کَسْر الأَصنام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور:کسر الأصنام/ مهدی امامی شيرازی.

مشخصات نشر ديجيتالی:اصفهان:مولف، 1402.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع : علي بن موسي (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. -- زيارتنامه ها

موضوع : Ali ibn Musa, Imam VIII -- Ziyaratnameh

موضوع : زيارتنامه جواديه - Javadiyah prayer*

رده بندي كنگره : BP271/7

رده بندي ديويی : 297/777

ص: 1

اشاره

ص: 2

عکس

ص: 3

ص: 4

عکس

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

عکس

ص: 7

ص: 8

مطلع کتاب

از آنجا که باقر علوم انبیاء حضرت محمدبن علی عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ فرمود: مَن لَمْ یَعْرِف سُوءَ مٰا أَتیٰ اِلَیْنٰا مِن ظُلْمِنا وَ ذِهٰاب حَقِّنٰا و مٰا رَکَبنٰا بِه فَهُو شَریٖکُ مَن أتیٰ اِلَیْنٰا فیٖمٰا وُلیّنٰا بِه (هر آنکس، از بدی ظلم هایی که به ما روا شده، و سلب حقوقی که از ما نمودند، و اموری که به ما تحمیل گشته، آگاهی و شناخت کامل نداشته باشد، شریک آن ظالمین در آن ظلم ها خواهد بود)(1)، بر آن شدیم تا لمحه ای از لمحات، و شعله ای از شعله های آتشی که، دشمنان این خاندان برپا نمودند را، در این اوراق به نظر خوانندگان این کتاب برسانیم، تا خود در حدّ جنایات و قدر

ص: 9


1- بحارالأنوار: ج 27، ص 54، ح 11.

خباثت های آنان، تأملی نموده و برائت از آن فجّار لعین را وجدان نمایند. و این مثالب نامه را، به کسرالأصنام مسمّی نموده، تا با نقل هر یک از خباثت های آن ملعونین، حیثیّتی را که از برای خود مهیّا نموده، و مع الأسف تا زمان ظهور چونان بت، از طرف یک عدّه جاهل و یا متجاهل پرستیده می شوند، چنانچه در روایتی امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ بدان اشاره می فرمایند که: خدای منّان این دین و ظهورش را، به واسطه عدّه ای نصرت می دهد که، هیچ ارتباطی با آن نداشته، و از اهل آن نمی باشند(1)، و زمانی که ظهور اتفاق می افتد، از آن دین کسانی خارج شده که، بر عبادت اوثان و پرستش بت ها روزگار می گذرانند(2)، در هم شکسته و نابود نماییم. و مجالسمان را به ذکر معایب و مطاعن آنان زینت بخشیده، تا به فرمایش جوادالائمة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ عمل کرده(3)، و بدان سبب نفرت درونیمان را تعالی دهیم.

ص: 10


1- علاّمه در بحار: ج 52، ص 329 می فرماید: شاید مراد از این عبارت آن باشد که اکثر یاوران حقّ و انصار تشیّع از جماعتی باشند که نصیبی در دین نداشته باشند. و زمانی که حضرت خروج کنند از این دین کسانی بیرون می روند که مردم آنها را بر عبادت بت ها چه حقیقی و چه مجازی (مثل ابوبکر و عمر که چونان بت برای عدّه ای مقدّس شده اند) می شناسند، در حالی که گمان داشته آنها مؤمن می باشند.
2- الغیبة للطّوسی: ص 273.
3- جامع المدارک: ج 7، ص 97.

امید است که مقبول درگاه مقدّس حضرات آل اللّه عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ افتد و سببی برای شادی قلبی شان قرار گیرد.

مهدی امامی شیرازی

20 جمادی الثّانیة 1443 ه.ق

سالروز ولادت حضرت فاطمه زهراء عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ

ص: 11

ص: 12

ابوبکر بن أبی قحافة

اشاره

در اینجا، مقداری از رذائل و مطاعن صنم و بت اکبر مخالفین، ابوبکر لعین را ایراد نموده، تا همگان با غاصب اوّل و طاغوت اعظم جماعت گمراه مخالفین حقّ، آشنا گردند.

او در مکّه، سه سال و یا دو سال و چهارماه، پس از عام الفیل، پای به دار دنیا گذاشته و با تولّد خویش، ظلمت را تجلّی بخشید.

اسم او را عبداللّه بن عثمان بن أبی قحافة بن عامر بن عمر بن کعب بن سعد بن تیم بن مرّة بن کعب بن لؤی بن غالب ضبط نموده اند. و بعضی او را عتیق خوانده، و بعضی پیش از اسلام او را جبتر، و در اسلام عبدالرّحمن نام نهاده اند. بعضی معتقدند که اسم او، عبد ربّ الکعبة بوده، و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ او را عبداللّه نام نهادند و لقب او عتیق بوده است.

ص: 13

و بعضی اسم او را عبدالعزّی دانسته، که عزّی نام بتی بود، که در زمان جاهلیّت کفّار او را معبود خود می دانستند، و کنیه او را ابوالفصیل خوانده اند. و بعضی معتقدند که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ او را به ابوبکر مکنّی نمود. و پدرش مکنّی به ابوقحافه، و مادرش امّ الخیر، سلمی بنت صخربن عامربن کعب می باشد.

مرحوم علاّمه در بحار می فرمایند: او را نسب شریفی نبوده، و حسب منیفی نداشته. در زمان اسلام شغل او خیّاطی بوده، و بعضی هم در زمان جاهلیت شغل او را خیّاطی گفته اند. و در همان زمان جاهلیّت، معلّم اطفال یهود شده است. و چه خوب سروده آنکس که گفته:

کَفیٰ لِلْمَرء نَقْصاً أنْ یُقٰال بأَنَّه *** مُعلِّمُ أطْفٰال و اِنْ کٰانَ فٰاضِلاً

و پدرش شکارچی قمری بوده، و ضعیف و سیّءالحال، و زمانی که کور شد، به عبداللّه بن جدعان که از رؤسای مکّه بود، التجاء برده و طعام هایی که او آماده می کرده، و برای فروش می گذاشته را، از بالای بام خانه او، به اطّلاع مردم می رسانده و اجرت یک درمی، و ته مانده غذاهای در ظروف را، نصیب خود می کرده است. بعضی او را مشهور به مرض أبنه و

ص: 14

خودفروشی می دانند(1)، و مردم فقط به او اکتفاء نکرده، بلکه با ابوبکر هم لواط می کردند.

و عرب چون کاسه را قحف می نامد، به سبب کاسه لیسی او را ابوقحافه نامیدند.

لذا ابوسفیان، پس از غصب خلافت، به امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ عرضه داشت: أَرَضیٖتُم یا بَنی عَبْد مَنٰاف أنْ یَلي عَلَیْکُم تَیْمیٌّ رَذْل؟! آیا به ولایت شخصی رذل و پست راضی شدید؟ و حتّی ابوقحافه، پس از شنیدن خبر غصب خلافت گفت: آیا بنوعبد مناف و بنومغیره راضی بدان شدند؟ مردم گفتند: آری.

و خاتون فاطمه زهراء عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُدرباره او فرمودند: اِنَّه مِن أعْجٰاز قَریْش و أذْنٰابِها.

و با آن حال پست ابوقحافه و پسرش، باز مخالفین ادّعا دارند که پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، از مال ابوبکر غنی و ثروتمند شدند.(2) و مادر او را شهره به زنا دانسته، و چون عرب از همسایگی او ننگ داشت، او را از مکّه اخراج نموده، و او در ابطح خانه گزید، و علم سرخی داشت که نشانه زناکاری بود.

ص: 15


1- کامل بهائی: ج 2، ص 40.
2- الأفصاح: ص 213.

دٰارُها مَفْتوحَة لِلدّٰاخِلین *** رِجْلُها مَرفُوعَة لِلفٰاعِلین

فَهی مَفعُول بِهٰا فیٖ کُلِّ حٰال *** فِعْلُها تَمییٖز أفْعٰال الرِّجال

و در شأن طائفه او که تیم باشد، نوشته اند که از همه طوائف عرب خبیث تر بوده اند.

و در روایتی نقل شده که ابوبکر، مبروص و پیس بوده است، و مخالفین و ناصبیان، هر آنکس مرض پیسی داشته باشد را، اعزاز و احترام می کنند، از برای شباهتی که به ابوبکر دارد.(1)

و مخالفین هم در کتب خویش، به رذالت نسبی ابوبکر اشاره نموده، و گفته اند که عثمان پدر ابوبکر، با دختر برادر خویش، که صخرنا ازدواج کرد و ابوبکر به دنیا آمد.(2)

و هیثمی در مجمع الزوائد می گوید، این روایت اسنادش حسن می باشد.(3)

ص: 16


1- تمامی مطالب را در بحارالأنوار: ج 30، ص 517، انساب النّواصب: ص 61، تتمّة المنتهی: ص 4 مطالعه بفرمایید.
2- المعجم الکبیر: ج 1، ص 51.
3- مجمع الزّوائد: ج 9، ص 40.

عکس

جدول نسبی ابوبکر

تیم

سعد

کعب

عمرو

عامر => 1.عثمان 2.صخر

عثمان ->سلمیٰ ->ابوبکر

و درباره مرگ او گفته شده که، در شب سه شنبه، بیست و دوّم جمادی الآخرة، سنه سیزدهم، بوده است.

و بعضی عصر روز سه شنبه را متذکّر شده، و بعضی عصر روز دوشنبه را بیان داشته اند.

و ایّام طغیان و غصب خلافتش را، دوسال و سه ماه به پنج روز کمتر، و یا دو سال و سه ماه به هفت روز کمتر، و یا دو سال و سه ماه و دوازده روز، پس از شهادت نبیّ خاتم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، و یا دو سال و سه

ص: 17

ماه و ده روز، و یا بیست روز هم بیان داشته اند. و علّت به درک واصل شدن او را، به اغتسالی در روز سرد، و سپس مبتلا شدن به تب بسیار شدید، و مریض شدن و پانزده روز به بستر افتادن، و در نتیجه هلاک گشتن نوشته اند.

و زبیر بن بکّار می گوید: او با مرض سلّ از دنیا رفت. و سلام بن أبی مطیع می گوید: او را مسموم کردند و به درک واصل شد. و وصیت کرد که همسر او، اسماء بنت عمیس او را غسل دهد، و یار غارش عمربن الخطّاب لعین، بر او نماز بخواند. و عمر به همراه عثمان و طلحه و عبداللّه بن أبی بکر، در قبر او پائین رفتند و او را در خانه عائشه که در واقع ملک رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بوده به غصب دفن کردند.(1) و بعضی علّت مرگ او را، دسیسه عمر دانسته، که با بالشی او را خفه کرده، و راهی دوزخ نمود. و بعضی هم مرگ او را عادّی تلقّی کرده اند.(2)

ثلب اوّل:

ابوبکر لعین، از آن حقوقی که اصحاب، برایش مقدّر کرده بودند، راضی نبود، و دائماً در اثنای خطبه شکایت می نمود، که اجرتم را

ص: 18


1- بحارالأنوار: ج 30، ص 521.
2- انساب النواصب: ص 222.

تمام بدهید. تا در آخر، بر آنچه تعیین کرده بودند، چیزی زیاد کرد.

و در نقلی آمده، که چون بر امارت استقراری یافت، روزی ده مثقال نقره، و گوسفندی از بیت المال را می گرفت.

و در نقلی دیگر، شش هزار درهم، از برای دخت خویش عایشه ملعونه، و شش هزار درهم، از برای حفصه مقرّر نمود.

تا زمانی که عثمان لعین غصب خلافت نمود، قسم خورد که آنچه پدران شما، با حقّ فاطمه زهرا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ کردند و آن را قطع نمودند، با شما خواهم کرد. از این سبب بود که عایشه ملعونه، فتوای به قتل عثمان را به اُقتُلوا نَعثلاً و اُقتُلُوا حَرّاقَ المَصٰاحِف، صادر کرد.(1)

ثلب دوم:

در جریان انگشتربخشی مولای متّقیان امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، در حال رکوع به فقیری که در مسجد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ آمده بود، و تقاضای کمک و یاری داشت، تا در آخر از دست باکرامت علوی، آن انگشتر را به امر مولا و اشاره حضرتشان بیرون آورد، و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ایشان را مبارک باد فرمود، و آیه ای که جبرئیل در شأن حضرت نازل نموده بود را(2)، قرائت فرمودند، و به ایشان فرمود

ص: 19


1- انساب النّواصب: ص 192، تحفة الأبرار: ص 243.
2- مائده: 55.

که جایگاه و درجه شما در بهشت، نزدیک به درجه من و درجه ابراهیم خلیل است. و چون صحابه آن مطلب را شنیدند، تا چهارصد انگشتر به آن فقیر دادند، تا آن فضائل شامل حال آنها بشود. و حسان بن ثابت در آن روز مدح مولای مؤمنان نمود که:

فَأَنتَ الّذیٖ أَعْطَیْتَ اِذٰا کُنتَ رٰاکِعاً *** فَدَتکَ نُفُوس النّٰاس یٰا خَیْر رٰاکعاً

فَأَنْزَل فیٖکَ اللّٰه خَیْر ولاٰیَة *** وَ بَینَهمٰا فیٖ مُحٰکَمٰاتِ الشَّرایِع

لذا ابوبکر لعین را به خاطر رسید که، جریانی ساخته تا با حضرت در آن آیه شریک باشد. لذا با یکی از منافقان معاهده کرد،زمانی که من در مسجد، در میان صحابه به نماز ایستادم، در حالت رکوع بیا و از من درخواستی بنما، تا من انگشتر خود را به تو داده، و با علی در آن امر شریک شوم. آن منافق چنان کرد که آن بی دین گفته بود، ولی او هرچه سعی کرد که انگشتر از انگشت بیرون آورد میسّر نشد، تا جایی که نماز خود را باطل کرده و عاطل ساخت، و حضّار از ریا و نفاق او مطّلع شدند.(1)

ص: 20


1- انساب النّواصب: ص 193.

ثلب سوم:

شکست لشکر اسلام در جنگ حنین، از شئومت چشم ناپاک آن لعین صورت گرفت.

زمانی که لشکر ده هزار، و یا دوازده هزار، و یا شانزده هزار نفری پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ را، بنا به اختلاف تواریخ، با آن شوکت دید گفت: لَنْ تُغْلَب الیَوْم مِن قِلَّة، یعنی که از کمی دشمن که چهار هزار نفر بودند، این لشکر اسلام مغلوب نخواهد شد. زمانی که این خبر به جناب ختمی مرتبت رسید، ایشان کلام او را نپسندیدند. تا جایی که لشکر اسلام متفرّق شدند، و به غیر از نه نفر، با حضرت کسی نماند. لذا خدای منّان فرموده: خداوند شما مسلمین را در مواقعی بسیار یاری کرد، و نیز در جنگ حنین که فریفته و مغرور بسیاری لشکر اسلام شدید، و آن لشکر بسیار، به کار شما اصلاً نیامد، و زمین بدان فراخی بر شما تنگ شد، تا آن که همه رو به فرار نهادید.(1)

لذا قوشچی در شرح خود گفته: وَ قَد سٰائِرُ النَّبي فیٖ عَشَرةِ آلاٰفٍ مِن المُسْلِمین فَتَعَجَّبَ أبُوبَکر مِن کَثْرتِهِم فقٰال لَنْ تُغْلَب الیَوْم لِقِلَّة فَانْهَزمُوهُم بِأَجْمَعِهِم، و این ظاهر و مسلّم است که، چشم زدن از تنگی چشم و رذالت و تنگ حوصلگی و دنائت برمی خیزد.

ص: 21


1- توبه: 25.

و یکی از فصحاء گفته: کٰانَ أبُوبکْر الّذی عٰانَهم و علیٌّ عَلَيْه اَلسَّلاَمُ أعٰانَهم، ابوبکر به آن لشکر چشم تنگی کرد، و علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ آن لشکر را اعانت و یاری نمود. و ابن أبی الحدید هم بدان معترف است آنجا که اشاره کرده:

و أَعْجَب اِنْسٰاناً مِن القَومِ کِثرَةٌ *** فَلَن یُغْنِ شَیئاً ثُمَّ هَرْول مُدْبِراً

ضٰاقَت عَلَیه الأَرْض مِن بَعْد رُحْبِهٰا *** والنَّص حُکمٌ لاٰ یُدٰافِع بِالمَري(1)

ثلب چهارم:

با اینکه می دانست لقب شریف امارت مؤمنین، مخصوص به حضرت مولی الکونین علی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ است(2)، و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به امر و اذن الهی، این لقب را خاصّ حضرتش گردانید، و روزی در حائط بنی نجّار همه صحابه را، به سلام به امارت مؤمنین حضرتش امر فرمود، باز خود را امیرالمؤمنین خواند.(3)

ص: 22


1- انساب النّواصب: ص 195.
2- در این باره به کتاب الیقین نوشته رضی الدّین بن طاوس مراجعه فرمایید.
3- تحفة الأبرار: ص 241، باب 9.

ثلب پنجم:

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ در روزهای واپسین، ابوبکر و عمر لعنهما اللّه را، در تحت فرمان اسامه پسر زید قرار دادند و اسامه را بر ایشان حاکم نمود، تا بر همگان معلوم شود که اینها، رعیّت غلام علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ اند و حتّی به نوکری و مخدومی خود حضرتشان هم لایق نباشند، تا چه رسد که غصب حقّ ایشان بنمایند. و آنها از دستور رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْسرباز زدند و تقاعد کردند، تا جایی که حضرتش به ابوبکر فرمود: چرا به لشکر اسامه نمی روی؟ او گفت: یا رسول اللّٰه شما رنجوری و نمی خواهم که خبر شما را از سواره ها و واردان بپرسم.

زمانی که مردم با ابوبکر بیعت کردند به اسامه نامه ای نوشت که: بِسمِ اللّٰه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم مِن أبیٖ بَکر الصِدّیق خَلیٖفَة رسُولِ اللّٰه اِلیٰ أُسٰامَة بنِ زَید، اَمّٰا بَعد فَاِنَّ المُسْلِمین اسْتَخلفُونیٖ و رَضُوا بیٖ فَاِذٰا قَرأْت کِتٰابیٖ فَاقْبَل اِلَیَّ والسَّلاٰم (از ابوبکر صدّیق خلیفه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به اسامه، بدان که مسلمان ها مرا خلیفه خود کردند، و زمانی که نامه مرا خواندی به مدینه بازگرد).

اسامه در جواب نوشت: بِسْمِ اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم مِن أُسٰامَة بنِ زَید الّذیٖ وَلاّٰهُ رسُولُ اللّٰه اِلیٰ عَتیٖق بنِ أبیٖ قُحٰافَة، اَمّٰا بَعد فَاِنَّه وَرَد عَلیَّ مِنکَ کتٰابٌ یَنْقُضُ آخِرُه اَوَّلَه، زَعَمتَ أنَّک خَلیٖفَة رَسُول اللّٰه ثُمَّ ذَکَرْتَ اَنَّ المُسْلِمیٖن اِستَخلفُونیٖ، اَمّٰا قَوْلکَ اِنَّ المُسْلِمین

ص: 23

اِستَخلفُونیٖ أَنٰا لَمْ أَسْتخلِفُک و لَمْ أَرْض بِکَ فَاِذٰا قَرأْتَ کِتٰابیٖ هذٰا فَاقْبَل الوَجْه الّذیٖ وَجَّهَک فیٖه رسُول اللّٰه مَعیٖ (از اسامه ای که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ او را حاکم نمود بر عتیق فرزند ابوقحافه. امّا بعد از تو کتابی به من رسید، که آخر آن اوّلش را نقض می کند. چرا که تو گمان داری خلیفه پیامبری، در حالی که می گویی مسلمان ها تو را به خلافت برگزیدند. و امّا این گفتار تو، که مسلمان ها تو را خلیفه خود کردند را قبول ندارم، چون من که از مسلمین هستم به خلافت تو رضایتی ندارم. پس زمانی که نامه مرا خواندی، به همان جایی بیا، که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ تو را به رفتن بدانجا همراه من امر نمود)(1).

ثلب ششم:

روزی حضرت زهرا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ در روضه نبویّه نشسته بودند، که ابوبکر لعین بر ایشان گذر نمود، و زبان به جسارت گشود و طعنه زد که: یٰا فاطِمَة دُفِن صٰاحِبُک لَیلَة الأَربِعٰاء (یعنی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ را شب چهارشنبه دفن کردند) و چون مردم گویند، هر که را در شب چهارشنبه دفن کنند وی را عقوبت کنند، پدرت هم الآن در آن جهان در حال عقوبت شدن است. ولی با آن حال، حضرت مولا عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ایشان را شب چهارشنبه از قصد دفن کردند، تا معلوم شود اعتماد بر عمل

ص: 24


1- تحفة الأبرار: ص 244.

مدفون است نه بر زمان دفن.(1)

ثلب هفتم:

بی ادبی ابوبکر در محضر رسول اللّٰه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، و ایجاد نزاع و بلند کردن صدایش در نزد حضرت. چرا که عبداللّه بن زبیر می گوید، کاروانی از بنی تمیم بر حضرت ختمی مرتبت وارد شد، ابوبکر گفت: یا رسول اللّٰه امر اینان را به قعقاع بن معبد بن زراره بسپار، ولی عمر گفت: اقرع بن حابس را امیرشان کن. در اینجا ابوبکر به عمر خطاب کرد: همیشه اراده کرده ای که، مخالف آنچه من می گویم و انجام می دهم را، تو بگویی و انجام دهی. و آن ملعون هم در جوابش گفت: اراده ای ندارم مگر خلاف اراده تو. پس آن دو داد و بیداد راه انداخته، تا جایی که صداهایشان بالا رفت، و خدای منّان این آیه را نازل نمود: یٰا أیُّهَا الّذیٖن آمَنُوا لاٰ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدیِ اللّٰهَ و رسُولِه و اتَّقُوا اللّٰهَ اِنَّ اللّٰه سَمیٖعٌ علیم.(2) (3)

و در آیه بعدی، که می فرماید صداهای خود را بالاتر از صدای پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نبرید را به ما دستور داده، چرا که باعث حبط اعمال می شود. و در مقابل، کسانی که با صدای آرام نزد ایشان سخن کنند، و حرمت حضرتش

ص: 25


1- تحفة الأبرار: ص 245.
2- حجرات: 1.
3- عین العبرة: ص 80.

