به سوی او : دائرة المعارف سیر و سلوک

مشخصات کتاب

سرشناسه:مهدوی، سیدحسین، 1355-

عنوان و نام پديدآور:به سوی او (دایره المعارف سیر و سلوک)/حسین مهدوی.

مشخصات نشر:اصفهان: نور الحیات ،1401.

مشخصات ظاهری:1356ص.

شابک:978-622-5985-20-9

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتابنامه:ص.1349-1356.

موضوع:آداب طریقت

*Customs of the order

رده بندی کنگره:BP288/3

رده بندی دیویی:297/84

شماره کتابشناسی ملی:9123321

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

نام کتاب: به سوی او (دائرةالمعارف سیر و سلوک)

مؤلف: حسین مهدوی

انتشارات : نورالحیات

چاپ : اول – زمستان 1401شمسی

شابک : 9786225985209

قیمت : ریال

تکثیر و چاپ بخشی یا تمام این اثر برای تمام شخصیت های حقیقی و حقوقی

آزاد و بلامانع است.

ص: 2

به سوی او

(دائرةالمعارف سیر و سلوک)

ص: 3

تقدیم به محضر گل های سرْسبد خلقت،

حضرت خاتم الأنبیاء و سیدالأوصیاء و

فاطمه زهرا و فرزندان معصومین شان

و همچنین حضرت أباالفضل العباس

و زینب کبری و فاطمه معصومه_

که جان و حیات خویش را فدای

بشر نمودند تا او را از

جهنم بدبختی

به بهشت

خوش بختی

سوق دهند.

ص: 4

فهرست مطالب

چند نکته ضروری..... 8

ابدال و اوتاد..... 9

اخلاص..... 16

ادب..... 49

ارتباط با اولیاءاللّه..... 66

استاد و شاگرد..... 70

استعدادها (ظرفیت ها، قابلیت ها، عین ثابت ها)..... 173

امور خارق العاده و کرامات..... 192

امید، یأس..... 203

انواع سیر و سلوک..... 205

اولیاءالله، مظاهر خداوندند..... 213

اهمیّت و لزوم سیر و سلوک..... 230

آزادگی و عزّت نفس..... 238

برخی از آثار سیر و سلوک..... 241

برخی از عوامل مؤثر در آسان شدن در سیر و سلوک..... 251

برخی از موانع سیر و سلوک..... 254

برکات اولیاءالله..... 261

ص: 1

برنامه روزانه اولیاءالله..... 271

بزرگواری..... 273

تأثیر معنوی زمان، مکان، اعمال، احوال، حوادث..... 288

تسلیم بودن در برابر خداوند..... 317

تکامل در عوالم بعد از دنیا 325

تلاش و کوشش..... 335

تواضع..... 341

توسل به اولیاءاللّه..... 358

توسل به اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»..... 362

توکل و اعتماد به خداوند..... 370

جدایی راه اولیاءالله از راه دراویش و صوفیه..... 384

جذبه، تحول، جهش معنوی..... 386

جلسات اخلاقی و موعظه..... 405

حالات غیرعادی اولیاءالله..... 416

حجاب های ظلمانی و نورانی..... 425

حزن و اندوه..... 430

حضور قلب و توجّه..... 431

خشم و غضب..... 449

خطر، قدرت، دشمنی نفس..... 454

ص: 2

خطورات..... 461

خواب دیدن (رؤیا)..... 469

خوابیدن، بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)..... 480

خوابیدن..... 480

بیداری (سحرخیزی، بیداری بین الطلوعین)..... 484

خودپرستی،

خداپرستی..... 490

خوردن، گرسنگی..... 512

دستورالعمل ها 548

دعا 565

دلبستگی ها و عدم دلبستگی ها 569

دور بودن اکثر مردم از خداوند..... 588

ذکر و یاد خداوند، غفلت از خداوند..... 593

رفیق راه..... 623

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)، مدارا با بدن و نفس..... 628

ریاضت (سخت گرفتن بر بدن و نفس)..... 628

مدارا با بدن و نفس..... 632

سختی و بلا، عافیت..... 643

سخن گفتن، سکوت..... 663

سفرهای چهارگانه انسان..... 671

ص: 3

سکینه و آرامش..... 685

سیاست و جامعه..... 696

شریعت، طریقت، حقیقت..... 707

شعر و شعرا 711

شوخی و مزاح..... 716

شهرت..... 720

شهوت..... 726

شیطان..... 734

صبر و استقامت..... 747

صداقت در سلوک..... 761

صدای خوش و زیبا 768

ضعف و فقر انسان..... 770

طهارت، وسواس..... 782

عادات، رسوم، ظواهر امور..... 790

عبادت و عمل صالح..... 798

عرفان نظری..... 812

عزلت و فاصله گرفتن از مردم..... 820

عزم و اراده..... 836

عشق به خداوند..... 839

ص: 4

عشق و محبت به اولیاءالله..... 871

عشق و محبت به اهلبیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»..... 875

علم..... 896

علم اکتسابی..... 896

علم لدنّی..... 916

عنایت خداوند به اولیاءالله..... 931

عوالم پیش رو (ملکوت، جبروت، لاهوت)..... 944

کلّیّات..... 944

ملکوت (برزخ، مثال)..... 950

جبروت (عقل، روح)..... 968

لاهوت (توحید، اسماءالحسنی)..... 974

فضل خداوند..... 980

فکر..... 983

قبض و کسالت، بسط و حال..... 986

قرب و بُعد معنوی..... 995

کتب و مکتوبات مورد عنایت اولیاءالله..... 997

کتمان اسرار و احوال..... 1007

کشف و مکاشفه..... 1018

کلیات سیر و سلوک..... 1031

ص: 5

گذشته اولیاءالله (جوانی، نوجوانی و...)..... 1037

گناه، توبه..... 1044

لباس و پوشش..... 1056

لطافت و تأثیرپذیری روح و نفس..... 1062

لهو و لعب، لغو..... 1068

مادیّات..... 1070

مخالفت و رنجاندن اولیاءالله..... 1083

مخالفت و مبارزه با نفس..... 1107

مراتب حقیقت انسان..... 1115

کلّیّات..... 1115

مرتبه نفس..... 1124

مرتبه قلب..... 1150

مرتبه سرّ، خفیّ، أَخفی..... 1152

مراقبه..... 1183

مرگ و آخرت..... 1200

مستحبّات و مکروهات..... 1208

معاشرت با خانواده..... 1217

معاشرت با مردم..... 1241

معرفت خداوند..... 1254

ص: 6

مقام و جایگاه اولیاءاللّه..... 1258

مکر و حیله های نفس..... 1274

مناجاتی، خراباتی..... 1282

نقش اهل بیت عَلَیْهِمُ السَّلَامُ در سیر و سلوک..... 1288

نماز..... 1310

کلّیّات..... 1310

نماز اول وقت..... 1314

فصل بین نمازها 1315

نماز جماعت..... 1317

نمازهای مستحبی..... 1321

نماز شب..... 1323

واجبات و محرّمات..... 1332

یقین و باور..... 1346

منابع..... 1349

ص: 7

چند نکته ضروری

اشاره

چند نکته لازم به ذکر قبل از مطالعه این اثر:

1- مجموعه حاضر، حاصل مطالعه زندگینامه و کتب مربوط به حدود 37 نفر از اولیاء الهی می باشد که مطالب منتخب آنها به صورت موضوعی در کنار یکدیگر قرارگرفته است.

2- مخاطب اصلی این اثر، محققین و پژوهشگران هستند، زیرا ما مطالب گوناگونی که بعضا بالاتر از سطح فکر عموم بوده و یا با هم تناقض و تضاد دارند را با هم گرد آوره ایم تا محققین و پژوهشگران، با تحقیق و پژوهش به رأی و نظر صحیح دست پیدا کنند، لذا افرادی که جزو این دو گروه نیستند باید جانب احتیاط را گرفته و سؤالات و شبهات خویش - که ناشی از مطالعه مطالب سنگین و ناهمگون این اثر است - را با اهل فنّ در میان بگذارند تا دچار آسیب معنوی نگشته و تکلیفی نیز متوجه مدوّن این اثر نگردد.

3- نکته بسیار مهم و حائز اهمیت دیگر این است که برای انجام بسیاری از اذکار و اعمال و دستورالعمل های این اثر باید با اهل معرفت، مشورت نموده و از آنان کسب اجازه نمود.

4- سعی شده است متون منقول، همان عبارات منبع باشد اما در پاره ای از موارد به دلائلی مثل روان و واضح شدن متن، دوری از مطالبی که مورد نیاز و مد نظر ما نبوده و... با حفظ مضمون و معنای مدّ نظر مولف، مقداری دخل و تصرف صورت گرفته است.

5- در این مجموعه علاوه بر سایر کتب، از کتب موجود در نرم افزارهای مراکز و مؤسسات زیر بهره گرفته شده است که از آنان تشکر می کنیم:

الف: مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی (نور).

ب: مؤسسه آئین مکتب وحی.

6- عباراتی که در میان {} قرار دارد از مؤلف است.

7- تکثیر و چاپ بخشی یا تمام این اثر برای تمام شخصیت های حقیقی و حقوقی آزاد و بلامانع است.

ص: 8

ابدال و اوتاد

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی نجفی اصفهانی (آقا نجفی): به قدر میسور در نجف اشرف بر این عمل {ختمی خاص} مواظبت نمودم و اسرار عجیبه مشاهده کردم؛ از آن جمله در شب چهارشنبه در مسجد سهله هنگام سحر، شخصی از رجال الغیب را دیدم و سؤالات بسیاری از او نمودم و جواب آنها را از فرمایش حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نقل می فرمود.

از جمله پرسش ها هویت رجال الغیب و چگونگی ارتباط آنها با امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است که آن مرد الهی در پاسخ فرمود: «رجال الغیب اشخاصی هستند که از جانب حضرت صاحب الزمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مأمور هستند که در صحراها و بیابان ها، شیعیان آن حضرت را دستگیری نمایند و قدرت بر طی الارض دارند و از آن حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» علوم را کسب نموده اند، ولی شخص آن جناب را مشاهده نمی کنند و فیوضات آن جناب به آنها می رسد و از جمله مقربین درگاه الهی می باشند و بر جمله ای از علوم بلایا و منایا مطلع می باشند و از خواص صحابه و از اهل سرّ هستند و همه السنه(1) را می فهمند و عرایض شیعیان را به خدمت امام همام «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» می رسانند و صدای امام را می شنوند و در بین مردم راه می روند و کسی آنها را نمی شناسد و تا زمان ظهور حضرت قائم «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» زنده هستند و در خدمت آن جناب جهاد می کنند و ملاقات آنها علی وجه التفصیل،(2) منوط به حصول ملکه و مرتبه تقوا و پرهیزکاری است.»(3)

ص: 9


1- . (زبان ها.)
2- . (مفصّلاً و طولانی مدت.)
3- . در حریم وصال / 73.

2- آقا محمد بیدآبادی: صوفیه گویند که: «در خبر است که: حضرت حق سبحانه و تعالی را از بندگان پسندیده سیصد تن اند در بسیط زمین که دل ایشان بر دل آدم صفی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

ثانیاً: چهل تن که دل ایشان بر دل موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

ثالثاً: هفت تن که دل ایشان بر دل ابراهیم خلیل «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» است و مر او راست.

رابعاً: پنج تن که قلب ایشان بر قلب جبرئیل است و مر او راست.

خامساً: سه تن که دل ایشان بر دل میکائیل است و مر او راست.

سادساً: یک تن که دل او بر دل اسرافیل است و آن قطب اقطاب است.

هرگاه یکی از آن سیصد تن بمیرند یکی از عُبّاد را به جای وی داخل کنند و از ایشان به چهل تنان و از ایشان به هفت تنان و از ایشان به پنج تنان و از آن به سه تنان [وارد کنند] و اگر قطب، فوت کند یکی از سه تنان را به جای وی بنشانند و این قطب آخرین که صاحب الزّمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است تا قیامت خواهد بود و به برکت وجود این رجال اللَّه و مردان حق، بلا و آفت از این ملّت مدفوع شود.»

جهد کن تا قابلیت آن به هم رسانی که در این سلسله درآیی و از این فرقه باشی.(1)

سرگذشت

1- آقا شیخ عباس قوچانی: یکی از رفقای اصفهانی ما گفت که: «در اصفهان روزی یک مرد دزفولی با همراه خود می گذشته است. ناگاه یک مرد اصفهانی به ایشان برخورد نموده و احوال پرسی می کند و در عین حال می پرسد: شما اهل کجا هستید؟

آن مرد می گوید: اهل دزفول.

آن مرد اصفهانی معانقه می کند و بسیار احترام می گذارد و آن مرد دزفولی را شب به خانه خود دعوت می کند.

ص: 10


1- . حسن دل / 81.

مرد دزفولی ظنین می شود که مبادا این مرد سوء قصدی درباره او داشته باشد. ناگاه آن مرد اصفهانی متوجه شده و می گوید: آقا با همراه خود تشریف بیاورید!

مرد دزفولی قدری مطمئن می شود و شب با همراه خود به خانه او می رود.

دید آن مرد اصفهانی سفره ای مهیا ساخته و انواع اغذیه را برایشان تدارک دیده است.

علّت را سؤال می کند و اصفهانی می گوید: یکی از اهالی دزفول به من محبّتی نموده است، در ازای آن محبّت هر مرد دزفولی به اصفهان وارد می شود، من یک شب از او میهمانی می کنم.

وقتی داستان را پرسیدند، گفت: من اولاد هیچ نداشتم و هرچه متوسّل می شدم خداوند به من اولاد عنایت نمی فرمود تا آنکه برای توسّل به ائمّه اطهار «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» به عتبات عالیات سفر کردم. در سامرّاء و کربلا و کاظمین و نجف متوسّل شدم نتیجه ای حاصل نشد؛ تا آنکه در نجف اشرف روزی شخصی به من گفت: اگر چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروی امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاجت تو را می دهند.

من شب های چهارشنبه را به مسجد سهله می رفتم تا اینکه یک شب به من گفتند: حاجت خود را از استاد محمدعلی نسّاج از اهالی دزفول بگیر!

من به سمت دزفول حرکت کردم. صبح اثاثیه خود را پیش خادم خود در مسافرخانه گذاشته و خودم برای جستجوی آن مرد حرکت کردم تا پس از زحمات زیادی بعد از ظهر پیدایش کردم.

او در دکان کوچکی در آخر کوچه ای مشغول نسّاجی بود. پیش رفتم. قبل از اینکه با او تکلّم کنم، ناگاه سلام نموده و اسم مرا برد و گفت: خداوند به شما پنج اولاد پسر عنایت فرمود!

من بسیار تعجب کردم و در عین حال خوشحال شدم.

استاد محمدعلی مرا به دکان خود برده و دستور داد: دو قرص نان جو و ظرفی از ماست برای من نهار آوردند. من نهار را صرف کرده و تقاضا کردم که شب را پیش آن مرد بمانم تا ببینم این مرد، شب ها به چه کاری مشغول می شود که بدین مقام رسیده است.

استاد محمدعلی گفت: من خانه ندارم خانه من همینجا است و شما شب سرما می خورید.

در جواب گفتم: خود را در لای پالتو حفظ می کنم و او اجازه داده و شب را ماندم و متوجه بودم که به چه ذکر و چه نحوه تهجّدی مشغول می شود.

ص: 11

دیدم گرفت خوابید و به هیچ کاری مشغول نشد تا اوّل اذان از خواب برخاست، اذان گفت و نماز خواند و سپس دنبال چرخ نسّاجی خود رفته و مشغول نسّاجی شد!

بسیار بر تعجّبم افزوده شد که این مرد به هیچ عملی مشغول نیست و در عین حال حائز چنین مقامی است! صبح علّتش را از او سؤال کردم.

گفت: من هرچه از نسّاجی بهره می برم جمع می کنم. موقع خرمن که جو ارزان است جو خریده و تمام آن را می دهم به یک زنی. او آنها را آرد نموده و هر روز چهار قرص؛ دو تا هنگام ظهر و دو تا هم هنگام شب برایم می آورد و من با ماست می خورم و این عادت من است.

روزی یکی از نظامیان که از لشگریان لرها بود به دکان من آمد و قدری توقّف نمود و دید این زن برای من نان جو آورد و من با ماست خوردم.

او داستان را سؤال کرد و من شرح دادم.

او خوشحال شد و گفت: آیا شما قبول زحمت مرا می کنید که به شما پول بدهم و شما همان طور که برای خود جو می خرید برای من هم خریداری نمایید و بدین زن بسپارید که هنگام ظهر و شب دو قرص برایم بیاورد؟

گفتم: بلی! من این کار را برای شما انجام می دهم.

آن شخص پول آورد و من به همین منوال جو خریده و به آن زن دادم و آن مرد هنگام ظهر و شب آمده دو قرص خود را گرفته و می رفت تا آنکه یک شب به دکان آمد و گفت: من امشب می میرم! آن آردهایی که از مال من پیش آن زن است همه را به شما بخشیدم، ولی امشب اگر کسی از شما خواست جنازه مرا برداشته و دفن کنید، شما به او کمک کنید!

من قبول کردم. نیمه شب شخصی صدا زد: استاد محمدعلی برخیز جنازه فلان را برداریم و دفن کنیم!

من از دکان بیرون آمده، او جلو و من در عقب او می رفتم تا رسیدیم به مسجدی. دیدم آن نظامی در آن مسجد فوت کرده است! جنازه را برداشتیم آوردیم در کنار شطّ. آن مرد غسل داد و من کمک می کردم.

پس از انجام کفن و دفن، من به دکان خود مراجعت کردم.

ص: 12

پس از چند شب دیدم کسی در میان تاریکی شب مرا صدا می زند که: استاد محمدعلی بیا، آقا با شما کار دارد!

من تصوّر کردم از خوانین لر است. متأثّر شدم با من چه کار دارد؟

برخاستم و با او رفتم. او از جلو و من از عقب او می رفتم تا از شهر خارج شدیم. ناگاه دیدم بیابان مانند روز روشن است. مجلسی است و جمعی دور هم نشسته اند و شخصی از همه باجلال تر در صدر قرارگرفته است.

تا ما را دید گفت: این مرد را به جای آن نظامی نصب کنید!

من گفتم: من نمی خواهم نظامی شوم!

گفت: چرا؟

گفتم که: نان حلالی از نسّاجی بدست آورده، می خورم و طالب دنیا نیستم؛ زیرا عاقبت و آخرین درجه نظامی شدن سلطنت است و من سلطنت نمی خواهم.

آن شخص همراه من آهسته گفت: ساکت شو! این شخص امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است و تو را به جای او در رسیدگی به امور مردم نصب کردند، نه آنکه سرباز و نظامی شوی.

آن وقت امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» فرمودند: به دکان خود برو و هر وقت در کاری به تو رجوع کردم انجام بده!

از جمله آن کارها، قضیه اولاد شماست که انجام دادم.»(1)

2- آقا شیخ عبّاس قوچانی: آقای حاج سید أبوالقاسم خوئی... از آقا سید حسن نامی(2) نقل نمودند که: «در مدرسه قزوینی ها(3) خادمی بوده فوق العاده خوش اخلاق و مهربان، به طوری که طلّاب مدرسه همگی در کارهای خود به او رجوع می نمودند و چون او با آغوش باز استقبال می نمود لذا آنها هم از رجوع یا هیچ گونه کاری دریغ نمی نمودند؛ حتّی هنگامی که برای تخلیه و تطهیر می رفتند، می گفتند که: آفتابه آنها را آن خادم آب کند.

ص: 13


1- . مطلع انوار، ج 1 / 130.
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان عموی آقا سید احمد لواسانی هستند.
3- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: معلوم نیست که مرادشان مدرسه در نجف اشرف است که به مدرسه قزوینی ها معروف است یا مدرسه دیگری است که در قزوین واقع است.

بالجمله شبی یکی از طلّاب متهجّد که برای وضوی نماز شب برخاست، دید از اتاق خادم نوری پیداست و تمام مدرسه مانند روز روشن است، نزدیک اتاق خادم آمد دید خادم با کسی به نحو سیدی! و مولای! تکلّم می کند. چند لحظه ای ایستاده و سپس به حجره خود رفت.

صبحگاه نزد خادم آمده و علت داستان را استفسار کرد.

خادم انکار نمود.

دومرتبه اصرار نموده و در عین حال، خصوصیات واقعه را گفته و بیان نمود که: حتّی نمی توان گمان کرد که شما در خواب با خود صحبت می نمودید، زیرا من تکلّمات هر دوی شما را می شنیدم.

چون خادم دید او از قضیه به طور کامل اطلاع دارد، گفت: حال که چنین است من قضیه را با قید چند شرط به شما می گویم: از جمله آنکه: تا وقتی در این مدرسه هستم شما داستان را برای احدی نقل نکنید، دوّم آنکه: در هر کاری که تا به حال رجوع می نمودید از این پس نیز رجوع کنید؛ آن طلبه هم قبول کرد.

خادم گفت: آن شخص که با من تکلّم می نمودند حضرت ولی عصر حجّة ابن الحسن العسکری «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بود، هفته ای دو شب بدینجا تشریف می آورند.

آن طلبه گفت: چون این را شنیدم حالم تغییر کرد و عرض کردم: بنابراین شرط اوّل را قبول دارم، لکن زیر بار شرط دوّم نمی روم.

بالجمله آن طلبه، دیگر در کارهای خود به آن خادم رجوع ننمود، ولی چون می دید طلّاب دیگر رجوع می نمایند بسیار متأثّر می شد و چون قول هم داده بود نمی توانست به آنها داستان را فاش کند تا یک شب که خواب بود، شنید که خادم او را نداء می کند که: ای فلان کس! یکی از ابدال و اوتاد حضرت ولی عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» فوت کرده و من به جای او می روم. شما اشیاء مرا بفروشید و چند فقره قرض دارم، بدهید!

{این طلبه می گوید:} من تا هراسان برخاستم و لباس پوشیدم و به حیاط مدرسه آمدم که او را ببینم، اثری از او نبود. دیدم درب اتاق خادم باز است اما خودش نیست و درب مدرسه هم مقفول می باشد.

بسیار متوحّش شدم! طلّاب را صدا زده و شرح قضیه را گفتم.

ص: 14

با آنها تمام فقرات و زوایای مدرسه را تفحّص کردیم اما خادم نبود و دیگر به هیچ وجه از او اثری پیدا نشد.»(1)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در یکی از ملاقات هایی که در اوائل نوجوانی خدمت مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد رسیده بودم، در ضمن سؤالاتی عرض کردم: آیا اوتاد و ابدال نیز خدمت شما می رسند؟

ایشان خنده ملیحی نموده و با لحن شیرینی فرمودند: «ای.»(2)

ص: 15


1- . مطلع انوار، ج 1 / 125.
2- . نور مجرد، ج 1 / 620.

اخلاص

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: و آن {نیت} عبارت است از: خالص ساختن قصد در سیر و حرکت و جمیع اعمال از برای خدای تعالی و قطع طمع از اغراض دنیویه، بلکه اخرویه، بلکه از جمیع آنچه به خود راجع شود، بلکه در اواخر حال، امر به انتفاء نیت منتهی گردد.(1)

2- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: باید دانست که وصول بدین مقامات و درجات {عالیه معنویه} بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالک به منزل مخلَصین نرسد، کشف حقیقت چنانکه باید برای او نخواهد شد.

بدان که اخلاص و خلوص بر دو قسم است:

اول: خلوص دین و طاعت برای خدای تعالی.

دوم: خلوص خود برای او.

و دلالت بر اوّل دارد کریمه شریفه: «وَ مَا اُمِرُوا إِلّا لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(2)

و بر دوم دلالت دارد کریمه شریفه: «إِلّا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(3)

و حدیث نبوی مشهور: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»(4)

دلالت بر قسم دوم دارد.

یعنی کسی بدین مرحله می رسد که خود را برای خدای تعالی خالص کند.

ص: 16


1- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 155.
2- . سوره بینة / 5. (و مأمور نشده اند جز اینکه خداوند را به گونه ای بپرستند که دین را برای وی خالص کرده باشند.)
3- . سوره صافّات / 40. (جز بندگان پاک شده و خالص شده خدا.)
4- . جامع الاخبار / 94. (هر کس چهل روز [خود و عمل خود را] برای خدا خالص کند، چشمه های حکمت از قلبش به سوی زبانش جریان یافته و ظاهر شود.)

و توضیح این اجمال آنکه: خداوند تعالی همان طور که صلاح را در قرآن کریم در بعضی از مواضع استناد به عمل داده است، کقوله تعالی: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً»(1) یا: «عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً»(2)

یا «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(3) و در بعضی از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است، کقوله تعالی: «إنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(4)

یا «وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنینَ»(5) همچنین اخلاص و خلوص را گاهی مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهی مستند به ذات.

بدیهی است که تحقّق اخلاص در مرتبه ذات، موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل، یعنی تا کسی در یکایک از اعمال و افعال و گفتار و سکون و حرکت خود اخلاص به عمل نیاورد، به مرحله اخلاص ذاتی نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیْبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»(6)

به ارجاع ضمیر مستتر فاعل «یرفع» به سوی «العمل الصالح» و معنی چنین می شود: «العمل الصّالح یرفع الکلم الطّیب»(7)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: باید دانست که: چون کسی به مرحله خلوص ذاتی برسد و بدین فیض عظمی نائل گردد، دارای آثار و خصوصیاتی خواهد بود که دیگران از آن بی نصیب و بهره اند:

اوّل: آنکه به نصّ کریمه قرآنیه، دیگر شیطان را به هیچ وجه من الوجوه بر ایشان تسلّط و اقتداری نیست: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(8)

بدیهی است که این استثناء، تشریعی نیست بلکه به واسطه اقتدار ذاتی مخلصین در مقام توحید، دیگر شیطان را قدرتی نبوده و به علّت ضعف و ناتوانی خود نمی تواند در این مرحله به آنان دست یابد.

ص: 17


1- . سوره نحل / 97. (هر کس عمل صالحی را انجام دهد.)
2- . سوره فرقان / 70. (هر کس عمل کند عمل صالحی را.)
3- . سوره رعد / 29. (آنان که ایمان آورده و اعمال صالحه بجای آورده اند.)
4- . سوره انبیاء / 75. (او از صالحان بود.)
5- . سوره تحریم / 4. (و مؤمنان صالح.)
6- . سوره فاطر / 10. (کلمه طیبه به سوی او بالا می رود و عمل شایسته آن را بالا می برد.)
7- . رساله لب اللباب / 42.
8- . سوره ص / 83. (پس به عزّتت سوگند می خورم که البتّه همه را گمراه می کنم جز بندگان پاک شده و خالص شده تو را.)

باری چون مخلصین خود را برای خدا خالص نموده، به هرچیز که می نگرند، خدا را می بینند و شیطان به هر قسم و کیفیتی بر ایشان ظهور کند، باز با نظر الهی در آن شیء می نگرند و استفاده الهیه می کنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طایفه اعتراف به عجز و مسکنت خود نموده و سپر می اندازد و إِلّا شیطان، ذاتش برای اغواء بنی آدم است و کسی نیست که بخواهد به کسی ترحّم نموده و دست از اضلال او بردارد.

دوّم: این گروه از محاسبه محشر آفاقی و حضور در آن عرصه، معاف و فارغ هستند.

در قرآن کریم وارد است که: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِی الْأرْضِ إِلّا مَنْ شَاءَ اللّهُ»(1)

از این آیه به طور حتم دستگیر می شود که به طور اجمال جماعتی از فزع و صعقه قیامت در امان اند و چون به آیه شریفه: «فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(2)

ضمیمه گردد، معلوم می شود که آن گروه که از صعقه قیامت در امان اند عبارت اند از: بندگان مخلَص خدا، زیرا بندگان مخلَص به یک معنی ابداً دارای اعمالی نیستند تا آنان را برای حساب آن در عرصه قیامت حاضر سازند. آنان به واسطه مراقبت و ریاضات شرعیه در جهاد انفسیه کشته شده و به حیات ابدی پیوسته اند و از قیامت عظمای انفسیه عبور کرده اند، در دوران مجاهده به حساب آنان رسیدگی شده و حال به واسطه قتل فی سبیل اللّه در نزد خدای خود به خلعت حیات ابدی مخلّع و از روزیّ های خاصّه خزانه ربوبی متنعّم اند.

قال عزّ من قائل: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(3)

و زیاده بر آن، آنکه احضار، فرع بر عدم حضور است و اینان قبل از پیدایش طلیعه قیامت در همه جا حاضر بوده و بر همه احوال مطّلع بوده اند، لقوله تعالی: «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»

سوّم: آنچه از ثواب و اجر به هرکس برسد و در روز قیامت به او عطا شود، در مقابل عمل او خواهد بود مگر این صنف از بندگان که کرامت الهیه بر ایشان ماوراء طور پاداش عمل است:

ص: 18


1- . سوره زمر / 68. (و در صور دمیده شود، پس هرکه در آسمان ها و زمین است بمیرد و هلاک شود مگر آن کس که خدا بخواهد.)
2- . سوره صافّات / 128 و 127. (پس به درستی که آنها البتّه احضارشدگان اند مگر بندگان مخلص خدا.)
3- . سوره آل عمران / 169. (هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند [و] نزد پروردگارشان روزیّ داده می شوند.)

«وَ ما تُجْزَوْنَ إِلّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(1)... و نیز در آیه دیگر می فرماید: «لَهُمْ مَا یَشَاؤُنَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ.(2) برای این گروه هرچه اراده و مشیت آنان تعلّق گیرد خواهد بود و در نزد ما نیز چیزی زیاده از مقدار اراده و مشیت آنان برای آنان خواهد بود.» پس معلوم می شود که از کرامات الهیه چیزهایی که فوق اراده و مشیت و بالاتر از سطح فکر و میزان طیران مرغ اختیار و اراده آنهاست، داده خواهد شد و این نکته شایان دقّت است و قابل توجّه.

چهارم: آنان دارای مقامی منیع و منصبی رفیع و مرتبه ای عظیم اند که بتوانند حمد و سپاس ذات احدیت و ثنای الهی را کما هو حقّه همان طور که سزاوار آن ذات اقدس است بجا آورند. قال عزّ من قائل: «سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلّا عِبَادَ اللّهِ الْمُخْلَصِینَ»(3) و این غایت کمال مخلوق و نهایت منصب ممکن است.(4)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: و آن، {نیت} عبارت است از آنکه: سالک منظوری در سلوک نداشته باشد جز نفس سلوک و فناء در ذات احدیت؛ و بنابراین باید سالک سیرش خالص باشد: «فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(5)

در اخبار زیادی وارد شده است که: «نیت سه مرتبه دارد»، منها ما قال الصّادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: إِنَّ الْعُبَّادَ ثَلَاثَةٌ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً فَتِلْک عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی طَلَبَ الثَّوَابِ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ فَتِلْک عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ»(6)

در اثر تأمّل و دقّت واضح خواهد شد که عبادت دو دسته اوّل به حقیقت صحیح نیست زیرا عبادت آنها به خدا و برای خدا نبوده و مرجع عبادت آنها به خودپرستی است و در واقع آنها خود

ص: 19


1- . سوره صافّات / 40 و 39. (و جزاء داده نمی شوید جز همان را که کرده اید، مگر بندگان برگزیده خدا.)
2- . سوره ق / 35. (و از برای آنها در بهشت هرچه بخواهند هست و علاوه بر مقدار خواست آنها، در نزد ما زیادتی هایی هست که به آنها می دهیم.)
3- . سوره صافّات / 160 و 159. (خداوند منزّه است از هرچه وصف کنند، مگر [وصف] بندگان پاک شده و خالص شده ما.)
4- . رساله لب اللباب / 43.
5- . سوره غافر / 14. (پس خدا را بخوانید در حالی که دین را برای او خالص کرده باشید.)
6- . کافی، ج 2 / 84. (همانا عبادت کنندگان سه دسته اند: گروهی خداوند عز و جل را از روی ترس عبادت می کنند و آن، عبادت بندگان و غلامان است؛ و گروهی خداوند تبارک و تعالی را از روی طمع ثواب عبادت می کنند و آن، عبادت مزدبران است؛ و گروهی خدا را از روی محبّت عبادت می کنند و آن، عبادت آزادگان است.)

را پرستیده اند نه خدای تعالی را، چون بازگشت عبادت آنها به همان علائق و مشتهیات نفسانی است.

و چون خودپرستی با خداپرستی جمع نمی شود، بنابراین باید بر حسب نظریه اوّل، این جماعت به خدا کافر بوده و خدا را منکر باشند لیکن چون قرآن کریم به نصّ خود اصل خداپرستی را فطری هر بشری بیان فرموده است و هرگونه تغییر و تبدیلی را در خلقت نفی نموده است: «فَأقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لا تَبْدِیلَ لَخَلْقِ اللّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(1)

بنابراین انحراف بشر از جادّه خداپرستی نیست بلکه از جادّه توحید است که خدا را در فعل و صفت واحد نمی دانند بلکه غیر او را با او سهیم و شریک می کنند و لذا قرآن در همه جا برای اثبات توحید خداوند و نفی شرک از او، قیام فرموده است.

و بر این اساس، دو دسته اوّل خدا را در منظور خود سهیم و شریک می دانند و در عین خداپرستی، از خودپرستی نیز دست بازنمی دارند و فعل خود را در عبادات برای هر دو منظور بجا می آورند و این همان شرک است و در حقیقت این دو گروه، مشرک به خدای متعال می باشند که به نصّ قرآن برای آن آمرزشی نیست.

«إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِک لِمَنْ یَشَاءُ»(2)

بنابراین عبادت آنها ابداً مثمر ثمر نبوده و آنها را به خدای متعال نزدیک نخواهد ساخت.

امّا دسته سوّم که خدا را بر اصل محبّت می پرستند که همان عبادت احرار است و در بعضی از روایات وارد است که: «فَتِلْک عِبَادَةُ الْکِرَامِ»(3)

این همان عبادت صحیحه واقعیه است و به آن نمی رسند مگر پاکان درگاه الهی. «فَهَذَا مَقَامٌ مَکنُونٌ لا یمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرونَ.»(4)

ص: 20


1- . سوره روم / 30. (پس روی خود را به سوی دین کن در حالی که میانه رو و معتدل بوده و به حقّ گرایش داشته باشی که آن همان فطرتی است که خداوند، مردم را براساس آن آفریده، تبدیلی در آفرینش خدا نیست، این است دین استوار ولیکن بیشتر مردم نمی دانند.)
2- . سوره نساء / 48. (خداوند گناه شرک را نمی آمرزد و پایین تر از آن را برای هرکس که بخواهد می آمرزد.)
3- . امالی صدوق / 38. (این عبادت کریمان و بزرگواران است.)
4- . (و این مقام پوشیده و دربستی است که جز پاکان بدان دست نیابند.)

محبّت عبارت است از: انجذاب، یعنی کشیده شدن چیزی به سوئی و حقیقتی. دسته سوّم گروهی هستند که پایه عبادت و پرستش خود را بر محبّت و کشش به سوی خدا قرارداده، غیر از کشیده شدن به سوی او و تقرّب به حضرت او هیچ مقصود و منظوری ندارند و صرفاً همان انجذابی که از ناحیه محبوب در خود حسّ می کنند، داعی و محرّک آنها به سوی محبوب و موجب حرکت آنها بدان حریم است.

در بعضی از اخبار وارد شده است که: «حقّ تعالی را از آن جهت که اهلیت عبادت دارد، پرستش نمایید.» و معلوم است که این اهلیت بازگشتش به صفات الهی نبوده بلکه راجع به مقام ذات مقدّس اوست جلّ جلاله و عظم شأنه و بنابراین مفادش آن خواهد بود که: خداوند را چون خداوند است، عبادت کنید: «إلهِی مَا عَبَدْتُک خَوْفاً مِنْ نَارِک وَ لَا طَمَعاً إِلَی جَنَّتِک بَلْ وَجَدْتُک أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(1)

«أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ»(2)

سالک راه خدا در ابتدای سلوک خود با پای محبّت گام برمی دارد ولی پس از آنکه منازلی را سیر نمود و کمالی فی الجمله حاصل کرد، متوجّه خواهد شد که محبّت امری است مغایر با محبوب و لهذا سعی می کند که محبّت را که تا به حال وسیله سلوک و نردبان ترقّی او بوده است رها کند و آن وسیله را تا اینجا مؤثّر می داند و از اینجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخیص می دهد.

بنابراین از اینجا سالک فقط و فقط محبوب را در نظر داشته و او را عبادت می کند به عنوان محبوبیت و بس، ولی چون قدمی نیز فراتر می گذارد و منازلی را چند سیر می کند، درمی یابد که این قسم از عبادت نیز خالی از شائبه شرک نیست، زیرا در این عبادت، خود را عاشق و محبّ، و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خودیّت با حبّ به محبوب مغایرت دارد، بنابراین نظر کردن به محبوب با وجود عنوان محبّ، با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال

ص: 21


1- . عوالی اللئالی، ج 2 / 11. (خدایا من تو را از روی بیم از آتش و به طمع بهشت نپرستیده ام بلکه تو را شایسته پرستش یافته و بدین جهت پرستیده ام.)
2- . اقبال الاعمال، ج 1 / 67. (تو مرا به خود ره نمودی و به سوی خویش خواندی و اگر تو نبودی من نمی دانستم تو چه هستی.)

مغایرت و تنافی دارد، لهذا از اینجا سعی می کند که حبّ و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلّی از تغایر و کثرت گذشته، قدم خود را در عالم وحدت بنهد.

و در این موقع، نیت از سالک منتفی می گردد، زیرا دیگر شخصیت و خودیّتی در میان نیست تا نیت از او صادر شود.

تا قبل از این مرحله، سالک، طالب شهود و کشف و مکاشفه بود ولی در این مقام به کلّی تمام آن اغراض را به خاک نسیان می سپارد، چون دیگر اراده و نیتی نیست تا مراد و منویی را در نظر بگیرد. در این حال چشم و دل سالک از دیدن و ندیدن و رسیدن و نرسیدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشیده خواهد شد. از حافظ شیرازی است:

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد

از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «روز اوّل، دنیا را ترک کردم و روز دوّم، عُقبی را ترک کردم و روز سوّم از ما سوی اللّه گذشتم و روز چهارم پرسیدند: ما تُرِیدُ؟

گفتم: أُرِیدُ أَنْ لا أُرِیدْ»(1)

و این اشاره به همان مطلبی است که بعضی در تعیین منازل اربعه گویند:

اول: ترک دنیا.

دوّم: ترک عقبی.

سوّم: ترک مولا.

و چهارم: ترک ترک...

و مراد از قطع طمع در نزد سالکین عبارت از این مرحله است که بسیار عظیم و کریوه ای(2) مشکل است و عبور از آن صعب و دشوار و به این آسانی ها دست ندهد. چه سالک پس از تأمّل و دقّت فراوان بازمی یابد که در تمام مراحل سیر، در این مرحله، خالی از قصد و نیت نبوده است بلکه غایت و مقصودی را در سویدای دل خود منظور داشته است، گرچه آن غایت، عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به کمال و کمالات باشد.

ص: 22


1- . (چه می خواهی ... می خواهم که چیزی نخواهم.)
2- . (گردنه و پرتگاه.)

و اگر سالک به وسیله و آلت تجرید ذهن و خاطر بکوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این عقبه عبور کند و

خود را از این معانی و مقصودها عاری و مجرّد کند، هیچ نتیجه ای عائد او نخواهد شد، چه نفس این تجرید، مستلزم عدم تجرید است. به علّت آنکه لابدّ این تجرید را سالک به داعیه غایتی بجا می آورد و خود این داعیه و نظر به غایت، نشانه و علامت عدم تجرید است.

روزی با استاد خود مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چاره ای نمودم.

فرمود: «به وسیله اتّخاذ طریقه احراق می توان این مسئله را حلّ نموده و این معضله را گشود؛ و آن بدین طریق است که: باید سالک، به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودی طمّاع قرارداده است و هرچه بخواهد قطع طمع کند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتیجه ای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیه طمعی بالاتر و عالی تر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است؛ بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیت قطع طمع دست برمی دارد. این عجز و بیچارگی ریشه طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می گرداند.»

البتّه باید دانست که ادراک این معنی نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمی دهد بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقا ادراک کند، خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و مافیها برابری با این حقیقت نمی کند.

و علّت اینکه این طریقه را احراق نامند برای آن است که: یکباره خرمن هستی ها و نیت ها و غصّه ها و مشکلات را می سوزاند و از ریشه و بن قطع می کند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمی گذارد.

در قرآن کریم در مواردی از طریقه احراقیه استفاده شده است.

اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید، راهی را که باید چندین سال طی کند، در مدّت قلیلی خواهد پیمود.

ص: 23

یکی از مواردی که در قرآن مجید از آن استفاده شده است، عبارت است از: کلمه استرجاع: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا الَیهِ رَاجِعُونَ»(1)

چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلایا و فتن، انسان می تواند به طرق مختلفی خود را تسکین دهد مثل اینکه متذکر گردد که مرگ برای همه است و مصیبت به همه اشخاص وارد می شود و بدین وسیله کم کم خود را آرام می کند، ولی خداوند به وسیله طریقه احراقیه و تلقین کلمه استرجاع، راه را کوتاه و مشکل را یکباره از میان برمی دارد زیرا اگر انسان متذکر شود که خود او و هرچه از متعلّقات و مایملک اوست ملک طلق خداست، یک روز به او داده و یک روز می گیرد و کسی را در آن حقّ دخالتی نیست، وقتی که انسان به خوبی ادراک کرد که از اوّل مالک نبوده است و عنوان ملکیت برای او مجازی بوده و بدون جهت خود را مالک تخیل می نموده است البتّه در صورت فقدان، متأثّر نخواهد شد و توجّه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.

ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرارداده است مثل ادراک این می ماند که غنی علی الاطلاق، بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمه فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسی به فقیر نمی تواند ایراد کند که: «چرا سؤال می کنی؟» زیرا فرض فقر، فرض سؤال و گدایی است، بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد، باید متوجّه باشد که خداوند خمیره هستی او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوان نمی تواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید و از طرف دیگر چون فناء در ذات احدیت که براساس عبادت احرار پایه گذاری شده با طمع و نیت سازگار نیست، بنابراین بیچاره شده و حال اضطرار و بیچارگی عجیبی پیدا می کند که همان حال، او را از خودی او که مستلزم طمع است عبور می دهد و پس از عبور از این مرحله، دیگر انّیت و خودیّتی نیست که مستلزم طمع باشد.(2)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا حاج سید هاشم حدّاد بسیاری از کارهای نیکو را از حظوظ نفسانیه می شمردند، چون نفس از آن لذّت می برد.

ص: 24


1- . سوره بقره / 156. (ما از آنِ خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم.)
2- . رساله لب اللباب / 118.

می فرمودند: «غالباً مجالسی را که بعضی از سالکین تشکیل می دهند و در آنها شعر می خوانند، از حظوظ نفس است؛ گرچه لذّت معنوی ببرند، امّا حظّ نفس است.

بسیاری از اذکار و اوراد را مردم برای اغراض نفسانی و حظوظ آن بجای می آورند.

قرآنی را که تلاوت می کنند، اگر به زیبایی جلد و ورق و خطّ توجّه داشته باشند و یا بر روی رَحل مشبّک بخوانند و آن رحل در حالت قرائت شان مؤثّر باشد، حظوظ نفس است.

سجّاده ساده و سفید مطلوب است؛ سجّاده های زیبا و منقّش و ملوّن، حظوظ نفس است.

تربت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اگر به صورت مُهرهای معمولی - گرچه ناصاف - باشد، تربت است ولی اگر صاف بودن آن مدّ نظر گرفته شود حظوظ نفس است و باید درست ملاحظه کرد که شیطان تا کجا دایره مأموریت خود را توسعه داده که دوست دارد اثر خود را در سجده گاه مؤمن شیعه آنهم بر روی تربت پاک آن زمین مقدّس بجای بگذارد.

تسبیح های زیبا که در ذکر انسان مؤثّر است، همگی حظوظ نفس است و هکذا عِمامه و عبا و رِداء و چیزهای دیگری که در عبادت و نماز و دعا و زیارت و تلاوت و ذکر و ورد مؤمن مؤثّر باشد.»

می فرمودند: «خواستن خواب ها و رؤیاهای معنوی و روحانی از حظوظ نفس است. طلبیدن مکاشفات و اتّصال با عالم غیب و اطّلاع بر ضمائر و عبور از آب و هوا و آتش و تصرّف در موادّ کائنات و شفا دادن مریضان، همگی حظوظ نفس اند.»

می فرمودند: «من تعجّب می کنم از سالکینی که مکاشفه می خواهند! چشم بازکنند، همه این عالم، مکاشفات است. مکاشفه تنها دیدن صورت در زاویه به صورت خاصّ یا حالت استثنایی نیست؛ هرچه کشف از اراده و اختیار و علم و قدرت و حیات حضرت حقّ کند مکاشفه است. چشم بازکن و بنگر که این عالم خارج هر ذرّه اش مکاشفه و حاوی عجائب و غرائبی است که فکر را به منتهای آن دسترس نیست.

اگر کسی در راه سیر و سلوک و یا در غیر از این راه، غیر از خدا چیزی را بخواهد، خداوند را نخواسته است و همان خواست او - که نفسانی است - مانع از وصول وی به ذات اقدس حقّ خواهد شد.

ص: 25

اگر بهشت بخواهی و یا حوریه و غِلمان بطلبی، خدا را طلب ننموده ای! اگر مقامات و درجات بخواهی، ممکن است خداوند به تو مرحمت کند، ولی خدای را نخواسته ای و در همان مقام و درجه میخکوب شده ای و ارتقاء از آن درجه برای تو محال است چون خودت نخواسته ای و نطلبیده ای!

اگر جبرئیل فی المثل نزد تو آید و بگوید: از درجات و مقامات و سیطره بر جنّت و جحیم و خُلَّت حضرت ابراهیم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و مقام شفاعت کبرای محمد «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و محبّت آن پیامبر عظیم، هرچه می خواهی بخواه!

بگو: من بنده ام. بنده خواست ندارد. هرچه خدای من برایم بخواهد آن مطلوب است. من اگر بخواهم، به همین مقدار خواستن که مال من است و متعلّق به من است، از ساحت عبودیت خود قدم بیرون نهاده و گام در ساحت عِزّ ربوبی گذاشته ام؛ چرا که خواست و اختیار اختصاص به او دارد.»(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «نوع افرادی که عبادت می کنند، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حجّ و عمره بجای می آورند، در واقع دنبال نفس و امیال و حظوظ آن می باشند. نفس است که میل و علاقه به نماز دارد و از آن لذّت می برد، امّا وقتی این نماز را در بوته نقد می گذاری و تحلیل می کنی درمی یابی که لِلّه نبوده و صبغه خدایی ندارد بلکه خود را عبادت کرده است. دور خانه خدا طواف می کند امّا فی الواقع نفس خود را مطاف قرارداده و به دور آن می گردد و لذا در کمال او تأثیری ندارد.»

از سالکانی که عبادات و معاملات آنان فاقد روح و اخلاص بوده تمثیل به «حمار آسیاب» می نمودند. می فرمودند: «حال اینان حال آن چهارپاست که او را به سنگ آسیاب بسته و چشمانش را پوشانده اند و از صبح تا به شب، پیوسته دور آسیاب می گردد و به خیال خود فرسنگ ها راه رفته است، ولی شب که چشمانش را باز می کنند، می بیند دریغا! در همان نقطه آغاز است. این نوع اعمال نیز اگرچه به ظاهر سنگین باشد، عامل آن، طی طریق نکرده و به قرب حضرت حقّ نائل نمی شود و تنها در جا می زند.»

ص: 26


1- . روح مجرد / 189.

می فرمودند: «ایمان بعضی، بت و صنم آنان می شود! چه خطری از این بالاتر! ایمان باید بت شکن باشد و موانع و اوهامی را که مانع از وصول حقیقت بوده کنار زند، نه اینکه خود نیز بتی شود.»

ایرادی که علّامه والد به برخی از شاگردان مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» داشتند همین بود. جلساتی داشتند و شب تا به صبح دور هم جمع شده، حافظ می خواندند و سرگذشت و احوال اولیاء خدا را بیان می کردند، ولی نماز شبشان فوت می شد و از تهجّد بازمی ماندند! و می فرمودند: «به این نحو، اگر ده سال و بیست سال بگذرد، انسان تکان نمی خورد و اینها همه حظوظ نفس است و راه خدا راه مجاهدت و ریاضت است.»(1)

7- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی (در جواب این سؤال که: چطور تشخیص بدهیم که عمل مان برای رضای خداست یا هوای نفس؟): در اوائل امر یک مشخصاتی دارد، ولی در وسط و آخر، تشخیص دشوارتر است! در اوائل وقتی آدم کاری را برای رضای خدا انجام می دهد، یک بهجت و انبساط درونی به او دست می دهد و آن بهجت، علامت قبولی اعمال است، مثل اینکه انسان دست فقیری را می گیرد و بعد در نمازی که می خواند، یک حالت توجهی به او دست می دهد. آن حالت بهجت و انبساط، علامت قبولی است» و بعد می فرمودند: «اما به اینها خیلی دل خوش نکنید، اینها نقل و کشمش راه است.(2)

8- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! در عبادات مقید باشید به کیف آن، نه کم.(3)

9- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! عبادات ظاهره البته انسان را از کارهای ناشایسته بازمی دارد، ولی اگر خلوص آنها زیاده گردد مقرب تر گردد و می تواند شما را به مقام عبودیت رساند.(4)

ص: 27


1- . نور مجرد، ج 1 / 534.
2- . سوخته / 108.
3- . پندنامه سعادت / 27.
4- . پندنامه سعادت / 27.

10- أبوالعبّاس، احمد مُرْسی: ولیّ خدا به خداوند متعال نمی رسد مگر اینکه خواسته و شهوت رسیدن به خدا از او گسسته و تمام شود.(1)

11- امام خمینی: اگر شما مخلصید، چرا چشمه های حکمت از قلب شما به زبان جاری نشده، با اینکه چهل سال است به خیال خود قربة إلی الله عمل می کنید، با اینکه در حدیث وارد است که: «کسی که اخلاص ورزد از برای خدا چهل صباح، جاری گردد چشمه های حکمت از قلب به زبانش»(2)، پس بدان که اعمال ما برای خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بی درمان همینجاست.(3)

12- امام خمینی: کمتر اتفاق می افتد در اصل واجب ریا شود، {ریا} بیشتر در خصوصیات و مستحبات و زوائد اتفاق می افتد.(4)

13- امام خمینی: آن چیزی که حجم عمل را زیاد می کند، ولو حجم مادیش کم است، آن للّه بودن و اخلاص است.(5)

14- امام خمینی: وقتی خودتان را ساختید، تمام کارهایتان کارهای الهی می شود.(6)

15- امام خمینی: سعی کنید مستحبات را به دور از چشم مردم و در خلوت انجام دهید تا مبادا خدای ناکرده ریایی در آن داخل بشود.(7)

16- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: بعضی می گویند: «کسانی که به کمال رسیده اند، حتی نباید به نیت شوق یا ترس یا پیوستن به خدا و کسب مقام نزد او یا به نیت خوشنودی او عملی را

ص: 28


1- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 117.
2- . جامع الاخبار / 94.
3- . شرح چهل حدیث / 52.
4- . شرح چهل حدیث / 54.
5- . صحیفه امام، ج 10 / 245.
6- . صحیفه امام، ج 11 / 383.
7- . پا به پای آفتاب ج 1 / 157.

انجام دهند، و باید نیت آنان فقط شایستگی خداوند برای عبادت باشد» و عملی را که به خاطر شوق به وصال خداوند انجام شود ناقص می دانند و بعضی این را عبادت نفس دانسته اند.

ولی گمان نمی کنم هیچ یک از پیامبران و اولیاءِ خدا و فرشتگان نزدیک، اعمال خود را از آنچه آنان می گویند خالص کنند. این افراط است که عملی را که به خاطر رسیدن به رضای خدا و نزدیکی و همسایگی او انجام شود، عبادت نفس بدانیم چنانچه در سخنان بعضی از اهل معرفت می باشد، بله اشکالی ندارد که بگوییم: اولیاءِ خدا در بعضی از حالت ها و جلوه گر شدن نام های خداوند بر آنان عملی را فقط به خاطر شایستگی خداوند متعال و برای عبادت او انجام می داده و نیت نزدیک شدن به خدا و رضایت او را فراموش می کرده اند، ولی نمی گوییم: پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» همیشه در این حالت بوده اند چه رسد به این که دیگران همیشه یا گاهی با این نیت عملی را انجام دهند و من عمل به نیت شایستگی خداوند را برتر از عمل به نیت رسیدن به همسایگی خداوند نمی دانم، به این جهت که ما بالاتر از عبادت رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» و أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نداریم و از روایات معلوم می شود که بعض یا بیشتر اعمال آنها فقط به خاطر بدست آوردن رضای خدا و نزدیکی به او بوده است. چه اشکالی دارد گاهی اوقات، ترس از مجازات نیز جزیی از نیت آنها باشد؟

برای کسی که از ترس مجازات خدا غش می کند، امکان ندارد یا خیلی مشکل است که این ترس در نیت او هیچ تأثیری نداشته باشد. به نظر می رسد حالت های پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» و اولیاءِ خدا حتی سرور آنان پیامبر ما «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» مختلف بوده و علت آن، اختلاف جلوه های اسم های خداوند متعال برای آنان بوده و خداوند به این طریق، آنان را تربیت و درجات آنان را بالا برده و آنان را به خود نزدیک تر می نموده است.

خداوند متعال برای کمال آنان قلب های آنان را تربیت می کرده است، چنانچه در بعضی از فرازهای آن زیارت می خوانیم: «لَکُمُ الْقُلُوبُ الَّتِی تَوَلَّی اللَّهُ رِیَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ»(1)

{خداوند} گاهی با نا م های جمالی خود برای آنان جلوه می کند، آنان نیز با پروردگار خود انس گرفته و برای او ناز می کنند و گاهی با نام هایی که نشانه غلبه و جلال اوست در مقابل آنان

ص: 29


1- . المزار الکبیر / 293. (خداوند اختیار قلوب شما را داشته و با ترس و امید آن را تربیت می کند.)

جلوه گر شده که در این حالت، آنان به تضرع، استغفار و گریه پرداخته و با مناجاتی که بیشتر آن استغفار و پناه بردن به خدا و درخواست نجات از جهنم و آتش است، با او مناجات می کنند و این مطلب بر کسی که کمی با احادیث آنان سر و کار داشته باشد، پوشیده نیست. درباره رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» روایت شده است که: بعضی اوقات خطاب به عایشه می فرمودند: «برایم بگو، حمیرا!» و در عین حال در انتظار وقت نماز بود و به بلال می فرمود: «راحتم کن بلال!» گاهی نیز هنگام فرود آمدن وحی، رنگ و حالش تغییر می کرد و گاهی موقع وزش باد از نزول بلا می ترسید، تمام اینها نشان دهنده مختلف بودن حالت هاست و این مطلب با انجام تمام اعمال به نیت شایستگی خداوند برای پرستش سازگاری ندارد.

البته بعید نیست منظور این علماءِ بزرگ از نیت شایستگی خداوند متعال برای عبادت معنایی باشد که با نیت نزدیک شدن و رضایت او سازگاری داشته باشد، زیرا گاهی انگیزه نزدیک شدن به دوست، برخورداری از بخشش و نعمت ها یا فرار از مجازات او نمی باشد، بلکه به این جهت است که شایسته نزدیک شدن می باشد و این کار یکی از معانی عمل کردن به خاطر شایستگی او برای پرستش است، همان گونه که از سرور اولیاء أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برمی آید، آنجا که می فرماید: «تو را به خاطر ترس از آتش یا آرزوی بهشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایسته بندگی دیدم، آنگاه تو را پرستیدم»(1)، زیرا آن حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیت شایستگی برای عبادت را در مقابل نیت عبادت از ترس آتش یا خواهش بهشت قرارداده، نه در مقابل رسیدن به رضایت و نزدیکی او.(2)

17- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: سوء خاتمه جز از آثار عدم اخلاص بنده در بندگی نظیر عبادت ابلیس نیست و ترس عارفان از همین جهت صدق و اخلاص است و از این بیم دارند که مبادا در این زمینه مقصر باشند و اخلاصشان اخلاص واقعی نباشد.(3)

18- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از علامات وجود شرک {خفیّ} در انسان این است که اگر کسی او را در حال عبادت دید نشاطش افزون شود، نمی گویم: اگر کسی او را در حال عبادت

ص: 30


1- . بحارالأنوار، ج 41 / 14.
2- . ترجمه المراقبات / 202.
3- . ترجمه اسرارالصلاة / 240.

دید عبادتش را بیشتر کند، بلکه نشاطش زیادتر شود و علامت دیگر، اینکه هرگاه عبادت های پنهانی اش آشکار شود قلبش احساس راحتی کند و روحش لذت ببرد، چنین گفته شده است و گفته شده که: از نشانه های وجود این شرک در وجود انسان این است که انسان به واسطه اعمالش خود را برتر از کسانی که آن اعمال را بجای نمی آورند ببیند و از مردم توقع اکرام و مسامحه در معامله با او داشته باشد.

و از یکی از بزرگان حکایت شده که: قضاءِ نماز سی سال خود را بجای آورد و علت آن این بود که آن بزرگ سی سال نمازش را به جماعت می گذاشت و همیشه در صف اول بود تا اینکه روزی دیرتر رسید و نشد که در صف اول بایستد و از این امر در نفس خود احساس شرمندگی در مقابل دیگران نمود و به این نتیجه رسید که نمازهائی که در صف اول بجای آورده مایه سرور و راحتی نفس او بوده و از اینکه دیگران او را همیشه در صف اول می دیدند خوشحال بوده است، لذا همه نمازهایی را که در این مدت بجای آورده بود قضا نمود.(1)

19- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: از مهم ترین نتایجی که بعد از تلاش برای خالص نمودن عمل از آفات بدست می آید، تواضع قلبی است، زیرا انسان بعد از این تلاش می فهمد که اعمال گذشته او تباه بوده و به گونه ای پیش خود خوار می شود که از خود و عملش متنفر می گردد، بر خود گریسته و خود را به خاطر کارهایش طلبکار خدا نمی یابد. هر اندازه بیشتر سعی کند و عمل صحیحی را انجام دهد، بیشتر به ناتوانی خود پی برده و برای جبران این ناتوانی، درهای فضل، کرم و بخشش او را کوبیده و می فهمد که خود و هوای نفسش بدترین دشمنان او بوده و خود را سرزنش می کند و این بهترین خواری و ذلت باطنی و سرزنش برای او بهتر از هفتاد سال عبادت خواهد بود، چنانچه روایت شده است: «عابدی هفتاد سال روزها را روزه داشته و شب ها به عبادت پرداخت، آنگاه از خداوند حاجتی خواست، ولی برآورده نشد. خود را ملامت کرده و گفت: حاجت کسانی که پیش از تو دعا کردند روا شد، اگر خیری در تو بود حاجتت روامی گردید.

در اینجا بود که خداوند فرشته ای را برای او فرستاد و گفت: فرزند آدم! مدتی که مشغول ملامت نمودن خود بودی، بهتر از عبادت هایی بود که انجام دادی.»(2)

ص: 31


1- . ترجمه اسرارالصلاة / 272.
2- . عدةالداعی / 177.

آری! خداوند نزد دلشکسته گان است، همان گونه که در روایات نیز آمده است.(1)

20- میرزا جواد آقا ملکی تبریزی: وقتی بنده تمام توان خود را بکار گرفت و فهمید که نمی تواند به مراد خود برسد، در اینجاست که ناچار می شود از ته دل از خدای متعال یاری جسته و به در کرم او پناه ببرد و در پی آن رحمت بی انتهای الهی بر او می وزد، زیرا او کریم بوده و گرامی داشت بندگان ناچار خود را که به درگاه او و برای دریافت رضایت او آمده اند، دوست دارد. آنگاه او را قبول کرده، از او راضی شده و او را بنده مخلص خود می گرداند، زیرا اخلاص در پی پذیرش و رضایت او به وجود آمده و قبل از قبول و رضایت او، اخلاص تحقق نمی یابد، بنابراین بنده باید تمام توان و سعی خود را در جهت شناخت آفات عمل و خالص کردن آن بکار گرفته تا ناتوانی و درماندگی خود را درک کند، سپس تسلیم خداوند شده و خلوص را از او بخواهد. و د ر صورتی که اینگونه عمل کرده و این مطلب را به خدا بسپارد، خداوند بدون هیچ بخل و خیانتی آنچه را به او واگذار کرده برای او انجام می دهد.

لازم به تذکر است، گاهی شیطان با این عنوان که انسان به شناخت عجز و اضطرار رسیده و امور خود را تسلیم خدا نموده است، او را فریب داده و در عین حال که او را از مجاهدت بازمی دارد، به او وانمود می کند که به مقامات عالی عجز، اضطرار و تسلیم رسیده است.

برای رهایی از این فریب، باید عجز، اضطرار و تسلیم را به خوبی شناخته و با استفاده از علوم الهی و ملاک ها و دلایل قطعی خود را بیازماید.

تنها راه تشخیص شناخت عجز خود از ادعای آن و معنای آن از ظاهرش این است که هنگام عمل، خود را نسبت به همه چیز ناتوان دیده و در تمام وجود جز قدرت خدا قدرت دیگری نبیند و زمانی که بنده به این شناخت رسید، جز خدا مضرّ و نافعی را ندیده و در پی آن جز برای امر خدا و با نیروی او تلاش نکرده، حرکت نمی کند و آرام نمی نشیند.

از لوازم این صفت این است که برای سلطان، چاپلوسی نکرده و از کسی جز خدا نمی ترسد. از کسی به خاطر عطای او تشکر نکرده و او را به خاطر محروم نمودن او سرزنش نمی کند. از خداوند به خاطر عطای او سپاس گزاری نموده و هنگامی که خداوند او را محروم کند، خود را سرزنش می کند و اگر به همراه رسیدن به این مطالب خود را محتاج نعمت های خداوند دیده و

ص: 32


1- . ترجمه المراقبات / 537.

خود را بی نیاز از آن نبیند، به اضطرار می رسد و اگر با رسیدن به این امور، عنایت، قدرت و بخشش او را درک کند، تسلیم و توکل در او شکل می گیرد.

ولی کسی که این صفات را نداشته، تأثیر را در اسباب و وسایل ببیند و برای بدست آوردن آنها بدون امر خدا تلاش کرده و حتی با دستورات او نیز مخالفت کند، به وعده ها و ضمانت های خداوند در مورد رزق، اجابت دعا و اینکه خداوند تمام امور متوکلین را سامان می بخشد، اطمینان نداشته و هنگام پرداخت مالی که واجب یا مستحب است از فقر می ترسد، مردم را به خاطر این که چیزی به او نداده اند، سرزنش کرده و برای ثروتمندان و سلاطین چاپلوسی می کند، هنگام کسب و کار از شبهات و حرام خودداری نکرده، در بدست آوردن مال حریص بوده و برطبق دین که میانه روی در آن را می خواهد، عمل نمی کند، در چنین شخصی که از سعی و تلاش دست برداشته است، تسلیم امور به خداوند وجود نداشته و موفقیتی نخواهد داشت و اگر ادعای تسلیم هم داشته باشد، این ادعا بیش از پیش توفیق را از او سلب می نماید.

پس به این نتیجه می رسیم که عاقل باید تمام توان خود را، به خصوص برای رسیدن به اخلاص بکار گرفته و در این مورد از توانایی خود مأیوس بوده و امیدوار به فضل و عنایت خدا باشد تا مورد رحمت او قرارگرفته و با قبول، رضایت و خالص نمودن او، او را گرامی بدارد. و در هر صورت، خواه به تسلیم رسیده باشد یا نه نباید از مجاهدت و تلاش دست بردارد.(1)

21- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): ایشان {پدرم} را عقیده بر این بود که: کارهایی که به قصد تقرب به خدا صورت می گیرد هرگز نباید همراه با ذکر نام باشد، زیرا خود خداوند پاداش آدمی را خواهد داد.(2)

22- آیت اللَّه سید عبدالهادی شیرازی: اخلاص مانند ماهی است، به این زودی به دست نمی آید، وقتی هم که به دست آمد، لیز است و از دست می رود و ادامه نمی یابد.(3)

ص: 33


1- . ترجمه المراقبات / 532.
2- . آیت الحق، ج 1 / 191.
3- . روزنه هایی از عالم غیب / 301.

23- ملّا محسن فیض کاشانی: هرگاه بنده، عبادت را بر مبنای اخلاص قراردهد {و سپس دیگران از آن باخبر شوند}... اگر پس از فراغت از عبادت فقط شادمان شود از آن نظر که عبادتش آشکار شده بی آنکه خود اظهار کرده باشد، موجب از بین رفتن عمل نمی شود، زیرا عبادت، با صفت اخلاص و به دور از ریا پایان یافته است و آنچه پس از عبادت، عارض شده امیدواریم که در عبادت اثری نکند، به ویژه که خود، آن را اظهار نکرده و از آن سخن نگفته است و آرزوی ذکر و اظهار آن را نداشته، بلکه خدا آن را آشکار ساخته است و او تنها از آشکار شدن عمل شادمان شده و قلبش آرام یافته است.(1)

24- أبوحامد محمد غزالی: بدان آفاتی که اخلاص را مشوش می کند بعضی جلیّ و برخی خفیّ است، پاره ای با آنکه جلیّ و آشکارند ضعیف، و برخی با آنکه خفیّ می باشند قویّ هستند.

فهم درجات این آفات از حیث خفاء و ظهور جز با آوردن مثالی دانسته نمی شود:

اما روشن ترین آفات اخلاص، ریاء است و برای همین مثالی می آوریم و می گوییم: هنگامی که نمازگزار نمازش را با اخلاص بجا می آورد و جماعتی به او می نگرند و یا کسی بر او داخل می شود، شیطان بر او وارد می گردد و به او می گوید: «آوازت را نیکو کن تا اشخاص حاضر به دیده احترام و صلاح به تو بنگرند و تو را حقیر نشمارند و غیبت نکنند»، در نتیجه او حالت خشوع به خود می گیرد و اعضایش را ساکن و آرام می گرداند و نمازش را نیکو بجای می آورد، و این همان ریاءِ ظاهر است که بر مریدهای مبتدی پوشیده نیست.

درجه دوم: آنکه مرید، این آفت را می شناسد و از آن پرهیز می کند و در این مورد از اطاعت شیطان سر باز می زند و بر او توجه ندارد و نمازش را به همان گونه که بوده ادامه می دهد. در این هنگام شیطان به عنوان خیرخواهی بر او وارد می شود و به وی می گوید: مردم از تو متابعت و به تو اقتدا می کنند و به تو می نگرند و کردارت را نقل می کنند و به تو تأسی می جویند، اگر اعمالت را خوب بجا آوری ثواب اعمال آنها از آن تو است و اگر بد انجام دهی وزر و وبال آنها برعهده تو خواهد بود، پس عمل خود را در پیش روی آنها نیکو کن شاید در خشوع خود و نیکو بجا آوردن عبادت به تو اقتدا کنند.

ص: 34


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 6 / 236.

این تلقینی دشوارتر از اول است و بسا کسی که به تلقین نخست، فریفته نشده در اینجا فریب خورد، چه این نیز عین ریا و باطل کننده اخلاص است، زیرا اگر او خشوع و حسن عبادت را خوب می داند و ترک آن را برای غیر خود نمی پسندد چرا در خلوت، آن را برای خود سزاوار نمی داند و ممکن نیست دیگری نزد او از خودش عزیزتر باشد...

درجه سوم: و این از درجات پیش دقیق تر است و عبارت از این است که بنده، نفس خود را آزموده و به مکرهای شیطان آگاه است و می داند که اختلاف عمل در حال خلوت و مشاهده غیر، صرف ریاست و اخلاص آن است که نماز او در خلوت مانند نمازی باشد که آن را در انظار مردم بجا می آورد و از خود و خدای خویش شرم کند که به سبب مشاهده مردم خشوعی بیش از آنچه عادت اوست در نمازش داشته باشد، لذا در خلوت به خود توجه کند و نمازش را به گونه ای که در پیش روی مردم می پسندد نیکو بجا آورد و در برابر مردم نیز به همین نحو عمل کند. این روش نیز ریایی دشوار و پیچیده است، زیرا نمازش را در خلوت نیکو ادا کرده تا در پیش مردم آن را نیکو بجا آورد و میان آنها تفاوتی نگذاشته است، لیکن او هم در خلوت و هم در پیش روی خلق توجهش به مردم است در حالی که اخلاص آن است که برای آدمی تفاوت نکند که بهایم تماشاگر نماز او باشند یا خلایق و او همچنان بر یک روش باشد...

درجه چهارم: که دقیق تر و پوشیده تر است آن است که به هنگامی که مشغول نماز است مردم به او بنگرند و شیطان نتواند به او بگوید: «به خاطر این مردم در نماز خشوع کن» چه، می داند که او این حیله اش را دریافته است، لذا شیطان به او می گوید: «در جلال و عظمت خداوند و کسی که در پیش روی او ایستاده ای بیندیش و شرم کن از اینکه خداوند به دلت نظر کند و تو از او غافل باشی»، از اینرو دلش را حاضر و اعضایش را خاشع می کند و گمان می کند این عمل، اخلاص است در حالی که مکر و فریب است، چه اگر خشوعش به سبب توجه به جلال الهی است بایستی این توجه در خلوت نیز ملازم حال او باشد و حضور آن در خاطرش به حالت حضور غیر او اختصاص نداشته باشد.

نشانه ایمنی از این آفت آن است که آنچه را در خلوت به دلش خطور می دهد همان باشد که در پیش روی مردم به خاطرش می آورد و حضور غیر، سبب حضور این خطورات نباشد.(1)

ص: 35


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 163.

25- أبوحامد محمد غزالی: شیطان پیوسته ملازم حال کسانی است که برای عبادت الهی آستین بالا زده اند و لحظه ای از آنها غفلت نمی کند تا در هر حرکتی از حرکات حتی در سرمه کشیدن و ناخن گرفتن و در روز جمعه خود را خوش بو کردن و لباس پوشیدن، آنها را به ریا وادار سازد، چه، اینها سنت هایی در اوقات مخصوص است و نفس را از حیث ارتباط آنها با خلق و انس طبع(1) در آنها التذاذی است و شیطان انسان را به انجام دادن این کارها دعوت می کند و می گوید: «اینها سنت هایی است که سزاوار نیست ترک شود»، چه، نشاط باطنی دل در انجام دادن این امور برای شهوت هایی است نهانی...

کسی که در مسجدی معمور و پاکیزه و خوش بنا اعتکاف می کند و به این سبب، طبع به آن انس می گیرد، شیطان او را در این عمل ترغیب و ثواب های بسیار اعتکاف را برای او بازگو می کند، چه، انگیزه نهفته در ضمیر او انس به زیبایی مسجد و آلودگی خاطر او در آن است و این انگیزه زمانی آشکار می شود که به یکی از دو مسجد یا دو محل که نیکوتر از دیگری است مایل شود و همه اینها شائبه های طبع و کدورات نفس است که با عمل آمیخته می شود و حقیقت اخلاص را باطل می کند.(2)

26- حاج اسماعیل دولابی: خلوص که آمد، نیّت را منتفی می کند. عمل خالص کاری است که انجام دهنده آن در پی غرض و نیّتی از طریق انجام آن عمل نباشد.(3)

27- حاج اسماعیل دولابی: آنچه از خدا سرزده، بی غرض سرزده است. خدا نه محتاج بود که برای رفع احتیاجش کاری بکند و نه ترسیده بود که برای در امان ماندن خود دست به کاری بزند. در بین آدمیان هم از دو گروه، فعل بی غرض سرمی زند؛ یکی دیوانه ها و یکی هم اشخاص دانا و کامل.(4)

28- حاج اسماعیل دولابی: اعمالی که از محبّت سرچشمه می گیرد، خلوصش بیشتر است.(5)

ص: 36


1- . (نفس.)
2- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 165.
3- . مصباح الهدی / 216.
4- . مصباح الهدی / 216.
5- . مصباح الهدی / 110.

29- یکی از شاگردان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: {آقا شیخ رجبعلی} به شاگردان خود مکرر تأکید می کرد که: «همه کارها باید برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابیدن» و می افزود: «هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور می شود، ولی اگر برای حظّ نفس خوردی، همان می شود که خواسته بودی.»(1)

30- آقا شیخ رجبعلی خیّاط: هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فروکنم، به دستم فرومی رود.(2)

31- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: استاد ما آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «تنها دو چیز است که اگر سالک آن را در خود یافت می تواند به آن دلخوش و امیدوار شود: یکی محبت و دیگری اخلاص. اگر انسان در کارهایش اخلاص دید و در قلبش نسبت به خدای متعال محبت یافت، جای دلخوشی است.»

میزان قرب انسان به خدای متعال به محبت اوست. اگر خداوند ذره ای محبت عطا کند همه کارها آسان می شود.

