسند.
ص: 290
خوب است این موضوع را با بیان چند حکایت از کتاب مروج الذهب روشن کنیم.
روزی یک نفر از اهل کوفه در حالی که به شتر خود سوار بود، وارد شام می شود. یک فردی از رندان شام، در شتر آن مرد غریب طمع کرده و می گوید: «این ناقه (شتر ماده) از آن من است که تو در جنگ صفین به غارت برده ای». برای حل اختلاف، پیش معاویه می روند. چون مرد شامی پنجاه نفر شاهد می آورد، معاویه حکم می کند که شتر مال اوست. مرد غریب خطاب به معاویه کرده، می گوید: «این ها همه شهادت دادند که این ناقه مال اوست در حالی که این شتر من جمل (شتر نر) است نه ناقه. و این ادعای من بدون دلیل نیست. زیرا دو تا شاهد زنده زیر شکم شتر من قرارگرفته است. از آن ها سؤال کنید». معاویه گفت: «حکم کردم تمام شد. بدون معطلی ناقه را تسلیم کن». بالاخره شتر نر را به اسم شتر ماده از او گرفتند. پس از خاتمه یافتن این جریان، روزی معاویه آن مرد غریب را به محضر خویش خواند و با پرداخت دو برابر قیمت شترش او را راضی کرد و گفت: «از من به علی (علیه السلام) بگو که می توانم با صد هزار نفر از این افرادی که بین شتر نر و ماده فرق نمی گذارند به جنگ تو بیایم».
ص: 291
روزی که معاویه آهنگ جنگ صفین کرد، روز چهارشنبه بود. مردم را برای خواندن نماز جمعه جمع کرد. و در روز چهارشنبه یک نماز جمعه ای با آب و تاب خواند. کسی نگفت که در روز چهارشنبه، نماز جمعه خواندن چه مفهومی دارد.
عمرو عاص و چند نفر دیگر از یاران معاویه از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده بودند که عمار به دست «فئه باغیه» - قوم جنایتکار و ظالم - کشته می شود. و این حدیث در میان مردم شام معروف شده بود. بنابراین در جنگ صفین وقتی که عمار به دست سپاه شام کشته شد، به یاد آن حدیث، به پچ پچ افتاده و گفتند: «نکند که ما همان فئه باغیه باشیم که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داده است». معاویه و عمرو عاص برای خواباندن سر و صدا، و برای جلوگیری از وزیدن نسیم فهم و شعور، گفتند: «قاتل عمار علی (علیه السلام) است. زیرا اگر علی (علیه السلام) او را به جنگ نیاورده بود او کشته نمی شد». و با این حیله تخم سکوت بین آن ها کاشته شد و صاحب شعوری پیدا نشد که بگوید بنابراین می بایست که قاتل حمزه (عموی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد.
روزی یک نفر از مردم شام از رفیق خویش سؤال کرد: «این ابوتراب - لقبی است از القاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) - کیست که امیرالمؤمنین (معاویه) او را لعنت
ص: 292
می کند؟» رفیقش جواب داد: «خیال می کنم که او دزدی است».(1)
پاورقی نویس جلد 17 وسائل، مرحوم شعرانی - (قدس سره) - در توضیح روایتی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفحه 160 آن، از ابن شهر آشوب نقل می کند: «معاویه - علیه اللعنه و الهاویه - به فکر استقلال طلبی و مخالفت با خلیفه بحقّ علی بن ابی طالب (علیه السلام) افتاد. با نخست وزیر بی دین تر از خودش در این مورد مشورت کرد. او گفت: «امتحانش مجانی است. در اجتماع مردم بگو، کدو هم مثل حیوان است. برای حلال بودن و خوردن آن، لازم است سرش را ببرید». - به احتمال قوی مقصودش کدوی پاییزی که گردن لاغر دارد و در این جهت شبیه حیوان است منظور باشد - وقتی این حرف را گفت، از همان روز مردم شروع به سر بریدن کدو کردند. و او فهمید که مردم شام خیلی جاهلند. و آمادگی هرگونه استحمار را دارند. با این کار بدعتی به بدعت های بنی امیه اضافه کرد و به خر مراد سوار شد.
ص: 293
انصاری که برای اعتلاء کلمه اسلام، آن همه زحمات طاقت فرسا را متحمل شده بودند، وقتی در روز غصب خلافت، مشاهده کردند، چند نفر از مهاجرین(1) معلوم الحال، برای اِعمال غرض های باطله و برای به دست آوردن سلطنت نامشروع، می خواهند لباس شریف خلافت را که خیاط ازل به قد رعنای امیرالمؤمنین - (علیه السلام) - دوخته بود، به در آورده و بر تن نامبارک و ناموزون این و آن بکنند. ناچار برای جلوگیری از این جنایت نابخشودنی سعد بن عباده رئیس خزرج - قسمتی است از انصار - را در عین اینکه مریض بود، به سقیفه آوردند و صحبت: «مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ؛ حالا که بناست کسی که خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) او را خلیفه کرده اند کنار برود. باید امیری از ما (انصار) و امیری از شما (مهاجرین) باشد» را پیش کشیدند. بشر بن سعد رئیس اوس - قسمت دیگری از انصار - وقتی دید نزدیک است انصار دست بیعت به دست رقیب او (سعد بن عباده) بگذارند، برای جلوگیری از این امر، وقتی شنید، عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح به ابی بکر گفتند، دست خود را دراز کن تا با تو بیعت کنیم. گفت: «من هم سوم شما». سپس بشر مثل عمر و ابی عبیده با ابی بکر بیعت کرد.
