لحظه دیدار : سرگذشت حر شهید

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پديدآور : لحظه دیدار : سرگذشت حر شهید/مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم: عطر عترت، 1399.

مشخصات ظاهری : 84 ص.؛ 21/5×14/5 س م.

شابک : 100000 ریال:978-600-243-245-2

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 81 - 84.

عنوان دیگر : سرگذشت حر شهید.

موضوع : حر ریاحی، - 61ق.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- اصحاب

موضوع : Hosayn ibn Ali, Imam III, 625 - 680 -- Companions

موضوع : داستان های مذهبی -- قرن 14

Religious fiction -- 20th century

رده بندی کنگره : BP42/4

رده بندی دیویی : 297/9538

شماره کتابشناسی ملی : 7286859

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

لحظه ديدار

سرگذشت «حُرّ شهيد»

دكتر مهدى خُدّاميان

ناشر: عطر عترت - قم

چاپ اول - تابستان 1399

شابك: 2-245-243-600-978

قيمت: 12 هزار تومان

همه حقوق اين اثر، محفوظ است.

ص: 1

اشاره

لحظه ديدار

سرگذشت «حُرّ شهيد»

دكتر مهدى خُدّاميان

مجموعه آثار / 111

لحظه ديدار

سرگذشت «حُرّ شهيد»

دكتر مهدى خُدّاميان

ص: 2

ص: 3

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ

ما هرگز كربلا و حماسه عاشورا را از ياد نمى بريم، زيرا درس آزادگى و شرافت را به ما ياد مى دهد و همچون چراغى، مسير آينده را براى ما روشن مى كند. همه شهداى كربلا كه جان خود را فداى امام حسين(عليه السلام) نمودند، براى ما الگو هستند و ما آرزو مى كنيم كه اى كاش همراه آنان مى بوديم و همچون آنان به سعادتى بزرگ دست مى يافتيم.

در اين كتاب مى خواهم سرگذشت «حُرّ رياحى» را بازگو كنم، همان كسى كه فرمانده سپاه كوفه بود و به يارى امام حسين(عليه السلام) شتافت و جان خود را فداى آن حضرت نمود و به الگوىِ آزادگى شد.

اكنون اين كتاب را به آن شهيد والامقام تقديم مى كنم، اميدوارم كه شفاعتش نصيب همه ما گردد!

مهدى خدّاميان

مرداد سال 1399

ص: 4

ص: 5

فصل اول

اشاره

ص: 6

ص: 7

قسمت 1

چند روز ديگر تا «ماه محرّم» باقى مانده است، دوستانم به فكر آن هستند كه مراسم عزادارى امام حسين(عليه السلام) را برگزار كنند، ولى من خسته ام، خسته از اين روزگار! خسته از نگاه هاى ممتد به نمايشگرها! خسته از فضاى مجازى!

زمانى كه اسير فضاى مجازى نبودم، چقدر كتاب مى خواندم، ولى امروز به اسم مطالعه كتاب، گوشى ام را در دست مى گيرم و يك لحظه غفلت مى كنم، مى بينم كه چند ساعت است در فضاى مجازى به اين طرف و آن طرف دويده ام و جز ياس و نااميدى چيز ديگرى، دستگيرم نشده است، حالا ديگر چشمم خسته است، روحم از نااميدى پر شده است، ديگر حوصله اى براى خواندن كتاب نمانده است!

زندگى كه قبلاً تجربه اى عميق بود در حال تبديل شدن به صفحه اي مسطح است! ما «حقيقت ها» را طلاق مى دهيم! چقدر زود دير مى شود! الان هم دير شده است، كار به جايى رسيده است كه سخنرانى ها و روضه خوانى ها هم دارد مجازى مى شود...

هر چقدر انسان به نمايشگرها بيشتر خيره شود، افسردگى او بيشتر خواهد بود، مردم پول جمع مى كنند و براى كودك خود، لب تاپ مى خرند و خوشحالند كه او پيشرفت خواهد كرد ولى خبر ندارند كه صاحب كارخانه اى كه اين لب تاپ را مى سازد آن را به دست فرزندش نمى دهد!

ص: 8

روشن است كه منظور من هرگز نفى تكنولوژى نيست، فضاى مجازى به اندازه ضرورت، خوب و مفيد است، اعتراض من به اين بود كه چرا ما دچار زياده روى شده ايم، چرا دنياى حقيقى را از ياد برده ايم؟ جوان امروزى در يك شبانه روز، هفت ساعت در فضاى مجازى است و...

* * *

اين روزها ديگر خلوت و تنهايى هم كم گير مى آيد، فكر مى كنم در آينده ديگر اصلاً كسى اين حس زيبا را نداشته باشد، اينجا كتابخانه من است: «بهشت من».

بايد از تو هم تشكّر كنم كه همراه من هستى، اين حس درد دل با توست كه شوق نوشتن را در من زنده نگاه داشته است، من براى تو مى نويسم، وقتى كه تو هستى پس بودنِ من، معنا پيدا مى كند...

برايت گفتم كه ماه محرّم نزديك است، من دوست دارم درباره تاريخ كربلا مطالعه كنم تا با فرهنگ ناب عاشورا بيشتر آشنا شوم، آرى، من نياز به آگاهى دارم تا عزادارى من، جلوه اى از شعور و شور باشد، اين سوال ذهن مرا به خود مشغول كرده است: مكتب عاشورا براى انسان امروز چه درس هايى دارد؟ چگونه مى توان براى نسل امروز از زيبايى هاى عاشورا سخن گفت؟ در اينجا مى خواهم از سه درس مهم عاشورا سخن بگويم:

* * *

درس اوّل چيست؟ من به اين دنيا آمده ام تا به كمال برسم. خدايى كه مرا آفريده، مرا براى كمال بيشتر به اين دنيا آورده است، او براى من برنامه دارد، من بايد از آن راضى و خشنود باشم، بايد در سختى ها هم به رضاى او، راضى باشم و با او انس بگيرم و او را دوست داشته باشم!

بايد نگاه خود را به زندگى تغيير دهم، بايد بدانم براى چه به اينجا آمده ام، اگر به

ص: 9

جواب اين سؤال دست يابم، زندگى را زيبا مى بينم و در اوج سختى ها و بلاها هم شكر خدا مى گويم، من بايد راز كربلا را بيابم!

عصر عاشورا بود و امام حسين(عليه السلام) در ميدان ايستاد، جگر او از تشنگى مى سوخت، همه ياران و عزيزانش شهيد شده بودند و اكنون او آماده شهادت بود، او به قلب لشكر هجوم برد... ساعتى بعد، هجوم تير و سنگ و نيزه باريدن گرفت و تيرها بر بدنش نشست.

