به سوی او : دائرة المعارف سیر و سلوک

مشخصات کتاب

سرشناسه:مهدوی، سیدحسین، 1355-

عنوان و نام پديدآور:به سوی او (دایره المعارف سیر و سلوک)/حسین مهدوی.

مشخصات نشر:اصفهان: نور الحیات ،1401.

مشخصات ظاهری:1356ص.

شابک:978-622-5985-20-9

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتابنامه:ص.1349-1356.

موضوع:آداب طریقت

*Customs of the order

رده بندی کنگره:BP288/3

رده بندی دیویی:297/84

شماره کتابشناسی ملی:9123321

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

نام کتاب: به سوی او (دائرةالمعارف سیر و سلوک)

مؤلف: حسین مهدوی

انتشارات : نورالحیات

چاپ : اول – زمستان 1401شمسی

شابک : 9786225985209

قیمت : ریال

تکثیر و چاپ بخشی یا تمام این اثر برای تمام شخصیت های حقیقی و حقوقی

آزاد و بلامانع است.

ص: 2

به سوی او

(دائرةالمعارف سیر و سلوک)

ص: 3

تقدیم به محضر گل های سرْسبد خلقت،

حضرت خاتم الأنبیاء و سیدالأوصیاء و

فاطمه زهرا و فرزندان معصومین شان

و همچنین حضرت أباالفضل العباس

و زینب کبری و فاطمه معصومه_

که جان و حیات خویش را فدای

بشر نمودند تا او را از

جهنم بدبختی

به بهشت

خوش بختی

سوق دهند.

ص: 4

فهرست مطالب

چند نکته ضروری..... 8

ابدال و اوتاد..... 9

اخلاص..... 16

ادب..... 49

ارتباط با اولیاءاللّه..... 66

استاد و شاگرد..... 70

استعدادها (ظرفیت ها، قابلیت ها، عین ثابت ها)..... 173

امور خارق العاده و کرامات..... 192

امید، یأس..... 203

انواع سیر و سلوک..... 205

اولیاءالله، مظاهر خداوندند..... 213

اهمیّت و لزوم سیر و سلوک..... 230

آزادگی و عزّت نفس..... 238

برخی از آثار سیر و سلوک..... 241

برخی از عوامل مؤثر در آسان شدن در سیر و سلوک..... 251

برخی از موانع سیر و سلوک..... 254

برکات اولیاءالله..... 261

ص: 1

برنامه روزانه اولیاءالله..... 271

بزرگواری..... 273

تأثیر معنوی زمان، مکان، اعمال، احوال، حوادث..... 288

تسلیم بودن در برابر خداوند..... 317

تکامل در عوالم بعد از دنیا 325

تلاش و کوشش..... 335

تواضع..... 341

توسل به اولیاءاللّه..... 358

توسل به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»..... 362

توکل و اعتماد به خداوند..... 370

جدایی راه اولیاءالله از راه دراویش و صوفیه..... 384

جذبه، تحول، جهش معنوی..... 386

جلسات اخلاقی و موعظه..... 405

حالات غیرعادی اولیاءالله..... 416

حجاب های ظلمانی و نورانی..... 425

حزن و اندوه..... 430

حضور قلب و توجّه..... 431

خشم و غضب..... 449

خطر، قدرت، دشمنی نفس..... 454

ص: 2

خطورات..... 461

خواب دیدن (رؤیا)..... 469

خوابیدن، بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)..... 480

خوابیدن..... 480

بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)..... 484

خودپرستی،

خداپرستی..... 490

خوردن، گرسنگی..... 512

دستورالعمل ها 548

دعا 565

دلبستگی ها و عدم دلبستگی ها 569

دور بودن اکثر مردم از خداوند..... 588

ذکر و یاد خداوند، غفلت از خداوند..... 593

رفیق راه..... 623

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)، مدارا با بدن و نفس..... 628

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)..... 628

مدارا با بدن و نفس..... 632

سختی و بلا، عافیت..... 643

سخن گفتن، سکوت..... 663

سفرهای چهارگانه انسان..... 671

ص: 3

سکینه و آرامش..... 685

سیاست و جامعه..... 696

شریعت، طریقت، حقیقت..... 707

شعر و شعرا 711

شوخی و مزاح..... 716

شهرت..... 720

شهوت..... 726

شیطان..... 734

صبر و استقامت..... 747

صداقت در سلوک..... 761

صدای خوش و زیبا 768

ضعف و فقر انسان..... 770

طهارت، وسواس..... 782

عادات، رسوم، ظواهر امور..... 790

عبادت و عمل صالح..... 798

عرفان نظری..... 812

عزلت و فاصله گرفتن از مردم..... 820

عزم و اراده..... 836

عشق به خداوند..... 839

ص: 4

عشق و محبت به اولیاءالله..... 871

عشق و محبت به اهلبیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»..... 875

علم..... 896

علم اکتسابی..... 896

علم لدنّی..... 916

عنایت خداوند به اولیاءالله..... 931

عوالم پیش رو (ملکوت، جبروت، لاهوت)..... 944

کلّیّات..... 944

ملکوت (برزخ، مثال)..... 950

جبروت (عقل، روح)..... 968

لاهوت (توحید، اسماءالحسنی)..... 974

فضل خداوند..... 980

فکر..... 983

قبض و کسالت، بسط و حال..... 986

قرب و بُعد معنوی..... 995

کتب و مکتوبات مورد عنایت اولیاءالله..... 997

کتمان اسرار و احوال..... 1007

کشف و مکاشفه..... 1018

کلیات سیر و سلوک..... 1031

ص: 5

گذشته اولیاءالله (جوانی، نوجوانی و...)..... 1037

گناه، توبه..... 1044

لباس و پوشش..... 1056

لطافت و تأثیرپذیری روح و نفس..... 1062

لهو و لعب، لغو..... 1068

مادیّات..... 1070

مخالفت و رنجاندن اولیاءالله..... 1083

مخالفت و مبارزه با نفس..... 1107

مراتب حقیقت انسان..... 1115

کلّیّات..... 1115

مرتبه نفس..... 1124

مرتبه قلب..... 1150

مرتبه سرّ، خفیّ، أَخفی..... 1152

مراقبه..... 1183

مرگ و آخرت..... 1200

مستحبّات و مکروهات..... 1208

معاشرت با خانواده..... 1217

معاشرت با مردم..... 1241

معرفت خداوند..... 1254

ص: 6

مقام و جایگاه اولیاءاللّه..... 1258

مکر و حیله های نفس..... 1274

مناجاتی، خراباتی..... 1282

نقش اهل بیت عَلَیْهِمُ السَّلَامُ در سیر و سلوک..... 1288

نماز..... 1310

کلّیّات..... 1310

نماز اول وقت..... 1314

فصل بین نمازها 1315

نماز جماعت..... 1317

نمازهای مستحبی..... 1321

نماز شب..... 1323

واجبات و محرّمات..... 1332

یقین و باور..... 1346

منابع..... 1349

ص: 7

چند نکته ضروری

اشاره

چند نکته لازم به ذکر قبل از مطالعه این اثر:

1- مجموعه حاضر، حاصل مطالعه زندگینامه و کتب مربوط به حدود 37 نفر از اولیاء الهی می باشد که مطالب منتخب آنها به صورت موضوعی در کنار یکدیگر قرارگرفته است.

2- مخاطب اصلی این اثر، محققین و پژوهشگران هستند، زیرا ما مطالب گوناگونی که بعضا بالاتر از سطح فکر عموم بوده و یا با هم تناقض و تضاد دارند را با هم گرد آوره ایم تا محققین و پژوهشگران، با تحقیق و پژوهش به رأی و نظر صحیح دست پیدا کنند، لذا افرادی که جزو این دو گروه نیستند باید جانب احتیاط را گرفته و سؤالات و شبهات خویش - که ناشی از مطالعه مطالب سنگین و ناهمگون این اثر است - را با اهل فنّ در میان بگذارند تا دچار آسیب معنوی نگشته و تکلیفی نیز متوجه مدوّن این اثر نگردد.

3- نکته بسیار مهم و حائز اهمیت دیگر این است که برای انجام بسیاری از اذکار و اعمال و دستورالعمل های این اثر باید با اهل معرفت، مشورت نموده و از آنان کسب اجازه نمود.

4- سعی شده است متون منقول، همان عبارات منبع باشد اما در پاره ای از موارد به دلائلی مثل روان و واضح شدن متن، دوری از مطالبی که مورد نیاز و مد نظر ما نبوده و... با حفظ مضمون و معنای مدّ نظر مولف، مقداری دخل و تصرف صورت گرفته است.

5- در این مجموعه علاوه بر سایر کتب، از کتب موجود در نرم افزارهای مراکز و مؤسسات زیر بهره گرفته شده است که از آنان تشکر می کنیم:

الف: مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور).

ب: مؤسسه آئین مکتب وحی.

6- عباراتی که در میان {} قرار دارد از مؤلف است.

7- تکثیر و چاپ بخشی یا تمام این اثر برای تمام شخصیت های حقیقی و حقوقی آزاد و بلامانع است.

ص: 8

ابدال و اوتاد

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): به قدر میسور در نجف اشرف بر این عمل {ختمی خاص} مواظبت نمودم و اسرار عجیبه مشاهده کردم؛ از آن جمله در شب چهارشنبه در مسجد سهله هنگام سحر، شخصی از رجال الغیب را دیدم و سؤالات بسیاری از او نمودم و جواب آنها را از فرمایش حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نقل می فرمود.

از جمله پرسش ها هویت رجال الغیب و چگونگی ارتباط آنها با امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است که آن مرد الهی در پاسخ فرمود: «رجال الغیب اشخاصی هستند که از جانب حضرت صاحب الزمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مأمور هستند که در صحراها و بیابان ها، شیعیان آن حضرت را دستگیری نمایند و قدرت بر طی الارض دارند و از آن حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» علوم را کسب نموده اند، ولی شخص آن جناب را مشاهده نمی کنند و فیوضات آن جناب به آنها می رسد و از جمله مقربین درگاه الهی می باشند و بر جمله ای از علوم بلایا و منایا مطلع می باشند و از خواص صحابه و از اهل سرّ هستند و همه السنه(1) را می فهمند و عرایض شیعیان را به خدمت امام همام «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» می رسانند و صدای امام را می شنوند و در بین مردم راه می روند و کسی آنها را نمی شناسد و تا زمان ظهور حضرت قائم «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» زنده هستند و در خدمت آن جناب جهاد می کنند و ملاقات آنها علی وجه التفصیل،(2) منوط به حصول ملکه و مرتبه تقوا و پرهیزکاری است.»(3)

ص: 9


1- . (زبان ها.)
2- . (مفصّلاً و طولانی مدت.)
3- . در حریم وصال / 73.

2- آقا محمد بیدآبادی: صوفیه گویند که: «در خبر است که: حضرت حق سبحانه و تعالی را از بندگان پسندیده سیصد تن اند در بسیط زمین که دل ایشان بر دل آدم صفی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

ثانیاً: چهل تن که دل ایشان بر دل موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

ثالثاً: هفت تن که دل ایشان بر دل ابراهیم خلیل «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

رابعاً: پنج تن که قلب ایشان بر قلب جبرئیل است و مر او راست.

خامساً: سه تن که دل ایشان بر دل میکائیل است و مر او راست.

سادساً: یک تن که دل او بر دل اسرافیل است و آن قطب اقطاب است.

هرگاه یکی از آن سیصد تن بمیرند یکی از عُبّاد را به جای وی داخل کنند و از ایشان به چهل تنان و از ایشان به هفت تنان و از ایشان به پنج تنان و از آن به سه تنان [وارد کنند] و اگر قطب، فوت کند یکی از سه تنان را به جای وی بنشانند و این قطب آخرین که صاحب الزّمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است تا قیامت خواهد بود و به برکت وجود این رجال اللَّه و مردان حق، بلا و آفت از این ملّت مدفوع شود.»

جهد کن تا قابلیت آن به هم رسانی که در این سلسله درآیی و از این فرقه باشی.(1)

سرگذشت

1- آقا شیخ عباس قوچانی: یکی از رفقای اصفهانی ما گفت که: «در اصفهان روزی یک مرد دزفولی با همراه خود می گذشته است. ناگاه یک مرد اصفهانی به ایشان برخورد نموده و احوال پرسی می کند و در عین حال می پرسد: شما اهل کجا هستید؟

آن مرد می گوید: اهل دزفول.

آن مرد اصفهانی معانقه می کند و بسیار احترام می گذارد و آن مرد دزفولی را شب به خانه خود دعوت می کند.

ص: 10


1- . حسن دل / 81.

مرد دزفولی ظنین می شود که مبادا این مرد سوء قصدی درباره او داشته باشد. ناگاه آن مرد اصفهانی متوجه شده و می گوید: آقا با همراه خود تشریف بیاورید!

مرد دزفولی قدری مطمئن می شود و شب با همراه خود به خانه او می رود.

دید آن مرد اصفهانی سفره ای مهیا ساخته و انواع اغذیه را برایشان تدارک دیده است.

علّت را سؤال می کند و اصفهانی می گوید: یکی از اهالی دزفول به من محبّتی نموده است، در ازای آن محبّت هر مرد دزفولی به اصفهان وارد می شود، من یک شب از او میهمانی می کنم.

وقتی داستان را پرسیدند، گفت: من اولاد هیچ نداشتم و هرچه متوسّل می شدم خداوند به من اولاد عنایت نمی فرمود تا آنکه برای توسّل به ائمّه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به عتبات عالیات سفر کردم. در سامرّاء و کربلا و کاظمین و نجف متوسّل شدم نتیجه ای حاصل نشد؛ تا آنکه در نجف اشرف روزی شخصی به من گفت: اگر چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروی امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاجت تو را می دهند.

من شب های چهارشنبه را به مسجد سهله می رفتم تا اینکه یک شب به من گفتند: حاجت خود را از استاد محمدعلی نسّاج از اهالی دزفول بگیر!

من به سمت دزفول حرکت کردم. صبح اثاثیه خود را پیش خادم خود در مسافرخانه گذاشته و خودم برای جستجوی آن مرد حرکت کردم تا پس از زحمات زیادی بعد از ظهر پیدایش کردم.

او در دکان کوچکی در آخر کوچه ای مشغول نسّاجی بود. پیش رفتم. قبل از اینکه با او تکلّم کنم، ناگاه سلام نموده و اسم مرا برد و گفت: خداوند به شما پنج اولاد پسر عنایت فرمود!

من بسیار تعجب کردم و در عین حال خوشحال شدم.

استاد محمدعلی مرا به دکان خود برده و دستور داد: دو قرص نان جو و ظرفی از ماست برای من نهار آوردند. من نهار را صرف کرده و تقاضا کردم که شب را پیش آن مرد بمانم تا ببینم این مرد، شب ها به چه کاری مشغول می شود که بدین مقام رسیده است.

استاد محمدعلی گفت: من خانه ندارم خانه من همینجا است و شما شب سرما می خورید.

در جواب گفتم: خود را در لای پالتو حفظ می کنم و او اجازه داده و شب را ماندم و متوجه بودم که به چه ذکر و چه نحوه تهجّدی مشغول می شود.

ص: 11

دیدم گرفت خوابید و به هیچ کاری مشغول نشد تا اوّل اذان از خواب برخاست، اذان گفت و نماز خواند و سپس دنبال چرخ نسّاجی خود رفته و مشغول نسّاجی شد!

بسیار بر تعجّبم افزوده شد که این مرد به هیچ عملی مشغول نیست و در عین حال حائز چنین مقامی است! صبح علّتش را از او سؤال کردم.

گفت: من هرچه از نسّاجی بهره می برم جمع می کنم. موقع خرمن که جو ارزان است جو خریده و تمام آن را می دهم به یک زنی. او آنها را آرد نموده و هر روز چهار قرص؛ دو تا هنگام ظهر و دو تا هم هنگام شب برایم می آورد و من با ماست می خورم و این عادت من است.

روزی یکی از نظامیان که از لشگریان لرها بود به دکان من آمد و قدری توقّف نمود و دید این زن برای من نان جو آورد و من با ماست خوردم.

او داستان را سؤال کرد و من شرح دادم.

او خوشحال شد و گفت: آیا شما قبول زحمت مرا می کنید که به شما پول بدهم و شما همان طور که برای خود جو می خرید برای من هم خریداری نمایید و بدین زن بسپارید که هنگام ظهر و شب دو قرص برایم بیاورد؟

گفتم: بلی! من این کار را برای شما انجام می دهم.

آن شخص پول آورد و من به همین منوال جو خریده و به آن زن دادم و آن مرد هنگام ظهر و شب آمده دو قرص خود را گرفته و می رفت تا آنکه یک شب به دکان آمد و گفت: من امشب می میرم! آن آردهایی که از مال من پیش آن زن است همه را به شما بخشیدم، ولی امشب اگر کسی از شما خواست جنازه مرا برداشته و دفن کنید، شما به او کمک کنید!

من قبول کردم. نیمه شب شخصی صدا زد: استاد محمدعلی برخیز جنازه فلان را برداریم و دفن کنیم!

من از دکان بیرون آمده، او جلو و من در عقب او می رفتم تا رسیدیم به مسجدی. دیدم آن نظامی در آن مسجد فوت کرده است! جنازه را برداشتیم آوردیم در کنار شطّ. آن مرد غسل داد و من کمک می کردم.

پس از انجام کفن و دفن، من به دکان خود مراجعت کردم.

ص: 12

پس از چند شب دیدم کسی در میان تاریکی شب مرا صدا می زند که: استاد محمدعلی بیا، آقا با شما کار دارد!

من تصوّر کردم از خوانین لر است. متأثّر شدم با من چه کار دارد؟

برخاستم و با او رفتم. او از جلو و من از عقب او می رفتم تا از شهر خارج شدیم. ناگاه دیدم بیابان مانند روز روشن است. مجلسی است و جمعی دور هم نشسته اند و شخصی از همه باجلال تر در صدر قرارگرفته است.

تا ما را دید گفت: این مرد را به جای آن نظامی نصب کنید!

من گفتم: من نمی خواهم نظامی شوم!

گفت: چرا؟

گفتم که: نان حلالی از نسّاجی بدست آورده، می خورم و طالب دنیا نیستم؛ زیرا عاقبت و آخرین درجه نظامی شدن سلطنت است و من سلطنت نمی خواهم.

آن شخص همراه من آهسته گفت: ساکت شو! این شخص امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است و تو را به جای او در رسیدگی به امور مردم نصب کردند، نه آنکه سرباز و نظامی شوی.

آن وقت امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» فرمودند: به دکان خود برو و هر وقت در کاری به تو رجوع کردم انجام بده!

از جمله آن کارها، قضیه اولاد شماست که انجام دادم.»(1)

2- آقا شیخ عبّاس قوچانی: آقای حاج سید أبوالقاسم خوئی... از آقا سید حسن نامی(2) نقل نمودند که: «در مدرسه قزوینی ها(3) خادمی بوده فوق العاده خوش اخلاق و مهربان، به طوری که طلّاب مدرسه همگی در کارهای خود به او رجوع می نمودند و چون او با آغوش باز استقبال می نمود لذا آنها هم از رجوع یا هیچ گونه کاری دریغ نمی نمودند؛ حتّی هنگامی که برای تخلیه و تطهیر می رفتند، می گفتند که: آفتابه آنها را آن خادم آب کند.

ص: 13


1- . مطلع انوار، ج 1 / 130.
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان عموی آقا سید احمد لواسانی هستند.
3- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: معلوم نیست که مرادشان مدرسه در نجف اشرف است که به مدرسه قزوینی ها معروف است یا مدرسه دیگری است که در قزوین واقع است.

بالجمله شبی یکی از طلّاب متهجّد که برای وضوی نماز شب برخاست، دید از اتاق خادم نوری پیداست و تمام مدرسه مانند روز روشن است، نزدیک اتاق خادم آمد دید خادم با کسی به نحو سیدی! و مولای! تکلّم می کند. چند لحظه ای ایستاده و سپس به حجره خود رفت.

صبحگاه نزد خادم آمده و علت داستان را استفسار کرد.

خادم انکار نمود.

دومرتبه اصرار نموده و در عین حال، خصوصیات واقعه را گفته و بیان نمود که: حتّی نمی توان گمان کرد که شما در خواب با خود صحبت می نمودید، زیرا من تکلّمات هر دوی شما را می شنیدم.

چون خادم دید او از قضیه به طور کامل اطلاع دارد، گفت: حال که چنین است من قضیه را با قید چند شرط به شما می گویم: از جمله آنکه: تا وقتی در این مدرسه هستم شما داستان را برای احدی نقل نکنید، دوّم آنکه: در هر کاری که تا به حال رجوع می نمودید از این پس نیز رجوع کنید؛ آن طلبه هم قبول کرد.

خادم گفت: آن شخص که با من تکلّم می نمودند حضرت ولی عصر حجّة ابن الحسن العسکری «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بود، هفته ای دو شب بدینجا تشریف می آورند.

آن طلبه گفت: چون این را شنیدم حالم تغییر کرد و عرض کردم: بنابراین شرط اوّل را قبول دارم، لکن زیر بار شرط دوّم نمی روم.

بالجمله آن طلبه، دیگر در کارهای خود به آن خادم رجوع ننمود، ولی چون می دید طلّاب دیگر رجوع می نمایند بسیار متأثّر می شد و چون قول هم داده بود نمی توانست به آنها داستان را فاش کند تا یک شب که خواب بود، شنید که خادم او را نداء می کند که: ای فلان کس! یکی از ابدال و اوتاد حضرت ولی عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» فوت کرده و من به جای او می روم. شما اشیاء مرا بفروشید و چند فقره قرض دارم، بدهید!

{این طلبه می گوید:} من تا هراسان برخاستم و لباس پوشیدم و به حیاط مدرسه آمدم که او را ببینم، اثری از او نبود. دیدم درب اتاق خادم باز است اما خودش نیست و درب مدرسه هم مقفول می باشد.

بسیار متوحّش شدم! طلّاب را صدا زده و شرح قضیه را گفتم.

ص: 14

با آنها تمام فقرات و زوایای مدرسه را تفحّص کردیم اما خادم نبود و دیگر به هیچ وجه از او اثری پیدا نشد.»(1)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در یکی از ملاقات هایی که در اوائل نوجوانی خدمت مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد رسیده بودم، در ضمن سؤالاتی عرض کردم: آیا اوتاد و ابدال نیز خدمت شما می رسند؟

ایشان خنده ملیحی نموده و با لحن شیرینی فرمودند: «ای.»(2)

ص: 15


1- . مطلع انوار، ج 1 / 125.
2- . نور مجرد، ج 1 / 620.

اخلاص

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: و آن {نیت} عبارت است از: خالص ساختن قصد در سیر و حرکت و جمیع اعمال از برای خدای تعالی و قطع طمع از اغراض دنیویه، بلکه اخرویه، بلکه از جمیع آنچه به خود راجع شود، بلکه در اواخر حال، امر به انتفاء نیت منتهی گردد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: باید دانست که وصول بدین مقامات و درجات {عالیه معنویه} بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالک به منزل مخلَصین نرسد، کشف حقیقت چنانکه باید برای او نخواهد شد.

بدان که اخلاص و خلوص بر دو قسم است:

اول: خلوص دین و طاعت برای خدای تعالی.

دوم: خلوص خود برای او.

و دلالت بر اوّل دارد کریمه شریفه: «وَ مَا اُمِرُوا إِلّا لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(2)

و بر دوم دلالت دارد کریمه شریفه: «إِلّا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(3)

و حدیث نبوی مشهور: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»(4)

دلالت بر قسم دوم دارد.

یعنی کسی بدین مرحله می رسد که خود را برای خدای تعالی خالص کند.

ص: 16


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 155.
2- . سوره بینة / 5. (و مأمور نشده اند جز اینکه خداوند را به گونه ای بپرستند که دین را برای وی خالص کرده باشند.)
3- . سوره صافّات / 40. (جز بندگان پاک شده و خالص شده خدا.)
4- . جامع الاخبار / 94. (هر کس چهل روز [خود و عمل خود را] برای خدا خالص کند، چشمه های حکمت از قلبش به سوی زبانش جریان یافته و ظاهر شود.)

و توضیح این اجمال آنکه: خداوند تعالی همان طور که صلاح را در قرآن کریم در بعضی از مواضع استناد به عمل داده است، کقوله تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً»(1) یا: «عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً»(2)

یا «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(3) و در بعضی از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است، کقوله تعالی: «إنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(4)

یا «وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنینَ»(5) همچنین اخلاص و خلوص را گاهی مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهی مستند به ذات.

بدیهی است که تحقّق اخلاص در مرتبه ذات، موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل، یعنی تا کسی در یکایک از اعمال و افعال و گفتار و سکون و حرکت خود اخلاص به عمل نیاورد، به مرحله اخلاص ذاتی نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیْبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»(6)

به ارجاع ضمیر مستتر فاعل «یرفع» به سوی «العمل الصالح» و معنی چنین می شود: «العمل الصّالح یرفع الکلم الطّیب»(7)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: باید دانست که: چون کسی به مرحله خلوص ذاتی برسد و بدین فیض عظمی نائل گردد، دارای آثار و خصوصیاتی خواهد بود که دیگران از آن بی نصیب و بهره اند:

اوّل: آنکه به نصّ کریمه قرآنیه، دیگر شیطان را به هیچ وجه من الوجوه بر ایشان تسلّط و اقتداری نیست: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(8)

بدیهی است که این استثناء، تشریعی نیست بلکه به واسطه اقتدار ذاتی مخلصین در مقام توحید، دیگر شیطان را قدرتی نبوده و به علّت ضعف و ناتوانی خود نمی تواند در این مرحله به آنان دست یابد.

ص: 17


1- . سوره نحل / 97. (هر کس عمل صالحی را انجام دهد.)
2- . سوره فرقان / 70. (هر کس عمل کند عمل صالحی را.)
3- . سوره رعد / 29. (آنان که ایمان آورده و اعمال صالحه بجای آورده اند.)
4- . سوره انبیاء / 75. (او از صالحان بود.)
5- . سوره تحریم / 4. (و مؤمنان صالح.)
6- . سوره فاطر / 10. (کلمه طیبه به سوی او بالا می رود و عمل شایسته آن را بالا می برد.)
7- . رساله لب اللباب / 42.
8- . سوره ص / 83. (پس به عزّتت سوگند می خورم که البتّه همه را گمراه می کنم جز بندگان پاک شده و خالص شده تو را.)

باری چون مخلصین خود را برای خدا خالص نموده، به هرچیز که می نگرند، خدا را می بینند و شیطان به هر قسم و کیفیتی بر ایشان ظهور کند، باز با نظر الهی در آن شیء می نگرند و استفاده الهیه می کنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طایفه اعتراف به عجز و مسکنت خود نموده و سپر می اندازد و إِلّا شیطان، ذاتش برای اغواء بنی آدم است و کسی نیست که بخواهد به کسی ترحّم نموده و دست از اضلال او بردارد.

دوّم: این گروه از محاسبه محشر آفاقی و حضور در آن عرصه، معاف و فارغ هستند.

در قرآن کریم وارد است که: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِی الْأرْضِ إِلّا مَنْ شَاءَ اللّهُ»(1)

از این آیه به طور حتم دستگیر می شود که به طور اجمال جماعتی از فزع و صعقه قیامت در امان اند و چون به آیه شریفه: «فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(2)

ضمیمه گردد، معلوم می شود که آن گروه که از صعقه قیامت در امان اند عبارت اند از: بندگان مخلَص خدا، زیرا بندگان مخلَص به یک معنی ابداً دارای اعمالی نیستند تا آنان را برای حساب آن در عرصه قیامت حاضر سازند. آنان به واسطه مراقبت و ریاضات شرعیه در جهاد انفسیه کشته شده و به حیات ابدی پیوسته اند و از قیامت عظمای انفسیه عبور کرده اند، در دوران مجاهده به حساب آنان رسیدگی شده و حال به واسطه قتل فی سبیل اللّه در نزد خدای خود به خلعت حیات ابدی مخلّع و از روزیّ های خاصّه خزانه ربوبی متنعّم اند.

قال عزّ من قائل: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(3)

و زیاده بر آن، آنکه احضار، فرع بر عدم حضور است و اینان قبل از پیدایش طلیعه قیامت در همه جا حاضر بوده و بر همه احوال مطّلع بوده اند، لقوله تعالی: «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

سوّم: آنچه از ثواب و اجر به هرکس برسد و در روز قیامت به او عطا شود، در مقابل عمل او خواهد بود مگر این صنف از بندگان که کرامت الهیه بر ایشان ماوراء طور پاداش عمل است:

ص: 18


1- . سوره زمر / 68. (و در صور دمیده شود، پس هرکه در آسمان ها و زمین است بمیرد و هلاک شود مگر آن کس که خدا بخواهد.)
2- . سوره صافّات / 128 و 127. (پس به درستی که آنها البتّه احضارشدگان اند مگر بندگان مخلص خدا.)
3- . سوره آل عمران / 169. (هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند [و] نزد پروردگارشان روزیّ داده می شوند.)

«وَ ما تُجْزَوْنَ إِلّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(1)... و نیز در آیه دیگر می فرماید: «لَهُمْ مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ.(2) برای این گروه هرچه اراده و مشیت آنان تعلّق گیرد خواهد بود و در نزد ما نیز چیزی زیاده از مقدار اراده و مشیت آنان برای آنان خواهد بود.» پس معلوم می شود که از کرامات الهیه چیزهایی که فوق اراده و مشیت و بالاتر از سطح فکر و میزان طیران مرغ اختیار و اراده آنهاست، داده خواهد شد و این نکته شایان دقّت است و قابل توجّه.

چهارم: آنان دارای مقامی منیع و منصبی رفیع و مرتبه ای عظیم اند که بتوانند حمد و سپاس ذات احدیت و ثنای الهی را کما هو حقّه همان طور که سزاوار آن ذات اقدس است بجا آورند. قال عزّ من قائل: «سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(3) و این غایت کمال مخلوق و نهایت منصب ممکن است.(4)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: و آن، {نیت} عبارت است از آنکه: سالک منظوری در سلوک نداشته باشد جز نفس سلوک و فناء در ذات احدیت؛ و بنابراین باید سالک سیرش خالص باشد: «فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(5)

در اخبار زیادی وارد شده است که: «نیت سه مرتبه دارد»، منها ما قال الصّادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ»(6)

در اثر تأمّل و دقّت واضح خواهد شد که عبادت دو دسته اوّل به حقیقت صحیح نیست زیرا عبادت آنها به خدا و برای خدا نبوده و مرجع عبادت آنها به خودپرستی است و در واقع آنها خود

ص: 19


1- . سوره صافّات / 40 و 39. (و جزاء داده نمی شوید جز همان را که کرده اید، مگر بندگان برگزیده خدا.)
2- . سوره ق / 35. (و از برای آنها در بهشت هرچه بخواهند هست و علاوه بر مقدار خواست آنها، در نزد ما زیادتی هایی هست که به آنها می دهیم.)
3- . سوره صافّات / 160 و 159. (خداوند منزّه است از هرچه وصف کنند، مگر [وصف] بندگان پاک شده و خالص شده ما.)
4- . رساله لب اللباب / 43.
5- . سوره غافر / 14. (پس خدا را بخوانید در حالی که دین را برای او خالص کرده باشید.)
6- . کافی، ج 2 / 84. (همانا عبادت کنندگان سه دسته اند: گروهی خداوند عز و جل را از روی ترس عبادت می کنند و آن، عبادت بندگان و غلامان است؛ و گروهی خداوند تبارک و تعالی را از روی طمع ثواب عبادت می کنند و آن، عبادت مزدبران است؛ و گروهی خدا را از روی محبّت عبادت می کنند و آن، عبادت آزادگان است.)

را پرستیده اند نه خدای تعالی را، چون بازگشت عبادت آنها به همان علائق و مشتهیات نفسانی است.

و چون خودپرستی با خداپرستی جمع نمی شود، بنابراین باید بر حسب نظریه اوّل، این جماعت به خدا کافر بوده و خدا را منکر باشند لیکن چون قرآن کریم به نصّ خود اصل خداپرستی را فطری هر بشری بیان فرموده است و هرگونه تغییر و تبدیلی را در خلقت نفی نموده است: «فَأقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لا تَبْدِیلَ لَخَلْقِ اللّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(1)

بنابراین انحراف بشر از جادّه خداپرستی نیست بلکه از جادّه توحید است که خدا را در فعل و صفت واحد نمی دانند بلکه غیر او را با او سهیم و شریک می کنند و لذا قرآن در همه جا برای اثبات توحید خداوند و نفی شرک از او، قیام فرموده است.

و بر این اساس، دو دسته اوّل خدا را در منظور خود سهیم و شریک می دانند و در عین خداپرستی، از خودپرستی نیز دست بازنمی دارند و فعل خود را در عبادات برای هر دو منظور بجا می آورند و این همان شرک است و در حقیقت این دو گروه، مشرک به خدای متعال می باشند که به نصّ قرآن برای آن آمرزشی نیست.

«إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ یَشَاءُ»(2)

بنابراین عبادت آنها ابداً مثمر ثمر نبوده و آنها را به خدای متعال نزدیک نخواهد ساخت.

امّا دسته سوّم که خدا را بر اصل محبّت می پرستند که همان عبادت احرار است و در بعضی از روایات وارد است که: «فَتِلْک عِبَادَةُ الْکِرَامِ»(3)

این همان عبادت صحیحه واقعیه است و به آن نمی رسند مگر پاکان درگاه الهی. «فَهَذَا مَقَامٌ مَکنُونٌ لا یمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرونَ.»(4)

ص: 20


1- . سوره روم / 30. (پس روی خود را به سوی دین کن در حالی که میانه رو و معتدل بوده و به حقّ گرایش داشته باشی که آن همان فطرتی است که خداوند، مردم را براساس آن آفریده، تبدیلی در آفرینش خدا نیست، این است دین استوار ولیکن بیشتر مردم نمی دانند.)
2- . سوره نساء / 48. (خداوند گناه شرک را نمی آمرزد و پایین تر از آن را برای هرکس که بخواهد می آمرزد.)
3- . امالی صدوق / 38. (این عبادت کریمان و بزرگواران است.)
4- . (و این مقام پوشیده و دربستی است که جز پاکان بدان دست نیابند.)

محبّت عبارت است از: انجذاب، یعنی کشیده شدن چیزی به سوئی و حقیقتی. دسته سوّم گروهی هستند که پایه عبادت و پرستش خود را بر محبّت و کشش به سوی خدا قرارداده، غیر از کشیده شدن به سوی او و تقرّب به حضرت او هیچ مقصود و منظوری ندارند و صرفاً همان انجذابی که از ناحیه محبوب در خود حسّ می کنند، داعی و محرّک آنها به سوی محبوب و موجب حرکت آنها بدان حریم است.

در بعضی از اخبار وارد شده است که: «حقّ تعالی را از آن جهت که اهلیت عبادت دارد، پرستش نمایید.» و معلوم است که این اهلیت بازگشتش به صفات الهی نبوده بلکه راجع به مقام ذات مقدّس اوست جلّ جلاله و عظم شأنه و بنابراین مفادش آن خواهد بود که: خداوند را چون خداوند است، عبادت کنید: «إلهِی مَا عَبَدْتُک خَوْفاً مِنْ نَارِک وَ لَا طَمَعاً إِلَی جَنَّتِک بَلْ وَجَدْتُک أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(1)

«أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ»(2)

سالک راه خدا در ابتدای سلوک خود با پای محبّت گام برمی دارد ولی پس از آنکه منازلی را سیر نمود و کمالی فی الجمله حاصل کرد، متوجّه خواهد شد که محبّت امری است مغایر با محبوب و لهذا سعی می کند که محبّت را که تا به حال وسیله سلوک و نردبان ترقّی او بوده است رها کند و آن وسیله را تا اینجا مؤثّر می داند و از اینجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخیص می دهد.

بنابراین از اینجا سالک فقط و فقط محبوب را در نظر داشته و او را عبادت می کند به عنوان محبوبیت و بس، ولی چون قدمی نیز فراتر می گذارد و منازلی را چند سیر می کند، درمی یابد که این قسم از عبادت نیز خالی از شائبه شرک نیست، زیرا در این عبادت، خود را عاشق و محبّ، و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خودیّت با حبّ به محبوب مغایرت دارد، بنابراین نظر کردن به محبوب با وجود عنوان محبّ، با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال

ص: 21


1- . عوالی اللئالی، ج 2 / 11. (خدایا من تو را از روی بیم از آتش و به طمع بهشت نپرستیده ام بلکه تو را شایسته پرستش یافته و بدین جهت پرستیده ام.)
2- . اقبال الاعمال، ج 1 / 67. (تو مرا به خود ره نمودی و به سوی خویش خواندی و اگر تو نبودی من نمی دانستم تو چه هستی.)

مغایرت و تنافی دارد، لهذا از اینجا سعی می کند که حبّ و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلّی از تغایر و کثرت گذشته، قدم خود را در عالم وحدت بنهد.

و در این موقع، نیت از سالک منتفی می گردد، زیرا دیگر شخصیت و خودیّتی در میان نیست تا نیت از او صادر شود.

تا قبل از این مرحله، سالک، طالب شهود و کشف و مکاشفه بود ولی در این مقام به کلّی تمام آن اغراض را به خاک نسیان می سپارد، چون دیگر اراده و نیتی نیست تا مراد و منویی را در نظر بگیرد. در این حال چشم و دل سالک از دیدن و ندیدن و رسیدن و نرسیدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشیده خواهد شد. از حافظ شیرازی است:

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد

از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «روز اوّل، دنیا را ترک کردم و روز دوّم، عُقبی را ترک کردم و روز سوّم از ما سوی اللّه گذشتم و روز چهارم پرسیدند: ما تُرِیدُ؟

گفتم: أُرِیدُ أَنْ لا أُرِیدْ»(1)

و این اشاره به همان مطلبی است که بعضی در تعیین منازل اربعه گویند:

اول: ترک دنیا.

دوّم: ترک عقبی.

سوّم: ترک مولا.

و چهارم: ترک ترک...

و مراد از قطع طمع در نزد سالکین عبارت از این مرحله است که بسیار عظیم و کریوه ای(2) مشکل است و عبور از آن صعب و دشوار و به این آسانی ها دست ندهد. چه سالک پس از تأمّل و دقّت فراوان بازمی یابد که در تمام مراحل سیر، در این مرحله، خالی از قصد و نیت نبوده است بلکه غایت و مقصودی را در سویدای دل خود منظور داشته است، گرچه آن غایت، عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به کمال و کمالات باشد.

ص: 22


1- . (چه می خواهی ... می خواهم که چیزی نخواهم.)
2- . (گردنه و پرتگاه.)

و اگر سالک به وسیله و آلت تجرید ذهن و خاطر بکوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این عقبه عبور کند و

خود را از این معانی و مقصودها عاری و مجرّد کند، هیچ نتیجه ای عائد او نخواهد شد، چه نفس این تجرید، مستلزم عدم تجرید است. به علّت آنکه لابدّ این تجرید را سالک به داعیه غایتی بجا می آورد و خود این داعیه و نظر به غایت، نشانه و علامت عدم تجرید است.

روزی با استاد خود مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چاره ای نمودم.

فرمود: «به وسیله اتّخاذ طریقه احراق می توان این مسئله را حلّ نموده و این معضله را گشود؛ و آن بدین طریق است که: باید سالک، به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودی طمّاع قرارداده است و هرچه بخواهد قطع طمع کند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتیجه ای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیه طمعی بالاتر و عالی تر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است؛ بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیت قطع طمع دست برمی دارد. این عجز و بیچارگی ریشه طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می گرداند.»

البتّه باید دانست که ادراک این معنی نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمی دهد بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقا ادراک کند، خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و مافیها برابری با این حقیقت نمی کند.

و علّت اینکه این طریقه را احراق نامند برای آن است که: یکباره خرمن هستی ها و نیت ها و غصّه ها و مشکلات را می سوزاند و از ریشه و بن قطع می کند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمی گذارد.

در قرآن کریم در مواردی از طریقه احراقیه استفاده شده است.

اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید، راهی را که باید چندین سال طی کند، در مدّت قلیلی خواهد پیمود.

ص: 23

یکی از مواردی که در قرآن مجید از آن استفاده شده است، عبارت است از: کلمه استرجاع: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا الَیهِ رَاجِعُونَ»(1)

چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلایا و فتن، انسان می تواند به طرق مختلفی خود را تسکین دهد مثل اینکه متذکر گردد که مرگ برای همه است و مصیبت به همه اشخاص وارد می شود و بدین وسیله کم کم خود را آرام می کند، ولی خداوند به وسیله طریقه احراقیه و تلقین کلمه استرجاع، راه را کوتاه و مشکل را یکباره از میان برمی دارد زیرا اگر انسان متذکر شود که خود او و هرچه از متعلّقات و مایملک اوست ملک طلق خداست، یک روز به او داده و یک روز می گیرد و کسی را در آن حقّ دخالتی نیست، وقتی که انسان به خوبی ادراک کرد که از اوّل مالک نبوده است و عنوان ملکیت برای او مجازی بوده و بدون جهت خود را مالک تخیل می نموده است البتّه در صورت فقدان، متأثّر نخواهد شد و توجّه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.

ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرارداده است مثل ادراک این می ماند که غنی علی الاطلاق، بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمه فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسی به فقیر نمی تواند ایراد کند که: «چرا سؤال می کنی؟» زیرا فرض فقر، فرض سؤال و گدایی است، بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد، باید متوجّه باشد که خداوند خمیره هستی او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوان نمی تواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید و از طرف دیگر چون فناء در ذات احدیت که براساس عبادت احرار پایه گذاری شده با طمع و نیت سازگار نیست، بنابراین بیچاره شده و حال اضطرار و بیچارگی عجیبی پیدا می کند که همان حال، او را از خودی او که مستلزم طمع است عبور می دهد و پس از عبور از این مرحله، دیگر انّیت و خودیّتی نیست که مستلزم طمع باشد.(2)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا حاج سید هاشم حدّاد بسیاری از کارهای نیکو را از حظوظ نفسانیه می شمردند، چون نفس از آن لذّت می برد.

ص: 24


1- . سوره بقره / 156. (ما از آنِ خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم.)
2- . رساله لب اللباب / 118.

می فرمودند: «غالباً مجالسی را که بعضی از سالکین تشکیل می دهند و در آنها شعر می خوانند، از حظوظ نفس است؛ گرچه لذّت معنوی ببرند، امّا حظّ نفس است.

بسیاری از اذکار و اوراد را مردم برای اغراض نفسانی و حظوظ آن بجای می آورند.

قرآنی را که تلاوت می کنند، اگر به زیبایی جلد و ورق و خطّ توجّه داشته باشند و یا بر روی رَحل مشبّک بخوانند و آن رحل در حالت قرائت شان مؤثّر باشد، حظوظ نفس است.

سجّاده ساده و سفید مطلوب است؛ سجّاده های زیبا و منقّش و ملوّن، حظوظ نفس است.

تربت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اگر به صورت مُهرهای معمولی - گرچه ناصاف - باشد، تربت است ولی اگر صاف بودن آن مدّ نظر گرفته شود حظوظ نفس است و باید درست ملاحظه کرد که شیطان تا کجا دایره مأموریت خود را توسعه داده که دوست دارد اثر خود را در سجده گاه مؤمن شیعه آنهم بر روی تربت پاک آن زمین مقدّس بجای بگذارد.

تسبیح های زیبا که در ذکر انسان مؤثّر است، همگی حظوظ نفس است و هکذا عِمامه و عبا و رِداء و چیزهای دیگری که در عبادت و نماز و دعا و زیارت و تلاوت و ذکر و ورد مؤمن مؤثّر باشد.»

می فرمودند: «خواستن خواب ها و رؤیاهای معنوی و روحانی از حظوظ نفس است. طلبیدن مکاشفات و اتّصال با عالم غیب و اطّلاع بر ضمائر و عبور از آب و هوا و آتش و تصرّف در موادّ کائنات و شفا دادن مریضان، همگی حظوظ نفس اند.»

می فرمودند: «من تعجّب می کنم از سالکینی که مکاشفه می خواهند! چشم بازکنند، همه این عالم، مکاشفات است. مکاشفه تنها دیدن صورت در زاویه به صورت خاصّ یا حالت استثنایی نیست؛ هرچه کشف از اراده و اختیار و علم و قدرت و حیات حضرت حقّ کند مکاشفه است. چشم بازکن و بنگر که این عالم خارج هر ذرّه اش مکاشفه و حاوی عجائب و غرائبی است که فکر را به منتهای آن دسترس نیست.

اگر کسی در راه سیر و سلوک و یا در غیر از این راه، غیر از خدا چیزی را بخواهد، خداوند را نخواسته است و همان خواست او - که نفسانی است - مانع از وصول وی به ذات اقدس حقّ خواهد شد.

ص: 25

اگر بهشت بخواهی و یا حوریه و غِلمان بطلبی، خدا را طلب ننموده ای! اگر مقامات و درجات بخواهی، ممکن است خداوند به تو مرحمت کند، ولی خدای را نخواسته ای و در همان مقام و درجه میخکوب شده ای و ارتقاء از آن درجه برای تو محال است چون خودت نخواسته ای و نطلبیده ای!

اگر جبرئیل فی المثل نزد تو آید و بگوید: از درجات و مقامات و سیطره بر جنّت و جحیم و خُلَّت حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و مقام شفاعت کبرای محمد «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و محبّت آن پیامبر عظیم، هرچه می خواهی بخواه!

بگو: من بنده ام. بنده خواست ندارد. هرچه خدای من برایم بخواهد آن مطلوب است. من اگر بخواهم، به همین مقدار خواستن که مال من است و متعلّق به من است، از ساحت عبودیت خود قدم بیرون نهاده و گام در ساحت عِزّ ربوبی گذاشته ام؛ چرا که خواست و اختیار اختصاص به او دارد.»(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «نوع افرادی که عبادت می کنند، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حجّ و عمره بجای می آورند، در واقع دنبال نفس و امیال و حظوظ آن می باشند. نفس است که میل و علاقه به نماز دارد و از آن لذّت می برد، امّا وقتی این نماز را در بوته نقد می گذاری و تحلیل می کنی درمی یابی که لِلّه نبوده و صبغه خدایی ندارد بلکه خود را عبادت کرده است. دور خانه خدا طواف می کند امّا فی الواقع نفس خود را مطاف قرارداده و به دور آن می گردد و لذا در کمال او تأثیری ندارد.»

از سالکانی که عبادات و معاملات آنان فاقد روح و اخلاص بوده تمثیل به «حمار آسیاب» می نمودند. می فرمودند: «حال اینان حال آن چهارپاست که او را به سنگ آسیاب بسته و چشمانش را پوشانده اند و از صبح تا به شب، پیوسته دور آسیاب می گردد و به خیال خود فرسنگ ها راه رفته است، ولی شب که چشمانش را باز می کنند، می بیند دریغا! در همان نقطه آغاز است. این نوع اعمال نیز اگرچه به ظاهر سنگین باشد، عامل آن، طی طریق نکرده و به قرب حضرت حقّ نائل نمی شود و تنها در جا می زند.»

ص: 26


1- . روح مجرد / 189.

می فرمودند: «ایمان بعضی، بت و صنم آنان می شود! چه خطری از این بالاتر! ایمان باید بت شکن باشد و موانع و اوهامی را که مانع از وصول حقیقت بوده کنار زند، نه اینکه خود نیز بتی شود.»

ایرادی که علّامه والد به برخی از شاگردان مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» داشتند همین بود. جلساتی داشتند و شب تا به صبح دور هم جمع شده، حافظ می خواندند و سرگذشت و احوال اولیاء خدا را بیان می کردند، ولی نماز شبشان فوت می شد و از تهجّد بازمی ماندند! و می فرمودند: «به این نحو، اگر ده سال و بیست سال بگذرد، انسان تکان نمی خورد و اینها همه حظوظ نفس است و راه خدا راه مجاهدت و ریاضت است.»(1)

7- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی (در جواب این سؤال که: چطور تشخیص بدهیم که عمل مان برای رضای خداست یا هوای نفس؟): در اوائل امر یک مشخصاتی دارد، ولی در وسط و آخر، تشخیص دشوارتر است! در اوائل وقتی آدم کاری را برای رضای خدا انجام می دهد، یک بهجت و انبساط درونی به او دست می دهد و آن بهجت، علامت قبولی اعمال است، مثل اینکه انسان دست فقیری را می گیرد و بعد در نمازی که می خواند، یک حالت توجهی به او دست می دهد. آن حالت بهجت و انبساط، علامت قبولی است» و بعد می فرمودند: «اما به اینها خیلی دل خوش نکنید، اینها نقل و کشمش راه است.(2)

8- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! در عبادات مقید باشید به کیف آن، نه کم.(3)

9- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! عبادات ظاهره البته انسان را از کارهای ناشایسته بازمی دارد، ولی اگر خلوص آنها زیاده گردد مقرب تر گردد و می تواند شما را به مقام عبودیت رساند.(4)

ص: 27


1- . نور مجرد، ج 1 / 534.
2- . سوخته / 108.
3- . پندنامه سعادت / 27.
4- . پندنامه سعادت / 27.

10- أبوالعبّاس، احمد مُرْسی: ولیّ خدا به خداوند متعال نمی رسد مگر اینکه خواسته و شهوت رسیدن به خدا از او گسسته و تمام شود.(1)

11- امام خمینی: اگر شما مخلصید، چرا چشمه های حکمت از قلب شما به زبان جاری نشده، با اینکه چهل سال است به خیال خود قربة إلی الله عمل می کنید، با اینکه در حدیث وارد است که: «کسی که اخلاص ورزد از برای خدا چهل صباح، جاری گردد چشمه های حکمت از قلب به زبانش»(2)، پس بدان که اعمال ما برای خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بی درمان همینجاست.(3)

12- امام خمینی: کمتر اتفاق می افتد در اصل واجب ریا شود، {ریا} بیشتر در خصوصیات و مستحبات و زوائد اتفاق می افتد.(4)

13- امام خمینی: آن چیزی که حجم عمل را زیاد می کند، ولو حجم مادیش کم است، آن للّه بودن و اخلاص است.(5)

14- امام خمینی: وقتی خودتان را ساختید، تمام کارهایتان کارهای الهی می شود.(6)

15- امام خمینی: سعی کنید مستحبات را به دور از چشم مردم و در خلوت انجام دهید تا مبادا خدای ناکرده ریایی در آن داخل بشود.(7)

16- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: بعضی می گویند: «کسانی که به کمال رسیده اند، حتی نباید به نیت شوق یا ترس یا پیوستن به خدا و کسب مقام نزد او یا به نیت خوشنودی او عملی را

ص: 28


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 117.
2- . جامع الاخبار / 94.
3- . شرح چهل حدیث / 52.
4- . شرح چهل حدیث / 54.
5- . صحیفه امام، ج 10 / 245.
6- . صحیفه امام، ج 11 / 383.
7- . پا به پای آفتاب ج 1 / 157.

انجام دهند، و باید نیت آنان فقط شایستگی خداوند برای عبادت باشد» و عملی را که به خاطر شوق به وصال خداوند انجام شود ناقص می دانند و بعضی این را عبادت نفس دانسته اند.

ولی گمان نمی کنم هیچ یک از پیامبران و اولیاءِ خدا و فرشتگان نزدیک، اعمال خود را از آنچه آنان می گویند خالص کنند. این افراط است که عملی را که به خاطر رسیدن به رضای خدا و نزدیکی و همسایگی او انجام شود، عبادت نفس بدانیم چنانچه در سخنان بعضی از اهل معرفت می باشد، بله اشکالی ندارد که بگوییم: اولیاءِ خدا در بعضی از حالت ها و جلوه گر شدن نام های خداوند بر آنان عملی را فقط به خاطر شایستگی خداوند متعال و برای عبادت او انجام می داده و نیت نزدیک شدن به خدا و رضایت او را فراموش می کرده اند، ولی نمی گوییم: پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» همیشه در این حالت بوده اند چه رسد به این که دیگران همیشه یا گاهی با این نیت عملی را انجام دهند و من عمل به نیت شایستگی خداوند را برتر از عمل به نیت رسیدن به همسایگی خداوند نمی دانم، به این جهت که ما بالاتر از عبادت رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نداریم و از روایات معلوم می شود که بعض یا بیشتر اعمال آنها فقط به خاطر بدست آوردن رضای خدا و نزدیکی به او بوده است. چه اشکالی دارد گاهی اوقات، ترس از مجازات نیز جزیی از نیت آنها باشد؟

برای کسی که از ترس مجازات خدا غش می کند، امکان ندارد یا خیلی مشکل است که این ترس در نیت او هیچ تأثیری نداشته باشد. به نظر می رسد حالت های پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و اولیاءِ خدا حتی سرور آنان پیامبر ما «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» مختلف بوده و علت آن، اختلاف جلوه های اسم های خداوند متعال برای آنان بوده و خداوند به این طریق، آنان را تربیت و درجات آنان را بالا برده و آنان را به خود نزدیک تر می نموده است.

خداوند متعال برای کمال آنان قلب های آنان را تربیت می کرده است، چنانچه در بعضی از فرازهای آن زیارت می خوانیم: «لَکُمُ الْقُلُوبُ الَّتِی تَوَلَّی اللَّهُ رِیَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ»(1)

{خداوند} گاهی با نا م های جمالی خود برای آنان جلوه می کند، آنان نیز با پروردگار خود انس گرفته و برای او ناز می کنند و گاهی با نام هایی که نشانه غلبه و جلال اوست در مقابل آنان

ص: 29


1- . المزار الکبیر / 293. (خداوند اختیار قلوب شما را داشته و با ترس و امید آن را تربیت می کند.)

جلوه گر شده که در این حالت، آنان به تضرع، استغفار و گریه پرداخته و با مناجاتی که بیشتر آن استغفار و پناه بردن به خدا و درخواست نجات از جهنم و آتش است، با او مناجات می کنند و این مطلب بر کسی که کمی با احادیث آنان سر و کار داشته باشد، پوشیده نیست. درباره رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» روایت شده است که: بعضی اوقات خطاب به عایشه می فرمودند: «برایم بگو، حمیرا!» و در عین حال در انتظار وقت نماز بود و به بلال می فرمود: «راحتم کن بلال!» گاهی نیز هنگام فرود آمدن وحی، رنگ و حالش تغییر می کرد و گاهی موقع وزش باد از نزول بلا می ترسید، تمام اینها نشان دهنده مختلف بودن حالت هاست و این مطلب با انجام تمام اعمال به نیت شایستگی خداوند برای پرستش سازگاری ندارد.

البته بعید نیست منظور این علماءِ بزرگ از نیت شایستگی خداوند متعال برای عبادت معنایی باشد که با نیت نزدیک شدن و رضایت او سازگاری داشته باشد، زیرا گاهی انگیزه نزدیک شدن به دوست، برخورداری از بخشش و نعمت ها یا فرار از مجازات او نمی باشد، بلکه به این جهت است که شایسته نزدیک شدن می باشد و این کار یکی از معانی عمل کردن به خاطر شایستگی او برای پرستش است، همان گونه که از سرور اولیاء أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برمی آید، آنجا که می فرماید: «تو را به خاطر ترس از آتش یا آرزوی بهشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایسته بندگی دیدم، آنگاه تو را پرستیدم»(1)، زیرا آن حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیت شایستگی برای عبادت را در مقابل نیت عبادت از ترس آتش یا خواهش بهشت قرارداده، نه در مقابل رسیدن به رضایت و نزدیکی او.(2)

17- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سوء خاتمه جز از آثار عدم اخلاص بنده در بندگی نظیر عبادت ابلیس نیست و ترس عارفان از همین جهت صدق و اخلاص است و از این بیم دارند که مبادا در این زمینه مقصر باشند و اخلاصشان اخلاص واقعی نباشد.(3)

18- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از علامات وجود شرک {خفیّ} در انسان این است که اگر کسی او را در حال عبادت دید نشاطش افزون شود، نمی گویم: اگر کسی او را در حال عبادت

ص: 30


1- . بحارالأنوار، ج 41 / 14.
2- . ترجمه المراقبات / 202.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 240.

دید عبادتش را بیشتر کند، بلکه نشاطش زیادتر شود و علامت دیگر، اینکه هرگاه عبادت های پنهانی اش آشکار شود قلبش احساس راحتی کند و روحش لذت ببرد، چنین گفته شده است و گفته شده که: از نشانه های وجود این شرک در وجود انسان این است که انسان به واسطه اعمالش خود را برتر از کسانی که آن اعمال را بجای نمی آورند ببیند و از مردم توقع اکرام و مسامحه در معامله با او داشته باشد.

و از یکی از بزرگان حکایت شده که: قضاءِ نماز سی سال خود را بجای آورد و علت آن این بود که آن بزرگ سی سال نمازش را به جماعت می گذاشت و همیشه در صف اول بود تا اینکه روزی دیرتر رسید و نشد که در صف اول بایستد و از این امر در نفس خود احساس شرمندگی در مقابل دیگران نمود و به این نتیجه رسید که نمازهائی که در صف اول بجای آورده مایه سرور و راحتی نفس او بوده و از اینکه دیگران او را همیشه در صف اول می دیدند خوشحال بوده است، لذا همه نمازهایی را که در این مدت بجای آورده بود قضا نمود.(1)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از مهم ترین نتایجی که بعد از تلاش برای خالص نمودن عمل از آفات بدست می آید، تواضع قلبی است، زیرا انسان بعد از این تلاش می فهمد که اعمال گذشته او تباه بوده و به گونه ای پیش خود خوار می شود که از خود و عملش متنفر می گردد، بر خود گریسته و خود را به خاطر کارهایش طلبکار خدا نمی یابد. هر اندازه بیشتر سعی کند و عمل صحیحی را انجام دهد، بیشتر به ناتوانی خود پی برده و برای جبران این ناتوانی، درهای فضل، کرم و بخشش او را کوبیده و می فهمد که خود و هوای نفسش بدترین دشمنان او بوده و خود را سرزنش می کند و این بهترین خواری و ذلت باطنی و سرزنش برای او بهتر از هفتاد سال عبادت خواهد بود، چنانچه روایت شده است: «عابدی هفتاد سال روزها را روزه داشته و شب ها به عبادت پرداخت، آنگاه از خداوند حاجتی خواست، ولی برآورده نشد. خود را ملامت کرده و گفت: حاجت کسانی که پیش از تو دعا کردند روا شد، اگر خیری در تو بود حاجتت روامی گردید.

در اینجا بود که خداوند فرشته ای را برای او فرستاد و گفت: فرزند آدم! مدتی که مشغول ملامت نمودن خود بودی، بهتر از عبادت هایی بود که انجام دادی.»(2)

ص: 31


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 272.
2- . عدةالداعی / 177.

آری! خداوند نزد دلشکسته گان است، همان گونه که در روایات نیز آمده است.(1)

20- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: وقتی بنده تمام توان خود را بکار گرفت و فهمید که نمی تواند به مراد خود برسد، در اینجاست که ناچار می شود از ته دل از خدای متعال یاری جسته و به در کرم او پناه ببرد و در پی آن رحمت بی انتهای الهی بر او می وزد، زیرا او کریم بوده و گرامی داشت بندگان ناچار خود را که به درگاه او و برای دریافت رضایت او آمده اند، دوست دارد. آنگاه او را قبول کرده، از او راضی شده و او را بنده مخلص خود می گرداند، زیرا اخلاص در پی پذیرش و رضایت او به وجود آمده و قبل از قبول و رضایت او، اخلاص تحقق نمی یابد، بنابراین بنده باید تمام توان و سعی خود را در جهت شناخت آفات عمل و خالص کردن آن بکار گرفته تا ناتوانی و درماندگی خود را درک کند، سپس تسلیم خداوند شده و خلوص را از او بخواهد. و د ر صورتی که اینگونه عمل کرده و این مطلب را به خدا بسپارد، خداوند بدون هیچ بخل و خیانتی آنچه را به او واگذار کرده برای او انجام می دهد.

لازم به تذکر است، گاهی شیطان با این عنوان که انسان به شناخت عجز و اضطرار رسیده و امور خود را تسلیم خدا نموده است، او را فریب داده و در عین حال که او را از مجاهدت بازمی دارد، به او وانمود می کند که به مقامات عالی عجز، اضطرار و تسلیم رسیده است.

برای رهایی از این فریب، باید عجز، اضطرار و تسلیم را به خوبی شناخته و با استفاده از علوم الهی و ملاک ها و دلایل قطعی خود را بیازماید.

تنها راه تشخیص شناخت عجز خود از ادعای آن و معنای آن از ظاهرش این است که هنگام عمل، خود را نسبت به همه چیز ناتوان دیده و در تمام وجود جز قدرت خدا قدرت دیگری نبیند و زمانی که بنده به این شناخت رسید، جز خدا مضرّ و نافعی را ندیده و در پی آن جز برای امر خدا و با نیروی او تلاش نکرده، حرکت نمی کند و آرام نمی نشیند.

از لوازم این صفت این است که برای سلطان، چاپلوسی نکرده و از کسی جز خدا نمی ترسد. از کسی به خاطر عطای او تشکر نکرده و او را به خاطر محروم نمودن او سرزنش نمی کند. از خداوند به خاطر عطای او سپاس گزاری نموده و هنگامی که خداوند او را محروم کند، خود را سرزنش می کند و اگر به همراه رسیدن به این مطالب خود را محتاج نعمت های خداوند دیده و

ص: 32


1- . ترجمه المراقبات / 537.

خود را بی نیاز از آن نبیند، به اضطرار می رسد و اگر با رسیدن به این امور، عنایت، قدرت و بخشش او را درک کند، تسلیم و توکل در او شکل می گیرد.

ولی کسی که این صفات را نداشته، تأثیر را در اسباب و وسایل ببیند و برای بدست آوردن آنها بدون امر خدا تلاش کرده و حتی با دستورات او نیز مخالفت کند، به وعده ها و ضمانت های خداوند در مورد رزق، اجابت دعا و اینکه خداوند تمام امور متوکلین را سامان می بخشد، اطمینان نداشته و هنگام پرداخت مالی که واجب یا مستحب است از فقر می ترسد، مردم را به خاطر این که چیزی به او نداده اند، سرزنش کرده و برای ثروتمندان و سلاطین چاپلوسی می کند، هنگام کسب و کار از شبهات و حرام خودداری نکرده، در بدست آوردن مال حریص بوده و برطبق دین که میانه روی در آن را می خواهد، عمل نمی کند، در چنین شخصی که از سعی و تلاش دست برداشته است، تسلیم امور به خداوند وجود نداشته و موفقیتی نخواهد داشت و اگر ادعای تسلیم هم داشته باشد، این ادعا بیش از پیش توفیق را از او سلب می نماید.

پس به این نتیجه می رسیم که عاقل باید تمام توان خود را، به خصوص برای رسیدن به اخلاص بکار گرفته و در این مورد از توانایی خود مأیوس بوده و امیدوار به فضل و عنایت خدا باشد تا مورد رحمت او قرارگرفته و با قبول، رضایت و خالص نمودن او، او را گرامی بدارد. و در هر صورت، خواه به تسلیم رسیده باشد یا نه نباید از مجاهدت و تلاش دست بردارد.(1)

21- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): ایشان {پدرم} را عقیده بر این بود که: کارهایی که به قصد تقرب به خدا صورت می گیرد هرگز نباید همراه با ذکر نام باشد، زیرا خود خداوند پاداش آدمی را خواهد داد.(2)

22- آیت اللَّه سید عبدالهادی شیرازی: اخلاص مانند ماهی است، به این زودی به دست نمی آید، وقتی هم که به دست آمد، لیز است و از دست می رود و ادامه نمی یابد.(3)

ص: 33


1- . ترجمه المراقبات / 532.
2- . آیت الحق، ج 1 / 191.
3- . روزنه هایی از عالم غیب / 301.

23- ملّا محسن فیض کاشانی: هرگاه بنده، عبادت را بر مبنای اخلاص قراردهد {و سپس دیگران از آن باخبر شوند}... اگر پس از فراغت از عبادت فقط شادمان شود از آن نظر که عبادتش آشکار شده بی آنکه خود اظهار کرده باشد، موجب از بین رفتن عمل نمی شود، زیرا عبادت، با صفت اخلاص و به دور از ریا پایان یافته است و آنچه پس از عبادت، عارض شده امیدواریم که در عبادت اثری نکند، به ویژه که خود، آن را اظهار نکرده و از آن سخن نگفته است و آرزوی ذکر و اظهار آن را نداشته، بلکه خدا آن را آشکار ساخته است و او تنها از آشکار شدن عمل شادمان شده و قلبش آرام یافته است.(1)

24- أبوحامد محمد غزالی: بدان آفاتی که اخلاص را مشوش می کند بعضی جلیّ و برخی خفیّ است، پاره ای با آنکه جلیّ و آشکارند ضعیف، و برخی با آنکه خفیّ می باشند قویّ هستند.

فهم درجات این آفات از حیث خفاء و ظهور جز با آوردن مثالی دانسته نمی شود:

اما روشن ترین آفات اخلاص، ریاء است و برای همین مثالی می آوریم و می گوییم: هنگامی که نمازگزار نمازش را با اخلاص بجا می آورد و جماعتی به او می نگرند و یا کسی بر او داخل می شود، شیطان بر او وارد می گردد و به او می گوید: «آوازت را نیکو کن تا اشخاص حاضر به دیده احترام و صلاح به تو بنگرند و تو را حقیر نشمارند و غیبت نکنند»، در نتیجه او حالت خشوع به خود می گیرد و اعضایش را ساکن و آرام می گرداند و نمازش را نیکو بجای می آورد، و این همان ریاءِ ظاهر است که بر مریدهای مبتدی پوشیده نیست.

درجه دوم: آنکه مرید، این آفت را می شناسد و از آن پرهیز می کند و در این مورد از اطاعت شیطان سر باز می زند و بر او توجه ندارد و نمازش را به همان گونه که بوده ادامه می دهد. در این هنگام شیطان به عنوان خیرخواهی بر او وارد می شود و به وی می گوید: مردم از تو متابعت و به تو اقتدا می کنند و به تو می نگرند و کردارت را نقل می کنند و به تو تأسی می جویند، اگر اعمالت را خوب بجا آوری ثواب اعمال آنها از آن تو است و اگر بد انجام دهی وزر و وبال آنها برعهده تو خواهد بود، پس عمل خود را در پیش روی آنها نیکو کن شاید در خشوع خود و نیکو بجا آوردن عبادت به تو اقتدا کنند.

ص: 34


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 6 / 236.

این تلقینی دشوارتر از اول است و بسا کسی که به تلقین نخست، فریفته نشده در اینجا فریب خورد، چه این نیز عین ریا و باطل کننده اخلاص است، زیرا اگر او خشوع و حسن عبادت را خوب می داند و ترک آن را برای غیر خود نمی پسندد چرا در خلوت، آن را برای خود سزاوار نمی داند و ممکن نیست دیگری نزد او از خودش عزیزتر باشد...

درجه سوم: و این از درجات پیش دقیق تر است و عبارت از این است که بنده، نفس خود را آزموده و به مکرهای شیطان آگاه است و می داند که اختلاف عمل در حال خلوت و مشاهده غیر، صرف ریاست و اخلاص آن است که نماز او در خلوت مانند نمازی باشد که آن را در انظار مردم بجا می آورد و از خود و خدای خویش شرم کند که به سبب مشاهده مردم خشوعی بیش از آنچه عادت اوست در نمازش داشته باشد، لذا در خلوت به خود توجه کند و نمازش را به گونه ای که در پیش روی مردم می پسندد نیکو بجا آورد و در برابر مردم نیز به همین نحو عمل کند. این روش نیز ریایی دشوار و پیچیده است، زیرا نمازش را در خلوت نیکو ادا کرده تا در پیش مردم آن را نیکو بجا آورد و میان آنها تفاوتی نگذاشته است، لیکن او هم در خلوت و هم در پیش روی خلق توجهش به مردم است در حالی که اخلاص آن است که برای آدمی تفاوت نکند که بهایم تماشاگر نماز او باشند یا خلایق و او همچنان بر یک روش باشد...

درجه چهارم: که دقیق تر و پوشیده تر است آن است که به هنگامی که مشغول نماز است مردم به او بنگرند و شیطان نتواند به او بگوید: «به خاطر این مردم در نماز خشوع کن» چه، می داند که او این حیله اش را دریافته است، لذا شیطان به او می گوید: «در جلال و عظمت خداوند و کسی که در پیش روی او ایستاده ای بیندیش و شرم کن از اینکه خداوند به دلت نظر کند و تو از او غافل باشی»، از اینرو دلش را حاضر و اعضایش را خاشع می کند و گمان می کند این عمل، اخلاص است در حالی که مکر و فریب است، چه اگر خشوعش به سبب توجه به جلال الهی است بایستی این توجه در خلوت نیز ملازم حال او باشد و حضور آن در خاطرش به حالت حضور غیر او اختصاص نداشته باشد.

نشانه ایمنی از این آفت آن است که آنچه را در خلوت به دلش خطور می دهد همان باشد که در پیش روی مردم به خاطرش می آورد و حضور غیر، سبب حضور این خطورات نباشد.(1)

ص: 35


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 163.

25- أبوحامد محمد غزالی: شیطان پیوسته ملازم حال کسانی است که برای عبادت الهی آستین بالا زده اند و لحظه ای از آنها غفلت نمی کند تا در هر حرکتی از حرکات حتی در سرمه کشیدن و ناخن گرفتن و در روز جمعه خود را خوش بو کردن و لباس پوشیدن، آنها را به ریا وادار سازد، چه، اینها سنت هایی در اوقات مخصوص است و نفس را از حیث ارتباط آنها با خلق و انس طبع(1) در آنها التذاذی است و شیطان انسان را به انجام دادن این کارها دعوت می کند و می گوید: «اینها سنت هایی است که سزاوار نیست ترک شود»، چه، نشاط باطنی دل در انجام دادن این امور برای شهوت هایی است نهانی...

کسی که در مسجدی معمور و پاکیزه و خوش بنا اعتکاف می کند و به این سبب، طبع به آن انس می گیرد، شیطان او را در این عمل ترغیب و ثواب های بسیار اعتکاف را برای او بازگو می کند، چه، انگیزه نهفته در ضمیر او انس به زیبایی مسجد و آلودگی خاطر او در آن است و این انگیزه زمانی آشکار می شود که به یکی از دو مسجد یا دو محل که نیکوتر از دیگری است مایل شود و همه اینها شائبه های طبع و کدورات نفس است که با عمل آمیخته می شود و حقیقت اخلاص را باطل می کند.(2)

26- حاج اسماعیل دولابی: خلوص که آمد، نیّت را منتفی می کند. عمل خالص کاری است که انجام دهنده آن در پی غرض و نیّتی از طریق انجام آن عمل نباشد.(3)

27- حاج اسماعیل دولابی: آنچه از خدا سرزده، بی غرض سرزده است. خدا نه محتاج بود که برای رفع احتیاجش کاری بکند و نه ترسیده بود که برای در امان ماندن خود دست به کاری بزند. در بین آدمیان هم از دو گروه، فعل بی غرض سرمی زند؛ یکی دیوانه ها و یکی هم اشخاص دانا و کامل.(4)

28- حاج اسماعیل دولابی: اعمالی که از محبّت سرچشمه می گیرد، خلوصش بیشتر است.(5)

ص: 36


1- . (نفس.)
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 165.
3- . مصباح الهدی / 216.
4- . مصباح الهدی / 216.
5- . مصباح الهدی / 110.

29- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: {آقا شیخ رجبعلی} به شاگردان خود مکرر تأکید می کرد که: «همه کارها باید برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابیدن» و می افزود: «هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می شود، ولی اگر برای حظّ نفس خوردی، همان می شود که خواسته بودی.»(1)

30- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فروکنم، به دستم فرومی رود.(2)

31- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: استاد ما آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «تنها دو چیز است که اگر سالک آن را در خود یافت می تواند به آن دلخوش و امیدوار شود: یکی محبت و دیگری اخلاص. اگر انسان در کارهایش اخلاص دید و در قلبش نسبت به خدای متعال محبت یافت، جای دلخوشی است.»

میزان قرب انسان به خدای متعال به محبت اوست. اگر خداوند ذره ای محبت عطا کند همه کارها آسان می شود.

و در واقع اخلاص هم به معنای حقیقی آن از غیرمحب ساخته نیست، زیرا تا انسان حب نفس دارد نمی تواند برای خدا کار کند. اگر خدا را هم بخواهد برای خودش می خواهد، امّا اگر محبت خداوند نصیب کسی شود اول قدم او این است که پا روی خودش می گذارد و دیگر خودش را نمی بیند و طالب چیزی جز او نیست. آن وقت تمام اعمال او خالص و برای خدا می شود. پس کمال اخلاص هم پیدا نمی شود مگر با محبت.

مرحوم آقای انصاری {همدانی} می فرمودند: «بلعم باعورا با اینکه زحمت زیادی کشیده بود تا جایی که دارای اسم اعظم نیز گردید، ولی چون اهل محبت نبود به سوء عاقبت گرفتار شد، زیرا اگر محبت خدای متعال را در دل می داشت حاضر نمی شد به کلیم خدا حضرت موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نفرین کند.»(3)

ص: 37


1- . کیمیای محبت / 55.
2- . کیمیای محبت / 125.
3- . سفینةالصادقین / 470.

32- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: باید دانست که اخلاص هم از خداست و همه چیز را از او باید طلب کرد، زیرا «بنده» فقیر محض است و اگر خدایش دست نگیرد قدمی به سوی خیر برنخواهد داشت و به مقتضای طبیعت که در جهت انحطاط و نابودی است سیر خواهد کرد تا بالأخره خدای ناکرده به هلاکت ابدی منجر گردد...

و کسی که این مطلب را فهمید از عجب و خودبینی نجات یافته و دست نیاز به بحر بی کران جود و لطف خدا دراز کرده، در همه امور به او پناهنده خواهد شد که او «جَلَّ جَلَالُهُ» بهترین دستگیر و فریادرس است. «و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلی العظیم.»(1)

33- آیت اللّه محمدتقی بهجت: علمائی را که ما در عصر غیبت دیده ایم - که به مقامات عالیه و کرامات نائل آمده و آینده را می دیدند و از آن خبر می دادند و با بصیرت بودند - درجات ایمان و یقین و کرامت را بدون سر و صدا و طبل و شیپور و بدون تظاهر و خودنمایی بالا رفته بودند. اگر احیاناً طبل و شیپور {هم} داشتند و در جایی تظاهر به کرامت می کردند، برای ترویج شرع بود، نه ترویج شخص خودشان.(2)

سرگذشت

1- آقا سید هاشم حدّاد: روزی برای دیدن فلان، در کاظمین که بودم به مسافرخانه اش رفتم، دیدم خود با زوجه اش ایستاده اند و چمدان ها و اسباب را بسته و - پس از کرّات و مرّاتی که حجّ رفته بود و شاید تعدادش را غیر از خدا کسی نداند - عازم سفر حجّ هستند. به وی نهیب زدم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می روی! پس کی به سوی خدا می روی؟! وی حقّ سخن مرا خوب فهمید و ادراک کرد، امّا به روی اندیشه خود نیاورد و خود را به نادانی و غفلت زد و خنده ای به من نمود و خداحافظی کرد و گفت: «دعای سفر برای من بخوانید.»

دیده شده بعضی از مردم حتّی افراد مسمّی به سالک و مدّعی راه و سبیل إلی اللّه، مقصود واقعی شان از این مسافرت ها خدا نیست، برای انس ذهنی به مُدرَکات پیشین خود و سرگرمی

ص: 38


1- . سفینةالصادقین / 104.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 234.

با گمان و خیال و پندار است و بعضاً هم برای بدست آوردن مکان خلوت با همراه و یا دوستان دیرین در آن اماکن مقدّسه می باشد.

و چون دنبال خدا نرفته اند و نمی روند و نمی خواهند بروند و اگر خدا را دو دستی بگیری - العیاذ باللّه - و مثل آفتاب نشان دهی باز هم قبول نمی کنند و نمی پذیرند، ایشان ابداً به کمال نخواهند رسید، فلهذا در تمام این أسفار از آن مشرب توحید چیزی ننوشیده و از ماءِ عذبِ(1) ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته نشده، تشنه و تشنه کام بازمی گردند و با همان قِصَص و حکایات و بیان احوال اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانی و یا ادعیه و مناجات های صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می رسانند.(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی دیگر از عنایات خاصه ای که در کربلا در جوار مولا أباعبد اللّه الحسین «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به این بی بضاعت شد هنگامی بود که از خدای متعال درخواست کردم مرا به یک عمل خالص موفق فرماید.

در آن وقت برای زیارت حضرت أبا الفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عازم حرم مطهر آن بزرگوار شدم. در صحن شریف یک نفر هندی را دیدم که در ایوان جلوی حرم مطهر پشت خود را به ضریح مقدس کرده و مشغول گرفتن عکس است. به دلم گذشت که به او تذکر دهم و یادآور شوم که پشت کردن به ضریح مطهر آن ملجأ اولیاءِ خدا بی ادبی است، لکن همزمان گویا کسی به من گفت: «چکار داری به کار او؟»

لذا بدون هیچ اقدامی از آنجا گذشتم، ولی هنوز داخل حرم نشده بودم که ناگهان بدون اختیار و به سرعت بازگشتم و با تندی به او گفتم: پشتت را برگردان!

بلافاصله رحمت عجیبی مرا گرفت و سیلاب اشک از چشمانم سرازیر شد؛ و بدین ترتیب نمونه ای از عمل خالص را که در واقع از خود من نبود به حقیر نشان دادند.

من اگر می خواستم با اختیار خود به او تذکر دهم با کمال نرمی و ملاطفت او را نصیحت می کردم، لکن در این عمل اصلاً اراده و اختیاری از خود نداشتم؛ و از آنجا که این عمل کاملاً

ص: 39


1- . (آب گوارا.)
2- . روح مجرد / 671.

خالص و برای خدا بود، نه تنها تأثیر بسیار خوبی بر آن شخص گذاشت و بلافاصله پشت خود را برگرداند، بلکه آن غضب و تندی نیز هیچ گونه ظلمت و تاریکی به همراه نداشت و برخلاف تصور و فهم ما نتیجه آن رحمت و روشنایی بود.

فعل خالص و عمل خالص در واقع از خود خداست. خداوند عمل خودش را قبول می فرماید. بلی، انسان فقط واسطه اجرای آن می تواند قرارگیرد.

یکی از نشانه های عمل خالص این است که انسان توجهی به ثواب و عقاب آن ندارد، بلکه عمل، بدون توجه به این مقدمات و بی اختیار از او صادر می شود.

گرچه برحسب تکلیف همه باید نیت خود را خالص نمایند، امّا باید دانست که هیچ کس با خالص کردن نیت، نمی تواند خود را خالص کند؛ و به همین جهت عمل خالص واقعی هم از او سرنخواهد زد.

پس در واقع هنگامی توفیق انجام عمل خالص واقعی شامل حال انسان می گردد که هنگام صدور عمل، تعینش محو گردد، لذا او نه نیتی می کند و نه در فکر اجر و ثواب عمل است، بلکه ناخودآگاه واسطه انجام فعل قرارمی گیرد، از اینرو نمی توان این عمل را از خود او دانست، گرچه ممکن است تا مبدأ، هزاران واسطه در کار باشد، امّا در هرحال، عمل در واقع از خداست و به همین جهت آثار این عمل نیز با سایر اعمال بسیار متفاوت خواهد بود.

و اینها همه از برکات قبر مطهر حضرت سیدالشّهداء «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و از الطاف بی شمار ائمه اطهار «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» بود و الاّ اگر آنها به کسی نظر نداشته باشند چنانچه شب و روز هم ریاضت بکشد مستقیماً لایق اینکه مورد توجه حق تعالی قراربگیرد نخواهد شد. هرکس به جایی رسید و چیزی نصیبش شد صرفاً به برکت عنایت آن بزرگواران و منحصراً در پرتو شفاعت آن عزیزان درگاه اله بوده است.

خدای متعال أعزّ و أجلّ و بالاتر از این است که مخلوقش به خودی خود به او راهی داشته باشد، لکن او از راه لطف و کرم، افرادی را برگزیده و آنها را آیات و مظاهر اسماء و مجرای صفات کمال خود قرارداده تا مردم از این طریق بتوانند او را بخوانند و از او استمداد کرده و به او راهی پیدا کنند؛ و این خود مهم ترین نوع شفاعت است که ضرورت آن در همه جا و برای

ص: 40

همه اجتناب ناپذیر است. حتی خود آن بزرگواران نیز در بعضی از حالاتشان در مقام درخواست و طلب از درگاه ایزد منان، واسطه و شفیع می برده اند!(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {به} زیارت عاشورایی مشغول بودم. یک روز با خود گفتم: خوب است در ضمن، از خدا بخواهم که دنیای ما را هم درست کند تا محتاج خلق نشوم.

تا اینکه شبی در خواب دیدم حضرت سلمان «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» در منزل ما هستند و بنده چراغی دارم که فتیله اش خوب نمی سوزد. ایشان با تواضعی فوق العاده قیچی در دست گرفته، به قصد خدمت فتیله چراغ ما را درست می کرد.

به ایشان عرض کردم: آقا! معروف است این فتیله هایی که خط قرمز در وسط دارد خیلی خوب است، پس چرا درست نمی سوزد؟

ایشان فرمود: «نه، آن فتیله های سابقتان که هیچ خط نداشت خوب بود.»

بعد متوجه شدم که ایشان مقصود دیگری داشته اند و منظورشان همان زیارت عاشورا است که سابقاً فقط به قصد قربت می خواندم و چیز دیگری نمی خواستم؛ یعنی بدون خط بود، ولی همینکه نیت کردم دنیایم درست شود با اینکه شرعاً اشکالی نداشت یک خط در وسط آن افتاد و باعث شد که بد بسوزد و حرارت و آثار روحی اش در ما کم گردد.(2)

4- کربلایی احمد تهرانی: هنگامی که عازم سفر کربلا بودیم، در قافله ما یک لات گردن کلفتی بود که آخر عمری و پس از یک عمر جاهلی، توبه کار شده بود و به زیارت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفت. او آن قدر قسیّ القلب بود که ادعا می کرد تا به حال هیچگاه برای کسی گریه نکرده است.

زمانی که به اتفاق هیأت به کربلا رسیدیم، ابتدا به حرم حضرت قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شدیم، من هم در صحن حضرت شروع به روضه خوانی کردم و داستان کربلا و ظهر عاشورا را قسمت به قسمت بیان نمودم، اما در آن میان می دیدم که این رفیقمان خم به ابرو نمی آورند، ولی زمانی به روضه ماه منیر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و قصه تیر انداختن حرمله به

ص: 41


1- . سفینةالصادقین / 317.
2- . سفینةالصادقین / 412.

چشمان مبارک حضرت رسیدم، دیگر خون در رگ غیرت او به جوش آمد و از شدت عصبانیت، فحش رکیکی به حرمله و دودمان او حواله کرد.

من از این حرکت وی خیلی مکدر شدم و رفتار او را در شأن حرم و دستگاه کبریایی حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمی دانستم.

آن قصه گذشت تا اینکه شب در عالم خواب دیدم که همه زائران حسینی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در حرم حضرت حضور دارند و قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز به آنها صله می دهد، اما سردسته همه زائران، آن رفیق توبه کارمان بود که حضرت به او عنایت خاصی داشتند.

من از این امر تعجب کردم و در فکر فرورفتم که همان موقع حضرت به بنده فرمودند: «دشنام او به دشمنان ما چون از سر اخلاص و صفای باطن بود و هیچ قصد و نیتی غیر از دلخوشی ما نداشت، لذا از عبادت و زیارت بسیاری از افراد در نزد ما مقرب تر واقع شد.»(1)

5- کربلایی احمد تهرانی: یکی از روحانیون در قدیم، چند سالی بود که در مجالس وعظ و اندرز منبر می رفت و خطابه می گفت،

اما وقتی که به رحمت خداوند واصل شد، جناب شیخ {رجبعلی خیاط} برزخ او را مشاهده کرده بود که اوضاع و احوال چندان خوبی نداشت.

پس از آن، شیخ با افسوس گفت: «حال شخصی را در برزخ دیدم که به رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» عرض می کرد: یا رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» عمری است که من برای شما سخنرانی کرده ام و در مصیبت فرزندانت روضه خوانده ام، آیا این جزای من است؟

حضرت نیز در پاسخ فرمودند: بله ما اعمال تو را قبول می کردیم، اگر منفعت دنیا را در آن داخل نمی کردی!...»(2)

ص: 42


1- . رند عالم سوز / 206.
2- . رند عالم سوز / 207.

6- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی از قول آیت اللَّه محمدتقی بهجت: «آقای {علامه سید محمدحسین} طباطبایی در نجف برای من نقل می کرد که: آقا شیخ عبداللَّه گلپایگانی، یکی از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بود، او را در خواب می بینند، به او می گویند: چه کردی؟

می گوید: امر کردند من را به جهنم ببرند، گفتم: درس خوانده ام، رساله نوشته ام.

گفتند: دَرسَت برای فلان و رساله ات برای فلان و کارهایت برای فلان و فلان بوده است و به تمام اعمال من اشکالاتی گرفتند. درباره زیارت های زمان جوانی ام که به کربلا رفتم، گفتند: مثلًا تفریح و یا چنین و چنان بوده و زمانی که مورد توجه قرارگرفتی، زیارتت برای چنین و چنان بوده. خلاصه از همه اعمالم اشکالاتی گرفتند. از همه مهمتر، این بود که گفتند: نه تنها تقلید نمی کردی، بلکه عمل به احتیاط هم نداشتی، اجتهادهایت چنین و چنان اشکالی داشته، تنها به من دُرّی که به اندازه تخم مرغ بود و برق می زد دادند و گفتند: تو فقط این را داری!

گفتم: این چیست؟

گفتند: این، ثواب «الحمدللَّه»ای است که در یکی از سفرهایت به کربلا گفتی، در حالی که خسته شده بودی و پاهایت از سختی راه خسته شده بود، در کناری نشسته و در حال استراحت، این الحمدللَّه از دهنت بیرون آمد.»

آیت اللّه بهجت فرمود: «این شخص بین شاگردان آخوند، برجستگی خاصی داشته است.»... سپس فرمود: «اگرچه این خواب است، ولی بعضی از خواب ها، دلیلش با خودش است.»(1)

7- آیت الله شیخ محمد کوهستانی با همه آنکه در کارهایش به اخلاص می کوشید، می فرمود: در تمام عمرم به یک کارم خیلی امیدوارم و می دانم که همه اش اخلاص است. شبی خوابیده بودم، هنگامی که خواستم از این پهلو به آن پهلو بغلطم گفتم: «یا اللَّه». آن «یا اللَّه» گفتنم بی شائبه بود، من از این کارم امید نجات دارم.(2)

ص: 43


1- . رسائل عرفانی / 159.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 289.

8- آیت الله سید علی غیوری: امام {خمینی} به هرکسی در حد معمول خودش احترام می کردند. یادم هست روزی یکی از علماءِ بزرگوار به ایشان عرض کرد: «شما چرا نسبت به همه احترام نمی کنید و پیش پای همه برنمی خیزید؟»

فرمودند: «من اگر بیشتر از همین عملی که انجام می دهم، انجام دهم باید ریا کنم، و خلاصه من هرکس را به اندازه شناختی که از او دارم احترام می کنم.»(1)

9- حجت الاسلام سید مرتضی موسوی: در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی {خمینی} در مسجد هندی نجف مجلس فاتحه گذاشته بودند و آقای سید جواد شبّر منبر رفتند.

ایشان نقل می کرد: در این مجلس که امام {خمینی} هم در آن شرکت کرده بودند روضه حضرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را خوانده و هفت بار هم در منبر به این روضه اشاره و گریزهایی زده بود، اما امام با نهایت آرامش در مجلس نشسته بودند.

ایشان با آن گریزهای متعدد می خواست از امام گریه ای بگیرد که دل ایشان سبک شود، ولی موفق نشد با اینکه مصیبت بزرگی بود.

یک عده که حال امام را دیدند گفتند: «از بس مصیبت سنگین است امام شوکه شده و گریه شان نمی آید!» لذا پس از مجلس خدمت امام - که به منزل تشریف برده بود - عرض کردند: «آقا شما امشب در روضه گریه نکردید؟»

ایشان فرمودند: «وقتی او روضه می خواند به من نگاه می کرد و من ترسیدم اگر گریه کنم برای غیرخدا گریه کنم»؛ یعنی گریه ام بابت مصیبت فرزندم باشد نه برای رضای خدا.(2)

10- آیت الله آقا مرتضی تهرانی: در اوایل مبارزات {امام خمینی} یکی از افراد اهل منبر که مردی خوب و موجه در منطقه خودش بود، به قم مشرف و به منزل برادرش رفت، صاحبخانه هم از شاگردان حضرت امام {خمینی} بود.

یک روز صبح در همان روزها، من و مرحوم شهید حاج آقا مهدی شاه آبادی به ایشان عرض کردیم که: «فلانی از همدان آمده و مرد خوبی است و اهل مبارزه. در دوران مبارزه کوشش های زیادی کرده است. مناسب است که شما از این شخص دیدن کنید.»

ص: 44


1- . پا به پای آفتاب ج 5 / 97.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 264.

امام فرمودند: «من حالم مساعد نیست.»

مرحوم حاج آقا مهدی شاه آبادی اصرار کردند: «برادرش شاگرد شماست. خودش هم به شما ارادت دارد. در روزهایی که مبارزه شروع شده بود، این شخص در مبارزه موفق و کوشا بود. مجموعه این شرایط اقتضا می کند که شما از ایشان دیدن کنید؛ آن هم در منزل برادرش که شاگرد شماست.»

حضرت امام خمینی برای دومین بار فرمودند: «اینکه گفتم: حالم مساعد نیست، چون تب دارم، ولی آنقدر تب ندارم که نتوانم به منزل این آقا بروم و از ایشان دیدن کنم، ولی چون نمی توانم قصد قربت کنم. بعد از اینکه شما گفتید: این آقا چنین کرده و به شما ارادتنمد است، به این جهت نمی آیم».(1)

11- حسین رودسری: به یاد دارم که در قم بودم. بعضی از دوستان ما خدمت حضرت امام خمینی رسیدند و به ایشان عرض کردند که: «فلانی که فرد ثروتمندی بود روضه دارد، شما تشریف بیاورید.» غرض دوستان ما این بود که ایشان به خاطر ثروت صاحب مجلس به آنجا تشریف ببرند تا او هم به امام توجه کند.

حضرت امام امتناع فرمودند.

ما اصرار کردیم، ولی ایشان باز هم امتناع نمودند.

یکی از دوستان گفتند، شما قصد قربت بکنید، ولی ایشان فرمودند: «قصد قربتم نمی آید» و بالاخره این عمل را برای خوشایند آنان انجام ندادند.(2)

12- حسین رودسری: یکی از علماءِ نجف مریض شده بود. یکی از دوستان با من قرار گذاشت که نزد حضرت امام {خمینی} برویم و از ایشان بخواهیم تا به عیادت آن عالم برویم.

خدمتشان رسیدیم، اما ایشان به دلایلی مایل به عیادت آن عالم نبودند.

ص: 45


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 327.
2- . پرتویی از خورشید / 4.

دوستم گفت: «عیادت مریض مستحب است، عیادت عالم مستحب است، شما قصد قربت بفرمائید»، امّا حضرت امام باز هم جواب نه دادند، زیرا نمی توانستند قصد قربت کنند و نخواستند به خاطر خوشایند دیگران، کار را انجام دهند.(1)

13- شیخ جاسم الأعسم (از مریدان میرزا علی آقا قاضی): در سال های نخست آمدن سید آغا (منظور حاج میرزا علی آقا قاضی است) به نجف اشرف، ایشان به دو مسجد کوفه و سهله زیاد تردد می کردند. در وسط مسجد کوفه گودالی بود که معمولاً در آن اشغال و خاک روبه می ریختند و من به ایشان یادآور شدم که خوب است فکری برای این مکان بشود.

با مراجعه ایشان به چند نفر توانگر خیرخواه، قرار بر این شد که در مکان مورد نظر، بنایی برپا شود.

پس از چند ماه، این کار انجام پذیرفت و من از سید آغا تقاضا کردم که تشریف بیاورند و نتیجه اقدامات را ببینند، اما ایشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامی که چشمشان به نوشته ای که نزدیک درب خروجی روی دیوار نوشته شده بود افتاد - که در آن به کوشش ایشان برای ایجاد این بنا اشاره شده بود - سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهره شان کاملاً آشکار گردید.

من درصدد توجیه کار خود شدم، ولی هرگز نتوانستم ایشان را راضی کنم و بالأخره مجبور شدیم آن نوشته را از بین برده و دیوار را با سایر قسمت ها هماهنگ کنیم.

با این عمل، خوشنودی نام برده فراهم شد و به نکته پردازی معمول خود پرداختند.(2)

14- یکی از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: درس رسائلی در حجره آقا در مدرسه فیضیه برقرار بود. چندی گذشت و تعداد شاگردان بیش از وسعت حجره شد و طلّاب در فشار بودند، بنابراین به مدرس و سالن زیر کتابخانه فیضیه رفتیم، با این حال، روز به روز بر تعداد طلّاب افزوده می شد و در آن محل نیز با کمبود جا مواجه شدیم.

ص: 46


1- . پرتویی از خورشید / 4.
2- . آیت الحق، ج 1 / 191.

یک روز هنگامی که استاد قصد ورود به مجلس درس داشتند، تعدادی از افراد به خاطر کمی جا، بیرون ایستاده بودند.

ناگهان دیدیم که حضرت آیت اللّه بهاءالدینی قبل از آنکه وارد مجلس درس شوند و بدون اینکه با کسی صحبتی کنند، برگشتند و فردا اعلام شد که درس تعطیل است!

تعطیلی ناگهانی درسی با آن برکت و محفلی با آن جمعیت، حیرت و تعجب بسیاری را برانگیخت. چند تن از افرادی که سابقه شاگردی بیشتری در خدمت استاد داشتند، به محضر ایشان رفتند و علت را جویا شدند و از اینکه چرا در آن روز بدون مقدمه برگشتند و تعطیلی درس را اعلام کردند، پرسیدند.

استاد فرمود: «درسی که برای نفس باشد، نبودش بهتر از بودش است. بدبخت کسی است که با دیدن چند شاگرد برای خود شخصیتی قائل شود. درسی که برای خدا نباشد چه فایده ای دارد؟ اگر نظر و نیت ما این باشد که درس ما شلوغ است و مسجد ما مملوّ جمعیت، بیچاره ایم... غافل از اینکه وقتی در برابر خداوند قرارمی گیریم، کاری برای او نکرده ایم تا ارائه دهیم... چشم بنده که به جمعیت افتاد، احساس کردم که درس ما هم درسی است در کنار درس ها. به همین جهت گفتم: ما که برای خدا کار نکرده ایم، حدأقلّ مشرک نباشیم.»(1)

15- آقا سید اسماعیل اصغری: آقا شیخ محمد بهاری اوایلی که از همدان به نجف مشرف شدند، یک روز به اتفاق آخوند ملّا حسینقلی {همدانی} برای سیاحت به بیرون از شهر نجف توی یک باغ می روند.

بهاری فرمود: «من مشغول پختن غذا یا جمع آوری آذوقه بودم. از خیالم گذشت که من چند سالی در نجف بمانم بالأخره به یکی از مقامات رفیع علمی و عملی می رسم که از دور استاد صدا زد: آقا شیخ محمد! از این فکرها نکن.»(2)

ص: 47


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 76.
2- . میل معشوقان / 24.

16- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): پدرم می گفت: «یک روز از کوچه ای رد می شدم، دیدم زنی مشک آب سنگینی را با زحمت حمل می کند، بعد یکی از همین داش مشدی ها که آنجا بود، به آن زن گفت: آبجی بده من برایت بیاورم، تو از عقب سر من بیا و هر وقت به خانه ات رسیدی صدا بزن!»

جناب شیخ می گفت: «من که از پشت سر به آنها نگاه می کردم، دیدم که آن مرد در هاله ای از نور حرکت می کند! من هم علاقه مند شدم که کاری مثل او انجام بدهم! یک روز کوزه سنگین آدم ناتوانی را گرفتم و همراه او بردم. بعد به من حالی کردند که: نشد! آن مرد که دیدی، ندیده خرید، اما تو دیدی.»(1)

17- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شیخ {رجبعلی} از من پرسید: «شغل شما چیست؟»

گفتم: نجّار هستم.

فرمود: «این چکش را که به میخ می زنی به یاد خدا می زنی یا به یاد پول؟! اگر به یاد پول بزنی، همان پول را به تو می دهند و اگر به یاد خدا بزنی، هم پول به تو می دهند و هم به خدا می رسی.»(2)

ص: 48


1- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
2- . کیمیای محبت / 198.

ادب

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: {یکی از لوازم سلوک الی الله، ادب است} نسبت به جناب مقدّس باری و رسول و خلفای او «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ».

و این مرحله ای است مغایر ارادت...

شخصی در خدمت امام سخنی که در او شائبه ثبوت قدرتی از برای امام بود اظهار نمود، امام بر خاک افتاد، جبین مقدّس بر خاک مالید.

و دیگری به زبانش سخن از اعتراض گذشت، دهان خود را به خاکستر انباشت.

و طایفه ای از ارباب قلوب، قرآن را نشسته نخوانندی، به دو دست گرفته، مواجه قبله ایستادندی، با نهایت عجز و مسکنت تلاوت نمودندی؛ و در حضور قرآن یا ننشستندی، یا غایت ادب را ملحوظ داشتندی، چنانکه در حضور سلاطین.

و بعضی در تعظیم اسماءالله و اسماء شریفه رسول و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» برخاستندی.

و برخی در نشستن و رفتن و خوردن و سایر حالات، چنان زیستی که خدای تعالی را در اینجا حاضر دیدی و ادب را ملاحظه کردی.

و ملاحظه ادب در حین عرض حاجات و احتراز(1)

از الفاظ امر و نهی، از جمله لوازم {سیر و سلوک} است.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «خروج از مشهد برای رفتن به زیارت قبور اولیاء و بزرگان نارواست مگر به جهت زیارت خود اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مانند زیارت عتبات عالیات یا امثال حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» که ملحق به معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» هستند.»

ص: 49


1- . (پرهیز کردن.)
2- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 154.

می فرمودند: «شما اگر در راه مشهد هستید و در طول مسیر از کنار مقابر امام زادگان یا برخی اولیاء چون بایزید بسطامی و عطّار عبور نمودید، مانعی ندارد به زیارت بروید؛ و نیز اشکالی ندارد انسان که می خواهد به قصد رفع خستگی و ترویح قلب به سفر برود، به جایی برود که قبر یکی از بزرگان هم در آنجا باشد و استفاده معنوی نیز بنماید، ولی معنا ندارد که از محضر حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ» به قصد استفاده معنوی یا نذر و درخواست حاجت به جای دیگری برود، امام همه چیز است و همه در مقابل او هیچند.»

...می فرمودند: «خداوند نسبت به اولیائش غیرت دارد و اگر کسی به مقایسه ایشان با غیر بپردازد مورد عقاب قرارمی گیرد و اگر جاهل هم باشد آثار وضعی دارد.»

اوائل انقلاب که افراد زیادی در راه برقراری حکومت اسلام شربت شهادت نوشیدند و بعد از آن هم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود و عدّه ای از جوانان پاک و مخلص در جبهه جنگ شهید می شدند، برخی، این شهدا را با شهدای کربلا مقایسه می کردند و گاه قدم را بالاتر نهاده آنها را با حضرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» قیاس می نمودند و این نوع مطالب در آن زمان بر سر زبان ها افتاده بود و خطبا و سخنرانان، به طور مکرّر نظیر این تعابیر را به کار می بردند.

علّامه والد از این مسأله بسیار ناراحت می شدند و می فرمودند: «شهدای انقلاب و شهدای جنگ، آنان که با اخلاص رفتند و واقعاً برای اسلام اقدام نمودند، حقیقةً شهید بوده و در نزد خداوند مقامی عالی دارند و بعضی از اینها انسان هایی بسیار بااخلاص و پاک و نورانی و دارای حالاتی خوش بوده اند و اخلاص و شهامت و رشادت آنها می تواند الگوی جوانان مسلمان باشد، ولی این مطالب دلیل نمی شود ما حدود را مراعات نکرده و آنان را با شهدای کربلا مقایسه کنیم.

شهدای کربلا استثنای در طول تاریخ هستند. اینکه حضرت در وصف آنان فرمودند: أَمّا بَعْدُ فَإنّی لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْفَی وَ لا خَیرًا مِنْ أَصْحابی، وَ لا أَهلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیتی.(1)

امّا بعد، من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خویش و اهل بیت و خویشانی را نیکوکارتر و حق بجاآورتر از خویشان خود نمی شناسم.

ص: 50


1- . الإرشاد، ج 2 / 91.

یا حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمودند: مُناخُ رِکابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاقٍ شُهَدآءَ لا یَسْبِقُهُمْ مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ وَ لا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ.(1) این سرزمین کربلا محلّ فرود آمدن سواران و بر زمین افتادن عاشقانی شهید است که نه آنان که پیش از ایشان بوده اند بر آنها سبقت می گیرند و نه کسانی که بعد از ایشانند به آنها ملحق می شوند.

این سخن مجاز و مبالغه نیست، بلکه حقیقت و واقعیتی است که بیان فرموده اند.»(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «همیشه هنگام نام بردن از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، حضرت یا امام را بگویید؛ امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» یا حضرت امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، و دعا و سلام را پس از نام مطهّر ایشان فراموش نکنید و از افعالی استفاده کنید که مناسب با مقام ادب باشد، نگویید: گفت، رفت و...، بلکه بگویید: فرمود، فرمودند، گفتند، رفتند و...»

از برخی منبریان و خطبا که می گفتند: «علیّ «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گفت، حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گفت»، خیلی ناراحت می شدند و می فرمودند: «این تعابیر سزاوار مقام عصمت نیست.»(3)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} درباره زناشوئی نظرشان بر همین بود که اگر به قصد تحصیل آرامش خاطر و حضور قلب و دوری از معصیت باشد، امری عبادی است و منافاتی با ایام عزا ندارد، ولی اگر به قصد تلذّذ محض باشد، منافی حال عزا بوده و باید ترک گردد.(4)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر روزی از خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» پرسیدم: راه توفیق تشرّف به محضر امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» چیست؟

ایشان ضمن بیان مطالبی فرمودند: «ما رعیت هستیم و آن حضرت، سلطان است. سلطان باید اذن دهد و رعیت را به حضور خود بخواند و هر زمان مصلحت و حکمت اقتضاء کرد، لقاء

ص: 51


1- . بحارالأنوار، ج 41 / 295.
2- . نور مجرد، ج 2 / 453.
3- . نور مجرد، ج 2 / 459.
4- . نور مجرد، ج 2 / 474.

و دیدار با سلطان میسور می شود، نه اینکه رعیت هر وقت اراده کرد بتواند سلطان را احضار کرده و با او ملاقات نماید.

انسان باید تسلیم بوده و وظائف بندگی اش را کامل انجام دهد، اگر صلاح باشد از سر لطف و عنایت، لقاء و دیدار آن حضرت نیز روزیّ او می شود.»(1)

6- جعفر آقا مجتهدی: ادب، توشه راه سالکان است، بی زاد راه که نمی شود سفر کرد.(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: در سیر الی اللّه عجله کردن و تقلّا و فشار آوردن نه تنها نتیجه ای ندارد، بلکه راه را مسدود می کند. آنچه راه را باز و نزدیک می کند، ادب و تواضع است. از خدا و اولیاءِ خدا با زور نمی توان چیزی گرفت. به خانه خدا و اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» با ادب و افتادگی می توان راه پیدا کرد، همچنانکه سلمان راه یافت...، در محضر اولیاءِ خدا هم ادب و انتظار را پیشه کنید تا بتوانید از آنها بهره ببرید. با شتاب زدگی و زور و اصرار، موجب محرومیت خود نشوید.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: در مسیر کمال باید طالب بود، ولی با ادب، نه با زور.(4)

9- حاج اسماعیل دولابی: شخص باادب به زمین ها و به آسمان ها و به خوبان خدا راه پیدا می کند.(5)

10- حاج اسماعیل دولابی: وقتی به حرم ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مشرف می شوید، زود داخل نشوید. دم در توقّف کنید و اذن دخول بخوانید تا رغبت تان طلوع کند و قطره اشکی بر چشمتان بنشیند. اوّل دل را جلو بفرستید. اشک نشانه این است که اجازه ورود داده اند. بعد وارد شوید و

ص: 52


1- . نور مجرد، ج 1 / 504.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 72.
3- . مصباح الهدی / 201.
4- . مصباح الهدی / 207.
5- . مصباح الهدی / 374.

همان طور که افرادی که در زمان حیات ظاهری امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خدمت ایشان می رسیدند، سلام می کردند، به ایشان سلام کنید.(1)

11- کربلایی احمد تهرانی: هرگاه به کربلا رفتید، ابتدا سعی کنید به حرم حضرت قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بروید و سپس به حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شوید، زیرا هرکسی که قصد ورود به قلعه ای را داشته باشد ابتدا باید از در آن قلعه وارد شود و عباس بن علی «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» باب حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می باشد.(2)

12- حجت الاسلام خسروشاهی: زمانی با چند نفر از رفقا عازم زیارت ثامن الائمه امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودیم، خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رفتیم و از آقا راجع به آداب زیارت سؤال کردیم.

ایشان بعد از قدری تأنّی فرمودند: «اهمّ آداب زیارت این است که بدانیم بین حیات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و مماتشان هیچ فرقی وجود ندارد.» و غیر از این جمله، چیز دیگری نفرمودند.(3)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: {سعی کنید} زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اذن دخول می طلبید و می گویید: «أَأَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللّهِ»(4)

به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحوّلی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گریه است، اگر اشک آمد امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اذن دخول داده اند و وارد شوید.

ص: 53


1- . مصباح الهدی / 313.
2- . تندیس عشق / 112.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 140.
4- . (ای حجّت خدا! آیا وارد شوم؟)

اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبّی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.(1)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بسپارید که در حرم فریاد نزنند و صدایشان را بلند نکنند به خاطر انبیاء و اولیاء و بدلاء و نجبائی که اینجا حضور دارند، و ملائک در حال طواف از صدای بلند متأذی می شوند.(2)

15- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: وقتی اذن دخول می خوانید، اگر برایتان حالت خضوع و خشوع و بکاء پیدا شود و این حالت را داشتید، بدانید ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» شما را قبول کرده اند، ولی اگر این حال را نداشتید، صبر و تحمل کنید تا این حال برایتان پیدا شود.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در دو ماه محرّم و صفر کسی ایشان {پدرم} را بشّاش نمی دید. در روز عاشورا که خدمتشان می رسیدیم دائماً صورتشان برافروخته بود و گرفته و محزون بودند و اشک می ریختند. در روز عاشورا نوع غذایی که تناول می کردند متفاوت بود و خیلی کم غذا میل می نمودند. در شام غریبان حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مرحومه والده فقط غذای مختصری به بچّه ها می دادند و ما را بدون بالش می خواباندند و اگر فرزندان بالشی زیر سرشان گذاشته بودند، بالش را از زیر سرشان برمی داشتند و می گفتند: «امشب شب اسیری آل اللَّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است، به یاد مصائب اهل بیت امام حسین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در روز عاشورا و شام غریبان باشید.»

ص: 54


1- . برگی از دفتر آفتاب / 164.
2- . العبد / 202.
3- . سوخته / 186.

می فرمودند: «در لیالی و ایام شهادت معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» منزل را سیاه پوش کنید و منزل خودشان هم همیشه در ایام عزا با کتیبه هایی که منقّش به اشعار محتشم کاشانی بود، سیاه پوش می شد.»

در عزای حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از آغاز محرّم تا شهادت امام حسن عسکری «عَلَیْهِ السَّلَامُ» (هشتم ربیع الأوّل) نیز سیاهی های منزل را جمع نمی کردند و ما را به حفظ احترام این کتیبه ها که نشانه عزای حضرت أباعبداللَّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود سفارش می فرمودند.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} فرزندان ذکور را همیشه با لقب «سید» صدا می زدند و کمی که بزرگ تر می شدند «آقا سید» صدا می کردند و بعداً که به حجّ مشرّف شدیم «آقا حاج سید...» می فرمودند و بر تلفّظ به لفظ حاج تأکید می کردند.

وقتی کسی را مخاطب قرارمی دادند از تعابیری چون «شما» استفاده می کردند و کلّاً در همه تخاطب ها حتّی نسبت به کوچک ترها ادب گفتاری را ملاحظه می نمودند، ولی نه به نحوه ای که فرزند از حریم فرزندی خارج شده و جایگاه خود را فراموش نماید.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} درباره حضرت فاطمه معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» بسیار به ما سفارش می کردند. در زمان تحصیل در قم می فرمودند: «حتماً روزی یکبار به حرم آن حضرت مشرّف شده زیارت کنید و دو رکعت نماز هدیه بخوانید و برگردید.»(3)

نسبت به حضرت عبدالعظیم حسنی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز ترغیب و تأکید فراوانی داشتند و از کرامت و بزرگواری ایشان حکایاتی را بیان می نمودند؛ و نیز نسبت به امام زاده حمزه بسیار عنایت

ص: 55


1- . نور مجرد، ج 2 / 470.
2- . نور مجرد، ج 2 / 583.
3- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): چون ما در آن زمان محصل بودیم، {پدرم} می فرمودند: «شما مداومت بر زیارت داشته باشید، ولی زیارت را طول ندهید تا به درستان برسید. ولی افرادی که از تحصیل فارغ شده اند یا طلبه نیستند، به حسب شرایط، مناسب است زیارت را بیشتر ادامه دهند.»

داشتند و به ساکنین شهر ری و تهران سفارش می نمودند که: بر زیارت آن دو بزرگوار مداومت داشته باشند و به بهانه دوری راه و اشتغالات، خود را از این فیض عظیم محروم ننمایند.(1)

4- آیت اللّه عبداللّه جوادی آملی: حضرت علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} با نهج البلاغة و کتاب های حدیثی همان معامله را می کرد که با قرآن معامله می کرد، یعنی آن را می بوسید و روی چشم می گذاشت.(2)

5- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} اگر در مجلسی، کتاب روایی، مانند بحار الانوار، روی زمین بود، آن را برمی داشت و می بوسید و روی طاقچه می نهاد.(3)

6- گاهی مشاهده می شد که در بین افراد جلسه کل احمد آقا {تهرانی} درگیری های کلامی ایجاد می شد و بحث تا حدودی بالا می گرفت.

در این میانه، کل احمد آقا دستانشان را بر روی دهانشان گذاشته و در حالی که غرق در حزن و اندوه می شدند، به گوشه صندلی تکیه می کردند. وقتی که مجادلات بالا می گرفت و کار به درازا می کشید، اشخاصی از کل احمد آقا درخواست می کردند که: با پا در میانی، مسئله را خاتمه بخشند، اما ایشان سری تکان داده و می فرمودند: «مجلس برای من نیست که اکنون در آن دخالت کنم، خود حضرت دعوتشان کرده است، ولی افسوس که آنها این مطلب را نمی فهمند!»

و سپس می فرمودند: «امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آنقدر عزادارنش را دوست دارد که اگر به یک نفر در مجالس، نگاه تحقیرآمیزی شود، حضرت با دست خود، آن توهین کننده را گوشمالی می دهند، زیرا صاحب مجلس اوست و کسی حق جسارت ندارد.

ص: 56


1- . نور مجرد، ج 2 / 424.
2- . ز مهر افروخته / 113.
3- . ز مهر افروخته / 114.

در یکی از مجالس اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» کودکی بود که با شیطنت هایش افراد هیأت را اذیت می کرد. زمانی، یکی از بانی های جلسه پس از چند بار اشاره و تذکر، سیلی محکمی به صورت آن کودک زد و او را از مجلس بیرون انداخت.

شب هنگام در عالم رؤیا وجود مقدس سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را زیارت کرد که در برابر درب مجلس نشسته اند و از او روی برمی گردانند.

آن شخص به حضرت عرض کرد که: «آقا جان! چرا روی مبارکتان را از من برمی گردانید؟» که ناگهان مشاهده کرد نیمی از صورت مبارک حضرت، سیاه شده است.

سپس حضرت، خطاب به او فرمودند: «به چه حقی مهمان مرا کتک زدی؟ ... تو به او سیلی زدی، ولی من دردم آمد» و بعد سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمودند: «هیچ جماعتی را بهتر از دوستان خودم سراغ ندارم.»

یعنی به ما حالی کردند که امام حسینی ها، به همه عالم می چربند.(1)

7- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: {برخی} از استادان اخلاقی ما، کم به حرم مشرّف می شدند، شاید به این نظر بود که با آمادگی مخصوصی مشرّف شوند. اگر کسی برای امام، مرده و زنده قائل نشد، البته باید چنین باشد.(2)

سرگذشت

1- أبوعبداللَّه محاسبی چهل سال روز و شب پشت به دیوار ننهاد و به دو زانو بنشست. از او از آن حال پرسیدند.

گفت: «می خواهم در حضرت مشاهده،(3) بنده وار نشینم.»(4)

ص: 57


1- . رند عالم سوز / 125.
2- . رسائل عرفانی / 169.
3- . یعنی در محضر خداوند که شاهد من است.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 202.

2- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: گاهی به دلایلی، قرآن هایی را در کیف دستی به محضر امام {خمینی} می بردیم.

یکبار بدون توجه، قرآن را نیز همراه با چیزهایی دیگر از کیف بیرون آورده، روی زمین گذاشتیم. امام که مراقب بودند، فرمودند: «قرآن را روی زمین نگذارید» و بلافاصله دستشان را جلو آورده، آن را گرفتند و روی میزی که در کنارشان بود، گذاشتند.

بعداً ما متوجه شدیم که چون خود حضرت امام روی کاناپه نشسته اند، نمی خواهند قرآن روی زمین بماند و در نتیجه پایین تر از جایی که نشسته اند، قرار گیرد.(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: کسانی که اهل سعادت اند اگر چند صباحی هم به لباس اشقیاء درآیند همان موقع نیز بعضی از اعمالشان گواه بر عاقبت به خیری آنهاست.

مسئله شقاوت و سعادت عجیب است. یکی از دوستان در احوالات یکی از لات های همدان - به نام داش علی گندابی که خیلی شجاع و جسور و بر دولت وقت، یاغی شده و فراری بود - می گفت: «سیدی برایم نقل کرد که: در کودکی با مادرم پیاده از دهات به همدان می آمدیم. در بین راه یک وقت صدای سم اسب توجه ما را به خود جلب کرد و دیدیم داش علی در حالی که قطار فشنگ به خود بسته، با سبیل های دررفته، سوار بر اسب به سرعت می آید.

من از ترس، فریادی زدم و خود را در بغل مادرم انداختم. همینکه داش علی وحشت مرا دید و از شال سبزم پی به سیادتم برد، از اسب پایین پرید و مرا در بغل گرفته، بوسید و گفت: آقا جان! از من نترس، من مثل مادرت هستم. سپس مردی را که با الاغ از آنجا عبور می کرد صدا زد و گفت: آی عمو! بیا اینجا. این خانم را سوار بر الاغت می کنی و به شهر می رسانی. مبادا قبل از رسیدن به شهر او را پیاده کنی، او خواهر من است.

او هم که گویا داش علی را می شناخت گفت: چشم. بعد خودش زانو گرفت و گفت: خواهر! بیا پا بگذار و سوار شو. مادرم سوار بر الاغ شد. آنگاه مرا بغل کرده، بوسید و پشت سر مادرم گذاشت و رو به آن مرد کرده، مجدداً گفت: مبادا اینها را پیاده کنی. سپس به سرعت روی اسبش پرید و رفت.

ص: 58


1- . در سایه آفتاب / 114.

چند لحظه ای نگذشت که حدود سی نظامی سوار بر اسب که در تعقیب او بودند از راه رسیدند.»

تردیدی نیست کسی که سی سوار به قصد کشتن او تعقیبش می کنند و او خود را به خطر می اندازد و حاضر نمی شود یک بچه سید از او بترسد و ناراحت شود، حتماً اهل بهشت خواهد بود؛ و این خود نشانه سعادت و حاکی از ایمان درونی اوست.(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «روزی داش علی {گندابی} با نوچه هایش در قهوه خانه ای نشسته، چای می خوردند و موسیقی گوش می کردند. در این حال طلبه ای از آنجا عبور می کند. داش علی به سرعت موسیقی را خاموش کرده، خود را زیر میز پنهان می کند.

اطرافیان تعجب کرده، گمان می کنند کسی برای دستگیری او آمده است.

وقتی که آن روحانی رد می شود برمی خیزد و به جای خود می نشیند.

از او می پرسند: داش علی از چه کسی ترسیدی؟

جواب می دهد: مگر این آقا را ندیدید؟

می گویند: از این آخوند ترسیدی؟

با عصبانیت می گوید: من با دولت طرف هستم، نه با امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ». این نماینده امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است. سرباز آن حضرت است. شما خیال می کنید من با خدا هم جنگ دارم!»

بلی، اینها نشانه اهل سعادت است. او حقیقتاً ایمان داشت. حیای او حکایت از ایمان درونی او می کرد. او از یک آخوند که نمی ترسید، از خدا و امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حساب می برد.

ایشان می فرمودند: «عاقبت نیز موفق به توبه شد و حالاتی پیدا کرد. غالباً در مساجد به گونه ای گریه می کرد که دیگران از گریه او گریان می شدند.»(2)

ص: 59


1- . سفینةالصادقین / 401.
2- . سفینةالصادقین / 402.

5- آیت الله نصرالله شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): روزی عده ای از آقایان و بزرگان نجف به منزل ما تشریف آورده بودند و امام {خمینی «قُدِّسَ سِرُّهُ»} هم پشت به قبله نشسته بودند. ناگهان متوجه شدند که عکس مرحوم پدرم بالای سرشان نصب شده است. بلافاصله از جا برخاستند و رو به قبله مقابل عکس نشستند.

این کار امام توجه همه را جلب کرد که ایشان حتی نسبت به عکس استادشان ادای احترام می کنند.(1)

6- به أبونصر قُشَیری گفتند: «از أبویزید(2)

نقل شده است که: دوش خواستم از کرم ربوبیّت درخواست نمایم تا ذیل غفران بر جرائم خلق اوّلین و آخرین پوشند، لیکن شرم داشتم که در این حاجت به حضرت کریم مراجعت نمایم و شفاعت که مقام صاحب شریعت است، در تصرّف خویش آورم {لذا} ادب نگاه داشتم.»

أبونصر گفت: «به همین همّت، رسید به آنچه که رسید.»(3)

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: یکی از شاگردان آن مرحوم {آیت اللّه محمدتقی آملی} نقل کرد: «{آیت اللّه محمدتقی آملی فرمودند:} شب در خانه به متکّا تکیه داده بودم و قرآن می خواندم، فردا که به درس حضرت استادم آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی حاضر شدم، بدون سؤال از من فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است؟!

مدتی از این ماجرا گذشت، شبی دیگر که می خواستم در خانه پایم را دراز کنم، کتاب ها را بالای طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتی، بی ادبی نیست!»(4)

ص: 60


1- . عارف کامل / 49.
2- . ظاهرا منظور، بایزید بسطامی است.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 297.
4- . در جستجوی استاد / 33.

8- یکبار شخصی به محضر علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفته بود.

وقتی فهمید شخصی که روبروی وی نشسته، علّامه طباطبایی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علّامه طباطبایی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ») هستید!»

علّامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برابری نمی کند!»(1)

9- آیت اللّه شیخ حسن ممدوحی: زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع(2)

می کرد.

وقتی سخن او را به مرحوم علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} در حرم رضوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم.»(3)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: من یک روز به علّامه سید محمدحسین طباطبایی عطر تعارف کردم، ایشان عطر را بدست گرفته و تأمّلی کردند و گفتند: «دو سال است که استاد ما مرحوم قاضی رحلت کرده اند و من تا به حال عطر نزده ام.»

و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطری داده ام، دَرِ آن را می بستند و در جیبشان می گذاردند.

و من ندیدم که ایشان استعمال عطر کنند، با اینکه از زمان رحلت استادشان سی و شش سال است که می گذرد.(4)

ص: 61


1- . ز مهر افروخته / 115.
2- . (بدگویی کردن و زشت شمردن.)
3- . ز مهر افروخته / 116.
4- . مهر تابان / 24.

11- حاج اسماعیل دولابی: مواظب باشیم نکند وقتی خدا و اولیائش می خواهند به ما چیزی بدهند، اظهار بی میلی کنیم. مرحوم شیخ محمّد کوفی که تشرّفاتش خدمت حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» معروف بود، بارها با تأسّف و حسرت این قضیه را نقل می کرد که: «روزی دراز کشیده بودم، دیدم یک آقای بزرگوار که اطرافشان نیز چند نفر ایستاده بودند، یک پیاله آب به من تعارف می کنند. من عرض کردم: تشنه نیستم و آب میل ندارم.

اطرافیان آن آقا گفتند: آب را بگیر و رد نکن.

امّا من گفتم: تشنه نیستم و آب میل ندارم، مگر ایشان چه کسی هستند که نباید دستشان را رد کرد؟

گفتند: ایشان آقای عالَم هستند.

من خیال کردم می گویند: آقای عالِم هستند. فکر کردم آقای عالِم یعنی چه.

در همین فکر بودم که آن آقا و اطرافیانشان از نظرم پنهان شدند. بعد متوجّه شدم که گفته اند: ایشان آقای عالَمند؛ یعنی حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»، لذا خیلی غصّه خوردم که چرا اظهار بی میلی کردم و دست حضرت را برگرداندم و خودم را محروم کردم.»(1)

12- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آیت اللَّه حاج سید علی لواسانی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» از حضرت آیت اللَّه حاج سید رضی شیرازی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» نقل کردند: «یکی از رجال معروف وادی علم و عمل (نامشان را برده بودند) که در صدق و استواری گفتار و کردار وی شکی نیست، برای من نقل کرد که: روزی در صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در قسمت پشت سر، در فاصله میان مقبره مرحوم سید محمدکاظم یزدی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و دیوار ساختمان حرم و رواق نشسته بودم و اتّفاقاً چون خسته بودم پای خود را خیلی معمولی و ساده دراز کرده بودم.

بعداً که خدمت میرزا علی آقای قاضی رسیدم، بدون مقدّمه فرمودند:تمام نقاط صحن مطهّر حکم خانه أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را دارد و شما هم می دانید که امام، زنده و مرده ندارد،

ص: 62


1- . مصباح الهدی / 419.

امامِ مقبور در قبر، زنده است! بنابراین آیا جسارت نیست که انسان در خانه خود امام به طرف خود امام حیّ و زنده پای خود را دراز کند؟!»(1)

13- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از رفقای حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد علی رغم خلوص و عشق وافر به ایشان و طی مراحلی از مسیر قرب، به واسطه ترک ادب و نگه نداشتن حرمت ایشان، به استدراج دچار شده و قدم به قدم سقوط نمود و کارش به جایی رسید که کارهایی می کرد که سالکین و مؤمنین عادی نمی کردند و در نهایت از نور وجود مرحوم حدّاد محروم گشته و برای همیشه مورد طرد ایشان واقع شد.

به عنوان نمونه زمانی این شاگرد در اثر شدّت عشق به ایشان حتّی شب ها در منزلشان می ماند و اصرار می کرد که در همان حجره ای استراحت کند که ایشان استراحت می کردند و بدین وسیله هم حقّ عیالات ایشان ضایع می شد و هم حقّ عیالات خود این شخص،(2) و مرحوم حدّاد با کمال بزرگواری و سعه صدر تحمّل نموده و به اندرونی نمی رفتند و در همان اتاق بیرونی می ماندند.

حضرت آقای حدّاد نسبت به این شاگرد حقّ استادی را ادا نمودند و تا حدّ ممکن از نصیحت وی در مواقع حسّاس دریغ ننمودند، ولی چون از حال اطاعت خارج شده و از اوامر ایشان تمرّد می نمود، دلسوزی های مرحوم حدّاد، دیگر برای او اثری نداشت.

علّامه والد نیز برای نجات و حفظ او سعی می نمودند، ولی نهایةً با اینکه با او سوابقی ممتدّ داشتند، ارتباطشان با وی کلّاً قطع گردید.

به خاطر دارم روزی یکی از تلامذه سلوکی مرحوم والد معظّم برای ملاقات با ایشان مراجعه نموده بود. بنده خدمت ایشان عرض کردم: آقای فلانی می خواهد خدمت برسد.

فرمودند: «بگویید فعلاً مجال ندارم.»

ص: 63


1- . مطلع انوار، ج 2 / 75.
2- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): البتّه گاهی نیز برای مراعات حقّ خانواده خود، بدنی انشاء می نمود و به نزد عیالات خود می فرستاد و خودش در نزد مرحوم حدّاد می ماند.

حقیر جواب ایشان را منتقل کردم ولی آن شخص بدون توجّه به جواب، وارد شده به خدمت ایشان رسید. از قضا مدّت ها بعد همین شخص از ارتباط با حضرت والد محروم و منقطع شد.

بنده روزی از ایشان سؤال نمودم: آقای فلانی با اینکه بسیار به شما محبّت داشت به چه دلیل منقطع شد؟

فرمودند: «به واسطه همان یک تمرّد!»

شخص دیگری بود که حالاتی بسیار قوی داشت و واقعاً عاشق والد معظّم بود، ولی پس از مدّتی از ایشان برید و کلّاً منحرف شد.

یک روز ایشان فرمودند: «می دانید که ایشان از کجا کارش به انحراف کشیده شد؟ یادتان هست که یکبار بنده عازم سفر بودم و گفتم کسی از رفقا به بدرقه من در فرودگاه نیاید، ایشان آن روز به فرودگاه آمد و از همانجا و با همان تمرّد کارش رو به خرابی گذاشت.»(1)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد با اینکه در اواخر عمر شریف خود مکرّر می فرمودند: «کار من در این عالم دیگر تمام است و برای رفتن کاملاً آماده ام و هیچ حال انتظاری ندارم!» - که این کلمات به وضوح حکایت از آن داشت که ایشان به فعلیت تامّه رسیده و نور توحید حضرت حقّ تمام زوایای وجودیشان را در برگرفته و اثری از تعین و غبار وجود مجازی بجای نمانده و به معنای واقعی کلمه، مظهر اسم جامع اللَّه شده اند - با این حال اجازه نمی دادند برای ایشان در مقابل اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» جلال و شوکتی درست شود، بلکه کمال ادب را رعایت نموده و خود را عبد و به مثابه غلام ائمّه هدی «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می دانستند.

در این باب حکایات فراوانی هست که حال ایشان را به خوبی ترسیم می کند، از جمله اینکه: روزی در منزل ایشان در خدمتشان بودیم که درِ خانه به صدا در آمد. حقیر پشت در رفته و دیدم آقایی آمده و می گوید: «خدمت حضرت آقا عرض کنید: به این نشانی که دیروز یک حبّه قند مرحمت فرمودید و به برکت آن بیمار ما که مدّت ها از ابتلا به مرض سرطان رنج می برد شفا پیدا کرد، لطف کنید و جهت استشفای بیمار دیگری که به همین درد مبتلاست، حبّه قند دیگری عنایت کنید!»

ص: 64


1- . نور مجرد، ج 2 / 261.

برگشتم و موضوع را خدمت ایشان عرض کردم.

ایشان با عصبانیت فرمودند: «بروند خدمت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ». مگر در مقابل آن حضرت دکان باز کرده ایم؟! بنده که شفا نمی دهم، بروند خدمت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و از ایشان طلب شفا کنند.»(1)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} برای تذکر به مقام اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، بارها داستان شخصی را بیان می کردند که برای بهره وری از فیض عارف کبیر و عالم ربّانی حضرت آقای حاج میرزا علی قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به نجف اشرف سفر کرده بود و پیش از تشرّف به بارگاه ملکوتی شاه ولایت و عرضه خود بر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، خدمت مرحوم قاضی رسیده بود و حضرت آقای قاضی چون متوجّه این امر شده بودند، به خاطر این ترک ادب، او را برای همیشه از خود طرد کرده و به او فرموده بودند: «دیگر از ما بهره ای نداری!»

و هرچه آن شخص اصرار ورزیده بود، وی را قبول نفرموده بودند.(2)

ص: 65


1- . نور مجرد، ج 1 / 334.
2- . نور مجرد، ج 1 / 490.

ارتباط با اولیاءاللّه

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: رمز موفقیت را در چه می دانید؟): نشستن با بزرگان، نماز شب.(1)

2- حجت الاسلام جعفر ناصری: {آیت اللّه کشمیری} وقتی تازه به ایران آمده بود این جمله را می فرمود که: «من اگر هفته ای بگذرد و یک اهل معنای کارکرده نبینم، اذیت می شوم!»(2)

3- حاج اسماعیل دولابی: بعضی از مؤمنین آب قلیل هستند؛ هرگاه خود را آلوده کنند، ملاقات با یک شخص بزرگ که به منزله آب کرُ می باشد، آنها را پاک می کند.(3)

4- حاج اسماعیل دولابی: اگر کسی در مشاهد مشرّفه غافل باشد و غافلانه رفتار کند، خیلی بدتر و ناپسندتر از غفلت در جاهای دیگر است، لذا فرمودند: «زُرْ فَانْصِرِفْ، زیارت کن و بازگرد.»

هر وقت یک ولیّ خدا را ملاقات کردی، او را ببین و زود برگرد. برای اینکه ممکن است بمانی و غافل شوی و طوری عمل کنی که اهانت آمیز باشد.(4)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر کسی بخواهد با نیکان و پاکان مؤانست داشته باشد باید بیشتر به اصلاح درون خود بپردازد که اگر خود را از هوی و هوس خالی کرد، خارجا هم با آنها برخورد خواهد نمود.(5)

ص: 66


1- . صحبت جانان / 86.
2- . شیدا / 30.
3- . مصباح الهدی / 252.
4- . مصباح الهدی / 314.
5- . سفینةالصادقین / 623.

6- أبوبکر صیدلانی: صحبت با حق دارید و اگر نتوانید، با آن کس صحبت دارید که صحبت دارِ حقّ سبحانه است تا برکت صحبت او شما را به خدای تعالی رساند و در دو جهان رستگار باشید.(1)

7- أبوالعباس بغدادی: دلت را نسبت به همنشینی با ذاکران خدا نزدیک کن، باشد که از غفلتش بیدار گردد و جسم و تنت را در خدمت صالحین بپا دار، باشد که به برکت خدمت ایشان بر اطاعت پروردگار عالمیان عادت کند.(2)

8- أبوعلی انطاکی: چون با دوستان خدا نشینید، به صدق نشینید، زیرا ایشان جَواسیس(3) قلوبند و وارد قلوبتان شده و خارج می گردند و شما نمی فهمید.(4)

9- استاد عبدالقائم شوشتری: متواضعانه همه شما را سفارش می کنم: هیچ وقت با کسی که مشغول مناجات با خداست، حرف نزنید، به او دست نزنید و التماس دعا نگویید که اگر ارتباط او را با خدا قطع کنید، چوب می خورید، چوب خطرناک. انسانی که می خواهد با اولیاءِ خدا رفت و آمد کند، باید دوره ببیند.(5)

10- استاد عبدالقائم شوشتری: محضر بزرگان که وارد می شوید:

1- با وضو وارد شوید.

2- سعی کنید بدون وقت قبلی نروید.

3- زیاد صحبت نکنید.

4- زیاد سؤال نکنید.

5- مؤدب باشید.

ص: 67


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 140.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 67.
3- . (جستجوگران.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 379.
5- . خرمن معرفت / 169.

6- افراد کم ظرفیت را با خود نبرید.

7- از منزل {آنان} چیزی به عنوان تبرک نبرید، مگر اینکه مثلاً یک کیلو نبات ببرید و بعد چند دانه را بیاورید.(1)

سرگذشت

1- حاج آقا رحیم ارباب: آقای جهانگیرخان {قشقایی} مایل نبود با شاهزاده های قاجار حاکم بر اصفهان و یا امثال ذلک ارتباط یا ملاقاتی داشته باشد، ولی آنها درصدد بودند بروند دیدار خان، لکن جهانگیرخان کراهت داشت برود بازدید، با توجه به چند مرتبه دیدار آنها، خان نیز یکی دو مرتبه رفته بود بازدید، اما وقتی برمی گشت به مدرسه صدر، مستقیم می رفت در حجره آخوند کاشی و هدفش این بود که یک مقداری که در بازدید حکام قاجار وقت صرف شده بود، با رفتن به حجره آخوند و بودن در جوار وی جبران اثرات منفی آن بازدید باشد.(2)

2- میرزا علی آقا قاضی: در ابتدای جوانی - که در سنّ هجده سالگی بودم - پدرم سفارش فرمود: هر روز ساعتی نزد امامقلی نخجوانی - که پیرمردی باکمال بود - بروم و از مصاحبت با ایشان بهره مند گردم، گرچه سخنی نفرماید. بنابراین هر روز خدمت وی می رسیدم. گاه گاهی هم سخنانی می فرمود.(3)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: «روزی خدمت ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} عرض کردم: آقای جعفر آقا مجتهدی از سفر آمده است، می خواهید دیدنی از او بفرمایید؟

آقا فکری کرد و فرمود: «مانعی ندارد، می رویم.»

در خدمت آقا حرکت کردیم و به خیابان رسیدیم. فرمود: «یک چیزی هم بگیر.»

ص: 68


1- . خرمن معرفت / 186.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 68.
3- . رسائل عرفانی / 268.

حقیر چند جعبه گز خریدم. وقتی وارد منزل و اتاق شدیم، پس از سلام و علیک مختصر نشستیم. آقا و آقای مجتهدی نگاه به هم می کردند و هیچ سخنی رد و بدل نمی شد.

حدود ده دقیقه نگاه کردند و آقا فرمود: «برویم.»(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {روزی} از خدمت ایشان {میرزا علی آقا قاضی} برخاسته، بیرون آمدم در حالی که خیلی منقلب بودم. از نجف اشرف به قصد تشرف به مسجد کوفه رفته و از آنجا با پای برهنه به سوی مسجد سهله... حرکت کردم و حال تضرع و ابتهال عجیبی داشتم.

گرچه در آن وقت توجه نداشتم، ولی بعداً معلوم شد که این انقلاب و التجاء در اثر ملاقات آن عارف سبحانی و عالم ربانی بوده است، زیرا ملاقات خاصان الهی و شیعیان علوی حتی اگر از روی معرفت هم نباشد فوزی عظیم و سعادتی بس بزرگ است و چه بسا مقصود از روایات در مورد طلب اتقیا و کوشش نمودن در ملاقات با آنها - ولو عمر انسان در این راه به آخر برسد - ملاقات با چنین اشخاصی باشد یا لاأقلّ، اینان از نمونه ها و مصادیق آن روایات باشند، چنانکه امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فرمایند: «وَ اطْلُبْ مُؤَاخَاةَ الْأَتْقِیَاءِ وَ لَوْ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ إِنْ أَفْنَیْتَ عُمُرَکَ فِی طَلَبِهِم».(2)،(3)

ص: 69


1- . سیری در آفاق / 382.
2- . مصباح الشریعة / 150. (و به دنبال برادری با افراد متّقی و پرهیزگار باش ولو در ظلمات و تاریکی های زمین، و هرچند با بسر آمدن عمرت در این راه.)
3- . سفینةالصادقین / 132.

استاد و شاگرد

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیخ {احمد} احسائی مردی عالم و زاهد بود، ولی به نظر حقیر که از مجموعه مطالعات بدست آمده است، علّت انحراف عقیدتی او دو چیز بوده است:

اوّل آنکه: وی حکمت نیاموخته بود و فلسفه ندیده بود، آنگاه با اتّکاء به فهم نقّاد و ذهن بُرنده خود درصدد برآمد خود به خود و بدون استاد، کتب حکمت و فلسفه را مطالعه کند و از جهان اسرار و رموز عالم ربوبی و فلسفه اولی و ماوراء مادّه مطّلع گردد.

دوّم آنکه: برای وصول به اهداف عالیه عرفانیه و مکاشفات ربّانیه نیز بدون تربیت و تعلیم استاد، به ریاضت های شاقّی اشتغال پیدا نمود.

این دو امر مهمّ موجب شد که هم در آراء و مسائل فلسفیه به خطا رود و هم در مکاشفات خود از دستبرد مکاشفات شیطانیه مصون نبوده و جمیع مدرَکات و مشاهداتش رحمانی نباشد، با آنکه هم در حکمت نظری و هم در عرفان عملی، شرط اوّل و نخستین گام را استاد کامل و مربّی علی الإطلاق به شمار آورده اند.

لهذا فرمایش حضرت امام سجّاد زین العابدین «عَلَیْهِ السَّلَام» را از نظر دور داشته است که فرمود: «هَلَک مَنْ لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشِدُه.(1)

گمراه می شود آن کس که برای وی حکیمی نبوده باشد تا او را ارشاد نماید.»

احسائی دارای ذهنی وقّاد و شعله ور و حافظه ای شگفت انگیز و در زهد و بی اعتنایی نسبت به دنیا انگشت نما و ضرب المثل بوده است.

در «ریحانةالادب» گوید: «شیخ احمد بن زین الدین بن شیخ ابراهیم احسائی بحرانی... در حکمت و فقه و حدیث و طبّ و نجوم و ریاضی و علم حروف و قرائت و اعداد و طلسمات ماهر و در معرفت اصول دین وحید عصر خود بوده است.»

ص: 70


1- . کشف الغمة، ج 2 / 113.

و امّا با کوری چه می توان کرد؟ آنهم کوری باطن! با این آیه قرآن چه می توان نمود که: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(1) و آن کس را که خدا برای او نوری قرارنداده باشد، او دارای نور نخواهد بود.»(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالکان راه خدا حتماً باید در تحت تربیت استاد کامل که دارای مقام توحید و عرفان الهی بوده و پس از فناء فی اللّه به بقاء باللّه رسیده و أسفار اربعه اش خاتمه یافته باشد طی طریق کنند، وگرنه به همان دردی مبتلا می شوند که شیخ احمد احسائی مبتلا شد.

فایده استاد، عبور دادن از مراحل و منازل خطرناکی است که در این وادی عبارت اند از: أبالسه، طغیان نفس امّاره، استقلال وجودی و ذاتی خود، و أسماء و صفات را مستقلّاً ملاحظه نمودن.

سالک طریق پس از عبور از مراحل مثالی و ملکوت اسفل و تحقّق به معانی کلّیه عقلیه، أسماء و صفات کلّیه ذات حقّ تعالی برایش تجلّی می نماید؛ یعنی علم محیط و قدرت محیط و حیات محیط بر عوالم را بالعیان مشاهده می نماید که در حقیقت همان وجود باطنی و حقیقی ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می باشند و برای کمال و وصول به منبع الحقائق و ذات حضرت أحدیت، حتماً باید از این مرحله عبور کند و إلّا إلی الأبد در همینجا خواهد ماند و عبور از آن بدون فدای حقیقت هستی و جهاد اکبر با تمام مراتب آن امکان ندارد، زیرا تا هنگامی که شائبه هستی و لو به مقدار ذرّه ای باقی باشد، تجلّی آن حقیقت محال است و فناء ذاتی امکان پذیر نخواهد شد.

سالکین راه خدا که به این مرحله فائز آمده اند ولیکن فنای ذاتی برای آنان صورت نگرفته است، فقط در اثر تعلیم و سیطره استاد از این مرحله عبور می کنند، زیرا او بر این کریوه(3) خطرناک و صعب العبور وارد است و از حال شاگرد اطّلاع دارد فلهذا با ذبح نفس و قربانی شاگرد، او را از این مرحله عبور می دهد. قربانی باید به دست غیر صورت گیرد. قربانی به دست خود، معقول نیست.

ص: 71


1- . سوره نور / 40.
2- . اللّه شناسی، ج 3 / 362.
3- . (گردنه.)

امّا افرادی که بدون رهبر و راهنما - براساس مطالعه کتب، یا تبعیت و پیروی از استاد غیرکامل و یا از روی انتخاب و اختیار خویش - خودسرانه راه ریاضت در پیش گرفته اند و بنای نمازهای مستحبّی و روزه مداوم داشته و ذکر و ورد و فکر و ترک حیوانی را خودسرانه برگزیده اند، ابداً نمی توانند از این منزل بار سفر بربندند، زیرا اوّلا: این منزل، بسیار جالب و زیبا بوده و دل کندن و عبور کردن از آن مشکل است، و ثانیاً: عبور از آن مستلزم قربانی نفس در راه اوست و چگونه نفس حاضر به قربانی کردن خودش می شود؟

نفسی که تا به حال این حالات و کمالات را کسب کرده، حالا باید همه آنها را یکجا فدا کند و علاوه همراه با آنها خودش را هم قربانی نماید، لهذا این اراده از نفس غیرممکن است و او در این منزل مانده و إلی الأبد همین منزل، مقبره او می شود؛ و کوس انانیت و فرعونیت که تجلّیگاه اعظم نفس است، در اینجا پیدا می شود. استقلال أسماء و صفات در اینجا برای او مشهود می گردد. غلوّ و ارتفاع و دعوای الوهیت کردن و رازق و خالق دانستن ذوات مقدّسه در اینجا پیدا می شود؛ و چون بالحِسِّ و العیان و بالمشاهدة و الوجدان ادراک می کند و می بیند، دیگر راه تغییر فکر و اندیشه و مشاهده برای وی باقی نمی ماند، گرچه سالک راه، عالم به اخبار و آیات بوده و در علوم مصطلحه متضلّع باشد، اینها دستگیر او نخواهد شد و دردی از او دوا نمی کند؛ همچون شیخ احمد احسائی که با وجود امتیاز او در عربیت و أدبیت و سیطره بر اخبار و روایات، مع ذلک در این وادی عمیق دچار شد و افرادِ از این مرحله گذشته و به فنای ذات رسیده را که در مصطلح، «عارف» گویند تکفیر کرد؛ و افرادی را که مَمْشی و طریق و راه او را غلط می دانستند، کافر دانست و روح عظمت نفس و سیطره وحدانیت او در کلمات تربیت شدگانش ظاهر شد که: خود را امام زمان دانستند و برای شکستن قرآن، کتاب «بیان» آوردند و کردند آنچه را که کردند.

تاریخ نویسان و ترجمه نگاران ما هم که از حقیقت عرفان بی خبر بودند و به هرکس که سخنی از حکمت می گفت - چه باطل و چه صحیح - حکیم می گفتند و هرکس که دعوی شهود می کرد و خود را صاحب مکاشفه می خواند او را عارف و ولیّ می خواندند، دیگر در میان احسائی و آقا محمد بیدآبادی در عرفان و یا میان او و ملّا علی نوری در حکمت فرق نمی گذاشتند و نمی توانستند بگذارند، زیرا از محدوده علوم و شئونشان خارج بود.

ص: 72

بدین جهت راه عرفان را به روی مردم بستند و امثال محیی الدین را کافر و زندیق خواندند و به فیض کاشانی ناسزاها گفتند و در تراجم از حدّ گذشتند و واقعیات را با تخیلات خویشتن در هم آمیختند و بجای آنکه لاأقلّ محیی الدین را یک عارف سنّی مذهب مالکی معرفی کنند، دیگر از هزار تهمت دست برنداشتند.

جدّ ما مرحوم علّامه مجلسی در بسیاری از جاها همه عرفاء؛ حقّ و باطل را با یک چوب می راند و با یک کلمه جملگی را متّهم می نماید. مرحوم حاجی نوری و صاحب «روضات» چنین بوده اند. امّا مرحوم استادنا الاکرم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی «أَعْلَی اللّه مَقَامَهُ» در نوشتجاتش راه انصاف را از دست نمی دهد و تنقیصاً و تحمیداً زیاده روی نمی کند، در مطالب شفاهی اش هم همین طور بود. مرحوم محدّث قمّی حاج شیخ عباس نیز اینچنین است.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اگر کسی اهل مراقبه و مجاهده و صاحب ضمیر روشن و صفای سرّ باشد، در اثر مجالست و همنشینی نزدیک، از طریق باطن می تواند بر کمال استاد واقف شده و استاد عامّ را بشناسد.(2)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ...در اثر سلوک و محبّت و اخلاص، نفس سالک، طهارت یافته و حقائق و مطالبی بر وی آشکار می شود که بر دیگران مخفی است و سخنانی حکیمانه و زیبا بر زبانش جاری می شود.

در این هنگام سالک که این علوم و معارف را در نفس خود می بیند، براساس میل به دستگیری از دیگران و گاهی براساس حبّ نفس و تمایل به جذب دیگران به خود، شروع به بیان مطالبی برای آنان نموده و از اینگونه مسائل سخن می گوید و چون در خلال آن، سخنانی شیرین و آبدار وجود دارد، افراد مبتدی جذب شده و از این محافل استقبال می نمایند.

با این همه، شیطان و نفس نیز همواره در کمین این مؤمن سالک می باشند و اگر سالک غیرواصل از تحصیلات رسمی و علوم دینی دستش خالی بوده و واجد ملکه اجتهاد نباشد، چون نمی تواند حقّ و باطل و صحیح و سقیم را از هم تفکیک نماید، سخنانی باطل نیز بر زبان وی جاری می شود که خودش هم از بطلان آن بی خبر است و از آنجا که اطرافیان و

ص: 73


1- . روح مجرد / 428.
2- . نور مجرد، ج 1 / 568.

ارادتمندان، وی را به تقوا و طهارت می شناسند، آراء و افکار او را به دیده قبول می نگرند و به آن عمل نموده و منحرف می شوند...

برخی از رفقای علّامه والد به این آفت دچار گشته بودند و جلساتی برپا می نمودند و در هر جلسه مطالبی را بیان می کردند که صواب و خطا در آن آمیخته بود و هر از چندی اظهار نظرهای بی اساسی می نمودند که چون رنگ و بوی توحید و محبّت داشت، تشخیص آن برای غالب افراد مشکل می نمود و علّامه والد از این روش و طریقه بسیار ناراحت بودند و در فرصت های مختلف تذکر می دادند، ولی چون آن افراد به این محافل، انس گرفته و دیگران نیز به این جلسات علاقه مند بودند، نصائح مشفقانه ایشان اثری نمی گذاشت.

از جمله در خاطر دارم که یکی از بستگان قصد سفر به یکی از بلاد کفر و توطّن در آنجا را داشت و به علّت ارادتی که به یکی از این افراد داشت، در اینباره از ایشان سؤال نموده بود و ایشان در جواب سخنی به این مضمون گفته بود: «خدای اینجا و آنجا یکی است.»

همین سخن سبب شد که آن فرد به دارالکفر هجرت نمود و همانجا ماند و در اثر این سفر، ممشی و روش زندگیش تغییر نموده و در مسیر دیگری افتاد، با اینکه فردی پاک و قابل بود.

علّامه والد وقتی این مطلب را شنیدند خیلی ناراحت شدند و به یکی از اقربا فرمودند که: به نزد آنها رفته و توضیح دهد که سخن این آقا خطا بوده است و با این حرف ها مجوّز سفر به کشورهای کفر فراهم نمی شود، مسافرت به دارالکفر در غیرضرورت حرام است.

می فرمودند: «درست است که خدای اینجا و آنجا یکی است ولی محیط اینجا و آنجا که یکی نیست. اینجا دارالإسلام است و انسان در تحت ولایت حکومت اسلام زندگی می کند. هر نقصی هم هست ولی باز انسان می تواند احکام الهی را اجرا کند. اگر بخواهد سالم زندگی کند می تواند، ولی آنجا حکومت کفر و آداب و رسوم کفّار و فساد و فحشاء است و انسان هرچه هم مراقبت نماید، در معرض تزلزل و زوال است.»...

می فرمودند: «عمده این است که در دارالکفر، مؤمن زیر پرچم کفر است و هیچ ذلّتی بالاتر از این ذلّت نیست و در دارالإسلام مؤمن تحت پرچم و لواء اسلام است و هیچ عزّتی بالاتر از این عزّت نیست.»

ص: 74

علّامه والد نیز گاهی به افرادی که به حسب شرائط مجبور بودند که مشهد مقدّس و جوار حضرت ثامن الحجج «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را ترک نموده و از جمع رفقای سلوکی فاصله بگیرند و از این بابت محزون و غمگین بودند، می فرمودند: «غصّه نخورید و بر خدا توکل نمایید، خدای اینجا همان خدای آنجاست، وقتی وظیفه شما در رفتن است خداوند هر فیض و رحمتی را که در اینجا به شما عطا می نموده است، می تواند در آنجا نیز عطا کند.»(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): بنده کوچک بودم. روزی در خدمت ایشان {پدرم} از منزل احمدیه دولاب به منزل کسی می رفتیم. نزدیکی های خیابان عارف، یکدفعه رو کردند به حقیر و فرمودند: «آقا سید محمدصادق! بعضی از دوستان که در طریق توحید قدم می گذارند، گاهی بیست یا سی سال است در این راهند امّا استفاده نمی برند و تکان نمی خورند.

علّتش این است که تسلیم نیستند و دستورات را آنطور که به ایشان گفته شده انجام نمی دهند. طلب خود را تقویت نکرده، موانع را از سر راه خود برنمی دارند و مراقبه ندارند؛ و خلاصه امر، سلوک را به مثابه دیگر امور، سرسری می گیرند.»

برخی از کسانی که محضر مرحوم انصاری یا مرحوم حدّاد را ادراک نموده بودند گاهی می گفتند: «ما نماز شب می خوانیم، ذکر می گوییم، همه دستورات را اطاعت می کنیم، ولی محبّت خدا در دلمان طلوع نمی کند، چه باید بکنیم؟»

علّامه والد می فرمودند: «محال است که کسی مراقبه داشته باشد و محبّت خداوند در دلش نیاید، ولی باید مراقبه کامل باشد و نماز شب و ذکر و سایر دستورات را به همان نحو که دستور داده شده بجا آورد.»

{پدرم} می فرمودند: «از آفات مهمّی که دامنگیر سالکین می شود، تبعیض در دستوراتی است که استاد به ایشان القاء می کند؛ یعنی سالک از روی رأی و اجتهاد ناقص خود، استکبار، تکاهل و سستی و یا به هر دلیل دیگری خود را به بعضی از اوامر و نواهی ملتزم کرده و از التزام و عمل به بعضی دیگر سربازمی زند؛ و در نهایت که به نقص خود واقف شده و می بیند که راهی نپیموده است، از استاد و مربّی دلگیر شده و او را مؤاخذه می کند و از تقصیر خود غافل است.»...

ص: 75


1- . نور مجرد، ج 2 / 251.

حضرت علّامه والد معظّم «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یکبار می فرمودند: «سالکینی که به مقصد نرسیده و از مشرب تحقیق عرفان، إشراب نشده اند، به خاطر قصور ما نیست، ما وظیفه خود را نسبت به مشتاقان انجام داده ایم، بقیه راه با خود سالک است که عمل کند تا به مطلوب خود برسد.»(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: از مصائب استاد در تربیت و تهذیب شاگرد این است که سالک با نفس غیرمنقاد، قدم در طریق توحید بگذارد. نفس این سالک به دنبال علل و مصالح اوامر استاد است و اگر بدانها پی نبرد، به شک و حیرت و سرگردانی مبتلا می شود؛ و گاهی بیان آنها، برای استاد مقدور و میسور نیست، لذا شروع به کج خلقی و تمرّد می کند، ولیّ خدا در حکم فرمانده است و فرمانده نمی تواند همه امور را برای سربازان بیان کند.

از این مصیبت، بزرگ تر این است که گاهی شاگرد توان شنیدن اشتباهات خود را نداشته و قدرت رویارویی و تحمّل حقّ را ندارد.

در این حال، استاد چه کند؟ از طرفی او را در میان خطراتی که در کمین او نشسته اند می بیند و از طرفی اگر پرده از خطاهای وی برداشته شود تحمّل ننموده و دست خود را از دست استاد کشیده و در گرداب جهل و ظلمت فرومی رود.

در این حال استاد با شرح صدر و تحمّل این رنج تلخ که آرام و قرار را از او می گیرد، باید با این شاگرد مماشات کند، به امید آنکه لطف و عنایت خدا او را دریابد و از درِ انقیاد و مطاوعت وارد شده و درد و تعب علاج خود را بپذیرد...

ولیّ خدا تا حدودی می تواند مماشات کند که آن عبد و بنده خدا منحرف نشود و در جهنّم سقوط نکند، وگرنه استاد، دیگر مماشات نکرده و دست تربیت و تولّی خود را از سر او برمی دارد و او در ظلمات فرومی رود. چون برزخی بین نور و ظلمت نیست و تا شاگرد در جادّه نور قدم برمی دارد، استاد وی را رها نخواهد کرد و در حقیقت، شاگرد با تمرّد خود، نفسش را به تهلکه افکنده و از ماء حیات محروم نموده است.(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی:همه آنها {کسانی که از میرزا علی آقا قاضی استفاده کرده بودند} اهل کمال بودند و هریک از آنها مرتبه ای از مراتب تهذیب خُلقی و نفسی را درک کردند،

ص: 76


1- . نور مجرد، ج 1 / 551.
2- . نور مجرد، ج 1 / 566.

زیرا مرحوم قاضی کسی را که از حال او آگاه می شد - و او را دارای لیاقت و استعداد می دید - رها نمی کرد، مثل وصی خود، شیخ عباس قوچانی، ولی چیزی که هست اینکه تعداد کمی از آنها واصل شدند، زیرا که وصول... در این راه امر سختی است که برای بیشتر طالبان دست نمی دهد، مگر برای برجستگان کم نظیر که خداوند، موهبت خاص و نیروی تمییز دهنده ای برای انصراف از خویشتن و فراموشی خود و توجه تمام به هدف و پرداختن به عمل مداوم و پیوسته به آنها اعطا کرده است... ولی چیزی که در نزد بنده به تحقیق پیوسته این است که تعداد واصلین از این مجموعه (شاگردان) جدا بسیار اندک هستند، اگر نگوییم که از دو یا سه نفر تجاوز نمی کنند.»(1)

8- آقا سید هاشم حدّاد: هرکس می خواهد بیاید، بیاید؛ دریغی نیست. بارها را اینجا {در سینه من} بیندازید که من بارکش می باشم. برخی افراد تحمّل بار کشیدن را نداشته و بار خودشان را هم نمی توانند بکشند، آنگاه جمعی را به دنبال خود می کشند. خودشان جلو افتاده و بسیاری را به پیروی و تبعیت خود درآورده اند، در حالی که نفوس بسیاری از آن شاگردان از استادشان قوی تر و لطیف تر و بهتر است.

مسکین خودش به مقصدی نرسیده است و باید بارش را در آستانه دیگری فرودآورد، آنگاه آمده و بارهایی را به خود افزوده است و لهذا می آید و از شاگردان خودش شکوه می کند که چنین و چنان...

{ای کسی که مدّعی استادی هستی،} عیب از شاگردانت نیست، عیب در توست که آنان را با درِ باغ سبزی به خود جلب کرده ای و بعد از ورودشان به خانه، از عهده طعام و غذایشان برنمی آیی و حالا هم با نویدهایت آنان را گرسنه و تشنه و متحیر نگه داشته ای و در این صورت توقّع اطاعت محض از ایشان داری؟! این محال است. استاد باید خودش آزاد شده باشد. تو الآن گیر هستی و گیر داری! چگونه می توانی بنده ای آزاد کنی؟!

در راه سیر و سلوک باید حوائج را به درگاه خدا فرودآورد. انسان کامل، از خود رسته و به خدا پیوسته است. افرادی که به مقام توحید نرسیده اند و پیوسته دغدغه نفس امّاره گریبان گیرشان

ص: 77


1- . آیت الحق، ج 1 / 442.

می باشد، کجا یارای دستگیری به سوی مقصد و مقصود را دارند و لهذا این فسادها در عالم پدید می آید.(1)

9- آقا سید هاشم حداد: استاد باید دارای مقام توحید باشد و انسان در زمان واحد نمی تواند بیشتر از یک استاد داشته باشد، امّا پس از فوت او می تواند به غیر او که او نیز دارای مقام توحید باشد مراجعه کند.

کسانی که دو استاد انتخاب می کنند و از این و از آن دستور می گیرند و یا با هر دوی آنها سر و کار دارند، به بیماری می مانند که هم زمان به دو طبیبِ در عرض هم مراجعه دارد و عاقبت این کار هلاکت بوده و شرعاً و عقلاً و شهوداً مذموم است...

بر این اصل است که: استادان عرفان که در طول سالیان دراز شاگردی را تربیت نموده و به رموز آشنا ساخته اند، بنا به دلایلی مدّتی او را برای تربیت به نزد استاد معروفی گسیل می دارند؛ و این به چند علّت می تواند بوده باشد:

اوّل: آن استاد دارای شیوه خاصّی در تربیت بوده و یا دارای کمالات بخصوصی است.

در این حال برای اینکه شاگرد بدان شیوه آشنا شود و یا بدان کمالات کامل گردد، او را برای مدّتی و یا إلی الأبد به استاد دوم می سپارد. در صورت اعلمیت و اکملیت استاد دوّم که معلوم است باید شاگرد آنجا درنگ کند؛ و در صورت غیراعلمیت، کمالات استاد ثانی را اخذ می کند و دوباره به سوی استاد اوّل مراجعت می نماید.

دوّم: آن استاد دارای کمالات خاصّی است و یا شیوه تربیتیِ مخصوصی دارد و این استاد بدان آگاه نیست؛ لهذا شاگرد را مدّتی در تحت اداره و تربیتش می گذارد و پس از آنکه شاگرد، آن روش را آموخت و یا از آن کمال اطّلاع یافت، به نزد استاد اوّل می آید و جریان را شرح می دهد و وی بدان شیوه از تعلیم و تربیت نیز مطّلع می گردد.

سوّم: در نزد آن استاد شاگردانی هستند که در نحوه سلوک اشتباهاتی دارند و یا خود استاد نیز از اشتباه برخوردار است، در این فرض شاگرد را به عنوان شاگردی او می فرستد و پس از آنکه اشتباهات شاگردان و یا استاد را - بدون اینکه خودشان متوجه شوند - برطرف کرد، خود به خود به نزد استاد خود مراجعت می کند.

ص: 78


1- . روح مجرد / 485.

و اگر احیاناً دیده شد که افرادی در زمان واحدی دو استاد یا بیشتر دارند، در صورتی صحیح است که یکی از این قبیل باشد؛ و در حقیقت، استاد، واحد است و او همان استادی است که این شاگرد تحت ولایت اصلیه و اوّلیه اوست و ولایت اساتید دیگر طولی است نه عرضی و فرعی، و ثانوی است نه اصلی و اولی.

بر این اساس، شاگردی که به دستورات استاد دوّم عمل می کند، به امر و دستور استاد اوّل است، فلهذا تنافی و تنافر و اختلافی در کار نیست.(1)

10- آقا سید هاشم حدّاد (در جواب این سؤال که: علّت آنکه مرحوم میرزا علی آقا قاضی «أَعْلَی اللّه مَقَامَهُ» شما را در امور عرفانیه و سلوکیه و توحیدیه وصی خود قرارندادند و جناب آیت اللّه حاج شیخ عباس قوچانی هاتف را قراردادند چیست؟!): وصایت ظاهری دارد و باطنی.

امّا وصی ظاهر، کسی است که استاد در ملأ عامّ او را وصی خود قرارمی دهد و می نویسد و امضاء می نماید و معرفی می کند؛ و به مذاق مرحوم قاضی که عالمی بود جامع و مجتهد و ذوالرّیاستین مِنَ العُلومِ الظّاهِریةِ و الباطِنیة حتماً باید کسی باشد که دارای علوم ظاهریه از فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حکمت و عرفان نظری بوده باشد تا سدّ شریعت شکسته نشود و دو مَجرا و مَمشی در جریان نیفتد.

و این اصلی بود که مرحوم قاضی بسیار بدان تکیه داشت و برای شریعت غرّا خیلی حساب بازمی کرد. خودش یک مرد متشرّع به تمام معنی بود و معتقد بود که: شریعت، راه وصول به حقائق عرفانی و توحیدی است و به قدری در این مسئله مُجِدّ بود که از کوچک ترین سنّت و عمل استحبابی دریغ نمی کرد تا جایی که بعضی از معاندان گفتند: این درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبّه را که قاضی انجام می دهد، از روی اخلاص نیست. او می خواهد خود را در خارج بدین شکل و شمایل معرفی کند و إلّا او یک مرد صوفی محض است که برای این اعمال ارزشی قائل نیست.

روی این اصل مرحوم قاضی به علوم ظاهریه التفات داشت.

و دیگر آنکه عالمِ درس خوانده را کسی نمی تواند گول بزند و بفریبد.

ص: 79


1- . روح مجرد / 487.

و امّا اگر اصل تعیین وصی در غیرعلماء، دارج و رایج گردد چه بسا شیاطینی ادّعای معرفت کنند و خلقی را به خود بخوانند و مردم ساده لوح در دام آنها گرفتار آیند و دیگر با هیچ منطقی نتوان ایشان را به اشتباه و خطایشان واقف نمود، لهذا مرحوم قاضی از میان شاگردان خود آقای حاج شیخ عباس را که مردی عالم و بدون هوای نفس و رنج دیده و بلاکشیده بود اختیار فرمود و ایشان آن ابّهت و مقام و مسند مرحوم استاد قاضی را به نحو کامل و اکمل حفظ کرده و می کنند.

امّا وصی باطن کسی است که در باطن خود به کمالات استاد، مکمَّل بوده و دارای معرفت شهودی و قدرت رهبری باطنی و سرّی باشد، گرچه استاد، وی را معرفی نکرده باشد؛ زیرا که خواهی نخواهی او از باطن بر نفوس سیطره دارد و شاگردان را به امر خدا هدایت نموده و به راه و روش آنها نظارت و رسیدگی دارد.

وصی ظاهر، به مقتضای وصایتش از ظاهر، عمل می کند و وصی باطن، از باطن، کار می کند و چون این دو با هم توأم شوند چه منافع بی شماری عائد گردد و چه گل هایی از غنچه های بوستان توحید بشکفد.

وصی ظاهر، افراد طالب را قبول می کند و وصی باطن آنها را سَوا و انتخاب می نماید، فلهذا افرادی که مدّتی در تحت تربیت وصی ظاهر قرارگرفتند؛ اگر منافق از آب درآمدند، وصی باطن از اوّل آنها را نمی پذیرد و بنابراین پس از مدّتی خود به خود دلسرد شده و برمی گردند یا خدای نخواسته سر از عناد بیرون می آورند.

و اگر از شاگردان واقعی بودند، آنها را از راه باطن هدایت می کند و البتّه در این صورت چون اهل طلب صادق و نیت صحیحه می باشند، طبعاً با وصی باطن آشنایی پیدا می کنند و از تعالیم وی مستفیض و کامیاب می گردند.

بنابراین، استاد ظاهر و استاد باطن هر دو هستند و هرکدام مُقَوّی و مؤید دیگری بوده و در پیش بُرد شاگرد به سوی مقصد اصلی، سهم گرانی را برعهده خود دارند؛ و در این صورت به هیچ وجه نباید میان استاد ظاهر با باطن مخالفتی باشد که اختلاف، دلیل بر عدم صحّت طریق است.(1)

ص: 80


1- . روح مجرد / 489.

11- آقا سید هاشم حدّاد: این مردم وقتی که پیش ما می آیند، فوراً از معجزه و امر خارق عادت صحبت می کنند و طالب ابراز این امور از ما می باشند، اما نمی دانند که مسیر ما مسیر هدایت و دست گیری است و این مسیر عبور از عوالم نفس و کثرات و حُجب نفسانیه است نه اظهار و ارائه خوارق عادات و کرامات. انجام این امور چه دردی از مردم دوا می کند؟ ولی اینان باید بدانند که آنچه مُعدّ و موجب حرکت و فعلیت استعدادات است، کلمات و بیانات ما است که حکم اکسیر را دارد و برای تأسّی و پیروی و انقیاد، همانند کیمیا مؤثّر و کمیاب است و هرکدام از این بیانات از چهار هزار معجزه بالاتر و مؤثّرتر و راه گشاتر و کارسازتر است!(1)

12- آقا سید هاشم حدّاد: هر چه هم نفوس، قابل و دارای استعداد شایان باشند و روی فکر و اراده و اندیشه خود بخواهند با عمل به مستحبّات و ریاضت های مشروعه این راه را بپیمایند نخواهند توانست، چرا که راه، راه عبور از نفس است؛ چگونه نفس می تواند خود را عبور دهد و فناء نماید در حالی که اراده عبور و اراده فناء از خواهش های نفس است و برای تقویت و کمال او صورت می گیرد؟ پس نفس انسان هرچه دست و پا زند و تلاش نماید، باز از حیطه اراده و طلب و خواسته نفس بیرون نمی آید؛ و برای وصول، نیاز به قربانی دارد که حتماً باید به دست غیری - برخلاف خواسته و طلب خودش - قربان شود.

پس حصول کمال برای انسان بدون فدا کردن خود امکان ندارد؛ و این امر به دست خود انسان امکان ندارد؛ و امّا رجوع به هر استادی - ولو غیرکامل و فاقد توحید محض از مکتب خاتم النّبیین و خاتم الوصیین «عَلَیْهِمَا الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» - هم غلط است، زیرا نهایت درجه تربیت و تکمیل استاد آن است که سالک را مثل خودش تربیت نماید و استادی که خودش واجد آن مقام نیست، چگونه امکان دارد که شاگرد را در آن مقام و منزلت به قربانگاه بسپارد؟!

ممکن است افرادی از مسلمانان و یا از شیعه باشند که بسیار خوب و ظاهرالصّلاح و دارای نیت و روش پاک هم باشند و واقعاً هم مُعرِض از دنیا و متوجّه عالم عُقبی باشند، امّا هنوز خودشان به توحید مَحض و لَا إلَهَ إلَّا اللّه وَحْدَهُ وَحْدَهُ نرسیده باشند؛ اینها حقّ ارشاد و دستگیری ندارند، چرا که از پیغمبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» که برتر نیستند؛ و امروز اگر پیغمبری از پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» زنده شود مانند

ص: 81


1- . مطلع انوار، ج 2 / 173.

عظیم ترین آنها همچون حضرت موسی و حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» ما نمی توانیم به آنها رجوع کنیم و دستور بخواهیم و در راه سیر و سلوک الهی در تحت ولایتشان درآییم؛ به سبب آنکه با وجود شریعت و ولایت خاتم المرسلین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» آنان در مقام و درجه ای پایین تر واقع اند؛ و ما باید از این مَجری و مَمشی حرکت کنیم و خود را از این طریق به توحید برسانیم که اکمل و افضل مراتب توحید است.

ما اگر از حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» - نه با عمل به این دین محرَّف امروز بلکه با عمل به همان شریعت اصلی او هم - متابعت نماییم، مع ذلک یک مؤمن موحّد عیسوی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» خواهیم شد، در حالی که باید یک مؤمن موحّد محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» بوده باشیم؛ و بر این اصل است که جمیع شرایع غیر از اسلام منسوخ شده است؛ یعنی ولایت آن انبیاء و اولیاء منسوخ است و توان و قدرت کششِ این امّت خاتم المرسلین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را به مقام عِزِّ ربوبی و فناء در ذات مقدّس احدی از راه اسم و رسم خاتم النّبیین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» ندارد؛ بنابراین همه در صف های پایین قرارگرفته و نیازمند طلوع وحدت محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» می باشند.

هریک از استادان و مربّیانی که به مقام توحید محض و فنای خالص محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نرسیده باشند، روی این بیان، حقّ دستگیری از سالک و ولایت بر وی را ندارند چرا که خود انبیاء چنین حقّی را در این دوره ختمی مرتبت ندارند تا چه رسد به پیروان و متابعانشان و تا چه رسد به کسانی که با خود آن پیمبران ربط و رابطه واقعی نداشته و از شرایع پنداریه و مناهج ظنّیه(1)

آنها پیروی می نمایند!

از اینجاست که رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به عُمَر که ورقی از تورات صحیح را بدست آورده بود و از رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» خواست تا بدان عمل کند، با حالت عصبانیت و شدّتی هرچه تمام تر پرخاش نموده و فرمودند: اگر موسی هم امروز زنده بود، راهِ گشایش و مفرّ و چاره ای نداشت مگر اینکه از من پیروی نماید. در این صورت پیروی از استاد

ص: 82


1- . (راه های غیریقینی.)

غیرکامل که از پیروی از انبیاء اولواالعزم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» بالاتر نیست؛ وقتی آنجا جایز نباشد، اینجا چگونه می تواند جایز باشد؟!(1)

13- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {استاد} بر دو قسم است: استاد عامّ و استاد خاصّ.

استاد عامّ آن است که: بخصوصه مأمور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) بوده باشد.

و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتدای سیر و سلوک است. وقتی که سالک مشرّف به مشاهدات و تجلّیات صفاتیه و ذاتیه شد، دیگر همراهی او لازم نیست.

و اما استاد خاصّ آن است که: بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفای خاصّه حقّه او «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» هستند؛ و سالک را در هیچ حالی از احوال از مرافقت و همراهی استاد خاصّ گریزی نیست، اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد. البتّه مراد، همان مرافقت باطنی امام است با سالک نه فقط همراهی و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعیت و حقیقت امام همان مقام نورانیت اوست که سلطه بر جهان و جهانیان دارد و امّا بدن عنصری او گرچه آن نیز از سایر بدن ها امتیاز دارد لکن آن منشأ اثر و متصرّف در امور کائنات نیست.

و برای توضیح این نکته متذکر می گردد که: آنچه در عالم خلقت تحقّق می یابد، منشأ آن، صفات و اسماء الهیه است و حقیقت امام همان اسماء و صفات خداست؛ و بنابراین اصل فرموده اند که: «چرخ عالم هستی و افلاک و همه کائنات به دست ما حرکت می کند و آنچه واقع می شود به اذن ما واقع می شود، بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ»(3)

بنابراین سالک در حال سیر، در مراتب نورانیت امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» سلوک می نماید و به هر درجه ای که صعود کند و در هر مرتبه ای که باشد، امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آن مرتبه را حائز بوده و با سالک در آن درجه و مرتبه معیت دارد.

ص: 83


1- . روح مجرد / 631.
2- . سوره نحل / 43. (پس، از اهل ذکر [و خبره] بپرسید اگر نمی دانید.)
3- . کفایةالأثر / 300. (خداوند به وسیله ما شناخته شد و به وسیله ما پرستش شد.)

و همچنین بعد از وصول نیز مرافقت امام لازم است، چون آداب کشور لاهوت را نیز او باید به سالک بیاموزد.

بنابراین مرافقت امام در هرحال از شرایط مهمّه بلکه از اهمّ شرایط سلوک است. در اینجا نکاتی است بس دقیق که در بیان نیاید و فقط باید خود سالک به وسیله ذوق، آن حقایق را دریابد.

محیی الدین عربی نزد استادی رفت و از کثرت ظلم و عصیان فراوان شکایت نمود.

استاد فرمود: «به خدای خود توجّه کن.»

سپس چندی بعد نزد استادی دگر رفت و همچنان از بیداد و شیوع معاصی سخن گفت.

استاد فرمود: «به نفس خود توجّه کن.»

در این موقع ابن عربی گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخ ها را از استاد جویا شد.

استاد فرمود: «ای نور دیده، جواب ها یکی است، او تو را به رفیق دعوت کرد و من تو را به طریق دعوت می کنم.»

باری این داستان را برای آن آوردیم که دانسته شود که سیر إلی اللّه منافاتی با سیر در مراتب اسماء و صفات الهیه که همان مقام امام است ندارد، بلکه بسیار به هم نزدیک اند و بلکه حقّا یکی است و در آن مرحله دوئیت و اثنینیت یافت نمی شود بلکه هرچه هست نور واحدی است که نور خداست، غایةالأمر از آن نور به تعبیرات مختلفه سخن می رود، گاهی به اسماء و صفات الهیه و گاهی به حقیقت یا نورانیت امام از آن تعبیر می کنند...

امّا استاد عامّ شناخته نمی شود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور یقین برای سالک، واقعیت و یقین او دستگیر شود و ابداً به ظهور خوارق عادات و اطّلاع بر مغیبات و اسرار خواطر افراد بشر و عبور بر آب و آتش و طی الارض و الهواء و استحضار از آینده و گذشته و امثال این غرائب و عجائب نمی توان پی به وصول صاحبش برد زیرا که اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می شود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال، راه به نهایت دور است و تا هنگامی که در استاد، تجلّیات ذاتیه ربّانیه پیدا نشود، استاد نیست و به مجرّد تجلّیات صفاتیه و اسمائیه نیز نمی توان اکتفا کرد و آنها را کاشف از وصول و کمال دانست.

منظور از تجلّی صفاتی آن است که سالک، صفت خدا را در خود مشاهده کند و علم یا قدرت و حیات خود را حیات و علم و قدرت خدا ببیند. مثلاً چیزی را که می شنود، ادراک کند که خدا

ص: 84

شنیده و او سمیع است و چیزی را که می بیند، ادراک کند که خدا دیده و او بصیر است و یا در جهان، علم را منحصر به خدا ذوق کند و علم هر موجودی را مستند به علم او بلکه نفس علم او مشاهده کند.

و مراد از تجلّی اسمائی آن است که: صفات خدا که مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سمیع، بصیر، حیّ و قدیر و امثال اینها را در خود مشاهده کند. مثلاً ببیند که علیم در عالم یکی است و او خدای متعال است و دیگر خود را در مقابل او علیم نبیند بلکه علیم بودن او عین علیم بودن خداست. یا ادراک کند که حیّ و زنده یکی است و او خداست و خود او اصلاً زنده نیست، بلکه زنده خداست و بس؛ و بالأخره وجدان کند که «لَیْسَ الْقَدِیرُ وَ الْعَلِیمُ وَ الْحَی إِلّا هُوَ تَعَالَی وَ تَقَدَّسَ»(1)

البتّه ممکن است تجلّی اسمائی در خصوص بعض از اسماء الهیه صورت گیرد و هیچ لازمه ای در بین نیست که چون در سالک یکی دو اسم تجلّی کرد حتماً باید بقیه اسماء تجلّی کند.

امّا تجلّی ذاتی آن است که: ذات مقدّس حضرت باری تعالی در سالک تجلّی نماید و آن وقتی حاصل می شود که سالک از اسم و رسم گذشته باشد و به عبارت دیگر به کلّی خود را گم کرده و اثری در عالم وجود از خود نیابد و خود و خودیّت خود را یکباره به خاک نسیان سپرده باشد «وَ لَیْسَ هُناکَ إِلّا اللّهُ»(2)

در این موقع دیگر ضلال و گمراهی برای چنین شخصی متصوّر نخواهد بود زیرا تا ذرّه ای از هستی در سالک باقی است هنوز طمع شیطان از او قطع نشده است و امید اضلال و اغوای او را دارد ولی وقتی که به حول اللّه تبارک و تعالی سالک بساط خودیّت و شخصیت را در هم پیچید و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده، لباس حرم در برکرد و به تجلّیات ذاتیه ربّانیه مشرّف آمد، شیطان دندان طمع را از او کنده و در حسرت می نشیند.

استاد عام باید بدین مرتبه از کمال برسد و إِلّا به هرکسی نتوان سر سپرد و مطیع و منقاد گشت.

هزار دام به هر گام این بیابان است که از هزار هزاران یکی از آن نجهند

ص: 85


1- . (جز او که والامقام و پاک است، کسی قدرتمند و عالم و زنده نیست.)
2- . (و در آنجا دیگر جز خدا چیزی نیست.)

بنابراین نباید در مقابل هرکسی که متاعی عرضه می کند و بضاعتی ارائه می دهد و کشف و شهودی ادّعا می نماید سر تسلیم فرودآورد.

بلی در جایی که تحقیق و تدقیق در حال استاد و شیخ متعذّر(1)

یا متعسّر(2)

باشد، باید توکل به خدا نموده و آنچه را که او بیان می کند و دستور می دهد با کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» بسنجد، اگر موافق بود، عمل نماید و إِلّا ترتیب اثر ندهد.

بدیهی است چون چنین سالکی با قدم توکل به خدا گام برمی دارد، شیطان بر او سلطه نخواهد یافت: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»(3)،(4)

14- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: سالک به چه مرتبه از سلوک باید برسد تا دستگیری از دیگران کند؟): به مقام کشف و شهود.(5)

15- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: استاد، جزء لوازم اولیه تهذیب و جهاد اکبر است و بدون آن بسیار مشکل است، چه آنکه آفات و عوارض و شهوات نفس را کسی می تواند مداوا کند که خود، این راه را رفته باشد و حاذق باشد.(6)

16- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: رابطه شاگرد با استاد چگونه باید باشد؟): مثل عبد و غلام در برابر مولا.(7)

ص: 86


1- . (غیرممکن.)
2- . (مشکل.)
3- . سوره نحل /100 و 99. (به درستی که او [شیطان] بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل می کنند تسلّط ندارد و تنها تسلّط او بر کسانی است که او را سرپرست خود گرفته و او را شریک خدا قرارمی دهند.)
4- . رساله لب اللباب / 133.
5- . آفتاب خوبان / 74.
6- . روح و ریحان / 117.
7- . صحبت جانان / 87.

17- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا رابطه شما با مرحوم آقای قاضی مثل رابطه عبد و غلام در برابر مولا بود؟): بله!(1)

18- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: نفوس مستعده، نیازی به استاد ندارند و افراد غیرمستعد استاد می خواهند، که معلوم نیست چه از کار دربیایند.(2)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اگر کسی ذوقیات خوبی داشته باشد، می تواند از استاد، بی نیاز باشد(3).

20- یکی از علماء و ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: یک روز به ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} عرض کردم: آقا! بالأخره آدم استاد می خواهد.

فرمود: «استاد پیامبر خدا چه کسی بود؟»

گفتم: بالأخره آدم انس می خواهد.

فرمود: «شما بازیگری را کنار بگذارید، همه چیز درست می شود.»(4)

21- علّامه حسن حسن زاده آملی: یکی از اساتید ما می گفت: «تا زمانی که در محضر بعضی اساتیدمان بودیم، حالات خوشی داشتیم، اما پس از ارتحال آن بزرگ، این حالات هم از دست رفت، فهمیدیم به برکت ایشان بوده است.»(5)

22- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: ما هرچه داریم از {استادمان} مرحوم میرزا علی آقا قاضی داریم.»(6)

ص: 87


1- . صحبت جانان / 87.
2- . سلوک معنوی / 145.
3- . سیری در آفاق / 99.
4- . سیری در آفاق / 153.
5- . صراط سلوک / 72.
6- . مهرتابان / 26.

23- امام خمینی: مواظب باشید مبادا پنجاه سال، بیشتر یا کمتر در حوزه ها با کدّ یمین و عرق جبین، جهنم کسب نمایید! باید به فکر باشید. در زمینه تهذیب و تزکیه نفس و اصلاح اخلاق، برنامه تنظیم کنید، استاد اخلاق برای خود معین نمایید، جلسه وعظ و خطابه، پند و نصیحت تشکیل دهید. خودرو نمی توان مهذب شد. اگر حوزه ها همین طور از داشتن مربی اخلاق و جلسات پند و اندرز خالی باشد، محکوم به فناء خواهد بود. چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نیاز دارد، درس و بحث می خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرس لازم است، کسی خودرو و خودسر در رشته ای متخصص نمی گردد، فقیه و عالم نمی شود، لیکن علوم معنوی و اخلاقی که هدف بعثت انبیاء و از لطیف ترین و دقیق ترین علوم است، به تعلیم و تعلم نیازی ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل می گردد؟!(1)

عمل ولیّ خداوند

1- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): هم خود {آیت اللّه انصاری همدانی} و هم آقای {میرزا علی آقا} قاضی و هم شاگردانشان می گویند: «ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی} در این راه استادی نداشته و توحید را مستقیماً از خدا فراگرفته است.»(2)

2- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: آقای {حسنعلی} نجابت که از اخص شاگردان ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} بودند و خودشان در حوزه شیراز شاگردانی داشتند گاهی برای اینکه در مورد مراجعین و قابلیت هایشان آگاه شوند و نیز برای احترام و کسب اجازه برای پذیرش شاگردان، عکسشان را خدمت آقای انصاری می فرستادند و آقا با دیدن عکس نظر می دادند.(3)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): پدرم خودش را صاحب اختیار هیچ چیز نمی دانست و می گفت: «زندگی من وقف دوستانم است.» هرکس می آمد با آغوش

ص: 88


1- . جهاد اکبر / 23.
2- . سوخته / 24.
3- . سوخته / 84.

باز پذیرایش بود اما گاهی که متوجه می شدند افراد با اغراض دیگری سراغشان می روند جواب نمی دادند.

یکی دو مرتبه کسانی آمدند که نیت های خاصی داشتند و دنبال قدرت های دیگری بودند. بعد أبوی به آنها فرمود: «این کارها را نکنید! شما دارید هم وقت خودتان را تلف می کنید، هم وقت مرا!» و آنها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و دیگر نیامدند.

اما افرادی را که با خلوص نیت آمدند، خوب پذیرا بود و با حلم و بردباری و صبر و ثبات، دوستان را کنترل می کرد، به آنها موانع یا پیشرفت هایشان را تذکر می داد و مواظب تک تک آنها بود. او افراد را متناسب با روحیه و رویه خودشان سیر می داد و برای هرکسی نسخه خاص خودش را می پیچید و افراد مختلف با افق های متفاوتی را یکجا جمع کرده بود و اینطور نبود که دستورالعمل هایش یکسان باشد. به بعضی از افراد که مراحلی را پشت سر گذاشته بودند، برنامه های خاص خودش را می داد، مثلاً به بعضی برنامه ذکری می داد، به بعضی دستورهایی برای مجاهده، و به بعضی تفکر یا اعمال عبادی خاص خودشان، اما آنچه که عمومیت داشت و بیشتر مبتلی به افراد بود و تذکر می داد، رعایت واجبات و حلال و حرام و اخلاقیات بود.(1)

4- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): نگاهشان {آیت اللّه انصاری} و خنده شان آدم را منقلب می کرد. اصلاً نمی شود توصیف کرد... با تبسمی که می کرد، آدم زیر و رو می شد. انگار آدم تو بهشت بود، ولی از یک طرف هم پناه بر خدا وقتی غضب می کردند!

یک بار خدمتشان بودم، پنج شش دقیقه ای کنارشان نشستم، اما دیدم نمی توانم تحمل کنم، انگار تو جهنم بودم. بلند شدم برگردم، گفت: «کجا؟»

گفتم: می خواهم بروم.

گفت: «حالا بنشین یک چایی بخور» و آن موقع این گرفتگی رفع شد و بعداً متوجه شدم که چه مشکلی داشتم که نگاهشان {چنان} سنگین بود.(2)

ص: 89


1- . سوخته / 89.
2- . سوخته / 110.

5- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): زیاد اتفاق می افتاد که دوستان عکس {افرادی را} می فرستادند و ایشان {آیت اللّه انصاری} می فرمود که: «نه، {این شخص به درد تربیت شدن و سیر و سلوک نمی خورد،} دنبال اینها نروید» یا اینکه یکی را انتخاب می کردند که: «این فوق العاده است دنبالش بروید.»(1)

6- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آیت اللّه انصاری به} اشخاصی که خدمت ایشان می رسیدند و از آقا درخواست دستور می کردند، می فرمودند: «قبل از هر چیز، تکلیف خود را با خلق خدا پاک کنید» و حتی افرادی می آمدند که خود بعضی از امور یادشان رفته بود، آقا می فرمودند: «این کارها یادتان رفته، بروید آنها را درست کنید.» بعد از تصفیه حساب با خلق، می فرمودند: «حساب های خود را که با پروردگار داشته اید و ناقص بوده اند، آنها را هم درست کنید: از قبیل نماز، روزه، وجوهات، حج و...»، سپس وقتی افراد از این دو مرحله رد می شدند که البته خود شدیداً مراقبت می کردند و فراموش شده ها را به خاطر آنها می آوردند و مرحله به مرحله آنها را پیش می بردند، در سومین مرحله با شناختی که از درون اشخاص داشت، افراد را به پاک کردن درون وامی داشت، مثلاً به یکی می گفت: «شما مرض بخل دارید آن را با رفتن به قبرستان و نظر به قبرها اصلاح کن» و اگر کسی گرفتار تهمت، دروغ و... بود می گفتند: «اینها را درست کنید» و اگر کسی کوتاهی می کرد، می فرمود: «شما در دستور ما کوتاهی کردید» و بعد از اینکه افراد، از این قبیل مشکلات شستشو داده می شدند و پاک و منزه می شدند، جهت ارتقاء آنان با توجه به اختلاف افراد در اینکه آیا مظهر صفات جلال هستند یا صفات جمال که همه به تشخیص خودشان بود، دستورهای دیگری از قبیل تهجد، خلوت گزیدن، با قرآن مأنوس بودن با حضور قلب و توجه به معانی قرآن، توسل به ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و... می دادند و از عجائب اینکه ترقی یا شکست دوستانش را هر روز به آنان تذکر می دادند و مانند مادر مهربانی که از فرزندان خود دقیقاً مراقبت می کند، از حالات درونی آنان مراقبت می کرد.(2)

ص: 90


1- . سوخته / 279.
2- . در کوی بی نشان ها / 64.

7- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک شب در یکی از جلساتمان جوانی بود که ظاهراً شب قبلش در مجلس معصیتی شرکت کرده بود. در آن جلسه آقای انصاری {همدانی} به او گفت: «حافظ بخوان»، اما وسط خواندنش فرمودند: «بده به فلانی بخواند» و آن لحظه، جوان حالش منقلب می شود و تازه می فهمد چه خبر بوده است.

بعد از جلسه می رود خدمت آقای انصاری و اضطراب و پشیمانی خود را بیان می کند و آقا هم با او ملاطفت کرده و می فرمایند: «اینجور جلسات جای شما نیست.»(1)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روش تربیتی مرحوم آیت اللَّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ»، روش محبّت و جذبه بوده است و ایشان سالکین راه خدا را در طریق «قرب فرائض» و «قرب نوافل» سیر داده و به شاگردان خود دستور می دادند که نسبت به اتیان واجبات و ترک محرّمات التزام تامّ داشته باشند و حتّی نسبت به اتیان مستحبّات و ترک مکروهات عنایت خاصّی داشتند تا اینکه سالک، رفته رفته رشته های علاقه به ما سوی اللَّه را گسسته و سلطان محبّت طلوع کرده و این محبّت او را به مقام فناء فی اللَّه برساند.

خود ایشان حتّی المقدور هیچ مکروهی را انجام نداده و به تمام مستحبّات چه در امور عبادی و چه در امور غیرعبادی مثل آداب نشستن و برخاستن و لباس و خوراک و أمثال اینها ملتزم بودند.

مرحوم آیت اللَّه انصاری عشق و محبّت و حرارت فوق العاده ای داشتند و مجالس ایشان، مجلس انس و جذبه و بسیار باحرارت بود، به طوری که آن حرارت و شور برای حقیر نیز که در سنین طفولیت همراه مرحوم والد در آن جلسات شرکت می کردم ملموس بود؛ و بعضاً شاگردان نیز به واسطه مجالست با ایشان به قدر استعداد و ظرفیت خود اثر گرفته و این حرارت و محبّت در آنها ظاهر می شد، البتّه کسی طاقت آن عشق و آتش ایشان را نداشت و فقط یک ظهور خفیفی در نفوس پیدا می شد و بدین طریق به استاد جذب می شدند.

این روش تربیتی در مرحوم حاج سید هاشم حدّاد أفاض اللَّه علینا من برکات تربته به نحو أکمل و أوفی بود، ولی ایشان علاوه بر آن از «ذکر» نیز در تربیت نفوس استفاده می کردند.

ص: 91


1- . سوخته / 64.

باری، حضرت آقا {پدرم} می فرمودند: «مرحوم آقای انصاری نوعاً ذکر نمی دادند مگر به أقلّ قلیل، ولی مرحوم حدّاد بر ذکر تأکید تامّ داشتند و به محبّت و جذبه ناشی از مجالست و ارتباط با ولیّ خدا بدون ذکر اکتفاء نمی نمودند.»

و علاوه بر این دو، به توجّه به نفس نیز دستور می دادند و بدین جهت طریقه ایشان از طریقه مرحوم انصاری أکمل و أتمّ بود.(1)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} از بَدو امر، اصراری هرچه تمام تر بر لزوم استاد داشتند و از خطرات شدیده ای که شاگرد، در میان راه با آن مواجه می شود خبر می دادند و از آیات قرآن و اخبار و قصص و حکایات عربی و فارسی در اشعار و غیرها مطالبی را تذکر می دادند و لزوم این امر را ضروری می دانستند، امّا هیچگاه دیده نشد که از خودشان به عنوان استاد نام ببرند، بلکه همیشه می فرمودند: «در راه، رفیق لازم است و مسافرت راهِ معنی و منازل سلوکی، بیشتر از مسافرتِ راه ظاهر و طریق بیابان به رفیق احتیاج دارد؛ چرا که غایت خطر تنهایی در آن سفر، هلاکت بدن و جسم است، ولیکن خطر تنهایی در این سفر، هلاکت نفس و روان آدمی و داخل شدن در زمره اشقیاء و أبالسه می باشد.»(2)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): شدّت محبّت و شوق ایشان {پدرم} نسبت به حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد(3)

«رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمَا» به حدّی بود که گاهی می فرمودند: «من اگر خدمت آقای حدّاد نروم و ایشان را نبینم از دنیا می روم.»(4)

11- آقا سید هاشم حدّاد: مدتی با آقای {میرزا علی} قاضی همراه بودم و بعضی از دروس حوزوی در زمینه فقه استدلالی را به همراه راهنمایی هایی که از استادم به من داده می شد خواندم. بعد از مدتی با هم، مصاحبت و همنشینی پیدا کردیم و آقای قاضی هر روز عصر به حجره من می آمدند و من برای ایشان چای درست می کردم و نزد من چای می نوشیدند.

ص: 92


1- . نور مجرد، ج 1 / 245.
2- . روح مجرد / 485.
3- . ایشان استاد عرفانی علامه تهرانی بوده اند.
4- . نور مجرد، ج 1 / 271.

روال اینگونه بود تا اینکه وضعیت مدرسه بعد از دو سال تغییر کرد و استادم بر من تکلیف فرمودند به کربلا برگردم و به شغلم که آهنگری بود ادامه دهم.

به فرمایش ایشان در مورد بازگشت، به محض اینکه به من فرمودند، عمل کردم با وجود اینکه این کار - به خاطر شدت علاقه ای که به استادم داشتم تا آن حد که کاری برخلاف میلشان انجام نمی دادم - برایم خیلی سخت بود.

پس به کربلا برگشتم و مغازه ای را نزدیک آب انبار اجاره کردم و به آهنگری پرداختم و هر روز لحظه شماری می کردم تا شب جمعه بیاید که استادم را ببینم.

چون ایشان اکثر شب های جمعه برای زیارت به کربلا می آمدند و من با ایشان مصاحبت داشتم، با او برای اداءِ نماز مغرب و عشاء به صحن حرم حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفتیم و من نیز نماز را با او به اتمام می رساندم و او بعد از دو نماز به من روی می کرد و از ریز و درشت امور زندگی ام، همچنین از خانواده و فرزندان و کسب و کارم و حالات سیر و سلوکم می پرسید، و من از کوچک و بزرگ، همه چیز را برای ایشان شرح می دادم و اگر مکاشفه یا خوابی دیده بودم تعریف می کردم و درباره خطورات یا سؤالاتی که به ذهنم می رسید از ایشان توضیح می خواستم.(1)

12- أبوموسی محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): اخلاقشان {آقای حدّاد} عالی بود. صبح ها خودشان می رفتند نان و سرشیر می خریدند و برای ما می آوردند، حتی تشک و لحاف شاگردان را می انداختند و کارهای دیگران را برایشان انجام می دادند.(2)

13- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» در اواخر عمر به جهت کثرت امراض و اشتغالات مربوط به تألیف «دوره علوم و معارف اسلام» فرصتی برای پذیرش و تربیت شاگردان نداشتند و می فرمودند: «برای کسانی که مشتاق و طالب لقاء حضرت پروردگارند و به دنبال استاد طریق می باشند، دو مطلب را بیان کنید که با آن از استاد مستغنی می گردند:

ص: 93


1- . دلشده / 27.
2- . دلشده / 124.

اوّل: داشتن اخلاص در عمل.

دوّم: خواندن تمام و کمال دوره علوم و معارف اسلام، چراکه یک دوره معارف حقّه را در این کتاب ها آورده ام، به نحوی که اگر کسی این کتب را با اخلاص بخواند، نفسش به معانی و معارف حقّه آن متحقّق می شود و چون نفسش به این معارف متحقّق شد مسیر خود را به سوی خداوند روشن می بیند.»(1)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» مانند سلف صالح از اولیاء الهی، گاهی سالکی را که برای ارشاد و دستگیری خدمت ایشان می رسید، به استاد دیگری ارجاع می دادند و لذا دیده می شد که بعضی را برای تربیت و طی مراتب معنوی سلوک، خدمت حضرت علّامه طباطبایی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرستادند کما اینکه حضرت علّامه طباطبایی نیز بعضی از مریدان سلوک را خدمت والد معظّم حواله می دادند.

و گاهی نیز شاگرد ضعیفی را به شاگردی قوی می سپردند و می فرمودند: «شما از ایشان استفاده کنید.»(2)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در مجالس و محافلی که خدمت علّامه طباطبایی(3) می رسیدیم، علّامه والد همیشه دوزانو و با نهایت احترام نشسته و دستان خود را مؤدّبانه بر روی دو زانویشان می گذاشتند و هیچ وقت بنده ندیدم در محضر ایشان چهارزانو بنشینند.

حضرت علّامه طباطبایی نیز با وجود اینکه نسبت به همه متواضع بودند، ولی نسبت به مرحوم علّامه والد احترام و تواضع فوق العاده ای داشتند.(4)

16- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} وقتی به محضر اساتید عرفان و اولیاء خدا می رسیدند دو شاخصه، ایشان را از دیگران متمایز می ساخت:

ص: 94


1- . نور مجرد، ج 1 / 589.
2- . نور مجرد، ج 1 / 619.
3- . ایشان استاد عرفانی علامه تهرانی بوده اند.
4- . نور مجرد، ج 1 / 80.

أوّل اینکه: اراده و خواست استاد را جانشین اراده و خواست خود نموده و اراده خود را بالمرّه در اراده استاد فانی کرده و تسلیم محض بودند و در مقابل تصرّفات و دستورات مربّی خود هیچ گونه لِمَ و بِمَ و چون و چرا نداشتند.

و دوّم اینکه: همّتی بسیار عالی داشتند، گوهری که مجاهدین فی اللَّه را با آن محک می زنند، چرا که راه عشق، راهی است محفوف به رنج و بلا و محنت و تعب و سختی، و قطع این وادی جز به همّت عالی و اراده استوار میسور نمی باشد.

...حضرت والد روی این دو جهتی که عرض شد، به هریک از اساتیدشان که می رسیدند به سرعت از خواصّ و اصحاب سرّ ایشان شده و نهایت استفاده را می نمودند.

شاید یکی از اسرار تعدّد و تبدیل استاد در سلوک ایشان و انتقال از خدمت مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی به محضر مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری و سپس به محضر عارف کامل حضرت آقای حدّاد «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» نیز همین سیر سریع ایشان بوده است.(1)

17- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): بنده به خاطر دارم که حضرت والد نسبت به برخی از مخدّرات با اینکه کم سنّ و سال هم نبودند فقط می فرمودند: «شما پنجاه بار لا إله إلّا اللَّه بگویید»، البتّه نسبت به برخی صد مرتبه و به برخی هم هزار مرتبه دستور می فرمودند که این امر به واسطه سعه و احاطه نفس ایشان به قابلیت نفوس بود و افراد را به فراخور حال خود آهسته آهسته و با طمأنینه راه برده و بر کسی ما فوق طاقت وی حمل نمی نمودند.(2)

18- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در تربیت شاگردان نیز وقتی می دیدند سالکی از طریق صواب منحرف شده و نزدیک است خود را در ورطه هلاکت گرفتار سازد، از خلوت و غیب او خبر داده و خطر راه و عواقب اعمالی را که در پیش گرفته گوشزد می نمودند. امّا از آنجا که اولیاء الهی متخلّق به اخلاق الهی هستند، به حکم رفق و ستّاریت حضرت پروردگار، این تذکر و دستگیری از سالک خاطی غالباً بالصّراحه و در مواجهه با خود او نبود، بلکه در جلساتی که با سالکین إلی اللَّه در ذکر و یاد حضرت حقّ

ص: 95


1- . نور مجرد، ج 1 / 226.
2- . نور مجرد، ج 2 / 256.

داشتند در لابلای مواعظ خود گریز زده و به نحو عموم تعریض می زدند، مثلاً اگر سالکی در تکریم والدین خود کوتاهی نموده و از او خطایی سر زده بود، ضرورت تعظیم پدر و مادر و اینکه رضایت آنان از فرزند سبب توفیق و جلب عنایات ربّانیه در سیر و سلوک می شود را گوشزد می نمودند، یا حکایتی را در این مقوله بیان می کردند؛ و اگر در خانه با عیال و زوجه خود بداخلاقی داشت، ضرر سوء خُلق و اینکه این صفتِ مذموم، راه خدا را بر سالک می بندد متذکر می شدند و أمثال اینها.

این تذکرات و گوشزدها در عین آنکه کنایی بود، آنقدر شفّاف و روشن بود که ما می دانستیم خواطر و افعالمان همانند آینه در مقابل ایشان می باشد و همه اینها از آن اشراف تامّ باطنی ایشان حکایت داشت و اینکه آن آیت نور چگونه از سالکین و مریدان حضرت حقّ همچون مادری که طفل خود را در آغوش تربیت می گیرد مراقبت نموده و یک لحظه از آنان غفلت نمی کند که مبادا اسیر نفس شده و یا در دام شیاطین راه گرفتار شوند.

گاهی مطالبی که به حقیر می فرمودند آنچنان عیان و روشن بود که اهل بیت حقیر بهت زده شده و می گفتند: «گویا ایشان داخل منزل ما را آشکارا می بینند و مراقب ما هستند!»

می گویند: «سیره تربیتی آیت الحقّ و العرفان حضرت آیت اللَّه انصاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز اینگونه بوده است، یعنی علاوه بر اینکه نواقص و کاستی های تلامذه سلوکی خود را جبران و ترمیم می نمودند، در عین حال عزّت و آبروی آنان را نیز حفظ می کردند که مبادا پرده حشمت و حیایی که میان استاد و شاگرد بوده و مایه تأثیرگذاری مربّی روحانی بر سالک است، از بین برود.»(1)

19- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت ایشان {پدرم} برای طالب سلوک إلی اللَّه، سه شرط: قابلیت و استعداد، طلب و اشتیاق و بالأخره تسلیم را ضروری می دانستند...

کسانی که به صورت حضوری خدمت ایشان رسیده و حضرت علّامه صلاحیت آنان را احراز می کردند، معنای سیر و سلوک و شرائط آن را برای آنان تبیین می کردند و چنانچه متعهّد به

ص: 96


1- . نور مجرد، ج 1 / 335.

التزام و رعایت آنها می شدند، آن اشخاص را به عنوان تلامذه سلوکی پذیرفته و دستورات لازم را به ایشان می دادند.

برخی را به راحتی در اوّلین بار می پذیرفتند، ولی برخی را به جهت اینکه آمادگی لازم برای سلوک نداشتند، یا به جهت مصالح دیگری که مدّ نظرشان بود، ردّ می کردند یا به وقت دیگر حواله می دادند و مدّتی صبر می نمودند تا ببینند سیر وی به کجا می انجامد، یا منتظر می شدند تا موعد قدم نهادنش در راه خدا فرابرسد و موانع مرتفع گردد.(1)

20- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ولیّ خدا به صرف توجّه نمودن به هرکسی از تمام حالات و اطوار وی مطّلع می گردد... با این وجود، بناءِ اولیاء بر این است که تا حدّ ممکن بر ظاهر مشی کنند، به همین جهت کسانی که از طریق واسطه، تقاضای دستگیری داشتند، حضرت علّامه والد معمولاً عکس آنان را می خواستند و با نگاه به عکس، قابلیت یا عدم قابلیت صاحب عکس را برای سلوک درمی یافتند؛ زیرا عکس، از درجه و مقام صاحب خود و استقامت یا اعوجاج نفس وی به خوبی حکایت می کند.(2)

21- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: گرچه مؤمنین همه دارای دینی مشترک، مقصدی واحد و در همه حال برادر و برابرند، لیکن در عالم کثرت، هرکس برای سیر خود راهی دارد. سنخیت روحی مسئله غیرقابل انکاری بوده و در سرّ هرکسی راه خاصی است که اگر آن را در خود بیابد سیر برای او بسیار آسان خواهد شد...

بنده {به عنوان شاگرد} با اینکه از جناب آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» خوشم آمد و مثل ایشان را تا آن وقت ندیده بودم - و اکنون نیز به ایشان ارادت خاصی دارم - لکن از آنجا که طالب محبت بودم، طبع حقیر زیر بار نرفت و نتوانست تسلیم گردد، در حالی که راه آقای انصاری {همدانی} راه محبت بود، لذا با خصوصیت روحی ای که داشتم، ایشان را رفیق راه خود یافتم.

ص: 97


1- . نور مجرد، ج 1 / 598.
2- . نور مجرد، ج 1 / 599.

ایشان تنها دستور می داد که: یک توبه واقعی کرده، سپس آداب و سنن را بیاموزید و به آن عمل کنید و در همه امور از پیامبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» متابعت نمایید تا محبت آن بزرگوار را بدست آورید. «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ»(1)

22- علّامه سید محمدحسین تهرانی: من چه گویم درباره کسی {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} که عمر و حیات و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم یا پیغمبرشناس، و یا امام شناس، همه اینها به برکت رحمت و لطف اوست؛ یعنی از وقتی که خداوند او را به ما عنایت کرد، همه چیز را مرحمت کرد. او همه چیز بود. بلند بود و کوتاه بود. در عین بلندی کوتاه، و در عین اوج و صعود، در حضیض و نزول.

با ما طلبه های عَجول و گستاخ، نرم و ملایم، مانند پدر بلندقامتی که خم می شود و دست کودک را می گیرد و پا به پای او راه می رود، استاد با ما چنین می کرد. او با ما مماشات می نمود؛ و با هرکدام از ما طبق ذوق و سلیقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندی و کندی او راه می رفت و تربیت می نمود.

با آنکه اسرار الهیه در دل تابناک او موج می زد، سیمایی بشّاش و گشاده و وارفته و زبانی خموش و صدایی آرام داشت؛ و پیوسته به حال تفکر بود و گاه گاهی لبخند لطیف بر لب ها داشت.(2)

23- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} معمولاً پیش از درس تشریف می آوردند و در اتاق محل درس به صورت های مختلف و غالباً، بلکه همیشه به طور غیرمستقیم نصیحت می کرد؛ یعنی همینکه می نشستند یک حدیثی می خواندند، یا یک داستان تاریخی از کسی نقل می کردند، ولی مناسبت این حدیث یا ذکر آن داستان تاریخی با رفتار روز گذشته ما آنچنان بود که گویی دارند حالات ما را بیان می کنند، یا اگر نقصی در رفتار ما بود با نقل یک حدیث یا ذکر یک تاریخی یا داستانی، آن را گوشزد می کردند، و این مطلبی بود که سایر دوستان نیز هرکدام به مناسبتی همین چیز را استنباط کرده و می گفتند: «ایشان

ص: 98


1- . سفینةالصادقین / 139.
2- . مهرتابان / 79.

یک مطالبی می گویند که درست بر زندگی ما منطبق می شود و آن مشکلی را که ما در زندگی داریم با ذکر آن داستان یا حدیث، حلّ می کنند، یا اگر قصور یا اشتباهی داشتیم آن را گوشزد می کنند.»(1)

24- آیت اللّه علی اکبر مسعودی خمینی: ما وقتی با آقای {محمدتقی} مصباح {یزدی} درس ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} می رفتیم، قبل از درس درباره مطالب غیردرسی به عنوان مثال راجع به امور سیاسی، اقتصادی و امور معیشتی خودمان که آن وقت مانند سایر طلاّب خیلی بد بود، گفتگو می کردیم و وقتی ایشان می آمدند، قبل از شروع درس، بحثی را بدون هیچ مقدّمه شروع می کردند و درست درباره همان موضوعی که ما پیش از آمدن استاد صحبت می کردیم بیاناتی را ایراد می فرمودند. ما به همدیگر نگاه می کردیم و با خود می گفتیم: دارد جواب سؤال ما را می دهد.

به خاطر دارم روزی با آقای مصباح همین بحث را داشتیم که آخر نمی شود همیشه با نان خالی زندگی کرد.

ایشان آن روز وقتی آمدند فرمودند: «یک روز صبح فرزند شیخ مرتضی انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» آمد و گفت: آقا! ما هیچ قاطوقی(2) نداریم، فقط نان داریم.

شیخ فرمود: نان، تازه است.

معلوم می شود که تازگی نان خودش خورشت بوده است.»

با شنیدن سخنان استاد یک مقدار آرام می شدیم و می گفتیم: ما لاأقلّ نان و پنیر داریم.(3)

25- آیت اللّه مهدی هادوی تهرانی: {آیت اللّه محمدتقی بهجت} به بعضی از پرسش هایی که در ذهن افراد حاضر در جلسه بود، جواب می دادند و در آن رابطه صحبت می کردند.

به عنوان نمونه یکی از آقایان نقل می کرد که: «روزی ایشان در درس، بدون مقدّمه فرمودند: بعضی شروع به اذکار و اورادی می کنند تا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را ببینند.

ص: 99


1- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 58.
2- . (خورشت.)
3- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 103.

چه اصراری بر دیدن آن حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» دارید؟! شما سعی کنید اعتقادتان به حضرت زیاد شود و ایشان از شما خشنود باشد.»

وی می گفت: «من فهمیدم که مخاطب، خودم هستم، چون مشغول این کار بودم، ولی کسان دیگری که در درس حاضر بودند متوّجه نمی شدند که ایشان چرا این نکته را می فرماید.»(1)

26- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} با تک تک شاگردانش ارتباط داشت، ارتباطش هم دوگونه بود: یکی اینکه همیشه احوالشان را می پرسید؛ اگر در اقوام آن شخص کسی مریض می شد تا سال ها در خاطرش می ماند و از حالش می پرسید و ارتباط دیگرش اینگونه بود که اگر شاگردانش از چیزی ناراحت بودند یا مشکلی برایشان پیش می آمد بدون اینکه به او گفته باشند خود در خلال درس به بیان راه حل آن ناراحتی یا مشکل می پرداخت.(2)

27- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در درس مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی هرگز اشکال و إن قلت نمی کردم با این وجود اشکالاتی که جوابش را پیدا نمی کردم و در ذهنم می ماند استاد تمام این اشکالات را جواب می داد.(3)

28- یکی از روحانیون: خواب دیدم کسی - که در عالم خواب آن شخص را می شناختم - در اردبیل در حال احتضار است. در همان لحظه دیدم که آقای {محمدتقی} بهجت در قم در مسجد خودشان مشغول استخاره کردن هستند. ناگهان آقای بهجت متوجه آن شخصی که در اردبیل در حال احتضار بود شدند و فوراً خودشان را به او رساندند و به تیمار و معالجه او مشغول شدند، ولی افرادی که اطراف آن محتضر بودند ابدا توجهی به آقای بهجت نداشتند.

از خواب بیدار شدم و خدمت یکی از علماءِ اخلاق و معنویت قم رفتم و رؤیای خود را برای ایشان نقل کردم.

ایشان فرمود: «همین طور است. این بزرگان به ارادتمندان خود عنایت ها دارند و حالت احتضار آن شخص به معنای سقوط معنوی اوست که آقای بهجت از او دستگیری کرده اند.»(4)

ص: 100


1- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 218.
2- . العبد / 175.
3- . العبد / 307.
4- . فریادگر توحید / 161.

29- حجت الاسلام جعفر ناصری: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} می فرمودند: «من طلبه جوانی بودم که خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت می رسیدم. ایشان به من می فرمود: بنشین روبرو.

می نشستم و هیچ صحبتی نمی کردم.»

بعد گویا ایشان منتقل شده بودند به این مطلب که آیت اللّه بهجت می خواهند فکر را در ایشان راه بیندازند.(1)

30- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): شیخ عباس قوچانی می گفت که: «سال های اول مصاحبت من با ایشان {میرزا علی آقا قاضی} سپری شد بدون آنکه چیزی بفهمم. فقط در مجلس ایشان می آمدم و می رفتم و برای جلسه بعد، خودم را آماده می کردم... البته به همراه مواظبت و سعی و تلاش در امر سلوک و عزم محکم برای استفاده از ایشان، بدون آنکه در اراده ام خللی وارد شود و کوچک ترین ضعفی در این اخلاص من حاصل آید و اطمینان روحی من نسبت به این مسأله تضعیف گردد که: من بزودی از این رفت و آمدها و مصاحبت ها بهره فراوانی خواهم برد و شاید هم بیشتر از آنچه که توقع دارم نصیبم خواهد شد.»

آقای قوچانی می گفت: «بعد از گذشت سال های اول و شاید هم پنج یا شش سال... یک زمان متوجه شدم که من در محضر استاد هستم... و او در طول شب و روز مراقب حرکات من است و بر من مستولی شده و در تمام احوال، مرا همراهی می کند. با این شدت مراقبت، لغزش کجا بود؟ و کوتاهی و تقصیر کجا؟

دیدم که - مثلاً - معاشرت با دیگران و اداءِ فرائض و نوافل و یا قیام به وظایف شبانه، تمام این اعمال در حضور استاد و جلوی چشم او اتفاق می افتد... که اگر حرکتی که مناسب سالک نیست از وی سر بزند، او را مؤاخذه می کند.

ص: 101


1- . مجله خُلُق / شماره 22.

وقتی که این را دریافتم، هرچه بیشتر به احتیاط و دقت خود افزودم، به طوری که هیچ عملی از من صادر نشد که مرا به خاطر آن مورد سؤال قراردهند و مؤاخذه نمایند... مگر اندک مواردی که قابل ذکر نیست.»(1)

31- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): مرحوم قاضی مصاحبت و همراهی با شاگردانش را به شرطی می پذیرفت که طرف، مقداری از وقت خود را - هرچند اندک، مثلاً یک ساعت یا بیشتر و کمتر - در طول شبانه روز در اختیار استاد قراردهد و چگونگی استفاده از این فرصت خاص را به استاد واگذار نماید. آنگاه او خود دستوراتی را که لازم بود شخص در آن فرصت به آن دستورات و اعمال مشغول شود، بیان می کرد.

از بیشتر شاگردان قاضی شنیده شده است و خود من نیز شنیده ام که می گفتند: «مرحوم قاضی، در این فرصت خاص، ما را همچون سایه می پایید و همراه ما بود، مثل اینکه در کنار ما نشسته و مراقب اعمال و رفتاری است که بر آن مکلف شده ایم.»

این مراقبت، راه سلوک را برای شاگردان او آسان می کرد. در بین اینها، افرادی بودند که به مرحله ای می رسیدند که مراقبت استاد بر اوقات فراغت آنها به صورت دائمی صورت می گرفت.(2)

32- حجت الاسلام شیخ محمود قوچانی (فرزند مرحوم آیت اللّه شیخ عباس قوچانی): {مرحوم میرزا علی آقا قاضی} هر روز دو جلسه، صبح و بعد از ظهر داشتند که در جلسه بعد از ظهر، افراد خاص مورد نظر ایشان شرکت می کردند.

مرحوم والد در هر دو جلسه شرکت می کردند و می فرمودند: «جلسه بعد از ظهرها آنقدر قوی بود که ما مدت بیست و چهار ساعت در اختیار ایشان و گویی مسخّر ایشان بودیم.»(3)

33- استاد سید عبداللّه فاطمی نیا: هنوز هم مرحوم قاضی {بعد از رحلت از دنیا} به خانه شاگرد شاگردان خود می آید و به آنان دستورات سلوکی می دهد.(4)

ص: 102


1- . آیت الحق، ج 1 / 375.
2- . آیت الحق، ج 1 / 422.
3- . دریای عرفان / 79.
4- . ز مهر افروخته / 20.

34- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: «پس از ارتحال استاد {میرزا علی آقا قاضی}، هر چند وقت، با روح ایشان در تماس بوده و گفتگو دارم.»(1)

35- آیت اللّه محمدتقی بهجت: «استاد {میرزا علی آقا قاضی} همچنان مراقب ما بود و حتی دائماً در خواب (مکاشفه) تذکر می داد. ایران هم که آمدم ایشان باز هم مراقبه داشت حتی بعد از فوتش هم باز مراقبت داشت.»(2)

36- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: آقای {میرزا علی آقا} قاضی در دو سال آخر، مطالبی را برای من گفتند و من نمی توانستم آنها را برای کس دیگری نقل کنم و ما همین قدر متوجه شدیم که ایشان از تمام حرکات و سکنات بیست و چهار ساعته ما آگاه بودند و کنترل می کردند.(3)

37- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): خودشان {پدرم} بسیار مقید و مطیع نسبت به اساتید بودند...

ایشان به فتوحات محیی الدین علاقه مند بودند و حتی این اواخر عمر، بیشتر اوقات، مثنوی مولوی و فتوحات می خواندند، اما خود آقا سید علی نقل می کرد که: «در زمانی که شاگرد سید مرتضی علم الهدی بودم، ایشان در رواق باب المراد در حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نماز می خواندند و من اغلب می رفتم آنجا پشت سر ایشان نماز می خواندم، اما گاهی هم می شد در منزل نماز می خواندم.

یک روز سید علم الهدی به من گفت: قاضی! مبادا در اتاقی که در آن فتوحات است نماز بخوانی، من هم آمدم منزل، فتوحات را از اتاق گذاشتم بیرون.»

من از ایشان پرسیدم: چرا این کار را کردید؟

فرمودند: «برای اینکه آن زمان در اختیار و تحت تربیت ایشان بودم.»(4)

ص: 103


1- . ز مهر افروخته / 20.
2- . العبد / 30.
3- . عطش / 128.
4- . عطش / 355.

38- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} استعداد و قابلیت را در هرکسی که می دید دستگیری می کرد و گاهی مانند یک پهلوان به میدان می آمد.

مدت ها بود که من به ایشان اصرار می کردم که مثلاً: چرا من نمی توانم نماز شب بخوانم؟ یا چرا فلان کار را نمی توانم انجام دهم؟

مدتی گذشت. یک روز که روبروی ایشان نشسته بودم، یکمرتبه دیدم، مثل اینکه یک زلزله هشت ریشتری بیاید، تمام وجودم تکان خورد. چنان تکانم داد که ترسیدم، بعد دیدم که نود درصد مشکلم از بین رفت. ده درصد بقیه هم در طول زمان حل شد.(1)

39- آیت اللّه حسنعلی نجابت شیرازی: {حاج آقا رحیم ارباب} خودش برایم گفت: «ما با آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} رفیق بودیم، ایشان می خواست با شعاع نفس، مرا تربیت کند، من حاضر نشدم»، البته حاج آقا رحیم ارباب از اینکه خود را تحت تربیت آقا سید جمال قرارنداده بود، پشیمان بود؛ یعنی آقا سید جمال به قدری جلیل بود که می توانست با شعاع نفسش طرف را تربیت کند.(2)

40- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: آقای حاج شیخ عباس قوچانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمود: «جناب آسید جمال{الدین گلپایگانی} قبلاً شاگرد تربیت می کرد، لکن چند نفر را خیلی تند سیر داد و در اثر همین تربیت های سریع از ناحیه امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از تربیت شاگرد منع گردید و اکنون دیگر تنها به تدریس فقه و اصول پرداخته، از عرفان چیزی نمی گوید و شدیداً تقیه می کند.»(3)

41- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): خیلی ها آرزویشان بود که در جلسه جناب شیخ {رجبعلی} حاضر شوند، ولی او می گفت: «نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی توانم راه ببرم. این تعداد را می پذیرم که بتوانم خوب به آنها برسم، خوب کامل کنم، خیالم جمع و راحت

ص: 104


1- . شیدا / 130.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 262.
3- . سفینةالصادقین / 256.

باشد و بعد از خودم بگویم که: چه کسی چه کار عملی یا نظری بکند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم.»

جناب شیخ درس عمومی هم داشت که حدود دویست نفر در آن شرکت می کردند.(1)

42- کربلایی احمد تهرانی: دلگرمی های {استادم} شیخ رجبعلی {خیاط} بود که در سختی ها و گرسنگی ها و بی پولی ها برایم آرامش بخش بود.(2)

43- حاج اسماعیل دولابی: تا قابلیّت نباشد، خوبان وقتی به ما نگاه می کنند، کاری می کنند که ما آنها را نبینیم؛ وقتی خوابیم یا غافلیم، به ما نظر می کنند. با این نگاه ها ما ساخته می شویم. وقتی ساخته شدیم، آن وقت ما هم نگاهشان می کنیم و نگاه به نگاه می افتد و شهید می شویم.(3)

44- آیت اللّه محمدتقی بهجت: استادی دستور می داد که: شاگردش مثلاً چهل روز ترکِ حیوانی کند، ولی روز سی و نهم یک مرغ، بریان می کرد و برای او می برد تا تناول کند.

شاگرد می گفت: «با اینهمه تحمّل زحمت و ریاضت در ترک حیوانی تا این مدت، چطور بخوریم؟!»

استاد می گفت: «اگر تسلیم شوی، بالاتر است!»(4)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {برای پیدا کردن جناب آقا سید هاشم حدّاد که بعضی دوستان، ایشان را به عنوان استاد اخلاق و انسان کامل به من معرفی نموده بودند} از نزدیک عَلْوه و میدان بار معروف کربلا نشانی جدید ایشان را جویا شدم.

ص: 105


1- . کیهان فرهنگی / شماره 203.
2- . تندیس عشق / 33.
3- . مصباح الهدی / 206.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 75.

گفتند: «در بیرون شهر، پشت شُرطه خانه(1) در اسطبل شرطه خانه دکانی دارد و آنجا کار می کند.»

حقیر خیابان عباسی را تا آخر که منتهی به شرطه خانه می شود پیمودم و از آنجا از اسطبل جویا شدم.

وارد محوّطه ای شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آن طویله های اسبان بود که به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سید هاشم کجاست؟

گفتند: «در آن زاویه.»

بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَکّه ای است کوچک تقریباً سه در سه متر و سیدی شریف تا نیمه، بدن خود را که در پشت سندان است در زمین فروبرده و به طوری که کوره از طرف راست و سندان در برابر او به هر دو با هم دسترسی دارد، مشغول آهن کوبی و نعل سازی است. یک شاگرد هم در دسترس اوست.

چهره اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق می درخشد. گرد و غبار کوره و زغال بر سر و صورتش نشسته و حقّاً و حقیقةً یک عالَمی است که دست به آهن می برد و آن را با گاز انبر از کوره خارج و بر روی سندان می نهد و با دست دیگر آن را چکش کاری می کند. عجبا! این چه حسابی است؟! این چه کتابی است؟!

من وارد شدم، سلام کردم. عرض کردم: آمده ام تا نعلی به پای من بکوبید!

فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روی بینی خود آورده، اشاره فرمود: «ساکت باش!» آنگاه یک چایی عالی معطّر و خوش طعم از قوری کنار کوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: «بسم اللّه، میل کنید!»

چند لحظه ای طول نکشید که شاگرد خود را به بهانه ای دنبال کار و خریدی فرستاد. او که از دکان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: «آقاجان! این حرف ها خیلی محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من که از این مسائل بی بهره است چنین کلامی را گفتید؟!»

ص: 106


1- . (اداره پلیس.)

دوباره یک چایی دیگر ریخته و برای خود هم یک استکان ریخته و در حالی که مشغول کار بود و لحظه ای کوره و چکش و گاز انبر آهن گیر تعطیل نشد، این اشعار را با چه لحنی و چه صدایی و چه شوری و چه عشقی و چه جذّابیت و روحانیتی برای من خواند:

روستایی گاو در آخور ببست شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست

روستایی شد در آخور سوی گاو گاو را می جست شب آن کنجکاو

دست می مالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا گاه زیر

گفت شیر ار روشنی افزون بدی زهره اش بدریدی و دلخون شدی

اینچنین گستاخ ز آن می خاردم کو در این شب گاو می پنداردم

حق همی گوید که ای مغرور کور نی ز نامم پاره پاره گشت طور

که لَو أنْزَلْنا کتابًا لِلْجَبَلْ لَانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَعْ ثُمَّ ارْتَحَلْ

از من ار کوه اُحد واقف بدی پاره گشتی و دلش پرخون شدی

از پدر و از مادر این بشنیده ای لا جرم غافل در این پیچیده ای

گر تو بی تقلید ز آن واقف شوی بی نشان بی جای چون هاتف شوی

در این حال شاگرد برگشت. آقا فرمود: «میعاد ما و شما ظهر در منزل برای ادای نماز!» و نشانی منزل را دادند.

قریب اذان ظهر به منزل ایشان در خیابان عباسیه، شارع البرید، جنب منزل حاج صمد دلّال رفتم. منزلی ساده و بسیار محقّر، چند اتاق ساده عربی و در گوشه اش یک درخت خرما بود و چون یک اشکوبه بود ما را به بام رهبری نمودند.

در بالای بام حضرت آقا سجّاده انداخته، آماده نماز بودند و فقط یکی از ارادتمندان ایشان حاج محمدعلی خلف زاده بود که می خواست با ایشان نماز بخواند و سپس معلوم شد آقای حاج محمدعلی ظهرها را غالباً در معیت ایشان نماز می خواند. بنده نیز اقتدا کردم و نماز جماعتی که فقط دو مأموم داشت بجای آورده شد؛ و ایشان نهایت مهر و محبّت را نمودند و فرمودند: «شما می روید به نجف و إن شاء اللّه تعالی وعده دیدار برای سفر بعدی!»

ص: 107

در آن روز که نیمه شعبان بود حقیر دستشان را بوسیده و تودیع نمودم و به نجف مراجعت کردم.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عصر روز 29 {ماه مبارک رمضان} که در حرم مطهّر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَام» مشغول بودیم، حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} فرمودند: «مثل اینکه حضرت ثواب این زیارت شما را بازگشت به ایران و استفاده از حضور حضرت آیت اللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی قرارداده اند. وقتی به ایران رفتی، اوّل خدمت ایشان برو و کاملاً در تحت تعلیم و تربیت ایشان قراربگیر!»

عرض کردم: در صورتی که ایشان امر به توقف در ایران بنمایند، در آن صورت دوری و جدایی از شما مشکل است!

فرمودند: «هر کجای عالم باشی ما با توایم. رفاقت و پیوند ما طوری به هم زده شده که قابل انفکاک نیست. نترس! باکی نداشته باش! اگر در مغرب دنیا باشی و یا در مشرق، نزد ما می باشی!» سپس فرمودند:

گر در یمنی چو با منی پیش منی ور پیش منی چو بی منی در یمنی

بعد از دهه {محرّم سال 1377 قمری در همدان} ...به محضر حضرت آیت اللّه انصاری {همدانی} مشرّف شدم.

و لایخفی آنکه خدمت ایشان از چهار سال قبل ارادت حاصل و ملاقات های ممتدّ و طولانی رفیق طریق بود، زیرا در چهار سال قبل، ایشان برای زیارت أعتاب مقدّسه مشرّف شده و مجموعاً دو ماه توقّف کردند و در نجف اشرف به خصوص یک ماه درنگ نموده، در منزل حاج محمدرضا شیرازی و آقا سید محمدمهدی دستغیب وارد شده بودند و حقیر هر شب پس از ادای فریضه و درس اصول حضرت آیت اللّه حاج سید أبوالقاسم خویی «أمَدَّاللّه ظِلَّهُ»، در معیت حضرت استاد آیت اللّه حاج شیخ عباس قوچانی به خدمتشان مشرّف می شدیم و جناب حجّت الاسلام آقای حاج سید محمدرضا خلخالی و یک مسافر ایرانی بنام آقای حاج حسن شرکت اصفهانی حضور می یافتند و چون ایام رجب و هوا تقریباً سرد بود و شب ها بلند، لهذا مجلس به مدّت دو ساعت طول می کشید؛ و حقّاً در آن مدّت دو ماه استفاده های شایان نمودیم

ص: 108


1- . روح مجرد / 26.

و حتّی آقای حاج شیخ عباس {قوچانی} که استاد حقیر بودند، فرمودند: «حالاتت را برای ایشان شرح بده و دستورالعمل بخواه!»

و بعد از قریب دو سال با اجازه حضرت آقای قوچانی «رِضْوَانُ اللّه عَلَیْهِ» مستقیماً یک سفر به همدان نموده و چهارده شب بر ایشان وارد و در منزل ایشان در خیابان سنگ شیر میهمان بودم که از جمله میهمانان وارد بر ایشان از داخل ایران آیت اللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب و آیت اللّه حاج شیخ حسنعلی نجابت و حجّت الاسلام آقای حاج شیخ حسن نمکی پهلوانی تهرانی بودند...

حضرت آقای انصاری فوق العاده مرد کامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگواری و کرامت داشت. حقیر چون پیام حضرت آقای حدّاد را رساندم و کسب مصلحت نمودم که برای معنویت و سلوک عرفانی من کدام بهتر است؟ ایران یا نجف اشرف؟! فرمودند: «بعداً جواب می دهم.»

پس از یک شبانه روز، در حضور جمعی از أحبّه و أعزّه، حقیر سؤال نمودم: جواب چه شد؟!

فرمودند: «نجف خوب است، تهران هم خوب است، ولی اگر نجف بمانی آنچه کسب می کنی همه اش برای خودت است و اگر تهران بمانی در آنچه بدست می آوری شرکت می کنیم!»

چون این پاسخ دلالت بر ارجحیت تهران داشت - در حالی که یک سر موی بدنِ بنده هم راضی به بازگشت به تهران نبود، چون نجف را موطن اصلی و دائمی گرفته و برای اقامه مادام العمر بساط خود را گسترده و خانه ملکی هم اخیراً ابتیاع(1)

نموده بودیم و با چه خون دل ها اینک قدری آرام گرفته و با خیال جمع می خواستیم بمانیم - آنقدر برایم ناگوار و سخت بود که از کوفتن کوه ها بر سرم سنگین تر و از طرفی تهران: وطن و زادگاه ما، جایی است که من از آنجا فرار کرده ام و تمام مایملک را فروخته و اثاث البیت را حتّی طناب رخت پهن کنی را جمع کرده و بسته و به آستان مولی الموالی روی آورده ام و به طوری هستم که اگر خواب تهران را در شب ببینم ناراحت شده و چون از خواب می پرم می گویم: الحمدللّه خواب بود و بیداری نبود.

حقیر فوراً تصمیم به مراجعت به تهران گرفتم و پس از ماه صفر به آستان ملائک پاسبان نجف اشرف مشرّف شده و مدّت قریب سه ماه طول کشید تا منزل به فروش رفت، سپس به تهران

ص: 109


1- . (خریدن.)

مراجعت کرده و باب مراوده و مکاتبه و ملاقات های متناوب - تقریباً دو تا سه ماه یک مرتبه - و اطاعت تامّ و تمام از دستورات آیت اللّه انصاری برقراربود.

الحقّ ایشان که آیتی بزرگ از آیات الهیه بود، از هرگونه کمک و مساعدتی دریغ نمی فرمود بلکه با کمال خلوص به واردین راه می داد و پذیرایی می نمود.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: پس از ارتحال حضرت انصاری {همدانی} «قَدَّسَ اللّه تُرْبَتَهُ» میان رفقای تهرانی ای که از ارادتمندان ایشان بودند، اختلاف شدیدی به میان آمد.

حقیر اصرار داشتم که: برای سیر این راه از «استاد» گریزی و گزیری نیست و از وادی های عمیق مهلک و کریوه های(2) صعب و سخت جز استاد نمی تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاکت و گرفتار شدن در وادی ابلیس و پیچ و خم های نفس امّاره و لِه شدن و لگدکوب گشتن در زیر پای شیطان رجیم نتیجه ای ندارد.

یکی از مریدان و رفت و آمدکنندگان به محضر مرحوم انصاری «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» که قبلاً هم نزد مرحوم قاضی «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» تردّد داشته است، ولی عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سید عبدالغفّار مازندرانی در نجف بوده است بنام ...که اینک هم بحمداللّه در قید حیات می باشند با پیشنهاد حقیر بنای مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانی جذّاب و چشمگیر که به آسانی و سهولت می توانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند؛ و مجموع بیان ها و گفتگوهای ایشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور می زد:

«اوّل: استاد حقیقی، امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاضر و ناظر است و او زنده بوده و احاطه به عالم ما سوی دارد و از حالات و جریان های هر شخص سالک مطّلع و به نحو اکمل و اتمّ وی را به نتایج سلوک می رساند. «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

ما شیعیان که در ادعیه و زیارات موظّفیم او را یاد کرده و سلام دهیم و عرض حاجت نماییم، برای همین سبب است؛ و در صورت اعتقاد به امام زنده و امید تعجیل فرج او، آیا حاجت

ص: 110


1- . روح مجرد / 36.
2- . (گردنه و پرتگاه ها.)

خواستن از غیر، و استمداد از استاد غلط نیست؟! با وجود امام واقعی و حقیقی که دارای ولایت کلّیه الهیه است، آیا دست نیاز برآوردن به استادی که همچون خود انسان خطا می کند و اشتباه می نماید شرم آور نیست؟!

دوّم: آنچه استاد به انسان تعلیم می دهد ظهورات نفس اوست؛ مگر کسی می تواند از حیطه نفس خود قدمی فراتر نهد؟! بنابراین تبعیت از استاد یعنی از افکار و آراءِ او پیروی نمودن و در راه و طریق نفسانی او جاری شدن؛ و این صد در صد غلط است چون خداوند انسان را که آفرید به او نیروی استقلال و خوداندیشی داد. حیف نیست که انسان این نیرو را در هم شکند و عزّت و استقلال خدادادی را از بین ببرد و تابع شخصی شود که او هم همچون خود اوست؟!

سوّم: خداوند به انسان نیرویی داده است که با آن می تواند با عالَم غیب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نماید. از راه مکاشفات باید انسان به حقائق برسد فلهذا تبعیت از علماء هم غلط است. آنها احکام را از جمع و تفریق و از ضرب و تقسیم بدست می آورند و از راه فرمول سازی جعل حکم می کنند. پیروی از ایشان شخص را به حقیقت نمی رساند. آن عالمی که خودش علم ندارد و راه صَرف وجوه شرعیه را در مظانّ خود نمی داند، چگونه مردم به او رجوع می کنند و وجوهات خود را بدو می سپارند. هرکس باید با تزکیه و اخلاق انسانی و اسلامی خودش به ملکوت راه یابد و احکام لازمه خود را از آنجا اخذ کند.

چهارم: روح مرحوم انصاری {همدانی} زنده است و به درد رفقا و عاشقان راه و طریق خدا می رسد و بدانان اعانت می نماید. روح انصاری پس از مردن قدرتش بیشتر است، چون از لباس عالم کثرت و غشّ طبیعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدی رسیده است. در این صورت بهتر و بیشتر و عالی تر در صدد تکمیل رفقای سلوکی خود برمی آید. آیا وی که در زمان حیاتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بیداری، در حضور و پنهان، در غیب و عیان، در سفر و حضر بود، با آنکه گرفتار عالم طبع و بدن و طبیعت بود، بعد از مرگش که مسلماً تجرّدش قوی تر و احاطه اش افزون تر و علمش فراوان تر است، رفقا را بهتر و بیشتر اداره نمی کند؟! در این صورت رجوع به غیرانصاری، هتک حرم انصاری و شکستن حریم اوست که گناهی است نابخشودنی.

ص: 111

پنجم: خود مرحوم انصاری استاد نداشت و همه شنیده اند که می فرمود: من استاد نداشتم و این راه را بدون مربّی و راهنما پیمودم؛ و در صورتی که خود آن مرحوم که همه شما به استاد بودن و بالاخصّ به آدم شناس بودن او اعتراف دارید، اینچنین بود؛ چگونه شما استاد می خواهید؟! مگر کاسه از آش داغ تر ممکن است؟!»

این آقای محترم ساکن کربلا بوده و اخیراً برای زیارت به تهران آمده بودند و با رفقای تهرانی حشر و نشر عمیق داشتند و سپس به کربلا مراجعت نمودند؛ و عرض شد که: از ملازمین مرحوم آقا سید عبدالغفّار مازندرانی بوده اند...

باری، آن دعوا که از آن شخص محترم در تهران برخاست، بعضی از رفقای تهرانی که هم دارای اعتبار سلوکی بوده و هم اخیراً با او نسبت خویشاوندی سببی پیدا نموده بودند، وی را تأیید و در نشست ها و گفتگوها داد سخن از عدم احتیاج به استاد را می دادند؛ و علاوه بر این، مخالفت شدید با دو امر دیگر داشتند:

یکی عدم نیاز، بلکه عدم صحّت، بلکه غلط بودن ذکر و ورد و فکر و محاسبه و مراقبه.

دوّم: غلط بودن ریاضت های مشروعه و هرگونه التزامی در کیفیت و کمیت غذا و صیام و صلوة لیل و أمثال ذلک؛ و با بیان های شیرین و جاذب و جالب و مفصّل و طولانی که بعضاً چند ساعت متوالی طول می کشید، می خواستند این مطلب را به کرسی بنشانند.

حقیر سنّم در زمان رحلت آیت اللّه انصاری سی و پنج سال بود و آنان نسبت به من حکم پدرم را داشتند و بسیار مسن تر و پیرتر بودند و از طرفی در مجالس هم غالباً سکوت اختیار می کردم و فقط گوش می دادم و اصولاً حال و مجال جنجال را نداشتم و شاید هم قدری نسبت به آنان روی حساب سابقه، احترام قائل می شدم؛ اینها موجب آن شد که: مجالس طُرّاً و کلّا در تحت نفوذ ایشان قرارگرفت و بعضی از معمّمین که با حقیر هم نسبت سببی داشتند و برخی از رفقای بازاری؛ همگی شیفته آن سبک و اسلوب شدند.

البتّه کراراً و مراراً هم نسبت به آن دو مرد محترم و بعضاً نسبت به بعضی دیگر از آنها اجمالاً تذکر می دادم که: این سبک صحیح نیست و نیاز به استاد و داشتن ذکر و فکر و مراقبه، از ارکان سلوک است و بدون آن قدمی را نمی توان فراتر نهاد. گرم کردن مجالس با دورهمی های شب تا صبح و خواندن اشعار حافظ و ذکر خوبان و سرگذشت طالبان و سپس شام خوردن و باز

ص: 112

مشغول بودن به همین گونه امور تا پاسی طولانی از شب و بدون تهجّد خوابیدن و تنها به نماز صبح فریضه قناعت نمودن، دردی را دوا نمی کند و مانع و سدّی را از جلو پای سالک برنمی دارد.

البتّه این مجالس خوب است در صورتی که توأم با دستورات عمیق سلوکی از مشارطه و مراقبه و محاسبه باشد، به طوری که سالک را در بازار و کنار ترازو و در معاملات تجارتی و سائر امور، همچون این مجالس بانشاط و مراقب گرداند؛ نه آنکه بدون تعهّد و التزام باطنی، صبح دنبال کار رود و با بعضی از معاملات ربوی و بانکی و عمل به چک و سفته و یا خدای ناکرده عدم عمل صحیح و راستین در هنگام کار و گیرودار بازار، خود را به دریا زده و هرگونه کاری را با فعالیت خود انجام دهد؛ آنگاه به حضور در جلسه شب ها دلخوش باشد. این راه غلط است و جز اتلاف عمر و سرگرمی به بعضی از امور دلپسند همانند سایر طبقات، حاوی هیچ گونه مزیتی و فضیلتی نیست.

حقیر برای یک از سرشناسان و مدبّران امور آن مجالس - و نه برای همه و یکایک از افراد - مطلب را روشن ساخته و توضیح دادم، گرچه در بعضی از مجالس - که مرحوم رفیق و دوست شفیق و عاشق حقیقی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَام» و آن مرد پیر شوریده آشفته آلفته دلخسته در بندبسته: حاج مشهدی هادی خانْصَنَمی ابهری که در نشست ها خواندن قرآن و تفسیر را دوست می داشت و از حقیر طلب می کرد که تفسیر بگویم - در ضمن بیان تفسیری کراراً و مراراً به تمام نقاط ضعفِ رویه و افکار آقایان به طور اجمال و کلّی اشاره می نمودم و البتّه این تفاسیر به گوش همه می رسید و اتمام حجّت برای همگی می شد؛ از جمله در مرّات عدیده آن ادلّه پنج گانه را ردّ نموده و بر همه ثابت شد که آنچه را که حقیر می گویم صحیح است.

امّا پاسخ اشکال اوّل این است که: درست است که امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است و طبق عقیده و ایمان شیعه دارای ولایت کلّیه الهیه است و تکویناً و تشریعاً در مصدر ولایت و آبشخور احکام و جریان امور می باشد ولی آیا این اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیتی از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود به مقصد برسیم؟! و فقط و فقط از امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» که غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسی نداریم استمداد نماییم؟!

ص: 113

چرا ما در سایر امور این کار را نمی کنیم؟! چرا در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیه از حکمت و اخلاق دنبال استاد می رویم و بهترین و عالی ترین استاد ذی فنّ را اختیار می نماییم و سال های سال بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بسرمی بریم؟!

اگر وجود امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» ما را از استاد بی نیاز می کند، چرا در این علوم بی نیاز نمی کند؟ شما که معتقدید و ادّعا می کنید: امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» به تمام جهان و جهانیان و جمیع علوم و اسرار و به غیب ملک و ملکوت احاطه علمیه بلکه احاطه وجودیه دارد، چرا در اینگونه از علوم وی را فاقد احاطه می پندارید؟! آنگاه با هزاران رنج و شکنجه و سفرهای طولانی به نجف اشرف و زندگی های ساده خردکننده و گذراندن سالیان متمادی در گرمای سوزان نجف و تنفّس عَجِّه ها و بادهای مسموم که طبقات رَمْل و ماسه بادی را از زمین برمی دارد و بر روی هوا حمل می کند و آسمان را غبارآلود و مانند شب سیاه تاریک می نماید و با زندگی در سرداب های عمیق چهل پلّه ای و بیست و پنج پلّه ای و دوازده پلّه ای بسرمی برید و تحصیل علم می کنید تا متخصّص و مجتهد و فیلسوف و مفسّر و محدّث و ادیب بارع گردید؟!

شما در خانه های خود بنشینید و از راه توسّل به امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» اینگونه علوم را کسب نمایید! بسیار بهتر و ساده تر و آسان تر است. آیا علوم باطنیه و عقاید و معارف و اخلاق و کریوه های صعب العبور عالم توحید و نشان دادن مُنجیات و مهلکات راه و ارائه طرق تسویلات شیطانیه و کیفیت تخلّص از آن و شناخت حقیقت ولایت و درجات و مراتب توحید در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهم تر است، یا خواندن صرف و نحو و ادبیات و فقه و تفسیر و حکمت؟! همه می گویید: «آنها مهم تر است، زیرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.»

در این صورت می پرسیم: چگونه از امام زمان«عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»، کار در این امور غیرمهمّه و این علوم ظاهری و سطحی برنمی آید و برای آن شما مدرسه ها و مسجدها و کتابخانه ها می سازید و رنج سفرهای خطیره را بر خود می کشید و امّا از او در آن امور اهمّ و ادقّ و اعظم کار ساخته است و بدون هیچ سبب و وسیله ای بدان فائز می گردید! هیچ چاره ای

ص: 114

ندارید که یا باید بگویید: در هر دو جا کاری از امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» ساخته نیست و یا در هر دو جا ساخته است؟!

امّا حلّ مسئله این است که: همه امور و شئون به دست مبارک اوست، اما این امر، سنّت اسباب را تعطیل نمی کند؛ همچنان که همه امور به دست خداست و این مستلزم تعطیل سلسله اسباب و مسبّبات نیست، زیرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحید و ولایت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهریه فقهیه و چه در امور باطنیه وجدانیه، هر دو تحت احاطه تکوینیه و تشریعیه می باشند.

علی هذا دنبال استاد رفتن و در تحت سیطره و تربیت وی درآمدن، نه آنکه منافاتی با ولایت آن حضرت ندارد، بلکه مؤید و ممدّ و امضاءکننده آن نهج و آن طریقه نزول نور از عالم توحید به این عالم است.

اگر بی نیاز بودن از استاد در علوم معرفتی با منطق شما تمام بود، لازم بود در جمیع صنایع و حِرَف از نجّاری و بنّایی و پزشکی و داروسازی و معدن شناسی و سائر علوم طبیعی، مردم به دنبال استاد نروند و با توجّه به حیطه عظیمه ولائیه امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» رفع مشاکل خود را بنمایند. آیا هیچ انسانی حتّی وحشی های جنگل بدین سخن ملتزم می شوند و می توانند آن را برنامه زندگی خود قراردهند؟!

امّا پاسخ اشکال دوّم: درست است که هرکس در تبعیت استاد درآید، در راه و مَجری و ممشای نفْس او درمی آید، ولی اگر خود به خود کاری را بکند از ممشی و مجرای نفس خودش کاری را کرده است. حال سخن فقط در این است که: کدامیک افضل است و انسان را به مقصود می رساند؟

ولایت و نفْس استاد، روحانی و ملکوتی است و نفس سالک راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولایت استاد درآید، نفس استاد در وجود سالک رهبر می شود، و اگر به اراده و اختیار خود عمل نماید، خودش با همین آلودگی رهبر خودش است و فرض این است که: سالک است نه مرد کامل، راه رو است نه راه رفته، بنابراین خواسته هایش طبق نفس امّاره و تسویلات شیطانی است.

ص: 115

غرور و استقلال وی همچون غرور و استقلال نفس بهیمیه است که می زند و می برد و می شکند و خراب می کند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولی استاد به او دهنه می زند، لگام می زند، پالان می نهد، رکاب درست می کند و برای سواری دادن آماده اش می سازد.

نرُن ها، شاپور ذوالاکتاف ها، هیتلرها، بلعم باعورها و بالأخره مستکبران هر عصر و زمان با نیروی استقلال نفسانی خود کار کردند و از تبعیت استاد و مربّی اخلاقی بیرون بودند و جهانی را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته کشیدند، امّا همین ها که در تحت ولایت و مجرای نفسانی استاد درآمدند، غرورشان شکست، استبدادشان در هم فروریخت و مانند سلمان فارسی و رُشَید هَجَری و ابراهیم أدهم و أمثالهم شدند.

معاویه با حُجْر بن عَدی هیچ فرقی نداشت، جز آنکه او به اراده خود مستقلّا کار می کرد و این خود را در تحت تربیت استاد قرارداد. آن شد دوزخ و این شد رضوان.

آیا مسئله شیطان و غرور و جهنّم و آیات قرآنیه، غیر از مسئله استقلال طلبی و یا در تحت تعلیم و تربیت درآمدن است؟!

امّا پاسخ اشکال سوّم: درست است که خداوند بالغریزه و بالفطره نیرویی در انسان نهاده است که می تواند با عالم غیب متّصل شود و رابطه برقرارنماید، ولی آیا این نیرو در جمیع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و یا باید در اثر تربیت و تعلیم استاد، این قابلیت به فعلیت رسد؟ و این استعداد بروز و ظهور نماید؟ و این غنچه نهفته تو در توی عمیق، شکوفا گردد؟

آیا همه مردم جهان از عالم و عامی، عالی و دانی، دارای این قدرت هستند که بتوانند از عالم غیب حقائق را بگیرند؟ یا نه، در میلیون ها نفر یک نفر هم پیدا نمی شود؟ در این صورت احاله به عالم غیب، غیر از احاله به شیطان و خاطرات ابلیسیه در طی طریق و به اوهام و افکار جنّیان متمرّده و تسویلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره ثمر دیگری دربردارد؟!

راه کسب احکام در زمان غیبت، طریقه مألوفه فقهاست و باید عامّه مردم از راه تعلیم و تعلّم و تدریس و تدرّس و بیان روایات ائمّه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» احکام را اخذ کنند و به اعمال و وظایف خود رفتار نمایند. طبق ادلّه قطعیه و شواهد یقینیه مطلب از این قرارست و به ضرورت مُسَلَّم اجماع مسلمین و همه شیعه، راه منحصر به فرد است. برای عامّه مردم ابداً چاره ای جز

ص: 116

رجوع به علماء و فقهاء نیست، وگرنه در کام شیطان فرورفته و لقمه چربی برای یکبار بلعیدن او می شوند.

امّا پاسخ اشکال چهارم: این استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است که گفت: «پس از رسول خدا، احتیاج به امام زنده نداریم. سنّت رسول خدا در دست است و کتاب خدا برای ما بس است: حَسْبُنَا کِتَابُ اللّه(1)،

کَفَانَا کِتَابُ اللّه» اگر روح انصاری پس از مرگ در تدبیر امور عالم ظاهر کافی بود و نیاز به استاد زنده وارسته پیراسته از هوای نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» اینهمه توصیه و سفارش و بیان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ایراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حجّةالوَداع در هَجیر تابستان در جُحْفَه در سرزمین غدیر خم معطّل کرد و آن خطبه غرّا و شیوا را قرائت فرمود؟ آیا روح آیت اللّه انصاری قوی تر است یا روح رسول اللّه؟!

چرا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وصیت به امام حسن مجتبی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمود؟ و چرا هریک از امامان وصیت به امام زنده ای نمودند و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستیم و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبیر امور عالم به دست ولی اللّه المُطلق الاعظم حجّت بن الحسن العسکری «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» می باشد؟ به طوری که توسّل به هر امام و هر ولی متوفّی به آن حضرت برمی گردد و رتق و فتق امور به ید مبارک اوست.

چرا هر پیامبری برای خود جانشین معین نمود؟ کافی بود که به تمام امّت بگوید: «من که از دنیا رفتم، روحم قوی تر می شود، نفسم مجرّدتر می گردد و بهتر از زمان حیات به درد شما می رسم و شما را در معارج و مدارج کمال بالا می برم. شما حقّ ندارید به احدی از اعاظم معنوی و روحی امّت من رجوع کنید! بلکه دعا کنید تا من زودتر بمیرم و تجرّدم افزون گردد تا بهتر و صاف تر و پاکیزه تر شما را تربیت کنم!»

شما را به خدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غیر از این است؟! مگر لُبّ و شکافته سخن عمر غیر از این بود؟!

عزیزم! به ادلّه فلسفیه و براهین حِکمیه و مشاهدات عینیه و روایات و احادیث وارده، ثابت است که تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بیشتر می شود، یعنی بیشتر در فنای

ص: 117


1- . امالی مفید / 36.

توحید در ذات متوغّل می گردند؛ و این مستلزم انصراف از عالم طبیعت است و حتّی از عالم مثال و صورت.

به همین جهت، برهان قطعی، قائم است بر لزوم امام و مربّی زنده تا روز قیامت. اگر شما با مربّی زنده تماس نداشته باشید و طبق دستورات وی رفتار ننمایید و تا روز قیامت به انتظار آن بنشینید که روح حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَام» شما را تربیت کند، دست خالی و حسرت زده و ندامت کشیده از دنیا می روید! کال و ناپخته می مانید! و ناخودآگاه در کام نفس امّاره و شیطان فرومی روید! و می پندارید ترقّی کرده اید! امّا گرفتار عقوبت خداوندی در دنیا: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ»(1) خواهید شد!

شما چرا پس از رحلت مرحوم انصاری «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» منتظر افادات و افاضات وی می باشید؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» هیچ روحی بهتر و قوی تر و مجرّدتر نیامده است؟! چرا به حضرت نوح «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نمی گرایید و نمی گویید: «او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره می کند، چه نیازی به مربّی زنده داریم؟!» چرا به حضرت موسی و حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» متوسّل نمی شوید؟! مگر آنان از پیامبران اولواالعَزم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نبوده اند؟!

دلیل روشن و قطعی بنده این است که: از زمان ارتحال آیت اللّه انصاری که در 2 ذوالقعده 1379 هجری قمری واقع شد تا امروز که روز 24 شهر رجب المرجب سنه 1412 می باشد و سی و سه سال می گذرد، آیا برای نمونه یک نفر شخص موحّد تربیت کرده اید؟! یک نفر که از عالم مثال و عقل عبور نموده و به تجلّیات ذاتیه رسیده باشد تربیت کرده اید؟! لطفاً نشان دهید که بسیاری از شیفتگان وادی حقیقت اینک در به در و کوی به کوی دنبال یک چنین انسانی می گردند! پس بدانید که این راه، راه غلط است؛ و این طریق جز راه ظلمت چیزی نیست! مسئولیت جمعی را برعهده گرفتن و آنان را یله و رها ساختن و بدون مربّی و آموزنده به دست اختیار و اراده خویشتن سپردن، جز تضییع نفوس قابله و باطل ساختن موادّ مستعدّه، آیا چیز دگری می تواند همراه خود داشته باشد؟!

ص: 118


1- . سوره اعراف / 182. (به تدریج، از جایی که نمی دانند گریبانشان را خواهیم گرفت.)

و امّا پاسخ اشکال پنجم: از بیانات حضرت آقای انصاری استفاده می شود که خدمت بزرگانی رسیده اند، از جمله مرد شوریده ای که به همدان می آمده و از کوه الوند گیاه های خاصّی را می چیده و جمع آوری می نموده است؛ و نزد بعضی از شاگردان مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی «قَدَّسَ اللّه تُرْبَتَهُ» همچون حاج آقا سید حسین فاطمی و آقا حاج سید محمود رفته و مذاکراتی داشته است.

علاوه، طریق آن مرحوم در بَدو امر صحیح نبوده است؛ خود ایشان به حقیر فرمودند: «من که به قم برای تحصیل مشرّف شدم، بنایم مبارزه با اهل عرفان بود و با یک نفر از معروفین همدان که مدّعی این مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتی برای تسخیر ارواح و تسخیر جنّیان ریاضت کشیدم، ولی خداوند مرحمت فرمود و مرا در میان راهِ گمراهی نجات داد و به سوی حقّ و حقیقت و عرفان الهی رهنمایی فرمود. این خواست خدا بود که بر این بنده ضعیف منّت نهاد.» و اضافه فرمودند: «هر کس با جنّیان سر و کار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالأخره کافر از دنیا خواهد رفت.»

می فرمودند: «پس از آنکه خداوند به من نشان داد که آن روش، غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبودیت اوست، من دست تنها ماندم، هیچ چاره ای نمی دانستم. صبح ها به کوه ها و بیابان ها می رفتم تا غروب آفتاب، تنها و تنها. مدّت چهل پنجاه روز بدین منوال متحیر و سرگردان بودم تا اضطرار به حدّ نهایت رسید و خواب و خوراک را از من ربود؛ در این حال بود که بارقه رحمت بر دلم خورد و نسیم زلال از عالم ربوبی مرا نوازش داد تا توانستم راه را پیدا کنم.»

تازه این ابتدای پیدا نمودن راه بود که باب مکاشفات بر ایشان باز شد و بالأخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند.

ولی با چه خون دل ها و مشکلات که فقط رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان می دانند، تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحید کامل یعنی در سنّ 59 سالگی رحلت نمودند(1) که تحقیقاً اگر در سلوک خود به استاد کاملی می رسیدند،

ص: 119


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقای انصاری همدانی} در اثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاء حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناء در ذات احدیت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظریه خود عمل می کرده اند دچار کسالت قلب شدند و چون خودشان طبیب قدیمی بودند، پیوسته از گیاهان و عقاقیر مفید و مروّح قلب استفاده می نمودند. یک سال مانده به آخر عمر شریفشان برای مدّت یک ماه به تهران آمدند و به حقیر فرمودند که: برایشان از دکتر اردشیر نهاوندی که متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرارداد، از جمله گفت: «این قلب بیست سال است که در تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطرخواه بوده اید؟!» فرمودند: «بلی!» پس از آنکه بیرون آمدیم به حقیر فرمودند: «عجب دکتر دقیق و بافهمی است! او درست تشخیص داد؛ امّا فهم آنکه این خاطرخواهی برای چه موردی بوده است، در حیطه علم او نیست.» ما در همدان کراراً روزهای جمعه که با ایشان برای غسل جمعه و تنظیف به حمّام های عمومی می رفتیم، بدن ایشان به قدری ضعیف و نحیف بود که جز استخوان چیز دیگری نبود... روح مجرد / 53.

تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان برمی داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی و حاج شیخ محمد بهاری همدانی و آقا حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می رسانید.

بهترین دلیل بر لزوم استاد این است که خود آن مرحوم می فرمود: «من در قم هرچه دنبال استاد گشتم، استاد کامل و واردی را که به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نیافتم، فلهذا بیچاره شدم و بیچارگی و اضطرار دست مرا گرفت.»

اگر در آن وقت در بلده طیبه قم استادی را می یافت، بدون تأمّل به او رجوع می کرد. خود آن مرحوم می فرمود: «در آن هنگام مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا {ملکی تبریزی} از دنیا رحلت نموده بودند.»

و اگر استاد لازم نبود، چطور مرحوم انصاری خود را استاد طریق می دانست و دستور می داد؟! به حقیر دستوراتی در نجف اشرف - که برای زیارت مشرّف بودند - دادند و در مدّت اقامت حقیر در نجف - پس از ملاقات با ایشان که چهار سال طول کشید - و پس از مراجعت حقیر به تهران - که تا ارتحالشان سه سال طول کشید - پیوسته به حقیر دستوراتی می دادند؛ حتّی از اوراد وارده که جز به مرحوم آیت اللّه حاج شیخ حسنعلی نجابت و حجّت الاسلام آقای سید عبداللّه فاطمی شیرازی به کسی نداده اند، به حقیر داده اند.(1)

ص: 120


1- . روح مجرد / 40.

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیفتگی و عشق و علاقه ما به حضرت علّامه سید محمدحسین طباطبایی به حدّی رسید که برای انس و ملاقات بیشتر، و استفاده و استفاضه افزون تر، حجره مدرسه را ترک نموده و در قرب منزل ایشان اتاقی اجاره کردیم و بدانجا منتقل شدیم؛ و به طور مُدام و مستمرّ یکی دو ساعت به غروب مانده و بعضی از اوقات تا پاسی از شب گذشته، ایشان برای ما از مواعظ اخلاقی و عرفانی بیاناتی داشتند... و حقّاً اگر ما به چنین مردی {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} برخورد نکرده بودیم، خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَة، دستمان از همه چیز خالی بود، فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّة.(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از رفقاءِ سابق حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد مکرّر از حقیر درخواست می کرد تا واسطه شوم و حضرت علّامه والد ایشان را در زمره شاگردان سلوکی خود درآورند.

بنده درخواست ایشان را به والد معظّم منتقل نمودم.

ایشان فرمودند: «یکی دو ماه صبر کنند.»

پس از گذشت دو ماه، این آقا خواست خود را دوباره مطرح نمود.

حضرت علّامه، با اینکه ایشان طلبه نبود فرمودند: «به ایشان بگویید: کت بلندی که تا پایین زانوی ایشان را بگیرد پوشیده و شب کلاه نیز بر سر بگذارد.»

حقیر که پیام علّامه والد را به ایشان رساندم، گفت: «چشم! به خیاطی سفارش می دهم تا بدوزند.»

حضرت آقا فرمودند: «اگر ایشان را با شب کلاه و کت بلندی که یک وجب از زانو پایین تر است، دیدید به من بگویید!»

بعد از گذشت سه ماه آن آقا را در حرم مطهّر با شب کلاه و کت بلند دیدم، البتّه کتی که تا پایین زانوی ایشان نبود، لذا از بیم اینکه مبادا حضرت علّامه والد ایشان را با حدّت و تندی از خود طرد کنند، وقتی از بنده پرسیدند، خدمت ایشان اجمالاً عرض کردم: آقا جان! ایشان کت بلند پوشیده اند!

والد معظّم تأمّلی کرده و فرمودند: «باز هم صبر و تأمّل کنید!»

ص: 121


1- . مهرتابان / 16.

دو ماه دیگر گذشت و ایشان را دوباره دیدم و درخواست خود را دوباره تکرار کردند و گفتند: «کت بلند پوشیدم و شب کلاه نیز بر سر گذاشتم!»

پس از مدّتی علّامه والد فرمودند: «به ایشان بگویید: در سیر و سلوک، ارادت شرط است، شرط تأثیر ذکر ارادت است و شما به حقیر ارادت ندارید.»

و بنده عین این پیغام را به ایشان رساندم.(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد درباره ادب رفتاری سالک با استاد می فرمودند: «محبّت سالک باید چنان تامّ و تمام باشد که مهرورزی او به استاد، به فرزندان و جمیع متعلّقات، نیز سرایت کند و آنان را از جان دوست بدارد، حتّی گربه خانه استاد نیز از محبّت او سهم ببرد!»

...حقیر سیزده چهارده ساله بودم که همراه حضرت علّامه والد به عتبات عالیات مشرّف شدیم. روزی در منزل حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد با یکی از اقارب بسیار نزدیک ایشان روبرو شدم که محاسن خود را تراشیده بود.

مرحوم حدّاد به علّامه والد رو نموده و به قصد نهی از منکر به کنایه فرمودند: «ایشان برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» غذا می پزند، برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دیگ ها بار می گذارند، برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ریش می تراشند.»

حقیر از روی دلگیری و انتقاد خدمت والد معظّم عرض کردم: مگر ایشان از نزدیکان حضرت آقای حدّاد نیستند؟ چرا همانند حضرت آقای حدّاد ملتزم به جمیع احکام شرع نمی باشند؟

گذشت تا وقتی که از محضر ایشان بیرون آمدیم، در راه تشرّف به حرم، علّامه والد رو کردند به بنده و فرمودند: «آقا سید محمدصادق! درست است که آن عمل، حرام بوده و عقاب دارد، ولی نباید شأن و منزلت آنان را در نظر تو پایین بیاورد و مایه بی احترامی به ایشان شود، چرا که آنان، انتساب به آقای حدّاد دارند.»(2)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «أفَاضَ اللَّهُ عَلَیْنَامِنْ بَرَکَاتِ نَفْسِهِ» علاوه بر آنکه تمام أسفار أربعه خود را طی نموده و در عالم

ص: 122


1- . نور مجرد، ج 1 / 548.
2- . نور مجرد، ج 1 / 585.

بقاء متمکن بودند، هم از طرف مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و علّامه طباطبایی و آیت اللَّه قوچانی «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» اذن دستگیری داشتند، و هم وصی خاصّ مرحوم حدّاد بودند و مرحوم حدّاد در اواخر عمر شریفشان به افراد مختلف - از جمله خود حقیر - فرموده بودند که: «من هرچه داشتم به آقا سید محمدحسین دادم و بر کس دیگری اعتماد ندارم» و وصیت کتبی نیز بر این امر مرقوم فرموده بودند، ولی مرحوم علّامه والد برای بعد از خود کسی را به عنوان وصی تعیین نفرمودند.

در اواخر عمر شریفشان روزی حقیر به محضر ایشان مشرّف شدم، ایشان به حقیر فرمودند: «من هرچه در بین شاگردانم تفحّص نمودم کسی را نیافتم که برای پس از خود معین نمایم و من می خواهم در این مسأله مثل مرحوم انصاری عمل کنم.»(1)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در محضر حضرت علّامه والد بودیم شوهر یکی از مخدّرات گفت: «عیال ما تقاضا دارد که او را بپذیرید»، ولی ایشان با تندی ردّ کردند.

بعد از مدّتی آن شخص، حقیر را جهت همین امر واسطه قرارداد و بنده پیام ایشان را به علّامه والد رساندم، امّا ایشان باز هم نپذیرفتند و فرمودند: «آقا جان! این خانم تسلیم است؟ اگر شوهر او تجدید فراش کند، آرام می نشیند یا غوغا بپامی کند؟»

حقیر که آن مخدّره را می شناختم و می دانستم که روح تسلیم در او نیست و در برابر این امور تاب نمی آورد، عرض کردم: نه، ایشان داد و فریاد کرده و غوغا بپامی کند!

فرمودند: «سلوک که تنها ذکر گفتن نیست، سلوک، تسلیم بودن و گردن نهادن به ما جاء به النّبی «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است. سلوک، تسلیم حقّ بودن است. هرچه به او گفتند، بگوید: چشم! در پیشگاه خدا عبد مملوکی باشد که... نه اینکه به احکام خدا که موافق هوای او نیست اعتراض کرده و داد و بیداد کند.»(2)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از میان اصنافی که برای تهذیب و طی مراتب معنوی خدمت ایشان می رسیدند، به تربیت سادات و ذرّیه حضرت

ص: 123


1- . نور مجرد، ج 1 / 590.
2- . نور مجرد، ج 1 / 602.

رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» اهتمام و عنایت خاصّی داشتند و ایشان را از غیرسادات بیشتر می پذیرفتند، زیرا به حکم قاعده وراثت، کمالات و فضائل اجداد طاهرین آنان و استعداد ادراک توحید در آنان، بیشتر موجود است.

از مرحوم آقای قاضی نقل شده است: «بیشتر سالکانی که عشق و محبّت خدا در دل آنان طلوع کرده و بالأخره آنان را به وادی فناء و نیستی کشانده است، از سادات بوده اند.»

و همچنین به تربیت طلّاب معزّز و اهل علم عنایت خاصّی داشتند و تحصیل علم دین را ممدّ راه خدا می شمردند.

و نیز به تربیت و سیر جوانان راغب بودند و آنان را بهتر می پذیرفتند.

جوانی بود از قم و از خانواده ای متموّل و متمکن که او را برای تحصیل به انگلستان روانه کرده و پول هنگفتی را برای مخارج آن جوان می فرستادند، به گونه ای که در اوج ناز و نعمت زندگی می کرد و چند سال در آنجا مانده بوده، ولی نهایةً از آنجا فرار کرده و به ایران آمده بود و بیست و اندی سال سن داشت.

آن جوان می گفت: «در خارج، هر شب با دختری زیبا و صاحب جمال همراه می شدم ولی ناگهان آنان را به صورت برزخی مانند سگ، خوک یا میمون می دیدم و لذا از آنان بیزار شده و از دست آنها فرار می کردم! دوستانم به من می گفتند: تو دیوانه شده ای، ولی من حقیقةً آنها را به صورت حیوان می دیدم.»

بسیار نورانی بود و مکاشفات عجیبی داشت. وقتی به او نگاه می کردیم گویا به تماشای الماس درخشانی نشسته ایم که لایه ای نازک از گرد و غبار بر آن جوهر لطیف نشسته که اگر کنار برود، لمعات و انوار آن، فضای اطراف را روشن می سازد.

حقّاً عجیب است. شخصی در اوج جوانی و زمانی که شعله های شهوت در وجود او زبانه می کشد و اسباب فسق و فجور برای او مهیا است، در آن تاریکی کفر این چنین پاک بماند!

باری، این جوان در مراجعت به ایران، خدمت حضرت علّامه والد رسید و به ایشان بسیار علاقه مند شده بود؛ و از عرفان و سلوک، سخن می گفت و طالب لقاء حضرت پروردگار بود و والد معظّم نیز آن جوان را بسیار مستعدّ یافته بودند.

ص: 124

روزی، وقتی به منزل تشریف آوردند در بین خانواده فرمودند: «جوانی را دیدم بسیار بسیار خوب و قابل و مستعدّ و اگر در میدان سلوک قدم بگذارد، خدا می داند چه بهره هایی نصیب او می شود.» و بالجمله از قابلیت و استعداد آن جوان خیلی اظهار خرسندی و سرور نمودند.

أمّا متأسّفانه ارتباط این جوان با حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» ادامه نیافت! روزی به همراه میزبانش که شخص وجیهی بود، خدمت والد معظّم رسیدند و این جوان سخن از عرفان و مسائل آن به میان آورد که آن شخص، پیش دستی کرد و به وی گفت: «ما که از این عرفان چیزی نمی فهمیم و...» و مطالبی از این قبیل بیان نمود و گویا دوست داشت که وی به این مسائل علاقه مند نباشد.

و گمان حقیر این است که این آقا در قطع رابطه آن جوان با حضرت علّامه مؤثّر بود.

بعداً بار دیگری که خدمت حضرت علّامه والد رسید، عرض کرد: «آقا! به نظر شما، از شما دستور گرفته و تحت تربیت شما قراربگیرم یا نزد آقای فلانی بروم؟»

ایشان فرمودند: «هر جا میل خود شماست، ولی اگر خدمت آقای فلانی رسیدید، دیگر برای گرفتن دستور اینجا نیایید، زیرا در راه سلوک و تربیت نمی توان دو نظر انتخاب کرد، یعنی نمی توان دو استاد در عرض یکدیگر داشت.» و بالجمله آن جوان رفت و از محضر ایشان بهره ای نبرد.(1)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از اقدامات کم نظیر ایشان {پدرم} ایجاد حوزه های حکمت عملی و عرفانی برای طائفه نسوان بود که مشایخ آنها خود نیز از مخدّرات عابدات و ناسکات بودند؛ و این امر نیز نشان از سعه و ظرفیت ایشان داشت، چون غالباً اولیاء از پذیرفتن مخدّرات إبا دارند.

روزی در کربلای معلّی خدمت حضرت آقای حدّاد بودیم و ایشان از شاگردان حضرت علّامه والد و تعداد آنها پرس و جو کردند. والد معظّم پاسخ دادند: «این مقدار، که این تعداد از آنها آقایان و این تعداد از آنها مخدّرات هستند.»

ص: 125


1- . نور مجرد، ج 1 / 603.

همینکه حضرت آقای حدّاد نام مخدّرات را شنیدند، با تعجّب فرمودند: «آقا سید محمدحسین، شما از مخدّرات هم شاگرد گرفته اید؟ خیلی سخت است، خیلی سخت است!»(1)

11- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مرحوم علّامه آیت اللَّه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» به بنده خصوصی می فرمودند: «یکی از آقایانی که دست تولّی به حضرت آقای حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نداده بود، در اواخر عمر که در بستر بیماری افتاده بود، بنده به عیادتش رفته و گفتم: دیگر آفتاب عمر شما به لب بام رسیده، شما ولایت آقای حدّاد را قبول کنید!»

علّامه والد فرمودند: «من می خواستم ایشان مؤمن (کامل الإیمان) از دنیا برود، البتّه بعد از فوت، نسبت به ایشان خواب هایی دیده شده و جای ایشان خوب است، در بهشت است، ولی به آن مقامی که مختصّ اولیاءِ خداست و ما در نظر داشتیم ایشان بدان جایگاه برسند نرسیدند!»(2)

12- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد، شاگردی داشتند که در سلوک، چابک و راه رفته بود و نورانیتی کسب کرده بود و به حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد نیز بسیار عشق و محبّت داشت، به شکلی که حالات ظاهریه مرحوم حدّاد همچون رعشه ای که به واسطه کهولت سنّ داشتند، در وی ظاهر شده بود و سرش را مانند ایشان ناخودآگاه تکان می داد.

اوّلین باری که حضرت آقای حدّاد این شاگرد را دیدند به علّامه والد فرمودند: «آقا سید محمدحسین! من در ایشان چیزی می بینم!» کنایه از این که این سالک، تسلیم نیست و روزی سرکشی می کند!

این گذشت تا روزی که نفس او طغیان کرد و در یکی از مراحل، از انجام امر حضرت علّامه والد سرباز زد و در اثر این نافرمانی سقوط کرد و از آن پس نورانیت خود را از دست داد و تاریک شد و چنان در ظلمت نفس خود فرورفت که همین شخص عاشق و محبّ حضرت آقای حدّاد، نه تنها عشق و محبّت به ایشان را از دست داد بلکه ایشان را با گستاخی تمام ردّ می کرد!

ص: 126


1- . نور مجرد، ج 1 / 606.
2- . نور مجرد، ج 1 / 267.

مدّت ها بعد آقای حدّاد فرمودند: «فلانی مثل چینی شکسته می ماند که اگر آن را بند هم بزنند مانند اوّل نخواهد شد و لذا اگر توبه کند و برگردد باز مثل اوّل نمی شود.»(1)

13- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آقا سید جمال الدین {گلپایگانی} برای حقیر نقل کردند که: در ایام جوانی که تحصیلات ایشان در اصفهان بوده است، استاد و مربّی اخلاق ایشان، مرحوم آخوند کاشی و مرحوم جهانگیرخان قشقایی بوده اند و چون به نجف اشرف مشرّف می شوند، استادشان مرحوم آقا سید جواد بوده است و می فرمودند: «او مردی سریع و پرمایه و پرمحتوی بود و می گفت: اگر از عالم بالا به من اجازه دهند، در سر چهارراه ها، چهارپایه می گذارم و بر روی آن می ایستم و مردم را به توحید و عرفان خداوندی می خوانم؛ و دیری نپایید که به رحمت حقّ پیوست؛ و من به مرحوم آیت الله و مربّی اخلاقی: آقای شیخ علی محمد نجف آبادی رجوع کردم و از او دستور می گرفتم.

مدّت ها از این موضوع گذشت و من در تحت تعلیم و تربیت او بودم تا یک شب که طبق معمول برای عبادت به مسجد سَهله آمدم(2)، پس از نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد که تقریباً تا دو ساعت از شبْ گذشته طول کشید، همینکه نشستم و دستمال خود را باز کردم تا چیزی بخورم، صدای مناجات و ناله ای به گوشم رسید و غیر از من هم در این مسجد تاریک احدی نبود.

این صدا از ضلع شمالی، وسط دیوار مسجد، درست در مقابل و روبروی مقام مُطَهّر حضرت امام زمان «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» شروع شد و به طوری جذَّاب و گیرا و توأم با سوز و

ص: 127


1- . نور مجرد، ج 1 / 599.
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی از قول آقا سید جمال الدین گلپایگانی: «عادت من این بود که: به دستور استاد، هر وقت شب ها به مسجد سهله می رفتم، ابتدا نماز مغرب و عشاء را بجا آورده و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام می دادم و پس از آن دستمالی که در آن نان و چیزی بود، به عنوان غذا باز می کردم و مقداری می خوردم. آنگاه قدری استراحت نموده و می خوابیدم و سپس چندین ساعت به اذان صبح مانده برمی خاستم و مشغول نماز و دعا و ذکر و فکر می شدم. در موقع اذان صبح نیز نماز صبح را اقامه نموده و تا اوّل طلوع آفتاب به بقیه وظایف و اعمال خود ادامه می دادم و آنگاه به نجف مراجعت می نمودم.»

گداز و ناله و اشعار عربی و فارسی و مناجات ها و دعاهای عالیةالمضامین بود که به کلّی حال و ذهنم را متوجه خود نمود.

من نه توانستم یک لقمه از نان بخورم - و دستمال همین طور بازمانده بود - و نه اینکه بخوابم و استراحت کنم و نه به نماز شب و دعا و ذکر و فکر خود برسم، همین طور متوجّه و منصرف به او بودم.

صاحب صدا ساعتی گریه و مناجات داشت و سپس ساکت می شد. قدری می گذشت، دوباره مشغول خواندن و درد دل کردن می شد، باز آرام می گرفت. سپس ساعتی مشغول می شد و آرام می گرفت؛ و هربار که شروع به خواندن می کرد، چند قدمی جلوتر می آمد، به طوری که قریب اذان صبح، در مقابل مقام مطهّر امام زمان «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» رسیده بود.

در این حال پس از گریه طولانی و سوز و ناله شدید و دلخراش، خطاب به حضرت نموده و این اشعار را خواند:

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

سبزه خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مِهرگیاه آمده ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمده ایم

لنگر حلم توای کشتی توفیق کجاست که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم

آبرو می رود ای ابر خطا شوی ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما از پی قافله با آتش آه آمده ایم

و دیگر ساکت شد و هیچ نگفت و در تاریکی چندین رکعت نماز گزارد تا سپیده صبح دمید.

آنگاه نماز را بجای آورده و مشغول تعقیبات و ذکر و فکر بود تا آفتاب دمید. بعد از آن برخاست و از مسجد خارج شد؛ و من تمام آن شب را بیدار بوده و از همه کار و بار خود واماندم و مات و مبهوت وی بودم.

چون خواستم از مسجد بیرون بروم، از سرْخدمه آنجا که اتاقش خارج از مسجد و در ضلع شرقی بود پرسیدم: این شخص که بود؟ آیا شما او را می شناسید؟

ص: 128

گفتند: آری! این مردی است به نام سید احمد کربلایی. بعضی از شب های خلوت که در مسجد کسی نیست می آید و حال و وضعش هم همین طور است که دیدید.

من به نجف آمدم و خدمت استاد آقا شیخ علی محمد رسیده و مطالب را مو به مو برایشان بیان کردم.

ایشان برخاست و گفت: با من بیا!

من در خدمت استاد رفتم. استاد به منزل آقا سید احمد وارد شد و دست مرا در دست او گذارد و گفت: از این به بعد، مربّی اخلاقی و استاد عرفانی تو ایشان است، باید از او دستور بگیری و از او متابعت بنمایی!»(1)

14- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آقا سید جمال الدین {گلپایگانی} برای حقیر نقل کردند که: «چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند و چون ظرفیت سلوک را نداشتند ما به هرگونه بود آنها را روانه ایران نمودیم: از جمله آقا میرزا مهدی اصفهانی بود که مدّتی با اصرار از ما دستور می گرفت و از جمله دستورها این بود که: نوافل خود را به نحو نماز جعفر طیار بخواند.

یک وقت برای او حالی پیدا شد که به هرجا نگاه می کرد سید جمال می دید. ما هرچه خواستیم به او بفهمانیم: این معنای حقیقت وجود نیست، بلکه ظهوری است در یکی از مَجالی إمکانیه و چیز مهمّی نیست، نشد و او این رؤیت را دلیل بر آن می گرفت که در عالم وجود، حجّت خدا، سید جمال است و پس از خارج شدن از این حال، برای او شک و تردید پیدا شد که آیا این سیر و سلوک حقّ است و یا باطل؟

او روزی به وَادِی السّلام رفته و در مکاشفه ای می بیند که حضرت بقیة اللَّه «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» کاغذی به او دادند که در پشتش به خطّ سبز نوشته است: أنا الحُجّةُ ابْنُ الحَسَن.(2)

خودش این مکاشفه را تعبیر به بطلان سیر و سلوک خود نموده و از آنجا از عرفان و پیمودن راه خدا زده می شود.(3)»

ص: 129


1- . توحید علمی و عینی / 20.
2- . یعنی اینکه می پنداشتی آقا سید جمال الدین گلپایگانی حجت خداست، اشتباه بوده و حجت واقعی خداوند من هستم.
3- . وقتی متوجه شد که با انجام دستورات آقا سید جمال الدین آن حالت خلاف واقع برایش رخ داده و آقا سید جمال الدین را حجت خدا پنداشته، سیر و سلوک خود را باطل و غلط دانست.

آقا سید جمال الدین می فرمودند: «ما اسباب حرکت او را به ایران فراهم کردیم، زیرا دچار خشک مغزی شده و هوای گرم نجف و ریاضت هایی که انجام داده بود، برای او خطر داشت.

و از جمله یک سید قزوینی که با ما رفت و آمد داشت، حالی پیدا کرده بود که ما را ولیّ مطلق حقّ می دید و می آمد در منزل و صدا می زد: السّلام علیک یا ولیّ اللَّه!

ما هرچه خواستیم او را متوجّه حقیقت امر کنیم نشد. هرچه فرزندانم به او گفتند: این کار را نکن مؤثّر نیفتاد، حتّی آقا سید احمد (فرزند سوّم ایشان) بدون اذن من، آن مسکین را زد و حتّی به او گفتم: من غلط می کنم حجّت مطلق خدا بوده باشم، من می خوابم و تو بیا روی صورت من پا بگذار! او قبول نکرد و حتّی گفته بود: این حرف ها خود نیز دلیل بر حُجّت بودن ایشان است.

بالأخره ما ناچار شدیم وجهی تهیه نموده و به ایشان دادیم و او را روانه ایران کردیم.»

مرحوم آقا سید جمال می فرمود: «به واسطه این قضایایی که رخ داد من با حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» عهد کردم که به عنوان استاد به کسی دستوری ندهم و دستگیر کسی نشوم.»

ایشان (آقا میرزا مهدی اصفهانی) قائل به اصالةالوجود و الماهیة و به قول شاگرد معروفشان اصالةالواقعیه بوده اند و از کلمه عرفان و معرفت، سخت تحاشی(1)

داشته اند و نظیر افرادی که از سیر و سلوک زده می شوند بر علیه اساتید خود، در آراء و افکار قیام می کنند...

و در حقیقت این سردی و وازدگی از سیر و سلوک، موجب بدبینی به اصل عرفان و حکمت گردیده است.

نظیر شیخ احمد احسائی که پس از مدّتی مراقبه و سیر و سلوک، به واسطه همین وازدگی و سردی، حسّ بدبینی شدیدی نسبت به عرفاء و فلاسفه پیدا کرد و در کتب خود آنان را به باد انتقاد گرفت و در سبّ و لعن به آنها از خود اختیار نداشت. او هم قائل به أصالة الوجود و الماهیة شد. او هم راه معرفت را به کلّی مسدود کرد و در عدم تجاوز از ظواهر روایات یک أخباری صِرف بود. او هم مکتب نوینی به نام شیخیّه که بالأخره موجب پیدایش بهائیّه و بابیّه گردید، بنا نهاد.

ص: 130


1- . (تبریّ جستن.)

اینها همه نتیجه واکنش و عکس العملی است که نفس در اثر وازدگی به خرج می دهد و به واسطه عدم تحمّل و عدم وصول، از سَرِ کین برمی خیزد و مبادی و مبانی مسلّم را انکار می کند.

شیخ احمد احسائی مدّتی در تربیت استاد عرفان: سید محمد حسینی نیریزی شیرازی بود و به دستور ایشان سفرهایی به ایران کرد و نقاط مختلفی را برای ارشاد و سیاحت انتخاب و در آنجا مدّتی توطّن کرد.(1)

15- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام {خمینی} راحل «رَحِمَهُ اللَّهُ» از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت حواله دادند و در جواب بعضی که گفتند: «ایشان کسی را نمی پذیرد»، فرمودند: «آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد.»(2)

16- یکی از طلاب: زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدس مسافرت نمودم. روزی خدمت حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود: «آقا! خودسازی به این شکل فایده ای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید.»(3)

17- کربلایی احمد تهرانی: بعد از مرگ آقا سید یحیی {سجادی که استاد معنوی من بود،} در مغازه ای شاگردی می کردم. روزی به کار خودم مشغول بودم که شخص نورانی و وارسته ای که همان شیخ رجبعلی {خیاط} بود، وارد مغازه شد و فرمود: «داش احمد! چرا به جلسات ما نمی آیی؟»

من هم در جواب، این دو بیت شعر را به عرض رساندم که:

دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیم نما، اگر تو را دسترس است!

گفتم که الف گفت دگر هیچ مگو! در خانه اگر کس است یک حرف بس است

ص: 131


1- . مطلع انوار، ج 2 / 406.
2- . حدیث دلتنگی / 95.
3- . فریادگر توحید / 210.

شیخ فرمود: «یعنی چه؟»

عرض کردم: ما آمده ایم تا مظهر جمیع صفات و اسمای الهی شویم که مجموعه همه آنها اللّه است. حکمت و مقصود از آمدن ما در این خلاصه می شود که مظهر اللّه بشویم و بس.

شیخ یک نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: «جل الخالق! دنبال من بیا!» و ما را هم با خودش برد.(1)

18- دکتر حاج حسن فرشچی (توکلی) از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط: جناب شیخ {رجبعلی} (در عالم کشف و شهود) از فرهاد (همان عاشق معروف شیرین) پرسید: «چرا این عشق را نسبت به خدا نداشتی و نسبت به معشوقه ات شیرین داشتی؟»

فرهاد در جواب جناب شیخ با حال افسوس گفت: «من استاد نداشتم!»(2)

19- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): سال های آخر دبیرستان را در شهرضا می گذراندم که رییس فرهنگی به نام آقای گویا به آن شهر آمد و درس فیزیک ما را نیز به عهده گرفت و بعد از چند جلسه پرسش و پاسخ، مرا به منزلش دعوت کرد و گفت: «من استادی به نام شیخ رجبعلی خیاط دارم، او مشخصات تو را به من داده و من اصلاً به خاطر پیدا کردن شما به شهرضا آمده ام و درس فیزیک را پذیرفته ام تا شما را پیدا کنم.»

بالأخره با اجازه مادرم، مرا به تهران - خیابان مولوی - کوچه باغ فردوس، به خانه محقّر جناب شیخ برد. در آنجا دکتر گویا از من خواست جلوتر از او به اتاق جناب شیخ بروم.

ایشان به محض دیدن من به دکتر گویا گفت: «درست انتخاب کرده ای، همان است!»

آن روز جناب شیخ به من گفت: «شما مثل یک چلچراغی می مانید با شعله های پراکنده و من بایستی شما را تبدیل به یک کانون نور کنم، کار من همین است.»

یادم هست که آن روز چای آوردند، من طبق معمول روستای خودمان، کمی از چای را ته استکان باقی گذاشتم، جناب شیخ با ناراحتی گفت: «شما تا انتهای چای را بخورید. باقی گذاشتن چای تکبر می آورد.»

ص: 132


1- . رند عالم سوز / 39.
2- . خاطرات جناب شیخ / 50.

همان لحظه، احساس گرمای شدیدی در وجودم کردم و فهمیدم که با معلم بزرگی رو برو شده ام. درس ما اینچنین آغاز شد و از آن پس، هر هفته به محضر جناب شیخ می آمدم.(1)

20- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: همسر علویه ای دارم که چهل سال است با هم زندگی می کنیم. او خانمی سیده و بسیار خوب است، اما اخلاق تند و عصبانیت من، موجب ناراحتی ایشان است. در طول زندگی مشترکمان و در برخی ایام که توفیق به من روی می آورد، خدمت آیت اللّه بهاء الدینی می رسیدم و ایشان نگاهی به من می کردند و آهسته می فرمودند: «مراعات همسرت را بکن.»

کم توجهی من موجب فراموش کردن سفارش ایشان می شد، از اینرو باز هم این خصلت زشت من آزردگی همسرم را به دنبال داشت تا اینکه یک بار به من فرمودند: «پانصد بار عصبانی شدن کافی نیست؟! چرا رعایت همسر علویه ات را نمی کنی؟!» و این در حالی بود که بنده اصلاً به ایشان نگفته بودم که همسرم علویه است.

روزی که در محضر آقا بودم، پرسیدم: حاج آقا! شما از وضع بنده در هنگامی که خدمت شما هستم، مطلع هستید، آیا وقتی که در منزل هستم نیز از حالات و اعمال ما آگاه می شوید؟

فرمودند: «گاهی!!»(2)

21- یکی از دوستداران آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: «کم و بیش خدمت معظم له {آیت اللّه بهاءالدینی} می رسیدم و از آقا طلب دعا می کردم و از سخنان شیرین و معنوی ایشان استفاده می بردم. روزی در حالی به حسینیه آقا رفتم که عصر آن روز، اختلاف و مشاجره ای بین من و خانواده ام رخ داده بود، زیرا کاری به او واگذار کرده بودم تا انجام دهد، اما آن را ترک کرده بود، از اینرو با داد و فریاد و عصبانیت از خانه خارج شدم و چون نزدیک مغرب بود، برای انجام نماز مغرب و عشاء به سوی حسینیه معظم له شتافتم...

نماز را به ایشان اقتدا کردم و پس از آن خدمت آقا سلام کردم و در محضرشان نشستم. ناگهان رو به من کرده، با تندی فرمودند: «ببین ما چه جور هستیم. یک خدمت هایی را می خواستند تا

ص: 133


1- . کیهان فرهنگی / شماره 203.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 61.

به حال انجام دهند، حالا به فرض اینکه نخواهند آنطور خدمت کنند، مگر گناهی مرتکب شده اند؟!»

ناخودآگاه به یاد برخورد زشت خود افتادم و صحبت آقا در روزهای قبل به ذهنم خطور کرد که می فرمودند: «مگر اینها برده اند؟!»

از رفتار خشن و تند خود با همسرم بسیار پشیمان شدم و پس از آنکه از خدمت آن پیر ژرف اندیش و مهربان مرخص شدم، به سوی خانه رفتم و با شرمندگی تمام و اعتراف به اشتباه خود از عیالم عذرخواهی کردم.(1)

22- یکی از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: از آنجا که استاد عزیز و گرانقدرم، حضرت آقای بهاء الدینی زحمت بسیاری برای نجات من کشیدند، علاقه شدیدی به ایشان پیدا کردم. می دیدم که تذکرات لازم و دستور العمل های مفید ایشان، وجود انسان را تبدیل به روشنایی و صفا می کند.

پس از مدتی متوجه شدم هرکجا که باشم، ایشان مرا زیر نظر دارند و مراقب اعمال و گفتار من هستند. روزی از آقا اجازه مسافرت خواستم تا به منزل یکی از اقوام در اطراف تهران بروم.

دست ایشان را بوسیدم و خداحافظی کردم. چون به روستای کن در مجاورت تهران رسیدم، طبق معمول، روزی سه جزء قرآن تلاوت می کردم، اما قرآن را که می گشودم، ادامه روز قبل می آمد. روز دوم هم به همین منوال بود. قرآن را عوض کردم، اما روز سوم نیز مثل روزهای قبل ادامه آیات آمد!!

به فکر فرورفتم که چگونه این حادثه پیش می آید. جالب تر اینکه در تمامی روزهایی که آنجا بودم، کارهای شخصی ام به سادگی انجام می شد و اسبابش فراهم می گشت، مثلاً گاهی که از خانه قصد رفتن به تهران را می کردم، همانجا وسیله ای سریع و مناسب فراهم می شد، در حالی که آن خانه، وسط روستا بود.

حتی روزی برای تنوع و تغییر آب و هوا پیاده از باغ ها می گذشتم که به رودخانه ای که از کنار روستا می گذشت، رسیدم.

ص: 134


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 61.

ناگهان به فکر فرورفتم که عینک من جلد ندارد و اگر از دستم بیفتد آسیب می بیند و ممکن است بشکند؛ چه خوب بود جلدی داشت.

ناگهان در چند قدمی ام جلد عینکی مناسب و تمیز دیدم.

تمامی این حوادث و اتفاقات، شگفتی مرا بیشتر می کرد. حال معنوی و نشاط روحی فراوان و توجه بسیار به دعاها و مناجات نیز بر تعجب من می افزود.

سرانجام به قم برگشتم و خدمت آقا رسیدم و بعضی از وقایع و اتفاقات را بیان کردم.

آقا فرمودند:«بله فلان استاد تا نجف اشرف مراقب حال شاگردش بود بلکه آدم شود.»

من از این سخن غرق در بهت و حیرت شدم و برایم معلوم شد که هرآنچه در آن چند روز برایم اتفاق افتاده، همه از توجهات ایشان به بنده بوده است.(1)

23- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از ارادتمندان آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می گفت: «خدمت ایشان نشسته بودم، یکمرتبه فرمودند: به فلانی تلفن کن و بگو: آن ذکر را نگو.

من تلفن کردم و به آن شخص گفتم، او هم آن ذکر را ترک کرد.

او بعداً گفته بود: هیچ کس از آن ذکری که من بنا داشتم بگویم خبر نداشت.»(2)

24- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت الحقّ و العرفان آیت اللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی در سال های آخر عمر و با توارد ضعف شدید و کسالت قلب مسافرتی به پاکستان نمودند که با نبودن وسائل نقلیه آن زمان به مانند امروز، بسیار مشکل و طاقت فرسا بود.

ایشان علّت مسافرتشان را به کسی نگفتند، لذا وقتی در میان محافل و مجالس دوستان سخن از سبب مسافرت ایشان به میان می آمد، هرکس از نزد خود حدسی می زد تا اینکه پس از سالیان دراز و بعد از فوت ایشان، روزی حقیر از حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد علّت سفر آن مرحوم را پرسیدم.

ص: 135


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 125.
2- . سیری در آفاق / 341.

فرمودند: «سفر اینگونه بزرگان برای یکی از دو امر صورت می گیرد:

اوّل آنکه: در آن نواحی، عاشق دلسوخته و شوریده و وارسته ای است که درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد است و خداوند او را مأمور می کند تا برود و از آن عاشق دستگیری کرده و دردش را درمان نماید.

دوّم آنکه: روی مقدّرات عامّ و کلّی خداوند، بناست در آن نواحی عذابی فرودآید؛ خداوند به این بنده امر می کند که: از تمام آن نواحی عبور کند تا به برکت و رحمت نفس رحمانی این بنده، عذاب را از آن قوم بردارد.»(1)

25- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): جدّ مادری ما، مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» برای حقیر تعریف می کردند: «گاهی مرحوم آقای انصاری {همدانی} در نماز، تنها به مقدار ذکر واجب رکوع و سجود اکتفاء می کردند و با اینکه ذکر صلوات عقیب ذکر رکوع و سجده مستحبّ است، صلوات نمی فرستادند! روزی خدمت ایشان عرض کردم: آقا! مگر ذکر صلوات در رکوع و سجده نماز مستحبّ نیست؟

فرمودند: مستحبّ است!

عرض کردم: پس شما چرا نمی گویید؟

فرمودند: نمی توانم! گاهی حالم چنان می شود که اگر نماز را ذرّه ای بیشتر ادامه دهم، قبض روح می شوم!»...

حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» با اینکه مرحوم آقای انصاری را کامل می دانستند، همیشه می فرمودند: «این ضربات پی در پی که بر قلب مرحوم آقای انصاری وارد شد و ایشان را از پا انداخت، همه به واسطه نداشتن استاد بود و سبب شد از جهت روحی، فشار بیش از حدّ بر ایشان وارد شود.»

حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» درباره مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حسنعلی نخودکی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمودند: «ایشان در راه خدا بسیار مجاهدت نموده و ریاضت های شرعی کشیده بودند. گاهی یک شب را با رکوع صبح نموده و گاهی یک شب را با سجده سرمی کردند. البتّه ایشان به همان مقدار که زحمت کشیده اند، حظّ و بهره خود را برده اند، ولی اگر استاد

ص: 136


1- . روح مجرد / 302.

کاملی چون مرحوم قاضی و یا مرحوم حدّاد می یافتند، مسلّماً به عالم توحید راه یافته و وارد حرم امن الهی می شدند! مرحوم نخودکی در اواخر عمر خود به این معنی تفوّه کرده بودند که: بعد از مرحوم استادشان حاج محمدصادق تخته فولادی، دنبال کسی هستند که از ایشان دستگیری کند!»

...حضرت علّامه والد کراراً از مرحوم قاضی نقل می فرمودند: «اگر انسان ثلث آخر عمر را هم به استاد برسد، به مقصودش رسیده است!»(1)

26- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم انصاری {همدانی} در زمان حیات {میرزا علی آقا} قاضی شاگردانی داشته و در راه عرفان و توحید حضرت أحدیت سیر می داده است.

یکی از شاگردان ایشان که بحمداللَّه و المنّة فعلاً در قید حیاتند و قریب هشتاد سال از عمرشان می گذرد، جناب صَدیق ارجمند و برادر گرامی، سالک پخته واصل و رهبر راه رفته مُجدّ و مشتاق، حاوی أسرار إلهیة، آقای حاج محمدحسن بیاتی همدانی است که در سفر أخیر مرحوم انصاری به أعتاب عالیه در معیت ایشان بوده و جزء شاگردان وی محسوب می شده است.

ایشان می گویند: «روزی که با مرحوم استاد انصاری و شاگردانشان به کوفه برای أعمال مسجد کوفه می رفتیم، در هنگام مراجعت با واگن آمدیم؛ واگن هایی دو طبقه که با اسب بر روی ریل حرکت می کرد.

حضرت آقای انصاری با همه شاگردان در طبقه اوّل نشستند و من به دلیل پرشدن این طبقه، به طبقه بالا رفتم.

در آنجا فقط یک سید جلیل المنزله و عظیم القدر و نورانی در صدر واگن نشسته بود. چون چشمش به من افتاد، فرمود: بیا! بیا اینجا!

من سلام کردم و در کنار وی نشستم. از احوال من پرسید و بسیار به من محبّت کرد و گرم گرفت و تا نجف پیوسته با من گفتگو داشت و دستوراتی داد و فرمود: به اینها عمل کن!

من با آنکه تا آن لحظه او را ندیده بودم، چنان شیفته و دلباخته او شدم که قابل وصف نیست!

ص: 137


1- . نور مجرد، ج 1 / 544.

واگن به نجف رسید، مرحوم آقای انصاری که با شاگردان در طبقه پایین بودند، پیاده شدند و رفتند و من که در طبقه بالا بودم، به دنبال آن سید جلیل که خیلی آرام و آهسته پایین می آمد، پایین آمده و از او خداحافظی کردم و رفتم تا خود را به آقای انصاری رساندم.

تا چشم ایشان به من افتاد، فرمود: آیا آن سید را شناختی؟

عرض کردم: نه ولی بسیار عظیم و کریم و عالَمی از عظمت و متانت و تمکین بود!

فرمود: ایشان قاضی است! آیا به تو دستوری هم دادند؟

عرض کردم: آری چنین و چنان!

فرمود: آیا به آن عمل می کنی؟

عرض کردم: من چون اینک در تحت ولایت شما هستم، منوط به اذن شماست!

فرمود: أحسنت، راه همین است!»

جناب برادر ارجمند آقای حاج محمدحسن بیاتی می فرمایند: «همان تخمی که در آن چند لحظه مرحوم قاضی در دل من کاشت، به تدریج به ثمر نشست و پس از ارتحال مرحوم قاضی و ارتحال مرحوم انصاری و اتّصال با حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد، چنان رو به تزاید و رشد و نموّ است که در هر لحظه، توحید حضرت حقّ مشهود، و عالم بقاء بعد الفناء نصیب، و به حول و قوّه حضرت أحدیت، جامعیت أسماء و صفات و طلوع مقام ولایت از کنه ذات، از آثار و نتائج آن است.»(1)

27- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: علاقه زیادی به سلوک داشتم. در نجف هم یک بار خدمت آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی رسیده بودم، در ایران هم مکرر به همدان جهت رسیدن به محضر آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» می رفتم، ولی با این وجود، غریزه شهوت، بسیار مرا اذیت می کرد. با اینکه متأهل بودم، ولی همیشه این مساله مرا رنج می داد و به سختی خود را از نگاه به نامحرم نگه می داشتم.

یک بار تصمیم گرفتم که جهت تعدیل آن از آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» کمک بگیرم. پیش خود فکر کردم که شاگردان آقا می گویند: «ایشان به محض اینکه فکری به ذهن کسی خطور

ص: 138


1- . مطلع انوار، ج 2 / 67.

کند، آن را می گویند»، پس من در یکی از جلسات ایشان شرکت می کنم، این مساله را در فکرم می آورم، اگر ایشان آنطور که می گویند آن را بگیرد، حل آن را هم به من خواهد فرمود.

با دوستان دیگر سلوکی به همدان رفتیم. آقا وقتی در جلسه خصوصی مشغول به صحبت بود، من تنها حواسم به مشکل خودم بود و دائماً آن را در ذهنم قرارداده بودم، ولی آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» اصلاً در این موضوع هیچ سخنی نمی گفت تا اینکه جلسه تمام شد.

دوستان یکی یکی از درب اتاق بیرون می رفتند، من هم مسأله را فراموش کرده بودم. برخاستم که بیرون بروم، دیدم آقا به سمت من آمد و نگاه تندی به من کرد و بعد بیرون رفتند.

من نزد خود گفتم: این رویه آقا نبود که اینگونه به کسی نگاه کند، چرا به من اینگونه نگاه تندی کرد.

وقتی با دوستان، بعد از دو سه روز به شهرمان برگشتیم متوجه شدم غریزه ام کاملاً تعدیل شده و از این جهت کاملاً راحت شده ام، آنگاه حکمت نگاه تند آقا را دریافتیم.(1)

28- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز یک نفر خدمتشان {آیت اللّه انصاری همدانی} آمد و خیلی اصرار کرد که دستورالعملی به من بدهید.

ایشان اعتنایی نکردند.

روز دوم آمد، باز اعتنایی نکردند.

روز سوم آمد و باز اصرار کرد. آقای انصاری فرمودند: «آن قدر مبلغ به گردنت هست که باید بپردازی، اول برو آنها را درست کن، بعد دنبال دستور گرفتن باش.»

طرف رنگش پرید و رفت.(2)

29- آیت اللّه سید عبداللّه فاطمی شیرازی: روزی داشتیم با ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} از مسجد پیامبر بیرون می آمدیم، از ذهنم خطور کرد که ما این مدت دو سال که با ایشان بودیم از ایشان چیز خاصی ندیدیم.

همینکه این خطور از ذهنم گذشت، ناگهان دیدم برای چند دقیقه پرده ها کنار رفت و من درختان و گیاهان را در حال سجده و تسبیح دیدم.

ص: 139


1- . در کوی بی نشان ها / 92.
2- . سوخته / 67.

در همان حال که لذت می بردم، آقا فرمود: «بَسِتان شد؟!»

به محض آنکه این را فرمودند، حال من عادی شد.(1)

30- حاج ملّا آقا جان زنجانی خطاب به آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: به ما دستور رسیده که به شما اعلام کنیم که باید مقداری از راه را با ما بیایید.

یکی از شاگردان آیت اللّه انصاری {همدانی} در اینباره چنین نقل می کند: زمانی که به قم آمدم آتشی از عشق الهی در درون خود احساس می کردم. در کتابی به نام مفتاح الجنان به دعای «ناد علیا مظهر العجائب» برخورد کردم و شبانه روز این دعا را بر زبان جاری می کردم و همواره از خدا می خواستم که دست مرا در دست ولیّ کاملی قراردهد تا اینکه در حدود سن بیست سالگی در یک کتاب خطی در مورد ختم سوره مبارکه یس به مطلبی برخورد نمودم که برای برآوردن حوائج مفید است.

به مدت چهل روز این سوره مبارکه را در وقت خاصی که ذکر شده بود با حضور قلب و اخلاص کامل می خواندم. در روز چهلم از مدرسه فیضیه که در آنجا حجره داشتم به طرف دارالشفاء نزد حاج میرزا حسن مصطفوی که در آنجا در حجره ساکن بودند رفتم تا برایم یک مباحثه کفایه بگذارد.

از ایشان درخواست یک بحث کفایه کردم. ایشان شروع به موعظه کردند که: «کفایه الان در فصل تابستان که حوزه تعطیل است به چه دردت می خورد، بهتر است در این ایام فراغت به دنبال کسب مسائل معنوی باشی.»

من گفتم: اگر کسی را می شناسی که به من معرفی کنی به سخنت ادامه بده، ولی اگر نمی شناسی آتش درون مرا شعله ورتر نکن.

ولی ایشان توجهی نکردند و به سخنان خود ادامه دادند و من ناراحت شدم و سخن ایشان را قطع کردم.

جناب حاج میرزا حسن فرمود: «علت اینکه من در این رابطه با شما صحبت کردم این بود که قبل از اینکه شما بیایید، من داخل حجره خوابیده بودم و در عالم رؤیا ائمه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را دیدم که دور تا دور حجره نشسته و این آیه را تلاوت می کنند: یُخْرِجُ الْحَیَّ

ص: 140


1- . سوخته / 163.

مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ(1)

که ناگهان دیدم شما از درب حجره وارد شدید و آن بزرگواران اشاره به شما کردند و فرمودند: یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمُصَیِّبِ که شما در این وقت درب زدی و من از خواب بیدار شدم. دانستم که شما دنبال گمشده ای هستی، اما آن ولیّ کاملی که شما به دنبالش هستی در همدان است به نام آیت اللّه انصاری همدانی.

از دوستان همدانی آدرس گرفتم. ابتدا می خواستم به مشهد مقدس بروم، ولی استخاره بد آمد. وقتی برای همدان استخاره زدم این آیه شریفه درآمد: سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا...(2)

فهمیدم که بسیار خوب است، پس با چند نفر از دوستان طلبه از جمله شهید محراب آیت اللّه مدنی رهسپار همدان شدیم و از آنجا به سمت مسجد پیغمبر که ایشان نماز ظهر و عصر را در آنجا اقامه می کردند رفتیم و نماز خود را به ایشان اقتدا کردیم.

در نماز متوجه شدم که ایشان انسان عادی ای نیست و گویی مشافهتاً(3)

با خداوند تکلم می کند. بعد از نماز با ایشان به منزلش رهسپار شدیم.

ایشان وقتی حرکت می کرد گویی مظهر حب اللّه حرکت می کرد و یکپارچه آتش عشق الهی بود.

چند روزی در خدمتش بودیم که متوجه شدم ایشان دوستی دارد به نام حاج ملّا آقا جان که ده روز دیگر قرار است به همدان بیاید. دوستان من به قم مراجعت کردند، ولی من که تازه مقصود خود را یافته بودم منتظر آمدن آن مرد الهی شدم.

وقتی حاج ملّا آقا جان آمدند، در منزل آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» برای چند روزی به منبر رفتند. بعد از چند روز قرارشد آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به اتفاق حاج ملّا آقا جان به زنجان برود. من با اصرار زیاد تمنا کردم که در این سفر مرا همراه خود ببرند و به اتفاق، سه نفری به زنجان رفتیم و من و آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» که بیست سال از من بزرگ تر و مجتهد مسلم بود، یک حجره در یکی از مدارس علمیه زنجان گرفتیم و حاج ملّا آقا جان به منزلش رفتند.

ص: 141


1- . سوره روم / 19. (زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد.)
2- . سوره اسراء / 1.
3- . (به طور شفاهی و رو در رو.)

در این مدت من از انفاس گرم آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» بسیار بهره ها بردم. در یکی از روزها که من و آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» و حاج ملّا آقا جان سه نفری به سمت یکی از روستاها می رفتیم به بالای یکی از تپه ها که رسیدیم حاج ملّا آقا جان رو به آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» کردند و فرمودند:«اکنون مأموریت من با شما تمام شد. اکنون ادامه راه با خودت است» و سپس اضافه کردند که: «اکنون فرزند دو ساله ات محمد در همدان از پشت بام افتاد و در دم جان داد، ولی وظیفه تو تسلیم کامل است و اگر از این مسأله ناراحت شوی از مقامت سقوط می کنی و اکنون میل با خودت است می توانی برگردی و می توانی به سمت روستا با ما همراه باشی» که بعد از این مسافرت آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به همدان برگشتند.(1)،(2)

31- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از سران دراویش خدمت آقا {آیت اللّه انصاری} می رسند... و اصرار می کنند که: آقا به ایشان دستور العملی بدهند.

آقا می فرماید: «طریق، همان طریق محمد و آل محمد «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است که در احادیث شریف ذکر شده است و من چیزی از خودم اضافه نمی کنم.»

ولی وقتی جناب درویش خیلی اصرار کردند، آقا فرمودند: «لعنت خدا بر من اگر چیزی را از خودم اضافه کنم. من فقط یک جمله می گویم که: اگر انسان خودش را اصلاح کند و غل و غش نداشته باشد و طریقه اهل بیت عصمت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را بگیرد و در این راه به یکی از اولیاء خدا وصل بشود، زودتر به نتیجه می رسد، عمده کار دست خودت می باشد.»(3)

32- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {در کربلا} در این سال {1389 قمری} در دهه عاشورا هوا گرم بود و بعضی از نجف اشرف و بعضی از کاظمین و برخی از دوستان زوّار ایرانی روزها به خدمتشان {آقا سید هاشم حدّاد} می رسیدند.

یک روز یکی از رفقا در عالم رؤیا دیده بود: هوا به شدّت گرم است و رفقا هم کم و بیش در منزل ایشان مجتمع اند و همه تشنه بوده و از شدّت تشنگی له له می زنند. در این حال آقا سید هاشم {حدّاد} با همان پیراهن بلند عربی و سر برهنه وارد شد و یک قالب کامل یخ در زیر بغل

ص: 142


1- . برگرفته از مصاحبه های صورت گرفته با فرزندان و شاگردان آیت اللّه انصاری همدانی.
2- . در کوی بی نشان ها / 26.
3- . در کوی بی نشان ها / 67.

دارد و هی فریاد می زند: «بیایید از این یخ ها و آب های خوش گوار بنوشید!» ولی ابداً کسی گوش نداده و گویی اصلاً صدای ایشان را نمی شنود.

حضرت آقا کراراً می فرمودند: «این راه مستلزم ایثار و از خودگذشتگی است و بعضی از رفقای ما تنبل اند و حاضر برای انفاق و ایثار نیستند و لذا متوقّف می مانند.

من برای ملاقات و دیدار آنها زیاد به کاظمین می روم و شب ها و روزها می مانم، ولیکن این کافی نیست زیرا در مجالس انس و مذاکرات، پیوسته ذکر جمال می شود و وَجد و نشاطی حاصل می گردد؛ امّا همینکه بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند و بالأخره بدون جلال که کار تمام نمی شود و لهذا من در کار بسیاری از ایشان متحیّرم. با چه لطائفُ الحیل و چه رمزهایی - که نه کاسه بشکند و نه دست بسوزد - بعضی از اوقات، باید آنان را وادار به امری خلاف طبع و میلشان بنمایم تا فی الجمله تمکینی پیدا نمایند و راهشان استوار گردد.

آن رؤیای قالب یخ صحیح بوده است، امّا احساس تشنگی رفقا باید چشم پوشی از علاقه های دنیویه و انفاق مال و وقت و عِرْض و آبرو در راه خدا را به دنبال داشته باشد و اینها راضی نمی شوند، فلهذا با وجود تشنگی، نه آن را احساس می کنند و نه لزومِ نوشیدن آب سرد و گوارا را...»(1)

33- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سیدی تقریباً جوان بنام... از مشهد مقدّس به عنوان سید حسنی با ادّعای مأموریت باطنی و مکاشفه ای، به عراق آمده و سکونت خود را در سامرّاء و در مدرسه مرحوم مجدّد آیت اللّه حاج میرزا محمدحسن شیرازی «قُدِّسَ سِرُّهُ» قرارمی دهد و ادّعا می کند: «من سید حسنی هستم» و باید مردم را آماده ظهور کرد که عن قریبٍ حضرت صاحب الامر «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در رأس چند ماه ظهور می فرمایند.

مردم کاظمین و نجف و بالاخصّ مقدّسین آنها از قضیه استقبال می کنند و پول هایی به دستور وی برای تجهیزات و سلاح جنگ و سایر مایحتاج از تجّار و کسبه معتبر جمع آوری می نمایند و مردم را تهییج و آماده ظهور می نمایند.

ص: 143


1- . روح مجرد / 480.

البتّه این شورش در کربلا به واسطه وجود و جلوگیری حضرت آقای حاج سید هاشم {حدّاد} کمتر بود...

و آن سید خودش می گفته است: «من در مشهد مقدّس - طبق نظر خود - شروع به ریاضات نمودم و برایم دریچه ای از غیب گشوده شده است. با ارواح تماس دارم و از ملکوت مطّلع ام؛ از آنجا به من گفته شده است که: تو سید حسنی هستی و حرکت کن برای کوفه و مردم را برای ظهور حضرت بقیة اللّه «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» آماده ساز که در چند ماه دیگر در رأس فلان زمان ظهور می فرمایند.

و من با گذرنامه نیامده ام. آمدنم غیرعادی بوده است. در هنگام خروج از مرز، سه روز مرا زندان کردند و چه حالات خوشی داشتم. مرا با شاه روبرو کردند و بنا شد که با ما موافقت کند و اگر تخلّف ورزد، ما با او می جنگیم؛ و بعد از رهایی از زندان تا این جاها که آمده ام نیز به طریق غیرعادی بوده است.»

حضرت آقا حاج سید هاشم می فرمودند: «من پیش از آنکه او را ببینم دانستم که فتنه است و این مطلب واقعیتی ندارد. سیدی است که دماغش خشک شده و اخباری از ناحیه شیطان و أجانین متمرّد می دهد؛ و نفْسش هم استقبال می کند، گرچه مرد دروغ گویی نباشد.

فلهذا رفقای خود را در نجف و کربلا و کاظمین گسیل داشتم تا جلوی واقعه را بگیرند و اعلان کنند که: صحّت ندارد.» ولی خواهی نخواهی وجوهی را جمع کرده و به کسب و کار زده بودند و بعضی هم به عوض اسلحه در امور شخصی خویش مصرف نموده بودند.

مع ذلک در سفری که با رفقا برای زیارت ائمّه آن بِقاع مبارکه مشرّف بودیم، من یک ساعت تمام در اتاقی تنها با او نشستم و مطالبی ردّ و بدل شد.

حقیر به حضرت آقا عرض کردم: شما او را چگونه یافتید؟!

فرمودند: «الاغ.»

و حقیر تا آن زمان و پس از آن در حقّ کسی از حضرت آقا چنین تعبیری را نشنیده بودم. چون سید هاشم بسیار مؤدّب و در گفتار و صدق و امانت و حکایاتش خود میزانی بود که باید همه گفتارها را با آن سنجید.

ص: 144

و از این تعبیر، بنده فهمیدم که می خواهند بفرمایند: مردی است نفهم! ذهنش به واسطه واردات شیطانیه و خیالیه غیرواقع، همچون ذهن حمار است، بدون محتوای معنوی و ارزش توحیدی و ربط واقعی...

باری، حضرت آقای حدّاد تمامی مساعی جمیله(1)

خود را در اطفاء نائره،(2) إعمال فرمودند و مردم محترم کربلا و کاظمین هم که با رفقای ایشان و سوابق ایشان آشنایی داشتند گفتارشان را مورد قبول قراردادند و جلوی پیشرفت قضیه گرفته شد؛ و سید در سامرّاء تنها ماند...

حضرت آقا {سید هاشم} می فرمودند: «امان از دست این مدّعیان امام زمان و این سید حسنی ها که هرچند دوره یکبار طلوع می کنند و تا فساد و فتنه ای برپا ننمایند آرام نمی نشینند. اینها همه در اثر خودسرانه رفتار کردن و بدون استاد ماهر راه رفته و به حقیقت پیوسته، به ریاضت ها مشغول شدن و به اعمال کثیره استحبابیه و روزه های متوالی و بیداری های بی رویه شب و اجتناب از اغذیه محللّه بدون اذن و اجازه استاد پیدا می گردد.»(3)

34- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز مرحوم حاج حبیب سماوی جوانی را از سَماوه با خود آورده بود که بسیار لایق و بااستعداد بود و به واسطه ارتباط با حاج حبیب حالات عرفانی و مشاهداتی سلوکی پیدا کرده بود و حاج حبیب به او گفته بود: «دیگر از من کاری ساخته نیست و در این سفر که به کربلا مشرّف می شویم، تو را با خود به خدمت استادم {آقا سید هاشم حدّاد} می برم و از این به بعد در تحت تبعیت ایشان خواهی بود.»

روی این اساس، حاج حبیب او را با خود به کربلا آورد تا به حضور حضرت آقا برسد. آن جوان از مکاشفات قوی و حالات خود تعریف می کرد و می گفت: «مرا به مراحلی صعود می دهند که از شدّت جَلال، تحمّل آن برایم سخت است، لذا دچار ترس می شوم و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف من می گردد.»

حضرت آقا {سید هاشم} به او فرمودند: «هیچ خوف نداشته باش، هرجا می خواهند تو را ببرند، من با تو هستم!» (4)

ص: 145


1- . (تلاش های خوب.)
2- . (خاموش کردن آتش.)
3- . روح مجرد / 563.
4- . روح مجرد / 486.

35- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): برخی خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد می گفتند: «چرا بعضی مدّت های مدیدی را در راه خدا سپری می کنند و ده یا بیست سال می گذرد، ولی هیچ بهره ای از استاد نمی برند؟»

روزی حضرت آقای حدّاد این داستان و مثال را برای بنده بیان کردند که: «شخصی در زمره شاگردان یکی از اولیاء الهی درآمد و هر وقت استاد او را می دید، فقط از احوال او و پدر و مادرش پرس و جو می کرد و سخن دیگری نمی گفت؛ و سال ها به همین منوال گذشت تا روزی آن شاگرد به ستوه آمد و به استادش گفت: کلام شما با من در همین امور متعارف و احوال پرسی خلاصه می شود و ابداً درباره اسرار سلوک و علوم و معارف الهی با من سخنی نمی گویید و سؤالی نمی پرسید.

روزی استاد به او گفت: امانتی دارم و باید آن را به صاحبش برسانی و اگر آن را به صحّت به صاحبش رساندی، معلوم می شود برای سلوک و طی راه خدا قابل هستی. سپس جعبه ای مهر کرده را به او داد و آن شاگرد را به محافظت و امانتداری توصیه نمود.

شاگرد در میان راه وسوسه شد و با خود حدیث نفس کرد که چه چیزی در این جعبه است؟ شاید جواهری باشد، خوب است در آن نظری بیاندازم. بالأخره تحمّل نکرد و در جعبه را باز کرد که ناگهان موشی از آن بیرون پرید و رفت.

سرافکنده به خدمت استاد بازگشت و قبل از اینکه حرفی بزند استاد به او گفت: این طور امانتداری می کنی؟ نتوانستی موشی را حفظ کنی، آنگاه چگونه می خواهی اسرار الهی را تحمّل کرده و آنها را فاش نسازی؟»

حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد می فرمودند: «استاد به اندازه فهم و مرتبه سالک با او سخن می گوید و چون آن شاگرد قابلیتی تحصیل نکرده بود، گفتگوی استاد با او از کلام های معمولی و احوال پرسی تجاوز نمی کرد.»(1)

36- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در سفر به شام، یک روز که در محضر ایشان {آقا سید هاشم حداد} بودیم، به یکی از تلامذه خود رو نموده و فرمودند: «دیگر شما بی نیاز از استاد بوده و از جانب ما کار تمام است، چرا که بذر

ص: 146


1- . نور مجرد، ج 1 / 600.

ولایت را در قلب شما کاشتیم! دیگر خود شما هستید که باید عمل کرده و با سعی و مجاهدت، آن را آبیاری نمایید تا رشد و نموّ نماید و به ثمر بنشیند.»

این کلام حضرت آقای حدّاد با توجّه به آنچه خوانده و شنیده بودیم که: «سالک تا انتهای سیرش به سوی خدا بی نیاز از همراهی و دستگیری استاد نمی باشد»، بسیار تازه و بدیع می نمود، فلذا حقیر بعداً خدمت مرحوم علّامه والد این واقعه را عرض کرده و از ایشان پرسیدم: چگونه بود که ایشان فرمودند: از جانب ما کار تمام است؟ پس ادامه راه بدون همراهی استاد چگونه طی می شود؟

فرمودند: «استاد و مربّی نفوس، در تربیت شاگردان به دو طریق عمل می کند؛ گاهی بذر هر سفر از أسفار أربعه را مرحله به مرحله در قلب شاگرد می کارد و گاهی بذر أسفار أربعه را یکجا در زمین استعداد و نهاد تلمیذ می نهد تا با مراقبه و سعی و اجتهاد و رعایت آداب و شرایط سلوک إلی اللَّه، آن را تربیت نماید تا شجره ولایت از کمون ذات او به فعلیت رسیده و برگ و بار دهد؛ و حضرت آقای حدّاد در تربیت این تلمیذ، طریق اخیر را اختیار نموده اند.»(1)

37- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از اهل سلوک که برای خود شاگردانی نیز داشت در دوره ای با علّامه والد بسیار مرتبط بود، ولی یکبار حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد فرمودند: «شما و شاگردانتان ارتباطتان را با ایشان کم کنید، چون ایشان سیرشان کند است و سیر شاگردان شما را هم کند می نمایند.»(2)

38- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد نقل می کردند که: «شاگرد یکی از بزرگان به مشکلی در سلوک برخورد نموده بود و آن استاد وی را به عتبات فرستاده و گفته بود: حلّ مشکلت را از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بگیر و برگرد؛ و نامه ای هم برای حضرت آقای حدّاد یا برخی رفقایشان داده بود که رفقای ایشان در این مدّت از او پذیرایی کنند.

آن شخص به عتبات عالیات آمد و اقامت او در غربت طول کشید ولی مشکلش کما کان لاینحلّ باقی بود.

ص: 147


1- . نور مجرد، ج 1 / 299.
2- . نور مجرد، ج 2 / 256.

یکبار مرحوم حدّاد به یکی از رفقا فرمودند: اگر فلانی شاگرد من بود، همانجا در شهر خودش مشکلش را حلّ کرده بودم.»

این مطلب به گوش آن شخص محترم رسید و ایشان پس از چندی شاگرد خود را از عتبات به ایران فراخواند.

این شخص محترم از کسانی بودند که هم مرحوم آقای حدّاد و هم مرحوم علّامه والد و هم آیت اللَّه قوچانی، از اینکه ایشان شاگرد پذیرفته ناراحت و نگران بوده و نسبت به وی اظهار شفقت می نمودند و مرحوم علّامه والد نسبت به دو نفر که اهل خلوص و ایثار بودند به بنده می فرمودند که: «امید است اینها برگردند.» یکی از آنها همین شخص محترم بود.(1)

39- آقا سید هاشم حدّاد: اشاره ای به من شده بود و من مقصود از آن را نمی دانستم تا مدت های زیادی پس از آن اشاره به صحن حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفتم و بعضی از افراد فاضلی را که امام جماعت بودند خدمت می کردم. برایشان سجاده نماز پهن می کردم و پس از نماز، آن را جمع کرده دستشان را می بوسیدم، اما بعد از چند سالی که از آنها طلب فیض می کردم برایم روشن می شد که آنچه از آنها می خواستم ندارند و کسی که در جستجویش بودم، نیستند. سپس به دنبال کس دیگری می رفتم، اما باز می فهمیدم که او نیز مطلوب من نیست.

سال ها به همین منوال گذشت تا آنکه به سمت آیت اللّه سیدعلی قاضی در نجف اشرف هدایت شدم که آن زمان در مدرسه هندی تدریس می کرد.

وقتی وارد مدرسه شدم، چشمم به ایشان افتاد که در طبقه دوم مدرسه و روبروی در بود. گویا که منتظرم بود. پس با لبخند به من نگاه کرد و گفت: «سید! بیا که رسیدی.»

و من بعد از اینکه فهمیدم گمشده ام را پیدا کرده ام و در کنار او و در زیر بال های گرم لطف و مودت او زندگی خواهم کرد، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنم...»(2)

40- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): به من حالتی دست داد که تصمیم گرفتم از پیروی سید هاشم حدّاد بی نیاز شوم. همین طور غرق در افکارم بودم که سید

ص: 148


1- . نور مجرد، ج 2 / 257.
2- . دلشده / 13.

هاشم مرا خطاب کرد و فرمود: «حاج محمدعلی! از آن دوری کن؛ من کوهی از آتشم و تو را می سوزانم.»

من به خودم آمدم و دریافتم که او دورکننده هوای نفس است.(1)

41- مولانا یعقوب چرخی: در بخارا بودم در خود کاهلی و تیرگی مشاهده کردم، گفتم: چند روز روزه بگیرم شاید آن تیرگی از من زائل گردد.

نیّت روزه کردم. چون خدمت استاد بهاءالدّین رسیدم دستور داد غذا آوردند. گفت: «بخور... ما تجربه کرده ایم که روزه نگرفتن اولی است از روزه به هوای نفس. عبادت و نافله سالک باید به اذن استاد کامل و فانی فی اللَّه باشد که وی از هوا خالص باشد.»

پرسیدم: اگر چنین استادی پیدا نشود چه کنند؟

فرمود: «هر عبادت که بکنید، بعد از آن استغفار کنید.»(2)

42- حاج میرزا عبداللّه شالچی: یک وقت بنده رفته بودم خدمت {استادم} آقا {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی}. ایشان آمد روبروی من نشست به طوری که زانوهای من به زانوهای ایشان چسبید و نگاه های ممتدی به من کرد.

من فهمیدم مطلب چیست، من هم شروع کردم به ایشان نگاه کردن، چون بعضی از بزرگان با نگاه کردن، معارفی را منتقل و القاء می کنند. بعد فرمودند: «پا شو برو.»(3)

43- حاج میرزا عبداللّه شالچی: روزی در درس حاج میرزا جواد آقا {ملکی تبریزی} شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرمودند تا انجام دهم.

من با اینکه تصمیم به انجام آن در نیمه های شب داشتم به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم.

فردا چون به درس استاد رفتم هنگام بازگشت چون برخاستم بیایم استاد فرمود: «شما تشریف داشته باشید.»

ص: 149


1- . دلشده / 48.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 358.
3- . طبیب دل ها / 108.

آنگاه که شاگردان رفتند، فرمود: «چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟!»

من به یکباره در حیرت شدم که من با کسی این حال را نگفتم و کسی جز خدا از این واقعه خبردار نبود. پس، از ایشان عذر تقصیر خواستم.

این بی توفیقی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطرنشان کرد که دستورش را انجام نداده ام.

پس از آن با تلاش و همت دوچندان موفق به انجام دستور استاد شدم و از آن بهره مند گشتم.(1)

44- آیت اللّه میرزا علی اکبر مرندی: اولین بار که میرزا جواد آقا ملکی تبریزی خدمت ملّا حسینقلی همدانی می رسد، آن مربی بزرگ عرفان نگاهی بر او می اندازد و می فرماید: «برو برایم قلیان را چاق کن بیاور!»

میرزا جواد آقا با آن مرتبه علمی و مراتبی که برای خودش قائل بود وقتی در میان جمع زیادی از علماء و فضلاءِ نجف این دستور ملّا حسینقلی را دریافت می کند می رود و اولین قدم را در هم می شکند و مثل یک آبدارچی قلیان را آماده می سازد و خدمت استاد می آورد.(2) 28- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {دوست معظّم جناب حجت الإسلام آقای حاج سید محمدرضا خلخالی نقل کردند:} «مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی همیشه در ایام زیارتی از نجف اشرف به کربلا مشرّف می شد. هیچگاه کسی ندید که او سوار ماشین شود، و از این سِرّ احدی مطّلع نشد، جز یک نفر از کسبه بازار ساعت که به مشهد مقدّس مشرّف شده بود و مرحوم قاضی را در مشهد دیده بود و از ایشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود و ایشان هم اصلاح کرده بودند.

چون آن مرد کاسب از مشهد مقدّس به نجف اشرف مراجعت کرد، به رفقای خود گفت: گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانی درست نمی شد و من برای مراجعت، به آقای قاضی متوسّل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانی و گذرنامه ات را بگیر!

من فردای آن روز به شهربانی مراجعه کردم. شهربانی گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود. گرفتم و به نجف برگشتم.

ص: 150


1- . طبیب دل ها / 110.
2- . طبیب دل ها / 199.

دوستان آن مرد گفتند: آقای قاضی در نجف بودند و مسافرت نکرده اند.

آن مرد خودش نزد مرحوم قاضی آمد و داستان خود را مفصّلاً برای آقای قاضی گفت و مرحوم قاضی انکار کرده و گفت: همه مردم نجف می دانند که من مسافرت نکرده ام.

آن مرد نزد فضلاءِ آن عصر نجف اشرف چون آقای حاج شیخ محمدتقی آملی و آقای حاج شیخ علی محمد بروجردی و آقای حاج سید علی خلخالی و نظائرهم آمد و داستان را گفت.

آنها به نزد مرحوم قاضی آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضی انکار کرد؛ و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضی را وادار کردند که برای آنها یک جلسه اخلاقی ترتیب داده و برای آنها درس اخلاق بگوید.»

در آن زمان، مرحوم قاضی بسیار گمنام بود و از حالات او احدی خبر نداشت، و بالأخره قول داد برای آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند. و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اوّل، همین افراد به اضافه آقای حاج سید حسن مسقطی و غیرهم در آن شرکت داشتند.

و بعداً در ردیف دوّم در زمان بعد، سری دوّم حضرت علّامه طباطبایی و آقا حاج سید احمد کشمیری و آقا میرزا ابراهیم سیستانی و اخوی علّامه آقای إلهی و غیرهم شرکت می کردند.

و در ردیف سوّم در زمان بعد، سری سوّم حضرت آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی و آقای حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی رشتی و غیرهم از فضلاءِ نجف اشرف در آن حضور و شرکت داشتند. (1)

45- آیت اللّه عبداللّه جوادی: سیدنا الاستاذ {علّامه سید محمدحسین} طباطبایی می فرمود: «پس از ارتحال مرحوم آقای قاضی، روزی مشغول نماز بودم، امّا تحت الحنکم را [که گشودن آن مستحب است] باز نکرده بودم. ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و در همان حال که من به نماز ایستاده بودم، تحت الحنکم را باز کردند و رفتند!»

ما نیازمند چنین انسان صاحب نفَسی هستیم که اینگونه به شاگرد عنایت داشته باشد و از آن عالم بیاید و بر کار شاگردش نظارت کند.(2)

ص: 151


1- . مهر تابان / 371. (بخشی از این ماجرا در متن اصلی کتاب آمده و بخش دیگرش در پاورقی و ما برای یکپارچه کردن داستان، هر دو را در کنار هم آورده ایم.)
2- . ز مهر افروخته / 19.

46- حجت الاسلام سید احمد فاطمی از قول علّامه سید محمدحسین طباطبایی: «پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رو کرده و از ایشان استمداد کردم.

در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود: شما به حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت و در همان جلسه فرمود: اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»(1)

47- علّامه سید محمدحسین تهرانی: جناب محترم آقای حاج شیخ محمدرضا مهدوی دامغانی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» فرمودند: «مرحوم آقا سید أبوالحسن حافظیان از شاگردان مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ» بوده است و در اثر خبط و اشتباهی که در امری از امور نموده بود و با دستورات مرحوم شیخ درست نبود، مورد غضب شیخ واقع شد و مرحوم شیخ به او گفت: یا اجازه اِعمال تمام چیزهایی را که به تو داده ام می گیرم و یا تو را تبعید می کنم. آقای حافظیان حاضر به تبعید شد و شیخ به او فرمود: باید ده سال تمام در هندوستان بروی و اصلاً در این مدّت به مشهد نیایی و پس از آن در مدّت پانزده سال دیگر کم و بیش اگر می خواهی به مشهد بیایی و بعد از آن پانزده سال، اگر خواستی به مشهد بیایی و متوطّن گردی اشکال ندارد.»(2)

48- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس {قوچانی} می فرمودند: «داستان اساتید عرفانی مرحوم قاضی از قرار نقل خودشان بدین طریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان آقا سید حسین قاضی و او شاگرد امامقلی نخجوانی و او شاگرد آقا سید قریش قزوینی بوده است.

امامقلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر أرمنی می شود به طوری که این عشق، خواب و خوراک را از او می گیرد.

ص: 152


1- . ز مهر افروخته / 24.
2- . مطلع انوار، ج 1 / 163.

یک روز که در خیابان در حال فکر کردن به آن پسر بوده و سراسیمه و حیران می رفته است، کسی از پشت سر دست به شانه او می گذارد و می گوید: این راه عشق نیست. این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید عاشق او شد.

به مجرّد این کلام، عشقش به عشق خدا تبدیل شده و آن عشق گذشته به گونه ای از بین می رود که أثری از آن بجای نمی ماند.

پس از چند روز، باز آن مرد به او می رسد و امامقلی از او راه وصول و چاره می طلبد.

او می گوید: باید به مکه مکرّمه رفته و در آنجا اقامت کنی تا کارت درست گردد.

امامقلی از او دستور می گیرد و به مکه رهسپار می شود و چهار سال درنگ می کند اما به مقصودش نمی رسد.

پس از گذشت این زمان به او گفته می شود: باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» بروی و در آنجا به چاره ات می رسی!

امامقلی از مکه مشرّفه به صوب خراسان رهسپار و سه ماه تمام در مشهد مقدّس به توسّلات و زیارات حضرت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشتغال می ورزد اما مع ذلک فتح بابی برای وی نمی شود.

پس از گذشت سه ماه از جانب حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به او گفته می شود: باید به قزوین نزد آقا سید قریش قزوینی بروی. مطلوب تو آنجاست.

امامقلی می گوید: من تا آن لحظه أبداً نام و نشانی از آقا سید قریش نشنیده و به خاطر نداشتم، فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم.

معلوم شد از علماء معروف و سرشناس بوده و دارای درس و بحث است و در منزل او خصومات و مشکلات مردم مرتفع می گردد.

من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اتاق های متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی می نمود. من پیوسته با خود می گفتم: عجیب است که مرا بدینجا ارجاع داده اند و در قزوین هم یک نفر آقا سید قریش قزوینی بیشتر نیست! این مرد که اهل مراجعه مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا می تواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً او باید یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد.

ص: 153

بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم. در این حال آقا سید قریش از بالای اتاق به من اشاره ای نمود که بیا!

من نزد او رفتم و از اتاق های متعدّدی مرا عبور داد تا به اتاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و أحوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود: باید به اینها عمل کنی و إن شاء اللَّه مقصدت حاصل است و اضافه فرمود: باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!

من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که أمر بر آنها مشتبه شده بود. صبحگاهان، هرکدام از آنان به تعداد یک دور تسبیح، صاحب جواهر را لَعْن می کردند!

من جلوی این أمر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همه آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند؛ و من هم الحمدللّه به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود، صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است.

امامقلی در تبریز طبق فرموده آقا سید قریش به کسب مشغول می شود و در بازار دکانی می گیرد و آقا سید حسین قاضی به او متّصل می شود و به مقامات و درجات می رسد و او از فرزندش سید علی دست گیری می کند و فتح باب مرحوم قاضی به دست او بوده است.»(1)

49- علّامه سید محمدحسین تهرانی: آقا سید حسین قاضی تحصیلاتش را در سامرّاء نزد میرزای بزرگ (میرزا حسن شیرازی) فرامی گیرد و چون فارغ التّحصیل می شود و دارای مقامات علمی و فقهی می گردد، با اجازه مرحوم میرزا به تبریز مراجعت می کند و در تبریز در امور عرفانیه و راه خدا و سیر و سلوک و معرفت، از مرحوم امامقلی دستور می گیرد.

بنابراین مرحوم آقا سید حسین قاضی که جامع کمالات علمی و فقهی و عرفانی است، روزها به دکان مرحوم امامقلی می رفته و ساعتی می نشسته و کسب فیض می نموده است.

امامقلی مردی بلندقامت بوده است و پیوسته حتّی در موقع کار و خرید و فروش ساکت بوده است. او در عین وقار و سکوت، مشتریان را راه می انداخته و به حوائجشان رسیدگی می نموده است.

ص: 154


1- . مطلع انوار، ج 2 / 40.

مرحوم میرزا علی آقا قاضی در تبریز در تحت تربیت علمی و فقهی و عرفانی این پدر بزرگوار بوده و فتح باب عرفانی و کشف امور غیبیه به أمر و تحت نظر پدرش صورت گرفته است.

میرزا علی آقا در سنه 1313 قمری (یعنی در بیست و هشت سالگی) به نجف اشرف مشرّف می شود و پس از یک سال پدرش رحلت می کند و او را در وادی السّلام دفن می نمایند.(1)

50- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: شیخی روزی در جلسه شاگردان خود، جوانی را دید زرد رنگ، لاغر و ضعیفُ البنیه. علّت پرسید.

شاگردان گفتند: «این جوان هر شب یک ختم قرآن می کند.»

شیخ، جوان را طلبید و گفت: «ای عزیز من! این طرز خواندن قرآن نیست، شخص باید قرآن را با توجّه تام قرائت کند. از امشب هنگام قرآن خواندن چنین فرض کن که من حاضرم و قرآن را برای من تلاوت می کنی.»

فردا که جوان به جلسه آمد، پرسید: «قرآن را دیشب خواندی؟»

گفت: «بلی! بیش از نصف آن نتوانستم بخوانم.»

شیخ گفت: «این قِسم قرآن تلاوت کردن هم نتیجه نخواهد داشت. امشب که می خواهی شروع کنی تا آخر قرآن، فرض کن که پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» حاضرند و قرآن تو را استماع می کنند.»

فردا که جوان آمد از کیفیت تلاوت پرسید. جوان گفت: «بیش از ربع آن نتوانستم قرائت کنم.»

شیخ گفت: «این قسم قرآن خواندن نیز انسان را به جایی نمی رساند. امشب که خواستی تلاوت کنی فرض کن که جبرئیل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حاضر است و این آیات را برای پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نازل می کند.»

فردا از جوان سؤال کرد. جوان گفت: «بیش از یک سوره و جزئی نتوانستم قرائت کنم.»

باز شیخ گفت: «ای جوان! این قسم قرآن خواندن نتیجه ای ندارد، امشب فرض کن که خدا حاضر است و این کلماتِ خدا را برای خودِ خدا قرائت می کنی.»

فردا جوان به مجلس نیامد و تا چند روز دیگر هم نیامد. شیخ از علّت نیامدن سؤال کرد.

ص: 155


1- . مطلع انوار، ج 2 / 42.

گفتند: «مریض است و در بستر افتاده.»

شیخ به دیدن او آمده و از علّت مرض سؤال کرد.

جوان گفت: «آن شب چون چند آیه قرآن خواندم دیگر هرچه کردم نتوانستم بخوانم و تا صبح هرچه تلاش نمودم، فائده نداشت. مثل آنکه قلب من از آن شب تا به حال با فشار زیادی خرد و لِه شده است!»

جوان پس از یکی دو روز درگذشت و شیخ جنازه او را برداشته و نماز خواند و دفن نمود.

در موقع دفن وقتی که بند کفن را باز کرد تا صورت او را بر لحد بگذارد، جوان چشم های خود را باز نموده و لبخندی به شیخ زد و گفت: «أَنا حَیٌّ عِنْدَ حَیٍّ لَمْ یُحَاسِبْنِی بِشَیءٍ.»(1)

شیخ از این حالت بسیار متأثّر شده و پس از دفن، عبای خود را بر سر کشیده و به منزل آمد و یکی دو روز نگذشت که خود او هم از فکر این واقعه فوت کرد.

شاهد آنکه این جوان برای پیشرفت، بسیار قابل بود. منتهی الأمر چون شیخ مهارت نداشته است، با دستور غیرصحیح، قلب او را خرد نموده و هلاک کرد.(2)

51- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: آقا سید معصومعلی شاه شاگرد آقا سید علی رضا دکنی بود. پس از مدّتی آقا سید معصومعلی شاه از هند به ایران آمد، در حالی که یک ساتر عورت بیشتر نداشته و حاج محمدجعفر بروجردی و حاج محمدرضا تبریزی از شاگردان آقا سید علی رضا و در عین حال از مجذوبین آقا سید معصومعلی شاه بوده اند.

حاج محمدرضا و حاج محمدجعفر دو مرد بسیار بزرگ بودند ولی در عین حال مرام درویشی داشتند. حاج محمدرضا دارای مقام علمی بوده و کتاب درّ التنظیم و مفاتیح الأبواب و بسیاری از کتاب های دیگر نوشته است و در بروجرد سکونت گزید. بروجردی ها به تهمت تصوّف، تمام اموال او را غارت نموده و خود او را تنها از بروجرد بیرون کردند.

حاج محمدرضا به شهر تبریز رفت و در آنجا مورد علاقه مردم واقع شد و در پای منبرش جماعات بسیاری حاضر می شدند.

ص: 156


1- . (من زنده ام در نزد زنده ای که هیچ بازخواستی از من ننمود.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 197.

یک روز در بالای منبر که تمام مردم مستمع بودند و جلسه منظره عجیبی داشت با خود گفت: این استقبال مردم عوض آن اذیت های مردم بروجرد.

ناگهان درویشی پر و پا بسته از در وارد شد و یکسره به سوی منبر رفت و آهسته در گوش حاج محمدرضا چیزی گفت؛ و ظاهراً این بود که: بکنم آن کاری را که باید بکنم یا نه؟

حاج محمدرضا فرمود: بکن!

درویش عمامه حاج محمدرضا را به گردنش پیچیده او را از منبر پایین کشید و از مسجد بیرون برد. تلافیاً لهذا الخطور النفسانی.(1)

این درویش را آقا سید علی رضا دکنی از دکن فوراً فرستاده بود و فرموده بود: فوراً به تبریز برو که یکی از دوستان خدا نزدیک است هلاک شود. او را نجات بده! و بدین طریق حاج محمدرضا نجات پیدا کرد.(2)

52- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شخصی به نام عبد الصمد همدانی در شرح حال خود می نویسد: «من در ایام جوانی خاطرخواه دخترعمویم شدم و هرچه از او خواستگاری کردم مرا رد کردند؛ و چون از عشق او می سوختم فکر کردم به عراق بروم تا شاید در اثر دور شدن از او آرام بگیرم، لذا عازم عراق شده، به نجف اشرف رفتم.

آن زمان صحن مقدس أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اتاق هایی داشت که طلبه ها و اشخاص غریب در آنها ساکن می شدند. اتاقی گرفته، در آن ساکن شدم. یک شب در اتاق خود نشسته بودم که درویشی آمد و گفت: یا هو!

گفتم: بفرمایید.

درویش وارد اتاق شده، گفت: در پیشانی تو حقیقتی می بینم.

گفتم: چه می بینی؟

گفت: تو به مقامات عالی می رسی.

سپس گفت: تو عاشق دخترعمویت هستی. آنگاه نام دخترعمو و عمویم را برده، اضافه کرد: چند روز است از تبریز حرکت کرده ای، فلان شب رسیدی، بین راه با فلان و فلان برخورد

ص: 157


1- . (به تلافی این فکر نفسانی.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 299.

کردی. خلاصه تمام گذشته مرا خبر داده و گفت: دختر عمویت را که در فراقش می سوزی امر می کنم امشب نزد تو بیاید. با او حرف بزن و هر نشانه ای که خواستی از او بگیر. انگشتری را هم که خودت به او داده ای به تو می دهد تا مطمئن شوی که خود اوست، لکن حق نداری به او دست بزنی. نیم ساعت نزد تو می نشیند و می رود.

درویش این را گفت و رفت، من نیز در حالی که احتمال می دادم او از اولیاءِ خدا باشد سخت مضطرب شده، به انتظار نشستم. ساعت دوازده شب بود که دخترعمویم سراسیمه و نفس زنان وارد اتاق شد.

گفتم: کجا بودی؟!

گفت: تو مرا آوردی.

آنگاه از هرکدام از نشانه هایی که بین ما بود از عمویم، از شهر تبریز و... سؤال کردم، همه را درست جواب داد و بعد از نیم ساعت گفت: من مأمورم این انگشتر را به تو بدهم.

انگشتر را داد و خداحافظی کرد و رفت.

صبح فردا سر و کله درویش پیدا شده، گفت: هو!

بنده که با آن شواهد و قرائن به او اعتقاد پیدا کرده بودم گفتم: درویش! خوش آمدی.

او وارد اتاق شده، قضایای دیشب را با خصوصیات آن دختر و صحبت ها و سؤال و جواب ها، همه را گفت، به طوری که گویا اینجا بوده است.

گفتم: درویش! به تو ایمان آوردم.

گفت: شرط این راه تسلیم بودن است. سعی کن که مخالفت نکنی! من تو را به مقامات عالی می رسانم. دستور اول این است که از امروز وضو نگیری و با تیمم نماز بخوانی!»

دقت کنید همین یک دستور برای بطلان راه او کافی بوده است، زیرا حقایق در ضمن عمل کردن به وظایف شرعیه بدست می آید. آنها که طریقت را در عرض شریعت قرارداده و خیال کرده اند طریقت راهی است و شریعت راهی دیگر، در مسیری گام برداشته اند که دیر یا زود نشانه های بطلان راه آنان ظاهر خواهد شد.

ص: 158

«خلاصه هر روز دستور تازه ای می داد؛ امروز بدون وضو. فردا بدون تیمم. روز دیگر اگر جنب شدی غسل نباید بکنی. حرم هم حق نداری بروی. کم کم نماز هم نباید بخوانی و مواظب باش مخالفت نکنی که راه خطرناک است!

من نیز یکی دو روز غسل نکردم، حرم هم نرفتم، نماز هم نخواندم تا اینکه یک شب متوجه شدم دلم گرفته و قلبم سیاه شده است. گفتم: خدایا! دارم می میرم چه کنم؟»...

«با خود گفتم: پدر این مقام بسوزد! ما مقامات عالیه نخواستیم. لذا صبح زود برخاستم و به حمام رفته غسل کردم. سپس به حرم رفته، زیارت کردم و نماز و دعا خواندم و تصمیم گرفتم درویش را فراموش نمایم.

نیمه های شب در اتاق خود نشسته بودم که ناگهان متوجه شدم قدرت مرموزی مرا از اتاق بیرون می کشد. بی اختیار از اتاق خارج شدم. از صحن نیز بیرون آمده، به طرف وادی السلام نجف حرکت کردم! اصلاً اختیاری از خود نداشتم. وارد وادی السلام شده، از پله های سردابی که گاهی اموات را در آن می گذاشتند پایین رفتم! دیدم درویش آنجا نشسته است. مقداری استخوان جلوی خود جمع کرده، شمعی مقابل خود روشن نموده و با حال عصبانیت دارد به من فحش می دهد که: هان! چرا مخالفت کردی؟ پدرت را در می آورم! چنین و چنان می کنم! خطاب به شمع می کرد و اینها را می گفت. همینکه مرا دید گفت: آمدی؟

گفتم: بلی! آمدم.

گفت: ببین اینجا کجاست! اگر بخواهم سرت را جدا کنم. می توانم؟

من که تمام وجودم را ترس گرفته بود و به شدت می لرزیدم، گفتم: بلی! می توانی.

گفت: توبه کن و مواظب باش که دیگر مخالفت نکنی. این دفعه اگر مخالفت کنی تو را به اینجا آورده، سرت را می برم!

گفتم: چشم، هر امری کردید اجرا می کنم.

بعد گفت: خوب برو.

همینکه گفت: برو، گویا رها شدم و آن قدرت مرموزی که مرا آورده بود آزادم کرد و با اختیار خود به اتاق بازگشته، خوابیدم.

ص: 159

مجدداً صبح فردا به حمام رفته، غسل کردم. سپس به حرم رفته، ابتدا استغفار و توبه جانانه ای نمودم، آنگاه عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! این درویش از علاقه من به دخترعمویم سوء استفاده کرده و مرا به این روز انداخته است. شما مرا از دست او نجات دهید، من دیگر دخترعمویم را نمی خواهم.

شب نیز از ترس به اتاق نرفته، در همان ایوان مبارک خوابیدم و بحمد اللّه دیگر از درویش خبری نشد.»...