را محفوظ بدارند، برای شان نزد خدا، مغفرت و اجر عظیم می باشد، و آنان که از پشت حجره ها صدا بلند کرده و حضرتش را می خوانند، به تعبیر قرآن بی عقل و بی شعور می باشند.(1)

مرحوم سیّدبن طاوس در عین العبرة می نویسد: این دو نفر کسانی هستند که در شئونات مختلفه، به گفته خودشان، با هم لجبازی کرده، و تماماً خلاف گفته های هم سخن می گفته، ولی زمان غصب خلافت، نیّت ها را یکی کرده، و امور را با هم هماهنگ کردند و یک دست شدند، و در تأسیس پایه های سقیفه نشینی، عزم خود را جزم نمودند.(2) به مناسبت این مطلب، باید متذکّر شوم که حتّی بنا به اعتراف شخص عمربن الخطّاب لعنه اللّه، در این امر غصب خلافت هم، اگر در ظاهر یک دست بودند، ولی در باطن به یکدیگر خدعه کردند، و ابوبکر لعین خود را بر آن خبیث مقدّم کرد، و با سیاستی امر را جلب نمود، که به عدم اطاله کلام، همگان را به مطالعه آن قضیّه در شرح نهج دعوت می نمایم.(3)

ثلب هشتم:

عدم اعتماد مردم به امانتداری ابوبکر لعین، که در قضیّه آمدن

ص: 26


1- حجرات: 24.
2- عین العبرة: ص 87.
3- شرح نهج البلاغة: ج 2، ص 30.

او به همراه عمر به خانه عثمان بن شیبه، و درخواست نمودن کلید کعبه را، از او مشاهده می نمایید. چرا که مادر عثمان به او گفت: اگر مفتاح و کلید را نزد خود نگاه داری، برای من محبوب تر است تا تیم و عدیّ آن را از تو بگیرند.(1) از آنجایی که آن دو رذل از قبیله های تیم و عدیّ بودند، گاهی آن دو را به اسم قبیله شان می خوانند. و به راستی بنا به این نقل که حتّی واقدی سنّی آن را نقل نموده(2)،

آن دو کلید کعبه را از برای چه امری طلب نمودند؟ شاید برای کندن زمین کعبه و دفن کردن و مخفی نمودن صحیفه ملعونه شان بوده؟ اللّٰه أعْلَم.(3)

ثلب نهم:

تمسخر ورزیدن به ابوبکر، توسّط یکی از اصحاب پیامبر و خندیدن ایشان از آن صحبت. چنانچه روایت شده، روزی حضرت در میان ابوبکر و خالدبن سعید راه می رفتند، تا رسیدند به قبر أبی أحیحه، ابوبکر عرض کرد یا رسول اللّه: این قبر شخصی است که روز

ص: 27


1- عین العبرة: ص 96.
2- المغازی: ج 2، ص 833.
3- تفصیل جریان صحیفه ملعونه و معاهده عدّه ای از منافقین این امّت را بر غصب خلافت حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ در بحارالأنوار: ج 28، ص 98103 و در جای جای کتاب اسرار آل محمّد عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مطالعه بفرمایید.

قیامت، معذّب به آتش پاره های عظیمی خواهد بود. خالد عرض کرد: به خدا یا رسول اللّه، هیچ کس مرا، مثل ابوبکر مسرور نکرده. در حالی که خود او در اعلی علیّین جای دارد و جایگاهش آنجاست. (که این کلام را از روی تمسخر به ابوبکر گفت. چرا که ابوبکر، از جهنّمی بودن دیگران سخن می گوید، در حالی که خود آتش افروز جهنّم است) پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ از آن کلام خندیدند. و فرمودند: ای ابوبکر هیچ گاه مسلمانی را به کافری نمی آزارند.(1)

ثلب دهم:

ملامت کردن ابوبکر لعین، زبان خود را و گزیدن آن را، چرا که می گفت هر چه می کشم، از این زبان است و اوست که مرا به این روزگار و مشکلات انداخته.(2) (چرا که با این زبان دستور هجوم به بیت فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ را صادر کرد، و خود را خلیفه معرّفی کرد، و ده ها رذیله دیگر که به واسطه زبان خویش بدان ها تکلّم کرد، و خود را به این جایگاه رسانید.)

ثلب یازدهم:

سوزاندن انسان های بی گناه را، در حال حیات پایه گذاری کرد. چرا که فجائة سلمی را به بیعت خود فرا خواند، و آن شخص اجابت

ص: 28


1- عین العبرة: ص 97.
2- السَّبعة مِن السَّلف: ص 50.

نکرد. دستور داد او را به آتش انداختند، و آن مظلوم در میان آتش شهادتین را تکرار می کرد، تا جان داد. با آنکه از پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ شنیده بود: لاٰ یُعَذِّب بِالنّٰار اِلاّٰ رَبُّ النّٰار.(1)

ثلب دوازدهم:

در امر خلافت خود شکّ کرد و گفت: ای کاش از رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ از این امر سؤال کرده بودم، و اینکه آیا انصار ایشان را در این امر حقّی هست یا نه؟ و ای کاش فدک را از فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ غصب نکرده بودم، و در خانه او را نشکسته و نمی سوزاندم. و کاش در سقیفه با عمر یا ابوعبیده بیعت کرده بودم، و خود را وزیرشان می کردم.(2)

ثلب سیزدهم:

زمانی که امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را به مسجد بردند، حضرت نزد قبر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ این آیه که شرح حال حضرت هارون برای موسی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ است را قرائت فرمود: ای فرزند مادرم، به درستی این قوم مرا خوار و زبون داشتند، و نزدیک بود مرا به قتل برسانند.(3)

ص: 29


1- تحفة الأبرار: ص 246، انساب النّواصب: ص 208.
2- تحفة الأبرار: ص 247.
3- اعراف: 150.

امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ می فرمایند: در آن لحظه دستی از قبر پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ خارج شد، و مردم دانستند آن دست خود حضرت می باشد، و صدایی بلند شد که فهمیدند صدای حضرت است، که به ابوبکر اشاره و خطاب فرمود: ای شخص آیا به آن خدایی که تو را از خاک و بعد از نطفه آفرید، و آنگاه خلقتت را کامل و آراسته کرد کافر شدی؟(1) (2)

و شبیه این قضیه، برای دوّمین طاغوت امّت، عمربن الخطّاب لعنه اللّه هم اتّفاق افتاده است، که در همان مصدر قرائت بفرمایید.

ثلب چهاردهم:

زمانی که آن ملعون، از خدعه هجوم شبانه کفّار، به خانه پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ در مکّه باخبر شد، با سرعت خود را بدانجا رسانید، که در راه با حضرت روبه رو شد، و قصد جداشدن از حضرت را داشت تا کفّار را باخبر کند، که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به اجبار مجبور شده او را با خود به غار ثور ببرند. در نقلی آمده که ایشان به علّت تند راه رفتن، برای اینکه ابوبکر ایشان را نبیند و از جایگاه و مخفی گاه حضرت باخبر نشود، بند نعلینشان پاره شد، و انگشت بزرگ پای مبارک

ص: 30


1- کهف: 37.
2- مدینة المعاجز: ج 1، ص 364.

به سنگی خورد و شکافته شد، و خون بسیاری از پای مبارکشان ریخته شد. لذا یکی از اکابر گفته: اَوَّلَ دَمٍ سُفِک مِن رسُول اللّٰه بَعْد الهِجْرة بِجِنٰایةِ أبیٖ بَکْر (اوّلین خونی که از حضرتشان، بعد از هجرت از مکّه ریخته شد، به جنایت ابوبکر لعنه اللّه بوده است).(1)

ثلب پانزدهم:

سعید بن مسیّب از امام سجاد عَلَيْه اَلسَّلاَمُ سؤال کرد: در وقت هجرت، زمانی که ابوبکر با رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ همراه بود در کجا از ایشان جدا شد؟ زین العابدین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمودند: حضرت به همراه ابوبکر، در مسجد قبا آمدند، و ایشان انتظار قدوم بهجت لزوم حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را می کشید. ابوبکر لعین به حضرت عرضه داشت: بیایید به مدینه برویم، که مردم از قدوم مبارک شما مسرور خواهند شد، و انتظار قدوم علی را نکش، که گمان ندارم تا یک ماه دیگر بیاید.

حضرتشان فرمود: حاشا، از این منزل کوچ نخواهم کرد، تا برادرم و پسرعمویم بیاید. ابوبکر در خشم شد، و از این سخن حسد برد. و این اوّل دشمنی علنی آن ملعون، با مولای متّقیان بود که در محضر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ انجام داد. لذا او، آنجا از حضرت جدا شد و به مدینه رفت. و پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به همراه امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ وارد

ص: 31


1- انساب النّواصب: ص 200.

مدینه شدند.(1)

ثلب شانزدهم:

سلمان روایت می کند: زنی از انصار به نام امّ فروه، از منکرین خلافت ابوبکر بود، و از محبّان حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، و مردم را به سوی ایشان ترغیب می نمود. تا در آخر ابوبکر حکم قتل او را امضا کرد، و اقربای او، ایشان را در منزلش دفن کردند. خبر به حضرت امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ رسید، و حضرت بر سر قبر او رفته، دعا کردند و او به برکت دعای امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ از قبر بیرون آمد و زنده شد، و جامه سندس بهشتی دربرداشت. ایشان عرضه داشت یا مولا، ابوبکر قصد اطفای نور الهی داشت، ولی خدای منّان نور شما را ظاهر گردانید. خبر به آن ملعون و یار خبیثش رسید تعجّب کرده، ولی امّ فروه به خانه برگشت، و دو پسر دیگر از او متولّد شدند، و دو ماه پس از شهادت حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ از دنیا رفت.(2)

ثلب هفدهم:

آنکه روزی بر سر منبر خطبه خواند، و حسنین عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ آمدند و فرمودند: این جایگاه جدّ ماست، تو را اهلیّت و قابلیّت نیست که

ص: 32


1- انساب النّواصب: ص 207.
2- انساب النّواصب: ص 208.

در این مقام نشینی، و دامنش را گرفته و از منبر به زیرش کشیدند.(1)

ثلب هجدهم:

رسول خدا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ ابوبکر و عمر لعنهما اللّه را، تحت فرمان عمروبن العاص قرار دادند، و همچنین اسامه را بر ایشان سردار کرد. لذا اگر لیاقت ریاست، یا افضلیّت بر آن دو را داشتند، حضرت مفضول را بر فاضل مقدّم نمی داشتند.(2)

ثلب نوزدهم:

ابوبکر بسیار فحّاش و بدزبان بوده. چنانچه سیوطی در کتاب خود نقل کرده است.(3)

در حالی که صاحب کنزالعمّال، روایاتی را در مذمّت فحش و سبّ و فحّاشی نقل می کند، که از باب نمونه اسامه می گوید: به درستی که فحش و تفحّش از اخلاق اسلامی نیست، وصاحب آن مسلمان نیست، و به درستی که بهترین مردم در اسلام، با اخلاق ترین آنها می باشد.(4)

ص: 33


1- حدیقة الشّیعة: ص 276.
2- تشیید المطاعن: ج 1، ص 369.
3- تاریخ الخلفاء: ج 1، ص 54.
4- کنزالعمّال: ج 3، ص 598 – 603.

پس بنابر اعتراف و نقل خود علماء مخالفین، ابوبکر مسلمان نبوده و جایگاهش آتش جهنّم است.

ثلب بیستم:

یکی از مثالب او، که خسران حال و زیان مآل او را دربر دارد، آنکه بسیار قسی القلب بوده. تا جایی که در ماتم سید ثقلین و رسول خافقین صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ اهتمامی نکرد، و حزنی اعلان ننمود. و به مصیبت آن سرور مشغول نشد، و در دفن بدن مبارک حضرتشان هم شرکت نکرد، و به طمع دنیا سقیفه نشین شد. با آن حال خود را خلیفه پیامبر اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ معرفی می نمود.

چنانچه در کنزالعمّال نقلی آورده، که امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ بدین واقعیّت او را تخطئه نمودند. آنجا که حضرتشان در مصیبت رسول غمگین و پراندوه بود، ابوبکر به ایشان گفت: تو را اندوهگین می بینم؟ حضرت فرمود: غمی مرا رنجور کرده، که تو را به رنج نیاورده است.(1) لذا به شهادت افضل الصّدیقین حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، ابوبکر اصلاً در حزن و رنجش نبود.

و متّقی هندی در کنز آورده که عروه می گوید: به درستی که ابوبکر و عمر، در دفن پیکر حضرت نبیّ اکرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ حاضر نشدند.

ص: 34


1- کنزالعمّال: ج 7، ص 230.

و حضرت دفن شدند قبل از اینکه آن دو نفر مراجعت کنند.(1) و أبن ابی شیبه هم این روایت را آورده است.(2)

چنانچه بخاری در صحیح خود روایتی را آورده، که تصریح در این امر دارد. چرا که عایشه لعنها اللّه می گوید: پدرم از من سؤال کرد، پیامبر را در چند لباس کفن کردید؟ و من در جواب او گفتم در سه لباس سفید که قمیص و عمامه نداشت.(3)

این مطلب را با شرح و بسطی بیشتر می توانید در کتاب تشییدالمطاعن مرحوم سیّدمحمّدقلی کنتوری مطالعه بفرمایید.(4)

ص: 35


1- کنزالعمّال: ج 5، ص 652.
2- المصنّف: ج 8، ص 572.
3- صحیح البخاری: ج 2، ص 106.
4- تشییدالمطاعن: ج 3، ص 427.

ص: 36

عائشة بنت أبی بکر

اشاره

در اینجا برخی از مثالب آن ملعونه ای را متذکّر خواهم شد، که رسول خدا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ او را خبیثه خواندند.(1)

او در قبیله ای پست به نام تیم، از جدّی چونان عثمان، و پدری چونان ابوبکر، و جدّه ای چونان سلمی، و مادری چونان امّ رومان دختر عامربن عویمر بن عبدشمس به دنیا می آید.

مادر او در دید مردمان شخصیتی حقیر داشته، تا جایی که أبن عبّاس، عایشه را بعد از معرکه جمل به مادرش تعییر و مذمّت

ص: 37


1- بحارالأنوار: ج 31، ص 318. در لغت بدجنس بودن و کینه جو و آزار رسان و نفرت انگیز و زننده را در معنای خبیث می آورند. فرهنگ نوین: مادّه خبث. و تمامی این معانی را در شخصیّت عایشه تاریخ ثبت نموده که با مراجعه به کتب تاریخ معلوم می گردد.

می نماید. آنجا که بدو گفت: وَاللّٰه ماذٰا بَلاٰؤنا عِنْدک و لاٰ بِصَنیعنا إلَیْک أنّٰا جَعَلناکِ لِلمُؤمِنیٖن أُمّاً و أنْتِ بِنْت أُم رُومٰان (ما تو را برای مؤمنین به منزله مادری قرار دادیم، در حالی که تو دختر مادری چونان أم رومان هستی).(1)

و تا آنجا که ابوبکر لعین، عایشه را به مادرش نکوهش و سرزنش می نماید. آنجایی که می شنود، عایشه با وقاحت تمام صدای خویش را، بر سر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بلند کرده و جسارت می نماید. بدو می گوید: ای دختر أم رومان آیا مثل تویی، صدای خویش را بر سر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بلند می کند؟ و تا آنجا که نوشته اند ابوبکر قصد زدن عایشه را می نماید.(2)

ثلب اوّل:

در اقرار عایشه لعنها اللّه به آنکه، اگر بمیرد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به خانه او برمی گردند، و با زنان دیگری ازدواج می کنند، که این اعتراف او نزد حضرت، باعث شد رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به خنده بیایند، و از طرفی بدو گفتند: اگر تو بمیری خود متکفّل غسل و کفن و نماز میّت و دفن نمودنت خواهم شد.(3) این نوع سخن از حضرت،

ص: 38


1- الفتوح: ج 2، ص 333.
2- مسند أحمد: ج 4، ص 272.
3- نیل الأوطار: ج 4، ص 58.

دلالت بر تمنّی و آرزوی مرگ او می نماید، که جنابشان دوست دارند او بمیرد و از دست او آسوده شوند.

ثلب دوم:

نفرین رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بدو، و آرزوی نزول عذاب خدا برسر او را، از این نقل که فرمودند: قَطَع اللّٰه یَدیْک (خدا دستان تو را قطع نماید)، که نوعی نفرین عامیانه در مجامع بشری به حساب می آید، برداشت می کنیم.(1)

چنانچه خدای منّان در سوره مسد، ابولهب لعنه اللّه را به این نوع از کلام مذمّت می نماید. آنجا که فرموده: تَبَّت یَدآ أبیٖ لَهَبٍ وَتَبّْ (دو دست ابولهب قطع گردید).(2)

ثلب سوّم:

عبداللّٰه بن سلیمان می گوید به امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ عرض کردم: مردم روایت می کنند که به درستی، علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ اهل بصره را کشت، ولی اموال آنها را رها کرد. حضرت فرمودند: به درستی شهری که اهل شرک در او زندگی می کنند هر آنچه در او هست حلال است که گرفته شود. ولی دار اسلام این حلیّت را ندارد.

ایشان فرمود: به درستی علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، چنانچه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بر

ص: 39


1- مسند أحمد: ج 6، ص 52.
2- مسد: 1.

اهل مکّه منّت گزارد، بر اهل بصره منّت نهاد، و اموالشان را ترک کرد و به عنوان غنیمت برنداشت. چرا که می دانست به زودی، برای او شیعیانی خواهند آمد، و دولت باطل بر سر آنها چیره خواهد شد. پس با آن کار خویش اراده فرمود که، درباره شیعیانش آن چنان رفتاری کنند که او با آنها رفتار نمود. و الآن شما آثار آن را می نگرید که به سیره علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ با شیعیان حضرتش رفتار می کنند. و اگر حضرت همه اهل بصره را می کشت و اموالشان را می گرفت، برای او حلال بود، ولی بر آنها منّت نهاد و آن چنان رفتار نکرد، تا بعد از او بر شیعیانش منّت گزارند و چونان حضرت رفتار کنند.(1)

حال شما بنگرید که خباثت عایشه تا به کجاست، که حضرت استثناءً این سیره خود را کنار گذاشتند و خواستند او را به عنوان غنیمت جنگی، در عرصه قرعه قرار دهند، و هرکس قرعه به او افتاد، عایشه را به عنوان غنیمت بردارد، که این نهایت اهانت بدوست، و اینکه معلوم می کند حضرت هیچ گونه احترامی برای او قائل نبودند. چرا که لشکریان آمدند و عرض کردند یا امیرالمؤمنین، بین ما غنایم آنها را تقسیم بفرما. حضرت فرمودند: فَاقْرعُوا علیٰ عٰائِشَة، أیُّکُم یَأخَذ أُمَّ المُؤمنیٖن فیٖ سَهْمِه (بر عائشه قرعه

ص: 40


1- علل الشّرائع: ج 1، ص 154، باب 123.

بیندازید. کدام یک از شما او را در سهم غنیمت خود می برد؟) که أبن أبی الحدید می گوید: حضرت اراده کرده بود، تا او را به صاحب قرعه بدهد. و آنان استغفار کردند و منصرف شدند.(1)

ثلب چهارم:

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ اذن جنگ و مقابله با او را، برای امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ صادر کردند. آنجا که فرمود یاعلی: اِذٰا أَدْرکْتَهٰا فَأضرِبْهٰا واضْرِب أصْحٰابَهٰا (او و اصحابش را بزن).(2)

که این نوع کلام حضرت هرگونه مقابله فیزیکی و تأدیبی را شامل می شود. و از طرفی نبودن حرمتی را به هیچ معنایی برای او و اصحابش تجلّی می دهد.

ثلب پنجم:

عایشه ملعونه ایست که سبب تفرقه افکنی بین مؤمنین، و باعث ریخته شدن خون مسلمین گردید. در حالی که نه بیّنه و عذری و نه حجّتی برای کار خود نداشت. چنانچه بدین مطالب امیر کلام علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ تصریح فرموده اند.(3)

ص: 41


1- علل الشّرائع: ج 1، ص 154، باب 123، ح 2، شرح نهج البلاغة: ج 1، ص 250.
2- بحارالأنوار: ج 32، ص 279، ح 225، الجمل: ص 230.
3- الجمل: ص 216.

ثلب ششم:

توحّش و آزار رسانیدن او، حتّی حیوانات را هم شامل می شده. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ در ضمن فرمایشی، که خدای تعالی رفق و نرم خویی و ملایمت را، در تمامی جهات می پسندد، فرمودند: زمانی که سوار بر چهارپایان لاغر شدید، آنها را به منازلشان ببرید.(1)

آری، این سبک برخورد و منهاج نبوی، حتّی با حیوانات و تعامل با مخلوقات الهی است. در حالی که شما، سبک برخورد و منهاج عایشه ملعونه را اینگونه می یابید، که روزی بر جملی سوار شد، و او را دائماً می زد. پس رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ فرمودند: ای عایشه بر تو باد به رفق و نرم خویی.(2)

ثلب هفتم:

عایشه شخصیتی است که، لیاقت هم صحبتی و اینکه حتّی او را به نام صدا بزنند را ندارد. لذا حضرت امّ سلمه که از امّهات مؤمنین است، پس از رجوع عایشه از جنگ جمل، قسم یاد فرمود که دیگر با او سخن نگویند. چرا که آن ملعونه به جنگ امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ رفته بود. عایشه به ایشان سلام کرد: اَلسَّلاٰم عَلیْک یٰا أمّ المُؤمنین.