و در واقع اخلاص هم به معنای حقیقی آن از غیرمحب ساخته نیست، زیرا تا انسان حب نفس دارد نمی تواند برای خدا کار کند. اگر خدا را هم بخواهد برای خودش می خواهد، امّا اگر محبت خداوند نصیب کسی شود اول قدم او این است که پا روی خودش می گذارد و دیگر خودش را نمی بیند و طالب چیزی جز او نیست. آن وقت تمام اعمال او خالص و برای خدا می شود. پس کمال اخلاص هم پیدا نمی شود مگر با محبت.

مرحوم آقای انصاری {همدانی} می فرمودند: «بلعم باعورا با اینکه زحمت زیادی کشیده بود تا جایی که دارای اسم اعظم نیز گردید، ولی چون اهل محبت نبود به سوء عاقبت گرفتار شد، زیرا اگر محبت خدای متعال را در دل می داشت حاضر نمی شد به کلیم خدا حضرت موسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نفرین کند.»(3)

ص: 37


1- . کیمیای محبت / 55.
2- . کیمیای محبت / 125.
3- . سفینةالصادقین / 470.

32- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: باید دانست که اخلاص هم از خداست و همه چیز را از او باید طلب کرد، زیرا «بنده» فقیر محض است و اگر خدایش دست نگیرد قدمی به سوی خیر برنخواهد داشت و به مقتضای طبیعت که در جهت انحطاط و نابودی است سیر خواهد کرد تا بالأخره خدای ناکرده به هلاکت ابدی منجر گردد...

و کسی که این مطلب را فهمید از عجب و خودبینی نجات یافته و دست نیاز به بحر بی کران جود و لطف خدا دراز کرده، در همه امور به او پناهنده خواهد شد که او «جَلَّ جَلَالُهُ» بهترین دستگیر و فریادرس است. «و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلی العظیم.»(1)

33- آیت اللّه محمدتقی بهجت: علمائی را که ما در عصر غیبت دیده ایم - که به مقامات عالیه و کرامات نائل آمده و آینده را می دیدند و از آن خبر می دادند و با بصیرت بودند - درجات ایمان و یقین و کرامت را بدون سر و صدا و طبل و شیپور و بدون تظاهر و خودنمایی بالا رفته بودند. اگر احیاناً طبل و شیپور {هم} داشتند و در جایی تظاهر به کرامت می کردند، برای ترویج شرع بود، نه ترویج شخص خودشان.(2)

سرگذشت

1- آقا سید هاشم حدّاد: روزی برای دیدن فلان، در کاظمین که بودم به مسافرخانه اش رفتم، دیدم خود با زوجه اش ایستاده اند و چمدان ها و اسباب را بسته و - پس از کرّات و مرّاتی که حجّ رفته بود و شاید تعدادش را غیر از خدا کسی نداند - عازم سفر حجّ هستند. به وی نهیب زدم: تو که هر روز کربلا می روی، مشهد می روی، مکه می روی! پس کی به سوی خدا می روی؟! وی حقّ سخن مرا خوب فهمید و ادراک کرد، امّا به روی اندیشه خود نیاورد و خود را به نادانی و غفلت زد و خنده ای به من نمود و خداحافظی کرد و گفت: «دعای سفر برای من بخوانید.»

دیده شده بعضی از مردم حتّی افراد مسمّی به سالک و مدّعی راه و سبیل إلی اللّه، مقصود واقعی شان از این مسافرت ها خدا نیست، برای انس ذهنی به مُدرَکات پیشین خود و سرگرمی

ص: 38


1- . سفینةالصادقین / 104.
2- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 234.

با گمان و خیال و پندار است و بعضاً هم برای بدست آوردن مکان خلوت با همراه و یا دوستان دیرین در آن اماکن مقدّسه می باشد.

و چون دنبال خدا نرفته اند و نمی روند و نمی خواهند بروند و اگر خدا را دو دستی بگیری - العیاذ باللّه - و مثل آفتاب نشان دهی باز هم قبول نمی کنند و نمی پذیرند، ایشان ابداً به کمال نخواهند رسید، فلهذا در تمام این أسفار از آن مشرب توحید چیزی ننوشیده و از ماءِ عذبِ(1) ولایت جرعه ای بر کامشان ریخته نشده، تشنه و تشنه کام بازمی گردند و با همان قِصَص و حکایات و بیان احوال اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانی و یا ادعیه و مناجات های صوری بدون محتوا عمر خودشان را به پایان می رسانند.(2)

2- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی دیگر از عنایات خاصه ای که در کربلا در جوار مولا أباعبد اللّه الحسین «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به این بی بضاعت شد هنگامی بود که از خدای متعال درخواست کردم مرا به یک عمل خالص موفق فرماید.

در آن وقت برای زیارت حضرت أبا الفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عازم حرم مطهر آن بزرگوار شدم. در صحن شریف یک نفر هندی را دیدم که در ایوان جلوی حرم مطهر پشت خود را به ضریح مقدس کرده و مشغول گرفتن عکس است. به دلم گذشت که به او تذکر دهم و یادآور شوم که پشت کردن به ضریح مطهر آن ملجأ اولیاءِ خدا بی ادبی است، لکن همزمان گویا کسی به من گفت: «چکار داری به کار او؟»

لذا بدون هیچ اقدامی از آنجا گذشتم، ولی هنوز داخل حرم نشده بودم که ناگهان بدون اختیار و به سرعت بازگشتم و با تندی به او گفتم: پشتت را برگردان!

بلافاصله رحمت عجیبی مرا گرفت و سیلاب اشک از چشمانم سرازیر شد؛ و بدین ترتیب نمونه ای از عمل خالص را که در واقع از خود من نبود به حقیر نشان دادند.

من اگر می خواستم با اختیار خود به او تذکر دهم با کمال نرمی و ملاطفت او را نصیحت می کردم، لکن در این عمل اصلاً اراده و اختیاری از خود نداشتم؛ و از آنجا که این عمل کاملاً

ص: 39


1- . (آب گوارا.)
2- . روح مجرد / 671.

خالص و برای خدا بود، نه تنها تأثیر بسیار خوبی بر آن شخص گذاشت و بلافاصله پشت خود را برگرداند، بلکه آن غضب و تندی نیز هیچ گونه ظلمت و تاریکی به همراه نداشت و برخلاف تصور و فهم ما نتیجه آن رحمت و روشنایی بود.

فعل خالص و عمل خالص در واقع از خود خداست. خداوند عمل خودش را قبول می فرماید. بلی، انسان فقط واسطه اجرای آن می تواند قرارگیرد.

یکی از نشانه های عمل خالص این است که انسان توجهی به ثواب و عقاب آن ندارد، بلکه عمل، بدون توجه به این مقدمات و بی اختیار از او صادر می شود.

گرچه برحسب تکلیف همه باید نیت خود را خالص نمایند، امّا باید دانست که هیچ کس با خالص کردن نیت، نمی تواند خود را خالص کند؛ و به همین جهت عمل خالص واقعی هم از او سرنخواهد زد.

پس در واقع هنگامی توفیق انجام عمل خالص واقعی شامل حال انسان می گردد که هنگام صدور عمل، تعینش محو گردد، لذا او نه نیتی می کند و نه در فکر اجر و ثواب عمل است، بلکه ناخودآگاه واسطه انجام فعل قرارمی گیرد، از اینرو نمی توان این عمل را از خود او دانست، گرچه ممکن است تا مبدأ، هزاران واسطه در کار باشد، امّا در هرحال، عمل در واقع از خداست و به همین جهت آثار این عمل نیز با سایر اعمال بسیار متفاوت خواهد بود.

و اینها همه از برکات قبر مطهر حضرت سیدالشّهداء «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و از الطاف بی شمار ائمه اطهار «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» بود و الاّ اگر آنها به کسی نظر نداشته باشند چنانچه شب و روز هم ریاضت بکشد مستقیماً لایق اینکه مورد توجه حق تعالی قراربگیرد نخواهد شد. هرکس به جایی رسید و چیزی نصیبش شد صرفاً به برکت عنایت آن بزرگواران و منحصراً در پرتو شفاعت آن عزیزان درگاه اله بوده است.

خدای متعال أعزّ و أجلّ و بالاتر از این است که مخلوقش به خودی خود به او راهی داشته باشد، لکن او از راه لطف و کرم، افرادی را برگزیده و آنها را آیات و مظاهر اسماء و مجرای صفات کمال خود قرارداده تا مردم از این طریق بتوانند او را بخوانند و از او استمداد کرده و به او راهی پیدا کنند؛ و این خود مهم ترین نوع شفاعت است که ضرورت آن در همه جا و برای

ص: 40

همه اجتناب ناپذیر است. حتی خود آن بزرگواران نیز در بعضی از حالاتشان در مقام درخواست و طلب از درگاه ایزد منان، واسطه و شفیع می برده اند!(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {به} زیارت عاشورایی مشغول بودم. یک روز با خود گفتم: خوب است در ضمن، از خدا بخواهم که دنیای ما را هم درست کند تا محتاج خلق نشوم.

تا اینکه شبی در خواب دیدم حضرت سلمان «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» در منزل ما هستند و بنده چراغی دارم که فتیله اش خوب نمی سوزد. ایشان با تواضعی فوق العاده قیچی در دست گرفته، به قصد خدمت فتیله چراغ ما را درست می کرد.

به ایشان عرض کردم: آقا! معروف است این فتیله هایی که خط قرمز در وسط دارد خیلی خوب است، پس چرا درست نمی سوزد؟

ایشان فرمود: «نه، آن فتیله های سابقتان که هیچ خط نداشت خوب بود.»

بعد متوجه شدم که ایشان مقصود دیگری داشته اند و منظورشان همان زیارت عاشورا است که سابقاً فقط به قصد قربت می خواندم و چیز دیگری نمی خواستم؛ یعنی بدون خط بود، ولی همینکه نیت کردم دنیایم درست شود با اینکه شرعاً اشکالی نداشت یک خط در وسط آن افتاد و باعث شد که بد بسوزد و حرارت و آثار روحی اش در ما کم گردد.(2)

4- کربلایی احمد تهرانی: هنگامی که عازم سفر کربلا بودیم، در قافله ما یک لات گردن کلفتی بود که آخر عمری و پس از یک عمر جاهلی، توبه کار شده بود و به زیارت امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفت. او آن قدر قسیّ القلب بود که ادعا می کرد تا به حال هیچگاه برای کسی گریه نکرده است.

زمانی که به اتفاق هیأت به کربلا رسیدیم، ابتدا به حرم حضرت قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شدیم، من هم در صحن حضرت شروع به روضه خوانی کردم و داستان کربلا و ظهر عاشورا را قسمت به قسمت بیان نمودم، اما در آن میان می دیدم که این رفیقمان خم به ابرو نمی آورند، ولی زمانی به روضه ماه منیر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و قصه تیر انداختن حرمله به

ص: 41


1- . سفینةالصادقین / 317.
2- . سفینةالصادقین / 412.

چشمان مبارک حضرت رسیدم، دیگر خون در رگ غیرت او به جوش آمد و از شدت عصبانیت، فحش رکیکی به حرمله و دودمان او حواله کرد.

من از این حرکت وی خیلی مکدر شدم و رفتار او را در شأن حرم و دستگاه کبریایی حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمی دانستم.

آن قصه گذشت تا اینکه شب در عالم خواب دیدم که همه زائران حسینی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در حرم حضرت حضور دارند و قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز به آنها صله می دهد، اما سردسته همه زائران، آن رفیق توبه کارمان بود که حضرت به او عنایت خاصی داشتند.

من از این امر تعجب کردم و در فکر فرورفتم که همان موقع حضرت به بنده فرمودند: «دشنام او به دشمنان ما چون از سر اخلاص و صفای باطن بود و هیچ قصد و نیتی غیر از دلخوشی ما نداشت، لذا از عبادت و زیارت بسیاری از افراد در نزد ما مقرب تر واقع شد.»(1)

5- کربلایی احمد تهرانی: یکی از روحانیون در قدیم، چند سالی بود که در مجالس وعظ و اندرز منبر می رفت و خطابه می گفت،

اما وقتی که به رحمت خداوند واصل شد، جناب شیخ {رجبعلی خیاط} برزخ او را مشاهده کرده بود که اوضاع و احوال چندان خوبی نداشت.

پس از آن، شیخ با افسوس گفت: «حال شخصی را در برزخ دیدم که به رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» عرض می کرد: یا رسول اللّه «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» عمری است که من برای شما سخنرانی کرده ام و در مصیبت فرزندانت روضه خوانده ام، آیا این جزای من است؟

حضرت نیز در پاسخ فرمودند: بله ما اعمال تو را قبول می کردیم، اگر منفعت دنیا را در آن داخل نمی کردی!...»(2)

ص: 42


1- . رند عالم سوز / 206.
2- . رند عالم سوز / 207.

6- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی از قول آیت اللَّه محمدتقی بهجت: «آقای {علامه سید محمدحسین} طباطبایی در نجف برای من نقل می کرد که: آقا شیخ عبداللَّه گلپایگانی، یکی از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بود، او را در خواب می بینند، به او می گویند: چه کردی؟

می گوید: امر کردند من را به جهنم ببرند، گفتم: درس خوانده ام، رساله نوشته ام.

گفتند: دَرسَت برای فلان و رساله ات برای فلان و کارهایت برای فلان و فلان بوده است و به تمام اعمال من اشکالاتی گرفتند. درباره زیارت های زمان جوانی ام که به کربلا رفتم، گفتند: مثلًا تفریح و یا چنین و چنان بوده و زمانی که مورد توجه قرارگرفتی، زیارتت برای چنین و چنان بوده. خلاصه از همه اعمالم اشکالاتی گرفتند. از همه مهمتر، این بود که گفتند: نه تنها تقلید نمی کردی، بلکه عمل به احتیاط هم نداشتی، اجتهادهایت چنین و چنان اشکالی داشته، تنها به من دُرّی که به اندازه تخم مرغ بود و برق می زد دادند و گفتند: تو فقط این را داری!

گفتم: این چیست؟

گفتند: این، ثواب «الحمدللَّه»ای است که در یکی از سفرهایت به کربلا گفتی، در حالی که خسته شده بودی و پاهایت از سختی راه خسته شده بود، در کناری نشسته و در حال استراحت، این الحمدللَّه از دهنت بیرون آمد.»

آیت اللّه بهجت فرمود: «این شخص بین شاگردان آخوند، برجستگی خاصی داشته است.»... سپس فرمود: «اگرچه این خواب است، ولی بعضی از خواب ها، دلیلش با خودش است.»(1)

7- آیت الله شیخ محمد کوهستانی با همه آنکه در کارهایش به اخلاص می کوشید، می فرمود: در تمام عمرم به یک کارم خیلی امیدوارم و می دانم که همه اش اخلاص است. شبی خوابیده بودم، هنگامی که خواستم از این پهلو به آن پهلو بغلطم گفتم: «یا اللَّه». آن «یا اللَّه» گفتنم بی شائبه بود، من از این کارم امید نجات دارم.(2)

ص: 43


1- . رسائل عرفانی / 159.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 289.

8- آیت الله سید علی غیوری: امام {خمینی} به هرکسی در حد معمول خودش احترام می کردند. یادم هست روزی یکی از علماءِ بزرگوار به ایشان عرض کرد: «شما چرا نسبت به همه احترام نمی کنید و پیش پای همه برنمی خیزید؟»

فرمودند: «من اگر بیشتر از همین عملی که انجام می دهم، انجام دهم باید ریا کنم، و خلاصه من هرکس را به اندازه شناختی که از او دارم احترام می کنم.»(1)

9- حجت الاسلام سید مرتضی موسوی: در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی {خمینی} در مسجد هندی نجف مجلس فاتحه گذاشته بودند و آقای سید جواد شبّر منبر رفتند.

ایشان نقل می کرد: در این مجلس که امام {خمینی} هم در آن شرکت کرده بودند روضه حضرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را خوانده و هفت بار هم در منبر به این روضه اشاره و گریزهایی زده بود، اما امام با نهایت آرامش در مجلس نشسته بودند.

ایشان با آن گریزهای متعدد می خواست از امام گریه ای بگیرد که دل ایشان سبک شود، ولی موفق نشد با اینکه مصیبت بزرگی بود.

یک عده که حال امام را دیدند گفتند: «از بس مصیبت سنگین است امام شوکه شده و گریه شان نمی آید!» لذا پس از مجلس خدمت امام - که به منزل تشریف برده بود - عرض کردند: «آقا شما امشب در روضه گریه نکردید؟»

ایشان فرمودند: «وقتی او روضه می خواند به من نگاه می کرد و من ترسیدم اگر گریه کنم برای غیرخدا گریه کنم»؛ یعنی گریه ام بابت مصیبت فرزندم باشد نه برای رضای خدا.(2)

10- آیت الله آقا مرتضی تهرانی: در اوایل مبارزات {امام خمینی} یکی از افراد اهل منبر که مردی خوب و موجه در منطقه خودش بود، به قم مشرف و به منزل برادرش رفت، صاحبخانه هم از شاگردان حضرت امام {خمینی} بود.

یک روز صبح در همان روزها، من و مرحوم شهید حاج آقا مهدی شاه آبادی به ایشان عرض کردیم که: «فلانی از همدان آمده و مرد خوبی است و اهل مبارزه. در دوران مبارزه کوشش های زیادی کرده است. مناسب است که شما از این شخص دیدن کنید.»

ص: 44


1- . پا به پای آفتاب ج 5 / 97.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 264.

امام فرمودند: «من حالم مساعد نیست.»

مرحوم حاج آقا مهدی شاه آبادی اصرار کردند: «برادرش شاگرد شماست. خودش هم به شما ارادت دارد. در روزهایی که مبارزه شروع شده بود، این شخص در مبارزه موفق و کوشا بود. مجموعه این شرایط اقتضا می کند که شما از ایشان دیدن کنید؛ آن هم در منزل برادرش که شاگرد شماست.»

حضرت امام خمینی برای دومین بار فرمودند: «اینکه گفتم: حالم مساعد نیست، چون تب دارم، ولی آنقدر تب ندارم که نتوانم به منزل این آقا بروم و از ایشان دیدن کنم، ولی چون نمی توانم قصد قربت کنم. بعد از اینکه شما گفتید: این آقا چنین کرده و به شما ارادتنمد است، به این جهت نمی آیم».(1)

11- حسین رودسری: به یاد دارم که در قم بودم. بعضی از دوستان ما خدمت حضرت امام خمینی رسیدند و به ایشان عرض کردند که: «فلانی که فرد ثروتمندی بود روضه دارد، شما تشریف بیاورید.» غرض دوستان ما این بود که ایشان به خاطر ثروت صاحب مجلس به آنجا تشریف ببرند تا او هم به امام توجه کند.

حضرت امام امتناع فرمودند.

ما اصرار کردیم، ولی ایشان باز هم امتناع نمودند.

یکی از دوستان گفتند، شما قصد قربت بکنید، ولی ایشان فرمودند: «قصد قربتم نمی آید» و بالاخره این عمل را برای خوشایند آنان انجام ندادند.(2)

12- حسین رودسری: یکی از علماءِ نجف مریض شده بود. یکی از دوستان با من قرار گذاشت که نزد حضرت امام {خمینی} برویم و از ایشان بخواهیم تا به عیادت آن عالم برویم.

خدمتشان رسیدیم، اما ایشان به دلایلی مایل به عیادت آن عالم نبودند.

ص: 45


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 327.
2- . پرتویی از خورشید / 4.

دوستم گفت: «عیادت مریض مستحب است، عیادت عالم مستحب است، شما قصد قربت بفرمائید»، امّا حضرت امام باز هم جواب نه دادند، زیرا نمی توانستند قصد قربت کنند و نخواستند به خاطر خوشایند دیگران، کار را انجام دهند.(1)

13- شیخ جاسم الأعسم (از مریدان میرزا علی آقا قاضی): در سال های نخست آمدن سید آغا (منظور حاج میرزا علی آقا قاضی است) به نجف اشرف، ایشان به دو مسجد کوفه و سهله زیاد تردد می کردند. در وسط مسجد کوفه گودالی بود که معمولاً در آن اشغال و خاک روبه می ریختند و من به ایشان یادآور شدم که خوب است فکری برای این مکان بشود.

با مراجعه ایشان به چند نفر توانگر خیرخواه، قرار بر این شد که در مکان مورد نظر، بنایی برپا شود.

پس از چند ماه، این کار انجام پذیرفت و من از سید آغا تقاضا کردم که تشریف بیاورند و نتیجه اقدامات را ببینند، اما ایشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامی که چشمشان به نوشته ای که نزدیک درب خروجی روی دیوار نوشته شده بود افتاد - که در آن به کوشش ایشان برای ایجاد این بنا اشاره شده بود - سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهره شان کاملاً آشکار گردید.

من درصدد توجیه کار خود شدم، ولی هرگز نتوانستم ایشان را راضی کنم و بالأخره مجبور شدیم آن نوشته را از بین برده و دیوار را با سایر قسمت ها هماهنگ کنیم.

با این عمل، خوشنودی نام برده فراهم شد و به نکته پردازی معمول خود پرداختند.(2)

14- یکی از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: درس رسائلی در حجره آقا در مدرسه فیضیه برقرار بود. چندی گذشت و تعداد شاگردان بیش از وسعت حجره شد و طلّاب در فشار بودند، بنابراین به مدرس و سالن زیر کتابخانه فیضیه رفتیم، با این حال، روز به روز بر تعداد طلّاب افزوده می شد و در آن محل نیز با کمبود جا مواجه شدیم.

ص: 46


1- . پرتویی از خورشید / 4.
2- . آیت الحق، ج 1 / 191.

یک روز هنگامی که استاد قصد ورود به مجلس درس داشتند، تعدادی از افراد به خاطر کمی جا، بیرون ایستاده بودند.

ناگهان دیدیم که حضرت آیت اللّه بهاءالدینی قبل از آنکه وارد مجلس درس شوند و بدون اینکه با کسی صحبتی کنند، برگشتند و فردا اعلام شد که درس تعطیل است!

تعطیلی ناگهانی درسی با آن برکت و محفلی با آن جمعیت، حیرت و تعجب بسیاری را برانگیخت. چند تن از افرادی که سابقه شاگردی بیشتری در خدمت استاد داشتند، به محضر ایشان رفتند و علت را جویا شدند و از اینکه چرا در آن روز بدون مقدمه برگشتند و تعطیلی درس را اعلام کردند، پرسیدند.

استاد فرمود: «درسی که برای نفس باشد، نبودش بهتر از بودش است. بدبخت کسی است که با دیدن چند شاگرد برای خود شخصیتی قائل شود. درسی که برای خدا نباشد چه فایده ای دارد؟ اگر نظر و نیت ما این باشد که درس ما شلوغ است و مسجد ما مملوّ جمعیت، بیچاره ایم... غافل از اینکه وقتی در برابر خداوند قرارمی گیریم، کاری برای او نکرده ایم تا ارائه دهیم... چشم بنده که به جمعیت افتاد، احساس کردم که درس ما هم درسی است در کنار درس ها. به همین جهت گفتم: ما که برای خدا کار نکرده ایم، حدأقلّ مشرک نباشیم.»(1)

15- آقا سید اسماعیل اصغری: آقا شیخ محمد بهاری اوایلی که از همدان به نجف مشرف شدند، یک روز به اتفاق آخوند ملّا حسینقلی {همدانی} برای سیاحت به بیرون از شهر نجف توی یک باغ می روند.

بهاری فرمود: «من مشغول پختن غذا یا جمع آوری آذوقه بودم. از خیالم گذشت که من چند سالی در نجف بمانم بالأخره به یکی از مقامات رفیع علمی و عملی می رسم که از دور استاد صدا زد: آقا شیخ محمد! از این فکرها نکن.»(2)

ص: 47


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 76.
2- . میل معشوقان / 24.

16- محمود نکوگویان (فرزند شیخ رجبعلی خیاط): پدرم می گفت: «یک روز از کوچه ای رد می شدم، دیدم زنی مشک آب سنگینی را با زحمت حمل می کند، بعد یکی از همین داش مشدی ها که آنجا بود، به آن زن گفت: آبجی بده من برایت بیاورم، تو از عقب سر من بیا و هر وقت به خانه ات رسیدی صدا بزن!»

جناب شیخ می گفت: «من که از پشت سر به آنها نگاه می کردم، دیدم که آن مرد در هاله ای از نور حرکت می کند! من هم علاقه مند شدم که کاری مثل او انجام بدهم! یک روز کوزه سنگین آدم ناتوانی را گرفتم و همراه او بردم. بعد به من حالی کردند که: نشد! آن مرد که دیدی، ندیده خرید، اما تو دیدی.»(1)

17- یکی از ارادتمندان آقا شیخ رجبعلی خیّاط: شیخ {رجبعلی} از من پرسید: «شغل شما چیست؟»

گفتم: نجّار هستم.

فرمود: «این چکش را که به میخ می زنی به یاد خدا می زنی یا به یاد پول؟! اگر به یاد پول بزنی، همان پول را به تو می دهند و اگر به یاد خدا بزنی، هم پول به تو می دهند و هم به خدا می رسی.»(2)

ص: 48


1- . کیهان فرهنگی / شماره 206.
2- . کیمیای محبت / 198.

ادب

کلام ولیّ خداوند

1- سید مهدی بحرالعلوم: {یکی از لوازم سلوک الی الله، ادب است} نسبت به جناب مقدّس باری و رسول و خلفای او «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ».

و این مرحله ای است مغایر ارادت...

شخصی در خدمت امام سخنی که در او شائبه ثبوت قدرتی از برای امام بود اظهار نمود، امام بر خاک افتاد، جبین مقدّس بر خاک مالید.

و دیگری به زبانش سخن از اعتراض گذشت، دهان خود را به خاکستر انباشت.

و طایفه ای از ارباب قلوب، قرآن را نشسته نخوانندی، به دو دست گرفته، مواجه قبله ایستادندی، با نهایت عجز و مسکنت تلاوت نمودندی؛ و در حضور قرآن یا ننشستندی، یا غایت ادب را ملحوظ داشتندی، چنانکه در حضور سلاطین.

و بعضی در تعظیم اسماءالله و اسماء شریفه رسول و ائمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» برخاستندی.

و برخی در نشستن و رفتن و خوردن و سایر حالات، چنان زیستی که خدای تعالی را در اینجا حاضر دیدی و ادب را ملاحظه کردی.

و ملاحظه ادب در حین عرض حاجات و احتراز(1)

از الفاظ امر و نهی، از جمله لوازم {سیر و سلوک} است.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «خروج از مشهد برای رفتن به زیارت قبور اولیاء و بزرگان نارواست مگر به جهت زیارت خود اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مانند زیارت عتبات عالیات یا امثال حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» که ملحق به معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» هستند.»

ص: 49


1- . (پرهیز کردن.)
2- . رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم / 154.

می فرمودند: «شما اگر در راه مشهد هستید و در طول مسیر از کنار مقابر امام زادگان یا برخی اولیاء چون بایزید بسطامی و عطّار عبور نمودید، مانعی ندارد به زیارت بروید؛ و نیز اشکالی ندارد انسان که می خواهد به قصد رفع خستگی و ترویح قلب به سفر برود، به جایی برود که قبر یکی از بزرگان هم در آنجا باشد و استفاده معنوی نیز بنماید، ولی معنا ندارد که از محضر حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ» به قصد استفاده معنوی یا نذر و درخواست حاجت به جای دیگری برود، امام همه چیز است و همه در مقابل او هیچند.»

...می فرمودند: «خداوند نسبت به اولیائش غیرت دارد و اگر کسی به مقایسه ایشان با غیر بپردازد مورد عقاب قرارمی گیرد و اگر جاهل هم باشد آثار وضعی دارد.»

اوائل انقلاب که افراد زیادی در راه برقراری حکومت اسلام شربت شهادت نوشیدند و بعد از آن هم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود و عدّه ای از جوانان پاک و مخلص در جبهه جنگ شهید می شدند، برخی، این شهدا را با شهدای کربلا مقایسه می کردند و گاه قدم را بالاتر نهاده آنها را با حضرت علی اکبر «عَلَیْهِ السَّلَامُ» قیاس می نمودند و این نوع مطالب در آن زمان بر سر زبان ها افتاده بود و خطبا و سخنرانان، به طور مکرّر نظیر این تعابیر را به کار می بردند.

علّامه والد از این مسأله بسیار ناراحت می شدند و می فرمودند: «شهدای انقلاب و شهدای جنگ، آنان که با اخلاص رفتند و واقعاً برای اسلام اقدام نمودند، حقیقةً شهید بوده و در نزد خداوند مقامی عالی دارند و بعضی از اینها انسان هایی بسیار بااخلاص و پاک و نورانی و دارای حالاتی خوش بوده اند و اخلاص و شهامت و رشادت آنها می تواند الگوی جوانان مسلمان باشد، ولی این مطالب دلیل نمی شود ما حدود را مراعات نکرده و آنان را با شهدای کربلا مقایسه کنیم.

شهدای کربلا استثنای در طول تاریخ هستند. اینکه حضرت در وصف آنان فرمودند: أَمّا بَعْدُ فَإنّی لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْفَی وَ لا خَیرًا مِنْ أَصْحابی، وَ لا أَهلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیتی.(1)

امّا بعد، من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خویش و اهل بیت و خویشانی را نیکوکارتر و حق بجاآورتر از خویشان خود نمی شناسم.

ص: 50


1- . الإرشاد، ج 2 / 91.

یا حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمودند: مُناخُ رِکابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاقٍ شُهَدآءَ لا یَسْبِقُهُمْ مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ وَ لا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ.(1) این سرزمین کربلا محلّ فرود آمدن سواران و بر زمین افتادن عاشقانی شهید است که نه آنان که پیش از ایشان بوده اند بر آنها سبقت می گیرند و نه کسانی که بعد از ایشانند به آنها ملحق می شوند.

این سخن مجاز و مبالغه نیست، بلکه حقیقت و واقعیتی است که بیان فرموده اند.»(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} می فرمودند: «همیشه هنگام نام بردن از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، حضرت یا امام را بگویید؛ امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» یا حضرت امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، و دعا و سلام را پس از نام مطهّر ایشان فراموش نکنید و از افعالی استفاده کنید که مناسب با مقام ادب باشد، نگویید: گفت، رفت و...، بلکه بگویید: فرمود، فرمودند، گفتند، رفتند و...»

از برخی منبریان و خطبا که می گفتند: «علیّ «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گفت، حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گفت»، خیلی ناراحت می شدند و می فرمودند: «این تعابیر سزاوار مقام عصمت نیست.»(3)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} درباره زناشوئی نظرشان بر همین بود که اگر به قصد تحصیل آرامش خاطر و حضور قلب و دوری از معصیت باشد، امری عبادی است و منافاتی با ایام عزا ندارد، ولی اگر به قصد تلذّذ محض باشد، منافی حال عزا بوده و باید ترک گردد.(4)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حقیر روزی از خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» پرسیدم: راه توفیق تشرّف به محضر امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» چیست؟

ایشان ضمن بیان مطالبی فرمودند: «ما رعیت هستیم و آن حضرت، سلطان است. سلطان باید اذن دهد و رعیت را به حضور خود بخواند و هر زمان مصلحت و حکمت اقتضاء کرد، لقاء

ص: 51


1- . بحارالأنوار، ج 41 / 295.
2- . نور مجرد، ج 2 / 453.
3- . نور مجرد، ج 2 / 459.
4- . نور مجرد، ج 2 / 474.

و دیدار با سلطان میسور می شود، نه اینکه رعیت هر وقت اراده کرد بتواند سلطان را احضار کرده و با او ملاقات نماید.

انسان باید تسلیم بوده و وظائف بندگی اش را کامل انجام دهد، اگر صلاح باشد از سر لطف و عنایت، لقاء و دیدار آن حضرت نیز روزیّ او می شود.»(1)

6- جعفر آقا مجتهدی: ادب، توشه راه سالکان است، بی زاد راه که نمی شود سفر کرد.(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: در سیر الی اللّه عجله کردن و تقلّا و فشار آوردن نه تنها نتیجه ای ندارد، بلکه راه را مسدود می کند. آنچه راه را باز و نزدیک می کند، ادب و تواضع است. از خدا و اولیاءِ خدا با زور نمی توان چیزی گرفت. به خانه خدا و اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» با ادب و افتادگی می توان راه پیدا کرد، همچنانکه سلمان راه یافت...، در محضر اولیاءِ خدا هم ادب و انتظار را پیشه کنید تا بتوانید از آنها بهره ببرید. با شتاب زدگی و زور و اصرار، موجب محرومیت خود نشوید.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: در مسیر کمال باید طالب بود، ولی با ادب، نه با زور.(4)

9- حاج اسماعیل دولابی: شخص باادب به زمین ها و به آسمان ها و به خوبان خدا راه پیدا می کند.(5)

10- حاج اسماعیل دولابی: وقتی به حرم ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» مشرف می شوید، زود داخل نشوید. دم در توقّف کنید و اذن دخول بخوانید تا رغبت تان طلوع کند و قطره اشکی بر چشمتان بنشیند. اوّل دل را جلو بفرستید. اشک نشانه این است که اجازه ورود داده اند. بعد وارد شوید و

ص: 52


1- . نور مجرد، ج 1 / 504.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 72.
3- . مصباح الهدی / 201.
4- . مصباح الهدی / 207.
5- . مصباح الهدی / 374.

همان طور که افرادی که در زمان حیات ظاهری امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» خدمت ایشان می رسیدند، سلام می کردند، به ایشان سلام کنید.(1)

11- کربلایی احمد تهرانی: هرگاه به کربلا رفتید، ابتدا سعی کنید به حرم حضرت قمر بنی هاشم «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بروید و سپس به حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرف شوید، زیرا هرکسی که قصد ورود به قلعه ای را داشته باشد ابتدا باید از در آن قلعه وارد شود و عباس بن علی «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» باب حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می باشد.(2)

12- حجت الاسلام خسروشاهی: زمانی با چند نفر از رفقا عازم زیارت ثامن الائمه امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودیم، خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رفتیم و از آقا راجع به آداب زیارت سؤال کردیم.

ایشان بعد از قدری تأنّی فرمودند: «اهمّ آداب زیارت این است که بدانیم بین حیات معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و مماتشان هیچ فرقی وجود ندارد.» و غیر از این جمله، چیز دیگری نفرمودند.(3)

13- آیت اللّه محمدتقی بهجت: {سعی کنید} زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اذن دخول می طلبید و می گویید: «أَأَدْخُلُ یا حُجَّةَ اللّهِ»(4)

به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحوّلی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» گریه است، اگر اشک آمد امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اذن دخول داده اند و وارد شوید.

ص: 53


1- . مصباح الهدی / 313.
2- . تندیس عشق / 112.
3- . برگی از دفتر آفتاب / 140.
4- . (ای حجّت خدا! آیا وارد شوم؟)

اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبّی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.(1)

14- آیت اللّه محمدتقی بهجت: بسپارید که در حرم فریاد نزنند و صدایشان را بلند نکنند به خاطر انبیاء و اولیاء و بدلاء و نجبائی که اینجا حضور دارند، و ملائک در حال طواف از صدای بلند متأذی می شوند.(2)

15- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: وقتی اذن دخول می خوانید، اگر برایتان حالت خضوع و خشوع و بکاء پیدا شود و این حالت را داشتید، بدانید ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» شما را قبول کرده اند، ولی اگر این حال را نداشتید، صبر و تحمل کنید تا این حال برایتان پیدا شود.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در دو ماه محرّم و صفر کسی ایشان {پدرم} را بشّاش نمی دید. در روز عاشورا که خدمتشان می رسیدیم دائماً صورتشان برافروخته بود و گرفته و محزون بودند و اشک می ریختند. در روز عاشورا نوع غذایی که تناول می کردند متفاوت بود و خیلی کم غذا میل می نمودند. در شام غریبان حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مرحومه والده فقط غذای مختصری به بچّه ها می دادند و ما را بدون بالش می خواباندند و اگر فرزندان بالشی زیر سرشان گذاشته بودند، بالش را از زیر سرشان برمی داشتند و می گفتند: «امشب شب اسیری آل اللَّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است، به یاد مصائب اهل بیت امام حسین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در روز عاشورا و شام غریبان باشید.»

ص: 54


1- . برگی از دفتر آفتاب / 164.
2- . العبد / 202.
3- . سوخته / 186.

می فرمودند: «در لیالی و ایام شهادت معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» منزل را سیاه پوش کنید و منزل خودشان هم همیشه در ایام عزا با کتیبه هایی که منقّش به اشعار محتشم کاشانی بود، سیاه پوش می شد.»

در عزای حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» از آغاز محرّم تا شهادت امام حسن عسکری «عَلَیْهِ السَّلَامُ» (هشتم ربیع الأوّل) نیز سیاهی های منزل را جمع نمی کردند و ما را به حفظ احترام این کتیبه ها که نشانه عزای حضرت أباعبداللَّه «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود سفارش می فرمودند.(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} فرزندان ذکور را همیشه با لقب «سید» صدا می زدند و کمی که بزرگ تر می شدند «آقا سید» صدا می کردند و بعداً که به حجّ مشرّف شدیم «آقا حاج سید...» می فرمودند و بر تلفّظ به لفظ حاج تأکید می کردند.

وقتی کسی را مخاطب قرارمی دادند از تعابیری چون «شما» استفاده می کردند و کلّاً در همه تخاطب ها حتّی نسبت به کوچک ترها ادب گفتاری را ملاحظه می نمودند، ولی نه به نحوه ای که فرزند از حریم فرزندی خارج شده و جایگاه خود را فراموش نماید.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} درباره حضرت فاطمه معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» بسیار به ما سفارش می کردند. در زمان تحصیل در قم می فرمودند: «حتماً روزی یکبار به حرم آن حضرت مشرّف شده زیارت کنید و دو رکعت نماز هدیه بخوانید و برگردید.»(3)

نسبت به حضرت عبدالعظیم حسنی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نیز ترغیب و تأکید فراوانی داشتند و از کرامت و بزرگواری ایشان حکایاتی را بیان می نمودند؛ و نیز نسبت به امام زاده حمزه بسیار عنایت

ص: 55


1- . نور مجرد، ج 2 / 470.
2- . نور مجرد، ج 2 / 583.
3- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): چون ما در آن زمان محصل بودیم، {پدرم} می فرمودند: «شما مداومت بر زیارت داشته باشید، ولی زیارت را طول ندهید تا به درستان برسید. ولی افرادی که از تحصیل فارغ شده اند یا طلبه نیستند، به حسب شرایط، مناسب است زیارت را بیشتر ادامه دهند.»

داشتند و به ساکنین شهر ری و تهران سفارش می نمودند که: بر زیارت آن دو بزرگوار مداومت داشته باشند و به بهانه دوری راه و اشتغالات، خود را از این فیض عظیم محروم ننمایند.(1)

4- آیت اللّه عبداللّه جوادی آملی: حضرت علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} با نهج البلاغة و کتاب های حدیثی همان معامله را می کرد که با قرآن معامله می کرد، یعنی آن را می بوسید و روی چشم می گذاشت.(2)

5- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} اگر در مجلسی، کتاب روایی، مانند بحار الانوار، روی زمین بود، آن را برمی داشت و می بوسید و روی طاقچه می نهاد.(3)

6- گاهی مشاهده می شد که در بین افراد جلسه کل احمد آقا {تهرانی} درگیری های کلامی ایجاد می شد و بحث تا حدودی بالا می گرفت.

در این میانه، کل احمد آقا دستانشان را بر روی دهانشان گذاشته و در حالی که غرق در حزن و اندوه می شدند، به گوشه صندلی تکیه می کردند. وقتی که مجادلات بالا می گرفت و کار به درازا می کشید، اشخاصی از کل احمد آقا درخواست می کردند که: با پا در میانی، مسئله را خاتمه بخشند، اما ایشان سری تکان داده و می فرمودند: «مجلس برای من نیست که اکنون در آن دخالت کنم، خود حضرت دعوتشان کرده است، ولی افسوس که آنها این مطلب را نمی فهمند!»

و سپس می فرمودند: «امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آنقدر عزادارنش را دوست دارد که اگر به یک نفر در مجالس، نگاه تحقیرآمیزی شود، حضرت با دست خود، آن توهین کننده را گوشمالی می دهند، زیرا صاحب مجلس اوست و کسی حق جسارت ندارد.

ص: 56


1- . نور مجرد، ج 2 / 424.
2- . ز مهر افروخته / 113.
3- . ز مهر افروخته / 114.

در یکی از مجالس اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» کودکی بود که با شیطنت هایش افراد هیأت را اذیت می کرد. زمانی، یکی از بانی های جلسه پس از چند بار اشاره و تذکر، سیلی محکمی به صورت آن کودک زد و او را از مجلس بیرون انداخت.

شب هنگام در عالم رؤیا وجود مقدس سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را زیارت کرد که در برابر درب مجلس نشسته اند و از او روی برمی گردانند.

آن شخص به حضرت عرض کرد که: «آقا جان! چرا روی مبارکتان را از من برمی گردانید؟» که ناگهان مشاهده کرد نیمی از صورت مبارک حضرت، سیاه شده است.

سپس حضرت، خطاب به او فرمودند: «به چه حقی مهمان مرا کتک زدی؟ ... تو به او سیلی زدی، ولی من دردم آمد» و بعد سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فرمودند: «هیچ جماعتی را بهتر از دوستان خودم سراغ ندارم.»

یعنی به ما حالی کردند که امام حسینی ها، به همه عالم می چربند.(1)

7- آیت اللَّه محمدتقی بهجت: {برخی} از استادان اخلاقی ما، کم به حرم مشرّف می شدند، شاید به این نظر بود که با آمادگی مخصوصی مشرّف شوند. اگر کسی برای امام، مرده و زنده قائل نشد، البته باید چنین باشد.(2)

سرگذشت

1- أبوعبداللَّه محاسبی چهل سال روز و شب پشت به دیوار ننهاد و به دو زانو بنشست. از او از آن حال پرسیدند.

گفت: «می خواهم در حضرت مشاهده،(3) بنده وار نشینم.»(4)

ص: 57


1- . رند عالم سوز / 125.
2- . رسائل عرفانی / 169.
3- . یعنی در محضر خداوند که شاهد من است.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 4 / 202.

2- حجت الاسلام محمدحسن رحیمیان: گاهی به دلایلی، قرآن هایی را در کیف دستی به محضر امام {خمینی} می بردیم.

یکبار بدون توجه، قرآن را نیز همراه با چیزهایی دیگر از کیف بیرون آورده، روی زمین گذاشتیم. امام که مراقب بودند، فرمودند: «قرآن را روی زمین نگذارید» و بلافاصله دستشان را جلو آورده، آن را گرفتند و روی میزی که در کنارشان بود، گذاشتند.

بعداً ما متوجه شدیم که چون خود حضرت امام روی کاناپه نشسته اند، نمی خواهند قرآن روی زمین بماند و در نتیجه پایین تر از جایی که نشسته اند، قرار گیرد.(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: کسانی که اهل سعادت اند اگر چند صباحی هم به لباس اشقیاء درآیند همان موقع نیز بعضی از اعمالشان گواه بر عاقبت به خیری آنهاست.

مسئله شقاوت و سعادت عجیب است. یکی از دوستان در احوالات یکی از لات های همدان - به نام داش علی گندابی که خیلی شجاع و جسور و بر دولت وقت، یاغی شده و فراری بود - می گفت: «سیدی برایم نقل کرد که: در کودکی با مادرم پیاده از دهات به همدان می آمدیم. در بین راه یک وقت صدای سم اسب توجه ما را به خود جلب کرد و دیدیم داش علی در حالی که قطار فشنگ به خود بسته، با سبیل های دررفته، سوار بر اسب به سرعت می آید.

من از ترس، فریادی زدم و خود را در بغل مادرم انداختم. همینکه داش علی وحشت مرا دید و از شال سبزم پی به سیادتم برد، از اسب پایین پرید و مرا در بغل گرفته، بوسید و گفت: آقا جان! از من نترس، من مثل مادرت هستم. سپس مردی را که با الاغ از آنجا عبور می کرد صدا زد و گفت: آی عمو! بیا اینجا. این خانم را سوار بر الاغت می کنی و به شهر می رسانی. مبادا قبل از رسیدن به شهر او را پیاده کنی، او خواهر من است.

او هم که گویا داش علی را می شناخت گفت: چشم. بعد خودش زانو گرفت و گفت: خواهر! بیا پا بگذار و سوار شو. مادرم سوار بر الاغ شد. آنگاه مرا بغل کرده، بوسید و پشت سر مادرم گذاشت و رو به آن مرد کرده، مجدداً گفت: مبادا اینها را پیاده کنی. سپس به سرعت روی اسبش پرید و رفت.

ص: 58


1- . در سایه آفتاب / 114.

چند لحظه ای نگذشت که حدود سی نظامی سوار بر اسب که در تعقیب او بودند از راه رسیدند.»

تردیدی نیست کسی که سی سوار به قصد کشتن او تعقیبش می کنند و او خود را به خطر می اندازد و حاضر نمی شود یک بچه سید از او بترسد و ناراحت شود، حتماً اهل بهشت خواهد بود؛ و این خود نشانه سعادت و حاکی از ایمان درونی اوست.(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «روزی داش علی {گندابی} با نوچه هایش در قهوه خانه ای نشسته، چای می خوردند و موسیقی گوش می کردند. در این حال طلبه ای از آنجا عبور می کند. داش علی به سرعت موسیقی را خاموش کرده، خود را زیر میز پنهان می کند.

اطرافیان تعجب کرده، گمان می کنند کسی برای دستگیری او آمده است.

وقتی که آن روحانی رد می شود برمی خیزد و به جای خود می نشیند.

از او می پرسند: داش علی از چه کسی ترسیدی؟

جواب می دهد: مگر این آقا را ندیدید؟

می گویند: از این آخوند ترسیدی؟

با عصبانیت می گوید: من با دولت طرف هستم، نه با امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ». این نماینده امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است. سرباز آن حضرت است. شما خیال می کنید من با خدا هم جنگ دارم!»

بلی، اینها نشانه اهل سعادت است. او حقیقتاً ایمان داشت. حیای او حکایت از ایمان درونی او می کرد. او از یک آخوند که نمی ترسید، از خدا و امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حساب می برد.

ایشان می فرمودند: «عاقبت نیز موفق به توبه شد و حالاتی پیدا کرد. غالباً در مساجد به گونه ای گریه می کرد که دیگران از گریه او گریان می شدند.»(2)

ص: 59


1- . سفینةالصادقین / 401.
2- . سفینةالصادقین / 402.

5- آیت الله نصرالله شاه آبادی (فرزند آیت اللّه محمدعلی شاه آبادی): روزی عده ای از آقایان و بزرگان نجف به منزل ما تشریف آورده بودند و امام {خمینی «قُدِّسَ سِرُّهُ»} هم پشت به قبله نشسته بودند. ناگهان متوجه شدند که عکس مرحوم پدرم بالای سرشان نصب شده است. بلافاصله از جا برخاستند و رو به قبله مقابل عکس نشستند.

این کار امام توجه همه را جلب کرد که ایشان حتی نسبت به عکس استادشان ادای احترام می کنند.(1)

6- به أبونصر قُشَیری گفتند: «از أبویزید(2)

نقل شده است که: دوش خواستم از کرم ربوبیّت درخواست نمایم تا ذیل غفران بر جرائم خلق اوّلین و آخرین پوشند، لیکن شرم داشتم که در این حاجت به حضرت کریم مراجعت نمایم و شفاعت که مقام صاحب شریعت است، در تصرّف خویش آورم {لذا} ادب نگاه داشتم.»

أبونصر گفت: «به همین همّت، رسید به آنچه که رسید.»(3)

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: یکی از شاگردان آن مرحوم {آیت اللّه محمدتقی آملی} نقل کرد: «{آیت اللّه محمدتقی آملی فرمودند:} شب در خانه به متکّا تکیه داده بودم و قرآن می خواندم، فردا که به درس حضرت استادم آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی حاضر شدم، بدون سؤال از من فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است؟!

مدتی از این ماجرا گذشت، شبی دیگر که می خواستم در خانه پایم را دراز کنم، کتاب ها را بالای طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتی، بی ادبی نیست!»(4)

ص: 60


1- . عارف کامل / 49.
2- . ظاهرا منظور، بایزید بسطامی است.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 297.
4- . در جستجوی استاد / 33.

8- یکبار شخصی به محضر علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفته بود.

وقتی فهمید شخصی که روبروی وی نشسته، علّامه طباطبایی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علّامه طباطبایی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ») هستید!»

علّامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» برابری نمی کند!»(1)

9- آیت اللّه شیخ حسن ممدوحی: زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع(2)

می کرد.

وقتی سخن او را به مرحوم علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} در حرم رضوی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم.»(3)

10- علّامه سید محمدحسین تهرانی: من یک روز به علّامه سید محمدحسین طباطبایی عطر تعارف کردم، ایشان عطر را بدست گرفته و تأمّلی کردند و گفتند: «دو سال است که استاد ما مرحوم قاضی رحلت کرده اند و من تا به حال عطر نزده ام.»

و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطری داده ام، دَرِ آن را می بستند و در جیبشان می گذاردند.

و من ندیدم که ایشان استعمال عطر کنند، با اینکه از زمان رحلت استادشان سی و شش سال است که می گذرد.(4)

ص: 61


1- . ز مهر افروخته / 115.
2- . (بدگویی کردن و زشت شمردن.)
3- . ز مهر افروخته / 116.
4- . مهر تابان / 24.

11- حاج اسماعیل دولابی: مواظب باشیم نکند وقتی خدا و اولیائش می خواهند به ما چیزی بدهند، اظهار بی میلی کنیم. مرحوم شیخ محمّد کوفی که تشرّفاتش خدمت حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» معروف بود، بارها با تأسّف و حسرت این قضیه را نقل می کرد که: «روزی دراز کشیده بودم، دیدم یک آقای بزرگوار که اطرافشان نیز چند نفر ایستاده بودند، یک پیاله آب به من تعارف می کنند. من عرض کردم: تشنه نیستم و آب میل ندارم.

اطرافیان آن آقا گفتند: آب را بگیر و رد نکن.

امّا من گفتم: تشنه نیستم و آب میل ندارم، مگر ایشان چه کسی هستند که نباید دستشان را رد کرد؟

گفتند: ایشان آقای عالَم هستند.

من خیال کردم می گویند: آقای عالِم هستند. فکر کردم آقای عالِم یعنی چه.

در همین فکر بودم که آن آقا و اطرافیانشان از نظرم پنهان شدند. بعد متوجّه شدم که گفته اند: ایشان آقای عالَمند؛ یعنی حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»، لذا خیلی غصّه خوردم که چرا اظهار بی میلی کردم و دست حضرت را برگرداندم و خودم را محروم کردم.»(1)

12- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آیت اللَّه حاج سید علی لواسانی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» از حضرت آیت اللَّه حاج سید رضی شیرازی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» نقل کردند: «یکی از رجال معروف وادی علم و عمل (نامشان را برده بودند) که در صدق و استواری گفتار و کردار وی شکی نیست، برای من نقل کرد که: روزی در صحن مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در قسمت پشت سر، در فاصله میان مقبره مرحوم سید محمدکاظم یزدی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» و دیوار ساختمان حرم و رواق نشسته بودم و اتّفاقاً چون خسته بودم پای خود را خیلی معمولی و ساده دراز کرده بودم.

بعداً که خدمت میرزا علی آقای قاضی رسیدم، بدون مقدّمه فرمودند:تمام نقاط صحن مطهّر حکم خانه أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را دارد و شما هم می دانید که امام، زنده و مرده ندارد،

ص: 62


1- . مصباح الهدی / 419.

امامِ مقبور در قبر، زنده است! بنابراین آیا جسارت نیست که انسان در خانه خود امام به طرف خود امام حیّ و زنده پای خود را دراز کند؟!»(1)

13- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از رفقای حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد علی رغم خلوص و عشق وافر به ایشان و طی مراحلی از مسیر قرب، به واسطه ترک ادب و نگه نداشتن حرمت ایشان، به استدراج دچار شده و قدم به قدم سقوط نمود و کارش به جایی رسید که کارهایی می کرد که سالکین و مؤمنین عادی نمی کردند و در نهایت از نور وجود مرحوم حدّاد محروم گشته و برای همیشه مورد طرد ایشان واقع شد.

به عنوان نمونه زمانی این شاگرد در اثر شدّت عشق به ایشان حتّی شب ها در منزلشان می ماند و اصرار می کرد که در همان حجره ای استراحت کند که ایشان استراحت می کردند و بدین وسیله هم حقّ عیالات ایشان ضایع می شد و هم حقّ عیالات خود این شخص،(2) و مرحوم حدّاد با کمال بزرگواری و سعه صدر تحمّل نموده و به اندرونی نمی رفتند و در همان اتاق بیرونی می ماندند.

حضرت آقای حدّاد نسبت به این شاگرد حقّ استادی را ادا نمودند و تا حدّ ممکن از نصیحت وی در مواقع حسّاس دریغ ننمودند، ولی چون از حال اطاعت خارج شده و از اوامر ایشان تمرّد می نمود، دلسوزی های مرحوم حدّاد، دیگر برای او اثری نداشت.

علّامه والد نیز برای نجات و حفظ او سعی می نمودند، ولی نهایةً با اینکه با او سوابقی ممتدّ داشتند، ارتباطشان با وی کلّاً قطع گردید.

به خاطر دارم روزی یکی از تلامذه سلوکی مرحوم والد معظّم برای ملاقات با ایشان مراجعه نموده بود. بنده خدمت ایشان عرض کردم: آقای فلانی می خواهد خدمت برسد.

فرمودند: «بگویید فعلاً مجال ندارم.»

ص: 63


1- . مطلع انوار، ج 2 / 75.
2- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): البتّه گاهی نیز برای مراعات حقّ خانواده خود، بدنی انشاء می نمود و به نزد عیالات خود می فرستاد و خودش در نزد مرحوم حدّاد می ماند.

حقیر جواب ایشان را منتقل کردم ولی آن شخص بدون توجّه به جواب، وارد شده به خدمت ایشان رسید. از قضا مدّت ها بعد همین شخص از ارتباط با حضرت والد محروم و منقطع شد.

بنده روزی از ایشان سؤال نمودم: آقای فلانی با اینکه بسیار به شما محبّت داشت به چه دلیل منقطع شد؟

فرمودند: «به واسطه همان یک تمرّد!»

شخص دیگری بود که حالاتی بسیار قوی داشت و واقعاً عاشق والد معظّم بود، ولی پس از مدّتی از ایشان برید و کلّاً منحرف شد.

یک روز ایشان فرمودند: «می دانید که ایشان از کجا کارش به انحراف کشیده شد؟ یادتان هست که یکبار بنده عازم سفر بودم و گفتم کسی از رفقا به بدرقه من در فرودگاه نیاید، ایشان آن روز به فرودگاه آمد و از همانجا و با همان تمرّد کارش رو به خرابی گذاشت.»(1)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد با اینکه در اواخر عمر شریف خود مکرّر می فرمودند: «کار من در این عالم دیگر تمام است و برای رفتن کاملاً آماده ام و هیچ حال انتظاری ندارم!» - که این کلمات به وضوح حکایت از آن داشت که ایشان به فعلیت تامّه رسیده و نور توحید حضرت حقّ تمام زوایای وجودیشان را در برگرفته و اثری از تعین و غبار وجود مجازی بجای نمانده و به معنای واقعی کلمه، مظهر اسم جامع اللَّه شده اند - با این حال اجازه نمی دادند برای ایشان در مقابل اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» جلال و شوکتی درست شود، بلکه کمال ادب را رعایت نموده و خود را عبد و به مثابه غلام ائمّه هدی «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می دانستند.

در این باب حکایات فراوانی هست که حال ایشان را به خوبی ترسیم می کند، از جمله اینکه: روزی در منزل ایشان در خدمتشان بودیم که درِ خانه به صدا در آمد. حقیر پشت در رفته و دیدم آقایی آمده و می گوید: «خدمت حضرت آقا عرض کنید: به این نشانی که دیروز یک حبّه قند مرحمت فرمودید و به برکت آن بیمار ما که مدّت ها از ابتلا به مرض سرطان رنج می برد شفا پیدا کرد، لطف کنید و جهت استشفای بیمار دیگری که به همین درد مبتلاست، حبّه قند دیگری عنایت کنید!»

ص: 64


1- . نور مجرد، ج 2 / 261.

برگشتم و موضوع را خدمت ایشان عرض کردم.

ایشان با عصبانیت فرمودند: «بروند خدمت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ». مگر در مقابل آن حضرت دکان باز کرده ایم؟! بنده که شفا نمی دهم، بروند خدمت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» و از ایشان طلب شفا کنند.»(1)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} برای تذکر به مقام اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، بارها داستان شخصی را بیان می کردند که برای بهره وری از فیض عارف کبیر و عالم ربّانی حضرت آقای حاج میرزا علی قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» به نجف اشرف سفر کرده بود و پیش از تشرّف به بارگاه ملکوتی شاه ولایت و عرضه خود بر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»، خدمت مرحوم قاضی رسیده بود و حضرت آقای قاضی چون متوجّه این امر شده بودند، به خاطر این ترک ادب، او را برای همیشه از خود طرد کرده و به او فرموده بودند: «دیگر از ما بهره ای نداری!»

و هرچه آن شخص اصرار ورزیده بود، وی را قبول نفرموده بودند.(2)

ص: 65


1- . نور مجرد، ج 1 / 334.
2- . نور مجرد، ج 1 / 490.

ارتباط با اولیاءاللّه

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: رمز موفقیت را در چه می دانید؟): نشستن با بزرگان، نماز شب.(1)

2- حجت الاسلام جعفر ناصری: {آیت اللّه کشمیری} وقتی تازه به ایران آمده بود این جمله را می فرمود که: «من اگر هفته ای بگذرد و یک اهل معنای کارکرده نبینم، اذیت می شوم!»(2)

3- حاج اسماعیل دولابی: بعضی از مؤمنین آب قلیل هستند؛ هرگاه خود را آلوده کنند، ملاقات با یک شخص بزرگ که به منزله آب کرُ می باشد، آنها را پاک می کند.(3)

4- حاج اسماعیل دولابی: اگر کسی در مشاهد مشرّفه غافل باشد و غافلانه رفتار کند، خیلی بدتر و ناپسندتر از غفلت در جاهای دیگر است، لذا فرمودند: «زُرْ فَانْصِرِفْ، زیارت کن و بازگرد.»

هر وقت یک ولیّ خدا را ملاقات کردی، او را ببین و زود برگرد. برای اینکه ممکن است بمانی و غافل شوی و طوری عمل کنی که اهانت آمیز باشد.(4)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: اگر کسی بخواهد با نیکان و پاکان مؤانست داشته باشد باید بیشتر به اصلاح درون خود بپردازد که اگر خود را از هوی و هوس خالی کرد، خارجا هم با آنها برخورد خواهد نمود.(5)

ص: 66


1- . صحبت جانان / 86.
2- . شیدا / 30.
3- . مصباح الهدی / 252.
4- . مصباح الهدی / 314.
5- . سفینةالصادقین / 623.

6- أبوبکر صیدلانی: صحبت با حق دارید و اگر نتوانید، با آن کس صحبت دارید که صحبت دارِ حقّ سبحانه است تا برکت صحبت او شما را به خدای تعالی رساند و در دو جهان رستگار باشید.(1)

7- أبوالعباس بغدادی: دلت را نسبت به همنشینی با ذاکران خدا نزدیک کن، باشد که از غفلتش بیدار گردد و جسم و تنت را در خدمت صالحین بپا دار، باشد که به برکت خدمت ایشان بر اطاعت پروردگار عالمیان عادت کند.(2)

8- أبوعلی انطاکی: چون با دوستان خدا نشینید، به صدق نشینید، زیرا ایشان جَواسیس(3) قلوبند و وارد قلوبتان شده و خارج می گردند و شما نمی فهمید.(4)

9- استاد عبدالقائم شوشتری: متواضعانه همه شما را سفارش می کنم: هیچ وقت با کسی که مشغول مناجات با خداست، حرف نزنید، به او دست نزنید و التماس دعا نگویید که اگر ارتباط او را با خدا قطع کنید، چوب می خورید، چوب خطرناک. انسانی که می خواهد با اولیاءِ خدا رفت و آمد کند، باید دوره ببیند.(5)

10- استاد عبدالقائم شوشتری: محضر بزرگان که وارد می شوید:

1- با وضو وارد شوید.

2- سعی کنید بدون وقت قبلی نروید.

3- زیاد صحبت نکنید.

4- زیاد سؤال نکنید.

5- مؤدب باشید.

ص: 67


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 140.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 67.
3- . (جستجوگران.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 379.
5- . خرمن معرفت / 169.

6- افراد کم ظرفیت را با خود نبرید.

7- از منزل {آنان} چیزی به عنوان تبرک نبرید، مگر اینکه مثلاً یک کیلو نبات ببرید و بعد چند دانه را بیاورید.(1)

سرگذشت

1- حاج آقا رحیم ارباب: آقای جهانگیرخان {قشقایی} مایل نبود با شاهزاده های قاجار حاکم بر اصفهان و یا امثال ذلک ارتباط یا ملاقاتی داشته باشد، ولی آنها درصدد بودند بروند دیدار خان، لکن جهانگیرخان کراهت داشت برود بازدید، با توجه به چند مرتبه دیدار آنها، خان نیز یکی دو مرتبه رفته بود بازدید، اما وقتی برمی گشت به مدرسه صدر، مستقیم می رفت در حجره آخوند کاشی و هدفش این بود که یک مقداری که در بازدید حکام قاجار وقت صرف شده بود، با رفتن به حجره آخوند و بودن در جوار وی جبران اثرات منفی آن بازدید باشد.(2)

2- میرزا علی آقا قاضی: در ابتدای جوانی - که در سنّ هجده سالگی بودم - پدرم سفارش فرمود: هر روز ساعتی نزد امامقلی نخجوانی - که پیرمردی باکمال بود - بروم و از مصاحبت با ایشان بهره مند گردم، گرچه سخنی نفرماید. بنابراین هر روز خدمت وی می رسیدم. گاه گاهی هم سخنانی می فرمود.(3)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: «روزی خدمت ایشان {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} عرض کردم: آقای جعفر آقا مجتهدی از سفر آمده است، می خواهید دیدنی از او بفرمایید؟

آقا فکری کرد و فرمود: «مانعی ندارد، می رویم.»

در خدمت آقا حرکت کردیم و به خیابان رسیدیم. فرمود: «یک چیزی هم بگیر.»

ص: 68


1- . خرمن معرفت / 186.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 68.
3- . رسائل عرفانی / 268.

حقیر چند جعبه گز خریدم. وقتی وارد منزل و اتاق شدیم، پس از سلام و علیک مختصر نشستیم. آقا و آقای مجتهدی نگاه به هم می کردند و هیچ سخنی رد و بدل نمی شد.

حدود ده دقیقه نگاه کردند و آقا فرمود: «برویم.»(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: {روزی} از خدمت ایشان {میرزا علی آقا قاضی} برخاسته، بیرون آمدم در حالی که خیلی منقلب بودم. از نجف اشرف به قصد تشرف به مسجد کوفه رفته و از آنجا با پای برهنه به سوی مسجد سهله... حرکت کردم و حال تضرع و ابتهال عجیبی داشتم.

گرچه در آن وقت توجه نداشتم، ولی بعداً معلوم شد که این انقلاب و التجاء در اثر ملاقات آن عارف سبحانی و عالم ربانی بوده است، زیرا ملاقات خاصان الهی و شیعیان علوی حتی اگر از روی معرفت هم نباشد فوزی عظیم و سعادتی بس بزرگ است و چه بسا مقصود از روایات در مورد طلب اتقیا و کوشش نمودن در ملاقات با آنها - ولو عمر انسان در این راه به آخر برسد - ملاقات با چنین اشخاصی باشد یا لاأقلّ، اینان از نمونه ها و مصادیق آن روایات باشند، چنانکه امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می فرمایند: «وَ اطْلُبْ مُؤَاخَاةَ الْأَتْقِیَاءِ وَ لَوْ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ إِنْ أَفْنَیْتَ عُمُرَکَ فِی طَلَبِهِم».(2)،(3)

ص: 69


1- . سیری در آفاق / 382.
2- . مصباح الشریعة / 150. (و به دنبال برادری با افراد متّقی و پرهیزگار باش ولو در ظلمات و تاریکی های زمین، و هرچند با بسر آمدن عمرت در این راه.)
3- . سفینةالصادقین / 132.

استاد و شاگرد

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیخ {احمد} احسائی مردی عالم و زاهد بود، ولی به نظر حقیر که از مجموعه مطالعات بدست آمده است، علّت انحراف عقیدتی او دو چیز بوده است:

اوّل آنکه: وی حکمت نیاموخته بود و فلسفه ندیده بود، آنگاه با اتّکاء به فهم نقّاد و ذهن بُرنده خود درصدد برآمد خود به خود و بدون استاد، کتب حکمت و فلسفه را مطالعه کند و از جهان اسرار و رموز عالم ربوبی و فلسفه اولی و ماوراء مادّه مطّلع گردد.

دوّم آنکه: برای وصول به اهداف عالیه عرفانیه و مکاشفات ربّانیه نیز بدون تربیت و تعلیم استاد، به ریاضت های شاقّی اشتغال پیدا نمود.

این دو امر مهمّ موجب شد که هم در آراء و مسائل فلسفیه به خطا رود و هم در مکاشفات خود از دستبرد مکاشفات شیطانیه مصون نبوده و جمیع مدرَکات و مشاهداتش رحمانی نباشد، با آنکه هم در حکمت نظری و هم در عرفان عملی، شرط اوّل و نخستین گام را استاد کامل و مربّی علی الإطلاق به شمار آورده اند.

لهذا فرمایش حضرت امام سجّاد زین العابدین «عَلَیْهِ السَّلَام» را از نظر دور داشته است که فرمود: «هَلَک مَنْ لَیسَ لَهُ حَکیمٌ یُرْشِدُه.(1)

گمراه می شود آن کس که برای وی حکیمی نبوده باشد تا او را ارشاد نماید.»

احسائی دارای ذهنی وقّاد و شعله ور و حافظه ای شگفت انگیز و در زهد و بی اعتنایی نسبت به دنیا انگشت نما و ضرب المثل بوده است.

در «ریحانةالادب» گوید: «شیخ احمد بن زین الدین بن شیخ ابراهیم احسائی بحرانی... در حکمت و فقه و حدیث و طبّ و نجوم و ریاضی و علم حروف و قرائت و اعداد و طلسمات ماهر و در معرفت اصول دین وحید عصر خود بوده است.»

ص: 70


1- . کشف الغمة، ج 2 / 113.

و امّا با کوری چه می توان کرد؟ آنهم کوری باطن! با این آیه قرآن چه می توان نمود که: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(1) و آن کس را که خدا برای او نوری قرارنداده باشد، او دارای نور نخواهد بود.»(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سالکان راه خدا حتماً باید در تحت تربیت استاد کامل که دارای مقام توحید و عرفان الهی بوده و پس از فناء فی اللّه به بقاء باللّه رسیده و أسفار اربعه اش خاتمه یافته باشد طی طریق کنند، وگرنه به همان دردی مبتلا می شوند که شیخ احمد احسائی مبتلا شد.

فایده استاد، عبور دادن از مراحل و منازل خطرناکی است که در این وادی عبارت اند از: أبالسه، طغیان نفس امّاره، استقلال وجودی و ذاتی خود، و أسماء و صفات را مستقلّاً ملاحظه نمودن.

سالک طریق پس از عبور از مراحل مثالی و ملکوت اسفل و تحقّق به معانی کلّیه عقلیه، أسماء و صفات کلّیه ذات حقّ تعالی برایش تجلّی می نماید؛ یعنی علم محیط و قدرت محیط و حیات محیط بر عوالم را بالعیان مشاهده می نماید که در حقیقت همان وجود باطنی و حقیقی ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» می باشند و برای کمال و وصول به منبع الحقائق و ذات حضرت أحدیت، حتماً باید از این مرحله عبور کند و إلّا إلی الأبد در همینجا خواهد ماند و عبور از آن بدون فدای حقیقت هستی و جهاد اکبر با تمام مراتب آن امکان ندارد، زیرا تا هنگامی که شائبه هستی و لو به مقدار ذرّه ای باقی باشد، تجلّی آن حقیقت محال است و فناء ذاتی امکان پذیر نخواهد شد.

سالکین راه خدا که به این مرحله فائز آمده اند ولیکن فنای ذاتی برای آنان صورت نگرفته است، فقط در اثر تعلیم و سیطره استاد از این مرحله عبور می کنند، زیرا او بر این کریوه(3) خطرناک و صعب العبور وارد است و از حال شاگرد اطّلاع دارد فلهذا با ذبح نفس و قربانی شاگرد، او را از این مرحله عبور می دهد. قربانی باید به دست غیر صورت گیرد. قربانی به دست خود، معقول نیست.

ص: 71


1- . سوره نور / 40.
2- . اللّه شناسی، ج 3 / 362.
3- . (گردنه.)

امّا افرادی که بدون رهبر و راهنما - براساس مطالعه کتب، یا تبعیت و پیروی از استاد غیرکامل و یا از روی انتخاب و اختیار خویش - خودسرانه راه ریاضت در پیش گرفته اند و بنای نمازهای مستحبّی و روزه مداوم داشته و ذکر و ورد و فکر و ترک حیوانی را خودسرانه برگزیده اند، ابداً نمی توانند از این منزل بار سفر بربندند، زیرا اوّلا: این منزل، بسیار جالب و زیبا بوده و دل کندن و عبور کردن از آن مشکل است، و ثانیاً: عبور از آن مستلزم قربانی نفس در راه اوست و چگونه نفس حاضر به قربانی کردن خودش می شود؟

نفسی که تا به حال این حالات و کمالات را کسب کرده، حالا باید همه آنها را یکجا فدا کند و علاوه همراه با آنها خودش را هم قربانی نماید، لهذا این اراده از نفس غیرممکن است و او در این منزل مانده و إلی الأبد همین منزل، مقبره او می شود؛ و کوس انانیت و فرعونیت که تجلّیگاه اعظم نفس است، در اینجا پیدا می شود. استقلال أسماء و صفات در اینجا برای او مشهود می گردد. غلوّ و ارتفاع و دعوای الوهیت کردن و رازق و خالق دانستن ذوات مقدّسه در اینجا پیدا می شود؛ و چون بالحِسِّ و العیان و بالمشاهدة و الوجدان ادراک می کند و می بیند، دیگر راه تغییر فکر و اندیشه و مشاهده برای وی باقی نمی ماند، گرچه سالک راه، عالم به اخبار و آیات بوده و در علوم مصطلحه متضلّع باشد، اینها دستگیر او نخواهد شد و دردی از او دوا نمی کند؛ همچون شیخ احمد احسائی که با وجود امتیاز او در عربیت و أدبیت و سیطره بر اخبار و روایات، مع ذلک در این وادی عمیق دچار شد و افرادِ از این مرحله گذشته و به فنای ذات رسیده را که در مصطلح، «عارف» گویند تکفیر کرد؛ و افرادی را که مَمْشی و طریق و راه او را غلط می دانستند، کافر دانست و روح عظمت نفس و سیطره وحدانیت او در کلمات تربیت شدگانش ظاهر شد که: خود را امام زمان دانستند و برای شکستن قرآن، کتاب «بیان» آوردند و کردند آنچه را که کردند.

تاریخ نویسان و ترجمه نگاران ما هم که از حقیقت عرفان بی خبر بودند و به هرکس که سخنی از حکمت می گفت - چه باطل و چه صحیح - حکیم می گفتند و هرکس که دعوی شهود می کرد و خود را صاحب مکاشفه می خواند او را عارف و ولیّ می خواندند، دیگر در میان احسائی و آقا محمد بیدآبادی در عرفان و یا میان او و ملّا علی نوری در حکمت فرق نمی گذاشتند و نمی توانستند بگذارند، زیرا از محدوده علوم و شئونشان خارج بود.

ص: 72

بدین جهت راه عرفان را به روی مردم بستند و امثال محیی الدین را کافر و زندیق خواندند و به فیض کاشانی ناسزاها گفتند و در تراجم از حدّ گذشتند و واقعیات را با تخیلات خویشتن در هم آمیختند و بجای آنکه لاأقلّ محیی الدین را یک عارف سنّی مذهب مالکی معرفی کنند، دیگر از هزار تهمت دست برنداشتند.

جدّ ما مرحوم علّامه مجلسی در بسیاری از جاها همه عرفاء؛ حقّ و باطل را با یک چوب می راند و با یک کلمه جملگی را متّهم می نماید. مرحوم حاجی نوری و صاحب «روضات» چنین بوده اند. امّا مرحوم استادنا الاکرم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی «أَعْلَی اللّه مَقَامَهُ» در نوشتجاتش راه انصاف را از دست نمی دهد و تنقیصاً و تحمیداً زیاده روی نمی کند، در مطالب شفاهی اش هم همین طور بود. مرحوم محدّث قمّی حاج شیخ عباس نیز اینچنین است.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: اگر کسی اهل مراقبه و مجاهده و صاحب ضمیر روشن و صفای سرّ باشد، در اثر مجالست و همنشینی نزدیک، از طریق باطن می تواند بر کمال استاد واقف شده و استاد عامّ را بشناسد.(2)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ...در اثر سلوک و محبّت و اخلاص، نفس سالک، طهارت یافته و حقائق و مطالبی بر وی آشکار می شود که بر دیگران مخفی است و سخنانی حکیمانه و زیبا بر زبانش جاری می شود.