البته ممکن است اولیاءِ خدا برخلاف فهم یا سلیقه افراد دستوری بدهند و یا احیاناً مانند طبیبی که بیمار خود را از خوردن یک غذای مقوی پرهیز می دهد به خاطر رعایت مصالحی یک عمل مستحب را بگویند موقتاً ترک کنید، امّا هرگز خلاف واجبات و محرمات از آنها شنیده نخواهد شد، چراکه «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»(1)

و این حکم برای هیچ مقامی استثنا نشده است.

امّا درباره اینکه او چگونه چنین قدرتی را از راه شیطانی بدست آورده است باید عرض کنم: از آنجا که سنت خدای متعال بر این است که هرکس عملی انجام دهد مزد او را عطا فرماید، اشیاء و موجودات را طوری خلق کرده که لازمه هر عملی اثری است. همچنانکه اگر دست ها را به هم بزنید ناگزیر صدایش بلند می شود و ارتباطی به نیت و ایمان و کفر ندارد، لذا اگر انسان خلاف نفس کرده، خود را زجر دهد، چنانچه برای خدا باشد اثر خدایی دارد و به خدا نزدیک می شود و اگر برای خدا نباشد باز هم آثاری دارد که همان اثر غیرخدایی دستمزد او محسوب می گردد. چنانکه اگر یک کافر هم درختی بکارد سبز می شود.

یک دانه گندم قابلیت آن را دارد که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه بدهد، حال اگر همین دانه با شرایط علمی در زمین صالحی کاشته شود اگرچه به دست کافری باشد، بی تردید نتیجه ای مطلوب خواهد داشت...

نفس انسان نیز اگر با شیاطین سنخیت پیدا کند آنها با او رفیق می شوند و اگر در اثر تزکیه پاک گردد، ملک با او قرین خواهد شد. این افراد در اثر ریاضت های باطل و کثیف، انسان را از مرتبه انسانیت تنزل داده، او را قرین و هم سنخ شیاطین می کنند و توسط آنان به کارهای

ص: 160


1- . کافی، ج 1 / 58. (حلال محمد، پیوسته تا قیامت حلال، و حرام او - نیز - پیوسته تا قیامت حرام است.)

غیرعادی دست می زنند، لذا انسان برای اینکه بداند در مسیر حق قرارگرفته یا نه، باید ببیند به کجا نزدیک می شود، به خدا یا به شیطان؟ هرکدام دارای آثار و علائمی است.

اولیاءِ خدا دلبرند، حیات بخش اند، در اثر معاشرت با آنها یقین انسان به خدا زیاد شده، دنیا در نظرش کوچک می گردد. اضطرابات و نگرانی هایش از بین رفته، آرامش پیدا می کند. محبت خدا و اولیاءِ او در دلش زیادتر می شود. اینک ببین آیا آثار قرب به خدا را در خود می یابی؟...

امّا اینکه واقعاً آن درویش، خود دختر را آورده یا نه، باید عرض کنم که قطعاً خود دختر نبوده است، زیرا او چنین تسلطی بر دیگری ندارد که بتواند جسمش را برداشته، در آن مدت کوتاه حاضر گرداند. البته انگشتر او را ممکن است از دستش درآورده باشد، امّا خود او را نمی تواند بیاورد. ظاهراً یکی از اجانین به شکل دختر درآمده و سؤال و جواب کرده و بازگشته است. سؤال و جواب ها نیز چون مربوط به آینده نیست جن به سادگی می تواند آنها را پاسخ دهد، همچنانکه ممکن است مربوط به عالم نفس خود درویش باشد.

کار کسانی که امروزه ادعای احضار روح می کنند نیز از همین قبیل است. حتی درباره دجال ملعون که پس از خروج، ادعای الوهیت می کند و برطبق ادعایش معجزاتی نیز می آورد و مثلاً کسی را می کشد و او را زنده می گرداند، حدیثی وارد شده که شیاطین، خود را به شکل مقتول درمی آورند، نه اینکه او قدرت زنده کردن مردگان را داشته باشد. (1)

53- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: از بعضی از رفقا شنیده بودم که: «مرحوم {شیخ محمدتقی} لاری دارای قدرت تصرف است» و بنده نیز خود شاهد بعضی از تصرفاتش بودم.

ایشان {شیخ محمدتقی لاری} شبی صحبت هایی کرد و ضمن آن فرمود: «راه معرفت مانند نردبان دارای پله های متعدد است که یک مربی انسان را از پله اول آن به پله دوم می رساند، سپس استادی دیگر که بالاتر از اوست به پله سوم و چهارم می برد؛ و همین طور انسان را سیر می دهند تا به کمال خود برسد.»

با آن زمینه و این صحبت ها به ذهنم آمد که لابد جناب انصاری {همدانی که استاد من بودند} بنده را تا اینجا رسانده و از این پس باید از جناب لاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تبعیت کنم...

ص: 161


1- . سفینةالصادقین / 149.

به هرحال، آن شب از جلسه بیرون آمدم در حالی که از خدا درخواست می کردم وظیفه ام را روشن فرماید؛ و عرض می کردم: خدایا! من حق را می خواهم. برای من نه آقای انصاری موضوعیت دارد و نه آقای لاری. نظر تو هرجا باشد من همانجا خواهم رفت. مرا با وظیفه ام آشنا فرما.

همان شب وقتی برای نماز برخاستم همچنان در حال تردید بودم که از کدامیک تبعیت کنم؟ از مرحوم انصاری یا از مرحوم لاری؟

در رکعت وتر در حال قیام و احتمالاً در قنوت بودم که دیدم کأنّ حضرت صاحب الأمر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاضرند و حالی دارم که گویا غیر از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» هیچ چیز در وجودم نیست و می فرمایند: «تو هیچ کس را احتیاج نداری، نه آن را و نه این را! ما خودمان هستیم و تو را تربیت می کنیم.»

با ظهور این معنا عظمت تمام افراد به جز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» از ذهن و دلم بیرون رفت و به کلی از جناب انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» بریده شدم. البته نه اینکه در حقانیت ایشان تردیدی پیدا کنم، بلکه در واقع مقام بالاتری را درک کردم که دیگر نمی توانستم به ایشان قانع باشم.

این قضیه را چند سال بعد در ایران خدمت استاد {انصاری همدانی} نقل کردم.

ایشان فرمود: «درست است. فیض امام «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بوده است.»

با اینکه این تأیید از طرف آن مرد روحانی مستلزم امضاءِ استقلال بنده بود، ولی آن بزرگوار از بیان حق دریغ نفرمود؛ و این یکی از نشانه های مردان خداست...

{به آقا سید جمال الدین گلپایگانی} عرض کردم: من سابقاً با آقای انصاری {همدانی} بودم و از ایشان تبعیت می کردم، ولی مدتی است که از ایشان قطع شده ام. اکنون اینجا در جلسات بعضی از رفقا شرکت می کنم و بعضی از آنان معتقدند که انسان باید کسی را داشته باشد و تسلیم او باشد و الاّ به جایی نمی رسد. در اثر این صحبت ها در من اضطراب پیدا شده و بسیار ناراحت هستم.

ایشان فرمود: «بلی، اینکه می گویند: انسان باید کسی را داشته باشد حرف درستی است، امّا نه برای شما، بلکه برای کسانی که می خواهند ریاضت بکشند و اهل کشف و مکاشفه اند. آنها

ص: 162

باید استادی داشته باشند که به او مراجعه کنند تا آنها را راهنمایی کند و مثلاً مکاشفات رحمانی را از کشف شیطانی تمیز دهد.»

سپس فرمود: «امروز برای شما بر روی زمین نه انصاری لازم است و نه من. به امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» متوسل باشید. ایشان با شما هستند و خودشان شما را تربیت می کنند.»(1)

54- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از ویژگی های ایشان {آقای انصاری همدانی به عنوان استاد عرفانی من} که در واقع خصوصیت همه بندگان مقرب خداست این بود که هرگاه ما خود در مراقبه کوتاهی می کردیم و تاریک می شدیم ایشان را یک شخص عادی می دیدیم و وقتی به درگاه خدا تضرع می کردیم و صفای ما بیشتر می شد ایشان را بنده مقرب خدا می یافتیم. در واقع ایشان برای ما به مثابهِ آینه ای بود که حالات ما در آن انعکاس می یافت.(2)

55- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: منشأ اکثر این ادعاها {ارتباط با امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»} و سر و صداها که این همه در بوق و کرنا می کنند تخیلی بیش نیست. کسانی که خیال و نفسشان قوی تر است روی دیگران اثر می گذارند؛ و چون مردم نوعاً در عالم خیال هستند از آنها متأثر شده و موجب به وجود آمدن این دکان و دستگاه های پرطمطراق و بی محتوا می شوند...

مقام امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بالاتر از این حرف هاست که ما خیال می کنیم. اگر کسی اندک معرفتی داشته باشد به خوبی می فهمد که مطلب به این سادگی نیست که هرکس ادعای تشرف کرد تشرفش صحیح باشد...

طلب بسیاری از کسانی که خواستار تشرف هستند بی محتوا و خیالی است، لذا هنگامی که این طلب ها قوی شد، خود خیال برای آنها صورتی ممثل می کند و به همان قانع می شوند، در حالی که این مکاشفات ساخته و پرداخته خیال و نفس خودشان می باشد و ارتباطی با واقع ندارد.

بنابراین، اگر اینگونه امور برای کسی پیش بیاید لازم است آن را بر شخص خبیری که اهل تشخیص باشد عرضه کند تا چنانچه حقیقتی درکار نبوده و ساخته و پرداخته تخیلات خود اوست به او بفهماند تا به اشتباه نیفتد.

ص: 163


1- . سفینةالصادقین / 239.
2- . سفینةالصادقین / 294.

کسانی که تحت تربیت استادی حاذق قرارگرفته و با اذن او برای تشرف مشغول توسل می شوند خود به خود از این خطرات مصون و از گرفتار شدن به بسیاری از این تخیلات و واهمه ها محفوظ می مانند.

سبب آنکه بزرگان پیوسته اشتباهات و خطرات فراوان این راه را گوشزد می کنند نیز در واقع تذکر و تاکید بر همین امر مهم است؛ چه آنان مکرر دیده و می بینند که چگونه برخی به واسطه نداشتن استاد، تخیلی را حقیقت و یا باطلی را حق می پندارند. چنانکه در این زمینه قضایای زیادی نقل شده و برخی از آنها واقعاً تعجب آور است. حتی گاهی شیاطین به صورت ملک برای افرادی ظاهر شده و با دستورات خود، بسا موجب هلاکت آنها شده اند.

آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «پیش از آنکه کار علی محمد باب به انحراف کشیده شود شبی شیطان بر یکی از طلاب سالک و باتقوا در حالی که مشغول ذکر بوده، ظاهر می شود و خود را ملکی معرفی می کند و می گوید: من مأمورم تو را ارشاد کنم.

سپس تا دو سال وی را به دستورات اخلاقی و کارهای نیک کمک و راهنمایی می نماید. مثلاً هنگام سحر او را برای نماز شب بیدار می کند، یا به او می گوید: برخیز برای فلان مؤمن که گرفتار است دعا کن، یا اینکه او را در اول وقت متذکر نماز می نماید و... و در خلال آن مدت حتی به مکروهی نیز امر نمی کند تا آن طلبه کاملاً یقین کند که او ملک است و بتواند وی را برای امر مهمی که در نظر دارد برگزیند.

پس از دو سال یک شب در حالی که شمشیری در دست داشت نزد وی آمده، او را از خواب بیدار می کند و می گوید: برخیز که از طرف خداوند دستور آمده که همین الآن گردن فلان عالم (یکی از علماءِ پرهیزگار و باحقیقت) را بزنی.

اینک بسیار روشن است در نظر کسی که دو سال به گمان خود توسط ملکی به کارهای خوب ارشاد شده است، احتمال اینکه دستوردهنده شیطان باشد بسیار بعید خواهد بود، لذا به منزل آن عالم رفته، وی را از خواب بیدار می کند، امّا همینکه چشمش به او می افتد مردد شده، با خود می گوید: به چه مجوزی این عالم را به قتل برسانم؟ فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی چه جوابی خواهم داشت؟

ص: 164

آنگاه از اینکه آن عالم را بی جهت از خواب بیدار نموده عذرخواهی می کند و بدون هیچ اقدامی برمی گردد.»

ایشان می فرمود: «در اینجا تنها چیزی که باعث حفظ آن طلبه گردید تقوای او بوده است. اگر انسان ملکه تقوا داشته باشد گرچه ندانسته در مهلکه ای گرفتار شود چه بسا همان تقوا او را از انحراف نگاه دارد.»

البته به نظر حقیر علاوه بر تقوا، خود ملاقات با آن عالم ربانی نیز از اسباب حفظ او گردیده است، زیرا همینکه با او برخورد نموده، نورانیت آن مرد خدا، قوای شیطانی را ضعیف و قوای عقلانی را بیدار و او را از تصمیمی که داشته، منصرف ساخته است.

اینکه در حدیث وارد شده «النَّظَرَ إِلَی وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ»(1) به جهت این است که عالم دائماً قلبش متوجه خداست و هرگاه انسان با او برخورد کند از نورش بهره مند شده و متذکر می گردد و این باعث تقرب او می شود. بنابراین علت نجات آن طلبه علاوه بر تقوا، نور خود آن عالم نیز بوده است؛ و این معنا دقیق تر و مؤثرتر از ملکه تقوا می باشد.

آقای انصاری در ادامه می فرمودند: «همینکه به خانه بازمی گردد شیطان که همچنان خود را ملک وانمود می کرد آمده و با ناراحتی می گوید: چرا امر خدا را به تأخیر انداختی؟ به چه جرأتی نافرمانی کردی؟ برخیز و فوراً فرمان الهی را اطاعت کن!

مجدداً حرکت می کند، امّا اینبار تا نزدیک خانه که می آید با خود می گوید: به چه جهت در خانه این عالم را بزنم و او را از خواب بیدار کنم؟ خود این کار نیز گناه است! و از همانجا برمی گردد...

اینبار نیز شیطان با عصبانیت آمده، می گوید: عجب بنده جسوری هستی؟ به چه جرأتی نافرمانی خدا می کنی؟ سپس او را تهدید بیشتری می کند که اگر فرمان نبری چنین و چنان خواهد شد.

و این خود دلیل واضحی است که او شیطان بوده، زیرا ملک هیچگاه عصبانی نمی شود. امّا این دفعه که به جهت نافرمانی از شیطان زودتر متنبه گشته است، حتی پا از خانه خود بیرون نمی گذارد و با خود می گوید: اگر فردای قیامت خداوند از من سؤال کند که این قدم ها را به چه قصدی برداشتی چه جوابی خواهم داشت؟ و از همانجا منصرف می گردد.

ص: 165


1- . من لا یحضره الفقیه، ج 2 / 205. (نگاه به صورت عالم عبادت است.)

همینکه می نشیند شیطان با عصبانیت عجیبی در حالی که چشم هایش قرمز شده، می آید و می گوید: تف به رویت، تو قابل نیستی! می روم و علی محمد را هدایت می کنم. بعد از آن مستقیماً به سراغ وی رفته و در نهایت مرام باطلی را بنیان می گذارد و عده ای را گمراه می سازد که فتنه اش هنوز هم باقی است.»

این داستان را مرحوم نهاوندی در کتاب «العبقری الحسان» نقل کرده اند که در بعضی از مطالب با نقل مرحوم آقای انصاری متفاوت است، ولی در اصل اینکه شیطان برای گمراهی آن شخص خود را به عنوان ملک معرفی کرده با آن یکسان است.(1)

56- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از طلاب متدین که اندکی ناتوانی جسمی داشت و... با حقیر آشنا شده، ارادتی پیدا نمود.

او گاهی درباره مسائل معنوی سؤالاتی می کرد و بنده جواب هایی به او می دادم، ولی چون احساس می کردم استعداد و ظرفیت لازم را ندارد احتیاط کرده، توجهی به او نداشتم و او را به عالم خود راه نمی دادم.

تا اینکه در سفری که به همدان رفتم آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» را از وضعیت او مطلع ساختم.

ایشان فرمود: «چون خداوند متعال به اینگونه افراد به خاطر نقص عضوشان رأفت و توجه خاصی دارد شما از او دستگیری نمایید.»

از آن پس بنا به فرموده ایشان بیشتر به او توجه می کردم. او نیز نسبت به ما گرم شد، ولی گاهی به برخی از مطالبی که می گفتم اشکال می کرد و پس از آنکه جواب او را می دادم اشکال دیگری مطرح می نمود و بیش از آنکه در مقام فهم مطلب و استفاده باشد درصدد طرح اشکال بود.

بنده دیدم چنین کسی نمی تواند به خوبی بهره معنوی ببرد؛ از اینرو به او گفتم: اینجا کلاس درس نیست که بخواهم افکار و گفته های این و آن را نقل کرده و برای هر مطلبی جداگانه دلیل و برهان اقامه کنم، بلکه غرض از این جلسات، موعظه و تنبه و بدست آوردن بهره معنوی است، لذا اگر در مقام مباحثه و اشکال کردن باشی نمی توانی بهره ای ببری.

ص: 166


1- . سفینةالصادقین / 533.

مدتی که گذشت روزی گفت: «بنده تا وقتی حضور شما هستم مطالبی را که می گویید درست و حق می بینم و به آن اطمینان پیدا می کنم، امّا از نزد شما که می روم گویا کسی از درون به من می گوید: تو نیز خودت باسواد هستی و فهم داری و بلافاصله در ذهنم اشکال هایی پدید می آید و در گفته های شما تردید پیدا می کنم.»

البته در اینکه انسان گاهی در حال اطمینان و یقین قرارمی گیرد و در بعضی حالات شک و تردید برای او رخ می دهد عللی نهفته است که آشنایی و تأمل در آن بسیار نافع است، لکن فعلاً مجال شرح و بسط آن نیست، ولی در مورد او دیدم مشکل اصلی اش این است که نسبت به حقیر اطمینان پیدا نکرده و معلوم است که هرکس اعتقاد و اعتماد نداشته باشد نمی تواند استفاده ببرد، لذا به او گفتم: اگر از ناحیه امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مطلبی درباره حقیر برای شما روشن شود آیا تردید شما برطرف می شود؟

گفت: «بلی!»

دستور العملی به وی داده و گفتم: این عمل را انجام بده تا در خواب یا بیداری خدمت آن حضرت مشرف شوی و تکلیف خود را از ایشان بپرسی. آنگاه اگر حضرت فرمودند:« گفته های این سید را بپذیر» دیگر تسلیم باش و شکی به خود راه نده و اگر فرمودند: «دور او را خط بکش» مرا مطلع کن تا بنده نیز برای خود فکری بکنم.

گفت: «من تاکنون این دستور العمل را چندبار انجام داده و نتیجه ای نگرفته ام.»

گفتم: این حواله است، آن را انجام بده همین امشب نتیجه خواهی گرفت...

نیمه های شب از خواب بیدار شدم. در همان موقع حس کردم برای او دری باز شده است. البته آنچه می فهمیدم قابل شرح و بیان نیست، ولی آن مقدار که می توان گفت این است که: می دیدم او با من است؛ و این وضعیت تا صبح ادامه داشت.

صبح به مدرسه فیضیه رفتم تا ببینم چه خبری می آورد. طولی نکشید وارد مدرسه شد...

گفتم: ...بگو ببینم چه دیده ای؟

گفت: «آنچه را دستور داده بودید انجام دادم. نیمه های شب از خواب بیدار شدم و از اینکه دری برایم باز نشده، دلم شکست. با خود گفتم: امشب هم که به دستور این آقا عمل کردم خبری نشد. در همان حال بیداری ناگهان دیدم گویا مرا به جایی می برند. به سرعت سیر

ص: 167

می کردم، به طوری که می دیدم شهرها یکی پس از دیگری از زیر پایم می گذرند. سپس از باغ هایی گذشته، وارد یک ساختمان شدم. آنگاه به اتاقی مملو از نور وارد شده و متوجه شدم امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در آنجا مشغول کتابت می باشند. وقتی به خدمتشان مشرف شدم در حالی که چندان اعتنایی به من نداشتند سه مرتبه فرمودند: تو حرف ایشان را بشنو. من هم تعظیم کرده و عقب عقب بیرون آمدم. در این وقت به حال خود بازگشتم.»

پرسیدم: اکنون امر برایت روشن شد؟

گفت: «بلی!»

گفتم: از این پس اگر بخواهی استفاده معنوی ببری باید حرف بشنوی و در مقام اشکال کردن نباشی.

بعد از آن، بین ما و او ربط خاصی ایجاد شد و تا یک سال ادامه داشت و حالات خوبی نیز پیدا کرد، ولی از آنجا که استعداد لازم را دارا نبود، همینکه ظرف وجودش پرشد گاهی از حال طبیعی خارج شده، نمی توانست خود را کنترل کند، لذا توجه خاص خود را از او برداشتم. او هم به حال اول خویش بازگشت.

مخفی نماند که او آنطور که می بایست پذیرش نداشت و گاهی مخالفت هایی می کرد و از پیش خود به دستور العمل هایی که باید با اجازه انجام می گرفت یا احیاناً برای روحیه او مناسب نبود مشغول می شد و همین امر باعث مشکلاتی برای خودش و زحمت هایی برای ما می گردید.

البته اگر غرض انسان از انجام عمل یا عبادتی فقط تقرب الی اللّه بوده، قصد خاصی نداشته باشد و آن عمل نیز همراه با اقبال و رغبت نفس باشد، انجام آن بلامانع است، امّا کسی که تحت تربیت استادی قرارگرفته، خصوصاً اگر بخواهد عملی را به قصد خاصی یا به کیفیت مخصوصی انجام دهد باید زیر نظر او به این کار بپردازد تا از خطراتی که ممکن است در اثر انجام برخی اعمال و عبادات متوجه او گردد در امان باشد، زیرا چه بسا اعمال مستحبی که برای بعضی افراد نتیجه بخش نبوده، احیاناً در بعضی حالات مضر نیز باشد.

روزی او خود نقل کرد: «من بدون اطلاع شما یک اربعین زیارت عاشورا مشغول شدم؛ و بعد از آن حالاتی پیدا کرده و به این فکر افتادم که از کجا معلوم است آسید حسین به مقاماتی که من نائل شده ام رسیده باشد! همینکه این خیال در من پیدا شد اجانین بر سرم ریخته، مرا

ص: 168

کتک زدند و دیگر نفهمیدم چه شد، جز آنکه وقتی به هوش آمدم خود را در بیمارستان بستری دیدم.»(1)

57- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از افرادی که با حقیر آشنایی پیدا کرد مرحوم شهید حجت الاسلام سید فخر الدین رحیمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بود. وی که بنا به اظهار خودش از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» بود علاقه مند شد در جلسات ما شرکت کند. روزی برای این امر از من اجازه گرفت.

بنده به خاطر رعایت مصلحت او گفتم: مناسب است از استاد خود جناب علامه اجازه بگیری.

آقای رحیمی گفت: «ایشان شما را نمی شناسد، چگونه اجازه بدهند؟»

گفتم: شما اجازه ات را بگیر، چنانچه ایشان بخواهند من می توانم از طریق معنا خود را به ایشان معرفی نمایم.

مدتی گذشت، یک روز در حیاط منزل کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم که احساس کردم جناب علامه دنبال من می گردند و می خواهند مرا بشناسند. در همان وقت من هم به ایشان توجهی کردم تا با من آشنا شوند.

بعد از آن که آقای رحیمی به جلسه ما آمد، گفت: «بنابر گفته شما از علامه کسب تکلیف کردم. ایشان پرسیدند: آن آقا با ما رفت و آمد دارد؟

گفتم: نه!

پرسیدند: سن ایشان چقدر است؟

گفتم: حدود پنجاه سال.

فرمودند: در جلساتشان در چه زمینه ای صحبت می کنند؟

گفتم: بیشتر به توحید دعوت کرده و درباره معرفت خداوند صحبت می کنند.

با این کلام، ایشان سر خود را به زیر انداختند و مدتی سکوت نموده، در خود فرورفتند. پس از اندکی سر بلند کرده، فرمودند: آری، بروید. لازم است که بروید، بلکه الزم است. شاید من هم به واسطه شما بتوانم به آنجا راه پیدا کنم.»

ص: 169


1- . سفینةالصادقین / 585.

البته این نحوه آشنایی در نوع خود استثنایی بود و برای عموم افراد به ندرت پیش می آید، ولی در عین حال او به لوازم این آشنایی چندان پایبند نگردیده، بیشتر با فکر و نظر خود حرکت می کرد.

مثلاً روزی برای رفتن به شیراز و دیدن مرحوم آقای {شیخ حسنعلی} نجابت از من اجازه گرفت. بنده بنا به دلایلی این امر را صلاح ندانستم. با این حال او به شیراز رفت.

آقای نجابت که هنگام ملاقات با او متوجه این مطلب می شود می پرسد: «چرا بدون آسید حسین آمدی؟» و منظورش این بوده که چرا بدون ربط با ایشان آمده ای؟

او مقصود آقای نجابت را متوجه نشده، در جواب می گوید: «ایشان کار داشتند و نتوانستند بیایند!» سپس در خلال گفتگو خوابی را نقل کرده و می گوید: «دیدم برادرم با من دعوا می کند که چرا به شیراز آمدی.»

آقای نجابت می گوید: «منظور از برادرت، آسید حسین است که بدون اذن ایشان آمده ای.»(1)

58- شیخ محمد بهاری همدانی: روزی در صفّه(2)

حجره برای طبخ ناهار برنج پاک می کردم. در بین، متذکر واحدیت باری تعالی شدم. ناگهان استاد (ملّا حسینقلی همدانی) برای من وحدت عددی را توضیح داد.

از استاد پرسیدم که: چگونه بر اسرار من آگاه شدید؟

فرمود: «خداوند، قلب مؤمن را آینه جهان نما قرارداده. اکنون نیاز تو در قلب من منعکس شده است.»(3)

59- آخوند ملّا علی معصومی همدانی از قول یکی از شاگردان {شیخ محمد} بهاری: «ما نزد بهاری اخلاق می خواندیم، پس از چند جلسه، یک روز به محل درس مراجعه کردیم. ایشان فرمود: دیگر درس نیست!

عرض کردیم: چرا؟

ص: 170


1- . سفینةالصادقین / 705.
2- . (صحن.)
3- . میل معشوقان / 21.

فرمود: آیا در طی این مدت تغییر حال در خود مشاهده کرده اید؟ اگر نکرده اید، طبیب را عوض کنید.»(1)

60- استاد عبدالقائم شوشتری: در سفری که به سوریه به عنوان روحانی کاروان برای زیارت حضرت بی بی زینب کبری و بی بی حضرت رقیه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» مشرف شده بودم، روزی را در آن هوای گرم قراردادم که به زیارت حضرت مقداد بروم. وقتی کنار قبر ایشان رسیدم، جناب مقداد فرمودند: «فلانی! تا کی می خواهی به زیارت مقدادهای رفته بیایی، برو به سراغ مقدادهای زنده.»(2)

61- استاد عبدالقائم شوشتری: در یک روز جمعه به جمکران مشرف شده بودم. نماز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را داخل مسجد خواندم، سپس در صحن مسجد، در نقطه خلوت، نماز استغاثه را با دعای «سلام اللّه الکامل...» زیر آسمان خواندم و آنگاه به شهر قم مراجعت نموده و بعد از نماز ظهر و عصر و صرف نهار خوابیدم.

در خواب، حضرت مهدی «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

با چهار نفر سید معظّم که در دو طرف ایشان راه می رفتند را دیدم. آنها داشتند از روی پل آهنچی، واقع در کنار حرم مطهر حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» عبور می کردند.

یکی از آن چهار نفر را شناختم. ایشان مرحوم آیت اللّه سید محمود مجتهد سیستانی بودند که برادر محترم مرجع عالیقدر، آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی (مقیم نجف اشرف) می باشند، من هم با فاصله بیست متر پشت سر ایشان می رفتم.

ناگهان حضرت برگشتند.

وقتی چشمم به جمال زیبای ایشان افتاد، با خودم گفتم: چقدر جذاب و بی نظیرند.

حضرت به طرف بنده آمدند، من هم خودم را به طرف ایشان رساندم. وقتی به محضرشان شرفیاب شدم با دست راست، با نوک انگشت مبارکشان روی قلبم زدند و فرمودند:«ما را یاد کردی، ما هم تو را یاد کردیم.» همچنین به اینجانب استاد معرفی نمودند.(3)

ص: 171


1- . میل معشوقان / 24.
2- . خرمن معرفت / 146.
3- . غم عشق / 86.

62- آقا شیخ عباس قوچانی: بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بین دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدرم به نجف می رسید، در مدت دو سال گذشته، یک فلس آنهم از ایران نیامد. آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تنها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت اللّه العظمی سید أبوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولاً به مردم و به ویژه طلاب به طور نسیه جنس می دادند و حتی به مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارند.

ما هر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردیم و یکی از زمین های خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختیم. در این دو سال، خوراک ما در شبانه روز سه عدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است. همه اینها، نه به خاطر قدرت روحی ما بود، بلکه حکایت از قدرت روحی {استادمان میرزا علی آقا} قاضی می کرد که چنان ما را تحت تأثیر قرارداده بود که به اینگونه مسائل فکر نمی کردیم.(1)

ص: 172


1- . دریای عرفان / 77.

استعدادها (ظرفیت ها، قابلیت ها، عین ثابت ها)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): سالک ناسک و متّقی مخلص مرحوم آقای غلامحسین همایونی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از تلامذه قدیمی و باسابقه مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» و مورد عنایت ایشان بودند. علّامه والد می فرمودند که: «حضرت آقای انصاری می فرمودند: آقای همایونی در میان رفقای همدان در اخلاص نظیر ندارد.» و حقّاً اخلاص و بی هوایی ایشان در قول و فعلشان کاملاً مشهود بود.

حضرت آقای انصاری {همدانی} و علّامه والد می فرموده اند که: «آقای همایونی در حدّ خود به کمال رسیده است.» کنایه از اینکه با مداومت بر مراقبه در رفتار و نیت، آنچه را در ظرفشان می گنجیده تحصیل نموده و به آنچه باید می رسیده اند، رسیده اند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عرفای عالی قدری که به مقام فناء فی اللّه رسیده اند، پس از این مقام در مقام بقاءِ باللّه، تابع ظروف و اعیان ثابته خود می باشند؛ بعضی از آنها بسیار نورانی و وسیع اند و بعضی دیگر در مراحل و درجات مختلف، هریک دارای نوری مخصوص به خود و احاطه ای مختصّ به خویشتن می باشند و بعضی از آنها نور و سعه وجودی شان اندک است.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} نسبت به حضرت علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» احترام بسیاری قائل بوده و محبّت شدیدی داشتند و ایشان را مردی بسیار بزرگ و زحمت کشیده و ریاضت دیده می دانستند و برای ایشان در امور عرفانی، مقامی بسیار عالی و راقی معتقد بودند و از بیاناتشان چنین استفاده می شد که: مقام فناء برای آن بزرگوار در پایان عمر حاصل شده و با آن حال از دار فانی رحلت نمودند.

ص: 173


1- . نور مجرد، ج 2 / 139.
2- . روح مجرد / 352.

در محضر پرنور این مفسّر عظیم الشأن، عارف و حکیم الهی بود که اوّلین بارقه های محبّت و جذبات الهی بر دل ایشان نشست و نفحات مبشّره عالم قدس بر قلب و روحشان به وزش درآمد و علّامه والد را به سوی منبع حقیقت و نور سوق داد.

درباره مرحوم آیت اللَّه حاج سید جمال الدین گلپایگانی می فرمودند: «ایشان از اولیاء خدا و بسیار دلسوخته و رنج دیده و زحمت کشیده و در ریاضت به سربرده و اهل عبادت و دعا و عرفان بودند»، ولی عنوان کامل را درباره ایشان بکار نمی بردند.

حضرت والد چون به نجف اشرف مهاجرت می کنند به اشاره و دلالت مرحوم علّامه طباطبایی خدمت مرحوم آیت اللَّه گلپایگانی رفته تا تحت تربیت ایشان قرارگیرند ولی ایشان قبول نکرده و مطلبی فرموده بودند که محصّلش این بود: «من در زمان جوانی به برخی افراد به عنوان شاگرد ذکر دادم، ولی دو نفر از ایشان از تعادل در سیر خارج شده و اوهام غلط و مکاشفات باطله برای آنان دست داد و من هرچه سعی کردم آنها را اصلاح کنم و از آن وادی مخوفی که در آن گرفتار شده اند نجات دهم، مثمر ثمر نشد. از آن زمان با حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ» عهد کردم که دیگر به کسی ذکر ندهم، ولی اگر خواستید می توانیم با هم مرافقت نموده و مجالس انسی داشته باشیم.»(1)

علی أی حالٍ از آن پس مجالس فراوانی را در محضرشان داشته اند، می فرمودند: مکرّر خدمت ایشان می رسیدم و ایشان مطالب توحیدی بسیار عالی و بلندی می فرمودند و مقید بودند کسی از این مطالب مطّلع نگردد.

ص: 174


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد جریان این دو شاگرد را در جُنگ خطّی، ج 15، ص 78 تا ص 83 به تفصیل آورده اند و با توجّه به تاریخ این حادثه مشخّص می شود که این جریانات حدوداً مربوط به 45 سالگی مرحوم آیت اللَّه آقا سیدجمال بوده است، چون ایشان در سال 1295 متولّد و در سنّ 82 سالگی به جوار رحمت حقّ شتافتند (نقباءالبشر، ج 1، ص 309) و این حوادث مربوط به حدود سال 1340 می باشد. مرحوم آقا سیدجمال از مقاماتی بسیار والا برخوردار بوده اند، ولی در آن زمان به این معنی وقوف کامل نداشته اند که دستگیری و ارشاد نفوس، حدّاقلّ مشروط به حصول فناء فی اللَّه و اتمام سفر اوّل یا مأذون بودن از انسانی کامل است و به همین جهت در اثر اصرار برخی از شاگردان، دستورات سنگینی داده بودند که آنها قابلیت و تحمّل آن را نداشته اند و این باعث شده بود که نفْس آن دو شاگرد، عقب زده و از راه خدا منحرف شوند.

حضرت والد در همان اوان تشرّف به نجف به سفارش مرحوم علّامه طباطبایی از محضر آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی استفاده نموده بودند و می فرمودند: «ایشان خیلی بی هوی و زحمت کشیده و اهل عبادت بودند، ولی در آن زمان هنوز باب توحید برایشان مفتوح نگردیده بود و البتّه مرحوم قاضی به ایشان فرموده بودند: در اواخر عمر در شرائطی که از اهل و عیال خود جدا گردیده و در غربت بسرمی برید، برای شما فتح باب می شود.»

در ماه های آخر عمر شریفشان نامه ای برای علّامه والد نگاشته و در ضمن آن به این مسأله اشاره نموده بودند.

علّامه والد پس از وصول این نامه، در جلسه ای در جمع شاگردان خود فرمودند: «مرحوم قاضی به آیت اللَّه قوچانی فرموده بودند که: در اواخر عمر در حالی که از خانواده و نزدیکان جدا شده و تنها می باشند به وصال می رسند و مقصودشان حاصل می گردد و خانواده ایشان مدّتی است که به ایران آمده اند، ولی ایشان به جهت این وعده مرحوم قاضی در نجف مانده اند و اخیراً نامه ای نگاشته و فرموده اند که: طلائع و مقدّمات وعده مرحوم قاضی پدیدار شده است.

إن شاء اللَّه رفقا همّت نموده و برای ایشان دعا کنند تا کارشان تمام شود.»

و مدّتی کوتاه پس از این واقعه، آن مرحوم به دیار باقی شتافتند.

از مرحوم حضرت آیت اللَّه شیخ عبّاس تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز استفاده کرده بودند ولی شاگردشان نبودند و از ایشان تجلیل کرده و می فرمودند: «ایشان خیلی سوخته بود و گمشده داشت.»

در میان اساتیدشان از مرحوم حضرت آیت اللَّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و مرحوم حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» بیشتر و به گونه ای دیگر تجلیل و تکریم نموده و درباره ایشان عنوان ولیّ کامل را بکار می بردند، گرچه مسلّماً حضرت آقای حدّاد را اقوای از دیگران دانسته و تعابیرشان نسبت به ایشان بسیار بلندتر بود.(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برخی از اولیاءِ خدا مانند یک ماشین کوچکند و برخی مانند اتوبوس و برخی همچون یک قطار؛ یعنی همان طور که سرعت سیرها متفاوت است و نیز برخی زودتر از دیگران راه را آغاز می نمایند، سعه و ظرفیت ها نیز متفاوت است. حتّی برخی

ص: 175


1- . نور مجرد، ج 1 / 231.

ممکن است به مقصد نیز برسند، ولی ظرف وجودشان همان ماشین کوچکی باشد که از آغاز بوده است و برخی ممکن است در میان راه باشند ولی سعه ایشان همچون اتوبوس یا قطار باشد که بعد از کمال می توانند عدّه زیادی را در خود جای داده و به سوی خداوند سوق دهند.(1)

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: هیچ کس در عالم محروم نیست چه هرکس به قدر قابلیتش دارد.(2)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: هر یک از ما شأنی و جدولی از دریای بی کران حقیقت دار هستی می باشیم و از این جدول با او در ارتباطیم... و از این کانال او را خطاب می کنیم.

غرضم از این نکته این است که: هرچه عائد ما می شود از کانال وجود خودمان است. این خیال رهزن ما نشود که از خارج ما چیزی عائد ما می گردد.(3)

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: وارداتی از قبیل تمثلات و مکاشفات و دیگر القائات سبّوحی که در حال مراقبت و توجّه مثلاً پیش می آید، بدین معنی نیست که برای هر سالک یکسان روی آورد، زیراکه هر شخص، جدولی خاص از بحر بی کران هستی است و نصیب او از این جدول وجودی خاصّش به اقتضای مناسبتی میان او با واقع، عاید او می شود. خلاصه اینکه آنچه در خواب و بیداری نصیب هرکس می شود میوه هایی است که از کمون(4)

شجره وجود او بروز می کند و اختلاف امزجه را دخلی تمام در واردات و القائات و منامات است.(5)

8- احمد بن محمد شاذلی: وارد شدن کمک ها به حسب استعداد است و اشراق(6) انوار به حسب صفای باطن ها.(7)

ص: 176


1- . نور مجرد، ج 1 / 280.
2- . هزار و یک کلمه، ج 1 / 424.
3- . نامه ها برنامه ها / 241.
4- . (درون.)
5- . انسان در عرف عرفان / 73.
6- . (تابش و درخشش.)
7- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 60.

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت باشد تا به آخرین درجه قربِ مستعدِّ خودمان برسیم و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.(1)

10- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: عده ای از سالکین زحمت می کشند، ولی پیشرفت آنان کم است، مشکل کار چیست؟): ظرف بعضی از اوّل بزرگ، و ظرف وجودی افرادی از اوّل کوچک است، آنانکه زحمت می کشند احتمال دارد ظرف آنان کوچک، لذا بهره شان هم قلیل است، و یا مقتضی ندارد و شرایط جمع نیست!(2)

11- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا علت غفلت بعضی اهل دانش فقط نبودِ استاد اخلاقی است؟): نبود استاد اخلاقی قوی یک علت است، علل دیگر هم دارد، مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجودی شان هم دخیل است.(3)

12- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا شما نسبت به راه خدا استعداد داشتید؟): از بچگی به این کار عشق داشتم.(4)

13- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: همه استعداد دارند، لکن توفیق الهی باید شامل حال شود.(5)

14- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: پس از وفات میرزا علی آقا قاضی خواستم بلندی مقام ایشان را بدانم، دیدم از قبر ایشان تا آسمان، عمودی از نور کشیده شده، ولی وقتی خواستم همین مطلب را درباره آقا سید مرتضی کشمیری «رَحِمَهُ اللَّهُ» بفهمم، دیدم تمام عالم پر از نور است.(6)

ص: 177


1- . برگی از دفتر آفتاب / 191.
2- . آفتاب خوبان / 70.
3- . آفتاب خوبان / 99.
4- . صحبت جانان / 107.
5- . صحبت جانان / 122.
6- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 87.

15- میرزا علی آقا قاضی: مرحوم آقا شیخ محمد بهاری همدانی به شغل زرگری اشتغال داشت و وضع مالی و معیشتی اش بهتر و روبراه بود و از این رهگذر، حال معنوی و سلوکش نیز خوب بود، ولی من (قاضی) وقتی وضع معیشتی ام بد و خراب باشد، از لحاظ روحی و معنوی حالم بهتر است!(1)

16- میرزا علی آقا قاضی: من برخلاف مرحوم {شیخ محمد} بهاری هستم، هرچه در زندگی فشارهای مادّی و تنگدستی من بیشتر می شود، حال من خوش تر است.(2)

17- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): من شنیده ام که: «آقای قاضی به ایشان {آیت اللّه سید أبوالقاسم خویی} گفته اند: تو اهل این راه (عرفان و توحید) نیستی، برو در همان مسلک خودت ادامه بده.

ایشان {آقای خویی} تدریس می کرد، مقام علمی بالایی داشت، چندین دوره فقه گفته بود. یک دوره فقه، بیست، بیست و پنج سال طول می کشد و ایشان چندین دوره درس داده بود. نمی شود ایشان را در همین چند جمله توصیف کرد.(3)

18- حاج اسماعیل دولابی: ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نه تنها به هرکس به اندازه ظرف خودش فیض می دهند، بلکه خود ظرف را هم بزرگ می کنند.(4)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اینکه بعضی درس می خوانند و زحمت می کشند، ولی نورانیتی ندارند، منشأش این است که اهلیّت ندارند.»(5)

20- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: نعمت های الهی به فرد بستگی ندارد، بلکه تابع لیاقت نفوس و همت آنان است...

ص: 178


1- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 161.
2- . رسائل عرفانی / 269.
3- . عطش / 372.
4- . مصباح الهدی / 282.
5- . سیری در آفاق / 103.

بعضی از نفوس بشری، لیاقت و استعداد دارند از تمام نعمت های الهی استفاده کنند؛ از علم، قدرت، اخلاق، معرفة النفس و مادیات استفاده کنند. این تابع همت و لیاقت خود انسان است. گاهی همتش ضعیف است و مثل حیوانات فقط دنبال آب و علف است.(1)

21- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: خدای تعالی همه نعمت های بی حد و حصرش را در اختیار بشر گذاشته است. منتها بشر به اندازه همت خودش استفاده می کند. انبیاء و اولیاء به اندازه همت خودشان استفاده می کنند و به اندازه لیاقتشان. هر اندازه، لیاقت تامّ و همّت عالی باشد، استفاده از این عالم به حسب روحانیّت و مادیّت عالی تر است... همّت عالی و لیاقت کامل هم از برکات خداست.(2)

22- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: تقدیر الهی عبارت است از: اعطاء کلّ شیء ما یناسبه؛ یعنی به هر موجودی آنچه مناسب اوست اعطا شود.(3)

23- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: تذکر و گفت و شنود مسائل اخلاقی در سازندگی انسان مؤثر است: «فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ»(4)،

اما آنچه در این باب مهم است، قابلیت افراد است. فرد باید استعداد پذیرش حقایق را داشته باشد، چون به همین میزان می تواند بهره مند گردد، حتی انذار و بشارت انبیاء هم در تمام افراد مؤثر نبوده، تنها طایفه به خصوصی استعداد پذیرش این حقایق را داشتند. پیامبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نسبت به همه افراد، یک نسبت تبلیغی داشت، کتاب هم یکی بود، ولی هرکس به میزان استعداد خود بهره برد. کتاب هم «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ»(5) و «شِفاءٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(6) بود.

البته با استمداد از خداوند متعال و اجتناب از معاصی می توان استعداد فهم حقایق را ایجاد کرد و افزایش داد، ولی قاعده کلی این است که مظروف، بیش از قابلیت ظرف امکان ندارد. کسانی

ص: 179


1- . نردبان آسمان / 150.
2- . نردبان آسمان / 155.
3- . نردبان آسمان / 261.
4- . سوره ذاریات / 55. (و پند ده، که مؤمنان را پند سود بخشد.)
5- . سوره بقره / 2. (مایه هدایت متقین.)
6- . برگرفته از سوره اسراء / 82. (مایه درمان مؤمنین.)

که در پی فراگیری و درک معارف و حقایق اند، باید قابلیت و ظرفیت خود را افزایش دهند تا هرچه بیشتر بهره مند گردند.(1)

24- امام خمینی: برای هریک از صفات نفسانیه، چه ملکات حسنه و چه ملکات سیئه، مراتبی است بسیار کثیر. بسا باشد که یک مرتبه از اتصاف به آن در حسنات، و تنزیه(2)

آن در سیئات، از مختصات عرفاء بالله یا اولیاء خدا باشد و سایر مردم به حسب مقامی که دارند، آن صفت که برای دسته اول نقص است برای آنها نقص نباشد، بلکه به یک معنی کمال هم باشد و همین طور حسنات این دسته، سیئات دسته دیگر باشد.

از آن جمله ریا است که خلوص از همه مراتب آن از مختصات اولیاء است و دیگران در آن شریک نیستند و اتصاف عامه مردم به یک مرتبه از آن، نقص آنها، به حسب آن مقام که دارند، نیست و به ایمان آنها یا اخلاص آنها ضرر نمی رساند، مثلاً نفس عامه مردم به حسب جبلت(3) مایل است که خیرات آنها پیش مردم ظاهر گردد، گرچه خیرات را به نیت ظاهر شدن نکنند، ولی نفسشان مفطور(4)

به این حب است. این موجب بطلان عمل یا شرک و نفاق و کفر نیست، گرچه این نقص اولیاء است و در نظر ولیّ یا عارف بالله شرک و نفاق است.(5)

25- جعفر آقا مجتهدی: در مبدأ فیض، هیچ بخلی نیست. فیّاض علی الاطلاق، علی الدوام فیض خود را بر عوالم هستی می بارد و هر موجودی به اندازه سعه وجودی و استعداد فطری ای که دارد از آن بهره مند می شود.(6)

ص: 180


1- . سلوک معنوی / 156.
2- . (مبرّا و دور بودن.)
3- . (فطرت.)
4- . (فطرت یافته.)
5- . شرح چهل حدیث / 56.
6- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 198.

26- أبوحامد محمد غزالی: نباید مستبعد شمرد که خداوند از بنده ای به چیزی خشنود شود که اگر از بنده دیگری صادر شود از او به خشم آید، چه، مقام آنها مختلف است.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- میرزا علی آقا قاضی: حاج سید مرتضی کشمیری به مقام توحید حقّ تعالی و عرفان محض ذات أحدیت نرسیده بود، تمام کمالاتشان در أطوار عوالم و کرامات و مجاهده با نفس و امثالها دور می زد و ما با ایشان، دست به عصا راه می رفتیم که از طرفی آزرده خاطر نشود و از طرفی مصاحبت و صحبت و آداب ایشان برای ما بسیار نافع بود...

آقا حاج سید مرتضی با سخنان اهل توحید مثل شخّاطه(2)

بود که فوراً آتش می گرفت و تاب تحمّل نمی آورد.(3)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): پس از مرحوم حضرت آقای انصاری {همدانی} علّامه والد، ایشان {حاج اسماعیل دولابی} را به شاگردی و ارادت حضرت آقای حدّاد دعوت نمودند، ولی ایشان اعتقادی به لزوم استاد و قرارگرفتن در تحت تربیت عملی وی نداشتند و لذا علّامه والد می فرمودند: «حاج آقا اسماعیل نسبت به مرحوم حضرت آقای انصاری نیز شاگرد سلوکی نبودند و فقط از مجالس و نفَس ایشان استفاده می نمودند.»

ایشان {حاج اسماعیل دولابی} همان طور که از آغاز راه با جذبه و محبّت مسیر را طی نموده بودند گمانشان بر آن بود که ادامه راه را نیز می توان به همین منوال طی نمود، لذا خود را در تحت تربیت مرحوم حضرت آقای حدّاد قرارندادند، ولی به حضرت آقای حدّاد و مقام معنوی ایشان معتقد بودند و در سفرها از محضر ایشان و برکات نفس قدسیشان استفاده می نمودند و مرحوم حدّاد نیز به ایشان به خاطر همان صدق و خلوصی که واجد بودند، محبّت داشتند...

ص: 181


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 104.
2- . (کبریت.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 49.

ارتباط و رفاقت علّامه والد با ایشان {حاج اسماعیل دولابی} سال ها ادامه داشت، ولی در اواخر، برخی امور توسّط ایشان انجام می شد که صحیح نبود و علّامه والد مکرّر به ایشان تذکر می فرمودند ولی نتیجه ای از آن حاصل نشد.

علی رغم این وضعیت، ایشان به واسطه همان انس و الفت سابق و نیز به دلیل اعتقاد و ارادتی که به حضرت والد داشتند، نسبت به دیدار و زیارت ایشان بسیار مایل و شائق بودند، ولی چون می دانستند که والد معظّم از برخی کارهای ایشان ناراضی هستند، ملاقات ها کمتر صورت می گرفت تا اینکه در آخرین بار که به دیدار والد معظّم آمدند ایشان فرمودند که: «به حاج آقا اسماعیل بگویید که بنده مجال ندارم.» و مرحوم حاج آقا اسماعیل نیز معنای این پیغام را به خوبی دریافتند.

از قضا در همان ایام مرحوم آیت اللَّه تألّهی به دیدار علّامه والد آمدند و ایشان آیت اللَّه تألّهی را پذیرفتند و حدود یک ساعت دیدارشان به طول انجامید.(1)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: آیا مرحوم میرزا علی آقا قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در مجالس خود با شاگردان و رفقای خصوصی، هیچ از این مقوله های توحیدی تکلّم می کردند و مذاکره ای داشته اند؟!... بعضی از شاگردهایشان مثلاً پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد می نموده اند، از توحید سر درنیاورده اند، و چیزی از توحید حقّ تعالی دستگیرشان نشده است، و نمی دانم آیا ایشان با آنها مماشاة می کرده اند و پا به پای آنها قدم می نهادند تا بالأخره آنها به همین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده اند، ولی بعضی از شاگردها برعکس، خیلی زود از معارف الهیه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ، علم و معرفت پیدا می کرده اند): آری! مرحوم قاضی با بعضی از شاگردهای خود که نسبةً قابل اعتماد بودند از این رقم سخن ها می گفته اند. مرحوم قاضی راستی عجیب مردی بود و با هریک از شاگردها به مقتضای استعداد و حالات او رفتار می کرد.

ص: 182


1- . نور مجرد، ج 2 / 170.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضی ها از حیث رشد، زودتر رشد پیدا می کردند و بعضی ها اینطور نبودند و رشدشان به تأخیر می افتاد.(1)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: مرحوم آخوند ملّا فتحعلی سلطان آبادی با تمام ریاضات و مکاشفات و مقاماتی که از ایشان نقل می شود، گویا در مراحل و منازل توحید ذات حقّ متعال نبوده اند؟): مثل اینکه ایشان در مسائل مجاهدت های نفسانی بوده، و در رشته توحید نبوده اند، و چون با مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی، هم عصر و هم زمان بوده و مرحوم آخوند در رشته توحید حقّ تبارک و تعالی بی نظیر بوده اند، لذا با هم مناسباتی و مراوداتی نداشته اند و قدری هم روابط آنها تیره بود.

مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی انصافاً خیلی واقعیت عجیبی داشتند و در حدود سیصد نفر شاگرد تربیت کردند، البتّه شاگرد و شاگردِ شاگرد.

آن وقت در میان این شاگردان جماعتی هستند که آدم های نسبةً کامل اند، مثل مرحوم آقا سید احمد کربلایی و مرحوم حاج شیخ محمد بهاری و آقا سید محمدسعید حبّوبی و حاج میرزا جواد آقای تبریزی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ».

گفتند: جماعتی، دسته جمعی توطئه نموده بودند و درباره روش عرفانی و الهی و توحیدی مرحوم آخوند ملّا حسینقلی انتقاد کرده و یک عریضه ای به مرحوم آیت اللَّه شَرَبْیانی نوشته بودند. (در اوقاتی که مرحوم شربیانی ریاست مسلمین را داشته و به عنوان رئیس مطلق وقت شمرده می شده است.) و در آن نوشته بودند که: آخوند ملّا حسینقلی روش صوفیانه را پیش گرفته است.

مرحوم شربیانی نامه را مطالعه فرمود و قلم را برداشت و در زیر نامه نوشت: کاش خداوند مرا مثل آخوند، صوفی قراربدهد.

دیگر با این جمله شربیانی کار تمام شد و دسیسه های آنان همه بر باد رفت.(2)

ص: 183


1- . مهر تابان / 316.
2- . مهر تابان / 322.

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم قاضی سالیان دراز ادراک صحبت و ملازمت مرحوم خُلدمقام آقا حاج سید مرتضی کشمیری را نموده است و در سفر و حضر ملازم ایشان بوده اند.

مرحوم حاج سید مرتضی از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و دارای حالات و مقامات و مکاشفات بوده. بسیار اهل ادب و اخلاق و جلیل القدر. و امّا رشته ایشان رشته مرحوم آخوند ملّا حسینقلی یعنی رشته توحید و عرفان نبوده است، ولیکن در همان حال و موقعیت نفسانی خود، بسیار ارزشمند و بزرگوار بوده اند.(1)

6- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): به جناب شیخ الهام می شد که: فلان شخص را از فلان جا صدا بزن، استعداد خیلی خوبی دارد و خیلی خوب مطالب را می گیرد، شیخ هم می فرستاد او را پیدا می کردند تا با او صحبت کند و اگر بخواهد و بپذیرد، بیاید و کلمات ایشان را بشنود.(2)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از مرحوم آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز نقل شده که می فرمودند: «حاج هادی {ابهری} به واسطه نوری که دارد نوعاً مکاشفاتش صادقه است.» با این همه با مسائل توحیدی چندان آشنایی نداشت و این دست معارف به گوشش نخورده بود و حضرت والد می فرمودند: «حاج هادی به توحید نرسیده ولی گوشه ای از پرده برایش کنار رفته و به عالم مثال وارد شده است.»

روی همین جهت علّامه والد و حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد برای او از مسائل توحیدی صحبت نمی نمودند و با ایشان در حدّ همان ظرف خودشان معامله نموده و انس می گرفتند.

حقیر سیزده یا چهارده ساله بودم و به واسطه عشقی که به حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و مطالب توحیدی داشتم، اشعار عرفانی نیز زیاد می خواندم و نمی دانستم که مرحوم حاج هادی

ص: 184


1- . مهر تابان / 323.
2- . کیهان فرهنگی / شماره 203.

{ابهری} تحمّل این مطالب را ندارند و ممکن است ناراحت شوند. یکبار در نزد ایشان شروع کردم به خواندن برخی از ابیات عارف بزرگوار شمس مغربی در بیان مقام انسان کامل و مقام جمع الجمعی وی. مرحوم حاج هادی با همان لهجه شیرین ترکی خود با تعصّب گفتند: «پَه! این چه می گوید؟ کفر می گوید. چیزی می گوید که پیگمبر هم نمی گوید!»

با این حال انکار ایشان نسبت به این حقائق از سر أنانیت نبود، بلکه تنها به خاطر بی اطّلاعی و ناآشنایی بود و إلّا ایشان به قدری پاک و طاهر بود که گویا اصلاً نفْس نداشت و به تعبیری از باب این حدیث نورانی بود که: «لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّهِ بَینَهُمَا.(1) اگر أبوذرّ می دانست که در قلب سلمان چیست و چه می گذرد او را می کشت، در حالی که رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» آن دو را برادر یکدیگر قرارداده بودند.»

مرحوم حاج هادی {ابهری} به اندازه ظرف خود در پاکی و صدق و اخلاص و صفا و محبّت، ثانی نداشت، چنانکه ابوذرّ نیز در ظرف وجودی خود دوّمی نداشت...(2)

2- آقا شیخ عباس قوچانی: آقای حاج سید أبوالقاسم خوئی مدّت دو سه ماه خدمت آقای حاج میرزا علی آقا قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مشرّف شدند و میل داشتند که در سلسله معرفةالنفس داخل شوند و ایشان نیز دستوراتی دادند.

پس از دو ماه مکاشفه ای هم برای ایشان دست می دهد، بدین طریق که؛ گذشت عمر خود را می بیند که رئیس شده و مردم دست ایشان را می بوسند تا آنکه در مأذنه صلاة کشیده و اسم ایشان را می بردند!

وقتی این مکاشفه را برای حضرت آقای قاضی نقل نمودند، آقای قاضی متأثّر شدند، زیرا دلالت بر این داشت که ایشان از علماءِ ظاهر خواهند شد.

اتفاقاً در وقتی که مشغول وِردی در حرم حضرت سید الشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودند، یکمرتبه آن ذکر از یادشان می رود.

ص: 185


1- . کافی، ج 1 / 401.
2- . نور مجرد، ج 2 / 118.

ایشان فرمودند: «هرچه فکر کردم به خاطر نیامد! از همانجا دلسرد شدم و با خود گفتم: اگر این مطالب، صحیح است چرا باید این وِرد را فراموش کنم.»

و بعداً از محضر آقای قاضی هم منصرف شدند.(1)

3- آیت الله سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): بعد از رحلت ایشان {پدرم} هنوز یک أربعین نگذشته بود که شبی در کاظمین ایشان را در خواب دیدم - و می دانستم که رحلت کرده اند - محکم انگشت ایشان را گرفتم تا به سؤالات من پاسخ دهند.

ایشان ابتداءً گفتند: «می دانم می خواهی سؤالاتی بکنی که من قادر بر جواب آنها نیستم.»

عرض کردم: نه از آن سؤالات نمی کنم، ولی می خواهم بپرسم بعد از رحلت، حال شما چطور است؟!

فرمودند: «بسیار خوب است.»

عرض کردم: محلّ شما کجاست؟!

فرمودند: «ما هفت نفر هستیم که در آسمان هفتم می باشیم! و یکی از ماها محقّق ثانی (محقّق کرَکی) است.»

گفتم: آیا شیخ مرتضی انصاری را هم می بینید؟!

فرمود: «شیخ در آسمان اوّل بوده و دسترسی به او بسیار آسان است!»(2)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از شاگردان مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی «قُدِّسَ سِرُّهُ» برایم نقل کرد که: «در زمان مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد الکریم {حائری} «قُدِّسَ سِرُّهُ» درصدد برآمدم نظر این دو عالم را نسبت به یکدیگر جویا شوم.

لذا از حاج میرزا جواد آقا پرسیدم: نظرتان درباره آقای حائری چیست؟

فرمودند: ایشان عوام خوبی است!

ص: 186


1- . مطلع انوار، ج 2 / 86.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 409.

این سخن ممکن است برای بعضی بسیار سنگین باشد که از یک مرجع تقلید که مؤسس حوزه علمیه و مدرس بزرگی نیز هست با تعبیر «عوام خوب» یاد گردد، امّا باید دانست معنای «عوامی» که کسی مانند آقای ملکی می فرمایند، این نیست که سواد ندارد و عالم نمی باشد، بلکه نظرشان در عین حال که عالم بودن و صالح بودن ایشان را تأیید فرموده اند، این است که ایشان در عالم معنا از خواص نشده است.

سپس گفت: بعد از آن خدمت آقای حائری رفتم و کلام آقای ملکی را برای آن بزرگوار نقل کردم. ایشان پرسیدند: آیا فرمود: خوب است؟

گفتم: بلی!

ایشان به گریه افتاده و سجده شکر بجا آورد.»

همین عکس العمل، علامت وارستگی و بزرگواری ایشان است. اگر آن مرحوم شخص هوی پرست و ریاست طلب و مغروری بود، از این کلام به شدت ناراحت و از آقای ملکی ناخرسند می شد، ولی آن مرد شریف نه تنها بدش نیامد، بلکه به جهت اینکه او را به خوبی توصیف نموده بودند شکر خدای بجا آورد.

خداوند هر دو را رحمت کند. هر دو از بندگان خالص خدا و از خدمت گزاران دین بودند، یکی در علوم ظاهری خدمت می کرد و دیگری در تربیت نفوس و هر دو برای اسلام زحمت می کشیدند.(1)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از کسانی که از قدیم با ما آشنا شده و در جلسات ما شرکت می کرد جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ رضا کنی بود. وی با اینکه بسیار مستعد و جنبه دار و تحملش در برابر سختی ها خصوصاً فشارهای مادی زیاد بود، یک روز مشکلات خود را در زمینه تأمین امر معاش با بنده در میان گذاشت و گفت: «حتی برای تهیه شیر جهت فرزند شیرخوارم در مضیقه هستم.»

وضعیت سخت او حقیر را بسیار متأثر کرد و دلم برای او سوخت. از اینرو همان شب در جلسه ای که داشتیم جهت رفع گرفتاری او دعای مجیر را خواندیم. مجلس نیز بسیار منور گردید.

ص: 187


1- . سفینةالصادقین / 549.

تحمل آن سختی ها در راه معنا برای او بسیار مفید واقع شده و او را کاملاً آماده ساخته بود. در بین خواندن دعا توجه خاصی به او کردم. او نیز حال فوق العاده ای پیدا کرد. نعره ای کشید و در حالی که به شدت منقلب بود و گریه می کرد از حال طبیعی خارج شد.

پس از آنکه مدتی در آن حال بود به او گفتم: آقا رضا! کافی است، او نیز چون با ما مرتبط بود فوراً به حال عادی برگشت.

پس از جلسه از او پرسیدم: چه شد؟

گفت: «یک قرص ماه به صورت کامل در حالی که نورانیت عجیبی داشت برایم جلوه کرد و حال عجیبی پیدا کردم که نمی توانم آن را توصیف کنم.»

این مکاشفه با جلسه دعای آن شب نیز مناسبت داشت، زیرا جلوه ولایت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به صورت ماه دیده می شود و دعایی که در آن شب خوانده شد و همچنین تمام دعاهایی که در آن تسبیح الهی دارد انسان را با عالم ولایت آشنا می سازد.

چند روز بعد یکی از دوستان نزد حقیر آمد و گفت: «من به مسجد جمکران رفته ام و در آنجا به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» متوسل شده و از آن حضرت خواسته ام همان توجه و عنایتی که به آقا رضا شد به من هم بشود.»

بنده که می دانستم او ظرفیت چنین معنایی را ندارد، قبول نکرده و گفتم: اینگونه توجهات آمادگی می خواهد، ولی او بسیار پافشاری نموده و با التماس گفت: «من از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» خواسته ام که مرا رد نکنید» و بالأخره او توانست با اصرار زیاد رضایت حقیر را بدست آورد.

آن شب در جلسه به رفقا گفتم: دعای مشلول را بخوانید.

هنگام خواندن دعا همان توجهی که به آقا رضا شده بود به وی نیز شد. او نیز منقلب گشته و از حال طبیعی خارج شد و پیوسته با گفتن: «آخ مولا جان! سوختم» فریاد می کشید.

ولی از آنجا که ظرفیت و آمادگی لازم را نداشت نتوانست خود را کنترل کند و حالت غشوه به او دست داد و در وسط اتاق روی زمین دراز کشیده، پای به زمین می کوبید و نعره می زد! و چون با من ربط نداشت هرچه به او می گفتم: بس است، فریاد نزن! اعتنا نمی کرد و حالش عادی نمی شد. همسایه ها نیز از صدای فریاد او از خانه ها بیرون آمده، در کوچه جمع شده بودند.

ص: 188

بنده نگران شدم. از اتاق بیرون آمده و بسیار ناراحت بودم. خانواده ما وقتی حال مرا دید، گفت: «آقا! چرا ناراحتید؟»

گفتم: می ترسم این شیخ بمیرد.

گفت: «چه اشکالی دارد که انسان در راه خدا بمیرد.»

گویا خداوند متعال از لسان او مرا یاری نموده و آرامش پیدا کردم.

بالأخره او را به هوش آوردیم. پس از اینکه آرام گرفت از او پرسیدم: چه شد؟

گفت: «من به مقام مَحْوُ المَوْهُومِ وَ صَحْوُ المَعْلُومِ رسیدم!»

این عبارت، همان کلامی است که أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در جواب کمیل که سؤال کرده بود: «حقیقت چیست؟»، بیان فرمودند.(1)

بنده از اینکه وی برخلاف آقا رضا برای بیان حال خود به کلام أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که محتوی معنای بلندی است متمسک شده بسیار تعجب کردم.

زیرا نظری که به آقا رضا شده بود به او نیز شد، ولی آقا رضا چون با ربط حرکت می کرد درست می فهمید، امّا او که با فهم خود حرکت می کرد از آن حال چنین تعبیری نمود و این معنا برای او بسیار خطرناک بود و باید به حال اول برمی گشت، لیکن به خاطر اینکه هنگام روبرو شدن با من آثار همان حال در او پیدا شده و در شرف غش کردن قرارمی گرفت، هرچه تلاش می کردم این خیال را از سر او بیرون کرده و او را به حال اول برگردانم نمی توانستم تا اینکه پس از چند روز قضیه را با جناب آقای حاج اسماعیل دولابی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در میان گذاشته و با کمک ایشان او را به حال عادی برگرداندیم.(2)

6- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در ایامی که در نجف بودم شبی با آقای {شیخ حسنعلی} نجابت در مسجد سهله در مقام حضرت صاحب الأمر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نشسته بودیم. شب سردی بود و هیچ کس جز ما آنجا نبود. ما نیز آن شب حال خوب و خوشی داشتیم.

من بی اختیار و خیلی صاف و جدی عرض کردم: یا صاحب الزمان! ما امشب اینجا هستیم، چطور می شود به دیدن ما بیایید؟! از دو حال خارج نیست: ما یا دوست هستیم یا دشمن. اگر

ص: 189


1- . روضة المتقین، ج 2 / 81. (محو و نابودی موهومات [غیرحضرت حقّ] و روشن و آشکار شدن معلوم [حضرت حقّ])
2- . سفینةالصادقین / 703.

دوست هستیم سزاوار نیست از دوست خود مضایقه کنید و اگر دشمن هستیم ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ آیا شما از دو نفر آدم ضعیف می ترسید؟...

هنوز کلامم تمام نشده بود که ناگهان فضای مقام مقدس حضرت صاحب الأمر «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» پر از رعب شد! رعب و ترسی که گویا آسمان می خواهد روی سر ما خراب شود و در عین حال، توأم با وجد و لذتی غیرقابل وصف بود و این همان رعبی است که در برخی از زیارات با تعبیر «الْمَنْصُورِ بِالرُّعْبِ»(1)

بدان اشاره شده است.

آقای نجابت گفت: «آسید حسین! آسید حسین! برای خدا!» و با این عبارت عدم تحمل خود را از ادامه آن وضع اظهار داشت.

خلاصه وضعی پیش آمد که هیچ کدام نتوانستیم تحمل کنیم. به سرعت زیر یکی از فرش های مسجد که پر از خاک بود رفته، آن را روی سر خود کشیدیم!

حدود پنج دقیقه این وضع ادامه داشت. یکی دو بار هم من بیرون را نگاه کرده، دیدم هنوز آن حالت باقی است، لذا نمی توانستیم از زیر فرش بیرون بیاییم.

پس از آنکه فضا تغییر کرد و آن حالت مرتفع شد بیرون آمدیم و فهمیدیم که هنوز مستعد نیستیم، زیرا حتی آثار توجه آقا «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» را هم نتوانستیم تحمل نماییم و الاّ از سوی آن بزرگوار مضایقه ای در کار نیست.(2)

7- روزی یک نفر نزد ایشان {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} آمد و ذکر خواست.

چون حاذق بودند، فهمیدند که طرف لیاقت و استعداد ندارد فرمود: «روزی هزار بار بگو: یا ماست یا چغندر.» (کنایه از اینکه تو قابل این راه نیستی.)(3)

8- دکتر محمدباقر لاریجانی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {آیت اللّه کشمیری می فرمودند:} «یک دفعه بابی از معارف بر من باز شد که آنقدر برایم سنگین بود که اگر حرام نبود دست خودم را به سیم برق وصل می کردم تا بمیرم.»(4)

ص: 190


1- . بحارالأنوار، ج 99 / 69. (کسی که با رعب [و وحشتی که در دل دشمنانش می افتد] یاری شده است.)
2- . سفینةالصادقین / 299.
3- . روح و ریحان / 36.
4- . شیدا / 108.

9- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: یک شب بنده در خواب دیدم که ریسمان هایی از آسمان آویخته است. هرچه نگاه کردم، دیدم که انتهای این ریسمان ها دیده نمی شود! همه ریسمان ها آویزان است، اما یک طوری است که کأنَّ این ریسمان ها زنده هستند! یک عده می دویدند که اینها را بگیرند، اما این ریسمان ها جابجا می شدند و به سمت دیگر حرکت می کردند! اشخاصی می رفتند تا به این ریسمان ها چنگ بزنند، اما موفق نمی شدند، اما بعضی دیگر وقتی چنگ می زدند، این ریسمان ها خودشان را در دسترس آنها قرار می دادند.

این معنایش این است که بعضی ها اهلیت ندارند.(1)

10- کربلایی احمد تهرانی: یکی از اولیاءِ زمان که خدایش رحمت کند، در توحید ید طولایی داشت. با آنکه عنایاتی به وی شده بود، اما گرفتاری و مشکلات چندان زیادی نداشت.

روزی در این فکر بودم که فلانی می رود (سیر و سلوک می کند)، اما خیلی در فشار و مضیقه نیست، پس چرا خداوند به این شدت بار مرا سنگین کرده است؟ و چرا مقداری از بلاهای مرا به ایشان نمی دهد؟ که همان لحظه به من فهماندند: «اگر ذره ای از این بلاها را به فلانی می دادیم، همان چیزی را هم که خورده بود، بالا می آورد و خُرد می شد!»(2)

ص: 191


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 105.
2- . رند عالم سوز / 183.

امور خارق العاده و کرامات

کلام ولیّ خداوند

1- علامه سید محمدحسین طباطبایی: وقتی نزد ایشان {میرزا علی آقا قاضی} صحبت از کرامت می شد، می فرمود: «عالم، همه کرامت است، کرامت ما در مقابل کرامت های الهی چه ارزشی دارد؟!»(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی حضرت علّامه والد به یکی از شاگردان که قدرت تصرّف برای او حاصل شده بود و از خود اظهار کرامات می کرد، فرمودند: «خداوند وقتی شمشیری برّان به کسی می دهد نباید او همین طور از آن استفاده کند، بلکه باید آن را در نیام داشته تا در وقت ضرورت، آنهم به اذن حضرت پروردگار، بیرون کشد.»(2)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم {حسنعلی} نخودکی هم در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که: به ما چه ربطی دارد که در اینگونه امور {تصرف در اشیاء و شفا دادن مریض و...} دخالت کنیم.(3)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در برابر این سخن که: پیش مرحوم آقای معصومی اشکوری - که در سن چهل و اندی سال فوت کرد و کتابی هم دارد {به نام} دو چوب و یک سنگ که به صورت رمزی نگاشته - می آمدند که مثلاً باران زیاد شده، چیزی می نوشت باران قطع می شد، یا یک چیزی می نوشت باران می آمد، یا برای بچه دار شدن دستوراتی به این و آن می داد و

ص: 192


1- . رسائل عرفانی / 275.
2- . نور مجرد، ج 1 / 738.
3- . زمزم عرفان / 227.

مسائلی از این دست و جزئیاتی که مردم با آنها گریبان گیرند.): شاید همین کارها باعث شد که عمرش کوتاه شده.(1)

3- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} اغلب افراد را از مکاشفات منع می کردند. مرحوم آقا موت اختیاری، طی الارض و همه اینها را حجاب راه می دانستند و می فرمودند: «مقام قرب، غیر از اینهاست. مقام لقاء پروردگار با این بچه بازی ها بدست نمی آید، حالا باطن افراد و یا منظره ای را هم دیدید، که چی؟!»(2)

4- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم آیت اللّه انصاری می فرمودند:} «مکاشفات دلیل بر مقامات نیست و بسیاری از مکاشفاتی که برای انسان هست، دل را مشغول می کند و یا برای آدمی ایجاد غرور می کند.»

مرحوم پدر اصلاً به مکاشفات اعتنایی نداشتند و اولین کاری که برای بعضی از شاگردهایی که مکاشفه زیاد داشتند می کردند، این بود که از طرف، مکاشفه را می گرفتند، مگر در مواردی که با واقعیات تطبیق می کرد و می گفتند: «ضرر ندارد.»(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: هرگز نباید پنداشت هر چیزی که به انسان القاء می شود از ناحیه حق است. این القائات انواع و اقسامی دارد که تشخیص حق از باطل در آنها کار هرکس نیست و اعتماد به آن چه بسا انسان را به انحرافاتی بکشاند.

در اینجا برخی موارد آن را به طور اجمال متذکر می شوم:

ص: 193


1- . سایت جدید آیت اللّه بهجت ← https://bahjat.ir/fa/content/1020
2- . سوخته / 165.
3- . سوخته / 169.

آنچه از ناحیه حق و ملَک به انسان القاء می شود به آن الهام می گویند و جایگاهش قلب است؛ و علامت آن، نورانیت، خضوع، رقت قلب و اطمینانی است که در آن، جای کمترین تحیر و تردیدی باقی نمی ماند.

نوعی هم هست که ادقّ(1) از الهام است و به آن کشف علمی گویند. نه گوینده ای دارد و نه لفظی، بلکه دفعتاً و بدون مقدمه مطلبی برای انسان روشن شده، آن را می فهمد و به آن یقین پیدا می کند...

در جریان قیام پانزده خرداد هنگامی که رهبر فقید انقلاب «قُدِّسَ سِرُّهُ» را بازداشت کردند حقیر بسیار ناراحت بودم، زیرا اطمینان داشتم که قصد دارند ایشان را به شهادت برسانند. بعدها نیز که تحقیق کردم برایم کاملاً روشن شد که بر این کار مصمم بوده اند.

آن شب تا سحر نخوابیدم و پیوسته به زبان حال و قال مناجات کرده و می گفتم: خدایا! این آقا برای تو قیام نموده است. او را حفظ فرما!

تا اینکه نزدیک سحر ناگهان بدون اینکه کسی یا چیزی را ببینم و یا لفظی در کار باشد برایم روشن شد که هیچ آسیبی به ایشان وارد نمی شود و از ناحیه حق تعالی در این زمینه چنان تضمینی به من داده شد که یقین پیدا کردم شهید نمی شود و کمترین صدمه ای به ایشان وارد نخواهد شد، لذا پس از پیروزی انقلاب وقتی یکی از مسئولین از حقیر سؤال کرد که: آیا شما چنین چیزی گفته و هنوز بر همین عقیده هستید، گفتم: بلی! بنده معتقدم که ایشان به فوت طبیعی از دنیا خواهند رفت.

ناگفته نماند که: این حال تنها برای خواص از مؤمنین که صفای نفس داشته و اهل معنا باشند در بعضی اوقات پیش می آید و در اختیار آنها هم نیست.

امّا وارداتی که از ناحیه شیطان القاء می شود، توأم با ظلمت و گرفتگی، قساوت و خودیت، شک و تردید است و به آن وسوسه می گویند.

ولی صرف نظر از اینها گاهی منشأ این القائات، نفس خود انسان است و این خود اقسامی دارد که تلبیسات نفسانی هم از همین قبیل است.

ص: 194


1- . (دقیق تر.)

همچنین به مقتضای اینکه نفس انسانی اعم از مؤمن و غیرمؤمن دائماً در حال تأثیر و تأثر است، انسان گاهی از شخص دیگری که نفسش قوی تر از اوست متأثر می شود. گاهی نیز از ناحیه او به وی القائاتی صورت می گیرد.

به واسطه محبت شدید نیز ممکن است بین دو نفر ارتباط حاصل شده و در اثر آن، حالاتشان به هم منتقل گردد، لذا اراده ای که در هریک از آنها پیدا می شود ممکن است مربوط به دیگری باشد.

علاوه بر اینها ممکن است انسان در اثر پیدا کردن صفای نفس به پاره ای از امور، هرچند به طور جزئی احاطه پیدا کرده و برخی مطالب را در حیطه وجود خود ملتفت شود. گرچه عده ای آن را کمال می دانند، ولی این از اطلاعات نفس است و چندان اهمیتی ندارد...

در هرحال، تشخیص این موارد و تمیز دادن آنها از یکدیگر جز برای کسانی که به طور کامل با عالم قلب و نفس آشنایی پیدا کرده اند ممکن نیست؛ و با توجه به اینکه این وادی، وادی خطرناکی است اعتماد بر این امور بدون عرضه کردن آن بر شخص خبیر، بسا موجب گمراهی است خصوصاً اگر این القائات همراه با صوت باشد که تشخیص حق و باطل آن نیاز به دقت بیشتری دارد.

در عین حال، مؤمنین خصوصاً کسانی که با این مسائل بیشتر مواجه می گردند، چنانچه از کسی امور فوق العاده ای از قبیل پیش گویی یا اِخبار از وقایع و ضمایر افراد و امثال آن مشاهده کنند، اگر ببینند طوری است که این امور در اختیار او بوده و هر وقت بخواهد می تواند از آن استفاده کند باید بدانند که حقانیت آن مشکوک است و نباید آن را فوراً حمل بر آیت و کرامت نمایند، زیرا اکثر این موارد از امور مشترکی است که برای غیرمؤمن نیز حاصل می شود و ربطی به عالم بالا ندارد، در حالی که کرامت که از آثار یقین است همچون معجزه به اذن خداوند بوده و در حقیقت فعل اوست که به دست اولیائش جاری می گردد و به هیچ وجه در اختیار خود آنها نمی باشد.

استاد بزرگوار ما آقای انصاری {همدانی} «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ الشَّرِیفَ» می فرمود: «یک شب با خدا مناجات می کردم، چندین مرتبه صدای «لبیک» شنیدم و در هر دفعه می فهمیدم که گوینده، شیطان است!»

ص: 195

حقیر خود با آنکه ایشان به من فرمود: «به آنچه تشخیص می دهید که به دلتان الهام شده عمل کنید»، ولی باز احتیاط می کنم و تا با موازین ظاهری شرع مطابقت نکند به آن ملتزم نمی شوم.

سالک باید به این نکته توجه کامل داشته باشد که یکی از منازل راه معرفت، در عالم نفس این است که ممکن است تجلی نفس با تجلی حق بر او مشتبه گردد. بزرگانی که به این مرحله می رسند، اکثرشان متوقف شده و بارمی اندازند و تا لطف و عنایت خاص شامل حالشان نشود از اینجا رد نمی شوند و چون خود را در نفوس دیگران مؤثر می بینند بسا مفاسد و انحرافاتی آنها را تهدید نماید، لذا اگر نور ایمان، آنان را یاری نکند ممکن است حتی ادعا کنند که حجت وقت هستند؛ یعنی در مدرکاتشان برای خود حجت و امامی نمی بینند.

بدیهی است کسی که به چنین معنایی قائل گشت، قطعاً طعمه شیطان شده و منحرف گردیده است. انحراف از صراط مستقیم، ادعای قطبیت و مهدویت و بسیاری از کج روی ها و انحرافات از همینجا ناشی می شود، لذا در عین حال که این، یکی از مقامات راه معرفت است از پرتگاه های آن نیز محسوب می گردد.

البته این مسائل برای کسانی مطرح است که حقیقتاً و از طریق صحیح سلوک کرده و چنین حالاتی برایشان پیش آمده باشد، نه آنهایی که از راه تخیل چیزهایی بدست آورده و براساس آن ادعاهایی می کنند و چه بسا عده ای را نیز فریب می دهند.(1)

2- روزی یکی از شاگردان {آقا سید هاشم حدّاد} نزد ایشان می آید و می گوید: کرامتی برای من حاصل شده است.

سید حدّاد از او می پرسد: «آن کرامت چیست؟»

شاگرد جواب می دهد: دیدم بر روی آب ایستاده ام و بی اراده حرکت می کنم.

سید حدّاد جواب داد: «اهمیتی به آن نده. چیز عجیبی نیست، چراکه چوب خشک هم بر روی آب می ایستد و حرکت می کند.»(2)

ص: 196


1- . سفینةالصادقین / 499.
2- . دلشده / 210.

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی مرحوم آیت اللَّه میرجهانی خدمت حضرت علّامه والد رسیدند و گفتند: «من کیمیا دارم و آن را به فرزندم آموخته ام و او هم ظرفی مسی را با کیمیا طلا کرده است! و ساواک فهمیده و می پندارد که پسرم گنجی یافته است و در به در به دنبال او هستند و فرزندم در حال فرار و اختفاء است، اکنون دست به دامان شما شده ام تا دعا کنید تا او از این گرفتاری خلاص شود.

حضرت علّامه والد فرمودند: «باشد دعا می کنم امّا مشروط بر اینکه، دیگر دنبال این کارها نرود.»

آقای میرجهانی گفتند: «چشم.»

و بعد از دعای والد معظّم، مشکل ایشان حلّ شد و ساواک از تعقیب او منصرف گردید.

در همین مجلس و پس از این گفتگوها، مرحوم میرجهانی خدمت حضرت علّامه والد گفتند: «می خواهم این علم کیمیا را به شما بدهم!»

ایشان... فرمودند: «ما به این چیزها نیازی نداریم!»

مرحوم آقای میرجهانی یکه خورده و گفتند: «آقا! شما چه می فرمایید؟ سال ها زحمت کشیده و خون جگر خوردم و عمر خود را بر سر این گذاشتم تا علم کیمیا را بدست آورم و جز به فرزندم، آن را به احدی نداده ام! اکنون که می خواهم حاصل عمرم را به شما بدهم، قبول نمی کنید؟»

علّامه والد فرمودند: «ما بالاتر از اینها را داریم!»(1)

4- آقا شیخ عبّاس قوچانی: یکی از کسانی که خدمت مرحوم قاضی رسید و از ایشان دستور می گرفت و جزء تلامیذ وی محسوب می شد، آقا میرزا ابراهیم عرب است که پس از سالیان دراز و ریاضت های سخت به مطلوب اصلی نرسیده و برای وصول به کمال، خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود و شغلش مرده شوئی بود و گویا خودش این شغل را انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس أثری قوی در نفس او داشته باشد.

ص: 197


1- . نور مجرد، ج 1 / 734.

چون خدمت مرحوم قاضی رسید، گفت: از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی من در میان شاگردان شما نباشم، چون شاگردان شما تنبل هستند و مرا هم تنبل می کنند.

این تشرّف و گفتگوی او با مرحوم قاضی در حالی بود که مرحوم قاضی از کنار شطّ فرات از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند و تقریباً تا نزدیک مسجد سهله سخنشان طول کشید.

مرحوم قاضی از او پرسیدند: آیا زن داری؟

گفت: نه ولیکن مادر و خواهری دارم.

مرحوم قاضی به او فرمودند: روزیّ آنها را از کدام راه بدست می آوری؟

در اینجا که نمی توانست این سرّ را نزد مربّی و معلّم و بزرگ مردی که می خواهد از او دستور بگیرد انکار کند، از روی ناچاری و ضرورت گفت: من به هرچه میل کنم فوراً برایم حاضر می شود، مثلاً اگر از شطّ، ماهی بخواهم فوراً ماهی خودش را از شطّ بیرون می افکند، اینطور! و با دست خود به شطّ اشاره نموده و فوراً ماهی ای خودش را از درون آب به روی خاک پرت کرد.

مرحوم قاضی به او فرمود: اینک یک ماهی بیرون بینداز!

دیگر هرچه اراده کرد نتوانست.

مرحوم قاضی به او فرمود: باید دنبال کسب بروی و از این طریق تهیه روزی نمایی!

او تمام دستورات لازم را گرفت و به کاظمین مراجعت کرد و به شغل الکتریکی و سیم کشی پرداخت و از این راه إمرار معاش می کرد و حالات توحیدی او بسیار قوی و شایان تمجید شد، به طوری که در نزد شاگردان مرحوم قاضی به قدرت فهم و عظمت فکر و صحّت سلوک و واردات عرفانیه و نفحات قدسیه ربّانیه، معروف و مشهور گردید تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در أثر برق گرفتگی از دنیا رحلت و به سرای باقی پرواز نمود. رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً»(1)

5- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): در یک روز گرم تابستان، من با جناب شیخ {رجبعلی} با مینی بوس به طرف تجریش می رفتیم. ما در قسمت عقب ماشین نشسته بودیم. توی راه گریه شدید بچه کوچکی که به اصرار از مادرش آب می خواست، توجه همه را

ص: 198


1- . مطلع انوار، ج 2 / 33.

به خودش جلب کرده بود. در ماشین که آب نبود و کودک از تشنگی ضجه می زد. جناب شیخ ناگهان انگار که از دست کسی لیوان آبی را می گیرد، دستش را بلند کرد و از سمت شانه اش لیوان آبی گرفت و به مادر کودک داد تا به فرزند تشنه اش بدهد.

بچه آب را خورد و آرام گرفت. مادر بچه لیوان خالی آب را پس داد و جناب شیخ آن را گرفت و دستش را بالای سرش آورد و لیوان در دستش غیب شد!

من که شاهد این کرامت جناب شیخ بودم با توجه به صحبت های قبلی جناب شیخ به ایشان گفتم: شما فرموده بودید که: «انجام این نوع کارها مکافات دارد، چرا خودتان رعایت نکردید؟»

جناب شیخ فرمودند: «درست است، این کارها مکافات دارد، اما من بی تاب شدم و نتوانستم ضجه و تشنگی این بچه را تحمل کنم.»(1)

6- استاد عبدالقائم شوشتری: برای اولین بار در مشهد مقدس خدمت آیت اللّه حاج سید محمود مجتهد سیستانی رسیدم. در مقابل ایشان کتابی بود به نام دو چوب و یک سنگ. با اشاره به کتاب فرمودند: «صاحب این کتاب از عرفاءِ محترم گیلان بوده است و در رحیم آباد رشت می زیسته و شاگرد مرحوم آیت اللّه سید موسی زرآبادی بوده اند و اسم اعظم را نیز می دانسته است.

در همسایگی ایشان بیوه زنی فقیر زندگی می کرده است که قوت غالب خود و بچه های یتیمش را با شیر گاوش تأمین می کرده است.

وی روزی از منزل بیرون آمد، دید زن همسایه و بچه هایش به شدت گریه می کنند. پرسید: چه شده؟

جواب می دهند: گاومان مرده و ما نه تنها از شیر او محروم شدیم، بلکه حتی فرصت ذبح آن را پیدا نکرده و از گوشتش هم بی نصیب ماندیم.

ایشان آهسته اسم اعظم را تلاوت کرده و با نوک پا به گاو می زند.

ناگهان گاو زنده می شود و بچه ها شادمانی می کنند.

ص: 199


1- . کیهان فرهنگی / شماره 206.

دو سه روز بعد از آن، از استادش، آیت اللّه سید موسی زرآبادی که ساکن قزوین بوده، نامه ای به ایشان رسیده که حاوی این مطلب بود: تو چرا اسم اعظم را در چنین مورد کوچکی به کار بردی؟ تو تا یک ماه دیگر می میری. وصیّتت را بنویس.»(1)

7- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم آیت اللّه سید أبوالحسن اصفهانی نماینده ای پیش شیخ موصل - که رئیس علی اللّهی های آنجا بود - فرستاد. گفت: «برو به او بگو که: ما امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را صاحب مقامات می دانیم...، اما او خدا نیست. مردم را گمراه نکن.»

نماینده آقای اصفهانی به موصل رفت. به او گفتند که: «شیخ در قله فلان کوه است.»

وی بالای آن کوه رفت. قیافه شیخی با ریشی بلند، پدیدار شد. [شاید] قبل از آنکه بگوید با او چکار دارد، از دور صدا زد که: «آقا چه فرمود؟»

نماینده آقای اصفهانی پیغام ایشان را رساند.

شیخ گفت: «نخیر! علیّ، خداست. من برای ادعای خود دلیل دارم.» [سپس] یکی از بچه هایی را که بالای کوه بود، صدا زد.

او جلو آمد. او را گرفت و بلند کرد و همراه با گفتن: «یا علیّ» او را به پایین کوه پرتاب کرد.

نماینده آقای اصفهانی گفت: «دیدم کودک، سالم، پایین افتاد و همزمان مشغول بازی شد!

در این حال شیخ موصل رو به من کرد و گفت: حالا تو بگو: «یا اللّه» و دیگری را پرتاب کن؛ ببینم می توانی او را سالم به زمین بیندازی!»(2)

8- حاج محمدحسن بیاتی (از شاگردان آیت الله محمدجواد انصاری همدانی): شبی در منزلی در خدمت حضرت آقای انصاری همدانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» دعوت داشتیم.

شیخی را آنجا دیدیم بسیار نورانی، گونه هایش مانند دو حقّه نور می درخشید.

قبل از اینکه حضرت آقای انصاری تشریف بیاورند، سر صحبت را با ایشان باز کردیم و معلوم شد که تارک دنیا است و مطلقاً حیوانی نمی خورد و نیز صاحب طی الأرض است. می گفت:

ص: 200


1- . خرمن معرفت / 101.
2- . زمزم عرفان / 139.

هرجا اراده کنم می روم، اگر بخواهم مکه باشم، مکه ام و اگر بخواهم مدینه باشم در مدینه ام و این را برای خود بسیار مهمّ می دید.

تا اینکه آقای انصاری تشریف آوردند و ابّهت ایشان که خاصّ اولیاء الهی و حاملان نور توحید حضرت پروردگار است، آن شیخ را مجذوب آقای انصاری کرد. رو کرد به ایشان و با احترام عرض کرد: آقا! من طی الأرض دارم و می خواهم آن را به شما بدهم!

آقای انصاری فرمودند: ما نیازی به این چیزها نداریم!

آن شیخ یکباره تکانی خورد و گفت: آقا! این طی الأرض را تا به حال به کسی نداده ام و به هرکسی بگویم، با جان و دل بدون تأمّل قبول می کند. چرا شما آن را نمی پذیرید؟

آقای انصاری فرمودند: ما بالاتر از اینها را داریم!

آن شیخ از علوّ همّت و کلمات آقای انصاری در حیرت و تعجّب فرورفت.

حضرت آقای انصاری شروع به صحبت با ایشان کردند و این شیخ چنان شیفته ایشان گشته بود که تا آخر مجلس، دوزانو و با کمال ادب نشسته و محو ایشان شده بود!(1)

9- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آقا {آیت اللّه انصاری} می فرمودند: «به کرامات و مکاشفات مطلقاً اعتنا نکنید، مگر در جایی دستور داشته باشید... انسان ممکن است شق القمر هم بکند، اما ولیّ خدا نباشد.»

خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می فرمودند:« در آن ایام، روزی ناگهان احساس کردم که دارای علم و قدرت بی نهایت شده ام و دیدم که همه چیز در اختیار من است، فوراً استغفار کردم و گفتم: خدایا! من اینها را نمی خواهم، اینها سد راه من است و من فقط تو را می خواهم. این را که گفتم، ناگهان دیدم فوراً آن قضایا از من برگشت.»(2)

ص: 201


1- . نور مجرد، ج 1 / 732.
2- . سوخته / 165.

10- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): سید درویشی بود به نام سید علی، اهل سبزوار بود. یک روز آن درویش آمد سراغ بنده و شروع کرد از مکنونات(1)

و وضعیت من صحبت کردن که: تو فرزند کی هستی و خودت اینطور هستی و آنطور.

من به هرچه فکر می کردم، او آن فکر مرا می خواند و بیان می کرد. بعد من می خواستم پیشنهاد کنم که بیاید منزل ما.

خودش فهمید و گفت: «نه من نمی آیم، چون پدر شما قدرت زیادی دارد و هرچه دارم از دستم می گیرد.» ایشان از قبل با پدرم یک مکاتباتی داشت و أبوی هم جواب می داد.

بعدها پدرم می فرمود: «کسانی هستند که در اثر کوشش و زحمت و ذکرهای طولانی یک چیزهایی به ایشان می دهند، حتی ممکن است بتوانند تصرف در اشخاص بکنند، اما اینها موقت است، گول این حرف ها را نخور، اینها زودگذر است و تا لب گور هم بیشتر با آنها نیست، شیفته اینها نشو.»(2)

ص: 202


1- . (امور مخفی و پوشیده.)
2- . سوخته / 174.

امید، یأس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: اگر سیر نزولی تان را هم به شما اطلاع دهند، بدانید که مورد نظر پروردگار متعال هستید و جزء قلم خورده ها نیستید.(1)

2- میرزا علی آقا قاضی:هیچ وقت نباید مأیوس شد و به خاطر دیر شدن نتیجه، نباید دست از سیر و سلوک برداشت، زیرا ممکن است کسی به تدریج با ناخن خود زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازه گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.(2)

3- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: برادر جان! انسان نباید از نافرمانی و غفلت و خلافِ مراقبه عمل کردن، نومید از سیر الی اللَّه گردد، زیرا اگر روی از آن سو برگیریم، به کجا می توان روی کرد؟! علاوه بر اینکه خودش می داند که ما ضعیفیم و سراپا جهل، بر طبق ضعف و جهل مان با ما معامله می کند. اینهمه که در قرآن شریفش، داد از غفاریّت خود می زند، برای چیست؟ مگر جز برای آن است که آگاه به حال ما بوده که از روی نادانی، مخالفت او خواهیم کرد. همین بس که خودش در مواقعی که نافرمانی و جهلِ ما را متذکّر می شود، نام ما را به انسان تسمیه(3)

فرموده است. اگر خیال ناامیدی برای انسان دست دهد، باید بداند که از شیطان است و الّا با کریمان، کارها دشوار نیست. هر وقت آن لعین به سراغت آمد بگو:

آنقدر حلقه زنم بر در میخانه دوست تا کند صاحب میخانه به رویم در باز(4)

ص: 203


1- . رهنمای سلوک / 59.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 66.
3- . (نام گذاری.)
4- . رسائل عرفانی / 226.

4- جعفر آقا مجتهدی: گاهی راندن اشخاص به معنای خواندن آنان است و گاهی برعکس، بسیار انگشت شمارند سالکانی که این نکته را به نیکی دریابند.

در این درگاه حافظ را چو می رانند، می خوانند!(1)

5- حاج اسماعیل دولابی: اگر جلو نرفتی، بدان در موقف(2)

هستی و خدا می داند این موقف ها چقدر برای سالک، مفید است. باید صبر کنی تا از آن رد شوی. استغفار کن تا از آن بگذری، امّا اگر داری می روی، صلوات بفرست.(3)

6- حاج اسماعیل دولابی: اگر شما دائم از گناهان و نفس خود و عقوبت های الهی گله و شکایت کنید و از حق تعالی اظهار خشنودی نکنید، هرکس شما را ببیند، می گوید: «اینها چه مولایی دارند که اصلاً امیدوار نیستند آنها را ببخشد و کار آنها را اصلاح کند.» (4)

سرگذشت

یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: یک بار به آیت اللّه العظمی بهجت عرض کردم: آقا! پس از بیست، سی سال طلبگی و درس خواندن هیچ پیشرفتی نکرده ام؛ نه در علم و نه در عمل.

آقا فرمود: «مگر خودت را وزن کرده ای؟!»...

ظاهراً مقصود معظم له از این جمله آن است که: «مأیوس نباید شد. شما که خود را از لحاظ علم و عمل وزن نکرده ای تا پیشرفت خود را مشاهده کنی. خداوند متعال است که باید به حساب بندگان برسد.»(5)

ص: 204


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 73.
2- . (ایستگاه.)
3- . مصباح الهدی / 201.
4- . مصباح الهدی / 426.
5- . فریادگر توحید / 186.

انواع سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علمای علم اخلاق «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ»، همچون مرحوم فیض در المحجّة البیضاء و مرحوم نراقی در جامع السّعادات، به تفصیل، صفات مذمومه و رذائل اخلاقی را تعریف و تبیین کرده و درباره علائم آنها و راه علاج هریک مانند عجب، حسد و کذب، بحث کرده و سخن گفته اند.

این طریق، پسندیده و مقبول است ولی کافی نیست و رسیدن سالک به سرمنزل مقصود را ضمانت نمی کند. اگر کسی بخواهد معصیت نکرده و ریشه صفات ذمیمه را در خود خشک کند و به حقیقت عبودیت و بندگی و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن، عشق و شوق به خداوند است، چون با این روشی که علمای اخلاق در کتب خود فرموده اند، سیر سالک بسیار طولانی شده و یک عمر برای او کافی نیست بلکه عمر نوح «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» می طلبد، چرا که برای رفع و دفع هریک از خصلت های قبیح عمری لازم است و آخرالأمر معلوم نیست آیا ریشه و بنیاد آن رذیله خشک و نابوده شده است یا نه، بلکه بقایای آن هنوز در زوایای نفس، پنهان بوده و مترصّد فرصتی است تا در بزنگاه، دوباره طلوع کرده و سالک را به زمین زند؛ زیرا طبیعت نفس اینطور است که اگر از یک طرف آن را سرکوب کنی، از سوی دیگر سر درمی آورد. اگر عشق خدا طلوع نکند، سالک به مقصد نمی رسد و باید زحمتی بسیار متحمّل شود تا معاصی و اوصاف مذمومه را از خود دور کند.

راه صحیح، راه میانبر است. باید طریقی را انتخاب کرد که با عمر ما تناسب داشته باشد و آن همان طریق عشق و محبّت به خداوند است.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان گاهی در خانه ای می رود که در آن سوراخ هایی وجود دارد که لانه مار و عقرب است و از آن، مار و عقرب بیرون می آیند. سوراخ ها را پرمی کند

ص: 205


1- . نور مجرد، ج 1 / 449.

و راه رفت و آمد حیوانات موذی را مسدود می کند، مدّتی بعد می بیند از طرف دیگری راهی باز نموده اند و بیرون آمده اند و به همین منوال هرچه تلاش می کند نمی تواند آنها را دفع کند. راهش این است که آن خانه را از اصل خراب کند و زیر خانه را که لانه آن حیوانات است پاکسازی نماید و سپس خانه ای نو بسازد.

تا وقتی نفس انسان باقی است، ریشه صفات رذیله باقی است و هر روز ممکن است از راهی سر برآورد، باید این ریشه را سوزاند و سوزاندن آن نیز جز با طلوع عشق و محبّت پروردگار ممکن نیست.(1)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: سالک محبّ که تلاش می کند نظر محبوب را به طرف خود جلب نموده و رضایت و خشنودی او را بدست آورد، در فاصله زمانی کوتاهی این مسیر طولانی را طی می کند و محبت برای او در حکم خضر راه و چراغ راه است و وسوسه های نفسانی در حریم قلب او که کانون محبت الهی شده، راه ندارد و آتش محبت، ریشه خطورات شیطانی را در وجود او می سوزاند، اگرچه با طریقه مجاهده و ریاضت های شرعی و زیر نظر معلمان کارآزموده اخلاقی نیز می توان به این مراحل نائل آمد، ولی تحقق این مراتب در این شیوه، تدریجی است و نیاز به زمان طولانی دارد، در حالی که سالک محبّ به خاطر آنکه فکر و ذکرش دائماً خداست و انقطاع قلبی با محبوب ندارد و همیشه کانون دل او از عشق الهی شعله ور است، حصول این مراتب برای او ناگهانی است و با قدم صدق و اخلاص و ارادت، راه چندین ساله را از پیش پای خود برمی دارد و به سرمنزل مقصود می رسد، ولی باید به خاطر داشت که بسیار انگشت شمارند سالکانی که این موهبت الهی نصیب آنان می گردد و غالباً از شیوه مجاهده و رویه سلوکی معلمان بزرگ اخلاق که عملی تر است برای دفع رذائل اخلاق و کسب فضائل انسانی استفاده می کنند و این راه، راهی است که بر روی همه طالبان کمال گشوده است، ولی طریقه محبت اینگونه نیست و نیاز به عنایت خاص الهی دارد که از حیطه اراده و اختیار انسان بیرون است.(2)

ص: 206


1- . نور مجرد، ج 1 / 450.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 448.

4- حجت الاسلام سید شمس اللّه قائمی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): نظر ایشان {آیت اللّه کشمیری} این بود که برای از بین بردن صفات رذیله دو راه درمان وجود دارد:

یک راه، مجاهده است که انسان باید زحمت بکشد، ریاضت بکشد تا آنها را بیرون کند.

امّا یک راه دیگر هم هست که اگر کسی به این مقام برسد، همه رذائل با هم از بین می رود، مثل کسی که غرق باشد یک نفر بیاید او را نجات بدهد یا کسی که مثلاً پایش یا دستش نجس باشد و در آب کر همه بدنش تمیز می شود...

یاد و محبت خدا مانع می شود که انسان کار زشتی انجام دهد و ایشان با اینکه خودشان خیلی ریاضت کشیده بودند، اما راه دوم را که محبت خداست اصلح می دانستند و خیلی بر آن تاکید داشتند.(1)

5- آیت اللّه محمدتقی آملی: گویند: «عمل از روی محبت، سستی پذیر نیست و علامت محبت، دوام نشاط است»؛ یعنی بنده محبّ، هرچه در قسمت طاعت پافشاریش بیشتر باشد، نشاطش نیز زیادتر است.(2)

6- حاج اسماعیل دولابی: دو راه وجود دارد که از آنها می توانیم خودمان را در بغل پدران حقیقی مان {اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»} بیندازیم؛ یکی راه طاعات و عبادات است و دیگری راه محبّت.(3)

7- آقا سید هاشم حدّاد: کسی که عشق و محبت به خدا پیدا کند، دیگر به رذائل و زشتی ها رونمی کند، چون محبوب نمی پسندد؛ جرقه ای در دل او روشن می شود تا کم کم زشتی ها و نفسانیات را از بین ببرد.(4)

ص: 207


1- . شیدا / 72.
2- . در جستجوی استاد / 252.
3- . مصباح الهدی / 191.
4- . دلشده / 44.

8- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: برای سیر و سلوک دو طریق عمده وجود دارد: راه ریاضت و راه محبت.

افرادی که از طریق ریاضت و مجاهده که در واقع راه تزکیه نفس است به سیر و سلوک مشغول می شوند، نوعاً با اذکار و اوراد و اربعین های پی در پی و عبادت های طاقت فرسا و تحمل فشار مبارزه و مخالفت با نفس می کوشند با محو نمودن رذایل نفسانی، خود را به صفات حق و اولیائش متخلق نمایند، امّا از آنجا که انسان خود را دوست دارد و به تبع آن هرآنچه را که متعلق به اوست نیز دوست دارد، نفس به سادگی تسلیم اراده عقل نگشته، با آن درگیر خواهد شد و برداشتن هر قدمی به خصوص برای نفوس قوی - چنانچه خلاف طبع و نفس باشد که معمولاً نیز چنین است - مستلزم مبارزه و مجاهده هایی بس عظیم خواهد بود. علاوه بر آن با محو هریک از صفات رذیله که توأم با هزاران نوع جان کندن است، گرفتار رذیله دیگری می گردد. بخل را از خود دور می کند دچار ریا می شود، از ریا می گریزد اسیر عجب می گردد و همین طور... و تا وقتی که نور توحید بر قلب او نتابد، این مشکلات ادامه خواهد داشت، زیرا ریشه کن شدن رذائل نفسانی جز با اشراق نور توحید میسور نیست...

امّا راه محبت از جهتی آسان تر است، زیرا در این راه متعلق محبت «خود» نیست و محبت به جای دیگری تعلق پیدا می کند، لذا نفس، درگیر نشده، بدون احساس کم ترین فشار و سختی از همه چیز می گذرد.

محب هیچگاه از خدمت کردن به محبوب خسته نشده، تمام دستورات او را با کمال میل و اشتیاق انجام خواهد داد و با انعکاس صفات محبوب در محب، خواسته های او خواسته های این خواهد گشت و چنانچه محبوب از اولیاءِ خدا باشد، تمام رذائل، خود به خود محو می گردد.

افرادی که در مقابل قدرت و زور از کمترین سرمایه خود نمی گذرند، با اندکی محبت، همه دارایی خود را به سادگی و با کمال نشاط و شوق فدای محبوب می نمایند. نفوس قوی را محبت است که بیچاره خواهد کرد...

این نکته را نیز باید متذکر شوم که هرچند مجاهده، سخت و بی مشتری است، لکن هر مسلمانی موظف است برای انجام تکالیف شرعی خود مجاهده کرده، سختی آن را متحمل گردد، زیرا مجاهده به معنای عام خود اختصاصی به راه ریاضت ندارد. علاوه بر آن، راه ریاضت

ص: 208

نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد، سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(1) و علامت صحت آن نیز همین خواهد بود. بنابراین چنانچه ریاضت به محبت منتهی نگردد سالک باید بداند که از مجاهده خود نتیجه ای نبرده و یا منفعت آن ناقص بوده است، هرچند ممکن است کشف و کرامات و تصرفاتی نیز همراه داشته باشد، لکن اینها دردی را دوا نمی کند.(2)

9- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیز من! یگانه راه برای تزکیه اخلاق، معرفت پروردگار است و بس، لذا از ابتدای امر که عنایت حق شامل حال کسی شد، باید در فکر این معنی باشد تا به عنایت حق و اولیائش، وصول به این مقصد حاصل شود... چون به این مقصد نائل گردی، صفات رذیله بار بندند و بروند و صفات حسنه - که اخلاق خدایی است - با وجود تو آمیخته باشد...

اگر سال ها درصدد برآیی صفاتی از حق در خود را ملکه سازی و دوری از رذائل صفات کنی، نتوانی به آن رسید و از این، دوری کرد...

باید از اوّل، درِ خانه دل نشست و مراقبه کامل داشت و خدا را در هیچ آنی و با هیچ کسی و با هیچ کاری از نظر نینداخت تا آنکه کم کم غیرحق، بار خود ببندد و برود، چون ایشان روند، حق بماند و بس، و اوامر، اوامر او باشد و صفات، صفات او.

اینکه مبتلا به این رذائل هستیم، برای آن است که آنان در ما حکومت می کنند نه حق...

دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. مبارزه با دیو، به همین است که با خدا معامله کنیم و آشنا شویم، چندی که چنین کنیم، ایشان خود، مطیع گردند.

ای عزیز من! این معنی را هم نباید از نظر انداخت که متخلّق به اخلاق اللَّه باید شد تا کم کم خلق خدایی بعد از پیدا شدن معرفت، حاصل شود.(3)

ص: 209


1- . سوره عنکبوت / 69. (و کسانی که در راه ما کوشیده اند، به یقین راههای خود را بر آنان می نماییم.)
2- . سفینةالصادقین / 136.
3- . رسائل عرفانی / 222.

10- شیخ نجم الدّین رازی: طریقت مشایخ ما «قَدَّسَ اللَّهُ أَرْوَاحَهُمْ و رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ» بر آن جمله است که: در این کار، اول در تصفیه دل کوشند نه در تبدیل اخلاق، که چون تصفیه دل دست داد و توجه به شرط حاصل آمد، امداد فیض حقّ را قابل گردد و از اثر فیض حقّ در یک زمان چندان تبدیل اخلاق و صفات نفس حاصل آید، که به عمرها، به مجاهدات و ریاضات حاصل نیاید.

و شرط تصفیه دل، آن است که اوّل، دادِ تجرید(1)

صورت بدهد به ترک دنیا و عزلت و انقطاع از خلق و مألوفاتِ طبع(2) و باختنِ جاه و مال تا به مقام تفرید(3) رسد؛ یعنی تفرّد(4)

باطن از هر محجوب و مطلوب که ما سوای حقّ است، آنگه حقیقت توحید که سرّ «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»(5) است، روی نماید.(6)

11- ملّا عبدالصّمد همدانی: بعضی را اعتقاد بر آن است که معرفت خدا را باید به ریاضت و تهذیب اخلاق بدست آورد و از هر صفتی به ضدّش پرداخت، اگر سالک بخواهد این عمل کند از یک مقام و یک صفت نتواند بیرون آمدن، در نتیجه کار به مجاهده برنیاید، این طریقه را طریقه ابرار گویند.

طریقه دوّم طریقه ارباب معاملات است که به اعمال ظاهری و زیادی روزه و نماز و قرائت قرآن و حجّ و جهاد می خواهند معرفت را به دست آرند، این طریقه اخیار است، پس واصلین به این راه و راه اول در زمان طولانی، کم است، لکن واصلین به اولی بیشتر است.

ص: 210


1- . (جدا کردن.)
2- . (چیزهایی که بُعد مادی انسان با آن انس و الفت دارد.)
3- . (یکی شدن.)
4- . (جدا شدن.)
5- . (پس بدان که معبودی جز خداوند وجود ندارد.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 147.

طریقه سوّم طریقه سائرین إلی اللَّه و طائرین باللَّه است و آن راه بریدگان [از غیرخدا] از اهل محبت خداوند است که در راه محبت قرار دارند، پس واصلین از ایشان در ابتدا بیشتر از غیرایشان است در نهایت، و این راه مورد اختیار است.(1)

12- استاد غلامرضا شیشه گر: اطّباءِ حاذق را در معالجه دل اختلاف است، بعضی در تبدیل و تهذیب اخلاق کوشیده و هر صفت رذیله ذمیمه را به ضد آن معالجه نمایند. بلی، این طریق، معقول و مناسب است، لیکن عمری دراز باید که در تبدیل اخلاق صرف شود، امّا طریقه مشایخ کبار «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» بر این است که در این کار پس از مواظبت به قانون شریعت از اوامر و نواهی که سبب طهارت و تربیت بدن است، در تصفیه دل کوشند نه در تبدیل اخلاق، چون تصفیه دل دست دهد و توجّه به شرط حاصل آید و سرّ مراقبت دست یابد، امداد فیض حق را قابل شود، از فیض حق در یک زمان چندان تبدیل نفس و تحصیل صفات حمیده میسّر می شود که به عمری از آن مجاهدات ممکن نمی شد و نور علم در قلبش بتابد، چنانچه فرموده اند: «لیس العلم بالتعلّم بل نور یَقذفه اللَّه فی قلب مَن یشاء(2) علم به یادگیری نیست، بلکه نوری است که خدا در قلب هرکس که بخواهد می اندازد.»

آنگاه دل، مرآت(3) صفات حق و مواجه با حق گردد و عنایات حق، او را دریابد و در اوّل بار راهی به ملکوت به هم رساند و انوار ملکوتی آثاری و افعالی در او تجلّی نماید تا به کلّی از صفات ذمیمه رسته و متّصف به اخلاق حمیده گردد.(4)

13- سید صدرالدّین کاشف دزفولی: نزدیک ترین راه برای وصول به مقصود، سه نوع است:

ص: 211


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 102.
2- . روایتی را با این الفاظ در منابع روایی شیعه نیافتیم، بله در کتاب منیةالمرید صفحه 167، حدیثی از امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بدین عبارت وارد شده است: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ وَ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ تَعَالَی فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ.» (علم به زیاد یاد گرفتن نیست؛ بلکه نوری است که خداوند متعال در قلب هرکس که بخواهد هدایتش کند می اندازد.)
3- . (آینه.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 110.

یکی راه نیکان و اخیار که همان عمل به اوامر و نواهی الهی است که در زمان طولانی به فیض حق رسیده اند، ولی اینان از کم هم کمترند.

دوم طریقه اهل مجاهدت و ریاضت است که به کشتن نفس، دل را تصفیه و روح را به زیور خداپرستی آراسته اند. این راه مخصوص نیکوکاران است.

سوم طریقه اهل محبت و مجذوبین است. این نزدیک ترین طریق وصول به حق است.(1)

14- آقا محمد بیدآبادی: راه به سوی قرب حق تعالی «جَلَّ شَأْنُهُ» منحصر است به دو چیز: تخلیه و تحلیه... پس هرگاه مرید حق، در نفس خود میل و رغبتی به سوی حق تعالی دید، اول چیزی که بر او واجب است، مراعات و تحصیل تخلیه(2)

است و مقدم بر همه اسباب و مبادی آن، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده است و باک نداشتن از ملامت مردم و مراقب نفس باشد و یک چشم زدن از او غافل نشود و سعی و کوشش نماید که از او معصیتی سرنزد و هرگاه، از روی غفلت و سهو از او معصیتی سربزند، همان ساعت، تدارک آن نماید به توبه و إنابه... و هرگاه، قلباً توبه کرد و مصرّ بر فعل توبه و تدارک مافات منه(3) شد، نشانه توفیق الهی است و اذن دخول به درگاه حضرت شاهی است.(4)

ص: 212


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 301.
2- . تخلیه قبل از تحلیه است. تخلیه آن است که انسان دل را از رذائل اخلاقی و صفات بد خالی کند و پس از آن به صفات خوب و فضایل اخلاقی بیاراید که به آن تحلیه می گویند؛ یعنی که عبد در مراتب سلوک الی اللَّه و تهذیب باطن باید قلب خود را از شوائب پست شهوانی پاک کرده و به صفات ستوده اخلاقی آراسته و زینت کند. همه علماءِ اخلاق و اهل معرفت نظر بر این دارند که: باید ابتدا از آلودگی ها پاک شد و سپس جان را به خصال نیکو آراسته و آذین کرد.
3- . (جبران واجباتی که از او فوت شده.)
4- . تذکرةالسالکین / 3.

اولیاءالله، مظاهر خداوندند

مظهر «اراده»(1)

خداوند

سرگذشت

1- یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی مرحوم حاج غلامحسین سبزواری در مقام تعریف و تمجید از استاد بزرگوار خویش مرحوم {آقا شیخ محمدجواد} انصاری {همدانی} می گفتند: «من در زمان حیات خویش کسی را به مثل مرحوم انصاری ندیدم که کلامش درست مطابق با واقع باشد و هرچه می گوید عیناً همان مطلب بدون کم و زیاد در خارج انجام پذیرد».

مرحوم والد فرمودند:«بلی، آنچه در مورد مرحوم انصاری می فرمایید صحیح و درست است، امّا به نظر من مطلب در مورد آقای {سید هاشم} حدّاد به طور کلّی متفاوت است. اگر کلام مرحوم انصاری از نقطه نظر صدق و انطباق با واقع، تامّ و تمام می باشد، کلام آقای حدّاد نفْسِ واقع و منشأ ایجاد واقع است، نه اینکه منطبق بر واقع و نفس الأمر است.

حضرت آقای حدّاد وقتی که کلامی را می فرمود با انشاء این کلام، نفس واقع را نیز محقّق می نمود و با خود به منصّه وجود می آورد و این مطلب حکایت از این دارد که نفس قدّوسی حضرت حدّاد، مَظهر تجلّی اسماء کلیه و مَجلای فیض اقدس حقّ می باشد که تقدیر و مشیت پروردگار از نفَس و بیان او در عالم خارج صورت عینی و خارجی پیدا می کند، پس این مقام کجا و مطلبی که از مرحوم انصاری نقل می کنید کجا!»(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در همان ایامی که حقیر آنجا {در سفر به أعتاب عالیات در سال 1383 قمری} بودم یکی از نوه های آقای {سید هاشم} حدّاد بنام سید محمد پسر سید حسن در اثر عارضه سرخک فوت نمود. این طفل به قدری شبیه به مرحوم قاضی بود که آقای حدّاد او را قاضی ثانی می نامیدند و بسیار به او علاقه مند بودند.

ص: 213


1- . (اسم «مرید» خداوند.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 167.

فوت این بچه آقای حدّاد را بسیار متأثّر ساخت و چون حقیر با ایشان جنازه را به غسّالخانه خیمه گاه بردیم، بدون اختیار اشکشان سرازیر بود. عصر آن روز عرض کردم: مگر شما میل به حیات این طفل نداشتید تا خداوند اراده حیات کند و مرگ را برگرداند؟!

فرمودند: «آری! امّا بعضی اوقات امر از آن طرف غلبه می کند و میل و اراده را از این طرف می رباید.»(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عصر یکی از روزها با جناب آقای سید هاشم رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» برای گردش در کنار نهر فرات عازم شدیم. ایشان هنگام خارج شدن از منزل فرمود: «هوا ابری است و ممکن است باران ببارد.»

بنده بی اختیار عرض کردم: مگر باران به اذن خودش می بارد؟ این مطلب بر لسانم جاری شد و از منزل بیرون رفتیم.

به تدریج ابر غلیظ و سیاهی آسمان را پوشاند و هر لحظه انتظار می رفت که باران به شدت شروع به باریدن کند.

در آن وقت بنده را حالی عجیب دست داده بود. نگاهی به آسمان کردم، دیدم وجود من همراه تمام ذرات ابرها است! و متوجه شدم تا خود نخواهم قطره ای باران نخواهد بارید! لذا با خیال راحت کنار نهر فرات نشسته، مطمئن بودم که باران نمی بارد...

جناب آقای رضوی فرمود: «باید حرکت کنیم و الاّ در بین راه خیس خواهیم شد.»

حقیر با اینکه مطمئن بودم که باران نمی بارد با اصرار مکرر جناب آقای رضوی برخاسته، پس از پیمودن مقداری راه وارد شهر شدیم. سپس به بازاری مسقف رسیدیم. در آنجا همینکه بنده پای خود را در بازار نهادم کأنّ از قطرات باران جدا شدم و منع برداشته شد. ناگهان دهان آسمان باز شد و چنان بارانی به زمین فروریخت که پس از چند دقیقه در خیابان ها سیل جاری گشت.

ایشان فرمود: «اگر در بین راه این باران شروع شده بود چه می کردید؟»

ص: 214


1- . روح مجرد / 93.

عرض کردم: مطمئناً در بین راه شروع نمی شد.(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در آن ایام که در نجف اشرف بودیم مرحوم آقای سید محسن (پدر زن ما) که روحانی ساده ای بود، از روی صفا و صداقتی که داشت روی منبر اعلام کرده بود: «من دختر یازده ساله ای دارم، اگر کسی قصد ازدواج دارد خواستگاری او از ناحیه ما بلامانع می باشد!»

طلبه ای از سخن وی سوء استفاده کرده و با اینکه قصد ازدواج دائمی نداشت به خانه ایشان می رود. من هم که بی خبر از داستان بودم اتفاقاً همان روز به آنجا رفته، متوجه شدم طلبه ای برای خواستگاری آمده است. بی اختیار عصبانی شده و گفتم: اینجا هیچ خبری نیست، بیخود مزاحم نشوید.

او که توقع چنین برخوردی نداشت ناراحت شده و از منزل بیرون رفت.

پس از آن با خود فکر کردم، این چه برخوردی بود که از من سرزد؟! چرا با زبان خوش با او صحبت نکردم؟! و چون او به حسب ظاهر کار خلافی نکرده و با اذن پدر دختر آمده بود، از کار خود ناراحت و پشیمان شدم.

در عین حال هرچه خود را بررسی کرده و تأمل نمودم دیدم این عصبانیت، نفسانی نبوده و ظلمتی از آن احساس نمی شد و مسئله تعصب نیز در آن دخالت نداشت. با خود گفتم: شاید حکمتی در آن نهفته باشد.

ولی از آنجا که انسان باید به نفس خود بدبین باشد اعتماد به فهم خود نکرده و تصمیم گرفتم آن طلبه را دیده و از او عذرخواهی کنم.

تا اینکه یک روز او را کنار نهر فرات دیدم. سلام کرده و از او معذرت خواهی کردم.

وی گفت: «من شما را فرد متشرعی می دانستم و این برخورد شما برایم بسیار تعجب آور بود.»

گفتم: بلی، متأسفانه یکدفعه عصبانی شدم، مرا عفو کنید.

پس از عذرخواهی مشغول گفتگو شدیم. در بین صحبت هایش گفت: «در اصفهان دختر عمویی دارم که نامزد من است و قصد دارم پس از مراجعت به ایران با او ازدواج کنم.»

پرسیدم: پس چرا به خواستگاری دختر آقا سید محسن آمدی؟

ص: 215


1- . سفینةالصادقین / 231.

گفت: «راستش می خواستم در این سه سالی که در نجف هستم با او باشم سپس او را رها کرده به وطن بازگردم!»

وقتی این مطلب را گفت، متوجه شدم که برخورد آن روز حقیر بسیار درست و بجا بوده است، لذا به او گفتم: شما کار بسیار ناپسندی کرده ای و عذرخواهی بنده هم از شما بی مورد بود...

البته وظیفه هرکسی این است که بنابر آنچه شرع مقدس دستور فرموده مراقب حالات خویش بوده، از رضا و غضب نفسانی خود پرهیز کند و آنچه را خداوند در اختیار او قرارداده در راه صحیح و برای رضای او بکار برد، در عین حال باید توجه داشت که گاهی ممکن است مؤمن بدون اینکه اختیاری داشته باشد مجرای اراده حق تعالی قرارگرفته و اموری به دست او جاری گردد.

خدا کند انسان همه وجودش برای خدا شود. آنگاه رضا و غضبش، عطا و منعش و همه حرکات و سکناتش بجا و صحیح می شود. در این صورت حتی ممکن است غضبش موجب هدایت افراد گردد. (1)

5- آیت الله سید رضا بهاءالدینی: در همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی، شبی بعد از مغرب قرار بود امام {خمینی} برای بازدید به منزل ما تشریف بیاورند. آن شب کوچه منتهی به منزل ما مملو از ازدحام مردمی بود که در انتظار رؤیت امام، شعار سرمی دادند. من در منزل مشغول روشن کردن سماور بودم که خبر دادند ایشان آمدند.

وقتی سر بلند کردم امام را در آستانه در اتاق دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی به ایشان گفتم:آقا! حرکت شما الهی است، ولی نفوس مردم آمادگی و تحمل کافی ندارند.

حضرت امام در جواب گفت: «آقای بهاءالدینی همه چیز در اختیار من است، ولی خودم در اختیار خودم نیستم.»

من از گفته امام دو نتیجه می گیرم؛ یکی اینکه ایشان می فهماند که بر نفوس مردم، علاوه بر ولایت تشریعی، ولایت تکوینی دارد و اراده ایشان بر اراده مردم و دیگر شئون مسلط است، به طوری که قلوب مردم در اختیار ایشان است.

ص: 216


1- . سفینةالصادقین / 709.

دیگر اینکه مقام فناءِ فی الله و عبودیت و بندگی محض ایشان از این گفته آشکار می شود.(1)

6- سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {آیت اللّه کشمیری} در سال 1367 فرمودند: «یک جوان لبنانی به نجف اشرف آمد و عده ای از علماء را جذب خود کرد و به قدرت نمایی در احضار ارواح معروف شد.

به من گفتند: بیا نزدش برویم!

گفتم: نمی آیم.

او را به خانه ام آوردند و پس از گفتگو، گفتم: هنرت چیست؟

گفت: احضار روح می کنم.

گفتم: روح پدرم آقا سید محمّدعلی کشمیری را احضار کن.

هر کاری کرد نتوانست.

گفتم: چکار دیگر می دانی؟

گفت: پسرت را خواب می کنم.

گفتم: پسر کوچکم را خواب کن.

او هر کار کرد نتوانست و ناامیدانه برگشت.»

{از استاد} سؤال شد: «شما چکار می کردید که هنرش را نمی توانست بکار بگیرد؟»

فرمود: «اراده خود را جلوی اراده او قرارمی دادم، لذا نمی توانست بکار گیرد. بعد هم دولت عراق او را دستگیر کرد و به کشورش لبنان بازگردانید.»(2)

مظهر «علم»(3)

خداوند

سرگذشت

ص: 217


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 312.
2- . صحبت جانان / 60.
3- . (اسم «عالم» خداوند.)

1- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار یکی از روحانیون با چند نفر از همراهانشان خدمت آقا {آیت اللّه انصاری} رسیدند و آقا به ایشان زیاد توجهی نکردند و حتی آن چند نفر همراه از این رفتار آقا خوششان نیامد و موقع خداحافظی هم مرحوم أبوی تا نصف اتاق آمدند و جلوی در نرفتند.

چند روز بعد شخصی آمد به خدمتشان که ظاهر و موقعیت اجتماعی او وجهه مذهبی نداشت، اما آقا ایشان را بوسیدند و خیلی محبت کردند و برای مشایعتشان تا جلوی در رفتند و ما واقعاً علت این دو نوع برخورد را متوجه نشدیم تا بعد از مدتی ایشان {شخصی که ظاهر موجّهی نداشت} فوت کردند و با وجود آنکه آن زمان روابط ایران و عراق خیلی تیره بود، اما قضایا طوری درست شد که یک هیأت پنجاه نفری جنازه ایشان را مشایعت کردند و بردند به عتبات عالیات برای تدفین، و بالعکس خبردار شدیم آن شخص روحانی با وضع ناجوری از دنیا رفت.(1)

2- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: یک بار یک نفر آمد پیش ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی}، خیلی متجدد و تیپ اروپایی و با ماشین آخرین سیستم. یکدفعه همه خودشان را عقب کشیدند و رویشان را برگرداندند.

آقا آمدند جلو، بغلشان کردند و بوسیدند و بعد فرمودند: «محبت امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در دلش بود» و گاهی هم یک آدم به ظاهر خیلی مقدسی پیششان می آمد و آقا محل نمی گذاشتند یا از اتاق در می رفتند. بعد یکی پرسید که: «چرا شما بعضی ها را تحویل می گیرید و بعضی تا وارد نشده تندی می کنید؟»

فرمود: «بعضی هنوز وارد نشده از دور دارد سنگ پرتاب می کنند، ما هم یک چیزی می گوییم که سنگ پرت نکنند!»(2)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز ساعت هشت نه صبح بود که در زدند و من دیدم دو نفر روحانی آمدند و پرسیدند: «آقا {آیت اللّه انصاری} منزل است؟»

گفتم: بله! و آمدند داخل. بعد به پدرم اطلاع دادم که مهمان دارند.

ص: 218


1- . سوخته / 80.
2- . سوخته / 81.

فرمودند: «کی هستند؟»

گفتم: نمی دانم، غریبه اند.

خلاصه ایشان آماده شدند و آمدند پایین، ولی همینکه چشمشان به این دو نفر افتاد خیلی درهم شدند.

من از برخورد أبوی تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم و مشغول تعارف و پذیرایی شدم. بعد آنها گفتند: «ما آمدیم از شما خواهش کنیم تا دستوری به ما عنایت کنید.»

أبوی جوابی ندادند. دفعه دوم و سوم هم اصرار کردند، اما ایشان یکدفعه رو کردند به آنها و گفتند: «خدمت آقای بروجردی سلام برسانید و از قول من بگویید: راه ما همان راه شرع است، ما نیازی به امتحان نداریم.»

این را گفتند و رفتند بالا. آن دو نفر رنگ و رویشان سفید شد و با ناراحتی و شرمندگی رفتند.

بعد از چندی از آقای بروجردی نامه ای به أبوی رسید که نوشته بودند: «اگر اسائه ادب شده، عذر می خواهیم، ما شما را نمی شناختیم» و بعد ایشان را به قم دعوت می کنند.

بعد از مدتی پدر با بعضی از آشنایان می روند قم خدمتشان و بعدها ایشان به آقای انصاری اجازه نامه اجتهاد می دهند و باز از آن قضیه معذرت خواهی می کنند و می گویند: «به ما اینطور تفهیم کرده بودند، ما گناهی نداشتیم!»(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان حضرت علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ» مکرّر به حجّ و زیارت خانه خدا و مدینه منوّره مشرّف می شد. یکبار که خود را برای سفری جدید مهیا می ساخت، از حقیر خواست تا از حضرت آقا استفسار کنم که اینبار نیز به حجّ مشرّف شود یا خیر؟

ایشان پاسخ منفی دادند و فرمودند: «این نوع حجّ و زیارت ها روی هوای نفس بوده و تنها داعی نفسانی دارد!»

این بود تا روزی که در خدمت ایشان در مسیری پیاده می رفتم و هیچ کس همراه ما نبود. حقیر از ایشان پرسیدم: در برخی روایات، ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، شیعیان خود را از تعویق و ممانعت

ص: 219


1- . سوخته / 72.

برادران خود از حجّ خانه خدا برحذر داشته و از این عمل شدیداً نهی نموده اند، چه جهت و مصلحتی مدّ نظر شما بود که ایشان را از حجّ خانه خدا منع نمودید؟

بلافاصله فرمودند: «استیذان ایشان صرفاً صوری و از روی تأدّب بود یا واقعاً می خواست مصلحت خود را بداند؟»

عرض کردم: می خواست مصلحتش را بداند.

فرمودند: «اگر این سؤال را از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشت و از آن حضرت کسب مصلحت می کرد و حضرت می فرمودند: نرو، چه باید می کرد؟»

عرض کردم: البتّه نباید می رفت.

فرمودند: «عقول مردم خیلی کوچک است» و با نزدیک کردن سر انگشتان خود به هم کوچکی آن را نشان دادند «ولی عقل امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بر همه تسلّط دارد» و در هنگام گفتن این جمله هر دو دست خود را بالا برده و به حالت سیطره و تسلّط آن اشاره کردند و سپس فرمودند: «تسلّط من بر نفوس، مثل تسلّط أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است و از خیر و شرّ نفوس مطّلع و آگاهم.»

به همین منوال یکبار می فرمودند: «من مشابهت با أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را در بعضی از صفات آن حضرت به گونه ای خفیف تر در خود می بینم.»(1)

5- یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم والد می فرمودند: «شخصی در عراق خود را به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» منتسب کرده بود و برخی از اشخاص بی اطلاع دور او مجتمع شده بودند و برای او تبلیغ می کردند. حتّی این شبهه برای بعضی پیدا شده بود که نکند این فرد خود حضرت بقیة اللَّه «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» باشند ولی از لحاظ تقیه و مصلحت، این مطلب را ابراز نمی کنند و به صورت مخفی در مسجد کوفه بسرمی برند.

از جمله این اشخاص مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بودند که پس از مشاهده این شخص یقین به امام عصر بودن او می نمایند. ناگفته نماند این فرد عمامه سبزی نیز به سر می بست.

ص: 220


1- . نور مجرد، ج 1 / 327.

مرحوم {آقا سید هاشم} حدّاد هرچه به حاج آقا معین می فرمایند: انسان نمی تواند زود این مطلب را باور نماید و باید در اینگونه امور دقّت و تحقیق بیشتری اعمال نماید، ولی ایشان بر سر اعتقاد و باور خود مُصرّ و مُبرِم بودند.

روزی مرحوم حدّاد به حاج آقا معین می فرمایند: خوب است که در معیت شما به دیدن این امام زمان برویم و ببینیم که ایشان در چه وضعیت و حالی می باشد. خلاصه به اتّفاق، به سمت کوفه حرکت کردند و در ضمن از مغازه شیرینی فروشی یک جعبه شیرینی به رسم هدیه برای ایشان خریداری نمودند.

پس از اینکه در معیت یکدیگر وارد مسجد کوفه شدند، آقای حدّاد به حاج آقا معین می فرمایند: حجره ایشان کجاست؟

حاج آقا معین می گویند: فلان حجره و با دست اشاره به مکانی می کنند و خود نزدیک حجره می روند ولی به جهت رعایت ادب و احترام از دقّ الباب خودداری می کنند و به کناری می ایستند.

مرحوم حدّاد دقّ الباب می کند ولی صدایی نمی آید. دوباره به در می زنند، ولی شخصی پاسخ نمی گوید. وقتی برای بار سوّم درب حجره را به صدا درمی آورند و جوابی نمی شنوند، احساس می کنند درب حجره باز است. با دست درب را باز می کنند، می بینند فردی روی سجاده نشسته و خود را به حال ذکر و توجّه درآورده است.

مرحوم حدّاد تا نگاهشان به او می افتد می فرمایند: این است آن امام زمانی که شما مدّعی آن هستید؟! برگردیم که راه را بیراهه آمدیم. این مرد فردی شارلاتان و حُقّه باز و شیاد است!

در حالی که مرحوم حدّاد تا آن زمان اصلاً او را ندیده و نمی شناختند.

از این داستان مدّتی گذشت، کم کم در عراق شایع شد فردی که متّصل به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است، می تواند افرادی را که مشکل نازایی دارند دارای فرزند کند و سر و صدایی اطراف این مسأله پیدا شده بود و مطالب مختلف از افراد نسبت به این شیاد شنیده می شد؛ و وقتی حقیقت مطلب منکشف شد و نقاب شیادی و فسق از چهره شیطان صفت او برداشته شد که قصد داشت مباشرت به نزدیکی و حمل زن نازایی نماید و در اینجا بود که همه فهمیدند این قضیه حمل و بارداری افراد توسّط خود او انجام می شده است.

ص: 221

روزی مرحوم حدّاد به مرحوم حاج آقا معین فرمودند: این امام زمان را شما ببینید دارد دست به چه کارهایی می زند و چگونه به کثیف ترین و زشت ترین عمل خلاف، مبادرت می نماید.»

در اینجا مرحوم والد فرمودند: «این است فرق بین اولیاء خدا و افراد عادی که حقائق پشت پرده برای آنها مثل روز روشن و آشکار است.»(1)

مظهر «رحمت»(2)

خداوند

کلام ولیّ خداوند

کربلایی احمد تهرانی: هرگاه انسان صفت خدایی پیدا کرد، همه خلق را اولاد خویش می داند و فرقی بین آنها با فرزند خویش نمی بیند.(3)

مظهر «یگانگی»(4)

خداوند

کلام ولیّ خداوند

حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} از قبور اصفهان، قبر بابا رکن الدّین در تخت فولاد را اهمیت می دادند و می فرمودند: «مظهر لا اله الّا اللّه می باشد.»(5)

مظهر «میراندن»(6)

خداوند

ص: 222


1- . مطلع انوار، ج 2 / 169.
2- . (اسم «رحمان» خداوند.)
3- . رند عالم سوز / 82.
4- . (اسم «واحد» خداوند.)
5- . روح و ریحان / 73.
6- . (اسم «ممیت» خداوند.)

سرگذشت

علّامه سید محمدحسین تهرانی: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرّسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: «من درباره مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» و مطالبی که از ایشان احیاناً نقل می شد و احوالاتی که به گوش می رسید در شک بودم.

با خود می گفتم: آیا این مطالبی که اینها دارند، درست است یا نه؟

این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتی می گردند، راست است یا تخیل؟

مدّت ها با خود در این موضوع حدیث نفس می کردم و کسی هم از نیت من خبری نداشت. تا اینکه یک روز برای نماز و عبادت و بجای آوردن بعضی از اعمالی که برای مسجد کوفه واردشده است، به آنجا رفتم.

مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» به مسجد کوفه زیاد می رفتند، و برای عبادت در آنجا حجره خاصّی داشتند، و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقه مند بودند، و بسیاری از شب ها را به عبادت و بیداری در آنها به روز می آوردند.

در بیرون مسجد به مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» برخورد نمودم و پس از سلام و احوال پرسی، قدری با یکدگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد.

در این حال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد در طرف قبله، در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قدری رفع خستگی کرده و سپس به مسجد برویم.

با هم گرم صحبت شدیم، و مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» از اسرار و آیات الهیه برای ما داستان ها بیان می فرمود و از مقام اجلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و در اینکه یگانه هدف خلقت، انسان است مطالبی را بیان می نمود و شواهدی اقامه می نمود.

من با خود، حدیث نفس کرده و گفتم: واقعاً ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد وای بر ما، اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمی دانیم که واقعاً راست است تا دنبال کنیم.

ص: 223

در این حال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالباً مردم آنها را می بینند ولی تا به حال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشند.

همینکه مار در مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم، مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» اشاره ای به مار کرده و فرمود: مُتْ بِإذْنِ اللهِ! بمیر به اذن خدا!

مار فوراً در جای خود خشک شد.

مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» بدون آنکه اعتنایی کند، شروع کرد به دنباله صحبتی که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد.

مرحوم قاضی اوّل دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند؛ و من هم مقداری از اعمال مسجد را بجای می آوردم، و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت کنم.

در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که: آیا این کاری که این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟!

این خاطره سخت به من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فوراً آمدم بیرون مسجد در همان محلّی که با مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» نشسته بودیم، دیدم مار، خشک شده و بر روی زمین افتاده است، پا زدم به آن دیدم ابداً حرکتی ندارد.

بسیار منقلب و شرمنده شدم. برگشتم به مسجد که چند رکعتی دیگر نماز بگزارم، نتوانستم، و این فکر مرا گرفته بود که واقعاً اگر این مسائل حقّ است، پس چرا ما ابداً بدانها توجّهی نداریم.

مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» مدّتی در حجره خود به عبادت مشغول بود، بعد که بیرون آمد و برای رفتن به نجف از مسجد خارج شد، من نیز خارج شدم.

کنار درِ مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم. آن مرحوم لبخندی به من زده و فرمود: خوب آقاجان! امتحان هم کردی، امتحان هم کردی.»(1)

ص: 224


1- . معادشناسی، ج 1 / 230.

مظهر «اجابت کردن»(1)

خداوند

سرگذشت

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکبار خدمتشان {آقا سید هاشم حداد} عرض کردم: فلان کس چنین مشکلی دارد، دعا بفرمایید؛ و مشکل او را توضیح دادم.

فرمودند: «اگر دعا کنم همین الآن حلّ می شود، ولی رضای خداوند نیست، رضای خداوند این است که این مشکل فعلاً باقی باشد و سیر طبیعی خود را طی کند تا حلّ شود.»(2)

مظهر «حیات بخشی»(3)

خداوند

سرگذشت

آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: یکی از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستی و آشنایی خیلی قدیمی داشت برای ما نقل کرد که: «من برای کشف حقیقت و فتح باب معنویات، متجاوز از بیست سال در خانقاه ها تردّد و رفت و آمد کرده بودم، و در نزد اقطاب و دراویش رفته و دستوراتی گرفته بودم، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد، و هیچ روزنه ای از کمال و معارف پیدا نشده و هیچ بابی مفتوح نگشت، به طوری که دچار یأس و سرگردانی شده و چنین پنداشتم که: اصلاً خبری نیست، حتّی آنچه از ائمّه «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» نقل شده است، شاید گزاف گویی(4)

باشد.

ص: 225


1- . (اسم «مجیب» خداوند.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 299.
3- . (اسم «محیی» خداوند.)
4- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: یعنی شاید مطالب جزئی ای از پیامبران و امامان «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مریدان و تابعان آنها بزرگ شده و ورم کرده است، و بالنّتیجه حالا مردم برای آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر می کنند.

گفت: مشرّف شده بودم به اعتاب عالیات. بعد از زیارت کربلا و نجف اشرف، یک روز به کوفه آمده و در مسجد کوفه اعمالی که وارد شده است را انجام دادم، و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلوی مسجد منتظر رِیل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد.

در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است، واگن اسبی کار می کرد و آن را ریل می گفتند.

هرچه منتظر شدم نیامد. در این حال دیدم مردی از طرف بالا به سمت من می آید. او هم به سمت نجف می رفت.

او یک مرد عادی بود که کوله پشتی هم داشت. سلام کرد و گفت: چرا اینجا ایستاده ای؟

گفتم: منتظر واگن هستم. می خواهم به نجف بروم!

گفت: حالا بیا با هم صحبت کنیم و برویم تا ببینیم چه می شود!

با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدّمه گفت: آقاجان! این سخن ها که تو می گویی که: هیچ خبری نیست، کرامات و معجزه اصلی ندارد، این حرف ها درست نیست!

من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پرشده. از بس که شنیدم و اثری ندیدم، این حرف ها را دیگر با من نزن، من به این امور بی اعتقاد شده ام!

چیزی نگفت. کمی که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن. گفت: بعضی از مطالب را باید انسان توجّه داشته باشد. این عالَم دارای ملکوت است، دارای روح است، مگر خودت دارای روح نیستی؟ چگونه هم اکنون بدنت راه می رود، این به اراده تو و روح توست، این عالم هم روح دارد، روح کلّی دارد. روح کلّی عالم امام است، از دست امام همه چیز برمی آید. چون افرادی آمدند و دکانداری نموده و مردم را به باطل خوانده اند، دلیل نمی شود که اصلاً در عالم خبری نیست، و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلّمات منحرف شود!

من گفتم: من از این حرف ها زیاد شنیده ام، گوشم سنگین شده، خسته ام، حالا قدری در موضوعات دیگر با هم سخن بگوییم! شما چکار دارید به این کارها؟!

گفت: نمی شود، جانم! نمی شود.

ص: 226

گفتم: من بیست سال تمام در خانقاه ها بوده ام، با مراشد و اقطاب برخورد کرده ام، هیچ دستگیر من نشده است!

گفت: این دلیل نمی شود که امام هم چیزی ندارد. چه چیز اگر ببینی باور می کنی؟!

در این حال ما رسیده بودیم به خندق کوفه.(1)

گفتم: اگر کسی یک مرده زنده کند، من حرف او را قبول دارم، و هرچه از امام و پیغمبر و معجزات و کرامات آنها بگوید می پذیرم.

ایستاد و گفت: آنجا چیست؟

من نگاه کردم دیدم یک کبوتر خشک شده در خندق افتاده است.

گفت: برو بردار و بیاور!

من رفتم و آن کبوتر مرده خشک شده را آوردم.

گفت: درست ببین مرده است؟!

گفتم: مرده و خشک شده و مقداری از پرهایش هم کنده شده است.

گفت: اگر این را زنده کنم باور می کنی؟!

گفتم: نه تنها این را باور می کنم، از این پس تمام گفتار تو، و تمام معجزات و کرامات امامان را باور دارم.

کبوتر را به روی دست گرفت، و اندک توجّهی کرد و دعایی خواند و سپس به کبوتر گفت: به اذن خدا بپر.

این را گفت و کبوتر به پرواز درآمد و رفت. من در عالمی از بُهت و حیرت فرورفتم.

گفت: بیا! دیدی؟ باور کردی؟ حرکت کردیم به طرف نجف، ولی حالم عادی نبود، حالی سراسر تعجّب و حیرت داشتم.

گفت: آقاجان من! این کار را دیدی که من به اذن خدا کردم، این کارِ بچه مکتبی هاست!

با هم مرتباً سخن می گفتیم و من از او سؤالاتی کردم که به همه آنها پاسخ داد تا رسیدیم به نزدیک نجف اشرف.

ص: 227


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: سابقاً بین کوفه و نجف خندقی حفر کرده بودند که هم اکنون آثار آن معلوم است.

چون به وادی السلام رسیدیم خواست خداحافظی کند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج، امروز به نتیجه رسیدم، من دست از شما برنمی دارم! تو می خواهی بگذاری و بروی! من از این به بعد با شما ملازم هستم.

گفت: فردا اوّل طلوع آفتاب همینجا بیا، با همدیگر ملاقات می کنیم!

شب تا به صبح از شوق دیدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلکه هر دقیقه اشتیاق بالا می رفت، که فردا صبح به دیدار او بروم. اوّل طلوع صبح در وادی السلام حاضر شدم، دیدم جنازه ای را آوردند و چند نفر با او بودند، و همینکه خواستند دفن کنند معلوم شد جنازه همان مرد است.»(1)

مظهر «عطاء کردن و فیض رسانی»(2)

خداوند

سرگذشت

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک، حال عجیبی پیدا کردم و بدین کیفیت بود که: نفس خود را افاضه کننده علم و قدرت و رزق و حیات به جمیع موجودات می دیدم، بدین قسم که هر موجودی از موجودات از من مدد می گیرد و من مُعطی و مُفیض فیض وجود به ماهیات امکانیه و قوالب وجودیه هستم.

این حال من بود، و از طرفی علماً و اجمالاً نیز می دانستم که این حال، صحیح نیست، چون خداوند جلّ و علا مبدأ همه خیرات و افاضه کننده رحمت و وجود به جمیع ما سِوَی است.

چند شبانه روز این حال طول کشید و هرچه به حرم مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف شدم و در باطن تقاضای گشایش نمودم، سودی نبخشید.

تصمیم گرفتم به کاظمین مشرّف شوم و آن حضرت را شفیع قراردهم تا خداوند متعال مرا از این ورطه نجات دهد.

ص: 228


1- . معادشناسی، ج 4 / 261.
2- . (اسم «معطی و مفیض» خداوند.)

هوا سرد بود. از نجف به سوی مرقد مطهّر حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهُمَا السَّلَامُ» به کاظمین عازم شدم، و چون وارد گشتم یکسره به حرم مطهّر مشرّف شدم. هوا سرد و فرش های جلوی ضریح را برداشته بودند.

سر خود را در مقابل ضریح روی سنگ های مرمر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که آب اشک چشم من بر روی سنگ های مرمر جاری شد.

هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ من چیستم؟ من ذرّه ای هم نیستم، من به قدر پرِ کاهی قدرت ندارم، اینها همه مال خداست و بس، و اوست مفیض علی الإطلاق، و اوست حیّ و حیات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزی رساننده، و نفس من یک دریچه و آیتی است از ظهور آن نور علی الإطلاق.

در این حال برخاستم و زیارت و نماز را بجای آوردم و به نجف اشرف مراجعت کردم و چند شبانه روز باز خدا را مفیض و حیّ و قادر در تمام عوالم می دیدم، تا یکبار که به حرم مطهّر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف شدم، در وقت مراجعت به منزل در میان کوچه حالتی دست داد که از توصیف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم و قدرت بر حرکت نداشتم.

این یک حالی بود که أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم موسی بن جعفر «عَلَیْهُمَا السَّلَامُ» عالی تر و دقیق تر بود، و آن حال مقدّمه حصول این حال بود.(1)

ص: 229


1- . معادشناسی، ج 9 / 118.

اهمیّت و لزوم سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر تو ساخته شوی، همه چیز ساخته می شود. اگر تو خراب باشی، همه چیز خراب می شود. کاری کنید که خرابی ها را اصلاح کنید. آباد نمی خواهد بکنید، جلوی خرابی های خود را بگیرید.(1)

2- کربلایی احمد تهرانی: اگر ما با پای خودمان از دنیا بیرون آمدیم و الهه های درون را کشتیم که خوشا به سعادتمان! ولی اگر خود به خود قدم پیش نگذاشتیم، باید بدانیم که به طور جبری ما را بیرون خواهند آورد. کودک اگر با پای خود به حمام برود، سختی زیادی نمی فهمد، ولی اگر از پاک سازی امتناع کرد و باز بر خیالات و هواهای خودش مشغول شد، گوشش را می گیرند و با کتک او را به حمام می برند. عبارت «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»(2) نیز اینگونه است که اگر خودت افسار دنیا را رها کردی که فبها المراد و خوشا به سعادتت! و الّا با شمشیر بلا و محنت و رنج، تو را بیرون می آورند و به قولی تو را می میرانند.(3)

3- قطب بن محیی انصاری: ای اخوان! بازگشت آدمی به عالم اعلی است، باید که جنسیّت و مناسبت با آن پیدا کند تا چون به آنجا رود، متوحّش(4)

نباشد، و مناسبت با آن به دوام ذکر آن حاصل شود. با ذکر خدا و عالم اعلی آسوده زندگی کنید. (5)

ص: 230


1- . نردبان آسمان / 239.
2- . بحارالأنوار، ج 69 / 59. (بمیرید قبل از اینکه - به مرگ طبیعی - بمیرید.)
3- . رند عالم سوز / 175.
4- . (دچار وحشت.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 198.

4- قطب بن محیی انصاری: به خدای شما سوگند که در راه خدا به ناکامی و نامرادی و بی کسی و سختی و تنهایی بسر بردن بهتر است از اینکه در راه طبع(1)،

به هر مرادی رسیدن و به هر کامی ظفر یافتن.(2)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بسیاری چیزها در نفس هست که غیر از حقیقت آن است، مار هست، عقرب هست، حیوانات درنده هست، صُوَر شیطانی هست، خیالات و اوهام هست، آرزوهای بی اساس و بی اصالت هست.

اینها همگی در نفس انسان صف کشیده و آماده رزم و نبرد با لشکریان عقل که آنها نیز دائماً در نفس موجودند، می باشند، و جنگ «هفتاد و دو ملّت» پیوسته با «ملّت عقل» در نفس برقرارست، و بین جنود شیطان و جنود رحمان دائماً جنگ است.

اینها همه باید پاک شوند، جنود شیطان کشته گردند، عقرب ها و مارها و اژدهاها پایمال شوند، سر مارها باید قطع شود، خیالات باید جاروب گردد، نفی خواطر به استمداد اسماء الهیه بنماید، ذهن را صاف و پاک کند و با حضور قلب کامل، پیوسته دل را در مقابل انوار خدا قراردهد تا مانند مغناطیس، معارف الهیه را اخذ کند؛ و خلاصه زمین دل را از آنچه غیرحقیقت بسیط نفس ناطقه است - که به نور پروردگار اشراق گرفته است - باید پاک کند، و اگر به اختیار خود بیرون نریزد، با مشکلاتی بیرون خواهند ریخت، در حال سکرات مرگ، در سؤال نکیر و منکر، عذاب های برزخی و شدّت نفخ صور بیرون می ریزند و پاک می کنند، که بهشت جای پاکان است.(3)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان در هر راهی غیر از سبیل فناء و اندکاک و عبودیت مطلقه حضرت حقّ تبارک و تعالی قدم بگذارد، سرمایه وجودی خود را تباه ساخته و خسران زده و تهیدست و با کوهی از حسرت از دنیا خواهد رفت... تا وقت هست باید در راه سیر و سلوک قدم گذاشت و این مسیر را طوعاً و از روی اختیار طی نمود.(4)

ص: 231


1- . (بُعد جسمانی و مادی.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 197.
3- . معادشناسی، ج 5 / 206.
4- . نور مجرد، ج 1 / 369.

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: ما بزرگ ترین و مهمّ ترین کاری که در عالم داریم، و هیچ کاری از أطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست، این است که خودمان را درست بسازیم.(1)

8- علّامه حسن حسن زاده آملی: هرکس در سلوک الی اللّه تکاسل(2)

ورزد، ستمی بر خود روا داشته است که کمترین آه حسرتش برترین زبانه آتش دوزخ است.(3)

9- علّامه حسن حسن زاده آملی: انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و ساختن هر چیز را مایهِ به حسب آن چیز لازم است؛ مثلاً دیوار را سنگ و گل باید، و انسان را علم و عمل.(4)

10- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! در جوانی همه کس به تو علاقه دارد و در پیری هیچ کس تو را نخواهد، پس در فکر آن باشید در آن وقتی که همه از شما رمیده شوند، شما رمیده از آنها باشید و شب و روز با ملکات {زیبا و حسنه حاصل شده در} جوانی خود، انس داشته باشید.(5)

11- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! شما باید در تمام عوالم، پرواز داشته باشید نه آنکه در میان قفسی باشید، باید چون از قفس رها شدید، روز آزادی و خوشی شما باشد.

ای عزیزان من! حال که چنین است چرا در این زندان یا قفس تن، پر و بال خود را از دست می دهید که پس از آزادی، قدرت پرواز نداشته باشید تا از لذائذ عالم خلیفة اللّهی استفاده کنید.(6)

12- مولانا جلال الدّین رومی (مولوی): مرغی که از زمین بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد، اما اینقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد و همچنین اگر کسی درویش(7) شود و به کمال درویشی

ص: 232


1- . مجموعه مقالات / 13.
2- . (سستی و تنبلی.)
3- . نامه ها برنامه ها / 121.
4- . نامه ها برنامه ها / 239.
5- . پندنامه سعادت / 41.
6- . پندنامه سعادت / 41.
7- . (عارف.)

نرسد، اما اینقدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زخم های دنیا برهد و سبک بار گردد.(1)

13- أبوالأبیض: همانا تو از دنیا جز نسبت به یک نَفْس، مکلّف نیستی، اگر آن را اصلاح کردی، فاسد بودن غیرآنها ضرری به تو نمی رساند.(2)

14- امام خمینی: خداوند تبارک و تعالی چون به بندگانش عنایت داشته، به آنان عقل داده، نیروی تهذیب و تزکیه عنایت فرموده، انبیاء و اولیاء فرستاده تا هدایت شوند و خود را اصلاح نمایند و دچار عذاب الیم جهنم نگردند و اگر این پیشگیری ها مایه تنبه و تهذیب انسان نگردید، خدای مهربان از راه های دیگر، او را متنبه می سازد. با گرفتاری های گوناگون، ابتلائات، فقر، مرض، آنان را متوجه می نماید. مانند یک طبیب حاذق، یک پرستار ماهر و مهربان می کوشد که این بشر مریض را از بیماری های خطرناک روحی علاج بخشد.

اگر بنده، مورد عنایت حق باشد، این ابتلائات برایش پیش می آید تا بر اثر آن به حق تعالی توجه پیدا کند و مهذب گردد. راه همین است و غیر از این راهی نیست، ولی انسان باید با پای خویش این راه را بپیماید تا نتیجه بگیرد و اگر از این راه هم نتیجه ای به دست نیامد و بشر گمراه معالجه نشد و استحقاق نعمت های بهشتی را نیافت، در موقع نزع و جان دادن فشارهایی بر او وارد می کند، بلکه برگردد و متوجه شود، باز هم اگر اثر نبخشید، در قبر و عالم برزخ و در عقبات هولناکِ بعد از آن، فشارها و عذاب هایی وارد می آورد تا پاک و منزّه گردد و به جهنم نرود.

تمام اینها عنایاتی است از جانب حق تعالی که از جهنمی شدن انسان جلوگیری نماید. اگر با تمام این عنایات و توجهات حقه باری تعالی معالجه نشد چطور؟ ناچار نوبت آخرین علاج که همانا داغ کردن است می رسد. چه بسا که انسان، مهذّب و اصلاح نشود و این معالجات مؤثر واقع نگردد و محتاج باشد که خداوند کریم مهربان، بنده خود را به آتش اصلاح کند، همانند طلایی که باید در آتش، خالص و پاک گردد.(3)

ص: 233


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 327.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 116.
3- . جهاد اکبر / 33.

15- امام خمینی: این چشم و گوش که در اختیار شماست، این دست و زبانی که تحت فرمان شماست، این اعضاء و جوارحی که با آن زیست می کنید، همه امانات خداوند متعال می باشد که با کمال پاکی و درستی به شما داده شده است. اگر ابتلا به معاصی پیدا کرد، آلوده می گردد. خدای نخواسته اگر به محرمات آلوده شود، رذالت پیدا می کند و آنگاه که بخواهید این امانات را مسترد دارید، ممکن است از شما بپرسند که: «راه و رسم امانتداری اینگونه است؟ ما این امانت را اینطور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم، چنین بود؟ چشمی که به شما سپردیم، اینگونه بود؟ دیگر اعضاء و جوارحی که در اختیار شما قراردادیم، چنین آلوده و کثیف بود؟»

در مقابل این سؤال ها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانت هایی که به امانت های او کرده اید چگونه ملاقات خواهید کرد؟(1)

16- امام خمینی: اگر یک قدم برای تحصیل برمی دارید، باید دو قدم در راه تهذیب نفس بردارید.(2)

17- امام خمینی: شما آقایان باید در هر قدمی که برای تحصیل برمی دارید، اگر نگویم دو قدم لاأقلّ یک قدم در تهذیب بردارید. تمام اندیشمندان و بنیانگذاران مذاهبی که بر حق نیستند عالم بوده اند، ولی به تهذیب خود نپرداخته اند.(3)

18- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: چرا من بعد از گذشت شصت سال حتی پشت گوشم را هم نمی بینم؟ چرا من به آن مقامات عالیه نرسیده ام؟ چرا من مورد عنایت پروردگار واقع نشده ام؟ اگر شده ام، نشانه هایش چیست؟(4)

19- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس:

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با مَلک انباز(5) کن

ص: 234


1- . جهاد اکبر / 59.
2- . در سایه آفتاب / 67.
3- . پا به پای آفتاب ج 5 / 142.
4- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 124.
5- . (شریک، همنشین.)

فعلًا این طفل جان شما از شیر شیطان ارتزاق می کند و با ملائکه راه ندارد... اگر من از شیر شیطان تغذّی نمی کنم، پس چرا قلبم تاریک است؟!(1)

20- استاد عبدالقائم شوشتری: {هنگامی که با توکل بر خداوند در وادی سیر و سلوک وارد شویم} یا به مقصد می رسیم، که زهی سعادت، یا در راه می مانیم، یا قبل از رسیدن به مقصود، دار فانی را وداع می گوییم. در هر صورت ما برنده ایم.

که گر میرم هم اندر راه میرم

استاد من می فرمود: «زمین خورده های این راه، شکست خورده های این راه، هزاران مرتبه بهتر از کسانی هستند که اهل سلوک نبوده اند. باید با توکل بر خدا در این راه قدم گذاشت و دائماً از خدا استمداد کرد.»(2)

سرگذشت

1- حاج میرزا حسن حکیم باشی: من در سال فلان عازم به أرض اقدس(3)

شده، قبلاً برای تسویه امور و تنظیم وصیت نامه خدمت مرحوم حجت الاسلام آقای حاج ملّا محمد، معروف به حاجی اشرفی شرفیاب شدم، پاکتی به من دادند و فرمودند: «این عریضه را لَدَی الوُرود(4) تقدیم حضور حضرت ثامن الحجج «عَلَیْهِ وَعَلَی آبَائِهِ المَعْصُومِینَ وَأَبْنَائِهِ الطَّاهِریِنَ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالثَّنَاءِ» نموده، در مراجعت جوابش را بیاور!»

شنیدن چنین عبارتی از مثل مرحوم حاجی بر من ناپسند آمد، عقاید و ارادتی که نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم به کلّی از دل کاستم و این تکلیف را عامیانه پنداشتم، ولی ابهّت ایشان مانع شد از اینکه ایرادی نمایم. در نهایتِ بی ارادتی از ایشان وداع نموده، به آن آستان ملائک پاسبان مشرّف و عریضه را برحسب اسقاط تکلیف روی ضریح منوّر گذاردم.

ص: 235


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 182.
2- . غم عشق / 72.
3- . (مشهد مقدس.)
4- . (هنگام ورود.)

مدّت چند ماه برای تکمیل زیارت مجاورت گزیده، بالمرّة(1)

موضوع حاجی اشرفی و عریضه و جواب بیاور، از نظرم محو گشته تا شبی که سحر آن را قصد مراجعت داشتم، وقت مغرب برای زیارت وداع مشرّف شده، پس از اداءِ فریضه، قیام به نوافل نموده، در اثناء نمازِ زیارت دیدم خدمه آن عتبه عرش درجه، همگی باش گویان مشغول بیرون کردن زائرین از حرم مطهّر می باشند.

من متحیر بودم که اوّل شب چه موقع خلوت کردن و در بستن حرم است؟! تا نماز من به آخر رسید، احدی در حرم و رواق ها باقی نمانده. من هم می خواستم از جای خود برخیزم و بیرون روم در حین حرکت، بزرگواری را دیدم در نهایت عظمت و جلالت از بالای سر ضریح منوّر با کمال وقار می خرامیدند، چون به موازات من رسیدند فرمودند: «حاج میرزا حسن! وقتی رفتی به اشرف، سلام ما را به حاجی اشرفی برسان و به ایشان عرض کن:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب»

چون آن فرمایش را فرمودند، از محاذات من گذشتند و به جانب دیگر ضریح منوّر از نظرم غائب شدند.

من متفکر بودم که این شخص عظیم الشّأن جلیل القدر کیست که مرا به اسم، مخاطب قرارداده، و چنین پیغامی برای حاجی اشرفی مرحمت کرده اند؟! هرچه گردن کشیدم کسی را ندیدم. از جای خود برخاسته در اطراف حرم گردیدم احدی را نیافتم. همین طور که مشغول تفحّص بودم ملتفت شدم که اوضاع حرم ابداً تغییری نکرده، هرکس در هرجا ایستاده یا نشسته بوده به همان حال باقی است!

مدّتی از خود بی خود گشته، حالت ضعف و اغمایی دست داده، خیلی پریشان شدم. چون قدری به خود آمدم از هرکس پرسیدم: این وقت، چه حادثه ای در حرم محترم روی داده، از دهشت و سؤال من تعجّب می کردند و معلوم شد عالم مکاشفه برای من دست داده؛ زائداً علی ما کان(2) بر عظمت و علوّ مقام آقای حاجی عقیده مند و از بی قَدری خود متأثّر شدم.

ص: 236


1- . (کلّا، بالکلّ.)
2- . (بیش از پیش.)

سحر همان شب حرکت نموده، بی قاصد و خبر پس از چند روز وارد اشرف شده مستقیماً رفتم درب بیت اشرف حضرت حجت الاسلام آیت اللَّه اشرفی تا جواب کاغذ و پیغام حضرت را به جانبش برسانم.

به محض آنکه دقّ الباب کردم، صدای مبارک آقای حاجی از میان خانه بلند شد، با نداشتن هیچ سابقه از ورود من به طریق اخبار بر غیب فرمودند: «حاج میرزا حسن آمدی؟ قبول باشد بلی:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب

افسوس که عمر را گذرانیدیم به نحوی که باید، تجلیه(1)

باطن ننمودیم!»(2)

2- یکی از شاگردان شیخ مرتضی طالقانی: پیش از فوت از او {آقا شیخ مرتضی} نصیحتی خواستم، فرمود: «آقا جان! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:

تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتی از کار خواهی زد به سر(3)

3- حجت الاسلام جعفر ناصری: یک صبح جمعه ای جناب آیت اللّه لنگرودی که در مسجد سلماسی نماز می خواندند خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت عرض کردند که: «آقا تسخیر جن چه حکمی دارد؟

ایشان مقداری سکوت کردند و بعد فرمودند: «تسخیر نفْس لازم است.»(4)

ص: 237


1- . (تطهیر.)
2- . مطلع انوار، ج 1 / 151.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 100.
4- . العبد / 121.

آزادگی و عزّت نفس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: فکر نکنید اگر امروز می آیند دست شما را می بوسند، فردا هم همین طور است! امروز هست فردا نیست. نه به این کرنش های امروز، دل خوش باشید و نه از ذمّ های(1) فردا، دلتنگ.(2)

2- امام خمینی: شما خیال نکنید که من از هیاهو و جنجال می ترسم، اگر تمام این جمعیت که در حسینیه حاضر می شوند و فریاد برمی آورند: «درود بر خمینی»، زمانی خلاف آن را بگویند، برای من هیچ تفاوتی نخواهد داشت. من ذره ای به هوچی گری ها اهمیت نخواهم داد. من کاری به هیاهو و درود گفتن ها هم ندارم، بلکه تنها به تکلیف شرعی ام می پردازم، همین و بس.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در ورود به مجالس، همان دم در اگر جا بود می نشست. وقتی اصرار می کردند او را به جای مناسب تری راهنمایی کنند، می فرمود: «آنجا چیست که می گویید: آنجا بنشینم؟»

می گفتند: «هیچ.»

می فرمود: «هیچ برای خودتان. چرا ما خود را اسیر هیچ بکنیم؟»(4)

ص: 238


1- 19. (مذّمت کردن ها و بدگویی ها.)
2- . سوخته / 109.
3- . پا به پای آفتاب ج 2 / 15.
4- . سیری در آفاق / 118.

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: علماءِ بزرگ و مراجع تقلید زمان ما وقتی در حرم (نجف و کربلا و...) مشغول زیارت می شدند، حالات و حرکاتی از آنها سر می زد که گویا کسی در حرم نیست، و اصلاً مسأله ریا در کار نیست! آنها که در نقد و جواب مسائل علمی، خود را افلاطون زمان می دانستند چرا برای افراد کمتر و پایین تر از خود، خودنمایی و ریاکاری کنند؟!(1)

3- حجت الاسلام محمد روحی: یک زمانی هزار تا نامه ناسزا و بد و بیراه برایش {آیت اللّه محمدتقی بهجت} می نوشتند، یک زمانی برعکس، مرجع شد و سلام و صلوات و اینها به دنبالش آمد. ما آن موقع ها خیلی دقت می کردیم، اما ایشان یک ذره هم عوض نشد.(2)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم {آیت اللّه} مامقانی به سامره رفت. به {آیت اللّه} میرزا {محمدتقی} شیرازی گفتند که: «ایشان آمده اند در سامرا بمانند.»

ایشان فرمودند: «هوایش خوب است و خربزه شیرینی هم دارد.»

حاج آقا حسین قمی گفت: «آقا! بودن ایشان به ریاست شما صدمه می زند.»

میرزا گفت: «ریاست ما عبارت است از: نماز و درس. نماز را که خودم هم نمی خواهم دوام داشته باشد. درس را هم هر طور باشد سه چهار نفر پیدا می شوند که برایشان بگوییم.»(3)

2- یکی از بزرگان حوزه: تاجری نیکوکار، برای تهیه مسکن علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} مبلغ قابل توجهی پول به وسیله من برای علّامه فرستاد. پول را نزد ایشان بردم.

علّامه فرمود: «آدم خوبی است. خدا جزای خیرش دهد، ولی فعلاً مبلغی ارث پدری به من رسیده و از سهم امام مصرف نمی کنم.»

پول را برگرداندم، ولی آن بازرگان گفت: «به ایشان بگو: هدیه است، نه سهم امام!»

[نزد استاد] برگشتم. دوباره ایشان فرمود: «فعلاً نیاز ندارم.»

ص: 239


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 167.
2- . العبد / 141.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 237.

برای بار دیگر ماجرای پول را به صاحبش گفتم، او در پاسخ گفت: «به آقا بفرمایید: پول خدمتتان باشد، به هرکه می خواهید، بدهید و هرجا صلاح می دانید، مصرف کنید.»

به علّامه عرض کردم، ایشان فرمود: «من نمی توانم. خودت می دانی.» و پول را برگرداند.(1)

3- حجت الاسلام سید مرتضی موسوی: بعضی از تجار سرشناس از ایران به نجف می آمدند و پول زیادی برای امام {خمینی} به عنوان وجوهات همراه خود می آوردند که مثلاً گاهی یک میلیون تومان بود که در آن زمان پول زیادی به حساب می آمد، ولی امام جلوی آنها بلند نشده و خیلی عادی و معمولی برخورد می کردند و فقط به آن ها می فرمودند: «ان شاء الله خداوند قبول کند»، در عین حال گاهی در همان مجلس یک طلبه عادی می آمد و امام تمام قامت جلوی او بلند می شدند که باعث تعجّب همگان می شد.

اعتقاد امام این بود که: آن تاجر تکلیفش را انجام داده که این پول را آورده است.(2)

4- در شهر بهار، جنازه ای را مردم غسل می دهند و کفن می کنند و به ایشان {آیت اللّه شیخ محمد بهاری} می گویند: «حاج آقا! شما لطف کنید یک نماز میت بخوانید!»

فرمود: «من الآن نماز میت را حفظ نیستم، نمی خوانم!»(3)

ص: 240


1- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 88.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 265.
3- . میل معشوقان / 31.

برخی از آثار سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (در جواب نامه علامه سید محمدحسین تهرانی که از بدحالی معنوی شکایت کرده بودند): اولاً: به قول مرحوم حاج شیخ محمد بهاری جناب عالی که سُلّم(1) سعادت و صلاح و تقوا و مقامات و درجات نفروخته اید(2) که وقت اداء رسیده و مطالب داشته باشید.

ثانیاً: هرکس جلوتر رفته بیاید مسابقه بدهد، این گوی و این میدان. بعد از این حرف ها اگر چنانچه جناب عالی انتظار کرامات و مقامات دارید این مطلب، گذشته از آنکه رأساً اشتباه است و سعادت، غیر از آن می باشد و به هیچ وجه ملازمه با این آثار(3) ندارد؛ نه از این طرف نه از آن طرف،(4) خلاف سِیر هم هست، یعنی انتظار این مطالب سیر قهقری است و بنده را از مولا دور می کند.

و هرگاه غرض جناب عالی آن است که رضای مولا را بدست نیاورده و خدای نخواسته از شما کراهتی دارد، حجّت خود را بر این مقصود إرائه بفرمایید.

و اگر غرض آن است که چرا شما مستغرق در عبادت نیستید که در روایت وارد شده حضرت باقر به فرزند جلیل خود حضرت صادق «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» فرمودند (در وقتی که در گرمای روز در کنار کعبه اصرار بر خواندن نماز داشته): «بُنیّ إذا رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ العَبْدِ رَضِیَ مِنْهُ بِالقَلِیلِ»(5)

ص: 241


1- . (پیش فروش کردن.)
2- . یعنی پیشاپیش بها و هزینه سعادت و صلاح و تقوا و... را نپرداخته اید که...
3- . یعنی کرامات و مقامات.
4- . ظاهرا مرادشان این باشد که: نه هرکس سعادت دارد، دارای کرامات و مقامات است، و نه هرکس که کرامات و مقامات دارد، دارای سعادت است.
5- . (پسرم! وقتی خداوند متعال از بنده اش راضی باشد، از عمل کم او {نیز} راضی است.)

باری، هرگاه نفس جناب عالی به این حرف ها راضی نمی شود و إشتهای شادی دارد، فعلیک بالجوع و السکوت خصوصاً عن البحثِ و الجدلِ و أکلِ الشّعیر و ملازمِة التّواضع فی الأحوال و الأقوال.(1)،(2)،(3)

2- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (در جواب نامه علامه سید محمدحسین تهرانی که از نرسیدن فیوضات معنوی شکایت کرده بودند): این معنا را نباید از جناب عالی قبول کرد، زیرا که در این فنّ روحانیت، مجتهد جامع شرایط نشده اید، لذا حکومت(4) جناب عالی نافذ نیست.(5)،(6)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا انسان به جایی می رسد که کلّاً از وسایل(7) بی نیاز شود؟): بله!(8)

4- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: وقتی انسان سیر تکامل عملی می کند، حَظّ می کند... وقتی انسان به علم خود عمل می کند، یک وزانتی در خودش حس می کند، اما وقتی که گناه می کند، یک سَبُکی در خودش حس می کند.(9)

5- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی:

ص: 242


1- . (باید گرسنگی کشیده و سکوت گزینی خصوصاً بحث و جدل را ترک نمایی و نانت باید از جو باشد و در تمام حالات و گفتارت تواضع را فراموش ننمایی.)
2- . یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: این نامه از طرف مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در اوقاتی که مرحوم علّامه تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در نجف اشرف به تحصیل مشغول بودند به عنوان دستور سلوکی فرستاده شده است.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 331.
4- . (قضاوت و حکم کردن.)
5- . لجنه تحقیق و نشر و آثار علّامه سید محمدحسین تهرانی: این نامه از طرف مرحوم انصاری در همدان به علّامه تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» هنگام اقامت و تشرّف ایشان در نجف اشرف جهت تحصیل فرستاده شده است.
6- . مطلع انوار، ج 2 / 334.
7- . (منظور، اسباب و علل دنیوی است، مثلا برای شنیدن به گوش نیاز است.)
8- . صحبت جانان / 88.
9- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 37.

آواز خدا همیشه بر گوش دل است کو دل که دهد گوش به آواز خدا

لابد می گوئید: «آواز خدا هم دروغ است.»

خیر! تو اگر مانع را برداری، آواز خدا را می شنوی. عیب از خود تو است؛ باید مانع را برداری تا آواز خدا را هم بشنوی. اینها دروغ نیست، واقعیت است، ولی نه برای هرکس.(1)

6- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر دیدید بدی های شما کم شده است، بدانید خداوند به شما توفیق داده است و از مکتب اسلام، از عبادات، حکمت و معارف اسلام استفاده کرده اید. این محک خوبی است، ولی اگر هشتاد سال، صد سال، در محیط اسلام مانده ایم و هنوز رذائل و شرور حل نشده است. نماز، نماز نبوده است، نمازی که معراج مؤمن است نبوده است. مفهوم معراج، آدمی را بالا نمی برد، بلکه حقیقت عروج، انسان را بالا می برد.(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: وقتی حضرت زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» در مدینه به نماز می ایستادند، پنج نور از ایشان در آسمان مدینه پخش می شد؛ نورهای سفید و زرد و سبز و قرمز و سیاه.

نور سفید، زیبا است، ولی مربوط به اوّل راه است. نور سیاه از همه افضل است و نور معرفت است و آنجا دیگر غیر از خدا دیده نمی شود. حضرت زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» هر پنج تجلّی را داشت.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: در انسان چیزی هست که اگر {با سیر و سلوک و تحول معنوی} به فعلیّت برسد، خواصّی را که در همه اشیاء، پس از پرورش داده شدن آنها ظهور می کند، یکجا خواهد داشت و بدون نیاز به حرکت و اسباب، کار همه آنها را می کند.(4)

9- حاج اسماعیل دولابی: وقتی آنچه در انسان هست {با سیر و سلوک و تحول معنوی} به ظهور برسد، نیاز به اسباب و آلت و حرکت نخواهد داشت.(5)

ص: 243


1- . نردبان آسمان / 191.
2- . نردبان آسمان / 206.
3- . مصباح الهدی / 295.
4- . مصباح الهدی / 425.
5- . مصباح الهدی / 425.

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: نتیجه مجاهده این است که علاوه بر آنکه {سالک} در صراط مستقیم قرارگرفته، ایمن شده و از دستبرد شیاطین محفوظ خواهد ماند: «أَلا إنَّ أَوْلیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».(1)

خوف، عبارت است از: ترسیدن نسبت به امری که هنوز واقع نشده و وقوع آن مترقّب و مورد اشمئزاز و ناراحتی انسان است.

و حزن، عبارت است از: اندوه و غم نسبت به امر غیرملائم و ناپسندی که واقع شده است.

این دو معنی بر سالک إلی اللّه راه ندارد زیرا سالک کار خود را با خدای خود یکسره نموده، غیر از خدا مقصد و مقصودی ندارد، نه از فوت امر غیرمنتظره ای در حزن، و نه از وقوع امر غیرمترقّبی در خوف خواهد بود. اینجا جای یقین است که خداوند، واجدان آن را به اولیاءِ خود تعبیر فرموده است؛ و یشیر الی ذلک ما قاله أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: أَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَکَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ... فَهُوَ مِنَ الْیقِینِ عَلَی مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ».(2)،(3)

11- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: چون سالک در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالی از باب مهر و عطوفت، انواری را بر او به عنوان طلایع،(4)

ظاهر می گرداند. در ابتدای امر این انوار مانند برق، ظاهر گشته، ناگهان پنهان می شوند. این انوار کم کم قوّت یافته مانند ستاره ریز درخشان می گردند و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعداً به صورت خورشید پدید می آیند و گاهی مانند چراغی که افروخته باشند و یا قندیلی، نمایان می شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانی» نامند، این انوار از قبیل موجودات برزخیه هستند.(5)

سرگذشت

ص: 244


1- . سوره یونس / 62. (هان که اولیاء خدا نه ترسی بر آنان است و نه اندوهی دارند.)
2- . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 6 / 363. (راه خود را دیده و جاده اش را پیموده و مناره آن را شناخته و از دریای خروشانش گذشته، بنابراین یقین او [نسبت به حقائق] همچون یقین به روشنی خورشید است.)
3- . رساله لب اللباب / 96.
4- . (جلودارها و پیشروها.)
5- . رساله لب اللباب / 31.

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت الله حاج سید احمد تهرانی کربلایی از أعاظم فقهاء شیعه امامیه و از أساطین حکمت و عرفان الهی بوده است. امّا در حکمت و عرفان همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بی بدیل و حکیم مربّی و مدرّس وحید و فقیه عالی قدر: حضرت آیت الله العظمی آخوند ملّا حسینقلی همدانی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ»، در نجف اشرف، با عدیل و هم ردیف خود: مرحوم حاج شیخ محمد بهاری، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرّزترین شاگردان و از اساتید وحید این فنّ بوده اند...

این حقیر در سنواتی که در نجف اشرف تحصیل می کردم و به محضر حضرت علّامه آقا حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی که از اساتید فنّ روایت و اجازه حقیر هستند، مشرّف می شدم، روزی... فرمودند: «...از شاگردان مرحوم آخوند {ملّا حسینقلی همدانی} بهره ها برده ام و از محضر ایشان استفاده ها نموده ام.» ...و سپس فرمودند: «پس از رحلت آقا سید احمد کربلایی، من شبی او را در خواب دیدم و می دانستم که فوت کرده است، انگشت مسبّحه (سبّابه) ایشان را محکم گرفتم و گفتم: از آن مقامات و درجاتی که خدا به شما عنایت فرموده است، باید برای من بیان نمایید!

با شدّتی هرچه تمام تر انگشت خود را از دست من کشید و خنده ای نمود و گفت: حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی!»(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در تهران استاد روحانی ای بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد. مطّلع شد که گاهی از یکی از طلّاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.

روزی چاقوی استاد(2) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هرچه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود.

ص: 245


1- . توحید علمی و عینی / 17.
2- . در زمان گذشته وسیله نوشتن، قلم نی بود و نویسندگان، چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند.

مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.

روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا! چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند؟»

آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیاءِ خدا) سر و کار دارد. روزی به او می گوید: «بعد از درس با شما کاری دارم.»

چون خلوت می شود می گوید: «آقای عزیز! مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید. به من بگویید: خدمت آقا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مشرف می شوید؟»

استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید.

استاد می گوید: «عزیزم! اینبار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند.»

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند، ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید: «آقای عزیز! از عرض پیام من خبری نشد؟»

می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: «عزیزم! خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی، وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّاالْبَلاغُ الْمُبینُ(1)»

آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید: «آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.»(2)

3- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: وقتی بنده مشغول به تحصیل شدم، دایی بنده خیلی متمکن بود، میلیاردر بود، وقتی مدتی پیش استادم مشغول به تحصیل شدم، ایشان هر روز یک حدیث برای ما می خواند...

من به استادم گفتم که: دایی بنده هیچ توجهی به من ندارد.

ص: 246


1- . سوره عنکبوت / 18. (و بر پیامبر [خدا] جز ابلاغ آشکار [وظیفه ای] نیست.)
2- . برگی از دفتر آفتاب / 214.

استاد گفت: «شما چه گفتی بابا جان؟»

گفتم: ایشان میلیاردر است، ولی توجهی به بنده ندارد.

استاد گفت: «این شُعبه ای از شُعَبات محبَّت دنیاست که در قلب تو رسوخ کرده است، هرچه زودتر باید این را از قلب خودت خارج کنی. دایی کدام است؟ باید خدا و امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» رزق تو را بدهند...

چند سالی که ما در مکتب استاد، ورزش {و مبارزه با نفس} کردیم... یک کسی بود به نام شیخ رضای علماء - که قریب نود سال عمر داشت - ایشان یک روز به من گفت: «من رفته ام پیش دایی شما و یک ماهیانه زیادی برای شما تعیین کرده ام.»

بنده ناراحت شدم و به او گفتم: با اجازه چه کسی رفتی و چنین درخواستی برای من کردی؟! روز قیامت در حضور پیغمبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» گریبان تو را خواهم گرفت!

گفت: «بابا جان! من به شما احسان کرده ام.»

گفتم: خیر، این کار شما احسان در حقِّ من نبوده است! باید بروی و به دایی بنده بگویی که: اگر تو پول می خواهی، به من حواله بده!

خوب اگر دایی حواله می داد، آیا من دروغ می گفتم؟ آیا می توانستم این حواله را بدهم؟ البته که می توانستم، البته بر اساس توجه به مقام مقدس امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ».

به او گفتم: توبه شما این است که باید بروی و به دایی بنده بگویی که: ایشان گفت: من نیاز به پول شما ندارم و اگر شما پول می خواهی، باید به من مراجعه کنی و اگر این کار را نکنی، من از سر تقصیر تو نمی گذرم.(1)

4- آخوند ملّا علی همدانی: وقتی که مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی کتاب اخلاق خود را تصنیف کرد و به نجف فرستاد، علماء تحسین کردند.

ایشان برای زیارت به نجف اشرف مشرّف گردید و علماء از او دیدن کردند، ولی سید مهدی بحرالعلوم به دیدن او نیامد.

مدّتی گذشت، سرانجام مرحوم نراقی فرمود: «من به دیدن ایشان می روم.»

ص: 247


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 32.

وقتی به دیدن او رفت، جمعی خدمت سید بودند و سید ایشان را خوب تحویل نگرفت.

برای بار دوم خدمت سید رفت، باز سید ایشان را تحویل نگرفت. بار سوم خدمت سید رفت، دید سید خودش نزد در آمد و از او استقبال گرمی کرد و او را جای خود نشاند و احترامات لازمه را بجا آورد.

از سید پرسید: «چطور در دفعات قبل، برخورد شما اینطور نبود؟!»

سید فرمود: «من کتاب اخلاق شما را خواندم و خوشم آمد، ولی پیش خود گفتم: کسی که اخلاق می نویسد، باید قبلاً خودش مهذّب باشد و می خواستم ببینم شما مهذّب هستی یا نه؟! فهمیدم رفتار من در روحیه شما اثر سوئی نداشت و این علامت تهذیب و شایستگی شما برای نوشتن کتاب اخلاق است.»(1)

5- دکتر عباس زریاب خویی: آقا (امام خمینی) به قوای ذاتی و روحی انسانی توجه ویژه می کردند، چنانکه زمانی یکی از دوستان که از شاگردان ایشان هم بود ورزش می کردند. صحبت از ورزش شد و او گفت: «من می روم ورزش میل و شنا و...»

قم زورخانه زیاد داشت، ورزشکاران و کشتی گیران خیلی خوبی هم داشت. آقا سؤال کردند: «چرا ورزش می کنی؟»

طلبه گفت: «ورزش می کنم که نیرومند و توانا و مقتدر باشم.»

آقا گفتند: «چرا می خواهی قوی باشی؟»

طلبه گفت: «می خواهم کسی به من زور نگوید.»

آقا گفت: «این را بدون ورزش هم می توانی بدست آوری. اگر رفتار و کردار و تسلط بر نفس تو محکم باشد، همه از تو می ترسند.» بعد خودشان را مثال زدند و گفتند: «من ورزش نکرده ام، اما تا به حال کسی نتوانسته است به من زور بگوید و هیچ کس اصلاً جرأت نکرده است که به حق من تجاوز کند، این بسته به ورزش نیست. البته ورزش خوب است ولی برای اینکه کسی زور نگوید، قدرت جسمانی لازم نیست. یک قدرت روحی و معنوی لازم است.»(2)

ص: 248


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 299.
2- . امام به روایت دانشوران / 176.

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: برخی به محضر آیت اللّه {سید رضا} بهاء الدینی آمدند. یکی گفت: «آقا مرا نصیحت کنید.»

فرمود: «مشرک نباشید و اگر بتوانید از شرک نجات پیدا کنید به همه چیز رسیده اید.»

بعد، این آقا ادامه می دهد و می گوید: «آقا به من دعا کنید.»

آقا فرمود: «آدم شو تا دعا برای تو اثر داشته باشد، تا زمینه قابلیت نداشته باشی دعا اثر ندارد.»

وقتی خواست خارج شود، گفت: «آقا من در حج بودم و برای شما طواف کردم.»

فرمود: «آدم شو تا طوافت برای خودت و دیگران اثر داشته باشد.»

بعد آقایانی که حاضر بودند گفتند: شاید آقای بهاء الدینی ایشان را نمی شناسد، عرض کردند: «آقا! این فلانی است و از فلان منطقه، مردم، زیاد دور و برش هستند.»

فرمود: «مثل اینکه عرض مرا نمی فهمید. من می گویم: تا وقتی آدم نباشید دعا برای شما مؤثر و نافع نیست.»

اینجا دیگر پرده را کنار زدند و فرمودند: «تو آنجا خودت را واسطه قرارداده ای، خودت را همه کاره خدا قرارداده ای، با پستی که به تو واگذار شده مردم را می شکنی و از بین می بری.»(1)

7- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از آقایان می گفت: «از آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} پرسیدم: اولین مکاشفه ای که برای شما رخ داد کجا و چگونه بود؟

ایشان فرمود: در حرم حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودم، از آقا چیزی را در این مسیر (مسیر لقاء و ملاقات با اولیاء اللّه) خواستم، صدایی آمد که: هنوز اوضاع درون، گل آلود است، تصفیه و مراقبت بیشتر می خواهد.»(2)

8- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقایی هست به نام حسن مصطفوی... آقای مصطفوی می گفت: «...دیدم یک آقا سیدی {میرزا علی آقا قاضی} از حرم مطهر آمد توی ایوان ولیکن دور تا دورش

ص: 249


1- . سیری در آفاق / 335.
2- . سیری در آفاق / 340.

را نور احاطه کرده است. این آقا که راه می رود شعاع نورش به نظر من یک متر در یک متر از شش جهت بود...»

غرضم... این است که آن موقع ایامی بود که آقای قاضی خودشان به نور خودشان التفات نداشتند؛ یعنی التفات نداشتند به آن افاضه پروردگار عالم که نورش را یک جوانی می بیند، ولی خودش نمی بیند؛ یعنی گاهی [نور خدا] در خود آدمی که واجد آن نور است محجوب است تا بتواند سعیش را زیاد کند، تا بتواند بیشتر، از آن پر و بالی که خدا به او داده است، نتیجه بگیرد.(1)

ص: 250


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 258.

برخی از عوامل مؤثر در آسان شدن در سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- حسین بن علی بحرانی: هر امر [مشکل و دشواری] با ملاحظه مسائل دشوارتر، آسان می گردد بلکه محو و فانی شده و به فراموشی سپرده می شود، مثلاً کسی که ابتدا خاری در بدنش فرومی رود و آنگاه عقرب او را می گزد، بی شک چنین شخصی خار [و سوزش آن] را به طور کلی فراموش خواهد کرد. خدای متعال هر چیزی را مقهور شی ء برتر از آن ساخته است...

آنچه بیان شد یک قاعده محسوس در همه موجودات است، پس اگر خواستی دنیا و سختی های آن بر تو هموار گردد، به آنچه دشوارتر و سخت تر از آن است توجه کن و بیندیش که اگر بر مشکلات تو افزوده می گشت چه می کردی. در این صورت، سختی کنونی در مقایسه با شرائط بدتر از آن، بر تو آسان شده، خواهی گفت: «سپاس خدایی را که بر من سخت نگرفت و اگر اراده می نمود، بر سختی ها می افزود.»(1)

2- کربلایی احمد تهرانی: همسرانتان فرشتگانی هستند که خداوند آنها را به شما هدیه داده است. اگر در برابر ایشان یک چشم بگویید، از بار و ریاضت های شما به مراتب کم می شود.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: {در مسیر محبت و سلوک} کشتی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» انسان را با سلامتی و عافیت پیش می برد و هم فال است و هم تماشا.(3)

4- حاج هادی ابهری: سادات، چهل منزل از دیگران جلوتر هستند، ولی اگر خطا هم بکنند دو برابر چوب می خورند.(4)

ص: 251


1- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 57.
2- . رند عالم سوز / 262.
3- . رند عالم سوز / 182.
4- . نور مجرد، ج 2 / 125.

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: علم و عمل دو گوهر انسان سازند و اغذیه و اوقات و امکنه حتّی احوال و امزجه والدین در حین انعقاد نطفه و بعد از آن، دخلی بسزا در نحوه تکوّن ولد و اخلاق و اوصاف دیگر ظاهری و باطنی وی دارند.(1)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: نطفه و مربّی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت و شقاوت انسان دخلی بسزا دارند.(2)

7- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: نفوسی که از بیوت(3)

صالح هستند، خیلی مقدمات برایشان کامل است، خیلی نزدیک به تقرب الهی هستند. منشاء عقب ماندن آنها اهمال آنهاست و بی اطلاعی آنها. آنها خیلی نزدیکند. با وجود بیوت صالح، حرکت آنها به سمت خدا باید از دیگران سریع تر و قوی تر باشد.

کسی هم که از بیوت صالح نیست، زحمتش بیشتر است، مجاهده اش بیشتر است؛ نه اینکه نتواند تکان بخورد. مأیوس نباشید. همه به رحمت خدا امیدوار باشید. خداوند کسانی را که از بیوت صالح هستند به دعا در حق آباء و اجدادشان موفق کند که آنها خیلی در وضع این انسان مؤثر بوده اند. این انسان یک همّت و لیاقتی نصیبش شده است که اگر خدای ناکرده از آن بیوت فاسد بود، اوضاع خراب بود؛ در عین حال، رحمت خدا شامل حال آنها بود، ولی زحمت و مجاهده لازم داشت. فرزندان در خانه ای که در آن، پدر و مادر اهل تهجد بوده اند، اهل نماز بوده اند و اهل محرمات نبوده اند، تقربشان به خدا به مراتب نزدیک تر است، ولی بچه ای که خدای ناکرده پدرش مشروب می خورده است، مادرش وضع خراب داشته است، کارش مشکل است.(4)

8- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ربوبیت حق و تربیت روحانی بشر به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسیم می شود:

ص: 252


1- . رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور / 101.
2- . دروس معرفت نفس/ 85.
3- . (خانه ها.)
4- . نردبان آسمان / 156.

ربوبیت الهی و تربیت روحانی بشر، قبل از ولادت، روحانیتی است که براساس تربیت الهی، به حسب اصلاب و ارحام نصیب بشر می شود، چنانکه این تربیت برای انبیاء و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در این تربیت روحانی، انسان بیش از یک حرکت تبعی، حرکت دیگری ندارد. این حرکت به تبع پدران و مادران و اجداد انسان است، لکن انسان در همین حرکت تبعی از آثار تکامل و هدایت و ایمان بهره می برد و این سهمی است که نصیب طبقه ای که به حسب اصلاب و ارحام تربیتشان حفظ شده است می شود و این خود قدم بزرگی به طرف تکامل است؛ یعنی اگر تا زمان ولادت، زمینه های تربیتی در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حرکت انسان در آن زمان تبعی است، ولی در روحانیت بعد از ولادت بسیار مؤثر است.

در مقابل اینها کسانی هستند که زمینه های تربیتی آنها قبل از ولادت تضمین نشده باشد.(1)

ص: 253


1- . سلوک معنوی / 54.

برخی از موانع سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «اساس سلوک إلی اللّه عبور از عالم حسّ و محو صُور است و حیف است که سالک، عمر خود را به تماشای تصاویر صرف کند.»...

کراراً می فرمودند: «أنبیاء و أولیاء آمده اند تا ما را از عالم صورت به عالم معنی سوق دهند و لذا در سیره رسول خدا و أئمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» ترغیب و تشویق به فنّ نقّاشی و تصویربرداری نمی بینیم. در عصر ایشان نقّاشان ماهری وجود داشته اند که می توانسته اند تصویر ایشان را رسم نموده و برای دوره های بعدی بگذارند، ولی با وجود این امکانات، عکسی از ایشان باقی نمانده است و اصحاب خود را نیز به رسم و نقّاشی ترغیب ننموده اند.»

علّامه والد نیز در میان شاگردان خود کسانی را که توانایی کارهای هنری داشتند از نقّاشی منع می فرمودند و به هنرهای دیگری چون خطّاطی راهنمایی می نمودند و مخدّرات را به خیاطی و گلدوزی و امثال آن نیز سوق می دادند.(1)

2- آقا سید هاشم حدّاد: در همه حرم های مشرّفه، مردم را می بینم که خود را به ضریح می چسبانند و با التجاء و گریه و دعا می گویند: «وَصْله ای بر وصله های لباس پاره ما اضافه کن تا سنگین تر شود.» کسی نمی گوید: «این وصله را از من بگیر تا سبک تر شده و لباسم ساده تر و لطیف تر گردد!»

حاجات مردم غالباً راجع به امور مادّی است - گرچه مشروع باشد - مثل ادا شدن قرض، بدست آمدن سرمایه کسب، خریدن منزل، ازدواج دختر جوان، شفای مریض، میهمانی دادن در ماه رمضان و امثالها، و اینها در صورتی خوب است که موجب قرب و تجرّد انسان گردد، نه آنکه بر شخصیت و أنانیت وی افزوده و هستی او را تقویت نماید؛ زیرا این تقویتِ هستی، موجب

ص: 254


1- . نور مجرد، ج 3 / 123.

سنگینی نفس و بُعد از راه خدا می شود؛ در حالی که اینها باید موجب قرب و سبکی و انبساط نفس گردد.

عملی خوب و صلاحِ واقعی بشر است که موجب قرب شود و نفسِ او را آزاد کند، خواه توأم با منفعت طبعی و طبیعی باشد و یا نباشد؛ و به عبارت دیگر: مجموعه انسان، مجموعه ای مانند حیوان و نبات و جماد نیست که فقط پیکرش ملحوظ باشد و بس. انسان دارای نفس ناطقه و قابلیتِ ارتقاء به أعلی علّیین است و در این صورت اگر فقط به آن پیکر دلخوش باشد، بسی زیان کرده و حقیقت وجودی و ثمره حیاتی خود را به ثمن بَخْسی فروخته و در میدان بازی دنیا محروم مانده است.(1)

3- کربلایی احمد تهرانی (در جواب سؤال کسی که از علوم غریبه ای مثل جفر و رمل پرسیده بود): همه اینها انسان را از پرداختن به خودش بازمی دارد و به اینها باید گفت: حیض الرجال، که همگی مانع از نماز حضور هستند. وقت ما باید وقف او باشد، وگرنه هر نفَسی که برای غیر او باشد، عین خسارت است و جبران ناپذیر.(2)

4- کربلایی احمد تهرانی: اگر شخصی به قدرت های مافوق طبیعی دست پیدا کند باید خیلی مواظب باشد تا که توجهش از جانب محبوب به این سمت و آن سو منحرف نشود و مانند خیلی از فریب خوردگان، اسیر و فریفته قدرت هایش نشود، زیرا هرچه بیشتر از این قدرت ها استفاده کنیم از آن طرف (خداوند) بهره کمتری خواهیم برد.

آن کسانی که از طیّ الاَرض و اسم اعظمشان در این دنیا بی جهت استفاده می کنند، عملکردشان را نیز در همین دنیا می بینند و از مقامات معنوی و اخروی محروم می مانند!

اگر خداوند، مکاشفه داد و نداد، لحظه ای نباید توجّه سالک از آن سو (خداوند) متوجّه جای دیگری شود.(3)

ص: 255


1- . روح مجرد / 269.
2- . تندیس عشق / 130.
3- . رند عالم سوز / 231.

5- حاج اسماعیل دولابی: خیلی مشغول مکاشفات نشوید که عمرتان تلف می شود. کاری را که می کردید، ادامه دهید تا رشد کنید.(1)

6- حاج اسماعیل دولابی: بعضی با مکاشفات و چلّه گرفتن، پشت در می مانند و راه آنها سد می شود. اگر در راه، خوابی یا مکاشفه ای رخ داد، حواست پرت نشود. اینها آجیل راه است. راهت را ادامه بده و تمام حواست به صاحبخانه باشد و خودت را نبین.(2)

7- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} غیر از اینکه می فرمودند: «تشخیص مکاشفه صحیح و واقعی مشکل است»، می گفتند: «اینها توقف در راه و مشغولیت به جزئیات و عدم حرکت به سوی مقصد عالی است و فرد را به اشتباه می اندازد.»(3)

8- احمد بن أبی الورد: هلاکت مردم در دو کلمه است: مشغول شدن به کارهای مستحبّی و تضییع واجبات، و عمل به اعضاء و جوارح بدون موافقت و همراهی قلب با آنها. و آنان [سالکان] تنها به علت اینکه اصول را زیر پا گذاشته اند، از وصول و رسیدن به حضرت حق بازداشته شده اند.(4)

9- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: اساتید، مشایخ و بزرگان طریقت را نظری در امر مسافرت نسبت به سالکین الی اللَّه است، مگر اینکه واجب باشد یا جهات مرجّحی(5) در بین باشد، لذا خوب است سالک، حتّی المقدور از مسافرت نمودن خودداری کند.

مَثَل سالک، مَثَل درختی است که مدتی بی برگ و بار بوده و وجودش را ثمره ای نبوده، ولی قوّه این را داشته که اگر باغبانی خبیر به او برسد و کود، پایش بریزد و شاخه های زیادی اش را قطع

ص: 256


1- . مصباح الهدی / 209.
2- . مصباح الهدی / 209.
3- . سوخته / 166.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 341.
5- . مثل بدست آوردن نشاط و رفع خستگی و افسردگی تا بهتر بتواند به بندگی خداوند بپردازد.

نماید، در مدّتی دارای برگ های سبز و رشد عجیبی شود و میوه و ثمره خود را بدهد، به شرط اینکه از جای خود، به جای دیگر منتقل نشود تا خوب قوّت بگیرد و الّا انتظار خرّمی و میوه از او داشتن، مشکل است، بلکه ممکن است همین انتقال، موجب خشک شدنش از اصل بشود. حالِ شخص سالک، به عینه اینچنین است، لذا لازم است بر فرض لزوم مسافرت، مواظبت بر چند امر:

اوّل: خود را به خداوند «عَزَّوَجَلَّ» سپرد.

دوّم: از مراوده با اهل دنیا و معصیت و غفلت - زیاده از آن اندازه که مواظبت داشته - مراقبت داشته باشد.

سوّم: دستورات و چیزهایی که استاد دستور فرموده اند، نگذارد ترک شود، بلکه چون فراغتی برایش پیدا شود، بیشتر، از آن دستورات استفاده کند.

چهارم: فکر خود را در شبانه روز صرف اطاعت حق و وصول به حق نماید و در موجودات، با چشم عبرت نگرد. بهترین امر این است که مراقبه را از دست ندهد، خصوصاً و خصوصاً نسبت به زبان از قرائت قرآن و ادعیه توحیدی و چیزهایی که شخص را متوجه حضرت حق می گرداند، مضایقه نشود.(1)

10- شاه قمیص دهلوی، خوارق و کرامات خود را از اصحاب، مخفی می داشت و می گفت: «خوارق و کرامات، حیض اولیاءِ خدا است، اگر زنی حیض خویش را از همجنسان خود مستور ندارد، او را از دایره خود بیرون کنند و همچنین اگر ولیّ ای از روی علم و آگاهی، خوارق و کرامات خویش را ظاهر سازد، وی را از میان خود بیرون کنند و از خود ندانند.»(2)

11- علی بن جعفر خرقانی: بنده تا حضرت حقّ، هزار منزل دارد و اوّل منزلش کرامات است، اگر بنده، مختصرهمّت باشد به منزلی فرود آید که او را به هیچ مقامات دیگر نرسانند.(3)

ص: 257


1- . رسائل عرفانی / 232.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 208.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 328.

12- حاج میرزا عبداللّه شالچی: یک روز من خدمت آقا {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی} بودم. کسی آمد خدمت ایشان عرض کرد: «آقا! من فلان چیز را در عالم نورانیت، اینطور دیدم.»

مرحوم آقا فرمودند: «الان آنجایی را که دیده ای یک خرده تماشا بکن، اما توقف نکن، اگر توقف بکنی، هم از راه بازمی مانی، هم ممکن است به عقب برگردی.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- حکیم وَرّاق ترمذی شاگردان خود را از سفر و سیاحت منع می کرد.(2)

2- حاج عبدالجلیل محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): به آقا {سید هاشم} طی الارض داده شده بود، اما ایشان به حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» توسل کردند که آن را از ایشان بگیرد. می فرمودند: «این مطلوب نیست، چون حجاب است، بلکه مراد و مقصود خود خداست.»(3)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: اگر از {آقا سید هاشم از} آثار اذکار خاص و طی الارض و خوارق عادات و کرامات می پرسیدیم، نهی مان می کردند و می گفتند: «به مبدأ بچسبید. وقتتان را با این چیزها تلف نکنید. اینها را باید بگذارید و بروید.»(4)

4- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آیت اللّه انصاری} شاگردانش را از اینکه توجه به مشاهدات و مکاشفات کنند و به آنها اکتفا کنند شدیداً نهی می فرمود و دل بستن به این امور را از دام های ابلیس لعین می دانست...

ایشان در اینباره تشبیه جالبی می فرمودند و مثل به حوضی می زدند که: «خاک و گلش ته نشین شود، درست است که آب، صاف شده، ولی به مجرد پا گذاشتنن در آن دوباره گل آلود می شود. حالات را مانند آبی می دانستند که گل آن، ته نشین شده و از بین نرفته است و شیطان ممکن

ص: 258


1- . طبیب دل ها / 108.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 259.
3- . دلشده / 38.
4- . دلشده / 209.

است با پا گذاشتنن به حریم قلب آدمی، آن را آلوده کند، پس بر سالک است که با جهد و تلاش، تمام آثار آلودگی را از قلب پاک کند و مغرور به مکاشفات نشود.»(1)

5- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): مرحوم پدرم به کرامات و این مسائل اعتنایی نداشت و البته به شاگردان نیز توصیه می کردند که: «اگر انسان به آنها دلبستگی پیدا کند، به قرب الهی نمی رسد و در راه می ماند.»(2)

6- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آنقدر {توسط آیت اللّه انصاری} از کشف و کرامات نهی شده بودیم که اگر یکی از شاگردان کشفی برایش پیش می آمد، خیلی ناراحت می شد و فکر می کرد که من چه کار کرده ام که اینها برایم پیش آمده؟! منفعل و ناراحت بودند، اصلاً اینها را برای خودشان قصوری می دیدند...

ما وقتی خدمت آقای {حسنعلی} نجابت {از شاگردان آیت اللّه انصاری} می رفتیم با ترس و لرز و استغفار، اینها را برایشان می گفتیم که: برای ما چنین شده. می گفتیم: حتماً خلافی {از ما} سرزده و این نفسمان می خواهد سوء استفاده کند.(3)

سرگذشت

1- استاد عبدالقائم شوشتری: بنده در سن شانزده سالگی با ایشان {سید أبوالحسن حافظیان} آشنا شدم... و در محضر جناب سید تلمذ کردم، علم رمل و اعداد و جفر ناقص را در محضر ایشان فراگرفتم، ولی وقتی به مسائل سلوکی وارد شدم، آنها را در رودخانه ریختم.(4)

2- استاد عبدالقائم شوشتری: {حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی که کرامات زیادی از خودش بروز می داده، در اواخر عمرش با یک نفر صاحب نفَس و کامل تر از خودش که طبیب بوده برخورد می کند، ایشان به آقای نخودکی} فرموده بودند: «خدا یک دسته حواله (چک

ص: 259


1- . در کوی بی نشان ها / 66.
2- . سوخته / 169.
3- . سوخته / 170.
4- . خرمن معرفت / 137.

امروزی) امضاء شده به شما داده، چرا هرجا می رسی می کشی، یک مقداری هم نگهدار به درد آخرتت می خورد.»(1)

3- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آقای انصاری {همدانی} وقتی که من مکاشفه داشتم به من فرمودند: «مکاشفه نکن و فقط خواب خوب ببین» و از آن به بعد من مکاشفه نداشتم.(2)

شعر

موانع تا نگردانی زخود دور

درون خانه ی دل نایدت نور

ص: 260


1- . خرمن معرفت / 150.
2- . سوخته / 167.

برکات اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: هرگاه یکی از استخوان های تقوا و عارفی می میرد، معمولاً بعدش بلا می آید.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: توجّه به دنیا و کثرات و طبیعت، غم و غصّه می آورد. کثرات، حزن آور است، امّا آحاد و افراد الهی برطرف کننده غم و غصّه هستند. مردان الهی و آحاد، افراد کمی هستند که اگر به آنها برخورد نماییم، ملاقات آنها برای ما بسیار سرنوشت ساز است و باید قدر آن را بدانیم. آنها نشانه های راه خدا هستند.(2)

3- آقای سید هاشم حدّاد: فلانی می آید و یک روز، دو روز نزد ما می ماند، نه من با او یک کلمه حرف می زنم و نه او با من! امّا استفاده اش را می کند و نصیب خود را می برد!(3)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: نفَس کشیدن مردان خدا برای همه عالم مفید است.(4)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد می فرمودند: «عمده فائده ظهور، برای مؤمنان غیرسالک و سالکینی است که به محضر انسان کامل نرسیده اند، امّا مؤمن سالک که روح او با روح اولیاء الهی همانند آقای {سید هاشم} حدّاد متّصل است و از آنان پیروی می کند، مانند کسی است که گویا در روزهای ابری

ص: 261


1- . آفتاب خوبان / 42.
2- . مصباح الهدی / 252.
3- . نور مجرد، ج 1 / 637.
4- . سیری در آفاق / 133.

از ابرها فراتر رفته و به خورشید دست یافته است. حال آیا صحیح است که بگوییم: خورشید برای این شخص نیز در پشت ابرها پنهان است؟...»

روزی خدمت حضرت علّامه والد عرض کردم، خداوند توفیق زیارت حضرت آقای انصاری را روزیّ حقیر فرمود و از لطف حضرت پروردگار، محضر حضرت آقای حدّاد را نیز مکرّراً ادراک نمودم، با این حال دوست داشتم که مرحوم قاضی و مرحوم آخوند حاج ملّا حسینقلی همدانی «قُدِّسَ سِرُّهُمَا» را نیز زیارت می کردم.

ایشان فرمودند: «فرقی نمی کند، یکی از اولیاء خدا را که زیارت کنید، همه آنها را زیارت کرده اید.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پس از آنکه پدرم زندگی را از نجف به تهران منتقل نمودند، سرانجام} به منزل پیچ شمیران منتقل شدیم که به توصیه و اصرار برخی از ارادتمندان مسجدیِ ایشان {پدرم} تهیه شده بود...

منزل پیچ شمیران مربوط به یک شکارچی بود که چند سگ را نیز در آنجا نگه می داشت، به طوری که حقیر وقتی برای اوّلین بار به آن وارد شدم تاریکی منزل مشهود بود و شاید مقداری قبض هم برای بنده حاصل شد، امّا بعدها در اثر تهجّدها و عبادات ایشان بسیار نورانی شده و تغییر آن واقعاً محسوس بود و دیگر آن منزل سابق نبود و گویا تغییر ماهیت داده بود.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): هرگاه بر مزار یکی از اولیاء می رفتیم و کسی پذیرایی می کرد، {پدرم} می فرمودند: «این پذیرایی صاحب مقبره است.»

در کنار مزار مرحوم فیض مکرّراً پذیرایی می کردند و ایشان می فرمودند: «پذیرایی مرحوم فیض است.» همچنین هر وقت به مزار مرحوم بهاری {همدانی} مشرّف می شدیم، اهل بهار

ص: 262


1- . نور مجرد، ج 1 / 523.
2- . نور مجرد، ج 2 / 552.

می آمدند و گلیم می انداختند و از هندوانه های بزرگ بهار می آوردند و قاچ می کردند و ایشان می فرمودند: «مرحوم آشیخ محمد دارند پذیرایی می کنند.»(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقای حاج سید هاشم {حدّاد} از قبرستان شیخان بسیار مبتهج بودند و می فرمودند: «بسیار پرنور و پربرکت است و خدا می داند چه نفوس زکیّه و طیّبه ای در اینجا مدفون اند. پس از قبر مطهّر بی بی «سَلَامُ اللّه عَلَیْهَا» که فضای قم و اطرافش را باز و گسترده و سبک و نورانی نموده است و به واسطه برکات آن حضرت است که گویا خستگی از زمین قم و از خاک آن برداشته شده است، هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان، نورانی و بارحمت نیست و سزاوار است طلّاب و سایرین، بیشتر از این به این مکان توجّه داشته و از فضائل و فواضل معنوی و ملکوتی آن بهره مند شوند و نگذارند این آثار، محو شده و دست خوش نسیان قرارگیرد.»(2)

4- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} گاهی دستوراتی به من می دادند و من روی جوانی و... یک قدری تمرّد می کردم.

ایشان عصبانی می شدند و می گفتند: «فلانی ها از دور و نزدیک می آیند از من می خواهند، به آنها ساده و راحت نمی گویم، طول می کشد تا بگویم، اینطور رایگان در اختیار تو می گذارم، چرا قبول نمی کنی؟ من یک سرّی در اینها می بینم که به تو می گویم.»(3)

5- آیت اللّه سید محسن خرازی: مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: «من با مرحوم آقا سید کریم کفّاش مأنوس بودم و در برخی از اوقات به در مغازه او می رفتم و ساعتی با او به گفتگو می نشستم. احیاناً می دیدم مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبدالنبی نوری عالم بزرگ تهران هم به در مغازه او می آمد و مدّتی آنجا می نشست و از صحبت های سید لذّت می برد و اشک می ریخت.»(4)

ص: 263


1- . نور مجرد، ج 2 / 438.
2- . روح مجرد / 285.
3- . سوخته / 274.
4- . روزنه هایی از عالم غیب / 295.

6- آیت اللّه سید محمدهادی میلانی خطاب به آقای محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): من سال هاست که در عطش دیدار این مرد {جعفر آقا مجتهدی} می سوزم، ولی تاکنون موفق به ملاقاتشان نشده ام. ممکن است از ایشان بخواهید وقتی را برای ملاقات با من تعیین کنند؟!(1)

سرگذشت

1- یکی از شاگردان آیت اللَّه شیخ عباس قوچانی: در مجلسی که مرحوم حاج هادی ابهری نیز حضور داشت، ذکر خیر مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی بود. بنده گفتم: در طفولیت روزی با هم سنّ و سال های خود در کوچه های نجف مشغول بازی بودم که سید جلیل القدری از آنجا عبور می کرد. علماء و سادات را دوست داشتم، لذا جلو رفته سلام کردم و دست آن سید را بوسیدم، ایشان نیز جواب سلام داده و از روی محبّت دستی به سرم کشیدند، بعدها دانستم ایشان حضرت آقای قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» هستند.

صحبت من که تمام شد، حاج هادی گفتند: «یکی از دو سؤالی که من درباره شما داشتم حلّ شد. من همیشه نوری روی سر شما می دیدم ولی منشأ آن را نمی دانستم، اینک معلوم شد که این نور در اثر دست مبارک مرحوم قاضی بوده است.»(2)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): بسیارند آنهایی که از نگاهش {آیت اللّه محمدتقی بهجت} بهره ها بردند. همین پارسال عید، شخصی به اندازه دویست و پنجاه هزار تومان گل و گلدان برای ما آورد. می گفت: «آقا مشکل من را رفع کرد. مشکل بزرگی داشتم که برای حل شدنش به هرجایی رفتم، ولی ایشان در مجلس روضه اش نگاهی به من کرد که مشکلم حل شد. همه را نگاه می کرد تا نگاهش به من افتاد، نگاه خاصی به من کرد که عملاً انگار مسائل و مشکلاتم رفع شد و باری از دوشم برداشته شد. بعد از آن پیش کسانی

ص: 264


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 355.
2- . نور مجرد، ج 2 / 121.

رفتم که به من می گفتند: مشکلاتت خیلی پیچیده است. تا مرا دیدند به من گفتند: چکار کردی؟ همه تعجب کردند.

حالا من این گلدان ها را برایشان آوردم. این گلدان را پهلوی آقا بگذار، این را سر راهش بگذار.»(1)

3- حاج سعید معمار در ماه های رجب و شعبان با عده ای از بازاریان به کربلا و سامراء و کاظمین می رفتند و در یکی از این سفرها آقا سید مرتضی {کشمیری} را همراه خود بردند.

بر پشت بام یکی از منازل بین راه نشسته بودند که یکی از همراهان به نام حاج رضا دید عمامه سیاه سیّد در اثر پیمودن راه کمی کثیف شده است. عرض کرد: «آقا! اجازه بدهید آن را بشویم و پهن کنم تا خشک شود» و سید اجازه داد.

وقتی حاج رضا مشغول شستن و خشک کردن عمامه بود، لک لکی آمد و با منقار خود، عمامه سید را برد.

حاج رضا ناراحت شد و به ایشان عرض کرد: «اجازه بدهید عمامه ای برایتان بخرم.»

فرمود: «عمامه را برای استشفاء برده اند.»

پس از چندی لک لک عمامه را بازگرداند.(2)

4- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از علماء در همدان به نام شیخ سلمان بود که اهل محراب و منبر و مرد بسیار خوبی بود. متصل به مسجد ایشان یک دکه ای بود که در آن دکه مردی به نام تراب سبیلو منزل داشت، مردی دارای شارب زیاد و شیخ از دیدن او متأذی بود و غالباً که از در دکه او عبور می نمود، صورتش را برمی گرداند که او را نبیند.

زمانی شیخ سلمان ختمی گرفت که خدمت حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» برسد، و از آداب این ختم آن بود که روز معینی غسل کند و مشغول به ذکری شود.

اتفاقاً یکی از روزها که باید غسل کند موفق نشد؛ یعنی پولی نداشت و متحیر بود برای وجه حمام.

ص: 265


1- . العبد / 311.
2- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 88.

در میان بازار که راه می رفت و متفکر بود، تراب با عجله آمد و یک ده شاهی در کف دست او گذاشت و رفت.

شیخ در عین حال که از دیدن او ناراحت بود از رسیدن وجه حمام خوشحال شد و برای غسل به حمام رفت.

زمان گذشت تا ختم تمام شد، اما کاری صورت نگرفت. شیخ سلمان تصمیم گرفت که ترک مراوده کند و دیگر با کسی معاشرت ننماید و به مسجد هم نرود.

او در خانه را به روی خود بست و به اهل خانه دستور داد که: کسی را به منزل راه ندهند.

در همان وقت یکمرتبه صدای در خانه بلند شد و دیدند تراب سبیلو وارد شد و در گوشه ای نشست.

شیخ بسیار ناراحت شد که من مایل به ملاقات احدی نبودم، خصوصاً این مرد. پس سکوت نمود و سرش را به زیر انداخت.

بعد از چند لحظه تراب گفت: «جناب آقا! چرا می خواهی در خانه بنشینی و ترک مراوده با مردم بنمایی؟ برای آنکه به ملاقات و زیارت آقا نائل نشدی؟!»

شیخ این سخن را که شنید برخاست و خیلی مؤدب نشست و موضوع وجه حمام هم به نظرش آمد، علاوه بر این کسی هم از تصمیم او آگاه نبود.

بعد تراب گفت: «اگر مایل به زیارت آقا هستی برخیز که برویم.»

شیخ برخاست و خیلی با ادب رفتند تا رسیدند به بازار آهنگرها، تراب گفت: «آن آقایی که عمامه سبز به سر دارد و در دکان آن مرد آهنگر نشسته آقا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است.»

شیخ سلمان به مجرد اینکه چشمش به آقا افتاد، اعضاء و جوارح او به لرزه درآمد و سکوت اختیار نمود و نتوانست از جا حرکت کند و سخنی بگوید.

آقا از همان فاصله فرمودند: «برو پیش تراب و هرچه به تو می گوید عمل نما.»(1)

5- استاد کریم محمودحقیقی: در ماجرایی یادم می آید که شخصی از ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} گله کرد که: شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند:

ص: 266


1- . سوخته / 257.

«یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آنجا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه ات فرونرود.»(1)

6- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: در یکی از سفرهایی که مرحوم آیت اللّه {محمدجواد} انصاری همدانی با بعضی از شاگردانش به مشهد مقدس نمودند، ملاقاتی دو ساعته با دوست عزیزش حضرت آیت اللّه میلانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» داشتند. در این جلسه آن مرجع عالی قدر از آقا کسب تکلیف می نماید و از آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» درخواست دستور العملی می کند.

مرحوم انصاری که خیلی در مقابل آیت اللّه میلانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» تأدب می نمود، می فرماید: «آقا شما باید ما را ارشاد کنید.»

تا اینکه این عالم بزرگ از راه خضوع و افتادگی می فرمایند: «آقا شما را به جدّم این تعارفات را کنار بگذارید، من نیازمندم.»

مرحوم انصاری با ملاطفت می فرماید: «جناب عالی نیازی به ریاضت و عبادات سنگین ندارید، فقط سعی کنید وجوهات شرعیه ای که به دست مبارکتان می رسد، به اهلش برسانید.»

در اینجا، این عالم بزرگ منقلب گردید و محکم به پشت دست خود زد و فرمود: «وقتی از اولیاء خدا سئوالی می کنی، به ریشه می زنند.»(2)

7- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یکی از بزرگانی که به {پدرم} آقای انصاری خیلی ارادت داشت، مرحوم آقای {سید محمدتقی} خوانساری از مراجع تقلید بود و گاهی می آمد همدان و خدمت آقا می رسید.

یک بار که من ملازم مرحوم أبوی بودم، دیدم ایشان اصرار می کنند که دستورالعملی به من بدهید و آقای انصاری خیلی متواضعانه گفتند: «شما باید به ما دستورالعمل بدهید.»

آقای خوانساری گفتند: «آقا! تعارفات را بگذارید کنار. می خواهم آدم بشوم، چکار کنم؟»

أبوی به ایشان فرمود: «مشکل شما نماز و روزه و... این مسائل نیست، وجوهاتی که می گیرید، سعی کنید به اهلش برسانید.»

ص: 267


1- . سوخته / 90.
2- . در کوی بی نشان ها / 75.

آقای خوانساری گفتند: «نمی شناسم» و أبوی از آن اشخاص نام برده و فرمودند: «خودتان را دستی دستی گرفتار نکنید.» و از آن به بعد ایشان دیگر وجوهات نگرفتند.(1)

8- یکی از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با استاد {کشمیری} و دو تن از طلاب که از قم همراه استاد بودند، بر مرقد بابا رکن الدین بودیم. من کنار استاد ایستاده بودم و آن دو با کمی فاصله از ما نشسته بودند.

ناگهان مشاهده کردم شخصی چهارشانه با ریش حنایی رنگ و به نسبت بلند، در حالی که یک سینی با چهار فنجان قهوه در دست داشت به ما نزدیک می شود.

همان دم استاد به من فرمود: «می بینی؟»

آنچه می دیدم را به ایشان عرض کردم.

آنگاه فرمود: «خودش است! خودش است!»

بابا رکن الدین آمد و جلو هریک از ما چهار نفر فنجانی از قهوه قرارداد و آن دو (شاگرد هم) فنجان مقابل خود را برداشتند. یکی از آن دو، همه قهوه خود را از بالای شانه خود به پشت سرش ریخت و دیگری هم همین کار را کرد، ولی مقدار کمی قهوه از گوشه لبش وارد دهانش شد.

پس از آن واقعه، شخصی که کمی از آن قهوه را چشیده بود، چنان مست بابا رکن الدین شده بود که می گفت: «نمی دانید اینجا چه خبر است! اگر انسان از قم برای زیارت اینجا پیاده بیاید، جا دارد.»(2)

9- آیت اللّه حسنعلی نجابت: در ایام... با چند تن از دوستان به زیارت مرقد آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی می رفتیم.

یکی از ما خطاب به روح آن جناب عرض کرد: «...ما از شما عیدی می خواهیم.»

ص: 268


1- . سوخته / 68.
2- . مژده دلدار / 26.

ناگهان در همان بیداری مشاهده کردیم که جسم آیت اللّه قاضی با عمامه و عبا و ابریقی از گلاب، بیرون آمد و بر کف دست ما از آن گلاب ریخت و فرمود: «من از خدا خواسته ام جسمم در برزخ در اختیار خودم باشد.»(1)

10- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: بنده اشعار زیادی درباره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، خصوصاً حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شنیده ام، ولی برای من هیچ شعری همچون اشعار شهریار تبریزی، جذابیت نداشته است، به همین جهت او را دعا کردم. بعداً دیدم برزخ را از او برداشته اند.(2)

11- آیت الله شیخ عباس قوچانی: {آخوند ملّا حسینقلی همدانی} زمانی با شاگردان خود پیاده به سمت کربلا حرکت می نمودند. در راه به یک عدّه از جوانان که به ساز و آواز و خواندن مشغول بودند، برخورد کردند.

ایشان برای امر به معروف و نهی از منکر به سمت آنان رفتند. شاگردان، ایشان را منع نموده و گفتند: «این جماعت ممکن است اهانت کنند!»

بالجمله، ایشان پیش آمدند و سلام کردند.

آن جماعت جواب دادند و بعد گفتند: «شیخنا چه می فرمایی؟»

فرمودند: «من تقاضا دارم آنطور که من می خوانم شما بزنید!»

آنها خوشحال شدند و دف ها را بدست گرفتند و ایشان به خواندن اشعار امام علی الهادی «عَلَیْهِ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» خطاب به متوکل - باتُوا علَی قُلَلِ الجِبال...(3) - مشغول شدند.

تا خواستند مشغول به زدن شوند، دیدند این اشعار خلاف متعارف است. خوب گوش دادند. این اشعار به اندازه ای در آنها اثر نمود که همه را منقلب نمود و گریه زیادی کردند و دست و پای آن مرحوم را بوسیده و توبه نمودند.(4)

ص: 269


1- . عطش / 149.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 79.
3- . بحار الانوار، ج 50  211.
4- . مطلع انوار، ج 3 / 44.

ص: 270

برنامه روزانه اولیاءالله

عمل ولیّ خداوند

1- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): عبادتشان {پدرم} بیشتر به شب اختصاص داشت. در روز کار غالبشان مطالعه بود. اواخر بیشتر از همه مثنوی و فتوحات مکیه مطالعه می کردند.(1)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): زیارت عاشورا جزء عبادات صبح ایشان {آیت اللّه بهجت} بود و صد لعن و سلام آن را در بین کارها انجام می داد و دعاهای شب جمعه و سوره یس و صافات، صبح جمعه و نماز جعفر طیار و دعای سمات و قرآن و ادعیه طولانی دیگرِ قبل از خواب ایشان ترک نمی شد. همچنین دعاها و زیاراتی که هر روز در حرم می خواند و آنچه هنگام رفتن به حرم و برگشتن از آنجا می خواند و زیارات و ادعیه ای که چندین بار به نیابت از اساتید و ذوی الحقوق انجام می داد و نماز و ادعیه مخصوص، مانند نماز روز پنج شنبه که صبح آن روز می خواند و ادعیه ویژه ای را که از حفظ بود و اسم آنها را نمی دانستیم، در بین اعمال (مثلاً قبل و بعد از مطالعه و هنگام آماده شدن و در راه رفت و برگشت به جایی) می خواند. برای اذکار و اعمال، برنامه داشت. خلاصه هیچ وقت خالی برای خود نمی گذاشت. اگر از همه کارها، فراغت پیدا می کرد، به استغفار و صلوات فرستادن مشغول می شد که اضافه بر دوازده ساعت مستمر آنها بود.(2)

3- یکی از نزدیکان آیت اللّه محمدتقی بهجت: برنامه روزانه ایشان {آیت اللّه بهجت} دارای نظم خاصی می باشد و چه قبل از مرجعیت و چه در زمان مرجعیت تغییر محسوسی نداشته است و به طور کلی وقت ایشان یا در عبادت، ذکر، فکر و یا در انجام ضروریات زندگی و یا مطالعه و تدریس سپری می شود...

ص: 271


1- . عطش / 389.
2- . زمزم عرفان / 231.

ایشان یکی دو ساعت پیش از اذان صبح بیدار می شوند و با برنامه ویژه به تهجد مشغول می گردند. برخی اوقات اگر فرصتی دست دهد در آن هنگام مطالعه ای نیز می کنند. صبح ها در اول وقت، نماز را در منزل اقامه می نمایند و بعد از مدتی برای اقامه نماز صبح در مسجد آماده می شوند و پس از نماز جماعت و انجام تعقیبات طولانی، راهی حرم مطهر حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» می شوند و پس از زیارت و توقف طولانی و انجام اعمال عبادی ویژه به منزل برمی گردند و بعد از صبحانه مختصر، ده دقیقه یک ربع، نشسته استراحت می کنند.

سپس برای تدریس فقه به مسجد فاطمیه می روند و بعد از آن مطالعه نموده و آماده نماز جماعت ظهر می شوند و بعد از نماز نیز به مراجعات رسیدگی می کنند و سپس غذا میل می فرمایند و حدود یکی دو ساعت (نسبت به طولانی و کوتاه بودن روز) استراحت می کنند.

بعد از آن برای تدریس اصول، آماده شده و به مسجد فاطمیه می روند. بعد از درس به منزل برگشته و برای نماز مغرب و عشاء آماده شده و آن را در مسجد و به جماعت اقامه می کنند.

پس از برگشت از نماز نیز حدود یک ساعت، عبادت مخصوصی دارند که در اتاق تاریک انجام می دهند. سپس یک چایی می خورند و مشغول مطالعه می شوند و بعد شام میل می فرمایند و سپس برای استراحت آماده می شوند.(1)

ص: 272


1- . فریادگر توحید / 153.

بزرگواری

کلام ولیّ خداوند

1- احمد بن أبی الورد: از ادب سالک آن است که: کسی را که به طلب دنیا مبتلا است، ملامت و سرزنش نکند، بلکه به وی شفقت و رحمت و دعا نماید تا خداوند او را از این تعب، راحتی بخشد.(1)

2- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): هر وقت از کسی به تو بدی رسید، سعی کن به رویش نیاوری. خجالت زده کردن اشخاص صفت خوبی نیست. حضرت یوسف «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد و برادرانش به او رسیدند تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد.(2)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: در مجلسی خدمت آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم. سر سفره با قطعه نانی خود را سرگرم داشته بود و نگاه به آن جمع می کرد که همه اهل علم بودند و غذا می خوردند. عرض کردم: آقا! غذا میل بفرمایید.

فرمود: «من از اینکه اینها مشغول خوردن هستند بیش از خوردن خودم لذت می برم.»(3)

4- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): گرفتاری مسلمان ها، گرفتاری او {آیت اللّه بهجت} بود. می گفت: «در شب قدر، کفّار چین برای دعا مستحق ترند. آخر، راه نیافته و گمراهند.»(4)

ص: 273


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 342.
2- . بهترین کاسب قرن / 192.
3- . سیری در آفاق / 112.
4- . زمزم عرفان / 277.

5- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری همدانی} در برخورد با مخالفان وقتی که اطرافیان می خواستند با کسانی که به ایشان نسبت سحر و تصوف می دادند برخورد کنند، می گفتند: «به آنها کاری نداشته باشید، بگذارید راه خودشان را بروند.»(1)

6- کربلایی احمد تهرانی: زمانی بود که شیعیان حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» بزرگترین سرّ خداوند را افشا کردند. همین امر باعث شد خداوند اراده کند تا که بلایی عظیم بر سر آنها نازل شود، اما آنجا بود که حضرت بلای خلق را به جان خریدند و چندین سال به زندان افتادن ایشان به واسطه همین جورکشی بود.(2)

7- کربلایی احمد تهرانی: حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بار تمام شیعیان را تا ابد به دوش کشید. خداوند محاکمه سختی را برای خلقش در نظر گرفته بود، اما سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود که سینه اش را سپر کرد و بلای همه را به جان خرید. حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فدای سرسلامتی شیعیان شد.(3)

8- کربلایی احمد تهرانی: در روایت آمده که نشانه اهل ایمان در این است که: «یتحامل الاعداء و یتحامل الاحباء»(4) یعنی مؤمنین جور دوست و دشمن را می کشند و خداوند بار سنگینی و ظلمات خلق را به دوش مؤمنین می گذارد تا بلا و مصیبت ناشی از گناه انسان ها موجودات عالم را نابود نکند. مؤمن واقعی هر چقدر که بتواند جور خلایق را به دوش بکشد، به همان اندازه نیز در صحرای محشر از بندگان خدا شفاعت خواهد کرد. در هر زمانی که زمین از برکت وجود یکی از علماء و مؤمنین خالی شود به همان اندازه نیز از بلا و طغیان پرمی گردد.(5)

ص: 274


1- . سوخته / 146.
2- . رند عالم سوز / 239.
3- . رند عالم سوز / 240.
4- . این روایت را نه در جوامع روایی شیعه یافتیم و نه اهل سنت.
5- . رند عالم سوز / 240.

عمل ولیّ خداوند

1- ابوموسی محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): ایشان {آقا سید هاشم} خیلی کریم بودند. اگر یک شخصی می آمد و می گفت: «لباس هایت را به من بده»، می دادند. خیلی کریم بودند.(1)

2- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): هر موقع هرچه دستشان می آمد، می دادند، مثلاً اگر یک میلیون دینار به ایشان می رسید، زود هدیه می دادند.

مرحوم حاج عبدالزهرا گرعاوی که یکی از دوستان ایشان بود می گفت: «ایشان نمی دانند پول را چگونه خرج کنند، لذا نباید به ایشان پول بدهیم.»(2)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: محال بود کسی تقاضایی داشته باشد و {آقا سید هاشم} ردّ کند. کریمانه اهداء می کردند. به دوستان هم مکرر هدیه مثل انگشتر، عبا، تسبیح، عطر، پیراهن و غیره می دادند.(3)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شبی {آقا سید هاشم حدّاد} برای مجلس مذاکره - بله بران عقد - با جمعی از رفقا، مِن جمله حاج عبدالجلیل و حاج آقا معین و حاج أبوموسی در کربلا به منزل عروس - که می خواستند او را برای پسرشان سید برهان الدین خواستگاری کنند - رفته بودند و ایشان در گوشه ای نشسته و در حال خود فرورفته بودند، ناگهان احساس می کنند کلماتی ردّ و بدل می شود. می فرمایند: «چه می گویید؟!»

می گویند: «گفتگو در این است که ما می گوییم: مهریه هفتاد دینار باشد، خانواده عروس می گویند: هشتاد دینار.»

ایشان می فرمایند: «یکصد و پنجاه دینار قراردهید!»

وقتی این سخن را از ایشان که رئیس و صاحب اختیار است می شنوند، همگی سکوت اختیار می کنند و مهریه را یکصد و پنجاه دینار تعیین می نمایند.(4)

ص: 275


1- . دلشده / 159.
2- . دلشده / 159.
3- . دلشده / 160.
4- . روح مجرد / 554.

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شغل ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} آهنگری و نعل سازی بود. اوّلا: از همه آهنگرها جنس را به مشتری ارزان تر می فروختند و ثانیاً: در موقع توزین و ترازو کردن، سنگین تر می کشیدند و ثالثاً: مقداری نعل هم اضافه بر روی آن می ریختند.

ایشان بدون استثناء به هرکس که نسیه می خواست، نسیه می دادند، فلهذا این طریق کسب ایشان راه درآمدی برای بعضی شده بود. بعضی اوقات جنسی را بدین کیفیت به طور نسیه می بردند، آنگاه همه آن را و یا مقداری از آن را پس می آوردند و می گفتند: «این جنس را به قیمت معمولی بازار - نه به قیمتی که به ما فروخته ای - از ما پس بگیر!» ایشان هم قبول می کردند و بسیاری از اوقات دیده می شد که در برابر فروش جنس، هیچ وجهی بدست نیامده است؛ یعنی تفاوت نرخ بازار و قیمت ایشان موجب می شد که مشتری جمع بین عوض و معوَّض می کرد.

و عجیب اینجا بود که ایشان هم از نیت مشتری و طرز عمل او کاملاً مطّلع بودند و مع ذلک خواهش او را ردّ نمی کردند؛ و مرحوم حاج سید هاشم مرد ساده لوحی نبود. بسیار فطن و زیرک و سریع الانتقال و بافهم بود؛ امّا معامله اش با تمام حاجتمندان و بی نیازان بدین طریق بود.(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی از قول آقا شیخ محمد همدانی (نوه آخوند ملّا حسینقلی همدانی): «آقا سید احمد کربلایی نقل کردند که: ما با مرحوم آخوند {ملّا حسینقلی} و سایر شاگردان ایشان از نجف به کربلا می رفتیم.

در راه دزدان آمدند و اثاثیه و کتبی را که همراه داشتیم بردند. اتّفاقاً پس از مدتی بعض از اثاثیه و کتب را آوردند اما مرحوم آخوند اثاثیه و کتب خود را قبول نکرده و فقط کتب وقفی را برداشتند و فرمودند: هنگامی که اثاثیه و کتب را دزدیدند من آنها را به آنان هبه نمودم، زیرا راضی نشدم که کسی به خاطر اموال من به جهنم برود.»(2)

ص: 276


1- . روح مجرد / 555.
2- . مطلع انوار، ج 3 / 40.

7- یکی از ناشران که کتاب های علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} را چاپ می کرد و با ایشان رفتار خوبی نداشت، رفته رفته وضع و برنامه کاری وی به هم خورد و به حالت ورشکست درآمد.

یکی از دوستان علّامه گفت: آقا! ایشان تا حالا با شما اینطور رفتار کرده، این کتاب را بدهید یک کسی دیگری چاپ کند.

ایشان فرمود: «این آقا الان خیلی غرق شده و من حاضر نیستم در این زمان یک لگدی به او بزنم.»(1)

8- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {پدرم} دست رد به سینه کسی نمی زدند و این به سبب عاطفه شدید و رقّت قلب ایشان بود.(2)

9- آیت اللّه عبداللّه جوادی: علّامه طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» عاطفی بودند ... می فرمودند: «ما مرغ خانگی را نمی کشیم؛ باید آنقدر بماند تا بمیرد!»(3)

10- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): هنگامی که... به خدمت آن مرد خدا {جعفر آقا مجتهدی} شرفیاب شدم، صحنه ای را دیدم که هرگز تصور آن را نمی کردم!

حضرت آقای مجتهدی در رختخواب دراز کشیده بودند و آن جمال جمیل و صورت زیبا در اثر سکته مغزی به شکل عجیبی درآمده و وضع ظاهری صورت ایشان به کلی به هم ریخته بود به طوری که نگاه خود را به نقطه دیگری معطوف کردم!

از آقای مجتهدزاده {یکی از ارادتمندان جعفر آقا} پرسیدم: چند روز است که ایشان ملازم بسترند؟ و این حادثه چگونه اتفاق افتاده است؟!

گفت: «پنج روز پیش به آقا اطلاع می دهند: سید جوانی که در همین کوچه زندگی می کند، مدتی است به خاطر سکته مغزی فلج شده و قادر به حرکت نیست و از نظر مالی چنان در مضیقه قرارگرفته که همسرش با او ناسازگاری می کند و به وضع کودکان خود نمی رسد.

ص: 277


1- . جرعه های جان بخش / 386.
2- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 91.
3- . ز مهر افروخته / 34.

هنگامی که آقای مجتهدی به عیادت او می روند، از مشاهده زندگی آشفته و فقیرانه او متأثر می شوند و می گویند: نمی توانم نگاه معصومانه و ملتمسانه این کودکان را تحمل کنم و بلافاصله دست به دامان مولا می شوند و شفای آن سید جوان را تقاضا می کنند.»

بعدها آقای مجتهدی برای من تعریف کردند: «وقتی که برای شفای عاجل آن جوان به مولا علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» متوسل شدم، به من فهماندند که باید از خود مایه بگذارم! به حضرت عرض کردم: بأبی أنت و أمّی یا سیّدی! در پیشگاه شما، جان چه ارزشی دارد؟! این جوان از ذراریّ شماست و من نمی توانم او را در این وضعیت مشاهده کنم. اگر با اهدای سلامتی من، مشکل او حل می شود، از جان و دل پذیرای این بلا هستم!»

هنگامی که آقای مجتهدی به طرف خانه خود حرکت می کنند به هنگام بازکردن در، دچار سکته مغزی می شوند و آن سید جوان در نهایت ناامیدی سلامتی خود را دوباره بدست می آورد!

این حادثه عجیب، آن روزها ورد زبان همسایگان و اهالی محل شده بود و در همه جا از شفای معجزه آسای آن جوان صحبت می کردند، ولی نمی دانستند که آن مرد خدا با گذشتن از سلامتی خود موجبات شفای او را فراهم آورده است!

پس از گذشت مدت کوتاهی، آقای مجتهدی سلامتی خود را بازیافتند و از آن پس با عزمی راسخ تر از همیشه، در راه گره گشایی از کار بندگان خدا گام برمی داشتند.(1)

11- آیت الله محمد آل اسحق: نقل کرده اند که: «زمان رضا شاه ملعون، حضرت امام {خمینی} بلیط اتوبوس تهیه می کنند تا از قم به تهران سفر کنند. حضرت امام سوار اتوبوس می شوند و روی یکی از صندلی های جلوی اتوبوس می نشینند. وقتی راننده می آید با اخلاق تند با امام برخورد می کند و ایشان را وادار می کند که روی صندلی های عقب ماشین بنشیند.

در بین راه برای صرف چای و استراحت مختصر اتوبوس توقف می کند. راننده خسته روی تختی دراز می کشد و خوابش می برد، امّا مگس ها مزاحمش بودند و اذیتش می کردند. حضرت امام عبایش را روی راننده می اندازد تا او راحت بخوابد.

ص: 278


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 187.

وقتی که راننده از خواب بیدار می شود، می بیند عبای همان سیدی که به او تندی کرده بود و او را به عقب ماشین فرستاده بود بر رویش افتاده است. خیلی شرمگین می شود. عبا را تحویل می دهد و از ایشان تشکر می کند.

بالاخره مسافران سوار اتوبوس می شوند و امام هم مانند دیگران سر جای خود می نشیند، امّا راننده با نهایت احترام نزد امام می رود و با گریه و التماس ایشان را به جلوی اتوبوس می برد و از ایشان خواهش می کند تا در همان صندلی جلو بنشیند.»(1)

12- دکتر أبوالقاسم گرجی (از شاگردان آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): در همان مسجد جامع که آقا {آیت اللّه شاه آبادی} پیش نماز بودند، شخص معروفی بود که روابط خوبی با آقای شاه آبادی نداشت، البته از ناحیه آقا با این شخص مشکلی نبود، ولی آن شخص با آقا میانه خوبی نداشت و آقا هم این موضوع را می دانستند.

در همان ایام یک بار بین همین شخص و شخص دیگری برای اقامه نماز جماعت در محل، اختلاف و مشاجره ای پیش آمد. از آقای شاه آبادی سؤال کردند که: «کدامیک از این دو نفر برای اقامه نماز اولی است؟»

آقا همان شخصی که با خودشان مشکل داشت را اولی دانستند و معرفی کردند.

پرسیدند: «چرا این شخص؟»

فرمودند: «چون این شخص مطالبی را به مردم می گوید که مردم بیشتر و بهتر استفاده می کنند و اثر وجودی بیشتر دارد نسبت به دیگری، لذا ایشان اولی است.»(2)

13- حاج اسماعیل دولابی: مرحوم شاه آبادی حیاءِ زیادی داشت. من عالِم خیلی دیده ام. با مرحوم شاه آبادی هم زیاد محشور بودم. بارها به منزل ما می آمدند. هیچ کس از علماء را مثل او ندیدم که با آنهمه علم، حیائش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جلوی ایشان را

ص: 279


1- . پرتویی از خورشید / 193.
2- . آسمانی / 101.

می گرفت و یک ساعت از ایشان سؤال می کرد، او می ایستاد و به سؤالاتش پاسخ می داد و حیا مانع می شد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد.(1)

14- حاج محمداسماعیل دولابی: وقتی کسانی که روششان با آقا {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} فرق می کرد به دیدنشان می آمدند، آقا با ادب می آمد جلوشان می نشست، حرمت می کرد، خودش غذا درست می کرد، چای درست می کرد و چایی می ریخت. من ندیدم یک شخص بزرگی بتواند اینقدر خودش را خاک نشین کند... وقت هایی هم بود که کسی بالای منبر، ایشان را رد می کرد و به مسلک ایشان ایراد می گرفت، اما ایشان از مجلس بلند نمی شد، همانجا می نشست و کیف هم می کرد.(2)

15- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از بستگان نزدیک آیت اللّه {محمدجواد} انصاری {همدانی} همیشه ایشان را مورد اذیت و آزار قرارمی داد، ولی در مقابل، فقط خیر و احسان از ایشان می دید، حتی آن شخص یک بار در منزل آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» سمّ می خورد که قتل خود را به آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» نسبت دهد، ولی سریعاً به او می رسند و او را از مرگ نجات می دهند.

دوستان آقا نقل می کنند: «سال ها بعد وقتی آن شخص از دنیا می رود، آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» مرتباً برای او دعا می کند که خداوند عذاب را از او بردارد و به او پاداش خیر عطا فرماید.»(3)

16- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: شبی در منزل نیمه سازم در محضر آیت اللّه {سید رضا} بهاء الدینی بودم. پاسی از شب گذشته بود و ما شام خورده بودیم.

برای آقا غذای نسبتاً مطبوعی به خیال خود درست کردیم. وقتی خدمت آقا گذاردم، آقا نگاهی به اتاق گوشه حیاط کرد که یکی از کارگران، شب در آن می خوابید و روزها کنار دست بنا کار می کرد و فرمود: «بدهید به ایشان.»

ص: 280


1- . مصباح الهدی / 374.
2- . سوخته / 145.
3- . در کوی بی نشان ها / 91.

عرض کردم: ایشان شام خورده است و این شام مخصوص شماست.

باز با لحن جدی تری فرمود: «بدهید به ایشان.»

عرض کردم: پس شما قدری میل کنید.

فرمود: «ما از خوردن و آشامیدن دیگران بیش از خوردن و آشامیدن خود لذت می بریم، بدهید به ایشان.»(1)

17- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: در سفر اخیری که در بیمارستان قلب در خدمتشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم، روزی تنها بودم و از معالجات می پرسیدم.

می فرمود: «به درد نمی خورد.»

عرض کردم: چه باید کرد؟

فرمود: «باید تسلیم شد.»

عرض کردم: آخر دلخوشی فرزندان شما، بعضی از صبیه های شما به شما است.

قدری فکر کرد و فرمود: «خوب، ما حاضریم یک قدری دیگر در این دنیا رنج بکشیم، برای خاطر آنها.»

و بعد از این مذاکره بود که حال ایشان رو به بهبود رفت، به طوری که یکی دو روز بعد فرمود: «به قم برویم.»(2)

18- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): یک بار که {آیت اللّه بهجت} بعد از زیارت، سر قبر مرحوم نخودکی فاتحه می خواندند و اذکارشان را انجام می دادند، یک نفر اصرار داشت که جمعیت را بشکافد و با فریاد پیش آقا برود.

آنها به او می گفتند: «ما خودمان هم دلمان می خواهد برویم با آقا حرف بزنیم ولی نمی شود، آقا کار دارد.»

او قبول نمی کرد.

آقا از من پرسیدند: «چه نیازی دارد اینقدر اصرار می کند.»

ص: 281


1- . سیری در آفاق / 112.
2- . سیری در آفاق / 379.

گفتم: آقا می خواهد درد دلش را برای شما بگوید.

گفتند: «اینجا برای حوائج اینها آمده ام، برای خودم که نیامده ام. آمده ام ایشان را برای حوائج اینها واسطه کنم نه برای کار خودم.»(1)

19- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): چیز عجیبی که از ایشان {آیت اللّه بهجت} دیدم این بود که در جریان عمل چشم ایشان در حدود خردادماه سال 1380، پزشک معالج پول نمی گرفت. ایشان اصرار داشت که: حق الزحمه او داده شود.

ھنگام مراجعه به پزشک، پس از عمل به او فرمود: «آقا! شما چه پول بگیرید و چه نگیرید، فرقی نمی کند؛ من شما را دعا می کنم. تمام اطبائی را که در تمام عمر در طبابت ما دخالت داشته اند، تا الان فراموش نکرده ام!»(2)

20- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): پدرم زمانی یک باغچه ای در شهریار داشت... راجع به این باغچه می گفت: «من یک کاری کرده ام که شیطان توی آن باغ نرود!»

گفتم: چکار کرده ای بابا؟

گفت: «رفتم دم در باغ ایستادم و گفتم: از این باغ هرکه خورد و هرچه برد حلالش! پس شیطان دیگر توی آن نمی آید، بیمه اش کردم.»(3)

21- کربلایی احمد تهرانی: یک صفت عجیبی که در شیخ {رجبعلی خیاط} ظاهر بود و در کمتر کسی دیده می شد، این بود که اگر کسی را در حال معصیت می دید، در گوشه ای می نشست و ساعت ها به حال وی گریه می کرد و پیش خدا ریش گرو می گذاشت تا شاید خداوند از سر تقصیرات آن شخص بگذرد.

زمانی که عملکرد خلق اللّه را می دید، دلش می سوخت و گریه کنان می گفت: «رفقا! این میوه های توحیدی را ببینید که چگونه در دام این دنیا می پوسند؟!...»

ص: 282


1- . العبد / 97.
2- . زمزم عرفان / 232.
3- . کیهان فرهنگی / شماره 206.

مدتی بود که من از این صفت شیخ در تفکر بودم و از شفقت و دلسوزی او نسبت به خلائق در حیرت بسر می بردم. در همین اثناء از عالم معنا پیامی رسید که فرمودند: «همانا اگر شیخ در زمان حضرت نوح حیات داشت شاید خداوند قوم نوح را به واسطه او عذاب نمی کرد. فقط به خاطر شیخ که اینقدر سنگ مردم را به سینه می زند.»(1)

سرگذشت

1- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: امام {خمینی} در طول مدتی که در نجف اشرف بودند، در یک منزل اجاره ای قدیمی که از جهت سادگی مثل منازل سایر مردم عادی و طلاب بود، سکونت داشتند.

مرسوم بود که بزرگان نجف هرکدام یک منزل در کوفه و نزدیک شط فرات هم داشته باشند تا شب ها - مخصوصاً در فصل تابستان - به آنجا بروند.(2)

حضرت امام با هوای بسیار گرم و خشک نجف مأنوس نبودند و با توجه به پیری، از این هوا بیشتر از افراد مشابه که از سال های دور ساکن نجف بودند، رنج می بردند. همه دوستان نیز از این مسأله نگران بودند.

یک شب، مرحوم حاج شیخ نصر الله خلخالی پس از مقدمه چینی، مثال هایی زد در اینباره که به افرادی که مریض بوده اند، پزشکان گفته اند که: «هوای نجف سمی است که تریاق(3) آن، هوای کوفه است» و آنها نیز با رفتن به کوفه کاملاً بهبود یافته بودند.

او با این شیوه سعی کرد که امام اجازه دهند که منزلی برایشان در کوفه اجاره کنند.

همینکه سخنان مرحوم حاج شیخ نصر الله تمام شد... امام سرشان را بلند کردند و به مرحوم خلخالی نگاه کردند؛ بدون اینکه حتی یک کلمه سخن بگویند، فقط تبسمی زیبا و در عین حال، تلخ بر لب های مبارکشان نقش بست. تبسمی تشکرآمیز از مرحوم خلخالی و تلخ به خاطر کراهت از مظاهر دنیا و رفاه زندگی.

ص: 283


1- . رند عالم سوز / 40.
2- . کوفه در ده کیلومتری نجف است و دارای هوایی مطبوع بوده. معمولاً هوای آنجا بیشتر از پنج درجه خنک تر از هوای نجف است.
3- . (داروی ضد سم.)

در رابطه با همین موضوع شنیدم که: در پاسخ دیگری فرموده بودند: «آیا من می توانم به کوفه بروم (دنبال رفاه خودم باشم) در حالی که بسیاری از مردم ایران در سیاه چال ها بسرمی برند.»(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از حجاج و منسوبین سببی ما که از بیت اللّه الحرام مراجعت نموده و بر ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} وارد شده بود، اتو برقی او خراب شده بود و به تعمیرکار داد و سپس به منزل آورد.

او در حضور ایشان گفت: «اتو را که دادم برای تعمیر، صاحب تعمیرگاه گفت: سه ربع دینار خرج دارد و عصر بیا و آن را ببر!

عصر رفتم و چون می باید سه ربع دینار به او بدهم گفتم: شما خیانت کردید، فلان چیز اتو نسوخته است که محتاج به تعویض باشد بلکه فلان سیمش پاره شده است و اجرت تعمیر آن ده فلس است.

اتو را خودم باز کردم و نقطه ای را که او لحیم کرده بود به وی نشان دادم.

آن مرد از من خجالت کشید و من ده فلس دادم و اتو را آوردم.» و این عمل را دلیل بر زیرکی و فطانت خود می دانست.

حضرت آقا هیچ نگفتند و سپس به ما فرمودند: «من اگر به جای او بودم سه ربع دینار را می دادم و به روی او نمی آوردم.»(2)

3- یکی از همسایگان علّامه طباطبایی: یک روز، این حکیم عارف {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} به دنبال ما فرستاد، با اینکه برای کار شخصی به کسی مراجعه نمی کرد.

رفتیم و دیدیم خیلی ناراحت و آشفته است و نمی توانست مطالعه کند. معلوم شد که گربه ای در چاه حیاط خلوت خانه اش افتاده است و با آنکه مرتب برایش غذا و گوشت می ریخت، متأسف بود که چرا باید غفلت کنیم و سر چاه را باز بگذاریم که آن حیوان در آن بیفتد؟ سپس دستور داد: مقنی آوردند، در چاه را کندند و گربه را بیرون آوردند.

ص: 284


1- . در سایه آفتاب / 85.
2- . روح مجرد / 552.

طبق نقل فرزندش، این کار حدود هزار و پانصد تومان در آن روز برای علّامه خرج برداشت، ولی خوشحال بود که برای نجات حیوانی اقدام کرده است.(1)

4- آیت اللّه سید عبداللّه فاطمی نیا: روزی دوچرخه سواری شانزده هفده ساله با وسیله خود به علّامه برخورد و مرحوم علّامه به زمین افتاد و زخمی شد، امّا برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفته و گفت: «شما مشکلی نداری؟ دوچرخه ات سالم است؟...» در حالی که آن نوجوان، در پاسخ دلجویی استاد، به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود!(2)

5- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: یک روز شخصی قرآنی به علّامه داد و از ایشان خواست که بالای همه صفحات آن خوب و بد نوشته شود تا بتواند با آن استخاره کند و علّامه هم پذیرفت.

آیت اللّه قدّوسی به علّامه اعتراض کرد که: «حیف نیست وقت شما صرف این کار بشود؟!»

علّامه لبخندی زده و فرمود: «نخواستم ردّش کنم!» و کار آن بنده خدا را انجام داد.(3)

6- کربلایی احمد تهرانی: سی سال پیش، خداوند برای اهل تهران بلایی را تقدیر کرده بود که احوال و اوضاع پایتخت را به کلی دگرگون می کرد، اما در میان آن، مؤمنی از جا برخاست و بلای تهران را به جان خرید، لذا به خاطر این انتخاب به او فرمان دادند که به قم کوچ کند و در آن شهر، بلای تقدیرشده را به دوش بکشد.(4)

7- کربلایی احمد تهرانی: در جنگ جهانی دوم، یکی از اولیاءِ بی مثال خداوند به حضرت حق عرض کرد که: «خداوندا! بلایی را که به واسطه جنگ برای این امت مقدر شده است، بر سر من فرودآور و از سر عصیان این مردم درگذر!»

در همان لحظه، دعای وی مستجاب شد و تیری از غیب به سینه او خورد و در دم به شهادت رسید و همان وقت جمعی از مؤمنین او را به مسگرآباد بردند و آنجا دفن شد، ولی به واسطه

ص: 285


1- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 90.
2- . ز مهر افروخته / 35.
3- . ز مهر افروخته / 44.
4- . رند عالم سوز / 241.

این جورکشی و از جان گذشتگی وی، هیچ گزندی به ایران نرسید و همه چیز به حالت عادی خود بازگشت.(1)

8- روزی حاج مرشد{میرزا احمد عابد نهاوندی} در محل خلوتی در پیاده رو عبور می کرد که چند نفر دزد جلوی او را می گیرند و از او می خواهند هرچه پول نزد خود دارد، از جیبش خالی کند و به دزدان بدهد.

حاج مرشد بدون اینکه خود را ببازد با دزدان به گرمی، سلام و احوال پرسی می کند و می گوید:«بفرمایید برویم منزل ما، هم غذا بخورید، هم پول به شما بدهم!»

دزدان به یکدیگر نگاه می کنند و با خود می گویند:«مثل اینکه پیرمرد خوبی به نظر می رسد» و دعوت او را اجابت می کنند.

حاج مرشد آن افراد را به خانه می آورد، سفره پهن می کند و از آنان پذیرایی می نماید، مقداری هم صحبت و تفریح می کند و بعد به هریک پول زیادی هدیه می دهد!

یکی از دزدان سؤال می کند:«حاج آقا! شما که پول داشتید، چرا در راه به ما ندادید و ما را آوردید در خانه پول دادید؟»

حاج مرشد پاسخ می دهد:«اگر در جاده به شما پول داده بودم، شما دزد به حساب می آمدید، اما حالا شما مهمان من هستید و سفارش شده که به مهمان نیکی کنید!»

دزدان با شنیدن این جمله، غمگین شده و توبه می کنند و در بازار تهران شغل آبرومندی دست و پا می کنند.

شخصی می گفت:«اکنون جزو معتمدین بازار هستند.»(2)

9- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: یک روز شخصی لوده و اوباش به محضر او {حاج غلامحسین شیشه گر} آمده و به همان طریقی که حاج غلامحسین تکلّم می کرد از روی مسخره و استهزاء سخن گفت و تقلید او را درآورد، از جمله آنکه دهان خود را در موقع سخن

ص: 286


1- . رند عالم سوز / 240.
2- . بهترین کاسب قرن / 189.

گفتن مثل حاج غلامحسین کج کرد. چون حاج غلامحسین به علّت کسالت و مرضی که پیدا کرده بود، در موقع تکلّم کردن دهانش کج می شد.

یکی از شاگردان حاج غلامحسین که در مجلس حضور داشت، بسیار متأثّر شد و رو به آن مسخره کننده کرد و گفت: «آقْزِین چُوْرْ!»(1)

و دهان شخص مسخره کننده فی الحال کج ماند و ابداً راست نشد.

در این حال حاج غلامحسین رو به آن شاگرد نموده و گفت: «این هرزگی ها یعنی چه؟!»

شاگرد از استاد معذرت خواست و دهان شخص مسخره کننده را دوباره به حال اولیه خود، صحیح و سالم بازگردانید.»(2)

ص: 287


1- . به زبان ترکی یعنی دهانت کج باد.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 325.

تأثیر معنوی زمان، مکان، اعمال، احوال، حوادث

کلام ولیّ خداوند

1- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: مرحوم آیت اللّه {محمدجواد} انصاری {همدانی} به قبرستان علی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» {در قم} علاقه خاصی داشتند و می فرمود که: «نورانیت عجیبی دارد.»(1)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: بیابان های اطراف مسجد جمکران بسیار پربرکت است و خود، استفاده های شایانی از این بیابان ها برده ام.(2)

3- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {دفن شدن در مشاهد مشرفه} برای آنهایی که در عالم قرب اند یکسان است، ولی برای متوسطین بسیار مفید است.(3)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: از هر عملی اثری در نفس انسان پیدا می شود. اگر عمل، ظلمانی بود ایجاد ظلمت می کند و اگر نورانی بود اثری دل افروز و نورانی خواهد داشت؛ و کسی که خود را یافته و با حقیقت خود آشنا شده باشد اثر آن را به وضوح درک خواهد کرد.(4)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر کسی قلبش زنده باشد خیلی زود آثار عمل ظلمانی یا نورانی را در خود احساس می کند. راه خدا قلب را زنده می کند و دل را آرامش می دهد، در حالی که در راه شیطان، انسان همیشه مضطرب است. اگر خدای نکرده مؤمن در تشخیص خود دچار خطا شده، به راه نادرست گرفتار گردد، بهترین دلیلش دل اوست که آرام ندارد.(5)

ص: 288


1- . در کوی بی نشان ها / 136.
2- . در کوی بی نشان ها / 30.
3- . سوخته / 187.
4- . سفینةالصادقین / 84.
5- . سفینةالصادقین / 151.

6- کربلایی احمد تهرانی: زمین قم و فضای روحانیش برای اهل ایمان سکینه است. قم نور محض است و عنایت خاصه حضرت صاحب الامر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» به کل این دیار مشهود می باشد.

وقتی از تهران به سمت قم می آمدم، حالتی بر من عارض شد که شهر قم را چون بهشت دیدم و اینچنین به نظرم رسید که اینجا خود بهشت است.(1)

7- کربلایی احمد تهرانی: سرزمین قم روح افزاست و تنها در خاک آن راه رفتن، آثار و برکاتی دارد که اگر قدرش را بدانی نورانیّت می یابی.(2)

8- کربلایی احمد تهرانی: رفقا! بنده دیدم چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری انسان را بالا می برد {ملکه شدن یک} صفت است. صفت، خیلی مهم است. گاهی انسان یکی دو بار کار خوبی را انجام می دهد، ولی این برای او صفت نمی شود و البته اجر می برد، ولی بعضی را می بینی که به یک صفت خوب واقعاً متّصف می شوند و به آن شناخته می شوند و تویی شان با آن صفت عجین می شود و آن صفت برای او ذاتی می شود. این یک ارزش دیگری دارد.(3)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: عجب، کبر و حسد مانع قبولی اعمال است، زیرا خداوند سبحان می فرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین(4)،

خداوند تنها از تقوا پیشگان قبول می کند.»

هر مرتبه ای از تقوا برای انسان باشد، قبولی عمل او هم به همان مرتبه است.(5)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: کی برطبق مسلّمات شرع - مانند ترک معاصی، اتیان واجبات و نوافل و قرائت قرآن در جای خلوت با حضور قلب، و خلاصه انجام عبادت با شرایط صحّت و شرایط قبول و با محتوا بودن عبادت از حیث اسرار نماز و اسرار سایر عبادات - عمل کرده ای تا نتایج آنها را بیابی، که حال از ما دستور العمل برای سیر الی اللّه تعالی می خواهی و گویا

ص: 289


1- . رند عالم سوز / 275.
2- . تندیس عشق / 146.
3- . تندیس عشق / 56.
4- . سوره مائده / 27.
5- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 207.

منتظری پیری از پشت کوه قاف بیاید و تو را راهنمایی کند! آیا اینهمه مسلّمات شرع اَطْهَر کافی نیست که کَما هُوَ حَقُّهُ(1)

عمل کنی و به جایی برسی.(2)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر انسان یک گام در راه غیر رضای خدا بردارد دیگر گام های بعدی را نمی داند چه خواهد شد. همان گام اول او را به جاهایی که نمی داند خواهد کشید.(3)

12- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای توفیق نماز شب، نماز صبح به جماعت در اول وقت و توجه داشتن به ذات اقدس حضرت ربوبی چه کنیم؟): در اوقات توفیق، مسامحه نکنید، در سایر اوقات موفق می شوید.(4)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: رشته کارها در طاعت و معصیت به هم پیوسته است. اگر در طاعت، گام اول برداشته شود، به دنبال آن توفیق برداشتنِ گام بعدی طاعت به انسان دست می دهد، و اگر در معصیت باشد، زمینه گام دوم معصیت خواهد بود.(5)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: کاری که می دانید خیر است و یقین دارید از شرع و مورد رضای خدا و صاحب شرع است، انجام دهید تا به کار خیر دیگر موفّق شوید. با نور اعمال، تاریکی های راه روشن می شود.(6)

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت: {در مسجد جمکران} در محل مسجد اصلی نماز بخوانید و نقطه ای از مسجد اصلی است که حال و هوای دیگری دارد.(7)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت: خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میّتی هدیه کند، چه معنویّتی، چه صورتی، چه واقعیّتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجّه نباشد، به کیفیّت اینها متوجّه باشد.(8)

ص: 290


1- . (آنطور که حقش است.)
2- . برگی از دفتر آفتاب / 87.
3- . العبد / 275.
4- . به سوی محبوب / 77.
5- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 14.
6- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 216.
7- . سیری در آفاق / 247.
8- . برگی از دفتر آفتاب / 169.

17- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقایی که خود او و نیز پدرش از اهل کرامت بودند، نقل کرد که: پدرش با آن کرامات و مقامات در حال رکوع و سجود تنها سه مرتبه سبحان اللّه می گفت...

آقایی می گفت: «جماعتی بودیم، آقا امام زمان - «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» - تشریف آوردند و امامت کردند، ولی حمد و سوره را حسابی ساده قرائت فرمودند.»

خدا می داند همین عبادت های ساده و مختصر اگر از اهلش صادر شود چه اثرها دارد، ولی مفصل آن از غیر اهلش بی اثر است. مطلب، اجلّ از آن است که با گفت و شنود، تفهیم شود. از خدا می خواهیم که لیاقت دهد تا به ما الهام شود!(1)

18- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بزرگان علماءِ ما نوعاً به درس و بحث و دیگر اشتغالات علمی می پرداختند و کمتر مشغول عبادت و ذکر بوده اند، با این وجود، به مقامات عالیه رسیده اند. به گمانم علّت آن است که به تمامیت و اتقان عمل می پرداختند نه به کثرت عمل، و کم بوده اند افرادی مثل سید بن طاوس که اهل عبادات بوده اند.(2)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: کسی که غالب اوقاتش را به عبادت بسر می برد - خصوصاً اهل علم، زیرا غالب شغل آنان عبادت است، عبادتی شریف تر از تحصیل علوم ربانیّه نیست - و با همه این حال، در قلب خود نور و صفا و زیادتی معرفت را نمی یابد، باید قطع پیدا کند که عمل او معیوب است و در جمله کسانی است که خداوند آنها را به خسران عمل ذکر می کند: «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»(3)،(4)

20- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: جمیع حرکات و سکنات اختیاری انسان و عزم و اراده و حب و بغض و تصور سعادت و شقاوت و خلاصه تمام حرکات و سکنات اعضاء آدمی اثری از احوالات قلب بوده و از صفات آن ناشی می شود و منشأ احوالات قلب؛ یا امری ظاهری از اعمال و رفتار جوارح و اعضاء آدمی بخصوص حواس است و یا امری باطنی است مثل خیال

ص: 291


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 108.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 360.
3- . سوره کهف / 104. ([آنان] کسانی اند که کوشش شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 117.

و شهوت و غضب و اخلاقی که در مزاج آدمی مرکب شده است و لذا هرگاه آدمی چیزی را به وسیله حواس درک نمود اثری از آن در قلب پدید می آید که اگر آنچه که درک شده خیر باشد آن اثر، نور است و صفا، و اگر شر باشد ظلمت است و تیرگی، همچنین اگر شهوت فوران نمود و مثلاً آدمی به پرخوری گرفتار شد، اثری از آن در قلب حاصل می شود و این آثار، باقی مانده و در انتقال خیال از چیزی به چیز دیگر کمک می کند و به حسب انتقال خیال، قلب آدمی هم از حالی به حال دیگر منتقل می شود و بر اثر آثار اسبابی که بر قلب عارض می شود قلب آدمی پیوسته در تغییر و تحول است و خصوصی ترین اثری که برای قلب آدمی حاصل می شود همین خطورات قلبی است که مقصود از این خطورات، همان فکر و اندیشه و یادی است که بر سبیل تجدّد(1) و یا تذکّر(2)

در دل آدمی می گذرد و شوق و نفرت، از همین خطورات قلبی است که حاصل می شود و انگیزه جلب و دفع نیز همین است، زیرا نیت و اراده و عزم از همین خطورات قلبی نشأت می گیرد، لذا می توان گفت که: «مبدأ همه کارها و اعمال بشر، همان چیزی است که ابتدا در دل آدمی می گذرد و پدید می آید، این امر، رغبت و میل آدمی را تحریک می کند و از میل، نیت و اراده برمی خیزد و اراده، عضلات را به حرکت وامی دارد و از حرکت عضلات، عمل انجام می گیرد.»...

و خاطره محمود و پسندیده ای که آدمی را به خیر دعوت می کند ذات اقدس حق به وساطت ملائکه به بندگان افاضه می نماید و به آن «الهام» گویند و آنچه که آدمی را به شر و پلیدی می کشاند به واسطه شیطان است و آن را «وسوسه» نامیده اند و به لطفی که دل را برای الهام ملائکه و قبول آن آماده می کند «توفیق»، و به حالتی که زمینه را برای وسوسه شیطان و پذیرش آن مهیا می سازد «خذلان» گویند.

بنابراین، ملک، آفریده ای است که ذات اقدس حق او را برای افاضه خیرات که علم و کشف حقیقت و وعده به معروف(3) باشد آفریده و شیطان موجودی است که کارش وعده به شر و امر

ص: 292


1- . (جدید.)
2- . (تکرار.)
3- . (نیکی و احسان.)

به فحشاء و ترسانیدن آدمی از فقر آنگاه که تصمیم به انجام کار خیری بگیرد می باشد و قلب آدمی پیوسته بین این دو کشش در نوسان است.

پس اگر این حقیقت را به وجدانت دریافتی به یقین خواهی دانست که برای اعمال و رفتارت چه بدنی و چه قلبی در توفیق و خذلان و الهام و قبول آن و وسوسه و پذیرش آن، تأثیر بسزائی بوده و همین است که منشأ افعال و حرکات بعدی انسان می شود. بنابراین اگر بنده ای به مواظبت اعمال و رفتار خود پرداخت، توفیق قلبی نصیبش گشته و از حال حاضر خود و آمادگی اسباب خیر و اسباب شر، نور اعمال پیشین و یا ظلمت و تاریکی آن را درمی یابد و تبعات آن اعمال و رفتار را که در آینده به سراغش خواهد آمد درخواهد یافت و توفیق و یا خذلانی که بر اثر آن اعمال و رفتار در انتظارش هست مشاهده خواهد کرد و این مراقبت و مواظبت با علم به این حقیقت، سبب خواهد شد که آنچه را در گذشته از کف داده تدارک کند و برای خطاهای گذشته به استغفار و توبه بپردازد و آنچه را که بر اثر این اعمال و رفتار در آینده متوجه او خواهد شد با استعاذه و دعا تغییر دهد و علت مبالغه من در فهم آثار اعمال، چیزی جز این امر نیست، زیرا کسی که به این حقیقت دست بیابد و به درک این خیر نائل شود به بهترین نوع محاسبه نفس که در روایات ائمه علیهم السلام بدان توصیه شده و فرموده اند: «هرکس که از نفس خود حساب رسی نداشته باشد، از ما نیست»،(1)

دست یافته است.(2)

21- حاج اسماعیل دولابی: در بازار چوب فروش ها، در هر حجره روزی چند کامیون چوب معامله می شود، ولی در پایان روز که سؤال کنی چقدر کاسبی کرده اید، می گویند مثلاً: «ده هزار تومان»، امّا یک منبّت کار، تکّه ای از آن چوب ها را می گیرد و حسابی روی آن کار می کند و بر روی آن نقش می اندازد و همان تکّه چوب را صد هزار تومان یا بیشتر می فروشد. گاهی اوقات آنقدر نفیس می شود که نمی شود روی آن قیمت گذاشت. در اعمال عبادی هم زیاد

ص: 293


1- . الزهد / 76.
2- . ترجمه اسرارالصلاة / 17.

عبادت کردن چندان ارزش ندارد، بلکه روی عمل، حسابی کار کردن و آن را خوب از کار درآوردن و حق آن را ادا کردن نتیجه بخش است.(1)

22- حاج اسماعیل دولابی: قرآن را، زیارت عاشورا را، مناجات شعبانیه را، نماز شب را، یک دفعه بخوان، ولی خوب بخوان؛ لازم نیست خیلی بخوانی. در خیلی خواندن، خطر عادت شدن و بی روح و بی توجّه تکرار کردن وجود دارد.(2)

23- حاج اسماعیل دولابی: چه در امر دنیا و چه در امر آخرت، قدم اوّل را که برداری، برداشتن قدم دوم آسان تر می شود. برداشتن قدم سوم از دوم هم آسان تر است. به همین ترتیب، چند قدم که برداری، بی اختیار دو می زنی.(3)

24- امام خمینی: کدام حسرت و ندامت و زیان و خسارت بالاتر از آن است که چیزی {نماز} که وسیله کمال و سعادت انسان و دوای درد نقائص قلبیه است و در حقیقت صورت کمالیه انسانیه است، پس از چهل، پنجاه سال تعب(4)

در راه آن، از آن به هیچ وجه استفاده روحیه نکرده سهل است، مایه کدورت قلبیه و حجاب های ظلمانیه شود و آنچه قرةالعین رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است موجب ضعف بصیرت ما گردد.(5)

25- امام خمینی: چهل، پنجاه سال نماز ما را در دل، اثری جز ظلمت و کدورت نیست و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگ ها دور کرده.

اگر نماز ما بویی از عبودیت داشت، ثمره اش خاکساری و تواضع و فروتنی بود، نه عجب و خودفروشی و کبر و افتخار که هریک برای هلاکت و شقاوت انسان سببی مستقل و موجبی منفرد است.(6)

ص: 294


1- . مصباح الهدی / 327.
2- . مصباح الهدی / 329.
3- . مصباح الهدی / 276.
4- . (سختی و خستگی.)
5- . آداب الصلاة / 5.
6- . آداب الصلاة / 48.

26- امام خمینی: هر قدمی، قدم هایی در پی دارد و هر گناهی - گرچه کوچک - به گناهان بزرگ و بزرگ تر انسان را می کشد، به طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید، بلکه گاهی اشخاص، به ارتکاب بعض کبائر به یکدیگر فخر می کنند و گاهی به واسطه شدّت ظلمات و حجاب های دنیوی، مُنکَر به نظر معروف، و معروف، منکَر می گردد.(1)

27- امام خمینی: امراض قلبیه، آدم را {نسبت به عبادت} بی اشتها می کند.(2)

28- امام خمینی: {شیطان} اگر سجده چهار هزار ساله کند، همان سجده او را از ساحت قرب دور، و از وصال محبوب، مهجور نماید، زیراکه عبادت او عبادت هوی و از روی خودخواهی است و از این جهت، نتیجه آنهمه عبادات ابلیس خودبینی و عجب شد و آخرالأمر در مقابل امر حق، «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(3) گفت و از خودخواهی و خودبینی و خودفروشی خود، مطرود بارگاه قدس و مقام انس شد. پس إقبال او که آن سجده و نماز بود، فی الحقیقه إدبار بود.(4)

29- امام خمینی: اهل عمل و زهّاد و عبّاد باید از احوال نفوس خود تفتیش و رسیدگی کنند، ببینند پس از پنجاه سال عبادت و زهد، در قلوب آنها از آن چه آثاری حاصل شده. آیا نماز پنجاه ساله، آنها را به اخلاق دوستان خدا و انبیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نزدیک کرده و خوف و خشیت و تواضع و مانند آنها در او ایجاد کرده؟ یا نماز پنجاه ساله، عجب و کبر آورده، به بندگان خدا با تدلّل(5)

و تکبر رفتار کند و از آنها توقع احترام و اکرام دارد؟...

نمازی که معراج مؤمن و مقرب متقین است، باید علاقه های دنیایی را از دل بگسلاند و زنجیرهای طبیعت را پاره کند، دل را الهی و ربانی کند. پنجاه سال سجده بر خاک، باید روح تواضع و تذلّل در انسان ایجاد کند، اگر تصرف شیطان در کار نباشد.(6)

ص: 295


1- . سیره آفتاب / 26.
2- . تفسیر سوره حمد / 170.
3- . سوره اعراف/ 12. (مرا از آتشی آفریدی و او را از گِل آفریدی.)
4- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 49.
5- . (ناز آوردن.)
6- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 344.

30- امام خمینی: تقوا نفوس را صاف و پاک کند از کدورات و آلایش، و البته اگر صفحه نفوس از حجب معاصی و کدورات آنها صافی باشد، اعمال حسنه در آن مؤثرتر و اصابه به غرض،(1) بهتر نماید.(2)

31- فضیل بن عیاض: وقتی خداوند متعالی را معصیت کنم، آثارش را در اخلاق الاغ و خادمم مشاهده می کنم.(3)

32- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: یکی از بزرگان، کلام شیرینی دارد، می فرمودند: «هرجا گذشت باشد، آنجا سیر و پیشرفت برای سالک است.» این، کلام کوتاهی است، ولی تحت آن حقیقتی خوابیده و آن این است که انسان، به سبب گذشت از آرزوهای نفسانی و هواپرستی و... نائل به مقام عبودیت - که صراط مستقیم است - می شود و به هر اندازه که گذشت داشته باشد، به طرف این صراط قدم برداشته، کم کم تمام آرزوها و هواها برداشته خواهد شد، جز یک آرزو.(4) عمده این است که در مقامِ گذشت برآید و عمل کند. همین عمل نمودن، موجب می شود که توفیق به گذشت بعد از این پیدا کند.

اصولًا عمل نیک، شخص را به اعمال نیک دیگر می کشد و برعکس، عمل بد به همین نحو.(5)

33- علّامه حسن حسن زاده آملی: شک نیست که مناسبات زمانیّه، از اتمّ مناسبات است، چنانکه نفس کینونت(6) در شهراللّه مبارک رمضان برای نفوس مستعدّه اثر تکوینی دارد.(7)

34- علّامه حسن حسن زاده آملی: نیات و افکار و افعال انسان، همه انسان سازند.(8)

ص: 296


1- . (رسیدن به هدف.)
2- . شرح چهل حدیث / 325.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 160.
4- . که وصال خداوند باشد.
5- . رسائل عرفانی / 260.
6- . (بودن.)
7- . رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور / 57.
8- . در آسمان معرفت / 343.

35- آقا سید هاشم حدّاد: احیاء شب قدر را باید تا طلوع شمس ادامه داد، چون برخی مواهب را بین الطّلوعین تقسیم می کنند که اگر انسان بخوابد از آن محروم می شود.(1)

36- آقا سید هاشم حدّاد: مرگ او {دختر دوساله ام} در شب بود و ما او را در کنار اتاق نهادیم تا فردا دفن نماییم. من قدری به او به نظر بچه نگاه می کردم؛ یعنی کودکی از دنیا رفته است و آنقدر حائز اهمّیت نیست.

همان شب نفْس او را دیدم که از گوشه اتاق بزرگ شد و تمام خانه را فراگرفت. کم کم بزرگ تر شد و تمام کربلا را گرفت و بدون فاصله تمام دنیا را گرفت؛ و آن طفل حقیقت خود را نشان می داد که: من با اینکه کودکم چقدر بزرگم.

این عظمت حقیقی اوست فلهذا ما باید به اطفال خود احترام گذاریم و به نظر بزرگ به آنها بنگریم، زیرا که بزرگ اند و ما ایشان را خُرد می پنداریم. ابراهیم پسر دو ساله رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به قدری بزرگ بود که اگر می مانْد، به مثابه خود پیغمبر بزرگ می شد. کأنّه پیغمبر همان فرزندش ابراهیم است که بزرگ شده و ابراهیم همان پیامبر است، نهایت امر در دوران خردسالی و طفولیت؛ «ذُرِّیةً بعضها مِن بَعْضٍ»(2)

لهذا برای احترام کودکان نوزاد، خوب است انسان تا چهل روز مجامعت نکند و قنداقه نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذکر و حسینیه و محالّ عزاداری که نام حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برده می شود ببرند، چرا که نفْس طفل همچون مغناطیس است و علوم و اوراد و اذکار و قُدّوسیت روح امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را جذب می کند. طفل گرچه زبان ندارد ولی ادراک می کند و اگر روحش در دوران کودکی در محلّ معصیت برده شود، آن جرم و گناه، او را آلوده می کند و اگر در محلّ ذکر و عبادت و علم برده شود، آن پاکی و صفا را به خود می گیرد.

شما اطفال خود را در کنار اتاق روضه خوانی یا اتاق ذکری که دارید قراربدهید! علماء سابق اینطور عمل می نمودند، زیرا آثاری را که طفل در این زمان به خود اخذ می نماید تا آخر عمر در

ص: 297


1- . نور مجرد، ج 2 / 371.
2- . سوره آل عمران / 34. (فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند.)

او ثابت می ماند و جزو غرائز و صفات فطری وی می گردد، چرا که نفْس بچه در این زمان، قابلیت محضه است؛ گرچه این معنی مهمّ و این سرّ خطیر را عامّه مردم ادراک نکنند.(1)

37- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مسجد خانه خداست و به هر مقدار بانی و سازنده و امام جماعت و حاضران در مسجد اخلاص داشته باشند نورانیت پیدا می کند و آن نور مغتنم است.

وقتی به مسجد یا مشاهد مشرّفه یا مجالس توسّل و روضه می روید فرزندان خود را هم ببرید که هم به رفتن به این محافل انس بگیرند و هم نفوسشان از نورانیت مسجد و نماز جماعت و انوار طاهره معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بهره مند شود.

نفس کودک مانند مغناطیس است و آثار این اماکن و مجالس را جذب می کند و در او متمکن می گردد و وقتی بزرگ شد این امور برای او در حکم طبیعت ثانوی درآمده و آثارش ظهور و بروز می یابد.(2)

38- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای بسیاری از سالکان راه خدا، در ماه رجب فتح باب می شود.(3)

39- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حالات و ملکاتی که انسان در شب قدر دارد، در طول ایام سال منعکس می شود. کسی که در شب قدر در عالم وحدت است، در طول سال نیز این معنا در او مشهود است و کسی که در عالم کثرت متوغّل است در طول سال نیز به همین معنا مبتلا می شود. (4)

40- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرتبه کامل شهود حقائق {عالم و حوادث سال آتی} و نزولش بر قلب امام به حسب روایات، شب بیست و سوّم ماه مبارک رمضان است، ولی برای استفاضه از آن شب باید از قبل آمادگی لازم را تحصیل نمود. اعمال تمام شب های ماه رمضان در دریافت آثار و برکات شب قدر تأثیر دارد و عبادت و إحیاء شب نوزدهم و شب بیست و یکم نیز در استفاضه از شب قدر تأثیر بسیار زیادی دارد، چون در هریک از این شب ها مراتبی از

ص: 298


1- . روح مجرد / 94.
2- . نور مجرد، ج 2 / 340.
3- . روح مجرد / 255.
4- . نور مجرد، ج 2 / 370.

حقائق شب قدر برای اولیاء خدا منکشف می شود و هرکدام حظّی از لیلة القدر دارد، لذا ائمّه هدی «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در پاسخ راویان، این شب را تعیین نفرمودند تا وسیله ای شود که مؤمنین هر سه شب را به عبادت مشغول باشند و بهره شان از حقیقت شب قدر أوفی و أکمل گردد.(1)

41- علّامه سید محمدحسین تهرانی: چه بسیاری از افراد سالک راه خدا به تهجّد و قیام شب و صیام نهار و ریاضت های مشروع مدت ها بسربرده اند، ولی چون رفتارشان با مادر و پدر خوب نبوده است، از زحمات خود طرفی نبسته و پس از سالیان متمادی کشف بابی برای آنها نشده است، ولی افرادی... که زیاد هم به ریاضات و مستحبّات و نوافل و ترک مکروهات مشغول نبوده اند، در اثر مراعات همین اموری که به نفوس مردم وابسته است؛ از قبیل نرنجانیدن زیردست و نرنجیدن از مردم و توقیر و تکریم در مقابل ذوی الحقوق، از بزرگان و اولیاء و والدین، به مقامات عالیه و درجات سامیه نائل آمده اند.(2)

42- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حتماً به آب و دانه آنها {مرغ و خروس ها} توجّه داشته باشید و مراقب باشید اطفال، آنها را اذیت نکنند.

اگر یک روز اینها گرسنه بمانند و حقّشان ضایع شود آن روز شما نزد خداوند مسئول بوده و حقّ آنان مانع قبولی کامل اعمال حسنه شما شده و سیر شما به سوی خداوند متوقّف می گردد. این حیوانات زبان بسته اسیر دست شمایند و خداوند روزی اینها را در دست شما قرارداده است و نباید در حقّشان کوتاهی نمائید.(3)

43- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: آنچه از اخبار و آیات استفاده می شود آن است که: آنچه از ذوات خارجیه که با حسّ ما مُدرَک می شود و آنچه از افعال که در خارج بجا می آوریم و در جهان مادّه، صورت تحقّقی به خود می گیرد، دارای حقائقی هستند ماوراء این تجسّمات خارجیه مادّیه جسمانیه. و ماوراء این ظواهر و محسوسات، حقائقی است عالی مرتبه و مجرّد از لباس مادّه و زمان و مکان و سایر عوارض آن؛ و چون آن حقائق از مقام واقعیت خود تنزّل

ص: 299


1- . نور مجرد، ج 2 / 372.
2- . نور ملکوت قرآن، ج 1 / 146.
3- . نور مجرد، ج 3 / 97.

کند، به این صور مادّیه مدرَکه در جهان خارج تجسّم پیدا می کند و آیه مبارکه قرآن مجید: «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(1)

بر آن صراحت دارد.

و به طور اجمال تفسیر آن این است که: به طور کلّی و عموم، آنچه در این جهان مادّه تحقّق دارد، قبل از تحقّق خارجی، خود دارای حقیقتی دیگر بدون لباس تقدیر و اندازه بوده، ولکن در موقع نزول و تنزیل، طبق علم باری تعالی به اندازه های معین و مشخّص اندازه گیری شده و به تقدیرات الهی مقدّر و محدود گردیده است: «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِک عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ».(2)

صورت خارجیه چون مقدّر و محدود و مبتلا به عوارض مادّیه از کون و فساد است، دست خوش فناء و زوال و نفاد است: «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ»(3)

لیکن آن حقایق عالیه مجرّده که حکم خزائن را دارند و وجهه آنان وجهه تجرّد و ملکوتی است جز ثبات و دوام و کلّیت، چیزی بر آنها مترتّب نمی گردد: «وَ مَا عِنْدَ اللّهِ بَاقٍ».(4)

و اشاره به همین معنی و حقیقت است حدیث متّفق علیه بین الفریقین: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(5) و این حدیث راجع به جهت بیان کیفیات حقائق است نه کمّیات آنها و دلالت دارد بر آنکه: ما گروه پیامبران الهی پیوسته حقائق عالیه را تنزّل داده، موافق با فهم و ادراک شنونده بیان می نماییم.

و این به جهت آن است که: عقول بشری در دنیا به علّت توجّه و التفات به زینت های دنیا و زخارف آن و آرزوهای پوچ و طولانی، تیره و کدر شده است و نمی تواند آن حقائق را به همان درجه از صفا و واقعیتی که دارد ادراک کند، لذا انبیاء عظام مانند کسی که بخواهد حقیقتی را

ص: 300


1- . سوره حجر / 21. (و هیچ چیز نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و جز به اندازه معلومی فرونفرستیم.)
2- . سوره حدید / 22. (و هیچ مصیبتی در زمین و در جان های شما به هم نمی رسد مگر اینکه قبل از آنکه آنها را اندازه زنیم و بر تقدیر معین در عالم قدر بیافرینیم، اصل آن در عالم قضاء کلّی و کتاب لوح محفوظ موجود است و این بر خداوند آسان است.)
3- . سوره نحل / 96. (آنچه در نزد شماست پایان می پذیرد.)
4- . سوره نحل / 96. (و آنچه نزد خداست باقی است.)
5- . کافی، ج 1 / 21. (ما گروه انبیاء مأموریم با مردم به اندازه خردهایشان سخن بگوییم.)

برای کودکان ساده لوح بیان کند، مجبورند آن حقیقت را تنزّل داده و از آن، تعابیری که موافق ادراک محسوسات آن کودکان است بنمایند.

پیغمبران عظام به وسیله مقام شرع و شریعت که پاسدار آن هستند چه بسا از آن حقائق زنده، تعابیری نموده اند که می رساند آن حقائق، فاقد حسّ و شعورند و حال آنکه هریک از این ظواهر شرعیه از نماز و روزه و حجّ و جهاد و صله رحم و صدقات و امر به معروف و نهی از منکر و غیر اینها دارای حقیقتی هستند زنده و با شعور و ادراک.

سالک کسی را گویند که با قدم سلوک و مجاهده بخواهد بعون الله و توفیقه در سایه ذلّ عبودیت و خاکساری و تضرّع و ابتهال، کدورت و قشر نفس و عقل را کنار زده و با عقل پاک و نفس روشن و نورانی بی غلّ و غش و با صفا و جلای خود، آن حقائق عالیه را در همین نشأه مادّیه و جهان ظلمانی مشاهده کند.

چه بسا اتّفاق می افتد که سالک، همین وضو و نماز را به صورت واقعی خود مشاهده می کند و می بیند که از حیث شعور و ادراک، هزاران مرتبه از صورت جسمانیه خارجیه آن امتیاز دارد چنانکه راجع به صور مثالی عبادات در عالم برزخ و قیامت و تکلّم انسان با آنها در اخبار ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» مطالبی ارزنده و بسیار نفیس وارد است و در قرآن مجید راجع به نطق جوارح و سمع و بصر آیه ای است.

پس نباید گمان کرد که مسجد عبارت است از: همین خشت و گل، بلکه آن را واقعیتی است زنده و مُدرِک و شاعر، لذا در اخبار آمده است که: «در فردای قیامت قرآن و مسجد، نزد پروردگار خود شکایت می نمایند.»

شخصی از سالکین راه خدا به بستر خود آرمیده بود. چون خواست از این پهلو به آن پهلو بغلطد، ناگهان از زمین ناله ای شنید. چون علّت را طلب کرد، خودش ادراک کرد یا به او گفتند که: «این ناله زمین از فراق شما بوده است.»

باری چون این مقدّمه معلوم شد، حال می گوییم که: سالک باید به واسطه اعمال مترتّبه و مداوم خود، آن صورت ملکوتیه مجرّده را در نفس خود تثبیت کند تا از حال به مقام ملکه ارتقاء یابد.

ص: 301

سالک باید به واسطه تکرار هر عملی حظّ روحانی و ایمانی خود را از آن عمل دریافت کند و تا این معنی برای او حاصل نشود، دست از عمل بازندارد؛ و آن جنبه ملکوتی ثابت عمل وقتی حاصل می گردد که سالک به طور ثبات و دوام به عمل اشتغال ورزد تا اثرات ثابته اعمال فانیه خارجیه در صقع نفس رسوخ پیدا کند و متحجّر گردد و پس از تثبیت و استقرار، دیگر قابل رفع نباشد.

پس سالک باید سعی کند عملی را که مطابق استعداد اوست انتخاب کند و اگر احیاناً ثبات و دوام آن را عازم نیست، اختیار ننماید، زیرا در صورت متارکه عمل، حقیقت و واقعیت عمل به مخاصمه برمی خیزد و آثار خود را بالمرّة جمع نموده و با خود می برد و در نتیجه آثاری ضدّ آثار عمل در نفس پدید می آید، نعوذبالله.

معنی مخاصمه آن است که: چون سالک آن عمل را ترک گفت، حقیقت آن عمل به طور عکس العمل، از سالک دوری می جوید و آثار و خصوصیات خود را نیز با خود می برد؛ و چون آن عمل، عمل نورانی و خیر بوده است، چون ناحیه نفس از آن آثار نورانی خالی گردد، ناگزیر آثار ضدّ آن، از ظلمت و تیرگی و شرور، جایگزین آن خواهد شد؛ و حقیقت آن است که: «لا یوجد عند اللّه إِلّا الخیر و امّا الشّرور و القبائح و الظّلمات انّما هی من أنفسنا»(1)

بنابراین هر عیب و نقص که پدید آید، از ناحیه افراد بشر است: «وَ الشَّرُّ لَیْسَ إِلَیْکَ»(2) و بر این اساس نیز روشن می شود که فیوضات الهیه اختصاصی نبوده بلکه از صقع ربوبی و از مقام رحمت نامتناهی متوجّه عموم افراد بشر است؛ از مسلم و یهود و نصاری و مجوس و آتش پرست و بت پرست، لکن خصوصیات موجوده در قوابل، به سوء اختیار آنها سبب می گردد که این رحمت واسعه، در بعضی افاده سرور و بهجت و شادی نماید و در بعضی دگر ایجاد غم و اندوه.(3)

ص: 302


1- . (نزد خداوند جز خیر و خوبی یافت نمی شود و امّا شرها و زشتی ها و تاریکی ها همه از ناحیه خود ماست.)
2- . کافی، ج 3 / 310. (و شر به ساحت مقدّس تو راه ندارد.)
3- . رساله لب اللباب / 108.

44- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: بعد از اتمام وقت اوراد، مثلاً بعد از اربعین، آیا آثارش هست یا می رود؟): با مناهی(1)

و گاهی با مکروهی از بین می رود.(2)

45- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: در حدیث آمده: «مَنْ صَلَّی عَلَیَّ مَرَّةً لَمْ یَبْقَ لَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ ذَرَّةٌ، هرکس بر من یک بار درود بفرستد، همه گناهانش پاک و آمرزیده می شود.»(3)

آیا واقعاً بدون شرایط هم، چنین است؟): کمال هر چیز با شرائط آن است و... ترک واجب و عمل به محرّم، از کمال هر چیزی می کاهد و گاهی از بین می برد... اگرچه گفتن خاصیت دارد، لکن کمال آن با اجتماع شرائط است.(4)

46- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: مکرر مشاهده شده که در مسیری که از جاده قم - کاشان حرکت می کردم، همینکه به موازات مسجد جمکران می رسیدم، حالم دگرگون می شد و اگر کسالتی داشتم همان لحظه برطرف می گشت.(5)

47- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: بعد از حرم امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، در ایران ما جایی را به معنویت مسجد جمکران سراغ نداریم.»(6)

48- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: انسان تکویناً صاحب عمل خود است؛ مالکیتی حقیقی، نه مالکیتی اعتباری.(7)

49- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: تأثیر روزه و نماز شب با دست کشیدن از گناه و دوری از محرمات حاصل می شود و الّا روزه ای که تنها گرسنگی باشد و نماز شبی که فقط بیداری، و پس از آن گناهان گوناگون و یا فخر و تکبر و خودنمایی، هیچ ارزشی ندارد.(8)

ص: 303


1- . (ارتکاب محرّمات.)
2- . آفتاب خوبان / 80.
3- . جامع الأخبار / 59.
4- . آفتاب خوبان / 106.
5- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 108.
6- . سیری در آفاق / 247.
7- . نردبان آسمان / 24.
8- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 97.

50- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: کثرت نماز و روزه منشأ آثار نیست، بلکه کیفیت آن منشأ آثار است. کیفیت خیلی مؤثر است، نه کمیت.(1)

51- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} هر مکانی را که منسوب به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بود دارای اثر می دانست. روزی در محضرش از مسجد جمکران و اعتبار آن سؤال کردم، فرمود: «نمی دانم، امّا ما سال هاست تجربه کرده ایم محاذی مسجد که می رسیم حال ما عوض می شود؛ یعنی حال خوب و خوشی به ما دست می دهد.»(2)

52- استاد عبدالقائم شوشتری: بنده طرفدار کیفیّت اعمال هستم نه کمیّت اعمال.(3)

53- میرزا علی آقا قاضی: به رفتن هرچه بیشتر به مساجد معظمه و سایر مساجد ملتزم شوید، که حالت مؤمن در مساجد مانند ماهی است در آب.(4)

سرگذشت

1- حجت الاسلام سید احمد فاطمی: در اوائل طلبگی ام، روزی مرحوم علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند: «به ظاهر در اینجا غیبت شده است!»

گفتم: «بله! پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، اینجا بودند و غیبت کسی را کردند.»

علّامه فرمودند: «باید می گفتی: از اینجا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاق خود را عوض کن.»(5)

ص: 304


1- . سلوک معنوی / 93.
2- . سیری در آفاق / 246.
3- . خرمن معرفت / 189.
4- . آیت الحق، ج 1 / 196.
5- . ز مهر افروخته / 95.

2- آیت اللّه سید محسن خرازی: مرحوم پدرم آقای حاج سید مهدی خرّازی از حاج جعفر صابونی نقل کرد که: «شبی چهارده صلوات می فرستادم و از خدا می خواستم امر تازه ای را به من نشان دهد. در عالم خواب حاج میرزا عبّاس شیشه بر را دیدم که حیوانی رو بروی او نشسته و مزاحم اوست، آن حیوان بسیار وحشتناک بود. وی اظهار می داشت: این حیوان در اثر نارضایتی میرزا حسام پهلوان است.

از خواب بیدار شده شخصی را پیش میرزا حسام فرستادم تا از قضیه مطّلع شوم.

میرزا حسام پس از فهمیدن جریان، اظهار داشت: بلی درست است، در اثر تهمتی که به من زده است، از او ناراضی هستم.

بالأخره من پیش او رفته و او را راضی کردم که از حقّی که بر مرحوم میرزا عبّاس شیشه بر دارد، بگذرد.

بعد حاج میرزا عبّاس را در عالم خواب دیدم که از شرّ آن حیوان خلاص شده است.»(1)

3- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): در معیت آقای مجتهدی، ناهار را میهمان یکی از دوستان بودیم. صاحبخانه برخلاف قولی که داده بود سفره نسبتاً رنگینی را تدارک دیده و سرگرم کشیدن غذا بود.

جناب مجتهدی که در کنار سفره نشسته بودند غذا صرف نمی کردند، ولی چشم از سفره هم برنمی داشتند!

اصرار صاحبخانه به ایشان برای صرف غذا سودی نداشت و می فرمودند: «شما راحت باشید! من چندان میلی به غذا ندارم.»

دوستان می دانستند که باید به ایشان اصرار نکنند و راحتشان بگذارند، شاید صاحبخانه تصور می کرد که جناب مجتهدی نوع غذا را نپسندیده اند و از آن خوش شان نمی آید!

به هرحال سفره برچیده شد و تمامی دوستان به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال بودند که: چرا ایشان گرسنه از سر سفره برخاستند و حتی لقمه ای از غذا تناول نکردند؟!

ص: 305


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 189.

فردای آن روز به خدمتشان شرفیاب شدم. تنی چند از دوستان نیز حضور داشتند. مرحوم مصطفوی از ایشان پرسید: «دیروز ظهر، چرا غذا میل نفرمودید؟!»

گفتند: «آقا جان! من در آن سفره غیر از خون نمی دیدم! این غذا از پول نزول تهیه شده بود و خوردن نداشت!»

ما همگی صاحبخانه را می شناختیم، مردی نبود که آلوده به نزول باشد. زندگی متوسطی داشت و با عفاف و کفاف زندگی می کرد و هضم فرمایش جناب مجتهدی برای دوستان دشوار بود.

ساعتی گذشت و مردی که دیروز مهمانش بودیم، آمد. هنگامی که آقای مجتهدی برای تجدید وضو از اتاق بیرون رفتند، آقای مصطفوی از آن مرد پرسید: «غذای دیروز را از چه پولی تهیه کرده بودید؟!»

گفت: «من به آقا قول داده بودم که برای ناهار غذای ساده ای تهیه کنم، ولی همسرم اجازه نداد و گفت که: ما باید به بهترین وجه از این مرد خدا پذیرایی کنیم! من هم ناگزیر شدم که از همسایه خود حاجی فلان مقداری پول قرض کنم!»

آقای مصطفوی که همسایه آن مرد را خوب می شناخت، گفت: «حالا معلوم شد که چرا آقای مجتهدی دیروز غذا نخوردند، همسایه این مرد در بازار قم به دادن نزول و گرفتن بهره پول مشهور است و چون غذای دیروز از پول ربا تهیه شده بود، جعفر آقا تمایلی به خوردن آن نشان ندادند و امروز هم فرمودند: در آن سفره غیر از خون نمی دیدم!»(1)

4- یکی از رفقاءِ کربلایی احمد تهرانی: مدت ها پیش، بعد از سالیان سال اجاره نشینی، موفق شدم خانه ای بخرم که موقعیت نسبتاً خوبی داشت، لذا جهت متبرک شدن فضای خانه با نفس پربرکت اهل دل، کل احمدآقا {کربلایی احمد تهرانی} را به منزلمان دعوت کردم، اما ایشان به محض آنکه وارد منزل شدند با حالتی برافروخته فرمودند: «این خانه چقدر تاریک است! ظلمات از در و دیوار آن فریاد می زند!»

ص: 306


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 109.

بنده هم به ایشان عرض کردم: آنگونه که به من گفته اند، صاحب قبلی این خانه فردی ساواکی بوده است.

ایشان فرمودند: «خانه ای که در آن روضه برپا نشود، محتلم است، باید آنقدر آن را با آب عزاداری و اشک غسل داد تا پاک و نورانی شود. در این منزل برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مجلس بگیرید تا از بار ظلمات و کدورت آن کم شود.»(1)

5- کربلایی احمد تهرانی: در یکی از شب های جمعه، حال عجیبی به من دست داده بود و پرده های برزخی کنار رفت و با حیرت و ناباوری مشاهده کردم که بعضی از افرادی که وارد منزل می شوند، هیأتی چون هیأت گرگ دارند و باطنشان چون گرگ شده است.

حضرت در همان حال به من فرمودند: «این جماعت را نگاه کن! ببین که اعمالشان چگونه آنها را مسخ کرده است!»(2)

6- یکی از ارادتمندان و دوستان کربلایی احمد تهرانی: چند سال پیش، یکی از بستگان و نزدیکان کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} در سنین پیری و کهولت به رحمت خدا رفت.

چندی پس از این واقعه به خدمت ایشان رسیدم. ایشان با چهره ای بسیار ناراحت و در حالی که بغضی کودکانه گلویشان را پرکرده بود، فرمود: «در عالم معنا یکی از نزدیکانم را به من نشان دادند. در آن مقام، گروه انبوهی از زنبورها را مشاهده کردم که دور دهان وی جمع شده ومدام بر لب و زبان وی نیش می زدند. پس از آن، حضرت مولا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمودند که: این عذاب، تاوان همان زخم زبان ها و غیبت هایی است که در زمان حیات خویش می کرده است.»(3)

7- کربلایی احمد تهرانی: در یکی از مجالس امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شخصی میانداری می کرد که در جای جای بدنش، نقش هایی را خالکوبی کرده بود و خیلی هم به خود می بالید.

در میان سینه زنی، حالی به من دست داد که دیدم نور عظیمی از آن شخص به آسمان متصاعد می شود، اما خالکوبی های وی جلوی آن را گرفت.(4)

ص: 307


1- . رند عالم سوز / 135.
2- . رند عالم سوز / 210.
3- . رند عالم سوز / 249.
4- . رند عالم سوز / 266.

8- کربلایی احمد تهرانی: در کربلا، با یکی از رفقاءِ جلسه شیخ {رجبعلی خیاط} مشغول به صحبت بودیم. ایشان علاوه بر آنکه انسان وارسته بود، مقداری هم مقدس مآبی افراطی داشت و به ظاهر افراد بسیار تکیه می کرد.

در همان حالی که با هم مشغول قدم زدن بودیم، یکی از بچه محله هایمان را دیدم که با اشتیاق به سمت ما می آمد. او از روی ذوق و اشتیاق مرا در بغل گرفت و مدتی را با هم سلام و علیک و روبوسی کردیم، اما وقتی که به طرف دوستمان رفت و خواست که با او روبوسی کند، چون صورتش را تراشیده بود، آن رفیق مقدس مآبمان، روی ترش کرده و با حالت بدی خود را کنار کشید.

در همان حال و با پیش آمدن این صحنه، در عالم معنا مشاهده کردم که حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» با ناراحتی تمام، درجات معنوی او را از روی شانه هایش کندند.(1)

9- کربلایی احمد تهرانی: روزی در ایام جوانی خود از قم سوار ماشین شدم و داشتم تهران می رفتم.

من جلوی ماشین سوار شدم و چند تا مسافر هم عقب ماشین سوار شدند.

من اصلاً متوجه آنهایی که پشت ماشین سوار شدند نبودم، ولی همینکه ماشین حرکت کرد، متوجه شدم که سه زن عقب ماشین سوار شده اند و زیاد با هم شوخی می کنند و قهقهه می زنند.

من با صدای شوخی و قهقهه آنها ناخودآگاه برگشتم و عقب ماشین را نگاه کردم و دیدم آنها وضع بسیار بدی از نظر حجاب و عفّت دارند.

در همین حال چند لحظه پرده ها از روبروی چشمانم کنار رفت و دیدم یکی از این زن ها به صورت بوزینه ای است که شکل بسیار سیاه و وحشتناکی هم دارد، ولی آن دو نفر دیگر با اینکه آنها هم بی حجاب و بی عفت بودند، به شکل انسان، ولی در هاله ای از ظلمت بودند.

در همانجا به من فهماندند که: عمل آن دو نفر دیگر از سر جهالت و نادانی است و به همین خاطر فعلاً شکل و قیافه باطن آنها خیلی تغییر نکرده است.(2)

ص: 308


1- . رند عالم سوز / 269.
2- . تندیس عشق / 124.

10- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: من وقتی که لمعه می خواندم، یک استاد خوبی داشتم، همین طور که سرم پایین بود، گفت: «فلانی! سوراخ های کیسه را دوخته ای یا ندوخته ای؟»

من متوجه مقصود او نشدم. گفت: «می گویم که موش ها را گرفته ای یا نگرفته ای؟!»

اگر موش دزد(1) در انبار ما نیست تا گندم ها را ببرد و عمل صالح ما را عاطل و باطل بکند، پس حاصل گندم چهل ساله کجاست؟ پس باید اول سوراخ های کیسه را دوخت.(2)

11- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در خدمت آقا {آیت اللّه بهاءالدینی} از قم خارج شدیم. آقای حاج آقا عبداللّه فرزند آقا هم رانندگی می کرد. دو طرف جاده مردم ریخته بودند در صحرا و بیابان و بازی می کردند. آقا فرمود: «حاج آقا عبداللّه! نگاه نکن. به من هم فرمود: فلانی نگاه نکن. نگاه نکن آتش است. آنها در آتشند، نه روی سبزه، نگاه نکنید. اینها در مزارع مردم سبزی ها را پایمال می کنند و خرابی به بار می آورند.»(3)

12- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: سید هاشم {حدّاد} وقتی که در تاریکی راه می رفت، حرفی از اسم اعظم را ذکر می کرد و پیشانی اش در تاریکی روشن می شد.(4)

13- کربلایی احمد تهرانی: زمانی بنده به اتفاق شیخ رجبعلی {خیاط} به زیارت حضرت شاه عبدالعظیم حسنی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شدیم. شاه پهلوی، در آن زمان، تازه دستور داده بود که: چند قسمت از خیابان های اطراف حرم را آسفالت کنند.

پس از انجام نماز و زیارت، به قهوه خانه ای در نزدیکی حرم رفتیم. در آنجا من به شیخ عرض کردم که: جناب شیخ! نگاه کنید که چقدر برای حضرت، احترام قائل شده اند و دور حرم ایشان را آسفالت کرده اند!

ص: 309


1- . (معاصی و رذائل.)
2- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 264.
3- . سیری در آفاق / 342.
4- . صحبت جانان / 96.

شیخ در همان لحظه، در من تصرفی کردند که به واسطه آن، تمام خیابان ها را چون رودخانه ای از خون دیدم و امواج خون بر روی یکدیگر می غلتید. بعد شیخ فرمودند: «این آسفالت را با قطره قطره خون مظلومین و بیچارگان درست کرده اند. این به ظاهر خدمت آنها، به واسطه ظلمی است که به مردم روا می دارند.»(1)

14- کربلایی احمد تهرانی: جناب شیخ {رجبعلی خیاط} شاگردی داشت که بسیار امام حسینی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود و در بازار تهران حجره و تشکیلاتی به هم زده بود.

او یا هر شب به مجلس می رفت و یا آنکه خود مجلس می گرفت، اما مشکل این مرد، این بود که آنچنان نسبت به حلال و حرام اموالش اهمیت نشان نداده و گاهی هم به دیگران پول نزول می داد.

زمانی که فوت کرد، تشیع جنازه مفصلی برای وی برگزار شد، به گونه ای که بیشتر بازار به خاطر او تعطیل شد.

من و جناب شیخ به تشیع جنازه وی رفتیم. در میانه راه، شیخ به من فرمود: «داش احمد! من با خود در این اندیشه بودم که مردی که اینچنین اهل روضه و گریه است، حتماً مورد توجهات حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» قرارخواهد گرفت. به محض آنکه این فکر از ذهنم عبور کرد، پرده های غیب کنار رفت و حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جلوه ای عنایت کرده و فرمودند: فلانی! تو چه خیال می کنی؟ مگر من رئیس دزدها هستم؟!» و باز فرمودند: «ما اهل بیت اعمال را از انسان متقی قبول می کنیم.»(2)

15- کربلایی احمد تهرانی: شبی در محضر جناب شیخ {رجبعلی خیاط} نشسته بودیم و با ایشان صفا می کردیم. در همان حال، شخصی از در درآمد و به خاطر خودشیرینی، به دست و پای جناب شیخ افتاد و با حالت حقارت باری، شیخ را ستایش کرد.

ص: 310


1- . رند عالم سوز / 210.
2- . رند عالم سوز / 214.

در همان حال شیخ تصرفی کرد که به واسطه آن مشاهده کردم که حضرت مولا امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مقداری از فضائل و مقامات معنوی او را به خاطر تملق گویی هایش بازپس گرفتند.(1)

16- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): یکی از دوستان پدرم می گفت: «یک روز با جناب شیخ به جایی می رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می گوید: چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می کند! فهمید! گفت: تو هم می خواهی ببینی که من چه می بینم! ببین!

من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد! و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت می کند.

جناب شیخ گفت: ...او راه می رود و مردم را همین طور با خودش به آتش جهنم می برد.»(2)

17- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شبی حوالی غروب از نزدیک مسجدی در اوایل خیابان سیروس تهران عبور می کردم - برای درک فضیلت نماز اول وقت - وارد شبستان مسجد شدم دیدم شخصی مشغول اقامه نماز است و هاله ای از نور، اطراف سر او را گرفته. پیش خود فکر کردم که بعد از نماز با او مأنوس شوم ببینم چه خصوصیاتی دارد که چنین حالتی در نماز برای او پدیدار است.

پس از پایان نماز، همراه او از مسجد خارج شدم. نزدیک درب مسجد، وی با خادم مسجد بگومگویی پیدا کرد و به او پرخاش کرد و به راه خود ادامه داد.

پس از عصبانیت دیدم آن هاله نور از روی سرش محو شد!(3)

ص: 311


1- . رند عالم سوز / 267.
2- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
3- . کیمیای محبت / 242.

18- یکی از فرزندان میرزا علی آقا قاضی: یک بار همراه ایشان {آقای قاضی} به حرم مطهر امام علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفتم و روش مرحوم قاضی به گونه ای بود که هنگامی که وارد حرم مطهر می شدند حتماً زیارت می خواندند و سپس خارج می شدند.

آن روز تا وارد حرم شدند، بدون خواندن زیارت از حرم خارج شدند. {از او پرسیدم:} چه شده، این کار، غیرطبیعی بود که بدون خواندن زیارت نامه خارج شدید.

مرحوم قاضی فرمودند: «در حرم کسی را دیدم که می دانم نسبت به من بغض و کینه ای در دل دارد. ترسیدم که مرا ببیند و این بغض و کینه دوباره در دلش زنده شود و به این دلیل اعمالش از بین برود!»(1)

19- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: یک بار یکی از آقایان که مدتی نیز محضر یکی از بزرگان را درک کرده بود خدمت آقای انصاری {همدانی} می رسد و می گوید: «آقا! من واصل شدم و نور خدا را همراه خود می بینم.»

{آیت اللّه انصاری} می فرمایند: «خصوصیات آن نور را بگو» و او توضیح می دهد.

بعد آقا می فرمایند: «اگرچه اینها همه انوار خدا هستند، ولی این نور خدا نیست، بلکه نور وضوی توست که در ابتدای راه برای آدم پیدا می شود... همه چیز نور دارد؛ اگر نورش در آن شخص باشد حقیقت دارد وگرنه مدعی است. علم، مرجعیت، عبادت و... همه نور خاص خودشان را دارند.»(2)

20- استاد کریم محمودحقیقی: یک بار با ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} رفتیم جایی. وارد که شدند فرمودند: «اینجا منزل کیست؟ مثل مسجد می ماند، مثل خانه کعبه می ماند از حال عبادت.»

و من گفتم: منزل پیرزنی نود ساله است که دائم مشغول عبادت است.(3)

ص: 312


1- . عطش / 246.
2- . سوخته / 73.
3- . سوخته / 83.

21- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: وی {حجت الاسلام نصیری} پیش از فرارسیدن ماه مبارک رمضان به من گفت: «پدرم سخت مریض است، نمی دانم وظیفه ام چیست. آیا مشکلی برای او پیش می آید تا در قم بمانم یا اتفاقی نمی افتد تا برای تبلیغ همراه شما بیایم؟»...

بنده دیدم قلبم گواهی می دهد که او قبل از ماه مبارک می میرد، لذا به ایشان گفتم: پدرت پیش از ماه رمضان فوت می کند...

به هرحال، پیش از ماه مبارک هر دو به خور آباد(1)

رفتیم...

شب سوم یا چهارم ماه مبارک هنگام خوردن افطاری ناگهان دیدم رحمت خاصی متوجه آقای نصیری گردید و آن رحمت به گونه ای بود که از آثار انجام دادن عمل صالحی نمی توانست باشد، لذا احتمال دادم پدرش مرحوم شده است. به وی گفتم: الآن نظر خاصی به شما شد. این ساعت را یادداشت کن تا ببینیم جهت آن چه بوده است.

پس از یکی دو ساعت چند نفر از قم آمده و به او گفتند: «حال پدرتان سخت شده است، بیایید با هم برویم.»

بنده به او گفتم: خداوند او را رحمت کند.

ایشان به قم رفته و پس از بازگشت به خور آباد گفت: «تشخیص شما درست بود و در همان ساعت پدرم از دنیا رفته بود.»(2)

22- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: زمانی که در کربلا بودم شنیدم جوانی حال عجیبی پیدا کرده و لسان ملکوتی اشیاء را درک کرده است. سپس خود او را دیده و جریان را از وی پرسیدم.

گفت: «بنده نخست خدمت حاج ملّا آقا جان «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و سپس خدمت آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می رفتم. در مشهد یک حال معنوی برایم پیدا شد که تا سه شبانه روز فقط روزی نیم ساعت می خوابیدم و شب ها تا صبح نماز می خواندم.

یک روز ظهر به مسجد گوهر شاد رفتم. همینکه وارد شدم دیدم تمام سنگ های کف مسجد مشغول ذکر هستند! یکی «سبحان اللّه» دیگری «الحمد لله» و آن یکی «لا اله الا اللّه» می گوید.

ص: 313


1- . (یکی از روستاهای اطراف قم.)
2- . سفینةالصادقین / 722.

متحیر و شرمنده شده و حیا کردم پا روی آجرهایی بگذارم که ذکر خدا می گویند، لذا کفش هایم را درآورده، پایم را روی بند آجرها می گذاشتم. چند نفر آنجا نشسته، به من نگاه می کردند. یکی از آنها دلسوزانه گفت: حیف! این پسر دیوانه شده است!

به شبستان رفته و مشغول نماز شدم. هنگامی که به آیه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» رسیدم دیدم تمام در و دیوار با من همصدا شده و آنها هم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» می گویند. نماز را از ترس قطع کرده، بیرون دویدم.

شبی نیز در ایوان منزل سوره بقره یا آل عمران را در نماز می خواندم که ناگهان دیدم نور از آسمان سرازیر است! وحشت مرا گرفت، به طوری که خود را به داخل حیاط پرتاب کردم!

آنگاه گفت: چون برادرم از حال من مطلع شد مرا با خود به سینما برد. فضای سینما آنچنان تاریک و ظلمانی بود که به محض ورود به آنجا، با اینکه هنوز نه فسقی مرتکب شده بودم و نه گناهی از من سرزده بود حالم تغییر کرده و دیگر هیچ نفهمیدم!»(1)

23- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: با ایشان {آیت اللّه سید جمال الدین گلپایگانی} به وادی السلام نجف رفتم. شب بود. ایشان مشغول ذکر شد و نور از چشمانش می درخشید.(2)

24- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): حدود چهل سال پیش، پیرمرد پاکدامن و وارسته ای در خیابان بهار قم مغازه داشت که سرد و گرم روزگار را چشیده بود و بسیاری از نادیدنی ها را دیده! دکان صحافی برادرم در جوار مغازه او قرارداشت و همین امر موجب شده بود که هر روز توفیق دیدار آن مرد خدا را پیدا کنم و از مصاحبت با او لذت ببرم...

روزی برایم تعریف کرد: «در اثر تهذیب نفس و ترک محرمات و مکروهات به درجه ای از لطافت روحی رسیده بودم که احساس سبک باری عجیبی داشتم و به تدریج چشم برزخی من باز شد و هر روز شاهد دیدن چهره هایی بودم که غالباً هیأت حیوانی داشتند و به ندرت در میان آنان چهره نورانی انسانی را به تماشا می نشستم و به همین جهت خوف عجیبی بر دلم مستولی شده

ص: 314


1- . سفینةالصادقین / 441.
2- . روزنه هایی از عالم غیب / 319.

بود و مانند آهوی وحشی مردم ندیده، از هم صحبتی با افراد می گریختم و به خلوت تنهایی خود پناه می بردم!

روزی همسرم که باردار بود به من گفت: فلانی! امروز سخت هوس کباب کرده ام! ظهر که از مغازه برمی گردی در سر راه خود چند سیخ کباب کوبیده بگیر و با خود به منزل بیار.

من هم به هنگام ظهر پس از بستن مغازه، از کبابی مقابل مغازه ام نان و کبابی تهیه کردم و آن را در روزنامه ای پیچیدم و زیر عبا گرفتم تا کسی آن را نبیند و به خانه رفتم.

پس از صرف کباب، احساس کردم که انگار پرده ای از جلوی چشم من آویخته اند و دیگر جایی را نمی بینم! با خود گفتم: دیدی؟ می خواستم ثواب کنم، ولی کباب شدم! مرا باش که فکر می کردم به خاطر خدمت ناچیزی که امروز به همسرم کرده ام، صحنه های جدیدی را به تماشا خواهم نشست و پرده های دیدنی دیگری را به من نشان خواهند داد!

در خلوت به محاسبه پرداختم و اعمال آن روز خود را تا به هنگام ظهر مرور کردم تا ببینم در کجای کار من اشکالی وجود داشته که به بسته شدن چشم برزخی من انجامیده است؟! ولی هرچه کاویدم به جایی نرسیدم و نتوانستم علت این عقاب الهی را که برای من آفریده است، دریابم، به ناگزیر روی در توسل آوردم و از محضر کریمه اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» درخواست کردم که علت بسته شدن چشم برزخی ام را برای من روشن کنند تا خطایی را که رفته ام، جبران کنم.

پس از خروج از حرم مطهر و در راه بازگشت به خانه تصادفاً با مردی آشنا شدم که دستی در سیر و سلوک داشت و از سخنان او پیدا بود که در مسیر الی اللّه گام ها برداشته و به درجات بالایی از وقوف و آگاهی رسیده است. او به هنگام خداحافظی به من گفت: گاهی انسان سال ها زحمت می کشد و با شب زنده داری ها و سحرخیزی ها به درجه ای از لطافت روحی می رسد که صورت برزخی افراد را می بیند، ولی وقتی که می خواهد برای همسر باردارش کباب ببرد فراموش می کند که آن را به گونه ای بسته بندی کند که بوی آن به مشام رهگذران گرسنه نرسد و نمی داند با پنهان کردن آن در زیر عبا نمی توان بوی کباب را پنهان کرد و اتفاقاً در مسیر او زن بارداری قرارمی گیرد که او هم هوس کباب کرده، ولی شوهر کارگر او قادر به برآورده ساختن نیاز طبیعی او نبوده است! او وقتی که بوی کباب را می شنود، بیش از پیش هوس

ص: 315

خوردن کباب می کند، ولی جز حسرت چیزی برای خوردن پیدا نمی کند و خداوند غیور که ناظر بر احوال آفریدگان خود است تاوان غفلت آن بنده پرهیزگار خود را در بستن چشم برزخی او مقرر می فرماید و آن بنده خدا پس از خوردن کباب احساس می کند که دیگر قادر به دیدن صورت های برزخی اشخاص نیست و با خود می گوید: دیدی؟ می خواستم ثواب کنم، ولی کباب شدم! و او نمی داند که غفلت خود او باعث بسته شدن چشم برزخی اش شده است!»(1)

25- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {آقا غلامحسین همایونی} چون مراقبه و محاسبه دقیقی داشت، آثار اعمال خیر و شرّ را به خوبی می شناخت و مسائل دقیق و ظریف را مراعات می کرد. گاهی می گفتند: «سحر بیدار شدم دیدم حالم مناسب نیست. تأمّل کردم فهمیدم دیروز با فلان رفیق - که در حکم فرزند ایشان بود - سلام و علیک گرم نکردم و این اثر آن کوتاهی است که دیروز در حقّ رفیق کرده ام.» و فوراً می رفت و از آن رفیق دلجوئی می کرد.(2)

ص: 316


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 318.
2- . نور مجرد، ج 2 / 145.

تسلیم بودن در برابر خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- حمدون بن احمد قصّار: ناله و فریاد نمی کند از مصیبت جز کسی که پروردگارش را [در نزول آن] متهم گرداند و به او بدبین باشد.(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ابلیس به خداوند گفت که: «از سجده به حضرت آدم معافم بدار، برایت یک نماز دو هزار ساله ای می خوانم»! آخر،خداوند چه احتیاجی به نماز دو هزار ساله تو دارد؟ {بلکه باید تسلیم بود.}(2)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: «إِنَّمَا یَرْحَمُ اللَّهُ مِنْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ(3)،خداوند، به بندگان مهربان خود رحم می کند.»

حزن، دعا و توسل با تسلیم و رضا به قضاءِ الهی منافات ندارد. نقل شده است که رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» در سوگ فرزندش ابراهیم و نیز برای حضرت جعفر و حمزه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» گریه کردند، بلکه دستور گریه برای حضرت حمزه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه» در روایات آمده است.(4)

4- آقا سید هاشم حدّاد: غسّال، مرده را به هر طرف بیاندازد می افتد؛ اراده ندارد و مطیع است، عبد هم باید در برابر خدا چنین باشد.(5)

5- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: من به ایشان {آقا سید هاشم} عرض کردم: اگر چیزی از خدا خواستیم، چگونه متوسل شویم؟

ص: 317


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 321.
2- . گوهرهای حکیمانه / 165.
3- . بحارالأنوار، ج 79 / 91.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 21.
5- . دلشده / 201.

فرمودند: «سعی کنید چیزی از خدا نخواهید. بگذارید او هرچه می خواهد، بشود. عالم را مدبّرش می گرداند.»

می گفت: «تجرد واقعی این است که امور مختلف برای تو فرقی نکند و خواسته ای نداشته باشی.»(1)

6- حاج اسماعیل دولابی: هرکس نسبت به وضعیت دنیوی اش محزون باشد، هر آینه بر خدا غضبناک است. این بدان خاطر است که وضعیت دنیوی او را کسی جز خدا به وجود نیاورده است. آیا زشت نیست که بعد از یک عمر نماز و عبادت، بر خدا غضبناک باشیم؟(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: اگر خود را مثل خرمن گندم، باد نمی دهید تا خالص شوید، لاأقلّ وقتی که مربّیان حقیقی، شما را باد می دهند، راضی باشید.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: باید بیابیم که در قبضه خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست. اگر به آن تن بدهی، بهترین جاست و اگر تن ندهی، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد، به تو بسیار سخت خواهد گذشت.(4)

9- حاج اسماعیل دولابی: در تعزیه ها کسی که نعش می شد، خیلی وضعش خوب بود، چون زحمتی نمی کشید و کاری نمی کرد؛ دیگران او را روی دوش می بردند، او هم از بالا همه را تماشا می کرد. در دستگاه خدا خوب است انسان نعش بشود. تو هم نعش بشو، ببین چه می شود.(5)

10- حاج اسماعیل دولابی: مؤمن مانند بچّه دو سه ساله ای است که روی پاهای پدر و در بغل او نشسته است و به این فکر می افتد که بلند شود و بازی و جست و خیز کند و به هرجا که دلخواهش است، برود، پدر هم مانع نمی شود و ضمن اینکه مراقب اوست، وی را آزاد می گذارد.

ص: 318


1- . دلشده / 202.
2- . مصباح الهدی / 30.
3- . مصباح الهدی / 54.
4- . مصباح الهدی / 68.
5- . مصباح الهدی / 69.

بچّه پس از آ نکه برخاست و مقداری این طرف و آن طرف دوید، خسته می شود و درمی یابد که هیچ جا بهتر از دامان پدرش نیست، لذا دوباره به آغوش او بازمی گردد و همانجا که در آغاز نشسته بود، می نشیند، مؤمن نیز پس از آ نکه مقداری به اتّکای اختیار خود و برای رسیدن به خواسته هایش تقلّا نمود و خود را خسته کرد، پی می برد که هیچ جا بهتر از دامان خدا و اولیائش نیست، لذا به اختیار خود به آغوش خدا و اولیائش بازمی گردد و به مقدّرات الهی تن می دهد و به قضاءِ الهی تسلیم می شود. ارزش اختیار ما به این است که با اختیار خود، خود را تسلیم خدا و اولیائش کنیم.(1)

11- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): پدرم دیدِ برزخی داشت و مسائل پنهان را می دید. روزی به من گفت: «آقا... را دیدم که او را نگه داشته اند و مؤاخذه می کنند، گفتم: چرا تو را نگه داشته اند؟

گفت: داشتم سر حوض وضو می گرفتم، باران آمد، گفتم: عجب باران به موقعی! حالا مرا نگه داشته اند و می پرسند: کدام کار ما بی موقع بوده؟»(2)

12- کربلایی احمد تهرانی: سالک اگر واقعاً مرد راه است باید رند باشد و به این کارها {داشتن قدرت های مافوق طبیعی} دلخوش نشود، زیرا حقیقت راه در ناکامی است. اصل راه در ناکامی است. فرع راه در ناکامی است. اگر خوب دقت کنیم به وضوح خواهیم دید که قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز در دشت کربلا ناکام شهید شد. او سوگند خورده بود که احدی از اشقیاء را زنده نگذارد، اما امر حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» چیز دیگری بود. حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به واسطه این ناکامی به مقامی نائل شدند که همه شهداء در قیامت غبطه مقام آن حضرت را می خورند.(3)

عمل ولیّ خداوند

ص: 319


1- . مصباح الهدی / 71.
2- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
3- . رند عالم سوز / 232.

علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} با داشتن سرمایه های معنوی الهی و متحقّق بودن به ولایت که هرگونه کاری - حتّی کرامات عجیبه و غریبه - از او ساخته است، در تمام مدّت عمر یکبار دیده نشد که از آن طریق ارتزاق و یا رفع حاجت نماید؛ و می فرمود: «خدا دوست دارد بنده اش تسلیم باشد و او برای بنده خود اختیار کند، نه آنکه بنده چیزی را اختیار کند. اختیار بنده مطلوب نیست؛ و خواست او گرچه برآورده شود - و می شود - خلاف روش محبّت و عبودیت است. خدا دوست دارد بنده اش بنده شود، یعنی از اراده و اختیار بیرون شود.»

به شاگردان خود توصیه می نمودند: «دنبال کشف و کرامات نروید! این طلب ها سالک را از خدا دور می کند گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفی که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن را که بنده دنبال کند.»(1)

سرگذشت

1- حجت الاسلام جعفر ناصری: شیخ عبداللّه {نجفی معروف به پیاده} اواخر عمر شریفش به بیماری اوره مبتلا شده بود.

یک روز صبح که خدمتش رسیدم می فرمود: «مشکل است آقا! راه سختی است. دیشب در اثر زیادی اوره کف پاهایم شروع به خارش کرد. خسته ام کرد. هر کار کردم آرام نگرفت. از تنهایی، غربت و مریضی دلم شکست. خواستم گریه کنم، از غیب به من اشاره کردند که: ساکت! باید تحمل کنی.»(2)

2- آقا سید حسن معین شیرازی: ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} می فرمودند: «وقتی، خواسته ای داشتم و همیشه در انتظارش بودم تا اینکه بعد از مدتی شبی رختخواب را انداختم و در میان رختخواب رفتم. ناگهان دیدم آنچه که خواسته من بود بدون کم و زیاد آمد. در قلبم خطور کرد که آنچه می خواستم چقدر دیر آمد!

ص: 320


1- . روح مجرد / 556.
2- . در کوچه عشق / 81.

ناگاه دیدم فوراً آن مطلب تغییر نمود و طوری دیگر شد.» به مجرد یک خطور قلبی مطلب عوض می شود؛ یعنی بنده باید اهل تفویض باشد و دیر و زود، سازش با بندگی ندارد.(1)

3- آیت اللّه سید مهدی دستغیب: در یکی از سفرهایی که خدمت آقای انصاری {همدانی} رسیده بودم به آقای {شیخ حسنعلی} نجابت گفتم: می شود از ایشان سؤال کنید که: «آیا من هم از اهل جذبه می شوم یا نه؟»

آقای انصاری مقداری تأمل کردند و فرمودند: «تسلیم نیستی. برای رسیدن به آنجا مقام رضا لازم است. باید راضی باشی.»(2)

4- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: در دوران پیریِ {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} روزی خدمتش رسیدم، از درد معده می نالید. عرض کردم: کرفس و سبزی را اجازه دهید بجوشانیم، آبش را داخل نخودآب کنید، إِن شاء اللّه مفید است.

فرمود: «از اینها گذشته.»

گفتم: چه باید کرد؟

فرمود: «باید تسلیم شد.»(3)

5- آقا سید هاشم حدّاد: روزی برای تشییع جنازه ای به کربلا رفتم. جنازه را به غسّالخانه قدیمی بردیم. هوا بسیار سرد بود.

پیرمردی را می شناختم که نزدیک غسّالخانه مکانی داشت و در آن انواع زنبیل و بادبزن و حصیر از لیف خرما می بافت و می فروخت. وقتی به آنجا رسیدم و به او سلام کردم، در مقابلش منقلی را دیدم که آتشش خاموش شده بود. خواستم دست هایم را روی آن گرم کنم. به او گفتم: امروز هوا خیلی سرد است.

او نگاه تندی به من کرد و گفت: «چه چیز، تو را خاص کرد؟ و تو چکاره ای؟ و چه حقی داری در امثال این امور که به خدا مربوط می شود دخالت می کنی؟»

ص: 321


1- . سوخته / 164.
2- . سوخته / 95.
3- . سیری در آفاق / 74.

در این هنگام احساس کردم که گویا تا آن موقع خواب بودم و این مؤمن مرا بیدار کرد. به او گفتم: سخن شما درست است و من از خدا طلب آمرزش می کنم و به سوی او برمی گردم.(1)

6- یکی از شاگردان بایزید بسطامی پس از مرگ، او را به خواب دید، پرسید: «جواب نکیر و منکر را چه دادی چون پرسیدند: مَنْ رَبُّکَ؟»

در جواب گفت: «چون ایشان سؤال کردند: مَنْ رَبُّکَ، گفتم: از من سؤال نکنید، زیرا من اگر گویم: خداوندم او است، این سخن از من هیچ است، بازگردید و از او پرسید: من برای او کی هستم؟ آنچه او گوید درست است و الّا اگر من صدبار گویم: خدایم او است و او مرا بنده خود نداند، فایده ندارد.»(2)

7- مالک دینار نزد رابعه عدّویه رفت، دید وی کوزه ای شکسته در دست دارد و با آن وضو می سازد و بوریای کهنه و خشتی که سرش بر آن نهد، زیرانداز و بالشت اوست.

مالک می گوید: دلم به حال وی سوخت و به درد آمد، گفتم: رابعه! مرا دوستان توانگر است، اجازه بده برای تو از ایشان چیزی خواهم.

گفت: «مگر روزیّ دهنده من و ایشان یکی نیست؟»

گفتم: چرا؟

گفت: «خداوند روزیّ درویشان را فراموش کرد به سبب فقرشان و توانگران را یاد می کند برای توانگریشان؟»

گفتم: خیر!

گفت: «چون حال من می داند، چه حاجت که یادش دهم. او چنین می خواهد، ما نیز چنان خواهیم که او خواهد.»(3)

ص: 322


1- . دلشده / 201.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 417.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 42.

8- کربلایی احمد تهرانی: یکبار در جوانی، شدت بلا آنقدر زیاد شد که طاقتم از حد گذشت و زبان به شکایت گشودم، اما چند لحظه بعد به سرعت استغفار کردم و از گفته خود ابراز پشیمانی نمودم.

همان شب جلسه شیخ {رجبعلی خیاط} برقرار شد و من در خدمت شیخ نشسته بودم. در میان صحبت ها شیخ سرشان را کنار گوش من آورده و فرمودند: «مواظب باش! شکایت، کارت را عقب می اندازد، هرچند، استغفار هم کرده باشی!»(1)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ایشان {شیخ علی زاهد قمی} به دلیل بیماری و یا ضعف، قادر به گرفتن روزه ماه رمضان نبود. کسی به ایشان گفت: «دعا کن که موفق به روزه ماه رمضان شوی!»

فرمود: «دعا نمی کنم!»

پرسیدند: «چرا؟»

پاسخ داد: «تسلیم قضای الهی بودن ارزش بیشتری دارد.»(2)

10- نقل است که: «فرزندان جوانش {امامقلی نخجوانی} یک یک مریض شدند و مردند، که دیگر جوانی برای وی نماند، گفتند: این چه حالت است؟ شما را ناراحت نمی بینیم؟

فرمودند: قباله هایی را که مرسوم است می نویسند دیده اید؟ در آخِر آن می نویسند: این مِلک فلان شخص است، هرگونه تصرّفی در آن می تواند بکند. فرزند من و هرچه در عالم است، مِلک طِلق حضرت حقّ است و هرگونه در آن می تواند تصرّف بکند، منتهی چند روزی به رسم امانت، در اختیار من قرارداده، مِلکِ طِلق من نکرده تا از گرفتنش ناراحت شوم.»(3)

11- احمد بن اسماعیل خوّاص: روزی در نواحی شام می گذشتم. درختان انار دیدم و انار ترش بر آن بود. نفسم آرزو کرد، امّا چون ترش بود نخوردم.

ص: 323


1- . رند عالم سوز / 180.
2- . زمزم عرفان / 93.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 188.

بگذشتم و به وادی رسیدم. شخصی را دیدم مبتلا و بی دست و پا، و ضعیف گشته و کرم در وی افتاده، و زنبوران بر او گرد آمده و او را می گزند. مرا بر وی شفقت آمد. گفتم: خواهی تا تو را دعا کنم از این بلا خلاص شوی؟

گفت: «نخواهم.»

گفتم: چرا؟

گفت: «زیرا عافیت اختیار من است و بلاء اختیار او است و من اختیار او را بر اختیار خود برمی گزینم.»

گفتم: اگر خواهی زنبوران را از تو بازدارم.

گفت: «ای خوّاص! آرزوی انار شیرین از خود بازدار، آنگاه تندرستی بخواه. دلی سالم خواه که آرزو نخواهد.»

گفتم: تو به چه دانستی من خواّصم و آرزوی انار دارم؟

گفت: «هرکه حقّ را بشناسد، هیچ چیز بر وی پوشیده نماند.»

گفتم: حال تو با این زنبوران و کرم ها چگونه است؟

گفت: «زنبوران نیش می زنند و کرم ها می خورند، امّا چون او چنین می خواهد خوش است.»(1)

ص: 324


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 78.

تکامل در عوالم بعد از دنیا

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} یکبار در اواخر عمر شریفشان می فرمودند: «آیا آیه کریمه: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ.(1) دلالت دارد بر اینکه سالکی که در راه خدا آمده و هجرت إلی اللَّه و رسوله نموده و قبل از حصول کمال از دنیا رفته است، در عالم برزخ مراحل سیر نفسانی به سوی پروردگار را حتماً طی نموده و به فناء ذاتی می رسد؟

خیر! چنین دلالتی ندارد! جمله: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ که جزاء شرط واقع شده، تنها دلالت بر این معنی دارد که: خداوند مزد و پاداش او را می دهد و بیش از این دلالتی ندارد. وقتی أجل انسان رسید، نامه عملش بسته می شود و هرچه بوده و هرچه کرده تا همان زمانی است که از

ص: 325


1- . سوره نساء / 100. (هر کس از مقرّ و مأوای خود خارج شده و به سوی خدا و رسول او هجرت کند و در میان راه، مرگ او را فراگیرد، أجر و پاداشش بر خداست.)

دنیا می رود و بیش از آن به فضل الهی وابسته است و ضمانت و وعده قطعی ندارد؛ و لذا انسان باید تلاش کند تا در همین نشأه به لقاء الهی برسد.»(1)،(2)

ص: 326


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در کتاب شریف معادشناسی در ذیل این آیه شریفه ابتداء همان نظر اوّل را از برخی نقل کرده و می فرمایند: «می گویند: چون عالم برزخ از تتمّه دنیا محسوب می گردد، لذا از صورت و کمّ و کیف برخوردار است، مؤمنینی که از خانه نفس خود بیرون آمده و خروج از بیت را تحصیل کرده اند و به هجرت پای نهاده، ولی هنوز به مقام کمال خود که وصول به حقیقت ولایت و اندکاک در أسماء و صفات الهیه و بالأخره عالم فنای مطلق در ذات مقدّس اوست نرسیده اند، در عالم برزخ کامل می شوند و در هنگام قیامت با کمال واقعی خود محشور می گردند.» و سپس در توضیح آن می فرمایند: «و این معنی طبق کلّیات وارده از حکمت الهیه قرآنیه و سنّت نبویه قابل قبول است، چون کسی که عازم بر هجرت باشد، براساس این نیت که رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» فرمود: مَن کانَت هِجرَتُهُ إلی اللَهِ و رسولِهِ فَهِجرتُه إلی اللَّهِ و رسولهِ {عوالی اللئالی، ج 1 / 81} با رسول خدا معیت پیدا نموده و در حظیره قدس الهی به تماشای جمال حضرت أزلی و ابدی و سرمدی مشغول و از مقام ولایت مطلقه و عبودیت صرفه بهره کافی خواهد یافت. بر این اساس افرادی که نفوس آنها به مقام فعلیت خود نرسیده و ناقص از دنیا رفته اند، باید در برزخ تکمیل و پس از آن به قیامت أنفسیه حضور یابند.» (معادشناسی، ج 3 / 108 - 106) ...ولی این مطلب در فرمایشی که علّامه والد در اواخر داشتند، مرضیّ نظر شریفشان نبود و می فرمودند: «در این آیه خداوند به کسی وعده رساندن به مقصد را در عالم عقبی نداده است» چنانکه از شیخ صدرالدین قونوی منقول است که: «من المتّفق شرعًا و عقلاً و کشفًا أنّ کلَّ کمالٍ لم یحصُل للإنسان فی هذه النّشأةِ و هذه الدّارِ فإنّه لایحصُلُ له بعدَ الموت فی الدّار الأَخرةِ.» (روح البیان، ج 2 / 272 و 271) و گویا این مطلب به نوعی تکمیل و تدقیق در فرمایش معادشناسی باشد. قشیری در لطائف الإشارات، ج 1 / 357 می گوید: «مَن هَاجَرَ فی اللَّه عَمّا سِوی اللَّه و صحَّح قصدَه إلی اللَّهِ، وَجَد فُسحةً فی عَفوَةِ الکرم و مقیلاً فی ذُری القَبول و حیوةً واسِعَةً فی کنَف القُربِ؛ و المُهاجرُ - فی الحقیقةِ - مَن هجر نفسَه و هواهُ و لا یصِحُّ ذلک إلّا بانسلاخِه عَن جمیع مُراداتِه؛ و مَن قَصدَه ثُمَّ أدرکهُ الأجلُ قبلَ وصولِه، فلا ینزِلُ إلّا بساحات وصلِه و لا یکونُ محطّ روحِه إلّا أوطانَ قُربِه.» و کمال الدین عبدالرزّاق لاهیجی در ذیل آیه شریفه می فرماید: «وَ مَن یخرُج مِنَ المَقام الَّذی هو فیه، سوآءٌ کانَ مقرَّ استِعدادِه الّذی جُبلَ علیه أو منزلاً مِن منازلِ النّفس أو مَقامًا من مقاماتِ القلبِ، مُهاجرًا إلی اللَّه بالتّوجّهِ إلی تَوحیدِ الذّاتِ و رسولِهِ بالتّوجهِ إلی طلبِ الاستقامةِ فی توحید الصِّفاتِ، ثُمَّ یدرکه الانقطاعُ قبلَ الوصولِ فقد وَقع أجره علی اللَّه بِحسبِ ما توجَّهَ إلَیه، فإنّ المتوجّهَ إلی السّلوک، لَهُ أجرُ المنزلِ الّذی وصَل إلیه، أی المرتبةِ مِنَ الکمالِ الّذی حصَل له إن کان و أجرُ المقام الّذی وقع نظره علیه و قصده، فإنّ ذلک الکمالَ و إن لم یحصُل لهُ بحسَبِ المِلک وَ القِدَم لکنّه اشتاقَ إلیه بحَسبِ القصد و النّظَرِ، فعسی أن یؤیده التوفیقُ بعد ارْتفاعِ الحُجُبِ بالوصول إلیه و کانَ اللَّهُ غفورًا یغفرُ له ما یمنَعه عن قصدِه مِنَ الموانع، رحیمًا یرحَمُه بأن یهَبَ له الکمالَ الّذی توجّه إلیه و وقَع نظرُه علیه.» (تفسیرالقرآن الکریم، منسوب به محیی الدین ابن عربی، ج 1 / 280.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 371.

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.(1)

و امّا کسی که از خانه خود به قصد هجرت به سوی خدا و رسول خدا خارج گردد و هنوز به خدا و رسول خدا نرسیده در بین راه مرگ او را دریابد، پس مزد و پاداش او برعهده خدا قرارگرفته و خداوند غفور و رحیم است.»

می گویند: چون عالم برزخ از تتمّه عالم دنیا محسوب می گردد، لذا از صورت و کمّ و کیف برخوردار است.

مؤمنینی که از خانه نفس خود بیرون آمده و خروج از بیت را تحصیل کرده اند و به هجرت پای نهاده، ولی هنوز به مقام کمال خود که وصول به حقیقت ولایت و اندکاک در اسماء و صفات الهیه و بالأخره عالم فناء مطلق در ذات مقدّس اوست نرسیده اند، در عالم برزخ کامل می شوند و در هنگام قیامت با کمال واقعی خود محشور می گردند.

و این معنی طبق کلّیات وارده از حکمت الهیه قرآنیه و سنّت نبویه قابل قبول است، چون کسی که عازم بر هجرت باشد براساس این نیت که رسول الله «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» فرمود: «مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ إلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَی اللهِ وَ رَسُولِه.»(2) با رسول خدا

ص: 327


1- . سوره نساء / 100.
2- . (هرکس که به سوی خداوند و رسول او مهاجرت نماید، با خداوند و رسول او خواهد بود.) علّامه سید محمدحسین تهرانی: اصل این حدیث اینطور است: «مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ إلَی اللهِ وَ رَسولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَی اللهِ وَ رَسولِهِ، وَ مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ إلَی امْرَأةٍ مصیبها أوْ غَنیمَةٍ یأْخُذُها فَهِجْرَتُهُ إلَیها.» این حدیث را ابن أبی الجمهور احسائی در «غَوالی اللآلی» بنا به نقل «بحارالانوار» طبع کمپانی، جلد 15، جزء دوّم، ص 77، و در «مُنیةالمرید» طبع نجف، ص 27، و در «بحار» ج 15، جزء دوّم، ص 87 از «منیةالمرید» نقل کرده است؛ و شهید ثانی فرموده است: «این خبر از اصول اسلام و یکی از پایه های آن و اوّل ستون آن است... و سَلَف ما و جماعتی از تابعین آنها دوست داشتند که مصنّفات خود را با این حدیث شروع کنند برای آنکه خواننده را بر حسن نیت و تصحیح آن، و اهتمام و اعتناء به آن برسانند.» ولیکن اصل این حدیث در کتب اصول احادیث شیعه نیست، و معلوم است که شهید ثانی و ابن أبی الجمهور که دأب آنها نیز استفاده از روایات عامّه در اخلاقیات است، آن را از کتب عامّه نقل کرده اند. این روایت را بخاری و مسلم و نَسائی و ابن ماجه و تِرمِذی و أحمد بن حنبل همگی... با ادنی اختلافی در متن آورده اند که: رسول الله صلّی الله علیه [و آله] و سلّم فرمودند: «انَّما الاعْمالُ بِالنّیةِ وَ إنَّما لِامْرِئٍ ما نَوَی، فَمَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ إلَی اللهِ وَ رَسُولِه - الحدیث.»

«صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» معیت پیدا نموده و در حظیره قدس الهی به تماشای جمال حضرت ازلی و ابدی و سرمدی مشغول، و از مقام ولایت مطلقه و عبودیت صرفه، بهره کافی خواهد یافت.

بر این اساس افرادی که نفوس آنها به مقام فعلیت خود نرسیده و ناقص از دنیا رفته اند، باید در برزخ تکمیل و پس از آن به قیامت انفسیه حضور یابند.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: موجوداتی که به سوی کمال در حرکت اند، دارای استعداد و قوّه هستند که با طی مدارج کمال، قوای خود را به فعلیت می رسانند و پیوسته بین استعداد و فعلیت در حرکت می باشند.

آنان هر لحظه قوّه را تبدیل به فعلیتی، و در لحظه دیگر، آن فعلیت را نیز که به نوبه خود نسبت به مراحل و مراتب بعدی، قوه و استعداد است، تبدیل به فعلیت دیگری می نمایند؛ و همین طور پیوسته هر قوّه تبدیل به فعلیت نسبی، و آن فعلیت نسبی تبدیل به فعلیت کامل تری می گردد تا به منزل فعلیت محضه برسد و فعلیت مطلقه را حائز گردد.

تخم میوه که در آن استعداد درخت و ریشه و ساقه و برگ و میوه های فراوان در سالیان متمادی، نهفته شده است، چون در زیر زمین کاشته گردد، به سوی تکامل و پیدایش درخت و میوه دادن در حرکت است.

تمام موجودات این عالم با داشتن قوّه و استعداد، به واسطه خَلْع و لَبْس، آن قوا را تبدیل به فعلیت می کنند و با صعود از نردبان ترقّی به تکامل می رسند. ترقّی و کمال از مختصّات این عالم است. در آن عالم همه موجودات دارای فعلیت محضه هستند...

گرچه در عالم برزخ فی الجمله حرکت و تکاملی هست لیکن عالم برزخ، تتمّه عالم دنیا محسوب می گردد، چون دارای خصوصیات کمّ و کیف است که از جهتی مشابه با موجودات مادّی است، ولی در قیامت به هیچ وجه تکامل و حرکتی نیست و هرکس پا به قیامت گذارد به فعلیت محضه رسیده است.

ص: 328


1- . معادشناسی، ج 3 / 105.

ملائکه آن عالم، حرکت و تکامل ندارند. هرکدام از آنها برای هر مأموریت و وظیفه ای که آفریده شده اند، تا آخر برای همان جهت خاصّ بوده، ضعف و قدرت و کم و کاست و زیاده و نقصان برای آنها نیست. تخطّی و تجاوز و کوتاهی و سستی نیز نمی توانند بکنند.

این از خواصّ موجودات عالم عِلوی است که از مادّه و حجاب آن فارغ، و در بسترهای فعلیت و تحقّق صِرف آرمیده اند.(1)

4- علّامه حسن حسن زاده آملی: تکامل برزخیّ، مسلم و محقق است و روایاتی که در بیان اسرار آیات در احوال انسان در قبرش آمده است، اکثر آنها ناظر به تکامل برزخی است که مراد این برزخ، همان قبر حقیقی انسان است. و همچنین آیات و روایاتی که در خروج از نار است، و نیز آنچه در شفاعت است جمیع آنها در تکامل برزخی است و شفاعت یعنی تکامل برزخی.(2)

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: تکامل برزخی از حیث نقل یعنی بیان منطق وحی أمری محقق و مسلم است.(3)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: ثواب آثار خیر هرکس که به حکم آیات و روایات بعد از ارتحال از دنیا عایدش می شود همه دالّ بر تکامل برزخی انسان ها است...

کاملین در علم و عمل را تکامل برزخی نیست، آنان را مطلقاً جنّت ذات و مقام عندیت است.(4)

7- آیت اللّه محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): آنچه که از مراتب ترقّی و هبوط برای بنده حاصل می شود، همه در این عالَم است و در عالَم برزخ ترقّی و هبوطی نخواهد بود.(5)

ص: 329


1- . معادشناسی، ج 5 / 187.
2- . آغاز و انجام / 165.
3- . هزار و یک نکته / 396.
4- . انسان در عرف عرفان / 68.
5- . در حریم وصال / 79.