قبیله اوس، به پیروی از رئیس خود، همگی با ابی بکر بیعت کردند. در این
ص: 294
گیر و دار، سعد بن عباده زیر پای مردم مانده، دستور داد تا او را به منزل خویش ببرند. پس از آنکه از اکثریت مردم، خواه ناخواه بیعت گرفتند، به سعد بن عباده هم فشار آوردند؛ ولی سعد استقامت و مردانگی به خرج داد و زیر بار بیعت ننگین ابی بکر نرفت. خلیفه اول صلاح خود را در این دید که او را مجبور نکند.
وقتی که نوبت خلافت به عمر رسید، روزی در بازار، «سعد» را دید. او را بین بیعت کردن و از مدینه بیرون رفتن مخیر کرد. سعد بیچاره از ترس خلیفه زادگاه خویش را ترک گفته و در حوران شام جایگزین شد. شبی از شب ها به دستور خلیفه وقت، ناگهان دو تا تیر به سعد اصابت کرده، او را از پا درآورد. سیاست روز تقاضا کرد که این جنایت ناجوانمردانه را به گردن جن گذاشته و بگویند سعد را جن ها کشتند. معاویه در نامه ای که به قیس می نویسد، به این جریان اشاره کرده و می خواهد بگوید که از آن جن ها که خلیفه ثانی داشت و پدر تو را کشتند، من هم دارم.
در جایی دیده ام اسم این دو جن خلیفه، یکی خالد بن ولید پسر دایی اش که، در زمان بچگی موقع کشتی گرفتن ضربه سنگینی به پای او زده، و روی این عداوت، خلیفه چند دفعه در زمان ابی بکر او را می خواست گیر بیاندازد. از جمله در جریان قتل مالک بن نویره - رضوان الله علیه - بود که خالد، با دادن اولین رشوه در اسلام - دو دینار به دربان ابی بکر که بتواند قبل از آمدن عمر، نیمه شب به ابی بکر برسد - و شاید هم به لباس جن افتادنش در اینجا برای ترمیم قلب خشن خلیفه، و یا برای اخذ ثروت زیادی بود. و دیگری نامش
ص: 295
مغیرة بن شعبه ارباب ابولؤلؤ بود. شعری هم که این دو جنّ انسان نما، به زبان جن های رسمی بستند، این شعر است:
قد قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده *** و رمیناه بسهم فلم نخط فواده
ص: 296
بعضی از مورخین در اینجا نوشته اند که «مختار بن ابی عبیدة ثقفی» - برادرزاده سعید بن مسعود - به عموی خویش گفت: «حالا که حسن (علیه السلام) به اختیار خود به چنگ ما افتاده، خوب است او را تحویل معاویه داده و از او حکومت عراق را بگیریم؟» عمویش در جواب گفت: «این چه حرف بدی است که می زنی! آیا مرا دعوت می کنی که پسر دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اختیار فاسق و فاجری همچو معاویه بگذارم. در حالی که ما همیشه از طرف این ها به خیر رسیده و خود حسن (علیه السلام) و پیش از او پدرش به من حکومت مداین را داده اند».
لیکن به عقیده نگارنده، چون «مختار» می دانست که معاویه به سران لشکر و بزرگان اصحاب امام، وعده کرده است که هرکس حسن (علیه السلام) را در اختیار او بگذارد و یا بکشد جایزه های هنگفتی به او بدهد. ازاین رو مختار برای آشکار ساختن مکنون خاطر عموی خویش، به این حرف متکلم شد. در معجم الرجال، ج8، ص97، آقای خوئی(رحمه الله) می فرماید: «بعضی از فضلاء بر این مطلب، روایتی هم از معصوم (علیه السلام) دیده اند. و گرنه کسی که توفیق انتقام کشی خون ناحق ریخته حضرت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) نصیبش شود، حتماً ساحت قدس او بالاتر از همه این حرف ها خواهد بود.
برای دانستن مقام و منزلت «مختار» در پیش ائمه اطهار (علیهم السلام)، و به دست آوردن عقیده علمای علم رجال در حق او، خواننده عزیز را به مطالعه مقاله ای
ص: 297
که به قلم نویسنده نگارش یافته، در شماره 4، سال چهارم مجله وزین نور دانش چاپ شده و با اندک تغییری، برای سهولت دسترسی، در ذیل درج می گردد، دعوت می کنم.
البته بر اهل بصیرت روشن است که هر کسی به مقامی می رسد، به اندازه عظمت و خطیر بودن مقامش، دارای دشمنان زیادی شده، زبان های اشخاص مغرض و افتراگو به سویش دراز می شود. حتی مخالفینش از دادن هر نوع نسبت ناروا باک نداشته، ولو اینکه آن تهمت به هیچ وجه تناسب با شخصیت چنین آدمی نداشته باشد. مثلاً علی (علیه السلام) که جان و روح نماز بود و برای عظمت دین، مجاهدت های طاقت فرسا نموده، اولین انسانی است که در سن کودکی با پسر عمویش رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) نماز گزارده است. و در حال نماز چنان از خود بی خود می شد که تیر را از پایش می کشیدند متوجه نمی شد. حتی باریدن تیر دشمن در روز جهاد، او را از خواندن نماز در وقت فضیلت باز نمی داشت.