در این هنگام سالک که این علوم و معارف را در نفس خود می بیند، براساس میل به دستگیری از دیگران و گاهی براساس حبّ نفس و تمایل به جذب دیگران به خود، شروع به بیان مطالبی برای آنان نموده و از اینگونه مسائل سخن می گوید و چون در خلال آن، سخنانی شیرین و آبدار وجود دارد، افراد مبتدی جذب شده و از این محافل استقبال می نمایند.

با این همه، شیطان و نفس نیز همواره در کمین این مؤمن سالک می باشند و اگر سالک غیرواصل از تحصیلات رسمی و علوم دینی دستش خالی بوده و واجد ملکه اجتهاد نباشد، چون نمی تواند حقّ و باطل و صحیح و سقیم را از هم تفکیک نماید، سخنانی باطل نیز بر زبان وی جاری می شود که خودش هم از بطلان آن بی خبر است و از آنجا که اطرافیان و

ص: 73


1- . روح مجرد / 428.
2- . نور مجرد، ج 1 / 568.

ارادتمندان، وی را به تقوا و طهارت می شناسند، آراء و افکار او را به دیده قبول می نگرند و به آن عمل نموده و منحرف می شوند...

برخی از رفقای علّامه والد به این آفت دچار گشته بودند و جلساتی برپا می نمودند و در هر جلسه مطالبی را بیان می کردند که صواب و خطا در آن آمیخته بود و هر از چندی اظهار نظرهای بی اساسی می نمودند که چون رنگ و بوی توحید و محبّت داشت، تشخیص آن برای غالب افراد مشکل می نمود و علّامه والد از این روش و طریقه بسیار ناراحت بودند و در فرصت های مختلف تذکر می دادند، ولی چون آن افراد به این محافل، انس گرفته و دیگران نیز به این جلسات علاقه مند بودند، نصائح مشفقانه ایشان اثری نمی گذاشت.

از جمله در خاطر دارم که یکی از بستگان قصد سفر به یکی از بلاد کفر و توطّن در آنجا را داشت و به علّت ارادتی که به یکی از این افراد داشت، در اینباره از ایشان سؤال نموده بود و ایشان در جواب سخنی به این مضمون گفته بود: «خدای اینجا و آنجا یکی است.»

همین سخن سبب شد که آن فرد به دارالکفر هجرت نمود و همانجا ماند و در اثر این سفر، ممشی و روش زندگیش تغییر نموده و در مسیر دیگری افتاد، با اینکه فردی پاک و قابل بود.

علّامه والد وقتی این مطلب را شنیدند خیلی ناراحت شدند و به یکی از اقربا فرمودند که: به نزد آنها رفته و توضیح دهد که سخن این آقا خطا بوده است و با این حرف ها مجوّز سفر به کشورهای کفر فراهم نمی شود، مسافرت به دارالکفر در غیرضرورت حرام است.

می فرمودند: «درست است که خدای اینجا و آنجا یکی است ولی محیط اینجا و آنجا که یکی نیست. اینجا دارالإسلام است و انسان در تحت ولایت حکومت اسلام زندگی می کند. هر نقصی هم هست ولی باز انسان می تواند احکام الهی را اجرا کند. اگر بخواهد سالم زندگی کند می تواند، ولی آنجا حکومت کفر و آداب و رسوم کفّار و فساد و فحشاء است و انسان هرچه هم مراقبت نماید، در معرض تزلزل و زوال است.»...

می فرمودند: «عمده این است که در دارالکفر، مؤمن زیر پرچم کفر است و هیچ ذلّتی بالاتر از این ذلّت نیست و در دارالإسلام مؤمن تحت پرچم و لواء اسلام است و هیچ عزّتی بالاتر از این عزّت نیست.»

ص: 74

علّامه والد نیز گاهی به افرادی که به حسب شرائط مجبور بودند که مشهد مقدّس و جوار حضرت ثامن الحجج «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را ترک نموده و از جمع رفقای سلوکی فاصله بگیرند و از این بابت محزون و غمگین بودند، می فرمودند: «غصّه نخورید و بر خدا توکل نمایید، خدای اینجا همان خدای آنجاست، وقتی وظیفه شما در رفتن است خداوند هر فیض و رحمتی را که در اینجا به شما عطا می نموده است، می تواند در آنجا نیز عطا کند.»(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): بنده کوچک بودم. روزی در خدمت ایشان {پدرم} از منزل احمدیه دولاب به منزل کسی می رفتیم. نزدیکی های خیابان عارف، یکدفعه رو کردند به حقیر و فرمودند: «آقا سید محمدصادق! بعضی از دوستان که در طریق توحید قدم می گذارند، گاهی بیست یا سی سال است در این راهند امّا استفاده نمی برند و تکان نمی خورند.

علّتش این است که تسلیم نیستند و دستورات را آنطور که به ایشان گفته شده انجام نمی دهند. طلب خود را تقویت نکرده، موانع را از سر راه خود برنمی دارند و مراقبه ندارند؛ و خلاصه امر، سلوک را به مثابه دیگر امور، سرسری می گیرند.»

برخی از کسانی که محضر مرحوم انصاری یا مرحوم حدّاد را ادراک نموده بودند گاهی می گفتند: «ما نماز شب می خوانیم، ذکر می گوییم، همه دستورات را اطاعت می کنیم، ولی محبّت خدا در دلمان طلوع نمی کند، چه باید بکنیم؟»

علّامه والد می فرمودند: «محال است که کسی مراقبه داشته باشد و محبّت خداوند در دلش نیاید، ولی باید مراقبه کامل باشد و نماز شب و ذکر و سایر دستورات را به همان نحو که دستور داده شده بجا آورد.»

{پدرم} می فرمودند: «از آفات مهمّی که دامنگیر سالکین می شود، تبعیض در دستوراتی است که استاد به ایشان القاء می کند؛ یعنی سالک از روی رأی و اجتهاد ناقص خود، استکبار، تکاهل و سستی و یا به هر دلیل دیگری خود را به بعضی از اوامر و نواهی ملتزم کرده و از التزام و عمل به بعضی دیگر سربازمی زند؛ و در نهایت که به نقص خود واقف شده و می بیند که راهی نپیموده است، از استاد و مربّی دلگیر شده و او را مؤاخذه می کند و از تقصیر خود غافل است.»...

ص: 75


1- . نور مجرد، ج 2 / 251.

حضرت علّامه والد معظّم «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» یکبار می فرمودند: «سالکینی که به مقصد نرسیده و از مشرب تحقیق عرفان، إشراب نشده اند، به خاطر قصور ما نیست، ما وظیفه خود را نسبت به مشتاقان انجام داده ایم، بقیه راه با خود سالک است که عمل کند تا به مطلوب خود برسد.»(1)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: از مصائب استاد در تربیت و تهذیب شاگرد این است که سالک با نفس غیرمنقاد، قدم در طریق توحید بگذارد. نفس این سالک به دنبال علل و مصالح اوامر استاد است و اگر بدانها پی نبرد، به شک و حیرت و سرگردانی مبتلا می شود؛ و گاهی بیان آنها، برای استاد مقدور و میسور نیست، لذا شروع به کج خلقی و تمرّد می کند، ولیّ خدا در حکم فرمانده است و فرمانده نمی تواند همه امور را برای سربازان بیان کند.

از این مصیبت، بزرگ تر این است که گاهی شاگرد توان شنیدن اشتباهات خود را نداشته و قدرت رویارویی و تحمّل حقّ را ندارد.

در این حال، استاد چه کند؟ از طرفی او را در میان خطراتی که در کمین او نشسته اند می بیند و از طرفی اگر پرده از خطاهای وی برداشته شود تحمّل ننموده و دست خود را از دست استاد کشیده و در گرداب جهل و ظلمت فرومی رود.

در این حال استاد با شرح صدر و تحمّل این رنج تلخ که آرام و قرار را از او می گیرد، باید با این شاگرد مماشات کند، به امید آنکه لطف و عنایت خدا او را دریابد و از درِ انقیاد و مطاوعت وارد شده و درد و تعب علاج خود را بپذیرد...

ولیّ خدا تا حدودی می تواند مماشات کند که آن عبد و بنده خدا منحرف نشود و در جهنّم سقوط نکند، وگرنه استاد، دیگر مماشات نکرده و دست تربیت و تولّی خود را از سر او برمی دارد و او در ظلمات فرومی رود. چون برزخی بین نور و ظلمت نیست و تا شاگرد در جادّه نور قدم برمی دارد، استاد وی را رها نخواهد کرد و در حقیقت، شاگرد با تمرّد خود، نفسش را به تهلکه افکنده و از ماء حیات محروم نموده است.(2)

7- علّامه سید محمدحسین تهرانی:همه آنها {کسانی که از میرزا علی آقا قاضی استفاده کرده بودند} اهل کمال بودند و هریک از آنها مرتبه ای از مراتب تهذیب خُلقی و نفسی را درک کردند،

ص: 76


1- . نور مجرد، ج 1 / 551.
2- . نور مجرد، ج 1 / 566.

زیرا مرحوم قاضی کسی را که از حال او آگاه می شد - و او را دارای لیاقت و استعداد می دید - رها نمی کرد، مثل وصی خود، شیخ عباس قوچانی، ولی چیزی که هست اینکه تعداد کمی از آنها واصل شدند، زیرا که وصول... در این راه امر سختی است که برای بیشتر طالبان دست نمی دهد، مگر برای برجستگان کم نظیر که خداوند، موهبت خاص و نیروی تمییز دهنده ای برای انصراف از خویشتن و فراموشی خود و توجه تمام به هدف و پرداختن به عمل مداوم و پیوسته به آنها اعطا کرده است... ولی چیزی که در نزد بنده به تحقیق پیوسته این است که تعداد واصلین از این مجموعه (شاگردان) جدا بسیار اندک هستند، اگر نگوییم که از دو یا سه نفر تجاوز نمی کنند.»(1)

8- آقا سید هاشم حدّاد: هرکس می خواهد بیاید، بیاید؛ دریغی نیست. بارها را اینجا {در سینه من} بیندازید که من بارکش می باشم. برخی افراد تحمّل بار کشیدن را نداشته و بار خودشان را هم نمی توانند بکشند، آنگاه جمعی را به دنبال خود می کشند. خودشان جلو افتاده و بسیاری را به پیروی و تبعیت خود درآورده اند، در حالی که نفوس بسیاری از آن شاگردان از استادشان قوی تر و لطیف تر و بهتر است.

مسکین خودش به مقصدی نرسیده است و باید بارش را در آستانه دیگری فرودآورد، آنگاه آمده و بارهایی را به خود افزوده است و لهذا می آید و از شاگردان خودش شکوه می کند که چنین و چنان...

{ای کسی که مدّعی استادی هستی،} عیب از شاگردانت نیست، عیب در توست که آنان را با درِ باغ سبزی به خود جلب کرده ای و بعد از ورودشان به خانه، از عهده طعام و غذایشان برنمی آیی و حالا هم با نویدهایت آنان را گرسنه و تشنه و متحیر نگه داشته ای و در این صورت توقّع اطاعت محض از ایشان داری؟! این محال است. استاد باید خودش آزاد شده باشد. تو الآن گیر هستی و گیر داری! چگونه می توانی بنده ای آزاد کنی؟!

در راه سیر و سلوک باید حوائج را به درگاه خدا فرودآورد. انسان کامل، از خود رسته و به خدا پیوسته است. افرادی که به مقام توحید نرسیده اند و پیوسته دغدغه نفس امّاره گریبان گیرشان

ص: 77


1- . آیت الحق، ج 1 / 442.

می باشد، کجا یارای دستگیری به سوی مقصد و مقصود را دارند و لهذا این فسادها در عالم پدید می آید.(1)

9- آقا سید هاشم حداد: استاد باید دارای مقام توحید باشد و انسان در زمان واحد نمی تواند بیشتر از یک استاد داشته باشد، امّا پس از فوت او می تواند به غیر او که او نیز دارای مقام توحید باشد مراجعه کند.

کسانی که دو استاد انتخاب می کنند و از این و از آن دستور می گیرند و یا با هر دوی آنها سر و کار دارند، به بیماری می مانند که هم زمان به دو طبیبِ در عرض هم مراجعه دارد و عاقبت این کار هلاکت بوده و شرعاً و عقلاً و شهوداً مذموم است...

بر این اصل است که: استادان عرفان که در طول سالیان دراز شاگردی را تربیت نموده و به رموز آشنا ساخته اند، بنا به دلایلی مدّتی او را برای تربیت به نزد استاد معروفی گسیل می دارند؛ و این به چند علّت می تواند بوده باشد:

اوّل: آن استاد دارای شیوه خاصّی در تربیت بوده و یا دارای کمالات بخصوصی است.

در این حال برای اینکه شاگرد بدان شیوه آشنا شود و یا بدان کمالات کامل گردد، او را برای مدّتی و یا إلی الأبد به استاد دوم می سپارد. در صورت اعلمیت و اکملیت استاد دوّم که معلوم است باید شاگرد آنجا درنگ کند؛ و در صورت غیراعلمیت، کمالات استاد ثانی را اخذ می کند و دوباره به سوی استاد اوّل مراجعت می نماید.

دوّم: آن استاد دارای کمالات خاصّی است و یا شیوه تربیتیِ مخصوصی دارد و این استاد بدان آگاه نیست؛ لهذا شاگرد را مدّتی در تحت اداره و تربیتش می گذارد و پس از آنکه شاگرد، آن روش را آموخت و یا از آن کمال اطّلاع یافت، به نزد استاد اوّل می آید و جریان را شرح می دهد و وی بدان شیوه از تعلیم و تربیت نیز مطّلع می گردد.

سوّم: در نزد آن استاد شاگردانی هستند که در نحوه سلوک اشتباهاتی دارند و یا خود استاد نیز از اشتباه برخوردار است، در این فرض شاگرد را به عنوان شاگردی او می فرستد و پس از آنکه اشتباهات شاگردان و یا استاد را - بدون اینکه خودشان متوجه شوند - برطرف کرد، خود به خود به نزد استاد خود مراجعت می کند.

ص: 78


1- . روح مجرد / 485.

و اگر احیاناً دیده شد که افرادی در زمان واحدی دو استاد یا بیشتر دارند، در صورتی صحیح است که یکی از این قبیل باشد؛ و در حقیقت، استاد، واحد است و او همان استادی است که این شاگرد تحت ولایت اصلیه و اوّلیه اوست و ولایت اساتید دیگر طولی است نه عرضی و فرعی، و ثانوی است نه اصلی و اولی.

بر این اساس، شاگردی که به دستورات استاد دوّم عمل می کند، به امر و دستور استاد اوّل است، فلهذا تنافی و تنافر و اختلافی در کار نیست.(1)

10- آقا سید هاشم حدّاد (در جواب این سؤال که: علّت آنکه مرحوم میرزا علی آقا قاضی «أَعْلَی اللّه مَقَامَهُ» شما را در امور عرفانیه و سلوکیه و توحیدیه وصی خود قرارندادند و جناب آیت اللّه حاج شیخ عباس قوچانی هاتف را قراردادند چیست؟!): وصایت ظاهری دارد و باطنی.

امّا وصی ظاهر، کسی است که استاد در ملأ عامّ او را وصی خود قرارمی دهد و می نویسد و امضاء می نماید و معرفی می کند؛ و به مذاق مرحوم قاضی که عالمی بود جامع و مجتهد و ذوالرّیاستین مِنَ العُلومِ الظّاهِریةِ و الباطِنیة حتماً باید کسی باشد که دارای علوم ظاهریه از فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حکمت و عرفان نظری بوده باشد تا سدّ شریعت شکسته نشود و دو مَجرا و مَمشی در جریان نیفتد.

و این اصلی بود که مرحوم قاضی بسیار بدان تکیه داشت و برای شریعت غرّا خیلی حساب بازمی کرد. خودش یک مرد متشرّع به تمام معنی بود و معتقد بود که: شریعت، راه وصول به حقائق عرفانی و توحیدی است و به قدری در این مسئله مُجِدّ بود که از کوچک ترین سنّت و عمل استحبابی دریغ نمی کرد تا جایی که بعضی از معاندان گفتند: این درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبّه را که قاضی انجام می دهد، از روی اخلاص نیست. او می خواهد خود را در خارج بدین شکل و شمایل معرفی کند و إلّا او یک مرد صوفی محض است که برای این اعمال ارزشی قائل نیست.

روی این اصل مرحوم قاضی به علوم ظاهریه التفات داشت.

و دیگر آنکه عالمِ درس خوانده را کسی نمی تواند گول بزند و بفریبد.

ص: 79


1- . روح مجرد / 487.

و امّا اگر اصل تعیین وصی در غیرعلماء، دارج و رایج گردد چه بسا شیاطینی ادّعای معرفت کنند و خلقی را به خود بخوانند و مردم ساده لوح در دام آنها گرفتار آیند و دیگر با هیچ منطقی نتوان ایشان را به اشتباه و خطایشان واقف نمود، لهذا مرحوم قاضی از میان شاگردان خود آقای حاج شیخ عباس را که مردی عالم و بدون هوای نفس و رنج دیده و بلاکشیده بود اختیار فرمود و ایشان آن ابّهت و مقام و مسند مرحوم استاد قاضی را به نحو کامل و اکمل حفظ کرده و می کنند.

امّا وصی باطن کسی است که در باطن خود به کمالات استاد، مکمَّل بوده و دارای معرفت شهودی و قدرت رهبری باطنی و سرّی باشد، گرچه استاد، وی را معرفی نکرده باشد؛ زیرا که خواهی نخواهی او از باطن بر نفوس سیطره دارد و شاگردان را به امر خدا هدایت نموده و به راه و روش آنها نظارت و رسیدگی دارد.

وصی ظاهر، به مقتضای وصایتش از ظاهر، عمل می کند و وصی باطن، از باطن، کار می کند و چون این دو با هم توأم شوند چه منافع بی شماری عائد گردد و چه گل هایی از غنچه های بوستان توحید بشکفد.

وصی ظاهر، افراد طالب را قبول می کند و وصی باطن آنها را سَوا و انتخاب می نماید، فلهذا افرادی که مدّتی در تحت تربیت وصی ظاهر قرارگرفتند؛ اگر منافق از آب درآمدند، وصی باطن از اوّل آنها را نمی پذیرد و بنابراین پس از مدّتی خود به خود دلسرد شده و برمی گردند یا خدای نخواسته سر از عناد بیرون می آورند.

و اگر از شاگردان واقعی بودند، آنها را از راه باطن هدایت می کند و البتّه در این صورت چون اهل طلب صادق و نیت صحیحه می باشند، طبعاً با وصی باطن آشنایی پیدا می کنند و از تعالیم وی مستفیض و کامیاب می گردند.

بنابراین، استاد ظاهر و استاد باطن هر دو هستند و هرکدام مُقَوّی و مؤید دیگری بوده و در پیش بُرد شاگرد به سوی مقصد اصلی، سهم گرانی را برعهده خود دارند؛ و در این صورت به هیچ وجه نباید میان استاد ظاهر با باطن مخالفتی باشد که اختلاف، دلیل بر عدم صحّت طریق است.(1)

ص: 80


1- . روح مجرد / 489.

11- آقا سید هاشم حدّاد: این مردم وقتی که پیش ما می آیند، فوراً از معجزه و امر خارق عادت صحبت می کنند و طالب ابراز این امور از ما می باشند، اما نمی دانند که مسیر ما مسیر هدایت و دست گیری است و این مسیر عبور از عوالم نفس و کثرات و حُجب نفسانیه است نه اظهار و ارائه خوارق عادات و کرامات. انجام این امور چه دردی از مردم دوا می کند؟ ولی اینان باید بدانند که آنچه مُعدّ و موجب حرکت و فعلیت استعدادات است، کلمات و بیانات ما است که حکم اکسیر را دارد و برای تأسّی و پیروی و انقیاد، همانند کیمیا مؤثّر و کمیاب است و هرکدام از این بیانات از چهار هزار معجزه بالاتر و مؤثّرتر و راه گشاتر و کارسازتر است!(1)

12- آقا سید هاشم حدّاد: هر چه هم نفوس، قابل و دارای استعداد شایان باشند و روی فکر و اراده و اندیشه خود بخواهند با عمل به مستحبّات و ریاضت های مشروعه این راه را بپیمایند نخواهند توانست، چرا که راه، راه عبور از نفس است؛ چگونه نفس می تواند خود را عبور دهد و فناء نماید در حالی که اراده عبور و اراده فناء از خواهش های نفس است و برای تقویت و کمال او صورت می گیرد؟ پس نفس انسان هرچه دست و پا زند و تلاش نماید، باز از حیطه اراده و طلب و خواسته نفس بیرون نمی آید؛ و برای وصول، نیاز به قربانی دارد که حتماً باید به دست غیری - برخلاف خواسته و طلب خودش - قربان شود.

پس حصول کمال برای انسان بدون فدا کردن خود امکان ندارد؛ و این امر به دست خود انسان امکان ندارد؛ و امّا رجوع به هر استادی - ولو غیرکامل و فاقد توحید محض از مکتب خاتم النّبیین و خاتم الوصیین «عَلَیْهِمَا الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» - هم غلط است، زیرا نهایت درجه تربیت و تکمیل استاد آن است که سالک را مثل خودش تربیت نماید و استادی که خودش واجد آن مقام نیست، چگونه امکان دارد که شاگرد را در آن مقام و منزلت به قربانگاه بسپارد؟!

ممکن است افرادی از مسلمانان و یا از شیعه باشند که بسیار خوب و ظاهرالصّلاح و دارای نیت و روش پاک هم باشند و واقعاً هم مُعرِض از دنیا و متوجّه عالم عُقبی باشند، امّا هنوز خودشان به توحید مَحض و لَا إلَهَ إلَّا اللّه وَحْدَهُ وَحْدَهُ نرسیده باشند؛ اینها حقّ ارشاد و دستگیری ندارند، چرا که از پیغمبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» که برتر نیستند؛ و امروز اگر پیغمبری از پیامبران «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» زنده شود مانند

ص: 81


1- . مطلع انوار، ج 2 / 173.

عظیم ترین آنها همچون حضرت موسی و حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» ما نمی توانیم به آنها رجوع کنیم و دستور بخواهیم و در راه سیر و سلوک الهی در تحت ولایتشان درآییم؛ به سبب آنکه با وجود شریعت و ولایت خاتم المرسلین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» آنان در مقام و درجه ای پایین تر واقع اند؛ و ما باید از این مَجری و مَمشی حرکت کنیم و خود را از این طریق به توحید برسانیم که اکمل و افضل مراتب توحید است.

ما اگر از حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» - نه با عمل به این دین محرَّف امروز بلکه با عمل به همان شریعت اصلی او هم - متابعت نماییم، مع ذلک یک مؤمن موحّد عیسوی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» خواهیم شد، در حالی که باید یک مؤمن موحّد محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» بوده باشیم؛ و بر این اصل است که جمیع شرایع غیر از اسلام منسوخ شده است؛ یعنی ولایت آن انبیاء و اولیاء منسوخ است و توان و قدرت کششِ این امّت خاتم المرسلین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» را به مقام عِزِّ ربوبی و فناء در ذات مقدّس احدی از راه اسم و رسم خاتم النّبیین «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» ندارد؛ بنابراین همه در صف های پایین قرارگرفته و نیازمند طلوع وحدت محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» می باشند.

هریک از استادان و مربّیانی که به مقام توحید محض و فنای خالص محمّدی «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نرسیده باشند، روی این بیان، حقّ دستگیری از سالک و ولایت بر وی را ندارند چرا که خود انبیاء چنین حقّی را در این دوره ختمی مرتبت ندارند تا چه رسد به پیروان و متابعانشان و تا چه رسد به کسانی که با خود آن پیمبران ربط و رابطه واقعی نداشته و از شرایع پنداریه و مناهج ظنّیه(1)

آنها پیروی می نمایند!

از اینجاست که رسول اللّه «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» به عُمَر که ورقی از تورات صحیح را بدست آورده بود و از رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» خواست تا بدان عمل کند، با حالت عصبانیت و شدّتی هرچه تمام تر پرخاش نموده و فرمودند: اگر موسی هم امروز زنده بود، راهِ گشایش و مفرّ و چاره ای نداشت مگر اینکه از من پیروی نماید. در این صورت پیروی از استاد

ص: 82


1- . (راه های غیریقینی.)

غیرکامل که از پیروی از انبیاء اولواالعزم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» بالاتر نیست؛ وقتی آنجا جایز نباشد، اینجا چگونه می تواند جایز باشد؟!(1)

13- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: {استاد} بر دو قسم است: استاد عامّ و استاد خاصّ.

استاد عامّ آن است که: بخصوصه مأمور به هدایت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) بوده باشد.

و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتدای سیر و سلوک است. وقتی که سالک مشرّف به مشاهدات و تجلّیات صفاتیه و ذاتیه شد، دیگر همراهی او لازم نیست.

و اما استاد خاصّ آن است که: بخصوصه منصوص به ارشاد و هدایت است و آن رسول خدا و خلفای خاصّه حقّه او «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» هستند؛ و سالک را در هیچ حالی از احوال از مرافقت و همراهی استاد خاصّ گریزی نیست، اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد. البتّه مراد، همان مرافقت باطنی امام است با سالک نه فقط همراهی و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعیت و حقیقت امام همان مقام نورانیت اوست که سلطه بر جهان و جهانیان دارد و امّا بدن عنصری او گرچه آن نیز از سایر بدن ها امتیاز دارد لکن آن منشأ اثر و متصرّف در امور کائنات نیست.

و برای توضیح این نکته متذکر می گردد که: آنچه در عالم خلقت تحقّق می یابد، منشأ آن، صفات و اسماء الهیه است و حقیقت امام همان اسماء و صفات خداست؛ و بنابراین اصل فرموده اند که: «چرخ عالم هستی و افلاک و همه کائنات به دست ما حرکت می کند و آنچه واقع می شود به اذن ما واقع می شود، بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ»(3)

بنابراین سالک در حال سیر، در مراتب نورانیت امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» سلوک می نماید و به هر درجه ای که صعود کند و در هر مرتبه ای که باشد، امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» آن مرتبه را حائز بوده و با سالک در آن درجه و مرتبه معیت دارد.

ص: 83


1- . روح مجرد / 631.
2- . سوره نحل / 43. (پس، از اهل ذکر [و خبره] بپرسید اگر نمی دانید.)
3- . کفایةالأثر / 300. (خداوند به وسیله ما شناخته شد و به وسیله ما پرستش شد.)

و همچنین بعد از وصول نیز مرافقت امام لازم است، چون آداب کشور لاهوت را نیز او باید به سالک بیاموزد.

بنابراین مرافقت امام در هرحال از شرایط مهمّه بلکه از اهمّ شرایط سلوک است. در اینجا نکاتی است بس دقیق که در بیان نیاید و فقط باید خود سالک به وسیله ذوق، آن حقایق را دریابد.

محیی الدین عربی نزد استادی رفت و از کثرت ظلم و عصیان فراوان شکایت نمود.

استاد فرمود: «به خدای خود توجّه کن.»

سپس چندی بعد نزد استادی دگر رفت و همچنان از بیداد و شیوع معاصی سخن گفت.

استاد فرمود: «به نفس خود توجّه کن.»

در این موقع ابن عربی گریه آغاز کرد و وجه اختلاف پاسخ ها را از استاد جویا شد.

استاد فرمود: «ای نور دیده، جواب ها یکی است، او تو را به رفیق دعوت کرد و من تو را به طریق دعوت می کنم.»

باری این داستان را برای آن آوردیم که دانسته شود که سیر إلی اللّه منافاتی با سیر در مراتب اسماء و صفات الهیه که همان مقام امام است ندارد، بلکه بسیار به هم نزدیک اند و بلکه حقّا یکی است و در آن مرحله دوئیت و اثنینیت یافت نمی شود بلکه هرچه هست نور واحدی است که نور خداست، غایةالأمر از آن نور به تعبیرات مختلفه سخن می رود، گاهی به اسماء و صفات الهیه و گاهی به حقیقت یا نورانیت امام از آن تعبیر می کنند...

امّا استاد عامّ شناخته نمی شود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور یقین برای سالک، واقعیت و یقین او دستگیر شود و ابداً به ظهور خوارق عادات و اطّلاع بر مغیبات و اسرار خواطر افراد بشر و عبور بر آب و آتش و طی الارض و الهواء و استحضار از آینده و گذشته و امثال این غرائب و عجائب نمی توان پی به وصول صاحبش برد زیرا که اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می شود و از آنجا تا سرحدّ وصول و کمال، راه به نهایت دور است و تا هنگامی که در استاد، تجلّیات ذاتیه ربّانیه پیدا نشود، استاد نیست و به مجرّد تجلّیات صفاتیه و اسمائیه نیز نمی توان اکتفا کرد و آنها را کاشف از وصول و کمال دانست.

منظور از تجلّی صفاتی آن است که سالک، صفت خدا را در خود مشاهده کند و علم یا قدرت و حیات خود را حیات و علم و قدرت خدا ببیند. مثلاً چیزی را که می شنود، ادراک کند که خدا

ص: 84

شنیده و او سمیع است و چیزی را که می بیند، ادراک کند که خدا دیده و او بصیر است و یا در جهان، علم را منحصر به خدا ذوق کند و علم هر موجودی را مستند به علم او بلکه نفس علم او مشاهده کند.

و مراد از تجلّی اسمائی آن است که: صفات خدا که مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سمیع، بصیر، حیّ و قدیر و امثال اینها را در خود مشاهده کند. مثلاً ببیند که علیم در عالم یکی است و او خدای متعال است و دیگر خود را در مقابل او علیم نبیند بلکه علیم بودن او عین علیم بودن خداست. یا ادراک کند که حیّ و زنده یکی است و او خداست و خود او اصلاً زنده نیست، بلکه زنده خداست و بس؛ و بالأخره وجدان کند که «لَیْسَ الْقَدِیرُ وَ الْعَلِیمُ وَ الْحَی إِلّا هُوَ تَعَالَی وَ تَقَدَّسَ»(1)

البتّه ممکن است تجلّی اسمائی در خصوص بعض از اسماء الهیه صورت گیرد و هیچ لازمه ای در بین نیست که چون در سالک یکی دو اسم تجلّی کرد حتماً باید بقیه اسماء تجلّی کند.

امّا تجلّی ذاتی آن است که: ذات مقدّس حضرت باری تعالی در سالک تجلّی نماید و آن وقتی حاصل می شود که سالک از اسم و رسم گذشته باشد و به عبارت دیگر به کلّی خود را گم کرده و اثری در عالم وجود از خود نیابد و خود و خودیّت خود را یکباره به خاک نسیان سپرده باشد «وَ لَیْسَ هُناکَ إِلّا اللّهُ»(2)

در این موقع دیگر ضلال و گمراهی برای چنین شخصی متصوّر نخواهد بود زیرا تا ذرّه ای از هستی در سالک باقی است هنوز طمع شیطان از او قطع نشده است و امید اضلال و اغوای او را دارد ولی وقتی که به حول اللّه تبارک و تعالی سالک بساط خودیّت و شخصیت را در هم پیچید و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده، لباس حرم در برکرد و به تجلّیات ذاتیه ربّانیه مشرّف آمد، شیطان دندان طمع را از او کنده و در حسرت می نشیند.

استاد عام باید بدین مرتبه از کمال برسد و إِلّا به هرکسی نتوان سر سپرد و مطیع و منقاد گشت.

هزار دام به هر گام این بیابان است که از هزار هزاران یکی از آن نجهند

ص: 85


1- . (جز او که والامقام و پاک است، کسی قدرتمند و عالم و زنده نیست.)
2- . (و در آنجا دیگر جز خدا چیزی نیست.)

بنابراین نباید در مقابل هرکسی که متاعی عرضه می کند و بضاعتی ارائه می دهد و کشف و شهودی ادّعا می نماید سر تسلیم فرودآورد.

بلی در جایی که تحقیق و تدقیق در حال استاد و شیخ متعذّر(1)

یا متعسّر(2)

باشد، باید توکل به خدا نموده و آنچه را که او بیان می کند و دستور می دهد با کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره ائمّه طاهرین «صَلَوَاتُ اللّهِ وَسَلَامُهُ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ» بسنجد، اگر موافق بود، عمل نماید و إِلّا ترتیب اثر ندهد.

بدیهی است چون چنین سالکی با قدم توکل به خدا گام برمی دارد، شیطان بر او سلطه نخواهد یافت: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ»(3)،(4)

14- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: سالک به چه مرتبه از سلوک باید برسد تا دستگیری از دیگران کند؟): به مقام کشف و شهود.(5)

15- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: استاد، جزء لوازم اولیه تهذیب و جهاد اکبر است و بدون آن بسیار مشکل است، چه آنکه آفات و عوارض و شهوات نفس را کسی می تواند مداوا کند که خود، این راه را رفته باشد و حاذق باشد.(6)

16- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: رابطه شاگرد با استاد چگونه باید باشد؟): مثل عبد و غلام در برابر مولا.(7)

ص: 86


1- . (غیرممکن.)
2- . (مشکل.)
3- . سوره نحل /100 و 99. (به درستی که او [شیطان] بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل می کنند تسلّط ندارد و تنها تسلّط او بر کسانی است که او را سرپرست خود گرفته و او را شریک خدا قرارمی دهند.)
4- . رساله لب اللباب / 133.
5- . آفتاب خوبان / 74.
6- . روح و ریحان / 117.
7- . صحبت جانان / 87.

17- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا رابطه شما با مرحوم آقای قاضی مثل رابطه عبد و غلام در برابر مولا بود؟): بله!(1)

18- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: نفوس مستعده، نیازی به استاد ندارند و افراد غیرمستعد استاد می خواهند، که معلوم نیست چه از کار دربیایند.(2)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اگر کسی ذوقیات خوبی داشته باشد، می تواند از استاد، بی نیاز باشد(3).

20- یکی از علماء و ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: یک روز به ایشان {آیت اللّه بهاءالدینی} عرض کردم: آقا! بالأخره آدم استاد می خواهد.

فرمود: «استاد پیامبر خدا چه کسی بود؟»

گفتم: بالأخره آدم انس می خواهد.

فرمود: «شما بازیگری را کنار بگذارید، همه چیز درست می شود.»(4)

21- علّامه حسن حسن زاده آملی: یکی از اساتید ما می گفت: «تا زمانی که در محضر بعضی اساتیدمان بودیم، حالات خوشی داشتیم، اما پس از ارتحال آن بزرگ، این حالات هم از دست رفت، فهمیدیم به برکت ایشان بوده است.»(5)

22- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: ما هرچه داریم از {استادمان} مرحوم میرزا علی آقا قاضی داریم.»(6)

ص: 87


1- . صحبت جانان / 87.
2- . سلوک معنوی / 145.
3- . سیری در آفاق / 99.
4- . سیری در آفاق / 153.
5- . صراط سلوک / 72.
6- . مهرتابان / 26.

23- امام خمینی: مواظب باشید مبادا پنجاه سال، بیشتر یا کمتر در حوزه ها با کدّ یمین و عرق جبین، جهنم کسب نمایید! باید به فکر باشید. در زمینه تهذیب و تزکیه نفس و اصلاح اخلاق، برنامه تنظیم کنید، استاد اخلاق برای خود معین نمایید، جلسه وعظ و خطابه، پند و نصیحت تشکیل دهید. خودرو نمی توان مهذب شد. اگر حوزه ها همین طور از داشتن مربی اخلاق و جلسات پند و اندرز خالی باشد، محکوم به فناء خواهد بود. چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نیاز دارد، درس و بحث می خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرس لازم است، کسی خودرو و خودسر در رشته ای متخصص نمی گردد، فقیه و عالم نمی شود، لیکن علوم معنوی و اخلاقی که هدف بعثت انبیاء و از لطیف ترین و دقیق ترین علوم است، به تعلیم و تعلم نیازی ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل می گردد؟!(1)

عمل ولیّ خداوند

1- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): هم خود {آیت اللّه انصاری همدانی} و هم آقای {میرزا علی آقا} قاضی و هم شاگردانشان می گویند: «ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی} در این راه استادی نداشته و توحید را مستقیماً از خدا فراگرفته است.»(2)

2- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: آقای {حسنعلی} نجابت که از اخص شاگردان ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} بودند و خودشان در حوزه شیراز شاگردانی داشتند گاهی برای اینکه در مورد مراجعین و قابلیت هایشان آگاه شوند و نیز برای احترام و کسب اجازه برای پذیرش شاگردان، عکسشان را خدمت آقای انصاری می فرستادند و آقا با دیدن عکس نظر می دادند.(3)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): پدرم خودش را صاحب اختیار هیچ چیز نمی دانست و می گفت: «زندگی من وقف دوستانم است.» هرکس می آمد با آغوش

ص: 88


1- . جهاد اکبر / 23.
2- . سوخته / 24.
3- . سوخته / 84.

باز پذیرایش بود اما گاهی که متوجه می شدند افراد با اغراض دیگری سراغشان می روند جواب نمی دادند.

یکی دو مرتبه کسانی آمدند که نیت های خاصی داشتند و دنبال قدرت های دیگری بودند. بعد أبوی به آنها فرمود: «این کارها را نکنید! شما دارید هم وقت خودتان را تلف می کنید، هم وقت مرا!» و آنها بعد از آن ماجرا جلسه را ترک کردند و دیگر نیامدند.

اما افرادی را که با خلوص نیت آمدند، خوب پذیرا بود و با حلم و بردباری و صبر و ثبات، دوستان را کنترل می کرد، به آنها موانع یا پیشرفت هایشان را تذکر می داد و مواظب تک تک آنها بود. او افراد را متناسب با روحیه و رویه خودشان سیر می داد و برای هرکسی نسخه خاص خودش را می پیچید و افراد مختلف با افق های متفاوتی را یکجا جمع کرده بود و اینطور نبود که دستورالعمل هایش یکسان باشد. به بعضی از افراد که مراحلی را پشت سر گذاشته بودند، برنامه های خاص خودش را می داد، مثلاً به بعضی برنامه ذکری می داد، به بعضی دستورهایی برای مجاهده، و به بعضی تفکر یا اعمال عبادی خاص خودشان، اما آنچه که عمومیت داشت و بیشتر مبتلی به افراد بود و تذکر می داد، رعایت واجبات و حلال و حرام و اخلاقیات بود.(1)

4- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): نگاهشان {آیت اللّه انصاری} و خنده شان آدم را منقلب می کرد. اصلاً نمی شود توصیف کرد... با تبسمی که می کرد، آدم زیر و رو می شد. انگار آدم تو بهشت بود، ولی از یک طرف هم پناه بر خدا وقتی غضب می کردند!

یک بار خدمتشان بودم، پنج شش دقیقه ای کنارشان نشستم، اما دیدم نمی توانم تحمل کنم، انگار تو جهنم بودم. بلند شدم برگردم، گفت: «کجا؟»

گفتم: می خواهم بروم.

گفت: «حالا بنشین یک چایی بخور» و آن موقع این گرفتگی رفع شد و بعداً متوجه شدم که چه مشکلی داشتم که نگاهشان {چنان} سنگین بود.(2)

ص: 89


1- . سوخته / 89.
2- . سوخته / 110.

5- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): زیاد اتفاق می افتاد که دوستان عکس {افرادی را} می فرستادند و ایشان {آیت اللّه انصاری} می فرمود که: «نه، {این شخص به درد تربیت شدن و سیر و سلوک نمی خورد،} دنبال اینها نروید» یا اینکه یکی را انتخاب می کردند که: «این فوق العاده است دنبالش بروید.»(1)

6- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آیت اللّه انصاری به} اشخاصی که خدمت ایشان می رسیدند و از آقا درخواست دستور می کردند، می فرمودند: «قبل از هر چیز، تکلیف خود را با خلق خدا پاک کنید» و حتی افرادی می آمدند که خود بعضی از امور یادشان رفته بود، آقا می فرمودند: «این کارها یادتان رفته، بروید آنها را درست کنید.» بعد از تصفیه حساب با خلق، می فرمودند: «حساب های خود را که با پروردگار داشته اید و ناقص بوده اند، آنها را هم درست کنید: از قبیل نماز، روزه، وجوهات، حج و...»، سپس وقتی افراد از این دو مرحله رد می شدند که البته خود شدیداً مراقبت می کردند و فراموش شده ها را به خاطر آنها می آوردند و مرحله به مرحله آنها را پیش می بردند، در سومین مرحله با شناختی که از درون اشخاص داشت، افراد را به پاک کردن درون وامی داشت، مثلاً به یکی می گفت: «شما مرض بخل دارید آن را با رفتن به قبرستان و نظر به قبرها اصلاح کن» و اگر کسی گرفتار تهمت، دروغ و... بود می گفتند: «اینها را درست کنید» و اگر کسی کوتاهی می کرد، می فرمود: «شما در دستور ما کوتاهی کردید» و بعد از اینکه افراد، از این قبیل مشکلات شستشو داده می شدند و پاک و منزه می شدند، جهت ارتقاء آنان با توجه به اختلاف افراد در اینکه آیا مظهر صفات جلال هستند یا صفات جمال که همه به تشخیص خودشان بود، دستورهای دیگری از قبیل تهجد، خلوت گزیدن، با قرآن مأنوس بودن با حضور قلب و توجه به معانی قرآن، توسل به ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» و... می دادند و از عجائب اینکه ترقی یا شکست دوستانش را هر روز به آنان تذکر می دادند و مانند مادر مهربانی که از فرزندان خود دقیقاً مراقبت می کند، از حالات درونی آنان مراقبت می کرد.(2)

ص: 90


1- . سوخته / 279.
2- . در کوی بی نشان ها / 64.

7- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک شب در یکی از جلساتمان جوانی بود که ظاهراً شب قبلش در مجلس معصیتی شرکت کرده بود. در آن جلسه آقای انصاری {همدانی} به او گفت: «حافظ بخوان»، اما وسط خواندنش فرمودند: «بده به فلانی بخواند» و آن لحظه، جوان حالش منقلب می شود و تازه می فهمد چه خبر بوده است.

بعد از جلسه می رود خدمت آقای انصاری و اضطراب و پشیمانی خود را بیان می کند و آقا هم با او ملاطفت کرده و می فرمایند: «اینجور جلسات جای شما نیست.»(1)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روش تربیتی مرحوم آیت اللَّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ»، روش محبّت و جذبه بوده است و ایشان سالکین راه خدا را در طریق «قرب فرائض» و «قرب نوافل» سیر داده و به شاگردان خود دستور می دادند که نسبت به اتیان واجبات و ترک محرّمات التزام تامّ داشته باشند و حتّی نسبت به اتیان مستحبّات و ترک مکروهات عنایت خاصّی داشتند تا اینکه سالک، رفته رفته رشته های علاقه به ما سوی اللَّه را گسسته و سلطان محبّت طلوع کرده و این محبّت او را به مقام فناء فی اللَّه برساند.

خود ایشان حتّی المقدور هیچ مکروهی را انجام نداده و به تمام مستحبّات چه در امور عبادی و چه در امور غیرعبادی مثل آداب نشستن و برخاستن و لباس و خوراک و أمثال اینها ملتزم بودند.

مرحوم آیت اللَّه انصاری عشق و محبّت و حرارت فوق العاده ای داشتند و مجالس ایشان، مجلس انس و جذبه و بسیار باحرارت بود، به طوری که آن حرارت و شور برای حقیر نیز که در سنین طفولیت همراه مرحوم والد در آن جلسات شرکت می کردم ملموس بود؛ و بعضاً شاگردان نیز به واسطه مجالست با ایشان به قدر استعداد و ظرفیت خود اثر گرفته و این حرارت و محبّت در آنها ظاهر می شد، البتّه کسی طاقت آن عشق و آتش ایشان را نداشت و فقط یک ظهور خفیفی در نفوس پیدا می شد و بدین طریق به استاد جذب می شدند.

این روش تربیتی در مرحوم حاج سید هاشم حدّاد أفاض اللَّه علینا من برکات تربته به نحو أکمل و أوفی بود، ولی ایشان علاوه بر آن از «ذکر» نیز در تربیت نفوس استفاده می کردند.

ص: 91


1- . سوخته / 64.

باری، حضرت آقا {پدرم} می فرمودند: «مرحوم آقای انصاری نوعاً ذکر نمی دادند مگر به أقلّ قلیل، ولی مرحوم حدّاد بر ذکر تأکید تامّ داشتند و به محبّت و جذبه ناشی از مجالست و ارتباط با ولیّ خدا بدون ذکر اکتفاء نمی نمودند.»

و علاوه بر این دو، به توجّه به نفس نیز دستور می دادند و بدین جهت طریقه ایشان از طریقه مرحوم انصاری أکمل و أتمّ بود.(1)

9- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} از بَدو امر، اصراری هرچه تمام تر بر لزوم استاد داشتند و از خطرات شدیده ای که شاگرد، در میان راه با آن مواجه می شود خبر می دادند و از آیات قرآن و اخبار و قصص و حکایات عربی و فارسی در اشعار و غیرها مطالبی را تذکر می دادند و لزوم این امر را ضروری می دانستند، امّا هیچگاه دیده نشد که از خودشان به عنوان استاد نام ببرند، بلکه همیشه می فرمودند: «در راه، رفیق لازم است و مسافرت راهِ معنی و منازل سلوکی، بیشتر از مسافرتِ راه ظاهر و طریق بیابان به رفیق احتیاج دارد؛ چرا که غایت خطر تنهایی در آن سفر، هلاکت بدن و جسم است، ولیکن خطر تنهایی در این سفر، هلاکت نفس و روان آدمی و داخل شدن در زمره اشقیاء و أبالسه می باشد.»(2)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): شدّت محبّت و شوق ایشان {پدرم} نسبت به حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد(3)

«رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمَا» به حدّی بود که گاهی می فرمودند: «من اگر خدمت آقای حدّاد نروم و ایشان را نبینم از دنیا می روم.»(4)

11- آقا سید هاشم حدّاد: مدتی با آقای {میرزا علی} قاضی همراه بودم و بعضی از دروس حوزوی در زمینه فقه استدلالی را به همراه راهنمایی هایی که از استادم به من داده می شد خواندم. بعد از مدتی با هم، مصاحبت و همنشینی پیدا کردیم و آقای قاضی هر روز عصر به حجره من می آمدند و من برای ایشان چای درست می کردم و نزد من چای می نوشیدند.

ص: 92


1- . نور مجرد، ج 1 / 245.
2- . روح مجرد / 485.
3- . ایشان استاد عرفانی علامه تهرانی بوده اند.
4- . نور مجرد، ج 1 / 271.

روال اینگونه بود تا اینکه وضعیت مدرسه بعد از دو سال تغییر کرد و استادم بر من تکلیف فرمودند به کربلا برگردم و به شغلم که آهنگری بود ادامه دهم.

به فرمایش ایشان در مورد بازگشت، به محض اینکه به من فرمودند، عمل کردم با وجود اینکه این کار - به خاطر شدت علاقه ای که به استادم داشتم تا آن حد که کاری برخلاف میلشان انجام نمی دادم - برایم خیلی سخت بود.

پس به کربلا برگشتم و مغازه ای را نزدیک آب انبار اجاره کردم و به آهنگری پرداختم و هر روز لحظه شماری می کردم تا شب جمعه بیاید که استادم را ببینم.

چون ایشان اکثر شب های جمعه برای زیارت به کربلا می آمدند و من با ایشان مصاحبت داشتم، با او برای اداءِ نماز مغرب و عشاء به صحن حرم حضرت أبوالفضل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفتیم و من نیز نماز را با او به اتمام می رساندم و او بعد از دو نماز به من روی می کرد و از ریز و درشت امور زندگی ام، همچنین از خانواده و فرزندان و کسب و کارم و حالات سیر و سلوکم می پرسید، و من از کوچک و بزرگ، همه چیز را برای ایشان شرح می دادم و اگر مکاشفه یا خوابی دیده بودم تعریف می کردم و درباره خطورات یا سؤالاتی که به ذهنم می رسید از ایشان توضیح می خواستم.(1)

12- أبوموسی محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): اخلاقشان {آقای حدّاد} عالی بود. صبح ها خودشان می رفتند نان و سرشیر می خریدند و برای ما می آوردند، حتی تشک و لحاف شاگردان را می انداختند و کارهای دیگران را برایشان انجام می دادند.(2)

13- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» در اواخر عمر به جهت کثرت امراض و اشتغالات مربوط به تألیف «دوره علوم و معارف اسلام» فرصتی برای پذیرش و تربیت شاگردان نداشتند و می فرمودند: «برای کسانی که مشتاق و طالب لقاء حضرت پروردگارند و به دنبال استاد طریق می باشند، دو مطلب را بیان کنید که با آن از استاد مستغنی می گردند:

ص: 93


1- . دلشده / 27.
2- . دلشده / 124.

اوّل: داشتن اخلاص در عمل.

دوّم: خواندن تمام و کمال دوره علوم و معارف اسلام، چراکه یک دوره معارف حقّه را در این کتاب ها آورده ام، به نحوی که اگر کسی این کتب را با اخلاص بخواند، نفسش به معانی و معارف حقّه آن متحقّق می شود و چون نفسش به این معارف متحقّق شد مسیر خود را به سوی خداوند روشن می بیند.»(1)

14- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» مانند سلف صالح از اولیاء الهی، گاهی سالکی را که برای ارشاد و دستگیری خدمت ایشان می رسید، به استاد دیگری ارجاع می دادند و لذا دیده می شد که بعضی را برای تربیت و طی مراتب معنوی سلوک، خدمت حضرت علّامه طباطبایی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرستادند کما اینکه حضرت علّامه طباطبایی نیز بعضی از مریدان سلوک را خدمت والد معظّم حواله می دادند.

و گاهی نیز شاگرد ضعیفی را به شاگردی قوی می سپردند و می فرمودند: «شما از ایشان استفاده کنید.»(2)

15- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در مجالس و محافلی که خدمت علّامه طباطبایی(3) می رسیدیم، علّامه والد همیشه دوزانو و با نهایت احترام نشسته و دستان خود را مؤدّبانه بر روی دو زانویشان می گذاشتند و هیچ وقت بنده ندیدم در محضر ایشان چهارزانو بنشینند.

حضرت علّامه طباطبایی نیز با وجود اینکه نسبت به همه متواضع بودند، ولی نسبت به مرحوم علّامه والد احترام و تواضع فوق العاده ای داشتند.(4)

16- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} وقتی به محضر اساتید عرفان و اولیاء خدا می رسیدند دو شاخصه، ایشان را از دیگران متمایز می ساخت:

ص: 94


1- . نور مجرد، ج 1 / 589.
2- . نور مجرد، ج 1 / 619.
3- . ایشان استاد عرفانی علامه تهرانی بوده اند.
4- . نور مجرد، ج 1 / 80.

أوّل اینکه: اراده و خواست استاد را جانشین اراده و خواست خود نموده و اراده خود را بالمرّه در اراده استاد فانی کرده و تسلیم محض بودند و در مقابل تصرّفات و دستورات مربّی خود هیچ گونه لِمَ و بِمَ و چون و چرا نداشتند.

و دوّم اینکه: همّتی بسیار عالی داشتند، گوهری که مجاهدین فی اللَّه را با آن محک می زنند، چرا که راه عشق، راهی است محفوف به رنج و بلا و محنت و تعب و سختی، و قطع این وادی جز به همّت عالی و اراده استوار میسور نمی باشد.

...حضرت والد روی این دو جهتی که عرض شد، به هریک از اساتیدشان که می رسیدند به سرعت از خواصّ و اصحاب سرّ ایشان شده و نهایت استفاده را می نمودند.

شاید یکی از اسرار تعدّد و تبدیل استاد در سلوک ایشان و انتقال از خدمت مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی به محضر مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری و سپس به محضر عارف کامل حضرت آقای حدّاد «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» نیز همین سیر سریع ایشان بوده است.(1)

17- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): بنده به خاطر دارم که حضرت والد نسبت به برخی از مخدّرات با اینکه کم سنّ و سال هم نبودند فقط می فرمودند: «شما پنجاه بار لا إله إلّا اللَّه بگویید»، البتّه نسبت به برخی صد مرتبه و به برخی هم هزار مرتبه دستور می فرمودند که این امر به واسطه سعه و احاطه نفس ایشان به قابلیت نفوس بود و افراد را به فراخور حال خود آهسته آهسته و با طمأنینه راه برده و بر کسی ما فوق طاقت وی حمل نمی نمودند.(2)

18- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} در تربیت شاگردان نیز وقتی می دیدند سالکی از طریق صواب منحرف شده و نزدیک است خود را در ورطه هلاکت گرفتار سازد، از خلوت و غیب او خبر داده و خطر راه و عواقب اعمالی را که در پیش گرفته گوشزد می نمودند. امّا از آنجا که اولیاء الهی متخلّق به اخلاق الهی هستند، به حکم رفق و ستّاریت حضرت پروردگار، این تذکر و دستگیری از سالک خاطی غالباً بالصّراحه و در مواجهه با خود او نبود، بلکه در جلساتی که با سالکین إلی اللَّه در ذکر و یاد حضرت حقّ

ص: 95


1- . نور مجرد، ج 1 / 226.
2- . نور مجرد، ج 2 / 256.

داشتند در لابلای مواعظ خود گریز زده و به نحو عموم تعریض می زدند، مثلاً اگر سالکی در تکریم والدین خود کوتاهی نموده و از او خطایی سر زده بود، ضرورت تعظیم پدر و مادر و اینکه رضایت آنان از فرزند سبب توفیق و جلب عنایات ربّانیه در سیر و سلوک می شود را گوشزد می نمودند، یا حکایتی را در این مقوله بیان می کردند؛ و اگر در خانه با عیال و زوجه خود بداخلاقی داشت، ضرر سوء خُلق و اینکه این صفتِ مذموم، راه خدا را بر سالک می بندد متذکر می شدند و أمثال اینها.

این تذکرات و گوشزدها در عین آنکه کنایی بود، آنقدر شفّاف و روشن بود که ما می دانستیم خواطر و افعالمان همانند آینه در مقابل ایشان می باشد و همه اینها از آن اشراف تامّ باطنی ایشان حکایت داشت و اینکه آن آیت نور چگونه از سالکین و مریدان حضرت حقّ همچون مادری که طفل خود را در آغوش تربیت می گیرد مراقبت نموده و یک لحظه از آنان غفلت نمی کند که مبادا اسیر نفس شده و یا در دام شیاطین راه گرفتار شوند.

گاهی مطالبی که به حقیر می فرمودند آنچنان عیان و روشن بود که اهل بیت حقیر بهت زده شده و می گفتند: «گویا ایشان داخل منزل ما را آشکارا می بینند و مراقب ما هستند!»

می گویند: «سیره تربیتی آیت الحقّ و العرفان حضرت آیت اللَّه انصاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز اینگونه بوده است، یعنی علاوه بر اینکه نواقص و کاستی های تلامذه سلوکی خود را جبران و ترمیم می نمودند، در عین حال عزّت و آبروی آنان را نیز حفظ می کردند که مبادا پرده حشمت و حیایی که میان استاد و شاگرد بوده و مایه تأثیرگذاری مربّی روحانی بر سالک است، از بین برود.»(1)

19- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت ایشان {پدرم} برای طالب سلوک إلی اللَّه، سه شرط: قابلیت و استعداد، طلب و اشتیاق و بالأخره تسلیم را ضروری می دانستند...

کسانی که به صورت حضوری خدمت ایشان رسیده و حضرت علّامه صلاحیت آنان را احراز می کردند، معنای سیر و سلوک و شرائط آن را برای آنان تبیین می کردند و چنانچه متعهّد به

ص: 96


1- . نور مجرد، ج 1 / 335.

التزام و رعایت آنها می شدند، آن اشخاص را به عنوان تلامذه سلوکی پذیرفته و دستورات لازم را به ایشان می دادند.

برخی را به راحتی در اوّلین بار می پذیرفتند، ولی برخی را به جهت اینکه آمادگی لازم برای سلوک نداشتند، یا به جهت مصالح دیگری که مدّ نظرشان بود، ردّ می کردند یا به وقت دیگر حواله می دادند و مدّتی صبر می نمودند تا ببینند سیر وی به کجا می انجامد، یا منتظر می شدند تا موعد قدم نهادنش در راه خدا فرابرسد و موانع مرتفع گردد.(1)

20- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): ولیّ خدا به صرف توجّه نمودن به هرکسی از تمام حالات و اطوار وی مطّلع می گردد... با این وجود، بناءِ اولیاء بر این است که تا حدّ ممکن بر ظاهر مشی کنند، به همین جهت کسانی که از طریق واسطه، تقاضای دستگیری داشتند، حضرت علّامه والد معمولاً عکس آنان را می خواستند و با نگاه به عکس، قابلیت یا عدم قابلیت صاحب عکس را برای سلوک درمی یافتند؛ زیرا عکس، از درجه و مقام صاحب خود و استقامت یا اعوجاج نفس وی به خوبی حکایت می کند.(2)

21- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: گرچه مؤمنین همه دارای دینی مشترک، مقصدی واحد و در همه حال برادر و برابرند، لیکن در عالم کثرت، هرکس برای سیر خود راهی دارد. سنخیت روحی مسئله غیرقابل انکاری بوده و در سرّ هرکسی راه خاصی است که اگر آن را در خود بیابد سیر برای او بسیار آسان خواهد شد...

بنده {به عنوان شاگرد} با اینکه از جناب آقای قاضی «قُدِّسَ سِرُّهُ» خوشم آمد و مثل ایشان را تا آن وقت ندیده بودم - و اکنون نیز به ایشان ارادت خاصی دارم - لکن از آنجا که طالب محبت بودم، طبع حقیر زیر بار نرفت و نتوانست تسلیم گردد، در حالی که راه آقای انصاری {همدانی} راه محبت بود، لذا با خصوصیت روحی ای که داشتم، ایشان را رفیق راه خود یافتم.

ص: 97


1- . نور مجرد، ج 1 / 598.
2- . نور مجرد، ج 1 / 599.

ایشان تنها دستور می داد که: یک توبه واقعی کرده، سپس آداب و سنن را بیاموزید و به آن عمل کنید و در همه امور از پیامبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» متابعت نمایید تا محبت آن بزرگوار را بدست آورید. «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ»(1)

22- علّامه سید محمدحسین تهرانی: من چه گویم درباره کسی {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} که عمر و حیات و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم یا پیغمبرشناس، و یا امام شناس، همه اینها به برکت رحمت و لطف اوست؛ یعنی از وقتی که خداوند او را به ما عنایت کرد، همه چیز را مرحمت کرد. او همه چیز بود. بلند بود و کوتاه بود. در عین بلندی کوتاه، و در عین اوج و صعود، در حضیض و نزول.

با ما طلبه های عَجول و گستاخ، نرم و ملایم، مانند پدر بلندقامتی که خم می شود و دست کودک را می گیرد و پا به پای او راه می رود، استاد با ما چنین می کرد. او با ما مماشات می نمود؛ و با هرکدام از ما طبق ذوق و سلیقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندی و کندی او راه می رفت و تربیت می نمود.

با آنکه اسرار الهیه در دل تابناک او موج می زد، سیمایی بشّاش و گشاده و وارفته و زبانی خموش و صدایی آرام داشت؛ و پیوسته به حال تفکر بود و گاه گاهی لبخند لطیف بر لب ها داشت.(2)

23- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} معمولاً پیش از درس تشریف می آوردند و در اتاق محل درس به صورت های مختلف و غالباً، بلکه همیشه به طور غیرمستقیم نصیحت می کرد؛ یعنی همینکه می نشستند یک حدیثی می خواندند، یا یک داستان تاریخی از کسی نقل می کردند، ولی مناسبت این حدیث یا ذکر آن داستان تاریخی با رفتار روز گذشته ما آنچنان بود که گویی دارند حالات ما را بیان می کنند، یا اگر نقصی در رفتار ما بود با نقل یک حدیث یا ذکر یک تاریخی یا داستانی، آن را گوشزد می کردند، و این مطلبی بود که سایر دوستان نیز هرکدام به مناسبتی همین چیز را استنباط کرده و می گفتند: «ایشان

ص: 98


1- . سفینةالصادقین / 139.
2- . مهرتابان / 79.

یک مطالبی می گویند که درست بر زندگی ما منطبق می شود و آن مشکلی را که ما در زندگی داریم با ذکر آن داستان یا حدیث، حلّ می کنند، یا اگر قصور یا اشتباهی داشتیم آن را گوشزد می کنند.»(1)

24- آیت اللّه علی اکبر مسعودی خمینی: ما وقتی با آقای {محمدتقی} مصباح {یزدی} درس ایشان {آیت اللّه محمدتقی بهجت} می رفتیم، قبل از درس درباره مطالب غیردرسی به عنوان مثال راجع به امور سیاسی، اقتصادی و امور معیشتی خودمان که آن وقت مانند سایر طلاّب خیلی بد بود، گفتگو می کردیم و وقتی ایشان می آمدند، قبل از شروع درس، بحثی را بدون هیچ مقدّمه شروع می کردند و درست درباره همان موضوعی که ما پیش از آمدن استاد صحبت می کردیم بیاناتی را ایراد می فرمودند. ما به همدیگر نگاه می کردیم و با خود می گفتیم: دارد جواب سؤال ما را می دهد.

به خاطر دارم روزی با آقای مصباح همین بحث را داشتیم که آخر نمی شود همیشه با نان خالی زندگی کرد.

ایشان آن روز وقتی آمدند فرمودند: «یک روز صبح فرزند شیخ مرتضی انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» آمد و گفت: آقا! ما هیچ قاطوقی(2) نداریم، فقط نان داریم.

شیخ فرمود: نان، تازه است.

معلوم می شود که تازگی نان خودش خورشت بوده است.»

با شنیدن سخنان استاد یک مقدار آرام می شدیم و می گفتیم: ما لاأقلّ نان و پنیر داریم.(3)

25- آیت اللّه مهدی هادوی تهرانی: {آیت اللّه محمدتقی بهجت} به بعضی از پرسش هایی که در ذهن افراد حاضر در جلسه بود، جواب می دادند و در آن رابطه صحبت می کردند.

به عنوان نمونه یکی از آقایان نقل می کرد که: «روزی ایشان در درس، بدون مقدّمه فرمودند: بعضی شروع به اذکار و اورادی می کنند تا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را ببینند.

ص: 99


1- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 58.
2- . (خورشت.)
3- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 103.

چه اصراری بر دیدن آن حضرت «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» دارید؟! شما سعی کنید اعتقادتان به حضرت زیاد شود و ایشان از شما خشنود باشد.»

وی می گفت: «من فهمیدم که مخاطب، خودم هستم، چون مشغول این کار بودم، ولی کسان دیگری که در درس حاضر بودند متوّجه نمی شدند که ایشان چرا این نکته را می فرماید.»(1)

26- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): {آیت اللّه بهجت} با تک تک شاگردانش ارتباط داشت، ارتباطش هم دوگونه بود: یکی اینکه همیشه احوالشان را می پرسید؛ اگر در اقوام آن شخص کسی مریض می شد تا سال ها در خاطرش می ماند و از حالش می پرسید و ارتباط دیگرش اینگونه بود که اگر شاگردانش از چیزی ناراحت بودند یا مشکلی برایشان پیش می آمد بدون اینکه به او گفته باشند خود در خلال درس به بیان راه حل آن ناراحتی یا مشکل می پرداخت.(2)

27- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در درس مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی هرگز اشکال و إن قلت نمی کردم با این وجود اشکالاتی که جوابش را پیدا نمی کردم و در ذهنم می ماند استاد تمام این اشکالات را جواب می داد.(3)

28- یکی از روحانیون: خواب دیدم کسی - که در عالم خواب آن شخص را می شناختم - در اردبیل در حال احتضار است. در همان لحظه دیدم که آقای {محمدتقی} بهجت در قم در مسجد خودشان مشغول استخاره کردن هستند. ناگهان آقای بهجت متوجه آن شخصی که در اردبیل در حال احتضار بود شدند و فوراً خودشان را به او رساندند و به تیمار و معالجه او مشغول شدند، ولی افرادی که اطراف آن محتضر بودند ابدا توجهی به آقای بهجت نداشتند.

از خواب بیدار شدم و خدمت یکی از علماءِ اخلاق و معنویت قم رفتم و رؤیای خود را برای ایشان نقل کردم.

ایشان فرمود: «همین طور است. این بزرگان به ارادتمندان خود عنایت ها دارند و حالت احتضار آن شخص به معنای سقوط معنوی اوست که آقای بهجت از او دستگیری کرده اند.»(4)

ص: 100


1- . بهجت عارفان در حدیث دیگران / 218.
2- . العبد / 175.
3- . العبد / 307.
4- . فریادگر توحید / 161.

29- حجت الاسلام جعفر ناصری: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} می فرمودند: «من طلبه جوانی بودم که خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت می رسیدم. ایشان به من می فرمود: بنشین روبرو.

می نشستم و هیچ صحبتی نمی کردم.»

بعد گویا ایشان منتقل شده بودند به این مطلب که آیت اللّه بهجت می خواهند فکر را در ایشان راه بیندازند.(1)

30- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): شیخ عباس قوچانی می گفت که: «سال های اول مصاحبت من با ایشان {میرزا علی آقا قاضی} سپری شد بدون آنکه چیزی بفهمم. فقط در مجلس ایشان می آمدم و می رفتم و برای جلسه بعد، خودم را آماده می کردم... البته به همراه مواظبت و سعی و تلاش در امر سلوک و عزم محکم برای استفاده از ایشان، بدون آنکه در اراده ام خللی وارد شود و کوچک ترین ضعفی در این اخلاص من حاصل آید و اطمینان روحی من نسبت به این مسأله تضعیف گردد که: من بزودی از این رفت و آمدها و مصاحبت ها بهره فراوانی خواهم برد و شاید هم بیشتر از آنچه که توقع دارم نصیبم خواهد شد.»

آقای قوچانی می گفت: «بعد از گذشت سال های اول و شاید هم پنج یا شش سال... یک زمان متوجه شدم که من در محضر استاد هستم... و او در طول شب و روز مراقب حرکات من است و بر من مستولی شده و در تمام احوال، مرا همراهی می کند. با این شدت مراقبت، لغزش کجا بود؟ و کوتاهی و تقصیر کجا؟

دیدم که - مثلاً - معاشرت با دیگران و اداءِ فرائض و نوافل و یا قیام به وظایف شبانه، تمام این اعمال در حضور استاد و جلوی چشم او اتفاق می افتد... که اگر حرکتی که مناسب سالک نیست از وی سر بزند، او را مؤاخذه می کند.

ص: 101


1- . مجله خُلُق / شماره 22.

وقتی که این را دریافتم، هرچه بیشتر به احتیاط و دقت خود افزودم، به طوری که هیچ عملی از من صادر نشد که مرا به خاطر آن مورد سؤال قراردهند و مؤاخذه نمایند... مگر اندک مواردی که قابل ذکر نیست.»(1)

31- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): مرحوم قاضی مصاحبت و همراهی با شاگردانش را به شرطی می پذیرفت که طرف، مقداری از وقت خود را - هرچند اندک، مثلاً یک ساعت یا بیشتر و کمتر - در طول شبانه روز در اختیار استاد قراردهد و چگونگی استفاده از این فرصت خاص را به استاد واگذار نماید. آنگاه او خود دستوراتی را که لازم بود شخص در آن فرصت به آن دستورات و اعمال مشغول شود، بیان می کرد.

از بیشتر شاگردان قاضی شنیده شده است و خود من نیز شنیده ام که می گفتند: «مرحوم قاضی، در این فرصت خاص، ما را همچون سایه می پایید و همراه ما بود، مثل اینکه در کنار ما نشسته و مراقب اعمال و رفتاری است که بر آن مکلف شده ایم.»

این مراقبت، راه سلوک را برای شاگردان او آسان می کرد. در بین اینها، افرادی بودند که به مرحله ای می رسیدند که مراقبت استاد بر اوقات فراغت آنها به صورت دائمی صورت می گرفت.(2)

32- حجت الاسلام شیخ محمود قوچانی (فرزند مرحوم آیت اللّه شیخ عباس قوچانی): {مرحوم میرزا علی آقا قاضی} هر روز دو جلسه، صبح و بعد از ظهر داشتند که در جلسه بعد از ظهر، افراد خاص مورد نظر ایشان شرکت می کردند.

مرحوم والد در هر دو جلسه شرکت می کردند و می فرمودند: «جلسه بعد از ظهرها آنقدر قوی بود که ما مدت بیست و چهار ساعت در اختیار ایشان و گویی مسخّر ایشان بودیم.»(3)

33- استاد سید عبداللّه فاطمی نیا: هنوز هم مرحوم قاضی {بعد از رحلت از دنیا} به خانه شاگرد شاگردان خود می آید و به آنان دستورات سلوکی می دهد.(4)

ص: 102


1- . آیت الحق، ج 1 / 375.
2- . آیت الحق، ج 1 / 422.
3- . دریای عرفان / 79.
4- . ز مهر افروخته / 20.

34- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: «پس از ارتحال استاد {میرزا علی آقا قاضی}، هر چند وقت، با روح ایشان در تماس بوده و گفتگو دارم.»(1)

35- آیت اللّه محمدتقی بهجت: «استاد {میرزا علی آقا قاضی} همچنان مراقب ما بود و حتی دائماً در خواب (مکاشفه) تذکر می داد. ایران هم که آمدم ایشان باز هم مراقبه داشت حتی بعد از فوتش هم باز مراقبت داشت.»(2)

36- آیت اللّه شیخ عباس قوچانی: آقای {میرزا علی آقا} قاضی در دو سال آخر، مطالبی را برای من گفتند و من نمی توانستم آنها را برای کس دیگری نقل کنم و ما همین قدر متوجه شدیم که ایشان از تمام حرکات و سکنات بیست و چهار ساعته ما آگاه بودند و کنترل می کردند.(3)

37- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): خودشان {پدرم} بسیار مقید و مطیع نسبت به اساتید بودند...

ایشان به فتوحات محیی الدین علاقه مند بودند و حتی این اواخر عمر، بیشتر اوقات، مثنوی مولوی و فتوحات می خواندند، اما خود آقا سید علی نقل می کرد که: «در زمانی که شاگرد سید مرتضی علم الهدی بودم، ایشان در رواق باب المراد در حرم امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نماز می خواندند و من اغلب می رفتم آنجا پشت سر ایشان نماز می خواندم، اما گاهی هم می شد در منزل نماز می خواندم.

یک روز سید علم الهدی به من گفت: قاضی! مبادا در اتاقی که در آن فتوحات است نماز بخوانی، من هم آمدم منزل، فتوحات را از اتاق گذاشتم بیرون.»

من از ایشان پرسیدم: چرا این کار را کردید؟

فرمودند: «برای اینکه آن زمان در اختیار و تحت تربیت ایشان بودم.»(4)

ص: 103


1- . ز مهر افروخته / 20.
2- . العبد / 30.
3- . عطش / 128.
4- . عطش / 355.

38- حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): ایشان {آیت اللّه کشمیری} استعداد و قابلیت را در هرکسی که می دید دستگیری می کرد و گاهی مانند یک پهلوان به میدان می آمد.

مدت ها بود که من به ایشان اصرار می کردم که مثلاً: چرا من نمی توانم نماز شب بخوانم؟ یا چرا فلان کار را نمی توانم انجام دهم؟

مدتی گذشت. یک روز که روبروی ایشان نشسته بودم، یکمرتبه دیدم، مثل اینکه یک زلزله هشت ریشتری بیاید، تمام وجودم تکان خورد. چنان تکانم داد که ترسیدم، بعد دیدم که نود درصد مشکلم از بین رفت. ده درصد بقیه هم در طول زمان حل شد.(1)

39- آیت اللّه حسنعلی نجابت شیرازی: {حاج آقا رحیم ارباب} خودش برایم گفت: «ما با آقا سید جمال {الدین گلپایگانی} رفیق بودیم، ایشان می خواست با شعاع نفس، مرا تربیت کند، من حاضر نشدم»، البته حاج آقا رحیم ارباب از اینکه خود را تحت تربیت آقا سید جمال قرارنداده بود، پشیمان بود؛ یعنی آقا سید جمال به قدری جلیل بود که می توانست با شعاع نفسش طرف را تربیت کند.(2)

40- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: آقای حاج شیخ عباس قوچانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمود: «جناب آسید جمال{الدین گلپایگانی} قبلاً شاگرد تربیت می کرد، لکن چند نفر را خیلی تند سیر داد و در اثر همین تربیت های سریع از ناحیه امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از تربیت شاگرد منع گردید و اکنون دیگر تنها به تدریس فقه و اصول پرداخته، از عرفان چیزی نمی گوید و شدیداً تقیه می کند.»(3)

41- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): خیلی ها آرزویشان بود که در جلسه جناب شیخ {رجبعلی} حاضر شوند، ولی او می گفت: «نه، من بیشتر از پنج نفر را نمی توانم راه ببرم. این تعداد را می پذیرم که بتوانم خوب به آنها برسم، خوب کامل کنم، خیالم جمع و راحت

ص: 104


1- . شیدا / 130.
2- . جمال السالکین، ج 1 / 262.
3- . سفینةالصادقین / 256.

باشد و بعد از خودم بگویم که: چه کسی چه کار عملی یا نظری بکند و بعد راحت سرم را زمین بگذارم.»