سنگى بر پيشانىِ او اصابت كرد و خون از پيشانى او جارى شد و سپس تيرى بر قلب او نشست، صداى او در دشت كربلا پيچيد: «بار خدايا! همه اين بلاها در راهِ تو چيزى نيست». به راستى امام حسين(عليه السلام) در آن كارزار چه مى ديد كه ميان آن همه سختى، اين گونه با خدا سخن مى گفت؟(1)

* * *

درس دوّم چيست؟ اگر من همه امكانات مادى را داشته باشم و غرق در ثروت باشم، باز هم غم فردا و رنج آينده را با خود دارم! بناى اين دنيا بر كوچ است، پس هيچ چيز ثابت نمى ماند! اين حقيقت زندگى دنيا است. ترس جدايى از اين نعمت ها، وجودم را مى سوزاند، هيچ كس با داشتن همه دنيا باز هم به آرامش نمى رسد، زندگى، چيزى جز يك سفر نيست، بايد گذاشت و گذشت، مرگ در كمين است و زمانى كه مرگ فرا برسد بايد همه اين ها را گذاشت و با دست خالى از اينجا رفت. هيچ كس جز يك كفن، چيز ديگرى با خود نخواهد برد.

من با امكانات دنيا به آرامش نمى رسم! من از خدا مى خواهم كه در دنيا به من آرامش بدهد، در دل من بى نيازى قرار دهد، به جايى برسم كه حتّى با رنج ها و سختى ها، آرام باشم; سختى ها را نشانه مهربانىِ دوست بدانم، اين گونه است كه من به «بهشتِ نقد» رسيده ام! همين دنيا، براى من بهشت مى شود و من به آرامش

ص: 10


1- . «فإذا امتلأت قال : اللّهمّ إنّ هذا فيك قليل»: الدرّ النظيم، ص 551 .

مى رسم!

اگر حقيقت دنيا را بشناسم و از آن دل بكنم، آن وقت است كه در اوج سختى ها، آرام هستم. ماجراى كربلا اين حقيقت را نشان داده است.

امام حسين(عليه السلام) با سپاه كوفه سخن مى گفت، دشمن تير در كمان نهاد و گلوى طفل شيرخواره اش را نشانه گرفت، تير، گلوى طفل را پاره كرد، امام نگاهى به شيرخواره اش كرد كه روى دستش دست و پا مى زد، دست برد و خون او را گرفت و به آسمان پاشيد و فرمود: «خدايا! آنچه از بلا و مصيبت بر من فرود مى آيد، بر من آسان است، زيرا تو آن را مى بينى».(1)آرى! هيچ گاه راحتى دنيا نمى تواند رنج انسان را به آرامش تبديل كند. هيچ كس با دنيا به آرامش نرسيده است، آرامش در اين است كه انسان به آن معرفت برسد كه مصيبت ها را چون در راه خداست، آسان ببيند.

* * *

درس سوم چيست؟ بر اين باورم كه اين درس، مهمترين درس است: من هميشه در انتظار موقعيّت مناسب هستم، خيلى وقت ها از موقعيّتى كه در آن هستم، گلايه دارم و آرزو مى كنم اى كاش امكانات بيشترى داشتم! اى كاش جاى فلانى مى بودم، در آن صورت مى توانستم كارهاى بزرگى انجام دهم!

اكنون مى فهمم كه موقعيّت ها و امكانات مهم نيستند; مهم اين است كه من در موقعيّتى كه هستم چه مى كنم و از امكاناتى كه دارم چگونه بهره مى برم!

چرا بايد دست روى دست بگذارم و در انتظار امكانات بهتر بمانم؟ چرا بايد دچار يأس و نااميدى شوم؟ اگر من در اين شرايطى كه هستم وظيفه خود را به درستى انجام دادم، ديگر براى چه نگران باشم؟

مهم اين نيست كه نعمت هاى زيادى دارم يا نه، مهم اين است از نعمتى كه دارم

ص: 11


1- . «هون علىّ ما نزل بى أنّه بعين الله»: (بحارالانوار، ج 45، ص 46، اللهوف، ص 69)

درست استفاده كنم; در هر شرايطى كه هستم وظيفه خود را انجام بدهم و از آنچه دارم، بهره بردارى كنم.

وقتى من مى خواهم دست به دعا بردارم، بايد فكر كنم از خدا چه بخواهم. آيا زيادى نعمت ها را از او بخواهم؟ نعمتى كه نتوانم از آن بهره ببرم، مايه گرفتارى من است، من بايد از خدا بخواهم به من توفيق دهد از نعمت هايى كه دارم به خوبى بهره ببرم و اين مهم ترين دعا براى من است.

اگر من بر نعمت ها تكيه كنم و به ثبات نعمت ها بينديشم، اضطراب در انتظار من است; زيرا اين دنيا، دنياى تغيير است و من به موج تكيه زده ام، ولى اگر به اين آگاهى برسم كه نعمت ها و شرايط مهم نيستند، بلكه بهره گيرى من از نعمت ها و شرايط مهم است، هميشه آرامش را تجربه مى كنم. چه فرقى مى كند كجا باشم و چه اندازه نعمت دارم، مهم اين است كه هر جا هستم به وظيفه ام عمل كنم و از نعمتى كه در اختيار دارم، بهره مند شوم.

وقتى اين حقيقت را درك كنم، ديگر در گرو موقعيّت ها نخواهم بود، ديگر آرزو نمى كنم كاش در زمان پيامبر بودم و پيامبر را مى ديدم; زيرا درست است كه كنار آنان بودن، افتخار است، مهم اين است كه من در هر شرايط به وظيفه ام عمل كنم، بودند افراد زيادى كه در زمان پيامبر زندگى كردند، امّا به وظيفه خود عمل نكردند.

من قبلاً دوست داشتم در مكان و زمان ديگرى باشم; ولى اكنون مى دانم كه زمان و مكان مهم نيست، مهم اين است كه من در هر شرايط كه هستم به وظيفه ام عمل كنم و از آن شرايط، بهترين بهره را ببرم. من نبايد اسير موقعيّت هاى خوب يا بد شوم، من بايد به تكليف خود عمل كنم، اگر اين كار را انجام دهم، موقعيّت من خوب است.

روز عاشورا كه فرارسيد، عدّه زيادى در لشكر سياهى ها بودند، آنان اسير دنيا شده

ص: 12

بودند و مى دانستند وظيفه شان چيست; امّا به وظيفه خود عمل نكردند و حسين(عليه السلام) را تنها گذاشتند.

شخصى به نام «حُرّ رياحى» يكى از فرماندهان سپاه دشمن بود، او در آن شرايط تصميم گرفت به سوى حسين(عليه السلام) برود و آن حضرت را يارى كند. روز عاشورا براى حُرّ روز خوبى بود، روز سعادت و رستگارى; امّا همان روز براى دشمنان، روز بدبختى و هلاكت بود.

كسى كه در انتظار فرصت ها است، چه بسا به يأس و نااميدى برسد; امّا كسى كه به دنبال وظيفه خود است و هميشه سرشار از اميد و حركت است، به سوى كمال و رشد خود حركت مى كند.

چه بسيار افرادى كه از امكانات موجود خودشان هم بهره نمى برند و راه دستيابى به موفّقيّت را فراموش مى كنند و در مقابل، گروهى هم هستند كه از فقر و گرفتارى، پلى براى موفّقيّت مى سازند.