ص: 42


1- من لایحضره الفقیة: ج 2، ص 289.
2- صحیح مسلم: ج 8، ص 23.

و ایشان جوابی به او دادند که در خور توجه است، که حتّی او لیاقت ندارد اسمش برده شود. لذا فرمود: یٰا حٰائِط (ای دیوار)، بدین معنا که تو ضمیر و وجدان انسانی بلکه حیوانی هم نداری، و چونان دیواری هستی که نه مروّتی و نه احساسی و نه مشاعری ندارد. چرا که در این مسیر جنگ، چه توحّشاتی کردی، که حتّی حیوانات هم انجام نمی دهند. بدو فرمود: ای دیوار آیا تو را از رفتن به جنگ منع نکردم؟! عایشه در جواب گفت: به درستی که استغفار الهی را به جای آورده و توبه می کنم، با من سخن بگو ای مادر مؤمنین. و حضرت امّ سلمه باز کلام خود را تکرار کردند و تا زمانی که در قید حیات بودند با او سخن نگفتند.(1)

ثلب هشتم:

عایشه نه فقط بسیاری از مردان این امّت را به انحراف کشانده، و در جنگ جمل اصغر و جنگ جمل اکبر، آنها را به کشتن داد، بلکه آن روحیّه اجرامیّه، و استعداد نفسی برای کشتن دیگران را، در طول عمر خود تجلّی می داده، و اساساً از طبیعت زنان، که طبیعتی رقیقه و ضعیفه و عاطفیه است به دور بوده. و به تعبیری، در حالات مختلفه مثل مردان بوده است. چنانچه عمربن عبدالعزیز او را اینگونه توصیف

ص: 43


1- المحاسن و المساوی: ج 1، ص 481.

می کند: کٰانَت عٰائِشة رَجُلَة الرَّأی.(1) و صد البتّه که این حالت، افتخاری برای او به حساب نمی آید، بلکه در اصل خلقت الهی، هر مخلوقی باید بر اساس خلقتش باشد. آری او در مقابله کردن و خشونت، معروف کتب تواریخ است. تا جایی که حتّی قاتل اجنّه هم می شود. آنجا که علماء جماعت بکریّه در مصادر متعدّده(2)، آورده اند که روزی شخصی جنّی از عایشه اذن ورود می گیرد، و او وارد می شود ولی عایشه او را می کشد. سپس در عالم رؤیا به او می گویند که، به خدا قسم تو مسلمان بیگناهی را کشتی. او می گوید: به خدا قسم اگر او مسلمان بود بر همسران پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ وارد نمی شد. به او گفته می شود: او بر تو وارد نشد، مگر زمانی که تو به حجاب کامل بودی. لذا عایشه ملعونه پس از آن رؤیا به فزع و جزع آمده، و به امر ابوبکر لعین، دوازده هزار درهم، دیه او را در راه خدا پرداخت نمود.(3)

ثلب نهم:

عایشه همچون پدرش، هیچ اعتقادی به نبوّت خاتم الأنبیاء صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نداشت. لذا روزی این اعتقاد را به زبان آورد، و به حضرتشان جسارت

ص: 44


1- غریب الحدیث: ج 2، ص 137.
2- المصنّف: ج 7، ص 243، التّمهید: ج 11، ص 118، سیر أعلام النّبلاء: ج 2، ص 196.
3- المحلّی: ج 10، ص 394.

کرد که: أَنْتَ الّذیٖ تَزْعَم أنَّکَ نَبیُّ اللّٰه (تو همانی که گمان داری نبی خدایی)(1)،

و این کلام بدان معناست که حضرت را در مقام اتّهام قرار داده، و ایشان را در ادّعای پیامبری تخطئه کرده است. و هر آن کس که با لغت عربی آشنا باشد جز این معنا برداشتی نمی کند.

ثلب دهم:

زمانی که بنا به نقل اسماعیل بن راشد، خبر شهادت امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را، سفیان بن امیّه به عایشه ملعونه داد، آن بی حیا سجده شکر کرد، و به این شعر، که حکایت از خوشحالی او می کند، که کاری که می بایست بشود شد، تمثّل جست.

فَأَلقَت عَصٰاهٰا واستَقرَّتْ بِهٰا النَّویٰ *** کَمٰا قَرَّ عَیناً بِالأِیٰابِ المُسٰافِر

سپس پرسید چه کسی او را کشته است؟ بدو گفتند مردی از قبیله مراد. گفت:

فَاِنْ یَکُ نٰائِباً فَلَقَد نَعٰاه *** غُلاٰمٌ لَیْس فی فیٖه التُّرٰاب

ص: 45


1- فیض القدیر: ج 3، ص 661.

یعنی خبر گرچه از حادثه ایست، لکن خبردهنده خاک بر دهانش مباد.(1)

تا جایی که نوشته اند، اسم غلام خود را، به اسم عبدالرّحمن لعنه اللّه که قاتل حضرت بود تغییر داد، تا اوج بغض و کینه خود را نشان دهد. چنانچه خود به مسروق گفت که من عبدالرّحمن بن ملجم را دوست دارم.(2)

ثلب یازدهم:

یکی از مثالب او، بغض و کینه ای بوده، که از حضرت خدیجه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ و حضرت زهرا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ در دل داشته، و آن را اظهار می نمود. تا جایی که به فرموده امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، بر سر فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ صیحه می زده، و می گفته مادر تو کسی بود مثل ما، و فضیلتی بر ما نداشت. و حضرت زهرا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ پس از دیدن پدر گریستند، و علّت بکاء خود را گفته های آن ملعونه و تنقیص هایش بیان نمودند. که در آخر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به غضب آمدند و بدو فرمود: مَهْ یٰا حُمِیْراء. خدیجه که رحمت خدا بر او باد(3)، برای من عبداللّه و قاسم و فاطمه و رقیّه و امّ

ص: 46


1- مقاتل الطّالبییّن: ترجمه محلّاتی، ص 34.
2- مستدرک سفینة البحار: ج 7،ص 512.
3- برای آشنایی بیشتر با حیات حضرت أمّ المؤمنین خدیجه کبری عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ به کتاب خصائص أمّ المؤمنین خدیجه کبری عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ نوشته حجة الأسلام شیخ حسین طهرانی مراجعه نمایید.

کلثوم و زینب را به دنیا آورد، در حالی که تو را خدای منّان عقیمه قرار داد، که فرزندی برای من به دنیا نیاوردی.(1)

لذا آن کینه و عداوت تا آنجا جلو رفته، که حتّی تابوت ساخته شده برای جسد مبارک خاتون دو سرا فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ را به تمسخر می گیرد و می گوید: وَ قَد جَعَلت لَهٰا مِثْل هَوْدَج العَرُوس (اسماء برای او، چونان هودج عروسی ساخته است).(2)

و آن کینه تا بدانجایی کشیده شد که در زفاف صدیقه کبری عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ زنان انصار اینگونه می گفتند: أَبُوهٰا سَیّدالنّٰاس، و رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ می فرمود در ادامه بگویید: و بَعٰلها ذُوالشِدَّة و البَأْس. امّا حضرت دیدند که زنان انصار طبق فرمایش ایشان نمی خوانند. زمانی که علّت را پرسیدند، آنها گفتند: مَنَعتنٰا عٰائِشَة (عایشه مانع از خواندن ما می شود). لذا حضرت فرمود: مٰا تَدَع عٰائِشة عِدٰاوَتنا أهْلَ البَیت (عایشه دشمنی با ما اهل بیت را کنار نمی گذارد).(3) به راستی آن گونه بود، که حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، سینه و دل پرکینه و ضغینه او را، به تنور و کوره حدّاد و آهنگر تشبیه نمودند، که چگونه آهن را به غلیان آورده، او هم اینچنین است، که عداوت

ص: 47


1- بحارالأنوار: ج 16، ص 3، ح 6.
2- بحارالأنوار: ج 43، ص 190.
3- الصّراط المستقیم: ج 3، ص 167.

ما خاندان در دل او جوشش و غلیان دارد.(1)

ثلب دوازدهم:

در فرمایشی امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ او را اینچنین معرفی می نمایند: عٰائِشَة کبیٖرٌ جُرمُهٰا عَظیٖم أِثْمُها مٰا أُهْرقَت مِحْجمةٌ مِن دَمٍ اِلاّٰ و اِثْم ذٰلکَ فیٖ عُنُقهٰا و عُنَق صٰاحِبَیْهٰا، الحدیث (جرم عایشه بزرگ و گناهش عظیم است. هیچ خونی به ناحقّ در عالم، به قدر شاخ حجامتی ریخته نمی شود، مگر اینکه گناه آن در عهده و به گردن او و دو همراه اوست. (ابوبکر و عمر)).(2)

ثلب سیزدهم:

یکی از انحرافات و خباثت های او، غارت بیت المال بصره است. لذا مرحوم شهید ثالث قاضی نوراللّه تستری می فرماید: از مشهورهای مسطور در کتب مخالفین این است که، عایشه و طلحه و زبیر از مکّه خارج شدند، و بیت المال مسلمین را نهب و غارت کردند، و جمعی از عمّال حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را کشتند، و عامل ایشان عثمان بن حنیف انصاری را از آن جا اخراج کردند. و اگر اینان به طلب قاتلان عثمان لعنه اللّه خروج کرده بودند، غارت بیت المال

ص: 48


1- نهج البلاغة: ک 156.
2- دلائل الأمامة: ص 261.

نمی کردند، و عثمان بن حنیف را به کمال شناعت و اهانت از بصره بیرون نمی کردند.(1) و در اقوالی دیگر، عایشه حکم قتل ایشان را صادر کرد، ولی یکی از زنان اطراف عایشه مانع شد، که در آخرالأمر دستور به ضرب و حبس او را صادر کرد، و موی صورت و سر و دو ابرو و مژه های چشم او را دانه دانه کندند(2)،

و او را از بصره بیرون راندند، تا در ربذه ملحق به حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ شد، و زمانی که حضرت را دید گریست و عرضه داشت، زمانی که از شما جدا شدم پیرمردی بودم، و حال چونان جوان امردی که موی بر صورتش رویش نکرده ملاقاتتان می کنم(3)،

که حضرت او را دعای خیر فرمود و بر طلحه و زبیر نفرین نمودند.(4)

ثلب چهاردهم:

بنا به نقل تاریخ و روایات، حضرت ماریه دختر شمعون قبطی یا همان مصری، خاتونی است عفیفه و کریمه، که حاکم مصر در سال هفتم هجرت، او و خواهرشان سیرین را به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ هدیه داد، ولی او اسلام را قبول نکرد. رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ حضرت ماریه را از برای

ص: 49


1- تشیید المطاعن: ج 15، ص 135.
2- تاریخ الطّبری: ج 3، ص 485.
3- شرح نهج البلاغة: ج 9، ص 321.
4- الکامل فی التّاریخ:ج 3، ص 226.

خویش انتخاب فرمود، و سیرین را به شاعرشان حسّان بن ثابت موهبت فرمودند. درباره اسلام آوردن ماریه گفته اند، در راه مصر به مدینه، حاطب بن أبی بلتعه اسلام را بر او تلقین کرده است(1)،

و ایشان دارای روحیه مشرقه و عقلی فهیمه بوده، و قبل از آن بر دین حضرت مسیح و موحّده بوده است. لذا اسلام را به درک بالا پذیرفت. و این مطالب را با شرح مفصّل تری، در کتاب الفتح الأسلامی لمصر نوشته احمد عادل کامل می یابید. خدای منّان از ایشان فرزندی به نام ابراهیم، به رسولش موهبت فرمود، که عایشه ملعونه می گوید، علاوه بر ازدواج او با پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، این صاحب فرزند شدنش از حضرت، مرا به جزع و فزع درآورد.(2) و از اینجا بود که حسادت او شدت گرفت، تا جایی که آن انتساب را تکذیب کرد، و سپس خود به آن غیرت بی جا اعتراف کرد.(3) حاصل آن تکذیب نعوذباللّه، نسبت ناروایی بود که به حضرت ماریه قبطیه داد، و تفصیل جریان را با شواهد بیشتری، در کتاب الفاحشة الوجه الآخر لعائشة نوشته شیخ یاسر الحبیب مطالعه بفرمایید.

ص: 50


1- الأصابة: ج 8، ص 311.
2- الآحاد و المثانی: ج 5، ص 448.
3- البدایة و النّهایة: ج 5، ص 326.

امام باقر زمان اجراء آن حدّ قذف را، زمان ظهور بیان فرمودند. چرا که پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، صاحب شریعت اسلامی بوده و ولایت تشریعیّه داشته، لذا گاهی برای مصلحتی باارزش تر، بعضی از حدود الهی را به تأخیر انداخته و یا تعطیل می کردند.(1) چنانچه در قضیّه عقبه، قصاص را رها کرده و در جواب اصحابشان فرمودند: کراهت دارم که مردم بگویند محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ اصحابش را کشت.(2) لذا امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمودند:زمانی که قائم عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ ما خانواده قیام کند، حمیراء را زنده کرده تا بر او حدّ جاری کند، و از برای دختر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ انتقام بگیرد. راوی گوید عرض کردم:فدایت شوم چرا بر او حدّ می زنند؟ فرمود:به خاطر تهمتی که به مادر ابراهیم عَلَيْه اَلسَّلاَمُ زد. گفتم: پس چگونه آن را به تأخیر انداختند تا آن زمان؟ فرمود:زیرا خدای تعالی محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ را به رحمت مبعوث نمود، و قائم عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ را به نقمت.(3) و معنای نقمت هم همان، انتقام از ظالمین و اجراء حدود الهی است. و امّا اینکه از دیدگاه شرع مقدّس، آیا حدّ قذف و قصاص به ارث می رسد؟ چنانچه در این ماجرا مشاهده می کنیم، فقهاء اسلام مثل مرحوم شهید اوّل و شهید ثانی در فقه خود بدان اشاره

ص: 51


1- نساء: 63.
2- السّیرة النّبویّة: ج 4، ص 34.
3- الأیقاظ مِن الهجعة: ص 244، باب 9، المحاسن: ج 2، ص 239.

کرده اند.(1) و اگرچه وصیّت به آن را صحیح نمی دانند.(2)

ثلب پانزدهم:

یکی از معتقدات شیعی، شهادت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ می باشد. چنانچه وجود مقدّس حضرتشان، بدین امر تصریح فرموده اند که: أَیّهَا النّٰاس اِذٰا أنٰا اسْتُشْهِدتُ فَعَلِیٌّ أَولیٰ بکُم مِنْ أنْفُسِکُم فَاِذٰا استُشْهِدَ عَلیٌّ فَاِبنیٖ الحَسَن أوْلیٰ بِالمُؤمنیٖن مِنْهُم بِأنفُسِهِم و اِذٰا استُشْهِد الحَسَن فَاِبنیٖ الحُسَین أوْلی بِالمؤمِنیٖن مِنْهم بِأنْفُسِهِم، الحدیث (زمانی که من به شهادت رسیدم، علی اولی به شما، و پس از شهادت او، فرزندش حسن به مؤمنین اولی است، و پس از شهادت او، برادرش حسین اولی می باشد).(3)

و امام مجتبی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ هم خود را در این امر، به جدّ بزرگوارشان تشبیه نمودند و فرمودند: من با سمّ از دنیا می روم، چنانچه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ آنگونه از دنیا رفت.(4)

و امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ آن امر را به وضوح بیان می کنند، و پرده از چهره قاتلین رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ کنار می زنند. حضرت فرمودند: آیا

ص: 52


1- اللّمعة الدّمشقیّة: ج 2، ص 21، کتاب الشّفعة.
2- اللّمعة الدّمشقیّة: ج 2، ص 39، کتاب الوصایا.
3- بحارالأنوار: ج 33،ص 266.
4- اثبات الهداة: ج 2، ص 558.

می دانید که نبیّ خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ از دنیا به مرگ عادی رخت بربستند، یا به شهادت رسیدند؟ به درستی که خدای منّان می فرماید: آیا اگر رسول بمیرد یا کشته شود، شما باز هم به عهد جاهلیّت برمی گردید؟ پس ایشان قبل از مرگ مسموم شدند، و آن دو نفر (عایشه و حفصه) ایشان را مسموم کردند. راوی می گوید پس ما گفتیم:آن دو و پدرانشان از بدان خلق الهی می باشند.(1)

علاوه که آن ملعونه، خود اعتراف به آن جنایت کرده و گفته است که: ما به اجبار، دارونمائی را به دهان رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ریختیم، در حالی که حضرتش از این امر ممانعت می کردند، و ما آن حرکات را، به کراهیت مریض از خوردن دارو و دواء حمل می کردیم و بروز می دادیم، و زمانی که ایشان افاقه پیدا کردند فرمودند: مگر به شما نگفتم که به من نخورانید و شما را از آن نهی نکردم.(2)

ثلب شانزدهم:

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ وصیّت فرمود که: عایشه و حفصه، بعد ازمن با تو به بغض و کینه رفتار کرده، و عایشه در لشکرهای آهنین بر تو خروج خواهد کرد. تا آنجا که فرمودند: یا

ص: 53


1- تفسیرالعیّاشی: ج 1، ص 200.
2- صحیح البخاری: ج 8، ص 42.

علی بر ظلم ظالمین صبوری بورز. پس به درستی که کفر و ارتداد و نفاق، با شخص اوّلی از آنان جلوه گر می شود، سپس دوّمی از آنها، که بدتر و ظالم تر است بر سر کار می آید، و سپس سوّمی از آنان. سپس شیعیانی برای شما فراهم می آید، که با آنان با ناکثین و قاسطین و مارقین و گمراهان تابع آنان بجنگ، و در قنوت نمازت آنان را لعن بنما(1)، که آنها احزاب و پیروانشان می باشند.(2)

ثلب هفدهم:

یکی از مثالب عایشه، آزردن رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ است، که با بی ادبی و بداخلاقی خود، و حسادت ها و غیور شدن های بیجا، حضرتشان را آزرده خاطر می نمود.

آن پیغمبری که از شدّت گرسنگی سنگ به شکم مبارک می بست، گاهی ازطرف بعضی، برای حضرتشان طعامی مهیّا می گشت، ولی آن ملعونه، مانع از غذا خوردن نبیّ خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ می شد. چنانچه خود ملعونه اش اعتراف کرده که ما، دست پختی چونان دست پخت صفیّه نخورده و ندیده بودیم. روزی او برای حضرتش طعامی را مهیّا

ص: 54


1- در این باره و سیره عملی اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ به لعن دشمنانشان در قنوت نمازهایشان در کتاب حلّ الأشکال به تفصیل مطالبی بیان کرده ایم که مراجعه بدان کتاب را پیشنهاد می نماییم.
2- بحارالأنوار: ج 22، ص 488، ح 33.

کرده و فرستاد، که من از حسادت آن ظروف را شکستم.(1) و در نقلی دیگر می گوید، ظرف را پرتاب کردم، که حضرت نگاهی به من انداختند، و غضب را در چهره ایشان دیدم، و گفتم پناه می برم به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ از اینکه امروز مرا لعن و طرد نمایند.(2)

و نقلی دیگر که دلالت بر بی ادبی او می کند، که از زبان خود خبیثه اش می شنویم آن است که می گوید: زمانی که حضرت مشغول به عبادت و نماز می شدند، من پای خود را در مقابل ایشان دراز کرده و قرار می دادم. پس زمانی که به سجده می رفتند، به من اشاره می فرمود و من پای خود را بر می داشتم، چرا که مزاحم سجده کردن حضرت می شد، و زمانی که از سجده بلند می شدند، دوباره پای خود را در محلّ عبادت و سجده حضرت می گشودم و دراز می کردم.(3)

خوانندگان این اوراق، خود قضاوت کنند که این ملعونه، به هیچ ادبی از آداب اسلامی مؤدّب نبوده، چرا که اساساً نه اسلام و نه آدابش را قبول نداشته است. تا بدانجا که گاهی در بعضی از جریانات و بی ادبی ها، ابوبکر او را به ظاهر تأدیب می کرده، و حتّی

ص: 55


1- سنن أبی داود: ج 3، ص 297.
2- مسند أحمد:ج 6، ص 277.
3- صحیح مسلم: ج 2، ص 61.

مورد ضرب و شتم قرار می داده. لذا در نقلی هم آمده، چنان به دهان او کوبیده، چرا که به پیامبر توهین نمود، که دهانش پر از خون شده، و او به حضرت پناه برده است.(1)

ثلب هجدهم:

یکی از مثالب دیگر آن ملعونه آن است که بر زین سوار شد. در حالی که روایات، ظهور در لعن آن زنی دارد، که بر زین سوار شود. چنانچه أبن عبّاس می گوید: رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ از اینکه زنان بر زین ها سوار شوند نهی فرمود.(2)

و سرخسی نقل کرده که پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ آن زنی را که بر زین سوار شود لعن کردند.(3)

امیر عالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ علّت آن نهی را بیان می فرمایند که: صاحبان فروج (زنان) را، بر سرج و زین ها سوار نکنید، چرا که برای فجور مهیّا می شوند.(4)

بدان دلیل که، آن حرکت های روی زین، سبب مالش آلت جنسی آنها می شود، و از حیث مسئله جنسی تحریک می شوند،

ص: 56


1- تخریج أحادیث الأحیاء: ج 3،ص 462.
2- مکارم الأخلاق: ص 231.
3- السّیر الکبیر: ج 1، ص 136.
4- الکافی: ج 5، ص 515.

که نتیجه آن فساد و فجور خواهد بود.

لذا زنان عفیفه بر هودج ها سوار می شدند، و در عین حال هم خود را، به واسطه پرده های هودج می پوشانیدند.