جناب شیخ درس عمومی هم داشت که حدود دویست نفر در آن شرکت می کردند.(1)

42- کربلایی احمد تهرانی: دلگرمی های {استادم} شیخ رجبعلی {خیاط} بود که در سختی ها و گرسنگی ها و بی پولی ها برایم آرامش بخش بود.(2)

43- حاج اسماعیل دولابی: تا قابلیّت نباشد، خوبان وقتی به ما نگاه می کنند، کاری می کنند که ما آنها را نبینیم؛ وقتی خوابیم یا غافلیم، به ما نظر می کنند. با این نگاه ها ما ساخته می شویم. وقتی ساخته شدیم، آن وقت ما هم نگاهشان می کنیم و نگاه به نگاه می افتد و شهید می شویم.(3)

44- آیت اللّه محمدتقی بهجت: استادی دستور می داد که: شاگردش مثلاً چهل روز ترکِ حیوانی کند، ولی روز سی و نهم یک مرغ، بریان می کرد و برای او می برد تا تناول کند.

شاگرد می گفت: «با اینهمه تحمّل زحمت و ریاضت در ترک حیوانی تا این مدت، چطور بخوریم؟!»

استاد می گفت: «اگر تسلیم شوی، بالاتر است!»(4)

سرگذشت

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {برای پیدا کردن جناب آقا سید هاشم حدّاد که بعضی دوستان، ایشان را به عنوان استاد اخلاق و انسان کامل به من معرفی نموده بودند} از نزدیک عَلْوه و میدان بار معروف کربلا نشانی جدید ایشان را جویا شدم.

ص: 105


1- . کیهان فرهنگی / شماره 203.
2- . تندیس عشق / 33.
3- . مصباح الهدی / 206.
4- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 75.

گفتند: «در بیرون شهر، پشت شُرطه خانه(1) در اسطبل شرطه خانه دکانی دارد و آنجا کار می کند.»

حقیر خیابان عباسی را تا آخر که منتهی به شرطه خانه می شود پیمودم و از آنجا از اسطبل جویا شدم.

وارد محوّطه ای شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آن طویله های اسبان بود که به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سید هاشم کجاست؟

گفتند: «در آن زاویه.»

بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَکّه ای است کوچک تقریباً سه در سه متر و سیدی شریف تا نیمه، بدن خود را که در پشت سندان است در زمین فروبرده و به طوری که کوره از طرف راست و سندان در برابر او به هر دو با هم دسترسی دارد، مشغول آهن کوبی و نعل سازی است. یک شاگرد هم در دسترس اوست.

چهره اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق می درخشد. گرد و غبار کوره و زغال بر سر و صورتش نشسته و حقّاً و حقیقةً یک عالَمی است که دست به آهن می برد و آن را با گاز انبر از کوره خارج و بر روی سندان می نهد و با دست دیگر آن را چکش کاری می کند. عجبا! این چه حسابی است؟! این چه کتابی است؟!

من وارد شدم، سلام کردم. عرض کردم: آمده ام تا نعلی به پای من بکوبید!

فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روی بینی خود آورده، اشاره فرمود: «ساکت باش!» آنگاه یک چایی عالی معطّر و خوش طعم از قوری کنار کوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: «بسم اللّه، میل کنید!»

چند لحظه ای طول نکشید که شاگرد خود را به بهانه ای دنبال کار و خریدی فرستاد. او که از دکان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: «آقاجان! این حرف ها خیلی محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من که از این مسائل بی بهره است چنین کلامی را گفتید؟!»

ص: 106


1- . (اداره پلیس.)

دوباره یک چایی دیگر ریخته و برای خود هم یک استکان ریخته و در حالی که مشغول کار بود و لحظه ای کوره و چکش و گاز انبر آهن گیر تعطیل نشد، این اشعار را با چه لحنی و چه صدایی و چه شوری و چه عشقی و چه جذّابیت و روحانیتی برای من خواند:

روستایی گاو در آخور ببست شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست

روستایی شد در آخور سوی گاو گاو را می جست شب آن کنجکاو

دست می مالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا گاه زیر

گفت شیر ار روشنی افزون بدی زهره اش بدریدی و دلخون شدی

اینچنین گستاخ ز آن می خاردم کو در این شب گاو می پنداردم

حق همی گوید که ای مغرور کور نی ز نامم پاره پاره گشت طور

که لَو أنْزَلْنا کتابًا لِلْجَبَلْ لَانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَعْ ثُمَّ ارْتَحَلْ

از من ار کوه اُحد واقف بدی پاره گشتی و دلش پرخون شدی

از پدر و از مادر این بشنیده ای لا جرم غافل در این پیچیده ای

گر تو بی تقلید ز آن واقف شوی بی نشان بی جای چون هاتف شوی

در این حال شاگرد برگشت. آقا فرمود: «میعاد ما و شما ظهر در منزل برای ادای نماز!» و نشانی منزل را دادند.

قریب اذان ظهر به منزل ایشان در خیابان عباسیه، شارع البرید، جنب منزل حاج صمد دلّال رفتم. منزلی ساده و بسیار محقّر، چند اتاق ساده عربی و در گوشه اش یک درخت خرما بود و چون یک اشکوبه بود ما را به بام رهبری نمودند.

در بالای بام حضرت آقا سجّاده انداخته، آماده نماز بودند و فقط یکی از ارادتمندان ایشان حاج محمدعلی خلف زاده بود که می خواست با ایشان نماز بخواند و سپس معلوم شد آقای حاج محمدعلی ظهرها را غالباً در معیت ایشان نماز می خواند. بنده نیز اقتدا کردم و نماز جماعتی که فقط دو مأموم داشت بجای آورده شد؛ و ایشان نهایت مهر و محبّت را نمودند و فرمودند: «شما می روید به نجف و إن شاء اللّه تعالی وعده دیدار برای سفر بعدی!»

ص: 107

در آن روز که نیمه شعبان بود حقیر دستشان را بوسیده و تودیع نمودم و به نجف مراجعت کردم.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عصر روز 29 {ماه مبارک رمضان} که در حرم مطهّر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَام» مشغول بودیم، حضرت آقا {سید هاشم حدّاد} فرمودند: «مثل اینکه حضرت ثواب این زیارت شما را بازگشت به ایران و استفاده از حضور حضرت آیت اللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی قرارداده اند. وقتی به ایران رفتی، اوّل خدمت ایشان برو و کاملاً در تحت تعلیم و تربیت ایشان قراربگیر!»

عرض کردم: در صورتی که ایشان امر به توقف در ایران بنمایند، در آن صورت دوری و جدایی از شما مشکل است!

فرمودند: «هر کجای عالم باشی ما با توایم. رفاقت و پیوند ما طوری به هم زده شده که قابل انفکاک نیست. نترس! باکی نداشته باش! اگر در مغرب دنیا باشی و یا در مشرق، نزد ما می باشی!» سپس فرمودند:

گر در یمنی چو با منی پیش منی ور پیش منی چو بی منی در یمنی

بعد از دهه {محرّم سال 1377 قمری در همدان} ...به محضر حضرت آیت اللّه انصاری {همدانی} مشرّف شدم.

و لایخفی آنکه خدمت ایشان از چهار سال قبل ارادت حاصل و ملاقات های ممتدّ و طولانی رفیق طریق بود، زیرا در چهار سال قبل، ایشان برای زیارت أعتاب مقدّسه مشرّف شده و مجموعاً دو ماه توقّف کردند و در نجف اشرف به خصوص یک ماه درنگ نموده، در منزل حاج محمدرضا شیرازی و آقا سید محمدمهدی دستغیب وارد شده بودند و حقیر هر شب پس از ادای فریضه و درس اصول حضرت آیت اللّه حاج سید أبوالقاسم خویی «أمَدَّاللّه ظِلَّهُ»، در معیت حضرت استاد آیت اللّه حاج شیخ عباس قوچانی به خدمتشان مشرّف می شدیم و جناب حجّت الاسلام آقای حاج سید محمدرضا خلخالی و یک مسافر ایرانی بنام آقای حاج حسن شرکت اصفهانی حضور می یافتند و چون ایام رجب و هوا تقریباً سرد بود و شب ها بلند، لهذا مجلس به مدّت دو ساعت طول می کشید؛ و حقّاً در آن مدّت دو ماه استفاده های شایان نمودیم

ص: 108


1- . روح مجرد / 26.

و حتّی آقای حاج شیخ عباس {قوچانی} که استاد حقیر بودند، فرمودند: «حالاتت را برای ایشان شرح بده و دستورالعمل بخواه!»

و بعد از قریب دو سال با اجازه حضرت آقای قوچانی «رِضْوَانُ اللّه عَلَیْهِ» مستقیماً یک سفر به همدان نموده و چهارده شب بر ایشان وارد و در منزل ایشان در خیابان سنگ شیر میهمان بودم که از جمله میهمانان وارد بر ایشان از داخل ایران آیت اللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب و آیت اللّه حاج شیخ حسنعلی نجابت و حجّت الاسلام آقای حاج شیخ حسن نمکی پهلوانی تهرانی بودند...

حضرت آقای انصاری فوق العاده مرد کامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگواری و کرامت داشت. حقیر چون پیام حضرت آقای حدّاد را رساندم و کسب مصلحت نمودم که برای معنویت و سلوک عرفانی من کدام بهتر است؟ ایران یا نجف اشرف؟! فرمودند: «بعداً جواب می دهم.»

پس از یک شبانه روز، در حضور جمعی از أحبّه و أعزّه، حقیر سؤال نمودم: جواب چه شد؟!

فرمودند: «نجف خوب است، تهران هم خوب است، ولی اگر نجف بمانی آنچه کسب می کنی همه اش برای خودت است و اگر تهران بمانی در آنچه بدست می آوری شرکت می کنیم!»

چون این پاسخ دلالت بر ارجحیت تهران داشت - در حالی که یک سر موی بدنِ بنده هم راضی به بازگشت به تهران نبود، چون نجف را موطن اصلی و دائمی گرفته و برای اقامه مادام العمر بساط خود را گسترده و خانه ملکی هم اخیراً ابتیاع(1)

نموده بودیم و با چه خون دل ها اینک قدری آرام گرفته و با خیال جمع می خواستیم بمانیم - آنقدر برایم ناگوار و سخت بود که از کوفتن کوه ها بر سرم سنگین تر و از طرفی تهران: وطن و زادگاه ما، جایی است که من از آنجا فرار کرده ام و تمام مایملک را فروخته و اثاث البیت را حتّی طناب رخت پهن کنی را جمع کرده و بسته و به آستان مولی الموالی روی آورده ام و به طوری هستم که اگر خواب تهران را در شب ببینم ناراحت شده و چون از خواب می پرم می گویم: الحمدللّه خواب بود و بیداری نبود.

حقیر فوراً تصمیم به مراجعت به تهران گرفتم و پس از ماه صفر به آستان ملائک پاسبان نجف اشرف مشرّف شده و مدّت قریب سه ماه طول کشید تا منزل به فروش رفت، سپس به تهران

ص: 109


1- . (خریدن.)

مراجعت کرده و باب مراوده و مکاتبه و ملاقات های متناوب - تقریباً دو تا سه ماه یک مرتبه - و اطاعت تامّ و تمام از دستورات آیت اللّه انصاری برقراربود.

الحقّ ایشان که آیتی بزرگ از آیات الهیه بود، از هرگونه کمک و مساعدتی دریغ نمی فرمود بلکه با کمال خلوص به واردین راه می داد و پذیرایی می نمود.(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: پس از ارتحال حضرت انصاری {همدانی} «قَدَّسَ اللّه تُرْبَتَهُ» میان رفقای تهرانی ای که از ارادتمندان ایشان بودند، اختلاف شدیدی به میان آمد.

حقیر اصرار داشتم که: برای سیر این راه از «استاد» گریزی و گزیری نیست و از وادی های عمیق مهلک و کریوه های(2) صعب و سخت جز استاد نمی تواند عبور دهد؛ و خودسرانه راه پیمودن، جز شقاوت و هلاکت و گرفتار شدن در وادی ابلیس و پیچ و خم های نفس امّاره و لِه شدن و لگدکوب گشتن در زیر پای شیطان رجیم نتیجه ای ندارد.

یکی از مریدان و رفت و آمدکنندگان به محضر مرحوم انصاری «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» که قبلاً هم نزد مرحوم قاضی «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» تردّد داشته است، ولی عمدةً شاگرد و ملازم مرحوم آقا سید عبدالغفّار مازندرانی در نجف بوده است بنام ...که اینک هم بحمداللّه در قید حیات می باشند با پیشنهاد حقیر بنای مخالفت را نهادند؛ و در مجالس و محافل انس دوستان با بیانی جذّاب و چشمگیر که به آسانی و سهولت می توانست افکار سُلّاک بالاخصّ افراد درس نخوانده و تحصیل نکرده را به خود جلب کند، اصرار و ابرام بر عدم نیاز به استاد را مطرح کردند؛ و مجموع بیان ها و گفتگوهای ایشان در اطراف و گرداگرد چند مطلب دور می زد:

«اوّل: استاد حقیقی، امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاضر و ناظر است و او زنده بوده و احاطه به عالم ما سوی دارد و از حالات و جریان های هر شخص سالک مطّلع و به نحو اکمل و اتمّ وی را به نتایج سلوک می رساند. «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

ما شیعیان که در ادعیه و زیارات موظّفیم او را یاد کرده و سلام دهیم و عرض حاجت نماییم، برای همین سبب است؛ و در صورت اعتقاد به امام زنده و امید تعجیل فرج او، آیا حاجت

ص: 110


1- . روح مجرد / 36.
2- . (گردنه و پرتگاه ها.)

خواستن از غیر، و استمداد از استاد غلط نیست؟! با وجود امام واقعی و حقیقی که دارای ولایت کلّیه الهیه است، آیا دست نیاز برآوردن به استادی که همچون خود انسان خطا می کند و اشتباه می نماید شرم آور نیست؟!

دوّم: آنچه استاد به انسان تعلیم می دهد ظهورات نفس اوست؛ مگر کسی می تواند از حیطه نفس خود قدمی فراتر نهد؟! بنابراین تبعیت از استاد یعنی از افکار و آراءِ او پیروی نمودن و در راه و طریق نفسانی او جاری شدن؛ و این صد در صد غلط است چون خداوند انسان را که آفرید به او نیروی استقلال و خوداندیشی داد. حیف نیست که انسان این نیرو را در هم شکند و عزّت و استقلال خدادادی را از بین ببرد و تابع شخصی شود که او هم همچون خود اوست؟!

سوّم: خداوند به انسان نیرویی داده است که با آن می تواند با عالَم غیب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نماید. از راه مکاشفات باید انسان به حقائق برسد فلهذا تبعیت از علماء هم غلط است. آنها احکام را از جمع و تفریق و از ضرب و تقسیم بدست می آورند و از راه فرمول سازی جعل حکم می کنند. پیروی از ایشان شخص را به حقیقت نمی رساند. آن عالمی که خودش علم ندارد و راه صَرف وجوه شرعیه را در مظانّ خود نمی داند، چگونه مردم به او رجوع می کنند و وجوهات خود را بدو می سپارند. هرکس باید با تزکیه و اخلاق انسانی و اسلامی خودش به ملکوت راه یابد و احکام لازمه خود را از آنجا اخذ کند.

چهارم: روح مرحوم انصاری {همدانی} زنده است و به درد رفقا و عاشقان راه و طریق خدا می رسد و بدانان اعانت می نماید. روح انصاری پس از مردن قدرتش بیشتر است، چون از لباس عالم کثرت و غشّ طبیعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدی رسیده است. در این صورت بهتر و بیشتر و عالی تر در صدد تکمیل رفقای سلوکی خود برمی آید. آیا وی که در زمان حیاتش با آن سعه و گسترش، مراقب و مواظب حال رفقا در خواب و بیداری، در حضور و پنهان، در غیب و عیان، در سفر و حضر بود، با آنکه گرفتار عالم طبع و بدن و طبیعت بود، بعد از مرگش که مسلماً تجرّدش قوی تر و احاطه اش افزون تر و علمش فراوان تر است، رفقا را بهتر و بیشتر اداره نمی کند؟! در این صورت رجوع به غیرانصاری، هتک حرم انصاری و شکستن حریم اوست که گناهی است نابخشودنی.

ص: 111

پنجم: خود مرحوم انصاری استاد نداشت و همه شنیده اند که می فرمود: من استاد نداشتم و این راه را بدون مربّی و راهنما پیمودم؛ و در صورتی که خود آن مرحوم که همه شما به استاد بودن و بالاخصّ به آدم شناس بودن او اعتراف دارید، اینچنین بود؛ چگونه شما استاد می خواهید؟! مگر کاسه از آش داغ تر ممکن است؟!»

این آقای محترم ساکن کربلا بوده و اخیراً برای زیارت به تهران آمده بودند و با رفقای تهرانی حشر و نشر عمیق داشتند و سپس به کربلا مراجعت نمودند؛ و عرض شد که: از ملازمین مرحوم آقا سید عبدالغفّار مازندرانی بوده اند...

باری، آن دعوا که از آن شخص محترم در تهران برخاست، بعضی از رفقای تهرانی که هم دارای اعتبار سلوکی بوده و هم اخیراً با او نسبت خویشاوندی سببی پیدا نموده بودند، وی را تأیید و در نشست ها و گفتگوها داد سخن از عدم احتیاج به استاد را می دادند؛ و علاوه بر این، مخالفت شدید با دو امر دیگر داشتند:

یکی عدم نیاز، بلکه عدم صحّت، بلکه غلط بودن ذکر و ورد و فکر و محاسبه و مراقبه.

دوّم: غلط بودن ریاضت های مشروعه و هرگونه التزامی در کیفیت و کمیت غذا و صیام و صلوة لیل و أمثال ذلک؛ و با بیان های شیرین و جاذب و جالب و مفصّل و طولانی که بعضاً چند ساعت متوالی طول می کشید، می خواستند این مطلب را به کرسی بنشانند.

حقیر سنّم در زمان رحلت آیت اللّه انصاری سی و پنج سال بود و آنان نسبت به من حکم پدرم را داشتند و بسیار مسن تر و پیرتر بودند و از طرفی در مجالس هم غالباً سکوت اختیار می کردم و فقط گوش می دادم و اصولاً حال و مجال جنجال را نداشتم و شاید هم قدری نسبت به آنان روی حساب سابقه، احترام قائل می شدم؛ اینها موجب آن شد که: مجالس طُرّاً و کلّا در تحت نفوذ ایشان قرارگرفت و بعضی از معمّمین که با حقیر هم نسبت سببی داشتند و برخی از رفقای بازاری؛ همگی شیفته آن سبک و اسلوب شدند.

البتّه کراراً و مراراً هم نسبت به آن دو مرد محترم و بعضاً نسبت به بعضی دیگر از آنها اجمالاً تذکر می دادم که: این سبک صحیح نیست و نیاز به استاد و داشتن ذکر و فکر و مراقبه، از ارکان سلوک است و بدون آن قدمی را نمی توان فراتر نهاد. گرم کردن مجالس با دورهمی های شب تا صبح و خواندن اشعار حافظ و ذکر خوبان و سرگذشت طالبان و سپس شام خوردن و باز

ص: 112

مشغول بودن به همین گونه امور تا پاسی طولانی از شب و بدون تهجّد خوابیدن و تنها به نماز صبح فریضه قناعت نمودن، دردی را دوا نمی کند و مانع و سدّی را از جلو پای سالک برنمی دارد.

البتّه این مجالس خوب است در صورتی که توأم با دستورات عمیق سلوکی از مشارطه و مراقبه و محاسبه باشد، به طوری که سالک را در بازار و کنار ترازو و در معاملات تجارتی و سائر امور، همچون این مجالس بانشاط و مراقب گرداند؛ نه آنکه بدون تعهّد و التزام باطنی، صبح دنبال کار رود و با بعضی از معاملات ربوی و بانکی و عمل به چک و سفته و یا خدای ناکرده عدم عمل صحیح و راستین در هنگام کار و گیرودار بازار، خود را به دریا زده و هرگونه کاری را با فعالیت خود انجام دهد؛ آنگاه به حضور در جلسه شب ها دلخوش باشد. این راه غلط است و جز اتلاف عمر و سرگرمی به بعضی از امور دلپسند همانند سایر طبقات، حاوی هیچ گونه مزیتی و فضیلتی نیست.

حقیر برای یک از سرشناسان و مدبّران امور آن مجالس - و نه برای همه و یکایک از افراد - مطلب را روشن ساخته و توضیح دادم، گرچه در بعضی از مجالس - که مرحوم رفیق و دوست شفیق و عاشق حقیقی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَام» و آن مرد پیر شوریده آشفته آلفته دلخسته در بندبسته: حاج مشهدی هادی خانْصَنَمی ابهری که در نشست ها خواندن قرآن و تفسیر را دوست می داشت و از حقیر طلب می کرد که تفسیر بگویم - در ضمن بیان تفسیری کراراً و مراراً به تمام نقاط ضعفِ رویه و افکار آقایان به طور اجمال و کلّی اشاره می نمودم و البتّه این تفاسیر به گوش همه می رسید و اتمام حجّت برای همگی می شد؛ از جمله در مرّات عدیده آن ادلّه پنج گانه را ردّ نموده و بر همه ثابت شد که آنچه را که حقیر می گویم صحیح است.

امّا پاسخ اشکال اوّل این است که: درست است که امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است و طبق عقیده و ایمان شیعه دارای ولایت کلّیه الهیه است و تکویناً و تشریعاً در مصدر ولایت و آبشخور احکام و جریان امور می باشد ولی آیا این اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیتی از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود به مقصد برسیم؟! و فقط و فقط از امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» که غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسی نداریم استمداد نماییم؟!

ص: 113

چرا ما در سایر امور این کار را نمی کنیم؟! چرا در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیه از حکمت و اخلاق دنبال استاد می رویم و بهترین و عالی ترین استاد ذی فنّ را اختیار می نماییم و سال های سال بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بسرمی بریم؟!

اگر وجود امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» ما را از استاد بی نیاز می کند، چرا در این علوم بی نیاز نمی کند؟ شما که معتقدید و ادّعا می کنید: امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» به تمام جهان و جهانیان و جمیع علوم و اسرار و به غیب ملک و ملکوت احاطه علمیه بلکه احاطه وجودیه دارد، چرا در اینگونه از علوم وی را فاقد احاطه می پندارید؟! آنگاه با هزاران رنج و شکنجه و سفرهای طولانی به نجف اشرف و زندگی های ساده خردکننده و گذراندن سالیان متمادی در گرمای سوزان نجف و تنفّس عَجِّه ها و بادهای مسموم که طبقات رَمْل و ماسه بادی را از زمین برمی دارد و بر روی هوا حمل می کند و آسمان را غبارآلود و مانند شب سیاه تاریک می نماید و با زندگی در سرداب های عمیق چهل پلّه ای و بیست و پنج پلّه ای و دوازده پلّه ای بسرمی برید و تحصیل علم می کنید تا متخصّص و مجتهد و فیلسوف و مفسّر و محدّث و ادیب بارع گردید؟!

شما در خانه های خود بنشینید و از راه توسّل به امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» اینگونه علوم را کسب نمایید! بسیار بهتر و ساده تر و آسان تر است. آیا علوم باطنیه و عقاید و معارف و اخلاق و کریوه های صعب العبور عالم توحید و نشان دادن مُنجیات و مهلکات راه و ارائه طرق تسویلات شیطانیه و کیفیت تخلّص از آن و شناخت حقیقت ولایت و درجات و مراتب توحید در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهم تر است، یا خواندن صرف و نحو و ادبیات و فقه و تفسیر و حکمت؟! همه می گویید: «آنها مهم تر است، زیرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.»

در این صورت می پرسیم: چگونه از امام زمان«عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»، کار در این امور غیرمهمّه و این علوم ظاهری و سطحی برنمی آید و برای آن شما مدرسه ها و مسجدها و کتابخانه ها می سازید و رنج سفرهای خطیره را بر خود می کشید و امّا از او در آن امور اهمّ و ادقّ و اعظم کار ساخته است و بدون هیچ سبب و وسیله ای بدان فائز می گردید! هیچ چاره ای

ص: 114

ندارید که یا باید بگویید: در هر دو جا کاری از امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» ساخته نیست و یا در هر دو جا ساخته است؟!

امّا حلّ مسئله این است که: همه امور و شئون به دست مبارک اوست، اما این امر، سنّت اسباب را تعطیل نمی کند؛ همچنان که همه امور به دست خداست و این مستلزم تعطیل سلسله اسباب و مسبّبات نیست، زیرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحید و ولایت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهریه فقهیه و چه در امور باطنیه وجدانیه، هر دو تحت احاطه تکوینیه و تشریعیه می باشند.

علی هذا دنبال استاد رفتن و در تحت سیطره و تربیت وی درآمدن، نه آنکه منافاتی با ولایت آن حضرت ندارد، بلکه مؤید و ممدّ و امضاءکننده آن نهج و آن طریقه نزول نور از عالم توحید به این عالم است.

اگر بی نیاز بودن از استاد در علوم معرفتی با منطق شما تمام بود، لازم بود در جمیع صنایع و حِرَف از نجّاری و بنّایی و پزشکی و داروسازی و معدن شناسی و سائر علوم طبیعی، مردم به دنبال استاد نروند و با توجّه به حیطه عظیمه ولائیه امام زمان «عَجَّلَ اللّه تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» رفع مشاکل خود را بنمایند. آیا هیچ انسانی حتّی وحشی های جنگل بدین سخن ملتزم می شوند و می توانند آن را برنامه زندگی خود قراردهند؟!

امّا پاسخ اشکال دوّم: درست است که هرکس در تبعیت استاد درآید، در راه و مَجری و ممشای نفْس او درمی آید، ولی اگر خود به خود کاری را بکند از ممشی و مجرای نفس خودش کاری را کرده است. حال سخن فقط در این است که: کدامیک افضل است و انسان را به مقصود می رساند؟

ولایت و نفْس استاد، روحانی و ملکوتی است و نفس سالک راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولایت استاد درآید، نفس استاد در وجود سالک رهبر می شود، و اگر به اراده و اختیار خود عمل نماید، خودش با همین آلودگی رهبر خودش است و فرض این است که: سالک است نه مرد کامل، راه رو است نه راه رفته، بنابراین خواسته هایش طبق نفس امّاره و تسویلات شیطانی است.

ص: 115

غرور و استقلال وی همچون غرور و استقلال نفس بهیمیه است که می زند و می برد و می شکند و خراب می کند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولی استاد به او دهنه می زند، لگام می زند، پالان می نهد، رکاب درست می کند و برای سواری دادن آماده اش می سازد.

نرُن ها، شاپور ذوالاکتاف ها، هیتلرها، بلعم باعورها و بالأخره مستکبران هر عصر و زمان با نیروی استقلال نفسانی خود کار کردند و از تبعیت استاد و مربّی اخلاقی بیرون بودند و جهانی را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته کشیدند، امّا همین ها که در تحت ولایت و مجرای نفسانی استاد درآمدند، غرورشان شکست، استبدادشان در هم فروریخت و مانند سلمان فارسی و رُشَید هَجَری و ابراهیم أدهم و أمثالهم شدند.

معاویه با حُجْر بن عَدی هیچ فرقی نداشت، جز آنکه او به اراده خود مستقلّا کار می کرد و این خود را در تحت تربیت استاد قرارداد. آن شد دوزخ و این شد رضوان.

آیا مسئله شیطان و غرور و جهنّم و آیات قرآنیه، غیر از مسئله استقلال طلبی و یا در تحت تعلیم و تربیت درآمدن است؟!

امّا پاسخ اشکال سوّم: درست است که خداوند بالغریزه و بالفطره نیرویی در انسان نهاده است که می تواند با عالم غیب متّصل شود و رابطه برقرارنماید، ولی آیا این نیرو در جمیع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و یا باید در اثر تربیت و تعلیم استاد، این قابلیت به فعلیت رسد؟ و این استعداد بروز و ظهور نماید؟ و این غنچه نهفته تو در توی عمیق، شکوفا گردد؟

آیا همه مردم جهان از عالم و عامی، عالی و دانی، دارای این قدرت هستند که بتوانند از عالم غیب حقائق را بگیرند؟ یا نه، در میلیون ها نفر یک نفر هم پیدا نمی شود؟ در این صورت احاله به عالم غیب، غیر از احاله به شیطان و خاطرات ابلیسیه در طی طریق و به اوهام و افکار جنّیان متمرّده و تسویلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره ثمر دیگری دربردارد؟!

راه کسب احکام در زمان غیبت، طریقه مألوفه فقهاست و باید عامّه مردم از راه تعلیم و تعلّم و تدریس و تدرّس و بیان روایات ائمّه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» احکام را اخذ کنند و به اعمال و وظایف خود رفتار نمایند. طبق ادلّه قطعیه و شواهد یقینیه مطلب از این قرارست و به ضرورت مُسَلَّم اجماع مسلمین و همه شیعه، راه منحصر به فرد است. برای عامّه مردم ابداً چاره ای جز

ص: 116

رجوع به علماء و فقهاء نیست، وگرنه در کام شیطان فرورفته و لقمه چربی برای یکبار بلعیدن او می شوند.

امّا پاسخ اشکال چهارم: این استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است که گفت: «پس از رسول خدا، احتیاج به امام زنده نداریم. سنّت رسول خدا در دست است و کتاب خدا برای ما بس است: حَسْبُنَا کِتَابُ اللّه(1)،

کَفَانَا کِتَابُ اللّه» اگر روح انصاری پس از مرگ در تدبیر امور عالم ظاهر کافی بود و نیاز به استاد زنده وارسته پیراسته از هوای نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا «صَلَّی اللّه عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» اینهمه توصیه و سفارش و بیان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ایراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حجّةالوَداع در هَجیر تابستان در جُحْفَه در سرزمین غدیر خم معطّل کرد و آن خطبه غرّا و شیوا را قرائت فرمود؟ آیا روح آیت اللّه انصاری قوی تر است یا روح رسول اللّه؟!

چرا أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» وصیت به امام حسن مجتبی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» نمود؟ و چرا هریک از امامان وصیت به امام زنده ای نمودند و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستیم و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبیر امور عالم به دست ولی اللّه المُطلق الاعظم حجّت بن الحسن العسکری «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» می باشد؟ به طوری که توسّل به هر امام و هر ولی متوفّی به آن حضرت برمی گردد و رتق و فتق امور به ید مبارک اوست.

چرا هر پیامبری برای خود جانشین معین نمود؟ کافی بود که به تمام امّت بگوید: «من که از دنیا رفتم، روحم قوی تر می شود، نفسم مجرّدتر می گردد و بهتر از زمان حیات به درد شما می رسم و شما را در معارج و مدارج کمال بالا می برم. شما حقّ ندارید به احدی از اعاظم معنوی و روحی امّت من رجوع کنید! بلکه دعا کنید تا من زودتر بمیرم و تجرّدم افزون گردد تا بهتر و صاف تر و پاکیزه تر شما را تربیت کنم!»

شما را به خدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غیر از این است؟! مگر لُبّ و شکافته سخن عمر غیر از این بود؟!

عزیزم! به ادلّه فلسفیه و براهین حِکمیه و مشاهدات عینیه و روایات و احادیث وارده، ثابت است که تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بیشتر می شود، یعنی بیشتر در فنای

ص: 117


1- . امالی مفید / 36.

توحید در ذات متوغّل می گردند؛ و این مستلزم انصراف از عالم طبیعت است و حتّی از عالم مثال و صورت.

به همین جهت، برهان قطعی، قائم است بر لزوم امام و مربّی زنده تا روز قیامت. اگر شما با مربّی زنده تماس نداشته باشید و طبق دستورات وی رفتار ننمایید و تا روز قیامت به انتظار آن بنشینید که روح حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَام» شما را تربیت کند، دست خالی و حسرت زده و ندامت کشیده از دنیا می روید! کال و ناپخته می مانید! و ناخودآگاه در کام نفس امّاره و شیطان فرومی روید! و می پندارید ترقّی کرده اید! امّا گرفتار عقوبت خداوندی در دنیا: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَیثُ لَا یعْلَمُونَ»(1) خواهید شد!

شما چرا پس از رحلت مرحوم انصاری «قَدَّسَ اللّه سِرَّهُ» منتظر افادات و افاضات وی می باشید؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» هیچ روحی بهتر و قوی تر و مجرّدتر نیامده است؟! چرا به حضرت نوح «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نمی گرایید و نمی گویید: «او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره می کند، چه نیازی به مربّی زنده داریم؟!» چرا به حضرت موسی و حضرت عیسی «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمَا الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» متوسّل نمی شوید؟! مگر آنان از پیامبران اولواالعَزم «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِمُ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» نبوده اند؟!

دلیل روشن و قطعی بنده این است که: از زمان ارتحال آیت اللّه انصاری که در 2 ذوالقعده 1379 هجری قمری واقع شد تا امروز که روز 24 شهر رجب المرجب سنه 1412 می باشد و سی و سه سال می گذرد، آیا برای نمونه یک نفر شخص موحّد تربیت کرده اید؟! یک نفر که از عالم مثال و عقل عبور نموده و به تجلّیات ذاتیه رسیده باشد تربیت کرده اید؟! لطفاً نشان دهید که بسیاری از شیفتگان وادی حقیقت اینک در به در و کوی به کوی دنبال یک چنین انسانی می گردند! پس بدانید که این راه، راه غلط است؛ و این طریق جز راه ظلمت چیزی نیست! مسئولیت جمعی را برعهده گرفتن و آنان را یله و رها ساختن و بدون مربّی و آموزنده به دست اختیار و اراده خویشتن سپردن، جز تضییع نفوس قابله و باطل ساختن موادّ مستعدّه، آیا چیز دگری می تواند همراه خود داشته باشد؟!

ص: 118


1- . سوره اعراف / 182. (به تدریج، از جایی که نمی دانند گریبانشان را خواهیم گرفت.)

و امّا پاسخ اشکال پنجم: از بیانات حضرت آقای انصاری استفاده می شود که خدمت بزرگانی رسیده اند، از جمله مرد شوریده ای که به همدان می آمده و از کوه الوند گیاه های خاصّی را می چیده و جمع آوری می نموده است؛ و نزد بعضی از شاگردان مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی «قَدَّسَ اللّه تُرْبَتَهُ» همچون حاج آقا سید حسین فاطمی و آقا حاج سید محمود رفته و مذاکراتی داشته است.

علاوه، طریق آن مرحوم در بَدو امر صحیح نبوده است؛ خود ایشان به حقیر فرمودند: «من که به قم برای تحصیل مشرّف شدم، بنایم مبارزه با اهل عرفان بود و با یک نفر از معروفین همدان که مدّعی این مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتی برای تسخیر ارواح و تسخیر جنّیان ریاضت کشیدم، ولی خداوند مرحمت فرمود و مرا در میان راهِ گمراهی نجات داد و به سوی حقّ و حقیقت و عرفان الهی رهنمایی فرمود. این خواست خدا بود که بر این بنده ضعیف منّت نهاد.» و اضافه فرمودند: «هر کس با جنّیان سر و کار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالأخره کافر از دنیا خواهد رفت.»

می فرمودند: «پس از آنکه خداوند به من نشان داد که آن روش، غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبودیت اوست، من دست تنها ماندم، هیچ چاره ای نمی دانستم. صبح ها به کوه ها و بیابان ها می رفتم تا غروب آفتاب، تنها و تنها. مدّت چهل پنجاه روز بدین منوال متحیر و سرگردان بودم تا اضطرار به حدّ نهایت رسید و خواب و خوراک را از من ربود؛ در این حال بود که بارقه رحمت بر دلم خورد و نسیم زلال از عالم ربوبی مرا نوازش داد تا توانستم راه را پیدا کنم.»

تازه این ابتدای پیدا نمودن راه بود که باب مکاشفات بر ایشان باز شد و بالأخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند.

ولی با چه خون دل ها و مشکلات که فقط رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان می دانند، تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرّد تامّ و توحید کامل یعنی در سنّ 59 سالگی رحلت نمودند(1) که تحقیقاً اگر در سلوک خود به استاد کاملی می رسیدند،

ص: 119


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: ایشان {آقای انصاری همدانی} در اثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاء حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناء در ذات احدیت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظریه خود عمل می کرده اند دچار کسالت قلب شدند و چون خودشان طبیب قدیمی بودند، پیوسته از گیاهان و عقاقیر مفید و مروّح قلب استفاده می نمودند. یک سال مانده به آخر عمر شریفشان برای مدّت یک ماه به تهران آمدند و به حقیر فرمودند که: برایشان از دکتر اردشیر نهاوندی که متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرارداد، از جمله گفت: «این قلب بیست سال است که در تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطرخواه بوده اید؟!» فرمودند: «بلی!» پس از آنکه بیرون آمدیم به حقیر فرمودند: «عجب دکتر دقیق و بافهمی است! او درست تشخیص داد؛ امّا فهم آنکه این خاطرخواهی برای چه موردی بوده است، در حیطه علم او نیست.» ما در همدان کراراً روزهای جمعه که با ایشان برای غسل جمعه و تنظیف به حمّام های عمومی می رفتیم، بدن ایشان به قدری ضعیف و نحیف بود که جز استخوان چیز دیگری نبود... روح مجرد / 53.

تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان برمی داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی و حاج شیخ محمد بهاری همدانی و آقا حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می رسانید.

بهترین دلیل بر لزوم استاد این است که خود آن مرحوم می فرمود: «من در قم هرچه دنبال استاد گشتم، استاد کامل و واردی را که به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نیافتم، فلهذا بیچاره شدم و بیچارگی و اضطرار دست مرا گرفت.»

اگر در آن وقت در بلده طیبه قم استادی را می یافت، بدون تأمّل به او رجوع می کرد. خود آن مرحوم می فرمود: «در آن هنگام مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا {ملکی تبریزی} از دنیا رحلت نموده بودند.»

و اگر استاد لازم نبود، چطور مرحوم انصاری خود را استاد طریق می دانست و دستور می داد؟! به حقیر دستوراتی در نجف اشرف - که برای زیارت مشرّف بودند - دادند و در مدّت اقامت حقیر در نجف - پس از ملاقات با ایشان که چهار سال طول کشید - و پس از مراجعت حقیر به تهران - که تا ارتحالشان سه سال طول کشید - پیوسته به حقیر دستوراتی می دادند؛ حتّی از اوراد وارده که جز به مرحوم آیت اللّه حاج شیخ حسنعلی نجابت و حجّت الاسلام آقای سید عبداللّه فاطمی شیرازی به کسی نداده اند، به حقیر داده اند.(1)

ص: 120


1- . روح مجرد / 40.

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شیفتگی و عشق و علاقه ما به حضرت علّامه سید محمدحسین طباطبایی به حدّی رسید که برای انس و ملاقات بیشتر، و استفاده و استفاضه افزون تر، حجره مدرسه را ترک نموده و در قرب منزل ایشان اتاقی اجاره کردیم و بدانجا منتقل شدیم؛ و به طور مُدام و مستمرّ یکی دو ساعت به غروب مانده و بعضی از اوقات تا پاسی از شب گذشته، ایشان برای ما از مواعظ اخلاقی و عرفانی بیاناتی داشتند... و حقّاً اگر ما به چنین مردی {علّامه سید محمدحسین طباطبایی} برخورد نکرده بودیم، خَسِرَ الدُّنیا و الآخِرَة، دستمان از همه چیز خالی بود، فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّة.(1)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از رفقاءِ سابق حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد مکرّر از حقیر درخواست می کرد تا واسطه شوم و حضرت علّامه والد ایشان را در زمره شاگردان سلوکی خود درآورند.

بنده درخواست ایشان را به والد معظّم منتقل نمودم.

ایشان فرمودند: «یکی دو ماه صبر کنند.»

پس از گذشت دو ماه، این آقا خواست خود را دوباره مطرح نمود.

حضرت علّامه، با اینکه ایشان طلبه نبود فرمودند: «به ایشان بگویید: کت بلندی که تا پایین زانوی ایشان را بگیرد پوشیده و شب کلاه نیز بر سر بگذارد.»

حقیر که پیام علّامه والد را به ایشان رساندم، گفت: «چشم! به خیاطی سفارش می دهم تا بدوزند.»

حضرت آقا فرمودند: «اگر ایشان را با شب کلاه و کت بلندی که یک وجب از زانو پایین تر است، دیدید به من بگویید!»

بعد از گذشت سه ماه آن آقا را در حرم مطهّر با شب کلاه و کت بلند دیدم، البتّه کتی که تا پایین زانوی ایشان نبود، لذا از بیم اینکه مبادا حضرت علّامه والد ایشان را با حدّت و تندی از خود طرد کنند، وقتی از بنده پرسیدند، خدمت ایشان اجمالاً عرض کردم: آقا جان! ایشان کت بلند پوشیده اند!

والد معظّم تأمّلی کرده و فرمودند: «باز هم صبر و تأمّل کنید!»

ص: 121


1- . مهرتابان / 16.

دو ماه دیگر گذشت و ایشان را دوباره دیدم و درخواست خود را دوباره تکرار کردند و گفتند: «کت بلند پوشیدم و شب کلاه نیز بر سر گذاشتم!»

پس از مدّتی علّامه والد فرمودند: «به ایشان بگویید: در سیر و سلوک، ارادت شرط است، شرط تأثیر ذکر ارادت است و شما به حقیر ارادت ندارید.»

و بنده عین این پیغام را به ایشان رساندم.(1)

6- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد درباره ادب رفتاری سالک با استاد می فرمودند: «محبّت سالک باید چنان تامّ و تمام باشد که مهرورزی او به استاد، به فرزندان و جمیع متعلّقات، نیز سرایت کند و آنان را از جان دوست بدارد، حتّی گربه خانه استاد نیز از محبّت او سهم ببرد!»

...حقیر سیزده چهارده ساله بودم که همراه حضرت علّامه والد به عتبات عالیات مشرّف شدیم. روزی در منزل حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد با یکی از اقارب بسیار نزدیک ایشان روبرو شدم که محاسن خود را تراشیده بود.

مرحوم حدّاد به علّامه والد رو نموده و به قصد نهی از منکر به کنایه فرمودند: «ایشان برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» غذا می پزند، برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» دیگ ها بار می گذارند، برای امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» ریش می تراشند.»

حقیر از روی دلگیری و انتقاد خدمت والد معظّم عرض کردم: مگر ایشان از نزدیکان حضرت آقای حدّاد نیستند؟ چرا همانند حضرت آقای حدّاد ملتزم به جمیع احکام شرع نمی باشند؟

گذشت تا وقتی که از محضر ایشان بیرون آمدیم، در راه تشرّف به حرم، علّامه والد رو کردند به بنده و فرمودند: «آقا سید محمدصادق! درست است که آن عمل، حرام بوده و عقاب دارد، ولی نباید شأن و منزلت آنان را در نظر تو پایین بیاورد و مایه بی احترامی به ایشان شود، چرا که آنان، انتساب به آقای حدّاد دارند.»(2)

7- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «أفَاضَ اللَّهُ عَلَیْنَامِنْ بَرَکَاتِ نَفْسِهِ» علاوه بر آنکه تمام أسفار أربعه خود را طی نموده و در عالم

ص: 122


1- . نور مجرد، ج 1 / 548.
2- . نور مجرد، ج 1 / 585.

بقاء متمکن بودند، هم از طرف مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و علّامه طباطبایی و آیت اللَّه قوچانی «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» اذن دستگیری داشتند، و هم وصی خاصّ مرحوم حدّاد بودند و مرحوم حدّاد در اواخر عمر شریفشان به افراد مختلف - از جمله خود حقیر - فرموده بودند که: «من هرچه داشتم به آقا سید محمدحسین دادم و بر کس دیگری اعتماد ندارم» و وصیت کتبی نیز بر این امر مرقوم فرموده بودند، ولی مرحوم علّامه والد برای بعد از خود کسی را به عنوان وصی تعیین نفرمودند.

در اواخر عمر شریفشان روزی حقیر به محضر ایشان مشرّف شدم، ایشان به حقیر فرمودند: «من هرچه در بین شاگردانم تفحّص نمودم کسی را نیافتم که برای پس از خود معین نمایم و من می خواهم در این مسأله مثل مرحوم انصاری عمل کنم.»(1)

8- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی در محضر حضرت علّامه والد بودیم شوهر یکی از مخدّرات گفت: «عیال ما تقاضا دارد که او را بپذیرید»، ولی ایشان با تندی ردّ کردند.

بعد از مدّتی آن شخص، حقیر را جهت همین امر واسطه قرارداد و بنده پیام ایشان را به علّامه والد رساندم، امّا ایشان باز هم نپذیرفتند و فرمودند: «آقا جان! این خانم تسلیم است؟ اگر شوهر او تجدید فراش کند، آرام می نشیند یا غوغا بپامی کند؟»

حقیر که آن مخدّره را می شناختم و می دانستم که روح تسلیم در او نیست و در برابر این امور تاب نمی آورد، عرض کردم: نه، ایشان داد و فریاد کرده و غوغا بپامی کند!

فرمودند: «سلوک که تنها ذکر گفتن نیست، سلوک، تسلیم بودن و گردن نهادن به ما جاء به النّبی «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» است. سلوک، تسلیم حقّ بودن است. هرچه به او گفتند، بگوید: چشم! در پیشگاه خدا عبد مملوکی باشد که... نه اینکه به احکام خدا که موافق هوای او نیست اعتراض کرده و داد و بیداد کند.»(2)

9- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از میان اصنافی که برای تهذیب و طی مراتب معنوی خدمت ایشان می رسیدند، به تربیت سادات و ذرّیه حضرت

ص: 123


1- . نور مجرد، ج 1 / 590.
2- . نور مجرد، ج 1 / 602.

رسول اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» اهتمام و عنایت خاصّی داشتند و ایشان را از غیرسادات بیشتر می پذیرفتند، زیرا به حکم قاعده وراثت، کمالات و فضائل اجداد طاهرین آنان و استعداد ادراک توحید در آنان، بیشتر موجود است.

از مرحوم آقای قاضی نقل شده است: «بیشتر سالکانی که عشق و محبّت خدا در دل آنان طلوع کرده و بالأخره آنان را به وادی فناء و نیستی کشانده است، از سادات بوده اند.»

و همچنین به تربیت طلّاب معزّز و اهل علم عنایت خاصّی داشتند و تحصیل علم دین را ممدّ راه خدا می شمردند.

و نیز به تربیت و سیر جوانان راغب بودند و آنان را بهتر می پذیرفتند.

جوانی بود از قم و از خانواده ای متموّل و متمکن که او را برای تحصیل به انگلستان روانه کرده و پول هنگفتی را برای مخارج آن جوان می فرستادند، به گونه ای که در اوج ناز و نعمت زندگی می کرد و چند سال در آنجا مانده بوده، ولی نهایةً از آنجا فرار کرده و به ایران آمده بود و بیست و اندی سال سن داشت.

آن جوان می گفت: «در خارج، هر شب با دختری زیبا و صاحب جمال همراه می شدم ولی ناگهان آنان را به صورت برزخی مانند سگ، خوک یا میمون می دیدم و لذا از آنان بیزار شده و از دست آنها فرار می کردم! دوستانم به من می گفتند: تو دیوانه شده ای، ولی من حقیقةً آنها را به صورت حیوان می دیدم.»

بسیار نورانی بود و مکاشفات عجیبی داشت. وقتی به او نگاه می کردیم گویا به تماشای الماس درخشانی نشسته ایم که لایه ای نازک از گرد و غبار بر آن جوهر لطیف نشسته که اگر کنار برود، لمعات و انوار آن، فضای اطراف را روشن می سازد.

حقّاً عجیب است. شخصی در اوج جوانی و زمانی که شعله های شهوت در وجود او زبانه می کشد و اسباب فسق و فجور برای او مهیا است، در آن تاریکی کفر این چنین پاک بماند!

باری، این جوان در مراجعت به ایران، خدمت حضرت علّامه والد رسید و به ایشان بسیار علاقه مند شده بود؛ و از عرفان و سلوک، سخن می گفت و طالب لقاء حضرت پروردگار بود و والد معظّم نیز آن جوان را بسیار مستعدّ یافته بودند.

ص: 124

روزی، وقتی به منزل تشریف آوردند در بین خانواده فرمودند: «جوانی را دیدم بسیار بسیار خوب و قابل و مستعدّ و اگر در میدان سلوک قدم بگذارد، خدا می داند چه بهره هایی نصیب او می شود.» و بالجمله از قابلیت و استعداد آن جوان خیلی اظهار خرسندی و سرور نمودند.

أمّا متأسّفانه ارتباط این جوان با حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» ادامه نیافت! روزی به همراه میزبانش که شخص وجیهی بود، خدمت والد معظّم رسیدند و این جوان سخن از عرفان و مسائل آن به میان آورد که آن شخص، پیش دستی کرد و به وی گفت: «ما که از این عرفان چیزی نمی فهمیم و...» و مطالبی از این قبیل بیان نمود و گویا دوست داشت که وی به این مسائل علاقه مند نباشد.

و گمان حقیر این است که این آقا در قطع رابطه آن جوان با حضرت علّامه مؤثّر بود.

بعداً بار دیگری که خدمت حضرت علّامه والد رسید، عرض کرد: «آقا! به نظر شما، از شما دستور گرفته و تحت تربیت شما قراربگیرم یا نزد آقای فلانی بروم؟»

ایشان فرمودند: «هر جا میل خود شماست، ولی اگر خدمت آقای فلانی رسیدید، دیگر برای گرفتن دستور اینجا نیایید، زیرا در راه سلوک و تربیت نمی توان دو نظر انتخاب کرد، یعنی نمی توان دو استاد در عرض یکدیگر داشت.» و بالجمله آن جوان رفت و از محضر ایشان بهره ای نبرد.(1)

10- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از اقدامات کم نظیر ایشان {پدرم} ایجاد حوزه های حکمت عملی و عرفانی برای طائفه نسوان بود که مشایخ آنها خود نیز از مخدّرات عابدات و ناسکات بودند؛ و این امر نیز نشان از سعه و ظرفیت ایشان داشت، چون غالباً اولیاء از پذیرفتن مخدّرات إبا دارند.

روزی در کربلای معلّی خدمت حضرت آقای حدّاد بودیم و ایشان از شاگردان حضرت علّامه والد و تعداد آنها پرس و جو کردند. والد معظّم پاسخ دادند: «این مقدار، که این تعداد از آنها آقایان و این تعداد از آنها مخدّرات هستند.»

ص: 125


1- . نور مجرد، ج 1 / 603.

همینکه حضرت آقای حدّاد نام مخدّرات را شنیدند، با تعجّب فرمودند: «آقا سید محمدحسین، شما از مخدّرات هم شاگرد گرفته اید؟ خیلی سخت است، خیلی سخت است!»(1)

11- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): مرحوم علّامه آیت اللَّه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» به بنده خصوصی می فرمودند: «یکی از آقایانی که دست تولّی به حضرت آقای حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نداده بود، در اواخر عمر که در بستر بیماری افتاده بود، بنده به عیادتش رفته و گفتم: دیگر آفتاب عمر شما به لب بام رسیده، شما ولایت آقای حدّاد را قبول کنید!»

علّامه والد فرمودند: «من می خواستم ایشان مؤمن (کامل الإیمان) از دنیا برود، البتّه بعد از فوت، نسبت به ایشان خواب هایی دیده شده و جای ایشان خوب است، در بهشت است، ولی به آن مقامی که مختصّ اولیاءِ خداست و ما در نظر داشتیم ایشان بدان جایگاه برسند نرسیدند!»(2)

12- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد، شاگردی داشتند که در سلوک، چابک و راه رفته بود و نورانیتی کسب کرده بود و به حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد نیز بسیار عشق و محبّت داشت، به شکلی که حالات ظاهریه مرحوم حدّاد همچون رعشه ای که به واسطه کهولت سنّ داشتند، در وی ظاهر شده بود و سرش را مانند ایشان ناخودآگاه تکان می داد.

اوّلین باری که حضرت آقای حدّاد این شاگرد را دیدند به علّامه والد فرمودند: «آقا سید محمدحسین! من در ایشان چیزی می بینم!» کنایه از این که این سالک، تسلیم نیست و روزی سرکشی می کند!

این گذشت تا روزی که نفس او طغیان کرد و در یکی از مراحل، از انجام امر حضرت علّامه والد سرباز زد و در اثر این نافرمانی سقوط کرد و از آن پس نورانیت خود را از دست داد و تاریک شد و چنان در ظلمت نفس خود فرورفت که همین شخص عاشق و محبّ حضرت آقای حدّاد، نه تنها عشق و محبّت به ایشان را از دست داد بلکه ایشان را با گستاخی تمام ردّ می کرد!

ص: 126


1- . نور مجرد، ج 1 / 606.
2- . نور مجرد، ج 1 / 267.

مدّت ها بعد آقای حدّاد فرمودند: «فلانی مثل چینی شکسته می ماند که اگر آن را بند هم بزنند مانند اوّل نخواهد شد و لذا اگر توبه کند و برگردد باز مثل اوّل نمی شود.»(1)

13- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آقا سید جمال الدین {گلپایگانی} برای حقیر نقل کردند که: در ایام جوانی که تحصیلات ایشان در اصفهان بوده است، استاد و مربّی اخلاق ایشان، مرحوم آخوند کاشی و مرحوم جهانگیرخان قشقایی بوده اند و چون به نجف اشرف مشرّف می شوند، استادشان مرحوم آقا سید جواد بوده است و می فرمودند: «او مردی سریع و پرمایه و پرمحتوی بود و می گفت: اگر از عالم بالا به من اجازه دهند، در سر چهارراه ها، چهارپایه می گذارم و بر روی آن می ایستم و مردم را به توحید و عرفان خداوندی می خوانم؛ و دیری نپایید که به رحمت حقّ پیوست؛ و من به مرحوم آیت الله و مربّی اخلاقی: آقای شیخ علی محمد نجف آبادی رجوع کردم و از او دستور می گرفتم.

مدّت ها از این موضوع گذشت و من در تحت تعلیم و تربیت او بودم تا یک شب که طبق معمول برای عبادت به مسجد سَهله آمدم(2)، پس از نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد که تقریباً تا دو ساعت از شبْ گذشته طول کشید، همینکه نشستم و دستمال خود را باز کردم تا چیزی بخورم، صدای مناجات و ناله ای به گوشم رسید و غیر از من هم در این مسجد تاریک احدی نبود.

این صدا از ضلع شمالی، وسط دیوار مسجد، درست در مقابل و روبروی مقام مُطَهّر حضرت امام زمان «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» شروع شد و به طوری جذَّاب و گیرا و توأم با سوز و

ص: 127


1- . نور مجرد، ج 1 / 599.
2- . علّامه سید محمدحسین تهرانی از قول آقا سید جمال الدین گلپایگانی: «عادت من این بود که: به دستور استاد، هر وقت شب ها به مسجد سهله می رفتم، ابتدا نماز مغرب و عشاء را بجا آورده و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام می دادم و پس از آن دستمالی که در آن نان و چیزی بود، به عنوان غذا باز می کردم و مقداری می خوردم. آنگاه قدری استراحت نموده و می خوابیدم و سپس چندین ساعت به اذان صبح مانده برمی خاستم و مشغول نماز و دعا و ذکر و فکر می شدم. در موقع اذان صبح نیز نماز صبح را اقامه نموده و تا اوّل طلوع آفتاب به بقیه وظایف و اعمال خود ادامه می دادم و آنگاه به نجف مراجعت می نمودم.»

گداز و ناله و اشعار عربی و فارسی و مناجات ها و دعاهای عالیةالمضامین بود که به کلّی حال و ذهنم را متوجه خود نمود.

من نه توانستم یک لقمه از نان بخورم - و دستمال همین طور بازمانده بود - و نه اینکه بخوابم و استراحت کنم و نه به نماز شب و دعا و ذکر و فکر خود برسم، همین طور متوجّه و منصرف به او بودم.

صاحب صدا ساعتی گریه و مناجات داشت و سپس ساکت می شد. قدری می گذشت، دوباره مشغول خواندن و درد دل کردن می شد، باز آرام می گرفت. سپس ساعتی مشغول می شد و آرام می گرفت؛ و هربار که شروع به خواندن می کرد، چند قدمی جلوتر می آمد، به طوری که قریب اذان صبح، در مقابل مقام مطهّر امام زمان «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» رسیده بود.

در این حال پس از گریه طولانی و سوز و ناله شدید و دلخراش، خطاب به حضرت نموده و این اشعار را خواند:

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

سبزه خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مِهرگیاه آمده ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه شاه آمده ایم

لنگر حلم توای کشتی توفیق کجاست که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم

آبرو می رود ای ابر خطا شوی ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما از پی قافله با آتش آه آمده ایم

و دیگر ساکت شد و هیچ نگفت و در تاریکی چندین رکعت نماز گزارد تا سپیده صبح دمید.

آنگاه نماز را بجای آورده و مشغول تعقیبات و ذکر و فکر بود تا آفتاب دمید. بعد از آن برخاست و از مسجد خارج شد؛ و من تمام آن شب را بیدار بوده و از همه کار و بار خود واماندم و مات و مبهوت وی بودم.

چون خواستم از مسجد بیرون بروم، از سرْخدمه آنجا که اتاقش خارج از مسجد و در ضلع شرقی بود پرسیدم: این شخص که بود؟ آیا شما او را می شناسید؟

ص: 128

گفتند: آری! این مردی است به نام سید احمد کربلایی. بعضی از شب های خلوت که در مسجد کسی نیست می آید و حال و وضعش هم همین طور است که دیدید.

من به نجف آمدم و خدمت استاد آقا شیخ علی محمد رسیده و مطالب را مو به مو برایشان بیان کردم.

ایشان برخاست و گفت: با من بیا!

من در خدمت استاد رفتم. استاد به منزل آقا سید احمد وارد شد و دست مرا در دست او گذارد و گفت: از این به بعد، مربّی اخلاقی و استاد عرفانی تو ایشان است، باید از او دستور بگیری و از او متابعت بنمایی!»(1)

14- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آقا سید جمال الدین {گلپایگانی} برای حقیر نقل کردند که: «چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند و چون ظرفیت سلوک را نداشتند ما به هرگونه بود آنها را روانه ایران نمودیم: از جمله آقا میرزا مهدی اصفهانی بود که مدّتی با اصرار از ما دستور می گرفت و از جمله دستورها این بود که: نوافل خود را به نحو نماز جعفر طیار بخواند.

یک وقت برای او حالی پیدا شد که به هرجا نگاه می کرد سید جمال می دید. ما هرچه خواستیم به او بفهمانیم: این معنای حقیقت وجود نیست، بلکه ظهوری است در یکی از مَجالی إمکانیه و چیز مهمّی نیست، نشد و او این رؤیت را دلیل بر آن می گرفت که در عالم وجود، حجّت خدا، سید جمال است و پس از خارج شدن از این حال، برای او شک و تردید پیدا شد که آیا این سیر و سلوک حقّ است و یا باطل؟

او روزی به وَادِی السّلام رفته و در مکاشفه ای می بیند که حضرت بقیة اللَّه «أَرْوَاحُنَافِدَاهُ» کاغذی به او دادند که در پشتش به خطّ سبز نوشته است: أنا الحُجّةُ ابْنُ الحَسَن.(2)

خودش این مکاشفه را تعبیر به بطلان سیر و سلوک خود نموده و از آنجا از عرفان و پیمودن راه خدا زده می شود.(3)»

ص: 129


1- . توحید علمی و عینی / 20.
2- . یعنی اینکه می پنداشتی آقا سید جمال الدین گلپایگانی حجت خداست، اشتباه بوده و حجت واقعی خداوند من هستم.
3- . وقتی متوجه شد که با انجام دستورات آقا سید جمال الدین آن حالت خلاف واقع برایش رخ داده و آقا سید جمال الدین را حجت خدا پنداشته، سیر و سلوک خود را باطل و غلط دانست.

آقا سید جمال الدین می فرمودند: «ما اسباب حرکت او را به ایران فراهم کردیم، زیرا دچار خشک مغزی شده و هوای گرم نجف و ریاضت هایی که انجام داده بود، برای او خطر داشت.

و از جمله یک سید قزوینی که با ما رفت و آمد داشت، حالی پیدا کرده بود که ما را ولیّ مطلق حقّ می دید و می آمد در منزل و صدا می زد: السّلام علیک یا ولیّ اللَّه!

ما هرچه خواستیم او را متوجّه حقیقت امر کنیم نشد. هرچه فرزندانم به او گفتند: این کار را نکن مؤثّر نیفتاد، حتّی آقا سید احمد (فرزند سوّم ایشان) بدون اذن من، آن مسکین را زد و حتّی به او گفتم: من غلط می کنم حجّت مطلق خدا بوده باشم، من می خوابم و تو بیا روی صورت من پا بگذار! او قبول نکرد و حتّی گفته بود: این حرف ها خود نیز دلیل بر حُجّت بودن ایشان است.

بالأخره ما ناچار شدیم وجهی تهیه نموده و به ایشان دادیم و او را روانه ایران کردیم.»

مرحوم آقا سید جمال می فرمود: «به واسطه این قضایایی که رخ داد من با حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» عهد کردم که به عنوان استاد به کسی دستوری ندهم و دستگیر کسی نشوم.»

ایشان (آقا میرزا مهدی اصفهانی) قائل به اصالةالوجود و الماهیة و به قول شاگرد معروفشان اصالةالواقعیه بوده اند و از کلمه عرفان و معرفت، سخت تحاشی(1)

داشته اند و نظیر افرادی که از سیر و سلوک زده می شوند بر علیه اساتید خود، در آراء و افکار قیام می کنند...

و در حقیقت این سردی و وازدگی از سیر و سلوک، موجب بدبینی به اصل عرفان و حکمت گردیده است.

نظیر شیخ احمد احسائی که پس از مدّتی مراقبه و سیر و سلوک، به واسطه همین وازدگی و سردی، حسّ بدبینی شدیدی نسبت به عرفاء و فلاسفه پیدا کرد و در کتب خود آنان را به باد انتقاد گرفت و در سبّ و لعن به آنها از خود اختیار نداشت. او هم قائل به أصالة الوجود و الماهیة شد. او هم راه معرفت را به کلّی مسدود کرد و در عدم تجاوز از ظواهر روایات یک أخباری صِرف بود. او هم مکتب نوینی به نام شیخیّه که بالأخره موجب پیدایش بهائیّه و بابیّه گردید، بنا نهاد.

ص: 130


1- . (تبریّ جستن.)

اینها همه نتیجه واکنش و عکس العملی است که نفس در اثر وازدگی به خرج می دهد و به واسطه عدم تحمّل و عدم وصول، از سَرِ کین برمی خیزد و مبادی و مبانی مسلّم را انکار می کند.

شیخ احمد احسائی مدّتی در تربیت استاد عرفان: سید محمد حسینی نیریزی شیرازی بود و به دستور ایشان سفرهایی به ایران کرد و نقاط مختلفی را برای ارشاد و سیاحت انتخاب و در آنجا مدّتی توطّن کرد.(1)

15- آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی: در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام {خمینی} راحل «رَحِمَهُ اللَّهُ» از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت حواله دادند و در جواب بعضی که گفتند: «ایشان کسی را نمی پذیرد»، فرمودند: «آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد.»(2)

16- یکی از طلاب: زمانی برای خودسازی و تزکیه نفس چند ماهی به مشهد مقدس مسافرت نمودم. روزی خدمت حضرت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت رسیدم. ایشان بدون اینکه سؤال کنم، فرمود: «آقا! خودسازی به این شکل فایده ای ندارد. بروید به اصفهان و مادرتان را خشنود کنید.»(3)

17- کربلایی احمد تهرانی: بعد از مرگ آقا سید یحیی {سجادی که استاد معنوی من بود،} در مغازه ای شاگردی می کردم. روزی به کار خودم مشغول بودم که شخص نورانی و وارسته ای که همان شیخ رجبعلی {خیاط} بود، وارد مغازه شد و فرمود: «داش احمد! چرا به جلسات ما نمی آیی؟»

من هم در جواب، این دو بیت شعر را به عرض رساندم که:

دل گفت مرا علم لدنی هوس است تعلیم نما، اگر تو را دسترس است!

گفتم که الف گفت دگر هیچ مگو! در خانه اگر کس است یک حرف بس است

ص: 131


1- . مطلع انوار، ج 2 / 406.
2- . حدیث دلتنگی / 95.
3- . فریادگر توحید / 210.

شیخ فرمود: «یعنی چه؟»

عرض کردم: ما آمده ایم تا مظهر جمیع صفات و اسمای الهی شویم که مجموعه همه آنها اللّه است. حکمت و مقصود از آمدن ما در این خلاصه می شود که مظهر اللّه بشویم و بس.

شیخ یک نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت: «جل الخالق! دنبال من بیا!» و ما را هم با خودش برد.(1)

18- دکتر حاج حسن فرشچی (توکلی) از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط: جناب شیخ {رجبعلی} (در عالم کشف و شهود) از فرهاد (همان عاشق معروف شیرین) پرسید: «چرا این عشق را نسبت به خدا نداشتی و نسبت به معشوقه ات شیرین داشتی؟»

فرهاد در جواب جناب شیخ با حال افسوس گفت: «من استاد نداشتم!»(2)

19- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): سال های آخر دبیرستان را در شهرضا می گذراندم که رییس فرهنگی به نام آقای گویا به آن شهر آمد و درس فیزیک ما را نیز به عهده گرفت و بعد از چند جلسه پرسش و پاسخ، مرا به منزلش دعوت کرد و گفت: «من استادی به نام شیخ رجبعلی خیاط دارم، او مشخصات تو را به من داده و من اصلاً به خاطر پیدا کردن شما به شهرضا آمده ام و درس فیزیک را پذیرفته ام تا شما را پیدا کنم.»

بالأخره با اجازه مادرم، مرا به تهران - خیابان مولوی - کوچه باغ فردوس، به خانه محقّر جناب شیخ برد. در آنجا دکتر گویا از من خواست جلوتر از او به اتاق جناب شیخ بروم.

ایشان به محض دیدن من به دکتر گویا گفت: «درست انتخاب کرده ای، همان است!»

آن روز جناب شیخ به من گفت: «شما مثل یک چلچراغی می مانید با شعله های پراکنده و من بایستی شما را تبدیل به یک کانون نور کنم، کار من همین است.»

یادم هست که آن روز چای آوردند، من طبق معمول روستای خودمان، کمی از چای را ته استکان باقی گذاشتم، جناب شیخ با ناراحتی گفت: «شما تا انتهای چای را بخورید. باقی گذاشتن چای تکبر می آورد.»

ص: 132


1- . رند عالم سوز / 39.
2- . خاطرات جناب شیخ / 50.

همان لحظه، احساس گرمای شدیدی در وجودم کردم و فهمیدم که با معلم بزرگی رو برو شده ام. درس ما اینچنین آغاز شد و از آن پس، هر هفته به محضر جناب شیخ می آمدم.(1)

20- یکی از ارادتمندان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: همسر علویه ای دارم که چهل سال است با هم زندگی می کنیم. او خانمی سیده و بسیار خوب است، اما اخلاق تند و عصبانیت من، موجب ناراحتی ایشان است. در طول زندگی مشترکمان و در برخی ایام که توفیق به من روی می آورد، خدمت آیت اللّه بهاء الدینی می رسیدم و ایشان نگاهی به من می کردند و آهسته می فرمودند: «مراعات همسرت را بکن.»

کم توجهی من موجب فراموش کردن سفارش ایشان می شد، از اینرو باز هم این خصلت زشت من آزردگی همسرم را به دنبال داشت تا اینکه یک بار به من فرمودند: «پانصد بار عصبانی شدن کافی نیست؟! چرا رعایت همسر علویه ات را نمی کنی؟!» و این در حالی بود که بنده اصلاً به ایشان نگفته بودم که همسرم علویه است.

روزی که در محضر آقا بودم، پرسیدم: حاج آقا! شما از وضع بنده در هنگامی که خدمت شما هستم، مطلع هستید، آیا وقتی که در منزل هستم نیز از حالات و اعمال ما آگاه می شوید؟

فرمودند: «گاهی!!»(2)

21- یکی از دوستداران آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: «کم و بیش خدمت معظم له {آیت اللّه بهاءالدینی} می رسیدم و از آقا طلب دعا می کردم و از سخنان شیرین و معنوی ایشان استفاده می بردم. روزی در حالی به حسینیه آقا رفتم که عصر آن روز، اختلاف و مشاجره ای بین من و خانواده ام رخ داده بود، زیرا کاری به او واگذار کرده بودم تا انجام دهد، اما آن را ترک کرده بود، از اینرو با داد و فریاد و عصبانیت از خانه خارج شدم و چون نزدیک مغرب بود، برای انجام نماز مغرب و عشاء به سوی حسینیه معظم له شتافتم...

نماز را به ایشان اقتدا کردم و پس از آن خدمت آقا سلام کردم و در محضرشان نشستم. ناگهان رو به من کرده، با تندی فرمودند: «ببین ما چه جور هستیم. یک خدمت هایی را می خواستند تا

ص: 133


1- . کیهان فرهنگی / شماره 203.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 61.

به حال انجام دهند، حالا به فرض اینکه نخواهند آنطور خدمت کنند، مگر گناهی مرتکب شده اند؟!»

ناخودآگاه به یاد برخورد زشت خود افتادم و صحبت آقا در روزهای قبل به ذهنم خطور کرد که می فرمودند: «مگر اینها برده اند؟!»

از رفتار خشن و تند خود با همسرم بسیار پشیمان شدم و پس از آنکه از خدمت آن پیر ژرف اندیش و مهربان مرخص شدم، به سوی خانه رفتم و با شرمندگی تمام و اعتراف به اشتباه خود از عیالم عذرخواهی کردم.(1)

22- یکی از شاگردان آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: از آنجا که استاد عزیز و گرانقدرم، حضرت آقای بهاء الدینی زحمت بسیاری برای نجات من کشیدند، علاقه شدیدی به ایشان پیدا کردم. می دیدم که تذکرات لازم و دستور العمل های مفید ایشان، وجود انسان را تبدیل به روشنایی و صفا می کند.

پس از مدتی متوجه شدم هرکجا که باشم، ایشان مرا زیر نظر دارند و مراقب اعمال و گفتار من هستند. روزی از آقا اجازه مسافرت خواستم تا به منزل یکی از اقوام در اطراف تهران بروم.

دست ایشان را بوسیدم و خداحافظی کردم. چون به روستای کن در مجاورت تهران رسیدم، طبق معمول، روزی سه جزء قرآن تلاوت می کردم، اما قرآن را که می گشودم، ادامه روز قبل می آمد. روز دوم هم به همین منوال بود. قرآن را عوض کردم، اما روز سوم نیز مثل روزهای قبل ادامه آیات آمد!!

به فکر فرورفتم که چگونه این حادثه پیش می آید. جالب تر اینکه در تمامی روزهایی که آنجا بودم، کارهای شخصی ام به سادگی انجام می شد و اسبابش فراهم می گشت، مثلاً گاهی که از خانه قصد رفتن به تهران را می کردم، همانجا وسیله ای سریع و مناسب فراهم می شد، در حالی که آن خانه، وسط روستا بود.

حتی روزی برای تنوع و تغییر آب و هوا پیاده از باغ ها می گذشتم که به رودخانه ای که از کنار روستا می گذشت، رسیدم.

ص: 134


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 61.

ناگهان به فکر فرورفتم که عینک من جلد ندارد و اگر از دستم بیفتد آسیب می بیند و ممکن است بشکند؛ چه خوب بود جلدی داشت.

ناگهان در چند قدمی ام جلد عینکی مناسب و تمیز دیدم.

تمامی این حوادث و اتفاقات، شگفتی مرا بیشتر می کرد. حال معنوی و نشاط روحی فراوان و توجه بسیار به دعاها و مناجات نیز بر تعجب من می افزود.

سرانجام به قم برگشتم و خدمت آقا رسیدم و بعضی از وقایع و اتفاقات را بیان کردم.

آقا فرمودند:«بله فلان استاد تا نجف اشرف مراقب حال شاگردش بود بلکه آدم شود.»

من از این سخن غرق در بهت و حیرت شدم و برایم معلوم شد که هرآنچه در آن چند روز برایم اتفاق افتاده، همه از توجهات ایشان به بنده بوده است.(1)

23- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از ارادتمندان آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} می گفت: «خدمت ایشان نشسته بودم، یکمرتبه فرمودند: به فلانی تلفن کن و بگو: آن ذکر را نگو.

من تلفن کردم و به آن شخص گفتم، او هم آن ذکر را ترک کرد.

او بعداً گفته بود: هیچ کس از آن ذکری که من بنا داشتم بگویم خبر نداشت.»(2)

24- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت الحقّ و العرفان آیت اللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی در سال های آخر عمر و با توارد ضعف شدید و کسالت قلب مسافرتی به پاکستان نمودند که با نبودن وسائل نقلیه آن زمان به مانند امروز، بسیار مشکل و طاقت فرسا بود.

ایشان علّت مسافرتشان را به کسی نگفتند، لذا وقتی در میان محافل و مجالس دوستان سخن از سبب مسافرت ایشان به میان می آمد، هرکس از نزد خود حدسی می زد تا اینکه پس از سالیان دراز و بعد از فوت ایشان، روزی حقیر از حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد علّت سفر آن مرحوم را پرسیدم.