چنین کسی را طوری متهم به نخواندن نماز کرده بودند که وقتی خبر شهادتش به شام می رسد. و می گویند ابن ملجم مرادی، در صبح روز نوزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد کوفه در محراب عبادت، سر نازنینش را با شمشیر زهرآلود در حال نماز شکافته است. مردم تعجب می کنند و می گویند: «علی (علیه السلام) نماز می خواند؟» خلاصه اکثر رادمردان جهان گرفتار این گونه ناراحتی ها شده اند. از جمله اشخاصی که از پیمودن این راه بی نصیب نشده و از کینه و حسد دشمنان، دارای سهم بسزایی هستند. یکی هم شخصی است که
ص: 298
مقصود از تنظیم این مقاله همانا دفع تهمت و رفع شبهه از ساحت قدس اوست. و این شخص رادمرد عظیم المنزله و شخص شخیص «مختار بن ابی عبیده ثقفی» است یا به عبارت روشن تر شاد کننده اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و انتقام گیرنده از کشندگان حضرت حسین (علیه السلام) می باشد.
مختار پس از آنکه دشمنان حضرت حسین (علیه السلام) را به چهار میخ کشید، زبان های بدگو به سوی او باز شده و از دادن هر نوع تهمت به وی دریغ نکردند. شگفتا که حتی نسبت ادعای پیغمبری هم به او دادند. البته بنده منکر این معنی نیستم که در کتب تراجم و رجال، بعضی حرف های دلالت کننده بر بدی او درج نگردیده است. لیکن ادعای نگارنده این است که همه این حرف ها نسبت هایی است که به او داده اند. تا بلکه بدین وسیله بتوانند از منزلت او در نظر مردم بکاهند. اما به یاری خدا علمای ما در هر عصری روشن بوده و هستند. حرف صحیح و واقعی را از حرف نادرست و ناروا تشخیص داده و حرف دشمن را ولو اینکه در قالب حرف دوست ریخته شده باشد (جعل روایت شود) فهمیده و با حربه منطق و استدلال، اشخاص سفسطه گو و منافق را می کوبند. به خاطر همین است که حقیقت این مطلب نیز بر آنان مخفی نمانده و پرده از روی آن کنار زده اند.
از جمله علمایی که در علم تراجم و رجال، تخصصی کامل دارند و حکم بر ضعیف بودن این دسته از روایات کرده اند، از پیشینیان صاحب معالم، در کتاب تحریر طاووسی و از متأخرین علامه مفضال مامقانی صاحب کتاب تنقیح المقال می باشد. که در کتاب مذکور، مفصلاً بحث کرده و جواب های دندان شکن
ص: 299
از این گونه روایات می دهد و می گوید: «مگر می شود شخصی که حضرت باقر (علیه السلام) در یک مجلس سه دفعه برایش طلب مغفرت می کند، آدم بد و مرموزی باشد». برای اینکه ادعای ما بدون دلیل نباشد به علاوه، حق مطلب خوب ادا شده باشد، به ترجمه چند روایتی که در فضیلت مختار رسیده است، می پردازم. تا خوانندگان گرامی به عظمت ومنزلت او در نزد ائمه هدی (علیهم السلام) پی ببرند.
اصبغ می گوید: «روزی در خدمت مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مختار را دیدم که آن حضرت دست مبارکش را به سر او می کشد و می فرماید: " ای زیرک! ای زیرک!»".(1)
عبدالله بن شریک می گوید: «روز عید قربان خدمت حضرت امام باقر (علیه السلام) مشرف شدم. ناگاه شخصی از اهل کوفه به حضور امام رسیده، خواست دست آن بزرگوار را ببوسد. امام دست خود را کشید و فرمود: "شما کیستید؟" شخص تازه وارد در جواب گفت: "بنده ابومحمد الحکم بن مختار بن ابی عبیده ثقفی هستم." آن حضرت به مجرد شنیدن این جواب، دست او را گرفته و به آغوش کشید. ابومحمد که این محبت را از امام دید عرض کرد: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! مردم در حق پدر من بعضی حرف ها می زنند. امام سؤال کرد:
ص: 300
"چه می گویند؟" ابومحمد گفت: می گویند پدرت کذاب بود. لیکن شما هر چه بفرمایید، بنده آن را قبول دارم." امام فرمود: "سبحان الله! چه طور می شود مختار کذاب باشد،(1) در صورتی که پدرم فرمود که مهریه مادر من هم از پول هایی بوده که مختار برایش فرستاده بود. مگر مختار همان کسی نیست که خانه های ما را آباد کرده، از کشندگان ما انتقام کشید." سپس بعد از سه دفعه طلب رحمت و مغفرت، فرمود: "پدرت هیچ حقی از ما نزد کسی نگذاشت. مگر اینکه طلب کرد".(2)
ص: 301
عمر بن علی بن حسین (علیه السلام) نقل می کند: «وقتی که سر ابن زیاد و عمر سعد را خدمت پدرم آوردند آن حضرت سجده شکر کرد، فرمود: حمد می کنم بر خدایی که انتقام ما را از دشمنانمان کشید. بعد فرمود: "خدا به مختار جزای خیر دهد"».(1)
حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: «هیچ زنی از ما شانه به مویش نزده و خضاب نکرد تا اینکه مختار سرهای کشندگان ما را برای ما فرستاد».(2)
ص: 302
منهال بن عمرو می گوید، وقتی مختار دست و پای حرمله را برید و آتش بر بدن نحسش زد، گفتم: «سبحان الله!» مختار چون صدای تسبیح از من شنید گفت: «ای منهال، تسبیح کردن در هر حالی خوب است. لیکن این تسبیح تو، مثل اینکه علتی دارد. بگو ببینم سببش چه بود؟» در جواب گفتم: « ای امیر، در این سفری که از مکه بر می گشتم، به خدمت حضرت سجاد (علیه السلام) مشرف شدم. آن حضرت از من سؤال کرد: "حرمله در چه حالی بود؟" عرضه داشتم: در موقع خروج من از کوفه زنده بود. امام (علیه السلام) همین که این جواب را از من استماع کرد، دست به دعا بلند کرده، عرضه داشت: خدایا! به حرمله عذاب آهن و آتش بچشان. مختار گفت: «آیا حتماً این دعا را تو از آن حضرت شنیدی؟» گفتم: «آری!» در این حال پیاده شد و دو رکعت نماز خوانده، سجده طولانی به جا آورد و دوباره سوار شده، با هم آمدیم. همین که نزدیک در خانه ام رسیدیم، گفتم: «امیر بفرمایید». در جواب گفت: «آیا سزاوار است به مثل مَنی که خداوند متعال چند حاجت از حوائج حضرت سجاد (علیه السلام) را به دست او به جا آورد غذا بخورد؟ به درستی که من به شکرانه این نعمت، امروز را قصد کردم که روزه بگیرم».(1)
ص: 303
این پنج روایت را ما به عنوان نمونه نقل کردیم. کسی که بیش از این را طالب باشد می تواند با مراجعه به کتاب ها، خود را بی نیاز کند. اما کیفیت انتقام کشیدن او چیزی نیست که در یک مقاله یا دو مقاله بشود بیان کرد.
نگارنده گوید: مناسب است به این موضوع، اضافه شود مطلبی که در معجم الرجال و الغدیر بیان شده است. در معجم الرجال، ج18؛ پس از آنچه می فرماید روایات مادحه مختار - (قدس سره) - به حدّ استفاضه رسیده و لیکن ذامّه همه ضعاف هستند. در صفحه 98 پس از دفاع فقیه بزرگوار ابن نما، می فرماید: بعضی از اهل سنت، مختار - رضوان الله علیه - را متهم کرده که او مردم را به امامت محمد حنفیه در مقابل امام سجاد (علیه السلام) دعوت می کرد و تابعین او را عوض اینکه مختاریه گویند «کیسانیه» لقب داده اند، ردّ می کند این حرف را به این دلیل که اوّلاً مرحوم محمد حنفیه، کی ادعای امامت کردند که مختار، داعی مردم به امامت او شود.
ص: 304
ثانیاً، طایفه کیسانیه، پس از فوت محمد حنفیه - رضوان الله علیه - پیدا شده اند و مختار شهید شد در حالی که محمد حنفیه زنده بود. و ثالثاً، علت ملقب شدن طرف داران مختار به لقب «کیسانیه»، فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که فرمودند: «یا کیّس! یا کیّس!» این کلمه را تثنیه کرده، کیسان گفتند. پس این حرف کاملاً باطل است.
در جلد دوم الغدیر، ص343، پس از آنچه از سید بن طاووس، علامه حلّی، ابن داود، ابن نما، محقق اردبیلی صاحب معالم، قاضی نورالله مرعشی، و شیخ ابوعلی - رضوان الله علیهم - تعریف مختار را بیان می کند، می فرماید: «در بزرگداشت مختار - رضوان الله علیه - کافی است که شخصیت بزرگواری مثل شهید اول، زیارتنامه مخصوصی برای مختار نقل کرده است. و در کتاب مراد المرید ترجمه مزار الشهید، موجود است. و نظام الدین ساوجی حکم بر صحت آن کرده است. این زیارتنامه، حاکی است که در آن زمان مزار مختار پیش شیعه مشهور بوده است. به طوری که در سفرنامه ابن بطوطه، جلد اول، ص138 دیده می شود. سپس الغدیر، 21 نفر از شخصیت های علمی اسم می برد که، در تنزیه مختار، کتاب مستقلّی نوشته و بر او ثنا گفته اند.
نگارنده گوید، قابل ذکر است همان طوری که الغدیر بیان کرد.(1) ابن نما می فرماید: «بر کسی که از درب مسجد کوفه به طرف حرم حضرت مسلم (علیه السلام) خارج شود، قبه و بارگاه مختار هویدا است». چرا که در زمان ما از آن تربت پاک آثاری نیست؟ به عقیده ما دستی که «باب الثعبان» مسجد کوفه را که در
ص: 305
آن نام گذاری منقبت بزرگی در جریان آمدن آن اژدها به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نهفته بود، با بستن فیلی برای مدتی معروف به «باب الفیل» کرد - دست و فرهنگ اموی - همان دست، از آستین نوادگانش بیرون آمده، بارگاه مرحوم مختار را از بین برد. کما اینکه در صد سال اخیر، حرم ائمه بقیع (علیهم السلام) و بارگاه عسکرین (علیهم السلام) را هم تخریب کرد. مخفی نماند که مسامحه و کوتاهی شیعه هم بی دخالت نیست.