ص: 13

قسمت 2

حُرّ فرمانده سپاه دشمن بود ولى در روز عاشورا به سوى امام حسين(عليه السلام)شتافت و آن حضرت را يارى كرد و جان خود را فداى امامِ خود نمود، آن وقت بود كه درياى مهربانى خدا به خروش آمد و خدا مقامى بس بزرگ به او داد، در وسط اين كتاب براى تو سرگذشت حُرّ و چگونگى شهادتش را برايت خواهم گفت، اكنون مى خواهم درباره مقام او بگويم:

شايد با «زيارت ناحيه» آشنا باشى! در قرن سوم هجرى يكى از شيعيان، نامه اى به امام زمان (عجّل الله فرجه) مى نويسد از آن حضرت درباره چگونگى زيارت كربلا سوال مى كند، امام در پاسخ، زيارتى را براى او بازگو مى كند، اين زيارت به نام «زيارت ناحيه» معروف شده است (چون از طرف و ناحيه امام زمان صادر شده است).(1)

در اين زيارت، ابتدا به پيامبران سلام مى دهيم سپس سلام به امام حسين(عليه السلام)مى دهيم و در آنجا از مصيبت هاى جانسوز كربلا سخن به ميان مى آيد، بعد از آن، سلام به ياران باوفاى امام حسين(عليه السلام) مى دهيم، ما در آنجا چنين مى خوانيم: «السلام على الحُرّ بن يزيد الرياحى»: «سلام بر حُر بن يزيد رياحى!».

آرى، امام زمان اين گونه به حُرّ سلام مى دهد، به راستى حُرّ به كجا رسيد كه در اينجا، حجّت خدا به او سلام مى دهد، سلامِ حجّت خدا همان سلامِ خداست، اين

ص: 14


1- . سيدبن طاووس و ابن المشهدي در مزار خود به سند متصل خويش از جدّش، شيخ طوسي، از ابو عبدالله محمد بن احمدبن عياش، از ابومنصور بن عدالمنعم بن نعمان بغدادي نقل مي كند كه در سال 252 ق، از ناحيه مقدّسه به دست شيخ محمد بن غالب اصفهاني، اين زيارت خارج شد. متن عبارت، چنين است: «خرج من الناحية سنة اثنتين و خمسين و مأتين علي يد الشيخ محمد بن غالب الإصفهاني»، (المزار الكبير لابن المشهدى ص 487، اقبال الاعمال ج 2 ص 673) با اين كه سند اين زيارت در كمال اتقان و اعتبار است، به راستى كلمه ناحيه، اشاره به كدام امام دارد؟ آيا اين سال، صحيح است؟ علامه مجلسي مي فرمايد: «و اعلم أنّ في تاريخ الخبر إشكالا لتقدمها علي ولادة القائم (ع) بأربع سنين. لعلّها كانت اثنتين و ستين و مأتين و يحتمل أن يكون خروجه عن ابي محمد العسكري»، (بحار الانوار ج 98 ص 274) به نظر مى رسد كه احتمال تصحيف، قوى است و صحيح آن را «ستين» بدانيم، مراد از ناحيه، ناحيه مقدسه امام زمان (ع) خواهد بود.

سلام همان رحمت بى انتهاى خداست و حقيقتى بس بزرگ را در بر دارد، اين سلام، پرده از عظمت جايگاه حُرّ برمى دارد، آرى، اين سلامِ حجّت خدا است و براى ما آشكار مى كند كه حُرّ به مقامى بالا و برتر رسيده است.

* * *

وقتى على(عليه السلام) از صفين به سوى كوفه باز مى گشت، در مسير بازگشت به سرزمين كربلا رسيد، نگاهى به خاك تفتيده آن سرزمين كرد، او آينده را مى ديد، او بيست و سه سال ديگر را مى ديد كه دشمنان، خون حسين(عليه السلام) را در اينجا به زمين مى ريزند و او و ياران باوفايش را مظلومانه به شهادت مى رسانند.آرى، على(عليه السلام) آن منظره را مى ديد و اشك چشمش جارى شد، كسانى كه همراه على(عليه السلام) بودند مى خواستند بدانند راز اين گريه چيست؟ على(عليه السلام) براى آنان از ماجراى عاشورا سخن گفت و چنين فرمود: «اينجا مكانى است كه خون شهيدانى به روى زمين ريخته مى شود كه هيچ كس نمى تواند به جايگاه آنان برسد!».(1)

على(عليه السلام) حجّت خداست و سخنى كه او بازگو مى كند، جز حقيقت نيست، او از شهيدانى سخن مى گويد كه هيچ كس (از آغاز خلقت تا روز قيامت) نمى تواند به جايگاه آنان برسد، آن شهيدان، گُلِ سرسبد جهان هستند و روشن است كه حُرّ هم جز اين شهيدان هست، اگر قدرى دقّت كنى متوجه مى شوى كه حُرّ به چه جايگاهى رسيده است! چشمانِ على(عليه السلام) براى او هم غرق اشك شده است، (چشم على(عليه السلام) براى او گريه كرده است!). حُرّ هم از همان كسانى است كه هيچ كس نمى تواند به جايگاه او برسد، همه شهيدان در طول تاريخ، غبطه مى خورند كه اى كاش مقام و جايگاه او را مى داشتند ولى آنان مى دانند كه مقام حُرّ بالاتر از اين است كه كسى بتواند به آن برسد.

ص: 15


1- . خرج امير المومنين يسير الناس حتى اذا كان من كربلا على مسيرة ميل او ميلين تقدم بين ايديهم حتى صار بمصارع الشهدا ثم قال:... لايسبقهم من كان قبلهم و لايلحقهم من بعدهم: كامل الزيارات ص 270، بحار الانوار ج 98 ص 116.

* * *

روزى از روزها، پيامبر به خانه دخترش فاطمه(عليها السلام) آمد، حسن و حسين(عليهما السلام) نزد پيامبر آمدند، بعد از مدتى، على(عليه السلام) هم از راه رسيد، فاطمه(عليها السلام) سفره انداخت و همه آنها با هم غذا خوردند، آن روز پيامبر، بسيار خوشحال بود كه مهمانِ عزيرانش شده است، پس سر به سجده نهاد و خدا را شكر كرد.

سجده پيامبر طولانى شد، جبرئيل پيامى را از طرف خدا براى پيامبر آورده بود، آن پيام درباره كربلا و روز عاشورا بود كه چگونه حسين(عليه السلام) و يارانش به دست دشمنان به شهادت مى رسند، صداى گريه پيامبر به گوش مى رسيد. پيامبر در سجده براى حسين(عليه السلام) اشك مى ريخت.

جبرئيل درباره ياران حسين(عليه السلام) هم سخن گفت و به پيامبر چنين خبر داد كه وقتى روز عاشورا فرا برسد، ياران حسين(عليه السلام)، جانشان را فداى حسين(عليه السلام)مى كنند، در لحظه جان دادن آنان، خدا جان آنان را مى گيرد و فرشتگان از آسمان نازل مى شوند و بر پيكر آنان، نماز مى گذارند.(1)

دقّت كن! حُرّ همان كسى است كه فرشتگان بر پيكرش نماز خواندند و خودِ خدا، جان او را گرفت، روحِ حُرّ اين گونه به اوج آسمان ها رفت و از قفس تنگِ دنيا رهايى يافت.

* * *

حتماً نام «ابن حَنبل» را شنيده اى! او يكى از رهبران بزرگ اهل سنّت است، همه حنبلى ها از او پيروى مى كنند، او رئيس يكى از چهار گروه بزرگ اهل سنّت است، او در كتاب خود، احاديث زيادى را نقل كرده است و معمولاً اهل سنّت به احاديثى كه او نقل كرده است اعتماد مى كنند.