ولیکن به فرموده امام باقرعَلَيْه اَلسَّلاَمُ : فکٰانَت اَوَّل أِمْرئةٍ رَکبَت فی الأِسلاٰم سَرْجاً، الحدیث (او اوّل زنی بود که در اسلام سوار بر زین شد). و آن در تشییع جنازه امام مجتبی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ چنانچه حضرت باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ روایت می فرمایند اتفاق افتاد.(1)

و از طرفی او را چهارپا و استری بود، که با آن در بین صفا و مروه سعی می نمود، و آن استر جولان می داد، که أبن عبّاس گفت:کٰانَ یَوْم البَغْلَة.(2) و مسلّم است که استر را بدون زین سوار نمی شدند.

ثلب نوزدهم:

یکی از مثالب و فجیع ترین مثالب عایشه از دیدگاهی، وارد شدن مردان نامحرم پس از شهادت حضرت رسالت پناه نزد او، و بیتوته آنها در خانه عایشه بوده است. و از اتّفاق، همگی به جنانت مبتلا می شدند. چنانچه بزرگان مخالفین در مصادر ذیل متذکّر شده اند.(3)

ص: 57


1- الکافی: ج 1، ص 301، ح 3.
2- الکنی: ص 5،ح 25.
3- صحیح مسلم: ج 1، ص 164،سنن البیهقی: ج 2، ص 417،المصنّف: ج 1، ص 368.

آیا به راستی، مکان دیگری برای بیتوته مردان اجنبی در مدینه نبوده؟! آیا اقامت آنها، نزد خانمی نامحرم مشروعیّت داشته؟! آیا ازدواج زنان پیغمبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، با مردان دیگر مشروعیّت داشته؟! آیا به راستی روش شستن منی از روی لباس را، باید عایشه به آنها آموزش می داده؟! چنانچه در تمام آن اقوال وارد شده است. آیا آن شب ها، در خانه آن ملعونه چه امری اتفاق می افتاده، که باعث برانگیخته شدن شهوت تمامی آن مردان نامحرم می شده، و در نتیجه به احتلام پایان می گرفته؟! آیا به راستی هیچ کدام از اصحاب رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نبودند، تا طریقه وضوء و غسل را به سائلین بیاموزند، تا عایشه متصدّی آن کار نشود؟! چنانچه در مصادر ذیل مطالعه می فرمایید.(1)

لذا فحشای عایشه، امریست مسلّم. و به همین مقدار هم اکتفا نکرده، بلکه در راه بصره، با طلحه پسر عبیداللّه تیمی، پسرعموی خود، به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ خیانت کرد. لذا تأویل آیه دهم سوره تحریم شد. علی بن ابراهیم در تفسیرش، درباره این آیه می نویسد: هر آینه بر عایشه حدّ جاری خواهد شد، به علّت آن عملی که از او، در راه بصره صورت گرفت. چرا که طلحه به

ص: 58


1- سنن النّسائی: ج 1، ص 86، فتح الباری: ج 2،ص 8،و تفصیل این ثلب نوزدهم را در کتاب الفاحشة الوجه الآخر لعائشة مطالعه بفرمایید.

او علاقه داشته، و زمانی که اراده خروج به طرف بصره را نمود، طلحه به او گفت: خروج تو بدون محرم صحیح نمی باشد، لذا عایشه، خود را به تزویج او درآورد.(1)

در حالی که ازدواج زنان پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ تا روز آخر عمر، برای آنها حرام گشته بود. چرا که خدای متعال به احترام پیامبرش، در سوره احزاب آیه پنجاه و چهارم می فرماید:نباید شما با ازدواج با پیامبر، به هیچ وجهی ازدواج دیگری نمائید، چرا که آن امر نزد خدا بس عظیم است. امّا بر خلاف دستور قرآن، آن امر از عایشه و طلحه لعنهمااللّه صورت پذیرفت. طلحه ای که تعلّق به اسلامش، نزد او ارزشی نداشت و به سادگی دین و اعتقاد خود را کنار می گذاشت. چنانچه در نقل ابوالصّلاح حلبی آمده:که او عاشق دختری یهودیّه شد، ولی آن دختر از ازدواج با او اِبا کرد، مگر اینکه طلحه یهودی شود، و او هم پذیرفت. لذا شاعر درباره او سروده:

یَهُودیَّةٌ قٰالَت و أَوْمَت بِکَفِّهٰا *** حَرٰامٌ عَلَیْکَ الدَّهْر حتّیٰ تَهَوَّدٰا

و عثمان در نزاعی به طلحه گفت: به خدا قسم تو اوّل صحابی

ص: 59


1- تفسیرالقمی: ج 2، ص 362.

محمّد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ بودی، که با یک زن یهودیّه ازدواج کردی.(1)

بدین ترتیب برای مثل او و عایشه، این حکم الهی ارزشی و اهمیّتی نداشته، و خلاف آن عمل کردند.

در آخر ابیاتی را که مناسب با حال این ملعونه، از کلام شیخ بهائی رحمه اللّه در کتاب نان و حلوا هست در اینجا متذکّر شده تا حسن ختامی بر این ثلب نوزدهم باشد.

بود در شهر هریٰ بیوه زنی *** کهنه رندی حیله سازی پرفنی

نام او بی بی تمیز خالدار *** در نمازش بود رغبت بی شمار

با وضوی صبح خفتن می گزارد *** نامرادان را بسی دادی مراد

کم نشد هرگز دواتش از قلم *** بر مراد هر کسی می زد رقم

ص: 60


1- تقریب المعارف: ص 338.

در مهم سازی اوباش و رنود *** دائماً طاحونه اش در چرخ بود

از ته هر کس که برجستی به ناز *** می شدی فی الحال مشغول نماز

هر که آمد بر من کن دعا *** او به جای دست بر می داشت پا

بٰابُهٰا مَفتُوحةٌ لِلدّٰاخِلین *** رِجْلهٰا مَرفُوعَة لِلْفٰاعلیٖن

گفت با او رندکی کای نیک زن *** حیرتی دارم در این کار تو من

زین جنایت های پی درپی که هست *** هیچ ناید در وضوی تو شکست

نیّت و آداب این محکم وضو *** یک ره از روی کرم با من بگو

ص: 61

این وضو از سنگ و رو محکم تر است *** این وضو نبود سد اسکندر است(1)

باز هم با این همه جنایات، عدّه ای او را مادر مؤمنین خوانده، در حالی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ وصیّت فرمود که یا اباالحسن: این شرف اُمیّت برای زنان من(2)، شرافتی است که بقاء دارد، تا زمانی که در اطاعت خدا باشند. پس هر کدام از آنان بعد از من، عصیان الهی کرده به واسطه خروج بر علیه شما، فَطَلِّقها مِن الأَزْوٰاج و أَسقِطْهٰا مِن شَرَفِ أُمِّیَة المُؤمِنیٖن (او را طلاق داده و شرف اُمُّ المؤمنینی را از او ساقط بگردان).(3)

لذا شهید سعید، حکیم بن جبلة العبدی، روز جنگ جمل این حقیقت را می دانست، لذا عایشه را مورد سبّ وبدگویی خود قرار داد.(4) چرا که می دانست امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ به خاطر نبودن شرایط مناسب، و تقدیم اهمّ بر مهمّ، او را در خفاء طلاق داده اند، و حضرت از

ص: 62


1- نان و حلوا: ص 165.
2- اشاره به آیه 6 سوره احزاب دارد (وَ أَزوٰاجُه أُمَّهٰاتُهُم).
3- الأحتجاج: ج 2، ص 569.
4- تاریخ الطّبری: ج 3، ص 483.

وصیّت نبوی سرباز نمی زند. ولیکن در ظاهر، امر طلاق را به وصیّ شرعی پس از خود، امام مجتبی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ سپرد و ایشان هم به برادرشان سیّدالشّهدا عَلَيْه اَلسَّلاَمُ . و حضرتشان در روز دفن پیکر برادر، و پس از جنایت های مجدّد عایشه، بنا به نقل مسعودی او را طلاق رسمی دادند. وَرُوِی اَنَّ الحَسَین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ عِنْدمٰا فَعَلت عٰائِشَة وَجَّه اِلَیهٰا بِطَلٰاقِهٰا.(1)

و دلیل اتمّ بر این مدّعا ،که آن ملعونه با خروج خود، غیر از دشمنی با امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، و به ظاهر انتقام خون عثمان لعنه الله، قصد فحشاء داشته را، در نامه و نصیحت مالک اشتر، و حضرت امّ سلمه رحمهمااللّه به او، به وضوح قرائت فرمائید.(2)

ثلب بیستم:

تیرباران کردن بدن مبارک امام مجتبی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، یکی دیگر از مثالب اوست چرا که آن ملعونه تیر و کمان از دست مروان ملعون گرفته، و اوّلین تیر را به پیکر مطهّر حضرت پرتاب کرده است.(3) و بنا به نقلی خود را از استر به زیر انداخت، آن زمانی که دید بدن مبارک امام حسن عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را نزدیک به قبر رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نمودند، و لب به جسارت

ص: 63


1- اثبات الوصیّة: ص 173.
2- شرح نهج البلاغة: ج 6، ص 225، غریب الحدیث: ج 2، ص 187.
3- کامل بهائی: ص 491، باب 24.

گشود که به خدا قسم حسن هرگز در این مکان دفن نخواهد شد، و الاّ موی سر خویش را خواهم کند.(1)

و در نقلی دیگر، مروان و آل ابوسفیان و اولاد عثمان بن عفّان لعنهم اللّه، که بنا به نقلی عددشان به پنجاه هزار نفر می رسید(2) گفتند: آیا عثمان شهید و قتیل مظلوم، در بدترین مکان بقیع دفن شود، و حسن با رسول اللّه و جنب او دفن گردد؟! به خدا که آن چنان نخواهد شد، تا شمشیرها بین ما شکسته شود، و نیزه ها دونیم گردد، و تیرهایمان پرتاب شود تا اتمام پذیرد. که حضرت سیّدالشّهداء عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمود: به خدایی قسم که مکّه را حرمت بخشید، هر آینه حسن بن علی فرزند فاطمه به رسول اللّه عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ و دخول به بیت حضرتش احقّ است، از آنانی که بدون اذن وارد آنجا شدند و جای گرفتند. و او به خدا قسم از حمّال خطایا (عثمان) احقّ می باشد.(3)

تا آنجا که به نقل تاریخ، هفتاد چوبه تیر از جنازه حضرتش بیرون کشیدند.(4) و بنا به نقل مرحوم قاضی نوراللّه، بعضی از پیکان تیرها

ص: 64


1- الهدایة الکبری: ص 177.
2- کامل بهائی: ج 2، ص 612، باب 27.
3- الأمالی للطّوسی: ص 160.
4- المناقب: ج 3، ص 204.

به بدن شریف حضرت برخورد کرده بود.(1)

و ای کاش عایشه و اتباعش لعنهم اللّه، جسارت ها را به همین قدر اکتفاء داده بودند، و لیکن دلهای شیعیان بسوزد از آنکه بشنوند، جسد مبارک سبط اکبر و پاره تن فاطمه زهراء عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ را سنگ باران کردند، و از دفن آن جناب در روضه مطهّره مانع گردیدند.(2)

و در آخر آن عجوزه خبیثه، در هفدهم ماه رمضان، به سال پنجاه و هشت هجری قمری(3)، و به نقلی بیست و نهم رجب همان سال(4)، و به نقلی در آخر ذی الحجّة همان سال(5)، به مرگ طبیعی به درک واصل شد.(6)

ابوعتیق می گوید آن شب که عایشه از دنیا رفت، او را به بقیع بردند، و زنان مدینه او را تشییع کرده و به خاک سپردند.(7) و سزاوار است آن روز را شیعیان، به فرح و سرور سپری کنند و در هلاکت آن ملعونه شادی نمایند. چنانچه مولای متّقیان علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ این عقیده

ص: 65


1- الصّوارم المهرقة: ص 149.
2- فلک النّجاة: ص 55، الفاحشة: ص 741.
3- أسدالغٰابة: ج 5، ص 504.
4- وقائع الأیام: ص 354.
5- الطّرائف: ص 503.
6- انساب النّواصب: ص 360، باب 26.
7- الطّبقات الکبری: ج 8، ص 77.

را آموزش داده اند. چرا که در یکی از ادعیه شریفه شان فرموده اند: خداوندا به تو پناه می برم از دشمنی با ولیّ تو، و دوستی با دشمن تو... خداوندا آنکه در مرگ او، برای ما و تمامی مسلمین، فرح و سروریست، پس ما را از او راحت بفرما، و از برای ما بهتر از او را جایگزین بفرما، تا اجابت تو را بشناسیم.(1)

و بنا به نقلی، آن ملعونه به دست معاویه به درک رفت، که عین عبارات این نقل را، به عنوان حسن ختام در اینجا ایراد می نماییم.

چون معاویه به مکّه رسید تا برای یزید بیعت بستاند، و تمامی عراق و حجاز بر او و بر یزید بیعت کرده بودند، عایشه تهدید فرستاد به وی، که برادرم محمّدبن ابی بکر را کشتی، و برای یزید بیعت می ستانی؟ عمروبن عاص گفت ای معاویه، اگر عایشه بر تو تشنیع زند، خلق بر تو خروج کنند، خود را دریاب.

معاویه ابوهریره و شرحبیل را با هدایای بسیار به سمت وی فرستاد به چند نوبت، و وعده ها داد که با او صلح کند، و برادر او عبدالرّحمن بن ابی بکر را ولایت دهد، و امثال این. روزی پیام فرستاد که توقّع است که امّ المؤمنین ما را به تشریف خود مشرّف سازد، و چاهی بکند و به آهک پر کرد، و فرشی گران مایه آنجا بگسترد، و

ص: 66


1- الأمالی للمفید: ص 166.

کرسی بر سر آن نهاد، و وقت نماز خفتن او را بخواند، و گفت چندین هزار دینار نثار خواهم کرد.

عایشه بیرون آمد با غلامی هندی، و بر خر مصری سوار شده، معاویه او را اعزاز کرد، و بدان کرسی اشاره کرد که بنشیند. در بعضی عبارات دارد، عایشه همان گونه که سواره بود، بر آن بساط و سریر معاویه آمد، پس آن حمار بر آن بساط ادرار کرد، و حرمتی برای معاویه حفظ نکرد. که در اینجا معاویه به مروان شکایت کرد، که من دیگر طاقت تحمّل بلاء این عجوزه را ندارم، و مروان متولّی انداختن او به چاه شد.(1)

ادامه نقل گذشته: چون در آنجا نشست، فرو شد به چاه، در حال معاویه گفت تا غلام و خر را هم بکشتند، و در آن چاه انداختند و خاک انباشتند. مردم در اختلاف افتادند، برخی گفتند عایشه به مدینه رفت، بعضی گفتند به یمن رفت، و حسین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ و جماعتی از خوّاص معاویه ماجرا را می دانستند. حسین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ترکه او را به وارثان او داد.(2) و در نقلی، رفته رفته مطلب بر سر زبانها افتاد، ولی کسی جرأت اظهار نداشت. و به کنایه شعری ساخته اند:

ص: 67


1- الطّرائف: ج 2، ص 503.
2- کامل بهائی: ص 613، باب 27.

لَقَد ذَهَب الحِمٰار بِأُمِّ عَمْرو *** فَلاٰ رَجَعت و لاٰ رَجَع الحِمٰار

و این امر به دست معاویه صورت گرفت، چرا که از عایشه برای نظام سلطنت خود خائف بود، لذا کشتن عایشه را واجب می دانست.(1)

و در حین مرگ، بنا به نقلی که او به مرگ طبیعی از دنیا رفت، بدو گفتند تو را نزد پیامبر دفن کنیم؟ او جواب منفی داد، و او را به بقیع بردند. چرا که خود اعتراف کرد، بعد از رسول احداث امری کردم، به آن جهت شایسته مجاورت نیستم. و آرزو می کرد که مادر مرا نمی زایید، و با علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ قتال نمی کردم.(2)

ص: 68


1- ریاحین الشّریعة: ج 2، ص 377.
2- انساب النّواصب: ص 360، باب 26.

حفصة بنت عمر

اشاره

در دهها سند و مصدر تاریخی مخالفین، مادر حفصه را زینب بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذافة بن جُمح جُمحی دانسته اند. عمر، پدر بی پدر حفصه، در ایّام جاهلیّت خود، و قبل از اسلام آوردنش، با او ازدواج کرده است. و از او فرزندانی به نامهای، عبداللّه و عبدالرّحمن و حفصه به دنیا آورده است.(1)

ثلب اوّل:

مرحوم شیخ ذبیح اللّه محلّاتی در ریاحین(2)، مطالبی را درباره این

ص: 69


1- برای آشنایی با مصادر این نقل و جریان های ازدواج های متعدّد عمر و آشنایی با فرزندان و همسران او به کتاب انگیزه دولت های اموی و عبّاسی در جعل و ترویج حکایت ازدواج عمر با حضرت امّ کلثوم عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ نوشته دکتر محمّد امینی نجفی فرزند علّامه امینی رحمه اللّه مراجعه بفرمایید.
2- ریاحین الشّریعة: ج 2، ص 379.

ملعونه دارند که خلاصه آن را در اینجا مرقوم می داریم.

کسی که شبیه پدرش شود، ظلمی در این میان صورت نگرفته. او نسخه دوّم و رفیقه عایشه است، و در هر شرّی هم دست و هم داستان بودند. در جنگ جمل خواست با عایشه حرکت کند، برادرش عبداللّه مانع گردید.

أبن أبی الحدید در جلد 3 ص 293 از ابی مخنف لوط بن یحیی و جریر بن یزید و حسن بن دینار و واقدی و مدائنی روایت کردند، که چون امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ به منزل ذی قار رسیدند، عایشه برای حفصه نامه ای نوشت.

امّا بعد، باخبر باش که علی به منزل ذی قار رسید در حالی که با رعب و ترس در آنجا اقامت کرده است. چرا که از جماعت و عدّه ما باخبر شده، و او الان به منزله شتر سفیدپوستی است، که اگر جلو آید، عقر و دو پایش بریده می شود، و اگر عقب رود، نحر و سر بریده می گردد. زمانی که نامه به حفصه رسید، کنیزان مغنیّه را طلب نمود، تا برای او دف بزنند و غناء بخوانند و در غنای خود بگویند:

مٰا الخَبَر مٰا الخَبَر علیٌّ فی السَّفَر *** کَالفَرسِ الأَشْقر

ص: 70

اِن تَقدَّم عُقِرْ *** و اِن تَأخَّر نُحِرْ

و دختران طلقاء بر او وارد می شدند، و برای شنیدن آن غنا جمع می گردیدند. زمانی که خبر به دختر امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ امّ کلثوم عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ رسید، ایشان جلابیب پوشیده، با زنانی ناشناخته بر او وارد شدند. سپس از صورت ها روبنده کنار زده، و وقتی حفصه آنها را شناخت، خجالت کشیده و برگشت. حضرت خاتون امّ کلثوم عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فرمود: اگر امروز شما دونفر (عایشه و حفصه) بر او خروج کرده و تظاهر نمودید، هر آینه به تحقیق دیروز بر برادرش (رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ) تظاهر نمودید. تا بدانجا که خدای منّان در شأن شما نازل کرد آنچه را نازل کرد.(1)

حفصه عرض کرد: کفایت می کند، خدا تو را رحمت کند. و امر کرد نامه عایشه را آوردند و آن را پاره کرد و استغفار نمود. سهیل بن حنیف از جریان آگاه شد و اشعاری را خواند:

ص: 71


1- اشاره به آیه 4 سوره تحریم دارد. اگر شما دو زن به سوی خدا توبه کنید رواست که البتّه دلهای شما میل کرده است و اگر بر آزار رسول اتّفاق کنید باز خدا یار او و جبرئیل و مردان صالح باایمان و فرشتگان حقّ مددکار اویند.

عذَرْنا الرِّجال بِضَرب الرِّجٰال *** فَمٰا لِلنِّساء و مٰا لِلسَّبٰاب

اَمٰا حَسْبُنٰا مٰا اَتَینٰا بِه *** لَکِ الخَیر مِن هَتک ذَلکَ الحِجٰاب

وَ مَخْرجهٰا الیَوم مِن بَیْتِهٰا *** یَعْرفها الذَّنْب بِنَح الکِلاٰب

اِلی اَنْ اتٰانٰا کتٰابٌ لَهٰا *** مَشومٌ فَیٰاقَبُح ذٰلک الکِتٰاب

این عبارات که بزرگان مخالفین نقل کرده اند، چند فایده به دست ما می دهد:

اوّل: عایشه با اظهار شادی از عدد لشکرش، برای قتال با نفس رسول و زوج بتول آماده شده بود، و توجیه عامّه، که قصد او اصلاح امور بوده کذب محض است.

دوّم: زمانی که عایشه برای حفصه آن اخبار را فرستاد ، آن هم با

ص: 72

آن تعابیر، دلالت بر تشنه بودن عایشه، به خون علی بن ابی طالب عَلَيْه اَلسَّلاَمُ می کند.

سوّم: همدستی حفصه با عایشه، در خذلان نمودن بر امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، مثل خذلان نمودن بر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ کاملاً مشهود است.

چهارم: برپایی مجلسی توسّط حفصه، آن هم با آن کیفیّت، دلالت واضح بر شادی آن ملعونه، به مخالفت با امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ دارد.

پنجم: اشعار سهل که از جانب حضرت والی مدینه بود، معلوم می کند عایشه، به سبّ و بدزبانی به مولا، در نامه خود اقدام کرده است. و این سهل از اعاظم صحابه است، و کلام او به حسب قواعد عامّه حجّت است. و در مستدرک حاکم آمده، که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ فرمود: یا علی هر آنکس به تو دشنام دهد، به من دشنام داده است. که نتیجه این کلام، سبّ آن دو نفر به خاتم انبیاء صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ می شود.