8- حاج اسماعیل دولابی: افرادی که نارس می میرند، در عالم برزخ و قیامت بالأخره می رسند {و کامل می شوند.}(1)

9- حاج اسماعیل دولابی: در بهشت هم رشد هست. خداوند، اهل بهشت را درجه به درجه بالا می برد تا به قرب و پشت سر محمّد و آل محمّد «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» برسند.(2)

10- حاج اسماعیل دولابی: اهل بهشت، بعد از مدتی به قرب، راه پیدا می کنند.(3)

11- حاج اسماعیل دولابی: در روایات است که حضرت ابراهیم و همسرش یا حضرت زهرا «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» اطفال شیعه را که سقط شده یا قبل از بلوغ از دنیا رفته اند، در عالم دیگر بزرگ می کنند و پرورش می دهند و در قیامت، در بهشت به پدر و مادرشان تحویل می دهند. سالکی هم که قبل از کامل شدن از دنیا برود، مثل بچّه سقط شده است؛ در عالم پس از مرگ به مقصد می رسد.(4)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت سیدنا الأعظم و استادنا الأکرم علّامه طباطبایی... فرمودند: «در کربلا واعظی بود بنام سید جواد از اهل کربلا و لذا او را سید جواد کربلایی می گفتند. او ساکن کربلا بود ولی در ایام محرّم و عزا می رفت در اطراف، در نواحی و قصبات دوردست تبلیغ می کرد، نماز جماعت می خواند، روضه می خواند و مسئله می گفت و سپس به کربلا مراجعت می نمود.

یک مرتبه گذرش افتاد به قصبه ای که همه آنها سنّی مذهب بودند، و در آنجا برخورد کرد با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دید سنّی است، از در صحبت و مذاکره وارد شد، دید الآن نمی تواند تشیع را به او بفهماند، چون این مرد ساده لوح و پاکدل چنان قلبش از محبّت افرادی که غصب مقام خلافت را نمودند سرشار است که آمادگی ندارد و شاید ارائه مطلب نتیجه معکوس داشته باشد.

ص: 330


1- . مصباح الهدی / 462.
2- . مصباح الهدی / 154.
3- . مصباح الهدی / 157.
4- . مصباح الهدی / 198.

تا در یک روز که با آن پیرمرد تکلّم می نمود از او پرسید: شیخ(1)

شما کیست؟

و سید جواد می خواست با این سؤال کم کم راه مذاکره را با او باز کند تا به تدریج ایمان در دل او پیداشده و او را شیعه نماید.

پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین میهمان سرا دارد، چقدر گوسفند دارد، چقدر شتر دارد، چهار هزار نفر تیرانداز دارد، چقدر عشیره و قبیله دارد.

سید جواد گفت: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است!

بعد از این مذاکرات، پیرمرد رو کرد به سید جواد و گفت: شیخ شما کیست؟

گفت: شیخ ما یک آقایی است که هرکس هر حاجتی داشته باشد برآورده می کند، اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم، و یا در مغرب عالم باشی و او در مشرق عالم، اگر گرفتاری و پریشانی برای تو پیش آید، اسم او را ببری و او را صدا کنی، فوراً به سراغ تو می آید و رفع مشکل از تو می کند.

پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است! شیخ خوب است اینطور باشد، اسمش چیست؟

سید جواد گفت: شیخ علی.

دیگر در اینباره سخنی به میان نرفت. مجلس متفرّق گشته و از هم جدا شدند و سید جواد هم به کربلا آمد.

امّا آن پیرمرد از شیخ علی خیلی خوشش آمده بود و بسیار در اندیشه او بود، تا پس از مدّتی که سید جواد به آن قریه آمد، با عشق و علاقه فراوانی که مذاکره را به پایان برساند و شیخ را شیعه کند، با خود گفت: ما در آن روز سنگِ زیربنا را گذاشتیم و حالا بنا را تمام می کنیم، ما در آن روز نامی از شیخ علی بردیم و امروز شیخ علی را معرّفی می کنیم و پیرمرد روشندل را به مقام مقدّس ولایت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رهبری می نماییم.

چون وارد قریه شد و از آن پیرمرد پرسش کرد، گفتند: از دار دنیا رفته است.

خیلی متأثّر شد، با خود گفت: عجب پیرمردی! ما به او دلبسته بودیم که او را به ولایت آشنا کنیم. حیف که بدون ولایت از دنیا رفت. ما می خواستیم کاری انجام دهیم و پیرمرد را

ص: 331


1- . (بزرگ و رئیس قبیله.)

دستگیری کنیم، چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست، القائات و تبلیغات سوء، پیرمرد را از گرایش به ولایت محروم نموده است.

سید جواد می گوید: فوت او بسیار در من اثر کرد و به شدّت متأثّر شدم. به دیدن فرزندانش رفتم و به آنها تسلیت گفتم و تقاضا کردم مرا سر قبر او ببرید.

فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدایا ما در این پیرمرد امید داشتیم، چرا او را از دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت.

از سر تربت پیرمرد بازگشتیم و با فرزندانش به منزل پیرمرد آمدیم.

من شب را در همان جا استراحت کردم، چون خوابیدم، در عالم رؤیا دیدم دری است. وارد شدم، دیدم دالان طویلی است و در یک طرف این دالان نیمکتی است بلند، و در روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنّی نیز در مقابل آنهاست.

پس از ورود، سلام و احوال پرسی کردم. دیدم در انتهای دالان دری است شیشه ای و از پشت آن باغی بزرگ دیده می شود.

از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟

گفت: اینجا عالَم قبر و برزخ من است و این باغی که در انتهای دالان است، متعلّق به من و قیامت من است.

گفتم: چرا در آن باغ نرفتی؟

گفت: هنوز موقعش نرسیده است، اوّل باید این دالان طی شود و سپس در آن باغ رفت.

گفتم: چرا طی نمی کنی و نمی روی؟

گفت: این دو نفر معلّم من هستند. این دو، دو فرشته آسمانی اند، آمده اند ولایت را به من تعلیم کنند، وقتی ولایتم کامل شد، می روم. آقا سید جواد! گفتی و نگفتی (یعنی گفتی که: شیخ ما اگر از مشرق یا مغرب عالم او را صدا بزنند، جواب می دهد و به فریاد می رسد و اسمش شیخ علی است، امّا نگفتی این شیخ علی، علی ابن أبی طالب «عَلَیْهِ السَّلَامُ»است.) به خدا قسم همینکه صدا زدم: شیخ علی! به فریادم برس، همینجا حاضر شد.

گفتم: داستان چیست؟

ص: 332

گفت: چون من از دنیا رفتم، مرا آوردند در قبر گذاردند، و نکیر و منکر به سراغ من آمدند و از من سؤال کردند: مَنْ رَبُّک وَ مَنْ نَبِیُّک وَ مَنْ إمامُک؟(1)

من دچار وحشت و اضطراب سختی شدم و هرچه می خواستم پاسخ دهم، به زبانم چیزی نمی آمد. با آنکه من اهل اسلامم، هرچه خواستم نام خدا و پیغمبر خود را بگویم، به زبانم جاری نمی شد.

نکیر و منکر آمدند که اطراف مرا بگیرند و مرا در حیطه غلبه و سیطره خود درآورده و عذاب کنند، من بیچاره شدم، بیچاره به تمام معنی، و دیدم هیچ راه گریز و فراری نیست، گرفتار شده ام. ناگهان به ذهنم آمد که تو گفتی: ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا بزند، اگر در مشرق یا مغرب عالم باشد، فوراً حاضر می شود و گرفتاری او را رفع می کند. من صدا زدم: ای شیخ علی! به فریادم رس.

فوراً علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حاضر شدند، و به نکیر و منکر گفتند: دست از این مرد بردارید، معاند نیست، او از دشمنان ما نیست، اینطور تربیت شده، عقایدش کامل نیست، چون سعه نداشته است.

حضرت، آن دو ملک را ردّ کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقاید مرا کامل کنند. این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند، دو فرشته ای هستند که به امر آن حضرت آمده اند و عقاید را به من می آموزند. وقتی عقاید من صحیح شود، آنگاه اجازه دارم این دالان را طی کنم و وارد آن باغ گردم.»

و بر همین اساسِ تکمیلِ نفوسِ ناقصه که از دنیا رحلت کرده اند و به مقام فعلیت خود نرسیده اند، روایاتی وارد است که اولاد مؤمنین که در سنّ کودکی از دنیا رفته اند، در عالم برزخ به وسیله حضرت ابراهیم خلیل و یا حضرت زهرا «سَلَامُ اللّهِ عَلَیْهَا» تربیت می شوند.(2)،(3)

ص: 333


1- . (پروردگارت کیست؟ و پیغمبرت چه کسی است؟ و امامت که می باشد؟)
2- . برای نمونه به «بحارالانوار، ج 6 / 229» رجوع شود.
3- . معادشناسی، ج 3 / 108.

2- آقا محمد بیدآبادی: شیخ محیی الدین عربی می گوید که: «من احمد بُستی را در مکه و جمعی را در طواف کعبه با بدن مثالی برزخی دیدم که پاهای ایشان بر زمین برنمی خورد و یکی از آنها به من گفت که: من جدّ هفتادم توأم و مثل شما طواف این خانه بسیار کرده ام. چون اندک نقصی با ما بود، در تکمیل خود و ازاله آنیم.»

و مؤید این حرف، مضمون این حدیث است که: «هرکه در طلب علم یا در اثنای سلوک بمیرد، ملک در قبر تعلیم و ارشاد او کند تا به کمال رسد.»(1)

3- آقا شیخ رجبعلی خیاط: وقتی مادر و پدرم فوت کردند من در عالم برزخ کوشیدم که آن دو با هم زن و مرد باشند و از هم جدا نشوند، ولی مادرم درجه اش بالاتر بود و پدرم از او پایین تر.

شروع کردیم به ختم صلوات و قرآن و غیره و به روح پدرمان هدیه نمودن تا اینکه درجه پدر، بالا آمد و به مادر رسید، آنگاه مادرم حاضر شد تا با او ازدواج نماید.(2)

4- یکی از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: سالیان بسیاری بود که در درس آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} حاضر می شدم و شرکت کنندگان در درس را می شناختم. یکی از شاگردان معظم له که فردی مقید به درس و مطالعه و انسانی متقی بود، اما استعداد شایان توجهی نداشت، از دنیا رفت.

مدت ها گذشت. روزی در محضر پیر خردمند و روشن ضمیر بودیم که صحبت از آن شخص به میان آمد. ناگاه آقا فرمود: «فلانی در برزخ چنان رشد علمی کرده و حرف هایی می زند که اگر در حیاتش برای او گفته می شد نمی فهمید! درباره موضوعی در باب طهارت با ما بحث کرد و نظر ما را تغییر داد.»(3)

ص: 334


1- . حسن دل / 87.
2- . تندیس عشق / 127.
3- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 53.

تلاش و کوشش

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما از همه گفتار حکماء و عرفاء و فلاسفه و آنانکه در سیر و سلوک عمری را سپری کرده اند، این جمله قرآن را با روح تر و با واقعیت تر می نگریم که می فرماید: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(1) و این را لمس می کنیم.(2)

2- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: به همین جلسه {درس اخلاق} قانع نباشید. اگر می خواهید پیشروی {معنوی} کنید، باید مرد عمل باشید. اگر هزار تا از این جلسه ها بیایید و بروید تا در وضع شما تغییری پیدا نشود، نافع نیست. باید بنا را بر این بگذارید که از شیطان دوری بجویید و خدا را اطاعت کنید.(3)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با تنبلی کسی به جایی نمی رسد. باید مثل مرتاضین هند زحمت بکشید.(4)

4- آیت اللّه حسنعلی نجابت: لذت عبودیت، بدون سعی حاصل نمی شود. بدون طلب، میسر نمی شود. بهشت رفتن بدون سعی ممکن است؛ یعنی انسان اگر خودش را بچسباند به اهل بیت پیغمبر «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» خلاف شرع هم نکند، می رود بهشت، اما درک اسرار پروردگار عالم که اعزّ از همه آنها ذوق عبودیت است؛ یعنی اینکه انسان بفهمد که بنده است، بفهمد که ساحت قدس ربوبی، آقای او و معبود اوست، بدون سعی نمی شود.»(5)

ص: 335


1- . سوره عنکبوت / 69. (و کسانی که در راه ما کوشیده اند، به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم.)
2- . سیری در آفاق / 303.
3- . نردبان آسمان / 128.
4- . مژده دلدار / 78.
5- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 255.

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأَی بُرْهَان رَبِّهِ(1)،

حضرت یوسف «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز آهنگ او را می کرد، اگر برهان و نشانه روشن پروردگارش را نمی دید.»

آیا همه اش به اختیار او بود، یا خدا حفظ کرد؟ چکار کرد؟ آیا کاری کرد جز اینکه برهان رب را دید؟ البته قطعاً هزارها کار پیش از آن انجام داده بود تا اسباب برهان رب را در اوقات خلوت تحصیل کرده بود، که در آن موقعیت حساس، برهان رب را دید.(2)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در این راه، نان و حلوا خیر نمی کنند! راهی است مشحون(3) از خطر و بلا و آفاتی که در کمین سالک نشسته اند! این راه، راه تهذیب و فناست و باید نفس را در آن لِه نمود، نه راه تقویت و فربه کردن نفس که هر روز انسان به اعتباریات و منیت نفس خویش بیفزاید. اگر مرد این راه هستید بسم اللَّه و إلّا بیخود در این راه نیایید.(4)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: خداوند رؤوف و عطوف و مهربان است، رحمت خاصّه و عامّه او سراسر عالم را گرفته است، ولی با همه اینها، مؤمنی که آهنگ توحید و لقاء او را دارد و می گوید: من خدا را می خواهم، خداوند او را زیر سنگ بلا می گذارد و لِه می کند تا هستی موهوم و مجازی او را بگیرد و او به عجز و نیستی خود اقرار و اعتراف کند. ناله و فریادش بلند می شود اما او را رها نمی کنند و می گویند: مگر نمی گفتی من از اهل توحیدم و طالب لقاء خدا، باید از خود و غیر خدا پاک شوی تا بتوانی با چشم خدابین او را ببینی. از ازل بنا بر این گذاشته شده است که راه خدا با ابتلاء همراه باشد.(5)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: أبناء دنیا برای بدست آوردن دنیا و حطام آن، مرارت ها کشیده و متحمّل خطرها می شوند، از خواب و خور و آسایش خود زده و با سرد و گرم روزگار کنار می آیند تا به آرزوهایشان دست یابند، حال کسی که مقصد و مقصود او جوار حضرت پروردگار

ص: 336


1- . سوره یوسف / 12.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 8.
3- . (مملوّ و پر.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 705.
5- . نور مجرد، ج 1 / 705.

است، به قیاس اولویت باید چندین برابر سعی و تلاش کند و إلّا به آن مقصد عالی دست نخواهد یافت.(1)

9- کربلایی احمد تهرانی: چهل سال باید دندان روی جگر بگذاری و با همه کتک هایش بسازی و دم برنیاوری تا آیا خودش را بدهد و آیا ندهد؟!

رفیق! اگر می خواهی پیشرفت کنی باید حتماً با ریاضت همراه باشد چون راه، باریک است و از سوراخ سوزن رد شدن بسیار مشکل می باشد. دنیا سراسر بت است. با بلا می خواهند بت ها را از ما بگیرند... اصل در سلوک، تلخی و سختی است و الّا با شیرینی و راحتی هر ننه قمری می تواند برسد.(2)

10- أبوسعید خرّاز: هرکه گمان برد به جهد، به وصال حقّ رسد، خود را در رنج و تعب بی نهایت افکنده، و هرکه گمان کند بی جهد به وی رسد، خود را در تمنّای بی غایت انداخته.(3)

11- بایزید بسطامی: حدیث معرفت را به طلب نتوان یافت، ولی طلب کنندگان یابند.(4)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر «بنده» هدف خود را سیر الی اللّه قرارداده، آنچه در وسع خود دارد در راه طلب بکار بندد، هر وضعی که برایش پیش آید، صلاح او در همان خواهد بود.(5)

13- شیخ محمد بهاری همدانی: تکلیف شاق نکرده اند. امورات، تدریجی است پس همین قدر که تدریجی شد دیگر کار درست می شود. مردم به تدریج باز و شاهین و سایر مرغ های صیدی را رام کرده، به دست گرفته اند...

ص: 337


1- . نور مجرد، ج 1 / 706.
2- . رند عالم سوز / 162.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 17.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 415.
5- . سفینةالصادقین / 111.

در هر مرتبه که هستی آن نیم رمقی که داری آنقدر را که به سهولت می توانی به عمل آوری اگر در آن مسامحه نکردی، آن را بجا بیاوری، یک چنین هم بر قوت تو می افزاید، بلکه زیاده، زیراکه فرمود: «تو یک وجب بیا، من یک ذراع.» و اگرنه، مسامحه کردی، آن مقدار قوتت هم در معرض زوال است.

مثلاً شب را تا صبح خوابیدی و بنای بیداری داشتی، نشد، حالا که اول صبح است تا ملتفت شدی، پا شو، بین الطلوعین را بیدار بودن این خودش هم فیض علی حده و توفیقی است از جانب حضرت اله «جَلَّ جَلَالُهُ» این را به مسامحه بر خودت تقویت مکن. به شیطان گوش مده که می گوید: «حالا به وقت نماز صبح زیاد است، قدری بخواب.» غرض او معلوم است.

و همچنین در مجلسی نشستی، خیلی لغو و بیهوده گفتی، دلت سیاه شد، اما می توانی نیم ساعت زودتر پا شوی، به تدبیر و حِیَل(1)

پس این نیم ساعت را از دست مده، پاشو برو و مگو: «چه فایده ای دارد؟ من از صبح به خرابی مشغولم.» باز می توانی به این جزئی خیلی از کارها پیش ببری. ان شاء الله تعالی.(2)

14- امام خمینی: گمان نشود که محبت حق و شدت عنایت ذات اقدس به بعضی بندگان، نعوذ بالله، جزاف و بی جهت است، بلکه هر قدمی که مؤمن و بنده خدا به سوی او بردارد، عنایت حق به او متوجه شود.(3)

15- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: حضرت امام {خمینی}«رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یک بار به دو تن از شاگردانش که خیلی اصرار داشتند حدأقلّ هفته ای یک جلسه یا هر روز چند دقیقه ای درس اخلاقی بگذارند، فرموده بود: «آقای فلانی! همینکه برای فقیه شدن سی سال باید زحمت بکشی، برای آدم شدن نیز باید سی سال زحمت بکشی و تنها با این چند دقیقه، انسان، آدم نمی شود.»(4)

ص: 338


1- . (چاره اندیشی ها.)
2- . تذکرةالمتقین / 112.
3- . شرح چهل حدیث / 241.
4- . فریادگر توحید / 184.

16- آیت اللّه انصاری همدانی (خطاب به شاگردشان): من {به عنوان استاد اخلاق} کاره ای نیستم. به قدری که خودت برای خودت زحمت می کشی، می رسی.(1)

17- آقا محمد بیدآبادی: باید که بجوشی و بکوشی و بخروشی و ننوشی و نپوشی تا با جواهر مجرّده(2) و ملائکه مقدسه و ارواح متعالیه، در تجرّد و تفرّد و علم و معرفت و کمال و جمال، شریک شوی.(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: یادم نمی رود که در پایان آخرین دیداری که با آیت اللّه {محمدتقی} بهجت داشتم، باز هم از ایشان تقاضای رهنمود و نصیحت کردم.

ایشان که گویا می دید این آخرین دیدار ماست، فرمود: «آیا به آنچه که تاکنون گفته ام، عمل کرده ای؟»

عرض کردم: حتی المقدور!

ایشان جمله ای فرمود بدین مضمون که: «نکند توانایی شما بیش از آنچه حتی المقدور می نامید، باشد!»(4)

2- استاد عبدالقائم شوشتری از قول یک صاحبدل به نام حاج علی حسین پوران: «من ذکر یونسیه را یک سال با اذن، ادامه دادم. بعد از یک سال، شب آخر در خواب چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را دیدم در حالی که کسی را راه نمی دادند. آن بزرگواران در یک اتاق تشریف داشتند و من از پشت دیوار می دیدم، اما راهم نمی دادند.

یک سال ذکر یونسیه گفتن، محصولش شد دیدن چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» از پشت در، تازه راهم ندادند.

ص: 339


1- . سوخته / 107.
2- . (موجوداتی که از سنخ عالم دنیا نبوده و جایگاهشان عالم جبروت و عقل است مثل برخی از فرشتگان.)
3- . حسن دل (مقدمه) / 29.
4- . زمزم عرفان / 17.

صبح آمدم خدمت مرحوم حاج شیخ ذبیح اللّه قوچانی، وقتی در زدم، استاد فرمودند: بفرمایید.

تا در را باز کردم، دیدم چشمانش اشک آلود است. معلوم بود در حال مناجات بوده.

بعد از جواب سلام، بلافاصله فرمودند: بله آقا جان! راه نمی دهند. بله آقا جان، راه نمی دهند. به این آسانی ما را راه نمی دهند.»(1)

3- روزی در محضر ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} شخصی رو به آقا کرده و گفت: حاج آقا! دعا کنید من آدم شوم.

معظم له با شیرین زبانی خاص خود فرمودند: «با دعا کسی آدم نمی شود!»(2)

ص: 340


1- . خرمن معرفت / 95.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 75.

تواضع

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: به هیچ یک از کمالات خود مغرور نشوید! مبادا چون به قرآن و روایات آشنا شده اید و عبادات و نماز و روزه شما برقرارست و مراقبه دارید، بخواهید به دیده حقارت به دیگران بنگرید.

هرگز! حتّی نباید خود را از اهل معاصی و آن زن بدکاره ای که به فحشا مبتلا است بالاتر ببینید! از ضمیر آن زن چه خبر دارید؟ چه بسا در برابر خدا، قلباً منکسر و ذلیل است و به درگاه او عجز و لابه می کند که خدایا! ناخواسته مبتلا شده ام و مرا نجات ده! و به برکت همین حال در نهایت موفّق به توبه شود.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ»، رفقا و إخوان طریق را به خصوص به تواضع و افتادگی در برابر یکدیگر توصیه می فرمودند و در اواخر عمر شریفشان در یکی از جلسات فرمودند: «کسی که خود را قلباً، نه از روی تصنّع، از دیگر رفقای جلسه پایین تر ببیند، از همه بهتر و در پیشگاه خدا مقرّب تر است.»(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکبار {پدرم} به حقیر فرمودند: «به فلان شخص بگویید: شما دیگر در جلسه شرکت نکنید.» سپس آثار ناراحتی و تغیر در چهره مبارکشان آشکار شد و فرمودند: «به ایشان بگویید: رفقای ما همه مثل دندانه های شانه برابر می باشند و کسی بر دیگری فضیلت ندارد. اشکال کار شما این است که خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر می بینی! و این خطاست، راه سلوک این است که انسان خود را از همه پست تر ببیند.»(3)

ص: 341


1- . نور مجرد، ج 1 / 724.
2- . نور مجرد، ج 1 / 725.
3- . نور مجرد، ج 1 / 725.

4- سلیمان بن مهران اعمش (در هنگام مرض موتش): چون از دنیا رفتم، کسی را خبر مکنید. مرا به طرف پروردگارم برید و در میان لحد افکنید [زیرا من کوچک تر از آنم که کسی بر جنازه من بیاید و تشییع کند.](1)

5- شیخ یحیی منیری: ای برادر! اگر طهارت و قُدس(2)

جمله ملائکه، صفت مرید، تنها گردد و طاعت و عبادت همه آدمیان از آن وی باشد، اما خود را از سگی بهتر داند و نیکوتر بیند، نشانه بلاست و هنوز متکبّر است.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد}... در خدمت رفقا {شاگردانشان} از هرگونه خدمت متصوَّر دریغ نداشت، بلکه خود اقدام بر این امر می نمود؛ از جارو کردن اتاق و شستن و تنظیف ظروف و تهیه و خریدن مایحتاج منزل از خارج و امثال ذلک.(4)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} کراراً می فرمودند: «نسبت به همه خلق خدا متواضع و فروتن باشید و نظرتان به آنها نظر مهر و شفقت باشد. مبادا به این رفته گرهایی که کوچه ها و خیابان ها را جاروب می کشند و آب می پاشند و زباله های منازل شما را جمع آوری می کنند، به دیده حقارت بنگرید. از کجا معلوم که اینها به خدا نزدیک تر نباشند؟ اینها شب را برای رفاه و آسایش شما بیدارند و زحمت می کشند، در این ظرف زباله ها، نگاهشان به همه چیز می افتد، لذا باید به آنها احترام بگذارید و از کمک کردن و إنعام به آنها دریغ نکنید!»

ص: 342


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 243.
2- . (قداست و پاکی.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 327.
4- . روح مجرد / 642.

خود ایشان نسبت به رفته گر محلّ سکونتشان عنایت زیادی داشتند و مکرّراً ما را جهت رسیدگی و کمک به منزل ایشان می فرستادند. حتّی یکی دو بار با وجود اشتغالات فراوان، خودشان به منزل وی تشریف بردند.(1)

3- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} را داشتم هرگز کلمه «من» از ایشان نشنیدم در عوض، عبارت «نمی دانم» را بارها در پاسخ سؤالات از ایشان شنیده ام، همان عبارتی که افراد کم مایه از گفتن آن، عار دارند، ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می گفت و جالب این است که به دنبال آن، پاسخ سؤال را به صورت احتمال و با عبارت «به نظر می رسد» بیان می کرد.(2)

4- یکی از شاگردان علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در سفری که در معیت ایشان {علّامه طباطبایی} به مشهد مقدس مشرف شدم تواضع این حکیم را شاهد بودم، زیرا در صحن حرم که نماز مرحوم آقای میلانی برپا می شد در میان جمعیت با تواضع خاصی و بدون نام و نشان به امام جماعت اقتدا می نمود و حتی اگر فرش پهن نبود، عبای خویش را می گسترانید و نماز را به جماعت می خواند. در قم نیز سعی می کرد در نماز جماعت مرحوم سید أبوطالب خوانساری حضور یابد.(3)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: این مرد {علّامه طباطبایی}، جهانی از عظمت بود، عیناً مانند یک بچه طلبه در کنار صحن مدرسه روی زمین می نشست و نزدیک به غروب در مدرسه فیضیه می آمد و چون نماز برپا می شد مانند سائر طلّاب نماز را به جماعت مرحوم آیت اللَّه آقای حاج سید محمدتقی خوانساری می خواند.

ص: 343


1- . نور مجرد، ج 1 / 724.
2- . جرعه های جان بخش / 115.
3- . جرعه های جان بخش / 357.

آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعی بلیغ داشت که من کراراً خدمتشان عرض کردم: آخر این درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بی ادب می کند! شما را به خدا فکری به حال ما کنید!

از قریب چهل سال پیش تا به حال دیده نشد که ایشان در مجلس به متّکا و بالش تکیه زنند، بلکه پیوسته در مقابل واردین، مؤدّب، قدری جلوتر از دیوار و زیر دست میهمان وارد می نشستند.

من شاگرد ایشان بودم و بسیار به منزل ایشان می رفتم و به مراعات ادب می خواستم پایین تر از ایشان بنشینم، ابداً ممکن نبود. ایشان برمی خاستند و می فرمودند: «بنابراین ما باید در درگاه یا خارج از اتاق بنشینیم.»

در چندین سال قبل در مشهد مقدّس که وارد شده بودم، برای دیدنشان به منزل ایشان رفتم. دیدم در اتاق روی تشکی نشسته اند (به علّت کسالت قلب طبیب دستور داده بود روی زمین سخت ننشینند). ایشان از روی تُشک برخاستند و مرا به نشستن روی آن تعارف کردند. من از نشستن خودداری کردم. من و ایشان مدّتی هر دو ایستاده بودیم، تا بالأخره فرمودند: «بنشینید تا من جمله ای را عرض کنم!»

من ادب نموده و اطاعت کرده و نشستم؛ و ایشان نیز روی زمین نشستند و بعد فرمودند: «جمله ای را که می خواستم عرض کنم این است که: آنجا نرم تر است.»

از همان زمان طلبگیِ ما در قم که من زیاد به منزلشان می رفتم، هیچگاه نشد که بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم؛ و این غصّه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکرده ایم، و از آن زمان تا به حال، مطلب از این قراربوده است. تا در ماه شعبان امسال {1401 قمری} که به مشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اتاق ایشان را در کتابخانه قراردادیم تا با مطالعه هر کتابی که بخواهند روبرو باشند، تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده برای ایشان و یکی از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود پهن کردم و از اتاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل اتاق شوم و به جماعتِ اقامه شده اقتدا کنم، چون می دانستم که اگر در اتاق باشم ایشان حاضر برای امامت نخواهند شد.

قریب یک رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدایی آمد و آن رفیق همراه، مرا صدا زد.

ص: 344

چون آمدم، گفت: «ایشان همین طور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانند.»

عرض کردم: من اقتدا می کنم!

گفتند: «ما مُقتدِی هستیم!»

عرض کردم: استدعا می کنم بفرمایید نماز خودتان را بخوانید!

فرمودند: «ما این استدعا را داریم.»

عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا نموده ام که یک نماز با شما بخوانم تا به حال نشده است. قبول بفرمایید!

با تبسّم ملیحی فرمودند: «یک سال هم روی آن چهل سال.»

و حقّاً من در خود توان آن نمی دیدم که بر ایشان مقدّم شده و نماز بخوانم و ایشان به من اقتدا کنند. و حالِ شرم و خجالت شدیدی به من رخ داده بود.

بالأخره دیدم ایشان بر جای خود محکم نشسته و به هیچ وجه من الوجوه تنازل نمی کنند، من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست خلاف کنم و به اتاق دیگر بروم و فُرادی نماز بخوانم.

عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم، اگر امر بفرمایید اطاعت می کنم!

فرمودند: «امر که چه عرض کنم! امّا استدعای ما این است!»

من برخاستم و نماز مغرب را بجای آوردم و ایشان اقتدا کردند و بعد از چهل سال علاوه بر آنکه نتوانستیم یک نماز به ایشان اقتدا کنیم، امشب نیز در چنین دامی افتادیم.

خدا می داند آن وضع چهره و آن حال حیا و خجلتی که در سیمای ایشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسیمِ لطیف را شرمنده می ساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب می کرد.(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: من هر وقت به خدمتشان {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} می رسیدم، بدون استثناء برای بوسیدن دست ایشان خم می شدم و ایشان دست خود را لای عبا پنهان می کردند و چنان حال حیاء و خجلت در ایشان پیدا می شد که مرا منفعل می نمود.

ص: 345


1- . مهر تابان / 81.

یک روز عرض کردم: ما برای فیض و برکت و نیاز، دست شما را می بوسیم چرا مضایقه می فرمایید؟! سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وارد است: «مَنْ عَلَّمَنِی حَرْفًا فَقَدْ صَیَّرَنِی عَبْدًا»(1) آیا قبول دارید؟!

فرمودند: «بلی روایت مشهوری است و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.»

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته اید و به کرّات و مَرّات ما را بنده خود ساخته اید! از ادب بنده این نیست که دست مولای خود را ببوسد؟! و بدان تبرّک جوید؟

با تبسّم ملیحی فرمودند: «ما همه بندگان خداییم!»(2)

7- چون باد مخالف می وزید و یا برق و رعدی می زد، عطاء سلیمی می گفت: «این به خاطر من است که به شما رسیده است، اگر عطاء می مرد مردم راحت می شدند.»(3)

8- حجت الاسلام سید حمید روحانی: امام {خمینی} را در آن روزگاری که هنوز نهضت خویش را آغاز نکرده بود می دیدم که وقتی وارد مجلسی می شد، هرجا که خالی بود می نشست و منتظر تعظیم و تکریم و تعارفات معمول نمی شد...

{ایشان} غالباً دم در و در جمع مردم کوچه و بازار می نشست و اصولاً همیشه از مسندنشینی گریزان بود.(4)

9- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: اگر امام {خمینی} به مکانی وارد می شدند، خیلی مشکل می شد در سلام کردن بر ایشان پیش دستی کرد.

روزی ما زودتر از امام به اتاق موعود رفته بودیم. چشم بر درب، منتظر و آماده ورود معظم له بودیم، حتی سینه ها برای سلام کردن صاف شده بود، ولی باز هم غافلگیر شدیم، زیرا با باز شدن درب، صدای سلام امام را شنیدیم به طوری که متوجه نشدیم که معظم له ابتدا وارد شدند و سپس سلام کردند یا آنکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.

ص: 346


1- . این روایت را در جوامع روایی نیافتیم.
2- . مهر تابان / 107.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 289.
4- . آینه حُسن / 103.

یک روز هم در نجف از کوچه ای که میان مسجد مرحوم شیخ انصاری و منزل امام بود، در حالی که سرم پایین بود، عبور می کردم. ناگهان احساس کردم که کسی به من سلام کرد. وقتی سرم را بالا کردم، چشمم به سیمای مبارک امام افتاد.

در یک لحظه، سنگینی و فشار عجیبی را بر خود احساس کردم. انگار زبانم بند آمده بود. آخر او امام، مرجع تقلید، محبوب، مراد و... و من ناچیز، بچه طلبه ده، هفده ساله. ولی دیگر دیر شده بود و من چاره ای جز جواب سلام نداشتم.(1)

10- آیت الله آقا مرتضی تهرانی: به جرأت می توانم بگویم: هیچگاه نشد که من در مسیر رفت و آمد، امام {خمینی} را زیارت کنم و ایشان در سلام کردن پیش دستی نکرده باشند...

گاهی اوقات در هنگام دیدنشان فاصله ما حدود ده الی پانزده متر بود و من احتمال می دادم که اگر سلام کنم نمی شنوند، لذا تصمیم می گرفتم وقتی فاصله کمتر شد سلام کنم، ولی ایشان همیشه قبل از اینکه من اراده کنم سلام می کردند.(2)

11- آیت الله سید عزالدین زنجانی: در تمام مدتی که در خدمت امام {خمینی} بودم به لحاظ اینکه همواره در گفتن سلام سبقت می جستند، نتوانستم یکبار به ایشان سلام کنم و در گفتن سلام سبقت بجویم.(3)

12- آیت الله جعفر سبحانی: امام {خمینی} پس از درگذشت آیت الله حائری، به درس هیچ کس نرفتند و به تدریس اشتغال جستند. ایشان برای تکمیل مراتب فقه و اصول با فاضلان و بزرگان حوزه بحث مشترکی داشتند و سال ها در بحث مشترکی که به وسیله مرحوم آیت الله صدر و آیت الله زنجانی منعقد بود، شرکت می کردند. خود ایشان در اینباره می فرمودند: «روزی در مباحثه، نوعی تندی میان من و مرحوم آیت الله زنجانی رخ داد. من به خاطر کِبَر(4) سن و عظمت مرحوم زنجانی، دست او را بوسیدم.»(5)

ص: 347


1- . در سایه آفتاب / 100.
2- . پا به پای آفتاب ج 3 / 324.
3- . پا به پای آفتاب ج 4 / 182.
4- . (بزرگی.)
5- . پا به پای آفتاب ج 4 / 195.

13- یکی از روحانیون: یکی از مریدان آقای {محمدجواد} انصاری {همدانی} چند رأس گاو داشت. روزی آقای انصاری را دیدم که وی را در بردن گاوها به صحرا همراهی می کرد، بدون اینکه این همراهی را کسر شأن خود بداند.(1)

14- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: جناب شیخ {رجبعلی}... همیشه دوزانو می نشست. به پشتی تکیه نمی کرد. همیشه کمی دور از پشتی می نشست.(2)

15- فرزند میرزا علی آقا قاضی : ایشان {پدرم} خودشان را خیلی کم می گرفتند. خیلی می گفتند: «من چیزی بلد نیستم»، حتی وقتی بچه ها یا نوه ها به ایشان می گفتند: «آیت اللّه»، می گفت: «نه، نه، من آیت اللّه نیستم.» پدر ما خیلی خودش را پایین می دانست.(3)

سرگذشت

1- در مرض موت سلیمان بن مهران اعمش کسی به وی گفت: «برایت طبیب آوردم.»

وی گفت: «من با طبیب چکار دارم؟ به خدا سوگند، اگر جانم به دست من بود مسلّماً آن را در توالت می انداختم.»(4)

2- حجّت الاسلام سید احمد خمینی (فرزند امام خمینی): یک روز بعد از ظهر، حدود هفت، هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد.

من خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یکمرتبه یکی از موشک های ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چقدر خوشحال می شویم؟ اگر موشکی به نزدیکی های اینجا بخورد و سقف پایین بیاید و شما طوری بشوید چه؟

ص: 348


1- . در کوی بی نشان ها / 82.
2- . کیمیای محبت / 55.
3- . عطش / 187.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 242.

امام در پاسخ گفتند: «واللّه من بین خودم و آن سپاهی ای که در سه راه بیت است، هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستم. واللّه اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمی کند.»

گفتم: ما که می دانیم شما اینگونه اید، امّا برای مردم فرق می کند.

امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند اگر من به جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی می توانم به مردم خدمت کنم که زندگی ام مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا پاسداران یا کسانی که در این محل هستند طوری شان بشود، بگذار بنده هم بشوم تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم.»

گفتم: پس شما تا کی می خواهید اینجا بنشینید؟

به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که موشک به اینجا بخورد.»(1)

3- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): یک بار چنین اتفاق می افتد که {پدرم} به یکی از حاضران در مجلس خود که شخصیت علمی برجسته ای بوده است و در حلقه ایشان برای کسب پاره ای تعلیمات و ارشادات حاضر می شده است، دستور می دهند که به شخص فقیر و بدلباسی - که برای گدایی بر ایشان وارد می شود و پس از نشستن دیگر قادر نبوده است برخیزد - جهت برخاستن کمک نمایند، اما این دستور برای آن عالم جلیل گران می آید، شاید هم به خاطر اینکه او را به نام صدا می کنند و از دادن القاب به ایشان خودداری می نمایند، و لذا در انجام دستور مرشد، وقت کشی کرده، دستور را به سرعت اجرا نمی نماید.

پس خود استاد مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از جای خود برخاسته و به کمک مشارٌالیه می شتابند و آن گدا را در آغوش می گیرند تا روی پای خود بایستد، سپس کفش او را به پایش می کنند و تا درب خانه همراهی می نمایند، در حالی که با او به ملاطفت سخن می گویند.

عالم از این صحنه شرمنده شده و حضور در مجلس را برای مدتی ترک می نماید، اما بعدها دوستان خود را واسطه قرارمی دهد و از آنها تقاضا می نماید تا وساطت نمایند و او مجدداً در این مجالس حاضر شود.

ص: 349


1- . سیره آفتاب / 67.

به او اجازه حضور داده می شود و چنین بود که هرگاه این عالم قصد خروج را داشت، جناب استاد و مرشد، پیش قدم شده، کفش عالم را جلوی پای او مرتب می نموده است و گویا هدف این بوده است که به حضرت عالم بفهمانند که این عمل از شخصیت والای عالم نمی کاهد و منزلت علمی او را پایین نمی آورد و درجه علمی آقایان نزد او محفوظ است.

و نتیجه این شد که هرگاه این عالم جلیل در مجلس ایشان حاضر می شدند، کفش های خود را زیر بغل می گرفتند تا مبادا مرشد او را غافل گیر کند.(1)

4- فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت: فرزندم که هنوز نوشتن را فرانگرفته بود، به اتاق کارم می آمد و مشغول بازی می شد و بر روی دفترش خط هایی می کشید.

یک بار دفترش را به آقا {آیت اللّه بهجت} نشان می دهد. آقا از او می پرسد: «اینها چیست که نوشته ای؟»

می گوید: «رمزهایی است که فقط خودم بلد هستم.»

آقا می گوید: «برای من بخوان.»

برایش می خواند و در هنگام خواندن این جمله را می گوید: «حضرت آیت اللّه العظمی بهجت...»

آقا ناراحت می شود، ولی چیزی نمی گوید.

بعد آقا مرا خواستند. وقتی وارد شدم، آقا با چهره برآشفته به من گفت: «تو خود را هرکه می خواهی بدان، آیت اللّه بدان...، ولی این را بدانکه فرزند یک طلبه ساده ای بیش نیستی.»

گفتم: آقا چه شده است؟ چرا ناراحتید؟

فرمودند: «فرزندت چه می گوید؟ این القاب چیست که به او یاد می دهید؟»

پرسیدم: مگر چه حرف بدی زده است؟

گفتند: «آیت اللّه العظمی چیست که او می گوید؟»

گفتم: من که چیزی به او یاد نداده ام.

ص: 350


1- . آیت الحق، ج 1 / 237.

فرمود: «فرزند توست. چه کس دیگری به او آموخته است؟»(1)

5- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقای انصاری {همدانی} شاگردی داشت که سال ها برای وی زحمت کشیده بود، روحانی هم بود، ولی حسابی آقا را تکفیر کرد.

او از این شهر به آن شهر می رفت و برعلیه آقا سخن می گفت و بعد پشیمان می شد و می آمد معذرت خواهی می کرد و دوباره می رفت همان کار را می کرد تا هفده بار آقا را تکفیر کرد.

هربار که تکفیر می کرد، آقا می گفت: «تقصیر من است، من نتوانستم کاری کنم که او مبتلا نشود» و حتی آخرین بار نیز ایشان گفتند: «تقصیر من است.»

آقای انصاری فرمودند: «بعد از هفدهمین بار که من این تقصیر را به خودم نسبت داده بودم، از جانب خداوند یک نعمتی به من داده شد که بعضی از اسرار ربوبی را که فکر نمی کردم بتوانم در آنها وارد شوم، برایم کشف شد.»(2)

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: وقتی به عنوان تجلیل از مقام فقهی و اخلاقی ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در سال 1375 اجلاس حوزه و تهذیب گذارده بودند، خدمت آقا عرض کردم که: امروز در اجلاس بزرگداشت بودم، از حضرتعالی تجلیل شد.

با صفای خاص خود فرمود: «به چه درد می خورد؟»

گفتم: آقا! مردم باید بزرگان حوزه را بشناسند.

فرمود: «آن وقت چه می شود؟ اینها چیزی نیست! خوب، آقایان زحمت کشیدند، اما اینها واقعیات را عوض نمی کند.»(3)

7- آیت اللَّه اسماعیل ملایری نقوی: در همان ایامی که آیت اللَّه بروجردی مریض شدند و از پاریس برای ایشان طبیب آوردند، روزی من در محضرشان بودم و جمعی از خواصّ علماء از

ص: 351


1- . فریادگر توحید / 164.
2- . سوخته / 175.
3- . سیری در آفاق / 129.

جمله حضرت آیت اللَّه آقای حاج سید محمدرضا گلپایگانی نیز برای دیدن ایشان به اتاق اندرونی آمده بودند.

آیت اللَّه بروجردی به حضّار رو کردند و گفتند: «می خواهم از دنیا بروم، اما دستم خالی است.»

بعضی از حضّار گفتند: «آقا شما این قدر علم دارید! و این قدر تقوا دارید! از زمره علماء امّت هستید! چگونه دست شما خالی است؟!»

فرمودند: «اینها چیزی نیست، دستم خالی است!»

بعضی دیگر از حضّار گفتند: «شما چقدر حسینیه و مسجد در دنیا ساخته اید که مجموع آنها طبق صورتی که در دست یکی از خدّام شما (حاج محمدحسین) است، بالغ بر یک هزار می شود!»

ایشان با حرکت دست، ردّ کردند و گفتند: «اینها چیزی نیست.»

بعضی دیگر گفتند: «شما حوزه علمیه را بدین صورت شکل داده اید! امروز طلّاب قم به هفت هزار نفر رسیده است در حالی که قبل از آمدن شما از بروجرد، از هزار نفر هم کمتر بودند.»

با دست خود اشارةً ردّ کردند و گفتند: «اینها چیزی نیست، دستم خالی است. من آرزوی شهادت و جهاد فی سبیل اللَّه را داشتم و بدان موفّق نشدم. در وقتی که رضاخان پهلوی حجاب زنان و عمامه ها را برداشت، من عازم قیام و شهادت در راه اسلام بودم. بعد از فراهم کردن مقدّمات قیام، با بعضی از علماء شهرهای ایران مکاتبه نمودم، اما آنها مصلحت ندانستند و مرا منع کردند، فلهذا موفّق به جهاد و شهادت نشدم و اینک دستم خالی است.»

در این حال آیت اللَّه گلپایگانی گفتند: «شما این حدیث را قبول دارید که: مِدادُ العلماءِ أفضلُ من دماءِ الشهداءِ؟!»

گفتند: «بلی! حدیث صحیح السّند است و من خودم با سند صحیح، آن را روایت می کنم.»

آیت اللَّه گلپایگانی گفتند: «این دوره احادیث که به نام جامع أحادیث الشّیعة تألیف فرموده اید و این همه رنج و زحمت را متحمّل شده اید، جزو «مِداد العلماء» محسوب نمی شود؟!»

آیت اللَّه بروجردی فرمودند: «امید به فضل و کرم خدا!»(1)

ص: 352


1- . مطلع انوار، ج 3 / 395.

8- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: برادر من {سید محمدحسن الهی} در تبریز شاگردی داشت که به او درس فلسفه می گفت، و آن شاگرد احضار ارواح می نمود و برادر من توسّط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا می کرد.

آن مرحوم می فرمود: «ما به وسیله این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرارمی کردیم... یکبار که با افلاطون تماس گرفته بودیم، افلاطون گفت: شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین لا اله الا الله می توانید بگویید، ما در زمانی بودیم که بت پرستی و وثنیت آنقدر غلبه کرده بود که یک لا اله الا الله نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم.»...

از عجائب و غرائب این بود که: در وقتی، یک کاغذ از تبریز از ناحیه برادر ما به قم آمد، و در آن نوشته بود که: «این شاگرد، روح پدر ما را احضار کرده و سؤالاتی نموده ایم و جواب هایی داده اند، و در ضمن گویا از شما گله داشته اند که در ثواب این تفسیری که نوشته اید، ایشان را شریک نکرده اید»...

آن شاگرد ابداً مرا نمی شناخت و از تفسیر ما اطّلاعی نداشت، و برادر ما هم نامی از من در نزد او نبرده بود، و اینکه من در ثواب تفسیر، پدرم را شریک نکرده ام، غیر از من و خدا کسی نمی دانست، حتّی برادر ما هم بی اطلاع بود، چون از امور راجعه به قلب و نیت من بود.

و اینکه من پدرم را در ثواب آن شریک نکرده بودم، نه از جهت آن بود که می خواستم امساک کنم بلکه آخر، کارهای ما چه ارزشی دارد که حالا پدرم را در آن سهیم کنم، من قابلیتی برای خدمت خودم نمی دیدم...

نامه برادر که به من رسید، بسیار منفعل و شرمنده شدم. گفتم: خدایا! اگر این تفسیر ما در نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد، من ثواب آن را به روح پدر و مادرم هدیه نمودم.

هنوز این مطلب را در پاسخ نامه برادر به تبریز نفرستاده بودم که بعد از چند روز نامه ای از برادرم آمد که ما اینبار با پدر صحبت کردیم خوشحال بود و گفت: «خدا عمرش بدهد، تأییدش کند، سید محمدحسین هدیه ما را فرستاد.»(1)

9- شخصی از آن علّامه ذوفنون {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} سؤالی کرد.

ص: 353


1- . معادشناسی، ج 1 / 184.

ایشان پس از آنکه به سؤال گوش داد با کمال تواضع فرمود: «اگر من پاسخ آن را ندانم اشکالی ندارد؟»(1)

10- آیت الله سید محمدرضا خلخالی: من روزی در بازار حُوَیش می رفتم و دیدم آقای حاج شیخ محمدحسین {اصفهانی معروف به کمپانی} در وسط کوچه خم شده و پیازها را جمع می کند و پیوسته با خود می خندد.

من جلو رفتم و بعد از سلام، به ایشان کمک کردم تا پیازها را جمع نمودیم. آنگاه آنها را در گوشه قبایش گرفت و به منزل روانه شد.

من عرض کردم: حضرت آیت الله معلوم بود که پیازها از گوشه قبای شما ریخته است، ولی خنده شما برای من نامفهوم ماند!

آن مرحوم فرمود: «من وقتی که در سنّ جوانی برای تحصیل وارد نجف شدم، آنقدر مترفّه بودم و لباس عالی داشتم و انگشتری و تسبیح قیمتی داشتم که روزی در مقابل ضریح مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که مؤدَّب ایستاده و مشغول زیارت بودم، بند تسبیح من پاره شد و دانه های آن بر روی زمین حرم ریخت.

این تسبیح قیمتی بود، به طوری که هر دانه از دانه های آن یک دینار ارزش داشت، اما عزّت نفس و یا خودخواهی به من اجازه نداد تا خم شوم و دانه ها را جمع کنم و این معنی برای من غیرقابل تحمّل بود، فلهذا از تسبیح صرف نظر نمودم.

امروز به دکان بقّالی رفته و قدری پیاز خریدم و در گوشه قبای خود ریختم و اطراف آن را با دست گرفتم تا به منزل ببرم. در همینجا، سر چهارراه و در میان جمعیت، قبا از دست من یله شد و پیازها بر روی زمین ریخت. من خم شدم و پیازها را جمع کردم و ابداً برای من این مسئله مشکل نبود، بلکه بسیار آسان و قابل تحمّل بود.

علّت خنده من آن بود که: به یاد دوران جوانی و پاره شدن تسبیح قیمتی که ارزش هر دانه اش یک دینار بود افتادم که آن روز از آن تسبیح که یکصد دینار قیمت داشت گذشتم و برای من

ص: 354


1- . جرعه های جان بخش / 366.

جمع آوری آن مشکل بود و للّه الحمد و له الشّکر که امروز جمع آوری این پیازهای بر زمین ریخته برای من سنگین نیست و بسیار آسان و قابل تحمّل است.»(1)

11- میرزا محمدحسین طباطبایی تبریزی: در کرمان مدرسه ای بوده که خادمی داشته است بسیار متهجّد و عابد و در عین حال به کار طلّاب رسیدگی می نموده است. این خادم مدّت هفت، هشت سال در آن مدرسه بوده و بعداً به شهر خود سبزوار رفته است.

پس از مدّتی دو نفر از طلبه های آن مدرسه به صدد خواندن فلسفه و معقول به خدمت حاج ملّا هادی سبزواری روانه سبزوار می شوند.

چون به خدمت وی مشرّف می گردند می بینند ایشان همان خادمی بودند که چند سال در آن مدرسه به خدمت مشغول بوده است.(2)

12- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در ایام کودکی در خدمت ایشان {پدرم} به مجلس ختمی در یکی از مساجد معروف تهران وارد شدیم و طبق عادت معهود که هنگام ورود بزرگان، صلوات می دهند، یکی از گردانندگان مجلس که در صحن مجلس بود از ما سبقت گرفت تا وارد مجلس شود و در همین حال صدای خود را بلند کرد و گفت: «برای حضرت آیت اللَّه» که ناگهان والد معظّم مچ دست این آقا را محکم گرفتند و با جدّیت فرمودند: «برای من از این کارها نکنید.»(3)

13- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در محضرشان {پدرم} به مجلس ختم یکی از علمای عامل از بزرگان تهران در مسجد ارگ رفتیم. هنگام ورود، مسجد مملوّ از جمعیت بود و علماء و بزرگان دور تا دور مسجد نشسته بودند. ایشان چون دیدند که دور مجلس جای خالی نیست، برخلاف متعارف اهل علم رفتند و در وسط مجلس نشستند.

ص: 355


1- . توحید علمی و عینی / 29.
2- . مطلع انوار، ج 1 / 130.
3- . نور مجرد، ج 1 / 728.

در آن هنگام شنیدم که شخصی به کناری خود می گفت: «این عالم، بی هواست، آمده در میان مردم عادی نشسته است.»(1)

14- علّامه حسن حسن زاده آملی: از بعضی از اهل سلوک منقول است که: «آقا میرزا جواد آقا {ملکی تبریزی} بعد از دو سال خدمت آقا (سرکار آخوند ملّا حسینقلی همدانی) عرض می کند: من در سیر خود به جائی نرسیدم.

آقا در جواب، از اسم و رسمش سؤال می کند.

او تعجب کرده، می گوید: مرا نمی شناسید؟ من جواد ملکی تبریزی هستم.

ایشان می گویند: شما با فلان ملکی ها بستگی دارید؟

آقا میرزا جواد آقا چون آنها را خوب و شایسته نمی دانسته از آنان انتقاد می کند.

آخوند ملّا حسینقلی در جواب می فرمایند: هر وقت توانستی کفش آنها را که بد می دانی پیش پایشان جفت کنی من خود به سراغ تو خواهم آمد.

آقا میرزا جواد آقا فردا که به درس می رود خود را حاضر می کند که در محلی پائین تر از بقیه شاگردان بنشیند تا رفته رفته طلبه هایی که از آن فامیل در نجف بودند و ایشان آنها را خوب نمی دانسته مورد محبت خود قرار می دهد تا جایی که کفششان را پیش پای آنها جفت می کند.

چون این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن هستند می رسد، رفع کدورت فامیلی می شود.

بعداً آخوند او را ملاقات می کند و می فرماید: دستور تازه ای نیست. تو باید حالت اصلاح شود تا از همین دستورات شرعی بهره مند شوی.

ضمناً یادآوری می کند که کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائی برای عمل کردن خوب است.»(2)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در سفر آخری که خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد رسیدم به ایشان عرض کردم: آقا! شما که از پل گذشته اید برای حال زار ما فکری بکنید!

ص: 356


1- . نور مجرد، ج 1 / 728.
2- . هزار و یک کلمه، ج 3 / 26.

با حال خاصّی فرمودند: «من از پل گذشته ام؟!»

عرض کردم: بله! شما از پل گذشته اید.

ایشان دیگر چیزی نفرمودند؛ یعنی ایشان با اینکه از مقام فنا گذشته و به عالم بقا رسیده بودند، حاضر نبودند إقرار کنند که از پل گذشته اند که این نهایت تواضع و مسکنت ایشان در برابر حضرت ربّ العزّه را می رساند. (1)

ص: 357


1- . نور مجرد، ج 1 / 714.

توسل به اولیاءاللّه

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: زیارت اهل قبور بسیار فایده دارد، بالأخصّ زیارت قبور علماء و شهداء و مقرّبان درگاه خدا.... چون نتیجه زیارت، ارتباط با روح متوفّی است و زیارت کننده از آن روح مَدد می گیرد، بنابراین هرچه روح متوفّی پاک تر و عالی تر باشد، زائر بهره بیشتر و وافرتری خواهد برد.

روح متوفّی به قبر خود ارتباط بیشتری دارد و لذا زیارت ارواح در سر قبورشان اثر بیشتری دارد.

مؤمن زائر به واسطه دریچه قبر، خود را به روح آن... مقرّب درگاه خدا مرتبط نموده و بدین وسیله با تمام فُسحتِ(1) عالَم معنی و ارواح ارتباط پیدا می کند و بهره می گیرد.

مشهور است که در سر قبر علماء حاجت بیشتر برآورده است، و اصولاً در جاهایی که مردمان بزرگ و اولیاء خدا دفن شده اند، نورانیت و وحدت بیشتر است، و محسوس است که آن بقاع و اماکن، روشنی و سعه خاصّی دارد و گرفتگی و تاریکی ندارد، به خلاف قبور کفّار که تاریک است و خسته کننده و موجب قبض و تنگی می گردد.(2)

2- حاج اسماعیل دولابی: مؤمن، حیّال(3) است و با تملّق و چاپلوسی و چرب زبانی هم که شده، جای خود را نزد خدا و اولیاءِ خدا بازمی کند. بالأخره یک جوری باید خودمان را قالب کنیم.

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد.(4)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: برای تماس با ارواح بزرگان اهل معرفت چه چیز خوب است؟): خواندن قرآن و هدیه به روحشان تا با ایشان رفیق شوید.(5)

ص: 358


1- . (وسعت.)
2- . معادشناسی، ج 3 / 227.
3- . (بسیار چاره جو.)
4- . مصباح الهدی / 239.
5- . آفتاب خوبان / 89.

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: توسّلات خیلی نافع است. به این امامزاده ها زیاد سربزنید، این بزرگواران همچون میوه ها که هرکدام ویتامین خاصّی دارند، هرکدامشان خواص و آثاری دارند.(1)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: امامزاده های آنها {اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»} سفره های رحمتند و چه بسا نسخه دردهای ظاهری و باطنی ما به دست یکی از آنها باشد. خود را از زیارت مشاهد آنها محروم نکنیم.(2)

6- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: صرف نظر از اینکه انسان باید به کجا رجوع کرده و به وسیله چه کسی به حاجت خود برسد، اساس کار و سرّ مطلب این است که باید برای انسان ربط ایجاد شود تا نتیجه بگیرد. اگر کسی به جایی مرتبط شد حواله اش همانجاست و از همانجا باید کسب فیض کند، از اینرو اگر کسی برای حاجتی به امام زاده ای یا یکی از شیعیان، بلکه حتی اگر به یک مؤمن معمولی توسل جوید و ربط پیدا کند بی تردید نتیجه می گیرد، زیرا همه این نفوس جزئی - ولو با وسائطی - به نفس کلی اتصال دارند و هرگاه ربط ایجاد شود علامت آن است که انسان تکویناً به نفس کلی متصل شده و راه برای او باز است.

کسی که می خواهد از برق، روشنایی بگیرد به هریک از اتصالات برق متصل شود روشنایی را بدست آورده و در واقع از مبدأ و منبع آن نور گرفته است، از اینرو هرگاه انسان به جایی ربط پیدا کرد نباید بگوید من حاجت خود را از غیرخدا نمی طلبم، چون او فعلاً در حالی است که اتصالش به خداوند متعال از همین طریق برقرار شده و با هرجا مرتبط بود باید فرصت را غنیمت شمرده آن را از دست ندهد.

بنابراین، انسان باید ببیند حال او چه اقتضایی دارد. اگر حال انقطاع به سوی خداوند داشت از هیچ کس چیزی نطلبد و خواسته اش را تنها از خدا بخواهد، امّا اگر مثلاً به زیارت امام یا امام زاده ای رفت و حالش اقتضای ربط به آن امام یا امام زاده را داشت از خود آنها حاجتش را

ص: 359


1- . برگی از دفتر آفتاب / 141.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 277.

درخواست نماید. بدیهی است توسل به آنها در این حال طلب از غیرخدا نیست و با توحید هیچ منافاتی ندارد.(1)

سرگذشت

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی از قول یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: «پنج ماه بود روی جهاتی خدمت آقا {آیت اللّه بهاءالدینی} نمی رفتم و خیلی ناراحت بودم. روزی پای عکس ایشان که در منزل داشتم، ایستادم و عرض کردم: آقا! شما که هنوز در قید حیات هستید و اختیارات دست شما است. من دلتنگم. خود بفرمایید خدمت برسم.

اینها را با عکس آقا گفتم و رفتم. همان شب از منزل آقا زنگ زدند که: آقا خیلی سراغ تو را می گیرد و گفته به آقای... بگویید: بیاید.

من خدمت ایشان رفتم. نزدیکان آقا گفتند: آقا همه را به حرکت واداشته بود برای خواستن تو، لذا ما تلفنی تو را پیدا کرده، زنگ زدیم که بیایی.»(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: ایشان {حجت الاسلام نصیری} روزی گفت: «آقا! من حاجتی دارم که برای برآورده شدن آن توسل زیادی داشته و نتیجه ای نگرفته ام، چه کنم؟»

بنده به دلم گذشت که او باید به آیت اللّه حاج سید محمدتقی خوانساری «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» متوسل شود.

پرسید: «چگونه؟»

گفتم: یک سوره یس نزد قبر ایشان بخوان و به وی هدیه کن. سپس حاجت خود را از او بخواه.

آنگاه خودم تعجب کردم که با وجود ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و این همه امام زاده به خصوص حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» - که قبر آیت اللّه خوانساری هم در حرم آن بزرگوار است - چرا چنین دستوری به او دادم!

ص: 360


1- . سفینةالصادقین / 730.
2- . سیری در آفاق / 377.

تا اینکه پس از چند روز مرا دید و گفت: «آن دستور را انجام دادم. شبی مرحوم آقای خوانساری را در خواب دیدم که دفتر بزرگی در دست داشت. حاجتم را به ایشان عرضه داشتم.

ایشان نام مرا و نام پدر مرا پرسید. بعد دفتر را گشود و به دنبال نامم می گشت.

گفتم: اسم من در صفحه سعداء است.

آن صفحه را آورد و نام مرا پیدا کرد و مقابل آن را امضاء نمود. بعد از آن خواب حاجتم نیز برآورده شد.»

نکته مهمی که در این قضیه است این است که برای برآورده شدن هر حاجتی باید به جایی متوسل شد و حواله هرکسی نیز به جای خاصی است. مهم این است که انسان موفق شود آنجا را بشناسد و از اینکه نام او در دفتر مرحوم آیت اللّه خوانساری بوده معلوم می شود که ایشان برای وی مرکزیتی داشته است.(1)

ص: 361


1- . سفینةالصادقین / 727.

توسل به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»

کلام ولیّ خداوند

1- شیخ محمد شاذلی: اگر رسیدن بدون رنج را می خواهی، باید به اهل حسب(1) تمسّک کنی.(2)

2- میرزا علی آقا قاضی: توسل به سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جهت فتح باب سالکین و کشف حجب، تاثیری عجیب دارد.(3)

3- {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} در دستورات اخلاقی خود به نقل از اساتیدشان می فرمودند: «هیچ کس به هیچ مرتبه ای از معنویت نرسید و گشایش و فتح بابی نکرد مگر در حرم مطهر امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و یا در توسل به آن حضرت.»(4)

4- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی از قول علامه سید محمدحسین طباطبایی: «{میرزا علی آقا قاضی} در توسل به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فرمود: باید از طریق حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دست به دامن امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» زد.»(5)

5- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سالک می تواند با یک ساعت توسل به همراه خوش زبانی به سعادتی برسد که با عبادت یک سال نتوان به آن رسید.(6)

ص: 362


1- . آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: کسانی که صاحب مقامند نزد خداوند مانند ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ».
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 98.
3- . دلشده / 261.
4- . جرعه های جان بخش / 263.
5- . رسائل عرفانی / 277.
6- . ترجمه المراقبات / 265.

6- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: طبیعی است که دل هر مؤمنی نسبت به یکی از ذوات مقدس حضرات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» کشش و گرایش بیشتری دارد، و کوتاه ترین راه برای او، برقراری ارتباط و عرض نیاز و توسل به همان وجود مقدس است.(1)

7- آیت اللّه محمدتقی بهجت: شرط همه توسلات، توبه است و غیر از توبه شرط دیگری ندارد.(2)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت: خدا می داند از امامزاده ها چه کراماتی دیده شده است. برای عظمت مذهب تشیع همین بس است. اگر سراغ ائمه - «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» - برویم چه می شود؟!(3)

9- آقا سید هاشم حدّاد: همه از خدا و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» چیزی می خواهند و کسی نیست که به آنها بگوید، از ما رذائل و صفات بد را بگیرید که پاک شویم.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام محمدی (از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت): یک روز طلبه ای در حرم امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از آقا {آیت اللّه بهجت} سؤالی کردند و ایشان جواب او را دادند. دوباره سؤال کرد. آقا فرمودند: «من اینجا برای گدایی آمده ام، چرا مرا از گدایی بازمی داری؟!»(5)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: مرحوم شیخ زین العابدین مرندی که مجتهدی مسلّم و باتقوا بود، گاهی می آمد جلو درب صحن امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آنجا که گداها می نشستند، می نشست.

ص: 363


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 395.
2- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت (ورق های آسمانی)، ج 2 / 123.
3- . حدیث دلتنگی / 110.
4- . دلشده / 234.
5- . نکته های ناب / 141.

وقتی می گفتند: «آقا اینجا خوب نیست؟» می فرمود: «اینجا جایی است که امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» و حضرت خضر «عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالسَّلَامِ» به طرف حرم می روند، من هم نشسته ام تا شاید توجهی به من بکنند.»(1)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: توسلّات شما به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به چه نحو بود؟): بیشتر قرآن می خواندم و به ساحت مقدسش هدیه می کردم.(2)

4- حجت الاسلام محمدحسن معزّی: یکبار در ایام طلبگی به مشهد رفته بودم و در صحن های حرم رضوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گام می زدم و به بارگاه امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می نگریستم اما داخل رواق ها و روضه نمی شدم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرارگرفت و با لحنی آرام فرمود: «حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی شوی؟!»

نگاه کردم و دیدم علّامه طباطبایی است. عرض کردم: خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا!

آنگاه مرحوم علّامه فرمود: «طبیب برای چه مطب باز می کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. اینجا هم دار الشّفای آل محمد «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است. داخل شو که امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» طبیب الأطبّاء است.»(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در یکی از حالات، مشاهده کردم که بدن مرا به آستان رضوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و داخل ضریح مقدس بردند. از قبر مطهر ندایی شنیدم که فرمود: «آیا ممکن است؟ آیا ممکن است؟ کسی به ما پناهنده شود و ما او را پناه ندهیم؟»(4)

ص: 364


1- . روح و ریحان / 69.
2- . آفتاب خوبان / 85.
3- . ز مهر افروخته / 179.
4- . نکته های ناب / 99.

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: مرحوم حاجی {صابونی} که در اطراف تهران صابون پزی داشت - بنا به نقل دکتر احمد خان {احسان} - اوائل کارش خیلی کوشش می کند و به اصطلاح به این در و آن در می زند تا برایش فتح بابی شود، ولی موفق نمی گردد.

نزد اقطاب و مراشد و بعضی از کسانی که مدعی مقامات معنوی بوده اند می رود، لیکن متوجه می شود که آنها مطلوب او نیستند؛ و آنطور که خود گفته بود می بیند که حتی برخی از آنان به نوافل اهمیت نداده و چون به یکدیگر اعتماد ندارند نماز را در جلسات خود نیز به جماعت نمی خوانند.

همچنین گفته بود: «سال ها کارم فکر کردن بود و در موقع تفکر به قدری از خود غافل می شدم که یکبار که در اتاق مشغول فکر بودم و در همان حال خود را تکان می دادم، بعد از ساعتی متوجه شدم یک پوست گردو در زانویم فرورفته و خون جاری شده است و از یک طرف اتاق به طرف دیگر رفته ام و اصلاً متوجه نشده ام، مع ذلک پس از ده سال تفکر چیزی نفهمیدم. سرانجام عازم کربلا شده و یک اربعین به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» توسل جستم تا برایم فتح بابی شود.

هر شب به حرم می رفتم و نافله شب را نیز در آنجا می خواندم.

شب چهلم فرارسید و چون تا آن شب هیچ خبری نشده بود، حالت یأس به من دست داده و مردد شدم که آیا آن شب نیز حرم بروم یا نه؟! تا اینکه گویا کسی از درون به من گفت: تو که سی و نه شب را رفته ای امشب را هم برو.»

می گوید: «آن شب را مأیوسانه و با حالی بسیار افسرده - در حالی که اصلاً عقیده نداشتم حقیقتی در کار باشد و می گفتم: هرچه هست همین ظاهر است و اگر حقیقتی بود پس از ده سال جان کندن خبری می شد - به حرم رفتم. نماز شب را خواندم و در سجده بعد از نماز وتر بودم که در مکاشفه ای حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به من فرمودند: به ایران بازگرد. فیض ما به قدر ظرفیتت به تو خواهد رسید.»

حاجی صابونی در حالی که فیض امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» تمام وجودش را گرفته بود، بسیار مسرور و بانشاط با کالسکه عازم ایران می شود و در طول راه کتاب «لسان الغیب» را که کتابی نسبتاً قطور و پر از حکمت است به شعر سروده و اطرافیانش می نویسند. آنگاه در ایران پس از

ص: 365

آنکه به خود آمده و حالش عادی می گردد کتاب «بیان الغیب» را در توضیح و شرح «لسان الغیب» بیان می نماید.

دکتر احمد خان می گفت: «من «اُمّی» بودن پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را درست درک نمی کردم تا اینکه با حاجی آشنا شدم؛ و چون می دانستم او سواد ندارد وقتی آن تحول فوق العاده و حکمت های پرارزش را از او دیدم، این مسئله برایم حل و قابل درک شد.»

همچنین می گفت: «زمانی که جناب آخوند خراسانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» صاحب «کفایة الاصول» در نجف تدریس می کردند، حاجی صابونی به نجف رفته، در درس جناب آخوند شرکت می کند. مرحوم آخوند بحث مشکلی را عنوان کرده، پس از آنکه سه روز پیرامون آن بحث می کنند، روز چهارم مطلب به نتیجه رسیده و مبحث را خاتمه می دهند و از نظر شاگردان حاضر در درس نیز امضاء می شود.

پس از درس، حاجی با قبای بلند و کلاه نمدی در بین راه جلو رفته، سلام می کند و می گوید: آقا! مطلبی را که در این سه روز مورد بحث قراردادید متأسفانه به نتیجه صحیحی در آن نرسیدید.

جناب آخوند سؤال می کنند: به چه دلیل؟

حاجی جواب مناسبی می دهد.

مرحوم آخوند که جواب متین حاجی را می بینند متوجه متانت علمی وی می شوند و آدرس محل سکونت او را گرفته و در خلال مدتی که حاجی در نجف بوده، هر شب عبای خود را بر سر کشیده، نزد او می روند و تا صبح با ایشان به مباحثات علمی می پردازند.

بعدها نیز که حاجی به تهران برمی گردد با یکدیگر مکاتباتی داشتند که مرحوم آخوند سؤالاتی می کرده و حاجی جواب می داده است.»

دکتر احمد خان می گفت: «من آن نوشته ها را دارم.»(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: قبل از ماه مبارک رمضان روزی از جناب آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» سؤال کردم: در راه خدا به کدامیک از معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» توسل بجویم و از کدامیک از اولیاءِ خدا استمداد بطلبم؟

ص: 366


1- . سفینةالصادقین / 235.

ایشان فرمود: «به هرکدام که قلب شما بیشتر توجه دارد و علاقه بیشتری نشان می دهد توسل جسته و از همان نور کمک بخواهید.»

عرض کردم: بنده به حضرت صدیقه طاهره «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» خیلی علاقه و توجه دارم.

ایشان فرمود: «خیلی خوب است. نماز استغاثه آن حضرت را که محدث قمی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» در کتاب «مفاتیح الجنان» ذکر کرده و مجموعاً پانصد و ده مرتبه «یَا مَوْلَاتِی یَا فَاطِمَةُ أَغِیثِینِی» دارد در ساعت اول نصف شب بخوانید و از ایشان استمداد نمایید.»

لکن بنده قبل از ماه مبارک به عللی موفق به خواندن آن نماز نشدم و از برکات آن ماه پربرکت، توفیق که بهترین رفیق است شامل حالم گشت و آن را انجام دادم.

در حال سجده با دلی شکسته و پر از توجه و سوز مشغول گفتن: «یَا مَوْلَاتِی یَا فَاطِمَةُ أَغِیثِینِی» بودم که جلو چشمم دستی پیدا شد و با دریل و مته ای که با آن آهن را سوراخ می کنند در صفحه آهنی منوری که همزمان پیدا شد سوراخ کوچکی ظاهر ساخت. بلافاصله دیدم نوری از آن روزنه به داخل تابید و این عمل سه مرتبه تکرار شد و در نتیجه سه شعاع نور از پشت آن صفحه آهن به داخل تابید. سپس به خود آمده، حالم طبیعی گشت.

هنگامی که این مکاشفه را خدمت استاد عرضه داشتم، فرمود: «سه مرتبه از مراتب معرفت به شما عطا شده است.»

و وقتی از ایشان سؤال کردم که: آیا پاره آهن صورت قلب من بوده است؟ فرمود: «بلی! بعضی از قلوب از آهن هم سخت تر است!»

بنده این را به عنوان قساوت قلب تلقی کرده، مدت ها از آن ناراحت بودم تا اینکه چند سال بعد معنای آن نکته حل شده، آن را برای خود بشارتی دیدم و خدای را سپاس گفتم.(1)

4- حجت الاسلام مهدی طیّب (از شاگردان حاج اسماعیل دولابی): آن عارف بزرگوار {حاج اسماعیل دولابی} در اشاره اجمالی به سرگذشت سیر عرفانی خویش چنین می فرمود: «در ایام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنه علوم و معارف دینی بودم و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم،

ص: 367


1- . سفینةالصادقین / 174.

ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری نداشت که بتواند در کارها به او کمک کند، با ماندنم در نجف موافق نبود.

در حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به حضرت التماس می کردم ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سینه ام را به ضریح حضرت فشار می دادم و می مالیدم که موهایش کنده و تمام سینه ام زخم شده بود. حالم به گونه ای بود که احتمال نمی دادم به ایران برگردم. به خودم می گفتم: یا در نجف می مانم و مشغول تحصیل می شوم یا اگر مجبور به بازگشت شوم، همینجا جان می دهم و می میرم.

با علماءِ نجف هم که مشکلم را در میان گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم، به من گفتند که: وظیفه تو این است که رضایت پدرت را تأمین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی، در نتیجه نه التماس هایم به حضرت امیر - «عَلَیْهِ السَّلَامُ» - کاری از پیش برد و نه متوسل شدنم به علماء، مرا به خواسته ام رساند، تا اینکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم.

در حرم حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در بالا سر ضریح حضرت همه چیز حل شد و هرچه را می خواستم، به من عنایت کردند، به طوری که هنگام مراجعت حتّی جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.

در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند، دو نفر آقا سیّد بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم.

وقتی داشتم به اتاق برمی گشتم، جلوی در اتاق، پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و در حالی که سفره دستم بود، حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضر یح امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هستم و به من حالی کردند که: آنچه را می خواستی، از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سیّد هم با یکدیگر صحبت می کردند و می گفتند: او در حال خلسه است.

از همانجا شروع شد؛ آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود و اشخاصی که به آنجا می آمدند، بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند، می گریستند. در اثر عنایات حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» کار به گونه ای بود که خیلی از

ص: 368

بزرگان، مثل مرحوم حاج ملّا آقا جان زنجانی، مرحوم آیت اللّه شیخ محمّدتقی بافقی و مرحوم آیت اللّه شاه آبادی، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا می آمدند.

بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند.

اوّلین فرد آیت اللّه سیّد محمّد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد. وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بردیم، آیت اللّه شیخ محمّدتقی بافقی آمد و بر او نماز خواند. من که دیدم شیخ، هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ تر است، جذب او شدم، به گونه ای که حتی همراه جنازه به قم نرفتم.

خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّدتقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت اللّه شیخ غلامعلی قمی - ملقّب به تنوماسی - داد، من هم که او را قشنگ تر دیدم، از آن پس همراه وی بودم.

در همین ایام با آیت اللّه شاه آبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم تا اینکه بالأخره به نفر چهارم [آیت اللّه شیخ محمّدجواد انصاری همدانی] برخوردم که شخص و طریق بود.»(1)

ص: 369


1- . مصباح الهدی / 11.

توکل و اعتماد به خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- أبوالحسن بنان: هرکس [سالک]، دلش به غم روزیّ بسته باشد، باید {کار کند و روزیّ اش را} کسب کند.(1)

2- عبداللَّه بن محمّد مرتعش: آرام گرفتن اسباب در دل، منقطع گشتن از اعتماد بر مسبب الاسباب است.(2)

3- ملّا محسن فیض کاشانی: انسان، مکلف است با اسبابی که خداوند در دسترس او گذاشته اعم از کشاورزی و بازرگانی و صنعت، روزیّ خود را در آنچه خداوند حلال فرموده بطلبد و همان گونه که نماز و روزه و حج عباداتی است که خداوند، بندگانش را به آنها مکلف کرده تا از این راه ها به او تقرب جویند، همچنین طلب روزیّ حلال عبادتی است که خداوند، آنان را به تحصیل آن مکلف ساخته تا به او تقرب یابند، لیکن آنها را نیز موظف کرده که تنها به او اعتماد کنند و بر اسباب اطمینان نداشته باشند، همچنانکه آنان را مکلف ساخته که بر اعمال حسنه خود تکیه نکنند، بلکه اعتماد آنها به فضل خداوند باشد.(3)

4- ملّا محسن فیض کاشانی: توکل جز اعتماد بر خداوند نیست همراه با مباشرت اسباب، اعم از پنهان و آشکار و عدم اعتماد بر آنها.(4)

5- أبومحمد شنبکی: تدبیر امور، موجب محجوب شدن از حق تعالی است.(5)

ص: 370


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 268.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 212.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 7 / 514.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 7 / 521.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 290.

6- عبداللَّه بن محمّد راسبی: بزرگ ترین حجاب بین تو و خداوند، مشغول شدن به تدبیر خودت یا تکیه کردن در امورات بر عاجزی مانند خودت می باشد.(1)

7- استاد عبدالقائم شوشتری: مبادا به جایی غیر از خداوند توکل بکنیم؛ نه به استاد، نه به کتاب، نه به علم و نه به تقوا.

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش(2)

8- محمد بن سعید ورّاق: تکیه کردن بر ایشان {مردم} عجز است و اعتماد بر ایشان سستی است و اطمینان به ایشان ضایع شدن است.(3)

9- احمد بن محمد بن مسروق: هیچ کس به غیرخداوند شادمان و خوشحال نگشت، مگر اینکه آن خوشحالی همّ و غم و اندوه هایی را برای او به جای می گذارد.(4)

10- سید احمد کربلایی: بر بنده، بندگی است و روزیّ و سایر مصالح او بر عهده آقای اوست و اقبح قبایح(5) دست برداشتن از بندگی و اهتمام(6)

او در امور خویش می باشد.(7)

11- کربلایی احمد تهرانی: هر روز صبح وقتی که درب دکان را می گشایید، اگر روزیّ رسان را دکان بدانید که نعوذ باللّه، کافر می شوید، اگر، هم دکان را مؤثر بدانید و هم خداوند را، پس

ص: 371


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 208.
2- . خرمن معرفت / 165.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 83.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 87.
5- . (زشت ترین زشتی ها.)
6- . (تلاش نمودن.)
7- . تذکرةالمتقین / 181.

خدای ناکرده، مشرک می شوید، لذا موحّد واقعی کسی است که رزّاق را تنها خداوند بداند و لاغیر، و بر حسب وظیفه و به نیّت خدمت به خلق خدا، درب دکان را بگشاید.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از آقای {سید روح اللّه} خمینی نقل شد و در منزل ما هم فرمود که: «ابتدا ما اشتباه کردیم که به مردم اعتماد نمودیم و تکیه گاه خود را مردم قراردادیم. این امر، ده سال کار انقلاب را به تأخیر انداخت. باید به خدا اعتماد می کردیم و به او پناه می بردیم.»(2)

2- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: ایشان {میرزا علی آقا قاضی} علم کیمیا می دانست، ولی از آن استفاده نمی کرد و با توکّل زندگی می کرد و به طلاّب هم یاد نمی داد تا با توکّل زندگی کنند.(3)

3- عبداللَّه بن مبارک در وقت وفات، همه مال خود را به فقرا داد. یکی از حاضرین گفت: «ای شیخ سه دختر داری، برای ایشان قدری بگذار.»

گفت: «فکر ایشان را کرده ام، وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ،(4) او بهتر از عبداللَّه است.»

چون خواست جان دهد، چشم باز کرد و خندید و گفت: «لِمِثْلِ هذا، فَلْیَعْمَلِ الْعامِلُونَ»(5)،(6)

4- حسین بن محمّد سلمی، املاک خود را فروخت و همه را صدقه داد. گفتند:«برای پسرت هیچ نگذاشتی؟»

ص: 372


1- . رند عالم سوز / 257.
2- . زمزم عرفان / 183.
3- . روزنه هایی از عالم غیب / 341.
4- . سوره اعراف / 196. (و او دوستدار شایستگان است.)
5- . سوره صافات / 61. (برای چنین [پاداشی] باید کوشندگان بکوشند.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 195.

گفت: «اگر صالح باشد، هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ،(1)

و اگر فاسد باشد، نمی خواهم کمک در فساد او کرده باشم و آلتِ فسادِ او باشم.»(2)

5- فرزند کربلایی احمد تهرانی: هرگاه برای ما برنج یا روغنی می رسید {پدرم} به سرعت می فرمودند: «این ها را به خانه فلان کس ببرید که شاید احتیاج داشته باشد! ما برای امشب مان داریم و تا فردا خدا بزرگ است.»(3)

سرگذشت

1- کربلایی احمد تهرانی: جوان که بودم، حقوق هر روزه من سه تومان بود، لذا بنا را بر آن گذاشته بودم که هر شب، یک تومان آن را به خانواده فقیری بدهم و یک تومان دیگر را به یکی از دوستانم که وضع مالی چندان خوبی نداشت، و یک تومان باقی مانده را صرف خرج و مخارج خودم می کردم.

تقریباً یک سال از این موضوع گذشت تا آنکه ماه مبارک رمضان فرارسید. من که در ماه مبارک رمضان کار نمی کردم، آخرین حقوقم را به گونه ای تقسیم کردم که پنج قران، به آن خانواده، و پنج قرآن به آن شخص فقیر رسید و دو تومان برای خودم باقی ماند و با خوش خیالی برای احتیاط، پول پس انداز کردم، اما غافل از آنکه خداوند، همان روز اول آنچنان مرا در فشار و ریاضت قرارداد که تمام آن دو تومان را یکجا از دست دادم.

من بسیار از این اتفاق در فکر فرورفتم و به دنبال گیرِ کار می گشتم که همان موقع از عالم معنا به من حالی کردند که: «فلانی! این همه سال، این یک تومان، تو را نگه داشته بود یا ما؟ روزیّ رسان تو، ما هستیم یا آن سکه ها؟!»(4)

2- کربلایی احمد تهرانی: مردی از اولیاءِ الهی در بیابانی گم شده بود. پس از ساعت ها سردرگمی و تشنگی بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد

ص: 373


1- . سوره اعراف / 196. (و خداوند، دوستدار شایستگان است.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 296.
3- . رند عالم سوز / 82.
4- . رند عالم سوز / 78.

که ارتفاع آب خیلی پایین است و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد، لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.

پس از لحظاتی یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند.

با رفتن آنها، آب چاه هم پایین آمد. آن ولیّ خدا با دیدن این منظره دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!»

همان لحظه ندا آمد: «ای بنده من! تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی، اما آن زبان بسته ها دلو و طنابی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم.»(1)

3- کربلایی احمد تهرانی: زمان جوانی که تازه کفاشی را شروع کرده بوم، چند تومانی روزیمان شده بود که آنها را برای سفر زیارت حضرت علی بن موسی الرضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» کنار گذاشتم. بالأخره زمانی دست داد تا با آن پول به مشهد مقدس مشرف شوم و چند روزی هم برای زیارت، آنجا سکونت کنم.

در همان ایام در این فکر فرورفتم که این پول، از حاصل تدبیر و دسترنج خودم حاصل شده است و من با زحمت خود به این سفر آمده ام.

با همین خیال خام، به تهران مراجعت کردم، ولی از همان روز اول، ابواب بلا و فشار بر من باز شد، به گونه ای که ظرف چند روز، دکان را از دست داده و به قولی به خاک سیاه نشستم.

از حکمت این اتفاق، در فکر فرورفتم و به خودش (خدا) متوسل شدم تا آنکه در عالم معنا به من حالی کردند که: «لا مؤثر فی الوجود الا اللّه.(2)

تمام روزیّ، سرمایه، پس انداز، همه و همه، در ید قدرت ماست. بگو تا بدانم: در آن زمان که چند روز می گذشت و حتی یک قران هم نداشتی تا خودت را سیر کنی، چه کسی تو را سیر می کرد که اکنون خودت را همه کاره می دانی؟»(3)

ص: 374


1- . رند عالم سوز / 188.
2- . (هیچ اثرگذاری در وجود و هستی نیست مگر خداوند.)
3- . رند عالم سوز / 190.

4- کربلایی احمد تهرانی: یکی از اقوام و خویشان من، روزی به منزلم آمده بود. موقع بیرون رفتن دیدم یکی از بچه های کوچک من آهسته ناپدید شد.

من از پنجره نگاه می کردم و می دیدم که بر در خروجی حیاط، این بچه چیزی به او گفت و او هم دست به جیب کرد و پولی به او داد.

من از این واقعه خیلی ناراحت شدم و با خود گفتم: چرا این کودک با اینکه من پدرش هستم و هرچه از من بخواهد دریغ نمی کنم، توجه به غیر من کرده است؟

همانجا به من حالی کردند که: خداوند هم همین طور است، وقتی که بنده با آنکه هرچه دارد از او دارد و همه اختیارات عالم در تحت قدرت اوست، توجه و نظر به غیر او می کند و امید از غیر او در دلش جا می کند، به غیرتش برمی خورد و این است معنای «إنَّ اللّهَ غَیُورٌ»(1)،(2)

5- کربلایی احمد تهرانی: مریدی به پیرش گفت: «اگر خداوند امروز به ما روزیّ نداد تکلیف چیست؟»

پیر در جواب گفت: :توکل بر خدا.»

مرید باز پرسید: «اگر فردا هم نداد چه؟»

پیر گفت: «توکل بر خدا.»

مرید باز پرسید: «اگر روز سوم هم نداد چطور؟»

پیر گفت: «باز هم توکل کن! تا آنجایی که خونت به گردن او بیافتد.»(3)

6- أبوعلی فارمدی: جوانی را در راه مکّه دیدم که پیاده می رفت، در کمال آسایش و تکبّر و وقار، گویی در صحن خانه خود قدم برمی دارد. گفتم: این چه حالت است؟ و این چگونه راه رفتن؟

گفت: «این راه رفتن جوان هایی است که خادم خداوند مهربان می باشند.»...

پرسیدم: بی زاد و راحله چگونه می روی؟ چگونه روز به شب می آوری؟

ص: 375


1- . کافی، ج 5 / 536. (بی تردید، خداوند، بسیار غیرتمند است.)
2- . تندیس عشق / 83.
3- . رند عالم سوز / 186.

نگاهی تند به من کرد و گفت: «آیا بنده ضعیفی، چون قصد خدمت آقای بزرگ و جواد نماید، طعام و شراب همراه خود به خانه او خواهد برد؟ اگر چنین کند، آن آقا چنین بنده ای را یقیناً از درگاه خود خواهد راند. چون قصد خدمتش کنی، او از هر جهت، کفیل امور تو خواهد بود.»

این بگفت و از من غایب شد.(1)

7- نوه شقیق بلخی: جدّ مرا سیصد قریه(2) بود، ولی روزی که از دنیا رفت کفنی نداشت تا با آن کفنش کنند، هرچه داشت پیش از مردن انفاق کرد. سبب این کار، آن بود که در سنّ جوانی به بلاد ترک برای تجارت سفر کرد.

در آنجا عدّه ای بودند به نام خصوصیّه که بُت می پرستیدند. وی به بتخانه رفت. خادم ایشان را دید سر و صورت خود تراشیده و جامه سرخ دربردارد. شقیق به وی گفت: «این چیزی که تو در آن هستی باطل است و برای آنان و برای تو و برای این مردم، آفریننده و صانعی است که مانندی برای او نیست و دنیا و آخرت برای او است و بر هر چیز توانا است و هر چیز را روزیّ می دهد.»

خادم بُتخانه گفت: «این گفتار تو با کردارت موافق نیست.»

شقیق پرسید: «چرا؟»

گفت: «برای اینکه تو می گویی: مرا خالق و رازق و قادرِ بر هر چیز است و حال اینکه به این بلاد برای طلب رزق آمده ای. اگر مطلب آنطور است که تو می گویی، آن که تو را اینجا روزیّ می دهد، همان است که آنجا روزیّ می دهد و تو بی جهت به خود زحمت می دهی.»

شقیق می گوید: «علّت زهد من همان کلام ترکی است.»

پس برگشت و تمامی آنچه را که داشت صدقه داد و دنبال کسب علم رفت.(3)

ص: 376


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 127.
2- . (روستا.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 304.

8- شیخ عبداللَّه احمد مغربی: یکبار در بادیه می رفتم، غلامی دیدم تر و تازه، بی زاد و راحله. گفتم: ای آزادمرد! بی زاد و راحله کجا می روی؟

گفت: «چپ و راست نگاه کن، جز خدا هیچ می بینی؟»(1)

9- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: در بیابان که عبور می کردم، حیوانات درنده حلقه زده بودند و من از وسط آنها رد می شدم و آنها هیچ کاری با من نداشتند.(2)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: بعد از ظهر یکی از روزها که به انتظار وقت فضیلت نماز عصر بودم عده ای از رفقا از جمله آقای {شیخ محمدتقی} لاری و آقای {شیخ عباس} قوچانی و آقای {سید عبداللّه} فاطمی و آقای {شیخ حسنعلی} نجابت «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» که برای زیارت از نجف به کربلا آمده بودند به منزل ما آمدند.

پس از صرف چای، حقیر برای نماز عصر برخاستم. همینکه آماده اقامه نماز شدم شیطان لعین به سراغم آمد و با کلمات به ظاهر مشفقانه شروع به موعظه کرد و از جمله می گفت: «امشب شش هفت نفر مهمان داری. نه گوشت در خانه هست، نه میوه، نه پول. چگونه از آنها پذیرایی خواهی کرد؟»

به حسب ظاهر نیز جای نگرانی بود، زیرا مهمانان محترمی آمده بودند و وسایل پذیرایی هم فراهم نبود، لذا این سؤال و در واقع این وسوسه ها افکارم را متشتت کرد و در نتیجه دیدم با این وضع نمی توان با حضور قلب نماز خواند.

از اینرو خطاب به نفس کرده، پرسیدم: راه حل چیست؟

چند طرح پیشنهاد کرد و از جمله گفت: «نزد آقای رضوی(3)

برو و از ایشان درخواست کن تا از کسی برایت پول قرض کند.»

پاسخ دادم: چنین کاری نخواهم کرد.

ص: 377


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 219.
2- . در کوچه عشق / 77.
3- . ظاهرا منظورشان آقا سید هاشم رضوی که از اولیاءالله بودند، باشد.

گفت: «به خانواده ات بگو: از همسایه ها قرض بگیرد.»

گفتم: این کار را هم نخواهم کرد.

خلاصه دیدم جناب نفس ما را بجز در خانه خدا به همه جا می فرستد. گویا به همه امیدوار است و تنها کسی را که قبول ندارد خداست! لذا پس از رد و بدل شدن سؤال و جواب های متعدد، پرسیدم: بگو ببینم اگر امشب نان نداشته باشیم چه می شود؟ آیا معصیت خدا می شود؟

گفت: «البته معصیت به معنایی که در اذهان است خیر، لکن آبرویت می رود!»

پاسخ او بسیار قابل توجه است. جواب هایی که نفس می دهد همیشه از همین سنخ می باشد؛ یعنی مستقیماً سراغ «شخص» می رود و مثلاً می گوید: «آبرویت می رود»، امّا اصلاً کاری ندارد که به دین انسان لطمه می خورد یا نه و یا خدا و اولیاءِ او دوست دارند یا نه. اینجاست که انسان باید مراقب خود بوده و متوجه باشد که به چه چیز باید اهمیت دهد.

نفس نمی گوید: «خدا به غضب می آید و یا این کار، خلاف دستور دین است» و چنین حرفی هم نمی تواند بزند، زیرا اسلام هرگز نمی گوید که: «خود را به خاطر مهمان به هر مشقتی مبتلا کن»، بلکه می گوید: «اگر داری پذیرایی کن و از مهمان عزیزت مضایقه ننما.»

حقیر پس از اندکی تأمل گفتم: آیا خدا می خواهد من آبرو داشته باشم یا نه؟ اگر اراده او این باشد که من آبرو داشته باشم قدرتش از او سلب نشده و می تواند آبرویم را حفظ کند و اگر نمی خواهد آبرو داشته باشم من که هستم که بخواهم آبروی خود را حفظ کنم؟

سپس با یک جمله کوبنده گفتم: آبرویی که خدا نمی خواهد من هم نمی خواهم؛ و با این کلام، همه اوهام و خیالات نیست و نابود گشته و به اصطلاح، آب پاکی روی دستش ریخته شد و نگرانی و تشویش افکار نیز به کلی برطرف گردید و با حواسی جمع به نماز ایستادم.

آنگاه همگی به حرم رفتیم. پس از نماز مغرب و عشاء، روحانی سیدی را دیدم که بالای سر مطهر دستش را به ضریح گرفته و مشغول دعاست. همینکه نگاهش به من افتاد، به طرف حقیر آمد و یک پنج دیناری در دستم گذاشته و گفت: «آقا! این مال شماست.»

در آن زمان با ربع دینار می توانستیم همه چیز برای پذیرایی از میهمان تهیه کنیم. از همانجا به بازار رفته، شام و میوه و آجیل تهیه کردم و به منزل آمدم.

ص: 378

اتفاقاً برخلاف انتظار، بیش از دو نفر از آنان به منزل ما نیامده، بقیه به منزل آقای رضوی رفتند؛ و آن روز بحمد اللّه، هم نمازم را با حضور قلب خواندم و هم خداوند آبرویم را حفظ فرمود. وسایل پذیرایی نیز که در واقع چندان مورد نیاز نبود به طور کامل فراهم گردید.

روز بعد آقای {شیخ حسنعلی} نجابت که گویی از حال من چیزی حس کرده بود بدون مقدمه گفت: «آسید حسین! بارک اللّه!»(1)

11- أبوحازم اعرج بر أبی جعفر مدینی گذشت و وی را ناراحت و گرفته و محزون دید، پرسید: «چرا تو را اینگونه مشاهده می کنم؟ می خواهی بگویم برای چیست؟»

أبوجعفر گفت: «آنچه می دانی بگو.»

أبوحازم گفت: در فکر آتیه پسرت هستی؟

گفت: «بلی!»

أبوحازم گفت: «این کار را مکن [چنین مباش]. اگر از اولیاء و دوستان خدا باشند، از احسان و نیکی [خداوند] برایشان بیم نداشته باش [و غصّه آنان را مخور] و اگر دشمن خدا باشند، پس اعتنا نکن که بعد از تو با چه روبرو می شوند [و چه برسرشان می آید].»(2)

12- در بلخ قحطی سختی روی داد به گونه ای که مردم یکدیگر را می خوردند. شقیق بلخی غلامی را در بازار، شادمان و خندان دید. گفت: «ای غلام! نه جای خرّمی است، نمی بینی مردم از گرسنگی چگونه اند؟»

غلام گفت: «مرا چه باک! من بنده کسی هستم که چندین دِهْ دارد و غله بسیار. مرا گرسنه نخواهد گذاشت.»

ص: 379


1- . سفینةالصادقین / 309.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 228.

شقیق به فکر فرورفت و گفت: «الهی! آن غلام به چنین خواجه غنّیِ خود شاد است، تو مالک الملوکی و ضامن روزیّ ما شده ای، چرا غم خوریم» و پیوسته می گفت: «شاگرد غلامی هستم.»(1)

13- علی بن موفق بغدادی: روزی بیرون شدم تا اذان گویم، کاغذی یافتم. برداشته و در آستین خود نگاه داشته، نماز را بجای آوردم و پس از آن، نامه را خواندم دیدم در آن نوشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، ای علی بن موفق! از فقر می ترسی در حالی که من پروردگارت می باشم؟!»(2)

14- فتح موصلی: در بیابان غلامی را دیدم. هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود و تنها می رفت و لب هایش حرکت می کرد. سلام کردم، جواب داد.

گفتم: به کجا می روی؟

گفت: «به خانه پروردگارم.»

گفتم: چه می گویی؟

گفت: «کلام خدا می خوانم.»

گفتم: تکلیف بر تو جاری نشده.

گفت: «مرگ، کوچک تر از من را گرفته است.»

گفتم: قدم هایت کوچک است و راه طولانی.

گفت: «بر عهده من تنها گام برداشتن است و رساندن به دست خداست.»

گفتم: زاد و راحله تو چیست؟

گفت: «زاد من یقین من و راحله من دو پای من است.»

گفتم: از تو، از نان و آب سؤال می کنم.

گفت: «ای نابینا! اگر مخلوقی تو را نزد خود بخواند آیا شایسته است که توشه و آذوقه خود را همراه با خود به منزل او ببری؟!»

ص: 380


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 305.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 21.

گفتم: خیر!

گفت: «آقای من بندگانش را به خانه اش دعوت کرده و به ایشان اجازه زیارتش را داده است، پس ضعف یقینشان ایشان را وادار بر برداشتن توشه شان کرده و من این را قبیح می دانم. پس ادب با او را حفظ کردم. آیا خیال می کنی که مرا ضایع کند؟»

گفتم: حاشا و کلّا. و سپس از چشمم غایب گشت.

وی را ندیدم تا آنکه به مکه رسیدم، او را دیدم. چون چشمش به من افتاد گفت: «ای شیخ! آیا هنوز بر همان یقین ضعیف باقی هستی؟»(1)

15- جعفر بن یونس شبلی: أبوحمزه {محمد بن ابراهیم بزّاز} رویّه اش این بود که از خانه خارج نمی شد مگر برای امری که چاره ای نداشت.

روزی فقیری نزدش آمد. أبوحمزه چیزی نداشت، پیراهن خود بیرون کرد و به فقیر داد.

فقیر رفت و به أبوحمزه حال وجدی دست داد. برهنه و بی پیراهن از خانه بیرون رفت. در صحرا که می رفت در چاهی درافتاد، خواست صیحه ای بزند، متوجه شد با خدای خود عهد کرده که استغاثه به مخلوق نکند.

در این هنگام دو نفر می گذشتند، به یکدیگر گفتند: «خوب است روی این چاه را بپوشانیم تا کسی در او نیفتد.»

روی چاه را با نی و سنگ و خاک پوشاندند و گذشتند.

أبوحمزه می گفت: «در این حال خواستم با ایشان سخنی گویم، باز به یادم آمد که عقدی میان من و خداست. گفتم: پروردگارا! به غیر تو استغاثه نخواهم کرد.

شب فرا رسید، متوجه شدم خاک بر سرم می ریزد، فهمیدم کسی سر چاه را باز می کند. صدایی شنیدم که گفت: سرت را بلند مکن، خاک بر سرت می ریزد. سپس صدا زد: ای أبوحمزه! پای مرا بگیر.

پایش را گرفتم، ولی خشن بود. چون به بالای چاه رسیدم درنده ای عظیم الهیبة را دیدم.

ص: 381


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 130.

نظری بر من کرد و شنیدم کسی می گوید: ای أبوحمزه! تو را از تلف شدن با چیزی که موجب تلف شدن است نجات دادیم.

و آن درنده برفت.»(1)

16- مؤمّل مغازلی: در سفری با محمد سمین بغدادی مصاحبت داشتم، چون مابین تکریت و موصل رسیدیم، غرش و صدای شیری به گوشم رسید، حالم متغیر شد و جزع نمودم و خواستم فرار کنم، وی مرا گرفت و گفت: «ای مؤمّل! توکّل اینجاست، در مسجد جامع نیست.»(2)

17- ابراهیم خوّاص: وقتی در نهایت گرسنگی به نزدیک ری رسیدم، در ضمیرم گذشت که در این شهر از معاریف(3) و خداوندان مُکنت(4)

بسیارند و من نیز در نزد آنها معروف هستم، شاید برای سدّ جوع،(5) غذایی نیکو برای من فراهم شود.

چون به شهر درآمدم، شخصی به منکری مشغول بود، او را نهی کردم. جماعتی از اشرار در من افتادند و آنقدر مرا زدند که گرسنگی از خاطرم برفت.

یکی از آن میان که در لباس اوباش بود، سر فراگوش من درآورد و گفت: «ای شیخ گرامی! اندیشه طعام های ری، آنگاه ادعای توکل؟!»

مرا از سخن او تنبّهی دست داد که دیگر آنگونه چیزها بر ضمیرم نگذشت.(6)

18- حاج اسماعیل دولابی: دوران رضا خان که مرحوم شیخ محمّد بافقی در حضرت عبدالعظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» تبعید بودند، به نزد ایشان رفتم تا سهم امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را به ایشان بدهم. از روی عادت خلق و به خواست یکی از دوستان که او هم می خواست سهم

ص: 382


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 286.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 88.
3- . (افراد معروف.)
4- . (ثروتمندان.)
5- . (رفع گرسنگی.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 93.

بپردازد، از ایشان پرسیدم: «آیا شما که در نجف تشریف داشتید، از مراجع، اجازه دریافت سهم امام دارید؟»

ایشان گفتند: «هنگام بازگشتنم به فکرم رسید از مرحوم آقا سیّد محمّدکاظم یزدی صاحب عروه اجازه دریافت سهم بگیرم تا از آن محل بتوانم زندگی ام را اداره کنم، ولی قرآن را که بازکردم، این آیه آمد که: أَلَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ، آیا خدا برای تأمین نیازهای بنده اش کافی نیست؟(1) این بود که از گرفتن اجازه صرف نظر کردم و به ایران آمدم.»(2)

19- صاحب عضداللّه (از دوستان و مصاحبان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {آیت اللّه کشمیری} بسیار ساده زندگی می کردند. زندگی ایشان، زندگی انبیاء و اولیاء بود، طوری که من مانند ایشان ندیده بودم. به طور کلی این دنیا را ترک کرده بودند. به پول و لباس و... هیچ اهمیتی نمی دادند، کأنّه دنیا هیچ است.

یک روز به ایشان گفتم: آقا! اگر احتیاجی دارید، به من بگویید.

گفتند: «من اصلاً محتاج نیستم، خدا هست.»(3)

ص: 383


1- . سوره زمر / 36.
2- . مصباح الهدی / 363.
3- . شیدا / 111.

جدایی راه اولیاءالله از راه دراویش و صوفیه

کلام ولیّ خداوند

آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: دراویش با ریاضت، نفس خود را قوی می کنند و این غلط است، بلکه باید نفس را تزکیه کرد.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید مهدی دستغیب: آقای {محمدجواد} انصاری {همدانی} آنقدر به قیودات شرعی معتقد بود که در جلسات حتی از اصطلاحاتی که دروایش(2)

بکار می بردند استفاده نکرده و کلماتی را که استعمال می کردند همه در حیطه شرع و مدّ نظر فقها و مجتهدین بود.

یک بار یکی از دراویش خدمت ایشان می رسد. درویش خوش قیافه ای بود و کلاه درویشی داشت و کشکول همراهش بود. بعد که رفت، گفتم: آدم خوبی بود.

{آیت اللّه انصاری} خندیدند و گفتند: «از کجا فهمیدی؟»

گفتم: حالا از ظاهرش و این حرف ها.

آقا فرمودند: «راه خدا این بند و بیدها را ندارد.»(3)

2- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم} آقای انصاری با بعضی از افراد فرقه گنابادی جلساتی داشتند و زیاد با آنها صحبت می کرده و آن را به رعایت حریم شرع ملزم می نمودند و عده ای از آنها نیز در اثر صحبت های ایشان برگشتند.(4)

3- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: آنچه که آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» شدیداً با آن مخالف بودند و آن را دور کننده آدمی از راه می دانست، سلک تصوف

ص: 384


1- . در کوی بی نشان ها / 62.
2- . ذکر این نکته ضروری است که: گذشتگان، در بسیاری از موارد به اولیاء الهی و عرفاء بالله، درویش می گفتند، لذا هرجا با این کلمه روبرو شویم نباید آن را به معنای درویش امروزی که مذهب و مسلکی انحرافی دارند، اطلاق کنیم.
3- . سوخته / 70.
4- . سوخته / 73.

و درویشی بود و می فرمود: «من اکثر اینها را بررسی کردم و دیدم برنامه ای مغایر با شریعت اسلام دارند.»

حضرت آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» از اندک توجهی که به دراویش و تصوف بشود منع می کردند و هر وقت بزرگان و رؤسای سلسله های مختلف برای استفاده به محضر ایشان می آمدند، اول سعی می کردند آنها را راهنمایی و ارشاد کنند و اگر قبول نمی کردند از آنان دوری می گزیدند و به آنان می فرمودند که: «توبه شما آنست که هرکس را در مسیر خود آورده اید او را به طریق صحیح اهل بیت عصمت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» برگردانید.»(1)

سرگذشت

احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): در حدود سال 1324 یا 1325 هجری شمسی در همدان با مرد وارسته ای به نام سید علی کاشف آشنا شدم. ایشان درویش نبود، ولی برای اینکه شناخته نشود در کسوت درویشی درآمده بود. ایشان اصلیتش از سبزوار، ولی بزرگ شده هندوستان بود...

یک بار ایشان به من فرمود: «اگر پدرت اجازه دهد من شما را با طی الارض به مکه و مسجد مدینه ببرم.»

من آرزو داشتم هم مکه بروم و هم از نزدیک طی الارض را ببینم، ولی وقتی به خدمت پدرم عرض کردم، ایشان شدیداً مخالفت کردند و فرمودند: «درست نیست» و اضافه کردند: «اگر از طریق شرع بروی بهترش نصیب شما می شود.»

بعدها آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به شاگردانش می فرمود: «نخواستم احمد از کسی که در کسوت درویشی است چنین چیزی ببیند، چون توجهش به آنان جلب می شد، ولی اگر آن شخص در این کسوت نبود اجازه می دادم.»(2)

ص: 385


1- . در کوی بی نشان ها / 60.
2- . در کوی بی نشان ها / 61.

جذبه، تحول، جهش معنوی

کلام ولیّ خداوند

1- حاج اسماعیل دولابی: گاهی اوقات چیزی را که پختنش ساعت ها وقت نیاز دارد، درون دیگ زودپز می ریزند و در اثر فشار داخل دیگ، ظرف چند دقیقه می پزند. خدا و اولیاء هم گاهی اوقات با ابتلائات شدید، یک شبه ما را صد سال پیش می برند. پس باید به ابتلائات تن داد تا زودتر به مقصد رسید.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در اواخر عمرشان): راهی را که ما عمری با سختی ها و ریاضت ها رفتیم، این جوان ها و شهیدان انقلاب اسلامی در یک شب سپری کردند!(2)

3- امام خمینی: شهیدان، راه صدساله را یک شبه پیمودند.(3)

4- جعفر آقا مجتهدی: مقام شهدای جنگ تحمیلی عراق بر ایران، از مقام خون خواهان حضرت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بالاتر و بزرگ تر است؛ حتی از مقام ابراهیم بن مالک اشتر.(4)

5- شیخ محمد گیلانی لاهیجی: بدان که سلوک و ریاضات و تصفیه، به واسطه آن است که مستعدّ جذبه الهی شوند و الّا هیچ کس با عمل، به وصال آن حضرت نمی رسد، فلهذا فرمود که:

گدایی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

ص: 386


1- . مصباح الهدی / 175.
2- . ز مهر افروخته / 111.
3- . ز مهر افروخته / 111.
4- . ز مهر افروخته / 111.

یعنی: جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَین(1)،(2)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: ای عزیز! سلوک، {تو را} به جذبه کشاند.(3)

7- ابراهیم بن محمّد نصرآبادی: جذبه و کشش حضرت حق از سیر و سلوک و پیمودن راه حقّ سریع تر است، زیرا هر جذبه ای از حضرت حق بنده را از اعمال جنّ و انس بی نیاز می کند.(4)

8- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: حبِّ خدا، همان کشش و جذبه الهی است.(5)

9- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما را از سنین شانزده، هفده سالگی مشغول به خود نمودند که غیر از او را نبینیم و جز راه و طریق او را نخواهیم و بسیاری از سالکان سلوک الی اللّه اینچنین نیستند، بلکه چشم و گوش آنان را پرده تاریک طبیعت پوشانده و برای برطرف کردن آن پوشش و حجاب باید زحمت بکشند و مشقتِ بار گران ریاضت در عبادت را تحمل کنند تا بعد از زحمات زیاد و پرده دری ها و حجاب براندازی ها به مقام شامخ مشاهده برسند و مجذوب حق گردند.(6)

10- قطب بن محیی انصاری: حجب و عوائق(7) میان بنده و خدا بسیار است و قطع آنها با مجاهده و اکتساب ممکن نیست مگر با جذبه قاطع...

ص: 387


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: (یک جذبه از جذبه های حقّ، مساوی و موازی با عمل جنّ و انس می باشد.)
2- . اللّه شناسی، ج 1 / 217.
3- . انسان در عرف عرفان / 28.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 105.
5- . رهنمای سلوک / 31.
6- . سیری در آفاق / 170.
7- . (موانع.)

با اکتساب و مجاهده، شخص، مرد نیک می تواند شود و از ابرار معدود می تواند باشد، امّا درجات قرب به غیرجذبه میسّر نیست - البته این کار، دولت است، اکنون تا به که برسد - و چگونه با اکتساب، رفع حجب توان کرد در حالی که نفس اکتساب، جزو حجب است. هر حجاب را که با اکتساب رفع کنیم، حجاب اکتساب را با چه رفع خواهیم کرد.(1)

11- ملّا عبدالصّمد همدانی: ای عزیز! هرکس به خدا رسید به جذبه الهی رسید و هرکس نرسید، به عمل و مجاهده هم نرسید. مرد نیک می توان شد امّا درجات قرب به غیرجذبه میسّر نیست.(2)

12- عبدالقاهر سهروردی: اوّل و وسط راه خدا عمل است و آخرش موهبت. علم، پرده از مراد برمی دارد و عمل، شخص را کمک بر طلب می کند و موهبت، سالک را به غایت آرزو می رساند.(3)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عرفاء نوعاً از نظر سیر و سلوک دو گونه اند:

گروهی که البته تعدادشان اندک است در آغاز حرکت، مجذوب شده و پایان سیرشان را به آنان نشان می دهند. آنگاه به حال عادی بازگشته، با کوشش و اختیار خود مجدداً سیر می کنند تا سرانجام به آنچه که در ابتدا دیده اند برسند. اینان در همان حالی هم که سلوک می کنند به نوعی عارف اند، لذا حرکتشان همراه با یقین و سیرشان بسیار آسان است...

گروه دیگر که اغلب همین گونه اند حرکتشان براساس اعتقاد آنها است؛ یعنی می کوشند تا در اثر مجاهده و ریاضت، چیزی را که به آن معتقدند بیابند و چه بسیار فرق است بین حرکتی که براساس یقین باشد و سلوکی که بر مبنای اعتقاد انجام گیرد.

ص: 388


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 201.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 103.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 177.

انبیاءِ عظام و ائمه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نیز همه در عالم خود سلوک داشته اند. البته آنان نسبت به سایر خلق کامل بوده اند و از همان اول دارای معرفت و یقین بوده و می دانستند از کجا آمده اند، ولی در عین حال آنها نیز سلوک داشته، عبادات و ناله هایشان آنان را به کمال مخصوص خودشان نزدیک می کرده است. از طرفی از گناه و لغزش و نسیان هم معصوم بوده اند که دیگران این امتیازات را ندارند.

بلی، اگر کسی توفیق درک بدو(1) امر خویش را یافت،(2)

دیگر دچار غفلت نگشته و خدای متعال را فراموش نخواهد کرد. البته این به معنای عصمت نیست چون ممکن است دچار خطا یا صغیره ای بشود، لکن هرگز اصرار بر آن نخواهد داشت؛ و اگر تمام دنیا و اهلش برای او عرض اندام کنند تا اسیرش نمایند نمی توانند.(3)

عمل ولیّ خداوند

دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ما از ایشان {پدرم} زیاد دیده بودیم گاهی اوقات که یک نگاه خاصی به بعضی از افراد می کرد، با آن نگاه کأنّه درون افراد را زیر و رو می کرد. آن نگاه چنان نافذ و عمیق بود که کاملاً وضعیت افراد را تغییر می داد و اکثر کسانی که به این نحوه مورد توجه خاص ایشان قرارگرفتند، افراد بزرگی شدند.(4)

سرگذشت

1- جعفر آقا مجتهدی: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و برای رسیدن به نیروی تمرکز و تقویت اراده تا جایی پیش رفتم که در قبرستان متروکه تبریز که بسیار مخوف و اسرارآمیز بود، قبری را برای خود حفر کرده بودم و همینکه شب سایه خود را بر گورستان می گسترد به سراغ همان قبر حفر شده می رفتم و تا صبحگاه به ذکر حضرت باری می پرداختم و بر آن بودم تا با این ریاضت دشوار، به راز ساختن کیمیا آگاه شوم تا اینکه روزی

ص: 389


1- . (آغاز.)
2- . (مجذوب شد و سپس سالک.)
3- . سفینةالصادقین / 194.
4- . سوخته / 290.

هاتف غیبی در گوشم گفت: «جعفر! کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم اللّه! این راه و این شما!»

پس از شنیدن این ندای غیبی، حالم دگرگونی عجیبی گرفت به حدی که لحظه ای آرام و قرارنداشتم و با اینکه تا آن روز بهره های کافی از علوم غریبه برده بودم و این امتیاز بزرگی به حساب می آمد، ولی شیفتگی زایدالوصفی که نسبت به زیارت تربت مطهر امام حسین و شهدای کربلا «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در من پیدا شده بود مرا از ادامه فعالیت در زمینه علوم غریبه بازداشت، به گونه ای که فردای همان روز با اجازه مادر بزرگوارم با پای پیاده و مجنون وار عازم زیارت کربلا شدم.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: می گویند: «مرحوم {شیخ محمد} هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم، ممتنع می پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار و ردّ می کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چکار داری به این کارها؟

هیدجی گفت: چه کارها؟

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن، این حرف ها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده ایم، سرخود نمی گوییم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟!

هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ و از دنیا رحلت کرد، و گویی هزار سال است که مرده است.

ص: 390


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 21.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت، ما را چه می کند؟ می گویند: مردی را در حجره بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

حکیم هیدجی بی اختیار دوید و طلّاب را خبر کرد.

آنها به حجره آمدند و همه متحیر، و از این حادثه نگران شدند. بالأخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیز او و استشهادات، آماده شوند که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟

هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم، امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقاجان! تنها به درس خواندن نیست، عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می خواهد، چه می خواهد، چه می خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگویید و بس، مطلب به این تمام می شود؟!»

از همان شب حکیم هیدجی رویه خود را تغییر می دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرارمی دهد و نیمی را برای تفکر و ذکر و عبادت خدای «عَزَّوَجَلَّ». شب ها از بستر خواب پهلو تهی می کند و خلاصه امر به جایی می رسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر، و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است؛ و از دیوان شعر فارسی و ترکی او می توان حالات او را دریافت.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی جمعی از اراذل و اوباش منطقه {کبودرآهنگ} به تحریک بعضی از مخالفین و معاندین آن بزرگوار {میرزا جعفر کبودرآهنگی}، تصمیم می گیرند او را بیازارند و مجلسی جهت عیش و نوش فراهم می سازند و ایشان را به آن مجلس دعوت می کنند.

مرحوم کبودرآهنگی در شب به آن محفل وارد می شود و می بیند که اراذل قریه همگی در آنجا مجتمع می باشند. پس از اندک زمانی بساط عیش فراهم می شود و پذیرایی از مهمانان آغاز می شود.

ص: 391


1- . معادشناسی، ج 1 / 105.

در این هنگام درب اتاق باز می شود و زنی برهنه با جام شراب وارد مجلس می شود و به یک یک از مهمانان کاسه ای از شراب می نوشاند تا اینکه می رسد به مرحوم حاج میرزا جعفر و کاسه را از جام پرکرده به ایشان تعارف می کند.

مرحوم کبودرآهنگی سر خود را به زیر انداخته بودند و در تمام این مدّت، اصلاً به اطراف توجّه نکرده بودند و لذا هیچ اعتنایی به آن زن ننمودند.

آن زن دوباره تقاضای خود را تکرار کرد و در حالی که... به سمت ایشان حرکت می کرد، می خواست خود را به ایشان خیلی نزدیک کند تا بیشتر موجب تأذّی ایشان شود و وقتی دید ایشان توجّهی نمی کند قدری عقب رفت... و در حالی که متوجّه آن مرحوم بود این مصرع را خطاب به ایشان قرائت کرد: «گر خود نمی پسندی تغییر ده قضا را»

در این وقت مرحوم کبودرآهنگی سر خود را بلند کردند و فرمودند: «تغییر دادم.»

یکمرتبه این زن فریادی کشید و جام شراب را بر زمین کوفت و به دنبال پارچه ای می گشت که خود را بپوشاند. یکمرتبه چشمش به پتویی افتاد که کنار اتاق روی زمین پهن شده بود. به سمت آن پتو رفت و آن را برداشت و به دور خود پیچید و با شتاب از اتاق خارج و از درب منزل بیرون رفت و دیگر آن زن را کسی مشاهده نکرد.

مرحوم کبودرآهنگی از جای خود برخاستند و از منزل خارج شدند و آن اراذل نیز از کرده خود پشیمان و نادم گشتند و به دست آن مرحوم همگی توبه نمودند و از زمره شاگردان سلوکی ایشان درآمدند.

پس از این جریان روزی شخصی به آن مرحوم گفت: «آن زن پس از خروج از منزل چه شد و به کجا رفت؟»

ایشان فرمودند: «به رجال الغیب و اوتاد ملحق شد و دیگر کسی او را نخواهد دید.»(1)

4- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: روزی در نجف اشرف در حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به علّت خستگی از درس و بحث، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو

ص: 392


1- . مطلع انوار، ج 2 / 418.

بودیم که آیت اللّه {محمدتقی} بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگیرم. چون از آنها کمی فاصله گرفتم نزدیک من شد و در گوش من چنین زمزمه کرد: «ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا»(1)،(2)

این کلام آتش بر دل من زد و انقلابی درونی در وجود من پدید آورد به گونه ای که متحیّر و سرگردان شدم و به دنبال حقیقت گشتم و پس از آن توفیق راه یابی به محضر پرفیض مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی نصیبم شد.(3)

5- آقا سید اسماعیل اصغری: شخصی که از نظر اخلاقی بهره ای نداشت از درب صحن امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وارد می شود و می خواهد از درب دیگر خارج شود. آخوند ملّا حسینقلی خطاب به شاگردان می فرماید: «یکی از شما برود این بنده خدا را معالجه کند.»

مرحوم {شیخ محمد} بهاری راه می افتد و از پشت سر به آن شخص سلام می کند و می گوید: «ای بنده خدا [یا عبدالعلی أما تَموتُ] نمی خواهی بمیری؟»

می گوید: «آقا شما با این کلام دیوانه ام کردی، پرونده ام خراب است، چه باید بکنم؟»

بهاری می فرماید:

«بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ»

گفته اند: «این شخص به جایی می رسد که مردم پس مانده غذا و ته مانده چای او را تبرکاً برمی داشتند.»(4)

6- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: من به تشویق علماءِ همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیر و سلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می دانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد.

ص: 393


1- . برگرفته از جریان حضرت یحیی علیه السلام که در زمان طفولیّت، بچّه ها به ایشان عرض کردند: «بیایید با هم بازی کنیم» و ایشان این پاسخ را دادند. رجوع شود به بحارالانوار، ج 14 / 185.
2- . (ما برای بازی و سرگرمی خلق نشده ایم.)
3- . برگی از دفتر آفتاب / 91.
4- . میل معشوقان / 22.

یک روز در همان سن جوانی(1) که به همدان رفته بودم، به من اطلاع دادند که شخص وارسته ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده. من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده ای از سرشناس ها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته اند و او هم در وسط، ساکت نشسته بود.

پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه ای می باشند، اما این تکلیف شرعی من می باشد که آنان را ارشاد کنم و تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده، نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیر و سلوک الی اللّه به صورتی که عرفاء می گفتند گشتم.

پس از سکوت من، مشاهده کردم که آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمی گوید. بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت: «عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.»

من متوجه گفتار وی نشدم، ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم. برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس می کردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است. عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد.

اوائل مغرب، نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم. نیمه های شب بیدار شدم و در حال خواب و بیداری دیدم که گوینده ای به من می گوید: «العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکه.»(2)

به خود نگرستیم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم.

در قم شروع به حاشیه زدن بر کتاب شریف عروة الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را دیدم: در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگ های مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از کاسه های بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله، این آیه شریفه: «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ

ص: 394


1- . ایشان در این سن، مجتهد بودند.
2- . (شخص عارف در بین ما همانند ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان.)

مَنْ یَشاء»(1) نوشته شده بود. وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم عِلوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربوده، وجود خود را شعله ای از آتش دیدم.

از آن به بعد به این طرف و آن طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولیّ کاملی برسد و از وی بهره گیری نمایم. در آن زمان عالم نحریر و ولیّ الهی آیت اللّه العظمی شیخ جواد ملکی تبریزی «قُدِّسَ سِرُّهُ» رحلت کرده بودند و هرچه نزد شاگردانش رجوع می کردم عطش من فرونمی نشست تا اینکه خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم.

سر به بیابان ها و کوه های اطراف قم گذاشتم. صبح ها می رفتم و عصرها برمی گشتم تا اینکه پس از چهل الی پنجاه روز تضرع و توسل زیاد به ساحت مقدس معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» وقتی اضطرار و بیچارگیم به حد اوج خود رسید و یکسره خواب و خوراک را از من ربود، ناگهان پرده ها از جلوی چشم من برداشته شد و نسیم جان بخش رحمت از حریم قدس الهی وزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید و مقصد خود را در وجود مقدس خاتم الانبیاء حضرت محمد «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» یافتم و متوجه شدم در این زمینه وجود خاتم الانبیاء «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» دستگیری می نماید.

از آن زمان به بعد مرتباً به ساحت مقدس آن حضرت متوسل می شدم و از حضرت بهره گیری فراوان می نمودم.(2)

7- آیت الله سید عبدالحسین دستغیب: روزی به مرحوم انصاری {همدانی} عرض کردم: کیفیت جذبات رحمانیه و نفحات قدسیه بر قلب انسان را بیان فرمایید و اینکه در زیارت أمین اللَّه وارد است: «و مَوَائِدَ المُسْتَطْعِمِینَ؛ طعام های خاصّ اهل معرفت آماده و مهیا است»، چه می باشد؟ و کیفیت آن مائده ها برای ما روشن نشده است.

مرحوم انصاری پاسخی نفرمودند تا اینکه موقع زوال و وقت نماز ظهر شد. برخاستیم و سجّاده انداختیم و به امامت مرحوم ایشان نماز ظهر را بجای آوردیم، امّا چه نمازی! حالتی در آن نماز

ص: 395


1- . سوره مائده / 54. (این فضل خداست که به هرکه خواهد می دهد.)
2- . در کوی بی نشان ها / 21.

برای من دست داد که تا آن موقع چنین چیزی اتّفاق نیفتاده بود و اصلاً خود را احساس نمی کردم و گویی که روی زمین قرارنداشتم!

پس از اتمام نماز و قرائت تسبیحات حضرت زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا»، مرحوم انصاری در حالی که جلوتر از ما نشسته بودند رو کردند به من و فرمودند: «حالا معنای جذبات و نفحات الهیه و موائد المستطعمین را فهمیدی؟!»(1)

8- یکی از بزرگان: در مجلسی بودم که در آنجا آیت اللّه {محمدجواد} انصاری {همدانی} هم نشسته بودند که جوانی به عنوان اینکه این آقا از رجال الهی و مقربان درگاه خداوند است، یک چایی خدمت آقا آورد و مؤدبانه جلوی ایشان گذاشت.

من دیدم که آن مرد الهی نگاهی عمیق به آن جوان کردند و فرمودند: «لا حول و لا قوة الّا باللّه» و همین التفات، کار آن جوان را ساخت و او را برای همیشه متحول کرد.(2)

9- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): سال ها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش درنمی آمد، من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی ام بود، به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید.

از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می داد. آن سکه، سرنخی برای پیشرفت های معنوی ام بود.(3)

10- آقا شیخ مرتضی طالقانی: من مدت های متمادی در طالقان چوپانی می کردم تا اینکه روزی در بیابان، آوای قرآن را شنیدم. طنین تلاوت قرآن به یکباره بیدارم کرد. با خدای خویش گفتم: پروردگارا تو نامه خویش بر ما فروفرستادی و من باید تا آخر عمر آن را درنیابم؟!

همان وقت گله را به روستا برگردانیدم و گوسفندان را به صاحبانش سپردم و کارهایم را سر و سامان داده برای تحصیل به اصفهان رفته و شروع به تحصیل کردم.(4)

ص: 396


1- . مطلع انوار، ج 2 / 176.
2- . در کوی بی نشان ها / 98.
3- . بهترین کاسب قرن / 199.
4- . فریادگر توحید / 69.

11- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مرحوم آیت اللَّه حاج سید عبدالکریم کشمیری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» سیدی بزرگوار و از فضلاء و مدرّسین بنام نجف اشرف بودند. ایشان با اینکه از جوانی با مرحوم حضرت آقای قاضی «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ» مرتبط بوده و بسیار اهل مجاهده و ریاضت و مراوده با خوبان و مردان خدا بودند، ولی بیشتر به علوم ظاهری و برخی ختومات و اذکاری اشتغال داشتند که در مسیر توحید و فناء فی اللَّه نبوده و ایشان را به مکاشفات و استخارات و أمثال آن مشغول نموده بود و رسماً در سیر توحیدی وارد نشده بودند تا اینکه با مرحوم آقای حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» برخورد می کنند.

خودشان اینطور نقل می کردند که: «آقای {سید هاشم} حدّاد به من فرمودند: پدران و اجداد شما اهل معنی بودند، همه اش به درس خواندن و درس دادن و مکاشفات نیست»، می فرمودند: «این جمله ما را متحوّل کرد.»(1)

12- {ابن هوار بطائحی} قبل از توجه به حق تعالی، از قطاّع طریق(2)

و بدکاران بود. شبی این پیام به گوشش می رسد که: «آیا وقت آن نرسیده است که از خدا بترسی؟

همان ساعت تائب می شود و متوجه حق تعالی می گردد.»(3)

13- علی بن عثمان هجویری: از خواجه احمد حَمّاد پرسیدم که: ابتدای تو چگونه بود؟

گفت: «وقتی، از سرخس خارج شدم و به بیابان به شتربانی رفتم و مدّتی آنجا بودم. پیوسته دوست داشتم که گرسنه باشم و نصیب خویش به دیگران بدهم و این سخن پروردگار همواره بر دلم می گذشت که: وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ...(4)

و به اهل معرفت نیز اعتقادی داشتم.

ص: 397


1- . نور مجرد، ج 2 / 81.
2- . (راهزنان.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 163.
4- . سوره حشر / 9. (و ایثار می کنند و مقدم می دارند بر خودشان...)

روزی شیری از بیابان آمد و شتری را از من گرفت و کشت، آنگاه بر سر بلندی شد و بانگ کرد. هرچه حیوانات و درندگان در آن بیشه بودند، چون صدای غرش وی را شنیدند دور وی جمع شدند.

شیر، آن شتر را از هم درید اما خودش هیچ نخورد و بر سر بلندی آمد. همه حیوانات؛ گرگ و شغال و روباه و ... درافتادند و سیر خوردند تا همه بازگشتند، آنگاه آمد و قدری از آن خورد.

روباهی از دور پدید آمد، شیر برگشت و بر بالای بلندی رفت تا آن روباه نیز آنقدر که می خواست خورد و رفت.

بعد از آن، شیر فرودآمد و باز مقداری خورد و من از دور نگاه می کردم.

وقت رفتن با زبان فصیح به من گفت: ای احمد! ایثار بر لقمه، کار سگان بود، نثار مردان، از تعلّقات بیرون آمدن و جان دادن است.

چون این برهان از او دیدم، دست از همه کارها بازداشتم. ابتدای توبه من این بود.»(1)

14- امامقلی نخجوانی: جوان بودم. در قَفْقاز عاشق جوانی شدم، به طوری که هیچ نمی فهمیدم. روزی از یکی از محلّه های قفقاز می گذشتم، درویشی به من رسید و گفت: «این طریق که می روی، غلط است. محبّتِ کسی پیشه خود ساز، که خالق توست و همه چیز تو از او بوده و عالِم به تو است.»

کلام وی چنان مرا از خود بیرون کرد، که دیگر از یاد آن جوان بیرون شدم. اساس خود را به چهل و پنج ریال پول آن زمان فروخته، به دنبال یافتن مقصود بیرون شدم.

قریب چهار سال در مکّه و چند سال در بیت المقدّس به مجاهدات مشغول بودم و طلب حقیقت می کردم. دری بر من گشوده نشد، به ارض اقدس رضوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آمدم و معتکف جوار حضرتش شدم، باز دری گشوده نشد. به فکرم گذشت این نمی شود، باید پافشاری کرد. با خود گفتم: از حرم بیرون نمی روم تا جنازه ام را بیرون برند و یا مقصودم را بیابم.

شب شد، همه زُوّار که بیرون رفتند، تنها ماندم، صدایی از میان ضریح مقدّس بلند شد که تمام فضا را گرفت که: «برو در قزوین نزد سیّد قریش.»

ص: 398


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 362.

از بس روح طلب در من قوی بود، گفتم: پس از او؟

صدا آمد: «شیخ عبداللَّه.»

از مشهد به قزوین آمدم و سراغ سیّد را گرفتم، معلوم شد وی یکی از علماء و بزرگان قزوین است و صاحب شهرتی بسزاست. خانه اش را پرسیده، خدمتش رسیدم. اتّفاقاً آن روز، روز عیدی بود که آمد و شد نزد وی زیاد بود، وی هم به امور ظاهری اشتغال داشت.

پیش خود گفتم: کسی را که به من معرّفی کرده اند، این نباید باشد. باز گفتم: می نشینم تا ببینم چه می شود.

تا نزدیک ظهر نشستم، [چون آثاری به حسب ظاهر در وی ندیدم] خواستم برخیزم و بروم، فرمود: «بنشین.»

جمعیّت که رفتند، مرا از اتاقی به اتاق دیگر برد تا به اتاق مخصوص خود رساند و دستوراتی به من داد.

مدّتی در قزوین بودم و خدمتش می رسیدم، سپس به من فرمود: «کار تو در اینجا تمام شد، به شهر خود برو.»...

و شیخ عبداللَّه را که حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشاره فرموده بود تا به حال نیافته ام.(1)

15- جمیل یمنی از قطّاع طریق بود. روزی در کمین قافله نشسته بود که شنید کسی می گوید: «ای آن که چشم به راه قافله ای! چشمی هم بر تو دوخته شده.»

این سخن در وی اثر کرد، دست از کار زشت خود کشید و به خدای تعالی اقبال نمود تا اینکه به صحبت افلح یمنی رسید و از برجستگان اهل معرفت شد.(2)

16- در ایّامی که شیخ دوجن مجذوب به امر پدرش زارع بود و گاو و بز می چرانید، روزی چهار نفر نزد وی آمدند؛ خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» شیخ شرف الدّین پانی پتی، بابا

ص: 399


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 187.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 65.

بهلول و شیخ سدو. به وی گفتند: «از ما مترس که تو از مایی، به فرمان حق سبحانه ظاهر گشته ایم تا تو را از محرمان درگاه گردانیم.»

چون وی طفل بود وحشت در وی ظاهر گردید. یکی از آنها پیش رفت و دست وی را به ملایمت گرفت و گفت: «پیش آی!» و هر دو انگشت خود را به چشمان وی نهاد و پس از مدتی برداشت.

ناگهان بر او مکشوف گردید آنچه مکشوف گردید و به فرمایش خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» شیخ سدو او را تعلیم نمود آنچه باید.

سپس آن چهار تن غائب گشتند و وی تا سه روز از خود غائب و بی هوش بود. پدر و مادر در پی او آمده و به خانه بردند. چون به هوش آمد لب از سخن فروبست و از مردم کناره گرفت.

پدر و مادر و مردم صحرا آن حال را بر دیوانگی حمل کردند و او را به هرکجا که احتمال می دادند معالجه شود بردند تا چهارده سال بر این منوال گذشت تا اینکه شنیدند در پشت رود گنگ، بزرگی است که به یُمن نفسش هر مشکلی حل می شود.

پس به قصد آنجا به راه افتادند اما چون خواستند به آن طرف رود روند، کشتی نیافتند.

مادرش شروع به گریه کرد. دوجن بعد از چهارده سال که سخن نگفته بود چون گریه مادرش را شنید به سخن آمد و گفت: «چرا گریه می کنی؟»

گفت: «برای آنکه خداوند چون تو را به من داد شادمان شدم که فرزندی به من عنایت کرد که در پیری دستگیری ام کند، حال چنین شده است.»

پسر گفت: «ای مادر! هرچه خدا داده خوب است، غم مخور، مقصودت را بگوی.»

گفت: «می خواهم تا بدان طرف دریا روم و تو را نزد بزرگی برم که از این بلا خلاصی یابی.»

پسر تبسم نمود و گفت: «مادر! من در نهایت سلامت هستم، ولی اگر شما می خواهید، در عقب من در آب قدم گذارید و ترس و بیمی به خود راه ندهید، خداوند، قادر است بی کشتی شما را بگذراند.»

چنین کردند و گذشتند و این امر باعث شد که دیگر ناراحتی از آنها زایل گردید و فهمیدند که امر وی امری دیگر است و کارش پس از این بالا گرفت.(1)

ص: 400


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 27.

17- سعدالدّین بن یونس شیبانی در حال حیات پدرش از اطاعت پدر سرمی کشید و به لهو و لعب و بطالت، عمر می گذرانید و در سرزمین حوران اقامت داشت و مدت زمانی به راهزنی پرداخت.

چون پدرش جریان او را می شنود، افسرده می گردد و از خداوند یکی از دو امر را طلب می کند: یا او را اصلاح نماید و یا آنکه جانش را بستاند.

خداوند دعایش را در امر اوّل مستجاب می فرماید، به این صورت که روزی سعدالدّین، سه نفر را می بیند و بر آنان فریاد می کشد تا اموالشان را بستاند. چون به ایشان می رسد، یکی از آنان به وی خطاب می کند: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»(1) وی به خود می آید و شروع به گریستن و فریاد زدن می کند، از اسبش به زمین فرومی افتد و به پشت بازمی گردد در حالی که تنها نَفَس می کشیده، یکی از آن سه نفر می آید و دست بر سینه اش می زند و می گوید: «بگو: استغفر اللَّه».

سعدالدّین از گذشته خود از خدا آمرزش می طلبد و در نتیجه خداوند، ظاهر و باطنش را اصلاح نموده و منجذب حق سبحانه می گردد.(2)

18- عثمان صُرَیفینی: ابتدای امر من آن بود که شبی در صُریفین به پشت خوابیده بودم، ناگاه دیدم در هوا پنج کبوتر می گذرد و هرکدام ذکری می گویند:

یکی می گفت: «منزّه است کسی که نزد او خزینه های هر چیزی موجود است و آن را جز به اندازه معیّن فرونمی فرستد.»

دیگری می گفت: «منزه است کسی که خلقت هر چیزی را اعطاء کرده، سپس هدایتش نموده است.»

ص: 401


1- . سوره حدید / 16. (آیا برای کسانی که ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده که دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده نرم [و فروتن] گردد؟!)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 174.

و دیگری می گفت: «منزّه است خدایی که انبیاء را حجّت بر خلقش مبعوث گردانیده و حضرت محمّد «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را بر ایشان فضیلت داده است.»

و دیگری می گفت: «هر چیزی در دنیا، باطل است جز آنچه برای خدا و رسولش باشد.»

و دیگری می گفت: «ای غافلان از مولایتان! به طرف پروردگار کریم بروید که او امور بزرگ را اعطاء می کند و گناه بزرگ را می بخشد.»

با این جریان حال تنبّهی به من دست داد و دوستی دنیا و مافیها از دلم برفت. چون صبح شد در فکر شدم خود را به استاد و مربّی اخلاقی برسانم تا مرا به خدا راهنمایی کند.

روان شدم، اما نمی دانستم به کجا می روم تا آنکه به پیرمردی خوش سیما رسیدم. مرا به اسم خواند و به نزد عبدالقادر(1) رهنمایی کرد.

نگاه کردم دیدم در بغدادم و خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» از نظرم غایب گشت.

چون سیّد مرا دید، گفت: «خوشا به حال کسی که مولایش او را با زبان پرنده ها به سوی خودش جذب کرد و خیرات زیادی را برایش جمع نمود.»(2)

19- روزی جوانی بی پروا می گذشت با ربابی در دست و سرمست. چون چشمش به أبوعثمان سعید بن اسماعیل نیشابوری افتاد آلات نواخت خود را پنهان کرد.

أبوعثمان از سر شفقت نزد وی رفته و گفت: «ناراحت مشو، ما همه با یکدیگر برابریم.»

جوان چون این اخلاق بدید فوراً تائب گشت.

أبوعثمان وی را به مجلس سالکین فرستاد و خود با خدای در مناجات شد که: «پروردگارا! این اندازه از من، باقی هم از تو.»

آن جوان به طریقی منقلب شد و اسرار الهی در قلب وی فرود آمد که أبوعثمان انگشت حیرت در دهان گرفت و به أبوعثمان مغربی گفت: «در رشک(3)

می سوزم، هرچه ما به عمر دراز طمع می کردیم، رایگان به سرّ این جوان درافکندند. اگر معده او را بشکافیم هنوز بوی خمر از آن

ص: 402


1- . (سید عبدالقادر گیلانی.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 269.
3- . (غبطه.)

می آید، تا بدانی که کار به عنایت ازل است نه عمل و کار، کِشش است نه کُوشش، کار به سابقت است نه عاقبت،(1) کار خالق است نه خلق.»(2)،(3)

20- میرزای عبرت: {جهانگیر خان قشقایی} در ایام جوانی به موسیقی شائق(4)

بود. چندی مشق تار کرده و از برای تکمیل آن فنّ به اصفهان آمده، از مدرسه صدر او را خوش آمده بود. همه روزه صبح و عصر می رفت آنجا.

چنانکه از وی حکایت کنند: در هنگام رفتن به مدرسه در دکان جنب مدرسه، درویشی، وی را می خوانَد و از وطن و حرفه و نسب او جویا می شود. جهانگیر خان شرح حال خود را کما کان(5) با درویش در میان می گذارد.

می گفت: «چون گفتار من به پایان رسید، درویش خیره در من نگریسته، گفت: گرفتم در این فنّ، فارابی وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود.

گفتم: نیکو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار کردی. هان! بگو: چه بایدم کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟

گفت: چنین می آید که ترا فضا و هوای این مدرسه پسند افتاده، در همینجا حجره گرفته، به تحصیل علم مشغول باش.»

گویند: «جهانگیر خان می گفت: من بدین مقام، از همّت نفَس آن درویش و یُمن راهنمایی او رسیدم.»(6)

ص: 403


1- . اشاره به بحث استعداد و قابلیّت سالک است.
2- . منظور این است که پیشرفت معنوی فقط به کار و کوشش و عاقبت نیست، بلکه عنایت خداوند و کشش و سابقه نیز مؤثرند، و این مطلب را به راحتی از قرآن کریم و احادیث و سخن اولیاءالله و مبانی عرفان نظری - خصوصا مبحث اعیان ثابته و... - می توان دریافت.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 184.
4- . (مشتاق.)
5- . (همان گونه که بود.)
6- . مجموعه آثار آقا محمدرضا قمشه ای، مقدمه / 106.

21- حجت الاسلام حسین گنجی: کل احمد آقا {تهرانی در محضر آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} شروع به صحبت کردند و در خلال گفته هایشان، فرمودند:

«گر می برندت واصلی گر می روی، بی حاصلی»

آقای بهاء الدینی از این جمله زیبا، بسیار لذت بردند و به آقای {شیخ حبیب اللّه} فرحزاد فرمودند: «این جملات را بنویسید. این جملات خیلی ارزش دارد و بیانگر تفکر عمیق ایشان است. کل احمد، ملّای بدون عمامه است.»(1)

22- کربلایی احمد تهرانی: پانزده ساله بودم که شبی، عمویم دستم را گرفت و به مسجد سید عزیزاللّه برد. ماه رمضان بود و روحانی بسیار خوش منظری بنام سید یحیی {سجادی} در آنجا منبر می رفت.

در همان شب اول که پای منبر او نشستم، کار تمام شد و مُهر جنون را بر پیشانی من کوبیدند.

هر کلامی که از دهان سید یحیی بیرون می آمد، وجود مرا به آتش می کشید. آن لحظه ای که سخن می گفت، مرا در پای منبرش می سوزاند. آقا سید یحیی، سوختن را به من آموخت و در اصل، او بود که مرا راه انداخت.(2)

ص: 404


1- . تندیس عشق / 43.
2- . رند عالم سوز / 36.

جلسات اخلاقی و موعظه

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «سالک قبل از ورود به جلسه {اخلاق} باید خود را از مشاغل و شواغلی که دارد فارغ کند و خانه دل را از غیر و آثار ما سوی اللَّه تکانده و با ضمیری صاف و روشن وارد مجلس شود تا هم خود استفاده کند و هم به دیگران بهره برساند، ولی اگر سالک با ذهن پریشان و گرفتار در تارهای اوهام و خواطر و مشغول به کسب و کار و زن و بچّه و درس و کتاب، به جلسه بیاید، نه تنها استفاده نمی کند، بلکه مایه اضطراب و تشویش خاطر سالکان مبتدی و ضعیف شده و راه آنان را نیز سدّ می کند.»

روزی در تهران و در خدمت ایشان به جلسه ای رفتیم که با ده دوازده نفر از رفقا تشکیل شده بود. ده دقیقه در سکوت نشستیم. ناگهان ایشان فرمودند: «خواطر آقایان رفقا متشتّت است و جمعیت خاطر نیست و تا اطّلاع بعدی، جلسات تعطیل است.» و تشریف بردند و آن جلسه تا مدّتی تعطیل بود.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «برخی به خاطر عدم مراقبه هرچه را در این جلسات تحصیل می کنند، پیش از خروج از جلسه یکجا باخته و دست خالی می روند؛ و لذا بعد از جلسه نیز باید سکوت اختیار کرده و به غیرضرورت تکلّم نکند و حال جلسه را تا جلسه بعدی حفظ کند تا آن عشق و شور به لقاء حضرت پروردگار در قلب سالک متمکن(2)

شود، نه اینکه با عیال و فرزندان یا رفیق و آشنا بنشیند و از هرجا سخن بگوید و خود را خسته و سنگین کند.»

روزی حضرت علّامه والد بعد از جلسه، نماز مغرب را اقامه کردند و چون نماز عشاء را به جهت رسیدن به وقت فضیلت عشاء به تأخیر می انداختند، در این فاصله به تعقیبات مشغول شدند.

ص: 405


1- . نور مجرد، ج 1 / 636.
2- . (مکان یابد و جای بگیرد.)

در این حال بعضی از شاگردان مشغول به صحبت با یکدیگر شدند، ایشان با ناراحتی رو کردند به آنها و فرمودند: «آقا! تعقیبات نماز مغرب جزء نماز مغرب است. همه مکتسبات(1) با این صحبت ها از بین می رود.»(2)

3- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! کتب و روایات و اندرزهای اخلاقی موجبات تنبّه شما را فراهم می نمایند و آمادگی برای کسب اخلاق حسنه و دوری از کردار سیّئه به شما می دهند.(3)

4- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! گرچه خود آیت اللّه زمان یا اهل مطالعه یا متعمّق(4) و متتبّع(5)

هستید، اما احتیاج به موعظه دارید...

چون پایه بشر بر جهل و نسیان است، باید هیچ فردی خود را مستغنی از موعظه نداند و برای خود وسائل گوش دادن به مواعظ را فراهم کند.(6)

5- ملاصدرای شیرازی (صدرالمتألهین): حکمت و نصیحت و موعظت، دل خفته را بیدار کند، اما دل مرده را سود نبخشد.(7)

6- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: حضور در محضر استاد و نشستن پای درس، خود موضوعیت دارد، چراکه نشستن، صحبت کردن، کیفیت نگاه و وارد و خارج شدن استاد، همه و همه، در فهم مطالب درسی و سازندگی روحی و اخلاقی تأثیر بسیاری دارد، همه حرکات استاد مهذّب، در انسان تأثیر می گذارد.(8)

ص: 406


1- . (چیزهایی که کسب شده و به دست آمده.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 638.
3- . پندنامه سعادت / 54.
4- . (دقیق.)
5- . (محقق.)
6- . پندنامه سعادت / 55.
7- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 293.
8- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 130.

عمل ولیّ خداوند

1- آیت الله سید حسین فاطمی قمی: همه روزه، اول آفتاب، حقیر و سایر شاگردان ایشان {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی} در منزلشان جمع می شدیم و آن جناب ما را به کلمات آتشین خود موعظه می فرمود، به طوری که صدای گریه و ضجّه از اهل مجلس بلند می شد!(1)

2- آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا: در مورد جمال السالکین، آیت الله آقا میرزا جواد ملکی تبریزی می نویسند که: وقتی در مجلسی می نشست می فرمود: «ای مردم! یکی از نام های خدا غفار است.»

همین را که می گفت، چند نفر غش می کردند و آنان را از مجلس بیرون می بردند!(2)

3- آیت الله شیخ علی پناه اشتهاردی: میرزا جواد آقا {ملکی} تبریزی در مدرسه فیضیه درس اخلاق داشت و آنچنان تأثیر آتشین بر دل ها می گماشت که در درسش از اثر صحبت ایشان غش می کردند و بی هوش می شدند.(3)

4- آیت اللّه عباس محفوظی: مردم در پای منبر ایشان {آیت اللّه سید محمدتقی معصومی اشکوری} همانند زن فرزندمرده با صدای بلند گریه می کردند. نصایح و مواعظ ایشان در قلب مردم چنان تأثیر می کرد که برخی از افراد با شنیدن آن در پای منبر بیهوش می شدند.(4)

5- آیت اللّه محمدرضا آل یاسین: مرحوم آقا میرزا علی قاضی مجالس متعددی به صورت طبقه طبقه براساس حال و مقام سالکین برپا نموده بود که می توان با نام های مجلس عام، مجلس خاص، مجلس خاص الخاص و مجلس اهل الخاص و... مشخص نمود....

روزی به یکی از مجالس خاص که به خواص معمولی از تلامذه وی تعلّق دشت راه یافتم. وقتی از منزل ایشان بیرون آمدم همین را بگویم که عبا را روی سر و صورتم کشیدم و راه افتادم و

ص: 407


1- . طبیب دل ها / 10.
2- . طبیب دل ها / 21.
3- . طبیب دل ها / 21.
4- . مجله مبلغان، شماره 49.

مالک اشک های چشمانم نبودم و بی اختیار گریه می کردم، به هرکجا و به هرکس که نگاه می کردم، بدم می آمد و در اثر انقطاع موقّت که از عوالم دنیوی حاصل شده بود، طاقت ماندن در دنیا و زندگی با مردمان از من سلب شده بود. صد حیف که بعدها نتوانستم در آن مجالس نورانی حاضر شوم.(1)

6- آیت اللّه سید عباس کاشانی: {مرحوم میرزا علی آقا قاضی} در کلاس صبحشان شاید دویست نفر پای درس ایشان می نشستند.

وقتی ایشان صحبت می کردند همه گریه می کردند. اگر بگویم: تمام دویست نفر گریه می کردند، مبالغه نکرده ام. حرف هایشان هم همان حرف های اخلاقی بود.(2)

7- علّامه محمدحسین نجفی عاملی: مرحوم آقای {میرزا علی آقا} قاضی شب ها درس اصلی داشتند و نوعاً در این درس، چراغ روشن نمی کردند و شاگردان خاص از محضر ایشان استفاده می نمودند. درس ایشان در سلوک عرفان و معارف حقّه، همراه با آیات و روایات برطبق مستندات علمی و عرفانی بود و گاهی مطالب را با اشاره عبور می کردند. آن افرادی که از شاگردان اصلی آقا بودند، مطالب را دریافت می کردند و بعضی هم که جدیدالورود بودند، آقای قاضی برای آنها عصرها درسی عمومی گذاشته بودند. درس آنها جنبه ابتدایی و ارائه نظرات کلّی داشت و خیلی با احتیاط و دقّت، موضوعات بحث اخلاقی و تربیتی را همراه با آیات و روایات مطرح می فرمودند.(3)

8- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: خدا شاهد است که وقتی بنده هفته ای یکبار در درس اخلاق شرکت می کردم، استاد اخلاق خاطرات(4) مرا می کوبید و من مهذّب می شدم و اخلاق پاکیزه پیدا می کردم تا هفته دیگر، اما اگر یک هفته استاد نمی آمد، با اینکه در طول هفته در

ص: 408


1- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 168.
2- . عطش / 423.
3- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 441.
4- . (خطورات ذهنی.)

کمال مراقبه بودم، اما میل به قبایح و زشتی ها پیدا می کردم. باید وسیله زنده کردن، وجود داشته باشد.(1)

9- آیت الله محی الدین حائری شیرازی: موعظه های ایشان {امام خمینی} با دیگران فرق داشت. به طور مثال در جلسه موعظه وقتی امام به صورت عادی هم صحبت می کردند، فضلا چنان اشک می ریختند که سینه ایشان خیس می شد. در واقع مطالب عادی موعظه امام هم انسان را منقلب می کرد و به او حالت غش دست می داد؛ چنین وقایعی شاید سالی سه الی چهار بار پیش می آمد.(2)

10- آیت الله محمدمهدی ربانی املشی: امام {خمینی} تأثیر نفس عجیبی داشتند. وقتی مباحث اخلاقی را به میان می کشیدند، اغلب شاگردان ایشان منقلب می شدند و اشک هایشان جاری می شد. بعضی ها هم با صدای بلند گریه می کردند.(3)

11- آیت الله عباس علی عمید زنجانی: از خصوصیات درسی حضرت امام {خمینی} که بر جذابیت درسی ایشان می افزود تذکرات اخلاقی ای بود که در موقع شروع درس و یا در ایامی که منجر به تعطیلات می شد، می فرمودند... گاه این تذکرات آنچنان نافذ و مؤثر واقع می شد که بعضی ها در درس امام به گریه می افتادند و برخی هم از حال می رفتند.(4)

12- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: حضرت امام {خمینی} رسمشان بر این بود که روز آخر درس، قبل از تعطیلات ماه مبارک رمضان و محرم را به اندرز و تذکرات اخلاقی و عرفانی اختصاص بدهند. در یکی از این روزها به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک در نجف اشرف، معظم له در زمینه مذکور داد سخن می دادند و به تعبیر یکی از دوستان که در جلسه های متعددی از درس های اخلاقی آن حضرت در قم نیز شرکت کرده بود، این جلسه، یکی از بهترین و تکان دهنده ترین درس های بی نظیر امام بود.

ص: 409


1- . زملک تا ملکوت، دفتر سوم / 31.
2- . پا به پای آفتاب ج 4 / 13.
3- . پا به پای آفتاب ج 4 / 128.
4- . پا به پای آفتاب ج 5 / 9.

سخنان امام در این روز، آنچنان همه را منقلب نمود که صدای گریه، فضای مسجد شیخ انصاری را پرکرده بود. طلاب، تحت تأثیر سخنان روح بخش حضرتش که از جان برمی خاست و بر دل می نشست، از خود رسته و در فضای لایتناهی عالم بالا به پرواز درآمده بودند. این آهنگ دلربای کلمات او بود که جان های همه را تسخیر کرده و از کالبدهای خاکی رهانده و به عشق معبود رسانده بود.(1)

13- آیت اللّه مسلم ملکوتی: امام {خمینی} در هفته یکبار درس اخلاق داشتند و این درسشان عمومی بود که به مدرسه فیضیه تشریف می آوردند و در زیر کتابخانه... عصرهای روز جمعه یا پنج شنبه درس اخلاق داشتند. همه می آمدند، حتی بازاری ها و غیره.

من حساب کرده بودم که این درس اخلاق امام یک هفته انسان را از گناه کنار نگاه می داشت، تحت تأثیرات این درس در هفته هرکس می رفت یک هفته آدم بود. حالا باز هفته دیگر می رسید نمی دانم! اما دیگر انسان را از آن تمایلات مادی و حیوانی جلوگیری می کرد.(2)

14- حجت الاسلام سید محمدباقر حسینی منش: حضرت امام {خمینی} معمولاً روزهای چهارشنبه نصیحت می فرمودند. نصیحت های ایشان بسیار آموزنده بود؛ به طوری که دوستان می گفتند: «وقتی امام یکبار در هفته توصیه های اخلاقی می کنند تا هفته دیگر شارژ هستیم.»(3)

15- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آیت اللّه انصاری} در هفته دو نوع جلسه داشتند: یک نوع جلسات خصوصی بود که رفقای خصوصی در آن جمع می شدند و یک جلسه عمومی داشتند که یکشنبه ها... برگزار می شد.

در جلسات عمومی، ابتداء قدری قرآن تلاوت می شد و سپس آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» صحبت می فرمودند و بعد از آن مرثیه سرایی و مداحی می شد.

ص: 410


1- . در سایه آفتاب / 98.
2- . سلسلهٔ موی دوست / 213.
3- . سلسلهٔ موی دوست / 220.

آقا بیشتر، از کتاب مصباح الشریعه و یا ارشاد القلوب دیلمی و خزینة الجواهر آیت اللّه نهاوندی مطالبی نقل می کردند. صحبت های او غالباً پیرامون احوالات اولیاء خدا و چگونگی تحولات روحی آنان بود، اما در جلسات خصوصی، بیشتر با سکوت می گذشت. قدری قرآن تلاوت می شد و آقا کم صحبت می کردند و از درون، افراد را ملتهب می نمودند و حرکت می دادند...

همه شاگردان ایشان اظهار می کردند که وقتی از جلسه ایشان بیرون می آمدیم حالت التهاب عجیبی داشتیم و عبادات را دیگر به عنوان تکلیف نمی دانستیم بلکه با حالت عشق و التهاب و شوق عجیبی انجام می دادیم.(1)

16- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: حضرت آیت اللّه انصاری از دوستان سلوکی اش مراقبت تام داشت، رفتار و کردار آنها را همیشه تحت نظر داشت و سخنان او در جلسات عمدتاً ناظر به حالات درونی دوستانش بود.

یک بار در جلسه، این حدیث معروف را بیان می کردند که: «صراط سه هزار سال راه سر بالایی دارد، سه هزار سال سرازیری و...»، بعد از جلسه فرمود: «منظورم راه سلوک بود که اینهمه مشکلات را دارد و سخنانم ناظر به حال این سید (شهید دستغیب) بود.(2)

17- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): این بزرگوار {آیت اللّه انصاری} یک جلسه عمومی داشتند که روزهای یکشنبه صبح منزل آقای {غلامحسین} سبزواری بود که غالباً درس اخلاق بود. از آیات قرآن آیه ای را انتخاب می کردند، دو هفته، سه هفته، کمتر یا بیشتر در اطراف آن آیه توضیحاتی می دادند. نسبت به ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» حالشان عجیب بود، آخر صحبت شروع می کردند به ذکر مصیبت گفتن و بغض گلویشان را می گرفت، دیگر نمی توانستند بیان کنند.

یک مداحی غالباً بعد از ایشان کمی روضه می خواند. بغض گلویش را می گرفت و اشکشان سرازیر می شد.

ص: 411


1- . در کوی بی نشان ها / 71.
2- . در کوی بی نشان ها / 99.

جلسات عجیبی بود. علاوه بر جلسات عمومی سه شب هم سیار بود؛ شب های دوشنبه، جمعه و چهارشنبه. هر شبی منزل یکی از رفقا بود.(1)

18- آیت اللّه ابراهیم امینی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} علاوه بر درس های رسمی، جلسه اخلاق و سیر و سلوکی داشت که بعضی از علاقه مندان در آن شرکت داشتند و کسب فیض می نمودند. شب های پنجشنبه و جمعه نیز یک جلسه خصوصی سیاری داشت که عده ای از افاضل طلاب به طور خصوصی در آن شرکت می کردند و کسب فیض می نمودند و همین جلسات منشأ برکات فراوانی شد. در جلسات خصوصی غالباً ساکت و آرام بود، اگر سؤال می شد پاسخ می داد و الّا ساکت بود.(2)

19- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: روش آیت اللّه {محمدتقی} بهجت در درس روزانه شان این بود که پیش از شروع درس، حدود ده دقیقه و در قالب حکایت حال بزرگان و اولیاء به موعظه می پرداختند.(3)

20- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): {در قم} هر شب در منزل یکی از دوستان جمع می شدیم و اغلب تا پاسی از نیمه شب به دعا و توسل و قرائت گنجینه اسرار عمان و غزلیات حافظ می پرداختیم و گاهی این جلسات در حضور حضرت آقای مجتهدی تشکیل می شد و فضای معنوی خاصی بر جلسات حاکم می بود.

در جلساتی که ایشان حضور داشتند، پس از مراسم توسل، غالباً جلسه در سکوت محض فرومی رفت و روح آدمی از صفا و روحانیت ملموسی که در فضای جلسات موج می زد، سرشار می شد.(4)

ص: 412


1- . سوخته / 275.
2- . یادنامه مفسر کبیر استاد علّامه طباطبایی / 123.
3- . زمزم عرفان / 21.
4- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 92.

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: آقای سید علی لواسانی فرزند مرحوم آقای سید أبوالقاسم لواسانی، روزی در بین مذاکرات فرمودند: «من در سن طفولیت، محضر مرحوم آیت الحقّ آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را درک نموده ام، بدین شرح که در حدود چهارده یا پانزده سال داشتم که روزی در قم به مدرسه فیضیه رفتم، دیدم در مَدرس زیر کتابخانه، شیخی بسیار موقّر و مؤدّب و بسیار تمیز و نظیف نشسته و عمّامه ای بسیار مدوّر و خوش منظره دارد و جماعتی از شاگردانش در اطراف مَدرس نشسته اند.

او شروع به درس گفتن کرد و ابتداء به این آیه مبارکه نمود: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ(1) چنان این آیه را با صَلابت و ابّهت و نافذ خواند که کأنّه روح را از من گرفتند و سراپا محو و مبهوت شدم و از آن زمان تا به حال لذّت آن صدا و آن ندا را فراموش نمی کنم!» «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً»(2)

2- آقا شیخ عباس قوچانی از قول آقا سید محمد کلانتر:(3)

«در ماه های مبارک رمضان، مرحوم قاضی در منزل خود چهار ساعت از شب گذشته، به مدت دو ساعت، مجلسی برای رفقای خود داشتند. یک شب من هم رفتم ببینم چه خبر است، ولی در داخل اتاق نرفتم و در ایوان مجاور نشستم و به فرمایشات ایشان گوش می دادم.

حالتی در آن شب به من دست داد که چون بیرون آمدم و از کوچه های نجف عبور نمودم، با خود گفتم: یا من امشب دیوانه شده ام و یا بجز من تمام مردم نجف دیوانه اند!»(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در نجف اشرف طلبه ای آذربایجانی بود به نام آقای سید ابراهیم کماری و بسیار اهل بحث و جدل.

ص: 413


1- . سوره عنکبوت / 69. (و کسانی که در راه ما کوشیده اند، به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم و در حقیقت، خدا با نیکوکاران است.)
2- . مطلع انوار، ج 3 / 34.
3- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از طلّاب معروف آن زمان و یکی از علمای فعلی نجف اشرف.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 37.

او تا حیات داشت فقط به درس مرحوم استادنا العلّامه آیت اللَّه العظمی آقا شیخ حسین حلّی «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ» می آمد؛ هم در درس فقه و هم در درس اصول و به درس شخص دیگری أبداً نمی رفت...

او بسیار غیور و قدری هم عصبانی المزاج بود و غالباً در درس هم داد و بیداد راه می انداخت، امّا استادنا الأجلّ الأکرم آقا شیخ حسین حلّی از میدان بِدر نمی رفتند و پاسخش را کاملاً می دادند، ولی او غالباً قبول نمی کرد و بر گفتار خود مُجدّ بود.

از وی نقل کردند که: «من شنیده بودم که مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی مجالسی در منزلش برگزار نموده و شاگردان خاصی دارد که آنها را به عبادت و سجده های طویله و رفتن به مسجد کوفه و مسجد سهله و انعزال از عامّه مردم فرامی خواند.

با خود گفتم: این کارها خلاف شرع و صوفی گری است. باید یک روز بروم با او مباحثه نمایم تا برایش ثابت شود که این کارها باطل است.

یک روز به منزل ایشان رفتم. دیدم شاگردان دور تا دور اتاق محقّر ایشان نشسته و ایشان مشغول موعظه می باشند.

من درون اتاق دَم در نشستم. آن روز مرحوم قاضی از مرگ سخن می گفت. سه ربع ساعت بیشتر کلامشان به طول نینجامید اما چنان وحشتی به من دست داد که فوراً به منزل بازگشتم و این حالت یک هفته در من باقی بود.

من در آن هفته از منزل بیرون نرفتم، چرا که چنین می پنداشتم عزرائیل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در کوچه مرا می گیرد و قبض روح می کند.»(1)

4- میرزا علی آقا قاضی: اوایل ورودم به نجف، آخوندی را در کوچه دیدم که شبیه آدمی که اختلال حواس دارد و مشاعر او درست کار نمی کند، راه می رود.

[از پسرعمویم که همراهم بود] پرسیدم: این آقا اختلال حواس و فکر دارد؟

ص: 414


1- . مطلع انوار، ج 2 / 37.

گفت: «نه! الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملّا حسینقلی همدانی بیرون آمده [است]! سخنان آخوند همدانی در شنوندگان اثری می گذارد که بدین صورت از تأثیر ژرف کلامش و تصرف روحی اش، محضر او را ترک می کنند.»(1)

ص: 415


1- . ز مهر افروخته / 71.

حالات غیرعادی اولیاءالله

عمل ولیّ خداوند

1- دلف بن جحدر در حال و علم، بی همتا و در علوم اهل معرفت یکتا است و در این راه از اوّل تا به آخر مردانه ایستاد. هرگز فتوری در وی حاصل نشد و شوق و لهب وی به هیچ چیز آرام نگرفت تا جایی که او را به جنون نسبت دادند و نوشته اند: «بیست و دو مرتبه وی را به تیمارستان بردند و در بند نمودند.»(1)

2- آیت اللّه حسنعلی نجابت: {میرزا علی آقا قاضی} زیاد از خود بی خود می شود و در حالت خاصی فرومی رود، آنهم با چشمان باز و بدون تکیه به جایی و گاهی سه روز به همین حال می ماند و نبض و قلبش هم نمی زند و شاگردانش تنها در این مدت مواظبند که کسی مزاحم او نشود.(2)

3- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: حاج آقا حسین قمی که در آن زمان {هنگام تحول روحی آیت اللّه انصاری همدانی} تا حدودی با ایشان همراه و مؤانس بود، بعدها که آقای انصاری {همدانی} خدمتشان می رسد، ایشان را مخاطب قرارمی دهد و می فرماید: «الحمد لله می بینم سر و وضعی پیدا کرده اید.» کنایه از اینکه سر و وضع و ظاهر متعارف، به خود گرفته اید.

و آقای انصاری می فرمایند: «آن زمان خدا به ما یک حالی داده بود که متوجه اینها نبودیم و حالا خودش حال و وضع ما را عوض کرده است.»(3)

4- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): دو وضعیت بود که ایشان {آیت اللّه انصاری} کاملاً از حالت عادی خارج می شد: یکی در زیارات و یکی بعد از نماز، به

ص: 416


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 42.
2- . عطش / 51.
3- . سوخته / 34.

خصوص بعد از نماز مغرب و عشاء که یارای حرف زدن نداشت و جلساتی هم که بعد از آن داشتند عموماً به سکوت می گذشت و گاهی هم منقلب می شدند، قلبشان می گرفت و حالت گریه به ایشان دست می داد.(1)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سید هاشم {حدّاد} شب مثل ما به طور معمول می خوابد، ولی بیدار است؛ می خوابد، اما تسبیح دستش است و دانه های تسبیح را حرکت می دهد.(2)

6- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): {آقا سید هاشم} به علت حال روحی شان گاهی چند روز غذا نمی خوردند.(3)

سرگذشت

1- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک شب من تنها خدمتشان {آیت اللّه انصاری} بودم، نزدیک غروب بود و افق قرمز.

نگاه ایشان به افق بود و با حالت عجیبی گفتند: «آن کجاست؟» بعد فوراً به خودشان آمدند و آن حالت را پنهان کردند.(4)

2- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم} آقای انصاری در شبستان حاج محمدطاهر، در مسجد جامع همدان نماز می خواند و افرادی که با ایشان نماز می خواندند همان افراد خاصی بودند که نسبت به آقا شناخت داشتند و بعد از نماز مغرب و عشاء، ایشان همراه چند تن از شاگردانشان به منزل می آمدند و من هم همراه پدرم بودم.

اینها بعد از نماز طوری حالشان منقلب می شد که هیچ کدام یارای صحبت کردن نداشتند و کاملاً در سکوت و خلوت خودشان فرورفته بودند. یک بار که از مسجد برمی گشتیم یکی از دوستان آنچنان انقلاب روحی شدیدی پیدا کرده بود که به نفَس نفَس افتاده بود و بلاانقطاع اشک می ریخت، هوا هم سرد و زمستانی بود.

ص: 417


1- . سوخته / 48.
2- . دلشده / 102.
3- . دلشده / 156.
4- . سوخته / 52.

به منزل که رسیدیم، همه رفتند زیر کرسی نشستند، ولی ایشان از شدت حرارتی که داشت بیرون کرسی افتاده بود و آنقدر سینه اش حرارت داشت و نفَس نفَس می زد که مرحوم أبوی فرمود: «بروید برف بیاورید و روی سینه اش بگذارید.»

برف را که روی سینه ایشان گذاشتند، مثل این بود که برف را روی بخاری گذاشته بودند، جیز... اینطور صدا می کرد.(1)

3- آیت اللّه سید احمد فهری: آن روزها (زمانی که پدر آیت اللّه بهجت ایشان را - با سعایت(2) یکی از مفسدان - از انجام اعمال غیرواجب منع نموده بودند) زمانی بنده ناظر نماز خواندن ایشان {آیت اللّه بهجت} بودم که دیدم نمازی عاری از مستحبّات و مختص به واجبات خواندند.

بعد از نماز به ایشان عرض کردم: حضرت عالی بهتر متوجه هستید که امتثال امر پدر، وجوب نفْسی ندارد، بلکه اگر مخالفت امر پدر حرام باشد به عنوان حرمت ایذاءِ مؤمن است و این مطلب در مورد حضرت عالی که پدر محترمتان حضور ندارد و اطّلاعی از شما ندارد، موضوعاً منتفی است.

فرمودند: «مزاج من دیگر آمادگی تحمّل عبادات مستحبّی را ندارد. در همین وضعی که هستم گاهی حالاتی به من دست می دهد که کفّ نفس(3)

از آنها یا غیرممکن است و یا خیلی مشکل، و پس از آن تا دو سه روز بستری هستم و حالت حرکت ندارم.»

همچنین اضافه فرمود: «مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی وقتی چنین می شد در بستر می نالید. اهل و عیال از ایشان سؤال می کردند که: آقا شما را چه شده است؟

می فرمود: از پیری است.»(4)

4- حاج اسماعیل دولابی: حاج هادی ابهری که در محبّت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و خصوصاً امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مجنون بود، گاهی اوقات در مجلس روضه امام حسین

ص: 418


1- . سوخته / 45.
2- . (سخن چینی.)
3- . (خودداری و پرهیز.)
4- . نکته های ناب / 97.

«عَلَیْهِ السَّلَامُ» چنان عاشقانه روضه می خواند و گریه می کرد که همه را منقلب می کرد. وقتی همه خوب به گریه می افتادند و او مست {و شیدای سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ»} می شد، به خودش می گفت: «چرا گریه می کنی؟ گریه کار زن هاست»، بعد دستمال ابریشمی یزدی اش را از جیب درمی آورد و در حالی که همه به شدّت گریه می کردند، بلند می شد و خودش می رقصید.(1)

5- مردم می گفتند: «شبلی، دیوانه است و او می گفت: من به نزد شما دیوانه ام و شما به نزد من. إن شاءاللَّه دیوانگی من زیاده گردد.»(2)

6- یکی از شاگردان میرزا علی آقا قاضی: از استاد {قاضی} (در اوایل شاگردی ام) تقاضای درس فقهی نمودم، قبول فرمود. بنا شد کتاب صلاة را شروع کنند.

روز اوّل که خدمتشان رسیدم، کتاب «وسائل الشیعه» را باز کرد و اخباری که در اوقات نماز است خواند و شروع به گریه کردن نمود.

تا چند روز حاضر شدم و استاد را بدین منوال دیدم. پیش خود گفتم: اینکه درس نمی شود و دیگر نرفتم!(3)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {حاج عبدالزّهراء گرعاوی} در آن ماه رمضان {سال 1376 قمری} به قدری شوریده و وارسته و بی پیرایه بود که موجب تعجّب بود. آنقدر در جلسه می گریست که چشم هایش متورّم می شد و از ساعت می گذشت، آنگاه به درون مسجد می رفت و پس از ادامه گریه، بر روی حصیر به سجده می افتاد.

بسیار شور و وله و آتش داشت، آتش سوزان که دیگران را نیز تحت تأثیر قرارمی داد. یک شب که پس از این گریه های ممتدّ و سرخ شدن چشم ها به درون مسجد رفت، حضرت آقای {سید

ص: 419


1- . مصباح الهدی / 305.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 42.
3- . رسائل عرفانی / 273.

هاشم} حدّاد به من فرمود: «سید محمدحسین! این گریه ها و این حِرْقَت(1)

دل را می بینی؟ من صد برابر بیشتر از او دارم ولی ظهور و بروزش به گونه دگر است.»(2)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حال آقای {سید هاشم} حدّاد در آن وقت {سال 1381 قمری} به قسمی بود که به کلّی از عالم طبیعت انصراف داشتند؛ نه گرسنگی را ادراک می کردند، نه طعم غذا را و نه صدایی را می شنیدند مگر با بلند سخن گفتن و تکرار بعد از تکرار؛ و اگر بتوانیم تصوّر کنیم خلع بدن را در روزهای متمادی و ماه های متوالی متناوباً، نمونه عینی و خارجی آن وجود آقای حدّاد بود.

شب ها در منزل آقای حاج عبدالزّهراء که در بناهای جدیدالاحداث کاظمین بود و از هر طرف به باغ های خرما و پرتقال محاط بود و در روی زمین هم خُضروات و سبزیجات کاشته بودند بسرمی بردیم. هوا بسیار ملایم و لطیف بود و با آنکه در ماه های اوّل بهار بود، لازم بود شب ها انسان از روپوش و پتو استفاده کند. فِراش آقای حدّاد را داخل اتاق پای پنجره مشرف به باغ های بیرون انداخته بودند و پنجره باز بود و من هم در جنب ایشان خوابیده بودم.

صبح که شد حضرت آقا فرمودند: «من دیشب تا به صبح سرما خوردم. چون در بدو خواب هوا ملایم بود و پتو را روی خود نینداختم، در نیمه های شب که هوا سرد گشت، من سردم شد به طوری که خوابم نمی برد. خواستم برخیزم و پنجره را ببندم، دیدم قدرت بر حرکت ندارم. خواستم پتو را از پایین پا بردارم و بر روی خود افکنم، دیدم قدرت بر حرکت ندارم. خواستم بگویم: سید محمدحسین! پتو را روی من بینداز، دیدم قدرت بر حرف زدن ندارم. به همین حال بودم تا صبح و سرمای خوبی هم خوردم.»

رفقای کاظمینی می گفتند: «یک روز با ماشین های مینی بوس از کربلا با آقای {سید هاشم} حدّاد به کاظمین آمدیم. در میان راه شاگرد شوفر خواست کرایه ها را اخذ کند، گفت: شما چند نفرید؟

آقای حدّاد گفتند: پنج نفر.

گفت: نه شما شش نفرید!

ص: 420


1- . (آتش.)
2- . روح مجرد / 32.

ایشان باز شمردند و گفتند: پنج نفریم!

ما هم می دانستیم که مجموعاً شش نفریم ولی مخصوصاً نمی گفتیم تا قضیه آقای حدّاد مکشوف گردد.

باز شاگرد سائق(1) گفت: شش نفرید!

ایشان گفتند: خُوی ماتْشوفْ؟! هذا واحِد و هذا اثْنَین و هذا ثَلاثَه و هذا أرْبَعَه و هذا خَمْسَه! بَعَدْ شِتْگُولْ أنْتَ؟! ای برادرم! مگر نمی بینی؟! - در این حال اشاره نموده و یک یک افراد را شمردند - این است یکی و این است دو تا و این است سه تا و این است چهار تا و این است پنج تا! دیگر تو چه می گویی؟!

او گفت: یا سید! أنتَ ما تُحاسِبُ نَفْسَک؟! ای سید! آخر تو خودت را حساب نمی کنی؟!»

رفقا می گفتند: «عجیب اینجاست که در این حال باز هم آقای حدّاد خود را گم کرده بود و با اینکه معاون سائق گفت: تو خودت را حساب نمی کنی و نمی شماری، باز ایشان چنان غریق عالم توحید و انصراف از کثرت بودند که نمی توانستند در این حال هم به لباس بدن توجه نموده و آن را جزو آنها شمرده و یکی از آنها به حساب درآورند!»

حضرت آقای حدّاد خودشان برای حقیر گفتند: «در آن حال به هیچ وجه من الوجوه خودم را نمی توانستم به شمارش درآورم و بالأخره رفقا گفتند: آقا شما خودتان را هم حساب کنید و این بنده خدا راست می گوید و از ما اجرت شش نفر می خواهد. من هم نه یقیناً بلکه تعبّداً به قول رفقا کرایه شش نفر به او دادم و همگی برای نماز در مسجد بَراثا پیاده شدیم. در آنجا دیدم امام مسجد: شیخ علی صغیر هم دم از توحید می زند و ندا به لا هُوَ إلّا هُوَ بلند کرده است.

و چون به کاظمین آمدیم و رفتیم در وضوخانه عمومی تا وضو بسازیم دیدم من وضو گرفتن را بلد نیستم، خدایا! چرا من وضو گرفتن را نمی دانم؟ نه صورت را می دانم، نه دست راست را و نه دست چپ را؛ و نماز بدون وضو هم که نمی شود.

با خود گفتم: از این مردی که مشغول وضو گرفتن است کیفیت وضو را می پرسم؛ بعد با خود گفتم: او به من چه می گوید؟! آیا نمی گوید: ای سید پیرمرد! تا به حال شصت سال از عمرت گذشته است و وضو گرفتن را نمی دانی؟!

ص: 421


1- . (راننده.)

ولی همینکه به سراغ او رفتم دیدم خود به خود وضو آمد. بدون اختیار و علم، دست را به آب بردم و صورت را و سپس دست ها را شستم، آنگاه مَسْحَین را کشیدم و در این حال دیدم آن مرد وضوگیرنده همینکه چشمش به من افتاد گفت: ای سید! آب خداست. وضو خداست. جایی نیست که خدا نیست!»

{آقا سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «بعضی از اوقات چنان سبک و بی اثر می شوم عیناً مانند یک پر کاهی که روی هوا می چرخد؛ و بعضی اوقات چنان از خودم بیرون می آیم عیناً به مثابه ماری که پوست عوض می کند، من چیز دیگری هستم و آن بدن من و اعمالش همچون پوست مار که کاملاً به شکل مار است و اگر کسی نداند و از دور ببیند می پندارد یک مار است، ولی جز پوست مار چیزی نیست.»

{آقا سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «بسیار شده است که به حمّام می رفتم و وقت بیرون آمدن دِشْداشه را وارونه می پوشیدم.»

{آقا سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «هر وقت به حمّام می رفتم، حمّامی در پشت صندوق، اشیاء و پول های واردین را می گرفت و در موقع بیرون آمدن به آنها پس می داد. یک روز من به حمّام رفتم و موقع ورود، خود حمّامی پشت صندوق بود و من پول های خود را به او دادم. چون بیرون آمدم و می خواستم امانت را پس بگیرم، شاگرد حمّامی پشت صندوق نشسته بود. گفت: سید امانتی تو چقدر است؟!

گفتم: دو دینار.

گفت: نه! اینجا فقط سه دینار است!

گفتم: چرا مرا معطّل می کنی؟! یک دینارش را برای خودت بردار و دو دینار مرا بده که بروم؟!

چون جریان را صاحب حمّام شنید، از شاگردش پرسید: چه خبر است؟!

گفت: این سید می گوید: من دو دینار دادم و اینجا سه دینار است.

گفت: من خودم سه دینار را از او گرفتم؛ سه دینار را بده، سه دینار مال اوست. به حرف های این سید هیچ وقت گوش نکن که غالباً گیج است و حالش خراب است!»

آقای حدّاد می فرمودند: «در آن لحظه من حالی داشتم که نمی توانستم یک لحظه در آنجا درنگ کرده و با آنها گفتگو کنم و اگر یک قدری معطّل می کردند، می گذاشتم و می آمدم.»

ص: 422

{آقا سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «در هر لحظه علومی از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلّی و چون در لحظه ثانی بخواهم به یکی از آنها توجّه کنم می بینم عجبا! فرسنگ ها دور شده است.»

{آقا سید هاشم حدّاد} در این زمان {زمان از خود بی خود شدن} با وجود توارد و پی در پی درآمدن این حالات، دیگر تحمّل کار و کسب برایشان متعذّر گردید؛ یعنی به طوری بدن می افتاد و روح انصراف پیدا می نمود که اداره امور عالم طبع از أشکل مشاکل به شمار می رفت؛ و نه متعسّر و مشکل، بل متعذّر و محال می نمود، لهذا ایشان دکان خود را به همان شاگرد واگذار نموده تا هرچه کسب کند، مایحتاج خود را بردارد و بقیه اش را برای ایشان بیاورد.

و اصولاً در وقتی هم که ایشان خودشان به دکان می رفتند، برای شاگرد حقوق مشخّصی معین نکرده بودند؛ بلکه از اوّل صبح تا هنگام خاتمه عمل هرچه کاسبی کرده بودند، نه آنکه با هم بالمناصفه تقسیم می کردند، بلکه به شاگرد می گفتند: «تو امروز چقدر احتیاج داری؟!» مثلاً می گفت: «نیم دینار! یا هفتصد فلس(1)

و یا هر مقداری که بود؛ و ایشان آن مقدار را به او می دادند و بقیه را برای خود برمی داشتند؛ و بعضی اوقات، بقیه اش فقط 50 فلس بود و یا اصلاً چیزی نمی ماند؛ و چه بسا ایشان با همان پنجاه فلس یا دست خالی به منزل بازمی گشتند.

حالا با این عائله سنگین چه کنند؟! در اینجا خوب خداوند وظیفه رفقای طریق را روشن می کند که باید با تمام مراقبت و دقّت مواظب حالات یکدگر باشند. در صورتی که برای یک نفر از آنها جاذبه روحی از آن طرفِ بالا شدید شد به طوری که از تدبیر امور افتاد و عائله اش نیازمند شدند، وی را به وادی فقر و هلاکت و نیستی نسپارند؛ بروند و از اموال خود، خودش و خانواده اش را اداره کنند تا زمانی که این سالک از آن حال بیرون آید و بتواند تدبیر امور خود را بنماید. نباید منتظر باشند تا از حقوق شرعیه واجبه همچون خمس و یا از صدقات و زکوات و کفّاراتشان او را اداره کنند، بلکه باید با تمام اموال خود، بدون حساب و کتاب، بی دریغ همچون عائله خودشان بلکه أولی و أفضل و أتمّ و أکمل و بی دریغ تر از عائله خودشان، او و عائله اش را متکفّل گردند، چرا که او رفیق طریق است و مجاهدات نفسانیه فی سبیل اللّه، آنهم مجاهده کبری و جهاد اکبر، او را از پای درآورده و شدّت واردات معنویه و حالات روحیه و تجرّدات نفسانیه و

ص: 423


1- . هر فلس، یک بیستم دینار عراقی است.

شدّت اتّصال به عالم غیب و ظهور تجلّیات الهیه، او را از توجّه به عالم کثرت منسلخ داشته است. چه جهادی از این عظیم تر؟ و چه انفاقی از این شایسته تر؟(1)

ص: 424


1- . روح مجرد / 67.

حجاب های ظلمانی و نورانی

کلام ولیّ خداوند

1- معین الدّین سنجری: چون درویش(1)

را حلاوت طاعت پیدا شود، حلاوت، حجاب وی گردد.(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: باید دانست که چون تقرّب بنده به خداوند «عَزَّوَجَلَّ» حاصل گردد حجاب های نفسانی او از میان برداشته می شود. قرب به خدا یعنی بی پرده بودن. تقرّب به خدا یعنی انجام دادن فعلی که موجب رفع حجاب شود...

امّا میان نفس انسان و خداوند حجاب هایی است، بلکه هفتاد هزار حجاب است؛ و هر عملی را که انسان انجام دهد، خواه فعل طاعت بوده باشد و خواه ترک معصیت، اگر از روی قصد قربت و نیت نزدیکی به وی باشد، یکی از حجاب ها را برمی دارد؛ یعنی نفس انسان یک مرحله به خداوند نزدیک تر می شود و خود را روشن تر می نگرد و قساوت و ظلمات درونی اش را کمتر و سبک تر احساس می نماید تا رفته رفته، جمیع حجاب های بنده از بین می رود و میان وی و خدای وی هیچ فاصله و بعد نفسانی ای باقی و برقرارنمی ماند.

آنگاه است که وی با چشم خدا می بیند و با گوش خدا می شنود و با زبان خدا سخن می گوید؛ یعنی دیگر چشم او، چشم او نیست، چشم خداست؛ و گوش او، گوش او نیست، گوش خداست؛ و زبان او، زبان او نیست، زبان خداست.

و به عبارت بهتر چون جمیع صفات و افعالی را که تا به حال از روی استقلال به خود نسبت می داده است، عنوان استقلال آن از میان برداشته شده و آتش گرفته و خاکسترش هم به باد فناء رفته است و در وجود و صفت و فعل او جز عنوان آیتیّت(3)

و مرآتیت(4)

چیزی بجای نمانده

ص: 425


1- . (عارف.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 254.
3- . (نشانه و علامت بودن.)
4- . (غیرمستقل.)

است، فلهذا خداوند است که در این مرآت(1) درخشیده است و از دریچه این بنده اظهار هستی می کند؛ و از چشم اوست که می بیند و از گوش اوست که می شنود و از زبان اوست که تکلّم می کند و با پای اوست که راه می رود و با اندیشه اوست که فکر می نماید و از عقل اوست که ادراک می کند. پس خداوند، موجود است و بس؛ و خداوند، بینا و شنونده و گوینده و راه رونده و تفکرکننده و ادراک نماینده است و بس.(2)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در راه خدا... عبور از نفس و از حُجُب ظلمانیه و نورانیه لازم است.

حجب ظلمانیه مثل حبّ جاه و اعتبار و حبّ ریاست و بخل و حسد و کینه و صفات رذیله ای که در نفس است.

حجب نورانیه مثل اینکه: انسان باید از حورالعین بگذرد، باید از مقامات اخروی تجاوز کند، و به سمت پروردگار، بالا برود که اگر در آنجاها به او چیزی نشان دادند و نتوانست عبور کند، همانجا می ماند.

ایشان {آقا سید جمال الدین گلپایگانی} در مکاشفه دیده بودند که به باغی وارد شدند و استخری که دختران جوان به دورش نشسته بودند، به چشم می خورد. اینها همه واقعاً مال او بود و توجه به آنان حلال است، ولی اگر توجه بکند، همینجا می ایستد، این چیزهایی که الآن می بیند و به طور مسلّم مِلک طِلق اوست و به او نشان می دهند برای این است که به مقام عالی تر برسد.

او را از این کلاس عبور می دهند و می گویند: «تماشا کن، مال توست، از اینجا باید عبور کنی»، اگر بماند همینجا مانده، لذا {آقا سید جمال الدین} عبارت صحیحی می فرمود: «دیدم که اینها بر من حرام اند.»

حرام اند؛ یعنی ممنوعند، اگر من به اینها مشغول بشوم همینجا می مانم، لذا گفتند که: «از در باغ بیرون آمدم» و خدا را شکر که بیرون آمد و الّا همانجا مانده بود.

ص: 426


1- . (آینه.)
2- . اللّه شناسی، ج 1 / 274.

یا همان قضیه علّامه طباطبایی که می فرمود: «حورالعین آمد و از من متأثّر شد و رفت و از طرف دیگر آمد، باز تعارف کرد.»... هیچ چاره هم نیست، چون استاد دستور داده در موقعی که متوجّه به خدا هستی، باید یاد خدا باشی و بس...

سالک می خواهد به آن قلّه کوه برود، اگر بخواهد روی سبزه های دامنه کوه بنشیند، می ماند. او باید سرِ آن قلّه توحید برود، و قلّه توحید رفتن هم مشکل است؛ انسان باید سرما و گرما را تحمل کند، عصا بردارد، با خودش زاد و راحله ای بردارد...

آن کسی که می خواهد به قلّه کوه برود، دیگر نمی تواند با خودش قالیچه ترمه را هم بردارد، رادیو و تلویزیون را هم روی کولش بگذارد، باید خودش را سبک کند، افرادی که کوه پیما هستند، می گویند: «اصلاً لباسشان سبک ترین لباس است، کفششان سبک ترین کفش است» و مثلاً غذا با خودشان نمی برند، آب نبات یا خرما می برند، که هر وقتی گرسنه شان می شود یک خرما بخورند که قوّه اش زیاد باشد، و الّا کسی که بخواهد برود قلّه کوه، اگر با خودش خورشت فسنجان و کبک و تیهو و مرغ و اینها بردارد که نمی تواند بالای کوه برود و به مقصد برسد.

در مسئله توحید هم همین است، مشکلات هست. به توفیق خدا انسان بایستی که بشکند، باید همّتِ بلند داشت، انسان باید از خدا بخواهد که مشکلات از بین برود.(1)

4- امام خمینی: علمی که انسان را به خدا نزدیک می کند، در نفس دنیاطلب باعث دوری بیشتر از درگاه ذی الجلال می گردد. علم توحید هم اگر برای غیرخدا باشد، از حجب ظلمانی است، چون اشتغال به ما سوی اللّه است. اگر کسی قرآن کریم را با چهارده قرائت لما سوی اللّه(2) حفظ باشد و بخواند، جز حجاب و دوری از حق تعالی چیزی عاید او نمی شود.(3)

ص: 427


1- . آیین رستگاری / 65.
2- . (برای غیر خدا.)
3- . جهاد اکبر / 18.

5- ملّا عبدالصّمد همدانی: کفّار محجوبند به تاریکی ضلالت از انوار هدایت، و اهل معصیت به تاریکی غفلت از انوار تقوا محجوبند، و اهل طاعت به دیدن طاعت از انوار دیدن توفیق و عنایت مولی محجوبند، چون مولا از ایشان حجاب بردارد با دیدگان نور نظر به نور کنند و جمال ربوبیت و بزرگی جبروت و لطائف قدرت حق را ببینند، اینجاست که به او از غیر او محجوب شوند.(1)

6- قطب بن محیی انصاری: میان بنده و خدا حجب بسیار است از نور و ظلمت. ارتفاع(2) حجب ظلمانی به انتفاءِ(3) آن است و ارتفاع حجب نورانی به انتفاءِ التفات به آن.(4)

سرگذشت

1- یکی از شاگردان علّامه سید محمدحسین طباطبایی: با مرحوم علّامه کاری داشتم، به خانه ایشان رفته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد، هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی بسته بود. ناگاه شنیدم صوتی گفت: «علّامه در قبرستان حاج شیخ است!»

هرچه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفتم: به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علّامه آنجا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای ناشناس برایم روشن می شود.

به قبرستان که رسیدم، علّامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»(5)

2- از بایزید بسطامی پرسیدند: «عمرت چقدر است؟»

جواب داد: «چهار سال.»

ص: 428


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 104.
2- . (برداشتن و از بین بردن.)
3- . (منتفی شدن و از بین رفتن.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 201.
5- . ز مهر افروخته / 99.

سائل پرسید: «چگونه؟»

گفت: «هفتاد سال در حُجُب دنیا بودم، چهار سال است که از این حجب خارج گشته ام و با حقّ آشنا. روزگار حجاب از عمر نشاید بشمار درآورد.»(1)

ص: 429


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 407.

حزن و اندوه

کلام ولیّ خداوند

1- أبوعبداللَّه محاسبی: سریع ترین امور برای کشتن شهوت ها، ملازم بودن حزن و اندوه با قلب است.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: غم، شب مؤمن است و غم های بزرگ لیلةالقدر شیعه است.(2)

3- حاج اسماعیل دولابی: حزن، خیلی عجیب است؛ به دیگ زودپز که درش بسته است می ماند.(3)

4- احمد بن محمد شاذلی: از نشانه های مردن دل، محزون نشدن است بر آنچه از کارهای خوب از دستت می رود و پشیمان نشدن بر لغزش هایی که انجام می دهی.(4)

5- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {به آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} عرض کردم: از بی ایمانی رنج می برم.

فرمود: «همین رنج، امید است به نتیجه برسد.»(5)

ص: 430


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 189.
2- . مصباح الهدی / 57.
3- . مصباح الهدی / 303.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 58.
5- . سیری در آفاق / 302.

حضور قلب و توجّه

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نماز باید جاندار باشد و سالک وقتی نماز می خواند باید متحوّل گشته و حال اقبال به آخرت و ادبار از دنیا در او زنده شود. اگر چنین نباشد معلوم می شود نماز او مورد قبول درگاه حضرت حقّ نیست و ناقص است؛ بنابراین در انتخاب مکان نماز و کیفیت آن باید اوّل به حال خود توجّه کند و هرجا بیشتر حال و توجّه داشت همان را انتخاب نماید. نماز بدون حضور قلب، پوسته ای بدون حقیقت بیش نیست.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضور قلب در نماز واجب و لازم است. انسان اگر حضور قلب نداشته باشد به آن مقداری که حضور قلب ندارد، نمازش بالا نمی رود.(2)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: «وَ أَکثِرْ ذِکرِی فِی الْخَلَوَات، در خلوات، ذکر مرا زیاد کن.»(3) چون در حال غیرخلوت، آن ذکر خدا در قلب انسان اثر می گذارد، آن پدیده های خارجی هم اثر می گذارد...

انسان باید در خلوت کار کند و لذا حضور قلب در خلوت حاصل می شود.

اگر انسان مدّتی مدید تمرین کرد و در خلوت به ذکر خدا مشغول شد، حالی پیدا می کند که دیگر برای او خلوت و جلوت تفاوتی ندارد امّا بالأخره مدتی عبادت در خلوت، لازم است.(4)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مؤمن در حال نماز باید توجّهش به طور کامل به خداوند باشد و نباید به الفاظ و قواعد تجویدی التفات کند که از حضور قلب بازمانَد و راه آن این است که قبل از نماز قواعد تجویدی را به شکل کامل بیاموزد و برای خود ملکه کند که در حالت نماز، بدون آنکه از توجّهش کاسته گردد، همه را مراعات نماید.(5)

ص: 431


1- . نور مجرد، ج 2 / 337.
2- . آیین رستگاری، ص: 162
3- . کافی، ج 2 / 502.
4- . متن بیانات اخلاقی / 124.
5- . نور مجرد، ج 2 / 331.

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عبادت وقتی روی نفس تأثیر مطلوب می گذارد که با حضور قلب انجام گیرد. حضور قلب نیز با پراکندگی افکار میسر نیست. به این لحاظ، فکر جمع، شرطی بسیار مهم و اساسی برای حضور قلب می باشد. از طرف دیگر یکی از آثار عبادت صحیح، رفع پراکندگی افکار و جمع شدن فکر است. بنابراین فکر جمع، از یک سو شرط حضور قلب و از سوی دیگر نتیجه آن است.

راه هایی که از سوی بزرگان برای جمع شدن فکر پیشنهاد شده است عمدتاً به منظور تحصیل شرط حضور قلب می باشد و الاّ به خودی خود، قرب آور نیست.(1)

6- ملّا حسینقلی همدانی: سعی کن که عمل و ذکرت به محض زبان نباشد و با حضور قلب باشد که عمل بی حضور، اصلاح قلب نمی کند، اگرچه ثواب کمی دارد.(2)

7- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: چگونه در نماز حضور قلب بیابم؟): زیاد سخن نگویید. پرگو نباشید.(3)

8- امام خمینی: این ها {کسانی که با دعا مخالفند} نمی فهمند دعا یعنی چه. تأثیر دعا را در نفوس نمی دانند. نمی دانند که همه خیرات و برکات از همان دعاخوان هاست.

همین ها هم که به طور ضعیف دعا می خوانند و ذکر خدا می گویند، به اندازه همان مقدار تأثیری که [در آنهاست]، طوطی وار هم هست، لکن درشان تأثیر کرده و بهتر از آنهایند که تارک {دعا} هستند.

نمازخوان و لو اینکه یک مرتبه نازله ای را دارد، از آن نمازنخوان بهتر است، مهذب تر است. این دزدی نمی کند. پرونده های جنایت را شما بررسی کنید، ببینید چقدرش مال طلبه است، چقدرش مال غیرطلبه است، چند تا ملّا پرونده دزدی یا شرب خمر یا فرض کن جهات دیگر

ص: 432


1- . سفینةالصادقین / 324.
2- . تذکرةالمتقین / 211.
3- . ز مهر افروخته / 88.

داشته؛ البته اشخاص قاچاق هم در این طایفه هستند، اما آنها نه اهل نمازند، نه اهل چیزهای دیگرند؛ صورت قرارداده اند این را برای استفاده؛ اما همین دعاخوان ها و همین کسانی که به ظواهر اسلام عمل می کنند، اینها پرونده های جنایتشان نسبت به دیگران، هیچ و یا کم است. در نظم این عالم، همین ها دخالت دارند.(1)

9- امام خمینی: با قرآن، این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است.

آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس و نامه محبوب، محبوب است اگرچه عاشق و محبّ، مفاد آن را نداند و با این انگیزه، حبّ محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد.(2)

10- امام خمینی: زبان که ذکر الهی را تکرار کرد، کم کم زبان قلب هم باز می شود و آن نیز متذکر می شود، چنانچه از تذکر قلب، زبان نیز متذکر می شود و این فایده حاصل نشود در عبادات و این نتیجه گرفته نشود، مگر آنکه وقت عبادت و دعا و ذکر، قلب حاضر باشد، که با غفلت و نسیان قلب به هیچ وجه اعمال خیریه را در روح تأثیری نیست و از این جهت می بینیم که از عبادات پنجاه سال یا بیشتر، در قلب ما به هیچ وجه اثری پیدا نشده، بلکه به ملکات فاسده ما هر روز افزوده شده و این صلاة که ناهی از فحشا و منکر است و معراج مؤمن و مقرب متقی است، ما را به جایی نرسانده و مقام صفایی برای ما از آن حاصل نیامده.

شیخ عارف کامل، شاه آبادی «رُوحِی فِدَاهُ» می فرمود: «باید انسان در وقت ذکر، مثل کسی باشد که کلام، دهن طفل می گذارد و تلقین او می کند برای اینکه او را به زبان بیاورد و همین طور انسان باید ذکر را تلقین قلب کند، و مادامی که انسان با زبان ذکر می گوید و مشغول تعلیم قلب است، ظاهر به باطن مدد می کند، همینکه زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد می شود، چنانچه در تلقین طفل نیز چنین است؛ مادامی که انسان کلام، دهن او می گذارد او را مدد می کند، همینکه او آن کلام را به زبان اجرا کرد، نشاطی در انسان تولید می شود که

ص: 433


1- . تفسیر سوره حمد / 148.
2- . سیره آفتاب / 42.

خستگی سابق را برطرف می کند. پس در اول، از معلم به او مدد می شود و در آخر، از او به معلم کمک و مدد می شود.»

انسان اگر مدتی مواظبت کند در نماز و اذکار و ادعیه به این ترتیب، البته برای نفس عادی می شود و اعمال عبادی هم مثل اعمال عادیه می شود که در حضور قلب در آنها محتاج به رویّه نیست، بلکه مثل امور طبیعیه عادیه می شود.(1)

11- امام خمینی: از اموری که انسان را اعانت(2)

کامل کند بر تحصیل حضور قلب، مراقبه از وقت {نماز} است که عهد معهود و میعاد موعود حقّ است و شخص سالک إلی اللَّه و مجاهد فی سبیل اللَّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لاأقلّ این پنج وقت را که حقّ تعالی به او وقت داده و دعوت برای ملاقات فرموده، باید مراقبت کند و از حقّ تعالی به جان و دل تشکر کند که او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده. پس، از آن، غفلت نکند و از وعده گاه حقّ تخلف نورزد، شاید مواظبت بر اوقات و مراقبت از میعاد ملاقات، که در اول امر، بی مغز و صوری است، به توفیق حقّ و دستگیری آن ذات مقدس «جَلَّ شَأْنُهُ» حقیقت پیدا کند و با مغز شود، آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نائل شود و سرّ حقیقی عبادت را دریابد.(3)

12- امام خمینی: فراغت برای عبادت، حاصل شود به فراغت وقت برای آن و فراغت قلب، و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب، بدون آن تحقق پیدا نکند و عبادت بی حضور قلب، قیمتی ندارد.(4)

13- امام خمینی: آنچه باعث حضور قلب شود دو امر است: یکی فراغت وقت و قلب، و دیگر اهمیت عبادت را به قلب فهماندن.(5)

ص: 434


1- . سرّالصلاة / 29.
2- . (کمک.)
3- . سرّالصلاة / 64.
4- . شرح چهل حدیث / 426.
5- . شرح چهل حدیث / 426.

14- امام خمینی: حضور قلب است که روح عبادت و حقیقت آن بسته به آن است و بدون آن هیچ قیمتی برای عبادات نیست و قبول درگاه حق تعالی نشود.(1)

15- امام خمینی: حضور قلب در عبادات، قلب و روح عبادات است و نورانیت و مراتب کمال آن بسته است به حضور قلب.(2)

16- آقا محمد بیدآبادی: سالک طریق قویم(3)

و ناهج(4)

صراط مستقیم را اشتغال به هیچ عبادت از عبادات قلبیه و مداومت بر هیچ طاعت از طاعات جنانیه(5)

و لسانیه و ارکانیه، بدون حضور {قلب}، نافع نیست.(6)

17- آقا محمد بیدآبادی: تا زمانی که شوق و میل باطنی به زیارت و دعا داری در حرم باش و زمانی که میل تو به سستی گرائید بلافاصله از حرم خارج شو که ذکر نگفتن بهتر است از ذکری که با غفلت و بی توجهی به محتوای ذکر همراه باشد.(7)

18- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: اینکه {نماز} آدمی را از فحشاء و منکرات بازمی دارد برای دلالت بر این امر همان آیه شریفه کافی است که می فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(8)

و اما آن نمازی که انسان را از فحشاء بازندارد از رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» رسیده که آن حضرت فرمود: «هرکس که نمازش او را از فحشاء و منکر بازندارد آن نماز جز دور ساختن او از خدا، برایش ثمره دیگری نخواهد داشت.»(9)

ص: 435


1- . شرح چهل حدیث / 430.
2- . شرح چهل حدیث / 433.
3- . (محکم و استوار.)
4- . (رونده.)
5- . (قلبی.)
6- . تذکرةالسالکین / 203.
7- . تذکرةالسالکین / 89.
8- . سوره عنکبوت / 45. (به درستی که نماز آدمی را از فحشاء و اعمال زشت بازمی دارد.)
9- . بحارالأنوار، ج 79 / 198.

و از امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رسیده که آن حضرت فرمود: «هرکس دوست دارد بداند که نمازش قبول شده است یا نه پس ببیند آیا آن نماز او را از فحشاء و منکرات بازداشته؟ به همان اندازه که آن نماز از ارتکاب کارهای زشت او را مانع شده است، همان اندازه نمازش قبول شده است.»(1)

می گویم: این مطلب که نماز می بایست آدمی را از ارتکاب فحشاء و منکرات بازبدارد، حقیقتی است که هیچ راه گریزی از آن وجود ندارد، زیرا قرآن به صراحت، این خاصیت را برای نماز اثبات می کند، پس نمازی که این خاصیت در او نباشد و تنها صورت نماز در آن یافت شود لامحاله(2) آن نماز عملی برخاسته از نفاق خالص خواهد بود، زیرا اگر ذره ای از روح نماز با خود می داشت به همان اندازه انسان را از فحشاء و منکرات بازمی داشت، پس نمازی که در این جهت منشأ اثری نشود معلوم است که از روح نماز بهره ای برای آن نیست و نمازی که از حقیقت نماز ذره ای در آن نباشد آن نماز از نفاق خالص نشأت گرفته و نفاق هم که بدون شک سبب دوری انسان از خدا می شود...

آن نمازی که قطعاً سبب دوری بنده از خدا می شود نمازی است که جمیع اجزائش از جمیع مراتب روح، خالی باشد و اینچنین نمازی در میان معتقدین به نماز خیلی کم است حتی عوام، زیرا نماز آنها هم اگر از روی اعتقاد باشد نه به خاطر ریا، لامحاله همان اولین لحظه ای که می خواهند وارد نماز شوند توجهی دارند و این خود همان روح نماز است و چنین نیست که تمام اجزاء نمازشان فاقد جمیع مراتب حضور باشد و لو در ظاهر قلب یا باطن آن، زیرا برای حضور مراتبی است و در انجام اعمال گاهی می شود که قلب به تمام حقیقت و سرّ و ظاهر و باطنش حضور دارد و گاهی ظاهر قلب نزد چیزی است و باطن آن به امر دیگری مشغول است و گاهی باطنش نزد چیزی است و ظاهرش در پی فکر دیگری است پس نمی شود که کسی کاری را انجام دهد و فاقد جمیع مراتب حضور باشد و چنین عملی مگر از شخص خواب و یا ساهی(3) و امثال اینها سر بزند.

ص: 436


1- . بحارالأنوار، ج 79 / 199.
2- . (به ناچار.)
3- . (کسی که سهوا کاری را انجام می دهد یا ترک می کند.)

و اگر نماز از جمیع جهات فاقد روح بود و هیچ یک از مراتب روح نماز را دارا نبود، این نماز در بازداشتن انسان از فحشاء و منکرات هم هیچ اثری نخواهد داشت؛ نه جزئی و نه کلی، ولی اگر بعضی از مراتب روح را با خود داشت لامحاله به همان اندازه اثر خواهد گذاشت.

این مطلب هم باید دانسته شود که چنین نیست که هر نمازی هر اندازه کم هم که از مراتب روح را دارا باشد مقبول پیشگاه الهی و مرفوع به آسمان است، بلکه آنچه از بعضی از روایات فهمیده می شود نمازی مقبول است که لاأقلّ یک دهم آن با حضور قلب و اقبال به پیشگاه ذات باری تعالی انجام گرفته باشد که هرچه از آن نماز با این خصوصیات انجام گرفته باشد قبول می شود و اما نمازی که کمتر از یک دهم آن با حضور قلب باشد اصلاً بالا نمی رود، بنابراین از آنچه بیان شد این نتیجه بدست می آید که نمازی که از جمیع وجوه فاقد روح و از جمیع جهات بدون حضور قلب باشد این نماز ثمره ای جز دوری بنده از خدا نخواهد داشت و این نماز، نماز کسی است که برای ریا و یا از روی استهزاء و مسخره نماز بخواند و الا نمازی که یک دهم و یا بیشتر آن با حضور قلب انجام گیرد به همان اندازه مورد قبول واقع می شود.(1)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: مقصود از حضور قلب این است که قلب در هنگام نماز نزد نماز باشد نه مشغول به امر دیگری که او را از نماز غافل کند و همین مقدار که نمازگزار قلبش متوجه ظاهر احوال و اقوال نماز باشد در تحقق حضور قلب کافی است.

اما حضور قلب انواع و اقسام مختلفی دارد:

گاه می شود که قلب، متوجه وجهی از وجوه نماز می شود، مثل اینکه نمازگزار توجه به این امر پیدا کند که او در حضور خدا ایستاده است و همین احساس حضور در برابر ذات ذوالجلال، او را از حضور نزد هر فعل و قولی از افعال و اقوال نماز بازمی دارد.

گاه می شود که انسان مقید و مشغول به تصحیح اداء حروف از مخرج آن و یا اداء کلمات به لحن عربی است.

گاهی مواظب این است که صورت افعال را صحیح بجای آورد.

و گاهی فکرش متوجه معنائی از افعال و اقوال نماز می شود، مثل اینکه در معنای تکبیر یا قیام و یا رکوع و یا غیر اینها به فکر فرومی رود و اشتغال به این فکر تا آخر نماز برایش باقی می ماند.

ص: 437


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 176.

اما بهترین و کامل ترین نوع حضور قلب این است که قلب نمازگزار در مقابل هر فعلی از افعال و هر قولی از اقوال نماز متوجه همان فعل و قول باشد و مراعات حضور پروردگارش را بنماید و متوجه باشد که این اعمال را در حضور او دارد می کند و تأمل و تفکر درباره جزئی از اجزاء نماز او را از توجه به آن جزء از نماز که مشغول انجام آن است بازندارد و در هنگام انجام هر عملی یا اداء هر ذکری به فکر مخصوص به آن عمل و یا ذکر مشغول باشد و بداند که در آن لحظه، انجام آن جزء از نماز و اداء آن ذکر از او خواسته شده و از خدا بخواهد تا او را کمک کند که آن جزء را همان گونه که از او خواسته شده انجام دهد.

کسی را که محبت دنیا تا اعماق قلب و حقیقت و سرّ وجودش ریشه دوانیده، مسکّن هائی که برای رفع شهوت ها و محبت های ضعیف که تنها بر حواشی قلب اثر گذاشته نافع است، سودی نمی بخشد، زیرا او هرچه که بخواهد قلب را به حضور در نماز و تفکر در افعال و اقوال آن وادارد، شهوت ها و خواسته های نفسانی اش او را به طرف خود می کشند و برای تحصیل و دستیابی به آن خواسته های نفسانی و رفع موانعی که در این راه قرارگرفته او را به خود مشغول می گردانند، پس پیوسته او قلبش را متوجه نماز می سازد و شهوات، او را به طرف خود می کشند تا اینکه نمازش به پایان رسد و تمام نماز در کشاکش بین او و شهوات و خواسته های نفسانی اش سپری شده است، در نتیجه شیطان بر او غالب گشته است و مثَل این، مثَل کسی است که زیر درختی نشسته و می خواهد درباره موضوعی خاص به تفکر بپردازد، تا بخواهد فکرش متوجه آن موضوع شود، صداهای گنجشک هائی که بر آن درخت نشسته اند فکر او را مشوش می کنند، او با چوبی آنها را دور می سازد و باز دوباره تا می خواهد به فکر فرورود گنجشک ها بازمی گردند و او باز آنها را با چوب می راند و پیوسته وقتش در این کار می گذرد. چنین کسی را باید گفت که: این مشغله، تو را از آن کار اصلی بازمی دارد و تنها راه خلاصی از آن، این است که درخت را قطع کنی.

شهوت ها و خواسته های نفسانی هم همین گونه است، آنگاه که قوی شد و در تمام وجود ریشه دوانید و شاخه هایش بسیار گشت، افکار و خواطر را از وجوه مختلفی به خود جذب می کند، همچنانکه درختان بزرگ، گنجشک ها را به طرف خود می کشند و این شهوت ها به منزله

ص: 438

مغناطیس افکار پست و خاطره های زشت است و اصل این درخت، محبت دنیا است و لذا آن حکیم الهی فرمود: «محبت دنیا رأس و منشأ هر خطا و گناهی است.»

پس آن کس که باطنش بر محبت دنیا سرشته شد و در پی کسب زینت های دنیائی برآمد و همّش پیوسته در پی تحصیل آن و اشتغال به حفظ و تکمیل آن است آنهم نه به حد ضرورت بلکه به خاطر محبت و لذت - که دنیای مذموم هم همین دنیا است که آدمی را از ذکر و یاد خدا مانع شود نه آنچه که برای ادامه زندگی ضروری است - چنین کسی نباید طمع داشته باشد که طعم محبت خدا را بچشد و لذت مناجات با او را آنچنان که زاهدان در دنیا در نماز و دیگر عبادات و طاعات خود می چشند دریابد، زیرا آن کس که به دنیا خوشحال شود به خدا و به مناجات او خوشحال و مسرور نخواهد شد و همت آدمی متوجه چیزی است که روشنی چشم او در آن باشد، اگر در دنیا باشد همتش هم در پی او است و اگر در نماز باشد همتش متوجه او خواهد بود و علاج کامل این است.

و لکن آنچه را که ممکن است و میسور، نباید به خاطر آنچه که دشوار و سخت است ترک نمود و افراد ضعیف و عاجز امثال ما نباید به خاطر اینکه نمی توانیم به یکباره ریشه شهوت ها و خواسته های نفسانی را از عمق وجود خود برکنیم، مجاهده با نفس را به یکباره ترک گوئیم، بلکه سزاوار است که به هر اندازه که ممکن است در هنگام نماز قلب را متوجه نماز سازیم و آنچه که باعث اشتغال قلب به غیرخدا می شود را تا حد امکان، کم نمائیم.(1)

20- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: واقعاً که این بیماری {هجوم خواطر و عدم حضور قلب} و درمانش بسیار سخت و مشکل است، زیرا خطورات، ملازم با علائق و وابستگی های دنیائی است و بعضی از این امور برای ادامه زندگی انسان ضروری است و ترکش جایز نیست و همین علائق و وابستگی هائی که برای حفظ نفس و نوع،(2)

از اعراض و امراض - که ملازم با عالم طبیعت است - ضروری است، همین ها است که شدت می یابد و انسان را به انحراف می کشاند و به همین خاطر است که هیچ کس نمی تواند از آن خلاصی داشته باشد و در رفع آن مجاهده ای بس بزرگ لازم است و باید واقعاً به خدا پناه برد و اضطرار خود را در مقابل رفع این

ص: 439


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 186.
2- . (نوع انسان، هم نوعان.)

مشکل بر او عرضه داشت تا اینکه او با اسباب غیبیه و تابش سلطان معرفت بر قلب، این مشکل را حل کند و خواطر و اشتغالات دنیائی را از دل آدمی دفع نماید به گونه ای که قلبش تنها متوجه خدا باشد و هرآنچه را که غیر او است فراموش نماید و حتی خودش را از یاد ببرد.(1)

21- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: ای فقیر! در مورد دعایی که بدون حضور قلب می خوانی، انصاف بده. آیا دوست داری در حالی که خدا می بیند که زبانت او را خوانده و دلت با دنیا سخن می گوید، دعایت به خداوند برسد؟ دنیایی که درباره آن آمده است که: دشمن خدا و دوستان اوست و می خواهد با شکوفه های این دنیای فانی، تو را از خداوند دور نماید. آیا عاقل می تواند مصیبتی بزرگ تر از این را تصور کند؟(2)

22- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: {انسان} بعید نشمرد که خداوند دعای بندگانش را فقط به خاطر شکل دعا قبول کند، گرچه این دعا جز جنبانیدن زبان چیزی نباشد و با عفو عالی خود با آنان معامله کند. و مبادا انسان کسی را از رحمت خدا مأیوس نموده یا باعث شود اعمال را بجا نیاورد، گرچه عمل او مخلوط با تیرگی باشد.

شاید اگر همین شکل عمل ترک نشود گاهی اوقات با بعضی از عنایات الهی همراه باشد و باعث ایجاد روح و حقیقتی در آن عمل شود و در روشن شدن قلب مؤثر باشد، به گونه ای که به کلی عمل او عوض شود و بیشتر و یا همه اعمال او با حضور قلب بوده و آنگاه همراه با رستگاران، رستگار گردد.(3)

23- آیت اللّه میرزا حسن مصطفوی: این الفاظ {دعا و زیارت}، مقدمه اتصال و رابطه است، لذا وقتی اتصال برقرار شود، زبان بند می آید. فقط باید از راه باطن سخن گفت و آنطور که مناسب حال زائر باشد از ناحیه مزور(4)

به او مرحمت می شود.(5)

ص: 440


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 194.
2- . ترجمه المراقبات / 305.
3- . ترجمه المراقبات / 309.
4- . (شخص زیارت شده مثل امام معصوم یا امامزادگان.)
5- . خرمن معرفت / 60.

24- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: چه کنیم تا در نماز حضور قلب داشته باشیم؟): فقط یک راه وجود دارد و بس! و آن اینکه در روایات هست که انسان یک سوم نمازش را در حال توجه به خداوند می خواند و دو سوم آن را بی توجه است، اما با خواندن نوافل - که آن همه شرایط تقدم و تأخر و امثال آن دارد - آن دو سوم جبران می شود.

اما قدر مسلم این است که یک لحظه در نماز، انسان کاملاً متوجه خداوند می شود؛ یعنی تردیدی در آن نیست که بالأخره انسان در طول نماز یک لحظه را حضور قلب دارد. حرف ما این است که اگر آن لحظه اتفاق افتاد، اختیاراً روی برنگرداند و از آن حالت به صورت اختیاری خارج نشود. اگر بدون اختیار و سهواً از آن حال توجه خارج شود مانعی ندارد، اما عمداً و اختیاراً نباید خود را از آن حالت خارج کند.

انسان اگر چنین کند حضور قلب کامل پیدا می کند و این سرّی دارد و دلیلی دارد که گفتنی نیست! و باید آن حال برای انسان پیش بیاید و انسان حال توجه را ادامه دهد تا بفهمد؛ یعنی دلیل این حرف در همان حال برای انسان روشن می شود!(1)

25- آیت اللّه محمدتقی بهجت: من در عمرم چند نفر را دیدم که بسیار اهل مراقبه بودند؛ در زمان جوانی به عتبات که رفته بودم، از میرزای دوم نمازی دیدم که بسیار فوق العاده بود. یکی هم در شهر و آبادی خودمان بود، با اینکه زمین دار بود و خدم و حشم بسیاری داشت، ولی نمازش یکپارچه توجه بود.(2)

26- حجت الاسلام هادی قدس (از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت): روزی از آقا {آیت اللّه بهجت} پرسیدم: آقا! چکار بکنم در نمازم حضور قلب بیشتر داشته باشم؟

آقا ابتدا سر به پایین افکند، سپس سرش را بلند کرد و فرمود: «روغن چراغ کم است.»

من به نظر خودم از این جمله این معنی را فهمیدم که یعنی معرفت کم است و ایمان قلبی و باطنی ضعیف است، و گرنه ممکن نیست با شناخت کافی، قلب حاضر نباشد.(3)

ص: 441


1- . حدیث دلتنگی / 212.
2- . در کوچه عشق / 66.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 132.

27- آیت اللّه محمّدحسن احمدی فقیه یزدی: گاهی از آقا {آیت اللّه محمدتقی بهجت} سؤال می کردند: «چه کنیم در نماز، حضور قلب داشته باشیم؟»

و ایشان دستورالعمل هایی می فرمودند، یکی از آنها این بود که می فرمود: «وقتی وارد نماز می شوید هنگام خواندن حمد و سوره به معنای آن توجه کنید تا ارتباط حفظ شود.»(1)

28- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: در هنگام نماز چگونه می توانیم حضور قلب را در خودمان به وجود بیاوریم؟): یکی از عوامل حضور قلب این است که در تمام بیست و چهار ساعت باید حواسّ (باصره، سامعه و...) خود را کنترل کنیم، زیرا برای تحصیل حضور قلب باید مقدماتی را فراهم کرد. باید در طول روز گوش، چشم و همچنین سایر اعضاء و جوارح خود را کنترل کنیم و این یکی از عوامل تحصیل حضور قلب می باشد.(2)

29- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: از آیت اللّه {محمدتقی} بهجت پرسیدم: راه رسیدن به حضور قلب در نماز چیست؟

پاسخ دادند: «دو کار در کنار هم:

1- [نمازگزار] به وسوسه های شیطانی که غیراختیاری پیش می آید، کاری نداشته باشد.

2- هر وقت در نمازش توجه پیدا کرد، اختیاراً به غیر خدا توجه نکند.»

سپس در توضیح این مطلب فرمودند: «شیطان می خواهد اختیاراً انسان را متوجه غیر خدا کند. وقتی دید که در حال اختیار، به غیر خدا توجه نمی کند، او را رها می کند.»

ایشان این مطلب را در دیدارهای دیگر نیز با بیان های دیگر، مورد تأکید قرارمی دادند. در دیداری دیگر افزودند: «برهان این مطلب را کسی می داند که عمل کند و نتیجه بگیرد. شیطان هم قبول ندارد که کسی بدون اختیار، عبادتش می کند.»(3)

30- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: از ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} تقاضا کردم که دعا کنند تا بتوانم در نماز، حضور قلب داشته باشم.

ص: 442


1- . برگی از دفتر آفتاب / 132.
2- . برگی از دفتر آفتاب / 132.
3- . زمزم عرفان / 80.

ایشان در جواب فرمودند: «دوایی است. دعایی نیست!» کلام ایشان اشاره به این بود که دعا بدون برنامه ریزی و تلاش، نتیجه ای ندارد، نه اینکه دعا در این مورد، بی اثر است. (1)

31- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: براساس رهنمودهای آیت اللّه {محمدتقی} بهجت، رعایت چند چیز در بدست آوردن حضور قلب در نماز، مؤثر است:

الف: مقید بودن به خواندن نمازهای پنج گانه در اول وقت.

ب: توجه نکردن به غفلت های غیراختیاری.

ج: از دست ندادن توجهات اختیاری.

د: اجتناب از لغو (سخنان و کارهای بیهوده).(2)

32- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: حضور قلب چگونه حاصل می شود؟): اگر مقصود، حضور قلب است، با نوافل و عبادات مستحبه تحصیل می شود و از آن جمله، تبدیل فرادی به جماعت است. و تحصیل حضور قلب به این می شود که در اوقات غفلت {برای کسب حضور قلب،} به خودش فشار نیاورد و در اوقات حضور، اختیارا آن را از دست ندهد.(3)

33- استاد کریم محمودحقیقی: روزی از آیت اللّه انصاری {همدانی} سؤال کردم: برای تمرکز فکر در نماز دستوری به من بفرمائید.

ایشان فرمودند: «نوافل را ترک مکن و حیوانی کم بخور.»(4)

34- آیت اللّه محمدتقی آملی: چقدر فرق است بین توبه قلب و گفتن استغفار به زبان، ولو اینکه گفتار این ذکر هم، بسیار نافع است، لکن یک مرتبه با زبان دل توبه کردن، بهتر است از صدها هزار استغفار به زبان، بی توجه قلب. باید کاری کرد که دل و زبان یکی شود.(5)

ص: 443


1- . زمزم عرفان / 81.
2- . زمزم عرفان / 82.
3- . به سوی محبوب / 62.
4- . در کوی بی نشان ها / 77.
5- . در جستجوی استاد / 119.

35- آیت اللّه محمدتقی آملی: نماز بی روح؛ یعنی بی توجه و بی التفات به حق، تنها کاری را که می کند تکلیف را از گردن صاحبش ساقط می نماید، لکن مقام و منزلتی را در نزد خدا دارا نخواهد شد.(1)

36- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی (در جواب این سؤال که: برای اینکه در نماز توجه و حضور قلب داشته باشیم چه باید کرد؟): باید إِن شاء اللّه با اطاعت خدا کم کم جهات ایمانی برای شما روشن شود؛ یعنی وجدان کنید که خدایی هست، نه اینکه فقط بشنوید. شنیدنِ تنها، چندان فایده ای ندارد. اینکه آدم مطالب را بفهمد، غیر از شنیدن است.(2)

37- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: نماز بی توجه گرچه کامل نیست، اما آیا در صفحه اعمال، درج می شود؟): در صحیفه اعمال به نحو نماز معمولی و رفع تکلیف نوشته می گردد.(3)

سرگذشت

1- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز یک بازاری خدمتشان {آیت اللّه انصاری} آمد و گفت: «یک تیرگی در من ایجاد شده است که نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم.»

فرمودند: «برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران نما.»(4)

ص: 444


1- . در جستجوی استاد / 124.
2- . سلوک معنوی / 120.
3- . آفتاب خوبان / 106.
4- . سوخته / 90.

2- آیت اللّه ابراهیم امینی: در یکی از شب های آخر عمر {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} در خدمت او بودم. در بستر نشسته بود و با چشم های نافذش به گوشه اتاق نگاه می کرد، ولی یارای سخن گفتن نداشت.

خواستم سخن و دستوری از او بشنوم و به یادگار داشته باشم، ولی چندان امیدی به پاسخ شنیدن نداشتم.

عرض کردم: برای توجّه به خدا و حضور قلب در نماز چه راهی را توصیه می فرمایید؟

به سوی من متوجه شد و لبهایش حرکت کرد و با آهنگی بسیار ضعیف که با سختی شنیده می شد فرمود: «توجّه، مراوده، توجّه مراقبه، توجه مراوده ...» و این جمله را متجاوز از ده مرتبه تکرار نمود.

حضرتش در حالی این سخن را فرمود که به همه امور دنیا حتی آب و غذا هم بی توجه بود، ولی از امور معنوی و یاد خدا غافل نبود.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم {شهید مرتضی} مطهّری در مراجعت از ملاقات هایشان {با جناب آقا سید هاشم حدّاد} بسیار مشعوف بودند و می فرمودند: «یکبار که خدمتشان بودم از من پرسیدند: نماز را چگونه می خوانی؟

عرض کردم: کاملاً به معانی کلمات و جملات آن توجه دارم!

فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟! در نماز توجّه ات به خدا باشد و بس! توجّه به معانی مکن!»

انصافاً این جمله ایشان حاوی اسرار و دقائقی است و حقّ مطلب همین طور است که افاده فرموده اند، چرا که در نماز اگر انسان متوجّه معانی نماز شود که مثلاً «إِیّاک نَعْبُدُ وَ إِیّاک نَسْتَعِینُ»(2) به معنی آن است که: «من فقط ترا عبادت می کنم و از تو استعانت می طلبم»، ذهن و فکر نمازگزار بدین حقیقت متوجّه بوده و از توجّه کامل به خدا غافل است؛ در حالی که باید صد در صد توجّه، به سوی خدا بوده و مخاطب فقط خدا باشد، در این صورت دیگر توجّهِ به معنی نیست مگر به نحوه آلی و مِرْآتی، همچنان که در نماز نباید انسان توجّهِ به الفاظ و عبارات

ص: 445


1- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 99.
2- . سوره حمد / 5.

آن داشته باشد مگر توجّه آلی و مِرآتی، زیرا اگر به الفاظ نماز - از صحّت ادا کردن و تجوید و أداءِ از مخارج - توجّه شود، دیگر آن نماز، نماز نیست؛ نه توجّهِ به خداست و نه توجّهِ به معنی.

ولی اگر به خدا توجّه شود و انسان در خطاب و مکالمه اش با خدا لحظه ای فرودنیاید؛ نه فکر الفاظ نماز را بنماید و نه فکر معانی آن را، در این صورت تمام الفاظ، خود به خود به نحو آلی و مِرآتی یعنی به نحو غیراستقلالی ادا شده و به دنبالش جمیع معانی نیز به طریق آلی و مِرآتی - نه به نحو استقلالی - آمده و همه به نحو صحیح و مطلوب ادا شده است، بدون آنکه در توجّه تامّ به خداوند و حضور قلب خللی وارد آید.(1)

4- دکتر کیافر (پزشک معالج آیت اللَّه سید جمال الدین گلپایگانی): من طبیب معالج مرحوم آیت اللَّه گلپایگانی بودم و در دوران معالجه و در وقت عمل از ایشان کرامت ها و بزرگواری هایی را دیدم که هرگز تا آخر عمر فراموش نمی کنم.

از جمله آنکه: در وقت عمل، ما ایشان را بی هوش نکردیم و ایشان گفتند: «اصولاً بی هوشی لازم نیست» و برای ما - برای عمل پروستات که عمل مشکلی است - تخدیر موضعی(2) به هیچ وجه کافی نیست، ولی ایشان جدّاً گفتند: «بی هوش نکنید و به تخدیر موضعی اکتفا کنید.»

ما هرچه گفتیم: تخدیر کافی نیست، فرمود: «من تحمّل می کنم، شما چه کار دارید؟!»

ما با تخدیر موضعی که ابداً کافی نبود، مشغول عمل شدیم و ایشان هم در ابتدای عمل به ذکر خاصّی مشغول شدند و چنان در عالَم خود فرورفتند و مشغول حال و ذکر خود بودند که تا آخر عمل ابداً درد و یا ناراحتی ای را احساس نکردند و این قضیه برای من بسیار مُعجِب و شگفت آور بود!

مرحوم گلپایگانی تا آخر عمل، به هوش، و مستغرق در ذکر بود به طوری که اگر او را قطعه قطعه می کردیم، توجّهی نداشت تا عمل تمام شد و او هم از حال و ذکر خود افتاد و او را به اتاق معمولی بخش آوردیم و در آنجا کم کم احساس درد می نمود.(3)

ص: 446


1- . روح مجرد / 161.
2- . (بی حسیّ موضعی.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 403.

5- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: سال 1360 ش در محضر آقا {آیت اللّه بهاءالدینی} بودم تا نماز را به امامت ایشان اقامه کنم و این در حالی بود که عصر آن روز درگیر مشکلات و گرفتاری هایی شده بودم و خاطری آشفته داشتم.

اذان را گفتند و هنگام نماز فرارسید. در صف اول ایستادم و تکبیرة الاحرام گفتم، امّا آنچنان ناراحت بودم که تمام فکر و حواسم بیرون از نماز بود و متوجه چگونگی نماز نشدم.

نماز تمام شد. لحظه ای بیش نگذشته بود که ایشان مرا صدا زدند.

اجابت کردم و سرم را نزدیک ایشان بردم. ناگاه فرمودند: «فلانی! این نماز نیست که ما می خوانیم!»

مقداری متحیّر شدم و به دنبال آن، سخنان آقا را تأیید کردم و عرض کردم: دعا بفرمایید توفیق نماز خواندن را پیدا کنم.

ایشان فرمود: «خود را باید اصلاح کرد.»(1)

6- استاد عبدالقائم شوشتری: ایشان {آیت اللّه سید حسین یعقوبی} هفته ای دو جلسه عصر دوشنبه و پنجشنبه {شب} در منزلشان {قم} جلسه داشتند...

یک روز که فراموش نمی کنم در فصل زمستان بود، در منزل خودم فرادی نماز خواندم. حال عجیبی داشتم. نماز ظهرم با حضور قلب فوق العاده ای خوانده شد همراه با گریه مفّصل به طوری که بعد از نماز ظهر ضعف پیدا کردم.

همان شب که جلسه رفتم، بعد از تشریف بردن شاگردان دیگر، اینجانب ایستادم و می خواستم به ایشان بگویم: چرا با اینکه من آداب سلوک را مراعات می کنم، هنوز آدم نشده ام؟! می خواستم بگویم، ولی هنوز نگفته بودم که ایشان به بنده فرمودند: «شماها درست مراقبه نمی کنید. امروز از اذان صبح تا اذان مغرب کاملاً مراقبه را حفظ کردی، دیدی که نماز ظهر چه حالی پیدا کردی؟ اگر شما دائماً مراقبه را حفظ کنید، به مقصد می رسید.»(2)

ص: 447


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 56.
2- . خرمن معرفت / 150.

7- شیخ محمد شاذلی: رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را دیدم، گفتم: ثوابی که برای صلوات فرستنده بر توست، مخصوص جایی است که شخص حاضرالقلب باشد؟

فرمود: «خیر! بلکه برای صلوات فرستنده بر من از روی غفلت، مثل کوه ها ثواب است و ملائکه برای او دعا و استغفار می کنند، اما اگر قلبش حاضر باشد ثواب آن را جز خدا نمی داند.»(1)

8- محمدرضا خوشدل (خادم مسجد آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): مشغول اقامه نماز در شبستان بودیم، از بالای محراب از یک پنجره باز، ماری جلوی سجاده آقای شاه آبادی افتاد، جماعت پراکنده شد، اما ایشان نماز را ادامه دادند و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان از شدت حضور قلب، متوجه مار نشدند.(2)

ص: 448


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 99.
2- . آسمانی / 37.

خشم و غضب

کلام ولیّ خداوند

1- آقا سید هاشم حدّاد: اگر با مردم یا فرزندان خود دعوا می کنی، صوری بکن که نه خودت اذیت شوی و نه به آنها صدمه ای برسد. اگر از روی جدّ دعوا کنی، برای طرفین، صدمه دارد و عصبانیت جدّی، هم برای تو ضرر دارد و هم برای طرف دیگر.(1)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: برای عصبانیت چه ذکری خوب است؟): لا اله الّا اللّه.(2)

3- شیخ محمد بهاری همدانی: {سالک باید} باید قوه غضبیه را تحت قوه عاقله کشیده باشد تا غضب بی محل از او صادر نشود... و لذا باید در آن حال متعرض کسی نشود، ولو به موعظه و حق گویی تا قوه غضب ساکن گردد.(3)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.(4)

5- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: شکل روح متناسب با اخلاق و صفات است. مثلاً کسی که صفت غضب بر او غالب باشد، روح او به شکل سگ خواهد بود، مگر این که خُلق خود را با

ص: 449


1- . روح مجرد / 139.
2- . صحبت جانان / 87.
3- . تذکرةالمتقین / 119.
4- . ز مهر افروخته / 88.

داروی حلم معالجه نموده، خشم، تبدیل به شجاعت شده و شکل سگ به شکل انسانی شجاع تغییر یابد و همین طور سایر اخلاق و صفات.(1)

6- أبوحامد محمد غزالی: خشم، عقل را تضعیف می کند و هرگاه لشکر عقل ضعیف شد، لشکر شیطان حمله می کند. هر زمان که انسان خشمگین شود شیطان با او بازی می کند، چنانکه کودک با توپ بازی می کند.(2)

7- أبوحامد محمد غزالی: عامل غالب شدن خشم (بر آدمی) اموری است غریزی یا اموری که انسان به آن عادت کرده است. بسا انسانی که برحسب فطرت، آماده است تا زود خشمگین شود و گویی براساس آفرینش صورتش، خشم آلود است و حرارت مزاج دل نیز به آن کمک می کند، چراکه خشم از آتش است... پس سردی مزاج، آن آتش را خاموش و قدرت آن را درهم می شکند.(3)

8- أبوحامد محمد غزالی: سرچشمه اندیشه، مغز است و آنگاه که خشم شدت یابد، خون قلب به جوش می آید و از آن دودی تیره به سوی مغز متصاعد می شود و تمام سرچشمه های اندیشه را فرامی گیرد و بسا که به سرچشمه های حس نیز سرایت کند و چشمش تیره و تار شود و با چشمش نبیند و تمام دنیا در نظرش تیره و سیاه شود.(4)

9- أبوحامد محمد غزالی: درمان خشم با عمل، آن است که به زبانت بگویی: «أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم» و این دستور رسول خدا در هنگام خشم است. و... در صورتی که ایستاده ای بنشین و اگر نشسته ای تکیه بده و به زمینی که از آن آفریده شده ای نزدیک شو تا از خواری نفس خویش آگاه شوی و با نشستن و تکیه دادن آرامش بطلب، زیرا عامل خشم، حرارت است و عامل حرارت، حرکت است.(5)

ص: 450


1- . ترجمه المراقبات / 350.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 84.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 407.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 408.
5- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 422.

10- آیت اللّه محمدتقی آملی: {آیا} غضب قابل معالجه می باشد یا نه؟

پس می گوییم: اما اعتیادیه اش(1) امری است عارضی و هر امر عارضی قابل الزوال است و با نشست و برخاست با اشخاص حلیم بالأخره تغییر پیدا می نماید و معالجه می شود.

و اما فطری و غریزی آن بین علماء مورد بحث است. جماعتی را عقیده بر آن است که: «قابل الزوال و قابل العلاج نیست، مانند درختی که کج بار آمده باشد و مانند آتش که در طبعش سوزندگی باشد و قابل برای خنک کردن نیست» و جماعت دیگر گویند: «قابل تغییر است.»(2)

11- حاج اسماعیل دولابی: در عصبانیّت، عبادت هم نکنید و نماز نخوانید که غضب، ملائکه را دور می کند. وقتی سرد و خنک شویم، جهنّم هم دور می شود.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه عباس ایزدی نجف آبادی: امام {خمینی} در هنگام خشم بسیار خوددار بودند. به طور مثال اگر در هنگام درس عصبانی می شدند و می خواستند فریاد بزنند فقط می گفتند: «مولانا!» و دستشان را بر زمین می زدند. با اینکه عصبانی می شدند تسلط بر نفس عجیبی داشتند. همین باعث می شد که هیچگاه کلمه زننده ای از زبانشان شنیده نشود، حتی اگر حرفی را بلند می گفتند فقط در همان حد بلند گفتن بود، یا اینکه حداکثر می گفتند: «آقا! گوش کن. مولانا! به حرف توجه کن.»(4)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} گاهی کمی عصبانی می شدند. اصولاً ایشان به دلیل ضعف، تحمل گفتگوی طولانی را نداشت. به اصطلاح، به ضعف مزاج مبتلا بود، ولی کاملاً بر خود مسلط بود و لذا عصبانیت او کمتر ظهور داشت.

ص: 451


1- . (غضبی که از روی عادت است و شخص به آن عادت کرده.)
2- . در جستجوی استاد / 299.
3- . مصباح الهدی / 370.
4- . سلسلهٔ موی دوست / 44.

هنگامی که کسی اسرار پنهان او را - که مایل نبود کسی آنها را بداند - افشا می کرد، ناراحت و عصبانی می شد.

3- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} گاهی عصبانی می شد، مخصوصاً وقتی سخن یا حرکت شبهه ناکی(1)

می شنید یا می دید تندی می کرد، ولی در مواضع و امور دیگر، اغلب یا از مجلس، بیرون می رفت یا تهدید به بیرون رفتن می نمود.(2)

4- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی در جواب این سؤال که: آیا آقای قاضی عصبانی هم می شدند؟): آقای قاضی خودشان می گفتند: «من عصبانی می شوم، یک چیزهایی می گویم، بعد می آیم می نشینم، می گویم: خدایا! من این حرف را نگفتم ها! اینها تصنعی بود.» مثلاً به ترکی یا فارسی نفرین می کردند، بعد می گفتند: می روم تنهایی می نشینم می گویم: خدایا! من این حرف ها را هوایی زدم ها!»(3)

5- یکی از محققین: به نقل موثق شنیدم که: «عارف الهی آقا شیخ مرتضی طالقانی یک وقتی از مسأله ای ناراحت شده بود و به یکی از طلاب حوزه نجف تندی کرده بود. پس از آن متوجه شده بود که خطا کرده است. آنگاه با خود صحبت کرده و نفس خویش را توبیخ نموده و می گریسته و می گفته است: مرتضی! مرتضی! سگ شدی؟ مرتضی! مرتضی! سگ شدی؟ و سخت گریه می کرده است.»(4)

6- أبوحامد محمد غزالی: دوست حکیمی بر او وارد شد و {حکیم} برایش غذا آورد. پس زن بدخوی حکیم بیرون آمد، غذا را جمع کرد و حکیم را دشنام داد.

ص: 452


1- . (بوی حرمت داشت.)
2- . زمزم عرفان / 228.
3- . عطش / 360.
4- . فریادگر توحید / 70.

دوست حکیم، خشمگین بیرون رفت و حکیم در پی او روان شد و گفت: «آیا روزی را که ما در منزلت مشغول خوردن غذا بودیم به یاد داری که مرغی خانگی بر روی غذا و سفره پرید و تمام غذاها را تباه ساخت و هیچ یک از ما خشمگین نشدیم؟»

دوست گفت: «آری! به یاد دارم.»

حکیم گفت: «چنین فرض کن که این زن مانند آن مرغ خانگی است.»

پس آن مرد، شادمان شد و برگشت و گفت: «حکیم راست گفته است که بردباری دوای هر دردی است.»(1)

7- أبوحامد محمد غزالی: مردی بر پای حکیمی زد و پایش را به درد آورد، ولی او به خشم نیامد. در این مورد به او گفته شد.

حکیم گفت: «او را به جای اتاقی گرفتم که در آن لغزیدم و افتادم، پس غضب را سر بریدم.»(2)

ص: 453


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 432.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 433.

خطر، قدرت، دشمنی نفس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الله محمدعلی شاه آبادی: اگر نفس اماره را سلطان بدن کنی در ذلت و خواری خود کوشیده ای، زیرا این سلطان فرمانش مطلق باشد، نه حق کسی را می داند و نه صاحب حق را می شناسد، فقط خود را حق داند و بس، و حکومت چنین سلطانی به حکم عقل، باطل و عزلش واجب است.(1)

2- امام خمینی: شما هرچه خوف دارید، از خودتان بترسید.(2)

3- أبوحامد محمد غزالی: شگفتا! تو بنده و کنیز و زن و فرزندت را چنانچه بدرفتاری کنند و در کار تو کوتاهی ورزند مجازات می کنی و بیم داری که اگر از تقصیرهای آنها بگذری اختیار آنها از دست تو بیرون رود و بر تو ستم کنند، آنگاه نفس خویش را آزاد می گذاری در حالی که دشمنی و ددمنشی آن نسبت به تو بسیار بزرگ تر و گردنکشی و خیره سری آن در برابر تو شدیدتر و زیان طغیان او از طغیان کسانت به مراتب بیشتر است.(3)

4- أبوحامد محمد غزالی: باید به او {نفْس} بگویی: «ای نفس! چقدر نادانی، ادعای حکمت و هوشمندی و زیرکی داری در حالی که کودنی و حماقت تو از هرکسی بیشتر است. آیا نمی دانی بهشت و دوزخ در پیش روی تو است و تو به زودی به یکی از این دو منتقل خواهی شد. پس چگونه است که شادمانی می کنی و می خندی و بازی می کنی در صورتی که تو را برای این امر بزرگ می طلبند و شاید امروز یا فردا از این صحنه ربوده شوی... تو را چه شده است که برای مردن آماده نمی شوی در حالی که از هر نزدیکی به تو نزدیک تر است؟!...

ص: 454


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 247.
2- . صحیفه امام، ج 16 / 446.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 208.

شگفت آنکه اگر کودکی به تو بگوید: در جامه ات کژدمی است، بی درنگ جامه ات را از تن بیرون می کنی بی آنکه دلیل و برهانی از کودک بخواهی. آیا گفتار پیامبران و عالمان و حکیمان و همه اولیاءِ حق در نزد تو اعتبارش از قول کودکی که در جرگه نادان ها و سفیهان قراردارد کمتر است؟! یا آنکه گرمی دوزخ و چرک و ریم(1)

و غل ها و قیدها و زقوم ها و گرزهای آهنین و افعی ها و کژدم های آن در نزد تو کمتر از نیش کژدمی است که درد سوزش آن بیش از یک روز یا کمتر از آن ادامه ندارد. بی تردید این روش، از رفتار خردمندان نیست، بلکه اگر حال تو بر بهایم مکشوف شود به تو خواهند خندید و عقل تو را به سخریه خواهند گرفت...

ای نفس وای بر تو، از آخرت که رو به سوی تو می آورد اعراض می کنی و به دنیا که از تو رو گردان است رو می آوری.»(2)

5- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر دیدید خدوم هستید، خدمتگزارید، آداب معاشرت را خوب یاد دارید، اخلاق حسنه، عفت و عصمت دارید، این مال خود شما نیست، بلکه به لطف الهی نصیب شما شده است. اگر لطف الهی نباشد، ما هم از هتّاکان و سفّاکان و افراد ناجور می شویم. پس اگر خدای تعالی اخلاق فاضله انسانی نصیب شما کرد، غرور پیدا نکنید که ما هستیم که این کاره ایم، تو نیستی. اگر حفظ و نگهداری الهی نباشد، آدم هرگونه کثافت کاری می کند. نفس بشری اینچنین نفسی است، خطرناک است. توجهات و فضل الهی است که نگهدار انسان است.(3)

6- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: نفس، مهندس دوزخ است.(4)

7- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: منشأ تمام مفاسدی که به سر انسان می آید، خود آدم است. اگر انسان بخواهد فراغت پیدا کند، باید خودش را بسازد.(5)

ص: 455


1- . (چرک.)
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 222.
3- . نردبان آسمان / 149.
4- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 150.
5- . نردبان آسمان / 178.

8- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: ما، بین عقل و نفس فرقی نمی گذاریم. می گوید: ما دلمان می خواهد اینجور کنیم. غلط می کند دلت بخواهد هر کاری بکند. اگر دلت می خواهد به جهنم بروی، برو! هنیئاً لک(1)،(2)

9- کربلایی احمد تهرانی: بخیل، اسیر آتش درون خودش است و در شعله های حرص و طمع می سوزد و دیگران را نیز با خود می سوزاند، لذا اگر با نفس خودمان هم همنشین شویم، صفت گرگی مان جلوه پیدا می کند.(3)

10- کربلایی احمد تهرانی: رفقا! کمبود همه ما بی خدایی است. همه ما در دام نفس اسیریم.(4)

11- علّامه حسن حسن زاده آملی: حکیمان گفته اند که: «اگر نفس را مشغول نداری، او تو را به خود مشغول می کند.» (5)

12- علّامه حسن حسن زاده آملی: آنکه در آثار صفات و اخلاق انسان ها، و در احوال و افعال حیوان ها دقیق شود، حیوان ها را تمثلات ملکات انسان ها می یابد.(6)

13- استاد غلامرضا شیشه گر: مقهور گردانیدن او {نفس} اصْعَبْ(7)

و اهَمّ امور می باشد.(8)

14- حاج اسماعیل دولابی: زور کسی به نفسش نمی رسد و از آن شکست می خورد، امّا اگر از نفست شکست خوردی، جای نگرانی نیست؛ پشت در بنشین و زانوهایت را به بغل بگیر، خدا

ص: 456


1- . (گوارایت باشد.)
2- . نردبان آسمان / 186.
3- . رند عالم سوز / 72.
4- . تندیس عشق / 65.
5- . نامه ها برنامه ها / 45.
6- . هزار و یک کلمه، ج 3 / 429.
7- . (سخت ترین.)
8- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 111.

تو را بر نفست غالب می کند. هر وقت دیدی راه نداری، چند دقیقه پشت در بنشین، خدا در را باز می کند.(1)

15- علی بن ابراهیم بصری: اگر بنده را به خود واگذارند همه مخالفت و عصیان از وی در وجود آید و چون توفیق و عنایت حق تعالی در رسد، از وی همه، موافقت و محبّت آید.(2)

16- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در کوهنوردی، کسی که بر فراز کوه است باید بیشتر حواسش جمع باشد تا کسی که پایین کوه است. کسی که یک قدم از کوه بالا رفته اگر زمین بخورد، تنها لباسش خاکی می شود، لذا برمی خیزد و خود را می تکاند و به راه خود ادامه می دهد، امّا کسی که بالای کوه است اگر سقوط کند تمام استخوان ها و مفاصل او شکسته و خُرد می شود؛ و اصلاً چیزی از او باقی نمی ماند. در صعود به قلّه توحید نیز اگر توسن نفس، سرکشی کند و لگدی بیندازد، چه در پایین کوه و چه در بالای آن، به هرحال به صاحبش آسیب می رساند، ولی اگر او را از فراز کوه بیندازد، دیگر نمی تواند سر بردارد و حرکت کند.»(3)

17- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نفس مانند یک قاطر چموش و سرکش است، انسان گاهی خیال می کند که نفسش سر به زیر شده و دیگر هیچ تخطّی نمی کند، ولی تا کمی میدان می یابد شروع به لگدپرانی می نماید. لذا انسان باید با تذلّل و خشوع واقعاً از خدا بخواهد که همیشه زمام و دهانه نفس را خودش در دست بگیرد و آن را آنی به دست خود انسان نسپارد.(4)

عمل ولیّ خداوند

مرضیه حدیده چی (دباغ): شاهد بودیم که روزی عده ای برای ملاقات با حضرت امام {خمینی} به حسینیه جماران آمده بودند و آقای فخرالدین حجازی که در آن زمان نماینده اول

ص: 457


1- . مصباح الهدی / 226.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 304.
3- . نور مجرد، ج 1 / 716.
4- . نور مجرد، ج 1 / 717.

تهران در مجلس شورای اسلامی بود از امام آنچنان تعریفی کرد که در حد ستایش بود. حضرت امام جمله ای تکان دهنده به او می فرمایند که: «اینطور توصیف نکنید، مبادا باورم بشود.»(1)

سرگذشت

1- کربلایی احمد تهرانی: جوان که بودم، شبی خواب دیدم که در جنگ خیبر در رکاب آقا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشغول به نبرد با کفار هستم.

در آن میان، حضرت شمشیری به دست من دادند و امر کردند که: به جنگ مرحب خیبری بروم، من هم سریع، به طرف مرحب حمله کردم.

در همان لحظه حضرت فرمودند: «بازگرد! که زور و قدرت تو به مرحب نمی رسد، مرا صدا کن.»

شاه خوبان چو پسندید و به چاهم انداخت دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم

تهمتن عالم وجود، خود حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است. ایشان بدین وسیله فرمودند که: حریف این نفس شوم نمی شوید و باید در هر نفَس از من مدد بگیرید که خیبر، خیبرشکن می خواهد.

او باید تدبیر این نفس را بدست بگیرد. فقط اوست که می تواند خولیِ نفس را سر جایش بنشاند.(2)

2- یکی از یاران کربلایی احمد تهرانی: روزی یکی از رفقاءِ روحانی، خوابی را برای آن مرحوم {کل احمد آقا} تعریف کرد و از ایشان تعبیر خواست، او گفت: «در خواب دیدم، ماری مدام به من حمله می کند و من سنگ های بزرگی را از زمین برمی دارم و بر سرش می کوبم. دیدم آن مار زخمی می شود، ولی با اینکه در نهایت، تکه تکه می شود و در خون خود می غلطد، ولی باز برمی خیزد و حرکت می کند و به سمت من حمله می کند!»

ص: 458


1- . پرتویی از خورشید / 37.
2- . رند عالم سوز / 219.

ایشان در جواب فرمود: «آن مار، همان نفس توست که هرگز نمی میرد و نخواهد مرد. مهار می شود، ولی به طور کلی از بین نمی رود، پس نباید در هیچ شرایطی از مکر و حیله آن در امان بود. تا لحظه آخر عمر انسان، نفس از مکر و فریب دست برنخواهد داشت.»(1)

3- روزی پس از عملیات فتح المبین گروهی از فرماندهان جنگ به خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رسیده و گزارش می دادند که: «چه اندازه زمین فتح کردیم و دشمن چه مقدار تلفات داد و...»

یکی از آنها می گوید: «هنگام سخنان یکی از فرماندهان، من احساس کردم که خیلی غرور ما را گرفته است و در همین زمان، آن فرمانده گفت: تنها صدام مانده که...

ناگهان آیت اللّه بهجت فرمودند: از کجا معلوم که هرکدام از ما خود، یک صدام نباشیم.»(2)

4- آیت اللّه محمدتقی آملی: خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است و به من پرخاش می کند، من هم ناچار شدم که دست او را گرفته و گاز بگیرم.

{بعد از آنکه} از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در دهان خودم قراردارد. فهمیدم دشمن من، خودم هستم و کسی به سراغ من نمی آید. این نفس است که دشمن من است. ما از بیرون آسیب نمی بینم، هرچه می بینم از درون است.»(3)

5- آیت اللّه محمدتقی آملی: خواب دیدم به اینکه دشمنی به من حمله کرده است و من هم به او پرخاش کرده ام و دست برده ام چشم او را بکنم.

{بعد از آنکه} از شدت درد بیدار شدم، دیدم دستم در چشم خودم است. من در عالم رؤیا آموختم که دشمن انسان، خود انسان است.(4)

ص: 459


1- . تندیس عشق / 86.
2- . العبد / 262.
3- . در جستجوی استاد / 51.
4- . در جستجوی استاد / 51.

6- روزی {آقا شیخ علی محمّد بروجردی} در مدرسه، طلبه هایی که تازه مقدمات می خواندند را جمع کرد و به آنها گفت: «من تا ده روز به شما درس می دهم».

وقتی به ایشان اعتراض شد، پاسخ داد: «این نفس، خبیث است، وقتی بزرگان در درس خارج من جمع می شوند، دیدم خودم را گم می کنم، ترسیدم نکند دنیا به ما رو کرده باشد.»(1)

ص: 460


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 1 / 89.

خطورات

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: طریق عمده رام نمودن آن {قوه خیال و واهمه} عمل نمودن به خلاف است و آن چنان است که انسان در وقت نماز، خود را مهیا کند که حفظ خیال در نماز کند و آن را حبس در عمل نماید و به مجرد اینکه بخواهد از چنگ انسان فرار کند آن را استرجاع(1) نماید و در هریک از حرکات و سکنات و اذکار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتیش نماید و نگذارد سرخود باشد و این در اول امر کاری صعب به نظر می آید، ولی پس از مدتی عمل و دقت و علاج حتماً رام می شود و ارتیاض(2) پیدا می کند. شما متوقع نباشید که در اول امر بتوانید در تمام نماز حفظ طائر(3) خیال کنید، البته این امری است نشدنی و محال، و شاید آنها که مدعی استحاله(4)

شدند این توقع را داشتند، ولی این امر باید با کمال تدریج و تأنیّ و صبر و توانی(5)

انجام بگیرد. ممکن است در ابتدای امر در عُشر(6) نماز یا کمتر آن حبس خیال شده حضور قلب حاصل شود و کم کم انسان اگر در فکر باشد و خود را محتاج به آن ببیند، نتیجه بیشتر حاصل کند و اندک اندک غلبه بر شیطان وهم و طائر خیال پیدا کند که در بیشتر نماز زمام اختیار آنها را در دست گیرد و هیچگاه نباید انسان مأیوس شود، که یأس سرچشمه همه سستی ها و ناتوانی ها است و برق امید، انسان را به کمال سعادت خویش می رساند.(7)

2- آقا سید هاشم حدّاد: خاطرات بر چهار قسم است:

ص: 461


1- . (برگرداندن.)
2- . (ریاضت، تربیت.)
3- . (پرنده.)
4- . (محال بودن حضور قلب.)
5- . (آرامش و کندی.)
6- . (یک دهم.)
7- . آداب الصلاة / 44.

اوّل: الهی و آن خاطره ای است که انسان را از خود منصرف و به خدا متوجّه کند و به قرب او دعوت نماید.

دوّم: شیطانی و آن خاطره ای است که انسان را از خدا غافل کند و غضب و کینه و حرص و حسد را در دل او برویاند.

سوّم: ملکوتی و آن خاطره ای است که انسان را به عبادت و تقوا رهبری نماید.

چهارم: نفسانی و آن خاطره ای است که انسان را به زینت های دنیا و شهوات دعوت کند.(1)

3- آقا سید هاشم حدّاد: اگر نفی خواطر برای سالک خوب صورت گیرد، بالأخره وی را به عالم نیستی می رساند که هستی محض است، به طوری که دیگر نه تنها خاطره ای بر او وارد نمی شود بلکه ممکن نیست وارد شود؛ و چنان در عالم توحید مستغرق می گردد که مجال نزول به کثرات را پیدا نمی کند و خاطره ای بر او نمی گذرد؛ تو گویی میان او و میان خواطر سدّ سکندر کشیده اند که به هیچ وجه قابل شکاف و رخنه و ثُلمه نمی باشد.

در این حال است که خاطرات با اجازه وی و با اذن نفسانی وی وارد می شوند؛ یعنی اگر اجازه دهد خاطره ای بر ذهنش عبور می کند و إلّا فَلا.

و بنابراین، حال سالک در این حال با حال پیشین او کاملاً در دو جهت متعاکس قرارمی گیرند. در وهله اوّل خواطر بدون اذن و رخصت او هجوم می نمودند و زوایای قلب را تصرّف می کردند و به قول ما کودتایی در دل او حاصل می شد که باید سالک با رنج و تعب مدّت ها زحمت بکشد تا بتواند حضور قلب پیدا کند و خواطر را بالمرّه دفع نماید؛ ولیکن در این وهله سالک پیوسته با خدا و در حرم خداست و خاطره ای حقّ ورود ندارد. ممکن است روزها و ماه ها بگذرد و خاطره ای بر ذهنش مرور ننماید مگر خاطرات نیک و بدون ضرر که لازمه زندگی و معیشت است، مثل لزوم آشامیدن آب در موقع عطش و پاسخ سلام دادن در موقع سلام کردن و امثال ذلک.

اینجاست که فرق میان سالک راستین و مدّعیان سلوک واضح می شود؛ و مردِ وارد در حرم از شخص مدّعی ورود جدا می گردد؛ و آنکه به حقیقت عبادت و عبودیت پیوسته است با آنکه از

ص: 462


1- . روح مجرد / 139.

روی تصنّع و خودساختگی بدون ادراک لذّت عبادت، خود را عابد و زاهد می شمرد و به قیام و قعود و رکوع و سجود اشتغال می ورزد، متمایز می شود.(1)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: خاطرات سوء برای تربیت صحیح، مضر است. خاطرات سوء از افعال نفس است. نفس اگر الهی باشد، چنین خاطرات سوئی ندارد، چنانکه ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» اینچنین بوده اند. در روایات آمده است که خاطرات سوء «لَا تُکْتَبُ»؛ یعنی جُرم است، ولی بر انسان نوشته نمی شود. نمی گوید: جرم نیست. شاید مفاد «لَا تُکْتَبُ» این است که از جرم های ثابت نیست، ولی بالأخره با جنبه الهیت نفس، تنافی دارد. اگر نفس، الهی باشد، نباید خاطرات سوء وجود داشته باشد. شاید مراد از «لَا تُکْتَبُ» آن خاطرات سوئی است که از مرحله خاطره یا از مرحله عزم تجاوز نکرده است و به اراده و فعل و عمل خارجی نرسیده باشد.

اینگونه جرم ها و معاصی، بُعد از خدا ایجاد می کند و انسان را از حق منقطع می سازد، ولی با یک توجه الهی، آثار آن از نفس محو می شود، چون عمل خارجی ندارد، به خلاف آنجا که به اراده و عمل خارجی منجر شود، که با توجه نفس به جهات الهی، آثار آن محو نخواهد شد، جز اینکه توبه ای باشد و حقوق الناس ادا شود تا بتوان با تفضلات الهی از جرائم نجات یافت... در هرحال خاطرات سوء تحقیقاً مضر به تکامل است...

شاید بتوان گفت: منشأ حتی خاطرات و تمایلات نفسی، انحرافات انسان از مسیر حق و اطاعت از شیطان و هوی و هوس است؛ یعنی انحرافات بشر در دو حرکت تبعی(2)

و استقلالی،(3)

این موانع را برای انسان ایجاد کرده است. بنابراین، اطاعت و عصیان و انحرافات خود انسان یا آباء و اجداد او، منشأ تمایلات و خاطرات انسان در حرکت استقلالی است.(4)

ص: 463


1- . روح مجرد / 633.
2- . (منحرف شدن انسان به واسطه انحراف و فساد پدر و مادر و اجداد.)
3- . (منحرف شدن انسان بدون اینکه پدر و مادر و اجداد، در انحراف انسان نقش داشته باشند.)
4- . سلوک معنوی / 56.

5- سید مهدی بحرالعلوم: هر خاطری - اگرچه حقیر باشد - خاری است در پای دل که آن را در راه لنگ می سازد.(1)

6- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با انجام و مداومت مراقبه، نفی خواطر صورت می گیرد.(2)

7- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: {خلسه} خالی کردن ذهن از هر چیز و از هر خیال را می گویند و مرحوم آقای {میرزا علی آقا} قاضی هم خلسه های طولانی داشتند و بعضی در خلسه، جذبه به آنها دست می دهد و ناگهان تکان می خورند.(3)

8- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: نفی خواطر عبارت است از: تسخیر قلب و حکومت بر آن تا سخنی نگوید و عملی انجام ندهد و تصوّر و خاطره ای بر او وارد نشود مگر به اذن و اختیار صاحب آن.

و تحصیل این حال، بسی صعب و دشوار است و لهذا گفته اند که: «نفی خواطر از اعظم مطهّرات سرّ(4) است.»

چون سالک، در مقام نفی خاطر می افتد ناگهان متوجّه می شود که سیل بنیادکن خواطر و اوهام و خیالات، او را فرامی گیرد و حتّی خاطراتی که باور نمی کرد به خاطرش خطور کند از وقایع کهنه گذشته یا خیالات غیرقابل وقوع، بر او راه می یابند و دائماً او را مشغول به خود می کنند.

سالک باید در این مقام مانند جبال رواسی،(5)

ثابت بایستد و هر خاطری که پیدا شود و زحمت دهد، او را با شمشیر ذکر هلاک کند؛ و مراد از ذکر در اینجا همان اسماء الهیه است که باید سالک در وقت خطور خاطره به یکی از آن اسماء توجّه کند و توجّه خود را بر آن مستدام بدارد و پیوسته با چشم و دل به سوی آن نگران باشد تا آن خاطر از خانه دل بیرون رود.

ص: 464


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 173.
2- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 200.
3- . روح و ریحان / 138.
4- . (باطن.)
5- . (کوه های ثابت و استوار.)

و این طریق بسیار صحیح است که باید فقط با ذکر که همان توجّه و یاد یکی از اسماء خداست، خاطر را دور کرد. قال اللّه تعالی: «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»(1)

لیکن در رساله منتسب به مرحوم بحرالعلوم این طریق را اجازه نمی دهد و در آنجا اصرار شدیدی دارد بر آنکه نفی خواطر را باید بدون ذکر نموده و سپس وارد در مرحله ذکر شد، چون نفی خواطر با شمشیر ذکر، بسیار خطرناک است.(2)

9- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: راجع به جمع شدن خاطر، از حق تعالی مسئلت نمایید و این فقره دعا را زیاد بخوانید: «إِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِی عَلَیکَ بِعَمَلٍ یُوصِلُنِی إِلَیْکَ»(3)،(4)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بدان که برای پاک شدن ذهن از خواطر، دو طریق مشهور است:

اوّل: ...به واسطه توجّه تام به شیء ای از اشیاء چون تخته سنگی یا تخته چوبی یا صور رقمیه اسماءالله،(5) ذهن را تقویت کرد و سپس نفی خاطر نمود، بدین طریق که شخص، خود را نگهبان دل فرض کند و هر خاطری که بخواهد وارد شود، او را براند؛ و بعد از آنکه سالک در این موضوع قوی شد، آنگاه به ذکر و توجّه پردازد.

ص: 465


1- . سوره اعراف / 201. (کسانی که تقوا دارند وقتی که اندیشه ای از سوی شیطان آنان را وسوسه کند، زود یادآور شوند و در این صورت ایشان از بینایان خواهند بود.)
2- . رساله لب اللباب / 140.
3- . (خدایا! رفت و آمد و سر و کار داشتن من در آثار و مظاهر و عالم کثرت، دیدار و زیارت تو را دور ساخته، پس متمرکز فرما مرا بر خودت با عملی که مرا به تو برساند.) این دعا را با الفاظ فوق در کتب نیافتیم، ولکن با اختلاف اندکی در «إقبال ألاعمال، ج 1 / 348» بدین صورت آمده: «إِلَهِی تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ فَاجْمَعْنِی عَلَیک بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِی إِلَیکَ.»
4- . مطلع انوار، ج 2 / 335.
5- . (منظور، در نظر گرفتن و تصوّر خود کلمه و اسم های خداوند مثل اسم «اللّه» یا «غفور» و یا هر اسم دیگری از اسماءالله در ذهن است.)

دوّم: ...با حربه «ذکر» نفی خاطر کند؛ یعنی برای آنکه خاطری در ذهنش خطور نکند، خود را متذکر به ذکر خدا و توجّه به خدا یا اسمی از اسماءالله کند و بدین وسیله با وجود این ذکر، دیگر مجالی برای خاطر نخواهد بود و بنابراین، نفی خواطر، خود به خود به تبع ذکر خواهد بود و سالک همیشه، ذاکر است و به تبع ذکر، ذهنش از خواطر خالی است.

طریقه مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی و شاگردان او و مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِمْ» همین طریق دوم بوده است و برای تأیید آن به چند وجه می توان استدلال نمود:

اوّل آنکه: نفی خواطر خود به خود دست نمی دهد مگر آنکه سالک در دوران مقدّماتی، خود را متوجّه شیء ای چون چوبی یا سنگی بنماید و سپس نفی خاطر کند. در این حال گرچه این عمل به عنوان مقدّمه برای پاکی ذهن و تجلّیات الهیه است، ولی اگر مرگ، او را دریابد، ذاکراً و متوجّهاً للّه نبوده است و حتّی در حال خصوص نفی خاطر اگر او را مرگ دریابد، ذاکراً للّه نبوده. چون نفی خاطر مقدّمه ذکر است نه خود ذکر.

دوّم آنکه: از طریق و روش شرع استفاده می شود که لواداران(1)

شریعت و پاسداران دین، همیشه مردم را به ذکر واداشته اند و آنی دوری آنها را از ذکر روا نداشته اند و از اوّل قدم تا آخرین مرحله سلوک و از عبادات بدوی تا عبادات نهایی در هرحال، ذکر را حقیقت عبادت شمرده اند؛ بنابراین حصول تجلّیات صفاتیه و ذاتیه در ضمن ذکر حاصل می شود.(2)

11- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): نظر شریف مرحوم علّامه والد و اساتیدشان بر این بوده است که جایگاه ذکر پس از نفی خواطر نیست، بلکه ذکر مراتبی دارد و برخی از مراتب آن مقدّم بر نفی خواطر و وسیله تحصیل آن می باشد، گرچه حقیقت آن پس از نفی خواطر محقّق گردد...

در طریقه علّامه والد که همان طریقه مرحوم آیت الحق حاج ملّا حسینقلی همدانی و متّخذ از آیات و روایات می باشد، سه وسیله اصلی نفی خواطر؛ اوّل مراقبه و مجاهده و دوّم توجّه به نفس و سوّم ذکر بود که اگر سالک مراقبه اش تامّ باشد و در مقابل نفس و هوای آن مجاهده

ص: 466


1- . (پرچم داران.)
2- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 173.

نماید، آرام آرام نفی خواطر حاصل می گردد و اگر گاهی خاطره ای نیز هجوم آورد با حربه ذکر آن را دفع می نماید...

علاوه بر این امور می فرمودند: «سالک باید از هر امری که موجب تشویش بال(1)

و تفرّق خاطر است، زائد بر قدر ضرورت، اجتناب نماید و در مواقع نماز و ذکر، چند دقیقه قبل از شروع به عبادت دست از امور روزمره کشیده و قلب خود را از خواطر تفریغ نماید و سپس در توجّه به پروردگار متمرکز گشته و بعد از آن توجّهش را به پروردگار تثبیت نموده و آنگاه وارد نماز یا ذکر گردد.

باید برای عبادت خود مکانی مناسب و آرام و خالی از اموری که نفس را به خود مشغول می نماید فراهم کند، و ساعت خاصّی را برای عبادت و فکر خود معیّن کند، بلکه بهترین ساعات خود را برای ارتباط و انس با حضرت حقّ قراردهد...

علاوه بر این، استفاده از سجّاده ساده و سفید و رعایت مستحبّات نماز که در کتب فقهی وارد شده است تأثیرات مثبتی در تحصیل آرامش و نفی خواطر در نماز دارد.»(2)

12- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای رفع خواطر چه کنیم؟): ضد خواطر را داشته باشید. زیاد استغفار کنید و زیاد صلوات بفرستید که ضد خواطر است.(3)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: گویند: «چون {میرزا علی آقا قاضی} به حرم مشرّف می شد، عبای خود را به سر می کشید.» وی می فرمود: «جمعیت و کثرات در قلب اثر می گذارند، لذا هرچه به آنها کمتر نظر افتد، بهتر است.»(4)

سرگذشت

ص: 467


1- . (فکر.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 471.
3- . حدیث دلتنگی / 268.
4- . رسائل عرفانی / 273.

1- حجت الاسلام سید هاشم دستغیب: یکی از دوستانم خدمت آیت اللّه انصاری {همدانی} اظهار داشتند: «خیال، مرا اذیت می کند.»

ایشان التفاتی نمود و ضمناً فرمود: «قرآن بخوان.»

خود آن دوستم می گوید: «با همان نگاه، خیالات و اوهام رفتند و دیگر برنگشتند.»(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {در سفر به أعتاب عالیات در سنه 1381 قمری} نمازهای صبح و ظهر و عصر را بنده به ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} اقتدا می کردم، چون کسی در منزل نبود جز یک نفر از رفقای صمیمی. امّا نماز مغرب و عشاء را ایشان به حقیر اقتدا می نمودند و غالباً هم در روی بام انجام می گرفت و دستور داده بودند که: حقیر در نمازها سوره های بلند را بخوانم مانند یس و واقعه و مُسبّحات(2)

و تبارک و منافقین و هَلْ أتَی و ما أشْبَهَها،(3) برای آنکه ایشان چون اقتدا می کنند حقیر را در قرائت و نفی خواطر تثبیت نمایند و می فرمودند: «اینطور بهتر است تا آنکه شما به من اقتدا کنی!»

حقیر هم از همین سُوَر در نمازها انتخاب نموده و قرائت می نمودم، البتّه قدری تکیه به صدا و به فرموده ایشان: با صوت حزین.(4)

ص: 468


1- . در کوی بی نشان ها / 98.
2- . (مسبّحات عبارت است از پنج سوره: حَدید، حَشْر، صَّفّ، جُمُعَة، تَّغابن.)
3- . (و آنچه که شبیه این سوره هاست.)
4- . روح مجرد / 75.

خواب دیدن (رؤیا)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: مکاشفه در واقع با رؤیا یکی است با این تفاوت که مکاشفه در بیداری حاصل می شود؛ یعنی همان طور که انسان هنگام خواب در اثر کم شدن تعلق روح به جسم و به عالم طبیعت و توجه به عالم بالا، معانی و صوری را می بیند و درک می کند، در بیداری نیز چنانچه تعلقش کم گردد ممکن است همان معانی و صور را ببیند و درک کند که در این صورت به آن مکاشفه می گویند. البته مکاشفات به این جهت که گاهی با اختیار شخص حاصل می شود اعتبارش از رؤیا کمتر است.

در هرحال، رؤیای صادق و مکاشفه صحیح از اموری است که باعث تنبه و آگاهی سالک در مسیرش می گردد و چه بسا از این طریق معانی بسیار بلند و دقیقی را درک کند. گاهی نیز بشارت بوده و مایه دلگرمی بیشتر او خواهد شد، لیکن باید دانست که بسیاری از خواب ها و مکاشفات از ناحیه تخیلات و یا تسویلات نفسانی خود انسان است که تعبیری نداشته، بلکه بیان کننده افکار و حالات و انگیزه های درونی اوست و هیچ ربطی با عالم بالا پیدا نمی کند.

بسا خوابی که ظاهری زیبا و پرطمطراق دارد، ولی چون از عالم بالا نیست هیچ تعبیری نداشته باشد، همچنانکه گاهی در رؤیای به ظاهر ساده ای که از عالم بالاست معانی بسیار بلندی به کسی افاضه می گردد.

حتی اگر کسی پیامبر یا یکی از ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را نیز در خواب ببیند نباید به طور قطع به آن اعتماد کند، هرچند در حدیث شریف آمده که: «مَنْ رَآنِی فِی مَنَامِهِ فَقَدْ رَآنِی لِأَنَّ الشَّیْطَانَ لَا یَتَمَثَّلُ فِی صُورَتِی وَ لَا فِی صُورَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْصِیَائِی»(1)

ص: 469


1- . من لا یحضره الفقیه، ج 2 / 585. (هر که در خوابش مرا ببیند، خود مرا دیده، زیرا شیطان به شکل من درنمی آید و [همچنین] در صورت هیچ یک از اوصیایم [نیز درنمی آید].)

زیرا این روایت معنای خاصی دارد. مرحوم حاجی نوری در «دار السلام» مفصلاً متعرض شرح آن گشته و پس از اینکه نظرات علماءِ بزرگ را در این زمینه یادآور می شود، وجوه مختلفی در توضیح این حدیث ذکر می کند.

به نظر حقیر اگر کسی پیامبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» یا یکی از ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را در خواب ببیند در صورتی رؤیای او مطمئناً صحیح خواهد بود که صورت اصلی آن بزرگواران را خارجا دیده باشد؛ و الاّ صحتش مورد تأمل است، لذا در زمان ما که وجود شریف امام عصر «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» در پس پرده غیبت هستند اگر کسی آن حضرت را در خواب مشاهده نمود نباید به آن اعتماد کند، مگر اینکه آن رؤیا همراه با قرینه قطعیه باشد که مطلب جداگانه ای است.(1)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: بنده، امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بارها به صورت افرادی که نامشان محسن است در خواب دیده ام. سبب آن نیز ظاهراً این است که آن حضرت مظهر اسم «احسان» هستند.(2)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: لسان عالم رؤیا با لسان ما تفاوت دارد. آنچه که انسان در خواب و کشف می بیند نوعاً دارای معنای خاص می باشد و به همین جهت نیاز به تعبیر داشته و بدون تعبیر صحیح، حقیقت آن پوشیده خواهد ماند.

بی توجهی به این مطلب باعث گشته که برخی در اشتباه قرارگیرند. مثلاً هرگاه بشارت فرج و ظهور امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در وقت معینی به کسی داده شود نوعاً خبر از فرج شخصی خود او خواهد بود که گاهی به معنای فرارسیدن موتش می باشد، زیرا مرگ برای مؤمن فرج محسوب می شود.

چه بسیار دیده شده که افراد وارسته ای بر مبنای خواب یا مکاشفه ای بشارت وقت ظهور را به مردم می دهند و بعداً خلاف آن ثابت می شود. این بدان معنا نیست که آنها دروغ گفته اند، بلکه در واقع نتوانسته اند تفسیر آنچه را دیده اند بفهمند.

آقای سید عبد اللّه فاطمی «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «با یکی از رجال الغیب برخورد کردم و بدون اینکه به زبان چیزی بگویم در دل خود نیت کردم: أین مولای؟

ص: 470


1- . سفینةالصادقین / 747.
2- . سفینةالصادقین / 399.

او در جواب با انگشت خود روی خاک نوشت:...

آنگاه با او صحبت کرده، پرسیدم: من چه زمانی حضرت را می بینم؟

با انگشت خود روی خاک حرف «ح» را نوشت.»

وی پس از نقل این داستان از بنده پرسید: «این به چه معناست؟»

گفتم: «ح» در حروف ابجد به معنای هشت می باشد و او بشارت هشت سال دیگر را به شما داده است.

آقای فاطمی پس از هفت سال مجدداً آن شخص را در اصفهان ملاقات کرده و از وی همان سؤال را می پرسد؛ و او در جواب می گوید: یک سال باقی مانده است.

ایشان پس از گذشت یک سال به رحمت الهی واصل شد.

گاهی نیز دیدن پیامبر یا ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در خواب تعبیرش این است که با یکی از شیعیانشان که در آستان آنها دارای قرب و منزلتی است ملاقات کرده و گاهی معنایش این است که حال معنوی خوبی برای او حاصل می شود.(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: تعلق انسان در هنگام خواب از بدن و متعلقات خود کم شده و روح او به عالم بالا توجه پیدا می کند؛ و چون روح در عالم خود، محیط بر عالم ماده می باشد هرچه به مرکز خود - که عالم امر(2)

است - نزدیک تر گردد، احاطه او بیشتر می شود، لذا گاهی از آن عالم که معنای محض است، اطلاعاتی بدست آورده، آنگاه قبل از بیدار شدن برای تفهیم به خود، مناسب با سلیقه و طرز تفکرش آنها را صورت بندی و ترسیم می نماید.

البته ممکن است برای افرادی قبل از رسیدن به عالم امر به واسطه ارواح طیبه معنایی در عالم صورت افاضه شود که طبعاً نیازمند صورت بندی جدید نخواهد بود، کما اینکه ممکن است معنایی را ببیند، لکن نتواند صورت مناسبی برای آن ترسیم نماید که در این مواقع پس از بیداری گرچه می فهمد جایی رفته و چیزی دیده، لیکن نمی تواند صورت آن را در ذهن بیاورد. مطالب بسیار مهم اغلب همین طور است.

ص: 471


1- . سفینةالصادقین / 748.
2- . (عالم روح و جبروت.)

کشف نیز که غالباً در نتیجه عبادت و کم شدن تعلقات مادی حاصل می شود چیزی شبیه خواب دیدن امّا در بیداری است که در آن ممکن است انسان اختیارا یا بدون اختیار اطلاعاتی را از مرکز روح خود یا ارواح طیبه بدست آورد.

ناگفته نماند: چه در خواب و چه در مکاشفه انسان ابتدا از عالم خیال خود عبور می کند و چیزهایی می بیند که معمولاً همان هایی است که در طول روز با آنها مأنوس بوده است. البته بسیاری از افراد اصلاً قدمی از عالم خیال فراتر نرفته و پیوسته با خیالات خود بسرمی برند، لیکن اگر انسان از عالم خیال بگذرد در آن صورت، وارد جوّ که مابین زمین و آسمان و محل سکونت شیاطین است می گردد که ممکن است در آنجا نیز مطالبی به او القاء نمایند که معمولاً به صورت جریانات آشفته و مطالب وحشتناک درمی آید.

خواب و کشفی که مربوط به این دو مرحله است معمولاً تعبیر ندارد. مکاشفات و خواب های صحیح عمدتاً مربوط به فوق این دو مرحله می باشد، لکن همان ها نیز در مسیر بازگشت، از القائات شیطانی ایمن نیست. در عین حال چون ممکن است معانی متعددی توسط افراد مختلف به صورت واحدی ترسیم گردد و یا معنای واحدی به شکل های مختلف صورت بندی شود، تعبیر آن بسیار مشکل است، لذا تعبیر خواب و درک معنای صحیح کشف کار هرکسی نیست؛ و معبّر، کسی است که بتواند با توجه نمودن به روحیه و طرز تفکر شخص از نقل کشف یا خواب، اصل آن معنا را بیابد و یا همزمان با نقل آن از نفس گوینده عبور کرده و با تماس گرفتن با ملکوت او معنایی را که دیده است درک نماید.

بر این نکته نیز باید تأکید نمود که خواب و کشف، خود به خود چیزی نیست که مایه دلخوشی انسان باشد مگر اینکه موجب ترغیب و نشاط و رجاء گردد و انسان را به تلاش بیشتری در انجام وظایف و تکالیف بندگی تشویق نماید یا هشداری برای جلوگیری از ارتکاب معاصی باشد و یا لاأقلّ مجهولی را برای انسان روشن نماید. (1)

ص: 472


1- . سفینةالصادقین / 159.

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: نفْس انسان چون به نیروی علم و نور حضور و مراقبت، قوی شد، حواس،(1) وی را به مدرَکات(2)

خود مشغول نتوانند گردانید، در حال بیداری او را إفاضات علمی چنان حاصل شود که دیگران را در خواب، بلکه چون نفس، قوی گردد رؤیا کم شود؛ چنانکه... روایت شده است که: «لَا یَحْزَنْ أَحَدُکُمْ أَنْ تُرْفَعَ عَنْهُ الرُّؤْیَا فَإِنَّهُ إِذَا رَسَخَ فِی الْعِلْمِ رُفِعَتْ عَنْهُ الرُّؤْیَا»(3) و سرّش این است که حالا - یعنی در حال رسوخ(4) در علم - در بیداری می بیند.(5)

6- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: بعضی از عوامل درونی از قبیل امراض و انحرافات مزاجی و خستگی و پری شکم و همچنین پاره ای از عوامل بیرونی از قبیل گرما و سرما و دیگر چیزها در قوه خیال تأثیر دارد و قوه متخیله نیز در خواب مؤثر می باشد؛ مثلاً کسی که تحت تأثیر حرارت یا برودت شدید واقع شده، در خواب آتش های شعله ور یا برف و یخ می بیند و کسی که امتلاء معده و انحراف مزاج دارد، خواب های مشوّش و بی سر و ته می بیند.

همچنین اخلاقیات و صفات نفسانی نیز در رؤیا بی تأثیر نیست و به همین جهت اکثر خواب ها بر اثر تخیلاتی است که اسباب داخلی و خارجی موجب آنها شده و در واقع نشان دهنده کیفیت تأثیر آن اسباب می باشد...

جهان هستی مشتمل بر سه عالم است:

عالم طبیعت: که با آن آشنایی کامل داریم.

عالم مثال: که از نظر مرتبه وجود، فوق عالم طبیعی است و موجودات آن صورت های بی ماده ای هستند و نسبت به موجودات مادی زمینه علیت دارند.

ص: 473


1- . (حواسّ پنجگانه مثل حسّ شنوایی.)
2- . (دیدنی ها، شنیدنی ها، بوها، چشیدنی ها، لمس کردنی ها.)
3- . تحف العقول / 50. (هیچ کدام از شما از اینکه رؤیا و خواب دیدن از او گرفته شود غمگین نگردد، زیرا هنگامی که در علم و دانش، ریشه دار و محکم شوید، خواب دیدن و رؤیا از شما رخت برمی بندد.)
4- . (ثبات و استقرار.)
5- . انسان در عرف عرفان / 47.

عالم عقل: که فوق عالم مثال است و در آن حقایق موجودات بدون ماده و صورت موجودند و نسبت به موجودات عالم مثال جنبه علیّت دارند.

نفس انسان به واسطه تجرّدش با عوامل فوق طبیعت سنخیت دارد و در موقع خواب که اشتغال به ادراکات حسی ندارد، طبعاً به عالمی که با آن سنخیت دارد برمی گردد و بر طبق استعداداتش حقایقی از آن عالم را مشاهده می کند. نفس کامل که قدرت درک مجردات را با همان تجرد عقلی آنها دارد، علل و اسباب را به نحو کلیت درک می کند، ولی نفسی که به آن پایه از کمال نرسیده، حقایق کلی را با صورت های جزئی حکایت می کند.

چنانکه ما معنای سرعت کلی را با تصور یک جسم سریع الحرکه و معنای عظمت را با تصور کوه حکایت می کنیم و نفسی که هنوز به مرحله تجرد عقلی نرسیده، در عالم مثال متوقف می شود و گاهی علل و اسباب اشیاء را در عالم مثال به همان صورت واقعی مشاهده می کند و در آنها دخل و تصرفی نمی نماید و این همان خواب های صریحی است که غالباً اهل صدق و صفا می بینند و گاهی موجودات مثالی را به صورت هایی که با آنها مأنوس است درک می کنند، چنانکه علم را به صورت نور و جهل را به صورت ظلمت می بینند و حتی ممکن است ذهن از یک معنا به معنای ضد آن منتقل شود.

از اینگونه خواب ها همان خواب مشهوری است که نقل می کند: «مردی نزد ابن سیرین - معبر معروف - آمد و گفت: خواب دیدم که مهری به دست دارم و دهان و عورت مردم را با آن مهر می کنم.

ابن سیرین گفت: تو مؤذن می شوی و مردم با اذان تو روزه می گیرند و از خوردن و آمیزش جنسی خودداری می کنند.»(1)

7- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: {از آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری پرسیدم:} بعضی ها خواب هایی می بینند که امر دارد، آیا حجت هم هست؟ مثلاً به خیال خود در خواب می بیند پیامبر می گوید: «برو طلبه بشو؟»

ص: 474


1- . بررسی های اسلامی، ج 1 / 256.

{فرمود:} «حجت نیست، نوعاً خیال شخص است.»(1)

8- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقای انصاری {همدانی} می فرمودند: «بعضی از خواب ها هست که بیست سال قبل دیده ام، ولی آن خواب چنان در جانم اثر کرده است که هر وقت یاد آن خواب می افتم مبتهج(2) می شوم.»

آقای {میرزا علی آقا} قاضی هم از این قبیل خواب ها داشتند.(3)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: خواب های سالکین را معبّرین عادی نمی توانند تعبیر کنند، چون به حسب مراتب سیر انسان، نوع تأثیر نفس نیز در خواب ها تغییر می کند و چه بسا یک خواب واحد برای انسان عادی معنایی قبیح و برای انسان سالک تعبیر نیکو داشته باشد و بالعکس.(4)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای سالکین راه خدا که به عیوب نفس خود آشنا می شوند، نعمت های دنیوی و لذائذ مادّی و شهوانی به صورت دیگری در عالم خواب تجسّم پیدا می کند و هکذا نعمت های معنوی و روحانی و بهشتی به صورت دیگری جلوه می نماید، غیر از آن صُوَری که سائر مردم عادی در خواب می بینند؛ و بعبارةٍ اخرَی رؤیاهای سالکین تعبیرش فرق دارد با همان رؤیاها که غیرسالکین در عالم خواب مشاهده می نمایند.

سالک، راه خدا را طی می کند و این راه عبارت است از: عبور از نفس امّاره و ترک مشتهیات مادّی و لذائذ شهوانی للّه و فی اللّه؛ و ترک آنها که عین اعمال تقرّبی است، در خواب برای سالک به صورت طعام لذیذ و میوه شیرین و گل و باغ و چمن و آب پاک و صافی، مجسّم می شود؛ یعنی مثلاً اگر سالک، امروز از خوردن یک دانه سیب گذشته و آن را به یتیمی داده است، در شب خواب می بیند که به خوردن سیب درشت و شیرین و خوش رنگ مشغول است؛ و اگر احیاناً لذّت نفس خود را مقدّم دارد، در همین شب خواب می بیند کژدمی دارد او را می گزد

ص: 475


1- . روح و ریحان / 136.
2- . (شاد.)
3- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 257.
4- . نور مجرد، ج 2 / 274.

فلهذا رؤیای سالکین و مریدین إلی اللّه همه عبارت است از: خواب های خوب و روشن و فرح انگیز، با وجود آنکه آنها در دنیا به شدیدترین اقسام فقر و مسکنت و کوبنده ترین آزارهای مردم مبتلا هستند.(1)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: زمانی توجه پیدا کردم که ذره ای خوف در وجودم نیست، لذا برای اینکه نفس، خوفی پیدا کرده و اندکی بترسد، از خدای متعال درخواست کردم جهنم را به بنده بنمایاند.

شب در عالم رؤیا دیدم وسیله ای شبیه هلی کوپتر که البته جسم و ماده نداشت پیدا شد. سپس مرا در آن قرارداده، حرکت دادند. از بالا نگاه کردم متوجه شدم جمعیت زیادی روی پلی که به یک دوراهی منتهی می شد و یک راه به طرف جهنم و یک راه به سوی بهشت می رفت، ایستاده بودند.

بنده را به طرف جهنم سیر دادند. از همان بالا می شنیدم که بعضی به یکدیگر می گفتند: «آخ! این بنده خدا را هم به جهنم می برند» تا اینکه در محلی که شباهت زیادی به اسطبل بسیار وسیعی داشت پیاده شدم.

مأموری از پشت سر مرا راهنمایی می کرد. کنار در جهنم که بسیار بزرگ ولی بسته بود، راه باریکی قرارداشت که فضای آن را بخارهای سوزانی شبیه بخار گوگرد پوشانده بود.

در حالی که در آن راه باریک جلو می رفتیم ناگهان آتشی از داخل فضا به طرف بنده حمله ور شد. بلافاصله ذکر شریف «لا اله الا اللّه» را برای دفع آن بر زبان آوردم، لکن تأثیری نکرد. آنگاه صلوات فرستادم، متوجه شدم که آتش به عقب رفت. این جریان سه بار تکرار شد؛ یعنی با حمله آتش «لا اله الا اللّه» می گفتم و اثری مشاهده نمی کردم، سپس با صلوات، آتش عقب نشینی می کرد.

بنده ناراحت شده، با خود گفتم: ما چنین گمانی نسبت به خدای متعال نداشتیم که ما را به جهنم ببرد.

ص: 476


1- . روح مجرد / 130.

در این حال، فرد همراه که گویا ملکی به صورت انسان بود، گفت: «تو خودت درخواست کرده ای، حالا گله می کنی؟ علاوه بر آن ما اصل جهنم را به تو نشان نداده ایم.»

سپس مرا نزدیک آن در بزرگ برده، در را اندکی باز کرد. ناگهان دیدم فضای آنجا مملو از شعله های آتش است و در آن افرادی عریان با زبان های آویزان - مانند نخود و لوبیا که در آب بجوشد - بالا و پایین می روند و فردی مهیب با هیکلی بسیار بزرگ آنجا ایستاده و دوشاخه ای بلند در دست دارد که هر وقت یکی از آنها بخواهد خود را از آتش بیرون اندازد با آن دوشاخه بر سر او می کوبد تا مجدداً در آتش فرورود. «کُلَّمَا أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فِیهَا»(1)

پس از دیدن این منظره هولناک به همراه آن ملک برای گرفتن جواز بهشت وارد دفتری شدیم که افراد سفیدپوش و بسیار خوشرو که احساس می کردم تمام وجودشان رحمت محض است اداره امور آن دفتر را به عهده داشتند. چند نفر هم با ریش های تراشیده برای گرفتن جواز به آنجا آمده بودند.

بنده که در آن زمان در بیداری نسبت به افرادی که ریش خود را می تراشیدند خیلی حساس بودم ناراحت شده، در حالی که اخم های خود را در هم کشیده بودم گفتم: اینها اینجا چه کار دارند؟

رئیس آن دفتر نزدیک آمده، برای آرام کردن من گفت: «مگر چه شده است؟» سپس یکی یکی گناهان مرا برشمرد و گفت: «تو این گناهان را مرتکب شده ای و ما همه آنها را پنهان کرده ایم، در حالی که این بندگان خدا فقط همین یک گناه را داشته اند و قبل از مردن هم توبه کرده اند!»

بنده بسیار شرمنده شده، از خواب بیدار شدم.(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی در عالم رؤیا دیدم در مهمانخانه ای نشسته ام و شخص رشیدی که نامش مهدی و در لباس سربازان است همراه فرد دیگری بر سر میزی نشسته و مشغول خوردن عرق می باشند و بنده آنها را تماشا می کنم.

در این حال، آن سرباز استکانی از عرق برداشته، نصف آن را نوشید و بقیه را روی میز گذاشت.

ص: 477


1- . سوره سجده / 20.
2- . سفینةالصادقین / 161.

بنده با خود گفتم: نشستن در مجلس کسانی که مشغول عمل حرامی هستند حرام است، لذا برای اینکه در مجلس معصیت نباشم از جای خود برخاسته، ولی بی اختیار باقی مانده عرق را سرکشیدم و از مهمانخانه خارج شدم!

جالب توجه است که نصف استکان عرق را سر کشیدم و در عین حال برای اینکه داخل معصیت نشوم از مجلس آنها بیرون رفتم!

روز بعد از آقای انصاری {همدانی} پرسیدم: اگر کسی چنین خوابی ببیند چطور است؟

ایشان فرمود: «اگر در راه سلوک باشد برای او خیلی خوب است، ولی اگر از افراد عادی باشد نه.»

یعنی نوشیدن عرق در خواب برای افرادی که در راه سلوک هستند حکایت از حال فوق العاده ای می کند که به آنها دست خواهد داد.

اینکه عرفاء و شعراء نیز در لسان خود کلماتی از قبیل شراب و می و میکده و امثال آن بکار می برند بی جهت نیست، زیرا هر معنایی را که آنان بخواهند در عالم صورت بیاورند باید لفظی مناسب با اثر آن در نظر بگیرند. مثلاً حال فوق العاده ای که در اثر چشیدن شمه ای از محبت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حاصل می شود که نتیجتاً حالت بی خودی به انسان دست خواهد داد، چنانچه بخواهند آن را در عالم صورت نشان دهند هیچ چیز مناسب تر از حالی نیست که در اثر خوردن عرق و شراب به انسان عارض می شود. حافظ «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می گوید:

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

شراب تلخ همان عرق است؛ یعنی چنان اثری داشته باشد که مردان قوی را از جای برکند.(1)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت از قول آقا سیّد زین العابدین مقیمی: «آقایی دید کسی مسجد را نجس می کند. دستور داد او را بیرون کردند. خواب دید که: این شخص را بیرون نکن!

فردا دوباره دستور داد او را بیرون کردند.

مجدّداً خواب دید که: او را بیرون نکن!

ص: 478


1- . سفینةالصادقین / 182.

بار سوم هم دستور داد: او را بیرون کنید.

اینبار، آن شخص در خواب به او گفت: مگر نگفتم او را بیرون نکن؟!

به وی گفت: مگر تو که هستی؟

گفت: من صاحب الزمانم.

گفت: پدرْ فلان شده! تو شیطانی.»(1)

ص: 479


1- . زمزم عرفان / 139.

خوابیدن، بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)

خوابیدن

کلام ولیّ خداوند

1- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: امّا خواب، ریاضت آن را هم مرحوم علّیین آرامگاه، آخوند استاد [ملّا حسینقلی همدانی] «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند که: «هر شبانه روزی، یک ساعت از میزان طبّی کم بکند.»

میزان طبی را هفت ساعت می فرمودند - که خوابش در شبانه روزی، شش ساعت باشد - ولی وقتش را به نحوی قرار بدهد که اواخر شب را بیدار باشد.(1)

2- آقا سید هاشم حدّاد: فرزندان و اهل بیت را عادت دهید که بین الطلوعین بیدار باشند.(2)

3- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! خواب را به قدری که احتیاج به آن دارید بنمائید؛ نه بیداری زیاد بکشید که از تمام امور شایسته اخروی و یا دنیوی بمانید و نه زیاد بخوابید که از مهم (مقصود) بازمانید، بلکه بر طبق نظری که خداوند به وسیله سفرایش معین فرموده عمل نمائید.(3)

4- میرزا علی آقا قاضی: خواب عموم مردم سه مرحله دارد: مرحله شروع خوابیدن. بعد از آنکه شخص سر بر بستر می گذارد تا زمانی که به دورترین نقطه عالم خواب فرومی رود، این یک مرحله از خواب است.

بعد از آن زمان، خواب عمیق است که برحسب مزاج اشخاص فرق می کند که مدت طولانی یا زمان کوتاهی را شامل می شود که سن افراد نیز در آن دخیل است.

ص: 480


1- . رساله لقاءالله / 112.
2- . روح مجرد / 139.
3- . پندنامه سعادت / 28.

سپس برگشت از این خواب عمیق است که مرحله بیداری می باشد تا اینکه به حالت بیداری کامل برسد و شخص بستر را ترک کند و به کار دیگر مشغول شود.

بنابراین اگر انسان بتواند از آن دو مرحله با تمارین و ریاضت هایی که برای این هدف منظور شده است بی نیاز شود، به خواب حقیقی که به بیشتر از چهار یا پنج ساعت نمی رسد، دست می یابد، اما کسانی که مدت خواب را هفت یا هشت ساعت تعیین کرده اند، در واقع آن دو مرحله اول و آخر را هم منظور داشته اند.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» مقید بودند شب ها زود بخوابند و سحر و بین الطّلوعین را بیدار باشند، دیر خوابیدن شب را خلاف سیره رسول خدا و ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» می دانستند...

والد معظّم «رُوحِی فِدَاهُ» به ذکر قبل از خواب ملتزم بودند و شب ها قبل از آنکه به خواب روند، همان طور که دراز کشیده بودند، تسبیح به دست، دستشان را زیر سر گذاشته و مدّت زیادی مشغول ذکر می شدند.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به خوابیدن رو به قبله، هم خود مقید بودند و هم به سایرین تأکید می نمودند و می فرمودند: «اتیان این سنّت، هم به صورت محتضر ممکن است که انسان به پشت بخوابد و پایش را رو به قبله قراردهد و هم به صورت میت که بر پهلوی راست بخوابد و صورت و جلوی بدنش رو به قبله باشد و البتّه صورت دوّم (خوابیدن مانند میت در قبر) ترجیح دارد.»

همچنین مقید بودند هنگام خواب پای خود را به طرف کسی دراز نکنند مخصوصاً اگر آن شخص از سادات باشد، حتّی نسبت به ما نیز که فرزند ایشان بودیم این ادب را رعایت می فرمودند.(3)

ص: 481


1- . آیت الحق، ج 1 / 428.
2- . نور مجرد، ج 2 / 504.
3- . نور مجرد، ج 2 / 504.

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ما در مدّت این یک ماه {رمضان} خوابی از ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} ندیدیم، چون شب ها تا طلوع آفتاب بیدار و به تهجّد و دعا و ذکر و سجده و فکر و تأمّل مشغول بودند و صبح ها هم پس از خریدن نان و حوائج منزل دنبال کار در همان محلّ شرطه خانه می رفتند و ظهر هم نماز را در منزل می خواندند، سپس به حرم مطهّر مشرّف می شدند؛ و گفته می شد: «عصر مطلقاً نمی خوابند؛ فقط صبح ها بعضی اوقات که بدن را خیلی خسته می بینند، در حمّام سر کوچه رفته و با استحمام آب گرم رفع خستگی می نمایند؛ و یا مثلاً صبح ها چند لحظه ای تمدّد اعصاب می کنند سپس برای کار می روند، آنهم آنگونه کار سنگین و کوبنده»، زیرا ایشان نه تنها نعل می ساختند، بلکه باید خودشان هم به سُمّ ستوران می کوبیدند، امّا آن وَجد و حال و آتش شعله ور از درون، اجازه قدری استراحت را نمی داد.(1)

4- علامه سید محمدحسین طباطبایی: با آنکه {میرزا علی آقا قاضی} در سنّ پیری بود، نه در ماه رمضان و نه در غیر آن، شب ها رختخواب پهن نمی کرد، بلکه تکیه می داد و می خوابید.(2)

5- مرضیه حدیده چی (دباغ): حضرت امام {خمینی در فرانسه} در بیست و چهار ساعت، چهار ساعت بیشتر نمی خوابیدند. آنچه که در این مورد باید از امام بیاموزیم، {این است که} با وجود اینکه خوابشان کم بود، اما با کمال آرامش می خوابیدند.(3)

6- میرزا علی آقا قاضی: چهار ساعت خواب برای من کافی است، یک ساعت یا بیشتر در روز و سه ساعت در شب، البته به طریقی که ساعات شب و روز به صورتی تقسیم شود که با تهجد وارد،(4) موافق درآید.(5)

ص: 482


1- . روح مجرد / 33.
2- . رسائل عرفانی / 276.
3- . پرتویی از خورشید / 51.
4- . (تهجد مدّ نظر شرع.)
5- . آیت الحق، ج 1 / 428.

7- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: {آقا شیخ رجبعلی} سحرها معمولاً بیدار بود. بعد از آفتاب حدود نیم تا یک ساعت استراحت می کرد، بعد از ظهرها هم گاهی استراحت می نمود.(1)

8- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} مجموعاً کمتر از چهار ساعت {در روز می خوابید}. گاهی که، سه ساعت و نیم می خوابید، ولی از ضعف، بی حال می شد.

یک روز بعد از نماز ظهر و عصر از مسجد آمد و با همان لباسی که بر تن داشت، دراز کشید.

گفتم: آقا را چه شده؟!

پاسخ داد: «چیزی نشده، به شدت نیاز به خواب دارم.»

حساب کردم، دیدم کمتر از سه ساعت خوابیده است.(2)

9- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} معمولاً یک ساعت و نیم مانده به اذان صبح بیدار می شد. جلوترها دو ساعت قبل از اذان بیدار بود. البته در شب های کوتاه و بلند، مقدار بیداری ایشان تفاوت داشت.

وقت خوابشان در قدیم و جدید هم فرق کرده بود. کم کم وقت استراحت ایشان بعد از نیمه شب شد تا آنکه این اواخر اغلب نشسته استراحت می کرد.(3)

ص: 483


1- . کیمیای محبت / 49.
2- . زمزم عرفان / 234.
3- . زمزم عرفان / 235.

بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)

کلام ولیّ خداوند

1- آخوند ملّا حسینقلی همدانی: کسانی که از مقامات دین به جایی رسیده اند، همه شان از شب خیزها بوده اند، از غیر آنها دیده نشده است!(1)

2- امام خمینی: اگر به مطالبی رسیده ام از سحرخیزی من بوده است.(2)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: پیغمبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ» با همین شب زنده داری و سحرخیزی و انس با شب، معارف الهی را گرفتند.(3)

4- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: بیداری سحر افضل از بیداری بین الطّلوعین است.(4)

5- آقا سید هاشم حدّاد: بیداری سحر نور است و اگر با نماز شب همراه شود، نورٌ علی نور است.(5)

6- آقا سید هاشم حدّاد: این بیداری شب و عبادت در آن، بدل و جایگزینی ندارد، حتّی بیداری بین الطّلوعین! بیداری بین الطّلوعین، فیض جداگانه ای است که سالک نباید خود را از آن محروم کند، امّا به پایه فضیلت و رفعت تهجّد و بیداری شب نمی رسد.(6)

ص: 484


1- . رساله لقاءالله / 112.
2- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / از سحرخیزی من بوده است.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 143.
4- . صحبت جانان / 118.
5- . نور مجرد، ج 3 / 168.
6- . نور مجرد، ج 1 / 667.

7- آقا سید هاشم حدّاد: بیداری بین الطّلوعین نور است و خود، فیض علی حده می باشد و اگر سالک قبل از اذان صبح بیدار باشد و نماز شب نیز بخواند نورٌ علی نور است؛ و اگر به علّتی اقبال به صلاة لیل نداشت، لاأقلّ سعی کند در سحر بیدار باشد، چرا که نفسِ بیداری شب موجب تنویر قلب و دل سالک می شود.

بیداری شب در وصول سالک به کعبه مقصود و ازاله حجاب پندار و اکتحال(1)

به نور بصیرت بسیار مهمّ است و باید آن را به بیداری بین الطّلوعین متّصل سازد. باید شب را با نماز شب و ذکر و یاد خدا إحیاء کند، آنهم نماز شبی با توجّه تامّ و دلی آکنده از عشق و محبّت حضرت پروردگار، به گونه ای که لوح دل را از خواطر و نقش غیر، پاک و خالی سازد تا اینکه قابلیت إشراق أنوار فیض از جانب حضرت ربّ ودود را داشته باشد.(2)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک تا برات آزادی از قید أنانیّت(3)

و جوار قرب حضرت پروردگار را به دست او نداده اند، دائماً باید ملازم با گریه و نیاز نیم شبی باشد، چه اینکه دانه های اشک چون درّ که در خلوت شبانه بر گونه اش جاری می شود حامل پیام عبودیت و مسکنت اوست و گره ها از کار او می گشاید و راه را برایش روشن و هموار می سازد.(4)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک در روز باید به امور روزانه خود بپردازد؛ اگر طلبه است باید به دنبال تحصیل علم باشد و اگر کاسب یا تاجر است، به دنبال تجارت و کسب روزیّ برود، ...ولی در عوض، باید غبار غفلت و زنگار کثرات را که در روز بر دل او می نشیند، با اشک و آه و در خلوت شبانه با حضرت پروردگار، صیقل زده و جام دل را از شراب وحدت لبالب کند. باید در شب برای آخرت خود کسب کند تا در روز خرج نماید و إلّا از مایه خواهد خورد و دست خالی از دنیا خواهد رفت.(5)

ص: 485


1- . (سرمه دار شدن چشم.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 292.
3- . (خودخواهی و اسارت نفس.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 716.
5- . نور مجرد، ج 1 / 666.

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عنایات حضرت پروردگار به سالکان و نفحاتی که حامل پیام دوست بوده و از عالم معنی و نور بر دل می وزد، در سحر به مراتب از بین الطّلوعین لطیف تر است و در این زمان است که سالک باید امید به صبح وصال بندد.(1)

11- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای برخی در شبانه روز هفت ساعت و برای برخی خصوصاً در سنین نوجوانی و جوانی هشت ساعت خواب لازم است و هرکس باید رعایت حال و توان خود را بنماید.(2)

12- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: اگر برای نافله شب بیدار شدید و دیدید برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید. حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگیِ برای عبادت را پیدا می کند.

بیداری سحر، هم برای مزاج مادی مفید است و هم برای مزاج معنوی.

برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد.(3)

13- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیز من! از بیداری شب غفلت مکن و همچنین از تضرّع و زاری که بهترین معین(4) و مقرّب سالک است.(5)

14- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: همت کن و سحرها بیدار شو و اگر حال هم نداری، نماز هم نخوان! چایی بخور، به بیداری سحر عادت کن.(6)

ص: 486


1- . نور مجرد، ج 1 / 667.
2- . نور مجرد، ج 1 / 668.
3- . عارف کامل / 48.
4- . (یاری کننده.)
5- . رسائل عرفانی / 238.
6- . زملک تا ملکوت، دفتر سوم / 115.

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه ابراهیم امینی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} شب های ماه مبارک رمضان تا صبح بیدار بود؛ مقداری مطالعه می کرد و بقیه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذکار مشغول بود.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} طبق رویه مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی و مرحوم {آقا سید هاشم} حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا»، چون برای بیداری سحر برمی خواستند، مختصری تناول می کردند که معده خالی نباشد و بدن در بیداری سحر با شادابی و طراوت همراه باشد.(2)

3- مرحوم سید محمدباقر شفتی «رَحِمَهُ اللَّهُ» آنقدر به سحرخیزی و بیداری شب اهمیت می داد که حتی جلسه استفتائیه خود با علماء و دانشمندان را قبل از طلوع فجر گذاشته بودند.(3)

4- آیت الله سید حسین فاطمی قمی: عادت شب های ایشان {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی} چنین بود که به مهمانی و غیرمهمانی نمی رفت و پس از اداءِ فرائض و نوافل استراحت می فرمود و دل شب در مناجات با قاضی الحاجات حالاتی داشتند که وصفش به قلم، راست نیاید.(4)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: وقتی {بزرگان} می خواستند مطلبی و فیضی را از خداوند بگیرند، از شب و سحر استفاده می کردند، زیرا در سحر با خدا خلوت کردن و با خدا ارتباط پیدا کردن، اثر خاصّی دارد.(5)

ص: 487


1- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 122.
2- . نور مجرد، ج 2 / 508.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 342.
4- . طبیب دل ها / 11.
5- . برگی از دفتر آفتاب / 144.

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {آقا سید هاشم حدّاد} تا آخر عمر شب ها تقریباً خواب نداشتند. اوّل شب قدری استراحت می کردند، سپس بیدار می شدند و وضو می گرفتند و چهار رکعت نماز بدان کیفیت انجام می دادند و سپس رو به قبله در حال توجّه و خَلْسه مدّت ها می نشستند و در حال توجّه و تفکر تامّ بودند. سپس قدری استراحت می کردند و بیدار می شدند و به همین طریق چهار رکعت نماز می گزاردند که خیلی طول می کشید. باز تا قریب اذان صبح رو به قبله به حال خَلْسه و توجّه تامّ و تمام می نشستند.(1)

7- آیت الله سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): مرحوم گلپایگانی پیوسته شب ها به مناجات و گریه مشغول بود و به همین جهت تنها در اتاق بیرونی می خوابید و عیالات را به وسیله تحفه و یا هدیه ای راضی نگاه می داشت...

یک شب که در بیرونی خوابیده بودم، ناگاه بیدار شدم و دیدم پدرم به شدّت گریه می کند و جملاتی را می گوید که فقط دو جمله از آن در نظرم باقی مانده است: «وَ لَیْتَکَ لَمْ تَخْلُقْنِی وَ لَیْتَنِی کُنْتُ حَشِیشَ الأرْضِ فَأکَلَتْنِی الْهَوَامُّ!»(2)،(3)

سرگذشت

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» از حقیر پرسیدند: «آقا! شب چه ساعتی می خوابید؟»

عرض کردم: حدود ساعت ده، ده و نیم.

فرمودند: «خیلی دیر است. شما که اینقدر دیر می خوابید چگونه برای نماز شب بیدار می شوید؟ بدن در روز خسته می شود و نیاز به استراحت دارد.»(4)

ص: 488


1- . روح مجرد / 524.
2- . (ای کاش! مرا خلق نکرده بودی و ای کاش! گیاه خشک بیابان بودم و حشرات مرا می خوردند.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 412.
4- . نور مجرد، ج 1 / 672.

ص: 489

خودپرستی، خداپرستی

کلام ولیّ خداوند

1- محمد بن موسی فرغانی: هرکه گوید: «من»، با قدرت(1)

منازعت(2)

کرده است.(3)

2- ابراهیم بن شیبان کرمانشاهی: چون سالک گوید: «نعلینِ من» به وی نگاه مکن.(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: راه خدا، راه خاکساری و مسکنت است. اگر انسان از خودیت خود تنزّل کند و خود را پایین بیاندازد، خداوند ترحّم می کند، ولی اگر از کبر و هستی پوشالی خود تنزّل نکند، خدا نیز بر او ترحّم نکرده و از او دستگیری نمی کند. او در کمال عزّ خود مستغرق است و می گوید: یا تو آقایی یا ما! دو پادشاه در اقلیمی نمی گنجند.(5)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک راه خدا برای وصول به خدا و رسیدن به کمال باید از همه چیز حتّی از خودش بگذرد تا یک ذرّه إنیت و أنانیت در او هست، محال است به شاهراه حقیقت برسد و از شریعه آن ماء معین استفاده کند.(6)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» می فرمودند: «خدا بندگان خود را امتحان می کند و سالک را از محک تجربه گریزی نیست، ولی باید دست به دامان رحمت خدا شود تا با عافیت، امتحان شده و روسفید از امتحان بیرون آید.

ص: 490


1- . یعنی با خداوند، زیرا قدرت خداوند، همان ذات خداوند است. (عینیت ذات و صفات حضرت حق.)
2- . (نزاع و دعوا.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 16.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 72.
5- . نور مجرد، ج 1 / 723.
6- . نور مجرد، ج 1 / 723.

مؤمن نباید هیچگاه خود را از لطف و کرم خدا بی نیاز ببیند و به استعداد و سرعت سیر خود مغرور شود. برخی در یک اربعین مسیر چند سال را طی می کنند ولی نباید به تند و تیزی خود غرّه شوند. بودند از شاگردان حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و حضرت علّامه طباطبایی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» که در میدان سلوک تند و چابک بودند، امّا به وقت آزمایش، ناگهان توقّف کردند یا از راه برگشته و سراپا ظلمت و تاریکی شدند.»

در زمان حیات حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و والد معظّم «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمَا» یکی از آقایان، سلوک و رشد خوبی داشت و راه رفته و نورانی بود. جلسات عصر جمعه با اینکه از عطر و نور حضرت علّامه والد آکنده بود امّا حضور این آقا نیز بر نورانیت جلسه می افزود.

هرگاه می شنیدیم که جلسه، منزل ایشان است، شور و شعفی خاصّ پیدا می کردیم و برای ما که ابتدای راهمان بود نگاه به وی لذّت بخش بود، گرچه نور ایشان حاصل از انعکاس نور مرحوم آقای حدّاد و علّامه آیت اللَّه والد «قُدِّسَ سِرُّهُمَا» بود.

تا اینکه ناگهان به واسطه امتحانی که برای وی پیش آمد، این نور خاموش شد و از جمع رفقاءِ سلوکی بیرون رفت؛ و برای ما بسیار جای تعجّب بود که چگونه ممکن است سالکی راه رفته و نورانی، یکدفعه نورش به تاریکی مبدّل شده و نفسش ظلمانی شود.

روزی حقیر در مسجد قائم، مشغول وضو گرفتن بودم که این آقا وارد شد، دیدم تاریک شده است، با اینکه سنّ کمی داشتم از او پرسیدم: چه شد که نوری را که در شما می دیدیم از میان رفت؟

در جواب لبخند سرد و بی محتوایی زد که حاکی از آن بود که این معنا را اصلاً درک نمی کند!

بعدها او به قدری تاریک شد که انسان از برخورد با او متأذّی می شد.

روزی حضرت علّامه والد به بنده فرمودند: «این آقا جایی که باید اطاعت کند، اطاعت نکرد و سربلند و روسفید از امتحان بیرون نیامد و محبّتی را که به حضرت آقای حدّاد داشت همه مبدّل به بغض و کینه شده است. سابقاً مرا قبول داشت ولی حالا از ما نیز برگشته است. حضرت آقای حدّاد درباره وی فرمودند: «او دیگر برنخواهد گشت و اگر هم برگردد مثل اوّل نخواهد شد، او مثل کوزه شکسته می ماند که اگر اصلاحش هم کنند مثل اوّلش نخواهد شد.»...

ص: 491

گاهی از خدمت علّامه والد سؤال می کردیم: چه می شود افرادی که زحمت کشیده و عشق و شوری دارند و مدّتی در راه خدا حرکت نموده و نورانیتی تحصیل می کنند، ناگهان در اثر امتحانی سقوط کرده و آن نور به ظلمت تبدیل می شود؟ یا عرض می کردیم: شیطان دست از سر ما برنمی دارد، انسان کجا امید داشته باشد که مورد عنایت پروردگار واقع شده و جُل و پِلاسش را از اینجا عبور داده و از عالم نفس بگذرد؟!

می فرمودند: «سرّ سقوط ها و شکست ها اغترار(1)

سالک به کمالات خود و ترک التجاء و ابتهال به درگاه حضرت پروردگار است و تنها و تنها حالت افتقار و انقطاع به حضرت پروردگار است که می تواند انسان را از سقوط در امتحان نجات دهد و او را از دستبرد شیطان و نفس امّاره حفظ کند. اگر حال انقطاع در تمام مراحل با سالک همراه باشد، چنانچه اشتباه نیز داشته باشد، خداوند اشتباهش را دفع می نماید. انسان باید با گریه، اظهار عجز و نیاز کند تا خداوند راهش را باز کند، یک قطره اشک خیلی کارها می کند.»(2)

6- أبوهاشم زاهد: کندن کوه ها با سوزن، آسان تر است از بیرون کردن کبر از دل ها.(3)

7- أبوهاشم زاهد عراقی: بی گمان شکافتن [کندن] کوه ها با سوزن، از خارج کردن کبر و خود بزرگ بینی از دل ها آسان تر است.(4)

8- حمّاد بن مسلم دبّاس: نزدیک ترین راه به خداوند متعال، محبّت او است و محبّت او خالص نمی شود مگر اینکه از محبّ، تنها روحی بدون جان باقی بماند [خودیّتش را فراموش کند] و تا وقتی که خودیّتی برایش باشد، هیچگاه محبت خداوند متعال را نمی چشد.(5)

ص: 492


1- . (مغرور شدن.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 712.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 79.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 303.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 319.

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اصلاح اصولی جز از طریق اصلاح ریشه های صفات مذموم که خودیت و حب نفس است محقق نمی گردد، زیرا مادامی که خودیت انسان محفوظ است و افعال و صفات را از خود می بیند، ریشه اینگونه صفات از بین نمی رود؛ و بدیهی است که این موفقیت نیز تنها با اشراق نور توحید امکان پذیر است که آنهم صرفاً به دست ولایت صورت می پذیرد.

به بیان دیگر، راه نجات منحصر در تزکیه نفس است «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»(1)؛ و نفس انسان تزکیه نمی شود مگر هنگامی که خودیت او با اشراق نور توحید از بین برود و ولایت «اللّه» در قلب او طالع شده، حکومت به دست خدا افتد. در این صورت است که ریشه آن صفات از بین رفته و جنودش همه خدایی می شوند.

و کسی که هنوز معرفت نفس پیدا نکرده و نور توحید بر قلبش نتابیده، چنانچه گمان کند این صفات از او زائل گشته، در حقیقت امر بر او مشتبه شده و باید بداند وجود صفات مذموم در او همچون حیوان درنده ای است که آن را در قفسی حبس نموده باشند که هرگاه وقت امتحان فرارسد و در باز شود و موقعیت فراهم گردد خود را نشان داده و درندگی اش را ظاهر می کند.(2)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: علوم غریبه معمولاً از طریق صحیح بدست نمی آید و ریاضت های خاصی دارد که اکثر آنها شرعاً ممنوع است. خوارق عاداتی هم که از اینگونه افراد سرمی زند همه از افعال نفس است و هرگز نباید آنها را از لوازم ایمان و یقین برشمرد، زیرا نفس در اثر ریاضت کسب قدرت کرده، فعال می شود و کارهای غیرعادی بسیاری می تواند انجام دهد و همه مردم حتی کفار می توانند با تعلیم و ریاضت، آن را بدست آورند، زیرا نفس انسانی به گونه ای است که اگر آن را در جنبه مادی ریاضت دهند بُعد مادی اش قوی می شود و چنانچه در راه معنا ریاضت داده شود معنویتش تقویت می گردد؛ و چون سنت خدای متعال بر این است که هرکس زحمتی کشید اجرش ضایع نشود مرتاضین نیز نتیجه زحمت خود را در همین دنیا دیده و می توانند از اینگونه خوارق عادات انجام دهند.

ص: 493


1- . سوره شمس / 9. (که هر کس آن [نفْس] را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد.)
2- . سفینةالصادقین / 597.

نقل است که: «یکی از مرتاضین که از امور پنهان و ضمائر مردم خبر می داد به حضور امام موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» شرفیاب شد.

حضرت دست خود را به سمتی دراز کرده، چیزی در دست خود گرفتند و به او فرمودند: آیا می توانی از آنچه در دست من است خبر دهی؟

او پس از تأمل زیاد گفت: تمام دنیا را تفحص کردم، به جز تخم پرنده ای که در یکی از کوه های هندوستان از لانه اش مفقود شده، همه چیز را در جای خود دیدم. بنابراین باید همان در دست شما باشد.

امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» تخم پرنده را که در دست مبارکشان بود به او نشان دادند.»

آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در اینجا نکته دقیقی را متذکر شده و می گفتند: «آن شخص که بر همه زمین احاطه داشت چگونه نتوانست از درون دست حضرت که در کنارش بودند خبر دهد؟» و در جواب می فرمود: «دست امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ید اللّه و محیط بر همه عالم می باشد، لذا او هرگز نمی توانست در چنین دستی نفوذ کند.»

«آنگاه حضرت از او پرسیدند: چگونه این علم را بدست آورده ای؟

گفت: با نفس خود مبارزه می کنم و هرچه از من می طلبد خلاف آن را انجام می دهم.

امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که در مقام هدایت او بودند به همان طریق خودش راهنمایی کرده، به او فرمودند: اسلام را بر خود عرضه کن ببین آیا نفْست آن را می پذیرد؟

او پس از تأملی عرض کرد: نه! قبول نمی کند.

حضرت فرمودند: بنابر روشی که داری با آن مخالفت کن و اسلام بیاور.

او پذیرفت، ولی پس از آن که ایمان آورد متوجه شد دیگر چیزی نمی فهمد! از حضرت سؤال کرد: من وقتی کافر بودم چنین علمی داشتم، چرا اکنون که مسلمان شده ام چیزی نمی فهمم؟

پاسخ دادند: آنچه قبلاً در نتیجه زحمات خود می فهمیدی اجری بود که خداوند در همین دنیا به تو عطا می کرد، ولی اکنون که مسلمان شدی پاداش عملت را ذخیره آخرتت قرارمی دهد.»

به هرحال، سبب اینکه برخی درصدد کسب این علوم برمی آیند به حب نفس بازمی گردد. گرچه ممکن است ظاهراً به جهت کسب مال و بدست آوردن مادیات باشد، لکن این نیز از لوازم حب

ص: 494

نفس است. نفس انسانی به مقتضای استعلاء و تفوق طلبی همواره دوست دارد قدرتی داشته باشد که دیگران فاقد آن باشند و به مقتضای همین حالت درصدد فراگرفتن علوم غریبه برمی آید، لیکن انسان وظیفه دارد با آن مبارزه کرده و آن را در مسیر صحیح قراردهد.(1)

11- أبوحامد محمد غزالی: جای بسی شگفتی است انسانی که خود، بت پرست است، بت پرستان را به خاطر عبادت سنگ نکوهش می کند، حال آنکه اگر پرده کنار رود و باطن خودش آشکار شود... خود را در برابر خوک شهوت به حال سجده و رکوع، و منتظر دستور او خواهد دید و هر وقت خوک شهوت به هیجان آید و چیزی بخواهد به زودی سرگرم خدمتش می شود و شی ء مورد شهوتش را حاضر می کند، یا خود را در برابر سگ گزنده {خشم} و پرستش آن می بیند و در مقابل خواسته های او فرمان بردار است.(2)

12- أبوحامد محمد غزالی: پوشیده نیست که انسان خودش را دوست می دارد و این نیز روشن است که دیگران را هم برای خودش دوستدار است؛ نخستین محبوب انسان ذات او، سپس سلامتی اعضاءِ او، پس از آن مال و فرزند و کسان و دوستان اوست.

پس اعضاءِ آدمی محبوب اویند و سلامت آنها مطلوب اوست، چه، کمال و دوام وجود او موقوف بر اینهاست.

مال نیز محبوب است، زیرا آن نیز وسیله دوام وجود و کمال آن است و همچنین است دیگر اسباب.

اینکه انسان اشیاءِ مذکور را دوست می دارد، برای اعیان آنها نیست، بلکه به سبب آن است که بهره مندی او از دوام وجود و کمال آن بدانها وابسته است تا آنجا که آدمی فرزندش را با اینکه از او بهره ای نمی برد، بلکه سختی هایی را هم به خاطر او تحمل می کند، دوست می دارد، زیرا او را پس از مردن، جانشین وجود خویش می کند و بقاءِ نسلش نوعی از بقاء برای اوست و به سبب علاقه شدید به بقاءِ نفس خود، بقاءِ کسی را که جانشین او شود نیز دوست می دارد و گویا آن جزیی از اوست، چه، نمی تواند طمع داشته باشد که تا ابد زنده بماند.

ص: 495


1- . سفینةالصادقین / 630.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 33.

آری هرگاه میان کشتن او و کشتن فرزندش مخیر شود و طبع او بر اعتدال خویش باقی باشد، بقای خود را بر بقای فرزندش ترجیح خواهد داد...

محبت او به خویشاوندان و کسانش نیز به محبت او برای کمال نفسش بازگشت دارد، چه او خود را به سبب آنها تنها نمی بیند و به کمال آنها خود را قوی و آراسته می انگارد، زیرا خانواده و مال و اسباب خارجی همچون بال هایی، مکمّل وجود انسان اند و کمال وجود و دوام آن طبعاً محبوب اوست، بنابراین نخستین محبوب هر زنده ای ذات و کمال ذات و دوام همه اینهاست و آنچه ضد آنهاست، مکروه اوست.(1)

13- کربلایی احمد تهرانی: یک عمر به خیال خودمان مجاهده می کنیم و از حلال و حرام زندگی مان می زنیم، اما آخر الامر هرجا که می نشینم، می گوییم که: من این کار را کردم، من این صفت را کشتم، من این عمل بد را کنار گذاشتم.

چهل سال، همه بت ها را می شکنیم، اما غافلیم از اینکه عاقبت، تبر را بر دوش بت بزرگ من گذاشته ایم و هنوز هم نفهمیدیم که همه این کارها، برای آن است که خودمان را از ما بگیرند.

آن زمانی که من از آدمی جدا شد، جان ها خلاصی می یابد و آن وقت است که می شود نفَس تازه ای کشید.(2)

14- کربلایی احمد تهرانی: سختی راه، تنها در این است که خودت را در میانه می بینی، اگر خودمان را کنار بگذاریم، آن زمان است که او شخصاً ما را می برد و سلوک آسان می شود.(3)

15- کربلایی احمد تهرانی: حضرت حق خودش را مفت به کسی نمی دهد با آنکه همه را مفت می خرد و به خاطر عمل ناچیزی بارگاه خود را به همگان ارزانی می دارد، ولی خودش را خیلی گران می فروشد... نرخ وصالش سر به فلک می زند. باید که قیمت وصالش را خیلی بالا بپردازیم. باید همه چیز را فدا کنیم تا خودش را به ما بدهد...

ص: 496


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 19.
2- . رند عالم سوز / 218.
3- . رند عالم سوز / 226.

قیمت وصال خدا خود (من) است تا تمام و کمال آن را فدا نکنی، از معشوق بهره ای نخواهی برد...

و آخرالامر همین بلاست که با تو کاری می کند که طرفة العینی به غیر او نظر نداشته باشی و فقط او را مؤثر ببینی و بس. «لا مؤثر فی الوجود الا اللّه»(1)

16- کربلایی احمد تهرانی: درد اکثریت ما در سلوک این است که ما خدا یا اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را برای خودمان می خواهیم!!! ما چه عددی هستیم که بتوانیم آنها را داشته باشیم؟! سالک واقعی باید خودش را برای او بخواهد و تمام زندگی و دار و ندارش را وقف او کند و در این راه بسوزد و خاکستر گردد، نه اینکه آنها را برای خود و مقاصد خودش بخواهد!(2)

17- امام خمینی: خودخواهی همیشه اسباب این است که انسان را به فساد بکشد. تمام فسادهایی که در عالم پیدا می شود، از خودخواهی پیدا می شود. از حب جاه، از حب قدرت، از حب مال، از امثال اینهاست و همه اش برمی گردد به حب نفس و این «بُت» از همه بزرگ تر است و شکستنش هم از همه مشکل تر است.(3)

18- امام خمینی: میزان در ریاضات حقه و باطله به یک معنی دقیق عرفانی، قدم نفس و خودخواهی، و قدم حق و حق طلبی است. نمازی که برای شهوات دنیا یا آخرت باشد، نمازی نیست که معراج مؤمن و مقرّب متقین باشد. آن نماز، انسان را به حورالعین نزدیک کند و از ساحت قرب الهی دور نماید.(4)

19- امام خمینی: ما اسیران نفس و شهوت، خدا را برای خرما می خواهیم و دوست مطلق را فدای لذات نفسانیه می کنیم و این از بزرگ ترین خطاها است که اگر دل ما حظّی از معرفت داشت و جلوه ای از محبت در آن حاصل بود، باید از خجلت بمیریم و سر شرمساری را تا قیامت به زیر افکنیم. آنان {دوستان خداوند} اگر چیزی بخواهند، چون کرامت دوست است، می خواهند.

ص: 497


1- . رند عالم سوز / 166.
2- . تندیس عشق / 76.
3- . صحیفه امام، ج 19 / 250.
4- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 104.

ببین محب حقیقی و مجذوب مطلق، علی بن أبی طالب «عَلَیْهِ السَّلَامُ» چه می گوید! در دعای کمیل می گوید: «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِکَ وَ هَبْنِی صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَی کَرَامَتِک».(1)

ما بیچاره ها هرچه می خواهیم برای خود می خواهیم؛ خدا را هم برای خود می خواهیم. عشّاق جمال ازل هرچه می خواهند برای دوست می خواهند؛ بهشت را هم چون دار کرامت است می خواهند، نه چون جای خورد و خوراک حیوانی. ما حیوانات، چراگاه بهشت و مراتع آن را می خواهیم و در بهشت هم بیش از آن مقامی نداریم. آنان بهشت و هرچه هست را برای دوست می خواهند و همه چیز را وسیله برای دوست و معرفت و انقطاع به کوی او قرار می دهند.(2)

20- امام خمینی: اگر نبی اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» که صادق و مصدق است، به شما خبر دهد که: «اگر در تمام عمر، عبادت خدا کنید و اطاعت اوامر او نمایید و ترک شهوات و خواهش نفس نمایید، یا در تمام عمر خلاف گفته او کنید و مطابق میل نفسانی و شهوات خود رفتار کنید، در درجات آخرت شما فرقی نمی کند و در هر صورت شما اهل نجات هستید و بهشت خواهید رفت و از عذاب ایمن خواهید بود، نماز کنید یا زنا کنید تفاوتی ندارد، ولی رضای حق تعالی فقط در این است که شما عبادت او کنید و ثناء و مدح او نمایید و ترک شهوات خود و میل های نفسانی را در این عالم نمایید، در مقابل این هم اجری نمی دهند و ثوابی عطا نمی کنند»، آیا شما از اهل معصیت می شدید یا اهل عبادت؟ شما ترک شهوات می کردید و لذات نفسانی را بر خود برای رضای حق تعالی و خاطرخواهی او حرام می کردید یا نه؟ شما باز مواظبت به مستحبات و جمعه و جماعات می نمودید یا منغمر(3) در شهوات و ملازم لهو و لعب و تغنیات و غیرذلک می گردیدید؟

با یک نظر انصاف، بدون ظاهرسازی و ریاکاری جواب دهید. بنده از خودم و کسانی که مثل خودم هستند خبر می دهم که: اهل معصیت می شدیم و اطاعات را تارک و فاعل مشتهیات نفسانی می شدیم.

ص: 498


1- . مصباح المتهجد، ج 2 / 847. (ای خدا و مولی و سرور من! گیرم که بر عذاب تو صبر کنم، پس بر فراق تو چگونه صبر نمایم. ای خدای من! گیرم که بر گرمای آتش تو صبر کنم، ولی چگونه بر نظر نمودن به کرامت تو صبر نمایم؟!)
2- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 364.
3- . (غرق شده.)

پس، از این، نتیجه حاصل شد که تمام کارهای ما برای لذات نفسانی و برای اداره کردن بطن و فرج است. ما شکم پرست و شهوت پرستیم. ترک لذت برای لذت بزرگ تر می کنیم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوات است.

نماز که معراج قرب الهی است را بجا می آوریم برای قرب به زن های بهشت! ربطی به تقرب حق ندارد، مربوط به اطاعت امر نیست، با رضای خدا هزاران فرسنگ دور است.

ای بیچاره بی خبر از معارف الهیه که جز اداره شهوت و غضب خود چیز دیگر نمی فهمی! تو مقدسِ مواظبِ به ذکر و ورد و مستحبات و واجبات و تارک مکروهات و محرمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سیئات اخلاق، در ترازوی انصاف بگذار کارهایی را که از برای رسیدن به شهوات نفسانی و نشستن بر تخت های زمردین و هم آغوش شدن با لعبت های(1) شوخ و شنگ بهشتی و پوشیدن لباس های حریر و استبرق و سکنی کردن در قصرهای نیکومنظر و رسیدن به آرزوهای نفسانی می کنی، آیا باید اینها را که تمام برای خودخواهی و پرستش نفس است، به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آیا شما با عمله ای که برای مزد کار می کند چه فرقی دارید که اگر او بگوید: «من محض صاحب کار این عمل را کردم»، او را تکذیب می کنید؟ آیا شما دروغگو نیستید که می گویید: «نماز می کنم برای تقرب به خدا»؟ آیا این نماز شما برای نزدیکی به خداست، یا برای تقرب به زن های بهشت و رسیدن به شهوات است؟

فاش بگویم: پیش عرفای بالله و اولیاء خدا تمام این عبادات ما از گناهان کبیره است. بیچاره، در حضور حضرت حق «جَلَّ جَلَالُهُ» و در محضر ملائکه مقربین او برخلاف رضای حق رفتار می کنی و عبادتی که معراج قرب حق است برای نفس اماره و شیطان می کنی، آن وقت حیا نکرده در هر عبادت چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائکه مقربین می گویی و چندین افتراء می زنی و منت گذاری هم می کنی و عُجب و تدلّل(2)

هم می نمایی و خجالت هم نمی کشی.(3)

ص: 499


1- . (دلبران.)
2- . (ناز آوردن.)
3- . شرح چهل حدیث / 72.

21- امام خمینی: اگر عبادات برای ترس از جهنم و شوق بهشت باشد، خالص برای حق نیست و نیت صادقانه در آن ندارد، بلکه می توان گفت که: «این عبادات، خالص برای حق شیطان و نفس است و انسان دارای این نحو عبادات، رضای حق را به هیچ وجه داخل در آنها نکرده تا تشریک باشد، بلکه فقط بت بزرگ را پرستیده، مادر بت ها بت نفس شماست.»

اینگونه از عبادات را حق تعالی به واسطه ضعف ما و رحمت واسعه خود به یک مرتبه قبول فرموده؛ یعنی آثاری بر آنها مترتب فرموده و عنایاتی در مقابل آنها قرارداده که اگر انسان به شرائط ظاهریه و اقبال قلب و حضور آن و شرائط قبول آنها قیام کند، تمام آن آثار بر آنها مترتب شود و تمام وعده ها انجاز(1)

گردد.(2)

22- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: مادامی که انسان مبتلا به معشوقه نفس است و از این اشتباه خارج نشده، البته به وصال معشوق حقیقی نائل نشود.(3)

23- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: {انسان} چون خود را برای رقیّت(4)

و عبودیّت حاضر نماید و دست از حریّت بردارد، البته معشوق حقیقی به همان مقدار که دست از خود برداشته، جلوه نماید.(5)

24- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: مقدس ها همه کارشان خوب است، فقط «منِ» خود را باید با «خدا» عوض کنند.(6)

25- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: جناب شیخ {رجبعلی} معتقد بود که: «تا انسان، دل را از غیر خدا پرهیز ندهد، به مقصد اعلاءِ انسانیت نمی رسد، حتی اگر کسی مقصدش از مجاهده، کمال خود باشد، به مقصود نخواهد رسید.» از اینرو اگر شخصی نزد ایشان می آمد و

ص: 500


1- . (محقق شدن.)
2- . شرح چهل حدیث / 326.
3- . شذرات المعارف / 131.
4- . (بندگی.)
5- . شذرات المعارف / 137.
6- . کیمیای محبت / 50.

رهنمود می خواست و می گفت: «هر ریاضتی می کشم نتیجه نمی گیرم»، می فرمود: «شما برای نتیجه، کار کرده اید. این مکتب، مکتب نتیجه نیست. مکتب محبت است. مکتب خداخواهی است.»(1)

26- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: کلمه من، سایه شرک است. ما هیچ استقلالی نداریم و همه بنده او هستیم. باید همت و تلاشمان در بندگی او باشد و بس.(2)

27- جعفر آقا مجتهدی: نفْس انسان، قدرت خلاقیّت دارد و نباید زاده های نفسانی را با صور رحمانی اشتباه گرفت.(3)

28- علی بن جعفر خرقانی: هرکه عاشق شد، خدای را یافت و هرکه خدای را یافت، خود را فراموش و گم کرد.(4)

29- علی بن جعفر خرقانی: چون هستی خود به وی دهی و فانی شوی، او نیز هستی خود به تو دهد.(5)

30- علامه سید محمدحسین طباطبایی: این ترس و امید که در تو وجود دارد، در اثر این است که به بود و نبود خود می اندیشی، ولی اگر بود و نبود خود را رها کنی و به فناءِ خویش پی ببری و حق را چنان که باید بشناسی، هرگز نخواهی ترسید. اگر کودک از سایه خود می هراسد برای آن است که سایه خود را چیزی می پندارد.

نماند خوف اگر گردی روانه

نخواهد اسبِ تازی، تازیانه

تو را از آتش دوزخ چه باک است که از هستی، تن و جان تو پاک است

ص: 501


1- . کیمیای محبت / 181.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 133.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 79.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 330.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 329.

ای سالک! تا روانه این راه نشده ای و به سیر الی اللَّه قدم نگذاشته ای و از خود بیرون نگشته ای، از رسیدن امور ناملایم و آتش جهنّم خوف خواهی داشت، ولی چون به طرف مقصد روانه شدی، خوف معنا ندارد، زیرا مقصد، خیرِ محض است. در واقع، به طرف مقصد رفتن، یعنی دور شدن از جهنّم و نداشتن ترس از آن، زیرا ترس تا آنجاست که خودی تو برجا است و بر اثر آن تبعات جهنّم را فراهم می سازی، ولی وقتی تن و جان تو از هستی پاک باشد، چه باک از جهنّم؟!(1)

31- علاءالدّوله بیابانکی: تمام انبیاء «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» آمده اند تا مردم را به عیب خود و کمال حقّ، و به عجز خود و قدرت حقّ، و ظلم خود و عدل حقّ، و جهل خود و علم حقّ، و مذلّت خود و عزّت حق، و بندگی خود و خداوندی حقّ، و فقر خود و غنای حقّ، و تقصیر خود و نعمت های حقّ، و فناءِ خود و بقاءِ حقّ، و... متوجّه سازند، استاد هم نظرش با شاگرد چنین است و چنانچه سالک در اثبات خود و کمال خود کوشد، یا عملی کند تا کمالش ظاهر گردد، استاد را بیشتر به رنج و تعب انداخته، زیرا استاد، همه همّش این است که چشم کمال بین نفسش را بدوزد و ببندد و چشمی که کمال حقّ ببیند بگشاید، و وی در اثبات خود کوشد.(2)

سرگذشت

1- أبوجعفر سامانی: وقتی گذرم به کوه لبنان افتاد، در آنجا جمعیّتی از ابدال را دیدم. با ایشان جوانی بود که به آنان خدمت می کرد.

شب که می شد دسته گیاهی می چید و برای غذای ایشان می پخت.

سه روز آنجا بودم، روز چهارم بامداد به من گفتند: «زندگانی ما را دیدی، برو که تو با ما زندگانی نتوانی کرد.» مرا دعا کردند و من از ایشان جدا شدم.

ص: 502


1- . راز دل / 264.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 33.

چیزی نگذشت که گذرم به بغداد افتاد. آن جوان را دیدم دلّالی می کند و می گوید: «کیست به قیمت خوب بخرد؟»

تعجّب کردم. خوب نظر کردم ببینم وی همان جوان است که دیده بودم. وی فهمید، مرا به کنار کشید و گفت: «چرا می نگری؟»

گفتم: به خدا می نگرم ببینم تو همان کسی که در کوه لبنان دیدم.

گفت: «بلی! من همانم.»

پرسیدم: اینجا چه می کنی؟ و این کار تو نیست!

گفت: «آری، روزی ماهی بریان می کردم. در وقت تقسیم، قسمت بهتر را برای خود نهادم {و به مجازات این کار} بدینجا افتادم.»(1)

2- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: یکی از کسانی که مجذوب ایشان {آقا شیخ رجبعلی} شده بود، آیت اللّه آقا میرزا محمود - امام جمعه زنجان - فردی فاضل و از شاگردان میرزای نائینی بود. مردی با آن فضل، مجذوب صفا و نورانیت انسان وارسته ای شده بود که از معلومات رسمی بی بهره بود.

شیخ روزی فرمود: «امام جمعه زنجان و جمعی از محترمین تهران - ظاهراً - به اینجا آمدند. ایشان همراهان را معرفی کرد و...

در اثر این آمد و رفت، حالتی به من دست داد که: به جایی رسیده ام که شخصیت ها به دیدن من می آیند و...

شب حالت عجیبی به من دست داد. حالم خیلی گرفته شد. با حالت تضرع و زاری و اظهار نیاز به درگاه خداوند متعال، صفای باطن بازگشت.

در فکر فرورفتم که اگر این حالت ادامه پیدا می کرد، تکلیف من چه بود و چرا اینطور شدم؟!

در این فکر بودم که بلعم باعورا را به من نشان دادند و گفتند: اگر این حالت ادامه پیدا می کرد مثل او می شدی، نتیجه همه زحماتت این بود که با شخصیت ها محشور بودی، دنیا را داشتی و در آخرت چیزی نصیبت نمی شد.

ص: 503


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 167.

این ماجرا گذشت. روزهای جمعه جلسه داشتیم. یک روز جلسه طول کشید و نزدیک ظهر شد. صاحب منزل و رفقا گفتند: همینجا ناهار را صرف کنید، ما هم قبول کردیم.

هفته دیگر مجدداً جلسه به ظهر متصل شد و باز سفره انداختند، طبعاً سفره چرب تر از هفته قبل بود و این داستان چند هفته تکرار شد.

در یک جلسه که سفره خیلی رنگین بود یک قالب کره خوب در وسط سفره قرارداشت که توجه همه را به خود جلب کرد. به ذهنم آمد که: این سفره به خاطر ماست، اصل مجلس و رفقا نیز به خاطر من دعوت شده اند، بنابراین من به خوردن این کره اولویت دارم.

با این اندیشه قدری نان برداشتم و تا دراز شدم که از آن کره بردارم، دیدم بلعم باعورا در گوشه اتاق به من می خندد! که دستم را کشیدم.»(1)

3- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: روح شخصی از علماءِ اهل معنا - که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود - را در برزح دیدم که تأسف می خورد و مرتب بر زانوی خود می زد و می گفت: «وای بر من! آمدم و عملی خالص برای خدا ندارم!»

از او پرسیدم که: چرا چنین می کند؟

پاسخ داد: «در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم. او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت. پس از جدا شدن از او تصمیم به ریاضت گرفتم تا مانند آن شخص، دیده برزخی پیدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غیبی دست یابم.

مدت سی سال ریاضت کشیدم تا موفق شدم. در این هنگام، مرگم فرارسید. اکنون به من می گویند: تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت، گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقریباً سی سال از عمر خود را صرف رسیدن به مکاشفات و رؤیت حالات برزخی کردی، اینک بگو: عملی که خالص برای ما انجام داده ای کدام است.»(2)

4- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: یکی از علماءِ معاصر که خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند که: «از جناب شیخ رجبعلی درباره خودم سؤال کردم که: چگونه ام؟

ص: 504


1- . کیمیای محبت / 91.
2- . کیمیای محبت / 192.

پاسخ داد: آقای حاج شیخ! دلت می خواهد خوب شوی، ولی برای خودت! سعی کن برای خدا بخواهی خوب شوی.»(1)

5- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): یک خیاطی {بود} به اسم آقا صمد... همین آقا صمد می گفت: «یکی از دوستانم حدود هفتاد و پنج روز برای خودسازی به جایی برای ریاضت و این نوع کارها رفته بود و بعد که برگشت به من گفت: صمد! برو ببین جناب شیخ درباره من چه می گوید؟»

می گفت: «وقتی که من وارد کارگاه جناب شیخ شدم، گفت: برو بیرون!

گفتم: جناب شیخ، من آمده ام فیضی ببرم.

گفت: به دوستت بگو: بدبخت تو مشرک شده ای! در آن مدت، تو خودت را گذاشته بودی جلو که: من چشم برزخی ام باز شود! من ببینم! پس خدا کو؟ برای خدا چه کرده ای؟

بعد جناب شیخ گفت: به او بگو: برو نمازت را بخوان! زنت هم از تو ناراضی است، برو دو حلقه النگو بگیر و او را راضی کن.»(2)

6- آیت اللّه سید مهدی دستغیب: یک بار با آقای {حسنعلی} نجابت در خدمت ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی} بودیم. آقای نجابت در عالم رؤیا چیزی دیده بودند و آن را نقل کرده و گفتند: «دیشب خواب دیدم شما روی قله کوهی هستید و من هم داشتم وسط های این کوه می آمدم بالا، جای پا نبود، جای دست نبود و به سختی می آمدم.»

آقای انصاری فرمود: «دیدی چقدر مشکل است! این راه عشق است؛ یعنی باید همه چیز را فدا کنی، خودت را هم باید فدا کنی، تا برسی! آدم تا از خودش نگذرد محال است برسد. تا وقتی انسان، خودپرست است محال است خداپرست بشود و این عشق است که راه را هموار می کند.»(3)

ص: 505


1- . کیمیای محبت / 193.
2- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
3- . سوخته / 107.

7- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: روزی حضرت آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به من فرمود: ا«ین ذکر را زیاد بگو و تعداد هم نمی خواهد: یَا خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ»

بعد از مدتی به من فرمود که: «آیا در مورد من فکر کرده ای؟ برو و در اینباره فکر کن» و بنده هم به حجره ای در مدرسه آخوند رفتم و مشغول فکر در اینباره شدم که ناگهان متوجه شدم حالت تجرد برای من حاصل شده و خودم را در آسمان ها دیدم و از مشاهده آثار عظمت و جلال و جمال خداوند، لذتی بزرگ می بردم.

همین طور که در آسمان ها گردش می کردم به محض اینکه به گوشه حجره نگاه کردم و جسم خود را دیدم، روحم در جسد جای گرفت و فهمیدم انسان اگر ذره ای به «من» خودش توجه کند، سقوط می کند.(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: آقای آیت اللَّه میرزا محمدرضا مهدوی دامغانی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» ...می فرمودند: «مرحوم حاج شیخ هاشم {قزوینی} مردی مراقب و صاحب فتوا و دور از هوی و میل ریاست بود. با آنکه از زمره نخبگان اصحاب مرحوم آقازاده کفایی و در ردیف مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی و مرحوم پدر ما (حاج شیخ محمدکاظم دامغانی) و آقا میرزا مهدی اصفهانی و نظائرهم بود ولیکن به هیچ وجه حاضر برای ریاست نشد و مقلّد نداشت و نماز جماعت هم نمی خواند! و با آنکه از اساتید و مدرّسین معروف مشهد بود بلکه از ممتازترین مدرّسین از جهت بیان و تقریر بود، مع ذلک فتوا نداد! ولیکن شاید دوره هایی قریب به ده تا پانزده دوره از کتاب مکاسب شیخ را تدریس کرده بود.

نقل می کرد که: شبی که قدری گرفتاری فکری هم داشتم، در موقع مطالعه کتاب مکاسب به لغتی برخورد کردم و نفهمیدم معنایش چیست؟ و آن لفظ «لکن» بود.

هرچه فکر کردم نفهمیدم تا به حدّی که گمان کردم من کتاب فارسی می خوانم و این لفظ «لَگَن» است و باز هم دیدم معنای مناسبی ندارد، بالأخره کتاب را به هم گذارده و خوابیدم و

ص: 506


1- . در کوی بی نشان ها / 69.

صبح که بیدار شدم باز مطالعه کردم و دیدم کتاب، کتاب عربی است ولیکن این لفظ فارسی «لَگَن» در اینجا چه می کند؟!

عیال خود را صدا زدم و گفتم: این کلمه را بخوان!

گفت: من غیر از قرآن کتاب عربی بلد نیستم بخوانم، من فقط کتاب فارسی می توانم بخوانم!

گفتم: همان طور که الفاظ فارسی را می خوانی این را بخوان!

آمد و شروع کرد به طریق هجّی کردن که در مکتب یاد گرفته بود، گفت: لام زِبَرْ لَ، کاف به صدای زیر، نون جزمی: لکنْ.

من در دنیایی از حیرت و أسف فرورفتم که این چه خطایی بود که یک زن بدون سواد، اشتباه مرا تصحیح می کند! فهمیدم که: إلهی بِیدِک لا بِیدِ غیرِک زِیادتی و نَقصی و نَفعی و ضَرّی»

مرحوم علّامه والد معظّم مکرّر می فرمودند: «انسان نباید در مراحل و مراتب راه خدا متوقّف شود و به مادون توحید قانع گردد. اهل توحید هر کاری می کنند به خدا نسبت می دهند، اوست که این کار را می کند. اهل توحید این نسبت را از میان برداشته اند، هیچگاه نمی گویند: ما چنین کردیم، ما چنان کردیم، من و مایی در کار نیست.»

می فرمودند: «سالک إلی اللَّه در همان قدم های اوّل باید منیّت را بریزد و نابود کند!»(1)

9- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: زمانی که من در نجف اشرف بودم یکی از مجتهدان نزد من آمد و از من خواست که او را نزد سید هاشم {حدّاد} ببرم.

به او گفتم: منصرف شو و نرو. چون او اهل بحث بود، ترسیدم که هنگام صحبت با آقای حدّاد مشکلی برای من درست کند و به ایشان بگوید: «دلیل تو برای فلان سخن چیست؟» ولی با اصرار و پافشاری اش او را نزد آقای حدّاد بردم و سید هاشم به نحو احسن از او استقبال کرد و او را روبروی خود نشاند؛ با این حال من همچنان مضطرب و ترسان بودم.