ص: 16


1- . فاذا برزت تلك العصابة الى مضاجعها تولى الله عز وجل قبض ارواحها بيده و هبط الى الارض ملائكة من السماء السابعة... وصلت الملائكة صفاً صفاً عليهم: كامل الزيارات ص 264، بحار الانوار ج 28 ص 59.

ابن حَنبل در كتاب خود، ماجرايى را از «ابن عبّاس» نقل مى كند، ابن عبّاس كيست؟ او پسر عموى پيامبر است و زمان پيامبر را درك كرده است، ابن عبّاس، شاگرد على(عليه السلام) هم بوده است و از آن حضرت، بهره هاى علمى زيادى برده است. اكنون مى خواهم ماجراى ابن عبّاس را كه ابن حنبل نقل كرده است بازگو كنم: ابن عبّاس در مدينه بود، كاروان امام حسين(عليه السلام) به سوى كربلا رفته بود، روز دهم محرّم فرا رسيد، ابن عبّاس هيچ خبر نداشت كه در كربلا چه حوادثى روى مى دهد، او در مدينه بود و تقريباً هزار كيلومتر از كربلا فاصله داشت. در آن روزگار، وسيله اى براى ارتباط سريع وجود نداشت تا خبرها در همان روز از نقطه اى به نقطه ديگر برود، براى اين كه خبر روز عاشورا به مدينه برسد نياز بود كه مثلاً ده روز بگذرد. ابن عبّاس نماز ظهر خود را خواند و سپس به خواب رفت، در خواب پيامبر را ديد كه شيشه اى در دست آن حضرت است، ابن عبّاس به آن شيشه نگاه كرد و آن را پر از خون يافت، پس چنين سوال كرد: اى رسول خدا! اين خون از كجاست كه در دست شماست؟ پيامبر پاسخ داد: «اين خون حسين و ياران اوست كه امروز آنها را برداشته ام و در اين شيشه نهاده ام».(1)

ابن عبّاس پريشان از خواب برخاست، ماجرا را براى دوستان خود بازگو كرد، و آنان به خاطر سپردند كه آن روز، روز دهم محرّم است، مدتى گذشت و خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) به مدينه رسيد...

دقّت كنيد: من به هفده كتاب اهل سنّت مراجعه كردم و ديدم كه همه آنها، اين ماجرا را نقل كرده اند.(2)

در اين ماجرا مى بينيم كه پيامبر، خونِ ياران امام حسين(عليه السلام) را در آن شيشه قرار داد و حُرّ هم از ياران امام حسين(عليه السلام) است، آرى، پيامبر مقدارى از خون حُرّ را درون آن

ص: 17


1- .عن ابن عبّاس قال رأيت النبي في المنام بنصف النهار أشعث أغبر معه قارورة فيها دم يلتقطه أو يتتبع فيها شيئا، قلت: يا رسول الله! ما هذا؟ قال: «دم الحسين وأصحابه لم أزل أتتبعه منذ اليوم»...فحفظنا ذلك اليوم فوجدنا قتل ذلك اليوم: مسند أحمد أحمد بن حنبل ج 1 ص 242.
2- . راجع: البداية و النهاية ج 6 ص 258، تاريخ بغداد ج 1 ص 152، تهذيب الكمال ج 6 ص 439، المستدرك للحاكم النيسابوري ج 4 ص 398، المعجم الكبير ج 3 ص 110، الاستيعاب ج 1 ص 396، فيض القدير ج 1 ص 265، تاريخ مدينة دمشق ج 14 ص 237، أسد الغابة ج 2 ص 22، سير أعلام النبلاء ج 3 ص 315، الإصابة ج 2 ص 71، تهذيب التهذيب ج 2 ص 306، المنتظم في تاريخ الأمم والملوك ج 5 ص 346، تاريخ الإسلام للذهبي ج 5 ص 17، الوافي بالوفيات ج 12 ص 265، البداية والنهاية ج 6 ص 258، تاريخ الخلفاء للسيوطي ص 227.

شيشه قرار داد و اين نشان مى دهد كه حُرّ جايگاهى بالا و مقامى عالى دارد.

اگر سؤال كنى كه چرا پيامبر آن خون ها را درون آن شيشه قرار داد، در پاسخ شايد بتوان چنين گفت: پيامبر آن خون ها را براى شفاعت كردن در روز قيامت برداشته است، روزى كه دوستان امام حسين(عليه السلام) نياز به شفاعت داشته باشند، آن روز، اين خون ها مى تواند به كار آيد.

ص: 18

قسمت 3

اكنون مى خواهم از كربلا و سرگذشت حُرّ سخن بگويم: وقتى معاويه از دنيا رفت، مردم با پسرش يزيد بيعت كردند، ولى امام حسين(عليه السلام) هرگز حاضر نبود با يزيد بيعت كند، يزيد به فرماندار مدينه نامه نوشت كه يا از حسين(عليه السلام) بيعت بگير يا او را به قتل برسان! اينجا بود كه امام حسين(عليه السلام) از مدينه به سوى مكّه رفت و مدتى در آنجا ماند.

وقتى مردم كوفه از ماجرا باخبر شدند هجده هزار نامه براى آن حضرت فرستادند و او را به كوفه دعوت كردند، امام ابتدا مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، مردم كوفه با او بيعت كردند، مسلم بن عقيل به امام نامه نوشت و امام به سوى كوفه حركت كرد.

يزيد از ماجرا باخبر شد، شخصى به نام «ابن زياد» را به كوفه فرستاد، آمدن او به كوفه، ترس و وحشت را در دل مردم كوفه نهادينه كرد و عدّه اى هم فريب سكه هاى طلا را خوردند، اوضاع كوفه دگرگون شد و بيشتر كسانى كه امام را به كوفه دعوت كرده بودند تصميم گرفتند به جنگ امام بروند.

امام در مسير كوفه بود، راه زيادى تا كوفه نمانده بود، ابن زياد به فكر آن افتاد تا مانع شود امام به كوفه برسد، براى همين تصميم گرفت تا سپاهى هزار نفره را به فرماندهى حُرّ به سوى امام بفرستد، مأموريّت آنها اين بود كه نگذارند امام وارد كوفه شود.

ص: 19

اوّل صبح قرار است كه سپاه كوفه حركت كند، حُرّ لباس رزم مى پوشد و با خانواده خود خداحافظى مى كند و از خانه بيرون مى آيد، صدايى به گوش او مى رسد، كسى سه بار به او مى گويد: «اى حرّ! تو را به بهشت مژده مى دهم!»، حُرّنگاه مى كند، هيچ كسى را نمى بيند، اين صداى كيست! گويا فرشته اى با او سخن گفته است!