ثلب دوّم:

آن ملعونه کسی است که، امیر مؤمنان علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ او و عایشه را در قنوت نمازشان، همراه با پدرانشان مورد لعن خود قرار می دادند. آنجا که فرمود: اَللّهمَّ الْعَن صَنَمی قُرَیْش و جِبتَیْهٰا و طٰاغُوتَیْهٰا و اِفْکَیْهٰا و ابْنَتَیْهما، الحدیث. که برای شرح آن دعا، به کتاب

ص: 73

رشح الولاء ابوالسّعادات سفرویه اصفهانی، و کتاب ذخرالعالمین شیخ محمّدمهدی قزوینی، و کتاب شرح دعای صنمی قریش آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی مراجعه کنید.

ثلب سوّم:

به دعای رسول خدا، شنوایی آن ملعونه و همراهش از کار افتاد، تا کلام حضرتشان را با امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ نشنوند. چرا که مولا فرمودند: روز شهادت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ حضرتشان را به خود تکیه داده بودم، که سر مقدّسشان نزدیک به گوش من بود. و چون خواستند به حالت سرّ با من سخن گویند، آن دو زن حواس خود را جمع کردند، تا کلام ما را بشنوند که پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ فرمودند: اَللّهُمَّ سُدَّ مَسٰامِعَهمٰا (بارخدایا شنوایی آن دو را سلب بفرما). و بعد فرمودند: یا علی آنان که ایمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، بهترین خلق خدایند، و آنها شیعیان ما و انصار تو هستند، که وعده گاه ماه با آنان حوض کوثر است در قیامت. و یا علی آنان که از اهل کتاب کافر شده و مشرک هستند، در آتش جهنّم مخلّداند، و بدترین خلق خدایند، که یهود و بنی امیّه و شیعیانشان می باشند، و با رویی سیاه محشور خواهند شد.(1)

ص: 74


1- بحارالأنوار: ج 22، ص 498، ح 45.

ثلب چهارم:

رسول خدا با صفیّه، دختر حُییّ بن أخطب ازدواج کردند. و عایشه و حفصه ملعونه، او را اذیّت می کردند و شتم می نمودند و به او می گفتند یٰا بِنْتَ الیَهُودیَّة. او به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ شکایت کرده، و حضرت به او فرمودند: آیا جواب آن دو را ندادی؟ او عرضه داشت: به چه چیز جواب شان را بگویم؟ فرمود: بگو به درستی که پدر من هارون نبیّ خداست، و عموی من موسی کلیم اللّه است، و همسر من محمّد رسول خداست صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ .پس چه شده که مرا شماتت می نمایید؟ پس از آن که جواب صفیّه را شنیدند گفتند: این مطلب را رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به تو تعلیم نموده است. لذا خدای منّان آیه یازدهم سوره حجرات که می فرماید: ای اهل ایمان، هرگز نباید قومی دیگر را مسخره و استهزاء کنید، شاید آن قوم که مسخره می نمایید، بهترین مؤمنین باشند، و نیز بین زنان باایمان، قوم یکدیگر را سخریه نکنند، که بسا آن قوم بهترین آن زنانند، و هرگز عیبجویی خود مکنید، و به نام ها و لقب های زشت یکدیگر را مخوانید، که پس از ایمان به خدا، نام فسق بسیار زشت است و هر که از فسق و گناه به درگاه خدا توبه نکند بسیار ظالم است. را نازل فرمود.(1)

ص: 75


1- البرهان: ج 9، ص 87، ح 1.

ثلب پنجم:

خدای منّان در آیه چهارم سوره تحریم، اشاره به آن دارد که اگر توبه کنید شما را سزاست، و اگر بر علیه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ شوید خدا و ملائکه و صالح از مؤمنین یاور اویند.

اساساً باید دانست، که سوره تحریم در شأن حفصه ملعونه و عایشه خبیثه نازل شده است. و در غلیظ ترین و شدیدترین تحذیرهای الهی به سیاق کلام درآمده. چنانچه به آن حقیقت، علماء مخالفین اشاره کرده اند.(1)

چنانچه أبن عبّاس می گوید: دائماً حریص بر این مطلب بودم، تا از عمر لعنه اللّه بپرسم و سؤال کنم از احوال آن دو زن رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ که مورد خطاب آیه چهارم سوره تحریم شدند، که آنان چه کسانی هستند؟ او گفت: وٰاعَجباً لکَ یٰا أبْن عبّٰاس هُمٰا عٰائِشَة و حَفْصَة.(2)

و قاضی عبدالجبّار در مغنی می گوید: که آن دو توبه کردند، ولی سیّد مرتضی در شافی بیان کافی دارد، که وقوع معصیت مسلّم است، ولی توبه ابداً معلوم نیست.(3)

چرا که در ماجرایی که به زودی متذکّر آن خواهیم شد، آن دو ملعونه پیامبر را اذیّت کرده، و سرّ حضرت را که اولاً از جانب حفصه

ص: 76


1- الکشّاف: ج 4، ص 131.
2- صحیح البخاری: ج 6، ص 147.
3- ریاحین الشّریعة: ج 2، ص 382.

فاش شد نشر دادند، لذا این سوره نازل گشت. چنانچه نسائی و حاکم از انس ذکر کرده اند.(1)

رسول مکرّم اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ به علّت نبودن مسکنی مناسب، حضرت ماریه امّ ابراهیم را، در حجره حفصه ملعونه جای دادند.(2)

و روزی که حفصه از خانه خارج شد تا نزد پدرش برود، حضرت با ماریه نزدیکی کردند، ولی حفصه از جریان باخبر شد و غضب کرد، که یا رسول اللّه، در روزی که سهم من بود و در خانه من و بر فراش من اینگونه رفتار کردید؟ و حضرت به این پرخاش او حیا فرمود، و ماریه را بر خود حرام کردند، و به حفصه فرمودند که سرّی را به تو خواهم گفت، که اگر فاش کنی لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر تو باد. او گفت چه سرّی؟ حضرت فرمودند: به درستی که ابوبکر بعد از من، متصدّی خلافت می شود و سپس بعد از او پدر تو. آن زن گفت: چه کسی تو را خبردار کرده؟! حضرت فرمودند: علیم خبیر. پس همان روز، حفصه آن سرّ را به عایشه گفت، و او به پدرش، و ابوبکر به عمر گفت، که عایشه از حفصه چنین نقل می کند، ولی به او توثیقی ندارم، از حفصه سؤال کن. ولی حفصه در جواب عمر انکار کرد، ولی با اصرار او، جریان را گفت، و هر چهار نفر بر

ص: 77


1- سنن النّسائی: ج 7، ص 71، المستدرک: ج 2، ص 493.
2- سنن البیهقی: ج 7، ص 353.

مسموم نمودن حضرت، هم عهد و پیمان شدند. که جبرئیل هم پیامبر را از تمامی مطالب باخبر کرد.(1)

امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ می فرمایند: حضرت به بعضی از همسران خویش، مطلبی سرّی بیان فرمود، که ابابکر و عمر امر امّت را به دست می گیرند، در حالی که ظالم و فاجر و غادر خواهند بود.(2)

که در آخر با افشاء سرّ، خدا به رسولش، آیه اول سوره را نازل کرد، که چرا حلال الهی را برخود حرام کردید؟ و حضرت عبدی را آزاد کردند، و دوباره به ماریه بازگشت نمودند.(3) لذا علماء مخالف هم، به آن واقعیّت و افشاء سرّ اشاره نموده اند، چرا که محلّی برای مخفی نمودن آن ماجرا و خباثت حفصه ندیده اند.(4)

ثلب ششم:

خدای منّان در سوره تحریم آیه دهم، برای آنانکه کافر شده اند، مثال همسر نوح و همسر لوط را می زند، که در اختیار دوعبد صالح خدا بودند و به آن دو خیانت کردند، و در آخر هم خداوند متعال آن دو را به آتش جهنّم مخلّد می نماید.

ص: 78


1- تفسیرالقمی: ج 2، ص 376.
2- تقریب المعارف: ص 248.
3- الدرّ المنثور: ج 8، ص 215.
4- فضائل الخلفاء الرّاشدین: ج 1، ص 303.

آنچنانی که در قبل اشاره کردیم، سوره تحریم در شأن حفصه ملعونه و عایشه خائنه نازل گشته است. لذا این آیه هم اشاره به حال آن دو زن دارد. چنانچه زمخشری در جلد چهارم کشّاف بدان اشاره کرده است. و شوکانی هم بدان حقیقت اعتراف دارد.(1) و شیعیان هم طبق فرمایش حضرت جعفربن محمّد عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ آن عقیده را معتقَد خود قرار داده اند.(2)

لذا زمانی که عثمان لعنه اللّه به نماز می ایستاد، عایشه به صدا درمی آمد و پیراهن پیامبر را بلند می کرد، تا عثمان را اذیّت کند، و مردم را به پیراهن پیامبر قسم می داد، و مردم را به قتل عثمان دعوت می کرد. او می گفت عثمان سنّت حضرت را کهنه کرده، و این پیراهن ایشان است که هنوز کهنه نشده. و قسم خورد در شهری که او باشد من نمی مانم، لذا به مکّه رفت. عثمان بالای منبر رفت و گفت: خدا مَثل عایشه، این زن تندخو و حفصه را در قرآن آورده، و آیه دهم از سوره تحریم را می خواند.(3)

لذا حفصه خائنه ایست، که با خباثت های خود، به حضرت محمّد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ خیانت ها کرده است، چنانچه قرآن بدان اشاره فرموده است. بالجملة حفصه زوجه خنیس بن

ص: 79


1- فتح القدیر: ج 5، ص 256.
2- تأویل الآیات الظّاهرة: ج 2، ص 700.
3- نفحات اللّاهوت: ص 155.

عبداللّه بود، چون او وفات یافت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ او را تزویج کردند، و در اواخر خلافت امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ از دنیا رفت و به هلاکت رسید.(1)

و از برای اطّلاع بیشتر از زندگانی این ملعونه و عایشه لعنهمااللّه به کتاب الفاحشة الوجه الآخر لعائشة مراجعه بفرمایید.

ثلب هفتم:

پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ او را نفرین کرده و بدو فرمودند: قَطَع اللّه یَدَیْک (خدا دستان تو را قطع کند).(2) و در مثالب عایشه هم این نقل را آورده ایم،که حضرت به آن ملعونه هم این کلام را فرمودند.

ثلب هشتم:

در عبارتی دیگر، او را از هلاک شدگان معرفی می نمایند. آنجا که به او می فرمایند:تو و پدرت اهل هلاکت هستید. پیامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ فرمودند: لَقَد هَلکْتِ أنتِ و أبُوکِ اِنْ کٰان أبُوکِ اَوَّل مَن یُعیٖن علیٰ ظُلْمه و کُنْت أنْتِ فیٖمَن عٰادٰاه (هر آینه به تحقیق تو و پدرت از هالکین هستید، اگر پدرت در یاری رسانیدن به ظلم بر علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ اوّل شخص باشد، و تو در زمره دشمنان او قرار بگیری).(3)

ص: 80


1- ریاحین الشّریعة: ج 2، ص 383.
2- مسند أحمد: ج 3، ص 141.
3- الأصول الستّة عشر: ص 61.

عمربن الخطّاب

اشاره

بنا به نقل شیعه و مخالفین، عبدالمطّلب را کنیزی حبشیّه بوده به نام صهّاک، که شترهای عبدالمطّلب را می چرانید. بعضی او را کنیز هاشم بن عبدمناف می دانند. روزی نفیل بن هشام او را دیده و عاشقش شده و با او زنا کرد. و بعضی گویند عبدالعزّی به دنیا آمد و بعضی گویند خطّاب. گویند که آباء و اجداد عمر تا هفت پشت حرام زاده بوده اند. لذا بعضی از شعراء در نسب مادر او گفته اند:

هذٰا أبْنُ الخَطّاب الأَمیٖر بِزَعمِهِم *** أبْن الزَّوٰان السَّبْع فیٖمٰا رتبُوا

ص: 81

و بعضی سروده اند:

بود آن سگ حرام زاده پشت *** همچو آباء سبعه پشت به پشت

امّهاتش تمام زانیه بود *** این نه پنهان ز کس علانیه بود

و بعضی صهّاک را کنیز هشام بن مغیره دانند. و او به صهّاک گمان زنا داشت، لذا او را شلوار چرمی می پوشانید، و بر بند آن قفلی می زد. نفیل دستان او را از درختی آویزان کرد، تا گوشت بدنش کشیده شود، و اندک اندک شلوار را پایین کشید، و با وی مجامعت کرد تا خطّاب به دنیا آمد. او را در صحرا انداخته، و کسی او را برداشته و به شیر شتر پرورش داد. چون او به حدّ بلوغ رسید، روزی نظرش به صهّاک افتاد، و از وضعیت جسمانی او لذّت برد و با او زنا کرد، و دختری به دنیا آمد که او را در پارچه ای پیچیدند، و در احشام مکّه انداختند. هشام بن مغیره او را پیدا کرد، او را بزرگ نمود و حنتمه نامید. و بعضی گفته اند چون مردم بسیار با مادر خطّاب یعنی صهّاک زنا می کردند، او را خطّاب نامیدند و ملقّب نمودند، و کنیه او را ابوحفص گفته اند. چرا که خطاب به دو معنای نکاح و جماع می آید.

ص: 82

و چون حنتمه بزرگ شد، خطّاب او را دیده و با او زنا کرد، تا عمر از آن به دنیا آمد. و محلّ تولّد او را محلّه فاحشه ها، و قنداقه او را پارچه حیض فاحشه ها گفته اند.(1)

لذا خطّاب، پدر و جدّ و خال عمر، یعنی دائی او، و حنتمه مادر و خواهر و عمّه اوست.

و این شعر را منسوب به امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ نقل کرده اند، که حضرت شناسنامه او را بیان می کنند. بعضی آن را به ابوعبداللّه بن احمد بن جعفر أبی الحجّاج منتسب کرده اند:

مَنْ جَدّه خٰالُه و وٰالِدُه *** و أُمّه أُخْتُه و عَمَّتُه

أَجْدَرُ أنْ یُبْغضَ الوَصیَّ *** و أَنْ یَجْحَد یَوم الغَدیر بَیْعتَه(2)

ص: 83


1- شرح نهج البلاغة: ج 12، ص 39.
2- تمامی مطالب فوق را در کتب الذَّخیرة یوم المحشر شیخ سلیمان بحرانی ص 85 ، و انساب النّواصب استرآبادی ص 64 باب دوّم، و بحار علاّمه ج 31 ص 97 باب 24 ، و کتاب مِن حیاة الخلیفة عمربن الخطّاب عبدالرّحمن بن أحمدالبکری ص 9، و دیگر از کتب تواریخ و انساب با شرح بیشتر مطالعه بفرمایید.

عکس

و بعضی اینگونه گفته اند: که ده نفر با صهّاک همبستر شده، تا خطّاب متولد شده است.(1)

لذا شجره خبیثه او به تصویر اینگونه می شود:

نفیل و نه نفر دیگر عمر

صهّاک خطّاب حنتمه

صهّاک

زمانی که عبدالمطّلب از جریان صهّاک باخبر شد، خطّاب را گرفته و پشت او را تا نزدیک گوش او، و میان هر دو چشمش را داغ کرد، و از مکّه اخراج نمود و در طائف وفات نمود. و عمر ملعون برای انتقام، اولاد عبدالمطّلب را به داغ فقر و فاقه مبتلا کرد، و حقوقشان را ضایع نمود و از ایشان انتزاع کرد.(2)

بنا به روایتی که اهمیّتی بسزا دارد، امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ مطلب را اینگونه بیان می فرمایند: در جریانی جماعت عمری، تهمت قتلی را

ص: 84


1- لسان الواعظین: ص 357.
2- انساب النّواصب: ص 67، باب دوّم.

به گردن امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ انداختند. و به حضرت گفتند که دوست ما را تو کشته ای، و از تو انتقام می گیریم. حضرت عدّه ای از آنها را به مسجد بردند، و با آنان سخنانی فرمودند. آنها زمانی که برگشتند گفتند: معاذاللّه که جعفربن محمّد آن عمل را انجام داده باشند. سماعه می گوید از امام از این رضایت ناگهانی سؤال کردم؟ حضرت فرمود: به آنها گفتم دست بردارید، و الاّ صحیفه را خارج می کنم. عرض کردم فدایت شوم جریان صحیفه چیست؟ فرمود: مادر خطّاب، کنیز زبیر بن عبدالمطّلب بود، و نفیل با او زنا کرد، لذا زبیر به دنبال او افتاد، و او به طائف فرار کرد، و زبیر هم به دنبال او رفت. ثقیف او را دیدند، و از آمدنش سؤال کردند، و او جواب را به شرح قضیّه بیان کرد. نفیل به شام رفت، و زبیر برای تجارت به دنبال او به شام رفته، و بر پادشاه دومه وارد شد. پادشاه به او گفت یکی از اهل شما، که فرزندش نزد توست، دوست دارد فرزند او را به او برگردانی. از زبیر خواست تا او را ببیند و زمانی که او را دید خندید، و گفت گمان ندارم او را زن عربی زائیده باشد، چرا که وقتی تو را دید، نتوانست خود را کنترل کند و بادی از شکم او خارج گشت. به هر حال زبیر برگشت، و بطون قریش نزد او آمدند، تا خطاب را به نفیل برگرداند، ولی او اِبا کرد، تا جایی که زبیر به آنها گفت: شیطان را دولتی است، و این فرزند شیطان است، و می ترسم بر سر ما ریاست کند. ولی بر من وارد شوید، تا با آهنی

ص: 85

گداخته بر صورتش خطوطی بکشم، و بر نفیل و پسرش کتابی بنویسم، تا فرداروزی در مجلسی به صدر آن ننشسته و بر اولاد ما امارت نگیرند، ودر میراثی با ما شریک نگردند. و زبیر آن عمل را انجام داد، و الآن آن کتاب نزد من امام هست، و به آنها گفتم دست بردارید، و الاّ کتاب را بیرون آورده و شما را مفتضح می نمایم.(1) چرا که حضرت با آن سند، آبروی آباء و اجداد اربابشان عمر لعنه اللّه را می بردند.

ثلب اوّل:

در جریان رزیّة الخمیس پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ قلم و کاغذی را طلب کردند تا وصیّتی بنویسند، تا امّت گمراه نشوند و اختلاف نکنند. ولی آن ملعون بنای گمراهی و اختلاف مردم را تا ظهور حضرت حجّت عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ با گفتن اِنَّ الرَّجُل لَیَهْجُر (این مرد هذیان می گوید)، بنا نهاد و غضب حضرت را به دنبال آورد، تا آنجا که همگی را بیرون رانده، و به امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمود: قصد داشتم مطلبی را بنویسم و تمامی مردم را بر آن شاهد بگیرم، ولی جبرئیل خبر داد که خدای متعال تفرقه این امّت را می داند. سپس کنفی و ورقه ای را طلب نمود، و آن وصیّت را بر حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ املاء کرده، و سه نفر یعنی سلمان و ابوذر و مقداد را بر آن شاهد گرفته،

ص: 86


1- الکافی: ج 8، ص 257، ح 372.

و در آن کاغذ نام یک یک اوصیاء خویش و امامان هدایت را متذکّر شده، و امر به اطاعت از آنان تا روز قیامت فرمود.(1)

ثلب دوّم:

علّت تمامی مصائب و رنج ها، و حتّی ایجاد فقر در جامعه مسلمانان، بلکه تمامی بشر، به فرموده سلمان رحمه اللّه، از غصب خلافت وصیّ شرعی رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نشأت گرفت، که سردمدارش عمربن الخطّاب لعنه الله بوده است. در ضمن گفتاری خطاب به این امّت متحیّره بعد از پیامبرشان می گوید: اگر آنکه خدا او را مقدّم داشت مقدّم می کردید، و آنکه را مؤخّر ساخت مؤخّر می ساختید، و ولایت و وراثت را به جایگاه الهی خود قرار می دادید، از بالای سر و زیر پاهایتان نعمت الهی بر شما سرازیر می گشت، و تهی دستی و فقیری به وجود نمی آمد، و از سهمی از واجبات الهی روی گردانی نمی شد، و دو نفر در حکمی از احکام الهی اختلاف نمی کردند، تا آنجا که فرمود پس بچشید از آن زیاده روی ها و کوتاهی هایی که انجام دادید.(2)

ص: 87


1- اسرار آل محمّد : ص 310.
2- غررالأخبار: ص 280.

ثلب سوّم:

در تمام عالم، دشمنی برای اهل بیت رسول اللّه عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ چونان عمر آفریده نشده و نخواهد شد. چنانچه حضرت امیر مؤمنان علی فرمودند: مٰا أبتَلی أَحَد بِأحَدٍ کَمٰا أبتَلیٰ ابُوبَکرٍ بِعُمر و مٰا عٰادیٰ أحَدٌ قَوماً أشَدّ مِن مُعٰادٰات عُمَر لِأهلِ بَیْت رَسُول اللّه (احدی به احدی مبتلا نشد چونان ابتلاء ابوبکر به عمر، و احدی با قومی معادات و دشمنی نکرد، چونان دشمنی عمر با اهل بیت رسول خدا عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ).(1)

ثلب چهارم:

عمر و ابوبکر ملعون شخصیّت هایی هستند که با رفتار و کردار خویش، خود را مورد طعن و لعن عقلاء عالم قرار دادند. چنانچه در قضیّه عمر بن عبدالعزیز لعنه اللّه و برگرداندن فدک به امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ، مردم به او گفتند: طَعنْتَ علیٰ الشَّیخَیْن، قٰال هُمٰا طَعَنٰا علیٰ أَنْفسِهمٰا (با این کار بر ابوبکر و عمر طعنه زدی و آنها را مورد مذمّت قرار دادی. او گفت آنان با غصب فدک خود را مورد طعنه مردم قرار دادند، نه من).(2)

ص: 88


1- کامل بهائی: ج 2، ص 353.
2- کامل بهائی: ج 2، ص 348.

و شرح قضیّه او با امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را در ادامه این مطلب در همان مصدر می توانید بخوانید.