آن مجتهد از جایش برخاست و نزدیک آقای حدّاد نشست و گفت: «من نزد شما آمدم تا مرا ادب کنید.»

ص: 507


1- . مطلع انوار، ج 1 / 200.

سید گفت: «استغفر اللّه، شما سید هستی و عالم، چگونه چنین حرفی می زنی؟ برخیز و سرجایت بنشین.»

پس بلند شد و مقابلش نشست. سید در ابتدا هیچ سخنی نگفت. در این هنگام درویشی وارد شد که با صدای بلند علی علی می گفت و آن را تکرار می کرد و سلام هم نکرد. سید حدّاد به او خوشامد گفت و به آن مجتهد گفت: «برخیز و برایش قلیان آماده کن.»

مجتهد بهت زده شد و گفت: «من قلیان آماده کنم؟»

پس سید حدّاد خطاب به او گفت: «نزد من آمدی و بتی را پیش خود داری، برو بتت را بشکن - یعنی نفست را بشکن - بعد بیا.»(1)

10- آیت اللّه کاظم صدیقی: جرّاح چشم ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} گفته بود: «ما در جراحی چشم ایشان، به بن بست رسیدیم. کاری که باید عملی می شد، عملی نشد. از نظر علمی درماندیم و متوسل شدیم و به هر دری زدیم، دیدیم صدا نیامد. گفتیم: به خود آقا متوسل شویم. به آیت اللّه بهجت که در عالَم خودش بود، گفتیم: به دادِ ما برس تا این جراحی را با موفقیت انجام دهیم. با توسل به خود آقا، دیدیم مشکل حل شد، راهِ علمی بسته شده، باز شد.

من این روزنه را که دیدم، در جراحی های دیگر هم هرجا گیر کردم، تا بیست مورد با توسل به آیت اللّه بهجت مشکل حل شد.»

در یک مهمانی خصوصی از آیت اللّه بهجت پرسیده بودند که: «چطور می شود این طبیب به هر دری می زده، گره از کارش باز نمی شده، اما توسل به شخص شما مشکل را حل کرده و اتّفاقی هم نبوده؛ برای اینکه جاهای دیگر هم تجربه کرده بود؟! این چه رمزی است؟»

آیت اللّه بهجت مطلب را عوض می کند، ولی سائل با سماجت سؤال را تکرار می کند. نهایتاً یک کلمه آقای بهجت فرموده بودند: «من در عمرم هیچ وقت کسی را به خودم نخواندم.»(2)

ص: 508


1- . دلشده / 38.
2- . مجله خُلُق / شماره 11.

11- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از آقایان که سیدی باحقیقت و زحمت کشیده و نامش آقای سید علی اکبر اعمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بود، از وضع و حالم {بیماری و وضع بد اقتصادی} مطلع شد. ایشان که از صبر و حوصله حقیر خیلی تعجب کرده بود، ابتدا با عبارات شکوه آمیزی همچون: «خدایا! تا این حد به بنده ات فشار می آوری!» سعی کرد مرا تسلی دهد. آنگاه به کمک چند نفر دیگر، از بنده خواستند تا شرح حال خود را برای آیت اللّه {سید حسین} بروجردی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بنویسم و صحبت هایی کردند که نتیجتاً من فکر کردم ممکن است این کار برایم واجب باشد، لذا انقلاب عجیبی در من به وجود آمد که آیا این اقدام، وظیفه من است یا برایم امتحان می باشد؟

چون به عنوان تکلیف شرعی قضیه را مطرح کردند ناچار راضی شده و شرح حال خود را که از عراق آمده ام و فعلاً بیمارم و برای بازگشت پول ندارم به تفصیل نوشته و به منزل آیت اللّه بروجردی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» رفتم، امّا همینکه داخل حیاط شدم و ایشان را که در بیرونی منزل نشسته بودند دیدم، گویی کسی در درون به من گفت: «آیت اللّه بروجردی را چه کسی اداره می کند؟»

گفتم: خدا.

گفت: «آیا خدا قادر نیست عطایش را مستقیماً به خودت بدهد؟»

البته پاسخ مثبت بود؛ یعنی پس چرا می خواهی به بنده اش مراجعه کنی؟ لذا فوراً عریضه را پاره کرده و از کار خود استغفار نمودم و از منزل ایشان بیرون آمدم.

در این حال ملهم شدم که به مسجد جمکران بروم. بلافاصله به آنجا رفته، به حضرت صاحب الأمر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» متوسل شدم و شب را نیز در همانجا خوابیدم.

در عالم رؤیا دیدم در محلی هستم که بالای سرم در آسمان، روزنه ها و شبکه هایی قراردارد و حضرت امام حسن مجتبی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» با دست مبارک خود کمرم را گرفته، بلند کردند و به زیر آن شبکه ها برده، فرمودند: «اینجا منزل رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است. هرچه می خواهی درخواست کن.»

عرض کردم: یا رسول اللّه! از خدا بخواهید گناهانم را ببخشاید و مرا از آتش جهنم آزاد فرماید.

ص: 509

با اینکه این خواسته از بزرگ ترین آمال اولیاءِ خدا است، لکن حضرتش از این درخواست خرسند نگشته، گویی توقع بیشتری از این بنده روسیاه داشتند.

آنگاه به منزل بعدی که متعلق به مولا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود رفته، عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! از خدا بخواهید ما را از این فقر و گرفتاری نجات دهد؛ و در ذهنم این بود که از هریک از این بزرگواران چیزی بخواهم و مثلاً از صدیقه طاهره «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» درخواست نمایم دختری زیبا که از تمام جهات باب طبع من باشد به من بدهند؛ و در سرّ خود نگه داشته بودم که در منزل مولایم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کنم: آقا جان! من از شما خدا را می خواهم.

امّا همینکه عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! از خدا بخواهید ما را از این فقر و گرفتاری نجات دهد، امام حسن مجتبی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» - که جان عالم به فدای آن مظلوم باد - عصبانی شده و مرا به سرعت پایین آوردند و با عتاب فرمودند: «از اینها چه می خواهی؟! از اینها خدا را بخواه.»

گویا به من فهماندند که شأن آن بزرگواران این است که انسان را به خدا برسانند و برای همین خلق شده اند، چرا کمتر از آن را از اینها طلب می کنی؟!

عرض کردم: آقا! آن را گذاشته ام که از امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بخواهم؛ و در این حال از خواب بیدار شدم.

بلی، نفس انسانی چنین وضعی دارد که حتی وقتی در راه معنا قرارگیرد قبل از هر چیز آمال و آرزوی خودش را می طلبد.(1)

12- به اویس قَرَنی گفتند: «در نزدیکیِ شما مردی است که سی سال در گور نشسته و کفن در گردن آویخته و می گرید.»

گفت: «مرا نزد وی برید.»

ص: 510


1- . سفینةالصادقین / 202.

چون بدانجا رسید دید مردی است صورتش به زردی پیوسته و از بس گریه کرده اشکش تمام شده. گفت: «ای فلان! [مشغول بودن خود را] کم کن، که مشغول بودن به قبر، تو را از خدا بازداشته.»

آن مرد چون این سخن بشنید، نعره ای بزد و جان سپرد.(1)

13- سهل بن عبداللَّه: وقتی در بیابان می رفتم، پیرزنی را دیدم که می آید، دستمالی بر سر و عصایی در دست. گمان کردم از قافله بازمانده، دست در جیب کردم تا چیزی به وی دهم که زاد راه خود قرار دهد و به مقصود برسد.

انگشت تعجّب به دندان گرفت و دست خود به طرف آسمان کرد و مشتی زر بگرفت و گفت: «تو از جیب می گیری من از غیب.»

این بگفت و ناپدید گشت.

من در حسرت بماندم تا آنکه به کعبه رسیدم، در عالم مشاهده دیدم کعبه به دور سر آن پیرزن طواف می کند. چون چشمم به آن زن خورد، گفت: «ای سهل! هرکه قدم بردارد تا جمال کعبه را بیند، کعبه را طواف کند، اما هرکه قدم از خودی خود برگیرد تا جمال حق بیند، کعبه باید گرد وی طواف کند.»(2)

ص: 511


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 230.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 293.

خوردن، گرسنگی

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: ترک حیوانی چقدر در نورانیت مؤثر است؟): خیلی، فقط قبل از چهل روز، یک مرتبه گوشت جهت رفع کراهت بخورید.(1)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب سؤال یک طلبه مبنی بر اینکه: در ایام تبلیغ ماه مبارک رمضان و محرم که به اطراف می رویم آثار اطعمه(2)

و اشربه(3)

و نفوس(4)

برایمان مشهود می گردد که تنزّل(5) می آورد، بعضی می گویند: «در ما تأثیر نمی کند»، نظر شما چیست؟): غذاهای گوناگون و نفوس مختلف در روح انسان اثر سوء می گذارد و درست هم همین است. آن دسته، چیزی ندارند که تغییر حال و تنزل را درک کنند.(6)

3- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: شبی در خواب دیدم که جماعتی از سادات جلیل القدر از خانه بیرون آمدند و با آنها صحبت نمودم. در بین مصاحبه فرمودند: «برای ماه رمضان احرامی است و آن، هفت روز قبل از رمضان از حیوانی(7)

امساک(8)

نمودن است.»(9)

4- سهل شوشتری: بر طالبان آخرت چیزی را زیان بارتر از پرخوری نمی دانم.(10)

ص: 512


1- . صحبت جانان / 87.
2- . (غذاها.)
3- . (نوشیدنی ها.)
4- . (نفْس های ناپاک برخی مردم.)
5- . (کم شدن معنویت.)
6- . روح و ریحان / 132.
7- . (غذاهای حیوانی.)
8- . (ترک کردن.)
9- . سوخته / 247.
10- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 209.

5- سهل شوشتری: حکمت و دانش در گرسنگی قرارداده شده است، و نادانی و گناه در سیری.(1)

6- جنید: بعضی میان خود و خدا توبره ای از غذا قرارمی دهند و می خواهند شیرینی مناجات را دریابند.(2)

7- ذو النون: هرگز سیر نشدم مگر اینکه معصیت خدا یا قصد آن را کردم.

8- أبوحامد محمد غزالی: فایده اول {از فوائد گرسنگی}: صفای دل، برافروخته شدن طبع و ذوق و نافذ شدن بینش، زیرا سیری موجب کودنی و کوردلی است و بخار دماغ (مغز) را زیاد می کند، شبیه حالت مستی تا به سرچشمه های اندیشه دست یابد، در نتیجه دل به سبب آن در کار وارد شدن در اندیشه ها کاهلی می کند و انسان را از سرعت درک (مطالب) محروم می سازد، حتی کودک چون بسیار بخورد حافظه اش ضعیف و ذهنش تباه و درکش کند شود...

فایده دوم: نازکی و صفای دل، که با آن برای درک لذت مناجات و متأثر شدن از یاد خدا مهیا می شود؛ چه بسا ذکری که با حضور قلب بر زبان جاری شود، ولی قلب از آن لذت نبرد و متأثر نگردد تا آنجا که گویی میان زبان و دل مانعی است که همان قساوت قلب است و گاه در بعضی از حالات، دل نازک می شود و سخت از یاد خدا متأثر می شود و از مناجات لذت می برد که تهی بودن معده، آشکارترین عامل آن است.

فایده سوم: ...نفس با هیچ چیزی شکسته و خوار نمی شود آنگونه که با گرسنگی خوار می شود و در حال گرسنگی در برابر پروردگارش آرام و خاشع و از ناتوانی و خواری خود آگاه می شود، زیرا توانش ضعیف و راه چاره اش با چند لقمه ای که از دست داده، بسته شده و به شربت آبی که به او نرسیده دنیا بر او تیره و تار شده است و تا انسان خواری و ناتوانی خود را مشاهده نکند، عزت و قدرت مولای خود (خدا) را نمی بیند...

ص: 513


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 209.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 213.

فایده چهارم: {به یاد} بلا و عذاب خدا و نیز اهل بلا {بودن}...

فایده پنجم: ...شکستن میل به تمام معصیت ها و مسلط شدن بر نفس اماره، زیرا سرچشمه تمام گناهان، شهوت ها و نیروهاست و ناگزیر اساس نیروها و شهوت ها غذاهاست، پس کاستن از غذاها هر نیرو و شهوتی را ضعیف می کند...

هرگاه انسان سیر شود نمی تواند بر شهوتش مسلط شود و اگر تقوا مانع او شود نگاهش را نتواند حفظ کند... و اگر با پوشش تقوا بر چشمش مسلط باشد نمی تواند بر فکرش تسلط داشته باشد. پس افکار بد و حدیث نفس که عامل شهوتند به دل او خطور می کند و مناجات او را پریشان می سازد و بسا که این پریشانی در بین نماز بر او عارض شود.

فایده ششم: دور ساختن خواب و ادامه شب زنده داری، زیرا کسی که سیر شود زیاد آب بنوشد و هرکه بسیار آب بنوشد بسیار بخوابد...

فایده هفتم: آسانی مواظبت بر عبادت، زیرا خوردن، مانع از عبادت های بسیار می شود...

روزه گرفتن برای کسی ممکن است که به گرسنگی عادت کرده باشد، بنابراین در روزه و ادامه اعتکاف (در مسجد) و ادامه طهارت و پرداختن به عبادت - به جای سرگرم شدن به خوردن و لوازم آن - سودهای بسیاری است...

فایده هشتم: حفظ سلامتی بدن و دفع بیماری ها، زیرا علت بیماری، پرخوری و به وجود آمدن زیادی اخلاط در معده و رگ هاست...

فایده نهم: سبک شدن هزینه، زیرا کسی که به کم خوری عادت کند مال اندک، او را بس است و آن که به سیری عادت کند، شکمش طلبکار شود و هر روز دست بر شکم خود بگذارد و بگوید: «امروز چه می خوری؟»...

فایده دهم: با گرسنگی می توان غذاهای زیادی را به یتیمان و مسکینان صدقه داد و روز قیامت در سایه صدقه خود قرارگرفت.

پیامبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به مردی شکم گنده نگاه کرد، با انگشت به شکم او اشاره کرد و فرمود: «اگر این غذاهایی که در اینجا ریخته ای در جای دیگر بود (انفاق می کردی) برایت بهتر بود»؛ یعنی اگر آن را برای آخرتت جلوتر می فرستادی و به دیگران می بخشیدی بهتر بود.(1)

ص: 514


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 211.

9- أبوحامد محمد غزالی: بهتر آن است که انسان به اندازه ای غذا بخورد که نه احساس سنگینی معده کند و نه احساس گرسنگی، بلکه از شکم فراموش کند که هرگز گرسنگی در آن مؤثر نشود، زیرا هدف از غذا خوردن، زنده ماندن و توان یافتن بر عبادت است و سنگینی معده مانع از عبادت می شود و درد گرسنگی نیز دل را سرگرم می کند و از عبادت بازمی دارد، پس هدف این است که معتدل غذا بخورد به طوری که اثر خوردن در او باقی نماند تا به فرشتگان شبیه شود...

هر زمان انسان احساس گرسنگی و سیری نکند عبادت و اندیشیدن برایش آسان می شود و در نفس خود احساس سبکی می کند و توان انجام کار را دارد، ولی این حالت پس از معتدل شدن طبیعت حاصل می شود، اما در آغاز کار هرگاه نفس، چموش باشد انسان را به شهوت ها تشویق می کند و به افراط متمایل می سازد، بنابراین معتدل بودن به حال او نفعی ندارد، بلکه ناگزیر باید نفس را با گرسنگی رنج دهد، چنانکه در آزار دادن چهارپایی که با گرسنگی و زدن و غیره برای معتدل شدن تمرین داده نشده است مبالغه می کند، و هرگاه حیوان تمرین داده شود و به اعتدال برگردد انسان از آزار دادنش صرف نظر می کند، از اینروست که استاد، مرید خود را فرمان می دهد به کارهایی که استاد شخصاً آنها را انجام نمی دهد و او را به گرسنگی دستور می دهد، ولی خود گرسنگی نمی کشد و از خوردن میوه ها و خواسته ها بازمی دارد و گاه او خود را از آنها منع نمی کند، چراکه استاد از ادب کردن نفس خود فراغت یافته و از رنج دادن نفس بی نیاز است و چون بیشتر حالات نفس، حرص و شهوت و خودداری از عبادت است، گرسنگی که درد آن را بیشتر احساس کند، برای او مفیدتر است تا شکسته شود و به اعتدال گراید و پس از آن در غذا نیز معتدل شود.

برای معروف کرخی غذاهای خوب هدیه می آوردند و می خورد. به او می گفتند: «برادرت بُشر از این غذاها نمی خورد»، پس می گفت: «برادرم بشر را ورع گرفته بود، ولی معرفت، مرا آزاد و رها گذاشته است»، آنگاه گفت: «من در خانه مولایم (خدا) مهمانم. هرگاه غذایم بدهد می خورم و هرگاه گرسنگی ام بدهد صبر می کنم، مرا چه رسد که اعتراض کنم و تشخیص دهم.»

ابراهیم بن ادهم به یکی از برادرانش چند درهم داد و گفت: «با این پول برایمان روغن و عسل و نان سفید بگیر.»

ص: 515

پس گفت: «ای أبواسحاق! با تمام این پول ها؟»

گفت: «وای بر تو، هرگاه داشته باشیم مانند مردان می خوریم و هرگاه نداشته باشیم مانند مردان صبر می کنیم.»(1)

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {گرسنگی} به اندازه ای {مفید است} که باعث بر ضعف نگردد و احوال را مشوّش(2)

ندارد.

قال الصادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: «الْجُوعُ إِدَامٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ غِذَاءٌ لِلرُّوحِ وَ طَعَامٌ لِلْقَلْبِ»(3) زیرا گرسنگی موجب سبکی و نورانیت نفس می گردد و فکر در حال گرسنگی می تواند به طیران درآید.

غذای زیاد خوردن و سیر بودن، نفس را ملول و خسته و سنگین می کند و از سیر در آسمان معرفت بازمی دارد. صوم و روزه از عبادات بسیار ممدوح است...

مرحوم استاد قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» روایتی غریب درباره جوع بیان می فرمود و محصّلش آنکه: «در زمان انبیاء سلف سه نفر رفیق گذرشان به دیار غربت افتاد، شب فرارسید، هریک برای تحصیل غذا به نقطه ای متفرّق شدند لیکن با یکدیگر میعاد نهادند که فردا در وقت معین در آن میعادگاه یکدیگر را ملاقات کنند.

یکی از آنها میهمان بود و دیگری به میهمانی شخصی درآمد و چون سوّمی جایی نداشت با خود گفت: به مسجد می روم و میهمان خدا می شوم و تا صبح در آنجا بسربرد و همچنان گرسنه باقی بود.

صبحدم در میعاد خود هر سه نفر حضور یافتند و هریک سرگذشت خود را بیان کردند. از جانب خدای تعالی به نبی آن زمان وحی رسید که: به آن میهمان ما بگو: ما میهمانی این میهمان عزیز را قبول کردیم و خود میزبان او شدیم و برای او در صدد تهیه بهترین غذاها برآمدیم لکن در خزانه غیب خود تفحّص کردیم بهتر از گرسنگی غذایی را برای وی نیافتیم»(4)

ص: 516


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 234.
2- . (آشفته.)
3- . مصباح الشریعة / 77. (گرسنگی خورش مؤمن و غذای روح و خوراک قلب است.)
4- . رساله لب اللباب / 127.

11- از حکیمی سؤال شد: با چه چیزی نفسم را به بند کشم؟

گفت: «با گرسنگی و تشنگی.»(1)

12- عبد الواحد بن زید: به خدای متعال سوگند که خداوند با هیچ بنده، دوست خالص نمی شود مگر با گرسنگی.(2)

13- ابو سلیمان: بر تو باد گرسنگی کشیدن، چراکه نفس را خوار می سازد و دل را نازک می کند و موجب علم آسمانی می شود.(3)

14- ابو سلیمان: آنگاه که شکم من به پشتم بچسبد عبادت در کام جانم شیرین می آید.(4)

15- شبلی: هیچ روزی برای خدا گرسنگی نکشیدم جز اینکه دری از حکمت و عبرت در دلم گشوده شد که هرگز ندیده بودم.(5)

16- آقا محمد بیدآبادی: گرسنگی بسان ابری است که باران حکمت و معارف از آن فرومی ریزد.(6)

17- آقا محمد بیدآبادی: در خوردن، اسراف مکن که حلال، با اسراف، حرام شود.(7)

18- آقا محمد بیدآبادی: اگر آدمی خواهد که با شهوات نفسانی مجاهده کند، مشقّت او بسیار است و همیشه مغلوب است، ناچار است که به گرسنگی سدّ مراد کند تا بعضی از قوای او

ص: 517


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 210.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 210.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 212.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 213.
5- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 212.
6- . تذکرةالسالکین / 80.
7- . حسن دل (مقدمه) / 32.

ضعیف شود و آسان شود مجاهده، و جوع(1) نیز آدمی را از قوت عبادات و اذکار می اندازد، پس ناچار است از آنکه مرتبه به مرتبه، کم کند خوردن را تا قوه جسم، کم شود و آرزوهایش تخفیف یافته، مجاهده آسان شود.(2)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: انسان اگر نباتش(3)

از طیبات باشد و حرام نباشد...، محیط اکتساب و فعالیت او نیز محیط حکومت اسلامی باشد، محیطی که انسان را ملزم به فجایع نکند، و پدر و مادر او نیز الهی باشند، در این صورت، اینچنین انسانی سراپا طیّب است.(4)

20- آقای سید هاشم حدّاد: چنانچه انسان تمام توجّهش به مبدأ أعلی باشد و به بدن توجّه ننماید، اگر یک اربعین نیز بدین منوال بر او بگذرد و نخورد و نیاشامد، اتّفاقی برای او نمی افتد، امّا همینکه یک آن به بدن التفات کرد و از آن عالم منصرف شد، احساس ضعف و خستگی کرده از حرکت بازمانده و می افتد.(5)

21- علّامه حسن حسن زاده آملی: گرسنگی و تشنگی دائند(6)

و غذا و آب دوا، دوا را تا چه اندازه باید خورد؟(7)

22- علّامه حسن حسن زاده آملی: اسیر بطن(8)،

اهل باطن نخواهد شد.(9)

ص: 518


1- . (گرسنگی.)
2- . تذکرةالسالکین / 190.
3- . (خوردنی اش.)
4- . سیری در آفاق / 32.
5- . نور مجرد، ج 1 / 687.
6- . (درد و بیماری.)
7- . هزار و یک کلمه، ج 2 / 215.
8- . (شکم.)
9- . نامه ها برنامه ها / 81.

23- علّامه حسن حسن زاده آملی: {حکیمان} گفتند: «روح از پرخوردن، جسم می شود و جسم از کم خوردن، روح می گردد.»(1)

24- شیخ محمد بهاری همدانی: {سالک باید}مهما امکن(2)

روزه را ترک نکند، خصوص سه روز از هر ماه که پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد و الا مراعات مزاج اولی است، زیرا که بدن مرکوب(3)

انسان است، اگر صدمه ای خورد از پا می افتد، لذا نباید خیلی هم به هوای آن بچرخد تا این که یاغی شود که او را دیگر اطاعت نکند.(4)

25- ملّا حسینقلی همدانی: غذا را کم بخور؛ یعنی زیاده بر حاجت بُنیه مخور. نه چندان بخور که تو را سنگین کند و از عمل بازدارد و نه چندان کم بخور که ضعف بیاورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود. و هر قدر بتوانی روزه بگیر، به شرطی که شب جای روز را پرنکنی.

الحاصل، غذا به قدر حاجت بدن، ممدوح، و زیاده و کم هر دو مذموم است.(5)

26- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: مقصود از تحریض(6)

بر گرسنگی، گرسنگی پیوسته و دائمی نیست، زیرا این کار علاوه بر اینکه برای بدن زیان بار است، سبب غفلت از خداوند متعال نیز می شود. بنابراین، آنچه برای سالک راه عبودیت مطلوب است، اعتدال و میانه روی در تمام حالات است. البته روزه واجب و مستحب تأثیر زیادی در رسیدن به درجات کمال دارند که در روزه مستحب نیز باید میانه روی را رعایت کرد.(7)

ص: 519


1- . نامه ها برنامه ها / 45.
2- . (تا آنجا که ممکن است.)
3- . (وسیله سواری.)
4- . تذکرةالمتقین / 115.
5- . تذکرةالمتقین / 211.
6- . (ترغیب و مایل کردن.)
7- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 217.

27- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: سرچشمه بسیاری از افکار و اعمال خلاف فطرت و مانع توجه به حضرت حق، شکم است. با پری شکم، شهوات و در پی آن غفلت، انسان را دربرمی گیرد و غفلت، در زیاد شدن حجاب ها، یکی پس از دیگری و متراکم تر شدن آنها و محرومیت از تقرّب به پروردگار عالم، نقش اساسی دارد.(1)

28- عبداللَّه بن محمّد ظالم: هرکه خواهد راه به رویش گشوده شود، باید این سه کار را ملازمت کند: آرام گرفتن با ذکر حقّ، از خلق گریختن و کم خوردن.(2)

29- فتح موصلی: با سی نفر از اهل کمال مصاحبت داشتم، همه از مصاحبت خلق و زیاد خوردن پرهیز داشتند.(3)

30- محیی الدّین، ابن عربی: گرسنگی دو گونه است: گرسنگی اختیاری و آن گرسنگی سالکین است و گرسنگی اضطراری و آن برای کسانی است که به حقیقت رسیده اند، زیرا کسی که به حقیقت پیوسته، خود را به گرسنگی نمی اندازد ولکن گاهی خوردنش کم می شود، البته اگر در مقام انس باشد.

گرسنگی در هرحال و در هر جهتی محرّک سالک و علت رسیدن او به حالات بزرگ، و وصول اهل حقیقت به اسرار است، البته تا وقتی که زیاده روی موجب ضجر در گرسنه نشود، زیرا وقتی زیاده روی در گرسنگی کرد، به هوس و زوال عقل و فساد مزاج کشیده می شود.(4)

31- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سالک باید... بیشتر یا کمتر از آنچه شرع گفته گوشت نخورد، زیرا زیاده روی در خوردن آن موجب سنگدلی شده و کم خوردن آن نیز موجب تقویت قوه غضب

ص: 520


1- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 247.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 209.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 131.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 234.

در انسان می گردد. اندازه شرعی خوردن گوشت این است که بیش از سه روز خوردن گوشت را ترک نکند و هر روز نیز گوشت نخورد.(1)

32- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: {علماءِ اخلاق} برای گرسنگی فوائد زیادی گفته اند از قبیل:

الف: صفای قلب: زیرا سیری باعث ازدیاد بخار در مغز شده و مغز حالتی شبیه مستی پیدا می کند و نمی تواند خوب فکر کند، سرعت انتقال او کم شده و قلب او کور می شود، برخلاف گرسنگی که باعث رقت و صفای قلب می شود و قلب را آماده تفکری که باعث شناخت می شود، می کند و نوری آشکار پیدا می کند. از رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» روایت شده است: «کسی که شکم خود را گرسنه نگه دارد اندیشه اش تربیت می شود.»

ب: تواضع و از بین رفتن سرمستی و ناسپاسی که منشاء سرکشی است. وقتی نفس، خوار شد، در مقابل پروردگارش خاضع شده و از سرکشی دست برمی دارد.

ج: شکستن شدت شهوات و نیروهایی که باعث انجام گناهان کبیره گشته و سبب هلاکت انسان می شوند، چون بیشتر گناهان کبیره از شهوت سخن گفتن و شهوت جنسی به وجود می آید و کم کردن این دو شهوت باعث مصون ماندن از خطرها می شود.

د: آمادگی برای انجام تمام عبادت ها از چند جهت است که کمترین آنها کم احتیاجی به تخلّی و بدست آوردن غذا و کمتر بیمار شدن به بیماری های گوناگون است - زیرا معده، خانه بیماری، و پرهیز، سرِّ هر دارویی است - و نیز مانع به وجود آمدن مشکلاتی که از غذا خوردن به وجود آمده و انسان را محتاج مال و مقام دنیا می کند می گردد؛ مال و مقامی که عده بسیاری را هلاک کرده است.

ه: توانایی برای دادن مال، میهمانی دادن، هدیه دادن، احسان و نیکی، رفتن به حج و زیارت و بالأخره انجام تمام عبادت های مالی.(2)

33- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: دسته ای تغذیه آنان حلال است ولی سفره آنان رنگین بوده، از چند نوع غذا استفاده کرده و پرخوری می کنند. این دسته مانند انسان های پستی هستند که در حضور دوست خود به کارهایی می پردازند که او خوشش نمی آید و دوست انتظار دارد که آنان

ص: 521


1- . ترجمه المراقبات / 130.
2- . ترجمه المراقبات / 195.

از چیزی جز یاد و نزدیک شدن به او لذت نبرند. چنین بنده ای لیاقت مجلس دوستان را نداشته و باید او را با چیزی که دوست دارد تنها گذاشت و شایسته است او را بنده شکمش بدانیم نه بنده پروردگارش.(1)

34- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: تأثیر روزی حلال و حرام آنقدر زیاد است که ممکن است حلال زاده بخورد و مثل حرام زاده شود و یا حرام زاده بخورد و حلال زاده شود.(2)

35- آیت اللّه محمدتقی بهجت: دلیل عقب ماندگی ما آن است که اموال شبهه ناک مصرف می کنیم و مال شبهه ناک ایجاد تردید و شبهه می کند و به قدر ضرورت و نان خالی اکتفا نمی کنیم.

اینها است که در تحصیل ایمان و یقین و توفیق در تحصیل {علم} و آثار و برکات آن اثر دارد، لذا بعضی از علماء خودشان در خانه نان تهیه می کردند تا از جهت طهارت و حلیّت آن مطمئن باشند.

تصرّف در مالی که صاحب آن راضی نیست و مصرف کردن آن، در علمیّات و عملیّات ما اثر می گذارد.(3)

36- آیت اللّه محمدتقی بهجت: خوردن غذای شبهه ناک و نیز خوردن غذای کسی که از حرام پرهیز ندارد، هرچند جایز است، ولی انسان را مریض و از عبادات محروم می کند و یا سبب سلب توفیق می شود.(4)

37- آیت اللّه محمدتقی بهجت: وای بر ما اگر در خصوص خوردنی ها و نوشیدنی ها از حرام اجتناب نکنیم، زیرا همین غذاها است که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما می شود، و یک وقت نگاه می کنیم و می بینیم که به یزید ایمان آورده ایم!

ص: 522


1- . ترجمه المراقبات / 207.
2- . تندیس اخلاص / 79.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 82.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 253.

از آیه «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ(1)،

و نزدیک این درخت نشوید، تا مبادا از ستمکاران شوید»، استفاده می شود که همین أکل و تناول بود که در سلسله علل و معالیل(2) هبوط آدم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» قرارگرفت!

انسانی که قابلیت ملک و فرشته شدن را دارد... در اثر خوردن و آشامیدن است که نیروی آن در خون و بالأخره اثر آن در اعضاء بلکه در روح و مغز و فکر انسان ظاهر می شود.

علماءِ سابق که آنهمه در علم و عمل موفق بودند و عمر بابرکت داشتند و از انحراف فکری سالم بودند، در اثر خوردن غذای حلال و اجتناب از غذاهای شبهه ناک بوده است.(3)

38- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک باید به مقدار نیاز بدن غذا بخورد و طریق اقتصاد را پیموده و از افراط و تفریط برحذر باشد، چه اینکه بدن، مرکب نفس است؛ نه آنچنان از غذا سنگین شود که از انجام وظیفه عبودیت بماند و نه آنچنان گرسنه بماند که ضعف و فتور بر او چیره شده و قدرت بر حرکت نداشته باشد و البتّه این مقدار غذا برای افراد و احوال مختلف، متفاوت است. (4)

39- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک غذا را نباید به خاطر مزه و طعم آن تناول کند، غذا بخورید تا قوّت بگیرید و بتوانید اطاعت حضرت حقّ را بنمایید.(5)

40- علّامه سید محمدحسین تهرانی: خوردن گوشت بیشتر از دو بار در هفته (آن هم به مقدار متعارف، نه بیشتر) مطلوب نیست و موجب قساوت قلب می شود.(6)

ص: 523


1- . سوره بقره / 35.
2- . (معلول ها.)
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 289.
4- . نور مجرد، ج 1 / 687.
5- . نور مجرد، ج 1 / 688.
6- . نور مجرد، ج 1 / 689.

41- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مؤمن درباره غذای خود باید نهایت دقّت را بکند. چه بسا غذایی در ظاهر محکوم به حلّیت و طهارت باشد، ولی واقع، مطابق با ظاهر نباشد و او از آثار وضعی آن در امان نماند.(1)

42- علّامه سید محمدحسین تهرانی: طهارت و اخلاص کسی که انسان را به ضیافت دعوت می کند و نیز محبّت و اخلاص کسی که غذا را تهیه و طبخ می کند، در سبکی و نورانیت آن بسیار موثّر است.(2)

43- علّامه سید محمدحسین تهرانی: چون غذا و میوه بازار در دید مردم است و نفوس غنی و فقیر به آن نظر کرده و یا بویش را استشمام کرده و در دل متمایل بوده اند که از آن بخورند و نخورده اند، برکت و نور آن می رود و لذا از غذای بازار حتّی الامکان باید اجتناب کرد.(3)

44- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای خرید به بازار که می روید از میوه های داخل مغازه که مقابل دید مردم نیست بخرید و خرید خود را در کیسه ای از چشم مردم پنهان کنید و حتّی اگر نانی بخرید و در راه کسی ببیند حقّ نظر پیدا می کند و سزاوار است که به وی تعارف کنید.(4)

45- علّامه سید محمدحسین تهرانی (خطاب به طلّابی که از شهریه استفاده می نمودند): شما برای اسلام کار کنید، از عمر خود در راه اعلاء کلمة اللَّه استفاده نمایید، اگر انسان چنین بود، مانعی ندارد به میزان نیاز و جهت حفظ سلامتی گاهی هم غذای خوب و لذیذ تناول کند، میوه و سبزی و گوشت میل کند، حضرت امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نیز راضی اند، ولی طلبه نباید تجمّلات و خوش گذرانی را به زندگی خود راه دهد.(5)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): خود ایشان {پدرم} زیاد روزه می گرفتند. تا زمانی که توانایی داشتند علاوه بر سه ماه رجب و شعبان و

ص: 524


1- . نور مجرد، ج 1 / 689.
2- . نور مجرد، ج 1 / 689.
3- . نور مجرد، ج 1 / 690.
4- . نور مجرد، ج 1 / 690.
5- . نور مجرد، ج 2 / 547.

رمضان که همیشه روزه بودند، در هر ماه هم روزهای متعدّدی را روزه می گرفتند و به ایام البیض(1) اکتفاء نمی کردند تا یکی دو سال آخر عمر شریفشان که به علّت منع اطبّاء دیگر روزه ماه رمضان را هم نتوانستند بگیرند.

در اثر ریاضات کثیره و تحمّل مشاقّ(2) و نیز وارداتی که داشتند، بدنشان به جوع(3) عادت کرده بود و برایشان کمّیت یا کیفیت غذای سحر یا افطار تفاوت نداشت.

در اواخر عمر آنقدر غذایشان کم بود که افراد عادی وقتی در سحر با ایشان هم غذا می شدند، تعجّب می کردند و با آن مقدار غذا نمی توانستند روزه بگیرند.(4)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} نسبت به خوردن برخی از غذاها که قلب را نورانی می کند، سفارش می فرمودند، از جمله سرکه که از حضرت امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مروی است: «الْخَلُّ یُنیرُ الْقَلْبَ.»(5)...

و دیگر نان جو که طعام انبیاء الهی و اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است، ایشان نان جو را خیلی دوست داشتند و به ما هم سفارش می کردند. زمانی که در تهران ساکن بودیم ایشان مدّت ها نان جو استفاده می نمودند و اگر نان جو در منزل بود، نان گندم تناول نمی فرمودند.

و نیز تناول انار را توصیه می فرمودند که آن هم موجب تنویر(6)

قلب می گردد...

مرحوم آقای انصاری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز برای تنویر قلب به خوردن نان جو، سرکه و انگور شانی سفارش می فرمودند، انگور شانی انگور سیاه رنگی است که در همدان و اطراف آن زیاد است.(7)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان {پدرم} در مورد طعام و غذا نسبت به نکاتی توجّه و تأکید داشتند، از جمله اینکه: طعام مؤمن باید

ص: 525


1- . (روزهای سیزده و چهارده و پانزدهم ماه که روزه گرفتنش مستحب است.)
2- . (مشقّت ها.)
3- . (گرسنگی.)
4- . نور مجرد، ج 2 / 367.
5- . بحارالأنوار، ج 63 / 302. (سرکه قلب را منوّر می کند.)
6- . (نورانی کردن.)
7- . نور مجرد، ج 2 / 513.

حلال باشد و از هر لقمه مشتبهی پرهیز کند. سالکین را از غذا خوردن در بیرون منزل و غذا گرفتن از آشپزخانه ها و غذاخوری هایی که حلال بودن اطعمه آنها معلوم نبود نهی کرده و می فرمودند:

«سعی کنید که حتّی المقدور در منزل غذا طبخ نمایید. حتّی موادّ اوّلیه غذا را نیز از فروشنده ای تهیه کنید که می دانید مال وی پاک بوده و در معاملاتش اهل غشّ و مکر و خدعه نیست.»

{ایشان} از غذاها و نوشیدنی های رنگارنگی که امروزه مرسوم شده است، چون سوسیس و کالباس و انواع نوشابه ها که مضرّات پزشکی آن محرز شده، همیشه شاگردان خود را برحذر می داشتند و نسبت به نوشابه که کمی استفاده آن فراگیر شده بود خصوصاً در اواخر، مکرّر تذکر می دادند و حتّی بنابر نظر خاصّشان در عدم جریان اصل برائت در برخی از این موارد، ترک استفاده از امثال نوشابه را بنابر احتیاط، واجب می شمردند.

می فرمودند: «سالک غذا را باید صرفاً به جهت کسب قوّت و توانایی در طاعت و عبادت خدا میل کند و نباید تلذّذ از غذا مدّ نظرش باشد، لذا صحیح نیست برای اینکه غذا مزه بهتری پیدا کند یا شکل و ظاهر مطلوب تری به خود بگیرد، آن را از سلامت و خاصیت خود انداخت، به عنوان مثال: سرخ کردن غذا طعم آن را بهتر می نماید، ولی خاصیت آن را گاهی از بین می برد.»(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): اگر در سفره، هم نان تازه و هم نان بیات داشتیم، ایشان {پدرم} همیشه نان بیات را تناول می کردند. بارها خانم والده به ایشان می گفتند: «آقا! اگر نان تازه را نخورید فردا این هم بیات شده و باز باید نان بیات میل کنید»، ولی مع ذلک، والد معظّم همان نان بیات را تناول می کردند.(2)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): گاهی میوه تازه خدمت ایشان {پدرم} آورده می شد و می دانستیم که به تناول آن میل زیادی دارند، ولی روی همین جهات تناول نمی فرمودند.

ص: 526


1- . نور مجرد، ج 2 / 511.
2- . نور مجرد، ج 1 / 695.

بارها اتّفاق می افتاد که از منزل دوستان و رفقا غذایی را که از سر محبّت و اخلاص، طبخ کرده و به رسم هدیه، برای ایشان می آوردند، با اینکه شبهه ای هم در آن نبود، امّا مع ذلک میل نمی کردند و می فرمودند: «این غذا را برای فلان منزل ببرید.»(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت آقای انصاری همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» هنگام غذا خوردن، از چنگال استفاده نمی کردند و حضرت علّامه والد نیز به تبعیت از ایشان چنگال ها را در منزل جمع کرده و ما نیز دیگر استفاده نمی کردیم؛ و می فرمودند: «بنده در عمل به این سنّت به مرحوم آقای انصاری همدانی اقتدا می کنم.»

وقتی بعضی علّت این امر را جویا شده بودند، فرموده بودند: «بنده خودم شخصاً از چنگال استفاده نمی کنم و به کسی هم نمی گویم که استفاده نکن. ولی رفقاءِ ما که با ما هستند چون دیده اند که ما از چنگال استفاده نمی کنیم ایشان نیز استفاده نمی کنند.

اما بنده که استفاده نمی کنم بدین جهت است که پیغمبر خدا و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» استفاده نمی کردند.»(2)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): معمولاً هر غذایی که مرحوم والده «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهَا» آماده می کردند، ایشان {پدرم} میل می فرمودند و اصلاً در این مورد سختگیر نبودند. غذا چه با نان خورده می شد و چه غیر آن تفاوتی نداشت و بدون آنکه چیزی بفرمایند میل می کردند، ولیکن در سفره ایشان غذاهای خارجی دیده نمی شد و ما را نیز همیشه از خوردن غذاهایی که از غذای کفّار محسوب شده و از فرهنگ و آداب ممالک کفر به مملکت اسلامی منتقل گشته و اسامی آن نیز نوعاً با زبان و فرهنگ ما بیگانه است، چون سوسیس و کالباس و پیتزا و... نهی می فرمودند، لذا مرحوم والده نیز در منزل از این نوع غذاها طبخ نمی کردند.(3)

ص: 527


1- . نور مجرد، ج 1 / 695.
2- . نور مجرد، ج 1 / 696.
3- . نور مجرد، ج 2 / 514.

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} همیشه تناول غذا را با «بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم» شروع کرده و با «الحمدللّه» ختم می نمودند، معمولاً «الحمدللّه» را بلند اداء می فرمودند تا برای دیگران هم یادآوری شود. و اگر چنانچه چند نفر بر سفره طعام حاضر بودند، یا خودشان پس از تناول غذا دعا می فرمودند، یا به یکی از حاضرین می فرمودند: «شما دعا کنید.»، در منزل فرزندانشان که تشریف می آوردند، معمولاً خودشان دعا می کردند.(1)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} مقید بودند همیشه روی زمین بنشینند و غذا میل کنند...

می فرمودند: «غذا خوردن سر میز یا ایستاده سزاوار مؤمن نیست. مؤمن نباید در منزلش میز غذاخوری بیاورد و باید مانند عبد بر روی زمین بنشیند و با تواضع و حضور قلب غذا بخورد. حتّی اگر کسی مبتلا به پادرد است باید خودش روی صندلی بنشیند نه اینکه میز غذاخوری تهیه نموده و همه خانواده را از فیض غذا خوردن بر روی زمین و عمل به سنّت حضرت پیامبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» محروم نماید.»

در قدیم الأیام خدمت مرحوم علّامه «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» در یک مجلس عروسی در شمال شهر تهران بودیم. چون هنگام غذا فرارسید و به میهمان ها برای صرف طعام تعارف نمودند، دیدیم که میزی گذاشته اند و ظرف های بزرگی از برنج و خوراک گوشت را روی آن چیده اند تا هرکسی غذا برداشته و سر میز ایستاده بخورد.

جمعیت با شور و هیجان به سوی غذاها هجوم برده و از یکدیگر سبقت می گرفتند و هرکدام بشقابی پر از انواع غذا نموده و با سرعت با قاشق و چنگال مشغول خوردن شدند.

مرحوم علّامه فرمودند: «ما که نمی توانیم ایستاده غذا بخوریم، آن هم به این نحو. این تکالب در اکل(2) است. بنده که اینطور غذا نمی خورد.» بعد مقدار کمی غذا برداشته و در کناری روی زمین نشسته و تناول فرمودند.(3)

ص: 528


1- . نور مجرد، ج 2 / 517.
2- . (شبیه حیوانات غذا خوردن.)
3- . نور مجرد، ج 2 / 517.

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای مدّت ده روز تمام با ماشین سواری بعضی از رفقای کاظمینی در معیت حضرت آقای حاج سید هاشم {حدّاد} و حاج محمدعلی خَلَف زاده به کاظمین و سپس به سامرّاء تشرّف حاصل نموده، پس از زیارت این بقعه مبارکه و برگشت به کاظمین در کاظمین در منزل همان رفیق و دوست صاحب السّیاره؛(1)

حاج أبوأحمد عبدالجلیل مُحْیی توقّف کرده و میهمان بودیم و رفقای بغدادی و کاظمینی از جمله جناب آیت اللّه حاج سید هادی تبریزی شب ها به خدمت آقا مشرّف و پس از ساعتی استفاده و صرف شام به منزل های خود بازمی گشتند.

در این ضیافت ها که از انواع اطعمه لذیذه از مرغ و ماهی و غیره با مخلّفات عدیده ترتیب داده می شد، حضرت آقا [سید هاشم حدّاد] چند لقمه ای از جلو خود به نان و برگ ترب سفید اکتفا می نمودند و رفقا هم چون از وضع و حال ایشان مطّلع بودند، ابداً تعارفی نمی کردند.(2)

11- حاج سید صادق طباطبایی (فرزند آقا سید زین العابدین طباطبایی ابرقویی): {پدرم} از غذای بازار مثل کباب و بریان نمی خوردند و می گفتند: «شاید عابری بوی آن غذا به مشامش خورده و دلش بخواهد، اما توانایی خرید آن را ندارد و شایسته نیست من بخورم.»(3)

12- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} مقیّد نبود که چه بخورد. صبحانه، نان و چای می خوردند و اگر پنیر بود، با پنیر. ایشان از جوانی اینطور بود که باید آبی بود و نان را در آن نرم می کرد؛ چه چای، چه اِشکنه، چه آب خورشت.

در چند سال آخر عمر، استخوان های ایشان، مشکل پیدا کرده بود و قبضِ شدید مزاج داشت (که معمولاً افراد مسن و کم تحرّک به آن متبلا هستند)، لذا با تجویز پزشک، گاه چند روزی در هفته شیر میل می کرد.

همچنین هفته ای یک بار، نان و آبگوشت یا سوپ می خورد، ولی ناهار، معمولاً غذای او کَته بود با آب خورشت یا تخم مرغ. اگر همین غذا را هم نمی پختند، اظهار ناراحتی نمی کرد، ما

ص: 529


1- . (صاحب ماشین.)
2- . روح مجرد / 140.
3- . در محضر آقا نجفی، ج 2 / 15.

ندیدیم. و والده هم می گفت: «در حسرت آن ماندم که بگوید: امروز، ناهار، فلان غذا را درست کن»، اگر هم از غذا می پرسیدند، می فرمود: «چیزی باشد غذا را نرم کند» و تعیین نمی کرد.(1)

13- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {پدرم} در تمام عمر به نهی پزشکان از مصرف، خوب عمل می کرد، ولی از دستور خوراک آنها به بهانه های مختلف، طفره می رفت و با این تغذیه ای که داشت، باید سال ها قبل زمین گیر می شد. نیرویش را از کجا می گرفت، عجیب بود!(2)

14- حجت الاسلام عبدلی (از ملازمان و خدمت گزاران آیت اللّه محمدتقی بهجت): من دقت زیادی به کارهایی که ایشان {آیت اللّه بهجت} انجام می دادند داشتم. آقا همیشه به اندازه یک کف دست نان می خوردند...

ندیدم ایشان آجیل مصرف کنند و فقط چای و گاهی میان وعده مصرف می کردند...

از غذاهای سرخ شده پرهیز داشتند. پختنی می خوردند و آبگوشت هفته ای یک بار غذای نهار یا شام ایشان بود، آنهم فقط آب آبگوشت را مصرف می کردند.(3)

15- یکی از نزدیکان آیت اللّه محمدتقی بهجت: در مورد برنامه غذایی، ایشان {آیت اللّه بهجت} مقید هستند که در هفته یکی دو بار بیشتر غذای گوشت دار نخورند، با اینکه می بینیم به برخی توصیه می فرمایند که حتماً کباب و...بخورند.

صبح ها نان پنیر و چایی و یا یک لیوان شیر میل می فرمایند. شب ها هم نان و چایی، البته قبلاً نان و دوغ می خوردند، ولی وقتی مبتلا به تب مالت شدند به دستور پزشک از آن خودداری کردند و دیگر نخوردند. همچنین قبلاً نان و شربت آبلیمو می خوردند، و این برنامه را نیز پس از مبتلا شدن به بیماری های معده کنار گذاشتند.(4)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از یکی از شاگردان آقا سیّد مرتضی کشمیری نقل شده که: «ایشان در عبادت، کم نظیر بودند. دو ساعت بعد از مغرب افطار می کرد و با اینکه دکتر درباره

ص: 530


1- . زمزم عرفان / 229.
2- . زمزم عرفان / 276.
3- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت (ورق های آسمانی)، ج 2 / 35.
4- . فریادگر توحید / 154.

ایشان گفته بود که: ریاضت، کبدش را کوبیده و از بین برده است، خوراک ایشان کَالْعَدَم(1) بود.» کَأَنَّهُ لا یَأْکُل وَ لا یَشْرَبُ، گویا نه می خورْد و نه می آشامید، نه مثل ما {که زیاد می خوریم و می آشامیم!}(2)

17- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): هرچه {به پدرم} اصرار می کنیم چیزی نمی خورند مگر به مقدار بسیار کم و لذا به شدت ضعف دارند به طوری که بر نشستن هم طاقت ندارند.(3)

18- سید محمدهاشم دستغیب (فرزند آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب): {پدرم} خوراکش کمتر از یک چهارم نان خشکیده جوین بود که آن را آب می زدند و با مقداری پیاز و نمک و گاهی مختصری پنیر میل می فرمودند.

او روغن زیتون را با نان جو می آمیخت و مختصری به اندازه خوراک یک بچه دو، سه ساله یا کمتر می خورد و به خصوص از خوردن گوشت پرهیز می کرد.

ریاضت های شرعی مداوم، مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور بارآورده بود. معده اش او را می آزرد به قسمی که دیگر نمی توانست آنطور که مایل بود، روزه بگیرد و ترک حیوانی به خصوص گوشت بنماید.(4)

19- خادمه منزل امام خمینی: برنامه شام و غذای امام بسیار ساده و بدون تشریفات بود. معمولاً شامشان یک خرده ماست و خیار بود یا پنیر و خیار یا کاهو، یک چنین چیزهایی.(5)

20- حجت الاسلام محمدرضا ناصری: غذا و خوراک ایشان {امام خمینی} خیلی ساده بود و اغلب صبح ها و حتی در ماه رمضان سحری شان نان و پنیر و چای بود.(6)

ص: 531


1- . (مثل هیچ.)
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 310.
3- . حدیث دلتنگی / 256.
4- . یادواره شهید حضرت آیت اللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی / 12.
5- . آینه حُسن / 62.
6- . آینه حُسن / 193.

21- خبرنگار یکی از روزنامه های فرانسوی: ناهار امام {خمینی} یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز ظهر، دیگران هم از آن استفاده می کردند. آیت اللّه خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر، پسر، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند.

مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند.

من دو سال پیش یکبار موفق شدم ناهار خوردن پاپ را هم به چشم ببینم. مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند.

مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آنطور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد.(1)

22- همسر آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: بعضی وقت ها وقتی آقا {سید جمال} از مسجد برمی گشت، بچه ها همه غذا را خورده بودند. ایشان هم چیزی نمی گفت.(2)

23- سید مهدی گلپایگانی (نوه آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی): بعضی وقت ها می شد که آقا سید جمال از مسجد برمی گشت می دید همه آبگوشت را بچه ها خورده اند و تنها ظرف خالی و دوره های نان مانده بود. ایشان همان دوره های نان را داخل ظرف خرد می کرد، از کوزه هم آب، داخل ظرف می ریخت و همان را می خورد و هیچ جنبه استقلالی برای غذا قائل نبود و غذا را برای حفظ بدن می خواست، لذا هیچ وقت ناراحتی و دغدغه ایشان غذا و اینگونه مسائل نبود.

بعد از عمل جراحی در هنگامی که ضعف و مریضی، بدن ایشان را فراگرفته بود، به دستور پزشک برای ایشان چندبار مرغ را آب پز می کردند تا قوای تحلیل رفته بازگردد. وقتی غذا را

ص: 532


1- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / هفت دقیقه و چهل ثانیه مدت نهار.
2- . جمال السالکین، ج 2 / 50.

جلوی ایشان می گذاشتند گربه ای می آمد جوجه را از داخل ظرف برمی داشت و می رفت و ایشان هم هیچ عکس العملی نشان نمی دادند، مثل اینکه آن گربه مأمور بود این غذا را بردارد و ببرد.(1)

24- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: او {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} همه چیز میل می فرمود، اما اگر می دید غذای مناسب و خوبی سر سفره کم است، از غذاهای دیگر با اشتها می خورد و می فرمود: «ما به این غذا مایل تر هستیم.» و این حرف درستی است او غذای بهتر کم را روحاً نمی توانست با اشتها بخورد، در صورتی که هم سفره ایی های او از آن غذا نخورند، اما اگر به اندازه کافی غذا بود، از همه و بهترِ آن استفاده می کرد. او حاضر نبود سر سفره، غذای خاصی برای او ترتیب دهند و روحاً ناراحت بود.(2)

25- آیت اللّه حسنعلی نجابت: غذای آقای {میرزا علی آقا} قاضی صبح نان و پنیر و چای بود، ظهر نان و دوغ و شب برنج تنها بدون چیز دیگر که ضعف آوری آن بیش از نان خالی است.(3)

26- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود. بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده می کرد.(4)

27- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: اگر کسی او {آقا شیخ رجبعلی} را به مهمانی دعوت می کرد با توجه، قبول یا رد می کرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمی کرد. از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست.(5)

ص: 533


1- . جمال السالکین، ج 2 / 50.
2- . سیری در آفاق / 148.
3- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 257.
4- . کیمیای محبت / 34.
5- . کیمیای محبت / 35.

سرگذشت

1- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شبی در یکی از جلسات - که در خانه یکی از دوستان شیخ بود - شیخ پیش از آنکه صحبت های خود را شروع کند، احساس ضعف کرد و قدری نان خواست.

صاحبخانه نصف نان تافتون آورد. ایشان آن را میل کرد و جلسه را آغاز نمود.

شب بعد فرمود: «دیشب به ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» سلام کردم، ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!

مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است.»(1)

2- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: یکی از شاگردان شیخ که پس از صرف غذایی، حال معنوی خود را از دست می دهد، از شیخ یاری می خواهد. شیخ می فرماید: «آن کبابی که خورده ای، فلان تاجر پولش را داده که حق پیرزنی را غصب کرده است.»(2)

3- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: جمعی بودیم که همراه شیخ به قصد دعا و مناجات به کوه بی بی شهربانو رفتیم. نان و خیاری گرفتیم و از کنار بساط خیارفروش، قدری نمک برداشتیم و بالا رفتیم.

آنجا که رسیدیم، شیخ گفت: «برخیزید برویم پایین که ما را برگرداندند. می گویند: اول پول نمک را بدهید، بعد بیایید مناجات کنید.»(3)

4- ابراهیم بن ادهم: شبی در مسجد بیت المقدس بودم. چون پاره ای از شب بگذشت، درب مسجد گشوده شد و یکی از اهل اللَّه با یارانش درآمدند و به جانب محراب نماز گذاشت.

چون فارغ شد پشت به محراب کرده، یکی از یارانش گفت: «امشب در این مسجد گویا غیر از ما کسی وجود دارد.»

ص: 534


1- . کیمیای محبت / 94.
2- . کیمیای محبت / 148.
3- . کیمیای محبت / 220.

استاد تبسّمی کرد و گفت: «پسر ادهم است، چهل شبانه روز است شیرینی عبادت را نمی یابد.»

چون این سخن بشنیدم بیرون آمده و گفتم: به خدا قسم نشانی درست است، سببش چیست؟

گفت: «در فلان روز در بصره خرما خریداری نمودی، خرمایی بیفتاد، پنداشتی از توست، برداشتی و در پیش خرمای خود نهادی.»

چون این بشنیدم به بصره رفتم و از مرد خرمافروش حلالیّت خواستم.

خرمافروش گفت: «چون کار بدین باریکی است من ترک خرمافروشی کنم» و یکی از برجستگان شد.(1)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: آقای سید علی اکبر اعمی «قُدِّسَ سِرُّهُ» که اهل مراقبه و دارای حالات معنوی خوبی بود می گفت: «یک شب به دعوت یکی از آشنایان برای صرف شام به منزل او رفتم، امّا با اینکه اهل پرداخت وجوهات و فردی متشرع و باتقوا بود همینکه یک لقمه از غذای او را خوردم در برابرم حجابی حائل شد و تاریک گشتم و دیگر چیزی از حالاتم باقی نماند!»

او گفت: «من بسیار تعجب کرده و پیوسته در این فکر بودم که علت آن تاریکی چه بود؟! تا اینکه پس از یک سال روزی در مجلس روضه ای نشسته بودم که شخصی نزد من آمده و آهسته در گوشم گفت: کسی که نماز شب خوان و اهل وجوهات باشد، حلال و حرام را نیز مراعات کند، ولی محبت دنیا در دل او باشد لقمه اش تاریکی می آورد!»

آری، مطلب تا این اندازه حساس و دقیق است. در روایت است که: «اگر صبح کردی در حالی که دیدی دنیا در نظرت ارزش دارد و آن را دوست داری همین برای گناه تو بس است، زیرا چیزی را دوست داری که مبغوض خداست.»(2)

6- به أبوالحسین، محمد بن احمد گفتند: «مردم را به زهد و ترک دنیا فرامی خوانی در حالی که خودت بهترین جامه ها را می پوشی و خوش ترین طعام ها را می خوری؟»

ص: 535


1- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 294.
2- . سفینةالصادقین / 443.

گفت: «اگر حال تو با خدا چنان باشد که باید باشد، با نرمی جامه و خوشی طعام، زیان نمی بیند.»(1)

7- میرزا علی آقا قاضی: یک موقع، غذا را در بیت آن مرحوم {آقا سید مرتضی کشمیری} صرف کردم. موقع غذا فقط دو نعلبکی برنج پخته آوردند؛ یکی را نزد خود گذارد و یکی را نزد من نهاد. خودش فقط همان مقدار غذایش بود که خورد و سیر شد! امّا برای من آن مقدار کفایت نمی کرد. آن را خدمت آن مرحوم صرف کردم و چون از نزد او بیرون آمدم، غذای معمولی خود را مصرف نمودم.(2)

8- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار شخصی به نام عاشق زین العابدین خدمت آقای انصاری {همدانی} می رسد و دستور می خواهد. آقا می فرمایند: «برو روزه بگیر.»

آدم خیلی ساده ای هم بود، گفت: «نمی توانم، آخر گرسنه ام می شود»؛ یعنی سلوکش در همین نخوردن بود، چون خیلی به خوراک حریص بود و برای همین نتوانست دستورالعمل آقا را انجام بدهد.(3)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {در ماه رمضان 1376 قمری هر شب بعد از جلسه آقا سید هاشم حداد} حقیر، قریب سه ربع ساعت مانده به اذان صبح به منزل می آمدم و تقریباً ده دقیقه راه طول می کشید.

یک شب آقا {سید هاشم} به من فرمود: «چرا هر شب برمی خیزی و برای سحری خوردن به منزل می روی؟! یک چیزی که می آورم و می خورم، تو هم با من بخور!»

ص: 536


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 310.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 46.
3- . سوخته / 92.

فردا شب سحری را در نزد ایشان ماندم. نزدیک اذان به منزلشان که با مسجد چند خانه بیشتر فاصله نداشت رفته و در سفره ای که عبارت بود از پیراهن عربی یکی از آقازادگانشان، قدری ترب سفید و خرما با دو گرده نان آوردند و به روی زمین گذارده، فرمودند: «بسم اللّه!»

ما آن شب را با مقداری نان و ترب و چند خرما گذراندیم و فردای آن روز تا عصر از شدّت ضعف و گرسنگی توان نداشتیم. چون روزها هم در نهایت بلندی و هوا هم به شدّت گرم بود فلهذا با خود گفتم: اینگونه غذاها به درد ما نمی خورد و با آن اگر ادامه دهیم مریض می شویم و از روزه می مانیم. روی این سبب بعداً پس از صرف سحور با حضرت ایشان، فوراً به خانه می آمدم و آبگوشت و یا قدری کته ای را که طبخ نموده بودند می خوردم؛ یا بعضاً سحری را از منزل می بردم و با سحری ایشان با هم صرف می شد.(1)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی از ایشان {پدرم} درباره حافظ قرآن؛ مرحوم کربلایی کاظم سؤال کردم.

فرمودند: «کربلایی کاظم را بارها دیده بودم، عنایتی به ایشان شده بود، امّا بر اثر شهرت و رفت و آمد به منازل این و آن و خوردن غذای آنان، آن نورانیت و صفای خاطری که داشت کمرنگ شد و دیگر آن کربلایی کاظم اوّل نبود.»(2)

11- علّامه سید محمدحسین تهرانی: دوستی داشتم از اهل شیراز بنام حاج مؤمن... بسیار مرد صافی ضمیر و روشندل و باایمان و تقوایی بود.

{او} می گفت: «یکی از ائمّه جماعت شیراز روزی به من گفت: بیا با هم برویم به زیارت حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، و یک ماشین دربست اجاره کرد و چند نفر از تجّار در معیت او بودند.

حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه «سَلَامُ اللّهِ عَلَیْهَا» توقّف کردیم؛ و برای من حالات عجیبی پیدا می شد و ادراک بسیاری از حقائق را می نمودم.

ص: 537


1- . روح مجرد / 30.
2- . نور مجرد، ج 1 / 647.

یک روز عصر در صحن مطهّر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعده هایی به من داد.

حرکت کردیم به طرف تهران و سپس به طرف مشهد مقدّس. از نیشابور که گذشتیم دیدیم یک مردی به صورت عامی در کنار جاده به طرف مشهد می رود و با او یک کوله پشتی بود.

اهل ماشین گفتند: این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، ماشین هم جا داشت.

ماشین توقّف کرده، چند نفر پیاده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشین دعوت کردیم. قبول نمی کرد، تا بالأخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به شرط آنکه پهلوی من بنشیند و هرچه بگوید، من مخالفت نکنم.

سوار شد و پهلوی من نشست، و در تمام راه برای من صحبت می کرد و از بسیاری از وقایع خبر می داد و حالات مرا یکایک تا آخر عمر گفت؛ و من از اندرزهای او بسیار لذّت می بردم و برخورد با چنین شخصی را از مواهب پروردگار و ضیافت حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دانستم.

کم کم رسیدیم به قدمگاه و به موضعی که شاگرد شوفرها از مسافرین «گنبدنما» می گرفتند.

همه پیاده شدیم. موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقای خود که از شیراز آمده ایم و تا به حال سر یک سفره بودیم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بیا با هم غذا بخوریم.

من خجالت کشیدم که دست از رفقای شیرازی که تا به حال مرتباً با آنها غذا می خوردیم بردارم و اینبار ترک رفاقت نمایم، ولی چون ملتزم شده بودم که از حرف های او سرپیچی نکنم، لذا به ناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه ای رفتیم و نشستیم.

از خرجین خود دستمالی بیرون آورد، بازکرده، گویا نان تازه در آن بود با کشمش سبز. شروع به خوردن کردیم و سیر شدیم، بسیار لذّت بخش و گوارا بود. در این حال گفت: حالا اگر می خواهی به رفقای خود سری بزنی و تفقّدی بنمایی عیب ندارد.

من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم در کاسه ای که مشترکاً از آن می خورند، خون است و کثافات، و اینها لقمه برمی دارند و می خورند و دست و دهان آنها نیز آلوده شده و خود اصلاً نمی دانند چه می کنند، و با چه مزه ای غذا می خورند. هیچ نگفتم، چون در همه احوال، مأمور به سکوت بودم.

ص: 538

به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشین. دیدی رفقایت چه می خوردند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمی دانستی، غذای حرام و مشتبه چنین است. از غذای قهوه خانه ها مخور، غذای بازار کراهت دارد.

گفتم: إِن شاء اللّه تعالی، پناه می برم به خدا.»(1)

12- آقا شیخ عبّاس قوچانی: یکی از رفقای ما بیان کرد که: «در ترشیز مدرسه ای است که چند حجره دارد و دارای طلّابی نیز می باشد. من روزی به آن مدرسه رفتم و دیدم باغبانی بسیار ضعیف و لاغر زمین را با کمال قدرت و قوّت بیل می زند. بسیار تعجّب کردم که شخص بدین ضعیفی این نیرو را از کجا آورده است؟!

پیش آمدم و از باغبان سبب پرسیدم.

باغبان آهی کشید و ساکت شد.

چون اصرار کردم داستان خود را نقل نمود که: در این مدرسه شبی مردی فقیر با لباس های ژولیده آمده و به من گفت: شما در این مدرسه به من دو شب جای دهید!

من گفتم: در این مدرسه جا نیست، چون تمام حجرات را آقایان طلّاب سکنی گزیده اند.

گفت: جایی که من در این دو شب بخوابم برای من بس است و بعد از دو شب هم خواهم رفت.

گفتم: یکی از حجرات مدرسه بی سقف بوده و در آنجا زباله می ریزند، اگر می توانی در اینجا زندگی کنی مانع نیست.

قبول کرد. اسبابش را به من داد که برود و شب برگردد.

شب آمد و اسباب خود را گرفت و در آن حجره خراب رفت.

نیمه شب که برای نماز و تهجّد برخاستم، دیدم نوری مدرسه را روشن کرده است مثل آنکه روز است، ولی این نور از آن حجره خراب است. نزدیک آمدم دیدم آن شخص قرآن می خواند و این نور مانند دو عمود، از چشمان او به صفحات قرآن افتاده و پرتواش مدرسه را روشن کرده! چند لحظه ای به نظاره ایستادم و به حجره خود مراجعت کردم.

ص: 539


1- . معادشناسی، ج 1 / 100.

اول صبح آمدم و داستان را از او پرسیدم. او انکار نمود.

من بر اصرار افزودم و او بر انکار تا بالأخره چون جزئیات قضیه را گفتم، دیگر نتوانست انکار کند و از او تمنّا کردم که چیزی به من بدهد.

او گفت: من شخص فقیری هستم، از مال دنیا بهره ای ندارم.

گفتم: مقصود من مال نیست، از داستان واقعه دیشب مرحمتی کنید!

نظری به من کرد و قدری تأمل نمود و سپس گفت: استعداد ندارید.

من بر اصرارم افزودم.

دوباره تأمّل نموده، گفت: استعداد ندارید.

من هم از خواهش خود دست برنداشتم تا راضی شد و گفت: من می خواستم در این مدرسه دو شب بمانم، ولی از این پس چهل شب می مانم تا به تو بهره ای برسانم، ولی هرچه گفتم باید عمل کنی:

اولاً آنکه: در این چهل روز، روزه بگیری.

دوّم آنکه: هنگام افطار و سحر خوردن جز طعامی که خود من برای تو می آورم از هیچ طعامی لب نزنی!

من قبول کردم و او هنگام افطار و سحر برای من غذا می آورد و من می خوردم.

ده روز از این داستان گذشت. دیدم نورانیتی در من پیدا شده مثل آنکه تمام شهر ترشیز و خانه های آن و ساکنین خانه ها را می بینم، آن مرد هم مرتّب برای من غذا می آورد و تأکید می کرد که: مبادا از غذای دیگری بخوری!

ده روز دیگر گذشت. دیدم نورانیت من بیشتر شد، مثل آنکه تمام ایران و ساکنین آن را می بینم!

باز هر شب آن مرد می آمد و دست از تأکید خود برنمی داشت.

ده شب دیگر گذشت. دیدم مثل آنکه تمام کره ارض و ساکنین و خصوصیات او را می بینم.

بالجمله شب ها مرتّب می آمد و پیوسته در تأکید خود تکرار داشت تا یک شب مانده بود که چهل شب تمام شود، موقع غروبِ آفتاب گرسنگی بر من بسیار غلبه نموده بود و من به سجده افتادم و حال و رمق نداشتم.

ص: 540

چون سر از سجده برداشتم دیدم طَبقی در نزد من نهاده شده و سرپوشی بر روی آن قراردارد. سرپوش را برداشتم دیدم غذایی خوش گوار است، با خود گفتم: از این غذا نباید بخورم زیرا که آن مرد دستور داده که: تا من غذا نیاوردم از غذای دیگر نخور، ولی چون بسیار گرسنه بودم طاقت گرسنگی نداشتم و این غذا دل مرا برده بود.

با خود گفتم: این غذا را مسلّماً آن شخص آورده است و چون در سجده بودم با من حرفی نزده، زیرا غیر او کسی نیست که برای من غذا آورد.

خلاصه عقل و نفس من در جنگ شدند، بالأخره نفس غالب شد. چند لقمه ای که از غذا خوردم، دیدم آن شخص با عصبانیت، در را محکم به هم زد و وارد حجره شد و گفت: مگر آنقدر تأکید نکردم که از غذایی غیر از غذای من نخوری؟! این غذا را گمرک چی نذر کرده بود و این نذر او است که خوردی!

این را گفت و رفت و من دیگر او را ندیدم. تا به حال ده سال بیشتر است که عاشق او شده ام و او را ندیده ام و این ضعف بدن در اثر عشق به اوست و این قوّت بدن اثر آن چهل روز غذایی است که آن شخص برای من آورده است.»(1)

13- به بشر حافی گفتند: «بغداد، مختلط شده، بلکه بیشتر، حرام است، تو از چه می خوری؟»

گفت: «از آنچه شما می خورید.»

پرسیدند: «پس به چه چیز به این منزلت رسیدی؟»

گفت: «به لقمه ای کمتر از لقمه، و به دوستی ای(2)

کوتاه تر از دوستی. کسی که خورَد و خندد، با کسی که خورَد و گرید برابر نباشد.» سپس گفت: «حلال، اسراف پذیرد.»(3)،(4)

ص: 541


1- . مطلع انوار، ج 1 / 127.
2- . (احتمالا دوست داشتن و میل به خوردن منظور باشد.)
3- . (در امور حلال، اسراف را ه دارد.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 254.

14- أبوالحسن بنان بغدادی: چند روزی چیزی نیافتم تا سدّ رمق بنمایم. مردی حجامت کننده بود که هرکس از سالکین نزد وی حجامت می کرد، به وی طعام می داد، گفتم: نزد وی بروم و حجامت کنم، در ضمن سد رمقی کنم.

در ضمنِ حجامت، نفس با من می گفت: «حال که حجامت تمام شود، غذا حاضر است.»

تصمیم گرفتم از آن طعام نخورم چون خواستم بروم، حجّام گفت: «رویّه مرا که می دانی.»

عذر خواستم و به مسجد الحرام وارد شدم. آن روز چیزی نیافتم. روز دیگر هم تا عصر چیزی نیافتم و از شدت ضعف در میان نماز خواندن به صورت به زمین افتادم و بی هوش شدم.

مردم به گردم آمدند. ابراهیم خوّاص آنجا بود، مردم را کنار زد و نزد من آمد و پرسید: «غذا می خوری؟»

گفتم: شب نزدیک است.

گفت: «نیکو می کشید ای مُبتدیان! قدم استوار دارید تا رستگار شوید.»

برخواست و کاسه ای عدس و دو قرص نان آورد و من آنها را خوردم.

پرسید: «باز می خواهی؟»

گفتم: آری! تا سه مرتبه همان غذا را آورد.

سپس پرسید: «باز می خوری؟»

گفتم: خیر!

آن شب تا صبح خوابیدم و از تهجّد بازماندم. حضرت رسول «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را به خواب دیدم، فرمود: «ای بنان!»

عرض کردم: لبّیک یا رسول اللَّه!

فرمود: «هرکس که با شدّت آز و حرص غذا بخورد، خداوند چشم دل او را کور می گرداند.»

از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم بعد از آن سیر نخورم.(1)

ص: 542


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 268.

15- سرهنگ عزیزاللّه ابراهیمی: یاد دارم هنوز به سن هفت سال نرسیده بودم که به مکتب بروم، مرحوم پدرم با آقای حجت الاسلام آقای مرتضی پسندیده و آقای سید نورالدین که وکیل پایه یک دادگستری بودند که هر دو نفر برادر امام {خمینی} بودند، رفت و آمد داشتند.

روزی ناهار مهمان مرحوم آقای سید نورالدین بودیم. جمعی از سرشناسان خمین نیز مهمان بودند. موقع ناهار سفره بزرگی در همان اتاق بزرگ بیت امام گستردند (البته امام، این خانه را به برادران خود واگذار فرموده و مهمانی را آقای سید نورالدین برادر امام داده بودند.)

موقع ناهار که از همه نوع غذاهای اعیانی که زعفران پلو در رأس آنها بود با مرغ در سر سفره چیده شده بود و ظرف های بسیار مرغوبی علاوه بر غذاهای لذیذ، زینت بخش سفره بود.

در حین غذا خوردن متوجه شدم که یک آخوند، دستمالی یزدی از زیر عبای خود بیرون آورد و گوشه سفره آن را باز کرد. قدری نان لواش محلی و یک تکه پنیر داخل دستمال بود. ایشان هم شروع به خوردن نان و پنیر نمود.

پس از چند دقیقه با کنجکاوی کودکانه دیدم که آن آخوند اصلاً دست به هیچ کدام از غذاهای سفره نزد. من با دست به پهلوی پدرم زدم و گفتم: بابا چرا آن آخوند پلو نمی خورد و نان و پنیر می خورد؟

پدرم به من گفت: «حرف نزن بعداً برایت می گویم.»

مرحوم اعتمادالشعراء متخلص به پریشان که کنار پدرم نشسته بود لبخندی به من زد و به پدرم گفت: «علی قلی خان! پسرت باهوش و کنجکاو است.»...

وقتی مهمان ها بعد از صرف چای و میوه از منزل میزبان خارج شدند و من هم با پدرم از منزل که همان بیت امام بود خارج شدیم، مجدداً از پدرم پرسیدم: بابا! چرا آن آخوند پلو نخورد.

پدرم گفت: «پسر جان! در آن مجلس که نمی شد من جواب تو را بدهم، حالا موضوع را به تو می گویم. آن آخوند اسمش آقا روح اللّه است و برادر آقای پسندیده و سید نورالدین است. ایشان معمولاً احتیاط می کند و کمتر غذای دیگران را می خورد؛ نه فقط منزل برادرهایش چنین می کند بلکه در میهمانی ها شرکت نمی کند. می گویند: همیشهٔ اوقات خوراکش نان و پنیر

ص: 543

است. ایشان از تشریفات و همچنین از غذاهای بسیار لذیذ پرهیز می کنند و اصولاً زندگی ساده و بی تکلفی دارند.»(1)

16- آیت اللّه سید هاشم رسولی محلاتی: در مدت توقف ایشان {امام خمینی} در کربلا، ما مهمان بودیم و روزهای اول ورود به نجف اشرف نیز اطلاعی از وضع غذا و مسؤلان تهیه غذا نداشتیم تا اینکه پس از چند روز، ضمن مسؤلیت های دیگری که به عهده اینجانب بود، مسؤلیت تدارکات خانه را نیز به من محول فرمودند...

ما که مأمور تهیه و تدارک مایحتاج منزل بودیم، هر روز با خادم خانه برای خرید به بازار حویش که نزدیک منزل امام بود می رفتیم و مایحتاج آن روز را تهیه می کردیم و تحویل آشپز می دادیم.

روزهای اول، یکی دو بار از امام پرسیدم که: ناهار چه می خورید؟ و یا شام چه میل می کنید؟ و امام هم چیزی می گفتند.

ظاهراً بار سوم بود که امام مانند همیشه با همان صراحت و قاطعیت فرمودند: «از این به بعد دیگر راجع به غذا و شام و ناهار از من چیزی نپرسید و هرچه خواستید، درست کنید. من هم مانند شما هرچه بود می خورم!» و عملاً نیز تا مدتی که من در خدمت ایشان بودم (حتی چنانکه اطلاع دارم بعد از آن نیز) این شیوه را در زندگی داشتند و معمولاً در مورد غذا و کمّ و کیف آن اظهار نظر نمی کردند، اگرچه در مورد نظافت و جهات بهداشتی آن، حساسیت خاصی داشتند.(2)

17- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: مرحوم آقا سید احمد کربلایی از استادش آخوند ملّا حسینقلی همدانی در ایام مرض پذیرایی می کرد. روزی برای آخوند ملّا حسینقلی همدانی جوجه درست کرده بود و آخوند از آن نمی خورَد.

آقا سید احمد کربلایی از او می پرسد: «چرا میل نمی فرمایی؟!»

می گوید: «این جوجه را با کراهت طبخ کرده اند.»

ص: 544


1- . آینه حُسن / 45.
2- . آینه حُسن / 100.

معلوم شد اهل منزل نبودند، {و مرحوم کربلایی} از برخی همسایه ها خواسته بوده است آن را طبخ کنند.(1)

18- میرزا علی اکبر معلم دامغانی: آقای {سید موسی} زرآبادی به بنده گفتند: «برو از فلان جا یک سبد انگور بخر» و از آن به بعد هم، مایحتاج منزل خود را از آن مغازه تهیه می کردند.

بعد از فوت آقای زرآبادی از ایشان {در عالم برزخ} پرسیدم: در هر صنف از کسبه، شما از اشخاص خاص خرید می کردید، علت آن چه بود؟

آقای زرآبادی فرمودند: «آن موقع انگورهایی که می خوردید، آنها را خود حضرت فرستاده بودند! آن انگورها تمام شد و اجازه خرید هم نداشتیم تا اینکه پس از سه ماه حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خودشان فرمودند: از فلان کس بگیرید، آن کاسب کسبش مورد رضایت ما و حلال است.»(2)

19- آیت اللّه سید احمد گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): آقا سید جمال {پس از مهاجرت از اصفهان به نجف} با وجود تحمل همه سختی ها و ذوق و شوق زائدالوصفی که برای رسیدن به نجف داشت، تصور می کرد بعد از رسیدن به این شهر نورانی، حال خیلی خوبی پیدا خواهد کرد، ولی بعد از ورود به این شهر می بیند که آن حال و هوای معنوی اصفهان را هم از دست داده، حال دعا و عبادت ندارد، خیلی ناراحت و پریشان می شود. در حرم حضرت امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» استغاثه و توسل بسیار به حضرت می کند که ما با چه امیدی خدمت شما رسیدیم، ولی همه چیز را از دست داده ام و هیچ حال خوشی ندارم...

بعد از زیارت، در ایوان طلا، یک روحانی را می بیند که استخاره می گیرد. ایشان پیش او می رود و درخواست استخاره می کند، که چه کند.

آن آقا نگاهی به سید جمال می اندازد و می گوید: «سید! استخاره لازم نیست. اینجا اصفهان نیست. در عراق گوشت ها را بعد از ذبح، درست آب نمی کشند و نجس است، گوشت ها را آب بکش.»

ص: 545


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 346.
2- . خرمن معرفت / 45.

این شخصیت بزرگوار، سید مرتضی کشمیری بود...

آقا سید جمال به دستور آقا سید مرتضی عمل می کند و مجدداً حال و هوای معنوی اش را بدست می آورد.(1)

20- آیت اللّه سید جمال الدین گلپایگانی: در زمان حیات آقا سید مرتضی کشمیری در همان اوایل سال های ورود به نجف اشرف، یکی دو نفر از این آقازاده های تهران که برای تحصیل به نجف آمده بودند، وضع مادیّ شان خوب بود. اینها از ما خواهش کردند که ماه رمضان میهمان آنها باشم. گفتند: «ما افطار آماده می کنیم و به همان مدرسه اراکی ها که شما ساکن هستید می آوریم و شما افطار میهمان ما باشید.»

با خود گفتم: نیت خیر آنها را رد نکنم و تشویقاً با اینها موافقت کنم.

شب اول ماه رمضان دیدم یک مَجْمَعه(2) غذا آوردند. افطار شامی کباب، ترحلوا(3)، فرنی و آبگوشت بود. ما غذا را خوردیم.

آن شب دلمان می خواست کنار هم بنشینیم، شوخی کنیم و بخندیم. دیگر حال عبادت و درس نبود. بعد هم خوابمان گرفت و شب را خوابیدیم.

آن شب هیچ حال عبادت نداشتم، حالت تهجد وجود نداشت.

فردا شب هم غذا آوردند. احساس کردم آن روحانیت و حال عبادت گرفته شده است. ناراحت به حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفتم. سر به حرم گذاشتم و گریه کردم. بعد مکاشفه شد که: «این غذا را نخور.»

یک نوشته ای به آن آقا دادم و گفتم: ما را معذور بدار. ما غذا لازم نداریم و نمی خواهیم.

آن وقت دنبال همان سماور حلبی و نان و تربچه رفتم و مجدداً حال عبادت و تهجد و دعا بازگشت.(4)

ص: 546


1- . جمال السالکین، ج 1 / 137.
2- . (ظرفی شبیه سینی.)
3- . (نوعی حلوا که در آن به جای آرد گندم از آرد برنج استفاده می شود.)
4- . جمال السالکین، ج 1 / 138.

21- خادم مسجد آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: یک روز بعد از نماز جماعت، یک مرد روستایی خدمت آیت اللّه شاه آبادی رسید و گفت: «هر وقت من نمازم را به شما اقتدا می کنم، سیدی را می بینم که جلوتر از شما به نماز می ایستند.»

آقا از او می پرسند: «شغل شما چیست؟»

او می گوید: «مرد کشاورزی هستم که از یکی از روستاهای ورامین محصولات خود را به شهر می آورم و می فروشم.»

آقا پرسیدند: «غذا چه می خوری؟»

روستایی پاسخ داد: «از محصولات خودم.»

روز بعد همان مرد خدمت آقای شاه آبادی رسید و عرض کرد که: «من امروز آن سید را ندیدم.»

آقای شاه آبادی می پرسند: «امروز غذا چه خورده ای؟»

مرد روستایی پاسخ داد که: «از بازار تهیه کردم.»

آقای شاه آبادی فرمودند: «به همین دلیل است که آن سید را ندیده ای!»(1)

ص: 547


1- . آسمانی / 41.

دستورالعمل ها(1)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: یک کلمه ای می گویم که برو بَرگرد نداشته باشد! همه کس از آن استفاده بکنند... لازم نیست که (موعظه) یک کتاب باشد... یک کلمه (می تواند) انسان را از یک کتاب بی نیاز کند...

بالأخره، آن کدام کلمه است که کار ما را تا آخر بسازد؟! آن کلمه، همین است که «بدانی (خداوند) می بیند!» والسلام.(2)

2- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- نماز شب با غسل و دو لباس احرام بجا آورده شود و سجده هم بر تربت نرم باشد.

2- در هر شبانه روز در مکان خلوت سه هزار مرتبه ذکر مبارک لا هُوَ إلّا هُوَ گفته شود.

3- ذکر یونسیه در سجده حدّأقلّ چهارصد مرتبه.

4- زیارت عاشورا در یک اربعین بجا آورده شود.

5- قِلّت مطالعه و مراوده و معاشرت و بیداری شب و توجّه کامل به حقیقت و نفی خواطر به قدر امکان، خصوصاً در مواقع نمازها به طوری که ابداً خاطره ای خطور نکند.

6- در نمازها سوره های نسبتاً طویل مانند یس و حدید و حشر و جمعه خوانده شود.

7- اگر اول ماه روز دوشنبه باشد، ختم إِذا وَقَعَت(3)

بجا آورده شود؛ در روز اوّل یک مرتبه، در روز دوّم دو مرتبه و به همین طریق بالا رود تا روز چهاردهم.»(4)

ص: 548


1- . اکثر دستورالعمل هایی را که در اینجا آورده ایم - جهت آشنایی شما با برنامه اولیاء اللهی بوده و - جنبه اختصاصی داشته و برای فرد خاص با شرائط روحی و معنوی خاص صادر شده است، لذا نباید بجز دستورالعمل های عمومی، به دستورات دیگر عمل نمود.
2- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت (ورق های آسمانی)، ج 2 / 126.
3- . یعنی خواندن سوره واقعه.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 151.

3- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- سه هزار مرتبه ذکر مبارک لا هُوَ إلّا هُوَ.

2- حدّأقلّ چهارصد مرتبه ذکر یونسیه در سجده.

3- بیداری آخر شب و بین الطّلوعین.

4- مداخله ننمودن در جمیع اموری که از شئون مقام ولایت است.

5- توجّه کامل به مبدأ و نفی خواطر مطلقاً.

6- شکستن سَوْرَةُ الغضب(1) و توجّه به آنکه شخص مغضوب عین مطلوب است.

7- دستور زیارت عاشوراء برای والده و برای اهل بیت.

8- آوردن اطفال، بالأخصّ طفل نوزاد به مجلس ذکر.»(2)

4- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- دو رکعت از نمازهای شب به طریق نماز جعفر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خوانده شود، لکن ذاکر، قلب باشد نه لسان. خواه این صلاة را به نحو قیام و رکوع و سجود بجای آورد و خواه نشسته بدون رکوع و سجود، لکن موقع سجود و رکوع، خود را در حال سجده و رکوع ببیند، خلاصه آنکه بدون حرکت نشسته هر چهار رکعت بجای آورده شود.

2- در سجده مستحبّی هر ذکری را که انسان می گوید، اگر قلب غافل شود فوراً ذکر لسانی را ترک کند و فقط با قلب بگوید تا هنگامی که توجّه و عدم غفلت ملکه شود، در این صورت اگر با زبان و قلب هر دو بگوید بهتر است.

3- قریب چهل شب دعای ذیل را هر شب صد مرتبه، فقط با قلب بخواند:

إِلَهِی کیفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کیفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ.

إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِینِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی.

إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُوکَ فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبَ لِی.

ص: 549


1- . (شدت و تندی خشم و غضب.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 152.

إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیهِ فَیَرْحَمَنِی.

إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیهِ السَّلَامُ وَ نَجَّیتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.(1)

4- خلسه(2) و توجّه کامل به طوری که هیچ خاطره ای عبور نکند، به مدّت یک ساعت و بیشتر.

5- مستحبّات از نوافل و سجده یونسیه.

6- ذکر مبارک لا إله إلّا هُوَ هر شبانه روز در مکان خلوت، سه هزار مرتبه.»(3)

5- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- در هر شبانه روز ذکر مبارک هُوَ سه هزار مرتبه.

2- خلسه به قدر امکان، هرچه بیشتر بهتر.

3- ذکر یونسیه در سجده.

4- نوافل و بیداری آخر شب و بین الطّلوعین.»(4)

6- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- ذکر مبارک هُوَ در هر نفس کشیدن دو مرتبه، با رفت و آمد تنفّس، مدّت نیم ساعت.

2- خلسه یک ساعت.

3- معامله با خدا در هرحال، بدین معنی که با خلق خدا به عنوان معامله با خدا معامله گردد، باید متوجّه بود که عیال و اولاد و همسایه و شریک و غیرهم همه مظاهر اویند.»(5)

7- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

ص: 550


1- . مصباح کفعمی / 292.
2- . (بیرون کردن افکار از ذهن.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 152.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 154.
5- . مطلع انوار، ج 2 / 154.

«1- در خصوص ماه مبارک رمضان هر شب یک هزار مرتبه سوره قدر.

2- به طور عمومی هر شب غسل کند و سپس پانصد مرتبه ذکر یا مُهَیمِن را بگوید، بعداً در مکان خلوت بی سر و صدا روی خاک بنشیند سه هزار مرتبه ذکر مبارک لا هُوَ إلّا هُوَ را بگوید، هرگاه متّصلاً بگوید، اعراب آخر إلّا هُوَ را ظاهر نکند و بقیه را ظاهر کند و هرگاه هرکدام را منفصلاً بگوید اعراب آنها را ظاهر نکند.

3- حدّأقلّ چهارصد مرتبه ذکر یونسیه در سجده و بیشتر بهتر است. بسیار تأکید شده است که به هیچ وجه من الوجوه این سجده ترک نشود.

4- نماز وتیره و در رکعت اوّل آن سوره واقعه قرائت شود.»(1)

8- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- سه هزار مرتبه لا هُوَ إلّا هُوَ.

2- نماز وتیره، در رکعت اوّل سوره واقعه و در دوّم سوره توحید.

3- ذکر یونسیه در سجده.

4- توجّه به حقیقت در احوال نماز و در اوقات دیگر.

5- توجّه به صورت خود، به طوری که ملکه شود و انسان، خود را در خارج ببیند و سپس توجّه کند به حقیقت خود بدون صورت.»(2)

9- دستور العمل های آقا سید هاشم حداد به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- بیداری آخر شب.

2- ذکر مبارک لا هُوَ إلّا هُوَ پنج هزار مرتبه.

3- ذکر یونسیه در سجده، هزار مرتبه.

4- اهتمام به نماز ظهر و نافله عشاء؛ یعنی وتیره.

5- تقیه با مردم جاهل و مدارا با عامّه مردم که از حقّ خبری ندارند.

ص: 551


1- . مطلع انوار، ج 2 / 154.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 156.

6- انقطاع و التماس به حضرت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» تَبَتُّلاً(1)

و إستِکانَةً(2)

و مسافرت به مشهد مقدّس رضوی «عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالثَّنَاءِ».

7- اهتمام به نماز شب.»(3)

10- دستور العمل های علّامه سید محمدحسین طباطبایی به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- فکر در موت. فکر در نفس.

2- قرائت مسبّحات عند النّوم. سجده طویله با ذکر یونسیه، حدّأقلّ چهارصد مرتبه.

3- مراقبه به تمام معنی.

4- قرائت قرآن، به طوری که قاری را غیر، و خود را مستمع بداند.

5- قرائت سوره ص در شب های جمعه.

6- نماز حضرت حجّت در شب های جمعه.

7- قرائت صد مرتبه انا انزلنا در شب های جمعه و صد مرتبه در عصرهای آن.

8- نوافل لیلیه و نهاریه.»(4)

11- دستور العمل های علّامه سید محمدحسین طباطبایی به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- مراقبه به تمام معنی.

2- ذکر توحید «لا إله إلّا اللَّهُ» یا لفظ جلاله «اللَّه» یا ذکر مبارک «هُو» و «یا هُو»

ذکر «یا هُو» خیلی ذکر حادّی است و لذا مشایخ و اساتید اخلاق، این ذکر را بسیار با احتیاط و در موارد بسیار نادری می دهند و به تعداد کم. مثلاً ذکر جلاله یا توحید یا «لا هُو إلّا هُو» را سه هزار مرتبه یا پنج هزار مرتبه می دهند، ولی ذکر «یا هُوَ» را پانصد یا هفتصد مرتبه.

ص: 552


1- . (دل خوش کردن و دل بستن.)
2- . (فقر و نیاز.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 156.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 212.

3- ذکر باید با شرائط گفته شود و شرائط آن صَمت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکری به دوام است و مراد از بُخور که در حال ذکر دود می کنند، کندر است و مشهود است که در تلطیف محلّ ذکر و دور کردن موانع، اثر محسوس دارد.»(1)

12- دستور العمل های آیت الله محمدجواد انصاری همدانی به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- نوافل لیلیه و نهاریه و با عدم موفقیت، اتیان به قضای آنها یا تقدیم آنها.

2- توجّه کامل عند الصلاة. همچنین سجّاده و لباس سفید و پنج انگشتر (فیروزه، دُرّ، یاقوت معدنی، عقیق قرمز، عقیق زرد) و استعمال عطر و مسواک و شانه عند الصلاة.

3- خوردن مویز، سرکه، انار، نان جو، برای ایجاد نورانیت.

4- روزه حدّأقلّ سه روز در هر ماه و جوع به قدر امکان.

5- بیداری آخر شب.

6- توسّل به ائمّه طاهرین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» خصوصاً حضرت ولی عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ».

7- صلوات روز جمعه بعد از نماز عصر جمعه و در عقیب آن: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَک...(2)، خوانده شود.

8- دوام طهارت و الإتیان بغسل الجمعة حتماً و بسایر الأغسال المستحبّة علی قدر الإمکان.(3)

9- تفریق در صلوات.(4)»(5)

ص: 553


1- . مطلع انوار، ج 2 / 212.
2- . کافی، ج 1 / 337. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَک لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّک اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَک لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَک اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَک فَإِنَّک إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَک ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی.
3- . (و غسل جمعه را حتما انجام دادن و سایر غسل های مستحبی را به قدر امکان بجا آوردن.)
4- . (نمازها را به صورت جداگانه ادا کردن. یعنی بین نماز ظهر و عصر فاصله بیاندازد و همچنین بین نماز مغرب و عشاء.)
5- . مطلع انوار، ج 2 / 329.

13- علّامه سید محمدحسین تهرانی: دستوری است که حضرت آیت اللَّه آقای حاج آقا جواد انصاری «دَامَ ظِلُّهُ» به یکی از رفقا برای حضور قلب در نماز و رفع وسواس در امور عبادی (مثل وضو و نیت و طهارت و أمثال ذلک) داده اند:

«1- بعد از توبه کامل، دائم الوضو بوده و أغسال مستحبّه را تماماً بجا آورد.

2- بعد از هر غسلی (چه واجب، چه مستحب) یکصد مرتبه ذکر مبارک «المُهَیْمِن» را بگوید.

3- نوافل را بخواند.

4- اوّل هر روز و اوّل هر شب به نیت خمسه طیبه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» صدقه بدهد و سوره ناس را پنج مرتبه تلاوت، و ثواب هر دو را به أرواح طیبه ایشان هدیه نماید.

5- در موقع نماز نظر را به مواقع مقرّره در فقه بیندازد، (در حال قیام در محلّ سجود نظر کند و در حال رکوع به میان دو پا و در حال سجود به سر بینی و در حال تشهّد به سر زانو و دست، و در حال قنوت به کف دست ها)»(1)

14- دستورات آقا شیخ محمدتقی لاری به علّامه سید محمدحسین تهرانی:

«1- توجه به پروردگار در هرحال.

سررشته دولت ای برادر به کف آر وین عمر گرامی به خسارت مسپار

یعنی همه جا با همه کس در همه حال پیدا و نهفته روی دل جانب یار

2- اضافه(2) هر امری به خداوند علیّ أعلی؛ محبّت به فرزند چون مخلوق خداست، عیادت مریض چون مخلوق خداست، همچنین صله رحم و دستگیری از فقرا و هکذا.

3- سعی در قضاء حوائج مخلوق به قدر وسع.

4- توجّه به معنی «لا حول و لا قوه إلّا باللَّه» در حال قیام در صلاة و در هرحال از صلاة، بلکه در هرحال از شبانه روز.

5- قرائت سوره «أنعام» در شب های جمعه، بدین طریق که قاری را غیر، و خود را مستمع فرض کند.

ص: 554


1- . مطلع انوار، ج 2 / 330.
2- . (نسبت دادن.)

6- در روز مبعث هزار مرتبه «صلّی اللَّه علیک یا رسول اللَّه»، و آل آن حضرت را نیز در نیت بگیرد.

7- قرائت دعای «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک یا مَنِ احْتَجَبَ بِشُعَاعِ نُورِهِ عَنْ نَوَاظِرِ خَلْقِه»(1) هر شب هنگام خواب.

8- هر روز دو رکعت نماز کند و بعد از نماز نیم ساعت خود را در حضور خداوند ببیند و به ذکر «لاحول و لا قوة إلّا باللَّه» مشغول گردد و کاملاً متوجّه معنی آن باشد.

9- در موقع خواب متذکر به ذکر «لا إله إلّا اللَّه» باشد تا او را خواب ببرد و اگر لفظ از کار افتاد، این را به قلب بگوید و اگر قاری را غیر، و خود را مستمع فرض کند بهتر است.

10- توجّه به استاد و به یاد او بودن، لکن لا بعنوان الإستقلال، بل مرآة للّه سبحانه.(2)

إذا تَجلَّی حبیبی فی حبیبی بعینه أنظرُ إلیه لا بعَینی(3)

11- تفریق در صلوات.»(4)

15- دستورات آقا شیخ محمدتقی لاری به علّامه سید محمدحسین تهرانی برای ماه رمضان 1374 قمری:

«1- صوم مقرّبین، یعنی علاوه بر صوم عامّه که ترک أکل و شرب است و علاوه بر صوم أبرار که ترک اعضاء و جوارح و دوری از حرکات لغو و غیرِ مَرضیّ است، صوم قلب از توجّه به غیر خدا؛ یعنی در هرحال قلب متوجّه حضرت او جلّ جلاله باشد.

2- اتیان هزار رکعت نماز در شب های ماه مبارک، بدین طریق که در دو دهه اوّل و ثانی هر شب بیست رکعت، و در دهه ثالث هر شب سی رکعت، و در سه شب قدر علاوه بر مقدار هر شب، صد رکعت که مجموعاً هزار رکعت می شود.

3- هر شب قرائت سوره مبارکه قدر صد مرتبه.

ص: 555


1- . مصباح کفعمی / 275.
2- . (لیکن نه به صورت مستقل از خداوند بلکه به عنوان آینه ای که نشان دهنده خداوند سبحان است.)
3- . (هنگامی که محبوب من [خداوند] در محبوبم [که اینجا منظور استاد است] جلوه کند، دیگر با چشم محبوبم [استاد] به آن محبوب [خداوند] می نگرم نه با چشم خودم.)
4- . مطلع انوار، ج 4 / 147.

4- در حال فراغت و در هر لحظه از شب و روز متذکر بدین ذکر گردد: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(1)،(2)

16- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: لازم دانستم اموری که در سلوک الی اللَّه به نفع سالک است، تذکّر دهم که در صورت مراعات، ره صد ساله، یک ساله طی شود، إن شاء اللَّه.

1- فعل واجبات و ترک محرّمات، پس از آن مستحبات را حتّی المقدور بجای آورد و ترک مکروهات کند. از مستحبّات، نماز شب و بیداری قبل از اذان صبح را بسیار اهمیّت دهد، همچنین نماز اوّل وقت، قرائت قرآن و توسّل به رسول و اولادش «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» را ترک نکند.

2- ملازمت استاد و عمل به گفتار ایشان و ذکر حالات و مقامات و مشاهداتی که پیش می آید، بلکه اگر خوابی هم باشد، بگوید، و اظهار نظر نکردن در نظر استاد.

3- از افراط و تفریط در هر امری، احتراز جوید.

4- از استماع سخن هایی که تفرقه حواس می آورد، همچنین از مراوده با اشخاص بی موالات در گفتار و رفتار- اگرچه سالک باشد- باید احتراز جست.

5- مراوده با سالکِ مراقب، بسیار خوب است، ولی اگر صاحب عقاید خاصّ باشد، نسبت به امور سلوکی، نباید جز به آنچه استادش دستور می دهد، متوجه باشد، زیرا ایجاد تفرقه می کند.

6- با اهل دنیا و کسانی که جز همِّ خوردن و خوابیدن و به سر این و آن زدن همّی ندارند، مراوده، مضرّ است مگر به قدر ضرورت.

7- سالک باید همّ خود را صرف خود کند و به خود بپردازد. عمر خود را به گفتار در عقب این و آن- اگرچه غیبت نباشد- نگذراند. از سخنان بی فایده احتراز جوید.

8- سکوت را شعار خود قراردهد مگر به قدر احتیاج، زیرا بیشتر لغزش ها، سببش زبان است.

9- از خواهش های نفسانی - حتّی المقدور و مع التشخیص - احتراز جوید. در هر امری و با سرکشی نفس، استخاره کند که لاأقلّ مرجّحی برای فعلش پیدا شود.

ص: 556


1- . سوره تغابن / 13. (خدا [ست که] جز او معبودی نیست و مؤمنان باید تنها بر خدا اعتماد کنند.)
2- . مطلع انوار، ج 4 / 149.

10- داخل هر کار و عملی، بدون تأمل - اگرچه مدّتی طول کشد - نشود و مشورت با استاد و دوستانِ سالک هم بسیار لازم است.

11- اموری که برای سالک پیش می آید، از گفتن به غیر از استاد باید احتراز کند تا زمانی که نفس او به مرحله اطمینان نرسیده است.

12- از بدبینی نسبت به عبد خدا باید احتراز جست و به فکر اصلاح خود افتاد و موشکافِ در خود شد تا عیوب دیگران، در نظر نیاید، البته مسأله امر به معروف و نهی از منکر، مطلب دیگری است.

13- چون تمام مجاهدات و زحمات برای آن است که روح تقویت شود و نفس از این عالم طبیعت انقطاع پیدا کند، لذا در تقویت آن باید کوشید و تقویتش آن است که به امور مذکوره به قدر امکان، اهمیت داده شود، و از تقویت جهات مادّی، بیش از مایحتاج بپرهیزد.(1)

17- ملّا احمد نراقی: بدان که از برای سالک شروط بسیار است، از آن جمله چند شرط ذکر می شود:

1- آنکه ملتفت به شبهات، سِرّاً(2) و عَلانیةً(3)

نشود و در امور کائنات و احکام شرعیّات و تقدیرات قضاء و قدر به «لِمَ»(4)

و «لا»(5)

و «لعلَّ»(6)

و «عَسی»(7)

مشغول نگردد، بلکه بر جادّه شرع مستقیم باشد.

2- اینکه پیوسته با طهارت باشد...

3- اینکه خلوت، اختیار کند و از جمیع شواغل، عُزلت جسته، در خانه تاریک نشیند.

4- آنکه پیوسته ساکت باشد، الّا از ذکر.

ص: 557


1- . رسائل عرفانی / 230.
2- . (مخفیانه.)
3- . (آشکارا.)
4- . (چون و چرا.)
5- . (نه.)
6- . (شاید.)
7- . (چه بسا.)

5- از مطعوم(1) و ملبوسِ(2)

شبهه ناک احتراز(3)

کند.

6- آنکه از اکل و شرب اعتدال نماید، بلکه تقلیل کند، سیّما(4)

با روزه.

7- آنکه خواب، بسیار کم کند و تا به حدّ ضرورت نرسد، نخوابد...

8- دوام ذکر با حضور قلب، به حیثیّتی که جمله بدن و اعضاء به آن مستغرق باشد و افضل «لا إلهَ إلّااللَّه» است.

9- نفی خواطر و این دشوارترین عقبه ها(5) است بر سالک.

10- تخلّق به اخلاق حمیده و انخلاع(6) از صفات ذمیمه.

11- ربط قلب به شیخ،(7) همچنانکه بعضی گفته اند.(8)،(9)

18- یکی از اولیاءالله به نام خلیلی: این راه پس از یافتن استاد کامل ده شرط دارد:

اول: طهارت ظاهر و طهارت از گناه و طهارت نفس.

دوم: عزلت از نااهلان و غیر اللَّه.

سوم: سکوت از غیرگفتار نیک و ذکر خدا.

چهارم: روزه داشتن...

پنجم: دوام ذکر حق...

ص: 558


1- . (خوردنی.)
2- . (پوشیدنی.)
3- . (پرهیز.)
4- . (خصوصاً.)
5- . (گردنه ها.)
6- . (جدا شدن.)
7- . (ارتباط قلبی با استاد و برخورداری از عنایات خداوند از طریق استاد.)
8- . آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: شروط مذکوره از اهمّ امور است برای سالک، ولی نباید بدون نظر استاد حاذق انجام گیرد، زیرا مزاج ها متفاوت است، از جهت ضعف و قوّه بدنی و همچنین جوان و متوسط و پیر فرق می کنند و نیز جهات دیگر، لذا عمل به اینگونه دستورات، بدون نظر استاد موجب به اشتباه افتادن و از راه بازماندن خواهد شد.
9- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 90.

ششم: توکل به خدا کردن و بر مقدّرات تسلیم و راضی شدن، در غنی و فقر، هشیاری و مستی، و رجاء و خوف، و اثبات و محو.

هفتم: نفی خاطر است از غوغایِ وساوس شیطانی.

هشتم: ربط دل است با استاد کامل تا از خطرات محفوظ مانی.

نهم: ترک خواب است از اندازه زیاد.

دهم: کم خوردن است و حد اعتدال را اخذ کردن در غذا، زیراکه قساوت و کسالت از سیری برخاسته می شود.(1)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: طریق مطلوب را برای راه معرفت نفس گفتند: «چون نفس انسانی تا از عالم مثال خود نگذشته، به عالم عقلی نخواهد رسید و تا به عالم عقلی نرسیده، حقیقت معرفت حاصل نبوده و به مطلوب نخواهد رسید»، لذا به جهت اتمام این مقصود مرحوم مغفور(2) «جزاه اللّه عنّا خیر جزاء المعلّمین» می فرمودند که: «باید انسان یک مقدار زیاده بر معمول تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر و روحانیّت قوّت بگیرد» و میزان آن را همچنین می فرمود که: «انسان اولاً: روز و شب زیاده از دو مرتبه غذا نخورد، حتی تنقّل ما بین الغذائین(3) نکند.

ثانیاً: هر وقت غذا می خورد باید مثلاً یک ساعت بعد از گرسنگی بخورد و آنقدر بخورد که تمام سیر نشود. این در کمّ غذا و اما کیفش باید غیر از آداب معروفه، گوشت زیاد نخورد، به این معنی که شب و روز هر دو نخورد و در هر هفته، دو سه دفعه، هر دو را؛ یعنی هم روز و هم شب را ترک کند و یکی هم اگر بتواند للتکیّف(4)

نخورد و لامحالة آجیل خور نباشد، اگر احیاناً وقتی نفسش زیاد مطالبه آجیل کرد استخاره کند و اگر بتواند روزه های سه روز هر ماه را ترک نکند...»

و می فرمودند که: «من در سجدهِ ذکر یونسیّه- یعنی در مداومت آن، که {هیچ} شبانه روزی ترک نشود، هرچه زیادتر بتواند، اثرش زیادتر، اقلّ اقلّ آن چهارصد مرتبه است- خیلی اثرها

ص: 559


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 364.
2- . (مرادشان آخوند ملأ حسینقلی همدانی است.)
3- . (میان این دو وعده چیزی از تنقّلات نخورد.)
4- . (لذت بردن.)

دیده ام.» بنده خود هم تجربه کرده ام، چند نفر هم مدّعی تجربه اند. یکی هم قرآن که خوانده می شود به قصد هدیه به حضرت ختمی مرتبت «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ» خوانده شود.(1)

سرگذشت

1- ملّا آقا جان زنجانی: وقتی، به کاروان سرایی در شهر زنجان برای ملاقات مردی که مطلع شده بودم از اولیاء است و در آنجا سکونت دارد، رفتم. به محافظ آنجا گفتم: از وی اجازه ملاقات مرا بگیرد.

جواب داد: «آن، مرد مفلوک و فقیری است، احتیاج به اجازه ندارد.»

اتاقش را نشان داد. نزدیک درب اتاق که رسیدم صدایش بلند شد:

میکده حمام نیست سرزده داخل مشو

متحیّر ایستادم. اجازه داد، وارد شدم. سلام کردم.

جواب داد و گفت: «چرا اینجا آمده ای؟»

گفتم: به همان دلیل که موسی نزد خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» رفت.

گفت: «ادّعای بزرگی کردی، تو مثل حضرت موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» هستی؟»

گفتم: در مثَل مناقشه ای نیست، من مثل حضرت موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» دنبال تحصیل علم هستم.

گفت: «تو نمی توانی با من همراه باشی، ولی چند دستور به تو می دهم، اگر به آنها عمل کردی ممکن است پیشرفت فوق العاده بکنی:

اوّل: آنکه تا می توانی نگذار مردم دورت جمع شوند و به هر وسیله ای که شده از شهرت طلبی و معروفیّت برحذر باش، زیرا هر قدر هم که قوی باشی این موضوع سد راه تو خواهد بود.

دوّم: آنکه کوشش کن نمازها را اوّل وقت بخوانی و قلبت را در نماز حفظ کن و نگذار متوجّه به غیرخدا گردد.

ص: 560


1- . رساله لقاءالله / 269.

سوّم: آنکه تمام عشق و علاقه ات را به صاحبان کمال و فضیلت بده و در حقیقت، عاشق علم و فضیلت و تقوا باش و برای هر چیزی که امتیاز قائل شده اند، تو هم تنها برای همان چیز امتیاز قائل باش.»

دستوری هم که مربوط به شخص خودم و در ترقیّات روحی ام مفید بود داد و بدون اینکه اسم و خصوصیّاتش را بگوید مرا مرخّص کرد.

روز دیگر چون به کاروان سرا رفتم محافظ آنجا گفت: «دیروز عصر از اینجا برفت.»(1)

2- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: استاد {آیت اللّه بهجت} دستور دادند: یک ذکر خاص را چهل هزار بار بگویم و سپس گفتند: «در پایان آن فرشته ای را می بینی.»

من یک روز از ایام ماه مبارک رمضان به خلوتی رفتم و از سحر تا دو ساعت بعد از اذان ظهر به گفتن آن ذکر پرداختم. چون چهل هزار بار تمام شد، جوان بسیار زیبایی را دیدم که واقعاً از شوق و عشق او روحم نزدیک به مفارقت از بدن بود و گویا از اشتیاق او نزدیک بود بمیرم! به او گفتم: کیستی؟

گفت: «من همان ذکری هستم که می گفتی.»

گفتم: چگونه وارد خانه شدی؟

گفت: «تو مرا دعوت کردی.»

او با من حرف می زد و می خندید، اما دیدم که یک دستش لمس و شبیه فلج است! گفتم: چرا اینگونه هستی؟

گفت: «عمل یک روزه بهتر از این نمی شود! و اگر ادامه بدهی من کامل و سالم شده و نیز بیش از این به نزد تو خواهم آمد.» جالب آن است که حضرت استاد گفته بود که: «اگر این ذکر را بگویی، چنین صحنه ای را می بینی با همین خصوصیات و...»(2)

ص: 561


1- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 286.
2- . حدیث دلتنگی / 114.

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: از استاد معظم {آیت الله محمدجواد انصاری همدانی} مطالبه دستورالعمل نمودم. ایشان هم بدون مضایقه راهنمایی کرده و دستوراتی دادند. از جمله فرمودند:

«اول باید از جمیع معاصی توبه صحیحی کنید؛ و برای این کار اگر حال توبه دارید نماز روز یکشنبه ماه ذیقعده را که مرحوم محدث قمی در اعمال آن ماه نقل کرده، بخوانید و اگر حال توبه ندارید ابتدا حال را تحصیل کنید و راهش این است که هر روز در ساعتی معین و در جای خلوتی افرادی را که قبلاً می شناختید و از دنیا رفته اند به یاد آورده، فکر کنید که الآن آنها کجا رفته اند؟ و در آنجا به چه چیز احتیاج دارند؟ و همین طور فکر را ادامه داده تا کم کم حال انزجار از دنیا پیدا شود و نماز مذکور را بعد از آن بخوانید.»

همچنین فرمودند: «آداب و سنن را مطالعه کرده، به آن عمل نمایید. نماز را در پنج وقت بخوانید و دائماً با وضو باشید. نوافل و مخصوصاً نافله شب را ترک نکنید. روزهای جمعه خود را معطر نمایید. هر وقت حالی داشتید مناجات خمسة عشر را بخوانید. با خدا مناجات کنید و از توسل به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» خصوصاً حضرت أباعبد اللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» غفلت ننمایید.»

دستور توبه ایشان بر حقیر که در آن وقت خیال می کردم مقدار زیادی از راه را طی کرده و مدت هاست که در وادی توبه و انابه قدم گذاشته ام، بسیار گران آمد، امّا باید دانست که توبه را مراتب و مراحلی است که حقیر از این معنا غافل بودم. توبه قبلی نوعی جا عوض کردن از مکانی به مکان بهتر بود، امّا این توبه، پرواز از زمین طبیعت به آسمان روحانیت است و این معنا را در خواب که یکی از عوالم و آیات خداوندی است به حقیر ارائه فرمودند.

در عالم رؤیا دیدم: با رفقا و عده ای دیگر در جایی مجتمع شده ایم و همگی خیال پرواز به غرفه هایی داریم که در یک ساختمان چند طبقه بود. در آن حال، حقیر خیال می کردم که می توانم با یک پرواز به آخرین غرفه رفته، در آنجا منزل کنم، زیرا کار را بلامانع دیده، در خود نیز قدرت و تیزپروازی احساس می کردم.

ص: 562

در این هنگام متوجه شدم که سگ بسیار بزرگ و سهمگینی در کمین است تا هرکس بخواهد پرواز کند او را پاره پاره نماید، لذا هیچ کس جرأت پرواز از صحن آن سرای طبیعت را به خود نمی داد و همه به حال انتظار ایستاده بودیم.

در همین حال پیری از در آن سرای وسیع وارد شد و پای خود را روی گردن آن سگ گذاشته، مانع از افتراس(1) وی گردید. بنده متوجه شدم که آن سگ نسبت به او بسیار مطیع و خاضع است و چون خیلی منتظر فرصت بودم وقت را غنیمت شمرده، پرواز کردم، امّا با اینکه خیال می کردم می توانم با یک پرواز خود را به آخرین غرفه برسانم، با زحمت بسیار و سنگینیِ زیادی که در جسم خود احساس می کردم توانستم خود را تنها به اولین غرفه برسانم. آنگاه آن پیر حقیقت پای را از روی گردن سگ برداشت و آن را رها نمود. آن سگ که از پرواز حقیر بسیار خشمگین شده بود به طرز عجیبی به طرف بالا پرید تا بنده را پایین بکشد، امّا تقریباً تا نیم متری حقیر که بالا آمد بر زمین سقوط کرد و به لطف الهی دستش به این ضعیف نرسید.

گرچه در آن وقت متوجه معنای این خواب نشدم، ولی بعدها فهمیدم که خدای منان به لطف خود این روسیاه را با حقایق بلند و نکات دقیقی آشنا فرموده است.

انسان بدون توسل به کسی که سگ نفسش خاضع شده و به دست او تسلیم گردیده، نمی تواند از عالم طبیعت قدمی بالا رود.(2)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {به آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی} عرض کردم: من سابقا با آقای انصاری {همدانی} بودم و از ایشان تبعیت می کردم، ولی مدتی است که از ایشان قطع شده ام. اکنون اینجا {در نجف} در جلسات بعضی از رفقا شرکت می کنم و بعضی از آنان معتقدند که انسان باید کسی را داشته باشد و تسلیم او باشد و الاّ به جایی نمی رسد. در اثر این صحبت ها در من اضطراب پیدا شده و بسیار ناراحت هستم.

{ایشان} فرمود: «آقای انصاری به شما چه دستوری داده بود؟»

عرض کردم: ایشان می فرمود: نماز را در اول وقت بخوانید. دائماً باطهارت باشید. نوافل را ملتزم باشید و...

ص: 563


1- . (دریدن و پاره کردن.)
2- . سفینةالصادقین / 156.

ایشان سؤال کرد: «نوافل را می خوانید؟»

عرض کردم: خیر!

پرسید: «چرا؟»

گفتم: گاهی بیدار نمی شوم و گاهی هم تنبلی می کنم.

فرمود: «اضطراب شما به خاطر نخواندن نوافل و ترک دستورات ایشان است. حالا من هم به شما دستور می دهم که: نوافل را بخوانید و دائماً در حال طهارت و باوضو باشید تا به کلی راه های شیطان بر شما بسته شود. توسل به امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» داشته باشید. دعای مکارم الاخلاق را هم هر روز بخوانید. روزهای جمعه نیز دعای مفصل اللّهم عرفنی نفسک را که در آخر «مفاتیح» است بخوانید.» سپس تبسم کرد و فرمود: «اینها را مشغول باشید تا بعداً آجیلتان را چرب تر کنیم.»(1)

ص: 564


1- . سفینةالصادقین / 255.

دعا

کلام ولیّ خداوند

1- شیخ محمد بهاری همدانی: اگر با مجاهده نفس در مقام عمل راه می روی هنیئا لک(1) و اگر خدا نکرده نکبت، چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسل(2) ورزیدی و نتوانستی به عمل پیش بروی، لاأقلّ گدایی را از دست مده، به تضرع و زاری بکوش، در خلوات به دروغی بچسب تا راست شود، چه اینکه گدا مجانی طلب است، اگر جدّی داشته باشد، مقصودش حاصل است.

اگر در جواب بفرمایند: «مثل تو بنده مفلسی را لازم نداریم.»

به نحو تذلل عرض کن: «گدای ره نشین سلطان، در عداد(3)

بندگان او نخواهد بود؟»

و اگر بفرمایند: «نافرمانی کنی.»

به طریق خوشی عرض کن: «هر کسی شأنی دارد.»

اگر فرمودند: «قهاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد.»

به شیرینی عرض کن: «در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید.»

اگر فرمودند: «بیرونش کنید.»

به التماس بگو: «نمی روم ز دیار شما به کشور دیگر برون کنیدم از این در آیم از در دیگر»

اگر بفرماید: «قابلیت استفاضه از من را نداری.»

جواب عرض کن: «به دستیاری اولیاء خودت کرامت فرما.»

الحاصل، اگر رو ترش نماید، تبسم کنان التماس کن.

اگر از تو اعراض نمود، تبصبص(4) کنان از عقب او بدو.

اگر از خودش مأیوس شدی، به امناء دولتش ملتجی شو، بگو به اعلی صوت:

ص: 565


1- . (گوارایت باد.)
2- . (تنبلی و سستی.)
3- . (جزو.)
4- . (تملق.)

«به والله و به والله و به تالله به حق آیه نصر من الله

که مو از دامنت دست بر ندیرم اگر کشته شوم الحکم لله»

اگر بفرماید: «جرأت این حرف ها را از کجا به هم بستی؟»

عرض کن: «حلم تو اشاره می کند.»

اگر بفرمایند: «این زبان ها را از کجا یاد گرفتی؟»

بگو: «بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش»

الحاصل، گدایی را گفتند: «ول مکن تا هیچ وقت محتاج نباشی». از گدایی خیلی کارها ساخته می شود.

غرض از مجاهده، خود را عاجز دانستن و به معرض گدایی درآوردن است. والله العالم.(1)

2- شیخ محمد بهاری همدانی: فان قلت:(2)

«ای بدبخت کذّاب ریش سفید دل سیاه! تا کی از این بافندگی ها و دروغ زنی ها و کج رفتاری ها؟ از که می نالی؟ یک قدم به راستی پیش بنه تا تمام کائنات را تصرف کنی. به حیله و تزویر کار درست نخواهد شد. بگو ببینم: داخل چه صنفی از اصناف می باشی؟ اهل علمی؟ کاسبی؟ متعبدی؟ عارفی؟ لوطی ای؟ درویشی؟ چه کاره ای؟

انسان هر کاره باشد، باید شرایط آن را مرعی(3)

دارد، در تو هیچ یک از اینها شرطش محرز نیست.

اگر اهل علمی، کو علمت و حلمت؟ کو تواضعت و تخشّعت؟ کو زهدت؟

و اگر کاسبی، کو امانتت؟ کو تفقّهت؟ کو تدیّنت؟

اگر متعبّدی، کو توکّلت؟ کو مناجات در خلواتت؟ کو بیداری شبت؟ کو صوم ایام صیفت؟(4) کو گریه های اطراف لیل و نهارت؟

اگر عارفی، کو معرفتت؟ کو تسلیم و رضایت؟ کو ترک ماسوایت؟

اگر لوطی ای، کو مردانگی ات؟ کو گذشتت؟ کو دستگیری از ضعفایت؟ کو سبیل های کلفتت که هر مویی از آن قیمت دنیا و مافیهاست؟

ص: 566


1- . تذکرةالمتقین / 145.
2- . (اگر بر من اشکال بگیری و بگویی.)
3- . (رعایت.)
4- . (روزه ایام تابستان تو.)

اگر درویشی، می گویند: کلاه درویش باید مشتمل بر چهار ترک باشد که هر ترکی کاشف باشد از ترک دیگری:

اول: ترک دنیا.

دوم: ترک عقبی.

سوم: ترک مولی.

چهارم: ترک ترک.(1)

کدام یکی از این ترک ها را انجام داده ای؟»

قلت:(2) نه قاضی ام، نه مدرّس، نه محتسب(3)، نه فقیه. داخل هیچ یک از این عناوین مذکوره نیستم. پیش تر عرض شد که: گدا هستم. گدایی را شرطی نباشد. گدا مجانی طلب است. خدمتی از او نخواسته اند.(4)

3- حجت الاسلام عبد القائم شوشتری: به مرحوم علّامه طباطبایی عرض کردم: من چلّه نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ...؛ اما مشکلم حل نشد!

ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست!»(5)

4- کربلایی احمد تهرانی: خداوند التماس بنده اش را دوست دارد، اگر هم بخواهد به کسی لطفی کند حالی در وجود او می نشاند که دائماً التماسش را کند و از عمق وجود، او را طلب کند. دوای ما گدایی است... اگر استعدادش را نداری از خودش استمداد کن.(6)

ص: 567


1- . یعنی ترک دنیا و عقبی و مولی را نیز ترک کنی و اصلا خودت را نبینی و برای خودت ارزش و جایگاهی قائل نباشی تا قصد ترک کردن داشته باشی.
2- . (در جواب می گویم.)
3- . (خزانه دار.)
4- . تذکرةالمتقین / 168.
5- . ز مهر افروخته / 83.
6- . رند عالم سوز / 103.

5- سید احمد کربلایی: تضرع و ابتهال از درد و سوز دل برمی خیزد. درد پیدا کن، آن خود تضرع و ابتهال می آورد.

آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست

هرگز شنیده شده که زن بچه مرده را گریه تعلیم کنند؟...

به ذکر و فکر نپرداخته ای تا آتش فراق مشتعل گردد و همچنین در مجاهده هم کوتاهی نموده و مغرور شده ای و الا مجاهده صادقه، علم وجدانی به قبایح اعمال و افعال و سکنات و اخلاق و ملکات می آورد و اینها از دنائت(1)

مرتبه ذات نفس است که حقیقتاً جهنم روحانی است. اگر کسی خود را فعلاً و حقیقتاً در جهنم دید محتاج به آموختن تضرع و ابتهال نخواهد بود.(2)

6- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: وارد شده که: «هرکس حدثی از او سر بزند و وضو نگیرد بر من جفا نموده و آن کس که وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند بر من جفا نموده و هرکس این دو رکعت نماز را بخواند و پس از آن مرا نخواند مرا جفا نموده و آن کس که وضو بگیرد و دو رکعت نماز بجای آورد و پس از سلام نماز مرا بخواند و من دعایش را جواب نگویم من بر او جفا نموده ام و من خدائی جفاکار نیستم»(3)

و لذا یکی از مشایخ ما «قدس الله سره و جزاه عنی خیر جزاء المعلمین المربین» مرا به عمل به مضمون این روایت سفارش می فرمود و می گفت: «پس از این دو رکعت نماز به سجده روید و از خدا بخواهید که محبت و معرفت خودش را نصیب شما فرماید.»(4)

ص: 568


1- . (پستی.)
2- . تذکرةالمتقین / 186.
3- . ارشادالقلوب، ج 1 / 94.
4- . ترجمه اسرارالصلاة / 97.

دلبستگی ها و عدم دلبستگی ها

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: هیچگاه دنبال تحصیل دنیا، اگرچه حلال او باشد، مباش که حب دنیا، گرچه حلالش باشد، رأس همه خطایا است، چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنیای حرام می کشد.(1)

2- امام خمینی: آن خطر که در لحظات آخر جدایی از این عالم و کوچ به سوی جایگاه ابدی است، آن است که آن کس که مبتلا به حبّ نفس و دنبال آن حب دنیا - با ابعاد مختلف آن - است که در حال احتضار و کوچ که بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مأمور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا می کند، با دشمنی خدا و غضب و نفرت از او «جَلَّ وَعَلَا» کوچ کند و این عاقبت و پیامد حب نفس و دنیا است و در روایات اشاره به آن شده است.

شخصی متعبد و مورد وثوق نقل می کرد که: «بر بالین محتضری رفتم و او گفت: ظلمی را که خدا بر من می کند هیچ کس نکرده، او مرا از این بچه هایم که با خون دل پرورش دادم می خواهد جدا کند.

و من برخاستم و رفتم و او جان داد».(2)

3- امام خمینی: سرمنشأ همه کمالات، وارسته شدن نفس از تعلقات است و بدبختی هر انسان، تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات، انسان را از کاروان انسان ها بازمی دارد، و بیرون رفتن از تعلقات مادی و توجه به خدای تبارک و تعالی انسان را به مقام انسانیت می رساند. انبیاء هم برای همین دو جهت آمده بودند: بیرون کردن مردم از تعلقات، و تشبث(3)

به مقام ربوبیت.(4)

ص: 569


1- . سیره آفتاب / 25.
2- . سیره آفتاب / 29.
3- . (چنگ زدن.)
4- . صحیفه امام، ج 8 / 267.

4- امام خمینی: منزه کنید خودتان را از تعلقات دنیا. تمام گرفتاری های بشر از این تعلقات است.(1)

5- امام خمینی: ریشه تمام اختلافاتی که فاقد هدف مشخص و مقدسی باشد، به حب دنیا برمی گردد... اگر تمام پیامبران الهی امروز در یک شهر گرد آیند، هرگز با هم دوئیت و اختلاف نخواهند داشت، زیرا هدف و مقصد یکی است، دل ها همه متوجه به حق تعالی بوده، از حب دنیا خالی است.(2)

6- امام خمینی: هر مرتبه ای از مراتب لذات نفسانیه - که راجع به این سه قوه {شیطنت، غضب و شهوت} است - که از برای انسان حاصل شود به اندازه خود، انسان را دلبسته به دنیا و غافل از روحانیت و حق و حقیقت کند، مثلاً در هر لذتی که ذائقه انسانی از این عالم می برد در صورتی که محدود به حدود الهیه نباشد، همان لذت، انسان را به دنیا نزدیک و علاقه قلبیه را زیاد کند و به همان اندازه علاقه به روحانیت و حق کم شود و محبت الهیه از قلب زائل شود و چون پشت سر هر لذتی نفس، لذت دیگر، بلکه لذات دیگر را طالب شود و نفس اماره، قوای مخصوصه این کار را برای تحصیل آن ترغیب کند، پس در پشت سر هر حجابی، حجبی ظلمانی برای انسان پیدا شود و از هریک از این مجاری و قوای حسیه - که شعاع نفس از آنها به عالم طبیعت و دنیا جلوه کرده - دائماً حجاب هائی به روی قلب و روح کشیده شود که انسان را از سیر الی الله و طلب حق «جَلَّ جَلَالُهُ» بازدارد.(3)

7- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: اگر حالت برای گریه مساعد نیست پس چاره ای جز تباکی کردن نیست و اگر قساوت قلب مانع تباکی شد پس بدان که همانا گناهان، تو را بیمار ساخته و کدورت عیب ها دلت را به فساد کشیده است به خصوص به زینت این دنیای پست و زر و زیور و ظاهر فریبایش مغرور شدن.(4)

ص: 570


1- . صحیفه امام، ج 8 / 267.
2- . جهاد اکبر / 30.
3- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 84.
4- . رساله لقاءالله / 159.

8- دلف بن جحدر: زُهد، غفلت است، زیرا دنیا ناچیز است و زهدِ در ناچیز غفلت است، زهد آن است که دنیا را فراموش کنی و آخرت را به یاد نیاری.(1)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: انسان در انس گرفتن حالتی عجیب دارد و اگر قلبش تا اندازه ای از متعلقات جسمانی آزاد شده باشد انس او شدیدتر و سریع تر گشته، به هر چیزی که توجه او را جلب نماید خیلی زود انس می گیرد. در عین حال بسیار فراموش کار و شدید الغفله است، زیرا با اندک غفلتی مألوف و مأنوس خود را فراموش می کند. البته مقداری از این حالت برای انسان نعمت است، زیرا اگر حال غفلت در انسان ایجاد نمی شد زندگی در این عالم برای او ممکن نمی گشت.(2)

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: از قرآن و سنت بدست می آید که طریق رسیدن به کمالات عالیه، انقطاع کلی از ماسوی اللّه است و ملاک وصول به کمال، رفع تعلقات؛ یعنی بریدن از همه چیز، حتی از خود و خواسته های خویش است.(3)

11- کربلایی احمد تهرانی: ای رفیق! همه ما کاروان پس و پیش هستیم، ولی این نکته را باید بدانیم که قیامت انسان، همان است که در دنیا با او اوقاتش را سپری کرده است.(4)

12- کربلایی احمد تهرانی: سفارش من به شما این است که: کار کنید و پول آن را دست به دست کرده و احسان کنید!

پول، تنها برای آن خوب است که انفاق شود و دیگر هیچ. اگر با آن، این معامله را صورت ندهید، همانا بتی خواهد شد تا آن را بپرستید. پول خوب است و خیلی هم به درد می خورد، اما به شرط آنکه بتِ من و شما نشود.(5)

ص: 571


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 47.
2- . سفینةالصادقین / 164.
3- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 485.
4- . رند عالم سوز / 284.
5- . رند عالم سوز / 81.

13- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: کسانی که مبتلا به حبّ شهوات و زینت دنیا و امثال آنها هستند، آخر، بیچاره خواهند شد، زیراکه بعد از مفارقت از دنیا و عالم محسوس، معشوق خود را نیابند، بلکه هرچه طی برازخ نمایند و توجه به عالم آخرت شدید گردد، صور معشوقات خود را موذی مشاهده کنند.(1)

14- علّامه حسن حسن زاده آملی: هیچ یک از خواب و غشوه و خوف و تنویم مغناطیسی(2) و توجّه سلوک عرفانی و نظائر آنها برای تمثّلات و مکاشفات و ادراکات فوق طور(3)

عقل موضوعیّت ندارد؛ و آنی که موضوعیّت دارد، انصراف از این نشأه(4) طبیعت است.(5)

15- علّامه حسن حسن زاده آملی: آنکه صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدین نشأه انصراف دهد، گاهی تمثلاتی در لوح نفس خود مشاهده کند، و گاهی حقائقی بی تمثل دریابد، و از این حالت آگاهی یابد که آنچه به آدمی در حالات نوم و تنویم(6)

و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روی می آورد، هیچ یک موضوعیت در روی آوردن تمثلات و ادراکات دیگر ندارد. آنچه که موضوعیت دارد انصراف از نشأه عنصری و اعراض از تعلقات این سوئی است و چون انصراف در بیداری هم روی آورد نتیجه هزاران خواب و احتضار را می دهد.(7)

16- فضیل: اگر دنیا از جنس طلا باشد، نابود شدنی است و اگر آخرت از سفال باشد، ماندنی است و بر ما لازم است که سفال ماندنی را بر طلای فانی برگزینیم، پس چگونه است حالِ ما که سفال فانی را بر طلای ماندنی برگزیده ایم.(8)

ص: 572


1- . شذرات المعارف / 151.
2- . (هیپنوتیزم.)
3- . (شأن.)
4- . (عالم.)
5- . هزار و یک کلمه، ج 6 / 54.
6- . (خواباندن. و ظاهرا مراد، چیزهایی مثل هیپنوتیزم است.)
7- . صد کلمه در معرفت نفس / 26.
8- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 508.

17- شیخ یحیی منیری: ای برادر! این دنیا راه جوان مردان است نه بازی کودکان، جاه و مال و زن و فرزند و جان و تن باختن در این راه، اوّل قدم است.(1)

18- علّامه سید محمدحسین تهرانی (خطاب به فرزندانشان): مبادا بعد از من زندگی ساده شما تغییر کند و به تجمّلات کشیده شوید... در خورد و خوراک و سایر شئون زندگی به سنّت جدّتان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ» عمل کنید و زهد و ساده زیستی را سرلوحه کار خود قراردهید. البتّه خداوند متعال بخیل نیست که اگر انسان یک مرتبه غذای خوبی میل کرد او را مؤاخذه کند.(2)

19- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر توجه به مادیات و بیچارگی نسبت به امور مادی از انسان گرفته شود، انسان خدا را می بیند.(3)

20- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: دنیا همان تعلقات است که من و شما را مشغول کرده است... اگر تعلقاتت را جدا نکنی، ملک الموت جدا می کند، خواهی نخواهی!(4)

21- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): چون تعلّق نفس انسانی کم شده و از دنیا خالی می گردد، علوّی برای او پیدا گشته و شایسته قرب و مقام محبّت الهیّه می شود، که فرمود: «إِذَا تَخَلَّی الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللّه وَ کَانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیَا کَأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ»(5)،(6)

ص: 573


1- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 328.
2- . نور مجرد، ج 2 / 547.
3- . نردبان آسمان / 30.
4- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 148.
5- . کافی، ج 2 / 130. (هنگامی که [دل] مؤمن از دنیا خالی گردد، رفعت مقام یافته و شیرینی محبت خداوند را می چشد و در نزد اهل دنیا مانند دیوانگان می باشد.)
6- . اشارات ایمانیه / 229.

22- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: خداوند متعال این سیطره بر موجودات عالم را جز برای رسیدن به مقصد اعلی و دستیابی به درجات برتر، در اختیار ما قرارنداده است، پس اگر موجودات خارجی، ما را از هدف اصلی آفرینش غافل کنند یا اعضاء و جوارح ما، برخلاف آنچه خداوند متعال ما را برای آن آفریده است، در موجودات تصرف کنند، عقل و شرع به زشتی اینگونه تصرف و رفتار حکم خواهد کرد...

چنان که آیات و روایاتی که بر ناپسندی دنیا و نهی از بهره وری از آن دلالت می کنند در حقیقت، به این نکته اشاره دارند، نه به ترک دنیا به طور کلی و ترک استفاده از نعمت ها و زیور دنیا و گوشه گیری کامل و یکسره از دنیا.(1)

23- ابراهیم بن شیبان کرمانشاهی: بازنمی دارد سالکین را از سیر و نابود نمی سازد ایشان را، مگر تمایل ایشان به آنچه که اهل دنیا به آن بستگی دارند.(2)

24- أبوبکر بن عیّاش: اگر از دوستدار دنیا یک درهم بیفتد، پیوسته در طول روز می گوید: «إنّاً لِلَّهِ وَ إنّاً إِلَیْهِ راجِعُونَ»، درهم من رفت و نمی گوید که: «روز من سپری شد و در آن عملی انجام ندادم.»(3)

25- أبوالسعود بن أبی العشائر: هر چیزی که دل ها را از یاد خداوند متعال غافل کند، دنیاست و هر چیزی که دل ها را از طلب پروردگار متوقّف کند، دنیاست و آنچه که غم و اندوه روزیّ و غیرخدا را به دل راه دهد، دنیاست.(4)

ص: 574


1- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 421.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 72.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 151.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 217.

26- أبوالعباس بغدادی: خداوند متعال می فرماید: «ای پسر آدم! اگر دنیا را به تو دهم، به جای من، به آن سرگرم می شوی و اگر آن را به تو ندهم، به جستجو و طلب آن سرگرم می شوی، پس کی خود را برای من فارغ و آسوده می کنی؟»(1)

27- أبوالعباس بغدادی: هرکه به چیزی دون خدا ساکن بود، بلای او در آن چیز است.(2)

28- ربیع بن خیثم اسدی (خواجه ربیع): عجب از کسانی است که برای خانه ای عمل می کنند که هر روز مرحله ای از آن دور می شوند و برای خانه ای که هر روز مرحله ای به سوی آن می روند، عمل نمی کنند.(3)

29- آقا سید یحیی سجادی: أیّها الناس، قوم یهود بعد از موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» گفتند که: «عزیر، پسر خداست.»(4)

مسیحیان نیز بعد از عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» گفتند که: «مسیح، پسر خداست.»(5)

اما این امت رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و مسلمان، بعد از هزار و چهار صد سال، آنقدر پیشرفت کرده اند که می گویند: «پول، خود خداست!»(6)

30- یکی از بزرگان: دنیا مرداری است و هرکس چیزی از آن بخواهد، باید بر همنشینی سگان و نزاعشان صبر کند.(7)

ص: 575


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 69.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 70.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 61.
4- . سوره توبه / 30.
5- . سوره توبه / 30.
6- . رند عالم سوز / 37.
7- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 509.

31- ابن فهد حلّی: از آنجا که عزلت، گریختن از خلق و روی آوردن به خداست، پس تا زمانی که بنده دل از شهوت های دنیا خالی و رشته های وابستگی به آن را پاره نکند، با وجود فراوانی و شدت زنگارها و حجاب ها، روی به خدا نخواهد آورد، بلکه لذّت مناجات با خدا و عبادت نیز از او گرفته می شود، همان گونه که رنگرز ابتدا لباس را به خوبی پاک می کند و چیزهایی مانند چربی و غیر آن را پیش از رنگ زدن از لباس می زداید تا قابلیّت پیدا کند که روشنایی رنگ بر آن ظاهر شود، پس پیش از آراسته شدن به فضیلت ها و صفات پسندیده، باید از صفات ناپسند خالی شد... همچنین دل تا زمانی که از حرص و آز و تندی غضب و تقاضای شهوت پاک نگردد، نمی تواند جایگاه تابیدن انوار الهی گردد، بلکه برای خدمت و بندگی پروردگار نیز صلاحیّت پیدا نخواهد کرد... بلکه انسان با این صفات ناپسند، اصلًا اقبال به حق را در خودش نمی یابد، چه رسد به اینکه حق بر او اقبال نماید، بلکه از وظایف خدمت و بندگی دوری نموده و آن را ناخوشایند و بد می داند و تا آنجا پیش می رود که گاهی کلام خواننده قرآن یا دعوت کننده به سوی خدا را می شنود، آن را امر ناخوشایند می داند و دوست دارد که ساکت شود، همان طور که چشمِ ورم کرده [و بیمار] نور خورشید، و دهانی که مریض است، مزّه آب گوارا را ناخوشایند می دارد.

حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» فرمود: «راست می گویم به شما، همان گونه که مریض به غذا نگاه می کند و از شدّت درد از آن لذّت نمی برد، همین طور کسی که دنبال دنیاست، از عبادت لذّت نمی برد و شیرینی آن را با وجود لذت حلاوت دنیا، نمی یابد.»(1)،(2)

32- شیخ محمد شاذلی: عبادتِ با محبت دنیا، مشغول بودن قلب و زحمت اعضاء است و چنین عبادتی هرچند زیاد باشد کم است و فقط در توهّم صاحبش زیاد است و آن صورتِ بدون روح است و فقط شبح هایی خالی و غیرخالی است، [مخلوط است از خوبی ظاهر و بدی باطن]

ص: 576


1- . مجموعه ورام، ج 1 / 148.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 80.

از اینروست که بسیاری از صاحبان دنیا را می بینی که زیاد روزه می گیرند و نماز می خوانند و حج می روند، ولی نور زاهدان و شیرینی عابدان برایشان نمی باشد.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه علی اکبر مسعودی: بارها آمدند برای ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} خانه بخرند، قبول نکردند. من خودم چند مرتبه به ایشان گفتم: آقا! این منزل خراب است، از نظر شرعی هم معلوم نیست آدم بتواند اینجا زندگی کند. اصلاً توجهی نکردند.(2)

2- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: آیت اللّه {محمدتقی} بهجت منزلی جنب مدرسه حجتیه اجاره کرده بودند و بعد تغییر منزل دادند و در اوائل خیابان چهار مردان فعلی یک خانه ای اجاره کرده بودند که ظاهراً دو اتاق بیشتر نداشت و در وسط آن اتاقی که ما خدمت ایشان می رسیدیم پرده ای کشیده شده بود که پشتش خانواده شان زندگی می کردند و ما این طرف پرده می نشستیم و از حضور ایشان بهره مند می شدیم. زندگی ای بسیار ساده و دور از هرگونه تکلف و توأم با یک عالَم نورانیّت و معنویّت...

الآن نیز خانه ایشان ظرفیت اینکه تعداد زیادی در آن اجتماع بکنند ندارد و دو سه اتاق کوچک دارد با همان گلیم هایی که از چهل پنجاه سال پیش داشتند.

بعد از مرجعیت نیز منزلشان هیچ تغییری نکرده، لذا جای پذیرایی و ملاقات از بازدیدکنندگان کم است، از اینرو در اعیاد و ایّام سوگواری در مسجد فاطمیه جلوس می فرمایند و کسانی که می خواهند ایشان را زیارت کنند، آنجا خدمتشان می رسند.(3)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به طور کلّی بسیاری از امور رائج و دارج بین مردم را از زوائد دانسته و توجّهی به آن نداشتند، مثل گچ بری سقف منازل و استفاده از قالی های گران قیمت و نفیس و امثال آن که موجب تجمّل و توجّه به غیر خدا می گردد.

ص: 577


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 96.
2- . برگی از دفتر آفتاب / 66.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 65.

قسمت زیادی از منزلشان با گلیم مفروش بود و فقط در برخی از اتاق ها قالی انداخته بودند و تمایلی هم نداشتند که بقیه قسمت ها قالی داشته باشد...

پس از رحلت والد معظّمشان درباره میراث ایشان اختلافاتی به وجود می آید و برخی در سهم ایشان از ارث تصرّف می نمایند و ایشان نیز که می بینند گرفتن حقوق شرعی موجب به وجود آمدن کدورت و از بین رفتن آرامش است، از سهم الإرث صرف نظر می کنند و برای تحصیل به نجف می روند...

ایشان پس از ازدواج ابتدا به تنهایی به نجف اشرف مشرّف شده و منزلی اجاره می کنند و پس از آن همراه مرحومه والده شان و والده ما به ارض اقدس مهاجرت می نمایند.

بنده از بدو تولّد تا چهار سالگی در نجف اشرف بودم. ابتدا در منزل بسیار محقّری بودیم که پنجره ای به کوچه داشت و گاهی حقیر را کنار پنجره می گذاشتند که کوچه را تماشا کنم؛ و بعداً به منزل دیگری رفتیم که آن هم بسیار کوچک و محقّر بود، اتاق کوچکی داشت و تمام حیاطش به اندازه یک فرش شش متری نمی شد.

یکی از آن منازل آنقدر کوچک بود که اتاق مستقلّی برای زندگی شخصی شان نداشت و مرحوم علّامه والد، تنها اتاق خانه را با چوبی به دو قسمت تقسیم نموده بودند؛ یک قسمت آن متعلّق به جدّه ما بود و قسمت دیگرش متعلّق به والده و خودشان. از نظر کیفیت نیز منزل، بسیار کهنه و خراب بود، به طوری که کمتر کسی رغبت در سکونت در آن می نمود. با اینهمه، ایشان همراه با والده و اهل بیتشان در همین منازل در نجف در کمال آرامش زندگی می کردند و چون از جهات معنوی غرق در عشق و محبّت خداوند و عنایات حضرت مولی الموالی أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودند و از جهات ظاهری هم تمام اوقاتشان علاوه بر عبادت، مصروف درس و بحث بود، هیچ التفاتی به این مشکلات نداشتند.(1)

ص: 578


1- . نور مجرد، ج 2 / 547.

4- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): هر موقع که {آقا سید هاشم} کمی پول برای ارتزاق به دست می آوردند، آن روز مغازه {آهنگری} را تعطیل کرده، و به زیارت و عبادت مشغول می شدند.(1)

5- آیت اللّه ابراهیم امینی: علّامه {طباطبایی} در ماه های آخر عمرش دیگر به امور دنیا توجهی نداشت. از امور دنیا غافل بود و در عالم دیگری سیر می کرد. ذکر خدا را بر لب داشت. از دنیا بریده بود و به جهان دیگر پیوسته بود.

در روزهای آخر عمرش حتی به آب و غذا هم توجّه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: «من دیگر میل به چای ندارم و گفته ام: سماور را در جهان آخرت روشن کنند. میلم به غذا نمی کشد و غذا نمی خواهم» و بعد از آن هم غذا میل نفرمود.

با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اتاق نگاه می کرد.(2)

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: منزل مسکونی او {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} همان خانه محقر خشتی و گِلی کنار حسینیه است. او از خود ثروتی بجا نگذاشت و اجازه تعویض و تعمیر منزل خویش را هم نداد و در مقامی بود که هیچ دیدی نسبت به دنیا و زندگی آن از جهت پَستی و بلندی آن نداشت. بارها می فرمود: «ما روی زمین بنشینیم یا روی فرش یا در خانه ای کوچک یا خانه ای بزرگ برای ما فرق نمی کند.»(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه عبداللّه جوادی: با آن فقر و تنگدستی شدید علّامه طباطبایی در نجف، مرحوم آیت اللّه قاضی به ایشان می فرمودند: «با این همه تجمّلات و تعلّقات و زندگی مرفّه به جایی نمی رسی! اگر می خواهی به مقامی برسی، باید از همه اینها دست بکشی!»(4)

ص: 579


1- . دلشده / 36.
2- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 99.
3- . سیری در آفاق / 128.
4- . ز مهر افروخته / 21.

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: عجائب و غرائبی از علماءِ نجف در ساده زیستی دیدیم. همراه با شخصی میهمان آقایی بودیم. به منزل آقا وارد شدیم و دیدیم تنها در گوشه اتاق به اندازه نشستن، فرش است.

آقای دیگری هم در منزل، روضه خوانی داشت و در اتاق به مقدار ضرورتِ روضه، فرش بود.

آقای بروجردی نیز می فرمود: «به اتاق فلان آقا رفتیم و دیدیم تمام اتاق فرش ندارد.»

آقای بروجردی از آقای عبّاسعلی، پدر راشد(1)

نقل می کرد که: «به بازدید آقایی رفتیم و دیدیم تنها مقداری از اتاق او مفروش است، به او گفتیم: شما علماءِ نجف، در اینجا اینهمه ریاضت می کشید، امّا وقتی که به ایران می آیید چرا ریاضت هایتان را فراموش می کنید؟!»

البته اینگونه امور دایر مدار وسعت زندگی و عدم آن است و مهم این است که دل بستگی نباشد.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: در عالم معنا به من حالی کردند که: «اگر مدّاح یا منبریّ برای مصائب اهل بیت و سیدالشّهداء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مرثیه خوانی و سخنرانی کند و در ازای پولی که به او می دهند خوشحال و مسرور شود، و یا آنکه جایی را انتخاب کند که به او پول بیشتری می دهند، به همان اندازه که از این امر در دل خوشحال شده است در خون سیدالشّهداء و یارانش «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» شریک می باشد، زیرا به عملی راضی شده است که قتله سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به خاطر آن، جنایت کربلا را به راه انداختند؛ یعنی دنیا.»(3)

4- کربلایی احمد تهرانی: شیخ محمدحسین زاهد، منبری معروف آن زمان، خانه مستقلی برای زندگی نداشت. دیوارهای منزلی را هم که اجاره کرده بود، ریخته و نم زده بود و به هیچ وجه، جای مناسبی برای ایشان نبود.

زمانی به او گفتم که: اگر مقدور است، برای خودتان خانه ای دست و پا کنید تا لاأقلّ، جای ثابتی داشته باشید و دوستان راحت تر از شما بهره ببرند.

ص: 580


1- . راشد معروف که در زمان شاه در رادیو سخنرانی ایراد می نمود.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 171.
3- . رند عالم سوز / 254.

شیخ نیز در پاسخ گفت: «زمانی که شما به مشهد می روید، آیا برای این چند روز زیارت، خانه ای می خرید، یا اینکه به مسافرخانه می روید؟ ... ما همگی در این دنیا رهگذریم و آدم مسافر برای چند روز دنیا، جای ثابتی نمی خواهد.»(1)

5- کربلایی احمد تهرانی: یکی از ثروتمندان را در عالم معنا مشاهده کردم که بسیار محزون بود. وی با همان حال افسرده به من نگاهی کرد و گفت: «فلانی! خداوند هیچ دیوانه ای را ثروتمند نکند...»

اگر آدمی هیچ گناهی را مرتکب نشود، همینکه محبت دنیا را در دلش راه داد، کافی است تا که او را از خدایش بازبدارد.(2)

6- برادرزاده مرحوم آیت اللّه {سید رضا} بهاءالدینی: عموی بزرگوارمان حاج آقای بهاءالدینی و مرحوم پدرم در یک زمان مریض شدند و بالأخره با همان بیماری به رحمت خدا رفتند.

یک ماه قبل از بیماری ایشان به خدمت کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} رسیدم. ایشان به بنده فرمودند: «فلانی! خدا اراده کرده است که هر دو برادر را پاک کند و سپس نزد خود ببرد.»

من هم عرض کردم: چگونه؟

ایشان دوباره فرمودند: «پدرت یک مقداری چرک دنیا بر بدنش مانده که خداوند می خواهد پاک شود و برود.»

عرض کرم: پدرم اینگونه است، اما عمویم دیگر چرا؟

باز ایشان فرمودند: «خداوند نمی خواهد که جامه عمویت به حلال دنیا هم آغشته باشد.»(3)

ص: 581


1- . رند عالم سوز / 152.
2- . رند عالم سوز / 155.
3- . رند عالم سوز / 179.

7- أبوبکر بن عیّاش: پیرزنی بدقیافه و قدخمیده(1) را در خواب دیدم که کف می زد و جمعیّتی نیز در اطراف او کف می زدند. چون از پیش من گذشت، به من رو کرد و گفت: «آه! اگر به تو دست پیدا کنم، با تو آن کنم که با ایشان کردم.»(2)

8- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی در عالم رؤیا دیدم زن فاحشه ای به من سلام کرده و دست داد. بنده هم بدون اینکه اشکالی به نظرم برسد با او دست دادم!

ابتدا از این خواب خیلی تعجب کردم، ولی بعد از آنکه تعبیر شد متوجه شدم که خداوند مطلبی را به این طریق تفهیم فرموده تا سبب پرهیز بیشتر حقیر گردد.

روز بعد به یکی از آشنایان که از فرورفتگان در دنیا بود و چندان مقید به رعایت حلال و حرام هم نبود برخورد کردم. سلام کرد و به حقیر دست داد. همزمان با جواب سلام همینکه دستم در دست او قرارگرفت متذکر خواب خود شده، فهمیدم وی همان کسی است که در خواب دیده ام!

بعد از آنکه در معنای آن تأمل کردم متوجه شدم چون او خواهان دنیا است و طالب دنیا در واقع مؤنث است، به صورت زن ممثل گردیده و از آنجا که از حلال و حرام دنیا پرهیز ندارد او را به صورت فاحشه دیده ام. البته اگر محبت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در دل او نمی بود حتی به صورت انسان هم دیده نمی شد.(3)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: از ایشان {آقای انصاری همدانی} به مناسبتی درباره یقین به آخرت سؤال کردم.

آهی کشیده و فرمودند: «آسید حسین! اگر من یقین به آخرت نداشتم و می دانستم که آخرتی در کار نیست خودکشی می کردم! لکن می دانم که پس از این زندگی کوتاه، عالم دیگری هست که انسان همیشه در نعم ابدی خدای متعال متنعم خواهد بود و به امید آنجا زنده هستم و الاّ این زندگی اصلاً به درد نمی خورد.»(4)

ص: 582


1- . (یعنی دنیا.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 150.
3- . سفینةالصادقین / 443.
4- . سفینةالصادقین / 295.

10- آتشی در بصره افتاد، گروهی می سوختند و گروهی فرار می کردند. مالک {ابن دینار} عصا و نعلین خود برداشته و به بلندی رفته و نظر می کرد و می گفت: «انسان های سبک بار نجات یافتند و انسان های سنگین بار هلاک شدند.»(1)

11- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: در بازار می رفتم، فقیری چیزی از من خواست. دست کردم در جیبم که پولی به او بدهم یک دو ریالی به دستم آمد. آن را رها کردم و یک سکه ده شاهی(2) پیدا کردم.

هنگام ظهر بود. رفتم مسجد نماز خواندم. پس از اقامه نماز، دست به دعا برداشتم، گفتم: «یا اللّه». دیدم همان یک سکه دو ریالی راکه در جیبم رهایش کردم به من نشان می دهند.(3)

12- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شبی دیدم حجاب دارم و نمی توانم به محبوب راه یابم. پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟

پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه زیبای یکی از فرزندانم داشته ام! به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی!

استغفار کردم.(4)

13- فرزند آقا شیخ رجبعلی خیّاط: هر وقت باران می آمد، باران از سقف منزل ما به کف اتاق می ریخت. روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیت های کشوری به خانه ما آمده بودند. ما لگن و کاسه زیر چکّه های باران گذاشته بودیم. او وضع زندگی ما را که دید، رفت دو قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: «یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم.»

ص: 583


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 261.
2- . (یک چهارم دو ریالی.)
3- . کیمیای محبت / 215.
4- . کیمیای محبت / 94.

پدرم گفت: «آنچه داریم برای ما کافی است.»(1)

14- فرزند آقا شیخ رجبعلی خیّاط: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقا جان! افراد رده بالا به دیدن شما می آیند، دیدارهای خود را در این اتاق ها قراردهید.

فرمود: «نه، هرکه مرا می خواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم.»(2)

15- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: روزی من با یکی از دوستان، خدمت ایشان {آقا شیخ رجبعلی} بودیم. اشاره کرد به قلب دوستم و گفت: «در اینجا دو تا دختر یا پسر(3) می بینم. این خوبه، ولی دل جای خداست. باید علاقه به فرزند برای خدا باشد.»(4)

16- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: حضرت عیسی به درگاه خدا مناجات نموده و عرض کرد: «خدایا! یکی از بندگان مقرّب خود را به من نشان ده.»

خداوند خطاب فرمود: «پیرزنی در فلان محل است.»

عیسی نزد او آمده و دید پیرزنی کور و کر و چلاق در گوشه ای افتاده. پیرزن عرض کرد: «السّلام علیک یا روح اللَّه!»

عیسی گفت: «و علیکِ السّلام! چه کسی مرا به تو معرفی نموده و مرا به تو شناسانید؟»

گفت: «همان کسی که مرا به تو معرفی کرده و تو را بدینجا دلالت کرده!»

عیسی گفت: «در چه حالی پیرزن؟»

گفت: «در حالی بس خوش و خرّم! خدا آلات معاصی که چشم و گوش و جوارح باشد را از من گرفته و به من قلبی شاکر و زبانی ذاکر داده و چه از این بهتر است؟»

عیسی گفت: «حاجتی داری؟»

گفت: «دختری دارم که کار مرا می کند و از من مراقبت می نماید. صبح به این بیابان رفته و تا به حال نیامده است. گردشی کن شاید او را دریافته و بیاوری!»

ص: 584


1- . کیمیای محبت / 33.
2- . کیمیای محبت / 33.
3- . تردید از راوی است.
4- . کیمیای محبت / 190.

عیسی در بیابان گردش کرد و دید دختر را شیر پاره کرده است.

او برگشت و با مقدماتی می خواست پیرزن را متوجه کند. قبل از آنکه اصل مطلب را بگوید، پیرزن گفت: «از این کلمات ظاهر است که می خواهی مرا به مصیبت دخترم دلداری دهی؟»

عیسی گفت: «آری!»

پیرزن فوراً به سجده افتاده و شکر خدا را بجا آورد، سپس سر برداشته و عرض کرد: «یا روح اللَّه! من در دنیا یک علاقه بیشتر نداشتم و آن علاقه بدین دختر بود. الحمدللّه که فعلاً هیچ علاقه ندارم و علاقه من منحصر به خود خدا شده است.»(1)

17- به مناسبتی امام جماعت های دیگر {بروجرد} نمازشان را تعطیل کرده و همه در جماعت او {آقا شیخ علی محمّد بروجردی} شرکت کردند.

بعد از نماز، جمعیت زیادی پشت سر ایشان راه افتاد. فرزندش به او گفت: «آقا جان! آقای بروجردی هم در قم چنین نمازی نخوانده است.»

ایشان به گریه افتاد و گفت: «گول این جمعیت را نخور، با خدا بساز. این جمعیت با یک پیش، پیش می آیند و با یک کیش می روند.»(2)

18- علّامه حسن حسن زاده آملی: به نسخه خطی کتابی بسیار علاقه مند بودم، در واقعه ای عجیب، آن کتاب را در نهان ذاتم پنهان و جدانشدنی یافتم.

بعد از آنکه به حال خود بازگشتم، به یاد این سخن معصوم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» افتادم که اگر کسی سنگی را دوست بدارد، هر آینه خداوند او را در روز قیامت با آن سنگ محشور کند.(3)

19- علّامه حسن حسن زاده آملی: در واقعه ای همه سوره انبیاء را در سرّ ذاتم به خطی زیبا و روشن نوشته دیدم، در حالی که من آن سوره را در طول زمان حفظ کرده بودم و از برمی خواندم.

ص: 585


1- . مطلع انوار، ج 2 / 317.
2- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 1 / 89.
3- . جمع پراکنده / 88.

بعد از آنکه به حال عادی خود بازگشتم، به یاد این سخن معصوم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» افتادم که انسان با آن کسی است که او را دوست دارد.(1)

20- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: {خواب دیدم} من را به آسمان ها بردند و همین طور بالا و بالاتر می رفتیم تا اینکه حضرت مولی علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بر منبر نورانی دیدم که نشسته اند. مولی به غلامانشان دستور دادند که: «دستان مرا بشویند.»

آفتابه و لگنی زیبا آوردند و گفتند: «دست هایت را جلو بیاور!»

دست هایم را شستند و مرا برگرداندند.

یکمرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولی دستم را از دنیا شست.(2)

21- امرأه رباحِ قَیْسی زنی باکمال، عابده و زاهده بود که شب را تا به صبح به عبادت و بیداری می گذراند و شوهر خود را هم به عبادت شب تشویق می نمود، ولی وی اجابت نمی کرد.

گویند: «قدری خاک از زمین برمی داشت و می گفت: به خدا قسم، دنیا از این خاک پیش من پست تر است.»(3)

22- حجت الاسلام سید علی حدّاد (نوه آقا سید هاشم حدّاد): یکی از مؤمنان بزرگوار به نزد سید {هاشم} حدّاد آمد و گفت: «سرورم! این مالی که برای شما آورده ام سهم خمس شماست.»

آن مال، زیاد بود و آقا آن را با مسرت پذیرفت، سپس آن را به صاحبش برگرداند و گفت: «من آن را از شما پذیرفتم و اکنون به عنوان هدیه به شما برمی گردانم. با آن به حج برو.»

ص: 586


1- . جمع پراکنده / 88.
2- . در کوچه عشق / 71.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 191.

صاحبش آن مال را به عنوان هدیه ای از ایشان گرفت و این در حالی بود که در آن زمان سید حدّاد هیچ غذایی برای خود و فرزندانش نداشت.(1)،(2)

23- روزی دوستانش {آقا سید هاشم} در حالی که اشک از چشمانشان جاری بود به منزلشان رفتند و گفتند: «به ما اجازه بده تا منزل را از اول بسازیم و تا مدت ساخت آن، اجازه بده منزل دیگری برایتان اجاره کنیم.»

ایشان جواب دادند: «اگر به دیدار من آمده اید خوش آمدید و اگر برای تعمیر منزل آمده اید، من نمی پذیرم.»(3)

24- سید محمدحسین حدّاد (نوه آقا سید هاشم حداد): یک فردی تعریف می کرد که: «با سید هاشم بر سر قبر مرحوم کرخی رفتیم. ایشان دست بر قبر گذاشت که فاتحه بخواند، اما یکدفعه دستش را برداشت.

فرمود: کرخی را دیدم که دو فلس (دو قران قرمز رنگ عراقی) در دست داشت. گفت: سید هاشم! دنیا به اندازه این دو فلس ارزش ندارد و در قبر رفت.»(4)

ص: 587


1- . دلشده / 36.
2- . اشکال نشود که ایشان شرعا موظف بوده این هدیه را قبول نماید، زیرا تهیه نفقه زن و فرزند بر مرد واجب است و لو به وسیله قبول هدیه و نذورات. جواب این است که: اولیاء خداوند چون با عالم حقیقت و واقع در ارتباطند، وظیفه خود را بهتر از ما می دانند و چه بسا در این شرائط مأمور به همین بوده اند، کما اینکه درباره برخی از بزرگان نقل شده که: با وجود مریضی و بیماری، اجازه درمان خود را نداشتند.
3- . دلشده / 149.
4- . دلشده / 154.

دور بودن اکثر مردم از خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: دستگاه الهی برکاتی دارد، مشکلاتی هم دارد، اینکه می بینید جامعه دنبال مادیات می دود به خاطر این است که آشنای با معنویت و دستگاه الهی نیست، اگر با آن هم آشنا شود، در این راه فعالیت و دویدنش بیش از آن راه مادیات خواهد بود و دیگر توجهی به این هو و جنجال نخواهد داشت.(1)

2- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: افسوس که اکثر مردم تابع هوای نفس و جاهلند. به خاطر تربیت های غیرصحیح و گرایش های مادی، به دشمنان بشریت می گرایند. خداوند در قرآن کریم همواره اکثر مردم را نادان خوانده است.(2)

3- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در هر صد هزار نفری یک بنده خدا پیدا نمی شود و صدها هزار بنده شیطان هستند.(3)

4- آیت اللّه میرزا علی اکبر مرندی: هیچ وقت، قدم از جادّه شرع، کنار مگذار و به ابناءِ زمان، که ابناءِ دنیا هستند نگاه مکن. بسیاری از اینها آخرت را فراموش کرده و تابع شیطان شده اند. اینها اسیر شهوات نفسانیه می باشند و پس از مرگ، پشیمان خواهند شد.(4)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نوع افراد بنی آدم، کال و نارس {و بدون رسیدن به کمالات انسانی} از دنیا می روند. میوه کال غیرقابل استفاده است، نه طعم و مزه ای دارد و نه خاصیتی و قابل خوردن نیست.(5)

ص: 588


1- . سیری در آفاق / 101.
2- . نردبان آسمان / 257.
3- . سلوک معنوی / 122.
4- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 1 / 35.
5- . نور مجرد، ج 1 / 370.

6- آیت اللّه محمدتقی بهجت: گویا همه آن {علماءِ ربّانی و} بزرگان لا إِلی بَدَل(1) رفتند و امثال خود را بجا نگذاشتند. چه مقامات و کمالاتی داشتند که الآن هم با آنهاست. آیا بر ما لازم نیست راه آنها را برویم؟! چیزی که هست آنها در زمانی بودند که اشخاص و بزرگانی را می دیدند که صاحب کرامات و مقامات و نمونه های کامل ائمّه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بودند، ولی آنچه آنها داشتند در دست ما نیز هست، و آن قرآن و عترت است، و زمین هیچ زمانی از حجّت خالی نیست، و حجّت در میان ما است.(2)

7- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: درب تعلیم و تعلّم این مطالب {دستورالعمل های سلوکی و حرف های عرفانی} بسته شده است.(3)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اینهمه علماءِ صاحب کرامات و مقامات علمیه و عملیه و لا الی بدل(4) کجا رفتند و رخت بربستند و بساط آنها از میان مردم برچیده شد و جای آنها خالی ماند؟!(5)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: شهرهای ایران از علماءِ {ربّانی} نورباران بودند، ولی چون قدردان آنها نبودیم، اینطور لا الی بدل از ما گرفته شدند. گویا ما غنی بودیم و خود را نیازمند و محتاج به آنان نمی دیدیم!(6)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اوقاتی که ما در نجف تحصیل می کردیم افراد برجسته و صاحبان مقامات عالیه بسیار زیاد بودند، به گونه ای که از بعضی آنها هر روز کرامتی دیده می شد و ما خیال می کردیم همیشه بدین منوال خواهد بود و گمان نمی کردیم که مانند این روز هم داریم که صاحبان کرامات کثیره اینقدر کم خواهند شد که به ندرت یکی پیدا می شود.(7)

ص: 589


1- . (بدون جایگزین.)
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 168.
3- . رسائل عرفانی / 155.
4- . (بدون جایگزین.)
5- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 15.
6- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 204.
7- . نکته های ناب / 119.

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما در آن طریقه مستقیمی که سلف صالح ما بودند، نیستیم! نمی دانم چرا اینطور شد؟! آقای {میرزا علی آقا} قاضی به نقل از استادشان می فرمودند: «زمانی در حرم حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هفتاد نفر بودند که در قنوت نماز شبشان دعای أبوحمزه ثمالی می خواندند و علّامه قاضی خود می فرمود: ما هم که سه، چهار نفر بیشتر از این افراد نداریم.»

ما هم که در زمان خودمان دیگر از این افراد ندیدیم و حالا می بینید که اوضاع چگونه است.(1)

12- آیت الله سیّد عبدالکریم کشمیری: مرحوم آیت الحقّ آقا سیّد عبدالهادی شیرازی می فرمودند: «در زمان طلبگی ما هجده مدّرس اخلاق در نجف اشرف وجود داشت» الآن هیچ کس نیست، این درد حوزه علمیه است.(2)

13- آیت الله سیّد عبدالکریم کشمیری: در زمان آخوند ملّا حسینقلی همدانی هفتاد مجتهد عارف پای درس اخلاق [وعظ] می نشستند و الآن کسی نیست.(3)

14- أبوحامد محمد غزالی: أبو درداء گوید: «مردمان، برگ بی خار بودند، ولی امروزه خار بی برگ هستند.»

و چون حکم روزگار او که در آخر قرن اول هجری می زیسته، چنین باشد پس سزاوار نیست که تردیدی به خود راه دهیم که قرون اخیر بدتر است.(4)

سرگذشت

1- شیخ جعفر شوشتری در آخرین سال حیات که به قصد زیارت حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حرکت کرد، قبل از ماه صیام به تهران رسید و دعوت مردم آن شهر را برای اقامت در ماه مبارک رمضان و اقامه مجلس وعظ و تبلیغ، اجابت کرد. از اول ماه به مردم گوش زد نمود که: «فلان

ص: 590


1- . فریادگر توحید / 152.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 150.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 150.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 33.

روز حرفی با شما دارم» و چون مردم در آن روز برای شنیدن آن حرف اجتماع کردند، گفت: «مردم! همه انبیاء و اولیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» شما را دعوت به خداپرستی و مشرک نشدن نموده اند، اما من شما را به شرک دعوت می کنم، می گویم: خدا را هم در کارهایتان شریک قرار دهید!»(1)

2- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: در خواب به زیارت حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفتم. دیدم مردم جایی دیگر زیارت می کنند و ضریح در جای دیگر است. هرچه به مردم می گفتم: حضرت اینجا تشریف دارند، ضریح مطهر اینجاست، اعتنایی نمی کردند.

شیخ عبداللّه این خواب را چنین تعبیر می کرد که مردم در مسیر باطل سیر می کنند.(2)

3- آیت اللَّه سید موسی زرآبادی: من در تهران مشغول درس بودم. روزها مردی کنار راه بساط می انداخت و کسب می کرد در حالی که هیچ سر و صدایی نداشت. من رفته رفته با او رفیق شدم. یک وقت به من گفت: «فلانی! من مردم را نوعاً به صورت آدمی نمی بینم، حتی برخی از افراد که به صورت آدم می باشند پاهایشان شبیه پای شتر است.»

من از او خواستم که اگر ممکن است من هم بتوانم این واقعیت ها را ببینم.

وی گفت: «تو طاقت نداری.»

من اصرار کردم.

به اشاره او این حال برای من نیز حاصل شد به طوری که غالب مردم را به صورت آدم نمی دیدم. مدّتی بدین منوال گذشت دیدم طاقت ندارم، روزی از او خواستم مرا به حالت قبلی برگرداند، که به توسط او به حالت عادی برگشتم.(3)

4- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از نزدیکان آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می گفت: «روزی در خدمت آقا از شهر خارج شدیم. در مسیر که می رفتیم روز تعطیل شلوغی

ص: 591


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 34.
2- . در کوچه عشق / 92.
3- . روزنه هایی از عالم غیب / 180.

بود و ایام تفریح و گردش و رفتن به صحرا. عده زیادی به دشت و بیابان ریخته بودند. خدمت آقا عرض کردم: ببینید چقدر آدم!

آقا نگاهی کردند و فرمودند: ما که آدم زیادی نمی بینیم.»(1)

5- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در شب نیمه شعبان، همراه سید {هاشم} حدّاد در زیر قبّه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودیم. در رواق های حرم مطهر ازدحام جمعیت زیاد بود. سید حدّاد به من گفت: «سید عبدالکریم! این صورت هایی که می بینیم همه خوب هستند، اما همه، دنیا را می خواهند.»(2)

6- شخصی در خدمت ایشان {کربلایی احمد تهرانی} نشسته بود و در میان صحبت ها گفت: آقا! به گمانم اذان می گویند.

کل احمد آقا در جواب فرمودند: «هرگاه از آن (حضرت حق) چیزی گفتند، سلام مرا به آنها برسان. فعلاً همه خلق از این می گویند» و انگشت شصت و سبابه شان را به علامت شمارش پول و اسکناس به هم می مالیدند.(3)

7- آیت اللّه محمدعلی گرامی: زمانی با اصرار از ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} تقاضا کردم که خوب بود شما این کرامت هایی را که از علماءِ نجف دیده اید ضبط می کردید. غربی ها این کار را کرده اند، بزرگان خود را به رخ می کشند: تحت عنوان روانشناسی مثل کتاب «اعتماد به نفس» نوشته سموئیل سایلز.

فرمودند: «آخر ما فکر نمی کردیم اینگونه قَحْطُ الرّجال شود. ما آنجا هر روز کرامت می دیدیم.»(4)

ص: 592


1- . سیری در آفاق / 342.
2- . دلشده / 234.
3- . رند عالم سوز / 273.
4- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 84.

ذکر و یاد خداوند، غفلت از خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: {ورد} عبارت است از: اذکار و اوراد کلامیه لسانیه ای چند که مفتّح ابواب راه و معین سالک است در عقبات(1)

و عوائق(2)

و مهمّات.

و از شرایط و لوازم آن، اذن استاد است و اجازه آن، و بی اذن او شروع در آن غیرمجوّز است، چه آن: حکم دوایی را ماند که یکی را نافع و یکی را مضرّ، و زمانی دوا و زمانی سمّ است، و مقداری از آن شفاء و مقداری مرض است. و همچنین {همراهی} وردی با وردی {دیگر} گاه مضرّ است و بدون آن نافع، و گاهی باشد که به زیادت عددی از آن یا نقصانش خواننده به خطر می افتد.

بلی آنچه از استادان حاذق اذن عامّ داده اند، اجازه عامّه در آن حاصل است {و نیاز به اجازه جدید ندارد.}

و ورد بر چهار قسم است: قالبی و نفسی؛ و هریکی یا اطلاقی است و یا حصری؛ و اهل سلوک را به قالبی اعتنایی نیست.(3)،(4)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {ورد} عبارت است از: اذکار و اوراد لسانیه.

ص: 593


1- . (گردنه ها.)
2- . (موانع.)
3- . علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مراد از ورد قالبی آن است که: ورد را بر زبان جاری کند بدون ملاحظه معنای آن. و مراد از ورد نفسی آن است که: ورد را بر زبان جاری نموده و توجّه به معنای آن نیز داشته باشد. و مراد از اطلاقی، وردی است که: عدد خاصّی در آن شرط نشده باشد، بلکه سالک به مقتضای حال خود بدون ضبط عدد، آن را می گوید. و مراد از ورد حصری آن است که: در آن عدد معین شرط است.
4- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 171.

و کیفیت و کمیت آن منوط به نظر استاد است، چه آن حکم دوایی را ماند که بعضی را نافع و دیگری را مضرّ است. و گاه اتّفاق می افتد که سالک به دو ذکر مشغول می شود که یکی او را به کثرت توجّه می دهد و دیگری به وحدت و در صورت اجتماع، نتیجه هر دو خنثی می گردد و نتیجه ای عاید نمی شود.

البتّه اذن استاد شرط در اورادی است که اذن عامّ در آن داده نشده است و امّا در آنچه اذن عامّ داده شده، اشتغال به آن مانعی ندارد.

ورد بر چهار قسم است: قالبی و خفی و هریک یا اطلاقی است و یا حصری.

و اهل سلوک را به قالبی اعتنایی نیست زیرا ذکر قالبی عبارت است از: تلفّظ به زبان بدون التفات به معنی و در واقع لقلقه لسان است و چون سالک در جستجوی معناست نه چیز دیگری، لذا ذکر قالبی برای او مفید فایده نخواهد بود.(1)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: علماءِ اخلاق و اساتید معرفت، جهت تربیت و تهذیب نفوس شاگردان خود، در راستای سیر و سلوک آنها، اذکار و اورادی به آنان دستور می دهند، آیا می شود دیگران هم بدون دستور استاد آن اذکار را بجا آورند؟): خیر! نمی شود؛ زیرا آن اذکار را به تناسب شرائط و حال شاگردان خود دستور انجام آن را به آنها می دهند؛ ولی همین اذکار و اوراد برای دیگران به مانند نارنجکی است در دست آنها که احیاناً ممکن است برای آنها خطر داشته باشد.

(و در جواب این سؤال که: اگر آن اذکار خطرناک است، پس چگونه اساتید به شاگردان خود دستور می دهند و برای آنها خطر ایجاد نمی کند؟): استاد در کنار ذکر، خطر آن را برطرف می کند.(2)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: ذکر، موجب زیادی معرفت، و زیادی معرفت موجب زیادی محبت می گردد.(3)

ص: 594


1- . رساله لب اللباب / 138.
2- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 664 و 665.
3- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 492.

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: ذکر خدا عرض عریضی دارد، انسان به هر شکلی که به یاد خدا باشد، نیکوست؛ گاهی با تلاوت قرآن، گاهی با قرائت نماز واجب و مستحبی، گاهی با دعا و مناجات، گاهی با اشعار عارفانه، گاهی با قصه های عاشقانه عرفانی، گاهی به عربی و گاهی به زبان مادری، همه ذکر خدایند.(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک باید در قسمت اوّل ذکر یونسیه: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک»، حضرت پروردگار را در اوج عزّت و قدرت و رفعت لحاظ کرده و نظر به جلال و کبریای او و تنزّهش از هر عیب و نقصی داشته باشد و در قسمت دوّم: «إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»، خود را در حضیض ذلّت و فقر و مسکنت ببیند، پس سالک در ذکر یونسیه یک قوس صعود و یک قوس نزول دارد.(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت اللَّه آقا سید جمال الدین گلپایگانی ذکر یونسیه را روزی تا سه هزار مرتبه می گفتند و در هر شبانه روز حدّأقلّ چهارصد تا هزار مرتبه را ضروری می دانستند؛ و البتّه این برای آن دسته از سالکینی بود که دچار ملال و خستگی نشده و اذکار را با شوق و رغبت گفته و ظرفیت و قابلیت آن را داشته اند. چون عبادت در حال خستگی چه بسا مضرّ بوده و در اثر خستگی و ملالتی که به وجود می آید، نفس، عقب زده و اشتیاق انسان به عبادت و سائر تکالیف کم می گردد.(3)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عمل به آنچه در کتب ادعیه آمده است مشروط به شرائطی است که احراز آن برای هرکسی ممکن نیست. این طور صحیح نیست که انسان کتاب مفاتیح را در مقابل خود بگذارد و به هرچه در آن آمده در مناسبت های مختلف عمل نماید.

قرائت ادعیه وارده در مفاتیح الجنان در اعمال ایام سال به شرط مراعات رفق و مدارا جائز و مطلوب است، ولی اعمالی که سنگین است مثل عمل امّ داوود یا اعمالی که مشتمل بر اذکار خاصّ با عدد مخصوص است باید همیشه با اذن استاد انجام شود.(4)

ص: 595


1- . خرمن معرفت / 174.
2- . نور مجرد، ج 1 / 464.
3- . نور مجرد، ج 1 / 467.
4- . نور مجرد، ج 2 / 362.

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «سالک باید علی الدّوام و در تمام اوقات، توجّه به خداوند داشته باشد و لحظه ای از مراقبت حضرت پروردگار غفلت نکند.»

در ایامی که به مبحث استصحاب از رسائل شیخ اعظم «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که مشتمل بر مباحث دقیق و مشکلی است اشتغال داشتیم، از خدمت ایشان سؤال کردم: چه کنیم! اگر بخواهیم به تمام معنی الکلمه توجّه به خدا داشته باشیم، از فهم درس و دقائق و ظرائف آن بازمی مانیم و اگر بخواهیم حقّ درس را بجا آورده و متن و زوایای آن را تحقیق کنیم، از ذکر و یاد خدا بازمی مانیم!

حاصل پاسخ ایشان این بود که: «ذکر و توجّه به حضرت معبود بر دو قسم است: یکی ذکر و توجّه اجمالی و دیگری ذکر و توجّه تفصیلی؛ و آنچه برای سالک هنگام انجام و پرداختن امور روزمرّه از تعلیم و تعلّم، کسب و تجارت و صنعت و طبابت ضروری است، ذکر و یاد اجمالی است، در عین اینکه درس می خواند و یا تدریس می کند و مباحثه و مطالعه دارد، دل نیز از یاد خدا روشن بوده و بالمرّه از یاد او غافل نباشد.»

سپس برای تقریب این معنا فرمودند: «فرض کنید امروز ظهر مهمان عزیزی بر شما وارد می شود، رفیقی صمیمی که دوران رفاقت طولانی با او داشته و به یکدیگر مهر و محبّت بسیار دارید، چگونه وقتی به درس رفته و یا در کوچه و خیابان هستید به یاد او می باشید که امروز ظهر می آید با اینکه کارهای روزانه را نیز انجام می دهید، در اینجا نیز باید چنین باشد.

أمّا ذکر و یاد تفصیلی، در اوقات انجام اذکار و اوراد مقرّر می باشد و وظیفه سالک است که در آن هنگام سرّ و ضمیر را از غیر، خالی کرده و خلوت دل را برای مجالست با حضرت دوست مهیا کند.»(1)

10- استاد عبدالقائم شوشتری: اگر به دستور استاد به ذکری مشغول شدید، به دلایل واهی و بدون مشورت با استاد، آن را ترک نکنید، پس شروع و ختم، هر دو با مشورت استاد باشد.(2)

ص: 596


1- . نور مجرد، ج 1 / 468.
2- . غم عشق / 18.

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: فرزند من معتقد است که نوری را از امام علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشاهده نموده و مدّتی با او همراه بوده است. آیا این مطلب حق است یا نه و...؟): بر هر مرد و زن مؤمن لازم است که به وظایف معلوم خود که انجام واجبات و ترک محرّمات است، عمل نماید و آنچه که در بیداری یا خواب می بیند، اگر حق باشد آن را صلوات زیاد بر حضرت نبیّ اکرم و آل او «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» تکمیل می نماید، و اگر باطل باشد یا حقی باشد که از آن در راه باطل استفاده شده باشد، زیاد صلوات فرستادن بر حضرت محمد و آل او «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» آن را دفع می نماید.(1)

12- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: بهترین ذکر، چه ذکری است؟): بالاترین ذکر به نظر حقیر، ذکر عملی است؛ یعنی ترک معصیت در اعتقاد و در عمل. همه چیز محتاج به این است و این، محتاج به چیزی نیست و مولِّد خیرات است.(2)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در مورد اذکار و اوراد و قرائت {قرآن} و امثال اینها، انسان همیشه تحرّی(3) و مراقبت نماید [که] چه عملی تا چه اندازه موافق با نشاط و حضور قلبی او است، همان را اختیار کند.(4)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: خدا می داند در تعداد این اوراد و اذکار، چه اسراری نهفته است و هرکدام برای رفع و دفع چه امراضی مفید است که بعضی هایش را می فهمیم و از بعضی اطلاع نداریم.(5)

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت: (در جواب این سؤال که: گفتن چه اذکاری در نمازها بهتر است؟): ذکرهایی که موجب نشاط روحی شود و نمازگزار از گفتن آنها لذت ببرد، بنابراین نسبت به اشخاص، متفاوت است.(6)

ص: 597


1- . به سوی محبوب / 74.
2- . به سوی محبوب / 76.
3- . (جستجو.)
4- . به سوی محبوب / 76.
5- . نکته های ناب / 85.
6- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت (ورق های آسمانی)، ج 2 / 129.

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ابتدا انسان خیال می کند {دائم الذکر بودن} مشکل است، چون کوهی در برابر او، اما به تدریج می فهمد که نه، چندان هم مشکل نیست. با دیگران حرف می زند، ولی دلش پیش خداست.(1)

17- آیت اللّه محمدتقی بهجت: راه رسیدن به شهود، مراقبت بر یاد خدا و از دست ندادنِ اختیاریِ توجهاتی است که برای انسان حاصل می شود. غفلت غیراختیاری، اهمیتی ندارد. واضحات را از دست ندادن موجب وصول به شهودِ تامّ است.(2)

18- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: با نذر و قسم، تصمیمات اخلاقی می گیرم، بعد از مدتی عزمم سست می شود و شکست می خورم، چه کنم؟): یک دقیقه خود را در یاد خدا دیدید، اختیارا خود را منصرف ننمایید، و به انصراف و غفلتِ غیراختیاری، اهمیّت ندهید.(3)

19- آیت اللّه محمدتقی بهجت: کسی که بداند در مَرأی و مَسْمَع خدا است،(4)

نمی تواند گناه کند. تمام انحرافات ما از این است که خدا را ناظر و شاهد نمی بینیم.(5)

20- امام خمینی: برای زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک «یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ» با حضور قلب، مناسب است.(6)

21- امام خمینی: جناب عارف بزرگوار و شیخ عالی مقدار ما می فرمودند که: «مواظبت به آیات شریفه آخر سوره حشر، از آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ(7)

تا

ص: 598


1- . زمزم عرفان / 120.
2- . زمزم عرفان / 123.
3- . به سوی محبوب / 82.
4- . (در جائی قرار دارد که خداوند، او را می بیند و صدایش را می شنود.)
5- . نکته های ناب / 75.
6- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 125.
7- . سوره حشر / 18.

آخر سوره مبارکه با تدبر در معنی آنها در تعقیب نمازها خصوصاً در اواخر شب که قلب فارغ البال است، خیلی مؤثر است در اصلاح نفس.»(1)

22- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: مرا شیخی(2)

بود جلیل القدر، عارف، عامل، کامل «قَدَّسَ اللَّهُ تُرْبَتَهُ» که نظیر او در این مراتب کسی را ندیدم، از او از عملی که در اصلاح دل و جلب معارف مؤثر باشد و به تجربه هم اثر آن ثابت شده باشد سؤال نمودم، او گفت: «عملی مؤثرتر از این دو که می گویم ندیدم:

یکی مداومت بر سجده طولانی در هر شب و روز یک مرتبه، که در آن گفته شود: لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین.(3)

این ذکر را بر زبان آورَد در حالی که خود را در زندان طبیعت زندانی ببیند و قید و بند اخلاق رذیله را بر خود مشاهده کند و به این حقیقت که او خود، این قید و بند را برای خود فراهم آورده و در این زندان، خود را محبوس نموده اعتراف کند و خود را نسبت به خود، ظالم و ستمکار بداند نه خدا را.

و دیگر، صد مرتبه قرائت سوره قدر در هر شب جمعه و عصر جمعه.»

و دوستان او هریک به حسب مجاهده اش به این توصیه عمل می نمودند و از بعضی از آنها نقل شده که: سه هزار مرتبه گفته است و خلاصه کلام اینکه این سجده و برکات آن برای کسانی که به این توصیه عمل نمودند، معروف است.(4)

23- آقا سید هاشم حدّاد: برای سالک، شایسته است که در همه حالات، ذکر یونسیه؛ یعنی «لا إِلهَ الّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»(5)

ذکر دائمش باشد.(6)

ص: 599


1- . شرح چهل حدیث / 208.
2- . منظور آخوند ملّا حسینقلی همدانی است.
3- . سوره انبیاء / 87. (معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم.)
4- . ترجمه اسرارالصلاة / 428.
5- . سوره انبیاء / 87. (معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم.)
6- . دلشده / 201.

24- آقا سید هاشم حداد: ذکر یونسیه برای معرفت نفس و معرفت ربّ مؤثر است.(1)

25- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما به زیارت اهل قبور هم که می رویم، به جای قرآن و حمد و سوره، صلوات می فرستیم؛ سه صلوات به جای یک حمد، چون همه خیرات از نبی خاتم است.(2)

26- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: محصول و نتایج آن {ذکر} مادامی است؛ یعنی تا وقتی انسان مشغول است بهره مند است، ولی ذکر قلبی است که نتایج آن همیشگی است. باید قلب و دل ربط به او داشته باشد. چه بسیار ذکرها که نتیجه مادامی هم ندارد و باید گفت: إشْتَغَلْتَ بِالذِکْرِ عَنِ المَذْکُورِ.(3)»(4)

27- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: با تسبیح و ذکر و ورد گول نخورید. ممکن است چیزی عادت انسان شود، وقتی عادت شد، ترک آن وحشت آور است و منشأ اثر هم نیست. انسان گاهی مثل ضبط صوت می شود؛ می گوید و می خواند و هیچ حالیِ او نیست، لذا چیزی عاید خود او نمی شود.(5)

28- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: تأثیر اذکار به کمالش که جمیع شرایط را دارا باشد، است که متأسفانه خیلی ها به این نکته دقیق توجه ندارند!(6)

29- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} در آثار این ذکر {یونسیّه} می فرمودند:

«الف: برای دیدن حالات برزخی مؤثر است و در نجف برایم کراراً اتفاق می افتاد.

ب: برای تقویت نفس و قلب و مکاشفات بسیار خوب است.

ص: 600


1- . روح و ریحان / 92.
2- . سیری در آفاق / 309.
3- . (با مشغول شدن به ذکر، از مذکور - که خداوند باشد - غافل شدی.)
4- . سیری در آفاق / 181.
5- . سیری در آفاق / 181.
6- . روح و ریحان / 84.

ج: چیزی بهتر از ذکر یونسیه برای پیشرفت راه ندارم.

د: برای رفع حجب و نورانیت مؤثر است.

ه: استجابت دعا و نجات مؤمنین، از طرف خدا شامل گوینده آن می شود.

و: تجرد، با مداومت این ذکر حاصل می شود.»(1)

30- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: در ایام فراغت، همانند راه رفتن و نشستن، چه ذکری برای نورانیت قلب و رفع حجب خوب است؟): ذکر یونسیه.(2)

31- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: {ذکر یونسیه به} عدد سه هزار به بعد برای کمّلین (سالکینی که از مراحل و منازلی عبور کرده اند) می باشد.(3)

32- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: {آقا سید هاشم حداد} درباره اینکه چه چیزهایی برای معرفت نفس و معرفت ربّ مؤثر است می فرمودند: «ذکر یونسیّه در سجده و دیگر ذکر یَا اللّهُ، یَا إلهُ، یَا رَبّ، یک ساعت زمانی، در سجده برای تقویت روح خیلی اثر دارد.»(4)

33- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آثار اذکار تا چه وقت ظاهر می گردد؟): باید یک حول (یک سال) بگذرد تا اثرش معلوم شود.(5)

34- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: کسی ذکر می گوید، اما اثرش را نمی بیند، علّتش چیست؟): او زمان الآنش را می بیند، امّا دفتر کهنه احوال و اعمال گذشته را ورق نمی زند {تا ببیند که گناهان گذشته اش مانع تأثیر ذکر شده اند.}(6)

35- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: شما در دادن اذکار به افراد، عددهای متفاوتی را اجازه می دهید، سبب چیست؟): صاحب الذکر اجازه دارد هر عددی که مناسب دانست به طالب و قابل به همان اندازه بگوید.(7)

ص: 601


1- . روح و ریحان / 92.
2- . روح و ریحان / 93.
3- . روح و ریحان / 93.
4- . آفتاب خوبان / 29.
5- . آفتاب خوبان / 79.
6- . آفتاب خوبان / 80.
7- . آفتاب خوبان / 82.

36- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: تروک همانند عزلت از خلق و عدم اَکل لُحُوم حیوانی(1)، آیا در مجاهدات نفسانی تأثیر دارند؟): در همه اذکار، تروک، در اکمال آن دخیل است.(2)

37- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: اذکار قلبی،(3) به عدد بهتر است گفته شود یا به زمان؟): مرحوم شیخ مرتضی طالقانی ذکر قلبی را نیم ساعت زمانی می فرمودند، اگر یک ساعت زمانی شود بهتر است، مانند ذکر «اللّه» که بی عدد، قلباً گفته شود نافع است.(4)

38- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: موکّل ذکر(5)

چه تأثیری برای ذاکر می تواند داشته باشد؟): بعضی اذکار از نظر کیفی سنگین هستند و مشکل برای ذاکر ایجاد می شود، موکّل، مانع از چوب خوردن ذاکر می گردد.(6)

39- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: موکّل ذکر به چه شکل هستند؟): موکّل اوراد به همه اشکال درمی آیند، امّا به صورت حیوان نجس العین درنمی آیند.(7)

40- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: موکّل اسماء الهی مَلَک هستند یا چیز دیگر مانند جن؟): ملک هستند، لکن مراتب اینان بالنسبه به بعضی ملائکه مقرب، پایین تر است.(8)

41- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: ذکر قلبی، توجه و اثرش بهتر از ذکر لفظی است.(9)

ص: 602


1- . (نخوردن گوشت حیوانات.)
2- . آفتاب خوبان / 82.
3- . (ذکری که بر زبان و لب جاری نیست و فقط آن را از قلب عبور می دهند و در دل می گویند.)
4- . آفتاب خوبان / 82.
5- . (فرشته موکّل و گماشته شده بر ذکر.)
6- . آفتاب خوبان / 96.
7- . آفتاب خوبان / 97.
8- . آفتاب خوبان / 97.
9- . صحبت جانان / 118.

42- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: اذکار و ادعیه با شرایط، تأثیر دارد، ولکن مراقبه از شرایط لازم سلوک است که حرف اول را می زند.(1)

43- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: ختم ذکر یونسیه، ختم همه عرفاء است.(2)

44- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: شما قبلاً اینهمه ذکر و اشتغال عبادی داشتید، الان چرا ساکتید؟): الآن اشتغال من بیشتر است، ذکر قلبی می گویم، از اول صبح که بیدار می شوم تا شب مشغولم.(3)

45- علّامه حسن حسن زاده آملی: در نزد اولیاء اللّه مجرّب است که إکثار ذکر شریف «یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا مَنْ لَا إلَهَ إلَّا أنْتَ» موجب حیات عقل است.

وقتی با خدایت خلوت کن که بدن استراحت کرده باشد و از خستگی بدر آمده باشد و در حال امتلاء(4) و اشتهاء نباشد. در آن حال با کمال حضور و مراقبت و ادب مع اللّه، خداوند سبحان را بدان ذکر شریف می خوانی. عدد ندارد، اختیار مدّت با خود جناب عالی است؛ مثلاً در حدود بیست دقیقه یا بیشتر، و بهتر اینکه کمتر از یک اربعین نباشد، بیشترش چه بهتر.(5)

46- علّامه حسن حسن زاده آملی: شرط بسیار مهمّ تأثیر اذکار و ادعیه و اوراد و نظائرها طهارت انسانست که صرف لقلقه لسان سودی نبخشد، بلکه مبادا موجب قساوت و بُعد هم بشود، زیراکه ذکر عاری از فکر است؛ یعنی قلب بی حضور است، و قلب بی حضور، چراغ بی نور است و شخص بی نور، از ادراک حقایق دور است و مَثَل ذکر بی حضور، مَثَل کوری است که در دست او مشعل نور است.

در این بیان رسای محقّق، خواجه نصیرالدین طوسی... دقّت شود که گوید: «انّ العبادة تجعل البدن بکلّیّته متابعا للنفس، فان کانت النّفس مع ذلک متوجّهة إلی جناب الحق بالفکر صار

ص: 603


1- . صحبت جانان / 119.
2- . صحبت جانان / 122.
3- . شیدا / 64.
4- . (پر بودن شکم.)
5- . نامه ها برنامه ها / 241.

الانسان بکلّیّته مقبلا علی الحق و الّا فصارت العبادة سببا للشّقاوة کما قال عزّ و جلّ: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهُونَ(1)»(2)،(3)

47- علامه حسن حسن زاده آملی: اهل الله گفته اند که: «هیچ نوع از انواع اذکار و عبادات در ترقی درجات و مقامات معنوی، اثر این کلمه طیبه {لا اله الا الله} را ندارد.»(4)

48- علّامه حسن حسن زاده آملی: ذکر شریف «یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا مَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا أنْتَ» موجب صفای باطن و حیات دل است و در بسیار گفتن و مداومت آن فوائد بسیار. چه فایده از این بیشتر که آدمی به یاد دوست باشد.(5)

49- ابراهیم بن شهریار کازرونی: مؤمن تا لذّت دنیا ترک نکند، لذّت ذکر حق تعالی نیابد.(6)

50- أبوالعباس بغدادی: به جای یاد خدا، به یاد ثواب بودن، غفلت از خداست.(7)

51- أبوطالب مکی: بدان که نقصان، از غفلت شروع می شود و منشأ غفلت، آفت های نفس است.(8)

ص: 604


1- . سوره ماعون / 5 و 4.
2- . (عبادت، تمام بدن را پیرو نفس قرارمی دهد، با توجه به این نکته، پس اگر نفس به همراه فکر، متوجه حضرت حق بود، تمام وجود انسان رو به حق است و اگر چنین نباشد، عبادت سبب شقاوت خواهد شد، همان طور که خداوند «عَزَّوَجَلَّ» می فرماید: «پس وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلند.»)
3- . رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور / 62.
4- . در محضر افلاکیان / 201.
5- . نامه ها برنامه ها / 49.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 71.
7- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 68.
8- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 237.

52- میرزا علی آقا قاضی: برای من چنین کشف شده است که: مَن قال لیلةَ ثلاث و عشرین مِن شهرِ رمضان ساجدًا، مِأتَین و خَمسةَ و عشرین مرّة: «یا طُهْرُ، یا طاهِرُ، یا طَهورُ، یا طَیْهورُ، یا طَیْهارُ»(1)

نَزَلَتْ علیه الملائکة و طَهَّرَتْه تطهیرًا.(2)،(3)

53- ملّا حسینقلی همدانی: اگر {سالک} بی مراقبت مشغول به ذکر و فکر بشود، بی فایده خواهد بود، اگرچه حال هم بیاورد، چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکرِ بی مراقبه بیاورد، نباید خورد.(4)

54- کربلایی احمد تهرانی: اگر ذکر یونسیه را از کُنهِ وجودت و با یقین قلب بگویی و مردانه پای حرفی که می زنی بایستی، خداوند شما را در دریایی از فشار و ریاضت رها می کند تا ظرف وجودتان را از خودش لبریز گرداند.(5)

55- کربلایی احمد تهرانی: ذکر «لا اله الا اللّه» بسیار سنگین است و هرکسی از زیر بار امتحان آن سربلند بیرون نمی آید، اما صلوات اعظم اذکار است. صلوات در حقیقت چکیده ذکر «لا اله الا اللّه» است و همان خاصیت را نیز دارا می باشد، ولی با این تفاوت که صلوات با پنبه سر می برد و «لا اله الا اللّه» با شمشیر.(6)

56- کربلایی احمد تهرانی: قیمت هر انسانی به همان اندازه ای است که به خداوند توجه دارد.(7)

ص: 605


1- . این ذکر در روایات نیامده اما سینه به سینه از پاکان و اولیاء اللَّه به دیگران رسیده است. (ای پاک! ای پاکیزه! ای پاک کننده! ای بسیار بسیار پاک! ای بسیار بسیار پاک کننده!)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 114.
3- . (کسی که در شب 23 ماه رمضان در حال سجده، 225 مرتبه بگوید: «یا طُهْرُ، یا طاهِرُ، یا طَهورُ، یا طَیْهورُ، یا طَیْهارُ» ملائکه بر او نازل شده و او را به نحو احسن، پاک و طاهر می سازند.)
4- . تذکرةالمتقین / 194.
5- . رند عالم سوز / 245.
6- . رند عالم سوز / 245.
7- . تندیس عشق / 136.

57- احمد بن محمد بن مسروق: مؤمن با یاد خدا قوّت پیدا می کند.(1)

58- شیخ محمد شاذلی: کسی که هواهای نفسانی بر او غلبه کرده است، ذکر «لااله الّااللَّه» برای او نافع تر است و کسی که از هواهای نفسانی خالص شده است، ذکر «اللَّه» به تنهایی برایش نافع تر است.(2)

59- حاج اسماعیل دولابی: فراموش کارها و اهل طبیعت خوابند. شیعیان خواب آلوده اند، بین خواب و بیداری اند. اهل کمال که به موت تن داده اند، بیدارند.(3)

60- حاج اسماعیل دولابی: مذکور،(4) از ذکر بهتر است. گاهی اوقات شخص چنان مشغول اذکار می شود که از مذکور، غافل می ماند.(5)

61- آیت اللّه حسنعلی نجابت: واللّه و باللّه و تاللّه، در معارف، یاد خدا موضوعیت دارد، بقیه [امور] طریقیت(6) دارند نه موضوعیت... عمده آن است که رو و فکرم را بکنم به طرف خدا. اگر توانستم ایستاده قرآن می خوانم. نتوانستم، نشسته، نتوانستم، لم می دهم. باز هم اگر نتوانستم، می خوابم. مرحوم آقای قاضی رضوان خدا بر او باد، بعضی وقت ها دراز می خوابید و قرآن می خواند.(7)

عمل ولیّ خداوند

ص: 606


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 86.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 97.
3- . مصباح الهدی / 95.
4- . (کسی که ذکر را می گویند تا به یاد او بیفتند، مثلا خداوند.)
5- . مصباح الهدی / 130.
6- . یعنی اعمال انسان، راه و طریق رسیدن به یاد خدا هستند و به خودی خود، موضوعیت و جایگاهی ندارند.
7- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 255.

1- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} معتقد بودند که: «ذکر بدون توجه، قساوت قلب می آورد» و لذا با شاگردان در حدود استعدادشان کار می کردند.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} مقید بودند در مواقع خلوت و نماز عطر بزنند و در مواقع ذکر مضافاً به آن از عود نیز استفاده می نمودند و دیگران را هم تشویق می فرمودند که: در مواقع ذکر در خلوت و نیز در جلسات ذکر و توسّل عود و کندر دود نمایند.(2)

3- آیت اللّه علی اکبر مرندی: ذکر یونسیه ایشان {علّامه طباطبایی} پنج ساعت به درازا می کشید.(3)

4- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} اجازه صاحب نَفَس را {در تأثیر اذکار} دخیل می دانستند و آن را همانند اجازه طبیب به مریض ها، در کمیّت و کیفیّت، لازم و ضروری می دانستند، چه آنکه قابل و ناقابل با هم فرق می کنند و مزاج و اعصاب هم متفاوت می باشد و رعایت حال طالب ذکر، اولی و بسیار مهم است.(4)

5- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: استاد {آیت اللّه کشمیری} از کارهایی که جنبه تسخیرات داشت، نهی نموده و تجربه خویش را بازگو می کرد و اعتقاد داشت که اذکار و اوراد باید با اجازه استاد باشد.

ایشان دستوری از یکی از اساتید (سیّد افضل حسین هندی یا حاج مستور آقا شیرازی) گرفت و انجام داد، لکن شرط آخرش حضور استاد بود.

ص: 607


1- . سوخته / 275.
2- . نور مجرد، ج 2 / 334.
3- . ز مهر افروخته / 34.
4- . روح و ریحان / 85.

جناب آقای کشمیری در زمانی که استادش... نبود، در زیرزمین خانه مشغول به آن دستور می شود، ولیکن حالتی غیرعادی بر او مستولی می شود؛ انگار ضربه ای می خورد و بی هوش می شود و دو یا سه روز حالشان خوب نبوده است.

استادشان این قضیه را متوجه می شود و کارهایی انجام می دهد که حالشان خوب شود. حضرت استاد فرمود: «اثرات آن فشار و ضربه گاهی اوقات در سرم پدیدار می شود.»(1)

6- دکتر محمدباقر لاریجانی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): آقای کشمیری... این اواخر مخصوصاً، بیشتر در حال ذکر درونی بود. خیلی وقت ها آدم احساس می کرد ایشان دارد «هُوَ الْحَیُّ» می گوید، با نفس کشیدنش «حَیّ» می گوید.(2)

7- دکتر سید محمدعلی قاضی نیا (فرزند میرزا علی آقا قاضی): {پدرم} خیلی از اوقاتشان را مشغول ذکر و عبادت بودند و من یادم هست همیشه می گفتند: «لا هو الّا هو» و ما صدایشان را از اتاقشان می شنیدیم.

آن موقع یک کبوترهایی در نجف مرسوم بود که به آنها یاهو می گفتند. آقای قاضی از آنها خیلی خوشش می آمد و آنها را گذاشته بود در راهرو بین بیرونی و اندرونی.(3)

8- علامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی اولین دستوری که می دادند، ذکر یونسی بود: «لا إِلهَ إِلّٰا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین»(4) که در مدت یک سال در وقت خاص به حالت سجده خوانده شود.(5)

سرگذشت

1- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): روزی که افتخار زیارت آن ولیّ خدا {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} نصیبم شد، ذکری را به من تعلیم کردند و فرمودند:

ص: 608


1- . مژده دلدار / 55.
2- . شیدا / 65.
3- . عطش / 58.
4- . سوره انبیاء / 87. (معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم.)
5- . در محضر افلاکیان / 203.

«اگر یک اربعین توفیق گفتن آن را پیدا کنید، فتوحات معنوی بسیاری برای شما به همراه خواهد داشت» و اضافه کردند: «اگر از نیمه شب به بعد به این امر اختصاص دهید بهتر است» و من تصمیم گرفتم از فردای آن روز دستور ایشان را اجرا کنم.

عدد ذکر بسیار زیاد بود و شب های اول حدود چهار ساعت و نیم به طول می کشید، ولی به تدریج این زمان کوتاه تر شد و به سه ساعت و نیم رسید.

به خاطر دارم که در شب سوم که سرگرم ذکر گفتن بودم، ناخودآگاه و برای لحظاتی پلک هایم سنگینی کرد و به خواب رفتم و دیدم که آیت اللَّه کشمیری در آستانه در اتاق ایستاده اند و به من نهیب می زند که: «فلانی! ذکر را با طرب باید گفت، نه با کسالت، برخیزید و پس از تجدید وضو ذکر را از نو شروع کنید.»

برخاستم و پس از تجدید وضو از نو به گفتن ذکر پرداختم. فردای آن روز به خدمت ایشان شرفیاب شدم تا ببینم در اینباره صحبتی می کنند یا نه!

دقایقی گذشت و طلبه جوانی آمد و از شرایط ذکر پرسید.

ایشان ضمن بیان شرایط گفتن ذکر، فرمودند: «ذکر را با طرب باید گفت نه با کسالت؟ اگر در حین گفتن ذکر احساس کسالت کردید و چشم شما روی هم رفت باید تجدید وضو کنید و از نو به گفتن ذکر بپردازید، اینطور نیست؟ آقای مجاهدی؟!»(1)

2- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} این قضیه را برای من تعریف کردند: «مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی... هر روز به هنگام اذان صبح به حرم مطهّر علوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شرفیاب می شدند و پس از اداءِ نماز و تعقیباتی که داشتند متواضعانه روبروی حضرت می ایستادند و سوره مبارکه قدر را با حالت حضور، هزار مرتبه می خواندند و بعد به امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» توسّل می جستند و در حالی که قطرات اشک بر محاسن مبارکش جاری بود، با شور و حال عجیبی خطاب به حضرت این بیت را زمزمه می کردند:

گرچه سیه رو شدم غلام تو هستم خواجه مگر بنده سیاه ندارد»

ص: 609


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 421.

از آیت اللّه کشمیری پرسیدم: آیا مداومت به این نوع اعمال عبادی، مانع مشغله های علمی آن عالم بزرگوار نمی شد؟

فرمودند: «ابداً! زیرا امثال این بزرگواران که به خواندن ذکر و دعایی خاص و یا سوره های مخصوصی از قرآن کریم مداومت دارند، به تدریج به مرتبه طی اللسانی نائل می آیند و در فاصله زمانی بسیار کوتاهی توفیق خواندن اذکار و یا تلاوت آیاتی از قرآن را پیدا می کنند که معمولاً به چندین ساعت وقت نیاز دارد. با طی اللسان نیز می توان اذکار و ادعیه بسیار وقت گیری را در زمانی کوتاه به پایان برد و این مرتبه والایی است که عارفان بسیار راه رفته و وارسته غالباً از آن برخوردارند.»(1)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: مدتی مشغول ذکر شریف «اللّه الصّمد» بودم و به آن مداومت داشتم تا اینکه در حال کشف و شهود ملکی دیدم که یک سینی به من هدیه کرد که وسط آن با خط بسیار زیبا و نورانی ذکر «اللّه الصّمد» حک شده بود.

من از این واقعه فهمیدم که نصاب و زمان این ذکر به پایان رسیده و وقت ظهور آثار و برکات توجه این اسم شریف فرارسیده است و آنچه به واسطه این اسم باید به من برسد، رسیده است.(2)

4- یکی از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: استاد {آیت اللّه کشمیری} ذکری به عدد دوازده هزار به من داد و یکی از خواص آن، قوی شدن اراده بود.

روز اوّل شش هزار مرتبه را صبح گفتم و بعد برای کارهای روزمره حرکت کردم، ولیکن هرجا که می رفتم درها بسته می شد و جوابم را با کلمات: «نه»، «نداریم»، «جای دیگر برو»، «آدرس را نمی دانم» می دادند. تعجب کردم که چطور امروز باب ها مغلق و راه ها مسدود می شود!

بعد از ظهر خدمت استاد رسیدم و جریان صبح تا ظهر را نقل کردم.

ایشان فرمود: «چون برخی اذکار، آثار قدرتی دارد، بعضی افراد که به آن مشغول می شوند، کفش پایشان پاره می شود»، سپس فرمود: «این ذکر را ادامه ندهید» و ذکر جدیدی به من داد.(3)

ص: 610


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 303.
2- . مژده دلدار / 36.
3- . مژده دلدار / 62.

5- سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): سیره استاد {آیت اللّه کشمیری} بر این بود که هرچه استاد طریق گفت، به همان اندازه باید ذکر گفت. از پیش خود و با خواندن از کتابی، نباید اذکار را گفت.

می فرمودند: «فلان اهل دانش در نجف اشرف عدد ذکر محبت را بیشتر گفته بود و ستون (مسجد یا تکیه ای را) می بوسید. فلان عوام، ذکری در اینباره می خواند و دیدند الاغی را می بوسید.(1)

6- حجت الاسلام سید شمس اللّه قائمی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): خیلی دلم می خواست بدانم ایشان {آیت اللّه کشمیری} ارتباطشان با خدا چگونه است، یک بار که پیششان بودم، به قلبشان اشاره کردند و فرمودند: «سرت را بگذار اینجا.»

گوشم را گذاشتم و دیدم یک کلمه ای دائم تکرار می شود. گفتم: آقا ذکر شما فلان کلمه است؟

فرمودند: «بله!»

مثل ساعت که دائم کار می کند این کلمه تکرار می شد، ارتباطشان با خدا اینگونه بود.(2)

7- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): یک وقتی یادم هست ایشان {آیت اللّه کشمیری} یک ذکری به من دادند. من ذکر را گفتم و وقتی دوباره خدمتشان رسیدم، عرض کردم که: آقا! من این ذکر را گفتم، اما نتیجه نگرفتم.

سرشان را پایین انداختند، یک توجهی کردند و بعد سرشان را بلند کردند و گفتند: «تو، هم خدا را می خواهی، هم خرما را؟»؛ یعنی هم دنیا و هم آخرت را می خواهی، منظورشان این بود. در این کاری که شروع کردی، مراقبه ات کم بوده.(3)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان ایشان {پدرم} طبیب جرّاح بود و در زمان جنگ تحمیلی در مرز کشور خدمت می کرد. آن طبیب می گفت: «تعداد مجروحین گاه آن قدر زیاد است که تا نیمه های شب در اتاق عمل،

ص: 611


1- . صحبت جانان / 60.
2- . شیدا / 64.
3- . شیدا / 148.

پی در پی مشغول درمان و معالجه بوده و در آن زمان نه خواب و خوراک می فهمم، نه نماز و ذکر.» به بنده گفت: «شما خدمت حضرت علّامه عرض کنید اگر اجازه می دهند مدّتی ذکر را ترک کرده و یا کمتر بگویم.»

علّامه والد فرمودند: «به ایشان بگویید: هر چقدر کاسه بیاوری همان قدر آش می بری!»

بنده پیغام را رساندم و ایشان نیز غرض آقا را متوجّه شد و فوراً گفت: «چشم، چشم!»(1)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در سفر آخری که خدمت ایشان {آقا سید هاشم حداد} مشرّف شدم عرض کردم: حال بنده طوری است که قادر بر ذکر لفظی نیستم.

فرمودند: «نمی شود! به هرحال، ذکر باید گفته شود، ذکر غذای نفس است.»(2)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی در خواب دیدم مشغول گفتن ذکر خاصی هستم؛ و با اینکه چنین ذکری را هیچگاه در بیداری نگفته بودم حس می کردم سابقاً آن را گفته ام. در همان عالم رؤیا از آقای حاج شیخ عباس قوچانی پرسیدم: این ذکر را سابقاً که می گفتم درهای آسمان باز می شد، ولی حالا که می گویم اثر نمی کند علت آن چیست؟

ایشان گفت: «شما قبلاً این ذکر را برای خدا می گفتید، نه برای اثر آن، لذا نتیجه داشت، امّا حالا چون برای اثرش می گویید تأثیر نمی کند.»

همان وقت یکبار برای خدا گفتم تا امتحان کنم، ناگهان درهای آسمان باز شد و فهمیدم نقص در من بوده است.

پس از بیدار شدن چند مرتبه آن را تکرار کردم، حالی دست داد و وضع عجیبی پیدا شد...

شبی نیز قبل از خواب چند مرتبه همین ذکر را گفتم. در عالم رؤیا تمام عوالم سیر و سلوک از جمله کیفیت سیر به سوی حقیقت را به من نشان دادند؛ و برخلاف آنچه تصور می شود که سیر

ص: 612


1- . نور مجرد، ج 1 / 461.
2- . نور مجرد، ج 1 / 462.

انسان به طرف بالاست، جهت این حرکت را از بیرون به درون و از ظاهر به باطن می دیدم؛ و هرچه به مقصد نزدیک تر می شدم با عالم وسیع تری مواجه می گشتم.

برای ترقی از عالمی به عالم دیگر باید ذکر خاصی را گفته و امتحانی می دادیم و مادامی که ذکر مخصوص آن عالم را نگفته و امتحان آن را پشت سر نمی گذاشتیم، به عالم بعدی راه پیدا نمی کردیم.

بنده ذکر هر عالمی را گفته و امتحانش را دادم و با گفتن ذکر آخرین منزل که صلوات بر محمد و آل محمد «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» بود و پشت سر گذاشتن امتحان آن، عوالم سیر به پایان رسید. آنگاه وارد عالمی شدم که از مکان خالی بود و جز بهجت و صفا و نور محض چیزی یافت نمی شد؛ و می فهمیدم که منزل آقای انصاری {همدانی} نیز در همان عالم است.

من در آن ایام به دستور کسی عمل نمی کردم و تا اندازه ای هم از آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» فاصله داشته، به ایشان مراجعه نمی کردم. در زمینه اذکار وارده نیز مطالعه کافی نداشتم...

روزی آن را برای اخوی آقای حاج سید عبد الحسین دستغیب «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» گفتم و از او پرسیدم: به نظر شما ممکن است این ذکر شیطانی باشد؟

ایشان گفت: «نه، این از اسماء اللّه است.»

پس از اینکه آن را به ایشان و شخص دیگری گفتم اثرش بسیار ضعیف شد، لذا وقتی به همدان رفتم، به آقای انصاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» عرض کردم: آقا! من از خدا چیزی خواسته ام و ذکری عطا شده است. ایشان فوراً فرمود: «اگر آن ذکر را بگویید اثرش از بین می رود.» و حاضر نشد که به ایشان بگویم.

در آن وقت متوجه شدم علت اینکه آن ذکر اثر نمی کند این است که آن را به یکی دو نفر گفته ام، هرچند قصدم از گفتن، این بود که به صحت آن اطمینان بیشتری پیدا کنم.(1)

11- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: روزی دستور العملی را که در کتاب غیرمعتبری دیده بودم و مشتمل بر آیاتی از قرآن بود انجام دادم. همان شب در خواب دیدم کیسه ای پر از جواهرات دارم و به من گفته شد: «اینها مصنوعی است! جواهراتی خوب است که معدنی باشد.»

ص: 613


1- . سفینةالصادقین / 449.

پس از بیدار شدن فهمیدم مصنوعی بودن جواهرات به خاطر این بوده که آن دستور العمل، مأثور(1) نبوده است.

بار دیگر ختمی را که مرحوم نهاوندی در یکی از کتب خود ذکر کرده مشغول شدم. بعد از آن در خواب دیدم در مسیری حرکت می کنم که راه آن از میان باغ های مردم می گذرد و من از روی دیوار باغ ها یکی پس از دیگری عبور می نمایم. از شخصی پرسیدم: چرا راه اینگونه است؟

گفت: «شما خودتان به خاطر اینکه کرایه ماشین ندهید از بیراهه آمده اید.»

پس از بیدار شدن متوجه شدم چون این ختم از اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نرسیده و مستند به روایت نیست استفاده از آن به منزله رفتن از بیراهه می باشد.

اگر از مسیری که آنان تعیین فرموده و به ما نشان داده اند حرکت نکنیم، هرچند ممکن است دارای آثاری باشد و در مسیر نیز سرسبزی و خرمی مشاهده کنیم، لکن بیراهه است؛ و روشن است که عاقبت بیراهه رفتن وصول به مقصود نخواهد بود.(2)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: ایامی که در طالب آباد بودم یک روز حالت حزن و اندوه شدیدی که ناشی از فقر مادی و گرفتاری بود به من دست داد؛ و آنچنان ناراحت بودم که ادامه آن بسا مرا از پای درمی آورد. در آن حال، به قلبم الهام شد که ذکر «یَا رَؤُوفُ یَا رَحِیمُ» را به تعداد معینی بگویم. بلافاصله مشغول شدم. همینکه به پایان رسید حالت بی نیازی و سروری در قلبم پیدا شد که به وضوح می دیدم دیگر گرفتاری ندارم و به کلی غصه و حزن از دلم مرتفع گردیده و آرامش و سکونتی پیدا کردم که اگر تمام دنیا را به کسی بدهند چنین حالتی به او دست نمی دهد.

گرچه در خارج هیچ گونه تغییر و گشایشی برای من حاصل نشده بود با این وصف آیا می توان گفت که حاجت من برآورده نشده است؟

شب بعد در خواب دیدم یک سکه طلای بسیار زیبا و دلربا به اندازه کف دست به من داده شد و گویا کسی گفت: «این برای توست.»

ص: 614


1- . (از اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به ما نرسیده و جعلی است.)
2- . سفینةالصادقین / 583.

آن را گرفته، دیدم در حاشیه آن نوشته است: «الإمام الغریب المسموم المهموم علی بن موسی الرضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ»».

آنگاه متوجه شدم که این سکه صورت همان حالی است که در اثر ذکر مذکور به من دست داده بود، ولی ارتباط آن با حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برایم روشن نبود تا اینکه در روایتی دیدم این ذکر از آن حضرت وارد شده که ایشان فرموده اند: «پدرم در خواب به من فرمود: ای فرزند! هر وقت در امر شدیدی گرفتار شدی ذکر «یَا رَؤُوفُ یَا رَحِیمُ» را زیاد بگو.»(1)

آن وقت این نکته را نیز متوجه شدم که فیوضاتی که در اثر توسل خاصی به ما می رسد هرچند ما ندانیم از ناحیه کدامیک از معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می باشد به برکت همان امام بزرگواری است که آن توسل از ناحیه او به ما رسیده است.

نظیر این جریان بار دیگر در قم هنگامی برایم پیش آمد که حالت قبض عجیبی پیدا کرده و اندوه زیادی مرا فراگرفته بود. در آن حال نیز به قلبم الهام شد که ذکر «یا اللّه» را به عدد معینی بگویم، ولی متوجه نشدم که از ناحیه کدامیک از حضرات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است.

این ذکر را همراه با ذکر شریف «یَا رَؤُوفُ یَا رَحِیمُ» که قبلاً از ناحیه حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» لطف شده بود، مشغول شده و حال خوبی پیدا کردم.

همان شب در عالم رؤیا دیدم در صحن مقدس امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هستم و خدمه حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز آنجا حضور دارند. عده ای هم در صحن مطهر مشغول کار بودند.

ابتدا گمان کردم آنان برای زیارت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آمده اند، لذا از آنها تشکر کرده، گفتم: جانم فدای امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» باد که برای تعظیم مقام أباعبد اللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خدمه حرم خویش را به زیارت آن حضرت فرستاده اند. سپس از کسی پرسیدم: اینها برای زیارت آمده اند؟

گفت: «نه، اینها از طرف امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آمده اند تا اگر کار شما به آن حضرت ارجاع گردید انجام بدهند و اگر به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» واگذار شد برگردند!»

ص: 615


1- . مهج الدعوات / 333.

در این وقت گویا امر ما به امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ارجاع شد و خدمه حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مراجعت کردند. آنگاه دیدم نهرهای آب زلال و شفافی از آسمان به سوی صحن امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» سرازیر است و روی سرم می ریزد.

هنگامی که از خواب بیدار شدم سینه ام باز شده بود و خود را چنان شاد و خرم دیدم که کمترین غمی در دلم نمانده بود. در آن وقت فهمیدم ذکر شریف «یا اللّه» از ناحیه حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» الهام شده و خدمه امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گویا مأمورین همان ذکر «یَا رَؤُوفُ یَا رَحِیمُ» بوده اند.

وقتی انسان ذکری می گوید امور مترتب بر آن توسط قوای روحانی مخصوص به عالم همان ذکر - که در واقع مربوط به امامی است که آن ذکر از ناحیه ایشان افاضه گردیده - انجام می گیرد؛ از اینرو اگر انسان اعمالی را که از هرکدام از ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» رسیده به عنوان متابعت از خصوص همان امام انجام دهد بسیار بهتر است، زیرا علاوه بر بهره ای که از خود آن عمل عائد او می شود، از ملکوت همان امام نیز به او فیض می رسد.

الهاماتی که به انسان می شود نیز از ناحیه ارواح طیبه و به وسیله آن بزرگواران افاضه می گردد، زیرا تمام فیوضاتی که به خلق می رسد گرچه گاهی اولیائشان واسطه می شوند، ولی در حقیقت به برکت آنهاست.(1)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک روز ایشان {آقای انصاری همدانی} بدون مقدمه فرمود: «آقای آسید حسین! شما در طلب خود {دسترسی به مال دنیا} خیلی اصرار و پافشاری می کنید، می ترسم چیزی را که می خواهید بالأخره به شما بدهند.»

گفتم: اگر آن را بدهند می ترسید معصیت کنم؟

فرمود: «نه!»

گفتم: می ترسید زیاد زن بگیرم؟

فرمود: «بلی!»

ص: 616


1- . سفینةالصادقین / 437.

گفتم: خوب، چه اشکالی دارد؟ و به شوخی گفتم: علامه مجلسی در «حیوة القلوب» نقل کرده که حضرت سلیمان «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» سیصد زن داشت، من از اولاد پیغمبر آخر الزمان «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» باشم و به یکی دو تا اکتفا کنم؟!

ایشان خندید و فرمود: «می خواهید ثابت کنید که سید هستید؟»

گفتم: نه! در این مقام نیستم و قصد چنین کاری هم ندارم، ولی واقعیت این است که اگر تمکن پیدا کنم ممکن است این کار را انجام دهم.

ایشان فرمود: «از شما سؤالی می کنم، در آن خوب دقت کنید: آن چیزی که شما طلب می کنید معنایش این است که به شما ثروتی بدهند که تمام شدنی نباشد و هرگاه چنین تمکنی پیدا کردید خواهید گفت: خوب است خانه ای در تهران بخرم و زنی بگیرم.»

گفتم: بلی! ممکن است چنین کنم. چه اشکالی دارد؟

فرمود: «صبر کنید. بعد می گویید: آب و هوای شیراز هم خوب است، تابستان ها می خواهم آنجا باشم، خانه ای نیز در شیراز و یک زن هم آنجا بگیرم.»

عرض کردم: این هم چه اشکالی دارد؟

فرمود: «صبر کنید. همچنین کربلا، مشهد و خلاصه به هر شهری که رفت و آمدی پیدا کردید، خانه ای و زنی می گیرید، زیرا اگر انسان ثروتی داشته باشد که بداند تمام نمی شود ممکن است این کارها را انجام دهد.»

خداوند به حقیر لطفی کرده بود که با کسی لجاجت نمی کردم. نظر صحیح دیگران را درباره خود گرچه به ضررم بود منصفانه می پذیرفتم و به آن اعتراف می کردم، لذا کلام ایشان را تصدیق کرده و گفتم: بلی! امکان دارد.

آنگاه درست انگشت روی نقطه حساس بنده - که غیرت فوق العاده و حساسیت خاصی نسبت به ناموس بود - گذاشته و فرمود: «خوب، شما در یک زمان که نمی توانید در همه شهرها نزد همه زنانتان باشید، بنابراین در هر شهری که باشید فکرتان پیوسته متوجه زن های دیگرتان که در سایر شهرها در تنهایی بسرمی برند خواهد بود.»

گفتم: بلی، همین طور است.

ص: 617

سپس فرمود: «در این صورت شما دائماً فکرتان مشغول است و از یاد خدا بازمی مانید و اگر کسی از یاد خدا بازبماند جز حسرت و ندامت بهره ای نخواهد داشت.»

این کلام که گویا آبی بود که بر آتش ریخته شود چنان مرا سرد کرد که به کلی طلب از من گرفته شد و متوجه شدم انصافاً حرف ایشان منطقی است و درخواست چنین تمکنی به هیچ وجه صحیح نمی باشد.(1)

14- سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): گفته شده: «کسی به دستور سید علی آقا قاضی هزار مرتبه سوره قدر را خواند و اثر ندید، آقای قاضی فرمودند: در حال راه رفتن آن را خواندی؟

آن شخص گفت: بله!

فرمود: برای همین اثر ندیدی!»(2)

15- یکی از شاگردان میرزا علی آقا قاضی: هنگامی که در صحن کاظمین با دوستان نشسته بودیم، دیدیم کلیددار می آید (با معرفی بعضی که فلانی از شاگردان آسید علی قاضی است) نزد ما نشست و گفت: «من از مرحوم قاضی، چیزی دیده ام.

وقتی، در ذهنم درباره مبدأ، شک ایجاد شد. نمی توانستم مشکل خویش را به کسی بگویم. مدّت ها گذشت، ولی مشکلم حلّ نشد، بنابراین به نجف اشرف آمدم و به أمیر مؤمنان «عَلَیْهِ السَّلَامُ» متوسل شدم و گفتم: اگرچه همه شما یک نورید، ولی این مشکلم را به تو می گویم، اگر حلّ شد چه بهتر، وگرنه ایمانم از دست می رود.

شب به مسجدی رفتم و نماز خواندم. پس از نماز، نزد آقای شریعتمداری رشتی... نشستم و جریان خود را به وی گفتم. ایشان مرا به آقا سید علی قاضی راهنمایی کرد.

نزد آقای قاضی آمدم. عدّه ای نزد ایشان بودند که نمی توانستم سخنم را بگویم. چون نشستم، مرحوم قاضی نگاهی به جمعیّت کرد، همه برخاستند و رفتند و سپس من مشکل خود را به ایشان گفتم.

ص: 618


1- . سفینةالصادقین / 451.
2- . صحبت جانان / 26.

فرمود: فردا صبح زود بیا و کسی را با خود نیاور.

آن شب مهمان کلیددار نجف بودم. صبح زود، تنها نزد ایشان رفتم. مرحوم قاضی ذکر «اللَّه» را به من دستور داد. گویا فرمود: این ذکر را بگو، (چیزی نیست) رفع می شود.

من مشغول به گفتن ذکر شدم. پس از آن، شک من رفع شد و اثری از آن نماند، به طوری که خودم را مذمّت می کردم.

پس از مدّتی برای تشکّر به خدمتشان رسیدم تا مرا دید فرمود: الحمدللَّه رفع شد. سپس فرمود: گفتن آن ذکر را ادامه بده.»(1)

16- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): آقای محمد آزادگان از شعرای با اخلاص این زمانه است و محضر بسیاری از بزرگان را نیز درک کرده است. ایشان می گفت: «به هر کاری که دست می زنم و به هر شغلی که روی می آورم، ادامه پیدا نمی کند و زندگی ام سامان نمی گیرد. شنیده ام که به زودی عازم مشهدالرضا - «عَلَیْهِ السَّلَامُ» - هستید، التماس دعای مخصوص دارم. ضمناً در این سفر آقای مجتهدی را هم اگر دیدید از ایشان بپرسید: گیر کار من کجاست؟! و چه کنم که از این وضع نابسامان رهایی پیدا کنم؟»

در آن سفر، توفیق دو ماه اقامت در مشهد نصیبم شد و با عنایت حضرت ثامن الائمه - «عَلَیْهِ السَّلَامُ» - روزی نبود که به محضر آقای مجتهدی شرفیاب نشوم و از زیارت ایشان حظّ معنوی نبرم.

روز آخر به هنگام خداحافظی، آقای مجتهدی فرمودند: «فراموش کردید که پیام دوست شاعرتان را به من بگویید!»

عرض کردم: در محضر شما اغلب اوقات، خودم را هم فراموش می کنم! و بعد پیام آقای آزادگان را با ایشان در میان گذاشتم.

فرمودند: «آقا جان! ایشان آدم باصفایی هستند و در هر کتابی که ذکری پیدا می کنند به آن مشغول می شوند، مدتی هم به گفتن ذکر لا اله إله اللّه سرگرم شده اند! این ذکر، خاص کمّلین است و اثرش این است که همه تعلق ها و دلبستگی ها را از انسان می گیرد! چند صباحی است

ص: 619


1- . رسائل عرفانی / 271.

که شغل او را هدف قرارداده اند و اگر به این ذکر ادامه دهند تمام چیزهایی را که تعلق خاطر دارند از ایشان خواهند گرفت. از قول من به ایشان بگویید: فوراً ذکر لا اله إله اللّه را قطع کند و به ذکر صلوات بپردازد. در ذکر صلوات برکت های مادی و معنوی زیادی است؛ هم کار دنیای آدمی را سامان می دهد، هم سیر اخروی او را.»

هنگامی که به قم بازگشتم، آقای آزادگان به دیدارم آمد و آنچه را که از آقای مجتهدی شنیده بودم برای او نقل کردم.

او گفت: «درست فرموده اند، مدتی است که به گفتن لا اله إله اللّه مشغولم! و نمی دانستم که این ذکر چنین آثاری هم دارد. از این پس به ذکر صلوات می پردازم تا ببینم چه می شود؟!»

پس از گذشت چند روزی، آقای آزادگان به عنوان حسابدار یکی از فروشگاه های عمده نساجی در قم مشغول به کار شد و سال ها در همان سمت انجام وظیفه کرد تا بازنشسته شد.(1)

17- استاد عبدالقائم شوشتری: زمانی توفیق شد خدمت حضرت امام {خمینی} رسیدم و عرض کردم: آقا جان! ذکری به من تعلیم بفرمائید.

آقا فرمودند: «لا اله الّا اللّه، خوب ذکری است.»

از آن ساعت به بعد تا حال و تا قیامت ذکر «لا اله الّا اللّه» برای من لذتی دیگر دارد، البته این، اثر اجازه ذکر است.(2)

18- آیت اللّه سید حسین بُدَلا: ایشان {امام خمینی} یک روز فرمودند: «کسانی که قدم در راه سازندگی خود برمی دارند، برایشان گاه یک روزنه های نورانیتی پیدا می شود و این روزنه، هرچه بیشتر محافظت گردد، بیشتر می شود».

پس از جلسه، خصوصی از ایشان سؤال کردم: برای حفظ این حالت و این نورانیت چه باید کرد؟

ص: 620


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 176.
2- . خرمن معرفت / 137.

فرمودند: «آن حالت را باید با ارتباط با خدا و ذکر خدا حفظ نمود. فرد تا می تواند باید به یاد خدا باشد.»(1)

19- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: من مدت ها نماز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را می خواندم. یک بار خدمت ایشان {آیت اللّه انصاری} رسیدم و دستور خواستم، آقا فرمود: «نماز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را بخوان.»

بعد {از این دستور} متوجه شدم، عجب! این نماز و حضور قلب و حالم، از زمین تا آسمان با گذشته فرق می کند.(2)

20- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آقای انصاری} به من ذکری دادند که یک اربعین آن را انجام دهم. روز سی ام یا سی و پنجم بود که فرمودند: «کافی است! اثر خودش را کرد»، در حالی که من خودم اصلاً متوجه نمی شدم و اثری نمی دیدم.

بعد از حدود ده روز، اثرات آن را خودم متوجه شدم.(3)

21- حجت الاسلام شمس اللّه قائمی: {آیت اللّه محمدتقی بهجت} سفارش اکید می کرد که: «سعی کنید از خدا هیچ وقت غافل نشوید.»

برای من این سؤال مطرح بود که: اینها چگونه با هم قابل جمع است؟ اگر کسی بخواهد از خدا غافل نشود، درس و مباحثه را چکار کند؟ محاورات(4)

روزمره را چکار کند؟ اشتغال به امور دیگر را چکار کند؟ کسی که می رود پای درس یک عالمی، باید گوش بدهد که آقا چه دارد می گوید؟ یا اگر درس می خواهد بگوید، بایستی بفهمد که چی دارد می گوید.

شیرینی مطلب اینجا است، ایامی که چشم آقا را عمل کرده بودند و مسجد تشریف نمی بردند، همان شب قرارشد که بنده به دیدن ایشان بروم. هوا خیلی سرد بود. در مسیر، نابینایی کنار خیابان ایستاده بود. دستش را گرفتم و به مقصد رساندم.

ص: 621


1- . سلسلهٔ موی دوست / 47.
2- . در کوی بی نشان ها / 95.
3- . سوخته / 109.
4- . (گفتگوها.)

لحظات بعد که خدمت آقا رسیدم، عرض کردم: آقا! اینکه شما قبلاً فرمودید: «هیچگاه از خدا غافل نشوید»، حقیقتش این است که نمی شود؛ به خاطر اینکه درس، بحث و یا کارهای دیگری مانع می شود.

آقا فرمود: «نه، منافاتی ندارد. اینها ذکر عملی است، مثل نابینایی که دستش را بگیری از آن طرف خیابان بیاوری این طرف خیابان. اینها ذکر عملی است و منافات با آنچه گفتم، ندارد.»(1)

ص: 622


1- . العبد / 166.

رفیق راه

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: رفقا در لیالی قدر برای عبادت و مناجات و راز و نیاز به درگاه حضرت قاضی الحاجات دور هم جمع شوند و به عبادت مشغول گردند تا اگر عدّه ای از اینها خسته شده و دست از عبادت کشیدند، از نور صلاة و قرائت قرآن و دعای دیگر رفقا به آنان برسد و نیز وقتی اینها خسته شدند و به استراحت پرداختند، از نور و ثواب دیگران که به عبادت مشغولند متمتّع شوند و به برکت این اجتماع همگی در همه شب استفاده برند...

در راه خدا کشکول ها یکی است، همه هرچه کسب کرده و بدست می آورند در یک کشکول ریخته و با هم استفاده می کنند. هریک از رفقاءِ سلوکی که چیزی تحصیل کند اثرش به دیگران نیز می رسد...

رفقاءِ سالکِ در راه خدا مثل چند اسب یک درشکه هستند، وقتی اسب ها هم جهت و هم مسیر باشند سیر همه سرعت پیدا می کند، گرچه ممکن است یکی از دیگران ضعیف تر نیز باشد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: صفا و صمیمیت در تاریخ بعضی از طرّاران و راهزنان نیز دیده می شود که مالی را که از قافله زده و به یغما می بردند را به نسبت مساوی با یکدیگر تقسیم کرده و خودبینی نداشتند و به خاطر این صفات خوبی که در آنان بود، نهایةً توفیق توبه یافته و از اهل هدایت و صلاح می شدند.

رفقاءِ طریق نیز در کسب فیوضات معنوی و معارف چنین می باشند، ما هرچه کسب کنیم بین دوستان تقسیم می کنیم و هرکس بهره و نصیبی داشته باشد، به دیگران نیز می رسد. وقتی قلب ها یکی شد، هرچه در یکی از قلب ها ریخته شد، در قلب های دیگری نیز ریخته می شود.(2)

ص: 623


1- . نور مجرد، ج 1 / 275.
2- . نور مجرد، ج 1 / 627.

3- میرزا علی آقا قاضی (خطاب به یکی از شاگردان که همراه و رفیقی سلوکی در محل زندگی خود نداشته است): حال که رفیق و همسفر نیست، لازم است کتاب یا کتاب ها... داشته باشید.(1)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد... در زمان اقامت در تهران عصرهای جمعه با رفقا و تلامذه سلوکی خود مجلس ذکر و یاد خدا داشتند و کیفیت این جلسات که از یک ساعت و نیم به غروب تشکیل می شد این بود که: ابتدا مدّتی به سکوت و توجّه تامّ و تمام به حضرت پروردگار می گذشت و بعد از آن، آیات دلنشین توحیدی قرآن بود که این شوریدگان را در عشق و محبّت خدا مستغرق می کرد و اشک از دیدگان آنان می فشاند و بعد از قرآن، دعای سمات یا یکی از مناجات خمس عشرة یا بندهایی از دعای جوشن کبیر خوانده می شد و نهایةً با اقامه نماز مغرب و عشاء جلسه ختم می گردید و بعضاً در این جلسات ارشادات و تذکراتی نیز بیان می فرمودند.

ایشان می فرمودند: «نفس انسان حکم باطری را دارد که باید شارژ شود و در این جلسات است که قلب سالک شارژ می شود و از عشق پروردگار سرشار می گردد. وقتی مؤمنین دور هم گرد می آیند و با هم قلب هایشان را متوجّه خدا می کنند، بهره بیشتری برده و زودتر به مقصد می رسند، لذا از میزان شوق و لحظه شماری سالک برای جلسه بعدی، إنّاً کشف می شود که او بهره خود را از این جلسات می برد یا نه؟ و عطش خدا را کسی در دل دارد که پیش از همه و منظّم به جلسه می آید.»(2)

سرگذشت

آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در سامرّاء بسیار غریب بودم و با هیچ کس نمی توانستم انس بگیرم و از این جهت خیلی ناراحت بودم. یک روز به حرم عسکریین «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» رفتم و در آنجا

ص: 624


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 1 / 392.
2- . نور مجرد، ج 1 / 633.

از خدای متعال درخواست کردم که یک کمک روحی و یا یک رفیق و برادر روحانی نصیبم گرداند.

همان روز وقتی به منزل رفتم آقای سید اسماعیل مرعشی به آنجا آمده بود. وی که از اقوام خانواده ما بود و به حقیر نیز علاقه داشت گفت: «آسید حسین! امروز ناهار یک مهمان داریم که باب کار شماست، شما هم بیایید.»

پرسیدم: کیست؟

گفت: «بعد که آمدید معلوم می شود.»

دعوتش را پذیرفتم؛ و وقتی به منزل ایشان رفتم مهمانش که پیرمردی منور و باوقار بود مرا جذب کرد و دریافتم که او یک روحانی عادی نیست.

پس از صرف ناهار فرمود: «می خواهم برای آقایم حضرت أباعبد اللّه الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» روضه بخوانم.» آنگاه با لسانی ساده گفت: «آقایان و برادران! چند دقیقه دل هایتان را به من بدهید. من با دل هایتان کار دارم.» و همینکه گفت: «صلی اللّه علیک یا أباعبد اللّه» گریه شروع شد و روضه ای بسیار بااخلاص خواند.

ایشان آیت اللّه آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ الشَّرِیفَ» بودند که خدای متعال ملاقاتشان را به برکت مرقد شریف عسکریین «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» نصیب حقیر فرمود.

با اینکه سابقه آشنایی نداشتیم، پس از روضه به من فرمودند: «برویم با هم قدم بزنیم.»

در آن ایام ملتزم بودم که عصرهای جمعه سوره قدر را صد مرتبه بخوانم و وقتی می خواندم آثار عجیبی از آن می دیدم. در حدیث نیز وارد شده: «خداوند در روز جمعه هزار نسیم رحمت دارد که به هر بنده، آنچه از آن رحمت را که بخواهد عطا می کند؛ و کسی که عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخواند حق تعالی آن رحمت ها را مضاعف کرده و به او عطا می فرماید.»

حقیر به این مطلب چنان یقین پیدا کرده بودم که هر وقت موفق به خواندن آن می شدم منتظر رحمتی خاص بودم و معمولاً هرچند تا آخر شب عنایتی نصیبم می شد.

آن روز هم جمعه بود. در بین راه مطالبی بین ما رد و بدل شد. بنده که از ایشان خوشم آمده بود خواستم تحفه ای به ایشان بدهم، لذا عرض کردم: شما عصرهای جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و ببینید چه می بینید.

ص: 625

ایشان هم نگاهی به من کرد و فرمود: «شما هم وقت خواب صد مرتبه سوره توحید را بخوانید و ببینید چه می بینید.»...

در خلال این صحبت ها آشنایی بیشتری پیدا کردیم. خدمت ایشان عرض کردم: من مدتی است که یک ناراحتی دارم.

پرسید: «ناراحتی شما چیست؟»

عرض کردم: گرفتار حدیث نفس شده ام. دائماً گویا کسی با من حرف می زند و این وضع موجب اذیت و مانع روحی من شده، به طوری که دیگر حضور قلبی برایم نمانده است.

ایشان ذکر شریفی را به حقیر تعلیم کرده و فرمود: «چنانچه آن را بگویید ناراحتی شما برطرف می شود.»

بنده در آن موقع حالم طوری بود که هیچ ذکری را جز از طریق ائمه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» قبول نمی کردم مگر اینکه خود آن بزرگواران به نحوی مرا به شخص دیگری ارجاع دهند.

جناب حاج میرزا علی آقا شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که این معنا را در من حس کرد بلافاصله فرمود: «این ذکر از من نیست، از حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است.»

متأسفانه باز هم متوجه نشدم که ذکر مورد نظر ایشان حواله آن حضرت است، لذا باطناً آن ذکر شریف را از ایشان نگرفتم.

آنگاه عرض کردم: آقا! چرا من با کسی انس نمی گیرم؟

فرمود: «به خاطر اینکه انس سنخیت می خواهد.»

حال من در آن وقت اینطور بود که همه مردم را از خود بهتر و خود را از هرکس بدتر می دیدم؛ و به همین جهت پیوسته خود را ملامت می کردم؛ و گاهی که در کوچه و خیابان کسی به من سلام می کرد چنان متأثر می شدم که گریه کرده و می گفتم: اگر اینها می دانستند من چقدر بد هستم هرگز به من سلام نمی کردند.

از اینرو فرمایش آن روحانی بزرگوار را مؤید حال خود گرفته، عرض کردم: معلوم می شود من خیلی بد هستم و کسی به بدی من نیست تا با او سنخیت داشته، انس بگیرم.

ایشان که گویا درصدد تشویق حقیر بود نگاهی به من کرد و فرمود: «نه، نمی یابی که انس نمی گیری.»

ص: 626

پرسیدم: چه چیز را نمی یابم؟

فرمود: «مؤمن را. الْمُؤْمِنُ أَعَزُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الْأَحْمَر»(1)

ناگفته نماند آن حالت حدیث نفس که شبیه نوعی بیماری مالیخولیا بود در مدتی که در سامرّاء بودم باقی بود تا اینکه یک روز در کربلا در حرم مطهر حضرت أباعبد اللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کردم: آقا جان! شما می بینید که من بیمارم و روحم ناراحت است، پس چرا نجاتم نمی دهید؟

همان شب در عالم رؤیا دیدم که در نیمروز (روستای ییلاقی مرحوم پدرم) در قلعه ای هستم و آن قلعه که متعلق به من است تاریک می باشد و بنده درصدد روشن کردن چراغی هستم، لکن هرچه کبریت می زنم روشن نمی شود. در این هنگام، همان حالت وسوسه نفس پیدا شد و متوجه شدم همین حالت است که مانع روشن شدن کبریت می شود، لذا شروع به گفتن اذکار و اوراد کردم، امّا به هر ذکر و وردی مشغول شدم تأثیری نبخشید. ناگهان ذکر شریفی را که آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» به من تعلیم کرده بود به یاد آوردم؛ و آن ذکر این بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ لَا مَلْجَأَ وَ لَا مَنْجَا مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ».

همینکه مشغول آن ذکر شدم چراغ روشن شد و تمام قلعه منور گردید و آن حالت وسوسه به کلی برطرف شد و از خواب بیدار شدم.

بلافاصله گویا از طرف آقا امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به قلبم الهام شد که ما در همان زمان داروی درد تو را دادیم، خودت عمل نکردی و حال از ما گله می کنی!(2)

ص: 627


1- . کافی، ج 2 / 242. (مؤمن کمیاب تر از کبریت احمر است.)
2- . سفینةالصادقین / 335.

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)، مدارا با بدن و نفس

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: «بزرگ ترین (و سخت ترین) ریاضت ها، همین دینداری است.»(1)

2- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیز من! از محرّمات و ترک واجبات بپرهیز که ریاضتِ مهم، این است.(2)

3- سید صدرالدّین کاشف دزفولی: ریاضت دارای چهار رکن اساسی است:

رکن اول، سکوت لب و سکوت دل است. هرکس دلش ساکت نشود، ولی زبانش ساکت باشد گناهش کم است، و هرکس دلش ساکت شود و زبانش هم ساکت شود مقامش عالی است، و هرکه دلش ساکت شود، ولی زبانش ساکت نباشد گفتارش مثال حکمت است، و هرکه نه زبانش و نه دلش ساکت باشد نادانی است که بازیچه شیطان است و آخرالامر به خاک مذلّت نشیند...

رکن دوم، گرسنگی است. گرسنگی بهترین توشه رهروی است که در حدّ خود حال و مقامی دارد. گرسنگی، خشوع و خضوع و ذلت و مسکنت و فقر و سکون و آرامش می آورد.

رکن سوم، عزلت است که مایه سکون سالک است.

رکن چهارم، بیداری است که نتیجه مستقیم گرسنگی می باشد و آن بر دو قسم است: یکی بیداری دل و دیگری بیداری چشم.(3)

ص: 628


1- . ز مهر افروخته / 83.
2- . رسائل عرفانی / 238.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 302.

4- امام خمینی: شیخ استاد ما «دَامَ ظِلُّهُ» می فرمودند: «میزان در ریاضت باطل و ریاضت شرعی صحیح، قدم نفس و قدم حق است. اگر سالک به قدم نفس حرکت کرد و ریاضت او برای پیدایش قوای نفس و قدرت و سلطنت آن باشد، ریاضت باطل و سلوک آن منجر به سوء عاقبت می باشد و دعوا های باطله نوعاً از همین اشخاص بروز می کند، و اگر سالک به قدم حق سلوک کرد و خداجو شد، ریاضت او حق و شرعی است و حق تعالی از او دستگیری می کند به نص آیه شریفه که می فرماید: وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.(1) کسی که مجاهده کند در راه ما، هر آینه هدایت می کنیم او را [به] راه های خود.

پس کارش به سعادت منجر شده، خودی از او افتد و خودنمایی از او دور گردد.»(2)

5- کربلایی احمد تهرانی: زمانی ریاضت قشنگ است که او به تو بچشاند. اگر او به تو گرسنگی یا سختی داد، آن وقت است که ریاضت کشیدن و صبر کردن بر آن، شیرین می شود و به همان اندازه، اثربخش است.

6- حاج اسماعیل دولابی: این امّت به ریاضت احتیاج ندارد. اگر ریاضت لازم بود، پیغمبر و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» ریاضت می کشیدند، ولی این کار را نکردند و زندگی عادی داشتند و ازدواج کردند و خانواده تشکیل دادند. ریاضت کشیدن خوب نیست. مثل آدم برو بین مردم، به بازار و عرصه کار وارد شو و کار کن، منتها با مردم، خوب رفتار کن. شب هم که به خانه برگشتی، اگر خواستی، اعمال مستحبّی انجام بده. فرمان خدا را بردن و مطابق رضای خدا زندگی کردن، ریاضت بزرگی است، روی این ریاضت، ریاضت {بیشتری} نکش.(3)

7- حاج اسماعیل دولابی: اهل ریاضت از ریاضت های خداداد که معجزه است، به سوی ریاضت های خودساخته که سِحر است، فرار می کنند.

ص: 629


1- . سوره عنکبوت / 69.
2- . شرح چهل حدیث / 45.
3- . مصباح الهدی / 191.

اگر به راستی در پی ریاضت هستی، در عرصه زندگی ات با اخلاق شایسته و رفتار پسندیده عمل کن، نه اینکه مشکلاتی را که خداوند برای رشد دادن تو برایت آفریده است رها کنی و در گوشه ای سختی های تصنّعی بر خود تحمیل کنی.(1)

8- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): ای فقیر! شروط ریاضت شرعیّه چند امر است: قلّت حیوانی، قلّت أکل، قلّت نوم، قلّت معاشرت، قلّت کلام، مگر آنچه برای رضای خدای تعالی باشد.

ای فقیر! بدان ریاضات شرعیات را خداوند «عَزَّإِسْمُهُ» در کلام مجید بیان فرموده و اهل بیت عصمت «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» تفسیر فرموده اند و ریاضات شرعیّه اسلامیّه، صراط مستقیم است.(2)

9- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا برای سالکین، ترک حیوانی برای مدّتی موضوعیت دارد؟): آنچه برای سالک مبتدی لازم است ترک انواع شهوت و هر چیزی که جنبه صفات بهیمی داشته باشد، برای تمرین و پرورش روح (که البته مزاج نباید ضعیف باشد) نافع و لازم است.(3)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: {در گذشته} گاهی برای تعدیل قوای بدنی، خود را به ریاضت وامی داشتم و اکنون که فکر می کنم می بینم راه های دیگری هم وجود داشت و من از آنها استفاده نمی کردم.(4)

سرگذشت

ص: 630


1- . مصباح الهدی / 192.
2- . اشارات ایمانیه / 194.
3- . آفتاب خوبان / 72.
4- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 120.

1- آیت اللّه حسنعلی نجابت: یک نفر نامه ای فرستاده بود خدمت آقای{میرزا علی آقا} قاضی و از ایشان سؤالی کرده بود. نوشته بود: «من مدتی به ریاضت هایی مثل فلان و فلان مشغول بودم. پس از مدتی حال تجردی برایم پیش آمد که مشاهده کردم از بدن خویش بیرون آمدم. در همین حال چند فرشته آمدند اطراف من را گرفتند. یکی گفت: باید گوشش را برید. دیگری گفت: باید دستش را برید. بعدی گفت: باید پایش را برید و مطالبی از این قبیل.»

فی الجمله شرح مفصلی از حالی که برایش رخ داده بود در آن مکتوب نوشته بود. بعد، از محضر آقای قاضی سؤال کرده بود که: «چون ساعاتی در این حال بودم و هوش ظاهری نداشتم، نسبت به نمازهایی که از من فوت شده چه تکلیفی دارم؟»

آقای قاضی فرمودند: «این شخص ریاضت های باطل و غلط انجام داده و بسیار نادان است و آنچه در آن حال به او گفتند برای این بوده که به او بفهمانند نادان است و خطا کرده است و شاهد بر نادانی او همین بس که چنین سؤالی از من پرسیده. به جای اینکه سؤال کند که: این حال چه بوده است و معنای سخنان مأموران الهی چه بوده، سؤال از فوت نماز در بی هوشی کرده که از هرکس دیگری هم می توانست بپرسد.»(1)

2- یکی از ارادتمندان کربلایی احمد تهرانی: چند روزی بود که نیت کرده بودم تا از برای تزکیه نفس و تطهیر روح از غذای معمول خود صرف نظر کنم و جز نان و آب چیز دیگری نخورم.

در همان چند روز اول، به خدمت کل احمد آقا رسیدم.

ایشان به محض آنکه مرا دیدند، با حالت برافروخته ای فرمودند: «با این نخوردن ها، دارید زورِ الکی می زنید. تا به حال گرسنگی دادن به خود، چه کسی را پاک کرده است؟ به دامن حضرت پناه ببرید تا خودش باطنتان را تطهیر کند!

رفیق! این را بدان که اگر ما بر عقایدمان ثابت قدم بمانیم، او خود به قدر کافی ما را گرسنگی خواهد داد. یک عمر ریاضت بیهوده می کشید، آخر الامر، بار مانده و خر درمانده.»(2)

ص: 631


1- . عطش / 131.
2- . رند عالم سوز / 230.

مدارا با بدن و نفس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: سلامتی بدن در هر راهی خصوصاً برای امور فکری بسیار ضروری است حتی بعضی از ناراحتی های فکری و مشکلات اخلاقی نیز ناشی از بیماری ها و عوارض جسمانی است، لذا اساتید آگاه برای سلامتی بدن در این راه اهمیت ویژه ای قائل هستند و بر آن تأکید می کنند.(1)

2- شیخ محمد بهاری همدانی: {طالب معرفت} باید صحیح المزاج باشد. اگر علّتی(2)

در مزاج هست باید به معالجه آن بپردازد، چه اینکه اگر سودا غالب آید، پاره ای از حرکات سوداویه را شور عشق پنداشته مغرور گردد و اگر صفراء و حرارت غلبه کند، خشکی دماغ و خفقان قلب و سوء الخلق فوق العاده حاصل گردد. اگر بلغم زیاده باشد، قصور در فهم دقیقه پیدا خواهد کرد.(3)

3- آیت اللّه سید عزالدین زنجانی: در جوانی در نجف خدمت آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} رسیدم. ایشان سفارش می کردند: مزاج را در جوانی تقویت کنم. غذای مناسب و کباب حتماً بخورم و ریاضت های سخت نکشم. ایشان می گفت: «این بدن، مرکب و اسب شماست و اگر در جوانی به آن نرسید، مجبور می شوید در پیری تیمارداری اسبتان بکنید.»(4)

4- حاج اسماعیل دولابی: اگر همه عمرم و همه دارایی ام را صرف غذا و پالان و نعل این الاغ {بدن} کنم، پس کی سوار آن بشوم؟(5)

ص: 632


1- . سفینةالصادقین / 611.
2- . (بیماری.)
3- . تذکرةالمتقین / 126.
4- . جمال السالکین، ج 2 / 208.
5- . مصباح الهدی / 426.

5- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: مزاج را در افعال و اعمال انسان تأثیر بسزائی است.(1)

6- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: جسم که مریض می شود آیا بر روح تأثیر می گذارد؟ به این معنا که حتی جلو کشفیات را بگیرد؟): همانند راکب و مرکوب مرتبط هستند، کسالت جسم در روح تأثیر می گذارد و مانع از مکاشفات هم می شود.(2)

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: بدن تور شکار و سواری راهوار ماست. مبادا با او چنان کنیم که نه به کار شکار آید و نه تواند سوار را به جایی برساند. ره چنان رو که رهروان رفتند.

کسی به ما نگفت که: شب و روز را با یک دانه خرما بسر ببریم. در حد اعتدال بدن نیاز به تعیّش(3) دارد: «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(4) انسان کامل آن کسی است که حق هر ذی حق را اداء می کند.(5)

8- علّامه حسن حسن زاده آملی: باید با تأنّی(6)

و رفق و مدارا به راه بود نه با سرعت و اضطراب.(7)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حداد} کراراً و مراراً روایت عبدالعزیز قَراطیسی(8) را برای رفقا قرائت می نمودند {و می فرمودند} که: «حتماً باید این راه با

ص: 633


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 402.
2- . آفتاب خوبان / 78.
3- . (وسائل معیشت و زندگی.)
4- . سوره اعراف / 31. (بخورید و بنوشید اما زیاده روی ننمایید.)
5- . نامه ها برنامه ها / 240.
6- . (آرامش.)
7- . نامه ها برنامه ها / 242.
8- . کافی، ج 2 / 45. حضرت صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به عبدالعزیز قراطیسی فرمودند: «یا عَبْدَ الْعَزِیزِ إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاةً بَعْدَ مِرْقَاةٍ... وَ إِذَا رَأَیتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْک بِدَرَجَةٍ فَارْفَعْهُ إِلَیک بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکسِرَه. (ای عبدالعزیز! حقیقتاً که ایمان ده درجه است مثل نردبان که از آن پله به پله بالا می روند... و وقتی کسی را دیدی که از تو یک درجه پایین تر است، او را با رفق و مدارا به سوی خودت بالا ببر و چیزی را که تحمل ندارد بر او بار مکن تا باعث شکسته شدنش شوی.)

رفق و مدارا طی شود، اعمال سخت و سنگین، سالک را می کُشد و نفس وی را می شکند، به طوری که دیگر قادر بر حرکت نمی باشد، عیناً مانند مسافر پاشکسته؛ وی چگونه می تواند بیابان را طی کند؟!»(1)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در سفر، علاوه بر اکتساب بعضی از مقدمات معنویت و منازل عرفانی، جسم به سلامت، و روح به نشاط دست می یابد.(2)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: آیا لذّات حلال که موافق طبع و میل انسان است، می شود خدایی باشد؟): لذّت حلال که باعث ترک حرام و لذّت آن می شود، خدایی است و هرچه حرام لذّتش بیشتر، ترک آن خدایی تر...

این سخن با این گفتار که فرموده اند: «لذّت، در ترک لذت است.» تناقض دارد. ما از عهده نفس سرکش و هواهای نفسانی برنمی آییم {و با لذّت حلال باید از لذّت حرام بگذریم ولو قاعده «لذّت، در ترک لذّت است» زیر پا گذاشته شود.}(3)

12- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ما روزهای جمعه در فصل بهار و تابستان {با آیت اللّه انصاری} می رفتیم یک باغی و با رفقا در آنجا جمع می شدیم. زمینی بود، درختی و سبزه زار و رودخانه، و هربار یکی از رفقا غذا را آماده می کرد و اثاث می آورد و غالباً هم آبگوشت درست می کردیم.(4)

13- سید مهدی بحرالعلوم: {دومین چیز لازم از لوازم سفر الی الله، رفق و مدار با نفس است؛} چه نفس از تحمّل بار گران، یکدفعه منکسر،(5)

و از سفر، منزجر می گردد...

ص: 634


1- . روح مجرد / 567.
2- . حدیث دلتنگی / 153.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 405.
4- . سوخته / 172.
5- . (شکسته.)

در روایت عبدالملک بن غالب از أبی عبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است که: «...الْعِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِیرُهُ... وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ»(1)

و أبوجعفر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرموده که: «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْق»(2)،(3)

14- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: و این {رفق و مدار با نفس} از اهمّ اموری است که باید سالک إلی اللّه آن را رعایت کند، چه اندک غفلتی در این امر، سبب می گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّی و سیر بازبماند، بلکه برای همیشه به کلّی از سفر ممنوع خواهد شد.

سالک در ابتدای سفر در خود، شور و شوقی زائد بر مقدار مترقّب می یابد و یا در بین سفر به هنگام ظهور تجلّیات صوریه جمالیه، عشق و شور وافری در خود حس می کند و در اثر آنها تصمیم می گیرد اعمال کثیره عبادیه ای را بجای آورد، لهذا اکثر اوقاتِ خود را صرف دعا و ندبه می نماید، به هر عمل دست می زند و از هرکس کلمه ای می آموزد و از هر غذای روحانی لقمه ای برمی دارد.

این طرز عمل، علاوه بر آنکه مفید نیست، زیان آور است، چون در اثر تحمیل اعمال گران بر نفس، ناگهان در اثر فشاری که بر نفس وارد شده، نفس عکس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتیجه، سالک از همه کارها می ماند و دیگر در خود میل و رغبتی برای اتیان جزئی ترین جزء از مستحبّات احساس نمی کند.

و سرّ این افراط در عمل و تفریط نهایی این است که میزان و ملاک در اتیان اعمال مستحبّه را ذوق و شوق موقّتی خود دانسته و بار سنگین را بر دوش نفس قرارداده است، وقتی آن شوق موقّتی به پایان رسید و آن لهیب تند و تیز رو به فروکش نهاد، در آن موقع، نفس از تحمّل این بار گران به تنگ آمده، دفعةً شانه خالی می کند و بار سفر را در ابتدا یا در نیمه راه بر زمین می گذارد و از سفر متنفّر شده و از معدّات سفر و ممدّات آن بیزاری می جوید.

ص: 635


1- . کافی، ج 2 / 47. (علم، دوست مؤمن و حلم، وزیرش... و رفق و مدارا برادر اوست.)
2- . کافی، ج 2 / 87. (این دین، محکم است، با آرامی و مدارا در آن درآی [و سخت مگیر])
3- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 148.

بنابراین سالک نباید فریب این شوق موقّتی را بخورد، بلکه باید با نظری دقیق و مآل اندیش،(1) استعداد و خصوصیات روحی و وضع کار و شغل و مقدار قابلیت تحمّل خود را سنجیده، عملی را که می تواند بر آن مداومت نماید و قدری هم از استعداد او کمتر و کوچک تر است، انتخاب نماید و به همان قدر اکتفا کند و بدان اشتغال ورزد تا کاملاً حظّ ایمانی خود را از عمل دریافت دارد.

و بناء علی هذا سالک باید وقتی مشغول به عبادت می شود با آنکه هنوز میل و رغبت دارد، دست از عمل بکشد تا میل و رغبت به عبادت در او باقی مانده، همیشه خود را تشنه عبادت ببیند. مَثَل سالک در بجای آوردن عبادات مانند شخصی است که می خواهد غذا تناول کند، اوّلا: باید غذایی را انتخاب کند که مساعد با مزاج او باشد، و ثانیاً: قبل از اینکه سیر شود دست از خوردن بازدارد تا پیوسته میل و رغبت در او باقی باشد...

و به طور کلّی از آنچه گفته شد بدست می آید که: عبادت مؤثّر در سیر و سلوک، فقط و فقط عبادت ناشی از میل و رغبت است؛ و به این معنی دلالت دارد قوله «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: «لَا تُکَرِّهُوا إِلَی أَنْفُسِکمُ الْعِبَادَةَ»(2)،(3)

15- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! نفس را نباید زیاد در فشار گذاشت تا سر از فرمان برکشد، بلکه باید همه لذائذ را به طور اعتدال به او داد و در اولین قدم، لذت شرک جلیّ و معصیت خدا را از او قطع نمود تا کم کم پس از مدتی رام شود، سپس کم کم دست به امور دیگر زد، اما باید بدانیم که این کار نه امری است به صورت آسان، بلکه امری است بس مشکل، اما چون به تدریج انجام گیرد کار به جایی رسد که نفس در اطاعت شما باشد...

در امر شیطان هم همین موضوع را مراعات کنید و به اطاعت واجبه و ترک معصیت بپردازید، چون قدری به قدرت معنویتان افزوده شد، به مستحبات و ترک مکروهات بپردازید و هکذا.(4)

ص: 636


1- . (عاقبت اندیش.)
2- . کافی، ج 2 / 86. (و عبادت را بر خودتان تحمیل نکنید.)
3- . رساله لب اللباب / 106.
4- . پندنامه سعادت / 25.

16- امام خمینی: میزان در باب مراعات {با نفس} آن است که انسان ملتفت احوال نفس باشد و با آن به مناسبت قوت و ضعف آن سلوک کند، چنانچه اگر نفس، در عبادات و ریاضات، قوی است و تاب مقاومت دارد، در عبادت کوشش و جدیت کند و اشخاصی که ایام غرور جوانی را طی کرده اند و آتش شهوات آنها تا اندازه ای فرونشسته است، مناسب است قدری ریاضات نفسانیه را بیشتر کنند و با جدیت و کوشش مردانه وارد سلوک و ریاضت شوند و هرچه نفس را به ریاضات عادت دادند فتح باب دیگر برای او کنند تا آنکه کم کم نفس بر قوای طبیعت چیره شود و قوای طبیعیه مسخّر در تحت کبریای نفس گردند.(1)

17- امام خمینی: سالک در هر مرتبه که هست؛ چه در ریاضات و مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، باید مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زائد بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند، خصوصاً برای جوان ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند که جبران آن را نتوانند کرد و آن خطر آن است که گاه نفس به واسطه سخت گیری فوق العاده و عنان گیری بی اندازه عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد و اقتضائات طبیعت که متراکم شد و آتش تیز شهوت که در تحت فشار بی اندازه ریاضت واقع شود، ناچار محترق شود و مملکت را بسوزاند، و اگر خدای نخواسته سالکی عنان گسیخته شود یا زاهدی بی اختیار شود، چنان در پرتگاه افتد که روی نجات را هرگز نبیند و به طریق سعادت و رستگاری هیچگاه عود نکند.

پس سالک چون طبیب حاذقی باید نبض خود را در ایام سلوک بگیرد و از روی اقتضائات احوال و ایام سلوک با نفس رفتار کند و در ایام اشتعال شهوت که غرور جوانی است طبیعت را به کلی منع از حظوظش ننماید و با طرق مشروعه، آتش شهوت را فرونشاند که فرونشاندن شهوت به طریق امر الهی، اعانت کامل در سلوک راه حق کند.(2)

ص: 637


1- . آداب الصلاة / 27.
2- . آداب الصلاة / 25.

18- امام خمینی: در باب ارتیاض(1) نفس و سلوک راه حق نیز رفق و مدارا با نفس از مهمات بشمار می رود و چه بسا که سخت گیری بر نفس خصوصاً در اوائل امر و خصوصاً برای جوان ها اسباب تنفر نفس از ارتیاض و سلوک شود و از زیر بار حق فرار کند، و خیلی اتفاق افتاده که جوان های نورَس، بعد از چندی اشتغال شدید و مواظبت کامل در مستحبات، به کلی منحرف شدند و لایبالی(2) به دین گردیدند.(3)

19- أبوحامد محمد غزالی: گاهی انسان نیت آشامیدن و خوردن و خوابیدن دارد تا استراحت کند و برای عبادت در آینده قوت یابد و در حال، نیت نماز و روزه به دلش نمی رسد، در این صورت خوردن و خوابیدن برای او افضل است. بلکه اگر بر اثر مداومت در عبادت، ملالت پیدا کند و نشاط او فرونشیند و رغبتش کم شود و بداند اگر ساعتی را به سرگرمی و گفت و شنود بپردازد نشاط او تجدید می شود، سرگرمی و گفت و شنود از نماز برایش افضل است... علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرموده است: «دل ها را آسایش دهید چه هرگاه مجبور شوند کور می گردند.»

اینها دقایقی است که تنها عالمان محقق آنها را درک می کنند نه قشری های آنها، چه پزشک حاذق گاهی بیمار گرم مزاج را با گوشت که طبیعت آن گرم است درمان می کند و پزشک ناآگاه این معالجه را ناروا می شمارد در حالی که مقصود پزشک آن است که نخست نیروی بیمار را به او بازگرداند تا بتواند معالجه ضد گرمی را تحمل کند... همچنین مرد جنگ آزموده ممکن است صلاح خود را در گریز از دشمن ببیند و به او پشت کند تا او را به تنگنا بکشاند سپس بر او هجوم برد و او را از پا درآورد.(4)

عمل ولیّ خداوند

ص: 638


1- . (ریاضت و تربیت.)
2- . (لاابالی و بی اعتناء.)
3- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 318.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 153.

1- حجت الاسلام سید حسن شفیعی (از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی): پیاده روی از کارهای مطلوبی بود که ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} هیچگاه ترک نمی کرد و همواره برای حفظ سلامتی خود از این ورزش پسندیده سود می بردند.(1)

2- حجت الاسلام علی دوانی: امام {خمینی} از ایام جوانی سخت در فکر سلامتی خود بودند. کتاب های غذاشناسی را می خواندند و با نحوه پخت و پز غذاها آشنایی داشتند و فواید آنها را محاسبه می کردند.(2)

3- امام خمینی: در دوران جوانی، پنجشنبه و جمعه ای بر ما نگذشت مگر اینکه با دوستان جلسه اُنسی تشکیل دهیم و به خارج از قم و بیشتر به سوی جمکران برویم. در فصل برف و باران در حجره خود به برنامه اُنسی مشغول می شدیم و هنگامی که صدای مؤذن به گوش می رسید همگی به نماز می ایستادیم.(3)

4- سید هاشم رضوی: مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی هر شب برای عبادت آماده می شد و مواد لازم را فراهم می کرد تا بتواند به راحتی به عبادت و تهجد و نماز بپردازد. روش او در هر شب همین بود و چه بسا که میل به نوشیدن چای یا قهوه یا چیز دیگر از این قبیل پیدا می کرد و به تدارک آن اقدام می کرد و می فرمود: «این از وسوسه و بهانه های نفس است و من می خواهم با این کار جلوی بهانه جویی نفس را بگیرم و انجام برخی خواسته های مجاز نفس که از جانب شرع مباح دانسته شده است، ضرری ندارد و مانعی نخواهد داشت.»(4)

سرگذشت

ص: 639


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 110.
2- . پا به پای آفتاب ج 4 / 123.
3- . پا به پای آفتاب ج 4 / 207.
4- . آیت الحق، ج 1 / 431.

1- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): آن زمان(1)

در کربلا، رفتن به قهوه خانه خیلی عجیب بود و در منظر بعضی ها کار جالبی نبود. سید هاشم {حدّاد} می گفت: «یک شب که قبل از اذان صبح برای خرید نان بیرون آمدم، دیدم ایشان {آقای قاضی} در قهوه خانه نشسته است. رفتم جلو و پرسیدم: آقا! چرا اینجا نشسته اید؟

گفتند: من منتظر چای هستم و تا چای نخورم نمی توانم به حرم بروم.

گفتم: آقا! اگر شما چای می خواهید بیایید برویم منزل ما.

با هم به منزل رفتیم و در آن طلوع، چای درست کردیم و با نان خوردیم. بعد از خوردن چای به ایشان گفتم: آقا! شما چرا به خاطر چای از صنف علماء خارج می شوید و به قهوه خانه می آیید؟

آقا جواب دادند: این بدن ما حکم استر را برای ما دارد. هرچه بیشتر به آن خدمت کنی بیشتر می توانی از آن استفاده کنی.

بعد داستان سفرشان از تبریز به کربلا را بیان کردند که: در آن سفر یک قافله داری داشتند که هرجا در راه، منزل می کردند، اول سراغ الاغ ها و اسب ها می رفت و به آنها رسیدگی می کرد. مردم می گفتند: این به جای اینکه به ما برسد اول به الاغ هایش می رسد، ولی همین کار باعث شد قافله ما دو سه روز زودتر از قافله های دیگر به نجف برسد، چون وقتی به حیوانات رسیدگی می کرد، موقع حرکت، حیوانات سرحال بودند و خوب حرکت می کردند، ولی متصدیان قافله های دیگر به خودشان مشغول می شدند و به اسب ها نمی رسیدند.

این بدن ما هم استر ماست؛ هرچه بیشتر به آن برسی، بیشتر می توانی از آن کار بکشی.»(2)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم مجلسی در یکی از مؤلفاتش نوشته است: «اگر انسان به طب مأثور(3) از ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» عمل کند، به بیماری مبتلا نمی شود، زیرا آنها عالم به خواص مأکولات و سبزی ها و چیزهای دیگر هستند.»

ص: 640


1- . (زمان مرحوم میرزا علی آقا قاضی.)
2- . دلشده / 25.
3- . (رسیده به ما.)

بنده هم فی الجمله دیده ام شخصی به طب مأثور عمل می کرد و حدود هشتاد سال داشت و مریض نشده بود. زمانی که ما در نجف بودیم وبا زیاد شیوع داشت، ایشان به عیادت بیماران می رفت با این حال به بیماری مبتلا نشد و فقط در اواخر عمر مرضش این بود که به نماز جماعت نمی آمد و به استراحت می پرداخت. البته برای کارهای دیگر بیرون می آمد و نمی دانم که آیا در وقت وفات مریض شد، یا خیر.(1)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: یکی از معمّرین علماءِ نجف که حدوداً صد سال از عمر شریفش می گذشت، می فرمود: «تا این ساعت به طبیب مراجعه نکرده ام.»

عرض شد: «آقا! چطور می شود؟ شما چه برنامه ای را در زندگی رعایت کرده اید که تاکنون بیمار نشده اید؟»

فرمودند: «فقط تابع شرع مقّدس بوده ام»؛ یعنی در خوردن غذاها کمّاً و کیفاً و جهات دیگر فقط به دستور شرع عمل کرده ام.(2)

4- آیت اللّه محمدهادی فقهی: زمانی یک سری خواب هایی دیده بودم و مشکلی برایم پیش آمده بود. خدمت علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی «قُدِّسَ سِرُّهُ» رسیدم و بازگو نمودم و ایشان خیلی خوشحال شدند و فرمودند: «این نشانه فلان مسأله است، فعلاً شما عجله نکنید. دست نگه دارید» و مطالب دیگری را نیز بیان فرمودند.

یک سال طول کشید و همچنان از آن مشکلی که برای من پیش آمده بود بسیار ناراحت بودم. روزی زودتر از همه در درس آیت اللّه {محمدتقی} بهجت حاضر شدم. آقا تشریف آوردند، لذا فرصت را غنیمت شمرده و عرض کردم: آقا! این گرفتاری برایم پیش آمده، چکار کنم؟

ایشان خیلی بی اعتنایی کردند و برای اینکه غرورم نگیرد پنجره را زدند و به فرزندانشان که در حیاط بودند اشاره کردند و به یکی از آنان مطالبی را گفتند. بعد به من رو کردند و فرمودند: «این طبیعی است و به مزاج مربوط است»، ولی من که هم به علّامه طباطبایی و هم به آیت اللّه بهجت اعتقاد کامل داشتم، به نظرم احساس کردم که جواب این دو بزرگوار با هم سازگاری ندارد و واقعاً گیج شده بودم. از طرفی نظر علّامه را (که بیشتر در جریان احوالات من بود و

ص: 641


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 273.
2- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 186.

جزئیّات مسائل را برای ایشان شرح داده بودم) ترجیح می دادم و از سوی دیگر نظر آیت اللّه بهجت را، ولی جالب آنکه علّامه طباطبایی بعد از یک سال فرمودند: «این چیز، طبیعی و به مزاج مربوط است.»(1)

ص: 642


1- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 124.

سختی و بلا، عافیت

کلام ولیّ خداوند

1- کربلایی احمد تهرانی: یک عمر باید به درد چه کنم چه کنم گرفتار باشیم و منتظر یک جلوه محبوب بنشینیم. او همیشه خیر است و خیر می خواهد.(1)

2- کربلایی احمد تهرانی: بلا شیرینی های خاص خودش را دارد و در آن، لذت و حلاوت هایی نهفته است که تنها چشیدنی است. کسی که برای اولین بار زیتون می خورد دهانش تلخ می شود و از طعم مخصوص آن زده می شود، اما بعدها که به خوردن آن عادت کرد، دیگر زیتون را تنها برای تلخی آن دوست دارد و از طعم بد آن لذت هم می برد، بلا نیز همین گونه است.

ابتدا انسان از بلا می ترسد و تحمل آن برایش سنگین به نظر می رسد، اما وقتی که وارد معرکه شد دیگر بلا را به خاطر زهر و تلخی ها و فشارهایش دوست دارد و اگر روزی بلا به سراغش نیاید خمار است.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: بلا و فقر، ابزار عشق بازی حضرت حق با دوستانش است.(3)

4- کربلایی احمد تهرانی: در وادی محبت اولین قدمی که برداشته می شود در بیابان فقر و بلاست. اگر قلب سلیم در محبت می خواهی باید سینه ای بلاکش داشته باشی، زیرا او می خواهد تو را به خودش معتاد کند، لذا بلاهای رنگارنگی را بر سرت نازل می کند تا هیچ خیالی جز او نداشته باشی و تنها سراغ خانه او را بگیری.(4)

5- کربلایی احمد تهرانی: رفقا! اگر این بلاها را از دوش من و شما بردارند دیگر نفس شوم ما را نمی توان با هیچ چیز مهار کرد. این نفس در پیشگاه خودمان لاابالی شده و فریاد «أَنَا رَبُّکُمُ

ص: 643


1- . رند عالم سوز / 166.
2- . رند عالم سوز / 184.
3- . تندیس عشق / 141.
4- . رند عالم سوز / 164.

الْأَعْلی»(1) سر می دهد. تا با محک فقر و بلا به سراغمان نیایند نخواهیم فهمید که در درونمان چه خبر است. اگر هم خیلی فکر می کنیم که صالح و کامل هستیم برای این است که با بلا امتحان نشده ایم.(2)

6- کربلایی احمد تهرانی: یکی از اولیاء، زمانی در عالم معنا از خدا پرسید: «خداوندا! چرا بلا را به دوستان می دهی و دشمنانت از آن بی بهره اند؟»

خطاب آمد: «عزت نفس، در ذلت آن است.»

حقیقت مطلب، درست همین گونه است. این نفس، حالت فرعونی دارد و ادعای خداییش می شود. تنها فقر و بلاست که می تواند آن را ادب کند. نفس من و تو دائماً چکش می خواهد. چون خاصیت بشر است که در راحتی کُرکُری بخواند. نفس آدمی در عافیت سر فرودنمی آورد و از طرفی هم فقر و بلا، عقال(3) نفس است.(4)

7- کربلایی احمد تهرانی: اگر به دنبال علم عاشقی می گردی بدان که اولین کتاب آن سوختن است و خداوند در اوج مصائب است که رخ نشان می دهد.(5)

8- کربلایی احمد تهرانی: خداوند برای آنکه خودش را به تو بدهد تاوان هریک نفس راحتی را که کشیدی از تو بازپس می گیرد. رفیق! خدا را باید توی شکنجه و فقر پیدا کرد نه توی بخوربخور.(6)

9- کربلایی احمد تهرانی: هریک از ما، یک کفری در وجودمان داریم که این کفر، همان منیّت و تکبّر ماست، آن وقت با این بلاها و مصیبت ها می خواهند به تدریج کفر را از وجودمان دربیاورند و وجودمان را از هرچه غیر اوست، تصفیه نمایند.(7)

ص: 644


1- . سوره نازعات / 24. (پروردگار بزرگ تر شما مَنَم!)
2- . رند عالم سوز / 165.
3- . (چیزی که با آن پای حیوان را می بندند.)
4- . رند عالم سوز / 165.
5- . رند عالم سوز / 167.
6- . رند عالم سوز / 179.
7- . تندیس عشق / 73.

10- عثمان صُرَیفینی: کسی که حالت رضا را در خود بیابد، از بلاها لذّت می برد.(1)

11- امام خمینی: اگر شما درس بخوانید، زحمت بکشید، ممکن است عالم شوید، ولی باید بدانید که میان عالم و مهذّب، خیلی فاصله است. مرحوم شیخ، استاد ما «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» می فرمود: «اینکه می گویند: ملّا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل، صحیح نیست، باید گفت: ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است!»(2)

12- امام خمینی: هر عملی که از انسان صادر می شود، بلکه هرچه در ملک بدن واقع و متعلق ادراک نفس شود، از آن یک نحو اثری در نفس واقع شود؛ چه اعمال حسنه باشد یا سیئه، که از اثر حاصل از آنها در لسان اخبار به «نکته بیضاء»(3)

و «نکته سوداء»(4)

تعبیر شده، و چه از سنخ لذائذ یا سنخ آلام باشد، مثلاً از هر لذتی که از مطعومات یا مشروبات یا منکوحات و جز آنها انسان می برد، در نفس اثری از آن واقع می شود و ایجاد علاقه و محبتی در باطن روح نسبت به آن می شود و توجه نفس به آن افزون می شود و هرچه در لذات و مشتهیات بیشتر غوطه زند، علاقه و حب نفس به این عالم شدیدتر گردد و رکون و اعتمادش بیشتر شود و نفس تربیت شود و ارتیاض(5) پیدا کند به علاقه به دنیا، و هرچه لذائذ در ذائقه اش بیشتر شود، ریشه محبتش بیشتر گردد، و هرچه اسباب عیش و عشرت و راحت، فراهم تر باشد، درخت علاقه دنیا برومندتر گردد، و هرچه توجه نفس به دنیا بیشتر گردد، به همان اندازه از توجه به حق و عالم آخرت غافل گردد، چنانچه اگر رکون نفس به کلی به دنیا شد و وجهه آن مادی و دنیاوی گردید، سلب توجه از حق تعالی و دار کرامت او به کلی گردد و «أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه»(6)

شود.

پس استغراق در بحر لذائذ و مشتهیات قهرا حب به دنیا آورد و حب به دنیا تنفر از غیرآن آورد و وجهه به مُلک، غفلت از ملکوت آورد. چنانچه به عکس، اگر انسان از چیزی بدی دید و ادراک

ص: 645


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 270.
2- . جهاد اکبر / 18.
3- . (نقطه سفید.)
4- . (نقطه سیاه.)
5- . (تربیت.)
6- . سوره اعراف / 176. (امّا او به زمین [دنیا] گرایید و از هوای نَفْس خود پیروی کرد.)

ناملایمات کرد، صورت آن ادراک در نفس، ایجاد تنفر نماید و هرچه آن صورت قوی تر باشد، آن تنفر باطنی قوی تر گردد، چنانچه اگر کسی در شهری رود که در آنجا امراض و آلام بر او وارد شود و ناملایمات خارجی و داخلی بر او رو آورد، قهرا از آنجا متنفر و منصرف شود و هرچه ناملایمات بیشتر باشد، انصراف و تنفر افزون شود و اگر شهر بهتری سراغ داشته باشد، کوچ به آنجا کند و اگر نتواند به آنجا حرکت کند، علاقه به آنجا پیدا کند و دلش را به آنجا کوچ دهد.

پس، اگر انسان از این عالم هرچه دید بلیات و آلام و اسقام و گرفتاری دید و امواج فتنه ها و محنت ها بر او رو آورد، قهرا از آن متنفر گردد و دلبستگی به آن کم شود و اعتماد بر آن نکند و اگر به عالم دیگری معتقد باشد و فضای وسیع خالی از هر محنت و المی سراغ داشته باشد، قهرا بدانجا سفر کند و اگر سفر جسمانی نتوان کرد، سفر روحانی کند و دلش را بدانجا فرستد و پرواضح است که تمام مفاسد روحانی و اخلاقی و اعمالی، از حب به دنیا و غفلت از حق تعالی و آخرت است و حب به دنیا سرمنشأ هر خطیئه است، چنانچه تمام اصلاحات نفسانی و اخلاقی و اعمالی، از توجه به حق و دار کرامت آن و از بی علاقگی به دنیا و عدم رکون و اعتماد به زخارف آن است.

پس، معلوم شد از این مقدمه که حق تعالی عنایت و الطافش به هرکس بیشتر باشد و مراحم(1) ذات مقدس شامل حال هرکس زیادتر باشد، او را بیشتر، از این عالم و زخارف آن پرهیز دهد و امواج بلیات و فتن را بر او بیشتر متوجه فرماید تا اینکه روحش از این دنیا و زخارف آن منصرف و منزجر گردد و به مقدار ایمانش رو به عالم آخرت رود و وجهه قلبش متوجه به آنجا گردد و اگر نبود از برای تحمل شدت ابتلا مگر همین یک جهت، هر آینه کفایت می کرد...

و دیگر از نکات شدت ابتلای بندگان خاص این است که آنها در این ابتلا و گرفتاری ها به یاد حق افتند و مناجات و تضرع در درگاه قدس ذات مقدس نمایند و مأنوس با ذکر و فکر او گردند.

و دیگر از نکات شدت ابتلا مؤمنین آن است که در اخبار به آن اشاره شده است که از برای آنها درجاتی است که به آنها نائل نشوند مگر با بلیات و امراض و آلام.(2)

ص: 646


1- . (الطاف.)
2- . شرح چهل حدیث / 239.

13- آقا محمد بیدآبادی: بلا نه شربت شیرین است که به اطفال طریقت دهند، بلکه قدح زهر ملال است که بر دست بالغان راه نهند.(1)

14- - آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر این راه {سیر و سلوک} تا آخر، مشکل بود و به سهولت و رغبت منتهی نمی شد، مورد تکلیف و ترغیب و تشویق از خالق قادر مهربان نمی شد.(2)

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما چه می دانیم، خدا می داند که بعضی ابتلائات، شرط بعضی افاضات است.(3)

16- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی (در جواب این سؤال که: چه کنم تا آدم شود؟): چه امر مشکل و مهمی! ما که هنوز به آن نرسیده ایم! کار ساده ای نیست.(4)

17- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی (در حال بیماری): صلاح فعلی بنده در بیماری و خانه نشینی است. بسیاری از خطرات به خاطر همین بیماری از ما دفع شده و بسیاری از خیرات عجیب به همین خاطر نصیب ما شده است.(5)

18- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: یک وقت نگویید: «این چه نحوه دوستی است که خدا با انبیاء و اولیاء دارد که بلا مال آنهاست.» بلا، سازنده است. بلا برای آنها نعمت است. تا انسان در نتیجه بلا ساخته نشود، انسان کاملی نمی شود، انسان الهی نمی شود. انسانی که در رفاه و عیش زندگانی است، همانجای اول خودش هست. گمان نکن اگر در جامعه مورد هتک و اتهام واقع شدی و برای خدا تحمل کردی، بدون اجر می مانی. خدای تعالی به تو کمک می کند.(6)

ص: 647


1- . تذکرةالسالکین / 67.
2- . برگی از دفتر آفتاب / 197.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 214.
4- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 75.
5- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 85.
6- . نردبان آسمان / 227.

19- حاج اسماعیل دولابی: «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَکَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَات، بهشت در ناگواری ها و آتش دوزخ در لذایذ پیچیده شده است.»(1)

این مال ابتدای راه است، امّا اگر جلوتر رفتی، برعکس می شود؛ یعنی کارهای نیک و ملاقات با مؤمن و زیارت مشاهد مشرّفه و معنویات که بهشت هستند، برای تو لذت بخش می شوند و با میل و شهوت به سمت آنها می روی، امّا طبیعت و دنیا و اهل آن برای تو حزن آور و تلخ می شوند و با کُره(2) به سمت آنها می روی.(3)

20- حاج اسماعیل دولابی: فشار مصائب و کمبودها تا وقتی احساس می شود که به آن تن نداده ایم و می خواهیم وضع را عوض کنیم، امّا اگر به آن تن بدهیم و بنا را بر این بگذاریم که وضع تغییر نخواهد کرد و همین هست که هست، عمده فشار آن از بین می رود.(4)

21- حاج اسماعیل دولابی: به هرچه از دشواری ها که تن دادی، باطل می شود. اگر به فقر تن دادی یا به هر مصیبتی که برایت پیش آید، راضی شدی، زندگی برایت شیرین می شود. بسوز و بساز. اصلاً دوای سوز، ساز است. اگر سازش کردی، همه بلاها و سوزها ساز می شود.(5)

22- حاج اسماعیل دولابی: هر وقت در زندگی ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو: «با من چکار داشتی که راهم را بستی؟» هرکس گرفتار است، در واقع گرفته یار است.(6)

23- حاج اسماعیل دولابی: از حضرت امیر و حضرت زهرا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» است که: «فِعْلُهُ قَوْلٌ، خداوند با کارهایش با ما حرف می زند.»(7)

هر وقت غصّه دارمان کرد؛ یعنی با ما کاری دارد. غم، پیغام دوست است. غم، پیغام اوست. وقتی غم آمد، با او خلوت کن ببین با تو چکار دارد.

هر در که به هرکجاست شب بربندند الّا در دوست را که شب باز کنند

ص: 648


1- . مجموعه ورام، ج 1 / 190.
2- . (کراهت و ناراحتی.)
3- . مصباح الهدی / 420.
4- . مصباح الهدی / 62.
5- . مصباح الهدی / 62.
6- . مصباح الهدی / 30.
7- . مهج الدعوات / 140.

مقصود از شب، اوقات گرفتاری است.(1)

24- حاج اسماعیل دولابی: وقتی پدر و مادر از روی محبّت، لباس کثیف بچه را بیرون می آورند و او را به حمام می برند و می شویند، بچّه گریه می کند، خدا هم وقتی با ابتلائات می خواهد بنده اش را پاک کند و لباس تمیز بر تن او کند، او چون جاهل است، گریه سرمی دهد و ناله می کند.(2)

25- حاج اسماعیل دولابی: در آتش سختی ها، خوب تحمّل داشته باشید تا درست پخته شوید.

26- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: هرگز نفسی که عادت به تن پروری و آسایش کرده در طریق عاشقی به خواسته اش دست نمی یابد و کسی که زندگی راحت و بی دغدغه را دوست دارد به حریم قدس ربوبی قدم نمی نهد.

کسی که گمان می کند در راه عشق، ناملایمات را نمی بیند هنگامی که درصدد عشق ورزی برآید، دست رد بر سینه اش کوفته می شود.(3)

27- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ما بدیم که ابتلائات را بد می بینیم، قبض و بسط را از جای دیگر می بینیم. فقط قدری صبر می خواهد تا ببینیم که در تحت این ابتلائات، چه نعمت ها پنهان است. یک روز صبر بر آنها، نتیجه عمری ریاضت ها دارد.

جان من! عزیز من! هرچه آن خسرو کند، شیرین بُوَد، زردابمان زیاد شده که نمی توانیم شیرینی ابتلائات را بچشیم. قدری باید وجودمان را در بوته امتحانات آب کنند تا طلای خالص و بی غشّ وجودمان ظاهر گردد.

به هر صورت، از تنهایی و گرفتاری و قبض منال، مشغول کار خود باش، مبادا از تحت عبودیت خارج شوی.(4)

28- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ابتلائاتی که برای بشر پیش می آید، اکثراً برای آن است که متوجه حضرت حق بشود و از غفلت، خارج شود و متوجه منبع فیض گردد و ابتلائاتی که

ص: 649


1- . مصباح الهدی / 48.
2- . مصباح الهدی / 54.
3- . رسائل عرفانی / 235.
4- . رسائل عرفانی / 248.

برای سالک پیش می آید، ابتدا برای همان معنی است و پس از آن برای آن است که منقطع از عالم و خود گردد تا هر روز منزلی را پس از منزلی سیر نماید. پس باید این ابتلائات را که برای هرکس - به خصوص برای سالک - پیش می آید، از الطاف و عنایات حضرت حق نسبت به بنده اش دانست.

دنیا، جای خوشی نیست تا با پیش نیامدن ابتلائات، خوشیِ آن را طالب شویم، اما اینکه ابتلائات انبیاء و اولیاءِ خدا برای چه می باشد، جای دیگر دارد.(1)

29- علّامه حسن حسن زاده آملی: الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید.(2)

30- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اینکه خدای متعال اولیاءِ خود را به انواع گرفتاری ها مبتلا می کند یکی از حکمت هایش همین است که اگر به دنیا تعلقی دارند بیزار شده، به خدا روی آورند. انسان اگر در بی نیازی بسربرد غالباً به دنیا علاقه مند شده، از خدا دور می شود، لذا خداوند او را از مال و ثروت پرهیز می دهد تا از زندگی حظّی نبرده، به آن دل نبندد، بنابراین اگر فرض شود چنانچه همه حظوظ و امکانات مادی و دنیوی برای کسی فراهم شود و باز دلبستگی پیدا نمی کند، خداوند آن را از او دریغ نکرده، به او عطا می کند، زیرا برای او یکسان است که بندگانش در فقر باشند یا در غنا.(3)

31- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک روز از آیت اللّه بهجت «حَفِظَهُ اللَّهُ تَعَالَی» پرسیدم: اگر برای کسی گرفتاری و آسایش تفاوتی نداشته باشد، مشکلات روی او اثر نگذارد، شدت و رخاء در کیفیت تضرع و حال عبودیت او تأثیری نداشته باشد، آیا باز هم او را فشار می دهند؟

فرمود: «نه! اگر کسی به این حال رسیده باشد دیگر ابتلاء و گرفتاری برای او معقول نیست، زیرا گرفتاری به جهت حکمت و مصلحت و برای تربیت انسان است. لازمه این حال نیز آن است که وضع دنیای او عوض شود و در وسعت و عافیت قرارگیرد.»

ص: 650


1- . رسائل عرفانی / 259.
2- . هزار و یک کلمه، ج1 / 104.
3- . سفینةالصادقین / 200.

البته مطلبی که ایشان فرمود غیر از ابتلائاتی است که خداوند برای اولیایش به جهت ترفیع درجه مقدر می فرماید. به همین جهت زندگی ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» همیشه با سختی و مشکلات توأم بوده است.(1)

32- قطب بن محیی انصاری: ما اساس کار را نه بر مراد نهاده ایم که بر نامرادی(2) نهاده ایم، اگر مراد پیش آید چیزی است که بر سر راه بازیافته ایم و اگر نامرادی باشد، آن خود، اصل و اساس کار ماست.(3)

33- قطب بن محیی انصاری: از تنگی دنیا به تنگ نیائید و از تعب جسم نگریزید که سختی دنیا، آسانی عقبی در پی دارد و تعب جسم، جمعیّت قلب(4)

به بارآورد. دنیای خود را فدای آخرت خود می باید کرد و جسم خویش را فدای دل خویش باید ساخت.(5)

34- احمد بن محمد شاذلی: وارد شدن سختی ها عید ارادتمندان است، گاهی در سختی ها عنایات زیادی می شود که در روزه و نماز یافت نمی شود.(6)

35- سیّد عبدالقادر جیلی: نشانه امتحان به بلاء به جهت عقوبت و مقابله(7)

در برابر معصیت، صبر نداشتن هنگام وجود بلاء، و ناله و شکایت کردن به خلق است، و نشانه امتحان برای از بین رفتن خطاها و گناهان {گذشته}، وجود صبر زیبا است بدون شکایت و ناله کردن و اضطراب و سنگینی داشتن در انجام اوامر و طاعت ها، و نشانه امتحان برای بالا بردن درجات،

ص: 651


1- . سفینةالصادقین / 457.
2- . (ناکامی.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 200.
4- . (توجه دل به خدا و بریدن از غیر او.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 206.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 61.
7- . (مجازات.)

وجود رضایت و موافقت و اطمینان نفس و آرامش برای مقدّرات [که از طرف خداوند نازل می شود] تا اینکه مقدرّات کشف شوند.(1)

36- حسین بن علی بحرانی: مؤمن [از سه حال خارج نیست؛] یا از کسانی است که اشتیاق به آخرت دارند که در این صورت، نفسِ بودنش در دنیا زندانی برای او است چه رسد به مصائب و گرفتاری هایی که با آن مواجه است.

و یا از جمله کسانی است که خوف تمایل به دنیا و علاقه به آنچه در آن است درباره آنان می رود که در این صورت، خدای حکیم به اقتضاءِ لطف و رأفتش او را با انواع مشکلات و ناملایمات مواجه می سازد و بدین وسیله علاقه او را از دنیا می برد تا از آن منزجر گشته به آن تکیه نکند، که دنیا خانه ستمگران است.

و یا آنکه بهره اش از اعمال و طاعات، اندک است که در این صورت خدای حکیم و رحیم به مقتضاءِ محبتش او را از ثواب [تحمل و بردباری] مشکلات و مصیبت ها بهره مند می سازد.(2)

37- جعفر آقا مجتهدی: ما را به انواع بلاها مبتلا می کنند تا ناخالصی هایمان را بگیرند. بلاها به منزله فیلترهای الهی اند برای پاک ساختن سالکان. سالکانی که آگاهانه از این فیلترها عبور می کنند به طهارت و شفافیت وجودی می رسند. بلا از نظر سالکان آگاه نعمت است، نه نقمت.(3)

38- آیت اللّه محمدتقی آملی: هر چقدر مصائب به ما بیشتر وارد می شد، احساس می کردیم که بهتر ساخته می شویم.

این جفای خلق با تو در جهان گر بدانی گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنین بدخو کند تا تو را ناچار رو آن سو کند

ص: 652


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 134.
2- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 104.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 74.

هرچه که پیش می آمد می دیدیم که همه این مشکلات برای پیش بردن و پیشرفت معنوی ماست.(1)

39- علی بن جعفر خرقانی: باید روزی هزار بار بمیری و باز زنده شوی تا زندگانی ای بیابی که هرگز نمیری.(2)

40- علی بن جعفر خرقانی: هرکه سفر زمین کند، به پایش آبله افتد و هرکه سفر آسمان کند، بر دلش آبله افتد.(3)

41- آقا سید هاشم حدّاد: تا وقتی به رفقا {شاگردان} آجیل می دهیم، همه خوشحالند، امّا وقتی می خواهیم گوش آنها را بگیریم، همه فرار می کنند و حاضر نیستند گوشمالی شوند و کار هم بدون جلال، تمام نمی شود.(4)

42- حمّاد تنیاتی: بپرهیز از اینکه از خداوند طلب کنی که به تو صبر بدهد، بلکه از او بخواه که بر تو لطف کند که آن سزاوارتر است، زیرا بلعیدن تلخی های صبر بر امثال ما سخت است.(5)

43- مطرف بن عبداللَّه: اگر عافیت داشته باشم تا شکر کنم، محبوب تر است نزد من از اینکه ابتلا پیدا کنم تا صبر کنم.(6)

سرگذشت

1- به دست و پای ذوالنّون مصری غل افکنده و به طرف زندانش می بردند و مردم در اطرافش می گریستند. وی می گفت:

ص: 653


1- . در جستجوی استاد / 41.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 329.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 329.
4- . نور مجرد، ج 1 / 707.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 317.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 150.

«این از موهبت های خداوند و بخشش های اوست و تمامی کارهایش گوارا، خوب و پاکیزه است.»(1)

2- حسین بن علی بحرانی: تردیدی نیست در اینکه دنیا زندان مؤمن است و به راستی کدامین زندان است که در آن آسایش و خوشی باشد. امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به مردی که نزد آن حضرت شکوه نمود و حاجت خویش را عرضه داشت، فرمود: «شکیبایی نما، خداوند به زودی در کارت گشایش خواهد داد»، آنگاه مدتی سکوت نمود و سپس به آن مرد توجه کرده و فرمودند: «از زندان کوفه برایم بگو، چگونه است؟»

{آن مرد گفت:} «تنگ و متعفن است و زندانیان در بدترین حالند.»

امام فرمود: «تو نیز در زندان هستی و در عین حال می خواهی راحت و آسوده باشی! مگر نمی دانی دنیا زندان مؤمن است.»(2)

3- شیخ أبوالفتح، محمد صدرالدّین: روز جمعه در مسجدی رفتم و نماز گزاردم. بعد از نماز خواستم به خانه روم که باران شروع به باریدن کرد. تا نماز شام ایستادم و نماز نیز خواندم، باران بند نیامد و ناچار به راه افتادم.

در راه درویشی را دیدم که نشسته بود. چون نزد وی رسیدم، سلام کردم.

نان مرا بگرفت و گفت: «ساعتی بایست با تو سخنی دارم؛ پیش از تو دو جوان از پیش من بگذشتند و گفتند: ای درویش إشگ(3) چیزی نیست. مرا از سخن آن دو جوان خنده آمد، تو چه می گویی؟»

من گفتم: هیهات! هیهات! ای درویش من کجا و إشگ عشق؟ امّا همین ساعت که می خواستم به نزد شما بیایم این بیت را با خود تکرار می کردم:

من هم چو شبی خواهم کاو را غم خود گویم من گویم و او خندد تنها من و تنها او

از گفتار من خوشش آمد، گفت: «بنشین.»

ص: 654


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 323.
2- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 104.
3- . آن درویش، عشق را إشگ می گفت.

نشستم. سوگند به خدایی که جز او را خدایی نشاید، سخنانی گفت که عین القضاة همدانی و خواجه محمد غزالی آنها را گفته اند، اما او با زبان شکسته اش می گفت و بر آن می افزود، پس به من گفت: «اکنون می خواهی بروی، برو.»

من به خانه خود آمدم امّا قرار در من نماند. صبح به محلّی که او را دیده بودم بازرفتم و او را نیافتم. همواره در پی او بودم تا آنکه روزی پادشاه وقت، قصد نمود به یکی از شهرهای هند برای شکار برود، ناگهان به خاطرم آمد که من هم به آن شهر بروم و هرچه می خواستم آن را از خاطر خود رفع کنم ممکن نمی شد.

آمدم و قدم در راه گذاردم. یک منزل که رفتم آن درویش را دیدم که شکارچیان پادشاه گرفته و به درختی بسته اند و تازیانه می زنند. خواستم بگویم: او را نزنید، به من اشاره کرد که چیزی نگو. هیچ نگفتم، ولی آنان بی محابا می زدند و وی آه نمی کرد و لب نمی گشاد.

یکی از آن سواران گفت: «می دانید این کیست؟ قطب الأقطاب(1)

است.»

یکباره همگی در مقابلش خاضع گشتند. وی گفت: «هر تازیانه که می زدید از خداوند طلب مغفرت و رحمت برایتان می کردم و تا زنده هستم و زنده ام طلب آمرزش می کنم.» سپس از آنها فاصله گرفت.

چون یاران پادشاه غائب گردیدند مرا نزد خود خواند و گفت: «هیچ دانستی این چه بود؟»

گفتم: نه!

گفت: «در میان من و خدای من حجابی بود بس غلیظ و به هیچ چیز رفع آن نمی شد تا آنکه این جماعت را بر من بگمارد و دیدی با من چه کردند، هر تازیانه که بر من می زدند رفع آن حجاب می شد، اکنون برو که ما خود آن را خواسته بودیم که اینجا بیایی، دیگر با تو کاری ندارم، نه تو مرا خواهی یافت و نه من تو را.»

این بگفت و چند قطره اشک به خون آلوده از دیده بریخت و از نظر من غائب گشت.(2)

4- وقتی عتبة بن أبان بصری مریض شده بود به وی گفتند: «مداوا نمی کنی؟»

ص: 655


1- . (پیر و مرادِ پیرا ن و مرادان.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 25.

گفت: «مرض من، دوای من(1) است.»(2)

5- حجت الاسلام جعفر ناصری: خدمت جناب شیخ عبداللّه {نجفی معروف به پیاده} رسیدیم. وی از مسافرتی به مشهد آمده و مریض بود و بیماری سختی را پشت سر گذاشته بود.

آن روز در خدمتش ماندم و از علت بیماریش سؤال کردم.

فرمود: «در مسافرت از طرف شخصی اقبال و توجه زیادی به من شد و بنده هم نباید در افکار خویش توجهی به او می کردم. سخت مراقب خود بودم تا اینکه یکبار به ذهنم خطور کرد که: حالا طوری هم نیست.

با این خطور، تمام افکارم به هم ریخت و بیمار شدم.»(3)

6- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: روزی در بالاخانه کفشداری حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خوابیده بودم. وجود مبارک حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را دیدم و اعضاءِ مبارک بدن آن حضرت را می بوسیدم.

وقتی بیدار شدم و پایین آمدم، نزدیک صحن، شرطه ای(4)

مرا دید و به عنوان اینکه برگه اقامت ندارم دستگیر کرد و مدتی گرفتار زندان شدم...

هر وقت مورد عنایت واقع می شدم به طور معمول بدون کتک و گرفتاری نبود. این لطف ها مقدمه ناراحتی بود که خود آن، لطف بود و هرچه التماس می کردم که دیگر گرفتاری برای ما بس است، هیچ اعتنایی نمی فرمودند.(5)

7- شیخ خیر نسّاج: در مسجدی رفتم. درویشی دامنم بگرفت و گفت: «ای شیخ! به من عنایتی کن، مرا محنتی(6) بزرگ پیش آمده.»

ص: 656


1- . (دوای نفس و روح من.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 264.
3- . در کوچه عشق / 66.
4- . (پلیسی.)
5- . در کوچه عشق / 97.
6- . (گرفتاری و بلا.)

منظورش این بود که بلا را از من گرفته اند و عافیت داده اند. چون نظر کردم، به دیناری گشایش یافته بود.(1)

8- شخصی از شدت ریاضت و گرفتاری های زندگی خویش به کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} پناه آورد و از ایشان درخواست کرد که در حق ایشان دعایی کند تا شاید سلوک برای او آسان تر شود.

کل احمد آقا نیز در تسکین غم های وی فرمودند: «زهی خیال باطل! برو رفیق! که خداوند اساساً راحتی خلق نکرده است! تا چه برسد به آنجا که من برای بدست آوردنش دعا کنم...

فقط دعا کن که خداوند، رنگ بلا را برایت تغییر دهد تا صبر بر آنها آسان تر شود.»(2)

9- کربلایی احمد تهرانی: آنقدر با بلا انس گرفته بودم که اگر روزی به سراغم نمی آمد، در خودم احساس کسالت می کردم و به خدا می گفتم: چه اتفاقی افتاده که این رفیق هر روزی، سراغی از ما نمی گیرد؟!

پاره ای از اوقات، آنقدر توحید به دهانم مزه می کرد که از خداوند می خواستم، تمامی بلاهای عالم را در کاسه من بریزد تا این شیرینی توحید، زیاد و زیادتر شود.(3)

10- کربلایی احمد تهرانی: زمانی یکی از کوکانم مریضی سختی گرفته بود، از باب اینکه صدقه دفع بلاست، مقداری پول برای صدقه کنار گذاشتم، به امید آنکه احوال پسرم بهبود یابد. ناگهان در عالم معنا به من حالی کردند که: «فلانی! حواست کجاست؟ ما با بلا می خواهیم به تو رحمت بفرستیم، اما تو با صدقه قصد داری آن را برطرف کنی؟»(4)

11- کربلایی احمد تهرانی: یکی از مردان نیک روزگار را در عالم معنا مشاهده کردم که بسیار ناراحت بود. از او پرسیدم که: تو که در این دنیا برای خداوند چیزی کم نگذاشتی، پس نگرانی ات از چیست؟

ص: 657


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 327.
2- . رند عالم سوز / 176.
3- . رند عالم سوز / 162.
4- . رند عالم سوز / 169.

او هم سری تکان داد و گفت: «در دنیا، هرچه بلا بر سرم نازل می شد، آنها را با دعا و صدقه برطرف کردم، ولی اکنون که باید نتیجه و بهره آن را ببرم، ناکام مانده ام.» و بعد گفت: «به هر مقدار که در این دنیا فشار و ریاضت تحمل کنی، به همان اندازه هم به تو یقین و توحید می دهند، نه بیشتر و نه کمتر!»(1)

12- کربلایی احمد تهرانی: روزی به خداوند عرض کردم: تو که چه بخواهم و چه نخواهم مرا می بری،(2) پس چرا موقع بردن کتک می زنی؟

جواب آمد که: «برای این بلا می فرستم که یادت نرود از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت.»

مرام خداوند این است که همه درها را می بندد تا آخر درب خودش را به رویت بگشاید. آن زمان است که از هیچ چیزی اشباع نمی شوی، مگر از خودش.(3)

13- کربلایی احمد تهرانی: زمانی... بلا و فشار از همه طرف مرا احاطه کرده بود. چند ماهی بود که حتی یک نفس راحت هم نکشیده بودم. گویی تمام عالم با من سر عداوت داشت. دیگر کار از گرسنگی و انزوا و زخم زبان گذشته بود و صبرم لبریز شد. همانجا رو به خدا کرده و فریاد زدم که: ای رفیق خوش انصاف! می بینی که نفسی برایم باقی نمانده تا کجا می خواهی مرا بکشی؟

در همان حالت از بالا به من حالی کردند که: «تو سِیرت را کرده ای. همه اینها برای آن است که می خواهیم نورانیت کنیم.»(4)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): جدّ مادری ما مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» روزی برای بنده تعریف کردند که: «یکبار خدمت حضرت آقای انصاری همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» عرض کردم: آقا! آن درجه و مقامی را که دارید به من هم بدهید!

ص: 658


1- . رند عالم سوز / 170.
2- . (منظور بردن و سیر دادن معنوی است نه مرگ.)
3- . رند عالم سوز / 171.
4- . رند عالم سوز / 180.

ایشان فرمودند: به همین راحتی؟! می دانید برای این که به اینجا برسم خدا با من چه کرد؟ (چه بلاها که نکشیدم و چه تهمت ها و سرزنش ها که نشنیدم؟) روزی که عیال بنده به جهاتی با انتحار از دنیا رفت، انگشت اتّهام همه متوجّه من شد و از کلانتری مرا خواستند و پاسبان به منزل ما فرستادند. کوچه مطروس(1)

از جمعیت بود. یک پاسبان از جلو راه را باز می کرد و من پشت سر او، و پاسبانی دیگر از عقب حرکت می کرد و زن و مرد آب دهان بر من می انداختند! آیا شما طاقت اینگونه بلاها را داری؟»

جدّ مادری ما گفتند: «این جمله را که آقای انصاری فرمودند، آرام شدم و دیگر چیزی نگفتم.»(2)

15- سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): در همان ایام کسالت و مرض و تهاجم فقر و قرض و گرفتاری های شدیدی که از هر جانب بر پدرم روی آورده بود - با آنکه مرجع تقلید و آیت بزرگ خدا بود - و در طبقه فوقانی در تابستان گرم، روی تخت افتاده و لوله إدرار به او متّصل بود، به من گفت: «سید علی! از مراقبه دست برندار و ابداً تا آخر عمرت یک شب هم نماز شب را ترک مکن!»

من گفتم: ای پدرجان! آن گرفتاری های شما در اصفهان در أوایل تحصیل و آن حالات و آن گرفتاری های شدید شما در نجف و این گرفتاری های آخر عمر بدین صورت و بدین کیفیت! من طاقت آنها را ندارم و گه گاهی نماز شب می خوانم ولی به طور مستمرّ و مداوم نمی توانم بخوانم.

پدرم رو کرد به من و فرمود:«چه می گویی؟! من خودم همه این گرفتاری ها را خواسته ام!»(3)

16- یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» درباره ایشان {آقا سید جمال الدین گلپایگانی} می فرمودند: «ایشان بسیار مرد غیور و قُرص و پابرجا و بااستقامتی بود و در مسیر طلب و اراده مراحل عالیه، بسیار کوشا و استوار بود.

روزی به حرم أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف می شود و پنجره ضریح را با دو دست خود می گیرد و تکان می دهد و با حالتی مصمّم و مجدّ و مصرّ از آن حضرت تقاضای وصول به مقام

ص: 659


1- . (سیاه شده. کنایه از کثرت جمعیت.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 707.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 405.

شهود و فتح باب معرفت را می کند و در مقابل عرض می کند: هرچه می خواهید از مصائب و گرفتاری ها بر سر من فرودآورید، من همه چیز را تحمّل خواهم کرد!

مدّتی از این قضیه نگذشت که فشار و گرفتاری از هر طرف بر ایشان وارد گردید؛ عسرت در معیشت کم کم در زندگی اثرات نامطلوب گذاشت و بدهی به افراد از حدّ متعارف گذشت و زبان شِکوه و گلایه و چه بسا طعن و کنایه باز شد. در همین اثناء حادثه ای برای یکی از فرزندان ایشان پیش آمد و این گرفتاری مزید بر فشارها و تنگناها گردید.

وضعیت ایشان و اعتراض طلبکارها و حرف افرادِ محل، کار را به جایی رساند که ایشان مجبور شدند برای مدّتی به اتّفاق خانواده به مسجد کوفه نقل مکان نمایند.

یک روز که فشارِ بر خانواده واقعاً آنان را به استیصال کشانید، اهل بیتشان با اعتراض شدید از ایشان سؤال می کند: این چه وضعی است که ما بدان دچار شده ایم؟

مرحوم آقا سید جمال می فرمایند: همه کارها به دست أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است، اگر می خواهی برو به حرم و خودت از آن حضرت تقاضا کن.

عیال ایشان می گوید: شما به حرم بروید و دعا کنید!

ایشان می فرمایند: من نمی روم.

بالأخره اهل بیت ایشان از کوفه به حرم أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف می شود و بنای گلایه و شکوه را می گذارد که آخر این چه مصیبتی است که بر ما وارد شده است و ما را به استیصال کشانده است؟!

هنگامی که از حرم خارج می شود متوجّه می شود، کفش هایش را دزد برده است! دیگر طاقتش طاق می شود و فریاد می زند و هرچه بر زبانش جاری شده بود به مرحوم آقا سید جمال و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نثار می کند.

خلاصه کار به جایی می رسد که خود مرحوم آقا سید جمال دیگر به تنگ می آید و تحمّل این وضع برای او امکان پذیر نمی باشد. دوباره به حرم أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف می شود و پنجره ضریح را با دو دستان خود می گیرد و خطاب به حضرت عرض می کند: یا علیّ! من... خوردم که چنین تقاضایی از شما کردم، من طاقت و تحمّل امتحان تو را ندارم، خواستی مقصود و آرزوی مرا برآورده کنی خود دانی و اگر نخواستی برآورده مکن!

ص: 660

پس از ارجاع مطلب به أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» یکمرتبه اوضاع آقا سید جمال تغییر می کند و فشارها یکی پس از دیگری مرتفع می گردد و کم کم احوال ایشان به روال عادی بازگشت می نماید.»

مرحوم آقا {علّامه تهرانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمودند: «انسان نباید طلب خود را در ازای امر دیگری قراردهد، زیرا چه بسا قادر بر انجام آن چیز نمی باشد و اگر خواستِ خود را منوط به این تعهّدات بگرداند، خداوند هم با او به همان شیوه عمل می نماید و کجا انسان می تواند با مشیت و اراده خدا مقابله و هم آوردی نماید؟! پس بهتر است که از اوّل با اظهار عجز و ناتوانی، حالت مسکنت و فقر را در پیشگاه الهی عرضه بدارد و از او بخواهد که با همه ضعف و قصور و تقصیر و کوتاهی، با کرامت و لطف خود با او برخورد نماید، نه با عدل و قسط و حساب و کتاب که در این صورت بازنده خواهد شد.»(1)

17- حاج اسماعیل دولابی: نخودچی پز، نخودها را در یک دیگ ریخته بود و روی آتش شدید گذاشته بود و کفگیر می زد. اوّل نخودها داد و قال می کردند و می گفتند: «سوختیم» و از جا می پریدند، تا اینکه یکی از نخودها گفت: «گویا می خواهند با ما نخودچی گلُ درست کنند و در مجلس سلطان بگذارند و سلطان ما را بخورد.»

نخودها گفتند: «اگر اینطور است، پس نخودچی پز کار خوبی می کند، ای کاش آتش را تندتر کند و بیشتر کفگیر بزند.»

کار که به اینجا رسید، نخودچی ها تقریباً بوداده شده بودند و اتفاقاً برعکس خواسته نخودها، آتش را کم کرد و دیگر کفگیر هم نزد. ما هم مثل نخودها هستیم و خدا و موالیانمان می خواهند ما را پخته کنند.(2)

18- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: یکی از آقایان مشهور که الان از دنیا رفته می گفت: «با این مشکل و گرفتاری چه کنم؟ اینکه مریدان و علاقه مندان تا در منزل همراه من می آیند، اما

ص: 661


1- . مطلع انوار، ج 2 / 420.
2- . مصباح الهدی / 175.

چون پای خود را به داخل منزل می گذارم، همسرم با کفش و داد و فریاد از من پذیرایی می کند!!»

گفتم: او از جانب خدا مأمور است، تا منیّت و شرک های درونی تو را از بین ببرد. در مسجد، مدرسه و در درس و بحث، غرور و خودبینی را کنار بگذاری و بدانی که انسان در فقر محض است و در برابر غنای مطلق نباید مغرور شد و برای خود چیزی قائل بود.(1)

19- حجت الاسلام سید حسن شفیعی (از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی): گاهی که از مریضی و خانه نشینی ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} صحبت به میان می آمد، می فرمود: «چه خوب شد مریض شدم. این مریضی برای ما خیر بسیاری داشت.»(2)

ص: 662


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 78.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 84.

سخن گفتن، سکوت

کلام ولیّ خداوند

1- أبوبکر بن عیّاش: شهرت پیدا کردن، کمترین ضرر سخن گفتن است که خود برای گرفتاری و امتحان شدن کافی است.(1)

2- أبومحمد ماجد کردی: سکوت، عبادت بدون رنج است.(2)

3- محمد بن محمد پارسا: وقتی زبان از زیادی سخن ساکت شد، قلب با خدا سخن می گوید و وقتی زبان سخن گفت، قلب ساکت می شود.(3)

4- شیخ محمد شاذلی: تمامی راه به دو لفظ برمی گردد: سکوت و التفات،(4)

و بعد، وصول است.(5)

5- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): شما ببینید زبان چه بلای عجیبی است، از دهان یک ثانیه بیرون می آید، آدم را با دیگری دعوا می اندازد و زود می رود داخل دهان پنهان می شود، آن وقت دست و سر باید چوب را بخورند! وقتی هم که آن آدم، خوب کتک ها را خورد، زبان داخل دهان با خنده می رقصد و می گوید :«دیدی چه کار کردم؟»(6)

ص: 663


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 151.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 252.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 306.
4- . آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: یعنی به غیرخدا التفات نکند و به اوامر خداوند روی آورد.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 360.
6- . بهترین کاسب قرن / 216.

6- بشر حافی: وقتی از سخن گفتن خوشت آمد، ساکت شو و هرگاه از سکوت و خاموشی خوشت آمد، سخن بگو.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سکوت، افکار انسان را جمع، و حرف زدن آنها را پخش می کند، و این دو راه متعاکس است. من باب مثال اگر انسان بخواهد رو به مشرق برود باید سکوت اختیار کند و الّا کأنَّ در طرف مغرب حرکت می کند.(2)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «در غیر مواردی که تکلّم شرعاً راجح(3) است، سالک باید مطلقاً سکوت اختیار کند.»

و به بعضی از شاگردان خود مطلقاً دستور سکوت می دادند و به برخی از ایشان که تقاضای ذکر داشتند می فرمودند: «ذکر شما، صمت و سکوت است!»(4)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} غالباً ساکت بودند، مگر مستقیماً کسی از ایشان چیزی را سؤال نماید که همیشه جوابشان مختصر و مفید بود.(5)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: هرکس با علّامه سید محمدحسین طباطبایی می نشست و زبان خاموش و سکوت مطلق ایشان را می نگریست، می پنداشت که این مرد در مفکّره(6) خود هیچ ندارد، ولی چنان مستغرق انوار الهیه و مشاهدات غیبیه ملکوتیه بودند که مجال تنازل(7)

پیدا نمی کردند.(8)

ص: 664


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 258.
2- . آیین رستگاری / 164.
3- . (بهتر.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 679.
5- . روح مجرد / 153.
6- . (قوه فکر.)
7- . (پایین آمدن از عوالم بالا.)
8- . مهر تابان / 19.

4- آیت اللّه حسن حسن زاده آملی: هرگاه کسی با مرحوم علّامه طباطبایی «قُدِّسَ سِرُّهُ» به مسافرت می رفت، حضرت ایشان را خاموش و ساکت می یافت و اگر شخص همراه، سؤالی نمی کرد، آیت اللّه طباطبایی همچنان ساکت می ماند.(1)

5- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: زیاد دیده می شد که حضرت امام {خمینی} مثلاً در نجف که از دو و نیم ساعت بعد از غروب تا سه ساعت - به مدت نیم ساعت - هر شب برای دیدار عمومی به اتاق بیرونی تشریف می آوردند، جز سلام و مسّاکم الله بالخیر(2)

تا آخر جلسه به سکوت برگزار می شد.

در طول مدت سال هایی که در جماران صبح ها خدمت حضرتشان می رسیدیم و هر روز ما بین بیست الی پنجاه دقیقه مشرف بودیم، هیچگاه به یاد ندارم که حتی یک کلمه غیرضروری از امام شنیده باشم.(3)

6- دکتر محمد رجبی: وقتی {امام خمینی} در جلسه ای بودند تا از ایشان سؤالی نمی شد سخن نمی گفتند و این حالت تا مدت مدیدی طول می کشید.(4)

7- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): ایشان {آیت اللّه بهجت} تا پدرش زنده بود به خاطر اطاعت امرش(5)

نماز شب نخواند، این را یقین داریم.

بعضی نقل می کردند: «آقای {میرزا علی آقا} قاضی {استاد آیت اللّه بهجت} نظرش این بود که نماز شب برای وصول سالک به مقصد، مهم و به منزله یک کمک است و به همین خاطر به او، که از نماز شب منع شده بود، دستور سکوت می دهد و سکوت را جایگزین نماز شب می کند.»(6)

ص: 665


1- . ز مهر افروخته / 37.
2- . (عصر شما بخیر.)
3- . در سایه آفتاب / 128.
4- . پرتویی از خورشید / 82.
5- . پدر آیت الله بهجت به خاطر برخی مسائل، ایشان را از نماز شب منع کرده بود.
6- . العبد / 27.

8- حجت الاسلام محمد روحی: ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} با هیچ کس خودمانی نمی شد. من دقت کردم حتی ایشان به کسانی که شاگردان آقای {میرزا علی آقا} قاضی بودند و سر درس می آمدند می فرمود: «صَبَّحْکم اللّه بالخیر»(1) اما باز در حال خودش فرومی رفت. ما فکر می کردیم با او می نشیند به بگو و بخند و خیلی خودمانی می شود، اما اینطور نبود.(2)

9- سید علی کشمیری (فرزند آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {پدرم} با اینکه ابهت داشت، همه دوستش داشتند، ولی هیچ وقت گفتگو نمی کرد با اینکه بزرگان، بزرگان مملکتی می آمدند، اما اینکه بنشیند حرف بزند، درد دل کند، بگوید: این کار را بکن، این کار را نکن، من ندیدم، با این حال دوستش داشتند. خیلی از روحانیون می آمدند و حرف می زدند، ولی ایشان سکوت می کردند.(3)

سرگذشت

1- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): آیت اللّه علایی در تهران که هم زمان با آقا {آیت اللّه محمدتقی بهجت} در نجف درس می خوانده و همسن آقا بوده است گویا مصاحبه ای در سال 1375 انجام داده و در آن گفته: «ما آن موقع ها به حجره آقای بهجت برای استفاده و رؤیت احوالات می رفتیم. وقتی می رفتیم ایشان مشغول کارش بود. ما آنجا نیم ساعت سه ربع حرف می زدیم اما ایشان لام تا کام حرف نمی زد. این سکوت ایشان برای ما که همسنش بودیم تحملش سخت بود. شکایت ایشان را به آقای {میرزا علی آقا} قاضی بردیم که ایشان یک جمله هم جواب ما را نمی دهد تا استفاده کنیم.

آقای قاضی فرمودند: نخیر، ایشان با سکوتش جواب می دهد و می گوید: اگر می خواهید به جایی برسید سکوت کنید.»

این مربوط به زمانی است که آقا حدود بیست و یک یا بیست و دو سالش بوده است.

ص: 666


1- . (صبح شما بخیر.)
2- . العبد / 120.
3- . شیدا / 107.

همچنین می گفت: «در سفر هم ایشان اغلب ساکت و در عالم خودش بود، یا ذکر می گفت یا فکر می کرد. در بین راه هم وقتی می خواستیم نماز بخوانیم، با اینکه از همه کوچک تر بود، همه او را قبول داشتند و بالاتفاق به ایشان اقتدا می کردند.»(1)

2- آیت اللّه سید محمد حسینی همدانی: در مدرسه قوام حجره داشتم. مطلع شدم مرحوم آقای {میرزا علی آقا} قاضی تبریزی در گوشه تنگ مدرسه، حجره کوچکی اختیار کرده... او را چنین یافتم که در تمام رفتار و اخلاق اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از نزدیک در درس آنها و یا در کنار آنان تحصیل می کردم، مخصوصاً او را دائم السکوت و الصمت می یافتم. احیاناً از دادن پاسخ نیز طفره می رفت و گاهی احساس می کردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است تا اینکه تصادفاً به نکته ای برخوردم که بسیار توجه مرا جلب کرد و آنهم این بود که داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود. از استاد پرسیدم: علت چیست؟

ایشان مدت ها پاسخم نداد. بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که: به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم، باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: «آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر و سلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت. آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانایی بازداری آن را داشته باشم، بیست و شش سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!»(2)

3- یکی از شاگردان مرحوم میرزا علی آقا قاضی: روزی من با آن بزرگ مرد به مسجد سهله رفته بودیم، مرحوم قاضی در بعضی از مقامات (مقام حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ») نماز می خواند.

ص: 667


1- . العبد / 309.
2- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 170.

در حال قنوت که کف دست ها را به سوی آسمان بلند کرده بود، یکی از أعراب مُعَیدی یک فِلس در کف دست ایشان نهاد.

ایشان که نماز را تمام کردند، آن فِلس را محترم شمرده و نگه داشتند و رو به من فرمودند:«خداوند بعضی اوقات موهبت هایی به ظاهر حقیر را به انسان می رساند که بعداً به واسطه آن، مشکلاتی را مرتفع می سازد. کارهای خداوند همه از روی مصلحت است، خواه به فکر ما برسد، یا نرسد.»

من در خدمت مرحوم قاضی از مسجد سهله به مسجد کوفه آمدم. مرحوم قاضی می خواست تجدید وضو نماید که چشمشان به یکی از أعلام و معروفین نجف که در خارج از مسجد مشغول وضو گرفتن با آب لوله کشی بود، افتاد.

ایشان از همانجا برگشت و در خارج مسجد در قسمت شمالی، با آن فلس، یک لوله هنگ آب خرید و با آن وضو گرفت و داخل مسجد شد و به سوی حجره خود رفت تا به نماز و اورادش مشغول شود.

مرحوم قاضی فرمود:«می دانی که آن شخص از أعلام و معاریف نجف است و اگر آنجا می رفتم طبعاً باید با او سخن گفته و سلام و علیک و... نمایم. این گفتارهای بی مورد و تعارفات رسمی غالباً غیرضروری است و بالنّتیجه حال توجّه و حضور در عبادت را پایین می آورد. من با آن فِلس، رفع محذور نمودم و خود را از برخورد و ابتلای با سخنان بیهوده و بلافائده ای که وقت و حال و نشاط عبادت را می رباید، خلاص نمودم. حالا فهمیدی که آن فلس یک موهبت و إعطاء عظیم إلهی بود که در آنجا از جایی که گمانش را نداشتیم داده شد تا در اینجا موفقیت و حال و وقت و نشاط عبادی ما را تضمین نماید؟!»(1)

4- علّامه حسن حسن زاده آملی: در سحری بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح، در اربعینی که ذکر جلاله «اللّه» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن به طوری به صدا درآمد و می لرزید آنچنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگ های درشت و جاده ناهموار می رود.

ص: 668


1- . مطلع انوار، ج 2 / 53.

دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد، ولی در بدنی مثال بدن عالم خواب قراردارد. تا قدری بالا رفت دیدم در میان خانه ای هستم که تیرهای آن همه چوبی و نجّاری شده است، ولی من در این خانه مانند پرنده ای که در خانه ای دربسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز می کند و راه خروج نمی یابد، تخمینا در مدّت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو می شتافتم.

دیدم در این خانه زندانی ام و نمی توانم به در بروم. سخنی از گوینده ای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: «این محبوس بودنت بر اثر حرف های زیاد و بی خود توست، چرا حرف ها را نمی پایی؟»

من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه ای که یک شخص آدم بتواند به در رود به رویم گشوده شد.

از آنجا بیرون رفتم و پس از به در آمدن چندی به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.

و هنگامی که از آن حبس رهایی یافتم؛ یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلّل دیدم که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درخت های گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره ای ندیدم، و می بینم که به اندازه ارتفاع درخت ها در هوا سیر می کنم به گونه ای که رویم؛ یعنی مقادیم(1) بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز دارم و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیا «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» قسم می دادم که: کشف حقایقی برایم دست دهد. در همین حال به خود آمدم.

آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونه ای که بدنم خسته و کوفته شد و سر و شانه هایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدّت می زد.(2)

ص: 669


1- . (جلوهای.)
2- . انسان در عرف عرفان / 25.

5- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): فردی بود که خودش نور داشت و مثلاً جایی که می خواست برود آدرس نمی گرفت و با نوری که داشت آن را پیدا می کرد. یک بار خدمت آقای انصاری {همدانی} رسید و خیلی گریه کرد، می گفت: «من چکار کنم مثل شما آدم بشوم؟»

ایشان فرمودند: «برو جلوی زبانت را بگیر.»(1)

ص: 670


1- . سوخته / 91.

سفرهای چهارگانه انسان

کلام بزرگان

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در ابتدای سلوک باید سالک إلی اللّه به وسیله اختیار مقام زهد و تأمّل و دقّت و تفکر در بی اعتباری دنیا و عدم فایده دلبستگی به آن، رشته علقه به عالم کثرات را قطع کند...

پس از طی این مرحله، تازه سالک متوجّه خواهد شد که علاقه مفرطی به ذات خود دارد و نفس خود را تا سرحدّ عشق دوست دارد، هرچه بجا می آورد و هر مجاهده که می کند همه و همه ناشی از فرط حبّ به ذات خود است، زیرا که یکی از خصوصیات انسان آن است که فطرةً خودخواه بوده، حبّ به ذات خود دارد، همه چیز را فدای ذات خود می نماید و برای بقای وجود خود، از از بین بردن و نابود نمودن هیچ چیز دریغ نمی کند.

از بین بردن این غریزه بسیار صعب و مبارزه با این حسّ خودخواهی از اشکل مشاکل است و تا این حسّ از بین نرود و این غریزه نمیرد، نور خدا در دل تجلّی نمی کند و به عبارت دیگر تا سالک از خود نگذرد، به خدا نمی پیوندد.

سالک باید به وسیله استمداد از الطاف الهیه و امدادهای پیاپی رحمانیه، رشته محبّت به ذات خود را سست و رفته رفته ضعیف نموده تا بالأخره پاره کند و به این صنم درونی که سررشته تمام مفاسد است، کافر گردد و او را یکباره فراموش نماید تا به طوری که عندالتأمّل و التحقیق تمام کارهای او برای ذات اقدس الهی باشد و حبّ به ذات او، به حبّ به خدای خود تبدیل گردد و این براساس مجاهده انجام می گیرد.

پس از طی این مرحله، سالک، دیگر علقه به بدن و آثار بدن و حتّی به روح خود را که پاره نموده ندارد، هر کار که کند برای خداست و اگر سدّ جوعی کرده و در کار تهیه اسباب زندگی به قدر کفاف و ضرورت باشد، برای آن است که محبوب ازلی خواستار حیات اوست و إِلّا قدمی از قدم برای تحقّق حیات این نشأه برنمی داشت...

ص: 671

وقتی سرانجام، سالک بدین مرحله رسید، کم کم خود را که برای خدای تعالی دوست می داشت نیز فراموش می کند و دیگر خودی نمی بیند و دیگر غیر از جمال ازلی و ابدی، سیما و رخساره ای را نخواهد دید و رفته رفته در آن دریای بی کران غرق شده، اثری از او نخواهد ماند.

باید دانست که: سالک باید متوجّه باشد که در جنگ انفسی، به طور کامل از عهده جنود شیطان برآید و آثار نفسانیه خود را به کلّی قطع کند و اصول آنها را از زوایای مخفیه خانه دل برکند، چه اگر ذرّه ای از حبّ مال و جاه و منصب و کبر و شخصیت طلبی و خویشتن دوستی در او باقی باشد، هرگز به کمال نخواهد رسید.

لهذا بسیار دیده شده است که کثیری از کُمّلین پس از سال ها ریاضت و مجاهده به کمالات نرسیده و در جنگ انفسی شکست خورده اند و علّت آن این است که: ریشه بعضی از صفات هنوز در خانه دلشان باقی بوده، لیکن پنداشته اند که آن ریشه به کلّی از بین رفته است، لذا در مواقع امتحان الهی و در مظانّ بروز نفس و جلوه آثارش، آن ریشه ها ناگهان جوانه داده و نموّ نموده و کار سالک را ساخته اند.

توفیق غلبه بر نفس و جنود آن منوط به دستگیری و عنایات خاصّه حضرت ربّ الأرباب است، چه طی این مرحله بدون توفیق و دستگیری خاصّ او صورت نبندد.

گویند: «روزی مرحوم سید بحرالعلوم «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» را شاگردانش خندان و متبسّم یافتند، سبب پرسیدند، در پاسخ فرمود: پس از بیست و پنج سال مجاهده اکنون که در خود نگریستم، دیدم دیگر اعمالم ریایی نیست و توانسته ام به رفع آن موفّق گردم.»(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: منصب نبوّت و امامت امری است اختصاصی، ولی وصول به مقام توحید مطلق و فناء در ذات احدیت که تعبیر از او به ولایت می شود، ابداً اختصاصی نیست و دعوت انبیاء و ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» امّت را بدین مرحله از کمال است. حضرت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» امّت خود را دعوت فرموده اند که به آن جایی که پای خود را گذارده اند، پا گذارند و این مستلزم امکان سیر به آن مقصد است و الّا لازم می آید

ص: 672


1- . رساله لب اللباب / 47.

دعوت، لغو باشد. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ الآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کثیراً»(1)

از طریق عامّه روایت شده است که: «لَوْ لا تَکْثِیرٌ فِی کِلَامِکُمْ وَ تَمْرِیجٌ فِی قُلُوبِکُمْ لَرَأَیتُمْ مَا أَرَی و لَسَمِعْتُمْ مَا اَسْمَعُ.(2) اگر این گفتار بسیارِ در زبان ها و این اضطراب و آشوب در دل های شما نبود، هر آینه می دیدید آنچه را که من می بینم و می شنیدید آنچه را که من می شنوم.»

این گفتار حضرت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به خوبی حاکی است از آنکه علّت عدم وصول به کمالات انسانی همانا خیالات باطله شیطانیه و افعال لغو و بیهوده است.

و از طریق خاصّه نیز روایت است که: آن حضرت فرمود: «لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ عَلَی قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.(3) اگر شیاطین گرداگرد دل های فرزندان آدم گردش نمی کردند، هر آینه ملکوت آسمان ها و زمین را می دیدند.»(4)

3- علامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم صدرالمتألّهین شیرازی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در کتاب «أسفار» گوید: ...«از برای سالکین راه خدا از عرفاء بالله و اولیاءِ خدا چهار سفر است:

اوّل: سفر از خلق به سوی حقّ.

دوّم: سفر در حقّ با حقّ.

سوّم: که مقابل سفر اوّل است، سفر از حقّ به سوی خلق است.

و چهارم: که از جهتی در مقابل سفر دوّم است، سفر در خلق است با حقّ.»

و چون عشق و مستی و شور و غوغاء در سلوک فقط در سفر اوّل است و در بقیّه اسفار طمأنینه و سکینه و قرار است، شاید بر این اساس معنای شعر حافظ که فرماید:

ص: 673


1- . سوره احزاب / 21. (و برای شما در وجود رسول خدا «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» الگوی نیکویی است، برای آن کس که امید به [دیدار] خدا و روز قیامت دارد و فراوان یاد خدا کند.)
2- . در میان تمام کتب قدیمی شیعه و اهل سنت تنها روایتی را که نزدیک به این حدیث یافتیم، حدیثی است که در «فتوحات مکیه، ج 1 / 147» بدین صورت آمده است: «لولا تزیید فی حدیثکم و تمریج فی قلوبکم لرأیتم ما أری و لسمعتم ما أسمع.»
3- . بحارالأنوار، ج 60 / 332.
4- . رساله لب اللباب / 38.

نگویمت که همه ساله می پرستی کن سه ماه می خور و نُه ماه پارسا می باش

روشن شود، زیرا یک دوره سفر که شامل چهار مرحله است، یک ربع اوّل آن را که سفر اوّل است به می خوری و سه سفر دیگر را به پارسائی تعبیر فرموده است.

مرحوم حکیم الهی آخوند ملّا محمّدرضا قمشه ای راجع به کیفیّت اسفار اربعه مطالبی بیان فرموده است، و محصّلش آنست که:

سفر اوّل که از خلق به سوی حقّ است، به رفع حجاب های ظلمانیّه و نورانیّه است.

و حُجب ظلمانیّه متعلّق به نفس و حجب نورانیّه متعلّق به قلب و روح است؛ که باید سالک از انوار قلبیّه و اضواء روحیّه بگذرد، و از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد أقصی حرکت کند.

پس عوالم میان سالک و حقیقت او سه عالم است، و تمام حجاب هائی که در اخبار بیان شده و یا در لسان بزرگان آمده است همگی راجع به این سه حجاب است.

وقتی این سه حجاب برداشته شد، و این سه عالم؛ یعنی نفس و قلب و روح طیّ شد، سالک به مقام معرفت جمال حقّ می رسد و ذات خود را در حقّ فانی می کند؛ و بنابراین اینجا را مقام فناء در ذات گویند. و در اینجا سه مقام است: مقام سرّ و خَفیّ و أخفی که در سفر دوّم می باشد.

و گاهی در مقام روح تعبیر به عقل کرده اند. و نظر به تفصیل شهود معقولات، مقام عقل را غیر از روح گرفته اند، و بنابراین اساس، مجموع مقامات در سفر اوّل و دوّم، هفت مقام است:

مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سرِّ، مقام خفّی، مقام أخفی.

و این هفت مقام مراتب وِلاء و بلاد عشق است که مولوی رومی فرموده است:

هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

و چون سالک از مقام روح بگذرد و جمال حقّ بر او متجلّی گردد و خود را در ذات حقّ فانی کند، سفر اوّل او به پایان رسیده و وجود او حقّانی می گردد، و محو بر او عارض می شود، و به مقام ولایت می رسد. و از موقف ذات که مقام سرّ است شروع می کند در سفر دوّم، و در یکایک از کمالات سیر می کند تا آنکه جمیع کمالات حقّ را مشاهده و خود را در تمام اسماء و صفات فانی می بیند؛ فَبهِ یَسْمَعُ وَ بهِ یَبْصُرُ وَ بهِ یَمْشِی وَ بهِ یَبْطِشُ.(1)

ص: 674


1- . (پس با خداوند می شنود و با او می بیند و به او راه می رود و با او پیروز و غالب می گردد.)

و عالم سرّ، مقام فناء در ذات است. و عالم خفّی که عالی تر است، مقام فناء در صفات و اسماء و افعال است. و عالم اخفی مقام فناء از دو فناء ذات و فناء صفت است که از هر دو عالی تر و آخرین مرحله سفر دوّم است.

و اگر می خواهی بدین گونه تعبیر کن که: عالم سرّ، فناء ذات اوست که آخرِ سفر اوّل و اوّل سفرِ دوّم است. و عالم خفاء مقام فناء در الوهیّت است، و عالم أخفی مقام فناء از هر دو فناء است. پس در این صورت دائره ولایت تمام می شود و سفر دوّم به پایان می رسد و فناءِ او منقطع می گردد و قدم در سفر سوّم می گذارد.

پس سفر اوّل، عبور از عالم ناسوت و ملکوت و جبروت است، و سفر دوّم، عبور از عالم لاهوت است؛ امّا سفر سوّم که سفر از حقّ به سوی خلق است با حقّ، از سفر دوّم عالی تر است. بدین معنی که سُکْر و مَحو از بین می رود؛ و با وجود فناء در حقّ و فناء در صفات حقّ و فناءِ از فناء، سالک در مقام افعال، سلوک می کند و با صحو تامّ، باقی به بقاءِ حقّ می گردد، و تمام عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت را بأعیانها و لوازمها مشاهده می کند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر می دهد.(1)

4- امام خمینی: عارف کامل، شیخ مشایخ ما آقا محمدرضا قمشه ای - «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» - در رساله ای که در تحقیق اسفار اربعه نگاشته اند مطلبی دارد که خلاصه اش این است: «...سفرهای معنوی چهار نوع است:

{سفر} اوّل:سفر از خلق به سوی حقّ و آن به این است که حجاب های ظلمانی و نورانی را که میان او و حقیقتش هست از میان بردارد،حقیقتی که از أزل تا ابد با اوست. حجاب های اصلی بر سه گونه اند:

1-حجاب های ظلمانی نفسانی.

2-حجاب های نورانی عقلانی.

3-حجاب های نورانی روحانی.

ص: 675


1- . معادشناسی، ج 8 / 63.

و چون انسان از این سه مقام نفس و عقل و روح ترقّی کرد، حجاب های سه گانه برداشته می شود و با برداشته شدن حجاب های سه گانه، سالک، جمال حقّ را مشاهده می کند و از خود فانی می شود که این مقام، مقام خَفیّ و مقام أخفی است. پس سفر اوّل به پایان می رسد و وجودش وجودی حقّانی می شود و حالت محو به او دست می دهد و شطّ حیات از او سرمی زند که محکوم به کفر می شود. پس اگر عنایت الهی به داد او رسید، مشمول عنایت شده و حالت محو از او زائل می شود و پس از ظهور به ربوبیّت، به عبودیّت خود اقرار و اعتراف می کند و به هرحال چون سفر اوّل به پایان رسید، سفر دوّم را شروع می کند.

سفر دوّم:و آن عبارت است از: سفر از حقّ به سوی حقّ به وسیله حقّ، و اینکه سفر به وسیله حقّ انجام می گیرد از آنرو است که سالک به مقام ولایت رسیده است و وجودش حقّانی شده است، پس سلوکش از مقام ذات به سوی کمالات شروع می شود تا آنکه به مقام علم به همه اسماء می رسد، مگر آن اسم هایی که خداوند تعالی، علم آنها را مخصوص خود فرموده است، و چون به اینجا رسید دارای «ولایت تامّ»می شود و ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال حقّ فانی می شود و در این مقام است که فناء از فناء که مقام أخفای فناء است، برای او حاصل می شود، دایرۀ ولایت، تمام می گردد و سفر دوّم به پایان می رسد و سفر سوّم شروع می شود.

سفر سوّم: و آن عبارت است از سفر از حقّ به سوی خلق، و در این موقف، سلوک او در مراتب فعال می شود و صحو تامّ برای او حاصل می شود و با ابقاء خداوندی باقی می ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت می کند و حظّ و نصیبی از نبوّت برای او حاصل می شود، ولی مقام تشریع شامل حال او نمی شود و در اینجا سفر سوّم او به پایان می رسد و سفر چهارم شروع می شود.

سفر چهارم:و آن سفر از خلق به سوی حقّ است به وسیله حقّ،در این سفر مخلوقات و آثار و لوازم آنها را مشاهده می کند و سودها و زیان های آنان را می داند و به کیفیت بازگشت ایشان به سوی اللّه و آنچه می تواند آنان را به سوی خدا بکشاند آگاه می شود، پس همه آنچه را که دانسته

ص: 676

و هرچه را که مانع از سیر الی اللّٰه است به اطلاع دیگران می رساند و در این وقت است که نبوت تشریعی برای او حاصل می شود.»(1)

5- آیت الله سید جلال الدین آشتیانی: هر نبی مشرِّعی باید حتماً این چهار سفر {معنوی} را بپیماید، و هر ولیّ کاملی، نیز باید به انتهای سفر چهارم برسد. انبیاء مشرِّع غیر از خاتم، چون مظهر تام جمیع اسماء الهیه نیستند، نحوه سیر آنها در چهار سفر سلاک عملی، غیر از سیر خاتم انبیاء «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است...

سفر معنوی که اهل اللّه برای رسیدن به موطن اصلی و مقر معنوی، و اهل شهود از برای درک مراتب الهی و سیر فی اللّه، آن را به قدم معرفت و شهود می پیمایند، و به سر منزل وجوب می رسند، منحصر در چهار سفر است:

سفر اول، سفر از خلق به حق است. سالک در این سفر، باید حجب امکانیه را اعم از حجب ظلمانیه «جسمانیات» و حجب روحانیه و نورانیه «مراتب عالم برزخ و عقول طولیه و عرضیه»، که بین خود و مقصد اصلی است از بین بردارد، تا به مقام وحدت صرفه برسد. انسان مادامی که محتجب(2) به کثرات است، از شهود وحدت محروم است، و مشهود، دائماً کثرت است. هر چیزی را به وصف کثرت، شهود می نماید. سالک مجاهد در این سفر، بعد از بیداری از خواب غفلت، خود را محتجب به کثرات و موانع شهود می بیند. ترقی انسان از این مقام، که مرتبه انغمار(3) در مقام نفس باشد، احتیاج به ریاضات علمی و عملی دارد...

بعد از طی مقامات نفس و استخلاص از انغمار در کثرت تام، به مقام قلب می رسد، و از ترقی از مقام قلب به مقام روح و از مقام روح به مقام سرّ نائل می گردد. مراتب و مقامات بعد از قلب تا مقام سرّ، همان حجب نورانیه بین سالک و مقصد است، چون حجب ظلمانی بعد از ترقی از مقام نفس به مقام قلب مرتفع می گردد. انوار مقام قلب نیز از حجب نورانیه به شمار می رود. این که بین مقام قلب و روح و سرّ قائل به مقامات شدیم، علت آن این است که در این دو مقام،

ص: 677


1- . زندگی نامه عارف الهی آقا محمدرضا قمشه ای، مقدمه / 51.
2- . (در حجاب.)
3- . (غرق بودن.)

مراتب حجب متکثر است. از مصدر عصمت صادر شده است، که بین عبد و ربّ هفتاد هزار حجاب است، که در این سه قسم تحقق دارد.

ترقی از مقام روح به مقام سرّ، همان اعراض از خلق و فناء در توحید و حق است. مقام سرّ و خفی و اخفی... از مراتب فناء در ذات است.

مقام روح، مرتبه تحول نفس به صورت عقل بالفعل و اتحاد با خزائن علم حق و واحدیت، مقام خلاقیت نسبت به صور تفصیلی می باشد.

سالک بعد از فناءِ در وجود حق و انغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی می گردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست می دهد، و از کثرت به کلی غافل می شود. بعد از آنکه عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد از محو می رسد، و سفر اول او تمام می شود، شروع به سفر ثانی می نماید.

سفر ثانی، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق الی الحق بالحق، تعبیر کرده اند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است، و به مقام ولایت نائل آمده است.

در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسماء و صفات حق می نماید، و علم به اسماء و خواص اسماء پیدا می کند، و به مظاهر اسماء یعنی اعیان ثابته واقف می شود، و به مستدعیات آنها پی می برد. و همچنین اقتضاءِ هر اسمی را نسبت به مظهر خود مشاهده می نماید، و به اسرار قضا و قدر واقف می شود. ولایت او ولایت تامه الهیه می گردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق می نماید. به چشم حق می بیند، و به سمع حق می شنود. سرّ، فناء در ذات و خفی یا اخفاء، فناء در صفات و اخفی یا اختفاء، فناءِ در افعال حق است و یا آنکه اختفاء، فناء در فناء است.

به عبارت دیگر، سالک بعد از طی منازل نفس و قلب و روح و سرّ، فانی در ذات حق می شود(1)

و فناء در ذات و نیل به مقام سرّ انتهای سفر اول، و اول سفر دوم است.

ص: 678


1- . عارف بعد از تسلیم رسم خود به حق، باب فناء در حق بر او گشوده می شود، و فناء حقایق را در حق شهود می نماید. بعد از تجلی حق در این مقام، نور حاصل از تجلی، جمیع حجب موجود بین خود را از بین می برد و نقش اغیار را از صفحه قلب سالک حک می نماید و شهود رؤیت، مزاحم حال عبد نیست.

خفاء، فناء در الوهیت و اختفاء یا أخفی، فناء از فناء که به «فناء عن الفناءین» تعبیر شده است.

با این ترتیب دائره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فناء او قطع شده و به حال صحو رسیده، لذا شروع به سفر سوم می نماید.

سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سیر سالک در این موقف در مراتب افعال است؛ چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت؛ اولین سیر او در کثرت اسمائی و صفاتی است. و بعد از سیر در اسماء، مشغول سیر در افعال و مظاهر خارجی اسماء می گردد. این سفر با سفر اول متقابل است؛ چون در سفر اول، سالک از کثرت به وحدت رجوع می نمود و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم ماده دورتر می شد به وحدت نزدیکتر می شد؛ زیرا عالم مثال به وحدت نزدیکتر و از کثرت دورتر است، نسبت به عالم مادّه و غلبه حکم وحدت در عقول، بیشتر از عالم مثال است، و وحدت در حضرت علمیه(1) تمام تر از وحدت خلقی است، تا برسد به وحدت صرفه مطلقه که وراء عبادان قریه یی وجود ندارد.

ولی در سفر از حق به خلق و همچنین در سفر از حق به حق، متوجه به کثرت می شود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمی دهد و حافظ بین مراتب می شود. بنابراین، سالک در سیر اسماء و صفات و اعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است؛ چون قبل از سیر، منغمر(2) در وحدت بود و بعد از سیر در اعیان، سیر در افعال می نماید. کثرت افعال، تمام تر از کثرت اسماء است.

محو سالک در مقام سیر در افعال، زائل می شود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام می رسد، و به بقاء حق باقی است نه با بقاء او، و سیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت می نماید. سالک در حالتی سیر در کثرت می نماید، که به خواص و آثار و احکام جمیع حقایق پی برده و جمیع عوالم را به شهود حق شهود می نماید. به وجود حقانی سیر در مراتب آفاق و انفس نموده و فارغ از این سیر می شود. چون به سرّ قدر و لوازم اعیان و خواص اسماء عالم شده است حظّی از مقام نبوت را واجد است. مادامی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبی مطلق است.

ص: 679


1- . (سرّ.)
2- . (غرق.)

سفر چهارم، سفر از خلق به خلق بالحق است. سالک در این سیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می نماید. به تفصیل به منافع و مضار(1)

اجتماع بشری و احوال خلائق پی می برد و به رجوع خلائق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل می نماید. و خلق را به مقام جمع دعوت می نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد، و شأن اوست که در جمیع شئون اجتماع بشری مداخله نماید.

هر پیغمبر اولوالعزم و مشرِّع باید اسفار اربعه را به قدم شهود و براق معرفت طی نماید، و لیکن مراتب و مقامات انبیاء در این امر اختلاف دارد؛ چون انبیاء دیگر، مظهر اسم اعظم نیستند. (2)،(3)

6- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر کسی به فناء رسید و خدای تعالی اراده فرمود که او را برای دیگران راهنما قراربدهد، او را از آن مقام تنزل می دهد. عالم فناء عالمی است که انسان دیگر خودش نیست، بلکه در ملکوت سیر دارد، ولی وقتی برای هدایت و دستگیری تنزل پیدا می کند، قلبش متوجه عالم بالاست، توجه به اوامر و نواهی دارد، ولی می تواند با مردم مأنوس شود. انبیاء و اولیاء - «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» - در ارض، تنزل پیدا کردند که توانستند با خلق سازگار شوند و افراد بشر را هدایت کنند.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در تمام دهه عزاداری {محرم}، حال حضرت {آقا سید هاشم} حدّاد بسیار منقلب بود. چهره، سرخ می شد و چشمان، درخشان و نورانی؛ ولی حال

ص: 680


1- . (ضررها.)
2- . مثل اینکه حضرت موسی متمحض در مظهریت اسم جلال است، و به او عالم جلال و قهر و قبض اعطا شده است. به همین جهت، مبتلا به شدائد قوم خود شد و قوم او نیز مبتلا به جنگ و قتال با یکدیگر شدند و سالها سرگردان در بیابانها بودند، و جماعتی از آنها به صورت قرده و خنازیر مسخ شدند. حضرت عیسی، اختصاص به عالمیت اسماء جمالیه دارد، لذا همیشه بشاش و متبسم بود. نصاری را از قتال منع نمود. نبی ختمی، دارای جمیع مراتب و شئون نبوت و ولایت است و به واسطه مظهریت او نسبت به اسم اعظم و جامعیت نسبت به جمیع اسماء در حد اعلای اعتدال است.
3- . شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم / 663.
4- . سوخته / 153.

حزن و اندوه در ایشان دیده نمی شد. سراسر ابتهاج و مسرّت بود. می فرمود: «چقدر مردم غافل اند که برای این شهید جان باخته غصّه می خورند و ماتم و اندوه بپامی دارند! صحنه عاشورا عالی ترین مناظر عشق بازی و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی و نیکوترین مظاهر أسماء رحمت و غضب است و برای اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» جز عبور از درجات و مراتب و وصول به أعلی ذِروه(1)

حیات جاویدان و منسلخ شدن از مظاهر و تحقّق به اصل ظاهر و فناء مطلق در ذات أحدیت چیزی نبوده است.

تحقیقاً روز شادی و مسرّت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَام» است، زیرا روز کام یابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئیت و دخول در عالم کلّیت است. روز پیروزی و نجاح است. روز وصول به مطلوب غایی و هدف اصلی است. روزی است که گوشه ای از آن را اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش می گردند و یکسره تا برپایی قیامت به سجده شکر به رو درمی افتند.»

حضرت آقای حدّاد می فرمود: «مردم خبر ندارند و چنان محبّت دنیا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسّف می خورند و همچون زن فرزندمرده می نالند. مردم نمی دانند که همه آنها فوز و نجاح و معامله پربها و ابتیاع اشیاءِ نفیسه و جواهر قیمتی در برابر خَزَف(2) بوده است. آن کشتن مرگ نبود، عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود، حیات سرمدی بود.»

...در دهه عاشورا حضرت آقای حدّاد بسیار گریه می کردند، ولی همه اش گریه شوق بود و بعضی اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشک هایشان متوالی و متواتر می آمد که گویی ناودانی است که آب رحمت باران عشق را بر روی محاسن شریفشان می ریزد...

باید دانست که: آنچه را که مرحوم حدّاد فرموده اند، حالات شخصی خود ایشان در آن اوان بوده است که از عوالم کثرات عبور نموده و به فناء مطلق فی اللّه رسیده بودند و به عبارت دگر: سفر إلی اللّه به پایان رسیده، اشتغال به سفر دوّم که فی اللّه است داشته اند...

امّا سائر افراد مردم که در عالم کثرات گرفتارند و از نفس برون نیامده اند، حتماً باید گریه و عزاداری و سینه زنی و نوحه خوانی کنند تا بدین طریق بتوانند راه را طی کنند و بدان مقصد

ص: 681


1- . (قلّه.)
2- . (خرده سفال.)

عالی نائل آیند. این مجاز پلی است برای آن حقیقت، همچنان که در روایات کثیره مستفیضه ما را امر به عزاداری نموده اند تا بدین وسیله جان خود را پاک کنیم و با آن سروران در طی این سبیل هم آهنگ گردیم.

و تازه وقتی که أسفار أربعه طی شد، بعد از مقام فناء فی اللّه، از لوازم بقاء باللّه متشکل شدن به عوالم کثرت و حقّ هر عالم را کما هو حقّه رعایت نمودن است که با خداوند در عالم خلق بودن و در عین وحدت ربوبی، متّصف به صفات خلقی گردیدن می باشد که هم عشق است و هم عزا، هم توحید است و هم کثرت؛ چنانکه عین خود این حالات در حضرت آقای حدّاد در اواخر عمر مشاهده می شد که پس از مقام فناءِ صرف و تمکن در تجرّد، دارای مقام بقاء بوده اند. توأم با همان عشق شدید، در مجالس سوگواری، گریه و عزاداری ناشی از سوز دل و حرقت قلب از ایشان مشهود بود. خود حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هم به حضرت سکینه دختر عزیزشان فرمودند:

لا تُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرّوحُ فی جُثْمانی(1)

«قلب مرا با سرشکت آتش مزن، این سرشکی که از روی حسرت می ریزد؛ تا وقتی که جان در بدن دارم!»

و به عبارت مختصر و کوتاه: داستان کربلا داستان بسیار غامض و پیچیده ای است. عیناً مانند سکه دورو می باشد: یک روی آن عشق و شور و نیل و فوز حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می باشد به آن عوالم، و روی دیگر آن غصّه و اندوه و عذاب و شکنجه و گریه می باشد، امّا کسی می تواند آن روی سکه را تماشا کند که این رو را دیده و تماشا کرده و از آن عبور نموده باشد.(2)

2- همسر آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: آقای کشمیری در دنیا نبود. اگر فرضاً من بیرون می رفتم و می آمدم و هوا تاریک شده بود و کلید برق بالای سرش بود، آن را روشن نمی کرد و من آن را روشن می کردم. اگر بازار می رفتم و برمی گشتم و می گفتم: فلان چیز قیمتش اینقدر

ص: 682


1- . مناقب آل أبی طالب «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، ج 4 / 109.
2- . روح مجرد / 78.

شده، می فرمود: «یعنی بالا رفته یا پایین آمده است؟» اگر در مورد جهیزیه دختر با او صحبت می کردم، می گفت: «یعنی چه؟ هم دختر بدهد و هم جهیزیه؟!» بازار نمی رفت، مگر برای اندازه گیری لباس به خیاطی. در خرید و خرابی خانه و جهیزیه دختران دخالت نداشت.(1)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی از روزها جناب مرحوم مغفور حاج غلامحسین سبزواری - که از ارادتمندان ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} و از زُوّار همدانی و اسبق تلامذه مرحوم آیت اللّه انصاری {همدانی} بود - از زیارت حرم مطهّر که برگشت و نشست گفت: «اینک که از زیارت حضرت أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مراجعت می کردم، در شارع عباسیه بیتی را که در راهروی ورودی قبر محیی الدین به سرداب نوشته اند، به خاطرم آمد و این بیت از خود اوست:

وَ لِکلِّ عَصْرٍ واحِدٌ یَسْمو بهِ وَ أنا لِباقی الْعَصْرِ ذاک الْواحِدُ

در هر عصر و دوره ای یک نفر به وجود می آید که آن عصر به واسطه او عظمت می یابد؛ و من برای تمام اعصار و دوره های آینده، آن یک نفر می باشم.»

و گفت: «من خودم این بیت را در آنجا قرائت کرده ام، محیی الدین عجب ادّعای عظیمی کرده است؟!»

حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} فرمودند: «هیچ عجبی ندارد و این گفتار او یک گفتار عادی و معمولی است و این اختصاص به محیی الدین ندارد. هرکس به عرفان خدا برسد و فانی شود، این نغمه اوست زیرا در عالم فَناء، محیی الدین نیست؛ خداست که سخن می گوید و معلوم است که: خدا اختصاص به زمانی دون زمانی ندارد. او همیشه بوده و هست و خواهد بود.»

و نظیر این مفاد، مفاد بیت ابن فارض است که آخرین بیت از تائیه کبرای اوست. محیی الدین خود را برای جمیع اعصار بعدی یکه تاز میدان توحید می داند و شاگردش ابن فارض برای جمیع اعصار قبلی. وی می گوید:

وَ مِن فَضْلِ ما أسْأَرْتُ شُرْبُ مُعاصِری وَ مَنْ کانَ قَبْلی فَالْفَضائِلُ فَضْلَتی

ص: 683


1- . مژده دلدار / 76.

«و معاصرین و گذشتگان از ته مانده و باقی مانده نوشیدنی من، نوشیده اند، بنابراین تمام فضائل، بقیه و باقی مانده نوشیدنی من است.»

و بر این اساس حمل می شود کلام بسیاری که جملاتی همچون «أنا الْحَقُّ» و یا «لَیسَ فی جُبَّتی سِوَی اللّه»(1) گفته اند.(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بنده از ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} پرسیدم: شما با این حال و وضعی که دارید {حال فناء فی اللّه}، به طوری که بعضی از ضروریات زندگی فراموش می شود و حساب و عدد از دست می رود و دست راست را از چپ نمی شناسید، چگونه اعمال {حج} را انجام داده اید؟! چگونه طواف کرده اید؟! چگونه از حجرالأسود شروع نموده و حساب هفت شوط را داشته اید؟! و هکذا الامر در بقیه اعمال؟!

فرمودند: «خود به خود برایم معلوم می شد و عملم طبق آن قرارمی گرفت. مثلاً در مسجدالحرام که وارد شدیم، بدون معرفی احدی رکن حجرالأسود را شناختم و دانستم از اینجا باید طواف نمایم. از آنجا شروع نمودم و بدون حساب هفت شوط، هر شوط برایم مشخّص بود و در آخرین شوط خود به خود طواف تمام شد و از مطاف خارج گشتم؛ و یا محلّ نماز خلف مقام حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و هکذا الامر فی السّعْی و التّقصیر.»(3)

ص: 684


1- . (در لباس من غیر از خداوند نیست.)
2- . روح مجرد / 460.
3- . روح مجرد / 141.

سکینه و آرامش

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر یک جزء از هزار جزء ایمان ولیّ یا نبیّ در انسان های معمولی به وجود آید، تمام اضطراب خاطرها، نگرانی ها، تشویش ها، شک ها و ناآرامی های آنها از بین می رود و به مقام توحید و آرامش می رسند.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: وقت جان دادن خیلی خوب وقتی است؛ هنگام تجلّی خداست.(2)

3- قطب بن محیی انصاری: آن روز که آدمیّ را بنده خواندند، این را پذیرفت که مورد محنت ها(3) شود، چه، بندگی اسمی است شامل همه ناکامی ها و محنت ها.

بنده، ناکام است، امّا اگر صاحب نفس مطمئنّه است، در آن ناکامی آرام است و اگر صاحب نفس اماره است در آن ناکامی مضطرب و بی آرام.(4)

4- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: ناملایمات دنیا برطرف شدنی نیست، همیشه هست، مگر برای کسانی که در دنیا حقیقتاً(5) یا حکماً(6)

نباشند.(7)

عمل ولیّ خداوند

ص: 685


1- . نردبان آسمان / 114.
2- . مصباح الهدی / 91.
3- . (سختی ها.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 205.
5- . (با مرگ، از دنیا خارج شده باشند.)
6- . (با تهذیب نفس، خود را از قید دنیا خارج کرده باشند.)
7- . رسائل عرفانی / 165.

1- امّ هارون چون در بیابان به شیر برمی خورد، می گفت: «مرا رزق تو قرارداده اند؟!» و شیر برمی گشت.(1)

2- آیت اللّه سید عزالدین زنجانی: آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} اشاره به طرف حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» کرد و فرمود: «به این قبه و بارگاه قسم، من بعد از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

خوشبخت ترین فرد عالم هستم. رسیده ام به جایی که همه دنیا و مافیهایش برایم به اذلّ اسافل(2)

هم نمی ارزد. همه دنیا برایم هیچ است» و این در حالی بود که ایشان از شدت مریضی روی تخت دراز کشیده بود و خانواده، ایشان را ترک کرده و به ایران آمده بودند و واقعاً در زحمت و سختی بسرمی برد.(3)

3- حاج اسماعیل دولابی: آقا سیّد جمال الدین گلپایگانی وقتی داشت مرحوم می شد، با سرور و بهجت اشعار حافظ را با آواز می خواند و می گفت: «چهل سال است پشت در ایستاده ام و منتظر چنین روزی بوده ام، پس امروز که در باز می شود، چرا خوشحال نباشم و آواز نخوانم؟»(4)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: حاج آقا حسین فاطمی «رَحِمَهُ اللَّهُ» در رابطه با حال وفاتش می فرموده است: «من از خدا دو حاجت دارم:

اول: با حال مناسبی از این دنیا بروم.

دوم: این حال مناسب با من تا آخر محفوظ باشد.»

او در وقت وفاتش مکرر می فرموده است: «نمازم را که خوانده ام، شامم را هم خورده ام، حضرت رسول «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ» هم که فرمود: مَنْ کَانَ آخِرُ کَلَامِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ(5)،

هرکس آخرین سخنش کلمه لا اله الّا اللّه باشد، وارد بهشت خواهد شد.»

ص: 686


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 211.
2- . (پست ترین پست ها.)
3- . جمال السالکین، ج 2 / 212.
4- . مصباح الهدی / 92.
5- . من لا یحضره الفقیه، ج 1 / 132.

سپس چند بار تهلیل(1) می گفته و باز دوباره مطلب را تکرار می کرد و سپس می گفت: «با این حال خوب، منتظر چه هستیم» یا «چه هستند؟» و با این حال از دنیا رفت.

خوشا به سعادت کسی که با حال خوب از دنیا برود و در آخرت خوب مورد استقبال قرارگیرد!(2)

2- سال های 1366 و 1367 شمسی روزهای سخت و دشوار موشک باران دشمن بعثی بود و چندین هفته، شهر و روستا، کوچه و خیابان و خانه و محله، آرامش نداشت.

صدای انفجار، روزها و شب ها دل ها را می لرزاند و دلهره و اضطراب باعث ناراحتی بسیار مردم شده بود. ناگاه موشکی نزدیک منزل آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} فرود آمد و بر اثر آن، یازده زن و دختربچه شهید شدند. تمامی شیشه های منزل معظم له نیز شکست و گرد و خاک فراوانی فضا را فراگرفت.

اهل منزل با آشفتگی خاطر و هراس فراوان به طرف اتاق ایشان می روند و چون در را باز می کنند، با تعجب بسیار، ایشان را در حالی می بینند که بدون هیچ ترس و وحشتی، آرام نشسته اند.

چون کفش ایشان را روی خرده شیشه ها می گذارند تا بپوشند و از اتاق خارج شوند، آقا با همان بیان شیرین خود می فرمایند:

«من که دست از این چای برنمی دارم!!»(3)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از ارادتمندان قدیمی آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می گفت: «در سفری که خدمت ایشان به مشهد مقدس مشرف شدم، در مسیر، اتومبیل منحرف شد و به طرف راست جاده که پرتگاه و دره بود، رفت.

در آن حال من تصمیم گرفتم خودم را پرت کنم جلوی چرخ ماشین تا شاید مانع از سقوط آن شوم، که در همان حال دیدم ماشین به طور معجزه آسا لب پرتگاه دره ایستاد، و راستی این

ص: 687


1- . (لا اله الّا اللّه)
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 29.
3- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 117.

عنایت حضرت حق به این عبد صالح بود و ما این را کرامتی از آن پیر روشن ضمیر می دانیم و آقا که نظاره گر این خطر بود، هیچ اضطراب و نگرانی ای نداشت.»(1)

4- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: در یکی از سفرهای هوایی آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} خطری پیش می آید که روی حساب می بایست هواپیما سقوط می کرد. همه نگران می شوند، ولی معظم له حالش عادی و هیچ تغییری در او مشاهده نمی شود و معجزه آسا خطر رفع می شود.

وقتی به ایشان گوشزد می کنند، می فرماید: «ما خطر را دیدیم و دیدیم که خطر رفع شد، لذا نگرانی نداشتیم.»(2)

5- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {در زمان دفاع مقدس} شبی ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در منزل بنده و سرداب (زیر زمین) آن در حال تردد بود که ضد هوایی ها به کار افتاد و صدای هواپیماها و شکستن دیوار صوتی ساختمان را لرزاند.

دویدم ایشان را ببرم کنار ستون و دیوار، آقا نگاهی آرام کرد و فرمود: «اِهِه، ما وحشتی نداریم از اینها، چون ترس از مردن نداریم و می دانیم کاری هم نمی شود.»(3)

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: وقتی در جبهه های جنوب ملازم رکابش {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم، هواپیماهای عراقی آمده بودند و دیوار صوتی را می شکستند و سر و صدایی به راه انداخته بودند.

عزیزان سپاهی و فرماندهان اصرار داشتند آقا در پناهگاه باشد.

ایشان خیلی آرام و عادی می فرمود: «اِهه ما خوشمان نمی آید برویم داخل پناهگاه، همینجا توی چادر و فضای باز، خوب است. اینها چیزی نیست.»

یک ذره اضطراب در آن وجود مبارک دیده نمی شد، بلکه با دیدن حالت این پیرمرد روشن ضمیر شوقی در رزمندگان به وجود می آمد.(4)

ص: 688


1- . سیری در آفاق / 149.
2- . سیری در آفاق / 150.
3- . سیری در آفاق / 151.
4- . سیری در آفاق / 213.

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: طلّاب مدرسه سید {در نجف} می گویند: «مرحوم شیخ مرتضی {طالقانی} در شب رحلتش همه را در حجره جمع کرد، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود و با همه مزاح می کرد و شوخی های قهقهه آور می نمود؛ و هرچه طلّاب مدرسه می خواستند بروند در حجره های خود می گفت: یک شب است غنیمت است، و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.

هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره، رو به قبله خوابیده و پارچه ای روی خود کشیده و جان تسلیم کرده است.»

خادم مدرسه سید می گوید: «در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و گفت: أنْتَ تَنامُ اللَیلَةَ وَ تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروحُ إلَی الْخَلْوَةِ وَ تَجیءُ یمَّ الْحَوْضِ تَتَوَضَّأُ یقولونَ: شَیخ مُرْتَضَی ماتَ. تو امشب می خوابی و صبح از خواب برمی خیزی و می روی دست به آب و می آیی کنار حوض وضو بگیری می گویند: شیخ مرتضی مرده است.»

چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلّم کرده است.

خادم می گوید: «من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقّی کردم. صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلّاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است.» «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً».(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بستری نموده بودند و طبیب خاصّ ایشان دکتر سید محمد شُروفی که از آشنایان بود، متصدّی و مباشر علاج بوده است.

روز 12 ماه رمضان {سال 1404 قمری} قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان می فرمایند: «مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات به آنجا تشریف آورده و منتظر من می باشند!»

ص: 689


1- . معادشناسی، ج 1 / 108.

دکتر می گوید: «ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید!»

ایشان به دکتر می گویند: «ترا به جدّه ام فاطمه زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» قسم می دهم که بگذار من بروم! سادات جمع اند و منتظر منند. من یک ساعت دیگر از دنیا می روم!»

دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» را می شنود اجازه می دهد و به اطرافیان ایشان می گوید: «فعلاً حالشان رضایت بخش است و به این زودی ها رحلت نمی کنند.»

ایشان در همان لحظه به منزل می آیند و... حنای خمیرکرده می طلبند و به رسم دامادی جوانان عرب که هنگام دامادی دست و پایشان را حنا می بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخن ها و انگشتان پاهای خود را حنا می بندند و می فرمایند: «اتاق را خلوت کنید!»

در این حال رو به قبله می خوابند. لحظاتی که می گذرد و در اتاق وارد می شوند، می بینند ایشان جان تسلیم نموده اند.(1)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در آخر دیوانش {حکیم شیخ محمد هیدجی} وصیت نامه او را طبع نموده اند. بسیار شیرین و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسیم اثاثیه و کتاب های خود می گوید: «از رفقا تقاضا دارم وقتی مُردم عمامه مرا روی عماری نگذارند، های و هوی لازم نیست، و برای مجلس ختم من موی دماغ کسی نشوند، زیرا که عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه یافته است.

دوستان من خوش باشند، زیرا من از زندان طبیعت خلاص و به سوی مطلوب خود می روم و عمر جاودان می یابم؛ و اگر دوستان از مفارقت ناراحت اند إِن شاء اللّه خواهند آمد و همدیگر را در آنجا زیارت می کنیم.

دوست داشتم پولی داشتم و به رفقا می دادم که در شب رحلت من مجلس سوری تهیه کرده و سروری فراهم آورند، زیرا که آن شب، شب وصال من است.»...

تمام طلّاب مدرسه منیریه می گفته اند که: «مرحوم هیدجی هنگام شب همه طلّاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز می داد و به اخلاق دعوت می نمود، و بسیار شوخی و خنده می نمود، و

ص: 690


1- . روح مجرد / 662.

ما در تعجّب بودیم که این مرد که شب ها پیوسته در عبادت بود چرا امشب اینقدر مزاح می کند و با عبارات نصیحت، ما را مشغول می دارد، و ابداً از حقیقت امر خبر نداشتیم.»

هیدجی نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید. پس از ساعتی درِ حجره را باز کردند دیدند رو به قبله خوابیده و رحلت نموده است. «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ».(1)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اتاق مطالعه همیشگی ایشان {آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی} اتاق محقّری در بیرونی و طبقه فوقانی بود و بالاخصّ در تابستان گرم نجف، سخت و مشکل بود. گرفتاری ها و شدائد از اطراف و اکناف روی آور بود، و در این اواخر به کسالت قلب و پروستات مبتلا بود و عمل جرّاحی پروستات نموده و روی تخت افتاده و ادرار به وسیله لوله ای در ظرفی زیر تخت می ریخت.

قرض ایشان چه برای امرار مخارج شخصی و چه برای طلّاب به حدّ أعلی رسیده بود.

خانه مسکونی خود را به چهارصد دینار عراقی به جهت عمل جرّاحی یکی از ارحامشان به رهن گذاشته بودند و از جهات داخلی منزل نیز ناراحت بوده و در شدائدی بسرمی برد.

این حقیر در هفته یکی دو بار به خدمتش می رسیدم و تا اندازه ای برای من گفتگو داشت. در این حال که یک روز وارد شدم دیدم: در حالی که به پشت روی تخت افتاده و سنّ از هشتاد سال گذشته است، صحیفه کوچک خود را می خوانَد و اشک می ریزد و در عالمی از سرور و بهجت و نشاط و لذّت است که حقاً زبان از وصف آن عاجز است. کأنّه از شدّت انس با خدای تعالی در پوست نمی گنجد و می خواهد به پرواز درآید.

سلام کردم.

گفت: «بنشین! فلان! تو که از حالات من خبر داری» (و در اینجا اشاره کرد به جمیع گرفتاری ها: از مرض و جرّاحی و تنهایی و ناملایم بودن وضع داخلی و هوای گرم و قرض فراوان و گرو رفتن منزل و غیرها).

عرض کردم: آری!

ص: 691


1- . معادشناسی، ج 1 / 107.

سپس با یک تبسّم ملیحی رو به من کرد و فرمود: «من خوشم، خوش. کسی که عرفان ندارد، نه دنیا دارد نه آخرت!»(1)

11- روزی در یکی از مجلس هایی که اهل علم در صحن امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشته اند، صمد عموی مجذوب، نشسته بود. سخن از مردن و سختی جان کندن به میان آمد. وی گفت: «مردن راحت است، الآن من می میرم!»

پاهای خود به طرف قبله کشید و مرد و دیگر زنده نگشت.(2)

12- روزی أبوعلی ثقفی سخن می گفت. عبداللَّه بن محمّد بن منازل در میان سخن أبوعلی گفت: «آماده مرگ باش، که از آن چاره ای نیست.»

أبوعلی گفت: «تو ساخته باش.»

عبداللَّه دست به زیر سر گذاشت و گفت: «من مُردم!» و بمرد.(3)

13- حجت الاسلام فرح زاد از قول یکی از دوستانش: «یکبار شیخ عبداللّه {نجفی معروف به پیاده} را برای زیارت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به وسیله هواپیما به سوی مشهد بردیم.

نزدیک فرودگاه که رسیدیم جوّ مناسبی برای نشستن نبود و در هواپیما وضع اضطراری اعلان شد.

برخی مضطرب و بعضی گریان شدند، ولی ایشان برخلاف دیگران خیلی خوشحال و نور شوق در چهره اش نمایان بود. از او سؤال شد: وضعِ نگران کننده ای است، شما چگونه و چرا خوشحالی می کنید؟!

شیخ عبداللّه با چهره ای بشاش گفت: چرا خوشحال نباشم! وعده دیدار محبوب و مولایم حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نزدیک می شود و به وصل او می رسم، اینکه ناراحتی ندارد، موقع مرگ، حضرت به استقبال مؤمنین می آید.

ص: 692


1- . معادشناسی، ج 9 / 115.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 362.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 213.

پس از مدتی وضعیت عادی اعلان شد و هواپیما بدون حادثه فرود آمد.»(1)

14- حجت الاسلام سید شمس اللّه قائمی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): یک دفعه از ایشان {آیت اللّه کشمیری} پرسیدم: شما کسانی را سراغ دارید که آرزوی رفتن بکنند؟ چون این برای خیلی ها مشکل است.

فرمود: «بله! بعد یک لحظه صبر کرد و فرمود: خودم!»

گفتم: به حق امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به هیچ کس نمی گویم، شما جای خودتان را دیده اید؟

فرمود: «بله!»

گفتم: چطور است؟

فرمود: «راحت است؛ الحمدللّه!»(2)

15- در حالت احتضارِ {شیخ محمد بهاری}، آیت اللّه شیخ محمدباقر بهاری با علماء به عیادتش رفته بود و گریه می کرد، ولی ایشان سر حال و مسرور بود. شیخ محمدباقر می گوید: «آدم عجیبی است او، در این لحظه هم دست از شوخی برنمی دارد.»(3)

16- آیت الله محمدرضا توسلی: عصر روز 21 بهمن سال 57 بود، از طرف طاغوت ساعت چهار و نیم بعد از ظهر حکومت نظامی اعلان شده بود. همه ناراحت بودند. امام {خمینی} عزیز با اعلان لغو حکومت نظامی مردم را از نگرانی خارج کردند، ولی خیلی ها هم ناراحت بودند.

ما که در کنار امام در مدرسه رفاه و علوی بودیم خواب نداشتیم، چون دوستان امام در مقابل تشکیلات رژیم شاه بالای بام مدرسه سنگر گرفته بودند.

یکی از نزدیکان امام می گفت: «ما فکر می کردیم که امام آن شب خواب ندارند.» ایشان به من گفت: «من درِ اتاق امام را بازکردم ببینم آیا امام بیدار است؟ آیا ناراحت و مضطرب است؟ یا

ص: 693


1- . در کوچه عشق / 73.
2- . شیدا / 258.
3- . میل معشوقان / 34.

نه، ولی با کمال تعجب دیدم امام با آن نفس مطمئنه ای که داشتند مثل شب های گذشته در خواب هستند و سر ساعت سه که شد طبق معمول هر شب برای خواندن نماز شب بیدار شدند. امام به من فرمودند: فلانی، چرا نمی خوابی؟ برو بخواب.

این جمله را که امام به من فرمودند، من آمدم دراز کشیدم و خوابیدم و ساعت شش صبح برای نماز بیدار شدم، ولی حضرت امام با کمال آرامش از اول شب استراحت نمودند و به راحتی خوابیدند.»(1)

17- حاتم اصم: در یکی از جنگ ها با شقیق بلخی با اتراک، محاربه می نمودیم. در آن میان که سرها از تن جدا می شد و تیر می بارید و شمشیرها پاره پاره می کردند، پرسید: «ای حاتم! امروز حال نفس تو چگونه است؟ آیا خود را مانند شب زفاف که همسرت را به سوی تو آوردند، می بینی؟»

گفتم: نه به خدا سوگند.

شقیق گفت: «ولی به خدا سوگند، من خود را در امروز مانند آن شب می بینم.»

پس از آن در میان دو صف از لشکر خوابید و دوقه(2)

خود زیر سر گذاشته بود و صدای غطیط(3) و خرناسه(4)

او را می شنیدم.(5)

18- أبوعثمان مغربی: با أبوطالب {اخمیمی} در سفری همراه بودم. در بین راه از درندگان ترس فراوانی برایم پدید آمد. چون سباع(6)

بسیار بودند، گفتم: سبک تر باید گذشت.

أبوطالب شب آنجا مقام کرد و من از ترس هیچ نخفتم و او خوابید.

مرا گفت: «تو چرا نخوابیدی؟»

ص: 694


1- . پرتویی از خورشید / 82.
2- . (کفش.)
3- . (خرخر کردن در خواب.)
4- . (خرخر کردن در خواب.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 303.
6- . (درّندگان.)

گفتم: از خوف درندگان خواب به چشمانم نیامد.

گفت: «هرکه را خوف حقّ بود، از هیچ چیز نترسد. چون تو از درندگان می ترسی، بعد از این با من صحبت ندار» و برفت.(1)

ص: 695


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 226.

سیاست و جامعه

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: یاد محبوب هیچ منافات با فعالیت های سیاسی و اجتماعی در خدمت به دین او و بندگان او ندارد، بلکه تو را در راه او اعانت می کند، ولی بدان که خدعه های نفس اماره و شیطان داخلی و خارجی زیاد است و چه بسا انسان را با اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا از خدا بازمی دارد و به سوی خود و آمال خود سوق می دهد.(1)

2- امام خمینی: نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه های آنها است.

چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق اللّه و شرک خفّی و امثال آنها او را از حق دور و به شرک می کشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و بالاتر و والاتر چون نبی اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و خلیفه بر حقّش علی بن أبی طالب «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و چون حضرت مهدی «أَرْوَاحُنَالِمَقْدَمِهِ الْفِدَاءُ»در عصر حکومت جهانی اش.(2)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: امروز پرچم اسلام به دست حضرت آیت اللَّه خامنه ای «مُدَّظِلُّهُ العَالِی» می باشد و هرکس ایشان را تضعیف کند، اسلام را تضعیف کرده است و بر همین اساس، عمده سعی و تلاش دشمنان اسلام بر تضعیف ایشان و تضعیف مسأله ولایت فقیه است.

هر عملی که موجب تضعیف حکومت اسلام شود، حرام است و انسان حقّ ندارد نقائص حکومت را بالای منبر بگوید. اگر کسی از مسئولین عمل خلافی انجام داد و بیان آن موجب

ص: 696


1- . سیره آفتاب / 46.
2- . سیره آفتاب / 47.

تضعیف حکومت اسلام می شود، بیان آن در منبر حرام است و اگر کسی بگوید، با دشمنان اسلام در تضعیف اسلام و ولایت فقیه هم جهت شده است.

اگر عیب و ایرادی در نظام اسلامی مشاهده می شود، باید به مصادر امور و کسانی که احتمال می رود بتوانند آن را برطرف سازند گوشزد نمود و حقّ ندارید آن عیب را پخش کنید...

اگر کسی در مجلسی حضور یافته باشد که در آن از نظام اسلامی بدگویی می شود، اگر می تواند دفاع کند واجب است دفاع نماید، وگرنه نشستن در آن مجلس جائز نیست.

در این زمان که پرچم اسلام به دست رهبر معظّم انقلاب حضرت آیت اللَّه خامنه ای «حَفِظَهُ اللَّهُ تَعَالَی» بوده و ثقل رهبری امّت اسلام بر دوش ایشان است و با وجود این همه مخالفین و دشمنانی که دارند، باید برای ایشان در منبرها دعا کرد؛ و علاوه بر آن، در مظانّ استجابت دعا و در دل شب ها که دعا مقرون به اجابت است برای ایشان دعا کنید تا خدای تعالی معظّمٌ له را از خطرات ظاهریه و باطنیه و کید و مکر دشمنان و مخالفین مصون بدارد و ایشان بتوانند در سایه عنایات و تأیید و نصرت پروردگار، حافظ احکام اسلام باشند.(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} شرائط فعلی را که حرمین شریفین تحت تسلّط نامشروع وهّابیان است، مصداق و مورد تقیه می دانستند. حقیر یکبار در مورد کیفیت سجده در حرم مطهّر رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» سؤال نمودم، فرمودند: «من که روی همان فرش ها سجده می کنم.»..

علی رغم همه عنادی که وهّابیان با شیعه دارند، در نمازهای جماعت آنها شرکت می کردند و می فرمودند: «ما بنده هستیم و ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به ما امر کرده اند که با اینها نماز بخوانیم و اقتدا کنیم و ما هم باید از امر ایشان پیروی نماییم.»

یکبار در مسجد قبا به یکی از جماعت ها ملحق شده و در صفّ دوّم قرارگرفتیم. امام جماعت در نماز خود سوره کافرون را خواند و پس از اتمام نماز رو به جمعیت با صورتی عبوس و عصبانی نشسته بود. ایشان به بنده فرمودند: «او با خواندن این سوره به ما اشاره داشت و می خواست کفر ما را بیان کند.»

ص: 697


1- . نور مجرد، ج 1 / 198.

می فرمودند: «عامّه اینها مستضعفند ولی بسیاری از علمایشان عناد دارند و نمی خواهند حقّ را بپذیرند، زیرا در کتاب هایشان فضائل و مناقب حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و تفضیل آن حضرت را بر دیگران دیده اند، کما اینکه در بین اصحاب پیامبر نیز برخی چنین بوده اند.»(1)

5- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اهم مسائل خلاصه می شود در فقه و در حلال و حرام خدا، و اهم مسائل فقه و حلال و حرام برمی گردد به مسائل عبادی، و بزرگترین مسائل عبادی مربوط می شود به مسائل سیاسی آن.(2)

6- آیت اللّه محمّدهادی فقهی: زمانی که امام {خمینی} را تبعید کردند، ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} در درس فرمودند: «کسانی نیستند بروند این سران را بکشند؟ یعنی چند نفر از وزرای طاغوت را بکشند.» و می فرمودند: «از آنجا که اینان هدفی عالی ندارند و تنها دنیا را می خواهند، لذا خیلی می ترسند و اگر یک نفر کشته بشود، بقیّه حساب کار خودشان را می کنند.»(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): والد معظّم «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ»... در عصر حکومت منحوس پهلوی هر حادثه ای که اتّفاق می افتاد تا مدّت ها ایشان را ناراحت می کرد و همیشه اسباب غم و غصّه برای ایشان فراهم بود.

پس از انقلاب شکوه مند اسلامی و به ثمر رسیدن جانفشانی ها و ایثارهای علماء و ملّت مسلمان و کوتاه شدن دست اجانب، در بسیاری موارد امور اصلاح شد، ولی ایشان با توجّه به غیرت عجیبی که داشتند باز هم هر از چند گاهی از اقدامات برخی از مسئولین متأثّر می شدند.

از جمله مسائلی که در این دوره ایشان را بیش از آنچه تصوّر می شد محزون و متأثّر نمود، طرح استعماری «کاهش جمعیت» بود.

ص: 698


1- . نور مجرد، ج 2 / 416.
2- . سیری در آفاق / 210.
3- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 124.

از آغازِ زمزمه های این طرح، ایشان همیشه نارضایتی خود را ابراز فرموده و نسبت به خطرات آن هشدار می دادند، حتّی پس از مدّتی، دیگر در نماز جمعه شرکت نکردند، با اینکه به حسب فتوا، نماز جمعه را واجب عینی و تعیینی می دانستند، ولی می فرمودند: «نماز جمعه ای که در آن برخلاف اصول اسلام سخن گفته شود و از کاهش جمعیت مسلمانان دفاع شده و تبلیغ گردد، شرکت در آن برای شخصی چون من که رفتنم تأییدی بر مطالب آنهاست واجب نیست.»

غم و اندوه ایشان کما کان باقی ماند و روز به روز افزوده شد، خصوصاً پس از آنکه شنیدند مجلس تصویب نموده است که خانواده های پرجمعیت از بسیاری از مزایای اجتماعی محروم باشند. مکرّر می فرمودند: «آیا آقای... نیز در مجلس حضور داشته و چنین طرحی در مجلس تصویب شده است؟!»

در ماه های آخر عمر شریفشان هر روز در منزل و مجالس و محافل خصوصی با شدّت، ناراحتی خود را از این مسأله ابراز می کردند و می فرمودند: «دشمنان اسلام آن کاری را که می خواستند بکنند کردند و نسل شیعیان را عقیم نمودند و این امر دیگر به این زودی ها قابل اصلاح نخواهد بود.» هربار این مطلب را می فرمودند صورتشان از غصّه چنان سرخ می شد که حقیر نگران می شدم که عارضه سکته ایشان عود نماید و گمان حقیر این بود که ایشان از غصّه این مسأله دق کردند و این معنا در سکته نهایی ایشان دخیل بود.

ایشان در مسأله کاهش جمعیت نیز همچون دیگر مسائل، سنگ تمام گذاشتند و چون دیدند روز به روز تبلیغات این مسأله بیشتر می شود، همه امور خود را رها نموده و با فوریت تمام، کتاب ارزشمند «رساله نکاحیه، کاهش جمعیت ضربه ای سهمگین بر پیکر مسلمین» را تألیف فرمودند و برای طبع و نشر هرچه سریع تر آن نیز مکرّر سفارش کردند. می فرمودند: «این کتاب را بدون ویرایش و اصلاحات مطبعی زودتر به طبع برسانید، شاید به واسطه آن، یک شیعه کمتر عقیم شود و یک نفر به نسل موالیان أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» افزوده گردد.»

و خدا می داند که در اثر طبع این کتاب چه زخم زبان هایی از جاهلان روزگار به ایشان زده شد و چه اهانت هایی کردند و چه محدودیت هایی برای ایشان فراهم آوردند که شرحش مفصّل است.

ص: 699

پس از نشر کتاب نیز به شاگردان خود فرموده بودند: «هرجا که می توانید در تبلیغ و ترویج این مسأله بکوشید و تا جایی که قدرت دارید این مطلب را به گوش مردم برسانید که یک نفر هم یک نفر است.»

حتّی در آن زمان ما را از خریدن کالاهایی که بر روی آن برچسب تبلیغات شیطانی کاهش جمعیت خورده و جملاتی چون «فرزند کمتر، زندگی بهتر» روی آن نگاشته شده بود نهی نموده و می فرمودند: «هرجایی چنین محصولی دیدید به صاحب مغازه برگردانید و علّت نخریدن خود را توضیح دهید.»

یکی دیگر از اموری که حکایت از حمیّت و غیرت شدید دینی علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» دارد، تلاش مستمرّ ایشان برای تشکیل حکومت اسلامی و مبارزات وسیع و سرّیشان از اوائل بازگشت از نجف اشرف به تهران است که قسمت هایی از آن را در کتاب «وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام» بیان کرده اند...

وضعیت ایشان در سال های قبل از انقلاب به شکلی بود که همواره آماده دستگیری و شهادت بودند؛ و اگر نبود زیرکی و فطانت ایشان در نوع فعّالیت ها و عنایات باطنی خداوند و اولیائش، باید ایشان یا به شهادت می رسیدند و یا حدّأقلّ راهی زندان و شکنجه و تبعید می شدند، چنانکه بعضی از اعضاء گروهشان که زیر نظر ایشان کار می کردند، همچون مرحوم آیت اللَّه حاج سید عبدالحسین دستغیب یا آیت اللَّه حاج شیخ صدرالدین حائری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» راهی زندان شده و تحت آزار و اذیت رژیم پهلوی قرارگرفتند...

می فرمودند: «در زمان تحصیل در بلده طیبه قم نانوایی بود که با اهل علم بد بود و به طلبه ها دیر نان می داد و نوبتشان را رعایت نکرده و آنها را معطّل می نمود. طلّاب در صف می ایستادند و نوبتشان می رسید و با اینکه درس و بحث داشته و وقتشان محدود بود ولی او بی جهت آنها را عقب زده و به دیگران نان می داد.

من ابتدا گمان کردم این مسأله اتّفاقی است ولی چند روزی دقّت کردم و دیدم نه، او هر روز همین روش را دارد و هربار به طلّاب ظلم می کند و اگر کسی هم اعتراض نماید اصلاً اعتنا نمی کند؛ و حتّی خودم هم شخصاً به او تذکر دادم و گفتم: آقا جان! چرا حقّ طلبه ها را رعایت نمی کنی و سر وقت به آنها نان نمی دهی؟! و اشتباه بودن این کار را برایش توضیح دادم.

ص: 700

ولی او به جای پذیرش حقّ و اصلاح عمل خود باز هم کار خود را تکرار می کرد و زیر بار نمی رفت تا آنکه دیدم تذکر لسانی نفعی ندارد.»

می فرمودند: «یکبار که باز هم در حقّ طلبه ای ظلم کرده و آن طلبه بی نوا را معطّل نمود، رفتم و او را از جا بلند کردم و همان طور که نان را داخل تنور می کنند او را به طرف تنور متمایل ساخته و سرش را به دهانه تنور نزدیک ساختم!

در این هنگام حاضرین صدا بلند کردند که: آقا سید! شما ببخش، او اشتباه کرده، شما عفو کنید! و بنده هم او را بر زمین گذاردم، در حالی که ملتهب شده و دست و پایش را گم کرده و خوف وجودش را فراگرفته بود.

از آن پس دیگر قضیه تمام شد و بعد از آن هر طلبه ای از راه می رسید تا نوبتش می شد فوراً نان او را می داد و معطّل نمی کرد.»(1)

2- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: موقعی که تبریز ناامن بود پدر اسلحه داشت و هر وقت که سوار اسب می شد و به بیابان می رفت مرا هم با خود می برد و سواری و تیراندازی یادم می داد.(2)

3- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: علّامه و مرحوم مادرم هر دو سوارکاران لایقی بودند و بهترین نمونه های آن در سفرهای بین روستایی که گاهی برای دید و بازدید میهمانی بین خویشان که ساکن املاک مجاور بودند ترتیب داده می شد، می توانستیم مشاهده کنیم.

خود علّامه به روش های ورزشی و دفاعی علاقه وافر داشت و لذا برای خودش اسلحه کمری و تفنگ برنو تهیه کرده بود.(3)

4- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: یکبار به ایشان {پدرم } گفته شد: «شاه تصمیم گرفته به شما دکترای فلسفه بدهد.»

ص: 701


1- . نور مجرد، ج 2 / 569.
2- . جرعه های جان بخش / 383.
3- . جرعه های جان بخش / 384.

ایشان بسیار غمگین و ناراحت شدند و اعلام کردند که: به هیچ وجه چنین چیزی را نخواهند پذیرفت.

افراد بسیاری - از جمله رئیس وقت دانشکده الهیات - نزد ایشان آمده و اصرار کردند که: «مدرک را قبول کنید وگرنه شاه خشمگین می شود و ...» امّا علّامه فرمودند: «از شاه ترسی ندارم و حاضر به پذیرفتن آن مدرک نیستم.»(1)

5- آیت اللّه میرزا علی احمدی میانجی: علّامه طباطبایی از سال های 1341 تا 1342 شمسی در نشست هایی که از سوی مراجع، علما و فضلاء قم برگزار می شد، حضور می یافتند و با بیان و قلم خود، بیزاری خود را از دستگاه طاغوت اعلام می کردند.(2)

6- حجت الاسلام سید حمید روحانی: امضای ایشان {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} در ذیل اعلامیه ای که حضرت امام خمینی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» آن سال ها بر ضدّ رژیم طاغوت به دست مبارک خود نوشته بودند، همراه امضای نه نفر دیگر از مراجع و علماء می درخشد.(3)

7- در سال 1348 شمسی - همزمان با حملات رژیم صهیونیستی به کشورهای عربی - علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} به همراه آیت اللّه مطهری و آیت اللّه أبوالفضل موسوی، با انتشار بیانیه و اظهار همدردی با ستمدیدگان فلسطینی، سه شماره حساب در سه بانک تهران افتتاح کردند و امت مسلمان را دعوت کردند تا برای یاری برادران عرب خود، کمک لازم را در آن شماره ها گردآوری کنند. ضمن اینکه بیان کردند: «اگر همه پول های ایرانیان جمع شود، به اندازه پول دو تا یهودی ساکن امریکا نخواهد شد؛ اما همیاری و همدردی شرط مسلمانی است.»(4)

8- آیت الله علی سعادت پرور (پهلوانی): مشهور است که مرحوم آیت الله سید محمدباقر شفتی با دست خود، حدود الهی را جاری می فرمود.

ص: 702


1- . ز مهر افروخته / 109.
2- . ز مهر افروخته / 109.
3- . ز مهر افروخته / 110.
4- . ز مهر افروخته / 110.

ابتدا وقتی از نجف وارد اصفهان شد، کسی او را نمی شناخت. سید، جوانی بود فقیر و غریب. یک روز درب مغازه قصابی، فردی تجاهر به انجام لواط می کند، مرحوم سید وی را نهی می کند، باز تکرار می کند تا چهار مرتبه. مرحوم سید، همانجا ساطور قصابی را برداشته و گردن او را می زند.

مردم جمع شده، سید را دستگیر کرده و نزد حاکم شرع وقت می برند و حاکم از مرحوم سید توضیح می خواهد.

او با ادلّه پاسخ داده، او را قانع می کند و حاکم شرع نظر او را پذیرفته و تبرئه می کند و به مردم می گوید: «او مجتهد است و حق داشته چنین حدّی جاری کند.»(1)

9- آیت الله علی سعادت پرور (پهلوانی): قبرستانی در اصفهان به دست مرحوم آیت الله سید محمدباقر شفتی برای محکومین به اعدام تهیه شده بود و گویا ایشان هفتاد نفر را {به جهت اجرای حدود شرعی} به دست خود با شمشیر به قتل رساند. آن شمشیر هنوز در خاندان ایشان موجود است.(2)

10- آیت الله محمود قوچانی (فرزند شیخ عباس قوچانی): علمایی که در نجف بودند جلساتی درباره حمایت و پشتیبانی از نهضت {امام خمینی} تشکیل می دادند و کلیه اطلاعیه ها را علماءِ درجه دو و سه نجف و احیاناً مراجع نجف امضاء می کردند و در تمام اطلاعیه ها امضاءِ حاج شیخ عباس قوچانی موجود است.(3)

11- آقا سید جمال الدین گلپایگانی (از شاگردان آخوند خراسانی): پس از اینکه مشروطه به انحراف کشیده شد و مفاسد این انحراف، یکی پس از دیگری آشکار می شد، مرحوم آخوند تصمیم گرفت به ایران برود و اقدامی اساسی کند. حدود پانزده نفر از علماء اسم نوشتند که همراه ایشان به تهران بروند، من هم یکی از آنان بودم.

ص: 703


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 343.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 346.
3- . خاطرات سال های نجف ج 1 / 126.

وسیله، بیرون نجف آماده شد. مرحوم آخوند، شب برای زیارت به حرم حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شد، صحیح و سالم بود، سحرگاه صدا بلند شد که: «آخوند فوت کرد.»

ایشان را ایادی انگلیس، مسموم کردند، زیرا می دانستند که اگر آخوند به تهران برود مشروطه را دگرگون خواهد کرد و این برخلاف مصالح و سیاست انگلستان بود.(1)

12- یکی از موارد مبارزات این فقیه عارف {آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی}، در قضیه تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است، که در اعتراض به جنایات بیش از حد رضا خان صورت گرفت...

آیت اللّه شاه آبادی در تمام یازده ماه ایام تحصن خود در حرم حضرت عبدالعظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به عناوین مختلف علیه حکومت وقت تبلیغ می کردند. ایشان در دهه عاشورای همان ایام در صحن مطهر امامزاده حمزه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که همه سال تعزیه خوانی برگزار می شد، مانع تعزیه شده و مجلس را به وعظ و موعظه تبدیل کردند و شخصاً در آن مجلس، تمام دهه را به منبر رفتند...

در آخرین جلسه سخنرانی خود چنین می فرمودند:«خدایا! تو شاهد باش که من... برای اقشار مختلف نیز اتمام حجت کرده ام که این چاروادار (رضا خان) با من دشمنی و عناد ندارد، این با قرآن و اسلام مخالف است و چون من و امثال من را حامی و حافظ اسلام و قرآن می داند، مخالفت می کند، اگر به او مهلت داده شود اسلام و قرآن را در این مملکت از ریشه خشک خواهد کرد.»

به هر جهت، پس از حدود یازده ماه، جمع کثیری از علماءِ تهران و دیگر بلاد ایران به حرم حضرت عبد العظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفته و از آیت اللّه شاه آبادی دعوت می کنند که به تحصن خود خاتمه دهند که البته این امر، پس از به قدرت رسیدن کامل رضا خان و حاکمیت مطلق او بود، و آیت اللّه شاه آبادی نیز که ادامه تحصن را در امر مبارزه مؤثر نمی دیدند، با درخواست علماء موافقت می کنند.(2)

ص: 704


1- . جمال السالکین، ج 1 / 103.
2- . آسمانی / 111.

13- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در سال 1342 در دوران مبارزات مردم با دستگاه طاغوت، روزی در باغی خارج قم مجلسی داشتیم، بنا بود {برخی} از آقایان مخفیانه بیایند در آن باغ، راجع به اوضاع مذاکره ای داشته باشیم...(1)

14- آیت اللّه سید محمدسعید حبوبی... برضدّ نیروهای متجاوز انگلیسی در جنگ جهانی اول که به کشور عراق حمله کرده بودند، اعلام جهاد کرد. آن فقیه بزرگ و عالم ربانی با اعلام بسیج همگانی و سخنرانی حماسی و شورانگیزی که نشان از روح عزت طلبی و شجاعت علوی داشت، در حرم امیرمؤمنان «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در جمع پرشور شیعیان، مردم را به دفاع از کیان امت اسلامی و مبارزه با دشمنان اسلام فراخواند و خود در صف اول مبارزان قرارگرفت.

بسیاری از علماءِ بزرگ چون او حکم جهاد صادر کردند و بسیاری از علماء و مراجع، چون شیخ الشریعه اصفهانی، سید علی داماد، مولی محمدحسین قمشه ای، سید محمدحسین شاه عبدالعظیمی و سید أبوالقاسم کاشانی و... با او همراهی نمودند. بعضی دیگر از بزرگان هم که توان رزم نداشتند - مانند آیت اللّه میرزا محمدتقی شیرازی و سید محمدکاظم یزدی - فرزندان خود را به نیابت، همراه مجاهدان فرستادند و مرحوم حبوبی، فرماندهی سپاهی را که حدود نود هزار نفر بود، برعهده گرفت.

شجاعت و رشادت های آن مرد الهی و روحیه بالای معنوی و اخلاق خوش آن عالم ربانی در صفوف مجاهدان، چنان روحیه و شوری به سپاه اسلام داده بود که به مدت یک سال و نیم به مقاومت و صیانت از کشور اسلامی عراق پرداختند و از پیشروی دشمن جلوگیری کردند. آنان، حماسه های بسیار آفریدند، تا آنکه لشکر متجاوز انگلیس، مقابل آنها درمانده شد، ولی متأسفانه با خیانت برخی فرماندهان عثمانی، لشکر اسلام متفرق و پراکنده شدند و ظاهراً نتیجه دلخواه، عاید رزمندگان نشد.(2)

ص: 705


1- . سیری در آفاق / 211.
2- . مجله خُلُق، شماره 14.

15- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): در قضیه تغییر لباس روحانیت {در زمان رضا شاه پهلوی}، پدرم شدیداً در مقابل این مسأله ایستادند و حتی به سرهنگ شهربانی ای که با ایشان برخورد کرده بود، گفتند: «شما چنین قدرتی ندارید که به روحانیت اهانت کنید.»(1)

16- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): در قضیه کشف حجاب {در زمان رضا شاه پهلوی} هنگامی که سید أبوالقاسم لواسانی از علماء دعوت می کنند تا اقدامی برعلیه این قضیه انجام دهند، ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی} و شیخ هادی تألهی همدانی در آن جلسه حضور می یابند.(2)

ص: 706


1- . سوخته / 143.
2- . سوخته / 143.

شریعت، طریقت، حقیقت

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: اوّلین چیزی که... لازم است عبارتست از علم به احکام که باید از فقیه، تعلّم نماید، و پس از تحصیل علم باید در مقام عمل برآید و در عمل نیز مداومت نماید تا درجه به درجه یقین و معرفت او رو به فزونی گذارد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: شریعت عبارت از فراگیری وظایف ظاهری، و طریقت عبارت از عمل به آن، و حقیقت عبارت از رسیدن به نتیجه آن یعنی شناخت حق تعالی است.(2)

3- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اولین خطر سالک این است که به علماءِ ظاهر که ترویج شریعت می کنند بدبین شود! این اول خطر سالک است، چون اینها مرجع شریعتند و باید به آنها احترام گذاشت.(3)

4- ملّا حسینقلی همدانی: مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک «جَلَّ جَلَالُهُ» نیست.(4)

5- خواجه حوراء مغربی: شریعت عبارت از فعلی چند و ترکی چند است که فقهاء، آن را در کتب فقهی بیان کرده اند و طریقت عبارت از تهذیب اخلاق است؛ یعنی تبدیل اوصاف ذمیمه به اوصاف حمیده که آن را سفر در وطن نیز گویند و تعبیر به سلوک نیز نمایند.(5)

ص: 707


1- . رساله لب اللباب / 92.
2- . رسائل عرفانی / 132.
3- . سوخته / 146.
4- . تذکرةالمتقین / 190.
5- . رسائل عرفانی / 133.

6- خواجه عبداللَّه انصاری: شریعت، کشتی، و حقیقت، دریاست، از دریا گذشتن بی کشتی خطاست.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: هر یک از دستورات شریعت؛ از واجب گرفته تا مستحبّ، همه براساس مصالح و حِکَمی است که در تکامل نفس انسان و سوق دادن او به علّت غائی از خلقت مؤثّر و مفید می باشد و چه بسا اگر کمال حاصل از حُکمی فوت شود، با حکم دیگر تدارک آن ممکن نباشد.

ازدواج از مراحلی است که سالک و طالب کمال حتماً باید از آن عبور کند و در صورت ترک، اگرچه معذور باشد، کمالی از او فوت می شود که قابل جبران نبوده و از دستیابی به کمال تامّ و مطلق محروم می شود، هرچند آن سالک در سلوک خود صاحب مقام منیع و بلندی باشد، همچون مرحوم حکیم هیدجی و یا آقا شیخ مرتضی طالقانی یا جهانگیرخان «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ» که اهل سلوک و جلیل القدر بوده اند، ولی به عللی تا آخر حیات خود مجرّد زندگی کرده و تشکیل خانواده نداده و صاحب اولاد نشدند.

برخی گمان می کنند که: سیر و سلوک إلی اللَّه، صرف شرکت در مجالس ذکر و مداومت بر اذکار و اورادی است که از استاد و مربّی خود تلقّی(2)

کرده اند و با وجود اینکه سال هاست که در مضمار(3) و میدان مجاهده با نفس قدم گذاشته اند، هنوز حرکتی نکرده و در همان عالم طبع محبوس مانده اند، غافل از اینکه سیر و سلوک، رعایت و مواظبت بر دقائق و ظرائف ادب عبودیت و تعامل با موجودات عالم هستی است. سیر و سلوک إلی اللَّه انطباق متن زندگی با شریعت محمّدیه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است؛ یعنی جمیع احوال و اطوار زندگی، از فردی تا اجتماعی، از ارتباط با عیال و فرزند و تدبیر امور منزل تا دیگر امور را براساس دین تنظیم

ص: 708


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 201.
2- . (گرفتن و اخذ.)
3- . (میدان.)

کرده و حقوق هریک را به نحو أتمّ و أکمل ادا کند؛ و لذا به بهانه سیر و سلوک نمی توان از حقوق دیگران چیزی را فروگذار کرد.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار آقای {حسنعلی} نجابت برای ایشان {آیت اللّه انصاری} نامه می نویسند و می گویند: «گاهی جوان هایی دور و بر ما می آیند و می روند؛ بعضی پنج شش ماه و بعضی یک سال می مانند و سپس می روند، به اینها چه دستورالعمل هایی داده شود؟ چگونه سلوک کنند؟»

و آقای انصاری پاسخ می دهد که: «احکام شرع را به اینان بیاموز. اگر رفتند به دردشان می خورد و اگر هم ماندند، کمک راهشان است.»(2)

2- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: براساس مسلک تعبّد،(3)

شیخ {رجبعلی} در احکام مقلد بود و از آیت اللّه حجت - یکی از مراجع تقلید معاصر خود - تقلید می کرد.(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم {آقا سید هاشم} حدّاد بسیار نسبت به امور شرع و احکام فقهیه متعبّد بود و محال بود حکمی را بداند و عمل نکند؛ حتّی مستحبّات و ترک مکروهات. خود چراغی بود نورانی از علم، ولی از باب حفظ شرع و احکام شرع در امور عبادیه و احکام جزئیه تقلید می کرد.

در همین سفر در بالای بام خانه در شب عرفه که ایضاً جمعی از اهل نجف و کاظمین و بغداد و سماوه و غیرها مجتمع بودند، پس از نماز مغرب و عشاء که می خواستند غذای مختصری داده و حضّار به اعمال لیله عرفه و زیارت مشغول شوند، با بهجتی هرچه تمام تر فرمود: «فلان سید، سَیدُ الطّائفتَین است (یعنی هم مجتهد در امر شریعت و هم مجتهد در امر طریقت.)» و

ص: 709


1- . نور مجرد، ج 1 / 528.
2- . سوخته / 60.
3- . (مذهب و راه و روش بندگی.)
4- . کیمیای محبت / 50.

سپس فرمود: «من تا به حال از آقا شیخ هادی شیخ زین العابدین تقلید می کردم و از این به بعد از او تقلید می کنم!»(1)

سرگذشت

1- یکی از صالحان: زمانی تصمیم گرفتم به سرسپردگی بعضی از عارف نماهای بی خِرد رسیده و از آنها در راه رسیدن به حقایق و معارف، طلب دستگیری کنم. از قضا شب هنگام خدمت کربلایی احمد آقا {تهرانی} رسیدم تا از ایشان کسب تکلیف کنم.

به محض آن که در جوارشان نشستم، ایشان بی مقدمه رو به من کرده و فرمودند: «فلانی! صد راه در این بیابان پرخطر وجود دارد که نود و نه تای آنها به بیراهه می رود، اما روشی که از همه سالم تر است، آن مسلکی است که از فیضیّه و از سینه علماءِ بااخلاص و صادق بیرون می آید. یک مرحله از رسیدن به خداوند، رساله است. از این مرحله که مطمئن شوی، خودشان دستت را می گیرند.»(2)

2- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز یک نفر از دوستان آمد، اصرار زیادی کرد و {خطاب به آیت اللّه انصاری} گفت: «آقا! به من دستوری بدهید.»

ایشان اعتنایی نکرد.

روز دوم آمد و گفت، باز اعتنایی نکرد.

چند مرتبه آمد و گفت. یک روز با یک حالت ناراحتی فرمود: «چرا هر روز می آیی و از من دستور می خواهی؟! برو، فلان کار را باید بکنی! فلان کار، فلان کار...» تمام دستورهایی که در زندگی مراعات نمی کرد، همه آنها را به او گفت. گفت: «اینها را انجام بده، بعد بیا سراغ دستور، چون اول، شریعت مقدس و اسلام را باید مراعات کنی.»(3)

ص: 710


1- . روح مجرد / 108.
2- . رند عالم سوز / 226.
3- . سوخته / 285.

شعر و شعرا

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اشعار حافظ لطیف است و در سیر سالک خللی ایجاد نمی کند، ولی برخی دیگر از شعرا چنین نیستند.(1)،(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای تفأّل به دیوان خواجه حافظ ابتداء فاتحه و صلواتی نثار روح خواجه کنید و بعد تفأّل بزنید. غزلی که قسمتی از آن در اوّل صفحه آمده جواب است ولی غزل بعد هم باید خوانده شود که شاهد و مؤید برای غزل اوّل است.(3)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اگر انسان مسافتی بسیار طولانی تا شیراز پیاده برود که به زیارت خواجه {حافظ} مشرّف شود، کاری نکرده است.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به مقابر کسانی که اهل معنی نبودند و فقط از برخی علوم ظاهریه بهره داشتند نمی رفتند، مثلاً به مقبره

ص: 711


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر زمانی که حال انقلاب شدیدی داشتم، اشعار غبار همدانی و مغربی را زیاد می خواندم. یکبار {پدرم} به بنده فرمودند: «شما فقط حافظ بخوان، غبار را نخوان. غبار سوخته بود و کسی که عشقش زیاد است اگر غبار بخواند مثل او می سوزد و نمی تواند از عمرش استفاده ببرد.» مرحوم آقای {محمدحسن} بیاتی می گفتند: «{در عالم مکاشفه} در صحن حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» مرحوم غبار همدانی را دیدم رو به ضریح حضرت نشسته بود و مثل شمعی می سوخت و آب می شد.» از مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز منقول است که: «غبار همدانی به واسطه جذبه عشق الهی سوخت.»
2- . نور مجرد، ج 2 / 440.
3- . نور مجرد، ج 2 / 440.
4- . نور مجرد، ج 2 / 439.

سعدی فقط یکبار تشریف بردند و در آنجا فرمودند: «مزار حافظ منوّر است، ولی سعدی اینطور نیست.(1)»(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به زیارت خواجه حافظ «عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ» بسیار مقید بودند و در آنجا با مرحوم خواجه انس و الفت و حالی خاصّ داشتند. هربار که خدمتشان مشرّف می شدیم مدّتی توقّف می کردند و گاهی در صورتی که کسی تردّد نمی کرد، می فرمودند: برخی از همراهان اشعاری از مرحوم خواجه را بخوانند...

در آن زمان افرادی در حافظیه بودند که شهرت خانوادگی شان هم «حافظ» بود و می گفتند: از نوادگان جناب خواجه می باشند. یکی از ایشان با بستنی از ما پذیرایی کرد. علّامه والد مریض بودند و بستنی برایشان مناسب نبود، ولی فرمودند: «این پذیرایی خواجه حافظ است، نمی شود نخوریم.»(3)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان {پدرم} حال عجیبی با مرحوم خواجه داشتند، خصوصاً در آن دورانی که تازه از نجف برگشته بودند و حال عشق و سوزشان غلبه داشت و مجالسشان گرم بود، واقعاً در آن زمان شوریده بودند و آتش عشقشان ایشان را به سوی اشعار مرحوم خواجه می کشاند.

دیوان حافظ دم دستشان بود و هر وقت حالشان مقتضی بود، با تکیه به صوت، غزلی و ابیاتی از حافظ و گاهی دیگر شعرا می خواندند.

ص: 712


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد در تمایز مرتبه سعدی و حافظ می فرمایند: «همین شیخ سعدی که وی را گل سرسبد ادبیت می شمرند و أفصح المتکلّمین می گویند، در «گلستان» مطالب مبتذلی دارد که آن را از آن اوج بلاغت می شکند.» حقیر چند دوره «گلستان» را به بنده زاده های خود برای تقویت انشاءنویسی و ادبیت فارسی در منزل درس داده ام. بعضی از حکایات آن در باب ضعف و پیری و در باب عشق و جوانی به قدری شرمگین است که ما از تدریس آن مقدار صرف نظر کردیم و از آنجا ردّ می شدیم و این اطفال معصوم ما متحیر بودند که چرا آنجاها را نمی خوانیم؟...
2- . نور مجرد، ج 2 / 443.
3- . نور مجرد، ج 2 / 437.

بعدها هم که حال سوزشان به آرامش تبدیل شده و عشقشان به شکل دیگری سریان و جریان داشت، باز هم از اشعار خواجه می خواندند، ولی نه با آن حال و به آن کثرت. گاهی هم دیوان را به ما می دادند و می فرمودند: «با صوت بخوانید.»(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکبار که {پدرم} می خواستند به مکه مشرّف شوند، در هنگام جمع کردن وسائلشان، در کتابخانه و طاقچه و این طرف و آن طرف دنبال چیزی می گشتند. عرض کردم: دنبال چه هستید؟

فرمودند: «دنبال دیوان حافظ. مکه رفتن با حافظ صفای دیگری دارد.»

گاهی هم به تناسب حال به دیوان خواجه فال می زدند و از لسان الغیب در حلّ مشکل مدد می گرفتند.

به هرحال ایشان سال ها بود که از اشعار خواجه مرهمی ساخته و بر زخم هجران نهاده و با آن، درد عشق حضرت حقّ را تسکین می دادند.(2)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} بعضی از اوقات از اشعار مغربی و مثنوی و ابن فارض می خواندند آنهم با چه کیفیت!...

از اشعار باباطاهر هم گه گاهی خوانده اند، ولی ممارست عمده ایشان بر اشعار ابن فارض بوده است.(3)

6- آیت اللّه عبداللّه جوادی آملی: حضرت علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} به دیوان حافظ شیرازی علاقه ویژه ای داشتند. برخی اوقات که در محضرشان یکی از اشعار زیبای حافظ خوانده می شد، ایشان به توضیح و تفسیر آن می پرداختند، حتی تجزیه و تحلیلی بر اشعار حافظ نوشته بودند، اما آنها را از میان بردند.(4)

ص: 713


1- . نور مجرد، ج 2 / 439.
2- . نور مجرد، ج 2 / 440.
3- . روح مجرد / 525.
4- . ز مهر افروخته / 62.

7- آیت اللّه سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): {آقا سید جمال} در مناجات هایش از شعرهای شیخ بهایی و از ادباءِ دیگر هم می خواند.(1)

8- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمّان سامانی و حجت الاسلام نیّر تبریزی تشویق می کردند و خود نیز در ضمن توسلات، از اشعار این بزرگان غافل نمی شدند.(2)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم شیخ مرتضی {طالقانی} در مدرسه، شب ها بیدار می شد و شب های ماه رمضان چند ساعت مشغول خواندن قرآن می شد و دورِ مدرسه راه می رفت و با صدای خوش، قرآن و اشعار مثنوی و بابا طاهر را با گریه و زاری می خواند.(3)

10- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: جناب شیخ {رجبعلی} به اشعار عرفانی و اخلاقی بسیار علاقه مند بود. بیشتر وقت ها مواعظ شیخ آمیخته با اشعار آموزنده بود و در این ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقدیس خیلی اهمیت می داد و هنگامی که اشعار آنان خوانده می شد، می گریست.

به مثنوی طاقدیس خیلی علاقه داشت و می فرمود: «اگر در همه شهر یک کتاب طاقدیس ملّا احمد نراقی بود، هرچه داشتم می دادم و آن کتاب را می خریدم.»(4)

11- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} نسبت به مولانا، ارادت داشتند و حافظ را اهل جذبه می دانستند.(5)

ص: 714


1- . جمال السالکین، ج 1 / 217.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 45.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 165.
4- . کیمیای محبت / 65.
5- . سوخته / 299.

12- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} حافظ و مولوی را خیلی احترام می کردند، ولی حافظ را بیشتر. وقتی من از مثنوی سؤال کردم، فرمودند: «شما قدرت درک آن را ندارید، این در صلاح شما نیست.»(1)

سرگذشت

حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): روزی من خدمت ایشان {آقا سید هاشم} رسیدم. آقای حدّاد فرمود: «من کار دارم، برو و وقت دیگری بیا.»

من بیرون آمدم و پشت در خانه نشستم. یک پنجره از خانه حدّاد به خیابان باز بود و صدای خواندن ایشان می آمد.

در این موقع عیال ایشان آمد و گفت: «آقای حدّاد دارد مثنوی می خواند.»

من نشستم و غرق در صدای ایشان شدم و با آن صدا روح از بدنم مفارقت کرد و قالب تهی کرد. چیزی نفهمیدم تا آقای حدّاد آمد و مرا تکان داد و روح به بدنم بازگشت.(2)

ص: 715


1- . سوخته / 299.
2- . دلشده / 107.

شوخی و مزاح

کلام ولیّ خداوند

1- أبوحامد محمد غزالی: اگر کسی بگوید: «نقل شده که: پیامبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و اصحابش شوخی می کردند، پس چگونه از آن نهی شده است؟»

می گوییم: اگر می توانی مانند پیامبر شوخی کنی و جز سخن حق نگویی و دلی را نرنجانی و در آن زیاده روی نکنی و به کم اکتفا کنی، شوخی کردن جائز است، ولی اشتباه بزرگی است که انسان شوخی را حرفه خود قراردهد و بر آن مداومت کند و دچار افراط شود، آنگاه به عمل پیامبر تمسک کند.(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: پیامبر اکرم و ائمه اطهار - «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» - بعضاً شوخی و مزاح داشته اند و این برای رفع خستگی های روحی و کسب نشاط لازم است، البته به شرطی که اولاً: همراه با معصیت نباشد، مثل دروغ گویی و غیبت یا تهمت یا هتک دیگران، و ثانیاً: از حد لازم، تجاوز نکند و بالأخره منجر به غفلت نشود که آن نقض غرض است و عواقب نامطلوبی برای روح انسان دارد و در بسیاری از اوقات موجب تیرگی و کدورت روح و سدّ راه انسان در حرکت های باطنی و سلوکی می شود.(2)

عمل ولیّ خداوند

1- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): {پدرم} خیلی شوخ بودند و شوخی شان واقعاً مؤدبانه بود. وقتی انسان پیششان می نشست، دوست نداشت بلند شود.(3)

ص: 716


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 317.
2- . حدیث دلتنگی / 94.
3- . دلشده / 117.

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): برخورد ایشان {پدرم} در عین وقار، همراه با شیرینی و لطافت و لطف بود. در معاشرت و مجالست گه گاهی مطایباتی(1) نیز با اهل منزل داشتند و دیگران را مسرور می نمودند و در کمال ادب و وزانت و دور از هرگونه شائبه معصیت و غفلت، لطیفه ای می گفتند و اسباب سرور دیگران را فراهم می نمودند.

با آن غم و غصّه ها و آن واردات توحیدی که در دل داشتند، این نوع برخوردها غیرمتوقّع و برای ما جدّاً عجیب بود.(2)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: «مرحوم قاضی نمی پذیرفتند که کسی از ایشان عکس بگیرد تا آنکه مجبور شدند برای داد و ستدی از خود عکس بیاندازند (زیرا می بایست عکسی روی شناسنامه ایشان می بود).

روزی [علاقه مندان]، پس از درس مرحوم قاضی شماری از همان عکس را که برای شناسنامه انداخته بودند، آوردند تا میان شاگردان پخش کنند و شاگردان برای گرفتن عکس ها از یکدیگر پیشی می گرفتند و هرکس عکس را از دیگری می ربود!

شلوغ که شد، آقا فرمودند: «شما اصلاً عقل ندارید! من خودم اینجا نشسته ام، شما سر عکس من دعوا می کنید؟!»(3)

2- کربلایی احمد تهرانی: روزی در حرم حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشغول مناجات با حضرت بودم و از دست خودم به دامان ایشان پناه بردم. در همان حال به حضرت عرض کردم: حسین جونم! پسرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود، فرزند حسین پسر علی «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ»، برادرت هم عباس «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است و او هم فرزند علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ». خود شما هم که حسین فرزند علی «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» هستید. همگی شما گل سرسبد عالم

ص: 717


1- . (طنزها و شوخی ها.)
2- . نور مجرد، ج 2 / 625.
3- . ز مهر افروخته / 49.

وجودید و فرزند علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ». من چه خاکی بر سر کنم که اصل و نسب درست و حسابی ندارم؟

همان موقع شخصی از مؤمنین که واسطه بین من و حضرت بود و سخنان ما را رد و بدل می کرد نزد من آمد و گفت: «حضرت از این سخن شیرین تو خنده شان گرفته است.»(1)

3- شخصی از ایشان {کربلایی احمد تهرانی} پرسید: آقا جان! اگر در صحرای محشر، خداوند شما را بازخواست کند، چه پاسخی برای او دارید؟

ایشان تبسمی کرده و فرمودند: «گردنم را پیش او کج می کنم و می گویم: یک عمر ما به تو گفتیم(2) و تو گوش نکردی، یک عمر هم تو به ما گفتی(3) و ما گوش نکردیم، پس دیگر بی حساب می شویم و این به آن، در.»(4)

4- دکتر عباس زریاب خویی: روزی آقا (امام خمینی) به حجره من آمدند. ما آش درست کرده بودیم. هم حجره ای من حاج آقا علی صافی بود. من در آش، برنج هم ریخته بودم. آن وقت به حاج آقا علی گفتم: حاج آقا علی این آش اجزایش قاطی نشده، برنج هایش رفته پایین.

آقای خمینی خندیدند و گفتند: «یعنی می خواهید بگویید که: به حجره پایین رفته است!»

گفتم: پس چه بگویم؟

گفتند: «بگو: رفته زیر و به اصطلاح با سبزی و اینها قاطی نشده.»(5)

5- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: مرحوم آقا شیخ محمد بهاری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مرد بزرگی بود و در توحید مقاماتی عالی داشت و در عین حال مردی شوخ و مزّاح بود.

روزی از خیابان می گذشت که دید طلبه ای روی صندلی کنار قهوه خانه نشسته و قهوه چی برای او چای آورده است.

ص: 718


1- . رند عالم سوز / 125.
2- . (دعا و التماس.)
3- . (اوامر و دستورات خداوند.)
4- . رند عالم سوز / 275.
5- . امام به روایت دانشوران / 179.

به مجرّد دیدن این منظره در خود حالت تغیّر و اوقات تلخی نمودار کرده و به طلبه می گوید: «آخر اینجا جای چای خوردن است؟ در جایی که محل عبور همه است. در جلوی مردم.»

طلبه یکباره خود را گم کرده و مبهوت می ماند. ناگهان آقا شیخ محمد پیش آمده و استکان چای را سرکشیده و سرش را پایین می اندازد و می رود.(1)

ص: 719


1- . مطلع انوار، ج 3 / 60.

شهرت

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: از عواملی که باورهای اعتقادی انسان را سست می کند و مانع پیشرفت معنوی انسان می شود، شهرت های بی جا و بی فایده است. علاقه به معروفیت و شوق به سر زبان ها افتادن، نشانه ضعف ایمان و کمبودهای روحی فرد است.(1)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: آرزو دارم بر سر کوهی روم که هیچ کس مرا نشناسد.(2)

3- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: از زمانی که مشهور شدم، به زحمت افتادم.(3)

4- آیت اللّه انصاری همدانی: اگر حرام نبود دلم می خواست صورتم را بتراشم تا کسی سراغم نیاید و رهایم کنند.(4)

5- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: از خدا خواسته ام کسی مرا نشناسد و من هم کسی را نشناسم و فقط توجهم به مبدأ(5) باشد.(6)

6- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: این اواخر که یک مقدار شناخت، حاصل شده و رفت و آمد ما زیاد شده، کار ما به مشکل برخورده است.(7)

7- بشر حافی: هرکس دوست داشته باشد مردم او را بشناسند، شیرینی آخرت را نمی یابد.(8)

ص: 720


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 43.
2- . در کوی بی نشان ها / 82.
3- . در کوی بی نشان ها / 82.
4- . سوخته / 51.
5- . (حضرت حق.)
6- . سوخته / 54.
7- . سوخته / 54.
8- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 255.

8- بشر حافی: غافل بودن مردم از مؤمن و مخفی بودن مکان او بر آنان، برای مؤمن غنیمت است.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} توزیع رایگان «رساله» را تبلیغ برای خود می دانست و منع کرده بود.

دیگر کتب علمی خود را هم به هیچ ناشری نداد و می گفت: «آثار علماءِ گذشته و بزرگان، هنوز بر زمین مانده است» و در جواب اصرار بانی چاپ آنها گفت: «مایلم اوّل مرا بکشید بعد آثارم را چاپ کنید!»(2)

2- آیت اللّه محمد ناصری دولت آبادی: مرحوم آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} حاضر نبود کسی حتی یک قدم به دنبال او راه برود، با اینکه افراد بسیاری از مقامات معنوی ایشان باخبر بودند، ولی اجازه همقدم شدن با او را نداشتند. اگر طلبه ای سؤالی داشت، سید می ایستاد جواب را کامل می داد و اینقدر مکث می کرد تا آن سائل از نزد او برود و بعد به راه می افتاد.

این احتیاط آقا سید جمال به قدری بود که در ایام شهرت ایشان دو نفر از فضلاءِ نجف از ملازمان درس و امور ایشان بودند و لازم بود همواره به دنبال ایشان باشند، ولی او دستور داده بود که آن دو نفر پیشاپیش او با فاصله تقریباً زیادی حرکت کنند و اهل نجف با دیدن آن دو در کوچه ها می فهمیدند که سید به دنبال آن دو در حرکت است.(3)

3- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): مرحوم قاضی هرگاه می شنید یکی از مریدان و یارانش متصدی منصبی از مناصب زعامت شده است، استعاذه می کرد و از شیطان به خداوند پناه می برد.(4)

ص: 721


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 258.
2- . زمزم عرفان / 272.
3- . مجله خُلُق، شماره 26.
4- . آیت الحق، ج 1 / 447.

سرگذشت

1- آیت اللّه حسنعلی نجابت: {میرزا علی آقا قاضی} در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر است می گوید: «فلانی! شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم، نه بالای منبر نه زیر منبر اسم مرا بیاوری.»(1)

2- استاد کریم محمودحقیقی: آقای {حسنعلی} نجابت از مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی سؤال می کنند: «بعد از شما به چه کسی مراجعه کنیم؟»

می فرمایند: «به آقای انصاری {همدانی} که توحید را مستقیماً از خدا گرفته.»

آیت اللّه نجابت به ایشان مراجعه می کنند و اصرار می نمایند، اما ایشان استنکاف می کنند تا اینکه بعد از چند روز اصرارِ آقای نجابت، می فرمایند: «ما می خواستیم کسی از احوالات ما خبردار نشود، اما اینک خواست خدا چنین است.»(2)

3- همکار آقا سید هاشم حدّاد: روزی سید حدّاد، آهنی را که نعل اسب بود از کوره خارج کرد و آن را روی سندان گذاشت و آنقدر بر روی آن زد تا صاف شد، سپس برای بار دوم به طور ناگهانی آهن را با دستش از کوره درآورد و روی سندان قرارداد. من هم شروع کردم با چکش روی آهن زدن و غافل بودم از اینکه ایشان آهن را با دستش گرفته است.

هنگامی که دست سید هاشم را دیدم مانند آهن سرخ شده بود، ولی ایشان همچنان متفکر و در اندیشه امور خارج دنیا بود و حرارتش را احساس نمی کرد، وحشت زده شدم و از کوبیدن، دست کشیدم و به ایشان گفتم: سید حدّاد! دستتان را بردارید که سوخت.

سید حدّاد متوجه شد و آنچه را که دستش بود انداخت و مرا سوگند داد که تا زنده هستند درباره آن چیزی به کسی نگویم و گفت که: «من از امروز این کار را تعطیل می کنم.»

ص: 722


1- . عطش / 194.
2- . سوخته / 54.

بعدها سید حدّاد می گفت: «کار کردن در آن هنگام، به صلاح من نبود، چون ترس داشتم از اینکه چیزی از من در ملأ عام آشکار شود و در بین مردم شایع شود.»(1)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: می گویند: «آقایی، مرحوم شربیانی را در خواب دید و از ایشان پرسید: مقام شما بالاتر است یا مقام مامقانی؟

ایشان فرمود: مقام آقای مامقانی از مقام من بالاتر است، زیرا شئون ریاست(2) نگذاشت من به آن مقام برسم.»(3)

5- آیت اللَّه سید علی لواسانی: پدر من مرحوم آقای حاج سید أبوالقاسم در فنّ فقه از شاگردان مرحوم آیت الحقّ عارف بی بدیل آخوند ملّا حسینقلی همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و پس از ایشان از شاگردان مرحوم مبرور آیت اللَّه آقا سید احمد تهرانی بوده اند و در فنّ اصول فقه به درس مرحوم آخوند ملّا محمدکاظم خراسانی می رفته است و نیز وصی مرحوم آقا سید احمد بوده و مرحوم آقا سید احمد در حالی که سرش در دامان ایشان بوده است، رحلت نموده اند.

پدرم می فرمودند: «روزی از روزها که درس تمام شد و شاگردان شروع به رفتن کردند، من هم برخاستم که بروم. مرحوم حاج سید احمد فرمودند: آقا سید أبوالقاسم اگر کاری نداری قدری بنشین!

دانستم که ایشان با من کاری خصوصی دارند. عرض کردم: نه! من کاری ندارم و نشستم و پس از آنکه همه رفتند فرمودند: برای آقا میرزا محمدتقی بنویس؛ و سپس حالشان منقلب شد و گفتند: آه آه! خودش گفته است. خودش گفته است. مسلّم است. مسلّم است. و چنان انقلاب حال پیدا کردند که بی حال شده و دهانشان کف کرد!

ما پنداشتیم که شاید آقا میرزا محمدتقی درباره ایشان جمله زننده ای گفته و نسبتی داده است که به ایشان رسیده و ایشان تا این حدّ ملول و ناراحت شده اند، و از طرفی دیگر ما می دانستیم

ص: 723


1- . دلشده / 71.
2- . ظاهرا مرحوم شربیانی به خاطر نیاز آن روز جامعه و مراجعه مردم به ایشان، مجبور به ورود در امر مرجعیت و رتق و فتق امور مسلمین گشتند.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 348.

که آقا میرزا محمدتقی شیرازی شخص عادل و با ورع و متّقی است و هیچگاه کلمه ای که در آن غیبت و خلاف واقع باشد نمی زند و می دانستیم که ایشان نیز کسی نیستند که از نسبت های ناروا که به ایشان داده شود، ملول و خسته شوند و لذا همین طور متحیر شدیم و به حال سکوت و بُهت درآمدیم.

در این حال من برای ایشان چپقی چاق کردم و به ایشان دادم و عرض کردم: حالا این را بکشید و این قدر ناراحت نباشید.

مرحوم آقا سید احمد چپق را کشیدند و قدری که سرحال شدند فرمودند: این مرد (یعنی آقا میرزا محمدتقی شیرازی) احتیاطات خود را به من ارجاع داده است و افرادی به او مراجعه کرده اند و پرسیده اند: خدای ناکرده اگر برای شما واقعه ای اتّفاق افتد ما به که رجوع کنیم و در احتیاطات به که مراجعه نماییم؟ آقا میرزا محمدتقی گفته است: سید احمد. من غیر از او کسی را سراغ ندارم.

آقا سید أبوالقاسم برای او بنویس که: آقا میرزا محمدتقی! شما در امور دنیا حکومت دارید، اگر دیگر از این کارها بکنید و کسی را ارجاع دهید، فردای قیامت در محضر جدّم رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» که حکومت در دست ماست، از شما شکایت خواهم کرد و از شما راضی نخواهم شد!».(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علّامه انصاری لاهیجی «أَدَامَ اللَّهُ بَقَاهُ» نقل کردند که: «وقتی که گروهی از اهل تبریز به خدمت مرحوم میرزا علی آقا قاضی به نجف أشرف مشرّف شدند، ایشان از آنان از أحوال یکی از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد.

گفتند: در میان مردم شهرتی بسزا یافته است.

مرحوم قاضی از این کلام ملول و مکدّر شده و فرمودند:شهرت، بسیار ضرر دارد و شخص مشهور، به بلاهایی مبتلا می گردد! خصوصاً شخص سالک که هرچه منعزل تر باشد وصولش به مقصود بهتر است و در صورت اشتهار دچار بلیه می شود.»(2)

ص: 724


1- . مطلع انوار، ج 3 / 49.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 66.

ص: 725

شهوت

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه حسن حسن زاده آملی: آنکه چند روزی خود را از هرزه خواری و هرزه کاری و از گزاف و یاوه سرایی بلکه زیاده گویی و خلاصه از مشتهیات(1)

و تعشّقات(2)

حیوانی بازبدارد، می بیند که اقتضاءِ(3) تکوینی نفس این است که از ریاضت، ضیاء(4) و صفا می یابد، و آثار او را نور و بهائی است؛ پس اگر ریاضت، مطابق دستور العمل انسان ساز یعنی منطق وحی «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»(5)

بوده باشد، اقتضاءِ تکوینی نفس به کمال غائی و نهائی خود نائل آید.(6)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: تضعیف شهوت به انجام سه امر است:

اول: قطع اسباب خارجی آن که عبارت از خوردن غذاهای رنگارنگ و مقوّی، هم از حیث نوع و هم از حیث مقدار می باشد، پس می بایست که مرید از خوردن غذاهای مقوی بپرهیزد و از پرخوری برحذر باشد و لذا شرع برای شکستن شهوت دستور به گرفتن روزه داده است.

دوم: قطع اسبابی که باعث تهییج شهوت می شود مثل نگاه کردن به مناظر شهوت انگیز، چون نگاه باعث هیجان قلب می شود و قلب، قوه شهویه را به حرکت درمی آورد و این امر با کناره گیری و احتراز از اماکنی که گمان رؤیت مناظر شهوت انگیز و صورت های زیبا در آن می رود میسر می شود و به همین خاطر است که شرع از نگاه به زن ها و پسران زیباروی منع نموده است و رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» فرمود: «نگاه تیر مسمومی از تیرهای شیطان است»(7) و تیر نگاه از کمان صورت های زیبا و از راه دیده بر دل می نشیند و سپری جز

ص: 726


1- . (امیال.)
2- . (عشق ها.)
3- . (درخواست.)
4- . (نور.)
5- . سوره اسراء / 9. (قطعاً این قرآن به [آیینی] که خود پایدارتر است راه می نماید.)
6- . هزار و یک کلمه، ج 3 / 430.
7- . مستدرک الوسائل، ج 14 / 268.

دیده بر هم نهادن و از اماکنی که احتمال وجود مناظر شهوت انگیز در آن است گریختن، برای آن نیست.

سوم: نفس را از راه مباح که نکاح(1) باشد به خواسته اش رساندن.(2)

3- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: تضعیف قوای مادی {سبب} تقویت قوای روحانی و عقلی است.(3)

4- حاج اسماعیل دولابی: مؤمن از دنیا که می رود و به موت نائل می شود، از شهوات و غضب که او را گرم می کردند، خلاص و کاملاً خنک می شود، به نحوی که وقتی جنازه او را با آب سرد دنیا هم می شویند، فریاد می زند: «این آب داغ چیست که روی بدن من می ریزید؟»(4)

5- حاج اسماعیل دولابی: حواس پنج گانه و شهوت و غضب، هفت در جهنّم است و اگر عقل بر آنها حاکم شود، به اضافه عقل، هشت در بهشت می شوند.(5)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} از دوران نوجوانی... برای حفظ عفاف خود، مرتب از خود خون می گیرد که قوای خود را تضعیف کند و دچار عدم عفاف نشود.

می فرمود: «آن کارها باعث نقاهت(6) ما شد. وقتی کسالت مرا به امام {خمینی} گفته بودند، فرموده بود: او که همیشه مریض است و ضعف و نقاهت دارد و ایشان درست گفته بود. کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خون هایی بود که ما گرفته بودیم.»(7)

ص: 727


1- . (ازدواج.)
2- . ترجمه اسرارالصلاة / 227.
3- . نردبان آسمان / 179.
4- . مصباح الهدی / 92.
5- . مصباح الهدی / 427.
6- . (ضعف.)
7- . سیری در آفاق / 73.

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} از همسفره شدن مردان و زنان نامحرم در مجالس به شدّت نهی می فرمودند.

به شاگردان خود دستور داده بودند: «به هیچ وجه در مجالسی که سفره مردان و زنان مشترک است، شرکت نکنند.»

مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری همدانی «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ» نیز در این معنا بسیار اهتمام داشتند و أکیداً از حضور در این مجالس نهی می فرمودند.

مرحوم والد می فرمودند: «بنای شرع مقدّس بر عدم اختلاط مردان و زنان و پوشاندن مخدّرات از چشم بیگانگان است.»...

علّامه والد می فرمودند: «سعی کنید برای مخدّرات علاوه بر سفره جداگانه فضایی فراهم کنید که صدای آنها به گوش مردان نرسد و اگر چنین امکاناتی در منزل وجود ندارد، مردان و زنان را جداگانه دعوت نمایید.»(1)

سرگذشت

1- جعفر آقا مجتهدی: {پس از گذشت حدود شش ماه از اقامت در نجف} به هنگام غروب در حرم نورانی علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و در اثنای زیارت، صدای محبوبم علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را شنیدم که فرمود: «جعفر! هم اکنون به سمت مسجد سهله حرکت کن. در آنجا چند تن از شیفتگان لقاءِ صاحب الامر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را خواهی دید که از فرط بی قراری بر روی خاک می غلطند. وظیفه تو رسیدگی به وضعیت آنهاست.»

بی درنگ عازم مسجد شدم و در آنجا افراد متشخصی را دیدم که در فراق مولای خود ناشکیبی می نمودند و با جامه های خاک آلوده زاری می کنند و امام خود را می طلبند.

به سراغ آنان رفتم و آنان را از خاک برگرفتم و به شیوه ای که می دانستم با آنان همدلی کردم و بعد با هم از مسجد بیرون آمدیم.

ص: 728


1- . نور مجرد، ج 2 / 530.

ماشین بنز مدل بالای آنان حاکی از تمکن مالی شان بود. همینکه خواستند حرکت کنند باطناً دیدم که باید آنان را همراهی کنم و به ناچار سوار ماشین آنان شدم.

منزل آنان در بغداد بود و شتابان به سمت آنجا می تاختند بی آنکه حرفی در میان ما مبادله شود.

به بغداد رسیدیم و عازم منزل آنان شدیم. آنان پس از توقف کوتاهی در منزل، بدون هیچ قول و قراری مرا یکّه و تنها در آن خانه باشکوه و مجلل رها کردند و رفتند.

لحظات به کندی می گذشت و من حیران کار خدا که برای چه باید در این خانه بمانم؟ با اینکه دلم از وقوع یک حادثه بزرگ و دشوار خبر می داد، ولی از کیفیت حادثه خبر نداشتم و خود را برای رویارویی مردانه با آن آماده کرده بودم.

چیزی نگذشت که شش دختر زیبا و جوان، اطراف مرا احاطه کردند و هرکدام مرا به قبول همسری فرامی خواندند...

با حضور این دختران زیبارو چنان غافلگیر شدم که برای لحظاتی خود را فراموش کردم، ولی خیلی زود به خود آمدم و بر خویش نهیب زدم: جعفر! به چه می اندیشی؟ مبادا شرم حضور، از ادامه راه بازت دارد و با سکوت خود، این لعبتان(1)

را دلخوش داری؟! به یاد آوردم که مردان خدا به هنگام رویارویی با چنین صحنه های تکان دهنده ای از چه شیوه هایی بهره بردند، لذا با عزمی جزم و اراده ای خلل ناپذیر، مردانه دست رد بر سینه خواسته آنان زدم و در برابر درخواست آنان مقاومت کردم، ولی این آزمون یک امتحان زودگذر نبود و به مدت شش ماه عملاً در آن منزل زندانی بودم و نمی توانستم آنجا را ترک کنم، چراکه فکر می کردم تنها مرد این خانه منم و حفظ نوامیس این دختران بر من نهاده شده و من باید با این ریاضت دشوار و کمرشکن کنار بیایم.

در این شش ماه روزی نبود که این دختران به نحوی از انحاء بر سر راه من قرارنگیرند و دلبری نکنند، ولی با عنایت خداوند منّان و علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» توانستم از این ورطه نیز جان سالم بدر ببرم و هنگامی که یاران نیمه راه و جوان های دل آگاه رسیدند و مشاهده کردند که در مدت طولانی غیبیت خود، هیچ تغییری رخ نداده به حیرت افتادند...

ص: 729


1- . (دلبران.)

آن چند جوان که اسیر بهتی فراگیر شده بودند مرا در نهایت عزت و احترام به نجف اشرف بازگرداندند و رفتند!(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {آقا سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «من در تمام مدّت سلوک در خدمت مرحوم آقا - میرزا علی آقا قاضی - نامحرم نمی دیدم، چشمم به زن نامحرم نمی افتاد.

یک روز مادرم به من گفت: عیال تو از خواهرش خیلی زیباتر است.

من گفتم: من خواهرش را تا به حال ندیده ام.

گفت: چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در اتاق ما می آید و می رود و غالباً بر سر یک سفره غذا می خوریم؟!...

من گفتم: واللّه که یکبار هم چشم من به او نیفتاده است.»

و این عدم نظر نه از روی تحفّظ و خودداری چشم بوده است؛ بلکه طبعاً حالشان(2) اینطور بوده است.(3)

3- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: در یک اربعین یا بیشتر، مرحوم قاضی دستوراتی برای ذکر و وِرد و فکر به من داده بودند که از جمله آثارش این بود که: هر وقت - در کوچه و بازار - چشمم به زن نامحرمی می افتاد، بدون اختیار پلک هایم به روی هم می آمد و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است.(4)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: بعد از اینکه ازدواج کرده و مقیم کربلا شدم، هنگامی که در خیابان ها به اجنبیه ای برمی خوردم و چشم خود را از وی می بستم، گاهی شیطان لعین به این طریق تیرهای خود را رها می کرد که می گفت: «نگاه کن مثل اینکه خانواده خودت می باشد!»

ص: 730


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 28.
2- . (اقتضاء و طبیعت حال معنویشان.)
3- . روح مجرد / 586.
4- . روح مجرد / 586.

و وقتی نگاه می کردم متوجه می شدم که فریب آن ملعون را خورده ام تا اینکه شبی در عالم رؤیا دیدم؛ ابلیس در حالی که کلاه درازی بر سر و تیر و کمانی در دست دارد، پیشاپیش، و تمام لشکریانش صف در صف با تیر و کمان های خود پشت سر او آماده حمله اند!

در کربلا آقا مصطفی نامی را می شناختم که طلبه فاضلی بود، ولی متأسفانه گرفتار وسواس بود و گاهی بنده او را در حرم می دیدم که هنگام گفتن تکبیرة الاحرام دچار این حالت می شد و بعد از گفتن تکبیر شک می کرد و برای اینکه آن را باطل کرده، از اول تکبیر بگوید، روی خود را از قبله برگردانده، با قرائت خاصی می گفت: «نشد» و این کلمه را بسیار کشیده و با مدّ قرائت کرده، بخصوص حرف دال را محکم و مشّدد(1) ادا می نمود!

در آن خواب دیدم همراه آقا مصطفی در برابر آن لشکر ایستاده ام و متوجه شدم که ابلیس با اسلام به جنگ برخاسته و غرضش از اسلام جز اهل علم نیست.

به آقا مصطفی گفتم: من به آنان حمله کرده، آنها را مشغول می کنم تا تو بتوانی به مدرسه رفته، مسلمان ها (یعنی طلبه ها) را خبر کنی.

در این گفتگو بودم که ناگهان ابلیس حمله کرد و بلافاصله آقا مصطفی تسلیم شده، جزء آنها شد!

بنده متوجه شدم که این، نتیجه وسواس است و انسان در حال وسواس تا این حد به شیطان نزدیک است!

حقیر که دیدم به تنهایی حریف آنها نیستم به این فکر افتادم که با یک حمله مردانه کمی آنها را از خود دور کرده، آنگاه فرار نمایم، لذا با چوب قطوری که در دست داشتم حمله ای جانانه به قلب لشکر ابلیس کرده تا حدودی آنها را به عقب راندم. آنها نیز بلافاصله شروع به تیراندازی کردند.

بنده در ضمن فرار با چوب دستی خود تیرها را که به طور مستقیم به طرفم می آمد رد کرده، روی زمین می انداختم. لشکر ابلیس متوجه قدرت جنگی بنده شده، تیرها را به صورت مارپیچ رها کردند و حتی یکی دو تای آنها به بالای عمامه ام اصابت کرد، لذا خم شده، به همان صورت

ص: 731


1- . (همراه با تشدید.)

می دویدم، لکن متوجه شدم که حریف تیرهای مارپیچ نیستم، لذا به سرعت، خود را در نهر آبی که در آنجا بود انداخته، از خواب بیدار شدم.

بعدها که حرمت نظر به شبهه را فهمیدم متوجه شدم که تیرهای مستقیم در واقع همان نظرهایی است که به خاطر وضوح حرمت آن از وسوسه شیطان متأثر نشده، خود را کنترل می کردم و نگاه نمی کردم؛ و تیرهای مارپیچ نظر به شبهه است؛ و چون حرمت آن را نمی دانستم و گاهی نگاه می کردم در واقع حربه مناسبی برای مقابله با ابلیس نداشتم؛ از اینرو حریف تیرهای مارپیچ نبودم.

حربه و سلاح نیز نوعاً صورت علم است و چون من در آن وقت علم چندانی نداشتم، لذا به جای شمشیر و یا تیر و کمان، تنها یک قطعه چوب در دست داشتم، امّا اینکه در آخر، خود را در نهر آب انداختم در واقع صورت مسلح شدن به سلاح علم و آموختن مسائل شرعی مربوط به مورد می باشد.

به هرحال، ... این عمل، ناشی از سادگی و عدم اطلاع از مسائل شرعی... بود.(1)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: گرچه جایگاه اصلی عقوبت گناهان در آخرت است، لکن گاهی خداوند متعال از روی لطفش در همین دنیا موجبات تنبه انسان را فراهم می سازد تا شاید او متذکر گردد. پس بسیار شایسته است هنگامی که بلایی متوجه شخص مؤمن می شود در پی یافتن سبب آن برآمده، در احوالات خود مراقبت بیشتری به عمل آورد.

یک روز عصر در حیاط منزل نشسته بودم. درِ خانه نیز باز بود. زنی از همسایگان وارد شده، سراغ عیالمان را گرفت.

گفتم: نیستند.

آن زن مقداری آنجا ایستاد. در این وقت شیطان مرا وسوسه کرد که نگاه کنم ببینم کیست. نفس امّاره نیز فشار می آورد که نگاه کنم و با توجیهاتی نظیر اینکه ببین شاید مشکلی داشته باشد، شاید چیزی لازم دارد و... درصدد فریب من برآمده بود، ولی دیدم هیچ یک از این امور مجوز نگاه کردن نیست و بحمد اللّه موفق شدم که نگاه نکنم. او هم خداحافظی کرد و رفت.

ص: 732


1- . سفینةالصادقین / 109.

همینکه از خانه خارج شد ناگهان متوجه شدم عقرب سیاه بزرگی دم خود را بالا گرفته و آماده نیش زدن به پایم می باشد. همان وقت ملهَم شدم(1)

که این عقرب مأمور بوده که اگر نگاه کنم بلافاصله مرا نیش بزند.

گفتم: الحمدلله که خداوند، هم مرا از گناه حفظ کرد و هم بلا را دفع نمود.(2)

ص: 733


1- . (به من الهام شد.)
2- . سفینةالصادقین / 677.

شیطان

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حالت شک برای نفس سالک ضرر بسیار زیادی دارد و کم کم منجرّ به وسواس می گردد و مؤمنینی که مبتلا به شک و وسواس می شوند تدریجاً تنزّل می کنند و از افراد عادی هم پایین تر می آیند. اگر در مقابلِ حالت شک در همان اوّل کار استقامت نورزید این شک همه وجود مؤمن را به تدریج فرامی گیرد و او را ساقط می کند. اگر به وسوسه شیطان ترتیب اثر داد شیطان طمع می کند و وسوسه خود را ادامه می دهد، لذا باید از همان اوّل با شدّت با وی برخورد کرد و شک های غیرمتعارف و غیرمنطقی را از آغاز دفع نمود و راهش آن است که انسان به شک هایی که شارع آنها را معتبر ندانسته مثل شک در طهارت و نجاست زیاده از حدّ، محلّ نگذارد و اگر وسواسی و کثیرالشّک شده اصلاً به شکش اعتناء نکند و خود را کلّاً فاقد شک فرض نماید و در اعمال بنا را بر صحّت بگذارد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیطان از جانب حقّ متعال مأمور بازرسی و تفتیش است تا افراد آلوده... و آنان که راه اعوجاج را پیموده اند و از عفونت کثرات، متعفّن شده و قابلیت دخول در حرم امن و حریم امان الهی را ندارند، از افراد خوب و پاک و پاکیزه و طیب جدا سازد و اجازه ندهد یک قدم فراتر نهاده به سوی عوالم قرب حقّ حرکت کنند؛ و کسانی را که در عالم خلوص پانهاده و مقرّب گشته و عمری را با عشق حقّ ازل و ابد بسرآورده اند یکباره راه دهد تا به آسانی بتوانند در عوالم حضرات به پرواز درآمده و با بوی خوش توحید و عرفان و فناءِ در ذات حقّ که بدان معطّر گردیده اند و از تعفّن توجّه به کثرات و آلودگی های خسته کننده و گدازنده و مخرّب و مهلک انسانیت عبور کرده اند، بدون مانع و رادعی(2)

بدان حرم منیع(3)

وارد شده و لباس هستی و تعیّن و تقیّد خود را ریخته و به خلعت الهی مخلّع گشته و به آسایش منتهی شده و لوادار پرچم حمد و لواءِ توحید در روز قیامت شوند.

ص: 734


1- . نور مجرد، ج 2 / 302.
2- . (مانعی.)
3- . (رفیع و بلند.)

شیطان یک مأمور مطیع و فرمانبر خداست که وظیفه وی جدا کردن خبیث از طیب است، مانند زنبور عسل مخصوصِ گماشته بر درِ کندو تا زنبورها را تفتیش کند و آنهایی را که از گیاه بدبو و عَفِن خورده اند راه ندهد و آنها را با نیش خود دونیمه کند و زنبورهای شایسته را که به مأموریت خود خوب عمل کرده اند و از گیاهان معطّر و خوشبو خورده اند، به درون کندو راه بدهد...

«قالَ أَ رَأَیتَک هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ إِلَّا قَلِیلًا.(1)

ابلیس نیز گفت: به من خبر بده از این کسی که او را فضیلت دادی بر من و مکرّم داشتی که اگر زمان عمر و درنگ مرا تا روز قیامت به تأخیر اندازی، من به جمیع ذرّیه او مگر افراد اندکی مهار زده، لگام بر آنها می افکنم!»(2)

3- امام خمینی: یکی از عبادات بزرگ اسلام، جماعت است و فضل امامت، بیشتر است و از این جهت، شیطان در این عبادت بزرگ، بیشتر رخنه می کند و با امام جماعت، بیشتر دشمن بوده و درصدد است که او را از این فضیلت بازدارد و عمل او را از اخلاص تهی کرده و وارد سجّین(3) کند و او را مشرک به خدا نماید و لهذا وارد می شود در قلب بعضی از امام ها از طریق های مختلف، مثل «عجب»... و مثل «ریا»... مثلاً می بیند فلان مقدس به نماز جماعت حاضر شده است، برای جلب قلب او خضوع را بیشتر کرده، از راه های مختلفی و حیله های کثیری او را به دام می کشد و در مجالس برای رساندن مقام خود به غایبین، ذکری از آن مقدس به میان می کشد یا یک طوری به مردم می رساند که فلانی در جماعات من حاضر شده، در قلب خود هم به طوری به این شخص ارادت پیدا کرده که در نماز او حاضر شده است و اظهار حب و اخلاص به او می کند که در عمرش به خدای تعالی و اولیاء او یک لحظه نکرده، خصوصاً اگر از تجّار محترم باشد! و اگر خدای نخواسته یکی از اشراف راه را گم کرده و به صف جماعت ملحق شود، مصیبت زیادتر می گردد!

ص: 735


1- . سوره اسراء / 62.
2- . اللّه شناسی، ج 3 / 120.
3- . (جهنم.)

در عین حال، شیطان از امام جماعت کم جمعیت نمی گذرد. پیش او رفته به او می گوید: «به مردم بفهمان که من از دنیا گذشته ام و در مسجد کوچک محله با فقراء و ضعفاء می گذرانم!» اینهم مثل آن یا بدتر است، زیرا که رذیله حسد را هم در قلب او بارور می کند، از دنیا که بهره ای ندارد، مایه آخرت را از او می گیرد، ورشکست در دنیا و آخرت می شود.

در همین حال، شیطان دست از گریبان من و شما که دستمان از جماعت کوتاه است(1)

و از غم بی آلتی افسرده هستیم برنداشته و ما را وادار می کند به جماعت مسلمین خدشه کرده، طعن به آنها زده و عیوبی برای جماعت تراشیده، جماعت نداشتن خود را کناره گیری قلمداد کنیم و خود را از دنیاگذشته و منزّه از حب جاه و نفس معرفی نماییم. ما از این دو طایفه بدتریم! نه دنیای تام دسته اول و نه دنیای ناقص دسته دوم و نه آخرت داریم، در صورتی که ما هم اگر دستمان برسد، از آن دو دسته جاه طلب تر و حب شرف و مال را بیشتر داریم.

شیطان به امام، تنها اکتفا نکرده، از جهنمی شدن او نائره(2)

شهوتش فروننشسته، وارد صف مأمومین می شود. صف اول چون فضلش بیشتر و میامن(3)

صفوف از میاسر(4)

بیشتر، آنها را بیشتر مورد هدف خود قرارمی دهد. بیچاره مقدس را از منزل دور کشیده در صف اول در طرف یمین نشانده، با او وسوسه می کند که این فضیلت را به چشم مردم بکش! این بیچاره هم نفهمیده از کجا می خورد با یک عشوه و نازی اظهار فضل خود را می کند! شرک باطن را بروز داده و عمل را به سجین می فرستد.

از آنجا به سایر صفوف رفته آنها را وادار می کند از صف اول با کنایه و اشاره، تکذیب کرده، مقدس بیچاره را مورد سهام(5) طعن و شتم قرار دهند و خود را از اطوار(6) آن منزه شمارند.

گاهی دیده می شود یک شخص محترمی را، خصوصاً اگر از اهل فضل و علم باشد، شیطان دستگیری کرده به صف آخر می نشاند، برای اینکه بفهماند با اینکه من با این مقام نباید با این

ص: 736


1- . (روحانیونی که در جایی امام جماعت نیستند.)
2- . (هیجان و فوران.)
3- . (جمع میمنه و به معنای سمت راست.)
4- . (جمع میسره و به معنای سمت چپ.)
5- . (تیرها.)
6- . (شئون.)

شخص نماز کنم ولیکن از بس از دنیاگذشته ام و هوای نفس ندارم، آمده ام در صف آخر هم نشسته ام! بعضی از این قبیل اشخاص را در صف اول ملاقات نخواهید کرد.

شیطان به امام و مأموم اکتفا نکرده به ریش بعضی از منفردین(1)

می چسبد. او را از بازار یا منزل افسار کرده، با یک کرشمه و ناز در کنج مسجد یک سجاده پهن کرده، هیچ امامی را عادل ندانسته، در حضور مردم به یک طول سجود و رکوع و یک ذکرهای طویلی نماز می خواند! این در باطن ذاتش مخمّر(2) است که به مردم بفهماند من اینقدر مقدس و محتاطم که ترک جماعت می کنم تا مبادا به غیرعادل گرفتار شوم! این علاوه بر آن که مُعجب(3) و مرائی(4)

است، مسائل شرعیه را هم نمی داند! برای اینکه مرجع تقلید این شخص بیش از حسن ظاهر را معلوم نیست در صحت اقتدا شرط کند، ولی این نه از این باب است، بلکه برای ارائه به مردم است که در قلوب، منزلت پیدا کند.

و همین طور سایر کارهای ما در تحت تصرف شیطان است و آن ملعون هر قلب کدری پیدا کرد، در آنجا منزل کرده و اعمال ظاهره و باطنه را می سوزاند و ما را از راه اعمال حسنه جهنمی می کند.(5)

4- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: بعد از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» شیطان داناترین شخص است.(6)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در زمان طاغوت و حکومت ستم شاهی می فرمودند: «وسائل ارتباط جمعی خصوصاً رادیو و تلویزیون از

ص: 737


1- . (کسانی که نمازشان را فرادی می خوانند.)
2- . (عجین شده، جاافتاده.)
3- . (کسی که دچار عُجب است.)
4- . (ریاکار.)
5- . شرح چهل حدیث / 49.
6- . زملک تا ملکوت، دفتر سوم / 166.

اموری است که می تواند نقش بسیار مهمّی در احیاء فرهنگ اصیل اسلام داشته باشد و اگر از آن به شکل صحیح استفاده شود برکات فراوانی خواهد داشت» و تا آخر نیز بر همین مبنا بودند...

ولی مع ذلک نه در آن دوره در منزل تلویزیون داشتند و نه بعد از انقلاب اسلامی. استفاده از تلویزیون در منزل را مطلقاً منع می فرمودند و از خانه بیرون بردن آن را از شرائط اوّلیه سلوک إلی اللّه می شمردند.

به همه شاگردانشان دستور می دادند که: به هر شکلی شده آن را از منزل خارج کنند و اهل خانه را با ملاطفت و مهربانی با تبیین مفاسد و اشکالات شرعی آن، قانع نمایند.

می فرمودند: «تلویزیون فی حدّ نفسه هیچ منعی ندارد، ولی امروزه مفاسدی دارد که استفاده از آن حرام می باشد. درست است که انقلاب شده و بناست که مفاسد آن اصلاح شود، ولی تا اصلاح نشده استفاده از آن جائز نیست.»

می فرمودند: «تلویزیون مادامی که دارای این مفاسد می باشد، جعبه شیطان است که در منازل مسلمانان آمده و شیطان با همین ابزار، دین و عفّت و ناموس مسلمانان را از آنها خواهد گرفت، چراغِ یاد و ذکر خداوند و توحید حضرت حقّ را در خانه های اهل ایمان خاموش کرده و آنها را به وادی غفلت و بوار(1)

و هلاک می کشاند.»

{پدرم} می فرمودند: «مرحوم حضرت آقای انصاری {همدانی} که در عصر طاغوت بودند، در منزلی که تلویزیون بود وارد نمی شدند و بنده در اتاقی که تلویزیون در آن باشد، وارد نمی شوم.»...

در خدمت علّامه والد برای عیادت ایشان {جدّه مادری حقیر، همسر مرحوم حاج آقا معین شیرازی} به منزلشان رفتیم. دو اتاق تو در تو بود که ایشان در اتاق دوّم روی تختی خوابیده بودند. مرحوم علّامه به محض آنکه وارد اتاق اوّل شدند دیدند روبروی ایشان در اتاق دوّم تلویزیونی گذاشته شده است، وارد اتاق دوّم نشدند و همانجا در کنار در نشستند، با اینکه ایشان دائم الذکر بوده و به علّت ضعف دید، از تلویزیون استفاده نمی کردند و به آن توجّهی نداشتند.

ص: 738


1- . (نابودی.)

هرچه مرحومه جدّه ما اصرار کردند که: «بفرمائید داخل، در این اتاق تشریف بیاورید»، فرمودند: «من در اتاقی که تلویزیون باشد پایم را نمی گذارم.»

گفتند: «آقا! تلویزیون خاموش است.»

باز فرمودند: «من در اتاقی که تلویزیون باشد پا نمی گذارم.»(1)

سرگذشت

1- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: شبی که حضرت رسول «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» معراج فرمودند، صبح آن شب، شیطان به نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «یا رسول اللَّه! دیشب دیدی در آسمان منبری بلند واژگون شده بود؟»

فرمودند: «بلی!»

عرض کرد: «این منبر متعلّق به من بود. من در بالای آن منبر نشسته و ملائکه را موعظه می نمودم و هر وقت تسبیح از دست من می افتاد فوراً ده هزار ملک هجوم آورده و او را به من می دادند! یا رسول اللَّه می دانی چرا منبرم واژگون شد و مرا از بهشت بیرون کردند؟ برای آنکه من به خود مغرور شدم. یا رسول اللَّه مبادا تو به خودت مغرور گردی!»

شیطان مجسّمه شرّ است و ابداً محال است از او خیری تراوش کند. این کلامی را که به پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» گفته، ظاهرش نصیحت است، ولی برای اغواءِ پیغمبر آمده که در وجود آن حضرت ایجاد یأس کرده و به او بفهماند که هر قدر درجه ات رفیع، و منزلتت عالی گردد، در عین حال این خدا خدایی است که یکمرتبه ممکن است تو را از درگاه خود دور کند.(2)

2- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} می فرمودند: «یک روز به صحرا رفتم تا قدری با خدای خودم خلوت کنم. کنار آبی رسیدم و وضویی گرفتم و خواستم مشغول نماز بشوم، دیدم این تکبیرةالاحرامی که می گویم صدای لبیک شیطان به گوشم می خورد که می گفت: لبیک یا عبدی.

ص: 739


1- . نور مجرد، ج 3 / 109.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 315.

دومرتبه تکرار کردم تا چهارصد مرتبه صدای شیطان آمد. دفعه آخر عاجز شدم و گفتم: خدایا! از من دستگیری کن.

دیدم حق تعالی گفت: لبیک یا عبدی.»

گفتم: آقا! شما صدای رحمان را از صدای شیطان چگونه تشخیص دادید؟

فرمودند: «دوست، صدای دوست را می شناسد.»(1)

3- یکی از اولیاءالله: شبی هنگام سحر مشغول تهجد بودم برای قنوت وتر که سیصد مرتبه «اَلْعَفْو» دارد، تسبیح را که در سجاده ام بود برداشتم تا برخیزم و مشغول شوم، دیدم گره های بسیار خورده به طوری که باز شدنی نیست و هیچ نمی شود از آن برای شماره کردن استفاده نمود. دانستم که این عمل از شیطان است و می خواهد مرا امشب محروم سازد.

ناگاه جلوم ظاهر شد.

گفتم: ملعون چرا چنین کردی؟

اعتنایی نکرد.

گفتم: مگر نمی دانی نظر لطف خدا با من است؟

باز اعتنایی نکرد.

سر بالا کرده عرض کردم: پروردگارا! لطف خود را درباره من ظاهر فرما و روی این ملعون را سیاه نما.

فوراً به قلبم الهام شد که تسبیح خود را بردار که خدا آن را درست کرد.

تا تسبیح را برداشتم دیدم هیچ گرهی ندارد و آن ملعون هم از نظرم پنهان گردید.(2)

4- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: حدود چهارده ماه در مسجد سهله بودم. یک شب برای تجدید وضو بیرون آمدم. موقع برگشت دیدم شیطان سجاده اش را کنار سجاده ام انداخته

ص: 740


1- . سوخته / 119.
2- . داستان های شگفت / 68.

است. با هم گلاویز شدیم و کشتی گرفتیم. شیطان قصد زمین زدن مرا داشت و من تلاش می کردم.

یکمرتبه احساس کردم دستی به کمک من آمده است. متوجه شدم دست حضرت أمیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است. بالأخره شیطان را زمین زدم.(1)

5- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: یکبار در حال نماز بودم. پسربچه عربی مقابلم ظاهر شد.

در حال نماز دچار شک شدم. همینکه شک کردم، دیدم آن پسربچه دست زد و گفت: «دیدی در دلت شک انداختم» و یکمرتبه ناپدید شد.(2)

6- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: در نماز یک لحظه خطوری غیرخدایی پیش آمد، نگذاشتم باقی بماند.

یکمرتبه دیدم شیطان به حالت پیرمردها بلند شد و رفت؛ دید کاری نمی تواند بکند.(3)

7- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: در نماز بودم که شیطان آمد و سعی داشت خودش را زیبا جلوه دهد. لبخندی بر لب داشت. یک لحظه غفلت کردم و به روی او لبخندی زدم. چه گرفتاری ها که برای این لبخند نکشیدم. گریه ها کردم، استغاثه ها کردم تا پذیرفته شدم.

بعد از مدتی شیطان دوباره آمد، در سلام نماز بودم. دیدم لبخندی بر لب دارد. پس از سلام نماز، کفشم را برداشتم و به طرف او پرتاب کردم.(4)

8- حجت الاسلام سید احمد خمینی (فرزند امام خمینی): روزی از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم جلوی ایوان بیت را نرده ای نصب کنند.

آنان وقتی مشغول این کار شدند امام وارد شدند و فرمودند: «احمد چه کار می کنی؟»

عرض کردم: برای حفاظت جان سید علی (فرزندم) که خدای ناکرده به پایین پرت نشود، از برادران خواسته ام که نرده ای جلوی ایوان نصب کنند و این کار مرسومی در همه خانه هاست.

ص: 741


1- . در کوچه عشق / 105.
2- . در کوچه عشق / 106.
3- . در کوچه عشق / 108.
4- . در کوچه عشق / 109.

امام فرمودند: «شیطان از همینجا سراغ آدم می آید. اول به انسان می گوید: منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد می گوید: رنگ می خواهد، سپس می گوید: این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانه بزرگ تر می خواهد و آرام آرام، انسان در دام شیطان می افتد.»(1)

9- آیت الله محمدعلی موحدی کرمانی: در نجف که بودم یادم هست از بعضی از افراد گلایه ای می شنیدم که: «امام {خمینی} خیلی با ما گرم نمی گیرد.»

من این مسأله را به مرحوم حاج آقا مصطفی منتقل کردم که به امام عرض کنید: «قدری بیشتر با این افراد گرم بگیرند.»

ایشان گفت: «ما اینقدر این مسأله را به امام گفته ایم و امام فرموده اند: این از تسویلات(2) و دسیسه های شیطان است؛ یعنی در حقیقت این نفس من است که مرا دعوت می کند با افراد، بیشتر گرم بگیرم که تعداد علاقه مندانم بیشتر بشود، ولی برای اینکه امر بر من مشتبه شود، شیطان می گوید: این برای خدا و اسلام است! لذا من این کار را نمی توانم بکنم.» (3)

10- کربلایی احمد تهرانی: شیطان مرتب لباس عوض می کند. سالک دائماً باید در حال حضور و مراقبت باشد تا گول نخورد.

من یک وقتی در تهران سر سفره کسی بودم که مفصّل هم بود. کوشیدم تا با هوای نفس غذا نخورم. وقتی این مقصود حاصل شد، شیطان به من فشار آورد که به دیگران بفهمانم که من برای هوای نفس غذا نمی خورم.

همینکه دید در آن لباس موفق نشد، سریع لباس را عوض کرد. او به هر لباسی خود را می اندازد تا بالأخره مؤمن را فریب دهد.(4)

ص: 742


1- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / شیطان از همینجا سراغ آدم می آید.
2- . (فریب ها.)
3- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / نفس است که دعوت می کند.
4- . تندیس عشق / 79.

11- آیت اللَّه سید موسی زرآبادی: من از پشت دیوار بیرون دیوار را می دیدم و حالات خاصّی داشتم. دیدم شیطانی نزدم حضور پیدا کرد و گفت: «اگر بخواهی این حالات ادامه داشته باشد، باید مقید به اطاعت الهی از قبیل نماز و روزه نباشی!»

گفتم: اینها جزو یقینیات و مورد نصّ در قرآن است، هیچگاه من چنین نخواهم کرد.

گفت: «پس ما این حالات را از تو سلب می کنیم.»

گفتم: بکنید.

شیطان مذکور رفت، دیدم آن حالات را ندارم و چیزی را نمی بینم.

بیش از پیش مقید به آداب دینی و اطاعت اوامر الهی شدم. دیدم دوباره آن حالات آمد، ولی با این تفاوت که نسبت حالات قبلی به این حالات، مانند نسبت قطره به دریا بود.(1)

12- دکتر حاج حسن فرشچی (از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیاط): دوستی داشتم که ایشان در بندر ترکمن دکتر بهداری بود. روزی در آنجا همدیگر را دیدیم و ایشان از من دعوت کرد که شب به منزلشان بروم.

گفتم: کارهای دندان سازی ام همه مانده و باید انجام دهم.

گفت: «بیا منزل، شام را که خوردی برو در اتاق مهمانخانه طبقه بالا کارهایت را انجام بده.»

گفتم: مهمانخانه ات با وسایل کار من کثیف می شود، و به همین لحاظ در راهرو منزل تا پاسی از شب مشغول کار بودم.

وقتی خواستم بخوابم دیدم یک هیکل درشتی که قدّش شاید سه چهار متر و پهنای سینه اش حدوداً یک متر و نیم بود، آمد و چند تا کلید و یک شمش طلا هم با خود آورده بود و به من گفت: «چقدر با مردم حرف می زنی؟»(2)

گفتم: تو که هستی؟

گفت: «من خنّاسم.»

ص: 743


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 378.
2- . چون ایشان درباره فرج امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» و دستور دعای فرج و هدایت مردم و اینگونه امور با دوستان صحبت می کرد.

گفتم: با من چکار داری؟

گفت: «اگر حرف نزنی (یعنی با مردم) این کلیدها و شمش ها را به تو می دهم.»

گفتم: من مطیع امر خدا و پیغمبرم.

این را که گفتم، آمد بالای سر من نشست و یک سقلمه به من زد.

گفتم: پا شو برو گم شو. بعد این آیه شریفه را خواندم: «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقا(1)؛

و بگو: حق آمد و باطل ناچیز شد، به درستی که باطل ناچیز باشد.»

وقتی آیه را خواندم، برخاست و رفت و در بیرون، پشت در ایستاد و گفت: «هرچه بیعانه از مشتری ها برای سفارش دندان سازی گرفتی، فردا همه را وادار می کنم پول هایشان را از تو پس بگیرند و ترا هم کتک بزنند!»

گفتم: من خدا دارم، امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» دارم. هر کاری می خواهی بکن.

صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم دکتر صاحبخانه هم، جریان دیشب مرا فهمیده و آن را دیده، او می گفت: «من نگران حال تو بودم و برای تو می ترسیدم.»

وقتی به سر کار خود رفتم دیدم یک کسی که با دریافت بیعانه برایش دندان ساختم و زحمت کشیدم، آمده و می گوید: «من آن را نمی خواهم، پول ندارم، پول مرا پس بده» و چند نفر دیگر هم آمده، پولشان را مطالبه می کردند و من پول نداشتم به آنان بدهم.(2)

13- یکی از فرزندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: روزی همراه پدرم می رفتیم، دیدم دو خانم آرایش کرده و بی حجاب، یکی این طرف پدرم می رود و دیگری در طرف دیگر و در دست هریک فرفره ای بود.

آنها به پدرم می گفتند: «آشیخ! فرفره ما را نگاه کن، کدامیک قشنگ می چرخد؟»

من کوچک بودم و نمی توانستم چیزی بگویم. پدرم اعتنایی نمی کرد. سرش پایین بود و لبخند می زد. چند قدم همراه ما آمدند ولی یکباره از نظر ناپدید شدند!

از پدرم پرسیدم که: اینها که بودند؟

ص: 744


1- . سوره اسراء / 81.
2- . خاطرات جناب شیخ / 213.

پدرم فرمود: «هر دو شیطا ن بودند.»(1)

14- یکی از فرزندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شخصی از اهل هندوستان به نام حاج محمد، همه ساله یک ماه می آمد ایران.

او در راه مشهد برای نماز از قطار پیاده می شود و در گوشه ای به نماز می ایستد. موقع حرکت قطار، هرچه دوستش فریاد می زند که: «سوار شو! قطار راه می افتد»، اعتنا نمی کند و با قدرت روحی که داشته، نیم ساعت مانع از حرکت قطار می شود.

وقتی از مشهد برمی گردد و خدمت شیخ {رجبعلی خیّاط} می رسد، جناب شیخ به او می گوید: «هزار بار استغفار کن!»

گفت: «برای چه؟»

شیخ فرمود: «کار خطایی کردی!»

گفت: «چه خطایی؟ به زیارت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفتیم، شما را هم دعا کردیم.»

شیخ فرمود: «قطار را آنجا نگه داشتی. خواستی بگویی: من بودم که...! دیدی شیطان گولت زد. تو حق نداشتی چنین کنی.»(2)

15- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شیطان را دیدم بر جایی که انسان در نماز می خاراند، بوسه می زند.(3)

16- آقا سید عبداللّه فاطمی: من در راه {سیر و سلوک}، زیاد جِدّ و جهد کردم. یک بار که در اتاقی نشسته بودم و داشتم ذکر می گفتم، دیدم شیطان لشکرش را جمع کرده و همه دارند کف می زنند و می رقصند و می گویند: «اینهم می خواهد آدم شود»، من هم گفتم: به کوری چشم شما بله! بعد آنها کف زدنشان قطع شد و رفتند.(4)

17- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در اوّلین سفر بنده برای حجّ بیت اللَّه الحرام و زیارت مدینه منوّره برای حقیر مشکلی پیش آمد و سبب شد

ص: 745


1- . کیمیای محبت / 119.
2- . کیمیای محبت / 158.
3- . کیمیای محبت / 239.
4- . سوخته / 171.

که هیچ وقت متیقّن الطّهارة(1) نبوده و دائماً استصحاب طهارت نموده و با آن طهارت استصحابی اعمال عبادی خود را بجای می آوردم.

این معنی کم کم باعث حالتی شبیه وسواس شد، به گونه ای که خوف داشتم مبادا نمازی که خوانده و طوافی را که بجا آورده ام فاقد شرط طهارت بوده و صحّت حجّ را دچار اشکال نماید و از این بابت سخت نگران بودم.

این بود تا اینکه پس از انجام مراسم توحیدی حجّ به کربلای معلّی مشرّف شدم. حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد وقتی از این نگرانی و دلهره حقیر آگاه شدند فرمودند: «آقا سید محمدصادق! ابداً هراسی نداشته باش، اگر حجّ شما اشکالی داشت به گردن من!» و با این فرمایش ایشان نگرانی من بالکلّ مرتفع شد، ولی آن حال شبیه به وسواس به طور کامل از بین نرفت و مدّتی استمرار داشت.

خدمت حضرت آقای حدّاد عرض کردم: بنده از اوّل اینطور نبودم، این مشکل که پیش آمد مرا بدین جهت سوق داد.

فرمودند: «درست است، درست است، ولی شما اصلاً نباید اعتناء کنید، همان طهارت استصحابی کافی است، وظیفه شما همین است و لازم نیست متیقّن الطّهاره باشید.»...

مسأله شک و وسواس از نظر مرحوم حدّاد بسیار مهمّ بود و آن را مُخلّ به سلوک و مانع از راه کمال و تعالی و لقاء حضرت حقّ می دانستند و می فرمودند: «شیطان از هر راهی که نقطه ضعف انسان باشد، از همان راه وارد شده و همین طور جلو می آید و انسان باید راه را بر او ببندد و مانع از نفوذ آن شود.

کسی که در طریق سلوک است، چه در امر طهارت و نجاست و چه در سائر امور نباید وسواس داشته باشد.»(2)

ص: 746


1- . (یقین به طهارت.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 291.

صبر و استقامت

کلام ولیّ خداوند

1- حسین بن علی بحرانی: امامان ما مقید بودند که در مقام سختی و گرفتاری از خداوند، طلب گشایش در کار خود نکنند، بلکه بلا را با تسلیم و صبر، استقبال نمایند تا آنکه امر خاصی برای آنان [از جانب خداوند] بیاید و ایشان موظف به دعا برای دفع آن شوند، از اینرو بود که در پاره ای از احوال، حالت خضوع نسبت به خداوند و شکستگی در برابر او به خاطر نداشتن مقدار کمی غذا و یا آب بر ایشان ظاهر می گشت، با آنکه می توانستند به وسیله دعا هر چیزی را فراهم کنند، این نبود مگر به جهت آنکه ایشان، خود را ملزم و مقید کرده بودند که برای خود به وسیله دعا یاری نطلبند و صبر و شکیبایی را بر آن مقدم دارند، با آنکه در انتخاب یکی از آن دو مخیر بودند، اما صبر و شکیبایی نزد ایشان بهتر بود و آنان هرگز نیکوتر را ترک نمی کردند، مگر آنکه دستور خاصی به ایشان رسیده و موظف به ترجیح فرد دیگر شده باشند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک باید وادی بلا را با پای صبر و شوق و با توکل و التجاء به درگاه حضرت حقّ و استعانت از نماز و روزه، پشت سر بگذارد و در برابر قضا و قدر الهی راضی و تسلیم باشد، نه اینکه با احتیال و چاره اندیشی بخواهد با صدقه و اصرار در دعا و اوراد و اذکار و جداول، مفرّی بیابد و یا - العیاذ باللَّه - برای خدا تعیین تکلیف کند. دادن صدقه و راز و نیاز با خداوند لازم است و استفاده از اذکار و جداول نیز جائز می باشد، ولی باید امر را به خداوند سپرد و تسلیم وی بود که هرچه صلاح می داند برای سالک پیش بیاورد، بلاهایی که خداوند می فرستد همه از سر لطف اوست که با آن سالک را به سوی خود می کشد و رشته علائق موهوم دنیا را از او قطع می نماید.

من عجب دارم ز جویای صفا کو گریزد وقت صیقل از جفا(2)

ص: 747


1- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 128.
2- . نور مجرد، ج 1 / 708.

3- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: {انسان} باید در برابر بلا و حوادث جهانی صابر باشد... رفاه، سازنده نیست. وقتی که راه برای انسان باز شد و افکار او راحت باشد، ساخته نمی شود. اگر انسان در برابر بلا صابر باشد، این صبر، سازنده است، از او انسان درست می کند.(1)

4- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! آن وقتی که به امری از امور دنیوی و اخروی و معنوی موفق شدید، بدانید که خداوند شما را موفق کرده، چون استقامت ورزیدید از خداوند هم کمک می رسد، و اگر استقامت نورزیدید گویا به خداوند عملاً گفته اید: «این چیزی که به ما داده ای نمی خواهیم.»(2)

5- آیت اللّه سید محمدحسن الهی: صبر و پایداری لازم است. نباید شتاب کرد. مبادا اگر به مسجد رفتی و دو رکعت نماز خواندی و بیرون آمدی، منتظر باشی که ملائکه کفش هایت را جفت کنند.(3)

6- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای زیاد شدن صبر چه کنیم؟): به همین نیت، زیاد استغفار کند.(4)

7- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای کسب حلم و بردباری چه کنیم؟): با همین نیت، زیاد صلوات بفرستید.(5)

8- آقا سید هاشم حدّاد: دوام و ثبات در هر کاری خیلی اهمیت دارد...

ص: 748


1- . نردبان آسمان / 167.
2- . پندنامه سعادت / 32.
3- . حدیث دلتنگی / 82.
4- . حدیث دلتنگی / 269.
5- . حدیث دلتنگی / 266.

شما سلوکتان را رها نکنید، تا به هدف برسید، گرچه ممکن است برای بعضی سی، چهل سال طول بکشد، شما دست برندارید. بالأخره یک روز می گویند: «تو چکار داری؟»

آراءِ اهل دنیا عوض می شود، ولی سالکین ثابت اند.(1)

9- حاج اسماعیل دولابی: در سیر نباید شتاب زدگی داشت. اگر جنین قبل از کامل شدن از رحم مادر بیرون بیاید، یا تلف می شود و یا ناقص از کار درمی آید. باید صابر بود و به صانع و مربّی خود اعتماد داشت. هر وقت کامل شدیم، مربّی ما را از حجاب بیرون خواهد آورد.(2)

10- آیت اللّه حسنعلی نجابت: اگر در، بی موقع باز شود، صد در صد، {سالک}، خام از کار درمی آید.(3)

11- میرزا علی آقا قاضی:اگر طالب حقیقی بودی به جستجو ادامه بده که اگر الآن نرسیدی بالأخره زمانی خواهی رسید و اگر به آب نرسیدی، زمانی که وقتش است آب برایت از زمین فوران خواهد کرد.

تازه وقتی هم به آب رسیدی و برایت در باز شد، به همان کم بسنده نکن، بیشتر جستجو کن و بیشتر بخواه.(4)

12- علّامه حسن حسن زاده آملی: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ»(5).

اگر مثلاً هیزم تری یا تکّه زغالی را مکرر در مکرر در جوار آتش بگذارند و بردارند

ص: 749


1- . دلشده / 181.
2- . مصباح الهدی / 233.
3- . عطش / 19.
4- . عطش / 141.
5- . سوره فصلت / 30. (در حقیقت، کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرودمی آیند.)

آن هیزم و زغال، آتشین نمی شوند. استقامت در جوار آتش می خواهد تا به وصف آتشین متصف شود.

مراقبت که کشیک نفس کشیدن است از استقامت فروغ می گیرد و ملکه و اقتدار حاصل می شوند. بهره ای که از اعمال بدون استقامت عائد می شود حال است نه ملکه؛ و مکاشفات و القائات سبّوحی که «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ» اشارت بدان است از ملکه حاصل می شوند نه از حال.(1)

13- علّامه حسن حسن زاده آملی: صابر باش که اگر دیر شود، مسلّما دروغ نخواهد شد... زودزود نمی دهند تا کم کم ظرفیت حاصل شود...

علاوه اینکه کسانی که دیرتر می گیرند پخته تر می شوند و بهتر و برتر می گیرند. برخی را می شناسیم که زود راه برایش باز شده است و لکن اکثر حرف های او ساحلی است نه لُجّه ای.(2)،(3)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): ایشان {آیت اللّه بهجت} واقعاً در جایی که به او ظلم یا تعدی می کردند، یا بسیار گستاخانه مثلاً به ایشان چیزی می گفتند، لعن نمی کرد. خیلی ناراحت می شد، می گفت: «به خدا پناه می برم. به خدا پناه می برم.»(4)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} اهانت ها را زیاد به دل نمی گرفت، خیلی مراعات می کرد. اگر ناراحت می شد ناراحتی را در خودش فرو می ریخت و کظم غیظ می کرد. اگر می دید هیچ راهی ندارد و طرف، دست بردار نیست، بلند می شد از مجلس می رفت به جای اینکه برخورد بکند یا حتی جوابی بدهد. معتقد بود در این روابط باید به صورت کلی جواب گویی کنار گذاشته شود، چون هیچ ثمره ای ندارد.(5)

ص: 750


1- . هزار و یک کلمه، ج 2 / 461.
2- . (عمیق.)
3- . انسان در عرف عرفان / 37.
4- . پایگاه اطلاع رسانی حوزه نت / گنجینه معارف / آیت اللّه بهجت (ره) از زبان فرزند.
5- . العبد / 84.

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: هرکس به ایشان {علّامه طباطبایی} ناسزا می گفت و نسبت های ناروا می داد و برای انداختن رسم و روش عرفانی و اسلوب حِکَمی، تهمت های بی حدّ و بدون مرز می زد و به گوش ایشان می رسید، أبداً تلافی نمی نمودند و درصدد معارضه و پاداش هم نبودند؛ و معلوم است که: از اینگونه تهمت ها در حوزه های علمیه خشک که با قرآن و تفسیر و روایات و اخلاق عرفانی و حکمت عقلانی سر و کار ندارند... بسیار است...

برای حضرت علّامه به قدری نامه های ناسزا و ناروای مملوّ از سبّ و شتم و تهمت و مجعولات کاذبه و سخنان پوچ و واهی بدون امضاء می رسید که ما شنیدیم و در نزد خود پنداشتیم: ایشان دیگر، نامه های بی امضاء را مطالعه نمی کنند.

بر همین اساس روزی به محضرشان عرض کردم: کار به جایی رسیده است که حضرتعالی پاکت ها را که باز می فرمایید، شنیده شده است که اوّل نگاه به محلّ امضاء می کنید و کاغذهای بدون امضاء را مطلقاً کنار می گذارید و مطالعه نمی فرمایید!

با تبسّم ملیحی فرمودند: «همه نامه ها را مطالعه می کنم، مع الاسف نامه های بی امضاء را هم مطالعه می کنم!»(1)

4- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: بارها وقتی عکس کسی را نشان آقا {آیت اللّه انصاری} می دادیم می فرمود: «صاحب این عکس، آدم خوبی است، ولی اگر در جهت سیر و سلوک قراربگیرد، چون استقامت ندارد از میان راه بیرون می رود و آن صفای اولش را هم از دست می دهد» و بارها برای این منظور این تشبیه جالب را می کردند که: «تخم مرغ به تنهایی خودش هم خوب است و هم قابل استفاده و با آن می شود غذاهای مختلفی طبخ کرد، ولی اگر آن را زیر پای مرغ گذاشتند باید تا آخر بماند تا تبدیل به جوجه شود و تکامل خودش را به دست آورد و اگر در نیمه راه آن را بردارند، هم خوب بودن اولش را از دست می دهد

ص: 751


1- . مهر تابان / 432.

و هم چنان فاسد شده که بوی تعفنش آزار دهنده است، حال اگر این، انسان باشد که صاحب اراده و نفس هم می باشد، اگر از نیمه راه برگردد، خطرات زیادی می آفریند.»(1)

سرگذشت

1- میرزا علی آقا قاضی: چهل سال دم از وحدت پروردگار عالم زدم، چند مرتبه خواستند مرا بکشند که آقای سید أبواالحسن اصفهانی نگذاشت...

چهل سال دم از وحدت می زدم، اما نه یک خواب خوبی دیدم، نه یک مکاشفه ای، نه رفیقی و نه هم دردی داشتم...، ولی برکات خدا چنان مرا محکم قرارداده بود و خدای أجلّ چنان به من ثبات داده بود که هیچ تکان نخوردم...

سنم پنجاه و هشت سال بود... حرم أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را دو ساعت بعد از غروب و حرم حضرت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را چهار ساعت بعد از غروب می بستند، لذا من نماز مغرب را در حرم حضرت أباالفضل العباس «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می خواندم و نماز عشاء را در حرم حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ»...

یک روز، قبل از غروب آفتاب رفتم عتبه حضرت أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را ببوسم، سیدی بود، ترک و معروف به سید دیوانه. از ته صحن دوان دوان آمد و گفت: سید علی! سید علی! امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هستند.

از بس من در خودم فرورفته بودم متوجه نشدم که فرمایش این بنده خدا یعنی چه!

رفتم در حرم أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اذن ذخول خواندم. زیارت آقا را هم خواندم. نماز حضرت أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را خواندم. حالا مغرب شده بود و می خواستم مشغول نماز مغرب بشوم. تا تکبیرة الاحرام را گفتم دیدیم از طرف حضرت أباالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وضع به تمام معنا عوض شد. وضع طوری شد که نه هرگز از مخیله من عبور کرده بود و نه حتی قدرت درک آن را داشتم... قرائتم را نگه داشتم. این وضع قریب یک دقیقه و نیم تداوم داشت.

ص: 752


1- . در کوی بی نشان ها / 59.

پس از آن دیدم که شدت آن کم شد، لذا مشغول به قرائتم شدم. مستحبات را کم کردم و نمازم را تمام کردم. از حرم بیرون آمدم، با خودم گفتم: به جایی بروم که کسی مزاحمم نباشد. دیدم حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شلوغ است، نرفتم.

مستقیم به خانه رفتم، به پشت بام رفتم و به پشت خوابیدم و دست و پایم را دراز کردم. یکمرتبه دیدم که باز هم همان حال به سراغم آمد و این دفعه دو دقیقه طول کشید. در همین هنگام همسرم چای درست کرده بود و با سینی چای بالای سرم آمد که اگر نیامده بود و خلوتم به هم نخورده بود، آن حال بیشتر طول می کشید، ولی با آمدن او و به هم خوردن خلوتم، آن حال برطرف شد.

چای خوردم، بلند شدم و تجدید وضو کردم و نماز عشاء را خواندم.

همسرم رفت شام بیاورد، تا رفت، دوباره آن حالت آمد و اینبار پنج دقیقه طول کشید. من تا آن زمان، ذره ای از این چیزها را ندیده بودم، حالا که دیده بودم نه می توانستم در بدنم بمانم و نه می توانستم در بروم و نه می توانستم به همسرم حرف بزنم. نمی دانستم چکار کنم. غذا خیلی کم خوردم. همسرم گفت: «[با این وضعیت] می میری.»

گفتم: بله، می میرم.

خوابیدم. نصف شب همان حالت دوباره آمد و ربع ساعت طول کشید و [سرانجام] آن رندی ای که از خدا خواسته بودم، رسید.(1)

2- استاد عبدالقائم شوشتری: شخصی را سراغ دارم که تا چند وقت پیش زنده بود... ایشان در زمان رژیم سابق، ارتشی ای درجه دار بود و به محمدرضا شاه خدمت می کرد.

وی اهل تبریز بود. همسرش بی حجاب بود و خودش هم نماز نمی خواند، ولی اتفاق عجیبی افتاد که ایشان توبه کرد و همه روزه چند ساعت نماز قضا می خواند.

همسرش به او اعتراض کرد، ولی ایشان حاضر شد زنش را با همان کیفیت بپذیرد، ولی همسرش قبول نکرد و از هم جدا شدند. ارتش شاهنشاهی هم به همین دلیل او را اخراج کرد، ولی او دست از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» برنداشت.

ص: 753


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 264.

او با فروش اموالی که داشت به زیارت حرمین شریفین و مشهد مقدس مشرف شد و تمام مدت عمرش را به توسلات و زیارات مربوط به امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مداومت داشت.

شانزده سال به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز در حال قدم زدن و زمزمه یا بن الحسن یا بن الحسن بود که ناگهان جوانی پیش او آمد و به ایشان گفت:«آیا تو فلانی هستی؟»

گفت: «بله!»

آن جوان گفت: «بشارتی به شما بدهم که حضرت مهدی «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در پشت بام مسجد جمکران با جمعی از حواریون خود حضور دارند و مرا مأمور کرده اند که شما را به حضور ایشان ببرم.»...

ایشان به اتفاق فرستاده حضرت به پشت بام مسجد رفت. (ساختمان قدیمی)

وقتی به آن جمع رسید، سلام داد و حضرت جواب سلامش را داد و فرمود: «مرحبا فلانی! خوب استقامت کردی.»

بعد حضرت بلند شد و به بعضی از افراد گفت: «با من بیایید» و با بعضی ها خداحافظی کرد و به او فرمودند: «شما هم می توانید بیایی.»(1)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک گرفتاری بعد از فوت ایشان {آیت اللّه انصاری} به من رسید. آن گرفتاری خیلی مرا رنج می داد. هر شب توسل پیدا می کردم که خدا مرا از این گرفتاری نجات دهد.

یک شب خواب دیدم مرا به باغ بزرگی بردند که نظیر آن باغ را ندیده بودم. درختان تنومندی داشت و تنه این درخت ها مثل شیشه بود، ولی شیشه نبود، خیلی ظرافت داشت. این شاخ و برگ ها سر کشیده بود بالا و از سایه هرکدام از این شاخ و برگ ها ده دوازده نفر می توانستند استفاده کنند. پرنده های گوناگون و...

بعد دیدم، أبوی یک گوشه ای نشسته و مشغول عبادت است. نمی دانستم آنجا کجاست. گوینده ای به من گفت: «اینجا بهشت الهی است.»

ص: 754


1- . غم عشق / 94.

گفتم: او کیست؟ پدرم است؟

گفتند: «بله! از وقتی که آمده اند اینجا، به عبادت مشغولند.» به من گفتند: «بیشتر از این چه می فهمی؟»

گفتم: من چیز دیگری نمی فهمم.

گفتند: «از آن زمان که آمده اینجا تا به حال تماماً در آن عالمی است که با خودش از دنیا آورده است. چرا تا یک مقدار مشکل برایت پیدا می شود، متوسل می شوی به خداوند که رفع شود؟ واگذار کن به خدا تا خودش حل و فصل کند، چون اینها لازمه زندگی است، باید باشد تا تو به کمالات خودت برسی، اینها باید انسان را پخته کند.» نظر آقا {آیت اللّه انصاری} هم همین بود.(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} می فرمودند: «اوّلین حصول تجرّد برای من در کربلا پیدا شد» و توضیح این داستان بدین طریق است که: ایشان به واسطه ضیق معیشت به مدت دوازده سال در خانه پدر و مادرِ زنشان زندگی می نمودند. آنها در آن طرف حیاط و اینان در این طرف در یک اتاق که پدر عیالشان به آنها مجّاناً داده بود.

پدر عیال ایشان حسین أبوعَمْشَه بسیار به ایشان علاقه مند بود، ولی مادر عیالشان برعکس، نه تنها ایشان را دوست نداشت بلکه از انواع و اقسام آزار و اذیت های قولی و فعلی ای که از دستش برمی آمد، دریغ نمی نمود.

او زنی قوی البُنیه و بَذیّ اللسان(2) و از قبیله جَنابی های عرب و زنی شجاع و دلدار بود، به طوری که شب ها از ترس او مردی حقّ نداشت از نزدیک منزل وی عبور کند و برای حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگی داشت و اگر احیاناً کسی عبور می کرد، خودش به تنهایی می آمد و حساب آن عابر را می رسید.

{آقا سید هاشم} می فرمودند: «در میان اتاق آنها و اتاق ما در این طرف، گونی های برنج عنبربو و حلب های روغن به روی هم چیده بود و نه تنها از آنها به ما نمی دادند، بلکه این مادرزن

ص: 755


1- . سوخته / 303.
2- . (فحّاش.)

که نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینکه مرا در شدّت و عُسرت(1)

ببیند و گویی کیف می کرد. ما با عیالمان لحاف و تشک نداشتیم و بعضی اوقات در مواقع سرما نیمی از زیلو را به روی خود برمی گرداندیم.

من با اینکه مرتّب کار می کردم ولی مراجعه زیاد فقرا و مشتری های بسیاری که مرا شناخته بودند و جنس را نسیه می بردند و بعضاً وجه آن را هم نمی دادند و مخارج شاگردم که هرچه می خواست برمی داشت، دیگر پولی برای من باقی نمی گذارد مگر غالباً 50 یا 100 فلس که فقط برای نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود و ماه ها می گذشت و ما قادر نبودیم برای عائله خود در این طرف قدری گوشت تهیه کنیم.

و علّت اصلی ناراحتی این زن از من قضیه فقرم بود که به نظر وی بسیار زشت می نمود و با این وضعی که ملاحظه می نمود و می باید مساعدتی کند - و در نهایت تمکن و ثروت هم بودند - برعکس سعی می کرد تا چیزی از ما را فاسد و خراب کند تا گرفتاری و شدّت ما افزون گردد.

و از طرفی هم شدّت حالات روحانی و بهره برداری از محضر حضرت آقای قاضی به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضای نسیه مشتری و أمثالها را نمی داد و خلاف آن حال برایم میسور نبود.

عیال من هم تحمّل و صبر می کرد، ولی بالأخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقای قاضی عرض کردم: اذیت های قولی و فعلی أمّ الزّوجه به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شکیبایی آن را ندارم و از شما می خواهم که به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.

مرحوم قاضی فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست داری؟!

عرض کردم: آری!

فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟!

عرض کردم: آری!

ص: 756


1- . (سختی.)

فرمودند: ابداً راه طلاق نداری! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت می باشد. به این طریق که تو می گویی، خداوند چنین مقرّر فرموده است که ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل کنی و بسازی و شکیبایی پیشه گیری!

من هم از دستورات مرحوم آقای قاضی ابداً تخطّی و تجاوز نمی کردم و آنچه این مادرزن بر مصائب ما می افزود تحمّل می نمودم تا یک شب تابستان که چون پاسی از شب گذشته بود، خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم که به اتاق بروم، دیدم مادرزنم کنار حوضچه عربی نشسته و از شدّت گرما پاهایش را برهنه نموده و پیوسته از شیر آب بالای حوضچه بر روی پاهایش آب می ریزد.

همینکه فهمید من از در وارد شدم، شروع کرد به ناسزا گفتن و فحش دادن و همین طور بدین کلمات مرا مخاطب قراردادن.

من هم داخل اتاق نرفتم؛ یکسره از پلّه ها به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن با صدای بلند به طوری که نه تنها من بلکه همسایگان هم می شنیدند، به من سبّ و شتم و ناسزا می گوید. گفت و گفت و همین طور می گفت تا حوصله ام تمام شد.

بدون آنکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب دهم، از پلّه های بام به زیر آمده و از در خانه بیرون رفتم. بدون هدف و مقصودی همین طور دارم در خیابان ها می روم و هیچ متوجّه خودم نیستم که به کجا می روم؟

در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یکی سید هاشمی است که مادرزن به او تعدّی می کرده و سبّ و شتم می نموده است و یکی من هستم که بسیار عالی و مجرّد و محیط می باشم و ابداً فحش های او به من نرسیده است و اصولاً به این سید هاشم فحش نمی داده و مرا سبّ و شتم نمی نموده است. آن سید هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست و این سید هاشم که اینک خودم می باشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلکه هرچه فحش هم بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به من نمی رسد.

در این حال برای من منکشف شد که این حالِ بسیار خوب و سرورآفرین و شادی زا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحش هایی است که وی به من داده است و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضی این باب را برایم گشوده است؛ و اگر من اطاعت او را نمی کردم و تحمّل اذیت های

ص: 757

مادرزن را نمی نمودم، تا ابد همان سید هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم.

الحمدللّه که الان من این سید هاشم هستم که در مکانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی می باشم که گَرد خاک تمام غصّه ها و غم های دنیا بر من نمی نشیند و نمی تواند بنشیند.

فوراً از آنجا به خانه بازگشتم و بر روی دست و پای مادرزنم افتاده و می بوسیدم و می گفتم: مبادا تو خیال کنی من الان از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هرچه می خواهی به من بگو که آنها برای من فایده دارد!»(1)

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» پس از سال ها که در راه سلوک قدم برداشته و به مقصود خود نرسیده بود، روزی بسیار متفکر و اندوهناک در ایوان مقدّس حضرت أمیرالمؤمنین یا ایوان صحن مطهّر کاظمین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نشسته و با خود گفتگو می کرد که: چندین سال در رشته فقه و اصول بودیم و او ما را به مقصد نرسانید و چندین سال هم هست که در این رشته(2) وارد شده ایم باز به مقصود خود نرسیده ایم!

ناگاه کبوتری آمده و خواست نان خشکیده ای را که در زاویه ایوان افتاده بود بخورد. هرچه کرد نتوانست. آن نان را گرفته و با آبی که در گوشه صحن بود تر نمود، باز نتوانست خُرد کند. بالأخره به دفعات عدیده و با کاوش های بسیار، تمام آن نان را خُرد کرده و خورد!

ایشان از آن عمل نتیجه گرفته و در سلوک پافشاری نمود تا به مقصود رسید.(3)

6- کربلایی احمد تهرانی: روزی با حاج ملّا آقا جان {زنجانی} قدم می زدیم. ایشان به بنده گفتند: «خداوند هنوز که هنوزه سر پیری هم دست از سر ما برنمی دارد.»

من هم این مطلب و گفته حاج ملّا آقا جان را با أبوالقاسم طاهری (مرید آقا) در میان گذاشتم.

ص: 758


1- . روح مجرد / 172.
2- . (سیر و سلوک.)
3- . مطلع انوار، ج 3 / 44.

ایشان نیز گفت: «حکمت این سخن در این است که حاج ملّا آقا جان و پسرشان سه روز است که حتی تکه نانی هم برای خوردن ندارند، اما باز هم صبر می کنند و دم برنمی آورند.»(1)

7- عبدالرّحمان بن حفیف: به بغداد آمدم و قصد حج داشتم. مدّتی بود غذا نخورده و آب نیاشامیده بودم، اما خدمت جنید هم نرفتم. دیدم آهویی در بیابان بر لب چاهی آب می آشامد. عطش بر من غالب گشته بود. چون نزدیک چاه رفتم، آهو برفت. دیدم آب چاه فرونشسته و به تَهِ چاه رفته.

راه افتادم و گفتم: آقای من! آیا من جایگاهی نزد تو مانند این آهو ندارم؟

شنیدم کسی در عقب من می گوید: «تو را آزمودیم لکن صبر نکردی، برگرد پس آب را بردار. همانا آهو بدون کوزه و ریسمان آمد، ولی تو با کوزه و ریسمان آمدی.»

چون بازگشتم دیدم چاه از آب پرگشته. ظرف خود را پرکردم و طهارت گرفتم و به طرف شهر رفتم و آب باقی بود.

پس از آنکه از حج بازگشتم در بغداد به مسجد جامع آمدم. چون جنید مرا دید گفت: «اگر لحظه ای صبر می کردی، حتماً آب از زیر پایت می جوشید.»(2)

8- حجت الاسلام سید مهدی شمس الدین (از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت): مدتی بود به این فکر بودم که من سال هاست در مسیر معرفت قرارگرفته ام. خود را در معرض نسیم عرفان و معنا قرارداده ام، اگرچه ادعایی ندارم، اما مشابهت و مشاکلت با عارفان واصل در خود ایجاد کرده ام و در این راه سعی وافر مبذول داشته ام و زحمت ها کشیده ام، اما واقعاً آیا اینهمه دنبال اینگونه امور بودن لازم است؟! آیا آنها که بدون اینگونه امور زندگی می کنند چه اشکالی دارند و...

در ملاقاتی که بعد از ماه صفر 1424 {قمری} با حضرت آقا {آیت اللّه بهجت} داشتم بدون آنکه کوچک ترین اظهار نظری بکنم، فرمودند: «شما بحمداللّه در مسیر معنویات قراردارید.

ص: 759


1- . رند عالم سوز / 187.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 74.

سعی کنید هرگز متزلزل نشوید. گرایش به دنیاداران پیدا نکنید. راسخ باقی بمانید. تحت تأثیر دنیاداران قرارنگیرید. این نعمت الهی را قدر بدانید و کوچک مشمارید. به اهل معرفت با دیده شک و حقارت ننگرید و از راهی که سال ها رفته اید پشیمان نشوید و بازنگردید. جای دیگر هیچ خبری نیست. هرچه هست همینجاست و...!!»(1)

ص: 760


1- . حدیث دلتنگی / 190.

صداقت در سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: {انسان باید} در گفتن «لا اله الّا اللّه» راستگو باشد. «اله» چیزی است که دل انسان را برباید. هر چیز که دل او را ربود، خدای اوست.(1)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: اگر خداوند در دل بنده، صداقتی ببیند او را به توفیق و تأیید خود اکرام نموده و در انجام آنچه که از او خواسته کمکش می کند، چراکه او کریم و بزرگوار و نسبت به بندگانی که به باب او روی می نمایند و امید خود را از همه جا بریده و به او دل بسته اند، دوستدار کرامت است، چراکه خود در کتابش فرموده: «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ»(2)،(3)

3- أبومحمد شنبکی: خواهش نفسانی صدیقین، مجاهده و تلاش و کوشش در بندگی خدا است و خواهش نفسانی دروغگویان، خواب و کسالت و تنبلی است.(4)

4- حاج اسماعیل دولابی: در راه کمال و سیر الی اللّه، سالک باید یکّه شناس باشد. همان کسی را که خدا سر راهت قرارداده و برایت فرستاده است، فرمان ببر و از او استفاده کن و هر وقت به مرتبه ای رسیدی که به فرد بالاتری نیاز داشتی، خدا برای تو خواهد فرستاد. اگر خواست و طلب صادقانه در تو باشد، حتی اگر کسی که به او برخورد کرده ای، مرشد واقعی هم نباشد، خدا قادر است از زبان همان شخص هم آنچه را که مایحتاج سیر و هدایت توست، به

ص: 761


1- . کیمیای محبت / 153.
2- . سوره نمل / 62. (آیا کسی هست که آنگاه که مضطر و درمانده او را بخواند جواب گوید.)
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 446.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 290.

تو برساند. تقلّا کردن و هر روز به سراغ پیر و مرشدی رفتن، نه تنها لازم نیست، بلکه مضرّ هم هست. از قدیم گفته اند: «آشپز که چندتا شد، غذا یا شور از کار درمی آید یا بی نمک.»(1)

5- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: بدون استاد، راه بسیار مشکل است، اما هرکس که طلب حقیقی داشته باشد، حتماً متحیر نمی ماند. خداوند، غیور است و طالب را رها نمی کند و من اگر یک نفر طالب توحید را سراغ داشته باشم، هرجای دنیا که باشد به سراغش می روم.(2)

6- آقا سید هاشم حدّاد: کسی که صادق باشد، خداوند، او را دستگیری می کند و یله و رها نمی گذارد و چه بسا باشد ولیّ ای را مأموریت دهد که از درمانده، دستگیری کند.(3)

7- جعفر آقا مجتهدی: اگر شما در سلوک الی اللّه، شرایط لازم را احراز کرده باشید، خودشان به سراغ شما می آیند و نیازی نیست که شما به دنبال اولیاءِ خدا بگردید.(4)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر کسی به مراحلی از ترقی برسد که احتیاج به راهنما داشته باشد، چون بر خداوند روزیّ همه بندگان واجب است، به او می دهد.(5)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: معرفة اللّه، اعظم العبادات است و همه تکالیف مقدمه معرفت خدا هستند، ولی معرفت خدا واجب و مطلوب نفْسی(6)

است. اگر کسی اهلیّت داشته باشد، یعنی طالب معرفت باشد و در طلب، جدیّت و خلوص داشته باشد، در و دیوار به اذن اللّه معلّمش

ص: 762


1- . مصباح الهدی / 241.
2- . سوخته / 121.
3- . دلشده / 168.
4- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 73.
5- . سایت جدید آیت اللّه بهجت ← https://bahjat.ir/fa/content/10452
6- . (واجبی که مقدمه واجب دیگری نیست مثل نماز و بسیاری از واجبات دیگر، و در مقابلش واجب غیری است مثل وجوب وضو که واجب بودنش به خاطر نماز است و نه به تنهایی.)

خواهند بود، و گرنه سخن پیغمبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» هم در او اثر نخواهد کرد، چنانکه در أبوجهل اثر نکرد!(1)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: گاهی به مطالب و دستورات روشن و آسان شرعی که می دانیم، عمل نمی کنیم و آنگاه نزد اساتید معرفت و اخلاق و تربیت می رویم و تقاضای ذکری سنگین تر و مطالبی بالاتر از آنچه لازم داریم می کنیم. در سطح کلاس اوّل هستیم و تکلیف سال هفتم را می خواهیم. این علامت آن است که نمی خواهیم از راه صحیح بالا برویم و به کمالات و درجات عالی معنوی برسیم! ای کاش می دانستیم صلاح دین و دنیای ما در تمسّک به انبیاء و اولیاء و تمسّک به قرآن و عترت است!(2)

عمل ولیّ خداوند

1- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: خداوند یک دید نافذی به ایشان {آقا سید هاشم} داده بود که همینکه کسی را می دید، تشخیص می داد در چه وضعیتی است و به درد چه کاری می خورد. اشخاصی را که به درد این راه می خوردند و نیت پاکی داشتند و قصدشان خدا بود، جذب می کرد.(3)

2- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان {آقا سید هاشم}... اگر شخصی را لایق این راه می دانست، با توجه خاصی که به او می کرد، او را جذب خود می ساخت و زیر پوشش و تربیت خود درمی آورد.

من وقتی به محضر ایشان رسیدم، تصرف روحی و ملکوتی در بنده کردند و من را زیر سلطه استادی خودشان درآوردند و این حالت یک بار نبود، بلکه چندین بار از ایشان این حالت را مشاهده کردم.(4)

سرگذشت

ص: 763


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 22.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 380.
3- . دلشده / 171.
4- . دلشده / 187.

1- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: روزی فردی خدمت ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} عرض کرد: «در خدمت امام {خمینی} به مسجد جمکران رفتیم. حضرت امام، نماز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را نخواند.»

آقا فرمود: «کار حسابی را ایشان کرده است. خیلی مشکل است دویست مرتبه انسان به خدا بگوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین، تنها تو را عبادت می کنم و {فقط} از تو استعانت و یاری می جویم. مردان ساخته شده خیلی دست به عصا و با احتیاط این عبارات را می گویند و تا خود را آماده نبینند، نمی گویند، که مبادا دروغ گفته باشند.»(1)

2- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): {در جلسه ای} یکی از حضار، نزدیک ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} آمد و گفت: «حاج آقا! چیزی به ما بیاموز که از آن بهره مند شویم.»

او در حالی که در خود فرورفته بود، سر بلند کرد و فرمود: «آیا واقعاً از آنچه تاکنون آموخته ای، استفاده لازم را کرده ای؟»

آن شخص پاسخ داد: «منظور، کدام عمل هاست؟»

جناب ایشان پاسخ دادند: «فی المثل همین نماز» و چنین ادامه دادند: «شما بحمد اللّه همگی نماز می خوانید، ولی آیا واقعاً از نظر نفسانی و معنوی از این نماز که عمود دین و مایه تقرب به خداوند است بهره کافی برده اید؟ آیا آثار آن را در نفوس خود احساس نموده اید؟ شما که روزی پنج بار آن را تکرار می کنید.

من این نکته را مورد تأکید قرارمی دهم که شما هرگاه از این مرحله بگذرید و نفوس شما آماده پذیرش دستورات و اعمال دیگر شد، خداوند متعال قطعاً به لطف خود، کسی را مکلف خواهد کرد که مرحله بعدی را به شما نشان دهد و راهنمای شما جهت رسیدن به مراحل بعدی شود. پس برگردید به خود و بپردازید به درست انجام دادن آنچه از تکلیف بر شما تعیین شده است، زیرا کسانی مکلف شده اند مراحل بعدی را به شما ارائه بدهند و قطعاً آنها آن را به شما خواهند گفت. هریک از ما چیزهای زیادی را آموخته است، اما نمی داند یا نیاموخته است که چگونه از

ص: 764


1- . سیری در آفاق / 316.

آنها استفاده نماید. همه باید بدانند که این نخستین مرحله رسیدن به هدف های والا و درجات عالیه کمال و معرفت است».(1)

3- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم سفری به کشور پاکستان داشتند، وقتی که} از ایشان سبب مسافرت را پرسیدم، فرمود: «عاشق سوخته دلی به نام اُتمیش در آنجا بود و ما از جانب خدای تعالی وظیفه پیدا کردیم که به یاری ایشان بشتابیم.»

مرحوم والدم بارها می فرمود که: «خدای تعالی بخل ندارد و اگر کسی شرایط تقوا را در خودش ایجاد کند، خداوند استاد کامل را به او می رساند ولو اینکه از آن طرف عالم باشد.»(2)

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست

4- مهندس سید جلال تناوش (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): من بعد از هفده سال زندگی در بلاد کفر(3) به ایران آمدم و استاد دانشگاه پلی تکنیک تهران شدم و منزلم واقع در باغ صبای تهران بود و وقتی که از آمریکا برگشتم طبق عادتی که در آنجا پیدا کرده بود، مقید نبودم که نماز را حتماً در اول وقت بجای بیاورم.

یک روز که در منزل دایی ام حضرت آیت اللّه سید مصطفی لواسانی بودم، نزدیکی های غروب دایی ام گفت: «نمازت را خوانده ای؟»

گفتم: الان می خوانم.

فرمودند: «الان آفتاب غروب می کند، سریع تر نمازت را بخوان.»

بعد سفارش فرمودند که: حتماً نمازم را در اول وقت بجای بیاورم. در ضمن، اذکاری هم به من داد که مرتب تکرار کنم.

در اثر مراوده ای که با دایی ام که خود اهل دل و تقوا بود داشتم، حالت التهابی در من ایجاد شده بود.

ص: 765


1- . آیت الحق، ج 1 / 225.
2- . در کوی بی نشان ها / 57.
3- . در هندوستان و آمریکا که برای تحصیل رفته بودند.

بعد از فوت دایی ام خود را تنها یافتم و این حالت التهاب در من روز به روز شدیدتر می شد. به دنبال گمشده ای بودم. طبق علاقه شدیدی که به حضرت عبدالعظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشتم به مدت چهل شب به حرم مطهر وی در شهر ری مشرف، و توسل و زاری می کردم و از آن حضرت می خواستم که مرا در این راه کمک کند.

شب چهلم در حال راز و نیاز بودم که صدایی شنیدم که فرمود: «با رفیقت آقای حاج معین به همدان برو.»

من عرضه داشتم: خدایا! من که صاحب این صدا را نمی شناسم و نمی دانم که آیا این صدا رحمانی است یا از جانب شیطان، که در این حال، صورت آیت اللّه انصاری را به صورت ناشناس نشانم دادند.

وقتی به منزل برگشتم، رفتم در تراس منزل نشستم و چنان حالم متغیر شد و حالت انقلاب و التهاب در من زیاد شد که نزدیک بود از تراس به پایین پرت شوم که در همین حال یکدفعه احساس کردم آقای قد بلندی با لباس سفید از دور دارد می آید که در یک چشم به هم زدن دیدم بالای تراس آمد و مرا گرفت و به زمین نشاند.

وقتی به خود آمدم از آن آقا اثری نبود، ولی روح جدیدی در خود احساس کردم و خودم را سبک دیدم.

فردا شب که به مسجد علّامه {سید محمدحسین} تهرانی رفتم، بعد از نماز، علّامه تهرانی با حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی صحبت می کردند.

من متوجه شدم پیرامون یکی از اولیاء خداست که در همدان می باشد و جناب حاج آقا معین قصد دارد که خدمت ایشان برسد.

هنگامی که با ماشین، حاج آقا معین را می رساندم، گفتم: من هم علاقه دارم با شما خدمت این شخص در همدان برسم، ایشان هم موافقت کرد.

ص: 766

ما با آقای معین به همدان رفتیم و درب منزل آقا را زدیم و خود آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» آمدند و به محض اینکه درب را باز کردند، من دیدم همان آقایی است که آن شب مرا نجات داد.(1)،(2)

5- شیخ لطیف بهاری ابتدا سه یا چهار روز پشت درب خانه {آقا شیخ محمد} بهاری می رود. بهاری می فرماید: «چکار داری؟»

می گوید: «می خواهم شاگرد شما بشوم.»

می فرماید: «لطیف جان! برو پی کارت، درس چیست؟ من شاگرد قبول نمی کنم.»

چند روز او را رد می کند. بعد که دید او مصمّم است و امتحانش را خوب داده، می فرماید: «حالا که وفاداری ات را ثابت کردی بیا، خوش آمدی، چون این راهی نیست که تو بخواهی به راحتی وارد شوی.»(3)

6- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): استاد {آیت الله کشمیری} در اصفهان مهمان آقایی بود و دو نفر از شاگردان ایشان در اتاق دیگر بودند.

یکی از واردین از استاد سؤال کرد: «برای چه چیزی {از نجف} به ایران آمدید؟»

ایشان با دست به اتاقی که دو شاگرد خاص آنجا بودند اشاره کرد و فرمود: «به خاطر اینها آمدم.»(4)

ص: 767


1- . در همان دیدار، چنان مهندس تناوش شیفته آقا می گردد که از حاج معین سؤال می کند که: «آیا این آقا دختری در سن ازدواج دارند؟» و بدین ترتیب با واسطه حاج آقا معین، ایشان افتخار دامادی آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» را پیدا می کند و بعدها در اثر تعلیمات آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» از صالحین و اخیار می گردند. جناب مهندس تناوش می فرمودند که: «آقا به من دستور دادند که تمام نمازهای هفده سال را که در بلاد کفر خوانده ام مجدداً اعاده کنم و ضمناً نوافل را هم بجا آورم.
2- . در کوی بی نشان ها / 108.
3- . میل معشوقان / 25.
4- . مژده دلدار / 43.

صدای خوش و زیبا

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: گاهی صدای خوب در یک لمحه(1)

انسان را از جا کنده و از طبیعت به ملکوت می رساند.(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: صدای نیکو و ألحان و نغمه های لطیف، اثرات زیادی در ایجاد لطافت قلب و توجّه به عالم بالا دارد و به همین جهت اهل معنا در مجالس خود از آن استفاده می نموده اند، ولی شارع مقدّس راه استفاده از این نعمت را در خواندن قرآن و ادعیه و أشعار نیکو با صوت حسن منحصر نموده و راه استفاده از آلات موسیقی را در این مسیر مسدود نموده است.(3)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد می فرمودند: «برای تحصیل محبّت و تجدید خاطره عشق و حضور قلب، خوب است انسان قرآن کریم و ادعیه و نیز اشعار عرفانی را با صوت بخواند و صدای نیکو را در اشتعال آتش محبّت در قلب اثر فراوانی است.»

در قرائت قرآن به صوت حزین سفارش کرده و در خواندن اشعار و ادعیه نیز بر مطلق صوت خوش به تناسب محتوا و حال، تأکید داشتند. می فرمودند: «عاشق اصلاً نمی تواند بدون صدا شعر بخواند و خود به خود صوت آوازش بلند می شود و حزن فراق درونی را در قالب آن صوت بیرون می ریزد.»(4)

ص: 768


1- . (چشم بر هم زدن.)
2- . سفینةالصادقین / 184.
3- . نور مجرد، ج 3 / 113.
4- . نور مجرد، ج 2 / 439.

ص: 769

ضعف و فقر انسان

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: شب گذشته با خود، حساب عمر گذشته را نمودم، معلوم شد هر ساعتی از این سرمایه گران بها را با چیزی قمار کرده و باخته ام. اگر الآن جان از کف بیرون شود، جرأت اینکه ادّعای داشتن زاد و سرمایه برای این سفر طولانی کند را ندارد جز اینکه بگوید: الهی! گرچه عمر خود به غفلت از تو و با غیرتو باخته ام، ولی اعتماد به فضل و کرم بی پایان تو داشته ام. مرا مؤاخذه مکن که پیش تو و دوستان تو رسوا و شرمنده باشم، چنانچه در دنیا پرده بر اعمال بنده خود کشیدی، در آخرت هم چنین کن.(1)

2- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! چون خود را فقیر یافتید باید دست مسکنت به غنیِّ علی الاطلاق دراز کنید...

خداوند «تَبَارَکَ وَ َتَعَالَی» برای اینکه می خواهد بندگانش زودتر او را بشناسند و در مقام عبودیت، بیشتر کوشا باشند، زندگی ایشان را به خصوص طوری قرار داده که سراپا ضعف و احتیاج از آن می بارد تا با این معنی ایشان را به خود متوجه کند، بفهمند چقدر ضعیف و محتاجند، دست به دامن کسی که رفع احتیاج و ضعفشان را بکند، بزنند و در نتیجه به عبودیت کسی که خود محتاج نیست مشغول باشند و از غیر، دست کشند.(2)

3- شیخ ابراهیم دُسُوقی: هرکس برای خود عملی را ببیند، از چشم پروردگارش افتاده و از ملاحظه و دیدار او محروم می ماند.(3)

ص: 770


1- . رسائل عرفانی / 256.
2- . پندنامه سعادت / 49.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 59.

4- شیخ ابراهیم دُسُوقی: عارف، کارهای خوب خود را گناه می بیند و اگر خداوند متعال، او را به واسطه کوتاهی اش در آنها عذاب نماید، عدل و داد است.(1)

5- دلف بن جحدر: کسی که با مجاهده ها حق تعالی را طلب نماید [و خود را جهادکننده ببیند]، پس او از رسیدن به مطلوبش دور است، تنها با خداوند می تواند به او برسد.(2)

6- آیت اللّه محمدتقی بهجت: انسان باید بداند از خود هیچ ندارد، حتی نیت خیر!(3)

7- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: خودسازی و فراغت از بدی ها جز با تأییدات الهی ممکن نیست، چون خودسازی مثل اینکه مئونه(4) زیادی می خواهد. باید زبان در اختیار انسان باشد، قلب در اختیار انسان باشد، چشم و گوش در اختیارش باشد و بتواند در برابر شیطان ها مقاومت کند. شیاطین همه جا هستند. نباید اغفال شود و این همه، توفیقات الهی می خواهد.(5)

8- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: خدا باید حافظ باشد. «یَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیِّین»(6) می فهماند که آنها {انبیاء} هم گاهی برایشان خلجانی(7) پیدا می شده است. خدا باید نگهدار باشد و الّا حتی سقوط برای همه انبیاء هم هست.(8)

9- آقا سید هاشم حدّاد: کسی که افعال و حالاتش در هر زمانی مطابق قرآن و سنت نباشد و خود را متهم نداند، نام او را در دیوان مردان ثبت نکنید.(9)

ص: 771


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 59.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 46.
3- . زمزم عرفان / 119.
4- . (هزینه.)
5- . سیری در آفاق / 223.
6- . إقبال الأعمال، ج 1 / 226. (ای نگهدارنده قلوب انبیاء [از خطاء و از غیرخودت])
7- . (جذب و میل {به غیر خدا})
8- . سیری در آفاق / 306.
9- . دلشده / 176.

10- آقا سید هاشم حدّاد: بالأخره این راه {سیر و سلوک} را باید طی کرد و بدون تردید از انسان اعتراف به نیستی و عجز خواهند گرفت، اگر با اختیار خود این راه را برود که رفته است وگرنه با زور و اجبار او را خواهند برد، پس چه بهتر که انسان با اراده و اختیار خود برود.(1)

11- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان باید کاملاً قلبش را به خدا بسپارد. راه سلوک، راه نقشه کشیدن نیست، راه خدایی است. باید به خدا توکل کرد و امر را به وی سپرد تا او برای انسان نقشه بکشد. از اراده خود بیرون بیاید و عرض کند: خدایا خودت برای من نقشه بکش و تقدیر فرما که من ناتوانم. ما که نقشه کش نیستیم، اگر نقشه ای هم بکشیم، نقشه هوایی(2) است نه نقشه خدایی، و نقشه هوایی تکویناً خراب است و خراب می کند. خلاصه به أنْ لا یُدَبِّرَ العَبْدُ لِنَفسِهِ تَدْبیرًا(3) عامل باشد.(4)

12- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سلوک، همیشه نفس انسان را لاغر می کند، انسان وقتی خودش را تماشا می کند، باید بگوید: «من چیزی نیستم، خداست»؛ اوّل خیال می کرده که خودش خیلی چیزهاست: عالم است، قادر است، تواناست، حی است، مُدرِک است و فعّال است؛ این کار من، این کار من... و دائماً می گوید: «من! من!»

وقتی کم کم وارد سلوک می شود می بیند که: عجب، اینها همه عیب بود. این من چیست؟ این کسی که تحقیقاً پشه را از روی خود نمی تواند دور کند؛ این کسی که تحقیقاً عجزش به اندازه ای است که یک لحظه سکته بکند، این زبانِ گویا و این فکر و این حرکت و این لطف و این فعّالیّت و این جولان، تبدیل به یک جسدی می شود که می گوییم: «زودتر دفنش کنید تا بوی تعفّن او دنیا را برندارد.»(5)

ص: 772


1- . نور مجرد، ج 1 / 370.
2- . (از روی هوی و هوس.)
3- . مشکاة الانوار / 327. (عبد [در برابر مولایش] نباید برای خودش تدبیر و دوراندیشی داشته باشد.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 714.
5- . آیین رستگاری، ص: 86

13- امام خمینی: چون {سالک إلی الله} ذلت عبودیت خود را نصب العین نمود و متوجه به اضطرار و فقر و امکان ذاتی خود شد و از تعزز و غرور و خودخواهی بیرون آمد، بابی از رحمت به روی او گشاده گردد... و هرچه این نظر؛ یعنی نظر به ذلت خود در انسان قوت گیرد، مورد رحمت بیشتر گردد و اگر بخواهد به قدم اعتماد به خود و عمل خود این راه را طی کند، هلاک شود، چه که ممکن است از او دستگیری نشود، چون طفلی که تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به قوت خود اعتماد کند، مورد عنایت پدر نشود و او را به خود واگذار کند و چون اضطرار و عجز خود را به پیشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوت خود یکسره خارج شود، مورد عنایت پدر گردد و او را دستگیری کند، بلکه او را در آغوش کشد و با قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است که سالک إلی الله پای سلوک خود را بشکند و از اعتماد به خود و ارتیاض(1)

و عمل خود یکسره برائت جوید و از خود و قدرت و قوت خود فانی شود و فنا و اضطرار خود را همیشه در نظر گیرد تا مورد عنایت شود و راه صدساله را با جذبه ربوبیت، یک شبه طی نماید و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبیت با عجز و نیاز عرض کند: «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ».(2)،(3)

14- امام خمینی: سالک نباید قناعت کند به آن مقامی که دارد، که هر مقام برای امثال ماها حاصل شود در بازار اهل معرفت به پشیزی نیرزد و در سوق(4)

اصحاب قلوب با خردلی مقابله نکند. سالک باید در جمیع حالات، متذکر نقص و معایب خود باشد، شاید راهی به سعادت از این طریق باز شود.(5)

15- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: ابلیس، شاگرد نفس است، اگر شما بخواهید این نفس را - که استاد شیطان است - بکوبید و رام کنید، باید خود را فقیر کنید، باید خودتان را در مقابل

ص: 773


1- . (ریاضت، تربیت.)
2- . سوره نمل / 62. (یا [کیست] آن کس که درمانده را - چون وی را بخواند - اجابت می کند و گرفتاری را برطرف می گرداند.)
3- . آداب الصلاة / 67.
4- . (بازار.)
5- . آداب الصلاة / 16.

عظمت حضرت حق، هیچ بدانید. بعد از این مرحله، مرحله شب زنده داری است. این دو راه، راه مبارزه با نفس است.(1)

16- کربلایی احمد تهرانی: رفقا! در وادی محبت، اولین گام، سوختن در خرمن فقر و بلاست تا منیّت و هستی تو از بین برود و وقتی خودت کنار رفتی، آنگاه در پشت این منیّت، عالمی به رویت باز خواهد شد که فقر محض را مشاهده خواهی کرد و آنجاست که شیرینی وصال، برای انسان حاصل می شود و مزه واقعی سلوک را می چشد.(2)

17- کربلایی احمد تهرانی: مَلَک جنساً مَلَکی خلق شده و غیرطاعت چیز دیگری بلد نیست، بشر هم جنساً کَلَکی خلق شده و غیرخسران چیز دیگری یاد ندارد. حالا این وسط گردن کجی برای ما باقی می ماند که مدام بگوییم: «الهی! اَلعفو، العفو، العفو».(3)

18- حاج اسماعیل دولابی: انسان تا در خود توانایی و هنری می بیند، آرام نمی گیرد. تقلّاهای او هم اغلب جز خرابی ثمری ندارد. منتها تا همه هنر و توانش را بکار نبندد و عملاً بر او مکشوف نشود که تقلّاهایش راه به جایی نمی برد، آرام نمی گیرد و خود را به دست خدا نمی سپارد تا خدا امرش را اصلاح کند، به همین خاطر هم هست که انسان تا توانایی در خود سراغ دارد، باید در انجام طاعات و عبادات و اعمال صالح بکوشد. جزای این تلاش و کوشش این است که سرانجام متوجّه می شود که از علم و معرفت و طاعت و عبادت و تلاش و تقلّای او کاری برنمی آید. وقتی عبد از فاعلیّت خود قطع امید کرد و مأیوس شد، از تقلّا دست می کشد و تشخیص و تدبیر خود را رها می کند و به تقدیر و تدبیر الهی تن می دهد. اینجاست که هم از حجاب توجّه و امید داشتن به فهم و توان خویش نجات پیدا کرده و امکان می یابد فاعلیّت حق متعال را ببیند و هم امرش اصلاح می شود.(4)

ص: 774


1- . رهنمای سلوک / 65.
2- . تندیس عشق / 69.
3- . رند عالم سوز / 222.
4- . مصباح الهدی / 225.

19- حاج اسماعیل دولابی: «نمی توانم» را در کنار همه کارهایتان بگذارید و الّا درمی مانید. بگویید: «من نمی توانم، کار دست خود خداست؛ اگر خدا بخواهد، کار به دست من عملی می شود و الّا نه.»(1)

20- حاج اسماعیل دولابی: پی بردن و اقرار به ضعف و عجز خود در راه خدا باعث گشایش راه ها می شود.(2)

21- حاج اسماعیل دولابی: تا وقتی گمانمان این باشد که با همّت و تلاش و هنر خودمان می توانیم خوبان را ببینیم و به لقائشان نائل شویم، راه به جایی نمی بریم. وقتی هر هنری داشتیم به کار بستیم و دیدیم نتیجه ای بدست نیامد و از فعل خودمان مأیوس شدیم، خداوند پرده را کنار می زند و به ما نشان می دهد.(3)

22- حاج اسماعیل دولابی: توجّه کردن انسان به ضعف و نقص و معایب خودش، او را از کبر مبرّا می کند.(4)

23- حاج اسماعیل دولابی: هرجا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی، غصّه نخور. این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری. یک کمی تلاش می کنی، جبران می شود. امتحان، فضل خداست و برای رشد خلق، نافع و لازم است.(5)

24- حاج اسماعیل دولابی: بچّه ای در ابتدای کار به پدر خود گفت: «خودم این میز را برمی دارم.»

بعد که دست به کار شد و دید زورش نمی رسد، به پدرش گفت: «اگر شما یک گوشه آن را بگیرید، من آن را بلند می کنم»، ولی باز هم در عمل دید زورش نمی رسد. به پدر گفت: «اگر یک گوشه دیگرش را هم شما بگیرید، من میز را بلند می کنم»، اما باز هم دید زورش نمی رسد.

ص: 775


1- . مصباح الهدی / 66.
2- . مصباح الهدی / 219.
3- . مصباح الهدی / 219.
4- . مصباح الهدی / 367.
5- . مصباح الهدی / 433.

این جریان آنقدر ادامه یافت تا آخر کار به پدر گفت: «من زورم نمی رسد، خود شما میز را بلند کنید»، مؤمن هم همین طور است و آخر کار که بعد از همه تقلّا زدن هایش دید کاری از خودش ساخته نیست، کارش را به خدا وامی گذارد.(1)

25- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: کمال انسان در فقر و ناداری است و انسان کامل کسی است که درک کند از خود هیچ ندارد؛ نه کمال و نه استقلال و نه جان و نه چیز دیگر، مگر اینکه آنها را از خداوند متعال بداند.

انسان به هر اندازه فقر و فاقه خود را درک کند، کامل تر است، یعنی درک کند که خودش، جانش، روحش و جمیع کمالات وجودی و افعالش، همه مال خدا است. و کامل ترین انسانها کسی است که خودش را فقیرترین مردم بداند؛ نه اینکه دیگران دارند او ندارد، بلکه او ناداری خود را درک می کند و آنها درک نمی کنند.

بنابراین در واقع هیچ کس از خود چیزی ندارد، جز اینکه صاحبان کمال، تصور می کنند کمال آنها از خود آنها و مال خود آنهاست، ولی امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فهمد که از خود او و مال خود او نیست و این ناداری و فقر خود را - با همه دارایی - درک می کند.(2)

26- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: چگونه امام به امام بودن خود پی می برد؟): در روایتی از امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آمده است: «آنگاه که درک کند کمترین کمترینان است.» و درک نبوت نیز چنین است، جز اینکه پیامبران راه دیگری نیز برای تشخیص نبوت دارند که همان وحی می باشد.(3)

27- عبدالرّحمان بن احمد دارانی: بنده تا وقتی که نفس خود را نشناسد تواضع نکند.(4)

ص: 776


1- . مصباح الهدی / 227.
2- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 284.
3- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 283.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 70.

28- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: مهم ترین کارها اصلاح قلب است و قلب از ملکات نفسانی پیشین و خطورات قلبی تأثیر می پذیرد، خطورات قلبی نیز از محسوسات و ملکات نفسانی و خلق و خوی سرچشمه می گیرد. اکنون اگر کسی نتوانست قلب خود را از این راه اصلاح کند، چاره ای جز کوبیدن درِ لطف و بخشش خدای کریم و رحیم (برای توفیق، تأیید و هدایت) نخواهد داشت. به همین جهت اگر کسی واقعاً بفهمد که نمی تواند نفس و قلب خود را اصلاح نماید و چاره ای جز درخواست رحمت پروردگار خود ندارد - و خود را مانند کسی ببیند که در دریای عمیقی در حال غرق شدن یا در آتش گرفتار شده است - و خود و دل و عمل و کارش را به خدا سپرده و به عنایت او خوش بین باشد حتماً نجات یافته، سعادتمند شده و به خواسته خود می رسد، زیرا او توانایی است که ناتوان نشده، بخشنده ای است که بخل نورزیده و امینی است که خیانت نمی کند و گفته اند: - و چه خوب گفته اند - «مبارزه با فریب های نفس و شیطان، پایانی ندارد مگر این که عجز خود را به خوبی درک کرده و صادقانه به خداوند پناه بریم»، پس باید عمل خود را به خدا سپرده، باطن، روح، قلب، بدن و ایمان را به خداوند تسلیم نمائیم که خداوند در حق کسی جفا و خیانت نمی کند.(1)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: حرکت ما به کمک خدای تعالی بود، خودمان مرد میدان نیستیم.(2)

سرگذشت

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی}... فرمود: «خیلی روی ما زحمت کشیدند، اما زحمات هدر رفت، ما آدم نالایقی بودیم.»

عرض شد: «چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علمیه به شما است و مایه دلگرمی طلاب هستید. حوزه می خواهد از حضرتعالی الگو بگیرد آن وقت شما می فرمایید: هدر رفتیم.»

ص: 777


1- . ترجمه المراقبات / 37.
2- . سیری در آفاق / 104.

آقا فرمود: «خود ما می دانیم چیزی نیستیم، در برابر حس خودمان همه حس های دیگران اعتباری ندارد.»(1)

2- کسی دلف بن جحدر را به خواب دید، پرسید: «بازار آخرت را چگونه یافتی؟»

گفت: «چنان یافتم که در این بازار جز جگرهای سوخته و دل های شکسته رونقی ندارد و باقی همه هیچ. اینجا سوخته را مرهَم می نهند و شکسته را دربندند و به هیچ التفات نمی کنند.»(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: در مدتی که در کربلا زندگی می کردم، چندین موقعیت گناه برایم فراهم شد، ولی من از آنها سر باز زدم، زیرا مطمئن بودم که اینها امتحان و فتنه های الهی است و هرگونه لغزشی در آنها کار آدم را می سازد.

در یکی از آن روزها چندبار شرایط معصیت فراهم شد، ولی هربار از آنها رو برگرداندم. دیگر از خود بی خود شده بودم، به حرم قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» پناه بردم. در آنجا به حضرت عرض کردم: بنده به خاطر تقرب به شما از لذت معصیت چشم پوشی کردم.

حضرت در جواب فرمودند: «گمان نکن که تو با دست خود کاری انجام داده ای! ما تو را نگه داشته ایم و به تو اراده دوری از گناه را داده ایم وگرنه تو به خودی خود، هیچ نیستی.»...

دست ولایت است که ورشکسته هایی مثل ما را نگه داشته است و الّا اگر ما را به خودمان واگذار کنند، عاقبت، همه ما طلحه و زبیر از کار درمی آییم.(3)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک روز هنگامی که به حرم {سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ»} مشرف شدم، برخلاف هر روز اصلاً گریه ام نگرفت. مصائب آن بزرگوار و اهل بیت مظلومش «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را تصور کردم باز گریه ام نگرفت. هرچه توجه کردم و کوشیدم گریه کنم اشکم جاری نشد. ناراحت شدم و عرض کردم: خدایا! چرا من گریه ام نمی گیرد؟

ص: 778


1- . سیری در آفاق / 51.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 51.
3- . رند عالم سوز / 143.

بلافاصله گویا کسی گفت: «مگر تاکنون گریه هایت از خودت بود؟»

همینکه به این معنا التفات پیدا کردم حالت عجیبی به من دست داد و متوجه شدم که این گریه ها از من نبوده است و تاکنون دیگری مرا می گریانده است. سپس درک کردم که اصلاً هیچ چیز از خود ندارم. چنان حالت فقر و نیستی و ذلتی در خود یافتم که با ناراحتی، خود را ملامت کرده و می گفتم: چرا من روی زمین راه می روم؟ بلکه اصلاً چرا وجود دارم؛ و تمام آرزویم این بود که زمین شکافته شود و در آن فروروم.

پس از این ناگهان گریه ام گرفت و اشکم مثل باران جاری شد. زیارت را خواندم و از حرم بیرون آمدم، ولی آثار آن حال همچنان در من باقی بود. در بین راه، حمّالی را با پاهای کثیف و پر از خاک دیدم، می خواستم خود را در مقابل او به خاک اندازم! یعنی از کثرت تواضع و ذلت عبودیت خود را پست ترین موجودات می دیدم؛ و حالی پیدا کرده بودم که می دیدم سزاوار است در مقابل هستی هر موجودی - که همه از هستی حق تعالی است - سجده کنم، زیرا می یافتم که فقیر محض هستم و از کثرت خجلت و شرمندگی می گفتم: چرا من تاکنون خیال می کردم که وجود دارم و هستم!

وقتی این حال را برای جناب آقای رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» گفتم، ایشان فرمود: «امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عجب فیوضات و معانی مهمی را مفت و مجانی به شما می دهند!»

بعد از این حال روزی در منزل نشسته بودم. ناگهان خفاشی از روی دیوار رطوبتی به صورتم انداخت. نگاهی به بالا کرده، گفتم: عجب حیوان کثیفی است! بلافاصله از این حرف پشیمان شدم و استغفار کرده، گفتم: از کجا معلوم است که من از این حیوان کثیف تر نباشم؟ و چنان شرمنده شدم که تمام بدنم از عرق خجالت خیس شد.

درک فقر در واقع زیربنای تمام عنایات و حالاتی بود که از آن پس شامل حال این بی بضاعت می شد، چراکه اگر چنین حالی پیدا نمی کردم و چیزی به من داده می شد آنها همه به ضرر و زیانم منجر می گشت، لکن پس از آن حال به طور قطع می توانم بگویم حتی اگر در قبرستان به مرده ها خطاب کرده، بگویم: بیرون بیایید و آنها زنده شوند، ذره ای از آن احساس عجز و

ص: 779

بیچارگی و فقری که در خود یافته ام کم نمی شود و به خود فخر نخواهم کرد؛ و اینها همه از کرم و لطف آن بزرگواران است و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلی العظیم.(1)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {از آیت اللّه شیخ محمد کوهستانی} پرسیدم: شما تا کجا رفته اید؟

فرمود: «آقا سید! نمی شود شناخت. من به جایی رسیده ام که فهمیده ام راهی برای وصول به معرفت نیست.»

بنده گفتم: بلی، نتیجه مجاهدت های کسی که در راه خدا به طور صحیح سلوک کند این است که خود را عاجز از معرفت حق می بیند، ولی این بدان معنا نیست که شناخت حق امکان ندارد، بلکه به معنای آن است که سیر فکری او تمام شده و این تازه اولین منزل معرفت است. از آن پس باید او را سیر دهند تا به کمال برسد؛ یعنی تا به حال با فکر خودش حرکت می کرده، اکنون باید از آن طرف عنایت شود و او را ببرند، زیرا هیچگاه با پایان سیر فکر و عقل، راه تمام نمی شود. اگر قدرت فکر و عقل نیست، براق عشق هست...

وقتی انسان درک کرد که نمی تواند و حول و قوه ای در خود نیافت، باید به درگاه الهی عاجزانه تضرع کند. آنگاه اگر لطف حق شامل حال او گشت، خداوند به تفضلش دست او را گرفته و به آستان معرفتش راه می دهد.

پس راه معرفت مسدود نیست، بلکه همان عجز، خود آغاز راه است.(2)

6- آیت اللّه نوراللّه شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): یک وقتی به مرحوم حاج آقا حسین قمی گفته بودند که: «اگر به شما پولی دهند تا خلاف مصالح اسلام حرفی بزنید، می گیرید؟»

ص: 780


1- . سفینةالصادقین / 225.
2- . سفینةالصادقین / 494.

گفتند: «اگر از این پول ها باشد، نه، اما یک وقت می بینی که یک اتاق را پر پول می کنند، آنجا دیگر می ترسم.»(1)

ص: 781


1- . فیلسوف فطرت / 174.

طهارت، وسواس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مرحوم علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» به دائم الوضو بودن و انجام اغسال مستحبّه تأکید می فرموده و آن را جزء لوازم سلوک می دانستند و درباره اغسال واجب نیز سفارش زیادی می کردند که هرچه زودتر انجام شود.

می فرمودند: «حال حدث اکبر حال سنگینی است و سالک باید حتّی المقدور هرچه زودتر با غسل، خود را از آن پاک کند، خصوصاً خوابیدن با حال جنابت که سنگینی و خستگی زیادی بر نفس وارد می کند.

مرحوم حضرت آقای قاضی حال جنابت را حال بسیار سنگینی می دانستند و می فرمودند: سالک باید هرچه سریع تر خود را از این حالت خارج کند. لذا خود ایشان برای غسل جنابت صبر نمی کردند تا به حمّام عمومی رفته و غسل کنند، بلکه در همان منزل در کنار اتاق حوله ای پهن کرده، روی حوله می ایستادند و طبق سنّت با آفتابه آبی غسل می نمودند.»(1)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: {انسان باید} در این منتی که خدا بر این امت نهاده و مسئله طهارت را بر آنها سهل و آسان گرفته بیندیشد و این نعمت را با وسوسه های بیجا و تجاوز از حدودی که خدا برای این مسئله مقرر داشته، کفران ننماید و خود را به سختی نیفکند که وسوسه از زیان بارترین صفات و امراض قلبی است و در این مورد از پیشوایان دین تبعیت کند که مبالغه در احتیاط در این باب را برای ما جایز ندانسته، بلکه با قول و عمل خود از آن نهی نموده اند و اگر انسان در آدابی که در اخبار و روایات در این زمینه رسیده دقت کند می یابد که احتیاطی که شرع در سایر مقامات رعایت نموده در این مسئله بخصوص از آن نهی شده است و از این امر، به میزان دقت احکام شرع مقدس و موافقت آنها با اصول حکمت پی می برد.

ص: 782


1- . نور مجرد، ج 2 / 293.

و بی مناسبت نیست که آنچه در زمینه فرق این حکم با سایر احکام به خاطر رسیده بیان داریم و آن این است که برای طهارت و نجاست چون تعلق چندانی به جهات قلبی ندارد، اهمیت زیادی داده نشده، از این گذشته، احتیاط در طهارت و نجاست، موافق با طبیعت اهل دنیا است، لذا شرع مقدس در این مورد زیاد مبالغه ننموده است.

و اما احتیاط در حقوق غیر، مثل مال و جاه و امور تعبدی دیگر که برای عاقل تعبد به آنها مشکل است، از امور مهمه ای است که در جهات قلبی تأثیر داشته و عمل به احتیاط در این موارد، مخالف با طبیعت اهل هوی و هوس است و لذا در این امور حتی اگر جانب وسواس گرفته شود از جانب احتیاط لازم تر خواهد بود و دلیل ما بر این گفته که: احتیاط در طهارت و نجاست موافق با اغلب طبایع است به خلاف سایر احکام، چیزی است که به عیان دیده می شود و آن اینکه با نهی شرع از وسوسه به خرج دادن در طهارت و نجاست، باز به حدی که مردم در این زمینه جانب وسواس را می گیرند بیشتر است از احتیاط در مسائلی که شرع در آن موارد سخت گیری نموده است، و لذا هنوز دیده نشده که کسی در اداء قرضش وسواس به خرج دهد و بدهی خود را سه دفعه بپردازد در حالی که مردم زیادی را می بینی که در وضو و تطهیر اعضاء بدن وسواس به خرج داده و با اینکه شرع یک مرتبه شستن را کافی دانسته بیش از سی بار آب می ریزند.(1)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: جهت برطرف شدن وسواس، مرا راهنمایی فرمایید؟): اِکثار تهلیل(2)، علاج وساوس است.(3)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: سخت ترین حالات و اوقات بنده، فاصله میان تطهیر(4) و وضو ساختنم است.(5)

ص: 783


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 25.
2- . «لا اله الّا اللّه» را زیاد گفتن.
3- . به سوی محبوب / 71.
4- . (دست به آب رفتن.)
5- . ز مهر افروخته / 34.

5- امام خمینی: {استاد ما} برای جلوگیری از شرّ نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می فرمودند و می گفتند: «وضو به منزله لباس جندی(1)

است.»(2)

عمل ولیّ خداوند

علّامه سید محمدحسین تهرانی: دوام طهارت از دستورات حتمیه مرحوم میرزا علی آقا قاضی به شاگردان خود بود. خود آن مرحوم نیز لحظه ای بدون وضو و یا غسل نمی ماند...

در آن زمان، یک حمّام در منزل کسی نبود. حمّام ها عمومی و حمّام نجف منحصر به دو حمّام بود: حمّام قیصریه و حمّام علی آقا و شب ها حمّام ها بسته بود. مرحوم قاضی در وقت نیاز به غسل در منزل غسل می نمود و در اوقاتی که هوا سرد بود، در اتاق لُنگی را بر روی زمین و یا حصیر پهن می کرد و بر روی آن می ایستاد و پس از رفع عین نجاست از بدن، فقط با چندین مُشت آب که بر روی سر و صورت و بدن خود می ریخت و آن را به همه جای بدن سرایت می داد، غسل می کرد.(3)

سرگذشت

1- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از یکی از کاملین نقل شده که: «نور وضوی خود را به صورت نور بسیار بزرگی دیده است.»(4)

2- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: وقتی وضو می گیرم و با طهارت می خوابم، می بینم ملائکه در محل عبادتم برای من عبادت می کنند.(5)

ص: 784


1- . (نظامی.)
2- . شرح چهل حدیث / 208.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 61.
4- . ترجمه المراقبات / 273.
5- . در کوچه عشق / 120.

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در میان شاگردان مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری {همدانی} جوانی بود بسیار خوب و نازنین که مبتلا به وسواس شده بود و در اثر همین وسواس در خزینه حمّام غرق شد و از دنیا رفت.

وقتی خدمت آیت اللَّه انصاری خبر دادند، ایشان فرمودند: «خداوند او را دوست داشت و چون می خواست آلوده نشده و از مداومت بر معصیت(1)

نجات پیدا کند او را زود برد.»(2)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «احتیاط در سلوک مطلوب بوده بلکه از ارکان سلوک است و جزء دستورات حدیث عنوان بصری است که مرحوم قاضی شاگردان خود را به مداومت بر قرائت و عمل به آن امر می فرمودند، وَ خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجدُ إلَیهِ سَبِیلاً(3) ولی احتیاطی مطلوب است که اوّلاً: حالت شک و تردید را در نفس مؤمن پدید نیاورد و او را به تزلزل نکشاند و ثانیاً: وی را از حضور قلب و توجّه به روح اعمال بازندارد.»

حقیر در نوجوانی در حدود دوازده سیزده سالگی بسیار احتیاط می کردم و می خواستم در هر مسأله ای، واقع آن را احراز نمایم و لذا در مسأله طهارت و نجاست به عسر و حرج افتاده بودم. یکبار {پدرم} نزدیک غروب که تصمیم داشتند به مسجد بروند، حقیر را صدا کردند، آفتابه ای را پر از آب کردند و در حالی که در کنار سنگ مستراح ایستاده بودند با فشار از بالا به پایین ریختند به طوری که به همه اطراف ترشّح کرد و کمی هم به دامان لباسشان پاشید. فرمودند: «این آب از نظر شرع، پاک است و من با آن معامله آب پاک می کنم و من الآن با همین لباس به مسجد می روم و نماز می خوانم. انسان باید در امور همان طور که خداوند دستور داده عمل کند.» و آن روز برای شکستن حال شک و تردید حقیر، با همان لباس به مسجد رفتند و نماز خواندند.(4)

ص: 785


1- . (وسواس.)
2- . نور مجرد، ج 2 / 305.
3- . مشکاة الانوار / 328. (و در هرجایی که به سوی احتیاط راهی یافتی آن را پیشه خود ساز!)
4- . نور مجرد، ج 2 / 306.

5- آقا سید هاشم حدّاد: {در سفر حج} یک شب که با رفقا به مسجدالخَیف داخل شدیم، دیدم {یکی از علما به نام} آقای... با جمیع رفقای تهرانی و ایرانی گرد هم نشسته و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجاج و مَعابر ناراحت است و گویا در وقت دخول به مسجدالخَیف ترشّحی هم از آن آب ها به ایشان شده است و ایشان را چنان متغیر نموده بود که: «خداوندا! بارالها! می خواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بجای آوریم، ببین مگر این عرب ها و این مردم با این وضع و کیفیت می گذارند؟!»

من به او پرخاش کردم و گفتم: مریدی از نزد استادش به حضور بزرگی رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: «ما عَلَّمَکمْ استاذُکم؟! استاد شما به شما چه چیزی تعلیم کرده است؟!»

مرید گفت: «عَلَّمَنا استاذُنا بِالْتِزامِ الطّاعاتِ و تَرک الذُّنوبِ! استاد ما به ما التزام به طاعت های خدا و ترک نمودن گناهان را تعلیم نموده است!»

آن بزرگ گفت: «تِلْک مَجوسیةٌ مَحْضَةٌ؛ هَلّا أمَرَکمْ بِالتَّبَتُّلِ إلَی اللّه وَ التَّوَجُّهِ إلَیهِ بِرَفْضِ ما سِواهُ؟! این کارها صرفاً آداب دین مجوس است(1)، چرا شما را امر نکرد تا یکسره به سوی خدا بروید و توجّه تان به وی باشد؛ به فراموش کردن و دور ریختن ما سوای خدا؟!»

آقا جان من! شما چرا دین خدا را عوض می کنید؟! چرا شریعت را وارد پیچ و خم می نمایید؟! چرا مردم را از خدا می بُرید و به اعمالشان سوق می دهید؟! مگر دین رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود: «بُعِثْتُ عَلَی شَرِیعَةٍ سَمْحَةٍ سَهْلَةٍ.(2)

من بر شریعت بدون گیر و بند و شریعت قابل اغماض و گذشت و شریعت آسان مبعوث شده ام؟!» مگر رسول خدا و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» نفرموده اند: «هر چیز به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان، طاهر است، مگر آن وقت که علم یقینی به نجاست آن پیدا کنی؟!»

شما مطلب را واژگون نموده اید و می گویید: «همه چیزها نجس است تا ما علم یقینی به طهارت آن پیدا کنیم!» چرا دست از سر مردم برنمی دارید؟! چرا مردم را با پیغمبرشان و با دین سهل و

ص: 786


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: زردشتی ها که قائل به دو مبدأ خیر و شر و نور و ظلمت اند.
2- . روایتی را به این صورت در جوامع روایی نیافتیم ولی برخی روایات با این مضمون وارد شده است: «لَمْ یُرْسِلْنِی اللّه تَعَالَی بِالرَّهْبَانِیةِ وَ لَکنْ بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَة (خداوند تعالی مرا بر [دینی که بر پایه] ترک دنیا [باشد] نفرستاده است، بلکه بر [شریعت] پاک و آسان و بخشنده مبعوث فرموده.) کافی، ج 5 / 494.

سَمْحه و آسانشان رها نمی کنید؟! چرا راه توجّه و انقطاع به خدا را می بندید؟! چرا بر روی باب مفتوح، قفل می زنید؟!

همه مردم حجّ می کنند، باید از میقات که احرام می بندند تا وقت تقصیر و قربانی که از احرام بیرون می آیند توجّه شان به خدا باشد، غیر از خدا نبینند و نشنوند و ذهنشان یک لحظه از خدا منقطع نگردد. اعمال و رفتار را نباید به نظر استقلالی نظر کرد. در تمام اعمال از طواف و نماز و غیرهما که طبعاً انجام داده می شود، باید خدا مدّ نظر باشد، نه عمل. باید فکر و اندیشه به خدا باشد نه به صحّت و بطلان عمل. این همان مجوسیت محضه است که خداوند واحد را مختفی نموده و دو خدای عمل خوب و عمل بد را به جای آن نشانده است.

این مردم بدبخت را از میقات تا خروج از احرام، شما از خدا جدا می کنید! از وقت احرام در تشویش می اندازید که مبادا ترشّحی به بدنم، به احرامم برسد. مبادا شانه ام از خانه منحرف شود. مبادا در حال طواف از مطاف بیرون آیم. مبادا نمازم باطل باشد. مبادا طواف نساءام باطل آید و تا آخر عمر زن بر خانه ام حرام باشد.

هیچ یک از اینها در شریعت نیامده است. همین نماز معمولی که خود مردم می خوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل می کنید و مُهر بطلان به آنها می زنید و ترشّح همین آب های مشکوک را نجس دانسته اید! و در این صورت، حجّ مردم به کلّی ضایع شده است؛ یعنی حاجی که باید از میقات تا پایان عمل، همه اش با خدا باشد و با تقصیر و حَلْق از انقطاع به خدا و احرام با خدا بیرون آید؛ از ابتدای احرام از خدا منصرف می شود و این انصراف و تشویش و تزلزل تا آخر عمل برای او باقی می ماند؛ وقتی از عمل فارغ شد، اینجا نفَس راحتی می کشد و خدا را می یابد.

تمام احتیاط هایی که در این موارد انجام داده می شود و مستلزم توجّه به نفسِ عمل و غفلت از خداست، همه اش غلط است.

ص: 787

در شریعت رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و در زمان رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» کجا اینگونه احتیاط کاری های عَسِر(1) و حَرِج(2)

آمده است؟ اصل اوّلی عدم عُسْر و عدم حَرَج و عدم ضَرر است. اصل اوّلی ما در قرآن کریم وَ تَبَتَّلْ إِلَیهِ تَبْتِیلاً(3) است.

احتیاطی را که مرحوم قاضی «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» در ضمن حدیث عنوان بصری دستورالعمل همه شاگردهایش قرارداده بود که: «وَ خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجدُ إلَیهِ سَبِیلاً»(4) منظور عملی است که راه انسان را به خدا باز کند، نه آنکه موجب سدّ طریق شود و راه توجّه و ابتهال و حضور قلب را بگیرد. مقصود عملی است که برای مؤمن یقین آورد و وی را در ایمان مستحکم کند، نه آنکه او را متزلزل و مشوّش کند و بیت اللّه الحرام را در نزد او خانه عقوبت مُجَسّم کند و حجّ این خانه را یک عمل جبری اضطراری از ناحیه اهرمن شیطانی برای عقوبت جلوه دهد. این همان مجوسیت محضه است...

همه غذاهای مسافران و میهمانخانه و آشامیدنی های آنها حلال و طاهر است، همه آب های مترشّحه از ناودان ها و جوی ها طاهر است مگر زمان علم به نجاست؛ بنابراین ای آقای من! اینک با این ترشّحی که به تو شده است برخیز و نمازت را بجای آور و اصلاً تصوّر نجاست و عدم طهارت در خودت منمای که بدون شک از تسویلات(5)

شیطان است که می خواهد انسان را از فیض عظیم نماز و بیتوته و توجّه و دعا در این مسجد شریف محروم دارد.(6)

6- یکی از دوستان علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای زیارت قبر مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمد بهاری با چند نفر از دوستان به بهار همدان رفتیم.

پس از زیارت ایشان و اهل قبور، در مراجعت در کوچه های بهار به مردی از اهل بهار برخورد کردیم که با تمام معنی با محبّت و ملاطفت به ما برخورد کرد و با اصرار و ابرام ما را به منزل

ص: 788


1- . (سخت.)
2- . (سخت.)
3- . سوره مزّمّل / 8. (یکسره از همه ببُر و به خداوند روی آور.)
4- . مشکاةالانوار / 328. (و در هرجایی که به سوی احتیاط راه یافتی آن را پیشه خود ساز!)
5- . (وسوسه ها.)
6- . روح مجرد / 142.

خود برد و پذیرایی کرد و اصرار داشت که ما چند روزی در منزل او باشیم، ولی ما قبول نکرده و گفتیم: باید برگردیم.

او در همان ساعتی که منزل او بودیم داستان های شگفتی از مرحوم بهاری پس از رحلت آن بزرگوار و آثار و فیوضات آن قبر که دیده بود برای ما بیان کرد و می گفت: «ما اصلاً از اهل بهار نیستیم، ولیکن سالیان مدیدی است که در اینجا اقامت داریم و من اگر بخواهم تمام آنچه را که از این قبر دیده ام بیان کنم کتابی خواهد شد»...

از جمله آنکه می گفت: «در جوانی، من شبی در منزل جنب شدم و در بین الطّلوعین بود که برای رفتن به حمام حرکت کردم و برای آنکه راه به حمام نزدیک تر شود، از قبرستان و از نزدیکی قبر مرحوم بهاری عبور کردم.

در همانجا ناگهان مارِ سیاهی غرّش نموده و از سوراخ خود بیرون جهید و دور گردن من چند دور پیچید.

من مرگ خود را در برابر چشم دیدم و یکباره از خود منقطع شده و خودم را به خدا سپردم.

در این حال آن مار با زبانی فصیح به من گفت: دیگر از نزدیک قبر مرحوم بهاری با جنابت عبور نکنی!

گفتم: آری عبور نمی کنم!

در این حال مار، خود را سُست نموده و از گردن من به روی زمین افتاد و به سوراخ خود رفت.»(1)

ص: 789


1- . مطلع انوار، ج 1 / 161.

عادات، رسوم، ظواهر امور

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: اخلاق نفسانیه، ظهور حقایق و سرائر باطنیه روحیه است، چنانچه اعمال ظاهریه، ظهور ملکات و اخلاق نفسانیه است و از شدت اتصال و وحدت مقامات نفسانیه، تمام احکام باطن به ظاهر و ظاهر به باطن سرایت کند. از این جهت در شریعت مطهره به حفظ ظاهر و صورت، خیلی اهمیت داده شده است، حتی در کیفیت نشستن و برخاستن و راه رفتن و گفتگو کردن دستوراتی داده شده، زیرا از تمام اعمال ظاهریه، در نفس و روح ودیعه هائی گذاشته می شود که روح به واسطه آنها تغییرات کلی حاصل می کند.

اگر انسان در راه رفتن شتابزدگی کند، در روح او نیز تولید شتابزدگی شود، چنانچه روح شتابزده نیز ظاهر را شتابزده کند و همین طور انسان اگر در اعمال ظاهریه، وقار و سکینه و طمأنینه را اعمال کند - گرچه با تکلف و به خودبندی - کم کم در باطن روح، این ملکه شریفه طمأنینه و تثبّت، حاصل شود و این ملکه شریفه، مبدأ بسیاری از خیرات و کمالاتست.(1)

2- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: اگر خار و خاشاکی به لباس یا محاسن من باشد مردم به من در این لباس می خندند و آبرو و احترام مؤمن به خطر می افتد.(2)

3- آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: زندگی ساده من باید بین من و خدای من باشد و در بیرون باید ظواهر را از جهت حرمت مؤمن حفظ کرد.(3)

4- حاج اسماعیل دولابی: عادات و رسوم، بسیار مانع راهند. هر قدر توانسته اید آنها را ترک کنید، ترقّی و رشد کرده اید.(4)

ص: 790


1- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 358.
2- . آسمانی / 81.
3- . آسمانی / 81.
4- . مصباح الهدی / 234.

5- حاج اسماعیل دولابی: عادات و رسوم و تابع تحسین و تقبیح مردم بودن، خود، دین مستقلّی در برابر دین خدا است و انسان را از دین خدا بازمی دارد. ابتدا باید در برابر آن بایستی تا قوّت پیدا کنی و عزّت و اختیار خود را در برابر آن فدا نکنی، بعد که قوّت گرفتی، با عزّت و اختیار، با خلق مدارا کن تا بر کسانی که هنوز به حد تو نرسیده اند، زندگی تلخ نشود.(1)

6- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در اجتماع مادّی، انسان مقید به رسوم و عادات وهمی و خیالی است که اهل دنیا به آن عادت دارند و سود و زیان و محاورات و معاشرت ها و ردّ و بدل های خود را بر آن اساس استوار می کنند. مثلاً عادت بر آن جاری شده که در مجلس مذاکره و مباحثه علمی اگر کسی زبان در دهان نهاد و مهر خاموشی بر دهان زده، سخنی نگوید، او را به نادانی منسوب می کنند. یا مثلاً عادت بر این جاری شده که در نشستن در صدر مجلس، تهافت(2)

به عمل می آورند و قعود و جلوس در صدر را علامت بزرگی، و تقدّم در ورود و خروج از مجلس را نشانه عظمت می گیرند و چرب زبانی و تملّق را دلیل بر مردم داری و حسن خلق تلقّی می کنند و خلاف اینها را نشانه حقارت و کم ارزشی و نبود موقعیت و شخصیت و سوء خلق.

سالک باید به توفیق الهی و امداد رحمانی از تمام اینها چشم بپوشد و از این عالم خیال و وهم هجرت کند و این عجوزه را سه طلاقه نماید.

در این متارکه باید سالک از هیچ نیرویی بیم و هراس نداشته باشد و از مذمّت مردم نهراسد و از ملامت و نکوهش افرادی که خود را اهل فضل و دانش قلمداد می کنند، باک نداشته باشد...

و محصّل کلام آنکه: باید سالک از جمیع آداب و عادات و رسوم اعتباریه اجتماعیه که سدّ راه خدا هستند دست بردارد و این را عرفاء تعبیر به جنون می نمایند، زیرا مجنون به رسوم و عادات مردم آشنایی ندارد و به آنها وقع(3)

نمی گذارد و مدح و ذمّ آنها را به دیده بی اعتنایی می نگرد و از حرکت و قیام آنها برعلیه او خوف و وحشتی به خود راه نمی دهد و تغییر روش در خود نمی دهد.(4)

ص: 791


1- . مصباح الهدی / 234.
2- . (شتاب کردن.)
3- . (ارزش.)
4- . رساله لب اللباب / 64.

7- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: دسته ای از مردم پیوسته غرق در مراسم اجتماعیه بوده و فکر و ذکر آنها دوست یابی بوده و برای حفظ شخصیت خود از هرگونه آداب و رفت وآمدهای مضرّ یا بی فایده دریغ نمی کنند و صرفاً براساس عادت و حفظ آبروی ظاهری اعتباری، خود را به تکلّف می اندازند و چه بسا به ناراحتی های سخت دچار می شوند و برای حفظ حاشیه، از متن زندگی عقب می روند و تحسین و تقبیح عامّه مردم را که توده عوام هستند، میزان و معیار قرارداده، حیات و عمر خود را بر این معیار در معرض تلف قرارمی دهند و کشتی وجودشان دست خوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعیه شده، هرکجا امواج آداب و اخلاقیات عمومی حرکت کند، به دنبال آن روان می گردند. این دسته از مردم در برابر اجتماع اراده ای از خود نداشته تبع محض می باشند.

در مقابل این دسته، سلسله ای از مردم هستند که از جماعت کنار می روند و هرگونه عادت و ادب اجتماعی را ترک کرده، خویشتن را عاری از مزایای اجتماع نموده اند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در کنج خلوت آرمیده اند به طوری که انگشت نمای مردم شده و به عنوان گوشه نشینی اشتهار یافته اند.

سالک برای آنکه بتواند به مقصد نائل گردد باید مشی معتدلی بین رویه این دو گروه اختیار نماید و از افراط و تفریط بپرهیزد و در صراط مستقیم حرکت کند؛ و این معنی حاصل نمی شود مگر آنکه معاشرت و مراوده با مردم را تا آن مقدار که ضروری اجتماعی است رعایت کند.

بلی اگر بین سالک و غیرسالک در اثر اختلاف کمّیت یا کیفیت معاشرت، امتیازی قهری حاصل شود، زیان آور نخواهد بود؛ و البتّه این امتیاز حاصل نخواهد شد، چه در عین آنکه معاشرت تا اندازه ای لازم و ضروری است نباید سالک به هیچ وجه من الوجوه خود را تابع خصوصیات اخلاقی و اطواری مردم قراردهد. «وَ لا یَخَافُونَ فِی اللّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ»(1) حاکی از استقامت آنها در این رویه مستقیمه و تصلّب آنها در مرام و روش خود است.

به طور کلّی می توان گفت که: سالک باید در هر امری از امور اجتماعی، نفع و ضرر آن را سنجیده و بی جهت خود را تابع أهواء و آراء توده مردم قرارندهد.(2)

ص: 792


1- . سوره مائده / 54. (و [در راه خدا] از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای ترس ندارند.)
2- . رساله لب اللباب / 103.

عمل ولیّ خداوند

1- صاحب عضداللّه (از دوستان و مصاحبان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} بسیار ساده لباس می پوشیدند. یک روز من گفتم: آقا لباستان کهنه شده است.

گفتند: «نه، همین بس است، تازه زیاد هم هست.»

گفتم: نگاه مردم!

گفتند: «من با مردم کاری ندارم، با خدا کار دارم.»(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {آقا سید هاشم حداد} موقع ظهر نماز را بجای می آوردند و در تمام اوقات ایشان امام بودند، به استثنای بعضی اوقاتی که شخص غریبی احیاناً در مجلس بود که در این صورت به بنده می فرمودند تا امامت نمایم، زیرا ایشان در حفظ ظواهر شرع به قدری دقیق بودند که محال می نمود از نظرشان چیزی فوت گردد.(2)،(3)

3- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): روش آقای قاضی برخلاف استاد استادشان، ملّا حسینقلی همدانی بود.

ایشان انسانی بسیار بزرگ و وارسته و عارفی بی بدیل بودند و روششان بر ترک دنیا و دل کندن از آن بود، ولی آقای قاضی اینطور نبودند و می فرمودند: «دنیایتان را داشته باشید، همسر، فرزندان و تنعمات مادی خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی، سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت هم باشد»، از اینرو ظاهر ایشان بسیار مرتب و تمیز بود. موها و دست هایشان را حنا می زدند و به تمیزی کفش خیلی اهمیت می دادند و عطر و بوی خوش استعمال می کردند و می فرمودند: «این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کرد.»(4)

ص: 793


1- . شیدا / 115.
2- . روح مجرد / 153.
3- . زیرا جناب آقا سید هاشم، عالم و روحانی و معمم نبودند، ولی علامه تهرانی مععم بودند.
4- . عطش / 201.

4- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: بارها که در محضرش {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} به اطراف قم یا بعضی از شهرهای نزدیک می رفتیم، کنار جاده به جوی آبی و درختی می رسیدیم که سایه مختصری داشت، می فرمود: «قدری بنشینیم اینجا.»

اظهار می کردیم: اینجا کنار جاده است و مردم در رفت و آمدند، مناسب نیست.

می فرمود: «اِ اِ شما دیگه چرا این حرف ها را می زنید؟! برای پیامبر اسلام - «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» - این حرف ها مطرح نبود. زمین خاکی و نخ ابریشم فرقی نمی کرد. سوار الاغ هم می شد خجالت نمی کشید، چون آن عظمت را یافته بود و آن بزرگی را داشت، سوار الاغ هم بزرگ است. ما بزرگی را ندیده ایم. بزرگی این نیست که انسان با تشریفات سر و کار داشته باشد، بزرگی به این است که با دستگاه خدا همراه باشید. ما چکار داریم مردم چه می گویند. همینجا کنار جوی آب می نشینیم.»(1)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: بعضی از دوستان... با شخصی به نام آقای محمد قوامی رفت و آمد پیدا کرده و از کمالات معنوی او بسیار تعریف کردند...

یک شب که در منزل یکی از دوستان جلسه ای داشتیم او هم به جمع ما وارد شد. همه به احترام او برخاستند. وی درویش جوانی بود که قیافه جذابی داشت و بسیار خوش تیپ بود.

بنده به او نگاهی کرده، تشخیص دادم او در وضعیتی است که داروی دردش بی اعتنایی می باشد و چه بسا احترام دوستان به ضرر او تمام شود.

مؤمن باید نسبت به دیگران شفیق باشد و همیشه صلاح او را در نظر بگیرد. راه بندگی این است که انسان در هرحال و در هر لحظه درصدد تشخیص وظیفه و عمل کردن به آن باشد. متأسفانه بسیاری از ما فقط به آنچه مرسوم است پایبندیم و دقت نمی کنیم که آیا وظیفه چیست و صلاح کدام است، غافل از اینکه همین عادات و رسوم یکی از موانع رشد سالک به حساب می آید.

ص: 794


1- . سیری در آفاق / 119.

بنده در آن جلسه تشخیص دادم اگر به این درویش احترام بگذارم و مقابل وی برخیزم مغرور شده و به ضررش تمام می شود، لذا به او اعتنایی نکردم.

او از این عمل بسیار متأثر و سرشکسته شد؛ و چون خیال کرد علت بی اعتنایی من این است که از کمالات او چیزی نمی دانم همینکه نشست شروع به معرفی خود کرده، دارایی و به اصطلاح مقامات خویش را به رخ ما کشید و گفت: «اگر کسی ببیند به عرش خدا رفته و در آنجا پشت سر چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نماز می خواند معنایش چیست و این شخص در چه مرتبه ای قراردارد؟»

من متوجه شدم همین مکاشفات و تخیلات سبب شده است که برای خود مقامی قائل باشد، لذا لبخندی زده، گفتم: معنایش این است که مشتی نخودچی و کشمش در جیبت ریخته اند و تو به آن مشغول شده ای.

با شنیدن این کلام، یکدفعه از کوره در رفت و با شگفتی گفت: «چه می فرمایید! نماز خواندن پشت سر چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در زیر عرش نخودچی و کشمش است؟»

گفتم: بلی! نه آنجا که رفته ای عرش بوده و نه آنها که دیده ای چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بوده اند. آنچه تو دیده ای تنها یک صورت خیالی بوده است. اگر یکی از نوکران و شاگردان مکتب آنها توجهی به تو کنند تاب تحمل آن را نداری، اکنون چگونه باور داری که حقیقتاً زیر عرش خدا پشت سر چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نماز خوانده ای، در حالی که هیچ اثری از آن در تو پیدا نشده است؟

در این هنگام برای اینکه مطلب واضح و قابل درک شود ضمن گفتن این مطالب باطناً توجهی به وی کردم.

او بلافاصله منقلب شده، از حال طبیعی خارج گردید و صدای خود را با گفتن «یا أباالفضل! یا أباالفضل!» و «یا حسین! یا حسین!» بلند نمود و با مشت بر سر و صورت خود کوبید.

اطرافیان تلاش کردند دست او را گرفته، مانع او شوند، ولی نتوانستند. بنده نیز ساکت نشسته بودم.

پس از اینکه مقداری بر سر و صورت خود زد گفتم: محمد آقا! کافی است.

بلافاصله به حال عادی برگشته، با تواضع خاصی مؤدبانه نشست.

ص: 795

کسی پی نبرد داستان از چه قراربود، ولی اجمالاً متوجه یک معنایی شده، همه سرها را پایین انداختند و با کمال ادب و خضوع در مقابل ما نشستند.

بنده دیدم آنها به جای اینکه درصدد جستجوی حقیقت امر برآمده و متوجه خدای متعال شوند، به شخص من توجه کرده اند و این در جای خود اشکال بزرگی است، زیرا در این صورت حقیر در نظر آنها بتی خواهم شد، لذا در پی دفع این معنا بودم که بحمد اللّه خدای متعال زمینه آن را فوراً فراهم ساخته، درویش پرسید: «آقا! چند شب است برای من مکاشفه ای می شود که معنایش را نمی فهمم. موقع خواب می بینم چند دختر زیبا مقابلم ایستاده، به من نگاه می کنند و می خندند. به نظر شما معنای آن چه می تواند باشد؟»

با اینکه کشف او معنا داشت حقیر دیدم فعلاً وقت تعبیر آن نیست و زمینه ای برای خراب کردن بتی که آنها برای خود ساخته اند فراهم شده است، لذا گفتم: مگر شما آدرس منزل ما را نداری؟

گفت: «چطور؟»

گفتم: اگر امشب آمدند بگو به منزل ما بیایند.

یک مرتبه همه خندیدند و با این شوخی مقاماتی که با تخیل برای ما بافته بودند از بین رفت.

در این هنگام یکی از همراهانم که با حقیر بیشتر آشنا بود آهسته به من گفت: «همین کارها را می کنید که کسی مرید شما نمی شود.»

گفتم: کسی که با یک شوخی عقیده اش سست شود ماندنش هم ارزشی ندارد.(1)

2- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از ارادتمندان آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} ماشین وانتی داشت و سفرهای اطراف قم را گاهی در خدمت آقا بود. بعضی از دوستان خوش نداشتند آقا در ماشین وانت بنشیند، اما ایشان با کمال راحتی و بشاشت وجه می فرمود: «برای ما فرقی نمی کند. این ماشین باشد یا اتومبیل بهتر. باید از قید و بند این قیودات خود را آزاد کرد و آداب و رسوم غلط و تجملات را رها کرد.»(2)

ص: 796


1- . سفینةالصادقین / 690.
2- . سیری در آفاق / 121.

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از ارادتمندان ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می گفت: «روزی خدمت آقا بودم. حسینیه، روضه بود. بعد از پایان مجلس، چند نفر از آقایان، خدمت ایشان بودند و همه آنها اتومبیل داشتند. آقا رو کرد به من و فرمود: ما را جایی ببر.

من فوری بلند شدم و به اصطلاح خودش رفتم و فرغونم (ماشین وانت) را روشن کردم و جلوی پله حسینیه آوردم، آن آقایان هم بلند شدند و ماشین های مرتب و خوب خود را روشن کردند.

آقا عصا به دست از پله ها پایین آمد. نگاهی به آن ماشین ها کرد و نگاهی به وانت قراضه من. فرمود: شماها هم بلند شدید؟ گفتند: آقا! بفرمایید ما در خدمت شما هستیم.

آقا فرمود: اِ اِ خوشی ای که در این ماشین به ما می گذرد، در ماشین های مرتب ما نداریم و نشست توی ماشین وانت.»(1)

4- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: شبی بعد از نماز مغرب و عشاء در حسینیه ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} خدمتشان بودم که سران ارتش و سپاه آمدند. پاسداران و عده ای ارتشی دور ایشان جمع شدند و دستگاه فیلم برداری آوردند.

وقتی خواستند فیلم بردارند، ایشان با همان حالت عادی ای که در تنهایی گاهی داشت، پاها را روی هم انداخت و نصف سیگار بیضی را آتش زد و به چوب سیگار نسبتاً بلندش زد و عمامه را برداشت کنارش گذارد، گویی که می خواهد در فیلم رد گم کند.

حقیر خدمتشان عرض کردم: آقا! عکس و فیلم می گیرند و مقصودم این بود که آقا خود را جمع و جور کند.

ایشان نگاهی کرد و فرمود: «اِهِه، اگر غیر از این باشد، ما چیزی هم داشته باشیم از ما می گیرند.»(2)

ص: 797


1- . سیری در آفاق / 121.
2- . سیری در آفاق / 144.

عبادت و عمل صالح

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: از آداب قلبیه نماز و سایر عبادات که موجب نتائج نیکویی است، بلکه باعث فتح بعضی از ابواب و کشف بعضی از اسرار عبادات است، آن است که سالک جدیت کند که عبادت را از روی نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجا آورد و از کسالت و ادبار نفس در وقت عبادت احتراز شدید کند. پس وقتی را که برای عبادت انتخاب می کند وقتی باشد که نفس را به عبادت اقبال است و دارای نشاط و تازگی است و خستگی و فتور ندارد، زیرا که اگر نفس را در اوقات کسالت و خستگی وادار به عبادت کند ممکن است آثار بدی به آن مترتب شود که از جمله آنها آن است که انسان از عبادت، منضجر شود و تکلف و تعسف(1) آن زیاد گردد و کم کم باعث تنفر طباع(2) نفوس شود، چنانچه اطباء را عقیده بر آن است که اگر غذا را از روی سرور و بهجت میل کنند زودتر هضم شود، همین طور طب روحانی اقتضاء می کند که اگر انسان غذاهای روحانی را از روی بهجت و اشتیاق تناول کند و از کسالت و تکلف احتراز کند، آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفیه شود.(3)

2- حسین بن علی بحرانی: خداوند برای کسانی که خواهان محبت اویند، این باب را گشوده تا با انجام عبادات مستحبی، موجبات جلب محبت وی را فراهم آورند، زیرا عبادات ذاتاً چنین هستند و در جایی که خوف کسالت و بیزاری از عبادت وجود دارد - که مقتضای طبیعت آدمی است - ترک کردن آن را جائز و روا قرارداد. در اینجا خداوند استفاده از رخصت خویش را دوست دارد و لذا ترک آن عبادت نیز بالعرض وسیله جلب محبت او خواهد شد. بنابراین، بنده در فعل

ص: 798


1- . (منصرف شدن.)
2- . (طبع ها.)
3- . آداب الصلاة / 23.

و ترک خویش، خود را در معرض محبت خدای متعال قرارمی دهد. و به راستی که رستگاری بزرگ جز این نیست و چنین امری سزاست که وجهه همت تلاشگران قرارگیرد.

شاهد این سخن، اختلافی است که میان دو روایت وجود دارد که یکی از امیر مؤمنان و دیگری از امام حسن «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» نقل شده است.

از حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نقل است که: هرگاه در معرض دو امر قرارمی گرفت که هر دو مورد رضایت خداوند بود، آن را که بر او دشوارتر بود برمی گزید و از امام حسن «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نقل است که: آسان ترین آنها را اختیار می نمود.

عمل امام حسن «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از این باب است که خداوند همان گونه که دوست دارد به موارد الزامی عمل شود [واجبات انجام و محرمات ترک شود]، دوست دارد که از مباحات نیز استفاده شود [و بنده خود را در فشار قرارندهد. گویا رخصت و اذن او هدیه ای است برای بنده اش که دوست دارد آن را بپذیرد و از آن بهره مند گردد.]

و نیز از باب اعتدال در عبادت و ناشی از این گفتار ایشان است که: «این دین، محکم و استوار است پس با نرمی در آن وارد شوید و طاعت خداوند را بر بندگان خدا تحمیل نکنید.»(1)

و نیز برای آن است که از این طریق، نفس را فریفته و مجذوب طاعت خداوند گرداند.

اما عمل أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وجهش روشن است، زیرا از باب مخالفت با نفس است که کلید همه برکت ها است.

هر دو شیوه رفتار در مقام ارشاد و هدایت مردم است وگرنه خرد خردمندان و اندیشه اندیشمندان از درک درجات امامان ناتوان است و ایشان به مقامات خویش آگاه ترند.(2)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای رفع تنبلی و کسالت در عبادات چه باید کرد؟): در اوقات نشاط، مشغول به عبادت مستحبه شوید و در اوقات کسالت، اقتصار(3) بر واجبات نمایید.(4)

ص: 799


1- . کافی، ج 2 / 86.
2- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 59.
3- . (اکتفاء.)
4- . به سوی محبوب / 70.

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: دنیا و مقاماتش چه ارزش دارد؟ خدا می داند که صاحبان مقامات معنوی در اوقات خلوت و مناجات چه حالی دارند!(1)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: به تجربه ثابت شده که اگر از عبادت کم نگذاریم، عملی که یک ساعت وقت لازم دارد در ده دقیقه تمام می شود.(2)

6- حاج اسماعیل دولابی: دوست اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» با دل و نیّت کار می کند. چون به همه کارهای خوبی که در عالم انجام می شود، رغبت دارد و رضاست، لذا در همه آنها شریک است و سهم می برد.(3)

7- حاج اسماعیل دولابی: با نیّت خود می توانید در همه کارهای خیری که در عالم انجام می شود، شریک شوید.(4)

8- حاج اسماعیل دولابی: وقتی برادر مؤمنت عبادت می کند، مثل این است که تو عبادت کرده ای و ثواب آن به تو هم می رسد. کسی که به فعل قومی راضی باشد، در آن شریک است.(5)

9- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: اتیان اعمال عبادیه باعث استکمال نفوس بشریه است و مراتب استعداد انسان به واسطه التزام بر سنن عبادیه از مراحل قوّه به فعلیت می رسد؛ بنابراین برای افرادی که هنوز به مرحله فعلیت تامّه من جمیع الجهات نرسیده اند، عبادات آنان برای استکمال است، ولی برای افرادی که به مرحله فعلیت تامّه رسیده اند، دیگر عبادت به جهت حصول استکمال و تحصیل مقام قرب معنی ندارد، بلکه اتیان عبادات برای چنین شخصی به عنوان دیگری که همان مقتضای حصول کمال است خواهد بود. لهذا از حضرت رسول اکرم

ص: 800


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 11.
2- . العبد / 49.
3- . مصباح الهدی / 212.
4- . مصباح الهدی / 213.
5- . مصباح الهدی / 213.

«صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» پرسیده شد که: «پس از آنکه خداوند در شأن شما فرمود: لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ.(1)

پس این اندازه رنج در تحمّل عبادات برای چیست؟»

فرمودند: «آیا نمی خواهی عبد شاکر خدای خود بوده باشم؟»(2)

از اینجا به خوبی معلوم می شود که اتیان اعمال عبادیه برای بعضی از نفوس بشریه استکمالاً للنّفس نبوده بلکه صرفاً برای اظهار امتنان و شکراً للّه العظیم بوده است.(3)

10- علامه سید محمدحسین طباطبایی: شخصی که می خواهد ملکه شجاعت پیدا کند به کارهایی که سبب پیدایش این ملکه می شود دست می زند، به جاهای ترسناک می رود، با حیوانات و جانوران درنده و گزنده و هکذا امور دیگر از این قبیل انس می گیرد تا آن ملکه در وی پیدا شود و پس از حاصل شدن آن، اگر دست به کارهای ترس آور بزند، دیگر برای تحصیل ملکه شجاعت نیست، بلکه ترشّحاتی است که از وی ظهور پیدا می کند و نمی شود به وی گفت: «حال که آن ملکه برایت حاصل شده، دست از کارت بردار و هیچ ترشّحی هم از تو نباید ظهور پیدا کند.»

همچنین تمام کارهای عبادی برای رسیدن به کمال حقیقی است و چون کمال حقیقی حاصل شد، اینجا جای ترشّح عبودیت و بندگی است. بنابراین، اگر بگوییم: «تا واصل نشده بودیم، زنا، دروغ و ... حرام بود، ولی بعد از وصل حالا همه حلال است» و یا بگوییم: «عبادت تا وقتی بود که واصل نشده بودیم و بعد از وصل، دیگر کاری نباید نمود»، اینها از حرف های لاطائل و غلط است، بلکه اکنون وقت ظهور دادن بندگی حقیقی است.(4)

11- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: از محضر حضرت استاد {علامه سید محمدحسین طباطبایی} پرسیده شد: «آیا کسی که به آخرین منزل می رسد، بر آن کس که در اوّلین منزل قرار دارد، زیادتی در اعمال و کردار دارد؟»

ص: 801


1- . سوره فتح / 2. (تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بیامرزد.)
2- . کافی، ج 2 / 95.
3- . رساله لب اللباب / 52.
4- . راز دل / 147.

فرمودند: «خیر!»(1)

12- أبوحامد محمد غزالی: تنها هدف از عبادات این است که در قلب اثر بگذارد و در صورتی که بسیار بر عبادات مواظبت کند، آثار آنها بیشتر می شود.(2)

13- شقیق بلخی: عبادت، حرفه ای است که دکان آن عزلت و ابزار آن گرسنگی است.(3)

14- میرزا علی آقا قاضی: بعضی از لذائذ عبادت طوری است که تا یک هفته آدم را می گیرد [و سرپا نگه می دارد.](4)

15- بشر حافی: دیروز مُرد و امروز در حال درگذشتن است و فردا زائیده نشده، پس بشتابید به انجام دادن اعمال صالح و شایسته.(5)

16- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: شرع گرچه در عبادات بدنی خواهان میانه روی بوده نه زحمت زیاد، ولی در عبادت های قلبی مثل شناخت، ذکر، شکر، لطیف نمودن قلب با شناخت و صفات پسندیده ای که در پی آن می آید، بکار بردن تمام توان را می طلبد.(6)

17- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سالک نباید هیچ عمل خیری را اگرچه بسیار کوچک باشد، کم شمرده و به خاطر کم بودن، آن را ترک نماید که زیان خواهد دید. و هیچ عمل خیری را نیز نباید بزرگ بیند، چون گرفتار عجب می گردد. نیز اگر نمی تواند آن را انجام بدهد به مقداری که می تواند، آن را انجام داده و بعد از انجام، آن را در مقابل خدا کوچک ببیند، زیرا بنده هر عملی

ص: 802


1- . راز دل / 178.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 147.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 208.
4- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 257.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 255.
6- . ترجمه المراقبات / 67.

را که انجام بدهد و آن را کوچک بداند، خداوند آن را بزرگ دانسته و شاید همین مطلب باعث شود که خداوند متعال آن را قبول کند و هنگامی که عملی قبول شد کمی آن اهمیتی نخواهد داشت، چون اگر خداوند عملی را از بنده اش قبول نماید، گرچه کم باشد، پاداش زیادی به او خواهد داد و اگر آن را قبول نکند، فایده ای برای او نخواهد داشت، گرچه زیاد باشد، زیرا خداوند عمل کم آدم را قبول و اعمال زیاد ابلیس را رد نمود، بنابراین بنده نباید هیچ عملی را بزرگ ببیند، گرچه عبادت جن و انس باشد، زیرا این عجب است و عجب انسان به عملش ثواب آن را از بین می برد، بلکه نور آن را به تاریکی تبدیل می کند و نیز نباید عمل کم را کوچک بداند، زیرا ممکن است قبول شده و تبدیل به عمل بزرگی شود.(1)

18- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: انسان نباید هیچ خیر و عبادتی را با این شبهه که به خاطر بدی ام برایم فایده ندارد، ترک کند، زیرا هر اندیشه ای که باعث ترک عملی شود وسوسه شیطان است، بلکه باید تا جایی که می تواند شرایط را به وجود آورده و آن عمل را انجام دهد و برای قبول شدن آن به خداوند پناه ببرد، و در صورتی که خداوند اضطراب واقعی او را ببیند؛ یا توانایی انجام آنچه را نمی تواند، به او عنایت فرموده و یا همان عمل بدون شرایط را که می تواند انجام دهد از او قبول می نماید و او را به خاطر این که عملش فاقد شرایط می باشد رد نمی کند، ولو اینکه این ناتوانی به خاطر کارهای بد گذشته اش بوده و هنگام عمل از آنها پشیمان شده و توبه کرده باشد.(2)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: با وجود این که به اصل لطف ها و بخشش های بزرگ {که خداوند در ادعیه و اعمال صالحه قرارداده} ایمان داریم، ولی با بی اهمیتی و به سادگی از کنار این اعمال می گذریم. این بی اعتنایی از چند چیز سرچشمه می گیرد که تعدادی از آنها عبارت است از:

الف: عدم اطمینان به پاکی عمل از آفات مختلف که باعث می شود انسان به خاطر این آفت ها عمل را انجام ندهد.

ص: 803


1- . ترجمه المراقبات / 307.
2- . ترجمه المراقبات / 435.

ب: گاهی به علت اینکه ممکن است بعد از انجام، عمل دچار آفتی شود آن را انجام نمی دهیم؛ آفاتی از قبیل یادآوری و عجب به آن یا انجام گناهانی که عمل را از بین می برد...

ج: گاهی به علت اینکه ممکن است گناهی انجام داده باشیم که خداوند به ما گفته باشد: «هر کاری می خواهی انجام بده که بعد از این تو را نمی آمرزم» عمل را انجام نمی دهیم.

د: گاهی هم به علت اینکه یک عمل، جانشینی دارد که پاداش آن با آن عمل، یکسان یا بیش از آن است و به جهت فراوانی این اعمال، آنها را انجام نمی دهیم...

ه: گاهی نیز ممکن است بگوییم: شاید از کسانی باشیم که تقدیر ما بدعاقبتی بوده و بی ایمان از دنیا خواهیم رفت و در نتیجه، اعمال خیر ما بی ارزش می گردد و به این ترتیب عمل خیر را ترک کنیم.

این احتمالات وجود دارد، ولی اگر منافع بزرگی در کار باشد، گرچه احتمال نرسیدن به آن نیز وجود داشته باشد، عاقلان برای رسیدن به آن تمام سعی خود را بکار گرفته و به گونه ای برای بدست آوردن این منافع احتمالی تلاش می کنند که در مورد منافع اندک قطعی چنین نمی کنند. به همین جهت است که می بینیم آنان به خاطر نعمت های احتمالی و نسیه آخرت به زیبایی های نقد دنیای حاضر رغبتی نداشته و آخرت محتمل را بر دنیای مقطوع ترجیح می دهند، نعمت های پست دنیایی برای آنان بی ارزش بوده، آن را پست تر از خاک دانسته و سعادت های آخرت، به خصوص نزدیکی و دیدار خدا را باارزش تر از همه چیزهای پرارزش می دانند. آفریدگار در وجود آنان بزرگ و غیر او کوچک شده است و اگر عمرهایی که خداوند برای آنان مقرر کرده است نبود از شوق دیدار خدا و ثواب های او روح های آنان حتی به اندازه یک چشم به هم زدن نیز در کالبدشان آرام نمی گرفت.(1)

20- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: کسی که می خواهد عمل کند اگر گاهی ببیند کسل است و نشاطی برای عمل ندارد، باید مواظب حالش باشد و ببیند اگر در این حال مشغول عمل شود - گرچه عمل صوری - نشاط می یابد باید مشغو ل عمل شده و آن را ترک نکند تا شیطان بر او مسلط نشود، زیرا انسان اگر به صرف کسالت، عمل را ترک کند، اعمال را به طور کلی ترک خواهد نمود. باید حال خود را بررسی کند و ببیند که اگر عملی را ترک کند، اشتیاق او به آن در

ص: 804


1- . ترجمه المراقبات / 528.

آینده بیشتر خواهد شد، در اینجا باید عمل را ترک نموده و خود را به عملی که همراه با کسالت است عادت ندهد، ولی اگر ببیند که ترک این عمل باعث انجام ندادن عمل دیگری نیز خواهد شد، باید آن عمل را انجام دهد. و خیلی اوقات اتفاق می افتد که سالک در عملی دلتنگ و کسل می گردد، ولی در اثناءِ عمل، بیش از حد تصور، نشاط می یابد.

این نکته را نیز باید در نظر داشت که کسالت برای انسان از عسل شیرین تر است و به همین جهت گاهی واقعیت را آنگونه که هست، نمی بیند، بنابراین باید مواظب باشد که در بررسی خود برای یافتن ترجیحِ ترک عملی اشتباه نکند.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- گویند: چون امرأة رباحِ قَیْسی نماز عشاء می خواند، خود را خوشبو می کرد و لباس های خود را می پوشید و خود را به شوهر عرضه می کرد و می گفت: «آیا حاجتی داری؟»

اگر می گفت: «خیر!» لباس ها و زینت از خود جدا می کرد و تا به صبح به نماز مشغول می شد.(2)

2- یکی از شاگردان علّامه حسن حسن زاده آملی: حضرت استاد {حسن زاده} به من فرمودند: «بله، ما نیز حالی داشتیم و شبی و عبادتی، و قدم در راه اویس قرنی می نهادیم.»

عرض کردم: آقا! چگونه؟

فرمودند: «بعد از نماز عشاء می گفتیم: هذه لیلة الرکوع(3)

و بسیار در رکوع بودیم، و شب دیگری بعد از نماز عشاء می گفتیم: هذه لیلة السجود(4)

و بسیار در سجود بسرمی کردیم و صبح که می شد، سرشار از حال، به سوی درس و کلاس می رفتیم.»(5)

ص: 805


1- . ترجمه المراقبات / 268.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 192.
3- . (امشب شب رکوع است.)
4- . (امشب شب سجود است.)
5- . صراط سلوک / 105.

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان {آقا سید هاشم} شور و علاقه عجیبی داشتند، ما حتی از خوابشان سر درنیاوردیم؛ تمام شب مشغول به تلاوت قرآن، ادعیه، خواندن مناجات و اشعار و تفکر بودند.

اوایل که من جوان بودم و طاقت داشتم با ایشان یکی دو ساعت پس از نیمه شب می نشستم، سپس می خوابیدم. بعد می دیدم که مرا برای نماز صبح بیدار می کردند.(1)

4- آخوند {شیخ محمد} کاشی ماه رمضان از افطار تا سحر مشغول عبادت بود و در قنوت نماز وترشان تمام دعای أبوحمزه ثمالی را با صوت حزین و گریه می خواند.(2)

5- آیت اللّه فیاض بخش به نقل از پدرشان: «آقا سید جمال {الدین گلپایگانی در سفر کربلا} یک اتاق مستقلی در زیر شیروانی حسینیه {تهرانی ها} برای خودش در نظر گرفت و پیش بقیه نبود. در آن اتاق بالا آنقدر هوا گرم بود که اصلاً از شدت گرما نمی شد دوام آورد...

آیت اللّه عرب زاده می گفت: گاهی من می رفتم به ایشان سربزنم. هر وقت می رفتم، می دیدم در این اتاق، این مرد، این سید جلیل القدر در حال مناجات است. می گفت من یک دقیقه نمی توانستم در آن اتاق دوام بیاورم، ولی این انگار در بهشت نشسته است.»(3)

6- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در ایامی که در نجف خدمت مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی مشرف می شدم، گاهی به منزلشان که می رفتم می دیدم ایشان در سجده هستند و آنقدر سجده ایشان طولانی بود که من خسته شده و از منزل بیرون می آمدم!(4)

ص: 806


1- . دلشده / 35.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 58.
3- . جمال السالکین، ج 1 / 209.
4- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 160.

7- {آیت اللّه سید مرتضی کشمیری} گه گاه سر به سجده می نهاد و چنان در امواج راز، غرق می شد که اهل منزل از سربرداشتن او ناامید شده، در زمستان پتویی روی او می انداختند تا سرما حضرتش را نیازارد.(1)

8- آقا شیخ مرتضی آشتیانی: بیش از یک بار سید {مرتضی کشمیری} را در حال سجده ای دیدم که شش ساعت طول کشید.(2)

9- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): بعضی شب ها که سایر شاگردان {پدرم} نظیر آقای {حسنعلی} نجابت، آقای {سید عبدالحسین} دستغیب، آقای {محمداسماعیل} دولابی و... منزل ما بودند، آقا می رفتند آن طرف منزل در اندرونی و اینها با هم در یک اتاق دیگر مشغول عبادت بودند و من گاهی می رفتم پیش آنها.

از این چراغ های فانوسی در اتاق روشن بود و انگار فضا، فضای بهشت بود. هرکدام از رفقا یک طرف مشغول عبادت بودند. بعضی سرشان را به دیوار تکیه می دادند و خلاصه هرکدام در حال خودشان بودند و ما مشغول تماشای اینها.(3)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقای {سید روح اللّه} خمینی {از من} پرسید:«از کرامات شیخ محمدحسین اصفهانی چه اطلاعی دارید؟»

گفتم: معروف بود که مکرر شده که ایشان بعد از نماز مغرب و عشاء، تا سحر در سجده بوده!

فرمود: «این عمل، هنرمندانه است.»(4)

11- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): نوع دعاهای ایشان {آیت اللّه بهجت} بسیار بود. همه نوافل را می خواند:

از قبل از اذان، نماز شب بود تا نماز صبح، و تعقیبات تا بعد از طلوع آفتاب که بیش از پنج شش ساعت طول می کشید.

ص: 807


1- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 70.
2- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 70.
3- . سوخته / 50.
4- . زمزم عرفان / 86.

و نماز ظهر و عصر و مقدمات آنها و تعقیبات، دو ساعت و نیم.

و نماز مغرب و عشاء و نوافل و تعقیبات (از آن جمله توسل مخصوص که سه ربع ساعت طول می کشید) هم چهار ساعت.

جمعاً نزدیک دوازده ساعت در شبانه روز، که دعای صباح و یستشیر و تمام تعقیبات مشترکه و مختصه و دعای عهد و قرآن خواندن صبح و تأمل در قرآن و نماز و زیارت عاشورا را شامل می شد، حتی این اواخر که مشکل جسمی داشت، نوافل را در حال راه رفتن می خواند.(1)

12- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: دو مرتبه در خدمت آن جناب {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} تشرف به مشھد مقدس پیدا کردم. تشرف ایشان به حرم خیلی ساده و بی تکلف بود. گاھی وارد مسجد گوھرشاد می شدند و روی زمین می نشستند و می فرمودند: «یک زیارت امین اللّه بخوانید.»

زیارت که خوانده می شد، بلند می شدند.

دوستان خدمتشان می گفتند: «ما تا نرویم نزدیک ضریح مثل اینکه زیارت به دلمان نمی چسبد.»

می فرمود: «زیارت، حضور الزائر عند المزور(2)

است.»(3)

13- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در زیارت امام زادگان از اصل و نسب سؤال نمی کرد و می فرمود: «چون این مکان را نسبت می دھند به رسول اللّه و ذریّه او، برای ما محترم است»، لذا بارھا در خدمت آقا برای زیارت امام زادگان... رفته ام و در تمام این زیارت ھا خیلی خودمانی رفتار می کرد، مثل اینکه اھل این خانه است، نه کسی که غریبه است و وارد به این خانه شده باشد.

گاھی لب ایوان صحن امام زاده می نشست و نگاه ھای معناداری می کرد، ذکر کوتاھی ھم داشت و برمی خاست.(4)

ص: 808


1- . زمزم عرفان / 231.
2- . (حاضر بودن زیارت کننده در نزد زیارت شونده.)
3- . سیری در آفاق / 249.
4- . سیری در آفاق / 248.

14- یکی از محافظان امام خمینی: برای امام هر شب، شب قدر بود. برای ایشان شب های قدر با غیرقدر فرق چندانی نداشت، اما چون اعمال شب های قدر زیادتر است، لذا امام از همان سر شب خوابشان خیلی کم می شد، مثلاً هر شب ساعت ده و بیست دقیقه می خوابیدند، در شب های قدر هم در همان ساعت به رختخواب می رفتند، اما پس از یک یا دو ساعت بیدار می شدند و به عبادت و مناجات می پرداختند، دعاهای شب های قدر را می خواندند، قرآن بر سر می گرفتند و گریه و راز و نیازی می نمودند. این اعمال ایشان تا اذان صبح ادامه می یافت و نماز صبح را می خواندند و می خوابیدند.(1)

سرگذشت

1- آقا سید علی اکبر اَعمی: مدّت ده روز برای من حالتی دست داد که هر مشکلی داشتم، حل می شد. شبهه ای در حال نماز برایم پیش آمد و آن این بود که: چگونه ممکن است افرادی همچون اُویس قَرَن و...، یک شب تا صبح سجده کنند...؟

با این ذهنیت به رکوع رفتم و گفتم: سُبحانَ رَبّیَ الْعظیمِ و بِحَمدِه، خیلی لذّت بردم. دوباره گفتم، لذّتم بیشتر شد. همچنان، هرچه بیشتر این ذکر را می گفتم، بیشتر لذّت می بردم...

بدین سان، شبهه من برطرف شد که اهل معرفت که از انس با خدا خسته نمی شوند، به دلیل لذّتی است که از نظر معنوی احساس می کنند.(2)

2- أبومحمد، حبیب فارسی عیالی بداخلاق داشت. روزی به وی گفت: «حال که خداوند گشایشی برای تو نمی کند، دنبال کاری برو تا تو را اجرتی حاصل شود.»

وی به قبرستان رفت و تا شب در آنجا به نماز ایستاد و پس از آن با خجالت بازگشت در حالی که از ترس سرزنش عیال و از شرّ او قلبش ناراحت بود.

چون خانه آمد عیالش پرسید: «اجرت عملت چه شد؟»

ص: 809


1- . خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی / 48.
2- . زمزم عرفان / 85.

گفت: «آن کس که مرا اجیر کرده کریم است، حیا می کنم و می ترسم که در درخواست اجرت از او عجله کنم.»

چند روزی به همین منوال به قبرستان رفت و تا شب به نماز مشغول بود و در پاسخ عیال که از وی تمنّای اجرت می نمود همان جواب را می گفت.

بالاخره کاسه صبر عیال لبریز شد و حبیب را خطاب کرد: «مزدت را از او طلب کن، وگرنه اجیر کس دیگری شو.»

اینبار حبیب به وی وعده داد که اجرتش را بگیرد و باز به مزار رفت و به کار هر روز خود مشغول گردید. شب هنگام که با حال ترس به منزل آمد، با تعجب دید که از مطبخ دود آتش برخاسته و طعامی بر آن قرار دارد.

عیالش شادمان و مسرور به او گفت: «آن کس که برایش کار می کنی، برای ما آنچه اهل بذل و بخشش برای زیردستان خود می فرستند، فرستاده و پیام داده که به حبیب بگو: در عمل خود کوشا باش و بدان که ما اجرت عملت را به سبب بخل و یا ندادن مزد به تأخیر نینداختیم، چشمت روشن و نفست پاکیزه باشد!» سپس کیسه هایی پر از دینار را نشان او داد.

پس حبیب به گریه افتاد و به زوجه اش گفت: «این اجرتی است که کریمی که خزینه های آسمان و زمین به دست او است فرستاده است.»

وی نیز با شنیدن این سخن از کردار خود توبه و قسم یاد کرد که دیگر آن عمل زشت را تکرار نکند.(1)

3- خواجه عبداللَّه انصاری از قول استادش: «نیت حج کردم. چون به شیراز رسیدم به مسجد درآمدم، شیخ مؤمن شیرازی را دیدم که نشسته بود. سلام کردم و نشستم.

از من پرسید: چه نیت کرده ای؟

گفتم: حج.

پرسید: مادر داری؟

گفتم: بلی!

ص: 810


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 169.

گفت: برگرد و پیش مادر برو که مرا خوش نمی آید. من پنجاه حج سربرهنه و پای برهنه بی زاد و راحله کرده ام، همه را به تو می دهم و تو ثواب شادی دل مادر به من ده.»(1)،(2)

ص: 811


1- . این حج، حج مستحبی بوده است، زیرا حج واجب را نمی توان ترک کرد.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 196.

عرفان نظری

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه نصراللّه شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): ایشان {پدرم} آنها {مولوی و حافظ و ابن عربی} را شیعه می دانستند و می فرمودند: «آنهایی که کلمات این بزرگان را حمل بر فساد کردند، نفهمیدند.» تعبیرشان این بود که: «لغت عربی را عرب باید معنا کند، لغت فرانسوی را باید فرانسوی دان معنا کند و انگلیسی را انگلیسی دان، زبان خاص عرفان را هم عارف باید معنا کند، اگر غیرعارف معنا کند فساد می شود.»

از جمله درباره مطلب کتاب محی الدین که در مورد معراج پیامبر که بیان کرده است که وقتی پیامبر به معراج رفتند أبوبکر، سمت راست حضرت و عمر، سمت چپ حضرت و امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هم پشت سر حضرت قرارداشتند، می فرمودند: «محی الدین حقیقت را دیده است، زیرا آن کسی که پا جای پای پیامبر می گذارد علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است و أبوبکر و عمر، منحرف از پیغمبر هستند.»(1)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} درباره محی الدین می گفت: «امکان شیعه بودنش هست و از بعضی رسائلش دقیقاً معلوم است که باید شیعه باشد.»

در مورد کتب شاید بیشتر به کتب غزالی مانند احیاءالعلوم نظر داشت یا احیاءالاحیاء فیض را توصیه می کرد. معتقد بود در عرفان نظری کار اساسی صورت نگرفته است، باید خودت نظر بدهی. آنهم مستلزم این است که خودت به آنجا برسی و الّا اگر قرار است نظرات دیگران را بخوانی، فایده ندارد، چون عرفان، مسأله تقلیدی نیست، یافتنی است. باید یافته ها را مستدل کرده باشی.(2)

ص: 812


1- . آسمانی / 224.
2- . العبد / 318.

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ابن عربی، مانند غزالی شیعه شده. البته کتاب های آنان دلالت بر سنی بودن آنها دارد، ولی (از عقیده شان) برگشته اند. حال، برگشتن آنها را با آن کتاب ها، خدا قبول کند یا نه، مطلب دیگری است.(1)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت از قول آقای بروجردی:(2)

«از مرحوم مجلسی سؤال کردند: آیا اصولیین فاسقند؟

فرموده: خیر!

باز سؤال شده: آیا مسلک عرفاء و اهل معقول باطل است یا خیر؟

فرمود: متصوّفه آنها که دکّان دارند، کارشان خراب است و آنها که چنین نیستند، خیر.»(3)

5- سید مهدی قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): {پدرم فرمود:} «اگر من قبل ها می شنیدم که در بین آحاد رعیت،(4) بعد از مقام عصمت، کسی به پایه محی الدین بن عربی نمی رسد، الان دارم این امر را می بینم.»(5)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بر ما واجب نیست که آنچه را که این بزرگان {محیی الدین عربی و ابن فارض و مولوی و عطّار و... که به آنها نسبت سنّی بودن می دهند} در کتب خود آورده اند، بدون چون و چرا بپذیریم، بلکه باید با عقل و سنّت صحیحه و گفتار ائمّه حقّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» تطبیق کنیم؛ آنچه را که درست است می پذیریم و استفاده می کنیم و اگر احیاناً چیز نادرستی به نظر آمد، قبول نمی نماییم و آن را بر تقیه و أمثالها حمل می کنیم؛ همان طور که دأب و روش ما در جمیع کتب حتّی کتب شیعه از این قرارست.

ص: 813


1- . زمزم عرفان / 132.
2- . ظاهرا آیت الله سید حسین بروجردی باشند.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 27.
4- . (افراد عادی مردم، غیرمعصوم.)
5- . نامه کنگره بزرگداشت فقیه متأله آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 26.

در «محاضرات» محیی الدین بسیاری از مطالب، خلاف عقیده ماست، آنها را قبول نمی کنیم و البته آنچه که موافق تاریخ صحیح است و منافاتی با اصول ما ندارد می پذیریم؛ و مطلب درباره «فتوحات» و سائر کتاب های او نیز از همین قبیل است.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ملّا سید صالح خلخالی موسوی، شارح مناقب محیی الدین عربی که از شاگردان آقا سید میرزا أبوالحسن جلوه اصفهانی بوده است... در صفحه 25 گوید: «اشخاصی مانند ابن فهد حلّی و شیخ بهایی و محقق فیض و مرحوم مجلسی أوّل و قاضی نور اللَّه تستری و محدّث نیشابوری و غیر اینها پایمردی در اثبات تشیع وی {محیی الدین عربی} فشارند.»(2)

8- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: محیی الدین {عربی} بسیار به تشیع نزدیک بود. اصولاً در صدر اوّل و زمان های پیشین، مسأله تشیع صورت دیگری داشت و غالباً بزرگان از علماء و عرفاء در حقیقت شیعه بوده اند، ولی ناچار از نقطه نظر ضرورت، تقیه می کردند و سعی می کردند که آن حقیقت را به طوری که مصادم با مزاحمت های خارجی نگردد در خود حفظ کنند و لذا با کتمان، به شکلی خود را نگه می داشتند و از اشاعه اش مگر به رمز و اشاره و کنایه خودداری می کردند.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم} کتب محی الدین را پیش مرد فوق العاده ای به نام مرحوم عصار خوانده بودند. به محی الدین احترام می گذاشتند، ولی ممارست به خواندن کتب او نداشتند، به ما هم می گفتند: «نخوانید، شما قدرت درکش را ندارید و نمی توانید تحلیل کنید.»

ص: 814


1- . روح مجرد / 351.
2- . مطلع انوار، ج 3 / 89.
3- . مهر تابان / 263.

کتاب های فلسفی به ویژه اسفار یا شرح منظومه را ایشان قبل از اینکه در وادی سیر و سلوک وارد شوند می خواندند. در علوم معقول خیلی وارد می شدند و مطالعه می کردند، اما زمانی که وارد راه عرفان شدند، گفتند: «اینها یک مقداری سد راه است.»

می فرمودند که: «فلسفه تا حدی که به عرفان رهنمون باشد خوب است، ولی از آن به بعد چون انسان، بینایی پیدا می کند می تواند با پدیده های فکری جلو برود.»(1)

2- آیت اللّه حسنعلی نجابت: {ما شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} چنان از علم توحید(2) محظوظ(3)

بودیم که به علوم مادون علم توحید هیچ رغبت نداشتیم.(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حالات آقا {سید هاشم حدّاد} در این سفر {چهارم بنده به عتبات عالیات} بسیار قوی بود؛ یعنی مقامات و مراتب توحیدیه به باطن نشسته و در نفس، متمکن(5) شده و بروزات و ظهورات خارجیه بسیار کمتر گردیده بود.

ایشان در این مسافرت به مطالعه کتاب فتوحات مکیه محیی الدین عربی بسیار می پرداختند، نه به طوری که بخواهند از آن استفاده کنند، بلکه برای انطباق محتویات آن با حالات خودشان؛ در بعضی از جاها چون در آن اشکالی نمی دیدند عبور می نمودند و غالباً چنین بود و امّا در بعضی از جاها هم دیده می شد که احیاناً به وی اعتراض داشتند و مطلب وی برای ایشان مورد پسند واقع نمی شد و بعضاً در اینگونه مطالب زود نمی گذشتند و چند روز می گذشت تا آن مطلب با وارده حالی ایشان اندازه گیری شود و ردّ و یا قبولش مورد امضاء قرارگیرد و تثبیت شود.(6)

ص: 815


1- . سوخته / 298.
2- . (عرفان.)
3- . (بهره مند.)
4- . در کوی بی نشان ها / 47.
5- . (استقرار و ثبات.)
6- . روح مجرد / 310.

4- علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی بر چهار کتاب مهم عرفانی یعنی تمهید القواعد، شرح فصوص قیصری، مصباح الأنس صدر الدّین قونوی و فتوحات محیی الدین عربی تسلط کامل داشت و در تدریس و بررسی آنها صاحب نظر بود. در واقع این مفسر عالی قدر در فن عرفان، اجتهاد داشت.(1)

5- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: من هر روز قبل از ظهرها به مدت دو ساعت به محضر مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی می رفتم و این ساعتی بود که جمیع شیفتگان و شاگردان ایشان به حضورشان شرفیاب می شدند.

در این سال های اخیر من برای ایشان کتاب فتوحات را می خواندم و ایشان استماع می نمودند و احیاناً اگر مردی غریب وارد می شد من از ادامه قرائت آن خودداری می کردم و مرحوم قاضی از مطالب دیگر سخن به میان می آوردند.(2)

6- آیت اللّه حسنعلی نجابت: مرحوم آقای {میرزا علی آقا} قاضی در همه علوم متضلغ(3) بودند؛ از ادبیات و صرف و نحو گرفته تا فقه و اصول، و از تجوید و تفسیر گرفته تا کلام و حکمت... آقای قاضی حتی در علوم غریبه هم چیره دست بودند، ولی هیچ کدام از این علوم برای ایشان موضوعیت نداشت، همه طریقیت داشتند. آنچه موضوعیت داشت علم توحید بود و خدا را به یکتایی شناختن.(4)

7- آقا سید هاشم حدّاد: مرحوم آقا - میرزا علی آقا قاضی - به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجّه داشتند و می فرموده اند: «محیی الدین از کاملین است و در «فتوحات» او شواهد و ادلّه فراوانی است که او شیعه بوده و بسیاری از مطالبش مناقض با اصول مسلّمه اهل سنّت است.

ص: 816


1- . جرعه های جان بخش / 304.
2- . عطش / 328.
3- . (ماهر و متخصص.)
4- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 248.

محیی الدین کتاب «فتوحات» را در مکه مکرّمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را به مدت یک سال بر روی سقف کعبه پهن کرد تا به واسطه باریدن باران، اگر مطالب باطله ای در آن است شسته شود و محو گردد و حقّ از باطل مشخّص شود.

پس از یک سال باریدن باران های پیاپی و متناوب، وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتّی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.»

و ملّای رومی را هم عارفی رفیع مرتبه می دانستند و به اشعار وی استشهاد می نمودند و او را از شیعیان خالص أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می شمردند.

مرحوم قاضی قائل بودند که: «محال است کسی به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت برای او مشهود نگردد.»

و می فرموده اند: «وصول به توحید فقط از ولایت است. ولایت و توحید یک حقیقت می باشند، بنابراین عرفای بزرگ و معروف اهل سنّت یا تقیه می کرده اند و در باطن شیعه بوده اند و یا به کمال نرسیده اند.»(1)

سرگذشت

1- امام خمینی: من پس از آنکه توسط یکی از منسوبین مرحوم آقای {محمدعلی} شاه آبادی با ایشان آشنا شدم، از مدرسه فیضیه به دنبال ایشان آمدم و اصرار کردم که با ایشان یک درس داشته باشم.

آقای شاه آبادی ابتدا قبول نمی کردند. بالأخره فکر کردند بنده فلسفه می خواهم و قبول کردند، ولی به ایشان گفتم که: بنده فلسفه خوانده ام، عرفان می خواهم، لذا دوباره بنا را گذاشتند بر قبول نکردن.

بنده باز اصرار کردم تا بالأخره قبول کردند و من حدود هفت سال نزد ایشان فصوص و مفتاح الغیب خواندم.(2)

ص: 817


1- . روح مجرد / 342.
2- . عارف کامل / 3.

2- آیت اللّه محمد فاضل لنکرانی: من روزی در محضر امام {خمینی} بودم و شخصی وارد شد و کتاب شرح فصوص امام را که در زمان طاغوت توسط عمّال رژیم به سرقت رفته بود در دست داشت و خطاب به امام، عرضه داشت: «امام جمعه همدان این کتاب را که شرح فصوص شماست در دست یک کتاب فروش دوره گرد دیده و شناخته و آن را خریده و برای شما ارسال کرده است.»

امام کتاب را گرفته و آن را تورّقی کردند و همراه با تورّق، گویا خاطرات خود را با آن کتاب مرور کردند و بعد نفسی تازه کرده و کتاب را روی طاقچه پشت سرشان گذاشته و هم زمان فرمودند: «افسوس که اینگونه علوم از حوزه ها رخت بربسته است!»(1)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در نجف اشرف بعد از نماز صبح که نشسته بودم، در حال توجّه و خَلسه، حضرت علی بن جَعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ»(2)

به من نزدیک شد به اندازه ای که نَفَس آن حضرت گویا به صورت من می خورد، و فرمود: «قضیه توحید در وجود،(3)

از اصول مسلّمه ما اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است.»(4)

4- آقا شیخ حسین خراسانی: روزی در درس فتوحات استاد {میرزا علی آقا} قاضی تنها بودم که درِ منزل را دق الباب نمودند. رفتم در را باز نمودم و دیدم یکی از علمایی است که بعد صاحب رساله نیز شد.

ایشان نزد استاد آمدند و بعد از تعطیل شدن درس رفتند. بعد از رفتن آن آقا، حضرت استاد به من فرمود: «کتاب را از پشت پرده (که صندوق خانه و مطبخ بود) بیاور.»

آن را آوردم و به خدمتشان دادم.

ص: 818


1- . نامه کنگره بزرگداشت فقیه متألّه آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 25.
2- . (فرزند جلیل القدر امام صادق «عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ» که بنابر نقلی حرم شریفشان در گلزار شهداءِ قم می باشد.)
3- . (وحدت وجود.)
4- . مهر تابان / 432.

ایشان کتاب را که به خاکستر آلوده شده بود گرفتند و خاکستر آن را با نوازش خاصی پاک کردند و در حالی که از گرفتاری کتاب به اهل حِرمان(1)

و نامحرمان تأسف می خورد، فرمود: «از دست اینها، کتاب را باید چه کرد؟!»(2)

ص: 819


1- . (محرومان.)
2- . فریادگر توحید / 124.

عزلت و فاصله گرفتن از مردم

کلام ولیّ خداوند

1- ملّا محسن فیض کاشانی: شکی نیست که گوشت کم خوردن و در خلوت نشستن و به فراغ بال و توجه تام مشغول ذکر بودن، دخلی تمام در تنویر(1)

قلب دارد، لیکن به شرط آنکه مانع جمعه(2) و جماعت نباشد.(3)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر کسی بتواند در این اجتماع پرهیاهو که سستی آن زیاد است وارد شود و خود را حفظ کند، مرتکب خطا نشود و تکالیفش را درست انجام بدهد، زودتر به نتیجه می رسد تا کسی که بخواهد انزوا اختیار کند و گوشه نشینی و درویشی پیش بگیرد.(4)

3- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: چیزهایی که ملالت آور است بعد از ترک هواهای ممنوعه شرعیه عبارت است از: کثرت طعام و کثرت کلام و کثرت مجالست با اهل غفلت.

هر قدر انسان بتواند به تنهایی خو کند بهتر است، به خصوص که از میانه جمع دور باشد که شرور نفوس خبیثه مثل سمومات تأثیر دارد.(5)

ص: 820


1- . (نورانی کردن.)
2- . (نماز جمعه.)
3- . زادالسالک (از مجموعه ده رساله) / 88.
4- . سوخته / 116.
5- . مطلع انوار، ج 2 / 335.

4- ملّا حسینقلی همدانی: {سالک باید} از هر مجلس که مظنه وقوع در معصیت است البته، البته، البته اجتناب نماید، بلکه مجالست با اهل غفلت به غیر شغل ضرورة(1)

مضر است، اگرچه از معصیت خالی بوده باشد.(2)

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: کسی که می خواهد اهل معرفت شود، باید معاشرتش را مخصوصاً با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند و فرش هر مجلسی نباشد و کار شبانه روزی او در مجالس بیهوده صرف نشود و از معاشرت های بی فایده و بی مغز تا می تواند اجتناب نماید و طوری نشود که با همه و در هر مجلسی حاضر شود.(3)

6- علامه سید محمدحسین طباطبایی: مجاهده کسانی که غارنشینی می کنند این است که از مردم کناره می گیرند و این یک مجاهده بیش نیست، در حالی که کسانی که در میان اجتماع زندگی می کنند هزاران مجاهده دارند، با زن و بچّه و رفیق و با مردم گوناگون. در ضمن هم می خواهند «کُنْ فِی النَّاسِ وَ لا تَکُنْ مَعَهُمْ»(4)

را هم مراعات کنند. راستی که اینان در مجاهده اعظم قرار دارند و بالدّوام کارشان مجاهده است.(5)

7- آقا سید هاشم حدّاد: تو که از دست مردم فرار می کنی، برای آن است که اذیت آنها به تو نرسد یا اذیت تو به آنها نرسد؟! صورت دوّم خوب است نه صورت اوّل و صورت بهتری نیز هست و آن اینکه خود و آنها را نبینی.(6)

ص: 821


1- . (در حدّ کار ضروری.)
2- . تذکرةالمتقین / 193.
3- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 555.
4- . (در میان مردم باش و [در عمل و اخلاق] با آنان همراهی مکن.)
5- . راز دل / 293.
6- . روح مجرد / 139.

8- سید مهدی بحرالعلوم: آن {عزلت} عبارت است از: کناره گیری از غیراهل الله از مردمان، سیّما(1) از... عوام و ارباب عقول ضعیفه و اهل عصیان و طالبین دنیا، مگر به قدر حاجت و ضرورت.

و مصاحبت و مجالست با اهل طاعت، منافی این خلوت نیست...

و آنچه در اخبار معصومین وارد است، مراد این قسم است، چنانچه أبوعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فرماید: «صَاحِبُ الْعُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بِحِصْنِ اللَّهِ تَعَالَی وَ مُتَحَرِّسٌ بِحَرَاسَتِهِ»(2)

و فرمود: «فِرَّ مِنَ النَّاسِ فِرَارَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ الْأَفْعَی فَإِنَّهُمْ کانُوا دَوَاءً فَصَارُوا الْیوْمَ دَاءً»(3)

و فرمود: «مَا مِنْ نَبِیٍّ وَ لَا وَصِیٍّ إِلَّا وَ اخْتَارَ الْعُزْلَةَ فِی زَمَانِهِ إِمَّا فِی ابْتِدَائِهِ وَ إِمَّا فِی انْتِهَائِهِ»(4)

و فرمود: «کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ الْزَمُوا بُیُوتَکُمْ»(5)

و قضیه غار حراء بر این مطلب دالّ است.

و کریمه: «وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیا»(6) بدان ناطق است.

و این خلوت، در همه حال، راجح(7) است.(8)

9- علّامه حسن حسن زاده آملی: با مردم باش و بی مردم باش. نه می شود با مردم بود، نه می توان بی مردم.(9)

ص: 822


1- . (خصوصا.)
2- . مصباح الشریعة / 99. (شخص گوشه گیر در دژ پروردگار متعال متحصن گشته و در تحت حراست و نگهداری او محفوظ است.)
3- . مصباح الشریعة 100. (همان طور که از شیر و افعی فرار می کنی، از مردم هم فرار کن چرا که آنها دیروز دوای درد بودند و امروز خود درد.)
4- . مصباح الشریعة 100. (هیچ نبی و وصی ای نبود مگر اینکه در زمان خودش عزلت و گوشه گیری را اختیار کرد؛ یا در اوائل زمان خود و یا در آخر آن.)
5- . کافی، ج 3 / 571. (مراقب زبان هایتان باشید و در خانه های خود بمانید.)
6- . سوره انعام / 70. (و کسانی را که دین خود را به بازی و سرگرمی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفته است، رها کن.)
7- . (خوب.)
8- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 160.
9- . نامه ها برنامه ها / 45.

10- علّامه حسن حسن زاده آملی: چاره ای جز زیستن با مردم و راهی جز ساختن با آنان نیست، ولی دل را به دست دلدار ده و آزاد باش.(1)

11- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: مقصود از تنهایی مورد پسند دین، کناره گیری و دوری یکسره از تمام مردم حتی افراد مؤمن و پرهیزگار، دانشمندان و صالحان نیست... اگر آمیزش و رفت و آمد با مردم دارای فوائدی مثل یاد گرفتن احکام دین، یادآوری ولایت امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و تجدید عهد با ایشان، زنده نگهداشتن علوم و همدلی و ارتباط در راه خدا باشد، نه تنها اشکال ندارد، بلکه پسندیده نیز هست...

آنچه به عنوان اولین گناهان یا منشأ و سرلوحه گناهان نامیده شده، صرف آمیزش با مردم نیست، بلکه هوس رانی در معاشرت با مردم یا مجالست با آنان بر طبق هوای نفس ایشان است. از مجموع آیات و روایات چنین برداشت می شود که کناره گیری از مردم که عامه مردم و غالباً بی خبرانند مطلوب و پسندیده است، زیرا همنشینی و رفت و آمد با آنان، بیش از حدّ ضرورت، موجب غفلت از یاد خدا شده و انسان را از کسب فضائل و امور آخرتی بازمی دارد و این امری بسیار مذموم و ناپسند است.(2)

12- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: انسان به مقتضای طبیعت بشری، نیازمند اموری - همچون خوراک، پوشاک، مسکن و... - است که به واسطه آنها احتیاجاتش را برطرف سازد و همین نیازمندی های فردی، احتیاج افراد بشر به یکدیگر را موجب می شود. حال اگر مبنای انسان در رفع این نیازها، اکتفا به قدر ضرورت باشد، قطعاً در میان مردم، کم هزینه و سبک بار بوده و در پیدا کردن اسباب زندگی به همین اندازه بسنده می کند. در نتیجه این قناعت و سبک باری، تعامل و اشتغالش با دیگران به حداقل رسیده، عمده اوقاتش صرف عبادت خداوند سبحان خواهد شد.(3)

ص: 823


1- . نامه ها برنامه ها / 54.
2- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 161.
3- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 257.

13- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: گوشه گیری از مردم و تنهایی و خلوت گزیدن برای کسی که در طلب خداست، از نظر دین اسلام علی الظاهر و اجمالًا بعضی اوقات پسندیده است، امّا هیچ دلیلی بر اینکه به طور کلی و همیشه و همه جا پسندیده باشد، وجود نداشته، بلکه دلایل موجود در قرآن و سنت برخلاف آن است.

علاوه بر این، انسان موجودی اجتماعی و در زندگی محتاج به جامعه است، چنانکه خلقت مادی و نیازهای او گواه این مطلب است که برای گوشه گیری دائمی آفریده نشده است.

با این بیان کوتاه، چگونگی جمع بین دلایل مطلوب بودن و نامطلوب بودن تنهایی روشن می شود؛ بدین صورت که دلایلی که از آن نهی می کنند، در واقع از گوشه گیری دائم نهی می کنند و دلایلی که به آن امر می کنند، بر گوشه گیری در بعضی مواقع دلالت دارند.

واضح است که این کلمات هرچند در معنی وجه مشترکی دارند که همان عدم آمیزش با مردم است، امّا بین انفراد و خلوت و عزلت از غیراهل اطاعت با رهبانیت فرق هایی وجود دارد. انفراد (تنهایی) دنباله روی نکردن از مردم است، در مواردی که مخالف او هستند که در این حالت، بنده در هر لحظه به تکلیف خودش عمل می کند. خلوت برای بدست آوردن اخلاص و فروتنی و متفرق نشدن هواس در عبادت پسندیده است. انعزال (گوشه گیری) جز در رابطه با اهل غفلت و گناه نیست. امّا رهبانیّت، ترک آن چیزی است که خدا حلال فرموده است و به این معنی رهبانیت در اسلام وجود ندارد و مقداری از آنکه در اسلام پذیرفته است، همان ترک زیاده روی در استفاده از حلال است...

این مطالب تماماً در مورد انعزال، رهبانیت، خلوت و انفراد ظاهری است، امّا از نظر باطنی و معنوی به اینکه دل از هرچه غیرخدا اعراض کند و گوشه گیری نماید - در تمام لحظات شب و روز و از طرف تمام پیامبران و اولیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، صالحان و بلکه برای تمام مردم - اگر برایشان ممکن باشد پسندیده است.

اما صورت ظاهری این امور برای پیامبران و جانشینان آنها «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و شایستگانی که از وسوسه نفس و شیطان رهایی یافته و به کمالی رسیده اند... نیز ظاهراً پسندیده است، البته نه برای تکمیل نفوس آنها بلکه برای صفا و خالص شدن مشاهداتشان - چنانکه انعزال چهل شبانه روزی حضرت موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» به همین مقصود صورت گرفت

ص: 824

- زیرا آنان هم، ظاهراً و برحسب خلقت، به عالم خاکی مبتلا هستند و همین موجب تأثر و نقش پذیری از چیزهایی است که با آنها روبرو می شوند و به آنها انس می گیرند.

آنچه در مورد پیامبر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ» وارد شده که بعد از برخاستن از هر مجلسی - هرچند کوتاه - بیست و پنج مرتبه استغفار می فرمود و یا در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می فرمود یا اینکه فرمود: «دلم پریشان می شود و در هر روز هفتاد بار یا صد بار استغفار می کنم» گواه درستی این مطالب است.(1)

14- أبوعلی رازی: هنگامی که دیدی خداوند «عَزَّوَجَلَّ» تو را از مخلوقاتش به احساس وحشت و تنهایی انداخت، بدان که می خواهد تو را با خودش مأنوس و آشنا گرداند.(2)

15- احمد بن محمد شاذلی: هر وقت خدا تو را از مخلوقاتش به وحشت انداخت بدان که می خواهد درب انس به خودش را برایت باز کند.(3)

16- از عبداللَّه بن مبارک پرسیدند: «داروی دل چیست؟»

گفت: «دوری از مردمان.»(4)

17- محیی الدّین، ابن عربی: کناره گیری از مردم برای سالم ماندن از ایشان، ارزشی ندارد، ولی کناره گیری برای سالم ماندن ایشان از او، مطلوب است.(5)

ص: 825


1- . ترجمه سرالاسراء، ج 4 / 187.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 249.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 60.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 199.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 233.

18- محیی الدّین، ابن عربی: کناره گیری از مردم سبب سکوت زبان است، پس کسی که از مردم کناره گیری کند نمی یابد کسی را که با او گفتگو کند، پس این امر، او را به سکوت وادار می کند.(1)

19- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: اساتید اخلاق... می گویند: «اگر شما از اول صبح تا آخر شب هم در کمال مراقبه باشید، مع ذلک در اثر برخوردهای اجتماعی، در شب یک کدورتی در دل خودتان استشمام خواهید کرد.»(2)

20- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): قال «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: «الْمُؤْمِنُ فِی الدُّنْیَا غَرِیبٌ».(3)

ای سالک! باید در ظاهر با خلق بوده، و در باطن و قلب، توجّه کامل [به حق] داشته باشی. از خلق وحشت کنی و به درگاه ربوبیّت مأنوس باشی و تا توانی برای مسلمانان مشغول خیرخواهی بوده و به خدمت مسلمان مشغول باشی.(4)

21- أبوحامد محمد غزالی: فایده اول {از فوائد عزلت و گوشه گیری}: فراغت برای عبادت و تفکر و انس با مناجات خدای تعالی به جای گفتگو با مردم و پرداختن به کشف اسرار الهی در کار دنیا و آخرت و ملکوت آسمان ها و زمین، زیرا تمام اینها فراغتی را می طلبد که با وجود معاشرت، چنان فراغتی حاصل نمی شود... نتیجه عبادات و معاملات، آن است که انسان با محبت و معرفت خدا بمیرد و محبت نیست مگر همان انسی که با ذکر مداوم حاصل می شود. معرفت نیز جز به فکر مداوم فراهم نیاید و فراغت دل شرط رسیدن به هریک از آنهاست و با معاشرت، فراغت امکان ندارد.

ص: 826


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 234.
2- . زملک تا ملکوت، دفتر سوم / 262.
3- . تحف العقول / 370. (مؤمن، در دنیا غریب است.)
4- . اشارات ایمانیه / 172.

فایده دوم: به وسیله عزلت می توان از گناهانی که غالباً در اثر معاشرت دامن انسان را می گیرد، نجات یافت.

فایده سوم: نجات از آشوب ها و دشمنی ها و حفظ دین و بازداشتن نفس از درگیر شدن با آنها و مصونیت از خطرهای آنها، در حالی که کمتر شهرها و قصبات از تعصبات و فتنه ها و درگیری ها تهی می باشند، کسی که از مردم کناره گیری کند می تواند از این بلاها در امان باشد.

فایده چهارم: رهایی از شر مردم، زیرا آنان گاهی با غیبت کردن و گاهی با بدگمانی و تهمت و گاهی با خواست ها و طمع های بی موردی که برآوردن آنها دشوار است و گاهی با سخن چینی و دروغ گویی تو را می آزارند و چه بسا از تو رفتار و گفتاری را مشاهده می کنند که عقلشان به حقیقت آن نمی رسد و در نتیجه آنها را نزد خود نگه می دارند تا وقتی با برملا کردن آنها فرصتی برای شرارت به دست آورند، اما اگر از آنها عزلت گزینی، از حفظ خود نسبت به تمام اینها بی نیاز خواهی بود...

فایده پنجم: طمع مردم از تو و طمع تو از مردم قطع شدن.

فایده ششم: نجات از دیدار افراد کودن و نادان و رهایی از تحمل نادانان و اخلاق آنان.(1)

22- أبوحامد محمد غزالی: گویند: «انس گرفتن با مردم، از نشانه های ورشکستگی است.»(2)

23- أبوحامد محمد غزالی: اگر در معاشرت با مردم {در هنگام عصیان کردن آنها} با آنان موافق باشی، گناه کرده ای و خود را در معرض خشم خدا قرارداده ای و اگر ساکت بمانی شریک جرم آنهایی، زیرا شنونده غیبت، خود، یکی از غیبت کنندگان است و اگر اعتراض کنی دشمن تو می شوند و شخص مورد غیبت را ترک می کنند و به غیبت تو می پردازند و در نتیجه غیبتی را بر غیبت می افزایند و چه بسا بالاتر از غیبت را انجام می دهند و به توهین و دشنام می رسند.(3)

24- أبوحامد محمد غزالی: هرکه با مردم معاشرت کند امکان ندارد که منکراتی نبیند، پس اگر در مقابل آنها ساکت بماند، معصیت خدا را کرده و اگر اعتراض کند، خود را در معرض انواع

ص: 827


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 20.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 22.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 23.

ضررهایی قرارمی دهد که چه بسا نجات از آنها او را به گناهانی بیشتر از آنچه در ابتدا نهی کرده، وادارد؛ حال آنکه در گوشه نشینی، از این امور، آسوده است.(1)

25- أبوحامد محمد غزالی: یکی از بزرگان گفته است: «آشنایان را کم کن، زیرا دین و قلب تو سالم تر می ماند و حقوق آنها کمتر می شود، چراکه هر قدر آشنایان زیاد شوند، حقوق آنها هم فزونی می یابد و در نتیجه اداءِ حقوق آنها دشوار می گردد.»(2)

26- أبوحامد محمد غزالی: یکی از دانایان می گوید: «همانا انسان به دلیل تهی بودن ذاتش از فضیلت، از خود وحشت می کند، از اینرو بیشتر با مردم دیدار می کند تا وحشت را از خود دور کند، ولی اگر ذات انسان، برومند باشد، تنهایی را می طلبد تا بدان وسیله به اندیشه خویش کمک رساند و علم و حکمت را استخراج کند.»(3)

27- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): چه بسا مرحوم قاضی بعضی را توصیه می کردند که مدتی را که برحسب اختلاف حالات افراد و استعداد روحی و اخلاقی آنان فرق می کرد، عزلت کامل اختیار کند تا صاف و خالص شود و به حقیقت آنچه که از او خواسته شده است که همان تسلیم مطلق در برابر اراده خداوند متعال است برسد.(4)

28- حاج اسماعیل دولابی: جامعه و اجتماع، آتش است. کسی باید داخل آن شود که آتش خاموش کنُ باشد.(5)

29- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: آیت اللّه {سید عبدالکریم} کشمیری از آقای بهجت پرسیدند: «چه باید کرد؟»

ایشان کوتاه و رسا فرمودند: «سکوت و اقامت در منزل.»(6)

ص: 828


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 23.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 34.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 22.
4- . آیت الحق، ج 1 / 433.
5- . مصباح الهدی / 471.
6- . فریادگر توحید / 201.

عمل ولیّ خداوند

1- یکی از فرزندان امام خمینی: امام را از موقعی که به یاد دارم میان کتاب هایشان می دیدم. گاهی اوقات می شد وقتی برای چای بردن به اتاق ایشان می رفتیم، می دیدیم کتاب های زیادی را نیمه باز در اطرافشان چیده و مشغول مطالعه هستند. کتاب ها به قدری زیاد بود که خودشان پشت کتاب ها دیده نمی شدند. امام اکثر اوقات در خانه بودند و همیشه مشغول مطالعه، و تنها یک ساعت و نیم به غروب مانده برای تدریس از منزل بیرون می رفتند.(1)،(2)

2- آیت الله حاج شیخ علی عراقچی: {امام خمینی} هنگام راه رفتن کنار عبایشان را می گرفتند و سر به پایین راه می رفتند. در کوچه و خیابان با مردم خیلی گرم نمی گرفتند، فقط سلام و جواب سلام و مختصری احوال پرسی می کردند و رد می شدند. در بعضی جاها مثل مجالس و مراسم خیلی نمی رفتند، البته اگر مجالس علماء و بزرگان بود، می رفتند و در آنجا هم در صف مراجع و بزرگان نمی نشستند، البته در آن موقع مرجع نبودند. مثلاً در ردیف مدرسین و یک مقدار پایین تر از آنها می نشستند.(3)

3- آیت الله محمود قوچانی (فرزند شیخ عباس قوچانی): ایشان {امام خمینی} مطلقاً برنامه افطاری دادن نداشتند، نه جایی برای افطاری می رفتند و نه خودشان افطاری می دادند، جایی من نشنیدم، فقط اطلاعی که دارم این است که مرحوم حاج آقا مصطفی هر ماه یکبار، گویا آن هم شام از امام دعوت می کردند.(4)

4- آیت الله محمود قوچانی (در جواب این سؤال که: آیا امام خمینی شب های قدر برای احیاء به مسجد می رفتند؟): نه! ایشان اعمال و عباداتشان انفرادی بود.(5)

ص: 829


1- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / گاهی پشت کتاب ها دیده نمی شدند.
2- . البته این مربوط به برهه ای از زندگی ایشان است و بعد از این زمان، همه شاهد طوفان انقلاب ایشان بودند.
3- . پرتو آفتاب / 180.
4- . خاطرات سال های نجف ج 1 / 148.
5- . خاطرات سال های نجف ج 1 / 148.

5- آیت اللّه میرزا علی غروی علیاری: از جمله خصوصیات آن مرحوم {میرزا علی آقا قاضی} این بود که کمتر در مجامع حاضر می شدند و شاید مدت ها کسی ایشان را نمی دید. شب ها که مشغول تهجد بودند، روز هم یا مطالعه می فرمودند و یا فکر می کردند. غالب ایام، ساعت دو بعد از ظهر که مردم از گرمای سوزان نجف به سرداب ها پناه می بردند، ایشان وضو می گرفتند و تشریف می بردند حرم برای زیارت حضرت امیرالمؤ منین علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ». در آن گرمای سوزان که هیچ کس طاقت نداشت بیرون از سرداب باشد، ایشان به حرم تشریف می بردند. این وقت را انتخاب کرده بود تا کسی متوجه ایشان نشود، به این جهت بود که کسی ایشان را نه در حرم می دید و نه در جای دیگر.(1)

6- آیت اللّه سید محمدعلی حکیم: آقای {میرزا علی آقا} قاضی در طول حیاتش مشهور بود به گوشه نشینی و با عموم، ارتباط نداشت و در مدرسه هندیه اقامت داشت و اگرچه همسرانی داشت، اما بیشتر در حجره خود سکونت داشت.(2)

7- آیت اللّه فیاض بخش به نقل از پدرشان: «آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} خیلی اهل شرکت در مجالس و محافل رسمی نبود. حالت انزوایی داشت و به خاطر همین هم، خواص از علماء در درس ایشان شرکت می کردند.»(3)

8- آیت اللّه سید رضی شیرازی: آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} خیلی متواضع بود و اهل معاشرت هم زیاد نبود. ایشان ظهر و شب می رفت نماز جماعت آن مسجد بالاسر، و درسش را در منزل می داد، تا بعد از وفات آقا میرزا حسین نائینی شاگردان ایشان زیاد شدند و ناچار ایشان آمد بیرون درس داد؛ در مسجدی یا جایی که خاص برای درس بود، آنجا تدریس می کرد.(4)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: آیت الله حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی از شاگردان مرحوم قاضی بودند و در همان زمان جوانی و صباوت که در مدرسه «سید» حجره داشتند - و

ص: 830


1- . دریای عرفان / 45.
2- . عطش / 432.
3- . جمال السالکین، ج 1 / 209.
4- . جمال السالکین، ج 2 / 147.

ظاهراً هفت سال هم در همان مدرسه بودند - به قدری در حال مراقبت و سکوت بودند که طلبه ای در مدرسه شان ایشان را نمی دید!

آقای حاج شیخ عباس قوچانی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» می فرمود که: «ما و ایشان {آیت الله بهجت} در یک مدرسه بودیم. وقتی که آقا شیخ محمدتقی خدمت مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» رسید و دستوراتی گرفت، دیگر همیشه هر وقت که می خواست برای درس از مدرسه بیرون برود و برگردد، عبا را به سر می کشید تا کسی در راه اصلاً با او برخورد و صحبت نکند و او را به سلام و علیک مشغول نسازد.»

و بعد می فرمودند: «به قدری ایشان در این امر مراقب بود که وقتی می خواست به مدرسه بیاید و به حجره اش برود، از آن دری که دالانِ پشت مدرسه به طرف اتاق بالا و فوقانی پلّه داشت، می رفت نه از داخل صحن مدرسه، تا با کسی روبرو نشود.»(1)

10- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ایشان {آیت اللَّه محمدتقی بهجت}در نجف، در درس های استادان بزرگ نجف، از داد و فریادکن ها و بحث کنندگان قوی بوده است، ولی پس از آشنایی با استاد اخلاقی، مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» سکوت را بر سخن گفتن در تمام اوقات، ترجیح داد، به گونه ای که در مدرسه ای که ساکن بود، اگر چیزی می خواست، روی کاغذ می نوشت و به خادم می داد تا بخرد! همچنین وقتی می خواست از مدرسه خارج شود، از دربی می رفت که به کوچه ای خلوت باز می شد تا با اشخاص کمتر ملاقات کند. ده سال این روش را ادامه داد تا آنکه حالات عجیبی به ایشان دست داد.(2)

11- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از علماء تبریز... می گفت: «ما با اینکه با ایشان {علّامه طباطبایی} همشهری بودیم و در نجف هم تحصیل می کردیم، ولیکن اصلاً ایشان و برادرش به ما راه نمی دادند و سرشان را می انداختند پایین. وقتی برای درس می خواستند در

ص: 831


1- . آیین رستگاری / 160.
2- . رسائل عرفانی / 155.

بازار بروند یا برگردند، به این طرف و آن طرف نگاه نمی کردند، پایین را نگاه می کردند، مثل اینکه اصلاً ما آدم نیستیم.»(1)

12- علّامه سید محمدحسین تهرانی: زمانی که حضرت علّامه طباطبایی و أخوی مکرّم ایشان در نجف اشرف مشغول به تحصیل بودند و نزد حضرت آقای قاضی مراتب تهذیب نفس و حکمت عملی را طی می کردند و به خود اشتغال داشتند، از تعییب ها و سرزنش ها در امان نبودند. عدّه ای می گفتند: «چرا این دو برادر در هنگام راه رفتن سر خود را پایین می اندازند و به اطراف خود نظر نمی کنند، خداوند به انسان چشم و گوش داده تا پیرامون خود را تماشا کند و کسانی که از کنار او عبور می کنند را ببیند و سلام و علیک بنماید.»

نظیر همین مطالب را نسبت به خود مرحوم قاضی نیز می گفتند که: «چرا ایشان منزوی است؟ چرا در محافل و مجالس ترحیم و غیره شرکت نمی کند و مثل دیگران نیستند که بیایند و بروند و بنشینند و صحبت کنند؟»

اما این بیچاره ها ادراک نمی کردند که علّامه طباطبایی و برادر بزرگوارشان در چه افقی هستند و در چه عوالمی سیر می کنند و نمی دانستند که رفتار این دو برادر و آیت الهی تصنّعی نیست، بلکه چنان به سرمایه های درونی خود پرداخته اند و سرگرم آنها شده اند که اصلاً نمی توانند به خارج از خود توجّه و التفات کنند.(2)

13- مردی از مادر اویس قرنی سؤال کرد: «چه شد که پسرت به مقام و منزلتی رسید که رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» وی را ستود، ستودنی که هیچ یک از صحابه را چنین نستود، با آنکه رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» وی را ندیده بود؟»

جواب داد: «بله، از وقتی که به حال بلوغ رسید، از ما دوری می گرفت و به فکر و اعتبار می پرداخت.»(3)

ص: 832


1- . آیین رستگاری / 161.
2- . نور مجرد، ج 1 / 641.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 225.

14- ذوالنّون بن نجا اخمیمی: با چهل نفر از اولیاء ملاقات کردم که همه آنها می گفتند: «ما تنها به واسطه کناره گیری از خلق به درجه ولایت نائل گشتیم.»(1)

15- سید علی کشمیری (فرزند آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): پدرم با هیچ کس رابطه نداشت، همه او را دوست داشتند، ولی ایشان غالباً سکوت می کردند.(2)

16- {آیت اللّه سید مرتضی کشمیری} بیشتر در انزوا بسرمی برد و با مردم کم می جوشید. سکوتش بسیار و سخنش اندک بود.(3)

سرگذشت

1- أبوحامد محمد غزالی: به داود طائی گفته شد: «چرا گوشه گیری را برگزیدی؟»

گفت: «تا از طریق ترک مجادله،(4) با نفس خود مبارزه کنم.»

پس گفته شد: «در مجالس، حاضر شو و آنچه مردم می گویند بشنو و سخن مگو.»

گفت: «این کار را کردم و هیچ مبارزه ای را بر خودم سخت تر از آن ندیدم.»

حق، همان است که داود گفته است، زیرا کسی که از دیگری اشتباهی را می شنود و می تواند رفع کند، به راستی صبر کردن در برابر آن دشوار است.(5)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: وقتی به ایشان {مستور آقا شیرازی} عرض کردم: شما در یک حجره به تنهایی نمی ترسید و خسته نمی شوید؟

در جوابم فرمود: «من از خلق، سخت در وحشتم، از تنهایی هیچ ترسی ندارم.»(6)

ص: 833


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 33.
2- . شیدا / 105.
3- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 73.
4- . (بحث و جدل.)
5- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 287.
6- . روح و ریحان / 35.

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {به آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی گفتم:} اخوی می گوید: «ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} نمی تواند در اجتماع بیاید، چون صورت قلبی افراد را می بیند و چطور با یک مشت خر و گاو و سگ و شغال همنشین گردد.»

ایشان تبسمی فرمودند و گفتند: «حرف ناجوری نگفتند، درست است.»

من عرض کردم: انبیاء و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» که واقع را می دیدند، چگونه با مردم آمیزش داشتند؟

فرمودند: «آن، قدرت آنهاست.»(1)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما را منزوی کردند. ما مباحثاتی با مرحوم آقای حاج سید احمد زنجانی و حاج میرزا أبوالفضل زاهدی داشتیم... ما از کوچه و خیابان که عبور می کردیم تا به جلسه مباحثه برسیم با افرادی برمی خوردیم که صورت درونی آنها را می دیدیم و این حالت زیاد شد به طوری که ما را منزوی کرد. چون تحمل دیدن آنها را نداشتیم، خودمان را کنار کشیدیم.(2)

5- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: روزی خدمتشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم. یکی از آقایان که اهل است و چیزهایی دارد، نزدیک آقا نشسته بود. گفت: «آقا حالتی پیدا کرده ام که از اجتماع بدم می آید، می خواهم منزوی شوم.»

آقا فرمود: «نخیر. تمام ناراحتی عمر شما به اندازه یک ساعت پیامبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نیست. شما نیمچه آدم ها می خواهید منزوی شوید. شما باید در اجتماع باشید، که با برخورد شما مردم، چیز بفهمند. شماها برکات پیامبر - «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» - را می خواهید، امّا زحمات را نمی خواهید و از زیر بار آن می خواهید فرار کنید. پاشو، پاشو، برو سر جای خود بنشین.»(3)

ص: 834


1- . سیری در آفاق / 273.
2- . سیری در آفاق / 336.
3- . سیری در آفاق / 100.

6- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از همدانی های مقیم نجف روزی به ایشان {آیت اللّه انصاری} عرض کرد: «آقا چرا از مجالس کناره گیری می کنید، شاید این کناره گیری شما موجب شود که در مورد شما حرف هایی بزنند؟»

ایشان فرمود: «مجالس، آلوده است. در این مجالس از علماءِ دین و بزرگان غیبت می شود و نهی از منکر هم نمی شوند، بنابراین هرچه می خواهند بگویند، من در هر مجلسی شرکت نمی کنم.»(1)

7- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار من و آقای {غلامحسین} سبزواری کنار هم زیر کرسی نشسته بودیم و آقای سبزواری داشت آرام آرام مرا تشویق می کرد برای ازدواج، من هم زیر بار نمی رفتم و می گفتم: اینها از امور دنیوی است و من نمی خواهم.

همان موقع آقا {آیت اللّه انصاری} فرمودند: «شماها دارید چه به هم می گوئید؟»

آقای سبزواری گفت: «چنین و چنان.»

مرحوم انصاری نگاهی به من انداختند و فرمودند: «قضیه آن شخص را نشنیدی که به او گفتند: فلان شخص در هوا می پرد گفت: کبوتر هم در هوا می پرد! گفتند: فلان شخص روی آب راه می رود! گفت: زغن(2) هم روی آب راه می رود...» و بعد فرمودند: «اگر مردی، زن بگیر و در اجتماع باش... این هنر است.»(3)

ص: 835


1- . در کوی بی نشان ها / 83.
2- . (پرنده ای گوشت خوار از خانواده بازها ولی کوچک تر از باز شکاری، کورکور)
3- . سوخته / 115.

عزم و اراده

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: خود انسان، خود به خود، همت و لیاقت ندارد. همت عالی از بیوت(1) صالح پیدا می شود. هر بیتی که در آن عبادت خدا شده باشد؛ آن خانواده ای که بنده حق باشد، اولادشان همّت عالی و لیاقت کامل پیدا می کنند.(2)

2- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: من نمی گویم: همّت پیغمبر خدا را پیدا کنید، که نمی توانید پیدا کنید. اگر لیاقت اولیاءِ خدا را پیدا نمی کنید، لیاقت و همّتی را که دارید خراب نکنید. بالأخره همّتی دارید. برای اینکه تا حدودی بنده صالح خدا باشید، این همّت را از بین نبرید! جوانی تان را بی خود صرف نکنید! کسی نمی تواند بگوید: ما که پیغمبر نیستیم، ما که علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ»

نیستیم؛ نباشید، ولی یک موجودی هستی که تا اندازه ای می توانی از حیوانات جدا شوی و تکانی بخوری؛ به اندازه لیاقت و همت خود.(3)

3- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: جهان آفرینش - به حسب ماده و آفرینش - که انبیاء از آن استفاده می کردند، برای همه یکسان است؛ یعنی شما هم می توانی آنطور که انبیاء استفاده کردند، استفاده کنی، ولی همّت شما ضعیف است. وقتی در مأکولات(4) و مشروبات(5)

بیچاره باشی، در تشریفات بیچاره باشی، همانجا می مانی.(6)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: همینکه سالک قدم در میدان مجاهده نهاد، حوادثی سخت و ناملایماتی از طرف مردم و آشنایان که صرفاً غیر از هوای نفس و خواسته های

ص: 836


1- . (خانه ها.)
2- . نردبان آسمان / 155.
3- . نردبان آسمان / 156.
4- . (خوردنی ها.)
5- . (نوشیدنی ها.)
6- . نردبان آسمان / 165.

اجتماعی مقصدی ندارند، متوجّه او می شود و با زبان و عمل، او را سرزنش نموده و می خواهند از رویه و مقصدش دور کنند و از فی الجمله تنافری(1)

که بین او و آنان در برنامه زندگی پیدا شده، سخت در هراس بوده و به هر وسیله می کوشند تا سالک تازه به راه افتاده را با تازیانه ملامت و سرزنش، از راه انداخته و قدم های او را خرد کنند.

و همچنین در هر منزل از منازل سفر البتّه مشکله ای تازه برای سالک پیش خواهد آمد که بدون صبر و عزم، دفع آنها محال به نظر می رسد.

سالک باید به حول و قوّه خدا چنان عزمی داشته باشد که در برابر همه این مشاکل ایستادگی نماید و با حربه صبر و توکل، همه آنها را نابود سازد و با توجّه به عظمت مقصد از این بادهای مخوف که عائق و مانع راه خدا هستند، نهراسد و به هیچ وجه به خود بیمی راه ندهد: «وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(2)،

«وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ»(3)،(4)

5- سید مهدی بحرالعلوم: و باید در عزم، چنان جازم باشد که از مقارعه(5)

سیف(6)

و سنان(7)

و مقاتله(8)

ابطال(9)

و شُجعان(10)

و تحمّل شدائد و احتمال مخاوف،(11) احتمال رجوع ندهد.(12)

ص: 837


1- . (از یکدیگر نفرت داشتن.)
2- . سوره آل عمران / 160. (و باید مؤمنان بر خداوند توکل کنند.)
3- . سوره ابراهیم / 12. (و باید توکل کنندگان بر خداوند توکل کنند.)
4- . رساله لب اللباب / 105.
5- . (درگیری.)
6- . (شمشیر.)
7- . (نیزه.)
8- . (جنگیدن.)
9- . (پهلوانان.)
10- . (شجاعان.)
11- . (ترس ها.)
12- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 148.

6- امام خمینی: جرأت بر معاصی، کم کم انسان را بی عزم می کند و این جوهر شریف را از انسان می رباید. استاد معظم ما «دَامَ ظِلُّهُ» می فرمودند: «بیشتر از هرچه گوش کردن به تغنّیات(1)، سلب اراده و عزم از انسان می کند.»(2)

ص: 838


1- . (غنا و موسیقی ها.)
2- . شرح چهل حدیث / 8.

عشق به خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی آملی: معرفت، بذر محبت است؛ یعنی پس از آنکه تخم معرفت در زمین دل کاشته شد و میوه داد، میوه اش عبارت است از محبت.(1)

2- آیت اللّه محمدتقی آملی: عالَم، عالَم بابهجتی(2)

است، زیراکه فاعلش حق است و از خالق خیر، جز نکویی ناید، پس حقّاً بایستی عاشق او شد و پس از آن، عاشق به عوالم او شد؛ چنانچه شاعر گوید:

در جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

وقتی که اینطور شد حال انسان، دیگر از سنخ غم و اندوه در دل او پیدا نمی شود و دل، دل شکرآمیزی می شود؛ یعنی دلی می شود که آمیخته با محبت خداست.(3)

3- آیت اللّه محمدتقی آملی: گویند: «شخصی از بعض از اولیاء و صدیقین درخواست کرد که از خدا بخواه که به من چیزی از محبتش بچشاند و او نیز درباره او دعا کرد.

قضا را چنین اتفاق افتاد که آن شخص، حالش پریشان شد و از هرچه که داشت دست کشیده و رفت در بیابان با حیوانات بیابان محشور شد و بدین منوال روزگار خود می گذرانید. پس صدیق گفت: خدایا! چرا در مقام محبت با فلان بنده ات اینطور کردی؟

خطاب در رسید که صد هزار کس از من درخواست محبت کرده بودند و من صبر کردم که تو برای این شخص درخواست کنی که آن را تتمیم و ضمیمه آنها کنم و به همه آنها یکمرتبه دهم و یک ذره ای از محبتم را در جمیع سؤال کنندگان تقسیم کردم و از آن یک ذره هم، یک ذره اش به او رسید و او را اینطور کرد!

ص: 839


1- . در جستجوی استاد / 179.
2- . (بانشاط و شاد.)
3- . در جستجوی استاد / 181.

عرض کرد: حالش چگونه است؟

فرمود: چاره اش این است که قدری خوف داخل محبتش نمایم تا به حد اعتدال باز آید.»(1)

4- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: دشواری راه و تاریکی شب های هجران برای سالک، بدترین مصیبت است، لذا گاه به فکر آن افتد که سودای یار از ضمیر خود خارج کند و دست از این کار بکشد، لیک یار را با ما محبتی است پنهان از دیده ما، چون این خیال در ما ایجاد شود، با زنجیر محبتش ما را در بند خود اندازد و انعام هایی کند، چون قدری اشتیاق تازه و جدید در ما پیدا شود و نزدیک است که به واسطه انعامات، از تحت عبودیتش خارج شویم، باز زنجیر عبودیت به گردن ما نهد.

آری، وادی عشقِ حق، وادی عجیبی است. صدها در آن افتند و یکی به مقصد پی برد. با آنکه جذبات حق در هرحال، او را از انحرافات و ادبارها به سوی خود می کشد، لکن جهل ما، ما را بدان دارد که گرفتار نهنگ ها و آتش ها و... بشویم.(2)

5- از جنید پرسیدند: «دل، کیْ خوش باشد؟»

گفت: «آن وقت که او در دل باشد.»(3)

6- به غزوان رقاشی گفتند: «چرا نمی خندی و چه چیز مانع همنشینی تو با دیگر برادران است؟»

گفت: «من آرامش دلم را در همنشینی با کسی بدست آوردم که نیازم در دست اوست.»(4)

ص: 840


1- . در جستجوی استاد / 267.
2- . رسائل عرفانی / 224.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 206.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 21.

7- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: محبّت خدا یا ثمرهٔ محبّت خدا، برداشته شدن حجاب ها از قلب بنده است تا اینکه با آن هر نور و سعادتی را می یابد.(1)

8- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: به حکم عقل، بر بنده واجب است که پس از اینکه دانست که پروردگارش در جمیع عوالم و از جمیع جهات که حتی خود او هم از بسیاری از آنها غافل بوده است درصدد تربیت و پرورش او بوده و هست این پروردگار مهربان را دوست بدارد و تا حدی که در توان دارد با عبادات خود به خدمت او بپردازد و عباداتش خالص برای او باشد و به یگانگی او در ربوبیت معتقد و از مراقبت غیر او در حرکات و سکنات خود برحذر باشد تا چه رسد به عبادت غیر او، و از غفلت و کوتاهی خود در پیشگاه او با توجه به اینکه از تمام وجوه، نیازمند به او و محتاج لطف و عنایت اوست، شرمسار و از این که ذات اقدس حق با اینکه در همه جهات از او بی نیاز است باز به یاد او است اظهار شرمندگی کند.(2)

9- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: خداوندا!... اگر خودت را به ما معرفی نمایی، تو را دوست خواهیم داشت و وقتی تو را دوست داشتیم، آن آتش محبّتت هرچه باطل و جهل و غرور در وجود ماست، خاکستر خواهد ساخت، بلکه هر حجاب و مانعی که بین ما و تو وجود دارد از بین خواهد برد و ما آنچنان خواهیم شد که می خواهی محبّانت چنان باشند.(3)

10- قطب بن محیی انصاری: ای اخوان!... چنانچه مردمان، دیوانه دنیایند شما دیوانه خدا باشید.(4)

ص: 841


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 115.
2- . ترجمه اسرارالصلاة / 373.
3- . رساله لقاءالله / 189.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 199.

11- جعفر آقا مجتهدی: عشق های مجازی اگر آلوده به اغراض نفسانی و هوی و هوس نباشد، سرانجام رنگ حقیقت به خود خواهند گرفت و ما را از خود عبور خواهند داد. که فرموده اند: «المجاز قنطرة الحقیقة»(1)،(2)

12- محمد بن احمد بصری: دیدن نعمت، کلید محبت است.(3)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک شب به حرم حضرت أبو الفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفته، ضمن توسل و درخواست مجدد محبت خدای متعال از آن بزرگوار تقاضای فیضی خاص نمودم. آنگاه به منزل آقای حاج محمدرضا شیرازی رفته، در آنجا نشسته بودم که ناگهان کسی در قلبم گفت: «آیا خدای متعال احتیاج به این خلق دارد؟»

گفتم: خیر!

گفت: «پس برای چه آنها را خلق فرموده است؟»

پس از این سؤال بلافاصله متوجه این معنا شدم که خدای متعال خواسته است به مخلوقش کرم کند. این خلق را به وجود آورده است تا محبت کند و افاضه فیض نماید.

از تذکر نعمت های بی شماری که به بندگان خود کرامت فرموده، حال توجه و تنبهی پیدا کردم که الفاظ از بیان آن عاجز است. آنقدر که می توانم بگویم این است که: به برکت توسل به آن حضرت حال عجیبی پیدا کردم و در آن حال، صفت کرم حق تعالی در قلبم تجلی نمود.

سرشت انسانی با محبت به احسان کننده و منعم خویش آمیخته شده است.

«جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَی حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَیْهَا»(4)...

ص: 842


1- . (مجاز، پل حقیقت است.)
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 79.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 313.
4- . من لا یحضره الفقیه، ج 4 / 381. (دل ها بر دوست داشتن و علاقه به کسی که به آنها احسان می کند، سرشته شده است.)

امّا افسوس که ما با کوچک ترین احسان توسط یک مخلوق که هیچ چیز از خود ندارد به او علاقه مند می شویم، لیکن به خداوند ذو المنن که این همه نعم لاتعد و لاتحصی به ما عطا فرموده، توجهی نداریم.(1)

14- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: درد فراق، دردی است سوزان که آتش آن به مراتب از آتش مادی سوزنده تر است. هر قدر شناخت و معرفت و در نتیجه محبت نسبت به محبوب بیشتر باشد، آتش فراق آن سوزنده تر خواهد بود.

حضرت آدم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» از فراق بهشت آنقدر گریه کرد که اهل آسمان از گریه او شکایت کردند. یعقوب از فراق یوسف «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» تا جایی گریست که «ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ»(2) حضرت شعیب «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ»

نیز از شوق لقاءِ پروردگار آنقدر گریه کرد که نابینا گردید، چراکه محبت او را در دل یافته بود؛ و حضرت صدیقه طاهره «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» از فراق پدر بزرگوار خود چنان سوخت که ادامه حیات برای آن بانوی عالمیان میسر نگشت.

آری، هر قدر انس انسان به محبوب بیشتر باشد، سوز فراق آن بیشتر خواهد بود، تا جایی که مولا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالثَّنَاءِ» در مقام راز و نیاز عرض می کنند: «فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِکَ»(3)،(4)

15- خواجه عبداللَّه انصاری: الهی! اگر به دوزخ فرستی، دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی، بی جمال تو خریدار نیستم، مطلوب ما برآر که جز وصال تو طلبکار نیستم.(5)

ص: 843


1- . سفینةالصادقین / 312.
2- . سوره یوسف / 84. (چشمانش از غصه و اندوه، سفید و نابینا گشت.)
3- . مصباح المتهجد، ج 2 / 847. (ای اله و سرور و سید و مولا و پرودرگار من! بر فرض که بر عذابت صبر و تحمل نمایم، اما چگونه فراق و دوری ترا تحمل کنم.)
4- . سفینةالصادقین / 186.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 203.

16- أبوحامد محمد غزالی: انسان، بنده احسان است و دل به دوستی کسی که به او نیکی کند و دشمنی کسی که به او بدی کند، سرشته شده است. پیامبر خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» فرموده است: «بارخدایا! برای هیچ بدکاری دستی برای نیکی به من قرارمده تا او را دوست بدارم.»

این حدیث اشاره به آن است که دوستی دل نسبت به کسی که به وی نیکی کند، امری اضطراری و غیرقابل اجتناب است، در نهاد و فطرت انسان، سرشته شده و برای دگرگون کردن آن راهی نیست.(1)

17- أبوحامد محمد غزالی: {انسان} باید باور کند که هرکس در دلش ذکر خدا و معرفت او حاصل نشود، با خدا انس نمی گیرد و در نتیجه در برابر وحشت تنهایی پس از مرگ، ناتوان خواهد بود.(2)

18- أبوحامد محمد غزالی: اقسام دوستی ها به پنج سبب بازگشت دارد که:

یکی از آنها محبت انسان به ذات و کمال و بقاءِ خویش است.

دیگر، محبت انسان نسبت به کسی است که به او احسان کند در چیزی که به دوام وجود او بازگشت دارد و به بقاءِ او و دفع مهلکات از او کمک می کند.

دیگر، دوست داشتن کسی که ذاتاً نسبت به مردم، نیکوکار است، هرچند احسانی به او نکرده باشد.

دیگر، دوست داشتن هرچه ذاتاً جمیل و زیباست، خواه این زیبایی در صورت ظاهر باشد یا در صورت باطن.

و دیگر، دوست داشتن کسی که میان آنها مناسبت نهانی باطنی وجود دارد.

اگر همه این اسباب در یک شخص گرد آید، بی تردید محبت، چند برابر می شود... و ما اکنون روشن می کنیم که اجتماع همه این اسباب و کمال آنها جز درباره حق تعالی قابل تصور نیست؛ از اینرو در حقیقت، کسی جز خداوند استحقاق محبت ندارد.

ص: 844


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 21.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 51.

اما سبب اول: و آن عبارت است از محبت انسان به ذات و بقاء و کمال و دوام وجود خویش... کسی که خود و پروردگارش را بشناسد، قطعاً می داند که به ذات خود وجودی ندارد و هستی و دوام و کمال آن از خدا و به وسیله خدا و به سوی خداست و اوست که وجود او را ایجاد و اختراع کرده و به او نعمت بقاء بخشیده است...

چگونه ممکن است تصور کرد انسان خودش را دوست بدارد و پروردگارش را که قوام وی به اوست، دوست ندارد؟

اما سبب دوم: احسان از مردم جز بر سبیل مجاز قابل تصور نیست و احسان کننده تنها خداوند است، چه اگر فرض کنیم شخصی همه اموالش را به تو ببخشد و به تو امکان دهد که هر طور بخواهی در آنها تصرف کنی، تو تصور خواهی کرد که این احسانی از اوست، لیکن این پنداری نادرست است، زیرا اگرچه این احسان به وسیله او و به مال و قدرت او بر آن و بر انگیزه ای که در او ایجاد و باعث شد مالش را به تو منتقل کند انجام گرفته است، لیکن چه کسی نعمت حیات به او ارزانی داشته و مال و قدرت و اراده او را آفریده و این انگیزه را در او به وجود آورده و چه کسی تو را محبوب او گردانیده و او را به تو مایل ساخته و به دل او انداخته که صلاح دین و دنیایش در احسان به تو است. اگر اینها نبود بی شک حبه ای از مالش را به تو نمی داد...

پس احسان کننده کسی است که او را مضطر ساخته و به آن کار واداشته و انگیزه هایی که او را به عمل وادار کرده در او برانگیخته است.

اما سبب سوم: و آن عبارت از آن است که نیکی کننده را دوست بداری، هرچند احسان او به تو نرسیده باشد و این در طبایع، موجود است، چه اگر خبر دو پادشاه به تو برسد که یکی دانشمند، دادگر، عابد، خوشرفتار و نسبت به مردم فروتن و مهربان است و دیگری ستمگر، متکبر، فاسق، بی شرم و بدکردار باشد و هرکدام در یکی از کشورهای بسیار دوردست مشغول فرمانروایی باشند، در دل خود تفاوتی میان آنها می یابی، چه دلت نسبت به اولی گرایش دارد که این دوستی است و نسبت به دومی متنفر است که این دشمنی است با اینکه تو از خیر اولی نومید و از شر دومی ایمنی، چه امید نداری که بتوانی به کشورهای آنها کوچ کنی...

{این} خداوند متعال است که به همه خلایق احسان کرده و بر همه اصناف خلق تفضل فرموده؛ در مرتبه نخست با ایجاد آنها و در مرتبه دوم با تکمیل آنها به وسیله اعضاء و اسبابی

ص: 845

که ضروری آنهاست و در مرتبه سوم با آفرینش اسبابی که گمان احتیاج به آنها می رود، اگرچه ضروری آنها نیست به منظور رفاه و تنعم ایشان و در مرتبه چهارم با زیادتی ها و مزیت هایی که موجب زینت و آرایش آنها می باشد و خارج از ضرورت و نیازهای آنهاست...

اما سبب چهارم: و آن عبارت از دوست داشتن هر صاحب جمالی است...

جمال دو قسم است: یکی جمال صورت ظاهر است که به چشم سر دیده می شود و دیگری جمال صورت باطن که با چشم دل و نور بصیرت ادراک می گردد.

جمال اولی را کودکان و بهایم {نیز} درک می کنند، چه رسد به دیگران، و درک جمال دومی، اختصاص به صاحبان دل دارد...

کمال، اختصاص به خداوند دارد و بس و هرچه غیر از اوست فاقد کمال است، جز به قدری که او به وی اعطا کرده است...

اما سبب پنجم: وجود مناسبت و مشابهت است... این سبب نیز مقتضی دوست داشتن خداوند است و این از جهت مناسبتی باطنی است که به مشابهت در صورت و شکل بازگشت ندارد، بلکه به علت هایی باطنی ارتباط دارد.(1)

19- أبوحامد محمد غزالی: مقصد اصلی، درک لذت لقاءِ حق تعالی است و بس، و هرگز کسی به لقاءِ پروردگار متنعم نمی شود مگر آنکه بر محبت او بمیرد... و هرگز محبت او را به دست نمی آورد مگر آنگاه که او را بشناسد.

و هرگز انس به او {خداوند} حاصل نمی شود جز برای کسی که پیوسته به یاد او باشد، لذا انس، با دوام ذکر و معرفت با دوام فکر به دست می آید و محبت نیز بالضروره تابع معرفت است. دل برای دوام ذکر و فکر فارغ نمی شود جز آنگاه که از مشغله ها و سرگرمی های دنیا فراغت یابد و از مشغله ها رها نمی شود مگر زمانی که از شهوت هایش بریده شود به طوری که مایل به امور خیر و خواستار آن و از بدی بیزار و دشمن آن باشد و آنگاه به خیرات و طاعات رغبت می کند که بداند سعادت او در آخرت وابسته به آنهاست.(2)

20- أبوحامد محمد غزالی: به یکی از رهبانان گفتند: «چقدر بر تنهایی پایداری؟!»

ص: 846


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 26.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 137.

جواب داد: «من تنها نیستم، من همنشین خدایم؛ هرگاه بخواهم او با من سخن گوید، قرآن می خوانم و هرگاه بخواهم من با او سخن بگویم، نماز می خوانم.»(1)

21- أبوحامد محمد غزالی: به یکی از دانایان گفتند: «پارسایی و خلوت، شما را به چه چیز کشانیده است؟»

گفت: «به انس با خدا.»(2)

22- ملاصدرای شیرازی (صدرالمتألهین): ای بی درد! روزی آید که خدای تعالی بندگان را پیش خواند و حجاب غفلت از میانه بردارد و هر بنده ای که امروز به یاد او مشغول نبوده و با او مهر نورزیده و با ذکر او انس نگرفته و شناخت وی حاصل نکرده، آن روز از لطف او برخورداری نیابد. «مَنْ کَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ کَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَه»(3)،(4)

23- آیت اللّه حسنعلی نجابت: {میرزا علی آقا قاضی} قبل از وفاتش خودش فرمود که: «آرزویی در دلم نمانده مگر اینکه تجرد از صورت برایم مقام بشود»؛ یعنی مرحوم آقای قاضی نه تنها تجرد از ماده نصیبشان شده و برای ایشان ملکه گشته بود، بلکه به تجرد از صورت؛ یعنی تجرد محض نیز نائل آمده بودند و در اواخر عمر، این تجرد برای ایشان مقام گشته بود و این یعنی وصال، یعنی خدا را دیدن و کنار خدا نشستن.(5)

24- میرزا علی آقا قاضی: اگر حدیث عشق که ابناء زمان جز اسمی از وی ندیده و نشنیده در میان آید، دفترها باید، اگرچه نه قصه ای است که بسرآید... ما از اهل این زمان بریّ نیستیم، ولی نه ما حرف آنها را می فهمیم و نه آنها حرف ما را، باشد تا بعد از مرگ، {که} همه حرف همدیگر را می فهمند.(6)

ص: 847


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 20.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 21.
3- . مصباح الشریعة / 172. (هرکس که مایل به ملاقات خداوند نباشد خداوند نیز مایل به ملاقات با او نیست.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 292.
5- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 250.
6- . اخلاص مند اخلاص کیش / 34.

25- محمد علیان: چگونه دوست نداری کسی را که از نیکی او به اندازه یک چشم بر هم زدنی جدا نیستی و چگونه ادعا می کنی محبت کسی را که به اندازه چشم بر هم زدنی با او موافقت نکرده ای؟(1)

26- أبوسعید قرشی بغدادی: دل های محبّان، زندان بلاست، بنابراین، هرگاه خداوند بخواهد بلا را عذاب کند، آن را در دل محبّان زندانی می کند و بلا به درگاه خدا ناله سر می دهد و از خدا یاری طلبیده و می خواهد که آن را از سوز نهفته در دل محبّان رهایی دهد.(2)

27- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در پاسخ این سؤال که: کدام ذکر برای آرامش دل موثرتر است؟): احساس حضور خدا در همه حال، همه مسائل را حل می کند.(3)

28- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: کسی به من گفت: در تشرّف به مکه، عمره ای به نیّت شما نمودم، از آن زمان در هنگام دعا فراموشش نمی کنم، این، نتیجه احسان است، پس در برابر خدایی که اینهمه به ما احسان می کند، چه باید کنیم و نمی کنیم!(4)

29- آیت الله محمدتقی بهجت: {در خصوص ازدیاد حب الهی و بالا رفتن مرتبه} کار آسان و کوچک و مفید، بعد از ملاحظه واجبات و محرمات، صلوات فرستادن است. صلوات، محبت آور است و محبت، انسان را بالا می کشد.(5)

30- ذوالنّون مصری: بارالها! اگر در گرفتاری ها پناهگاهی غیر از تو می یافتم یا در منزل ها [درجات سیر] به پناهی غیر از تو برخورد می کردم، باز هم سزاوار بود که از تو به سوی او روی نگردانم و او را بر تو اختیار نکنم، به سبب نیکی های قدیم و جدید تو به من و منّت های آشکار و پنهان تو بر من.(6)

ص: 848


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 255.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 221.
3- . زمزم عرفان / 212.
4- . رسائل عرفانی / 161.
5- . در محضر افلاکیان / 113.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 353.

31- أبوعلی دقاق: هرکه جان خود را نتواند در راه دوست گذارد، گو عاشقی را ترک نمای و در آن طریق قدم مگذار.(1)

32- حاج اسماعیل دولابی: محبّت، میوه معرفت است و معرفت، میوه عبادت.(2)

33- حاج اسماعیل دولابی: منعم، بهتر از نعمت است. مبادا نعمت، شما را از منعم غافل کند.(3)

34- حاج اسماعیل دولابی: مؤمن، حیّال است و همه عبادات و اعمال صالحی که انجام می دهد، در واقع حیله هایی است که می زند تا به خدا و اولیائش راه پیدا کند.(4)

35- حاج اسماعیل دولابی: احسان و محبّت، برّنده تر از شمشیر است و زودتر انسان را شهید می کند. اگر به احسان خدا واقف شوی، عاشق او می شوی و اگر عاشق شدی، عشق، تو را شهید می کند.(5)

36- حاج اسماعیل دولابی: هر مؤمنی که محبّت و ایمانش بیشتر شد، جرأتش در تقرّب به محبوب و مراعات نکردن بعضی از آداب ظاهری بیشتر می شود، چون نزدیک تر شده است و وحشت و اضطراب کمتری دارد: «الآدَابُ تَسْقُطُ بَیْنَ الأَحْبَابِ، بین دوستان آداب ساقط می شود.»(6)

37- حاج اسماعیل دولابی: باید آنقدر ادب ورزید تا محبّت طلوع کند. وقتی محبّت طلوع کرد، ادب کنار می رود. «أَلآدَابُ تَسْقُطُ بَیْنَ الأَحْبَابِ»(7)؛ یعنی با هم یگانه می شوند. اینجاست که عبد کار خدا را می کند و خدا کار عبد را.(8)

ص: 849


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 253.
2- . مصباح الهدی / 112.
3- . مصباح الهدی / 128.
4- . مصباح الهدی / 239.
5- . مصباح الهدی / 96.
6- . مصباح الهدی / 114.
7- . (بین دوستان، آداب و رسوم، جایی ندارد.)
8- . مصباح الهدی / 374.

38- حاج اسماعیل دولابی: خداوند، غیور است؛ اگر دل کسی در دام محبّت غیر او گرفتار شود، خدا، یا عیوب آن را آشکار می کند تا دل از آن برگیرد یا حادثه ای می فرستد تا آن را از سر راهش بردارد.(1)

39- حاج اسماعیل دولابی: حبّ حقیقی از جانب خداست. از بنده، بیشتر از تحبّب؛ یعنی اظهار محبّت برنمی آید و اینهم بازتاب حبّ خدا به بنده است.(2)

40- حسین بن منصور حلّاج هر شبانه روز چهارصد رکعت نماز بر خود لازم می دانست و بجای می آورد. گفتند: «با این درجه که داری برای چه اینهمه رنج تحمل می کنی؟»

گفت: «رنج و راحت در دل دوستان اثر نمی کند، دوستان، فانی صفت باشند، نه رنج در ایشان اثر کند، نه راحت.»(3)

41- عتبة بن أبان بصری: کسی که محبت خدا در قلبش ساکن شود، گرما و سرمایی را نمی یابد.(4)

42- کربلایی احمد تهرانی: اگر محبت از جنس حقیقت باشد، تلخی بلا هم برای انسان شیرین می شود. (5)

43- کربلایی احمد تهرانی: انسان، تنها با محبت است که پیشروی می کند. محبت که باشد، احساس سختی هم نمی کنیم و تمامی مراحل سیر برایمان تبدیل به عشق بازی می شود.(6)

44- کربلایی احمد تهرانی: انسان، با محبت است که پیشروی می کند. محبت که باشد، سختی ها، حرف ها و منم زدن ها، همه و همه کنار می رود و جای خود را به معشوق خواهد داد.(7)

ص: 850


1- . مصباح الهدی / 118.
2- . مصباح الهدی / 119.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 301.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 264.
5- . رند عالم سوز / 166.
6- . رند عالم سوز / 94.
7- . رند عالم سوز / 96.

45- کربلایی احمد تهرانی: انسان یک خواهش درونی دارد که اشباع شدنی نیست. انسان موجودی لایتناهی است پس معشوقی لایتناهی نیز می خواهد. چیزی برای او لازم است که اشباعش کند. انسان فطرتاً چیزی می خواهد که دور آن بگردد. خداوند به همگان سرمایه خاطرخواهی را داده است، اما آدمی نمی داند که آن را در کجا صرف کند. بشر سوراخ دعا را گم کرده است. چون بالذات دوست دارد تا محبت خود را صرف کسی یا چیزی کند، از روی غفلت آن سرمایه خدادادی را خرج دنیا می کند. پس همگان می توانند مرآة اللّه شوند، ولی راه را گم کرده اند و در قعر ظلمت و قهقرا سیر می کنند.(1)

46- کربلایی احمد تهرانی: تنها چیزی که انسان را وادار به تکلیف می کند، محبت است.(2)

47- کربلایی احمد تهرانی: ما تنها برای محبّت خلق شده ایم... پس باید مواظب باشیم تا این سرمایه را بیجا خرج نکنیم و خودمان و زندگی مان را وقف خودش بکنیم. همه انبیاء و اولیاءِ خدا آمدند تا همین را به ما بفهمانند که: تو مال اویی و تنها اوست که باید در دلت جای بدهی.

رفقا! این محبّت، کیمیایی است که وجود ما را به طلا تبدل می کند و حقیقت الهی را در ذات ما پیاده می کند و اگر این محبّت باشد، مابقی وظایف نیز انجام خواهد شد.(3)

48- استاد غلامرضا شیشه گر: وقتی سلطان عشق، رایت(4)

سلطنت به شهر دل فرستد که همگی صفات ذمیمه نفس، محو و محترق گردد و به تسلیم و رضا درآید و «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»(5) گوید و طوق بندگی و اطاعت بر گردن نهد و از تشویق اوباش صفات ذمیمه نفسانی آسوده گردد و آینه دل از زنگار طبیعت و آفات حواس، صافی شده، قرب بارگاه جلال احدیت را زیبد و جلوه جلال معشوق لایزال تجلّی نماید و نفی غیریّت کند.(6)

ص: 851


1- . رند عالم سوز / 99.
2- . رند عالم سوز / 101.
3- . تندیس عشق / 62.
4- . (پرچم.)
5- . سوره اعراف / 23. (پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 110.

49- سید محمدحسین حدّاد (نوه آقا سید هاشم حداد): پس از شنیدن خبر رحلت ایشان {پدر بزرگم} خیلی دلتنگ بودم، خیلی گریه می کردم. علّامه تهرانی فرمودند: «چرا گریه می کنی؟ کسی که جبهه می رود با یک تیر شهید می شود، اما سید هاشم هر روز هفتاد تیر در مجاهده نفس می خورد تا خسته شد و از دنیا رفت. او شهید عشق خداست.»(1)

50- آقا سید هاشم حدّاد: عشق، همه چیز را می گیرد، حتی اوهام را از بین می برد.(2)

51- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد سؤال کردم که: آیا شدّت محبّت به خدا موجب ابتلاء به بیماری و ناراحتی های قلبی نمی شود؟ و در صورت احتمال ابتلاء چه باید کرد؟ آیا نباید برای حفظ سلامتی، دست از محبّت خدا شست و طریق دیگری را برای لقاء حضرت احدیت اختیار نمود؟

فرمودند: «خیر، زیرا محبّت پروردگار محیی انسان است و جان را زنده می کند.»

...می فرمودند: «خداوند یکپارچه نور است، یکپارچه عشق است، خدایی که چنین است اصلاً عذاب از او متمشّی نمی شود! این عذاب به جهت بُعد و دوری ما از آن عالم نور و آن عالم عشق و محبّت است و إلّا از عالم نور عذاب نمی آید.»(3)

52- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} یک شب در حالی که شام خود را که مقداری نان و پنیر بود صرف می کردند، رو به حقیر کرده و فرمودند: «آقا سید محمدصادق! کسی که خدا را دارد، تمام عیش و خوشی عالم را دارد ولو اینکه غذای او مقداری نان و پنیر باشد و یا با نان خشکی سدّ جوع کند، اینها مهمّ نیست و کسی که خدا را ندارد، هیچ ندارد...

می فرمودند: «زندگی هیچ کس به شیرینی زندگی عاشق و محبّ خدا نیست. اگر انسان لباس و مسکن و خوراک نداشته باشد و بالجمله برکنار از زخارف دنیا باشد، ولی دل او از عشق و

ص: 852


1- . دلشده / 19.
2- . دلشده / 44.
3- . نور مجرد، ج 1 / 296.

محبّت پروردگار گرم و روشن باشد، احدی در عالم، در خوشی و سرور و شادمانی به پای او نمی رسد.»

روزی در خدمتشان به زیارت اهل قبور رفته بودیم، فرمودند: «روی بعضی از قبرها نوشته اند: «جوان ناکام»! کسی که ازدواج نکرده از دنیا برود ناکام نیست، ناکام آن کسی است که به وصال حضرت احدیت نرسیده و شراب وصل او را ذوق نکرده است.»(1)

53- علّامه سید محمدحسین تهرانی: لقاء خدا فقط با طلوع نور عشق خدا ممکن است. همه دستورات شرع مقدّس، مقدّمه ظهور این کیمیای تکامل است.(2)

54- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برای زیاد شدن عشق سالک، خواندن شرح حال کسانی که آتش عشق و محبّت به خداوند در وجودشان شعله ور شده و در فراق پروردگار سوخته اند و مطالعه حالات و مجاهدات ایشان مفید است.

و همچنین خواندن اشعار آتشین عرفانی همچون اشعار مرحوم خواجه حافظ و اشعار ابن فارض بسیار تأثیر دارد؛ و مرحوم قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرموده اند: هرکس تائیه ابن فارض را حفظ کند، عشق خداوند در دل او طلوع می نماید.(3)

55- علّامه سید محمدحسین تهرانی: هرکس که بخواهد به حقّ متحقّق بشود و یک مقدار خودش را پاک کند... زود می آیند به او برچسب می زنند و بدبختِ بیچاره را ساقطش می کنند... {اما سالک صادق می گوید:} من دردی دارم و آن درد خداست و تا به او نرسم آرام ندارم. شما از درد آتش دل من که خبر نداری! و الّا اگر خبر داشتی مثل من ساکت بودی. من که نمی خواهم خودم را به صورت تصنعی ساکت کنم، ولی آن غم و غصّه و آن حزنی که در دل من است، آن جرقّه ای که افروخته شده و وجود مرا آتش زده، نمی گذارد که بتوانم در این مجالس عادی شما بیایم، با شما هم بحث بشوم، کرکر کنم، قهقهه بزنم، شوخی کنم، مزاح کنم، از این غیبت کنم، از آن غیبت کنم، به این بد بگویم، به او خو کنم، تعریف و تمجید و تکذیب بیجا کنم، من دیگر نمی توانم این کارها را بکنم، حالا هرچه هم می خواهید بگویید.(4)

ص: 853


1- . نور مجرد، ج 1 / 373.
2- . نور مجرد، ج 1 / 449.
3- . نور مجرد، ج 1 / 452.
4- . آیین رستگاری، ص: 69

56- امام خمینی: امثال ماها که از حد حیوانیت تجاوز نکردیم، جز بهشت جسمانی و اداره بطن و فرج چیز دیگر نداریم و به آنهم با تفضل خدای تعالی امید است برسیم، لکن گمان نکنیم که سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالی محصور به همین بهشت حیوانی است، بلکه برای حق تعالی عوالمی است که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و خطور در قلب هیچ کس نکرده و اهل محبّت الهیه و معرفت اللّه را اعتنائی به هیچ یک از بهشت ها نیست و توجّهی به عالم غیب و شهادت نمی باشد، و برای آنها جنّت لقاء(1) است.(2)

57- امام خمینی: به حسب فطرت و جبلت، قلب به هرچه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجه آن، همان محبوب است و اگر اشتغال به امری مانع از تفکر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوی محبوب خود پرواز نموده، متعلق به دامن آن شود.

اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگر دارای قوت قلب باشند و متمکن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتی جمال محبوب و در هر موجودی کمال مطلوب را مشاهده نموده و «ما رأیت شیئا الّا [و] رأیت الله فیه و معه»(3) گویند و اگر سرور آنها فرماید: «لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّةً»(4) برای آنست که جمال محبوب را در مرآت، خصوصاً مرائی کدره چون مرآت بوجهلی دیدن، خود کدورت برای کُمّل(5)

است و اگر قلب آنها قوی نباشد و اشتغال به کثرات، مانع از حضور شود، به مجرد آنکه آن اشتغال کم شود، طائر قلوب آنها به آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.(6)

ص: 854


1- . (ملاقات و وصال حضرت حق.)
2- . آداب الصلاة / 155.
3- . (چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را در آن و با آن دیدم.)
4- . مستدرک الوسائل، ج 5 / 320. (گاهی بر دلم غباری می نشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش می طلبم.)
5- . (افراد کامل.)
6- . آداب الصلاة / 47.

58- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: برای تحصیل عشق و محبّت پروردگار، مداومت بر نوافل(1) اعمّ از لیلیه و نهاریه و غیرها بسیار مؤثّر است.(2)

59- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: اگر بویی از این راه خدا ببرید، همه چیز را رها می کنید.(3)

60- از معروف کرخی از محبت پرسیدند.

گفت: «محبت از تعلیم مردم نیست، بلکه از موهبت های خدا و تفضل او می باشد.»(4)

عمل ولیّ خداوند

1- کربلایی احمد تهرانی: بعد از آن شیفتگی {شوق محبت و عشق به حق} که در من به وجود آمد، دیگر آرام و قراری نداشتم. آنقدر تب عشق مرا فراگرفته بود که هرگاه کسی دستش را به من می زد، در آن احساس حرارت می کرد. حال بسیار عجیبی بود. در عین آنکه می سوختم، باز از خودش اشباع نمی شدم. صبح و شب کارم درخواست کردن عشق و محبت بیشتری بود. صبح ها را که به مغازه می رفتم، از شدت جذبه، دست هایم برای کار بسته می شد و شب ها هم یا جلسه شیخ {رجبعلی خیاط} برقرار می شد یا با صالحین و مؤمنین در گوشه ای بیتوته می کردیم. تنها سکینه من از آن حال و هوا، همنشینی با این جماعت اهل دل بود.(5)

2- عتبة بن أبان بصری شب های بلند را به عبادت و نماز می گذرانید و چون فارغ می شد می گفت: «آقای من اگر مرا عذاب کنی، تو را دوست دارم و اگر ببخشی، تو را دوست دارم.»(6)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان {آقا سید هاشم} زمستان و تابستان همیشه ظرف پر از یخ با آب کنارشان بود و می نوشیدند. وسط سینه شان قرمز بود، مثل گوشتی که تازه

ص: 855


1- . (نمازهای مستحب.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 454.
3- . مژده دلدار / 78.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 163.
5- . رند عالم سوز / 48.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 265.

روی آتش بگذارند و قبل از سوختن قرمز شود. آن اوائل که سوز و گدازشان زیاد بود این اشعار حافظ را زیاد زمزمه می کردند و این اشعار و زمزمه ها حکایت از حالات درونی ایشان داشت:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید(1)

4- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): صبح یکی از روزهای زمستان که سوز سرما بیداد می کرد، با دستکش های پشمی در دست، و پالتوی ضخیم بر تن، و تن پوشی مناسب در بر، و چتری گرفته در سر، عازم دبیرستان اوحدی بودم که در مسیر با حضرت آقای مجتهدی روبرو شدم.

آن عاشق بی قرار و عارف شوریده رفتار فقط پیراهنی بلند دربرداشت و عبایی نازک و تابستانی بر دوش، و شب کلاهی مختصر بر سر! قطرات عرق که بر سیمای نورانی اش نشسته بود، التهاب زاید الوصف او را جلوه گر می ساخت و چهره زیبای گل انداخته اش آدمی را به یاد بهاران می انداخت!

خواستم پالتوی خود را بر تنش کنم نپذیرفت، و هنگامی که اصرار بیش از اندازه مرا دید گفت: «گمان کرده ای که این سرمای مردافکن را تاب نیارم؟ خدا می داند که: حتی تحمل این پیراهن را هم ندارم! با آتشی که از درون من شعله می کشد پروای زمستانم نیست و با التهابی که این دل شعله ورم دارد، هراسی از سرمای سوزانم نه... من به جانانی دل سپرده ام که دل عاشقان، شیفته اوست و گستره چشم خود را در سراپرده کسی گسترده ام که جان شیدائیان، فریفته اوست. این شعله درونی من از آتش اوست و این التهاب بیرونی من از عشق سرکش او.»(2)

5- آیت اللّه حسنعلی نجابت: حرارت عشق، قلبش {میرزا علی آقا قاضی} را می سوزانَد و اوست و قالبی یخ همیشه در کنارش، زمستان و تابستان فرق نمی کند.(3)

ص: 856


1- . دلشده / 45.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 120.
3- . عطش / 53.

6- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: در چشمشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} نمی شد نگاه کرد. محبت از آن شعله می کشید.(1)

سرگذشت

1- کسی دلف بن جحدر را به خواب دید، پرسید: «حقّ با تو چه کرد؟»

گفت: «مرا با همه دعاوی و براهین که کرده بودم مطالبه نکرد، مگر روزی بر زبان من رفته بود که: هیچ خسران بزرگ تر از آن نیست که از بهشت بازمانی و به دوزخ روی. حق تعالی با این سخن مرا عتاب کرد که: زیانکاری بالاتر و بزرگتر آن است که از دیدار من بازمانند و محجوب گردند.»(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در ایامی که حدود بیست و سه سال از عمر حقیر گذشته بود در کنار فشارهای مادی و قبض های معنوی، حالات و عنایات فوق العاده ای نیز شامل این بی بضاعت می شد که برخی از آنها ضمن آنکه همه آن سختی ها را تحت الشعاع بهجت و سرور ناشی از آن قرارمی داد، نقطه عطفی نیز در سیر و سلوک اینجانب محسوب می گشت...