اينجاست كه حُرّ با خود چنين مى گويد: «اى حُرّ! مادر به عزايت بنشيند! به جنگ فرزند پيامبر مى روى و تو را به بهشت بشارت مى دهند؟». آرى، اين گونه حُرّ در حقّ خود نفرين مى كند، او مى داند كه جنگ با امام حسين(عليه السلام) (كه فرزند پيامبر است)، چيزى جز جهنّم در پى ندارد!(1)

* * *

«مادر به عزايت بنشيند!»، در زبان عربى وقتى مى خواهند به كسى نفرين كنند، اين گونه سخن مى گويند، در فارسى مى گوييم: «مادر، داغ تو را ببيند!». حُرّ اين گونه به خودش نفرين كرد!(2)

* * *

اجازه بده تا قلم را راحت بگذارم تا هر چه مى خواهد بنويسد، دلم مى خواهد با جناب حُرّ سخن بگويم:

اى حُرّ! اى اسطوره من! تو آن قدر مقام داشتى كه خدا فرشته اى را فرستاد تا تو را به بهشت بشارت بدهد! خدا در وجود تو چه ديد؟ چه گوهر ارزشمندى داشتى كه چنين مقامى پيدا كردى؟ تو براى ما سخن گفتى و از سخنت مى توانيم تو را بشناسيم، تو خودت را نفرين كردى و از باور خود سخن گفتى كه جنگ با امام حسين(عليه السلام) چيزى جز آتش دوزخ در پى ندارد.

تو كجاى تاريخ ايستاده بودى؟ چه زمانى و چه مكانى؟ تو در كوفه بودى، ابن زياد پول هاى زيادى خرج كرد، مردم را فريب داد، دستگاه تبليغاتى به كار افتاد، مردم باور

ص: 20


1- . فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ نُودِيتُ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ: ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.
2- . در اينجا نكته اى را يادآور مى شوم: به اين جمله دقّت كنيد: «ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ»، اگر بخواهيم اين جمله را ترجمه تحت اللفظى بنماييم بايد بگويم: «مادر حر به عزايش بنشيند»، ولى اگر بخواهيم ترجمه فرهنگى و مناسب با زبان فارسى داشته باشيم، بايد چنين بگوييم: «مادر به عزايت بنشيند» يا «مادر داغ تو را ببيند»، (در زبان عربى گاهى ضمير غائب به جاى ضمير مخاطب به كار مى رود ولى در زبان فارسى، اين صناعت ادبى زياد متداول نيست. «مادرت داغ تو را ببيند» يا

كردند كه امام حسين(عليه السلام) بر ضد خليفه زمان شورش كرده است و براى همين از دين خارج شده است و كشتن او واجب است، اين باور مردم بود كه هر كس به جنگ حسين(عليه السلام) برود، خدا را راضى كرده است و دين اسلام را يارى نموده است!!

ابن زياد (امير كوفه) است، او تو را با هزار سرباز به سوى امام حسين(عليه السلام)فرستاد، ولى او مى خواهد سپاهى سى هزار نفرى درست كند، او به دنبال كسى بود كه بتواند مردم را فريب بدهد و آن سپاه بزرگ را تشكيل بدهد، سرانجام ابن زياد شخصى به نام «عمرسعد» را انتخاب كرد.

آرى، ابن زياد به كسى نياز داشت كه با اسم خدا و دين، مردم را به جنگ با حسين(عليه السلام) تشويق كند، اين عمرسعد بود كه به جوانان كوفه گفت: «براى رسيدن به بهشت، حسين را بكشيد»، آرى، فقط عمرسعد بود كه مى توانست كشتن حسين(عليه السلام)را مايه نجات اسلام معرّفى كند!

ابن زياد به عمرسعد حكومت رى (منطقه مركزى ايران) را پيشنهاد داد، عمرسعد سرمست از اين وعده شد و براى رسيدن به آرزوى خود، دستگاه تبليغاتىِ خود را به راه انداخت، او اين سخنان را براى مردم بازگو كرد: «اى مردم! راه بهشت از كربلا مى گذرد! مردم بشتابيد! اگر مى خواهيد خدا را از خود راضى كنيد برخيزيد و با حسين بجنگيد. حسين از دين اسلام منحرف شده است. او مى خواهد در جامعه اسلامى، آشوب به پا كند. او با خليفه پيامبر، سر جنگ دارد! حسين از دين جدّ خود خارج شده و جنگ با او واجب است. هر كس مى خواهد كه بهشت را براى خود بخرد، به جنگ حسين بيايد. امروز جنگ با حسين از بزرگ ترين واجبات است». او در حالى كه بر اسب خود سوار بود و گروه زيادى از سربازان همراه او بودند، مردم را تشويق مى كرد تا به جنگ حسين(عليه السلام) بروند.(1)

اى حُرّ! اكنون كه چهره عمرسعد آشكار شد، كلام تو بيشتر براى من معنا پيدا

ص: 21


1- . «فأتاني آت وقال : هذا عمر بن سعد يندُب الناس إلى الحسين ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 409; تاريخ دمشق، ج 45، ص 49.

مى كند، در زمانى كه مردم كوفه فريب خورده اند و راه رسيدن به بهشت را جنگ با حسين(عليه السلام) مى دانند، تو در لحظه اى كه مى خواهى از خانه بيرون بيايى به خودت نفرين كردى و اعتراف كردى كه جنگ با حسين(عليه السلام) راهىبه سوى جهنّم است! تو در آن هياهوى غفلت، گمراه نشدى، نورى از بصيرت در دل تو روشن بود! تو حقّ را شناخته بودى!

اى حُرّ! تو در همان قدم اوّل، راه خود را برگزيده اى و در آن هياهو، راه را گم نكردى! اگر سخن من درست است پس چرا فرمانده اين سپاه شده اى! اين سپاه هزار نفرى مى خواهد به جنگ امام حسين(عليه السلام) برود و تو فرمانده اين سپاه هستى! به خانه برگرد! خودت را به بيمارى بزن!

* * *

مى بينم كه تو لباس رزم بر تن كردى، همراه با هزار جنگجو از كوفه خارج مى شوى! من همراه تو مى آيم، مى خواهم راز اين كار تو را كشف كنم. با تو همراه مى شوم، كم كم مى توانم آنچه تو در دل دارى را حدس بزنم، هيچ كس از هدفى كه دارى باخبر نيست، تو سخن خود را به تاريخ هم نگفتى، اگر سخن بگويى ابن زياد مانع تو خواهد شد، اين راز بايد در دل تو بماند، من از رفتار تو، راز تو را حدس مى زنم.

اگر تو در خانه مى ماندى خطر از امام حسين(عليه السلام) دور نمى شد! اگر تو خودت را به مريضى مى زدى ابن زياد فرمانده اى بى رحم را به جاى تو مى فرستاد! تو بايد بروى و تا جايى كه ممكن است خطر را از امامِ خود دور كنى!

* * *

لحظه اى فكر مى كنم، تو با خود اين گونه سخن گفتى: «اى حُرّ! مادر به عزايت بنشيند! به جنگ فرزند پيامبر مى روى و تو را به بهشت بشارت مى دهند!».

ص: 22

در اينجا از «جنگ با فرزند پيامبر» سخن مى گويى، گويا مى خواهى چند نفرى كه كنار تو ايستاده اند رازِ تو را نفهمند! تو فرمانده آن سپاه هستى، وقتى يك فرمانده مى خواهد به مأموريّت نظامى برود گروهى از سربازان به در خانه او مى آيند و او را همراهى مى كنند، تو طورى سخن گفتى كه آنان خيال كنند تو مى خواهى به جنگ امام حسين(عليه السلام) بروى، اگر تو به گونه اى ديگر سخن مى گفتى، همين سربازان موضوع را به ابن زياد خبر مى دادند و آن وقت ابن زياد تو را بركنار مى كرد و فرمانده اى بى رحم را به سوى امام مى فرستاد.