ص: 306
طریقه و رسم بنی امیه، از زمان معاویه بر لعن علی (علیه السلام) جاری شده و تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت. و وقتی که نوبت خلافت او رسید، به استانداران و فرمانداران خود دستور داد که از این رویه زشت و ناجوانمردانه شدیداً خودداری کرده و جلوگیری نمایند. اما آنان با چه زحماتی در اجرای این دستور روبه رو شدند، ما را کاری نیست. بلکه ما در این مقام، در جستجوی علت صدور این دستور هستیم.
حالا که به این صدد بر آمدیم، خوب است که سبب این اقدام را از زبان خود عمر بشنویم که می گوید: «در زمانی که پیش عبیدالله بن عتبة بن مسعود در مدینه درس می خواندم، روزی در موضوع لعن بر علی (علیه السلام) از من به استادم چیزی رسید - گویا استادش حین عبور از کوچه صدای لعنت کردن او را در وقت بازی شنیده بود - وقتی خدمتش رسیدم، دیدم مشغول خواندن نماز است.
پس از خواندن یک نماز طولانی، روی به من کرده و گفت: «از کجا برایت ثابت شد که، خداوند متعال پس از راضی شدنش از اهل بدر و بیعت رضوان، به آنان غضب کند. یعنی پس از آنکه طبق آیه قرآن، علی (علیه السلام) مرضی خدا قرار گرفت و خدا از او مثل سایر کسانی که در غزوه بدر و بیعت رضوان بودند راضی شد، تو بر خلاف اراده حضرت حق به چه مجوزی از او می خواهی که بر علی (علیه السلام) لعنت کند؟" در جواب عرض کردم: "چیزی نشنیده ام." فرمود:
ص: 307
"پس چه چیز تو را واداشت به آن حرف هایی که من از تو شنیدم؟" گفتم: "به خدا از این معصیت توبه کرده و از شما معذرت می خواهم. و من تصمیم گرفتم که دیگر مرتکب این گناه نشوم"».
علت دوم اینکه می گوید: «پدرم موقعی که خطبه می خواند، جمله لعن بر آن حضرت را بر خلاف سایر جملات خطبه با وحشت و اضطراب اداء می کرد. روزی از سبب این اضطراب از او سؤال کردم. در جواب فرمود: "اگر آنچه ما از علی (علیه السلام) می دانیم، کسانی که دور ما جمع شده اند بدانند، یکدفعه اطراف ما را خالی کرده و به اولاد علی (علیه السلام) می چسبند"».(1)
خواننده عزیز! از این قصه معلوم می شود که عقیده و طرز فکر آموزگار، در روحیه دانش آموز چقدر مؤثر است. بنابراین خیلی لازم است که در اختیار استاد برای نونهالان خود دقت کامل را به خرج دهیم.
ص: 308
در جنگ صفین، معاویه چون فنا و هلاکت سپاه شام را در مقابل لشکر امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتمی دید، ناچار دست حاجت به طرف عمروعاص دراز کرد و از او خواستار چاره شد. عمروعاص حیله ای به راه انداخته و دستور داد هر قرآنی که در لشکر بود، جمع آوری کنند. پس از جمع شدن پانصد قرآن، مصحف بزرگی را که به خط عثمان، و مخصوص مسجد دمشق بود - و گویا برای حمل آن ده نفر را مأمور کردند - در عقب آن قرآن بزرگ، صد نفر، و در هر کدام از طرف راست و چپش، دویست نفر در حالی که هر کدام یک قرآنی را بر سر نیزه زده بودند به حرکت درآمده، در مقابل لشکر عراق صف آرایی کردند. یک نفر از جلو و دو نفر از طرف راست و چپ قرآن، به اهل عراق خطاب کرده و خواستار داوری قرآن بین آن دو دسته شدند.
اشعث بن قیس، پس از مشاهده این جریان، در میان لشکر عراق، یک سخنرانی عجیبی نمود و آنان را بر ترک نبرد تحریک کرد. سپس خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده، گفت: «شما همیشه می فرمودید که می خواهم با کتاب خدا و سنت مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار کنم و اهل شام را بر آن دعوت می کردید. امروز چون خودشان به این مقام آمده و آنچه شما می خواستید به خودی خود حاصل شده است؛ دیگر برای ما جنگ کردن با این قوم حلال نیست». امام (علیه السلام) در جواب فرمود: «با این حرف ها سستی در لشکر ایجاد نکن. این ها دروغگو
ص: 309
هستند. و نمی خواهند کتاب خدا بین ما و ایشان داور باشد. اگر راستگویند پس چرا وقتی که ما آن ها را به این امر خواندیم اجابت نکردند؟ در کتاب بحار الانوار، ج32 ، ص467، آمده، در اول شروع جنگ صفین، جوانی به نام سعید، از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرآن پیش اصحاب معاویه برد که، بیایید قرآن بین ما و شما حکم باشد. او را در وسط میدان تیرباران کردند، و این جوان شهید شد. حالا که آثار فتح و پیروزی را از ما، و علامت فنا و نابودی را در خود دیدند، این حیله ای است که راه انداخته اند. این کلمه (دعوت به داوری کتاب خدا) کلمه حقی است که با آن باطل اراده شده است. بروید مشغول جنگ باشید. نزدیک است که به مقصود نایل شوید. مبادا گول این گونه حرف ها را بخورید».