در همان ایام که در همدان بودم شبی در عالم رؤیا راهی را دیدم که عده ای در آن سیر می کنند. بنده نیز به تنهایی آن مسیر را طی کرده تا انتهای آن که حصار بلندی داشت و می فهمیدم پایان مکان و سرآغاز لامکان است رفتم.

در این حال به من گفته شد: «پشت این حصار منزل أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است.»

با جرأت عجیبی بر روی دیوار که در واقع حصار ولایت بود پریده و نگاه حسرت آمیزی به آن فضای لایتناهی کردم. از تصور اینکه اگر انسان از روی دیوار به آن فضای بی انتها فروافتد چه بر سرش خواهد آمد، هیچ کس جرأت آمدن بر روی آن حصار را به خود نمی داد.

با خود گفتم: چگونه آنجا منزل أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» باشد و من قدم در آن نگذارم؟ خوب است خود را در آن جوّ بی انتها افکنم، هرچه بادا باد!

ص: 857


1- . سوخته / 35.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 51.

در این هنگام تمثالی از حضرت أمیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در فضا پیدا شد. با دیدن آن تمثال، جاذبه محبت مولا مرا گرفت، به گونه ای که با گفتن «یا علیّ» بی پروا خود را در آن فضا پرتاب کردم.

در این حال، پارچه پشمینه ای به من داده شد که البته نه دستی دیدم و نه دهنده اش را، لکن فهمیدم از ناحیه أمیر مؤمنان «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است.

آنگاه مرا بی اختیار از آن فضای لامکان به طرف مکان بازگرداندند. تمام مسیری را که از روی زمین رفته بودم، هنگام بازگشت در فضا می آمدم و همزمان پارچه پشمینه را در حالی که جرقه های آتش از آن فرومی ریخت به دور سر خود می چرخاندم. به پایین نگاه کرده، دیدم زمین همچون آسمان در یک شب پرستاره از جرقه های آن پارچه که به رنگ قرمز بود پوشیده شده است. ناگهان جرقه ای هم به لباس خودم اصابت کرده و آن را آتش زد و از خواب بیدار شدم.

وقتی این خواب را برای آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» نقل کردم، فرمود: «به همین زودی به ولایت می رسید.»...

این حال ادامه داشت تا اینکه برای شرکت در نماز جماعت آقای انصاری {همدانی} به مسجد جامع همدان رفتم. ایشان بر پشت بام آنجا نماز می خواندند.

اذان مسجد جامع را نوعاً کمی دیرتر از مغرب می گفتند، به طوری که ما در رکعت آخر نماز مغرب بودیم که اذان می گفتند. اتفاقاً مؤذن در آن شب که شب جمعه بود، اذان را با صدای بسیار دلربایی گفت.

صدای خوب تأثیر عجیبی در انسان دارد... من این مطلب را در آن شب بالعیان دیدم. البته شکی نیست که آمادگی هم می خواهد و آن شب من کاملاً آماده بودم.

در حال نماز حالم منقلب بود و همان طور که اذان گفته می شد گویا من نیز از این عالم می رفتم. بعد از نماز نیز بلافاصله روضه خواندند و هنگام روضه خواندن عنایتی فوق العاده نصیب حقیر گردید که در واقع پایه و اساس اصلی حرکت و سیر و سلوک بنده را تشکیل می داد و آثار عمیق آن تاکنون باقی مانده است؛ و این از برکت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و مجلس روضه آن سرور بود، بلکه می توانم بگویم: آنچه نیز تاکنون نصیبم شده و می توان گفت: واقعاً «چیز» بوده، همه در مجالس عزای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به من تفضل گردیده است.

ص: 858

آن شب روضه خوانده می شد و مردم هم گریه می کردند، امّا من در حال انقلاب خود بودم و در حالی که دست هایم را به سوی آسمان بلند کرده و گریه می کردم، می گفتم: خدایا! مرا از عالم طبیعت بیرون ببر. می نالیدم و خداخدا می کردم.

در این حال ناگهان متوجه شدم همین طور که اینجا نشسته ام، در عالم دیگری نیز هستم. بدنم اینجا بود، ولی خودم جای دیگری بودم. حتی خود را می دیدم که دست هایم را بلند کرده و دعا می کنم. حساب خواب و خیال و تصور نبود؛ واقعیتی بود که در بیداری پیش آمد. اینکه می گویم: بدنم اینجا بود و خودم جای دیگر، نباید تصور جایی بشود. غیر از این نمی توان تعبیر کرد. این مطالب وقتی در لفظ بیاید به این شکل بیان می شود و الاّ آنچه که واقع مطلب است قابل بیان نیست.

در همان حال ناگهان متوجه شدم که گویا حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دستم را گرفته و به معنایی توجه دادند که در اثر آن، نور یقین در دلم افاضه شد و محبت فوق العاده ای پیدا کردم و آتش فراق و دوری از جوار حق تعالی در من شعله ور گشت و چنان سوزی در من پیدا شد که با هیچ لسانی نمی توان وصف نمود. می نالیدم و اشک می ریختم و «خدا جون، خدا جون» می گفتم...

به هرحال، روضه تمام شد و جمعیت متفرق شدند. آقای انصاری {همدانی} هم آن شب قدری سجده بعد از نماز را طول دادند، آنگاه برخاسته، بدون اینکه از من سؤالی کنند یا حالی بپرسند رفتند.

در این هنگام متوجه شدم دیگر هیچ کس نیست و من تنها روی بام مسجد مانده ام و ناله می کنم و «خدا جون، خدا جون» می گویم و همچنان خود را در جایی و بدنم را در جای دیگر می بینم. من در بدنم نیستم و در عین حال بدن، با اراده من حرکت می کند. در این حال ناگهان بی اختیار از جای برخاسته، راه افتادم و از پله ها پایین آمده، از مسجد جامع بیرون رفتم.

داخل کوچه حالت سکر به من دست داد، به طوری که نزدیک بود نعره بزنم! لکن گویا قدرتی جلوی مرا گرفت. پیرمرد خوش صورتی را دیدم که حلوا می فروخت. از فرط حالت سکر می خواستم زیر سینی حلوای او بزنم! امّا گویا کسی دست مرا گرفت.

ص: 859

درست حالت مستی بود. مرد دیگری را از روی محبت و مهربانی می خواستم ببوسم، ولی نبوسیدم. وارد خیابان شدم. خیابان شلوغ بود و ماشین ها در رفت و آمد بودند و من پاهایم را مثل مست ها روی زمین کشیده و تلوتلو می خوردم! آرام آرام راه می رفتم و «خدا جون، خدا جون» می گفتم.

مردم از کنارم عبور می کردند، ولی گویا هیچ کس مرا نمی دید و به من توجه پیدا نمی کرد. همه برای من مساوی بودند؛ زن، مرد، ظالم، متدین، پاسبان، کوچک و بزرگ؛ و نسبت به همه مهربان بودم.

از مسجد جامع تا منزل آقای انصاری حدود پانصد متر فاصله بود. من این فاصله را با همان حال رفتم و هیچ کس متوجه وضع غیرعادی من نشد. به مدرسه آخوند ملّا علی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» رسیدم. در آن وقت طلاب عموماً با عرفان مخالف بودند. همانجا حالت سکر زیادتر شد، به طوری که دیگر نتوانستم راه بروم و مقابل مدرسه به دیوار تکیه کردم. درست مثل مست ها، مست مست! حالی بود که جز با این لفظ نمی توان وصف کرد.

یکی از رفقای آقای انصاری به نام محمود آقا از آنجا می گذشت. همینکه او را دیدم دستم را محکم به طرف او دراز کرده و چون نمی توانستم حرف بزنم با تندی و صدای بلند گفتم: میرزا محمود!

او هم متوجه شد که حالم منقلب است، لذا خیلی سریع جلو آمد و مرا در بغل گرفت. همینکه مرا در بغل گرفت از حالم متأثر شد، به طوری که نفسش بند آمد و با این حال، مرا که پاهایم روی زمین کشیده می شد به طرف منزل آقای انصاری حرکت داد.

وارد منزل آقای انصاری شدیم. رفقا جمع بودند و آقای انصاری در اندرون بود. کنار دیوار اتاق ایستادم و خود را رها کرده و به سرعت و محکم روی زمین افتاده و پاهایم را دراز کردم!

رفقا از حرکات من تعجب کرده، به یکدیگر نگاه می کردند.

اتفاقاً در آن شب خانواده آقای انصاری تصمیم گرفته بود که وقتی رفقا جمع می شوند بیاید از آقای انصاری شکایت کند و به اصطلاح آبروی ایشان را بریزد، لذا وقتی من با این حال وارد اتاق شدم آقای زابلی با صدای بلند گفت: «دیوانه فرار کن که مست آمد!»

ص: 860

آنجا پیوسته به خود تلقین می کردم که وقتی آقای انصاری وارد اتاق می شوند به خاطر اینکه استادند و پیرمرد و محترم، در حضور ایشان مؤدب بنشینم.

وقتی آقای انصاری وارد اتاق شدند همه رفقا به احترام ایشان برخاسته، سلام کردند. من هم بلند شدم و با صدای بلند و با تندی گفتم: آقا! سلام؛ و مثل بار اول خودم را روی زمین انداخته و پاهایم را بی اختیار دراز کردم.

ایشان با خضوع و وقار خاص خود فرمود: «علیکم السلام آسید حسین!» و نشست.

آنگاه پرسید: «هان! چه خبر؟»

گفتم: مردم خیال می کنند که ما دیوانه ایم! ما دیوانه نیستیم، خودشان دیوانه اند.

ایشان فرمود: «بین اینها که اینجا نشسته اند چه کسی از همه دیوانه تر است؟»

من نگاهی به اطراف کرده و با صدای بلند گفتم: تو!

سپس فرمود: «ببینید بین اینها چه کسی را بیشتر دوست دارید؟»

در واقع ایشان معتقد بود در چنین حالاتی انسان هرچه بگوید حقیقت محض است و از خود چیزی نمی گوید، از این جهت این سؤال را مطرح نمود. من با صدای بلند و کشیده در حالی که با مشت روی زمین می زدم گفتم: تو را! تو را!

کم کم حالم تغییر کرد و متوجه می شدم که می خواهم به طبیعت برگردم و اولین نشانه اش این بود که میل به خرما پیدا کردم.

به آقای انصاری بدون ملاحظه جنبه استادی گفتم: خرما داری؟

فرمود: «بلی! آسید حسین!»

گفتم: بیار!

ایشان هم فوراً برخاسته، در کمد را باز کرد و یک بشقاب خرما آورده، جلوی من گذاشت.

یک دانه از آنها را برداشتم و به آقای {شیخ حسنعلی} نجابت که در کنارم نشسته بود گفتم: تو هم میل داری؟ و به او تعارف کردم. او گرفت، ولی نخورد.

روز بعد گفت: «وقتی خرما را از شما گرفتم به طوری بدنم سست شد که گویا روح از من مفارقت کرد، لذا نتوانستم خرما را بخورم.»

ص: 861

سپس یکی دو تا خرما خوردم و دیدم کم کم به خود می آیم و خیلی ناراحت هستم. حالتی شبیه نزع برایم پیش آمد. دنیا برایم تنگ شده بود. دلم می خواست برگردم به همانجایی که بودم و یا لاأقلّ حالم عادی شود، لذا به آقای انصاری عرض کردم: کاری کنید که یا بازگردم و یا حالم عادی شود.

ایشان فرمود: «خوب می شوید آسید حسین.»

کم کم آن حال برطرف شد، امّا اثر آن برای همیشه باقی ماند. از آن پس درست مانند این است که برقی به قلبم وصل شده و یا گویا نخی دائماً از جای دیگری به قلبم متصل است.

بلی، لازمه معرفت این است که انسان مبدأ خود را فراموش نمی کند.

حتی وقتی برمی گردد و محجوب می شود، حجابش حجابی نیست که باعث قطع او باشد؛ یعنی در عین حال که محجوب است و از مرکز خود فاصله گرفته، مانند کسی که به وسیله بی سیم با مرکز ارتباط دارد او هم مرتبط است و حتی یک لمحه خدای متعال را فراموش نخواهد کرد...

بعد از آن حال تا یکی دو روز حالت محبتی نسبت به تمام موجودات پیدا کرده بودم، به طوری که به هر جانداری نگاه می کردم خوشم آمده، نسبت به آن شفقت داشتم.

روز بعد طبق روال همهِ هفته ها قراربود به صحرا برویم. وقتی خدمت آقای انصاری رفتم متوجه شدم ایشان برخلاف همیشه که ما را تحویل می گرفت اصلاً اعتنا نمی کند، به طوری که گویا اصلاً مرا نمی شناسد! بعد هم که سوار درشکه شدیم با اینکه در کنار ایشان نشسته بودم با من صحبت نمی کرد، لذا دنیا برایم تنگ شده، بغض گلویم را گرفته بود و چنان ناراحت بودم که نزدیک بود دق کنم.

تازیانه عالم محبت اینگونه اثر می کند. به حیوان شلاق می زنند، امّا در عالم محبت یک بی اعتنایی کوچک اثرش به مراتب از کتک ظاهری بیشتر است. البته این بی اعتنایی هم بی علت نبود، زیرا لازمه قهری آن حال فوق العاده چنین تصوری بود که مثلاً از این پس نزد آقای انصاری مقرب تر از همه خواهم بود؛ یعنی حالتی در من پیدا شده بود که بی اعتنایی ایشان آن را مداوا می کرد.

پس از چند ساعت ایشان فرمود: «آسید حسین! چه خبر؟»

عرض کردم: آقا! اگر تا چند لحظه دیگر با من حرف نمی زدید کارم تمام بود.

ص: 862

در عین حال، بعداً ایشان به شوخی می فرمود: «از این پس شما جبرئیل ما باشید و از عالم بالا برای ما خبر بیاورید!»

آقای {حسنعلی} نجابت می گفت: پس از آن حال از آقای انصاری پرسیدم: «آسید حسین حالا دیگر خوب شد؟»

ایشان فوراً فرمود: «آسید حسین پیش از این هم خوب بود.»

پرسیدم: «این حالی که برای ایشان پیش آمد چه بود؟»

فرمود: «خدای متعال از پس هزاران حجاب به او نظر فرمود.»...

از جناب آقای (سید محمدتقی) لاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» پرسیدم: اگر کسی چنین حالی برایش پیدا شده باشد چگونه است؟

ایشان فرمود: «چنین کسی کارش تمام است. دیگر معطلی ندارد، فقط باید به انتظار مرگ باشد.»

سؤال کردم: ممکن است محجوب(1) شود؟

پاسخ داد: «اگر محجوب نشود نمی تواند زنده بماند.»(2)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از راجه های هندی که با جناب آقای رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» رفت و آمد داشت با ما آشنا شده و ارادت پیدا کرد. بنا به آنچه که ایشان می فرمود، وی مدتی بر ایالت محمودآباد هندوستان حکومت می کرده و فردی وجیه بوده است.

راجه خود جریانی را برای بنده نقل کرد که از شنیدن آن حال شرمندگی عجیبی در خود احساس کردم؛ و در واقع مقدمه ای شد تا عنایت بزرگی نصیب حقیر گردد.

آنطور که می گفت، وی در انگلستان از طرف سفیر دولتشان به یک مهمانی دعوت می شود. در آنجا متوجه می شود که ماندن در آن مجلس مستلزم ارتکاب معصیت است، لذا برای اینکه با آنان در معصیت شرکت نکرده باشد خود را به جنون زده و دست به حرکاتی می زند تا او را از

ص: 863


1- . (در حجاب قرار بگیرد.)
2- . سفینةالصادقین /181.

آنجا بیرون ببرند. آنان نیز به این گمان که وی از هوای آلوده حالش به هم خورده است او را از آنجا خارج می کنند و بدین ترتیب از یک معصیت حتمی نجات پیدا می کند.

وقتی این قضیه را برای من نقل کرد حالم منقلب شد و با خود گفتم: خاک بر سر ما! این مرد با این وجهه و مقامش برای فرار از یک معصیت حاضر می شود تا این اندازه شخصیت خود را خرد کند، پس چرا ما که از اولاد پیغمبر هستیم به راحتی مرتکب معصیت می شویم!

با این فکر دلم شکست و شروع کردم به گریه کردن و حالی بس عجیب به من دست داد. در آن حال دیدم گویا سرم در دامان امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است و مرا نوازش می کنند. آنگاه بلافاصله احساس کردم سرم در دامان پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است. به محض این احساس، معنای بزرگی را به من افاضه کردند و دیدم - و به تعبیر بهتر درک کردم که - وجود پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» دریچه ای به سوی عظمت خدای متعال می باشد. درست مانند اینکه با یک سوزن روزنه ای ایجاد شود و نور شدیدی از آنجا بتابد، از دریچه وجود اقدس نبوی چنان عظمتی احساس کردم که در حالت عادی حتی طاقت تصور آن را هم ندارم و اگر با توجه خاص به آن حال از آن سخن گویم، کمتر کسی می تواند طاقت بیاورد.

بعد از این عنایت حالی پیدا کردم که می خواستم از محبت های سابق خود استغفار کنم، زیرا سنخ محبت اکنون کاملاً تغییر یافته بود.

سال ها بعد در ایران یک روز در حضور جناب آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نشسته بودم. رفقای ایشان حالت وجدی داشتند و گاهی در اثر کثرت وجد و نشاطِ محبت از بعضی از آنان حرکات و حالاتی مشابه حال کسی که ناگهان از چیزی بترسد یا برق او را بگیرد ظاهر می شد. بنده که متوجه نوع محبت آنان و سطحی بودن آن شدم به آقای انصاری گفتم: آقا! من عقیده ام این است که تا انسان قدری به عظمت خدای متعال پی نبرد و انوار عظمت حق در قلبش نتابد، نه از محبت چیزی فهمیده و نه از معرفت خبری دارد.

و با این کلام در واقع ایشان را به حال درونی خود و آن عظمتی که درک کرده بودم توجه دادم. همینکه این مطلب را گفتم گویا آثار آن حال ظاهر شد و رنگ آن مرد بزرگ تغییر کرده، دوزانو نشست و با حال خشوع و خضوع عجیبی فرمود: «راست می گویید آسید حسین!»

ص: 864

با تغییر یافتن حال جناب استاد وضع جلسه دگرگون شد و آن حرکات نیز از حاضرین پایان یافت!(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک شب در اتاق خود در طبقه بالای ساختمان نشسته بودم و داخل کوچه، شخصی با الاغ خود عبور می کرد.

آن بدبخت گویا از الاغ خود عصبانی شده بود، لذا روی عادت همیشگی برخی از مردم - که وقتی عصبانی می شوند خیلی عادی با کلمات زشت به خداوند تبارک و تعالی ناسزا می گویند - شروع کرد به گفتن کلمات جسارت آمیز نسبت به خدای متعال!

با شنیدن این کلمات چنان دلم سوخت و متأثر شدم که با صدای بلند گریه کردم؛ و این ناشی از شدت محبت حقیر نسبت به خداوند متعال بود که مرا در مقابل این جسارت منقلب کرد.

با ظهور این حال خیلی طبیعی به نظر می رسید که من با خود فکر کنم حالا دیگر یک محب واقعی شده ام. همان شب در عالم رؤیا دیدم که دو نفر درباره بنده با هم صحبت می کنند و یکی از آنها در مقام تعریف از حقیر به دیگری می گوید: «این آقا به مقامی رسیده است که هم خودش را دوست دارد و هم خدا را!» و با این سخن گرچه محبت این بی بضاعت امضاء شد، لکن در واقع گوشزد کردند که هنوز محبتم در آن محبوب حقیقی متمحض نگشته و باید حواسم را جمع کنم و به این حالات قانع نباشم.

بعد از این قضیه روزی برای زیارت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به کربلا رفته بودم. هنگامی که به حرم آن سرور رسیدم عرض کردم: آقا جان! اندکی از آن محبت هایی که خدا به شما عطا فرموده، به من عنایت کنید.

در اثر توجه آن مظلوم «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» چنان حالی پیدا کردم که با هیچ زبانی قابل بیان نیست. نه سوز بود و نه سرور! نه حزن بود و نه شادی! همین قدر می توان گفت که: از کثرت التذاذ نزدیک بود متلاشی شوم، بلکه می خواستم خود را تکه تکه نمایم!

این حال ادامه داشت تا اینکه به نجف بازگشتم و حالم را برای آقای حاج شیخ عباس قوچانی گفتم.

ص: 865


1- . سفینةالصادقین / 230.

ایشان فرمود: «این خیلی مهم است»، ولی با این کلام بلافاصله حالم تغییر کرد و آن حالت پایان یافت!

آنگاه به ایشان گفتم: نمی دانم چرا من اینقدر آدم بیخود و بی فایده ای شده ام؟

سؤال کرد: «چرا؟»

گفتم: چون هرکس خواسته و آرزویی دارد؛ بعضی دوست دارند مجتهد شوند، بعضی می خواهند مثلاً عالم باتقوایی باشند، امّا من هرچه فکر می کنم می بینم غیر از خدا هیچ چیز نمی خواهم!

ایشان خندید و گفت: «عجب نقصی! ما می کوشیم که اینطور شویم، آن وقت شما این را نقص حساب می کنید؟»(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی مرحوم حاج آقا معین {شیرازی} می گفتند: «آقا شیخ عبداللَّه {پیاده} می گویند: بیست سال زحمت کشیدم تا طلا و خاک برایم یکسان شد!»

حضرت علّامه والد فرمودند: «ما بدون زحمت، طلا برایمان از خاک نیز کم ارزش تر است!» و حاج آقا معین از سخن ایشان، بسیار تعجّب کردند.

حضرت علّامه والد ریاضت هایی کشیدند و ابتلائات و شدائدی را تحمّل نموده و از امتحانات سختی عبور کردند که تصوّر آن جز برای اوحدی از اهل معرفت ممکن نیست، امّا با همه اینها، هدف ایشان صرفاً توحید و توجّه و عشق و محبّت به حضرت پروردگار بود و جز برای آن، تلاشی نمی کردند.(2)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در سفر سوریه که در محضر حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد «قُدِّسَ سِرُّهُ» بودیم، روزی میزبان ما مرحوم حاج أبوموسی خدمت ایشان عرض کردند: «خانم دکتری هست که به شوهرش علاقه مند

ص: 866


1- . سفینةالصادقین / 259.
2- . نور مجرد، ج 1 / 732.

بوده و او عیال دیگری اختیار کرده و شش ماه است که از این خانم جدا شده است و این خانم در عشق همسرش می سوزد و روز و شب ندارد.»

آقای حدّاد فرمودند: «یک وقتی تعیین شود که به ملاقات این مخدّره برویم که اگر خدا بخواهد این عشق به عشق خدا تبدیل شود.»

و البتّه حقیر در خدمتشان نبودم و متوجّه نشدم که امر آن مخدّره به کجا منجرّ شد.(1)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان {آقا سید حسین ورشوچی} بسیار پاک و وارسته بودند و شور و حال و انقلاب احوال خاصّی داشتند و دائم با خدای خود مشغول بودند. خود ایشان برای مرحوم حاج آقا معین {شیرازی} نقل کرده بودند که: «یکبار سوار تاکسی شدم، زنی هم قبل از من در آن تاکسی نشسته بود. من در حال خود مستغرق بودم و مرتّب می گفتم: قربانت گردم. قربانت گردم.

بعد که آن زن پیاده شد، راننده تاکسی که آدم ظاهرالصّلاحی هم نبود، رو کرد به من و گفت: آقا شما خجالت نمی کشی با این وضع و قیافه، مرتّب به این زن می گویی: قربانت گردم. قربانت گردم. آخر این چه کاری است؟!

گفتم: من که به آن زن نمی گفتم قربانت گردم.

گفت: پس به چه کسی می گفتی؟

گفتم: من به خدای خود می گفتم. با خدا مشغول عشق بازی هستم.

این را که با شور خاصّی می گفتم، آن راننده تاکسی نیز مثل من حالش منقلب شده و تاکسی را متوقّف کرد و های های گریه می کرد.»(2)

8- کربلایی احمد تهرانی: {بعد از آشنایی با آقا سید یحیی سجادی و آقا شیخ رجبعلی خیاط}، شعله محبت الهی جانم را می سوزاند و از شوق محبت و عشق به حق می سوختم. خیلی از شب ها می شد که خواب و خوراکی نداشتم. طعم محبت آنچنان ذائقه ام را شیرین کرده بود که هیچ چیزی غیر از خدا نمی توانست مرا اشباع کند.

ص: 867


1- . نور مجرد، ج 1 / 456.
2- . نور مجرد، ج 2 / 110.

سوز و اشتیاق عجیبی بود. از خدا فقط خودش را می خواستم و بس. هرچه عشق و حالم بیشتر می شد، باز قانع نمی شدم و دائماً به خودش می گفتم: «هَلْ مِنْ مَزیدٍ».(1)

خلاصه کلام، همیشه به خدا می گفتم: بارالها! کاری کن تا آنطوری که خودت از خودت لذت می بری، ما هم از تو لذت ببریم.

یکبار در همین احوالات بودم که شیخ {رجبعلی خیاط} با شتاب به سوی من آمد و فریاد زد: «داش احمد! به خودت ببال که خدا خودش را هم روزی تو کرد. بگو: دیگر چه می خواهی؟» و گریه کنان برگشت.

چیزی زما مخواه به غیر از لقای ما از دوست غیردوست تمنا چه می کنی؟(2)

9- شخصی از مرحوم کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} پرسید که: به جناب شیخ {رجبعلی خیاط} حالی کرده بودند که سرّ خلقت در احسان به خلق است اکنون نظر شما در اینباره چیست؟

کل احمد آقا نیز در پاسخ فرمودند: «جناب أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در عالم معنا قرآنی را به من نشان دادند که از زمین تا آسمان کشیده شده بود و نقوش فوق العاده زیبا و نورانی داشت، اما هیچ حرفی در آن دیده نمی شد. سپس حضرت به حاشیه قرآن اشاره کرده و فرمودند: بخوان!

وقتی خوب دقیق شدم مشاهده کردم که در حاشیه آن به خط زیبایی نوشته شده است: من انسان را از روی محبت خلق کردم، لذا دوست دارم که آنها نیز مرا از روی محبت بپرستند.

با این عبارت، حضرت به من حالی کردند که سرّ خلقت، محبت است و تمامی موجودات برای عشق بازی با خدا پا به عرصه وجود گذاشته اند...

خداوند به آدمی زاد می فرماید: ای بنده من! آنچه که هست برای تو خلق کردم و تو را هم برای خود آفریدم.(3) ما همه عیال خداوند هستیم، که گفته اند: الْخَلْقُ عِیَالُ اللَّهِ.(4)

ص: 868


1- . سوره ق / 30. (آیا باز هم هست؟)
2- . رند عالم سوز / 45.
3- . الجواهر السنیة / 710.
4- . کافی، ج 2 / 164. (خلق، نان خور خداوندند.)

انصافاً چه حالی به شما دست می دهد آن زمانی که ببینید همسرتان به کسی غیر از شما نظر دارد؟ بنده حقیقی، تمام همّ و غم خود را مصروف آن می کند که نظر محبت به غیرخدا نداشته باشد. کمبود اصلی ما در همینجاست، کمبود محبت و درد بی خدایی. ما به دنبال همه چیز هستیم غیر از محبت.»(1)

10- علی بن سعید عطّار: در عبّادان به کور مجذومی برخوردم که زنبور زیادی بر بدن او نشسته بود و او را نیش می زدند و در آن حال شکر می کرد.

نزدیک رفته، پرسیدم: این چه حال است که در تو می بینم؟

کلام من تمام نشده بود که فریادی کشید و گفت: «کیستی که میان من و پروردگارم حائل شده ای؟» سپس این کلمات را بر زبان جاری ساخت: «سوگند به عزّت و سرافرازی و جلال و عظمت تو، اگر من را پاره پاره و تکه تکه نمایی، یا عذابت را به شدت بر من فروریزی، جز بر محبت و دوستی ام نسبت به تو نمی افزاید.»(2)

11- عبداللَّه بن زید: بر مردی گذشتم که بر روی یخ خوابیده بود، ولی قطره های عرق بر پیشانی اش بود. گفتم: ای بنده خدا! آیا احساس سرما نمی کنی؟

گفت: «هرکس که دوستی مولا او را به خود مشغول کرده باشد احساس سرما نمی کند.»

گفتم: نشانه دوستی چیست؟

گفت: «اندک شمردن عمل بسیار از خود و بسیار شمردن اندک از محبوب.»

گفتم: مرا پندی ده.

گفت: «برای خدا باش تا خدا برای تو باشد.»(3)

12- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): دوست داشتم مقامات معنوی پدرم را در آن دنیا ببینم که یک شب در عالم رؤیا دیدم بهشتی است با انهار جاریه و انواع

ص: 869


1- . رند عالم سوز / 94.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 177.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 84.

نعمت ها و لذت ها با همان اوصافی که در قرآن است و پدرم در وسط آن روی سجاده مشغول به نماز است. پرسیدم: اینجا کجاست؟

جواب شنیدم: «اینجا بهشت است و پدرت هم از زمانی که آمده، مشغول نماز است و به این نعمات نیم نگاهی هم نیانداخته است.»(1)

13- {وقتی که} پزشکان نجف از درمان او {آیت اللّه سید مرتضی کشمیری} ناتوان شدند، پزشک خارجی حاذقی را از بغداد به خدمت سید آوردند...

پس از معاینه، نظر پزشک بر آن شد که: «آقا به بیماری رهبان ها و محبّین دچار شده و کبد سیّد از شدت و حرارت محبّت، آب و کوچک شده است.»(2)

14- استاد عبدالقائم شوشتری: یکی از دوستان بنده که الآن به رحمت خدا واصل شده، خیّاطی اهل دل بود، او می گفت: «رفتم خدمت مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ذبیح اللّه قوچانی «رَحِمَهُ اللَّهُ» غفلت کردم و حواسم نبود، بدون اذن وارد حجره ایشان در مدرسه محمودیه فاروج شدم. دیدم دارد گریه می کند و اشکِ چشمانش، محاسنش را خیس کرده و اشک دارد قطره قطره به دامانش می ریزد.

من که وارد شدم و فهمیدم که ایشان در حال مناجات بوده اند و من بی خبر وارد شده ام و حال ایشان را به هم زده بودم، خجالت کشیدم و از خجالت بی اختیار گفتم: آقا تنها نشسته اید؟!

فرمودند: تنها نبودم، شما که آمدید، تنها شدم.»(3)

ص: 870


1- . سوخته / 161.
2- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 89.
3- . خرمن معرفت / 78.

عشق و محبت به اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: احسان و اطعام یک ولیّ خدا توسط پدرم موجب آن گردید که خداوند متعال مرا از صلب این پدر خارج سازد.(1)

2- أبوجعفر محمد بن سماک: پروردگارا! با روانی که با آن معصیت تو می کردم، اهل طاعت تو را دوست می داشتم، این را کفاره آن قرار ده.(2)

3- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر انسان نمی تواند با خدا سر و کار داشته باشد، لاأقلّ با دوستان و خلفاءِ خدا دوستی کند. انبیاء، اولیاء، اصفیاء و صلحاء دوستان خدا هستند. آنها خدا را دیده اند.(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید عبداللّه فاطمی نیا: در نجف اشرف شخصی به نام قاسم بود که به فسق و فجور شهرت داشت. وی با تمام این اوصاف، ارادت و محبت خاصی نسبت به مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی داشت. او همواره در کمین مرحوم قاضی می نشست تا وقتی آقا آمد، به وی سلام کند، مرحوم قاضی هم همواره قاسم را مشتاقانه نصیحت می کرد و به وی می فرمود که: حتماً نماز بخواند و اعمال شرعی را بجا آورد، ولی متاسفانه قاسم به این حرف ها عنایت نشان نمی داد، اما از درون به مرحوم قاضی محبت احساس می کرد.

ص: 871


1- . کیمیای محبت / 32.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 88.
3- . نردبان آسمان / 30.

چندین سال بدین منوال گذشت و چون مرحوم قاضی مشاهده نمود که در قاسم زمینه تحول وجود دارد، به وی فرمود: «قاسم! تو که اینهمه نسبت به من ابراز محبت می کنی، مردانه به من قول بده که به یک دستور من عمل کنی!»

مرحوم قاضی وقتی از قاسم قول گرفت، به وی فرمود: «امشب حتماً برای خواندن نماز شب بیدار شو.»

قاسم به وی گفت: «سیدی! اولاً من معمولاً تا دیروقت در قهوه خانه بسرمی برم و دیگر نمی توانم نیمه های شب بلند شوم. ثانیاً من اصلاً نماز نمی خوانم و شما به من سفارش نماز شب می کنید!»

مرحوم قاضی به وی فرمود: «نگران نباش، هر ساعتی که نیت بکنی، تو را از خواب بیدار خواهم کرد.»...

قاسم در همان ساعت معهود با حالتی عجیب از خواب بیدار می شود و به قصد وضو گرفتن به حیاط منزل می رود، اما به محض اینکه چشم قاسم به آب می افتد، انقلاب و تحول عجیبی در سایه تصرفات مرحوم قاضی در وجود قاسم به وجود می آید و همین قاسم که به فسق و فجور مشهور بود، از اوتاد و زهاد نجف می گردد و کار به جایی می رسد که مردم باقی مانده چای وی را به عنوان تبرک و شفا می خوردند.(1)

2- حجت الاسلام علی رضا گل محمدی: یکی از اعمالی که مدت ها توفیق انجام آن را داشتم، قرائت سوره یاسین، دو مرتبه در روز بود و ثواب آن را به روح پاک جناب جعفر طیار «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نثار می کردم که برای من برکات معنوی بسیار داشت.

یکی از روزها که به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم، فرمودند: «آقا جان! جناب جعفر طیار نسبت به شما محبت خاصی دارند!»

پرسیدم: چرا؟

فرمودند: «آخر شما هر روز برای ایشان هدیه می فرستید!»

پرسیدم: چه هدیه ای؟!

ص: 872


1- . دریای عرفان / 76.

فرمودند: «شما روزی نیست که به نیت ایشان قرآن نخوانید و ثواب آن را به روح آن بزرگوار نثار نکنید! آن جناب هم در قبال این محبت مستمر، محبت خاصی نسبت به شما پیدا کرده اند. آقا جان! محبت، محبت می آورد.»(1)

3- آیت اللّه ابراهیم امینی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} در فوت همسرش برخلاف انتظار ما بسیار اشک می ریخت و محزون و متأثر بود.

روزی به ایشان عرض کردم: ما صبر و بردباری و تحمّل مصائب را باید از شما بیاموزیم چرا اینچنین متأثر هستید؟

در جواب فرمود: «آقای امینی مرگ حق است، همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه من از صفا و کدبانوگری و محبت های خانم است من زندگی پرفراز و نشیبی داشته ام. در نجف اشرف با سختی هایی مواجه می شدیم، من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدّت زندگی ما هیچگاه نشد که خانم کاری بکند که من حدأقلّ در دلم بگویم: کاش این کار را نمی کرد یا کاری را ترک کند که من بگویم: کاش این عمل را انجام داده بود.

در تمام دوران زندگی هیچگاه به من نگفت: چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟ مثلاً شما می دانید که کار من در منزل است و همیشه در منزل مشغول نوشتن یا مطالعه هستم، معلوم است که خسته می شوم و احتیاج به استراحت و تجدید نیرو دارم. خانم به این موضوع توجه داشت. سماور ما همیشه روشن بود و چای درست. در عین حال که به کارهای منزل اشتغال داشت، هر ساعت یک فنجان چای می ریخت و می آورد در اتاق کار من می گذاشت و دوباره دنبال کارش می رفت تا ساعت دیگر ...

آقای امینی من اینهمه محبت و صفا را چگونه می توانم فراموش کنم.»

ص: 873


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 303.

به هرحال بعد از فوت آن مرحومه اندوه بزرگ در دل علّامه نشست چنانکه تا سه چهار سال پس از فوت ایشان، هر روز سر مزارش می رفتند و بعدها هم در هر هفته، دوشنبه و پنجشنبه می رفتند.(1)

4- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار که در خدمت آقای انصاری {همدانی} بودیم، آقا با وجود اینکه خودشان ساعت داشتند از آقای {سید عبداللّه} فاطمی سؤال کردند: «ساعت چند است؟» و ایشان ساعتش روز از جیبش بیرون آورد و دو دستی تقدیم کرد.

آقا لبخندی زدند و گفتند: «ساعتت را بگذار در جیبت.»

آقای فاطمی می گفت: «از آن به بعد یک سری مشکلاتی که در راهم داشتم حل شد، چون من با جان و دل ساعتم را تقدیم آقا کرده بودم.»(2)

5- حاج اسماعیل دولابی: {یکی از اولیاء خدا} از همان طفولیّت، بزرگ بود. به من می گفت: «یکی دو ساله بودم که هر وقت برادر بزرگ ترم می خواست برای روضه به منزل شما بیاید، گریه می کردم که مرا هم به خانه شما بیاورد و وقتی به منزل شما می آمدیم، در حالی که در بغل برادرم بودم، تمام حواسم به شما بود و فقط به شما نگاه می کردم، امّا حواس شما به دیگران بود.»

حرف او مرا پیر کرد. دیدم اولیاءِ خدا از همان طفولیّت به دوستانشان نظر دارند و دیدم او از من بالاتر است.(3)

ص: 874


1- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 196.
2- . سوخته / 91.
3- . مصباح الهدی / 258.

عشق و محبت به اهلبیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»

کلام ولیّ خداوند

1- جعفر آقا مجتهدی: به برکت محبت این ذوات مقدس «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، راه چندین ساله را می توان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجاب ها را از میان برداشت.(1)

2- جعفر آقا مجتهدی: کوتاه ترین و مطمئن ترین راه، محبت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و خدمت خالصانه به خلق خداست.(2)

3- جعفر آقا مجتهدی: سال ها در اشتیاق حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحت مان کردند.(3)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از محبت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نباید دست برداشت. همه چیز توی محبت است. اگر چیزی داریم از محبت است.(4)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: راه تحصیل مودت اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» چیست؟): هرکس خودش را دوست داشته باشد صانع خودش را هم دوست دارد و دوستان صانع خودش را هم دوست دارد.(5)

6- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از جمله آثار آن (ذکر صلوات) عشق به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است. عشق به آنها، تلذذهای مادی را از بین می برد.(6)

7- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: چگونه رابطه خویش را با اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و مخصوصاً صاحب العصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

تقویت کنیم؟): اطاعت و فرمان برداری از خداوند بعد از شناخت او، موجب محبّت به او تعالی می شود، و

ص: 875


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 43.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 86.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 98.
4- . فریادگر توحید / 171.
5- . حدیث دلتنگی / 266.
6- . حدیث دلتنگی / 264.

[همچنین موجب] محبت کسانی که خداوند آنها را دوست دارد، می شود، که عبارتند از: انبیاء و اوصیاء که محبوب ترین ایشان به خداوند حضرت محمد و آل او «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می باشند، و نزدیک ترین ایشان به ما صاحب العصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

می باشد.(1)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: چطور می توان بهتر به خداوند و ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» انس گرفت؟): با طاعت خدای تعالی و رسول «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و ترک معصیت در اعتقاد و عمل.(2)

9- یکی از فضلاء: به محضر آیت اللّه {محمدتقی} بهجت نامه ای نوشتم و از ایشان تقاضا کردم بیان بفرمایند: برای ازدیاد محبت به حضرت حق و ولیّ عصر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» چه بکنیم؟

در جواب مرقوم فرمودند: «گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.»(3)

10- حاج اسماعیل دولابی: اصل دین علوی محبّت به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و دوستان آنها است. آنقدر که موالیان ما، ما را دوست دارند، یک هزارمش ما آنها را دوست نداریم. حبّ و محبّت حقیقی از جانب آنهاست و از جانب ما تحبّب و اظهار محبّت است؛ مثل تشکّر. این حبّ آنها به ماست که به صورت تحبّب، به خودشان برمی گردد.(4)

11- حاج اسماعیل دولابی: برای راه یافتن به خوبان خدا ادب لازم است. انذار برای ایجاد ادب در فرد مقابل است، ولی دوست اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به انذار احتیاج ندارد، خود محبّت در او ایجاد ادب می کند.(5)

12- کربلایی احمد تهرانی: اگر انسان صادقانه از محبت مولا دم زند و بر سر پیمان خویش ثابت قدم بماند، از شش گوشه عالم برای او دشمن تراشیده می شود. خاصیت نام مقدس مولا در این است که باید از آنچه خود حضرت نوشیده است، تو هم مزه مزه کنی.(6)

ص: 876


1- . به سوی محبوب / 61.
2- . به سوی محبوب / 67.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 138.
4- . مصباح الهدی / 119.
5- . مصباح الهدی / 470.
6- . رند عالم سوز / 115.

13- کربلایی احمد تهرانی در اواخر عمرشان: از دنیا خسته شده ام و دوست دارم هرچه زودتر به شهر یار بازگردم و آنجا که رسیدم، دور امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» طواف کنم.(1)

14- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می فرمود: «همه چیز دست آنها {اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»} است و مال آنها، لذا مال خودشان را چه بهتر در راه خودشان صرف کنیم»، لذا برای خرج سهم امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جهت مجالس ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بارها می فرمود: «ما در خیلی جاها دستمان می لرزید برای مصرف بیت المال (سهم امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ»)، اما در خرج کردن برای مجالس ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در سوگواری ها و اعیاد هیچ گیری نداریم. مال خودشان است، مصرف خودشان می شود و آنها به روضه خوان های خودشان نظر خاصی دارند.»(2)

15- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: روزی در خدمت آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم، فردی از یکی از منبری ها گله ای داشت و حق هم با او بود، آقا فرمود: «متعرض افرادی که وابسته به امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هستند نشوید.»(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} با وجود کهولت سنّ و درد مفاصلی که داشتند در مجلس عزای حضرت أباعبداللَّه الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» همراه با عزاداران گاهی تا حدود چهل دقیقه سرپا می ایستادند و عمامه را برداشته و سینه می زدند و به پهنای صورت، اشک می ریختند و گریه ایشان مثل گریه مرحوم آقای انصاری {همدانی} بود، بدون صدا باران اشک بر گونه شان جاری می شد و گاهی صورت و محاسن همه خیس می گشت.

ص: 877


1- . رند عالم سوز / 125.
2- . سیری در آفاق / 246.
3- . سیری در آفاق / 243.

به طلّاب نیز امر می کردند: در عزای حضرت سیدالشّهداء یا عزای حضرت رسول اکرم و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» عمامه ها را بردارند و در عزاداری و سینه زنی شرکت کنند...

علاوه بر روزهای شهادت که در منزل خودشان مجلس روضه برپا بود، دهه اوّل محرّم و کلّ ماه صفر نیز در منزل برخی از شاگردانشان روضه خوانی برقراربود که ایشان هم شرکت می کردند. در اواخر به شاگردانشان سفارش فرمودند که: برای برگزاری روضه های دهگی در حیاط منزل، به یاد خیام سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، خیمه برپا کنند و عزاداری در تحت خیمه انجام شود و آنقدر برای این خیمه احترام قائل بودند که می فرمودند: «رفقایی که برای برپا کردن یا جمع کردن خیمه می روند بدون وضو به آن دست نزنند.»

می فرمودند: کسبه در روزهای شهادت، کسب خود را تعطیل کنند و بر در مغازه بنویسند که مثلاً به علّت شهادت حضرت امام هادی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» امروز مغازه تعطیل است. در عزای حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز از روز هشتم محرّم تا دوازدهم به مدّت پنج روز حتماً کسب و کار را تعطیل نمایند و اگر در جایی شاغل هستند، این پنج روز را مرخّصی بدون حقوق بگیرند.

با وجود اهتمام شدیدی که به دروس طلّاب داشتند، امر می فرمودند که: از روز اوّل تا روز دوازدهم محرّم و نیز روز شهادت حضرت رسول اکرم و حضرت أمیرالمؤمنین و حضرت فاطمه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» درس را تعطیل کنند و به اقامه عزا و تبلیغ و به مطالعه مقتل و سیره و احادیث بپردازند.

خودشان در این دو ماه و ایام شهادت ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مطلقاً شیرینی میل نمی فرمودند و اگر کسی هم می آورد ردّ کرده و تذکر می دادند که در این ایام نباید شیرینی مصرف نمود. به اهل بیت و شاگردانشان هم دستور داده بودند: از خوردن شیرینی اجتناب کنند.

یکبار یکی از ارادتمندانشان از چند روز قبل به طرف مشهد حرکت کرده و با خود شیرینی آورده بود و وقتی به مشهد رسیده بود، مصادف با یکی از روزهای شهادت بود. در همان روز مقداری شیرینی برای ایشان آورد.

ص: 878

وقتی حقیر خدمت ایشان بردم، خیلی متأثّر شده و فرمودند: «اینها را به ایشان پس بدهید و بگویید: تا عمر دارند دیگر برای منزل ما چیزی نیاورند. اگر روز رحلت پدرشان هم بود برای کسی شیرینی می بردند؟ آیا نباید انسان اینقدر توجّه و مراقبه داشته باشد که در ایام حزن اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» از شیرینی که نشانه سرور است اجتناب کند؟!»...

در دو ماه محرّم و صفر از هر امری که شائبه سرور داشت برحذر بودند.

اگر منزل کسی می رفتند هدیه و کادو نمی بردند و اگر لزومی داشت که چیزی برده شود، هدیه ای می دادند که تناسب با عزا داشته باشد، مانند قابی از آیات قرآن یا برخی از خطب حضرت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ».

می فرمودند: «عقد ازدواج در حقیقت عبادت و موجب تقرّب است و خواندن عقد در ایام عزا و محرّم و صفر ذاتاً منعی ندارد»، ولی چون عموم مردم به مناسبت عقد محفل شادمانی و سرور دارند، در این ایام توصیه به خواندن عقد نمی کردند.

همان طور که گذشت برای تمام آنچه نوعی ارتباط با حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشت، حرمتی خاصّ قائل بودند، اعمّ از مجلس آن حضرت یا مکانی که در آن عزاداری می شد یا در و دیوار حسینیه و خیمه عزا یا کتیبه هایی که به نشانه عزا نصب می شد یا غذایی که به یاد آن حضرت طبخ می شد.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): برنامه ایشان {پدرم} این بود که هر روز به زیارت مرقد مطهّر حضرت علی بن موسی الرضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» مشرّف شوند، مگر اواخر که به علّت کهولت سنّ، برخی روزها مشرّف نمی شدند و فرموده بودند: «هر روز دنبال من بیایید اگر حالم مقتضی بود همراه شما می آیم.»

در طول سال معمولاً بین الطّلوعین و در ماه رمضان معمولاً برای نماز ظهر و عصر مشرّف می شدند.

قبل از تشرّف حتّی المقدور غسل نموده و ما را هم امر می کردند که اگر مشکلی نیست برای زیارت غسل کنیم...

ص: 879


1- . نور مجرد، ج 2 / 470.

مقید بودند تا جایی که می شود حتماً پیاده به حرم بروند، بجز دو سال آخر عمرشان که پیاده رفتن برایشان سخت شده بود و با ماشین خدمتشان رسیده و حرم مشرّف می شدیم.

می فرمودند: «سواره مشرّف شدن خلاف ادب است.»

به کسانی که راهشان دور بود، می فرمودند: تا نزدیک حرم با وسیله نقلیه بیایند و از حدود میدان شهدا مثلاً پیاده مشرّف شوند و اگر با دوچرخه هستند دوچرخه را دستشان بگیرند و در برگشتن سوار شوند.

می فرمودند: «انسان وقتی به محضر امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف می شود باید به عظمت مقام آن حضرت توجّه داشته و حرمت زیارت و آن مکان مقدّس را حفظ نماید. باید هنگام تشرّف بهترین لباس خود را بپوشد و عطر بزند و آراسته و منظّم مشرّف شود، مانند وقتی که به محضر بزرگی می رود و بهترین لباس را می پوشد و خود را آراسته می نماید.»

خود ایشان هم بهترین لباس های خود را هنگام زیارت می پوشیدند و عطر استعمال می نمودند.

وقتی در محضرشان پیاده مشرّف می شدیم، اگر کسی در مسیر می آمد و مطلبی داشت و صحبتی می کرد، اگر مثلاً حقیر خدمتشان بودم، به آن شخص می فرمودند: «به ایشان بگویید. (و به حقیر اشاره می کردند)» و وقتی که وارد حرم می شدند دیگر مطلقاً با کسی صحبت نمی کردند مگر آنکه کسی سلام کند و جواب دهند و به طور کلّ محو در حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودند...

در ورود به حرم مطهّر از درب های اصلی و بزرگ وارد می شدند و مقید بودند که درب ها را در هنگام ورود و خروج ببوسند، چه درب صحن و چه درب های داخل حرم.

مسیر تشرّفشان از سمت صحن سقّاخانه (صحن انقلاب) بود، چون منزل در بالاخیابان (خیابان آیت اللَّه شیرازی) قرارداشت و از آن سوی حرم وارد می شدیم. علاوه بر آنکه این صحن را بیش از صحن های دیگر دوست داشتند و می فرمودند: «از همه صحن ها نورانی تر است.»

سابقاً که خدمتشان مشهد مشرّف می شدیم برنامه شان این طور بود که لدی الورود در صحن سقّاخانه در مقابل گنبد (تقریباً مقابل پنجره فولاد) در اواخر صحن، روی زمین می نشستند و

ص: 880

حدود نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه گنبد را تماشا می کردند و توجّه تامّ به حضرت داشتند.(1) ولی زمانی که {برای اقامت دائمی} به مشهد مشرّف شدیم مستقیماً وارد حرم می شدند.

از کفشداری که وارد می شدیم با اینکه به جهت کهولت سنّ حرکت کردن بدون عصا برایشان سخت بود، حتماً عصایشان را تحویل کفشداری می دادند و ایستادن در محضر حضرت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» با عصا را خلاف ادب می دانستند.

در مقابل دربی که به راهروی روضه مقدّسه متّصل است و سابقاً در آنجا کتیبه اذن دخول منصوب بود، اذن دخول می خواندند و هنگام ورود به روضه مقدّسه گاهی خم شده و عتبه در(2) را می بوسیدند(3)

و گاهی هم به بوسیدن کناره چهارچوب و خود درب اکتفاء می کردند.

معمولاً تشرّفشان نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه طول می کشید. زیارت می خواندند و مقداری هم در محضر حضرت می ایستادند و در بالاسر دو نماز دو رکعتی می خواندند و اگر وقت نماز بود، مقداری بیشتر برای اداء نماز و تعقیبات توقّف می فرمودند.

در ماه رمضان علاوه بر اینها مدّتی در بالاسر به قرائت قرآن مشغول می شدند.

پس از زیارت و قبل از خواندن نماز هم اگر اطراف ضریح شلوغ نبود، جلو می رفتند و دستشان را در پنجره ضریح قرارداده و ضریح را می بوسیدند و گاهی بیشتر توقّف نموده و ضریح را در بغل می گرفتند و اگر شلوغ بود سعی می کردند از عقب فقط دستی بر ضریح بکشند و عبور کنند.

پس از زیارت، در هرجا که نزدیک تر و خالی بود، نماز می گزاردند و ترجیحاً در بالاسرِ حضرت نماز زیارت را می خواندند و دو رکعت نماز هم همیشه علاوه بر نماز زیارت بجا می آوردند که

ص: 881


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر شنیدم که {پدرم} به برخی از رفقا فرموده بودند که: «وقتی برای زیارت به حرم مشرّف می شوید، اگر از زیارت فارغ شدید و هنوز وقت باقی بود، کناری بنشینید و گنبد را تماشا کنید.» و می فرمودند: «نظر به گنبد حضرت موجب ریزش گناهان است.» نور مجرد، ج 2 / 420.
2- . (پایین چهارچوب در.)
3- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در مواقعی که از سفری به مشهد بازمی گشتند و به زیارت مشرّف می شدند و ازدحام جمعیت نبود، مقید بودند که حتماً عتبه را ببوسند. نور مجرد، ج 2 / 420.

حقیر متوجّه نشدم به چه نیت بود؛ و اگر مقارن اذان بود نوافل و نمازهای واجب را هم در حرم بجا می آوردند.(1)

3- آیت اللَّه شیخ لطف اللَّه صافی گلپایگانی: مرحوم آیت اللَّه آقا سید جمال الدین گلپایگانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از رویه مرحوم آیت اللَّه آقا سید محمدکاظم یزدی راجع به صحیفه کاظمیه(2) و کلمات قصاری که از مطالب خود نوشته و طبع نموده اند، به شدّت انتقاد می کرد و می فرموده است: «این یک نوع جسارت و جرأت در مقابل امامان است!»

و در موقع بیان این مطلب خودش نیز دچار احساسات شده و حالش تغییر می کرد و می فرمود: «شما صحیفه سجّادیه سادسه و سابعه بنویس و یا دعاهای حضرت امام کاظم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را جمع کن و صحیفه ای ترتیب بده! این کارها یعنی چه؟!»(3)

4- حجت الاسلام محی الدین فرقانی: امام {خمینی} حتی در آن شبی که آقای {سید محسن} حکیم از مکه می خواست به نجف بیاید و به حرم حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شود و حرم هم بیش از حد شلوغ بود زیارتشان را ترک نکردند.

چند نفر از رفقا دور ایشان حلقه زدیم که در آن جمعیت به ایشان فشار وارد نشود، حتی من با ناراحتی به ایشان گفتم: آقا الآن وقت حرم نیست، چرا شما در این موقعیت و شلوغی به حرم مشرف می شوید؟

امام فرمودند: «هرچه هست در این شلوغی هاست.»(4)

5- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: حضرت امام {خمینی} در طول مدت چهارده سال جز در مواردی مشخص و شب هایی که مناسبت زیارت های مخصوصه به کربلا مشرف می شدند و گاه گاهی که بیمار می شدند، به گونه ای که درس و نماز جماعت و آمدنشان به

ص: 882


1- . نور مجرد، ج 2 / 417.
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: «صحیفه کاظمیه» مجموعه دعاهای انشاء {و ایجاد} شده مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدی است که به عنوان صحیفه کاظمیه طبع کرده بودند.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 413.
4- . پا به پای آفتاب ج 3 / 19.

بیرونی تعطیل می شد و طبعاً تشرفشان به حرم نیز غیرممکن بود - که بحمد الله کم اتفاق می افتاد - در تمام شب های دیگر به استثناءِ یک شب... هرگز برنامه تشرف به حرم و زیارتشان ترک نشد، این در حالی است که عموماً کسانی که در عتبات مقدسه، مجاور می شوند، هرچند هم علاقه مند باشند، کم کم وضعیت برایشان عادی می شود. چه بسا هفته و ماه هم بر آنها بگذرد و توفیق تشرف پیدا نکنند، ولی حضرت امام بر مبنای ایمان و عشق غیرقابل وصفی که به مقام ولایت کبری داشتند و با نظم شگفت انگیزی که در کارهای و برنامه هایشان بود، زیارت حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در ردیف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر، زیارتشان ترک نمی شد، گرچه حتی در اوقاتی که به دلایل سابق الذکر به حرم مشرف نمی شدند، خبر داشتیم که در خانه و احیاناً از روی پشت بام زیارتشان را می خواندند!(1)

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} اوج عرفان را در اوج ارتباط با ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می دانست و در انتساب های ولادتی افراد، به قدر انتساب ولایتی آنها ارج و قیمت قائل بود و گاهی که سادات برای مشکلی مراجعه می کردند می فرمود: «متوسل به اجدادت بشو! همه کارها دست آنها است، هر کاری بخواهند بکنند می توانند» و بعد می فرمود: «شما دیگر چرا؟! همه عالم، محتاج اجدادتان هستند» و با این جمله ناراحتی خود را ابراز می داشت که سادات باید در انتساب ولایتی هم قوی تر از دیگران باشند.(2)

7- حجت الاسلام محمدی (از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت): حضرت آیت اللّه العظمی بهجت به مجلس روضه عنایت زیادی دارند. در هر مجلس که به پا می شود مقید است از اول تا آخر بنشیند. از آنجا که مجالس روضه مشهد طولانی می شد یک روز به ایشان گفتم: برای شما زحمت است، سعی کنید آخر مجلس بیایید.

ص: 883


1- . در سایه آفتاب / 39.
2- . سیری در آفاق / 246.

فرمود: «خواب دیده ام و فرموده اند: در روضه ها زیاد شرکت کنید.»(1)

8- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقای {میرزا علی آقا} قاضی جلسات داشتند، اما نه به این نحو که اجتماع باشد و مثلاً همه اهل نجف بیایند. وفیات(2)

داشتند، لکن نه به نحو اجتماع، فقط دوستان نزدیک، خودشان هم روضه می خواندند.(3)

9- آقا شیخ عباس قوچانی: میرزا علی آقای قاضی در این أواخر عمر، یک گونه حالت تحیر و شیفتگی و بی قراری مخصوص نسبت به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشت. هر روز هنگام طلوع آفتاب و به خصوص وقت غروب آفتاب گریه می کرد و در أیام عزاداری سراسیمه و سربرهنه، والِه بود.(4)

10- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): پدرم... در مجالس روضه ای که در منزلش می گرفت، مردم بر روی حصیر می نشستند اما خودش دمِ درِ اتاق و یا حیاط، روی زمین پهلوی کفش ها می نشست به طوری که تمام بدنش بر روی زمین بود.

او با دست خودش یکایک کفش های واردین را جفت می کرد و همه را در جلوی پای آنها بدون استثناء مرتّب می نمود.

ایشان با همه با مرحمت و ملاطفت و مهر رفتار می کرد و به مجلس روضه فوق العاده اهمیت می داد.(5)

11- علّامه محمدحسین نجفی عاملی: مرحوم استاد ما آقای {میرزا علی آقا} قاضی در دهه عاشورا عصرها روضه خوانی داشت و خود ایشان روضه خوان مجلس بودند. کتاب مقتل را باز می کرد و از روی کتاب مقتل می خواند و اطراف اتاق، شاگردان ایشان نشسته بودند.

پذیرایی مجلس روضه خوانی ایشان یک بشقاب کشمش بود که وسط اتاق گذاشته شده بود و هرکس چند دانه از آن کشمش برمی داشت و میل می کرد و تمام.

ص: 884


1- . نکته های ناب / 138.
2- . (مراسم عزاداری اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»)
3- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 259.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 62.
5- . مطلع انوار، ج 2 / 99.

فرش منزل آقای قاضی حصیر لیف خرما بود که خود آقای قاضی و همه شاگردان روی آن حصیر می نشستند.

مرحوم آقای قاضی وقتی همه شاگردان خاص می آمدند، کتاب مقتل را باز می کردند، تا «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» می گفتند و شروع به خواندن مقتل می کردند، آنقدر گریه می کردند که سیل اشک و گریه به ایشان اجازه ادامه خواندن نمی داد. با همین حال مقداری مقتل را می خواندند و گریه می کردند و شاگردان هم با ایشان می گریستند. این بود روضه استاد در دهه عاشورا.(1)

12- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقای {میرزا علی آقا} قاضی در نجف اشرف نوعاً ظهرها به حرم مشرف می شدند. در این اواخر هر روز هم نبود، ولی در کربلا تشرفشان به حرم مرتب بود، صبح و عصر مشرف می شدند.

در ایام زیارات کربلا، اهتمام داشتند که حتماً پیاده از نجف به کربلا بروند. اهتمام ایشان طوری بود که همسر ایشان از پول عرقچین دوزی و فروش آن، دو قران تهیه می کردند و به ایشان می گفتند: «وقت زیارت، شما دیوانه می شوید، این دو قران، این چهل فلس را بگیرید و بروید کربلا»... چون در ایام زیارتی کربلا اگر به کربلا نمی رفتند، پریشان می شدند، خانواده ایشان نمی گذاشتند که ایشان در نجف بمانند... در حرم کربلا از کثرت ادب مثل چوب خشک بودند.(2)

13- آیت اللّه سید مهدی دستغیب: ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} وقتی در نجف وارد حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می شدند، عتبه(3)

را می بوسیدند.(4)

14- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت استاد {علّامه طباطبایی} علاقه و شیفتگی خاصّی نسبت به ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» داشتند. وقتی نام یکی از آنها برده می شد، اظهار تواضع و ادب در سیمایشان مشهود می شد و نسبت به امام زمان

ص: 885


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 443.
2- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 259.
3- . (درگاه، آستانه.)
4- . سوخته / 185.

«أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» تجلیل خاصّی داشتند؛ و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اللَّه و حضرت صدّیقه کبری «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» را فوق تصوّر می دانستند و یک نحو خضوع و خشوع واقعی و وجدانی نسبت به آنها داشتند، و مقام و منزلت آنان را ملکوتی می دانستند؛ و به سیره و تاریخ آنها کاملاً واقف بودند.

در بسیاری از مطالب که درباره آنان سؤال می شد، چنان بیان و تشریح داشتند که گویا آن سیره را امروز مطالعه کرده اند و یا در مصدر وَحی و تشریع نشسته اند و از آنان می گیرند و بدین عالم می دهند.

در تابستان ها از قدیم الایام رسمشان این بود که به زیارت حضرت ثامن الائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مشرّف می شدند و دوران تابستان را در آنجا می ماندند و ارض اقدس را بر سائر جاها مقدّم می داشتند، مگر در صورتِ محذور.

در ارض اقدس هر شب به حرم مطهّر مشرّف می شدند و حالت التماس و تضرّع داشتند.

هرچه از ایشان تقاضا می شد که در خارج از مشهد چون طُرقبه و جاغَرْق سکونت خود را - به علّت مناسب بودن آب و هوا - قراردهند، و گه گاهی برای زیارت مشرّف گردند، ابداً قبول نمی کردند و می فرمودند: «ما از پناه امام هشتم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جای دیگر نمی رویم.»(1)

15- یکی از اقارب نزدیک علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} با آغوش باز و با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت زوار را می شکافت و با علاقه، خود را به ضریح رسانیده و بر آن بوسه می زد و توسل می جست که گاهی با زحمت او را از ضریح جدا می کردیم.

علّامه می گفت: «من به حال این مردم که عاشقانه ضریح را می بوسند، غبطه می خورم.»(2)

16- در سفر مشهد، یکی از حاضرین از علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} پرسید: شما هم به حرم می روید؟

علّامه پاسخ داد: «آری!»

آن فرد پرسید: آیا شما هم مثل عامه مردم ضریح حضرت را می بوسید؟!

ص: 886


1- . مهر تابان / 94.
2- . جرعه های جان بخش / 268.

علّامه فرمود: «نه تنها ضریح، بلکه خاک و تخته در حرم را و هرچه متعلق به اوست می بوسم.»(1)

17- یکی از افراد فاضل: به مرحوم استاد شهید مرتضی مطهّری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» عرض کردم: دلیل اینهمه تجلیل شما از علّامه طباطبایی برای چیست و چرا تعبیر روحی فداه را در مورد این استادتان بکار می برید؟

آن مرحوم فرمود: «من فیلسوف و عارف بسیار دیده ام و احترام من به ایشان به خاطر فیلسوف بودن ایشان نمی باشد بلکه از این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است.

علّامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» افطار می کرد. ابتدا پیاده به حرم مطهر مشرف می شد، ضریح مقدّس را می بوسید، سپس به خانه می رفت و غذا می خورد. این ویژگی اوست که مرا به شدّت شیفته ایشان نموده است.»(2)

18- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): در ایام دهه محرم، سید هاشم چهره اش برافروخته و مانند خون می شد...

در تاسوعا و عاشورا ایشان اصولاً کم غذا می شد و حال حرف زدن با کسی را نداشت... و تنها با خودش اشعاری می خواند و گریه می کرد.(3)

19- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حاج هادی {ابهری} حقّاً عاشق مخلص حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود و روز و شب برای آن حضرت گریه می کرد، نه اینکه باکی باشد بلکه بکّاء بود. آنقدر گریه کرده بود که چشم ها ورم کرده و سپیدی آن بر سیاهیش غلبه پیدا کرده بود.

ص: 887


1- . جرعه های جان بخش / 269.
2- . جرعه های جان بخش / 273.
3- . دلشده / 252.

در سفری که{حاج هادی ابهری} با مرحوم حاج اللَّهیاری به عتبات عالیات و کربلای معلّی مشرّف شده بود، بسیار انقلاب احوال داشت و گاه می شد که حیران و سرگردان و با شور و حال عجیبی از منزل بیرون می رفت و مرحوم اللَّهیاری ناچار می شد به دنبال او رفته و وی را به منزل بازگرداند.

برخی از احوالات ایشان را حاج اللَّهیاری برای بنده نقل نمود که بعضاً قابل بیان نیست.

در سفری که به شام رفته بود، در مکاشفه ای کاروان اسرای آل عصمت «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» را کنار دروازه ساعات در همان حال و وضع دلخراش و جانسوزِ هنگام ورود به شهر دیده بود. ازدحام جمعیت و هلهله مردم و تمام خصوصیات را مشاهده کرده بود. خود ایشان این مکاشفه را برای ما نقل می نمود و البتّه هنگام نقل چنان می گریست که موفّق به بیان کامل ماوقع نمی شد.

در اثر همین محبّت شدید به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و ارادت و معاشرت با اولیاء الهی، محبّت خدا نیز در دلش رسوخ کرده بود و این معنی حتّی در برخی امور جزئی و روزمرّه او نیز دیده می شد؛ مثلاً می گفت: «همین یک لقمه غذایی که می خورید برای خدا بخورید.» و گاهی که می خواست چپق خود را چاق کرده و بکشد می گفت: «یک چپق هم برای خدا و به عشق خدا بکشیم!» حضرت والد با حالت مزاح به او می فرمودند: «آخر حاج هادی مگر چپق را هم به یاد خدا می کشند؟!» رضوان خدا بر ایشان باد.(1)

20- زمانی که از مرحوم کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} می پرسیدند که: مسیر سلوک شما چیست؟ ایشان با حالت جذاب و خاصی می فرمودند: «من حسینی ام.»(2)

سرگذشت

1- یکی از شاگردان علّامه طباطبایی: روزی خدمت ایشان {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} عرض کردیم که: به واسطه توسعه صحن حرم حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مقبره یکی از علماء از بین رفته و محو شده است.

ص: 888


1- . نور مجرد، ج 2 / 124.
2- . رند عالم سوز / 130.

ایشان فرمودند: «مسئله ای نیست، دستگاه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» باید توسعه پیدا کند.»(1)

2- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: یک تابلوی نقاشی از چهره منسوب به دوران نوجوانی پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ»

برای حضرت امام {خمینی} به دفتر آوردند. مدتی نسبتاً طولانی در دفتر ماند و در اینکه خدمت امام ببریم و آیا خوششان می آید یا نه تردید داشتیم، به تصور قیاس با عکس های نقاشی شده از پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که نوعاً به دلیل نامربوط بودن آنها مورد توجه اهل معنی قرار نمی گیرند، ولی به هر حال تصمیم گرفتیم که برای ادای امانت آن را نزد معظم له ببریم.

هنگامی که مشرف شدیم تابلو دست اینجانب بود که متوجه شدم حضرت امام به آن خیره شده اند. به عرض رسید این عکس معروفی است که منسوب به پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است و متوقع بودیم که طبق معمول در بسیاری موارد بفرمایند: «ببرید...» ولی بدون تأمل فرمودند: «بگذارید اینجا» و اشاره کردند به طرف بالای اتاقشان، تابلو را در کنار دیوار گذاشتم و بعد از انجام کارهای روزانه مرخص شدیم.

روز بعد که مشرف شدیم، عکس را در آن اتاق ندیدیم و دیگر اطلاعی از آن نداشتیم که چه شده است. بعد از مدتی حضرت امام دچار بیماری قلبی جدیدی شدند. بعد از بیمارستان به خانه منتقل شدند و طبعاً برای مدتی به محل و اتاقی که هر روز برای کارها و ملاقات تشریف می آوردند، نیامدند، به همین جهت ما برای اولین بار برای انجام کارهایمان به اتاق اصلی که محل زندگی شخصی معظم له بود، مشرف شدیم.

اولین چیزی که در آن اتاق توجه ما را جلب کرد، همان تابلو بود که در آنجا قرار داده شده بود. در نقطه ای درست روبرو و مقابل تختی که روی آن می نشستند.

این عکس سال ها و تا آخر زندگیشان در آن مکان باقی ماند.(2)

ص: 889


1- . جرعه های جان بخش / 263.
2- . در سایه آفتاب / 235.

3- کربلایی احمد تهرانی: در ایام میان سالی، حضرت مولا امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به واسطه ریاضت هایی که کشیده بودم، به من طبع شعری عنایت کردند، اما من از خوف آنکه مبادا توجهم از جناب حضرت به طرف شعر معطوف شود و غرق در شاعری شوم، آن را قبول نکرده و باز از حضرت، خودش را درخواست کردم.(1)

4- کربلایی احمد تهرانی: در کربلا حال عجیبی داشتم، لذا حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را واسطه قرار دادم تا مرا به خود مولا امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» واصل گرداند.

سه روز، مقابل حرم سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گریه می کردم و خبری از خوراک و آب نداشتم تا بالأخره حضرت عنایت فرموده و ولایتشان را کریمانه عرضه کردند.

درست بعد از آن، مشاهده کردم که تمام عالم، مانند گردویی در دست من است. همان موقع به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کردم: حسین جونم! من خودت را می خواهم، اینها حواس مرا پرت می کند. خودت بگو که این چیزها، به چکار من می آید؟(2)

5- کربلایی احمد تهرانی: جلوه ای از قیامت کبری را در عالم معنا نشانم دادند و در آن حال مشاهده کردم که هر موجودی در خلقت، در جوار محبوب خودش قرارگرفته و هر شیء با معشوقش محشور شده است. شیعیان و مؤمنین نیز همه گرد وجود اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می چرخند.(3)

6- کربلایی احمد تهرانی: حاج مرزوق(4) را در جوار آقا بزرگ تهرانی دفن کردند.

یکی از مؤمنان در عالم رؤیا آقا بزرگ را مشاهده کرده و به وی گفت: «چقدر خوب است که حاجی مرزوق را نزد شما دفن کرده اند!»

آقا بزرگ در پاسخ می فرماید: «اینگونه هم که فکر می کنی، نیست. به محض آنکه حاج مرزوق را اینجا دفن کردند، آقا امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» او را برداشتند و با خود بردند.»

ص: 890


1- . رند عالم سوز / 266.
2- . رند عالم سوز / 123.
3- . رند عالم سوز / 109.
4- . ایشان یکی از سوختگان وادی سیدالشهدا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود که عمری را در مقامات عالیه توسل و گریه بسر برده و مس گونه هایش به مدد کیمیای سرشک حسینی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به طلای ناب مبدل گشته بود.

حتی جناب شیخ {رجبعلی خیاط} زمانی که به برزخ حاج مرزوق توجهی داشتند او را در جوار سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و در حالی که واله و شیدای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود مشاهده کردند.

زمانی هم بود که شخصی می خواست با روح حاجی ارتباط برقرار کند و از او سوالاتی بپرسد، جناب شیخ هم تدارکاتی دیدند و روح حاجی را احضار کردند. وقتی حاج مرزوق برای پاسخ گویی حاضر شد، مشاهده کردند که فریاد می زند: «چه کسی است که یک لحظه مرا از محبوبم جدا کرده است؟»(1)

7- کربلایی احمد تهرانی: روزی به همراه جمعی از رفقاء، در خدمت آمیرزا تقی(2)

نشسته بودیم. یکی از دوستان به میرزا گفت: «به نظر شما، سرّ موفقیت شیخ رجبعلی {خیاط} در سلوک چه بوده است؟»

میرزا هم در عالم معنا تصرفی کرد و گذشته شیخ رجبعلی را به آن شخص نشان داد، لذا او مشاهده کرد که جناب شیخ در جوانی، پابرهنه و بر روی برف ها، به طرف مجلس عزاداری حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حرکت می کند.(3)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: این حقیر معمولاً قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس... در تابستان با تمام فرزندان و اهل بیت، قریب یک ماه به مشهد مقدّس مشرّف می شدیم.

در تابستان سنه 1393 {قمری} که مشرّف بودیم و آیت اللَّه میلانی و حضرت علّامه آیت اللَّه طباطبایی هر دو حیات داشتند و ما منزلی را در منتهی الیه بازارچه «حاج آقا جان» در کوچه «حمّام برق» اجاره کرده بودیم و معمولاً از صحن بزرگ همیشه به حرم مطهّر مشرّف می شدیم.

یک روز که در ساعت دو به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم و حال بسیار خوبی داشتم... همینکه خواستم از در مسجد به طرف بازار که متّصل به صحن بزرگ بود و یگانه راه ما بود خارج شوم، درِ مسجد را که متّصل به کفشداری بود بوسیدم و چون نماز ظهر جماعت ها در مسجد

ص: 891


1- . رند عالم سوز / 127.
2- . ایشان یکی از اولیاءاللّه و از دوستان کربلایی احمد تهرانی بودند.
3- . رند عالم سوز / 141.

گوهرشاد به پایان رسیده و مردم مشغول خارج شدن بودند، چنان ازدحام و جمعیتی از مسجد بیرون می آمد که راه را تنگ کرده بود.

در آن وقت که در را بوسیدم ناگاه صدایی به گوش من خورد که شخصی به من می گوید: «آقا! چوب که بوسیدن ندارد.» من نفهمیدم در اثر این صدا به من چه حالی دست داد، عیناً مانند جرقّه ای که بر دل بزند و انسان را بی هوش کند، از خود بیخود شدم و گفتم: چرا بوسیدن ندارد؟ چرا بوسیدن ندارد؟! چوب حرم بوسیدن دارد! چوب کفشداری حرم بوسیدن دارد! کفش زوّار حرم بوسیدن دارد! خاک پای زوّار حرم بوسیدن دارد! و این گفتار را با فریاد بلند می گفتم و ناگاه خودم را در میان جمعیت به زمین انداختم و گَرد و غبار کفش ها و خاک روی زمین را بر صورت می مالیدم و می گفتم: ببین! اینطور بوسیدن دارد! و پیوسته این کار را می کردم و سپس برخاستم و به سوی منزل روان شدم.

آن مرد گوینده گفت: «آقا! من حرفی که نزده ام! من جسارتی که نکرده ام!»

گفتم: چه می خواستی بگویی؟! و چه دیگر می خواستی بکنی؟! این چوب نیست؛ این چوب کفشداری حرم است؛ اینجا بارگاه حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» است؛ اینجا مطاف فرشتگان است؛ اینجا محل سجده حوریان و مقرّبان و پیامبران است؛ اینجا عرش رحمان است؛ اینجا چه! و اینجا چه! و اینجا چه است.

گفت: «آقا! من مسلمانم، من شیعه ام، من اهل خمس و زکاتم، امروز صبح وجوه شرعیه خود را به حضرت آیت اللَّه میلانی داده ام!»

گفتم: خمس سَرت را بخورد! امام محتاج به این فضولات اموال شما نیست! آنچه دارید برای خودتان مبارک باشد. امام از شما ادب می خواهد! چرا مؤدّب نیستید؟! سوگند به خدا دست برنمی دارم تا با دست خودم در روز قیامت تو را به رو در آتش افکنم!

در این حال یکی از دامادانِ ما (شوهر خواهر) به نام آقا سید محمود نوربخش جلو آمدند و گفتند: «من این مرد را می شناسم، از مؤمنان است و از ارادتمندان مرحوم والد شما بوده است!»

گفتم: هرکه می خواهد باشد، شیطان به واسطه ترک ادب به دوزخ افتاد!

ص: 892

در این حال من مشغول حرکت به سوی منزل بوده و در بازار روانه بودم و این مرد هم دنبال ما افتاده بود و می گفت: «آقا مرا ببخشید! شما را به خدا مرا ببخشید!» تا رسیدیم به داخل صحن بزرگ.

من گفتم: من که هستم که تو را ببخشم؟! من هیچ نیستم، شما جسارت به من نکردید، شما جسارت به امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمودید! و این قابل بخشش نیست!

بزرگان از علماء ما: علّامه ها، شیخ طوسی ها، خواجه نصیرها، شیخ مفیدها و ملاصدراها همگی آستان بوسِ این درگاه اند؛ و شرفشان در این است که سر بر این آستان نهاده اند و شما می گویید: چوب که بوسیدن ندارد؟!

گفت: «غلط کردم! توبه کردم! دیگر چنین غلطی نمی کنم!»

گفتم: من هم از تو در دل خودم به قدر ذرّه ای کدورت ندارم! اگر توبه واقعی کرده ای درهای آسمان به روی تو باز است! و در این حال مردم در صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند و من به منزل آمدم.

این حقیر عصر آن روز که به محضر استاد گرامی مرحوم فقید آیت اللَّه طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مشرّف شدم، به مناسبت بعضی از بارقه ها که بر دل می خورد و انسان را بی خانمان می کند و از جمله این شعر حافظ:

برقی از منزل لیلی بدرخشید سَحَر وَه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد

مذاکراتی بود و ایشان بیاناتی بس نفیس ایراد کردند؛ حقیر بالمناسبه به خاطرم جریان واقعه امروز آمد و برای آن حضرت بیان کردم و عرض کردم: آیا این هم از همان بارقه ها است؟!

ایشان سکوت طویلی کردند و سر به زیر انداخته و متفکر بودند و چیزی نگفتند.

رسمِ مرحوم آیت اللَّه میلانی این بود که روزها یک ساعت به غروب به بیرونی آمده و می نشستند و حضرت علّامه آیت اللَّه طباطبایی هم در آن ساعت به منزل ایشان رفته و پس از ملاقات و دیدار نزدیک غروب به حرم مطهّر مشرّف می شدند و یا به نماز جماعت ایشان حاضر می شدند؛ و چون یک طلبه معمولی در آخر صفوف می نشستند.

تقریباً دو سه روز از موضوع نقل داستان ما برای حضرت استاد گذشته بود که روزی در مشهد به یکی از دوستان سابق خود به نام آقای شیخ حسن منفرد شاه عبدالعظیمی برخورد کردم و

ص: 893

ایشان گفتند: «دیروز در منزل آیت اللَّه میلانی رفتم و علّامه طباطبایی داستانی را از یکی علمای تهران که در مسجد گوهرشاد

هنگام خروج و بوسیدن در کفشداری مسجد اتّفاق افتاده بود، مفصّلاً بیان می کردند و از اوّل قضیه تا آخر داستان همین طور اشک می ریختند و سپس با بَشاشَت و خرسندی اظهار نمودند که: الحمدللّه فعلاً در میان روحانیون افرادی هستند که اینطور علاقه مند به شعائر دینی و عرض ادب به ساحت قدس ائمّه أطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» باشند؛ و اسمی از آن روحانی نیاوردند، ولیکن از قرائن، من اینطور استنباط کردم که شما بوده باشید؛ آیا اینطور نیست؟!»

من گفتم: بلی! این قضیه راجع به من است؛ و آنگاه دانستم که سکوت و تفکر علّامه علامت رضا و امضاء کردار من بوده است که شرح جریان را توأماً با گریه بیان می فرموده اند. «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً».(1)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک روز به حرم {امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»} رفته و عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! عشق خدای متعال را به من عنایت فرمایید.

روز بعد متوجه شدم حالت محبت و عشق عجیبی نسبت به خود أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» پیدا کرده ام! مجدداً به حرم مشرف شده و عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! من عشق خدا را خواسته بودم.

بلافاصله متوجه شدم همان عشق مبدل به عشق خدای متعال گردید. البته حال من در واقع تغییری نکرد، بلکه ادراک من متحول گردید.(2)

10- سید جواد لاله زاری (داماد آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): من بارها می شد که او {آیت اللّه کشمیری} را دعوت می کردم، می رفتیم کوفه، کنار شط آب و سبزه و درخت، اما بعد از مدتی که می نشست، می گفت: «من اینجا قلبم می گیرد» و در گرمای چهل و پنج تا پنجاه درجه نجف برمی گشت و در صحن حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می نشست و همین طور نگاه می کرد به ایوان حضرت. هرچه گفتیم: آقا! آخر در این گرما...

ص: 894


1- . مطلع انوار، ج 1 / 41.
2- . سفینةالصادقین / 222.

می گفت: «اینجا حیات است! من اینجا روحم تازه می شود.»(1)

ص: 895


1- . شیدا / 171.

علم

علم اکتسابی

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: یک مقداری تحصیل علوم دینی، بر همه کس واجب است که اگر محتاج شد، بتواند با مراجعه به کتب فتاوا، مسأله خودش را بفهمد. باید هرکسی این مقدار علوم دینی تحصیل کند، اگرچه فرض کنید در شبانه روز [فقط] یک ساعت را صرف این مطلب بکند.(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر متعهّد می شدیم که هرچه از ما پرسیدند و ندانستیم، بگوییم: نمی دانیم، مردانگی کرده ایم.(2)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سخن که: بعضی ها می گویند: «این علوم رسمی مانع پیشرفت معنوی می شوند»، حتی مثلاً می گویند: «علم اصولِ فقه تاریکی می آورد. از این مباحث، سنگینی به انسان دست می دهد»): اگر مشکلی باشد، این از خود ما است و ربطی به درس و بحث ندارد.(3)

4- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): او {آیت اللّه بهجت} معتقد بود و یقین داشت که: این عبادات، ممدّ(4)

مطالعات اند و بلکه زمان لازم آنها را به یک پنجم تقلیل می دهد.(5)

5- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: افرادی که تمام عمر در علوم غریبه مانند رمل و آفاق و سحر و زُبَر و بیّنات و امثال اینها کار می کنند، آیا فوق العادگی معنوی

ص: 896


1- . گوهرهای حکیمانه / 20.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 263.
3- . العبد / 165.
4- . (کمک کننده و یاری رسان.)
5- . زمزم عرفان / 274.

هم دارند؟): تقوا مؤثر در فوق العادگی است و آنهایی که هَمِّشان صرف این علوم می شود، معمولاً در زندگی به گرفتاری هایی مبتلا می شوند.(1)

6- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: علم بدون تقوا به درد نمی خورد، تقوای بدون علم هم کافی نیست.

اگر فرد عامی، متقی باشد، مورد عنایت خداوند قرارمی گیرد، اما نمی تواند آنچه را به او رسیده، نشر و گسترش دهد، قدرت استدلال ندارد. علوم به انسان، قدرت استدلال و نشر می دهد، اگرچه نورانیتش را باید از جای دیگر گرفت.(2)

7- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: همان وقت ها {در ایام جوانی که سخت مشغول فراگیری علوم و معارف اسلامی بودم} به ما خیلی حمله می شد که: تو ولایت نداری، چرا به زیارت حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمی روی؟ ما به اینها می گفتیم: شما چقدر مردمان جاهلی هستید که همه اش می خواهید بروید قبور آنها را زیارت کنید، اما با افکار آنها آشنا نیستید. این اشکال باطنی ما به آنها بود و پیش خود ما بود و بروز نمی دادیم.(3)

8- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): هرچند که در مجالس و محافل او {آیت اللّه انصاری}، همه نوع آدم؛ باسواد و بی سواد، طلبه و تاجر، همه یکجا جمع می شدند و با افق های مختلف خود سیر می کردند، اما بعضی از شاگردان ایشان مانند آیت اللّه {حسنعلی} نجابت و آیت اللّه {سید عبدالحسین} دستغیب و... مجتهد بودند. می فرمود: «هر چه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوک تا مرحله نهایی که فناء فی اللّه است به زبان ائمه معصومین - «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» - در اخبار و احادیث آمده و در کلام اللّه هست.»

خود ایشان فقط در جوانی تدریس دروس حوزوی داشتند، اما بعضی از رفقا را به سایر شاگردان عالم خود ارجاع داده و می فرمودند: «شرع را به اینها یاد بدهید که ایراد نداشته باشند» و خیلی

ص: 897


1- . آفتاب خوبان / 103.
2- . سلوک معنوی / 169.
3- . سیری در آفاق / 60.

به این مسأله اهمیت می دادند و تاکید می کردند بر اینکه: «شروع حرکت، شرع است و اگر این کارتان ایراد داشته باشد و جاهل باشید به هیچ جا نمی رسید!»(1)

9- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر علم، مقدمه باشد برای تزکیه و آن مقدمه ای باشد برای رسیدن به توحید، آنگاه ارزش دارد و اگر غیر از این باشد، علم، حجاب راه است.(2)

10- میرزا علی آقا قاضی: {به طور طبیعی شما} در راه سلوک و عرفان دچار مشکلاتی می شوید، اگر مجتهد باشید خودتان می توانید راهتان را تعیین کنید و اگر مقلد باشید باید از مجتهد بپرسید و این در بعضی مسائل، مشکل آفرین است.(3)

11- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: یکی از مسائلی که مورد تاکید مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی بود و به شاگردانشان می فرمودند، این بود که: «شما باید آنقدر درس بخوانید تا به درجه اجتهاد برسید.» علتش این بود که اگر در آینده درهایی بر روی شما باز شد، نیاز به تقلید نداشته باشید. ممکن است عوالمی را مشاهده کنید که در صورت تقلید دچار مشکل شوید.(4)

12- علّامه حسن حسن زاده آملی: یک فرد دانشجوی روحانی که او را در عرف و محاورات متعارف طلبه می گوییم باید علوم رسمی را از لغت و نحو و صرف گرفته تا فقه و اصول به خوبی در محضر استادان تحصیل کند تا این علوم و معارف، نردبان ترقی او برای فهم حقایق منطق وحی و روایات صادر از بیت عصمت «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» گردند.

ای طلبه عزیز! ای دانشجوی روحانی! «ره چنان رو که ره روان رفتند»؛ هم درس و بحث متعارف باید، و هم همّت به ارتقاء و اعتلاءِ به معارج قدس ربوبی.

کسانی که علوم رسمی را به نظم و نثر نکوهش کرده اند نظر شریف آنان به صورت بشرط لا(5) است.(6)

ص: 898


1- . سوخته / 67.
2- . سوخته / 154.
3- . عطش / 362.
4- . دریای عرفان / 54.
5- . علم بدون معنویت.
6- . انسان در عرف عرفان / 86.

13- آیت الله محمدهادی تألّهی: لذّت علم به لذّت معلوم است، هر قدر معلوم، کامل تر، جمیل تر و تمام تر باشد لذّت، بیشتر و بالاتر است، بنابراین لذّت معرفت اللَّه و معرفت اسماءالحسنی و صفاته العلیا، الذّ لذّات(1)

و بالاترین لذّت ها و خوشحالی ها است. لذّت قرب به خدا و دیدار خدا و مشاهده جمال خدا با لذّت های دیگر قابل مقایسه نیست.(2)

14- امام خمینی: من چندان عقیده به علمِ فقط ندارم و علمی که ایمان نیاورد را حجاب اکبر می دانم، ولی تا ورود در حجاب نباشد خرق(3)

آن نشود. علوم، بذر مشاهدات است. گو که: «ممکن است گاهی بی حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید»، ولی این از غیرطریق عادی و خلاف سنت طبیعی است و نادر اتفاق می افتد، پس طریقه خداخواهی و خداجویی به آن است که انسان در ابتدای امر، وقتش را [صرف] مذاکره حق کند و علم باللّه و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند و پس از آن به ریاضات علمی و عملی، معارف را وارد قلب کند که البته نتیجه از آن حاصل خواهد شد و اگر اهل اصطلاحات نیست، نتیجه حاصل توان کرد از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس، البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی، اسباب هدایت او شود و حق تعالی از او دستگیری فرماید و پرده ای از حجاب ها برای او بالا رود.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» خواندن علم حکمت را مُغنی نمی دانستند و می فرمودند: بدون سیر و سلوک عملی و ریاضات شرعیه و عرفان عملی، مشکل حلّ شدنی نیست.

ص: 899


1- . (لذیذترین لذّت ها.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 32.
3- . (پاره کردن، شکافتن.)
4- . رساله لقاءالله / 292.

امّا خواندن حکمت و فلسفه ملّا صدرای شیرازی و حاجی سبزواری را مفید می دانسته اند؛ و وصی ارجمند ایشان، حضرت رضوان مقام، آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» دوره های عدیده ای از شرح منظومه و أسفار اربعه را در نجف اشرف تدریس کرده اند.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر در زمان تحصیل در بلده طیبه قم بنا به دستور ایشان {پدرم} هر روز صبح به زیارت و آستان بوسی کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» مشرّف می شدم و غالباً در مراجعت از حرم مطهّر، حضرت آیت اللَّه حاج شیخ محمدتقی بهجت «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» را که در آن زمان تدریس خارج داشتند می دیدم که برای زیارت به حرم مشرّف می شوند و توقّف ایشان یک تا دو ساعت طول می کشید، امّا حضرت والد به علّت اهتمام به تحصیل علم، به حقیر فرموده بودند که: «شما گرچه باید هر روز به زیارت مشرّف شوید، ولی چون محصّل هستید، وقتی به حرم مشرّف می شوید، زیارت کنید و دو رکعت نماز بخوانید و برگردید و به درس و بحث و مطالعه خود مشغول شوید و توقّف خود را در حرم مطهّر طولانی نکنید.»

یک روز خدمت حضرت علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ» عرض کردم: آیا رسیدن به خدا و لقاء حضرت حقّ، متوقّف بر تحصیل این علوم رسمیه ظاهریه است؟ و سالک راه حقّ برای رسیدن به مقصد أسنی(2)

و مطلوب خود باید به این علوم اشتغال داشته باشد؟ مگر نه این است که: حضرت آقای حدّاد بدون خواندن این علوم، شاهد وصل را در آغوش گرفته و به مقصد و مقصود خود رسیدند و توحید حضرت حقّ «عَزَّوَجَلَّ» آنچنان که باید و شاید در صقع(3)

نفس و جان ایشان متمکن شد؟ پس چه می شود که ما، درس را یکباره رها کنیم و یا لاأقلّ کمتر بخوانیم و اوقات خود را بیشتر در عبادت و انس با خدای خود صرف کنیم؟

ایشان در جواب فرمودند: «خواندن این دروس برای شما یک وظیفه است، دستور رسول خدا و ائمّه طاهرین «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» این است.

ص: 900


1- . مطلع انوار، ج 2 / 61.
2- . (بلند و عالی.)
3- . (مکان و ناحیه.)

مرحوم آقای قاضی به شاگردان طلبه خود که ممهّد(1)

برای درس بودند، دستور به خواندن این علوم تا درجه اجتهاد می دادند و حضرت آقای حدّاد نیز دستور به خواندن و فراگرفتن این علوم می دهند.

حضرت آقای قاضی «أفَاضَ اللَّهُ عَلَیْنَامِنْ بَرَکَاتِ تُرْبَتِهِ» به تحصیل شاگردان خود بسیار اهتمام داشتند و مرحوم حضرت حدّاد نقل می نمودند که: ایشان به شاگردان خود می فرمودند: قبل از این که شعله های سوزان آتش عشق و محبّت حضرت حقّ، وجود شما را در برگیرد، دروس خود را خوب بخوانید و به انجام برسانید، چرا که با ظهور طلیعه آفتاب عشق، ذکر و فکر سالک مستغرق در محبوب می شود و دیگر قدرت بر انصراف و پرداختن به تحصیل علم ندارد و دروس او ناتمام می ماند.»(2)

3- حجت الاسلام سید مهدی قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): خود من در این فنّ {علم حروف و اعداد} ابتکاراتی دارم و از من بالاتر و عالم تر پدرم مرحوم قاضی بود، چرا که در بعضی از استخراجات بسیار مشکل که فرومی ماندم و بالأخره با توسّلات به أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و ختومات، به حلّ آن موفق می شدم، چون به محضر پدرم شرفیاب می شدم تا وی را از این اکتشاف و رمزِ حلّ آن آگاه نمایم، معلوم می شد که پدرم قبل از من به این مشکله رسیده و آن را حلّ کرده است.(3)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما در نجف که بودیم استاد ما (میرزا علی آقا قاضی) علم کیمیاگری می دانست و می فرمود: «شخصی این علم را به پدرم آموخت و او هم به من یاد داد، ولی من به شما یاد نمی دهم، زیرا می ترسم به آن مشغول شوید و از کارهای مهم تر بازبمانید.»

اما در عین حال خود ایشان هرگز از آن استفاده نکرد، در حالی که اکثراً زندگی ایشان در فقر سپری می شد و حتی گاهی از ما شاگردان برای امرار معاش، پول قرض می گرفتند!(4)

ص: 901


1- . (آماده و مستعدّ.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 115.
3- . روح مجرد / 515.
4- . حدیث دلتنگی / 131.

5- آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی نسبت به جمیع علومِ سرگرم کننده و بی نتیجه و اتلاف کننده عمر سخت انتقاد می نمودند و دو نفر از مشاهیر آن زمان را اسم می بردند که چگونه با این استعداد قوی و تعب و رنج مداوم، خود را به بحث و کتابت چه مسائلی مشغول کرده اند! و این لیاقت و پشتکار را در علوم حقیقیه الهیه صرف ننموده اند!(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» براساس قرآن و سیره رسول اکرم و ائمّه اطهار «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ»، کمال و راه رسیدن زن به حرم امن حضرت پروردگار را اشتغال به تدبیر امور منزل و تربیت اولاد صالح می دانستند و اشتغال غیرضروری زنان را در بیرون از منزل سبب از دست رفتن صفای خاطر و نورانیت ضمیر و ضایع شدن استعدادهای فطری، و منافی با کمال آنان می دانستند...، ولی با این حال، حضرت علّامه والد تحصیل علم را مختصّ به مردان نمی دانستند و تأکید می فرمودند که: «مخدّرات نیز باید از جهت علمی به رشد و تعالی برسند و تحصیل علم و دانش برای مخدّرات اگر همراه با برنامه صحیح باشد و از عمر و استعدادهایی که خداوند به زن عطا نموده درست استفاده شود، هیچ منافاتی با حمل و رضاع(2)

و تدبیر امور منزل ندارد» و سفارش می فرمودند که: «صبایا(3)

تا قبل از ازدواج قدر اوقات فراغت خود را بدانند و تا حدّ ممکن در جهات علمی رشد کنند و بر سرمایه های علمی خود بیفزایند.»

بارها برای ترغیب مخدّرات به تحصیل علم، نمونه هایی از زنان فاضله و عالمه و سیره آنان را بیان می کردند، مثلاً می فرمودند: «فاطمه بیگم، دختر علّامه مجلسی فرزندان بسیاری داشتند، ولی با این حال اهل فضل و دانش و فقاهت نیز بوده اند و برای مخدّرات، مجالس تفسیر و حدیث و تدریس داشته اند؛ و نیز آمنه بیگم دختر مجلسی اوّل و عیال مرحوم ملّا صالح مازندرانی مجتهده بوده اند.»

باری، ایشان اگرچه تحصیل علم را برای زنان مطلوب می دانستند، امّا آن را موقوف بر رعایت دو شرط اساسی می شمردند:

ص: 902


1- . مطلع انوار، ج 2 / 73.
2- . (شیردهی.)
3- . (دختران.)

«اوّل اینکه: تحصیل علم باید در مسیر تکامل و رشد بوده و سرمایه های الهی را در آنان بارور سازد، از این جهت باید در رشته هایی مشغول به تحصیل شوند که برای خود ایشان یا برای جامعه اسلامی مفید باشد.

زنان باید یا در علوم دین که شناخت راه بندگی و انسان سازی است به تحصیل بپردازند یا در علوم و فنونی که مختصّ به زنان است، همچون رشته های مختلف طبّ و جرّاحی و سائر اموری که مورد احتیاج زنان است تحصیل کنند، چرا که اگر در این نوع رشته ها زنان متخصّص نداشته باشیم، زنان مسلمان مجبور خواهند شد برای درمان و علاج و رفع احتیاجات خود، به مردان مراجعه کرده و ارتباط با نامحرم و اجنبی پیدا کنند و این امر خلاف شریعت مقدّسه است.»

و نیز می فرمودند: «در برخی از رشته هایی که در جنگ با دشمنان و دفاع از کیان اسلام لازم و مفید است باید عدّه ای از زنان متخصّص باشند تا در مواقع ضرورت وظیفه خود را انجام دهند.(1)

و لذا تحصیل مخدّرات، بیش از آنچه گذشت، در رشته های صنعتی و فیزیک و امثال آن صحیح نمی باشد، زیرا نه تنها موجب پیشرفت ایشان نیست، بلکه سبب هدر رفتن بیت المال گشته و نیز سبب می شود که جای مردان را در تحصیل و کار و اشتغال پرکنند.

ص: 903


1- . در رساله بدیعه می فرمایند: «البتّه لازم است که زنان، امور پرستاری و مداوای مجروحین مثل شکسته بندی و زخم بندی و تزریقات را فراگیرند تا بتوانند به مجروحین کمک کنند. همچنین تعیین گروه خون و بعضی از اقسام جرّاحی را بدانند تا بتوانند در این موارد، مفید واقع گردند. البتّه این کمک ها کفایةً برعهده آن هاست. بلکه در این زمان باید امور فنّی، برق، میکانیکی، مخابرات و بی سیم و دیگر امور را با همه انواعش، بیاموزند تا از آنها در جنگ های اسلامی استفاده شود؛ و اشکالی ندارد که فنون نظامی را نیز بیاموزند، برای استفاده در مواردی که نیاز به دفاع از حریم خود و مؤمنین داشته باشند، در اقسام جهاد واجب بر آنها.» و در تعلیقه می فرمایند: «ناگفته نماند تمام این مطالب که ذکر شد، در صورتی است که زنان با مردان آمیزش پیدا نکنند و هرکدام به کار خود مشغول بوده از اختلاط هم بپرهیزند. همچنین جائز نیست زنان در هنگام مداوای مردان، نظر بر مواضع محرّم آنان بیندازند و یا بدن آنها را لمس کنند، مگر در مواقع ضرورت.» (ترجمه رساله بدیعه / 122،123)

و دوّم اینکه: تحصیل علم در جامعه اسلامی مانند سائر امور باید در مسیر خیر و تقرّب به خداوند باشد و روز به روز بر درجه عبودیت انسان بیفزاید، لذا زنان در طریق تحصیل نباید از حدود و ثغور(1)

احکامی که شرع مقدّس تعیین کرده ولو به قدر سر سوزن تجاوز و تخطّی کنند.

بنابراین تأسیس محیط های آموزشی و کلاس هایی که مطابق با موازین شرع نمی باشد و پسران و دختران در آنها با یکدیگر اختلاط دارند و در مسیر قرب به حضرت حقّ نبوده، بلکه موجب بُعد و دوری از خدا و حرمان از عنایات و الطاف حضرت ربّ ودود می شود، به هیچ وجه جائز نمی باشد.»...

حضرت علّامه والد حتّی از شرکت مخدّرات در مدارس دخترانه ای که زمینه های تربیت غلط و آداب غیراسلامی در آن وجود داشت، نهی می فرمودند.

در دوران حکومت پهلوی که در مسجد قائم اقامه نماز می فرمودند، یکی از اهل مسجد تصمیم گرفته بود صبیّه(2) خود را به دبیرستان بفرستد، مرحوم والد وی را از این عمل نهی کردند و مفاسد آن را متذکر شدند، ولی متأسّفانه ایشان دختر خود را به دبیرستان فرستاد و حضرت علّامه با آنکه آن شخص از ارادتمندان و دوستداران ایشان بود، از آن به بعد ارتباط خود را با او قطع نمودند!

در سال های آخر عمر شریفشان نیز دوستان و ارادتمندان خود را از فرستادن صبایا(3) به دبیرستان نهی می کردند و خود ایشان به علّت اهتمام به تحصیل صبایا و نامناسب بودن فضای دبیرستان ها، برای یکی از صبایای خود که دوره راهنمایی را تمام نموده بودند، با وجود مشاغل فراوان، در منزل از آغاز أمثله تا اواسط سیوطی را تدریس نمودند و ادامه آن را به علّت کسالتشان به این بنده محوّل فرمودند.

می فرمودند: «باید زمینه تحصیل را در شرائط و محیط سالم برای دختران فراهم نمود. اگر دختری در دبیرستان چند سال تحصیل نموده و مسائل علمی مختلفی بیاموزد، ولی تحت تأثیر تربیت ناصواب مدارس و همنشینی با دخترانی که در محیط غیراسلامی رشد یافته اند ذرّه ای

ص: 904


1- . (حدود و مرزها.)
2- . (دختر.)
3- . (دختران.)

از قدس و تقوا و طهارت او کاسته شود و این تحصیل موجب دوری وی از خدا گردد، ارزش ندارد.»

این امر سبب شد که برنامه ای درسی برای تحصیل صبایای شاگردان خود به جای دوره دبیرستان مشخّص فرمودند که محورهای اصلی آن قرآن، ادبیات عرب، منطق، احکام، اخلاق، بهداشت عمومی، خانه داری، بچّه داری، خیاطی، گلدوزی و طبّاخی بود.

در این دوره تحصیلی، صبایا این موادّ درسی را که احتیاجات اصلی یک زندگی سالم برای دوشیزگان است فرامی گرفتند و به برکت این دروس هم با دین خدا آشنا می شدند و هم مهارت های لازم برای زندگی آینده خود را تحصیل می نمودند و در پایان دوره، لوح تقدیری به نام «بشارت نامه» با امضاءِ مبارک ایشان به آنها اهداء می گردید و کسانی که به ادامه تحصیل علاقه مند بودند، از آن پس دروس حوزوی را در رشته های ادبیات و فقه و اصول ادامه می دادند.

علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ» نسبت به این دوره تحصیلی عنایت بسیاری داشتند و خود بر جهات علمی و عملی آن و حتّی بر اساتید و شرکت کنندگان آن نظارت می فرمودند و دقّت می نمودند که اساتید دوشیزگان، از مخدّرات باتقوا و ایمان و اهل تهذیب و طهارت باشند و فضای این مجموعه، فضایی نورانی، پاک و به دور از آلودگی معاصی و توجّه به کثرات و دنیا باشد.

این بذل عنایت و توجّه از ناحیه ایشان سبب گردید که این مجموعه به مراتب از تحصیلات رائج دبیرستان مفیدتر بوده و علاوه بر داشتن فوائد علمی و آموزش دانش های مفید و لازم برای صبایا، از جهات تربیتی نیز به بهترین وجه، موجبات رشد و ترقّی آنان را فراهم نماید و بحمداللَّه مخدّراتی شایسته و متّقی در آن تربیت یافتند.(1)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مقام علمی و جامعیت کم نظیری که والد معظّم «رُوحِی فِدَاهُ» دارا بودند، علاوه بر عنایات ربّانیه و توفیقات الهیه، ریشه در سعی و اجتهاد وافر و جدّیت و همّت عالی آن عالم ربّانی داشت.

ص: 905


1- . نور مجرد، ج 1 / 120.

ایشان از دوران شباب و جوانی تا پایان عمر شریف خود، همواره با پشتکاری عجیب، به درس، مطالعه، مباحثه، مذاکره و فکر و تدقیق و تحقیق و کتابت اشتغال داشتند. از دوران تحصیل ایشان در تهران و بلده طیبه قم و نجف اشرف، خاطرات بسیار آموزنده ای بر جای مانده است.

یکی از اساتید دوره هنرستان فنّی ایشان می گفتند: «پدر شما اهتمام شدیدی به درس داشتند و به هیچ وجه از تحصیل علم خسته نشده و از آن کناره نمی گرفتند. در اوقات زنگ تفریح، دانش آموزان رفع خستگی کرده و مشغول صحبت با یکدیگر و گذراندن وقت می شدند، امّا ایشان زنگ تفریح برایشان معنی نداشت و یکسره مشغول بودند.»

حضرت علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» می فرمودند: «من در مدّت تحصیل در بلده طیبه قم، در طول شبانه روز فقط پنج ساعت برای خودم داشتم نه بیشتر و بقیه اوقاتم همه صرف درس و بحث و مطالعه و تحقیق می شد.

این پنج ساعت که برای من می ماند، هم برای نماز و عبادت بود و هم برای غذا و خواب! حتّی نمی رسیدم رختخوابم را پهن کنم. این قدر فرصت نبود که آن را از جا بلند کنم!»...

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقا میرزا محمدحسن نوری برادر حضرت آیت اللَّه نوری همدانی «مُدَّظِلُّهُ العَالِی» از مراجع عظام تقلید، در دوران تحصیل در قم مدّتی با ایشان {پدرم} هم حجره بوده اند...

ایشان می گفتند: «در مدّت شش ماه که ما با یکدیگر هم حجره بودیم، هیچ شبی دیده نشد که ایشان رختخواب پهن کرده و در بستر بخوابند! هر شب در حال مطالعه و کنار کتاب خوابشان می برد. خانم والده ایشان رختخوابی آماده کرده و به ایشان سفارش کرده بودند که برای حفظ سلامتی، شب ها در آن استراحت کنند، ولی هیچ وقت پهن نشد و ایشان تأسف می خوردند که چرا نتوانستم به سفارش مادر عمل کنم.

در این مدّت هیچ وقت فرصت نشد که ایشان با آرامش بنشینند و صبحانه خود را میل کنند، بلکه هر روز لقمه ای آماده کرده و با خود به همراه می بردند تا شاید در میان درس ها فراغتی حاصل شود که آن را تناول کنند، ولی معمولاً آن فراغت برایشان بدست نمی آمد و آن لقمه نان را دوباره به حجره بازمی گرداندند!

ص: 906

ایشان چون به روغن زیتون علاقه داشتند، خانم والده ایشان یک شیشه روغن زیتون داده بودند که میل کنند. آن شیشه روغن کنار طاقچه بود و ایشان هم تصمیم داشتند از آن میل کنند، ولی چنین فرصتی حاصل نشد!»(1)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به جهت شدّت اهتمام به تحصیل، از زمانی که به نجف اشرف مشرّف می شوند تا پایان مدّت تحصیل که هفت سال طول می کشد، به تهران مراجعت نمی کنند!

در این مدّت خداوند متعال سه فرزند به ایشان عطا می کند و حقیر هنگام مراجعت ایشان از نجف اشرف چهار سال داشتم.

زمانی که وضع حمل خانم والده نزدیک می شده است، حضرت والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» ایشان را تا مرز می آورده اند و به جدّ مادری ما مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» سپرده و خودشان به علّت اهتمام فوق العاده ای که به درس داشته اند، به نجف اشرف برمی گشته اند و خانم والده نیز پس از وضع حمل و گذراندن دوران استراحت، به همان کیفیت به نجف اشرف بازمی گردیده اند.

خانم والده از خاطرات دوران زندگی در نجف اشرف می گویند: «ایشان علاوه بر اینکه تمام روز را مشغول درس بودند، شب ها نیز به اتاق بالا رفته و در را می بستند و تا نیمه های شب مشغول مطالعه و نوشتن درس هایی بودند که روزها در آن شرکت می کردند.»

ایشان در جوانی بسیار قوی و بلندبالا بوده اند، ولی در اثر همین مجاهدت ها و سختی هایی که در راه علم و عمل و معرفت تحمّل کردند، بسیار شکسته شدند.

می فرمودند: «من به اندازه سه چهار برابر توانایی معمولی از بدنم کار کشیده ام!»

و نیز می فرمودند: «در آغاز ورود به قم، چشمم قوی بود ولی پس از دو سال که در قم بودم، به خوبی نمی توانستم ببینم و دیدِ چشمم کم شده بود، لذا مجبور به مراجعه به طبیب و استفاده از عینک شدم.»(2)

ص: 907


1- . نور مجرد، ج 1 / 69.
2- . نور مجرد، ج 1 / 75.

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {حجت الاسلام سید مهدی قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی)} آماده بودند تا آنچه را که از این علوم {علم حروف و اعداد} دارند به حقیر تعلیم کنند، ولی حقیر برای خودم نفعی در آن ندیدم و لذا از قبول آن و صرف وقت در اینگونه امور امتناع کردم، زیرا - هرچند که چه بسا علوم حقیقی و واقعی باشد، ولی - صرف کردن وقت برای آن بدون ضرورت و مَحْمدَتی،(1)

صحیح نبود. صرف وقت در این امور مانع فراغت فکر و حال برای امور اهمّ بود. ما به معارف الهیه بسیار محتاج بوده و هرچه در قرآن و تفسیر قرآن و راه توحید حقّ متعال کار کنیم، تازه به جایی نرسیده ایم تا چه رسد وقت خود را در امری صرف نماییم که اهمّ از آن بسیار موجود است و دست ما بدان نرسیده است.

قبل از تشرّف حقیر به نجف اشرف و پس از فوت مرحوم والد که ناچار بودم مدّت قلیلی برای اصلاح و تنظیم امورشان در تهران درنگ کنم، در نزد یکی از خویشاوندان سَببی؛ مرحوم آقا میرزا أبوتراب عرفان که حقّاً مردی دانشمند بود و در جَفْر و رَمْل، محقّق و صاحب تألیف بود و می گفت: «در جفر کتابی به قدر شرح لمعه نوشته ام»، قریب یک ماه علم رَمْل را خواندم و جزواتی هم نوشتم.

آن مرحوم هم به قدری به حقیر علاقه مند شده بود که دست برنمی داشت و چون اولاد ذکور نداشت می خواست در آخر عمر علومش را به حقیر بیاموزد، ولی حقیر حسّ کردم که علاوه بر تضییع وقت، برای بنده ایجاد کدورت روحی می نمود؛ بنابراین آن درس را ترک نموده و هرچه زودتر امور را اصلاح و برای عتبه بوسی باب علم به نجف اشرف مشرّف شدم.

استادمان حضرت علّامه طباطبایی از این علوم آگاه بودند، ولی بنده ندیدم در جایی اعمال کنند.

حضرت آقا حاج سید هاشم {حدّاد} در ترتیب جداول بالاخصّ کیفیت جدول صد در صد و یا سائر جداول که ابتدایش پنج در پنج است - نه تنها چهار در چهار - مهارتی بسزا داشتند و به حقیر هم کیفیت پرکردن مربّعات را تعلیم فرمودند و اضافه کردند که: «این مربّعات مؤثّر است ولی در هرحال باید اثر را از خدا دانست و از او منقطع نشد؛ و سپردن امر به دست حقّ تعالی به طوری که او مدیر و مدبِّر امر انسان شود، در هرحالی غایت مطلوب است.»

ص: 908


1- . (نکته مثبت.)

محیی الدین عربی و محقّق فیض کاشانی و شیخ بهاءالدین عامِلی در این فنّ از سرآمدان روزگار بوده اند.(1)

10- علّامه حسن حسن زاده آملی: حضرت علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیاء می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید.(2)

11- حجت الاسلام سید احمد خمینی (فرزند امام خمینی): امام مطالعه را دوست دارند و هنوز که هنوز است به قدری مطالعه می کنند که چشمشان خسته می شود.

یادم هست در ایام تعطیلی که تابستان ها به یکی از شهرها و یا تهران می آمدیم به قدری کتاب های متنوع مطالعه می کردند که صدای کسانی که برای ایشان کتاب تهیه می کردند درمی آمد. اکثر نوشته های نویسندگان بزرگ جهان را خوانده اند، چه در زمینه های اجتماعی و چه سیاسی پرمطالعه ترین روحانی بودند. تاریخ ایران را بارها مطالعه کرده اند و تاریخ مشروطه را خوب می دانند.(3)

12- آیت الله ابراهیم امینی: امام {خمینی} در مباحثات علمی کاملاً اهل بحث و دقت بودند و مطالب را به طور دقیق بررسی می کردند، به اشکالات پاسخ می دادند، ولی در جلساتی که بحث به صورت خودنمایی و جدال مطرح می شد ایشان سکوت می کردند. اگر کسی سؤال می کرد جواب می دادند و الّا ساکت بودند و گوش می دادند.(4)

13- یکی از فرزندان آیت اللَّه محمّدعلی شاه آبادی: وی {پدرم} در فقه و اصول و حکمت و عرفان و علوم غریبه مسلّط بود. یادم نمی رود فردی در علم جفر معطّل مانده بود، به کتاب های مختلف رجوع کرده بود، ولی مشکل او حل نشده بود. وقتی از پدرم خواست آن را حل کند،

ص: 909


1- . روح مجرد / 515.
2- . در آسمان معرفت / 19.
3- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / مطالعه را دوست دارند.
4- . پا به پای آفتاب ج 3 / 264.

پدرم زمانی را معین کرد که در آن وقت کسی حضور نداشته باشد، آنگاه مشکل او را حل نمودند.(1)

14- یکی از فرزندان آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی: مرحوم آیت اللّه والد «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» علاوه بر آنکه از مهارت کافی در فقه، اصول، فلسفه و عرفان برخوردار بود، در علوم دیگر مانند طب، تبحر کافی داشت و استادی مسلم در بعضی از علوم غریبه و ریاضیات بود.

15- آیت الله سیّد {مرتضی کشمیری} «رَحِمَهُ اللَّهُ» از عالمان علوم مذکور {علوم غریبه} بود. عده ای در ایام تعطیل، بعضی از این علوم را از وی آموخته اند.(2)

16- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: من مدتی در جوانی دنبال علوم غریبه و تسخیر جن و این مسائل بودم، اما اینها همه اش تاریکی است و تاریکی می آورد و من چون دنبال چیز بالاتری بودم خداوند مرا راهنمایی کرد و راه درست را پیش پایم گذارد.(3)

17- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم} به اهل علم بسیار احترام کرده و رفقا را تشویق و تکلیف به کسب علم می کرد و بسیاری از شاگردان ایشان از اهل علم بودند. می فرمود: «علماء کمتر اشتباه می کنند و کمتر گول می خورند، اینها را بهتر می توان ارشاد و دستگیری کرد، چون شرع دست اینهاست.»

یک مدتی یکی از آقایان درس را کنار گذاشت، ایشان ناراحت شدند و تاکید کردند به ادامه آن و عجیب مقید بودند.(4)

18- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} به افرادی که در سیر و سلوک و عرفان وارد می شدند اول می فرمود: «شرع و مسائل و احکام شرعی تان

ص: 910


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 294.
2- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 33.
3- . سوخته / 71.
4- . سوخته / 66.

را محکم کنید.» اینست که شاگردان اصلی ایشان از علماء و فضلاء بودند. از افراد بازاری و قشرهای مختلف دیگر خیلی کمتر بودند.»(1)

19- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم حاج شیخ محمدحسین {کمپانی اصفهانی}... چنانچه از نامه ای که به مرحوم سندالعارفین و شیخ الفقهاء آیت الله آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی... نوشته اند و از ایشان دستورالعمل برای طی راه معرفت و سیر و سلوک خواسته اند، معلوم می شود که: بر ایشان نیز به ثبوت پیوسته است که: علم حکمت نظری و فلسفه به تنهایی، راه گشای ابواب معرفت نبوده، بلکه لازم و واجب است قدم در راه عبودیت نهاده و عملاً در تحت تعلیم و تربیت و در زیر نظر استاد کامل عارف قرارگیرند؛ و با توجّه به تبعیت و پیروی از این رادمرد وارسته و پیراسته، طی طریق نمایند.(2)

20- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {بعد از آمدن از عراق به همدان جهت استفاده های معنوی از آقای انصاری همدانی و بعد از تصمیم برای ادامه تحصیل} با معرفی جناب آقای {شیخ حسنعلی} نجابت نزد بعضی از اساتید رفته، درس را شروع کردم، امّا همینکه مدرّس مشغول تدریس شد، حالم دگرگون شده و اصلاً نمی توانستم استماع نمایم تا چه رسد به اینکه مطالب درس را بفهمم!

به استاد {انصاری همدانی} مراجعه کرده و مطلب را به عرض ایشان رساندم.

فرمود: «من می دانستم که از این پس درس خواندن برای شما مشکل خواهد شد، زیرا همینکه کسی متذکر بعضی معانی شده، توجهش به عالم آخرت معطوف گشت و مقداری از حقیقت را دریافت نمود، علوم ظاهری در نظرش کوچک جلوه می کند و درس خواندن برایش بسیار دشوار می شود.»

سپس بعضی از حالات قبلی خود را بیان کرده، فرمود: «خوشبختانه من وقتی متوجه اینگونه معانی شدم که درسم تمام شده، از آموختن علوم ظاهری بی نیاز بودم.» آنگاه افزودند: «قبل

ص: 911


1- . سوخته / 278.
2- . توحید علمی و عینی / 31.

از آن حتی به عرفان معتقد نبوده، بلکه مشغول نوشتن و تألیف کتابی در رد عرفان بودم. ناگهان انقلابی در من به وجود آمد و وضعی شد که آن کتاب را پاره کرده، دور انداختم.»

از شنیدن این مطالب برایم روشن شد که چرا هنگامی که خدمت عارف کامل جناب آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» رسیدم، ایشان فرمودند: «من با اینکه غیرمجتهد را به عنوان تربیت نمی پذیرم تو را استثناءً می پذیرم»، گویا می خواستند همین مطلب را تفهیم کنند که: «سید حسین! تو دیگر نمی توانی به راحتی درس بخوانی!»(1)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی حقیر برای دیدن یکی از بزرگان و دانشمندان اهل خطابه و منبر که به شهر ما وارد شده بود، به منزلش رفتم. او گفت: «من کیمیا دارم و می خواهم آن را به شما بدهم.»

گفتم: من لازم ندارم.

گفت: «چرا؟ من تا به حال به احدی نداده ام.»

گفتم: در سال های جوانی که در مدرسه طلاب، درس می خواندم، از کثرت اشتغال و مطالعه از خدا تقاضا داشتم که: ای کاش شبانه روز من مقداری بیشتر از بیست و چهار ساعت می شد تا می توانستم استیفاء(2)

حظوظ(3)

علمی را بنمایم و تا به حال هم نشده است که عمر خود را صرف جمع آوری مال نمایم. اینک سزاوار نیست طلا و نقره ای بدست آورم...

آن بزرگ بر من دعا کرد و تحسین نمود.(4)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در ایام تابستان در آب انبار مدرسه حجّتیه {قم} که هم تاریک بود و هم رطوبت داشت، یک کرسی گذاشته بودم و روی آن می نشستم و مطالعه می کردم و آنجا را مکتبه خود کرده بودم. روزی چند نوبت از یکی از آقایان درس مکاسب می گرفتم، می آمدم آنجا درس را مطالعه می کردم و دوباره می رفتم و درس بعدی را می گرفتم!

ص: 912


1- . سفینةالصادقین / 173.
2- . (بدست آوردن.)
3- . (لذت ها.)
4- . امام شناسی، ج 12 / 291.

حتّی پنجشنبه و جمعه ها را هم می خواندیم. تعطیلی برایمان معنی نداشت؛ و لذا تمام بیع مکاسب را در یک تابستان خواندم!

بعضی از روزها هنگام ظهر مرحوم علّامه طباطبایی که از آنجا عبور می کردند به درون آب انبار نگاهی می انداختند و چون مرا در پایین آن آب انبار مشغول مطالعه می دیدند، با همان لهجه شیرین خود می فرمودند: «آقا سید محمدحسین! چه می کنی؟! شما هنوز درس می خوانی؟!»...

در زمان تحصیل در قم اشتغال ما به دروس به گونه ای بود که اگر طلبه ای جهت وفات پدرش، سه روز درس خود را تعطیل می کرد، تعجّب می نمودیم.

زمانی که در جوار بارگاه ملکوتی کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» به تحصیل اشتغال داشتم، یک روز یکی از همشیره هایم که خیلی به من علاقه داشت برای زیارت به قم مشرّف شده و برای دیدن من به مدرسه فیضیه آمد و از خادم مدرسه خواست تا مرا صدا بزند، در حالی که گرم مباحثه بودم.

خادم جلو آمد و گفت: «همشیره شما از تهران آمده و می خواهد شما را ملاقات کند.»

گفتم: من نمی توانم بیایم. مشغول مباحثه هستم.

طولی نکشید که خادم مدرسه برگشت و گفت: «همشیره می گوید: من نمی توانم اینجا زیاد بمانم و باید به تهران بازگردم.»

من هم دوباره در پاسخ گفتم: الآن مشغول مباحثه هستم و وقت ندارم؛ و واقعاً در آن زمان فرصت نداشتم و اگر با همشیره ملاقات می نمودم از مباحثه می ماندم و دیگر فرصتی برای جبران آن نمی یافتم.

گویا همشیره از ما ناراحت شده و به تهران که بازمی گردد، نزد مرحوم پدر ما گلایه می کند، ولی بعداً که به تهران رفتم، به دیدن همشیره رفته و از او دلجوئی کرده و او را راضی ساختم.(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: جناب حاج میرزا علی آقا قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در بستر بیماری و در حال احتضار بودند. حقیر به همراه آقای {شیخ حسنعلی} نجابت به عنوان عیادت خدمت

ص: 913


1- . نور مجرد، ج 1 / 71.

ایشان شرفیاب شدم. عده ای از روحانیون محترم از جمله جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ عباس قوچانی اطرافشان بودند.

در اینجا نکته قابل توجهی را باید متذکر شوم: قبل از ملاقات با آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» یکی از اساتید که نزد او درس می خواندم همینکه متوجه شد می خواهم خدمت ایشان مشرف شوم، خیلی سعی کرد که بنده را از ملاقات با آن مرحوم منصرف کند؛ و از مطالب بازدارنده ای که می گفت، یکی این بود که: «اینها سواد ندارند و مراجعه به اشخاص بی سواد صحیح نیست.» این کلام باعث عقده ای شد که اثرش اندکی در دلم باقی مانده بود.

آن مرد خدا - که رحمت بی پایان حق بر روح پاکش باد - با اینکه در حال احتضار بود و نفس در گلو و سینه اش صدا می کرد، کأنّ خواست این عقده را از دل من برطرف سازد، لذا در حالی که چشم های شریفش روی هم بود به جناب آقای قوچانی امر فرمود: کتاب علمی بسیار مشکلی را که نام آن در خاطرم نیست و عبارات و لغات پیچیده و سختی داشت بخواند و با اینکه در آن وقت ادبیات حقیر نسبتاً خوب بود و اکثر عبارات عربی را می فهمیدم برای بنده اصلاً مفهوم نمی شد.

جناب قوچانی در حالی که همه حضار به استثنای حقیر از فضلای حوزه بودند با صدای بلند مشغول قرائت شدند و به محض اینکه عبارتی را غلط می خواندند، جناب قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در حالی که گاهی صدای خُرخُر از ایشان شنیده می شد که علامت خواب یا نزع بود، فوراً غلط ایشان را متذکر شده، می فرمود: «شیخ عباس! اینطور بخوان.»

بنده متوجه شدم گویا ایشان به من می فهمانند که گرچه سواد بدون تقوا و معرفت ارزشی ندارد، امّا آن شخص که به تو گفت: «قاضی بی سواد است»، اشتباه کرده است.(1)

4- آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی: پس از اینکه امام {خمینی} به مقام اجتهاد رسیدند، زمانی یک مسأله ریاضی مشکلی در دنیا مطرح بود که آن موقع می گفتند: «در ایران فقط حاج آقا روح الله خمینی این را حل کرده است.»

ص: 914


1- . سفینةالصادقین / 140.

آن مسأله این بود که یک ریاضیدان گفته بود: «ما سه کلاه سبز داریم، دو کلاه زرد و یک کلاه سفید و در یک تاریکی مطلقی بسرمی بریم و فردی یکی از کلاه ها را بر سر خود گذاشته است. از کجا باید بفهمیم که این فرد کلاه چه رنگی بر سر خود گذاشته است.»

امام بدون اینکه دست به قلم ببرند و حساب بکنند، این مسأله را حل کرده بودند و آن روز حل این مسأله توسط امام خیلی سر و صدا ایجاد کرد.(1)

5- حجت الاسلام شمس اللّه قائمی: با یکی از علماءِ معروف و مشهور - که به رحمت خدا رفت و البته مقاماتی هم داشت - خدمت آقای {محمدتقی} بهجت رفتیم و ایشان گفت که: «آقا! برای رسیدن به مقامات، تحصیل این علوم لازم نیست و ما احتیاج به این حرف ها نداریم. فلانی خیلی مقامات دارد، خیلی چیزها را خدا به ایشان داده، عالم هم نیست و هیچ یک از این درس ها را هم نخوانده.»

ایشان عجیب ناراحت شد و فرمود: «اگر فلانی درس می خواند، چه می شد! اگر عالم بود، چه می شد! مسلّماً به مراتب شامخ تری از معنویت نائل می آمد.

معمولاً ما وقتی اینگونه کرامت ها را می بینیم با خود می گوییم: ای کاش ما هم می توانستیم این کارها را انجام دهیم و حال آنکه چنین کرامات کجا و امکان معرفت و خداشناسی که خدا به ما داده است کجا؟!... این نوع معرفت ها کجا و شرق و غرب عالم را در یک لحظه طی کردن کجا؟!»(2)

6- حجت الاسلام سید مهدی قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): در نجف اشرف ضمن تحصیل علوم حوزوی در فراگیری علوم غریبه، سعی بلیغی به خرج می دادم و مرحوم پدرم از این بابت نگران بودند و به من می گفتند: «تو با علوم غریبه به جایی نمی رسی» و حالا که سال های پایانی عمرم را طی می کنم می بینم که حق به جانب پدرم بوده است و از این علوم جز حجاب و ظلمت چیزی نصیب انسان نمی شود.(3)

ص: 915


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 128.
2- . العبد / 167.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 425.

7- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): در خدمت آقا، آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» نشسته بودیم که یک سید مازندرانی که یکی از اقطاب سلسله دراویش بود با دفتری بزرگ خدمت آقا رسیدند.

این سید دارای محاسن سفید بلند و چهره بسیار نورانی بودند و این نورانیت، در اثر ترک خوردنی حیوانی بود، حتی در منزل آقا درخواست کردند که در غذای ایشان از روغن حیوانی استفاده نکنند. بعد به آقا عرض کردند:«من زحمت زیادی کشیده ام تا طی الارض را به دست آورده ام و تا الان به هیچ کس تعلیم نداده ام، ولی امروز به خدمت شما رسیده ام تا این کمال را به شما یاد بدهم.»

آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» فرمودند: «من نیازی به طی الارض ندارم.»

سید اصرار می کردند و مرحوم انصاری استنکاف.(1)

بعد سید فرمود: «پس اجازه بدهید علم کیمیا را به شما تعلیم دهم و من طریقه طی الارض و علم کیمیا را در این دفتر نوشته ام.»

آقا فرمود: «ما بهترش را داریم.»

سید با تعجب پرسید: «شما بهترش را دارید؟!»

آقا فرمود: «بله! ما توحید را داریم که ما را از دیگر چیزها بی نیاز کرده است» و بعد آقا افزود: «برنامه دین و انجام عبادات برای آدم کردن و رسیدن به مقام توحید است نه برای بدست آوردن این امور.»(2)

علم لدنّی

کلام ولیّ خداوند

ص: 916


1- . (ردّ کردن و قبول ننمودن.)
2- . در کوی بی نشان ها / 45.

1- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: گیاهان هم زنده هستند و حرف می زنند و من با آنها صحبت می کنم و آنها خواص خود را برای من می گویند.(1)

2- أبوحامد محمد غزالی: مجاهدان، به علوم الهامی تمایل دارند نه آموختنی. از اینرو بر آموختن دانش و بدست آوردن کتب مصنفان و بحث و گفتگوها و دلیل های یاد شده حریص نیستند، بلکه می گویند: راه (رسیدن به دانش) آن است که در زدودن صفات نکوهیده، از دل بکوشیم و تمام وابستگی ها را قطع کنیم و با تمام کوشش به خدای متعال رو بیاوریم.(2)

3- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: مراتب فهم کتاب {قرآن} به حسب مراتب تکامل انسان، به حسب تقوا و سیر الی اللّه و مراتب تهذیب و مراتب کمال عقلی است.(3)

4- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: فریاد می زنید که: ما شبهه داریم، ما تردید داریم، ما وجود مبداء را نمی فهمیم. نمی خواهید بفهمید! اگر مجاهد باشید، وجود مبداء را می فهمید. هرکه مجاهده کند، این معنی را می فهمد.(4)

5- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر انسان تزکیه کرد، واقعیات را می فهمد، پرده ها کنار می رود و شاید حواس ظاهره اش نیز عوض شود؛ یعنی سمعش غیر سمع ما شود و بصرش غیر بصر ما.(5)

6- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر مالک هوای نفس شدید، قدرت تشخیص پیدا می کنید. اگر مالک هوای نفس شدید، بدون تعلم به حقیقت علم که نور است نائل می شوید.(6)

7- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: علوم نوری، حرکت روحانی می خواهد، احتیاج به حرکت جسمانی ندارد. لازم نیست انسان از محل خودش برای کسب آن حرکت و مسافرت کند، بلکه

ص: 917


1- . کیمیای محبت / 112.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 52.
3- . نردبان آسمان / 47.
4- . نردبان آسمان / 137.
5- . نردبان آسمان / 159.
6- . نردبان آسمان / 252.

با حرکت روحانی به این علوم نائل می شود. این علوم اختصاص به اهل علم ندارد، غیر اهل علم هم می توانند از این علوم استفاده کنند. این در صورتی است که مبادی و مقدمات آن مهیا باشد و به حسب اعتقاد و اخلاق و عبادات، کفر و الحاد نداشته باشد، خودش را ساخته باشد، زبان، زبان خدا باشد، زبان دروغ گو نباشد، وگرنه به این علوم نوری نمی رسد و راهی به آن پیدا نمی کند...

اساس این علوم، اخلاص در عمل و طهارت و پاکدامنی است. هرکس این مسیر را نرود پشیمان می شود و ضرر می بیند.(1)

8- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: تزکیه و تهذیب نسبت به علوم الهی و معارف حقه، همان طلب است. طلب در علوم متعارف، حرکت از وطن به مراکز علمی و حضور در جلسات بحث و تعلیم است، ولکن طلب در معرفة اللّه، حرکت روحانی است، که همان تزکیه و تهذیب است. با تزکیه و تهذیب، معرفة اللّه و معرفت نبوت و ولایت و علوم الهی حاصل می شود.

انبیاء برای علوم الهی نیازمند به حرکت مکانی نیستند. علمی که «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»(2)

است، حرکت مکانی نمی خواهد. همه معارف و عبادات معراجی، از برکات حرکت الهی و تخلق به اخلاق اللّه و تزکیه و تهذیب است. طلب در اینها حرکت روحانی است، نه حرکت مکانی.(3)

9- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: این علوم {عرفان و معارف حقه} استاد نمی خواهد، استاد، تزکیه و تهذیب است.(4)

10- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: آن روزی که آدمی مرد خدا بشود، علومی که در غیر دستگاه الهی نیست، نصیب انسان می شود. فقط دستگاه خداوند است که توان چنین کاری را دارد.(5)

ص: 918


1- . نردبان آسمان / 259.
2- . مصباح الشریعة / 16. (نوری است که خداوند در قلب هرکه بخواهد می اندازد.)
3- . سلوک معنوی / 78.
4- . سلوک معنوی / 148.
5- . سیری در آفاق / 199.

11- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اگر می خواهید موفق به درک و فهم کلمات انبیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، کلمات کتاب خدا، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه شوید، باید مزکّی(1) شوید. اگر مزکّی شدید، درک می کنید.(2)

12- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: آخر این چه علمی است که هرچه جلوی انسان بگذارند او نفهمد چیست و بخورد؟ غذای حلال و حرام را تشخیص ندهد، نجس و پاک آن را نفهمد. علم باید نورانیت بیاورد. اینها که همه ظلمت و تاریکی است! آنها که از علوم و مفاهیم کسب نور می کردند، نانی که زنی حائض پخته بود در حال حیض، می فهمیدند و اشتها برای خوردن آن در خود نمی دیدند. آخر ما دیدیم این علوم ما را قانع نمی کند و ما نمی توانیم به آن دلخوش باشیم، براهین و استدلال، ما را آرام نکرد. آنچه باعث آرامش دل شد، اخلاص در عمل بود که راه های کشف و شهود را به روی انسان باز می کند... آنچه از این راه به انسان می رسد غیر از آن است که از راه علوم عاید انسان می گردد.(3)

13- علّامه حسن حسن زاده آملی: با یکی از استادان بزرگوارم جناب آیت اللّه علّامه آقا سیّد محمدحسن الهی تبریزی «رُوحِی فِدَاهُ» که دستورالعمل سیر و سلوک کسب می کردم پرسش هایی پیش می آوردم و آن جناب جواب می فرمود و هرگاه سؤالاتم به تسلسل می افتاد، می فرمود: «إن شاء اللّه چندبار شکار بفرمایید پاسخ این پرسش ها روشن می شود.»

این بیان استاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» کلامی شایانِ بسیار آفرین و سزاوار و تمجید و تحسین و مورد تدبر و تحقیق و تنقیب است چه اینکه به تعبیر آن جناب شکار کردن که نتیجه عرفان عملی است موجب علم ذوقی و شهودی است و آن، دارایی است و اما عرفان نظری علم مفهومی و دانایی است و عمده، دارایی است که ذوقی است.

ص: 919


1- . (پاک.)
2- . سیری در آفاق / 239.
3- . سیری در آفاق / 333.

در علم عرفان از این دارایی تعبیر به ذوق می شود... مثلاً آنکه درد دندان ندارد مفهوم درد دندان را ادراک نمی کند، اما آنکه درد دندان دارد می داند که درد دندان چیست. آنکه درد ندارد دانایی مفهومی دارد و اینکه درد دارد دانایی ذوقی.(1)

14- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: کسی که به حق الیقین برسد، از کسانی که اهل سواد هستند، بالاتر است و بیشتر و بهتر می فهمد.(2)

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: اینجانب تصمیم دارم که قربِ الهی پیدا کنم، لطفاً مرا راهنمایی فرمائید. آیا این کار نیاز به استاد دارد؟): استاد، علم است و معلّم، واسطه است. عمل به معلومات بنمایید و معلومات را زیر پا نگذارید، کافی است: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ، وَرَّثَهُ اللّهُ عِلْمَ مالایَعْلَمُ»(3) «کسی که به دانسته خود عمل کند، خداوند، علمِ به آنچه که نمی داند را نیز به او خواهد داد.» «وَ الَّذینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(4) «و حتماً آنان را که در راهِ ما تلاش و مجاهدت کنند، به راه های خود هدایت می کنیم.»

اگر دیدید نشد، بدانید نکرده اید.

ساعتی در شبانه روز را مخصوص علوم دینیّه بنمایید.(5)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقایانی که طالب مواعظ هستند از ایشان سؤال می شود: «آیا به مواعظی که تا حال شنیده اید عمل کرده اید یا نه؟»

آیا می دانید که: هرکس به معلوماتِ خود عمل کرد، خداوند، مجهولات او را معلوم می فرماید؟ آیا اگر عمل به معلومات - اختیاراً - ننماید شایسته است توقّعِ زیادتی معلومات؟(6)

ص: 920


1- . انسان در عرف عرفان / 16.
2- . در کوچه عشق / 114.
3- . بحارالأنوار، ج 65 / 363.
4- . سوره عنکبوت / 69.
5- . به سوی محبوب / 72.
6- . برگی از دفتر آفتاب / 189.

17- آیت اللّه محمدتقی بهجت: محال است که عبودیت باشد، ترک معصیت باشد، با این فرض، انسان، بیچاره باشد و نداند چه بکند چه نکند، محال است.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): {پدرم} تا مقدمات {حوزه} بیشتر نخوانده بودند، اما بسیار عجیب بود، هر سؤالی که از ایشان می پرسیدی جوابی محکم می دادند، بدون اینکه آن درس را خوانده باشند.(2)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: روزی در خدمت آقا سید هاشم حدّاد بودم. سرش را پایین انداخت و این آیه شریفه را خواند: «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، بگو: همانا نماز من و پرستش و زندگی ام و مرگم از آن خداوند جهانیان است»(3)

سپس حقایق آیه شریفه را با تفسیری بالاتر و برتر از مطالبی که در کتاب اسفار ملّا صدرا آورده است، روشن کرد.(4)

3- یکی از دوستان و شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیاط: از آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی پرسیده شد: «شما چرا اینقدر به شیخ رجبعلی احترام می گذارید؟ شما که در علم از او بالاتر هستید.»

مرحوم شاه آبادی فرمود: «آنچه را ما در حوزه علمیه آموختیم، شیخ رجبعلی از طریق تهذیب نفس بدست آورده اند.»(5)

4- شیخ عبدالکریم حامد: شیخ {رجبعلی خیّاط} در شصت سالگی از حالی برخوردار بود که وقتی توجه می کرد، هرچه می خواست می فهمید.(6)

ص: 921


1- . به سوی محبوب / 93.
2- . دلشده / 14.
3- . سوره انعام / 162.
4- . صحبت جانان / 96.
5- . خاطرات جناب شیخ / 25.
6- . کیمیای محبت / 103.

5- دکتر مدرسی (از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیاط): با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم، از ایشان سؤالاتی از مسائل مشکل فیزیک مثل میدان مغناطیسی می پرسیدم و شیخ می فرمود: «می پرسم و جواب می دهم.»

سپس سر را پایین می انداخت و مدتی بعد بالا می آورد و جوابی درست می داد.(1)

6- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: من در نجف به بعضی از اوراد و اذکار مشغول بودم. معانی ای از قرآن به قلبم می آمد که در کتاب ها نبود، اما ننوشتم چون حالش نبود.(2)

7- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: روزی در خدمت آقای {جعفر آقا} مجتهدی بودم. طلبه ای از در وارد شد و پس از لحظاتی درنگ، سؤال دشواری را در رابطه با یکی از موضوعات فلسفی عنوان کرد و از آقای مجتهدی خواست تا در آن مورد توضیح دهند!

من با خود می گفتم: جای طرح این سؤال که اینجا نیست! طلبه باید برود و از فلسفه دان های حوزه سؤال کند، آقای مجتهدی را با فلسفه چکار؟! اینجا جای حال است نه قال!

آقای مجتهدی پس از چند لحظه تأمل، آن سؤال دشوار فلسفی را با احاطه و اشراف کامل با بیانی ساده و دور از حشو و زوائد به گونه ای پاسخ گفتند که موجب اعجاب من شد! گویی سال ها در حوزه فلسفه تدریس کرده و با مبانی فلسفه الهی آشنایی کامل دارند! و من که مطالعاتی در این زمینه داشتم، مطالب ایشان را بسیار جامع و مانع می دیدم و به خود می گفتم که: باید ملّا صدراها بیایند و شیوه تبیین مسائل فلسفی را از آقای مجتهدی یاد بگیرند! چقدر ساده و راحت معضلات فلسفه را حل می کنند!(3)

8- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: در مشهد مقدّس سالک و عارفی بود به نام حاج غلامحسین شیشه گر. این مرد، صاحب مقامات و درجات بوده و در عین اینکه شخصی عامی بوده است افرادی را در مکتب خود تربیت می نموده و به راه ولایت و توحید رهبری می نموده

ص: 922


1- . کیمیای محبت / 103.
2- . شیدا / 87.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 361.

است، از جمله، جماعتی از علماء و مجتهدین عظام در مجلس او حضور می یافته اند و از بحر موّاج و علوم بی نهایت او استفاده های شایان می نموده اند و با آنکه خود صاحب رأی و فتوا بوده اند در عین حال در موضوعات حادثه و مسائل شرعیه از استاد عرفانی خود حاج غلامحسین شیشه گر استعلام می نموده اند.(1)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {یک روز} حالی پیدا کردم که قابل وصف نیست. همین قدر می توانم بگویم که: نحوه علم حق تعالی را درک کردم! سر تا پا علم بودم و همه وجودم درک شده بود. در آن حال متوجه شدم که علم، حیات است و معنای حیات را درک کردم.

یکبار هم کنار رود فرات با جناب آقای سید هاشم رضوی قدم می زدیم. در آنجا حالی پیدا کردم که دیدم علوم سیل آسا به قلبم ریخته می شود. وقتی حال خود و بعضی از نمونه های آن علوم را برای ایشان گفتم، فرمود: «اینها را بنویسید»، لکن حقیر حالی داشتم که اصلاً به اینگونه امور توجهی نکرده و درصدد ثبت و ضبط آنها برنمی آمدم.(2)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: خدای متعال نوری مرحمت کرده بود که بدون دقت در سند روایات و بدون مراجعه به کتب رجال، به محض اینکه روایتی را می دیدم متوجه می شدم که آیا از ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» صادر شده یا نه؛ و حتی گاهی می فهمیدم از کدامیک از آن بزرگواران است!(3)

11- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما اهل ریاضت نبودیم، ولی از بعضی چیزها کناره گیری می کردیم و به همین سبب بود که مسائلی برای ما روشن گردید، البته نه آن ریاضتی که طیّبات خدا را نخورید، همینکه معصیت نکنید.(4)

سرگذشت

ص: 923


1- . مطلع انوار، ج 2 / 324.
2- . سفینةالصادقین / 228.
3- . سفینةالصادقین / 243.
4- . سلوک معنوی / 148.

1- عبدالواحد بن زید: به صومعه راهبی گذشتم، به یاران خود گفتم: صبر کنید. سپس آن راهب را صدا زدم.

پرده صومعه را بلند کرد و گفت: «ای عبدالواحد بن زید! اگر دوست داری که علم الیقین بدانی، پس دیواری از آهن بین خود و شهوت هایت قرار ده.» سپس پرده بیفکند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: روزی سید بحر العلوم در حین تدریس، در بیان سند متّصلِ روایتی که مُعَنعنًا(2)

می شمردند، در سلسله روات(3) یکی را مثلاً محمّد بن الحسین گفتند.

یکی از شاگردان گفت: «حسین بن محمّد است!»

مرحوم بحر العلوم گفتند: «ای فرزند چه می گویی؟! می خواهی یک یک پدران او را تا آدم و پسرانش را تا قیامت و بهشتی و جهنمی های آنان را برای شما بشمارم؟!»(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز {آقا سید هاشم حدّاد} به یکی از شاگردان سابقه دار و علاقه مند به خود که گه گاهی تمرّدهایی(5)

می نمود و اظهار خودرأیی داشت و می خواست مطلب واقع شده ای را از ایشان پنهان کند، با شدّت و تندی فرمودند: «چی را از من مخفی می کنی؟! می خواهی فلان مطلب را از آسمان چهارم پایین بکشم و الان جلویت بگذارم.»(6)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در ایام زیارتی رجب یک روز صبح جناب دوست صمیمی و رفیق شفیق و پاکدل و فاضل و سابقه دار حقیر؛ حضرت آیت اللّه حاج سید ابراهیم خسروشاهی کرمانشاهی «أَدَامَ اللَّهُ أَیَّامَ بَرَکَاتِهُ»، برای ملاقات حقیر و در ضمن زیارت حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد بدانجا {منزل آقای حداد در کربلا} تشریف آوردند.

ص: 924


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 230.
2- . (روایتی که هر راوی، سلسله وار آن را از راوی قبل از خود نقل می کند، مثلا حسن عن رضا عن تقی عن حسین...)
3- . (راوی ها و نقل کنندگان.)
4- . مطلع انوار، ج 3 / 185.
5- . (نافرمانی هایی.)
6- . روح مجرد / 140.

بنده در این کنار اتاق نشسته بودم و حضرت آقای حدّاد در آن کنار خوابیده بودند به طوری که صدای نفس های ایشان در خواب مشهود بود.

حقیر سابقاً در عظمت حضرت آقای حدّاد و قدرت علمی و توحیدی و سعه علوم ملکوتی و واردات قلبیه و تجلیل و تکریم استاد اعظم آیت اللّه حاج میرزا علی آقای قاضی «قَدَّسَ اللّه تُرْبَتَهُ» از ایشان، به طور تفصیل برای این دوست مهربان تر از برادر، و صمیمی تر از هر یار و دوست، و بی شائبه تر از هرگونه توهّم شائبه، مذاکره نموده بودم و جداً ایشان را به ارادت و تسلیم در برابر ولایت آقای حدّاد دعوت نموده و عرض کرده بودم: شما که یک عمری را در پی معارف الهیه گردش کرده اید و برای کشف حُجُب و شهود عیانی از هرگونه سعی ای دریغ ندارید، بلکه این آرزوی شماست که در صدر شریفتان مختفی است و دنبال یک انسان کامل می گردید که به طور یقین خود را بدو بسپارید؛ اینک ایشان است که در آن گوشه اتاق در خواب است. شما در این چند روزه ای که در کربلا مشرّفید، اینجا بیایید، من هم هستم إن شاء اللّه تعالی امید است حوائجتان برآورده گردد و مشکلاتتان رفع گردد.

ایشان فرمودند: «خوف دارم آنکه را که من می طلبم نباشد و در این صورت گرفتار شوم و دیگر راه نجات و خلاصی نداشته باشم.»

عرض کردم: شما که طفل نابالغ و سفیه نیستید که شما را گول بزنند و گمراه کنند. بحمداللّه و المنّه عالمی هستید زحمت کشیده و سابقه دار، و به قرآن و اخبار معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» وارد، و دروس حکمت را نزد استادُنا العلّامه آیت اللّه سید محمدحسین طباطبایی «مُدَّظِلُّهُ العَالِی» خوانده اید و «شرح منازل السّائِرین» و «شرح قَیصری بر فصوص الحکم» و «فتوحات مکیه» محیی الدین عربی را کاملاً می دانید. با وجود این مطالب، از شما پذیرفته نیست که بگویید: «من گول می خورم و یا وارد در ورطه ای می شوم که امید رهایی نیست!» کسی که شما را مجبور ننموده و بر تسلیم به محضر ایشان وادار نمی کند. شما بیایید مثل یک شخص عادی با کمال آزادی مشکلات خود را بپرسید، ببینید می تواند حلّ کند یا نه؟! شما ایشان را در قدرت توحید و وصول به أعلی درجه یقین امتحان کنید؛ ببینید آیا آنچه خوانده اید و شنیده اید در ایشان که یک مرد عادی آهنگر نعل بند است می یابید یا نمی یابید؟! اگر نیافتید، طوری نشده است؛ به همان راه سابق خود ادامه می دهید و اگر ایشان را واجد شرایطی که

ص: 925

خودتان می طلبید یافتید، به دستوراتش ملتزم می شوید! تازه ایشان هم شخصی نیست که به همه کس راه دهد، می بینید که منزوی است و کسی درِ منزل او را نمی زند و خُلق و حال ندارد، ولی از آنجا که بنای کرامت و بزرگواری شان محبّت با حقیر بوده است، من واسطه می شوم و درخواست می نمایم و در صورت اجابت شاید شما گمشده خود را در اینجا بیابید!

این مرد، مردی است که در علوم عرفانیه و مشاهدات ربّانیه، استاد کامل و صاحب نظر است. بسیاری از کلمات محیی الدین عربی را ردّ می کند و به اصول آنها اشکال می نماید و وجه خطای وی را مبین می نماید. شما از مشکل ترین مطالب «منظومه» حاجی و «أسفار» آخوند و غامض ترین گفتار «شرح فصوص الحِکم» و «مصباح الانس» و «شرح نُصوص» از وی بپرسید، ببینید از چه افقی مطّلع است و پاسخ می دهد و صحّت و سُقم آنها را می شمارد؟! این مرد خواب ندارد، پیوسته بیدار است. در خواب و بیداری بیدار است. خواب و بیداریش یکسان است. چشمش به هم می رود ولی قلبش بیدار است. دیگر شما چه می خواهید؟!

ایشان گفتند: «اگر اینطور است که تو می گویی، اینک که ایشان خواب هستند، مطلبی از ایشان بپرس تا ببینیم در خواب چگونه می فهمد و پاسخ می دهد؟!»

عرض کردم: پرسیدن از من بلامانع است، ولی آیا سزاوار است چنین مرد عظیمی را اینک از آن علوّ ملکوتی روحی و محو جمال حقّ پایین آوریم و فقط برای امتحان از وی مطلبی را بپرسیم؟! من تا به حال نظیر این آزمایش ها را نکرده ام و آنچه برایم مشهود شده است خود به خود صورت تحقّق پذیرفته است.

بالأخره آقا از خواب بیدار شدند و برای تجدید وضو رفتند و وضو گرفته، بازگشتند و نشستیم برای صبحانه خوردن.

آقای حاج سید ابراهیم به من فرمودند: «اینک من در این چند روزه ایام زیارتی در کربلا - گویا چون با همراهانی بودند - مجال ندارم؛ إن شاء اللّه بماند برای وقت دیگر که خدا نصیب فرماید.»

ص: 926

جریان امروز گذشت. فردا صبح که آقا از خواب بیدار شدند، با خودشان در رختخواب می گفتند: «گفته می شود: او خواب ندارد. می گوید:(1)

من در تمام عمر یاد ندارم شبی را نخوابیده باشم؛ حالا لطف او چه می کند، مال ما نیست!»(2)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یک روز {حاج هادی ابهری} حقیر را صدا زده و گفت: «سید محمدصادق چند سال داری؟»

گفتم: هفده سال.

گفت: «اگر این مقدار را به آن اضافه کنی - و عددی را بر زبان آورد - چقدر می شود؟»

گفتم: فلان مقدار.

گفت: «عمر شما همین قدر است!»

گفتم: از کجا می گویی؟

گفت: «کشک(3) شد و من این را دیدم.»

پرسیدم: خوب عمر حضرت والد و أخوی چقدر است؟

گفت: «نمی دانم. من همین برایم کشک شد.»(4)،(5)

ص: 927


1- . یعنی سید هاشم حداد می گوید.
2- . روح مجرد / 122.
3- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان به جای «کشف» با لهجه خاصّ خود می گفتند: «کشک»؛ و وقتی می خواستند مکاشفه ای را تعریف کنند می گفتند: «برایم کشک شده است.»
4- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در همان دوران، مرحوم حاج آقا محمدحسن بیاتی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که ایشان نیز کثیرالمکاشفة بود، مجموعه مطالبی را در رابطه با حقیر به نحو مکاشفه دیده بودند که از جمله آن همین مسأله عمر حقیر بود و با مکاشفه مرحوم حاج هادی مطابق بود. بنده وقتی مکاشفه مرحوم بیاتی و مطالب مذکور در آن را برای حضرت آقای حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» نقل نمودم فرمودند: «این مکاشفه رحمانی است و همه آنچه دیده اند حقّ است و شما هم به رضای خدا راضی باش، ولی ایشان نباید قسمتی را که مربوط به عمر شما بوده است نقل می نمود، چیزی را که خدا از بندگانش پوشانده است نباید افشاء کرد.»
5- . نور مجرد، ج 2 / 120.

6- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عالم خواب عالم عجیبی است. انبیاء و اولیاءِ الهی به آن عنایت و توجه خاصی داشته اند. اهمیت رؤیاهای صحیح تنها از این جهت نیست که به انسان بشارتی دهند و یا او را از وقایع آینده خبردار کنند، بلکه نکته قابل توجه این است که انسان به سبب آنکه روحش در وقت خواب به عالم بالا توجه پیدا می کند، گاهی حقایقی را درک می کند و اسراری برای او روشن می شود که در بیداری هرگز نمی تواند به آن برسد؛ و اگر کسی به طور کلی به آن اعتنا نکند در واقع، عالم ملکوت را قبول ندارد.

حاجی نوری از عالم بزرگوار سید محمدتقی، عموی سید مهدی قزوینی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» که استاد اخلاق او نیز بوده است نقل می کند که فرمود: «در خواب دو ملک را دیدم که الواحی(1)

را آورده، به من نشان دادند که در آنها معارف هریک از علماءِ شیعه را با معتقدات یک یک از خواص اصحاب پیامبر اکرم و ائمه «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» مقابله می کردند و گفتند: ما مأمور هستیم این الواح را به شما عرضه کنیم.»

این عالم جلیل می گوید: «وقتی از خواب بیدار شدم دیدم آنقدر به اسرار علوم و حقایق عرفان احاطه پیدا کرده ام که اگر به اندازه عمر نوح «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» در طلب آن زحمت می کشیدم به اندکی از آن علوم نیز دست نمی یافتم.»

مرحوم حاجی نوری از این عالم بزرگوار نقل می کند که: چندی پیش از آن، شخص بزرگی به ایشان بشارت داده بود که به زودی به شما علم توحید داده می شود؛ و ظاهراً فیضی که در این رؤیا نصیب وی گردید همان وعده ای بوده است که به ایشان داده بودند.(2)

7- یکی از روحانیون ارادتمند کربلایی احمد تهرانی: بعد از ظهر اغلب روزها کل احمد آقا به همراهی گروهی از دوستانشان به مدرسه فیضیه آمده و در کنار حوض مدرسه می نشستند و جمعی از طلاب علاقمند نیز دور ایشان حلقه زده و سؤالات خود را با ایشان در میان می گذاشتند.

ص: 928


1- . (تخته ها، صفحه ها.)
2- . سفینةالصادقین / 646.

طلبه ها سؤالاتی از ایشان می پرسیدند که پاسخ دادن به آنها احتیاج یه یک سری مطالعات گسترده، در زمینه های مختلفی چون فلسفه و اصول و عقاید داشت، اما کل احمد آقا با چند بیت شعر ساده و چند جمله شیرین کوچه بازاری، آنچنان این معضلات فکری را حل می کردند که حیرت همگان را برمی انگیخت و هرچند دقیقه یکبار، صدای أحسنت أحسنت طلبه ها، فضا را مجذوب خود می کرد.(1)

8- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): در زمانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم و از شدت بلادت(2) اصلا فهم مطالب علمیّه را نداشتم، شبی با کمال پریشانی احوال مابین مسجد سهله و کوفه مشغول توجّه و تضرّع بودم و پریشان احوال متذکّر آیات عذاب بودم که راه را گم کردم و در مسیری که پستی و بلندی داشت، افتادم.

ناگاه باران شدیدی گرفت و مشرف به هلاکت شدم و از حیات خود مأیوس گشتم، باد شدیدی هم می آمد که گاهی می افتادم.

شخصی از بزرگان دین را دیدم دست مرا گرفت و نزدیک مسجد صعصعه رسانید و در آنجا به قدر یک ساعت نصایح بالغه فرمود و فرمود: «وقتی، دنیا به صورت جمیله متمثّل شد و گفت: دو مرتبه مرا تزویج کردی و طلاق گفتی، اگر مرتبه ثالثه مرا تزویج کنی تو را به هلاکت ابدیّه می رسانم.»

مجملا، چون خواست غایب شود ظرفی به من داد که در آن شربتی مثل پالوده بود. چون آشامیدم دانستم آنچه را که دانستم. دیگر آن شخص را ندیدم تا در سفر مشهد مقدّس در شب اربعین در ضیف خانه(3)

او را دیدم و آنچه باید بفرماید شنیدم و به درگاه الهی «عَزَّإِسْمُهُ» شاکر شدم.

ص: 929


1- . رند عالم سوز / 65.
2- . (کندذهنی.)
3- . (میهمان سرا.)

ای فقیر! باید در عالم سلوک، متوسّل و مستشفع به حضرت بقیة اللّه، صاحب الزمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» باشی که از آن چشمه فیض، علمی برای تو حاصل شود، که فرمودند: «لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَار».(1)

ای فقیر! بدانکه قلب به منزله آینه است، اگر صفا داشته باشد علم لدنّی در آن منطبع(2) می گردد و اگر به خطوات(3)

شیطانی و هوای نفسانی کثیف شود، از نور هدایت محروم می شود: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّه لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.»(4)،(5)

ص: 930


1- . کافی، ج 1 / 194. (نور امام در دل های مؤمنان، از خورشید تابان روز، نورانی تر است.)
2- . (حکّ.)
3- . (قدم ها، گام ها.)
4- . سوره نور / 40. (و خدا به هر کس نوری نداده باشد او را هیچ نوری نخواهد بود.)
5- . اشارات ایمانیه / 184.

عنایت خداوند به اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- آقا سید هاشم حدّاد: طفل تا شش ماهگی در حال فناست. کم کم پدر و مادر و اطرافیان او را به این دنیا مشغول می کنند و خداوند، حب و علاقه طفل را به دل پدر و مادر می اندازد که کار بچه معطل نباشد والا بچه تلف می شود. همین طور نیز خداوند نمی گذارد کار سالکینی که به مدارج بالا می رسند، معطل بماند و اشخاص، مأمور می شوند که به زندگی آنها برسند.(1)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: نعمت ها و لذت ها و بهجت هایی که خدا نصیب بندگان خاص خود در این دنیا می کند، نصیب افراد عادی در بهشت و عالم آخرت نمی شود.(2)

3- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: خدا را گواه می گیرم که بعضی از شب زنده داران را می شناسم که در اوائل کار، صدای آن مَلَکی که او را با لفظ «آقا» از خواب بیدار می نمود، می شنید.(3)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: انسانِ خودساخته می داند که زید و عمرو و تمام روابط اجتماعی، محکوم نظر خداوند متعال است. او از اینها چیزی نمی خواهد. البته خدا هم چنین فردی را به احسن وجه تأمین می کند، به گونه ای که گویا افراد، مأمور می شوند که کارهای او را انجام بدهند. بدون آنکه او دنبال افراد بدود و التماس و خواهش کند، افراد به سراغش می آیند...

اگر شخص، خود را بسازد و الهی شود، بدون اینگونه روابط، افراد مانند یک مأمور، کارهای او را انجام می دهند. این را خیال نکنید حرف است، ما تجربه کرده ایم و دیدیم چنین است.(4)

ص: 931


1- . دلشده / 75.
2- . سوخته / 166.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 457.
4- . سیری در آفاق / 199.

5- شیخ محمد شاذلی: هستی ها را طلب مکن، زیرا آنها اصالتاً جز برای تو خلق نشده اند و حال آنکه تو برای پروردگارت خلق شده ای، بنابراین اگر آنچه را که برای تو آفریده شده طلب کنی و آنچه را که باید طلب کنی رها کنی، مسأله عکس می شود. اگر بر پروردگارت روی آوری، موجودات خودشان تو را طلب می کنند و هر چیزی تو را خدمت می کند.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: برای هرکس در طول زندگی به مقتضای شرائط، روزهای تلخ و شیرینی وجود دارد، به خصوص برای من از این جهت که مدتی از عمر خود را با یتیمی و دوری از دوستان خود گذراندم و با تمام وجود، درد یتیمی را لمس کردم و با حوادث دردناکی در طول زندگی خود روبرو شدم، ولی خداوند منّان مرا از یاد نبرده، لحظه ای به خود وانگذاشت و همواره با نفحات قدسی اش مرا در لغزشگاه های خطرناک یاری کرده است و احساس می کنم که گویی قدرتی پنهانی مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.(2)

2- آقا سید هاشم حدّاد: هر موقع بخواهم به دیوار کناری دست بزنم، از آن پول برایم می رسد.(3)

3- شیخ عبداللّه پیاده: وقتی وضو می گیرم و با طهارت می خوابم، می بینم ملائکه در محل عبادتم برای من عبادت می کنند.(4)

سرگذشت

ص: 932


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 94.
2- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 38.
3- . دلشده / 152.
4- . ز مهر افروخته / 102.

1- آیت اللّه حسن صافی اصفهانی: زمانی که در نجف بودم، معمولاً شب های چهارشنبه به مسجد سهله مشرّف می شدم. شب چهارشنبه ای ابتدا از نجف به مسجد کوفه رفتم و نماز و اعمال و آداب آن مسجد را بجا آوردم و دیرهنگام با پای پیاده از آنجا به طرف مسجد سهله به راه افتادم. راهی نسبتاً طولانی و همچنین بیابانی ترسناک و تاریک و خطرآفرین بود. نمی دانم چرا آن شب، تاریکی و تنهایی و طولانی بودن راه اصلاً به خیال من خطور نکرد؟

باری به راه افتادم. وقتی که به مسجد سهله رسیدم، آخرهای شب بود. مسجد، بسیار خلوت و من هم شدیداً تشنه و گرسنه و خسته بودم به حدّی که توان ایستادن نداشتم و ماهیچه های بدنم می لرزید.

با کلیددار مسجد - آقای سهلاوی - که مردی بسیار متّقی و اهل دل بود، خیلی رفاقت داشتم و بسیاری از شب های چهارشنبه را با او می گذراندم.

آن شب چون دیروقت بود و می دانستم که ایشان خوابیده اند، مزاحم او نشدم، لذا تنها برای رضای خدا و برای اینکه مؤمنی را برای چند لقمه غذا بیدار نکرده باشم، گرسنگی را تحمّل کردم و سراغ او نرفتم. با اینکه با آن مرحوم اصلاً رودربایستی نداشتم و اگر او را بیدار هم می کردم ناراحت نمی شد، بلکه شاید خوشحال هم می شد.

به هرحال وارد مسجد شدم و از آنجایی که خیلی به اذان صبح نمانده بود، کنار دیوار با حالت ضعف و ناتوانی به نماز ایستادم.

دو رکعت نماز خواندم و پیشانی ام را به سجده شکر نهادم. همینکه سر از سجده برداشتم، دیدم مرد عربی در حالی که عرقچینی سفید بر سر و شال سبزی بر کمر دارد نزد من آمد و مرا به نام صدا زد و یک سینی که در آن یک بشقاب برنج و قیمه و جام آبی بسیار گوارا و سرد، امّا بدون یخ بود به من داد و فرمود: «کُلْ؛ بخور.»

من عرض کردم: من أین هذا العشا؟؛ یعنی این غذا از کجا آمده است؟

فرمود: «من عند اللّه، انّ اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب؛ از طرف خداوند. به درستی که خداوند به هرکس که بخواهد، بی حساب روزی می دهد.» و به دنبال آن فرمود: «أنت تعبان، جوعان، عطشان، کُل و صَلّ؛ تو خسته، گرسنه و تشنه ای، این غذا را بخور و بعد نماز بخوان!»

ص: 933

من به خاطر خستگی و تشنگی و گرسنگی، از همه چیز غافل شدم. از ایشان تشکری کردم و مشغول خوردن غذا شدم. بر اثر غفلت، اصلاً نفهمیدم او که بود؟ از کدام طرف رفت؟ نام مرا از کجا می دانست؟ از کجا فهمیده بود که من تشنه و گرسنه و خسته ام؟

خلاصه آن غذا به قدری در کام من لذیذ و گوارا بود که در تمام عمرم غذایی به این گوارایی نخورده بودم. هنوز لذّت آن را زیر زبانم احساس می کنم. بعد از آن مائده آسمانی، طعم و مزه هر غذایی در دهانم تبدیل به مزه همان غذای دلپذیر و غیرمنتظره می شود و غالباً هنگام غذا خوردن حالت خاصّی در من ایجاد می شود که ناخودآگاه به سوی دعا و نماز و عبادت برانگیخته می شوم.

بعد از خوردن غذا با نیرو و نشاط فوق العاده ای به نماز ایستادم و از پیرامون خود غافل بودم. تازه بعد از نماز بود که متوجه شدم که ای داد! او که بود و این غذا از کجا آمده بود. آخر در آن تاریکی شب در مسجد سهله و اطراف آن مغازه ای نبود!...

من فکر می کنم که این رزق لذیذ، به خاطر این بود که مسلمانی را برای رضای خدا از خواب بیدار نکردم و برای آسایش و راحتی خود به مؤمنی آزار نرساندم...

همینکه یک وجب به طرف خدا رفتم، او هم عنایت کرد و جلوه ای از مهربانی اش را برای من نمایان ساخت. حال، شما تصور کنید، اگر کسی تقوای مستمر داشته باشد و دائماً در فکر جلب رضای پروردگارش باشد، آن وقت پروردگار با او چه معامله ای خواهد کرد؟!(1)

2- آیت اللَّه میرزا فخرالدین سیدی: من در سامرّاء تحصیل می کردم و آخوند ملّا فتحعلی {سلطان آبادی} هم در آنجا اقامت داشتند و در آخر عمر از دو چشم نابینا بودند.

شبی، چندین ساعت مانده به اذان صبح، ناگهان از خواب بیدار شدم و در خود شور و عشقی در رفتن به حرم مطهّر می دیدم که به حسب ظاهر آن، موقع رفتن به حرم نبود و درهای صحن بسته بود.

با خود گفتم: این چه شور و وَلَه است؟! من الان اگر بروم در بسته است و در تمام مدّت اقامتم در سامرّاء سابقه نداشت که من در این موقع به حرم مطهّر مشرّف شده باشم! صبر می کنم تا

ص: 934


1- . جمال السالکین، ج 1 / 205.

قریب به اذان که درها را باز می کنند، می روم، اما چیزی مثل یک نیروی باطنی مرا از درون تهییج به رفتن می کرد.

بالأخره ناخودآگاه برخاستم و وضو گرفتم و لباس پوشیدم و به صوب حرم مشرّف شدم.

در آن زمان مسیر منزل ما تا حرم از یک دالون تاریکی می گذشت. من که بیرون آمدم، در راه صدای خُرخُری شنیدم و گمان کردم که یکی از گاوهای اعراب است که در شب آزادانه در کوچه ها عبور می کند و این صدای تنفّس اوست، چون نزدیک شدم چنین شنیدم که این صدای خُرخُر توأم با ذکر است و چون بدان موضع رسیدم دیدم این صدا از آخوند ملّا فتحعلی است که بر روی زمین نشسته و مشغول ذکر است!

معلوم شد که ایشان چون نابینا بوده و ساعت را ندیده چنین تصوّر کرده است که نزدیک اذان صبح است و موقع رفتن به حرم است و از منزل بیرون آمده و راه حرم را گم کرده است و کسی هم در آن موقع در کوچه نبوده او را راهنمایی کند، فلهذا متحیراً روی زمین نشسته و به ذکر مشغول شده است.

من چون به او رسیدم دست او را گرفتم و به طرف صحن مطهّر بردم و از آن دالون عبور دادم و مدّت ها گذشت تا درِ صحن را گشودند و ما وارد شدیم.

من بدون هیچ شک و تردیدی بیداری آن موقع شب و تهییج باطنی برای تشرّف به حرم را کرامتی از آن مرحوم دانستم تا برخیزم و او را از تنهایی و گم شدن در بین راه، به طرف حرم رهبری کنم.(1)

3- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): {آقا سید هاشم} گاهی حتی یک فلس هم پول نداشت و به من می گفت که: «زیر حصیر را جارو بزنم.»

وقتی جارو می زدم، همراه گرد و غبار، پول هایی خارج می شد و به من می گفت: «آن پول را ببر و نان و شیر بخر.»(2)

ص: 935


1- . مطلع انوار، ج 1 / 168.
2- . دلشده / 152.

4- حجت الاسلام سید مهدی قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): پدرم مردی عیال وار بود و به سبب شیوه سلوکی خود، اعتنایی به زخارف دنیوی نداشت و از اینرو زندگی ما به سختی می گذشت.

روزی مادرم به من گفت: «به حجره آقا برو و پولی بگیر تا امروز ناهار خوبی بخوریم؛ همهِ ما داریم از ضعف رنج می بریم.»

وقتی نزد پدرم رفتم، ایشان بدون اینکه پول بخواهم فهمید به چه منظوری نزدشان رفته ام! فرمود: «سید مهدی! باید آشغال های پستوی حجره را امروز خالی کنی!»

گفتم: «از ناتوانی نای راه رفتن ندارم؛ شما از من می خواهید این کار سخت را انجام دهم؟!»

فرمود: «در این گونی را که می توانی نگهداری!» و بعد خاک اندازی را برداشتند و سه بار آن را از آشغال پرکرده و در گونی ریختند و هربار یک اشرفی طلا از میان آشغال ها نمایان شد. آنها را به من داده و فرمودند: «این سه اشرفی را بردار و ببر و از این به بعد غصه شکم را نخورید! خداوند رزاق است.»(1)

5- دکتر سید محمدعلی قاضی نیا (فرزند میرزا علی آقا قاضی در جواب این سؤال که: وضعیت معیشت پدرتان چگونه بود؟): نمی دانم چه رمزی بود، ولی کارها همین طور درست می شد! مثلاً خانه ما را یک آقایی زمینش را گرفت و گفت: «مال شما.» بعد یک بنایی آمد آجر ریخت و آنجا را درست کرد و ما صاحبخانه شدیم.(2)

6- آیت اللّه حسنعلی نجابت: کسی چندین نوبت سوء قصد به جان آقای {میرزا علی آقا} قاضی کرد، اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که: «دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت.»

آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند و فرمودند: «درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود.»

نیمه های شب، آن بدبخت نادان، بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد (خودش از اینکه در را برایش باز گذاشته بودند متعجب شده بود.) به هرحال فوراً به طرف اتاق آقای قاضی

ص: 936


1- . ز مهر افروخته / 19.
2- . عطش / 401.

حرکت می کند، اما در آنجا با صحنه غیرمنتظره ای روبرو می شود و می بیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون می آید.

اندکی درب اتاق را باز می کند و مشاهده می کند که اتاق آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته، آقای قاضی هم در گوشه اتاق افتاده اند.

به هرحال پیش خودش فکر می کند که اینطور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات می کند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد. پس به سرعت منزل ایشان را ترک می کند.

از طرف دیگر آقای قاضی می فرمودند: «نیمه های شب دیدم احساس خفگی می کنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افتاده و فرش، آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته. فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجره ها را باز نمودم و دوباره خوابیدم.»(1)

7- آقا شیخ عبّاس قوچانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله و با آنکه چهار عیال داشت غالباً در مسجد کوفه و یا مسجد سهله بود و بسیاری از شب ها را در آنجا بیتوته می کرد و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب زنده داری می گذرانید.

او غالباً مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده می پیمود و در بین راه غرق ذکر خدا بود و گه گاهی هم این راه را با واگن اسبی که روی ریل حرکت می کرد و میان کوفه و نجف دائر بود، طی می نمود.

ایشان برای رفتن به کوفه که یکی دو روز ممکن بود به طول انجامد، قند و چای و سیگار و همچنین نان و دوغ که غذای معمولی او بود، لازم داشتند.

یکی از شاگردان او که تازه به او پیوسته بود، حکایت کرد: «روزی دیدم مرحوم قاضی از بازار بزرگ (بازار ساعت) به طرف دروازه کوفه می رود. دانستم که می خواهند به مسجد کوفه بروند.

مطمئن بودم که ایشان حتی یک فِلس هم در جیب ندارد. در شگفت افتادم که ایشان به قند و چای و سیگار نیاز دارد! گذشته از این هم هوا گرم است و پیاده رفتن امکان ندارد.

ایشان با کمال طمأنینه بازار را طی می نمود و من هم از پشت سر او می رفتم تا ببینم آخر کار به کجا منتهی می شود؟! به أواخر بازار که رسیدیم، مرد عربی که سر و صورت خود را با چفیه

ص: 937


1- . عطش / 237.

کوفیه پیچیده و شبیه أعراب مُعَیدی بود، جلویش آمد و یک اسکناس یک دیناری به ایشان داد.

مرحوم قاضی روی خود را به عقب برگردانده و به من فرمود: دیدی خداوند قادر است؟!

من بسیار شرمنده شدم! زیرا دانستم از تمام افکار و خاطرات من اطّلاع داشته و سبب سازی خداوند را بدین گونه به من گوش زد نموده است.»(1)

8- عبدالواحد بن زید: سه شب از خدا خواستم رفیق مرا در بهشت به من بنمایاند. در خواب دیدم کسی به من می گوید: «رفیق تو در بهشت، میمونه سوداء(2)

است.»

پرسیدم: حال کجاست؟

گفت: «در آل بنی فلان در کوفه.»

چون بیدار شدم، به کوفه آمدم و از وی جستجو کردم.

گفتند: «مجنونه ای است در میان ما که گوسفندهای ما را می چراند.»

گفتم: می خواهم ببینمش.

گفتند: «به فلان محل برو.»

به آنجا رفتم و وی را دیدم که نماز می خواند و عصایی در پیش رو دارد و جبّه ای از پشم در بر که بر آن نوشته: «فروخته و خریده نمی شود»، گوسفندها هم با گرگ ها نشسته، نه گرگ، گوسفندها را می خورد و نه گوسفندها از گرگ می ترسیدند.

چون مرا دید نماز خود کوتاه کرد و گفت: «ای پسر زید! برگرد، وعده اینجا نیست، همانا وعده آنجاست.»

گفتم: چه کسی به تو گفت: من پسر زید هستم؟

گفت:«آیا نمی دانی که روح ها لشکرهایی هستند، پس هرکدام از آنها که با هم آشنا باشند، الفت دارند و آنهایی که از یکدیگر دوری می کنند اختلاف دارند.»...

ص: 938


1- . مطلع انوار، ج 2 / 52.
2- . (سیاه پوست.)

گفتم: می بینم این گرگ ها و گوسفندها را که نه گرگ، گوسفندها را می درد و نه گوسفندها از گرگ می ترسند، این چیست؟

گفت: «دست از من بدار، من بین خود و مولایم را اصلاح کردم و او بین گرگ و گوسفندها را اصلاح کرد.»(1)

9- ابراهیم بن ادهم: به چوپانی گذشتم، گفتم: قدری آب یا شیر نزد شما پیدا می شود؟

گفت: «کدام را می خواهی؟»

گفتم: آب.

عصای خود به سنگ سختی زد، از آن آب جوشید؛ از برف، خنک تر و از عسل، شیرین تر. من تعجّب کردم.

چوپان گفت: «تعجّب مکن، وقتی که بنده مولایش را اطاعت کند، همه از آن بنده، اطاعت کنند.»(2)

10- شاه شجاع کرمانی وقتی برای صید به بیابان رفت، چشمش به جوانی سوار بر شیر افتاد که درندگان در اطراف وی به گشت و گذار مشغول بودند. چون شیر، وی را می بیند به طرفش می آید.

جوان به شیر نهیب می زند و {خطاب به شاه شجاع} می گوید: «این غفلت چیست؟ به هوای نفس سرگرم شده و از توجّه به آخرت بازمانده ای و به لذّت های خویش مشغول گشته و از خدمت و بندگی برای مولایت دورافتاده ای، او دنیا را به تو داده تا با آن بر خدمت و بندگی او یاری جویی و تو آن را وسیله ای برای [سرگرم شدن و مشغول شدن به دیگری و] پشت کردن به او قرار داده ای.»

در این هنگام پیرزنی که در دستش ظرف آبی بود ظاهر شد، جوان آن را گرفت و آشامید.

وی پرسید: «این پیرزن کیست؟»

ص: 939


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 230.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 284.

جوان گفت: «این دنیاست، امر شده تا مرا خدمت کند، مگر نشنیده ای خداوند چون وی را آفرید به او فرمود: هرکس مرا خدمت کند، او را خدمت کن و هرکس تو را خدمت کند او را به خدمت بگیر.»

شاه شجاع پس از این ملاقات، توجّه خود را از دنیا برداشته و طریق بندگی حقّ را اختیار نمود و به عبادت مشغول گشت.(1)

11- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: زمانی در درکه تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز مشغول عبادت اند. همان لحظه به حیاط رفتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم می زنند. باز به اتاق رفته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادت اند!

تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم، مادر فرمود: «دخترم! مگر نمی دانی این دست از انسان ها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت می کشند، خداوند فرشته ای را به شکل آنان می آفریند تا به جای آنان عبادت کند؟!»(2)

12- استاد عبدالقائم شوشتری: روزی در قم که در منزل مشغول مطالعه بودم، یک ساعت به ظهر مانده بود که زنگ در زده شد، وقتی در را باز کردم دیدم سه نفر هستند که هر سه بسیار لاغر و نورانی بودند. یکی معمّم بود و دو نفر دیگر فقط عبا بر دوش داشتند.

آقایی که معمّم بود فرمود: «چند دقیقه ای با شما کار داریم، اجازه می فرمایید؟»

من هم با شوق و اشتیاق، آنها را به داخل راهنمایی کردم. چند دقیقه ای نشسته بودند که فرمودند: «اگر مزاحم نیستیم ناهار را هم خدمتتان باشیم؟»

گفتم: بسیار لطف می کنید.

آقای معمّم به آن دو نفر فرمود: شما به حرم بروید و پس از نماز ظهر و عصر برای ناهار برگردید. در نتیجه بنده با ایشان تنها ماندیم. فرمودند: «شما در مورد سلوک عرفانی خود سؤالی دارید

ص: 940


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 286.
2- . ز مهر افروخته / 101.

که به کسی هم نگفته اید، جواب شما در خود قرآن است»، سپس فرمودند: «یک جلد قرآن و دفتری که جلد آن سبز باشد را بیاور و هرچه می گویم، بنویس.»

قرآن را باز کردند و سوره شوری آیه پنجاه و دو و پنجاه و سه را نشان دادند و فرمودند: «این دو آیه آخر سوره شوری، راه را به سالک نشان می دهد»، بعد ادامه دادند: «در این آیه به صورت واضح بیان می کند که: لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعْلِیمِ و التَّعَلُّمِ بَلْ هُوَ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»(1)

ایشان هنگام رفتن فرمودند: «شما یک بار دیگر هم مرا ملاقات خواهی کرد و به واسطه شما، یک نفر دیگر با من آشنا خواهد شد.»(2)

13- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: مرا برای تهجد و نماز شب بیدار می کردند. من ندای غیبی خیلی شنیدم. اینقدر زیاد بود که از شک و شبهه خارج شدیم و عمده این نداها در تهجد بود، حتی یک شب هم امام خمینی گفت: «پاشو، نماز بخوان!» در زمان حیاتش.(3)،(4)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از آقا شیخ محمدعلی - از شاگردان آقا میرزا محمدتقی - نقل شده که: «در حجره یا خانه برای نماز شب بیدار شدم و در اتاق را باز کردم که جهت تطهیر بیرون بروم، دیدم برف آمده و نمی شود بیرون رفت و تقریباً از نماز شب منصرف شدم و برگشتم که بخوابم، از سوراخ لوله بخاری که در اتاق بود صدایی شنیدم که می گفت: عاشقی، شیوه مردان بلاکش باشد، لذا از همانجا دوباره برگشتم.»(5)

ص: 941


1- . روایتی با این عبارت پیدا نکردیم، البته روایاتی شبیه این الفاظ در بحارالانوار و برخی کتب روایی دیگر آمده است. (علم به زیادی یاد دادن و یاد گرفتن نیست، بلکه نوری است که خداوند در قلب هرکس که بخواهد، می اندازد.)
2- . خرمن معرفت / 159.
3- . حضرت امام از تهران، ایشان را که در قم بودند، بیدار کردند.
4- . سیری در آفاق / 104.
5- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 266.

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت: به مناسبتی، از خانه یا مسجد خواستند عده ای را با ماشین ببرند، من هم مایل شدم با آنها بروم، ولی تا خواستم سوار ماشین شوم، حس کردم مَلَکی مانع است و نمی گذارد سوار شوم.

آری، بیش از این ما احتیاج به دستگیری مَلَک داریم، برای حفظ و نگهداری از معاصی؛ بلایی که چه بسا تا روز قیامت گرفتار آن باشیم.(1)

16- آیت اللّه محمدهادی مروی: در جلسه ای بودیم، آقای {أبوالقاسم} خزعلی هم بودند. آقای خزعلی از ایشان {میرزا علی اکبر معلم دامغانی} سؤال کردند: «آقای معلم! چه می کنید که سر وقت {برای نماز شب} بیدار می شوید؟ شنیده ایم دقیقاً سر وقت بیدار می شوید؟»

گفت: «این دو تا فرشته ای که موکل ما هستند، ما با این دو تا رفیقیم. شب به آنها می گوییم: ما را فلان ساعت بیدار کنید، آنها هم بیدارمان می کنند.»(2)

17- حجت الاسلام جعفر ناصری: شخصی با اصرار فراوان مقداری پول به شیخ عبداللّه {نجفی معروف به پیاده} داده بود...

شیخ عبداللّه می گفت: «شب دیدم ملائکه آمدند و مرا شلاق زدند و گفتند: چرا این پول را گرفتی؟ این پول ربایی است. سریع به آن فرد تحویل بده.»

شیخ عبداللّه می گفت: «هر وقت چیزی را ندانم به من می گویند.»(3)

18- شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: چه بسیار پیش می آمد که در بیابان گرفتار می شدم و در حالی که گرسنه و تشنه بودم ناگهان متوجه می شدم که شخصی می فرمود: «میل به چایی داری؟» چای گرم آماده داشت، می ریخت و من می خوردم. دست زیر اثاثیه اش می کرد خربزه ای بیرون می آورد، در صورتی که فصلش نبود. دوباره دست می کرد نان و کره تازه بیرون می آورد و ما سیر می خوردیم و می رفتیم.(4)

ص: 942


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 190.
2- . خرمن معرفت / 43.
3- . در کوچه عشق / 85.
4- . در کوچه عشق / 77.

ص: 943

عوالم پیش رو (ملکوت، جبروت، لاهوت)

کلّیّات

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بدان که عوالم بین انسان و خدا را که باید سالک عبور کند، به چهار عالم تعبیر فرموده اند:

اوّل: عالم طبع

که آن را نفس و عالم حسّ و عالم شهادت و عالم مادّه و عالم ملک و عالم ناسوت نیز گویند.

دوم: عالم مثال

که آن را عالم برزخ و عالم خیال و عالم قلب و عالم ملکوت نیز گویند و در فارسی از آن به عالم دل تعبیر می کنند.

سوم: عالم عقل

که آن را عالم روح و عالم تجرد از مادّه و صورت و عالم جبروت نیز گویند و در فارسی از آن به عالم جان تعبیر می کنند.

چهارم: عالم ربوبی

که آن را عالم لاهوت نیز گویند و در فارسی از آن به جانِ جان یا عالم جانان تعبیر کنند.

و چون انسان بخواهد یا به موت ارادی که موت نفس امّاره است، یا به موت قهری که موت طبیعی است، از عالم ناسوت و طبع عبور کند، از قیامت صغری عبور کرده است، چون کشمکش با نفس امّاره، یا گیر و دار در میدان جهاد، عبارت از تحقّق قیامت صغری و عبور از آن، عبور از قیامت صغری خواهد بود.

و در این حال، انسان خود را در عالم مثال می بیند و برای تجاوز از آن نیز باید مجاهده کند. این مجاهده را قیام و تحقّق قیامت وُسطی گویند که در عالم مثال و ملکوت صورت می گیرد و عبور از عالم مثال به عالم عقل و جبروت را، عبور از قیامت وسطی گویند.

و چون انسان، در عالم عقل و جبروت وارد شد، برای طی مراحل این عالم نیز باید مجاهده کند و بنابراین قیامت کبرای انفسیه، قائم و متحقّق می شود، لذا قیامت کبری در عالم جبروت

ص: 944

و عقل خواهد بود و عبور از عالم جبروت و عقل به عالم لاهوت را، عبور از قیامت کبرای انفسیه گویند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: این مطلب هیچ جای شبهه و شک نیست که تا تمام مراتب و درجات عالم پایین تر طی نشود، به عالم بالاتر نتوان صعود نمود.

ولیکن دو نکته در اینجا قابل توجّه است:

نکته اول: آنکه اقامت در عالم بالاتر متوقف است بر اقامت عالم پایین تر و امّا صرف اطّلاع موقّتی و حصول مجرد حال و ادراک بعضی از خصوصیات آن، متوقف بر اقامت در عالم پایین تر نیست. مثلاً کسی که بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد ولیکن ممکن است بر کسی که از مثال عبور نکرده باشد، به طور حال، بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد؛ و هکذا الامر نسبت به عالم عقل با عالم لاهوت.

نکته دوم: آنکه عبور از عالمی مستلزم اطلاع بر جمیع آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها پیدا شود، بلکه فقط به واسطه منامات، بعضی از صور مثالی را ادراک کنند، یا در خواب کشف بعضی از امور مثالی از ماضی و آینده برای آنها بشود، چنانچه از مرحوم آیت الحق آقای حاج میرزا علی آقا قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» نقل است که می فرمودند: «مرحوم شیخ زین العابدین سلماسی که از مقربان و اخصّاء مرحوم آیت اللّه سید مهدی بحرالعلوم بوده است، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است.» بلی برای عبور از عالمی، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است.(2)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بندگان مُقرَّب و مُخلَص خدا مرگ ندارند، و به دنبال آن، حیات بعد از مرگ نیز ندارند؛ و تمام عقبات(3)

و کریوه راه هایی(4)

را که غیر آنان باید طی کنند، از فزع و ترس و شنیدن صیحه دنیوی و نگرانی های حال سکرات مرگ و عذاب ها و سؤال های

ص: 945


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 101.
2- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 72.
3- . (گردنه ها.)
4- . (گردنه ها و پرتگاه ها.)

قبر و صیحه ای که در قبر زده می شود و کندن لباس برزخی و مثالی در قبر - که این را نفخ صور إماته گویند - و آیاتی که بعد از آن صیحه تا نفخ صور دوم به وقوع می پیوندد - که آن را نفخ صور إحیاء گویند - و این مجموعه را آیات واقعه در بین النّفختین نامند، تمام این راه ها از آنان برداشته شده است؛ یعنی این صعوبت ها و عقبات را خود در دنیا با پای مجاهده با نفس امّاره طی کرده، و پاک و پاکیزه به بهشت وارد شده و در آنجا با خوبان به نعمت های بی زوال الهی متنعّم اند.

هیچ چاره ای از پیمودن این راه ها نیست، زیرا صعود انسان به مقام نفس و طلوع قیامت انفسیه از ضروریات است، و این صعود، بدون طی درجات و مراتب مادون صورت نمی گیرد، وگرنه طفره لازم می آید و طفره محال است.

پس اگر مانند مقرّبین و مُخلَصین و السّابقین، این راه ها به همّت والای انسانی و به پای توفیق الهی و صبر و جهاد با نفس که جهاد اکبر است طی شد، فَبها الْمَطْلوبُ و الّا بدون اختیار، پس از مرگ بلکه قبل از آن اضطراراً و کرهاً انسان را از این عقبات عبور می دهند.(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: فرض کنید: ...دیواری است طولانی، و در پشت آن، بهشتی برزخی قراردارد.

به ما می گویند: شما باید از اینجا حرکت کنید و بروید در آن باغ! و این سیری است که تمام افراد بشر بدون استثناء باید داشته باشند و وارد عالم برزخ گردند.

اگر انسان در اثر تعلیمات الهیه و متابعت از دستورات خدا، تزکیه نفس کرد و به مقام طهارت رسید و سرّش را پاک نمود، به طوری که بتواند موجودات عالم ملکوت را در اینجا ببیند، او یکسره به سراغ دیوار می رود، و آن را با کلنگ و چکش می زند، تا بالأخره سوراخش نماید، و سپس کم کم سوراخ را توسعه می دهد تا بتواند از داخل آن وارد باغ شود.

او در این دنیاست، ولیکن به برزخ رسیده است؛ و راهش، راه مجاهده با نفس است، که آنچه را که خدا می گوید، پیروی کند و آنچه را که نفس امّاره امر می کند، از آن پرهیز نماید.

ص: 946


1- . معادشناسی، ج 4 / 288.

این کلنگ و چکش هایی را که می زند و از هر ضربه ای یک تکه سنگی می افتد، حکم آن اعمال صالحه ای است که انسان در دنیا انجام می دهد و با هریک از اعمال صالحه، یک رفع حجابی می شود، تا بالأخره این دیوار برداشته می شود و انسان وارد باغ می گردد.

افرادی که این کار را نمی کنند، اعمال صالحه ای انجام نمی دهند تا بتوانند این دیوار را شکافته و وارد آن باغ شوند، یا اعمال صالحه ای انجام می دهند امّا کم و بیش، چکشی می زنند به دیوار، امّا نه مرتّب، زمان هم که دارد می گذرد، چون این دیوار زمان است که بین ما و آن باغ واقع شده است...

اینها یا موفّق می شوند بالأخره پس از یک سال، دو سال، ده سال و کمتر و بیشتر آن دیوار را بشکافند و وارد عالم برزخ شوند، یا اینکه موفّق نمی شوند و این طی زمان اضطراراً آنها را به امتداد دیوار جلو می برد، تا آنکه دیوار زمان آنها به پایان می رسد، یعنی مرگشان می رسد. آنجا بالأخره نقطه ای است که باید وارد برزخ گردند...

دیگر نمی دانند که آن برزخ، روبروی آنهاست و یک دیوار بیشتر فاصله نیست، از روبرو باید رفت نه از درازای دیوار! ولی چون همّت شکستن این سدّ را ندارند، چرخ زمان پیوسته آنها را به جلو می برد، تا هنگام مرگ برسد، و دیوار خراب گردد و وارد برزخ شوند...

امّا راجع به قیامت نیز مطلب از همین قرارست.

فرض کنید آن کسانی که وارد برزخ شده اند، پشت آنها باز هم باغی است به نام قیامت، به نام تجلّیات نفس، ولی باز هم بین آن باغ و بین این باغ برزخی دیواری فاصله است.

اگر آن کسانی که در عالم مثال وارد شده اند بتوانند با تزکیه نفس و مجاهده با نفس امّاره، خود را از لَوث عالم صورت، پاک کنند و سرّ خود را تطهیر نمایند و غیرخدا را در عالم وجود خود داخل نکنند و تمام کارها و افکار و حرکات و سکنات آنها طبق امر خدا باشد، آن حجاب قیامتی هم از جلوی چشم آنها برداشته می شود، و با اینکه در دنیا هستند و روی زمین طبع و عالم زمان زیست می کنند، از برزخ وارد عالم نفس و قیامت شده و آن بهشت هایی که در عالم قیامت وعده داده شده است، همه در نزد آنان حاضر و مشهود است.

ص: 947

افرادی که این کار را نمی کنند، رفته اند در برزخ، امّا نمی توانند بروند در قیامت، آنان باز هم باید آن دیواری که در جلوی آنان قراردارد و بین آنان و قیامت فاصله شده است را طی کنند تا برسند به زمانی که در نفخ صور در عالم قیامت حاضر شوند...

برزخ و قیامت انسان در خود اوست و می تواند در دنیا به آن برسد...

ائمّه طاهرین «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» و اولیای خدا در دنیا، برزخ و قیامت را پیموده اند، حساب و کتاب و صراط و میزان و عدل و بهشت و جهنّم، همه را دیده و عبور کرده اند، و به مقام فناء در ذات حضرت احدیت رسیده و سپس به این عالم رجوع کرده و برای ما خبر آورده اند.

«وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ قُلْ عَسی أَنْ یَکونَ قَریباً.(1)

و می گویند: قیامت چه زمانی است؟ ای پیامبر! بگو: امید است که نزدیک باشد.»(2)

5- حاج اسماعیل دولابی: پادشاهی که یک پسر نازپرورده در دربار داشت، دید اگر تا آخر کار، شاه زاده در این ناز و نعمت بماند، لیاقت جانشینی او را نخواهد یافت و روزی که به قدرت برسد، مردم را در زحمت می گذارد و به آنها زورگویی می کند، این بود که به مأمورانش دستور داد: به بهانه گشت و تماشا او را به کویر خشک و دورافتاده ای در کنار ده ویرانه ای ببرند و رها کنند و بازگردند. آنها هم همین کار را کردند.

شاه زاده که با آن لباس های اشرافی تنها در کویر مانده بود، قدم می زد و با خود حرف می زد و مردم آبادی های اطراف را که رد می شدند، به جای خدمه کاخ می گرفت و به آنها امر و نهی می کرد که تخت مرا فلان جا بزنید و صبحانه مرا بیاورید و...

مردم اوّل گفتند: «او دیوانه است»، امّا دو سه نفر از افراد عاقل و فهمیده آبادی که او را دیدند، فهمیدند که این لباس های اشرافی و این خواسته ها تناسبی با کویر ندارد و این پسر باید شاه زاده باشد و از جایی آمده باشد که این چیزها در آنجا برایش فراهم بوده است.

این سلیقه انسان که هرچه می خواهد بخرد، هرچند هم که فروشنده، جنس خوب و بادوامی را به او عرضه کند، باز می پرسد: بهتر و بادوام ترش را ندارید، و ازدواج که می خواهد بکند، به

ص: 948


1- . سوره اسراء / 51.
2- . معادشناسی، ج 5 / 150.

دنبال زنی می گردد که زیباتر و باکمال تر از او در دنیا نباشد، و این روحیّه انسان که اگر مثلاً برای کاری به اداره ای برود و کمی او را معطّل کنند، اعتراض می کند که چرا من را معطّل کردید، اینها همه حکایت می کند که او شاه زاده ای است که سلطان، او را برای رشد دادن به این کویر {ناسوت}(1)

فرستاده است.

اگر به خواسته های انسان از قبیل عمر جاودان و غنای بی پایان و قدرت بی نهایت و... دقّت کنیم، معلوم می شود که او مال این کویر دنیا نیست، چون این قبیل چیزها در دنیا نمی تواند وجود داشته باشد که روزی آنها را در این عالم دیده و حالا هوس کرده باشد. آیا تا به حال فکر کرده اید که این اشتهاء و این روحیّه از کجا آمده و در درون ما مخفی شده است؟...

این آرزوها نشان می دهد انسان اهل ده طبیعت {و ناسوت} نیست و روزگاری در بارگاه سلطان هستی می زیسته است و امروز هم طالب همان منزل است.(2)

6- حاج اسماعیل دولابی: دنیا شب است و قیامت روز و برزخ بین الطلّوعین است.(3)

7- علامه سید محمدحسین طباطبایی: هرکس هستی خویش را از دست بدهد، جهانش عوض می شود، وگرنه جهان به جای خود باقی است.(4)

8- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: سالکین اُمم سالفه و شرایع ماضیه کمالاتشان محدود بوده، پس از حصول فناء و نیستی خود، فقط می توانستند مشاهده اسماء و صفات پروردگار را بنمایند و بالاتر از این مرحله را گمان نمی بردند؛ و سرّ آن این بود که نهایت معرفت آنان منتهی به کلمه «لا اله إِلّا اللّه» می شد که حاصل آن شهود ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه و جمالیه است، ولی سالکین امّت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» از این مرحله بس بالاتر رفته به مراحل بعدیه اطّلاع پیدا نموده اند و به مراحلی که قابل شرح و بیان نیست راه یافته اند

ص: 949


1- . (دنیا.)
2- . مصباح الهدی / 423.
3- . مصباح الهدی / 57.
4- . راز دل / 266.

و علّت آن این است که: جمیع دستورات اسلامیه راجع است به کلمه «اللهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفْ»(1).

و بنابراین اساس، قهرا مراحلی را که سالک مسلمان طی می کند به جایی منتهی می شود که قابل شرح و بیان و توصیف نیست و این به مناسبت ارتباط سلوک با کلمه مبارکه «اللهُ اکبر مِنْ أَنْ یُوصَفْ» است. لهذا خود انبیاءِ سلف نیز مافوق مقام شهود اسماء و صفات الهی چیزی را گمان نمی بردند تا با طائر همّت، قصد پرواز به آن آشیان را بنمایند. از این روی در دنیا که به انواع ابتلائات دچار می شدند متوسّل و متمسّک به ولایت معنوی و روحی رسول اللّه و أمیرالمؤمنین و صدّیقه کبری و اولاد طاهرین شان «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» می شدند و آنگاه نجات می یافتند و این همان مقام ولایت کبرای معنویه ایشان بود که دفع هموم و غموم از آن انبیاء می کرد.

اجمال این مقام گرچه برای آنان مُدرَک بود و بر همین اساس متوسّل به مقامات عالیه طاهرین می شدند، لیکن کیفیت و خصوصیت آن برایشان معلوم نبود و تا آخر عمر بر آنها مجهول می مانْد. فقط از آیات کریمه قرآن استفاده می شود که برای حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» یکی دوبار به طور حال نه دوام، روی داد که بتواند حقائق عالیه و فیوضات کامله را شهود نماید، ولی استمراری نداشت و مقام آن در سرای دیگر برای آن حضرت محقّق خواهد بود.(2)

ملکوت (برزخ، مثال)

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: چون سالک به توفیق حضرت ربّانی موفّق به هجرت {از جمیع آداب و عادات و رسوم اعتباریّه اجتماعیّه که سدّ راه خدا هستند،} گردید و از عادات و رسوم پای درکشید، قدم در میدان جهاد اکبر می نهد و آن عبارت است از: محاربه با جنود

ص: 950


1- . (خداوند بزرگ تر و برتر از آن است که به وصف درآید.)
2- . رساله لب اللباب / 74.

شیطان، زیرا در این موقع، سالک در عالم طبیعت گرفتار و اسیر وهم و غضب و شهوت و مغلوب أهویه(1) متضادّه، لجّه(2)

آمال و امانی(3)

او را محیط، و هموم و غموم بر او مستولی، و به منافیات طبع(4)

و منافرات خاطر،(5)

متألّم، و مخاویف(6)

عدیده را منتظر، هر زاویه از کانون سینه اش آتشی، انواع فقر و احتیاج، و اصناف آلام و انتقام در درونش، گاهی در کشاکش اهل و عیال، و زمانی در خوف تلف مال و منال، گاه جاه می خواهد و نمی رسد، و گاه منصب می جوید و نمی یابد، خار حسد و غضب و کبر و أمل او را دامن گیر، و در چنگ حیّات(7) و عقارب(8)

و سباع(9)

عالم طبیعت و مادّیّت زبون و حقیر، خانه دلش از ظلمات وهم تیره و تار، و فزون از حدّ و شمار، از هر طرف روی گرداند سیلی روزگار خورد، و به هرجا پا نهد خاری به پایش خلد.

این آلام و اسقام در سینه سالک انباشته است، و پس از تأمّل و تدبّر به کثرت آنها پی می برد. سالک باید با توفیق الهی بر جنود وهم و غضب و شهوت، فاتح آمده و در این مجاهده کبری پیروز گردد و در این جهاد فتح و ظفر نصیبش گردد و از چنگ عوائق(10)

و علائق مستخلص شده، عالم طبیعت را بدرود کند.

{سالک} در اینجا خود را جوهری می بیند یکتا و گوهری بی همتا، بر عالم طبیعت محیط، و از موت و فناء مصون، و از کشاکش متضادّات فارغ، در خود صفا و بهاء و ضیائی مشاهده می نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است، چون در این حال، سالک از عالم طبیعت مرده و حیات تازه ای یافته است و با اینکه به ظاهر در عالم ملک و ناسوت است ولی موجودات ناسوتی را با صورت های ملکوتی خواهد دید و هرچه از مادّه بر او روی نماید، او را به صورت ملکوتی

ص: 951


1- . (هوی و هوس ها.)
2- . (بزرگی.)
3- . (آرزوها.)
4- . (خلاف میل.)
5- . (چیزهایی که باعث نفرت و ناراحتی خاطر هستند.)
6- . (ترس ها)
7- . (مارها.)
8- . (عقرب ها)
9- . (درندگان.)
10- . (موانع.)

مشاهده می کند و به حال او ضرری نمی رساند، چون به قیامت انفسیه وُسطی رسیده و پرده برکنار رفته و بسی از امور خفیه بر او ظاهر گردیده و بسیاری از احوال عجیبه برایش حاصل شده است.

این مرتبه همان مقام اسلام اعظم است که در آیات قرآنیه به طور روشن از آن ذکر شده است: «أ وَ مَنْ کَانَ مَیْتاً فَأحْیَیْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».(1)

و هکذا قوله تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنُ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».(2)

مخفی نماند که در این موقع سالک به واسطه آنچه از خود مشاهده می کند، ممکن است او را اعجاب و انانیت درگیرد و بزرگ ترین دشمن جانی و قتّال او که نفس خود اوست با او روبرو گردد، چنانکه در حدیث وارد است که: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».(3)

و اگر در این حال عنایت ربّانیه، او را انقاذ نکند، به کفر اعظم مبتلا می شود و به همین کفر اشاره فرموده اند که: «النّفْسُ هِیَ الصَنَمُ الأکْبَرُ».(4)

این بت پرستی بود که حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» از آن به خدا التجاء نموده و دوری آن را از خدا طلبید: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ».(5)

چه پرظاهر است که در حقّ حضرت خلیل الرحمن «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» پرستش اصنام مصنوعه غیرمتصوّر است.

ص: 952


1- . سوره انعام / 122. (آیا آن کس که بی جان بود و ما زنده اش کردیم و برای او نوری قراردادیم که بدان وسیله در میان مردم راه می رود چون کسی است که در تاریکی ها بسرمی برد و از آن بیرون نمی شود؟ اینچنین اعمال کافران برای آنان جلوه داده شده است.)
2- . سوره نحل / 97. (هرکس که کار شایسته کند مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن باشد، او را به زندگانی پاک و دلنشینی حیات بخشیم و چنین کسانی را به جزایی که بهتر از عملشان است پاداش می دهیم.)
3- . عدةالداعی / 314. (دشمن ترین دشمن تو نفْس توست که بین دو پهلویت قرارگرفته.)
4- . تفسیر عرائس البیان فی حقائق القرآن، ج 2 / 269. (نفْس، همانا بت بزرگ تر است.)
5- . سوره ابراهیم / 35. (و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار.)

و همین شرک است که حضرت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» از آن به خدا پناه برد و عرض کرد: «اللّهمَّ أعُوذُ بِکَ مِنَ الشِّرْکِ الخَفِیِّ».(1)

پس باید سالک به یاری و مدد الهی، تصدیق به نیستی خود نموده و اذعان به عجز و ذلّت و عبودیت و مملوکیت خود نموده، انانیت را بدرود کند...

رسیدن به مقام اسلام اعظم و رفض انانیت نفس که محلّ بروز و ظهور شیطان است، باید به توفیق الهی صورت گیرد.

حاج امامقلی نخجوانی که استاد معارف مرحوم سید حسین آقا قاضی والد مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِمْ» بود و در نزد مرحوم آقا سید قریش قزوینی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» در اخلاقیات و معارف الهیه مراتب استکمال را طی می نمود، گوید: «پس از آنکه به سنّ پیری و کهولت رسیدم، خود و شیطان را دیدم که هر دو در بالای کوهی ایستاده ایم. من دست خود را بر محاسن خود گذارده و به او گفتم: مرا سنّ پیری و کهولت فراگرفته اگر ممکن است از من درگذر.

شیطان گفت: این طرف را نگاه کن.

وقتی نظر کردم درّه ای بسیار عمیق دیدم که از شدّت خوف و هراس، عقل انسان مبهوت می مانْد. شیطان گفت: در دل من رحم و مروّت و مهر قرارنگرفته. اگر چنگال من بر تو بند گردد جای تو در ته این درّه خواهد بود که تماشا می کنی.» (2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان که از دنیا می رود و روحش در قالب مثالی، شکل و صورت به خود می گیرد، علاقه خود را به کلّی از بدن نمی گیرد.

روح، در خواب علاقه خود را کم می کند، و بدن در حال خواب سرد می شود ولی به کلّی قطع علاقه نمی کند و روح برمی گردد و بدن نیز گرم می شود، اما در حال مرگ، روح بیشتر قطع علاقه می کند، و لذا در وقت خروج نفس، انسان بدن خود را می بیند و به دنبال او تا قبر می رود، و به واسطه همین علاقه جزئیه می بینیم که قبور ائمّه اطهار «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» و علمای بالله و

ص: 953


1- . تمهیدات / 214. (خدایا! از شرک خفی و پنهان به تو پناه می آورم.)
2- . رساله لب اللباب / 66.

اولیاءِ خدا منشأ اثر و نزول برکات و قضاء حاجات است، وگرنه معلوم است که مخاطبِ سلام و درود و صلوات ها، ارواح برزخیه آنها هستند نه ابدان مقبوره.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: فرقی که میان آن دو {خواب و مرگ} می توان گذاشت این است که: در حال خواب، بدن می افتد، و اعمالی که بدن انجام می دهد سبک تر می شود، خون آرام تر می گردد، اعصاب استراحت بیشتری دارند، قلب و سائر اعضای رئیسه و غیررئیسه و جوارح و امعاء، خفیف تر حرکت کرده و به کار خود ادامه می دهند، بدن تا حدودی حرارت خود را از دست می دهد و لذا در حال خواب، آدمی بیشتر سرما می خورد و باید روی خود ملحفه ای بکشد، امّا در مواقع بیداری چنین نیست، چرا؟

برای اینکه در حال خواب، روح علاقه خود را نسبت به بدن کم می کند، امّا قطع علاقه نمی کند، بلکه فی الجمله علاقه باقی است و به واسطه همین اندازه علاقه اجمالی است که بدن اعمال خود را انجام می دهد.

در وقت مردن، روح علاقه خود را به کلّی قطع می کند و در عالم تجرّد محض و مطلق می رود.(2)

همین طور که در وقت خواب، روح حرکت می کند به عالم تجرّدِ فی الجمله که همان عالم ملکوت اسفل و عالم صورت و مثال است و بدن به زمین می افتد، در وقت مردن نیز روح حرکت می کند به همان عالم یا به ملکوت أعلی و عالم معنی و عالم نفس، و بدن را یله و رها می گذارد.

وقتی انسان می خوابد، بدن را زمین می گذارد، ولی عالم مثال و ذهن او بر زمین نمی افتد...

در عالم خواب، روح او با بدن ملکوتی و مثالی او حرکت می کرده و این کارها را بدن مثالی و صورت انجام می داده است، و ابداً به بدن مادّی و گوشتی ربطی نداشته است.

در حال بیداری هم کارهایی را که انسان انجام می دهد، روح با همان صورت ملکوتی بجای می آورد، منتهی چون عالم طبع، قوی و عالم مثال، ضعیف است، لذا روح نمی تواند تمام

ص: 954


1- . معادشناسی، ج 3 / 183.
2- . منظور این است که روح، دیگر تدبیری نسبت به بدن ندارد و الّا همچنان تا مدت ها نسبت به بدن دنیوی اش تعلق خاطر دارد.

کارهایی را که می خواهد بکند با بدن انجام دهد، و غلبه عالم طبع مانع از بسیاری از خواسته های روح می گردد.

در حال بیداری، بسیاری از کارها را روح با صورت مثالی انجام داده و پیکر و بدن را به تبعیت آن حرکت می دهد، مانند تمام کارهایی را که بدن انجام می دهد، ولی بسیاری از کارها را با بدن انجام نمی دهد، و فقط با صورت مثالی بجای می آورد. مثل آنکه نشسته است ولی با قوای ذهنیه خود حرکت می کند برای مکه مکرّمه، در میقات احرام می بندد، وارد مکه می شود، طواف می کند، نماز طواف را می خواند، سعی بین صفا و مروه می کند، تقصیر می نماید، و اعمال حجّ را از احرام و وقوف به عرفات و مشعر و قربانی و رمی جمار و سرتراشی و بقیه مناسک آن انجام می دهد و مراجعت می کند.

تمام این اعمال را با صورت ملکوتی خود در حال بیداری انجام داده و ابداً بدن او از جای خود حرکت نکرده است.

چون در حال بیداری، افراد انسان غالباً توجّه واقعی خود را به بدن مصروف می دارند، نمی توانند تمام کارهای نفس را با بدن انجام دهند، ولی در عالم خواب که توجّه به بدن ضعیف می شود و روح انسان حقیقت خود را به صورت مثالی ادراک می کند بدون ملاحظه و توجّه به بدن مادّی، تمام کارها را در قالب مثال و صورت انجام می دهد.

در حال بیداری توجّه به بدن غلبه دارد و لذا انسان حقیقت خودش را بدن می پندارد، و در حال خواب توجّه به صورت و قالب مثالی غلبه دارد و لذا انسان حقیقت خود را همان صورت و بدن مثالی می پندارد.

در بیداری هنگامی که تصوّر رفتن به مکه را می کنید، خودتان اینجا هستید، تصوّر مکه و انجام مناسک آن را نموده اید. در عالم خواب، خودتان به مکه رفته اید، چون صورت مثالی در خواب، حقیقت انسان است، نه آنکه خودتان اینجا هستید و تصوّر رفتن به مکه را در خارج از وجود خود نموده اید.

و بر این اساس انسان، در عالم خواب می تواند کارهای مهمّی انجام دهد که در عالم بیداری قادر بر آن نیست. چون در بیداری انسان می خواهد با بدن مادّی خود کار کند و چنین قدرتی برای او نیست که هرچه را بخواهد انجام دهد، ولی در حال خواب، بدن مادّی را می اندازد و با

ص: 955

بدن صوری و مثالی که قدرتش هزار مرتبه بیشتر است کار می کند، و کارهای عجیب می کند، به آسمان پرواز می کند، در یک لحظه از مشرق به مغرب می رود، در اقیانوس اطلس شنا می کند و عرض آن را می پیماید، از دیوار عبور می کند، از دریچه تنگ و کوچک که به اندازه وسعت یک ناخن اوست عبور می کند، در یک لحظه یک ختم قرآن می کند، و امثال این امور که البتّه در حال بیداری از بجا آوردن آنها عاجز است.

در حال مرگ چون بدن را به کلّی خلع می کند و در آن حال، تجرّد، قوی تر است و روح آزادتر و قدرت بیشتر، لذا کارهایش عجیب تر است. در یک لحظه ممکن است علم به جمیع جهات از عوالم طبیعت و کیفیات آنها پیدا کند، و به تمام اهل و عشیره خود مرور کرده و از حالات آنها مطّلع شود، و تمام هدیه هایی را که دوستان و ارحام برای او به صورت خیرات و مبرّات می فرستند و به صورت رحمت و نور، غذای معنوی اوست، همه را قبول نموده و از آنها متمتّع شود، و به علوم کلّیه الهیه فائز گردد، و از حالات نفوس مردم و بهشتی ها و جهنّمی ها و کیفیت وقوف و حساب و میزان آنها باخبر گردد.

و نظیر این احاطه علمیه برای اولیاءِ خدا در همین دنیا در حال زندگی و بیداری پیدا می شود، و چه بسا ممکن است برای سالکین راه خدا که هنوز به مقام تجرّد مطلق نرسیده اند، در بیداری و یا در خواب به طور حال نه به عنوان ملکه و دوام پیدا شود.(1)

4- حاج اسماعیل دولابی: همان طور که وقتی مهمان و زائری تازه از راه می رسد و به حرم ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مشّرف می شود، ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» دستی به سرش می کشند و او خوابش می گیرد و در حرم چرتی می زند که در واقع خود امام او را خوابانده است تا خستگی راه از بدنش بیرون رود و برای ملاقات و گفتگو با امام آمادگی پیدا کند، در برزخ هم ما می خوابیم تا خستگی مان برطرف شود و برای وارد شدن به بهشت، آماده شویم. در بهشت خواب وجود ندارد.(2)

ص: 956


1- . معادشناسی، ج 1 / 166.
2- . مصباح الهدی / 312.

5- حاج اسماعیل دولابی: کسی که اهل بهشت است، ممکن است هزار سال طول بکشد تا برزخ را طی کند و به بهشت برسد. در این مدّت گاهی توی جهنّم است و گاهی توی بهشت، تا یکسره بهشتی شود.(1)

6- حاج اسماعیل دولابی: برزخ، دورانی است که یک شب خدا را می بینی و صابر و راضی و خشنود و شاکر و مطمئن هستی، و یک شب خدا را نمی بینی و نگران و مضطرب و محزون و غصّه داری و جزع و فزع می کنی. وقتی گرفتار می شوی، هیچ روزنه خیری در تو نیست، چون اگر بود، غصّه دار نمی شدی و وقتی خوشحال می شوی، هیچ روزنه شرّی در تو نیست.

همینکه حالتت عوض می شود، نشان می دهد داری برزخت را طی می کنی و إِن شاء اللّه عن قریب برزخت تمام می شود و از قیامت سردرمی آوری.(2)

7- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: انبیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» چون ملکوت اشیاء را می دیدند؛ یعنی درک می کردند، در مقام عصمت بودند، لکن ما در عالم ملک، زندانی و محصوریم و قبایح گناه را درک نمی کنیم. دروغ گفتن، غیبت کردن و همه گناهان در ملکوت عالم، دارای شکل خاصی هستند که انسان از آن متنفر است.(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در عالم رؤیا دیدم که می خواهم از سوراخ تنگی عبور نمایم و سعی می کردم که ابتدا برادرم را عبور دهم. در این حال حیوانات درنده ای دور او را گرفته، تلاش می کردند که او را از حقیر بربایند و اصلاً با بنده کاری نداشتند؛ و چون تمام همت من این بود که اول او را رد کنم، لذا با مشت به آنها حمله کرده، آنها را کنار زدم و بالأخره موفق شدم که او را از آن محل عبور دهم. همینکه او از آن تنگ راه گذشت آنها مأیوس شده، دیگر مزاحم من نبودند. سپس خودم از آنجا گذشته، عالمی بسیار وسیع و دارای مراحل و مراتب

ص: 957


1- . مصباح الهدی / 326.
2- . مصباح الهدی / 186.
3- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 166.

متعدد با گل های بسیار دلربا و رنگارنگی دیدم که مانند انسان ها دارای حیات بودند؛ و دیگر برادرم را در آنجا ندیدم.

برای گذشتن از هر مرحله می بایست دسته گلی از آن با خود همراه داشته باشم و در آخرین مرحله اگر از گل های مرحله قبل همراه نمی داشتم گل های آنجا که سیاه رنگ و مانند عقاب بود به حقیر حمله کرده، مانع عبور از آن مرحله می شد تا اینکه تمام مراحل را پشت سر گذاشته، به پایتخت رسیدم.

در این خواب اشاراتی است: عبور از سوراخ تنگ، صورت خارج شدن روح از بدن است. برادر نیز به منزله دین است: «أَخُوکَ دِینُکَ».(1)

مانع شدن حیوانات وحشی از عبور برادر، تلاشی است که شیاطین موقع مرگ برای گرفتن دین آدمی انجام می دهند؛ و چون دین در واقع آداب زندگی و دستور سیر و سلوک و نحوه تقرب الی اللّه است و این امور مربوط به عالم دنیاست و بعد از مرگ به آن نیازی نیست، لذا دیگر برادرم را در آن عالم ندیدم.

مراحل متعدد آن عالم نیز می تواند صورت مدارج ایمان باشد. همچنین صفات پسندیده در آن عالم به صورت گل جلوه می کند؛ و این بدان معناست که برای ورود به هر درجه ای از ایمان، ضروری است که نمونه ای از صفات حمیده که مربوط به درجات قبلی است همراه انسان باشد؛ و این ممکن نیست مگر با داشتن عقیده ای صحیح که حقیقتاً به لوازم آن عمل نماییم.(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی در عالم رؤیا مرحوم آیت اللّه {سید محمدتقی} خوانساری را در فضای خاصی که نظیر آن در عالم دنیا نیست مشغول نماز دیدم و عده ای هم به ایشان اقتدا کرده بودند. نماز ایشان ارکان خاصی داشت که با نمازهای معمولی متفاوت بود. پس از تمام شدن نماز از ایشان پرسیدم: این چه نمازی بود که شما خواندید؟

گفت: «برای چه می پرسید؟»

گفتم: می خواهم من هم این نماز را بخوانم.

فرمود: «نمازی که شما می خوانید در این عالم به همین صورت می شود.»

ص: 958


1- . امالی مفید / 283. (برادر تو دین تو است.)
2- . سفینةالصادقین / 81.

بنده در خواب متوجه بودم که ایشان از دنیا رحلت نموده و اکنون در عالم برزخ است.(1)

3- آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: در دوران جوانی که در اصفهان بودم، نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم، و آنها مربّی من بودند.

به من دستور داده بودند که: شب های پنجشنبه و شب های جمعه بروم بیرون اصفهان، و در قبرستان تخت فولاد در عالم مرگ و ارواح تفکر نموده و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم.

عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه می رفتم و یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات برمی خاستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان می آمدم.

شبی از شب های زمستان بود و هوا بسیار سرد، برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم.

خواستم دستمال خود را باز کرده، چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم.

در این حال دَرِ مقبره را زدند تا جنازه ای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قاری قرآن که متصدّی مقبره بود مشغول تلاوت شود، و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند.

آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قاری قرآن مشغول تلاوت شد.

همینکه دستمال را باز کرده و خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.

چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید، و فریادهایی از این مرده برمی خاست که گویی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد. نمی دانم اهل چه معصیتی بود، از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحقّ عذاب بود؟

ص: 959


1- . سفینةالصادقین / 728.

ابداً قاری قرآن اطّلاعی نداشت، و آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت.

من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید.

به صاحب مقبره اشاره کردم که در را باز کن، می خواهم بروم، اما او نمی فهمید. هرچه می خواستم بگویم، زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد!

بالأخره به او فهماندم: چفت در را باز کن، من می خواهم بروم.

گفت: «آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را می درد!»

هرچه می خواستم بفهمانم که: من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد.

به ناچار خود را به در اتاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم؛ و تا اصفهان - با آنکه مسافت زیادی نیست - بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم.

آمدم در حجره. یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان به حجره می آمدند و استمالت می کردند و به من دوا می دادند؛ و جهانگیرخان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرومی برد، تا کم کم قدری قوّه گرفتم.(1)

4- آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: یک روز هوا گرم بود. رفتم به وادی السلام نجف اشرف برای فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، به زیر طاقی که بر سر دیوارِ روی قبری زده بودند، رفته و آنجا نشستم.

عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در این حال دیدم جماعتی از مردگان با لباس های پاره و مندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت می کردند، که وضع ما بَد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند.

من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هرچه در دنیا به شما گفتند، گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو می کنید؟ بروید ای متکبّران!

این مردگان، شیوخ عربی بودند که در دنیا متکبّرانه زندگی می نمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم.(2)

ص: 960


1- . معادشناسی، ج 1 / 142.
2- . معادشناسی، ج 1 / 145.

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {آقا سید جمال الدین گلپایگانی} می فرمودند: «روزی نشسته بودم که ناگاه وارد باغی شدم که بسیار مجلّل و باشکوه بود و مناظر دلفریبی داشت. ریگ های زمین آن بسیار دلربا، و درخت هایش بسیار باطراوت و خرّم بود، و نسیم های جان فزا از لابلای آنها می گذشت.

من وارد شدم و یکسره به وسط باغ رفتم. دیدم حوضی است بسیار بزرگ و مملوّ از آب صاف و درخشان، به طوری که ریگ های کف آن دیده می شد.

این حوض لبه ای داشت و دختران زیبایی که چشم آنها را ندیده، با بدن های عریان دورتادور این حوض نشسته و یک دست خود را به لبه دیواره حوض انداخته و با آب بازی می کردند و با دست دیگرشان آب های حوض را به روی لبه و حاشیه می ریختند.

آنها یک رئیس داشتند که از همه آنها مجلّل تر و زیباتر و بزرگ تر بود، و او شعر می خواند و این دختران، همه با هم جواب می دادند.

او با آواز بلند یک قصیده طولانی را بندبند می خواند، و هر بندش خطاب به خدا بود که: به چه جهت قوم عاد را هلاک کردی، و قوم ثمود را هلاک کردی، و فرعونیان را غرق دریا کردی، و و و ...؟

و چون هر بند که راجع به قوم خاصّی بود تمام می شد، این دختران همه با هم می گفتند: به چه حسابی؟ به چه کتابی؟

و همین طور آن دخترِ رئیس، اعتراضات خود را بیان می کرد و اینها همه تأییداً و تأکیداً پاسخ می دادند.

من وارد شدم، ولی دیدم اینها همه با من نامحرم اند، لذا یک دور به گرد استخر گردیدم و از همان راهی که آمده بودم، به بیرون باغ ره سپار شدم.»

مرحوم آقا سید جمال یک شاگرد مؤمن از شاگردان قرآن کریم بود، و یک تربیت شده به چندین واسطه از مکتب رسول خدا «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ»، ولی چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحی برای ایشان رخ داده است و در سِرّ وجود ایشان مسئله هلاکت قوم عاد و ثمود و نوح به دست عوامل غیبیه کاملاً حلّ نشده بوده است، لذا در عالم معنی به

ص: 961

صورت اعتراض حوریه های بهشتی تجلّی نموده است، وگرنه در عالم معنی و تجرّد، اعتراضی نیست و تمام اهل ملأ أعلی در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند.

و نکته مهمّ که بشارتی برای آن مرحوم بوده است اینکه ایشان آن حوریه ها را بر خود نامحرم دیده است، و این یک مژده روحی است که از این منزل که محل شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق ذات حضرت احدیت «عَزَّوَجَلَّ» خواهد رسید. کما آنکه در مکاشفاتی که در اواخر عمر برای ایشان حاصل شده است این معنی به خوبی روشن و مشهود است که به این مقام نائل شده اند. «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً».(1)

6- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: من در یکی از خیابان های همدان عبور می کردم، دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و به سوی قبرستان می برند، و جمعی او را تشییع می نمودند.

ولی از جنبه ملکوتیه، او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی می بردند، و روح مثالی این مرد متوفّی در بالای جنازه او با جنازه می رفت و پیوسته می خواست فریاد کند که: ای خدا مرا نجات بده، مرا اینجا نبرند ولی زبانش به نام خدا جاری نمی شد. آن وقت رو می کرد به مردم و می گفت: ای مردم مرا نجات دهید، نگذارید ببرند! ولی صدایش به گوش کسی نمی رسید...

من صاحب جنازه را می شناختم، اهل همدان و حاکم ستمگری بود.(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از دوستان ما به نام دکتر حسین احسان، خدایش رحمت کند، بسیار مرد شایسته ای بود، در تهران مطبّ داشت، ولی در زمستان ها به مدّت شش ماه به عتبات مسافرت می کرد و در کربلا مطبّ داشت و از فقرا مزد نمی گرفت، و خود نیز به بعضی از مستمندان دوا و احیاناً مخارج غذا می داد، و زندگی بسیار ساده و مصفّایی داشت...

نقل کرد که: «روزی در کاظمین به کنار شطّ آمدم. جنازه ای را با ماشین به آنجا آورده و پیاده کردند و سپس آن را بر دوش گرفته و به سمت صحن مطهّر تشییع کردند.

من هم که عازم تشرّف بودم به دنبال جنازه حرکت کردم.

ص: 962


1- . معادشناسی، ج 1 / 146.
2- . معادشناسی، ج 1 / 288.

مقداری که تشییع کردم، ناگاه دیدم یک سگ سیاه مهیب بر روی جنازه نشسته است.

من بسیار تعجّب کرده و با خود گفتم: این سگ چرا روی جنازه رفته است، و متوجّه نبودم که این بدن مثالی متوفّی است و سگ خارجی نیست.

به افرادی که در اطراف من تشییع می کردند، گفتم: روی جنازه چیست؟

گفتند: چیزی نیست، همین پارچه ای است که می بینی!

من دریافتم که این سگ، صورت مثالی است و فقط من می بینم و دیگران ادراک نمی کنند.

دیگر هیچ نگفتم تا جنازه را به درِ صحن مطهّر رسانیدند. همینکه خواستند تابوت را برای طواف به داخل صحن ببرند، دیدم درِ صحن، آن سگ از روی تابوت به پایین پرید و در گوشه ای ایستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همینکه می خواستند از در صحن خارج کنند، دوباره آن سگ بروی تابوت پرید و بالای آن جنازه رفت.»(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آخوند ملّا محمدمهدی نِراقی «أَعْلَی اللّهُ تَعَالَی مَقَامَهُ الشَّرِیفَ»... در ایامِ اقامت در نجف، در ماه رمضانی که بر او می گذرد یک روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند، عیالش به او می گوید: «هیچ در منزل نیست، بیرون برو و چیزی تهیه کن!»

مرحوم نراقی در حالی که حتّی یک فَلس پول سیاه هم نداشته است، از منزل بیرون می آید و یکسره به سمت وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور می رود؛ در میان قبرها قدری می نشیند و فاتحه می خواند تا اینکه آفتاب غروب می کند و هوا کم کم رو به تاریکی می رود.

در این حال می بیند عدّه ای از اعراب جنازه ای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در میان قبر گذاشتند، و رو به او کردند و گفتند: «ما کاری داریم و باید سریع به محل خود برگردیم، شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید!» و جنازه را گذاردند و رفتند.

مرحوم نراقی می گوید: «من در میان قبر رفتم که کفن را بازنموده و صورت او را بر روی خاک بگذارم، و بعد به روی او خشت نهاده و خاک بریزم و تسویه کنم؛ ناگهان دیدم دریچه ای است، از آن دریچه داخل شدم دیدم باغ بزرگی است، درخت های سرسبز سر به هم آورده و دارای میوه های مختلف و متنوّع.

ص: 963


1- . معادشناسی، ج 2 / 190.

از دَرِ این باغ راهی به سوی قصر مجلّلی بود که تمام آن از سنگ ریزه های متشکل از جواهرات بود.

من بی اختیار وارد شده و یکسره به سوی آن قصر رهسپار گشتم. دیدم قصر باشکوهی از خشت هایی از جنس جواهرات قیمتی است. از پلّه بالا رفتم، در اتاقی بزرگ وارد شدم، دیدم شخصی در صدر اتاق نشسته و دور تا دور این اتاق افرادی نشسته اند.

سلام کردم و نشستم. جواب سلام مرا دادند. بعد دیدم افرادی که در اطراف اتاق نشسته اند از آن شخصی که در صدر نشسته پیوسته احوال پرسی می کنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان می پرسند و او پاسخ می دهد.

و آن مرد مبتهج و مسرور به یکایک از سؤالات جواب می گوید.

قدری که گذشت ناگهان دیدم ماری از در وارد شد و یکسره به سمت آن مرد رفت و نیشی زد و برگشت و از اتاق خارج شد.

آن مرد از درد نیش مار، صورتش متغیر شد و قدری به هم برآمد، و کم کم حالش عادی و به صورت اوّلیه برگشت.

سپس باز شروع کردند با یکدیگر سخن گفتن و احوال پرسی نمودن و از گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن.

ساعتی گذشت دیدم برای مرتبه دیگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پیشین او را نیش زد و برگشت.

آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادی برگشت.

من در این حال سؤال کردم: آقا شما کیستید؟ اینجا کجاست؟ این قصر متعلّق به کیست؟ این مار چیست؟ چرا شما را نیش می زند؟

گفت: من همین مرده ای هستم که هم اکنون مرا در قبر گذاردید، و این باغ، بهشت برزخی من است که خداوند به من عنایت نموده، که از دریچه ای که از قبر من به عالم برزخ بازشده است پدید آمده.

این قصر مال من است، این درختان باشکوه و این جواهرات و این مکان که مشاهده می کنید بهشت برزخی من است، این افرادی هم که در اتاق گرد آمده اند ارحام من هستند که قبل از

ص: 964

من بدرود حیات گفته و اینک برای دیدن من آمده اند و از بازماندگان و ارحام و اقربای خود در دنیا احوال پرسی نموده و جویا می شوند، و من حالات آنان را برای اینان بازگو می کنم.

گفتم: این مار چرا تو را می زند؟

گفت: قضیه از این قرارست که من مردی هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زکات، و هرچه فکر می کنم از من کار خلافی که مستحقّ چنین عقوبتی باشم سر نزده است، و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت می کردم، دیدم صاحب دکانی با مشتری خود گفتگو و منازعه دارند. من برای اصلاح امور آنها نزدیک رفتم. دیدم صاحب دکان می گفت: سیصد دینار (شش شاهی) از تو طلب دارم و مشتری می گفت: من پنج شاهی بدهکارم.

من به صاحب دکان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر، و به مشتری هم گفتم: تو هم از نیم شاهی رفع ید کن و پنج ونیم شاهی به صاحب دکان بده.

صاحب دکان ساکت شد و چیزی نگفت، ولی چون حقّ با صاحب دکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود - که صاحب دکان راضی بر آن نبود - حقّ او را ضایع نمودم، به کیفر این عمل، خداوند «عَزَّوَجَلَّ» این مار را معین نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند تا در نفخ صور دمیده و خلائق برای حساب در محشر حاضر شوند، و به برکت شفاعت محمد و آل محمد «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» نجات پیدا کنم.

چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم.

همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد. از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج کوچک به من داد و گفت: این برنج خوبی است، ببرید برای عیالاتتان.

من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ و از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم.

دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست.

از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم.

ص: 965

مدّت ها گذشت و ما از آن برنج طبخ می کردیم و تمام نمی شد، و هر وقت طبخ می کردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد می شد که محلّه را خوشبو کرده و همسایه ها را به این سؤال وامی داشت که: این برنج را از کجا خریده اید؟

بالأخره بعد از مدّت ها یک روز که در منزل نبودم، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ و دم می کند، عطر آن فضای خانه را فرامی گیرد و میهمان می پرسد: این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبربو خوش بوتر است؟

اهل منزل، مأخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف می کنند.

پس از این بیان، آن مقدار برنجی که مانده بود بعد از طبخ شدن، تمام می گردد.»(1)

9- علامه سید محمدحسین طباطبایی: رفقا از استاد {میرزا علی آقا قاضی} نقل می کردند که: «آن بزرگوار شبی در مسجد کوفه بیتوته نموده بودند و می فرمودند: دیشب در و دیوار مسجد با تسبیح خود نگذاشتند تا صبح بخوابیم.»

این همان در و دیواری است که دیگران هم خوابیده بودند و هیچ نمی شنیدند. معلوم می شود وضع و حال استاد به گونه ای بوده که چنین شنوایی را داشته اند، نه آنکه در سنگ و آجر تغییری پیدا شده بود.(2)

10- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در آن هنگام که فرزندم حمید از دنیا رفت، تحمل مصیبت مرگ او برایم سخت بود. او مردی متدّین بود که در عین اشتغال جزئی به درس حوزه، در بازار قم مشغول فعالیت بود. مغازه ای داشت که اغلب مشتریانش، زن بودند، ولی از چشم، دست و زبان پاکی برخوردار بود.

او به اندازه گذران زندگی کاسبی می کرد و علاقه به پول و جمع آوری آن نداشت.

چون او از دنیا رفت، ارواح زیادی سراغ ما آمدند و ما را تسلی می دادند. کار آنها موجب شد که ما آرام شدیم و تسلیم امر الهی گشتیم.(3)

ص: 966


1- . معادشناسی، ج 2 / 221.
2- . راز دل / 230.
3- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 86.

11- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): من یک روز پیش پدرم نشسته بودم و برای کمک به او، نخ کوک لباس ها را می کشیدم، آن موقع نه برق داشتیم و نه تلفن، ناگهان جناب شیخ همین طور که مشغول کار بود و سرش پایین بود، رو کرد به من و گفت: «بابا شنیدی چه شد؟»

گفتم: نه!

گفت: «آیت اللّه العظمی بروجردی آمد و به من گفت: من از دنیا رفتم، مجلس ختم من در مسجد سید عزیزاللّه است، یادت نرود!»

بعد که خبرش را رسماً شنیدم، دیدم درست همان لحظه ای که پدرم خبرش را داد، آیت اللّه بروجردی فوت کرده بود! (1)

12- علّامه حسن حسن زاده آملی: در صبح روز شنبه 9 ذی الحجه 1387 هجری قمری، روز عرفه، به امتثال دستوری که از استادم علّامه طباطبایی صاحب تفسیر عظیم المیزان «رُوحِی فِدَاهُ» اشتغال داشتم و در مراقبت و توجه تام نشسته بودم، واقعه ای به من روی آورد که صدایی شدیدتر از رعدهای قوی سهمگین به گوشم خورد. فهمیدم که حالتی به من دست داد. بحمدالله هیچ ترس و هراسی به من روی نیاورد، ولی همه بدنم مثل کسی که سرمای سخت بر او مستولی شده می لرزید و جهان را روشن و به رنگ بنفش می دیدم.

در این حال سوره مبارکه انبیاء را به من نمودند و به روی من گشودند و من آن را تلاوت می کردم.

پس از برهه ای از زمان از آن حال بازآمدم و از کثرت وجد و سرور و ذوق، بسیار گریستم و تا چندین روز بی تابی شگفتی داشتم.(2)

13- علّامه حسن حسن زاده آملی: در صبح سه شنبه 26 ذی الحجه 1387 ه ق = 6/ 1/ 1347 ه ش، در حال توجّه چنان ارتعاش و لرزه ای بر من مستولی شد که قلم از تحریر آن عاجز

ص: 967


1- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
2- . انسان در عرف عرفان / 19.

و زبان از وصف آن الکن است. عالم همه را روشن دیدم، ولی نور، روشنایی مایل به رنگ بنفش بود.

در این واقعه خوف و وحشت شگفتی بر من چیره شده بود و لکن زمان آن حال در حدود دو دقیقه بود که به حال عادی خود بازآمدم و بسیار افسوس خوردم که دولت مستعجل بود، ولی چه کنم که در آن حال به اختیار خودم نبوده ام.

سپس به حضور انور استاد علّامه طباطبائی «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» تشرف حاصل کردم و ماجرا را به آن جناب ارائه داده ام.

فرمود: «آقا! چون حقایق عالم برای مجاهد کشف می شوند به صوری تمثّل می یابند و در طلیعه امر، تمثّلات رعد و برق و لرزه و مانند آنها روی می آورند و در این حال کشف، مثال ها و صوری پیش می آیند و انسان موفق به زیارت جمال پیغمبر و امام می شود...».

پس از آن، از این حقیر تحسین فرمود که: «الحمدللّه مقدّمه پیشرفت شما خوب است.»(1)

جبروت (عقل، روح)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است که همان ورود به عالم برزخ می باشد و مردن نیز از این قبیل است. انسان که می میرد فقط از بدن جدا و منسلخ می شود، امّا هنوز دارای صورت است و ابعادی دارد، به طوری که اگر صورت برزخی او را ببینند به همان شکل و قیافه و گاهی با همان لباسی که قبلاً می پوشیده، دیده می شود. این مرحله از تجرد را همه قبول دارند.

امّا مرحله دیگر تجرد از صورت است؛ یعنی انسان حقیقت خود را بدون ماده و صورت درک کند. نوعاً کسانی که توحید عرفاء را قبول ندارند در واقع تجرد از صورت را قبول ندارند.(2)

ص: 968


1- . انسان در عرف عرفان / 32.
2- . سفینةالصادقین / 344.

2- علّامه حسن حسن زاده آملی: از روایات استفاده می شود که حال رسول الله «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ» در هنگام وحیِ بی تمثّل، سنگین تر از حال او در هنگام وحی باتمثّل بود و این معنی برای اهل سلوک واضح است که چون جذبه های بی صورت دست دهد، سخت در قلق و اضطراب افتند، به خلاف حالتی که با حصول تمثّل است.

علّتش این است که تمثّل باصورت، مألوف و مأنوس عالم شهادت محشور است، به خلاف خلاف آن که با مجرّد بحت(1) است.

و علّت دیگر اینکه عالم شهادت نشأه افتراق است و عالم غیب عالم انفراد، لاجرم وحدت و سلطه با این(2) است که جمع است و آن(3)

چون متکثّر است ضعیف است. از اینروی چون توجّه روح انسان به عالم جمع بیشتر شود، دهشت او بیشتر است که با قوی تر روبرو می گردد.(4)

3- شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق): [عالم عقل و معقولات عالمی است بزرگ و نامتناهی، او را طرف و کرانه نتوان گرفتن چنانکه عالم] اجسام را، و آن عالم فرشتگان مقرّب و کرّوبیان و حملةالعرش و ارواح انبیاء «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و ارواح حکما و اولیاء است.(5)

سرگذشت

1- آقا محمدحسن بیاتی (از شاگردان آیت الله محمدجواد انصاری): در همان زمان حیات مرحوم آیت اللَّه انصاری {همدانی} پس از رحلت استاد عظیم آیت اللَّه قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یکی از شاگردان مرحوم قاضی به من معرّفی شد، ولی او را نشناختم و سپس معلوم شد او حضرت عارف کامل حاج سید هاشم حدّاد است.

توضیح آنکه: مرحوم آیت اللَّه انصاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به من دستوری داده بودند که باید روزها آن را در خلوت انجام می دادم و من این عمل را انجام داده تا اینکه روز جمعه ای برای بجا

ص: 969


1- . (محض و خالص.)
2- . عالم غیب.
3- . عالم ماده و کثرت.
4- . انسان در عرف عرفان / 55.
5- . رسائل شیخ اشراق، ج 3 / 411.

آوردن آن، محل خلوتی را پیدا ننمودم، چرا که در هر جای خلوت، احتمال تردّد و آمدن افراد بود.

می دانستم که شبستانی در مسجد پیغمبر {همدان} متروک است.

به آن مسجد درآمدم و درِ شبستان متروک را گشودم. دیدم روی حصیرها به قدری خاک جمع شده است که در حال راه رفتن گرد و خاک برمی خیزد. داخل شبستان شدم و در را از پشت کولون کردم و با خیال راحت در یک زاویه بسیار تاریک مسجد که از در شبستان دور بود نشستم و مشغول انجام دادن آن دستور شدم.

آن دستور مدّتش یک اربعین بود و چند روزی بیشتر نمانده بود که پایان پذیرد. در حال انجام آن عمل مکاشفه ای رخ داد؛ خود را بر روی کره زمین احساس کردم و تمام کره؛ نیم کره جنوبی و شمالی آن به تمامه را می دیدم و بر آن سیطره داشتم.

در محور کره از قطب شمالی ستونی از نور بود بسیار عجیب و زلال و درخشان و آرام بخش که عبارت بود از: ولایت کلیه و باید تمام مردم کره، خود را بدان می رساندند.

بسیاری از افراد روی زمین در ظلمت بسرمی بردند و در نیم کره جنوبی و دور از شعاع آن محور نورانی زندگی می کردند و آنها اکثریت اهل جهان را تشکیل داده بودند.

آنها هرچه حرکت می کردند در ظلمات بود، چنان تاریکی آنها را فراگرفته بود که هیچ چیز را نمی شناختند. بعضی چون می خواستند به جلو بیایند دورتر می شدند. برخی از آنها چنان در تعفّن غوطه ور بودند که انسان قدرت تماشای آنها را نداشت. عجیب اینجاست که آنها هم همگی خواستار نور بودند و می خواستند خود را به محور برسانند.

و امّا نیم کره شمالی که نورانی بود، در آنجا حال افراد، متفاوت بود؛ بعضی با سرعت رو به بالا و قطب می آمدند امّا در وسط راه توقّف می کردند، بعضی آرام و آهسته می آمدند(1)، بعضی مقداری راه آمده امّا پشیمان شده و متحیر بودند، بعضی مانند اسب سوار و یا با سرعت بیشتر رو به بالا می رفتند. خلاصه امر اینکه: تمام این افرادِ واقع در منطقه نور نیز هرکدام شکل و شاکله خاصّی داشتند.

ص: 970


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: {آقای بیاتی فرمودند:} «أقلیت جمعیت روی زمین، روی این نیم کره و به صورت دسته ها و گروه ها، دور هم مجتمع بودند.»

هرچه به بالا می رفتیم افراد کمتر می شدند تا نزدیک قطب و محور چند نفری بیشتر به چشم نمی خوردند که می خواستند وارد ستون نور شوند.

من نفهمیدم به چه وسیله، این راه را طی کردم. گویا روی هوا با سرعتی همین طور چرخ می خوردم و بالا می رفتم تا رسیدم به کنار محور. دیدم در آنجا دو نفر ایستاده اند: یکی حضرت آیت اللَّه انصاری و دیگری را در آن وقت نشناختم و سپس مشهود شد که حضرت آقای حدّاد است! من همینکه بدان محل رسیدم، فوراً آیت اللَّه انصاری مرا گرفت و در داخل ستون نور پرت کرد.

از عظمت و ابّهت و سکون و اطمینان و حیات و قدرت و احاطه بر ماسوی، عالَمی عجیب بود! در آنجا ارواح چهارده معصوم «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بدون شکل و صورت و بدون تعیّن بودند! چنان لذّت و بهجتی به من دست داد که تا حال که ده ها سال از آن می گذرد، مزه آن در زیر دندان های من و در کام من باقی است.

من در آنجا غرق در تحیر و بُهت و مستغرق در لذّت ولایت بودم که ناگهان مرحوم آقای انصاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به شانه من زدند و فرمودند: «تا اینجا که رفتی بس است! برخیز برویم. ساعت، قریب ظهر است!»(1)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی در رکعت وتر بودم که دیدم اطرافم دارد روشن می شود و گویا می خواهم بمیرم! مرتب اطرافم روشن تر می شد. ترس عجیبی مرا گرفته بود. ناگهان متوجه شدم که دارم از بدنم بیرون می روم، امّا اینبار با دفعه قبل بسیار متفاوت بود. بار اول که در کربلا مشابه این حال پیش آمد قالب مثالی من از بدنم فاصله می گرفت، امّا حالا صورت در کار نبود. خود را بدون صورت و ماده می یافتم.

از آنجا که با چنین حالی مأنوس نبودم وحشت زده خود را در رختخواب انداخته، لحاف را بر سر خود کشیدم و خوابیدم تا این وضع تغییر کند و حالم از بین برود! لیکن دیدم حالم تغییر نمی کند و در حالی که خود را حقیقت محض می دیدم و تمام وجودم را درک محض و علم محض می یافتم همچنان به طرف بالا در حرکت بودم.

ص: 971


1- . مطلع انوار، ج 1 / 213.

با اینکه بدنم روی زمین افتاده بود و گوشی برای شنیدن نداشتم، همینکه از جو عبور کردم صداهای عجیب و غریب و بسیار مهیبی می شنیدم.

برخی، این صداها را صدای اجانین و شیاطین می دانند که در فضا ساکن اند.

با رد شدن از این مرحله، صداهای فوق العاده دلربایی می شنیدم که گویا از گردش افلاک به وجود می آمد و همچون آهنگ دلنوازی نواخته می شد.

سرانجام در حالی که همچنان برای خود هیچ صورتی نمی دیدم و خود را درک و علم محض می یافتم از همه مراحل بین راه گذشته، وارد نشئه و عالمی شدم که غیر از این عالم بود. عالمی که مملو از نور زرد و همچون دریایی بود که آب در آن موج می زد و همه اش حیات بود و تمام ذرات آن «حیّ، حیّ، حیّ!» می گفت.

از استماع این ذکر آنچنان لذتی می بردم که با هیچ لغت و هیچ لسانی نمی توان آن را توصیف کرد.

نور زرد را نور روح و جان دانسته اند. همچنین نور قرمز را نور قلب، نور سفید را نور علم، و نور سیاه را نور جلوه ذات برشمرده اند. درباره «حیّ» نیز عرفاء و بزرگان نوشته اند که: آن اسم اعظم است.

البته من در آن وقت اصلاً با این اصطلاحات و این مطالب آشنایی نداشتم و آنچه می دیدم از لطف و کرم بی انتها و عنایات بی دریغ آن سروران عالی مقام بود.

به هرحال، متأسفانه بدون اختیار حقیر را بازگرداندند؛ و با اینکه هنگام رفتن، صورت و ابعادی نداشتم، در هنگام بازگشت، خود را با قالب مثالی می دیدم.

اول چیزی که در مراجعت دیدم علَمی بود که در مقابلم نصب کردند. پرچمی زیبا که حاشیه اش سبز و زمینه آن سفید بود و گل های سیاه و گردی داشت.

از آنجا که پایین تر آمدم انگشتری جواهرنشان و بسیار بزرگ و دلربا بی اختیار در انگشت ماقبل آخر قالب مثالیم درآمد. از آنجا هم که پایین تر آمدم همچنان صورت مثالی خود را در فضا می دیدم تا اینکه وارد اتاق شدم و از کثرت خوشی و لذتی که می بردم دو بار پشتک زدم، امّا نمی دانم چگونه و چه وقت به بدنم ملحق شدم. فقط یادم هست همینکه نگاهم به بدنم افتاد

ص: 972

که در رختخواب بود ناگهان چشم هایم را باز کردم و متوجه شدم که گلویم خشک شده و نمی توانم نفس بکشم.

مدتی مبهوت افتاده بودم. کم کم گویا روح به تمام بدن نفوذ کرد. از جای برخاسته، نشستم. هنوز صدای حیّ، حیّ به گوشم می رسید. از بس لذت برده بودم شروع به گفتن حیّ، حیّ کرده و آرام آرام آن را تکرار نمودم.

در این هنگام خانواده مان از خواب بیدار شد و سبب حال غیرعادی مرا جویا گردید، امّا من بدون اینکه پاسخی به او بدهم همچنان حیّ، حیّ می گفتم.

در کربلا این جریان را برای آیت اللّه میلانی نقل کردم. ایشان فرمود: «من تاکنون تجرد از صورت را برای بشر غیرممکن می دانستم، امّا چون شما را صادق می دانم و شما خودتان می گویید که: این معنا را دیده اید قبول می کنم که تجرد از صورت امکان دارد.» سپس فرمود: «عالمی که شما در آن وارد شده اید عالم جان یعنی همان عالم حَیوان است که در آیه شریفه: وَ إِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ،(1) بدان اشاره شده است.»(2)

3- علّامه حسن حسن زاده آملی: وقتی، حضرت استادم علّامه آقا سید محمّدحسین طباطبائی صاحب تفسیر عظیم المیزان «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از من پرسیدند که: «آیا تمثّل بی صورت؛ یعنی کشف بی مثال هم به شما دست می دهد و روی می آورد؟»

عرض کردم: آنچه را که مشاهده می کنم همه با مثال اند و گاهی عظمت نظام هستی آنچنان مرا می گیرد و مضطربم می نماید که اگر خودم را از آن حال انصراف ندهم، جان از بدنم مفارقت می کند.

آن جناب فرمود: «همین معنی کشف بلاصورت و مثال است و اینکه خودت را انصراف می دهی کاری خوب و محبوب و مطلوب است تا کم کم به عالم ماوراءِ مادّه و فوق آن انس بگیری».

ص: 973


1- . سوره عنکبوت / 64. (و زندگی حقیقی همانا [در] سرای آخرت است ای کاش می دانستند.)
2- . سفینةالصادقین / 341.

آنگاه که سالک، مجذوب عظمت و جلال و جبروت وجود مطلق و کبریائی نظام احسن آن می شود، از آن حالت تعبیر به کشف بی صورت و بی مثال می شود.(1)

لاهوت (توحید، اسماءالحسنی)

کلام ولیّ خداوند

1- خواجه عبداللَّه انصاری: روزگاری تو را می جستم، خود را می یافتم، اکنون خود را می جویم، تو را می یابم.(2)

2- علّامه حسن حسن زاده آملی: ظهور تجلیات الهی، مترتب بر حصول استعداد و حالات روحی سالک بر اثر اطوار(3) ریاضت نفسانی اوست؛ نه اینکه عارف هر وقت به هرگونه بخواهد برایش ظهور تجلیات روی آورد.(4)

3- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: در بهشت، نعمت هایی باطنی و معنوی وجود دارد که در حقیقت، صورت واقعی و باطنی نعمت های ظاهری و بسی برتر، ارجمندتر و وسیع تر از آنهاست و البته هرکسی که وارد بهشت شود، از آنها بهره نخواهد برد، بلکه این نعمت ها، مخصوص کسی است که با نفس امّاره و شیطان، مبارزه کرده و به دنیا و عالم طبیعت و زر و زیور آن فریفته نشده باشد و در سایه این مجاهدت ها، از نعمت های باطنی و معنوی بهشت بهره مند می شود.

حقیقت این نعمت های باطنی، مشاهده تجلّیات اسماء و صفات و حتّی تجلّیات ذاتی پروردگار متعال برای اولیاءِ خاص اوست...

ص: 974


1- . انسان در عرف عرفان / 26.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 203.
3- . (شئون و مراتب.)
4- . انسان در عرف عرفان / 119.

تمام اشیاء، مظاهر اسماء و صفات او هستند و این مظاهر از آن جهت که تجلیات پروردگارند، محبوب و مطلوب انسانند و آنجا که مظاهر حق، اینگونه مورد محبت و علاقه هستند، روشن است که خداوند متعال - که ظهوردهنده آنها است - چقدر محبوب و مطلوب انسان خواهد بود، که او بسی شایسته تر است که دوست داشته شود و مطلوب واقع گردد.

پس بهره خاصّان در بهشت، تنها، لذّت های ظاهری و بهره مندی از مظاهر نیست، بلکه آنان با چشم دل، ظهوردهنده را همراه مظاهر می بینند، چنانکه خداوند می فرماید: «در چنین روزی، چهره هایی بشّاش و شکفته است و پروردگارشان را نظاره می کنند.»(1)،(2)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی حقیر خدمت حضرت استادنا الاکرم حاج سید هاشم حدّاد «رُوحِی فِدَاهُ» عرض کردم: آنان که خداوند را در لباس اسماء و صفات مشاهده می کنند، در حقیقت، ذات و هستی او نیست تا با او سخنی داشته باشند و تکلّم نمایند و عرض حاجات بنمایند، و آنان که در حال فناء از اسماء و صفات اند و مندک و فانی در ذات گشته اند، برایشان وجودی باقی نمانده است که سائل و مسئول و سؤال مطرح شود.

فرمودند: «آری، همین طور است. ولیکن می گویند: پادشاهی غلامی داشت که عاشق شاه گردیده و جلوات و شئون و مقامات شاه او را مجذوب خود کرده بود. عشق او به حدّی رسیده بود که به مجرّد آنکه چشمش به شاه می افتاد، بی هوش بر زمین می افتاد.

شاه در این حال می آمد و پهلوی او می نشست و استمالت می نمود، ولی وی به هوش نمی آمد تا هنگامی که شاه منصرف گردیده و از وی دور شود.

مردم هم چون قرب او را به سلطان دریافته بودند، هریک که حاجتی داشتند در عریضه ای می نگاشتند و داخل پاکتی می نمودند تا وی به سلطان عرضه کند و حوائج مردم برآورده شود.

غلام هم نامه ها را از ارباب حوائج اخذ می نمود و در جامه دانی قرارمی داد تا در موعد ملاقات، خدمت سلطان تقدیم دارد.

ص: 975


1- . سوره قیامت / 23 و 22.
2- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 323.

نامه ها تا وقت معین همین طور جمع می شد و غلام با جامه دان به حضور شاه می رفت، اما طبق معمول با دیدن شاه ناگهان مدهوش می گشت.

در این هنگام شاه نزد او می ماند و بر بالین وی می نشست و دستور می داد: جامه دان را باز کنند و یک یک نامه ها را بخوانند و در ذیل آنها حوائج مردم را برآورده و به مهر و امضای دیوان شاه برسانند و سپس نامه ها را در پاکت ها نهاده و همه را در جامه دان قرارمی دادند و در جامه دان را می بستند.

در این حال شاه برمی خاست و می رفت و غلام پس از به هوش آمدن برمی خاست و به خیال خود، جامه دانِ دست نخورده را برمی داشت و مراجعت می کرد و چنان می پنداشت که حوائج مکتوبه مردم همگی به حال خود باقی مانده است، لذا به مردم می گفت: از شما معذرت می طلبم که نتوانستم عرایضتان را به محضر او معروض دارم.

مردم که مأیوسانه به سراغ جامه دان می رفتند تا نامه های خود را برگیرند، ناگهان همه شاداب و مسرور می گشتند چرا که حوائجشان برآورده شده و به مهر سلطنتی ممهور گردیده بود.»(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در زمان صباوت و کودکی این حقیر که آغاز طلوع عوالم توحیدی برای علّامه آیت اللَّه والد بود و هنوز این حقائق در ایشان متمکن نگردیده بود، گاهی نشانه هایی از این قبیل {غفلت از خود} آشکار می شد و با وجود اینکه سعه روحی بسیاری داشتند، ولی در آن دوران گاه آتش عشق خدا چنان شدید شده و انقلاب احوالی عجیب پیدا می کردند که از توجّه به عالم کثرت و اداره آن منصرف می شدند.

آن زمان حقیر حدود هفت یا هشت سال داشتم، ایشان با وجودی که به وضع لباس خود هنگام خروج از منزل و عزیمت به مسجد مقید بودند، ولی بعضاً پیش می آمد که فراموش می کردند عمامه بر سر بگذارند.

ص: 976


1- . اللّه شناسی، ج 1 / 233.

یکبار مسافتی را بدون عمامه رفته بودند که حقیر خود را به ایشان رسانده و عرض کردم: بدون عمامه رفته اید، متذکر شده و برگشتند. نسبت به جوراب و نعلین و أمثال اینها نیز همین طور بودند.

خودشان می فرمودند: «بعضی وقت ها می شد که مسیری طولانی را طی کرده بودم که ناگهان می دیدم نعلین ها را اشتباه پوشیده ام و رنگ آنها با هم متفاوت است، نه راه پیش داشتم و نه راه پس و ناچار بودم به همان شکل به مسجد بروم.»

در مسیر حرکت به سوی مسجد گاهی خدمت ایشان سلام می شد و ایشان اصلاً متوجّه نمی شدند و حقیر خدمتشان عرض می کردم: آن آقا به شما سلام کردند.

می فرمودند: «هر کس سلام می کند شما فوراً به بنده اطّلاع دهید که جواب دهم.»(1)

3- کربلایی احمد تهرانی: در همان ایام {جوانی} یکی از زُهّاد را در خواب دیدم که در بهشت، سلطنتی داشت و از همه نعمات بهشتی برخوردار بود، امّا در عین حال خیلی ناراحت و افسرده به نظر می رسید، به همین خاطر، نزدیک او رفتم و از احوال و اوضاع آن طرف سؤال کردم.

او سری تکان داد و گفت: «اینجا همه چیز دارم، ولی افسوس که خدا ندارم. من در گروه اهل ثواب و پاداش محشور شدم. چون هر کاری که در دنیا کردم برای ثواب بود و اکنون این هم نتیجه اش. حالا نگاه می کنم می بینم که از اصل کاری بازمانده ام.»(2)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: روزی در حرم حضرت أبو الفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ»... حالم منقلب شد. به سجده افتاده و مشغول ذکر شریف یونسیه شدم. در آن حال، هر نقصی و هر صفت قبیحی که در خود می یافتم بلافاصله در جانب مقابل، صفتی از صفات کمال حق تعالی را درک می کردم. عجز خود را می دیدم و در مقابل، قدرتی لایتناهی درک می کردم. فقر خود را درک می کردم و در مقابلش یک بی نیازی مطلق می یافتم. به جهل خود پی می بردم و در مقابل آن علم مطلق درک می کردم. تاریکی و ظلمت خود را می دیدم و در مقابلش نور محض

ص: 977


1- . نور مجرد، ج 1 / 224.
2- . رند عالم سوز / 208.

می یافتم. خود را بخیل می یافتم و در مقابل آن می دیدم خدای متعال جواد مطلق است. متوجه می شدم که لئیم هستم و بلافاصله کرم خدا را درک می کردم؛ و خلاصه آنچنان فقر و نیستی خود را در مقابل هستی مطلق درک کردم که در پی آن این تصور را در من به وجود آورد که به فنا رسیده ام.

از حرم که بیرون آمدم به آقای سید عبد اللّه فاطمی برخوردم. پرسیدم: مرا چگونه می بینید؟

ایشان نگاهی کرد و گفت: «می بینم در بیابانی متحیرانه چون حضرت موسی بر عصایی تکیه کرده و ایستاده اید!»

وقتی این تعبیر را اظهار داشت خود به خود در آنچه از آن حال برداشت کرده بودم تقویت شدم، ولی شب خوابی دیدم که آن تصور را از من گرفت.

در عالم رؤیا دیدم در خرابه ای ایستاده ام و مار عظیمی که سرش در سوراخ بود به وسیله صاعقه ای سوخته و خشک شده است. با خود گفتم: الحمدلله از دست این مار راحت شدم. ناگهان متوجه شدم سر مار که در سوراخ بود و از سوخته شدن محفوظ مانده بود تمام قسمت خشکیده را با خود به داخل سوراخ کشید!

با این خواب به حقیر فهماندند که با تجلی صفات حق تعالی تنها آن مقدار از نفس که ظهور داشته از بین رفته است، نه اینکه فناءِ کامل نفس حاصل شده باشد.(1)

5- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: دیشب در خواب دیدم در هوا پرواز می کردم و به سوی آسمان بالا می رفتم. بسیار پرواز کردم تا به زیر قبه ای رسیدم که در سطح مقعر آن آینه بزرگی بود. خود را در آن مشاهده کردم. سپس پرواز کردم و آینه های بسیاری را به همان شکلِ توصیف شده دیدم و در تمام آنها خود را با تمام قامت می دیدم، سپس پرواز کردم و بالا رفتم تا رسیدم به دیواری که در اطراف آن اسماء خداوند متعال نوشته شده بود.

ص: 978


1- . سفینةالصادقین / 228.

در خواب متوجه شدم که این ابتدای وصول به مقام لاهوت است، به فضل خداوند منعم. من بر آن {دیوار} بر {گرد} تعدادی از اسماء، یکی پس از دیگری طواف کردم و گویا به هنگام طواف بر گرد اسماء، مانند پروانه واصلی بودم گرد چراغ، در نهایت شوق و وجد.(1)

6- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی از قول یکی از شاگردان علامه سید محمدحسین طباطبایی: «استاد {علامه طباطبایی} می فرمود: ما در تبریز درویشی داشتیم، سال ها در معابر، ذکرش این بود: وی جویم، وی جویم، وی جویم.

پس از مدتی دیدیم ذکرش عوض شده و می گوید: خود جویم، خود جویم، خود جویم.

معلوم شد وی را جُسته، می گردد خود را بیابد، و در سنّ پنجاه سالگی، کم کم دری به رویش باز شد.»(2)

ص: 979


1- . سوخته / 238.
2- . رسائل عرفانی / 278.

فضل خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- حاج اسماعیل دولابی: آنقدر حق تعالی با ما مدارا کرد که: «حَتَّی کَأَنِّی لَا ذَنْبَ لِی، گویا ما اصلاً گناهی انجام نداده ایم»(1)،

بلکه بالاتر، آنقدر به ما لطف و محبّت فرمود که: «گویا ما به او لطف و منّت داریم، کَأَنَّ لِی التَّطَوُّلَ عَلَیْکَ»(2) و آنقدر مدارا کرد که گویا ما امیریم و او مأمور، ما دستور می دهیم و او اجرا می کند: «أُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»(3)،(4)

2- حاج اسماعیل دولابی: هرجا خداوند گفت: «بکن»، تو نکردی، هرجا هم گفت: «نکن»، تو کردی. خداوند دید با این روال، تو نجات نداری، لذا عقلت را از تو سلب کرد و آنچه را به مصلحتت بود، به دستت جاری کرد و دوباره عقلت را به تو برگرداند. وقتی به خودت آمدی، تعجّب کردی که چطور چنین کاری از تو سر زد، امّا آنچه خدا به دستت جاری کرد، به مصلحت تو بود، حتی اگر کار بد و گناهِ ناخواسته از تو سر زد، تو را از عجب و غرور و ادّعا کردن نجات داد.(5)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر توفیق و دستگیری خدا نباشد، مگر کارهای اختیاری انسان انجام می گیرد؟! باید دستگیری و توفیق از ناحیه خدا باشد، تا با اِعمال اختیار و اراده از ناحیه بنده، کارهای اختیاری انجام گیرد. تازه انجام افعال اختیاری، مشروط به بقاءِ حیات و صحت و عدم موانع است... اینها هم، همه از او تعالی و به او است.(6)

ص: 980


1- . مصباح المتهجد، ج 2 / 582.
2- . مصباح المتهجد، ج 2 / 564.
3- . سوره غافر / 60. (مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.)
4- . مصباح الهدی / 179.
5- . مصباح الهدی / 31.
6- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 9.

4- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: آن آرامش نفسانی که در انسان موجود است و با آن در برابر حوادث استقامت می کند، مال خداست. خدای ناکرده اگر این آرامش از انسان گرفته شود، از دیوانه بدتر است. این یک حقیقت است، ولی انسان آن را تجربه نکرده است. خدا نکند یک وقت آرامش از شماها گرفته شود. این سکون و اطمینانی که در نفوس وجود دارد، از جانب خداست. تمام برکات از خدای تعالی است. انسان خیال نکند، این برکات مال خود اوست. انسان نباید مغرور شود که ما با دیگران خیلی فرق داریم.

اگر از ابتدای کودکی عفیف بوده اید، از لطف خدا بوده است که از ابتدا با عفت و عصمت حرکت کرده اید. اگر لطف خدا نباشد، در صدسالگی خرابکاری می کنید. بنابراین، مرجع تمام برکات، برکات حق است. منتها فهم این مطلب خیلی مشکل است. خدا نصیبتان کند که با این مطالب آشنا شوید و بدانید برکات مال خدای تعالی است. «فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرین(1)،

اگر فضل و برکات خدا نبود از خاسرین بودید.»(2)

5- عبداللَّه بن محمّد مرتعش: هرکه گمان برد که اعمالش وی را از آتش نجات دهد یا به بهشت برد، نفس خود را در خطر انداخته(3)

و هرکه بر فضل خدا اعتماد کند به بهشتش رساند. قال تعالی: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا»(4)،(5)

ص: 981


1- . سوره بقره / 64.
2- . نردبان آسمان / 149.
3- . البته پر واضح است که منظور این است که انجام اعمال، شرط لازم است و نه کافی. به عبارت دیگر، عمل را باید انجام داد، اما نجات را از فضل خداوند باید دانست، که اگر خداوند با عدلش با ما رفتار نماید، حتی انبیاء و اولیاء نیز دچار مشکل می شوند.
4- . سوره یونس / آیه 58. (خداوند متعال می فرماید: بگو: «به فضل و رحمت خداست که [مؤمنان] باید شاد شوند».
5- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 211.

6- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): انسان عجب کاسب خوبی است. خدای متعال دست و سر و پا و چشم و سایر اعضاء را که سرمایه زندگی اوست به او داده و گفته: «با این سرمایه در دنیا تجارت کن، سودش هم مال خودت.» هم سرمایه داده، هم سود!(1)

سرگذشت

جنید بغدادی: در جوانی در شهر بغداد می گشتم. به ویرانه ای رفتم و أبوجعفر {حفّاد بغدادی} را آنجا یافتم. از اینکه از آمدن من غمگین شد، ناراحت گشتم.

با خجالت گفتم: ای شیخ! سخنی بگو تا بازگردم.

گفت: «چه گویم؟»

پرسیدم: راه به او چون است؟

گفت: «بشارت باد تو را که اگر نه او تو را خریدار بودی، تو خریدار وی نبودی، اگر او تو را نمی بایستی،(2) تو راه به او نمی پرسیدی.»(3)

ص: 982


1- . بهترین کاسب قرن / 192.
2- . (اگر او برای تو نبود.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 166.

فکر

کلام ولیّ خداوند

1- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: {سالک} در ابتدای کار باید فکرش در خصوص مرگ باشد، ولیکن از عمق دل نه از ظاهر آن که سطحی خواهد بود و اثرش ناچیز خواهد گردید. فکر عمیق درباره مرگ، داروی مؤثر و کارسازی برای سوزاندن ریشه حبّ دنیا و اصلاح اکثر صفات زشت در انسان است...

اینگونه فکر و روش برای افراد تازه کار جدّا نافع و مفید است و اما برای افراد متوسط که مقداری از نور اسرار هستی بر دل آنان تابیده و بعضی از حجاب های ظلمانی را کنار زده اند پس لازم است آنان در معرفت نفس و خودشناسی فکرشان را بکار گیرند تا از این طریق، همه حجاب های ظلمانی حتّی خیال و صورت ها نیز کنار رفته و نفس آنان و حقیقت آنان - بدون ماده و صورت - برایشان تجلّی نماید، پس هنگامی که به این مرتبه مهم دست یافتند و به این مقام بزرگ رسیدند، دری برای شناخت پروردگار به روی آنان گشوده می شود و حقایق آن عوالم به خصوص عوالم مبدأ برای آنان کشف می شود و خود را بدون ماده و صورت مشاهده می کنند.(1)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سرّ اینکه تفکر بهتر از عمل دانسته شده این است که حقیقت تفکر همان ذکر و یادآوری است و این امر سبب زیادی معرفت و محبت می شود، زیرا فکر کلید معرفت است و معرفت سبب آشکار شدن معروف و شهود آن می شود و شناخت و شهود موجب محبت است، زیرا قلب تا در کسی جمال و جلال و خیری نبیند و معتقد نباشد، دوستدار آن نمی شود و چنین معرفتی جز به معرفت و شناخت صفات جمیله و جلیله خداوندی میسر نمی شود و مفتاح آن فکر است، گرچه ذکر هم باعث محبت و دوستی می گردد، ولی فرق بین

ص: 983


1- . رساله لقاءالله / 198.

این دو محبت، همچون فرق بین خبر و دیدن است، چراکه فکر مفتاح کشف و شهود است و این از ذکر برنمی آید، گرچه ذکر موجب محبت و انس می شود.(1)

3- حاج میرزا عبداللّه شالچی: فکر بکنید. در شب و روز یک ساعت، نیم ساعت بنشیند و در آیات حق (فکر کنید.) در جمال و کمال حق، در موجودات، مخلوقات و در عوالم، فکر کنید. در این صورت، انسان فکرش بسط پیدا می کند. یواش یواش وجود، بزرگ می شود. کم کم می بیند هرچه هست، خودش هست. تمام موجودات در خودش هست. این دیدن غیر از حرف است.(2)

4- حاج اسماعیل دولابی: لازم نیست از زندگی ببرّی و خلوت کنی. اگر هر شب یک ربع فکر کنی، کم کم همه وقت هایت را می گیرد و به هر کاری مشغول باشی، دائماً فکر خدا هستی و این فکر مانع کارهای دنیوی ات هم نخواهد بود. یاد خدا این نیست که انسان درها را به روی خودش ببندد. همان یک ربع خلوت و تفکّر در مورد اینکه کجا بوده ای و الآن کجا هستی و نهایتاً به کجا خواهی رفت، کافی است.(3)

5- حاج اسماعیل دولابی: این لحظه {لحظه فکر کردن} از هفتاد سال عبادت افضل است. یک دقیقه که بنشینم تا عیب یا حسن کارم را پیدا کنم، سبب می شود بهبودی ای در کارم ایجاد شود، که هفتاد سال کارم را پیش بیندازد.(4)

6- حاج اسماعیل دولابی: حتّی ماهی یک بار هم که شده، بعد از نماز فکر کن و به حساب خودت رسیدگی کن. با فکر می توان کاسبی هایی را پیدا کرد که یک معامله اش سود هفتاد سال کاسبی های قبل را داشته باشد.(5)

ص: 984


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 452.
2- . طبیب دل ها / 109.
3- . مصباح الهدی / 430.
4- . مصباح الهدی / 431.
5- . مصباح الهدی / 431.

7- حاج اسماعیل دولابی: یک مقدار تفکّر کنی، خیلی زود راه می افتی. در حدیث اولواالالباب(1) است که تا تفکّر کنی، حبّ خدا تو را می گیرد و بقیه راه را محبّت می برد.(2)

8- أبوحامد محمد غزالی: خواندن یک آیه با تفکر و فهم بهتر از ختم تمام قرآن است که بدون تدبر و فهم باشد.(3)

عمل ولیّ خداوند

علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} ساعت های متوالی در حرم مطهّر {حضرت زینب «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا»} می نشستند و غالباً به حال تفکر بودند.(4)

سرگذشت

یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان به مال دنیا دلبستگی نداشت و اصلاً اهمیتی برای آن قائل نبود... روزی {آقا سید هاشم} به من فرمودند: «بیا برویم نانوایی.»

آنجا از نانوا پرسیدند: «حساب من چقدر است؟» چون بچه ها می رفتند و نسیه نان می گرفتند.

نانوا گفت که مثلاً: «سه دینار و سیصد و پنجاه فلس.»

ایشان گفتند: «می شود این چهار دینار را بگیری و مرا راحت کنی.» و چهار دینار به او دادند و گفتند: «بقیه را هم حلال کن.»

خودش نمی گذاشت حتی تا این اندازه که بخواهد باقی مانده پول را حساب کند فکرش مشغول شود و اصولاً توصیه اش هم به ما این بود که نگذارید فکرتان به امور جزیی مشغول شود.(5)

ص: 985


1- . بحارالأنوار، ج 67 / 25.
2- . مصباح الهدی / 429.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 249.
4- . روح مجرد / 648.
5- . دلشده / 160.

قبض و کسالت، بسط و حال

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه حسن حسن زاده آملی: فی التهذیب لشیخ الطائفة الطوسی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ»: «أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی کَانَ إِذَا اهْتَمَّ تَرَکَ النَّافِلَةَ».(1)

و ذلک لأنّ جعل النفس فی معرض التجلّی حال الاهتمام موجب لکفران التجلّی.

و فی الکافی: «قَالَ النَّبِیُّ إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ»(2)،(3)،(4)

2- علّامه حسن حسن زاده آملی: عبادت مؤثّر در سیر و سلوک فقط و فقط عبادت ناشی از میل و رغبت است و به این معنی دلالت دارد قوله «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: «لَا تُکَرِّهُوا إِلَی أَنْفُسِکُمُ الْعِبَادَةَ.»(5)،(6)

3- کربلایی احمد تهرانی: امان از قبض. بلا از هر رنگ و قماشی که باشد شیرین است، چون خداوند را در پس بلاها می بینی، ولی بزرگ ترین مرگ، مرگ بی خدایی است. درست همان لحظه ای که رخ نشان نمی دهد و چهره در نقاب کرده است، بدترین لحظه زندگی است. خداوند

ص: 986


1- . تهذیب الأحکام، ج2 / 11.
2- . کافی، ج 3 / 454.
3- . در کتاب تهذیب شیخ طوسی آمده: «امام موسی کاظم هنگامی که غمگین و مهموم می شدند، نمازهای نافله و مستحبی را نمی خواندند.» و دلیل این امر آن است که؛ قراردادن نفْس محزون در معرض تجلیات حضرت حق، موجب کفران و ناسپاسی نعمت تجلی است. و در کتاب کافی آمده است: «پیامبر فرمودند: قلب ها رو کردنی دارند و پشت کردنی. پس هرگاه رو کردند و حال عبادت داشتند، نمازهای نافله را بخوانید، و هرگاه پشت نمودند و بی میل به عبادت بودند، به نمازهای واجبتان اکتفا کنید.»
4- . هزار و یک کلمه، ج 1 / 44.
5- .[5] کافی، ج 2 / 86. (و عبادت را بر خود تحمیل نکنید.)
6- . هزار و یک کلمه، ج 1 / 47.

گاهی اوقات دوستانش را با این بلا، خرد می کند تا در هر لحظه ای هزاران بار آرزوی مرگ کنند.

پاره ای از شب ها از خواب بی خوابت می کند و در کنار آن، حال معنوی را هم می گیرد. نه می گذارد که آسوده بخوابی و نه حالی می دهد که با او عشق بازی کنی. آنجاست که آنقدر در تنگنا می افتی که از شدت قبض، جان به لبت می رسد و او نیز در همین احوالات می گوید: «فلانی ما تو را همین طوری می خواهیم.»(1)

4- از احمد بن عطاء رودباری از حالت قبض و بسط و حال و صفت کسی که به قبض مبتلا شده و حال و صفت آن که حالت بسط بدو روی آورده سؤال شد.

گفت: «قبض و گرفتگی، اولین سبب از سبب های فناء در حق است و بسط و گشادگی، نخستین سبب از اسباب بقاء به حق می باشد.»(2)

5- احمد بن محمّد رودباری: قبض، اوّل آستانه فناء است و بسط، اوّل آستانه بقاء.(3)

6- استاد عبدالقائم شوشتری: انسان هنگامی که راه افتاد، تجلیّات جمال، او را می کِشد و تجلیّات جلال، او را دفع می کند.(4)

7- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: {آقا سید هاشم حداد} درباره آنانکه قبض شدید دارند دستور می دادند: «سوره ألَم نَشرَح لَکَ صَدرک چند بار خوانده شود، مؤثر است که شرح صدر می آورد.»(5)

ص: 987


1- . رند عالم سوز / 184.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 391.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 52.
4- . خرمن معرفت / 169.
5- . آفتاب خوبان / 29.

8- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: ای بسا که قبض های روحی و گرفتگی های درونی، ناشی از اعمال ناشایسته ای باشد که انجام داده ایم و با استغفار و عدم تکرار آنهاست که می توان موجبات بسط و ا نبساط روحی را برای خود فراهم ساخت، ولی برخی از قبض ها و بسط ها ارتباطی به اعمال آدمی ندارد و خداوند حکیم که قابض و باسط است برای تربیت نفوس از حالات قبض و بسط استفاده می کند.(1)

9- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: مخصوصاً در اوائل سلوک، نفس اماره و شیطان خیلی در شخص اثر دارند. کسی که در ابتدای راه است صادرات و وارداتش خیلی زیاد است و گاهی بر اثر اینکه چند روز ذکر گفت و به جایی نرسید، شیطان و نفس اماره سراغش می آیند و به او تلقین می کنند: «دیدی تو آدم نمی شوی و بیهوده به این راه آمدی!» و شخص دچار قبض می شود.(2)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: «إِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ(3)، در روزهای عمر شما از سوی پروردگارتان نسیم هایی است.»

بر اساس این روایت ممکن است شخصی از راه دعا، حال خوش پیدا کند و دیگری در نماز و یا به واسطه تلاوت قرآن لذت حضور بیابد و...

بنابراین، به هر عملی که به واسطه آن و از راه آن، حال ما مساعدتر است و توجه ما به خدا بیشتر است، باید به همان بیشتر بپردازیم و خود را با آن به ذکر و مراقبه و توجه به حضرت حق مشغول سازیم.(4)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بعضی روزها انسان خودش هم خبر ندارد، ولی انبساط روحی دارد. هرچه فکر می کند نمی فهمد این انبساط از کجاست، چرا و از کجا آمده است. چه بسا از کوچه رد می شده به هر مناسبتی بدون اینکه بشناسد، خدمت حضرت {حجت

ص: 988


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 417.
2- . شیدا / 153.
3- . بحارالأنوار، ج 68 / 221.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 223.

«عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»} رسیده و حضرت او را دیده است، این انبساط روحی از آن است.

مگر می شود انسان کوه نور را ببیند و تأثیر نگیرد؟(1)

12- حاج اسماعیل دولابی: همان طور که در ظاهر، خداوند راه کربلا را چند وقت باز می کند تا مؤمنین بهره مند شوند و چند وقت می بندد تا قدر بدانند و شاکر شوند، در دل هم خداوند همین کار را می کند؛ چند روز بسط و گشایش و چند روز قبض و گرفتگی ایجاد می کند. چند روز حال عبادت دارید و چند روز از عبادت و نماز خودتان خوشتان نمی آید.

اگر دیدید حال عبادت ندارید، خیلی شلوغ نکنید و صابر باشید، چون خدا که صانع و پرورنده ماست، برای رشد دادن ما این کار را کرده است، وقتی هم راه باز شد و کار روی دور افتاد، شکر کنید و بهره ببرید.(2)

13- حاج اسماعیل دولابی: غذاهای روحی را هم مثل غذاهای بدن، تا گرسنه ای و رغبت و اشتها داری بخور و همینکه خواستی سیر شوی، دست بکش و دیگر نخور.(3)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان ایشان {پدرم} از خدمتشان پرسیده بودند: «آیا در حرم، زیارت جامعه کبیره بخوانیم؟»

فرموده بودند: «بخوانید ولی هر وقت ورق زدید تا ببینید چند صفحه باقی مانده است، دیگر ادامه ندهید.»(4)

15- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! باید از افراط و تفریط در این امر (عبادات) حذر کرد و عبادات را به اقتضاءِ حال بجای آورد مگر اینکه عبادت واجب باشد و

ص: 989


1- . العبد / 345.
2- . مصباح الهدی / 201.
3- . مصباح الهدی / 242.
4- . نور مجرد، ج 2 / 363.

وقت هم وسعت نداشته باشد که باید در این صورت، اقتضاءِ حال را منظور نداشت و عمل و عبادت را بجای آورد...

در عین اینکه باید به اقتضاءِ حال کار کرد تا عمل را قوّه آن باشد که حرکتی به شما دهد، امّا باید این را هم دانست که دست شیطان، قوی و نفس، تنبل می باشد. گاهی شود حال عبادتی نباشد، ولی چون وارد آن شوید حال پیدا شود و معلوم گردد که مانع چه بوده است.(1)

16- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر اصول عقاید انسان محکم نباشد حالات معنوی نه تنها برای او مفید نیست، بلکه به زیان او تمام خواهد شد. خدا نکند کسی که پایه های عقیده اش سست است حالی پیدا کند! زیرا اکثر افرادی که حلولی و اتحادی شده و یا در مقابل ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» ادعاهایی داشته اند و کارشان به انحراف کشیده شده، از کسانی بوده اند که اصول عقایدشان از آغاز بر اساسی صحیح و محکم پایه گذاری نشده، تنها در اثر ریاضات و مجاهدات، صفایی پیدا کرده اند و لذا همینکه با حالی غیرعادی مواجه شده اند، در دام ابلیس قرارگرفته و از راه مستقیم منحرف گشته اند و همان حال به ضرر آنها تمام شده است.(2)

17- میرزا علی آقا قاضی:همیشه در یک مسجد نماز نخوانید، به مساجد دیگر هم بروید و هرجا دیدید حال پیدا نمی کنید مکان خود را تغییر دهید و از این مسجد به مسجد دیگر انتقال یابید! و... هرجا حال بهتر بود آنجا را انتخاب نمایید، اگر در مسجد کوفه نشد به مسجد سهله بروید و اگر در مسجد سهله پیدا نشد به مسجد کوفه بروید و...(3)

18- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: حال، کشش عشق است.(4)

عمل ولیّ خداوند

ص: 990


1- . پندنامه سعادت / 43.
2- . سفینةالصادقین / 215.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 65.
4- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 575.

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در اواخر عمر شریفشان مطالبی که در باب توحید عینی و شهود عوالم کلّیه بیان می داشتند، حکایت از واردات سنگین توحیدی داشت و با اینکه بروز و ظهور نمی دادند، معلوم بود که به آن واردات و احوال درونی مشغول اند؛ و لطافت خاصّی گرفته بودند و تنزّل به عالم کثرت برایشان بسیار سخت بود.

ملاقات ها همه تعطیل شد. بعضی آرزوی دیدار ایشان را داشتند و می آمدند و اصرار می کردند که فقط برای یک دقیقه با ایشان ملاقات کنند یا ایشان را از پشت شیشه مکتبه(1) ببینند، امّا میسور نبود.

یکبار بنده خدایی که روی صندلی چرخدار می نشست، به درب منزل آمده بود و با اصرار می گفت: «تمام کتاب های حضرت علّامه را خوانده ام و فقط می خواهم ایشان را زیارت کنم.»

حقیر از سر ترحّم با اینکه فرموده بودند: «کسی را برای ملاقات معرّفی نکنید»، خدمت ایشان عرض کردم و خانم والده نیز واسطه شدند و ظاهراً پیش از این نیز یکبار آمده و برگشته بود.

علّامه والد پذیرفتند و تشریف آوردند دم در، دو سه دقیقه بیشتر نماندند، آنهم در حالی که سر مبارکشان پایین بود و فرمودند: «باید بروم، نه حالم مساعد است و نه وقتم ایجاب می کند که بمانم!»

آن بنده خدا که به آرزوی خود رسیده بود، مسرور و شادمان بازگشت، ولی زمانی که به محضر والد معظّم «قُدِّسَ سِرُّهُ» رسیدم، فرمودند: «آقا! در اثر این ملاقات حالت قبض برایم پیش آمد.»

روزی در منزل میهمانی از نزدیکان داشتند. به حقیر فرمودند: «نمی دانم سلوک و عرفان با ما چه کرده؟ گویا ما را از حکم آدم ها خارج کرده است! اصلاً کشش ندارم و نمی توانم سر سفره بیایم و بنشینم.»(2)

ص: 991


1- . کتابخانه.
2- . نور مجرد، ج 1 / 643.

2- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): روش ایشان {آیت اللّه انصاری}، روش محبتی بود. عبادت را با شوق و علاقه توصیه می کردند و تا آن مقدار به شاگردانشان دستور عبادت می دادند که خسته نشوند.(1)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: دوستی داشتم به نام حاج عبدالزّهراء گرعاوی که عرب بود و مردی متدین و روشن ضمیر و ساکن کاظمین...

یکی از روزها که من بر حسب عادت از خواب بیدار شدم و وضو ساختم که به حرم مطهّر مشرّف گردم، دیدم حالم سنگین است و قبض عجیبی مرا گرفته است. با مشقّت و فشار زیاد تا صحن مطهّر آمدم ولی هیچ میل به تشرّف نداشتم. مدّتی در گوشه صحن نشستم، هیچ میل به تشرّف پیدا نشد، تا نزدیک ظهر شد.

در این حال، ناگهان یک حال نشاط و سرور زائدالوصفی در خود مشاهده کردم. برخاستم و با کمال رغبت مشرّف شدم و کما کان به توسّلات و زیارت و نماز مشغول شدم.

همان شب مرحوم حاج عبدالزّهراء از کاظمین به کربلا مشرّف شد و گفت: «سید محمدحسین! این چه حالی بود که امروز داشتی؟! قریب ظهر بود که من در حجره خود در بغداد بودم و دیدم که حال تو بسیار سخت است و در قبض شدید بسرمی بری! فوراً سیاره(2)

خود را سوار شدم و به کاظمین آمدم و برای رفع این حال تو حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهُمَا السَّلَامُ» را در نزد خدا شفیع قراردادم. حضرت شفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.»(3)

2- حجت الاسلام جعفر ناصری (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): یکی از دوستان که در نجف با مرحوم آقا {آیت اللّه کشمیری} آشنا بودند، می گفتند که: «در حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آیت اللّه کشمیری را دیدم، دنبالشان آمدم تا به صحن رسیدیم،

ص: 992


1- . سوخته / 275.
2- . خودرو.
3- . معادشناسی، ج 9 / 114.

خواستم بروم جلو، یکدفعه دیدم که ایشان ناپدید شدند» و خیلی مسلم می گفت که: «قضیه تخیلی نبود.»

یک روز در یک موقعیت مناسب من از ایشان پرسیدم که: «آقا! چنین ماجرایی بین شما و فلانی پیش آمده؟»

فرمودند: «بله! من آن شب حالت قبض داشتم و نمی خواستم با دوستان روبرو شوم. ایشان پشت سر من می آمد و یکدفعه مرا ندید.»(1)

3- کربلایی احمد تهرانی: در کربلا، مدتی بود که حال معنوی خوبی نداشتم، لذا با ناراحتی و کدورت به حرم حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شده و با توسل عرض کردم که: یا أباعبداللّه! مدتی است که نمی توانم مانند گذشته در مصائب شما گریه کنم، علتش چیست؟

حضرت در پاسخ فرمودند: «تنها دلیلش این است که اختیار زبانت را از دست داده ای و هرچه پیش می آید می گویی!»

عرض کردم: پس آقا جان! خودتان در رفع این مشکل مرا مدد کنید.

پس از آن مشاهده کردم که حضرت قفلی بر دهانم زدند.

باز عرض کردم: اگر مشکل دیگری نیز هست، کرم نموده و آن را برطرف نمایید!

حضرت در پاسخ فرمودند: «از گمان بد هم دوری کن!»(2)

4- یکی از دوستان کربلایی احمد تهرانی: مدتی بود که حال معنویم از دست رفته بود و دیگر نمی توانستم در مجالس روضه حضرت أباعبداللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گریه کنم، به همین دلیل به خدمت کل احمد آقا رسیده و مشکلم را با ایشان در میان گذاشتم.

ایشان نیز در پاسخ فرمودند: «دهانت به غیبت عادت کرده و زیاد بدگویی خلق را می کنی. از این امر پرهیز کن تا دوباره سینه ات جلا پیدا کند.»

ص: 993


1- . شیدا / 155.
2- . رند عالم سوز / 250.

من هم مدتی دستور العمل ایشان را اطاعت کردم و پس از مدت کوتاهی همان حال گذشته به من بازگشت.(1)

5- رابعه عدّویه: وقتی که به روشنایی چراغ سلطان، شکاف پیراهن خود بدوختم، حال قبضی بر من روی داد که تا آن را نشکافتم، دلم گشاده نشد.(2)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: روز جمعه اول ذی القعده 1392 قمری که باز شروع به اربعین کلیمی کرده بودم، در قبضی عظیم بسر می بردم.

به محضر مبارک جناب استاد علّامه طباطبائی «شَرَّفَ اللَّهُ نَفْسَهُ القُدْسِیَّةَ» تشرّف حاصل کردم و عرض کردم: در قبضی عظیم افتاده ام، چیزی بفرمایید تا از آن رهایی یابم و بسطی روی آورد.

در شب دوم آن ماه، بحمداللّه حضورم خوب بود و بسیار بی تابی داشتم و به توجّه نشستم. پس از چندی، مختصر روشنایی آمیخته با تاریکی مشاهده کرده ام. معلومم شده است که مراقبت، تاریک است و صاف و زلال نیست.

در صبح دوم این اربعین دو بار خودم را در حال توجّه، بسیار نورانی دیدم و در همان حال می گفتم: الحمدللّه، معلوم است که مراقبتم خوب است.

دستور: ای عزیز! در حال قبض، ذکر «یا باسط» به عدد اسم «قابض» بسیار نافع است که بسط می آورد...

ای عزیز! در قبض، صابر باش که آب را برای تشنه آفریدند؛ همان گونه که تو تشنه آبی، خود آب هم تشنه تو است.(3)

ص: 994


1- . رند عالم سوز / 251.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 42.
3- . انسان در عرف عرفان / 35.

قرب و بُعد معنوی

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): عالم محبّت، اقرب درجات وصول به عالم قرب معنوی است، بلکه در حقیقت، قرب معنوی همان محبّت است.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علامت قرب، توجّه به خداست، ذکر خداست، وارد شدن در حرم خداست؛ و علامت بُعد، عدم میل به عبادت است، عدم میل به ذکر خداست، عدم میل به یاد خداست، میل به امور متکثّره و شهوانیه و غفلت و اعراض از خدا و حبّ جاه و مال و ریاست.(2)

3- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: معنی حقیقی تقرّب به خداوند متعال این است که بنده آنگاه که با انجام گناهان و توجّه به عالم خاکی و مادّی، از رؤیت و مشاهده حقیقت عالم - خدای متعال که همیشه با اوست و او را احاطه کرده، ذرّات وجودش را پرکرده و از رگ گردن به او نزدیک تر است - در پرده منع و حجاب محرومیت واقع می شود، اگر از غفلت اعمال بدی که سبب پیدا شدن حجاب شده، دست بردارد، به طوری که هیچ چیز، او را از خدا بازندارد و به انجام اعمال شایسته روآورد، حجاب های مادّی از پیش چشمانش برداشته شده و به سبب آن به مرتبه شهود می رسد و خدای سبحان را به دل و دیده بصیرت، مشاهده می کند. بدیهی است، برداشته شدن این حجاب در مرحله اوّل به عنایت خداوند بستگی دارد، هرچند تهیه مقدمات برای جلب این عنایت الهی، از راه عبادت صحیح و خالصانه و در دست خود بنده است.

ص: 995


1- . اشارات ایمانیه / 28.
2- . آیین رستگاری / 62.

هرگاه عنایت پروردگار شامل حال بنده شد، خودبینی، خودخواهی و در یک کلام منیّتش در حق بینی، حق خواهی و حق پرستی، محو خواهد شد و برای خودش اراده، سود و زیان، مرگ و زندگی و برانگیختنی نمی بیند تا اینکه به مقام عبودیت حقیقی می رسد و بدون خودبینی، خود را می بیند و بدون خودبینی، خدای خود را می بیند و در این هنگام است که معنی تقرّب به خداوند متعال برایش مشهود خواهد شد.(1)

4- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! اگر از اول دنیا تا آخر دنیا در میان نعمت ها غرق باشید و هیچ ناگواری برای شما پیش نیاید، مقابل با یک آن [لحظه] قرب و انس حق نیست.(2)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: قدم اوّل در سیر الی اللّه و در مسیر تقّرب به خدا این است که انسان در همان حالی که متوجّه خودسازی می شود یک مسافت و فاصله ای با مولای خود دارد، نخست باید مواظب باشد که حدّأقلّ اگر نزدیک تر نشد، فاصله ای را که با مولا دارد بیشتر نشود و سعی کرده موقعیّتی را که دارد حفظ کند تا بعد کم کم به جلو حرکت و خود را به مولا نزدیک تر نماید.»(3)

ص: 996


1- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 245.
2- . پندنامه سعادت / 39.
3- . العبد / 282.

کتب و مکتوبات مورد عنایت اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نور قرآن بسیار عجیب است و آثار و برکاتی که در قرآن وجود دارد مختصّ خود قرآن است و در چیز دیگری یافت نمی شود.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: قرآن نوری خاصّ دارد و سالک باید همیشه نفس خود را به این نور منوّر داشته و از آن بهره مند سازد.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به شاگردان خود امر می فرمودند: حدّأقلّ هر روز پنجاه آیه از قرآن کریم را تلاوت نمایند و در ماه رمضان و ماه های رجب و شعبان نیز سعی کنند لاأقلّ روزی یک جزء با تکیه به صوت و توجّه بخوانند.(3)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نور قرآن برای درمان امراض روحی و نفسی آثار عجیبی دارد و این مسأله غیر از مسأله تدبّر در قرآن و فهم معارف آن است. همینکه انسان قرآن بخواند یا از بر کند، نفسش نورانی شده و با همین نور از بسیاری از معاصی حفظ می شود و از دستبرد شیطان و القائات و شبهات شیاطین در امان می ماند و راهش به سوی خدا هموار می گردد.(4)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در عالم تکوین هیچ چیزی عدل قرآن کریم که کتاب الهی و متّحد با حقیقت و باطن رسول خدا و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» است، نمی باشد و در عالم تشریع نیز باید مراعات نموده و عظمت و مکانت قرآن را حفظ نمود و هیچ چیزی را نباید قرین قرآن قرارداد.(5)

ص: 997


1- . نور مجرد، ج 2 / 352.
2- . نور مجرد، ج 2 / 354.
3- . نور مجرد، ج 2 / 354.
4- . نور مجرد، ج 2 / 354.
5- . نور مجرد، ج 2 / 345.

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در جلسات وقتی می خواهید قرآن توزیع کنید بیش از چهار پنج جلد قرآن روی هم نگذارید. قرآن ها را به تعداد کم و با احترام بلند کنید و به حاضرین در جلسه بدهید.(1)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} اهل علم را به کتبی چون عدّة الدّاعی، مفتاح الفلاح، إقبال و جمال الأُسبوع و دیگر آثار سید جلیل القدر سید ابن طاووس و کتاب المراقبات تألیف آیتِ الهی و فقیه ربّانی آیت اللَّه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» همیشه ترغیب می نمودند و از کتاب مفاتیح الجنان مرحوم محدّث قمی نیز در مجموع تجلیل می نمودند.(2)،(3)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان {پدرم} خواندن روزنامه را برای افراد عادی اتلاف عمر دانسته و لذا شاگردان خود را از آن نهی می کردند. می فرمودند: «مطالب مندرج در روزنامه ها غالباً مسائلی است که نه نفعی برای دنیا دارد و نه برای آخرت، و افراد معمولاً جهت ارضاء حسّ کنجکاوی و عادت به تحصیل اینگونه مسائل، به مطالعه آن مشغول می شوند. ما اگر در دنیا فرصتی داریم باید به مطالعه معارف بپردازیم. اینقدر در زمینه توحید و معاد و مقام حضرت پیامبر أکرم و أئمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و

ص: 998


1- . نور مجرد، ج 2 / 346.
2- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «کتاب مفاتیح کتابی مفید است و مرحوم محدّث قمی نیز انسانی حدیث شناس و خبیر و مسلّط بر فنّ حدیث بوده است، ولی از جهاتی هم خالی از اشکال نیست: یکی اینکه: ایشان در اوّل مفاتیح سوره هایی از قرآن کریم را که در هنگام خواندن ادعیه و زیارات بدانها احتیاج بوده، جدا نموده است و این کار خطاست، زیرا موجب می شود که قرآن مهجور گردد. معنای این کار این است که مؤمنین در حال زیارت و قرائت دعا شاید در نزدشان قرآن نباشد، در حالی که قرآن اصل و اساس است و باید همیشه در رتبه قبل از کتب ادعیه در دست مؤمن باشد. این کار ایشان سبب شده که در مشاهد مشرّفه و مساجد، مفاتیح بیشتر از قرآن یافت شود. دیگر اینکه: ایشان با آنکه متخصّص در فنّ حدیث است گاهی در نقل احادیث دقّت کافی نکرده اند، مانند آنکه روایات نوروز را بدون آنکه در منابع معتبر آمده باشد نقل نموده و اشاره ای به بی اعتباری آن نکرده، یا ذیل دعای عرفه را که در نسخ معتبر إقبال نیست، آورده و به امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نسبت داده و تذکر نداده که این ذیل در کتب معتبر نیست، با اینکه از مثل ایشان توقّع بود که این جهات را متذکر شوند.» نور مجرد، ج 2 / 362.
3- . نور مجرد، ج 2 / 362.

سیره ایشان و دقائق و ظرائف اخلاق و عرفان و سیر و سلوک و تربیت خانواده و آداب زندگی و احکام شرعی و امثال آن، مطالب مورد احتیاج وجود دارد که انسان مؤمن فرصت مطالعه اخبار زودگذر و بی فائده را پیدا نمی کند.»...

می فرمودند: «مسائل بسیار مهمّ و حوادث مطرح، به طور طبیعی خبرش در جامعه منتشر می شود و به گوش شما نیز می رسد و مطالبی که مهمّ نیست، دانستن یا ندانستن آن ثمره ای ندارد.»...

اینها همه نسبت به افراد عادی بود که در مصدر مسائل سیاسی و اجرایی نیستند، امّا کسانی که مسئولیتی بر دوش دارند که باید از حوادث و ریز اخبار جاری مطّلع باشند، یا برخی از طلّابی که از تحصیل فارغ شده اند و به برخی وظائف اجتماعی مشغول می باشند، نسبت به این افراد می فرمودند که: «مطالعه روزنامه به مقدار نیاز منعی ندارد.»(1)

9- ملّا حسینقلی همدانی: هر روز هر قدر بتوانی لاأقلّ یک جزء قرآن با احترام و وضو و خضوع و خشوع بخوان و در بین خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت.(2)

10- امام خمینی: در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهی تدبر کن، هرچند صِرف خواندن آن - که نامه محبوب است به شنونده محجوب(3) - آثاری دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن، انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت می کند.(4)

11- علّامه حسن حسن زاده آملی: آقا! ذکر می خواهید، یکی از اسماء قرآن، ذکر است. ذکر، همان قرآن است، البته دقت کنید، چطور برای درس، وقت معین دارید، برای قرآن هم،

ص: 999


1- . نور مجرد، ج 3 / 105.
2- . تذکرةالمتقین / 211.
3- . (در پرده و حجاب.)
4- . صحیفه امام، ج 18 / 446.

همین طور باشد. یک درس را قرآن قراردهید، در پیشگاهش به درس بنشینید، استاد هم خدا باشد.(1)

12- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم آقا شیخ محمدحسین مسجدشاهی در اصفهان، صاحب تفسیری هستند به اسم مجدالبیان که تا آیه بیست سوره بقره است و چاپ شده، آقا {آیت اللّه بهجت} خیلی به این تفسیر سفارش می کردند.(2)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر حوصله دارید توجه بیشتری به اقبال(3)

مرحوم سید داشته باشید، کتاب عجیبی است، بسیار مفید است و استفاده از آن خیلی کارساز است.(4)

14- حجت الاسلام محمد روحی: {آیت اللّه محمدتقی بهجت} شرح حال علماءِ شیعه و غیره را قبل از درس می گفتند و توصیه اکید به خواندن شرح حال علماء می کردند. می فرمودند: «بالاتر از کتب اخلاقی است.» بارها می فرمودند که: « تأثیرش بیشتر است، چون در علم اخلاق می گوید: اینطور باشید، اما اینجا علماء اینطوری شدند.»(5)

15- حجت الاسلام هادی قدس: ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} نام مرحوم سید مهدی بحرالعلوم و مرحوم ابن طاوس را خیلی با جلالت می بردند و سفارش می کردند که: کتاب هایشان را ببینید و مطالعه کنید.(6)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مراجعه به تراجم(7)

علماءِ سلف به منزله مراجعه به کتاب های معتبر اخلاقی است. هرکس که طالب تهذیب و ترقی در امور معنوی است و می خواهد از زندگی

ص: 1000


1- . صراط سلوک / 34.
2- . العبد / 348.
3- . إقبال الأعمال.
4- . حدیث دلتنگی / 223.
5- . العبد / 347.
6- . العبد / 349.
7- . (زندگی نامه.)

و عمر خود چیزی استفاده کند، شایسته است به شرح احوال آنها نگاه کند که چه کارها می کردند.(1)

17- میرزا علی آقا قاضی (خطاب به شهید سید عبدالحسین دستغیب): ما و شما هیچگاه از مثنوی مولانا بی نیاز نخواهیم بود.(2)

18- آقا سید هاشم حداد: {رساله سیر و سلوک بحرالعلوم} کتابی {است که} بدین پاکیزگی و پرمطلبی در عرفان نوشته نشده است.(3)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: فیض {کاشانی}، چون احاطه به روایات اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» داشته است، همه آثار او خوب است. او مرد فوق العاده ای بوده و دارای همه فنون هم بوده است. فلسفه و فقه، تفسیر، روایت.(4)

20- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: قرآن نور دارد و کدورت ها را برطرف می کند.(5)

21- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} می گفتند: «اگر کسی گفت: من به جایی رسیده ام و دیگر به مثنوی احتیاج ندارم، بدانید دروغ می گوید.»

آیت اللّه شهید {سید عبدالحسین} دستغیب هم یک نامه ای برای آقای {میرزا علی آقا} قاضی نوشتند و از ایشان خواستند که کتابی برایشان معرفی کند، چون در شیراز آشنایی ندارند، و ایشان پشت نامه ها نوشته بودند: «مثنوی بخوان.»(6)

ص: 1001


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 109.
2- . عطش / 329.
3- . عطش / 331.
4- . سلوک معنوی / 138.
5- . سوخته / 104.
6- . سوخته / 300.

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} هر روز صبح در منزل حدود سه ربع تا یک ساعت با صدای بلند قرآن تلاوت می کردند و بعد از آن، قرآن در مقابلشان باز بود و شروع می نمودند به تدبّر و تفکر در آیات قرآن و گاهی این حالت ایشان تا یک یا دو ساعت طول می کشید که غرق در تفکر در آیات قرآن بودند. گاهی نیز پیش از ظهر یا عصر می دیدیم مشغول قرائت قرآنند یا قرآن باز است و ایشان در سکوت فرورفته و در آیات مبارکه تأمّل می کنند.

اینها همه غیر از قرآنی بود که از حفظ در تعقیب نمازها و هنگام بیدار شدن و هنگام خواب می خواندند که از میزان دقیقش ما اطّلاع نداشتیم.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): گاهی در جلسات، برخی روی رحل ابتدا مفاتیح را می گذاشتند و روی آن قرآن را قرارمی دادند و با هم آن را می آوردند، ایشان {پدرم} فوراً تذکر می دادند و می فرمودند: «مفاتیح را با قرآن قرین نکنید. رحل مختصّ به قرآن است و نباید مفاتیح را روی رحل گذاشت.»

یا گاهی برخی قرآن و مفاتیح را با هم روی هم می گذاشتند و می آوردند، ایشان می فرمودند: «قرآن و مفاتیح را نباید در کنار هم گذاشته و یکسان قرارداد، قرآن را اوّل جدا بیاورید و مفاتیح را هم جدا بیاورید.»(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در منزل، جایگاه قرآن را بالاترین و شریف ترین نقطه قرارمی دادند... اگر بنا بود چند جلد قرآن در کتابخانه گذاشته شود، آن را در بالاترین طبقه کتابخانه و به شکلی کاملاً منظّم و محترمانه می چیدند و روا نمی دانستند که چیزی بالاتر از قرآن نهاده شود.(3)

ص: 1002


1- . نور مجرد، ج 2 / 344.
2- . نور مجرد، ج 2 / 345.
3- . نور مجرد، ج 2 / 346.

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} نسبت به قرآن کریم احترام زائدالوصفی بجا می آوردند. در هنگام خواندن قرآن مقید بودند که قبا در تن داشته و با عمامه باشند و گاهی عبا نیز می انداختند و با کمال ادب و احترام رو به قبله می نشستند و قرآن را حتماً روی رحل قرارداده و تلاوت می کردند. به شاگردانشان نیز سفارش می فرمودند که: در قرائت قرآن از رحل استفاده کنند و در منزل تعدادی رحل داشته باشند تا وقتی جلسات سلوکی که در آن، قرآن قرائت می شود در منزلشان برگزار می شود، برای هر نفر یک رحل موجود باشد.(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} فتوای شریفشان بر این بود که: «در هنگام قرائت قرآن به احترام قرآن سکوت واجب است»، لذا می فرمودند: «در مجالسی که قرآن خوانده می شود مانند مجالس ختم، پذیرایی کردن صحیح نیست و باید همه به احترام قرآن کاملاً سکوت کنند و پس از اتمام قرائت قرآن پذیرایی شود و دوباره پس از اتمام پذیرایی اگر خواستند قرآن تلاوت کنند.»

در مجالسی که تحت نظر ایشان برگزار می شد، این معنا کاملاً رعایت می گشت.(2)

6- حجت الاسلام جعفر ناصری (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} در ماه رمضان و حتی ماه های قبل از آن، سه روز یک بار قرآن را ختم می کردند؛ یعنی روزی ده جزء.(3)

7- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری همدانی} با قرآن بسیار مأنوس بود و به آن اهتمام داشت. بین الطلوعین بیدار بود و تلاوت قرآن داشت و ما بین نماز ظهر و عصر یک ساعت، یک ساعت و نیم قرآن می خواند و به عبارتی در قرآن محو می شد.

ص: 1003


1- . نور مجرد، ج 2 / 345.
2- . نور مجرد، ج 2 / 346.
3- . شیدا / 87.

در زمان آقای بروجردی، کربلایی کاظم ساروقی که قرآن به او افاضه شده بود، منزل ما آمد. عده ای از روحانیون از جمله آخوند ملّا علی معصومی آمده بودند و می خواستند امتحانش کنند.

ایشان بی سواد بود، ولی هم قرآن را از حفظ می خواند و هم برعکس می خواند و مهم تر اینکه حروف را هم به عکس می توانست بخواند مثل اینکه دارد می بیند...

پدرم گفت: «احتیاج به امتحان ندارد، قرآن به او افاضه شده، شما زحمت نکشید.»

گفتند: «شما از کجا می دانید؟»

فرمود: «در صورت ایشان نوری است که در دیگران نیست.»(1)

8- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} معراج السعادة زیاد را می خواندند و توصیه هم زیاد می کردند.(2)

9- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} افراد مبتدی را سفارش به معراج السعادة می کردند.(3)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علّامه سید محمدحسین طباطبایی «رساله سیر و سلوک» منسوب به سید بحرالعلوم را اهمّیت می دادند و به خواندن آن توصیه می نمودند؛ و خودشان چندین دوره آن را برای رفقای خصوصی از طلّاب شوریده و وارسته از طالبان حقّ و لقاءاللَّه - با شرح و بسطی نسبةً مفصّل - بیان فرمودند.

بهترین کتاب اخلاق را در مختصرات کتاب «طَهارةُ الاعراق» تألیف ابن مِسْکوَیه می دانستند؛ و بهترین آنها را در متوسّطات «جامعُ السّعادات» تألیف حاج ملّا مهدی نراقی، و بهترین آنها را در مُطوّلات(4) کتاب «إحیاءُ الإحیاء» تألیف ملّا محسن فیض کاشانی می دانستند.(5)

11- حجت الاسلام محمدرضا ناصری: امام {خمینی} در ماه رمضان هر روز ده جزء قرآن می خواندند؛ یعنی هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم می کردند. بعضی برادران خوشحال بودند

ص: 1004


1- . سوخته / 48.
2- . سوخته / 301.
3- . سوخته / 301.
4- . (کتب با صفحات زیاد.)
5- . مهر تابان / 86.

که دو دوره قرآن را در این ماه خوانده اند، ولی بعد می فهمیدند امام ده یا یازده دور قرآن خوانده اند.(1)

12- آیت اللّه نصراللّه شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): {پدرم} سحرها قرآن می خواندند، البته اینگونه نبود که مقیّد باشند یکی دو ماهی یک بار ختم قرآن داشته باشند، چند آیه می خواندند و به فکر فرومی رفتند. انگار قرآن را تماشا می کردند.(2)

13- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): ایشان {پدرم} به سید بن طاوس خیلی علاقه مند بودند و کتاب اقبال ایشان دائماً همراهشان بود.

به کتاب سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم به شدت عنایت داشتند و تأیید می کردند. البته قسمت های آخر کتاب را اعتنا نمی کردند و می گفتند: «اجازه ندارید قسمت های آخر آن را که مربوط به دستورالعمل های آن است انجام دهید»؛ یعنی ورد سختی به کسی نمی دادند.

به شیخ بهایی خیلی علاقه داشتند.(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} مکرراً این معنا را از مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نقل می کردند که: کسی می خواسته از ایشان قرآنی بگیرد و می پرسد: «آیا قرآن خدمت شما هست؟»

ایشان قرآنشان را از جیبشان درمی آورند و فوراً می فرمایند: «ما در خدمت قرآنیم.»(4)

2- آقا سید هاشم حدّاد: کسی آمده بود خدمت حضرت {میرزا علی} آقای قاضی و حالاتش را بیان می کرد و می گفت: «روزی پنج جزء قرآن می خوانم.»

ص: 1005


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 151.
2- . آسمانی / 47.
3- . عطش / 388.
4- . نور مجرد، ج 2 / 350.

مرحوم قاضی با تعجّب فرمودند: «پنج جزء که خیلی نورانیت می آورد، خیلی نورانیت می آورد.»(1)

3- خانم مرضیه حدیده چی {دبّاغ}: وقتی که {برای دادن غذای امام خمینی} وارد اتاق می شدم می دیدم قرآن را باز کرده اند و مشغول قرائت قرآن هستند.

مدتی این مسأله ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: حاج آقا! شما که سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن می خوانید؟

امام مکثی کردند و فرمودند: «هرکس بخواهد از آدمیت سردربیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»(2)

ص: 1006


1- . نور مجرد، ج 2 / 355.
2- . پا به پای آفتاب ج 2 / 157.

کتمان اسرار و احوال

کلام ولیّ خداوند

1- آقا سید هاشم حدّاد: طوری زندگی کنید که کسی از سرّ شما خبردار نشود، حتی خانواده.(1)

2- آقا سید هاشم حدّاد: مرحوم آقا {میرزا علی آقا قاضی} روزی به من گفتند: «سید هاشم! سرّ را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند.»(2)

3- آقا سید هاشم حدّاد: ابراز و اظهار مطالب غیبی در نزد شخص ناوارد، در پیش خداوند از اقبح قبایح(3) محسوب می گردد، زیرا که از اسرار الهی است و خداوند غیور است و دوست ندارد سرّش فاش شود. سرِّ درون حرم باید در داخل حرم باشد. در خارج از حرم زشت و ناپسند است.

به دلیل این غیرت خداوندیّ، هرکس سرّ خدا را فاش کند، پروردگار در مقام معارضه برخاسته و او را ساقط می کند و از حرم بیرون می راند؛ و اخراج از حرم، بزرگ ترین عذابی است که برای سالک متصوَّر است.

سالک به واسطه این جرم، کم کم حالات خود را از دست می دهد و احوال معنوی و مکاشفات روحی اش افت می کند تا رفته رفته از بین می رود و فقط صُوَر علمی آنها برای وی در دایره خاطرات باقی می ماند؛ و چون از طرفی این افت تدریجاً حاصل می شود و از طرفی دیگر صُوَر علمی باقی مانده است، چه بسا سالک خودش بدین سقوط غیردفعی التفات ندارد و خودش را کما فی السّابق صاحب اسرار درونی و علوم ملکوتی می شمارد؛ در حالی که برای این مسکین هیچ باقی نمانده و خودش را فقط به خاطرات و صور علمیه دلخوش کرده است.

«وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بَایتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیثُ لَا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ.(4)

و کسانی که تکذیب آیات ما را می نمایند، بدون آنکه خودشان متوجّه شوند و بفهمند، آنها را درجه به

ص: 1007


1- . دلشده / 176.
2- . روح مجرد / 462.
3- . (زشت ترین زشتی ها.)
4- . سوره اعراف / 183 و 182.

درجه ساقط می کنیم و پایین می بریم؛ و من به ایشان مهلت می دهم، زیرا که کید و مکر من استوار و متین می باشد.»

افشای سرّ خدا، از جمله مراتب تکذیب آیات است، زیرا خداوند با إخفاءِ اسرار خود، راه سلوک را برای همه باز گذارده است؛ ولی با افشای آن، راه برای بسیاری بسته می شود. آنان که طاقت و تحمّل آن را ندارند، ردّ می کنند و نمی پذیرند و به واسطه این عدم قبول، راه خود و دیگران را می بندند؛ و این بستن، در حقیقت تکذیب آیات خداست و موجبش همان افشای اسرار الهیه است.

به خلاف اولیاءِ خدا که راه خدا را به روی خلق می گشایند و با اتّصال به عالم امر(1) و غیب ملکوت، مردم را به سوی حقّ هدایت می نمایند؛ و ایشان حتماً باید کتمان سرّ نمایند تا بتوانند همه خلق را به سوی حقّ رهبری نمایند.(2)

4- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر ملّا کاظم کربلایی که به طور اعجاز، قرآن به حافظه او سپرده شد آن را افشاء نمی کرد، از جانب خدای تعالی بیشتر نصیبش می شد.(3)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: کسی که به این معانی {معارف الهی} می رسد، {چیزی به کسی} نمی گوید. ممکن است در قالب نقل از دیگران، چیزی مطرح شود.(4)

6- ذوالنّون مصری: سینه آزادمردان جایگاه اسرار است.(5)

ص: 1008


1- . (عالم روح و جبروت.)
2- . روح مجرد / 594.
3- . در کوی بی نشان ها / 116.
4- . زمزم عرفان / 142.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 331.

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از مسائلی که در سیر و سلوک خیلی اهمیت دارد و بزرگان علم اخلاق همیشه از اوّلین مرحله تا آخرین منزل به شاگردان خود توصیه می کنند، کتمان سرّ است...

سرّ در هر منزل و مرحله ای با منزل و مرحله دیگر متفاوت است، مثلاً انسانی که در حال عادی دارای تقوا و ایمان به اسلام است، با مؤمنین و مسلمان ها که می نشیند، می گوید: «من اسلام دارم، ایمان دارم، تقوا دارم، ولایت دارم»؛ ولی پیش سنّی ها در بعضی اوقات نمی تواند بگوید: «من ولایت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را دارم»؛ چون برای آنها مسئله از این قرارنیست که برای خود اوست.

در بین مؤمنین که همه دارای ایمان و تقوا هستند، سالک اگر ذکری گفت و قدری نورانیت پیدا کرد و یک چیزی فهمید، حقّ ندارد به دیگران بگوید؛ چون این موهبت خدایی است برای خود او و گفتنش برای دیگران آفات زیادی دارد، امّا اگر به افرادی بگوید که هم رتبه و هم کلاس و هم درجه او هستند اشکال ندارد؛ چون در واقع، گفتنش برای آنان کشف سرّ نیست؛ یک امری است که خود آنها هم در آن مرحله و منزل هستند و بر این امر واقف اند.

باز می رود بالاتر، به جایی می رسد که مطلبی برایش منکشف می شود، و در آن مرحله هم شاید افراد معدودی بتوانند با او هم فکر و هم منزل باشند که بیان کردنش برای آنان عیب ندارد.

همین طور می رود، می رود، تا خودِ حرم پروردگار و مقام وصل و لقاء پروردگار و مقام ورود در حرم امن و امان الهی، آنجا به هر موجودی مادون آن ذات اقدس بخواهد افشاء کند، کشف سرّ کرده است؛ چون آنجا حرم است؛ آنجا هم سرّ انسان و هم راز انسان، ذات مقدّس حضرت حقّ است؛ آنجا نباید لب بگشاید...

اگر انسان کشف سرّ کند، خدا قهرش می گیرد و دوست ندارد؛ چون حرم، حرم امن است؛ راه، راه عشق است؛ راه محبّت است؛ این راه بدون عشق و محبّت اصلًا محال است طی بشود؛ و از رموز عشق و محبّت این است که اسرار داخل حرم نباید در خارج بیان بشود...

انسان، در سیر و سلوک، حال دارد؛ یعنی هر منزل و مرتبه ای را که طی می کند در آن مرتبه و منزل حالی دارد، توجّهی دارد، اخلاصی دارد، خلوصی دارد، خَلْسِه ای دارد، توجّه به خدا دارد، اعراض از غیرخدا دارد، قلبش به خدا دوخته است، به خدا عشق دارد...

ص: 1009

آن وقت براساس این حالی که داشته، مُدرَکات فکری هم دارد، مثلاً می داند آثار و لوازم و خصوصیات آن منزل که در آنجا حالش اینطور بوده است، چیست.

وقتی کسی سرّ را فاش کند و خداوند او را کم کم پایین بیاورد، حالش کم کم گرفته می شود، اما آن مدرکات فکری و آن آثار و لوازمی که در منازل بوده و تماشا کرده، برایش باقی می ماند، و خیال می کند که هنوز آن حالات را دارد؛ در حالتی که حالش رفته و فقط صُوَری از آن نقوشِ ذهنی برایش مانده؛ و عمده سیر، همان حالی است که انسان دارد؛ یعنی آن حال و خلوص و جذبه و اعراض از دنیا و عشق خدا و محبّت، کم کم پایین می آید و سرد می شود، دیگر با افراد غیر هم معاشرت می کند، خدای ناکرده ممکن است گناه هم بکند، و نظرش نسبت به عرفان و لقاء خدا سست می شود.(1)

8- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: این {کتمان سرّ} از شرایط بسیار مهمّ سلوک است؛ و بزرگان طریق در این شرط اهتمام بسیار نموده و به شاگردان خود سفارش های مهمّ نموده و توصیه را به حدّ مبالغه رسانیده اند، خواه در عمل و اوراد و اذکار باشد و خواه در واردات و مکاشفات و حالات. حتّی در مواردی که تقیه، غیرممکن و افشاء سرّ، نزدیک می گردد، توریه را از لوازم و دستورات شمرده اند و حتّی آنکه اگر کتمان سرّ مستلزم ترک عمل و ورد است، باید دست از عمل بردارد: «وَ اسْتَعِینُوا عَلَی قَضَاءِ حَوائِجِکمْ بِالْکِتْمَانِ»(2)

در اثر تقیه و کتمان سرّ، مصائب و شدائد به مقدار معتنابه ا ی(3)

پایین می آید و ترک تقیه موجب کثرت فتن و بلایا و مصائبی است که بر سالک روی آور می شود.(4)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: مطالبی را که فوق درک دیگران است یا حقایقی را که امکان دارد برخی نپذیرفته و انکار کنند باید کتمان کرد. کتمان، خود نوعی تقیه می باشد و از مصادیق

ص: 1010


1- . آیین رستگاری / 79.
2- . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 1 / 316. (و برای برآورده شدن نیازهای خود از کتمان و پرده پوشی یاری بجویید.)
3- . (قابل توجه ای.)
4- . رساله لب اللباب / 131.

روشن دستور اکید ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به تقیه همین است که احادیث آنها را برای غیر اهلش نقل نکنند.

عرفاء نیز نوعاً اول سفارشی که به شاگردان خود می کنند تأکید بر همین امر است، ولی متأسفانه بعضی آنقدر خام هستند که اگر حالی پیدا کنند آن را حتی برای زن و بچه خود که بسا مسائل شرعی شان را هم نمی دانند تعریف می کنند، یا مثلاً برای رفیقی که هنوز نمی داند اصول دین چیست از تجلیات حق صحبت می کنند!(1)

10- شیخ محمد بهاری همدانی: {سالک} باید کتوم الاسرار باشد، سرّ خود را پنهان دارد و مراد از سرّ، آن مطلبی است که طایفه ای آن را ندانند که اگر به آنها القاء کنی یا لغو باشد یا باعث فساد عقیده آنها گردد و لو بالمآل(2)

و این به حسب اشخاص و بلاد، متفاوت است.(3)

11- میرزا علی آقا قاضی: ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» با آن مقاماتشان هیچگاه برخلاف متعارف، حرفی نداشتند، ولی بعضی از آحاد رعیت به محض اینکه چیزی بدست آوردند، فریادشان بلند شد که: ما واصل شدیم، ما چنین و چنان شدیم، ولی به محض اظهار این مطلب، در همانجا متوقف شدند.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حقیر در مدّت هفت سال که در نجف اشرف برای تحصیل مقیم و مشرّف بودم، هفته ای یکی دو بار به منزل آقا سید جمال الدین گلپایگانی می رفتم و یک ساعت می نشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبی را برای من نقل می فرمود، مطالبی که از خواصّ خود به شدّت مخفی می داشت.

ص: 1011


1- . سفینةالصادقین / 442.
2- . (اگر چه در آینده.)
3- . تذکرةالمتقین / 119.
4- . حدیث دلتنگی / 84.

منزلش در محلّه حُوَیش بود و در اتاق کوچکی در بالاخانه بسرمی برد و اوقاتش در آنجا می گذشت؛ و هر وقت به خدمتش مشرّف می شدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانی داشت، به مجرّد آنکه احساس می کرد صدای پایی از پلّه ها می آید، گرچه شخص وارد از اخصّ خواصّ(1) او بود، جمله را قطع می کرد و به بحث علمی و فقهی مشغول می شد تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدّت مشغول مذاکره و بحث علمی بوده ایم.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در نماز حال توجّه و انصراف خاصّی داشتند و به محض آغاز نماز، مستغرق در انوار الهی و انس با خداوند می گشتند.

حالشان در نمازهای نافله که در خلوت بجای می آوردند با فرائض که گاهی به جماعت در مسجد یا در منزل بجا می آوردند متفاوت بود.

نافله هایشان خیلی طولانی بود ولی فریضه را خفیف تر بجا می آوردند. در نمازهایی که در حضور دیگران بود خیلی خود را نگه می داشتند که ظهور و بروزی نداشته باشند و حال بکاء و انقلابشان در عباداتی بود که در خلوت داشتند.

در زمان کودکی و نوجوانی این حقیر که دوره ورود ایشان به عالم فناء و عبور از آن بود، خیلی منقلب بودند و عشق و محبّت الهی تمام قلبشان را گرفته بود و حال گریه و بکاء نیز در ایشان شدید بود و کلّاً از عالم کثرت منصرف بودند...

أمّا بعدها که شاهد وصل را در آغوش کشیدند، حالت طمأنینه و آرامش در ایشان به سرعت جانشین آن انقلاب و سوز و گداز شد، اشک می ریختند ولی با کمال آرامش. در دعا و نماز و روضه سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» قطرات اشک از گونه هاشان جاری می شد، ولی صدایی نداشت و حقیر را به یاد گریه های مرحوم حضرت آقای انصاری {همدانی} می انداخت که دائماً قطرات اشک بر صورتشان جاری بود و با دستمال پاک می کردند ولی صدایی نداشت.

ص: 1012


1- . (نزدیک ترین نزدیکان.)
2- . معادشناشی، ج 1 /142.

برای آنکه حالات عبادی خود را کتمان کنند، در بالای بام منزل در احمدیه دولاب(1) اتاقکی مخصوص عبادت خود ساخته بودند و برای عبادت به آنجا می رفتند و بسیاری از مواقع درب بام را هم قفل نموده و می فرمودند:

«کسی من را صدا نزند، گویی که اصلاً در خانه نیستم.» و به خلوت خود مشغول می شدند و گاهی چندین ساعت طول می کشید که به نماز و ذکر و خلسه و... می گذراندند و بعضاً وقتی بازمی گشتند چشمانشان سرخ سرخ بود که از گریه های مفصّل حکایت می نمود.(2)

3- به بشر حافی گفتند: «به چه چیز به این مقام رسیدی؟»

گفت: «حال خود را از غیرِ خدای تعالی، در همه عمر پنهان کردم.»(3)

4- دکتر سید محمدعلی قاضی نیا (فرزند میرزا علی آقا قاضی): یک بار یادم هست ما در کوفه بودیم که خبر آوردند: آقا صدا کرده که بچه ها بروند منزل.

ما رفتیم خانه و ایشان فرمودند که: «دیوارها را پاک کنید.»

قدیم، دیوارها گچ سفید بود و جریان از این قراربود که: گویا شب یا طرف های صبح، ایشان به وجد آمده بودند و احوالاتی بر ایشان غلبه کرده و اشعاری را با زغال روی دیوارها نوشته بودند و بعد به ما گفتند که: «پارچه بردارید و اینها را پاک کنید که دیگر نباشد.»(4)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقا سید مرتضی کشمیری یکی از کسانی بود که در غیب گویی تظاهر داشت؛ [یعنی] اظهار اخبار غیبی، برایش یک چیز عادی بود. او تظاهر به غیب گویی می کرد.

یکی از ملازمان او نقل کرد که: «همراه او بودم. به ذهنم خطور کرد که: کسی غیر از امام معصوم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هم غیب می داند؟

ص: 1013


1- . روستای دولاب.
2- . نور مجرد، ج 2 / 325.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 254.
4- . عطش / 56.

ایشان سرش را برگرداند و پاسخ داد: نعم، المؤمنون یعلمون الغیب»(1)،(2)

سرگذشت

1- یکی از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی: روزی حضرت آقای مجتهدی پس از ساعتی گفتگو که با هم داشتیم به من فرمودند: «مرا تنها بگذارید! می خواهم خلوتی داشته باشم.»

من حسب الامر به اتاق خودم رفتم و سرگرم مطالعه شدم. پس از مدتی صدایی به گوشم رسید و احساس کردم که آقای مجتهدی تنها نیستند و با کسی صحبت می کنند!

حس کنجکاوی ام تحریک شد. از شیشه به داخل اتاق نگاه کردم. دیدم که ایشان با حالتی خاص دراز کشیده، سرگرم صحبت اند، ولی قرائن امر از به خواب رفتن آن ولیّ خدا حکایت می کند!

ضبط صوت را برداشتم و داخل همان اتاق شدم تا صحبت های آقای مجتهدی را بر روی نوار ضبط کنم!

حدود سه ربع ساعت آقای مجتهدی در حالت بی خودی و بدون وقفه به زبان های مختلف صحبت می کردند؛ گاه به زبان فصیح عربی، گاه به زبان فارسی و آذری و گاه به زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی!

با خود گفتم: آقای مجتهدی زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را مانند زبان مادری صحبت می کنند، انگار سال ها در انگلیس و فرانسه و آلمان زندگی کرده اند! این سخنان در آن حالت بی خودی به حدی متین و استوار و در عین حال بدون وقفه و به صورت رگبار بر زبان ایشان جاری می شد که حیرت مرا برانگیخت!

از آن اتاق بیرون آمدم و در اتاق خودم سرگرم شنیدن سخنانی شدم که بر روی نوار ضبط کرده بودم. دقایقی گذشت و پسرم آمد و گفت: «آقا با شما کار دارند!»

به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. به نظرم رسید در عرض این مدت کوتاه خیلی لاغر شده اند! و سراپای ایشان در عرق غوطه ور بود. همینکه نگاه ایشان به من افتاد فرمودند:

ص: 1014


1- . (بله! مؤمنان نیز غیب می دانند.)
2- . زمزم عرفان / 166.

«المجالس بالأمانة!(1) ما شما را امین می دانیم و حیف است که در امانت داری شما خللی وارد شود، لطفاً نواری را که پر کرده اید به من مرحمت کنید!»

رفتم و نوار را آوردم و به ایشان دادم. حضرت آقای مجتهدی نوار را خرد کردند و فرمودند: «قرار نیست که اینگونه سخنان در جایی ثبت و ضبط شود!»

گفتم: تعجب من در این است که شما انگلیسی و فرانسه و آلمانی را به راحتی زبان فارسی و آذری صحبت می کردید و...

آن مرد خدا سخن مرا برید و فرمود: «از تو زین پس پرده داری می سزد.»(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم حاج شیخ محمدحسین {کمپانی اصفهانی} اهل مکاشفه بودند. روزی در حرم مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشغول سجده طولانی بودند که در آن حال حضرت سیدالشهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را می بینند که: به ایشان می گویند: «اینجا در حضور جمعیت، جای خوبی برای سجده طولانی نیست. اینگونه اعمال را در جای خلوت انجام دهید!»(3)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: زمانی چند نفر به قصد استفاده از آقای {میرزا علی آقا} قاضی به محضرشان آمدند، ولی بعد از مدتی آن جلسه را ترک کردند.

علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی عرض کردند: «آقا! مثل اینکه چیزهایی که می خواستند، شما به آنها ندادید و آنها هم رفتند؟»

آقای قاضی فرمود: «من مسائل زیادی دارم که به شما هم نداده ام چه برسد به اینکه به این تازه واردها بدهم!»(4)

ص: 1015


1- . (مجالس، جزو امانات هستند.)
2- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 274.
3- . توحید علمی و عینی / 30.
4- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 157.

4- میرزا ابراهیم شریفی (از شاگردان میرزا علی آقا قاضی): آقای {سید هاشم} حدّاد، شاگردی در مغازه اش داشت. یک روز سید حدّاد می بیند این ابزاری که باید با آن، آهن را دربیاورد دم دستش نیست، لذا دست در کوره می کند و آهن را بیرون می کشد.

آن پسر وحشت می کند و فرار می کند.

سید هاشم وقتی به نجف می آید و خدمت آقای قاضی می رسد، آقا به او می گویند: «چرا این کار را کردی؟ آن بچه چه می فهمد؟»(1)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز که در معیت یکی از دوستان با ماشین او به جایی می رفتیم، وی چون در دانشگاه تهران کاری داشت ماشین را در محوّطه آنجا نگه داشت تا کار خود را انجام دهد و برگردد. حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} خیلی مبتهج شدند و فرمودند: «عجب نفوس قابله و مستعدّه ای از جوانان در این محیط هستند! حیف است که انسان نمی تواند لب بگشاید و از اسرار و مخفیات پرده بردارد.»(2)

6- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: می خواستم برای انجام حج به بیت اللّه الحرام مشرف شوم. موقع رفتن، آقا {سید هاشم} به من سفارش کردند: «اگر چیزی دیدی و یا چیزی برای تو آشکار شد به کسی خبر نده.»

وقتی به آنجا رسیدم برای زیارت رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» داخل حرم شریف پیامبر شدم در حالی که یکی از دوستانم نیز با من بودند و در آن مکان، بوی خوشی مثل عطر گل محمدی به مشامم می رسید.

ایستادم تا از آن لذت ببرم. به همراهم گفتم: فلانی! شما هم این بوی خوش را استشمام می کنید؟

گفت: «کو؟ کجا؟» و مدام بو می کرد.

در آن هنگام، آن بوی خوش زائل شد. من به خاطر غفلتم از توصیه آقای حدّاد و خبر دادنم از آن پشیمان شدم، چون آن بو دنیایی نبود.

ص: 1016


1- . دلشده / 72.
2- . روح مجرد / 304.

از حج برگشتم و به منزل آقای حدّاد رفتم. همینکه مرا دیدند، پرخاش کردند: «مگر به تو نگفته بودم: به کسی خبر نده، چرا گفتی؟»(1)

7- کربلایی احمد تهرانی: در تهران به پیرمردی(2)

برخورد کردم که هاله ای از نور، وجودش را دربرگرفته بود. ایشان در همان برخورد اول، نگاه عمیقی به من کرد و مقداری چشم در چشم من دوخت و ناگهان شروع به گریه کرد.

من هم از گریه او متأثر شده بودم، با ناراحتی گفتم: ای بزرگوار! چه اتفاقی افتاده است؟

باز به من نگاهی کرد و گفت: «وقتی در باطن تو نظر کردم، دیدم که خیلی سوخته ای و بیش از اندازه تو را ریاضت داده اند، اما دستت خالی است و هیچ چیز دندانگیری به تو نداده اند.»

وقتی علتش را جویا شدم، گفت: «چون دهانت چِفت درست و حسابی ندارد و حفظ اسرار نمی کنی.»(3)

ص: 1017


1- . دلشده / 173.
2- . منظورشان مرشد ادیب است.
3- . رند عالم سوز / 59.

کشف و مکاشفه

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مکاشفات بر چند گونه است:

اوّل: مکاشفات مادّیه و طبیعیه و آن اطلاع بر مخفیاتی است که برای انسان در عالم طبع حاصل می شود؛ مانند علوم طبیعی و ریاضی و هیئت و امثال آن.

دوّم: مکاشفاتی است که برای سالک بعد از عبور از عالم طبع و ورود در عالم مثال حاصل می شود و آن را مشاهدات قلبیه گویند. چون تجسّم بعضی از معانی به صورت های مثالی؛ و آن در بیداری نظیر خواب ها و رؤیاهایی است که انسان در خواب می بیند.

سوّم: مکاشفاتی است که برای سالک بعد از عبور از عالم مثال و ورود در عالم روح و عقل حاصل می گردد؛ و آن را مشاهدات روحیه گویند که به واسطه قدرت روح و سیطره او در عالم پیدا می شود، چون احاطه بر خواطر و افکار و طی الارض و طی در هوا و عبور از آتش و اطّلاع از آینده و تصرّف در نفوس به مرض یا صحّت و تصرف در افکار عامّه.

چهارم: مکاشفات سرّیه است؛ و آن مکاشفاتی است که برای سالک در عالم خلوص و لاهوت، بعد از عبور از روح و جبروت حاصل می شود و آن را مکاشفات سرّیه گویند. چون کشف اسرار عالم وجود و اطّلاع بر معانی کلیه و کشف صفات و اسماء کلّیه الهیه.

پنجم: مکاشفاتی است که برای سالک بعد از کمال و عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق و بقاء بالله پیدا می شود و آن را مکاشفات ذاتیه گویند. چون ادراک حقیقت هستی و آثار آن و ترتیب نزول حکم بر عالم امکان و مصدر قضا و قدر و مشیت الهیه و مصدر تشریع و وحی و احاطه بر جمیع عوالم نازله و کیفیت تحقّق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی و اتحاد وحدت و کثرت و امثال آن؛ و این را مکاشفات ذاتیه گویند.

ص: 1018

بنابرآنچه گفته شد، معلوم می شود که مکاشفات روحیه، قبل از ورود به عالم الهی و توحید حاصل می شود و مشترک بین مؤمن و کافر است و به هیچ وجه اثباتا دلالت بر کمال و نفیا دلالت بر عدم کمال ندارد.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و حضرت آیت اللَّه انصاری {همدانی} و حضرت علّامه والد کراراً می فرمودند: «خواب و مکاشفه، نه بودنش دلیل کمال است و نه نبودنش دلیل نقص، معیار رشد و ترقّی صرفاً درجه عبودیت و تسلیم و خلوص سالک است.»(2)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: گذشته از تصرّف نفس انسان، بسیاری از مکاشفاتی که برای سالکین و غیرسالکین اتّفاق می افتد، تسویلات شیاطین و جنّیان شرور است که در نفس تصرّف می کنند و سالک بیچاره هم از همه جا بی خبر می پندارد که حقائقی از عالم ملکوت بر وی منکشف شده و بر صدق مشاهدات خود پافشاری می کند.(3)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عمده، تشرّف حقیقی {به خدمت امام} است و غالب تشرّفاتی که ادّعا می شود، تشرّف حقیقی نیست، بلکه مشاهده در عالم مثال است که آن نیز خود بر دو قسم است:

گاه انسان حقیقةً وجود مثالی حضرت را مشاهده می کند.

و گاه نفس انسان است که صورتی را انشاء کرده و چنین وانمود می کند که آن صورت، حضرت است و یا شیطان از طریق نفس انسان به شکل آن حضرت تمثّل و تجلّی می کند.

و تشخیص کشف حقیقی از کشف باطل برای انسان عادی ممکن نیست و تمییز آن محتاج استاد خبیر و بصیر است، گرچه آن کشف محفوف به قرائن و نشانه هایی باشد.(4)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مسیر اهل توحید و عرفان با مسیرهای دیگر از قبیل اهل کشف و کرامات متفاوت است...

ص: 1019


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 168.
2- . نور مجرد، ج 2 / 267.
3- . نور مجرد، ج 2 / 274.
4- . نور مجرد، ج 1 / 504.

اکتفا و قناعت به غیر از مقام فناء و لقاء خدا، خسرانی عظیم است، چه اینکه غیر از توحید، هرچه باشد فاقد ارزش و همه از حظوظات نفس است. مبادا فریفته کسانی شوید که طی الأرض و کیمیا دارند یا مریض شفا می دهند و إخبار از مغیبات دارند، اینها همه از آثار تقویت نفس است. عیار افراد را باید با توحید و رضا و تسلیم در برابر حضرت پروردگار محک زد تا سره از ناسره مشخّص گردد.(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: تعلّق خاطر به کشف و کرامات نشان می دهد که سالک، هنوز به مقام صِبغة اللَّهی نرسیده است؛ زیرا رنگ خدا، بی رنگی است و سالک باید در خم توحید، رنگ تعلّق را از خود بشوید تا صِبْغَةَ اللَّه شود.(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مقامات و مکاشفات و کرامات، اثباتاً و نفیاً دلالت بر کمال سالک و عدم آن ندارند، بلکه اقتضای شاکله و نوع نفوس است که برخی زیاد خواب می بینند و برخی کم، برای بعضی باب مکاشفه باز است و برای بعضی بسته؛ و چه بسا وجود این امور سدّ راه تعالی و رشد سالک شود و عطش طلب او را برای تحصیل توحید حضرت پروردگار فرونشانده و به همین امور خسیسه(3)

قانع شود، یا کثرت این خواب های صادق و مکاشفات، سالک را مبتلای به عُجب و خودبینی کرده و او را در ورطه هلاکت بیندازد و لذا سالکانی که سلوک آنان ساده و عاری از این خوارق عادات است، کم خطرتر و بهتر به مقصود می رسند.(4)

8- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: هنگامی که انوار بعضی عوالم بالا برای نفوس ضعیف کشف می شود خیال می کنند که نور واجب تعالی است، علّت این همان ضعف مُدرِک و قلّت معرفت آنهاست، چنانچه این مطلب درباره بعضی از اولیاءِ بزرگ حکایت شده چه برسد به دیگران.(5)

ص: 1020


1- . نور مجرد، ج 1 / 728.
2- . نور مجرد، ج 1 / 736.
3- . (پست.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 738.
5- . رساله لقاءالله / 244.

9- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا احتمال دارد مکاشفه، طولانی هم بشود؟): بلی! امّا نه خیلی زیاد.(1)

10- علّامه حسن حسن زاده آملی: در کتب و رسائل ارباب سیر و سلوک مثل تحفةالملوک سیّد بحرالعلوم و غیرها، سنوح(2) احوالی از خودشان در اثناء سیر و سلوک را خبر می دهند، مثلاً در همین «تحفه» فرماید: «و از جمله آثار، به صدا آمدن قلب است، و در مبادی،(3) آوازی مانند آواز کبوتر و قمری از او ظاهر شود و بعد از آن صدایی چون انداختن مهره در طاس که در آن پیچد مسموع شود...»

و همچنین دیگران حکایاتی از خود دارند. غرضم این است که آگاهی بدین گونه احوال رهزنت نشود که باید به همان کیفیّت برای تو هم پیش آید، چه اینکه وجودات مقیّده را احکام متخالفه است و هریک را حکمی خاص. برای هر شخص به وفق اقتضاءِ استعداد و ترکیب مزاج و قابلیّت او در اثناءِ سیر و سلوک وارداتی روی می آورد. همان طور که چهره ها و لهجه ها مختلفند، استعدادها نیز مختلفند و مطابق اختلاف استعداد، واردات قلبی و آثار وجودی و استفاضه فیض الهی مطلقاً گوناگون اند.(4)

11- علّامه حسن حسن زاده آملی: بدانکه کسانی که گاهی اصحاب حال می شوند، ارباب مکاشفه نمی گردند، مثلاً به پیشامد واقعه و حادثه ای چون به زیارت اهل قبور رفتن و یا مرگ کسی را دیدن و یا در مجلس وعظ و خطابه نشستن و یا به آفاتی که روی آورده اند و از این قبیل امور، ممکن است که شخص تا مدتی حالی و سوز و گدازی و التهاب و اضطرابی داشته باشد که کم کم چون بُعد عهد(5)، منسی(6)

است، آن حال از او گرفته شود. اینچنین افراد به مکاشفات

ص: 1021


1- . آفتاب خوبان / 76.
2- . (ظاهر شدن.)
3- . (آغاز و ابتدا.)
4- . رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور / 75.
5- . (گذر زمان.)
6- . (نسیان آور است.)

(نائل) نمی گردند. مکاشفات روزیّ کسانی می شود که صاحب همت اند و دوام و استقامت در طریقه دارند.(1)

12- حاج اسماعیل دولابی: خواب و مکاشفه و مشاهده، هم خوب دارد و هم بد، گاه هست و گاه هم نیست، امّا معاینه(2) همه اش خوب است و همیشگی و دائمی است، چون مال دل و جان و جانان است. در معاینه، صاحبخانه آمده و در دل ساکن شده است.(3)

13- حاج اسماعیل دولابی: مکاشفه و مشاهده گاهی هست، گاهی نیست؛ گاهی قشنگ است، گاهی زشت است، امّا معاینه همیشگی است و تماماً قشنگ است. معاینه، عین الیقین است... حق الیقین بالاتر است و مخصوص انبیاءِ مرسل است.(4)

14- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شیخ با اینکه خود اهل کشف و شهود بود می فرمود: «در مکاشفات، یقین نداشته باشید و هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید. همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قراردهید.»(5)

عمل ولیّ خداوند

1- شیخ محمدتقی تحریری: به حدّی حالات معنوی ایشان {میرزا علی آقا قاضی} در آن دوران {که درها به روی ایشان باز شد} زیاد بود که می فرمود: «در اثر کثرت حالات و مکاشفات که پی در پی وارد می شوند، نمی توانم آنها را جمع کنم!»(6)

ص: 1022


1- . در آسمان معرفت / 102.
2- . گاهی منظور از مکاشفه، مشاهده و معاینه یک چیز است و آن کنار رفتن حجاب و پرده و دیدن امور غیبی است، اما گاهی نیز بنابر اصلاح، این سه با هم فرق دارند؛ یعنی مکاشفه را الهام قلبی می دانند و مشاهده را کنار رفتن حجاب و پرده، و معاینه را دیدن امور غیبی با نور خداوند.
3- . مصباح الهدی / 202.
4- . مصباح الهدی / 202.
5- . کیمیای محبت / 49.
6- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 159.

2- فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی: {مرحوم حاج محمّدحسن بیاتی} کثیرالکشف بود و مکاشفاتشان نیز غالباً رحمانی و صادق و شفّاف بود و البتّه این کثرت مکاشفه اقتضاء شاکله و خصوصیت نفس ایشان بود، نه اینکه محصول سلوک و نشانه مقام ایشان باشد...

مکاشفات ایشان به قدری شفّاف و مصفّا و أمارات صدق در آن زیاد بود که به وسیله همان مکاشفات، بسیاری از معضلات و دشواری های راه خدا بر وی هموار می شد و طریق خود را به خداوند می یافت.(1)

سرگذشت

1- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: یک نفر از سالکین که شب برای نماز شب برخاسته بود، شنیده بود که سگ همسایه سوره والشمس را می خواند.(2)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {شبی} هنگامی که وارد رختخواب شدم، پیش از آنکه به خواب بروم، دیدم که وارد دری شدم و آن را باز کردم و از آن به باغ هایی وارد شدم پر از درخت و باصفا و طراوت که به غایت وسیع بودند و بی شک این حالت در بیداری بود و از آن به توفیق الهی پی بردم، خداوند هم آن را بر من ارزانی فرمود و حدسم را تصدیق نمود.(3)،(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یکی از مراودین ایشان {آیت اللَّه انصاری همدانی} مکاشفاتی داشته است و به جِدّ می پنداشته که مشاهداتش حقّ است.

یکبار همراه مرحوم آقای انصاری به باغی رفته بودند. برای ایشان انگوری می چینند و می آورند.

حضرت آقای انصاری می پرسند: «از کدام باغ است؟ از همین باغ که صاحبش اذن داده یا از باغ کناری؟»

آن شخص بر طبق مکاشفه اش می گوید: «از همین باغ است و صاحبش راضی است.»

ص: 1023


1- . نور مجرد، ج 2 / 151.
2- . معادشناسی، ج 9 / 55.
3- . این مکاشفه مربوط به سی و دوسالگی ایشان است.
4- . سوخته / 237.

ولی مرحوم آیت اللَّه انصاری احتیاط می کنند و میل نمی فرمایند تا صاحب باغ می آید و از وی می پرسند و معلوم می شود انگور از باغ کناری بوده است.(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت اللَّه انصاری {همدانی} شاگرد جوانی داشتند که مکاشفات غلطی داشت و هرچه آقای انصاری تلاش می فرموده اند وی را قانع کنند که این مکاشفات، الهامات شیطانی است، قبول نمی کرده است تا اینکه روزی حضرت آقای انصاری بر بالای بام نشسته بوده اند و شخصی به آن جوان الهام می کند که برو آقا را از بالای پشت بام به پایین پرت کن. وی اطاعت ننموده و می فهمد که شیطان در او تصرّف می کند.(2)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از رفقای سابق و مرتبط با مرحوم آیت اللَّه انصاری همدانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به نام آقا سید جلال که با جناب محترم حاج آقا اسماعیل مهدوی نیا نیز رفاقتی بسیار صمیمی داشته و در صداقت و یکدلی همانند یک روح در دو بدن بودند، سیدی بود بسیار خوب و اهل صدق و صفا، ولی مع الأسف در دام و شبکه افرادی که در راه حقّ نبودند گرفتار شد و با القائات شیطانی آنها از صراط حقّ عدول کرده و منحرف شد و به ارتباط با جنّیان مبتلا گشت؛ و به قول علّامه والد: «شیاطین انسی او را با وسوسه های خود ربودند و اگر شیطنت آنان نبود، آقا سید جلال به مقامات عالی می رسید!» و همین انحراف ایشان سبب شد که از جناب حاج آقا اسماعیل مهدوی نیا نیز جدا شد و ایشان هرچه تلاش نمودند وی را نجات دهند موفّق نشدند.

حیف! ایشان پس از خروج از راه صحیح و مستقیم، به زعم و پندار باطل خود، دائماً خود را در محضر امام زمان می دید و چنین ادّعا می کرد که: «افعال و کردار من همه به دستور حضرت است!»

عاقبت کار این سید - که خدا رحمتش کند - به جایی رسید که در اواخر عمر، نماز یومیه اش ترک می شد!

باری، کسی که حقیقةً، به محضر امام زمان مشرّف می شود، محبّت و رضای آن حضرت مانع از ترک أولی می شود تا چه رسد به اینکه واجبی از او ترک گردد و یا حرامی از او سر زند؛ و این

ص: 1024


1- . نور مجرد، ج 2 / 274.
2- . نور مجرد، ج 2 / 275.