ص: 135


1- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 125.
2- . سیری در آفاق / 341.

فرمودند: «سفر اینگونه بزرگان برای یکی از دو امر صورت می گیرد:

اوّل آنکه: در آن نواحی، عاشق دلسوخته و شوریده و وارسته ای است که درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد است و خداوند او را مأمور می کند تا برود و از آن عاشق دستگیری کرده و دردش را درمان نماید.

دوّم آنکه: روی مقدّرات عامّ و کلّی خداوند، بناست در آن نواحی عذابی فرودآید؛ خداوند به این بنده امر می کند که: از تمام آن نواحی عبور کند تا به برکت و رحمت نفس رحمانی این بنده، عذاب را از آن قوم بردارد.»(1)

25- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): جدّ مادری ما، مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» برای حقیر تعریف می کردند: «گاهی مرحوم آقای انصاری {همدانی} در نماز، تنها به مقدار ذکر واجب رکوع و سجود اکتفاء می کردند و با اینکه ذکر صلوات عقیب ذکر رکوع و سجده مستحبّ است، صلوات نمی فرستادند! روزی خدمت ایشان عرض کردم: آقا! مگر ذکر صلوات در رکوع و سجده نماز مستحبّ نیست؟

فرمودند: مستحبّ است!

عرض کردم: پس شما چرا نمی گویید؟

فرمودند: نمی توانم! گاهی حالم چنان می شود که اگر نماز را ذرّه ای بیشتر ادامه دهم، قبض روح می شوم!»...

حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» با اینکه مرحوم آقای انصاری را کامل می دانستند، همیشه می فرمودند: «این ضربات پی در پی که بر قلب مرحوم آقای انصاری وارد شد و ایشان را از پا انداخت، همه به واسطه نداشتن استاد بود و سبب شد از جهت روحی، فشار بیش از حدّ بر ایشان وارد شود.»

حضرت علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» درباره مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ حسنعلی نخودکی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» می فرمودند: «ایشان در راه خدا بسیار مجاهدت نموده و ریاضت های شرعی کشیده بودند. گاهی یک شب را با رکوع صبح نموده و گاهی یک شب را با سجده سرمی کردند. البتّه ایشان به همان مقدار که زحمت کشیده اند، حظّ و بهره خود را برده اند، ولی اگر استاد

ص: 136


1- . روح مجرد / 302.

کاملی چون مرحوم قاضی و یا مرحوم حدّاد می یافتند، مسلّماً به عالم توحید راه یافته و وارد حرم امن الهی می شدند! مرحوم نخودکی در اواخر عمر خود به این معنی تفوّه کرده بودند که: بعد از مرحوم استادشان حاج محمدصادق تخته فولادی، دنبال کسی هستند که از ایشان دستگیری کند!»

...حضرت علّامه والد کراراً از مرحوم قاضی نقل می فرمودند: «اگر انسان ثلث آخر عمر را هم به استاد برسد، به مقصودش رسیده است!»(1)

26- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم انصاری {همدانی} در زمان حیات {میرزا علی آقا} قاضی شاگردانی داشته و در راه عرفان و توحید حضرت أحدیت سیر می داده است.

یکی از شاگردان ایشان که بحمداللَّه و المنّة فعلاً در قید حیاتند و قریب هشتاد سال از عمرشان می گذرد، جناب صَدیق ارجمند و برادر گرامی، سالک پخته واصل و رهبر راه رفته مُجدّ و مشتاق، حاوی أسرار إلهیة، آقای حاج محمدحسن بیاتی همدانی است که در سفر أخیر مرحوم انصاری به أعتاب عالیه در معیت ایشان بوده و جزء شاگردان وی محسوب می شده است.

ایشان می گویند: «روزی که با مرحوم استاد انصاری و شاگردانشان به کوفه برای أعمال مسجد کوفه می رفتیم، در هنگام مراجعت با واگن آمدیم؛ واگن هایی دو طبقه که با اسب بر روی ریل حرکت می کرد.

حضرت آقای انصاری با همه شاگردان در طبقه اوّل نشستند و من به دلیل پرشدن این طبقه، به طبقه بالا رفتم.

در آنجا فقط یک سید جلیل المنزله و عظیم القدر و نورانی در صدر واگن نشسته بود. چون چشمش به من افتاد، فرمود: بیا! بیا اینجا!

من سلام کردم و در کنار وی نشستم. از احوال من پرسید و بسیار به من محبّت کرد و گرم گرفت و تا نجف پیوسته با من گفتگو داشت و دستوراتی داد و فرمود: به اینها عمل کن!

من با آنکه تا آن لحظه او را ندیده بودم، چنان شیفته و دلباخته او شدم که قابل وصف نیست!

ص: 137


1- . نور مجرد، ج 1 / 544.

واگن به نجف رسید، مرحوم آقای انصاری که با شاگردان در طبقه پایین بودند، پیاده شدند و رفتند و من که در طبقه بالا بودم، به دنبال آن سید جلیل که خیلی آرام و آهسته پایین می آمد، پایین آمده و از او خداحافظی کردم و رفتم تا خود را به آقای انصاری رساندم.

تا چشم ایشان به من افتاد، فرمود: آیا آن سید را شناختی؟

عرض کردم: نه ولی بسیار عظیم و کریم و عالَمی از عظمت و متانت و تمکین بود!

فرمود: ایشان قاضی است! آیا به تو دستوری هم دادند؟

عرض کردم: آری چنین و چنان!

فرمود: آیا به آن عمل می کنی؟

عرض کردم: من چون اینک در تحت ولایت شما هستم، منوط به اذن شماست!

فرمود: أحسنت، راه همین است!»

جناب برادر ارجمند آقای حاج محمدحسن بیاتی می فرمایند: «همان تخمی که در آن چند لحظه مرحوم قاضی در دل من کاشت، به تدریج به ثمر نشست و پس از ارتحال مرحوم قاضی و ارتحال مرحوم انصاری و اتّصال با حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد، چنان رو به تزاید و رشد و نموّ است که در هر لحظه، توحید حضرت حقّ مشهود، و عالم بقاء بعد الفناء نصیب، و به حول و قوّه حضرت أحدیت، جامعیت أسماء و صفات و طلوع مقام ولایت از کنه ذات، از آثار و نتائج آن است.»(1)

27- یکی از شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: علاقه زیادی به سلوک داشتم. در نجف هم یک بار خدمت آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی رسیده بودم، در ایران هم مکرر به همدان جهت رسیدن به محضر آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» می رفتم، ولی با این وجود، غریزه شهوت، بسیار مرا اذیت می کرد. با اینکه متأهل بودم، ولی همیشه این مساله مرا رنج می داد و به سختی خود را از نگاه به نامحرم نگه می داشتم.

یک بار تصمیم گرفتم که جهت تعدیل آن از آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» کمک بگیرم. پیش خود فکر کردم که شاگردان آقا می گویند: «ایشان به محض اینکه فکری به ذهن کسی خطور

ص: 138


1- . مطلع انوار، ج 2 / 67.

کند، آن را می گویند»، پس من در یکی از جلسات ایشان شرکت می کنم، این مساله را در فکرم می آورم، اگر ایشان آنطور که می گویند آن را بگیرد، حل آن را هم به من خواهد فرمود.

با دوستان دیگر سلوکی به همدان رفتیم. آقا وقتی در جلسه خصوصی مشغول به صحبت بود، من تنها حواسم به مشکل خودم بود و دائماً آن را در ذهنم قرارداده بودم، ولی آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» اصلاً در این موضوع هیچ سخنی نمی گفت تا اینکه جلسه تمام شد.

دوستان یکی یکی از درب اتاق بیرون می رفتند، من هم مسأله را فراموش کرده بودم. برخاستم که بیرون بروم، دیدم آقا به سمت من آمد و نگاه تندی به من کرد و بعد بیرون رفتند.

من نزد خود گفتم: این رویه آقا نبود که اینگونه به کسی نگاه کند، چرا به من اینگونه نگاه تندی کرد.

وقتی با دوستان، بعد از دو سه روز به شهرمان برگشتیم متوجه شدم غریزه ام کاملاً تعدیل شده و از این جهت کاملاً راحت شده ام، آنگاه حکمت نگاه تند آقا را دریافتیم.(1)

28- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز یک نفر خدمتشان {آیت اللّه انصاری همدانی} آمد و خیلی اصرار کرد که دستورالعملی به من بدهید.

ایشان اعتنایی نکردند.

روز دوم آمد، باز اعتنایی نکردند.

روز سوم آمد و باز اصرار کرد. آقای انصاری فرمودند: «آن قدر مبلغ به گردنت هست که باید بپردازی، اول برو آنها را درست کن، بعد دنبال دستور گرفتن باش.»

طرف رنگش پرید و رفت.(2)

29- آیت اللّه سید عبداللّه فاطمی شیرازی: روزی داشتیم با ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} از مسجد پیامبر بیرون می آمدیم، از ذهنم خطور کرد که ما این مدت دو سال که با ایشان بودیم از ایشان چیز خاصی ندیدیم.

همینکه این خطور از ذهنم گذشت، ناگهان دیدم برای چند دقیقه پرده ها کنار رفت و من درختان و گیاهان را در حال سجده و تسبیح دیدم.

ص: 139


1- . در کوی بی نشان ها / 92.
2- . سوخته / 67.

در همان حال که لذت می بردم، آقا فرمود: «بَسِتان شد؟!»

به محض آنکه این را فرمودند، حال من عادی شد.(1)

30- حاج ملّا آقا جان زنجانی خطاب به آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: به ما دستور رسیده که به شما اعلام کنیم که باید مقداری از راه را با ما بیایید.

یکی از شاگردان آیت اللّه انصاری {همدانی} در اینباره چنین نقل می کند: زمانی که به قم آمدم آتشی از عشق الهی در درون خود احساس می کردم. در کتابی به نام مفتاح الجنان به دعای «ناد علیا مظهر العجائب» برخورد کردم و شبانه روز این دعا را بر زبان جاری می کردم و همواره از خدا می خواستم که دست مرا در دست ولیّ کاملی قراردهد تا اینکه در حدود سن بیست سالگی در یک کتاب خطی در مورد ختم سوره مبارکه یس به مطلبی برخورد نمودم که برای برآوردن حوائج مفید است.

به مدت چهل روز این سوره مبارکه را در وقت خاصی که ذکر شده بود با حضور قلب و اخلاص کامل می خواندم. در روز چهلم از مدرسه فیضیه که در آنجا حجره داشتم به طرف دارالشفاء نزد حاج میرزا حسن مصطفوی که در آنجا در حجره ساکن بودند رفتم تا برایم یک مباحثه کفایه بگذارد.

از ایشان درخواست یک بحث کفایه کردم. ایشان شروع به موعظه کردند که: «کفایه الان در فصل تابستان که حوزه تعطیل است به چه دردت می خورد، بهتر است در این ایام فراغت به دنبال کسب مسائل معنوی باشی.»

من گفتم: اگر کسی را می شناسی که به من معرفی کنی به سخنت ادامه بده، ولی اگر نمی شناسی آتش درون مرا شعله ورتر نکن.

ولی ایشان توجهی نکردند و به سخنان خود ادامه دادند و من ناراحت شدم و سخن ایشان را قطع کردم.

جناب حاج میرزا حسن فرمود: «علت اینکه من در این رابطه با شما صحبت کردم این بود که قبل از اینکه شما بیایید، من داخل حجره خوابیده بودم و در عالم رؤیا ائمه معصومین «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را دیدم که دور تا دور حجره نشسته و این آیه را تلاوت می کنند: یُخْرِجُ الْحَیَّ

ص: 140


1- . سوخته / 163.

مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ(1)

که ناگهان دیدم شما از درب حجره وارد شدید و آن بزرگواران اشاره به شما کردند و فرمودند: یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمُصَیِّبِ که شما در این وقت درب زدی و من از خواب بیدار شدم. دانستم که شما دنبال گمشده ای هستی، اما آن ولیّ کاملی که شما به دنبالش هستی در همدان است به نام آیت اللّه انصاری همدانی.

از دوستان همدانی آدرس گرفتم. ابتدا می خواستم به مشهد مقدس بروم، ولی استخاره بد آمد. وقتی برای همدان استخاره زدم این آیه شریفه درآمد: سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا...(2)

فهمیدم که بسیار خوب است، پس با چند نفر از دوستان طلبه از جمله شهید محراب آیت اللّه مدنی رهسپار همدان شدیم و از آنجا به سمت مسجد پیغمبر که ایشان نماز ظهر و عصر را در آنجا اقامه می کردند رفتیم و نماز خود را به ایشان اقتدا کردیم.

در نماز متوجه شدم که ایشان انسان عادی ای نیست و گویی مشافهتاً(3)

با خداوند تکلم می کند. بعد از نماز با ایشان به منزلش رهسپار شدیم.

ایشان وقتی حرکت می کرد گویی مظهر حب اللّه حرکت می کرد و یکپارچه آتش عشق الهی بود.

چند روزی در خدمتش بودیم که متوجه شدم ایشان دوستی دارد به نام حاج ملّا آقا جان که ده روز دیگر قرار است به همدان بیاید. دوستان من به قم مراجعت کردند، ولی من که تازه مقصود خود را یافته بودم منتظر آمدن آن مرد الهی شدم.

وقتی حاج ملّا آقا جان آمدند، در منزل آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» برای چند روزی به منبر رفتند. بعد از چند روز قرارشد آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به اتفاق حاج ملّا آقا جان به زنجان برود. من با اصرار زیاد تمنا کردم که در این سفر مرا همراه خود ببرند و به اتفاق، سه نفری به زنجان رفتیم و من و آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» که بیست سال از من بزرگ تر و مجتهد مسلم بود، یک حجره در یکی از مدارس علمیه زنجان گرفتیم و حاج ملّا آقا جان به منزلش رفتند.

ص: 141


1- . سوره روم / 19. (زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد.)
2- . سوره اسراء / 1.
3- . (به طور شفاهی و رو در رو.)

در این مدت من از انفاس گرم آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» بسیار بهره ها بردم. در یکی از روزها که من و آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» و حاج ملّا آقا جان سه نفری به سمت یکی از روستاها می رفتیم به بالای یکی از تپه ها که رسیدیم حاج ملّا آقا جان رو به آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» کردند و فرمودند:«اکنون مأموریت من با شما تمام شد. اکنون ادامه راه با خودت است» و سپس اضافه کردند که: «اکنون فرزند دو ساله ات محمد در همدان از پشت بام افتاد و در دم جان داد، ولی وظیفه تو تسلیم کامل است و اگر از این مسأله ناراحت شوی از مقامت سقوط می کنی و اکنون میل با خودت است می توانی برگردی و می توانی به سمت روستا با ما همراه باشی» که بعد از این مسافرت آیت اللّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» به همدان برگشتند.(1)،(2)

31- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از سران دراویش خدمت آقا {آیت اللّه انصاری} می رسند... و اصرار می کنند که: آقا به ایشان دستور العملی بدهند.

آقا می فرماید: «طریق، همان طریق محمد و آل محمد «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» است که در احادیث شریف ذکر شده است و من چیزی از خودم اضافه نمی کنم.»

ولی وقتی جناب درویش خیلی اصرار کردند، آقا فرمودند: «لعنت خدا بر من اگر چیزی را از خودم اضافه کنم. من فقط یک جمله می گویم که: اگر انسان خودش را اصلاح کند و غل و غش نداشته باشد و طریقه اهل بیت عصمت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» را بگیرد و در این راه به یکی از اولیاء خدا وصل بشود، زودتر به نتیجه می رسد، عمده کار دست خودت می باشد.»(3)

32- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {در کربلا} در این سال {1389 قمری} در دهه عاشورا هوا گرم بود و بعضی از نجف اشرف و بعضی از کاظمین و برخی از دوستان زوّار ایرانی روزها به خدمتشان {آقا سید هاشم حدّاد} می رسیدند.

یک روز یکی از رفقا در عالم رؤیا دیده بود: هوا به شدّت گرم است و رفقا هم کم و بیش در منزل ایشان مجتمع اند و همه تشنه بوده و از شدّت تشنگی له له می زنند. در این حال آقا سید هاشم {حدّاد} با همان پیراهن بلند عربی و سر برهنه وارد شد و یک قالب کامل یخ در زیر بغل

ص: 142


1- . برگرفته از مصاحبه های صورت گرفته با فرزندان و شاگردان آیت اللّه انصاری همدانی.
2- . در کوی بی نشان ها / 26.
3- . در کوی بی نشان ها / 67.

دارد و هی فریاد می زند: «بیایید از این یخ ها و آب های خوش گوار بنوشید!» ولی ابداً کسی گوش نداده و گویی اصلاً صدای ایشان را نمی شنود.

حضرت آقا کراراً می فرمودند: «این راه مستلزم ایثار و از خودگذشتگی است و بعضی از رفقای ما تنبل اند و حاضر برای انفاق و ایثار نیستند و لذا متوقّف می مانند.

من برای ملاقات و دیدار آنها زیاد به کاظمین می روم و شب ها و روزها می مانم، ولیکن این کافی نیست زیرا در مجالس انس و مذاکرات، پیوسته ذکر جمال می شود و وَجد و نشاطی حاصل می گردد؛ امّا همینکه بخواهم گوشی از کسی بگیرم، همه فرار می کنند و کسی باقی نمی ماند و بالأخره بدون جلال که کار تمام نمی شود و لهذا من در کار بسیاری از ایشان متحیّرم. با چه لطائفُ الحیل و چه رمزهایی - که نه کاسه بشکند و نه دست بسوزد - بعضی از اوقات، باید آنان را وادار به امری خلاف طبع و میلشان بنمایم تا فی الجمله تمکینی پیدا نمایند و راهشان استوار گردد.

آن رؤیای قالب یخ صحیح بوده است، امّا احساس تشنگی رفقا باید چشم پوشی از علاقه های دنیویه و انفاق مال و وقت و عِرْض و آبرو در راه خدا را به دنبال داشته باشد و اینها راضی نمی شوند، فلهذا با وجود تشنگی، نه آن را احساس می کنند و نه لزومِ نوشیدن آب سرد و گوارا را...»(1)

33- علّامه سید محمدحسین تهرانی: سیدی تقریباً جوان بنام... از مشهد مقدّس به عنوان سید حسنی با ادّعای مأموریت باطنی و مکاشفه ای، به عراق آمده و سکونت خود را در سامرّاء و در مدرسه مرحوم مجدّد آیت اللّه حاج میرزا محمدحسن شیرازی «قُدِّسَ سِرُّهُ» قرارمی دهد و ادّعا می کند: «من سید حسنی هستم» و باید مردم را آماده ظهور کرد که عن قریبٍ حضرت صاحب الامر «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در رأس چند ماه ظهور می فرمایند.

مردم کاظمین و نجف و بالاخصّ مقدّسین آنها از قضیه استقبال می کنند و پول هایی به دستور وی برای تجهیزات و سلاح جنگ و سایر مایحتاج از تجّار و کسبه معتبر جمع آوری می نمایند و مردم را تهییج و آماده ظهور می نمایند.

ص: 143


1- . روح مجرد / 480.

البتّه این شورش در کربلا به واسطه وجود و جلوگیری حضرت آقای حاج سید هاشم {حدّاد} کمتر بود...

و آن سید خودش می گفته است: «من در مشهد مقدّس - طبق نظر خود - شروع به ریاضات نمودم و برایم دریچه ای از غیب گشوده شده است. با ارواح تماس دارم و از ملکوت مطّلع ام؛ از آنجا به من گفته شده است که: تو سید حسنی هستی و حرکت کن برای کوفه و مردم را برای ظهور حضرت بقیة اللّه «عَجَّلَ اللّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» آماده ساز که در چند ماه دیگر در رأس فلان زمان ظهور می فرمایند.

و من با گذرنامه نیامده ام. آمدنم غیرعادی بوده است. در هنگام خروج از مرز، سه روز مرا زندان کردند و چه حالات خوشی داشتم. مرا با شاه روبرو کردند و بنا شد که با ما موافقت کند و اگر تخلّف ورزد، ما با او می جنگیم؛ و بعد از رهایی از زندان تا این جاها که آمده ام نیز به طریق غیرعادی بوده است.»

حضرت آقا حاج سید هاشم می فرمودند: «من پیش از آنکه او را ببینم دانستم که فتنه است و این مطلب واقعیتی ندارد. سیدی است که دماغش خشک شده و اخباری از ناحیه شیطان و أجانین متمرّد می دهد؛ و نفْسش هم استقبال می کند، گرچه مرد دروغ گویی نباشد.

فلهذا رفقای خود را در نجف و کربلا و کاظمین گسیل داشتم تا جلوی واقعه را بگیرند و اعلان کنند که: صحّت ندارد.» ولی خواهی نخواهی وجوهی را جمع کرده و به کسب و کار زده بودند و بعضی هم به عوض اسلحه در امور شخصی خویش مصرف نموده بودند.

مع ذلک در سفری که با رفقا برای زیارت ائمّه آن بِقاع مبارکه مشرّف بودیم، من یک ساعت تمام در اتاقی تنها با او نشستم و مطالبی ردّ و بدل شد.

حقیر به حضرت آقا عرض کردم: شما او را چگونه یافتید؟!

فرمودند: «الاغ.»

و حقیر تا آن زمان و پس از آن در حقّ کسی از حضرت آقا چنین تعبیری را نشنیده بودم. چون سید هاشم بسیار مؤدّب و در گفتار و صدق و امانت و حکایاتش خود میزانی بود که باید همه گفتارها را با آن سنجید.

ص: 144

و از این تعبیر، بنده فهمیدم که می خواهند بفرمایند: مردی است نفهم! ذهنش به واسطه واردات شیطانیه و خیالیه غیرواقع، همچون ذهن حمار است، بدون محتوای معنوی و ارزش توحیدی و ربط واقعی...

باری، حضرت آقای حدّاد تمامی مساعی جمیله(1)

خود را در اطفاء نائره،(2) إعمال فرمودند و مردم محترم کربلا و کاظمین هم که با رفقای ایشان و سوابق ایشان آشنایی داشتند گفتارشان را مورد قبول قراردادند و جلوی پیشرفت قضیه گرفته شد؛ و سید در سامرّاء تنها ماند...

حضرت آقا {سید هاشم} می فرمودند: «امان از دست این مدّعیان امام زمان و این سید حسنی ها که هرچند دوره یکبار طلوع می کنند و تا فساد و فتنه ای برپا ننمایند آرام نمی نشینند. اینها همه در اثر خودسرانه رفتار کردن و بدون استاد ماهر راه رفته و به حقیقت پیوسته، به ریاضت ها مشغول شدن و به اعمال کثیره استحبابیه و روزه های متوالی و بیداری های بی رویه شب و اجتناب از اغذیه محللّه بدون اذن و اجازه استاد پیدا می گردد.»(3)

34- علّامه سید محمدحسین تهرانی: یک روز مرحوم حاج حبیب سماوی جوانی را از سَماوه با خود آورده بود که بسیار لایق و بااستعداد بود و به واسطه ارتباط با حاج حبیب حالات عرفانی و مشاهداتی سلوکی پیدا کرده بود و حاج حبیب به او گفته بود: «دیگر از من کاری ساخته نیست و در این سفر که به کربلا مشرّف می شویم، تو را با خود به خدمت استادم {آقا سید هاشم حدّاد} می برم و از این به بعد در تحت تبعیت ایشان خواهی بود.»

روی این اساس، حاج حبیب او را با خود به کربلا آورد تا به حضور حضرت آقا برسد. آن جوان از مکاشفات قوی و حالات خود تعریف می کرد و می گفت: «مرا به مراحلی صعود می دهند که از شدّت جَلال، تحمّل آن برایم سخت است، لذا دچار ترس می شوم و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف من می گردد.»

حضرت آقا {سید هاشم} به او فرمودند: «هیچ خوف نداشته باش، هرجا می خواهند تو را ببرند، من با تو هستم!» (4)

ص: 145


1- . (تلاش های خوب.)
2- . (خاموش کردن آتش.)
3- . روح مجرد / 563.
4- . روح مجرد / 486.

35- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): برخی خدمت حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد می گفتند: «چرا بعضی مدّت های مدیدی را در راه خدا سپری می کنند و ده یا بیست سال می گذرد، ولی هیچ بهره ای از استاد نمی برند؟»

روزی حضرت آقای حدّاد این داستان و مثال را برای بنده بیان کردند که: «شخصی در زمره شاگردان یکی از اولیاء الهی درآمد و هر وقت استاد او را می دید، فقط از احوال او و پدر و مادرش پرس و جو می کرد و سخن دیگری نمی گفت؛ و سال ها به همین منوال گذشت تا روزی آن شاگرد به ستوه آمد و به استادش گفت: کلام شما با من در همین امور متعارف و احوال پرسی خلاصه می شود و ابداً درباره اسرار سلوک و علوم و معارف الهی با من سخنی نمی گویید و سؤالی نمی پرسید.

روزی استاد به او گفت: امانتی دارم و باید آن را به صاحبش برسانی و اگر آن را به صحّت به صاحبش رساندی، معلوم می شود برای سلوک و طی راه خدا قابل هستی. سپس جعبه ای مهر کرده را به او داد و آن شاگرد را به محافظت و امانتداری توصیه نمود.

شاگرد در میان راه وسوسه شد و با خود حدیث نفس کرد که چه چیزی در این جعبه است؟ شاید جواهری باشد، خوب است در آن نظری بیاندازم. بالأخره تحمّل نکرد و در جعبه را باز کرد که ناگهان موشی از آن بیرون پرید و رفت.

سرافکنده به خدمت استاد بازگشت و قبل از اینکه حرفی بزند استاد به او گفت: این طور امانتداری می کنی؟ نتوانستی موشی را حفظ کنی، آنگاه چگونه می خواهی اسرار الهی را تحمّل کرده و آنها را فاش نسازی؟»

حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد می فرمودند: «استاد به اندازه فهم و مرتبه سالک با او سخن می گوید و چون آن شاگرد قابلیتی تحصیل نکرده بود، گفتگوی استاد با او از کلام های معمولی و احوال پرسی تجاوز نمی کرد.»(1)

36- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): در سفر به شام، یک روز که در محضر ایشان {آقا سید هاشم حداد} بودیم، به یکی از تلامذه خود رو نموده و فرمودند: «دیگر شما بی نیاز از استاد بوده و از جانب ما کار تمام است، چرا که بذر

ص: 146


1- . نور مجرد، ج 1 / 600.

ولایت را در قلب شما کاشتیم! دیگر خود شما هستید که باید عمل کرده و با سعی و مجاهدت، آن را آبیاری نمایید تا رشد و نموّ نماید و به ثمر بنشیند.»

این کلام حضرت آقای حدّاد با توجّه به آنچه خوانده و شنیده بودیم که: «سالک تا انتهای سیرش به سوی خدا بی نیاز از همراهی و دستگیری استاد نمی باشد»، بسیار تازه و بدیع می نمود، فلذا حقیر بعداً خدمت مرحوم علّامه والد این واقعه را عرض کرده و از ایشان پرسیدم: چگونه بود که ایشان فرمودند: از جانب ما کار تمام است؟ پس ادامه راه بدون همراهی استاد چگونه طی می شود؟

فرمودند: «استاد و مربّی نفوس، در تربیت شاگردان به دو طریق عمل می کند؛ گاهی بذر هر سفر از أسفار أربعه را مرحله به مرحله در قلب شاگرد می کارد و گاهی بذر أسفار أربعه را یکجا در زمین استعداد و نهاد تلمیذ می نهد تا با مراقبه و سعی و اجتهاد و رعایت آداب و شرایط سلوک إلی اللَّه، آن را تربیت نماید تا شجره ولایت از کمون ذات او به فعلیت رسیده و برگ و بار دهد؛ و حضرت آقای حدّاد در تربیت این تلمیذ، طریق اخیر را اختیار نموده اند.»(1)

37- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از اهل سلوک که برای خود شاگردانی نیز داشت در دوره ای با علّامه والد بسیار مرتبط بود، ولی یکبار حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد فرمودند: «شما و شاگردانتان ارتباطتان را با ایشان کم کنید، چون ایشان سیرشان کند است و سیر شاگردان شما را هم کند می نمایند.»(2)

38- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان مرحوم حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد نقل می کردند که: «شاگرد یکی از بزرگان به مشکلی در سلوک برخورد نموده بود و آن استاد وی را به عتبات فرستاده و گفته بود: حلّ مشکلت را از ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» بگیر و برگرد؛ و نامه ای هم برای حضرت آقای حدّاد یا برخی رفقایشان داده بود که رفقای ایشان در این مدّت از او پذیرایی کنند.

آن شخص به عتبات عالیات آمد و اقامت او در غربت طول کشید ولی مشکلش کما کان لاینحلّ باقی بود.

ص: 147


1- . نور مجرد، ج 1 / 299.
2- . نور مجرد، ج 2 / 256.

یکبار مرحوم حدّاد به یکی از رفقا فرمودند: اگر فلانی شاگرد من بود، همانجا در شهر خودش مشکلش را حلّ کرده بودم.»

این مطلب به گوش آن شخص محترم رسید و ایشان پس از چندی شاگرد خود را از عتبات به ایران فراخواند.

این شخص محترم از کسانی بودند که هم مرحوم آقای حدّاد و هم مرحوم علّامه والد و هم آیت اللَّه قوچانی، از اینکه ایشان شاگرد پذیرفته ناراحت و نگران بوده و نسبت به وی اظهار شفقت می نمودند و مرحوم علّامه والد نسبت به دو نفر که اهل خلوص و ایثار بودند به بنده می فرمودند که: «امید است اینها برگردند.» یکی از آنها همین شخص محترم بود.(1)

39- آقا سید هاشم حدّاد: اشاره ای به من شده بود و من مقصود از آن را نمی دانستم تا مدت های زیادی پس از آن اشاره به صحن حرم امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» می رفتم و بعضی از افراد فاضلی را که امام جماعت بودند خدمت می کردم. برایشان سجاده نماز پهن می کردم و پس از نماز، آن را جمع کرده دستشان را می بوسیدم، اما بعد از چند سالی که از آنها طلب فیض می کردم برایم روشن می شد که آنچه از آنها می خواستم ندارند و کسی که در جستجویش بودم، نیستند. سپس به دنبال کس دیگری می رفتم، اما باز می فهمیدم که او نیز مطلوب من نیست.

سال ها به همین منوال گذشت تا آنکه به سمت آیت اللّه سیدعلی قاضی در نجف اشرف هدایت شدم که آن زمان در مدرسه هندی تدریس می کرد.

وقتی وارد مدرسه شدم، چشمم به ایشان افتاد که در طبقه دوم مدرسه و روبروی در بود. گویا که منتظرم بود. پس با لبخند به من نگاه کرد و گفت: «سید! بیا که رسیدی.»

و من بعد از اینکه فهمیدم گمشده ام را پیدا کرده ام و در کنار او و در زیر بال های گرم لطف و مودت او زندگی خواهم کرد، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنم...»(2)

40- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): به من حالتی دست داد که تصمیم گرفتم از پیروی سید هاشم حدّاد بی نیاز شوم. همین طور غرق در افکارم بودم که سید

ص: 148


1- . نور مجرد، ج 2 / 257.
2- . دلشده / 13.

هاشم مرا خطاب کرد و فرمود: «حاج محمدعلی! از آن دوری کن؛ من کوهی از آتشم و تو را می سوزانم.»

من به خودم آمدم و دریافتم که او دورکننده هوای نفس است.(1)

41- مولانا یعقوب چرخی: در بخارا بودم در خود کاهلی و تیرگی مشاهده کردم، گفتم: چند روز روزه بگیرم شاید آن تیرگی از من زائل گردد.

نیّت روزه کردم. چون خدمت استاد بهاءالدّین رسیدم دستور داد غذا آوردند. گفت: «بخور... ما تجربه کرده ایم که روزه نگرفتن اولی است از روزه به هوای نفس. عبادت و نافله سالک باید به اذن استاد کامل و فانی فی اللَّه باشد که وی از هوا خالص باشد.»

پرسیدم: اگر چنین استادی پیدا نشود چه کنند؟

فرمود: «هر عبادت که بکنید، بعد از آن استغفار کنید.»(2)

42- حاج میرزا عبداللّه شالچی: یک وقت بنده رفته بودم خدمت {استادم} آقا {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی}. ایشان آمد روبروی من نشست به طوری که زانوهای من به زانوهای ایشان چسبید و نگاه های ممتدی به من کرد.

من فهمیدم مطلب چیست، من هم شروع کردم به ایشان نگاه کردن، چون بعضی از بزرگان با نگاه کردن، معارفی را منتقل و القاء می کنند. بعد فرمودند: «پا شو برو.»(3)

43- حاج میرزا عبداللّه شالچی: روزی در درس حاج میرزا جواد آقا {ملکی تبریزی} شرکت کردم. پس از درس، آقا دستوری را به من فرمودند تا انجام دهم.

من با اینکه تصمیم به انجام آن در نیمه های شب داشتم به علت کار زیاد موفق به بیتوته و انجام دستور استاد در سحرگاه نشدم.

فردا چون به درس استاد رفتم هنگام بازگشت چون برخاستم بیایم استاد فرمود: «شما تشریف داشته باشید.»

ص: 149


1- . دلشده / 48.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 358.
3- . طبیب دل ها / 108.

آنگاه که شاگردان رفتند، فرمود: «چرا تکالیف تعیین شده را دیشب انجام ندادی؟!»

من به یکباره در حیرت شدم که من با کسی این حال را نگفتم و کسی جز خدا از این واقعه خبردار نبود. پس، از ایشان عذر تقصیر خواستم.

این بی توفیقی در شب بعد نیز رخ داد و باز استاد به من خاطرنشان کرد که دستورش را انجام نداده ام.

پس از آن با تلاش و همت دوچندان موفق به انجام دستور استاد شدم و از آن بهره مند گشتم.(1)

44- آیت اللّه میرزا علی اکبر مرندی: اولین بار که میرزا جواد آقا ملکی تبریزی خدمت ملّا حسینقلی همدانی می رسد، آن مربی بزرگ عرفان نگاهی بر او می اندازد و می فرماید: «برو برایم قلیان را چاق کن بیاور!»

میرزا جواد آقا با آن مرتبه علمی و مراتبی که برای خودش قائل بود وقتی در میان جمع زیادی از علماء و فضلاءِ نجف این دستور ملّا حسینقلی را دریافت می کند می رود و اولین قدم را در هم می شکند و مثل یک آبدارچی قلیان را آماده می سازد و خدمت استاد می آورد.(2) 28- علّامه سید محمدحسین تهرانی: {دوست معظّم جناب حجت الإسلام آقای حاج سید محمدرضا خلخالی نقل کردند:} «مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی همیشه در ایام زیارتی از نجف اشرف به کربلا مشرّف می شد. هیچگاه کسی ندید که او سوار ماشین شود، و از این سِرّ احدی مطّلع نشد، جز یک نفر از کسبه بازار ساعت که به مشهد مقدّس مشرّف شده بود و مرحوم قاضی را در مشهد دیده بود و از ایشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود و ایشان هم اصلاح کرده بودند.

چون آن مرد کاسب از مشهد مقدّس به نجف اشرف مراجعت کرد، به رفقای خود گفت: گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانی درست نمی شد و من برای مراجعت، به آقای قاضی متوسّل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانی و گذرنامه ات را بگیر!

من فردای آن روز به شهربانی مراجعه کردم. شهربانی گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود. گرفتم و به نجف برگشتم.

ص: 150


1- . طبیب دل ها / 110.
2- . طبیب دل ها / 199.

دوستان آن مرد گفتند: آقای قاضی در نجف بودند و مسافرت نکرده اند.

آن مرد خودش نزد مرحوم قاضی آمد و داستان خود را مفصّلاً برای آقای قاضی گفت و مرحوم قاضی انکار کرده و گفت: همه مردم نجف می دانند که من مسافرت نکرده ام.

آن مرد نزد فضلاءِ آن عصر نجف اشرف چون آقای حاج شیخ محمدتقی آملی و آقای حاج شیخ علی محمد بروجردی و آقای حاج سید علی خلخالی و نظائرهم آمد و داستان را گفت.

آنها به نزد مرحوم قاضی آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضی انکار کرد؛ و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضی را وادار کردند که برای آنها یک جلسه اخلاقی ترتیب داده و برای آنها درس اخلاق بگوید.»

در آن زمان، مرحوم قاضی بسیار گمنام بود و از حالات او احدی خبر نداشت، و بالأخره قول داد برای آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند. و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اوّل، همین افراد به اضافه آقای حاج سید حسن مسقطی و غیرهم در آن شرکت داشتند.

و بعداً در ردیف دوّم در زمان بعد، سری دوّم حضرت علّامه طباطبایی و آقا حاج سید احمد کشمیری و آقا میرزا ابراهیم سیستانی و اخوی علّامه آقای إلهی و غیرهم شرکت می کردند.

و در ردیف سوّم در زمان بعد، سری سوّم حضرت آقای حاج شیخ عبّاس قوچانی و آقای حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی رشتی و غیرهم از فضلاءِ نجف اشرف در آن حضور و شرکت داشتند. (1)

45- آیت اللّه عبداللّه جوادی: سیدنا الاستاذ {علّامه سید محمدحسین} طباطبایی می فرمود: «پس از ارتحال مرحوم آقای قاضی، روزی مشغول نماز بودم، امّا تحت الحنکم را [که گشودن آن مستحب است] باز نکرده بودم. ناگاه دیدم آقای قاضی تشریف آوردند و در همان حال که من به نماز ایستاده بودم، تحت الحنکم را باز کردند و رفتند!»

ما نیازمند چنین انسان صاحب نفَسی هستیم که اینگونه به شاگرد عنایت داشته باشد و از آن عالم بیاید و بر کار شاگردش نظارت کند.(2)

ص: 151


1- . مهر تابان / 371. (بخشی از این ماجرا در متن اصلی کتاب آمده و بخش دیگرش در پاورقی و ما برای یکپارچه کردن داستان، هر دو را در کنار هم آورده ایم.)
2- . ز مهر افروخته / 19.

46- حجت الاسلام سید احمد فاطمی از قول علّامه سید محمدحسین طباطبایی: «پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» رو کرده و از ایشان استمداد کردم.

در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود: شما به حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت و در همان جلسه فرمود: اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»(1)

47- علّامه سید محمدحسین تهرانی: جناب محترم آقای حاج شیخ محمدرضا مهدوی دامغانی «دَامَتْ بَرَکَاتُهُ» فرمودند: «مرحوم آقا سید أبوالحسن حافظیان از شاگردان مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ» بوده است و در اثر خبط و اشتباهی که در امری از امور نموده بود و با دستورات مرحوم شیخ درست نبود، مورد غضب شیخ واقع شد و مرحوم شیخ به او گفت: یا اجازه اِعمال تمام چیزهایی را که به تو داده ام می گیرم و یا تو را تبعید می کنم. آقای حافظیان حاضر به تبعید شد و شیخ به او فرمود: باید ده سال تمام در هندوستان بروی و اصلاً در این مدّت به مشهد نیایی و پس از آن در مدّت پانزده سال دیگر کم و بیش اگر می خواهی به مشهد بیایی و بعد از آن پانزده سال، اگر خواستی به مشهد بیایی و متوطّن گردی اشکال ندارد.»(2)

48- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس {قوچانی} می فرمودند: «داستان اساتید عرفانی مرحوم قاضی از قرار نقل خودشان بدین طریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان آقا سید حسین قاضی و او شاگرد امامقلی نخجوانی و او شاگرد آقا سید قریش قزوینی بوده است.

امامقلی نخجوانی در نخجوان در زمان شباب خود، عاشق یک پسر أرمنی می شود به طوری که این عشق، خواب و خوراک را از او می گیرد.

ص: 152


1- . ز مهر افروخته / 24.
2- . مطلع انوار، ج 1 / 163.

یک روز که در خیابان در حال فکر کردن به آن پسر بوده و سراسیمه و حیران می رفته است، کسی از پشت سر دست به شانه او می گذارد و می گوید: این راه عشق نیست. این عشق درست نیست! عشق، عشق خداست و باید عاشق او شد.

به مجرّد این کلام، عشقش به عشق خدا تبدیل شده و آن عشق گذشته به گونه ای از بین می رود که أثری از آن بجای نمی ماند.

پس از چند روز، باز آن مرد به او می رسد و امامقلی از او راه وصول و چاره می طلبد.

او می گوید: باید به مکه مکرّمه رفته و در آنجا اقامت کنی تا کارت درست گردد.

امامقلی از او دستور می گیرد و به مکه رهسپار می شود و چهار سال درنگ می کند اما به مقصودش نمی رسد.

پس از گذشت این زمان به او گفته می شود: باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علی بن موسی الرّضا «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» بروی و در آنجا به چاره ات می رسی!

امامقلی از مکه مشرّفه به صوب خراسان رهسپار و سه ماه تمام در مشهد مقدّس به توسّلات و زیارات حضرت امام رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اشتغال می ورزد اما مع ذلک فتح بابی برای وی نمی شود.

پس از گذشت سه ماه از جانب حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به او گفته می شود: باید به قزوین نزد آقا سید قریش قزوینی بروی. مطلوب تو آنجاست.

امامقلی می گوید: من تا آن لحظه أبداً نام و نشانی از آقا سید قریش نشنیده و به خاطر نداشتم، فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم.

معلوم شد از علماء معروف و سرشناس بوده و دارای درس و بحث است و در منزل او خصومات و مشکلات مردم مرتفع می گردد.

من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اتاق های متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی می نمود. من پیوسته با خود می گفتم: عجیب است که مرا بدینجا ارجاع داده اند و در قزوین هم یک نفر آقا سید قریش قزوینی بیشتر نیست! این مرد که اهل مراجعه مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا می تواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً او باید یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد.

ص: 153

بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم. در این حال آقا سید قریش از بالای اتاق به من اشاره ای نمود که بیا!

من نزد او رفتم و از اتاق های متعدّدی مرا عبور داد تا به اتاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و أحوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود: باید به اینها عمل کنی و إن شاء اللَّه مقصدت حاصل است و اضافه فرمود: باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!

من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که أمر بر آنها مشتبه شده بود. صبحگاهان، هرکدام از آنان به تعداد یک دور تسبیح، صاحب جواهر را لَعْن می کردند!

من جلوی این أمر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همه آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند؛ و من هم الحمدللّه به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود، صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است.

امامقلی در تبریز طبق فرموده آقا سید قریش به کسب مشغول می شود و در بازار دکانی می گیرد و آقا سید حسین قاضی به او متّصل می شود و به مقامات و درجات می رسد و او از فرزندش سید علی دست گیری می کند و فتح باب مرحوم قاضی به دست او بوده است.»(1)

49- علّامه سید محمدحسین تهرانی: آقا سید حسین قاضی تحصیلاتش را در سامرّاء نزد میرزای بزرگ (میرزا حسن شیرازی) فرامی گیرد و چون فارغ التّحصیل می شود و دارای مقامات علمی و فقهی می گردد، با اجازه مرحوم میرزا به تبریز مراجعت می کند و در تبریز در امور عرفانیه و راه خدا و سیر و سلوک و معرفت، از مرحوم امامقلی دستور می گیرد.

بنابراین مرحوم آقا سید حسین قاضی که جامع کمالات علمی و فقهی و عرفانی است، روزها به دکان مرحوم امامقلی می رفته و ساعتی می نشسته و کسب فیض می نموده است.

امامقلی مردی بلندقامت بوده است و پیوسته حتّی در موقع کار و خرید و فروش ساکت بوده است. او در عین وقار و سکوت، مشتریان را راه می انداخته و به حوائجشان رسیدگی می نموده است.

ص: 154


1- . مطلع انوار، ج 2 / 40.

مرحوم میرزا علی آقا قاضی در تبریز در تحت تربیت علمی و فقهی و عرفانی این پدر بزرگوار بوده و فتح باب عرفانی و کشف امور غیبیه به أمر و تحت نظر پدرش صورت گرفته است.

میرزا علی آقا در سنه 1313 قمری (یعنی در بیست و هشت سالگی) به نجف اشرف مشرّف می شود و پس از یک سال پدرش رحلت می کند و او را در وادی السّلام دفن می نمایند.(1)

50- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: شیخی روزی در جلسه شاگردان خود، جوانی را دید زرد رنگ، لاغر و ضعیفُ البنیه. علّت پرسید.

شاگردان گفتند: «این جوان هر شب یک ختم قرآن می کند.»

شیخ، جوان را طلبید و گفت: «ای عزیز من! این طرز خواندن قرآن نیست، شخص باید قرآن را با توجّه تام قرائت کند. از امشب هنگام قرآن خواندن چنین فرض کن که من حاضرم و قرآن را برای من تلاوت می کنی.»

فردا که جوان به جلسه آمد، پرسید: «قرآن را دیشب خواندی؟»

گفت: «بلی! بیش از نصف آن نتوانستم بخوانم.»

شیخ گفت: «این قِسم قرآن تلاوت کردن هم نتیجه نخواهد داشت. امشب که می خواهی شروع کنی تا آخر قرآن، فرض کن که پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» حاضرند و قرآن تو را استماع می کنند.»

فردا که جوان آمد از کیفیت تلاوت پرسید. جوان گفت: «بیش از ربع آن نتوانستم قرائت کنم.»

شیخ گفت: «این قسم قرآن خواندن نیز انسان را به جایی نمی رساند. امشب که خواستی تلاوت کنی فرض کن که جبرئیل «عَلَیْهِ السَّلَامُ» حاضر است و این آیات را برای پیغمبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نازل می کند.»

فردا از جوان سؤال کرد. جوان گفت: «بیش از یک سوره و جزئی نتوانستم قرائت کنم.»

باز شیخ گفت: «ای جوان! این قسم قرآن خواندن نتیجه ای ندارد، امشب فرض کن که خدا حاضر است و این کلماتِ خدا را برای خودِ خدا قرائت می کنی.»

فردا جوان به مجلس نیامد و تا چند روز دیگر هم نیامد. شیخ از علّت نیامدن سؤال کرد.

ص: 155


1- . مطلع انوار، ج 2 / 42.

گفتند: «مریض است و در بستر افتاده.»

شیخ به دیدن او آمده و از علّت مرض سؤال کرد.

جوان گفت: «آن شب چون چند آیه قرآن خواندم دیگر هرچه کردم نتوانستم بخوانم و تا صبح هرچه تلاش نمودم، فائده نداشت. مثل آنکه قلب من از آن شب تا به حال با فشار زیادی خرد و لِه شده است!»

جوان پس از یکی دو روز درگذشت و شیخ جنازه او را برداشته و نماز خواند و دفن نمود.

در موقع دفن وقتی که بند کفن را باز کرد تا صورت او را بر لحد بگذارد، جوان چشم های خود را باز نموده و لبخندی به شیخ زد و گفت: «أَنا حَیٌّ عِنْدَ حَیٍّ لَمْ یُحَاسِبْنِی بِشَیءٍ.»(1)

شیخ از این حالت بسیار متأثّر شده و پس از دفن، عبای خود را بر سر کشیده و به منزل آمد و یکی دو روز نگذشت که خود او هم از فکر این واقعه فوت کرد.

شاهد آنکه این جوان برای پیشرفت، بسیار قابل بود. منتهی الأمر چون شیخ مهارت نداشته است، با دستور غیرصحیح، قلب او را خرد نموده و هلاک کرد.(2)

51- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: آقا سید معصومعلی شاه شاگرد آقا سید علی رضا دکنی بود. پس از مدّتی آقا سید معصومعلی شاه از هند به ایران آمد، در حالی که یک ساتر عورت بیشتر نداشته و حاج محمدجعفر بروجردی و حاج محمدرضا تبریزی از شاگردان آقا سید علی رضا و در عین حال از مجذوبین آقا سید معصومعلی شاه بوده اند.

حاج محمدرضا و حاج محمدجعفر دو مرد بسیار بزرگ بودند ولی در عین حال مرام درویشی داشتند. حاج محمدرضا دارای مقام علمی بوده و کتاب درّ التنظیم و مفاتیح الأبواب و بسیاری از کتاب های دیگر نوشته است و در بروجرد سکونت گزید. بروجردی ها به تهمت تصوّف، تمام اموال او را غارت نموده و خود او را تنها از بروجرد بیرون کردند.

حاج محمدرضا به شهر تبریز رفت و در آنجا مورد علاقه مردم واقع شد و در پای منبرش جماعات بسیاری حاضر می شدند.

ص: 156


1- . (من زنده ام در نزد زنده ای که هیچ بازخواستی از من ننمود.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 197.

یک روز در بالای منبر که تمام مردم مستمع بودند و جلسه منظره عجیبی داشت با خود گفت: این استقبال مردم عوض آن اذیت های مردم بروجرد.

ناگهان درویشی پر و پا بسته از در وارد شد و یکسره به سوی منبر رفت و آهسته در گوش حاج محمدرضا چیزی گفت؛ و ظاهراً این بود که: بکنم آن کاری را که باید بکنم یا نه؟

حاج محمدرضا فرمود: بکن!

درویش عمامه حاج محمدرضا را به گردنش پیچیده او را از منبر پایین کشید و از مسجد بیرون برد. تلافیاً لهذا الخطور النفسانی.(1)

این درویش را آقا سید علی رضا دکنی از دکن فوراً فرستاده بود و فرموده بود: فوراً به تبریز برو که یکی از دوستان خدا نزدیک است هلاک شود. او را نجات بده! و بدین طریق حاج محمدرضا نجات پیدا کرد.(2)

52- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: شخصی به نام عبد الصمد همدانی در شرح حال خود می نویسد: «من در ایام جوانی خاطرخواه دخترعمویم شدم و هرچه از او خواستگاری کردم مرا رد کردند؛ و چون از عشق او می سوختم فکر کردم به عراق بروم تا شاید در اثر دور شدن از او آرام بگیرم، لذا عازم عراق شده، به نجف اشرف رفتم.

آن زمان صحن مقدس أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» اتاق هایی داشت که طلبه ها و اشخاص غریب در آنها ساکن می شدند. اتاقی گرفته، در آن ساکن شدم. یک شب در اتاق خود نشسته بودم که درویشی آمد و گفت: یا هو!

گفتم: بفرمایید.

درویش وارد اتاق شده، گفت: در پیشانی تو حقیقتی می بینم.

گفتم: چه می بینی؟

گفت: تو به مقامات عالی می رسی.

سپس گفت: تو عاشق دخترعمویت هستی. آنگاه نام دخترعمو و عمویم را برده، اضافه کرد: چند روز است از تبریز حرکت کرده ای، فلان شب رسیدی، بین راه با فلان و فلان برخورد

ص: 157


1- . (به تلافی این فکر نفسانی.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 299.

کردی. خلاصه تمام گذشته مرا خبر داده و گفت: دختر عمویت را که در فراقش می سوزی امر می کنم امشب نزد تو بیاید. با او حرف بزن و هر نشانه ای که خواستی از او بگیر. انگشتری را هم که خودت به او داده ای به تو می دهد تا مطمئن شوی که خود اوست، لکن حق نداری به او دست بزنی. نیم ساعت نزد تو می نشیند و می رود.

درویش این را گفت و رفت، من نیز در حالی که احتمال می دادم او از اولیاءِ خدا باشد سخت مضطرب شده، به انتظار نشستم. ساعت دوازده شب بود که دخترعمویم سراسیمه و نفس زنان وارد اتاق شد.

گفتم: کجا بودی؟!

گفت: تو مرا آوردی.

آنگاه از هرکدام از نشانه هایی که بین ما بود از عمویم، از شهر تبریز و... سؤال کردم، همه را درست جواب داد و بعد از نیم ساعت گفت: من مأمورم این انگشتر را به تو بدهم.

انگشتر را داد و خداحافظی کرد و رفت.

صبح فردا سر و کله درویش پیدا شده، گفت: هو!

بنده که با آن شواهد و قرائن به او اعتقاد پیدا کرده بودم گفتم: درویش! خوش آمدی.

او وارد اتاق شده، قضایای دیشب را با خصوصیات آن دختر و صحبت ها و سؤال و جواب ها، همه را گفت، به طوری که گویا اینجا بوده است.

گفتم: درویش! به تو ایمان آوردم.

گفت: شرط این راه تسلیم بودن است. سعی کن که مخالفت نکنی! من تو را به مقامات عالی می رسانم. دستور اول این است که از امروز وضو نگیری و با تیمم نماز بخوانی!»

دقت کنید همین یک دستور برای بطلان راه او کافی بوده است، زیرا حقایق در ضمن عمل کردن به وظایف شرعیه بدست می آید. آنها که طریقت را در عرض شریعت قرارداده و خیال کرده اند طریقت راهی است و شریعت راهی دیگر، در مسیری گام برداشته اند که دیر یا زود نشانه های بطلان راه آنان ظاهر خواهد شد.

ص: 158

«خلاصه هر روز دستور تازه ای می داد؛ امروز بدون وضو. فردا بدون تیمم. روز دیگر اگر جنب شدی غسل نباید بکنی. حرم هم حق نداری بروی. کم کم نماز هم نباید بخوانی و مواظب باش مخالفت نکنی که راه خطرناک است!

من نیز یکی دو روز غسل نکردم، حرم هم نرفتم، نماز هم نخواندم تا اینکه یک شب متوجه شدم دلم گرفته و قلبم سیاه شده است. گفتم: خدایا! دارم می میرم چه کنم؟»...

«با خود گفتم: پدر این مقام بسوزد! ما مقامات عالیه نخواستیم. لذا صبح زود برخاستم و به حمام رفته غسل کردم. سپس به حرم رفته، زیارت کردم و نماز و دعا خواندم و تصمیم گرفتم درویش را فراموش نمایم.

نیمه های شب در اتاق خود نشسته بودم که ناگهان متوجه شدم قدرت مرموزی مرا از اتاق بیرون می کشد. بی اختیار از اتاق خارج شدم. از صحن نیز بیرون آمده، به طرف وادی السلام نجف حرکت کردم! اصلاً اختیاری از خود نداشتم. وارد وادی السلام شده، از پله های سردابی که گاهی اموات را در آن می گذاشتند پایین رفتم! دیدم درویش آنجا نشسته است. مقداری استخوان جلوی خود جمع کرده، شمعی مقابل خود روشن نموده و با حال عصبانیت دارد به من فحش می دهد که: هان! چرا مخالفت کردی؟ پدرت را در می آورم! چنین و چنان می کنم! خطاب به شمع می کرد و اینها را می گفت. همینکه مرا دید گفت: آمدی؟

گفتم: بلی! آمدم.

گفت: ببین اینجا کجاست! اگر بخواهم سرت را جدا کنم. می توانم؟

من که تمام وجودم را ترس گرفته بود و به شدت می لرزیدم، گفتم: بلی! می توانی.

گفت: توبه کن و مواظب باش که دیگر مخالفت نکنی. این دفعه اگر مخالفت کنی تو را به اینجا آورده، سرت را می برم!

گفتم: چشم، هر امری کردید اجرا می کنم.

بعد گفت: خوب برو.

همینکه گفت: برو، گویا رها شدم و آن قدرت مرموزی که مرا آورده بود آزادم کرد و با اختیار خود به اتاق بازگشته، خوابیدم.

ص: 159

مجدداً صبح فردا به حمام رفته، غسل کردم. سپس به حرم رفته، ابتدا استغفار و توبه جانانه ای نمودم، آنگاه عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین! این درویش از علاقه من به دخترعمویم سوء استفاده کرده و مرا به این روز انداخته است. شما مرا از دست او نجات دهید، من دیگر دخترعمویم را نمی خواهم.

شب نیز از ترس به اتاق نرفته، در همان ایوان مبارک خوابیدم و بحمد اللّه دیگر از درویش خبری نشد.»...

البته ممکن است اولیاءِ خدا برخلاف فهم یا سلیقه افراد دستوری بدهند و یا احیاناً مانند طبیبی که بیمار خود را از خوردن یک غذای مقوی پرهیز می دهد به خاطر رعایت مصالحی یک عمل مستحب را بگویند موقتاً ترک کنید، امّا هرگز خلاف واجبات و محرمات از آنها شنیده نخواهد شد، چراکه «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَة»(1)

و این حکم برای هیچ مقامی استثنا نشده است.

امّا درباره اینکه او چگونه چنین قدرتی را از راه شیطانی بدست آورده است باید عرض کنم: از آنجا که سنت خدای متعال بر این است که هرکس عملی انجام دهد مزد او را عطا فرماید، اشیاء و موجودات را طوری خلق کرده که لازمه هر عملی اثری است. همچنانکه اگر دست ها را به هم بزنید ناگزیر صدایش بلند می شود و ارتباطی به نیت و ایمان و کفر ندارد، لذا اگر انسان خلاف نفس کرده، خود را زجر دهد، چنانچه برای خدا باشد اثر خدایی دارد و به خدا نزدیک می شود و اگر برای خدا نباشد باز هم آثاری دارد که همان اثر غیرخدایی دستمزد او محسوب می گردد. چنانکه اگر یک کافر هم درختی بکارد سبز می شود.

یک دانه گندم قابلیت آن را دارد که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه بدهد، حال اگر همین دانه با شرایط علمی در زمین صالحی کاشته شود اگرچه به دست کافری باشد، بی تردید نتیجه ای مطلوب خواهد داشت...

نفس انسان نیز اگر با شیاطین سنخیت پیدا کند آنها با او رفیق می شوند و اگر در اثر تزکیه پاک گردد، ملک با او قرین خواهد شد. این افراد در اثر ریاضت های باطل و کثیف، انسان را از مرتبه انسانیت تنزل داده، او را قرین و هم سنخ شیاطین می کنند و توسط آنان به کارهای

ص: 160


1- . کافی، ج 1 / 58. (حلال محمد، پیوسته تا قیامت حلال، و حرام او - نیز - پیوسته تا قیامت حرام است.)

غیرعادی دست می زنند، لذا انسان برای اینکه بداند در مسیر حق قرارگرفته یا نه، باید ببیند به کجا نزدیک می شود، به خدا یا به شیطان؟ هرکدام دارای آثار و علائمی است.

اولیاءِ خدا دلبرند، حیات بخش اند، در اثر معاشرت با آنها یقین انسان به خدا زیاد شده، دنیا در نظرش کوچک می گردد. اضطرابات و نگرانی هایش از بین رفته، آرامش پیدا می کند. محبت خدا و اولیاءِ او در دلش زیادتر می شود. اینک ببین آیا آثار قرب به خدا را در خود می یابی؟...

امّا اینکه واقعاً آن درویش، خود دختر را آورده یا نه، باید عرض کنم که قطعاً خود دختر نبوده است، زیرا او چنین تسلطی بر دیگری ندارد که بتواند جسمش را برداشته، در آن مدت کوتاه حاضر گرداند. البته انگشتر او را ممکن است از دستش درآورده باشد، امّا خود او را نمی تواند بیاورد. ظاهراً یکی از اجانین به شکل دختر درآمده و سؤال و جواب کرده و بازگشته است. سؤال و جواب ها نیز چون مربوط به آینده نیست جن به سادگی می تواند آنها را پاسخ دهد، همچنانکه ممکن است مربوط به عالم نفس خود درویش باشد.

کار کسانی که امروزه ادعای احضار روح می کنند نیز از همین قبیل است. حتی درباره دجال ملعون که پس از خروج، ادعای الوهیت می کند و برطبق ادعایش معجزاتی نیز می آورد و مثلاً کسی را می کشد و او را زنده می گرداند، حدیثی وارد شده که شیاطین، خود را به شکل مقتول درمی آورند، نه اینکه او قدرت زنده کردن مردگان را داشته باشد. (1)

53- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: از بعضی از رفقا شنیده بودم که: «مرحوم {شیخ محمدتقی} لاری دارای قدرت تصرف است» و بنده نیز خود شاهد بعضی از تصرفاتش بودم.

ایشان {شیخ محمدتقی لاری} شبی صحبت هایی کرد و ضمن آن فرمود: «راه معرفت مانند نردبان دارای پله های متعدد است که یک مربی انسان را از پله اول آن به پله دوم می رساند، سپس استادی دیگر که بالاتر از اوست به پله سوم و چهارم می برد؛ و همین طور انسان را سیر می دهند تا به کمال خود برسد.»

با آن زمینه و این صحبت ها به ذهنم آمد که لابد جناب انصاری {همدانی که استاد من بودند} بنده را تا اینجا رسانده و از این پس باید از جناب لاری «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» تبعیت کنم...

ص: 161


1- . سفینةالصادقین / 149.

به هرحال، آن شب از جلسه بیرون آمدم در حالی که از خدا درخواست می کردم وظیفه ام را روشن فرماید؛ و عرض می کردم: خدایا! من حق را می خواهم. برای من نه آقای انصاری موضوعیت دارد و نه آقای لاری. نظر تو هرجا باشد من همانجا خواهم رفت. مرا با وظیفه ام آشنا فرما.

همان شب وقتی برای نماز برخاستم همچنان در حال تردید بودم که از کدامیک تبعیت کنم؟ از مرحوم انصاری یا از مرحوم لاری؟

در رکعت وتر در حال قیام و احتمالاً در قنوت بودم که دیدم کأنّ حضرت صاحب الأمر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» حاضرند و حالی دارم که گویا غیر از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» هیچ چیز در وجودم نیست و می فرمایند: «تو هیچ کس را احتیاج نداری، نه آن را و نه این را! ما خودمان هستیم و تو را تربیت می کنیم.»

با ظهور این معنا عظمت تمام افراد به جز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» از ذهن و دلم بیرون رفت و به کلی از جناب انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» بریده شدم. البته نه اینکه در حقانیت ایشان تردیدی پیدا کنم، بلکه در واقع مقام بالاتری را درک کردم که دیگر نمی توانستم به ایشان قانع باشم.

این قضیه را چند سال بعد در ایران خدمت استاد {انصاری همدانی} نقل کردم.

ایشان فرمود: «درست است. فیض امام «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» بوده است.»

با اینکه این تأیید از طرف آن مرد روحانی مستلزم امضاءِ استقلال بنده بود، ولی آن بزرگوار از بیان حق دریغ نفرمود؛ و این یکی از نشانه های مردان خداست...

{به آقا سید جمال الدین گلپایگانی} عرض کردم: من سابقاً با آقای انصاری {همدانی} بودم و از ایشان تبعیت می کردم، ولی مدتی است که از ایشان قطع شده ام. اکنون اینجا در جلسات بعضی از رفقا شرکت می کنم و بعضی از آنان معتقدند که انسان باید کسی را داشته باشد و تسلیم او باشد و الاّ به جایی نمی رسد. در اثر این صحبت ها در من اضطراب پیدا شده و بسیار ناراحت هستم.

ایشان فرمود: «بلی، اینکه می گویند: انسان باید کسی را داشته باشد حرف درستی است، امّا نه برای شما، بلکه برای کسانی که می خواهند ریاضت بکشند و اهل کشف و مکاشفه اند. آنها

ص: 162

باید استادی داشته باشند که به او مراجعه کنند تا آنها را راهنمایی کند و مثلاً مکاشفات رحمانی را از کشف شیطانی تمیز دهد.»

سپس فرمود: «امروز برای شما بر روی زمین نه انصاری لازم است و نه من. به امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» متوسل باشید. ایشان با شما هستند و خودشان شما را تربیت می کنند.»(1)

54- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از ویژگی های ایشان {آقای انصاری همدانی به عنوان استاد عرفانی من} که در واقع خصوصیت همه بندگان مقرب خداست این بود که هرگاه ما خود در مراقبه کوتاهی می کردیم و تاریک می شدیم ایشان را یک شخص عادی می دیدیم و وقتی به درگاه خدا تضرع می کردیم و صفای ما بیشتر می شد ایشان را بنده مقرب خدا می یافتیم. در واقع ایشان برای ما به مثابهِ آینه ای بود که حالات ما در آن انعکاس می یافت.(2)

55- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: منشأ اکثر این ادعاها {ارتباط با امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»} و سر و صداها که این همه در بوق و کرنا می کنند تخیلی بیش نیست. کسانی که خیال و نفسشان قوی تر است روی دیگران اثر می گذارند؛ و چون مردم نوعاً در عالم خیال هستند از آنها متأثر شده و موجب به وجود آمدن این دکان و دستگاه های پرطمطراق و بی محتوا می شوند...

مقام امام زمان «صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بالاتر از این حرف هاست که ما خیال می کنیم. اگر کسی اندک معرفتی داشته باشد به خوبی می فهمد که مطلب به این سادگی نیست که هرکس ادعای تشرف کرد تشرفش صحیح باشد...

طلب بسیاری از کسانی که خواستار تشرف هستند بی محتوا و خیالی است، لذا هنگامی که این طلب ها قوی شد، خود خیال برای آنها صورتی ممثل می کند و به همان قانع می شوند، در حالی که این مکاشفات ساخته و پرداخته خیال و نفس خودشان می باشد و ارتباطی با واقع ندارد.

بنابراین، اگر اینگونه امور برای کسی پیش بیاید لازم است آن را بر شخص خبیری که اهل تشخیص باشد عرضه کند تا چنانچه حقیقتی درکار نبوده و ساخته و پرداخته تخیلات خود اوست به او بفهماند تا به اشتباه نیفتد.

ص: 163


1- . سفینةالصادقین / 239.
2- . سفینةالصادقین / 294.

کسانی که تحت تربیت استادی حاذق قرارگرفته و با اذن او برای تشرف مشغول توسل می شوند خود به خود از این خطرات مصون و از گرفتار شدن به بسیاری از این تخیلات و واهمه ها محفوظ می مانند.

سبب آنکه بزرگان پیوسته اشتباهات و خطرات فراوان این راه را گوشزد می کنند نیز در واقع تذکر و تاکید بر همین امر مهم است؛ چه آنان مکرر دیده و می بینند که چگونه برخی به واسطه نداشتن استاد، تخیلی را حقیقت و یا باطلی را حق می پندارند. چنانکه در این زمینه قضایای زیادی نقل شده و برخی از آنها واقعاً تعجب آور است. حتی گاهی شیاطین به صورت ملک برای افرادی ظاهر شده و با دستورات خود، بسا موجب هلاکت آنها شده اند.

آقای انصاری {همدانی} «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمود: «پیش از آنکه کار علی محمد باب به انحراف کشیده شود شبی شیطان بر یکی از طلاب سالک و باتقوا در حالی که مشغول ذکر بوده، ظاهر می شود و خود را ملکی معرفی می کند و می گوید: من مأمورم تو را ارشاد کنم.

سپس تا دو سال وی را به دستورات اخلاقی و کارهای نیک کمک و راهنمایی می نماید. مثلاً هنگام سحر او را برای نماز شب بیدار می کند، یا به او می گوید: برخیز برای فلان مؤمن که گرفتار است دعا کن، یا اینکه او را در اول وقت متذکر نماز می نماید و... و در خلال آن مدت حتی به مکروهی نیز امر نمی کند تا آن طلبه کاملاً یقین کند که او ملک است و بتواند وی را برای امر مهمی که در نظر دارد برگزیند.

پس از دو سال یک شب در حالی که شمشیری در دست داشت نزد وی آمده، او را از خواب بیدار می کند و می گوید: برخیز که از طرف خداوند دستور آمده که همین الآن گردن فلان عالم (یکی از علماءِ پرهیزگار و باحقیقت) را بزنی.

اینک بسیار روشن است در نظر کسی که دو سال به گمان خود توسط ملکی به کارهای خوب ارشاد شده است، احتمال اینکه دستوردهنده شیطان باشد بسیار بعید خواهد بود، لذا به منزل آن عالم رفته، وی را از خواب بیدار می کند، امّا همینکه چشمش به او می افتد مردد شده، با خود می گوید: به چه مجوزی این عالم را به قتل برسانم؟ فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی چه جوابی خواهم داشت؟

ص: 164

آنگاه از اینکه آن عالم را بی جهت از خواب بیدار نموده عذرخواهی می کند و بدون هیچ اقدامی برمی گردد.»

ایشان می فرمود: «در اینجا تنها چیزی که باعث حفظ آن طلبه گردید تقوای او بوده است. اگر انسان ملکه تقوا داشته باشد گرچه ندانسته در مهلکه ای گرفتار شود چه بسا همان تقوا او را از انحراف نگاه دارد.»

البته به نظر حقیر علاوه بر تقوا، خود ملاقات با آن عالم ربانی نیز از اسباب حفظ او گردیده است، زیرا همینکه با او برخورد نموده، نورانیت آن مرد خدا، قوای شیطانی را ضعیف و قوای عقلانی را بیدار و او را از تصمیمی که داشته، منصرف ساخته است.

اینکه در حدیث وارد شده «النَّظَرَ إِلَی وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ»(1) به جهت این است که عالم دائماً قلبش متوجه خداست و هرگاه انسان با او برخورد کند از نورش بهره مند شده و متذکر می گردد و این باعث تقرب او می شود. بنابراین علت نجات آن طلبه علاوه بر تقوا، نور خود آن عالم نیز بوده است؛ و این معنا دقیق تر و مؤثرتر از ملکه تقوا می باشد.

آقای انصاری در ادامه می فرمودند: «همینکه به خانه بازمی گردد شیطان که همچنان خود را ملک وانمود می کرد آمده و با ناراحتی می گوید: چرا امر خدا را به تأخیر انداختی؟ به چه جرأتی نافرمانی کردی؟ برخیز و فوراً فرمان الهی را اطاعت کن!

مجدداً حرکت می کند، امّا اینبار تا نزدیک خانه که می آید با خود می گوید: به چه جهت در خانه این عالم را بزنم و او را از خواب بیدار کنم؟ خود این کار نیز گناه است! و از همانجا برمی گردد...

اینبار نیز شیطان با عصبانیت آمده، می گوید: عجب بنده جسوری هستی؟ به چه جرأتی نافرمانی خدا می کنی؟ سپس او را تهدید بیشتری می کند که اگر فرمان نبری چنین و چنان خواهد شد.

و این خود دلیل واضحی است که او شیطان بوده، زیرا ملک هیچگاه عصبانی نمی شود. امّا این دفعه که به جهت نافرمانی از شیطان زودتر متنبه گشته است، حتی پا از خانه خود بیرون نمی گذارد و با خود می گوید: اگر فردای قیامت خداوند از من سؤال کند که این قدم ها را به چه قصدی برداشتی چه جوابی خواهم داشت؟ و از همانجا منصرف می گردد.

ص: 165


1- . من لا یحضره الفقیه، ج 2 / 205. (نگاه به صورت عالم عبادت است.)

همینکه می نشیند شیطان با عصبانیت عجیبی در حالی که چشم هایش قرمز شده، می آید و می گوید: تف به رویت، تو قابل نیستی! می روم و علی محمد را هدایت می کنم. بعد از آن مستقیماً به سراغ وی رفته و در نهایت مرام باطلی را بنیان می گذارد و عده ای را گمراه می سازد که فتنه اش هنوز هم باقی است.»

این داستان را مرحوم نهاوندی در کتاب «العبقری الحسان» نقل کرده اند که در بعضی از مطالب با نقل مرحوم آقای انصاری متفاوت است، ولی در اصل اینکه شیطان برای گمراهی آن شخص خود را به عنوان ملک معرفی کرده با آن یکسان است.(1)

56- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از طلاب متدین که اندکی ناتوانی جسمی داشت و... با حقیر آشنا شده، ارادتی پیدا نمود.

او گاهی درباره مسائل معنوی سؤالاتی می کرد و بنده جواب هایی به او می دادم، ولی چون احساس می کردم استعداد و ظرفیت لازم را ندارد احتیاط کرده، توجهی به او نداشتم و او را به عالم خود راه نمی دادم.

تا اینکه در سفری که به همدان رفتم آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» را از وضعیت او مطلع ساختم.

ایشان فرمود: «چون خداوند متعال به اینگونه افراد به خاطر نقص عضوشان رأفت و توجه خاصی دارد شما از او دستگیری نمایید.»

از آن پس بنا به فرموده ایشان بیشتر به او توجه می کردم. او نیز نسبت به ما گرم شد، ولی گاهی به برخی از مطالبی که می گفتم اشکال می کرد و پس از آنکه جواب او را می دادم اشکال دیگری مطرح می نمود و بیش از آنکه در مقام فهم مطلب و استفاده باشد درصدد طرح اشکال بود.

بنده دیدم چنین کسی نمی تواند به خوبی بهره معنوی ببرد؛ از اینرو به او گفتم: اینجا کلاس درس نیست که بخواهم افکار و گفته های این و آن را نقل کرده و برای هر مطلبی جداگانه دلیل و برهان اقامه کنم، بلکه غرض از این جلسات، موعظه و تنبه و بدست آوردن بهره معنوی است، لذا اگر در مقام مباحثه و اشکال کردن باشی نمی توانی بهره ای ببری.

ص: 166


1- . سفینةالصادقین / 533.

مدتی که گذشت روزی گفت: «بنده تا وقتی حضور شما هستم مطالبی را که می گویید درست و حق می بینم و به آن اطمینان پیدا می کنم، امّا از نزد شما که می روم گویا کسی از درون به من می گوید: تو نیز خودت باسواد هستی و فهم داری و بلافاصله در ذهنم اشکال هایی پدید می آید و در گفته های شما تردید پیدا می کنم.»