ثلب پنجم:

آن ملعون، موجودی است که بویی از مروّت و اخلاق اسلامی، بلکه اخلاق بشری نبرده است. همیشه آرزو داشت که مرگ همه را ببیند. چرا که خود، به نقل سفیان گفت: از شما کسی نیست، مگر آنکه دوست دارم برایش اِنّٰا لِله و اِنّٰا اِلیْه راجِعُون بگویم. یعنی دوست دارم بمیرد، مگر عبداللّه که دوست دارم زنده بماند تا مردم از او مطالبی یاد بگیرند.

مرحوم محدّث نوری بر این نقل، تعلیقه ای زده و فرموده: کاش خودت پیش مرگ همه شده بودی. به اعتقاد اصحابت، همه اصحاب حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ عادل و متّقی، و خداوند از همه ایشان راضی، و نُه نفر از ایشان را، بشارت به بهشت داده است. چگونه دوست داری همه بمیرند، و با این حال احتمال مسلمانی در تو برود؟(1) مخلوقی که تکبّر و تمامی صفات رذیله را در خود جای داده، اینگونه خودخواه و بی حیا باشد. در اوصافش نوشته اند، به غایت ضخیم بود و درازقد، و اندامی درشت داشت، به نحوی که

ص: 89


1- شاخه طوبی: ص 322.

چون راه می رفت، گمان می کردند که سواره است. و اعسر بود یعنی با دست چپ کارها را انجام می داد. رنگ چهره را به سیاه و قرمز بسیار تند و تیره، که به سیاهی نزدیک بوده توصیف کرده اند. و سر او به شدّت طاس بود. مردمک چشم او بسیار بزرگ بوده، که سیاهی آن تمام چشم را دربر گرفته بود. در زمان ایستادن جلوی پا را به هم نزدیک، و پشت پا را از هم دور می کرد، که نوعی تکبّر به حساب می آمده.(1)

و در زمان نشستن باز تکبر می کرده، و یک پا را به روی پای دیگر می انداخته،و چهارزانو می نشسته، با هیبت بزرگی(2)، و در حین صحبت کردن، غرور و کبر، از کلماتش نمایان بوده است(3). و خود اعتراف کرده که مردم از شدّت و غلظت من، خوف و وحشت داشته اند. مردم می گفتند: در زمانی که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ زنده بودند، عمر با ما به شدّت برخورد می کرد سپس در زمان ابوبکر هم، با ما به شدّت رفتار می کرد، پس چگونه باشد الآن که والی امور ما شده است؟! و خود اعتراف می کرده که هرکس اینگونه بگوید، هر آینه صادق و راستگوست.(4) و أبن أبی الحدید می گوید:

ص: 90


1- شاخه طوبی: ص 57.
2- الطّبقات الکبری: ج 3، ص 210.
3- شرح نهج البلاغة: ج 1، ص 61.
4- حیاة الحیوان الکبری: ج 1، ص 49.

او شدیداً عبوس و بداخلاق و قساوت قلب داشته است. و معتقد بوده که این اخلاق، فضیلتی است که دارد، و اگر خلاف آن باشد نقص می باشد.(1)

و در جایی دیگر می گوید: سریعاً گفت وگو را به دعوا می کشانده، و به پیشانی خود می کوبیده، و شتم و سبّ و بدگویی می کرده.(2) و هنگام غضب، شارب و سبیل خود را پیچ می داد، که حالت تکبّر را جلوه دهد. شعبی می نویسد: دُرّه و تازیانه عمر، از شمشیر حجّاج ترسناک تر بود.(3)

چرا که همیشه با خود تازیانه ای به همراه داشت، و مردم را با او آزرده می نمود. چنانچه در ضمن قضیّه ای، شخصی را با تازیانه کتک زد، و گفت: ترسیدم که تکبّر تو را گرفته باشد، و دوست داشتم آن حالت را از تو دور کنم. مرحوم محدّث نوری می نویسند: هیچ کس شنیده یا دیده، در ملّتی از ملل، که کسی را اذیّت کنند، و در میان مردم مفتضح نمایند، به توهّم آن که مبادا به صفت رذیله مبتلا باشد؟(4)

در حالی که خدای منّان، خلاف این روش را به پیامبرش آموخته، تا بندگانش بیاموزند. چرا که رسول و

ص: 91


1- شرح نهج البلاغة: ج 2، ص 115.
2- شرح نهج البلاغة: ج 4، ص 457.
3- صبح الأعشی: ج 14، ص 143.
4- شاخه طوبی: ص 332.

آل او عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ، عصمت مطلقه را به آیه تطهیر دارا هستند. حضرت حقّ می فرماید: مرحمت الهی، تو را با خلق مهربان و خوش خوی گردانید، و اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرّق می شدند.(1)

حال اگر کسی، به آن شمائل و اخلاق عمر نظر کند، صورت قبیحی به نظرش خواهد آمد. پس چگونه مردم در مرگ او که خواستار مرگ مردم بود، شادی نکنند؟ چنانچه قرآن کریم می فرماید: فَمَن اعْتدیٰ عَلَیْکُم فَاعْتَدُوا عَلَیه بِمِثْل مٰااعتَدیٰ عَلیکُم (پس هر آنکس به جور و ستم با شما رفتار کرد همان گونه با او رفتار کنید).(2)

لذا در همان زمان مرگ او، بعضی از صحابه در منزل خود، سروری بپا داشت و از مرگ او مسرور گشت. ذهبی درباره ابوالجهم می نویسد: فَلمّٰا مٰاتَ عُمَر سُرَّ بِمَوتِه قٰال: وَ جَعَل یَومَئِذٍ یَحْتبِش فیٖ بَیتِه أیْ یَقْذِفُ علیٰ رِجْلَیه مِن السُّرُور (زمانی که عمر به درک رفت، ابوالجهم شادمان شد و در منزل خود به روی پا، بالا و پایین می پرید) که این عمل او نوعی از شادمانی را حکایت می کرد.(3)

ص: 92


1- آل عمران: 159.
2- بقره: 194.
3- تاریخ الذّهبی: ج 5، ص 285.

ثلب ششم:

رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ عمر و ابوبکر را به ولدالزّنایی معرفی نمودند. و به اینکه آن دو با رویی سیاه و عطش زیاد به آتش جهنّم وارد خواهند شد. ایشان فرمودند: مَرَق النَّغْل الأَوَّل الأَعْظَم و الآخَر النَّغْل الأصْغَر حِسٰابُهُم علی اللّه، کُلُّ امْرِیءٍ بِمٰا کَسَبتْ رِهیٖن. و ثٰالِثٌ و رٰابِع... مُبْغِضُ عَلیٍّ و آلِ عَلیٍّ فِی النّٰار، مُحِبُّ عَلیٍّ و آلِ علیٍّ فی الجَنَّة، الحدیث (فرزند زنای اوّل که عظیم تر است، زنازاده دوّم که کوچکتر است، از دین بیرون می روند، و با رویی سیاه به قیامت و آتش جهنّم وارد می شوند، و حساب آنان با خداست، که هر نفسی در گرو عملیست که بر خود اندوخته است.(1)

و سوّمین و چهارمین از آنان، که دینی ندارند. و سپس فرمود: مبغض علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ و آل او در آتش است، و محبّشان در بهشت).(2)

با این بیان، در حرام زادگی آن ملاعین که از دین بیرون می روند، و با جنایت های خود آن بی دینی را آشکار می کنند، شکّی نمی ماند. و اگر چه به حسب ظاهر یک انتسابی ظاهری به پدر و مادری برای آنها مطرح شده، ولی آیا نزدیکی آنان با هم مشروعیّت داشته یا زنا صورت گرفته؟ حالت دوّم جواب صحیح

ص: 93


1- طور: 21.
2- الصّراط المستقیم: ج 2، ص 95، ح 15.

است چرا که اوّلاً در تاریخ برای پدر و مادر عمر تجاوز ثبت شده نه ازدواج مرسوم آن زمان، و ثانیاً نزدیکی عثمان پدر ابوبکر با دختر برادر خویش، حتّی در زمان جاهلیّت هیچگونه توجیهی نداشته و قطعاً غیرمشروع و غیر اخلاقی بوده است.

ثلب هفتم:

آن ملعون مورد غضب خاتون فاطمه زهرا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ سیدة نساء العالمین قرار گرفت. تا بدانجا که حضرت با او درگیر شده، و گریبانش را گرفتند و او را تهدید به نفرین نمودند. که این نوع حرکت فاطمی، قدرت ولایة اللّهی حضرتشان را تجلّی می دهد.

عبداللّه بن محمّد جعفی از دو امام باقر و صادق عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ روایت را نقل کرده که فرمودند: اِنَّ فٰاطِمَة عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ لَمّٰا أنْ کٰانَ مِن أَمْرِهِم مٰا کٰان أَخَذتْ بِتَلاٰبیٖب عُمَر فَجَذبتْه اِلَیْهٰا ثُمَّ قٰالَت اَمٰا وَاللّه یٰاابْن الخَطّٰاب لَولاٰ أَنّیٖ أکرَهُ أَنْ یُصیٖب البَلاٰء مَن لاٰ ذَنْب لَه لَعَلمتَ أَنّیٖ سَأُقْسم علیٰ اللّهِ ثُمَّ أَجِدُه سَریع الأِجٰابَة (فاطمه عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ زمانی که آن ملاعین به خانه هجوم بردند، گریبان عمر را گرفته و او را به سمت خود کشیدند و فرمودند: به خدا قسم اگر نبود که بلاء نازل شود، و دامن بی گناهان را بگیرد، و من از آن کراهت نداشتم، هر آینه می دانستی که می توانم نفرینتان کنم، و خدا را

ص: 94

در نفرین خود بر علیه شما سریع الاجابه بیابم)(1).

ولی به مناسبت عرض می کنم که در برهه زمانی دیگری او را نفرین کردند، و خداوند آن نفرین را به دست شجاع نهاوند حضرت ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ به اجابت رسانید. آنجا که این ملعون، نامه فدک که ابوبکر برای حضرتش نوشته بود را طلب کرد و خاتون امتناع ورزید، فَرَفَسَهٰا بِرِجْله ثُمَّ لَطَمَها ثُمَّ أخَذَ الکِتٰاب فَخَرقَه فَقٰالت: بَقرْتَ کِتٰابیٖ بَقَر اللّهُ بَطنَک (پس لگدی به خاتون زد، و سپس سیلی به صورت آن حوریه انسیّه زده، و کتاب را گرفته و پاره کرد. حضرت نفرینش نمودند که: نامه مرا پاره کردی خدا شکمت را پاره کند).(2)

و اجابت نفرین حضرتشان به دست حضرت فیروز عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را، در کتاب مجمع النّورین(3) مرحوم مرندی به تفصیل قرائت بفرمایید.

ثلب هشتم:

در اینکه در وجود آن ملعون، هیچ خیری نگاشته نشده است. چنانچه در ذیل قضیه آمدن سلمان به مدینه، و آوردن طبقی از خرما به عنوان هدیه خدمت پیامبر خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، تا ایشان و اصحابشان از آن میل کنند، حضرتشان به نخلستان آمدند و نخلی را کاشت

ص: 95


1- الکافی: ج 2، ص 459، ح 5.
2- فاطمة الزَّهراء عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ من المَهد الی اللّحد: ص 284.
3- مجمع النّورین: ص 262.

فرمودند، مگر یک نهال از آن ها را، که عمر لعنه اللّه آن را کاشت نمود. پس اوّل سال نخل حضرت به ثمر نشست، ولی آن نهال نخل عمر هیچ ثمری نداد. حضرت سؤال کردند آن درخت را چه کسی کاشته؟ گفتند عمر. پس مجدداً جنابشان آن را غرس نمودند و سر سال ثمر داد.(1)

ثلب نهم:

آنکه آن ملعون علاوه بر مرض اُبنه، که علماء عمری خود بدان واقعیّت معترف هستند(2)، چنانچه جلال الدّین سیوطی که در حاشیه خود بر قاموس، برای مولای خود عمربن الخطّاب این رذیله را ثبت نموده، و امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمودند: حقوق ما را معادن اُبنه غصب نمودند، و مرحوم حویزی صاحب تفسیر نورالثّقلین، کتابی را در این باب به نگارش آورده، و با دلائل وافی و کافی آن رذیله را برای دشمنان اهل بیت عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ثابت نموده است(3)، بعضی قائل به مخنّث بودنش هم شده اند. چنانچه علامه جلیل سیّد ماجدبن هاشم بحرانی بدان تصریح نموده اند.(4)

بدان دلیل که امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ

ص: 96


1- السّبعة من السّلف: ص 119.
2- الذّخیرة یوم المحشر: ص 94.
3- زهرالرّبیع: ص 247.
4- الذّخیرة یوم المحشر: ص 92.

فرمودند:رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ مردانی که مشبّه به زنان هستند، و بالعکس را لعن فرموده و آنان خُنثی هستند. و همچنین لعن فرموده زنانی را که به یکدیگر اکتفاء می کنند.(1) لذا عمر ملعون اعتراف کرده، از جاهلیّت صفتی در من باقی نماند، مگر اینکه ابائی ندارم، که چه کسی را به نکاح خود درآورم یا خود به نکاح او دربیایم.(2)

در حالی که قاعده بر این است، هیچ گاه مرد به نکاح زن در نمی آید، بلکه مرد، زن را به نکاح خود درآورده و قبول عقد می نماید. چنانچه با مراجعه به کتب فقهی اسلامی و رساله های عملیّه آن مدّعی معلوم می گردد.(3) چنانچه این عبارت تصریح دارد: و یَزیٖد النِّکٰاح علیٰ غَیرِه مِن العُقُود اَنَّ الأیٖجٰاب مِن المَرئَة (ایجاب در نکاح از طرف زن می باشد).(4)

و شرح بیشتر این رذیله عمریّه را، در کتاب حلّ الأشکال مطرح نموده ایم. فَمَن شِئْت فَلْیُراجِع. و بدین خاطر است که علاّمه مقدّس ملاّ محمّدباقر مجلسی رحمه الله، در عبارتی عمر حرام زاده را اینگونه معرفی می نمایند: مخالفین این فضیلت را (نقلی که علاّمه آن را مورد بحث قرار داده است) برای آن عمری نقل می کنند، که

ص: 97


1- المحاسن: ج 1، ص 113.
2- الطّبقات الکبری: ج 3، ص 289.
3- اللّمعة الدّمشقیّة: ج 2، ص 51، کتاب النّکاح.
4- اللّمعة الدّمشقیّة: ج 2، ص 57، کتاب النّکاح.

خبر از ماتحت و پشت خود نداشته (اشاره به منکوحیّت عمر و کثرت آن می نمایند) و از او قبول می کنند، ولی معجزه ای که درباره امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ باشد، که ایشان بحر عجائب اوّلین و آخرین، و مخزن اسرار آسمان و زمین است را، انکار می کنند.(1)

به مناسبت این موضوع، حکایتی بسیار شنیدنی درباره تغییر جنسیت عمر، در کتاب انساب النّواصب مرحوم استرآبادی نقل شده، که خوانندگان این اوراق را به آنجا ارجاع می دهم.(2)

ثلب دهم:

مخالفین شیعه معتقدند، که الاغ در نهیق خود، بر ابوبکر و عمر صلوات و درود می فرستد. مرحوم سیّد نعمة اللّه جزائری می فرمایند(3): شخص موثّقی نقل کرد که مخالفی، به یک شیعه آن عقیده را گفت، و او در جواب، این آیه را تلاوت کرد که خدای منّان بدین خاطر است که می فرماید: اِنَّ أَنکَر الأَصْوٰات لَصَوتُ الحَمیٖر (زشت ترین صداها صدای الاغ است)(4). به راستی چگونه محبّت آن دو حمار، صاحبان عقل و شعور را به

ص: 98


1- حیوة القلوب: ج 2، ص 488، باب 45.
2- انساب النّواصب: ص 271، باب هیجدهم.
3- زهرالرّبیع: ص 544.
4- لقمان: 19.

حماقت کشانیده، تا اینچنین اعتقاداتی پیدا کرده اند؟! أعٰاذَنٰا اللّه مِن أمْثٰال هذهِ الحمٰاقَة. و به مناسبت، امیر عوالم علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ در تأویل آن آیه سوره لقمان فرمودند:خداوند با کرامت تر از آن است که مخلوقی را بیافریند (الاغ)، و او را تنکیر و مذمّت کند. آن صدا حقیقتاً، صدای زُریق و همراه او (ابوبکر و عمر) است، که در تابوتی از آتش هستند به شکل دو الاغ، و زمانی که شهقه می کشند در میان آتش، اهل جهنّم از شدّت صرخه آنان منزعج می شوند.(1)

ثلب یازدهم:

از جمله بدعت ها و فضائح و جهالت های عمر آن است که، بر خلاف سنّت سنیّه سرور کائنات محمد مصطفی صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ ، حکم به آزادی کنیزانی می کند، که برای مولای خود فرزندی بیاورند. چنانچه صاحب کنز از عمر نقل می کند که او گفت: الأَمَة یَعْتِقُهٰا وَلَدُهٰا و اِنْ کٰان سِقْطاً (کنیز به واسطه آوردن فرزند و اگر چه سقط گردد آزاد می شود).(2) در حالی که در زمان حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ و ابوبکر، امّهات اولاد یا امّ ولدها را می فروختند. که این عمل دلالت

ص: 99


1- البرهان: ج 7، ص 288، ح 2.
2- کنزالعمّال: ج 10، ص 343.

بر مالکیت مولای آن کنیز می کرده است. شرح این فضیحت عمری و جوانب مسئله را در مصدر ذیل مطالعه بفرمائید.(1)

ثلب دوازدهم:

یکی از رذائل عمری، نبود بهداشت در بدن او، و عدم اعتقاد آن ملعون به بهداشت می باشد. تا بدانجا که راشدبن سعد، به نقل بخاری و مسلم روایت کرده، خبر رسید به آن ملعون که، ابوالدّرداء در حمص کنیف و توالتی ساخته، پس نامه ای به او نوشت: امّا بعد ای عویمر، آیا تو را از زینت هایی که رومیان بنا کرده اند، کفایت نبود که اینچنین کردی؟ چرا که خداوند به خرابی دنیا خبر داده است. مرحوم محدّث نوری می فرماید: توالت ساختن در خانه، به زهد و تقوی نزدیک تر است، از تغوط کردن و مدفوع نمودن در بام و صحن خانه، یا در سوراخ دیوار. آنچنانی که رسم آن زاهد مُرائی خبیث بوده، که به آن شکل غالباً، در مقابل دیگران کشف عورت کرده و بدن و لباس خود را آلوده و نجس می کرده است.(2)

زیدبن وهب می گوید: دیدم عمر ایستاده بول و ادرار می کند، و چنان میان دوپای خود را گشوده، که دلم برای او سوخت. در

ص: 100


1- تشییدالمطاعن: ج 3، ص 245.
2- شاخه طوبی: ص 329.

نقلی دیگر، آلت مردانگی خود را به سنگ یا استخوانی، که در میان دیواری نگه داری می کرده می مالید، و وضو می گرفت، و از آب برای شستن خود استفاده نمی کرد. محدّث نوری می فرمایند: که این دو کار، در میان سنّی ها شایع است. و به نقلی در سوراخ دیوار ادرار می کرد، و پس از مالیدن آلت خود به دیوار می گفت: حلال شد برای من تسبیح الهی.(1)

و بنا به نقلی، در کوچه های مدینه ایستاده بول می کرد، که روزی رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ خدا او را دیدند و به او فرمود: ایستاده بول و ادرار مکن.(2)

و از طرفی پس از خوردن غذا، مَسَح یَدَه علیٰ رِجْلَیه (با پاهای خویش دست خود را پاک و تمیز می کرد).(3)

با آنکه رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ در ضمن حدیثی فرمودند: النِّظٰافَةُ مِن الأِیٖمٰان و الأِیٖمٰان مَع صٰاحِبِه فی الجَنَّة.(4) که بنا به این حدیث، عمر چون نظافت نداشته، ایمان ندارد، و چون ایمان ندارد اهل بهشت نیست، بلکه در اسفل السّافلین جهنّم آتش افروز جهیم است.

چرا که خود تصریح نموده، که نظافت عقلائی را قبول نکرده

ص: 101


1- شاخه طوبی: ص 319 و 324 و 334.
2- المستدرک: ج 1، ص 185.
3- کنزالعمّال: ج 12، ص 843.
4- بحارالأنوار: ج 59، ص 290.

است، آنجا که می گوید: البَول قٰائماً أحْصَن للدُّبُر (ایستاده ادرار کردن، محافظتی است برای نشیمنگاه آدمی).(1) و صد البتّه این حکم از برای خودش کاملاً صحیح است. چرا که نشیمنگاهش از کثرت استفاده دیگران از او، ماهیتی برایش نمانده. و ایستاده ادرار کردنش، پوششی است از برای آن نشیمنگاهی که، زحمت رسیدگی به آن به گردن غلامش افلح بی ماهیّت افتاده بود.

ثلب سیزدهم:

آن ملعون بسیار کندذهن و خنگ بوده است. چرا که در احوالاتش می نویسند، سوره بقره را در دوازده سال آموخت، و آنگاه شتر قربانی کرد. شاعری از زبان او می گوید:

دو شش سال بر فرق خود کوفتم *** که تا سوره بقره آموختم

و به روایتی آموختن آن هیجده سال به طول انجامید.(2)

و از خرفت بودنش هیچ اطّلاعی از احکام دینی هم نداشت. لذا غزالی در کتاب اسرار الطّهارة دارد که، با آبی که در کوزه نصرانیان بود

ص: 102


1- احقاق الحقّ: ج 2، ص 267.
2- شاخه طوبی: ص 589.

وضو می ساخت.(1) با آنکه خدای منّان در آیه بیست و هشتم توبه می فرماید: اِنَّمَا المُشرِکُون نَجَس. و شاید اطّلاع داشته، ولی از باب استخفاف به احکام دین اسلام، و تقویت کفّار آنچنان عمل می کرد.