عاقبتِ آقا سید جلال، چنانکه علّامه والد فرمودند، شاهد و دلیل بر آن است که آن امام زمان، امام زمان حقیقی نبوده و کشف او کشف باطل و شیطانی بوده است، زیرا ممکن نیست کسی واقعاً امام زمان را دائم ببیند و براساس دستور آن حضرت عمل نماید و نماز که رکن و عمود خیمه دین است از او ترک شود.

برادر مکرّم، جناب حاج آقای مهدوی نیا می گفتند: «برخی از رفقای مرحوم آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» پس از وفات آقا سید جلال او را در عالم خواب دیده بودند و گفته بود: در اینجا به من دو درجه دادند: یک درجه به خاطر سیادت، و یک درجه به خاطر صدقی که داشتم و حقّ با آقا اسماعیل مهدوی نیا بود و من در دنیا متوجّه نشدم.»(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): شخصی در محضر علّامه والد قدم در سیر و سلوک گذاشته، ولی پس از مدّتی از طریق حقّ لغزید و به جهت استقلال و عدم اطاعت از دستور ایشان در مسیر خلاف واقع شد.

آن فرد، دائم المکاشفه بود و می گفت: «من از امام زمان دستور می گیرم!»

علّامه والد می فرمودند: «این امام زمان نیست، این نفس توست که به تو دستور می دهد نه امام زمان، اینها همه باطل است! کسی که حقیقةً آن حضرت را مشاهده کند، در حیطه نور و در جادّه مستقیم می بیند نه در ظلمات نفسانی؛ زیرا نفس مادامی که به نورانیت متحقّق نشده و قدسی نگردیده، سراسر ظلمت است و امام زمانی که ساخته و پرداخته نفس باشد، امام زمان نیست و ارزش ندارد.»(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی شاگردان خود را توصیه می کردند: بعضی از شب ها را به عبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند؛ و دستور داده بودند که: «چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر برای شما پیش آمدی

ص: 1025


1- . نور مجرد، ج 1 / 505.
2- . نور مجرد، ج 1 / 507.

کرد و صورت زیبایی را دیدید و یا بعضی از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید، توجّه ننمایید و دنبال عمل خود باشید!»

استاد علّامه {طباطبایی} می فرمودند: «روزی من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم. در آن بین یک حوریه بهشتی از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتی در دست داشت و برای من آورده بود و خود را به من ارائه می نمود. همینکه خواستم به او توجّهی کنم، ناگهان یاد حرف استاد افتادم و لذا چشم پوشیده و توجّهی نکردم.

آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد، من نیز توجّهی ننمودم و روی خود را برگرداندم.

آن حوریه رنجیده شد و رفت؛ و من تا به حال هر وقت آن منظره به یادم می افتد از رنجش آن حوریه، متأثّر می شوم.»(1)

8- آقا شیخ عبّاس قوچانی: {شخصی که اهل مکاشفه بود}، روزی خدمت مرحوم میرزا علی آقا قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» رسید و عرض کرد: «مکاشفه من فقط تکلّم نباتات است که با من صحبت می کنند و خواصّ خود را می گویند، ولی در اثر توجّهی که به دنیا نموده ام این مکاشفه از من سلب شده است. تمنّا دارم توجّهی فرمایید تا دومرتبه به من بازگردد!»

ایشان فرمودند: «دست من تهی است.»

{آن شخص} مأیوسانه مراجعت کرد و کربلا و کاظمین و سامرّاء را زیارت نموده دوباره به نجف اشرف آمد.

روزی با عدّه ای از رفقا در خدمت مرحوم قاضی نشسته بودیم که یکمرتبه سرش را داخل کرد و گفت: «آقای قاضی! با شما عرضی داشتم، خواهش می کنم تشریف بیاورید بیرون تا عرض کنم!»

آقای قاضی تشریف بردند بیرون و پس از چند کلمه صحبت و رفتن {آن شخص}، به داخل برگشتند.

ص: 1026


1- . مهر تابان / 30.

رنگ چهره ایشان برافروخته شده بود، ولی کسی از ما جرأت استفسار نداشت، چون ایشان بسیار باابّهت بودند.

شبِ بعد که از این منزل به منزل دیگرشان می رفتند، به بنده که همراهشان بودم فرمودند: «دیروز {آن شخص} گفت: شما تقاضای مرا نپذیرفتید و من خدمت حضرت ولی عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» رسیدم و حاجت خود را گرفتم. امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» فرمودند: به قاضی بگو: من با شما کار دارم پیش من بیایید!»

سپس مرحوم قاضی گفتند: «این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائی است که روزی به شاگردان خود گفت: هر وقت به حرم مشرّف می شوم و به حضرت سلام می کنم، جواب سلام مرا بلند می دهند که اگر شما هم باشید می شنوید. یک مرتبه با من بیایید تا بفهمید!

روزی شاگردان با شیخ به حرم مطهّر مشرّف شدند و شیخ سلام کرد و بعد رو کرد به شاگردان و گفت: جواب شنیدید؟

گفتند: نه!

دومرتبه سلام کرد و گفت: شنیدید؟

گفتند: نه!

پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.»(1)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در تهران شخص وارسته ای بود که در راه سلوک قدمی برداشته و عده زیادی تحت تربیت معنوی او بودند. وی مکاشفاتی داشت و معمولاً کسانی که از او دستور می گرفتند فوراً باب مکاشفه برایشان باز می شد، در عین حال او در حد اهل توحید نبود.

آقای حاج شیخ عباس قوچانی نقل کرد: «در سفری که آن شخص به عتبات داشت در نجف اشرف به محضر مرحوم آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» رسیده و از ایشان درخواست می کند عنایتی فرموده، چیزی به او بدهند.

ایشان گویا صلاح ندانسته و اعتنا نمی کنند.

ص: 1027


1- . مطلع انوار، ج 2 / 86.

وی در جلسه ای دیگر به خدمت ایشان رسیده و می گوید: شما خواسته مرا اجابت نکردید من به حرم مطهر رفته و آنچه را می خواستم از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گرفتم.

جناب آقای قاضی با لحنی کنایه آمیز می فرمایند: مبارک باشد.

آن شخص می گوید: آن حضرت پیغامی هم برای شما دادند و فرمودند: به قاضی بگو: بیاید حرم با او کار دارم.

آقای قاضی تأملی کرده و برای اینکه به آن شخص بفهمانند مکاشفاتش صحیح نبوده و اعتبار ندارد، به او می فرمایند: برو به حضرت بگو: استخاره اش خوب نیامد!

ایشان در این زمینه دیگر صحبتی با او نکرده و توضیحی نمی دهند، امّا وقتی آن شخص بیرون می رود رو به شاگردان نموده و در حالی که دست خود را به دیوار می زنند می فرمایند: اگر حضرت أمیر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بخواهند، می توانند از این دیوار هم با من سخن بگویند.»

بلی، چنین افرادی به أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» معرفت داشته و با عالم ولایت آشنا شده اند و حقیقتاً اینها اهل توحید هستند.(1)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: جناب حجت الاسلام آقای سید عبد اللّه فاطمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مکاشفاتی داشت؛ و چون اکثر آنها صحیح بود بنده گاهی برای روشن شدن بعضی از حالات خود از مکاشفات او بهره مند می شدم. به عنوان مثال، بعد از ظهر یکی از روزها در کربلا در چهارراه حضرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در حالی که به طرف منزل آقای فاطمی ایستاده و به ستون چراغ برقی تکیه کرده بودم به دسته های سینه زنی نگاه می کردم.

آن روز حال خوبی داشتم. ابتدا متذکر حضرت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شدم. کم کم حالم تغییر کرد به طوری که گویا خود امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را می دیدم که عزاداری می کنند و جز حضرت هیچ کس را نمی دیدم. البته صورتی در کار نبود، بلکه وجود شریف امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برایم جلوه کرده و من مبهوت، تماشا می کردم.

روز بعد که آقای فاطمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» را دیدم پرسید: «دیروز عصر کجا بودید؟»

سپس خود گفت: «دیدم رو به منزل ما به ستونی تکیه کرده بودید و نور عظیمی که ابتدا و انتها نداشت در مقابل شما می درخشید و شما تنها و مبهوت به آن نور نگاه می کردید.»

ص: 1028


1- . سفینةالصادقین / 718.

بنده متوجه شدم که هم کشف او صحیح است و هم حال خودم حال درستی بوده است. البته من نور نمی دیدم، بلکه وجود حضرت أباعبد اللّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را درک می کردم که ایشان به شکل نور دیده بود.(1)

11- ثقة الاسلام میرزا حسن الهی (برادر آقا شیخ زین العابدین مازندرانی): از مازندران مشرف به زیارت حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شده و در حرم مطهر پیش روی مبارک حالتی به من دست داد و کشف حجاب شد. زوّار را به سرائر و ضمایرشان به صور حیوانات وحشی و اهلی و موذی و غیرموذی دیدم.

از این وضع، بسیار ناراحت شده سر به زانو گذارده و فکر می کردم که این چه اوضاعی است و چرا بهائم به حرم آمده اند؟ که ناگاه دستی به شانه ام خورد و کسی در گوشم گفت: «ناراحت نباش باید با همین ها زندگی کنی و بسازی.»(2)

12- آقا شیخ عباس قمّی: روزی در وادی السلام نجف اشرف برای زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم. در این میان از ناحیه دور ناگهان صدای شتری که می خواهند او را داغ کنند بلند شد، و صیحه می کشید و ناله می کرد، به طوری که گویی تمام زمین وادی السلام از صدای نعره او متزلزل و مرتعش بود.

من با سرعت برای استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم. چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ای را برای دفن آورده اند و این نعره از این جنازه بلند است، و آن افرادی که متصدّی دفن او بودند ابداً اطّلاعی نداشته و با کمال خون سردی و آرامش مشغول کار خود بودند.(3)

ص: 1029


1- . سفینةالصادقین / 160.
2- . گنجینه دانشمندان، ج 7 / 125.
3- . معادشناسی، ج 1 / 140.

13- آقا سید مهدی کشفی (از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی): یک شب توی خانه خودم توی اتاق خوابیده بودم، دیدم که صدای محرق القلبی(1) از حیاط می آید. از بس محرق القلب بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است؟

رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است، یک کاروان سرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد و صدا از یک حجره می آید.

دویدم پشت حجره، هر کار کردم در باز نشد. از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است، دیدم یکی از رفقاءِ ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیا روی او چیده اند و یک شخصی بدهیبت از بالای حلقوم دهان او کاری می کند و او از زیر دارد صدا می زند.

ناراحت شدم، هرچه کردم در باز نشد. هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما اینطور می کنی؟ اصلاً نگفت: «تو کی هستی؟»

اینقدر ایستادم که خسته شدم. برگشتم آمدم توی رختخواب، ولی خواب از سرم به کلی پرید. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و در زدم، به میرزا جواد آقا گفتم: «من همچو چیزی دیدم.»

گفت: «ها! شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است! آن شخص در آن ساعت، نزع روح(2) می شد.»

من تاریخ برداشتم، بعد کاغذ آمد که آن رفیق در همان ساعت، فوت کرده است.»(3)

ص: 1030


1- . (جان سوز.)
2- . (جان دادن.)
3- . طبیب دل ها / 205.

کلیات سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: حقیقت سلوک و کلید آن، تسخیر بدن و نفس است در تحت رایت(1) ایمان که مبیّن احکام آن، فقه جوارح و فقه نفس است؛ و بعد از این، إفناء نفس و روح در تحت رایت کبریایی الهی.

و همه عقبات(2) و منازل در این مراحل مندرج است.

ولکن سلوک این مراحل و طی این راه و مسافرت در این عوالم موقوف به اموری چند است که بدون آنها به منزل نتوان رسید، بلکه قدم در این راه نتوان نهاد و وصول به مقصد و حصول مطلب، به آنها منوط است...

و شرح این امور آن است که: طالب بعد از فحص و نظر چون به اسلام و ایمان اصغر می رسد، اوّل چیزی که بر اوست، تحصیل علم است به احکام ایمان {یگانگی خداوند و راهنما بودنش}... و کسی که از این علم خالی باشد مجاهده او به جز مغلوبیت نیفزاید... و چون این مرحله را بدست آورد، باید استمداد از عنایت ربانیه طلبیده آغاز سفر کند.

و انجام این سفر به امور بسیار منوط است؛ و عمده در آن چند چیز است:

اوّل: ترک عادات و رسوم و تعارفات و متداولاتی که سفر را مانع و راه خدا را عائقند(3)...

دوّم: عزم...

سیم: رفق و مدارا...

چهارم: وفا {یعنی بعد از توبه نسبت به آن وفادار بماند.}

پنجم: ثبات و دوام، تا هرحالی، مقامی شود، چه قلیل عمل با دوام، افضل است از کثیر آن بدون آن...

ششم: مراقبه...

ص: 1031


1- . (پرچم.)
2- . (گردنه ها و پرتگاه ها.)
3- . (منصرف کننده.)

هفتم: محاسبه...

هشتم: مؤاخذه...

نهم: مسارعت؛ یعنی در آنچه عزم می کند، به مقتضای امر «وَ سَارِعُوا»(1)

به کردن آن شتابد، قبل از آنکه شیطان مجال وسوسه یابد.

دهم: ارادت، و آن عبارت است از اینکه: باطن خود را از تعلّق خاطر و کمال اخلاص و محبّت نسبت به مقنّن قوانین اعمالی که آن را شریعت خود قرارداده - که صاحب شریعت و خلفای او باشد - چنان خالص کند که هیچ غشی در آن نباشد؛ و باید در این مرتبه به سرحدّ کمال باشد...

یازدهم: ادب نگاه داشتن نسبت به جناب مقدّس باری و رسول و خلفای او «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ»...

دوازدهم: نیت، و آن عبارت است از: خالص ساختن قصد در سیر و حرکت و جمیع اعمال از برای خدای تعالی و قطع طمع از اغراض دنیویه، بلکه اخرویه، بلکه از جمیع آنچه به خود راجع شود، بلکه در اواخر حال، امر، به انتفاء نیت منتهی گردد...

سیزدهم: صمت.(2)...

چهاردهم: جوع و کم خوری...

پانزدهم: خلوت {و عزلت.}...

شانزدهم: سهر.(3)...

هفدهم: دوام طهارت.

هیجدهم: مبالغه در تضرّع و ذلّت و مسکنت و خاک ساری در درگاه ربّ العزّة.

نوزدهم: احتراز از مشتهیات به قدر استطاعت.

بیستم: کتمان سرّ...

بیست و یکم: شیخ و استاد...

بیست و دوم: ورد...

ص: 1032


1- . سوره آل عمران / 133. (بشتابید.)
2- . (سکوت.)
3- . (سحرخیزی.)

بیست و سوم و بیست و چهارم و بیست و پنجم: نفی خواطر و فکر و ذکر.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: سالک در عین آنکه در بین مردم بوده و امور دنیا را بجای می آورد، روحش در ملکوت سیر نموده و با ملکوتیان سر و کار دارد. مثل چنین شخصی، مثل کسی است که مصیبتی بر او وارد شده و داغ عزیزی دیده.

این مصیبت دیده با آنکه در میان مردم است، می گوید، می رود، می نشیند، غذا می خورد، می خوابد ولی در درون او غوغایی از یک سلسله خاطرات محبوب اوست به طوری که هرکه به صورت او نظر افکند، درمی یابد که او مصیبت زده است.

سالک راه خدا در عین اشتغال به امور طبیعی، یک رشته ارتباطات و اتّصالی با خدای خود دارد، دریایی از شوق در دل او موج می زند، آتشی از عشق و محبّت، درون او را می سوزاند، غم و اندوه هجران، دل او را آب می کند، از این انقلاب درونی او جز خدا کسی خبر ندارد، ولی هرکس به صورت او نظر کند، اجمالاً می یابد که عشق خدا و حق پرستی و توجّه به حضرت مقدّس او، او را چنین نموده است.

از همین بیان معلوم می شود که تضرّع و ندبه و مناجات و ابتهال ائمّه اطهار چنانکه در ادعیه مأثوره وارد است، تصنّعی و برای ارشاد و تعلیم عباد نبوده است. این توهّم ناشی از جهل و عدم ادراک حقائق است و شأن ایشان اجلّ و مقام آنها اشرف از این است که بیاناتی ظاهری و بدون حقیقت و معنی فرموده باشند و بخواهند به وسیله یک سلسله دعا و نیازهای دروغی، مردم را به سوی خدا دعوت کنند.

آیا صحیح است که بگوییم: این همه ناله های جان خراش و جگرسوز مولی الموالی حضرت أمیرالمؤمنین و حضرت سجّاد «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» از روی واقع نبوده و صرفاً ساختگی و تعلیمی بوده است؟ حاشا و کلّا. این گروه از پیشوایان دینی «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» چون از مراتب سلوک إلی اللّه گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعدالفناء که همان بقاء به معبود است رسیده اند، لذا حال آنها جامع بین دو عالم وحدت و کثرت است و نور احدیت را پیوسته در مظاهر عوالم امکان و کثرات مُلکیه و ملکوتیه رعایت خواهند نمود و براساس این

ص: 1033


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 139.

درجه سامیه(1) از کمالاتی که دارند همیشه لوازم عالم ملک و ملکوت را مرعی(2) می دارند و بلکه از کوچک ترین حکمی از احکام یا ادبی از آداب یا حالی از حالات متناسبه با این عوالم، دریغ و مضایقه و دوری نخواهند نمود و در عین حال نیز توجّه به عوالم عالیه را حفظ فرموده و بدین جهت آنان را موجودات نوریه می نامند.(3)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: نفس انسان از عوالم مجرّده بالاست؛ و چون دید جهاتی را از کمال که به واسطه مجرّد بودن نمی تواند کسب کند و بدست بیاورد، و آن جهات در عوالم کثرت و پایین است، برای بدست آوردن کمالاتِ کثراتی، رو به پایین نزول نمود و پس از کسب آنها {با سیر و سلوک و...} دوباره رو به بالا صعود نموده، به حضور حضرت حقّ نائل می شود. پس در واقع، بالایی بوده و آمده به پایین، و بعد به بالا بازگشت نموده است.(4)

4- قطب بن محیی انصاری: اگر زمین جایی است دیدیم، و اگر خواب و خور کاری است کردیم، اکنون نوبت کاری دیگر است...

عارفان، نشانِ طَوْری(5) جز این طور می دهند... مدتی هم دست به آن گیریم.(6)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالک باید مراقبت کند که عطش و آتش طلب در نفس او از بین نرود و همیشه شعله آن را در قلبش زنده نگه دارد. اگر این شعله فروبنشیند، سیر سالک متوقّف شده و دیگر قدمی برنمی دارد و در همان منزلی که در آن است متوقّف می شود و شاید برای همیشه در همان منزل بماند.(7)

ص: 1034


1- . (عالی، بلند.)
2- . (رعایت.)
3- . رساله لب اللباب / 97.
4- . مهر تابان / 240.
5- . (شأن و کار.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 197.
7- . نور مجرد، ج 2 / 273.

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد از قول حضرت آقای انصاری همدانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» می فرمودند: «مَثَل سالک مثل تخم مرغ است! تخم مرغ را تا قبل از اینکه مرغ، آن را زیر پر و بال خود بگیرد می شود خورد، امّا همینکه مرغ مادر روی آن خوابید باید دوران تکامل خود را گذرانده تا بعد از بیست و یک روز استعداد کامنه(1) آن به فعلیت تامّه رسیده و جوجه ای کامل بیرون بیاید و إلّا آن تخم مرغ فاسد می شود، نه به کمال خود رسیده و نه دیگر آن فایده اوّلی را دارد و نه می توان آن را دوباره زیر مرغ نهاد، و در صورت شکسته شدن نیز بوی تعفّن آن فضای اطراف را می گیرد.»

مَثَل سالک هم اینچنین است، تا قبل از سلوک، انسانی عادی است که می تواند با قرار گرفتن در تحت تربیت استاد استعدادها و قابلیّت های خود را به فعلیّت رسانده و با اطاعت تامّ از استاد به حرم أمن الهی داخل شود، و اگر در حجر(2)

تربیت استاد قرار گرفت باید دوران رشد و تربیت او، تمام و کمال سپری شود، ولی چنانچه قهر استاد او را گرفت و طرد شد، یا بر أثر متابعت نفس در برابر ریاضت ها و مجاهدت هایی که استاد به او می دهد، استقامت نورزیده و وارد ظلمات شود و از راه سلوک خارج گردد، نفس این سالک فاسد می گردد.

بعضی از اینها که سالکان راه رفته بوده ولی در آزمون های نهایی مردود شده اند، به قدری مکدّر و در ظلمات منغمر(3) می شوند که ظلمت و تاریکی آنها انسان را به هول می اندازد. و اینها چون به پیچ و خم سلوک آشنا هستند حتّی سالکان متوسّط را فریب داده و در چنگال خود اسیر می کنند.(4)

7- سید احمد کربلایی: اگر کسی بعد از دخول در کار و تنبّه و استبصار،(5)

دست از طلب بردارد و به حال سابق خود برگردد، یا سبب وسیله تحصیل دنیای خود العیاذ بالله قرار دهد، حال او

ص: 1035


1- . (مخفی.)
2- . (دامن.)
3- . (غرق.)
4- . نور مجرد، ج 1 / 659.
5- . (معرفت و شناخت.)

به مراتب بدتر خواهد بود از کسی که بالمرّة(1)

داخل در این راه نشده باشد، زیرا که به منزله کفر است بعد الایمان و این مطلب به مقتضای وعده الهی و تجربه اهل الله سبب خذلان(2) در دنیا و خسران در آخرت، هر دو خواهد بود، پس امید چنان است که بعد از التفات به خرابی و عیوب نفس خویش دست از اشتغال برنداشته و از التجاء به حضرت حق «جَلَّ وَعَلَا» سستی و تکاهل نورزی إن شاء اللّه تعالی، و حضرت حق «جَلَّ وَعَلَا» خلاصی و نجات مرحمت فرماید در دنیا قبل از آخرت و حاشا از کرم او که مأیوس و ناامید فرماید...

و اگر العیاذ بالله دست برداشتی، اما در دنیا، بعد از برگشتن چنان شیطان مسلط می شود که دردت دیگر چاره و مرهم پذیر نمی شود، و اما بعد از مردن، چنان حسرت و ندامت و غصه و افسوس دل و جانت را بسوزاند که آتش جهنم به گردش نمی رسد.(3)

8- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: ارتداد اهل سلوک آثاری هم دارد؟): ارتداد برای کسی است که این راه را رفته و بعد برگشته است... چنین اشخاصی چوب (الهی) می خورند و حدّی (در عالم معنا) همانند شمشیر دارند.(4)

سرگذشت

محمد بن خفیف شیرازی: شبی رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را به خواب دیدم که ایستاده و مرا بیدار می کند و من به جمالش نظر می کنم. فرمود: «هر که راهی را بداند و رفتن آن پیش گیرد و پس از سلوک بازایستد، حق تعالی او را عذابی کند که هیچ کس از عالمیان را نکند.»(5)

ص: 1036


1- . (بالکل، اصلاً.)
2- . (خواری.)
3- . تذکرةالمتقین / 183.
4- . آفتاب خوبان / 75.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 51.

گذشته اولیاءالله (جوانی، نوجوانی و...)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: بنده از نوجوانی به روزه و نماز شب علاقه مند بودم. سال های بسیاری با آنها انس داشته ام که منشأ آثار و خیرات فراوانی برایم بوده اند.(1)

2- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: از سنین شانزده، هفده سالگی ما را متوجه به خودشان کردند.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: از همان ابتدای کودکی ام، نام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» همچون شهد عسل بر کامم می نشست و هیچ لذت دیگری را با آن برابر نمی دیدم.(3)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: یکی از اعاظم نجف می فرمود: «من در دوران بچگی هرگاه می خواستم کاری را که برای افراد مکلّف حرام است، انجام بدهم، بی درنگ مانعی پیش می آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می کرد. من در زمان کوچکیِ خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم؛ به طور قهری نه اختیاری.»(4)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بچه که بودم در نماز چیزهایی را می دیدم. فکر می کردم همه می بینند.(5)

ص: 1037


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 97.
2- . سیری در آفاق / 62.
3- . تندیس عشق / 30.
4- . برگی از دفتر آفتاب / 220.
5- . العبد / 202.

6- آقا سید هاشم حدّاد: راز توفیق و رسیدن من به این مقام آن است که مادرم «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهَا» به من گفت: «فرزندم هاشم! وقتی تو را باردار شدم تا وقتی که وضع حمل کردم هر روز بعد از فریضه صبح زیارت عاشورا را می خواندم.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): {آقای مجتهدی} از همان اوان کودکی به خاطر فطرت پاک و زلالی که داشت بارها در عالم رؤیا از عنایات حضرت صدیقه طاهره و سایر معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» برخوردار می گردد.(2)

2- یکی از نزدیکان آیت اللّه محمدتقی بهجت: {آیت اللّه بهجت} از همان کودکی از بازی های کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.(3)

3- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: آن وقتی که آقای {شیخ محمدتقی} بهجت خیلی جوان بودند و هنوز محاسنشان درست درنیامده بود، به مقاماتی رسیده بودند که ما به واسطه ارتباط نزدیک و رفاقت صمیمانه ای که داشتیم از آنها اطلاع پیدا کردیم، ولی ایشان از من عهد شرعی گرفتند که تا زنده هستم آنها را جایی نقل نکنم.(4)

4- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: سرّ اینکه آقای {محمدتقی} بهجت، ترقیّات فوق العاده داشت و مقامات عالی را به سرعت طی کرد و از دیگران پیش گرفت این بود که ایشان عصمت کودکی خود را حفظ کرده بود. ایشان قبل از بلوغ، سالک بود و چشم بصیرتش باز بود. معصیت نکرد و پس از بلوغ نیز معصوم ماند.(5)

ص: 1038


1- . دلشده / 11.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 21.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 18.
4- . فریادگر توحید / 54.
5- . زمزم عرفان / 260.

5- سید علی اکبر صداقت: استاد {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} از طفولیّت، جذبه ای که در نهادشان بود، او را به سوی حق و اولیاء الهی و بزرگان اهل سیر و سلوک می کشاند. با اینکه نوجوان بود، ملاقات با بزرگان نصیبش می شد و آنها را دوست می داشت. فرمودند: «من از اوّل دنبال پیرمردها بودم و رفیق جوان کم داشتم... و هرکدام را می دیدم که بویی از این طریق برده باشد، دستورالعملی از آنها می گرفتم.»(1)

سرگذشت

1- یکی از فرزندان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی از قول مادر آقای انصاری: «{در خواب دیدم} ملکی مرا به آسمان ها برد. از طبقات آسمان ها عبورم داد و آنگاه پیامبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را دیدم که سرشان را بالا آوردند و بشارت فرزندم را به من داده و فرمودند: خیلی مواظب این بچه باش که مورد نظر ماست.»(2)

2- یکی از فرزندان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: مادربزرگم که مادر پدرم باشد به ما گفته بود که: «پدر شما غیر از همه است. من وقتی ایشان را حامله بودم، خواب دیدم من را به آسمان بردند و گفتند که: خداوند، پسری به تو خواهد داد، جاهایی که حلال و حرام آن مشخص نیست، غذا نخور.»

می گفت: «اصلاً از بچگی با همه فرق داشت. از مدرسه هم که می آمد عمامه سرش می گذاشت و یک عده از بچه ها پشت سرش نماز می خواندند.»(3)

3- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در چهارده سالگی مبتلا به بیماری سختی شدم که مرتب خونریزی داشتم، حالم سخت بود. از خدا خواستم که با لطف و عنایتش مرا شفا دهد. بحمداللّه شفا یافتم.

ص: 1039


1- . آفتاب خوبان / 22.
2- . سوخته / 9.
3- . سوخته / 263.

از همین سن بود که توجه و اعتماد بسیاری به دستگاه خداوند پیدا کردم. به طور جدی - اما معقول و منطقی - شروع به تهذیب کردم. در کنار درس و بحث، که تمام ساعات روزانه ام را فرامی گرفت، لحظه ای از خدا غافل نمی شدم. خود را در برابر خداوند هیچ می دانستم.

از آن روز، تحت تأثیر تشویق، تعریف و یا شهرت قرارنمی گرفتم. روزها به درس و روزه و شب ها به مطالعه، تفکر و تهجّد اشتغال داشتم. در خود امید عجیبی به خدا و قطع امید از غیر خدا احساس می کردم. از اینرو، سعی فراوانی در راز و نیاز در شب ها و یاد خدا در روزها داشتم.(1)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: زمانی که به مکتب می رفتم، علاقه به الک بازی داشتم. در همان روزها در خواب دیدم فردی خواست پولی به ما بدهد. کسی گفت: پول به او می دهی؟ او الک بازی می کند!

از خواب بیدار شدم و علاقه به بازی هم از سر ما رفت، ولی خواب ما هم تعبیر شد.

آن ایام، مکتب می رفتیم. یکی از آقایان از عتبات آمده بود. استاد مکتبی ما خیلی با او رفیق بود. یک کلّه قند و یک شیشه گلاب داد ببریم برای او. قیمت کلّه قند شاید یک قران بود، وقتی بُردم، او سه قران خواست به ما بدهد، روی شناختی که از ما و پدر ما داشت، خیلی مردانگی کرد. همه کلّه قند و شیشه گلابش سه قران نمی ارزید، خواست سه قِران را بما بدهد، ما نگرفتیم. دور حیات منزلش دنبال ما دوید که پول را به ما بدهد. از او نگرفتیم و از خانه بیرون آمدیم و خواب خود را تعبیر کردیم که این پول نصیب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازی و از همان وقت دانستیم خدا ما را برای بازی خلق نکرده است.(2)

5- آیت الله حاج شیخ علی عراقچی: آنطور که ما شنیدیم، حضرت امام {خمینی} در بچگی و جوانی خیلی زبر و زرنگ و چابک بودند. آقای شیخ فضل الله همدانی در قم - که حدود بیست سال از امام بزرگ تر بود و خیلی هم به امام علاقه داشت، از زمان مرحوم حاج شیخ در حوزه بود و از جوانی با امام ارتباط داشت - گاهی خاطرات جالبی از امام نقل می کرد. یکبار می گفت: «آن زمان طلبه کم بود و حجره های مدرسه فیضیه و دارالشفاء اغلب خالی بود. دکان دارهای

ص: 1040


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 72.
2- . سیری در آفاق / 45.

اطراف حرم این حجره های خالی را انبار اجناس خود کرده بودند و در بعضی از آنها هم دراویش و تریاکی ها ساکن شده بودند.»

او می گفت: «بعد که طلبه ها زیاد شدند و حجره ها نیاز شد، کسانی که حجره ها را غصب کرده بودند، آنها را خالی نمی کردند و هیچ کس نیز حریف اینها نمی شد.»

شیخ فضل الله می گفت: «یک روز در حیاط مدرسه نشسته بودیم که حاج آقا روح الله وارد شد، سؤال کرد: اینها چکاره هستند و اینجا چکار می کنند؟

گفته شد که: می گویند: ما از اینجا نمی رویم.

یک دفعه ایشان فرمود: نمی روند، نمی روند! با صدای بلند چند نفر از طلبه ها را صدا زد و بعد عبایش را کنار گذاشت، رفت در حجره ها را باز کرد و تمام اجناس و اثاثیه های آنها را بیرون ریخت، حجره ها را یکی یکی تحویل طلبه هایی داد که حجره نداشتند و این معضل را که مدت طولانی بود گریبان گیر حوزه شده بود در عرض چند لحظه برطرف کرد.»

این قضیه مربوط به ایامی بود که مدرسه فیضیه و دارالشفاء مدیر و متولی نداشت. بعد که حوزه سر و سامان گرفت، برای مدارس مدیر و خادم مشخص شد.

حضرت امام از همان جوانی زیر بار حرف زور نمی رفتند و بعدها این روحیه با تهذیب و تزکیه درهم آمیخته شد، آنگاه سر از آنجا درآورد که دیدیم شاه و آمریکا را سر جایشان نشاند.(1)

6- آیت الله شیخ علی عراقچی: حاج آقا مصطفی - پسر بزرگ امام {خمینی} که با ما تقریباً هم سن و سال و شاید هم یکی دو سال کوچک تر بود - خیلی پرجنب و جوش بود و یک لحظه آرام نداشت، بسیار هم خوش مشرب و شوخ طبع بود. گاهی شوخی های خیلی خوشمزه ای داشت و سر به سر بعضی افراد می گذاشت، البته با رعایت کامل موازین شرعی که به حد افراط و اذیت و آزار نمی رسید.

ظاهراً در همان ایام نوجوانی آقا مصطفی، به حضرت امام گفته بودند که: «این آقا مصطفای شما خیلی شیطنت می کند!»

امام فرموده بود: «هنوز به خودم نرسیده است.»(2)

ص: 1041


1- . پرتو آفتاب / 183.
2- . پرتو آفتاب / 182.

7- کربلایی احمد تهرانی: چهار ساله بودم که وقتی با پدر و مادرم به دیدن دسته عزاداری حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفتیم، به محض دیدن دسته و علم و کتل امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، دیگر خودم را گم می کردم. از همان طفولیت، اسم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دلم را با خود می برد و چیزی را به شیرینی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمی شناختم.

همیشه در بین دسته عزاداری گم می شدم. شبی نبود که پدر و مادرم در میان کوچه و بازار به دنبالم نگردند. اصلاً قوت و اراده ای در خود نمی دیدم. دسته که می رفت من هم می رفتم.(1)

8- کربلایی احمد تهرانی: به یاد دارم، پیری در هنگام طفولیت و زمانی که در کوچه مشغول بازی بودم، با مریدانش از کنار منزلمان می گذشت، من نیز در برابر درب خانه ایستادم و به او نگاه کردم.

او نزدیک آمد و دستی بر سر و روی من کشید و گفت: «می بینم که می خواهی مظهر علیّ «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بشوی! مواظب باش که لقمه بزرگی است!»... و بعد به مادربزرگم گفت: «مراقب او باشید که این پسر به جای یک مغز، سه مغز دارد.»(2)

9- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در نجف اشرف نزدیک مدرسه جدّ ما آیت اللّه سید محمّدکاظم یزدی، با بچه های کوچه بازی می کردم، ناگهان شیخی {آقا شیخ مرتضی طالقانی} مرا دید و اشاره کرد نزدم بیا.

به نزدش رفتم. فرمود: «در سرت نور است با بچه ها بازی نکن، تو به درد بازی نمی خوری.»(3)

10- آقا شیخ رجبعلی خیّاط از قول مادرش: «{رجبعلی!} موقعی که تو را در شکم داشتم، شبی پدرت - که در چلوکبابی کار می کرد - کباب درسته به خانه آورد. خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می کوبی. احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم...

ص: 1042


1- . رند عالم سوز / 30.
2- . رند عالم سوز / 267.
3- . روح و ریحان / 21.

پدرت گفت: حقیقت این است که اینها را بدون اجازه آورده ام! من هم از آن غذا مصرف نکردم.»(1)

11- یکی از مجتهدین حوزه نجف و قم: در حدود سال 1360 هجری قمری به اتفاق جمعی (که عبارت بودند از: آیت اللّه شیخ محمد آقا تهرانی، آیت اللّه نصراللّه مستنبط، آیت اللّه میرزا علی همدانی، آیت اللّه سید حسن شالوی، آیت اللّه {محمدتقی} بهجت و کاسبی به نام مشهدی حسن و اینجانب) پیاده از نجف به قصد زیارت کربلا حرکت کردیم. در آن وقت، همگی جوان بودیم و حضرت آیت اللّه بهجت نیز هنوز ازدواج نکرده بودند.

نماز مغرب و عشاء را در مسجد سهله بجای آوردیم و پیاده به سوی کربلا به راه افتادیم.

نزدیک صبح به منزل منطقه مصلی رسیدیم و خواستیم نماز صبح را در آنجا اقامه کنیم. همگی به حضرت آیت اللّه بهجت اقتدا کردیم. آقا در نماز سوره مبارکه انا انزلناه فی لیلة القدر را تلاوت فرمودند.

من در صف دوم ایستاده بودم، یک لحظه متوجه شدم که برای آقا حالت تجرد روح دست داده و روح او در جلو، سوره قدر را می خواند و جسم خود آقای بهجت نیز به او اقتدا کرده است.(2)

ص: 1043


1- . کیمیای محبت / 31.
2- . فریادگر توحید / 191.

گناه، توبه

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: طالب {راه خدا} باید دست از تقلید عادات(1)

برداشته، تابع اصلاح خود گردد و اجتناب از ملامت اهل عالم قدس را بر اجتناب از ملامت ابناءِ روزگار اولی داند.

و توبه که اوّل مرحله جهاد اکبر است، همین است فقط.

و امّا توبه از معاصی و ذنوب، پس آن از فرائض فقه ایمان جوارح است و سالک و مجاهد و غیرمجاهد را از لوازم.(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: استغفاری را که مرحوم میرزا علی آقا قاضی «قَدَّسَ اللَّهُ سِرَّهُ» به شاگردان خود دستور می داده اند و میان آنها معروف و مشهور بوده است، این است: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مِنْ جَمِیعِ ظُلْمِی وَ جُرْمِی وَ إِسْرَافِی عَلَی نَفْسِی وَ أَتُوبُ إِلَیهِ»(3)،(4)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: افراد عادی گناهشان همین معاصی ای است که انجام می دهند، زنا، دروغ، قمار، شرب خمر، تعدّی به نوامیس و حقوق و اعراض مردم.

عامّه افراد مردم از این قبیل گناهان انجام می دهند و امّا مؤمنین چنین نیستند؛ یعنی ملکه عدالت در آنها پدید آمده است و آن ملکه، نفس آنها را از ارتکاب اینگونه معاصی کبیره منع می کند. اینان از خواصّ مردمان می باشند، ولی گناهانی که برای آنها است یک شکل دیگر است، اشتغال به غیرالله است. توجّه به غیرخدا برای آنان گناه است؛ یعنی خواصّ در مرتبه و

ص: 1044


1- . (عادات و رسومی که مخلّ پیشرفت سالک باشد.)
2- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 145.
3- . (طلب غفران می کنم از خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، از تمام ظلم ها و جرم هایم و از اینکه در ظلم به خودم زیاده روی نمودم و به سوی او برمی گردم.)
4- . مطلع انوار، ج 2 / 115.

مقامی هستند که اگر در شبانه روز ساعتی از خدا غفلت کنند باید توبه کنند، چون آن توجّه به غیر، برای آنها گناه است.

وقتی که این صفت را در خود ملکه کردند و غرق در اسماء و صفات حقّ شدند و غفلت از حقّ پیدا نکردند، خداوند آنان را به درجه بالاتر و والاتری ترقّی می دهد، و از أصفیاء خود می گرداند.

خداوند در این مرحله، از آنان امتحاناتی به عمل می آورد و ابتلائاتی پیش می آورد تا آنکه از این درجه هم صعود دهد، و باید از عهده این آزمایش ها برآیند.

بعضی از آن امتحان ها بسیار مشکل است، و چه بسا در کشاکش و گیر و قوس شدائد و مصائب دعا می کنند: «خدایا! این مشکلات را از ما بردار. خدایا! ما خسته شدیم!» و پیوسته در دل راه فراری می جویند. این برای آنها گناه است؛ یعنی چون وظیفه فعلیه ایشان این است که وارده ای که بر آنها پیدا می شود، چون از طرف حقّ است باید با کمال تحمّل و صبر و شکیبایی و استقامت آن مرحله را بگذرانند و تقاضای رفع آن را ننمایند، که از آن رنج و شدّت رهایی پیدا کنند، و لذا اگر بگویند: «خدایا ما را از این مرحله خارج کن، ما خسته شدیم!» این برای آنان گناه است؛ و بر همین اساس می گویند: «توبه اصفیاء از تَنفیس است» یعنی غم زدایی، یعنی «غم و غصّه را از ما بردار!»

و چون در این مرحله نیز موفّق شدند و مظفّرانه و کامیاب بیرون آمدند، خداوند آنها را به درجه اولیاء می رساند.

افرادی که بدین درجه فائز می گردند دیگر برای آنها گناه عام و گناه خاصّ و گناه اصفیاء معنی ندارد و از همه این مراحل، پاک شده و عبور کرده اند و در این موقف و منزل، گناه آنان تلویث خاطر است؛ یعنی ذهن آنها، خاطرات آنها، صفحه تفکر و تذکر آنها پیوسته باید پاک باشد، و هیچ خاطره ای در ذهن خطور نکند و پیوسته آن ذهن، در پیشگاه و برابر حقّ چون آینه درخشان بوده و هیچ چیز در او جز جمال حضرت حقّ ندرخشد و اگر خاطره ای در ذهن خطور کند، برای آنها گناه است.

می دانیم که انسان در موقع نماز باید حضور قلب داشته باشد؛ یعنی کاری کند تا توجّهی به ذات پروردگار به هم رساند تا برایش در حال نماز فکری و خاطره ای پیدا نشود و ذهن او مُلوَّث نگردد و پاک باشد.

ص: 1045

اولیاءِ خدا کسانی هستند که نه تنها در حال نماز، بلکه در تمام شبانه روز یک لحظه نباید خاطره و فکر و خیالی برای آنها پیدا شود، مگر آن فکری که به امر خدا و صالح باشد، و در این صورت ورود چنین خاطره ای به اذن قلب آنها پیدا می شود و اگر برای آنان در بعضی از اوقات، تشویشی پیدا شود و ذهن ملوث گردد، این برای آنان گناه است و باید از این گناه توبه کنند...

و از این به درجه بالاتر ارتقاء می یابند و به مقامی می رسند که دیگر هیچ خاطره ای نمی تواند در ذهن آنها خطور کند و طائر و پرنده خاطرات ابداً در حول و حوش ذهن آنها اجازه ورود و نشستن را ندارد.

«إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون.(1) مردمان باتقوا کسانی هستند که به مقام و درجه ای نائل آمده اند که هر وقت شیطان اراده کند در اطراف دل آنها گردشی بنماید و طوافی کند و به قول عامّه چرخی بزند و سپس در دل آنها فرودآید و بنشیند و خاطره ای ایجاد نماید، آنان به حربه ذکر و یاد حضرت حقّ «عَزَّوَجَلَّ» متذکر می شوند و با یاد خدا و ذکر حقّ، شیطان را دفع می کنند.»

هنگامی که در اینجا ذهن، پاک شد، این درجه، قوّت پیدا می کند که دیگر هیچ خاطره ای از شیطان نمی تواند در آن راه یابد، ولی اگر در بعضی از احیان، وجود او و حقیقت او اضطرابی پیدا کند، این برای آنها گناه است، این را اضطراب سرّ گویند و آن از قبیل گناهان خارجی نیست، از گناهان فکری و ذهنی نیست، از گناهان نیست، تنفیس و اشتغال به غیرخدا نیست، اینها هیچ کدام نیست، و امّا در شدائد و امتحانات سخت و عجیب باید نفوس آنان چون آب دریای صاف و لطیف و آرام به هیچ وجه موجی در آن پیدا نشود و مضطرب و مشوّش نگردد.

اگر احیاناً در اثر امتحانی، در اثر حادثه ای، این نفوس اضطراب و تشویشی پیدا کند و مانند آب ساکن دریا تکانی بخورد، بادی بوزد، و جنبش و اضطرابی در آن ایجاد کند، این برای آنان گناه است و باید از این گناه توبه نمایند، و این توبه از اضطراب سرّ است.

ص: 1046


1- . سوره اعراف / 201.

در «مصباح الشّریعه» وارد است که: «فَتَوْبَةُ الْأَنْبِیاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الْأَوْلِیاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ وَ تَوْبَةُ الْأَصْفِیاءِ مِنَ التَّنْفِیسِ وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الِاشْتِغَالِ بغیراللَّهِ تَعَالَی وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ.»(1)

در ضمن روایتی در این کتاب که به حضرت صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» منسوب است چنین وارد آمده: «توبه پیامبران از اضطراب سرّ آنهاست، و توبه اولیاء از آلودگی نفس به واسطه خواطر، و توبه اصفیاء از غم و غصّه زدایی و طلب راحتی کردن است، و توبه خواصّ از اشتغال به غیرخدا، و توبه عوام از گناهان است.»

باری، از مرحله اضطراب سرّ هم که می گذرد، درجه خاصّی است که اختصاص به مُخلَصین دارد، در آن مرحله اضطراب سرّ هم نیست. آنجا آرامش محض و سکون مطلق است.(2)

4- علّامه حسن حسن زاده آملی: گناه را مراتب است از گناه پیش پا افتاده چون سرقت و کذب و قمار و نحوها، تا پله پله انسان به جایی می رسد که عبادتش را گناه می بیند و بعد خودش را که «وجودُک ذنبٌ لا یُقاس به ذنبٌ».(3)،(4)

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: توبه دو بازگشت از خداوند متعال به بنده و یک بازگشت از بنده به سوی خداوند سبحان است.

نخست خداوند به بنده توبه و رجوع نموده و او را متوجه گناهش می کند، سپس بنده به سوی خداوند توبه و بازگشت می کند، آنگاه خداوند با مغفرت به سوی بنده رجوع نموده و توبه او را می پذیرد.(5)

ص: 1047


1- . مصباح الشریعه / 97.
2- . معادشناسی، ج 7 / 160.
3- . (خود وجود تو گناهی است که با هیچ گناه دیگری قابل مقایسه نیست.)
4- . هزار و یک نکته / 427.
5- . در محضر علّامه طباطبایی / سؤال 494.

6- کربلایی احمد تهرانی: توبه کردن از من و تو صادر نمی شود، اگر هم در ظاهر توبه ای کنیم عاریتی است و زودگذر. توبه حقیقی آن است که خداوند به دست خود، شخص را توبه دهد تا توبه اش مقبول بیافتد. همانا توبه ای که او در دل مؤمنین قرار دهد آن توبه، توبه نصوح است و باقی می ماند.(1)

7- معین الدّین سنجری: کمترین درجه عارف آن است که از عُجب طاعت و حلاوت آن توبه نماید.(2)

8- امام خمینی: توبه با لفظ أتوب إلی اللّه تحقق نمی یابد، بلکه ندامت و عزم بر ترک، لازم است. پشیمانی و عزم بر ترک گناه برای کسانی که پنجاه یا هفتاد سال غیبت و دروغ مرتکب شده، ریش خود را در گناه و معصیت سفید کرده اند، حاصل نمی شود. چنین کسانی تا پایان عمر مبتلایند.(3)

9- امام خمینی: روبرو شدن پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» با امثال ابوجهل ها و أبی لهب ها در نظر شریف پیامبر گرامی یک نحوه گناهی بود و لذا می فرمود: «اِنَّهُ لَیُغَانَ عَلَی قَلْبِی وَ اِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللهَ فِی کُلِّ یَومٍ سَبْعینَ مَرَّةً»(4)،(5)،(6)

10- آیت الله محمد مؤمن: {امام خمینی} در روزهای آخر تحصیل سالانه، ضمن نصیحت و ارشاد، گاهی می فرمودند: «من از جملاتی که در حال عصبانیت به آقایان گفته ام، عذر می خواهم. شما مرا دعا کنید که بر نفس مسلط باشم.»(7)

ص: 1048


1- . رند عالم سوز / 221.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 254.
3- . جهاد اکبر / 58.
4- . (بی شک غبار و کدورتی بر قلبم می نشیند و {به همین دلیل} همانا هر روز هفتاد مرتبه از خداوند طلب غفران می نمایم.)
5- . مستدرک الوسائل، ج 5 / 320.
6- . صحیفه دل ج 2 / 48.
7- . صحیفه دل ج 1 / 159.

11- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: باید سالک بداند که شیطان همه همّتش این است که انسان را در هرحال که هست از راه خدا منع نماید و اگر از راه های معمولی هوای نفس نتوانست برگرداند آن وقت از طرق مموّهه(1) شرع و عقل می آید و اگر از اینها هم نتوانست غلبه نماید، می گوید: «امر تو گذشته است، تو نمی توانی توبه حقیقی بکنی، توبه حقیقی شرائط دارد، تو کجا، عمل به شرائط توبه حقیقی کجا؟! و اگر به شرائطش عمل نکنی، توبه نکردن بهتر از توبه دروغی است.»

علاوه بر این، می گوید که: «تو آنقدر گناه کرده ای که از قابلیّت و سعادت قبولی توبه و توفیق توبه افتاده ای!»

و اگر سالک، این حرف های او را قبول کند، مادامی که قبول کرده است، مغلوب شده و [آن شیطان] ملعون مقصودش را بدست آورده است و اگر این حرف های او را جواب داد و ردّ کرد و گفت که: «اوّلا: رحمت الهی را چه کسی می تواند تخیّل بکند؟ رحمت او رحمتی است که تو را مأیوس نکرد و دعایت را مستجاب نمود.

ثانیاً: من اگر توبه حقیقی کامل نتوانم بکنم آن مقداری که توانستم بکنم، می کنم؛ لعلّ(2) خداوند مهربان به جهت همین مقدار توبه که کردم، توفیق بالاتر آن را بدهد، یک مقدار کامل تر [توبه] کنم و آن را که کردم، باز توفیق بالاتر را می دهد تا مرا به توبه کامل می رساند؛ چنانکه عادت اللّه به همین جاری شده است و اگر قول تو را قبول بکنم که هلاک قطعی است و ابدا نجات نیست و همین مأیوس بودن، خودش از گناهان کبیره موبقه(3)

است که لعلّ سبب تعجیل عذاب و زیادتی عذاب و خسران دنیا و آخرت شود...»

وانگهی، جواب دیگر محکم شافی(4) برای این وسوسه خبیث این است که تو، به من می گویی که: «تو، توبه صحیح نمی توانی بجا بیاوری! بلی، مرا اگر عنایت اللّه دستگیری ننماید، توبه صحیح که سهل است توبه ناقص هم نمی توانم، ولیکن عنایت او «جَلَّ جَلَالُهُ» اگر برسد، به هر درجه و مقام عالی که به خیال نگنجد ممکن است که برسم.»

ص: 1049


1- . (تحریف شده، پنهان شده.)
2- . (شاید.)
3- . (هلاک کننده.)
4- . (قانع کننده.)

اگر بگوید: «از کجا که عنایت او به تو خواهد رسید؟»

بگو: «از کجا [معلوم] که نخواهد رسید!»

اگر بگوید: «عنایت او هم اهلیّت می خواهد.»

بگو: «اهلیّت را بزرگان از کجا آورده اند؟ نه این است که او داده، من هم از او می گیرم.»

اگر بگوید: «آخر تو چه قابلیّت کرم او را داری؟ در قبال چه عملت این تمنّا را می کنی؟ نمی بینی [این قابلیّت را] به هرکس نمی دهند؟»

جوابش بگو: «به گدایی می خواهم، گدا مجّانی طلب است!»

اگر بگوید: «به گدایان هم همه چیز را نمی دهند.»

بگو: «لعلّ جدّیّت در گدایی ندارند؟»

و اگر بگوید: «تو نافرمانی کرده ای، حکم سلطنت خداوند جلیل ردّ تو است.»

بگو: «در حکم سلطنت و قهاریّت، واجب نیست که هر نافرمانی را غضب نماید و ردّش کند.»

اگر بگوید که: «قهاریّت خدا پس کجا ظاهر خواهد شد؟»

بگو: «به امثال تو که معانده با خداوند جلیل نموده و بر ضدّ دعوت او بندگانش را از درگاه او منع و مأیوس نماید.»

و اگر بگوید که: «استحقاق عقاب تو که قطعی است و وعده عذاب معاصی قطعی است، امّا اجابت و عطای گدایی تو محتمل است.»

بگو: «تو اشتباه کرده و از وعده اجابت و قبول او غفلت داری، بلکه اگر سلطان، خلاف وعید(1) خود را نماید قبیح نیست، ولی خلاف وعده(2) را کسی بر خداوند احتمال نمی دهد.»

و اگر بگوید: «آخر، روی تو از گناه، سیاه و حال تو تباه است، با چه رویی به آستان قدس او می روی؟»

بگو: «اگر روی من سیاه است به وسیله انوار وجوه مشرقات(3)

اولیاء او می روم!»

اگر بگوید: «تو قابلیّت توسّل به آنها را هم نداری.»

ص: 1050


1- . (تهدید.)
2- . (مژده و بشارت.)
3- . (چهره های درخشان.)

بگو: «به ایشان هم به توسط دوستان ایشان توسّل می نمایم!»

خلاصه؛ الحذر! الحذر! که گول او را بخوری و از رحمت واسعه خداوند مأیوس بشوی.

[همچنین] در جواب او بگو: «اگر هزار مرتبه از این در براندم، باز برنمی گردم! و حال آنکه این در، دری است که تا به حال شنیده نشده که کسی به امید رحمت و نوال(1) آن در - به روش اهل مسئلت و ضراعت(2) و گدایی - آنجا برود و مأیوس شود!»(3)

12- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: اگر بنده ای به انجام توبه موفق شد سزاوار است که برای خود دفتری تهیه کند و هرآنچه که از حقوق خدا از عبادات و سایر فرائض متوجه او می شود و آنچه را که می بایست از آن اجتناب کند در آن بنویسد.

همچنین حقوق مردم را از مال و آبرو و سایر حقوق آنها که مربوط به او می شود ثبت کند، بعد برای هریک از اعضاء و جوارح بدن خود از قلب و گوش و چشم و زبان و ذائقه و شامه و دست و پا و شکم و سایر اعضاء صفحه ای مشخص سازد.(4)

13- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: آنچه از اخبار فهمیده می شود این است که: بنده هرگاه گناهی از او سرمی زند از دو حال خارج نیست؛ یا از کرده خود پشیمان می شود که همان پشیمانی، کفاره گناه او است و یا اگر پشیمان نشود عمل نیک و حسنه ای پس از آن گناه انجام دهد، باز آن حسنه کفاره آن گناه می شود.

و اگر کار خوبی هم به دنبال آن گناه انجام نداد، باز اگر آن گناه از جمله گناهان کبیره نباشد، نمازهای پنجگانه، کفاره گناهانی از این قبیل است که در بین آنها از انسان سربزند.

و اگر نمازش نمازی که گناهان او را بزداید نباشد؛ یا این است که خدا او را به عقوبتی در این دنیا گرفتار می سازد و بلا و مصیبتی به او هدیه می کند و او را بدین وسیله از آلودگی آن گناه پاک می سازد و یا اگر اینهم نبود، استغفار ملائکه هست و اگر به آن هم رفع نشد، شفاعت مؤمنین و اگر آنهم نبود شفاعت پیامبر و ائمه «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» و اگر از آنهم محروم شد رحمت واسعه پروردگار هست و اگر بعد از همه اینها باز چیزی باقی بماند و از همه

ص: 1051


1- . (لطف و عطا.)
2- . (تضرع و زاری.)
3- . رساله لقاءالله / 83.
4- . ترجمه اسرارالصلاة / 83.

اینها محروم گردد باز خداوند متعال او را به سختی جان کندن پاک گرداند و اگر به آن نشد به عذاب قبر و اگر به آن نشد هول و هراس روز قیامت و الا که به عذاب جهنم پاک خواهد شد.(1)

14- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: ما از پشت پرده بی خبریم. فرضاً اگر حیوانی را زیر پا له کنیم یا حرف نامربوطی به کسی بزنیم، چون نمی بینیم و نمی دانیم، این عمل را تکرار می کنیم و نعوذ باللّه، بدون توبه از دنیا می رویم، لذا اعتقاد من بر این است که خیلی باید استغفار کنیم.(2)

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: روزی ترقی می کنیم و روزی تنزّل. گاهی که گناه می کنیم، چه کنیم؟): استغفار که باشد گناه کالعدم می شود.(3)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: ما آلوده به پستی های درونی و بیرونی هستیم، ما را طبابت کنید و در پیمودن این طریق ما را راهنمایی بفرمایید): زیاد بگوئید: «استغفر اللّه» و خسته نشوید، و خاطر جمع باشید این، علاج است. «دَاؤُکُمُ الذُّنُوبُ وَ دَوَاؤُکُمُ الِاسْتِغْفَار»(4)،(5)

17- أبوحامد محمد غزالی: {بنده} هرگاه بخواهد حال توبه و پشیمانی پیدا کند؛ نخست باید گناهانش را بررسی کند و در آنها بیندیشد و آنها را در نفس خود گرد آورد و در دلش بزرگ بشمارد، سپس به وعیدها و تهدیدهایی که در مورد این گناهان در شرع وارد شده است فکر کند و به خود بفهماند که خود را در معرض خشم خداوند قرارداده است تا به این وسیله حالت پشیمانی در او پدید آید.(6)

ص: 1052


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 254.
2- . تندیس اخلاص / 92.
3- . حدیث دلتنگی / 271.
4- . بحارالأنوار، ج 90 / 282. (درد شما گناهان شماست و درمان شما استغفار است.)
5- . به سوی محبوب / 68.
6- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 248.

18- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر {انسان} یک شب را در معصیت گذرانیده، یک شب هم در عبادت بگذراند که تلافی شود و هکذا اگر دو روز را به لهو و لعب سر نموده، دو روز صرف کارهای نیک و خیرات نماید.(1)

19- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {انسان} هرگاه العیاذ باللّه از خمر یا مال حرام بدنش پرورش یافته، باید آن گوشت های حرام را به وسیله بیداری شب در نماز و دعا، و روزه روز آب کند تا طُعمه جهنم نشود.(2)

عمل ولیّ خداوند

خواجه عبداللَّه انصاری از قول شاگرد شیخ أبوالحسن آژن: «استاد ما شب عید ماه صیام که می شد تا به صبح سجده می کرد و می گریست و می گفت: خداوندا! آن روزه ای که برای تو گرفتم و آن حجّ و نماز که کردم و آنچه خواندم، از همه توبه می کنم، مرا رایگان بیامرز و بپذیر.»(3)

سرگذشت

1- استاد عبدالقائم شوشتری: یکی از دوستانم که در یکی از درس های استاد علّامه آیت اللّه {حسن} حسن زاده آملی، همدرس من بود، یک شب در مناجات خود، اسماء اللّه را تکرار می کرد، به حدی که بر اثر این تکرار، روح از بدنش جدا شد. خودش نقل می کرد: «پس از اینکه روح از بدنم جدا شد، دیدم در اتاقی با دیوارهای شیشه ای زندانی ام. اطراف این اتاقک را باغ بسیار پهناوری احاطه کرده بود که حد و نهایت آن نامشخص بود.

همه درختان، درختان میوه بود، از انواع میوه ها، ولی در حال شکوفه زدن بودند، با گل های مختلف و رنگ های متنوع ارغوانی و زرد و سفید و ریز و درشت.

من مثل یک پرنده پرمی زدم تا وارد باغ شوم، ولی با این دیوارهای شیشه ای برخورد می کردم. باغ را می دیدم، ولی زندانی بودم.

ص: 1053


1- . سوخته / 62.
2- . سوخته / 62.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 195.

به دلم گذراندم که: خدایا! چرا من اینطور گرفتار شده ام؟!

در همان لحظه از بالا ندا آمد که: چرا مواظب زبانت نیستی؟

ناگهان یادم آمد که روز قبل اشتباهی از من سر زده؛ به نیت استغفار گفتم: «یا اللّه»

تا گفتم «یا اللّه»، دریچه ای باز شد و من از آن دریچه رفتم بیرون و داخل باغ به تفرّج پرداختم.»(1)

2- آیت الله محمد محمدی گیلانی: شبی که امام {خمینی} از تهران به قم بازگشتند و رژیم، ایشان را آزاد کرد، به عرض ایشان رسید: «شما در تهران که تشریف داشتید رژیم کارهایی می کرد که مرجعیت شما را زیر سؤال ببرد و جناب عالی را از مقام مرجعیت به زیر بکشاند.»

امام فرمودند: «پانزده خرداد را این توطئه گرها دیدند»، بعد شنیدم امام برای این یک جمله استغفار کردند، بعد که امام تبعید شدند فرمودند: «مثل اینکه در آنجا من از خدا غافل شدم که گفتم: پانزده خرداد و مردم پشتیبان من هستند.»(2)

3- یکی از فرزندان امام خمینی: چند سال قبل از ارتحال حضرت امام برایشان کسالتی عارض شد و مدتی را در بیمارستان بستری گردیدند. روزی پس از رفع کسالت همه اعضاءِ خانواده در خدمتشان جمع شده بودیم، حاج خانم {همسر امام} هم حضور داشتند. امام فرمودند: «مدتی است انتظار می کشم تا همه در یکجا جمع شوید که الحمدللّه امروز میسر شده است و من از تک تک شما چیزی می خواهم.»

طبیعی است که بلافاصله این سؤال به ذهن بیاید که درخواست ایشان چیست؟ همه به فکر فرورفته و بالاخره گفتیم: آقا! بفرمایید: چه چیزی می خواهید؟

فرمودند: «من از تک تک شما می خواهم که مرا حلال کنید و از من راضی باشید.»

یک حالتی به ما دست داد. بعضی بغض کرده و بغض بعضی ترکیده و گریان شدند. گفتیم: آقا! چرا این حرف ها را می زنید؟ ما غیر از خیر و خوبی از شما ندیده ایم.

ص: 1054


1- . خرمن معرفت / 128.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 194.

گرچه از طرح ناگهانی مسأله ناراحت بودیم و در بیان جواب هم شرم داشتیم، اما بالأخره با اصرار ایشان، همگی بالاتفاق گفتیم: آقا! ما از شما راضی هستیم، چون جز محبت از شما ندیده ایم و ما هم از شما می خواهیم که از ما راضی باشید که ایشان هم از همه ابراز رضایت کردند.

در آن جمع، دیگران هم از همدیگر حلالیت طلبیده و درخواست رضایت و بخشش کردند و حالت روحانی جالبی بر جمع حاکم شده بود.(1)

4- یک بار یکی از شاگردان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} وقتی خدمت آقا {آیت الله انصاری} رسیدند، آقا با ناراحتی سربلند کردند و فرمودند: «دیشب کجا بودی؟» و ایشان شب گذشته در مجلسی بود که مجلس معصیت نبود، ولی وقت گذرانی بیهوده بود.

شاگرد بلافاصله گفت: «استغفراللّه.»

آقا فرمود: «به اندازه یک استغفار، باز شدی.»(2)،(3)

ص: 1055


1- . فصل صبر / 56.
2- . برگرفته از مصاحبه های صورت گرفته با فرزندان و شاگردان آیت اللّه انصاری همدانی.
3- . در کوی بی نشان ها / 99.

لباس و پوشش

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): درباره سیاه پوشی در عزای اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نظر شریفشان {پدرم} بر آن بود که: رنگ سیاه مطلقاً مکروه است و ادّله کراهت آن، تخصیصی(1) نسبت به عزای ایشان ندارد.(2)

بله، نسبت به خصوص عزای حضرت أباعبداللَّه الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در ایام عاشورا می فرمودند: «پوشیدن لباس سیاه منعی ندارد و البتّه از نظر ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مستحب هم نبوده است، شاهد این امر، سیره خود معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است که با وجود آنکه در بکاء بر حضرت و ذکر مصائبشان تقیه نمی کردند، هیچگاه در هیچ روایتی از ایشان نقل نشده که به جهت عزای آن حضرت سیاه پوشیده باشند و در هیچ روایتی اصحاب را تشویق به سیاه پوشی ننموده اند، با آنکه رنگ سیاه در عرب نیز نشانه عزا بوده است.»...

خود ایشان در ایام شهادت، همواره عبای سیاه و قبا و جوراب تیره می پوشیدند و ما را نیز به همین روش تشویق می کردند.(3)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «رنگ تیره برای سالک مناسب نیست و خصوصاً رنگ سیاه، علاوه بر مضرّات طبّی آن، لباس اهل آتش و فرعون و حکام ظالم بنی العبّاس است و شایسته مؤمن نیست که از آن استفاده نماید.»

از رنگ سیاه مطلقاً اجتناب داشتند مگر در عبا و عمامه و کفش که در روایات استثناء شده است و در این موارد نیز در حدّ ضرورت از سیاه استفاده می فرمودند، لذا عمامه رسمی ایشان که اغلب بیرون از منزل بر سر می گذاشتند سیاه بود و از عبای مشکی نیز استفاده می کردند،

ص: 1056


1- . (استثنایی.)
2- . یعنی حتی در عزای اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نیز مکروه است و این مورد، استثتاء نشده است.
3- . نور مجرد، ج 2 / 474.

مخصوصاً در ایام محرّم و صفر و نیز روزهای شهادت حضرات معصومین «صَلَوَاتُ اللَّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ»، ولی پیراهن و قبای سیاه هیچگاه به تن نمی کردند.(1)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): لباس های ایشان {پدرم} بسیار ساده و از هرگونه تجمّلاتی به دور بود. در منزل از لباس های کهنه و وصله دار نیز استفاده می کردند و کراراً دیده می شد که لباس ایشان مندرس بوده و قسمت هایی از آن وصله و پینه شده است و مرحومه والده ما براساس تربیت علّامه والد به خوبی در وصله کردن مهارت داشتند...

با این وجود در هنگام بیرون رفتن از منزل از این نوع لباس ها استفاده نمی کردند و لباس هایی مرتّب و سالم می پوشیدند. در زمانی که تهران بودیم و ایشان روزها به مسجد قائم «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» تشریف می بردند، با اینکه در مضیقه مالی سختی هم بودند، ولی نسبت به حفظ ظاهر و لباسشان بسیار دقّت می نمودند.

می فرمودند: «ما عالم دینی هستیم و مردم ما را به عنوان عَلم و نشانه اسلام و تشیع می شناسند و در این مسیری که ما به مسجد می رویم عدّه زیادی از اهل کتاب هستند و عدّه ای نیز افراد غیرمتدین و لاابالی که عقلشان در چشمشان است و شأن و منزلت افراد را در لباس و ظاهر ایشان می دانند. اگر در لباس ما نقصی باشد یا نظیف و مرتّب نباشد این امر موجب تحقیر عالم دین می گردد و عظمت و هیبت اسلام و تشیع در چشم ایشان می شکند.»(2)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در مورد انگشتر نیز نسبت به عقیق و فیروزه عنایت خاصّی داشتند و مقید بودند که حتماً انگشتر عقیق سرخ و فیروزه در دست داشته باشند، ولی انگشترهای دیگری نیز داشتند که به تناوب در دست می کردند، مانند یاقوت و درّ و زمرّد و یا عقیق زرد که در سفر از آن استفاده می نمودند و این انگشترها نوعاً هدیه بود.

ص: 1057


1- . نور مجرد، ج 2 / 492.
2- . نور مجرد، ج 2 / 497.

می فرمودند: «انگشتر را فقط باید به دست راست کرد و قراردادن انگشتر در دست چپ مکروه و از بِدَع(1) معاویه است و اگر در برخی روایات هم تجویز شده از باب تقیه بوده است.»(2)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ایشان {پدرم} همیشه چه در بیرون و چه در منزل جامه بلند به تن داشتند و مطلقاً لباس کوتاه نمی پوشیدند...

می فرمودند: «لباس بلند از سنن مؤکده شرعیه است و از جمله سننی است که آشکار و بارز بوده و شعار و علامت مؤمن محسوب می شود و چون مؤمن باید ظاهرش مزین به زینت شرع باشد، سزاوار است که خود را نسبت به این امر مقید نماید.»...

مکرّراً بر لباسی که امروزه میان مردان مسلمان مرسوم شده که کت و یا پیراهنی کوتاه را همراه با شلوار می پوشند تأسّف می خوردند و می فرمودند: «این لباس، سوغات غرب است و با معیارهای اسلامی اصلاً سازگار نیست و هیچ تناسبی با شأن یک انسان مسلمان و مؤمن ندارد.» و دائماً شاگردان خود و خصوصاً طلّاب را تشویق می نمودند که: لباسی بلند و گشاد بپوشند که برجستگی ها و أسافل أعضاء(3)

را کاملاً بپوشاند و در هنگام نماز و رکوع و سجود به بدن نچسبد و حجم بدن نمایان نشود.

از لباس مرسوم میان پاکستانی ها که شلوار با پیراهنی بلند تا زیر زانو می پوشند که از دو طرف شکافی دارد و در هنگام خم و راست شدن، پیش رو و پشت را کامل می پوشاند و ردائی بر دوش می اندازند تمجید می نمودند و می فرمودند: «در میان لباس های موجود، لباسی پوشیده و کامل و گشاد و سهل المؤونه(4)

است و حدّأقل های لازم در سنّت اسلامی را دارد.»(5)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی هر وقت می خواستند عمامه خود را به سر بگذارند، دو دستی برمی داشتند و می بوسیدند و بر سر می گذاردند؛ و همچنین در وقت خواب هرگاه می خواستند از سر بردارند، دو دستی برمی داشتند و می بوسیدند و در کناری

ص: 1058


1- . (بدعت ها.)
2- . نور مجرد، ج 2 / 499.
3- . (اعضاءِ پست بدن.)
4- . (کم خرج و کم هزینه.)
5- . نور مجرد، ج 2 / 481.

می نهادند و می فرمودند:«حرمت عمامه واجب است، عمامه تاج رسول اللَّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است، عمامه تاج فرشتگان است.»(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حاج شیخ عبّاس {قوچانی}«رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمودند: «مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی همیشه لباس سفیدرنگ می پوشیدند و به شاگردان خود نیز توصیه می نمودند تا لباس سیاه نپوشند.

یک روز که خدمتشان رسیدم به تن من قبایی قهوه ای رنگ بود.

فرمودند: چرا لباس سیاه پوشیده ای؟!

عرض کردم: این که سیاه نیست!

با تندی فرمودند: سیاه نیست؟!»

در شرع مقدّس، پوشیدن لباس تیره، مثل لباس سیاه مکروه بوده و لباس های سفید و کمرنگ مستحب است. لباس سیاه، لباس اهل جهنّم و لباس سپید، لباس فرشتگان می باشد.(2)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: به قدری عمامه مرحوم میرزا علی آقا قاضی و پیراهن و قبایشان نظیف و تمیز بود که در این نیم قرنی که در نجف اشرف بودند أبداً خالّی و یا لکی و یا چرکی در آن مشاهده نشد و در نظافت ضرب المثل بودند، ولی جوراب نمی پوشیدند و لباسشان در زمستان و تابستان به رنگ سپید بود.(3)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علّامه سید محمدحسین طباطبایی با عمامه بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و تکمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردّد داشت. خانه نیز بسیار محقّر و ساده.(4)

10- آیت الله مرتضی بنی فضل: امام {خمینی} همیشه لباس هایش تمیز بود. لباس های آخوندی (قبا) را چون زیاد پوشیده و شسته بودند، یقه اش زود پاره می شد و ما که پای درس

ص: 1059


1- . مطلع انوار، ج 2 / 48.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 36.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 49.
4- . مهر تابان / 14.

امام حاضر می شدیم مشاهده می کردیم یقه عبای ایشان معمولاً وصله داشت که حاکی از قناعت ایشان بود.(1)

11- دکتر رضا ثقفی(2): امام {خمینی} دو تا شلوار و دو تا پیراهن بیشتر نداشت. خانم {همسر امام} می گفت: «همین دو تا پیراهن را دارد»، اما همیشه تمیز و مرتب بود و باید یک روز در میان عوض می شد.(3)

12- حجت الاسلام منصور عاصمی: امام {خمینی} در عین اینکه زاهد بود و همه وقتشان برای درس و مطالعه و مسائل سیاسی بود، اما در وضع ظاهری شان بی نظمی کوچکی دیده نمی شد؛ لباس و عبا را مرتب عوض می کردند و نظیف بودند.(4)

13- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: حضرت امام {خمینی} علی رغم سادگی در لباس و زندگی، در اوج نظافت و پاکیزگی بودند. لباس هایشان همیشه پاکیزه و تمیز بود. هیچگاه در کف جوراب هایشان اثری از کدورت چرک دیده نمی شد. با اینکه تمام محیط زندگی و فرش های ساده شان تمیز بود، ولی همواره با دمپایی روی فرش راه می رفتند. دمپایی هایی که سال های سال کار کرده بودند و کف آنها ساییده و ترک های زیاد خورده بود.(5)

سرگذشت

کربلایی احمد تهرانی: یکی از سالکین، نماز شب می خواند و نماز صبح و تعقیبات هم می خواند، ولی در روز کلاه شاپو به سر می کرد.

به او گفتند: «این کلاه را نپوش، چون شباهت به کّفار و دشمنان خدا پیدا می کنی.»

او گوش نمی کرد، ولی بعداً که از دنیا رفت، یکی از اولیاء دیده بود که چقدر این عمل، راه او را دورتر کرده است.(6)

ص: 1060


1- . آینه حُسن / 67.
2- . برادر خانم امام خمینی ره.
3- . آینه حُسن / 76.
4- . سلسلهٔ موی دوست / 151.
5- . در سایه آفتاب / 185.
6- . تندیس عشق / 128.

ص: 1061

لطافت و تأثیرپذیری روح و نفس

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه حسن حسن زاده آملی: نفس ناطقه انسانی بس که لطیف است به هرچه روی آورد به صورت آن درمی آید.(1)

2- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: اگر انسان دیده باطنی داشته باشد، می بیند به محض اینکه غیر خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت درمی آید. اگر غیر خدا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای، و اگر خداخواه شدی، قیمت نداری.(2)

3- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: دل، هرچه را بخواهد، همان را نشان می دهد. سعی کنید دل شما خدا را نشان دهد! انسان هرچه را دوست داشته باشد، عکس همان در قلب او منعکس می شود و اهل معرفت با نظر به قلب او می فهمند که چه صورتی در برزخ دارد. اگر انسان، شیفته و فریفته جمال و صورت فردی گردد یا علاقه زیاد به پول یا ملک و غیره پیدا کند، همان اشیاء، صورت برزخی او را تشکیل می دهند.(3)

4- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: اولیاءِ خدا ملاکی دارند که فقط در خود آنهاست؛ به محض اینکه اراده عمل بدی بکنند، قلب آنها در حجاب می رود و این حجاب قلب، نشانه این است که این عمل را انجام ندهند، آیا ما هم این ملاک سنجش را داریم؟(4)

سرگذشت

ص: 1062


1- . صد کلمه در معرفت نفس / 25.
2- . کیمیای محبت / 183.
3- . کیمیای محبت / 174.
4- . رهنمای سلوک / 37.

1- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): هنگامی که حضرت آقای مجتهدی در قم اقامت داشتند با مسجد مقدس جمکران و کوه خضر (در نزدیکی های روستای جمکران) بسیار مأنوس بودند...

ایشان می فرمودند: «مسیر عبور حضرت ولی عصر - «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» - از زمینی که مسجد مقدس جمکران در آن واقع است، هنوز روشن و عطرآگین است و جان آدمی را می نوازد...»

کوه خضر نیز از اماکن مورد علاقه ایشان بود و در آنجا خلوت می کردند و به دعا و توسل می پرداختند...

{ایشان} تصمیم گرفته بودند که اربعینی را در کوه خضر سپری کنند و لذا ده روز پیش از فرارسیدن ماه مبارک رمضان به کوه خضر رفتند و در اتاقی که در آنجا بود ساکن شدند و ارتباطشان را جز با معدودی از دوستان قطع کردند.

آخرین روز از ماه مبارک رمضان فرارسید و جناب آقای مجتهدی فرموده بودند که: در آخرین روز ماه مبارک، مهمان آقای حاج میرزا یداللّه غروی خواهم بود...

دوستان بعد از افطار برای دیدار آقای مجتهدی در آنجا {منزل آقای غروی} جمع شده بودند و حضرت آقای مجتهدی پاسی از افطار گذشته بود که آمدند...

پس از ورود به خانه و احوال پرسی از دوستان، دست و روی خود را در آب زلال حوضی که در وسط حیاط بود شستشو دادند و بعد دستمالی از جیب پیراهن بلند عربی خود درآوردند و همینکه آن را باز کردند تا دست و روی خود را خشک کنند، حال ایشان منقلب شد و انقلاب حالشان به خاطر مورچه ای بود که در داخل دستمال دیده بودند!

دستمال را آهسته جمع کرده و در جیب خود گذاشتند و فرمودند: «من ناخواسته این مورچه را از لانه خود دور کرده ام و آوارگی او را نمی توانم تحمل کنم! باید بروم. قبض او مرا آزار می دهد!»

دوستان هرچه اصرار کردند که: «شما خسته اید و تازه از راه رسیده اید، اجازه دهید تا با ماشین سواری شما را تا کوه خضر همراهی کنیم»، نپذیرفتند و فرمودند: «تاوان این غفلت، پیاده رفتن به کوه خضر و پیاده برگشتن است!»

ص: 1063

حضرت آقای مجتهدی پیاده به کوه خضر رفتند و در جایی که بیتوته می کردند، مورچه را به لانه خود رهنمون شدند و پس از گذشت چند ساعت به قم بازگشتند.(1)

2- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: یک روز با جناب شیخ و چند نفر در کوچه امام زاده یحیی در حال عبور بودیم که یک دوچرخه سوار با یک عابر پیاده برخورد کرد.

عابر به دوچرخه سوار اهانت کرد و گفت: «خر.»

جناب شیخ گفت: «بلافاصله باطن خودش تبدیل به خر شد.»(2)

3- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: روزی از جلوی بازار عبور می کردم و دیدم یک گاری، در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را می کشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت.

گاری چی داد زد: «یابو!»

دیدم گاری چی نیز تبدیل به یابو گشت و افسار دو تا شد.(3)

4- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شبی خوابی مهیّج و شهوانی دیدم که در روز هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود. صبح، خدمت شیخ {رجبعلی} رسیدم. تا مرا دید، سرش را پایین انداخت و این شعر حافظ را زمزمه کرد:

«گرت هواست که از دوست نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگاه دارد

دلا! معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد»

فهمیدم خبری هست و ایشان بی جهت این شعر را نمی خواند.

مدتی نشستم. شیخ، همچنان سرش پایین بود و به کار خیاطی مشغول. عرض کردم: مطلبی هست؟

فرمود: «چکار کرده ای که قیافه ات قیافه زن شده؟»

عرض کردم: زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده.

ص: 1064


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 104.
2- . کیمیای محبت / 149.
3- . کیمیای محبت / 149.

فرمود: «همان است، استغفار کن!»(1)

5- دکتر حاج حسن فرشچی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم. سوار ماشین شدم. میدان فردوسی یا پیش تر از آن، ماشین نگه داشت. جمعیتی آمد بالا. سپس دیدم راننده، زن است. نگاه کردم دیدم همه زن هستند، همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده ام، این اتوبوس کارمندان است.

اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد. آن زن که پیاده شد، همه مرد شدند!

با اینکه ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ {رجبعلی خیّاط} بروم، ولی از ماشین که پیاده شدم رفتم پیش مرحوم شیخ.

قبل از اینکه من حرفی بزنم، شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند»، بعد گفت: «وقت مردن، هرکس به هرچه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود.»(2)

6- دکتر ثباتی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): مرد کفاشی بود به نام سید جعفر. می گفت: «در منزل میز بزرگی داشتم که جای مناسبی برای آن نداشتم که آن را آنجا بگذارم و در فکر بودم که آن را چکار کنم.

شب شد. رفتم جلسه {آقا شیخ رجبعلی خیّاط}. جناب شیخ که مرا دید، آهسته گفت: «آن میز چیست که آنجا - اشاره به دل او - گذاشته ای؟»(3)

7- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): آیت اللّه {سید عبدالکریم} کشمیری «قُدِّسَ سِرُّهُ» تا هنگامی که در قم در کوچه «آبشار» سکونت داشتند، در نهایت طراوت روحی بسرمی بردند و به هیچ عارضه جسمی مبتلا نبودند و از وقتی که به خانه جدید منتقل شدند، غالباً با ناملایمات روحی و جسمی مواجه بودند.

ص: 1065


1- . کیمیای محبت / 174.
2- . کیمیای محبت / 176.
3- . کیمیای محبت / 176.

روزی که در همین خانه جدید به محضرشان شرفیاب شدم، با قبض روحی عجیبی دست و پنجه نرم می کردند.

به ایشان عرض کردم: از هنگامی که به این خانه آمدید، گرفتاری ها هم با شما آمد!

ایشان ضمن اینکه مطلب مرا تصدیق کردند، پرسیدند: «شما علت این گرفتاری را از چه می دانید؟»

گفتم: مخلص را امتحان می فرمایید؟

گفتند: «نه به جدّم! می خواستم نظر شما را در اینباره بدانم، البته خودم به علت این امر پی برده ام و می خواهم ببینم که شما هم در این قضیه به همان مطلب رسیده اید یا نه؟!»

عرض کردم:این جسارت را بر من خواهید بخشید اگر بگویم: تمامی این مشکلات شما ناشی از سکونت در این خانه است!

از در و دیوار این خانه قبض و گرفتگی می بارد! خانه قبلی شما اگرچه استیجاری بود، ولی صفا و صمیمیت و انبساط و یکرنگی در آن موج می زد.

حضرت عالی تا هنگامی که در آن خانه بودید، یکی از این حالات قبض در شما دیده نمی شد، چهره نورانی شما همیشه باز و خندان و حالات روحی شما با روح و فتوح همراه بود، ولی از وقتی که به این خانه آمده اید غالب اوقات از مرارت ها و ملالت ها رنج می کشید!

فرمودند: «همین طور است که گفتید، ولی به اصل مطلب اشاره نکردید!»

عرض کردم: اگر خاطر شریفتان باشد قسمتی از بهاءِ خانه فعلی را انسان پرهیزگار و بزرگواری تهیه کرد که به خاطر اقتضائات شغلی با اموال مصادره ای و مجهول المالک و ردّ مظالم سر و کار داشت. او اگرچه شرعاً مأذون در تصرف اینگونه اموال بود، ولی طبیعت شما بزرگواران به اندازه ای لطیف و نورانی است که کوچک ترین کدورت ها را تحمل نمی کند، اگرچه شرعاً محظوری(1) در میان نباشد!

من تردیدی ندارم که آن مرد بزگوار، مبلغ مذکور را از محلی پرداخته که هیچ شبهه شرعی در آن نبوده و جوانب کار را از هر جهت رعایت کرده است، ولی نفس سر و کار داشتن با این اموال طبعاً «قبض آفرین» است و موجبات ملالت و کدورت خاطر را فراهم می سازد.

ص: 1066


1- . (منعی.)

اگر به خاطر داشته باشید بارها خودتان به من فرموده اید: «وقتی که طبق دعوت برای صرف ناهار و یا شام به منزل کسی می روید، اگر غذا را از روی محبت و صمیمیت پخته باشند، اشتهای شما را برمی انگیزد و برای شما هیچ جِرم و سنگینی ندارد، ولی اگر با بی میلی و یا از روی کراهت آماده شده باشد اگر بسیار هم گرسنه باشید رغبتی در خود به خوردن آن غذا نمی بینید! و اگر دچار شرم حضور شوید و از آن غذا تناول کنید، فوراً آثار سوء آن را در روح و بدن خود احساس می نمایید!»

در حلیت و مشروعیت این دو نوع غذا هیچ مشکلی وجود ندارد، ولی یکی بهجت افزا و دیگری ملالت زاست!

قضیه قبض خانه فعلی حضرت عالی شاید به همین امر مربوط باشد! و یا شاید حکمت آن، در ریاضتی باشد که حضرت عالی ناخواسته، ولی دانسته با اقامت در این خانه بر خود روا داشته اید!

مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» بر این عقیده است که: «هرچه ایام قبض به درازا بکشد، ایام بسط و گشایش روحی نیز برای سالک به همان اندازه طولانی خواهد بود»، کسی چه می داند، شاید حضرت عالی برای نائل آمدن به یک انبساط دامنه دار روحی، قبض مستمر این خانه را آگاهانه پذیرفته باشید!

مرحوم آیت اللّه کشمیری پس از شنیدن عرایض من، نگاه سرشار از محبت خود را به من دوخت و فرمود: «فلانی! چه بیان شیرینی دارید! شما صغری و کبرای این قضیه را چنان منطقی و در عین حال با ذوق و سلیقه در کنار هم چیدید که من از شنیدن آن لذت بردم!

توجیهاتتان عاقلانه بود و تأویلاتتان(1)

عارفانه! من هم با شما در این قضیه هم عقیده ام که در پذیرفتن آن کمک، به جهات مالی و اخلاقی ناگزیر شدم، ولی در مورد اینکه این قبض طولانی یک بسط طولانی به دنبال داشته باشد چه عرض کنم؟ دعا می کنم که إِن شاء اللّه همین طور باشد که گفتید! بله آقای مجاهدی! اوقات خوش آن بود که در کوچه آبشار بسررفت...!»(2)

ص: 1067


1- . (تعبیرات.)
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 238.

لهو و لعب، لغو

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر بدانیم اصلاح امور انسان به اصلاح عبادت و در رأس آنها نماز است که به واسطه خضوع و خشوع و آنهم به اعراضِ(1)

از لغو محقّق می شود، کار تمام است.(2)

2- حاج اسماعیل دولابی: امروز همه مرد و زن مملکت راه افتاده اند دنبال نخودسیاه. نخودسیاه؛ یعنی کارهایی که صرفاً سرگرمی است.(3)

3- ملّا حسینقلی همدانی: کثرت اشتغال به مباحات و شوخی بسیار کردن و لغو گفتن و گوش به اراجیف دادن قلب را می میراند.(4)

4- أبوحامد محمد غزالی: وارد شدن خبرها به گوش آدمی مانند قرارگرفتن بذر در زمین است، پس ناگزیر می روید و ریشه و شاخه پیدا می کند و هرکدام با دیگری مرتبط می شود.(5)

سرگذشت

1- حسّان بن سنان روزی به غرفه ای می گذشت، پرسید: «چه مدت است که این غرفه ساخته شده؟»

ص: 1068


1- . (رویگردانی.)
2- . برگی از دفتر آفتاب / 139.
3- . مصباح الهدی / 230.
4- . تذکرةالمتقین / 193.
5- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 50.

سپس متوجّه خود گشت و گفت: «به تو چه مربوط است و تو را با این کار چکار؟ از چیزی سؤال می کنی که تو را فایده نباشد.»

پس نفس خود را [برای این سخن بیجا] به یک سال روزه گرفتن عقاب نمود.(1)

2- آقا سید حسین ورشوچی: امام جماعت مسجدی بود که می دیدم هر روز روزنامه می خرد و از اوّل تا آخرش را می خواند! بنده دیدم در اثر این کار، تاریک شده است، چون توجّهش از خدا منصرف می شد.

روزی به او گفتم: آقا جان! این کار شما درست نیست. صرف این همه وقت برای مطالعه این مطالب بی فائده وجه شرعی ندارد و حرام است.

گفت: «چه اشکال دارد؟ من که کار حرامی انجام نمی دهم، شما برای مطلب خود دلیل بیاورید، اگر دلیلی آوردید قبول می کنم.»

گفتم: باشد من برای شما دلیل می آورم...

همین طور فکر می کردم که خدایا! من چگونه برای این شخص دلیل بیاورم؟! برای من روشن است که کار او خطاست، امّا چه دلیلی بیاورم؟

با خود گفتم: همین آلان قرآن را باز می کنم ببینم چه جوابی می دهد. قرآن را که باز کردم این آیه آمد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ.»(2)

فردا نزد او رفتم و همین آیه را برایش خواندم.

گفت: «عجب عجب! حقّ با شما بود.»(3)

ص: 1069


1- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 206.
2- . سوره لقمان / 6. (و از مردم کسانی هستند که گفتار بیهوده و لهو و باطل را خریده و تهیه می کنند تا با مشغول ساختن دیگران به آن، بدون علم و درایت، ایشان را از راه خدا گمراه ساخته و آیات الهی را به سخره گیرند، برای این افراد عذابی خوارکننده است.)
3- . نور مجرد، ج 2 / 112.

مادیّات

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در ابتدای جوانی که ازدواج کرده بودم، برای امور اقتصادی خود، برنامه ای تنظیم کردم، ولی خدای تعالی همه برنامه های ما را به هم زد و اکنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهای اقتصادی وارد شوم.(1)

2- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: نمی گویم: از مادیات دوری کن. استفاده از مادیات به مقداری که حقوق الهی و حقوق مردم را مراعات کنی، اشکال ندارد.(2)

3- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: فقر طلبه در آغاز تحصیل، مصلح اوست. اگر اصلاح شد و خود را از بند قیودات مادی و امکانات بیش از حد دنیوی رها ساخت، زر و برِ اطرافش و امکانات چشمگیر ظاهری، توانایی زمین زدن او را نخواهند داشت.(3)

4- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: از مادیات تا جایی باید استفاده کرد که عصیان خدا در آن نباشد؛ حقوق دیگران از بین نرود و حدود الهی ضایع نشود. اگر انسان در این مسیر قرارگرفت، مورد تأیید خداست و ایمان او افزایش می یابد، هدایت می شود و از اولیاء و صلحاء می گردد.(4)

5- بشر حافی: هرکس دنیا را از خداوند متعال بخواهد، در حقیقت، ماندن و وقوف بیشتر در دنیا و در محضر الهی در قیامت را از او خواسته است.(5)

6- امام خمینی: من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف نمودم، به این نتیجه رسیده ام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند، رنج های درونی و روانی و روحی شان از سایر

ص: 1070


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 117.
2- . نردبان آسمان / 264.
3- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 73.
4- . نردبان آسمان / 276.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 258.

اقشار بیشتر، و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیده اند، بسیار رنج آورتر و جگرخراش تر است.(1)

7- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: هیچ وقت انگل دیگری نباشید. اگر توانستید حمّالی بروید، انجام دهید، اما سربار نباشید.(2)

8- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: از مجموع آیات و روایات، روشن می شود که ثروت و همنشینی با ثروتمندان، در هرحال ناپسند نیست، بلکه این همنشینی در صورتی ممنوع یا ناپسند است که انسان را از توجه به خداوند سبحان بازدارد، چنانکه ثروت ناپسند، ثروتی است که سبب سرکشی یا دلبستگی به عالم طبیعت شده و در نتیجه به فراموشی خدا و روز قیامت و غفلت از آنها منجر شود.

در مقابل، فقر و همنشینی با فقرا، موجب روآوردن به ساحت پروردگار و رسیدن به کمال مطلوب است.(3)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: حیف است از این بازار(4)

عبور کنیم و به جای بهره برداری، اضرار بر ما وارد شود... زیادتی وسایل زندگی و اختلاف طبقات در شئون زندگی و معیشت دنیایی در همه اعصار بوده است. برای حضرت ابراهیم و حضرت سلیمان «عَلَیْهِمَاآلَافُ التَّحِیَّةِوَالسَّلَامِ» هم دنیا فراهم بوده است.

زیادتی و کمی وسایل زندگی و اسباب رفاه و راحتی، نه موجب خوبی و بدی اشخاص است، و نه داشتن آن موجب راحتی انسان می گردد، بلکه هنگام قضاوت در مورد افراد، تقید به عبادت

ص: 1071


1- . سیره آفتاب / 29.
2- . سوخته / 116.
3- . ترجمه سرالاسراء، ج 1 / 401.
4- . (بازار دنیا.)

و توجه و یاد خدا را باید لحاظ کرد. با اینکه سید مهدی بحرالعلوم «رَحِمَهُ اللَّهُ» زندگی اشرافی داشت، در عین حال صاحب کرامات و مقامات علمی و عملی بود.(1)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: علماءِ بزرگ در مضیقه شدید مالی بودند، حتی بارها مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی از ما قرض کرد.(2)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: خدا کند که مادیات برای ما وسیله باشند، به گونه ای که وقتی امور دنیویه به ما اقبال کردند، سبب تاکید و اقبال ما به امور معنویه و آخرت گردند، چنانکه برای بعضی چنین شده که با داشتن مقامات معنویه و اقبال در امور مادیه، به مقامات بالاتری از معنویات رسیده اند.(3)

12- وقتی به او {میرزا علی آقا قاضی} می گویند: «تو و اینهمه اهل و عیال و خرج زیاد و بی پولی؟!»

می گوید: «این حال را دوست دارم. در مقابل آن غنای مطلق باید فقیرترین باشم. وقتی پول ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا می کنم و التفاتم به خدا بیشتر می شود.»(4)

13- آیت الله محمد بهاری: وصول به سعادت ابدیه، با فقر، آسان تر و سهل تر است.(5)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در زمان سکونت در تهران و اداره مسجد قائم - در دوره کودکی و نوجوانی حقیر - امور منزل بسیار به سختی می گذشت. بارها می شد که وقتی {پدرم} به منزل تشریف می آوردند هیچ پولی همراه

ص: 1072


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 240.
2- . العبد / 32.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 82.
4- . عطش / 42.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 357.

نداشتند و حتّی اگر می خواستیم نان بخریم پولی نبود! و می فرمودند: «کیسه نان خشک ها را بیاورید.»

می آوردیم و یکی دو روزی نان خشک ها را مصرف می کردیم تا تمام می شد. بعد می فرمودند: «اگر در قلّک شما پولی هست بیاورید.»

قلّک را خدمتشان می بردم و می شکستند و با آن پول نانی تهیه می کردیم و اگر بعداً شرائط مهیا می شد دوباره قلّکی تهیه می کردیم و همان مبلغ را می دادند تا در قلّک بریزیم و بارها و بارها ماجرای شکستن قلّک تکرار شد.

مسافت میان منزل تا مسجد زیاد بود و ایشان چون هیچگاه تا آخر عمر ماشین تهیه نکردند و راننده نداشتند تا میدان کرمان را حدود ده، پانزده دقیقه پیاده می آمدند و از آنجا تاکسی سوار می شدند؛ و گاهی مدّتی می شد که چون پرداخت هزینه تاکسی برایشان مقدور نبود روزی دو نوبت برای ظهر و مغرب پیاده به مسجد رفته و برمی گشتند و مسیر پیاده منزل تا مسجد حدود یک فرسخ بود و یک ساعت یا بیشتر طول می کشید، به طوری که ایشان برای اداءِ نماز در مسجد و تبلیغ دین گاهی روزانه حدود پنج ساعت پیاده روی می کردند؛ و باز هم در همین شرائط اگر پولی به دستشان می رسید فوراً به دست مستحقّین می رساندند.

وقتی وجوهات به دستشان می رسید بدون معطّلی به اهلش می رساندند و مکرّراً اتّفاق می افتاد که صبح مبلغ قابل توجّهی خدمتشان رسیده بود، ولی شب حتّی پول خرید نان نیز نداشتند.

مسجد قائم موقوفاتی داشت، ولی مقدار معتنابه ای(1)

نبود و آن هم صرف خود مسجد می شد و ایشان از آن استفاده نمی کردند. خودشان می فرمودند: «در تمام مدّتی که به مسجد قائم می رفتم یک ریال نیز دریافت نکردم و اصلاً برای پول به مسجد نمی رفتم.»

از سهم سادات نیز مطلقاً استفاده نمی کردند و هرچه بود به سادات فقیر می رساندند، بله گاهی اگر کسی برایشان نذری کرده بود و ایشان به او و مال او اطمینان داشتند، شاید مصرف می فرمودند، فلذا وضع معیشت خانواده ایشان از متوسّط هم پایین تر بود و در منزل به مقدار نیاز، آذوقه و مایحتاج فراهم نبود.

ص: 1073


1- . (قابل توجّهی.)

تمام این جهات به خاطر آن بود که اساس زندگی را بر ایثار گذاشته بودند و در همه امور، فقرا را بر خود مقدّم می داشتند.

همینکه مبلغی از اموالشان به دستشان می رسید فوراً آن را انفاق نموده و به دست محتاجی می رساندند. حالشان هم به گونه ای بود که اصلاً نمی توانستند مال دنیا را نگه دارند و یا ببینند کسی به پول نیازمند است و ایشان برای خود و اهل بیتشان پول را صرف نمایند. البتّه مرحومه والده «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهَا» نیز کاملاً با ایشان همراهی می کردند و در این مشکلات صبر نموده و راضی بودند.

اوائل جوانی حقیر بود که کمی وضع منزل تغییر کرد و ایشان کمی برای منزل بیشتر هزینه می کردند و معمولاً مایحتاج ضروری در منزل موجود بود. بعداً مرحومه والده گفتند که: «حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد یکبار به حضرت والد فرموده اند: آقا سید محمدحسین! شما همه اموالت را به فقرا انفاق می کنی، خانواده خودت نیز حقّی دارند و آنها را نیز جزءِ دیگران به حساب بیاور و برای ایشان نیز خرج کن.» و گویا از آن زمان کمی ایشان بر اهل منزل توسعه دادند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ده سال تمام این دو برادر {علّامه سید محمدحسین طباطبایی و آقا سید محمدحسن الهی} در نجف اشرف، مشرّف، و با هم به تحصیل کمال مشغول، و در دروس فقهی و اصولی و فلسفی و عرفانی و ریاضی پیوسته با یکدیگر تشریک مساعی(2) داشته اند و به علّت ضیق معاش و نرسیدن مقرّری معهود از ملک زراعتی تبریز ناچار از مراجعت به ایران می گردند و ده سال در قریه شادآباد تبریز - جز مقدار مختصری - به فلاحت و زراعت اشتغال می ورزند، تا آنکه امور فلاحت تا اندازه ای سر و سامان می گیرد و استاد علّامه برای حفظ حوزه علمیه قم از گزند حوادث عقیدتی طلّاب، به قم مهاجرت می کنند؛ و اخوی ایشان در خود تبریز ساکن شده و در آن سامان به تدریس طلّاب مشغول می شوند.(3)

ص: 1074


1- . نور مجرد، ج 2 / 552.
2- . (همکاری و همراهی.)
3- . مهر تابان / 39.

3- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: مدّت ها زندگی استاد {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} از حق التألیف کتاب هایشان اداره می شد. سال ها مبالغ هنگفتی مقروض بودند و نزدیکان ایشان حتّی دامادشان مرحوم قدّوسی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از این موضوع اطلاع نداشت.(1)

4- با آنکه وجوهات زیادی خدمت شیخ مرتضی انصاری می رسید، خود چون فقیری زندگی و وفات کرد و از خود دیناری بر جای نگذاشت. تجار بغدادی خواستند مقداری از مال حلال خود به وی بدهند که در سن پیری بهتر به خود رسیدگی کند، وی حاضر نشد و فرمود: «عمری به فقر گذرانیده ام، در این آخر نمی خواهم اسمم از طومار فقرا محو شود و از مقام آنان در آخرت دور مانم.»(2)

5- آیت اللّه سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): سید جمال در اصفهان زندگی سختی را از لحاظ مالی و معیشتی سپری کرده بود. ایشان بعضی وقت ها چنان در مضیقه قرارمی گرفت که روزهای متوالی غذا نداشت، حتی یک بار تا حدود چهل روز نیز گرسنگی کشیده بود و در این مدت عمدتاً با پوست خربزه و هندوانه سپری کرده بود، به حدی که سبزی اینها از زیر پوست شکم معلوم شده بود.(3)

6- آیت الله سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): زندگی و معیشت ایشان {پدرم} بسیار سخت بود و در آن وقتی که در کوچه صد تومانی منزل داشتند و بین منزل ایشان و آقا سید أبوالحسن اصفهانی(4) یک منزل بیشتر فاصله نبود، تمام فرزندان ایشان زیر یک لحاف که از گونی بود، می خوابیدند و در وقت رحلت، ایشان یک هزار و پانصد دینار قرض داشتند که مرحوم آیت اللَّه بروجردی حواله کردند که آقا شیخ نصراللَّه خلخالی بدهد.(5)

ص: 1075


1- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 179.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 99.
3- . جمال السالکین، ج 1 / 87.
4- . (بزرگ و یگانه مرجع تقلید آن زمان.)
5- . مطلع انوار، ج 2 / 411.

7- آیت اللّه سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): در جنگ جهانی دوم ارتباطات قطع شده بود و هیچ پولی به نجف نمی آمد، ما هم هیچ پولی نداشتیم. مادرم خیاطی می کرد و زندگی را اداره می کرد. خیلی از خانواده های بزرگان و رؤسای قبائل، نزد او پارچه می آوردند تا بی بی برایشان لباس بدوزد.(1)

8- آیت اللّه محمدتقی هرندی (داماد و شاگرد آقا سید جمال الدین گلپایگانی): نجفِ آن وقت {سال 1319 ق برابر با 1280 ش} یک شهر عجیب و غریبی بود؛ زندگانی های خیلی بسیط، بی تجمل...، تجملات، در زندگی هیچ نبود، در سرداب ها که خیلی گود بود، آبی می گذاشتند که اندکی خنک شود. آنها که زیرزمین نداشتند، یک ظرف مسی داشتند که به آن مشربه می گفتند. آن را آب می کردند، داخل چاه می گذاشتند که از هوای چاه قدری خنک شود تا برای اول افطار از آن آب بخورند. یخ ابتدا نبود، تجملات هیچ نبود، قناعت خیلی زیاد بود، زندگانی ها پاک بود، غذای گرم گاهی بود، گاهی نبود، آب دوغی گاهی بود، گاهی نبود، بعداً تجملات، زیاد شد.

در نجف اشرف برای طلبه ها همه اش درس بود و دعا و حرم، تحصیل و تحصیل. در حالی که سطح زندگی پایین بود، حال خیلی خوشی وجود داشت. همه هم خوش بودند، قانع بودند. با زندگی می ساختند. در آن زمان برق نبود... تابستان و آنهمه گرما که ضریح داغ می شد، ولی باز هم حرم پر از جمعیت می شد.(2)

9- سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): سالکی {به آیت اللّه کشمیری} عرض کرد: «هر وقت برای درآوردن پول و دنیا زحمت می کشم، چوبش را می خورم و می بینم، چطور این آثار وضعی برایم پیش می آید؟!»

فرمود: «من هم قبلاً همین طور برایم می شد.»(3)

ص: 1076


1- . جمال السالکین، ج 2 / 39.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 90.
3- . صحبت جانان / 26.

10- دکتر محمدباقر لاریجانی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} ساده تر از عموم مردم زندگی می کرد. خیلی ساده و بی آلایش بود. گاهی حتی امور عادی زندگی اش نمی گذشت.(1)

11- دکتر محمدباقر لاریجانی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} اغلب در مضیقه مالی بودند، ولی اصلاً به زبان نمی آوردند.(2)

12- وی {حاج ملّا حسن درّی} خانه محقّری در محله نیماورد، نزدیک بازارچه و مسجد حاج محمّدجعفر آباده ای داشت که زن و فرزندانش در آن می نشستند. حجره ای طلبگی هم در مهتابی مسجد نو بازار داشت که معمولاً آنجا به مطالعه و عبادت مشغول بود.

حقّ الزحمه مختصری بابت استخاره می گرفت که وسیله معاش فقیرانه او بود.(3)

13- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): وقتی {آقا سید هاشم} پول نداشتند، به خانم می گفتند: «آب جوش بگذارید» و کمی زردچوبه با نان داخل آن می ریختند و می خوردند و برای بچه ها به گونه ای برخورد می کرد که گویا بهترین غذای دنیا را دارند می خورند.(4)

14- یکی از فرزندان آقا سید هاشم حدّاد: زندگی مان خیلی سخت بود. گاهی اوقات نان نداشتیم. می رفتیم نان خشک را تر می کردیم و اشکنه درست می کردیم و می خوردیم.

والد هی می خندید و می گفت: «به خدا نگاه کنید و ببینید چقدر دوستتان دارد.»(5)

15- فرزندان آقا سید هاشم حدّاد: وقتی به مدرسه می رفتیم مادرمان غذای ساده ای برایمان مهیا می کرد و به خاطر فقر زیاد، همان را می خوردیم و آن گرده نانی بود که مقداری شکر وسطش ریخته بود و این حالت، همیشه تکرار می شد.

ص: 1077


1- . شیدا / 113.
2- . شیدا / 113.
3- . فیض نجف، ج 2 / 223.
4- . دلشده / 156.
5- . دلشده / 157.

چه بسا شب ها که بدون غذا می خوابیدیم و بدن ما از گرسنگی دچار مشکل می شد و پدرمان می گفت: «الان برای شما غذا می آورم» و این سخن را آنقدر ادامه می داد تا خواب ما را فراگیرد.(1)

16- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری از بیت المال مصرف نمی کرد و به بچه های خود هم وصیت کرده بود از بیت المال مصرف نکنند، جانماز درست می کرد و می فروخت.(2)

17- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} از سهم امام استفاده نمی کردند. یک مقدار گوسفند و... داشتند، داده بودند دست ما ل دارها، از همان درآمد جزئی که بدست می آوردند، استفاده می کردند.

از لحاظ وضع معیشت طوری نبود که بریز و بپاش داشته باشند، نسبت به رفقای خود خیلی ندار بودند. در عین حال بچه ها را کاملاً مواظب بودند که مبادا یک وقت کمبودی احساس کنند و این برایشان عقده بشود.(3)

18- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): با اینکه ایشان {پدرم} مجتهد بودند و مقلد هم داشتند، ولی وجوهات را اصلاً استفاده نمی کردند. خودشان یک سری معلاملات ملکی و خرید و فروش فرش و اثاث و اینها داشت. اقتصادشان را از این طریق ها فراهم می کردند. می فرمود که: «استفاده از وجوهات خیلی مشکل است.»

معاملات ایشان به دست آقای {غلامحسین} سبزواری بود، مثلاً ملکی می خرید و می فروخت، ایشان دخالت نمی کرد و برای او هم یک پورسانتی در نظر می گرفت.(4)

سرگذشت

ص: 1078


1- . دلشده / 148.
2- . روزنه هایی از عالم غیب / 344.
3- . سوخته / 265.
4- . سوخته / 265.

1- بزرگی خدمت رابعه عدّویه رسید و دید رابعه لباس ناچیزی دربردارد. گفت: «اگر اشاره کنی، بسیار کسانند که تو را جامه بخشند.»

وی گفت: «من شرمم آید دنیا را از کسی که مالک اوست خواهم، چگونه از کسی که در نزد او عاریه است خواهم؟!»(1)

2- آیت اللّه سید احمد گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): آقای {سید حسین} بروجردی آقا سید جمال را در خواب دیده بود که به ایشان گفته بود: بدهی هایش را پرداخت نماید.

ایشان در وقت رحلت، هزار و پانصد دینار قرض داشت که آقای بروجردی حواله به آقای شیخ نصراللّه خلخالی کرده بود که ایشان پول را بدهد.

من از طرف آقای بروجردی همه بدهی ها را پرداخت نمودم.(2)

3- آیت الله سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): منزل ایشان {پدرم} سابقاً در نجف در کوچه صد تومانی در کنار منزل مرحوم آقا سید أبوالحسن اصفهانی و مرحوم حاج محمدحسین اخوان بود.

ایشان در آن منزل، در نهایت فقر و سختی و شدّت بسرمی بردند به طوری که اهل منزل، ناراحت شده و به ایشان فشار می آورْد و از هرگونه دعوا و اوقات تلخی خودداری نمی کرد و هر روز به طوری ایشان را ناراحت می نمود تا کار بر ایشان تنگ شد.

یک شب همینکه ایشان خواست بخوابد، تصمیم گرفت صبح که از خواب برمی خیزد پس از زیارت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» سر به بیابان بگذارد و برود در کوه ها و بیابان ها تا هیچ اثری از او نباشد.

شب در خواب می بیند که به او گفتند: «اینک حضرت صاحب الزّمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» به منزل شما می آیند.»

ص: 1079


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 41.
2- . جمال السالکین، ج 2 / 218.

در این حال دید که یک حُقّه نوری از سمت قبله از روی آسمان آمد و کوچه را طی کرده و از دریچه اتاق داخل منزل ایشان شد و آن نور در عالم خواب، حضرت صاحب «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» بودند و چون داخل در اتاق شدند، در زیر رختخواب ایشان یک سکه قراردادند.

ایشان از خواب بیدار می شوند و در زیر رختخواب سکه ای نمی بینند ولیکن می دانند که تعبیر این خواب گشایش در امر معیشت است و همین طور هم شد، یعنی ایشان از آن به بعد در سعه نسبی قرارگرفته و از رفتن به بیابان و آن جریانات منصرف شدند.(1)

4- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: یکبار ما رفتیم خدمت ایشان {آقا سید هاشم} دیروقت بود. پرسیدند: «شام خورده ای؟»

گفتم: نه!

چیزی هم نداشت. نان خشکی را آب زد، مقداری پیازچه پیدا کرد، شست و گذاشت داخل سفره، ما هم گرسنه بودیم شروع کردیم به خوردن و حالا که پس از چهل سال تعریف می کنم، غذایی به آن خوشمزگی نخوردم.(2)

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: یک طلبه عادی می گفته است: «زمانی آقا سید محمد فشارکی برای خرید نان به نانوایی می رود تا نان بگیرد، نانوا می گوید: حسابت زیاد شده، به تو نان نمی دهم.»

او می گوید: «من به نانوا گفتم: به حساب من به او نان بده!»(3)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} یکبار به حقیر می فرمودند: «در آن دوره ای که در شدّت و فشار بودم و خلاصه هیچ در بساط نبود و وجهی که با آن سوار تاکسی بشوم نداشتم، گاه می شد که در هوای گرم تابستان از منزل تا

ص: 1080


1- . مطلع انوار، ج 2 / 401.
2- . دلشده / 156.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 266.

مسجد را پیاده می آمدم و باز پس از نماز ظهر و عصر تمام راه را پیاده برمی گشتم؛ و برای شب همین طور که مجموع رفت و برگشتِ دو بار، چهار فرسخ تمام می شد.

یک روز یکی از مأمومین مسجد با ماشینش در مقابل من توقّف کرد و در را باز کرد و گفت: آقا بفرمایید!

دیدم می خواهد با این کار منّتی بر سر ما گذاشته و توقّعاتی داشته باشد، فلذا گفتم: نه آقاجان! شما بفرمایید و سوار نشدم.»

و نیز می فرمودند: «در همان دوره شخص کارخانه داری که خیلی معنون(1)

بود، برای محاسبه و پرداخت خمسش به مسجد آمده بود و در آن زمان (بین سال های 1380 تا 1385 قمری) خمس اموال او هفتاد میلیون تومان می شد و قرارشد روز بعد بیاورد و تحویل دهد.

فردای آن روز طبق معمول وارد مسجد شدم و آن شخص هم آمده بود و انتظار داشت من سراغ او بروم، ولی من نرفتم و بدون التفات به آن شخص یکراست به طرف محراب رفتم و مشغول نماز شدم، او هم چیزی نگفت و نمازش را خواند و رفت.»(2)

7- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در أیامی که ما در نجف اشرف تحصیل می نمودیم و تحت تربیت آن استاد گرامی {میرزا علی آقا قاضی} بودیم، روزی در مدرسه در حضورشان نشسته بودیم و ایشان چنان در حالت تمکین(3) و وجد و حاوی عظمت و وسعت روحی بود که قابل توصیف نیست. در این حال یکی از آقازادگان ایشان آمد و گفت: «مادرم وضع حمل نموده است. وجهی برای قابله بدهید!»

فرمودند: «چیزی نیست!»

رفت و برگشت و گفت: «برای قابله صابون و ... می دهند.»

فرمودند: «چیزی نیست.»

رفت و طفلی آمد و گفت: «حال که چیزی نیست برای قابله سیگار بدهید!»

ص: 1081


1- . (نام و عنوان داشت.)
2- . نور مجرد، ج 2 / 567.
3- . (ثبات و آرامش.)

فرمودند: «آن هم نیست.»(1)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت: وقتی سید بحرالعلوم «رَحِمَهُ اللَّهُ» در مکه اقامت داشته، زندگی ایشان در آنجا اشرافی بوده؛ بیرونی ای با تشریفات و مخارج، ریاست و رفت و آمد و... زمانی توسط صاحب مفتاح الکرامه، مقداری غذا و چند اشرفی برای کسی می فرستد، او می گوید: «در عمرم چنین غذایی نخورده بودم.»

روزی خادم سید «رَحِمَهُ اللَّهُ» به او گفت: «خرجی تمام شده است.»

سید «رَحِمَهُ اللَّهُ» نامه ای به صورت برات و حواله به او داد و محلی را در پشت صفا آدرس داد که در بازارچه آنجا دکان تاجری است، برو از او بگیر.

خادم رفت و دید و حواله را به او داد و آن تاجر نیز با احترام، مقدار زیادی پول به خادم تقدیم کرد و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد، ولی بعد از مدتی خادم به همانجا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هرچه گشت اثری از آن محله و بازارچه و دکان ها در پشت صفا ندید، ولی پولی که از آن تاجر گرفته بود همچنان باقی بود و آن را خرج می کردند.(2)

ص: 1082


1- . مطلع انوار، ج 2 / 51.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 19.

مخالفت و رنجاندن اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- حاج اسماعیل دولابی: اهانت به یک ولیّ خدا هرچند با عدم توجّه باشد، اثر وضعی خود را دارد. در حدیث قدسی است که خداوند می فرمایند: «مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَة، هرکس به یکی از اولیاءِ من اهانت کند، به جنگ با من برخاسته است.»(1)،(2)

2- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر هم این راه را رها کردید، باشد عیب ندارد، اما هیچ وقت پشت سر عرفاء بد نگویید و اگر کردید در دره ای می افتید که از آن خلاصی نیست.(3)

3- آقا سید هاشم رضوی: چون مردم عراق حرمت امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و اولیاء الهی همانند آقای قاضی را ندانستند، به بلاهایی از قبیل حکومت بعث و دیکتاتوری صدام و اخراج و فرار از عراق دچار شدند و اینها اثر وضعی اعمال آنها بوده است.(4)

4- ابراهیم بن شهریار کازرونی: هرکس با صالحان دلیری کند و مخالفت ایشان ورزد، بنیادش برود و ایمانش به خطر افتد.(5)

5- شیخ محمد شاذلی: با اهل معرفت جز با ادب مجالست نکنید، چه بسا کسی که با بی ادبی با ایشان برخورد کند، مبغوض شده و از دفتر اهل قرب محو می شود.(6)

ص: 1083


1- . کافی، ج 2 / 352.
2- . مصباح الهدی / 254.
3- . سوخته / 125.
4- . آفتاب خوبان / 36.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 71.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 97.

6- آقا سید هاشم حدّاد: همه عالم و عالمیان با عرفاء باللّه در مقام مخاصمه و منازعه می باشند.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: متأسفانه امروزه در حوزه های علمیه دروس اخلاقی عملی و سلوک و سیر إلی اللّه و عرفان شهودی و وجدانی به طور کلّی متروک شده است. در حوزه مقدّسه علمیه قم هم که تا اندازه ای دروس حکمت متعالیه نُضج(2)

یافته و دروس عرفان در سطح بسیار ضعیفی رواج دارد، عرفان نظری است نه عرفان عملی و آن به تنهایی، مُغنی و مستکفی نیست. دروس حکمت هم به تنهایی انسان را به مقصد نمی رساند.

اهمّ امور، تدریس و تربیت طلّاب با دروس تزکیه و تهذیب اخلاق عملی و عرفان شهودی است که ما را آشنا به حقیقت اسلام و نبوّت و معاد و ولایت و قرآن می کند و بالأخره انسانیت ما را به ما می نمایاند.

و در تمام دورانی که حقیر در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، نه تنها این دروس طالب نداشت، بلکه منع می شد. حوزه درس اخلاق نبود. مجمع تفسیر و بیان معارف نبود. بلکه در سطح عمومی افکار حوزه، مطرود و ممنوع بود.

سید جمال {الدین گلپایگانی} بود و بس. او هم وقتی به نماز می آمد عبا بر سر می کشید و کسی نیز از معانی و شخصیت او خبر نداشت، وگرنه او را از نجف بیرون می کردند.

بعضی از کتاب فروش ها که خرید و فروش کتب حکمت و فلسفه را - طبق نظر بعضی از مراجع - حرام می دانستند، اگر احیاناً در ضمن خرید مجموعه ای کتاب «أسفار» ملّا صدرا و یا «منظومه» سبزواری را می دیدند، آن را با انبر برمی داشتند تا دستشان بدان اصابت نکند و نجس نگردد.

در این صورت ضروری می نمود که اگر فرضاً کسی بخواهد دنبال معارف و الهیات برود، باید مخفیانه و به طور تقیه دنبال کند؛ و یا اگر طلبه ای بخواهد یک شب در مسجد کوفه و یا مسجد

ص: 1084


1- . روح مجرد / 598.
2- . (جا افتاده و پخته.)

سهله بیتوته داشته باشد، باید عیناً مثل قاچاقچی ها عمل کند تا مورد سوء ظنّ قرارنگیرد و نظر کلّی حوزه به او عوض نشود.

خدا می داند در مدّت اقامت حقیر در نجف، مورد اصابت چه تهمت ها و هدف چه رَمی ها قرارگرفتیم و تحمّل چه مشکلاتی را نمودیم و با چه مرارت ها و تلخی های حقیقی زندگی روبرو بودیم، با آنکه دروس ما و جدّیت ما مشهود بود. فقط همرنگ نبودن با وضع ظاهری ما را بدین مصائب کشانید؛ و امید می رفت بعد از انقلاب اسلامی، در حوزه ها برای تدریس اخلاق عملی و معارف شهودی تأسیساتی نوین برپا شود، آنهم نشد.

پس از انقلاب، یکی دو سال که می گذشت و حقیر «رساله لُبُّ اللُباب در سیر و سلوک أُولی الالباب» را انتشار دادم، برای بعضی مورد توجّه و نیاز قرارگرفت. روزی از حوزه علمیه قم بعضی به عنوان نمایندگی از جانب برخی از مدبّران و مدیران تحوّلات فکری و احیاء حکمت و عرفان نزد حقیر در مشهد مقدّس آمدند و پیام آورده بودند که: شما دو کتاب دیگر هم بنویسید: یکی مختصرتر از «لُبُّ اللباب» و یکی مشروح تر و عمیق تر تا برای جمیع طلّاب در تمام سطوح ابتدایی و متوسطه و نهایی مورد استفاده قرارگیرد و تدریس شود.

من گفتم: از نوشتن آنها منعی نیست، ولیکن خواندن این کتاب ها تا اندازه ای مفید است، نه به تمام معنی. آنچه جان حوزه ها را زنده و روح نبوّت و ولایت و اسلام و قرآن را زنده و جاویدان می نماید تدریس حکمت عملی و حوزه های تربیت طلّاب به عرفان شهودی و وجدانی است که بنیاد اصلی نفوس را تغییر می دهد و آنان را به طهارت واقعیه و حقیقیه می کشاند.

امّت اسلام در این وَهله خاصّ با افرادی همچون دست پروردگان صمیمی رسول اکرم «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و حواریین أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برخورد می کند و اینان قادرند با آن طهارت ذاتیه و نفس زکیه خود تأثیری بسیار عمیق در نفوس جمیع مردم این کشور و نفوس مردم دنیا بگذارند و آن روح واقعیت رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را به جهانیان ارائه دهند؛ و در حقیقت خودشان و غیرشان را به اسلام واقعی سوق دهند.

پس از مدّتی، جواب آوردند که: اخلاق و عرفان عملی، مرزی ندارد که دسته بندی و تدریس شود فلهذا فعلاً صلاح حوزه در این است که حکمت و فلسفه تدریس شود و در خصوص این فنّ شاگردانی خبره و مُمَحّض تربیت شوند.

ص: 1085

و معلوم است که این جواب، تمام نیست؛ زیرا همان طور که فقه و اصول و حکمت و ادبیات عرب برای اهل خبره اش مرز دارد، عرفان عملی و اخلاق شهودی هم برای اهل خبره اش مرز دارد؛ و برای غیراهل خبره هیچ کدام از اینها دارای مرز نیستند.

فلهذا باید دنبال اهل خبره اش رفت و پیدا کرد و بدین بهانه حوزه ها را از چنین علوم خطیره ای که حکم اساس و بنیان را دارند، تهی و خالی نگذاشت.(1)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقا میرزا مهدی {اصفهانی} به کسانی سبّ می نمود که آنها را می شناختم که شب ها در هنگام خواب آنقدر از عشق و خوف خدا اشک می ریختند که بالش ایشان خیس می شد، ولی شنیدم که ایشان در آخر عمر توبه نموده است و چون شنیدم که توبه نموده است، گاهی مشهد سر قبر او می روم. (2)

9- آیت اللّه سید عبدالکریم موسوی: امام خمینی بارها در درس های میرزا {مهدی اصفهانی} برای آگاهی از مسلک او - نه برای استفاده - شرکت کرده بود. ایشان در گوشه ای می نشست و کاملاً سکوت می نمود و هرگز اشکال نمی کرد. روزی می فرمودند: «میرزا فلسفه و عرفان نمی دانست و مسائل را اشتباه فهمیده بود!» (3)

10- میرزا علی آقا قاضی: هرگاه سخنی از صوفیان یا عرفاء از قبیل ابن الفارض و ابن عربی یا ملّای رومی به میان می آمد، خشم و غضب او {آقا سید مرتضی کشمیری} نسبت به ایشان بالا می گرفت و صدایشان بلند می شد و شاهد آوردن از گفته های ایشان را تقبیح می کرد و نقل قول ارباب فضل از گفته یا تشبیهات ایشان را مورد سرزنش قرارمی داد و می گفت که: «با وجود فرمایشات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» که از منابع صحیح می باشند و از نظر سندیت و دلالت و همسویی با قرآن و سیره علماء و فقهاءِ مسلمان و بزرگان و نیکان و مؤمنان پرهیزکار می توان

ص: 1086


1- . روح مجرد / 679.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 253.
3- . جمال السالکین، ج 1 / 258.

آنها را شاهد آورد، چه لزومی دارد که از گفته متصوفه و عرفاء استفاده نمائیم، البته صرف نظر از مفاهیم مخالف یا موافقی که در آنها آمده است.»(1)

11- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: پدرم فاضل بود، امّا در حدّ اجتهاد نبود. به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جوّ تند و سخت حوزه علمیّه نجف آن روز، نسبت به عرفاء و علماءِ اخلاق که نسبت صوفی گری به آنها می دادند، به من که دوستدار این سلسله جلیله بودم و دنبال آنها می رفتم، سخت گیری می کرد و تحت فشار روحی قرارمی داد.

مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی که منسوب به تصوّف می دانستند منع می کرد و اگر روزی به خاطر مسائلی با او صحبت نمی کردم، می گفت: «سیّد علی آقا قاضی تو را چنین دستور داده است؟!» و گاهی هم می گفت: «می ترسم دیوانه شوی!»(2)

12- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: بعضی برای {گرفتن} حاجت، مرحوم سید علی آقا قاضی را لعن می کردند!(3)

عمل ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی دارای دو جنبه علم و عرفان بود؛ یعنی در علوم ظاهریه فقیهی عظیم و عالمی جلیل و در علوم باطنیه عارفی واصل و انسانی کامل بود که أسفار اربعه را طی نموده و جمع میان ظاهر و باطن و شریعت و طریقت، او را به تمام معنی الکلمه به وادی حقیقت علی التّحقیق رهبری نموده بود.

او به علمایی که پیوسته به نوشتن کتب ظاهری و بحث های بلاطائل و مفصّل اصولِ فقه می پرداختند و بالنّتیجه دستشان از معرفت تهی می ماند خرده می گرفت و در نزد شاگردان خود، این طریقه را تقبیح می نمود.

ص: 1087


1- . آیت الحق، ج 1 / 277.
2- . آفتاب خوبان / 14.
3- . روح و ریحان / 117.

و همچنین با دراویش و متصوّفه ای که به ظاهر شرع اهمیت نمی دهند، سخت در معارضه و نبرد بود و می فرمود:«سلوک راه خدا با عدم اعتنای به شریعت که نفسِ راه و طریق است، جمع میان متضادّین و یا متناقضین است.»

خودش به قدری در إتیان مستحبّات و ترک مکروهات، ساعی و کوشا بود که در نجف اشرف در این أمر ضرب المثل بود، به طوری که بعضی از معاندین و کورچشمانی که قدرت تابش این نور و حقیقت را نداشتند و همیشه در حوزه ها و بالأخصّ در نجف هم کم و بیش یافت شده و لانه می نمایند و تا بتوانند می خواهند به واسطه اتّهامات، چهره حقیقی عارفی جلیل و انسانی وارسته را مسخ کنند، می گفتند:«این درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترک مکروهاتِ قاضی، برای گول زدن عامّه و شبهه در طریق است وگرنه وی یک صوفی است که به هیچ چیز معتقد و ملتزم نیست.»

روزی در مجلسی عظیم که بسیاری از مراجع و علمای فقه و حدیث از جمله مرحوم آیت اللَّه آقا سید أبوالحسن اصفهانی و آقا ضیاءالدین عراقی و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضی با صدای بلند به طوری که همه بشنوند فرمود: «نِعْمَ الرَّجُلُ أنْ یَکونَ فَقیهًا صوفیاً»(1)

و این مانند ضرب المثل ها از کلمات مرحوم قاضی بجای ماند.

فقیه یعنی عالم به شریعت و أحکام، و صوفی یعنی عالم به راه های نفس أمّاره و طریق جلوگیری از دام های شیطان و مبارز و مجاهد با مشتهیات نفسانی برای رضای خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّانِ ذوالطَّول(2)

و الإحسان.(3)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: آقای {میرزا علی آقا} قاضی در نجف به عرفان مشهور بود و شاگردانش از ترس طعنه مخالفان در تردّد به خانه استاد تقیّه می کردند، چند بار در کوچه بالا و پایین می رفتند و وقتی کسی را نمی دیدند، به منزلش می رفتند.

من روزی در صحن مطهر با آقای قاضی ایستاده بودم، یکی از بزرگان را دیدم که با دیدن من سرش را به علامت تأسف تکان می داد.

ص: 1088


1- . (چه خوب است که مرد، هم فقیه باشد و هم صوفی.)
2- . (دارای فضل.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 54.

از دیگر شاگردان آقای قاضی، آیت اللّه میرزا علی محمد بروجردی بود که از شاگردان برجسته ایشان به شمار می آمد و درس ایشان را تقریر می کرد. آقای بروجردی مخفیانه به درس آقای قاضی می رفت.(1)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «مخالفت و عناد با اولیاء خداوند، آتش است و هرکس با دشمنان اولیاء خدا مجالست نماید و طرح دوستی بریزد این آتش، او را نیز می گیرد و می سوزاند.»...

ایشان بنای اوّلیه زندگی شان بر شفقت عامّه و محبّت به همه مخلوقات بود و نسبت به مخالفان عرفان نیز با کمال ادب و تواضع و محبّت تعامل می کردند و اخلاق حسنه ایشان مشهود همگان بود و می فرمودند: «بسیاری از علماء و عوام که با اهل عرفان مخالفند از سر جهل و بی اطّلاعی است وگرنه افرادی مؤمن و محبّ اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و متّقی هستند و احترام ایشان واجب است.»

بلکه با اهل تسنّن و مسیحیان و کلیمیان نیز با کمال عطوفت و مهربانی برخورد می کردند و ما را نسبت به ایشان به حسن خلق و مکارم اخلاق سفارش نموده و می فرمودند: «این افراد مستضعفند و قلبشان پاک است و اگر حقّ را بفهمند معمولاً قبول می کنند.»(2)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «کسانی که با علم و آگاهی با اولیاء الهی و شیعیان حقیقی أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دشمنی دارند، در حقیقت از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جدا شده اند و... دیگر محبّت حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را ندارند و معاشرت و مراوده خود را با آنان بالکلّ باید قطع کرد اگرچه از نزدیکان و ارحام باشند.»

روزی به بنده فرمودند: «آقا سید محمدصادق! اگر فرزند خود من نیز با کسانی که با مبانی توحیدی و عرفانی حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و حضرت آقای قاضی مخالفند، مراوده و آمد و شد کند، با او هم قطع رابطه می کنم!»...

ص: 1089


1- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 156.
2- . نور مجرد، ج 2 / 576.

روزی خدمت ایشان عرض کردم: بعضی از ارحام در تهران با مرام شما و حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد مخالفند و بنده متمایل به دیدار آنان نیستم. آیا ملاقات و زیارت آنان جائز است؟ تکلیف چیست؟

فرمودند: «ابداً ابداً! هرگز به زیارت آنها نروید، فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ.(1)» و این آیه کریمه را بارها می خواندند.(2)

5- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): جو حوزه با ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی} مخالف بود و آخوند ملّا علی معصومی با آقا ارتباط پنهانی داشتند.(3)

6- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: آقای انصاری {همدانی} به دلیل آن احوالات عاشقانه و عارفانه ای که داشت و همچنین به دلیل انزوایی که از مجالس معصیت و بعضی افراد اختیار می کرد، از طرف بعضی از کوته نظران به صوفی گری و درویشی گری متهم می شدند، اما طریقه ایشان آشکار و مبرهن بود. حرکت در همان مسیر شریعت و سیر و سلوکشان هم کاملاً در همان مشرب و مجرا بود.(4)

7- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان {آقا سید هاشم} خیلی مراعات می کردند مسائلی را که می گویند، در حد درک خود آن شخص باشد، حتی من یادم می آید زمانی که ایشان منزل آقای {حاج محمدعلی} خلف زاده آمده بودند... وقتی شخص جدیدی وارد اتاق می شد، ایشان دستور می دادند: کتاب های عرفانی را پنهان کنند.(5)

ص: 1090


1- . سوره مؤمنون / 101. (در روز قیامت که عالم بروز حقائق است، بین ایشان خویشاوندی و رحِمیّتی نیست و هیچ یک از حال دیگری نمی پرسد.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 651.
3- . سوخته / 146.
4- . سوخته / 70.
5- . دلشده / 178.

8- حجت الاسلام علی بهجت فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب اینکه آیا آیت اللّه بهجت به صوفی گری هم متهم می شدند؟): بله! اما خیلی از این اتهام فرار می کرد و یکی از دلایل کتمانشان هم برای فرار از این اتهامات بود، اما باز اتهام های واهی و کذب محض وارد می کردند که ایشان عکس العمل نشان نمی دادند، ولی از نسبت دادن آنچه نفرموده بود به خودشان ناراحت می شد.(1)

سرگذشت

1- آقا سید هاشم حدّاد: {آقا سید حسن مسقطی} آتش قوی ای داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریس حکمت، استاد، و در مجادله، چیره و تردست بود. کسی با او جرأت منازعه و بحث را نداشت زیرا طرف را محکوم می کرد.

وی در صحن مطهّر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در نجف اشرف می نشست و به طلّاب درس حکمت و عرفان می داد و چنان شور و هیجانی برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلّاب می دمید و آنان را از دنیا اعراض داده و به سوی عقبی و عالم توحید حقّ سوق می داد.

اطرافیان مرحوم آیت اللّه سید أبوالحسن اصفهانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» به ایشان رساندند که: «اگر او به دروس خود ادامه دهد، حوزه علمیه را منقلب به حوزه توحیدی می نماید و همه طلّاب را به عالم ربوبی حقّ و به حقّ عبودیت خود می رساند»، لهذا او تدریس علم حکمت الهی و عرفان را در نجف تحریم کرد و به آقا سید حسن هم امر کرد تا به مسقط برای تبلیغ و ترویج برود.

آقا سید حسن ابداً میل نداشت از نجف اشرف خارج شود و فراق مرحوم قاضی برای وی از أشکل مشکلات بود، بنابراین به خدمت استاد خود آقای قاضی عرض کرد: «اجازه می فرمایید به درس ادامه دهم و اعتنایی به تحریم سید ننمایم و در این راه توحید مبارزه کنم؟!»

ص: 1091


1- . العبد / 316.

مرحوم آیت اللّه قاضی به او فرمودند: «طبق فرمان سید از نجف به سوی مَسقط رهسپار شو! خداوند با توست و تو را در هرجا که باشی رهبری می کند و به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک و أعلی ذِروه(1) از قلّه توحید و معرفت می رساند.»

سید حسن که اصفهانی الاصل بوده و به اصفهانی مشهور بود، به سوی مَسقط به راه افتاد و لهذا وی را مسقطی گویند.

او در راه در میهمانخانه و مسافرخانه وارد نمی شد، در مسجد وارد می شد. چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغی نموده که تمام اهل مسقط را مؤمن و موحّد ساخته و به راستی و صداقت و بی اعتنایی به زخارف مادّی و تعینات صوری و اعتباری دعوت کرد و همه، وی را به مرشد کلّ و هادی سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردم عامی و خواصّ، سر تسلیم فرودآوردند.

او در آخر عمر، پیوسته با دو لباس احرام زندگی می نمود تا وی را از هند خواستند. او هم دعوت آنان را اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن دیار گشت و باز در میان راه ها در مسافرخانه ها مسکن نمی گزید، بلکه در مساجد می رفت و بیتوته می نمود. در میان راه که بین دو شهر بود چون می خواست از این شهر به آن شهر برود با همان دو جامه احرام در مسجدی وی را یافتند که در حال سجده جان داده است.(2)،(3)

ص: 1092


1- . (قلّه.)
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقای حاج سید محمدحسن قاضی «أَدَامَ اللَّهُ أَیَّامَ بَرَکَاتِهُ» آقازاده مرحوم قاضی «أَعْلَی اللّه دَرَجَتَهُ» فرمودند: «خبر رحلت مرحوم مسقطی را به آقا سید أبوالحسن اصفهانی تلگراف نموده بودند و ایشان هم پیام رحلت را توسّط واسطه ای به مرحوم قاضی که در مدرسه هندی حجره داشتند اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علّامه آقای سید محمدحسین طباطبایی و آقا شیخ محمدتقی آملی و غیرهما از شاگردان مرحوم قاضی نیز در صحن بودند. هیچ یک از آنها جرأت ننمود خبر ارتحال مسقطی را به حجره بالا به مرحوم قاضی برساند، زیرا می دانستند این خبر برای مرحوم قاضی با آن فرط علاقه به مسقطی، غیرقابل تحمّل است، لهذا حضرت آقای حدّاد را اختیار نمودند که وی این خبر را برساند و چون آقای حدّاد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمودند: میدانم!»
3- . روح مجرد / 102.

2- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: ایشان {آقا سید هاشم} را فراوان به صوفی گری متهم می کردند و ایشان مماشات می کرد. فرمودند: «یکی از افرادی که با من رفت و آمد داشت بعد از مدتی که گذشت، آمد پیش من، دیدم انسان سابق نیست.

ظاهراً در نجف با افرادی برخورد کرده بود که به او گفته بودند: اینها کافرند.

بنده شهادتین را گفتم و بعد پیامبر و ائمه - «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» - را یکی یکی تا آخر شمردم، بعد موت و صراط و حشر و قیامت و بهشت و جهنم را، و گفتم: اینها عقاید من است، هرجا اشکال دارد، بگو تصحیح کنم.

گفت: درست گفتی.

بلند شد و مرا در آغوش گرفت و بوسید و گفت: دیگران طوری دیگر در مورد شما گفتند.»(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بعضی از فضلا و محصّلین نجف اشرف به ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} علاقه مند شده بودند و گه گاهی خدمتشان می رسیدند و ایشان هم با کمال سادگی و صفا آنان را می پذیرفتند و نیز بعضی از کسبه نجف و کاظمین و بغداد به ایشان ارادت می ورزیدند و ایشان هم از آنان پذیرایی می فرمودند تا کم کم جمعی کثیر قریب به بیست نفر در تمام اوقات زیارتی در مجلس ایشان اجتماع داشتند و ایشان خودشان شخصاً به مَهامّ(2) و مایحتاجشان باطناً و ظاهراً قیام می نمودند؛ و چه بسا دیده می شد که این سید کریم و سخی و باحیا، بعضی اوقات خودش بسته نان را از نانوایی به منزل می آورد و یا قالب یخ را زیر بغل می گرفت و از تنظیف و تطهیر منزل دریغ نداشت بلکه شاد بود که همچون استادش مرحوم قاضی خدمت زوّار و اولیاء خدا و سالکین طریق را می نماید.

در شب های جمعه اجتماع رفقا در منزل ایشان معلوم بود و حتّی بعضی از رفقا که می خواستند همدیگر را در امری از امور ببینند، می دانستند که در شب جمعه این امر میسور است.

تا اینکه دو نفر از طلّاب شیخ و معمّم نجف - که مدّت ها در نجف بدین گونه مجالس آشنایی پیدا کرده بودند و رفت و آمد داشتند و دیری نپاییده بود که با حضرت آقا هم آشنا شده و مانند سائر رفقا رفت و آمد داشتند - بنای نشر بعضی از مطالب نادرست را درباره ایشان در نزد رفقای

ص: 1093


1- . دلشده / 136.
2- . (کارهای مهمّ و دشوار.)

صمیمی کسبه و تجّار و گه گاهی هم در نزد بعضی از محصّلین گذاردند؛ و مجموع این سخنان پیرامون چند چیز بود که همه را شاهد و دلیل بر لزوم کناره گیری رفقا از ایشان دانسته و طبعاً موجب توجّه و میل و انصراف آنان از حدّاد به این دو نفر می شد:

1- آقای حدّاد قائل به وحدت وجود است و وحدت وجود کفر است زیرا وحدت وجود می گوید: «همه چیز خداست.» و یکی از آن دو نفر گفته بود: «من روزی با آقا در کاظمین می رفتیم، به سگی برخورد کردیم. گفت: این سگ هم خداست.»

2- ایشان و رفقایشان دارای ولایت نیستند و خود را اهل توحید می دانند. در مجالس و محافلشان قرآن تلاوت می شود و در موقع قرائت قرآن گریه می کنند و یا غالباً دعاهای خمسة عشر و جوشن کبیر - که أسماءاللّه است - و یا اشعار ابن فارض مصری سنّی خوانده می شود و ایشان گریه می کنند؛ و مانند سائر مجالس، روضه خوان دعوت نمی کنند تا روضه بخواند و بر اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» گریه کنند.

3- ایشان طبق رویه مرحوم قاضی بسیاری از اوقات مطالبی را از محیی الدین عربی نقل می کنند و کفر و زندقه او هم معلوم است که علماء بر ردّ او مطالبی گفته اند و در کتب مسطور است و حتّی شیخ احسائی به وی لقب مُمیت الدین داده است.

4- ایشان اشعار «مثنوی» می خوانند؛ و ملّای رومی مردی وحدت وجودی، سنّی، مخالف با اهل بیت و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بوده و در کتابش بعضاً یاد از عمر و أبوبکر کرده است.

5- ایشان مرحوم قاضی را از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بالاتر می داند؛ و دلیلش آنکه یکی از محبّین ایشان که عبای سوغاتی را می خواسته به ایران ببرد، به قبر مرحوم قاضی مالیده و متبرّک کرده است.

6- ایشان به زیارت قبر أبوحنیفه و جُنَید بغدادی رفته است؛ و ضلالت و انحراف آنها بر احدی پوشیده نیست.

و بعضی از مطالب دیگر در همین زمینه؛ و محصَّل و خلاصه گفتارشان به این برمی گشت که: دو مکتب داریم: یکی مکتب توحید و دیگری مکتب ولایت؛ و اهل توحید با ولایتی ها مخالف اند، بنابراین لازم است که ولایتی ها با توحیدی ها مخالف باشند و سراغشان نروند و آنها

ص: 1094

را یله و تنها گذارند و دین و شعائر اهل البیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را رواج دهند که هرچه هست در مکتب اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است و هرچه غیر از آن باشد باطل و عاطل و کفر و زندقه.

این دو شیخ، مطلب را گسترش دادند و خودشان سفرهای عدیده به کاظمین نموده، رفقای حضرت آقا را منحرف می نمودند و آنها هم که بدین مطالب چشمگیر توجّه می کردند، با خود می پنداشتند: «آری همین طور است، باید مکتب اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و آن شعائر را رواج داد، از مجالسی که قرآن خوانده شود و یا فقط مناجاتی با خدا و گریه ای، کار تمام نمی شود. سنّی ها هم همین کار را می کنند، با آنکه اهل ضلالت می باشند.»

تا به جایی مطلب شدّت یافت که یکی از آن دو نفر، بعضی از شب ها یکسره - از راه حلّه - از نجف به کاظمین می رفت و تا صبح در منزل بعضی از آنان بیتوته می کرد و به مسامره(1) و شب زنده داری درباره اینگونه مطالب - که به نظر خود، احیاء دین و مکتب تشیع است - می گذرانید و چه بسا دو شب هم می ماند و سپس به نجف مراجعت می نمود.

این جریانات هم اتفاقاً وقتی واقع شد که جمعی از زوّار ایرانی از محبّین آقا به عتبات عالیات مشرّف بوده اند و با ملاقات های عدیده ذهن ایشان را هم مشوب می نمودند؛ و ناگفته نماند که: همان کسی که پس از رحلت مرحوم آیت اللّه انصاری {همدانی} «قَدَّسَ اللّه نَفْسَهُ» ندای عدم نیاز به استاد را بلند کرد و موطنش یعنی موطن اصلی اش سالیان متمادی در کربلا بود، اینک هم در کربلاست و آتش فتنه را شعله می زند؛ و سِرّاً - نه عَلَناً - این دو شیخ را تقویت می کند.

حضرت آیت اللّه حاج شیخ عباس قوچانی هم که از روح قضیه مطلع اند و از این دو نفر - که مدّتی با ایشان هم تردّد داشته اند - متنفّر و منزجر بوده اند؛ در این حیص و بیص کاری از دستشان ساخته نیست مگر آنکه این دو نفر را دیگر به مجلس خود نپذیرند و رفقای خود را جمع نموده و از ورود در اینگونه مسائل برحذر دارند.

تبلیغات این دو نفر بسیاری را طوری متزلزل نمود که دیگر راه بازگشت برایشان نبود و بعضی را متحیر و سرگردان و در شک انداخت که تا آخر عمر بدین گونه بودند و بعضی هم مطلب

ص: 1095


1- . (بیدار ماندن در شب به منظور صحبت و گفتگو.)

برایشان منکشف شد که: اینها همه دعایات(1)

شیطانی است و حدّاد که روح توحید است، روح ولایت است و توحید عین ولایت است و تفکیک بردار نیست.

تمام این قضایا وقتی بود که حقیر تهران بودم و اصلاً از جریان اطّلاعی نداشتم و در اواخر آن که مصادف با اوان تشرّف بنده بود، بعضی از دوستان به حضرت آقا گفته بودند: «ما از این خائفیم که ارتباط و محبّت شدید سید محمدحسین با آقای حاج هادی ابهری که او هم از زوّار بود و ذهن ساده و نورانی و بی آلایش وی را سخت مشوب نموده بودند، موجب شود که اینک که او از تهران می آید، او هم از شما برگردد و منصرف شود.»

حضرت آقا فرموده بودند: «سید محمدحسین! ابدا ابدا. او مانند کوه است. کجا متزلزل می شود؟!» سپس فوراً فرموده بودند: «فرض کن او هم برگردد و یک نفر هم با من نباشد، من خدا دارم، خدای من با من است. گو در تمام عالم یک نفر حرف مرا نپذیرد.»

تنها کسی که در میان تمام رفقا جداً ایستادگی کرد و از روش و منهاج آقا دفاع می کرد، حاج محمدعلی خَلَف زاده بود که در آن وقت ساکن کربلا بود و سپس به نجف اشرف منتقل شد. او حقّاً و انصافاً یک تنه در برابر تهاجم این سیل های اندیشه ها و افکار شیطانی ایستادگی نمود.

طبعاً آن مجالس به هم خورد و آقا دیگر حال آن را نداشتند که کسی را بپذیرند؛ و می فرمودند: «اینها به مجلس ما می آیند و استفاده ها می کنند، آنگاه می روند بیرون و عیناً مانند منافقین ضدّ آن را منتشر می کنند.»

مجالس شب جمعه را تعطیل کردند و برای آنکه احیاناً کسی نیاید و اوقاتشان با وی مشغول نشود، به حرم مطهّر مشرّف می شدند و تا پاسی از شب گذشته و قریب نیمه شب توقّف می نمودند تا از موقع ورود واردین بگذرد، آن هنگام به خانه بازمی گشتند.

می فرمودند: «من حال و خُلق ملاقات با کسی را ندارم. اینها خیال می کنند دکانی باز کرده ام و مردم را به دور خود جمع می کنم. اینک مبارکشان باشد. این مجالس برای آنها باشد.»

می فرمودند: «ذکر ما همیشه از توحید است. وحدت وجود مطلبی است عالی و راقی و کسی قدرت ادراک آن را ندارد؛ یعنی وجود مستقلّ و بالذّات در عالم یکی است و بقیه وجودها، وجود ظِلّی و تَبَعی و مجازی و وابسته و تعلّقی است.

ص: 1096


1- . (دعوت ها.)

من نگفتم: این سگ خداست. من گفتم: غیر از خدا چیزی نیست.

این سگ خداست، معنی اش این است که این وجود مقیده و متعینه با این تعین و حدّ، خداست؟! نعوذباللّه مِن هذا الکلام. امّا غیر از خدا چیزی نیست معنی اش آن است که: وجودِ بالاصالة و حقیقةالوجود در جمیع عوالم و ذات مستقلّة و قائمة بالذّات، اوست تبارک و تعالَی و بقیه موجودات، هستی ندارند بلکه هست نما هستند. هستی آنها تعلّقی و ربطی و وجود آنها وجود ظِلّی - چون سایه شاخص که بر اثر نور آفتاب به دنبال شاخص می چرخد و می گردد - است.

این گفتار عین حقیقت است. وجود امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، وجودی استقلالی نیست. آنها هم آیتی از آیات الهیه می باشند، غایةالامر آیات کبرای آن ذات اقدس؛ و اگر ما خود آنها را منشأ اثر بدانیم، در دام تفویض گرفتار شده ایم.

امّا در قضیه ولایت، ولایت را ما می شناسیم نه این گوسپندان که نامی از آن بر زبان دارند. عزاداری واقعی را ما می کنیم. زیارت حقیقی را ما می نماییم. شناسایی و معرفت ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» وجداناً و شهوداً و عقلاً و علماً به ما اختصاص دارد، نه اینها که ولایت را جدا می دانند. ولایت عین توحید است؛ و توحید عین ولایت است.

اشک ما بر أباعبداللّه الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از درون قلب و از سویدای دل ما جاری است و با آن اشک می خواهیم قالب تهی کنیم، چرا که آن اشک با نفس و روح ما بیرون می ریزد؛ نه این اشک هایی که از خیال و پندار ایشان می آید و روزی هم همین ها سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را می کشند، آنگاه می نشینند و اقامه عزا می نمایند و در ماتمش سینه می زنند.

من کجا به زیارت قبر أبوحنیفه رفتم؟ خدا لعنت کند أبوحنیفه را که منحرف از ولایت بود. من یک روز با رفقای کاظمین بعد از زیارت نوّاب أربعه در بغداد، برای زیارت قبر معروف کرخی با آنها رفتم و سر قبر جُنَید هم نرفتم، با آنکه جنید از اعاظم این طایفه است و می گوید: شیخ ما در اصول و فروع و در بلا کشیدن علی مرتضی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است.

او خواهرزاده سَری سَقَطی بوده و وی تحقیقاً شیعه و از اعاظم اهل تشیع و ولایت و از مشایخ این طریق بوده است.

ص: 1097

امّا معروف کرخی بدون هیچ تردید و شکی از اعاظم شیعه و دارای ولایت عالیه بوده است. کیست که در معروف کرخی شک کند؟ همه علماء او را به عظمت و جلالت یاد کرده اند و او را از شیعیان خُلّص و از تربیت شدگان حضرت امام علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شمرده اند.

این مسکین ها آمده اند و زیارت قبر معروف را به زیارت قبر أبی حنیفه تحریف کرده اند.

بسیاری از بزرگان شیعه از محیی الدین عربی نام برده و عبارات وی را در راه عرفان و سلوک مؤید می شمارند. اختصاص به من ندارد.

و امّا ملّای رومی یک شیعه محض و خالص بوده است. ما چرا راه دور برویم؟ اینک «مثنوی» او در دست است؛ ببینید تا چه سرحدّ مولانا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را ستوده و از دشمنان آن حضرت مذمّت نموده است و با اشارات و کنایات، غاصبان خلافت را مذمّت می کند و بعضی جاها با صراحت امّا به عنوان کلّی - نه با خصوص لفظ و عبارت - آنان را محکوم می کند و می کوبد.

در چند جای مختصری که نامی از آنها برده است، آنقدر قبل و بعد از آن اسم، مطالبی را در زشتی بداخلاقی و بدکیشی و بی ادبی و أمثالها شرح می دهد که با دقّت مشهود است که مراد همین غاصبین خلافت می باشند.

خواندن کتاب «مثنوی» نفی ماعدای آن را نمی کند. اینهمه از کتب اخلاق و روایات ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در منزل داریم و می خوانیم.

خواندن قرآن و جوشن و مناجات های الهیه همچون دعای عرفه و خمسة عشر، نفی ولایت نمی کند و انسان را سنّی نمی نماید. برای خدا گریستن - از شدّت شوق و یا خوف فراق و هجران - از اشدّ طاعات و مثوبات است. گریه بر خدا راه گریه بر امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را مسدود نمی کند. انسان، هم برای خدا گریه کند و هم برای امامان«عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»؛ چه ضرری دارد، امّا انحصار گریه برای امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و غفلت از خدا و هجران خدا و جمود چشم از اشک برای خدا امر مطلوبی نیست.»

می فرمودند: «ما تا این سنّ و سالی که داریم و پیر شده ایم، «ولایتی» و «توحیدی» نشنیده بودیم و ولایت را در برابر توحید تصوّر نمی نمودیم. حالا اینها آمده اند و دو فرقه توحیدیه و ولایتیه

ص: 1098

ساخته اند. عیناً در یکی دو قرن پیش که در همین کربلا، پشت سَریه ساختند در برابر بالاسریه؛ و شیخیه که متابعین احسائی بوده اند، خود را از مؤمنین جدا کردند و فرقه خاصّی شدند و اینها هم آمده اند ولایت را از توحید جدا نموده و خود را در برابر صف مؤمنین نهاده اند...»(1)

4- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: طلبه ای در مدرسه ای که ایشان {آقا شیخ محمد بهاری} بودند، به سختی مریض شد، به طوری که چندین ماه مرض او به طول انجامید.

آقا شیخ محمد به خاطر خدا در تمام این مدت، مراقب این مریض بوده و از دوا و تهیه غذا و پرستاری کوتاهی ننمود تا پس از چند ماه مریض خوب شد.

روزی آن طلبه در حجره اش در برابر آفتاب نشسته بود که آقا شیخ محمد کتاب مثنوی را باز نموده و با صدای بلند مشغول خواندن می شود.

طلّاب مدرسه از صدای مثنوی عصبانی شده و به حجره این طلبه روی می آورند.

ناگهان آقا شیخ محمد، مثنوی باز را در جلوی طلبه مذکور قرارداده و خودش فوراً در گوشه حجره می نشیند.

طلاب که مثنوی باز را در جلوی طلبه ملاحظه می کنند، شروع به بد گفتن و شماتتش می کنند.

در این هنگام آقا شیخ محمد هم به کمک طلاب آمده و می فرماید: «آخر قباحت ندارد تو مثنوی می خوانی؟! تو تازه از زیر مرض برون آمدی. این نتیجه سلامتی و صحتی است که خدا به تو داده است؟!»

آن طلبه هیچ یارای انکار نداشت تا آنکه طلبه ها رفتند. سپس آقا شیخ محمد فرمود: «دیدی چقدر مرا در این چند ماه اذیت کردی و اوقات تلخی نمودی؟! این نتیجه آن اوقات تلخی ها.»

علّت این عمل آقا شیخ محمد این بود که چون آن طلبه خیلی ایشان را اذیت نموده بود، ایشان خواستند قدری تلافی کنند تا آن طلبه صدمه نخورد و الّا آن اوقات تلخی های طلبه برایش بسیار بد بوده و اگر ایشان چنین عملی انجام نمی دادند، بسیار صدمه می خورد.(2)

ص: 1099


1- . روح مجرد / 541.
2- . مطلع انوار، ج 3 / 61.

5- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: «آقا سید معصومعلی شاه را آقا محمدعلی بهبهانی در کرمانشاه کشت. آقا محمدعلی سه نفر از اولیاء خدا را کشت. سومی از آنها بُدَلا بود که فرمان قتل او را صادر کرد.

بدلا به او گفت: اگر مرا بکشی، قبل از من به خاک خواهی رفت.

آقا محمدعلی گفت: نورعلی شاه و آقا سید معصومعلی شاه که از تو مهم تر بودند چنین معجزه ای نکردند، تو حالا می خواهی بکنی؟!

بدلا گفت: همین طور است. چون آنها کامل بودند مرگ و حیات در نزد آنها تفاوت نداشت، ولی من هنوز کامل نشده ام و نارس هستم اگر مرا بکشی به من ظلم کرده ای!

آقا محمدعلی به حرف او اعتنا نکرد و بُدلا را کشت. هنوز جنازه بدلا زمین بوده که آقا محمدعلی از زیر دالانی عبور می کرد که ناگهان سقف خراب شد و در زیر سقف جان سپرد.

مردم فوراً جمع شده و چون مرد محترمی بوده جنازه اش را درآورده، تشییع و دفن کردند، در حالی که هنوز جنازه بدلا دفن نشده بود.»

ایشان فرمودند: «گرچه نورعلی شاه و آقا سید معصومعلی شاه و بدلا مسلک درویشی داشتند و این مسلک خوب نیست الّا اینکه فرمان قتل اولیاء خدا را جاری کردن کار آسانی نیست.»(1)

6- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اشخاصی که مخالف با این طریق؛ یعنی راه معرفت هستند یا از روی عناد و هوای نفس است یا از روی عقیده؛ اگر از روی هوای نفس باشد مجازات و خسارات و زیان فراوانی دارد.

مرحوم ملّا احمد نراقی مرد متمول و متشخصی بود. یکی از علماءِ اخباری مدت ها مراقبت می نمود و هر وقت ملّا احمد را می دید آب دهان به صورت او می انداخت. مرحوم ملّا احمد آب دهان را به صورتش می مالید و متعرض او نمی شد.

وقتی آن مرد فوت کرد، پسرش به جای او نشست و روز اولی که مرحوم ملّا احمد را ملاقات نمود، آب دهان به صورت او انداخت. مرحوم نراقی به خدمه خود فرمودند: «او را بگیرید!»

ص: 1100


1- . مطلع انوار، ج 2 / 300.

او را گرفتند و بردند به منزل و چوب مفصلی به او زدند. به مرحوم نراقی اعتراض شد که: «شما مدت ها از پدر این فرد اهانت دیدید و چیزی نفرمودید، ولی درباره پسرش اینچنین کردید؟!»

فرمود: «جهتش این است که پدرش از روی عقیده این عمل را انجام می داد و این جوان از روی هوای نفس!»(1)

7- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در همان ایام که در نجف اشرف {به دنبال سیر و سلوک و معرفت خداوند} بودیم و خدای متعال توفیق مرحمت کرده بود که با عده ای از مؤمنین اخوت فی اللّه داشته، مشغول اصلاح خودمان شویم، پیوسته مقدس نماها در تعقیب و ایذاء ما بودند.

در اینجا تنها چند مورد از آنها را به عرض می رسانم تا روشن شود که آیا اینگونه افراد جز این است که گرفتار قوه واهمه بوده، اصلاً از حقیقت ایمان خبری ندارند و از علم بویی به مشامشان نرسیده است؟...

یک روز آقای {شیخ حسنعلی} نجابت با تعجب نقل کرد: «یکی از شاگردانم که به او شرح لمعه تدریس می کنم گفت: شما به دوازده دلیل از ما نیستید و دین دیگری اختیار کرده اید.» آنگاه آن ادله را برشمرده و گفت: «شما مقید هستید نماز خود را در اول وقت بخوانید و حال آنکه نماز را هر وقت می توان خواند! نوافل را ترک نمی کنید و حال آنکه نوافل واجب نیستند! با یکدیگر زیاد محبت می کنید! اسرار خود را فقط در بین خود نگه می دارید! قرآن که می خوانید گریه می کنید! و ...»

اینک تو ای برادر عزیز! ببین این ایرادها اشکال است یا در واقع توصیف مؤمنین می باشد.

همچنین به یاد دارم ماه مبارک رمضانی بود که حقیر در کمال ابتلاء به فقر بسرمی بردم، خانواده ام نیز در شرف وضع حمل بود. یک روز آقای نجابت نزد حقیر آمده و در حالی که خیلی ناراحت بود، فرمود: «آسید حسین! امروز نزد یکی از علماء بودم و چون گاهی توسط بعضی از تجار خراسانی بین طلبه های خراسانی و قائنی پولی تقسیم می شود، من که می دانستم وضع مادی شما خوب نیست، به حسب تکلیف رفاقت به آن آقا گوشزد کردم که: آسید حسین از طلبه های قائنی است و وضعش چنین و چنان است. به محض اینکه اسم شما را بردم یک

ص: 1101


1- . سوخته / 128.

عده از مقدسین که نزد ایشان بودند شروع به رد و تنقید کرده، حتی گفتند: کمک به این اشخاص، اعانت بر اثم(1) است! در حالی که می دانم از حال شما هیچ اطلاعی ندارند!»

حقیر عرض کردم: اصلاً بنده راضی نبودم شما راجع به اینجانب با کسی صحبت کنید، من خدایی دارم و کارم با خداست.

ناگفته نماند: در هر قشری از مردم همه نوع افرادی پیدا می شوند، کما اینکه بعد از این قضیه آیت اللّه حاج سید عبد الهادی شیرازی «قُدِّسَ سِرُّهُ» پس از آگاهی از وضعم فوراً برایم پول فرستاده و شهریه تعیین کردند، با اینکه ایشان هم مرا به حسب ظاهر نمی شناختند. حالا قضاوت در فرق بین این و آن با خود شما.

در ایام سکونت در کربلا نیز غالباً روزهای جمعه برای رفع خستگی با برادران الهی و رفقای سلوکی به یکی از باغستان های آنجا می رفتیم.

روزی یکی از طلاب همسایه تقاضا کرد که: روز جمعه که بنا به عادت قبلی بیرون می رویم او را با خود ببریم. بنده هم طبق وظیفه ایمانی گفتم: مانعی ندارد و او را همراه خود بردیم.

امّا بعداً متوجه شدیم که ایشان را بعضی از مقدسین برای تجسس فرستاده اند تا ببینند ما در خلوت چه اعمالی انجام می دهیم! هنگامی که وارد باغ شده و تفریح می کردیم، احساس کردم که او کاملاً مراقب رفقاء است. حتی گاهی که بعضی به دستشویی می رفتند تعقیب می کرد تا ببیند کجا می روند!

بنده هم که جوان بودم و خیلی زنده تر از حالا، میلم کشید قدری ورزش کنم. شاخه درختی را گرفته، خود را به قوه بازو بالا و پایین می کشیدم. در این حال دیدم وی با تعجب مراقب افعال حقیر است و با دقت کارهای بنده را بررسی می کند!

بعدها معلوم شد که در گزارش خود به آقایان گفته است: «من چیز خلافی از آنها ندیدم فقط عبادتی با درخت داشتند که نفهمیدم چه نوع عبادتی است!» أعاذنا اللّه و ایاکم من سخریة الشیطان(2)

ص: 1102


1- . (کمک به گناه.)
2- . سفینةالصادقین / 141.

8- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): من یک ماه رمضان در مشهد بودم و پای منبر آقای میرزا مهدی اصفهانی حاضر شدم. ایشان سر منبر می رفت و زیاد هم عصبانی می شد و به پدرم ناسزا می گفت. صراحتاً می گفت: «آن سیدی که در نجف است، ریشش قرمز است و قدش کوتاه است و فلان...»(1)

من منبرهای او را می نوشتم و وقتی به نجف رفتم آنها را به آقا نشان دادم. پدرم گفت: «اینها چیست که تو نوشته ای؟ هرگز آقا میرزا مهدی اصفهانی یک چنین حرف هایی نمی زند. مگر دیوانه ای تو! آنها را دور بینداز!» من هم آنها را دور ریختم. بعد از حدود سی سال که کتاب أبواب الهدی چاپ شد، آن را خواندم دیدم صد رحمت به آنچه در مشهد شنیدم!(2)

9- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» خانه ای در محله «جدیده» نجف، خارج از شهر قدیمی، فراهم کرده بود، اما گرد آمدن یاران و برادران در آن خانۀ بسیار کوچک به هنگام غروب، جهت ادای فریضه نماز و استماع سخنان ایشان، برای خانواده مایه زحمت شده بود، چراکه آنان مجبور بودند به خاطر حضور آقا و یارانشان خانه را برای مدتی ترک نمایند.

یکی از یارانشان پیشنهاد کرد که این جلسه را به مسجدی در آن نزدیکی ها منتقل کنند، به مسجدی به نام «مسجد آل الطریحی» در مجاورت خانه های آل مظفر.

اگرچه این کار باب میل ایشان نبود، ولی با آن موافقت کردند. این مسجد، مسجد بزرگی بود، اما متروکه و فاقد آب و برق بود و به محض آنکه «خاندان مظفر» از این موضوع مطلع شدند و فهمیدند که نماز جماعت به امامت ایشان برپا می شود، از همسایگان تقاضای یک سیم برق نمودند که اوایل شب یا بخشی از شب را روشن کند.

ایشان «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مدتی در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه نموده و پس از نماز حداکثر به مدت دو ساعت برای ملتزمان صحبت می کردند.

ص: 1103


1- . بعضی ها به او گفتند: «پسرش پای منبر شما اینجا نشسته است.» بعد از آن آمد و از من خیلی عذر خواست و حتی یک روز مرا به منزلش برای افطار دعوت کرد.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 253.

گفته می شود که: «عده ای از مرتبطان با مرجع تقلیدی، مانع این کار می شدند و حتی دستور دادند سیم برق را قطع کنند» و مدتی ایشان در تاریکی نماز می خواندند، این در حالی بود که تعدادشان بیش از تعداد انگشتان دست نمی بود، و هرگاه همگی در مسجد حضور می یافتند تعدادشان از بیست نفر تجاوز نمی نمود.

آنها به قطع سیم برق اکتفا ننموده، گروهی از نادان ها را وادار می کردند که بر در مسجد گرد آمده به ایجاد سر و صدا بپردازند و حتی گفته شده است که: «یکی از ایشان وارد مسجد شده و سجاده را از زیر پای ایشان به هنگام نماز کشیده است»، به همین خاطر، ایشان مسجد را ترک کرد و دیگر در آنجا حاضر نشد، البته شنیده نشد که ایشان در این مورد سخنی گفته باشند یا اظهار ناراحتی نموده باشند، ولی وجود تعداد زیادی از آدم های نادان را در شهر مقدس نجف نکوهش کرده بودند.(1)

10- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در مدرسه جدّمان یک نفر از اهل دانش به نام... با صدای بلند گفت: «بعضی ها پیش صوفی (یعنی میرزا علی آقا قاضی) می روند - منظورش من بودم - شکم قاضی را می درم!»

اهل علمی که خدا رحمتش کند، وقتی مرا دید به خانه آقای قاضی می روم، سری تکان داد؛ یعنی تو هم آره؟! به خانه او می روی؟!(2)

11- آقا شیخ عبّاس قوچانی: پس از رحلت مرحوم میرزا علی آقا قاضی، در نجف از ایشان تجلیلی به عمل نیامد، فقط یک مجلس ختم و فاتحه از طرف آیت اللَّه العظمی حاج آقا حسین قمی طباطبایی گرفته شد.

مرحوم حاج آقا حسین در برابر مرحوم قاضی إظهار ادب می نمود و علاوه بر آنکه منهج و روش وی را نفی نمی نمود، بلکه تأیید می کرد و بعضی از اوقات می فرمود: «ما نسبت به علوم ایشان کورباطن هستیم.»(3)

ص: 1104


1- . آیت الحق، ج 1 / 266.
2- . روح و ریحان / 31.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 74.

12- علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقا سید عبدالغفّار مازندرانی} از زاهدان معروف نجف و دارای زهد و تقوا بوده است و احیاناً هم مکاشفاتی مثالی و صوری داشته است؛ ولی با اهل توحید به شدّت مخالفت می نموده و در مجالس و محافل خود، عرفاءِ عالی قدر و الهیون ارجمند و اهل توحید را با بیان و روش خود محکوم می کرده است.

حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد می فرمودند: «حضرت آقا - میرزا علی آقای قاضی - یک روز به من گفتند: آقا سید عبدالغفّار با من کم و بیش روابط دوستانه داشت؛ امّا اینک با تمام قوا به مخالفت برخاسته است و من همیشه در راه و گذر به او سلام می کردم و اخیراً که سلام می کنم، جواب سلام مرا نمی دهد و من از این به بعد تصمیم دارم که دیگر به او سلام نکنم.»

عین این جریان را حضرت آقای {شیخ عباس} قوچانی نقل کردند و اضافه کردند که: «آقا سید عبدالغفّار اهل توحید نبوده است؛ فقط به ادعیه و اذکار و توسّلات و زهد اکتفا نموده بود.»(1)

13- حضرت آیت اللّه {حسنعلی} نجابت از نظر اقتصادی بسیار در تنگنا بود، زیرا در نجف اشرف شهریه ایشان به خاطر شرکت در درس آقای {میرزا علی آقا} قاضی قطع شده بود.(2)

14- معصومعلی شیرازی: شادروان (محمدباقر مجلسی) معروف به شریعت گیلانی (شاگرد آقا محمدرضا) حکایت کرد مرا که: «پس از وفات آقا محمدرضا قمشه ای دو نفر حمّال با تنی چند از شاگردان و دوستان، جسد پاک این عارف وارسته و حکیم فرزانه را به آرامگاه ابن بابویه نقل کردند.

در آن روز جمعیت تهران برای تشییع جنازه عالم بزرگ شیعه {ملّا علی کنی} مویه کنان به سوی مراسم سوگواری می شتافتند، ولی برای وفات عارف و حکیم و مدرّس فلسفه اشراق «تو گویی فرامرز هرگز نبود»

ص: 1105


1- . روح مجرد / 42.
2- . عطش / 232.

این داستان را برای استاد الأساتید آقا ضیاء الدّین عراقی در نجف اشرف حکایت کردم، با لبخندی استاد ما گفت: آن، نکبت فلسفۀ یونان، و این، برکت فقاهت مدرسه جعفر بن محمّد «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» بود.»(1)

ص: 1106


1- . زندگی نامه عارف الهی آقا محمدرضا قمشه ای، مقدمه / 81.

مخالفت و مبارزه با نفس

کلام ولیّ خداوند

1- ربیع بن خیثم اسدی (خواجه ربیع) خانه خود را جاروب می کرد و می گفت: «همانا دوست دارم که با کار در خانه، نفس خود را خوار گردانم.»(1)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: (وقتی سالک می خواهد با نفس مبارزه کند) بستنی خوردن (در تابستان) مخالف زهد و ریاضت است و جزء مشتهیات نفس است.(2)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: نوشته اند: یکی از عرفاء نفْسش سال های متمادی آب سرد می خواست و به خواسته نفس اعتنایی نمی کرد. آیا در مجاهدات نفسانی، این عدم اعتناء به خواهش نفس، مهم است؟): خیلی مهم است که به نفس بها نمی داده است!(3)

4- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: دوری از غذاهای لذیذ برای تهذیب نفس، بهتر است.(4)

5- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} در جلسات یکشنبه این آیه را زیاد می خواندند: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی»(5)

ص: 1107


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 58.
2- . صحبت جانان / 39.
3- . آفتاب خوبان / 78.
4- . صحبت جانان / 119.
5- . سوره نازعات / 40. (و امّا کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس [خود] را از هوس بازداشت.)

{ایشان} مخالفت با هوای نفس را دستور اکید برای سالک می دانستند و می فرمودند: «هرجا که نفست به چیزی خیلی تمایل داشت، باید ترک کنی تا جایی که ذره ای مخالف راه هدایت عمل نکنی و برسی به مرحله ای که از نفس گذشته باشی. آنجا دیگر هیچ نمی ماند جز خدا.»(1)

6- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: طبیعت و سرشت خاکی انسان ایجاب می کند به اموری که با خلقت مادی او تناسب دارد، علاقه مند باشد. از طرفی نفس امّاره، انسان را به انتخاب آنچه طبیعت وی به آن میل دارد فرمان می دهد - چه آن چیز برای روح و زندگی معنوی او فایده داشته باشد، چه ضرر - بنابراین مخالفت با نفس در آنچه به حال آن ضرر دارد، نیازمند تلاش و مجاهده و تحمل سختی بسیار است و انسان متوجه و بیدار - که در دنیا و آخرت، مشتاق لقاء خداوند سبحان است - چاره ای ندارد جز اینکه در تمام لحظات شبانه روز، با نفس خود مجاهده کند تا آن را مهار نموده و از انحراف و افتادن در وادی غفلت از خدا و فطرت انسانی و آنچه برای روح و جسم مضرّ است، جلوگیری کند.(2)

7- شیخ ابراهیم دُسُوقی: ابتدای راه، بیرون رفتن از حظوظ(3)

و مهالک(4)

نفسانی است.(5)

8- گاهی بعضی افراد از کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} می پرسیدند که: رمز موفقیت شما در سلوک چه بوده است؟

ایشان نیز در پاسخ می فرمودند: «نفس من خیلی بی باک و لاابالی بود. هیچ نفسی را به چموشی نفس خود ندیدم، به خاطر همین هم فشار برزخی من بسیار زیاد بود. باید قدرتی پیدا

ص: 1108


1- . سوخته / 107.
2- . ترجمه سرالاسراء، ج 2 / 253.
3- . (لذت ها.)
4- . (مکان های هلاکت.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 54.

می شد تا این اسب چموش را آرام کند. مخالفت با این نفس غدار، خیلی از باب ها را برایم باز کرد.»(1)

9- شقیق بلخی: شنیدم ندای جهاد درمی دهند. شمشیر برداشتم و به جهاد رفتم. چون مراجعت نمودم، نفس با من گفت: «می خواستی بروی کشته شوی و مرا راحت کنی، تو که روزی هفتاد بار مرا می کشی.»(2)

10- ابن بغوی: سال ها مجاهده کردم و در به روی خود بستم و پشت بر خلق نمودم و ریاضت ها کشیدم، راه بر من گشوده نشد. با خود گفتم: کاری باید کرد تا گشایشی حاصل شود یا تن نابود گردد، پس خویش را خطاب کردم: سال هاست به مراد خود خوردی، دیدی، شنیدی، گفتی، رفتی، آمدی، خُفتی، برخاستی، عیش کردی، شهوت راندی، باید فکر چاره بود و در بند حقوق حقّ شوی تا صاحب دولت گردی و گرنه در راه حق فرومانی.

پس چهل سال چنین کردم و می شنیدم که: دل های اهل معرفت، لطیف است، به طوری که هرچه بینند و شنوند، سرّ آن دانند، ولی این معنی را در خود نمی یافتم، گفتم: قول انبیاء و اولیاء، حقّ است، اشکال در من است و آنجا خلاف راه ندارد.

پس از آن گفتم: در خود فروشوم و ببینم اشکال از کجاست. به خود فرورفتم و آفت را یافتم، دیدم نفْس با دل من یکی شده، هرچه به دل می آید، نفس حَظِّ خویش برمی گیرد(3) و بر جای می ماند و پرورده می شود. چون این بدیدم، هرچه نفس بدان می آسود، نمی کردم و به چیز دیگر چنگ می زدم، آنگه اسرار در من ظاهر شد.

پرسیدم [با زبان حال]: تو کیستی؟

ص: 1109


1- . رند عالم سوز / 29.
2- . راز دل / 293.
3- . (یعنی تمام ریاضت ها و اعمال قبلی من بر طبق میل نفس بوده مثلا غرض نفس از این اعمال رسیدن به کرامات و کشف و شهود بوده و نه محو شدن منیّت و انانیّت.)

گفت: «من از بی کامی پدید آمده ام. به مریدان و سالکین هم بگو: کام، در بی کامی است و درمان رسیدن به مقصود، در نرسیدن به مراد و کام خود است.»(1)

11- أبوالحسین، بندار بن حسین شیرازی: با نفس خویش دشمنی نکن، که آن برای تو نیست، آن را به مالکش واگذار کن تا هر کاری که می خواهد با آن بکند.(2)

12- محمد بن موسی فرغانی: در هر کار که نفس تو در آن موافق باشد با دل، دل برگیر از آن کار و هر کاری که در او خلاف نفس است آنجا دل بنه و قدم استوار دار تا آن را به خزانه قبول فرستند.(3)

13- أبوالعباس بغدادی: آرام گرفتن به آنچه که طبیعت انسان ها به آن خو و الفت گرفته، صاحبش را از رسیدن به درجات و مراتب حقایق دور می کند.(4)

14- آقا محمد بیدآبادی: هشیار باش که لجام و افسار نفست را در چراگاه رخصت های شرعی(5) آزاد نگذاری، زیرا آن رخصت ها و اذن ها از جانب شارع برای اهل زمان بوده که همان صاحبان عقل های ضعیف و... و ناآگاهان می باشند...

مبادا که با خود بگویی: «چه کسی نعمت های الهی را حرام نموده؟!»، زیرا این خیال باطل از وساوس ابلیس و موجب بازماندن از رتبه های عالی اهل عرفان و یقین است، چراکه بین حرام شدن با محروم ماندن نفس از رتبه های عالی، فرق آشکار و روشن وجود دارد.(6)

ص: 1110


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 109.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 271.
3- . پاسداران حریم عشق، ج9، ص: 13.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 68.
5- . (امور مباح.)
6- . تذکرةالسالکین / 84.

15- آقا محمد بیدآبادی: مانند بیوه زنان، چنگ در رُخَص(1)

مزن. کار را بر نفس حیوانی تنگ بگیر.(2)

16- میرزا علی آقا قاضی: زمانی که نفس، غیر از خواسته معشوق را طلب کرد، واجب است انسان آماده قتال و جنگ با او باشد.(3)

17- أبوحامد محمد غزالی: عادت رهروان راه آخرت، همواره خودداری از خورشت است، بلکه خودداری از خواسته هاست، زیرا انسان، مایل به خوردن هر غذای لذیذی است و آن موجب غرور در نفس او و سختی در قلب او می شود و دلش به لذت های دنیا خو می گیرد و از مرگ و دیدار خدا بدش می آید و دنیا برای او بهشت، و مرگ برایش زندان می شود، و هرگاه نفس خود را از خواسته هایش بازدارد و بر او تنگ بگیرد و لذت هایش را بر او حرام سازد، دنیا برایش تنگ و زندان می شود و نفس او مایل به رهایی از دنیا می شود و رهایی او در مردن است.(4)

18- أبوحامد محمد غزالی: ترک خواسته ای از خواسته های نفس برای دل، سودمندتر از روزه و عبادت یک سال است.(5)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه حسنعلی نجابت: مرحوم آقای{میرزا علی آقا} قاضی - رضوان خدا بر ایشان - بعضی اوقات لقمه را تا نزدیک دهانش می برد و آن را برمی گرداند.

ایشان مریض بود و پول هم نداشت. به زحمت یک جوجه ای برای او می گرفتند که یک مقداری از آن را بخورد. یک بشقاب پلو برای او آوردند با مقداری از همین مرغ، این بزرگوار لقمه اول و

ص: 1111


1- . (امور مباح.)
2- . تذکرةالسالکین / 176.
3- . دلشده / 39.
4- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 230.
5- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 234.

دوم را خورد و دیگر نخورد، نه از باب حلال و حرامی؛ یعنی ایشان کاملاً مراقب نفسش بود. چرب و شیرین به او نمی داد الّا کم.

نوعاً نان و دوغ میل می فرمود. این بزرگوار نمی خورد، مواظب بود و می فرمود: «خوف این دارم که چون این نفس به چرب و شیرین خیلی طمع دارد، اگر به او بدهم، خوابم را زیاد کند».

خدا رحمتش کند. یک استخوان خالی بود [و بدنش از گوشت کاملاً تکیده بود] شب ها گاهی سه لقمه می خورد آنهم نه سه لقمه ما...

غرضم این است، کسی که به عوارض سرّ آگاه می شود، می فهمد این خوردن مانعش می شود، می فهمد این حرف زدن مانعش می شود.(1)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم میرزا جواد آقا ملکی {تبریزی} و عالم دیگر اهل تبریز در محضر مرحوم {شیخ عبداللّه} مامقانی بودند. آقا میرزا جواد می گوید: «نفسم به من گفت: اگر آن عالم، یکی گفت، تو هم باید یکی بگویی، ولی من با خود گفتم: باید کفش او را جفت کنی!

نَفْسم ناراحت شد که چطور؟!

گفتم: کفش خادمش را هم باید جفت کنی!»(2)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ای کاش کسی که حاکم بر شهوت و غضب بود، حاکم بر جامعه می شد، نه محکوم غضب و شهوت! آقای {سید روح اللّه} خمینی... شخصی را به میهمانی دعوت می کند و برای او خورشت سبزی می آورد، ولی خود ایشان نمی خورند. می فرمود: «خورشت سبزی را خیلی دوست دارم، ولی برخلاف هوای نفس خود عمل می کنم و آن را نمی خورم!»(3)

ص: 1112


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 255.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 71.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 242.

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: حجت الاسلام سیّد محمدباقر شفتی خوشه انگوری در طاقچه حجره خود گذاشته بود. هفته دیگر رفتند و دیدند که همان خوشه موجود است. از ایشان پرسیدند، فرمود: «خیلی دوست دارم، ولی می خواهم با هوای نفس مخالفت کنم!»(1)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: زمانی دیدند آخوند ملاّ علی از اصفهان بیرون می رود. از علّت آن پرسیدند، فرمود: «با این مردم، دیگر نمی شود زندگی کرد.»

گفتند: «آیا نفس آخوند ملاّ علی را در اصفهان گذاشته ای و می روی یا او را هم همراه خود می بری؟!» کنایه از اینکه: تا نفْست همراه تو است، آسایشی نخواهی داشت و هرکجا بروی همین است.

نقل می کنند: «پرنده ای می خواست به خاطر بوی بد فضلات خود از قفس خارج شده و به جای دیگر برود. {به او} گفته شد: تا وقتی که فلانت را با خود می بری، بساط ناراحتی برقرار است.»(2)

5- حکیم وَرّاق ترمذی: وقتی، شیطان را دیدم و شناختم. بدو گفتم: ای ابله! از من دور شو.

گفت: «یا شیخ! من بدین ابلهی نیم که گمان کرده ای، گوش کن تا حال خود به تو شرح دهم: چون خواهم مؤمنی را به کار حرام وسوسه کنم، اول او را به شهوتی حلال تحریص نمایم، چون بر او حریص شد، هوی بر وی چیره گردد و قوت گیرد، آنگاه به معاصی اش بازدارم، سپس به کافری وسوسه اش کنم و امانی(3)

و آمال خود به عمل آورد.»(4)

6- یکی از بستگان شیخ رجبعلی خیاط: ایشان {شیخ رجبعلی} روزی در هوای گرم، بادبزنی را خیس کرده و دراز کشیده بود و از فرط گرما و عرق بدن، خود را باد می زد اما ناگاه بادبزن را به سویی پرت می کند.

ص: 1113


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 242.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 303.
3- . (آمال و آرزوها.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 259.

یکی از نزدیکانش شگفت زده از ایشان می پرسد: «چرا بادبزن را پرت کردید؟»

ایشان در پاسخ می گوید: «دیدم نفْس من از این باد خنک، احساس خوشی و خوشایندی دارد، خواستم به خواهش نفس عمل نکنم.»(1)

ص: 1114


1- . خاطرات جناب شیخ / 27.

مراتب حقیقت انسان

کلّیّات

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: بشر مادّی در بیداء(1)

ظلمت مادّیّت زندگی می کند، و در دریای بی کران شهوات و کثرات غوطه می زند، هر آن، موجی از علائق و وابستگی های مادّی او را به طرفی پرتاب می کند، هنوز از لطمات و صدمات آن موج به حال نیامده، موجی سهمگین تر و دهشت انگیزتر که از علاقه به مال و ثروت و زن و فرزند سرچشمه می گیرد سیلی های متوالی به صورت او نواخته و او را در قعر امواج خروشان این بحر ژرف و دریای هولناک فرومی برد، به طوری که ناله و فریادش در میان نهیب امواج ناپدید می گردد.

به هر جانب که می نگرد می بیند که حرمان و حسرت که از آثار و لوازم لاینفکّ مادّه فسادپذیر است، او را تهدید و ترعیب می نماید.

در این میان فقط گاه گاهی یک نسیم جانبخش و روح افزایی به نام جذبه او را نوازش می دهد و چنین می یابد که این نسیم مهرانگیز او را به جانبی می کشد، و به مقصدی سوق می دهد، این نسیم، متمادی نبوده، گاه و بی گاه می وزد.

وَ انَّ لِرَبِّکُمْ فِی ایّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ ألاّ فَتَعَرَّضُوا لَهَا وَ لا تُعْرِضُوا عَنْهَا(2)

در این موقع سالکِ به سوی خدا، جانی گرفته و از تأثیر همان جذبه الهیّه تصمیم می گیرد که از عالم کثرت عبور کند و به هر ترتیب که میسور است بار سفر بربندد و از این غوغای پردغدغه و مولم(3) خود را خلاص کند. این سفر را در عرف و اصطلاح عرفاء سیر و سلوک نامند.

سلوک: یعنی پیمودن راه و سیر: یعنی تماشای آثار و خصوصیات منازل و مراحل در بین راه.

ص: 1115


1- . (بیابان.)
2- . این روایت را با این الفاظ در مجامع شیعی نتوانستیم پیدا کنیم، ولی شبیه آن در برخی کتب از جمله «بحارالأنوار، ج 68 / 221» آمده است. (بدانید و آگاه باشید که پروردگارتان را در ایّام روزگار شما نسیم هائی است، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید.)
3- . (دردآور.)

زاد و توشه این سفر روحانی، مجاهده و ریاضت نفسانی است، زیرا قطع علائق مادّه، بسیار صعب و دشوار است، بنابراین {سالک} اندک اندک رشته های علقه عالم کثرت را پاره نموده و از عالم طبع سفر می نماید.

هنوز از خستگی راه نیاسوده، وارد عالم برزخ که کثرت انفسیه است می گردد. در اینجا به خوبی مشاهده می کند که مادّه و کثرات خارجیه در درون خانه طبع او چه ذخایری به ودیعت نهاده بودند، اینها همان موجودات خیالیه نفسانیه هستند که از برخورد و علاقه به کثرات خارجیه به وجود آمده و جزء آثار و ثمرات و موالید آن به حساب می آیند.

این خیالات، مانع از سفر او می شوند و آرامش او را می گیرند و چون سالک، ساعتی بخواهد در ذکر خدا بیارمد، ناگهان چون سیل بر او هجوم آورده و قصد هلاک او را می کنند...

بدیهی است که صدمه و آزار کثرات انفسیه قوی تر و نیرومندتر از کثرات خارجیه می باشد، چه انسان می تواند با اختیار خود با عزلت و انزوا از مزاحمت و تصادم با کثرات خارجیه دوری جوید ولی البتّه نتواند بدین وسیله از صدمه و آزار و خیالات نفسانیه رهایی یابد، چه اینها با او قرین و هم جوارند.

مسافر راه خدا و طریق خلوص و عبودیت حقّ، از این دشمنان نمی هراسد، دامن همّت بر میان می بندد و به یاری آن نغمه قدسیه، راه مقصد را در پیش می گیرد و از عالم خیالات که او را «برزخ» نامند، خارج می گردد. ولی سالک باید بسیار بیدار و هوشیار باشد که در زوایای خانه دل، چیزی از این خیالات بجای نمانده باشد، زیرا دأب این موجودات خیالیه، این است که در موقع بیرون کردن آنها، خود را در گوشه و زوایای مخفیه دل پنهان می کنند، به طوری که سالک، فریب خورده، گمان می کند از شرّ آنها خلاص شده و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود همراه ندارد، ولی آن هنگام که مسافر به چشمه حیات راه یافته و می خواهد از عیون حکمت سیراب گردد، ناگهان بر او تاخته و با تیغ قهر و جفا، کارش را می سازند.

مثَل این سالک مثَل کسی است که در حوض خانه خود آبی وارد ساخته است و مدّتی به آن دست نزده تا تمام آلودگی ها و کثافات آن ته نشین شده و آب صافی در حوض نمودار گشته و گمان می کند این صفا و پاکی پایدار و همیشه است، ولی به محض آنکه بخواهد در حوض فرورود یا چیزی را در حوض بشوید، ناگهان تمام آن لردها و کثافات، آب صاف را آلوده نموده،

ص: 1116

لکه های سیاه بر روی آب پدید می آید. لذا باید آن قدر سالک با مجاهده و ریاضت، تحصیل آرامش خیال بنماید که موالید خیالیه او در ذهن او متحجّر شده و نتوانند قیام نموده و ذهن او را وقتِ توجّه به معبود، مشوّش دارند.

چون سالک از عالم طبع و برزخ گذشت، به عالم روح وارد می شود و سپس مراحلی را طی می کند که اجمالش این است:

سالک، توفیق یافته، مشاهده نفس خود و صفات و اسماء الهیه را نموده، کم کم به مرحله فناء کلّی رسیده و سپس به مقام بقاء به معبود می رسد، در این موقع حیات ابدی بر او ثابت می گردد.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما...

یکی از اهمّ چیزهایی که در راه سیر و سلوک و در حکم ضروری ای از ضروریات آن است، همانا امر مراقبه است.

سالک باید از اوّلین قدم که در راه می گذارد تا آخرین قدم، خود را از مراقبه خالی ندارد و این از لوازم حتمیه سالک است.

باید دانست که مراقبه دارای درجات و مراتبی است، سالک در مراحل اوّلیه، یک نوع مراقبه ای دارد و در مراحل دیگر، انواع دیگری.

هرچه رو به کمال رود و طی منازل و مراحل کند، مراقبه او دقیق تر و عمیق تر خواهد شد، به طوری که آن درجات از مراقبه را اگر بر سالک مبتدی تحمیل کنند، از عهده آن برنیامده و یکباره بار سلوک را به زمین می گذارد یا سوخته و هلاک می شود، ولی رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوّلیه و تقویت در سلوک می تواند مراتب عالیه از مراقبه را در مراحل بعدی بجای آرد و در این حالات، بسیاری از مباحات در منازل اوّلیه بر او حرام و ممنوع می گردد.

در اثر مراقبه شدید و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمیر سالک هویدا می شود، زیرا عشق به جمال و کمال علی الاطلاق فطری بشر بوده و با نهاد او خمیر شده و در ذات او به ودیعت گذارده شده است لیکن علاقه به کثرات و حبّ به مادّیات، حجاب های عشق فطری می گردند و نمی گذارند که این پرتو ازلی ظاهر گردد.

به واسطه مراقبه، کم کم حجاب ها ضعیف شده تا بالأخره از میان می رود و آن عشق و حبّ فطری ظهور نموده، ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال و کمال رهبری می کند...

ص: 1117

چون سالک در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالی از باب مهر و عطوفت انواری را بر او به عنوان طلایع ظاهر می گرداند. در ابتدای امر این انوار مانند برق ظاهر گشته ناگهان پنهان می شوند، این انوار کم کم قوّت یافته مانند ستاره ریز درخشان می گردند، و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعدا به صورت خورشید پدید می آیند، و گاهی مانند چراغی که افروخته باشند و یا قندیلی نمایان می شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانی» نامند، این انوار از قبیل موجودات برزخیّه هستند.

ولی هنگامی که از این مراتب، مراقبت سالک قوی تر گشت و رعایت مراقبه را کاملاً بنمود، این انوار قوی تر شده، سالک تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را یکپارچه روشن می بیند، این نور، نور نفس است که هنگام عبور از عالم برزخ هویدا می شود لیکن در مراحل اوّلیه عبور که می خواهد تجلّیات نفس شروع شود، سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده می کند و به عبارت دیگر چه بسا ملاحظه می کند که خودش در برابر خودش ایستاده است. این مرحله، ابتدای تجرّد نفسی است.

مرحوم استاد علّامه حاج میرزا علی آقای قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» می فرمودند که: «روزی از اتاق بیرون آمده در دالان خانه دیدم که خودم در کناری ساکت و صامت ایستاده ام، با دقّت تمام تری به صورت خود نگاه کردم، دیدم در صورت، خالی دارم.

چون به اتاق آمدم و در آیینه نظر انداختم دیدم که در صورت من خالی بوده و من تاکنون آن را ندیده بودم.»

و گاهی سالک متوجّه می شود که خود را گم کرده است و هرچه جستجو می کند نمی تواند خود را پیدا نماید. گفته شد که: این مشاهدات، در مراحل ابتدایی تجرّد نفس بوده و مقید به زمان و مکان هستند و بعداً در اثر توفیقات الهی، سالک می تواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ و تمامی مشاهده نماید.

از مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» - که مدّت چهارده سال شاگرد و ملازم استاد عرفان و توحید مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» بوده اند - نقل است که: «می فرموده اند: روزی استاد {ملّا حسینقلی} به من فرمود که: مقام تربیت فلان شاگرد به عهده شماست.

ص: 1118

آن شاگرد همّتی فراوان داشت و عزمی راسخ. مدّت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش نمود تا به مقامی رسید که قابلیت محضه بود برای ادراک و تجرّد نفس.

خواستم این سالک راه سعادت به دست استاد بدین فیض نائل و به این خلعت الهیه مخلّع گردد. او را با خود به خانه استاد بردم و پس از عرض مطلوب، استاد فرمودند: اینکه چیزی نیست و فوراً با دست خود اشاره کردند و فرمودند: تجرّد مثل این است.

آن شاگرد می گفت: فوراً دیدم که من از بدنم جدا شده ام و در کنار خود موجودی را مانند خود مشاهده می کنم.»

باید دانست که شهود موجودات برزخیه چندان شرافتی ندارد بلکه شرافت، همان رؤیت نفس است در عین تجرّد تامّ و کامل.

چون نفس در این موقع به تمام حقیقت مجرّده خود هویدا می گردد، موجودی مشاهده می شود که مقید به زمان و مکان نبوده بلکه مشرق و مغرب عالم را فرامی گیرد؛ و این شهود برخلاف شهود مراحل اوّلیه، جزئی نبوده بلکه از قبیل ادراک معانی کلیه است.

از مرحوم آقا سید احمد کربلایی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» که از شاگردان معروف و مبرّز مرحوم آخوند {ملّا حسینقلی همدانی} بوده اند نقل است که فرموده اند: «روزی در جایی استراحت کرده بودم، کسی مرا بیدار کرد و گفت: اگر می خواهی نور اسفهبدیه را تماشا کنی از جای برخیز.

وقتی چشم گشودم، دیدم نوری بی حدّ و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فراگرفته است.» اللَّهُمَّ ارْزُقْنا.

این همان مرحله تجلّی نفس است که بدین صورت و به کیفیت نور غیرمحدود مشاهده می شود.

از این مرحله که می گذرد، سالک سعادتمند، در اثر اهتمام در امر مراقبه به تناسب همان عوالم عِلوی و به مقتضیات آن منازل و مراحل، موفّق می گردد که صفات باری تعالی را مشاهده نماید و یا اسماء ذات مقدّسه او را به نحو کلّیت دریابد. چه بسا در این موقع سالک ناگهان متوجّه می گردد که تمام موجودات جهان، یک واحد علم است و یا غیر از یک قدرت واحده ابداً قدرتی نیست.

ص: 1119

این در مرحله شهود صفات است؛ و امّا در مرحله شهود اسماء که از این نیز برتر است، سالک ملاحظه می کند که در تمام عوالم، عالِم یکی است و قادر یکی است و حیّ یکی است؛ و این مرحله از مرحله ادراک صفات که در مرتبه قلب پیدا می شود، اشرف و اکمل است (لِأنَّ السَّالِکَ یَصْبَحُ وَ لا یَرَی قَادِراً وَ لا عَالِمَاً وَ لا حَیَّاً سِوَی اللّهِ تَعَالَی(1)

و این شهود غالباً در حال تلاوت قرآن پیدا می شود. چه بسا خواننده قرآن درمی یابد که خواننده، او نبوده، کسی دیگر بوده است و گاه می شود که ادراک می کند که مستمع نیز کسی دیگر بوده که استماع می کند.

باید دانست که تلاوت قرآن را در حصول این امر تأثیر فراوانی است و سزاوار است که سالک در حین اشتغال به نماز شب، سور عزائم را تلاوت کند، چه از حال قیام، ناگهان برای خدا به سجده افتادن خالی از لطف نیست و به تجربه ثابت شده است که قرائت سوره مبارکه «ص» در نماز وتیره شب جمعه بسیار مؤثّر است و خصوصیت این سوره از روایتی که در ثواب آن وارد شده است، معلوم می گردد.

چون سالک به توفیق الهی این مراحل را طیّ نمود و به این مشاهدات کامیاب گردید جذبات الهیّه او را احاطه نموده هر آن او را به فناء حقیقی نزدیک می سازد تا بالأخره جذبه او را احاطه کرده متوجّه جمال و کمال علی الاطلاق گشته، هستی خود و غیرخود را آتش زده در برابر طلعت نازنین یار چیزی نخواهد دید...

در این حال سالک از وادی هجران بیرون رفته و در دریای لایتناهی مشاهده ذات ربوبی مستغرق خواهد گردید.

مخفی نماند که سیر و سلوک سالک منافاتی با بود و هستی در عالم مادّه ندارد و بساط کثرت خارجیّه به حال خود باقی خواهد بود، و سالک در عین کثرت در وحدت است. بعضی فرموده اند: مدّت سی سال در میان مردم بودم و اینان گمان می کردند که من با ایشان مراوده دارم و با ایشان معاشرم و حال آنکه در این مدّت من بجز خدا کسی را ندیده و نشناختم.

این حال، بسیار مهمّ و حائز اهمیّت است چه در ابتدای امر این حال ممکن است فقط در یک لحظه پدید آید ولی کم کم شدّت می یابد و به طول ده دقیقه یا بیشتر و سپس یک ساعت یا بیشتر و بعدا به عنایات الهیّه ممکن است از حال گذشته و مقام گردد.

ص: 1120


1- . (زیرا سالک در حالی به صبح وارد می شود که هیچ قادر و عالم و زنده ای را جز خداوند متعال نمی بیند.)

این حال را در لسان اخبار و بزرگان بقاء به معبود نامند. و به این مرتبه از کمال نتوان رسید مگر پس از حصول فناء کلّی از هستی موجودات در ذات حضرت احدیّت. در این حال سالک چیزی را نمی بیند مگر ذات قدس الهی.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: وقتی که دل سالک به نور اسلام اکبر منوّر گردید، گاه و بیگاه بر او حالی دست می دهد که علاوه بر ادراک شعوری، مشاهده می کند که هرچه هست مستند به باری تعالی است و به عبارت دیگر خدای را در همه احوال، حاضر و ناظر می یابد و این همان مرحله شهود و اسلام اکبر است و چون هنوز به سرحدّ کمال نرسیده تا به تمام ارکان بدن سرایت کند و اعضاء و جوارح را متصرّف گردد، لهذا موانع مادّیه و مشاغل و شواغل طبیعیه، او را از این حال صرف نموده و در حال اشتغال به شغلی آن شهود را از دست می دهد و غفلت او را می گیرد، لذا باید سالک با عزم راسخ، ایستادگی نموده و آن حال را به مقام ملکه بالا برد و به کمال برساند تا شواغل خارجیه نتوانند مسیر شهودی سالک را تغییر دهند و بر حال او غلبه کنند، لذا باید این اسلام را از مقام دل به مقام روح سرایت دهد تا آن اجمال به تفصیل پیوندد و به امر روح، آن حالت تمام قوای ظاهری و باطنی را فراگیرد و از حال به ملکه برسد؛ و این مقام همان است که عرفاء از آن تعبیر به احسان می نمایند، چه خداوند کریم در قرآن مجید می فرماید: «وَ الَّذینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(2)،

ولی به این اکتفا ننموده پس از آن می فرماید: «وَ إنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(3)

بنابراین مجاهد فی سبیل اللّه تا به مرتبه احسان نرسد، نتواند به سبل هدایت الهیه دست یابد.

از حضرت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» سؤال کردند که: «معنی احسان چیست؟»

فرمود: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک»(4) یعنی: باید انسان چنان خدای را عبادت کند که او را ببیند و اگر بدین کیفیت قادر بر عبادت او نباشد در مرحله متأخّر، چنان خدای را عبادت کند که گویی خدای او را می بیند.

ص: 1121


1- . رساله لب اللباب / 25.
2- . سوره عنکبوت / 69. (و آنان که در راه ما مجاهده کردند البتّه به راه های خودمان هدایتشان می کنیم.)
3- . سوره عنکبوت / 69. (و مسلّما خداوند با نیکوکاران است.)
4- . روضةالمتقین، ج 13 / 13.

تا هنگامی که اسلام اکبر سالک، به ایمان اکبر نرسیده فقط گاه و بیگاه بر او حال احسان دست داده و عبادات را با شوق و رغبت و میلی وافر انجام می دهد، امّا وقتی که به ایمان اکبر رسید، از حال احسان به ملکه محسنین می رسد. در این موقع جزئیات و کلّیات افعال سالک از سرچشمه شوق و میل و رغبت آب خورده، همه را به طیب خاطر اتیان می کند، زیرا در این موقع ایمان به روح سرایت کرده و چون روح، سلطان و فرمانفرمای جمیع اعضاء و جوارح است همه را به کار خود وامی دارد و کار بر همه سهل و آسان می گردد، همه آنها منقاد و مطیع روح بوده و دقیقه ای از آنات از اطاعت او سر بازنمی زنند. خداوند تبارک و تعالی در حقّ این طائفه می فرماید: «قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِین هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»(1)

چون اشتغال به لهویات، متفرّع بر میل و رغبت به آنهاست و سالک مؤمنِ به ایمان اکبر که به مرتبه احسان رسیده و در او ملکه شده، ابداً میل و رغبتی به آنها ندارد.

و از طرف دیگر چون می داند که دو محبّت و شوق در یک دل جای نمی گیرد لقوله تعالی: «مَا جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»(2)

اگر در دل سالکی میل و رغبت به امور لهویه باشد، إنّاً(3) کشف می کنیم که میل و رغبت الهی در او نبوده و چنین قلبی منافق خواهد بود، چه در مورد امور راجع به خدای تعالی اظهار میل می کند و در امور لغویه و لهویه نیز رغبت و میل دارد.

و این نفاق، نفاق اکبر است که در مقابل ایمان اکبر قراردارد و تسلیم و اطاعت قلبی آن، متولّد از رغبت و اشتیاق باطنی نیست بلکه متولّد از عقل و زاییده خوف و ملاحظه کاری هایی است که در انسان پدید می گردد؛ و اشاره به همین نفاق است قوله عزّ من قائل: «وَ إِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلَاةِ قَامُوا کُسَالَی»(4)

ص: 1122


1- . سوره مؤمنون / 1 تا 3. (به راستی که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند و آنان که از لغو و بیهوده رو گردانند.)
2- . سوره احزاب / 4. (خداوند برای یک مرد دو دل در درونش ننهاده است.)
3- . (از معلول، به علت پی بردن.)
4- . سوره نساء / 142. (و چون به نماز ایستند به حال کسالت ایستند.)

سالک هنگامی به ایمان اکبر می رسد که هیچ درجه از درجات این نفاق در او نباشد و به هیچ وجه افعال او ناشی از مدرکات عقلیه و صلاح اندیشی و محافظه کاری و مسبّب از خوف نباشد، بلکه صرفاً براساس اشتیاق و محبّت و به داعیه عشق و میل و رغبت انجام گیرد.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در بسیاری از کلمات عرفاء و علماء اخلاق دیده می شود که تسلّط بر عالم مثال و عقل و ورود در عالم توحید را متوقّف بر کسر قوای طبیعیه و از بین بردن آنها دانسته اند؛ و این تعبیر چه بسا موجب اشتباه می شود. چه، بعضی ممکن است چنین پندارند که: با وجود قوای طبیعیه و وجود طبع و نفس و مادّه و زندگی در عالم اکل طعام و مشی در اسواق، وصول به مراتب و مراحل عالیه، ممتنع است. با آنکه چنین نیست، بلکه نیل به تمام مراحل عالیه و عوالم ماوراء مادّه و وصول به مقام قلب و عقل و توحید مطلق و تحقّق موت ناسوتی و ملکوتی و جبروتی و تحقّق و عبور از قیامت انفسیه صغری و وسطی و کبری، در این نشأه ممکن است و با وجودی که شخص در اینجا زراعت می کند و تجارت می نماید و نکاح می نماید می تواند به واسطه مجاهده با نفس امّاره از همه این مراحل عبور کند و برزخ و قیامت و سؤال منکر و نکیر و عوالم حشر و نشر و سؤال و عرض و میزان و صراط و حساب و تطایر کتب و اعراف و بهشت و شفاعت و دوزخ را در اینجا طی کند و بدون حساب و کتاب، وارد در بهشت گردد: «فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیرِ حِسابٍ»(2)،(3)

4- امام خمینی: و آن {نفس}، ساتر قلب است، و قلب، ساتر روح است، و روح، ساتر سرّ است، و آن، ساتر لطیفه خفیّه است، الی غیر ذلک از مراتب. هر مرتبه نازله، ساتر مرتبه عالیه است، و جمیع این مراتب در خُلّص اهل اللّه موجود است.(4)

سرگذشت

ص: 1123


1- . رساله لب اللباب / 61.
2- . سوره غافر / 40. (در نتیجه آنان داخل بهشت می شوند و در آنجا بی حساب روزیّ می یابند.)
3- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 65.
4- . آداب الصلاة / 91.

استاد عبدالقائم شوشتری: یکی از افراد مورد مورد اعتماد نقل می کند: «شبی در خواب دیدم ایستاده ام و شبح سیاه رنگی از وجودم جدا شد و مقابل من قرارگرفت. از خودم کمی کوتاه تر بود. با دست چپش یقه مرا گرفت و با دست راستش محکم با مشت به قلبم می زد.

سه چهار ضربه زد.

خیلی جالب بود، دیدم شخص ابلیس هم به کمک او آمد، ولی ابلیس توان مقابله با من را نداشت و تا اشاره می کردم، فرار می کرد.

همزمان با دو دشمن مبارزه می کردم. به شیطان گفتم: برو گم شو! ای ملعون خدا! برو گم شو! او رفت و ناپدید شد، اما دشمن دوم که نفْسم بود، ماند و همان طور به قلبم می زد، من هم او را می زدم، ولی هیچ اثری نداشت؛ مثل اینکه داشتم به فولاد مشت می زدم.

یکدفعه از طرف چپ بدنم بچه ای حدوداً ده دوازده ساله جدا شد. این بچه از صورت و سیرت زیبایی برخوردار بود.

هنگامی که از من جدا شد به سرعت به سمت ساختمانی که مربوط به صاحب الزمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بود رفت و خدمت حضرت مشرف شد.

من با مشاهده این صحنه، خوشحال شدم و خدای متعال را شکر کردم که کمک و یاور پیدا کرده ام.

این بچه که صورت عقل من بود، خدمت حضرت عرض کرد: آقا جان! ببین نفس، با ما چه می کند.

حضرت از همانجا یک توجه کردند و نفس، نیست شد.»(1)

مرتبه نفس

کلام ولیّ خداوند

ص: 1124


1- . غم عشق / 84.

1- أبوبکر صیدلانی: ممکن نیست از نَفْس بیرون آمدن به نَفْس، بلکه به فضل حق تعالی و مدد او می توان خارج از نفس شد و آنهم درست نشود مگر به درستی ارادت به حق و اعراض از ماسوی اللَّه.(1)

2- أبوبکر طَمَسْتانی: ممکن نیست بیرون آمدن از نَفْس و رستن از نفسِ خود به نفسِ خود، زیرا از نفس به {وسیله} او {حضرت حق} توان رست و به صحبت و ارادت او.(2)

3- سید احمد کربلایی: کمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حق «جَلَّ وَعَلَا» که تعبیر از آن به ذکر می شود، معرفت قلب و نفس است که تعبیر می شود به تفکر در نفس.(3)

4- سید احمد کربلایی: جان من به لب آمد از گفتن اینکه: راه نجات و خلاص، در استغراق ذکر الهی و تفکر در معرفت نفس و خودشناسی است، ذکر و فکر خود رهنمای تو خواهد شد.(4)

5- سید مهدی بحرالعلوم: بدان که علمای طریقت از برای سالک، منازل و عقبات(5) بیان نموده اند و طریق سیر در آنها را شرح داده اند و در تعداد منازل و ترتیب آنها اختلاف کرده اند تا اینکه أقلّ آنها را هفت و اکثر آنها را هفتصد گفته اند و بعضی به هفتاد هزار تصریح کرده اند و اکثر این منازل و عقبات، در عالم نفس، واقع است.(6)

6- ملّا احمد نراقی: هیچ یک از قوای ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان {عقل، وهم، شهوت، غضب} در هیچ وقتی خیال فرمانروایی و اندیشه سروری نیست، بلکه هریک محکوم حکم حاکم خطّه بدنند.

اما این چهار سرهنگ:

ص: 1125


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 141.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 142.
3- . تذکرةالمتقین / 181.
4- . تذکرةالمتقین / 185.
5- . (گردنه ها.)
6- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 135.

یکی از آنها که عقل است، وزیر پادشاه است که روح باشد و هماره در تدبیر آن است که روح از مقتضای صواب دید او تجاوز ننموده و انقیاد اوامر و نواهی آن را نماید تا به حسن کفایت و تدبیر آن، امر مملکت را «منسق»(1)

و مضبوط کند و پادشاه را تهیه اسباب سفر عالم قرب، سهل و آسان باشد.

و دوم که شهوت است، مانند عامل خراج است و طمّاع، دروغزن، فضول و «تخلیط گر»(2) است و هرچه وزیر که عقل است گوید، شهوت، هوای مخالفت آن کند و همیشه طالب آن است که راه روح را زده و او را محکوم حکم خود نماید و مانند بهائم و چهارپایان، غرق لجّه(3)

شهوات نموده و به هرچه او را امر نماید از مشتهیات «اکل»، «شرب»، «جماع»، «مرکب»، «لباس»، «مسکن» و امثال آن، روح بدون آنکه در ارتکاب آن با وزیر مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهمیده باشد، متابعت نماید.

و سوم که غضب است، به «شحنگی»(4) آن شهر منصوب است و تند و تیز و بی باک و شریر است، همه کشتن و بستن و زدن و شکستن و ظلم و ایذاء و عداوت و بغض را طالب است و درصدد آن است که پادشاه را که روح است فریب دهد تا به آنچه او اشاره نماید، عمل کند و فرمان عقل را اطاعت ننماید و او را چون سباع درنده، همه شغل، دریدن و ایذاء بوده باشد.

و چهارم که وهم است، شغل آن مکر، خدعه، «تلبیس»،(5)

خیانت و فتنه است و می خواهد که سلطان مملکت بدن، مطیع و منقاد او شود تا به هرچه فرمان دهد از فریفتن و شیطنت و افساد و مکر، اطاعت نموده و تجاوز نکند.

و به سبب اختلاف هواهای این قوای اربع و تفاوت آرای این چهار سرهنگ است که پیوسته مملکت بدن میدان محاربه آنها و معرکه تنازع ایشان است؛ گاهی در آنجا آثار فرشتگان و اعمال قدسیان ظاهر می شود و زمانی افعال بهائم و چهارپایان از آن هویدا می گردد و ساعتی مشغول شغل سباع و درندگان است و لحظه ای مظهر آثار شیطان می شود و همیشه چنین

ص: 1126


1- . (منظم، مرتب.)
2- . (خرابکار، آمیختن باطل در کلام.)
3- . (مهلکه.)
4- . (پاسبانی، نگهبانی.)
5- . (پنهان کردن حقیقت.)

است تا اینکه غلبه کلیه از برای یکی از این قوا حاصل شود و دیگران مقهور حکم او گردند. در این هنگام پیوسته آثار آن یک از نفس سرمی زند و صاحب آن داخل در عالم آن می شود.

پس اگر سلطنت از برای قهرمان عقل باشد، در مملکت نفس، آثار ملائکه ظاهر می گردد و احوال مملکت، انتظام به هم می رساند و صاحب آن داخل در صنف فرشتگان می شود و همیشه چنین است و اگر غلبه از برای دیگران باشد، آثار آنها در آنجا پیدا می شود و مملکت، خراب و ویران گشته و امر معاش و معاد اختلال به هم می رساند و صاحب آن داخل در حزب بهائم یا سباع یا شیاطین می شود، نعوذ بالله من ذلک.

و مخفی نماند که منشأ نزاع و سبب جدال در مملکت نفس، قوه عاقله است، زیراکه آن، مانع سایر قوا می شود از اینکه آثار خود را به ظهور رسانند و نمی گذارد که نفس را مطیع و منقاد خود سازند، چون که اعمال و افعال آنها خلاف صوابدید عقل و مخالف مقتضای آن است، اما آن سه قوه دیگر را با یکدیگر نزاعی نیست، از این جهت که هیچ یک به خودی خود منکر فعل دیگری نیستند و ممانعت از اعمال دیگری نمی نمایند مگر به اشاره عقل تواند شد که بالذات یا به جهت بعضی عوارض خارجیه، بعضی از این قوا را ضعفی و بعضی را غلبه و قوتی باشد ولیکن این نه به جهت معاندتی است که فیما بین ایشان باشد، بلکه به این سبب است که در نفوس سایر حیوانات که از قوه عاقله خالی اند منازعه نیست، اگرچه مختلفند در قوه ای که در آنها غلبه و تسلط دارد. همچنان که غلبه در جند شیاطین از برای قوه واهمه است و در خیل سباع از برای قوه غضبیه است و در حزب بهائم از برای شهویه و همچنین در نفوس ملائکه نیز منازعه نیست و مجادله راه ندارد، زیراکه قوه ایشان منحصر است در عاقله و از آن سه قوه دیگر خالی هستند، پس ممانعت و تدافع در آنها نیست.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عارف بی بدیل قرن {میرزا علی آقا قاضی} برای گذشتن از نفس امّاره و خواهش های مادّی و طبعی و شهوی و غضبی که غالباً از کینه و حرص و شهوت و غضب و زیاده روی در تلذّذات برمی خیزد، به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و

ص: 1127


1- . معراج السعادة / 39.

سلوک إلی اللّه دستور می دادند تا روایت عنوان بصری(1)

را بنویسند و بدان عمل کنند؛ یعنی یک دستور اساسی و مهمّ، عمل بر طبق مضمون این روایت بود؛ و علاوه بر این می فرموده اند: باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی دوبار آن را مطالعه نمایند.(2)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: تجرّد(3) از هوی و هوس، تجرّد از امیال نفسانیه است و با اصرار و ابرام در مشتهیات نفسانیه و لذائذ طبیعیه و انغمار(4)

در شهوات حیوانیه و اوهام شیطانیه و غضب های سَبُعیه،(5) محال است انسان به مقام تجرّد برسد.

این، جمع میان متناقضین است. تجرّد؛ یعنی تجرّد از نفس و آثار نفسانیه، و اصرار بر مشتهیات آن؛ یعنی اصرار بر ابقاء نفس و آثار نفسانیه؛ و این دو کاملاً در دو جهت متعاکس واقع اند. باید از خواهش های نفسانی رفع ید کرد تا جمال عالم آرای ماوراء نفس متجلّی گردد.(6)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیخ عطّار در منطق الطّیر حکایتی دارد که مجموعه کتاب را در برگرفته است. می گوید: «مرغ ها همه باهم جمع شدند و گفتند: باهم برویم و سیمرغ را پیدا کنیم. اینکه می گویند: سیمرغ، سیمرغ، سیمرغ، ما تا به حال سیمرغ را ندیده ایم، برویم ببینیم سیمرغ چگونه است!

بیش از نیمی از مرغ ها گفتند: این حرف چیست؟! اگر سیمرغی وجود داشت تا به حال دیده می شد! پس حال که دیده نشده، وجود ندارد و اصلاً افسانه و خیال است. باطل را ازسرتان بیرون کنید. ما اهل این راه نیستیم.

اما یک عدّه از مرغ ها به راه افتادند و بر فراز آسمان پرواز نموده تا سیمرغ را پیدا کنند. وقتی که به سبزه زار و آب و چشمه ای رسیدند، تعدادی از آنها به هوای چشمه و آب و گیاه پایین آمدند و همانجا ماندند، و بقیه به راه خود ادامه دادند. در ادامه راه، عدّه ای مثل مرغابی چون به کنار دریا و باتلاق و مردابی رسیدند، پایین آمدند. همین طور غازها یکجا پایین آمدند. در جایی

ص: 1128


1- . بحارالأنوار، ج 1 / 226.
2- . روح مجرد / 176.
3- . (جدا بودن.)
4- . (غرق شدن.)
5- . (درّندگی.)
6- . روح مجرد / 188.

کرکس ها برای خوردن جیفه ها پایین آمدند و همین طور اصناف مختلف مرغ ها را می شمارد که هرکدام در جایی پایین آمدند.

یک عدّه هم که خیلی جلو رفتند و به اینها اعتناء نکردند، آفتاب گرم تابستان را که دیدند، گفتند: این سفر، خطرناک است. سپس مغلوب خوف شده و گفتند: اگر جلو برویم می میریم؛ و همانجا پایین آمدند.

و سرانجام، یک عدّه که فقط سی مرغ بودند، رفتند و رفتند و رفتند و رفتند تا به سر کوه قاف رسیدند، چون شنیده بودند که: محلّ سیمرغ، سرِ کوه قاف است.

وقتی که خواستند سیمرغ را پیدا کنند، به این طرف و آن طرف نگاه کردند و دیدند که عجب! خودشان سی تا مرغ اند، و سیمرغ را پیدا کردند.»

یعنی اگر می خواهی خدا را پیدا کنی، خودت را پیدا کن. عیب ما این است که خودمان را گم کرده ایم. خودمان را نشناخته ایم و دنبال معرفت نفس نرفته ایم تا ببینیم چه کسی هستیم؟!...

برو از این مراحل، از این شهوات، از این غفلات، از این چشمه ها، از این آب ها، از این لجن زارها، از این مرداب ها، از این جیفه ها عبور کن، تا بتوانی به آن مقام سیمرغ برسی و آن را پیدا کنی.(1)

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: ما سرانجام هرچه را در خارج می جستیم، در درون یافتیم.(2)

11- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: تفکر در این باب {معرفت نفس} از جهتی واقعاً خطرناک است، زیرا اگر ایمان انسان ضعیف باشد و یا صفات رذیله در او متمرکز بوده و پاکی لازم را نداشته باشد، ممکن است آنها در بین راه ظهور کنند و بسا به حلول و اتحاد و یا زندقه منجر شود. تازه اگر این مسائل هم در بین نباشد چنانچه کسی در این وادی قدم بگذارد و به نتیجه نرسد، کمترین خطرش جنون است! لذا بدون دستور استاد و آمادگی کامل نباید در این راه گام نهاد.

ص: 1129


1- . آیین رستگاری، ص: 73
2- . ز مهر افروخته / 91.

این نکته نیز حائز اهمیت است که با معرفت نفس حالت تجردی برای انسان حاصل می شود که از هرگونه شائبه تعلق به امور مادی و طبیعت فاصله می گیرد، بلکه می توان گفت: تا انسان به تعلقات مادی آلوده و به علایق جسمانی پایبند است و عالم ماده و دنیا در نظرش بزرگ می باشد و عظمت آخرت در قلبش جلوه گر نشده و آن را درک نکرده است مجرد نمی شود و در نتیجه معرفت نفس برای او ممکن نخواهد شد، پس اینکه فرموده اند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ»(1) گرچه تجرد، نتیجه و حاصل معرفت است، لکن مقدمات آن، مقدمات معرفت نفس نیز هست، لذا بدون حصول آن مقدمات وارد شدن در این میدان صحیح نمی باشد.(2)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: هیچگاه معرفت نفس به معنای شناخت کنه ذات نفس نیست، زیرا همان طور که کنه ذات خدای متعال «جَلَّ جَلَالُهُ» قابل شناخت نیست، کنه ذات نفس را نیز نمی توان شناخت.

با این بیان و با توجه به اینکه روح نسبت به ماسوی، مجرد محض است روشن می شود که معرفت نفس و روح، باب معرفت حق است و از معرفت حق تعالی منفک نمی باشد... امّا چون در مسیر معرفت نفس، مراحل و منازل متعددی هست، متأسفانه بسیاری به گمان اینکه به معرفت نفس رسیده اند هریک در مرحله ای از آن متوقف شده اند. اگر انسان استاد حاذقی که این راه را طی کرده نداشته باشد تا او را راهنمایی کند، ممکن است به هر کوره دهی که می رسد آن را شهر بزرگی ببیند و در پایین ترین مرحله خیال کند به معرفت نفس رسیده و طبیعتاً از حرکت بازمانده و متوقف گردد.

در هرحال، آنطور که خدای متعال به برکت قبور مطهر و مشاهد مشرفه ائمه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به این حقیر فهمانده، معرفت نفسی که ملازم با معرفت حق «جَلَّ جَلَالُهُ» است این است که انسان خود را عاری از «ماده» و خالی از «صورت» بیابد؛ یعنی حقیقت خود را که بدون صورت و ماده است درک کند. در آن حال، سنخیت تام با عالم بالا پیدا می کند و بسا مجلای تجلیات صفات حق «جَلَّ جَلَالُهُ»می شود و چنین کسی خواهد فهمید که قلب

ص: 1130


1- . غرر الحکم / 582. (هرکس خود را بشناسد، از ماده و مادیّات جدا گردد.)
2- . سفینةالصادقین / 282.

چیست و نفس کدام است؟ نسبت به عالم برزخ هم کاملاً احاطه پیدا می کند؛ و بسا از عالم بالا نیز مطلع گردد. چنین کسی را می توان عارف و بنده صالح خدا دانست.(1)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: انسان می تواند حقیقت خودش را بدون ماده و صورت درک کند. البته کنه آن را هیچ کس نمی تواند بشناسد، لکن ظهوراتی می شود و حقیقت ذات انسان برای خودش جلوه می کند و این همان معرفت نفس است که ملازم با معرفت حق می باشد.(2)

14- علّامه حسن حسن زاده آملی: قوه خیال بر تصویر و محاکات معانی سرشته شده است؛ یعنی کار خیال این است که در سیر نزولی، معانی را صورت و شکل می دهد...

و بدان که هرچه مراقبت و حضور عند اللّه کامل تر باشد و مزاج انسانی به اعتدال ممکن نزدیک تر باشد و قوه خیال و دستگاه وی قوی تر و صحیح تر باشد، تمثلات در لوح نفس صافی تر و سالم تر است.

استادم علّامه طباطبائی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در خلوتی به من فرمود: «آقا هر روز که مراقبتم قوی تر است، در شب تمثّلاتم صافی تر است.»

قوه متخیله که قوی باشد و در انقیاد و اطاعت قوه عاقله بوده باشد، مدرَکات قوه عقلیه را به خوبی و درستی حکایت می کند؛ پس اگر مدرکات قوه عقلیه، ذوات مجرده که عقول مفارقه اند بوده باشند، قوه متخیله آنها را به صور اشخاص انسان که افضل انواع محسوسات جوهریه اند در کمال حسن و بهاء درآورد، و اگر آن مدرَکات، معانی مجرده و احکام کلیه اند، به صور الفاظ که به تعبیری قوالب معانی مجرده اند در اسلوبی شیوا و شیرین درآورد؛ و پس از آن هر دو گونه صور یاد شده را به حس مشترک دهد به گونه ای که آن صور ذوات مدرک به حسّ بصر گردند و این صور الفاظ مدرک به حس سمع گردند و چنان مشاهده شود که گویی شخصی در کمال حسن و بهاء در برابر، ایستاده و کلامی شیوا القاء می کند.(3)

ص: 1131


1- . سفینةالصادقین / 285.
2- . سفینةالصادقین / 642.
3- . انسان در عرف عرفان / 63.

15- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: چون شخص به ذکر و ریاضت می افتد و نورانیت پیدا می کند، تا صفات، ملکه نشده باشند، با خوردن بعضی اغذیه مانند گوشت گاو و پنیر و مانند آن، درب چشم برزخی بسته می شود.(1)

16- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: به چه معیاری می توان فهمید که شخص از نفْس گذشته است؟): اگر قلباً از مال دنیا گذشته باشد.(2)

17- حاج اسماعیل دولابی: این امکان وجود دارد که شخصی از طبیعت حرکت کند و از مراتب بالای معنوی سردربیاورد و در طول راهش هم اصلاً نفْس را ندیده باشد.(3)

سرگذشت

1- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: نفْس خود را در عالم معنا دیدم. به او گفتم: دست از من بردار!

گفت: «مگر نمی دانی که من تا تو را هلاک نکنم از تو دست نخواهم کشید.»(4)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: بعضی را می شناسم که در خواب، حقیقت نفسش بر او ظاهر گشته و دیده است که عوالم جملگی متلاشی شده و به جای آنها روح و نفس خود را مشاهده نموده و نفس خود را با حقیقت ملک الموت متحد دیده و در همین حال از خواب بیدار شده است و پس از بیداری مشاهده نموده که روحش بدنش را به سمت خود می کشد و او از این امر وحشت نموده و با صدای بلند همسرش را صدا نموده که: «فلانی! فلانی!» تا اینکه این حال از او برطرف شده است و این حال، همان معرفت نفس است که چنانکه در اخبار آمده راه شناخت خدا است.(5)

ص: 1132


1- . صحبت جانان / 39.
2- . آفتاب خوبان / 72.
3- . مصباح الهدی / 427.
4- . کیمیای محبت / 204.
5- . ترجمه اسرارالصلاة / 468.

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ظفر یافتن به علم توحید و نزول نور ولایت در قلب سالک، متوقّف بر توجّه و سیر در نفس می باشد، ولی این توجّه، خود نیز متوقّف بر طی مقدّمات و منازلی است که سالک باید از آنها عبور کرده و استعداد و قابلیت لازم را برای تفکر در نفس خود تحصیل کند و لذا مرحوم علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ» زمانی که این استعداد را در تلامذه سلوکی خود می دیدند، آنان را به توجّه به نفس دستور می دادند و می فرمودند: «به خودت چنان نظر کن که کأنّه خداوند جز تو هیچ موجودی را در عالم وجود خلق نفرموده است و آن وقت به حقیقت نفْس خود التفات نما.»

به یکی از شاگردان خود که تحت تربیت ایشان مدارج کمال را می گذراند، دستور توجّه به نفس دادند. پس از گذشت یک ماه خدمت حضرت علّامه آمد و عرض کرد: «نمی توانم! چگونه و به چه چیزی باید توجّه کنم؟»

ایشان دستوراتی دادند، بعد از دو یا سه ماه، هنوز می گفت: «سخت است»، امّا بالأخره توجّه به نفس برای ایشان حاصل شد و می گفت: «در خیابان، کوچه، بیرون، در حال قیام و قعود و در همه احوال، توجّه به نفس هست و همیشه در خودم هستم و از خود خارج نمی شوم. وه! چه سعادتی و چه نعمتی.»(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): کسی به خدمت ایشان {پدرم} آمده بود و می گفت: «فلان مریض را شفا دادم!»

ایشان فرمودند: «اگر خودت نیز مریض شوی، می توانی خودت را هم شفا بدهی؟»

گفت: «نه!»

والد معظّم فرمودند: «گیر کار اینجاست که شما در عالم نفس گرفتارید و إلّا برایتان فرقی نمی کرد که خود را شفا بدهید یا دیگری را. انسان موحّد اگر مریض شود و بخواهد، به یک حبّه قند سوره حمد را می خواند و خود را شفا می دهد!»(2)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در خدمتشان {پدرم} به بازدید یکی از رفقاءِ سابق سلوکی ایشان رفتیم و این آخرین ملاقات والد

ص: 1133


1- . نور مجرد، ج 1 / 487.
2- . نور مجرد، ج 1 / 728.

معظّم با آن رفیق بود. در منزل این آقا که مردی صاحب نَفَس و ریاضت کشیده و رنج دیده بود، صحبت های زیادی شد و دائماً با آب و تاب برایمان تعریف می کرد: «فلان مریض را شفا دادم! با یک حبّه قند که بر آن دعا خوانده بودم، مشکل فلان شخص را حلّ کردم!» و چه و چه!

وقتی بیرون آمدیم، علّامه والد به حقیر فرمودند: «ایشان فقط می گفت: من چنین کردم، من چنان کردم و یک کلام از خدا بر زبان ایشان جاری نشد. باید همه این امور را به خدا نسبت داد. این خداست که شفا می دهد، اگر با حمدی که انسان قرائت کرد مریض شفا یافت، به عنایت و قدرت خداست و بس، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَهِ.»

و نیز می فرمودند: «اهل توحید، افعال خود را به خدا نسبت می دهند و اگر کسی به خود نسبت داد، إنّاً(1) کشف می شود که در راه متوقّف شده و از توحید تنزّل کرده و مبتلای به شرک شده است! در راه توحید من و ما وجود ندارد، زیرا التَّوحیدُ إسقاطُ الإضافات، یعنی این اضافه ها و نسبت های به خود و نفس را در توحید باید دور ریخت و فقط به خدا نسبت داد.»(2)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: در شب سوم ماه شعبان سنه 1409 هجری قمری در منزلم در قم سوره مبارکه واقعه را تلاوت می کردم تا به کریمه «وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبینَ الضَّالِّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ وَ تَصْلِیَةُ جَحیمٍ»(3) رسیدم. ناگهان دیدم که جحیم برایم متمثل شده است و زبانیه آن بالا گرفت که فرمودهِ حق سبحانه: «وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِمَنْ یَری»(4) را به شهود عیان مشاهده کرده ام بدون اینکه جحیم مرا مس کند و آزار نماید، با اینکه تمثل، در صُقع(5)

ذات مدرِک متحقق است زیراکه تمثل، نحوی از ادراک است...

ص: 1134


1- . (از معلول به علت پی بردن.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 729.
3- . سوره واقعه / 94 - 92. (و امّا اگر از دروغزنان گمراه است، پس با آبی جوشان پذیرایی خواهد شد، و [فرجامش] درافتادن به جهنّم است.)
4- . سوره نازعات / 36. (و جهنّم برای هرکه بیند آشکار گردد.)
5- . (بخش و ناحیه.)

تمثل جحیم در صقع نفس مُدرِک مطلبی است، و بروز آن برای نفسی جحیمی مطلبی دیگر است به گونه ای که مطلب نخستین سبب اذیت و آزار مدرِکش نباشد، بلکه موجب علم ابتهاجی و شهود انبساطی او گردد، به خلاف مطلب دومین که سبب عذاب الیم است.(1)

7- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: روزی وارد مسجدی شدم. دیدم پیرمردی عامی مشغول خواندن نماز است و دو صف از ملائکه در پشت سر او به او اقتدا نموده اند و این پیرمرد خود ابداً از این صفوف فرشتگان اطّلاعی نداشت. من دانستم که این پیرمرد برای نماز خود اذان و اقامه گفته است، چون در روایت داریم: کسی که در نمازهای واجب یومیه خود اذان و اقامه هر دو را بگوید، دو صف از ملائکه، و اگر یکی از آنها را بگوید، یک صف از ملائکه به او اقتدا می کنند که درازای آن مابین مشرق و مغرب باشد.(2)

8- حاج اسماعیل دولابی: شهید {سید عبدالحسین} دستغیب از آیت اللّه {محمدجواد} انصاری همدانی پرسید که: «فلان آقا چطور است؟»

آقای انصاری گفتند: «آدم خیلی خوبی است، من قبولش دارم.»

آقای دستغیب گفت: «آقا! ایشان به من گفته است که: حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» را در مکاشفه دیده که به او گفته اند: آقای دستغیب دو هفته دیگر شهید می شود.»

بعد، دو هفته گذشت، سه هفته گذشت، ایشان شهید نشدند. آقای انصاری گفتند که: «آقا! این نفس، خودش خدا دارد. این نفس، خودش پیغمبر دارد، این نفس برای خودش امام دارد.»

و من این قضیه را برای آقای {سید عبدالکریم} کشمیری گفتم، ایشان تصدیق کردند.(3)

9- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شبی خواب دیدم در مکتب خانه ای هستم که در کودکی در آنجا قرآن می خواندم. پیرمرد سیدی را که عصایی در دست داشت و از رفقا بود آنجا دیدم. سؤال کردم: آقا! حالتان چطور است؟

ص: 1135


1- . انسان در عرف عرفان / 23.
2- . معادشناسی، ج 7 / 258.
3- . شیدا / 143.

گفت: «مریضم.»

پرسیدم: چه کنم که شفا یابید؟

در پاسخ ذکر شریفی را به زبان آورد و گفت: «دوازده هزار مرتبه این ذکر شریف را بگویید تا حال من خوب شود.»

وقتی از خواب بیدار شدم به قلبم گذشت که آن پیرمرد بیمار، صورت نفس خودم می باشد که مریض است و داروی آن نیز همان است که در خواب بیان کرد. از اینرو استخاره هم کردم که آن را انجام دهم. انجامش خوب، و ترکش بد آمد، لکن هرچه سعی می کردم که آن را عمل کنم موفق نمی شدم.

در آن ایام شب های پنجشنبه با رفقا به مسجد سهله می رفتیم و تا صبح مشغول عبادت می شدیم. شب جمعه را نیز در مسجد کوفه بیتوته می کردیم و روز جمعه در کنار نهر فرات به تفریح و شنا مشغول شده و عصر به نجف بازمی گشتیم.

یک شب جمعه در مسجد کوفه در محراب حضرت امیر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یعنی همانجا که ضربت خورده اند به قلبم الهام شد آن ذکر را بگویم. مجدداً استخاره کردم مانند قبل خوب، و ترکش بد آمد. هیچ کس هم آنجا نبود.

همینکه به گفتن آن ذکر مشغول شدم گویا در درون، مرا در یک جلسه مذاکرات علمی قراردادند! زبانم ذکر می گفت و به برکت آن ذکر شریف در قلبم فعل و انفعالات عجیبی صورت می گرفت.

ابتدا مفهوم مرگ را عرضه کردند. من خیال می کردم آنچه که انسان بیش از هر چیز دیگر به آن یقین دارد مرگ است، زیرا هر مسلمان و یا کافری بالحسّ می داند و می بیند که مردن حق است، ولی وقتی گفته شد که: انسان می میرد متوجه شدم در عین حال که این معنا را قبول دارم، لکن گویا در وجودم فرد دیگری هست که مردن را باور نکرده است، لذا دریافتم که در واقع مرگ را اصلاً قبول ندارم!

یافتن و درک کردن با اعتقاد داشتن بسیار متفاوت است. اگر انسان واقعاً به مرگ یقین پیدا کند محال است دیگر اسیر دنیا و مادیات شود. همه گرفتاری ها و آلودگی های مادی به خاطر

ص: 1136

این است که یقین در کار نیست. چه بسیار افرادی را از دوستان و وابستگان خود می شناسیم که با ما رفت و آمد داشته و اکنون همه مرده اند، با این حال باور نداریم که ما هم خواهیم مرد!

باری، من دیدم به این معنا که هر روز بالحسّ با آن روبرو هستیم یقین ندارم. در این هنگام ناگهان حالم دگرگون گردید و عنایتی شد که یقین پیدا کردم انسان می میرد و به خوبی متوجه شدم که این یقین غیر از آن عقیده ای است که قبلاً داشتم.

این حالات گاهی در حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز پیش می آمد، لکن یقین را هم درجات و مراتبی است.

آنگاه سؤال قبر و آمدن نکیرین مطرح شد و همین طور یکی پس از دیگری عقاید حقه را ارائه می کردند و با عرضه هریک متوجه می شدم که تاکنون به آن باور نداشته ام. سپس نسبت به هریک، یقین افاضه می کردند.

حدود سه ساعت طول کشید تا آن ذکر شریف به پایان رسید و گویی کار ما هم تمام شد و از مسئله یقین به قیامت فارغ شدیم!

گویا شب بعد جلسه در منزل حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید احمد فهری بود. آقای سید عبد اللّه فاطمی و آقای حاج شیخ عباس قوچانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» هم بودند.

در آن جلسه حالت سکر عجیبی به من دست داد، به طوری که از حالت عادی خارج شدم. گویا می دیدم معنایی بر من احاطه دارد. پی در پی دست هایم را بالا می بردم و می خواستم آن را قبض کرده، در آغوش بگیرم! گاهی می گفتم: آخ! قربانت بروم. هم گریه می کردم و هم می خندیدم. حالتی شبیه احتضار و موت بود.

آقای قوچانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که با اینگونه معانی و حالات آشنا بود مؤدب و با حال خضوع نشسته بود. آقای فاطمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز گاهی می گفت: «دست او را بگیرید! برق او را می گیرد!»

او کشفیات صحیحی داشت. البته معنا را نمی دید، بلکه فقط صورت آن را در عالم کشف مشاهده می کرد. بعد که حالم عادی شد گفت: «دیدم لامپ بزرگی بالای سر آسید حسین روشن است و ایشان می خواهد آن را بگیرد و من می ترسیدم دستش به برق متصل شود!»

ص: 1137

خلاصه در اثر آن ذکر شریف، در این جلسه وحدت نفسی(1)

برایم حاصل شد که من آن را توحید واقعی به حساب آوردم، به طوری که با خود می گفتم: چیزی را که عرفاء سال های سال زحمت می کشند و به دنبال آن می گردند بدست آورده ام. غافل از اینکه آن، وحدت نفس بود، نه توحید واقعی؛ و اگر روشنی لازم را در آن زمان می داشتم از همان کشف آقای فاطمی متوجه می شدم که این حال، توحید واقعی نیست. در عین حال بعد که به منزل رفتم از خدای متعال درخواست کردم به من بفهماند که این حال چه بوده است؟

همان شب در خواب دیدم سوار وسیله ای مانند تانک شده ام - و این در واقع صورت همان ذکر شریف بود که در مسجد کوفه مشغول شدم - و آن وسیله مرا به سوی مقصدی سیر می داد و به قدری قدرت داشت که هر مانعی را از مقابل برداشته، خودش، هم راه می ساخت و هم به جلو می رفت. تا اینکه وارد شهری شدیم. شهری بسیار زیبا و باصفا، دارای قصرها و باغ های دل انگیز که در کنار دریای مواجی قرارداشت و منظره ای غیرقابل وصف را به وجود آورده بود. کوچه باغ های زیبای آن که آب دریا نیز در داخل آنها آمده بود و از نسیم درختان آن، روح انسان حیاتی تازه می یافت، هرکدام به نام کسی و متعلق به فرد خاصی بود.

همینکه وارد شهر شدم ناگهان خود را سوار بر اسب قرمز بسیار زیبایی دیدم که فرد دیگری نیز سوار بر آن اسب بود. با خود گفتم: بروم کوچه های کنار دریا را از نزدیک تماشا کنم.

به ابتدای کوچه عریض و بس فرح انگیزی رسیدم که گویی بهشت بود و از آنجا دریا را به خوبی می دیدم؛ و متوجه شدم که این کوچه به نام من و متعلق به خود من است.

تصمیم گرفتم با اسب خود به داخل کوچه رفته، عازم دریا شوم.

مأموری که آنجا ایستاده بود پرسید: «کجا می روید؟»

گفتم: می خواهم به دریا بروم.

گفت: «اینجا دیگر جای اسب نیست باید پیاده شوید.»

ص: 1138


1- . وحدت نفس، ظلّ و مظهر وحدت خداوندست و جمله مشهور عرفاء: «النفس فی وحدتها کل القوی» به همین وحدت نفس اشاره دارد.

با این بیان به حقیر فهماندند که سیر نفس تمام شده و به وحدت نفس رسیده ام، ولی من می خواهم با حفظ خودیت و تعین، به حقیقت یعنی توحید واقعی برسم. کوچه متعلق به من که به دریا می پیوست و در واقع حقیقتی محدود و دارای تعین بود نیز همین معنا را دربرداشت.

پاسخ دادم: من تازه امشب به اینجا رسیده ام، می خواهم سال ها در اینجا مانده و مأنوس گردم، آنگاه پیاده شوم.

در این هنگام از خواب بیدار شدم.

وحدت نفس، هم حالی است بسیار لذت بخش و هم مرحله ای است خطرناک. یکی از خطراتش این است که چون انسان در آن حال می تواند بر سایر نفوس اثر بگذارد و برای نفوس جزئی نفس کلی شود، چنانچه در آن حال بماند چه بسا ادعای قطبیت یا بابیت کند؛ و چون در این مرحله با عالم ولایت و با نفس کلی یعنی با نفس ولیّ امر آشنا می شود ممکن است خود را ولیّ وقت بداند.

از خصوصیات دیگر وحدت نفس، حالت استقلالی است که انسان پیدا می کند و دیگر از هیچ چیز متأثر نمی شود؛ و چون سیر نفس تمام شده است، طلب و حرکت از انسان گرفته می شود و دیگر هیچ گونه ترقی نخواهد داشت، لذا اگر عنایت الهی شامل حال چنین کسی نگردد و او را از آن مرحله رد نکنند همانجا مانده و متوقف می گردد.

البته آنجا مرحله ای نیست که هرکس به آسانی به آن نائل گردد. کسانی نیز مانند صوفی ها و افراد منحرفی که در این زمینه ادعاهایی دارند بعید می دانم به این مرحله نائل شده باشند. برای بسیاری از کسانی هم که به این مرحله نائل می گردند، همین وحدت نفس ممکن است منزل باشد...

وحدت نفس نیز در واقع اولین منزل و از جهتی آغاز ترقی است که از آنجا به بعد انسان با یقین جلو می رود.

بعضی از بزرگان سال ها در همین مرحله مانده اند؛ نه توانسته اند از آن رد شوند و نه پذیرفته اند که این وحدت نفس است.

البته هر قدر ظرفیت سالک بیشتر باشد دیرتر به توحید می رسد، امّا این موضوع ربطی به متوقف شدن و ماندن در آن مرحله ندارد.

ص: 1139

مرحوم آقای انصاری {همدانی} نظرشان این بود که حافظ «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» چهل سال در حال مجاهده بوده و به آنچه می خواسته نرسیده تا آنکه حال جذبه ای پیدا می کند و دو سال ادامه می یابد و در خلال همین دو سال تکمیل می شود. ایشان در این مورد به شعر او استناد می فرمود که:

چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت

تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود...

چند روز بیشتر نگذشت که یک شب خواب دیدم در یک کارخانه برق هستم و مرحوم سید علی اکبر اعمی که در آن وقت هنوز زنده بود به آنجا آمد.

کارخانه برق صورت مبدأ نفوس است...

ایشان پرسید: «آسید حسین! چطورید؟»

گفتم: ما که دیگر به توحید رسیدیم.

پاسخ داد: «کدام توحید؟! این توحیدِ نفس خودت می باشد!»

در این لحظه از خواب بیدار شدم و همزمان بابی از علم به قلبم مفتوح گشت و ضمن آنکه از آن حال رد شدم تازه متوجه شدم همان گونه که ذات و اسماء و صفات حق تعالی را تجلیاتی است، نفس نیز دارای تجلیاتی می باشد که تمایز آنها از هم و به خصوص تفاوت و تمایز تجلی ذات نفس از تجلی ذات حق حتی برای بسیاری از کملین عالم نیز قابل تشخیص نیست.(1)

10- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: باید دانست که رسیدن به وحدت نفس غیر از معرفت نفس است که حضرت أمیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آن را منتهای هر علمی شمرده و درباره آن فرموده اند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(2)،

زیرا معرفت نفس در واقع باب توحید حقیقی و باب معرفت حق می باشد.

عارف عظیم الشأن جناب آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «کسی که معرفت نفس پیدا نکند هیچ چیز ندارد.»

ص: 1140


1- . سفینةالصادقین / 273.
2- . غررالحکم / 588.

استاد بزرگوار آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» هم روی این مطلب بسیار تأکید می کردند و در آن زمان که از ایشان تبعیت می کردم پیوسته به من می فرمودند که: در معرفت نفس فکر کنم.

هر وقت هم که در این مطلب فکر می کردم آثار خوبی از آن دیده، شهرهای باصفا، باغستان های خرم، دریاهای مواج، سبزه زارها و مکان های زیبا و دلربایی مشاهده می کردم.

امّا در زمان آشنایی با جناب آقای سید جمال گلپایگانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که تقریباً از جناب انصاری «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» منقطع بودم، هرگاه درباره تفکر در این باب تصمیم می گرفتم معمولاً خواب می دیدم در پای کوهی بسیار بلند و تیز نشسته و می خواهم بر آن بالا روم و کسی هم به من می گوید: «ببین، راهی که می خواهی بروی چنین است!» یعنی نمی توان بالا رفت، در نتیجه من هم از پیگیری این فکر منصرف می شدم.

سرانجام تصمیم جدی گرفتم که فکر را در مسیر معرفت نفس بیندازم و با خود گفتم: هر خطری می خواهد داشته باشد، من این راه را خواهم رفت. باید فکر کنم که من چه هستم؟...

در همان ایام شب ها به نماز جماعت آیت اللّه جناب آقای سید جمال گلپایگانی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» می رفتم. اکثر شب ها پیرمردی وزین با سر و وضعی متوسط و خیلی متواضع را می دیدم که در کنار و در طرف چپ من قرارمی گیرد. در آن وقت اصلاً به ذهنم نمی آمد که چگونه همیشه در کنار من برای او جای خالی پیدا می شود!

او بعد از نماز دستش را به طرف آسمان بلند می کرد و با صدایی بسیار ضعیف و لحنی سوزناک صلوات می فرستاد و گاهی هم که کسی پولی در دستش می گذاشت بدون اینکه نگاه کند آن را در جیب خود می گذاشت و به ذکر صلوات ادامه می داد.

همان شبی که برای تفکر در معرفت نفس مصمم شدم مجدداً خواب دیدم در پای آن کوهی هستم که بارها آن را در خواب دیده بودم، لکن اینبار وضع آن تغییر کرده و شیب آن طوری است که می توان از آن بالا رفت و بعد از هر صد متر مسافت نیز تخته سنگ هایی برای استراحت گذاشته شده و اطراف آن بسیار سرسبز و خرم است و همان پیرمرد به ظاهر فقیر که هر شب در نماز جماعت کنار من قرارمی گرفت در آنجا است.

ص: 1141

بنده در خواب متوجه شدم که او یکی از اولیاءِ خداست و حتی حرف زدن او نیز با اراده خودش نیست! و گویا مأمور است که حقیر را راهنمایی کند.

پرسید: «می خواهی بالا بروی؟»

گفتم: بلی!

گفت: «اشکالی ندارد حالا وقت آن رسیده است، لکن باید مواظب باشی که خیلی تند حرکت نکنی. مرحله مرحله پیش برو و به هریک از این توقفگاه ها که رسیدی قدری توقف و استراحت کن، آنگاه برای مرحله بعدی حرکت کن.» سپس گفت: «از چیزهایی که در راه خیلی به درد شما می خورد این است که برای والدین خود زیاد دعا کنید.»

پس از آن نگاهی به من کرد و متوجه چیزی شد که در قلب من بود - و الآن هم إن شاء اللّه هست - و گفت: «چیزی در وجودتان هست که در این راه به شما خیلی کمک خواهد کرد» و من می فهمیدم که آن، محبت به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است.

در این هنگام از خواب بیدار شدم و تصمیم گرفتم که فردا شب در نماز جماعت با او تماس بگیرم، امّا از آن پس دیگر او را ندیدم! و این خود مؤید این معنا بود که او از اولیاءِ خدا بوده و در این مدت، حقیر را آماده می کرده است، چراکه اولیاءِ خدا بدون سخن گفتن و فقط با توجه نیز می توانند به انسان کمک نمایند...

باری، بنده با اینکه خود به خود و یا در اثر تذکر آقای انصاری {همدانی} گه گاه درصدد تفکر در این باب برمی آمدم، لکن چون حالم از ابتدای حرکت اینگونه بود که فقط خدا را می خواستم و اصلاً طالب این امور نبودم، لذا حتی معرفت نفس را نیز مقصد خود قرارنداده، پیوسته به دنبال مقصود اصلی خود بودم؛ و بدیهی است که چون مقامات معنوی و از آن جمله معرفت نفس در طول معرفت حق تعالی است چنانچه انسان استقامت کند و توفیق معرفت او «جَلَّ جَلَالُهُ» شامل حالش گردد، در واقع همه آن درجات و مراحل و منازل بین راه را ولو بدون توجه طی کرده است...

چند سال بعد در ایران یکبار که خدمت آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» بودم ایشان مجدداً به حقیر توصیه فرمود که: در معرفت نفس فکر کنم. حقیر با اینکه از بیان حال

ص: 1142

خود اکراه داشتم، چون ایشان بر این امر اصرار کردند لازم دیدم حال خود را عرضه کنم، لذا گفتم: بنده مدعی معرفت حق هستم شما می فرمایید: در معرفت نفس فکر کنم؟!

ایشان فرمود: «بدون معرفت نفس معرفت حق تعالی ممکن نیست» و روی این معنا خیلی تأکید فرمود و منظورشان این بود که چون بنده معرفت نفس پیدا نکرده ام مطمئناً معرفت حق نیز نیافته ام.

حقیر عرض کردم: آیا امکان ندارد کسی تمام توجه و همت و خواسته اش فقط خدای متعال باشد و به منظور خود رسیده و مقدمه آن را نیز بدست آورده باشد، ولی اصلاً متوجه این معنا نشود که معرفت نفس هم پیدا کرده است؟

ایشان در گفته بنده تأملی کرده، سپس فرمود: «البته با این فرض امکان دارد.» آنگاه فرمود: «پس شما حالات خود را بیان کنید تا ببینم معرفت نفس برایتان حاصل شده است یا نه؟»

حسب الأمر ایشان بعضی از حالات خود را خدمت آن جناب عرضه داشته و از آن جمله گفتم: ایامی که در سامرّاء بودم احساس می کردم یک هستی مثل خورشید به تمام وجودم تابیده است. کم کم دریافتم که من غیر از این بدن هستم و گاهی خود را می دیدم. حتی گاهی خود را در عالم خارج و حس در مقابلم می دیدم؛ یعنی عین خودم از مقابلم به طرف من می آمد و ناگهان با هم برخورد می کردیم!

در مورد هریک از حالاتی که نقل می کردم چیزی می فرمود و آن را به عنوان معرفت نفس تأیید نمی کرد. مثلاً بعضی را آثار نفس می دانست و از بعضی از آنها به شعاع نفس تعبیر می کرد تا اینکه عرض کردم: گاهی جلوی چشمانم نوری مثل خورشید طلوع می کند که از شدت نورانیت و عظمت آن نزدیک است چشمانم نابینا شود و اصلاً نمی توانم نگاه کنم و چشمان خود را می بندم!

در اینجا رنگ آن مرد روحانی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» تغییر کرد و زیر لب فرمود: «لا اله الا اللّه، سادات وقتی خوب می شوند چقدر با دیگران فرق دارند» و دیگر چیزی نفرمود.

پس از این مذاکره از برخی رفقا شنیدم که می گفتند: «نظر آقای انصاری در مورد انحصار طریق معرفت حق در معرفت نفس تغییر کرده است»، امّا هیچ کس علت آن را نمی دانست.

ص: 1143

این نکته را باید تذکر داد که در واقع این انوار با چشم سر دیده نمی شود و چنانچه انسان چشمان خود را ببندد باز هم آنها را مشاهده خواهد کرد، لکن معمولاً در آن حال انسان تصور می کند که نور ظاهری است و با چشمانش می بیند.

در ضمن، همان طور که از لابلای مطالب گذشته پیداست حقایق را مراتب و درجاتی نامحدود است و در هیچ مرحله ای نباید چنین تصور کرد که به پایان راه نائل شده و به حقیقت مطلق دست یافته ایم، چنانکه حقیر نیز بعدها دریافتم که همین حال نیز غیر از آن بوده است که گمان می داشتم.(1)

11- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یک شب به مسجد سهله رفته بودم. در مقام حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» در گوشه ای تنها نشسته، با حال توجه از خدای متعال درخواست کردم که زیارت حضرت صاحب الأمر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» را نصیب فرماید.

در اینجا نکته بسیار مهمی را باید تذکر دهم: یکی از خطرات درخواست مستقیم از خدای متعال برای کسانی که در مرحله سیر در عالم نفس اند، این است که گاهی خود نفس تجلی کرده و امر بر انسان مشتبه می شود، زیرا در واقع انسان می خواهد از نفس خود عبور کند و همین باعث ایجاد اشکال می گردد؛ یعنی از آنجا که واسطه ای در کار نیست و انسان خودش می خواهد توجه پیدا کند، ممکن است خود بر خود تجلی نماید، لکن اگر با توسل به اهل بیت عصمت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و یا یکی از شیعیان خاص آنها حرکت کند این گرفتاری برای او پیش نمی آید؛ و این یکی از محاسن بزرگ و از ادله مهم ضرورت توسل به آن بزرگواران است.

در آن شب توجه من نیز مستقیماً به خدای متعال بود و در حالی که به شدت می گریستم، عرض کردم: خدایا! می خواهم امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را زیارت کنم.

ناگهان حالت کشفی پیدا شد و دیدم گویا خورشیدی بالای سرم قراردارد و اشعه آن از شش جهت مرا احاطه کرده و در داخل آن اشعه جوانی حدوداً شانزده ساله با خالی مشکی بر گونه و عقالی طلابافت و زیبا بر سر، در کمال زیبایی و جمال ایستاده است.

با مشاهده این منظره، طلب دیدار آن بزرگوار - به گمان اینکه توفیق زیارت حضرتش نصیبم شده - از من گرفته شد.

ص: 1144


1- . سفینةالصادقین / 281.

پس از این مکاشفه که به نوعی رسیدن به مطلوب محسوب می شد، از جای برخاستم! ولی در عین حال متحیر بودم، زیرا «دل» قانع و راضی نشده بود و آن را امضاء نمی کرد و اینکه نه خضوعی در کار بود و نه انبساطی، نه نشاطی و نه قلب منشرحی، همه حکایت از نادرستی آن می کرد، ولی چون این جریان در نفس خودم اتفاق می افتاد نمی توانستم آن را به خوبی درک کنم.

دل اگر دل باشد - نه چراگاه شیطان - عقیده به خلاف واقع پیدا نمی کند...

«صورت» مربوط به عالم نفس است؛ و به عبارت دیگر عالم نفس یعنی همان عالم صورت؛ و انسان مادامی که گرفتار عالم نفس است از حقیقت و واقع دور بوده و تقریباً نسخه بدل حقایق را درک می کند.

نظر به اینکه اصل آن طلبی که در من پیدا شد از ناحیه نفس بود، وقتی نفس به خواسته خود رسید آن طلب نیز از من گرفته شد. بدیهی است آنچه که ارزش دارد ارتباط قلبی است که فوق عالم نفس می باشد؛ یعنی انسان در قلب، حقایق را مرتبطا و بامعرفت درک کند...

در هرحال، از مسجد سهله بیرون آمدم. پشت مقام حضرت صاحب الأمر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مسجد کوچک دیگری هست که زوّار برای انجام اعمال آن به آنجا هم می روند. حقیر نیز برای خواندن نماز به آن مسجد رفتم. در بین راه ناگهان از ناحیه امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نظر خاصی شد و با اینکه نه کسی را دیدم و نه صورتی در کار بود، درک کردم که نظر خود آقاست و از کثرت وجد و انبساط و خشوع روی زمین افتاده و چنان لذتی می بردم که می خواستم خاک های زمین آنجا را در دهان بریزم!

در این موقع بود که یقین کردم حال اول حقیقت نبوده است و اگر این حال برایم پیش نمی آمد چه بسا حال اول را امضاء می کردم.(1)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: ایشان {مرحوم حاج ملّا آقا جان زنجانی} اوایل سلوک جریانات عجیب و امور غیرعادی زیادی برایش پیش آمد کرده و کمالاتی نیز بدست آورده بود.

اصطلاح خاصی داشت که از آن به «جنون» تعبیر می کرد و مثلاً می فرمود: «جنون به من گفت: برو مکه. جنون گفت: با فلانی همراه شو. به فلان شخص اعتنا نکن...»

ص: 1145


1- . سفینةالصادقین / 300.

بعضی نظرشان این بود که او از روی مصلحت و برای تستّر(1)

امر خود این کلمه را بکار می برد، ولی این نکته بسیار مهم است که معلوم شود چه کسی به او دستور می داده و از چه ناحیه ای ملهَم می شده است.

به نظر بنده گرچه ایشان از عالم طبیعت خارج شده بود و کارهای فوق العاده ای از او سرمی زد که بسا عده ای آنها را به عنوان کرامت تلقی کنند، ولی حقیر برخی از آنها را از ناحیه حق نمی دانم. البته چون ایشان اخلاص داشت و توسلش به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» قوی بود در آن حال حفظ شده و به انحراف کشیده نشده بود.

مرحوم حاج ملّا آقا جان «قُدِّسَ سِرُّهُ» دارای شخصیت و مقام کمی نبود. ایشان فردی زحمت کشیده، اهل معنا، خیلی گرم و باحرارت و نسبت به خاندان پیامبر «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بسیار خاضع و علاقه مند بود. عده ای را نیز تحت تکفل تربیت خویش داشت، بنابراین اگر صحبتی از مراتب افراد می شود، منافاتی با قداست و شخصیت آنها ندارد، زیرا ذکر این مطالب تنها برای روشن شدن خصوصیات راه و خطرات آن، جهت بهره بردن برادران ایمانی است و هیچگاه غرض، تعریف و تمجید و یا تنقید از افراد نمی باشد...

در ایام آشنایی با ایشان {حاج ملّا آقا جان زنجانی} برای من ظهور نفسی پیدا شده بود که بحمد اللّه خود متوجه بودم آن ظهور، جلوه نفس است و برای حقیر حالتی روحانی محسوب نمی شود.

روزی با همان حال ظهور نفس با ایشان گرم گرفتم و این ارتباط گرچه در مرتبه فوق طبیعت بود، در عین حال خوب می فهمیدم که در مرتبه تعین خویش با او تماس می گیرم، ولی احساس می کردم ایشان در ادراک خود آن را امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» می بیند. نه اینکه مرا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بداند، بلکه ایشان آن معنایی را که از ناحیه بنده ظهور داشت و می دانستم ظهور نفس است، امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» می دید.

حتی گاهی که با اراده خود امساک می کردم، خطاب به آن معنا می گفت: مولا جان! محبوب جان! چرا فیض خود را از ما مضایقه می کنی؟ و وقتی اقبال می کردم و بیشتر به او توجه می نمودم شاد می شد!

ص: 1146


1- . (پوشاندن و مخفی نمودن.)

این مطلب را برای آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» نقل کرده و گفتم: من می دیدم کسی را که او به آن اشاره می کند، ظهور نفس و تعین من است.

استاد بزرگوار پرسیدند: «شما خودتان را حجت وقت نمی دانید؟»

بنده عرض کردم: من خاک پای حجت وقت هستم.

ایشان از حال حقیر تعجب کرده و خرسند شدند.

البته حقیر در آن وقت سبب سؤال ایشان را متوجه نشدم، ولی بعدها فهمیدم که انسان در چنین حالی ممکن است خود را حجت وقت بداند و برای خویش حجت دیگری نبیند؛ و خرسندی ایشان از این جهت بوده که این حال باعث انحراف حقیر نشده و خودم متوجه کیفیت آن بوده ام.

این ظهور که به صورت های مختلف و خارج از اختیار من بود، هرگاه پیدا می شد قلبم بسیار ناراحت می گشت.

اصولاً خیلی مشکل است که کسی در حالی واقع شود که آن حال را برای خود صحیح نداند و در عین حال، نتواند از گیر آن نجات پیدا کند. اصلاً تشخیص اینکه این حال درست نیست بسیار سخت است، ولی بحمد اللّه خداوند لطف کرده بود که می فهمیدم آن حال، حق نیست.

مدت ها در آن حال بودم؛ و به قدری برایم زحمت و فشار داشت که روحانیتم گرفته می شد و تا وقتی که از آن حال رد نشده بودم دائماً قلبم ناراحت بود.

روزی با آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به صحرا رفته و با همین ظهور نفس که در آن روز با اقتدار جلوه کرده بود با ایشان انس گرفته بودم.

در بین صحبت هایش فرمود: «آسید حسین! دیشب در خواب دیدم رضا شاه با من گرم گرفته است و اکنون در تعبیر آن مانده ام، زیرا هرچه فکر می کنم هیچ تناسبی بین خود و رضا شاه نمی بینم!»

گفتم: این، ظهور نفس من است در همین حال فعلی.

ایشان نگاهی به من کرده و ضمن تصدیق آن فرمود: «بارک اللّه! آسید حسین!»

معنای اینکه ایشان ظهور نفس مرا به آن صورت دیده بودند این است که نفس حقیر دارای قابلیتی بوده که اگر در مسیر مادیت قرارمی گرفت قدرتی همچون رضا شاه پیدا می کرد.

ص: 1147

نمونه دیگری که در همین زمینه برای حقیر پیش آمد چنین بود: روزی حاج ملّا آقا جان «قُدِّسَ سِرُّهُ» به بنده وعده ای داد و گفت: «به همین زودی در عالم معنا به شما پستی داده می شود و به خودتان نیز اعلام می گردد؛ و من می دانم که شما به جای چه کسی انتخاب می شوید.»

پس از گذشت یک ماه به زیارت حضرت عبد العظیم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رفتم و در آنجا دعایی را که گه گاه می خواندم و آثار زیادی از آن دیده بودم، خوانده و عرض کردم: خدایا! مرا از این نفس خلاصی ده، هر روز خواهشی از من می کند، من دیگر خسته شدم، آن را از من بگیر تا راحت شوم.

همان شب در عالم رؤیا دیدم مشغول مباحثه شرح لمعه هستم. در آن حال گویا کسی گفت: «امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تشریف آوردند.»

شخصیت بزرگواری را در لباس روحانیت دیدم. همینکه چشمم به ایشان افتاد گویا کسی تیری به قلبم زد و چنان سوزشی در قلبم پیدا شد که از شدت سوز و گداز آن بی اختیار گفتم: آخ! جانم فدایت باد.

آنگاه ایشان را به صورت افسری دیدم که اسلحه ای در دست داشتند و فهمیدم آن تیر را ایشان زده اند. در این هنگام به بنده فرمود: «سی سال است مانند تو نزد ما نیامده است. سی سال قبل شخصی به نام شیخ علی شوشتری نزد من می آمد و حالش مانند تو بود. از آن وقت تاکنون روحی مثل روح تو در عالم نیامده است.» آنگاه فرمود: «ما تو را انتخاب کردیم.»

بنده از کلام ایشان فهمیدم که آن امر، مسئولیت بسیار سنگینی است، لذا عرض کردم: یا مولای! من می ترسم. از خدا بخواهید مرا حفظ کند.

این خواب که خیلی طمطراق داشت تا دو سه روز آثارش در من باقی بود؛ و با توجه به وعده ای که حاج ملّا آقاجان داده بود بسیار عجیب و پراهمیت می نمود، ولی وقتی آن را برای آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نقل کردم، ایشان فرمود: «این، جلوه نفس خودتان بوده است!»

پرسیدم: مگر جلوه نفس، امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» می شود؟

ص: 1148

فرمود: «بلی، ممکن است از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بالاتر هم بشود. این جلوه خودت برای خودت بوده است».

آری، راه تا این اندازه، باریک است و تنها کسانی که از این مراحل رد شده اند می توانند این حالات را تشخیص دهند. با اینکه این خواب، تخیل نبود و پیش از آن هم حاج ملّا آقاجان وعده انتخاب شدن به من داده بود، ولی نه وعده او دلیل بر صحت این خواب بوده و نه این خواب دلیل بر صحت مطلب می گردد؛ و از اینجا حدود و مقام افراد نیز معلوم می شود.

بعضی از رفقا نقل کردند: «روزی اخوی آقای حاج سید عبد الحسین دستغیب از آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» پرسید: آیا ممکن است امام «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» وعده ای بدهند و به آن عمل نکنند؟

فرمودند: نه! اگر به کسی وعده ای بدهند حتماً به آن عمل می کنند.

سپس سؤال کرد: حاج ملّا آقاجان چه جور آدمی است، آیا اهل دروغ است؟

فرمودند: نه! متشرع است.

آنگاه گفت: حاجتی دنیوی داشتم به ایشان متوسل شدم، ایشان پس از تشرف به حرم مطهر کاظمین «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» به من گفت: حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» فرمودند: حاجتش را دادیم. با این حال چرا حاجت من برآورده نشد؟!»

استاد بزرگوار «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» فرمودند: «در نفس انسان، امام هست، پیغمبر هست، بلکه بالاتر از آن هم هست.» مقصودشان این بود که نه وعده امام تخلف می پذیرد و نه ایشان دروغ گفته است، بلکه او از امام مُدرَک خود خبر داده است.(1)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عالم نفس یکی از مراحل مهم راه است و آنقدر وسیع است که وقتی انسان وارد این عالم می شود فکر می کند که هرگز به پایان آن نخواهد رسید، امّا اگر به لطف خدای متعال و عنایت حضرت بقیة اللّه «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» از این مرحله رد شود وارد عالم قلب خواهد شد و البته آن را وسیع تر از عالم نفس خواهد یافت؛ و سرانجام با عبور از عالم قلب، وارد عالم روح شده که آنجا دیگر سیرش بی انتها می شود و تا ابد در ترقی خواهد بود.

ص: 1149


1- . سفینةالصادقین / 497.

روزی استاد معظم آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از حال یک نفر تعریف می کردند. حقیر که در آن وقت با عالم نفس آشنا شده و آن را خوب تشخیص می دادم و چیز فوق العاده ای به نظرم نمی آمد عرض کردم: آقا! این که مربوط به عالم نفس است!

ایشان فرمود: «عجب! پس توقع دارید کجا باشد؟ می خواهید عالم نفس نباشد؟»

عرض کردم: اگر از عالم نفس باشد چه ارزشی دارد؟

فرمود: «آسید حسین! صدی نود و نه کمّلین عالم، از عالم نفس بیرون نرفته اند.» آنگاه فرمود: «روحانی» (یعنی کسی که وارد عالم روح شده باشد) خیلی کم است.(1)

14- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): آیت اللّه کشمیری در مورد شخصی که گفته بود: «من امام زمان را دیدم در حالی که آبله رو بودند»، می گوید: «خودش را دیده! این حرف ها چیست که امام زمان آبله رو هستند؟! این نفس، خودش امام زمان تولید می کند.»(2)

15- آقا سید جمال الدین گلپایگانی: {در اوایل حضور خود در نجف} تا مدت ها مردم را به صورت های برزخیه مشاهده می کردم و بسیار ملول می گشتم تا اینکه یک روز به حرم مطهر مشرف شدم و از امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خواستم که این حال را از من بگیرد [،چون] طاقت نداشتم و حضرت به من عنایت کرد.(3)

مرتبه قلب

کلام ولیّ خداوند

ص: 1150


1- . سفینةالصادقین / 303.
2- . شیدا / 203.
3- . مجله خُلُق، شماره 26.

1- سید مهدی بحرالعلوم: از جمله آثار {سیر و سلوک}، حصول انوار است در قلب؛ و ابتدا به شکل چراغی است و بعد شعله و بعد کوکب و بعد قمر و بعد شمس و بعد فرومی گیرد و از لون(1) و شکل عاری می گردد.

و بسیار به صورت برقی می باشد و گاه به صورت مشکوة و قندیل(2)

می شود و این دو، بیشتر با فعل(3) و معرفت و ذکرهای سابق حاصل می شود.

و به مرتبه اوّل اشاره فرموده حضرت أبی جعفر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» چنانکه ثقةالاسلام در «کافی» روایت کرده است که حضرت در بیان اقسام قلوب فرموده: «وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ فَقُلْتُ مَا الْأَزْهَرُ قَالَ فِیهِ کَهَیْئَةِ السِّرَاجِ... وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ»(4) و بعضی از این مراتب را حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشاره فرموده که: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ»(5)...

و از جمله آثار، به صدا آمدن قلب است و در مبادی، آوازی مانند آواز کبوتر و قمری از او ظاهر شود.

و بعد از آن، صدایی چون انداختن مهره در طاس که در آن پیچد، مسموع شود.

و بعد از آن، همهمه در باطن، شبیه به نشستن مگسی به تار ابریشم، مدرَک شود.

بعد از آن، زبان قلب، خاموش، و قلب ذکر را به روح خود می سپارد.(6)

ص: 1151


1- . (رنگ.)
2- . مشکات و قندیل هر دو به معنای چراغ دان و جایی که چراغ را در آن می گذارند می باشد.
3- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: غالباً مشکوة و قندیل با وجود ذکرهای گذشته بی مقدّمه پیدا نمی شود بلکه در حال فعل چون نماز و ورد پیدا می شود.
4- . کافی، ج 2 / 422. (و دلی نورانی و پاک. من گفتم: دل نورانی چه دلی است؟ فرمود: دلی که در آن چیزی شبیه چراغ است... و این دل، دل مؤمن است.)
5- . نهج البلاغه / 337. (عقل خود را زنده و نفس خود را کشت تا اینکه بدنش لاغر و دل سخت او نرم و لطیف شد و نوری بسیار فروزان برایش درخشید.)
6- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 205.

2- امام خمینی: برای هر یک از اعمال صالحه یا سیّئه چنانچه در عالم ملکوت(1) صورتی است مناسب با آن، در ملکوت نفس(2) نیز صورتی است که به واسطه آن در باطن ملکوت نفس(3)

یا نورانیّت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، و در این صورت نفس چون آئینه صقیل صافی گردد که لایق تجلّیات غیبیّه و ظهور حقایق و معارف در آن شود، و یا ملکوت نفس، ظلمانی و پلید شود، و در این صورت قلب چون آئینه زنگارزده و چرکین گردد که حصول معارف الهیّه و حقایق غیبیّه در آن عکس نیفکند.

و چون قلب در این صورت کم کم در تحت سلطه شیطان واقع شود و متصرّف مملکت روح، ابلیس گردد، سمع و بصر و سایر قوا نیز به تصرف آن پلید درآید، و سمع، از معارف و مواعظ الهی به کلّی بسته شود، و چشم، آیات باهره الهیّه را نبیند و از حق و آثار و آیات او کور گردد، و دل، تفقّه در دین نکند و از تفکر در آیات و بیّنات و تذکّر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالی فرموده: «لَهُمْ قُلوبٌ لا یَفْقَهونَ بِها وَ لَهُمْ اعْیُنٌ لا یُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعوُن بِها اولئِکَ کَالانْعامِ بَلْ هُمْ اضَل»(4)،(5)

3- أبوبکر صیدلانی: زندگی و حیات دل، در مرگ نفس است.(6)

مرتبه سرّ، خفیّ، أَخفی

کلام ولیّ خداوند

1- علامه سید محمدحسین طباطبایی: بشر - دانسته و ندانسته - سفری در پیش دارد و طیّ منازل می کند تا به منزلی که از آنجا نزول کرده است بازگردد و خواهی نخواهی باید این منازل

ص: 1152


1- . (برزخ در قوس صعود، عالم قبل از جبروت.)
2- . (ملکوت نفس؛ یعنی عالم نفس.)
3- . (باطن ملکوت نفس؛ یعنی مرتبه قلب که بعد از نفس است.)
4- . سوره اعراف / 179. ({آنان} دل هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی کنند، و چشمانی دارند که با آنها نمی بینند، و گوش هایی دارند که با آنها نمی شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند.)
5- . آداب الصلاة / 201.
6- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 141.

را طیّ کند تا اینکه به حق سبحانه رجوع نماید. اگر معصیت کار باشد، این سفر را به خسران طیّ خواهد کرد و اگر در عبودیت و اطاعت الهی باشد، به طرف سعادت خود سیر خواهد نمود.

اوّلین منزلی که برای سالک در راه عبودیت پیش می آید، عوالم مثالی است که نمونه ای از عالم جسمانی یعنی صورت در آن محفوظ است و در این عالم، سالک با برجستگان و اولیاء، تماس گرفته و از ایشان استفاده ها خواهد کرد. سپس از این عالم بالاتر می رود و عوالم روحی برای او پیش می آید و سرانجام به عوالم توحیدی قدم می گذارد.

اولین دری که از عوالم توحیدی به روی سالک باز می شود، توحید افعالی است، یعنی می بیند افعالی که در عالم به مخلوق نسبت می داده به حق سبحانه انتساب داشته است، مانند اینکه کسی که در پشت پرده ای قرارگرفته باشد و پرده را تکان دهد، که صورتاً حرکت به پرده استناد داده می شود، ولی واقعاً حرکت دهنده، کسی است که در پشت پرده قرارگرفته است و آن را تکان می دهد.

سالک به جایی می رسد که پرده دار را می بیند...

عموم مردم مرگ و زندگی، صحّت و مرض، و غنا و فقر را به اسباب ظاهری استناد می دهند، ولی آنانکه دری از عوالم توحید به رویشان باز شده است، حقّ را همه کاره می بینند.

در مرحله دوم، توحید صفاتی و اسمائی برای سالک پیش می آید. با این تفاوت که توحید صفاتی غالباً در خود شخص ظهور می کند نه در خارج؛ یعنی شنیدن و دیدن خود را به حق «تَبَارَکَ وَ َتَعَالَی» نسبت می دهد، ولی ظهورات اسمائی را شخص سالک غالباً در خارج از خود مشاهده می کند.

چون اینها قوّت گرفت، توحید ذاتی ظهور می کند و سالک فناءِ خویش را مشاهده می نماید و جز حق سبحانه چیزی نمی بیند و حق را به جای خود می نشاند و همه اسماء و صفات را مندکّ در ذات و عین ذات می بیند. این همان مقام احدیّت است که اعلا درجه فناء است.

سپس به مقام جمع که «بقاء بعد الفناء» است وارد می شود، یعنی در عین اینکه خود را از دست داده و خودی نمی بیند، کارهایی که اشخاص عادی دارند، دارد، لذا با خواجگی، کار غلامی

ص: 1153

می کند؛ یعنی با اینکه خود را فراموش کرده و خدای به جای او نشسته و خواجه شده است، کار کسانی را که در مقام عبودیّت و اثنینیّت اند،(1)

می کند.

چون به آخرین منزل رسید، تاج خلافةاللّهی بر سرش می نهند و بقاء می یابد و به اوّل منزلی که در سیر نزولی داشت مراجعت می کند، حقیقت، مقام ذاتش، و طریقت - که پیاده کردن شریعت است - دِثار و لباس رویین، و شریعت هم شعار و لباس زیرین وی می گردد و به اخلاق حمیده متّصف و به علم و زهد معروف می شود. همه با اویند، ولی وی را خبر از همه نیست و جز یک ذات در عالم نمی بیند. در عین حال... کسی او را به این صفات و ملکات نمی شناسد.(2)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: از جمله آثار آن مرتبه عالی {مقام بقاء بعدالفناء} انسانی، احاطه کلّیه است به قدر استعدادات امکانیه به عوالم الهیه و نتیجه این احاطه، اطّلاع بر ماضی و مستقبل است و تصرّف در موادّ کائنات، چه محیط را غایت تسلّط بر محاطٌ علیه حاصل است، با همه کس مصاحب،(3)

و در همه جا حاضر.

شیخ عبدالکریم جیلی که یکی از عرفاء است در کتاب خود به نام «الانسان الکامل» چنین گوید: «به یاد دارم وقتی به مقدار یک لمحه(4)

به من حالی دست داد که خود را متّحد با جمیع موجودات یافتم، به طوری که حضور همه آنها را بالعیان مشهود خود می دیدم، ولی این حال بیش از یک لحظه دوام نداشت.»

البتّه مانع از دوام و استمرار این حال همانا اشتغالات به تدابیر بدن است و حصول تمامیت این مراتب بعد از ترک تدبیر بدن است. عارفی از عرفاء هند به نام شیخ ولی الله دهلوی در کتاب خود به نام «همعات» چنین گوید: «به من آگاهانیدند که فراغ از آثار نشأه مادّیه پس از گذشت پانصد سال از عالم مادّه و مرگ صورت می گیرد و این مدّت مطابق با نصف روز از ایام ربوبی است، لقوله عزّ من قائل: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَألْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ»(5)،(6)

ص: 1154


1- . (دوئیّت، در مقابل یگانگی.)
2- . راز دل / 178.
3- . (همراه.)
4- . (نگاه سریع.)
5- . سوره حجّ / 47. (و حقّا یک روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سال هایی است که شما می شمارید.)
6- . رساله لب اللباب / 39.

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در ایامی که در نجف اشرف برای تحصیل مشرّف بودم و در نزد حضرت آیت الحقّ مرحوم آقای حاج میرزا علی قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تردّد داشتم، روزی در حالی که تنها در خدمت آن مرحوم بودم از باب گله و شکایت از حالاتم مطلبی عرض نمودم و آن استاد جوابی فرمود بسیار دلنشین، به طوری که حقیقتاً حظّ بردم!

سؤال این بود: چرا سالک پس از آنکه مدّتی کار کرد و در رشته عرفان قدم نهاد و حالاتی پیدا نمود و مکاشفاتی در او به وقوع پیوست، توقّعش زیاد می شود و دوست دارد مثلاً ملائکه بر او نازل شوند و جبرائیل امین را ببیند و خلاصه از دقائق و اسرار آگاه شود؟! و اینها همه دلالت بر ضعف در سلوک دارد و ناشی از خامی و ناپختگی است!

مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» پس از استماع این سخنان فرمود: «آقاجان من! این درخواست از غریبه نیست، خودش از خودش می خواهد. چه اشکال دارد که کسی در مقام یکرنگی و صفا از خودش چیزی بخواهد؟! تمنّایی داشته باشد؟! گله و شکوه ای بنماید؟! اتّفاقاً این درخواست و شکایت بسیار هم بجا و خوب است! چون راز و نیاز و خواهش بعضی از مراتب وجود است از حقیقت خود، مِنک و إلیک، منه و إلیه.(1)»(2)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: دو امر مهمّ در تجلّی سلطان معرفت دخالتی عظیم دارد:

اوّل: مراقبه به انحاء(3)

مراتب.

دوّم: توجّه به نفس.

چون سالک به این دو امر اهتمام نماید، کم کم متوجّه می شود که کثرات این جهان از یک چشمه سیراب می شوند و هرچه در عالم، صورت تحقّق به خود بگیرد همه آنها از یک مصدر است و در هر موجودی هر مقدار نور و جمال و بهاء و کمال باشد از آن سرچشمه افاضه شده است و به هر موجودی، آن مصدر عظیم به قدر سعه وجودی او که همان قوابل ماهوی اوست، نور وجود و جمال و عظمت افاضه نموده است، و به عبارت دیگر از جانب فیّاض مطلق، فیض

ص: 1155


1- . (خواهش از خودت به خودت، خواهش از خودش به خودش.)
2- . مطلع انوار، ج 1 / 174.
3- . (انواع.)

به طور اطلاق، بدون قید و شرط و حدّ، افاضه می شود و هر موجودی به قدر ماهیت خود از آن اخذ می کند.

باری، سالک در اثر مراقبه تامّ و اهتمام شدید به آن و در اثر توجّه به نفس، به تدریج چهار عالم بر او منکشف خواهد شد:

عالم اوّل: توحید افعال است.

یعنی در وهله اوّل، ادراک می کند که آنچه چشم می بیند و زبان می گوید و گوش می شنود و دست و پا و سایر اعضاء و جوارح عمل می کنند، همه و همه مستند به نفس خود اوست و نفس، فاعل ما یشاء است و سپس ادراک می کند که آنچه از افعال در جهان خارج تحقّق می یابد، مستند به خود اوست و نفس او مصدر تمام افعال است در خارج و سپس می یابد که نفس او قائم به ذات حقّ و دریچه ای از فیوضات و رحمت خدا بوده است، پس تمام افعال در جهانِ خارج استناد به ذات مقدّس او دارد.

عالم دوّم: توحید صفات است.

و آن بعد از عالم اوّل ظهور می کند و آن عبارت است از آنکه: سالک آنچه را که می شنود، حقیقت سمع را از خود نمی بیند بلکه از خدا می بیند و همچنین هرچه را با چشم می بیند، حقیقت ابصار را از خدا ادراک می کند و بعداً هرگونه علم و قدرت و حیات و سمع و بصر و غیرذلک که در موجودات خارجیه مشاهده می کند، همه را مستند به خدای تعالی می یابد.

عالم سوّم: توحید در اسماء است.

و آن بعد از عالم دوّم طلوع می نماید و آن عبارت است از آنکه: صفات را قائم به ذات، ادراک می کند. مثلاً می یابد که عالم و قادر و حیّ، خداوند متعال است؛ یعنی عالمیت خود را عالمیت خدا ادراک می کند و قادریت و سمیعیت و بصیریت خود را همه در خدا می داند و بس؛ و به طور کلّی می یابد که در تمام عوالم، قادر و عالم و سمیع و بصیر و حیّ یکی است و بس و آن خداوند جلّ جلاله است و هر موجودی از موجودات به قدر سعه وجودی خویش از آن عالم و قادر و سمیع و بصیر و حیّ حکایت می کند و او را نشان می دهد.

عالم چهارم: توحید در ذات است.

ص: 1156

که از عالم سوّم بالاتر است و این به واسطه تجلّیات ذاتیه بر سالک مکشوف می گردد؛ یعنی سالک ادراک می کند که آن ذاتی که تمام افعال و صفات و اسماء بدان مستند است، آن ذات، واحد است، یک حقیقت است که تمام اینها قائم به اوست. در اینجا دیگر سالک توجّهی به صفت و اسم ندارد بلکه مشهودش فقط ذات است و بس.

و این در وقتی است که از وجود عاریه خود، خداحافظی نموده، یکسره خود و هستی خود را گم کند و در ذات مقدّس حضرت حقّ فانی نماید، در آن هنگام تجلّی ذاتی خواهد شد؛ و البتّه این مرحله را مقام ذات نامیدن و یا حقیقت ذات یا احدیت اسم گذاردن، ضیق خناق است، چون هرچه به زبان آید و به تحریر نوشته شود، از اسم خارج نیست و ذات مقدّس الهی ما فوق اینها است و برای آن اسم و نامی نمی توان قائل شد و نمی توان مرحله و مقامی تصوّر نمود و حتّی از این نتوانستن هم بالاتر است زیرا نتوانستن در عین سلب و نفی، اثبات حدّی است برای او و حق تعالی از حدّ، بالاتر است.

چون سالک بدین منزل وارد شود، اسم و رسم خود را گم کرده و دیگر خود را نخواهد شناخت و کسی دیگر را نخواهد شناخت و جز خدا نخواهد شناخت، بلکه خدا خود را می شناساند و بس.

سالک در هریک از عوالم چهارگانه فوق، مقداری از اثر وجودی خود را از دست می دهد و گم می کند تا بالأخره اصل وجود و هستی خود را گم می کند:

در عالم اوّل که به مقام فنای در فعل می رسد، می فهمد که فعل از او سر نمی زند، بلکه از خداست. در اینجا تمام آثار فعلی خود را از دست می دهد.

و در عالم دوّم چون به تجلّی صفاتی می فهمد که علم و قدرت و سایر صفات، انحصاراً اختصاص به ذات حقّ سبحانه و تعالی دارد، صفات خود را از دست می دهد و آنها را گم می کند و دیگر در خود نمی یابد.

و در عالم سوّم چون تجلّی اسمائی می شود، ادراک می کند که عالم و قادر اوست جلّ جلاله. در اینجا اسماء خود را گم می کند و دیگر در خود نمی یابد.

و در عالم چهارم که تجلّی ذاتی است، وجود خود را گم می کند و ذات خود را از دست می دهد و دیگر ابداً خود را نمی یابد و ذات، ذات مقدّس حضرت خداوند است.

ص: 1157

این مرحله از شهود یعنی تجلّی ذاتی را عرفاء تعبیر به «عنقا» و «سیمرغ» می نمایند، چه او موجودی است که هرگز صید احدی نخواهد شد.

سیمرغ، آن ذات بحت و وجود صرف است که از آن به «عالم عمی» و «کنز مخفی» و «غیب الغیوب» و «ذاتٌ مَا لَا إسْمَ لَهُ وَ لَا رَسْمَ لَهُ» تعبیر کنند.

برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در مجلس سؤال و جواب، خدمت مرحوم علّامه طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» بودیم و عدّه معدودی از فضلاء نیز حضور داشتند. یکی از آقایان سؤال کرد: «آیا مسأله توحید این ارزش را دارد که انسان عمر خود را برای آن صرف کند و در ارتباط با مسائل آن به تحقیق بپردازد؟»

حضرت علّامه «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» فرمودند: «آیا از توحید مسأله ای عالی تر و راقی تر وجود دارد؟! اگر توحید، أعلی و أرقی از همه مسائل است، پس می ارزد که انسان همه عمر را در این راه بگذارد.»(2)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اگر نفس انسان در سیر خود به مظاهر اسماء و صفات الهی برسد و مظهر انوار الهی گردد، از جمله «أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» خواهد شد؛ و روزیّ آن همان علوم و معارف حقیقیه است و به او خواهد رسید.

و باید دانست که حصول تجرّد، به قدر استعداد امکانی است؛ یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فناء در جمیع اسماء الهی حتّی فناء در اسم «أحد» حاصل کند و اگر بقاء بعدالفناء که همان بقاء به معبود است پیدا کند، مع هذا تجرّد کامل من جمیع الجهات، حتّی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود. گرچه در این حال، علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل، مطّلع است، ولی همان علاقه اجمالی به تدبیر بدن، مانع از حصول تجرد تامّ در ما فوق افق امکان خواهد شد؛ و لذا دیده می شود که نسبت علقه روح او به بدن خود و سایر موجودات تفاوت دارد؛ و بعد از مرگ که به کلّی بدن را

ص: 1158


1- . رساله لب اللباب / 150.
2- . نور مجرد، ج 1 / 383.

رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرّد تامّ لاهوتی پیدا خواهد نمود.

و محیی الدین عربی در موارد عدیده گوید که: «بعد از بقاء به معبود نیز، عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود.»

و این مطلب منافات با اسم اعظم الهی بودن انسان ندارد، زیرا در بین موجودات حتی الملائکه، انسان، اسم اعظم است. غایةالأمر تمام مراتب را با بدن کسب می کند و فقط یک مرحله از حصول تجرّد تامّ و تمام حتّی تجرّد از عین ثابت و شوائب امکان، پس از مرگ برای او حاصل می شود.(1)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: تجلیات بر چهار گونه است:

اوّل تجلیات فعلیه: و آن چنان است که سالک، فعلی را که از او سرمی زند، از خود نمی بیند، بلکه اجمالاً از موجودی دیگر می یابد. یا آنکه فعلی را که از مردم سرمی زند، آن را از آنها نمی بیند، بلکه آن را قائم به دیگری ادراک می کند. مثل آنکه ادراک کند تمام حرکات و سکون و رفت و آمد و تکلّم مردم، همه و همه قائم به یک ذات است و بس.

دوم تجلیات صفاتیه: و آن چنان است که سالک صفتی را که راجع به اوست، از خود نمی بیند، بلکه اجمالاً از ذات دیگری ادراک می کند. مثلاً سخنی را که می شنود، خود را شنونده نمی یابد، بلکه سامع را دیگری می بیند. یا چیزی را که می بیند، خود را بیننده آن نمی بیند، بلکه موجود دیگری را بیننده می بیند؛ و همچنین نسبت به صفات دیگر و همچنین صفاتی که در سایر افراد مردم است، همه آنها را از علم و قدرت و سمع و بصر و حیات از دیگری ادراک می کند.

سوم تجلیات ذاتیه {یا اسمائیه}: و آن چنان است که سالک، صفت را با قیوم آن مَعَاً به طور اسم ادراک می کند. مثلاً در موقعی که می شنود، سمیع و شنونده را ذات دیگری می یابد و حیّ و علیم و بصیر و قدیر را دیگری ادراک می کند؛ و همچنین در بقیه موجودات و سایر افراد مردم، اسماء را از آنها نمی بیند، بلکه همه اسماء را اسم خدا می یابد.

ص: 1159


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 45.

چهارم تجلّی ذات: و آن، چنان است که سالک اصل حقیقت وجود خود را یا موجود دیگر یا همه موجودات را از ذات اقدس حقّ می بیند؛ و در بعضی از اصطلاحات این تجلّی را نیز تجلیات ذاتیه گویند.

به هرحال... تجلیات صفاتیه الهیه، دلیل بر وصول صاحبش به مقصد نخواهد بود بلکه تجلّیات ذاتیه لازم است.(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی حقیر از ایشان {آقا سید هاشم حدّاد} به طور گلایه و شکوه سؤال کردم: مگر در دعا نمی خوانیم: «فَبِکُمْ یُجْبَرُ الْمَهِیضُ وَ یُشْفَی الْمَرِیضُ.(2) به واسطه شماست که استخوان شکسته التیام می پذیرد و مریض شفا می یابد؟» و در صورتی که این خطاب به ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» صادق باشد، چرا اولیای خدا - و مقصودم خود ایشان بود - این استخوان های شکسته و دررفته ما را جَبر نمی کنند و امراض روحی ما را شفا نمی بخشند؟! و خلاصه امر:

صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند

و این هم در وقتی بود که ایشان تازه از زیارت برگشته و خسته بودند.

ناگهان از این سؤال تکانی خوردند و سپس سر خود را به زیر انداخته مدّتی تأمّل کردند و سپس فرمودند: «کار اولیاءِ خدا غیر از شکسته بندی استخوان و شفای امراض کار دیگری نیست؛ ولی باید دانست که: آن شکستگی استخوان و آن مرض بیمار هم به دست ایشان است، چون از ناحیه خداست؛ و حضرت حقّ جلّ و علا خودش می شکند و خودش التیام می دهد. خودش مریض می کند و خودش شفا می بخشد. اینها همه عشق بازی با اطوار و شئون خود اوست. همه از روی حکمت و مصلحت است؛ و در حقیقت شکستن و التیام دادن، مریض کردن و شفا دادن، دو شکل و صورت مختلف دارد که از یک مبدأ و یک منشأ حکایت می نماید. هر دو محبّت است. از خدا غیر از خوبی ساخته نیست.

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ ای عجب من عاشقِ این هر دو ضدّ

ص: 1160


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 170.
2- . إقبال الأعمال، ج 2 / 631.

عالم سراسر عشق است، عشق مظاهر با مظاهر؛ و در حقیقت عشق خود با خود.»(1)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» در کنار تأکید و ترغیب به محبّت و ولای اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نکته بسیار مهمّی را یادآور می شدند که معمولاً مورد غفلت بسیاری از موالیان اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بوده و هست و آن اینکه: نهال محبّت و ولایت معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» وقتی به ثمر نشسته و میوه شیرین و گوارای آن به کام انسان حلاوت می بخشد که در طول محبّت خداوند و توجّه به توحید باشد؛ و لذا از نظر استقلالی داشتن به آن ذوات مقدّسه و غایت کمال و معرفت انسان را معرفت و عرفان به آن حضرات قراردادن، سخت برحذر داشته و نهی می نمودند و می فرمودند: «نظر به آنان باید نظر «مرآتی»(2)

بوده و جمال تابناک حضرت حقّ را در آیینه ولایت آنان نظاره گر بود.»

حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» می فرمودند: «تمام توجّه و خاطر سالک در مقام عمل باید منعطف به پروردگار باشد، حتّی در مشاهد مشرّفه و اماکن متبرّکه نباید از نظر و توجّه به پروردگار عدول و نزول کرد. اگر در مقام سؤال و عرض حاجت، از رسول خدا و یا أمیرالمؤمنین و یا ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» چیزی طلب می کند، نباید به نظر استقلالی به آنان نگاه کند، بلکه باید آنان را بدین جهت که نزد پروردگار وجیه می باشند، بین خود و خدای خود واسطه و شفیع قراردهد.»

روزی در خدمت حضرت علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» به دیدار یکی از بزرگان و مشاهیر علماء رفتیم. در طول یک ساعت و اندی که در مجلس ایشان بودیم، آن عالمِ میزبان فقط راجع به حضرت بقیة اللَّه الأعظم «أَرْوَاحُنَالَهُ الْفِدَاءُ» و علائم و زمان ظهور و افرادی که در محضر و رکاب آن حضرت خواهند بود صحبت نمودند.

ناگفته نماند که حقیر بارها در مجلس ایشان شرکت کرده و همیشه مجلس شان به همین منوال بود.

ص: 1161


1- . روح مجرد / 568.
2- . (آینه ای و غیرمستقل.)

پایان آن مجلس وقتی حضرت علّامه والد بیرون آمدند، رو کردند به بنده و فرمودند: «ببینید! این آقا به عالم توحید راه پیدا نکرده اند! اگر به آن عالم راه یافته بودند، در تمام این مجلس لاأقلّ کلامی از توحید حضرت حقّ نیز بر زبان می آوردند.»...

ایشان {پدرم} خود نیز عاشق و شیفته آن حضرت بودند و بی شک از ره یافتگان به محضر أنور حضرت ولی عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بوده و تشرّف خارجی حقیقی داشتند و عطر و گرمی کوی مِهر ولایت را با عمق جان لمس نموده بودند، ولی می فرمودند: «تشرّف به محضر حضرت گرچه ذی قیمت و بسیار باارزش است، ولی این تشرّف خارجی هدف نیست، مهمّ رضایت آن حضرت از انسان است و این معنی حاصل نمی گردد مگر به اطاعت و تسلیم و عبودیت محضه نسبت به ساحت قدس ربوبی.»(1)

10- آیت اللّه شیخ محمدجواد انصاری همدانی: اگر شب تاریک در کوچه ای تنها، کسی کاردی را روی شکمت بگذارد و بخواهد فشار دهد و تو یقین داشته باشی که تا خدا نخواهد نمی برد، در این صورت موحّد هستی!(2)

11- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: کاش توحید خیالی نصیب مردم نشود.(3)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر کسی از مشرب توحید چشیده باشد، سخن را از جای دیگری می شنود و گوینده را دیگری می بیند.

عارفی گفتگوی زن و مردی را شنید. زن به شوهرش می گفت: «اگر نان نیاوری با گرسنگی صبر می کنم و اگر لباس ندهی با سرما و گرما می سازم و هر نوع کمبودی را در زندگی تحمل می کنم، امّا چیزی که نمی توانم تحمل کنم این است که همسر دیگری انتخاب کرده، او را هووی من قراردهی.»

اطرافیان با تعجب دیدند آن عارف با شنیدن این کلمات افتاد و غش کرد. پس از آنکه به هوش آمد علتش را از او پرسیدند.

ص: 1162


1- . نور مجرد، ج 1 / 498.
2- . سفینةالصادقین / 350.
3- . سوخته / 154.

گفت: «شما کلمات را از آن دو می شنیدید، امّا من از خدا می شنیدم که می فرمود: بنده من! اگر در نماز و روزه ات تقصیری داشتی تو را می بخشم و اگر در وظایف بندگی کوتاهی کردی از تو می گذرم، ولی اگر برای من شریک بیاوری هیچگاه از تو نمی گذرم و من از ترس اینکه مبادا شرک بورزم منقلب شده و غش کردم.»

اینها از اسرار عالم توحید است که فقط اهلش به آن پی برده و متوجه آن می شوند. آنان نیز بسیار اندک اند و اکثریت مردم قابلیت درک این معانی را ندارند.(1)

13- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! سربسته بگویم: منبع تمام اخلاق و کردار حسنه و سیئه، موحد بودن و نبودن است. اگر در خود رذیله ای دیدید، بدانید توحید و خداپرستی در شما وجود ندارد، [بلکه] به لفظ اکتفا کرده اید.(2)

14- احمد بن محمد شاذلی: زهّاد وقتی مدح شوند حالت گرفتگی پیدا می کنند، زیرا ستایش را از مردم می بینند و عارفین وقتی مدح شوند گشایش پیدا می کنند، چرا که آن را از خداوند مالک حق می بینند.(3)

15- دلف بن جحدر: عارف آن است که دنیا را ازاری(4)

داند و آخرت را رِدایی،(5) پس، از هر دو مجرّد گردد و به حق منفرد.(6)

16- معین الدّین سنجری: چون مار از پوست بیرون آمدیم، نگاه کردیم عشق و عاشق و معشوق یکی دیدیم.(7)

ص: 1163


1- . سفینةالصادقین / 717.
2- . پندنامه سعادت / 36.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 61.
4- . (لباس زیر، لنگ.)
5- . (لباسی که روی لباس های دیگر می پوشند.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 46.
7- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 254.

17- ملّا محسن فیض کاشانی: هرکه را دوست داری او را دوست داشته ای، و به هرچه روی آوری به او روی آورده ای، و بندگی هرکه به جای آوری، بندگی او به جای آورده ای و اگرچه ندانی... «وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»(1)،(2)

18- محیی الدّین، ابن عربی: بر تو باد به انجام واجب ترین از حقوق الهی و آن شرک نورزیدن به خداوند است به هیچ گونه شرک خفیّ، و شرک خفیّ عبارت است از: تکیه بر اسباب عالم و وابستگی قلبی و آرامش به آنها، زیرا این امر از بزرگ ترین مصیبت دینی در مؤمن است و آن سخن خداوند متعال است از باب اشاره که: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»(3)،(4)

19- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: بنده اصلًا اعتقاد به سبب ندارم.

وز سبب سازیش سوفسطایی ام.(5)

اولیاءِ خدا اعتقاد به سبب ندارند. اینها مراتب اولیاءِ خداست.(6)

20- حسین بن علی بحرانی: درباره عارفی «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ» شنیدم که: «گاهی به هنگام فراهم بودن اسباب، نگران و مضطرب می شد، و به محض فقدان آن قلبش آرام می گرفت و نگرانی به یکباره برطرف می شد. و این بالاترین و صادق ترین مقامات توکل است.»

گویا منشأ نگرانیِ هنگام فراهم بودن اسباب این باشد که در این صورت، امر خداوند به ملاحظه اسباب، مصداق پیدا می کند،(7) زیرا ملاحظه اسباب و رعایت آن با عدم اعتماد بر آن، مطلوب

ص: 1164


1- . سوره اسراء / 23. (و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 344.
3- . سوره یوسف / 106. (اکثر انسان ها ایمان به خدا نمی آورند مگر این که مشرک نیز می باشند.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 228.
5- . (کسی که منکر محسوسات و بدیهیات و امثال آنها است.)
6- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 135.
7- . (خداوند امر فرموده که: «کارها را از طریق اسبابی که قرارداده ام، انجام دهید» و الآن با وجود اسباب، باید به این امر خداوند عمل کنم.)

و لازم می باشد و به ناچار دل، به مقدار تصور اسباب و توجه به آن، منشعب(1)

می گردد، اما در صورت برطرف شدن اسباب، توجه دل تنها به یک جهت خواهد بود، و لذا آرام می گیرد و با ذکر خداوند مطمئن می گردد، همان گونه که خداوند می فرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».(2)،(3)

21- حسین بن علی بحرانی: {عارفی} در نامه خود برای مطالبه بخشی از آنچه خداوند به امانت در اختیار حاکمی قرار داده بود، نوشت: «اگر [آنچه را خواستم] به من بدهی، خداوند داده است و این خیر را به دست تو جاری ساخته است و اگر به من ندهی، خداوند مانع شده است و تو را تقصیری نیست...»

کسی که چشم را به مسبب الاسباب دوخته است و دیگر اسباب را ابزاری در اختیار خود می بیند، از آنها دلگیر نمی شود و بر آنها خشم نمی گیرد.(4)

22- آیت الله محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): ای فقیر! اگر سال ها به عبادت و طاعت مشغول باشی و از وحدت،(5) غافل باشی به مقام قرب کامل نخواهی رسید، اگرچه احوال و غرائب روی نماید و وقایع جلوه گردد.(6)

23- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: کسی که خود را به علامت های خود نام نهد؛ یعنی برای خویش قدرت و قوّه ای معتقد باشد از پروردگارش در حجاب است.(7)

24- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: اگر انسان به جائی رسید که در عالم وجود مؤثری غیرخدا ندید، مسلماً رغبت و ترسی هم جز به خدا و از خدا برای او باقی نخواهد ماند و در زمره بندگان

ص: 1165


1- . (پراکنده.)
2- . سوره رعد / 28. (آنها که به خدا ایمان آورده و دل هایشان به یاد خدا آرام گیرد،[ مردم!] آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام بخش دل هاست.)
3- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 145.
4- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 146.
5- . (مرتبه توحید.)
6- . اشارات ایمانیه / 191.
7- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 118.

خدا درخواهد آمد و شیطان را دیگر بر او سلطه ای نخواهد بود، زیرا راه سیطره شیطان در باب اخلاص و شرک، تنها از طریق رغبت و ترس است و اگر انسان با گشودن باب توحید، باب رغبت و ترس را سد نمود، بینی شیطان را به خاک مالیده و او را از خود محروم ساخته است.(1)

25- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: امثال ما عامه مردم اگر بعضی از عباداتمان را باعث دوری از خدا و جزء معاصی و سبب دخول در آتش بدانیم سزاوارتر است از اینکه آنها را جزء عبادات خود به حساب آورده و توقع اجر و پاداش بر آنها داشته باشیم و تو اگر در معنای کلمه طیبه «لا اله الا الله» اندکی تأمل کنی می بینی که این کلمه، کلمه توحید است و معنایش اثبات الوهیت و انفرادیت برای ذات اقدس حق و نفی آن از غیر او است، بعد به خود و رفتار و کردار خود بنگر و ببین آیا رفتار و کردار تو با این اصل سازگار است؟ یا تمام حرکات و سکنات و رفتار تو برعکس این حقیقت است و الوهیت و انفرادیت را برای هر چیز و هرکس از مخلوقین که اندک قدرت و قوتی در وجود او می بینی قائل هستی و تنها خدا را به این وصف نمی شناسی و در رفع حوائج و نیازهای خود رو سوی او نمی کنی بلکه پیوسته به دنبال اسباب و وسائط هستی؟ مثلاً اگر پدری ثروتمند داشته باشی می یابی که در رفع نیازها و انجام مهمات، دل به او داری و به خاطر وجود چنین پدری اظهار اطمینان می کنی، ولی به وعده پروردگار در رساندن روزی و اجابت دعایت خاطرت آرام نمی گیرد و اطمینان قلبی برایت حاصل نمی شود. با این وصف، هرچند که کلمه طیبه «لا اله الا الله» را بر زبان آوری، آیا واقعاً تو موحد هستی؟ و آیا می توان تو را در توحید صادق دانست؟ یا اینکه در این صورت مشرکی دروغگو و یا منافقی مسخره کننده و یا کسی که سخنی می گوید و هیچ توجهی به معنای آن ندارد، هستی.(2)

26- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: معنی «اله»، پناه بردن می باشد، بنابراین «اله» به معنی پناه است. معنی «شهادة» نیز حاضر شدن است، بنابراین معنی «اشهد ان لا اله الا الله» این است که من شاهدم که پناهی در وجود جز خدا نیست...

کسی که اعتقاد دارد که پناهی جز خدا نیست چگونه در کارهای خود به غیرخدا پناه برده و به خداوند پناه نمی برد؟ کسی که در کارهای مهم یا دیگر کارهای دنیوی پدر خود را پناهگاه

ص: 1166


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 280.
2- . ترجمه اسرارالصلاة / 284.

دانسته و به مال دنیا بیشتر اعتماد داشته و دلش با آن بیشتر آرامش می یابد تا با وعده های خدا در کتابش، در حالی که خداوند وعده های خود را با سوگند نیز تأکید نموده است، چگونه می تواند ادعا کند که پناهی جز خدا سراغ ندارم. کسی که اعتقاد دارد تمامی دارایی ها از آنِ خداست، چرا بدون اجازه او در آن دخل و تصرف می کند و چرا توقع دارد دیگران آن را به او بدهند؟ و چرا برای او سخت است که دارایی خدا به مصرف بندگان و روزیّ ّخورهای او برسد؟ کسی که معتقد است تمام نیرو، توانایی، عزت و قدرت از آن خداست چرا انتظار دارد دیگران نیازهای او را برآورند. چرا از دیگران می ترسد؟ چرا دیگران را آسیب رسان یا سودرسان می داند؟ و چرا به خاطر رضایت کسی برخلاف رضایت خدا عمل می کند؟

خلاصه اگر کسی به مضمون شهادتی که در این دعاست(1)

معتقد باشد، در کسی نفع و ضرری ندیده و مردم در نظر او مانند اشیاء بی جان هستند و وقتی که در ظاهر، خیری از کسی ببیند فقط خدا را شکر می کند و آنگاه که از کسی ضرری یا مصیبتی ببیند، می داند که خداوند به خاطر کار بدش او را مجازات نموده و خود او باعث شده است.(2)

27- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از أمیرالمؤمنین علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» روایت شده که: «بنده طعم ایمان را نخواهد چشید مگر اینکه بداند آنکه ضرر می رساند و نفع می بخشد جز خداوند یکتا، دیگری نیست» و اگر بنده به این مقام رسید به آنچه که در دست دارد بیش از آنچه که نزد خدا است مطمئن نخواهد بود و وجود و عدم و غناء و فقر برایش یکسان است.

و اما کسی که اسباب را ببیند و از مسبب الاسباب غافل باشد و بر ضمانت خداوند اطمینان نداشته باشد سزاوار است که او را عابد برای اسباب بدانیم نه برای خدا، مگر اینکه بگوئیم: اعتقادش به خدا از روی جزم و یقین بوده، ولی اینکه این اعتقاد و ایمان در عملش اثری بر جای نگذاشته، به خاطر بیماری دل و ضعف او و استیلاء(3)

ترس بر او و تزلزل خاطرش به خاطر غلبه اوهام بر او بوده است، زیرا گاه می شود که قلب به تبع وهم ناآرام می شود و پیرو وهم می گردد بدون اینکه نقصانی در اعتقاد انسان باشد، مثلاً انسان از اینکه شبی را با مرده ای

ص: 1167


1- . منظور دعای دهه اول ماه ذی الحجة است که در إقبال الأعمال، ج 1 / 323 آمده است.
2- . ترجمه المراقبات / 427.
3- . (چیره بودن.)

در خانه ای یا در گور آن مرده به صبح آورد با اینکه می داند آن مرده هم چون سایر جمادات است و کاری از او ساخته نیست وحشت دارد و دل به این امر راضی نمی گردد.(1)

28- حاج میرزا عبداللّه شالچی: بهشت جای پرخورهاست. آرزو می کند بهشت برود تا گلابی بزرگ بخورد، انگور چه جوری بخورد و... اما کسی که خدا را دارد دیگر نظرش روی این حرف ها نیست.(2)

29- امام خمینی: در عرفان عرفای حقیقی اگر کسی انگشترش را از انگشتش بیرون بیاورد و به انگشت دیگرش بکند تا مطلبی به یادش بیاید، این موضوع را شرک خفیّ می دانند.(3)

30- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: عمل را باید با اخلاص انجام داد. توحید عملی، همین اخلاص در عمل است.(4)

31- حاج اسماعیل دولابی: جالب است که عرفای شیعه چون از خدا زیاد حرف می زنند و به ظاهر کمتر از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» دم می زنند، شیعه ها می گویند: «سنّی شده اند.» خیلی باید مواظب بود که ندانسته حرف نزد و در مورد دیگران قضاوت نکرد.(5)

32- آیت اللّه {حسنعلی} نجابت: در خدمت آقای {میرزا علی آقا} قاضی بودیم. بعضی بودند که در توحید کتاب داشتند(6) و می خواستند بیایند خدمت ایشان و در اینباره صحبت کنند، اما

ص: 1168


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 433.
2- . طبیب دل ها / 109.
3- . سلسلهٔ موی دوست / 69.
4- . نردبان آسمان / 266.
5- . مصباح الهدی / 463.
6- . (کتاب، نوشته بودند.)

آقای قاضی می فرمودند: «ظاهرش درست است، ولی خیالی است و خداوند برتر از آن چیزی است که فکر می کنی و می گویی. این توحید برای آقایان مانع است.»(1)

33- آقا سید هاشم حدّاد: شرک آن است که غیر خدا را در کارها مؤثر بدانید.(2)

34- آقا سید هاشم حدّاد: غالب مسائل معارف الهی، بلکه همه آن مسائل، بدون ادراک توحید شهودی قابل ادراک نیست. مسئله جبر و تفویض و أمرٌ بَینَ الامرَین، مسئله طینت و خلقت، مسئله سعادت و شقاوت، مسئله قضا و قَدَر، مسئله لوح و قلم و عرش و کرسی، مسئله ازل و ابد و سَرمَد، مسئله ربط حادث به قدیم، مسئله دعا و اجابت آن و مسائل کثیره دیگری که در این باب ذکر می شود، همه و همه با توحید حضرت حقّ جلّ و علا حلّ شده است و بدون آن لاینحلّ است.(3)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ الزَّکِیَّةَ» افرادی همانند آقا شیخ عبداللَّه پیاده، حاج محمدعلی فشندی و دیگران را که اهل کشف و کرامات بودند، افرادی صالح، متّقی، مصفّا و بزرگوار می دانستند و با أمثال این بزرگواران روابط حسنه داشتند، امّا انس و الفت ایشان فقط با کسانی بود که گرد و غبار دو عالم را از خود تکانده و خیمه و خرگاهشان را در لامکان زده بودند.(4)

سرگذشت

1- رابعه عدّویه در فصل بهار از خانه بیرون نمی آمد، خادمه اش گفت: «بیرون آی و آثار صنع را مشاهده کن.»

ص: 1169


1- . سوخته / 155.
2- . دلشده / 207.
3- . روح مجرد / 614.
4- . نور مجرد، ج 1 / 732.

رابعه گفت: «تو در آن آثار، صانع بینی و حال آنکه مشاهده صانع، مرا از مطالعه آفریده و مخلوق، به خود مشغول کرده است.»(1)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از عنایات خاصه ای که به برکت توسل به ساحت مقدس مولای متقیان حضرت أمیر مؤمنان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به حقیر شد و آثار آن هنوز باقی است از آنجا آغاز گردید که می دیدم رفقا یکدیگر را با گرمی تحویل می گیرند و من بین آنها غریب و تنهایم و هیچ کس به من اعتنایی ندارد. از طرفی هم به هرکدام که نگاه می کردم می دیدم چیزی دارد؛ یکی مکاشفه دارد، دیگری عالم و فاضل است، یکی تقوایش چشمگیر است و خلاصه هرکدام وجهه و امتیازی دارند و من که از همه جوان تر نیز بودم می دیدم هیچ چیز ندارم...

یک روز با خود گفتم: اینکه رفقا با هم گرم می گیرند و به من اعتنایی ندارند لابد روی این حساب است که دست من خالی است و از همه عقب افتاده ام...

همان شب در عالم رؤیا دیدم با عده ای از رفقا در مسیری حرکت می کنیم... در حین حرکت ناگهان ستاره ای از بالای کوهی درخشید و مانند چراغ ماشینی که از دور پیدا شود نورش به سوی ما تابید. همگی ایستاده و به آن نور نگاه می کردیم تا کم کم به ما نزدیک شد.

حقیر متوجه شدم که آن نور در واقع شخصی است بسیار موقر با قیافه ای بس عجیب که تاجی بر سر دارد. آنگاه دریافتم که آن شخص حضرت خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» می باشند.

در آن ایام حالم طوری بود که توجهم تنها به خدای متعال بود و جز او از کسی چیزی نمی خواستم، لذا به روح آن بزرگوار و حقیقت او توجه نموده، عرض کردم: «یا اللّه! یا اللّه! یا اللّه!» و منظورم این بود که خدایا به وسیله وجود ایشان از تو استعانت می طلبم، به من عنایتی فرما.

حضرت خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» در حالی که از طرز دعای حقیر بسیار خرسند شده و خیلی تعجب کرده بود متوجه بنده شد و فرمود: «عجیب! عجیب! ما تاکنون

ص: 1170


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 46.

فکر می کردیم که غصه مردم و طلاب تنها این است که نان ندارند! معلوم می شود که غصه های دیگری نیز هست.»...

در آن ایام وضع طلاب و حتی علماء از لحاظ امور مادی بسیار بد بود و نوعاً در فشار بودند، لذا هم و غم عموم افراد مسئله نان و آب بود. آن حضرت نیز به همین جهت تعجب نمودند...

باری، حضرت خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» دست مرا گرفت و از سایر رفقا جدا کرده، به منزل خود که اتاقی سنگی و بسیار زیبا در دامنه کوه بود برد. همینکه وارد آن اتاق شدیم بنده از خواب بیدار شدم.

در حالی که خیلی متأسف بودم که از خواب بیدار شده ام و با خود می گفتم: ای کاش بیدار نمی شدم، مجدداً به قصد اینکه دنباله خواب را ببینم خوابیدم!

اتفاقاً همینکه چشم هایم را بستم دیدم در همان اتاق در کنار حضرت خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نشسته ام، ولی صورت آن حضرت تغییر کرده بود.

ایشان ابتدا می خواست عنایت بسیار مهمی به حقیر بنماید، لکن متأسفانه من آماده نبودم و نمی دانستم که مهیا نیستم.

بلی، از آن طرف هیچ مضایقه ای نیست، لیکن همچنانکه گفته اند: چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی.

نخست چوب کبریتی را مقابل من آورده، قسمتی از آن را جدا کرد و فرمود: «چه دلیلی داری که این قطعه از آن جدا شده است؟»

در واقع می خواست حقیر را به حقیقت و معنای بلندی توجه دهد که درباره آن، مطالبی بس عمیق و ناگفتنی هست که بر اهلش پوشیده نیست، لکن بنده متوجه منظور ایشان نشدم؛ از اینرو یک مرحله نازل تر را در لفافه مطرح کرد و فرمود: «چرا شما محاسن خود را اینقدر پایین می آورید؟»

اینبار نیز متوجه منظور ایشان نشدم و در حالی که گویا خود را در آینه می دیدم و متوجه شدم خط محاسنم مقداری پایین آمده است عرض کردم: آقا! زمان ما رسم شده که قدری اینجا را پایین می آورند.

ص: 1171

پس از آنکه معلوم شد بنده آمادگی برای آن دو مرحله را ندارم ایشان خواست مرحله سوم را که باز هم نازل تر است افاضه کند، لذا نخست فرمود: «چرا تو حواست را جمع نمی کنی؟!»

من با اینکه در آن وقت خود را همیشه در حال حضور و حالت جمع و تجرد می دیدم، وقتی این سؤال را نمود متوجه شدم وجودم مانند ذرات بسیار ریز در تمام عالم پراکنده است! یعنی تا این حد پراکندگی داشتم و خود نمی دانستم. لذا ایشان توجهی به حقیر کرد و با این توجه در وجودم تصرفی نمود، به طوری که در عرض چند ثانیه تمام ذرات وجودم از اطراف و اکناف عالم جمع شد و به سرعت نزد ایشان حضور یافت. آنگاه نگاهی به من کرد و فرمود: «مگر غیر از خدا مؤثری در عالم هست؟»

عرض کردم: نه آقا! غیر از خدا مؤثری نیست؛ و این همان توحید افعالی است که به این بی بضاعت افاضه فرمود.

سپس با تأکید خاصی گفتم: «لا اله الا اللّه» و از خواب بیدار شدم.

امّا خدا می داند این ذکر شریف چه کرد و چه تأثیری در بنده گذاشت؟ همین قدر می توانم عرض کنم که: بعد از آن خواب حالی پیدا کردم که عظمت مخلوق در نظرم محو شد و دیگر اثر را جز از خدا نمی بینم و بحمد اللّه این حال هنوز هم باقی است.

سال ها بعد این قضیه را برای آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» نقل کردم. ایشان خیلی تعجب کرد و فرمود: «این عنایت به هرکس بشود خداوند او را نسبت به بسیاری از مهالک در حفظ خود قرارداده است.»

یکی از شاگردان پرسید: «افاضه معنا از عالم بالا است، چرا ایشان به صورت حضرت خضر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» دیده است؟»

فرمود: «حضرت خضر «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» آب حیات خورده و این معنا و این حال نیز حیات است، لذا به آن صورت جلوه کرده است.»(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: سابقاً حقیر بسیار حریص بودم که مردم با معارف و توحید آشنا شوند و تعجب می کردم که چرا به اینگونه مطالب که بسیار واضح و روشن است رغبتی نشان نداده و در مسیر توحید و معرفت قدم نمی گذارند؟

ص: 1172


1- . سفینةالصادقین / 267.

تا اینکه شبی در خواب دیدم: شخصی که مدعی کمالات بود از توحید صحبت می کند و عده زیادی دورش را گرفته، به گفته هایش گوش می دهند، امّا نه خود او واجد آن معانی بود و نه اطرافیان می فهمیدند که حقیقتی در کار او نیست.

بنده ناراحت شده، با تندی به او گفتم: اینها که می گویی خیال بافی است تو خدای متعال را معرفی نمی کنی، اینها تعظیم و تجلیل الهی نیست. سپس برای اینکه حقیقتاً مردم را متذکر کنم رو به آنها کرده، گفتم: ای مردم! از خدا بترسید و به او ایمان بیاورید، ولی با تعجب می دیدم کسی صدای مرا نمی شنود.

صدای خود را بلند کرده، در حالی که صفات خدای متعال را برمی شمردم گفتم: ای مردم! من با زبان فارسی و واضح با شما صحبت می کنم، ولی با اینکه در کنار آنها بودم باز دیدم اصلاً سخن مرا نمی شنوند و همه به آن شخص توجه دارند!

با خود گفتم: اگر اینها یک امر غیرعادی ببینند ممکن است توجهشان جلب شده و ایمان بیاورند، لذا گفتم: ای مردم! من بنده ای از بندگان خدا هستم، اکنون بین زمین و هوا می ایستم تا بدانید توحید حقیقتی است که آثاری دارد و به کلام بدون محتوا قانع نشوید.

آنگاه بین هوا و زمین ایستاده، با فریاد گفتم: ای مردم! چه کسی مرا در فضا نگه داشته است؟ توحید یعنی این! ولی هیچ کس توجه پیدا نمی کرد و حتی یک نفر نیز به طرف من نیامده و از خواب بیدار شدم.

آنگاه فهمیدم آشنا شدن با حقیقت توحید در حد هرکسی نیست. مردم در افق دیگری بوده و اهل توحید بسیار کم می باشند.(1)

4- آیت اللّه حسن ممدوحی: مرحوم علّامه طباطبایی جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل می شد. یکبار که در اواخر عمرشان قراربود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه های تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموارِ منزلی که آن شب قرار بود بروند، یکی از

ص: 1173


1- . سفینةالصادقین / 717.

اطرافیان عرض کرد: «احتمال دارد - خدا نکرده - با این وضع، به زمین بخورید. می شود جلسه این هفته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید.»

حضرت علّامه فرمودند: «مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه می داریم و مگر نور خورشید باعث می شود زمین نخوریم؟!»(1)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: پیرمردی روشن ضمیر که فعلاً نیز حیات دارد می گفت: «در ماه رمضانی که حال خوشی داشتم، یک شب نور توحید را در همه موجودات مشاهده می کردم که همه چیز لا إله إلّا الله(2) بود.

در آن حال دیدم که گربه ای از این دیوار بر آن دیوار جستن کرد و پرید، گربه لا إله إلّا الله بود و پرش او نیز لا إله إلّا الله بود.»(3)

6- شیخ محمد همدانی (نوه آخوند ملّا حسینقلی همدانی): در زمان ایشان {آخوند ملّا حسینقلی} یکی از بزرگان به نام آقا سید محمدسعید حبوبی، برایش اشکالی مهم در یکی از مسائل توحید پیدا شد و به هریک از علماءِ عالی مقدار آن وقت که مراجعه کرد نتوانستند اشکالش را رفع نمایند و اتّفاقاً به اشخاص دیگر هم اشکال خود را ابراز نداشت، زیرا خائف بود این شبهه در نزد آنان نیز متمکن(4)

شود.

تا اینکه کسی گفت: «به مرحوم آخوند ملّا حسینقلی مراجعه کنید» و در آن وقت هم مرحوم آخوند معروف نبودند و بعید به نظر می رسید که با آنکه علماء بزرگ نتوانستند این شبهه را مرتفع کنند، مرحوم آخوند بتواند رفع نماید، لکن از باب احتمال به مرحوم آخوند مراجعه می کند.

مرحوم آخوند می فرماید: «برای حل این شبهه باید چهل روز ملازم من باشی!»

ایشان عرض می کند: «راضی دارم چهل سال ملازم شوم تا اشکالم حل شده و شبهه ام مرتفع گردد.»

ص: 1174


1- . ز مهر افروخته / 82.
2- . (همه چیز، گواه بر وحدت وجود و جلوه بودن و مظهریّت سایر اشیاء بود.)
3- . معادشناسی، ج 6 / 35.
4- . یعنی آنان را نیز دچار شبهه کند.

ایشان چهل روز ملازم مرحوم آخوند می شود تا چهل روز تمام می گردد، اما شبهه حل نمی گردد.

عرض می کند: «چهل روز تمام شد و اشکال حل نشده!»

مرحوم آخوند می فرماید: «حال که چنین است یک هفته دیگر هم ملازم باش!»

ایشان بنا می گذارد که یک هفته دیگر نیز ملازم گردد. اتّفاقاً در یکی از روزهای این هفته مرحوم آخوند به مسجد سهله مشرّف شده بودند و مرحوم آقا سید محمدسعید نیز در خدمت ایشان بودند. آقا سید محمدسعید می گوید: «در مسجد سهله به طور اتفاقی یک کتاب حدیث (ظاهراً جامع الأخبار) برداشتم تا مطالعه کنم. بعد از مطالعه اولین روایتی که به چشمم آمد، چنان خوف و خشیتی بر من مستولی شد که حد و وصف ندارد! چون خبر دیگری را مطالعه کردم، چنان رجاء و امیدی حاصل شد که حد و وصف ندارد! و در آن حال دیدم اشکال من به اندازه ای پوچ و بی وقع(1)

است که قابل ذکر نیست و اصلاً نام اشکال و شبهه به آن نمی توان نهاد.»(2)

7- آقا شیخ عبّاس قوچانی: مرحوم میرزا علی آقا قاضی با مرض استسقاء رحلت نمودند و مدّتی هم طول کشید. گویا از همهِ جهات مرگ و موقع و مدفن خود مطّلع بود.

آقازادگان ایشان برایشان طبیبی قدیمی به نام سید أبوالحسن آورند و معالجاتش سودی نداشت و بعضی اوقات قرص هایی می داد که آقازادگان با اصرار و ابرام می خواستند آنها را به مرحوم قاضی بخورانند، اما ایشان می فرمود: «فایده ای در اینها نیست، من باید حرکت کنم، اراده حتمیه حضرت حقّ در رفتن است!»

چون قرص ها را به دست او می دادند و اصرار در خوردن می نمودند، به قرص های کف دست خود نظری می کرد و با لبخند می فرمود:«شما می گویید اینها أجل را تغییر می دهد؟!»

آنگاه آنها را در دهان می انداخت و می فرمود: «این هم برای خاطر شما!»(3)

8- علامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم استاد {میرزا علی آقا قاضی} می فرمودند: «زمانی از کسی طلبی داشتم و او نمی داد. با ناراحتی حرکت کردم بروم و طلب خود را از او

ص: 1175


1- . (بی ارزش.)
2- . مطلع انوار، ج 3 / 40.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 100.

بخواهم. در بین راه به دو نفر رسیدم که به یکدیگر متعرّض شده بودند، شخص ثالثی رسید و گفت: «لا تَعْتَرِکا» یعنی، جنگ و دعوا نکنید. من برگشتم و به دنبال درخواست طلب خود نرفتم.»

در واقع آن دو نفر سخن خود را می گفتند و شخص ثالث هم کلامی را به آنان گفته بود، ولی استاد با دید دیگر و شنوایی دیگر، آن کلام را خطاب به خود گرفته و برگشته بودند.(1)

9- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم قاضی مریض بوده است و در منزلی که داشتند در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است، به حدّی که دیگر پا جمع نمی شد و حرکت نمی کرد.

در این حال بین دو طائفه ذِکِرْتْ و شِمِرْتْ در نجف اشرف جنگ بود و بام ها را سنگر کرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روی بام ها تیراندازی می کردند و از این طرف شهر با طرف دیگر شهر با همدیگر می جنگیدند.

ذکرت ها غلبه نموده و طائفه شمرت ها را عقب می زدند و همین طور خانه به خانه، پشت بام به پشت بام می گرفتند و جلو می آمدند.

در پشت بام ایشان نیز طائفه شمرت ها سنگر گرفته بودند و از روی بام به ذکرت ها می زدند. چون ذکرتی ها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شمرتی ها را در روی بام کشتند و مرحوم قاضی هم در ایوان نشسته و تماشا می کنند. و چون ذکرتی ها بام را تصرّف کردند و شمرتی ها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه، و خانه را تصرّف کردند و دو نفر از شمرتی ها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعاً در خانه شش نفر کشته شدند.

مرحوم قاضی می فرموده است: «وقتی که آن دو نفر را در پشت بام کشتند، از ناودان مثل باران همین طور داشت خون پایین می آمد.

و من همین طور نشسته ام بر جای خود و هیچ حرکتی هم نکردم» و بعد از این همه، ذکرتی ها ریخته بودند در داخل اتاق ها و هرچه بدردبخور آنان بود، جمع کرده و برده بودند.

ص: 1176


1- . راز دل / 230.

بلی لطفش این بود که مرحوم قاضی می گفت: «من حرکت نکردم. همین طور که نشسته بودم، تماشا می کردم»...

این حالات را فَنای در توحید گویند که در آن حال، شخص سالک غیر از خدا چیزی را نمی نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حقّ مشاهده می کند.(1)

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: یکی از دوستان مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی حجره ای در مدرسه هندی بخارایی معروف در نجف داشت و چون ایشان به مسافرت رفته بود، حجره را به مرحوم قاضی واگذار نموده بود که ایشان برای نشستن و خوابیدن و سایر احتیاجاتی که دارند از آن استفاده کنند.

مرحوم قاضی هم روزها نزدیک مغرب می آمدند در آن حجره، و رفقای ایشان می آمدند و نماز جماعتی برپا می کردند و مجموع شاگردان هفت هشت ده نفر بودند؛ و بعداً مرحوم قاضی تا دو ساعت از شب گذشته می نشستند و مذاکراتی می شد و سؤالاتی شاگردان می نمودند و استفاده می کردند.

یک روز در داخل حجره نشسته بودیم. مرحوم قاضی هم نشسته و شروع به صحبت کردن درباره توحید افعالی نمودند. ایشان گرم سخن گفتن درباره توحید افعالی و توجیه کردن آن بودند که در این اثناء مثل اینکه سقف آمد پایین. یک طرف اتاق، راه بخاری بود. از آنجا مثل صدای هارّهارّی شروع کرد به ریختن، و سر و صدا و گرد و غبار، فضای حجره را گرفت.

جماعت شاگردان و آقایان همه برخاستند و من هم برخاستم و رفتیم تا دم حجره که رسیدیم، دیدم شاگردان دم در ازدحام کرده و برای بیرون رفتن همدیگر را عقب می زدند.

در این حال معلوم شد که اینجورها نیست و سقف خراب نشده است. برگشتیم و همه در سر جاهای خود نشستیم و مرحوم آقا (قاضی) هم هیچ حرکتی نکرده و بر سر جای خود نشسته بودند و اتّفاقاً آن خرابی از بالای سر ایشان شروع شد.

ما آمدیم دوباره نشستیم. آقا فرمود: «بیایید ای مُوحدّین توحید افعالی! بله. بله.»

همه شاگردان منفعل شدند و معطّل ماندند که چه جواب گویند؟

مدّتی نشستیم و ایشان نیز دنبال فرمایشاتشان را درباره همان توحید افعالی به پایان رساندند.

ص: 1177


1- . مهر تابان / 317.

آری! آن روز چنین امتحانی داده شد. چون مرحوم آقا در اینباره مذاکره داشتند، این امتحان درباره همین موضوع پیش آمد...

بعداً چون تحقیق به عمل آمد، معلوم شد که این مدرسه متّصل است به مدرسه دیگر، به طوری که اتاق های این مدرسه تقریباً متّصل و جفت اتاق های آن مدرسه بود... قرینه اتاقی که ما در آن نشسته بودیم، در آن مدرسه سقف بخاریش ریخته و خراب شده بود؛ و چون اتاق این مدرسه از راه بخاری به بخاری اتاق آن مدرسه راه داشت، لذا این سر و صدا پیدا، و این گرد و غبار از محلّ بخاری وارد اتاق شد.(1)

11- یکی از فرزانگان: روزی آقای {میرزا علی آقا} قاضی پیش یکی از علماء رفته و با حالت خنده شدید به او گفته بودند: «آقا! منزل ما خف شده است (بر اثر رانش زمین، بخشی از منزل در زمین فرورفته بود)»، ولی آن آقا تعجب نموده و سخن ناسزایی نثار آقای قاضی می کند.

آیت اللّه قاضی چون غرق در حالات توحیدی بوده و فرورفتن خانه را از حکمت ها و افعال حق می دانسته می خندیده، ولی آن آقا که حالات ایشان را ادراک نمی کرده، به ایشان ناسزا گفته بود.(2)

12- آیت اللّه حسنعلی نجابت: بنده اول مجلسی که مفصل محضر آقای {میرزا علی آقا} قاضی رسیدم، ایشان خیلی گرم گرفتند و آقایی فرمودند و ما هم که خوش بودیم، در اثر التفات زیاد ایشان زبانمان باز شد.

گفتیم: آقا! این وضعی که اهل معرفت دارند، به خیال است یا به حقیقت؟

رضوان خدا بر ایشان چشم هایش را درشت کرد و فرمود: «دیگر این سخن را نگو. اینها همه عاقل هستند. عمرشان را برای خیالی که هیچ ارزش ندارد تلف می کنند؟! ارزش خیال به اندازه خود خیال است؛ یعنی توحید خیالی ارزش ندارد.»(3)

13- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: در زمان مرحوم آیت اللّه الحق و العرفان آقا سید علی قاضی، سیدی عارف و موحد به نام آقا سیّد درچه ای در نجف اقامت داشت. وی هر روز به ایوان

ص: 1178


1- . مهر تابان / 318.
2- . فریادگر توحید / 114.
3- . عطش / 57.

بزرگ صحن امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفت و در حالی که عبایش را بر سر خود می کشید به مردم و رفت و آمدهای آنها و حالاتشان نگاه می کرد. وقتی خبر او را به مرحوم آقای قاضی می دهند می فرماید: «آن سید از دیدن اجتماع و ازدحام و شلوغی مردم، مشاهدات توحیدی می کند و به حقایق بزرگ و معارف الهی می رسد.»(1)

14- نقل است که: «أبوالعباس بغدادی ده پسر صاحب جمال داشت که در سفری همراه خود می برد. دزدان سر راه ایشان گرفتند و یک یک سر بریدند تا نوبت به فرزند دهم رسید، اما او نسبت به هیچ کدام سخنی نمی گفت، فقط روی به آسمان می کرد و می خندید.

چون خواستند پسر دهم را بکشند، روی به پدر کرد و گفت: چقدر بی شفقتی پدر! نه پسرت را کشته اند؟! می خندی و سخن نمی گویی؟!

گفت: ای جانِ پدر! کسی که او این می کند، با وی هیچ سخن نتوان گفت، او خود می داند و می تواند. اگر خواهد، نگاه دارد.

آن دزد چون این بشنید، حالتی بر وی افتاد، گفت: ای پیر! چرا این سخن قبل از این نگفتی تا هیچ کدام از پسرانت کشته نشوند؟»(2)

15- چون سلمان فارسی مریض شد، به وی گفتند: «برایت طبیب آوریم؟»

گفت: «طبیب، خود، مرا مریض کرده است.»

گفتند: «عافیت تقاضا کن.»

گفت: «علم و آگاهی او از حال من، از درخواست نمودنم کفایت می کند.»(3)

16- یکی از بزرگان: بایزید بسطامی را به خواب دیدم، پرسیدم: خدا با تو چه کرد؟

گفت: «از من پرسید: ای بایزید! چه آوردی؟

گفتم: خدایا! چیزی نیاورده ام که شایسته بزرگی تو باشد، امّا به تو شرک نیاوردم.

ص: 1179


1- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 162.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 66.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 219.

به من فرمود: و نه شب شیر.»

از وی پرسیدم: منظور از شب شیر چیست؟

گفت: «شبی شکمم درد می کرد، گفتم: شیر خوردم، دلم به درد آمد. به همین اندازه با من عتاب فرمود که: مگر جز من کسی دیگر در کار است؟»(1)

17- محمد بن عبدالخالق دینوری: در سفری لَنگی را دیدم که به یک پا برمی جست و می رفت. به وی گفتم: تو را با سفر چکار با اینکه ابزار رفتن نداری؟

پرسید: «مسلمانی؟»

گفتم: بلی!

پرسید: «این آیه خوانده ای: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ،(2) وقتی خدا حامل باشد، بدون ابزار حمل می کند، چون از آن بی نیاز است.»(3)

18- حجت الاسلام محی الدین فرقانی: در نجف بعضی از آقایان و مردم به امام {خمینی} گله می کردند که: «چرا با بعضی از دوستانتان زیاد گرم نمی گیرید؟» مثلاً می گفتند: «دو آیت الله به هم می رسند، به هم تعظیم می کنند و با همدیگر گرم می گیرند.»

امام می فرمودند: «من در طی مدت چهل سال، زحمت کشیدم تا موحد شدم، حالا تازه بیایم و مشرک بشوم و سجده کنم برای شما و آقایان؟!»(4)

19- امام خمینی: {در زمان پهلوی هنگامی که مرا بازداشت کردند تا به تهران ببرند} در بین راه قم و تهران ناگهان ماشین از جاده اصلی به جاده خاکی منحرف شد و من یقین کردم که (مأمورین ساواک) می خواهند مرا بکشند، ولی مجدداً ماشین به جاده اصلی بازگشت. من به نفس خود مراجعه کردم و دیدم هیچ تغییری در من حاصل نشده است.(5)

ص: 1180


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 417.
2- . سوره اسراء / 70. (و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب ها] برنشاندیم.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 121.
4- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / حالا بیایم مشرک بشوم؟
5- . بانک جامع خاطرات امام خمینی / یقین کردم می خواهند مرا بکشند.

20- شهید شیخ فضل الله محلاتی: من یادم هست یک نفر در زمان مرحوم آیت الله بروجردی [خمس خود را] با من دست گَردان کرده بود و هفت هزار تومان به من داد و گفت: «این را ببرید به آقایان قم بدهید و اسم دو نفر را آورد.»...

من پول را بردم پیش یکی از آقایان قم، این شخص خیلی از ما استقبال کرد و به ما اجازه داد برای گرفتن سهم امام و هزار تومان از پول را هم به خود من برگرداند و بعد هم گفتند: «من بناست حوزه را اداره کنم. شما توی مجالس بگو: حوزه احتیاج به پول دارد» و از این حرف ها و گفتند: «یک خوابی یک کسی برای من دیده امام زمان به من نظر دارد و من باید حوزه را اداره کنم.»

من خیلی ناراحت شدم، بعد رفتم خدمت امام و پول را به ایشان دادم.

ایشان یک مقداری مرا نصیحت کردند و فرمودند: «آیت الله بروجردی که رفته فکر نکنید که رازق ما بوده یا آشیخ عبدالکریم رازق ما بوده، رازق ما خداست. شما باید عزت روحانیت را حفظ کنید. یک وقت فکر نکنند روحانی محتاج است. نباید کوچک ترین جمله ای که در آن نقص روحانیت باشد بگویید.»(1)

21- آیت الله عباس علی عمید زنجانی: به ایشان {امام خمینی} عرض شد: «آقایی می گویند: عمامه و محاسن شما کوچک است و در شأن یک مرجع نیست.»

ایشان فرمودند: «بگوئید: هنوز مشرک نشده ام.»(2)

22- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: وقتی امام {خمینی بعد از سال ها تبعید در فرانسه} با هواپیما (از فرانسه) به طرف ایران می آمدند، خبرنگار از معظم له پرسید: «شما الان چه احساسی دارید؟»

و امام جواب دادند: «هیچ!»(3)

ص: 1181


1- . پا به پای آفتاب ج 6 / 15.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 29.
3- . در سایه آفتاب / 106.

23- آیت اللّه سید موسی شبیری زنجانی: {آخوند محمدکاظم خراسانی} به واسطه مقام مرجعیتش به وی پیشنهاد می شود زیارت در حرم مطهر علوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را کمی طولانی تر کند تا وجهه بیشتری بین مردم داشته می باشد.

{ایشان} برمی آشوبد و می گوید: «آیا می خواهید پس از هفتاد سال زندگانی، به خداوند مشرک شوم؟»(1)

24- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: {آیت الله محمدتقی بهجت در زمان بیماری شان} در پاسخ احوال پرسی {بنده} از ایشان فرمودند: «الطَبِیبُ أَمْرَضَنِی» (2)،(3)

25- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: یکی از ملازمان، خدمت آقای {محمدجواد} انصاری {همدانی} می رسد و می گوید: «می خواهم به عتبات بروم.»

آقای انصاری می گوید: «نرو، خطراتی برایت دارد، مگر آنکه اهل توحید باشی.»

ایشان پیش خودش فکر می کند که اهل توحیدم! و به سفر می رود.

در آنجا یک کشف و شهوداتی برایش رخ می دهد و وقتی برمی گردد مدعی شده و ادعاهایی می کند، سپس چند سال آقای انصاری را ترک می کند و دنبال مسائلی مثل طی الارض و کسب قدرت های دیگر می رود، اما سرش به سنگ می خورد، متنبه می شود و برمی گردد و اصرار و التماس و ابراز اعتذار می کند.

آقای انصاری به او می گوید: «ما دوستت داریم و با تو مشکلی نداریم.»(4)

ص: 1182


1- . جمال السالکین، ج 1 / 102.
2- . (طبیب [خداوند]، مرا بیمار ساخته است.)
3- . زمزم عرفان / 304.
4- . سوخته / 125.

مراقبه

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: چیزی که لازم است... از دست ندادن مراقبه و مواظبت بر آن نمودن می باشد. برای حفظ این معنی، خوب است صورت خیالی کلمه «اللَّه» را همیشه و در همه حال در پیش نظر داشته و گاه گاهی هم آن را به زبان جاری نمایند.(1)

2- ابراهیم بن شیبان کرمانشاهی: سالکی که می خواهد از سیر بماند، ملازمِ مباحات شود.(2)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آیا می شود کار ما درست شود و به مقام کمال و معرفت برسیم بدون اینکه از دنیا و از زندگی اجتماعی و از صنعت و حرفه خود دست برداریم و به غارها و بیابان ها برویم و همیشه در آنجا با عزلت و کناره گیری از مردم و جامعه مشغول به عبادات معهوده و اوراد و ادعیه مأثوره باشیم؟...

آیا چیزی هست که جایگزین اشتغالات سنگینی که اهل ریاضت انجام می دهند بشود...؛ یعنی {انسان} نظیر کسانی باشد که رهبانیّت ندارند و در اجتماع هستند و فقط مندوبات و مستحبات عادی را انجام می دهند، ولی نتیجه کارهای طولانی و دشوار آنها را حائزاند؟...

بعضی از علماءِ بسیار بزرگوار بوده اند که در اجتماع بوده اند و به درس های متعارف حوزه از قبیل بحث، مطالعه و... اشتغال داشته اند و با این حال اگر مقامات بیشتری از دیگران نداشته باشند، حدأقلّ کم نداشته اند...

پاسخ اینکه: خیال می کنیم در این مطلب جای شک نیست که اگر انسان بدان {عملی که می خواهیم بگوئیم} موفق باشد، برای او کافی است و تمام مطالب و نتایج ریاضات شاقه و دشوار را دارد و آن مطلب این است که: انسان خود را در محضر خدا ببیند و خدا را در همه

ص: 1183


1- . رسائل عرفانی / 254.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 72.

احوال مطلع از خود، و در همه جا حاضر و بر همه کارها و احوال خود ناظر بداند. خدا می داند این حالت مراقبه و توجه، چه تاثیراتی در روح انسان و در تحصیل علم و معرفت دارد!(1)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر به چیزی ظن و گمان داشته باشی و آن را به صورت یقینی بیان کنی، همین دروغ محسوب می شود.(2)

5- ملّا حسینقلی همدانی: بی شک چون دقت در مراقبت نکرده ای نمی دانی که از جوارح سبعه یعنی گوش و زبان و چشم و دست و پا و بطن و فرج، چه معصیت ها می کنی و چه آتش ها روشن می نمایی و چه فسادها در دین خودت برپا می کنی و چه زخم های مکروه به سیف و سنان(3) زبانت به قلبت می زنی، اگر نکشته باشی، بسیار خوب است.(4)

6- کربلایی احمد تهرانی: همه انسان ها باید دائما در حال مراقبه باشند تا نعوذ باللّه بدگویی کسی را نکنند، اما آدمی نیز باید به نحوی رفتار کند که حرکات و گفتارش موضوعی برای غیبت دیگران نشود و با دست خویش اسباب بدگویی خود را فراهم نکند.

روزی به من اینگونه حالی کردند که: «اگر کسی به واسطه رفتار و کردارش موجبات غیبت را فراهم کند، او هم در گناه آن غیبت شریک است.»(5)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز از حضرت علّامه طباطبایی سؤال کردم که: فلان عمل در چه صورت مؤثّر است یا چگونه مؤثّر است؟

ایشان فرمودند: «با مراقبه! مراقبه!» بعد خودشان تفسیر کردند که: «می دانید مراقبه معنایش چیست؟ یا اینکه مراقبه معنایش این است که:

ص: 1184


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 352.
2- . فریادگر توحید / 187.
3- . (شمشیر و نیزه.)
4- . تذکرةالمتقین / 192.
5- . رند عالم سوز / 249.

صَمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام»

یعنی برای تحقّق این مراقبه حتماً عمل به این امور لازم است که عبارت است از:

1. صَمت: یعنی سکوت.

2. جوع: یعنی گرسنگی، و تنظیم غذا، خودداری کردن از زیاده روی و امثال اینها؛ و روزه که معلوم است حدّ أعلی و أکمل است، به شرط اینکه در موقع افطار یا در موقع سحر تدارک مافات نشود و آنقدر انباشته نشود تا اینکه تمام آن آثار روزه از بین برود.

3. سهر: بیداری آخر شب است. اصلاً سالک که آخر شب و بین الطّلوعین بیدار نباشد به جایی نمی رسد، هزار سال هم زحمت بکشد، فایده ندارد. این دستور اساسی است!

4. عُزلت: یعنی دوری از أبناء دنیا و أهواء و آراء مردم دنیاپرست و کسانی که همّشان بدست آوردن مال و جاه و اعتبار است؛ گرچه مسلمان اند و نماز می خوانند، ولی دردِ دین ندارند، دردِ خدا ندارند، دردشان همین مسائل زندگی و اجتماعی و امثال اینهاست. برخورد با اینها انسان را خسته می کند، کسل می کند و روح را از بین می برد.

5. دوام ذکر: یعنی باید پیوسته در دل انسان یاد خدا باشد...

و این مراقبه که عبارت از این امور است، حکم پرهیز و شرایط، برای آن مریضی که تحت معالجه پزشک است را دارد، و آن دارویی که به او می دهد و آن عملی را که می خواهد انجام بدهد، متوقّف بر این است که مثلاً این مریض قبل از عمل چیزی نخورد.(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: گردش ها و مسافرت های بیجا انسان را خسته می کند.

مرحوم قاضی می فرمودند - بقیه بزرگان هم دارند - که: «مسافرت برای سالک مضرّ است، و باید به حدّأقلّ و ضرورت اکتفا کند»؛ و الّا آن دورانی که انسان مسافرت می کند، خواهی نخواهی آن سکون و طمأنینه اش از دست می رود. مضافاً به اینکه در دوران مسافرت کسبی نمی کند، جلو نمی رود، تازه عندَالمُراجعه مدّت ها باید زحمت بکشد تا آن حالات از دست رفته برگردد.(2)

ص: 1185


1- . آیین رستگاری، ص: 163
2- . آیین رستگاری، ص: 159

9- سید مهدی بحرالعلوم: و آن {مراقبه} عبارت است از: متوجه و ملتفت خود بودن در جمیع احوال تا از آنچه بدان عازم شده و عهد کرده، تخلّف نکند.(1)

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مراتب آن {مراقبه} را به طور تفصیل می نگاریم:

اوّل درجه مراقبه این است که: سالک از محرّمات اجتناب کرده و تمامی واجبات را اتیان کند و در این دو امر به هیچ وجه من الوجوه مسامحه نورزد.

دوّم درجه آن است که: مراقبه را شدید نموده و سعی کند هرچه می کند برای رضای خدا باشد و از اموری که لهو و لعب نامیده می شود، اجتناب نماید؛ و چون در این مرتبه اهتمام نمود برای او تمکن پیدا می شود که دیگر خود را نباخته و این خودداری در او به سرحدّ ملکه برسد.

سوّم درجه آن است که: پروردگار جهان را پیوسته ناظر خود ببیند و کم کم اذعان و اعتراف می نماید که خدای متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است؛ و این مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات باید رعایت شود.

چهارم درجه مرتبه ای است از این عالی تر و کامل تر و آن این است که: خودش خدای را حاضر و ناظر ببیند و به طور اجمال مشاهده جمال الهی نماید.

و اشاره به این دو مرتبه اخیر از مراقبه است وصیت رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به أبی ذرّ غفاری «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ»: «أُعْبُدِ اللَّهَ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک.(2)

خدای را چنان عبادت کن مثل آنکه تو او را می بینی و اگر نمی توانی او را ببینی، او را طوری عبادت کن که بدانی او ترا می بیند»؛ بنابراین، عبادت در مرحله ای که خدا او را می بیند، پایین تر است از مرتبه ای که او خدا را می بیند.(3)

ص: 1186


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 150.
2- . مصباح الشریعة / 8.
3- . رساله لب اللباب / 144.

11- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: و آن {مراقبه} عبارت است از آنکه: سالک در جمیع احوال، مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظیفه اوست تخطّی ننماید و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نکند.

مراقبه معنای عامّی است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالک تفاوت می کند.

در ابتدای امر سلوک، مراقبه عبارت است از آنکه: از آنچه به درد دین و دنیای او نمی خورد، اجتناب کند و از ما لا یعنی(1)

دوری گزیند و سعی کند تا خلاف رضای خدا در قول و فعل از او صادر نگردد. ولی کم کم این مراقبه شدّت یافته و درجه به درجه بالا می رود.

گاهی مراقبه عبارت است از: توجّه به سکوت خود و گاهی به نفس خود و گاهی به بالاتر از آن از مراتب حقیقت از اسماء و صفات کلّیه الهیه.

باید دانست که مراقبه از اهمّ شرایط سلوک است و مشایخ عظام را در آن تأکیداتی است و بسیاری آن را از لوازم حتمیه سیر و سلوک شمرده اند، چه آن به منزله حَجَر اساسی است و ذکر و فکر و سایر شرایط بر آن حجر بنا نهاده می شود، لذا تا مراقبه صورت نگیرد، ذکر و فکر، بدون اثر خواهد بود.