لیکن اشعث نادان، نصیحت مولا را نشنیده گرفت و اختلاف در لشکر آن حضرت راه پیدا کرد. گروهی گفتند: «این حیله ای است که عمروعاص راه انداخته، نباید دست از جنگ کشید». عدّه دیگری گفتند: «پس از آنکه ما را به حکم قرآن خواندند، دیگر برای ما جایز نیست که نبرد کنیم». متأسفانه اکثریت را دسته دوم تشکیل دادند و از علی (علیه السلام) خواستار مراجعت مالک اشتر نخعی از میدان جنگ شدند. و گفتند: «اگر فرمان عقب نشینی مالک اشتر را صادر نکنی، تو را خواهیم کشت».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صورت مخالفت چون نیستی خود و سایر اصحابش را حتمی دید، ناچار کسی را پیش مالک اشتر روانه کرد و فرمان عقب نشینی را داد. نماینده پیش اشتر آمده و فرمان مولی را به او رسانید. آن سرلشکر غیور و استقلال دوست در جواب گفت: «از من به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگو اگر
ص: 310
قدری صبر کنند نزدیک است که پرچم پیروزی را در لشکرگاه دشمن به اهتزاز درآورم». فرستاده برگشته و عرض اشتر را خدمت مولی رسانید. متأسفانه آن مردم احمق، حرف صحیح او را قبول نکرده، با بی تابی تمام خواستار مراجعت اشتر شدند. دوباره نماینده پیش اشتر رفت. اشتر در جواب گفت: «آیا نمی بینی که چقدر به پیروزی نزدیک شده ایم؟» نماینده امام عرض کرد: «چرا! اما تو راضی هستی که پس از پیروزی وقتی که خدمت مولی برگشتی او را کشته یافته یا در دست دشمن اسیر ببینی؟» اشتر گفت: «سبحان الله! من راضی نیستم که همه دنیا مال من باشد و دقیقه ای بدون امیرالمؤمنین (علیه السلام) زندگی کنم». نماینده با ناراحتی گفت: بله، این جماعت می گویند، اگر اشتر مراجعت نکند تو را کشته یا به دست دشمن خواهیم داد».
اشتر همین که این جواب را شنید دست از جنگ کشیده، به خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشت. و از آن مردم نادان هر چه اجازه مراجعت به میدان خواست، ندادند. و گفتند: «تا قرآن ها سر نیزه هاست ما نه از علی (علیه السلام) و نه از تو، اطاعت نخواهیم کرد». سپس اشعث خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و اجازه خواست که پیش معاویه رفته، از علت قرآن سر نیزه کردن پرسش نماید. آن حضرت اجازه داد. او پیش معاویه رفت. معاویه در جواب گفت: «مقصود ما این است که یک نفر از طرف ما و یک نفر از طرف شما تعیین شوند تا به حکم قرآن بین ما و شما حکم کنند». اشعث مراجعت کرد و همین که پیغام معاویه را به علی (علیه السلام) رسانید، صدای: «بله ما راضی هستیم». از عده زیادی بلند شد.
ص: 311
خلاصه، شامی ها عمرو عاص را نماینده خود قرار داده، عراقی ها اکثرشان ابوموسی اشعری را - که اسم او عبدالله بن قیس بود، و برای حفظ جان خود از هر دو لشکر کناره گرفته و در اراضی شام به سر می برد - انتخاب کردند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «ابوموسی لیاقت این سمت را ندارد. حالا که می خواهید کسی را اختیار کنید، «عبدالله بن عباس» برای این کار خوب است؛ زیرا او می تواند هر حیله ای را که عمروعاص راه بیندازد خنثی کند». در جواب گفتند: «عبدالله از خواص تو است. ما باید کسی را اختیار کنیم که نه از خواص تو و نه از دوستان معاویه باشد». امام در جواب فرمود: «مگر عمروعاص از خواص معاویه نیست که معاویه و اهل شام او را اختیار کردند؟ حالا که عبدالله را نمی خواهید پس اشتر نخعی را قبول کنید». جواب دادند: «اشتر مرد جنگجویی است او را هم قبول نداریم».
بالاخره هر چه خود آن حضرت و اصحاب فهمیده او گفتند که ابوموسی لیاقت این پست حساس را ندارد، قبول نکردند. سرانجام امام دست به دعا بلند کرده و گفت: «خدایا، تو گواه باش که من از کردار این قوم بیزارم!» سرانجام برد با آن ها شد و کسی را فرستادند که ابوموسی را از اراضی شام به صفین بیاورد. بعد مجلسی آماده شد. معاویه با بزرگان شام و امیرالمؤمنین (علیه السلام) با سران لشکر عراق در آن اجتماع کرده و صلح نامه ای با شرایط چندی بین آن دو لشکر نوشته شد. سپس بنا شد هر دو داور برای مطالعه کتاب خدا و فکر در اطراف موضوع به «دومة الجندل» که نام حصنی در هفت منزلی شام بود، رفته و پس از مطالعه، نتیجه فکرشان را در اختیار مردم بگذارند. و هر چه آن
ص: 312
دو نفر حکم کند هر دو لشکر قبول کنند. ابوموسی با چهارصد نفر از لشکر عراق، و عمروعاص با چهارصد نفر از سپاه شام راه «دومة الجندل» را پیش گرفتند.