البته در اینکه انسان گاهی در حال اطمینان و یقین قرارمی گیرد و در بعضی حالات شک و تردید برای او رخ می دهد عللی نهفته است که آشنایی و تأمل در آن بسیار نافع است، لکن فعلاً مجال شرح و بسط آن نیست، ولی در مورد او دیدم مشکل اصلی اش این است که نسبت به حقیر اطمینان پیدا نکرده و معلوم است که هرکس اعتقاد و اعتماد نداشته باشد نمی تواند استفاده ببرد، لذا به او گفتم: اگر از ناحیه امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مطلبی درباره حقیر برای شما روشن شود آیا تردید شما برطرف می شود؟

گفت: «بلی!»

دستور العملی به وی داده و گفتم: این عمل را انجام بده تا در خواب یا بیداری خدمت آن حضرت مشرف شوی و تکلیف خود را از ایشان بپرسی. آنگاه اگر حضرت فرمودند:« گفته های این سید را بپذیر» دیگر تسلیم باش و شکی به خود راه نده و اگر فرمودند: «دور او را خط بکش» مرا مطلع کن تا بنده نیز برای خود فکری بکنم.

گفت: «من تاکنون این دستور العمل را چندبار انجام داده و نتیجه ای نگرفته ام.»

گفتم: این حواله است، آن را انجام بده همین امشب نتیجه خواهی گرفت...

نیمه های شب از خواب بیدار شدم. در همان موقع حس کردم برای او دری باز شده است. البته آنچه می فهمیدم قابل شرح و بیان نیست، ولی آن مقدار که می توان گفت این است که: می دیدم او با من است؛ و این وضعیت تا صبح ادامه داشت.

صبح به مدرسه فیضیه رفتم تا ببینم چه خبری می آورد. طولی نکشید وارد مدرسه شد...

گفتم: ...بگو ببینم چه دیده ای؟

گفت: «آنچه را دستور داده بودید انجام دادم. نیمه های شب از خواب بیدار شدم و از اینکه دری برایم باز نشده، دلم شکست. با خود گفتم: امشب هم که به دستور این آقا عمل کردم خبری نشد. در همان حال بیداری ناگهان دیدم گویا مرا به جایی می برند. به سرعت سیر

ص: 167

می کردم، به طوری که می دیدم شهرها یکی پس از دیگری از زیر پایم می گذرند. سپس از باغ هایی گذشته، وارد یک ساختمان شدم. آنگاه به اتاقی مملو از نور وارد شده و متوجه شدم امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» در آنجا مشغول کتابت می باشند. وقتی به خدمتشان مشرف شدم در حالی که چندان اعتنایی به من نداشتند سه مرتبه فرمودند: تو حرف ایشان را بشنو. من هم تعظیم کرده و عقب عقب بیرون آمدم. در این وقت به حال خود بازگشتم.»

پرسیدم: اکنون امر برایت روشن شد؟

گفت: «بلی!»

گفتم: از این پس اگر بخواهی استفاده معنوی ببری باید حرف بشنوی و در مقام اشکال کردن نباشی.

بعد از آن، بین ما و او ربط خاصی ایجاد شد و تا یک سال ادامه داشت و حالات خوبی نیز پیدا کرد، ولی از آنجا که استعداد لازم را دارا نبود، همینکه ظرف وجودش پرشد گاهی از حال طبیعی خارج شده، نمی توانست خود را کنترل کند، لذا توجه خاص خود را از او برداشتم. او هم به حال اول خویش بازگشت.

مخفی نماند که او آنطور که می بایست پذیرش نداشت و گاهی مخالفت هایی می کرد و از پیش خود به دستور العمل هایی که باید با اجازه انجام می گرفت یا احیاناً برای روحیه او مناسب نبود مشغول می شد و همین امر باعث مشکلاتی برای خودش و زحمت هایی برای ما می گردید.

البته اگر غرض انسان از انجام عمل یا عبادتی فقط تقرب الی اللّه بوده، قصد خاصی نداشته باشد و آن عمل نیز همراه با اقبال و رغبت نفس باشد، انجام آن بلامانع است، امّا کسی که تحت تربیت استادی قرارگرفته، خصوصاً اگر بخواهد عملی را به قصد خاصی یا به کیفیت مخصوصی انجام دهد باید زیر نظر او به این کار بپردازد تا از خطراتی که ممکن است در اثر انجام برخی اعمال و عبادات متوجه او گردد در امان باشد، زیرا چه بسا اعمال مستحبی که برای بعضی افراد نتیجه بخش نبوده، احیاناً در بعضی حالات مضر نیز باشد.

روزی او خود نقل کرد: «من بدون اطلاع شما یک اربعین زیارت عاشورا مشغول شدم؛ و بعد از آن حالاتی پیدا کرده و به این فکر افتادم که از کجا معلوم است آسید حسین به مقاماتی که من نائل شده ام رسیده باشد! همینکه این خیال در من پیدا شد اجانین بر سرم ریخته، مرا

ص: 168

کتک زدند و دیگر نفهمیدم چه شد، جز آنکه وقتی به هوش آمدم خود را در بیمارستان بستری دیدم.»(1)

57- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از افرادی که با حقیر آشنایی پیدا کرد مرحوم شهید حجت الاسلام سید فخر الدین رحیمی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بود. وی که بنا به اظهار خودش از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» بود علاقه مند شد در جلسات ما شرکت کند. روزی برای این امر از من اجازه گرفت.

بنده به خاطر رعایت مصلحت او گفتم: مناسب است از استاد خود جناب علامه اجازه بگیری.

آقای رحیمی گفت: «ایشان شما را نمی شناسد، چگونه اجازه بدهند؟»

گفتم: شما اجازه ات را بگیر، چنانچه ایشان بخواهند من می توانم از طریق معنا خود را به ایشان معرفی نمایم.

مدتی گذشت، یک روز در حیاط منزل کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم که احساس کردم جناب علامه دنبال من می گردند و می خواهند مرا بشناسند. در همان وقت من هم به ایشان توجهی کردم تا با من آشنا شوند.

بعد از آن که آقای رحیمی به جلسه ما آمد، گفت: «بنابر گفته شما از علامه کسب تکلیف کردم. ایشان پرسیدند: آن آقا با ما رفت و آمد دارد؟

گفتم: نه!

پرسیدند: سن ایشان چقدر است؟

گفتم: حدود پنجاه سال.

فرمودند: در جلساتشان در چه زمینه ای صحبت می کنند؟

گفتم: بیشتر به توحید دعوت کرده و درباره معرفت خداوند صحبت می کنند.

با این کلام، ایشان سر خود را به زیر انداختند و مدتی سکوت نموده، در خود فرورفتند. پس از اندکی سر بلند کرده، فرمودند: آری، بروید. لازم است که بروید، بلکه الزم است. شاید من هم به واسطه شما بتوانم به آنجا راه پیدا کنم.»

ص: 169


1- . سفینةالصادقین / 585.

البته این نحوه آشنایی در نوع خود استثنایی بود و برای عموم افراد به ندرت پیش می آید، ولی در عین حال او به لوازم این آشنایی چندان پایبند نگردیده، بیشتر با فکر و نظر خود حرکت می کرد.

مثلاً روزی برای رفتن به شیراز و دیدن مرحوم آقای {شیخ حسنعلی} نجابت از من اجازه گرفت. بنده بنا به دلایلی این امر را صلاح ندانستم. با این حال او به شیراز رفت.

آقای نجابت که هنگام ملاقات با او متوجه این مطلب می شود می پرسد: «چرا بدون آسید حسین آمدی؟» و منظورش این بوده که چرا بدون ربط با ایشان آمده ای؟

او مقصود آقای نجابت را متوجه نشده، در جواب می گوید: «ایشان کار داشتند و نتوانستند بیایند!» سپس در خلال گفتگو خوابی را نقل کرده و می گوید: «دیدم برادرم با من دعوا می کند که چرا به شیراز آمدی.»

آقای نجابت می گوید: «منظور از برادرت، آسید حسین است که بدون اذن ایشان آمده ای.»(1)

58- شیخ محمد بهاری همدانی: روزی در صفّه(2)

حجره برای طبخ ناهار برنج پاک می کردم. در بین، متذکر واحدیت باری تعالی شدم. ناگهان استاد (ملّا حسینقلی همدانی) برای من وحدت عددی را توضیح داد.

از استاد پرسیدم که: چگونه بر اسرار من آگاه شدید؟

فرمود: «خداوند، قلب مؤمن را آینه جهان نما قرارداده. اکنون نیاز تو در قلب من منعکس شده است.»(3)

59- آخوند ملّا علی معصومی همدانی از قول یکی از شاگردان {شیخ محمد} بهاری: «ما نزد بهاری اخلاق می خواندیم، پس از چند جلسه، یک روز به محل درس مراجعه کردیم. ایشان فرمود: دیگر درس نیست!

عرض کردیم: چرا؟

ص: 170


1- . سفینةالصادقین / 705.
2- . (صحن.)
3- . میل معشوقان / 21.

فرمود: آیا در طی این مدت تغییر حال در خود مشاهده کرده اید؟ اگر نکرده اید، طبیب را عوض کنید.»(1)

60- استاد عبدالقائم شوشتری: در سفری که به سوریه به عنوان روحانی کاروان برای زیارت حضرت بی بی زینب کبری و بی بی حضرت رقیه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» مشرف شده بودم، روزی را در آن هوای گرم قراردادم که به زیارت حضرت مقداد بروم. وقتی کنار قبر ایشان رسیدم، جناب مقداد فرمودند: «فلانی! تا کی می خواهی به زیارت مقدادهای رفته بیایی، برو به سراغ مقدادهای زنده.»(2)

61- استاد عبدالقائم شوشتری: در یک روز جمعه به جمکران مشرف شده بودم. نماز امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» را داخل مسجد خواندم، سپس در صحن مسجد، در نقطه خلوت، نماز استغاثه را با دعای «سلام اللّه الکامل...» زیر آسمان خواندم و آنگاه به شهر قم مراجعت نموده و بعد از نماز ظهر و عصر و صرف نهار خوابیدم.

در خواب، حضرت مهدی «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ»

با چهار نفر سید معظّم که در دو طرف ایشان راه می رفتند را دیدم. آنها داشتند از روی پل آهنچی، واقع در کنار حرم مطهر حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» عبور می کردند.

یکی از آن چهار نفر را شناختم. ایشان مرحوم آیت اللّه سید محمود مجتهد سیستانی بودند که برادر محترم مرجع عالیقدر، آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی (مقیم نجف اشرف) می باشند، من هم با فاصله بیست متر پشت سر ایشان می رفتم.

ناگهان حضرت برگشتند.

وقتی چشمم به جمال زیبای ایشان افتاد، با خودم گفتم: چقدر جذاب و بی نظیرند.

حضرت به طرف بنده آمدند، من هم خودم را به طرف ایشان رساندم. وقتی به محضرشان شرفیاب شدم با دست راست، با نوک انگشت مبارکشان روی قلبم زدند و فرمودند:«ما را یاد کردی، ما هم تو را یاد کردیم.» همچنین به اینجانب استاد معرفی نمودند.(3)

ص: 171


1- . میل معشوقان / 24.
2- . خرمن معرفت / 146.
3- . غم عشق / 86.

62- آقا شیخ عباس قوچانی: بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بین دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدرم به نجف می رسید، در مدت دو سال گذشته، یک فلس آنهم از ایران نیامد. آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تنها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت اللّه العظمی سید أبوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولاً به مردم و به ویژه طلاب به طور نسیه جنس می دادند و حتی به مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارند.

ما هر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردیم و یکی از زمین های خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختیم. در این دو سال، خوراک ما در شبانه روز سه عدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است. همه اینها، نه به خاطر قدرت روحی ما بود، بلکه حکایت از قدرت روحی {استادمان میرزا علی آقا} قاضی می کرد که چنان ما را تحت تأثیر قرارداده بود که به اینگونه مسائل فکر نمی کردیم.(1)

ص: 172


1- . دریای عرفان / 77.

استعدادها (ظرفیت ها، قابلیت ها، عین ثابت ها)

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): سالک ناسک و متّقی مخلص مرحوم آقای غلامحسین همایونی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» از تلامذه قدیمی و باسابقه مرحوم حضرت آیت اللَّه انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّرِیفُ» و مورد عنایت ایشان بودند. علّامه والد می فرمودند که: «حضرت آقای انصاری می فرمودند: آقای همایونی در میان رفقای همدان در اخلاص نظیر ندارد.» و حقّاً اخلاص و بی هوایی ایشان در قول و فعلشان کاملاً مشهود بود.

حضرت آقای انصاری {همدانی} و علّامه والد می فرموده اند که: «آقای همایونی در حدّ خود به کمال رسیده است.» کنایه از اینکه با مداومت بر مراقبه در رفتار و نیت، آنچه را در ظرفشان می گنجیده تحصیل نموده و به آنچه باید می رسیده اند، رسیده اند.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: عرفای عالی قدری که به مقام فناء فی اللّه رسیده اند، پس از این مقام در مقام بقاءِ باللّه، تابع ظروف و اعیان ثابته خود می باشند؛ بعضی از آنها بسیار نورانی و وسیع اند و بعضی دیگر در مراحل و درجات مختلف، هریک دارای نوری مخصوص به خود و احاطه ای مختصّ به خویشتن می باشند و بعضی از آنها نور و سعه وجودی شان اندک است.(2)

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پدرم} نسبت به حضرت علّامه {سید محمدحسین} طباطبایی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» احترام بسیاری قائل بوده و محبّت شدیدی داشتند و ایشان را مردی بسیار بزرگ و زحمت کشیده و ریاضت دیده می دانستند و برای ایشان در امور عرفانی، مقامی بسیار عالی و راقی معتقد بودند و از بیاناتشان چنین استفاده می شد که: مقام فناء برای آن بزرگوار در پایان عمر حاصل شده و با آن حال از دار فانی رحلت نمودند.

ص: 173


1- . نور مجرد، ج 2 / 139.
2- . روح مجرد / 352.

در محضر پرنور این مفسّر عظیم الشأن، عارف و حکیم الهی بود که اوّلین بارقه های محبّت و جذبات الهی بر دل ایشان نشست و نفحات مبشّره عالم قدس بر قلب و روحشان به وزش درآمد و علّامه والد را به سوی منبع حقیقت و نور سوق داد.

درباره مرحوم آیت اللَّه حاج سید جمال الدین گلپایگانی می فرمودند: «ایشان از اولیاء خدا و بسیار دلسوخته و رنج دیده و زحمت کشیده و در ریاضت به سربرده و اهل عبادت و دعا و عرفان بودند»، ولی عنوان کامل را درباره ایشان بکار نمی بردند.

حضرت والد چون به نجف اشرف مهاجرت می کنند به اشاره و دلالت مرحوم علّامه طباطبایی خدمت مرحوم آیت اللَّه گلپایگانی رفته تا تحت تربیت ایشان قرارگیرند ولی ایشان قبول نکرده و مطلبی فرموده بودند که محصّلش این بود: «من در زمان جوانی به برخی افراد به عنوان شاگرد ذکر دادم، ولی دو نفر از ایشان از تعادل در سیر خارج شده و اوهام غلط و مکاشفات باطله برای آنان دست داد و من هرچه سعی کردم آنها را اصلاح کنم و از آن وادی مخوفی که در آن گرفتار شده اند نجات دهم، مثمر ثمر نشد. از آن زمان با حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَاالسَّلَامُ» عهد کردم که دیگر به کسی ذکر ندهم، ولی اگر خواستید می توانیم با هم مرافقت نموده و مجالس انسی داشته باشیم.»(1)

علی أی حالٍ از آن پس مجالس فراوانی را در محضرشان داشته اند، می فرمودند: مکرّر خدمت ایشان می رسیدم و ایشان مطالب توحیدی بسیار عالی و بلندی می فرمودند و مقید بودند کسی از این مطالب مطّلع نگردد.

ص: 174


1- . آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد جریان این دو شاگرد را در جُنگ خطّی، ج 15، ص 78 تا ص 83 به تفصیل آورده اند و با توجّه به تاریخ این حادثه مشخّص می شود که این جریانات حدوداً مربوط به 45 سالگی مرحوم آیت اللَّه آقا سیدجمال بوده است، چون ایشان در سال 1295 متولّد و در سنّ 82 سالگی به جوار رحمت حقّ شتافتند (نقباءالبشر، ج 1، ص 309) و این حوادث مربوط به حدود سال 1340 می باشد. مرحوم آقا سیدجمال از مقاماتی بسیار والا برخوردار بوده اند، ولی در آن زمان به این معنی وقوف کامل نداشته اند که دستگیری و ارشاد نفوس، حدّاقلّ مشروط به حصول فناء فی اللَّه و اتمام سفر اوّل یا مأذون بودن از انسانی کامل است و به همین جهت در اثر اصرار برخی از شاگردان، دستورات سنگینی داده بودند که آنها قابلیت و تحمّل آن را نداشته اند و این باعث شده بود که نفْس آن دو شاگرد، عقب زده و از راه خدا منحرف شوند.

حضرت والد در همان اوان تشرّف به نجف به سفارش مرحوم علّامه طباطبایی از محضر آیت اللَّه حاج شیخ عبّاس قوچانی استفاده نموده بودند و می فرمودند: «ایشان خیلی بی هوی و زحمت کشیده و اهل عبادت بودند، ولی در آن زمان هنوز باب توحید برایشان مفتوح نگردیده بود و البتّه مرحوم قاضی به ایشان فرموده بودند: در اواخر عمر در شرائطی که از اهل و عیال خود جدا گردیده و در غربت بسرمی برید، برای شما فتح باب می شود.»

در ماه های آخر عمر شریفشان نامه ای برای علّامه والد نگاشته و در ضمن آن به این مسأله اشاره نموده بودند.

علّامه والد پس از وصول این نامه، در جلسه ای در جمع شاگردان خود فرمودند: «مرحوم قاضی به آیت اللَّه قوچانی فرموده بودند که: در اواخر عمر در حالی که از خانواده و نزدیکان جدا شده و تنها می باشند به وصال می رسند و مقصودشان حاصل می گردد و خانواده ایشان مدّتی است که به ایران آمده اند، ولی ایشان به جهت این وعده مرحوم قاضی در نجف مانده اند و اخیراً نامه ای نگاشته و فرموده اند که: طلائع و مقدّمات وعده مرحوم قاضی پدیدار شده است.

إن شاء اللَّه رفقا همّت نموده و برای ایشان دعا کنند تا کارشان تمام شود.»

و مدّتی کوتاه پس از این واقعه، آن مرحوم به دیار باقی شتافتند.

از مرحوم حضرت آیت اللَّه شیخ عبّاس تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز استفاده کرده بودند ولی شاگردشان نبودند و از ایشان تجلیل کرده و می فرمودند: «ایشان خیلی سوخته بود و گمشده داشت.»

در میان اساتیدشان از مرحوم حضرت آیت اللَّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و مرحوم حضرت آقای حاج سید هاشم موسوی حدّاد «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» بیشتر و به گونه ای دیگر تجلیل و تکریم نموده و درباره ایشان عنوان ولیّ کامل را بکار می بردند، گرچه مسلّماً حضرت آقای حدّاد را اقوای از دیگران دانسته و تعابیرشان نسبت به ایشان بسیار بلندتر بود.(1)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: برخی از اولیاءِ خدا مانند یک ماشین کوچکند و برخی مانند اتوبوس و برخی همچون یک قطار؛ یعنی همان طور که سرعت سیرها متفاوت است و نیز برخی زودتر از دیگران راه را آغاز می نمایند، سعه و ظرفیت ها نیز متفاوت است. حتّی برخی

ص: 175


1- . نور مجرد، ج 1 / 231.

ممکن است به مقصد نیز برسند، ولی ظرف وجودشان همان ماشین کوچکی باشد که از آغاز بوده است و برخی ممکن است در میان راه باشند ولی سعه ایشان همچون اتوبوس یا قطار باشد که بعد از کمال می توانند عدّه زیادی را در خود جای داده و به سوی خداوند سوق دهند.(1)

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: هیچ کس در عالم محروم نیست چه هرکس به قدر قابلیتش دارد.(2)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: هر یک از ما شأنی و جدولی از دریای بی کران حقیقت دار هستی می باشیم و از این جدول با او در ارتباطیم... و از این کانال او را خطاب می کنیم.

غرضم از این نکته این است که: هرچه عائد ما می شود از کانال وجود خودمان است. این خیال رهزن ما نشود که از خارج ما چیزی عائد ما می گردد.(3)

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: وارداتی از قبیل تمثلات و مکاشفات و دیگر القائات سبّوحی که در حال مراقبت و توجّه مثلاً پیش می آید، بدین معنی نیست که برای هر سالک یکسان روی آورد، زیراکه هر شخص، جدولی خاص از بحر بی کران هستی است و نصیب او از این جدول وجودی خاصّش به اقتضای مناسبتی میان او با واقع، عاید او می شود. خلاصه اینکه آنچه در خواب و بیداری نصیب هرکس می شود میوه هایی است که از کمون(4)

شجره وجود او بروز می کند و اختلاف امزجه را دخلی تمام در واردات و القائات و منامات است.(5)

8- احمد بن محمد شاذلی: وارد شدن کمک ها به حسب استعداد است و اشراق(6) انوار به حسب صفای باطن ها.(7)

ص: 176


1- . نور مجرد، ج 1 / 280.
2- . هزار و یک کلمه، ج 1 / 424.
3- . نامه ها برنامه ها / 241.
4- . (درون.)
5- . انسان در عرف عرفان / 73.
6- . (تابش و درخشش.)
7- . پاسداران حریم عشق، ج 3 / 60.

9- آیت اللّه محمدتقی بهجت: هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت باشد تا به آخرین درجه قربِ مستعدِّ خودمان برسیم و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.(1)

10- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: عده ای از سالکین زحمت می کشند، ولی پیشرفت آنان کم است، مشکل کار چیست؟): ظرف بعضی از اوّل بزرگ، و ظرف وجودی افرادی از اوّل کوچک است، آنانکه زحمت می کشند احتمال دارد ظرف آنان کوچک، لذا بهره شان هم قلیل است، و یا مقتضی ندارد و شرایط جمع نیست!(2)

11- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا علت غفلت بعضی اهل دانش فقط نبودِ استاد اخلاقی است؟): نبود استاد اخلاقی قوی یک علت است، علل دیگر هم دارد، مانند اختلاف استعدادها و کمبود ظرف وجودی شان هم دخیل است.(3)

12- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا شما نسبت به راه خدا استعداد داشتید؟): از بچگی به این کار عشق داشتم.(4)

13- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: همه استعداد دارند، لکن توفیق الهی باید شامل حال شود.(5)

14- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: پس از وفات میرزا علی آقا قاضی خواستم بلندی مقام ایشان را بدانم، دیدم از قبر ایشان تا آسمان، عمودی از نور کشیده شده، ولی وقتی خواستم همین مطلب را درباره آقا سید مرتضی کشمیری «رَحِمَهُ اللَّهُ» بفهمم، دیدم تمام عالم پر از نور است.(6)

ص: 177


1- . برگی از دفتر آفتاب / 191.
2- . آفتاب خوبان / 70.
3- . آفتاب خوبان / 99.
4- . صحبت جانان / 107.
5- . صحبت جانان / 122.
6- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 87.

15- میرزا علی آقا قاضی: مرحوم آقا شیخ محمد بهاری همدانی به شغل زرگری اشتغال داشت و وضع مالی و معیشتی اش بهتر و روبراه بود و از این رهگذر، حال معنوی و سلوکش نیز خوب بود، ولی من (قاضی) وقتی وضع معیشتی ام بد و خراب باشد، از لحاظ روحی و معنوی حالم بهتر است!(1)

16- میرزا علی آقا قاضی: من برخلاف مرحوم {شیخ محمد} بهاری هستم، هرچه در زندگی فشارهای مادّی و تنگدستی من بیشتر می شود، حال من خوش تر است.(2)

17- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): من شنیده ام که: «آقای قاضی به ایشان {آیت اللّه سید أبوالقاسم خویی} گفته اند: تو اهل این راه (عرفان و توحید) نیستی، برو در همان مسلک خودت ادامه بده.

ایشان {آقای خویی} تدریس می کرد، مقام علمی بالایی داشت، چندین دوره فقه گفته بود. یک دوره فقه، بیست، بیست و پنج سال طول می کشد و ایشان چندین دوره درس داده بود. نمی شود ایشان را در همین چند جمله توصیف کرد.(3)

18- حاج اسماعیل دولابی: ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» نه تنها به هرکس به اندازه ظرف خودش فیض می دهند، بلکه خود ظرف را هم بزرگ می کنند.(4)

19- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: اینکه بعضی درس می خوانند و زحمت می کشند، ولی نورانیتی ندارند، منشأش این است که اهلیّت ندارند.»(5)

20- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: نعمت های الهی به فرد بستگی ندارد، بلکه تابع لیاقت نفوس و همت آنان است...

ص: 178


1- . اسوه عارفان به ضمیمه جمال آفتاب / 161.
2- . رسائل عرفانی / 269.
3- . عطش / 372.
4- . مصباح الهدی / 282.
5- . سیری در آفاق / 103.

بعضی از نفوس بشری، لیاقت و استعداد دارند از تمام نعمت های الهی استفاده کنند؛ از علم، قدرت، اخلاق، معرفة النفس و مادیات استفاده کنند. این تابع همت و لیاقت خود انسان است. گاهی همتش ضعیف است و مثل حیوانات فقط دنبال آب و علف است.(1)

21- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: خدای تعالی همه نعمت های بی حد و حصرش را در اختیار بشر گذاشته است. منتها بشر به اندازه همت خودش استفاده می کند. انبیاء و اولیاء به اندازه همت خودشان استفاده می کنند و به اندازه لیاقتشان. هر اندازه، لیاقت تامّ و همّت عالی باشد، استفاده از این عالم به حسب روحانیّت و مادیّت عالی تر است... همّت عالی و لیاقت کامل هم از برکات خداست.(2)

22- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: تقدیر الهی عبارت است از: اعطاء کلّ شیء ما یناسبه؛ یعنی به هر موجودی آنچه مناسب اوست اعطا شود.(3)

23- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: تذکر و گفت و شنود مسائل اخلاقی در سازندگی انسان مؤثر است: «فَإِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ»(4)،

اما آنچه در این باب مهم است، قابلیت افراد است. فرد باید استعداد پذیرش حقایق را داشته باشد، چون به همین میزان می تواند بهره مند گردد، حتی انذار و بشارت انبیاء هم در تمام افراد مؤثر نبوده، تنها طایفه به خصوصی استعداد پذیرش این حقایق را داشتند. پیامبر اکرم «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» نسبت به همه افراد، یک نسبت تبلیغی داشت، کتاب هم یکی بود، ولی هرکس به میزان استعداد خود بهره برد. کتاب هم «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ»(5) و «شِفاءٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(6) بود.

البته با استمداد از خداوند متعال و اجتناب از معاصی می توان استعداد فهم حقایق را ایجاد کرد و افزایش داد، ولی قاعده کلی این است که مظروف، بیش از قابلیت ظرف امکان ندارد. کسانی

ص: 179


1- . نردبان آسمان / 150.
2- . نردبان آسمان / 155.
3- . نردبان آسمان / 261.
4- . سوره ذاریات / 55. (و پند ده، که مؤمنان را پند سود بخشد.)
5- . سوره بقره / 2. (مایه هدایت متقین.)
6- . برگرفته از سوره اسراء / 82. (مایه درمان مؤمنین.)

که در پی فراگیری و درک معارف و حقایق اند، باید قابلیت و ظرفیت خود را افزایش دهند تا هرچه بیشتر بهره مند گردند.(1)

24- امام خمینی: برای هریک از صفات نفسانیه، چه ملکات حسنه و چه ملکات سیئه، مراتبی است بسیار کثیر. بسا باشد که یک مرتبه از اتصاف به آن در حسنات، و تنزیه(2)

آن در سیئات، از مختصات عرفاء بالله یا اولیاء خدا باشد و سایر مردم به حسب مقامی که دارند، آن صفت که برای دسته اول نقص است برای آنها نقص نباشد، بلکه به یک معنی کمال هم باشد و همین طور حسنات این دسته، سیئات دسته دیگر باشد.

از آن جمله ریا است که خلوص از همه مراتب آن از مختصات اولیاء است و دیگران در آن شریک نیستند و اتصاف عامه مردم به یک مرتبه از آن، نقص آنها، به حسب آن مقام که دارند، نیست و به ایمان آنها یا اخلاص آنها ضرر نمی رساند، مثلاً نفس عامه مردم به حسب جبلت(3) مایل است که خیرات آنها پیش مردم ظاهر گردد، گرچه خیرات را به نیت ظاهر شدن نکنند، ولی نفسشان مفطور(4)

به این حب است. این موجب بطلان عمل یا شرک و نفاق و کفر نیست، گرچه این نقص اولیاء است و در نظر ولیّ یا عارف بالله شرک و نفاق است.(5)

25- جعفر آقا مجتهدی: در مبدأ فیض، هیچ بخلی نیست. فیّاض علی الاطلاق، علی الدوام فیض خود را بر عوالم هستی می بارد و هر موجودی به اندازه سعه وجودی و استعداد فطری ای که دارد از آن بهره مند می شود.(6)

ص: 180


1- . سلوک معنوی / 156.
2- . (مبرّا و دور بودن.)
3- . (فطرت.)
4- . (فطرت یافته.)
5- . شرح چهل حدیث / 56.
6- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 198.

26- أبوحامد محمد غزالی: نباید مستبعد شمرد که خداوند از بنده ای به چیزی خشنود شود که اگر از بنده دیگری صادر شود از او به خشم آید، چه، مقام آنها مختلف است.(1)

عمل ولیّ خداوند

1- میرزا علی آقا قاضی: حاج سید مرتضی کشمیری به مقام توحید حقّ تعالی و عرفان محض ذات أحدیت نرسیده بود، تمام کمالاتشان در أطوار عوالم و کرامات و مجاهده با نفس و امثالها دور می زد و ما با ایشان، دست به عصا راه می رفتیم که از طرفی آزرده خاطر نشود و از طرفی مصاحبت و صحبت و آداب ایشان برای ما بسیار نافع بود...

آقا حاج سید مرتضی با سخنان اهل توحید مثل شخّاطه(2)

بود که فوراً آتش می گرفت و تاب تحمّل نمی آورد.(3)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): پس از مرحوم حضرت آقای انصاری {همدانی} علّامه والد، ایشان {حاج اسماعیل دولابی} را به شاگردی و ارادت حضرت آقای حدّاد دعوت نمودند، ولی ایشان اعتقادی به لزوم استاد و قرارگرفتن در تحت تربیت عملی وی نداشتند و لذا علّامه والد می فرمودند: «حاج آقا اسماعیل نسبت به مرحوم حضرت آقای انصاری نیز شاگرد سلوکی نبودند و فقط از مجالس و نفَس ایشان استفاده می نمودند.»

ایشان {حاج اسماعیل دولابی} همان طور که از آغاز راه با جذبه و محبّت مسیر را طی نموده بودند گمانشان بر آن بود که ادامه راه را نیز می توان به همین منوال طی نمود، لذا خود را در تحت تربیت مرحوم حضرت آقای حدّاد قرارندادند، ولی به حضرت آقای حدّاد و مقام معنوی ایشان معتقد بودند و در سفرها از محضر ایشان و برکات نفس قدسیشان استفاده می نمودند و مرحوم حدّاد نیز به ایشان به خاطر همان صدق و خلوصی که واجد بودند، محبّت داشتند...

ص: 181


1- . راه روشن (ترجمه المحجة البیضاء)، ج 8 / 104.
2- . (کبریت.)
3- . مطلع انوار، ج 2 / 49.

ارتباط و رفاقت علّامه والد با ایشان {حاج اسماعیل دولابی} سال ها ادامه داشت، ولی در اواخر، برخی امور توسّط ایشان انجام می شد که صحیح نبود و علّامه والد مکرّر به ایشان تذکر می فرمودند ولی نتیجه ای از آن حاصل نشد.

علی رغم این وضعیت، ایشان به واسطه همان انس و الفت سابق و نیز به دلیل اعتقاد و ارادتی که به حضرت والد داشتند، نسبت به دیدار و زیارت ایشان بسیار مایل و شائق بودند، ولی چون می دانستند که والد معظّم از برخی کارهای ایشان ناراضی هستند، ملاقات ها کمتر صورت می گرفت تا اینکه در آخرین بار که به دیدار والد معظّم آمدند ایشان فرمودند که: «به حاج آقا اسماعیل بگویید که بنده مجال ندارم.» و مرحوم حاج آقا اسماعیل نیز معنای این پیغام را به خوبی دریافتند.

از قضا در همان ایام مرحوم آیت اللَّه تألّهی به دیدار علّامه والد آمدند و ایشان آیت اللَّه تألّهی را پذیرفتند و حدود یک ساعت دیدارشان به طول انجامید.(1)

3- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: آیا مرحوم میرزا علی آقا قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در مجالس خود با شاگردان و رفقای خصوصی، هیچ از این مقوله های توحیدی تکلّم می کردند و مذاکره ای داشته اند؟!... بعضی از شاگردهایشان مثلاً پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد می نموده اند، از توحید سر درنیاورده اند، و چیزی از توحید حقّ تعالی دستگیرشان نشده است، و نمی دانم آیا ایشان با آنها مماشاة می کرده اند و پا به پای آنها قدم می نهادند تا بالأخره آنها به همین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده اند، ولی بعضی از شاگردها برعکس، خیلی زود از معارف الهیه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ، علم و معرفت پیدا می کرده اند): آری! مرحوم قاضی با بعضی از شاگردهای خود که نسبةً قابل اعتماد بودند از این رقم سخن ها می گفته اند. مرحوم قاضی راستی عجیب مردی بود و با هریک از شاگردها به مقتضای استعداد و حالات او رفتار می کرد.

ص: 182


1- . نور مجرد، ج 2 / 170.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضی ها از حیث رشد، زودتر رشد پیدا می کردند و بعضی ها اینطور نبودند و رشدشان به تأخیر می افتاد.(1)

4- علّامه سید محمدحسین طباطبایی (در جواب این سؤال که: مرحوم آخوند ملّا فتحعلی سلطان آبادی با تمام ریاضات و مکاشفات و مقاماتی که از ایشان نقل می شود، گویا در مراحل و منازل توحید ذات حقّ متعال نبوده اند؟): مثل اینکه ایشان در مسائل مجاهدت های نفسانی بوده، و در رشته توحید نبوده اند، و چون با مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی، هم عصر و هم زمان بوده و مرحوم آخوند در رشته توحید حقّ تبارک و تعالی بی نظیر بوده اند، لذا با هم مناسباتی و مراوداتی نداشته اند و قدری هم روابط آنها تیره بود.

مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی انصافاً خیلی واقعیت عجیبی داشتند و در حدود سیصد نفر شاگرد تربیت کردند، البتّه شاگرد و شاگردِ شاگرد.

آن وقت در میان این شاگردان جماعتی هستند که آدم های نسبةً کامل اند، مثل مرحوم آقا سید احمد کربلایی و مرحوم حاج شیخ محمد بهاری و آقا سید محمدسعید حبّوبی و حاج میرزا جواد آقای تبریزی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ».

گفتند: جماعتی، دسته جمعی توطئه نموده بودند و درباره روش عرفانی و الهی و توحیدی مرحوم آخوند ملّا حسینقلی انتقاد کرده و یک عریضه ای به مرحوم آیت اللَّه شَرَبْیانی نوشته بودند. (در اوقاتی که مرحوم شربیانی ریاست مسلمین را داشته و به عنوان رئیس مطلق وقت شمرده می شده است.) و در آن نوشته بودند که: آخوند ملّا حسینقلی روش صوفیانه را پیش گرفته است.

مرحوم شربیانی نامه را مطالعه فرمود و قلم را برداشت و در زیر نامه نوشت: کاش خداوند مرا مثل آخوند، صوفی قراربدهد.

دیگر با این جمله شربیانی کار تمام شد و دسیسه های آنان همه بر باد رفت.(2)

ص: 183


1- . مهر تابان / 316.
2- . مهر تابان / 322.

5- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: مرحوم قاضی سالیان دراز ادراک صحبت و ملازمت مرحوم خُلدمقام آقا حاج سید مرتضی کشمیری را نموده است و در سفر و حضر ملازم ایشان بوده اند.

مرحوم حاج سید مرتضی از اوتاد وقت و از زهّاد معروف و دارای حالات و مقامات و مکاشفات بوده. بسیار اهل ادب و اخلاق و جلیل القدر. و امّا رشته ایشان رشته مرحوم آخوند ملّا حسینقلی یعنی رشته توحید و عرفان نبوده است، ولیکن در همان حال و موقعیت نفسانی خود، بسیار ارزشمند و بزرگوار بوده اند.(1)

6- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): به جناب شیخ الهام می شد که: فلان شخص را از فلان جا صدا بزن، استعداد خیلی خوبی دارد و خیلی خوب مطالب را می گیرد، شیخ هم می فرستاد او را پیدا می کردند تا با او صحبت کند و اگر بخواهد و بپذیرد، بیاید و کلمات ایشان را بشنود.(2)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): از مرحوم آقای انصاری {همدانی} «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» نیز نقل شده که می فرمودند: «حاج هادی {ابهری} به واسطه نوری که دارد نوعاً مکاشفاتش صادقه است.» با این همه با مسائل توحیدی چندان آشنایی نداشت و این دست معارف به گوشش نخورده بود و حضرت والد می فرمودند: «حاج هادی به توحید نرسیده ولی گوشه ای از پرده برایش کنار رفته و به عالم مثال وارد شده است.»

روی همین جهت علّامه والد و حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد برای او از مسائل توحیدی صحبت نمی نمودند و با ایشان در حدّ همان ظرف خودشان معامله نموده و انس می گرفتند.

حقیر سیزده یا چهارده ساله بودم و به واسطه عشقی که به حضرت آقای {سید هاشم} حدّاد و مطالب توحیدی داشتم، اشعار عرفانی نیز زیاد می خواندم و نمی دانستم که مرحوم حاج هادی

ص: 184


1- . مهر تابان / 323.
2- . کیهان فرهنگی / شماره 203.

{ابهری} تحمّل این مطالب را ندارند و ممکن است ناراحت شوند. یکبار در نزد ایشان شروع کردم به خواندن برخی از ابیات عارف بزرگوار شمس مغربی در بیان مقام انسان کامل و مقام جمع الجمعی وی. مرحوم حاج هادی با همان لهجه شیرین ترکی خود با تعصّب گفتند: «پَه! این چه می گوید؟ کفر می گوید. چیزی می گوید که پیگمبر هم نمی گوید!»

با این حال انکار ایشان نسبت به این حقائق از سر أنانیت نبود، بلکه تنها به خاطر بی اطّلاعی و ناآشنایی بود و إلّا ایشان به قدری پاک و طاهر بود که گویا اصلاً نفْس نداشت و به تعبیری از باب این حدیث نورانی بود که: «لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّهِ بَینَهُمَا.(1) اگر أبوذرّ می دانست که در قلب سلمان چیست و چه می گذرد او را می کشت، در حالی که رسول خدا «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» آن دو را برادر یکدیگر قرارداده بودند.»

مرحوم حاج هادی {ابهری} به اندازه ظرف خود در پاکی و صدق و اخلاص و صفا و محبّت، ثانی نداشت، چنانکه ابوذرّ نیز در ظرف وجودی خود دوّمی نداشت...(2)

2- آقا شیخ عباس قوچانی: آقای حاج سید أبوالقاسم خوئی مدّت دو سه ماه خدمت آقای حاج میرزا علی آقا قاضی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» مشرّف شدند و میل داشتند که در سلسله معرفةالنفس داخل شوند و ایشان نیز دستوراتی دادند.

پس از دو ماه مکاشفه ای هم برای ایشان دست می دهد، بدین طریق که؛ گذشت عمر خود را می بیند که رئیس شده و مردم دست ایشان را می بوسند تا آنکه در مأذنه صلاة کشیده و اسم ایشان را می بردند!

وقتی این مکاشفه را برای حضرت آقای قاضی نقل نمودند، آقای قاضی متأثّر شدند، زیرا دلالت بر این داشت که ایشان از علماءِ ظاهر خواهند شد.

اتفاقاً در وقتی که مشغول وِردی در حرم حضرت سید الشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودند، یکمرتبه آن ذکر از یادشان می رود.

ص: 185


1- . کافی، ج 1 / 401.
2- . نور مجرد، ج 2 / 118.

ایشان فرمودند: «هرچه فکر کردم به خاطر نیامد! از همانجا دلسرد شدم و با خود گفتم: اگر این مطالب، صحیح است چرا باید این وِرد را فراموش کنم.»

و بعداً از محضر آقای قاضی هم منصرف شدند.(1)

3- آیت الله سید علی گلپایگانی (فرزند آقا سید جمال الدین گلپایگانی): بعد از رحلت ایشان {پدرم} هنوز یک أربعین نگذشته بود که شبی در کاظمین ایشان را در خواب دیدم - و می دانستم که رحلت کرده اند - محکم انگشت ایشان را گرفتم تا به سؤالات من پاسخ دهند.

ایشان ابتداءً گفتند: «می دانم می خواهی سؤالاتی بکنی که من قادر بر جواب آنها نیستم.»

عرض کردم: نه از آن سؤالات نمی کنم، ولی می خواهم بپرسم بعد از رحلت، حال شما چطور است؟!

فرمودند: «بسیار خوب است.»

عرض کردم: محلّ شما کجاست؟!

فرمودند: «ما هفت نفر هستیم که در آسمان هفتم می باشیم! و یکی از ماها محقّق ثانی (محقّق کرَکی) است.»

گفتم: آیا شیخ مرتضی انصاری را هم می بینید؟!

فرمود: «شیخ در آسمان اوّل بوده و دسترسی به او بسیار آسان است!»(2)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از شاگردان مرحوم آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی «قُدِّسَ سِرُّهُ» برایم نقل کرد که: «در زمان مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد الکریم {حائری} «قُدِّسَ سِرُّهُ» درصدد برآمدم نظر این دو عالم را نسبت به یکدیگر جویا شوم.

لذا از حاج میرزا جواد آقا پرسیدم: نظرتان درباره آقای حائری چیست؟

فرمودند: ایشان عوام خوبی است!

ص: 186


1- . مطلع انوار، ج 2 / 86.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 409.

این سخن ممکن است برای بعضی بسیار سنگین باشد که از یک مرجع تقلید که مؤسس حوزه علمیه و مدرس بزرگی نیز هست با تعبیر «عوام خوب» یاد گردد، امّا باید دانست معنای «عوامی» که کسی مانند آقای ملکی می فرمایند، این نیست که سواد ندارد و عالم نمی باشد، بلکه نظرشان در عین حال که عالم بودن و صالح بودن ایشان را تأیید فرموده اند، این است که ایشان در عالم معنا از خواص نشده است.

سپس گفت: بعد از آن خدمت آقای حائری رفتم و کلام آقای ملکی را برای آن بزرگوار نقل کردم. ایشان پرسیدند: آیا فرمود: خوب است؟

گفتم: بلی!

ایشان به گریه افتاده و سجده شکر بجا آورد.»

همین عکس العمل، علامت وارستگی و بزرگواری ایشان است. اگر آن مرحوم شخص هوی پرست و ریاست طلب و مغروری بود، از این کلام به شدت ناراحت و از آقای ملکی ناخرسند می شد، ولی آن مرد شریف نه تنها بدش نیامد، بلکه به جهت اینکه او را به خوبی توصیف نموده بودند شکر خدای بجا آورد.

خداوند هر دو را رحمت کند. هر دو از بندگان خالص خدا و از خدمت گزاران دین بودند، یکی در علوم ظاهری خدمت می کرد و دیگری در تربیت نفوس و هر دو برای اسلام زحمت می کشیدند.(1)

5- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: یکی از کسانی که از قدیم با ما آشنا شده و در جلسات ما شرکت می کرد جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ رضا کنی بود. وی با اینکه بسیار مستعد و جنبه دار و تحملش در برابر سختی ها خصوصاً فشارهای مادی زیاد بود، یک روز مشکلات خود را در زمینه تأمین امر معاش با بنده در میان گذاشت و گفت: «حتی برای تهیه شیر جهت فرزند شیرخوارم در مضیقه هستم.»

وضعیت سخت او حقیر را بسیار متأثر کرد و دلم برای او سوخت. از اینرو همان شب در جلسه ای که داشتیم جهت رفع گرفتاری او دعای مجیر را خواندیم. مجلس نیز بسیار منور گردید.

ص: 187


1- . سفینةالصادقین / 549.

تحمل آن سختی ها در راه معنا برای او بسیار مفید واقع شده و او را کاملاً آماده ساخته بود. در بین خواندن دعا توجه خاصی به او کردم. او نیز حال فوق العاده ای پیدا کرد. نعره ای کشید و در حالی که به شدت منقلب بود و گریه می کرد از حال طبیعی خارج شد.

پس از آنکه مدتی در آن حال بود به او گفتم: آقا رضا! کافی است، او نیز چون با ما مرتبط بود فوراً به حال عادی برگشت.

پس از جلسه از او پرسیدم: چه شد؟

گفت: «یک قرص ماه به صورت کامل در حالی که نورانیت عجیبی داشت برایم جلوه کرد و حال عجیبی پیدا کردم که نمی توانم آن را توصیف کنم.»

این مکاشفه با جلسه دعای آن شب نیز مناسبت داشت، زیرا جلوه ولایت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» به صورت ماه دیده می شود و دعایی که در آن شب خوانده شد و همچنین تمام دعاهایی که در آن تسبیح الهی دارد انسان را با عالم ولایت آشنا می سازد.

چند روز بعد یکی از دوستان نزد حقیر آمد و گفت: «من به مسجد جمکران رفته ام و در آنجا به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» متوسل شده و از آن حضرت خواسته ام همان توجه و عنایتی که به آقا رضا شد به من هم بشود.»

بنده که می دانستم او ظرفیت چنین معنایی را ندارد، قبول نکرده و گفتم: اینگونه توجهات آمادگی می خواهد، ولی او بسیار پافشاری نموده و با التماس گفت: «من از امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» خواسته ام که مرا رد نکنید» و بالأخره او توانست با اصرار زیاد رضایت حقیر را بدست آورد.

آن شب در جلسه به رفقا گفتم: دعای مشلول را بخوانید.

هنگام خواندن دعا همان توجهی که به آقا رضا شده بود به وی نیز شد. او نیز منقلب گشته و از حال طبیعی خارج شد و پیوسته با گفتن: «آخ مولا جان! سوختم» فریاد می کشید.

ولی از آنجا که ظرفیت و آمادگی لازم را نداشت نتوانست خود را کنترل کند و حالت غشوه به او دست داد و در وسط اتاق روی زمین دراز کشیده، پای به زمین می کوبید و نعره می زد! و چون با من ربط نداشت هرچه به او می گفتم: بس است، فریاد نزن! اعتنا نمی کرد و حالش عادی نمی شد. همسایه ها نیز از صدای فریاد او از خانه ها بیرون آمده، در کوچه جمع شده بودند.

ص: 188

بنده نگران شدم. از اتاق بیرون آمده و بسیار ناراحت بودم. خانواده ما وقتی حال مرا دید، گفت: «آقا! چرا ناراحتید؟»

گفتم: می ترسم این شیخ بمیرد.

گفت: «چه اشکالی دارد که انسان در راه خدا بمیرد.»

گویا خداوند متعال از لسان او مرا یاری نموده و آرامش پیدا کردم.

بالأخره او را به هوش آوردیم. پس از اینکه آرام گرفت از او پرسیدم: چه شد؟

گفت: «من به مقام مَحْوُ المَوْهُومِ وَ صَحْوُ المَعْلُومِ رسیدم!»

این عبارت، همان کلامی است که أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در جواب کمیل که سؤال کرده بود: «حقیقت چیست؟»، بیان فرمودند.(1)

بنده از اینکه وی برخلاف آقا رضا برای بیان حال خود به کلام أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» که محتوی معنای بلندی است متمسک شده بسیار تعجب کردم.

زیرا نظری که به آقا رضا شده بود به او نیز شد، ولی آقا رضا چون با ربط حرکت می کرد درست می فهمید، امّا او که با فهم خود حرکت می کرد از آن حال چنین تعبیری نمود و این معنا برای او بسیار خطرناک بود و باید به حال اول برمی گشت، لیکن به خاطر اینکه هنگام روبرو شدن با من آثار همان حال در او پیدا شده و در شرف غش کردن قرارمی گرفت، هرچه تلاش می کردم این خیال را از سر او بیرون کرده و او را به حال اول برگردانم نمی توانستم تا اینکه پس از چند روز قضیه را با جناب آقای حاج اسماعیل دولابی «قُدِّسَ سِرُّهُ» در میان گذاشته و با کمک ایشان او را به حال عادی برگرداندیم.(2)

6- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در ایامی که در نجف بودم شبی با آقای {شیخ حسنعلی} نجابت در مسجد سهله در مقام حضرت صاحب الأمر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» نشسته بودیم. شب سردی بود و هیچ کس جز ما آنجا نبود. ما نیز آن شب حال خوب و خوشی داشتیم.

من بی اختیار و خیلی صاف و جدی عرض کردم: یا صاحب الزمان! ما امشب اینجا هستیم، چطور می شود به دیدن ما بیایید؟! از دو حال خارج نیست: ما یا دوست هستیم یا دشمن. اگر

ص: 189


1- . روضة المتقین، ج 2 / 81. (محو و نابودی موهومات [غیرحضرت حقّ] و روشن و آشکار شدن معلوم [حضرت حقّ])
2- . سفینةالصادقین / 703.

دوست هستیم سزاوار نیست از دوست خود مضایقه کنید و اگر دشمن هستیم ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ آیا شما از دو نفر آدم ضعیف می ترسید؟...

هنوز کلامم تمام نشده بود که ناگهان فضای مقام مقدس حضرت صاحب الأمر «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» پر از رعب شد! رعب و ترسی که گویا آسمان می خواهد روی سر ما خراب شود و در عین حال، توأم با وجد و لذتی غیرقابل وصف بود و این همان رعبی است که در برخی از زیارات با تعبیر «الْمَنْصُورِ بِالرُّعْبِ»(1)

بدان اشاره شده است.

آقای نجابت گفت: «آسید حسین! آسید حسین! برای خدا!» و با این عبارت عدم تحمل خود را از ادامه آن وضع اظهار داشت.

خلاصه وضعی پیش آمد که هیچ کدام نتوانستیم تحمل کنیم. به سرعت زیر یکی از فرش های مسجد که پر از خاک بود رفته، آن را روی سر خود کشیدیم!

حدود پنج دقیقه این وضع ادامه داشت. یکی دو بار هم من بیرون را نگاه کرده، دیدم هنوز آن حالت باقی است، لذا نمی توانستیم از زیر فرش بیرون بیاییم.

پس از آنکه فضا تغییر کرد و آن حالت مرتفع شد بیرون آمدیم و فهمیدیم که هنوز مستعد نیستیم، زیرا حتی آثار توجه آقا «رُوحِی لَهُ الفِدَاءُ» را هم نتوانستیم تحمل نماییم و الاّ از سوی آن بزرگوار مضایقه ای در کار نیست.(2)

7- روزی یک نفر نزد ایشان {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} آمد و ذکر خواست.

چون حاذق بودند، فهمیدند که طرف لیاقت و استعداد ندارد فرمود: «روزی هزار بار بگو: یا ماست یا چغندر.» (کنایه از اینکه تو قابل این راه نیستی.)(3)

8- دکتر محمدباقر لاریجانی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {آیت اللّه کشمیری می فرمودند:} «یک دفعه بابی از معارف بر من باز شد که آنقدر برایم سنگین بود که اگر حرام نبود دست خودم را به سیم برق وصل می کردم تا بمیرم.»(4)

ص: 190


1- . بحارالأنوار، ج 99 / 69. (کسی که با رعب [و وحشتی که در دل دشمنانش می افتد] یاری شده است.)
2- . سفینةالصادقین / 299.
3- . روح و ریحان / 36.
4- . شیدا / 108.

9- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: یک شب بنده در خواب دیدم که ریسمان هایی از آسمان آویخته است. هرچه نگاه کردم، دیدم که انتهای این ریسمان ها دیده نمی شود! همه ریسمان ها آویزان است، اما یک طوری است که کأنَّ این ریسمان ها زنده هستند! یک عده می دویدند که اینها را بگیرند، اما این ریسمان ها جابجا می شدند و به سمت دیگر حرکت می کردند! اشخاصی می رفتند تا به این ریسمان ها چنگ بزنند، اما موفق نمی شدند، اما بعضی دیگر وقتی چنگ می زدند، این ریسمان ها خودشان را در دسترس آنها قرار می دادند.

این معنایش این است که بعضی ها اهلیت ندارند.(1)

10- کربلایی احمد تهرانی: یکی از اولیاءِ زمان که خدایش رحمت کند، در توحید ید طولایی داشت. با آنکه عنایاتی به وی شده بود، اما گرفتاری و مشکلات چندان زیادی نداشت.

روزی در این فکر بودم که فلانی می رود (سیر و سلوک می کند)، اما خیلی در فشار و مضیقه نیست، پس چرا خداوند به این شدت بار مرا سنگین کرده است؟ و چرا مقداری از بلاهای مرا به ایشان نمی دهد؟ که همان لحظه به من فهماندند: «اگر ذره ای از این بلاها را به فلانی می دادیم، همان چیزی را هم که خورده بود، بالا می آورد و خُرد می شد!»(2)

ص: 191


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 105.
2- . رند عالم سوز / 183.

امور خارق العاده و کرامات

کلام ولیّ خداوند

1- علامه سید محمدحسین طباطبایی: وقتی نزد ایشان {میرزا علی آقا قاضی} صحبت از کرامت می شد، می فرمود: «عالم، همه کرامت است، کرامت ما در مقابل کرامت های الهی چه ارزشی دارد؟!»(1)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی حضرت علّامه والد به یکی از شاگردان که قدرت تصرّف برای او حاصل شده بود و از خود اظهار کرامات می کرد، فرمودند: «خداوند وقتی شمشیری برّان به کسی می دهد نباید او همین طور از آن استفاده کند، بلکه باید آن را در نیام داشته تا در وقت ضرورت، آنهم به اذن حضرت پروردگار، بیرون کشد.»(2)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم {حسنعلی} نخودکی هم در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که: به ما چه ربطی دارد که در اینگونه امور {تصرف در اشیاء و شفا دادن مریض و...} دخالت کنیم.(3)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت (در برابر این سخن که: پیش مرحوم آقای معصومی اشکوری - که در سن چهل و اندی سال فوت کرد و کتابی هم دارد {به نام} دو چوب و یک سنگ که به صورت رمزی نگاشته - می آمدند که مثلاً باران زیاد شده، چیزی می نوشت باران قطع می شد، یا یک چیزی می نوشت باران می آمد، یا برای بچه دار شدن دستوراتی به این و آن می داد و

ص: 192


1- . رسائل عرفانی / 275.
2- . نور مجرد، ج 1 / 738.
3- . زمزم عرفان / 227.

مسائلی از این دست و جزئیاتی که مردم با آنها گریبان گیرند.): شاید همین کارها باعث شد که عمرش کوتاه شده.(1)

3- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} اغلب افراد را از مکاشفات منع می کردند. مرحوم آقا موت اختیاری، طی الارض و همه اینها را حجاب راه می دانستند و می فرمودند: «مقام قرب، غیر از اینهاست. مقام لقاء پروردگار با این بچه بازی ها بدست نمی آید، حالا باطن افراد و یا منظره ای را هم دیدید، که چی؟!»(2)

4- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {پدرم آیت اللّه انصاری می فرمودند:} «مکاشفات دلیل بر مقامات نیست و بسیاری از مکاشفاتی که برای انسان هست، دل را مشغول می کند و یا برای آدمی ایجاد غرور می کند.»

مرحوم پدر اصلاً به مکاشفات اعتنایی نداشتند و اولین کاری که برای بعضی از شاگردهایی که مکاشفه زیاد داشتند می کردند، این بود که از طرف، مکاشفه را می گرفتند، مگر در مواردی که با واقعیات تطبیق می کرد و می گفتند: «ضرر ندارد.»(3)

سرگذشت

1- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: هرگز نباید پنداشت هر چیزی که به انسان القاء می شود از ناحیه حق است. این القائات انواع و اقسامی دارد که تشخیص حق از باطل در آنها کار هرکس نیست و اعتماد به آن چه بسا انسان را به انحرافاتی بکشاند.

در اینجا برخی موارد آن را به طور اجمال متذکر می شوم:

ص: 193


1- . سایت جدید آیت اللّه بهجت ← https://bahjat.ir/fa/content/1020
2- . سوخته / 165.
3- . سوخته / 169.

آنچه از ناحیه حق و ملَک به انسان القاء می شود به آن الهام می گویند و جایگاهش قلب است؛ و علامت آن، نورانیت، خضوع، رقت قلب و اطمینانی است که در آن، جای کمترین تحیر و تردیدی باقی نمی ماند.

نوعی هم هست که ادقّ(1) از الهام است و به آن کشف علمی گویند. نه گوینده ای دارد و نه لفظی، بلکه دفعتاً و بدون مقدمه مطلبی برای انسان روشن شده، آن را می فهمد و به آن یقین پیدا می کند...

در جریان قیام پانزده خرداد هنگامی که رهبر فقید انقلاب «قُدِّسَ سِرُّهُ» را بازداشت کردند حقیر بسیار ناراحت بودم، زیرا اطمینان داشتم که قصد دارند ایشان را به شهادت برسانند. بعدها نیز که تحقیق کردم برایم کاملاً روشن شد که بر این کار مصمم بوده اند.

آن شب تا سحر نخوابیدم و پیوسته به زبان حال و قال مناجات کرده و می گفتم: خدایا! این آقا برای تو قیام نموده است. او را حفظ فرما!

تا اینکه نزدیک سحر ناگهان بدون اینکه کسی یا چیزی را ببینم و یا لفظی در کار باشد برایم روشن شد که هیچ آسیبی به ایشان وارد نمی شود و از ناحیه حق تعالی در این زمینه چنان تضمینی به من داده شد که یقین پیدا کردم شهید نمی شود و کمترین صدمه ای به ایشان وارد نخواهد شد، لذا پس از پیروزی انقلاب وقتی یکی از مسئولین از حقیر سؤال کرد که: آیا شما چنین چیزی گفته و هنوز بر همین عقیده هستید، گفتم: بلی! بنده معتقدم که ایشان به فوت طبیعی از دنیا خواهند رفت.

ناگفته نماند که: این حال تنها برای خواص از مؤمنین که صفای نفس داشته و اهل معنا باشند در بعضی اوقات پیش می آید و در اختیار آنها هم نیست.

امّا وارداتی که از ناحیه شیطان القاء می شود، توأم با ظلمت و گرفتگی، قساوت و خودیت، شک و تردید است و به آن وسوسه می گویند.

ولی صرف نظر از اینها گاهی منشأ این القائات، نفس خود انسان است و این خود اقسامی دارد که تلبیسات نفسانی هم از همین قبیل است.

ص: 194


1- . (دقیق تر.)

همچنین به مقتضای اینکه نفس انسانی اعم از مؤمن و غیرمؤمن دائماً در حال تأثیر و تأثر است، انسان گاهی از شخص دیگری که نفسش قوی تر از اوست متأثر می شود. گاهی نیز از ناحیه او به وی القائاتی صورت می گیرد.

به واسطه محبت شدید نیز ممکن است بین دو نفر ارتباط حاصل شده و در اثر آن، حالاتشان به هم منتقل گردد، لذا اراده ای که در هریک از آنها پیدا می شود ممکن است مربوط به دیگری باشد.

علاوه بر اینها ممکن است انسان در اثر پیدا کردن صفای نفس به پاره ای از امور، هرچند به طور جزئی احاطه پیدا کرده و برخی مطالب را در حیطه وجود خود ملتفت شود. گرچه عده ای آن را کمال می دانند، ولی این از اطلاعات نفس است و چندان اهمیتی ندارد...

در هرحال، تشخیص این موارد و تمیز دادن آنها از یکدیگر جز برای کسانی که به طور کامل با عالم قلب و نفس آشنایی پیدا کرده اند ممکن نیست؛ و با توجه به اینکه این وادی، وادی خطرناکی است اعتماد بر این امور بدون عرضه کردن آن بر شخص خبیر، بسا موجب گمراهی است خصوصاً اگر این القائات همراه با صوت باشد که تشخیص حق و باطل آن نیاز به دقت بیشتری دارد.

در عین حال، مؤمنین خصوصاً کسانی که با این مسائل بیشتر مواجه می گردند، چنانچه از کسی امور فوق العاده ای از قبیل پیش گویی یا اِخبار از وقایع و ضمایر افراد و امثال آن مشاهده کنند، اگر ببینند طوری است که این امور در اختیار او بوده و هر وقت بخواهد می تواند از آن استفاده کند باید بدانند که حقانیت آن مشکوک است و نباید آن را فوراً حمل بر آیت و کرامت نمایند، زیرا اکثر این موارد از امور مشترکی است که برای غیرمؤمن نیز حاصل می شود و ربطی به عالم بالا ندارد، در حالی که کرامت که از آثار یقین است همچون معجزه به اذن خداوند بوده و در حقیقت فعل اوست که به دست اولیائش جاری می گردد و به هیچ وجه در اختیار خود آنها نمی باشد.

استاد بزرگوار ما آقای انصاری {همدانی} «أَعْلَی اللَّهُ مَقَامَهُ الشَّرِیفَ» می فرمود: «یک شب با خدا مناجات می کردم، چندین مرتبه صدای «لبیک» شنیدم و در هر دفعه می فهمیدم که گوینده، شیطان است!»

ص: 195

حقیر خود با آنکه ایشان به من فرمود: «به آنچه تشخیص می دهید که به دلتان الهام شده عمل کنید»، ولی باز احتیاط می کنم و تا با موازین ظاهری شرع مطابقت نکند به آن ملتزم نمی شوم.

سالک باید به این نکته توجه کامل داشته باشد که یکی از منازل راه معرفت، در عالم نفس این است که ممکن است تجلی نفس با تجلی حق بر او مشتبه گردد. بزرگانی که به این مرحله می رسند، اکثرشان متوقف شده و بارمی اندازند و تا لطف و عنایت خاص شامل حالشان نشود از اینجا رد نمی شوند و چون خود را در نفوس دیگران مؤثر می بینند بسا مفاسد و انحرافاتی آنها را تهدید نماید، لذا اگر نور ایمان، آنان را یاری نکند ممکن است حتی ادعا کنند که حجت وقت هستند؛ یعنی در مدرکاتشان برای خود حجت و امامی نمی بینند.

بدیهی است کسی که به چنین معنایی قائل گشت، قطعاً طعمه شیطان شده و منحرف گردیده است. انحراف از صراط مستقیم، ادعای قطبیت و مهدویت و بسیاری از کج روی ها و انحرافات از همینجا ناشی می شود، لذا در عین حال که این، یکی از مقامات راه معرفت است از پرتگاه های آن نیز محسوب می گردد.

البته این مسائل برای کسانی مطرح است که حقیقتاً و از طریق صحیح سلوک کرده و چنین حالاتی برایشان پیش آمده باشد، نه آنهایی که از راه تخیل چیزهایی بدست آورده و براساس آن ادعاهایی می کنند و چه بسا عده ای را نیز فریب می دهند.(1)

2- روزی یکی از شاگردان {آقا سید هاشم حدّاد} نزد ایشان می آید و می گوید: کرامتی برای من حاصل شده است.

سید حدّاد از او می پرسد: «آن کرامت چیست؟»

شاگرد جواب می دهد: دیدم بر روی آب ایستاده ام و بی اراده حرکت می کنم.

سید حدّاد جواب داد: «اهمیتی به آن نده. چیز عجیبی نیست، چراکه چوب خشک هم بر روی آب می ایستد و حرکت می کند.»(2)

ص: 196


1- . سفینةالصادقین / 499.
2- . دلشده / 210.

3- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): روزی مرحوم آیت اللَّه میرجهانی خدمت حضرت علّامه والد رسیدند و گفتند: «من کیمیا دارم و آن را به فرزندم آموخته ام و او هم ظرفی مسی را با کیمیا طلا کرده است! و ساواک فهمیده و می پندارد که پسرم گنجی یافته است و در به در به دنبال او هستند و فرزندم در حال فرار و اختفاء است، اکنون دست به دامان شما شده ام تا دعا کنید تا او از این گرفتاری خلاص شود.

حضرت علّامه والد فرمودند: «باشد دعا می کنم امّا مشروط بر اینکه، دیگر دنبال این کارها نرود.»

آقای میرجهانی گفتند: «چشم.»

و بعد از دعای والد معظّم، مشکل ایشان حلّ شد و ساواک از تعقیب او منصرف گردید.

در همین مجلس و پس از این گفتگوها، مرحوم میرجهانی خدمت حضرت علّامه والد گفتند: «می خواهم این علم کیمیا را به شما بدهم!»

ایشان... فرمودند: «ما به این چیزها نیازی نداریم!»

مرحوم آقای میرجهانی یکه خورده و گفتند: «آقا! شما چه می فرمایید؟ سال ها زحمت کشیده و خون جگر خوردم و عمر خود را بر سر این گذاشتم تا علم کیمیا را بدست آورم و جز به فرزندم، آن را به احدی نداده ام! اکنون که می خواهم حاصل عمرم را به شما بدهم، قبول نمی کنید؟»

علّامه والد فرمودند: «ما بالاتر از اینها را داریم!»(1)

4- آقا شیخ عبّاس قوچانی: یکی از کسانی که خدمت مرحوم قاضی رسید و از ایشان دستور می گرفت و جزء تلامیذ وی محسوب می شد، آقا میرزا ابراهیم عرب است که پس از سالیان دراز و ریاضت های سخت به مطلوب اصلی نرسیده و برای وصول به کمال، خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود و شغلش مرده شوئی بود و گویا خودش این شغل را انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس أثری قوی در نفس او داشته باشد.

ص: 197


1- . نور مجرد، ج 1 / 734.

چون خدمت مرحوم قاضی رسید، گفت: از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی من در میان شاگردان شما نباشم، چون شاگردان شما تنبل هستند و مرا هم تنبل می کنند.

این تشرّف و گفتگوی او با مرحوم قاضی در حالی بود که مرحوم قاضی از کنار شطّ فرات از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند و تقریباً تا نزدیک مسجد سهله سخنشان طول کشید.

مرحوم قاضی از او پرسیدند: آیا زن داری؟

گفت: نه ولیکن مادر و خواهری دارم.

مرحوم قاضی به او فرمودند: روزیّ آنها را از کدام راه بدست می آوری؟

در اینجا که نمی توانست این سرّ را نزد مربّی و معلّم و بزرگ مردی که می خواهد از او دستور بگیرد انکار کند، از روی ناچاری و ضرورت گفت: من به هرچه میل کنم فوراً برایم حاضر می شود، مثلاً اگر از شطّ، ماهی بخواهم فوراً ماهی خودش را از شطّ بیرون می افکند، اینطور! و با دست خود به شطّ اشاره نموده و فوراً ماهی ای خودش را از درون آب به روی خاک پرت کرد.

مرحوم قاضی به او فرمود: اینک یک ماهی بیرون بینداز!

دیگر هرچه اراده کرد نتوانست.

مرحوم قاضی به او فرمود: باید دنبال کسب بروی و از این طریق تهیه روزی نمایی!

او تمام دستورات لازم را گرفت و به کاظمین مراجعت کرد و به شغل الکتریکی و سیم کشی پرداخت و از این راه إمرار معاش می کرد و حالات توحیدی او بسیار قوی و شایان تمجید شد، به طوری که در نزد شاگردان مرحوم قاضی به قدرت فهم و عظمت فکر و صحّت سلوک و واردات عرفانیه و نفحات قدسیه ربّانیه، معروف و مشهور گردید تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در أثر برق گرفتگی از دنیا رحلت و به سرای باقی پرواز نمود. رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ رَحْمَةًوَاسِعَةً»(1)

5- دکتر علی مدرسی (از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط): در یک روز گرم تابستان، من با جناب شیخ {رجبعلی} با مینی بوس به طرف تجریش می رفتیم. ما در قسمت عقب ماشین نشسته بودیم. توی راه گریه شدید بچه کوچکی که به اصرار از مادرش آب می خواست، توجه همه را

ص: 198


1- . مطلع انوار، ج 2 / 33.

به خودش جلب کرده بود. در ماشین که آب نبود و کودک از تشنگی ضجه می زد. جناب شیخ ناگهان انگار که از دست کسی لیوان آبی را می گیرد، دستش را بلند کرد و از سمت شانه اش لیوان آبی گرفت و به مادر کودک داد تا به فرزند تشنه اش بدهد.

بچه آب را خورد و آرام گرفت. مادر بچه لیوان خالی آب را پس داد و جناب شیخ آن را گرفت و دستش را بالای سرش آورد و لیوان در دستش غیب شد!

من که شاهد این کرامت جناب شیخ بودم با توجه به صحبت های قبلی جناب شیخ به ایشان گفتم: شما فرموده بودید که: «انجام این نوع کارها مکافات دارد، چرا خودتان رعایت نکردید؟»

جناب شیخ فرمودند: «درست است، این کارها مکافات دارد، اما من بی تاب شدم و نتوانستم ضجه و تشنگی این بچه را تحمل کنم.»(1)

6- استاد عبدالقائم شوشتری: برای اولین بار در مشهد مقدس خدمت آیت اللّه حاج سید محمود مجتهد سیستانی رسیدم. در مقابل ایشان کتابی بود به نام دو چوب و یک سنگ. با اشاره به کتاب فرمودند: «صاحب این کتاب از عرفاءِ محترم گیلان بوده است و در رحیم آباد رشت می زیسته و شاگرد مرحوم آیت اللّه سید موسی زرآبادی بوده اند و اسم اعظم را نیز می دانسته است.

در همسایگی ایشان بیوه زنی فقیر زندگی می کرده است که قوت غالب خود و بچه های یتیمش را با شیر گاوش تأمین می کرده است.

وی روزی از منزل بیرون آمد، دید زن همسایه و بچه هایش به شدت گریه می کنند. پرسید: چه شده؟

جواب می دهند: گاومان مرده و ما نه تنها از شیر او محروم شدیم، بلکه حتی فرصت ذبح آن را پیدا نکرده و از گوشتش هم بی نصیب ماندیم.

ایشان آهسته اسم اعظم را تلاوت کرده و با نوک پا به گاو می زند.

ناگهان گاو زنده می شود و بچه ها شادمانی می کنند.

ص: 199


1- . کیهان فرهنگی / شماره 206.

دو سه روز بعد از آن، از استادش، آیت اللّه سید موسی زرآبادی که ساکن قزوین بوده، نامه ای به ایشان رسیده که حاوی این مطلب بود: تو چرا اسم اعظم را در چنین مورد کوچکی به کار بردی؟ تو تا یک ماه دیگر می میری. وصیّتت را بنویس.»(1)

7- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم آیت اللّه سید أبوالحسن اصفهانی نماینده ای پیش شیخ موصل - که رئیس علی اللّهی های آنجا بود - فرستاد. گفت: «برو به او بگو که: ما امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را صاحب مقامات می دانیم...، اما او خدا نیست. مردم را گمراه نکن.»

نماینده آقای اصفهانی به موصل رفت. به او گفتند که: «شیخ در قله فلان کوه است.»

وی بالای آن کوه رفت. قیافه شیخی با ریشی بلند، پدیدار شد. [شاید] قبل از آنکه بگوید با او چکار دارد، از دور صدا زد که: «آقا چه فرمود؟»

نماینده آقای اصفهانی پیغام ایشان را رساند.

شیخ گفت: «نخیر! علیّ، خداست. من برای ادعای خود دلیل دارم.» [سپس] یکی از بچه هایی را که بالای کوه بود، صدا زد.

او جلو آمد. او را گرفت و بلند کرد و همراه با گفتن: «یا علیّ» او را به پایین کوه پرتاب کرد.

نماینده آقای اصفهانی گفت: «دیدم کودک، سالم، پایین افتاد و همزمان مشغول بازی شد!

در این حال شیخ موصل رو به من کرد و گفت: حالا تو بگو: «یا اللّه» و دیگری را پرتاب کن؛ ببینم می توانی او را سالم به زمین بیندازی!»(2)

8- حاج محمدحسن بیاتی (از شاگردان آیت الله محمدجواد انصاری همدانی): شبی در منزلی در خدمت حضرت آقای انصاری همدانی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» دعوت داشتیم.

شیخی را آنجا دیدیم بسیار نورانی، گونه هایش مانند دو حقّه نور می درخشید.

قبل از اینکه حضرت آقای انصاری تشریف بیاورند، سر صحبت را با ایشان باز کردیم و معلوم شد که تارک دنیا است و مطلقاً حیوانی نمی خورد و نیز صاحب طی الأرض است. می گفت:

ص: 200


1- . خرمن معرفت / 101.
2- . زمزم عرفان / 139.

هرجا اراده کنم می روم، اگر بخواهم مکه باشم، مکه ام و اگر بخواهم مدینه باشم در مدینه ام و این را برای خود بسیار مهمّ می دید.

تا اینکه آقای انصاری تشریف آوردند و ابّهت ایشان که خاصّ اولیاء الهی و حاملان نور توحید حضرت پروردگار است، آن شیخ را مجذوب آقای انصاری کرد. رو کرد به ایشان و با احترام عرض کرد: آقا! من طی الأرض دارم و می خواهم آن را به شما بدهم!