مراقبه حکم پرهیز از غذای نامناسب برای مریض را دارد و ذکر و فکر حکم دارو، و تا وقتی که مریض مزاج خود را پاک ننماید و از آنچه مناسب او نیست پرهیز نکند، دارو بی اثر خواهد بود و چه بسا گاهی اثر معکوس می دهد، لذا بزرگان و اساتید عظام این راه، سالک بدون مراقبه را از ذکر و فکر منع می کنند و ذکر و فکر را بر حسب درجات سالک انتخاب می نمایند.(2)

12- آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: بارها گفتم و حالا هم می گویم که: در فکر خود باش و حساب نفس را از دست مده و همیشه مراقب و مواظب او باش و هر شب از او حساب پس بگیر.(3)

ص: 1187


1- . (آنچه که به او مربوط نیست.)
2- . رساله لب اللباب / 113.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 414.

13- آقا سید هاشم حدّاد: نجاست را به غیر بزن! چرا به خودت می زنی؟! در هر موقعی که می بینی در اصلاح امری از امور، اعمّ از امور خانوادگی و داخلی و یا امور اجتماعی و خارجی، امر دایر است میان آنکه آلودگی و فساد بر نفست وارد شود یا بر غیر، آن آلودگی را برای نفس خودت مپسند که دیگر قابل جبران نیست! اگر در جایی دیدی امر به معروف و نهی از منکری را که می نمایی مستلزم عصبانیت و پریشان شدن افکار و در هم ریختن صفای ذهن توست و این ضررش برای تو بیشتر است از ضرری که به وی در اثر اتیان آن جرم و جنایت وارد می شود؛ دست از این کار بردار و پیرامون آن مگرد!

این ضرر وارد، در حکم نجاستی است که بر نفس تو وارد می شود، چرا آن را بر خود می پسندی؟! بگذار ضرر بر دیگری بخورد و وی نجس شود! و خلاصه امر، طهارت نفس انسان بر هر چیز مقدّم است و انسان حقّ ندارد به جهت رعایت مصالح خارجیه خودش را آلوده نماید، زیرا تطهیر و تزکیه نفس در فعل و حال، مورد طلب و سؤال و مؤاخذه می باشد؛ امّا رسیدگی به امور اجتماعی و سعی در حوائج مردم و تدریس و کسب و امثالها اموری است که در صورت امکان مورد بازخواست و بازپرسی واقع می شود، نه در هر صورت - گرچه در شرایط غیرممکنه - باشد.

در این صورت اگر کسی می داند و می بیند در اثر وارد شدن در این امور نفسش آلوده نمی شود و از ترقّی و تکامل و توحید و ایمان و ایقان و اطمینان خاطر و سکون دل و اندیشه بازنمی ماند، مسلماً بر او لازم است که به حوائج خلق خدا علی قدرالإمکان قیام و اقدام نماید؛ و امّا اگر دید که دخول در این امور مستلزم از کیسه خوردن و سرمایه های الهی را از دست دادن است؛ یعنی مستلزم غفلت از خدا و گیج و منگ شدن در امور دنیا و زخارف آن و غوطه خوردن در عالم کثرات می باشد، در این فرض بر او جایز نیست که خود را بدین امور بفروشد و مبادله نماید.

زیرا اوّلا: کار خوب در خارج، از شخص خوب سر می زند؛ یعنی از شخص الهی و موحّد و صاحب یقین. در این صورت آن امر در خارج منشأ اثر خواهد شد و ثمرات نیکو خواهد داد، امّا اگر از شخص منغمر(1) در کثرات سر زند که مستلزم غفلت از نفس و خدا و عرفان الهی و خلوت و حضور قلب در حال نماز بود، دیگر آن امر، امر مستحسن نیست؛ آن امر امر آلوده و زشت

ص: 1188


1- . (فرورفته.)

است، گرچه ظاهرش چشمگیر باشد و نزد افکار عمومی مردم و عامّه خلائق از بهترین مثوبات به حساب آید.

به علّت آنکه نتیجه تابع أخَسِّ مقدِّمتَین است یعنی تابع پست ترین مقدّمات و هنگامی که کاری در خارج به ظاهر، تمام شرایط حسن و زیبایی را دارا باشد ولی عامل، آن را از روی ریا و یا هوای نفس و یا مقاصد غیرالهی انجام دهد، آن عمل در حقیقت زشت است نه زیبا، و اثر مفید و نیکو از خود بجای نمی گذارد و مفید به حال مردم نخواهد شد، گرچه آراء و افکار عمومی آن را خوب و زیبا به شمار آورد، زیرا ملاک، واقعیتِ آن است که خراب است و در نزد خداوند و موقف قیامت مقبول نخواهد شد.

کار زیبا از شخص زیبا صورت می گیرد نه از شخص نازیبا، گرچه در خارج به صورت ظاهر خود را به انواع و اقسام پیرایه هایی از زیبایی وصله زده باشد. سرمه بر چشم کور، وی را بینا نمی کند؛ و وَسِمَه(1) بر ابروی نابینایان اثری در دید و نور چشمانشان بجای نمی نهد.

از اینجاست که در فرقان عظیم الهی می فرماید: ...یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا.(2) ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و اهلتان را از آتش حفظ نمایید!

و ثانیاً: تمام عقلای عالم اتّفاق دارند که در دَوَران امر میان ضرر قطعی بر خود انسان و یا بر غیرانسان، منع ضرر از خود، مقدّم است بر دفع ضرر از غیر.

البتّه تمام این مسائل در صورتی است که ضرر وارد بر انسان بیشتر از ضرر وارد بر غیر و یا منفعت حاصله برای وی باشد. مثلاً اگر شخصی با یک میلیون دینار ضرر، ورشکست شد و تمام سرمایه ما هزار دینار است و می دانیم اگر تمام آن را هم بدهیم مؤثّر نخواهد بود و هزار دینار در برابر هزار برابر آن کاری نمی کند و علاوه بر آنکه به هیچ وجه اثری در رفع نگرانی و زندان مرد ورشکسته و یا آسایش خیال منسوبان او نمی کند، خود این شخص را هم خاک نشین نموده و عائله اش را دست خوش فقر و تنگدستی و نگرانی می نماید؛ در این صورت باید سرمایه خود را برای خود نگه دارد و موجب ضرر خود و عائله اش نشود.

ص: 1189


1- . (گیاهی که با برگ آن، موی خود را خضاب می کنند.)
2- . سوره تحریم / 6.

و امّا اگر شخصی با ده هزار دینار ضرر، ورشکست شد و تمام سرمایه ما هزار دینار است، خوب است نیمی از آن را برای رفع ورشکستگی او بدهد، چرا که یک بیستم از این گرفتاری را مرتفع ساخته؛ و ضرر وارده بر خودش گرچه مسلّم است، ولیکن موجب هلاکت اهل و عیال نشده و می توانند در خورد و خوراک به طور اقتصاد و با تحمّل کمبود بسازند و در برابر آن ثواب عظیم که نجات خود و خاندان شخص ورشکسته است، بر خود فشار آورند.

محدّث قمّی گوید: در «بحار» و غیر آن از جمله وصایای آن حضرت {امام سجاد «عَلَیْهِ السَّلَامُ»} به فرزند خویش است که فرمود: یا بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَی النَّوَائِبِ وَ لَا تَتَعَرَّضْ لِلْحُقُوقِ وَ لَا تُجِبْ أَخَاک إِلَی الْأَمْرِ الَّذِی مَضَرَّتُهُ عَلَیک أَکثَرُ مِنْ مَنْفَعَتِهِ لَهُ.(1)

حضرت سیدالسّاجدین و زین العابدین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمود: ای نور دیده من! بر مشکلات و مصائب روزگار شکیبا باش و متعرّض حقوق دیگران مشو و دعوت برادرت را در امری که ضرر آن برای تو بیشتر از منفعت آن برای وی باشد اجابت مکن!

و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فرماید: وَ لَکنِّی لَا أَرَی إِصْلَاحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی.(2) ولیکن نظر من آن نیست که شما را اصلاح کنم گرچه مستلزم افساد خودم باشد!(3)

14- علّامه حسن حسن زاده آملی: هرچه مراقبت بیشتر و بهتر باشد و کشیک نفس کشیدن قوی تر باشد، افکار و تعقّلات و مکاشفات و تمثّلات و رؤیاهای او و بالجمله مطلق ادراکات او صافی تر و به واقع نزدیک تر است، تا به حدّی که نفس از جهت طهارت حقیقی ذاتی که تحصیل کرده است، متن واقع و عین آن را می یابد، که تعبیر و تأویل بردار نیست؛ زیراکه خود واقع را یافته است.(4)

ص: 1190


1- . مناقب آل أبی طالب «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، ج 4 / 165.
2- . نهج البلاغه / 99.
3- . روح مجرد / 635.
4- . مجموعه مقالات / 21.

15- علّامه حسن حسن زاده آملی: آنکه به نعمت مراقبت متنعم است می داند، که هرچه مراقبت قوی تر باشد تمثلات و واردات و ادراکات و منامات،(1) زلال تر، و عبارات که اخبار برزخی اند، رساتر و شیواترند.(2)

عمل ولیّ خداوند

1- حاج سید صادق طباطبایی (فرزند آقا سید زین العابدین طباطبایی ابرقویی): {پدرم} بعضی مهمانی های متعارف را نمی رفتند و هدیه ها را نمی پذیرفتند و می گفتند: «اینها را مردها از نظر اینکه مرسوم است و چاره ای نیست و تحمیل از طرف زن های خودشان است انجام می دهند، لذا استفاده از آنها حرام است.»(3)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} اگر می خواستند کتاب ها را روی هم بگذارند، آنها را براساس شرافت علوم و شرافت مؤلّفین و مصنّفین آنها نظام می دادند، قرآن کریم روی همه کتاب ها قرارداشت و بعد تفسیر و کتب حدیث و سپس کتب حاوی عرفان و حکمت و ... و دقّت می نمودند که کتابی که شرافتش بیشتر است زیر کتاب دیگر قرارنگیرد.(4)

3- دکتر أبوالقاسم گرجی (از شاگردان آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): هیچ کس ایشان {آیت اللّه شاه آبادی} را با چشم باز نمی دید و اینطور نبود که جلو را تماشا کنند. همیشه چشمشان پایین بود.(5)

ص: 1191


1- . (خواب ها)
2- . هزار و یک کلمه، ج 3 / 435.
3- . در محضر آقا نجفی، ج 2 / 14.
4- . نور مجرد، ج 1 / 108.
5- . فیلسوف فطرت / 182.

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم حاج آقا حسین قمی خیلی مقید بود که در مجلسش غیبت نشود، حتی بعضی از معاصرین به او اعتراض می کردند که: «تو نمی گذاری ما حرف بزنیم، فوراً می گویی: غیبت نکن!»

مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی نیز تقیدی را که حاج آقا حسین «رَحِمَهُ اللَّهُ» در ترک و جلوگیری از غیبت داشت، دارا بود. ما در ابتدا می گفتیم: گویا محال است که کسی چنین تقیدی را داشته باشد، ولی وقتی با او اختلاط و معاشرت کردیم، دیدیم نه بابا ممکن است و هیچ هم محال نیست.(1)

5- سید محمد جلالی همدانی: من با حضرت امام (خمینی) از ایام جوانی ایشان هم حجره بودم. از همان موقع، بسیار دقیق و مواظب بودند که وقتی کسی به حجره ما می آمد و اگر خدای نکرده غیبتی شروع می کرد، امام مخالفت می کردند که غیبت نکند و اگر دفعه دوم ادامه می داد، باز تذکر می دادند که غیبت نکنید و اگر طرف ادامه می داد، حاج آقا روح الله بلند می شد و عبا را بر سرشان کشیده، از حجره بیرون می رفتند که غیبت را نشنوند.(2)

6- یکی از شاگردان معروف علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {علّامه طباطبایی} درباره اشخاص صحبت نمی کرد که مبادا غیبت شود.(3)

سرگذشت

1- حجت الاسلام محسن قرائتی از قول یکی از روحانیون: «زمانی با مرحوم {علّامه} طباطبایی در درس آیت اللّه محمدحسین اصفهانی شرکت می کردیم. روزی یکی از شاگردان اشکال بی اساسی را مطرح کرد و همه خندیدند و من هم خنده ام گرفت.

ص: 1192


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 19.
2- . امام به روایت دانشوران / 74.
3- . جرعه های جان بخش / 365.

وقتی از کلاس بیرون آمدیم با آقا طباطبایی روبرو شدم که چهره درهم کشیده بود. مرا که دید فرمود: تو چرا خندیدی؟! اگر مطلبی را تو خوب و روان می فهمی باید خدا را شکر کنی نه این که به دیگران بخندی!»(1)

2- کل احمد آقا {کربلایی احمد تهرانی} قبل از ملاقات با {استادشان} آسید یحیی {سجادی} کفش زنانه می دوخت. سرکارگر کارگاهی بود و آن شغل نیز بهره مادی خوبی برای او داشت، اما روزی از روزها آقا سید یحیی در حالی که کل احمد آقا هنوز شغل خود را به وی نگفته بود، بر روی منبر فریاد زد که: «آهای کسی که کفش زنانه می دوزی، اگر زن ها با این کفش هایی که تو برایشان درست کرده ای به مجالس گناه رفته و در برابر نامحرم جلب توجه کنند، تو در گناه آنان شریک هستی.»

کل احمد آقا می فرمودند: «من هم به محض آنکه این دستور را از سید یحیی شنیدم، همانجا آن کار را کنار گذاشته و به سراغ کفاشی مردانه رفتم و دوباره از صفر شروع به کار کردم.»(2)

3- محمد بن خفیف شیرازی: در جوانی، شخصی مرا در حالی که گرسنگی بر من غالب گشته بود، به مهمانی دعوت نمود. آن شخص مرا به خانه خود برد، اما طعامی که آماده کرده بود، گوشتش بوگرفته و متعفن شده بود.

من به کراهت غذا می خوردم، ولی وی لقمه می گرفت و به دهان من می گذاشت تا آنکه متوجه شد من به کراهت غذا می خورم، خجل شد و من نیز خجل شدم.

در همان ایام بود که با یاران قصد حج کردیم، چون به قادسیه رسیدیم، راه گم کردیم و چند شبانه روز هیچ نیافتیم تا آنکه بیم هلاکت در ما رفت. سگی را قربان کردیم، خواستم تا لقمه ای از آن بخورم که ناگهان جریان مهمانی و خجل شدن به یادم آمد، بلافاصله توبه و استغفار نمودم.

ص: 1193


1- . ز مهر افروخته / 38.
2- . رند عالم سوز / 47.

در این هنگام کسی پیدا شد و راه را به ما نشان داد. به حج مشرف شدیم و چون به وطن خود بازگشتیم، آن شخص را طلب کرده و عذر خواستم.(1)

4- روزی شیخ مرتضی انصاری به محصّلی که در حجره اش بود، مقدار پولی داد تا نان بخرد. چون آن محصّل بازگشت، قدری حلوا هم خریده و روی نان گذاشته بود. شیخ گفت: «پول نان حلوایی را از کجا آوردی؟»

می گوید: «نسیه گرفتم.»

شیخ فقط قدری از نان که حلوایی نبود برداشته و می فرماید: «من یقین ندارم که برای اداءِ این دین زنده باشم.»

پس از چندین سال که شیخ به نجف مشرف شده بود، همان شخص به نجف مشرف می شود. از شیخ می پرسد: «شما چه کردید که به این مقام رسیدید؟»

شیخ می گوید: «چون من جرأت نکردم نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرأت نان و حلوا را خوردی.»(2)

5- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: یک شب گفتم: پروردگارا! مراقبه چگونه است؟

همان طوری که در حال استراحت بودم، چرتم برد. یکدفعه دیدم باران مثل سیل از آسمان جاری است. بعد دیدم یک نفر کنار من ایستاد. توجهم به باران بود، اما همین که این طرفم را نگاه کردم، باران قطع شد! گفت: «همین طور که به باران توجه داشتی در حال مراقبه بودی، یک لحظه که غفلت کردی، باران قطع شد. مراقبه هم همین طور است.»(3)

6- آقا سید موسی زرآبادی: انگور می خوردم که کسی از من دیدن کرد. غفلت کردم به او تعارف کنم و بعد متوجّه شدم، امّا او را پیدا نکردم. با خود عهد کردم تا پنج سال انگور نخورم.(4)

ص: 1194


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 50.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 97.
3- . زملک تا ملکوت، دفتر سوم / 51.
4- . روزنه هایی از عالم غیب / 312.

7- آیت اللّه محمدتقی آملی: گویند: «شخصی از مقربین الهی وارد باغی شد و هوای بسیار لطیف و باران فرح بخشی نازل شد. آن شخص را از مشاهده منظره باغ بسیار خوش آمد و گفت: به به! عجب باران به موقعی آمد.

فوراً از طرف حق «جَلَّ جَلَالُهُ العَظِیمُ» مورد عتاب واقع شد که: کدام کار ما بی موقع بود که این باران به موقع بود؟!

پس آن شخص از سخن خویش پشیمان شد و استغفار نمود.»(1)

8- حاج اسماعیل دولابی: یک سال، تمام مزارع را ملخ خورد و برای اینکه نکند با دیدن صحنه از مقدرات الهی مکدّر شوم، حتّی به سر مزرعه ام هم نرفتم.(2)

9- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم. اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند، قطاروار از کنارم گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم.

به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که: این رویداد از چه امری سرچشمه می گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا! این چه بود؟

در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.

گفتم: گناهی که انجام ندادم.

گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد.(3)

10- حجت الاسلام مصطفی زمانی: بعد از فوت آیت الله بروجردی دست های مرموزی فعالیت می کرد که نام هیچ مرجعی در مجالس عزاداری آن مرحوم برده نشود و پس از هیجده روز دربار

ص: 1195


1- . در جستجوی استاد / 163.
2- . مصباح الهدی / 68.
3- . کیمیای محبت / 91.

سلطنتی تسلیت مرگ مرحوم آیت الله بروجردی را به نجف مخابره کرد به این امید که مرجعیت از قم به نجف منتقل گردد و به تدریج حوزه علمیه قم متلاشی شود.

از آنجا که پانزده روز از وفات مرحوم آیت الله بروجردی گذشته بود و کمترین نتیجه ای برای معرفی ایشان {امام خمینی} به مردم گرفته نشد و ردیف فاتحه شخصیت ها تمام شده بود و این خود مایه نگرانی عده ای شده بود که معظم له فاتحه هم نگرفت، روز 25 شوال که شهادت امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و مخصوص طلاب مشهد بود، شهید آیت الله سعیدی با عده ای دیگر از فضلاءِ مشهد پیش استاد (حضرت امام خمینی) آمدند و به ایشان یادآوری کردند که: «اگر برای فوت آیت الله بروجردی فاتحه نگیرید، انعکاس مناسبی ندارد.»

با عنوان این مطلب و تفویض وقت طلاب مشهد به استاد، روز 25 شوال به نام معظم له فاتحه برقرار شد.

وقتی استاد که صاحب عزا بودند وارد مجلس شدند، مسئول اعلان فواتح ورود حضرت امام را اعلام کرد و گفت: «این فاتحه از طرف حضرت آیت الله العظمی خمینی برقرار است.»

موقعی که فریاد آن شخص به گوش حضرت استاد رسید او را احضار کرد و با اعتراض شدید به وی فرمودند: «تا عصر که این مجلس برقرار است حق نداری نام مرا بر زبان جاری سازی.»(1)

11- عیسی جعفری(2): آقای رحیمیان تعریف می کرد: «وقتی که در نجف اشرف بودیم، روزی یکی از بزرگان فوت کرده بود و ما به همراه حضرت امام {خمینی} به مراسم آن فرد رفتیم. دم دِر مسجد، حضرت امام نگاهی کردند و فرمودند: برگردید.

عرض کردیم: آقا جان! چرا؟

فرمودند: جا نیست که پا برهنه یا با کفش بروم تا وارد مسجد شوم و مجبورم پایم را روی کفش مردم بگذارم که من هیچ وقت این کار را نمی کنم.»(3)

ص: 1196


1- . پرتویی از خورشید / 38.
2- . خادم امام خمینی ره.
3- . خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی / 6.

12- آیت الله محمد آل اسحاق: حضرت امام {خمینی} طبق سنت اسلامی در مجالس افطاری که مؤمنین، ایشان را دعوت می کردند، شرکت می نمودند.

در قم شخصی بود که این دعوت را هر ساله در ماه مبارک رمضان به عمل می آورد و امام هم شرکت می نمودند. بعد از انقلاب نیز همان شخص همان مجلس را ترتیب داده بود و از امام هم دعوت کرد.

حضرت امام بعد از نماز مغرب و عشاء در آن افطاری شرکت کردند، اما همینکه وارد اتاق شدند - در حالی که سفره چیده شده بود و عدّه زیادی هم سر آن سفره نشسته بودند، حضرت امام ابتدا سلام کردند و سپس وارد آن اتاق شدند - بعد از کمی توقف برگشتند.

صاحبخانه می آید و می گوید: «آقا! چرا برگشتید؟»

فرمودند: «دیگر نمی توانم.»

صاحبخانه عرض می کند: «آقا! این همان سفره است، همان افطاری است، آقایان هم همان آقایان هستند، هر سال تشریف می آورید، اما امسال چرا نظرتان تغییر کرده است؟»

حضرت امام جواب دادند: «هر سال حکومت اسلامی نبود و ما مسئولیتی آنچنان نداشتیم، الآن وضع فقرا نامرتب است و این سفره رنگین است و من دیگر معذورم.»

هرچه صاحبخانه اصرار می کند، امام قبول نمی کنند و به منزلشان برمی گردند.(1)

13- او {حاج ملّا حسن درّی} روزها در مسجد خان تلواسکان {اصفهان} نماز جماعت می گذاشت و جمعی کثیر خصوصاً خواصّ شهر بدو اقتدا می کردند.

خود او می فرمود: «ابتدا که به اقامه جماعت می رفتم واقعاً قصد قربت داشتم، چیزی از کسی قبول نمی کردم، کم کم دیدم که هر وقت جمعیت مسجدم بیشتر است خوشحال تر می شوم. از تحف و هدایا نیز لذّت می برم. پیش خود گفتم که: از همه عبادت های الهی یک نماز واجب، آنهم با ریا و خدعه شیطان؟! این بود که امامت مسجد و سایر ریاست های شرعی را به کلی

ص: 1197


1- . پرتویی از خورشید / 47.

ترک کردم. به مردمان هم گفتم که: نمازهایی را که با من خوانده اند اعاده کنند. خودم نیز همه را اعاده کردم.»(1)

14- سید مهدی بحرالعلوم: منقول است که: «سالکی به طمع مراتب، نزد شیخ آمد، او را در مسجد یافت و دید که شیخ آب دهان خود را در آنجا افکند. از همانجا مراجعت نمود و شیخ را مهتدی(2) نیافت.»

و دیگری گاوْشیار او به زمین وقفی قدم نهاد و از آنجا به زمین او مراجعت کرد. به جهت آنکه قلیلی از خاک آن به زمین او داخل شده بود، محصول زمین خود را نخورد.(3)،(4)

15- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یک روز آقا {ی انصاری همدانی} جهت قدم زدن به سمت عباس آباد که در آن زمان بیرون از شهر بود و با شهر فاصله زیادی داشت و محلی تفریحی محسوب می شد رفتند. هنگام برگشتن که نزدیک غروب بوده، در یک سواری که آخرین وسیله برگشت بوده سوار می شود، ولی در این اثناء یک زن بی حجاب هم در ماشین سوار می شود، آقا از ماشین پیاده می شود و تمام راه را با آن پیکر ضعیف و لاغرش پیاده به شهر برمی گردند.(5)

ص: 1198


1- . فیض نجف، ج 2 / 223.
2- . (هدایت یافته در مسیر سلوک.)
3- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: نظیر این قسم ملاحظه کاری ها و احتیاطات را برای بسیاری از بزرگان ارباب سلوک و عرفان و زهّاد و عبّاد نقل کرده اند، ولی این احتیاط ها براساس حالی بوده است که در بعض احیان یا غالب اوقات به آنها دست می داده است؛ و امّا بنای شریعت غرّا بر این قسم ضیق و تنگی نیست. شرع مقدّس بنای خود را بر توجه تامّ به خدا و مراقبت شدید در اخلاق و تزکیه قرارداده است. ولیکن در امور ظاهریه بنابر اصالةالطهارة و الحلّیة و نظائر آن گذارده؛ و احتیاطات زیاد و بیجا سالک را از توجه به خدا و سیر تکاملی خود به عالم اطلاق و تجرّد بازمی دارد و دقت کاری های خارج از مذاق شرع، انسان را در اوهام و وسواس زندانی می کند و افکار او را دائماً در این موارد به حرکت آورده و از توجه و تفکر و جمعیت خاطر که اسباب سلوکند، به کلی محروم و راه خدا را بر او می بندد.
4- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 117.
5- . در کوی بی نشان ها / 89.

16- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} یک دفعه به من نامه نوشتند که: «برو خدمت آخوند {ملّا علی معصومی} و از ایشان برای من حلیت بخواه، چون من در مجلسی بودم که از ایشان غیبت شد و من تا فکر کردم که آیا وظیفه شرعی دارم که دفاع بکنم یا خیر، آن مجلس به هم خورد، تو برو و از ایشان حلالیت بخواه.»(1)

17- دکتر حاج حسن فرشچی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): در مشهد مقدس در مسافرخانه ای سکونت داشتم. مدتی بود شخصی را در حوالی تکیه حاج رستم واقع در خیابان طبرسی می دیدم که بر روی کاغذ مقوا نشسته و قرآن می خواند.

من هر وقت از آنجا رد می شدم، به او سلام می کردم تا اینکه روزی سؤالاتی از او کردم و با هم دوست شدیم.

به او گفتم: چرا برای زیارت به حرم نمی روی و من همیشه می بینم در اینجا مشغول خواندن زیارت نامه هستی؟

گفت: «من صدها فرسخ راه را برای زیارت به اینجا آمده ام، از حرم تا اینجا که راهی نیست. شاید امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از روی رأفتشان به اینجا بیایند. آیا خوب است من به زیارت بروم و در بین راه چشمم به نامحرم بیفتد؟ آیا گناهانی را که در مسیر راه هست و بعضی گرفتارش می شوند، من هم مرتکب شوم؟»

پرسیدم: آیا تاکنون آقا به اینجا تشریف آورده اند؟

گفت: «البته که تشریف می آورند. این چند قدم را آقا لطف می کنند و می آیند.»(2)

ص: 1199


1- . سوخته / 287.
2- . خاطرات جناب شیخ / 113.

مرگ و آخرت

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: مَثل ما مَثل پولداران است؛ بعضی پول را ذخیره می کنند و بکار نمی زنند و بعضی با آن تجارت می کنند و بکار می بندند، بنابراین، روز به روز بر سرمایه آنها افزوده می شود، ولی آنانکه بکار نمی بندند، آنقدر از آن مصرف می کنند تا آنکه سرمایه تمام می شود. این عمر و سرمایه که خداوند به ما عنایت فرموده، هرچه هست، بعضی از ما از آن استفاده می کنیم و بعضی استفاده نمی کنیم، بلکه گاهی به آن اعتنایی نداریم تا آنکه از دستمان می رود.(1)

2- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): آدم در دنیا دربدر است؛ یعنی از یک در می آید و از در دیگر بیرون می رود، مثل باغی که دو در دارد، از یک طرف در زایشگاه ها نوزادان را در جعبه های شیشه ای می گذارند و وارد اجتماع می شوند و از طرف دیگر در گورستان ها، مردگان را در جعبه های چوبی می گذارند و از دنیا خارج می کنند.(2)

3- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: هرگاه انسان در عظمت و بزرگی امر آخرت بیندیشد و لذات بهشت با انواع و اقسام آن و بهجت و سرور و کرامتش را تصور کند و از آن طرف حسرت محروم شدن از اینها و الم و درد و رنج عذاب آخرت و وقوع آن را بر نفس خود در نظر آورد، همین تفکر و اندیشیدن لامحاله اثری بجای می گذارد که آن اثر در تکمیل توبه اش مؤثر خواهد بود و برای کسانی که در ابتدای راه هستند فکر درباره مرگ و شدت و سکرات آن و ناراحتی و حرارت و درد و رنج هنگام مفارقت روح از بدن و حسرت آدمی در آن حال و جدائی او از جمیع آنچه که

ص: 1200


1- . رسائل عرفانی / 170.
2- . بهترین کاسب قرن / 135.

به آنها دل بسته و همه کسانی که با آنها انس گرفته و وحشت و تاریکی قبر و غربت آدمی در گور بسیار مؤثر است.

و من خود بعضی از مستمعین را دیدم که هنگام مذاکره در احوال مرگ و مردگان، ظرف چند روز عقلش را از دست داد به نحوی که به معالجه نیاز پیدا کرد و لذا او را از حضور در آن مجلس و فکر درباره مرگ منع نمودم و دستور دادم که در رحمت خدا و بی کرانگی دریای عفو و بخشش او بیندیشد و اخباری که در مورد مرگ صالحان و لذت آنچه که اولیاء خدا با مرگ به آن رسیده اند و شوقی که آنها به لقاء حضرت ذوالجلال و کرامات او داشته اند را از نظر بگذراند تا از آن حالی که در آن است بهبودی حاصل کند.

و خلاصه کلام آنکه آدمی اگر بدین ترتیب که ذکر شد در عواقب احوال خود بیندیشد کمترین اثری که در وجود او خواهد داشت، بریدن او از گناهان است و اما اینکه می بینیم در اکثر مردم چنین اثری نمی گذارد بدان خاطر است که آنها از یاد مرگ و قبر غافل هستند و اگر هم دچار عارضه ای شوند و مرگ را به خاطر آورند فوراً خود را از یاد مرگ به امر دیگری مشغول می سازند، ولی بزرگان چنین نبودند بلکه مرتب به گور خود سر می زدند و در آن می خوابیدند و خود را به آنچه که اشقیاء در گور خطاب می شوند مخاطب می ساختند تا این عمل مانع این شود که آنها بدون تهیه اسباب سفر آخرت به این منزل وارد شوند.(1)

4- میرزا علی آقا قاضی: سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا... پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاء اللّه تعالی باش... و این است جوهر گران بها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت.(2)

5- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! اگر می خواهید از غفلات دنیا برکنار باشید فکر مرگ را از خود برکنار مکنید.(3)

ص: 1201


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 79.
2- . آیت الحق، ج 1 / 233.
3- . پندنامه سعادت / 37.

6- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! از رفتن به قبرستان های مسلمین در هر شهری که بودید مضایقه ننمائید که بهترین مذکِّر(1)

است، ولی حتی المقدور بهتر است تنها بروید.(2)

7- یحیی بن معاذ واعظ: مرگ پلی است که دوست را به دوست وصل می کند.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- ربیع بن خثیم اسدی (خواجه ربیع) در میان خانه خود قبری کنده بود. چون در قلب خود احساس قساوت می کرد در آن می رفت و هر اندازه می خواست می ماند. سپس می گفت: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ»(4) و این سخن را تکرار می کرد، سپس به خود خطاب می کرد: «ای ربیع! تو را برگرداندیم پس عمل کن.»(5)

2- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: آیت اللّه انصاری عصرها اغلب جهت قدم زدن از منزل خارج می شدند و آخرالامر جهت تفکر به قبرستان ها می رفتند و تاکید داشتند که: شخص سالک باید روزانه ساعتی را برای تفکر قراردهد، تفکر در قبور و اهل دنیا و کسانی که آمدند و رفتند، تفکر در احوال بزرگان، تفکر در حالات اولیاء خدا و تفکر در مرگ و...(6)

3- شیخ محمدحسین اصفهانی: علت آنکه دست از همه کار کشیده و به حق تبارک و تعالی منقطع شدم آن شد که در ایامی که در اصفهان امام جماعت بودم، بعضی از اوقات در دل من وسوسه های خنّاسی پیدا می شد، از اینرو هر روز قبل از اینکه به نماز بروم، یک یا دو ساعت

ص: 1202


1- . (یادآور.)
2- . پندنامه سعادت / 57.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 340.
4- . سوره مؤمنون / 99. (پروردگارا! مرا برگردان شاید عمل نیکی که ترک کردم انجام دهم.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 57.
6- . در کوی بی نشان ها / 89.

برای تحصیل خلوص به فکر فرومی رفتم؛ فکر می کردم در نابودی دنیا و فریب آن و باقی نبودن نعمت ها و خوشحالی هایش و آن ناراحتی هایی که بر اهلش وارد می شود و گذشتن سختی ها و امور آسان آن و نیز فکر می کردم در آخرت و بقاءِ آن و امور نجات دهنده و هلاک کننده آن برای دفع مراء(1) و کشمکش و دوری از ریا، پس در قلبم اثری گذاشت که یکدفعه از غیرخدا بریده شد و با تمام وجود به خداوند متوجه شدم. پس برکت تفکر در آن ساعت ها برایم حاصل شد.(2)

4- عتبة بن أبان بصری اتاقی داشت که جز شب آن را نمی گشاد، چون به شام مسافرت کرد، گفت: «تا از مرگ من مطمئن نشدید، آن را باز مکنید.»

چون شهید گشت، درِ آن را باز کردند قبری دیدند که زنجیری آهنین در میان آن بود.(3)

5- علّامه محمدحسین نجفی عاملی: استاد ما آقای {میرزا علی آقا} قاضی با شاگردان مخصوص خود برای زیارت اهل قبور، بسیار به وادی السلام نجف می رفت. در آن مکان مقدس در گوشه ای می نشستند و حدود دو الی سه ساعت و گاهی تا چهار ساعت نشسته و مشغول اذکار بودند. شاگردان از طول توّقف استاد در وادی السلام خسته می شدند، ولی استاد خسته نبود و با نشاط و شادابی، ادعیه و اذکار خود را می خواند و بعد محل را ترک می کرد.(4)

سرگذشت

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در یکی از همین روزها {اواخر عمرشان} فرمود: «ما می دانیم آن طرف برای ما بهتر است، لذا از مرگ باکی نداریم.»

ص: 1203


1- . (بحث و جدل کردن.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 33.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 262.
4- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 443.

و در هفته دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمود: «ما به تو گفتیم که: از مرگ باکی نیست، اما خیلی مشکل است.»(1)

2- أبوحامد محمد غزالی: مردی به برادرش گفت: «برادرم! آیا به تو خبر رسیده که به دوزخ می روی؟»(2)

گفت: «آری!»

گفت: «به تو خبر رسیده که از آن بیرون می آیی؟»

گفت: «نه!»

گفت: «پس چرا می خندی؟»

آن مرد تا هنگام مرگ خندان دیده نشد.(3)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: در نجف، شخصی [عامی] مشهور به این شده بود که از اهل معرفت است و چشمش به باطن این عالم باز است. این شخص روز پنجشنبه ای به قبرستان وادی السّلام رفته بود و در حال بازگشت بود که جمعی از علماء، در راه بازگشت از او پرسیدند: «شما در وادی السّلام چه دیدید؟»

ابتدا گفت: «فاتحه ای خواندم و بازگشتم.»

آن عده چون از حال و مقام وی آگاه بودند، اصرار کردند که مشاهده خود را بگوید.

او پاسخ داد: «من رفته بودم کنار آن قبرهایی که آماده ساخته بودند تا اگر کسی مرد، معطّل کندن قبر برای وی نشوند و به سرعت مرده را در آن دفن کنند. از قبرها پرسیدم: این علماء می گویند: قبرها مار و عقرب دارند و مرده گنه کار را آزار و اذیت می کنند. آیا این کلام درست است؟

ص: 1204


1- . سیری در آفاق / 75.
2- . براساس آیه 71 سوره مریم: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إلّا وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا؛ و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن {جهنم} وارد می گردد. این [امر] همواره بر پروردگارت حکمی قطعی است.»
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 5 / 316.

قبرها جواب دادند: ما مار و عقرب نداریم؛ هرکس با خود هرچه بیاورد، با آن همنشین خواهد شد.»(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بسیاری از تلامذه ایشان {میرزا علی آقا قاضی} نقل کردند که: «ایشان بسیار در وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور می رفت و زیارتش دو سه چهار ساعت به طول می انجامید و در گوشه ای می نشست به حال سکوت.»

شاگردها خسته می شده و برمی گشتند و با خود می گفتند: «استاد چه عوالمی دارد که اینطور به حال سکوت می ماند و خسته نمی شود.»

عالِمی بود در تهران، بسیار بزرگوار و متّقی و حقاً مرد خوبی بود، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ». ایشان از شاگردان سلسله اوّل مرحوم قاضی در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.

از قول ایشان نقل شده که: «من مدّت ها می دیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می نشینند. با خود می گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای روح مردگان را شاد کند، کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت.

این اشکال در دل من بود امّا به احدی ابراز نکردم، حتّی به صمیمی ترین رفیق خود از شاگردان استاد.

مدّت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش می رفتم، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم. این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطّلع نبود.

شبی می خواستم بخوابم. در آن اتاقی که بودم در طاقچه پایین پای من کتاب بود، کتاب های علمی و دینی، در وقت خواب طبعاً پای من به سوی کتاب ها کشیده می شد. با خود گفتم: برخیزم و جای خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست، چون کتاب ها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرارگرفته، این هتک احترام به کتاب نیست.

در این تردید و گفتگوی با خود، بالأخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم.

ص: 1205


1- . ز مهر افروخته / 74.

صبح که به محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السّلام. صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوی کتاب ها هم هتک احترام است.

بی اختیار و هول زده گفتم: آقا شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟

فرمود: از وادی السلام فهمیده ام.»(1)

5- یکی از نوادگان آقا سید احمد کربلایی: وقتی، مرحوم حاج سید احمد از نجف اشرف یا کربلای معلّی برای زیارت یکی از أعلام و بزرگان، به سمت امام زاده حمزه و یا جاسم(2) می رود. حاج سید احمد در ضمن مذاکراتش خیلی به طور عادی و معمولی می گوید: «هوا قدری گرم است.»

مردی می گوید: «نارُ جهنّمَ أشَدُّ حَرًّا.»(3)

مرحوم حاج سید احمد با شنیدن این سخن صیحه ای می زند و به زمین می افتد و مدّتی بی هوش و مدهوش می ماند.(4)

6- حاج شیخ عبدالنبی نوری: در سال آخر عمر مرحوم حاجی {ملّا هادی سبزواری}، روزی شخصی به مجلس درس ایشان آمد و خبر داد که: «در قبرستان، شخصی پیدا شده که نصف بدنش در قبر است و نصف دیگرش بیرون و دائماً نظرش به آسمان است و هرچه بچه ها مزاحمش می شوند به آنها اعتنایی نمی کند.»

مرحوم حاجی گفتند: «خودم باید او را ملاقات کنم.»

چون مرحوم حاجی او را دید بسیار تعجب کرد. نزدیکش رفت دید به ایشان هم اعتنایی نمی کند.

مرحوم حاجی گفتند: «تو کیستی و چه کاره ای؟ من تو را دیوانه نمی بینم. از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نیست.»

ص: 1206


1- . معادشناسی، ج 2 / 265.
2- . بارگاه امام زاده حَمزه و جاسم در هفت فرسنگی نجف اشرف در راه حلّه قراردارد.
3- . (آتش جهنم داغ تر است.)
4- . مطلع انوار، ج 3 / 52.

در جواب ایشان گفت: «من شخص نادان بی خبری هستم. تنها دو چیز را یقین کرده و باور دارم:

یکی آنکه: دانسته ام که مرا و این عالم را خالقی است عظیم الشأن که باید در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم.

دوم آنکه: دانسته ام در این عالم نمی مانم و به عالم دیگر خواهم رفت و نمی دانم وضع من در آن عالم چگونه خواهد بود. جناب حاجی! من از این دو علم، بیچاره و پریشان حال شده ام به طوری که مردم مرا دیوانه می پندارند. شما که خود را عالم مسلمانان می دانید و این همه علم دارید چرا ذره ای درد ندارید و بی باکید و در فکر نیستید؟!»

این اندرز مانند تیری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست. برگشت در حالی که دگرگون شده بود و کمی از عمرش که مانده بود دائماً در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه این راه پرخطر بود تا از دنیا رفت.(1)

ص: 1207


1- . داستان های شگفت / 74.

مستحبّات و مکروهات

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {سالک باید} در ترک مکروهات و اتیان اعمال مستحبّه اهتمام نماید، زیرا حصول مرتبه اسلام و ایمان اکبرین موقوف بر اعمال است، چون هر عملی دارای خاصیتی است مخصوص به خود که باعث تکمیل ایمان می گردد؛ و به همین معنی اشاره شده است در حدیث محمد بن مسلم که: «الْإِیمَانُ لَا یَکُونُ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ الْعَمَلُ مِنْهُ وَ لَا یَثْبُتُ الْإِیمَانُ إِلَّا بِعَمَلٍ»(1) لذا سالک باید هر عمل مستحبّی را گرچه یک مرتبه باشد، بجای آورد تا اینکه حظّ ایمانی خود را از آن عمل دریافت دارد، لهذا در سخنان أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وارد است که: «ایمان کامل از عمل متولّد می شود.»

پس سالک إلی اللّه باید در سیر به منزل ایمان اکبر، از اتیان اعمال مستحبّه دریغ ننماید. بدیهی است به هر مقداری که در اتیان اعمال مسامحت و مساهلت ورزد، به همان مقدار ایمان او ناقص خواهد بود، لهذا اگر سالکی در مرحله ای دست و زبان و سایر اعضاء و جوارح خود را پاکیزه نموده و آنها را به تمام معنی الکلمة مؤدّب به ادب الهی نماید، ولی در مرحله انفاق مال، مجاهده به عمل نیاورد و از این مرحله عبور ننموده باشد، ایمان او کامل نشده و ناقص خواهد بود و همین نقص، او را از ارتقاء به مقام بالاتر بازخواهد داشت؛ بنابراین باید به هر عضوی از اعضاء، حظّ ایمانی آن را رسانید تا ایمانِ مترتّب بر او حاصل گردد.

مثلاً قلب را که امیر بدن است، به ذکر و فکر مشغول دارد.(2)

2- آیت الله علی سعادت پرور پهلوانی: {علامه سید محمدحسین طباطبایی فرمودند:} «واجبات، انسان را به حقیقت و مقام توحید حقیقی می رسانند و نوافل، به منزله اسماء و صفات اند که به اصطلاح، واجبات را بَزَک می کنند تا در اثر عمل به آنها هستی حقیقی ظهور

ص: 1208


1- . کافی، ج 2 / 38. (ایمان جز با عمل تحقّق نپذیرد و عمل جزئی از ایمان است و ایمان جز با عمل، ثابت و پایدار نمی ماند.)
2- . رساله لب اللباب / 94.

پیدا کند. مثل این می ماند که با نوافل، راهِ واجبات را نظیف، و با واجبات به مقصود نائل آییم. در روایات هم آمده است: نوافل، نواقص واجبات را جبران می کنند. در روایتی آمده است: لا یُقْبَلُ مِنْ صَلاةِ العَبْدِ إِلّا ما أَقْبَلَ عَلَیْهِ. فَقالَ لَهُ: یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، قَدْ هَلَکْنا إِذاً. قالَ: کَلّا، إِنَّ اللَّهَ یُتِمُّ ذلِکَ بِالنَّوافِلِ.(1) از نماز بنده تنها آن مقدار که حضور قلب داشته باشد قبول می شود.

راوی می گوید: عرض کردم: ای پسر رسول خدا! در این صورت هلاک شدیم.

فرمود: هرگز، خداوند واجبات را با نوافل تکمیل می کند.

و در حدیث دیگر آمده است: إِنَّما أُمِرْنا بِالسُّنَّةِ لِیَکْمُلَ بِها ما ذَهَبَ مِنَ المَکْتُوبَةِ.(2) علت اینکه به سنّت [نوافل] امر شده ایم، آن است که نواقص نمازهای واجب با آن تکمیل گردد.»

در اینجا به محضر حضرت استاد {علامه طباطبایی} عرض شد: «آیا منظور از نافله در حدیث، مطلق نوافل و مستحبّات است - زیرا نافله در لغت به معنای زیادی است - و یا {نمازهای} نوافلِ مخصوص، مراد است؟»

فرمودند: «ظاهراً نوافل نمازی منظور است، ولی بیان فوق را می توان در مورد هر واجبی که مستحبّاتی دارد، گفت.»

لفظ «سنّت» در حدیث اخیر «إِنَّما أُمِرْنا بِالسُّنَّةِ» نیز به مطلق مستحبّات اطلاق شده است.(3)

3- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیز من! کوتاهی مکن در بجا آوردن مستحبّات و ترک مکروهات که تو را مقرّب به حق است و جابر غفلات: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»(4)،(5)

4- به ذوالنون مصری گفتند: «چرا بر نوافل(6)

قوّت نداریم؟»

گفت: «زیرا واجبات را صحیح انجام نمی دهید.»(7)

ص: 1209


1- . دعائم الإسلام، ج 1 / 158.
2- . کافی، ج 3 / 362.
3- . راز دل / 201.
4- . سوره هود / 114. (همانا خوبی ها بدی ها را از میان می برد.)
5- . رسائل عرفانی / 238.
6- . (مستحبات.)
7- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 343.

5- امام خمینی: اگر گناه نکنید خداوند راه و توفیق انجام مستحبات را به شما نشان می دهد.(1)

6- میرزا علی آقا قاضی: بر سالک واجب است که علاوه بر واجبات، تمام مستحبات را نیز ادا کند.(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: کارهای خیلی قیمتی را مستحب کرده اند. فعل مستحب، واجبات را بااعتبار می کند و زیبایی هم می آورد. خلق در جهنّم اند؛ با واجبات از جهنّم بیرون می آیند و با مستحبّات به مدارج بهشت نائل می شوند.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: عمل مستحب ایجاد حب می کند. عدالت، محبّت ایجاد نمی کند، ولی فضل و احسان، محبّت می آورد. عمل مستحبی مثل هدیه و پیشکش برای دوست است که ایجاد دوستی می کند.(4)

9- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: مکروهات قرقگاه معصیت است. آدم را تا لب جهنم می برد و از کجا معلوم که تو را به داخل جهنم هل ندهد؟ پس سعی کنید از مکروهات بپرهیزید.(5)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: هر یک از بزرگان که به اقتضاء شرائط مجبور به ترک یکی از مستحبّات شده اند، نفسشان از آن جهت ناقص مانده است، مانند برخی از اهل معنا که به جهات مختلفی تا آخر عمر ازدواج ننموده و مجرّد زیستند یا موفّق به حجّ نشدند و این عمل ایشان از سر اعراض از سنّت نبوی نبوده بلکه به واسطه رعایت بعضی از جهاتی بوده که خود شرع انور بدان امر کرده است، با این حال بالمآل،(6)

نفس ایشان از نور و حظّ این عمل

ص: 1210


1- . فصل صبر / 45.
2- . دلشده / 176.
3- . مصباح الهدی / 271.
4- . مصباح الهدی / 271.
5- . سوخته / 112.
6- . (سرانجام.)

خالی می ماند و حتّی حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» هم که به مقتضای شرائط، از ازدواج اجتناب کردند، در این جهت نسبت به حضرت خاتم الأنبیاء «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» ناقص بودند.(1)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: امتثال نافله(2)

از امتثال فرائض(3)

اقوی(4)

است؛ یعنی اگرچه مُمْتَثَل(5) در فریضه اقوی است، ولی امتثال و اظهار عبودیت و عبدیّت در نوافل، اقوی از فرائض است.(6)،(7)

12- جعفر آقا مجتهدی: انجام اعمال مستحبی با کراهت و خستگی، موجبات قبض روحی را فراهم می سازد و آثار منفی دارد.(8)

13- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: به طور کلی در انجام اعمال مستحبی از قبیل ذکر، داشتن حالِ توجه و اشتیاق درونی لازم است. ذکر را باید با شوق و انبساط خاطر و حال طرب و شکفتگی درونی گفت و به هنگام کسالت از گفتن ذکر پرهیز کرد و رعایت نکردن این مطلب به تدریج، توفیق سایر اعمال را از انسان سلب می کند و در نهایت، کار آدمی به نفرت و انزجار می کشد.(9)

ص: 1211


1- . نور مجرد، ج 2 / 353.
2- . (عمل مستحب.)
3- . (واجبات.)
4- . (قوی تر و بهتر.)
5- . (چیزی که امتثال گشته و به آن عمل شده است، مثل نماز.)
6- . زیرا چیزی را که واجب نبوده، امتثال و اطاعت نموده است.
7- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 236.
8- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 71.
9- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 416.

14- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با مکروهی (مثلاً با خوردن گوشت گاو) بعضی حالات از بین می رود.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه حسنعلی نجابت: {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} چنان مقید به مستحبات بودند که اگر نیمه شب چند بار از خواب بیدار می شد، چشم ها را نمی بست، بلکه برمی خاست و مجدداً وضو می ساخت و سپس به بستر می رفت.(2)

2- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: مستحبی نبود که ایشان {آقا سید هاشم} از آن بگذرد. مقید بودند همه را انجام دهند. اصلاً انجام دادن مستحبات و ترک مکروهات ملکه ایشان شده بود، مثل با طهارت بودن، همیشه معطر بودن، قبل و بعد از غذا دست ها را شستن، نوافل یومیه را خواندن، رو به قبله نشستن و خوابیدن، انگشتری در دست داشتن، انجام غسل های مستحبی به خصوص شب های دهه آخر ماه رمضان - با وجود سرمای خشک کربلا و حمام های قدیمی که مشکلات خاصی داشت -، زیارت مخصوصه، عمامه بستن هنگام نماز، قنوت طولانی، بلند و با تکیه به صوت اذان و اقامه گفتن، مسواک زدن، نماز شب را تدریجی خواندن، مهمان نوازی، خدمت به خلق، مهربان و بشاش بودن، پایین مجلس نشستن و...(3)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): گاه می شد که {پدرم} به کسی می فرمودند: «باید به مستحبّات کاملاً عمل کنی» و به شخص دیگری می فرمودند: «مستحبّات مطلقاً برای شما ضرر دارد و حتّی نوافل را نباید بخوانی.»

نوعاً به افراد دستور می دادند که در ماه سه روز روزه بگیرند، گاهی برخی اصرار می نمودند که اجازه بفرمایید تمام ماه را روزه بگیریم ولی ایشان اجازه نمی فرمودند.(4)

ص: 1212


1- . روح و ریحان / 133.
2- . در کوی بی نشان ها / 63.
3- . دلشده / 106.
4- . نور مجرد، ج 1 / 534.

سرگذشت

1- حجت الاسلام غلامحسین راجی: وقتی از سفری که به مکه مکرمه و عتبات عالیات داشتم برگشتم، آیت اللّه {محمدجواد} انصاری {همدانی} و چند تن از دوستانشان به منزل ما آمدند. من خدمت معظم له عرض کردم که: آقای... که از معمّمین و محترمین سامراء هستند به شما ارادت زیادی دارند و درخواست کردند که به ایشان التفات و توجهی بفرمائید.

آیت اللّه انصاری سر به زیر انداخت و بعد از دقائقی سربلند کردند و فرمودند: «چگونه می توانیم به ایشان توجه کنیم در حالی که در نماز تحت الحنک نمی اندازد.»(1)

2- آیت اللّه محمدتقی آملی: در اوائل تشرفم به نجف اشراف، روزی در شاه نشین بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهای مستحبی به «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» اکتفاء می کردم. چون سلام نماز را گفتم، در سمت دست راست خود سیدی جلیل را دیدم که عرب بود. به زبان فارسی شکسته به این ضعیف فرمود: «چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردی و آن دو سلام را نگفتی؟!»

عرض کردم: نماز مستحبی بود و در نماز مستحبی مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء می کنم.

فرمود: «آنقدر از فیوضات از دستت رفت که احصاءِ آن نتوان کرد!»

چون چنین گفت، این ضعیف، متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله، دیگر حرم و گنبد و بناءِ صحن را ندیدم و تا چشم کار می کرد جوی لایتناهی و عالمی مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایی بود که از این ضعیف فوت شد!

با نهایت تأثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم: اطاعت می کنم.

از آن به بعد در هیچ نمازی ترک آن سلام نمی کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم. دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم.(2)

ص: 1213


1- . در کوی بی نشان ها / 90.
2- . در جستجوی استاد / 24.

3- آیت اللَّه شیخ مجتبی قزوینی: آیت اللَّه سید موسی زرآبادی روزی فرمود: «مدّتی در مقام عرفان قدم برداشتم و پیش رفتم، ولی ناگهان متوجّه شدم نسبت به سنن و مستحبّات و مکروهات خیلی مقید نیستم، تصمیم گرفتم که از راهی که در پیش گرفته ام، برگردم و به مستحبّات و مکروهات، بیشتر مقید شوم. ناگاه صدایی شنیدم که: چطور ادامه نمی دهی؟ تو به جایی رسیده ای که اگر به کوه بگویی طلا شو، طلا می شود.

اعتنایی نکرده و برگشتم و به احکام و سنن مقیدتر شدم.»...

و از این راه مشروع، مقامات بلندی به او داده شد.(1)

4- شهید آیت اللّه مرتضی مطهری: مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی... یکی از بزرگ ترین اهل معنایی است که من در عمر خودم دیده ام. یک شب ایشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل یکی از فضلاءِ قم دعوت شدیم. بعضی از اهل ذوق و ادب و شعر نیز در آنجا بودند. در آن شب فهمیدم که این مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترین شعرها را در عربی و فارسی می شناسد! دیگران شعرهایی می خواندند، البته شعرهای خیلی عادی؛ شعرهای سعدی، حافظ و... ایشان هم می خواند و می گفت: «این شعر از آن شعر بهتر است، این مضمون را این بهتر گفته است، کی چنین گفته و...»

شعر خواندن، آنهم اینجور شعرها که گناه نیست، امّا در شب شعر خواندن مکروه است.

خدا می داند وقتی آمدیم بیرون، این آدم به شدّت داشت می لرزید. گفت: «من اینقدر تصمیم می گیرم که شب شعر نخوانم، آخرش جلوی خودم را نمی توانم بگیرم.»

مرتب «اسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ اتوبُ الَیه» می گفت، مثل کسی که معصیت بسیار بزرگی مرتکب شده است...

هر شب این مرد أقلّا از دو ساعت به طلوع صبح بیدار بود... آن شب این مرد وقتی بیدار شد که اذان صبح بود...

همینکه بیدار شد ما را بیدار کرد، گفت: «فلانی! اثر شعرهای دیشب بود!»(2)

ص: 1214


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 259.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 186.

5- حضرت آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در نجف اشرف به خاطر ریاضت های شرعی و حشر و نشری که با اولیاءِ خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بود و صورت برزخی اشخاص را می دیدم. بسیاری از افراد سرشناس که برای آنها احترام فوق العاده ای قائل بودم، صورت های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آنها بسیار آزارم می داد، ولی در میان اشخاصی که در حوزه نجف مطرح نبودند و یا در حوزه اخلاق و عرفان نیز معروفیتی نداشتند افرادی بودند که چهره برزخی شان بسیار زیبا و تماشایی بود، و همین امر باعث شده بود که کمتر در مجامع، حاضر شوم و غالباً سعی می کردم با کسی مراوده نداشته باشم.

به تدریج که این حالت فزونی می گرفت، به هنگام بیرون رفتن از خانه، هراسی در من پدید می آمد که مبادا نگاهم ناخودآگاه به شخصی بیفتد که برای او مقام و منزلتی قائلم، ولی چهره برزخی نامناسبی داشته باشد! به همین جهت حتی المقدور می کوشیدم که سرم به پایین باشد و نگاهم با اشخاص تلاقی پیدا نکند!

یک روز که در خلوت خود به محاسبه نفس مشغول بودم و حالت مراقبه ای داشتم با خود گفتم: اگرچه در اثر باز شدن چشم برزخی به مراحل بیشتری از یقین قلبی رسیده ام، ولی در عوض، نظرم نسبت به برخی اشخاص، تغییر یافته و حسن ظن من درباره آنان دارد به سوء ظن مبدل می شود و این از نظر اخلاقی کار درستی نیست، زیرا امکان دارد که در آینده در اثر استغفار و یا انجام اعمال شایسته صورت کریه و زشت برزخی آنان عوض شود، ولی من درباره آنان براساس همین صورت فعلی داوری کنم.

چند روزی گذشت و یکی از عارفان وارسته و بلندپایه ای که در یکی از شهرهای هند سکونت داشت به قصد زیارت و عتبه بوسی حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به نجف آمد. سال ها بود که او در ایام به خصوصی از سال به نجف می آمد و یک اربعین به ریاضت های شرعی می پرداخت و بعد به شهر و دیار خود برمی گشت و من چند سالی بود که توفیق آشنایی با او را پیدا کرده بودم و از محضر نورانی اش استفاده می کردم.

روزی که او به دیدار من آمد، در همان نگاه اول به حالت من پی برد و به من گفت: بدست آوردن چشم برزخی خیلی دشوار است و از دست دادن آن بسیار آسان!

گفتم: طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم!

ص: 1215

گفت: امروز به قصّابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله ای بخر و بگو: در حیاط خانه در فضای باز،(1) آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن! مشکل تو فوراً برطرف می گردد!

طبق دستوری که داده بود عمل کردم و با فرو بردن اولین لقمه کباب بود که چشم برزخی من بسته شد! و حالت عادی خود را پیدا کردم و بعد از مدت ها نفسی به راحتی کشیدم!(2)

ص: 1216


1- . (ظاهرا رساندن بوی غذای لذیذ به مشام دیگران نیز آثار وضعی ای دارد.)
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 307.

معاشرت با خانواده

کلام ولیّ خداوند

1- کربلایی احمد تهرانی: اولیاءِ خدا و بزرگان، برزخ بسیاری از مؤمنین و انسان های وارسته را دیده اند که بعد از مرگشان بار بسیار سنگینی را تحمّل می کنند! با آنکه همگی اهل خیر و ایمان بودند، ولی به خاطر کوتاهی و ظلمی که به خانواده و فرزندان خود روامی داشتند، آن طرف، پایشان گیر است.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: مواظب باش مجلس ذکر، تنبل خانه تو نشود و زن و بچه را به حال خود رها ننمایی!(2)

3- حاج اسماعیل دولابی: بچه ها خوبند، قشنگند؛ به بچه ها خیلی ور نروید. اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه ها و تربیت آنها، بچه ها را خراب می کنند، چون علم ندارند. حالا که علم نداریم و نمی توانیم درست کنیم، أقلّاً به حال خودشان بگذاریم و دائم به آنها امر و نهی نکنیم و اذیتشان نکنیم. با همین به اصطلاح تربیت کردن هاست که پدر و مادرها بچه ای را که با فطرت، متولّد شده است، به راست یا چپ منحرف می کنند.(3)

4- آقا سید هاشم حدّاد: انسان، متعلق به خانواده است و اگر بخواهد واصل شود، شروع آن از خانه و زن و بچه است.(4)

ص: 1217


1- . رند عالم سوز / 210.
2- . مصباح الهدی / 387.
3- . مصباح الهدی / 395.
4- . دلشده / 117.

5- یکی از فرزندان امام خمینی: امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله می کرد، می گفتند: «من حاضرم که ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- سید عبد الباقی طباطبایی (فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی): علّامه در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای و مانند آن نیاز داشتند، خودشان می رفتند و می آوردند.(2)

2- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {پدرم} در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصی شان را کس دیگری انجام دهد.(3)

3- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: پدرم سعی می کرد زودتر از همه این کار {آوردن رختخواب} را انجام دهد و مادرم هم سعی می کرد پیش دستی کند، حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خاستند و اگر من می گفتم: چرا به من نگفتید که: برایتان چای بیاورم؟ می گفتند: «نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم.»(4)

4- فرزند علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {پدرم} با اینکه وقت زیادی نداشتند، ولی به گونه ای برنامه ریزی می کردند که روزی یک ساعت بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند.(5)

ص: 1218


1- . پا به پای آفتاب ج 1 / 147.
2- . سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان / 185.
3- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 91.
4- . جرعه های جان بخش / 376.
5- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 91.

5- این حکیم نیکوکردار و خوش خو {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} در خانه بسیار مهربان بود... هرگز به کسی نمی گفت: چیزی بیاور، حتی نمی گفت: فلان کتاب را بیاورید بلکه خودش کارهای خویش را انجام می داد و پا می شد و کتاب و وسائل لازم را می آورد.(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «خداوند کمال و سلوک زن را در تواضع و اطاعت شوهر قرارداده است و زن هرچه می خواهد از خداوند بگیرد، با تسلیم در برابر شوهر و رسیدگی به فرزندان و حمل و رضاع(2) و تربیت ایشان باید بگیرد.»

مرحوم علّامه والد در ازدواج صبایای(3) خود بر این معنا بسیار مواظبت داشتند که مبادا امری صورت بگیرد که مخالف رضای داماد باشد و در آمد و شد صبایایشان به منزل ایشان همیشه امر را به عهده اصهار(4)

مکرّمشان گذاشته و هیچگاه نسبت به دختران خود در این جهات امر و نهی ای نداشتند و ایشان را به اطاعت کامل از شوهران و تحصیل رضای ایشان دعوت می نمودند.

در مقابل، به مردان نیز نسبت به همسرانشان بسیار سفارش می کردند.(5)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): اگر کسی {از اعضای خانواده} بیمار می شد، {پدرم} بلافاصله او را نزد طبیب می بردند. به قدری محبّت داشتند و لطیف بودند که نمی توانستند ببینند مرحومه والده یا کسی از فرزندان در ناراحتی و بیماری بسرببرد و ایشان آرامش داشته باشند. کاملاً مراقب درمان ما بودند و دقّت داشتند تا داروها را در زمان لازم استفاده کنیم و حتّی آمپول ها را نیز خودشان می زدند. حقیر زیاد بیمار می شدم، یکبار به حقیر فرمودند: «شما در طفولیت بیش از دویست عدد پنی سیلین زده اید.»(6)

ص: 1219


1- . جرعه های جان بخش / 376.
2- . (شیردهی به فرزند.)
3- . (دختران.)
4- . (دامادها.)
5- . نور مجرد، ج 2 / 653.
6- . نور مجرد، ج 2 / 623.

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} از سنین چهار پنج سالگی به بعد، وقتی برای اقامه نماز به مسجد می رفتند مقید بودند ما را با خود ببرند و رفتارشان نیز به گونه ای بود که ما همیشه دوست داشتیم با ایشان باشیم.

حقیر شخصاً از همان صِغَر سنّ و طفولیت به ایشان بسیار وابسته بودم و وقتی همراه با ایشان بودم آرامش خاصّی داشتم و اگر مدّتی از ایشان جدا می شدم آن آرامش سلب می شد. حتّی زمانی که در نجف بودیم و کمتر از چهار سال داشتم وقتی می خواستند از منزل خارج شوند، آنقدر گریه می کردم که مرا نیز بغل کرده و با خود می بردند.

بارها با بنده مزاح کرده و می فرمودند: «آقا سید محمدصادق سابقاً که کوچک بودی ما را خیلی دوست داشتی، الآن نیز همین طور است؟!» حقیر نیز که قلبم از محبّت و عشق به ایشان مملوّ بود، از سر حیا سکوت می کردم...

همواره در منزل و در طی مسیر و مواقع مختلف، معارف و اخلاق الهی را برای ما شرح می دادند و مواضع خطر و خطا را گوشزد می نمودند.(1)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} با همه احترامی که برای فرزندان قائل بودند، در عین حال در مواقع لازم تأدیب هم می کردند و اینطور نبود که در تربیت فقط به جمال اکتفاء کنند، بلکه برخی اوقات با جلال، با فرزندان برخورد می نمودند!

می فرمودند: «کار تربیت، تنها با جمال تمام نمی شود. جلال هم لازم است.»

تأدیب ایشان اخم و ابراز ناراحتی بود و گاهی کمی صدایشان را بلند می کردند تا کودکان به اشتباه خود واقف شوند و گه گاهی نسبت به پسران با خط کش یکی دو ضربه بر کف دست می زدند، به طوری که درد آن حسّ شود ولی کبود یا سرخ نگردد.(2)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} با کودکان هیچ وقت قهر نمی کردند، ولی در سنین بزرگ سالی گاهی مدّتی با کسی سنگین برخورد می کردند تا اشتباهش را بفهمد و چه بسا این مدّت، طولانی هم می شد.

ص: 1220


1- . نور مجرد، ج 2 / 587.
2- . نور مجرد، ج 2 / 591.

مرحوم آقای {سید هاشم} حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» می فرمودند: «اگر گاهی تنبیه جدّی تری برای اطفال نیاز بود، طوری عمل کنید که بچّه راه فراری داشته باشد و هم بترسد و هم کتک نخورد.» خودشان نیز همین طور عمل می نمودند و چه بسا بچّه را دنبال هم می کردند و ترکه ای هم می زدند، ولی طوری عمل می کردند که فرزند بتواند فرار کند، ترکه را بلند می کردند چنانکه گویا می خواهند بزنند و بچّه خیال می کرد الآن است که به او بخورد و فوراً فرار می کرد و ایشان نیز ترکه را به در یا دیوار می زدند!

البتّه مرحوم علّامه والد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» با آن هیبت و جلالتی که داشتند هیچگاه نیاز نبود برای تنبیه دنبال ما کنند، بنده شخصاً اینطور بودم که وقتی می فرمودند: «بیایید دستتان را بگیرید»، خیلی مؤدّبانه می آمدم و دست خود را می گرفتم و ایشان هم یکی دو ضربه می زدند و می رفتیم. رضوان و رحمت خدا بر ایشان باد.(1)

11- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} مایل نبودند فرزندانشان نازپرورده باشند، لذا ما را به امور سخت وادار می کردند و به مقتضای شرائط، کارهای سنگین و مشکلی را نیز برعهده ما می گذاشتند، فی المثل در گرمای ظهر بعد از بازگشت از مدرسه و صرف ناهار که طبعاً حال و رمقی باقی نمانده، می فرمودند: «الآن فلان کار را انجام دهید.» با اینکه انجام آن کار در فرصتی دیگر هم مقدور بود، ولی عمد داشتند که ما را سخت کوش بار بیاورند. ما نیز اطاعت می کردیم و گذشته از آنکه در خودمان قدرت مخالفت با ایشان را نمی دیدیم، برایمان محرز بود که این امر ایشان از سر دلسوزی و برای تربیت ماست، خصوصاً که می دیدیم خود ایشان دائم در ریاضت و سختی بسرمی برند و از همه چیزِ خود برای دیگران مایه می گذارند.

وقتی روزه های مستمرّ در گرمای تابستان و بیداری شب ها و انفاق های بی شائبه و رسیدگی به محرومین در عین تنگدستی و امثال این امور را از ایشان مشاهده می کردیم، انجام برخی از کارهایی که برای هم سنّان ما مشکل بود بر ما آسان می شد.(2)

ص: 1221


1- . نور مجرد، ج 2 / 592.
2- . نور مجرد، ج 2 / 596.

12- همسر امام خمینی: {امام} همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می کردند. تا من نمی آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی کردند، به بچه ها هم می گفتند: «صبر کنید تا خانم بیایند.»

احترام مرا نگه می داشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من می گفتند: «جارو نکن.» اگر می خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می آمدند و می گفتند: «بلند شو، تو نباید بشویی.»

روی هم رفته باید بگویم که: حضرت امام، جارو کردن و ظرف شستن و حتی شستن روسری بچه خودمان را هم وظیفه من نمی دانستند و اگر به جهت نیاز، گاهی به این کارها دست می زدم، ناراحت می شدند و آن را به حساب نوعی اجحاف نسبت به من می گذاشتند، حتی وقتی وارد اتاق می شدم، به من نمی گفتند: «درب را پشت سرتان ببندید»، صبر می کردند تا بنشینم و بعد خودشان بلند می شدند و در را می بستند.(1)

13- یکی از فرزندان امام خمینی: امام احترام فوق العاده ای برای خانم قائل بودند؛ یعنی اگر بگویم: در طول شصت سال زندگی، زودتر از خانم دستشان توی سفره نرفت، دروغ نگفته ام، اگر بگویم: کوچک ترین توقعی از ایشان نداشتند، دروغ نگفته ام، حتی می توانم بگویم: در طول شصت سال زندگی، هیچ وقت یک لیوان آب از خانم نخواستند.

همیشه خودشان اقدام می کردند، اگر هم خودشان در شرایطی بودند که نمی توانستند، می گفتند: «آب اینجا نیست؟» هیچ وقت نمی گفتند: «بلند شوید آب به من بدهید»، نه تنها به خانم، حتی به ما که دخترهایشان بودیم، و اگر آقا آب می خواستند همه با سر می دویدیم که آب بیاوریم، ولی هیچ وقت از ما نخواستند که یک لیوان آب به دستشان بدهیم.

در شرایط سخت روزهای آخر، هر وقت چشم باز می کردند، اگر قادر به صحبت بودند، می گفتند: «خانم چطورند؟»

می گفتیم: خانم خوبند. بگوییم: بیایند پیش شما؟

می گفتند: «نه! خانم کمرشان درد می کند، بگذارید استراحت کنند.»(2)

ص: 1222


1- . سیره آفتاب / 55.
2- . سیره آفتاب / 55.

14- یکی از فرزندان امام خمینی: {امام خمینی} همان اوایل ازدواج به خانم فرموده بودند: «من از تو می خواهم که واجبات را انجام دهی و سعی کنی محرمات را انجام ندهی، ولی در مورد عرفیات مسأله ای نیست و آزاد هستی.»(1)

15- یکی از فرزندان امام خمینی: در جمع که نشسته بودیم یک مرتبه می دیدیم که آقا {امام خمینی} دارند به طرف آشپزخانه می روند. از ایشان سؤال کردیم: کجا تشریف می برید؟

می گفتند: «می روم آب بخورم».

می گفتیم: «به ما بگویید تا برایتان آب بیاوریم».

می فرمودند: «مگر خودم نمی توانم این کار را انجام بدهم؟» بعد با خنده می گفتند: «انسان باید خودکفا باشد.»(2)

16- حجت الاسلام سید حمید روحانی: امام {خمینی} مقید بودند تا آنجا که امکان دارد کار خود را بر دیگری تحمیل نکنند و کار خودشان را خودشان انجام بدهند. در نجف گاهی اتفاق می افتاد که امام روی پشت بام متوجه می شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویی روشن مانده، به خانم و دیگران که طبقه بالا بودند دستور نمی دادند که: بروند چراغ را خاموش کنند. خود راه می افتادند و سه طبقه را در تاریکی پایین می آمدند و چراغ را خاموش می کردند و بازمی گشتند. گاهی قلم و کاغذ می خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود؛ به هیچ کس حتی به فرزندان مرحوم حاج آقا مصطفی دستور نمی دادند که برای او بیاورند. خودشان برمی خاستند از پله ها بالا می رفتند و کاغذ و قلم برمی داشتند و بازمی گشتند.(3)

17- شاگردان آقا سید جمال الدین گلپایگانی: این استاد خبیر و علّامه بصیر، این عالم و مرجع تقلید {آقا سید جمال الدین} با آنهمه اطلاعات زیاد درسی، بعضی روزها چند ساعت به خانمش کمک می کرد. می گفت: «اسلام به من دستور داده که: کمک خانم باشم.»(4)

ص: 1223


1- . پا به پای آفتاب ج 1 / 133.
2- . پا به پای آفتاب ج 1 / 142.
3- . پا به پای آفتاب ج 2 / 332.
4- . جمال السالکین، ج 2 / 162.

18- فرزند آیت اللّه سید عبدالحسین دستغیب: {پدرم} کار در منزل را عار نمی دانست. روزهای جمعه خودش خانه را جاروب می کرد... در ایامی که مادرم مریض بود، همه کارها را ایشان {پدرم} انجام می داد، حتی بچه ها را تمیز می کرد و می شست.(1)

19- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): ایشان {پدرم} با تغیّر،(2) نه نمی گفت. یک بار در عمرش پول بستنی به من نداد، ولی با تغیّر هم نگفت: «نمی دهم.» مثلاً {می گفتیم:} آقا یک پولی بدهید. حالا پول بستنی شاید آن موقع یک ریال بود. گفت: «می خواهی چکار کنی؟»

گفتم: بستنی بخرم.

گفت: «حالا نمی شود بازکردنی بخری؟!»

حاج آقا! نه می خواهم بستنی بخرم.

«نه بازکردنی بخر.»

آقا جان! نه، می خواهم بستنی بخرم.

«نه آقا جان! شما بازکردنی بخر.»

خب شما پول به من بدهید بازکردنی بخرم.

«پول نمی خواهد، آب بخور قشنگ باز می کند!»

اینقدر تو این موارد لطیف بود؛ یعنی اجابت نمی کرد، قهراً ما باید از دستش ناراحت بشویم، ولی اینقدر لطیف بود، هیچ، کمتر دلمان می آمد از دستش ناراحت بشویم.(3)

20- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): وقتی {پدرم} کاری با من داشتند، از دور صدا نمی زدند، با سنّی قریب به صد سال بلند می شدند می آمدند جایی که بودم و کارشان را می فرمودند. اگر احیاناً پیدایم نمی کردند، صدایم می کردند: «علی آقا!»(4)

ص: 1224


1- . دیدار با ابرار (شهید دستغیب، لاله محراب) / 62.
2- .[2] (عصبانیت و تندی.)
3- . العبد / 94.
4- . مجله خُلُق / شماره 17.

21- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): خریدها با ایشان {پدرم} بود. تا این آخر هم هر وقت هرچه از او می خواستند انجام می داد، حالا هر زمان مطابق توانایی اش. مثلاً در نصب پرده ها و یا کارهای دیگر منزل حتی نگهداری بچه هم کمک می کرد.(1)

22- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: {آقا سید هاشم حدّاد} با عروس و دامادها هم، گرم و مهربان و دلسوز و بسیار صمیمی است و اعیاد مذهبی که می شود، همه را دور هم جمع می کند تا با هم غذا بخورند. بچه ها مرتب می آیند و می روند و برای خریدن تنقلات پول می خواهند و او با گشاده رویی وجهی را متناسب با موجودی خودش به هرکدام از بچه ها می دهد.(2)

23- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: جامعیت در آقای حدّاد از همه جهات کاملاً پیاده شده بود؛ هم دنیوی و هم آخرتی. خیلی به منزل رسیدگی داشتند. مراقب بودند که به کسی فشار نیاید و کسی اذیت نشود. گاهی من بیست روز تا یک ماه آنجا بودم. روزهایی که خانمش حال نداشت یا نمی توانست، خودشان چیزی تهیه می کردند، مثلاً اگر زمستان بود، گوشت می خرید و می شست و روی بخاری نفتی می پخت. هم ما می خوردیم و هم به خانواده می داد.(3)

24- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): گاهی می دیدیم {پدرم} غذا درست می کنند. به مادرم می گفتند: «دوست دارم شما بنشینید من غذا درست کنم.»(4)

25- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): {پدرم} خودش از بازار خرید می کرد و غذا می پخت. پنجشنبه ها و جمعه ها ده الی پانزده نفر مهمان داشت. اصلاً نمی گذاشت مادرم کار کند. خودش و رفقایش کار می کردند.(5)

ص: 1225


1- . العبد / 90.
2- . دلشده / 116.
3- . دلشده / 119.
4- . دلشده / 120.
5- . دلشده / 123.

26- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: {آقای حدّاد} به تمام امور جزئا و کلاً رسیدگی و اشراف داشتند، اما بعضی کارها را مستقیماً خودشان انجام می دادند. خرید منزل اکثراً با خودشان بود و از هیچ کاری حتی شستن دستشویی ابایی نداشتند.(1)

27- سید محمدعلی قاضی نیا (فرزند میرزا علی آقا قاضی): یادم هست که ما ظهرها می رفتیم بازی می کردیم. ایشان اگر از خواب بیدار می شد، می آمد و ما را می برد در سرداب و می خواباند، ولی ما آهسته یکی یکی می آمدیم بالا که برویم در کوچه بازی کنیم. بعد یک موقع هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار می شدند و ما یکدفعه می دیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمی کرد به کوچه برود...

می گفتند: «پدر یهودی!» و عصایشان را هم در دستشان می گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمی گشتیم.(2)

28- دکتر سید محمدعلی قاضی نیا (فرزند میرزا علی آقا قاضی): من هنوز شوخی هایی که {پدرم} با مادرمان می کردند را یادم هست. مثلاً می آمدند به شوخی می گفتند: «مادر جواد! ننه جواد! چکار می کنی؟ چایی درست می کنی؟» و از این حرف ها.

به طور کلی خوش برخورد بودند، صمیمی بودند، البته زیاد با ما نبودند، گرفتار بودند، یا مشغول ذکر و عبادت بودند و...(3)

29- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): {پدرم برای دینداری ما} هیچ اجبار و اکراهی نداشتند. مثلاً مادرهای ما(4)

خیلی مقید بودند که ما را برای اذان صبح بیدار کنند، ولی ایشان از باب مهربانی و شفقت می گفتند که: «به بچه ها سخت نگیرید، حالا خیلی وقت دارند» یا مثلاً بلند می شدیم برای نماز شب، پدرمان چوب برمی داشت که بروید بگیرید بخوابید، این کارها به شما نیامده»؛ یعنی خیلی باز با قضایا برخورد می کردند و محدود و متعصب نبودند.(5)

ص: 1226


1- . دلشده / 120.
2- . عطش / 178.
3- . عطش / 400.
4- . مرحوم قاضی، چهار همسر داشتند.
5- . عطش / 356.

30- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی در جواب این سؤال که: رویه پدرتان در مورد تحصیل بچه ها چگونه بود؟ آیا اجبار می کردند که باید طلبه شوید؟): نخیر! بچه ها به اختیار خودشان بودند، کما اینکه بعضی ها هم طلبه نشدند و به من هم گفتند: «اگر می خواهی طلبه شوی، طلبگی همین است و اگر نمی خواهی دنبال کار دیگری باش.»(1)

31- فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: گاهی بعضی از دوستان و شاگردان ایشان {پدرم} که می آمدند و منزل آقا می ماندند، مورد خطاب ایشان قرارمی گرفتند که: «بروید به خانه و زندگی هایتان برسید، مگر زن و بچه ندارید؟!»(2)

32- حاج محمداسماعیل دولابی: ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} در خانه نمی گذاشت کسی حتی یک استکان چای برایش ببرد، خودش چای را می آورد، سفره را پهن می کرد و... .(3)

33- فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {پدرم} به مادرشان خیلی احترام می کرد، دستشان را می بوسید و به مادرشان می گفتند: «از من راضی باشید.»(4)

34- فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: پدر ما خیلی مهربان بود، خیلی، مثل همه پدرها. مادر ما که در سن بیست و پنج سالگی فوت کردند و به رحمت خدا رفتند، ایشان خودشان در کارهای خانه کمک می کردند. روزهایی که روزه می گرفتیم خودشان برای ما افطار درست می کردند و ما هم برای اینکه ایشان افطاری درست می کردند با شوق روزه می گرفتیم. ایشان حتی شب ها ما را بیدار نگه می داشتند و می گفتند: «میوه بخورید» تا روزها بخوابیم و روزه برایمان سخت نشود. به زندگی خیلی می رسیدند. در مورد تهیه لوازم منزل، خودشان خرید وسایل و لوازم خانه را می کردند... مواظب بودند ما کمبودی نداشته باشیم.(5)

ص: 1227


1- . عطش / 357.
2- . سوخته / 115.
3- . سوخته / 134.
4- . سوخته / 135.
5- . سوخته / 136.

35- فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {پدرم} با مادرشان شوخی می کردند و می گفتند: «شیرتان را به من حلال کنید، شما یک من شیر به من دادید، بیایید دو من شیر ببرید!»(1)

36- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} تا این اندازه به خانواده و بچه هایشان علاقه مند بودند که وقتی دخترشان (همسر بنده) به شیراز آمد، ایشان فرمود: «از موقعی که دخترم رفت شیراز مثل این است که یک طرف تنم رفته است.»(2)

37- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم} در مورد تحصیل، ما پسرها را می گذاشتند کامل تحصیل کنیم. می گفتند: «باید به روز باشید»، اما می گفتند: «در مراکز دولتی کار نکنید»، چون آن زمان زیر پوشش برنامه های سلطنتی بودند...، اما در مورد تحصیل دخترها، معلم را به خانه می آوردند، چون مدارسی که در آن زمان در همدان براساس اصول شرعی تحصیل کنند نبود. در انتخاب همسر برای آنها هم خیلی دقت می کردند.(3)

38- آیت الله محمود قوچانی: پدرم مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی از علماءِ معروف نجف در فقه، اصول، فلسفه، اخلاق، سیر و سلوک و عرفان بود. ایشان در تربیت بنده خیلی حساس بود و اجازه نمی داد با افراد متفرق و مختلف ارتباط و تماس داشته باشم، حتی اگر لازم بود از منزل بیرون بروم خودش همراهم می آمد.

دروس مقدماتی: قرآن، فارسی، عربی و ریاضی را در حد آشنایی پیش پدرم آموختم، سپس به فراگیری جامع المقدمات تا پایان سطح کفایه در نزد ایشان پرداختم.

در همان دوران با آنکه پدرم استادم بود، هم مباحثه من نیز بود و به خاطر مسائل اخلاقی اجازه نمی داد با دیگران مباحثه کنم و ارتباط داشته باشم. به دلیل اینگونه رفتارها فشار روحی بر من وارد می آمد، اما پدرم به مادربزرگم می گفت که: «محمود بعدها، وقتی بزرگ شد، خواهد فهمید که من چه خدمتی به او کرده ام.»

ص: 1228


1- . سوخته / 267.
2- . سوخته / 266.
3- . سوخته / 138.

در هر حال، من از نظر مسائل اجتماعی با یک محدودیت خاصی بزرگ شدم.

پدرم تا پایان کفایة الاصول مدرس من بود و به خاطر دارم از زمانی که تحصیل مکاسب را آغاز کردم، به من اجازه داد که با یکی دو نفر از طلبه های مهذّبی که آنها نیز از شاگردان ایشان بودند هم مباحثه شوم.

پس از اتمام دوره سطح، منظومه مرحوم ملّا هادی سبزواری را خدمت پدرم تلمذ کردم. پس از آن بود که فرمود: «من خارج گو نیستم و شما باید برای تحصیل درس خارج در درس دیگران شرکت کنید.»

آن ایام شانزده سال داشتم.(1)

سرگذشت

1- حجت الاسلام حسین گنجی: یک روز صبح با زن و بچه ام در خانه بحث و صحبت می کردم و می خواستم به آنها مطالبی را که می گویم بفهمانم. به آنها می گفتم: چطور شما (با اینهمه دلیل که) بیان می کنم، نمی فهمید!

بعد به منزل آیت اللّه {سید عبدالکریم} کشمیری آمدم. ایشان بدون اینکه من حرفی بزنم فرمود: «زن و بچه انسان که ملّا صدرا نمی شود که هرچه گفته می شود تفهیم شوند.»

فهمیدم جنابش از صحبت من در درون منزل باخبر شده است.(2)

2- یکی از نوه های امام خمینی: از مسائلی که امام بیشتر به آنها توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرها و پسرخاله ام قایم باشک بازی می کردیم، حجاب هم داشتم، اما یک روز امام مرا صدا کردند و گفتند: «شما هیچ تفاوتی با خواهرتان ندارید، مگر او با پسرها بازی می کند که شما با پسرها بازی می کنید؟»(3)

ص: 1229


1- . خاطرات سال های نجف ج 1 / 124.
2- . صحبت جانان / 76.
3- . پا به پای آفتاب ج 1 / 329.

3- آیت الله سید محمدحسن مرتضوی لنگرودی: یکی از نزدیکان ایشان {امام خمینی} نقل می کرد: «آن وقت ها که در شهر قم امکانات چندانی نبود وقتی که ماه رمضان در تابستان های گرم واقع می شد و روزه گرفتن برای اعضاءِ خانواده بسیار مشکل بود ایشان با اعضاءِ خانواده به مسافرت می رفتند و بعد در زمستان یک ماه را انتخاب می کرد و تمامی اعضاءِ خانواده در تمام آن ماه مثل ماه مبارک روزه دار بودند!»

حضرت استاد می خواستند آن ماه با ماه مبارک رمضان شبیه باشد.(1)

4- مادر بایزید بسطامی وی را به مکتب خانه فرستاد. روزی در حین خواندن قرآن به آیه «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ»(2) رسید، از استاد پرسید: «معنی آیه چیست؟»

چون از استاد معنای آیه را شنید، اجازه خواست تا به خانه رود و با مادرش سخنی بگوید. استاد اجازه داد.

چون به خدمت مادر رسید، گفت: «مادر! به چنین آیه ای رسیدم، من نمی توانم شاکر دو نفر باشم؛ یا از خدا بخواه تا تنها خدمت گزار تو باشم و یا مرا رها کن تا خدمت خدا کنم.»

مادر گفت: «همه خدمت خدا کن و در کار او شو، من حق خود را نسبت به تو بخشیدم.»

أبویزید از بسطام بیرون شد و سی سال در بادیه شام می گشت و بی خوابی و گرسنگی و ریاضت می کشید و خدمت عدّه ای از عرفا شاگردی نمود.

چون به مدینه رفت و زیارت نمود، به فکر شد تا به بسطام بازگردد و مادر را ببیند.

پس به قصد زادگاه خویش به راه افتاد و سحرگاه به در خانه مادر رسید. شنید مادرش در حال وضو بود و با خود می گفت: «خدایا! آن غریب را نیکو دار» و سخنانی از این قبیل.

أبویزید شروع به گریه کرد و در را کوفت. مادر گفت: «کیست؟»

أبویزید جواب داد: «غریب تو.»

مادرش گریان شد و در را باز کرد و گفت: «ای طیفور! چرا دیر آمدی؟ چشمم کم سو شد، از بس در فراق تو گریستم و پشتم دو تا شد از بس غم تو خوردم.»

ص: 1230


1- . پا به پای آفتاب ج 5 / 203.
2- . سوره لقمان / 14. (شکرگزارِ من و پدر و مادرت باش.)

{أبویزید} می گفت: «آن کاری را که عقب تر از همه کارها می دانستم، از همه مقدّم بود و آن رضای مادر است و آنچه در غربت و مجاهدات و ریاضات می یافتم در رضای مادر بود. شبی مادر از من آب خواست، رفتم آب آورم، در سبو آب نبود. بر لب جوی آب رفته آب آوردم، ولی مادر خوابش برده بود و شب سردی بود. آب را در دست نگاه داشتم تا مادرم بیدار شد و آب آشامید و مرا دعا کرد، گفت: چرا ظرف آب از کف ننهادی؟

گفتم: ترسیدم بیدار شوی و من حاضر نباشم.»(1)

5- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت {پدرم} آقای انصاری رسید و برای دستوالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود: «تو با خانمت بدرفتاری می کنی، برو اخلاقت را درست کن! حجاب تو این است.»

آن شخص می گفت: «وقتی برگشتم، همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟!

خم شدم و دستش را بوسیدم.

تعجب کرد و پرسید: این کار را چه کسی به تو یاد داده است؟

گفتم: همان آقایی که می گویی: چرا رفتی پیشش؟»

ایشان هم به آقای انصاری علاقه مند می شود و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند و خدمت آقا می رسند.(2)

6- کربلایی احمد تهرانی: روزی یکی از فرزندانم بسیار اذیت می کرد و اهل منزل از شیطنت های او به تنگ آمدند، لذا خواستم که با کتک او را آرام کنم، ولی به محض آنکه دستم را بلند کردم، پرده ها کنار رفت و دست مولا امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بالای دست خویش مشاهده کردم. همانجا حضرت با عتاب و تندیِ تکان دهنده ای فرمودند: «فلانی مواظب باش، اگر بزنی، می زنم!»(3)

ص: 1231


1- . پاسداران حریم عشق، ج 5 / 403.
2- . سوخته / 90.
3- . رند عالم سوز / 211.

7- کربلایی احمد تهرانی: روزی از سر عصبانیت، بر سر یکی از کودکانم فریادی زدم. بعد از آن متوجه شدم که فشار و ریاضت زیادی در راه است و عرصه بر من تنگ خواهد شد.

مدتی پس از آن، حضرت در عالم معنا فرمودند: «به مقدار همین فریادی که بر سر کودکت زدی، باید پاسخ گو باشی که هر فریادی اینجا چوب دارد.»(1)

8- علّامه سید محمدحسین تهرانی: دوستی داشتم به نام حاج عبدالزّهراء گرعاوی نجفی که دارای حال بکاء و گریه های طولانی و شوریدگی بود، و بدین جهت مکاشفاتی صوَریه و مثالیه نیز داشت...

اوایل آشنایی حقیر با ایشان بود که در اوایل تابستان، بنده با تمام عیالات و دو فرزند، عازم زیارت دوره شدیم، و چند روزه به سامرّاء مشرّف شده، و سپس به کاظمین آمدیم، در این وقت آقای حاج عبدالزّهراء، با ماشین خود برای زیارت به نجف رفته بود و در کاظمین نبود.

فردای آن روز، آفتاب طلوع کرده بود که حسب العاده به حرم مطهّر کاظمین مشرّف شدیم و در مراجعت از حرم، طفل اکبر اینجانب که در آن وقت چهار سال داشت، چون چشمش در راه به خیار نوبر افتاد، آن را طلب نموده و گریه کرد، و اتفاقاً چون قدری حالت اسهال و تردّد داشته و برای او خوب نبود، ما از خریدن امتناع کردیم، و او هم اصرار داشت تا بالأخره من اعتنایی به گریه او ننمودم، و روی دست او زدم و از مقابل خیارها گذشتیم.

نزدیک غروب آفتاب بود که یکی از دوستان کربلایی ما به مسافرخانه آمد و گفت: «حاج عبدالزّهراء امروز از زیارت نجف اشرف مراجعت کرده است، می آیی به دیدنش برویم، و نماز را هم همان جا بخوانیم؟!»

من گفتم: ضرری ندارد! لذا با هم از مسافرخانه حرکت کردیم، و تا منزل او با پای پیاده روان شدیم.

در راه، جماعتی گرد آمده و مشغول تماشای چیزی بودند. از همراهم پرسیدم: این چیست که تماشا می کنند؟!

گفت: «تلویزیون است، تازه در کاظمین آورده اند، و مردم برای تماشا جمع شده اند.»

ص: 1232


1- . رند عالم سوز / 212.

من از دور نگاه کردم دیدم عکس ها و صورت های متحرّکی بر روی صفحه می گذرد. بسیار در شگفت آمدم که خدایا صنعت بشر به کجا کشیده است، که صدا و سیمای افرادی را از راه دور می آورد و در همان لحظه در مقابل دیدگان قرارمی دهد، و این حدیث نفسی بود که با خود کردم.

باری گذشتیم و به منزل او رسیدیم، چون وارد شدیم دیدیم سجّاده خود را پهلوی باغچه انداخته و مشغول نماز است. ما نیز نماز را خواندیم.

پس از اتمام نماز و احوال پرسی و تعارفات عادی، گفت: «حقّ با باطل مخلوط نمی شود و بالأخره حقّ به کناری و باطل نیز به کناری می رود!»

گفتم: صحیح است!

گفت: «حقّ و باطل مانند روغن و آب هستند، اگر آنها را به روی هم بریزی و تکان هم بدهی باز روغن در رو و آب در زیر می ایستد!»

گفتم: همین طور است!

گفت: «سید محمدحسین! می دانی که انسان به تمام مقامات و مناصب با نقشه و تدبیر و مکر می تواند برسد؛ تاجر شود، مالدار شود، عالم و مرجع شود، سلطان و رئیس جمهور شود، ولی راه خدا نقشه و حیله بردار نیست!»

گفتم: آری همین طور است!

گفت: «من امروز صبح از نجف خارج شدم، و با سیاره(1)

به سوی کاظمین می آمدم، ناگاه دیدم که ممکن است انسان در طبقه دهم از یک عمارتی باشد و به واسطه مختصر غفلتی یکمرتبه به طبقه پایین سقوط کند!»

من فهمیدم که اینهمه گفتارها و سؤال ها و خطاب ها به جهت این است که به من بفهماند: زدن روی دست طفل که خیار می خواسته است صحیح نیست، و طفل را باید با صبر و تحمّل آرام کرد، و او در همان وقتی که ما از نزد خیارفروش عبور می کردیم، در ماشین خود و در حرکتش از حِلّه به بغداد، از حال ما و کیفیت درخواست بچّه، و ضرب ما مطّلع بوده، ولی نمی خواهد صریحاً بگوید که: «تو چنین کرده ای!»

ص: 1233


1- . (خودرو.)

در این حال بدون اختیار در درون خود به او گفتم: وَ اللهِ لَقِصَّتُک أَعْجَبُ. سوگند به خدا که داستان تو و اینکه در بیابان نجف کار مرا از فاصله قریب به یکصد کیلومتر دورتر دیده ای، از داستان تلویزیون که برای من عجیب بود، شگفت انگیزتر است.(1)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز در تهران، برای خرید کتاب، به کتاب فروشی اسلامیه که در خیابان بوذرجمهری بود رفتم... و کتاب های لازم را خریداری نمودم. صبحگاه قریب چهار ساعت به ظهر مانده بود.

مردی در آن انبار برای خرید کتاب آمده و کمربند چرمی خود را روی زمین پهن کرده بود و مقداری از کتاب های ابتیاعی خود را بر روی کمربند چیده بود، از قبیل قرآن و مفاتیح و کلیله و دمنه و بعضی از کتب قصص و رسائل عملیه و مشغول بود تا بقیه کتاب های لازم را جمع کند و بالأخره پس از اتمام کار، مجموع کتاب ها را که در حدود پنجاه عدد شد، در میان کمربند بست و آماده برای خروج بود که ناگهان گفت: «حبیبم الله. طبیبم الله. یارم. یارم. جونم. جونم.»

چون نگاه به چهره اش کردم، دیدم خیلی قرمز شده و قطراتی از عرق بر پیشانی اش نشسته و چنان غرق در وَجْد و سرور است که حدّ ندارد. گفتم: آقاجان! درویش جان! تنهاتنها مخور، رسم ادب نیست!

شروع کرد یک دور، دور خود چرخ زدن، آنگاه با صدای بلند و سوزناک این ابیات از بابا طاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:

اگر دِلْ دلبرِ دلبرْ کدام است؟

و گر دلبر دلِ دل را چه نام است؟

دل و دلبر به هم آمیته وینُم

ندونُم دل که و دلبر کدام است؟

دلی دیرُمْ خریدار محبّت

کز او گرم است بازار محبّت

لباسی بافتم بر قامتِ دل

ز پودِ محنت و تار محبّت

غم عشقت بیابون پرورم کرد

هوای بخت بی بال و پرم کرد

بمو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

ص: 1234


1- . معادشناسی، ج 7 / 116.

به صحرا بنگرُم صحرا تَه وینُم

به دریا بنگرُم دریا تَه وینم

بهر جا بنگرم کوه و در دشت

نشان از قامت رعناته وینم

در این حال ساکت شد و گریه بسیاری کرد و سپس شاد و شاداب شد و خندید.

گفتم: أحسَنت! آفرین! من حقیر فقیر وامانده هستم. انتظار دعای شما را دارم! شروع کرد به خواندن این ابیات:

مو از قالوا بلی تشویش دیرُم

گنه از برگ و بارُون بیش دیرُم

اگر لَا تَقْنَطُوا دستم نگیره

مو از یا وَیلَتَا اندیش دیرُم

بورَه سوتَه دلان تا ما بنالیم ز دست یار بی پروا بنالیم

بشیم با بلبلِ شیدا به گلشن

اگر بلبل نناله ما بنالیم

بورَه سوتَه دلان گردِ هم آئیم

سخن واهم کریم غم وانمائیم

ترازو آوریم غم ها بسنجیم هر آن غمگین تریم سنگین تر آئیم

گفت: «الحمدللّه راهت خوب است. سید! سر به سر ما مگذار! من بیچاره وامانده ام، تو هم باری روی کول ما می گذاری؟!» آنگاه گفت: «...من شما را می شناسم، در مسجد قائم نماز می خوانید، به آن مسجد آمده ام، باز هم می آیم. من جای معینی ندارم. شب ها خواب ندارم، در تهران پارس، تهران نو، طَرَشت؛ و این طرف و آن طرف می روم، به قهوه خانه ها می روم و سرمی زنم. منزل سابق ما نزدیک دروازه شمیران بوده است، ولی از وقتی که مادرم فوت کرده است، کمتر به آن منزل می روم.»

گفتم: عنایات از جانب خداوند است، ولی آیا به حسب ظاهر برای این عنایاتی که به شما شده است، سبب خاصّی را در نظر داری؟!

گفت: «بلی! من مادر پیری داشتم مریض و ناتوان و چندین سال زمینگیر بود، خودم خدمتش را می نمودم و حوائج او را برمی آوردم و غذا برایش می پختم و آب وضو برایش حاضر می کردم و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواسته های او در حضورش بودم؛ و او بسیار تند و بداخلاق بود. بَعْضاً فحش می داد و من تحمّل می کردم و بر روی او تبسّم می کردم؛ و به همین جهت عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من چهل سال می گذشت زیرا نگهداری عیال با این خلقِ مادر مقدور نبود؛ و من می دانستم اگر زوجه ای انتخاب کنم، یا زندگانی ما را به هم خواهد زد و یا

ص: 1235

من مجبور می شدم مادرم را ترک گویم؛ و ترک مادر در وجدان و عاطفه ام قابل قبول نبود، فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل کرده و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.

گه گاهی در اثر تحمّل ناگواری هایی که از وی به من می رسید، ناگهان گویی برقی بر دلم می زد و جرقّه ای روشن می شد و حال خوش دست می داد، ولی البته دوام نداشت و زودگذر بود.

تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوی او و در اتاق او می گستردم تا تنها نباشد و برای حوائج، نیاز به صدا زدن نداشته باشد... او در میان شب تاریک آب خواست.

فوراً برخاستم و آب کوزه را در ظرفی ریخته و به او دادم و گفتم: بگیر مادر جان!

او که خواب آلود بود و از فوریت عمل من خبر نداشت، چنین تصوّر کرد که: من آب را دیر داده ام، فحش غریبی به من داد و کاسه آب را بر سرم زد.

فوراً کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادر جان! مرا ببخش، معذرت می خواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟ اجمالاً آنکه به آرزوی خود رسیدم و آن برق ها و جرقه ها تبدیل به یک عالمی نورانی همچون خورشید درخشان شد و حبیب من، یار من، خدای من، طبیب من، با من سخن گفت؛ و این حال دیگر قطع نشد و چند سال است که ادامه دارد.»...

و من داستان او را برای بعض از دوستان که در نواحی دروازه شمیران سکنی دارند، تعریف کردم، گفتند: «ما او را می شناسیم و مادر او را که چند سال فوت کرده است، نیز با همین اخلاق و کیفیت می شناختیم.»(1)

و امّا آقای حاج سید محمد کتابچی شرح حال او را بدین گونه بیان کردند که: «او مردی است دست فروش. مقدار کمی از ما کتاب می خرد، به همان مقداری که می تواند آنها را آن روز بفروشد و در کنار خیابان بساط پهن می کند و کتاب ها را که مورد لزوم مردم است می فروشد. او مرد درست حسابی است. هر روز صورتی می آورد و ما کتاب هایش را برای او جور می کنیم، عصر همان روز که کتاب ها را فروخت، وجهش را می آورد.

ص: 1236


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: اینک که از موقع تحریر این کتاب چند سال گذشته است و او به رحمت خداوند واصل شده و به عالم بقاء رحلت نموده است، جای آن دارد که نام وی را در اینجا ثبت کنیم. او معروف به حاج مهدی مجنون بود.

بعضی از اوقات تجاهل می کند، به طوری که کسی او را نمی شناسد؛ و ما حالات بسیار خوبی از او دیده ایم.»(1)

10- سید عبدالأمیر حدّاد (فرزند آقا سید هاشم حدّاد): روزی یک بنده خدایی آمد بین علماء نشست و گفت: «آقا! ذکری، دستوری به من بده.»

والد اینطور بود که اگر کسی می آمد، باطنش را می خواند که چگونه است، ظرفیتش چقدر است.

ظاهراً آن شخص با خانمش بی احترامی و بدخلقی می کرد. والد خیلی ناراحت شد و گفت: «برو، آمدی اینجا چه می خواهی؟ ذکر و دستور از من بگیری؟ چه فایده. برو پیش همسرت و به او احترام کن، رعایت او را بکن. این، دست شما امانت است، خیانت و اذیت نکن.

مثلاً ظهر رفتی دیدی غذا تمام شده، حق نداری عصبانی شوی، حق نداری مثلاً بگویی: برای من آب بیاور، اصلاً و ابداً. شما برو این را درست کن.»

آن بنده خدا مشکلش را فهمید و رفت پیش خانمش.

بعد از سه روز آمد و گفت: «آقا! دستش را گرفتم و گفتم: مرا ببخش.»

والد گفت: «حالا این درست است.»(2)

11- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): دوستان اصرار عجیبی داشتند که: «هنگام ازدواج شما فرارسیده و باید هرچه زودتر در این مورد اقدام کنید» و من پس از ماه ها خویشتن داری به دوستان گفتم: اگر حضرت آقای مجتهدی تأیید کنند، من حرفی ندارم!

دوستان در غیاب من با آن مرد خدا صحبت کرده بودند و حضرت آقای مجتهدی ضمن تایید فرموده بودند: «خانواده ای را که در نظر گرفته اید، اصیل و نجیب اند و مورد خوبی است.»

روزی که عقد ازدواج منعقد گردید و مراسم جشن به پایان رسید، حضرت آقای مجتهدی به من فرمودند: «آقا جان! از امروز دیگر مسیر شما عوض می شود، زیرا امر ازدواج، وظایف خاصی

ص: 1237


1- . نور ملکوت قرآن، ج 1 / 141.
2- . دلشده / 121.

را به دنبال دارد و دقیقاً باید به تعهدات ناشی از آن پایبند باشید و این امر با حضور شما در جلسات {اخلاقی و معنوی} شبانه ای که دوستان دارند، منافات پیدا می کند!»

با نگرانی پرسیدم: یعنی می فرمایید: دیگر نباید در اینگونه جلسات شرکت کنم؟! بسیاری از دوستان سال هاست که متأهلّ اند و از این بابت ظاهراً مشکلی ندارند!

فرمودند: «حساب شما با دوستان فرق می کند! هرکدام از آنها سال هاست که ازدواج کرده اند و دارای فرزند بزرگی هستند که هرکدام می توانند در غیاب آنان، خلأ وجودی شان را در خانه تا حدی جبران کنند، ولی شما در آغاز راه قراردارید و حضور شما در آن جلسات که چندین ساعت به طول می انجامد باعث می شود که خستگی ناشی از بی خوابی در رفتار شما تأثیر بگذارد و شما به هنگام دیدار با شریک زندگی تان آن طراوت لازم را نداشته باشید و مشاهده کسالت شما برای او رنج آور و ملال انگیز خواهد بود و این به حساب بی میلی شما گذاشته خواهد شد! شما می توانید در جلسات کوتاهی که روزها دوستان مرام دعا و توسل دارند، شرکت کنید، ولی حضور شما در جلسات شبانه آنان در حال حاضر تبعات ناخوشایندی را برای شما و زندگی مشترکتان به همراه دارد.» بعداً افزودند: «قبضی که در غیاب شما در شریک زندگی تان پیدا می شود، شما را از دستیابی به صفا و روحانیتی که طالب آنید محروم می سازد و شما وظیفه دارید که با حضور صمیمی خود در محیط خانواده، انبساط و طراوت لازم را به همسر خود هدیه کنید و تردیدی نداشته باشید که همسر شما به خاطر گذشتی که از خود نشان می دهید، محبت شما را با محبت پاسخ خواهد گفت و شما می توانید همان حالاتی را که در بیرون از محیط خانواده در جستجوی آن بوده اید، در محیط خانواده خود پیدا کنید و همسر خود را نیز در این حالات روحانی و معنوی شریک خود سازید. آن وقت است که خواهید دید هیچ خلوتی بهتر از خانه خود انسان نیست!»(1)

12- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: مدتی مشغول ریاضت بودم و با کناره گیری از همسر علویه ام، در اتاقی جداگانه مشغول ذکر می شدم و همانجا می خوابیدم.

ص: 1238


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 93.

پس از چهار پنج ماه، یکی از دوستان مشترک، مرا به دیدن جناب شیخ برد. پس از دق الباب، به محض اینکه شیخ مرا مشاهده کرد، بدون مقدمه گفت: «می خواهی بگویم؟!»

من سرم را پایین انداختم، بعد شیخ متذکر شد که: «این چه رفتاری است با همسرت کرده و او را ترک کرده ای؟... این ریاضت ها و اذکار را بزن گاراژ! یک جعبه شیرینی بگیر و برو پیش عیالت. نماز را سر وقت بخوان با تعقیبات معموله.»(1)

13- علّامه حسن حسن زاده آملی: من به آقای سید محمدحسن الهی، برادر بزرگ تر مرحوم علّامه طباطبایی که در عرفان و سیر و سلوک از شاگردان مرحوم سید علی قاضی بود مکرر عرض می کردم: وقتی خدمت آقا (علّامه قاضی) می رسید از جانب من از ایشان خواهش کنید که مرا هم در تشرف به خدمت بقیة اللّه - «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» - شریک خود نمایید و برای من نیز اجازه ملاقات بگیرید (چون می دانستم این دو بزرگوار به این سعادت عظمی می رسند.)

روزی در شهر آمل بعد از ظهر خواستم استراحت کنم. بچه ها داد و فریاد کردند و مانع استراحتم شدند. من عصبانی شدم و با آنها تندی نموده و پرخاش کردم، ولی بعد، از آن حرکات خودم پشیمان شدم. از اینکه بچه ها را ناراحت کردم وجدانم ناراحت بود. عصر رفتم بازار و مقداری شیرینی و میوه خریدم و به منزل آوردم که شاید بدین وسیله دل بچه ها را بدست آورم، با این حال وجدانم آرام نمی گرفت، آشفته خاطر بودم.

بالأخره تصمیم گرفتم سفری به شهر تبریز کرده و با مرحوم سید محمدحسن الهی ملاقات کنم. رفتم تبریز. وقتی به خدمت ایشان رسیدم پیش از اینکه علت مسافرتم را بگویم، گفتم: عرض مرا به خدمت استاد (سید علی قاضی) رساندید؟

فرمود: «من راجع به این موضوع نامه ای به شما نوشتم و چون آدرس شما را نداشتم به خدمت آقای اخوی (سید محمدحسین طباطبایی) فرستادم که به شما برسانند، و در آن نامه یادآور شدم که: وقتی پیام شما را به آقا عرض کردم، آقا تأمّلی کرد و سپس با ناراحتی فرمودند: ایشان

ص: 1239


1- . کیمیای محبت / 52.

چگونه می خواهند این راه را طی نمایند با آن اخلاقی که نسبت به عائله و کودکان انجام داده و با آنها دعوا کردند. با آن اخلاق و تندی چگونه می شود به این رتبه و مقام رسید.»(1)

ص: 1240


1- . فریادگر توحید / 139.

معاشرت با مردم

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: دعوا کردن و شتم و ناسزا دادنِ ناسزاگو و شَتّام(1) و سَبّاب،(2)

از غرائز طبیعی انسان است. طبعاً هرکس می خواهد حقّ خود را اثبات کند و جواب شخص دشنام دهنده را بدهد، ولیکن این خواسته ها همه ناشی از میول نفسانیه است و تا انسان از میل نفس و آثار نفس نگذرد به ماوراء نفس نخواهد رسید.(3)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: نباید انسان با مردم سر و کلّه بزند، باید راه خودش را برود؛ «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.(4)

بندگان خدا و عِبادُ الرَّحْمن بندگانی که نسبتِ با خدا دارند، بنده زمین و شهوت و غفلت و بنده غیرخدا نیستند، بنده خدا هستند. این بندگان، روی زمین با نرمی و سهولت و با آرامش راه می روند؛ و زمانی هم که جاهلین به اینها خطاب نموده و برخورد کنند، اینها به سلامت کار خود را می کنند و می گذرند.»

اگر انسانی از کنار دیوار، در حال عبور از کوچه ای باشد و سگی به او پارس کند، آیا می رود به آن سگ بگوید: «چرا با من این کار را می کنی؟ من که به تو نظر بدی ندارم، نباید با من این کار را بکنی.» انسان باید زود کارش را بکند و برود، نباید خودش را با جاهلین دربیاندازد، مجادله کند، داد بزند، بیداد کند و بخواهد برود برای آنها استدلال کند که آقا کار من اینطور است و آنطور است.(5)

ص: 1241


1- . (کسی که بسیار شتم می کند و دشنام می دهد.)
2- . (کسی که بسیار سبّ می کند و دشنام می دهد.)
3- . روح مجرد / 188.
4- . سوره فرقان / 63.
5- . آیین رستگاری / 69.

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: افرادی که در علوم غریبه مانند آفاق و سحر و رمل و... کار می کنند کارشان گرفتاری دارد، حتی گاهی مجالست با آنها هم تأثیر خوبی ندارد.(1)

4- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با عالم غیرعامل معاشرت نباید کرد که در سلوک تأثیر سوء دارد.(2)

5- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: معاشرت با زنان اجنبی... را باید ترک کرد که در سلوک، تأثیر سوء دارد.(3)

6- حاج اسماعیل دولابی: نگاه فرد بینا و اهل معرفت به آدم های ناقلا و شلوغ کار، همچون نگاه یک پزشک به شخص بیمار است که نگاه خیرخواهانه و دل سوزانه است. همان کسی که ناقلا است و به شما ظلمی کرده است، آنچه که به دست او برای شما واقع شده کار خداست و قطعاً مصلحت شما در وقوع آن بوده است، پس آن فرد ناقلا به شما ضرری نزده، بلکه به خودش ضرر زده است و در نتیجه مستحق ترحّم و دلسوزی است، نه عداوت و دشمنی.(4)

7- حاج اسماعیل دولابی: انسان جاهل، همیشه نقاط منفی افراد را می بیند و با بدبینی به مسائل نگاه می کند، امّا انسان عارف، همیشه حسن و خوبی ها را می بیند. هنر آن است که از خار، گل بسازی، نه اینکه از گل، خار درست کنی. زیاد عیوب و بدی ها را دیدن، چشم و دید دل را معیوب و گاهی کور می کند و به عکس، دیدن خوبی ها و نقاط مثبت، دید دل را بینا و نورانی می سازد و انسان را به آرامش کامل و نفس مطمئنه می رساند. کسی که چشمش به دیدن زشت ها عادت کرده و خوبی ها و زیبایی ها را نمی بیند، خدا و اولیاءِ خدا و ملائکةاللّه را هم که خوبی و زیبایی محض اند، نخواهد دید. اگر کسی طالب دیدن آنهاست، باید دیده خود را از دیدن بدی ها و زشتی ها پاک کند و به دیدن زیبایی ها و خوبی ها عادت دهد.(5)

ص: 1242


1- . صحبت جانان / 28.
2- . صحبت جانان / 28.
3- . روح و ریحان / 137.
4- . مصباح الهدی / 383.
5- . مصباح الهدی / 377.

8- حاج اسماعیل دولابی: به گونه ای روی عمل به احکام فشار نیاورید که افراد را از خدا و دین منزجر سازید و به اصل دینشان، یعنی محبّت آنها به خدا و اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» لطمه وارد شود.(1)

9- حاج اسماعیل دولابی: کسانی که مرتکب معصیت می شوند، هنوز به بلوغ نرسیده اند. معصیت فرد نابالغ خیلی مهم نیست، برآشفته نشوید. بلوغ تنها به سن نیست.(2)

10- حاج اسماعیل دولابی: تو دنبال فسّاق و فجّار و به راه آنها نرو، امّا اگر آنها به تو میل کردند و به طرف تو آمدند و به تو سلام کردند، تحویلشان بگیر. اگر این کار را نکنی و دچار عُجب شوی و آنها را از خودت برانی، بزرگان هم به تو می گویند: «برو عقب بنشین.» خدا هم می گوید: «تو که اینهمه معصیت داشتی و من آ نها را به روی تو نیاوردم، با بنده من که اصلاً معلوم نیست آنچه را تو معصیت او می پنداری، واقعاً انجام داده باشد و عمداً و به قصد معصیت کردن انجام داده باشد، چرا اینطور رفتار کردی؟»

خلاصه کسی را به خاطر معصیتش از خود نران که آخرالأمر باید خودت بروی و دستش را ببوسی و او را بیاوری تا راه سیر خودت باز شود.(3)

11- حاج اسماعیل دولابی: چگونه می شود محبّت خدا را بدون حبّ بندگان او در دل داشت در حالی که بندگان خدا از او جدا نیستند، بلکه محبّ خدا به همه ذرّات هستی عشق می ورزد؟

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(4)

12- آقا سید جمال الدین گلپایگانی: دندان طمع را از آنها {مردم} بکنید، نه آنکه کج خلقی و بی اعتنایی بکنید. تملق نکن نه آنکه بی اعتنایی بکنی.(5)

ص: 1243


1- . مصباح الهدی / 394.
2- . مصباح الهدی / 396.
3- . مصباح الهدی / 244.
4- . مصباح الهدی / 119.
5- . جمال السالکین، ج 2 / 150.

13- أبوحامد محمد غزالی: فایده اول {از فوائد معاشرت با مردم}: تعلیم و تعلم {است}... این دو امر که از بزرگ ترین عبادت های دنیا به شمار می آیند جز از راه معاشرت قابل تصور نیستند...

فایده دوم: سود رساندن و سود بردن است، اما سود بردن از مردم به وسیله کسب و معامله است... و اما سودرسانی به این ترتیب است که با مال یا به وسیله شخص خود به مردم سودی برساند و برای ثواب، نیازهای ایشان را برآورد...

فایده سوم: ادب کردن و ادب شدن است.

مقصود ما از ادب شدن تربیت یافتن به وسیله آزار مردم و مجاهدت در تحمل اذیت ایشان برای درهم شکستن نفس و کوبیدن شهوات می باشد...

اما ادب کردن، هدف اصلی ما از آن بازداشتن دیگران است و آن حالت معلم با دانش آموز است که راه چاره آفت های دقیق و ریاکاری را... به او نشان می دهد.

فایده چهارم: انس گرفتن شخص با دیگران و انس گرفتن دیگران با او، و آن، هدف کسی است که در ولیمه ها و دعوت ها و مکان های معاشرت و انس حاضر می شود...

معاشرت، آنجا که هدف، آرام کردن دل برای تحریک انگیزه های نشاط در عبادت باشد، مستحب است، زیرا دل ها وقتی که دربند و ناراضی باشند، واقعیت را درک نکنند و هرگاه تنهایی باعث وحشت، و همنشینی باعث انس است و دل آرامش می یابد، پس همنشینی بهتر است، زیرا مدارای در عبادت از دوراندیشی عابدان است... نفس تا وقتی که آسوده نباشد نمی تواند همواره با حق انس گیرد و وادار کردن نفس به ملازمت حق باعث گریز آن می گردد و هرکه این دین را سخت بگیرد، مغلوب آن {نفْس} خواهد شد...

فایده پنجم: رسیدن خود و رساندن دیگران به ثواب.

اما رسیدن به ثواب به وسیله تشییع جنازه ها، عیادت بیماران و حضور در نماز عید فطر و قربان حاصل می شود...

و اما ثواب رساندن به دیگران آن است که درِ خانه اش را باز بگذارد تا مردم از او عیادت کنند و یا در مصائب به او تسلیت و در نعمت ها تبریک بگویند، زیرا ایشان بدین وسیله ثواب می برند...

پس سزاوار است که ثواب این قبیل معاشرت ها را با آفت های معاشرت بسنجد و در آن صورت است که گاهی عزلت و گاهی معاشرت رجحان دارد.

ص: 1244

فایده ششم: از فوائد معاشرت، تواضع است که از بالاترین مقامات است و در تنهایی چنان مقامی بدست نمی آید حتی گاهی خودپسندی باعث اختیار کردن گوشه نشینی می شود...

فایده هفتم: تجربه هاست، زیرا تجربه از راه معاشرت با مردم و از مشاهده حال ایشان بدست می آید...

از جمله مهم ترین تجربه ها آن است که هرکسی خود و اخلاق و صفات باطنی خویش را بیازماید و این امر در خلوت تحقق نمی یابد، زیرا هرکه در خلوت خود را بیازماید، خوشنود می شود. فرد تندخو یا حسود و یا کینه توز، هرگاه با خودش باشد، ناپاکی باطنی از او بروز نمی کند...، از اینروست که رهروان راه آخرت و طالبان تزکیه، نفوس خود را می آزمودند؛ پس هرکه در خود احساس خودخواهی می کرد، مشک آبی را میان مردم به پشت می گرفت و یا پشته هیزمی را روی سر می گذاشت و در میان بازارها راه می رفت تا خودش را بیازماید، زیرا آشوب های نفس و دام های شیطان، پنهان و کمتر قابل درک است.(1)

14- علّامه حسن حسن زاده آملی: با ابناءِ روزگار بساز و مرد تحمّل باش و به مثَل معروف که چه خوش مثَلی است، آسیا باش، درشت بستان و نرم باز ده.(2)

15- آقا محمد بیدآبادی: آگاه باش که اکثر اهل دنیا در غفلت بسر می برند؛ نه خیر و نفعی در آنها هست و نه چاره ای از معاشرت با آنها وجود دارد، پس باید جایگاه و مرتبه آنان را بشناسی و تا زمانی که در منزل و مأوای آنان هستی با آن مدارا نمایی و هرکدام را در رتبه شایسته خویش قرار دهی.

البته در این مدارا و رعایت حال آنان نباید دینت را سرسری بگیری یا به اهل ظلم و ستم اعتماد و تکیه کنی. پس باید اذیت و آزار اهل دنیا را تحمل کنی، زیرا آسایش و نعمت های سرای بازپسین به سختی ها و شدائد این عالم مادی پیچیده شده است، تا این شدائد را تحمل نکنی به آن نمی رسی.(3)

ص: 1245


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 4 / 37.
2- . هزار و یک کلمه، ج 1 / 245.
3- . تذکرةالسالکین / 84.

16- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ما سابق، خشونت را در مواردی لازم می دیدیم، اما الآن به این نتیجه رسیده ایم که کارها را باید با نرمش و ملاطفت و مهربانی پیش برد.(1)

17- یکی از روحانیون: روزی میرزا أبوالفضل {قهوه چی}(2)

به من فرمود: «فلانی! می دانی چرا یکسری از اولیاءِ الهی با هرکسی نمی گردند و با هر جماعتی نمی نشینند، یا آنکه تنها گروه خاصی را به محضر خویش راه می دهند؟ ریشه این امر در آن است که آنها مزه شیرین رحمت واسعه الهی را نچشیده اند، ولی آن دسته که با هرکسی می نشینند و همه کس را در زیر پر و بال خود می گیرند، از این دریای بی کران رحمت خداوند، مقداری چشیده و ذره ای از طعم آن را درک کرده اند.»(3)

18- آقا سید هاشم حدّاد: من تعجّب می کنم از این افرادی که به ما مراجعه و طلب دستور و برنامه می کنند و ما هم با وجود کثرت مشاغل و عدم مجال، برای آنها وقت می گذاریم و با آنها صحبت می کنیم و به آنها برنامه می دهیم و آنان نیز مدّتی بر این دستور مداومت می نمایند و حال و هوای آنها تغییر می کند و جان تازه ای در کالبد آنان دمیده می شود و صفای خاصّی بر جان و زندگی آنان حاکم می گردد و چشمان آنها به فضای جدیدی باز و روشن می شود، ولی همینکه مدّتی از این قضیه می گذرد با ارتباطِ با شخص منحرف و مصاحبت با افرادی معاند، یکمرتبه دست از همه آن داده ها می شویند و آن مطالب را رها می کنند و آن نور و ضیاء ضمیر آنان به تاریکی و افول می گراید و آن صفا و بهجت به خمودی و مردگی بدل می گردد و آن راه و ذکر و همّت و مقصد و حرکت تماماً فراموش می شود. تو گویی اصلاً ابتداءً خبر و مطلبی نبوده است.(4)

ص: 1246


1- . سیری در آفاق / 158.
2- . ایشان یکی از اولیاء مخفی خداوند بودند.
3- . رند عالم سوز / 263.
4- . مطلع انوار، ج 2 / 174.

19- احمد بن محمّد رودباری: تنگ ترین زندان ها، همنشینی با اضداد و اغیار و غیرهمراهان است.(1)

20- ذوالنّون مصری: نزد کسی بنشین که صفت او با تو سخن گوید و ننشین نزد کسی که زبانش با تو سخن گوید.(2)

21- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از واضحات است که خواندن قرآن در هر روز و ادعیه مناسبه اوقات و امکنه، در تعقیبات و غیر آنها و کثرت تردد در مساجد و مشاهد مشرفه و زیارت علماء و صلحاء و همنشینی با آنها از مرضیات خدا و رسول «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است و باید روز به روز، مراقب زیادتی بصیرت و انس به عبادت و تلاوت و زیارت باشید، و برعکس، کثرت مجالست با اهل غفلت، مزید قساوت و تاریکی قلب و استیحاش از عبادات و زیارات است، از این جهت است که احوال حسنه حاصله از عبادات و زیارات و تلاوت ها به سبب مجالست با ضعفاء در ایمان، به سوء حال و نقصان مبدل می شوند، پس مجالست با ضعیف الایمان - در غیر اضطرار و برای غیر هدایت آنها - سبب می شود که ملکات حسنه خود را از دست بدهید، بلکه اخلاق فاسده آنها را یاد بگیرید.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: حضرت استاد {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} هم نشینی با افراد نامربوط و مشغول به ریاست و دنیا را برای سالکین روانمی داشتند.(4)

2- سید محمدحسین حدّاد (نوه آقا سید هاشم حداد): {آقا سید هاشم} خیلی مهربان بودند... من ندیدم با کسی دعوا کند. همه اش در حال لبخند بود. با اینکه کسانی بودند که اهل نماز

ص: 1247


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 49.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 330.
3- . فریادگر توحید / 235.
4- . صحبت جانان / 28.

نبودند، اما به آنها سلام می کردند، خیلی احترام می گذاشتند و وقتی آنها به آقا سلام می کردند، ایشان جواب می دادند و احوالپرسی می کردند.(1)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: {آقا سید هاشم} با همه، با صفا و صمیمیت و خوش خلقی و به خصوص با اهل سلوک خیلی خاضعانه و متواضعانه و مهربان برخورد می کردند. خیلی حلیم بودند و فقط گاهی با رفقایی که تمرد می کردند، از نظر سلوکی برخورد می کردند.(2)

4- {حاج ملّا حسن درّی} گاه گاهی که برای {تهیه} بعضی از لوازم زندگانی مختصر، به بازار می آمد، از خلق وحشتی پیدا می کرد و سیرت های سبعی(3)

و نفوس حیوانی را در صورت انسانی مشاهده می نمود و اگر کسی مسأله و سؤالی از جنابش می نمود، آنان را که اهل می دید در کمال ملایمت - چون پدران با فرزندان - در جواب، صحبت می نمود، و آنان را که [دارای] اهلیّت نمی دید و به صورت برزخی مشاهده می کرد، در جواب ساکت بود و اگر اصرار می کردند در کمال تغیّر(4)

به کلمات خشن در جواب طوری رفتار می نمود که نفس خود را مورد ملامت واقع می ساخت.(5)

سرگذشت

1- آیت اللّه شیخ أبوالفضل خوانساری (از ملازمان آقا سید جمال الدین گلپایگانی): آسید جمال را دیدم که در آن گرمای نجف، مثل همیشه عبا به سر کشیده، به سمت وادی السلام، مجمع ارواح مؤمنان در حرکت است. می دانستم که به هیچ وجه اجازه نمی دهد کسی دنبال او راه بیفتد...

بدون اینکه خودم را نشان بدهم، به گمان اینکه او متوجه تعقیب من نیست، با فاصله، وی را دنبال کردم.

ص: 1248


1- . دلشده / 133.
2- . دلشده / 118.
3- . (چهره درندگان.)
4- . (عصبانیت و تندی.)
5- . فیض نجف، ج 2 / 224.

آرام آرام قدم برمی داشت و از بین قبرها می گذشت. بر سر قبر بعضی از علماء مانند مرحوم آیت اللّه قاضی فاتحه ای می خواند و راه می افتاد تا رسید به همان جای همیشگی که چهار ستونی بود و سقف کوچکی داشت. آسید جمال معمولاً آنجا مشغول ذکر و توجه می شد و همانجا بود که در آخر، آرامگاهش قرارگرفت.

سید، زیر سقف جلوی چهار طاقی نشست و مشغول ذکر شد. من هم آرام آرام خودم را به ستون اول پشت سر سید رساندم و همانجا نشستم و فقط محو کارهای سید بودم، ولی همینکه وارد آن فضا شدم، دیدم با آن گرمای طاقت فرسای نجف، باد خنکی در حال وزیدن است و هوای لطیف روح افزا و بوی خوش سرمست کننده ای آنجا را فراگرفته است.

همانجا نشستم تا ذکر و اعمال سید جمال تمام شد و قصد برگشتن داشت. وقتی از آن سقف پا بیرون گذاشتیم، دیگر آن هوای خنک با ما نبود، ولی بوی خوش به دنبال ما می آمد تا اینکه در مسیر، به یکی از مشاهیر نجف رسیدیم. لحظه اول احوال پرسی، دیگر بوی خوش هم از ما رخت بربست. گفت و گوی آن بنده خدا با سید تمام شده بود و من تا آن لحظه گمان می کردم سید جمال از همراهی من بی خبر است، ولی سید رویش را برگرداند و صدا زد: «آشیخ أبالفضل بیا جلو.»

با شرمندگی جلو آمدم. سید گفت: «آشیخ أبالفضل! بوی خوش چه شد؟ کجا رفت؟ ببین معاشرت، چگونه آثار را از بین می برد؟ دیدی چگونه تماس های نامناسب، اثر خودش را می گذارد. معاشرت و تماس با افراد، برای شخص سالک، نقش مهمی دارد؛ چه با خوبان و چه با بدان.»(1)

2- آیت اللّه سید علی هاشمی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): یک روز به حدّی آقا {پدرم} مریض بود که با قاشق آب در دهانشان می ریختم. کمی که حالش خوب شد، عازم حرم شد. یک ساعت و نیم در حرم در سکوت بود...

از حرم که بیرون آمدیم، در بازار حویش در کوچه باریکی، طلبه ای جلو آمد و اظهار نیاز کرد... آقا هم پولی نداشت که به او بدهد...

ناگهان طلبه سیلی محکمی به گوش آقا زد.

ص: 1249


1- . مجله خُلُق، شماره 27.

آقا به من گفت: «دخالت نکن» و اجازه نداد من عکس العملی نشان دهم.(1)

3- حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان از قول یکی از ائمه جماعات تهران: «یک روز صبح زود دیدم آقا سید جمال {گلپایگانی} از خانه بیرون آمد و راه افتاد. آمدم و گفتم: آقا کجا تشریف می برید؟

فرمود: وادی السلام.

گفتم: اجازه می دهید که من هم در خدمتتان باشم.

اجازه دادند.

وقتی از وادی السلام برمی گشتیم من یکمرتبه هیکل ایشان را داخل نور دیدم. البته این چشم من نبود که او را داخل نور می دید بلکه او جلوه کرد که من دیدم این نور در آقا سید جمال بود.

آمدیم تا به جایی رسیدیم که کسی جلوی در خانه اش ایستاده بود که به آقا سید جمال سلام کرد و گفت: صبحانه حاضر است، بفرمایید آقا!

فرمود: متشکرم.

یکدفعه دیدم نوری که دور آقا سید جمال بود از دست رفت. من به آقا سید جمال گفتم: قربانت شوم، من درست دیدم که یک نوری دور شما بود؟

با ناراحتی فرمود: بله! درست دیدی.

گفتم: چه شد؟

گفت: نفس این شخص، نور را فراری داد. کاش با ما سلام و علیک نکرده بود. ای کاش با ما حرف نمی زد.»(2)

4- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: برخی شب ها توفیق زیارت و اقتدای نماز به آقا {آیت اللّه بهاءالدینی} نصیبم می شد و از این توفیق، بسیار شادمان و خرسند بودم.

یکی از روزها نزدیک مغرب تصمیم گرفتم به حسینیه معظم له رفته، در آنجا نماز جماعت بخوانم.

ص: 1250


1- . جمال السالکین، ج 2 / 156.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 173.

اول خیابان، منتظر تاکسی شدم، ناگهان ماشینی از کنارم عبور کرد و مقداری آب گل آلود که در گودالی جمع شده بود، به عبای من ریخت.

ناراحت شدم و با عصبانیت به راننده آن گفتم: مگر چشم نداری؟ شعورت کجاست؟!

او رفت و قضیه تمام شد و چندین دقیقه بعد خدمت آقا رسیدم.

پس از اقامه نماز، اطراف ایشان حلقه زدیم... ایشان شروع به صحبت کردند، اما ناگهان در بین سخنان خویش فرمودند: «برای طلبه ای که نان امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را می خورد، زشت است که فحش بدهد، گیرم تاکسی اشتباهی کرد و لباس شما کثیف شد، باید او را جسارت کنیم؟! باید با مردم مدارا کرد!»(1)

5- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: هرگز به واسطه روحانی بودن، خود را نگرفتم. هرکس یک قدم به طرف روحانیت و دین می آمد، او را تحویل می گرفتم و باب دوستی را برای هدایت او می گشودم.

روزی در نراق مشغول تبلیغ بودم. دزدی پای منبر ما بود. از صحبت بنده خوشش آمد. پس از پایان منبر، جلو آمد و مرا دعوت کرد که ناهاری در منزلش بخورم.

دعوت او را پذیرفتم. از این کار، برخی ناراحت شدند، اما من با روی باز به خانه او رفتم و همین نشست و برخاست سبب شد که با لطف الهی توبه کرد و هدایت شد.(2)

6- حاج شیخ حبیب اللّه گلپایگانی: زمانی بیمار گشته و در بیمارستان امام رضای مشهد بستری شدم. در سحرگاهی که حالم وخیم بود، رو به حرم مطهّر کرده و به حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کردم: چهل سال جزء اولین افرادی بودم که در سحرگاهان به زیارت قبرت می آمدم، اکنون به این روز افتاده ام. ناگاه متوجّه شدم که وجود مقدّسش کنار تخت بیمارستان است و حضرت شاخه گلی به دستم دادند.

ص: 1251


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 60.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 118.

اوضاع عادی شد و بیماریم برطرف گردید. از آن زمان، به هر بیماری دست می کشیدم شفا می یافت. رفته رفته در اثر تماس با اندام اهل معصیت که برای علاجشان دست می کشیدم، اثر دستم کاهش یافته و فعلاً باید زمانی را صرف ادعیه و اوراد نمایم تا تأثیر کند.(1)

7- یکی از نزدیکان میرزا علی آقا قاضی: یک شب متوجه شدیم که دزدی وارد خانه شد. چشمش که به آقای قاضی افتاد خیلی ترسید، اما آقای قاضی دست بر شانه اش گذاشتند و فرمودند: «نترس پسرم! کاری ندارم، ولی اگر تو این کار را بکنی فرزندانت هم خراب می شوند»، بعد هم در آغوشش گرفتند و صورتش را بوسیدند، در را باز کردند و فرمودند: «بیا از اینجا برو.»

یک سال بعد، آن مرد برگشت و پرسید: «سید تشریف دارند؟»

آمد و به پای آقای قاضی افتاد و بعدها از شاگردان ایشان و از اولیاء و بزرگان شد.(2)

8- کربلایی احمد تهرانی: زمانی که در کربلا مقیم بودم، یکی از دوستان قدیم را در جوار ضریح مطهر حضرت أباعبدلله الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ملاقات کردم. فرصتی دست داد تا در کنارش نشسته و از حال و هوای شهر و محله مان سؤال کنم.

پس از گذشت زمانی، او شروع به غیبت کرد. من در همان لحظه از وی درخواست کردم که: غیبت نکند و موضوع بحث را عوض کردم.

درست لحظه ای پس از آن قصه، حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» جلوه ای عنایت کرده و فرمودند: «به جهت کفاره این عصیان برخیز و انفاق کن!»

عرض کردم: من که غیبت نکردم و حتی مانع غیبت کردن او نیز شدم.

حضرت دوباره عنایت کرده و فرمودند: «درست است که غیبت نکردی، اما تو از قبل می دانستی که این شخص، اهل غیبت است، پس چرا پیش او نشستی؟»(3)

ص: 1252


1- . در محضر آقا نجفی، ج 1 / 211.
2- . دلشده / 162.
3- . رند عالم سوز / 250.

ص: 1253

معرفت خداوند

کلام ولیّ خداوند

1- حاج اسماعیل دولابی: اعمال هرکس به اندازه معرفتش قیمت دارد. خلوص عمل، بسته به میزان معرفت است.

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: مرحوم حاج ملّا آقا جان «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» با همه قداستی که داشت در اواخر با آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» مخالف شده بود و بعضی مسائل اعتقادی آن بزرگوار را قبول نداشت.

علت اصلی مخالفت او این بود که آقای انصاری ضمن بیاناتشان درباره معرفت به خدای متعال فرموده بودند: «انسان می تواند به جایی برسد که از مبدأ،(1)

کسب فیض کند.»(2)

حاج ملّا آقاجان معتقد بود که: «لازمه کلام آقای انصاری، عدم نیاز به واسطه است و این بدان معناست که ایشان ولایت را قبول ندارد.»

البته در اینجا دو نظریه وجود دارد که مناسب است درباره آن توضیحی بدهم:

بعضی معتقدند: «کمال سیر انسان، معرفت به نفس ولیّ است» و انتهای سیر را معرفت به نفس شریف علوی دانسته، بالاتر از آن را برای بشر محال می دانند.

ولی عرفاءِ حقه می گویند: «این، معرفت به ولیّ است نه معرفت به خداوند» و معتقدند که: «انسان نه تنها به کسی که به خداوند معرفت دارد، بلکه به خود خدای متعال نیز می تواند معرفت پیدا کند.»

در این زمینه مطالب بسیار مهم و دقیق و حرف های فراوانی هست. بسیاری از بزرگان نیز در این باب هریک با اصطلاحات خاص خود سخن ها گفته اند. بنده مخالفت مرحوم حاج ملّا

ص: 1254


1- . (خود خداوند.)
2- . ظاهرا سخن ایشان اشاره به اصطلاح «وجه خاص» دارد که در عرفان نظری از آن بحث می شود؛ که خلاصه اش این است که هر انسانی علاوه بر وسائط وجودیِ میان انسان و خداوند، یک کانال و جدول ارتباطی وجودی شخصی نیز با خداوند دارد.

آقاجان با مرحوم انصاری را ناشی از این می دانم که وی ایشان را درک نمی کرد، زیرا در حد آن بزرگوار نبود.(1)

3- شیخ محمد شاذلی: وقتی بر سالک، درِ معرفت باز شود، باکی ندارد که عملش کم باشد یا زیاد.(2)

4- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: همان گونه که طهارت اعضاء و جوارح موانعی که بر سر راه انسان برای دخول در مساجد و نماز است را برمی دارد، همچنین طهارت سرّ و درون هم - از آنچه که این عالم محسوس که عالم طبیعت و عالم ظلمانی است و آن را اقتضاء می کند - موانع بازگشت انسان را به دارالخلود که دارالسلام و سرای زندگی و جوار حضرت حق تعالی است از میان برمی دارد و با دخول بنده در آن سرای، آدمی به خدا نزدیک می شود و از طریق کشف و شهود، معرفت برایش حاصل می شود.(3)

5- آیت اللّه حسنعلی نجابت: ایشان {آیت اللّه شیخ عباس قوچانی} با اینکه در عصر مرحوم آقای قاضی مشروب(4) حقیقی نشد مع ذلک فرمود: «اگر آنچه را که مراجع و بزرگان دارند، صورتاً و سیرتاً به من بدهند و بگویند: معلوماتت را بده و این چیزها را بگیر اصلاً حاضر نیستم چنین کنم.»

این مرد بزرگ، درِ مکاشفه برایش باز نبود و آن زمان مشروب حقیقی نبود با این حال می فرمود: «علمم را با ثمرات عمر مراجع عظام عوض نمی کنم»؛ یعنی به قدری از نتیجه علم خداشناسی ایشان بهره مند شده بود که هنوز به مرتبه علیا و عالی نرسیده بود می فرمود: «این علم را رها نمی کنم چون می دانم این علم هرجا بروم برایم نافع است. در برزخ بروم نافع است، در قیامت

ص: 1255


1- . سفینةالصادقین / 511.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 94.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 101.
4- . (سیراب.)

بروم نافع است، خدمت حضرات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بروم نافع است. هرجا بروم اگر راهم ندادند، روشنایی دارم و ثانیاً: باز می دانم که در اثر این علم راهم می دهند...»

البته این مطلب مربوط به پنج یا شش سال قبل از رحلت آیت اللّه شیخ عباس قوچانی است...

آیت اللّه قاضی وعده شرب حقیقی در سال های پایان عمر، هنگامی که در تنهایی و غربت بسرمی برد را به ایشان داده بود.(1)

6- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: عقل از بزرگ ترین نعمت های خدا و بزرگ ترین مخلوق الهی است. معرفة اللّه، توحید، نبوت، ولایت و وصایت همه تحت نورانیت عقل حاصل می شود. معرفة اللّه مثل معرفت به جزئیات، طبایع و... نیست، صورت حاصله در ذهن نیست. معرفت حق، به صورت ذهنی نیست. صورت ذهنی، مخلوق ذهن است و معرفة اللّه نیست. معرفت خداوند به ادرکات جزئی بشری حاصل نمی شود، بلکه به وسیله نورانیت عقلی و بصیرت ایمانی ممکن است کسب شود؛ آنهم کسب به معنی خاص، که نوعی تحقق و دارایی است، نه دانایی صرف. صورت حاصله در ذهن، مخلوق نفس انسانی است و خدای سبحان، منزه از اینگونه ادراک است.(2)

7- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: محال است کسی به خدای تعالی معرفت داشته باشد و طاغی(3) شود، چون عارف به خدای تعالی تمام برکات خدا را درک می کند. می داند هرچه هست، رحمت الهی است. به او مربوط نیست که چه نصیبش شده باشد. برکت، برکت خداست.(4)

8- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر انسان از مسیر حق برای معرفة اللّه حرکت کرد و معرفت حاصل نشد، بگویید: «ما نفهمیدیم.» همه جور شهوات را می خواهی اِعمال کنی و با این وجود، خداپرست هم باشی؟! فحش هایت را بدهی، قلدری ها، جهالت ها، شیطنت ها و توطئه هایت را بکنی، معرفت هم برای تو حاصل شود؟!(5)

ص: 1256


1- . عطش / 115.
2- . نردبان آسمان / 247.
3- . (طغیان کننده.)
4- . نردبان آسمان / 180.
5- . نردبان آسمان / 64.

9- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: معرفت خدا، بزرگ ترین نعمت الهی است.(1)

ص: 1257


1- . نردبان آسمان / 114.

مقام و جایگاه اولیاءاللّه

کلام ولیّ خداوند

1- جعفر آقا مجتهدی: مردان خدا را نباید امتحان کرد، این کارها چوب دارد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان از أمثال مرحوم قاضی نباید در فتوا مطالبه دلیل نموده یا به خاطر نیافتن مستند فتوا به ایشان اعتراض نماید. خود فرمایش مرحوم قاضی سند و حجّت است.

تشخیص این معنا که ولیّ خدا فتوا و رأیش را در مسأله ای فقهی یا غیرفقهی از باطن اخذ نموده یا براساس ظواهر حکم فرموده، بسیار سخت می باشد.(2)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر خدای نکرده به آنها {اولیاء اللّه} توهین کنی، گرچه نشناخته باشی، اثر وضعی آن بسیار بد و خطرناک خواهد بود و - نستجیر باللّه - منجر به سوء خاتمه خواهد شد، مگر اینکه آن ولیّ خدا از انسان درگذرد و غالباً هم چنین است.(3)

سرگذشت

1- آیت الله نصرالله شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): در زمان قدیم، حمام ها عمومی و دارای خزینه بود. روزی آیت الله {محمدعلی} شاه آبادی به حمام رفته بودند و پس از شستشوی خود وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن بیرون آمدند و چون می خواستند از سطح حمام بگذرند، احتیاط می کردند که آب های کثیف بر بدنشان نریزد.

سرهنگی که او نیز در حمام بود چون احتیاط ایشان را دید، زبان به طعن و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد.

ص: 1258


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 73.
2- . نور مجرد، ج 1 / 558.
3- . سفینةالصادقین / 127.

ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.

فردای آن روز مشغول تدریس بودند که صدای عده ای که جنازه ای را حمل می کردند، شنیدند. پرسیدند: «چه خبر شده؟»

اطرافیان جواب دادند که: «آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد سر زبانش تاول زد و درد آن هر لحظه بیشتر شد و معالجه دکترها هم سودی نبخشید و در کمتر از بیست و چهار ساعت زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت.»

بعدها هر وقت که آیت الله شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متأثر و ناراحت می شدند و می فرمودند: «ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نشود.»(1)

2- میرزا محمدابراهیم کرباسی (از شاگردان سید بحرالعلوم): به مسجد سهله رفتم، دیدم سید بحرالعلوم ایستاده به نماز و تمام صحن پر از جمعیت است و به او اقتدا کردند. من نزدیک در اقتدا کردم و تا سلام گفتم، دیدم جمعیتی در کار نیست.

به سید بحرالعلوم گفتم: اینها جنّ بودند.

فرمود: «از کجا که ملائکه نبودند؟!»(2)

3- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): {راننده کامیونی می گفت:} «از شهر به خانه {که در یکی از روستاهای اطراف قم است} برمی گشتم. در بین راه کنار آبگیری توقف کردم تا سر و صورت خود را بشویم.

همینکه از کامیون پیاده شدم... دیدم که این آقا {آقا شیخ رحمت اللّه} کنار آبگیر نشسته و گرگ نسبتاً بزرگی در کنار ایشان ایستاده و دم خود را مرتباً تکان می دهد... بی درنگ درِ کامیون را باز کردم تا چوب دستی محکمی را که برای روز مبادا در ماشین نگه می دارم، بردارم و به کمک آقا بشتابم!

ص: 1259


1- . عارف کامل / 20.
2- . روزنه هایی از عالم غیب / 283.

همینکه از ماشین پیاده شدم و چند قدمی برداشتم، آقا گفتند: این حیوان که با ما کاری ندارد! چرا می خواهی خودت را به دردسر بیاندازی؟

بعد آقا با دست خود به طرفی اشاره کرد و آن حیوان به همان طرف حرکت کرد و رفت!

من که از دیدن این منظره، زبانم بند آمده بود، بی اختیار به دست و پای آقا افتادم و التماس کردم که به خانه ما بیاید و شب را مهمان ما باشد و آقا هم پذیرفتند.

در اثناءِ راه از آقا پرسیدم: شما از گرگ نمی ترسید؟!

گفتند: از شیر هم نمی ترسم! چرا باید بترسم؟!

گفتم: آقا! حیوان درنده که ملّا و غیرملّا نمی شناسد، همه را پاره می کند!

آقا تبسّمی کرد و گفت: اتّفاقاً آدم را از آدم نما خوب تشخیص می دهد! این ماییم که میان این دو فرق نمی گذاریم!

من که از حرف های آقا چیزی دستگیرم نشده بود، پرسیدم: چطور می شود که حیوان درنده ای مثل گرگ، کاری به کار آدمی زاد نداشته باشد؟

آقا گفت: من نگفتم: گرگ، کاری به کار آدمی زاد ندارد! گفتم: به آدم، کاری ندارد!

پرسیدم: کدام آدم؟!

گفت: آدمی که گرگ نفْس خود را رام کرده باشد!»(1)

4- محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): {یکی از اولیاءاللّه به نام آقا شیخ رحمت اللّه برایم تعریف کرد:} «روزی از روزها که در اطراف مشهد گشت و گذاری داشتم، به جلگه بسیار وسیعی رسیدم که از انواع گیاهان خودرو فرش شده بود. در گوشه ای نشستم و در حکمت آفرینش آنها به تفکر پرداختم. همینکه خواستم شاخه ای از یک گیاه خودرو جدا کنم، زبان به شکوه گشود و گفت: چرا شما انسان ها با ما اینگونه رفتار می کنید؟! در این عالم طبیعت هر موجودی برای خود کار و هنری دارد و بیهوده آفریده نشده است! شما اسم ما را گیاه خودرو گذاشته اید و تصوّر می کنید که چون زیر نظر شما رشد و نموّ پیدا نمی کنیم و تربیت باغبان نمی بینیم، گیاهان عاطل و باطلی هستیم و بودن و نبودن ما برای شما یکسان است!

ص: 1260


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 247.

در صورتی که اگر خواص ما را می دانستید با چشم دیگری به ما نگاه می کردید و با بی اعتنایی از کنار ما نمی گذشتید!

سپس خواص خود را برای من مو به مو تشریح کرد و گفت: اگر باورت نمی شود امتحان کن! آن روز پای صحبت چند گیاه خودروی دیگر نیز نشستم و از خوّاص شگرفی که خداوند حکیم در وجود آنها به ودیعت نهاده است، آگاه شدم.»(1)

5- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: در اتاق به تنهایی مشغول نماز بودم، در رکوع که مستحّب است بین دو پا را نگاه کرد، بین دو پایم را نگاه کردم. دیدم عده ای با لباس سفید به من اقتدا کردند. متوجه شدم اینان فرشتگان می باشند.(2)

6- {آقا} سید مرتضی {کشمیری} با دو نفر دیگر، پیاده به زیارت کربلا می رفتند. به کاروان سرای سرشور رسیدند. سیّد در بیرون کاروان سرا مشغول نماز شد و آن دو نفر به او اقتدا کردند. ناگهان شیری پیدا شد و نزدیک آمد و نشست.

آن دو نفر بسیار وحشت زده شدند.

سیّد پس از نماز گوش شیر را گرفت و فرمود: «دیگر نبینم زوّار امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بترسانی.»

پس از آن دیگر آن شیر آنجا دیده نشد.(3)

7- فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یک شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابیده بودم، بعد یکدفعه احساس کردم اتاق شلوغ است و همهمه ای بلند شد. نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست.

ص: 1261


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 251.
2- . صحبت جانان / 74.
3- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 90.

عده زیادی از ملائکه، همه سبزپوش و خیلی زیبا می آمدند و می رفتند دور رختخواب پدر. یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: «نباید این را فاش کنی.»

خیس عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم، ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه طول کشید. بعد بلند شدم و رفتم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد. پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم: این چی بود؟ چه خبر بود؟

فرمود: «هیس!» و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم. انگار خودشان تصرف کرده بودند!(1)

8- حاج اسماعیل دولابی: در جوانی گاهی اوقات می شد چند شبانه روز پیاپی برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشک می ریختم. یکی از همین روزها از داخل اتاق منزلمان که روضه بود و رفقا جمع بودند، بعد از گر یه کردن بسیار به ایوان جلوی اتاق آمدم و دراز کشیدم که یکباره مشاهده کردم ملائکه، فوج فوج از آسمان می آیند و داخل سینه من طواف می کنند و به آسمان برمی گردند و دسته دیگری می آیند.(2)

9- حاج اسماعیل دولابی: در نقطه ای نزدیکی پلدختر، روستایی است که در آن قبّه ای ساخته شده است که زیر آن دو قبر وجود دارد. یکی از قبرها متعلّق به سیدی است که عالم و امام جماعت آن ده بوده است و دیگری متعلّق به یکی از اهالی روستاست. داستان این دو قبر این است که سال ها قبل، در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، آن روستایی، امام جماعت ده را برای افطار به منزلش دعوت می کند و امام جماعت هم می پذیرد.

هنگام مغرب، امام جماعت برای افطار به خانه آن روستایی می رود، ولی هنوز او به منزل نیامده بود. اهل خانه از او استقبال می کنند و پس از اذان از او می پرسند: «افطاری بیاوریم یا اوّل نمازتان را می خوانید؟»

ص: 1262


1- . سوخته / 50.
2- . مصباح الهدی / 316.

میهمان می گوید: «نماز را اوّل می خوانم تا میزبانمان از راه برسد و همراه با او افطار کنیم» و مشغول نماز می شود.

اهل خانه در اتاق مشغول آماده کردن سفره افطار می شوند و شاهد نماز خواندن وی هم بودند. بعد از اینکه نماز او تمام می شود، به وی می گویند: «شما که نماز می خواندید، چطور صدای حیوانات ده و صدای رودخانه و امثال آن همچنان می آمد؟»

میهمان می پرسد: «مگر قرار بود نیاید؟»

اهل خانه می گویند: «ولی آقای ما هر وقت به نماز می ایستد، همه این صداها خاموش می شود.»

میهمان خیلی تعجّب می کند، ولی به روی خود نمی آورد تا اینکه میزبان به منزل می رسد و از میهمان می پرسد: «افطار کنیم یا من هم نمازم را بخوانم؟»

میهمان می گوید: «اوّل شما نمازتان را بخوانید.»

وقتی آن روستایی به نماز می ایستد، عالمِ ده با تعجّب متوجّه می شود همه صداهای ده خاموش شد و یک سکوت عمیق حاکم شد. از اینجا به مرتبه بلند معنوی آن روستایی به ظاهر ساده پی می برد و وصیت می کند: هر وقت من از دنیا رفتم، جسدم را کنار قبر این روستایی دفن کنید و اکنون این دو نفر در کنار هم به خاک سپرده شده اند.(1)

10- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: شبی در روستای خورآباد میهمان بودیم. عصر که وارد روستا شدم تپه باصفایی دیدم. بنده گفتم: برنامه پذیرایی ما را بالای تپه قراردهید.

بالای تپه رفتیم. نزدیک غروب بود که دوستان و برخی از اهل ده آمدند و گفتند که: «به منزل برویم تا شب را آنجا استراحت کنید.»

چون هوا ملایم بود و نسم لذت بخشی می وزید، گفتم: شما بروید. بنده می مانم، شب را اینجا می خوابم و صبح به خانه می آیم.

تعجب کردند و گفتند: «اینجا عقرب بسیاری دارد و گذشته از آنها، حیوانات خطرناکی هم هستند که از دور صدایشان به گوش ما می رسد.»

ص: 1263


1- . مصباح الهدی / 258.

چون بنده اعتقاد داشتم که بدون اذن خداوند به کسی آسیب نمی رسد و اذیت برخی انسان ها بیش از اذیت حیوانات است، تصمیم به ماندن گرفتم. از طرفی می دانستم که لطف خدا همیشه شامل حال ما بوده است.

شب را ماندم و همانجا به استراحت مشغول شدم. هیچ اذیّتی از عقرب ها به ما نرسید. تنها دو سه مرتبه از صدای پلنگ، بیدار شدم و دوباره خوابم برد.

سحر که برای تهجد و نماز شب بیدار شدم، مشاهده کردم که این حیوان با اصرار زیادی می خواهد به طرف ما بیاید، اما مانعی دارد که نمی گذارد قدم به جلو بردارد. ما نمازمان را خواندیم و او همچنان ایستاده بود.

هوا که روشن شد و هنگام صبح فرارسید، گفتند: «بچه ای از روستا برداشته و با خود برده است.»(1)

11- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: در سفری به اطراف یزد، عقرب ها به ما حمله کردند، ولی ما مشغول چای و سیگار خود بودیم و این میزبان ما بود که مرتب در اطراف خود کفش به زمین می کوبید و می ترسید، اما ما فقط تماشاچی بودیم و آنها کاری به ما نداشتند.(2)

12- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در نجف مدتی در منزل آقای {شیخ حسنعلی} نجابت مستأجر بودیم. یک روز با آقای نجابت در سرداب نشسته بودم که از وضع حمل خانواده مطلع شدم. بدون اینکه سؤال کنم پسر است یا دختر، گفتم: خدایا! او را از انصار امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» قراربده.

با این دعا رحمت خاصی مرا گرفت و منقلب شده، اشکم جاری گشت.

آن حال طوری بود که فهمیدم دعایم مستجاب شده است.

وقتی شنیدم پسر است نامش را محمد گذاشتم. حدود شش یا هفت ماه از عمرش گذشت. من که در آن وقت هنوز خام بودم و نمی دانستم توجهم در کودک تأثیر می کند، یک روز به او توجه خاصی کردم.

ص: 1264


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 102.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 116.

ناگهان جیغی کشید و تقریباً به صورت کسی که غش کرده باشد درآمد. از آن پس نیز ربط خاصی بین من و او پیدا شد که هرگاه به او نگاه می کردم حالت وجد عجیبی به او دست می داد، به طوری که حتی در هنگام شیر خوردن دست و پا می زد و خود را از آغوش مادرش به زمین می انداخت!

این جریان را برای فرد روشنی گفتم. او گفت: «دعایی که برای او کرده اید مستجاب شده و در اثر توجهی که به او انداخته اید نفْس او به کمال خود رسیده است.»

محمد محبوبیت عجیبی پیدا کرده بود. هرکس نگاهش به او می افتاد مجذوبش می شد. داخل اتوبوس در مسیر نجف به کربلا زن های عرب او را از مادرش می گرفتند و می بوسیدند و دست به دست می گرداندند.

تا نه ماهگی به قدری رشد روحی کرده بود که قالب بدن برای روح او کوچک بود. روزی او را در کنار خود خوابانده و بین خواب و بیداری بودم که دیدم گویا لامپ بزرگی بالای سر من آویزان است و لامپ کوچک تری بالای سر او است و همان نوری که در لامپ من است در لامپ او نیز هست.

گویا می خواستند این معنا را بفهمانند که: رشد روحی او به حد من رسیده، هرچند قالب بدن او برای آن کوچک است تا اینکه یک شب در خواب دیدم کسی به من می گوید: «بنویس: عزیر بن اللّه!»

گفتم: این قول یهود است و من آن را قبول ندارم.

گفت: «بنویس تا خدا محمد را برای تو نگاه دارد!»

با وحشت از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که در واقع مرا بین او و دین و ایمانم مخیر کرده اند؛ یعنی باید راضی شوم که او بمیرد و الاّ به ایمانم زیان وارد خواهد شد.

مدتی بعد مریض شد و مرتب بیماری او شدت می گرفت. پولی هم نداشتم که او را معالجه کنم. عصر یک روز جمعه مادرش از خانه بیرون رفته بود که ناگهان حالش دگرگون شد و گویا از دنیا رفت! مضطرب شدم و عجیب دلم شکست. گفتم: خدایا! حالا جواب مادرش را چه بگویم؟

در آن وقت ربطم بسیار قوی بود و حال خوبی داشتم. عرض کردم: خدایا! حالا روحش را بازگردان تا مادرش او را زنده ببیند، بعد از آن خودت می دانی.

ص: 1265

همینکه مادرش آمد چشم هایش را باز کرد، امّا گویا روح او با نخی به روح من وصل شده و بین زمین و آسمان معلق بود.

حدیث کساء می خواندم و اشک می ریختم. رحمت عجیبی مرا احاطه کرده بود و از طرف مرقد مطهر أمیرالمؤمنین «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» اشاره می شد که راضی شوم بمیرد، لکن نمی توانستم راضی شوم.

در این هنگام آقای سید عبد اللّه فاطمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» که گویا در کشف چیزی دیده بود به منزل ما آمد و گفت: «فرزندت را اینقدر اذیت نکن. چرا نمی گذاری او را ببرند؟»

این را گفت و رفت. من هم گفتم: خدایا! راضی شدم.

بلافاصله گویا کسی آن نخ را قیچی کرد و محمد از دنیا رفت...

در هرحال، به خاطر ربطی که این بچه با من پیدا کرده بود از مردنش خیلی سوختم و مدت ها گریه می کردم. در اثر تحمل این مصیبت و گریه های زیادی که کردم، نورانیت عجیبی در نفسم پیدا شده بود، به طوری که در همان ایام یک شب که هوا خیلی تاریک بود و از جلسه به منزل می آمدم هنگامی که می خواستم در را باز کنم سوراخ قفل را پیدا نمی کردم. ناگهان نوری از چشمم بر روی قفل افتاد و خیلی واضح آن را دیدم!

بعدها که با جناب آیت اللّه {سید هادی} میلانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» آشنا شدم، این قضیه را برای ایشان نقل کردم.

فرمود: «من تاکنون عقیده داشتم: انواری که در طول سیر و سلوک دیده می شود، همه در عالم خیال است، امّا با توجه به این قضیه ای که برای شما پیش آمده، معلوم می شود گاهی در عالم خارج و حس نیز ظاهر می گردد.»

پس از مردن محمد هرگاه از جاده کنار قبرستان وادی السلام نجف عبور می کردم با اینکه آن جاده از قبرستان فاصله داشت او مرا جذب می کرد، به طوری که گویا با نخی مرا به طرف خود می کشید...

تا حدود یک سال گه گاه به فکر او می افتادم و گاهی نیز دلم برایش تنگ می شد تا اینکه یک روز در حالی که نشسته بودم و به او فکر می کردم در عالم کشف، سالن درازی را دیدم که مانند دربارهای سلطنتی بسیار مجهز و مجلل و مزین به انواع تزیینات بود و پرده های فاخری در آن

ص: 1266

آویخته شده بود. ناگهان محمد در حالی که به صورت کودک چهارساله ای شده بود و دندان هایش مانند صدف برق می زد و لباس های بسیار زیبا و طلابافت پوشیده و کلاه زرینی بر سر داشت، پرده ها را کنار زد و نگاهی به من کرده، لبخندی زد و رفت؛ و با این لبخند به طور کلی آن ربط خاص را قطع کرد و تمام ناراحتی ها و حتی محبت ها برطرف شد و از آن پس دیگر به یادش نیز نیفتاده ام.(1)

13- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: علت اینکه بسیاری از مردم دستور العمل هایی را که در روایات آمده انجام می دهند، ولی اثری نمی بینند این است که آنها با صاحب کلام آشنا نبوده و به آنها معرفت ندارند و در نتیجه آن اعمال را بدون ربط انجام می دهند؛ به همین دلیل چنانچه همان دستور العمل را با اذن صاحب نفَسی که به ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» معرفت دارد و با آنها مرتبط است، انجام دهند مؤثر واقع می شود، زیرا با اذن گرفتن از اینگونه افراد در واقع توسط وجود آنها حرکت کرده و ربط پیدا می کنند و چنین ربطی ربط با صاحب دعا است.

در ایامی که در نجف اشرف ساکن بودم گاهی با رفقا به مسجد سهله رفته و در آنجا بیتوته می کردیم. در یکی از شب ها متوجه شدم یکی از رفقا از خواب بیدار شده، از مسجد خارج گردید و با اینکه هوا بسیار سرد بود تا صبح نیامد. وقتی برگشت سبب کار او را جویا شدم، گفت: «متأسفانه بنده بسیار محتلم می شوم و چون ماندنم در مسجد جایز نبود مجبور بودم بیرون از مسجد بسربرم.»

گفتم: مگر دعایی را که برای جلوگیری از احتلام وارد شده است نمی خوانی؟

گفت: «آن را می خوانم، ولی اثر نمی کند.»

بنده دلم به حال او سوخت. ابتدا خواستم بدون اینکه به او دستور دعایی بدهم کار او را اصلاح کنم، ولی به عللی مردد شده، استخاره کردم خوب نیامد، لذا همان دعا را به او دستور دادم.

پس از مدتی مرا دید و گفت: «آسید حسین! با من چه کردید؟! گویا در کمرم بتون ریخته شده است. حتی گاهی آن دعا را نمی خوانم تا محتلم شوم و مقداری سبک گردم، ولی اصلاً دیگر محتلم نمی شوم!»(2)

ص: 1267


1- . سفینةالصادقین / 261.
2- . سفینةالصادقین / 731.

14- آقا شیخ عباس قوچانی: {آخوند ملّا حسینقلی همدانی} روزی از صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عبور می نمودند و در کنار صحن مرد عربی که به شرارت و آدم کشی معروف بود نشسته بود.

ایشان جلو رفتند و فرمودند: «آیا هنوز موقع توبه نشده است؟!»

مرد عرب مطلب را نفهمیده سربلند نمود و گفت: «شیخنا چه می گویی؟»

ایشان گفتند: «گفتم: آیا هنوز موقع توبه نرسیده است؟!»

ناگهان مرد عرب صیحه ای زد و به سمت حرم مطهّر دوید و دوباره در ایوان مطهّر صیحه ای زد و جان داد.(1)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر مدّت ها بود که با یک مشکل نفسانی درگیر بودم که حلّ نشده و باقی مانده بود. یکبار حضرت علّامه والد «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» ابتداءً درباره آن از حقیر سؤال فرموده و بنده مشکل را عرض کردم.

فرمودند: «چرا تا به حال نگفتی آقا؟ اینکه چیزی نیست! چرا تا به حال نگفتی!»

به مجرّد اینکه این کلمات از دهان نورانی ایشان خارج شد، مشکل حقیر بالمرّه برطرف شد.(2)

16- علّامه سید محمدحسین تهرانی: رویه حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} در مشهد مقدّس این بود که شب ها پس از نماز مغرب و عشاء و تناول مختصر طعامی زود می خوابیدند و زیارت مرقد مطهّر همیشه پس از اذان صبح در بین الطلوعین و در وقت نماز ظهر که آن را در حرم بجای می آوردند بود و بقیه اوقات غالباً در منزل بودند و احیاناً اگر کسی می خواست ایشان را ملاقات کند، در روز و در منزل بود؛ و رفقا هم در زمان حضور ایشان در منزل، همگی در منزل جمع بودند و فرموده بودند: حقیر برای نشاط و عبادت و ذکر خدا در مجالس و محافل، سوره توحید را در حضور ایشان برای رفقا تفسیر کنم.

ص: 1268


1- . مطلع انوار، ج 3 / 43.
2- . نور مجرد، ج 1 / 337.

حقیر شروع کردم به تفسیر این سوره مبارکه.

در روز اوّل تفسیر معنی «بِسْمِ»؛ یعنی معنی اسم و معنی باء اسم، و یک ساعت تمام طول کشید. روز دوّم تفسیر معنی «اللّه»، آن هم یک ساعت طول کشید. روز سوّم معنی «رَحْمَن»، و روز چهارم معنی «رَحِیم»، و روز پنجم معنی «قُلْ»، و روز ششم معنی «هُوَ»، و روز هفتم معنی «أحَد»، و روز هشتم معنی «صَمَد»، و روز نهم معنی «لَمْ یلِد»، و روز دهم معنی «لَمْ یولَد»، و قسمت یازدهم آن بمانْد تا چون در محضر ایشان پس از مراجعت از أرض اقدس به اصفهان رفتیم، روزی در حضور رفقای مجتمع در آنجا که در آن روز جناب حجّت الاسلام آقای حاج سید شهاب الدین صفوی «وَفَّقَهُ اللّه تَعَالَی» به دیدنشان آمده بودند، فرمودند: «بقیه سوره را تمام کن!» و حقیر نیز یک ساعت تمام در معنی «لَمْ یکن لَهُ کفُوًا أَحَدٌ» و تفسیر آن مطالبی را معروض داشتم؛ و بحمداللّه و المنّة تمام مجالسِ این دوره تفسیر به عدد یازده که مساوی با کلمه مبارکه «هُوَ» است خاتمه یافت.

از عجائب و غرائب این تفسیر این بود که:

اوّلا: حقیر اصلاً مطالعه ای - گرچه یک سطر باشد - نکردم و اصولاً با خود کتابی و یا تفسیری همراه نداشتم، آنچه بود إنشائاتی بود که بیان می شد؛ مطالبی ناشنیده و ناخوانده و ناگفته که خودم هم از رقّت(1)

معنی و علوّ مُفاد(2)

و دقّت مَغزَی(3)

و مراد، تعجّب می کردم و پرروشن بود که إلقاء آنها از حضرت ایشان بود و حقیر در حکم بلندگویی حاکی آن معانی بودم، چرا که تا به حال بنده چنین تفسیری را بدین وضع و کیفیت نگفته ام.

و اکنون تأسّف می خورم که اگر آن مطالب ضبط می شد، خود به خود تفسیر کاملی از این سوره مبارکه بود که برای مطالعه و نظر اهل عرفان و توحید در دسترس شان قرارمی گرفت، گرچه این مطالب به قول مرحوم قاضی: «مطالبی است که از آنجا که می آید به همان جا برمی گردد.»

ثانیاً: حقیر در ابتدای این تفسیر، آن را بدین گونه قسمت نکردم؛ بلکه روز اوّل که شروع کردم احتمال می دادم تمام این سوره که یک سطر بیش نیست، در همان روز خاتمه یابد و در مدّت

ص: 1269


1- . (لطافت و دقت.)
2- . (بلند و عالی بودن برداشت ها.)
3- . (مراد و مقصود.)

یک ساعت پیرامون اطراف و جوانبش کاملاً بحث شود، امّا بدین صورت و کیفیت درآمد که بدون تکرار مطلبی، در یازده جلسه پایان پذیرد.(1)

17- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): چند سال متمادی بود که از مشکلی رنج می بردم و بالکلّ خواب و خور و آسایش را از ما سلب کرده بود. علّامه والد برای حقیر از خدمت مرحوم {آقا سید هاشم} حدّاد وقت گرفته و بیان کرده بودند که: «بنده زاده مسائلی دارد و می خواهد جواب آنها را از شما بگیرد.»

این حقیر با پرسش های خود که حدود هفده یا هجده مورد بود و آنها را در دفترچه ای مکتوب کرده بودم به حضور ایشان مشرّف شدم.

در آن مجلس از جمله عرض کردم: آقا! سالیانی است که با مشکلی روبرو بوده و به هیچ وجه حلّ نمی شود!

فرمودند: «خب آن مشکل چیست؟»

حقیر که از ابراز آن حیا داشتم، سکوت اختیار کردم.

دوباره فرمودند: «مشکل چیست؟ بگو آقا جان!»

اینبار نیز خاموش بوده و نتوانستم کلمه ای بر زبان آورم.

شاید برای بار سوّم نیز پرسیدند، امّا بعد از سکوت حقیر از یک طرف، و آثار شرم و حیا که در چهره ام هویدا بود، فرمودند:

«اگر بیان و اظهار آن برای شما سخت است، مسأله ای نیست! چیزی نیست!»

عجیب بود! همینکه این کلمات را فرمودند، آن مشکل که سالیانی ملال خاطر شده بود، برای همیشه رخت بربست و از آن رنج و گرفتاری رها شدم. للّه الحمد و له الشّکر.

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت(2)

ص: 1270


1- . روح مجرد / 206.
2- . نور مجرد، ج 1 / 337.

18- فرزند حاج غلامحسین همایونی: پدرم آقای غلامحسین همایونی که از شاگردان و ارادتمندان به آقای انصاری {همدانی} بود، زمانی دچار وسواسی شده بود و از این حالت بسیار رنج می برد.

پدرم خودش نقل کرد: «یک روز یکشنبه که در منزل آقای {غلامحسین} سبزواری جلسه بود و به آنجا رفتم، زمانی که رسیدم، آقای انصاری مشغول صحبت بود. به محض اینکه درب اتاق را باز کردم که داخل شوم، مصادف شد با این جمله که آقای انصاری در سخنان خود ایراد کرد: وسواس نجس اندر نجس است، همه چیزش نجس است.

همین یک جمله در من چنان تأثیر کرد که دوای درد من شد و کاملاً از حالت وسواسی نجات پیدا کردم.»(1)

19- آیت اللّه سید احمد گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): وقتی آقا سید جمال در بیمارستان نجمیه بستری بود، دختر دکتر مصدق که حجاب و پوشش درستی نداشت، گفته بود: «من می خواهم به دیدن این آقا بروم. می خواهم این آقا را از نزدیک ببینم.»

هرچه گفته بودند: «این آقا از مراجع تقلید است، شما با این وضعیت خوب نیست نزد ایشان بروید»، او اصرار کرده بود که می خواهم ایشان را ببینم.

وقتی نزد آقا سید جمال آمد، ایشان یک جمله به او گفته بود که: «بابا! می دانی خدا تو را از بی حجابی نهی کرده؟ آیا برای فردای قیامت برای این وضعیت حجابت جوابی تهیه کرده ای؟ اگر جوابی تهیه نکردی، برو جوابی پیدا کن.»

همین جمله در او چنان تأثیر عمیقی گذاشت که او از آن خانم های متدین و خانم جلسه ای شد. به جلسه خانم انصاری می رفت. او می گفت: «من آزاد شده آقا سید جمال هستم.» بعدها هم برای زیارت مرقد آقا سید جمال به نجف می رفت.(2)

ص: 1271


1- . در کوی بی نشان ها / 98.
2- . جمال السالکین، ج 2 / 177.

20- أبوذر غفاری از برجستگان صحابه رسول اللَّه بود. روزی خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: من حدود شصت گوسفند دارم و نمی خواهم به آنها متوجه باشم تا از درک حضورتان محروم گردم، و [از طرفی] نمی خواهم آنان را به چوپانی دیگر بسپارم که مبادا به آنها ظلم روا دارد. تکلیف من چیست؟

حضرت فرمود: «به گوسفندان خود رسیدگی کن.»

روز هفتم خدمت رسول اللَّه آمد. حضرت فرمود: «با گوسفندانت چه کردی؟»

عرض کرد: قصّه عجیبی برایم پیش آمد.

فرمود: «بگو.»

عرض کرد: نماز می خواندم، گرگ به گوسفندان حمله کرد، با خود گفتم: پروردگار نماز و گوسفندانم او است، نماز را بر گوسفندانم مقدّم داشتم.

شیطان مرا وسوسه کرد که: «نماز می خوانی و گرگ را بر گوسفندانت روا می داری و برای دنیای خود چیزی باقی نمی گذاری؟»

در دل، جواب شیطان را اینگونه دادم که: توحید به خدا و به رسول و دوستی علی و ائمه طاهرین از اولادش و دشمنی با دشمنان ایشان مرا بس است از دنیا و ثروت آن.

به نماز مشغول گشتم، گرگی آمد و گوسفندی گرفت و رفت. در این میان شیری رسید و گرگ را پاره کرد و گوسفند را به جای خود بازگردانید، سپس صدا زد: «ای أبوذر! به نمازت مشغول باش، که خدا مرا تا نماز می خوانی، پاسبان گوسفندانت قرار داده است.»

به نماز مشغول گشتم، ولی به شگفت درآمده بودم. چون از نماز فارغ گشتم، شیر نزد من آمد و گفت: «برو خدمت رسول اللَّه و بگو: خدا مصاحبت را گرامی داشته و شیری را موکّل گوسفندانش قرار داده است.»

چون جریان را خدمت رسول اللَّه نقل کرد، صحابه تعجّب کردند، ولی حضرت آن را تصدیق نمود و فرمود: «من و علی و فاطمه و حسن و حسین به چنین امری ایمان داریم.»

بعضی از منافقین که حاضر بودند، گفتند: «میان أبوذر و رسول اللَّه توطئه ای است تا ما را بفریبند.»

عدّه ای گفتند: «می رویم و وقتی نماز می خواند اوضاع را می نگریم تا دروغش ظاهر گردد.»

ص: 1272

رفتند و امر را چنانکه گفته بود یافتند. شیر را دیدند که به دور گوسفندان می گردد و گوسفندان پراکنده را جمع آوری می کند و چون أبوذر از نماز فارغ شد به او گفت: «این گوسفندانت، که همگی سالم هستند و هیچ از آنها کم نشده است.» پس از آن صدا زد: «ای جمعیّت منافقین! منکر محمّد و علی و آل طیّبین و آنان که به خدا از راه ایشان متوسّلند، می شوید و انکار می کنید که خدا مرا برای محافظت گوسفندان وی [أبوذر] بگمارد! قسم به آن که محمّد و آل طیبش را گرامی داشت! خدا مرا مطیع و فرمانبردار أبی ذر قرار داده، اگر مرا امر کند تا شما را پاره و هلاک سازم، هلاک خواهم ساخت. قسم به آن که بالاتر از او قسم خورده نمی شود، اگر أبوذر خدا را به محمّد و آل طیبین او بخواند که دریاها را روغن و زنبق و شیر بگرداند و کوه ها را مشک و عنبر و کافور قرار دهد و شاخه های درختان را شاخه های زمرّد و زبرجد بگرداند، هر آینه قرار خواهد داد و از مسألت وی امتناع نخواهد فرمود.»

چون أبوذر نزد رسول خدا آمد، حضرت فرمود: «ای أباذر! تو طاعت خدا را نیکو انجام دادی، پس خداوند درندگان را از تو راند و موجودی را مسخّر تو کرد تا از تو اطاعت نماید، پس تو از برترین کسانی هستی که خداوند او را در بپاداشتن نماز ستایش کرده است.»(1)

ص: 1273


1- . بحارالانوار، ج 81 / 233. (ترجمه از پاسداران حریم عشق، ج 4 / 72.)

مکر و حیله های نفس

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: انسان در نفس خود مشاهده می کند که وقتی تنهاست مایل به طاعات نیست، اگر با زحمت یا از روی عادت هم عبادتی بکند، آن را با حال انجام نمی دهد، بلکه سر و دست عمل را شکسته، پاک و پاکیزه آن را تحویل نمی دهد، ولی وقتی در مساجد و مجامع حاضر شد و در محضر عمومی مشغول آن گردید، آن را از روی نشاط و دلچسبی و سرور و حضور قلب انجام می دهد. مایل است رکوع و سجودش طولانی شده، مستحباتش نیکو انجام گرفته، اجزاء و شرائطش درست ملاحظه شود. اگر انسان قدری هم ملتفت باشد و علت آن را از نفس خود سؤال کند، دام خویش را از راه قدس پهن کرده به انسان تعمیه(1) می کند که: مثلاً عبادت در مسجد چون ثوابش بیشتر است یا جماعت چون چنین و چنان است، نشاط داری، یا اگر در غیرجماعت و مسجد شد، می گوید: «مستحب است عمل را پیش مردم نیکو انجام دادن تا اینکه کسان دیگر اقتدا کنند و تأسی نمایند و رغبت به مذهب پیدا کنند» و انسان را با هر وسیله ای هست گول می زند.

این سرور و نشاط نیست جز از آن مرض قلبی که انسان بیچاره به آن مبتلاست و خود را صحیح و سالم می داند و در خیال معالجه نمی افتد. مریضی که خود را سالم می داند، امید صحت از او منقطع است.

بدبخت، در باطن ذات و لُبّ سریره(2) میل دارد عمل خود را به مردم ارائه دهد و خود غفلت از آن دارد، بلکه معصیت را به صورت عبادت جلوه می دهد و خودنمایی را به شکل ترویج مذهب درمی آورد. با اینکه اتیان به مستحبات در خلوات مستحب است، چرا نفس مایل است در علن همیشه بجا آورد؟ گریه از خوف در مجامع عمومی از روی نشاط و بهجت می کند، ولی در خلوات هرچه خود را فشار می دهد چشمش تر نمی شود! خوف خدا چه شد در مجامع پیدا

ص: 1274


1- . (کور کردن، مخفی نمودن.)
2- . (اصل و اساس باطن.)

می شود؟ در شب های قدر آه و ناله و سوز و گداز در بین چند هزار جمعیت دارد، صد رکعت نماز و جوشن کبیر و صغیر و چند جزو قرآن مجید را می خواند، خم به ابرویش نمی آید، خستگی احساس نمی کند، ولی ده رکعت نماز در خلوت اگر بکند، کمرش خسته شده حالش وفا نمی کند. اگر انسان کارهایش محض رضای خدا یا برای جلب رحمت یا برای خوف از جهنم و شوق به بهشت است، چرا میل دارد هر کاری می کند مردم مداحی او را بکنند؟ گوشش به زبان مردم و دلش پیش آنهاست که ببیند کی از او مدح می کند، کی می گوید: «آقا چه آدم مقدسِ مواظبِ به اول وقتی، مراقبِ مستحباتی است! حاج آقا چه آدم صحیح درستی است! در معاملات کذا و کذاست!» اگر خدا منظور است این حب مفرط چیست؟ اگر بهشت و جهنم تو را به عمل وادار کرده است، این حب چه می گوید؟ ملتفت باش که... تا می توانی درصدد اصلاح برآ و خود را اگر ممکن است از امثال این محبت ها خالص کن.(1)

2- امام خمینی: همان طور که لباس های خیلی فاخر را در نفوس تأثیر است، لباس های خیلی پست را چه در ماده و جنس و چه در هیأت و شکل در نفوس تأثیر است و چه بسا باشد که فساد این به مراتب بالاتر از آن لباس های فاخر باشد، زیرا که نفس را مکایدی است بسیار دقیق، همینکه خود را از نوع، ممتاز دید به اینکه خود، لباس خشن و کرباس پوشیده و دیگران لباس های نرم و لطیف پوشیدند، از معایب خود به واسطه حب به خود غفلت می کند و این امر عرضی غیرمربوط به خود را مایه افتخار شمارد و بسا باشد که به خود اعجاب کند و تکبر بر بندگان خدا کند و سایرین را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقربین و خُلّص عبادالله داند و چه بسا مبتلا به ریا و دیگر مفاسد بزرگ شود. بیچاره از همه مراتب معرفت و تقوا و کمالات نفسانیه به لباس خشن و ژنده پوشی قناعت نموده و از هزاران عیب خود که بزرگ ترین آنها همین است که از سوء تأثیر این لباس پیدا شده غافل است و خود را که از اولیاءِ شیطان است اهل الله محسوب دارد و بندگان خدا را ناچیز و بی ارزش داند.(2)

3- امام خمینی: منشأ خوشامد ما از مدح و ثناها و بدآمدنمان از انتقادها و شایعه افکنی ها حب نفس است که بزرگ ترین دام ابلیس لعین است. ماها میل داریم که دیگران ثناگوی ما باشند

ص: 1275


1- . شرح چهل حدیث / 55.
2- . آداب الصلاة / 89.

گرچه برای ما افعال شایسته و خوبی های خیالی را صد چندان جلوه دهند و درهای انتقاد - گرچه به حق - برای ما بسته باشد یا به صورت ثناگویی درآید.

از عیب جویی ها نه برای آنکه به ناحق است، افسرده می شویم و از مدحت و ثناها نه برای آنکه به حق است، فرحناک می گردیم، بلکه برای آنکه عیب من است و مدح من نیست، است که در اینجا و آنجا و همه جا بر ما حاکم است.

اگر بخواهی صحّت این امر را دریابی، اگر امری که از تو صادر می شود عین آن یا بهتر و والاتر از آن از دیگری خصوصاً آنها که همپالکی(1)

تو هستند صادر شود و مداحان به مدح او برخیزند، برای تو ناگوار باشد و بالاتر آنکه، اگر عیوب او را به صورت مداحی درآورند [و تو از این امر ناراحت شوی]، در این صورت یقین بدان که دست شیطان و نفس بدتر از او در کار است.(2)

4- حسین بن علی بحرانی: ما کسی را ندیدیم که شاکی و گلایه مند نباشد، و تاکنون کسی از خوبان و یا بدان را ندیدم که با یکدیگر نزاع و درگیری داشته باشند و یکی از آنان اقرار نماید که من به تو ستم کردم و به حقوق تو تعدی نمودم، بلکه به عکس همیشه خوبان و صالحان و پارسایان را می بینم که با یکدیگر نزاع می کنند و هرکدام از آنها مدعی آن است که به من ستم شده است در حالی که من احسان نموده ام.

در عین حال می دانم که ایشان به عمد دروغ نمی گویند و [یقیناً] چنین جسارتی نمی کنند. در واقع این از حیله های نفس اماره است که باطل را به صورت حق جلوه گر ساخته و امر را بر انسان مشتبه می کند.

به همین دلیل شارع حکیم، شهادت عادل به نفع خودش را رد نموده است و اعتماد بر عدالت را در این مورد روانمی داند. پس بر انسان عاقل و منصف لازم است که خود را متهم سازد و شهادتی را که به نفع خویش می دهد نپذیرد، همان گونه که شارع آن را نمی پذیرد.(3)

ص: 1276


1- . (هم ردیف، اشخاصی که در یک پایه علمی، شخصیتی و غیره هستند.)
2- . سیره آفتاب / 34.
3- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 76.

5- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: شیخ ما مرحوم علامه انصاری در جواب کسی که از او از این سؤال نمود که: «آیا نماز شب افضل است یا مطالعه و تحصیل علم؟» چه نیکو جواب گفته است که خطاب به او گفته بود: «آیا تو قلیان می کشی؟»

گفته بود: «بلی!»

شیخ گفته بود: «به جای دو بار قلیان کشیدن، نماز شب را بخوان.»

و این جوابی متین و محکم است که در آن به فساد این خیال هم اشاره شده و گویا شیخ چنین گفته است که: «اگر تو این اندازه مراقب احوال و اخلاص در اعمالت هستی به گونه ای که برایت تشخیص این مطلب که نماز شب افضل است یا مطالعه و تحصیل علم، مشکل است، چگونه اوقاتت را به کشیدن قلیان که اقوال در باب آن مختلف است و حرام و یا مکروه و یا مباح است، می گذرانی؟ و چطور می شود که بین دو عمل که هر دو مستحب است به بهانه کمی وقت یکی را می خواهی انتخاب کنی در حالی که در جای دیگر وقتت را به کاری که یا حرام و یا مکروه و یا لاأقلّ مباح است صرف می کنی؟»(1)

6- شیخ محمد بهاری همدانی: {سالک باید} هیچ آنی نفس خود را شفیق و ناصح نداند، بلکه او را متهم و خائن بداند، لاسیما اگر دید در مطلبی خیلی اصرار دارد، بداند که غرضی در بین هست.(2)

7- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: باید خیلی مواظبت کرد که اعمال از روی هوای نفس نباشد، عبادتی که می کنی هوای نفس نباشد، صحبتی که می کنی برای خود معرفی کردن نباشد، اینجا می آیی برای هوای نفس نباشد و باید استاد ببینی تا تشخیص این هوای نفس و انانیت و نفسانیت آسان تر شود.(3)

ص: 1277


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 463.
2- . تذکرةالمتقین / 119.
3- . سوخته / 108.

8- أبوسعید خرّاز: مَثَل نَفْس انسانی در صفات، همانند آب پاکیزه راکد و زلال و صافی است که هرگاه آن را حرکت دهی، آنچه از خاک سیاه و کثافت در زیرش هست آشکار می گردد و نفس نیز چنین است که مقام و منزلتش هنگام گرفتاری ها و امتحانات و نیاز و ناداری و مخالفت با هوا و هوس های آن آشکار می گردد، و کسی که صفاتی را که بدان متّصف است نشناسد، چگونه ادّعای شناخت پروردگارش را می کند؟!(1)

9- استاد غلامرضا شیشه گر: نفس، دشمن دوست نما، و حیله او را نهایت {حیله است.} (2)

سرگذشت

1- آیت الله موحدی کرمانی: در نجف که بودم یادم هست از بعضی از افراد گلایه ای می شنیدم که: امام {خمینی} خیلی با ما گرم نمی گیرد. من این مسأله را به مرحوم حاج آقا مصطفی منتقل کردم که به امام بگویید: «قدری بیشتر با این افراد گرم بگیرند.»

ایشان گفت: «ما اینقدر این مسأله را به امام گفته ایم و امام فرموده اند: این از تسویلات و دسیسه های شیطان است؛ یعنی در حقیقت این نفس من است که مرا دعوت می کند با افراد بیشتر گرم بگیرم که تعداد علاقه مندانم بیشتر شود، ولی برای آن که امر بر من مشتبه شود، شیطان می گوید: این برای خدا و اسلام است! لذا من این کار را نمی توانم بکنم.»(3)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: در مجلس استادم جناب آخوند ملّا حسینقلی همدانی مذاکره حب جاه شد، من عرض کردم: بحمدالله من حب جاه ندارم؟!

(آخوند همدانی) رو کرد به مرحوم حاج شیخ کاظم و فرمود: ببین میرزا جواد چه می گوید؟!

این مطلب گذشت تا موقعی که عده ای از ملکی های تبریز آمدند به زیارت کربلا، بر من ظاهر شد که معاشرتم با آنها همه ناشی از حب جاه است!(4)

ص: 1278


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 14.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 111.
3- . سیره آفتاب / 58.
4- . طبیب دل ها / 12.

3- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: نفْس، اعجوبه است. شبی دیدم حجاب دارم و طبق معمول نمی توانم حضور پیدا کنم. ریشه یابی کردم. با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: «دوست دارم نماز مغرب و عشاء را با شما به جماعت بخوانم»، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم.(1)

4- استاد کریم محمودحقیقی: بزرگی می گفت: «در نجف مشغول زیارت بودم، یک طلبه ای آمد و گفت: آقای میرزای شیرازی دیشب فوت کرد. برای تشییع جنازه تشریف بیاورید.

همین طور که داشتم زیارت می کردم احساس کردم یک شعفی در وجودم حاصل شد. نشستم و به خود گفتم: این چه مرضی بود در جانت؟ یک روحانی بزرگ فوت کرده و در تو شعف حاصل شده بیچاره؟!

نفسم را خوب کاوش کردم و دیدم حسابش این است که بعد از ایشان کس دیگری نیست که جانشین او بشود جز من.»

بعد چمدانش را جمع کرده و از شهر فرار می کند.(2)

5- عبداللَّه بن محمّد مرتعش: سیزده سال بر توکّل حجّ نمودم، چون نظر کردم همه بر هوای نفس بود.

گفتند: «به چه دانستی؟»

گفت: «مادرم از من سبوی آب خواست، بر من گران آمد، دانستم آن حجّ ها بر هوای نفس بود.»(3)

ص: 1279


1- . کیمیای محبت / 34.
2- . سوخته / 130.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 211.

6- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): در حدود سال 1371 هجری شمسی یکی از روحانیون محترم همدان به منزل ما در تهران آمدند. ایشان فقط در آن چند روز آخر عمر والدم با ایشان آشنا گردیده و موفق به استفاده از مکتب عرفانی ایشان نشده بودند.

این روحانی محترم نقل می فرمود که: «من بعد از فوت پدرت (آیت اللّه انصاری) حدود سی سال در جهت تزکیه و تهذیب نفس قدم برداشتم، ولی بعد از سی سال هیچ چیزی نصیبم نشد و ظهور عبادات را نمی دیدم. بسیار ناراحت شدم و مضطر گردیدم.

یک شب دلم شکست و با اخلاص، توسل به ساحت معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» کردم که شاید گوشه چشمی به ما کنند و راهی جلوی ما قراردهند. آن شب در عالم رؤیا به من گفته شد: آنچه که تو دنبال آن هستی در مشهد است.

عرض کردم: کجای مشهد؟

فرمودند: در فلان جا، و شغل ایشان جگرفروشی است.»

این عالم محترم فرمودند: «به مشهد رفتم و سراغ دکان جگرفروشی آن شخص را گرفتم. وقتی آن را پیدا کردم از دور دیدم مشغول کار است به محض اینکه به درب مغازه اش رسیدم و سلام کردم، خندید. بعد از جواب سلام فرمود: آقای محترم، سی سال است که اشتباه می روی. تمام این عبادات که تا به حال انجام می دادی برای حظوظ(1)

نفس بوده است، ولی من برای اینکه خودت را بشناسی دستوری می دهم که باید آن را چهل روز انجام بدهی.»

این آقای معمّم می فرمود: «بعد از چهل روز درست از اینرو به آنرو شدم.»(2)

7- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: به یاد دارم روزی برای مسافرتی در یک اتوبوس نشسته بودم و جز حقیر کسی با لباس روحانیت در آن اتوبوس نبود. راننده موسیقی روشن کرد. ناگهان هیجان عجیبی در بنده به وجود آمد و به شدت عصبانی شدم. خواستم بگویم آن را خاموش کن، لکن از همان کسی که از درون به من می گفت: «نهی از منکر بکن»، سؤال کردم: اگر زن نامحرمی در اینجا باشد آیا امکان دارد مخفیانه به او نگاه کنی؟

ص: 1280


1- . (بهره و لذّت بردن؛ یعنی از اعمالت لذت نفسانی می بردی.)
2- . در کوی بی نشان ها / 58.

پاسخ، مثبت بود.

با تعجب دیدم همان کسی که الآن در ظاهر به خاطر خدا عصبانی شده، حاضر است مخفیانه مرتکب معصیت شود؛ و به این نتیجه رسیدم که در واقع این غضب برای خدا نیست، بلکه به جناب نفس برخورد کرده است که چرا در مقابلش موسیقی روشن کرده اند. از اینرو صبر کردم تا آن حالت فروکش کرده و غبارها فروبنشیند. غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد.

پس از گذشت لحظاتی با خود گفتم: موسیقی حرام است و من در مجلس معصیت نشسته ام، لذا تصمیم گرفتم برای خدا نهی از منکر کنم. سپس با زبانی نرم و آرام گفتم: آقای راننده!

همینکه او را صدا زدم، از آنجایی که نفس در کار نبود، بلکه خالصا و از روی شفقت تذکر می دادم فوراً تأثیر کرد، لذا پیش از آنکه کلمه دیگری به زبان آورم بلافاصله آن را خاموش کرد و اصلاً نه پشت سر خود را نگاه کرد و نه پرسید: «چه می گویی؟»(1)

ص: 1281


1- . سفینةالصادقین / 167.

مناجاتی، خراباتی

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان و همچنین مرحوم حاج شیخ محمد بهاری «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» اینطور بود. در مقابل، حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» مقام خوف ایشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط، و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود است.

آن که انبساط او بیشتر باشد، او را «خراباتی» گویند و آن که خوف او افزون باشد، او را «مناجاتی» نامند. ولی کمال، در رعایت اعتدال است و آن عبارت است از: حائز بودن کمال انبساط در عین کمال خوف و این معنی فقط در ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» موجود است.(1)

2- امام خمینی: قلب ها از حیث بروز تجلیات الهی در آنها متفاوتند؛ یعنی گاه، قلب، قلبِ عشقی و ذوقی است که پروردگار در آن به جمال و حسن و بهاء تجلی می کند، و گاه، قلب، خوفی است که پروردگار به جلال و عظمت و کبریا و هیبت در آن تجلی می فرماید، و گاه، قلب، عشقی خوفی است که پروردگار به جمال و جلال و صفات متقابل یا به اسم جامع اعظم در آن تجلی می فرماید که البته مقام اخیر به پیامبر خاتم و اوصیاءِ ایشان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» اختصاص دارد...

خداوند بر هریک از اولیاء خود نیز به اسمی که با حال او تناسب دارد تجلی می فرماید، مثلاً بر شیخ الانبیاء و المرسلین حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» به صفت جلال تجلی فرمود. استغراق آن حضرت در بحر عشق الهی و شیفتگی او به نور جمال خداوندی

ص: 1282


1- . رساله لب اللباب / 116.

باعث شد که پروردگار از ورای جلال به جمال تجلی کند. به همین سبب بود که حضرت به خُلّت و دوستی حق تعالی اختصاص یافت [و خلیل نام گرفت.]

خداوند بر حضرت یحیی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» هم که قلبش خاضع و خاشع و در حال قبض بود به صفت جلال که شامل عظمت و کبریا و قهر و سلطنت بود تجلی فرمود.

البته، گاه نیز خداوند به جمال خود تجلی می فرمود، چنانکه بر حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ». به همین سبب هم بود که وقتی حضرت یحیی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» ایشان را خندان دید و با عتاب بر او اعتراض کرد که: «کَأَنَّکَ قَدْ آمَنْتَ مَکْرَ اللَّهِ وَ عَذَابَهُ، گویا آن جناب خود را از مکر و عذاب خدا در امان یافته است؟»

عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» پاسخش داد: «کَأَنَّکَ قَدْ آیَسْتَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ رَحْمَتِهِ، ظاهراً، آن حضرت از فضل و رحمت حق ناامید گشته است؟»

آنگاه، به آن دو بزرگوار وحی شد که: «أَحَبَّکُمَا إِلَیَّ أَحْسَنَکُمَا ظَنَّاً بَی(1)، محبوب ترین شما نزد من کسی است که به من خوش گمان تر باشد.»

پس خداوند بر حضرت یحیی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» به مناسبت حالت قلب و نشئه خاصش به قهر و سلطنت تجلی فرموده و بر حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» به مقتضای نشئه و مقامش به لطف و رحمت تجلی فرموده بود، برای همین، هریک از آن دو بزرگوار آن پاسخ ها را دادند، اما وحی خدای متعال درباره اینکه محبوب ترین شما کسی است که حسن ظن بیشتری به من داشته باشد، به مناسبت تقدم رحمت بر غضب و تجلی ابتدایی محبت الهی در مظاهر جمال است، چنانکه در روایات آمده است: «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه(2)، ای آنکه رحمتش بر غضبش پیشی گرفته!»(3)

ص: 1283


1- . این حدیث با کمی تغییر در «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6 / 332» آمده است.
2- . مصباح المتهجد، ج 2 / 696.
3- . ترجمه و شرح دعای سحر / 32.

3- آیت اللّه محمدتقی آملی: شخص راجی(1) و خائف هر دو مزد می گیرند، لکن خائف، ممکن است از شدت خوفش از مولای خود دور شود و راجی جز قرب و نزدیکی چیزی نمی بیند.(2)

عمل ولیّ خداوند

1- عبداللَّه بن وهب مصری از ابرار و صاحب خوف شدید بود، به طوری که وقتی ذکر قیامت و شدائد آن روز نزدش شد، بی هوش گردید و تا سه روز سخن نگفت و مُرد.(3)

2- یکی از نوادگان آیت الله سید محمدباقر شفتی: جدّ ما خادمی داشت که لر بود. روزی از طرف فتحعلی شاه قاجار برای تحقیق از وضع داخلی سید و یافتن رمز موفقیت و قدرت روحی و اجتماعی وی از خادمش سؤال می کنند که: «آقا شب ها در خانه چه می کنند؟»

در جواب با همان لهجه محلی می گوید: «به شب که ایشُو آقا دیوانه ایشو.»(4)

و در واقع منظورش این بوده که آن مرحوم از خوف خدا اعمال خاصی داشته، می گریسته، به خود می زده، خاک بر سر می ریخته و آنقدر می گریسته که اشکش با خاک باغچه مخلوط و گل می شده است.

و نقل کرده اند که: «معمولًا پیش از اذان صبح به حمام می رفت و خود را نظیف می نمود و سپس به نماز جماعت می آمد.»(5)

3- این عارف بزرگوار {آیت الله سید محمدباقر شفتی} شب ها از خوف خدا گریه بسیار می کرده و خاک بر سر می ریخت به اینگونه که وارد حیاط منزل می شد و در باغچه می نشست و خاک بر سر و صورت می ریخت و می گریست به طوری که باغچه گل آلود می شد و سر و صورتش هم گل آلود می شد، به علاوه آنقدر به ران و پاهای خود می زد که سیاه می شد.

وقتی حمام عمومی می رفت و می خواست کیسه بکشد نمی گذاشت دلّاک لنگ را از ران پایش کنار بزند و به همین جهت مسأله برای مردم مشتبه می شود که حتماً نشان دادن ران پا حرام

ص: 1284


1- . (امیدوار.)
2- . در جستجوی استاد / 115.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 224.
4- . (شب که می شود، آقا دیوانه می شود.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 341.

است و پوشاندن آن به نظر ایشان واجب است، ولی وقتی از دنیا رفت، هنگام غسل دادن فهمیدند که ران پاهای او در اثر ضربات زیادی که به خاطر خوف از خداوند به پای خود زده، سیاه است و نمی خواسته کسی بداند.(1)

4- یکی از نواده های مرحوم حاجی کلباسی «رَحِمَهُ اللَّهُ»: یک شب مردی پیش از اذان صبح به حمام رفته، در بین راه از منزل مرحوم آیت الله سید محمدباقر شفتی عبور نمود. صدای مناجات آن مرحوم به گوشش رسید. توجه کرد که ایشان چه ذکری می گوید، شنید که مرتب این جمله را تکرار می کند: «أَ مِثْلُکَ تُخَیِّبْنِی، أَ مِثْلُکَ تُخَیِّبْنِی».(2)

پس به حمام رفته و برگشت، اما هنوز از منزل آن بزرگوار صدای آن ذکر به گوش می رسید.(3)

5- شیخ محمدحسین اصفهانی پس از دست کشیدن از اشتغالات ظاهری، شب و روز به ذکر و فکر و تلاوت قرآن مجید و عبادت و زهادت مشغول بود. شب و روز از ذکر «لا إله إلّا اللَّه» زبان بازنمی گرفت و آشکار و پنهان به گریه بر خود می پرداخت مثل کسی که فرزند خود را از دست داده باشد، چنان که از گریه و فریادش دوستان و همسایگان و زن ها و کودکان در ناراحتی بودند. بعضی همسایگان از وی درخواست نمودند یا شب گریه را ترک گوید و یا روز.

گفت: «خواب از ما ربوده شده است.»(4)

6- حاج محمد حاج اشرفی شب ها از نیمه شب بیدار بود و به عبادت مشغول، و تضرّع و زاری می نمود و بر سر و سینه می زد به گونه ای که هرکس صبح او را می دید می پنداشت از بستر بیماری برخاسته است.(5)

ص: 1285


1- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 341.
2- . (آیا کسی مثل تو مرا ناامید می کند.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 342.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 33.
5- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 242.

7- شیخ محمد شاذلی: سالکین سه دسته اند: جلالی و او به شریعت مایل تر است، جمالی و او به حقیقت مایل تر است، و کمالی که جامع هر دو است به طور مساوی و این شخص از آن دو دسته کامل تر و برتر است.(1)

8- حاج اسماعیل دولابی: عده ای از شاگردان میرزا جواد ملکی تبریزی به مرحوم شیخ محمد بهاری پیوستند و فهمیدند که راه این دو با هم فرق دارد، چه راه ملکی خوفی و مناجاتی، و راه بهاری بسط و عشقی بوده است.

علت را از شیخ {شیخ محمد} بهاری پرسیدند. مرحوم بهاری فرمود: «راه ملکی تبریزی راه راست است که به مقصد می رسد، اما راه ما میان بر است و نزدیک به مقصد، اما در حواشی راه خطر هم وجود دارد.»(2)

9- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): {پدرم از لحاظ روحیّات} ذوقی بودند، شوقی بودند.(3)

سرگذشت

1- شیخ محمدحسین همدانی (از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی): گاهی تسبیح در دست {شیخ محمد} بهاری بوده و تند دور انگشتش می چرخانْد. یک آدم کم ظرفیتی به ایشان گفته بود: «آقا! شما ماشاءاللّه با این مقام مانند یک جوان چهارده ساله می مانید (که تسبیح می گردانید.)»(4)

2- میرزا اسماعیل اربابی: آقا شیخ محمد بهاری یک مقدار چاق بود. یک کسی توی کوچه به طعنه به ایشان گفت: «خیلی چاقی!»

ص: 1286


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 360.
2- . میل معشوقان / 24.
3- . عطش / 354.
4- . میل معشوقان / 28.

شیخ بهاری فرمود: «عشق به ما ساخته است.»(1)

3- روزی عطاء سلیمی را دیدند که غش کرده بود، از عیالش پرسیدند: «چه شده؟»

گفت: «همسایه تنور خود را آتش نموده بود، چشمش به آتش خورد و بدین حال افتاد.»(2)

ص: 1287


1- . میل معشوقان / 31.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 289.

نقش اهل بیت عَلَیْهِمُ السَّلَامُ در سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: به شما از استادم، حاج سید علی آقا قاضی، او از استادش آقا سید احمد کربلایی و او از استادش آخوند ملّا حسینقلی همدانی و او از آقا سید علی شوشتری و آن جناب از ملّا قلی جولا بگویم که: آنجناب فرمود: «ما راهی جز ولایت نداریم.»(1)

2- حجت الاسلام سید علی حدّاد (نوه آقا سید هاشم حدّاد): آقای {میرزا علی آقا} قاضی به آقای حدّاد می فرمود: «درست است که شما شاگرد من و زیر نظر من هستی، ولی هرچه می خواهی باید از امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بگیری و این نه به آن معناست که اگر بروی درِ حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بزنی در باز نمی شود...

امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» راهنما و دلیل بر ذات خداست، انسان را مستقیم به ذات خدا می رساند.»(2)

3- میرزا علی آقا قاضی: آنچه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در را به رویم گشود.(3)

4- کربلایی احمد تهرانی: مقتل سیدالشّهداء و مدح امیرالمؤمنین «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ»، عصاره توحید است...

در جلسات دوستانه و محافل انس حتماً چند جمله ای مقتل قرائت کنید و پس از آن، فضائل و مدایح أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را نقّالی کنید که نمک عالم در این است.(4)

ص: 1288


1- . حدیث دلتنگی / 83.
2- . دلشده / 250.
3- . عطش / 26.
4- . رند عالم سوز / 132.

5- کربلایی احمد تهرانی: اشک برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، اگر خالصانه باشد، نتایج عجیبی دارد. نتیجۀ اول آن این است که گریۀ برای سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حب و بغض را زیاد می کند، و دین هم که چیزی جز حب و بغض نیست.

دومین نتیجۀ اشک، آن است که گریۀ حقیقی و خالص، انسان را سخی می کند. تنها محک محبت راستین و گریۀ خالصانه این است که پس از گذشت مدتی، احساس می کنید که صفت احسان و ایثار در وجودتان زیادتر از گذشته شده است. و نتیجۀ سوم آن است که گریه بر امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، خود به خود آدم را نورانی می کند و با توسل مداوم و گریۀ صادقانه، جلوۀ خدایی پیدا می کنیم.

چهارم آنکه، هرگاه تقصیری از آدمی سرمی زند، در صفحۀ دل کدورتی ایجاد می شود که با هزاران بار آب توبه نیز پاک نخواهد شد. آثار بعضی از گناهان ابدی است و تا قیام قیامت در نامه اعمال انسان باقی می ماند، اما گریه برای سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مانند تیزآب می ماند و لکه های آن گناهانی را که با هیچ استغفاری پاک نمی شود، شستشو داده و از بین می برد، لذا وقتی از مجلس روضه بیرون می آییم در وجودمان احساس سبکی و راحتی می کنیم.(1)

6- کربلایی احمد تهرانی: سعی کنید تا پایتان را از کشتی حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بیرون نگذارید و دائماً به امری از امور دستگاه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشغول باشید؛ آشپزی، چای دادن، سینه زدن، کفش جفت کردن و ... تا به واسطه آن، از همه شیعیان دستگیری شود و الّا حساب و کتاب آن طرف، دقیق تر از این حرف هاست.

تمام این عزاداری ها، مجالس و روضه ها برای این است که فاسق و فاجر و مؤمن، همگی بر سر سفره احسان سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نورانی شده و مورد مرحمت حضرت باری تعالی قرارگیرند.

احیاءِ مجالس اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و یاد آنها، علاوه بر اینکه ذائقه مؤمنین را شیرین می کند، عبادت نیز بشمار آمده و عاقبت به محفل انس و الفت بین مؤمنین نیز تبدیل می شود.

ص: 1289


1- . رند عالم سوز / 133.

خود من، هرچه را که در این عالم دیده ام، یک گره کوری دارد که بازشدنی نیست، غیر از روضه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ».(1)

7- کربلایی احمد تهرانی: حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مظهر احسان خداوند است و مردم توسط امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و کشتی نجات او به مقام قرب الهی خواهند رسید. اگر خلایق به خودشان واگذار شوند، هیچگاه دستشان به توحید نمی رسد، ولی محبت و خدمت به حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است که جبران کمبودهای ما را می کند...

رفقا! کسی که می خواهد توحیدی باشد، ابتدا باید حسینی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شود، چون اصل توحید، در باطن محبت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» پیدا خواهد شد.(2)

8- کربلایی احمد تهرانی: آیا سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شیرین تر از عسل نیست؟ بزرگ ترین آرزویم این است که ذرّه ای از شیرینی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را به خلق خدا بچشانم تا تمامی ذرّات آفرینش گرد وجود امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بچرخند و تا ابد واله و شیدایش شوند...

تنها و تنها سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است که در بازار عالم جنس بُنجُل را می خرد. تنها اوست که مشتری جنس های بادکرده ای مثل ماست. هرکسی و با هر کارنامه خرابی به محض آنکه اراده ورود به کشتی او را بکند، خود حضرت به استقبالش می آید. حضرت حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» با آشغال ها هم معامله می کند، به شرط آنکه خلایق اهل معامله باشند. و بی تردید، سفره حضرت حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، بزرگ ترین سفره لقاءاللّه است.(3)

9- کربلایی احمد تهرانی: سعی کنید در خانه خود مجالسی را برای اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» راه بیندازید. من دیدم این کار را خیلی دوست دارند و ذکر اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» خانه هایتان را از برکت الهی پرمی کند.(4)

ص: 1290


1- . رند عالم سوز / 134.
2- . رند عالم سوز / 131.
3- . رند عالم سوز / 122.
4- . تندیس عشق / 41.

10- کربلایی احمد تهرانی: از عالم غیب به کل موجودات، خیری جاری می باشد که وصف ناشدنی است و هرکس که مجالس اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را احیاء کند، در این خیر، شریک خواهد شد.(1)

11- کربلایی احمد تهرانی: در دستگاه سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، خوردن هم عبادت است.(2)

12- کربلایی احمد تهرانی: در بین اینهمه صفات خوب، دو صفت هست که از هر صفت دیگری قیمتشان بالاترست و بیش از هر صفت دیگری نجات بخشند: یکی: صفت احسان؛ اینکه دست بده داشته باشی و خیرت برای دیگران سرازیر بشود...

و دومی: دستگاه أباعبداللّه الحسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است. سعی کنید به یک نحوی با این دستگاه در ارتباط باشید. امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» تفاوتش با سایر معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در این است که که او هرگونه جنسی را می خرد. ما همه جنس تقلّبی هستیم و جنس تقلّبی را تنها در این دستگاه خوب می خرند و آنگاه جنس وجودت را به کلی عوض می کنند.

من دیدم این دو صفت، رو دست هر صفت دیگری می زنند.(3)

13- کربلایی احمد تهرانی: هرچند ما هیچ کاری در دستگاه سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و یا اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» از دستمان برنیاید، نفْس حضور ما در جلسات آنها موجب سیاهی لشکر می شود و اجر دارد.(4)

14- جعفر آقا مجتهدی: هرکس که نام آقا امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را بشنود، از میزان انقلاب خاطری که پیدا می کند، پایه ایمانش را می توان فهمید. کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند باید جدّا نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» محک ایمان است.(5)

ص: 1291


1- . تندیس عشق / 141.
2- . تندیس عشق / 146.
3- . تندیس عشق / 56.
4- . تندیس عشق / 111.
5- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 151.

15- جعفر آقا مجتهدی: خانه ای که در آن به نام امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا می کند که مطلوب فرشتگان و اولیاءِ خدا است.(1)

16- جعفر آقا مجتهدی: نور سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا می کند.(2)

17- جعفر آقا مجتهدی: گریه کردن برای سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به سالک محبّ، آبرو می بخشد.(3)

18- جعفر آقا مجتهدی: گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» موجب طهارت و معرفت باطن می شود.(4)

19- آیت اللّه محمدتقی بهجت (خطاب به کسی که می خواست منزلش را که در نزدیکی حرم مطهر حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» بود، بفروشد): در فکر فروش منزل نباشید، چون نزدیک حرم حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» برکاتی دارد و هرچه دورتر بشوید، این برکات کمتر شامل حال شما خواهد شد.(5)

20- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بنده خیال می کنم فضیلت بکاء بر سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بالاتر از نماز شب باشد، زیرا نماز شب عمل قلبی صرف نیست بلکه کالقلبی است، ولی حزن و اندوه و بکاء، عمل قلبی است، به حدی که بکاء و دمعه(6)

از علائم قبولی نماز وتر است.(7)

21- حاج اسماعیل دولابی: جوجه در داخل تخم مرغ به پوسته تخم مرغ فشار می آورد تا از تخم بیرون بیاید، مرغ هم از بیرون دائم او را ز یر بال می پروراند و از این سو به آن سو می گرداند

ص: 1292


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 97.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 98.
3- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 98.
4- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 98.
5- . نکته های ناب / 115.
6- . (اشک چشم.)
7- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 216.

و آخرالأمر هم مرغ از بیرون به پوست نوک می زند و آن را می شکند تا جوجه بیرون بیاید، ولی وقتی جوجه بیرون آمد، فکر می کند خودش بوده که تخم را شکسته و بیرون آمده است، سالک هم در پوسته عالم طبیعت اسیر است و برای بیرون آمدن تقلّا می کند، ولی خبر ندارد که موالیان او برای بیرون آوردن او از این پوسته چه ها می کنند و آخرالأمر هم آ نها هستند که پوسته را می شکنند و سالک را از حجاب عالم طبیعت نجات می دهند.(1)

22- حاج اسماعیل دولابی: شیعه در سیرش، دو روزش یکسان نیست و در جا نمی زند، حتّی اگر توی چاله هم بیفتد، نشانه راه رفتن اوست و الّا اگر حرکت نمی کرد که در چاله نمی افتاد. این به چاله افتادن هم لازمه سیر اوست.(2)

23- حاج اسماعیل دولابی: در سیر به سوی خدا هریک از اشخاص از نفْس خود یک جاده شخصی دارد که از جنس نور است و مثل طنابی است که به وسیله آن بالا و پایین می رود. در این مرحله راه ها به تعداد نفوس خلایق متعدد است، ولی وقتی شخص از مرحله نفس عبور کند، به شاه راه می رسد که همه راه های نفس های اشخاص به آن منتهی می شود. شاه راه، همان صراط مستقیم است و یکی بیشتر نیست. این شاه راه به مقصد ختم می شود؛ یعنی توحید.

امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمود: «منم صراط مستقیم»(3)،

پس به وادی توحید جز از طریق شاه راه ولایت نمی توان رسید، لذا همه عارفان تمامی فِرَق و مذاهب که از نفس عبور کرده اند، گرچه به عللی تقیّه کرده و ابراز ننموده باشند، علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را ملاقات و قبول کرده اند. همه کسانی که از بیت نفس خود خارج شده و به شاه راه رسیده اند، با هم یگانه اند و اختلافی ندارند. اختلاف مال کسانی است که هنوز از نفس عبور نکرده اند، البته کسانی که در شاه راهند، برخی در پایان راهند و به مقصد رسیده اند، برخی در میانه راه و برخی در ابتدای راهند، ولی با هم اختلاف و نزاع ندارند و یکدیگر را نفی نمی کنند.(4)

ص: 1293


1- . مصباح الهدی / 196.
2- . مصباح الهدی / 204.
3- . عیون المعجزات / 26.
4- . مصباح الهدی / 204.

24- حاج اسماعیل دولابی: همه عنایاتی که به من شد، از برکات امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود. از راه سایر ائمّه - «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» - هم می توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خیلی سریع انسان را به نتیجه می رساند، چون کشتی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در آسمان های غیب خیلی سریع راه می رود. هرکس در سیر معنوی خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خیلی زود به مقصد می رسد.(1)

25- حاج اسماعیل دولابی: راه خدا سخت است، امّا با امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خیلی آسان و کم کار است.(2)

26- حاج اسماعیل دولابی: ممکن نیست کسی به معرفة اللّه و توحید برسد، ولی علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را نشناسد. به وادی توحید جز از طر یق ولایت نمی توان رسید. عرفای اهل سنّت مثل محی الدین عربی ها، علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را می شناختند، ولی چون در بین سنّی ها زندگی می کردند، کتمان می کردند و می پوشاندند، ولی در عین حال رسوا شدند و سنی ها آنها را رافضی خواندند.(3)

27- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: دو چیز برای انسان نور می آورد؛ ببینید این روضه خوان ها چقدر نورانی اند. علتش مطالعه اخبار و احادیث محمد و آل محمد «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است. هم، اینها نور می آورد و هم، قرآن و آیات کلام اللّه مجید، منتهی نور این دو با هم فرق می کند.(4)

28- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: اگر کسی در مراتب عرفان و تجلیات، سیرش تمام شده آنگاه در عالم تعین به شرف ملاقات {امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»} نائل گردد این امر برای وی کمال بزرگی محسوب می شود، زیرا بسیاری از نواقص او برطرف شده

ص: 1294


1- . مصباح الهدی / 13.
2- . مصباح الهدی / 301.
3- . مصباح الهدی / 462.
4- . سوخته / 49.

و مدرکاتش امضاء می شود، امّا دیگران گرچه ممکن است در اثر صفای نفس و صداقتی که دارند این توفیق نصیبشان گردد چندان بهره و استفاده ای نمی برند.(1)

29- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: حاج هادی ابهری کمتر در مکاشفات اشتباه می کند، چون ایشان با نور اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» حرکت می کند.(2)

30- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: ولایت واقعی و دوستی ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» آنجایی مؤثر است که انسان را سریع و بدون درگیری، به معرفت و حقیقت برساند. انسان در سایه آن بزرگواران زودتر به نتیجه می رسد و این اثر ولایت حقیقی است.

خود من می بینم که یک عده ای تا آخر عمر به خیال خودشان مجالس برپا کرده و روضه خوانی می کنند و به سر و صورتشان می زنند، ولی وقتی انسان وارد جزئیات زندگی شان می شود می بیند اینها در باب معرفتی آنچنانکه باید نیستند.

ولایتی که انسان را به معرفت نرساند و چشم های باطنی انسان را روشن نکند و نتواند درک حقایق را آسان کند، ولایتی خودبافته است و تصوری بیش نیست.(3)

31- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: بسیاری از بزرگان سابق که از کلمات آنان استفاده می شود که سنّی مذهب بودند، آنها این معنی را تقیةً ابراز می نمودند و الّا آنها شیعه بودند.

ابن فارض در آخر قصائدش تعریف از ابابکر می کند و علّت او را پیرمرد بودن او قرارمی دهد و تعریف از عمر می کند و علّت آن را کشف، قرارمی دهد، لکن چون تعریف از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می کند علّت آن را وصی بودن آن حضرت قرارمی دهد و درست به واسطه این تعریف، خلفای سابقه را تخریب می کند.

یکی از شاگردان مرحوم جلوه، استاد یگانه حکمت برای من نقل نمود که: «مرحوم جلوه هر روز صبح که بر منبر می رفت مقداری به محیی الدین عربی بد گفته و به او دشنام داده و لعن می کرد؛ و این عادت همیشگی مرحوم جلوه بود، زیرا می گفت: محیی الدین سنّی مذهب است.

ص: 1295


1- . سفینةالصادقین / 752.
2- . سوخته / 167.
3- . سوخته / 182.

یک روز که مرحوم جلوه برای تدریس بر منبر صعود نمود، در اوّل صحبتش فرمود: مرحوم محیی الدین شیعه بوده و نه سنّی و مقداری از منقبت و مدح او بیان نمود.

همه ما شاگردان تعجّب نمودیم که چگونه استاد، هر روز زبان دشنام به محیی الدین گشوده و امروز برعکس، مدح و منقبت او را می نماید؟!

در این حال مرحوم جلوه فرمود: دیشب در خواب باغ های بسیاری مملوّ از گل و ریاحین و درخت های بسیار لطیف دیدم. گفتند: اینجا بهشت و از منازل محیی الدین است. بسیار تعجّب نمودم که چگونه جای محیی الدین سنّی مذهب در این باغ هاست؟!

ناگاه روانه شدم تا به قصری بلندپایه که مرصّع به جواهرات بود رسیدم و بالا رفتم. در آنجا جماعتی از بزرگان و سادات حضور داشتند و این قصر متعلّق به محیی الدین بود و من گویا از پشت حجاب، این منظره را تماشا می نمودم.

من در آن مجلس دم درب نشسته و سر خود را پایین انداخته بودم و از روی محیی الدین شرمنده بودم که چنین بدگویی هایی درباره او نموده بودم. محیی الدین گفت: چرا دم درب نشسته و سر خود را پایین انداخته ای؟

گفتم: از شما شرمنده هستم!

گفت: ای میرزای جلوه تماشا کن!

چون از دریچه اتاق نگریستم، در میان باغ انواع و اقسام حیوانات سَبُع و درنده دیدم.

گفت: ای سید جلوه! اگر در میان آنها بودی چه می کردی؟

عرض کردم: خود را حفظ می نمودم.

فرمود: من در دنیا در میان چنین حیواناتی گرفتار بودم و مطالب من که از آنها سنّی بودنِ من ظاهر است، برای حفظ خون خود نگاشته ام.»(1)

32- علّامه سید محمدحسین تهرانی: زیارت قبور ائمّه «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» حکم دخول در آب کرّ دارد که زائر را پاک و از هر آلودگی منزّه می سازد.(2)

ص: 1296


1- . مطلع انوار، ج 2 / 314.
2- . معادشناسی، ج 3 / 227.

33- علّامه سید محمدحسین تهرانی: چای روضه برکت دارد و این چای از برکات مجلس روضه متبرّک شده و مورد عنایت است و خوردن دارد.(1)

34- علّامه سید محمدحسین تهرانی: روضه هفتگی بسیار برکت دارد و انسان اگر بتواند نباید از آن محروم شود. سیره بسیاری از سلف صالح بر برگزاری این روضه ها بوده و در نجف هم مرسوم بود که برخی از بزرگان شب جمعه روضه ای داشتند و اطعام مختصری می نمودند.(2)

35- علّامه سید محمدحسین تهرانی: همه اصحاب سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در روز عاشورا به مقام فناء رسیدند و سپس شهید شدند.(3)

36- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حقّ در خارج یکی است، زیرا به معنی اصل هستی و تحقّق و وجود است و معلوم است که حقیقت وجود و موجود، لایتغیر و لایتبدّل است و در مقابل آن، باطل است که به معنی غیراصیل و غیرمتحقّق و معدوم می باشد.

تمام افرادی که در عالم، اراده سیر و سلوک به سوی خدا و حقیقةالحقائق و أصل الوجود و علّةالعلل و مبدأ هستی و منتهای هستی را دارند، چه مسلمان و چه غیرمسلمان؛ از یهود و نصاری و مجوس و تابع بودا و کنفُسیوس و مسلمان هم چه شیعه و یا غیرشیعه از اصناف و انواع مذاهب حادثه در اسلام، از دو حال خارج نیستند:

اوّل: آنان که در نیتشان پاک نیستند و در سیر و سلوک راه اخلاص و تقرّب را نمی پیمایند؛ بلکه به جهت دواعی نفسانیه وارد در سلوک می شوند.

این گروه ابداً به مقصود نمی رسند و در طی راه به کشف و کرامتی و یا تقویت نفس و تأثیر در موادّ کائنات و یا إخبار از ضمائر و بواطن و یا تحصیل کیمیا و امثالها قناعت می ورزند و بالأخره هرکدام بر حسب خودش در همین مراحل مختلفه دفن می باشند.

دوّم: جماعتی هستند که قصدشان فقط وصول به حقیقت است و غرض دیگری را با این نیت مشوب نمی سازند. در این صورت اگر مسلمان و تابع حضرت خاتم الانبیاء و المرسلین و شیعه و پیرو حضرت سیدالاوصیاء أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِمَا أَفْضَلُ صَلَوَاتِ اللّه ومَلَائِکَتِهِ المُقَرَّبِینَ»

ص: 1297


1- . نور مجرد، ج 2 / 463.
2- . نور مجرد، ج 2 / 463.
3- . نور مجرد، ج 1 / 333.

باشند، در این راه می روند و به مقصود می رسند، زیرا که یک راه بیشتر نیست و بقیه طرق، منفی و مطرود هستند.

و اگر مسلمان یا شیعه نباشند، حتماً از مستضعفین خواهند بود زیرا که برحسب فرض غِلّ و غِشّی ندارند و درباره اسلام و تشیع دستشان و تحقیقشان به جای مثبتی نرسیده است؛ وگرنه جزو گروه اوّل محسوب می شوند که حالشان معلوم شد.

این افراد را خداوند دستگیری می فرماید و از راه همان ولایت تکوینیه که خودشان هم مطّلع نیستند، از مراتب و درجات عبور داده و بالأخره وارد حرم الهی و حریم کبریایی گشته و فناء در ذات حقّ را پیدا می نمایند؛ و چون دانستیم که: حقّ، واحد است و راه او مستقیم و شریعت او صحیح است، این افراد مستضعف که غرض و مرضی ندارند، خودشان در طی طریق و یا در نهایت آن به حقیقت توحید و اسلام و تشیع می رسند و درمی یابند، زیرا که وصول به توحید بدون اسلام محال است و اسلام بدون تشیع مفهومی بیش نیست و حقیقتی ندارد.

اینانند که با نور کشف و شهود درمی یابند که: ولایت متن نبوّت است و نبوّت و ولایت راه و طریق توحید است، فلهذا اگر هزار قَسم و یا دلیل هم برای آنان اقامه کنند که: علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خلیفه رسول خدا «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نبود و پیغمبر برای خود خلیفه ای را معین نکرد و وصی ای را قرارنداد، قبول نمی کنند و نمی توانند قبول کنند؛ چون در برابر خود، خدا را و جمیع حقائق را بالشُّهود و العَیان(1)

نه بالْخَبَر و السَّماع(2) ادراک می کنند.

کسی که خدا را یافت، همه چیز را یافته است، در این صورت آیا متصوّر است که به توحید برسد و نبوّت و ولایت را که حقیقت و عین آنند نیابد؟! این امر، امر معقولی نیست.

بنابراین، جمیع عرفای غیراسلام و یا عرفای مسلمان غیرشیعه که نامشان در تواریخ مسطور است:

یا در باطن مسلمان و شیعه بوده اند و غایةالامر به واسطه عدم مساعدت محیط - به واسطه حکومت ها و قضات جائره و عوامّ النّاس کالانعام که چه بسیار از بزرگان از عرفاء را به واسطه

ص: 1298


1- . (دیدن.)
2- . (شنیدن.)

عدم کتمان سرّ و ابراز امور پنهانی به قتل و غارت و نهب(1)

و سوزاندن و به دار کشیدن محکوم کرده اند - از ابراز این حقیقت خودداری نموده اند، زیرا هیچ عاقلی که بر خودش مطلب مکشوف شده است، راضی ندارد آن را افشا کند و خود را طعمه سگان درنده و گرگان آدمی خوار قراربدهد.

و یا به مقصد و مقصود نرسیده اند و ادّعای عرفان و وصول را دارند و با کشف امری، خود را فرعون کرده و مردم را به سجده خود فراخوانده اند.

محیی الدین عربی و ابن فارض و ملّا محمد بلخی صاحب «مثنوی» و عطّار و أمثالهم که در تراجم و احوال، حالشان ثبت و ضبط است بدون شک در ابتدای امر خود سنّی مذهب بوده اند، زیرا در حکومت سنّی مذهب و شهر سنّی نشین و خاندان سنّی آیین و حاکم و مفتی و قاضی و امام جماعت و مؤذّن تا برسد به بقّال و عطّار و خاکروبه برِ سنّی نشو و نما یافته اند. مدرسه و مکتبشان سنّی بوده و کتابخانه و کتاب هایشان مملوّ از کتب عامّه بوده و حتّی یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمی شده است، ولی چون روز به روز در راه سیر و تعالی قدم زدند و با دیده انصاف و قلب پاک به جهان شریعت نگریستند، کم کم بالشُّهود و الوجدان حقائق را دریافتند و پرده تعصّب و حمیت جاهلی را دریدند و از مخلِصین موحّدین و از فدویین شیعیان در محبّت به أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شدند.

غایةالامر اسم شیعه و ابراز بغض و عداوت با خلفای غاصب نه تنها برای آنها در آن زمان محال بود، امروز هم در بسیاری از کشورهای سنّی نشین مطلب از این قرارست.

امروز هم در هر گوشه از مدینه: خانه رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و بیت فاطمه «سَلَامُ اللّه عَلَیْهَا» و محلّ گسترش جهاد و علوم أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اگر کسی در اذان خود و یا غیراذان علناً بگوید: «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً أمیرالمؤمنین وَ وَلِیُّ اللّه» خونش را می ریزند و قبائل و طوایف خون و گوشتش را برای تبرّک می برند و نمی گذارند جسد او باقی بماند تا وی را دفن کنند؛ ولی اگر یک ساعت تمام از عایشه تمجید و تعریف کند - با آن سوابق شوم و تاریخ سیاه او - دور او جمع می شوند و نُقل می پاشند و هلهله می کنند.(2)

ص: 1299


1- . (غارت.)
2- . روح مجرد / 348.

عمل ولیّ خداوند

1- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: برای مرحوم حدّاد در اینجا {رسیدن به مقام فناء} مشکلی پیش آمده بود که با عبور از مراتب اسماء و صفات، در این نقطه توقف داشتند و با توسل به حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از این مسیر عبور کرده و آن فناء برایشان حاصل شده بود.(1)

2- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} روی این مطلب خیلی اصرار داشتند که: اگر کسی موحد باشد، حتماً این توحیدش باید توأم با ولایت محمد و آل محمد «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» باشد و به خاطر همین ما در منزلمان روضه خوانی هفتگی داشتیم و ایشان از افرادی که واقعاً خودشان اطمینان خاطر داشتند که مخلصند دعوت می کرد و مجلس می گذاشت و دوستان و رفقایشان می آمدند و روضه خوانی برقرار می شد.(2)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری} می فرمودند: «همان مقدار که دوستی اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می تواند موصل الی المحبوب(3)

باشد، همان مقدار هم می تواند برائت از دشمنانشان انسان را به خدا برساند و انسان باید هر دو را داشته باشد.»

و این بود که در صلواتشان همیشه می گفتند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ» و لعنت؛ یعنی همان برائت.(4)

سرگذشت

ص: 1300


1- . دلشده / 68.
2- . سوخته / 181.
3- . (رساننده به محبوب.)
4- . سوخته / 184.

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: حقیر شبی در خواب دیدم لشکر اسلام به فرماندهی حضرت عبد المطلب «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و لشکر کفر به فرماندهی عمرو بن عبدود برای کارزار در برابر هم صف آرایی کرده اند، به طوری که در مقابل هر مسلمان، کافری قرارگرفته و در برابر من، خود عمرو بن عبدود ایستاده است.

بنده با خود فکر می کردم چگونه با کسی نبرد کنم که غیر از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» هیچ کس حاضر به جنگ با او نشده است! سپس با خود گفتم: حتماً چنین توانایی را در من دیده اند که مرا در مقابل او قرارداده اند.

ناگهان حمله آغاز شد. همینکه خواستم با او نبرد کنم دیدم حضرت أمیرالمؤمنین «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» پشت سرم ایستاده و ایشان خود می خواهند او را به قتل برسانند، امّا صحنه به گونه ای بود که این کار به نام من تمام می شد. آن حضرت ذوالفقار را کشیده، به من فرمودند: «سرت را کنار ببر.» آنگاه او را به قتل رساندند.

در این رؤیا لشکر کفر و اسلام به حالات درونی حقیر که در آن ایام بیشتر در حال مجاهده بودم اشاره دارد. همچنین از آن استفاده می شود که هرکس به میدان مبارزه با نفس قدم گذاشت باید بداند دست ولایت است که کار را به ثمر می رساند، گرچه به حسب ظاهر کارها به نام او تمام می شود.

بنابراین هر خیر و موفقیتی که انسان کسب کند در حقیقت به دست صاحبان ولایت حاصل گشته است. البته این بدان معنا نیست که انسان دست روی دست گذاشته و هیچ سعی و تلاشی نکند. سالک باید از هرگونه مجاهده ای فروگذار نکرده، هرچه در توان دارد بکار برد. آنگاه کمک و عنایت آنهاست که شامل حالش گشته و تلاش و مجاهده او را ثمربخش می سازد.

شبی در عالم رؤیا خود را در بیابان وسیعی دیدم که در وسط آن، ساختمان ده طبقه مدور و عظیمی که از دور به صورت یک کوه مخروطی شکل نمایان بود قرارداشت.

حقیر به همراه عده ای اطراف آن اجتماع کرده، تصمیم داشتیم از آن بالا برویم. برای بالا رفتن به آن ساختمان باید پرواز می کردیم. حتی طبقه اول آن هم مقداری از زمین فاصله داشت.

ص: 1301

بعضی تا طبقه اول، برخی تا طبقه دوم و خلاصه هرکس به قدر توان خود پرواز کرده و در طبقه ای که مقدورش بود فرود می آمد.

بنده نیز پرواز را آغاز کرده تا طبقه پنجم با قدرت خود بالا رفتم. قدرتی که خداوند در من گذاشته بود آنجا تمام شد، ولی همتم اجازه نمی داد فرود آیم. در آن حال با استمداد از نام مبارک «علیّ» و جاری ساختن این ذکر شریف بر زبان به پرواز ادامه دادم.

قابل ملاحظه است که «یا علیّ» نمی گفتم، بلکه «علیّ علیّ» می گفتم و با تکرار آن پیوسته از سرّ ولایت که در خود انسان نهفته است به من نیرو می رسید تا به طبقه دهم رسیدم. باز به پرواز ادامه داده، بر بام ساختمان که عالمی وسیع و سبز و خرم بود و هوای بسیار لطیفی داشت فرود آمدم. آنگاه نفس عمیقی کشیده گفتم: حالا خوب شد! و از خواب بیدار شدم.(1)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکبار با رفقا به مسجد سهله رفته بودیم. رفقا در اطراف مسجد و حوالی آن پراکنده بودند. بنده در مقام حضرت صاحب الأمر «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» رفته، به حضرت متوسل شدم.

در آنجا حالی پیدا کرده و عرض کردم: یا صاحب الزمان! می خواهم شما را زیارت کنم.

در حالی که مشغول توجه به حضرت بودم و ملتمسانه درخواست زیارت آن کهف انام و سرور عارفان را می کردم، ناگهان گویا صاعقه ای در آسمان زده شد و از مقابل قلبم عبور کرد!

البته صورتی در کار نبود، بلکه معنای محض بود؛ و در اثر آن، دهشت و خشیتی بس عجیب توأم با لذتی فوق تصور در من پیدا شد و حالی پیدا کردم که از کثرت تواضع، درخواست ملاقات با امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را برای خود گناه می شمردم! و از این عمل خود استغفار می کردم.

بعدها که این جریان را برای آقای انصاری {همدانی} «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نقل کردم، فرمود: «نور مدهش، همین است.»

آن شب اثر این نور همچنان همراه من باقی بود به طوری که وقتی نزد رفقا آمدم همه آنها از حال بنده متأثر شدند؛ و با اینکه برخلاف هفته های قبل به جای خواندن نماز و دعا و مناجات با یکدیگر می گفتیم و شوخی می کردیم و مسرور بودیم، خیلی مأنوس تر شده و حال بهتری

ص: 1302


1- . سفینةالصادقین / 519.

داشتیم و کسی نمی دانست چه قضیه ای پیش آمده است. تنها جناب آقای رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تا صبح چندین مرتبه فرمود: «آسید حسین! امشب چه خبر است؟ امشب وضع مسجد طور دیگری است!»

بنده هم فقط حرف ایشان را تأیید می کردم، لکن چیزی درباره حال خود نمی گفتم.(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکبار که مصادف با شب نهم ربیع الاول بود با آقای {شیخ حسنعلی} نجابت به حرم حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» رفتم. من در قسمت بالاسر نشسته و متوجه قبر مطهر بودم و آقای نجابت کمی دورتر مشغول خواندن دعا بود.

ناگهان دیدم فیض از قبر شریف مانند دریایی که موج می زند در بین جمعیت زوار منتشر شد و به دنبال آن هرکس به حسب استعداد و مناسب حالی که داشت بهره می برد؛ آن کس که دعا می خوانْد تضرعش زیادتر شده و کسی که مشغول نماز بود خشوع بیشتری پیدا می کرد؛ و زن ها که با طبیعت، انس بیشتری دارند صدا به هلهله بلند نموده و شروع به کف زدن کردند. چیزی نگذشت که جوشش فیض قطع شده و حال مردم عادی گردید.

بنده احساس کردم که حضرت در آن شب به مناسبت نهم ربیع عیدی می دهند، لذا به آقای نجابت اشاره کردم که نزدیک بیاید.

ایشان هم فوراً آمد و کنار من نشست. چیزی نگذشت که مجدداً از ضریح مطهر توجه دیگری شده و صدای زن ها به هلهله و کف زدن بلند شد. خواستم ببینم بدون اینکه من به ایشان القاء کنم آیا متوجه این وضعیت می شود یا نه، لذا برای اینکه امر را بر ایشان مشتبه کنم اشاره به قسمت زنانه کرده و به شوخی گفتم: آقای نجابت! فیض ما رسید.

ایشان فرمود: «نه، آسید حسین!» و به قبر مطهر اشاره کرده، گفت: «فیض از اینجاست.»

ایشان حالات معنوی و ظرایف و دقایق مربوط به آن را بسیار زود متوجه گشته و به خوبی درک می کرد. رحمت و رضوان خداوند بر او باد.(2)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {شبی} در عالم رؤیا مانند کسی که خود را در آینه ببیند خود را در بیابانی که ابتدا و انتهای آن معلوم نبود به صورت پسری چهارده ساله می دیدم که با

ص: 1303


1- . سفینةالصادقین / 304.
2- . سفینةالصادقین / 699.

چهره ای زیبا، خالی مشکی بر گونه و عمامه ای بر سر در کناری مبهوت و حیران ایستاده و کاروانی را که در حال حرکت بود تماشا می کردم.

صدای زنگ شتران آن کاروان آنچنان دلربا بود که با شنیدن آن، روح انسان پرواز می کرد. امیر کاروان أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودند و در عین حال که ایشان در وسط کاروان بودند گویا وجودشان با تمام کاروان همراه بود و سرتاسر آن را شخصاً حرکت می دادند و من همچنان ناظر حرکت آن کاروان بودم.

هنگامی که حضرت أمیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مقابل حقیر رسیدند ناگهان شمشیر از دست مبارکشان بر زمین افتاد. من به سرعت جلو رفته، آن را برداشتم و با کمال احترام و ادب به آن حضرت تقدیم نمودم.

ایشان در حالی که نظر شفقت آمیزی به بنده کردند شمشیر را گرفته، آنگاه فرمودند: «پسر جان! چرا آدم نمی شوی؟»...

وقتی آن سرور عارفان و پیشوای موحدان «عَلَیْهِ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالسَّلَامِ» با نظر لطف و کرامت فرمود: «پسر جان! چرا آدم نمی شوی؟»، حالتی در خود یافتم که گویی ایشان پدر من هستند؛ یعنی به یکباره تمام وسائط محو شده، حالت پدر و فرزندی ظاهر شد، لذا خود را در آغوش حضرتش افکنده، عرض کردم: آقا جان! من نمی توانم آدم شوم. شما مرا آدم کنید.

ایشان نیز بنده را در بغل مرحمت گرفته، با حال عطوفت و رأفت فرمودند: «باید تو را بکشم تا آدم شوی.»

پس از اندکی تأمل و مراجعه به خود، دریافتم که من دو جنبه دارم؛ یک جنبه ام که من در حقیقت همان جنبه هستم راضی و بسیار مشتاق است که کشته شود، امّا جنبه دیگر که مادی و المثنای من است راضی نمی شود و متوجه شدم که انسان یک موجود مرکب است...؛ یعنی بدن به واسطه من سرپاست و من اسیر بدن هستم.

بنده با تأملی در خود دیدم جنبه طبیعی ام طمّاع است و چون طبیعت انسان همیشه متمایل به اشیاءِ حسی است باید به او یک وعده مادی دهم تا راضی شود، همچنانکه خدای متعال نیز به «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»(1)

و امثال آن وعده فرموده و می خواهد بشر را از این راه به

ص: 1304


1- . سوره بقره / 25. (باغ هایی که از زیرشان نهرها جاری است.)

درگاه لطف خود جذب نماید، لذا عرض کردم: آقا! اگر مرا بکشید چه چیز بدست خواهم آورد؟ و منظورم این بود که حضرت وعده ای مرحمت فرمایند تا جنبه طبیعی ام حاضر شود.

ایشان هم که متوجه بودند غرض من چیست و از این نقشه خوششان آمد با تبسم فرمودند: «از هزار تومان هم بیشتر!» البته هزار تومان آن زمان کم نبود.

بنده اینبار با جنبه ملکوتی خود عرض کردم: نه آقا! همه چیز بدست خواهم آورد.

حضرت خوششان آمده و فرمودند: «بارک اللّه!» آنگاه مرا در بغل گرفته، ذوالفقار را کشیدند تا حسابم را تسویه کرده و سرم را ببرند.

باز متوجه شدم گرچه به مقتضای جنبه ملکوتی حاضرم تن به کشتن دهم، لکن از جنبه طبیعی هنوز حاضر نیستم، لذا عرض کردم: آقا! صبر کنید.

فرمودند: «چه کنم؟»

بنده دیدم طبیعت انسان، خودپرست است و تنبل، پس باید کاری کنم که از خود بیزار شوم تا به کشته شدن تن دهم...

من همان گونه که در آغوش لطف و عنایت آن سرور بودم و کاروان به سیر و حرکت خود ادامه می داد و در عین حال حضرتش از سر تا سر کاروان غافل نبوده و گویی در نقطه نقطه کاروان حضور داشتند، عرض کردم: آقا! کار دیگری کنید.

فرمودند: «چه کنم؟»

عرض کردم: ابتدا ضرباتی به بدنم بزنید تا بی حال شوم، سپس مرا بکشید.

بلافاصله به وسیله ذوالفقار چند ضربه به دست و پایم زدند، لکن آنطور که می خواستم بی حال نشدم، لذا همینکه خواستند سرم را بریده و به سعادت ابدی نائل فرمایند عرض کردم: هنوز بی حال نشده ام.

تا سه مرتبه این کار تکرار شد و ایشان ضرباتی بر بدنم وارد کردند، لکن آن اثر بیزاری از خود ظاهر نمی شد.

در این هنگام عبور کاروان از داخل مسجد الحرام افتاد و چون مسجدالحرام مأمن الهی است حضرت مرا رها کردند.

ص: 1305

من نگاهی به گوشت های آویزان شده بدنم انداختم و بسیار مواظب بودم که در مسجد نیفتد و با همین حال از مسجد عبور کرده و خارج شدیم. در این وقت به خود التفات کرده، متوجه شدم محل وضویم مجروح است و باید آن را تطهیر کرده، وضوی جبیره بگیرم، در حالی که من اصلاً حوصله این کارها را نداشتم، در نتیجه کاملاً از زندگی سیر شدم.

نفوس مختلف اند: هرکس باید خود را به گونه ای تربیت کند؛ بعضی از نفوس با وعده منقاد می شوند و بعضی باید کتک بخورند تا رام شوند. بنده نیز در اثر آن ضربات و به وجود آمدن جراحت ها و زخم ها آماده شدم، لذا خدمت مولا رفته، عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! این زندگی که من بخواهم برای نماز تیمم کنم یا وضوی جبیره بگیرم به درد نمی خورد. من برای کشته شدن حاضرم. بیایید مرا خلاص فرمایید.

حضرت فرمودند: «فردا شب!» و از خواب بیدار شدم.

امّا گویا رسیدن «فردا شب» چندین ماه طول کشید، زیرا پس از این خواب ابتلائات و گرفتاری ها آغاز گردید و چندین ماه طی شد تا عنایت خاص آن حضرت شامل حالم گردید.

ابتدا حالت اشتیاق عجیبی نسبت به کربلا پیدا کردم که بیش از هر چیزی مرا می سوزاند. عاشق در و دیوار کربلا شده بودم و گاهی که یادم می آمد قبلاً در کربلا از هوای گرم نالیده و می گفتم: مگر دیوانه شده ام که در این هوای گرم اینجا آمده ام، اکنون با تذکر آن حرف ها چنان پشیمان شده بودم که می گفتم: ای کربلا! قربان کوچه های گرمت! خدایا! اگر من به کربلا بروم هیهات که دیگر آرزوی هوای خنک نمایم...

همراه با این سوز و اشتیاق، گرفتاری های ظاهری هم شروع شد. چشم دردی به من عارض گردید که معلوم بود از ناحیه أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است، زیرا دردی که از ناحیه آن جناب بوده و بلایی که از بالا و برای تأدیب باشد درد خاصی است که با سایر دردها بسیار متفاوت است. چشم هایم به طوری درد گرفته بود که گویا میله آتشین در آنها فرومی کردند و اصلاً نمی توانستم آنها را باز کنم.

می خواستم به دکتر مراجعه کنم یا قرصی تهیه نمایم، امّا نه خود می توانستم و نه کسی را داشتم که کمک کند. هرگاه برای تهیه یک قرص بیرون می رفتم دستمالی بر چشمان خود بسته، دستم را به دیوار می گرفتم و راه می رفتم. ضمن آنکه پول هم نداشتم. هرچه داشتم حتی تشک

ص: 1306

و لباس هایم را فروخته بودم. غربت و بی پولی و درد و بدتر از همه، ندانستن تکلیف که در چنین وضعیتی وظیفه چیست و چه باید کرد مرا بیچاره کرده بود.

امّا شاید افرادی که غرق در طبیعت هستند باورشان نیاید که در همان حالی که روی زمین می غلتیدم و گاهی سر را روی زمین می کشیدم و راه می رفتم، قصرهایی از یاقوت و الماس و زبرجد و چیزهای درخشان عجیب و غریبی می دیدم که مانند پرده سینما از مقابلم رد می شد، لکن درد به حدی بود که اصلاً به آنها اعتنایی نمی کردم...

در آن ایام روز به روز شوقم نسبت به کربلای حسینی فزونی می گرفت و سوز و گدازم بیشتر می شد. کم کم ناراحتی ها و تب و چشم درد برطرف شد، لکن هنوز پولی فراهم نیامده بود...

وقتی وارد کربلا شدم دیدم این کربلا کربلایی نیست که من قبلاً در آن بوده ام؛ چنان درهای رحمت برایم باز شده بود که به هیچ وجه نمی توان آن را بیان کرد؛ و متوجه شدم که آن سوز و گدازها و فشارها در ایران تا چه اندازه مرا آماده کرده است. از در و دیوار حرم، امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را مشاهده می کردم و خود را مانند کسی می دیدم که گویا پادشاهی صاحب اقتدار او را نزد معلمی فرستاده تا آماده اش ساخته، سپس بازگرداند. هنگامی که وارد حرم مطهر می شدم چنان انسی با امام حسین «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» پیدا می کردم که قابل وصف نبود. هر روز حالی فوق العاده و فیضی جدید نصیب می شد؛ و اینها عنایات عظیمی بود که در واقع، تازه با آنها تربیت ما را آغاز کرده بودند.

ضمناً پیوسته به من گفته می شد که حالاتم را برای کسی بازگو ننمایم، لکن چون اطلاعی از این امور نداشتم و با جناب آقای رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز رفاقت صمیمانه داشتم برای ایشان نقل می کردم؛ و ایشان گاهی در مورد بعضی از آن حالات می فرمود: «این حالی است که پس از سال ها جان کندن ممکن است کسی به آن دست یابد.»

این عنایات و الطاف پیوسته شامل حال حقیر بود تا اینکه روزی در حرم مطهر امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به دلم الهام شد که به نجف اشرف خدمت پدر بزرگوارشان أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بروم...

اکنون با آنهمه عنایات و تربیت ها و آنهمه الطاف و تجلیات که از ناحیه امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نصیبم شده بود چنین تصوری داشتم که بسیار بالاتر و مهمتر از آنها از ناحیه

ص: 1307

أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» لطف خواهد شد و مثلاً با یک استقبال معنوی از طرف آن حضرت روبرو شده و برای همیشه آباد خواهم شد!

امّا برخلاف انتظار همینکه وارد حرم مطهر شدم دیدم اصلاً به من اعتنایی نمی کنند، به طوری که گویا نه من آن حضرت را می شناسم و نه مولا حقیر را در خاطر مبارک دارند! هرچه التماس و زاری کردم هیچ خبری نمی شد و فقط ضریح را می دیدم! خیلی عادی و معمولی بالای سر مطهر دو رکعت نماز زیارت خواندم، سپس با خود گفتم: پس این چه حواله ای بود؟

در این هنگام گویا کسی از درون به من گفت: «تو می گویی: من آمده ام! چرا نمی گویی که: به گفته چه کسی آمده ای؟ باید شفیع بیاوری تا به تو راه بدهند»، لذا عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! من از کربلا آمده ام!

همینکه اسم کربلا را به زبان آوردم چنان رحمت بارید و دلم شکست که دیگر نتوانستم خود را کنترل نمایم و سیلاب اشک از چشمانم سرازیر گردید. گویا ضریح هم گریه می کرد! بلکه گویی در و دیوار نیز می گریست! وضعی شد که الفاظ از بیان آن عاجزند.

در این هنگام گویی دو بطری عرق در مقابلم قرارگرفت و دستی که متعلق به خودم بود از من ظاهر گشت و بلافاصله بطری ها را با آن دست برداشته تا آخر سرکشیدم!

در این حال از حرم خارج شدم. بیرون حرم آثار آن حال در من طلوع نمود. آتش عشق و محبت مولا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در دلم شعله ور گشت و حالت مستی آغاز گردید. حال عجیبی پیدا کردم، به طوری که گاهی بین راه از قدم برداشتن عاجز شده، می ایستادم و قاه قاه می خندیدم و «علی جون، علی جون» می گفتم؛ و با اینکه حرکاتم بسیار غیرعادی بود ظاهراً هیچ کس متوجه من نمی شد.

و این حال در واقع، آغاز تحقق وعده ای بود که مولا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» چندین ماه قبل در خواب - در پاسخ حقیر که عرض کردم: من برای کشته شدن حاضرم بیایید مرا خلاص فرمایید - به من داده و فرمودند: «فردا شب!»(1)

ص: 1308


1- . سفینةالصادقین / 197.

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما چه داریم؟ نمازهایمان از اول تا آخر چه اشکالاتی دارد؟! و اعمال دیگرمان نیز همین طور! اگر برای ما کاری کند، همین عزاداری هاست. آقای طباطبایی (علّامه فقیه) در نجف برای من نقل کرد که: «یکی از شاگردان آخوند خراسانی به نام آقا شیخ عبداللّه گلپایگانی از دنیا رفت. او را در خواب دیدند و پرسیدند: چه کردی؟

گفت: به تمام اعمال من اشکالاتی گرفتند، حتی زیارت هایی که در جوانی به کربلا آمدم، گفتند: برای تفریح آمدی و... وقتی کاملاً دستم خالی ماند، دیدم دُرّی به اندازه یک تخم مرغ در دستم گذاشتند و گفتند: این مال توست.

گفتم: این چیست؟

گفتند: این مربوط به فلان زیارت توست. در یکی از سفرها که به کربلا آمده بودی، در حالی که خیلی خسته بودی و برای حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشکی ریختی و یک الحمدلله خالصانه برای آنکه در راه زیارت آسیب دیده ای بر زبان راندی. این دُرّ، تجسّم همان است.»(1)

6- آقا سید هاشم حدّاد: شخصی در مکاشفه دید امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشغول جمع کردن خارهای بیابان است. از ایشان می پرسند: «شما چه می کنید؟»

می فرمایند: «راه سالکان خدا را صاف و هموار می کنم.»(2)

ص: 1309


1- . حدیث دلتنگی / 112.
2- . دلشده / 262.

نماز

کلّیّات

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: وقتی نماز درست شد و باحال گردید، انسان، آدم می شود.(1)

2- سید صدرالدّین کاشف دزفولی: نماز، روح انسان را به ساحت قدس ملکوت می گشاید و دل آدمی را به عالم لاهوت(2) پرواز می دهد. کسی که در نماز، روحش پرواز نکند، مانند مرغ بی بال و پری است که توانایی هم طرازی با مرغان بلندپرواز را ندارد.(3)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: دستور العملی جهت دفع صفات کریهه(4) نفسانی و حضور قلب در نماز مرقوم بفرمایید؟): اصلاح نماز، مستلزم اصلاح ظاهر و باطن و دوری از منکرات ظاهریه و باطنیه است و از راه های اصلاح نماز، توسل جدّی در حال شروع به نماز به حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است.(5)

4- آیت اللّه محمدتقی بهجت: همانند سلمان فارسی - «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» - نماز خواندن نیاز به مقدمات فراوان دارد و نمی توان به این زودی ها نماز با حالی همچون سلمان خواند.(6)

ص: 1310


1- . فریادگر توحید / 184.
2- . (توحید.)
3- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 299.
4- . (زشت.)
5- . به سوی محبوب / 64.
6- . فریادگر توحید / 184.

5- آیت اللّه محمدتقی بهجت: نخستین مرتبه لقاء اللّه [برای عبد] این است که در حال نماز، برای او انس و دلگرمی پیدا می شود و بالاترین مرتبه لقاء اللّه، حالتی است که در حدیث «قُرب نوافل»(1) به آن اشاره شده است.(2)

6- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر کسی نماز خواند و دید سازنده نیست، بداند نمازش معیوب است. قبولی اعمال از همینجا تجربه می شود. اگر ظواهر و منویّات(3) او مورد رضای حق است، این نماز، نماز پاکی است.(4)

7- حاج اسماعیل دولابی: در نماز، گمشده ها پیدا می شوند. باید سعی کرد گمشده اصلی را در نماز پیدا کرد.(5)

8- میرزا علی آقا قاضی: دو سه روزی است که فکر می کنم اگر در بهشت نگذارند ما نماز بخوانیم، چه کنیم؟!(6)

9- میرزا علی آقا قاضی: اگر {مردم} لذت نماز را بدانند، می دانند که در دنیا، لذتی بالاتر از نماز نیست.(7)

ص: 1311


1- . «مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا؛ هیچ بنده ای با چیزی محبوب تر از آنچه که بر او واجب نموده ام به من نزدیک نمی گردد و بی تردید بنده، پیوسته با نافله به من نزدیک می شود تا اینکه محبوب من می گردد، پس وقتی که او را دوست داشتم، گوش او می شوم {همان گوشی} که با آن می شنود و چشم او می گردم {همان چشمی} که با آن می بیند و زبان او می گردم {همان زبانی} که با آن سخن می گوید و دست او می شوم {همان دستی} که با آن می دهد و می گیرد.» (کافی، ج 2 / 352.)
2- . زمزم عرفان / 126.
3- . (خواسته ها و نیّات.)
4- . نردبان آسمان / 266.
5- . مصباح الهدی / 335.
6- . زمزم عرفان / 84.
7- . زمزم عرفان / 84.

10- میرزا علی آقا قاضی: فقر و بی پولی و اولاد زیاد همواره به من فشار می آورَد، اما هنگامی که سر نماز می ایستم خداوند «تَبَارَکَ وَ َتَعَالَی» لذت عبودیت را به قسمی به بنده می فهماند که قریب به یک ساعت نمازم طول می کشد و پس از نماز فکر می کنم این لذت عبودیت در نشأه(1) بعدی به نحوی که عبودیت و ربوبیت حفظ شود آیا نصیبمان می شود یا نه؟!(2)

11- میرزا علی آقا قاضی: تمام همّ و غمّ دنیا در نزد ما تا اول اللّه اکبر نماز است.(3)

12- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: خداوند تمام اسرار عرفان را در نماز جمع کرده است.(4)

13- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: من نورهای زیادی را در اندازه ها و کیفیّات مختلف می بینم و بیشتر از همه در اوقات نماز، خصوصاً شب ها و روزهای جمعه می بینم و شبی بعد از سر بلند کردن از سجده طولانی بعد از نماز شب، نورهایی موّاج و شبکه ای را در دیوار خانه و زمین و هرجا که در این حالت نگاه می کردم، قریب ربع ساعت مشاهده کردم تا اینکه به تدریج کم و کمتر شد تا به کلی از نظر غایب شد.(5)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: آقای میرزا حسین میرزا خلیل {تهرانی} در سن نود سالگی می فرموده است: «غذا خوردن برای من مانند این است که انبان و کیسه ای را پر کنم. من از خوردن غذا هیچ لذت نمی برم، آنچه از آن لذت می برم نماز خواندن است.»

شخصی می گفت: «ایشان بعد از نماز صبح در بالاسر حضرت امیر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در مصلّی می ایستاد و تا طلوع آفتاب به نماز مشغول می شد».(6)

ص: 1312


1- . (عالَم.)
2- . عطش / 38.
3- . عطش / 42.
4- . سوخته / 48.
5- . سوخته / 234.
6- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 105.

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: گاهی جناب مرحوم سید مرتضی {کشمیری} در ایوان صحن ملکوتی امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دو رکعت نماز نشسته می خواند و در آن، همه قرآن را ختم می کرد.(1)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} همیشه سجّاده ای سفید می انداختند و به شاگردانشان نیز سفارش می فرمودند که: از سجّاده سفید ساده استفاده نمایند.(2)

4- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): ایشان {آیت اللّه بهجت} پس از نمازها دچار ضعف می شدند، به همین خاطر درصدد برآمدیم که از نمازهای مستحبی ایشان بکاهیم، اما ایشان در پاسخ می فرمودند: «اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال نماز چه لذت هایی می برد، هیچگاه دنبال لذایذ مادی نمی رفتند.»(3)

5- یکی از نوه های امام خمینی: امام در تاریکی به نماز می ایستادند.(4)

سرگذشت

شیخ هادی مقدّس (واعظ تهرانی): شبی از شب ها مشغول نماز بودم، یکمرتبه خود را در میان نور دیدم و در نماز، حالی پیدا کردم که بی سابقه بود. پنج ساعت این نماز به طول انجامید، عاقبت دیدم اگر با این حال باشم از بین می روم، از خدا خواستم به حالت عادی برگردم، چیزی نگذشت که به حالت عادی بازگشتم.(5)

ص: 1313


1- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 62.
2- . نور مجرد، ج 2 / 333.
3- . زمزم عرفان / 84.
4- . آینه حُسن / 47.
5- . روزنه هایی از عالم غیب / 276.

نماز اول وقت

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر کسی مقیّد باشد نمازها را اول وقت بخواند به جایی که باید برسد، می رسد.(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: برای سالک، در اولین مرحله، عزم راسخ و مستمر بر ترک معاصی در اعتقادیّات(2) و عملیّات(3)

در تمام عمر - اگرچه هزار سال باشد - و نماز اول وقت، برای وصول به مقامات عالیه، کافی و وافی است.(4)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت: {استادمان میرزا علی آقا قاضی فرمودند:} «هر کس نمازهای واجب یومیه را اول وقت بخواند، به همه مقامات معنوی خواهد رسید، اگر نرسید، مرا لعنت کند!»

{ایشان} نگفت: «خوب بخواند» پس معلوم می شود که نماز اول وقت خواندن، حضور قلب آور هم هست.(5)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اگر این دو کار را انجام دهید، خیلی پیشروی کرده اید: یکی اینکه نماز را اول وقت بخوانید و دیگر آنکه دروغ نگویید.(6)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} نسبت به نماز خواندن در اول وقت به شاگردان خود دستور أکید می دادند و تخلّف از آن را در هیچ حالی

ص: 1314


1- . برگی از دفتر آفتاب / 152.
2- . (اعتقادات.)
3- . (اعمال.)
4- . زمزم عرفان / 77.
5- . زمزم عرفان / 79.
6- . سلوک معنوی / 132.

روا نمی دانستند. یکبار حقیر در قم در حجره بودم و ایشان به حجره ما تشریف آورده بودند. صدای اذان بلند شد و حقیر مشغول مطالعه مکاسب بودم، فرمودند: «وقت نماز است.»

عرض کردم: چشم، خطّ آخر است الآن بلند می شوم.

فرمودند: «نه آن یک خطّ را بعداً بخوانید، مگر شما برای چه درس می خوانید؟ همه این درس ها جهت اقامه نماز است. ما درس را برای خدا و یاد خدا می خوانیم. اگر برای خداست پس الآن که وقت نماز و یاد خدا رسیده دیگر جای تأمّل نیست.»...

ایشان به این معنا بسیار ملتزم بودند و برنامه ها و قرارهای خود را در سفر و حضر به گونه ای تنظیم می فرمودند که با وقت نماز تزاحمی نداشته باشد.(1)

سرگذشت

آیت الله محمدرضا توسلی: یادم هست روزی که سران کشورهای اسلامی برای قضیه صلح ایران و عراق به خدمتشان {امام خمینی} آمده بودند، وسط جلسه بود که اذان ظهر گفته شد. امام بلند شدند و فرمودند: «من می خواهم نماز بخوانم» و چون مقید بودند به هنگام نماز، خود را با عطر خوشبو کنند، در همان جلسه به من اشاره کردند که: «عطر مرا بیاور» و پس از عطر زدن به نماز ایستادند و دیگران هم پشت سر ایشان نماز جماعت خواندند.(2)

فصل بین نمازها

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: نماز را در یک وقت مشترک خواندن، مانعی ندارد، ولی اگر کسی بخواهد همه را در وقت فضیلت بخواند، ظهر را که اول وقت خواند، عصر را بعد از سه ساعت و عشاء را بعد از یک ساعت و نیم از مغرب گذشته بخواند.(3)

ص: 1315


1- . نور مجرد، ج 2 / 316.
2- . پرتویی از خورشید / 211.
3- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه العظمی بهجت، ج 1 / 23.

2- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی (در جواب این سؤال که: خواندن نماز در پنج وقت بهتر است یا جمع کردن بین آنها؟): این موضوع از جزئیات است و زیاد مهم نیست. آنچه اصل و روح نماز است، این است که اگر می خواهید بدانید نماز شما مورد قبول است یا نه، از اینجا تجربه کنید؛ اگر دیدید نماز شما جلو دروغ و فساد و منکرات را می گیرد، بدانید نماز شما مقبول است، کار نماز این است. همان طور که آتش می سوزاند و آب خاموش می کند، نماز هم انسان را از منکرات نجات می دهد. آن زمانی که انسان به فکر منکر افتاد، اگر دید نمازش مانع دروغ گفتن اوست؛ به او گفت: «تو که نماز می خوانی و عبادت خدا را می کنی، این کار را نکن!» و او این کار را نکرد، بداند نمازش مورد قبول است.(1)

عمل ولیّ خداوند

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد به شاگردان خود همیشه امر می فرمودند که: پنج نماز را در پنج وقت بجای آورند. اساتید سلوکی ایشان نیز بر همین معنا مصرّ بوده و ترک این سنّت را بدون جهت روا نمی دانستند.

ایشان در تهران نیز که اقامه جماعت می فرمودند، مدّتی به إحیاء همین سنّت همّت گماشته و نمازها را جداجدا بجای می آوردند، ولی متأسّفانه آنقدر از سوی افراد بی اطّلاع، مورد اعتراض و طعن قرارگرفته و متّهم به سنّی گری و ترک سنّت متداول شیعه شدند که در نهایت مجبور گشتند دوباره نمازها را جمع بخوانند، حتّی می فرمودند: «یکی از اهل علم به من گفت: این چه کاری است که شما می کنید؟ تفریق میان صلوة ظهر و عصر و مغرب و عشاء کار سنّی هاست.»

گفتم: «این کار، سنّت پیغمبر و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» است که شیعه ترک نموده، در حالی که شیعه سزاوارتر است به انجام آن از عامّه و نمی شود به بهانه آنکه عامّه این سنّت را ترک نکرده اند ما آن را ترک نماییم.»(2)

ص: 1316


1- . سلوک معنوی / 124.
2- . نور مجرد، ج 2 / 319.

نماز جماعت

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: شهید ثانی «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ» در کتاب اسرارالصلاة می فرمایند: «از برای شخص ضعیف که فکرش به اندک چیزی که چشمش می بیند یا گوشش می شنود متفرق می شود، علاج آن است که چشم های خود را ببندد، یا در خانه تاریکی نماز بخواند، یا آنکه مقابل خود چیزی نگذارد که جلب نظر او را کند، یا نزدیک دیواری بایستد که چشم انداز نداشته باشد، و احتراز کند از نماز بر شوارع(1)

و مواضع منقوشه(2)

و بر فرش های مزین، و از این جهت، اهل عبادت در خانه تنگ و تاریکی که وسعت آن به قدری بود که انسان بتواند در آن نماز کند عبادت می کردند تا آنکه همّ آنها أجمع(3)

باشد.»

و البته اینکه فرمودند: «بهتر آن است که در بیت مظلم(4)

نماز کند» در غیرفرائض یومیه است که در جماعت مسلمین {نماز} خواندن از سنن مؤکده است، بلکه اگر انسان به وظائف و اسرار جماعت قیام کند، رغم انف(5) شیطان را به طوری می کند که در هیچ عبادتی نمی کند، و در اجتماع مؤمنین و قلوب مجتمعه آنها که دست غیبی الهی با آن است، فوایدی است روحی و معنوی که در کمتر عملی اتفاق آن افتد، با آنکه مصالح عمومی و اجتماعی در آن نیز ملحوظ است، بلکه برای اهل مناجات و اصحاب قلوب، نماز در جماعت که حفظ اعداد رکعات را نیز محول به غیر می کنند و یکسره دل را متوجه به حقّ و مناجات او می کنند، بهتر است، آری در غیرفرائض، در خلوات و مواردی که نفس اشتغالش کمتر باشد، بهتر است.(6)

2- امام خمینی (در جواب این سؤال که: من وقتی نمازم را فرادی می خوانم، حضور قلب بیشتری دارم! نمازم را فرادی بخوانم یا به جماعت؟): نماز جماعت با همان فضیلت هایی که

ص: 1317


1- . (خیابان ها و محل های عبور و مرور.)
2- . (جاهایی که در آنها نقاشی وجود دارد.)
3- . (جمع تر.)
4- . (تاریک.)
5- . (به خاک مالیدن بینی.)
6- . سرّالصلاة / 32.

از اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» رسیده است، از این نماز فرادی - که در آن حضور قلب بالاتری داری - برتر و بالاتر است.(1)

3- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: کسی که نماز جماعت خوان باشد، اهل نماز شب می شود و کسی که نماز شب خوان است، اهل نماز جماعت است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند.(2)

4- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: نماز جماعت در تکمیل نفوس و قوت آنها در سیر إلی الله و جلب فیوضات الهی بسیار مؤثر است، زیرا اگر رحمت حق تعالی شامل حال یکی از آنها شود به خصوص اگر اجتماع و اتحاد آنها برای خدا و در راه خدا باشد، همه آنها را فراخواهد گرفت، گرچه دیگران مستحق آن رحمت نباشند و مثَل اجتماع قلوب، مثَل اتصال آب های قلیل به یکدیگر است که چون به یکدیگر متصل شوند از صورت آب قلیل خارج شده و کر می شود که دیگر به اندک نجاستی طهارتش را از دست نمی دهد و برای این معنا در علم معرفت سرّ شریف و وجه لطیفی است.

همچنین نماز جماعت مثل نماز فرادی است اگر فرض کنیم که بعضی از نمازگزاران بعضی از شرایط فضیلت و کمال نماز را دارا باشند و افراد دیگری بعضی شرایط دیگر را، خداوند کریم آن قسمت از نماز هریک را که فاقد آن شرایط بوده به خاطر توجه دیگری می پذیرد.(3)

5- آیت اللّه جواد کربلایی: آقای {محمدتقی} بهجت بارها صریحاً به من فرمود: «نماز جماعت من را بیا.»(4)

6- حجت الاسلام محمد روحی: خودشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} به بعضی ها فرموده بودند که: «هرکسی می خواهد چیزی دستگیرش شود، {به} نماز {جماعت} ما بیاید.»(5)

ص: 1318


1- . زملک تا ملکوت، دفتر دوم / 239.
2- . رهنمای سلوک / 21.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 492.
4- . العبد / 50.
5- . العبد / 50.

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: مرحوم آقای {میرزا علی آقا} قاضی در خانه نماز می خواند و علماءِ بزرگ به نماز او حاضر می شدند، مثل حاج سید علی نوری که مرحوم آقا سید أبوالحسن اصفهانی وقتی از نجف بیرون می رفت، از ایشان می خواست برای مراجعات در بیرونی ایشان بماند.(1)

2- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: آقای {میرزا علی آقا} قاضی امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جای دیگر تنها نماز می خواندند و من در نماز به ایشان اقتدا می کردم، شاگردانش نیز در منزل، نماز را با او به جماعت می خواندند.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} به اقامه جماعت و شرکت در آن تشویق می فرمودند. در تهران خود ایشان در مسجد قائم اقامه جماعت می فرمودند و اگر کسی از علماء بر ایشان وارد می شد، اقامه نماز را به ایشان واگذار نموده و خودشان اقتدا می کردند؛ و در سفر نیز هرجا یکی از بزرگان اقامه جماعت می کردند، حتّی المقدور در جماعت حاضر می شدند، مثلاً در سفر به مشهد مقدّس در زمان مرحوم آیت اللَّه میلانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مقید بودند در نماز ایشان حتماً شرکت کنند و یا در برخی سفرها در نماز مرحوم آیت اللَّه شیخ حبیب اللَّه گلپایگانی شرکت می کردند.

از وقتی به ارض اقدس رضوی آمده و رحل اقامت در این بلده طیبه افکندند، چون شرائطشان برای تردّد به مسجد مهیا نبود، کمتر در جماعت شرکت می نمودند و گاهی در منزل با رفقا و شاگردان خود نماز جماعت می خواندند.

می فرمودند: «نماز جماعت فضیلت بسیاری دارد، خصوصاً اگر امام جماعت اهل توجّه و اهل معنا باشد و سالک نباید از این امر غفلت کند، ولی فضیلت جماعت مشروط به بقاء حضور قلب

ص: 1319


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 341.
2- . روح و ریحان / 27.

در جماعت است. اگر کیفیت نماز جماعت به گونه ای است که حضور قلب سالک را از بین می برد و نمی تواند توجّه خود را در نماز حفظ کند، نماز فرادی ارجح(1)

است.»(2)

4- آیت الله سید حسین بدلا: آقا سید محمدتقی {خوانساری} اعلام کردند که: «از این پس نماز جمعه اقامه می کنم، هرکس خواست شرکت کند.»

نماز جمعه را در مسجد امام حسن عسکری «عَلَیْهِ السَّلَامُ» {در قم} اقامه کردند. نمازهای دیگر هم تعطیل شد. حضرت امام {خمینی} از کسانی بودند که مقید بودند در این نماز شرکت کنند.(3)

سرگذشت

1- یکی از اطرافیان شیخ عبداللّه نجفی معروف به پیاده: در نماز جماعتی دیدم ایشان نمازش را فرادی کرد و برای خودش نماز خواند.

بعد از نماز خدمتش رسیدم و گفتم: چه شد که نماز را فرادی کردی؟

گفت: «امام جماعت ابتدا که قامت بست، متوجه نماز بود، ولی کم کم به دنبال مسائل خودش رفت، بنابراین دیدم نمازم را فرادی بخوانم بهتر است.»(4)

2- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: در سالی که مدتی از تابستان را در مشهد اقامت داشتم، بعضی از مؤمنین از من خواستند که برای نماز صبح به مسجد آنها رفته و اقامه جماعت کنم.

مسافت، قدری دور و راه هم کمی سنگلاخ بود، لذا بنده بعد از اقامه نماز شب، اذان صبح که زده می شد، به راه می افتادم و قدری طول می کشید تا به آن مسجد برسم و به گمان خود از نماز اول وقت صبح بازمی ماندم، بنابراین بعد از چند روز به مؤمنین آن مسجد پیغام دادم که من دیگر نمی توانم بیایم.

ص: 1320


1- . (بهتر.)
2- . نور مجرد، ج 2 / 336.
3- . پا به پای آفتاب ج 3 / 287.
4- . در کوچه عشق / 108.

همان شب در خواب دیدم که یک نفر این روایت شریفه را می خواند: «سَلِّمُوا عَلَی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی وَ لَا تُسَلِّمُوا عَلَی تَارِکِ الجَمَاعَةِ»(1)؛

یعنی بر یهودیان و مسیحیان سلام کنید، ولی به کسی که نماز جماعت را رها می کند، سلام نکنید! و آن شخص در هنگام خواندن این روایت، انگشت خود را به سوی من نشانه رفت! سراسیمه بیدار شدم و پیغام دادم که من برای نماز جماعت صبح خواهم آمد!(2)

3- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: در این مدت طولانی که ایشان {آیت اللّه بهجت} را می شناسم چندین مرتبه خدمت ایشان عرض کرده ام: آقا! می شود ما را به عنوان شاگرد اخلاقی قبول نمایید؟

هر بار جوابی دادند که بسیار مفید بود.

گفتم: آقا وقت دارید خدمت برسم؟

عمده جوابی که می دادند این بود که: «نه حالش را دارم و نه وقتش را.» و نیز فرمودند: «هرکه بخواهد و قابل باشد و نماز و روضه(3)

بیاید، چیزهایی بدست می آورد.»(4)

نمازهای مستحبی

کلام ولیّ خداوند

1- شیخ محمد بهاری همدانی: تارک الصلوة را بل تارک النوافل(5)

را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.(6)

ص: 1321


1- . روایتی با این الفاظ در مجامع روایی شیعه و سنی نیافتیم.
2- . رهنمای سلوک / 22.
3- . محل نماز و روضه ایشان مسجد فاطمیه واقع در گذر خان قم بود.
4- . فریادگر توحید / 181.
5- . (کسی که نمازهای مستحب را ترک می کند.)
6- . تذکرةالمتقین / 126.

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: در انجام نوافل تأکید بسیار شده است، زیراکه اگر در اقبال و توجه به خدا در نمازهای واجب نقصی باشد با انجام نوافل می توان آن را کامل گردانید و سزاوار است که تا حد امکان ترک نشود، گرچه به کوتاه ترین صورتی که می توان آن را بجای آورد و در حال رفتن در پی کار و کسب خود باشد.(1)

3- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: اگر کسی نماز بدون حضور قلب بخواند، می تواند دوباره همان نماز را با حضور قلب اعاده کند؟): اگر کسی نماز را بدون حضور قلب بخواند {و سپس} با حضور قلب اعاده کند و دوباره بخواند، ممکن است بگوییم که: این خلاف دستور است. خلاف سنت است، به جهت اینکه برای تکمیل نماز و جبران آن، نافله را قرارداده اند و تشریع شده است... اگر کسی از ناحیه حضور قلب و اینجور چیزها می خواهد در نماز ترقی داشته باشد، نوافلش را ادامه دهد. «عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ»(2)؛ یعنی نوافل.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} شاگردان خود را به نوافل یومیه و لیلیه دستور می دادند (به برخی نیز فقط خصوص نوافل لیلیه را دستور می دادند.) و می فرمودند: «اگر کسی توان و نشاط دارد همه پنجاه و یک رکعت نماز را بخواند و اگر نمی تواند نافله لیل را به هر شکل شده بجا آورد و از نوافل نهاریه صلوة أوّابین را که هشت رکعت نافله ظهر است حتماً بخواند و اگر نشد چهار رکعت آن را بجا آورد.»(4)

ص: 1322


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 453.
2- . سوره معارج / 23. (بر نمازشان پایداری می کنند.)
3- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه العظمی بهجت، ج 1 / 17.
4- . نور مجرد، ج 2 / 331.

2- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آقا {آیت اللّه انصاری} در توصیه به شاگردانشان بر نماز شب و انجام فرائض و نوافل تاکید بسیار زیادی داشتند و به بعضی از شاگردانشان می فرمودند: «اگر نوافلتان ترک شد، قضای آن را بجا آورید.»(1)

نماز شب

کلام ولیّ خداوند

1- آقا سید هاشم حدّاد: فضای اصفهان را دو چیز، صاف نگه داشته است: وجود موحّدین و عارفین و حکمای اسلام از اعاظم علماء که در مدّت قرون متمادیه در این قبرستان {تخت فولاد} خوابیده اند و وجود دختران جوان معصوم و متدین که شب ها بالاخصّ در نزدیکی صبح سجّاده های خود را پهن می کنند و بر روی آن برای عبادت خداوند قیام و رکوع و سجود دارند.

من در هیچ جا به قدر اصفهان اینهمه دختران متعبّد و متهجّد را ندیده ام و نفوس طاهره ایشان در شب ها فضای اصفهان را به صورتی دیگر درمی آورد.(2)

2- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: شیخ ما «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به ما توصیه می نمود که: «هرگاه در مسائل علمی به مشکلی برخوردیم به خدا پناه بریم و به تضرع و زاری نزد پروردگار متوسل شویم» و این امر به تجربه هم برای ما ثابت شده است.

و اما اینکه چرا تهجد و شب زنده داری و دعاء از اسباب تحصیل علم است، بدین خاطر است که علم همان گونه که در بعضی از روایات به این مطلب تصریح شده است - به کثرت تعلم و مطالعه نیست، بلکه علم نوری است که خدا در دل هریک از بندگان خود که بخواهد می افکند - و شب زنده داری و مناجات در دل شب، دل را نورانی می گرداند و باعث ثبات نور در دل مؤمن می شود... و به هرحال اگر کسی در اخبار اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و احوال پیشینیان از مشایخ بزرگ ما تتبع و تحقیقی داشته باشد درمی یابد که نماز شب خواندن با تحصیل علم تضادی

ص: 1323


1- . سوخته / 50.
2- . روح مجرد / 297.

ندارد، بلکه از اسباب قوی آن هست و بسیاری از محصلین را می شناسم که اهل تهجد و شب زنده داری بودند و همین امر سبب استقامت فهم و باروری ذهن آنها در وصول و دست یابی به مطالب حقه در مسائل علمی گشت و به مراتب عالیه علمی نائل آمدند به خلاف طلابی که پیوسته به مطالعه کتب علمی مشغولند که کمتر می شود فرد صاحب نظری از میان آنها برخیزد.(1)

3- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: گاه می شود که انسان خود را برای بیدار شدن {در سحر} مهیا می کند و از آنچه که باعث غلبه خواب می شود... پرهیز می کند و به آنچه که در اخبار برای بیدار شدن رسیده متوسل می شود، ولی باز به خواب می ماند، که این لطفی از جانب خدای متعال نسبت به بنده در سیاست امر او می باشد، چراکه این امر یا بدین خاطر است که او را از عجب محافظت کند و یا اینکه به خاطر تأسف شدید او بر از دست رفتن تهجد و نماز شب، اجر بیشتری به او عنایت فرماید، ولی آنچه که از اخبار استفاده می شود این امر خیلی اندک و یکی دو شب بیش نخواهد بود.

و اما کسی که به خاطر بیماری و یا عذری غیرقابل اجتناب به خواب می ماند این نیز دو صورت دارد:

یکی اینکه این امر از جهت لطف خداوند نسبت به بنده باشد، مثلاً او را به مرضی گرفتار سازد و او در این حال از انجام نماز شب بازماند که همین خوابیدن در حال بیماری برای او فضیلتش از نماز شب و شب زنده داری بیشتر خواهد بود و در اخبار آمده که: «برای مثل چنین بنده ای ثواب همان اعمالی که در وقت صحت انجام می داده نوشته می شود»(2) و در بعضی از روایات هست که: «محراب و مصلی و درب های آسمان که اعمالش از آن بالا می رفته بر او می گریند.»

صورت دوم، این است که این امر به سبب گناهان بسیار او باشد، و گناهانش سبب سلب توفیق از او شده باشد. (3)

ص: 1324


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 464.
2- . کافی، ج 3 / 113.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 459.

4- آخوند ملّا حسینقلی همدانی: از طالبان آخرت، احدی به مقامی از مقامات دینی نرسید مگر آنان که اهل تهجد و شب زنده داری بودند.(1)

5- آخوند ملّا علی همدانی از قول بزرگان: «طلبه ای که در دوران طلبگی نماز شب نخواند به جایی نخواهد رسید و عاقبت خوبی نخواهد داشت.»(2)

6- امام خمینی (در جواب سؤال بعضی از طلاب مبنی بر اینکه: آیا اشتغال به نماز شب قبل از سپیده صبح بهتر است یا مطالعه کتاب های علمی؟): نماز شب را سریع تر بخوانید، سپس مشغول مطالعه شوید.(3)

7- آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: برای کسی که نماز شب نداشته باشد، چیزی نیست.(4)

8- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: در نماز شب و سحرخیزی قدری کسل هستم، لطفاً راهنمایی فرمایید؟): کسالت در نماز شب به این رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق (به خواندن آن) نشدید، قضاءِ آن را بجا بیاورید.(5)

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: نماز شب کلید حل تمام مشکلات زندگی است. مردم خیلی تلاش می کنند، اما نتیجه و مقصود خود را نمی یابند، زیرا کلید را نیافته اند...

ص: 1325


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 462.
2- . طبیب دل ها / 209.
3- . صحیفه دل ج 1 / 37.
4- . جمال السالکین، ج 1 / 217.
5- . به سوی محبوب / 77.

شما می توانید به مقدار یک ربع ساعت که نماز شب از خوابتان می گیرد چهار ربع ساعت بعد از طلوع آفتاب بخوابید، حتی می توانید قبل از نیمه شب نماز شب را بخوانید و یا حتی بعد از بیدار شدن از خواب و در تمام روز، قضاءِ آن را بجای آورید.(1)

10- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در تعبدیّات،(2)

کوه کندن از ما نخواسته اند. سخت ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت، تغییر وقت خواب است، نه اصل بی خوابی، بلکه نیم ساعت زودتر بخواب تا نیم ساعت زودتر بیدار شوی. آیا می ترسی اگر بیدار شدی، دیگر خوابت نرود و بمیری؟! اگر خواب بمانی، در خواب هم ممکن است بمیری.(3)

11- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما برای اوقات خواب خود افسوس می خوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمی شویم، در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم! زیرا اگر در بیداری به توجّه و بندگی مشغول بودیم، توفیق بیداری شب را نیز برای تهجّد و خواندن نافله شب و تلاوت قرآن پیدا می کردیم.(4)

12- آیت اللّه محمدتقی بهجت: شب ها آب، کمتر بخور، چون آب رطوبت بدن را بالا می برد، خواب سنگین می شود.(5)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: برای کامل کردن مجاهده و کسب توفیق خدمت به اسلام، لذّت عبادت و انسان شدن، آسان ترین راه و کلید چیست؟): نماز شب، نماز شب، نماز شب! نماز شب کلید توفیقات روز است.(6)

14- علّامه سید محمدحسین تهرانی: این افرادی که در روز این قدر خرج می کنند، مگر در شب چقدر خزینه(7) می نمایند؟! دخل و خرج معنوی سالک باید با هم بخواند، شب برای تهجّد

ص: 1326


1- . حدیث دلتنگی / 210.
2- . (اعمال عبادی، عبادت ها.)
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 170.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 3 / 14.
5- . سایت جدید آیت اللّه بهجت ← https://bahjat.ir/fa/content/1020
6- . پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت (ورق های آسمانی)، ج 2 / 30.
7- . (ذخیره.)

بیدار شود، بین الطّلوعین به قرائت قرآن و اذکار خود بپردازد و از حضرت پروردگار نور بگیرد تا روز که برای تحصیل، کسب یا تجارت پا به عالم کثرت می گذارد از سرمایه نخورد، بلکه دسترنج مجاهدات خود را در ارتباط با اهل کثرت با اقتصاد و میانه روی خرج کند.

از خدا بگیر، بعد خرج کن! امّا اگر از خدا نگرفتی و مراقبه نداشتی و شب برای تهجّد برنخواستی، متضرّر می شوی. انسان از خودش چیزی ندارد و آنچه هست از ربّ است و اگر کسب نکند از مایه می خورد و همه خرج شده و تمام می گردد.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): نماز شب ایشان {پدرم} که در منزل بجا می آوردند حال دیگری داشت. نوافل لیلیه را به شکل تهجّد بجا می آوردند؛ یعنی شب تا اذان صبح به طور معمول سه چهار بار بیدار می شدند و هربار وضو می گرفتند و مشغول می شدند و دوباره مختصری می خوابیدند...

نماز شبشان هیچ وقت ترک نمی شد و در سفر و حضر و صحّت و مرض به قدر استطاعت، همیشه به آن مقید بودند. برای سالکین نیز مداومت بر نماز شب را از شروط اوّلیه سلوک می دانستند و می فرمودند: «این راه بدون نماز شب نمی شود.»...

نمازشان نمازی زنده و با توجّه و سراسر عشق بازی با خداوند بود. نماز را در اتاق خود بجای می آوردند، ولی با صدایی بلند که در اتاق های دیگر هم به گوش می رسید و قرائت قرآن و صدایشان چنان جذّاب و دلنشین بود که انسان را در عالمی از نور و سبکی و وحدت فرومی برد. به شاگردانشان هم دستور می دادند که: نماز شب را بلند و با تکیه به صوت و محزون بخوانند که هم سنّت است و هم موجب ایجاد حال و حضور قلب می شود.(2)

2- آیت اللّه سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): ایشان {پدرم} بعضی از شب ها با وضوی نماز مغرب و عشاء نماز شب می خواند و تا صبح احیاء می گرفت. آنقدر اشک

ص: 1327


1- . نور مجرد، ج 1 / 646.
2- . نور مجرد، ج 2 / 327.

می ریخت که زیر پایش خیس می شد. در قنوت نماز وتر، دعای أبوحمزه ثمالی را تماماً با اشک می خواند و با همان وضو نماز صبح می خواند.(1)

3- آقا سید هاشم حدّاد: مرحوم آقا - میرزا علی آقا قاضی - خودش اینطور بود و به ما هم اینطور دستور داده بود که: «در میان شب چون برای نماز شب برمی خیزید چیز مختصری تناول کنید؛ مثل چای یا دوغ یا یک خوشه انگور، یا چیز مختصر دیگری که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید.»(2)

سرگذشت

1- آیت الله سید رضا بهاءالدینی: اولین باری که ارواح علماءِ بزرگ سراغ ما آمدند، هنگامی بود که از شدت روزه فشار سختی را تحمل می کردم، حتی افرادی چون امام خمینی توصیه به ترک روزه می کردند، اما آثار و برکات آن بسیار بود و علاقه فراوانی به آن نشان می دادم.

به تهجد و نماز شب نیز عشق و علاقه ای زیاد در خود احساس می کردم، به طوری که خواب شیرین در برابر آن بی ارزش بود. این شور و عشق به حدی بود که گاهی خود به خود هنگام اقامه نماز بیدار می شدم و در شب هایی که خسته بودم دست غیبی مرا بیدار می کرد.

یاد دارم در سال 1365 شمسی که بیمار بودم و بر اثر کسالت، ضعف شدیدی پیدا کرده بودم، بر آن شدم که یک شب تهجد را تعطیل کنم، چون توان آن را در خود نمی دیدم، اما هنگام سحر حاج آقا روح الله خمینی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» را در خواب دیدم که می گوید: «بلند شو و مشغول تهجد باش.»

آن شب به خاطر ایشان مشغول نماز شب شدم. هنوز هم گاهی امام به من سرمی زند.(3)

2- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از محترمین حوزه... از آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} پرسید: «نمی دانم چرا شب بیدار می شوم، اما در رختخواب و بستر بیدارم و نمی توانم بلند شوم برای تهجد و نماز شب؟»

ص: 1328


1- . جمال السالکین، ج 1 / 216.
2- . روح مجرد / 76.
3- . پا به پای آفتاب ج 3 / 313.

آقا همان طور که سرش پایین بود و به زمین نگاه می کرد با ناراحتی فرمود: «هواها و هوس ها غل و زنجیرمان کرده است.»

آن فرد محترم از این گفته، گریه کرد.(1)

3- حجت الاسلام شوشتری: شخصی خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت می رسد و می گوید: «آقا! من اکثر شب ها برای نماز شب خواب می مانم چکار کنم؟ دعایی بفرمایید.»

آقا هم می فرمایند: «چه ساعت دوست داری بیدار شوی؟»

می گوید: «ساعت سه نصف شب.»

آقای بهجت به ایشان می فرمایند: «برو إِن شاء اللّه بیدار می شوید.»

اینک چندین سال است از آن جریان می گذرد و آن شخص به من گفت: «از آن تاریخ به بعد هر شب سر همان ساعت بیدار می شوم، هرچند یک ساعت قبل خوابیده باشم و هیچگاه نماز شبم ترک نشده است.»(2)

4- آیت اللّه مهدی هادوی تهرانی: در دوران جنگ، یکی از کسانی که می خواست به جبهه برود، خدمت ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} می رسد و عرض می کند: «می خواهم به جبهه بروم، ولی نگران هستم که توفیق نماز شب را پیدا نکنم.»

آقا فرموده بودند: «من برای نماز شب، شما را بیدار می کنم.»

آن آقا می گوید: «مدّتی که در جبهه بودم، همواره برای نماز شب بیدار می شدم.»(3)

5- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: خداوند متعال شب گذشته مرا بر شب زنده داری موفق نمود و چون از بستر برخاستم، یک ساعت و نیم به طلوع فجر مانده بود و هنگامی که مشغول نماز شدم، در رکعت اول دیدم که خانه منوّر و روشن شده است به گونه ای که با آن نور، تاریکی نمانْد و هرچه را که در خانه بود، مانند روز روشن می دیدم. از این حالت، مرا دهشت گرفت و

ص: 1329


1- . سیری در آفاق / 307.
2- . برگی از دفتر آفتاب / 84.
3- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 221.

این روشنی برای لحظه ای بیشتر نماند و از دیده پنهان شد و آن شب به جهت آشکار نبودن ماه در آن ساعت، ظلمانی بود.(1)،(2)

6- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرّف شدم، از نقطه نظر قَرابت و خویشاوندی و رَحِمیّت، گاه گاهی به محضر مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی شرفیاب می شدم.

یک روز درِ مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور می کردند. چون به من رسیدند دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: «ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان!»

این سخن آن قدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانی که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز و شب بسرمی بردم، و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمی کردم؛ و از آن وقتی که به وطن مألوف بازگشتم، تا وقت رحلت استاد، پیوسته روابط ما برقراربود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی می دادند و مکاتبات از طرفین برقراربود.(3)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حقیر در ماه شوّال 1413 هجریّه قمریّه مبتلا به سکته قلبی شدم و چهار شب در بخش سی سی یو و نه شب در بخش عمومی بیمارستان قائم مشهد بستری بودم تا بحمدالله مرخّص کردند و به منزل آمدم و فعلًا کم و بیش به کارهای علمی دست به کار گردیده ام.

روزی یکی از علماءِ بزرگ(4) به دیدن حقیر آمدند؛ فقط با یک نفر از طلّاب که همراهشان بود، و در منزل هم غیر از خود حقیر و بنده زاده بزرگ: حاج سید محمّدصادق کسی نبود.

ص: 1330


1- . این مکاشفه در سن سی و یک سالگی ایشان بوده است.
2- . سوخته / 235.
3- . مهر تابان / 25.
4- . ایشان آیت الله حاج شیخ محمّدتقی بهجت بودند.

قبل از ابتلاءِ به بیماری، خداوند توفیق داده بود که شب ها به تهجّد و قیام لیل اشتغال داشتم؛ در بیماری این توفیق نبود و پس از رجعت به منزل، با وجود بیداری قهریِ(1) ساعات متوالی در شب ها، گویا به واسطه عدم همّت و نقصان اهتمام، این امر مهمّ مدّتی طبعاً ترک شده بود.

جناب معظّم له که به دیدن حقیر آمدند پس از مدّتی احوال پرسی و تعارفات معموله بدون مقدّمه فرمودند: «در بحارالانوار دیده ام که: از امام روایت است که: قِیَامُ اللَّیْلِ یا صَلَوةُ اللَّیْل (فرمودند: من تردید دارم و اینک درست به خاطر ندارم) مَطِیَّةُ اللَّیْلِ؛ قیام در شب ها یا نماز در شب ها مرکب راهوار شب برای حرکت و وصول به مقصود است.»(2)

بنده سکوت کردم و فقط گوش می دادم، و گویا این را ارشاد برای خود نگرفتم و تصمیمی برای ادامه نماز شب برای من پیدا نشد.

و چون باز از این طرف و آن طرف سخن به میان آمد، فرمودند: «در بحارالانوار دیده ام که: قِیَامُ اللَّیْلِ یا صَلَوةُ اللَّیْلِ مَطِیَّةُ اللَّیْلِ و خداوند هم در قرآن می فرماید: إنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أشَدُّ وَطْئًا وَ أقْوَمُ قِیلًا؛ تحقیقاً شب زنده داری، گامی استوارتر و گفتاری محکم تر را برای تو ای پیغمبر به وجود می آورد!»(3)

و چون حقیر می دانستم که بند زاده اهل تهجّد است، این مطالب ایشان بدون مقدّمه و سخن قبلی که ابتداءً انشاء کردند برای تنبّه و بیداری حقیر است که حتّی در حال مرض و کسالت هم نباید از این امر مهمّ دست برداشت و آن را با دیده سُست و کم اهمّیتی نظر نمود.(4)

ص: 1331


1- . (اجباری.)
2- . این عبارت به گونه ای دیگر در «بحارالأنوار، ج 75 / 380» آمده است.
3- . سوره مزمل / 6.
4- . امام شناسی، ج 14 / 280.

واجبات و محرّمات

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور، ملازم شرع انور باشد و به قدر سر سوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید. پس اگر کسی را ببینی که دعوای سلوک کند و ملازم تقوا و ورع نبوده و از جمیع احکام الهیه شرعیه متابعت ننماید و به قدر سر سوزنی از صراط مستقیم شریعت حقّه انحراف نماید، او را منافق بدان مگر آنچه به عذر یا خطا یا نسیان از او سر زند؛ و اینکه از بعضی شنیده شده است که می گویند: «سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربّانیه، تکلیف از او ساقط می گردد» سخنی است کذب و افترائی است بس عظیم، زیرا رسول اکرم «صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» با اینکه اشرف موجودات و اکمل خلائق بودند، مع هذا تا آخرین درجات حیات، تابع و ملازم احکام الهیه بوده اند؛ بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. (1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {سالک باید} در اعمال واجبه سعیی بلیغ و در ترک محرّمات نیز جدّی وافر داشته باشد، چه سلوک راه خدا با ترک واجب و اتیان فعل محرّم منافی است و تمام زحمات سالک وقتی سودمند است که این دو امر محفوظ باشد وگرنه همچنان که با آلودگی تن، زر و زیور و زینت مفید فایده نخواهد بود، همچنان با آلودگی دل و روان، اعمال مستحبّه و ریاضات شرعیه مثمر ثمر نخواهد بود.(2)

3- ملّا حسینقلی همدانی: اینکه می بینی معصیت در نظرت سهل شده، به جهت اموری چند است که بعض از آنها را ذکر می کنم:

ص: 1332


1- . رساله لب اللباب / 52.
2- . رساله لب اللباب / 94.

اولاً: فکر خود را تماماً متوجه به دنیای دنیّ(1)

کرده ای، از این جهت بالمرة از نفع و ضرر اخروی غافل شده ای، نمی دانی چه بسیاربسیار منافع و سعادت ابدیه از تو فوت شد و چقدر ضررهای بزرگ بسیار به خود زده ای.

ثانیاً: عجز و حاجت و فقر خودت را ملتفت نیستی که ذره ذره بدنت به حفظ کارکنان او که ملائکه باشند، برپاست.

ثالثاً: نمی دانی که در هر آنی از آنات در هر جزء از اجزاء بدنت نِعَم غیر متناهیه مرحمت از او شده و می شود که به بیان و بنان(2)

ممکن نیست حصر(3)

آنها، با این حال چگونه نعمت او را در معصیت او صرف می کنی؟

و رابعاً: چگونه غافلی از عقوبات سخت او، مگر نمی دانی که مابین مرگ و قیامت هزار غصه هست و آسان ترین آنها تلخی جان کندن است؟ چرا از شدائد قیامت غافلی؟ امان از روزی که از دهشت و وحشت او مقربین در خوف و اضطراب می باشند.(4)

4- ملّا حسینقلی همدانی: تمام سفارشات این بینوا به تو اهتمام در ترک معصیت است. اگر این خدمت را انجام دادی، آخرالامر تو را به جاهای بلند خواهد رسانید، البته، البته در اجتناب از معصیت کوتاهی مکن و اگر خدای نخواسته معصیت کردی، زود توبه نما و دو رکعت نماز بجا آور و بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار کن و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه، امیدوارم عفو بفرماید.(5)

5- ملّا حسینقلی همدانی: آنچه این ضعیف، از عقل و نقل استفاده نموده ام این است که: اهمّ اشیاء از برای طالب قرب، جدّ و سعی تمام در ترک معصیت است. تا این خدمت را انجام ندهی نه ذکرت و نه فکرت به حال قلبت فایده ای نخواهد بخشید، چراکه پیشکش و خدمت کردن کسی که با سلطان در مقام عصیان و انکار است، بی فایده خواهد بود.(6)

ص: 1333


1- . (پست.)
2- . (انگشت.)
3- . (شمارش.)
4- . تذکرةالمتقین / 209.
5- . تذکرةالمتقین / 210.
6- . تذکرةالمتقین / 191.

6- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: بعد از مرتکب شدن کار زشت، اولاً: اصلاح آن خیلی مشکل می شود و ثانیاً: {گناه کار} مثل کسی نیست که گناه نکرده... در اخبار وارد شده: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لَا ذَنْبَ لَه»(1)؛

یعنی کسی که از گناه توبه نماید مثل کسی است که گناه ندارد، بلی، مثل کسی است که گناه ندارد... اما نفرموده: مثل کسی است که گناه نکرده. فرق است میان کسی که گناه نکرده باشد با کسی که گناه ندارد. اولی «مَنْ لَمْ یُذْنِبْ» است، ثانی «مَنْ لَا ذَنْبَ لَه» کما لا یخفی.

ثانیاً: فرقی دیگر است بین «آنکه گناه ندارد» با «آنکه مثل کسی است که گناه ندارد» و این نکته معلوم است، کسی را که تشبیه به غیر می نماید عین آن کس نخواهد بود، زیرا مشَبَّه غیر از مشَبَّهٌ به است.(2)

7- فضیل بن عیاض: بندگان هرگز به چیزی برتر از واجبات به خداوند نزدیک نمی شوند، واجبات سرمایه است و مستحبات سود.(3)

8- أبوالحسن محمد بن أبی الورد: هلاک مردم در دو حرف است: مشغول بودن به نافله(4) و ضایع کردن واجبات، و عمل با اعضاء بدون همراهی قلب بر آن. و مردم ممنوعند از رسیدن، به سبب ضایع کردن اصول.(5)

9- ابراهیم بن محمّد نصرآبادی: با ادای فرائض، قربت {توان یافت} و با مواظبت بر نوافل،(6) محبّت.(7)

ص: 1334


1- . کافی، ج 2 / 435.
2- . سوخته / 62.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 160.
4- . (عمل مستحب.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 306.
6- . (مستحبات.)
7- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 106.

10- آیت الله محمدعلی شاه آبادی: چیزی که مایه نجات از رنج دنیا و عذاب آخرت است، ترک معاصی و محرمات و بجا آوردن واجبات است، که پرهیز از معاصی، خود کفّاره پاره ای از لغزش ها است، چنانکه در سوره نساء می فرماید: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً»(1)،(2)

11- علی بن عبداللَّه شاذلی: این راه با گوشه گیری و خوردن نان جو و آشغال آرد نیست و همانا آن، فقط با صبر بر اوامر الهی و یقین در هدایت می باشد...(3)

12- آقا محمد بیدآبادی: ای عزیز! تقوای عوام، از کفر و شرک است و تقوای خواص، از معصیت و خطا و تقوای خاص الخاص، از ماسوای خدا.(4)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: برای تسهیل طاعت و اجتناب از معصیت راهی جز این نداریم که متوجه شویم و یقین کنیم که طاعت، نزدیکی به تمام نعمت ها و خوشی ها و دارایی ها و عزت ها و... است، و معصیت، عبارت است از محرومیت و ناخوشی و نداری و ذلت و...(5)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: باید بدانیم که هرکدام از ما تا هدف و مقصد اعلی مسافتی داریم و این مسافت در افراد، متفاوت است و هرکس مسافتی تا مقصد خود دارد، لذا باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را گران تر و سنگین تر نکنیم. گناهان، موجب ازدیاد بار و بُعد مسافت تا مقصد است، وگرنه بسیار باید استغفار و تلاش نمود تا به جای اول و مسافت اولی برگردیم.(6)

ص: 1335


1- . سوره نساء / 31. (اگر از گناهان بزرگی که از آن [ها] نهی شده اید دوری گزینید، بدی های شما را از شما می زداییم و شما را در جایگاهی ارجمند درمی آوریم.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 246.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 370.
4- . حسن دل / 8.
5- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 14.
6- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 356.

15- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بسیاری از علماءِ بزرگ ما که اهل معنا بوده اند خیلی ریاضت و چله نشینی هم نداشته اند و فقط واجبات و محرمات را رعایت می کردند و اگر می خواستند خیلی کار بکنند نماز شبی هم می خواندند و خیلی کم بودند (البته بودند، اما کم) که اهل این حرف ها و سیر و سلوک بودند و بیشتر به دنبال فقه و اصول بودند.(1)

16- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: چه کنیم به خدا نزدیک شویم؟): گناه نکنید، به خداوند نزدیک می شوید.(2)

17- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: اینجانب تصمیم دارم که به خداوند قرب پیدا کنم و سیر و سلوک داشته باشم، راه آن چیست؟): چنانچه طالب، صادق باشد، ترک معصیت، کافی و وافی است برای تمام عمر، اگرچه هزار سال باشد.(3)

18- آیت اللّه شیخ جواد کربلایی: آنچه که بنده از محضر آیت اللّه العظمی {محمدتقی} بهجت در طیّ مدت مدیدی که به خدمت ایشان مشرّف، و از بعضی کمالات و مواعظ ایشان بهره مند شده ام، استفاده کرده ام از قرار ذیل است:

ایشان سفارش اکید داشتند بر ترک معصیت و می فرمودند: «الطاف خاصّه الهی بر تمامی طبقات مختلفه اولیاء اللّه تعالی رایگان است و فقط موردِ قابِل، لازم است که انسان مورد عنایت خاصه حق تعالی واقع شود و آنهم به ترک معصیت حق تعالی حاصل می شود، البته با ملاحظه حال سالک الی اللّه. هرچه انسان بهتر دارای معرفت و محبت به حق تعالی باشد، ترک معصیت و ترک اولی و ترک مخالفِ حضور در محضر الهی مهم تر می شود تا آنجایی که گفته شده: حَسَناتُ الْأَبْرارِ سَیِّئآتُ الْمُقَرَّبینَ(4)»(5)

19- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بعضی گمان می کنند که ما از ترک معصیت عبور کرده ایم، غافلند از اینکه معصیت، اختصاص به کبائر معروفه ندارد، بلکه اصرار بر صغائر هم کبیره است،

ص: 1336


1- . حدیث دلتنگی / 244.
2- . حدیث دلتنگی / 262.
3- . به سوی محبوب / 67.
4- . (نیکی های خوبان، برای مقرّبان گناه محسوب می شود.)
5- . برگی از دفتر آفتاب / 137.

مثلاً نگاه تند به مطیع(1) برای تخویف(2)،

إیذاءِ مُحرَّم(3)

است [و] تبسّم به عاصی برای تشویق، اعانت(4) بر معصیت است.(5)

20- آیت اللّه محمدتقی بهجت: نصیحتی از این بالاتر نیست که انسان تصمیم جدی بگیرد که اگر خداوند به او یکصد سال عمر هم داد، عالماً و عامداً حتی یک آن، معصیت نکند. اگر چنین حالی واقعاً برای او پیدا شد، خداوند او را کمک می کند و توفیق می دهد.(6)

21- آیت اللّه محمدتقی بهجت: اگر مردم به آنچه که می دانند عمل کنند کار درست می شود؛ یعنی اگر واجبات را انجام دهند و محرّمات را ترک کنند و مستحبّات را حتی الامکان انجام دهند، کار درست می شود.(7)

22- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: زیاد مرتکب معاصی می شوم و هرچه تلاش می کنم، موفق نمی شوم): نقل شده از أحد الحسینین (یعنی خلیلی و نوری) که: «برای این مقصود، حمد و سوره، اهدا شود برای مدفونین از مؤمنین و مؤمنات در مشاهد ثمانیه مشرَّفه: حرمین شریفین(8)، نجف اشرف، کربلای مشرّفه، و کاظمین و سامراء و مشهد و قم، و حمد و سوره برای مدفونین در سایر مشاهد مشرَّفه.(9)

23- آیت اللّه محمدتقی بهجت: ما می دانیم که مقامات بسیاری از علماء از همین تعلیم و تعلّم و نوشتن ها و اشتغال به تحصیل در حوزه های علمیه به دروس معمول در حوزه ها {به عنوان وظیفه واجب} و نیز عمل به مستحبات معمولٌ به(10)

حاصل شده است و کار دیگری نداشته اند. به طور یقین همین ها بوده، ولی در عین حال اهل کرامات بوده اند! اگر بنده هم کرامات و

ص: 1337


1- . (بنده خوب و مطیع خداوند.)
2- . (ترساندن.)
3- . (آزار و اذیّت حرام.)
4- . (کمک.)
5- . برگی از دفتر آفتاب / 197.
6- . زمزم عرفان / 76.
7- . برگی از دفتر آفتاب / 151.
8- . مکه و مدینه.
9- . به سوی محبوب / 82.
10- . (مورد عمل.)

مقامات آنها را ندیده بودم به طور یقین می گفتم که چنین مقامات را نداشته اند. تازه آنها از اساتید و بزرگان پیشین چه چیزها نقل می کردند!(1)

24- آیت اللّه محمدتقی بهجت: از واضحات است که ترک معصیت در اعتقاد و عمل... مولّد حسنات و دافع سیئات است.(2)

25- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: چه چیزی باعث رشد معنوی می شود؟): تقوا، نه صورت تقوا، بلکه حقیقت تقوا را داشته باشد.(3)

26- حاج اسماعیل دولابی: هرچه ما به خدا گفتیم، او نکرد، هرچه هم خدا گفت، ما نکردیم. عالمِ باید تابع جاهل شود یا به عکس؟(4)

27- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: باید نفس را اصلاح کرد و اصلاح نفس وقتی ممکن است که معرفت به خدای تعالی پیدا شود و معرفت به خدای تعالی از بندگی خدای تعالی به دست می آید.(5)

28- آقا سید جمال الدین گلپایگانی: عزیزا!... به تقوا، که ترک معاصی باشد، کمال اهتمام را داشته باش که اصل و اساسِ بلوغِ به هر سعادتی است... تقوا، قلب را پاک می کند از همه ارجاس(6)، و تهذیب می کند نفس را از مهلکات خبیثه، و تصفیه می کند از کدورات و پرده هایی که مانع از ادراک حقائق است، و جلا می دهد به نور قلب.(7)

ص: 1338


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 98.
2- . فریادگر توحید / 236.
3- . آفتاب خوبان / 74.
4- . مصباح الهدی / 69.
5- . سلوک معنوی / 53.
6- . (پلیدی و آلودگی ها.)
7- . جمال السالکین، ج 2 / 197.

29- آقا سید جمال الدین گلپایگانی: شیطان دام های مختلفی دارد. یک دام شیطان این است که انسان را مشغول مستحبات می کند تا او را از واجبات بازدارد. مواظب باش در این دام شیطان گرفتار نشوی.(1)

30- أبوحامد محمد غزالی: سرمایه انسان در دینش واجبات است، و نوافل و مستحبات، سود آن است و گناهان، زیان هایی است که وارد شده است و موسم این تجارت، سر تا سر روز و کارگزار او نفس اماره بدکُنش است.(2)

31- أبوحامد محمد غزالی: یکی از پیشینیان گفته است: «فرض کن گنه کار بخشوده شود، آیا این نیست که ثواب نیکوکار از او فوت شده است؟»(3)

32- امام خمینی: گاه شود که یک نظر از روی حقارت به یکی از بندگان خدا سالک را از اوج اعلی به اسفل سافلین پرتاب کند و جبران آن را به سال های دراز نتواند بنماید.(4)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ایشان {آیت اللَّه محمدتقی بهجت} در نجف، در درس های استادان بزرگ نجف، از داد و فریادکن ها و بحث کنندگان قوی بوده است، ولی پس از آشنایی با استاد اخلاقی، مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی - رضوان اللَّه علیه - سکوت را بر سخن گفتن در تمام اوقات، ترجیح داد، به گونه ای که در مدرسه ای که ساکن بود، چیزی می خواست روی کاغذ می نوشت و به خادم می داد تا بخرد! هم چنین وقتی می خواست از مدرسه خارج شود، از دربی می رفت که به کوچه ای خلوت باز می شد تا با اشخاص، کمتر ملاقات کند.

ص: 1339


1- . جمال السالکین، ج 2 / 169.
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 206.
3- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 188.
4- . آداب الصلاة / 87.

ده سال این روش را ادامه داد تا آن که حالات عجیبی به ایشان دست داد. شیاطین انسی در نامه ای {وضع ایشان را} برای پدرشان نوشتند و پدرشان در نامه ای به ایشان نوشت: «من راضی نیستم غیر از واجبات، عملی از اعمال عبادی انجام دهی، باید درس بخوانی.»

وقتی نامه به دست ایشان می رسد، آن را خدمت استاد {میرزا علی آقا قاضی} می برد و می گوید: «چه کنم؟»

ایشان می فرماید: «از چه کسی تقلید می کنید؟ {سؤالت را از مرجع تقلیدت بپرس.}»

لذا خدمت آیت اللّه شیخ محمدحسین اصفهانی - که استاد و مرجعش بوده - می رود و قضیّه را می گوید.

شیخ می فرماید: «هرچه پدرت گفته، بدان عمل کن»، لذا مدت زمانی، شاید تا پایان حیات پدرش، جز درس به هیچ مستحبی عمل نمی کرده است.(1)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} تا پدرش زنده بود، نماز شب نخواند، این را یقین داریم. عبادت های دیگر را هم بعضی ها نقل می کنند - آدم های موثقی اند مِنْ جمله آقای فهری و دیگران نقل کردند - که: «ایشان اختصار بر واجبات می کرده است.»(2)،(3)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: بنده، او {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} را به آنچه حقیر گرفتار آنم یا سیر و سلوک دیگران را در آن می بینم، ندیدم.

ایشان هیچگاه مقید به سجاده و مهر و تسبیحی نبود.

معظم له نماز خواندنش عادی بود و تظاهری به خضوع و خشوع در او ندیدم... کمتر دیدم که بعد از نماز بنشیند و سرگرم اوراد و اذکاری شود. چه بسیار که السلام علیکم را می گفت، برمی خاست و گاهی بعد از دو رکعت نماز وتیرهِ بعد از عشاء می نشست.

ص: 1340


1- . رسائل عرفانی / 155.
2- . و این به دلیل نهی شدن ایشان از اینگونه اعمال، توسط پدرشان بوده است، که خودش ماجرایی دارد.
3- . سایت قدیم آیت اللّه بهجت / منتخبی از مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت / منتشر شده در پنج شنبه 26 آبان 1390.

حقیر با ایشان مکرر همسفر بوده ام. او با خدا بودن را که زیاد به آن سفارش می کرد با ذکر و ورد و حرکت دائم لب و سجده و رکوع طولانی بودن نمی دانست، او همان حقایق و واقعیاتی را می گفت و قائل و عامل بود که پیشوایان دینی بر آن تأکید بیشتر و فراوان داشتند و آن اینکه: یاد خدا سبحان اللّه گفتن و الحمداللّه گفتن نیست، بلکه یاد خدا این است که واجبات را انجام دهیم و اگر به محرمات الهی رسیدیم از آنها دوری کنیم.(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در اوقاتی که برای تردّد با ماشین در خدمتشان {پدرم} بودیم، به نظم در رانندگی و تجاوز نکردن سرعت از حدّ مجاز و رعایت قوانین بسیار اهتمام داشته و تذکر می دادند و به تمام ظرائف آداب رانندگی نیز عنایت داشتند و اگر کسی در رانندگی مراعات قوانین را نمی کرد، معمولاً با او جایی نمی رفتند و با افرادی تردّد می کردند که دقیق و منظّم بودند.

در رانندگی به رعایت حقّ دیگران چه عابرین پیاده و چه سایر وسائل نقلیه تأکید داشتند که: مبادا در جایی حقّ تقدّم با عابر پیاده باشد و راننده حقّ او را ضایع کند، یا در اثر سرعت حرکت، موجب ترس عابر پیاده شود و آرامش وی را از بین ببرد؛ و مبادا روی خطّ عابر پیاده بایستد و راه او بسته شده یا کج شود؛ و اینکه مبادا در سبقت گرفتن از وسایل نقلیه قانون رعایت نشود.

می فرمودند: «به هیچ وجه از چراغ قرمز عبور نکنید، حتّی در نیمه شب و شرائطی که خیابان خلوت باشد و کسی در آن تردّد ننماید؛ و هرگز در مسیری توقّف نکنید که عبور و تردّد دیگران به مشکل برخورد کند.»

و نیز می فرمودند: «انسان می تواند روحیات افراد را از نوع رانندگی آنها تشخیص دهد و از میزان دقّت و توجّه و مراقبه آنها در حین رانندگی، به میزان تعادل آنها پی ببرد.»

در مسیر پیاده روی نیز به همین شکل بودند و همه جهات را رعایت می کردند. اگر به چراغ قرمز عابر پیاده می رسیدیم حتماً پشت چراغ توقّف می کردند تا سبز شود، حتّی گاهی که نیمه شب پیاده به حرم مشرّف می شدند و هیچ ماشینی هم تردّد نمی کرد، باز هم می ایستادند؛ و این امر

ص: 1341


1- . سیری در آفاق / 145.

در ایشان از سر تکلّف نبود بلکه آنچنان نظم در ایشان ملکه شده بود که به طبع اوّلی اصلاً نمی توانستند کاری خلاف قانون انجام دهند و از چراغ قرمز عبور نمایند.

ایشان از دو جهت در باب حفظ قوانین رانندگی تقید داشتند:

یک جهت مسأله مراعات نظم و حفظ سلامتی بود. همیشه می فرمودند: «بدن مؤمن مرکب وی برای سفر آخرت است و اگر بدن سالم باشد انسان می تواند مسیر آخرت را طی نماید و اگر رنجور و بیمار شد به همان میزان از انجام طاعات و قربات و بجا آوردن ریاضات شرعیه محروم شده و در مسیر آخرت وی خلل حاصل می شود.»

می فرمودند: «انسان، مالک بدن خود نیست که هرچه خواست با آن بکند و هر بلایی بر سر آن بیاورد، این بدن از جانب خداوند امانت است و ما باید این امانت را به وجه أحسن در مسیر خود خداوند صرف نماییم، لذا باید در همه کارها به جهت حفظ سلامتی و عافیت، عنایت تامّ داشته و نعمت سلامت را به راحتی از دست ندهیم.»

همیشه می فرمودند: «بدن انسان از گوشتی لطیف است، این پوست و گوشت را با آهن چه کار، هیچ تناسبی ندارند. انسان باید این بدن را حفظ نماید.»

روی همین جهت می فرمودند: «انسان اگر از دایره حکومت اسلام هم به مناسبتی خارج شد و مجبور بود به بلاد کفر سفر کند، باز هم باید قوانین راهنمایی و رانندگی را مراعات کند، اینها قوانینی است که براساس منطق عقل تصویب شده و احکام عقلانی را در همه جا باید مراعات نمود.»

جهت دیگر در مراعات قوانین راهنمایی و رانندگی مسأله احترام به حکومت اسلامی بود که می فرمودند: «وقتی حکومت اسلام تشکیل شد، اطاعت از حاکم اسلامی واجب است و تمام مجموعه هایی که در تحت امر وی هستند نیز در حکم وی بوده و اطاعت از قوانین آنها واجب خواهد شد.»، لذا پس از انقلاب اسلامی چه در زمان رهبر فقید انقلاب «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و چه پس از آن و در زمان رهبری حضرت آیت اللَّه خامنه ای «مُدَّظِلُّهُ العَالِی» می فرمودند: «مخالفت با قوانین حکومت اسلامی حرام شرعی است و شما اگر در خیابان در مقابل چراغ

ص: 1342

قرمز قرارگرفتید و هیچ ماشینی هم عبور نمی کرد، باز هم به احترام حکومت اسلام باید توقّف نمایید.»(1)

سرگذشت

1- جنید قواریری: روزی بر سرّی سقطی داخل شدم، وی را متفکّر دیدم. گفتم: ای استاد! تو را متفکّر می بینم.

گفت: «آری، روز گذشته در مسجد جامع بودم، جوانی پیش من ایستاد و گفت: ای شیخ! آیا بنده می تواند بداند که خداوند متعال او را قبول نموده است؟

گفتم: خیر! نمی داند.

گفت: بلی می داند، بلی می داند.

گفتم: از کجا می داند؟

گفت: هنگامی که ببینم خداوند «عَزَّوَجَلَّ» مرا از هر معصیتی حفظ کرده و برای هر طاعتی موفق گردانیده است، می دانم که خداوند تبارک و تعالی مرا قبول نموده است.»(2)

2- آیت اللّه حسنعلی نجابت: وقتی که بنده خدمت آیت اللّه آقا سید علی قاضی مشرف شدم فرمودند: «هر حقی که هرکس بر گردن تو دارد باید ادا کنی.»

خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن اینجا هم نیست که از او طلب رضایت کنم.

فرمودند:«هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی.»

گفتم: آدرس ندارم.

گفتند: «باید پیدا کنی.»

ص: 1343


1- . نور مجرد، ج 2 / 540.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 83.

آقای قاضی فرمودند:«هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست؛ یعنی اینها همه مال حضرت احدیت است و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرارداده است.»(1)

3- یکی از طلاب: به خدمت حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رسیدم و عرض کردم: دستوری به من بفرمایید.

آقا فرمود: «گناه نکن.»

عرض کردم: آقا دیگه من با این سن و سال بالا که مرتکب گناه نمی شوم، یک ذکری، دستوری دیگر به من بدهید.

آقا فرمود: «بگویم دیروز در منزل چکار کردی؟»

عرض کردم: بگویید.

همینکه آقا گفت، من خشکم زد و با خداحافظی، سریعاً از محضر ایشان دور شدم.(2)،(3)

4- آیت اللّه محمد محمدی ری شهری: از ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} پرسیدم که: استادشان آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی را تاکنون در خواب دیده اند؟

فرمودند: «آری! در عالم رؤیا به من گفت: اگر تعارضی میان درس و نماز جماعت یا اول وقت پیش آمد، درس مقدم است، چون نماز جماعت (یا اول وقت)، مستحب است و درس، واجب.»(4)

5- یک بار طلبه ای خدمت آقا {آیت اللّه محمدتقی بهجت} رسید و تقاضای دستور العمل نمود.

آقا فرمود: «دستورالعمل! کو عمل کننده؟ کو عمل کننده آقا!»

وی گفت: «آقا! نصیحت بفرمایید. دعا کنید عمل کنیم.»

ص: 1344


1- . عطش / 310.
2- . البته باید توجه داشت گناه هرکس متناسب با خودش است و ممکن است بعضی از کارها برای برخی گناه محسوب نشود.
3- . فریادگر توحید / 218.
4- . زمزم عرفان / 67.

ایشان فرمود: «دعا که می کنیم، دعا که چیزی نیست که انجام ندهیم، ولی همین کافی نیست، بعضی مطالب دوایی است نه فقط دعایی.»

باز وی گفت: «حالا دستورالعملی بدهید؟»

آقا فرمودند: «یک چیزی به شما می گویم، هرجا بروید این است و جز این نیست. بروید گناه نکنید.»(1)

6- یکی از طلاب: روزی به خدمت حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده، مانند دستورات مرحوم بیدآبادی عمل کنیم؟

آقا جواب دادند: «مرحوم بیدآبادی و بزرگان دیگر برای اسلام زحمات بسیار کشیدند، ولی هرکدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند، ولی من راهم این است که دستورالعمل، فقط در یک چیز جمع شده، در یک کلمه خیلی کوچک، خیلی کوچک و آن ترک گناه است، ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است و تمام دستورات، خودشان بعداً می آید. ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد. شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید.»(2)

7- استاد کریم محمودحقیقی: اولین روزی که بنده خدمت آقای انصاری {همدانی} رسیدم به دست و پایشان افتادم و التماس و گریه زیادی کردم که آقا! چکار کنم آدم شوم؟

ایشان با یک لبخندی فرمودند: «کاری ندارد! هرچه خدا گفته بکن، بکن، هرچه خدا گفته نکن، نکن.»(3)

ص: 1345


1- . فریادگر توحید / 152.
2- . فریادگر توحید / 217.
3- . سوخته / 60.

یقین و باور

کلام ولیّ خداوند

1- امام خمینی: ما به حسب برهان و ادراک عقلی، همه می دانیم که مردگان به انسان نمی توانند آزاری دهند و همه مرده های عالم به قدر مگسی حرکت ندارند و می دانیم که در تاریکی، مردگان زنده نمی شوند، با این وصف، در شب تاریک از مردگان وحشت داریم و وهم ما غلبه بر عقل می کند، و این برای آن است که قلب به این حقیقت عقلیه ایمان نیاورده و این ادراک عقلی به قلب نرسیده، ولی آنها که با تکرر عمل و کثرت اقدام و زیادت مراودت در شب های تار در قبرستان ها این مطلب علمی را به قلب رساندند، از مردگان وحشت نکنند، بلکه در قبرستان ها منزل کنند و با وادی خاموشان مأنوس شوند.

دسته اول و دوم، در علم به اینکه از مردگان به کسی آزار نرسد شریک بودند، ولی در ایمان به این مطلب با هم مختلف بودند. از این جهت، علم آنها در آنها اثری نکرد، ولی ایمان دسته دوم، آنها را از وحشت خیالی موهوم بیرون آورد.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: نور سیاه، افضل نورهاست و نشان مرتبه یقین است و با آن می توان بدون نیاز به توجّه و چشم، تمام آسمان ها و زمین را دید.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: اگر قصد دارید که یقین خود را محک بزنید، باید بدانید که کسی را به مقام یقین راه می دهند که ارزش چند چیز در نزد او یکسان باشد:

اول: فقر و غنا.

دوم: عزت و ذلت.

سوم: تعریف و تکذیب.

ص: 1346


1- . شرح حدیث «جنود عقل و جهل» / 88.
2- . مصباح الهدی / 103.

پس هر قدر که ارزش این مفاهیم برای شما یکسان بود به همان اندازه و مطابق آن شما نیز به خداوند یقین خواهید داشت؛ نه بیشتر و نه کمتر.(1)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: من خدا را در زندگی لمس می کنم و اگر همه عالم در این درک و فهم با ما مخالفت کنند در ما تأثیر نخواهد داشت.(2)

5- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: معرفت من به خداوند متعال همان است که «وجوده من أظهر الأشیاء.»(3) این معنا را من احساس می کنم. معرفتِ من سمعی نیست. اگر مردم همه دنیا بگویند: «تو خیال می کنی»، می گویم: شماها خیال می کنید!(4)

6- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در جواب این سؤال که: چگونه می توان به مرتبه یقین رسید؟): یک راهش، تفکر در مسائل علمی است که انسان را به علم الیقین می رساند و راه دیگر، دوام ذکر است.(5)

سرگذشت

آیت اللّه سید حسین یعقوبی: برخی خیال می کنند نسبت به حقایق دین و ائمه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» کاملاً یقین دارند، در حالی که در وقت امتحان معلوم خواهد شد که تا چه حد ادعای یقین مطابق با واقع بوده است...

همه مردم به تفکر در آیات آفاقی(6) مأمور می باشند. ما هم ممکن است فکر کنیم که مثلاً درخت را چه کسی خلق کرده و بلافاصله بگوییم: خدای متعال خلق فرموده است، ولی از این سؤال و جواب و تفکر علمی با اینکه ظاهر قضیه این است که از اثر پی به مؤثر برده ایم و عقل به

ص: 1347


1- . رند عالم سوز / 202.
2- . سیری در آفاق / 176.
3- . (وجود خداوند، آشکارترین چیزهاست.)
4- . زمزم عرفان / 116.
5- . زمزم عرفان / 116.
6- . (بیرون از نفس ما.)

به خالقیت خداوند اذعان کرده است، هیچ دگرگونی در خود مشاهده نمی کنیم، ولی همین تفکر اگر همراه با عنایت خاص خدای متعال و اولیائش باشد آثاری بس عجیب درپی خواهد داشت.

روزی در کنار نهر فرات قدم می زدم که یک کاغذ شکلات توجه مرا به خود جلب کرد. ناگهان از درون، گویا کسی به من گفت: «مثل اینکه یک نفر از اینجا عبور کرده و شکلات هم خورده است!»

با خود گفتم: بلی! همین طور است.

بلافاصله گفته شد: «تو این کاغذ را که دیدی یقین کردی کسی از اینجا رد شده و شکلات هم خورده است پس چگونه این همه مخلوقات عالم را می بینی و متوجه نمی شوی که اینها را چه کسی خلق کرده است؟!»

دیگر نمی توانم بگویم: از این تذکر چه حالی پیدا کردم. اصلاً قابل وصف نیست. آنچنان نور یقین در من شعله ور شد و به قدری به خدای متعال علاقه و محبت پیدا کردم که روی زمین افتاده، چمن های آنجا را که صنع خدا می دیدم می بوسیدم و به چشم های خود می مالیدم.(1)

ص: 1348


1- . سفینةالصادقین / 214.

منابع

1. قرآن کریم

2. 665 پرسش و پاسخ (در محضر علّامه طباطبایی قدس سره)، رخشاد، محمدحسین، نهاوندی، قم، 1380 ش، 1 ج.

3. اخلاص مند اخلاص کیش، لطیفی، محمود، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی، تبریز،

1391 ش، 1 ج.

4. الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، 2 ج.

5. ارشاد القلوب، دیلمی، حسن بن أبی الحسن، انتشارات شریف رضی، 1412 ق، 2 ج.

6. اسرارالصلوة، ملکی تبریزی، جواد / ترجمه از: رجب زاده، رضا، پیام آزادی، تهران، 1372 ش، 1 ج.

7. اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب، حسن زاده، صادق / طیّار مراغی، محمود، اندیشه هادی، قم، 1391 ش،

1 ج.

8. اشارات ایمانیه، محمدتقی اصفهانی (آقا نجفی)، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، 1388، 1 ج.

9. اقبال الاعمال، سید بن طاوس، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1409 ق، 2 ج.

10. الامالی، شیخ صدوق، کتابچی، تهران، 1376 ش، 1 ج.

11. الامالی، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، 1 ج.

12. امام به روایت دانشوران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1392 ش، 1 ج.

13. امام شناسی، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 18 ج.

14. انسان در عرف عرفان، حسن زاده آملی، حسن، سروش، تهران، 1378، 1 ج.

15. آداب الصلاة، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378 ش، 1 ج.

16. آسمانی، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشوس، انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشوس، تهران، 1383 ش، 1 ج.

17. آغاز و انجام، خواجه نصیرالدین طوسی، وزارت ارشاد، تهران، 1374، 1 ج.

18. آفتاب خوبان، صداقت، سید علی اکبر، نشر میم، قم، 1381 ش، 1 ج.

19. آیت نور (زندگی نامه علّامه سید محمدحسین تهرانی)، جمعی از فضلا، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس،

1427 ق، 1 ج.

20. آیت الحق، ج 1، قاضی، سید محمدحسن (مترجم؛ قاضی نیا، سید محمدعلی)، حکمت سینا (بصیرت) و حکمت، 1389 ش.

21. آینه حسن، میرشکاری، اصغر / بصیرت منش، حمید، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1392 ش، 1 ج.

ص: 1349

22. آیین رستگاری (مصاحبات علّامه سید محمدحسین تهرانی در رابطه با سیر و سلوک إلی اللّه)، مکتب وحی، تهران، 1434 ق، 1 ج.

23. بانک جامع خاطرات امام خمینی، مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، اصفهان، 1390 ش.

24. بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق، 111 ج.

25. بررسی های اسلامی، طباطبایی، محمدحسین، بوستان کتاب، قم، 1388 ش، 2 ج.

26. برگی از دفتر آفتاب، باقی زاده، رضا، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی مشهور، قم، 1379 ش، 1 ج.

27. به سوی محبوب، ساعی، سید مهدی، انتشارات شفق، قم، 1383 ش، 1 ج.

28. بهترین کاسب قرن، عابد نهاوندی، علی، نشر سبحان، تهران، 1385 ش، 1 ج.

29. بهجت عارفان در حدیث دیگران، باقی زاده، رضا، انتشارات زائر، قم، 1379 ش، 1 ج.

30. پا به پای آفتاب، ستوده، امیررضا، پنجره، تهران، 1380 ش، 6 ج.

31. پاسداران حریم عشق، سعادت پرور، علی، احیاء کتاب، تهران، 1388 ش، 10 ج.

32. پایگاه اطلاع رسانی حوزه نت / گنجینه معارف / آیت اللّه بهجت (ره) از زبان فرزند

33. پرتو آفتاب، عراقچی، علی، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1389 ش، 1 ج.

34. پرتویی از خورشید، رودسری، حسین، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1394 ش، 1 ج.

35. پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت ج 1، اسلام جو، حامد، آخرین وصی، قم، چاپ بیست و پنجم، 1 ج.

36. پرسش های شما و پاسخ های آیت اللَّه بهجت ج 2، کمری زاده، محسن، آخرین وصی، قم، چاپ پانزدهم، 1 ج.

37. پرواز در ملکوت، یوسفی، محمد، خورشید هدایت، قم، 1390 ش، 1 ج.

38. پندنامه سعادت، سعادت پرور، علی، دفتر تنظیم و نشر آثار آیت الله سعادت پرور، قم، 1385 ش، 1 ج.

39. تحف العقول، حرانی، حسن بن شعبه، جامعه مدرسین قم، قم، 1404 ق، 1 ج.

40. تذکرةالسالکین، صدرایی خویی، علی، انتشارات خویی، قم، 1390 ش، ج 1.

41. تذکرةالمتقین، بهاری همدانی، محمد، انتشارات نهاوندی، قم، 1378، 1 ج.

42. ترجمه و شرح دعای سحر، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1388 ش، 1 ج.

43. تفسیر سوره حمد،امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1375 ش، 1 ج

44. تفسیر عرائس البیان فی حقائق القرآن، بقلی شیرازی، روزبهان، دار الکتب العلمیة، بیروت، 2008 م، 3 ج.

45. تمهیدات، عین القضات همدانی، دانشگاه تهران، تهران، 1341، 1 ج.

46. تندیس اخلاص، محمدی ری شهری، محمد، انتشارات دارالحدیث، 1376 ش، 1 ج.

47. تندیس عشق، احمدی جلفایی، حمید، انتشارات منشور وحی، قم، 1386 ش، 1 ج.

48. توحید علمی و عینی، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1428 ق، 1 ج.

ص: 1350

49. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407 ق، 10 ج.

50. جامع الاخبار، شعیری، تاج الدین محمد بن محمد، حیدریه، نجف، 1 ج.

51. جرعه های جان بخش، گلی زواره، غلامرضا، موسسه فرهنگی - انتشاراتی حضور، قم، 1377 ش، 1 ج.

52. جمال السالکین، هاشمی گلپایگانی، سید محمدصالح، بینش مطهر، تهران، 1399 ش، 2 ج.

53. جمع پراکنده، برزگر، محسن، مؤلف، قم، 1380 ش، 1 ج.

54. الجواهر السنیة، عاملی، شیخ حرّ، انتشارات دهقان، تهران، 1380 ش، 1 ج.

55. جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1373 ش، 1 ج.

56. حدیث دلتنگی، شمس الدین، سید مهدی، مؤسسه توسعه فرهنگ قرآنی، قم، 1390 ش، 1 ج.

57. حسن دل، بیدآبادی، محمد بن محمد رفیع، نهاوندی، قم، 1380 ش، 1 ج.

58. خاطرات جناب شیخ، حسین پور، رضا، انتشارات نور نرگس، تهران، 1384 ش، 1 ج.

59. خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1387 ش، 1 ج.

60. خاطرات سال های نجف، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار

امام خمینی)، تهران، 1392 ش، 2 ج.

61. خرمن معرفت، موسوی مطلق، سید عباس، هنارس، قم، 1388 ش، 1 ج.

62. داستان های شگفت، دستغیب، سید عبدالحسین، دفتر انتشارات اسلامی، 1382 ش، 1 ج.

63. در آسمان معرفت، حسن زاده آملی، حسن، انتشارات تشیع، قم، 1375 ش، 1 ج.

64. در جستجوی استاد، حسن زاده، صادق، انتشارت آل علی ع، قم، 1380 ش، 1 ج.

65. در حریم وصال، صوفی نیارکی، تقی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1382 ش، 1 ج.

66. در سایه آفتاب، رحیمیان، محمد حسن، موسسه پاسدار اسلام، قم، 1371 ش، 1 ج.

67. در کوچه عشق، حسینی، سید صادق / نعمتی، حسین، مهر خوبان، تهران، 1380 ش، 1 ج.

68. در کوی بی نشان ها، کرمی نژاد، مصطفی، نهاوندی، قم، 1379 ش، 1 ج.

69. در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، انتشارات سلسله مهر، تهران، 1389 ش، 1 ج.

70. در محضر آقا نجفی، قاسمی، رحیم، مجمع ذخایر اسلامی، قم، 1394 ش، 2 ج.

71. در محضر آیت اللّه العظمی بهجت ج 1، رخ شاد، محمدحسین، موسسه فرهنگی سماء، قم، 1382 ش، 1 ج.

72. در محضر آیت اللّه العظمی بهجت ج 2، رخ شاد، محمدحسین، موسسه فرهنگی سماء، قم، 1389 ش، 1 ج.

73. در محضر آیت اللّه العظمی بهجت ج 3، رخ شاد، محمدحسین، موسسه فرهنگی سماء، قم، 1387 ش، 1 ج.

74. در محضر لاهوتیان ج 1، مجاهدی، محمدعلی، انتشارات مستجار، تهران، 1394 ش، 1 ج.

ص: 1351

75. در محضر لاهوتیان ج 2، مجاهدی، محمدعلی، انتشارات مستجار، تهران، 1395 ش، 1 ج.

76. دروس معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، الف لام میم، قم، 1385 ش، 1 ج.

77. دریای عرفان، هاشمیان، هادی، مؤسسه فرهنگی طه، قم، 1379 ش، 1 ج.

78. دعائم الإسلام، ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، 1385 ق، 2 ج.

79. دلشده، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران، 1386 ش، 1 ج.

80. ده رساله، فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، مرکز تحقیقات علمی و دینی امام امیرالمومنین علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، اصفهان، 1371 ش، 1 ج.

81. دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت)، شفیعی، سید حسن، قدس، 1375 ش، 1 ج.

82. دیدار با ابرار (شهید دستغیب، لاله محراب)، نورمحمدی، محمدجواد، شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران،

1382 ش، 1 ج.

83. راز دل، سعادت پرور، علی، احیاء کتاب، تهران، 1383 ش، 1 ج.

84. راه روشن (ترجمه کتاب المحجة البیضاء فی تهذیب الإحیاء، اثر فیض کاشانی، محمد)، عارف، محمدصادق، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1372 ش، 8 ج.

85. رساله سیر و سلوک، سید محمدمهدی بحرالعلوم (شارح: تهرانی، علّامه سید محمدحسین)، علّامه طباطبایی،

مشهد مقدس، 1418 ق، 1 ج.

86. رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الألباب، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد

مقدس، 1417 ق، 1 ج.

87. رساله لقاءالله، ملکی تبریزی، جواد، آل علی علیه السلام، قم، 1385، 1 ج.

88. رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور، حسن زاده آملی، حسن، تشیع، قم، 1371 ش، 1 ج.

89. رسائل شیخ اشراق، سهروردی، شهاب الدین (شیخ اشراق)، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1375، 4 ج.

90. رسائل عرفانی، سعادت پرور، علی، تشیع، قم، 1390 ش، 1 ج.

91. رند عالم سوز، هوشنگی (کاظمی)، مجید، موسسه فرهنگی انتشاراتی طوبای محبت، قم، 1395 ش، 1 ج.

92. روح مجرد، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1420 ق، 1 ج.

93. روح و ریحان، صداقت، سید علی اکبر، بخشایش، قم، 1382 ش، 1 ج.

94. روزنه هایی از عالم غیب، خرازی، محسن، مسجد مقدس جمکران، قم، 1387 ش، 1 ج.

95. رهنمای سلوک، حق شناس، عبدالکریم، قم، 1388 ش، 1 ج.

96. ز مهر افروخته، تهرانی، علی، انتشارات سروش، تهران، 1389 ش، 1 ج.

97. زمزم عرفان، محمدی ری شهری، محمد، دارالحدیث، قم، 1389 ش، 1 ج.

98. زملک تا ملکوت، حق شناس، عبدالکریم، قم، 1385 ش، 3 ج.

ص: 1352

99. زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری، گروه پژوهش مؤسّسه فرهنگی دارالهدی، خُلُق، قم، 1387 ش، 1 ج.

100. زندگی نامه عارف الهی آقا محمدرضا قمشه ای (حکیم صهبا)، ناجی اصفهانی، حامد / بهرامی قصرچمی، خلیل، کانون پژوهش، تهران، 1378 ش، 1 ج.

101. الزهد، اهوازی، حسین بن سعید، المطبعة العلمیة، قم، 1402 ق، 1 ج.

102. سایت جدید آیت اللّه بهجت ← https://bahjat.ir/fa/content/1020

103. سایت قدیم آیت اللّه بهجت / منتخبی از مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت / منتشر شده در

پنج شنبه 26 آبان 1390.

104. سرالاسراء، سعادت پرور، علی، (ترجمه از: سید محمدجواد وزیری فرد)، احیاءالتراث، تهران، 1385 ش، 4 ج.

105. سرالصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378 ش، 1 ج.

106. سفینةالصادقین، یعقوبی قائنی، سید حسین، فقه، قم، 1393 ش، 1 ج.

107. سلسله موی دوست، فرهانی، مجتبی، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1387 ش، 1 ج.

108. سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، بحرانی، حسین بن علی، وثوق، قم، 1379 ش، 1 ج.

109. سلوک معنوی، اسدی، اکبر، انتشارات پارسیان، قم، 1380 ش، 1 ج.

110. سوخته، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران، 1392 ش، 1 ج.

111. سیره آفتاب، امام خمینی و دیگران، دفتر نشر معارف، قم، 1389 ش، 1 ج.

112. سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی، اردشیری لاجیمی، حسن، دفتر عقل، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، قم، 1388 ش، 1 ج.

113. سیری در آفاق، حیدری کاشانی، حسین، اعتماد، قم، 1379 ش، 1 ج.

114. سیری در سیره علمی و عملی علّامه طباطبایی از نگاه فرزانگان، شمس، مرادعلی، اسوه، قم، 1387 ش، 1 ج.

115. شذرات المعارف، شاه آبادی، محمدعلی، ستاد بزرگداشت مقام عرفان و شهادت، تهران، 1380 ش، 1 ج.

116. شرح چهل حدیث (اربعین حدیث)، امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1387 ش، 1 ج.

117. شرح حدیث «جنود عقل و جهل»، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1377 ش، 1 ج.

118. شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، کتابخانه آیت الله مرعشی نحفی، قم، 1404ق، 20 ج.

119. شهیدان محراب (ویژه نامه شهدای محراب حضرات آیات مدنی، دستغیب، صدوقی و اشرفی اصفهانی)، اسحاقی، حسین، مرکز پژوهش های صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، 1388 ش، 1 ج.

ص: 1353

120. شیدا، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران، 1386 ش، 1 ج.

121. صحبت جانان، صداقت، سید علی اکبر، مطبوعات دینی، قم، 1382 ش، 1 ج.

122. صحیفه امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1389 ش، 22 ج.

123. صحیفه دل، بصیرت منش، حمید / طاهری، مرتضی / میرشکاری، اصغر، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی)، تهران، 1385 ش، 2 ج.

124. صد کلمه در معرفت نفس، حسن زاده آملی، حسن، قیام، قم، 1386 ش، 1 ج.

125. صراط سلوک، محیطی، علی، انتشارات آل علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، قم، 1381 ش، 1 ج.

126. طبیب دل ها، حسن زاده، صادق، انتشارات استاد احمد مطهری، 1379 ش، 1 ج.

127. عارف کامل، معاونت پژوهشی بنیاد فرهنگی شهید شاه آبادی، ستاد بزرگداشت مقام عرفان و شهادت، تهران، 1380 ش، 1 ج.

128. العبد، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس تهران، 1392 ش، 1 ج.

129. عطش، هیأت تحریریه مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران، 1385 ش، 1 ج.

130. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، دار سید الشهداء للنشر، قم، 1405 ق، 4 ج.

131. عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، مکتبة الداوری، قم، چاپ اول، 1 ج.

132. غرر الحکم و درر الکلم، تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410 ق، 1 ج.

133. غم عشق، شوشتری، عبدالقائم، طوبای محبت، قم، 1388 ش، 1 ج.

134. الفتوحات المکیة، محیی الدین بن عربی، دار الصادر، بیروت، چاپ اول، 4 ج.

135. فریادگر توحید، دفتر انتشارات انصاری، انتشارات انصاری، تهران، 1389 ش، 1 ج.

136. فصل صبر، بصیرت منش، حمید / میرشکاری، اصغر، عروج (وابسته به مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی)، 1388 ش، 1 ج.

137. فیض نجف، قاسمی، رحیم، مجمع ذخایر اسلامی (مؤسسه تاریخ علم و فرهنگ)، قم، 1393 ش، 2 ج.

138. فیلسوف فطرت، مرتضوی، علی حیدر، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1386 ش، 1 ج.

139. قرآن کریم

140. کافی، کلینی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407 ق، 8 ج.

141. کشف الغمّه، اربلی، علی بن عیسی، مکتبة بنی هاشمی، تبریز، 1381 ق، 2 ج.

142. کیمیای محبت، محمدی ری شهری، محمد، دارالحدیث، قم، 1383 ش، 1 ج.

143. کیهان فرهنگی (شماره 203)، مؤسسه کیهان، تهران، شهریور 1382.

ص: 1354

144. کیهان فرهنگی (شماره 206)، مؤسسه کیهان، تهران، آذر 1382.

145. گنجینه دانشمندان، شریف رازی، محمد، کتاب فروشی اسلامیه، تهران، 1352 ش، 9 ج.

146. گوهرهای حکیمانه، عاصمی، مهدی، انتشارات خادم الرضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، قم، 1384 ش، 1 ج.

147. اللّه شناسی/تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1426 ق، 3 ج.

148. متن بیانات اخلاقی، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، مکتب وحی، تهران، 1 ج.

149. مجله خُلُق (شماره 11)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، خرداد و تیر 1388 ش.

150. مجله خُلُق (شماره 14)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، آذر و دی 1388 ش.

151. مجله خُلُق (شماره 17)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، خرداد و تیر 1389 ش.

152. مجله خُلُق (شماره 22)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، فروردین و اردیبهشت 1390 ش.

153. مجله خُلُق (شماره 26)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، آذر و دی 1390 ش.

154. مجله خُلُق (شماره 27)، مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم، بهمن و اسفند 1390 ش.

155. مجله مبلغان (شماره 49)، اداره کل فرهنگ، هنر و رسانه حوزه های علمیه، قم، دی و بهمن 1382 ش.

156. مجموعه آثار آقا محمدرضا قمشه ای، ناجی اصفهانی، حامد / بهرامی قصرچمی، خلیل، کانون پژوهش، اصفهان، 1378، 1 ج.

157. مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، کنگره بزرگداشت آیت اللّه حاج

سید علی آقا قاضی، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی، تبریز، 1391 ش، 2 ج.

158. مجموعه مقالات، حسن زاده آملی، حسن، دفتر تبلیغات، قم، 1376 ش، 1 ج.

159. مجموعه ورّام، ورّام بن أبی فراس، انتشارات مکتبة الفقیة، قم، 1410 ق، 2 جلد در یک مجلّد.

160. المراقبات، ملکی تبریزی، جواد/ ترجمه از: محدث، ابراهیم، نشر اخلاق، قم، 1375، 1 ج.

161. المزار الکبیر، ابن مشهدی، محمد بن جعفر، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1419 ق،

162. مژده دلدار، صداقت، سید علی اکبر، بکا (ایده برتر)، قم، 1390 ش، 1 ج.

163. مستدرک الوسائل، محدث نوری، مؤسسة آل البیت، قم، 1408 ق، 18 ج.

164. المصباح، کفعمی، ابراهیم بن علی، انتشارات دارالرضی، قم، 1405 ق، 1 ج.

165. مصباح الشریعه، جعفر بن محمد الصادق، مؤسسه اعلمی، بیروت، 1400 ق، 1 ج.

166. مصباح المتهجد، شیخ طوسی، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411 ق، 1 ج.

167. مصباح الهدی در نگرش و روش عرفانی اهل محبّت و ولاء، طیّب، مهدی، سفینه، 1392 ش، 1 ج.

168. مطلع انوار، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، مکتب وحی، تهران، 1389 ق، 13 ج.

169. معادشناسی، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، نور ملکوت قرآن، مشهد مقدس، 1423 ق، 10 ج.

170. معراج السعادة، نراقی، احمد بن محمدمهدی، موسسه انتشارات هجرت، قم، 1378 ش، 1 ج.

171. مقالات فارسی، حسن زاده آملی، حسن، کنگره شیخ مفید، قم، 1 ج.

172. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جامعه مدرسین، قم، 1413 ق، 4 ج.

ص: 1355

173. مناقب آل أبی طالب، مازندرانی، محمد بن شهر آشوب، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379ق، 4ج.

174. مهج الدعوات، سید بن طاوس، دارالذخائر، قم، 1411 ق، 1 ج.

175. مهرتابان، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1423 ق، 1 ج.

176. میل معشوقان، صداقت، سید علی اکبر، ایده برتر، تهران، 1390 ش، 1 ج.

177. نامه کنگره بزرگداشت فقیه متأله آیت اللّه سید علی آقا قاضی، کنگره بزرگداشت فقیه متأله آیت اللّه سید علی آقا قاضی، تبریز،1391 ش، 2 ج.

178. نامه ها برنامه ها، حسن زاده آملی، حسن، الف لام میم، قم، 1386 ش، 1 ج.

179. نردبان آسمان، اسدی، اکبر، قدس، قم، 1376 ش، 1 ج.

180. نکته های ناب، باقی زاده، رضا، کمال اندیشه، تهران، 1385 ش، 1 ج.

181. نور مجرد ج 2 و 1، تهرانی، سید محمدصادق، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1433 ق، 2 ج.

182. نور مجرد ج 3، تهرانی، سید محمدصادق، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1438 ق، 1 ج.

183. نور ملکوت قرآن، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1427 ق، 4 ج.

184. نهج البلاغة، شریف الرضی، محمد بن حسین (صبحی صالح)، هجرت، قم، 1414 ق، 1 ج.

185. وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، مشهد مقدس، 1 ج.

186. ولایت فقیه در حکومت اسلام، تهرانی، علّامه سید محمدحسین، علّامه طباطبایی، مشهد مقدس، 1421 ق، 4 ج.

187. هزار و یک کلمه، حسن زاده آملی، حسن، بوستان کتاب، قم، 1381 ش، 6 ج.

188. هزار و یک نکته، حسن زاده آملی، حسن، رجاء، تهران، 1365 ش، 1 ج.

189. یادنامه مفسر کبیر استاد علّامه طباطبایی، جمعی از نویسندگان، شفق، قم، 1361 ش، 1 ج.

190. یادواره شهید حضرت آیت اللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی، دستغیب، سید محمدهاشم، کانون تربیت، شیراز، 1363 ش، 1 ج.

ص: 1356

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109