از آن طرف علی (علیه السلام) با ناراحتی تمام با بقیه لشکر، صفین را به سوی کوفه ترک گفتند. و معاویه با نشاط فزون از حد، راهِ شام را پیش گرفت. عمروعاص به دومة الجندل وارد شده پس از چند روز دیگر ابوموسی آمد. عمرو استقبال گرمی از ابوموسی کرد و مشغول چاپلوسی و فریفتن او شد. هر روز به احترام او می افزود و هر چه اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از حیله و تزویر عمروعاص ترسانیدند، حرف های آنان به گوش آن نادان فرو نرفت. او خیال می کرد که عمرو، او را جداً احترام می کند. خلاصه روزها یکی پس از دیگری سپری گشت؛ اما از حکومت حکمین خبری نشد. در نتیجه کسانی که با آن ها بودند از زیادی تأخیر به تنگ آمدند و اگر احیاناً کسی هم اعتراض می کرد، به حرف او گوش نمی دادند. تا اینکه روزی عمروعاص به ابوموسی خطاب کرده و گفت: «رفیق عزیز! چه اشکالی هست که هر دو تایمان معاویه را به خلافت اختیار کنیم؟ چون که او از همه کس به عثمان نزدیک تر بود. به علاوه، خون او را طلب می کند. و بدان که اگر این کار بر معاویه راست آید، تو را از بخشش های بی کران خود، بهره مند خواهد ساخت». ابوموسی در جواب گفت: «خلیفه باید اهل دین باشد. بنابراین علی (علیه السلام) از همه کس به این مقام برازنده تر است. به علاوه، او از مهاجرین اولین - کسانی که در اوایل هجرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهاجرت کرده اند - است. و با وجود آنان، دیگران نباید به این مقام برگزیده
ص: 313
شوند. اگر می خواهی علی (علیه السلام) و معاویه را کنار گذاشته و عبدالله بن عمر را انتخاب کنیم؟» عمرو در جواب گفت: «عبدالله قهرمان این میدان ها نیست». سپس پسر خود را پیشنهاد کرده و ابوموسی قبول نکرد.
فردای آن روز، عمروعاص مجلس را از بیگانه تهی ساخته، خطاب به ابوموسی کرد و گفت: «تو اهل عراق را به آن اندازه دوست نداری که من مردم شام را دوست می دارم. به علاوه تو پیش مردم عراق، آن اندازه احترام نداری که من در نظر اهل شام ارجمندم. و علاقه تو به علی (علیه السلام) به قدر محبت من به معاویه نیست. با این همه مصلحت در این است که من معاویه، و تو علی (علیه السلام) را از این مقام عزل کنیم. بعد اگر مصلحت شد عبدالله عمر را اختیار می کنیم و گرنه خود مردم هرکس را بخواهند اختیار کنند». ابوموسی گفت: «صحیح است، حرف نیکویی زدی و اندیشه خوبی کردی». عمروعاص گفت: «پس دستور دهیم مردم جمع شوند تا رأی خود را اظهار کنیم». ابوموسی گفت: «چون روز شنبه برای این کار بهتر است، باشد برای فردا».
آفتاب روز شنبه طلوع کرده و کسانی که با آن ها بودند اجتماع کرده و منتظر رأی حکمین شدند. ابوموسی گفت: «آقای عمروعاص بفرمایید و حرف خودتان را بگویید». عمروعاص با چاپلوسی گفت: «اختیار دارید! من چطور این جسارت را کرده و از شما پیشی گیرم. در حالی که شما دارای مقام شامخی پیش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبکر و عمر بوده، و در ایمان و هجرت بر من سبقت گرفته اید. شما بفرمایید فرمایش خودتان را بگویید، بعد من عرض خود را می رسانم».
ص: 314
ابوموسی بلند شد و به تریبون ضلالت تکیه کرده و پشت میکرفون گمراهی قرار گرفته، مشغول سخنرانی شد. پس از حمد و ثنا گفت: «مردم در امری اتفاق کرده ایم. امیدوارم که به صلاح امت باشد». عمروعاص گفت: «صحیح است به سخن خود ادامه دهید». در اینجا ابن عباس روی به ابوموسی کرده، گفت: « ای ابوموسی، به خدا سوگند! عمروعاص تو را فریب داده است. مبادا پیش از او اظهار نظر کنی». متأسفانه آن مرد نادان نصیحت او را نشنید و گفت: «مردم بنده و عمروعاص اتفاق کرده ایم بر اینکه علی (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کرده و شما را در اختیار خلیفه آزاد گذاریم. پس من علی (علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع نمودم شما هر که را خواستید اختیار کنید». و به روایت اعثم کوفی انگشتر خود را از انگشت بیرون کشید و گفت: «مثل این، علی (علیه السلام) را از خلافت بیرون کشیدم». پس از ارتکاب این جنایت کنار رفته و خاموش نشست. عمروعاص روباه صفت بلند شد و گفت: «رفیق من، رئیس خود را از خلافت عزل نمود. من هم آقای او را عزل می کنم». بعد انگشتری که در دست داشت به انگشت کرده و گفت: «مردم بدانید که من معاویه را مثل این، بر خلافت نصب کردم؛ زیرا او از همه کس به عثمان نزدیک تر است».
ابوموسی همین که این حرف را شنید مغزش آتش گرفت و گفت: «خدا تو را موفق نکند که بر من حیله کردی. مَثَل تو، مثل سگی را می ماند که در هیچ حالی از او آسوده نتوان بود». عمرو در جواب گفت: «مثل تو، مثل دراز گوشی را می ماند که کتاب بارش کنند». بالاخره آن دو دوستِ صمیمیِ نیم ساعتِ قبل، به همدیگر فحش داده، به جان هم افتادند. عراقی ها از این حکم فوق
ص: 315
العاده ناراحت شده، گفتند: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) می دانست که تو (ابوموسی) مرد احمقی هستی؛ لذا به حکمیّت تو دل نمی داد».