* * *

اى حُرّ! تو چگونه مى خواهى به تنهايى با يك حكومت در بيافتى؟ آيا فكر مى كنى موفّق مى شوى؟ يزيد همه نيروهاى خود را به ميدان آورده است تا امام حسين(عليه السلام) را به شهادت برساند؟

به من ياد مى دهى كه به وظيفه ات عمل مى كنى و كار به نتيجه ندارى، وظيفه تو اين است كه خطر را فرزند پيامبر دور كنى، تو وظيفه ات را انجام مى دهى، آرى، تو مرا به اين آگاهى مى رسانى شرايط مهم نيستند، بلكه بهره گيرى من از شرايط مهم است، چه فرقى مى كند كجا و در چه زمانى باشم، مهم اين است هر جا هستم به وظيفه ام عمل كنم!اگر اين حقيقت را درك كنم، ديگر در انتظار شرايط نخواهم بود، من نبايد اسير شرايط خوب يا بد شوم، من بايد به تكليف خود عمل كنم، اگر اين كار را انجام دهم، شرايط براى من خوب است!

آرى، كسى كه در انتظار شرايط است، چه بسا به يأس و نااميدى برسد، ولى كسى كه به دنبال وظيفه خود است و هميشه سرشار از اميد و حركت است، به سوى كمال و رشد خود حركت مى كند.

ص: 23

قسمت 4

سخن درباره سرگذشت حُرّ بود، تا آنجا سخن گفتم كه حُرّ از خانه بيرون آمد، صدايى را شنيد كه او را به بهشت بشارت داد، حُرّ به خود نفرين كرد و به خود گفت: «مادر به عزايت بنشيند!»، (به تعبير ديگر: مادر داغ تو را ببيند!). حُرّ با سپاه خود از كوفه خارج شد، ابن زياد (امير كوفه) مى خواست نگذارد امام حسين(عليه السلام) به كوفه برسد، زيرا اگر امام به شهر كوفه مى رسيد شرايط به ضرر ابن زياد بود و او ديگر نمى توانست به هدف خود برسد.

برنامه ابن زياد اين بود كه با امام حسين(عليه السلام) در بيابان وارد جنگ شود، ابن زياد عمرسعد را مأمور كرده بود تا سى هزار نفر از مردم كوفه را فريب بدهد و آنان سپاه اصلى را تشكيل بدهند، آماده كردن چنين سپاه بزرگى نياز به زمان داشت، ابن زياد سپاه هزار نفرى را به فرماندهى حُرّ گسيل داشت تا مقدمات كار فراهم شود.

حُرّ همراه با سپاه خود حركت كرد، خبر رسيده بود كه امام حسين(عليه السلام) از سمت مكّه به كوفه مى آيد و تقريباً سيصد كيلومتر ديگر با كوفه فاصله دارد، حُرّ به فكر آن است كه كارى كند امام از آمدن به كوفه منصرف شود، هدف اصلى او اين است.

از اين طرف سپاه به حركت خود ادامه مى دهد، امام حسين(عليه السلام) هم از آن طرف به كوفه نزديك تر مى شود، تقريباً دويست كيلومتر ديگر تا كوفه راه بيشتر نمانده است

ص: 24

كه يكى از ياران امام حسين(عليه السلام) چنين مى گويد: «الله اكبر!»، همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد:

-- چرا الله اكبر گفتى؟

-- نخلستان! آنجا نخلستانى است.(1)

او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد! پيرمردى جلو مى آيد و مى گويد:

-- من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست.

-- پس اين سياهى چيست؟

-- اين سپاه بزرگى است كه به سوى ما مى آيد!(2)

-- آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟

-- پناهگاه براى چه؟-- به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند!

-- به سوى «ذو حُسَم» برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم.

كاروان امام به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود، سپاه حُرّ هم به دنبال اين كاروان مى آيد.(3)

خيمه ها در ذو حُسَم بر پا مى شود، موقع اذان ظهر است، همه آماده نماز مى شوند، سپاه حُرّ از راه مى رسد، همه آنها تشنه هستند، مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى اين كاروان بوده اند، امام به يارانش مى گويد: «به اين لشكر آب بدهيد،

ص: 25


1- . «ثمّ إنّ رجلا قال : الله أكبر! فقال الحسين : الله أكبر، ما كبّرت؟ قال : رأيت النخل ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 400; أنساب الأشراف، ج 3، ص 380 .
2- . «فقال له الأسديّان : إنّ هذا المكان ما رأينا به نخلة قطّ، قالا : فقال لنا الحسين : فما تريانه رأى؟ قلنا : نراه رأى هواديَ الخيل...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77; إعلام الورى، ج 1، ص 448.
3- . «فقال الحسين : أما لنا ملجأ نلجأ إليه نجعله في ظهورنا، ونستقبل القوم من وجه واحد؟ فقلنا له : بلى، هذا ذو حسم إلى جنبك، تميل إليه عن يسارك، فإن سبقت القوم إليه فهو كما تريد ...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77 .

اسب هاى آنها را هم سيراب كنيد».(1)

ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين(عليه السلام)هم، مشكى در دست گرفته است و به آنان آب مى دهد. اين دستور امام است: «يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد».(2)

وقت نماز ظهر است، امام از فرزندش على اكبر مى خواهد تا اذان بگويد، صداى اذان در آن بيابان مى پيچد، حُرّ فرمان مى دهد تا همه پشت سر امام حسين(عليه السلام) نماز بخوانند، حُرّ هم مى آيد پشت سر امام مى ايستد، وقتى نماز تمام مى شود حُرّ از جا بلند مى شود و نزد امام مى رود، حُرّ قبل از اين نزد امام نرفت، زيرا مى خواست تاريخ سخن او را ثبت كند، همه سخن او را بشنوند، اگر در آن لحظه كه از راه رسيده بود نزد امام مى رفت چه بسا در آن هياهو، سخن او به خوبى شنيده نمى شد. اين همان «لحظه ديدار» است كه حُرّ مدت ها است به دنبال آن بوده است، لحظه اى كه با امام حسين(عليه السلام) روبرو مى شود و با او سخن مى گويد.

آرى، وقتى امام سلام نماز را مى دهد، حُرّ از جا بلند مى شود (همه جا سكوت است، همه سخن حُرّ را مى شنوند) او نزد امام مى رود و زانوى ادب به زمين مى زند و مى گويد: «سلام بر تو اى فرزند رسول خدا»! تاريخ مات و مبهوت اين كار حُرّ است، همه به او نگاه مى كنند، اى حُرّ! تو فرمانده سپاه كوفه اى، ابن زياد ما را فرستاده است تا با حسين(عليه السلام) جنگ كنيم، تو چرا اين گونه رفتار مى كنى؟ چرا مانند سربازى كوچك در مقابل حسين(عليه السلام) زانوى ادب به زمين زده اى؟ اى حُرّ! اى شكوه آزادگى! اين صحنه آن قدر شكوه دارد كه دشمنان، تلاش كردند آن را مخفى كنند، كمتر كتاب و سخنرانى از اين لحظه، سخن گفته است!امام در پاسخ مى گويد: «سلام بر تو! تو كيستى؟ اى بنده خدا!» (دقّت كن! امام او را بنده خدا خطاب مى كند، عبد الله! يعنى كسى كه بنده خداست).