ثلب چهاردهم:

بنا به نقل مرحوم استرآبادی، از جلد دوّم عقد، نوشته أبن عبدربّه، در ایّام غصب خلافت او، زنی از زنان قریش او را رسوا نمود و گفت: ای عمر ما تو را مدّتی عُمَیر می خواندیم، یعنی به تصغیر (چنانچه مرد را به تصغیر مردک و یا خر را به تصغیر خرک می خوانند) بعد از آن عمر شدی. (یعنی حتّی لیاقت اسم کامل را نداشتی و به تصغیر تو را می خواندند) و حال امیرالمؤمنین گشتی و به این نام خوانده می شوی؟ و اگر چندی بمانی نیز ادّعای پیغمبری و خدایی خواهی کرد! ای پسر خطّاب از خدا بترس، و حقّ را به اهلش برسان، و از ظلم توبه کن، که عنقریب نه تو مانده ای و نه حکومت تو.(2)

ثلب پانزدهم:

یکی دیگر از بدعت های عمری آن است که جعل احادیثی

ص: 103


1- انساب النواصب: ص 249.
2- انساب النّواصب: ص 230.

می نمود، و به رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ نسبت می داد. چنانچه صاحب لوامع الأنوار، به نقل مرحوم استرآبادی آورده است که چون ظلم عمر فراگیر شد، و مردم از دست او به فغان آمدند، از جهت ترس و هراسی که داشت، هرگز شب ها از خانه خارج نمی شد و به مسجد نمی رفت. و از زیرزمین نقب و تونلی به مسجد کنده بود، و بیشتر از آنجا به مسجد تردّد می کرد. (بنا به یکی از نقل های تاریخی، ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ در همان تونل مخفی شده، و او را ضربه زد. برای اطّلاع از تفصیل ماجرا به کتاب فیروزیّه مرحوم میرزا عبداللّه افندی صاحب کتاب ریاض العلماء مراجعه کنید)(1). و تا صبح روشن نمی شد، به مسجد نمی رفت. و این حدیث را جعل کرد که صَلُّوا بِآخِر الفَجْر فَانَّه اَعظمُ لِلأَجْر (در آخرین آنات و لحظات فجر و صبح، نماز را بخوانید که اجرش عظیم تر است).(2)

ثلب شانزدهم:

در اینکه محبّت ورزیدن به طاغوت اوّل و طاغوت دوّم، از القائات شیطانی است. لذا زرارة از امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ از معرفت امام سؤال کرد که آیا آن معرفت بر جمیع خلائق واجب است؟ حضرت در

ص: 104


1- فیروزیّه: ص 198201.
2- انساب النّواصب: ص 257.

جوابش فرمودند: خدای عزّوجلّ محمد صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ را به عنوان رسول کلّ و حجّت بر جمیع خلائق در روی زمین مبعوث داشت، پس هر آنکس به خدا و حضرتش ایمان آورد و تبعیّت کند و تصدیق نماید، پس معرفت امام از نسل ما هم بر او واجب است. و هر آنکس ایمان به خدا و رسولش نیاورد، و تبعیّت و تصدیقش ننماید، و حقّ خدا و رسول را نداند، پس چگونه معرفت امام بر او واجب باشد؟ در حالی که ایمان به خدا و رسولش ندارد، و حقّ آن دو را نمی شناسد. عرض کردم درباره کسی که ایمان به خدا و رسول دارد و تصدیق می کند، و تمامی اوامر الهی را قبول کرده، آیا حقّ معرفت شما بر او واجب می شود؟ فرمود: بله. آیا اینان (مخالفین) ابوبکر و عمر را نمی شناسند؟ عرض کردم: بله. فرمود: آیا خدا معرفت اینها را در قبولشان انداخته؟ به خدا قسم القاء معرفت آنان، در قلوب اینان از طرف شیطان است. به خدا قسم که حقّ ما را خدا به قلوب مؤمنین الهام می کند نه کس دیگر.(1)

لذا از آنجاست که آن القاء شیطانی، حتّی ماهیّت مخالفین را در

ص: 105


1- الکافی: ج 1، ص 179، ح 3. به مناسبت این روایت، متذکّر آن قضیّه ای می شوم که شخصی از محبّت ابوبکر و عمر از حضرت صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ سؤال کرد که آیا سنّت است؟ حضرت به او فرمود ای احمق اگر سنّت بود باید در نماز آنها را یاد می کردی چنانچه پیامبر و آل او را یاد می کنی و به غلام خود فرمود او را از خانه بیرون بینداز. بحارالأنوار: ج 30،ص 160.

برزخ تغییر می دهد. چنانچه در دنیا قلوبشان به آن القاء، شیطانی شده و ماهیّتشان از حقیقت دور می شود. لذا در آن حدیث دارد که شخصی ولایت آل اللّه را پذیرفته بود، حضرت حمد الهی فرمود: الحَمْدلِله الّذیٖ لَمْ یَخْلُقه شَیطٰاناً (حمد خدایی را سزاست که او را شیطان نیافرید).(1)

و در آن حدیث دیگر دارد که شخص به محبّت و معرفت و ارادت به ابوبکر و عمر لعنهمااللّه ازدنیا رفته بود، و در جریانی حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ او را زنده کردند، و او در قبر خود به اذن الهی زنده شد و نشست، و به حضرت، به جای عبارت لبّیک لبّیک سیّدنا، گفت: ونیه، ونیه، شالا، حضرت به او فرمود: این چه زبانی است، در حالی که تو مردی از عرب هستی؟ او عرضه داشت بله، ولی من با ولایت ابوبکر و عمر از دنیا رفتم، و زبانم به زبان اهل آتش و جهنّم منقلب شد(2). لذا در این حدیث سبب تغییر ماهیّت بشری را در برزخ مشاهده می نمایید.

ثلب هفدهم:

یکی از مثالب آن ملعون ابدی، فضائل ساختگی مریدان گمراه اوست که برای ارباب بی وجودشان جعل کرده اند. از جمله آن

ص: 106


1- رجال الکشّی: ص 328.
2- الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 173، ح 5.

مزخرفات، روایت پسر عمر است که می گوید: انَّ رسُولَ اللّه خَرجَ ذٰاتَ یَومٍ و دَخَل المَسْجد و ابُوبَکرٍ و عُمَر اَحَدهُمٰا عَن یَمیٖنه و الآخَر عَن شمٰالِه و هُو آخِذٌ بِاَیْدیٖهمٰا فقٰال: هَکذٰا نَبْعثُ یَوْم القِیٰامَة (روزی رسول خدا در حالی که ابوبکر و عمر دوطرف حضرت بودند، داخل مسجد شدند در حالی که دستان آن دو را گرفته بودند و فرمودند: اینگونه روز قیامت مبعوث خواهیم شد). جواب از این جعلیّه که مخالفت صریح با آیه قرآن دارد، و خود حضرت فرمودند: زمانی که از طرف من به شما حدیثی رسید که با قرآن معارضه داشت بر دیوارش بکوبید و قبولش نکنید و الاّ مورد قبول است،(1) تعارضش با سوره مریم است که می فرماید: وکُلُّهم آتیٖه یَوْم القِیٰامَة فَرداً (تمامی آن ها روز قیامت تنها به پیشگاه الهی حضور می یابند).(2) و در سوره انعام می فرماید: و محقّقاً شما یکایک به سوی ما باز آیید بدان گونه که اوّل شما را بیافریدیم.(3)

مرحوم عمادالدّین می فرماید: و اساساً این حدیث را دروغ بدانند، به نفع خودشان است. چرا که روز قیامت وقتی دختران آن دو ملعون زنده شوند، و نزد شوهرشان رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ

ص: 107


1- بحارالأنوار: ج 2، ص 225.
2- مریم: 95.
3- انعام: 94.

بیایند، باید از رسول دور شوند، چرا که فقط حضرت با ابوبکر و عمر همراه می شوند، و کسی دیگر نمی تواند با ایشان همراه شود، و این منقصتی برای عایشه و حفصه خواهد بود. پس صلاح است که با عزّت بگویند حدیث دروغ است. و از طرفی علماء مخالفین، فضلاً از موافقین روایت کرده اند که ابوذر گوید: از حضرت شنیدم که فرمود: یا علی تو اوّل کسی هستی که روز قیامت با من مصافحه خواهی کرد، و شما صدّیق اکبر و فاروق اعظمی، که بین حقّ و باطل جدایی اندازی و یعسوب مؤمنینی، و ثروت دنیا یعسوب کفّار خواهد بود.(1)

لذا به این حدیث کذب گفتار فرزند عمر روشن می شود.(2)

ثلب هیجدهم:

عمربن الخطّاب لعنه اللّه کسی است که، مثل آن ملعون کسی به عذاب الهی معذّب نمی شود. چنانچه در ثلب سوّم متذکّر شدیم، دشمنی برای حضرات آل اللّه عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ مثل آن خبیث خلق نگشته، و مخلوقی چون او به عذاب الهی معذّب نمی گردد. لذا معروف بن خرّبوذ می گوید: امام باقر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمودند که ای پسر خرّبوذ آیا تأویل

ص: 108


1- شرح نهج البلاغة: ج 13، ص 157، بحارالأنوار: ج 22، ص 435.
2- کامل بهائی: ج 1، ص 152.

آیه: و آن روز به مانند عذاب آن انسان کافر هیچ کس عذاب نشود * و آنگونه کسی به بند گرفتار نشود.(1) را می دانی چیست؟ عرض کردم: خیر. فرمود: آن شخص، دوّمیست که روز قیامت خدای متعال کسی را به عذاب او گرفتار نکند، و آن عذاب را مخصوص او گردانیده است.(2)

ثلب نوزدهم:

در زمان ظهور موفورالسّرور حضرت حجّت، عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالِيَ فَرَجَهُ اَلشَّرِيفْ حضرت امر می کنند که برائت از ابوبکر و عمر باید علنی شود و در ملأ عام اعلان گردد. لذا علاوه بر نبش قبر آن دو ملعون، و بیرون آوردن جیفه های آن دو طاغوت، و به آتش کشیدنشان توسّط حضرت که در کتب مهدویت مطرح شده، سواری را مأمور نموده تا در مناطق عرب نشین (شاید اشاره به آن باشد چنانچه در روایت آمده است که در مناطق ارض العرب دشمنان ولایت بیشتر بوده لذا حضرت مأمور خود را بدانجا می فرستند) سیر کند، فَیظْهر البَرائَة مِنْهُمٰا یَغُوث و یَعُوق فی أرْضِ العَرَب (و برائت از آن دو را علنی نماید).(3)

و امّا تشبیه آن دو ملعون، به یغوث و یعوق که دو بت مهمّ

ص: 109


1- فجر: 25 و 26.
2- تأویل الآیات الظّاهرة: ص 768.
3- دلائل الأمامة: ص 466.

زمان حضرت نوح عَلَيْه اَلسَّلاَمُ بوده اند چنانچه در سوره نوح به آن اشاره شده(1)، از باب همان امریست که در مقدمه کتاب به نظر خوانندگان رسانیدیم، که آن دو ملعون هم، چونان بت از جانب عدّه ای جاهل پرستیده می شوند.

ثلب بیستم:

یکی از مثالب عمربن الخطّاب لعنه اللّه، که خود مشتمل بر انحرافات و مطاعن متعدّده ای می شود، چنانچه در ذیل توضیح می دهیم، آنست که آن ملعون سعی داشته، در تمامی جهات آداب و رسوم زمان جاهلیّت را زنده کند و برگرداند. چنانچه در جریان تغییر تاریخ اسلامی، اتّفاق مسلمین بر این است که رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ در ماه ربیع الأوّل از مکّه به مدینه هجرت کرده اند. به دلیل آنکه کفّار قریش، شب اوّل ماه ربیع الاوّل، قصد هجوم به خانه حضرت را نمودند، و جریان لیلةالمبیت که شرحش را در کتب تاریخی اسلامی مطالعه نمائید اتّفاق افتاد. و حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ ایثار نموده و برای سلامتی حضرت در جای استراحتشان خوابیدند. و زمانی که مطّلع شدند به سلامت خواهند ماند، و از مکّه فرار می کنند، مسرور شده و سجده شکر که اوّل سجده شکر، در اسلام بود را به جای آوردند.

ص: 110


1- نوح: 23.

و حضرت شبانه در سال سیزدهم بعثت، به غار ثور و بنا به نقلی به خانه امّ هانی رفتند، و صبحگاهان به غار پناهنده شده، و سه روز در غار ماندند و در روز چهارم روانه مدینه شدند. و روز دوشنبه پانزدهم ماه، و به نقلی دوازدهم ربیع الاوّل همان سال، وارد مدینه طیّبه شدند. که این هجرت، مبدأ تاریخ مسلمانان شد، و ایشان امر فرمود که تاریخ اسلامی را از زمان هجرت و همان ماه شروع کنند. امّا زمانی که آن ملعون به غصب خلافت مسند گرفت، مردم را جمع کرد و از شروع تاریخ نظرخواهی کرد. امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمودند: از روز هجرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ خدا شروع کنید. همان روزی که ایشان اهل شرک را ترک گفتند. و حضرت با این جمله، اشاره می کنند که بدعتی را پایه گذاری نکنید. ولی بنا به نقل حتّی علماء مخالفین، عمر لعنه اللّه کسی بود که شروع آن سال قمری را، از ماه محرّم بنا گذاشت. چرا که در زمان جاهلیت، مردم در ماه ذی الحجّه به مکّه می آمدند، و از برای امور مختلف و بررسی امور تجاری یکدیگر را ملاقات می کردند، و زمانی که به شهرهای خود باز می گشتند، شروع سال جدید خود را از محرّم آغاز می نمودند. لذا به خاطر زنده کردن رسوم جاهلی، عمر شروع سال را به ماه محرّم برگردانید، که مع الأسف تا به امروز مسلمان های عالم از آن

ص: 111

حقیقت غافل می باشند. و شاید گفته شود: این امر چندان اهمیّتی ندارد، که ما در جواب می گوییم: اوّلاً این مذاکره مبحث تاریخی، روشن نمودن شخصیّت آن خبیث است، که در تمامی حالات سعی به مخالفت با رسول مکرّم اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ داشته، و ثانیاً مسلمان ها حقّ دارند حقایق تاریخی دین خود و سیره پیامبرشان را بدانند، و ثالثاً دانسته شود، منهج عمری یعنی منهج جهل و شروع جاهلیّت دوّم با آداب و رسومش، و دوری مردم از دین اسلام و عدم اعتقاد به آن.(1) لذا حضرت ختمی مرتبت فرمودند: بُعثْتُ بَیْن الجٰاهِلِیتَیْن لَأُخْرٰاهُمٰا شَرٌّ مِن أوُلاٰهمٰا (من بین دو زمان و برهه جاهلیّت مبعوث شدم که دوّمی آنها از اوّلی بدتر و گمراه کننده تر است).(2) که این حدیث به ضمیمه آیه صد و چهل و چهارم سوره آل عمران و حدیث ارتداد مردم بعد از حضرت(3)، و آشنایی با سیره غاصبین حقّ ولایت، خصوصاً، بدعت های عمر بن الخطّاب لعنه اللّه ما را بدین واقعیّت می رساند، که الآن مسلمان های عالم، بلکه تمامی بشریّت

ص: 112


1- برای اطّلاع از مصادر تمامی مطالب ذکر شده به کتب: منتهی الآمال: ص 38، فتح الباری: ج 7، ص 207، الأعلان بالتّوبیخ: ص 78، عنوان المعارف صاحب بن عباد: ص 11، المواهب اللّدنیّة: ج 1، ص 67، المناقب أبن شهرآشوب: ج 1، ص 338، مراجعه بفرمایید.
2- الأمالی للشّجری: ج 2، ص 277.
3- روضةالمتّقین: ج 4، ص 218.

استثنای از آشنایان با معارف دینی، در جاهلیّت به سر می برند.

یکی دیگر از بدعت های او و زنده کردن آداب جاهلی، تغییر مکان و مقام حضرت ابراهیم عَلَيْه اَلسَّلاَمُ از کنار کعبه به مکان فعلی در مسجدالحرام است. حضرت ختمی مرتبت صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ آن را به کنار کعبه برگردانیدند، چون در جاهلیّت به عقب رانده شده بود، و با این رفتار حضرت ذهن ها را به حقیقت نزدیک کردند، که اینجا ابراهیم خلیل ایستاده و کعبه را ساخته، و این دوری سنگ و مقام او از کعبه عقلائی نیست. خصوصاً آنها که از نزدیک مشاهده کرده اند، می دانند که با آن مسافت، حضرت ابراهیم عَلَيْه اَلسَّلاَمُ روی آن سنگ ایستاده و کعبه را آنجایی که هست ساخته باشند، محال می باشد. ولی بعد از حضرت، عمر بن الخطّاب لعین، باز سنگ را به مکان زمان جاهلیّت برگردانید.(1) لذا امیرالمؤمنین علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ فرمود: تعجّب است از قومی که می نگرند، سنّت پیامبر کم کم و دسته دسته تغییر می یابد، و راضی هستند و انکار نمی کنند. بلکه در دفاع از بدعت های خود بر علیه مخالفینشان غضب می کنند و مخالفین خود را سرزنش می کنند.(2) و از برای شرح آن بدعت ها، با مراجعه به کتاب سلیم بن قیس هلالی حقایق روشن تر خواهد شد.

ص: 113


1- اسرار آل محمّد عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ص 333.
2- اسرار آل محمّد عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ ص 333.

و در آخر آن ملعون حیاتش به پایان رسیده و به دوزخ برزخی پای گذاشته، و به دست مردی غیور و شیعی، حضرت ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ در نهم ماه ربیع الأوّل، که از کتب معتبره اینگونه برداشت می شود، و میان جمعی از محدّثین شیعه نیز چنان مشهور بوده، و علی بن طاوس در اقبال، از أبن بابویه روایتی از امام صادق عَلَيْه اَلسَّلاَمُ نقل می کند: که آن ملعون در روز نهم ربیع، به درک اسفل جحیم متوجّه شده است، و شیخ صدوق رحمه اللّه هم چنان اعتقاد داشته، چشم از دنیا فرو بست. اگر چه بعضی از علماء فریقین، روز قتل او را بیست و ششم و بعضی بیست و هفتم و بعضی بیست و هشتم و یا اواخر ماه ذی الحجّة گفته اند، که سزاوار است شیعیان در تمامی آن ایّام حمد الهی به جای آورده و به سرور بپردازند. لذا روایت احمد بن اسحاق قمی که سیّد بن طاوس در زوائد الفوائد، و مرحوم حسن بن سلیمان در کتاب المحتضر ایراد کرده اند، به وضوح از زبان گوهربار امام عسکری عَلَيْه اَلسَّلاَمُ مطلب را برای ما روشن می کند، که آن ملعون در نهم ماه ربیع الأوّل در شصت و سه سالگی، و به نقلی در پنجاه و اندی، و بنا به نقل بعضی در پنجاه و دو سالگی، در روز چهارشنبه در وقت سحر سال بیست و سه هجری قمری به درک واصل شد. و بنا به نقل مخالفین که اواخر ذی الحجّة را تاریخ مقتل او می دانند، سامری امّت در ساعات اوّل، روز اوّل ماه محرم

ص: 114

با ده سال و شش ماه غصب خلافت، به غصب، درخانه و حجره نبوی و در کنار گوساله امّت، پس از آنکه صهیب در مسجد بر او نماز گزارد، دفن شد.(1)

و مرحوم محدّث قمی در مفاتیح، روز نهم ربیع را روز عید بزرگ و عیدالبَقر (شکافتن) دانسته، و از برای اهمیّت آن روز مطالبی فرموده اند.(2) و شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه با استناد به روایت احمد بن اسحاق، در تعداد غسلهای مستحبّی، غسل آن روز را یادآوری فرموده اند.(3) و از برای اطّلاع بیشتر از این موضوع و مباحث مربوط به آن، مطالعه کتاب فصل الخطاب فی تاریخ قتل أبن الخطّاب تألیف شیخ أبو حسین خوئینی و دیگر کتب تبرّی را پیشنهاد می نماییم.

ص: 115


1- الأستیعاب: ج 2، ص 471، حیاة الحیوان الکبری: ج 1، ص 52، تاریخ الخمیس: ج 2، ص 249، الطّبقات الکبري: ج 3، ص 365، تاریخ الخلفاء: ص 136.
2- مفاتیح الجنان: ص 352.
3- مطارح الأنظار: ص 242.

ص: 116

ابولؤلؤة... هرگز تو را از یاد نخواهم برد

در این قسمت پایانی، به نظرم رسید کمی از شخصیّت والای مردی غیور و ایرانی، حضرت شجاع الدّین سخن به میان آورده، و امروزی که به دستان عدّه ای بی خبر از خدا، حریم ملک پاسبان این عبد صالح، به روی مشتاقین زیارتش مسدود گشته است، با بیان مطالبی، درب دل ها را به روی این مرد غیور باز کرده، و هر کدام از ما وجود خود را حریم مقدّسش گردانیم، و شعار هرگز تو را از یاد نخواهیم برد را، در درونمان مسجّل گردانیده و آن را فریاد کنیم.

نام اصلی آن بزرگوار فیروز، و کنیه اش ابولؤلؤة می باشد. چرا که ایشان را دختری به نام لؤلؤة بوده، که با خود در اسارت به

ص: 117

دست عرب ها از ایران به مدینه آورد. لقب ایشان شجاع الدّین و یا باباشجاع بوده، چرا که به شجاعت منحصر به فرد بوده است. اصلیت وی ایرانی و زادگاهش شهر نهاوند بوده است.(1)

ایشان همانند سایر ایرانیان، به آئین نصرانیّت و یا مجوسیّت قائل بوده است.(2) و ناگفته نماند که این آیین، قبل از ظهور اسلام و رسیدن خبر آن به اطراف عالم، برای کسی عیب محسوب نمی گردید، تا مخالفین از این بهانه استفاده کنند، و ایشان را شخصیّتی معرفی کنند که با این اعتقادات به جهنّم خواهد رفت. بلکه ایشان پس از آمدن به مدینه، به همراه دخترش به اسلام مشرف شده، و در مدینه سکنی گرفت. چنانچه صنعانی متذکّر می شود.(3) و یا به قول آن شخص شیعه فهیم، ضربه زدن و مجروح نمودن عمر، خود دلیلی بر اسلام ابولؤلؤة می باشد.(4)

ایشان ابتداء در جنگ ایران و روم به اسارت رومیان درآمده، و سپس در جنگ رومیان با مسلمانان، به اسارت مسلمان ها و در سهم جنگی مغیرة بن شعبه ملعون قرار می گیرد و به مدینه آمده،

ص: 118


1- مستدرک سفینة البحار: ج 9، ص 213.
2- مستدرک سفینة البحار: ج 9، ص 213، المستدرک: ج 3، ص 91.
3- المصنّف: ج 5، ص 474.
4- عیون الأخبار: ج 2، ص 143.