ابوموسی، از شرم علی (علیه السلام) و اصحابش، راه مکه را گرفت. و عراقی ها به طرف کوفه حرکت کردند. و عمروعاص با یاران خود به شام رفتند. علی (علیه السلام) هم از شنیدن این جریان فوق العاده ناراحت گشت. و لیکن چون چاره ای نداشت، صبر کرد.
ص: 316
در ماه ذیقعده سال ششم هجرت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با گروهی از مسلمانان برای به جا آوردن عمره به طرف مکه رهسپار شدند. وقتی خبر نزول آن حضرت در حدیبیه - محلی است در یک منزلی مکه - به کفار قریش رسید، تصمیم گرفتند که نگذارند آن حضرت به مکه وارد شود. ازاین رو برای اعلان مقصود خود، و برای دانستن سبب حرکت مسلمانان چند نماینده خدمت آن سرور روانه ساختند.
فرستادگان یکی پس از دیگری خدمت آن جناب مشرف شده، از علت مسافرت سؤالاتی می کردند. حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب می فرمود: «ما غیر از به جا آوردن عمره، قصد دیگری نداریم. اگر قریش با ما به مقام جنگ بیایند زیانکار خواهند بود».(1)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای اعلان مقصود خود، عثمان را با ده نفر دیگر به مکه روانه ساخت. ناگاه خبر رسید که قریش نمایندگان آن حضرت را به قتل رسانیده اند. پیغمبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن این خبر ناراحت شده، عهد کرد که در صورت صحیح بودن این خبر، تا جزای این کردار بد قریش را نداده است به مدینه نرود.
اصحاب آن حضرت برای اعلان موافقت خود، دست بیعت به دست مبارک او گذاشته، در زیر درختی که در آن محل بود، با حضرتش بیعت کردند. این
ص: 317
بیعت، معروف به «بیعت رضوان»، که در قرآن شریف به آن اشاره شده است.
قریش از شنیدن موضوع بیعت، بیش از پیش از صولت و سطوت حضرتش هراسان شده، سهیل بن عمرو و حفص بن احنف را برای تقاضای صلح، خدمت آن سرور روانه ساختند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چون صلاح دین را در مصالحه دید - با شرایطی که در کتاب های تاریخ نوشته شده است - با قریش صلح کرد. و چون از شرایط مصالحه یکی این بود که آن حضرت در آن سال وارد مکه نشود؛ ازاین رو پس از عقد صلح دوباره به مدینه برگشتند.
ص: 318
حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) آن امام ممتحن، هر نوع مظلومیتی را متحمل شده است. لیکن بعضی از حق کشی ها درباره اش، بر هر انسان با وجدان، رنج آور است. از آن جمله، افتراء و تهمت زنی دشمنان حضرتش، درباره عدد زن های آن مظلوم است. این بحث از جمله عناوینی است که می بایست در اطرافش خیلی قلم فرسایی شود؛ زیرا در صورت ثبوت دروغگویی یک عده تاریخ نویسان، در عین اینکه دفع تهمتی از ساحت قدس آن سرور شده، معلوم خواهد شد که دشمنانش تا چه حدّ در متنفّر کردن مردم از آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) تلاش کرده اند.
لیکن چون بحث طولانی بر خوانندگان عادی غالباً خستگی آور است، از باب «ما لا یدرک کله لا یترک کله»، و به منطوق کریمه «انا جعلناکم امّه وسطاً»، در این راه پیمایی حالتی بین تندروی و کندروی را انتخاب کرده، به همراهی دوستان - باقر شریف قریشی مؤلّف کتاب پر ارج حیاة الإمام الحسن بن علی ' دراسة وتحلیل و شیخ راضی آل یس مؤلّف کتاب شریف صلح
ص: 319
الحسن (علیه السلام) - طی طریق کرده، حرف های مؤرّخین را با ترازوهای علمی سنجش می کنیم و حرف های صحیح را از نادرست تشخیص می دهیم.
بین اهل تاریخ و سیره نویسان، در عدد زن های آن مظلوم، چهار قول معروف است. (70، 90، 250، 300) راوی قول اول مدائنی، دومی شبلنجی و سومی و چهارمی ابوطالب مکّی است. و از آنجا که میزان در قبول قول کسی - همان گونه که در علم اصول فقه و درایه به ثبوت رسیده - عادل یا ثقه بودن قائل است. ازاین رو لازم است اولاً، در ماهیت این سه نفر بحث شود تا معلوم شود آنان از نظر علمای رجال چقدر محلّ اعراب دارند. ثانیاً، روشن شود که اعتبار چقدر ممکن است قول کسی را، ولو به فرض اینکه بهترین انسان ها باشد، تأیید کند.
قائل قول اول (70 ) که راوی آن علیّ بن عبدالله بصری معروف به مدائنی متوفی 225 هجری، غلام سمرة بن حبیب اموی بود. جای تردید نیست که عقیده و ایده هر آقایی معمولاً در غلام خود مؤثر است. و از آنجا که دشمنی بنی امیّه با آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از کفر ابلیس هم روشن تر است، شاگردان مکتب و دست پرورده هایشان لااقل از خوردن چند جرعه جام عداوت، بی نصیب نخواهند شد. و بهترین چیزی که حاکی است، آقا