آقای انصاری فرمودند: ما نیازی به این چیزها نداریم!

آن شیخ یکباره تکانی خورد و گفت: آقا! این طی الأرض را تا به حال به کسی نداده ام و به هرکسی بگویم، با جان و دل بدون تأمّل قبول می کند. چرا شما آن را نمی پذیرید؟

آقای انصاری فرمودند: ما بالاتر از اینها را داریم!

آن شیخ از علوّ همّت و کلمات آقای انصاری در حیرت و تعجّب فرورفت.

حضرت آقای انصاری شروع به صحبت با ایشان کردند و این شیخ چنان شیفته ایشان گشته بود که تا آخر مجلس، دوزانو و با کمال ادب نشسته و محو ایشان شده بود!(1)

9- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آقا {آیت اللّه انصاری} می فرمودند: «به کرامات و مکاشفات مطلقاً اعتنا نکنید، مگر در جایی دستور داشته باشید... انسان ممکن است شق القمر هم بکند، اما ولیّ خدا نباشد.»

خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می فرمودند:« در آن ایام، روزی ناگهان احساس کردم که دارای علم و قدرت بی نهایت شده ام و دیدم که همه چیز در اختیار من است، فوراً استغفار کردم و گفتم: خدایا! من اینها را نمی خواهم، اینها سد راه من است و من فقط تو را می خواهم. این را که گفتم، ناگهان دیدم فوراً آن قضایا از من برگشت.»(2)

ص: 201


1- . نور مجرد، ج 1 / 732.
2- . سوخته / 165.

10- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): سید درویشی بود به نام سید علی، اهل سبزوار بود. یک روز آن درویش آمد سراغ بنده و شروع کرد از مکنونات(1)

و وضعیت من صحبت کردن که: تو فرزند کی هستی و خودت اینطور هستی و آنطور.

من به هرچه فکر می کردم، او آن فکر مرا می خواند و بیان می کرد. بعد من می خواستم پیشنهاد کنم که بیاید منزل ما.

خودش فهمید و گفت: «نه من نمی آیم، چون پدر شما قدرت زیادی دارد و هرچه دارم از دستم می گیرد.» ایشان از قبل با پدرم یک مکاتباتی داشت و أبوی هم جواب می داد.

بعدها پدرم می فرمود: «کسانی هستند که در اثر کوشش و زحمت و ذکرهای طولانی یک چیزهایی به ایشان می دهند، حتی ممکن است بتوانند تصرف در اشخاص بکنند، اما اینها موقت است، گول این حرف ها را نخور، اینها زودگذر است و تا لب گور هم بیشتر با آنها نیست، شیفته اینها نشو.»(2)

ص: 202


1- . (امور مخفی و پوشیده.)
2- . سوخته / 174.

امید، یأس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: اگر سیر نزولی تان را هم به شما اطلاع دهند، بدانید که مورد نظر پروردگار متعال هستید و جزء قلم خورده ها نیستید.(1)

2- میرزا علی آقا قاضی:هیچ وقت نباید مأیوس شد و به خاطر دیر شدن نتیجه، نباید دست از سیر و سلوک برداشت، زیرا ممکن است کسی به تدریج با ناخن خود زمین را بخراشد و سپس ناگهان به اندازه گردن شتر آب زلال و روان جاری شود.(2)

3- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: برادر جان! انسان نباید از نافرمانی و غفلت و خلافِ مراقبه عمل کردن، نومید از سیر الی اللَّه گردد، زیرا اگر روی از آن سو برگیریم، به کجا می توان روی کرد؟! علاوه بر اینکه خودش می داند که ما ضعیفیم و سراپا جهل، بر طبق ضعف و جهل مان با ما معامله می کند. اینهمه که در قرآن شریفش، داد از غفاریّت خود می زند، برای چیست؟ مگر جز برای آن است که آگاه به حال ما بوده که از روی نادانی، مخالفت او خواهیم کرد. همین بس که خودش در مواقعی که نافرمانی و جهلِ ما را متذکّر می شود، نام ما را به انسان تسمیه(3)

فرموده است. اگر خیال ناامیدی برای انسان دست دهد، باید بداند که از شیطان است و الّا با کریمان، کارها دشوار نیست. هر وقت آن لعین به سراغت آمد بگو:

آنقدر حلقه زنم بر در میخانه دوست تا کند صاحب میخانه به رویم در باز(4)

ص: 203


1- . رهنمای سلوک / 59.
2- . مطلع انوار، ج 2 / 66.
3- . (نام گذاری.)
4- . رسائل عرفانی / 226.

4- جعفر آقا مجتهدی: گاهی راندن اشخاص به معنای خواندن آنان است و گاهی برعکس، بسیار انگشت شمارند سالکانی که این نکته را به نیکی دریابند.

در این درگاه حافظ را چو می رانند، می خوانند!(1)

5- حاج اسماعیل دولابی: اگر جلو نرفتی، بدان در موقف(2)

هستی و خدا می داند این موقف ها چقدر برای سالک، مفید است. باید صبر کنی تا از آن رد شوی. استغفار کن تا از آن بگذری، امّا اگر داری می روی، صلوات بفرست.(3)

6- حاج اسماعیل دولابی: اگر شما دائم از گناهان و نفس خود و عقوبت های الهی گله و شکایت کنید و از حق تعالی اظهار خشنودی نکنید، هرکس شما را ببیند، می گوید: «اینها چه مولایی دارند که اصلاً امیدوار نیستند آنها را ببخشد و کار آنها را اصلاح کند.» (4)

سرگذشت

یکی از شاگردان آیت اللّه محمدتقی بهجت: یک بار به آیت اللّه العظمی بهجت عرض کردم: آقا! پس از بیست، سی سال طلبگی و درس خواندن هیچ پیشرفتی نکرده ام؛ نه در علم و نه در عمل.

آقا فرمود: «مگر خودت را وزن کرده ای؟!»...

ظاهراً مقصود معظم له از این جمله آن است که: «مأیوس نباید شد. شما که خود را از لحاظ علم و عمل وزن نکرده ای تا پیشرفت خود را مشاهده کنی. خداوند متعال است که باید به حساب بندگان برسد.»(5)

ص: 204


1- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 73.
2- . (ایستگاه.)
3- . مصباح الهدی / 201.
4- . مصباح الهدی / 426.
5- . فریادگر توحید / 186.

انواع سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: علمای علم اخلاق «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ»، همچون مرحوم فیض در المحجّة البیضاء و مرحوم نراقی در جامع السّعادات، به تفصیل، صفات مذمومه و رذائل اخلاقی را تعریف و تبیین کرده و درباره علائم آنها و راه علاج هریک مانند عجب، حسد و کذب، بحث کرده و سخن گفته اند.

این طریق، پسندیده و مقبول است ولی کافی نیست و رسیدن سالک به سرمنزل مقصود را ضمانت نمی کند. اگر کسی بخواهد معصیت نکرده و ریشه صفات ذمیمه را در خود خشک کند و به حقیقت عبودیت و بندگی و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن، عشق و شوق به خداوند است، چون با این روشی که علمای اخلاق در کتب خود فرموده اند، سیر سالک بسیار طولانی شده و یک عمر برای او کافی نیست بلکه عمر نوح «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» می طلبد، چرا که برای رفع و دفع هریک از خصلت های قبیح عمری لازم است و آخرالأمر معلوم نیست آیا ریشه و بنیاد آن رذیله خشک و نابوده شده است یا نه، بلکه بقایای آن هنوز در زوایای نفس، پنهان بوده و مترصّد فرصتی است تا در بزنگاه، دوباره طلوع کرده و سالک را به زمین زند؛ زیرا طبیعت نفس اینطور است که اگر از یک طرف آن را سرکوب کنی، از سوی دیگر سر درمی آورد. اگر عشق خدا طلوع نکند، سالک به مقصد نمی رسد و باید زحمتی بسیار متحمّل شود تا معاصی و اوصاف مذمومه را از خود دور کند.

راه صحیح، راه میانبر است. باید طریقی را انتخاب کرد که با عمر ما تناسب داشته باشد و آن همان طریق عشق و محبّت به خداوند است.(1)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان گاهی در خانه ای می رود که در آن سوراخ هایی وجود دارد که لانه مار و عقرب است و از آن، مار و عقرب بیرون می آیند. سوراخ ها را پرمی کند

ص: 205


1- . نور مجرد، ج 1 / 449.

و راه رفت و آمد حیوانات موذی را مسدود می کند، مدّتی بعد می بیند از طرف دیگری راهی باز نموده اند و بیرون آمده اند و به همین منوال هرچه تلاش می کند نمی تواند آنها را دفع کند. راهش این است که آن خانه را از اصل خراب کند و زیر خانه را که لانه آن حیوانات است پاکسازی نماید و سپس خانه ای نو بسازد.

تا وقتی نفس انسان باقی است، ریشه صفات رذیله باقی است و هر روز ممکن است از راهی سر برآورد، باید این ریشه را سوزاند و سوزاندن آن نیز جز با طلوع عشق و محبّت پروردگار ممکن نیست.(1)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: سالک محبّ که تلاش می کند نظر محبوب را به طرف خود جلب نموده و رضایت و خشنودی او را بدست آورد، در فاصله زمانی کوتاهی این مسیر طولانی را طی می کند و محبت برای او در حکم خضر راه و چراغ راه است و وسوسه های نفسانی در حریم قلب او که کانون محبت الهی شده، راه ندارد و آتش محبت، ریشه خطورات شیطانی را در وجود او می سوزاند، اگرچه با طریقه مجاهده و ریاضت های شرعی و زیر نظر معلمان کارآزموده اخلاقی نیز می توان به این مراحل نائل آمد، ولی تحقق این مراتب در این شیوه، تدریجی است و نیاز به زمان طولانی دارد، در حالی که سالک محبّ به خاطر آنکه فکر و ذکرش دائماً خداست و انقطاع قلبی با محبوب ندارد و همیشه کانون دل او از عشق الهی شعله ور است، حصول این مراتب برای او ناگهانی است و با قدم صدق و اخلاص و ارادت، راه چندین ساله را از پیش پای خود برمی دارد و به سرمنزل مقصود می رسد، ولی باید به خاطر داشت که بسیار انگشت شمارند سالکانی که این موهبت الهی نصیب آنان می گردد و غالباً از شیوه مجاهده و رویه سلوکی معلمان بزرگ اخلاق که عملی تر است برای دفع رذائل اخلاق و کسب فضائل انسانی استفاده می کنند و این راه، راهی است که بر روی همه طالبان کمال گشوده است، ولی طریقه محبت اینگونه نیست و نیاز به عنایت خاص الهی دارد که از حیطه اراده و اختیار انسان بیرون است.(2)

ص: 206


1- . نور مجرد، ج 1 / 450.
2- . در محضر لاهوتیان، ج 2 / 448.

4- حجت الاسلام سید شمس اللّه قائمی (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): نظر ایشان {آیت اللّه کشمیری} این بود که برای از بین بردن صفات رذیله دو راه درمان وجود دارد:

یک راه، مجاهده است که انسان باید زحمت بکشد، ریاضت بکشد تا آنها را بیرون کند.

امّا یک راه دیگر هم هست که اگر کسی به این مقام برسد، همه رذائل با هم از بین می رود، مثل کسی که غرق باشد یک نفر بیاید او را نجات بدهد یا کسی که مثلاً پایش یا دستش نجس باشد و در آب کر همه بدنش تمیز می شود...

یاد و محبت خدا مانع می شود که انسان کار زشتی انجام دهد و ایشان با اینکه خودشان خیلی ریاضت کشیده بودند، اما راه دوم را که محبت خداست اصلح می دانستند و خیلی بر آن تاکید داشتند.(1)

5- آیت اللّه محمدتقی آملی: گویند: «عمل از روی محبت، سستی پذیر نیست و علامت محبت، دوام نشاط است»؛ یعنی بنده محبّ، هرچه در قسمت طاعت پافشاریش بیشتر باشد، نشاطش نیز زیادتر است.(2)

6- حاج اسماعیل دولابی: دو راه وجود دارد که از آنها می توانیم خودمان را در بغل پدران حقیقی مان {اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»} بیندازیم؛ یکی راه طاعات و عبادات است و دیگری راه محبّت.(3)

7- آقا سید هاشم حدّاد: کسی که عشق و محبت به خدا پیدا کند، دیگر به رذائل و زشتی ها رونمی کند، چون محبوب نمی پسندد؛ جرقه ای در دل او روشن می شود تا کم کم زشتی ها و نفسانیات را از بین ببرد.(4)

ص: 207


1- . شیدا / 72.
2- . در جستجوی استاد / 252.
3- . مصباح الهدی / 191.
4- . دلشده / 44.

8- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: برای سیر و سلوک دو طریق عمده وجود دارد: راه ریاضت و راه محبت.

افرادی که از طریق ریاضت و مجاهده که در واقع راه تزکیه نفس است به سیر و سلوک مشغول می شوند، نوعاً با اذکار و اوراد و اربعین های پی در پی و عبادت های طاقت فرسا و تحمل فشار مبارزه و مخالفت با نفس می کوشند با محو نمودن رذایل نفسانی، خود را به صفات حق و اولیائش متخلق نمایند، امّا از آنجا که انسان خود را دوست دارد و به تبع آن هرآنچه را که متعلق به اوست نیز دوست دارد، نفس به سادگی تسلیم اراده عقل نگشته، با آن درگیر خواهد شد و برداشتن هر قدمی به خصوص برای نفوس قوی - چنانچه خلاف طبع و نفس باشد که معمولاً نیز چنین است - مستلزم مبارزه و مجاهده هایی بس عظیم خواهد بود. علاوه بر آن با محو هریک از صفات رذیله که توأم با هزاران نوع جان کندن است، گرفتار رذیله دیگری می گردد. بخل را از خود دور می کند دچار ریا می شود، از ریا می گریزد اسیر عجب می گردد و همین طور... و تا وقتی که نور توحید بر قلب او نتابد، این مشکلات ادامه خواهد داشت، زیرا ریشه کن شدن رذائل نفسانی جز با اشراق نور توحید میسور نیست...

امّا راه محبت از جهتی آسان تر است، زیرا در این راه متعلق محبت «خود» نیست و محبت به جای دیگری تعلق پیدا می کند، لذا نفس، درگیر نشده، بدون احساس کم ترین فشار و سختی از همه چیز می گذرد.

محب هیچگاه از خدمت کردن به محبوب خسته نشده، تمام دستورات او را با کمال میل و اشتیاق انجام خواهد داد و با انعکاس صفات محبوب در محب، خواسته های او خواسته های این خواهد گشت و چنانچه محبوب از اولیاءِ خدا باشد، تمام رذائل، خود به خود محو می گردد.

افرادی که در مقابل قدرت و زور از کمترین سرمایه خود نمی گذرند، با اندکی محبت، همه دارایی خود را به سادگی و با کمال نشاط و شوق فدای محبوب می نمایند. نفوس قوی را محبت است که بیچاره خواهد کرد...

این نکته را نیز باید متذکر شوم که هرچند مجاهده، سخت و بی مشتری است، لکن هر مسلمانی موظف است برای انجام تکالیف شرعی خود مجاهده کرده، سختی آن را متحمل گردد، زیرا مجاهده به معنای عام خود اختصاصی به راه ریاضت ندارد. علاوه بر آن، راه ریاضت

ص: 208

نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد، سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(1) و علامت صحت آن نیز همین خواهد بود. بنابراین چنانچه ریاضت به محبت منتهی نگردد سالک باید بداند که از مجاهده خود نتیجه ای نبرده و یا منفعت آن ناقص بوده است، هرچند ممکن است کشف و کرامات و تصرفاتی نیز همراه داشته باشد، لکن اینها دردی را دوا نمی کند.(2)

9- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیز من! یگانه راه برای تزکیه اخلاق، معرفت پروردگار است و بس، لذا از ابتدای امر که عنایت حق شامل حال کسی شد، باید در فکر این معنی باشد تا به عنایت حق و اولیائش، وصول به این مقصد حاصل شود... چون به این مقصد نائل گردی، صفات رذیله بار بندند و بروند و صفات حسنه - که اخلاق خدایی است - با وجود تو آمیخته باشد...

اگر سال ها درصدد برآیی صفاتی از حق در خود را ملکه سازی و دوری از رذائل صفات کنی، نتوانی به آن رسید و از این، دوری کرد...

باید از اوّل، درِ خانه دل نشست و مراقبه کامل داشت و خدا را در هیچ آنی و با هیچ کسی و با هیچ کاری از نظر نینداخت تا آنکه کم کم غیرحق، بار خود ببندد و برود، چون ایشان روند، حق بماند و بس، و اوامر، اوامر او باشد و صفات، صفات او.

اینکه مبتلا به این رذائل هستیم، برای آن است که آنان در ما حکومت می کنند نه حق...

دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. مبارزه با دیو، به همین است که با خدا معامله کنیم و آشنا شویم، چندی که چنین کنیم، ایشان خود، مطیع گردند.

ای عزیز من! این معنی را هم نباید از نظر انداخت که متخلّق به اخلاق اللَّه باید شد تا کم کم خلق خدایی بعد از پیدا شدن معرفت، حاصل شود.(3)

ص: 209


1- . سوره عنکبوت / 69. (و کسانی که در راه ما کوشیده اند، به یقین راههای خود را بر آنان می نماییم.)
2- . سفینةالصادقین / 136.
3- . رسائل عرفانی / 222.

10- شیخ نجم الدّین رازی: طریقت مشایخ ما «قَدَّسَ اللَّهُ أَرْوَاحَهُمْ و رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ» بر آن جمله است که: در این کار، اول در تصفیه دل کوشند نه در تبدیل اخلاق، که چون تصفیه دل دست داد و توجه به شرط حاصل آمد، امداد فیض حقّ را قابل گردد و از اثر فیض حقّ در یک زمان چندان تبدیل اخلاق و صفات نفس حاصل آید، که به عمرها، به مجاهدات و ریاضات حاصل نیاید.

و شرط تصفیه دل، آن است که اوّل، دادِ تجرید(1)

صورت بدهد به ترک دنیا و عزلت و انقطاع از خلق و مألوفاتِ طبع(2) و باختنِ جاه و مال تا به مقام تفرید(3) رسد؛ یعنی تفرّد(4)

باطن از هر محجوب و مطلوب که ما سوای حقّ است، آنگه حقیقت توحید که سرّ «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»(5) است، روی نماید.(6)

11- ملّا عبدالصّمد همدانی: بعضی را اعتقاد بر آن است که معرفت خدا را باید به ریاضت و تهذیب اخلاق بدست آورد و از هر صفتی به ضدّش پرداخت، اگر سالک بخواهد این عمل کند از یک مقام و یک صفت نتواند بیرون آمدن، در نتیجه کار به مجاهده برنیاید، این طریقه را طریقه ابرار گویند.

طریقه دوّم طریقه ارباب معاملات است که به اعمال ظاهری و زیادی روزه و نماز و قرائت قرآن و حجّ و جهاد می خواهند معرفت را به دست آرند، این طریقه اخیار است، پس واصلین به این راه و راه اول در زمان طولانی، کم است، لکن واصلین به اولی بیشتر است.

ص: 210


1- . (جدا کردن.)
2- . (چیزهایی که بُعد مادی انسان با آن انس و الفت دارد.)
3- . (یکی شدن.)
4- . (جدا شدن.)
5- . (پس بدان که معبودی جز خداوند وجود ندارد.)
6- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 147.

طریقه سوّم طریقه سائرین إلی اللَّه و طائرین باللَّه است و آن راه بریدگان [از غیرخدا] از اهل محبت خداوند است که در راه محبت قرار دارند، پس واصلین از ایشان در ابتدا بیشتر از غیرایشان است در نهایت، و این راه مورد اختیار است.(1)

12- استاد غلامرضا شیشه گر: اطّباءِ حاذق را در معالجه دل اختلاف است، بعضی در تبدیل و تهذیب اخلاق کوشیده و هر صفت رذیله ذمیمه را به ضد آن معالجه نمایند. بلی، این طریق، معقول و مناسب است، لیکن عمری دراز باید که در تبدیل اخلاق صرف شود، امّا طریقه مشایخ کبار «قَدَّسَ اللَّهُ أَسْرَارَهُمْ» بر این است که در این کار پس از مواظبت به قانون شریعت از اوامر و نواهی که سبب طهارت و تربیت بدن است، در تصفیه دل کوشند نه در تبدیل اخلاق، چون تصفیه دل دست دهد و توجّه به شرط حاصل آید و سرّ مراقبت دست یابد، امداد فیض حق را قابل شود، از فیض حق در یک زمان چندان تبدیل نفس و تحصیل صفات حمیده میسّر می شود که به عمری از آن مجاهدات ممکن نمی شد و نور علم در قلبش بتابد، چنانچه فرموده اند: «لیس العلم بالتعلّم بل نور یَقذفه اللَّه فی قلب مَن یشاء(2) علم به یادگیری نیست، بلکه نوری است که خدا در قلب هرکس که بخواهد می اندازد.»

آنگاه دل، مرآت(3) صفات حق و مواجه با حق گردد و عنایات حق، او را دریابد و در اوّل بار راهی به ملکوت به هم رساند و انوار ملکوتی آثاری و افعالی در او تجلّی نماید تا به کلّی از صفات ذمیمه رسته و متّصف به اخلاق حمیده گردد.(4)

13- سید صدرالدّین کاشف دزفولی: نزدیک ترین راه برای وصول به مقصود، سه نوع است:

ص: 211


1- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 102.
2- . روایتی را با این الفاظ در منابع روایی شیعه نیافتیم، بله در کتاب منیةالمرید صفحه 167، حدیثی از امام صادق «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بدین عبارت وارد شده است: «لَیْسَ الْعِلْمُ بِکَثْرَةِ التَّعَلُّمِ وَ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ تَعَالَی فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ.» (علم به زیاد یاد گرفتن نیست؛ بلکه نوری است که خداوند متعال در قلب هرکس که بخواهد هدایتش کند می اندازد.)
3- . (آینه.)
4- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 110.

یکی راه نیکان و اخیار که همان عمل به اوامر و نواهی الهی است که در زمان طولانی به فیض حق رسیده اند، ولی اینان از کم هم کمترند.

دوم طریقه اهل مجاهدت و ریاضت است که به کشتن نفس، دل را تصفیه و روح را به زیور خداپرستی آراسته اند. این راه مخصوص نیکوکاران است.

سوم طریقه اهل محبت و مجذوبین است. این نزدیک ترین طریق وصول به حق است.(1)

14- آقا محمد بیدآبادی: راه به سوی قرب حق تعالی «جَلَّ شَأْنُهُ» منحصر است به دو چیز: تخلیه و تحلیه... پس هرگاه مرید حق، در نفس خود میل و رغبتی به سوی حق تعالی دید، اول چیزی که بر او واجب است، مراعات و تحصیل تخلیه(2)

است و مقدم بر همه اسباب و مبادی آن، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده است و باک نداشتن از ملامت مردم و مراقب نفس باشد و یک چشم زدن از او غافل نشود و سعی و کوشش نماید که از او معصیتی سرنزد و هرگاه، از روی غفلت و سهو از او معصیتی سربزند، همان ساعت، تدارک آن نماید به توبه و إنابه... و هرگاه، قلباً توبه کرد و مصرّ بر فعل توبه و تدارک مافات منه(3) شد، نشانه توفیق الهی است و اذن دخول به درگاه حضرت شاهی است.(4)

ص: 212


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 301.
2- . تخلیه قبل از تحلیه است. تخلیه آن است که انسان دل را از رذائل اخلاقی و صفات بد خالی کند و پس از آن به صفات خوب و فضایل اخلاقی بیاراید که به آن تحلیه می گویند؛ یعنی که عبد در مراتب سلوک الی اللَّه و تهذیب باطن باید قلب خود را از شوائب پست شهوانی پاک کرده و به صفات ستوده اخلاقی آراسته و زینت کند. همه علماءِ اخلاق و اهل معرفت نظر بر این دارند که: باید ابتدا از آلودگی ها پاک شد و سپس جان را به خصال نیکو آراسته و آذین کرد.
3- . (جبران واجباتی که از او فوت شده.)
4- . تذکرةالسالکین / 3.

اولیاءالله، مظاهر خداوندند

مظهر «اراده»(1)

خداوند

سرگذشت

1- یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: روزی مرحوم حاج غلامحسین سبزواری در مقام تعریف و تمجید از استاد بزرگوار خویش مرحوم {آقا شیخ محمدجواد} انصاری {همدانی} می گفتند: «من در زمان حیات خویش کسی را به مثل مرحوم انصاری ندیدم که کلامش درست مطابق با واقع باشد و هرچه می گوید عیناً همان مطلب بدون کم و زیاد در خارج انجام پذیرد».

مرحوم والد فرمودند:«بلی، آنچه در مورد مرحوم انصاری می فرمایید صحیح و درست است، امّا به نظر من مطلب در مورد آقای {سید هاشم} حدّاد به طور کلّی متفاوت است. اگر کلام مرحوم انصاری از نقطه نظر صدق و انطباق با واقع، تامّ و تمام می باشد، کلام آقای حدّاد نفْسِ واقع و منشأ ایجاد واقع است، نه اینکه منطبق بر واقع و نفس الأمر است.

حضرت آقای حدّاد وقتی که کلامی را می فرمود با انشاء این کلام، نفس واقع را نیز محقّق می نمود و با خود به منصّه وجود می آورد و این مطلب حکایت از این دارد که نفس قدّوسی حضرت حدّاد، مَظهر تجلّی اسماء کلیه و مَجلای فیض اقدس حقّ می باشد که تقدیر و مشیت پروردگار از نفَس و بیان او در عالم خارج صورت عینی و خارجی پیدا می کند، پس این مقام کجا و مطلبی که از مرحوم انصاری نقل می کنید کجا!»(2)

2- علّامه سید محمدحسین تهرانی: در همان ایامی که حقیر آنجا {در سفر به أعتاب عالیات در سال 1383 قمری} بودم یکی از نوه های آقای {سید هاشم} حدّاد بنام سید محمد پسر سید حسن در اثر عارضه سرخک فوت نمود. این طفل به قدری شبیه به مرحوم قاضی بود که آقای حدّاد او را قاضی ثانی می نامیدند و بسیار به او علاقه مند بودند.

ص: 213


1- . (اسم «مرید» خداوند.)
2- . مطلع انوار، ج 2 / 167.

فوت این بچه آقای حدّاد را بسیار متأثّر ساخت و چون حقیر با ایشان جنازه را به غسّالخانه خیمه گاه بردیم، بدون اختیار اشکشان سرازیر بود. عصر آن روز عرض کردم: مگر شما میل به حیات این طفل نداشتید تا خداوند اراده حیات کند و مرگ را برگرداند؟!

فرمودند: «آری! امّا بعضی اوقات امر از آن طرف غلبه می کند و میل و اراده را از این طرف می رباید.»(1)

3- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: عصر یکی از روزها با جناب آقای سید هاشم رضوی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» برای گردش در کنار نهر فرات عازم شدیم. ایشان هنگام خارج شدن از منزل فرمود: «هوا ابری است و ممکن است باران ببارد.»

بنده بی اختیار عرض کردم: مگر باران به اذن خودش می بارد؟ این مطلب بر لسانم جاری شد و از منزل بیرون رفتیم.

به تدریج ابر غلیظ و سیاهی آسمان را پوشاند و هر لحظه انتظار می رفت که باران به شدت شروع به باریدن کند.

در آن وقت بنده را حالی عجیب دست داده بود. نگاهی به آسمان کردم، دیدم وجود من همراه تمام ذرات ابرها است! و متوجه شدم تا خود نخواهم قطره ای باران نخواهد بارید! لذا با خیال راحت کنار نهر فرات نشسته، مطمئن بودم که باران نمی بارد...

جناب آقای رضوی فرمود: «باید حرکت کنیم و الاّ در بین راه خیس خواهیم شد.»

حقیر با اینکه مطمئن بودم که باران نمی بارد با اصرار مکرر جناب آقای رضوی برخاسته، پس از پیمودن مقداری راه وارد شهر شدیم. سپس به بازاری مسقف رسیدیم. در آنجا همینکه بنده پای خود را در بازار نهادم کأنّ از قطرات باران جدا شدم و منع برداشته شد. ناگهان دهان آسمان باز شد و چنان بارانی به زمین فروریخت که پس از چند دقیقه در خیابان ها سیل جاری گشت.

ایشان فرمود: «اگر در بین راه این باران شروع شده بود چه می کردید؟»

ص: 214


1- . روح مجرد / 93.

عرض کردم: مطمئناً در بین راه شروع نمی شد.(1)

4- آیت اللّه سید حسین یعقوبی: در آن ایام که در نجف اشرف بودیم مرحوم آقای سید محسن (پدر زن ما) که روحانی ساده ای بود، از روی صفا و صداقتی که داشت روی منبر اعلام کرده بود: «من دختر یازده ساله ای دارم، اگر کسی قصد ازدواج دارد خواستگاری او از ناحیه ما بلامانع می باشد!»

طلبه ای از سخن وی سوء استفاده کرده و با اینکه قصد ازدواج دائمی نداشت به خانه ایشان می رود. من هم که بی خبر از داستان بودم اتفاقاً همان روز به آنجا رفته، متوجه شدم طلبه ای برای خواستگاری آمده است. بی اختیار عصبانی شده و گفتم: اینجا هیچ خبری نیست، بیخود مزاحم نشوید.

او که توقع چنین برخوردی نداشت ناراحت شده و از منزل بیرون رفت.

پس از آن با خود فکر کردم، این چه برخوردی بود که از من سرزد؟! چرا با زبان خوش با او صحبت نکردم؟! و چون او به حسب ظاهر کار خلافی نکرده و با اذن پدر دختر آمده بود، از کار خود ناراحت و پشیمان شدم.

در عین حال هرچه خود را بررسی کرده و تأمل نمودم دیدم این عصبانیت، نفسانی نبوده و ظلمتی از آن احساس نمی شد و مسئله تعصب نیز در آن دخالت نداشت. با خود گفتم: شاید حکمتی در آن نهفته باشد.

ولی از آنجا که انسان باید به نفس خود بدبین باشد اعتماد به فهم خود نکرده و تصمیم گرفتم آن طلبه را دیده و از او عذرخواهی کنم.

تا اینکه یک روز او را کنار نهر فرات دیدم. سلام کرده و از او معذرت خواهی کردم.

وی گفت: «من شما را فرد متشرعی می دانستم و این برخورد شما برایم بسیار تعجب آور بود.»

گفتم: بلی، متأسفانه یکدفعه عصبانی شدم، مرا عفو کنید.

پس از عذرخواهی مشغول گفتگو شدیم. در بین صحبت هایش گفت: «در اصفهان دختر عمویی دارم که نامزد من است و قصد دارم پس از مراجعت به ایران با او ازدواج کنم.»

پرسیدم: پس چرا به خواستگاری دختر آقا سید محسن آمدی؟

ص: 215


1- . سفینةالصادقین / 231.

گفت: «راستش می خواستم در این سه سالی که در نجف هستم با او باشم سپس او را رها کرده به وطن بازگردم!»

وقتی این مطلب را گفت، متوجه شدم که برخورد آن روز حقیر بسیار درست و بجا بوده است، لذا به او گفتم: شما کار بسیار ناپسندی کرده ای و عذرخواهی بنده هم از شما بی مورد بود...

البته وظیفه هرکسی این است که بنابر آنچه شرع مقدس دستور فرموده مراقب حالات خویش بوده، از رضا و غضب نفسانی خود پرهیز کند و آنچه را خداوند در اختیار او قرارداده در راه صحیح و برای رضای او بکار برد، در عین حال باید توجه داشت که گاهی ممکن است مؤمن بدون اینکه اختیاری داشته باشد مجرای اراده حق تعالی قرارگرفته و اموری به دست او جاری گردد.

خدا کند انسان همه وجودش برای خدا شود. آنگاه رضا و غضبش، عطا و منعش و همه حرکات و سکناتش بجا و صحیح می شود. در این صورت حتی ممکن است غضبش موجب هدایت افراد گردد. (1)

5- آیت الله سید رضا بهاءالدینی: در همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی، شبی بعد از مغرب قرار بود امام {خمینی} برای بازدید به منزل ما تشریف بیاورند. آن شب کوچه منتهی به منزل ما مملو از ازدحام مردمی بود که در انتظار رؤیت امام، شعار سرمی دادند. من در منزل مشغول روشن کردن سماور بودم که خبر دادند ایشان آمدند.

وقتی سر بلند کردم امام را در آستانه در اتاق دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی به ایشان گفتم:آقا! حرکت شما الهی است، ولی نفوس مردم آمادگی و تحمل کافی ندارند.

حضرت امام در جواب گفت: «آقای بهاءالدینی همه چیز در اختیار من است، ولی خودم در اختیار خودم نیستم.»

من از گفته امام دو نتیجه می گیرم؛ یکی اینکه ایشان می فهماند که بر نفوس مردم، علاوه بر ولایت تشریعی، ولایت تکوینی دارد و اراده ایشان بر اراده مردم و دیگر شئون مسلط است، به طوری که قلوب مردم در اختیار ایشان است.

ص: 216


1- . سفینةالصادقین / 709.

دیگر اینکه مقام فناءِ فی الله و عبودیت و بندگی محض ایشان از این گفته آشکار می شود.(1)

6- سید علی اکبر صداقت (از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری): {آیت اللّه کشمیری} در سال 1367 فرمودند: «یک جوان لبنانی به نجف اشرف آمد و عده ای از علماء را جذب خود کرد و به قدرت نمایی در احضار ارواح معروف شد.

به من گفتند: بیا نزدش برویم!

گفتم: نمی آیم.

او را به خانه ام آوردند و پس از گفتگو، گفتم: هنرت چیست؟

گفت: احضار روح می کنم.

گفتم: روح پدرم آقا سید محمّدعلی کشمیری را احضار کن.

هر کاری کرد نتوانست.

گفتم: چکار دیگر می دانی؟

گفت: پسرت را خواب می کنم.

گفتم: پسر کوچکم را خواب کن.

او هر کار کرد نتوانست و ناامیدانه برگشت.»

{از استاد} سؤال شد: «شما چکار می کردید که هنرش را نمی توانست بکار بگیرد؟»

فرمود: «اراده خود را جلوی اراده او قرارمی دادم، لذا نمی توانست بکار گیرد. بعد هم دولت عراق او را دستگیر کرد و به کشورش لبنان بازگردانید.»(2)

مظهر «علم»(3)

خداوند

سرگذشت

ص: 217


1- . پا به پای آفتاب ج 3 / 312.
2- . صحبت جانان / 60.
3- . (اسم «عالم» خداوند.)

1- دکتر علی انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک بار یکی از روحانیون با چند نفر از همراهانشان خدمت آقا {آیت اللّه انصاری} رسیدند و آقا به ایشان زیاد توجهی نکردند و حتی آن چند نفر همراه از این رفتار آقا خوششان نیامد و موقع خداحافظی هم مرحوم أبوی تا نصف اتاق آمدند و جلوی در نرفتند.

چند روز بعد شخصی آمد به خدمتشان که ظاهر و موقعیت اجتماعی او وجهه مذهبی نداشت، اما آقا ایشان را بوسیدند و خیلی محبت کردند و برای مشایعتشان تا جلوی در رفتند و ما واقعاً علت این دو نوع برخورد را متوجه نشدیم تا بعد از مدتی ایشان {شخصی که ظاهر موجّهی نداشت} فوت کردند و با وجود آنکه آن زمان روابط ایران و عراق خیلی تیره بود، اما قضایا طوری درست شد که یک هیأت پنجاه نفری جنازه ایشان را مشایعت کردند و بردند به عتبات عالیات برای تدفین، و بالعکس خبردار شدیم آن شخص روحانی با وضع ناجوری از دنیا رفت.(1)

2- حجت الاسلام علی محمودحقیقی: یک بار یک نفر آمد پیش ایشان {آیت اللّه انصاری همدانی}، خیلی متجدد و تیپ اروپایی و با ماشین آخرین سیستم. یکدفعه همه خودشان را عقب کشیدند و رویشان را برگرداندند.

آقا آمدند جلو، بغلشان کردند و بوسیدند و بعد فرمودند: «محبت امیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» در دلش بود» و گاهی هم یک آدم به ظاهر خیلی مقدسی پیششان می آمد و آقا محل نمی گذاشتند یا از اتاق در می رفتند. بعد یکی پرسید که: «چرا شما بعضی ها را تحویل می گیرید و بعضی تا وارد نشده تندی می کنید؟»

فرمود: «بعضی هنوز وارد نشده از دور دارد سنگ پرتاب می کنند، ما هم یک چیزی می گوییم که سنگ پرت نکنند!»(2)

3- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یک روز ساعت هشت نه صبح بود که در زدند و من دیدم دو نفر روحانی آمدند و پرسیدند: «آقا {آیت اللّه انصاری} منزل است؟»

گفتم: بله! و آمدند داخل. بعد به پدرم اطلاع دادم که مهمان دارند.

ص: 218


1- . سوخته / 80.
2- . سوخته / 81.

فرمودند: «کی هستند؟»

گفتم: نمی دانم، غریبه اند.

خلاصه ایشان آماده شدند و آمدند پایین، ولی همینکه چشمشان به این دو نفر افتاد خیلی درهم شدند.

من از برخورد أبوی تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم و مشغول تعارف و پذیرایی شدم. بعد آنها گفتند: «ما آمدیم از شما خواهش کنیم تا دستوری به ما عنایت کنید.»

أبوی جوابی ندادند. دفعه دوم و سوم هم اصرار کردند، اما ایشان یکدفعه رو کردند به آنها و گفتند: «خدمت آقای بروجردی سلام برسانید و از قول من بگویید: راه ما همان راه شرع است، ما نیازی به امتحان نداریم.»

این را گفتند و رفتند بالا. آن دو نفر رنگ و رویشان سفید شد و با ناراحتی و شرمندگی رفتند.

بعد از چندی از آقای بروجردی نامه ای به أبوی رسید که نوشته بودند: «اگر اسائه ادب شده، عذر می خواهیم، ما شما را نمی شناختیم» و بعد ایشان را به قم دعوت می کنند.

بعد از مدتی پدر با بعضی از آشنایان می روند قم خدمتشان و بعدها ایشان به آقای انصاری اجازه نامه اجتهاد می دهند و باز از آن قضیه معذرت خواهی می کنند و می گویند: «به ما اینطور تفهیم کرده بودند، ما گناهی نداشتیم!»(1)

4- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکی از شاگردان حضرت علّامه والد «قَدَّسَ اللَّهُ نَفْسَهُ» مکرّر به حجّ و زیارت خانه خدا و مدینه منوّره مشرّف می شد. یکبار که خود را برای سفری جدید مهیا می ساخت، از حقیر خواست تا از حضرت آقا استفسار کنم که اینبار نیز به حجّ مشرّف شود یا خیر؟

ایشان پاسخ منفی دادند و فرمودند: «این نوع حجّ و زیارت ها روی هوای نفس بوده و تنها داعی نفسانی دارد!»

این بود تا روزی که در خدمت ایشان در مسیری پیاده می رفتم و هیچ کس همراه ما نبود. حقیر از ایشان پرسیدم: در برخی روایات، ائمّه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، شیعیان خود را از تعویق و ممانعت

ص: 219


1- . سوخته / 72.

برادران خود از حجّ خانه خدا برحذر داشته و از این عمل شدیداً نهی نموده اند، چه جهت و مصلحتی مدّ نظر شما بود که ایشان را از حجّ خانه خدا منع نمودید؟

بلافاصله فرمودند: «استیذان ایشان صرفاً صوری و از روی تأدّب بود یا واقعاً می خواست مصلحت خود را بداند؟»

عرض کردم: می خواست مصلحتش را بداند.

فرمودند: «اگر این سؤال را از أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» داشت و از آن حضرت کسب مصلحت می کرد و حضرت می فرمودند: نرو، چه باید می کرد؟»

عرض کردم: البتّه نباید می رفت.

فرمودند: «عقول مردم خیلی کوچک است» و با نزدیک کردن سر انگشتان خود به هم کوچکی آن را نشان دادند «ولی عقل امام «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بر همه تسلّط دارد» و در هنگام گفتن این جمله هر دو دست خود را بالا برده و به حالت سیطره و تسلّط آن اشاره کردند و سپس فرمودند: «تسلّط من بر نفوس، مثل تسلّط أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» است و از خیر و شرّ نفوس مطّلع و آگاهم.»

به همین منوال یکبار می فرمودند: «من مشابهت با أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» را در بعضی از صفات آن حضرت به گونه ای خفیف تر در خود می بینم.»(1)

5- یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم والد می فرمودند: «شخصی در عراق خود را به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» منتسب کرده بود و برخی از اشخاص بی اطلاع دور او مجتمع شده بودند و برای او تبلیغ می کردند. حتّی این شبهه برای بعضی پیدا شده بود که نکند این فرد خود حضرت بقیة اللَّه «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» باشند ولی از لحاظ تقیه و مصلحت، این مطلب را ابراز نمی کنند و به صورت مخفی در مسجد کوفه بسرمی برند.

از جمله این اشخاص مرحوم حاج آقا معین شیرازی «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ» بودند که پس از مشاهده این شخص یقین به امام عصر بودن او می نمایند. ناگفته نماند این فرد عمامه سبزی نیز به سر می بست.

ص: 220


1- . نور مجرد، ج 1 / 327.

مرحوم {آقا سید هاشم} حدّاد هرچه به حاج آقا معین می فرمایند: انسان نمی تواند زود این مطلب را باور نماید و باید در اینگونه امور دقّت و تحقیق بیشتری اعمال نماید، ولی ایشان بر سر اعتقاد و باور خود مُصرّ و مُبرِم بودند.

روزی مرحوم حدّاد به حاج آقا معین می فرمایند: خوب است که در معیت شما به دیدن این امام زمان برویم و ببینیم که ایشان در چه وضعیت و حالی می باشد. خلاصه به اتّفاق، به سمت کوفه حرکت کردند و در ضمن از مغازه شیرینی فروشی یک جعبه شیرینی به رسم هدیه برای ایشان خریداری نمودند.

پس از اینکه در معیت یکدیگر وارد مسجد کوفه شدند، آقای حدّاد به حاج آقا معین می فرمایند: حجره ایشان کجاست؟

حاج آقا معین می گویند: فلان حجره و با دست اشاره به مکانی می کنند و خود نزدیک حجره می روند ولی به جهت رعایت ادب و احترام از دقّ الباب خودداری می کنند و به کناری می ایستند.

مرحوم حدّاد دقّ الباب می کند ولی صدایی نمی آید. دوباره به در می زنند، ولی شخصی پاسخ نمی گوید. وقتی برای بار سوّم درب حجره را به صدا درمی آورند و جوابی نمی شنوند، احساس می کنند درب حجره باز است. با دست درب را باز می کنند، می بینند فردی روی سجاده نشسته و خود را به حال ذکر و توجّه درآورده است.

مرحوم حدّاد تا نگاهشان به او می افتد می فرمایند: این است آن امام زمانی که شما مدّعی آن هستید؟! برگردیم که راه را بیراهه آمدیم. این مرد فردی شارلاتان و حُقّه باز و شیاد است!

در حالی که مرحوم حدّاد تا آن زمان اصلاً او را ندیده و نمی شناختند.

از این داستان مدّتی گذشت، کم کم در عراق شایع شد فردی که متّصل به امام عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است، می تواند افرادی را که مشکل نازایی دارند دارای فرزند کند و سر و صدایی اطراف این مسأله پیدا شده بود و مطالب مختلف از افراد نسبت به این شیاد شنیده می شد؛ و وقتی حقیقت مطلب منکشف شد و نقاب شیادی و فسق از چهره شیطان صفت او برداشته شد که قصد داشت مباشرت به نزدیکی و حمل زن نازایی نماید و در اینجا بود که همه فهمیدند این قضیه حمل و بارداری افراد توسّط خود او انجام می شده است.

ص: 221

روزی مرحوم حدّاد به مرحوم حاج آقا معین فرمودند: این امام زمان را شما ببینید دارد دست به چه کارهایی می زند و چگونه به کثیف ترین و زشت ترین عمل خلاف، مبادرت می نماید.»

در اینجا مرحوم والد فرمودند: «این است فرق بین اولیاء خدا و افراد عادی که حقائق پشت پرده برای آنها مثل روز روشن و آشکار است.»(1)

مظهر «رحمت»(2)

خداوند

کلام ولیّ خداوند

کربلایی احمد تهرانی: هرگاه انسان صفت خدایی پیدا کرد، همه خلق را اولاد خویش می داند و فرقی بین آنها با فرزند خویش نمی بیند.(3)

مظهر «یگانگی»(4)

خداوند

کلام ولیّ خداوند

حجت الاسلام سید علی اکبر صداقت: {آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری} از قبور اصفهان، قبر بابا رکن الدّین در تخت فولاد را اهمیت می دادند و می فرمودند: «مظهر لا اله الّا اللّه می باشد.»(5)

مظهر «میراندن»(6)

خداوند

ص: 222


1- . مطلع انوار، ج 2 / 169.
2- . (اسم «رحمان» خداوند.)
3- . رند عالم سوز / 82.
4- . (اسم «واحد» خداوند.)
5- . روح و ریحان / 73.
6- . (اسم «ممیت» خداوند.)

سرگذشت

علّامه سید محمدحسین تهرانی: چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرّسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: «من درباره مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبایی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» و مطالبی که از ایشان احیاناً نقل می شد و احوالاتی که به گوش می رسید در شک بودم.

با خود می گفتم: آیا این مطالبی که اینها دارند، درست است یا نه؟

این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتی می گردند، راست است یا تخیل؟

مدّت ها با خود در این موضوع حدیث نفس می کردم و کسی هم از نیت من خبری نداشت. تا اینکه یک روز برای نماز و عبادت و بجای آوردن بعضی از اعمالی که برای مسجد کوفه واردشده است، به آنجا رفتم.

مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» به مسجد کوفه زیاد می رفتند، و برای عبادت در آنجا حجره خاصّی داشتند، و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقه مند بودند، و بسیاری از شب ها را به عبادت و بیداری در آنها به روز می آوردند.

در بیرون مسجد به مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» برخورد نمودم و پس از سلام و احوال پرسی، قدری با یکدگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد.

در این حال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد در طرف قبله، در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قدری رفع خستگی کرده و سپس به مسجد برویم.

با هم گرم صحبت شدیم، و مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» از اسرار و آیات الهیه برای ما داستان ها بیان می فرمود و از مقام اجلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و در اینکه یگانه هدف خلقت، انسان است مطالبی را بیان می نمود و شواهدی اقامه می نمود.

من با خود، حدیث نفس کرده و گفتم: واقعاً ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد وای بر ما، اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمی دانیم که واقعاً راست است تا دنبال کنیم.

ص: 223

در این حال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالباً مردم آنها را می بینند ولی تا به حال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشند.

همینکه مار در مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم، مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» اشاره ای به مار کرده و فرمود: مُتْ بِإذْنِ اللهِ! بمیر به اذن خدا!

مار فوراً در جای خود خشک شد.

مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» بدون آنکه اعتنایی کند، شروع کرد به دنباله صحبتی که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد.

مرحوم قاضی اوّل دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند؛ و من هم مقداری از اعمال مسجد را بجای می آوردم، و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت کنم.

در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که: آیا این کاری که این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟!

این خاطره سخت به من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فوراً آمدم بیرون مسجد در همان محلّی که با مرحوم قاضی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ» نشسته بودیم، دیدم مار، خشک شده و بر روی زمین افتاده است، پا زدم به آن دیدم ابداً حرکتی ندارد.

بسیار منقلب و شرمنده شدم. برگشتم به مسجد که چند رکعتی دیگر نماز بگزارم، نتوانستم، و این فکر مرا گرفته بود که واقعاً اگر این مسائل حقّ است، پس چرا ما ابداً بدانها توجّهی نداریم.

مرحوم قاضی «رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ» مدّتی در حجره خود به عبادت مشغول بود، بعد که بیرون آمد و برای رفتن به نجف از مسجد خارج شد، من نیز خارج شدم.

کنار درِ مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم. آن مرحوم لبخندی به من زده و فرمود: خوب آقاجان! امتحان هم کردی، امتحان هم کردی.»(1)

ص: 224


1- . معادشناسی، ج 1 / 230.

مظهر «اجابت کردن»(1)

خداوند

سرگذشت

آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): یکبار خدمتشان {آقا سید هاشم حداد} عرض کردم: فلان کس چنین مشکلی دارد، دعا بفرمایید؛ و مشکل او را توضیح دادم.

فرمودند: «اگر دعا کنم همین الآن حلّ می شود، ولی رضای خداوند نیست، رضای خداوند این است که این مشکل فعلاً باقی باشد و سیر طبیعی خود را طی کند تا حلّ شود.»(2)

مظهر «حیات بخشی»(3)

خداوند

سرگذشت

آیت الله محمدجواد انصاری همدانی: یکی از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستی و آشنایی خیلی قدیمی داشت برای ما نقل کرد که: «من برای کشف حقیقت و فتح باب معنویات، متجاوز از بیست سال در خانقاه ها تردّد و رفت و آمد کرده بودم، و در نزد اقطاب و دراویش رفته و دستوراتی گرفته بودم، ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد، و هیچ روزنه ای از کمال و معارف پیدا نشده و هیچ بابی مفتوح نگشت، به طوری که دچار یأس و سرگردانی شده و چنین پنداشتم که: اصلاً خبری نیست، حتّی آنچه از ائمّه «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» نقل شده است، شاید گزاف گویی(4)

باشد.

ص: 225


1- . (اسم «مجیب» خداوند.)
2- . نور مجرد، ج 1 / 299.
3- . (اسم «محیی» خداوند.)
4- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: یعنی شاید مطالب جزئی ای از پیامبران و امامان «عَلَیْهُمُ السَّلَامُ» نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مریدان و تابعان آنها بزرگ شده و ورم کرده است، و بالنّتیجه حالا مردم برای آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر می کنند.

گفت: مشرّف شده بودم به اعتاب عالیات. بعد از زیارت کربلا و نجف اشرف، یک روز به کوفه آمده و در مسجد کوفه اعمالی که وارد شده است را انجام دادم، و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلوی مسجد منتظر رِیل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد.

در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است، واگن اسبی کار می کرد و آن را ریل می گفتند.

هرچه منتظر شدم نیامد. در این حال دیدم مردی از طرف بالا به سمت من می آید. او هم به سمت نجف می رفت.

او یک مرد عادی بود که کوله پشتی هم داشت. سلام کرد و گفت: چرا اینجا ایستاده ای؟

گفتم: منتظر واگن هستم. می خواهم به نجف بروم!

گفت: حالا بیا با هم صحبت کنیم و برویم تا ببینیم چه می شود!

با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدّمه گفت: آقاجان! این سخن ها که تو می گویی که: هیچ خبری نیست، کرامات و معجزه اصلی ندارد، این حرف ها درست نیست!

من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پرشده. از بس که شنیدم و اثری ندیدم، این حرف ها را دیگر با من نزن، من به این امور بی اعتقاد شده ام!

چیزی نگفت. کمی که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن. گفت: بعضی از مطالب را باید انسان توجّه داشته باشد. این عالَم دارای ملکوت است، دارای روح است، مگر خودت دارای روح نیستی؟ چگونه هم اکنون بدنت راه می رود، این به اراده تو و روح توست، این عالم هم روح دارد، روح کلّی دارد. روح کلّی عالم امام است، از دست امام همه چیز برمی آید. چون افرادی آمدند و دکانداری نموده و مردم را به باطل خوانده اند، دلیل نمی شود که اصلاً در عالم خبری نیست، و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلّمات منحرف شود!

من گفتم: من از این حرف ها زیاد شنیده ام، گوشم سنگین شده، خسته ام، حالا قدری در موضوعات دیگر با هم سخن بگوییم! شما چکار دارید به این کارها؟!

گفت: نمی شود، جانم! نمی شود.

ص: 226

گفتم: من بیست سال تمام در خانقاه ها بوده ام، با مراشد و اقطاب برخورد کرده ام، هیچ دستگیر من نشده است!

گفت: این دلیل نمی شود که امام هم چیزی ندارد. چه چیز اگر ببینی باور می کنی؟!

در این حال ما رسیده بودیم به خندق کوفه.(1)

گفتم: اگر کسی یک مرده زنده کند، من حرف او را قبول دارم، و هرچه از امام و پیغمبر و معجزات و کرامات آنها بگوید می پذیرم.

ایستاد و گفت: آنجا چیست؟

من نگاه کردم دیدم یک کبوتر خشک شده در خندق افتاده است.

گفت: برو بردار و بیاور!

من رفتم و آن کبوتر مرده خشک شده را آوردم.

گفت: درست ببین مرده است؟!

گفتم: مرده و خشک شده و مقداری از پرهایش هم کنده شده است.

گفت: اگر این را زنده کنم باور می کنی؟!

گفتم: نه تنها این را باور می کنم، از این پس تمام گفتار تو، و تمام معجزات و کرامات امامان را باور دارم.

کبوتر را به روی دست گرفت، و اندک توجّهی کرد و دعایی خواند و سپس به کبوتر گفت: به اذن خدا بپر.

این را گفت و کبوتر به پرواز درآمد و رفت. من در عالمی از بُهت و حیرت فرورفتم.

گفت: بیا! دیدی؟ باور کردی؟ حرکت کردیم به طرف نجف، ولی حالم عادی نبود، حالی سراسر تعجّب و حیرت داشتم.

گفت: آقاجان من! این کار را دیدی که من به اذن خدا کردم، این کارِ بچه مکتبی هاست!

با هم مرتباً سخن می گفتیم و من از او سؤالاتی کردم که به همه آنها پاسخ داد تا رسیدیم به نزدیک نجف اشرف.

ص: 227


1- . علّامه سید محمدحسین تهرانی: سابقاً بین کوفه و نجف خندقی حفر کرده بودند که هم اکنون آثار آن معلوم است.

چون به وادی السلام رسیدیم خواست خداحافظی کند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج، امروز به نتیجه رسیدم، من دست از شما برنمی دارم! تو می خواهی بگذاری و بروی! من از این به بعد با شما ملازم هستم.

گفت: فردا اوّل طلوع آفتاب همینجا بیا، با همدیگر ملاقات می کنیم!

شب تا به صبح از شوق دیدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلکه هر دقیقه اشتیاق بالا می رفت، که فردا صبح به دیدار او بروم. اوّل طلوع صبح در وادی السلام حاضر شدم، دیدم جنازه ای را آوردند و چند نفر با او بودند، و همینکه خواستند دفن کنند معلوم شد جنازه همان مرد است.»(1)

مظهر «عطاء کردن و فیض رسانی»(2)

خداوند

سرگذشت

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی: در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک، حال عجیبی پیدا کردم و بدین کیفیت بود که: نفس خود را افاضه کننده علم و قدرت و رزق و حیات به جمیع موجودات می دیدم، بدین قسم که هر موجودی از موجودات از من مدد می گیرد و من مُعطی و مُفیض فیض وجود به ماهیات امکانیه و قوالب وجودیه هستم.

این حال من بود، و از طرفی علماً و اجمالاً نیز می دانستم که این حال، صحیح نیست، چون خداوند جلّ و علا مبدأ همه خیرات و افاضه کننده رحمت و وجود به جمیع ما سِوَی است.

چند شبانه روز این حال طول کشید و هرچه به حرم مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف شدم و در باطن تقاضای گشایش نمودم، سودی نبخشید.

تصمیم گرفتم به کاظمین مشرّف شوم و آن حضرت را شفیع قراردهم تا خداوند متعال مرا از این ورطه نجات دهد.

ص: 228


1- . معادشناسی، ج 4 / 261.
2- . (اسم «معطی و مفیض» خداوند.)

هوا سرد بود. از نجف به سوی مرقد مطهّر حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهُمَا السَّلَامُ» به کاظمین عازم شدم، و چون وارد گشتم یکسره به حرم مطهّر مشرّف شدم. هوا سرد و فرش های جلوی ضریح را برداشته بودند.

سر خود را در مقابل ضریح روی سنگ های مرمر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که آب اشک چشم من بر روی سنگ های مرمر جاری شد.

هنوز سر از زمین برنداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد و فهمیدم که من کیستم؟ من چیستم؟ من ذرّه ای هم نیستم، من به قدر پرِ کاهی قدرت ندارم، اینها همه مال خداست و بس، و اوست مفیض علی الإطلاق، و اوست حیّ و حیات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزی رساننده، و نفس من یک دریچه و آیتی است از ظهور آن نور علی الإطلاق.

در این حال برخاستم و زیارت و نماز را بجای آوردم و به نجف اشرف مراجعت کردم و چند شبانه روز باز خدا را مفیض و حیّ و قادر در تمام عوالم می دیدم، تا یکبار که به حرم مطهّر أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مشرّف شدم، در وقت مراجعت به منزل در میان کوچه حالتی دست داد که از توصیف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم و قدرت بر حرکت نداشتم.

این یک حالی بود که أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم موسی بن جعفر «عَلَیْهُمَا السَّلَامُ» عالی تر و دقیق تر بود، و آن حال مقدّمه حصول این حال بود.(1)

ص: 229


1- . معادشناسی، ج 9 / 118.

اهمیّت و لزوم سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر تو ساخته شوی، همه چیز ساخته می شود. اگر تو خراب باشی، همه چیز خراب می شود. کاری کنید که خرابی ها را اصلاح کنید. آباد نمی خواهد بکنید، جلوی خرابی های خود را بگیرید.(1)

2- کربلایی احمد تهرانی: اگر ما با پای خودمان از دنیا بیرون آمدیم و الهه های درون را کشتیم که خوشا به سعادتمان! ولی اگر خود به خود قدم پیش نگذاشتیم، باید بدانیم که به طور جبری ما را بیرون خواهند آورد. کودک اگر با پای خود به حمام برود، سختی زیادی نمی فهمد، ولی اگر از پاک سازی امتناع کرد و باز بر خیالات و هواهای خودش مشغول شد، گوشش را می گیرند و با کتک او را به حمام می برند. عبارت «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»(2) نیز اینگونه است که اگر خودت افسار دنیا را رها کردی که فبها المراد و خوشا به سعادتت! و الّا با شمشیر بلا و محنت و رنج، تو را بیرون می آورند و به قولی تو را می میرانند.(3)

3- قطب بن محیی انصاری: ای اخوان! بازگشت آدمی به عالم اعلی است، باید که جنسیّت و مناسبت با آن پیدا کند تا چون به آنجا رود، متوحّش(4)

نباشد، و مناسبت با آن به دوام ذکر آن حاصل شود. با ذکر خدا و عالم اعلی آسوده زندگی کنید. (5)

ص: 230


1- . نردبان آسمان / 239.
2- . بحارالأنوار، ج 69 / 59. (بمیرید قبل از اینکه - به مرگ طبیعی - بمیرید.)
3- . رند عالم سوز / 175.
4- . (دچار وحشت.)
5- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 198.

4- قطب بن محیی انصاری: به خدای شما سوگند که در راه خدا به ناکامی و نامرادی و بی کسی و سختی و تنهایی بسر بردن بهتر است از اینکه در راه طبع(1)،

به هر مرادی رسیدن و به هر کامی ظفر یافتن.(2)

5- علّامه سید محمدحسین تهرانی: بسیاری چیزها در نفس هست که غیر از حقیقت آن است، مار هست، عقرب هست، حیوانات درنده هست، صُوَر شیطانی هست، خیالات و اوهام هست، آرزوهای بی اساس و بی اصالت هست.

اینها همگی در نفس انسان صف کشیده و آماده رزم و نبرد با لشکریان عقل که آنها نیز دائماً در نفس موجودند، می باشند، و جنگ «هفتاد و دو ملّت» پیوسته با «ملّت عقل» در نفس برقرارست، و بین جنود شیطان و جنود رحمان دائماً جنگ است.

اینها همه باید پاک شوند، جنود شیطان کشته گردند، عقرب ها و مارها و اژدهاها پایمال شوند، سر مارها باید قطع شود، خیالات باید جاروب گردد، نفی خواطر به استمداد اسماء الهیه بنماید، ذهن را صاف و پاک کند و با حضور قلب کامل، پیوسته دل را در مقابل انوار خدا قراردهد تا مانند مغناطیس، معارف الهیه را اخذ کند؛ و خلاصه زمین دل را از آنچه غیرحقیقت بسیط نفس ناطقه است - که به نور پروردگار اشراق گرفته است - باید پاک کند، و اگر به اختیار خود بیرون نریزد، با مشکلاتی بیرون خواهند ریخت، در حال سکرات مرگ، در سؤال نکیر و منکر، عذاب های برزخی و شدّت نفخ صور بیرون می ریزند و پاک می کنند، که بهشت جای پاکان است.(3)

6- علّامه سید محمدحسین تهرانی: انسان در هر راهی غیر از سبیل فناء و اندکاک و عبودیت مطلقه حضرت حقّ تبارک و تعالی قدم بگذارد، سرمایه وجودی خود را تباه ساخته و خسران زده و تهیدست و با کوهی از حسرت از دنیا خواهد رفت... تا وقت هست باید در راه سیر و سلوک قدم گذاشت و این مسیر را طوعاً و از روی اختیار طی نمود.(4)

ص: 231


1- . (بُعد جسمانی و مادی.)
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 197.
3- . معادشناسی، ج 5 / 206.
4- . نور مجرد، ج 1 / 369.

7- علّامه حسن حسن زاده آملی: ما بزرگ ترین و مهمّ ترین کاری که در عالم داریم، و هیچ کاری از أطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست، این است که خودمان را درست بسازیم.(1)

8- علّامه حسن حسن زاده آملی: هرکس در سلوک الی اللّه تکاسل(2)

ورزد، ستمی بر خود روا داشته است که کمترین آه حسرتش برترین زبانه آتش دوزخ است.(3)

9- علّامه حسن حسن زاده آملی: انسان کاری مهمتر از خودسازی ندارد و ساختن هر چیز را مایهِ به حسب آن چیز لازم است؛ مثلاً دیوار را سنگ و گل باید، و انسان را علم و عمل.(4)

10- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! در جوانی همه کس به تو علاقه دارد و در پیری هیچ کس تو را نخواهد، پس در فکر آن باشید در آن وقتی که همه از شما رمیده شوند، شما رمیده از آنها باشید و شب و روز با ملکات {زیبا و حسنه حاصل شده در} جوانی خود، انس داشته باشید.(5)

11- آیت اللّه شیخ علی سعادت پرور پهلوانی: ای عزیزان من! شما باید در تمام عوالم، پرواز داشته باشید نه آنکه در میان قفسی باشید، باید چون از قفس رها شدید، روز آزادی و خوشی شما باشد.

ای عزیزان من! حال که چنین است چرا در این زندان یا قفس تن، پر و بال خود را از دست می دهید که پس از آزادی، قدرت پرواز نداشته باشید تا از لذائذ عالم خلیفة اللّهی استفاده کنید.(6)

12- مولانا جلال الدّین رومی (مولوی): مرغی که از زمین بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد، اما اینقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد و همچنین اگر کسی درویش(7) شود و به کمال درویشی

ص: 232


1- . مجموعه مقالات / 13.
2- . (سستی و تنبلی.)
3- . نامه ها برنامه ها / 121.
4- . نامه ها برنامه ها / 239.
5- . پندنامه سعادت / 41.
6- . پندنامه سعادت / 41.
7- . (عارف.)

نرسد، اما اینقدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زخم های دنیا برهد و سبک بار گردد.(1)

13- أبوالأبیض: همانا تو از دنیا جز نسبت به یک نَفْس، مکلّف نیستی، اگر آن را اصلاح کردی، فاسد بودن غیرآنها ضرری به تو نمی رساند.(2)

14- امام خمینی: خداوند تبارک و تعالی چون به بندگانش عنایت داشته، به آنان عقل داده، نیروی تهذیب و تزکیه عنایت فرموده، انبیاء و اولیاء فرستاده تا هدایت شوند و خود را اصلاح نمایند و دچار عذاب الیم جهنم نگردند و اگر این پیشگیری ها مایه تنبه و تهذیب انسان نگردید، خدای مهربان از راه های دیگر، او را متنبه می سازد. با گرفتاری های گوناگون، ابتلائات، فقر، مرض، آنان را متوجه می نماید. مانند یک طبیب حاذق، یک پرستار ماهر و مهربان می کوشد که این بشر مریض را از بیماری های خطرناک روحی علاج بخشد.

اگر بنده، مورد عنایت حق باشد، این ابتلائات برایش پیش می آید تا بر اثر آن به حق تعالی توجه پیدا کند و مهذب گردد. راه همین است و غیر از این راهی نیست، ولی انسان باید با پای خویش این راه را بپیماید تا نتیجه بگیرد و اگر از این راه هم نتیجه ای به دست نیامد و بشر گمراه معالجه نشد و استحقاق نعمت های بهشتی را نیافت، در موقع نزع و جان دادن فشارهایی بر او وارد می کند، بلکه برگردد و متوجه شود، باز هم اگر اثر نبخشید، در قبر و عالم برزخ و در عقبات هولناکِ بعد از آن، فشارها و عذاب هایی وارد می آورد تا پاک و منزّه گردد و به جهنم نرود.

تمام اینها عنایاتی است از جانب حق تعالی که از جهنمی شدن انسان جلوگیری نماید. اگر با تمام این عنایات و توجهات حقه باری تعالی معالجه نشد چطور؟ ناچار نوبت آخرین علاج که همانا داغ کردن است می رسد. چه بسا که انسان، مهذّب و اصلاح نشود و این معالجات مؤثر واقع نگردد و محتاج باشد که خداوند کریم مهربان، بنده خود را به آتش اصلاح کند، همانند طلایی که باید در آتش، خالص و پاک گردد.(3)

ص: 233


1- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 327.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 116.
3- . جهاد اکبر / 33.

15- امام خمینی: این چشم و گوش که در اختیار شماست، این دست و زبانی که تحت فرمان شماست، این اعضاء و جوارحی که با آن زیست می کنید، همه امانات خداوند متعال می باشد که با کمال پاکی و درستی به شما داده شده است. اگر ابتلا به معاصی پیدا کرد، آلوده می گردد. خدای نخواسته اگر به محرمات آلوده شود، رذالت پیدا می کند و آنگاه که بخواهید این امانات را مسترد دارید، ممکن است از شما بپرسند که: «راه و رسم امانتداری اینگونه است؟ ما این امانت را اینطور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم، چنین بود؟ چشمی که به شما سپردیم، اینگونه بود؟ دیگر اعضاء و جوارحی که در اختیار شما قراردادیم، چنین آلوده و کثیف بود؟»

در مقابل این سؤال ها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانت هایی که به امانت های او کرده اید چگونه ملاقات خواهید کرد؟(1)

16- امام خمینی: اگر یک قدم برای تحصیل برمی دارید، باید دو قدم در راه تهذیب نفس بردارید.(2)

17- امام خمینی: شما آقایان باید در هر قدمی که برای تحصیل برمی دارید، اگر نگویم دو قدم لاأقلّ یک قدم در تهذیب بردارید. تمام اندیشمندان و بنیانگذاران مذاهبی که بر حق نیستند عالم بوده اند، ولی به تهذیب خود نپرداخته اند.(3)

18- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: چرا من بعد از گذشت شصت سال حتی پشت گوشم را هم نمی بینم؟ چرا من به آن مقامات عالیه نرسیده ام؟ چرا من مورد عنایت پروردگار واقع نشده ام؟ اگر شده ام، نشانه هایش چیست؟(4)

19- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس:

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با مَلک انباز(5) کن

ص: 234


1- . جهاد اکبر / 59.
2- . در سایه آفتاب / 67.
3- . پا به پای آفتاب ج 5 / 142.
4- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 124.
5- . (شریک، همنشین.)

فعلًا این طفل جان شما از شیر شیطان ارتزاق می کند و با ملائکه راه ندارد... اگر من از شیر شیطان تغذّی نمی کنم، پس چرا قلبم تاریک است؟!(1)

20- استاد عبدالقائم شوشتری: {هنگامی که با توکل بر خداوند در وادی سیر و سلوک وارد شویم} یا به مقصد می رسیم، که زهی سعادت، یا در راه می مانیم، یا قبل از رسیدن به مقصود، دار فانی را وداع می گوییم. در هر صورت ما برنده ایم.

که گر میرم هم اندر راه میرم

استاد من می فرمود: «زمین خورده های این راه، شکست خورده های این راه، هزاران مرتبه بهتر از کسانی هستند که اهل سلوک نبوده اند. باید با توکل بر خدا در این راه قدم گذاشت و دائماً از خدا استمداد کرد.»(2)

سرگذشت

1- حاج میرزا حسن حکیم باشی: من در سال فلان عازم به أرض اقدس(3)

شده، قبلاً برای تسویه امور و تنظیم وصیت نامه خدمت مرحوم حجت الاسلام آقای حاج ملّا محمد، معروف به حاجی اشرفی شرفیاب شدم، پاکتی به من دادند و فرمودند: «این عریضه را لَدَی الوُرود(4) تقدیم حضور حضرت ثامن الحجج «عَلَیْهِ وَعَلَی آبَائِهِ المَعْصُومِینَ وَأَبْنَائِهِ الطَّاهِریِنَ آلَافُ التَّحِیَّةِوَالثَّنَاءِ» نموده، در مراجعت جوابش را بیاور!»

شنیدن چنین عبارتی از مثل مرحوم حاجی بر من ناپسند آمد، عقاید و ارادتی که نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم به کلّی از دل کاستم و این تکلیف را عامیانه پنداشتم، ولی ابهّت ایشان مانع شد از اینکه ایرادی نمایم. در نهایتِ بی ارادتی از ایشان وداع نموده، به آن آستان ملائک پاسبان مشرّف و عریضه را برحسب اسقاط تکلیف روی ضریح منوّر گذاردم.

ص: 235


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 182.
2- . غم عشق / 72.
3- . (مشهد مقدس.)
4- . (هنگام ورود.)

مدّت چند ماه برای تکمیل زیارت مجاورت گزیده، بالمرّة(1)

موضوع حاجی اشرفی و عریضه و جواب بیاور، از نظرم محو گشته تا شبی که سحر آن را قصد مراجعت داشتم، وقت مغرب برای زیارت وداع مشرّف شده، پس از اداءِ فریضه، قیام به نوافل نموده، در اثناء نمازِ زیارت دیدم خدمه آن عتبه عرش درجه، همگی باش گویان مشغول بیرون کردن زائرین از حرم مطهّر می باشند.

من متحیر بودم که اوّل شب چه موقع خلوت کردن و در بستن حرم است؟! تا نماز من به آخر رسید، احدی در حرم و رواق ها باقی نمانده. من هم می خواستم از جای خود برخیزم و بیرون روم در حین حرکت، بزرگواری را دیدم در نهایت عظمت و جلالت از بالای سر ضریح منوّر با کمال وقار می خرامیدند، چون به موازات من رسیدند فرمودند: «حاج میرزا حسن! وقتی رفتی به اشرف، سلام ما را به حاجی اشرفی برسان و به ایشان عرض کن:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب»

چون آن فرمایش را فرمودند، از محاذات من گذشتند و به جانب دیگر ضریح منوّر از نظرم غائب شدند.

من متفکر بودم که این شخص عظیم الشّأن جلیل القدر کیست که مرا به اسم، مخاطب قرارداده، و چنین پیغامی برای حاجی اشرفی مرحمت کرده اند؟! هرچه گردن کشیدم کسی را ندیدم. از جای خود برخاسته در اطراف حرم گردیدم احدی را نیافتم. همین طور که مشغول تفحّص بودم ملتفت شدم که اوضاع حرم ابداً تغییری نکرده، هرکس در هرجا ایستاده یا نشسته بوده به همان حال باقی است!

مدّتی از خود بی خود گشته، حالت ضعف و اغمایی دست داده، خیلی پریشان شدم. چون قدری به خود آمدم از هرکس پرسیدم: این وقت، چه حادثه ای در حرم محترم روی داده، از دهشت و سؤال من تعجّب می کردند و معلوم شد عالم مکاشفه برای من دست داده؛ زائداً علی ما کان(2) بر عظمت و علوّ مقام آقای حاجی عقیده مند و از بی قَدری خود متأثّر شدم.

ص: 236


1- . (کلّا، بالکلّ.)
2- . (بیش از پیش.)

سحر همان شب حرکت نموده، بی قاصد و خبر پس از چند روز وارد اشرف شده مستقیماً رفتم درب بیت اشرف حضرت حجت الاسلام آیت اللَّه اشرفی تا جواب کاغذ و پیغام حضرت را به جانبش برسانم.

به محض آنکه دقّ الباب کردم، صدای مبارک آقای حاجی از میان خانه بلند شد، با نداشتن هیچ سابقه از ورود من به طریق اخبار بر غیب فرمودند: «حاج میرزا حسن آمدی؟ قبول باشد بلی:

آیینه شو جمال پری طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس میهمان طلب

افسوس که عمر را گذرانیدیم به نحوی که باید، تجلیه(1)

باطن ننمودیم!»(2)

2- یکی از شاگردان شیخ مرتضی طالقانی: پیش از فوت از او {آقا شیخ مرتضی} نصیحتی خواستم، فرمود: «آقا جان! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:

تا رسد دستت به خود شو کارگر چون فتی از کار خواهی زد به سر(3)

3- حجت الاسلام جعفر ناصری: یک صبح جمعه ای جناب آیت اللّه لنگرودی که در مسجد سلماسی نماز می خواندند خدمت آیت اللّه {محمدتقی} بهجت عرض کردند که: «آقا تسخیر جن چه حکمی دارد؟

ایشان مقداری سکوت کردند و بعد فرمودند: «تسخیر نفْس لازم است.»(4)

ص: 237


1- . (تطهیر.)
2- . مطلع انوار، ج 1 / 151.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 9 / 100.
4- . العبد / 121.