و مرحله جدیدی از زندگانی را شروع می نماید.(1)

یکی از محبّین نزدیک امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ شهید مظلوم جناب هرمزان است، که قبل از اسارت به دست مسلمان ها در منطقه اهواز، فرمانروای سابق شوشتر بوده، و بنا به نقلی او پسر یزدگرد سوّم، و برادر علیا مخدّره حضرت شهربانو مادر امام سجّاد عَلَيْه اَلسَّلاَمُ و همسر حضرت سیّدالشّهدا عَلَيْه اَلسَّلاَمُ بوده است. ایشان در اسارت به مدینه آمده، و از قبول اسلام به دست عمر ممانعت کرده، که در نتیجه به حکم عمر محکوم به قتل می شود، ولی از او آبی می طلبد، و از عمر تا آب را ننوشیده امان می گیرد، و در زیرکی تمام آب را به زمین ریخته، و به حکم حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ که نباید کسی را که امان داده اید بکشید، در سهم بیت المال درآمده، و حضرت او را خریدند، و او با مشاهده این بزرگواری مسلمان شده، و مولای متّقیان ایشان را آزاد گردانید، و بیشتر اوقات خود را در مسجد به عبادت به سر می برد.(2) ایشان با حضرت فیروز در ایرانی بودن، و اسیر جنگی بودن، و سکونت در یک شهر، و اینکه هر دو از آزار عمر و مغیره به ستوه آمده بودند، وجوهی مشترک داشته، که زمینه های هدف مشترک، یعنی قتل عمر ملعون را پایه ریزی می کرده است. تا آنجا که او فدایی این جریان شد، و به

ص: 119


1- مستدرک سفینة البحار: ج 9، ص 213.
2- الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 212.

دست عبیداللّه پسر عمر لعنهمااللّه تکّه تکّه شد، و حضرت امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ همواره خواهان خون به ناحقّ ریخته او بود، چرا که او را مورد اتّهام صرف قرار دادند، ولی عثمان آن خواسته را عملی نکرد، و پس از او عبیداللّه به معاویه ملحق شد، تا آخر در جنگ صفین به دست حضرت به هلاکت رسید.(1)

در نتیجه این آشنایی، ابولؤلؤة را به محضر مولا کشانید تا او: مِن اکٰابر المُسْلمیٖن و المُجٰاهِدیٖن بَل مِن خُلَّص اَتْبٰاع أمیٖرالمُؤمنیٖن گردید.(2) و به نقل مرحوم افندی از خیار و نیکان شیعیان امیر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ شد.(3)

و به نقلی ایشان برادری داشته به نام ذکوان، و فرزند او عبداللّه بن ذکوان بوده که عالم اهل مدینه در علم حساب و نحو و شعر و حدیث و فقه بوده است.(4)

ابولؤلؤة ارتباط با خانه مولایش را مضاعف کرد، تا جایی که مغیره به او پیشنهاد داد، که اگر ارتباط خود را قطع کنی خراج را از تو برمی دارم امّا او نپذیرفت.(5)

ص: 120


1- تاریخ دمشق: ج 38، ص 68، الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 213، الغدیر: ج 8، ص 136.
2- مستدرک سفینة البحار: ج 9، ص 212.
3- ریاض العلماء: ج 5، ص 507.
4- فصل الخطاب: ص 184.
5- کامل بهایی: ج 2، ص 456.

ایشان چنانچه خود ادّعا فرموده، به هنرهایی مثل آهنگری و نجّاری و آسیاب ساختن و نقّاشی آشنا بوده است.(1)

و امّا چند قول درباره نحوه قتل عمر بن الخطّاب لعنه اللّه وجود دارد:

1- مجروح کردن عمر در صف نماز جماعت(2)

2- ساختن آسیاب بادی و دیدار عمر از آن و مجروح شدنش در آن مکان(3)

3- مجروح شدنش در تونل زیرزمینی که برای خودش مهیّا کرده بود.(4)

تمامی این اقوال را در کتاب فیروزیّه تألیف مرحوم میرزا عبداللّه افندی به تفصیل قرائت بفرمایید.

و بنا به نقلی ابولؤلؤة به عمر گفت: برای تو سنگین است که علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را ذوالفقاری باشد؟ من بهتر از آن را برای تو می سازم. امّا به شرط آنکه حاجبی و مانعی بین ما نباشد. گفت هفت جنس باید فراهم کرد. و هر روز نزد عمر رفته، و او را با مراحل کار آشنا می نمود. تا شمشیر را به پایان رسانید. در مجلسی تنها پیش او رفته، و غلافی که چوبین و سفیدرنگ بود را مهیّا کرد، و در نزدیک

ص: 121


1- الطّبقات الکبری: ج 3، ص 345، کامل بهایی: ص 451، انساب النّواصب: ص 285.
2- اسدالغابة: ج 4، ص 76، نیل الأوطار: ج 6، ص 160.
3- تاریخ دمشق: ج 44، ص 413.
4- فیروزیه: ص 129 و 198.

قائمه آن سوراخی بود و میخی در آنجا گذاشته بود، که غیر از او نمی توانست شمشیر را بیرون آورد. لذا عمر نتوانست، فیروز او را گرفت و میخ را درآورد، و زمانی که در حوالی خود کسی را ندید، شمشیر را بیرون کشید و بر شکم آن حرامی زد و شمشیر را آنجا گذاشته و گریخت.(1)

امّا از آنجایی که شهرت با نقل اوّل است، در اینجا به تفصیل آنرا متذکّر خواهیم شد.

سرانجام حضرت فیروز، عَلَيْه اَلسَّلاَمُ خنجری که دو سر داشته و قبضه آن در وسط آن بوده را، از حرفه آهنگری خود به خدمت گرفت، و سحرگاه در حالی که عمر ملعون، تازیانه به دست داشت و مردم را به نماز گزاردن امر می کرد تا صفوف را منظّم نمایند، و اِستَوا اِستَوا صُفُوفکم می گفت،(2) و تا به این زمان این بدعت عمری در بین مریدان بی خردش وجود دارد، ابولؤلؤة خود را به او رسانده و با سه ضربه، و به نقلی سیزده ضربه، شکم او را پاره کرد و نفرین صدّیقه کبری فاطمه زهراء عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ را مستجاب نمود. در لحظه ضربه زدن، گریبان او را گرفته و به او فرمود: چرا نافرمانی از مولایت علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را نمودی؟ چرا همسر او فاطمه را مورد ظلم قرار دادی و فرزندش را

ص: 122


1- کامل بهایی: ج 2، ص 456.
2- فتح الباری: ج 7، ص 49.

سقط کردی؟ آنگاه او را لعن می نمود و ضربه های پی در پی می زد.(1)

عروق کبد او را درید، و خاصره را جراحت زد، ولی در آخر به خاطر صلابت و هیبت جسمی آن خبیث نتوانست خنجر را از شکم آن ملعون بیرون بکشد، او را به هرمزان سپرد و او هم ضربه شدیدی زد و شکمش را درید.(2) در حالی که اطرافیان آن خبیث قصد دستگیری فیروز را داشتند، با زخمی کردن سیزده نفر دیگر گریخت(3)، و عمر لعنه اللّه، همی فریاد می زد این سگ را بگیرید که مرا کشت.(4)

در نقلی آمده که هرمزان از مدینه فرار کرد و دو فرسخ دور شد، ولی سواره های حکومتی او را گرفته و کشتند و قطعه قطعه کردند، رضوان الله علیه.(5)

و حضرت فیروز به سرعت خود را به مولایش علی عَلَيْه اَلسَّلاَمُ رسانید، و خبر اقدامش را به حضرت عرض کرد و گفت:یٰا أمیٖرالمُؤمنین ضَربتُ الرَّجُل و شَقَقتُ بَطنَه (یا امیر او را زدم و شکمش را دریدم). در این لحظه حضرت گریه شدیدی کردند و فرمودند: ای کاش دختر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمْ زنده بود و این خبر را می شنید. و سپس نامه ای را

ص: 123


1- دو بال برای پرواز: ص 209.
2- مجمع النّورین: ص 262.
3- بحارالأنوار: ج 31، ص 118.
4- بحارالأنوار: ج 31، ص 114.
5- مجمع النّورین: ص 262.

که در شب گذشته نوشته بودند، از جیب مبارک درآورده و به او داده و فرمودند: به خارج مدینه برو، و سوره حمد را هفت مرتبه بخوان، تا به آن مکان که می خواهی میرسی. و بنا به نقلی او را به اسب خود دلدل سوار کرده، و به قدرت امامت او را به کاشان فرستادند.(1)

در آن نامه حضرت به رئیس و قاضی شهر کاشان نوشته بودند، زمانی که نامه من به تو رسید، دخترت را به عقد فیروز درآور، و هفت کلبن و فصله انگور به امر مولا در نشانیدند، و ایشان فرموده بودند که این کار را بکن تا اثر ولایت ما را ببینی. عبداللّه بن عبّاس گوید: شب پنجشنبه حضرت شجا ع الدّین به کاشان رسید و رئیس کاشان عبدالکریم بن نوفل در حالی که بر سر سفره غذا بود، از اندرون بیرون آمد چرا که صدای دلدل را شنید، دست و پای اسب را بوسید، نامه را از گردن اسب برداشته و خواند و بوسید و به سر و روی خویش مالید و عرض کرد: صَدَقتَ یٰا مَولاٰی. و جناب فیروز را به آنجا برده، و دختر خود صفیّه را به عقد او درآورد، و آن شب چراغ روشن کردند، و همان شب صفیّه از جناب ابولؤلؤة باردار شد، و به معجزه علوی، صبح فرزندی به نام یحیی را به دنیا آورد که یک ساله بود، و باغ انگور همان روز محصول داد. در روایتی دیگر

ص: 124


1- کامل بهائی: ج 2، ص 457.

چون شش ماه از قتل عمر گذشت، مأموران عمر با تفحّص به کاشان رسیدند، و گمان بردند که فیروز در آنجا است، و در محلّات و بازارهای کاشان می گردیدند، تا به خانه رئیس کاشان رسیدند و او را ایذاء کرده و اهانت نمودند. ولی مردم، آمدن فیروز را بدانجا انکار نمودند و گفتند: ما خود آسیابانی داریم به نام شجاع الدّین، و ایشان یک سال است که در این شهر اقامت دارد، و صاحب همسر و فرزندی است و باغی از انگور دارد، که پس از شنیدن این مطالب لشکریان برگشتند. در روایتی آمده که ابولؤلؤة صاحب هفت فرزند به نام های یحیی و ابراهیم و محمّد و یعقوب و جلال الدّین و علاءالدّین و محمود بوده است. و یحیی را شش پسر بوده به نام عبداللّه و عباداللّه و سعید و محمّد و محمود و ابراهیم. و در حال حاضر بعضی از اهالی آن منطقه، به القابی چون لؤلؤیی و شجاع الدّینی منسوب هستند، که گمان می رود از نسل حضرتش باشند. و بنا به نقلی در دماوند جمع کثیری از نسل ایشان زندگی می کنند. مجملاً جماعت عمری و مأموران حکومتی او، در زمان عثمان باز به کاشان آمده و حضرت ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ را یافتند، و لکن ایشان فرار کرده و از شهر بیرون آمد، و آن ملاعین به دنبالش اسب تاختند و او را بسیار دوانیدند، تا جنابش روی به مدینه کرده و عرض حال خدمت مولایش امیرالمؤمنین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ نمود، که آقا شما می دانید

ص: 125

من این کار را برای رضای شما کردم، پس مرا از دست این خوارج خلاصی ببخش، که در همان لحظه زمین شکافته شد و ایشان به زمین فرو رفت و غائب شد. آن ملاعین مکان را نشان کرده، تا روز شود و او را از زمین بیرون کشند و بسوزانند، ولیکن هر چه کردند میسّر نشد، و بعد از آن ایشان به قدرت الهی صحیح و سالم از زمین بیرون آمده و به زندگانی ادامه دادند. و بنا به نقلی همانجا از دنیا رفتند که الآن مقبره منوّره ایشان است.(1)

و در آخر به هر صورتی که بوده، ایشان در ماه مبارک رمضان به سال سی و یکم هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرده(2)،

و مدالی اینچنین را تا ابد به گردن انداخت. هنیئاً له.

مردم غیور کاشان در زمان حیات و ممات، حرمتش را حفظ کرده و در آنجا وفات یافت.(3) به اتّفاق نظر کارشناسان فرهنگی، بقعه حرم حضرت، به جا مانده ازمعماری سبک ایلخانی مغول یعنی بین 700800 سال قبل می باشد. و بسی جای تعجب است که پس از کاوشها، در سال 1192 هجری یعنی حدود 252 سال قبل، زلزله ای ویران کننده

ص: 126


1- فیروزیّه: ص 129133، مجمع النّورین: ص 262، انساب النّواصب: ص 286.
2- مستدرک سفینة البحار: ج 9، ص 215.
3- ریحانةالأدب: ج 7، ص 249.

تمامی شهر کاشان را تخریب کرد، و از هر 800 نفر، 600 نفر کشته و بقیّه متواری گشتند. ولیکن حریم این بزرگوار هیچگونه آسیبی ندید و تجدید بنائی هم نشد. و بنا به تحقیقاتی، پایه گذاری اصلی بنای بقعه، به قرن دوّم و یا سوّم هجری برمی گردد، که معاصر زمان ائمّه معصومین عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ بوده است. و یکی از اولاد و نوادگان حضرت زین العابدین عَلَيْه اَلسَّلاَمُ به نام عزّالدّین، متوفای 946 هجری قمری که عالمی و فقیهی بزرگوار در عصر خود بوده، به وصیّت خود مدفنش را پایین قبر مطهّر حضرت ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ قرار داده است.(1)

در آخر، کلام را به فرمایش امام الرّوافض حضرت موسی بن جعفر عَلَيْه اَلسَّلاَمُ اختتام داده، و خود را با زیارت بارگاه مقدّس و نورانی و ملک پاسبان حضرت ابولؤلؤة عَلَيْه اَلسَّلاَمُ مشمول این حدیث بگردانیم.

حضرت فرمودند: مَن لَمْ یَسْتَطِع مِنکُم اَنْ یَزُورَنٰا فَلیَزُر صٰالحیٖ شیٖعَتنٰا یُکتَب لَه ثَواب زِیٰارتِنٰا، الحدیث (هر آنکس از شما استطاعت زیارت ما را ندارد، پس به زیارت شیعیان صالح ما رود که برای او ثواب زیارت ما نوشته خواهد شد).(2)

ص: 127


1- آسیاب تبرّی: ص 58 و 62. از برای اطّلاع بیشتر از زندگانی حضرت فیروز عَلَيْه اَلسَّلاَمُ به همین مصدر نوشته سیّدمجتبی عصیری و کتاب فیروزیّه مرحوم افندی و کتاب فصل الخطاب و شهادة الأثر علی ایمان قاتل عمر نوشته شیخ ابوحسین خوئینی و دیگر کتب تواریخ مراجعه بفرمایید.
2- المقنعة: ص 491، باب 44.

ص: 128

منابع

قرآن کریم

بحارالأنوار.................................................... علّامه مجلسی

الغیبة.............................................................. شیخ طوسی

جامع المدارک............................................... سیّد خونساری

کامل بهائی............................................... عمادالدّین طبری

الأفصاح............................................................. شیخ مفید

انساب النّواصب................................................... استرآبادی

تتمّة المنتهی................................................... محدّث قمی

المعجم الکبیر.......................................................... طبرانی

مجمع الزّوائد........................................................... هیثمی

تحفة الأبرار............................................... عمادالدّین طبری

ص: 129

عین العبرة.......................................................... أبن طاوس

شرح نهج البلاغة........................................... أبن أبی الحدید

المغازی................................................................... واقدی

السّبعة من السّلف................................................ فیروزآبادی

مدینة المعاجز................................................ علاّمه بحرانی

حدیقة الشّیعة................................................ مقدّس اردبیلی

تشیید المطاعن.......................................... کنتوری لکهنوی

تاریخ الخلفاء.......................................... جلال الدین سیوطی

کنزالعمّال........................................................ متّقی هندی

المصنّف......................................................... أبن أبی شیبة

صحیح البخاری....................................................... بخاری

الفتوح......................................................... أبن أعثم کوفی

مسند أحمد................................................... احمد بن حنبل

نیل الأوطار............................................................. شوکانی

علل الشّرائع..................................................... شیخ صدوق

الجمل................................................................ شیخ مفید

من لا یحضره الفقیه.......................................... شیخ صدوق

صحیح مسلم............................................................. مسلم

المحاسن و المساوی................................................. بیهقی

ص: 130

غریب الحدیث........................................................... حربی

التّمهید............................................................. أبن عبدالبرّ

سیرأعلام النّبلاء...................................... شمس الدّین ذهبی

المحلّی................................................................. أبن حزم

فیض القدیر............................................................ المناوی

مقاتل الطّالبییّن......................................... أبوالفرج أصفهانی

مستدرک سفینة البحار................................ نمازی شاهرودی

الصّراط المستقیم............................................ نباطی بیاضی

نهج البلاغة...................................................... شریف رضی

دلائل الأمامة............................................ عمادالدّین طبری

تاریخ الطّبری............................................................ طبری

الکامل فی التّاریخ.................................................... أبن أثیر

الأصابة................................................................ عسقلانی

الآحاد و المثانی................................................ أبن أبی عاثم

البدایة والنّهایة........................................................ أبن کثیر

السّیرة النبویّة......................................................... أبن کثیر

الأیقاظ من الهجعة........................................ شیخ حرّ عاملی

المحاسن................................................................... برقی

اللّمعة الدّمشقیّة.................................................. شهید ثانی

ص: 131

اثبات الهداة.................................................. شیخ حرّ عاملی

تفسیر العیّاشی......................................................... عیّاشی

سنن أبی داود...................................................... سجستانی

تخریج أحادیث الأحیاء............................................... عراقی

مکارم الأخلاق........................................................ طبرسی

شرح السّیر الکبیر.................................................... شیبانی

الکافی...................................................................... کلینی

سنن البیهقی............................................................ بیهقی

سنن النّسائی............................................................ نسائی

فتح الباری........................................................... عسقلانی

تفسیر القمی............................................................... قمی

تقریب المعارف........................................................... حلبی

نان و حلوا.......................................................... شیخ بهائی

احتجاج.................................................................. طبرسی

الهدایة الکبری........................................................ خصیبی

الأمالی............................................................ شیخ طوسی

المناقب........................................................ أبن شهرآشوب

الصّوارم المهرقة....................................................... تستری

فلک النّجاة................................................ فتح الدّین حنفی

ص: 132

الفاحشة............................................................ یاسر حبیب

أسدالغابة................................................................ أبن أثیر

وقائع الأیّام...................................................... محدّث قمی

الطّرائف............................................................. أبن طاوس

الطبقات الکبری............................................ محمّد بن سعد

الأمالی............................................................... شیخ مفید

ریاحین الشّریعة...................................................... محلّاتی

تفسیر البرهان................................................ علاّمه بحرانی

الکشّاف.............................................................. زمخشری

المستدرک................................................... حاکم نیشابوری

الدرّ المنثور............................................ جلال الدّین سیوطی

فضائل الخلفاء الرّاشدین.............................. أبونعیم أصفهانی

فتح القدیر............................................................... شوکانی

تأویل الآیات الظّاهرة............................................ استرآبادی

نفحات اللّاهوت......................................................... کرکی

الأصول الستّة عشر.................................... جمعی از محدّثین

لسان الواعظین.......................................... أحمد علی صاحب

اسرار آل محمّد ........................................................ هلالی

غرر الأخبار............................................................... دیلمی

ص: 133

شاخه طوبی.................................................... محدث نوری

حیاة الحیوان الکبری................................................ دیمری

صبح الأعشی....................................................... قلقشندی

تاریخ الذّهبی........................................... شمس الدّین ذهبی

فاطمة الزّهراء من المهد الی اللّحد.............................. قزوینی

مجمع النّورین................................................. مرندی نجفی

الذّخیرة یوم المحشر................................................. بحرانی

زهرالرّبیع................................................................ جزائری

حیوة القلوب................................................. علاّمه مجلسی

احقاق الحق............................................................. تستری

فیروزیّة..................................................................... افندی

رجال الکشّیّ............................................................... کشّیّ

الخرائج و الجرائح..................................................... راوندی

الأمالی................................................................... شجری

روضة المتّقین................................................... مجلسی اوّل

الأستیعاب......................................................... أبن عبدالبرّ

تاریخ الخمیس..................................................... دیار بکری

مفاتیح الجنان................................................... محدّث قمی

مطارح الانظار.................................................. شیخ أنصاری

ص: 134

عیون الأخبار........................................................... دینوری

تاریخ دمشق....................................................... أبن عساکر

الغدیر.............................................................. علامه أمینی

ریاض العلماء............................................................. أفندی

فصل الخطاب......................................................... خوئینی

دو بال برای پرواز.................................................... عصیری

ریحانة الأدب................................................. مدرّس تبریزی

آسیاب تبرّی........................................................... عصیری

المقنعة............................................................... شیخ مفید

ص: 135

ص: 136

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109