ص: 26


1- . «فقال الحسين لفتيانه : اسقوا القوم وأرووهم من الماء ورشّفوا الخيل ترشيفاً . فقام فتيانه فرشّفوا القوم ترشيفاً، فقام فتيةٌ وسقَوا القوم من الماء حتّى أرووهم ...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77 .
2- . «أنخ الراوية، والراوية عندي السقاء، ثمّ قال : يابن أخ، أنخ الجمل ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 400; أنساب الأشراف، ج 3، ص 380 .

حُرّ پاسخ مى دهد: «من حُرّ بن يزيد هستم»، امام مى گويد: «آيا به يارى من آمده اى يا به جنگِ من؟». حُرّ پاسخ مى دهد: «مرا به جنگ تو فرستاده اند ولى من به خدا پناه مى برم از اين كه با تو جنگ كنم و در روز قيامت با دست هاى بسته مرا به جهنّم افكنند».(1)

تاريخ اين سخن حُرّ را از ياد نخواهد برد، او چقدر روشن و آشكار، سخن گفت، چه شجاعتى در گفتار داشت، از هيچ چيز نهراسيد، او اعتراف مى كند كه ابن زياد او را براى جنگ فرستاده است ولى او هرگز با امام جنگ نخواهد كرد، اكنون حُرّ مى خواهد وظيفه خود را انجام بدهد، او از كوفه تا اينجا آمده است تا اين پيام را به امام بگويد، (او فرماندهى سپاه را براى اين لحظه مهم قبول كرده است)، او رو به امام مى كند و مى گويد: «اى فرزند پيامبر! به مدينه بازگرد، اگر به كوفه بروى تو را به قتل خواهند رساند». اين پيامى بود كه حُرّ مى خواست آن را به امام برساند.

آرى، مردم كوفه هجده هزار نامه نوشتند و امام را به كوفه دعوت كردند، امام هم مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد، مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، پس او نامه اى به امام نوشت و از او خواست تا به كوفه بيايد، ولى وقتى ابن زياد به كوفه آمد، مردم كوفه بىوفا شدند و ترسيدند و مسلم بن عقيل را تنها گذاشتند، سربازان ابن زياد، مسلم بن عقيل را دستگير كردند، مسلم بن عقيل آرزو داشت كسى پيام او را به امام برساند، حرف دل مسلم بن عقيل در آن لحظه شهادت اين بود: «اى حسين! به كوفه نيا كه كوفيان وفا ندارند»، اكنون حُرّ اين پيام را به امام مى رساند. اين چيزى بود كه حُرّ آن را وظيفه خود مى دانست، (حُرّ مى خواست آن پيامِ مسلم بن عقيل را به امام برساند)، البتّه امام (به اذن خدا) از همه چيز باخبر است، حوادث آينده را به خوبى مى داند، او عهدى با خدا دارد و مى خواهد به آن عهد و پيمان خود، وفا كند، او به سوى كربلا مى رود، او مى خواهد با خون خود، درخت اسلام را آبيارى كند، حفظ

ص: 27


1- . فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ: الامالى للصدوق ص 353، بحار الانوار ج 44 ص 13.

اسلام در گرو شهادت اوست، او آگاهانه به سوى شهادت گام برمى دارد تا اسلام را زنده كند، اگر او اين راه را نرود، بنى اُميّه هيچ اثرى از قرآن و دين باقى نخواهند گذاشت.

آرى، امام در اينجا فرصت دارد كه به سوى مدينه بازگردد، حُرّ فرمانده اين سپاه است و هرگز مانع اين كار نخواهد شد، ابن زياد اين سپاه را فرستاد تا نگذارند امام به مدينه يا جاى ديگر بازگردد، ولى حُرّ اين فرصت را به امام مى دهد و از او مى خواهد به مدينه بازگردد، حُرّ وظيفه خود را انجام داد، او اصلاً براى همين فرماندهى اين سپاه را قبول كرد تا بتواند به امام فرصت بازگشت بدهد، اگر فرمانده ديگرى به جاى حُرّ انتخابمى شد وقتى به اينجا مى رسيد هرگز به امام اجازه بازگشت به مدينه را نمى داد، ولى اكنون حُرّ خودش به امام پيشنهاد مى دهد كه به مدينه باز گردد، حُرّ به وظيفه اش عمل كرد.

عدّه اى خيال مى كنند كه حُرّ راه را بر امام حسين(عليه السلام) بسته است، اين مطلب درست نيست، حُرّ به امام فرصت داد تا به مدينه بازگردد ولى امام قبول نكرد، حُرّنيامده بود كه راه را بر امام ببندد، او آمده بود تا فرصت رهايى به امام بدهد تا دست ابن زياد به او نرسد!

اكنون بايد ببينيم كه پاسخ امام چيست؟ امام بازگشت به مدينه را قبول نمى كند و در پاسخ چنين مى گويد: «من به سوى كشته شدن مى روم چرا كه كشته شدن، براى مرد، ننگ نيست، من مى خواهم در راه خدا جانفشانى كنم و از ستمگران دورى كنم، اگر در اين راه كشته شوم پشيمان نخواهم بود براى خوارى من همين بس كه با ذلّت زندگى كنم».(1)

اين سخن امام چه نكته اى دارد؟ امام مى خواهد به همه بگويد كه اگر به مدينه بازگردد يا به جاى ديگرى برود، سرانجام با ذلّت و خوارى روبرو مى شود، آرى، هرگز

ص: 28


1- . فقال حر: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى...: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.

يزيد او را به حال خود رها نمى كند (يزيد مى خواهد هر طور شده است از امام بيعت بگيرد). امام هرگز ذلّت را نمى پذيرد، بيعت كردن با يزيد، ذلت و خوارى است، يزيد شرابخور و زناكار است و آشكارا گناه مى كند، آيا او مى تواند خليفه پيامبر باشد؟ امام راه خود را انتخاب كرده است زيرا مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است.

چندماه قبل وقتى امام در مدينه بود، يزيد نامه اى به امير مدينه نوشت، در آن نامه چنين نوشته شده بود: «وقتى نامه به دست تو رسيد حسين را نزد خود حاضر كن و از او براى خلافت من بيعت بگير و اگر از بيعت خوددارى كرد او را به قتل برسان و سرش را براى من بفرست».(1)

قبل از اين كه امير مدينه موفق به اين كار بشود، امام حسين(عليه السلام) از مدينه خارج شد و به مكّه رفت، يزيد گروهى را به مكّه فرستاد تا امام را در آنجا به شهادت برسانند، براى همين بود كه امام از مكّه هم خارج شد، آنچه را در اينجا بازگو كردم مطالبى است كه تاريخ براى ما بازگو كرده است ولى در آن زمان، حُرّ از اين مطالب خبرى نداشت، براى همين بود كه او خيال مى كرد اگر امام به مدينه بازگردد جانش در امان خواهد بود، ولى يزيد تصميم خودش را گرفته بود و مى خواست امام را در هر جا كه باشد به شهادت برساند، براى همين بود كه امام مرگ با عزّت را انتخاب كرد، (او شهادت در راه حفظ اسلام را برگزيده بود و مى خواست به عهدى كه با خدا بسته است وفاكند).