آزادگی و عزّت نفس

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: فکر نکنید اگر امروز می آیند دست شما را می بوسند، فردا هم همین طور است! امروز هست فردا نیست. نه به این کرنش های امروز، دل خوش باشید و نه از ذمّ های(1) فردا، دلتنگ.(2)

2- امام خمینی: شما خیال نکنید که من از هیاهو و جنجال می ترسم، اگر تمام این جمعیت که در حسینیه حاضر می شوند و فریاد برمی آورند: «درود بر خمینی»، زمانی خلاف آن را بگویند، برای من هیچ تفاوتی نخواهد داشت. من ذره ای به هوچی گری ها اهمیت نخواهم داد. من کاری به هیاهو و درود گفتن ها هم ندارم، بلکه تنها به تکلیف شرعی ام می پردازم، همین و بس.(3)

عمل ولیّ خداوند

1- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} در ورود به مجالس، همان دم در اگر جا بود می نشست. وقتی اصرار می کردند او را به جای مناسب تری راهنمایی کنند، می فرمود: «آنجا چیست که می گویید: آنجا بنشینم؟»

می گفتند: «هیچ.»

می فرمود: «هیچ برای خودتان. چرا ما خود را اسیر هیچ بکنیم؟»(4)

ص: 238


1- 19. (مذّمت کردن ها و بدگویی ها.)
2- . سوخته / 109.
3- . پا به پای آفتاب ج 2 / 15.
4- . سیری در آفاق / 118.

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: علماءِ بزرگ و مراجع تقلید زمان ما وقتی در حرم (نجف و کربلا و...) مشغول زیارت می شدند، حالات و حرکاتی از آنها سر می زد که گویا کسی در حرم نیست، و اصلاً مسأله ریا در کار نیست! آنها که در نقد و جواب مسائل علمی، خود را افلاطون زمان می دانستند چرا برای افراد کمتر و پایین تر از خود، خودنمایی و ریاکاری کنند؟!(1)

3- حجت الاسلام محمد روحی: یک زمانی هزار تا نامه ناسزا و بد و بیراه برایش {آیت اللّه محمدتقی بهجت} می نوشتند، یک زمانی برعکس، مرجع شد و سلام و صلوات و اینها به دنبالش آمد. ما آن موقع ها خیلی دقت می کردیم، اما ایشان یک ذره هم عوض نشد.(2)

سرگذشت

1- آیت اللّه محمدتقی بهجت: مرحوم {آیت اللّه} مامقانی به سامره رفت. به {آیت اللّه} میرزا {محمدتقی} شیرازی گفتند که: «ایشان آمده اند در سامرا بمانند.»

ایشان فرمودند: «هوایش خوب است و خربزه شیرینی هم دارد.»

حاج آقا حسین قمی گفت: «آقا! بودن ایشان به ریاست شما صدمه می زند.»

میرزا گفت: «ریاست ما عبارت است از: نماز و درس. نماز را که خودم هم نمی خواهم دوام داشته باشد. درس را هم هر طور باشد سه چهار نفر پیدا می شوند که برایشان بگوییم.»(3)

2- یکی از بزرگان حوزه: تاجری نیکوکار، برای تهیه مسکن علّامه {سید محمدحسین طباطبایی} مبلغ قابل توجهی پول به وسیله من برای علّامه فرستاد. پول را نزد ایشان بردم.

علّامه فرمود: «آدم خوبی است. خدا جزای خیرش دهد، ولی فعلاً مبلغی ارث پدری به من رسیده و از سهم امام مصرف نمی کنم.»

پول را برگرداندم، ولی آن بازرگان گفت: «به ایشان بگو: هدیه است، نه سهم امام!»

[نزد استاد] برگشتم. دوباره ایشان فرمود: «فعلاً نیاز ندارم.»

ص: 239


1- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 2 / 167.
2- . العبد / 141.
3- . در محضر آیت اللّه العظمی بهجت، ج 1 / 237.

برای بار دیگر ماجرای پول را به صاحبش گفتم، او در پاسخ گفت: «به آقا بفرمایید: پول خدمتتان باشد، به هرکه می خواهید، بدهید و هرجا صلاح می دانید، مصرف کنید.»

به علّامه عرض کردم، ایشان فرمود: «من نمی توانم. خودت می دانی.» و پول را برگرداند.(1)

3- حجت الاسلام سید مرتضی موسوی: بعضی از تجار سرشناس از ایران به نجف می آمدند و پول زیادی برای امام {خمینی} به عنوان وجوهات همراه خود می آوردند که مثلاً گاهی یک میلیون تومان بود که در آن زمان پول زیادی به حساب می آمد، ولی امام جلوی آنها بلند نشده و خیلی عادی و معمولی برخورد می کردند و فقط به آن ها می فرمودند: «ان شاء الله خداوند قبول کند»، در عین حال گاهی در همان مجلس یک طلبه عادی می آمد و امام تمام قامت جلوی او بلند می شدند که باعث تعجّب همگان می شد.

اعتقاد امام این بود که: آن تاجر تکلیفش را انجام داده که این پول را آورده است.(2)

4- در شهر بهار، جنازه ای را مردم غسل می دهند و کفن می کنند و به ایشان {آیت اللّه شیخ محمد بهاری} می گویند: «حاج آقا! شما لطف کنید یک نماز میت بخوانید!»

فرمود: «من الآن نماز میت را حفظ نیستم، نمی خوانم!»(3)

ص: 240


1- . سیره علمی و عملی علّامه سید محمدحسین طباطبایی / 88.
2- . پا به پای آفتاب ج 5 / 265.
3- . میل معشوقان / 31.

برخی از آثار سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (در جواب نامه علامه سید محمدحسین تهرانی که از بدحالی معنوی شکایت کرده بودند): اولاً: به قول مرحوم حاج شیخ محمد بهاری جناب عالی که سُلّم(1) سعادت و صلاح و تقوا و مقامات و درجات نفروخته اید(2) که وقت اداء رسیده و مطالب داشته باشید.

ثانیاً: هرکس جلوتر رفته بیاید مسابقه بدهد، این گوی و این میدان. بعد از این حرف ها اگر چنانچه جناب عالی انتظار کرامات و مقامات دارید این مطلب، گذشته از آنکه رأساً اشتباه است و سعادت، غیر از آن می باشد و به هیچ وجه ملازمه با این آثار(3) ندارد؛ نه از این طرف نه از آن طرف،(4) خلاف سِیر هم هست، یعنی انتظار این مطالب سیر قهقری است و بنده را از مولا دور می کند.

و هرگاه غرض جناب عالی آن است که رضای مولا را بدست نیاورده و خدای نخواسته از شما کراهتی دارد، حجّت خود را بر این مقصود إرائه بفرمایید.

و اگر غرض آن است که چرا شما مستغرق در عبادت نیستید که در روایت وارد شده حضرت باقر به فرزند جلیل خود حضرت صادق «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» فرمودند (در وقتی که در گرمای روز در کنار کعبه اصرار بر خواندن نماز داشته): «بُنیّ إذا رَضِیَ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ العَبْدِ رَضِیَ مِنْهُ بِالقَلِیلِ»(5)

ص: 241


1- . (پیش فروش کردن.)
2- . یعنی پیشاپیش بها و هزینه سعادت و صلاح و تقوا و... را نپرداخته اید که...
3- . یعنی کرامات و مقامات.
4- . ظاهرا مرادشان این باشد که: نه هرکس سعادت دارد، دارای کرامات و مقامات است، و نه هرکس که کرامات و مقامات دارد، دارای سعادت است.
5- . (پسرم! وقتی خداوند متعال از بنده اش راضی باشد، از عمل کم او {نیز} راضی است.)

باری، هرگاه نفس جناب عالی به این حرف ها راضی نمی شود و إشتهای شادی دارد، فعلیک بالجوع و السکوت خصوصاً عن البحثِ و الجدلِ و أکلِ الشّعیر و ملازمِة التّواضع فی الأحوال و الأقوال.(1)،(2)،(3)

2- آیت الله محمدجواد انصاری همدانی (در جواب نامه علامه سید محمدحسین تهرانی که از نرسیدن فیوضات معنوی شکایت کرده بودند): این معنا را نباید از جناب عالی قبول کرد، زیرا که در این فنّ روحانیت، مجتهد جامع شرایط نشده اید، لذا حکومت(4) جناب عالی نافذ نیست.(5)،(6)

3- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری (در جواب این سؤال که: آیا انسان به جایی می رسد که کلّاً از وسایل(7) بی نیاز شود؟): بله!(8)

4- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: وقتی انسان سیر تکامل عملی می کند، حَظّ می کند... وقتی انسان به علم خود عمل می کند، یک وزانتی در خودش حس می کند، اما وقتی که گناه می کند، یک سَبُکی در خودش حس می کند.(9)

5- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی:

ص: 242


1- . (باید گرسنگی کشیده و سکوت گزینی خصوصاً بحث و جدل را ترک نمایی و نانت باید از جو باشد و در تمام حالات و گفتارت تواضع را فراموش ننمایی.)
2- . یکی از فرزندان علّامه سید محمدحسین تهرانی: این نامه از طرف مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در اوقاتی که مرحوم علّامه تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ» در نجف اشرف به تحصیل مشغول بودند به عنوان دستور سلوکی فرستاده شده است.
3- . مطلع انوار، ج 2 / 331.
4- . (قضاوت و حکم کردن.)
5- . لجنه تحقیق و نشر و آثار علّامه سید محمدحسین تهرانی: این نامه از طرف مرحوم انصاری در همدان به علّامه تهرانی «رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا» هنگام اقامت و تشرّف ایشان در نجف اشرف جهت تحصیل فرستاده شده است.
6- . مطلع انوار، ج 2 / 334.
7- . (منظور، اسباب و علل دنیوی است، مثلا برای شنیدن به گوش نیاز است.)
8- . صحبت جانان / 88.
9- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 37.

آواز خدا همیشه بر گوش دل است کو دل که دهد گوش به آواز خدا

لابد می گوئید: «آواز خدا هم دروغ است.»

خیر! تو اگر مانع را برداری، آواز خدا را می شنوی. عیب از خود تو است؛ باید مانع را برداری تا آواز خدا را هم بشنوی. اینها دروغ نیست، واقعیت است، ولی نه برای هرکس.(1)

6- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: اگر دیدید بدی های شما کم شده است، بدانید خداوند به شما توفیق داده است و از مکتب اسلام، از عبادات، حکمت و معارف اسلام استفاده کرده اید. این محک خوبی است، ولی اگر هشتاد سال، صد سال، در محیط اسلام مانده ایم و هنوز رذائل و شرور حل نشده است. نماز، نماز نبوده است، نمازی که معراج مؤمن است نبوده است. مفهوم معراج، آدمی را بالا نمی برد، بلکه حقیقت عروج، انسان را بالا می برد.(2)

7- حاج اسماعیل دولابی: وقتی حضرت زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» در مدینه به نماز می ایستادند، پنج نور از ایشان در آسمان مدینه پخش می شد؛ نورهای سفید و زرد و سبز و قرمز و سیاه.

نور سفید، زیبا است، ولی مربوط به اوّل راه است. نور سیاه از همه افضل است و نور معرفت است و آنجا دیگر غیر از خدا دیده نمی شود. حضرت زهرا «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» هر پنج تجلّی را داشت.(3)

8- حاج اسماعیل دولابی: در انسان چیزی هست که اگر {با سیر و سلوک و تحول معنوی} به فعلیّت برسد، خواصّی را که در همه اشیاء، پس از پرورش داده شدن آنها ظهور می کند، یکجا خواهد داشت و بدون نیاز به حرکت و اسباب، کار همه آنها را می کند.(4)

9- حاج اسماعیل دولابی: وقتی آنچه در انسان هست {با سیر و سلوک و تحول معنوی} به ظهور برسد، نیاز به اسباب و آلت و حرکت نخواهد داشت.(5)

ص: 243


1- . نردبان آسمان / 191.
2- . نردبان آسمان / 206.
3- . مصباح الهدی / 295.
4- . مصباح الهدی / 425.
5- . مصباح الهدی / 425.

10- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: نتیجه مجاهده این است که علاوه بر آنکه {سالک} در صراط مستقیم قرارگرفته، ایمن شده و از دستبرد شیاطین محفوظ خواهد ماند: «أَلا إنَّ أَوْلیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».(1)

خوف، عبارت است از: ترسیدن نسبت به امری که هنوز واقع نشده و وقوع آن مترقّب و مورد اشمئزاز و ناراحتی انسان است.

و حزن، عبارت است از: اندوه و غم نسبت به امر غیرملائم و ناپسندی که واقع شده است.

این دو معنی بر سالک إلی اللّه راه ندارد زیرا سالک کار خود را با خدای خود یکسره نموده، غیر از خدا مقصد و مقصودی ندارد، نه از فوت امر غیرمنتظره ای در حزن، و نه از وقوع امر غیرمترقّبی در خوف خواهد بود. اینجا جای یقین است که خداوند، واجدان آن را به اولیاءِ خود تعبیر فرموده است؛ و یشیر الی ذلک ما قاله أمیرالمؤمنین «عَلَیْهِ السَّلَامُ»: أَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَکَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ... فَهُوَ مِنَ الْیقِینِ عَلَی مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ».(2)،(3)

11- علّامه سید محمدحسین طباطبایی: چون سالک در امر مراقبه مواظبت نمود، حق تعالی از باب مهر و عطوفت، انواری را بر او به عنوان طلایع،(4)

ظاهر می گرداند. در ابتدای امر این انوار مانند برق، ظاهر گشته، ناگهان پنهان می شوند. این انوار کم کم قوّت یافته مانند ستاره ریز درخشان می گردند و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعداً به صورت خورشید پدید می آیند و گاهی مانند چراغی که افروخته باشند و یا قندیلی، نمایان می شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانی» نامند، این انوار از قبیل موجودات برزخیه هستند.(5)

سرگذشت

ص: 244


1- . سوره یونس / 62. (هان که اولیاء خدا نه ترسی بر آنان است و نه اندوهی دارند.)
2- . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 6 / 363. (راه خود را دیده و جاده اش را پیموده و مناره آن را شناخته و از دریای خروشانش گذشته، بنابراین یقین او [نسبت به حقائق] همچون یقین به روشنی خورشید است.)
3- . رساله لب اللباب / 96.
4- . (جلودارها و پیشروها.)
5- . رساله لب اللباب / 31.

1- علّامه سید محمدحسین تهرانی: مرحوم آیت الله حاج سید احمد تهرانی کربلایی از أعاظم فقهاء شیعه امامیه و از أساطین حکمت و عرفان الهی بوده است. امّا در حکمت و عرفان همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بی بدیل و حکیم مربّی و مدرّس وحید و فقیه عالی قدر: حضرت آیت الله العظمی آخوند ملّا حسینقلی همدانی «رِضْوَانُ اللّهِ عَلَیْهِ»، در نجف اشرف، با عدیل و هم ردیف خود: مرحوم حاج شیخ محمد بهاری، در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، از مبرّزترین شاگردان و از اساتید وحید این فنّ بوده اند...

این حقیر در سنواتی که در نجف اشرف تحصیل می کردم و به محضر حضرت علّامه آقا حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی که از اساتید فنّ روایت و اجازه حقیر هستند، مشرّف می شدم، روزی... فرمودند: «...از شاگردان مرحوم آخوند {ملّا حسینقلی همدانی} بهره ها برده ام و از محضر ایشان استفاده ها نموده ام.» ...و سپس فرمودند: «پس از رحلت آقا سید احمد کربلایی، من شبی او را در خواب دیدم و می دانستم که فوت کرده است، انگشت مسبّحه (سبّابه) ایشان را محکم گرفتم و گفتم: از آن مقامات و درجاتی که خدا به شما عنایت فرموده است، باید برای من بیان نمایید!

با شدّتی هرچه تمام تر انگشت خود را از دست من کشید و خنده ای نمود و گفت: حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی!»(1)

2- آیت اللّه محمدتقی بهجت: در تهران استاد روحانی ای بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می کرد. مطّلع شد که گاهی از یکی از طلّاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.

روزی چاقوی استاد(2) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هرچه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود.

ص: 245


1- . توحید علمی و عینی / 17.
2- . در زمان گذشته وسیله نوشتن، قلم نی بود و نویسندگان، چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند.

مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.

روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید: «آقا! چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند؟»

آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیاءِ خدا) سر و کار دارد. روزی به او می گوید: «بعد از درس با شما کاری دارم.»

چون خلوت می شود می گوید: «آقای عزیز! مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید. به من بگویید: خدمت آقا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» مشرف می شوید؟»

استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید.

استاد می گوید: «عزیزم! اینبار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند.»

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند، ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر آقا تمام می شود و روزی به وی می گوید: «آقای عزیز! از عرض پیام من خبری نشد؟»

می بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: «عزیزم! خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی، وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّاالْبَلاغُ الْمُبینُ(1)»

آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید: «آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.»(2)

3- آیت اللّه عبدالکریم حق شناس: وقتی بنده مشغول به تحصیل شدم، دایی بنده خیلی متمکن بود، میلیاردر بود، وقتی مدتی پیش استادم مشغول به تحصیل شدم، ایشان هر روز یک حدیث برای ما می خواند...

من به استادم گفتم که: دایی بنده هیچ توجهی به من ندارد.

ص: 246


1- . سوره عنکبوت / 18. (و بر پیامبر [خدا] جز ابلاغ آشکار [وظیفه ای] نیست.)
2- . برگی از دفتر آفتاب / 214.

استاد گفت: «شما چه گفتی بابا جان؟»

گفتم: ایشان میلیاردر است، ولی توجهی به بنده ندارد.

استاد گفت: «این شُعبه ای از شُعَبات محبَّت دنیاست که در قلب تو رسوخ کرده است، هرچه زودتر باید این را از قلب خودت خارج کنی. دایی کدام است؟ باید خدا و امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» رزق تو را بدهند...

چند سالی که ما در مکتب استاد، ورزش {و مبارزه با نفس} کردیم... یک کسی بود به نام شیخ رضای علماء - که قریب نود سال عمر داشت - ایشان یک روز به من گفت: «من رفته ام پیش دایی شما و یک ماهیانه زیادی برای شما تعیین کرده ام.»

بنده ناراحت شدم و به او گفتم: با اجازه چه کسی رفتی و چنین درخواستی برای من کردی؟! روز قیامت در حضور پیغمبر «صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ» گریبان تو را خواهم گرفت!

گفت: «بابا جان! من به شما احسان کرده ام.»

گفتم: خیر، این کار شما احسان در حقِّ من نبوده است! باید بروی و به دایی بنده بگویی که: اگر تو پول می خواهی، به من حواله بده!

خوب اگر دایی حواله می داد، آیا من دروغ می گفتم؟ آیا می توانستم این حواله را بدهم؟ البته که می توانستم، البته بر اساس توجه به مقام مقدس امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ».

به او گفتم: توبه شما این است که باید بروی و به دایی بنده بگویی که: ایشان گفت: من نیاز به پول شما ندارم و اگر شما پول می خواهی، باید به من مراجعه کنی و اگر این کار را نکنی، من از سر تقصیر تو نمی گذرم.(1)

4- آخوند ملّا علی همدانی: وقتی که مرحوم حاج ملّا مهدی نراقی کتاب اخلاق خود را تصنیف کرد و به نجف فرستاد، علماء تحسین کردند.

ایشان برای زیارت به نجف اشرف مشرّف گردید و علماء از او دیدن کردند، ولی سید مهدی بحرالعلوم به دیدن او نیامد.

مدّتی گذشت، سرانجام مرحوم نراقی فرمود: «من به دیدن ایشان می روم.»

ص: 247


1- . زملک تا ملکوت، دفتر اول / 32.

وقتی به دیدن او رفت، جمعی خدمت سید بودند و سید ایشان را خوب تحویل نگرفت.

برای بار دوم خدمت سید رفت، باز سید ایشان را تحویل نگرفت. بار سوم خدمت سید رفت، دید سید خودش نزد در آمد و از او استقبال گرمی کرد و او را جای خود نشاند و احترامات لازمه را بجا آورد.

از سید پرسید: «چطور در دفعات قبل، برخورد شما اینطور نبود؟!»

سید فرمود: «من کتاب اخلاق شما را خواندم و خوشم آمد، ولی پیش خود گفتم: کسی که اخلاق می نویسد، باید قبلاً خودش مهذّب باشد و می خواستم ببینم شما مهذّب هستی یا نه؟! فهمیدم رفتار من در روحیه شما اثر سوئی نداشت و این علامت تهذیب و شایستگی شما برای نوشتن کتاب اخلاق است.»(1)

5- دکتر عباس زریاب خویی: آقا (امام خمینی) به قوای ذاتی و روحی انسانی توجه ویژه می کردند، چنانکه زمانی یکی از دوستان که از شاگردان ایشان هم بود ورزش می کردند. صحبت از ورزش شد و او گفت: «من می روم ورزش میل و شنا و...»

قم زورخانه زیاد داشت، ورزشکاران و کشتی گیران خیلی خوبی هم داشت. آقا سؤال کردند: «چرا ورزش می کنی؟»

طلبه گفت: «ورزش می کنم که نیرومند و توانا و مقتدر باشم.»

آقا گفتند: «چرا می خواهی قوی باشی؟»

طلبه گفت: «می خواهم کسی به من زور نگوید.»

آقا گفت: «این را بدون ورزش هم می توانی بدست آوری. اگر رفتار و کردار و تسلط بر نفس تو محکم باشد، همه از تو می ترسند.» بعد خودشان را مثال زدند و گفتند: «من ورزش نکرده ام، اما تا به حال کسی نتوانسته است به من زور بگوید و هیچ کس اصلاً جرأت نکرده است که به حق من تجاوز کند، این بسته به ورزش نیست. البته ورزش خوب است ولی برای اینکه کسی زور نگوید، قدرت جسمانی لازم نیست. یک قدرت روحی و معنوی لازم است.»(2)

ص: 248


1- . روزنه هایی از عالم غیب / 299.
2- . امام به روایت دانشوران / 176.

6- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: برخی به محضر آیت اللّه {سید رضا} بهاء الدینی آمدند. یکی گفت: «آقا مرا نصیحت کنید.»

فرمود: «مشرک نباشید و اگر بتوانید از شرک نجات پیدا کنید به همه چیز رسیده اید.»

بعد، این آقا ادامه می دهد و می گوید: «آقا به من دعا کنید.»

آقا فرمود: «آدم شو تا دعا برای تو اثر داشته باشد، تا زمینه قابلیت نداشته باشی دعا اثر ندارد.»

وقتی خواست خارج شود، گفت: «آقا من در حج بودم و برای شما طواف کردم.»

فرمود: «آدم شو تا طوافت برای خودت و دیگران اثر داشته باشد.»

بعد آقایانی که حاضر بودند گفتند: شاید آقای بهاء الدینی ایشان را نمی شناسد، عرض کردند: «آقا! این فلانی است و از فلان منطقه، مردم، زیاد دور و برش هستند.»

فرمود: «مثل اینکه عرض مرا نمی فهمید. من می گویم: تا وقتی آدم نباشید دعا برای شما مؤثر و نافع نیست.»

اینجا دیگر پرده را کنار زدند و فرمودند: «تو آنجا خودت را واسطه قرارداده ای، خودت را همه کاره خدا قرارداده ای، با پستی که به تو واگذار شده مردم را می شکنی و از بین می بری.»(1)

7- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: یکی از آقایان می گفت: «از آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} پرسیدم: اولین مکاشفه ای که برای شما رخ داد کجا و چگونه بود؟

ایشان فرمود: در حرم حضرت رضا «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بودم، از آقا چیزی را در این مسیر (مسیر لقاء و ملاقات با اولیاء اللّه) خواستم، صدایی آمد که: هنوز اوضاع درون، گل آلود است، تصفیه و مراقبت بیشتر می خواهد.»(2)

8- آیت اللّه حسنعلی نجابت: آقایی هست به نام حسن مصطفوی... آقای مصطفوی می گفت: «...دیدم یک آقا سیدی {میرزا علی آقا قاضی} از حرم مطهر آمد توی ایوان ولیکن دور تا دورش

ص: 249


1- . سیری در آفاق / 335.
2- . سیری در آفاق / 340.

را نور احاطه کرده است. این آقا که راه می رود شعاع نورش به نظر من یک متر در یک متر از شش جهت بود...»

غرضم... این است که آن موقع ایامی بود که آقای قاضی خودشان به نور خودشان التفات نداشتند؛ یعنی التفات نداشتند به آن افاضه پروردگار عالم که نورش را یک جوانی می بیند، ولی خودش نمی بیند؛ یعنی گاهی [نور خدا] در خود آدمی که واجد آن نور است محجوب است تا بتواند سعیش را زیاد کند، تا بتواند بیشتر، از آن پر و بالی که خدا به او داده است، نتیجه بگیرد.(1)

ص: 250


1- . مجموعه مقالات برگزیده کنگره بزرگداشت آیت اللّه سید علی آقا قاضی، ج 2 / 258.

برخی از عوامل مؤثر در آسان شدن در سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- حسین بن علی بحرانی: هر امر [مشکل و دشواری] با ملاحظه مسائل دشوارتر، آسان می گردد بلکه محو و فانی شده و به فراموشی سپرده می شود، مثلاً کسی که ابتدا خاری در بدنش فرومی رود و آنگاه عقرب او را می گزد، بی شک چنین شخصی خار [و سوزش آن] را به طور کلی فراموش خواهد کرد. خدای متعال هر چیزی را مقهور شی ء برتر از آن ساخته است...

آنچه بیان شد یک قاعده محسوس در همه موجودات است، پس اگر خواستی دنیا و سختی های آن بر تو هموار گردد، به آنچه دشوارتر و سخت تر از آن است توجه کن و بیندیش که اگر بر مشکلات تو افزوده می گشت چه می کردی. در این صورت، سختی کنونی در مقایسه با شرائط بدتر از آن، بر تو آسان شده، خواهی گفت: «سپاس خدایی را که بر من سخت نگرفت و اگر اراده می نمود، بر سختی ها می افزود.»(1)

2- کربلایی احمد تهرانی: همسرانتان فرشتگانی هستند که خداوند آنها را به شما هدیه داده است. اگر در برابر ایشان یک چشم بگویید، از بار و ریاضت های شما به مراتب کم می شود.(2)

3- کربلایی احمد تهرانی: {در مسیر محبت و سلوک} کشتی امام حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» انسان را با سلامتی و عافیت پیش می برد و هم فال است و هم تماشا.(3)

4- حاج هادی ابهری: سادات، چهل منزل از دیگران جلوتر هستند، ولی اگر خطا هم بکنند دو برابر چوب می خورند.(4)

ص: 251


1- . سلوک عرفانی در سیره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» / 57.
2- . رند عالم سوز / 262.
3- . رند عالم سوز / 182.
4- . نور مجرد، ج 2 / 125.

5- علّامه حسن حسن زاده آملی: علم و عمل دو گوهر انسان سازند و اغذیه و اوقات و امکنه حتّی احوال و امزجه والدین در حین انعقاد نطفه و بعد از آن، دخلی بسزا در نحوه تکوّن ولد و اخلاق و اوصاف دیگر ظاهری و باطنی وی دارند.(1)

6- علّامه حسن حسن زاده آملی: نطفه و مربّی و اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت و شقاوت انسان دخلی بسزا دارند.(2)

7- آیت الّله سید رضا بهاءالدینی: نفوسی که از بیوت(3)

صالح هستند، خیلی مقدمات برایشان کامل است، خیلی نزدیک به تقرب الهی هستند. منشاء عقب ماندن آنها اهمال آنهاست و بی اطلاعی آنها. آنها خیلی نزدیکند. با وجود بیوت صالح، حرکت آنها به سمت خدا باید از دیگران سریع تر و قوی تر باشد.

کسی هم که از بیوت صالح نیست، زحمتش بیشتر است، مجاهده اش بیشتر است؛ نه اینکه نتواند تکان بخورد. مأیوس نباشید. همه به رحمت خدا امیدوار باشید. خداوند کسانی را که از بیوت صالح هستند به دعا در حق آباء و اجدادشان موفق کند که آنها خیلی در وضع این انسان مؤثر بوده اند. این انسان یک همّت و لیاقتی نصیبش شده است که اگر خدای ناکرده از آن بیوت فاسد بود، اوضاع خراب بود؛ در عین حال، رحمت خدا شامل حال آنها بود، ولی زحمت و مجاهده لازم داشت. فرزندان در خانه ای که در آن، پدر و مادر اهل تهجد بوده اند، اهل نماز بوده اند و اهل محرمات نبوده اند، تقربشان به خدا به مراتب نزدیک تر است، ولی بچه ای که خدای ناکرده پدرش مشروب می خورده است، مادرش وضع خراب داشته است، کارش مشکل است.(4)

8- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: ربوبیت حق و تربیت روحانی بشر به دو مرحله قبل از ولادت و بعد از ولادت تقسیم می شود:

ص: 252


1- . رساله نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور / 101.
2- . دروس معرفت نفس/ 85.
3- . (خانه ها.)
4- . نردبان آسمان / 156.

ربوبیت الهی و تربیت روحانی بشر، قبل از ولادت، روحانیتی است که براساس تربیت الهی، به حسب اصلاب و ارحام نصیب بشر می شود، چنانکه این تربیت برای انبیاء و ائمه «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ» در اصلاب شامخه و ارحام مطهره وجود داشته است. در این تربیت روحانی، انسان بیش از یک حرکت تبعی، حرکت دیگری ندارد. این حرکت به تبع پدران و مادران و اجداد انسان است، لکن انسان در همین حرکت تبعی از آثار تکامل و هدایت و ایمان بهره می برد و این سهمی است که نصیب طبقه ای که به حسب اصلاب و ارحام تربیتشان حفظ شده است می شود و این خود قدم بزرگی به طرف تکامل است؛ یعنی اگر تا زمان ولادت، زمینه های تربیتی در پدران و اجداد فراهم باشد، گرچه حرکت انسان در آن زمان تبعی است، ولی در روحانیت بعد از ولادت بسیار مؤثر است.

در مقابل اینها کسانی هستند که زمینه های تربیتی آنها قبل از ولادت تضمین نشده باشد.(1)

ص: 253


1- . سلوک معنوی / 54.

برخی از موانع سیر و سلوک

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): علّامه والد «قُدِّسَ سِرُّهُ» می فرمودند: «اساس سلوک إلی اللّه عبور از عالم حسّ و محو صُور است و حیف است که سالک، عمر خود را به تماشای تصاویر صرف کند.»...

کراراً می فرمودند: «أنبیاء و أولیاء آمده اند تا ما را از عالم صورت به عالم معنی سوق دهند و لذا در سیره رسول خدا و أئمّه «عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» ترغیب و تشویق به فنّ نقّاشی و تصویربرداری نمی بینیم. در عصر ایشان نقّاشان ماهری وجود داشته اند که می توانسته اند تصویر ایشان را رسم نموده و برای دوره های بعدی بگذارند، ولی با وجود این امکانات، عکسی از ایشان باقی نمانده است و اصحاب خود را نیز به رسم و نقّاشی ترغیب ننموده اند.»

علّامه والد نیز در میان شاگردان خود کسانی را که توانایی کارهای هنری داشتند از نقّاشی منع می فرمودند و به هنرهای دیگری چون خطّاطی راهنمایی می نمودند و مخدّرات را به خیاطی و گلدوزی و امثال آن نیز سوق می دادند.(1)

2- آقا سید هاشم حدّاد: در همه حرم های مشرّفه، مردم را می بینم که خود را به ضریح می چسبانند و با التجاء و گریه و دعا می گویند: «وَصْله ای بر وصله های لباس پاره ما اضافه کن تا سنگین تر شود.» کسی نمی گوید: «این وصله را از من بگیر تا سبک تر شده و لباسم ساده تر و لطیف تر گردد!»

حاجات مردم غالباً راجع به امور مادّی است - گرچه مشروع باشد - مثل ادا شدن قرض، بدست آمدن سرمایه کسب، خریدن منزل، ازدواج دختر جوان، شفای مریض، میهمانی دادن در ماه رمضان و امثالها، و اینها در صورتی خوب است که موجب قرب و تجرّد انسان گردد، نه آنکه بر شخصیت و أنانیت وی افزوده و هستی او را تقویت نماید؛ زیرا این تقویتِ هستی، موجب

ص: 254


1- . نور مجرد، ج 3 / 123.

سنگینی نفس و بُعد از راه خدا می شود؛ در حالی که اینها باید موجب قرب و سبکی و انبساط نفس گردد.

عملی خوب و صلاحِ واقعی بشر است که موجب قرب شود و نفسِ او را آزاد کند، خواه توأم با منفعت طبعی و طبیعی باشد و یا نباشد؛ و به عبارت دیگر: مجموعه انسان، مجموعه ای مانند حیوان و نبات و جماد نیست که فقط پیکرش ملحوظ باشد و بس. انسان دارای نفس ناطقه و قابلیتِ ارتقاء به أعلی علّیین است و در این صورت اگر فقط به آن پیکر دلخوش باشد، بسی زیان کرده و حقیقت وجودی و ثمره حیاتی خود را به ثمن بَخْسی فروخته و در میدان بازی دنیا محروم مانده است.(1)

3- کربلایی احمد تهرانی (در جواب سؤال کسی که از علوم غریبه ای مثل جفر و رمل پرسیده بود): همه اینها انسان را از پرداختن به خودش بازمی دارد و به اینها باید گفت: حیض الرجال، که همگی مانع از نماز حضور هستند. وقت ما باید وقف او باشد، وگرنه هر نفَسی که برای غیر او باشد، عین خسارت است و جبران ناپذیر.(2)

4- کربلایی احمد تهرانی: اگر شخصی به قدرت های مافوق طبیعی دست پیدا کند باید خیلی مواظب باشد تا که توجهش از جانب محبوب به این سمت و آن سو منحرف نشود و مانند خیلی از فریب خوردگان، اسیر و فریفته قدرت هایش نشود، زیرا هرچه بیشتر از این قدرت ها استفاده کنیم از آن طرف (خداوند) بهره کمتری خواهیم برد.

آن کسانی که از طیّ الاَرض و اسم اعظمشان در این دنیا بی جهت استفاده می کنند، عملکردشان را نیز در همین دنیا می بینند و از مقامات معنوی و اخروی محروم می مانند!

اگر خداوند، مکاشفه داد و نداد، لحظه ای نباید توجّه سالک از آن سو (خداوند) متوجّه جای دیگری شود.(3)

ص: 255


1- . روح مجرد / 269.
2- . تندیس عشق / 130.
3- . رند عالم سوز / 231.

5- حاج اسماعیل دولابی: خیلی مشغول مکاشفات نشوید که عمرتان تلف می شود. کاری را که می کردید، ادامه دهید تا رشد کنید.(1)

6- حاج اسماعیل دولابی: بعضی با مکاشفات و چلّه گرفتن، پشت در می مانند و راه آنها سد می شود. اگر در راه، خوابی یا مکاشفه ای رخ داد، حواست پرت نشود. اینها آجیل راه است. راهت را ادامه بده و تمام حواست به صاحبخانه باشد و خودت را نبین.(2)

7- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} غیر از اینکه می فرمودند: «تشخیص مکاشفه صحیح و واقعی مشکل است»، می گفتند: «اینها توقف در راه و مشغولیت به جزئیات و عدم حرکت به سوی مقصد عالی است و فرد را به اشتباه می اندازد.»(3)

8- احمد بن أبی الورد: هلاکت مردم در دو کلمه است: مشغول شدن به کارهای مستحبّی و تضییع واجبات، و عمل به اعضاء و جوارح بدون موافقت و همراهی قلب با آنها. و آنان [سالکان] تنها به علت اینکه اصول را زیر پا گذاشته اند، از وصول و رسیدن به حضرت حق بازداشته شده اند.(4)

9- آیت اللَّه علی سعادت پرور پهلوانی: اساتید، مشایخ و بزرگان طریقت را نظری در امر مسافرت نسبت به سالکین الی اللَّه است، مگر اینکه واجب باشد یا جهات مرجّحی(5) در بین باشد، لذا خوب است سالک، حتّی المقدور از مسافرت نمودن خودداری کند.

مَثَل سالک، مَثَل درختی است که مدتی بی برگ و بار بوده و وجودش را ثمره ای نبوده، ولی قوّه این را داشته که اگر باغبانی خبیر به او برسد و کود، پایش بریزد و شاخه های زیادی اش را قطع

ص: 256


1- . مصباح الهدی / 209.
2- . مصباح الهدی / 209.
3- . سوخته / 166.
4- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 341.
5- . مثل بدست آوردن نشاط و رفع خستگی و افسردگی تا بهتر بتواند به بندگی خداوند بپردازد.

نماید، در مدّتی دارای برگ های سبز و رشد عجیبی شود و میوه و ثمره خود را بدهد، به شرط اینکه از جای خود، به جای دیگر منتقل نشود تا خوب قوّت بگیرد و الّا انتظار خرّمی و میوه از او داشتن، مشکل است، بلکه ممکن است همین انتقال، موجب خشک شدنش از اصل بشود. حالِ شخص سالک، به عینه اینچنین است، لذا لازم است بر فرض لزوم مسافرت، مواظبت بر چند امر:

اوّل: خود را به خداوند «عَزَّوَجَلَّ» سپرد.

دوّم: از مراوده با اهل دنیا و معصیت و غفلت - زیاده از آن اندازه که مواظبت داشته - مراقبت داشته باشد.

سوّم: دستورات و چیزهایی که استاد دستور فرموده اند، نگذارد ترک شود، بلکه چون فراغتی برایش پیدا شود، بیشتر، از آن دستورات استفاده کند.

چهارم: فکر خود را در شبانه روز صرف اطاعت حق و وصول به حق نماید و در موجودات، با چشم عبرت نگرد. بهترین امر این است که مراقبه را از دست ندهد، خصوصاً و خصوصاً نسبت به زبان از قرائت قرآن و ادعیه توحیدی و چیزهایی که شخص را متوجه حضرت حق می گرداند، مضایقه نشود.(1)

10- شاه قمیص دهلوی، خوارق و کرامات خود را از اصحاب، مخفی می داشت و می گفت: «خوارق و کرامات، حیض اولیاءِ خدا است، اگر زنی حیض خویش را از همجنسان خود مستور ندارد، او را از دایره خود بیرون کنند و همچنین اگر ولیّ ای از روی علم و آگاهی، خوارق و کرامات خویش را ظاهر سازد، وی را از میان خود بیرون کنند و از خود ندانند.»(2)

11- علی بن جعفر خرقانی: بنده تا حضرت حقّ، هزار منزل دارد و اوّل منزلش کرامات است، اگر بنده، مختصرهمّت باشد به منزلی فرود آید که او را به هیچ مقامات دیگر نرسانند.(3)

ص: 257


1- . رسائل عرفانی / 232.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 7 / 208.
3- . پاسداران حریم عشق، ج 6 / 328.

12- حاج میرزا عبداللّه شالچی: یک روز من خدمت آقا {میرزا جواد آقا ملکی تبریزی} بودم. کسی آمد خدمت ایشان عرض کرد: «آقا! من فلان چیز را در عالم نورانیت، اینطور دیدم.»

مرحوم آقا فرمودند: «الان آنجایی را که دیده ای یک خرده تماشا بکن، اما توقف نکن، اگر توقف بکنی، هم از راه بازمی مانی، هم ممکن است به عقب برگردی.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- حکیم وَرّاق ترمذی شاگردان خود را از سفر و سیاحت منع می کرد.(2)

2- حاج عبدالجلیل محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): به آقا {سید هاشم} طی الارض داده شده بود، اما ایشان به حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» توسل کردند که آن را از ایشان بگیرد. می فرمودند: «این مطلوب نیست، چون حجاب است، بلکه مراد و مقصود خود خداست.»(3)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: اگر از {آقا سید هاشم از} آثار اذکار خاص و طی الارض و خوارق عادات و کرامات می پرسیدیم، نهی مان می کردند و می گفتند: «به مبدأ بچسبید. وقتتان را با این چیزها تلف نکنید. اینها را باید بگذارید و بروید.»(4)

4- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: {آیت اللّه انصاری} شاگردانش را از اینکه توجه به مشاهدات و مکاشفات کنند و به آنها اکتفا کنند شدیداً نهی می فرمود و دل بستن به این امور را از دام های ابلیس لعین می دانست...

ایشان در اینباره تشبیه جالبی می فرمودند و مثل به حوضی می زدند که: «خاک و گلش ته نشین شود، درست است که آب، صاف شده، ولی به مجرد پا گذاشتنن در آن دوباره گل آلود می شود. حالات را مانند آبی می دانستند که گل آن، ته نشین شده و از بین نرفته است و شیطان ممکن

ص: 258


1- . طبیب دل ها / 108.
2- . پاسداران حریم عشق، ج 8 / 259.
3- . دلشده / 38.
4- . دلشده / 209.

است با پا گذاشتنن به حریم قلب آدمی، آن را آلوده کند، پس بر سالک است که با جهد و تلاش، تمام آثار آلودگی را از قلب پاک کند و مغرور به مکاشفات نشود.»(1)

5- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): مرحوم پدرم به کرامات و این مسائل اعتنایی نداشت و البته به شاگردان نیز توصیه می کردند که: «اگر انسان به آنها دلبستگی پیدا کند، به قرب الهی نمی رسد و در راه می ماند.»(2)

6- محمد افراسیابی (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آنقدر {توسط آیت اللّه انصاری} از کشف و کرامات نهی شده بودیم که اگر یکی از شاگردان کشفی برایش پیش می آمد، خیلی ناراحت می شد و فکر می کرد که من چه کار کرده ام که اینها برایم پیش آمده؟! منفعل و ناراحت بودند، اصلاً اینها را برای خودشان قصوری می دیدند...

ما وقتی خدمت آقای {حسنعلی} نجابت {از شاگردان آیت اللّه انصاری} می رفتیم با ترس و لرز و استغفار، اینها را برایشان می گفتیم که: برای ما چنین شده. می گفتیم: حتماً خلافی {از ما} سرزده و این نفسمان می خواهد سوء استفاده کند.(3)

سرگذشت

1- استاد عبدالقائم شوشتری: بنده در سن شانزده سالگی با ایشان {سید أبوالحسن حافظیان} آشنا شدم... و در محضر جناب سید تلمذ کردم، علم رمل و اعداد و جفر ناقص را در محضر ایشان فراگرفتم، ولی وقتی به مسائل سلوکی وارد شدم، آنها را در رودخانه ریختم.(4)

2- استاد عبدالقائم شوشتری: {حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی که کرامات زیادی از خودش بروز می داده، در اواخر عمرش با یک نفر صاحب نفَس و کامل تر از خودش که طبیب بوده برخورد می کند، ایشان به آقای نخودکی} فرموده بودند: «خدا یک دسته حواله (چک

ص: 259


1- . در کوی بی نشان ها / 66.
2- . سوخته / 169.
3- . سوخته / 170.
4- . خرمن معرفت / 137.

امروزی) امضاء شده به شما داده، چرا هرجا می رسی می کشی، یک مقداری هم نگهدار به درد آخرتت می خورد.»(1)

3- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): آقای انصاری {همدانی} وقتی که من مکاشفه داشتم به من فرمودند: «مکاشفه نکن و فقط خواب خوب ببین» و از آن به بعد من مکاشفه نداشتم.(2)

شعر

موانع تا نگردانی زخود دور

درون خانه ی دل نایدت نور

ص: 260


1- . خرمن معرفت / 150.
2- . سوخته / 167.

برکات اولیاءالله

کلام ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: هرگاه یکی از استخوان های تقوا و عارفی می میرد، معمولاً بعدش بلا می آید.(1)

2- حاج اسماعیل دولابی: توجّه به دنیا و کثرات و طبیعت، غم و غصّه می آورد. کثرات، حزن آور است، امّا آحاد و افراد الهی برطرف کننده غم و غصّه هستند. مردان الهی و آحاد، افراد کمی هستند که اگر به آنها برخورد نماییم، ملاقات آنها برای ما بسیار سرنوشت ساز است و باید قدر آن را بدانیم. آنها نشانه های راه خدا هستند.(2)

3- آقای سید هاشم حدّاد: فلانی می آید و یک روز، دو روز نزد ما می ماند، نه من با او یک کلمه حرف می زنم و نه او با من! امّا استفاده اش را می کند و نصیب خود را می برد!(3)

4- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: نفَس کشیدن مردان خدا برای همه عالم مفید است.(4)

5- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): حضرت علّامه والد می فرمودند: «عمده فائده ظهور، برای مؤمنان غیرسالک و سالکینی است که به محضر انسان کامل نرسیده اند، امّا مؤمن سالک که روح او با روح اولیاء الهی همانند آقای {سید هاشم} حدّاد متّصل است و از آنان پیروی می کند، مانند کسی است که گویا در روزهای ابری

ص: 261


1- . آفتاب خوبان / 42.
2- . مصباح الهدی / 252.
3- . نور مجرد، ج 1 / 637.
4- . سیری در آفاق / 133.

از ابرها فراتر رفته و به خورشید دست یافته است. حال آیا صحیح است که بگوییم: خورشید برای این شخص نیز در پشت ابرها پنهان است؟...»

روزی خدمت حضرت علّامه والد عرض کردم، خداوند توفیق زیارت حضرت آقای انصاری را روزیّ حقیر فرمود و از لطف حضرت پروردگار، محضر حضرت آقای حدّاد را نیز مکرّراً ادراک نمودم، با این حال دوست داشتم که مرحوم قاضی و مرحوم آخوند حاج ملّا حسینقلی همدانی «قُدِّسَ سِرُّهُمَا» را نیز زیارت می کردم.

ایشان فرمودند: «فرقی نمی کند، یکی از اولیاء خدا را که زیارت کنید، همه آنها را زیارت کرده اید.»(1)

عمل ولیّ خداوند

1- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): {پس از آنکه پدرم زندگی را از نجف به تهران منتقل نمودند، سرانجام} به منزل پیچ شمیران منتقل شدیم که به توصیه و اصرار برخی از ارادتمندان مسجدیِ ایشان {پدرم} تهیه شده بود...

منزل پیچ شمیران مربوط به یک شکارچی بود که چند سگ را نیز در آنجا نگه می داشت، به طوری که حقیر وقتی برای اوّلین بار به آن وارد شدم تاریکی منزل مشهود بود و شاید مقداری قبض هم برای بنده حاصل شد، امّا بعدها در اثر تهجّدها و عبادات ایشان بسیار نورانی شده و تغییر آن واقعاً محسوس بود و دیگر آن منزل سابق نبود و گویا تغییر ماهیت داده بود.(2)

2- آیت اللّه سید محمدصادق تهرانی (فرزند علّامه سید محمدحسین تهرانی): هرگاه بر مزار یکی از اولیاء می رفتیم و کسی پذیرایی می کرد، {پدرم} می فرمودند: «این پذیرایی صاحب مقبره است.»

در کنار مزار مرحوم فیض مکرّراً پذیرایی می کردند و ایشان می فرمودند: «پذیرایی مرحوم فیض است.» همچنین هر وقت به مزار مرحوم بهاری {همدانی} مشرّف می شدیم، اهل بهار

ص: 262


1- . نور مجرد، ج 1 / 523.
2- . نور مجرد، ج 2 / 552.

می آمدند و گلیم می انداختند و از هندوانه های بزرگ بهار می آوردند و قاچ می کردند و ایشان می فرمودند: «مرحوم آشیخ محمد دارند پذیرایی می کنند.»(1)

3- علّامه سید محمدحسین تهرانی: حضرت آقای حاج سید هاشم {حدّاد} از قبرستان شیخان بسیار مبتهج بودند و می فرمودند: «بسیار پرنور و پربرکت است و خدا می داند چه نفوس زکیّه و طیّبه ای در اینجا مدفون اند. پس از قبر مطهّر بی بی «سَلَامُ اللّه عَلَیْهَا» که فضای قم و اطرافش را باز و گسترده و سبک و نورانی نموده است و به واسطه برکات آن حضرت است که گویا خستگی از زمین قم و از خاک آن برداشته شده است، هیچ مکانی در قم به اندازه این قبرستان، نورانی و بارحمت نیست و سزاوار است طلّاب و سایرین، بیشتر از این به این مکان توجّه داشته و از فضائل و فواضل معنوی و ملکوتی آن بهره مند شوند و نگذارند این آثار، محو شده و دست خوش نسیان قرارگیرد.»(2)

4- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): ایشان {آیت اللّه انصاری} گاهی دستوراتی به من می دادند و من روی جوانی و... یک قدری تمرّد می کردم.

ایشان عصبانی می شدند و می گفتند: «فلانی ها از دور و نزدیک می آیند از من می خواهند، به آنها ساده و راحت نمی گویم، طول می کشد تا بگویم، اینطور رایگان در اختیار تو می گذارم، چرا قبول نمی کنی؟ من یک سرّی در اینها می بینم که به تو می گویم.»(3)

5- آیت اللّه سید محسن خرازی: مرحوم عموی بزرگوارم آقای حاج سید محمّد کسایی خرّازی فرمود: «من با مرحوم آقا سید کریم کفّاش مأنوس بودم و در برخی از اوقات به در مغازه او می رفتم و ساعتی با او به گفتگو می نشستم. احیاناً می دیدم مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ عبدالنبی نوری عالم بزرگ تهران هم به در مغازه او می آمد و مدّتی آنجا می نشست و از صحبت های سید لذّت می برد و اشک می ریخت.»(4)

ص: 263


1- . نور مجرد، ج 2 / 438.
2- . روح مجرد / 285.
3- . سوخته / 274.
4- . روزنه هایی از عالم غیب / 295.

6- آیت اللّه سید محمدهادی میلانی خطاب به آقای محمدعلی مجاهدی (از ارادتمندان جعفر آقا مجتهدی): من سال هاست که در عطش دیدار این مرد {جعفر آقا مجتهدی} می سوزم، ولی تاکنون موفق به ملاقاتشان نشده ام. ممکن است از ایشان بخواهید وقتی را برای ملاقات با من تعیین کنند؟!(1)

سرگذشت

1- یکی از شاگردان آیت اللَّه شیخ عباس قوچانی: در مجلسی که مرحوم حاج هادی ابهری نیز حضور داشت، ذکر خیر مرحوم {میرزا علی آقا} قاضی بود. بنده گفتم: در طفولیت روزی با هم سنّ و سال های خود در کوچه های نجف مشغول بازی بودم که سید جلیل القدری از آنجا عبور می کرد. علماء و سادات را دوست داشتم، لذا جلو رفته سلام کردم و دست آن سید را بوسیدم، ایشان نیز جواب سلام داده و از روی محبّت دستی به سرم کشیدند، بعدها دانستم ایشان حضرت آقای قاضی «رِضْوَانُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیْهِ» هستند.

صحبت من که تمام شد، حاج هادی گفتند: «یکی از دو سؤالی که من درباره شما داشتم حلّ شد. من همیشه نوری روی سر شما می دیدم ولی منشأ آن را نمی دانستم، اینک معلوم شد که این نور در اثر دست مبارک مرحوم قاضی بوده است.»(2)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): بسیارند آنهایی که از نگاهش {آیت اللّه محمدتقی بهجت} بهره ها بردند. همین پارسال عید، شخصی به اندازه دویست و پنجاه هزار تومان گل و گلدان برای ما آورد. می گفت: «آقا مشکل من را رفع کرد. مشکل بزرگی داشتم که برای حل شدنش به هرجایی رفتم، ولی ایشان در مجلس روضه اش نگاهی به من کرد که مشکلم حل شد. همه را نگاه می کرد تا نگاهش به من افتاد، نگاه خاصی به من کرد که عملاً انگار مسائل و مشکلاتم رفع شد و باری از دوشم برداشته شد. بعد از آن پیش کسانی

ص: 264


1- . در محضر لاهوتیان، ج 1 / 355.
2- . نور مجرد، ج 2 / 121.

رفتم که به من می گفتند: مشکلاتت خیلی پیچیده است. تا مرا دیدند به من گفتند: چکار کردی؟ همه تعجب کردند.

حالا من این گلدان ها را برایشان آوردم. این گلدان را پهلوی آقا بگذار، این را سر راهش بگذار.»(1)

3- حاج سعید معمار در ماه های رجب و شعبان با عده ای از بازاریان به کربلا و سامراء و کاظمین می رفتند و در یکی از این سفرها آقا سید مرتضی {کشمیری} را همراه خود بردند.

بر پشت بام یکی از منازل بین راه نشسته بودند که یکی از همراهان به نام حاج رضا دید عمامه سیاه سیّد در اثر پیمودن راه کمی کثیف شده است. عرض کرد: «آقا! اجازه بدهید آن را بشویم و پهن کنم تا خشک شود» و سید اجازه داد.

وقتی حاج رضا مشغول شستن و خشک کردن عمامه بود، لک لکی آمد و با منقار خود، عمامه سید را برد.

حاج رضا ناراحت شد و به ایشان عرض کرد: «اجازه بدهید عمامه ای برایتان بخرم.»

فرمود: «عمامه را برای استشفاء برده اند.»

پس از چندی لک لک عمامه را بازگرداند.(2)

4- آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: یکی از علماء در همدان به نام شیخ سلمان بود که اهل محراب و منبر و مرد بسیار خوبی بود. متصل به مسجد ایشان یک دکه ای بود که در آن دکه مردی به نام تراب سبیلو منزل داشت، مردی دارای شارب زیاد و شیخ از دیدن او متأذی بود و غالباً که از در دکه او عبور می نمود، صورتش را برمی گرداند که او را نبیند.

زمانی شیخ سلمان ختمی گرفت که خدمت حضرت ولیّ عصر «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» برسد، و از آداب این ختم آن بود که روز معینی غسل کند و مشغول به ذکری شود.

اتفاقاً یکی از روزها که باید غسل کند موفق نشد؛ یعنی پولی نداشت و متحیر بود برای وجه حمام.

ص: 265


1- . العبد / 311.
2- . زندگی نامه آیت اللّه سیّد مرتضی کشمیری / 88.

در میان بازار که راه می رفت و متفکر بود، تراب با عجله آمد و یک ده شاهی در کف دست او گذاشت و رفت.

شیخ در عین حال که از دیدن او ناراحت بود از رسیدن وجه حمام خوشحال شد و برای غسل به حمام رفت.

زمان گذشت تا ختم تمام شد، اما کاری صورت نگرفت. شیخ سلمان تصمیم گرفت که ترک مراوده کند و دیگر با کسی معاشرت ننماید و به مسجد هم نرود.

او در خانه را به روی خود بست و به اهل خانه دستور داد که: کسی را به منزل راه ندهند.

در همان وقت یکمرتبه صدای در خانه بلند شد و دیدند تراب سبیلو وارد شد و در گوشه ای نشست.

شیخ بسیار ناراحت شد که من مایل به ملاقات احدی نبودم، خصوصاً این مرد. پس سکوت نمود و سرش را به زیر انداخت.

بعد از چند لحظه تراب گفت: «جناب آقا! چرا می خواهی در خانه بنشینی و ترک مراوده با مردم بنمایی؟ برای آنکه به ملاقات و زیارت آقا نائل نشدی؟!»

شیخ این سخن را که شنید برخاست و خیلی مؤدب نشست و موضوع وجه حمام هم به نظرش آمد، علاوه بر این کسی هم از تصمیم او آگاه نبود.

بعد تراب گفت: «اگر مایل به زیارت آقا هستی برخیز که برویم.»

شیخ برخاست و خیلی با ادب رفتند تا رسیدند به بازار آهنگرها، تراب گفت: «آن آقایی که عمامه سبز به سر دارد و در دکان آن مرد آهنگر نشسته آقا امام زمان «عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَی فَرَجَهُ الشَّرِیفَ» است.»

شیخ سلمان به مجرد اینکه چشمش به آقا افتاد، اعضاء و جوارح او به لرزه درآمد و سکوت اختیار نمود و نتوانست از جا حرکت کند و سخنی بگوید.

آقا از همان فاصله فرمودند: «برو پیش تراب و هرچه به تو می گوید عمل نما.»(1)

5- استاد کریم محمودحقیقی: در ماجرایی یادم می آید که شخصی از ایشان {آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی} گله کرد که: شما به فکر ما نیستید و مرحوم آقا جواب دادند:

ص: 266


1- . سوخته / 257.

«یادت هست فلان روز در کوچه با کارد به شما حمله شد و جان سالم به در بردی؟ آنجا ما بودیم که مانع شدیم که کارد به تو نخورد و در سینه ات فرونرود.»(1)

6- فرزندان و شاگردان آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی: در یکی از سفرهایی که مرحوم آیت اللّه {محمدجواد} انصاری همدانی با بعضی از شاگردانش به مشهد مقدس نمودند، ملاقاتی دو ساعته با دوست عزیزش حضرت آیت اللّه میلانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» داشتند. در این جلسه آن مرجع عالی قدر از آقا کسب تکلیف می نماید و از آقای انصاری «قُدِّسَ سِرُّهُ» درخواست دستور العملی می کند.

مرحوم انصاری که خیلی در مقابل آیت اللّه میلانی «قُدِّسَ سِرُّهُ» تأدب می نمود، می فرماید: «آقا شما باید ما را ارشاد کنید.»

تا اینکه این عالم بزرگ از راه خضوع و افتادگی می فرمایند: «آقا شما را به جدّم این تعارفات را کنار بگذارید، من نیازمندم.»

مرحوم انصاری با ملاطفت می فرماید: «جناب عالی نیازی به ریاضت و عبادات سنگین ندارید، فقط سعی کنید وجوهات شرعیه ای که به دست مبارکتان می رسد، به اهلش برسانید.»

در اینجا، این عالم بزرگ منقلب گردید و محکم به پشت دست خود زد و فرمود: «وقتی از اولیاء خدا سئوالی می کنی، به ریشه می زنند.»(2)

7- احمد انصاری (فرزند آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): یکی از بزرگانی که به {پدرم} آقای انصاری خیلی ارادت داشت، مرحوم آقای {سید محمدتقی} خوانساری از مراجع تقلید بود و گاهی می آمد همدان و خدمت آقا می رسید.

یک بار که من ملازم مرحوم أبوی بودم، دیدم ایشان اصرار می کنند که دستورالعملی به من بدهید و آقای انصاری خیلی متواضعانه گفتند: «شما باید به ما دستورالعمل بدهید.»

آقای خوانساری گفتند: «آقا! تعارفات را بگذارید کنار. می خواهم آدم بشوم، چکار کنم؟»

أبوی به ایشان فرمود: «مشکل شما نماز و روزه و... این مسائل نیست، وجوهاتی که می گیرید، سعی کنید به اهلش برسانید.»

ص: 267


1- . سوخته / 90.
2- . در کوی بی نشان ها / 75.

آقای خوانساری گفتند: «نمی شناسم» و أبوی از آن اشخاص نام برده و فرمودند: «خودتان را دستی دستی گرفتار نکنید.» و از آن به بعد ایشان دیگر وجوهات نگرفتند.(1)

8- یکی از شاگردان آیت اللّه سید عبدالکریم کشمیری: با استاد {کشمیری} و دو تن از طلاب که از قم همراه استاد بودند، بر مرقد بابا رکن الدین بودیم. من کنار استاد ایستاده بودم و آن دو با کمی فاصله از ما نشسته بودند.

ناگهان مشاهده کردم شخصی چهارشانه با ریش حنایی رنگ و به نسبت بلند، در حالی که یک سینی با چهار فنجان قهوه در دست داشت به ما نزدیک می شود.

همان دم استاد به من فرمود: «می بینی؟»

آنچه می دیدم را به ایشان عرض کردم.

آنگاه فرمود: «خودش است! خودش است!»

بابا رکن الدین آمد و جلو هریک از ما چهار نفر فنجانی از قهوه قرارداد و آن دو (شاگرد هم) فنجان مقابل خود را برداشتند. یکی از آن دو، همه قهوه خود را از بالای شانه خود به پشت سرش ریخت و دیگری هم همین کار را کرد، ولی مقدار کمی قهوه از گوشه لبش وارد دهانش شد.

پس از آن واقعه، شخصی که کمی از آن قهوه را چشیده بود، چنان مست بابا رکن الدین شده بود که می گفت: «نمی دانید اینجا چه خبر است! اگر انسان از قم برای زیارت اینجا پیاده بیاید، جا دارد.»(2)

9- آیت اللّه حسنعلی نجابت: در ایام... با چند تن از دوستان به زیارت مرقد آیت اللّه {میرزا علی آقا} قاضی می رفتیم.

یکی از ما خطاب به روح آن جناب عرض کرد: «...ما از شما عیدی می خواهیم.»

ص: 268


1- . سوخته / 68.
2- . مژده دلدار / 26.

ناگهان در همان بیداری مشاهده کردیم که جسم آیت اللّه قاضی با عمامه و عبا و ابریقی از گلاب، بیرون آمد و بر کف دست ما از آن گلاب ریخت و فرمود: «من از خدا خواسته ام جسمم در برزخ در اختیار خودم باشد.»(1)

10- آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی: بنده اشعار زیادی درباره اهل بیت «عَلَیْهِمُ السَّلَامُ»، خصوصاً حضرت علی «عَلَیْهِ السَّلَامُ» شنیده ام، ولی برای من هیچ شعری همچون اشعار شهریار تبریزی، جذابیت نداشته است، به همین جهت او را دعا کردم. بعداً دیدم برزخ را از او برداشته اند.(2)

11- آیت الله شیخ عباس قوچانی: {آخوند ملّا حسینقلی همدانی} زمانی با شاگردان خود پیاده به سمت کربلا حرکت می نمودند. در راه به یک عدّه از جوانان که به ساز و آواز و خواندن مشغول بودند، برخورد کردند.

ایشان برای امر به معروف و نهی از منکر به سمت آنان رفتند. شاگردان، ایشان را منع نموده و گفتند: «این جماعت ممکن است اهانت کنند!»

بالجمله، ایشان پیش آمدند و سلام کردند.

آن جماعت جواب دادند و بعد گفتند: «شیخنا چه می فرمایی؟»

فرمودند: «من تقاضا دارم آنطور که من می خوانم شما بزنید!»

آنها خوشحال شدند و دف ها را بدست گرفتند و ایشان به خواندن اشعار امام علی الهادی «عَلَیْهِ الصَّلَاةُوَالسَّلَامُ» خطاب به متوکل - باتُوا علَی قُلَلِ الجِبال...(3) - مشغول شدند.

تا خواستند مشغول به زدن شوند، دیدند این اشعار خلاف متعارف است. خوب گوش دادند. این اشعار به اندازه ای در آنها اثر نمود که همه را منقلب نمود و گریه زیادی کردند و دست و پای آن مرحوم را بوسیده و توبه نمودند.(4)

ص: 269


1- . عطش / 149.
2- . دیدار با ابرار (حاج آقا رضا بهاءالدینی آیت بصیرت) / 79.
3- . بحار الانوار، ج 50  211.
4- . مطلع انوار، ج 3 / 44.

ص: 270

برنامه روزانه اولیاءالله

عمل ولیّ خداوند

1- سید محمدحسن قاضی (فرزند میرزا علی آقا قاضی): عبادتشان {پدرم} بیشتر به شب اختصاص داشت. در روز کار غالبشان مطالعه بود. اواخر بیشتر از همه مثنوی و فتوحات مکیه مطالعه می کردند.(1)

2- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): زیارت عاشورا جزء عبادات صبح ایشان {آیت اللّه بهجت} بود و صد لعن و سلام آن را در بین کارها انجام می داد و دعاهای شب جمعه و سوره یس و صافات، صبح جمعه و نماز جعفر طیار و دعای سمات و قرآن و ادعیه طولانی دیگرِ قبل از خواب ایشان ترک نمی شد. همچنین دعاها و زیاراتی که هر روز در حرم می خواند و آنچه هنگام رفتن به حرم و برگشتن از آنجا می خواند و زیارات و ادعیه ای که چندین بار به نیابت از اساتید و ذوی الحقوق انجام می داد و نماز و ادعیه مخصوص، مانند نماز روز پنج شنبه که صبح آن روز می خواند و ادعیه ویژه ای را که از حفظ بود و اسم آنها را نمی دانستیم، در بین اعمال (مثلاً قبل و بعد از مطالعه و هنگام آماده شدن و در راه رفت و برگشت به جایی) می خواند. برای اذکار و اعمال، برنامه داشت. خلاصه هیچ وقت خالی برای خود نمی گذاشت. اگر از همه کارها، فراغت پیدا می کرد، به استغفار و صلوات فرستادن مشغول می شد که اضافه بر دوازده ساعت مستمر آنها بود.(2)

3- یکی از نزدیکان آیت اللّه محمدتقی بهجت: برنامه روزانه ایشان {آیت اللّه بهجت} دارای نظم خاصی می باشد و چه قبل از مرجعیت و چه در زمان مرجعیت تغییر محسوسی نداشته است و به طور کلی وقت ایشان یا در عبادت، ذکر، فکر و یا در انجام ضروریات زندگی و یا مطالعه و تدریس سپری می شود...

ص: 271


1- . عطش / 389.
2- . زمزم عرفان / 231.

ایشان یکی دو ساعت پیش از اذان صبح بیدار می شوند و با برنامه ویژه به تهجد مشغول می گردند. برخی اوقات اگر فرصتی دست دهد در آن هنگام مطالعه ای نیز می کنند. صبح ها در اول وقت، نماز را در منزل اقامه می نمایند و بعد از مدتی برای اقامه نماز صبح در مسجد آماده می شوند و پس از نماز جماعت و انجام تعقیبات طولانی، راهی حرم مطهر حضرت معصومه «سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهَا» می شوند و پس از زیارت و توقف طولانی و انجام اعمال عبادی ویژه به منزل برمی گردند و بعد از صبحانه مختصر، ده دقیقه یک ربع، نشسته استراحت می کنند.

سپس برای تدریس فقه به مسجد فاطمیه می روند و بعد از آن مطالعه نموده و آماده نماز جماعت ظهر می شوند و بعد از نماز نیز به مراجعات رسیدگی می کنند و سپس غذا میل می فرمایند و حدود یکی دو ساعت (نسبت به طولانی و کوتاه بودن روز) استراحت می کنند.

بعد از آن برای تدریس اصول، آماده شده و به مسجد فاطمیه می روند. بعد از درس به منزل برگشته و برای نماز مغرب و عشاء آماده شده و آن را در مسجد و به جماعت اقامه می کنند.

پس از برگشت از نماز نیز حدود یک ساعت، عبادت مخصوصی دارند که در اتاق تاریک انجام می دهند. سپس یک چایی می خورند و مشغول مطالعه می شوند و بعد شام میل می فرمایند و سپس برای استراحت آماده می شوند.(1)

ص: 272


1- . فریادگر توحید / 153.

بزرگواری

کلام ولیّ خداوند

1- احمد بن أبی الورد: از ادب سالک آن است که: کسی را که به طلب دنیا مبتلا است، ملامت و سرزنش نکند، بلکه به وی شفقت و رحمت و دعا نماید تا خداوند او را از این تعب، راحتی بخشد.(1)

2- میرزا احمد عابد نهاوندی (حاج مرشد): هر وقت از کسی به تو بدی رسید، سعی کن به رویش نیاوری. خجالت زده کردن اشخاص صفت خوبی نیست. حضرت یوسف «عَلَی نَبِیِّنَاوَآلِهِ وَعَلَیْهِ الصَّلَوةُوَالسَّلَامُ» پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد و برادرانش به او رسیدند تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد.(2)

3- حجت الاسلام حسین حیدری کاشانی: در مجلسی خدمت آقا {آیت اللّه سید رضا بهاءالدینی} بودم. سر سفره با قطعه نانی خود را سرگرم داشته بود و نگاه به آن جمع می کرد که همه اهل علم بودند و غذا می خوردند. عرض کردم: آقا! غذا میل بفرمایید.

فرمود: «من از اینکه اینها مشغول خوردن هستند بیش از خوردن خودم لذت می برم.»(3)

4- حجت الاسلام علی بهجت (فرزند آیت اللّه محمدتقی بهجت): گرفتاری مسلمان ها، گرفتاری او {آیت اللّه بهجت} بود. می گفت: «در شب قدر، کفّار چین برای دعا مستحق ترند. آخر، راه نیافته و گمراهند.»(4)

ص: 273


1- . پاسداران حریم عشق، ج 2 / 342.
2- . بهترین کاسب قرن / 192.
3- . سیری در آفاق / 112.
4- . زمزم عرفان / 277.

5- محمدابراهیم اسلامیه (داماد و شاگرد آیت اللّه محمدجواد انصاری همدانی): {آیت اللّه انصاری همدانی} در برخورد با مخالفان وقتی که اطرافیان می خواستند با کسانی که به ایشان نسبت سحر و تصوف می دادند برخورد کنند، می گفتند: «به آنها کاری نداشته باشید، بگذارید راه خودشان را بروند.»(1)

6- کربلایی احمد تهرانی: زمانی بود که شیعیان حضرت موسی بن جعفر «عَلَیْهِمَا السَّلَامُ» بزرگترین سرّ خداوند را افشا کردند. همین امر باعث شد خداوند اراده کند تا که بلایی عظیم بر سر آنها نازل شود، اما آنجا بود که حضرت بلای خلق را به جان خریدند و چندین سال به زندان افتادن ایشان به واسطه همین جورکشی بود.(2)

7- کربلایی احمد تهرانی: حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بار تمام شیعیان را تا ابد به دوش کشید. خداوند محاکمه سختی را برای خلقش در نظر گرفته بود، اما سیدالشّهداء «عَلَیْهِ السَّلَامُ» بود که سینه اش را سپر کرد و بلای همه را به جان خرید. حسین «عَلَیْهِ السَّلَامُ» فدای سرسلامتی شیعیان شد.(3)

8- کربلایی احمد تهرانی: در روایت آمده که نشانه اهل ایمان در این است که: «یتحامل الاعداء و یتحامل الاحباء»(4) یعنی مؤمنین جور دوست و دشمن را می کشند و خداوند بار سنگینی و ظلمات خلق را به دوش مؤمنین می گذارد تا بلا و مصیبت ناشی از گناه انسان ها موجودات عالم را نابود نکند. مؤمن واقعی هر چقدر که بتواند جور خلایق را به دوش بکشد، به همان اندازه نیز در صحرای محشر از بندگان خدا شفاعت خواهد کرد. در هر زمانی که زمین از برکت وجود یکی از علماء و مؤمنین خالی شود به همان اندازه نیز از بلا و طغیان پرمی گردد.(5)

ص: 274


1- . سوخته / 146.
2- . رند عالم سوز / 239.
3- . رند عالم سوز / 240.
4- . این روایت را نه در جوامع روایی شیعه یافتیم و نه اهل سنت.
5- . رند عالم سوز / 240.

عمل ولیّ خداوند

1- ابوموسی محیی (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): ایشان {آقا سید هاشم} خیلی کریم بودند. اگر یک شخصی می آمد و می گفت: «لباس هایت را به من بده»، می دادند. خیلی کریم بودند.(1)

2- حاج محمدعلی خلف زاده (از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد): هر موقع هرچه دستشان می آمد، می دادند، مثلاً اگر یک میلیون دینار به ایشان می رسید، زود هدیه می دادند.

مرحوم حاج عبدالزهرا گرعاوی که یکی از دوستان ایشان بود می گفت: «ایشان نمی دانند پول را چگونه خرج کنند، لذا نباید به ایشان پول بدهیم.»(2)

3- یکی از شاگردان آقا سید هاشم حدّاد: محال بود کسی تقاضایی داشته باشد و {آقا سید هاشم} ردّ کند. کریمانه اهداء می کردند. به دوستان هم مکرر هدیه مثل انگشتر، عبا، تسبیح، عطر، پیراهن و غیره می دادند.(3)

4- علّامه سید محمدحسین تهرانی: شبی {آقا سید هاشم حدّاد} برای مجلس مذاکره - بله بران عقد - با جمعی از رفقا، مِن جمله حاج عبدالجلیل و حاج آقا معین و حاج أبوموسی در کربلا به منزل عروس - که می خواستند او را برای پسرشان سید برهان الدین خواستگاری کنند - رفته بودند و ایشان در گوشه ای نشسته و در حال خود فرورفته بودند، ناگهان احساس می کنند کلماتی ردّ و بدل می شود. می فرمایند: «چه می گویید؟!»

می گویند: «گفتگو در این است که ما می گوییم: مهریه هفتاد دینار باشد، خانواده عروس می گویند: هشتاد دینار.»

ایشان می فرمایند: «یکصد و پنجاه دینار قراردهید!»

وقتی این سخن را از ایشان که رئیس و صاحب اختیار است می شنوند، همگی سکوت اختیار می کنند و مهریه را یکصد و پنجاه دینار تعیین می نمایند.(4)

ص: 275


1- . دلشده / 159.
2- . دلشده / 159.
3- . دلشده / 160.</