* * *

اين كاروان به كجا مى خواهد برود؟ رفتن به مدينه كه با ذلّت همراه است، ولى رفتن به كوفه چگونه است؟ اوضاع كوفه كه بسيار پريشان است، آن مردمى كه نامه دعوت نوشتند اكنون دارند شمشيرهاى خود را تيز مى كنند تا امام را به شهادت برسانند، دستگاه تبليغاتى عمرسعد به كار خود مشغول است، مردم باور كرده اند كه

ص: 29


1- . «كتب يزيد بن معاوية إلى الوليد بن عتبة - وكان أميراً بالمدينة - يأمره بأخذ البيعة له على أهلها، وخاصّة على الحسين بن عليّ: مثير الأحزان، ص 23; بحار الأنوار، ج 44، ص 324; «إذا أتاك كتابي هذا، فأحضر الحسين بن عليّ، وعبد الله بن الزبير، فخذهما بالبيعة لي» : تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 241 .

كشتن حسين(عليه السلام) راهى به سوى بهشت است!

امام راه بيابان را در پيش مى گيرد (نه به سوى مدينه مى رود ، نه به سوى كوفه)، او به ميعادگاه خود مى رود، به سوى همان جايى كه در آنجا پيمانى با خدا دارد!

به سوى كربلا! تا كربلا راه زيادى نمانده است!

* * *

يكى از سربازان حُرّ به سوى كوفه پيش مى تازد، او مى خواهد به ابن زياد خبر بدهد كه حُرّ هرگز با حسين(عليه السلام) جنگ نخواهد كرد، حُرّ كسى است كه پشت سر حسين(عليه السلام)نماز خواند، وقتى خبر به ابن زياد مى رسد، تصميم مى گيرد تا عمرسعد را با سپاه بزرگى به سوى حسين(عليه السلام) بفرستد، اين تصميم ابن زياد است: عمرسعد فرمانده كل است و حُرّ بايد از فرمان او اطاعت كند!

* * *

امام با كاروان خود و حُرّ هم با سپاه خود در دل بيابان پيش مى روند، تا آنجا كه در روز دوم محرّم، امام به كربلا مى رسد، پس از اطرافيان خود مى پرسد:

-- نام اين سرزمين چيست؟

-- كربلا.

نمى دانم چه مى شود؟ تا امام نام كربلا را مى شنود بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: «مشتى از خاك اين صحرا را به من بدهيد».(1)

امام آن خاك را مى بويد و آن گاه مى گويد: «اين جا همان جايى است كه پيامبر درباره آن به من خبر داده است. يارانم! اين جا منزل كنيد كه اين جا همان جايى است كه خون ما ريخته خواهد شد».(2)

* * *

مدتى مى گذرد، عمرسعد با سپاه انبوهى از راه مى رسد، او فرمانده كلّ قوا است،

ص: 30


1- . «فقال له زهير : فها هنا قرية بالقرب منّا على شَطّ الفرات، وهي في عاقُول حصينة، الفراتُ يحدق بها إلاّ من وجه واحد...» : الأخبار الطوال، ص 251 .
2- . «فلمّا قيل للحسين هذه أرض كربلاء شمّها وقال : هذه والله هي الأرض التي أخبر بها جبرئيل رسول الله، وإنّني أُقتل فيها. وفي رواية : «قبض منها قبضة فشمّها» : تذكرة الخواصّ، ص 250; «نزل، وذلك يوم الخميس، وهو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى وستّين» : الإرشاد، ج 2، ص 84; مثير الأحزان، ص 49; المناقب، لابن شهر آشوب، ج 4، ص 97; روضة الواعظين، ص 199; كشف الغمّة، ج 2، ص 259 وفيه «يوم الأربعاء أو الخميس»; إعلام الورى، ج 1، ص 451; أنساب الأشراف، ج 3، ص 385; تاريخ الطبري، ج 5، ص 409; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 555; الفتوح، ج 5، ص 83; مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 1، ص 237; مطالب السؤول، ص 75 وفي الثلاثة الأخيرة «يوم الأربعاء أو الخميس» .

حُرّ بايد تسليم امر او باشد، عمرسعد دستور مى دهد تا همه راه هاى كربلا را ببندند تا كسى نتواند به يارى امام حسين(عليه السلام) بيايد، در روز هفتم محرّم هم آب را بر امام مى بندد، در كربلا قحطى آب مى شود...

عصر روز نهم، عمرسعد سپاه خود را آماده مى كند و خودش در جلو سپاه قرار مى گيرد، او فرمانده بيش از سى و سه هزار نيرو است. همه منتظر دستور او هستند. صداى عمرسعد به گوش مى رسد: «اى لشكر خدا، پيش به سوى بهشت»!(1)

آرى، مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) فقط در تشنگى و كشته شدنش نيست، يكى ديگر از مظلوميّت هاى او اين است كه دشمنان براى رسيدن به بهشت، با او جنگيدند! براى اين مصيبت نيز، بايد اشك ماتم ريخت كه امام حسين(عليه السلام) را به عنوان دشمن خدا معرّفى كردند.

هياهويى برپا مى شود، يك سپاه انبوه به حركت مى افتد، امام حسين(عليه السلام)برادرش عبّاس(عليه السلام) را نزد آنان مى فرستد، او موفّق مى شود يك شب را مهلت بگيرد و قرار مى شود كه جنگ، صبح فردا (صبح عاشورا) آغاز شود.

* * *

روز عاشورا فرا مى رسد، دو سپاه در مقابل هم مى ايستند، يكى سپاه ظلمت و ديگرى سپاه نور! اكنون من به دنبال حُرّ مى گردم، او در ميان سپاه عمرسعد است. شايد سوال كنى چرا در اين مدّت در سپاه دشمن باقى مانده است؟ چرا زودتر نزد امام حسين(عليه السلام) نرفته است؟ حُرّ به دنبال آن بود كه شايد راهى پيدا كند كه از جنگ جلوگيرى كند، او اميدوار بود جنگ شروع نشود، ولى اكنون ديگر جنگ قطعى شده است، اكنون حُرّ برنامه دوم خود را پى مى گيرد. حُرّ قدم زنان در حالى كه افسار اسب در دست دارد به صحراى كربلا نگاه مى كند. از خود مى پرسد كه چگونه به سوى حسين(عليه السلام) برود؟ ناگهان اسب حُرّ شيهه اى مى كشد. آرى! او تشنه است. حُرّ راهى را

ص: 31


1- . «يا خيل الله اركبي وأبشري ... فركب في الناس، ثمّ زحف نحوهم بعد صلاة العصر، وحسين جالس أمام بيته محتبياً بسيفه، إذ خفق برأسه على ركبتيه...»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 416; أنساب الأشراف، ج 3، ص 391.

مى يابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است.

حُرّ با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوى فرات مى رود. همه خيال مى كنند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او آن قدر مى رود كه از سپاه دور مى شود. حالا بهترين فرصت است! سريع بر روى اسب مى نشيند و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد، اكنون وارد اردوگاه امام حسين(عليه السلام) شده است. او شمشير خود را به زمين مى اندازد. آرام آرام به سوى امام مى آيد.(1)

وقتى روبروى امام قرار مى گيرد چنين مى گويد:

-- سلام اى پسر پيامبر! جانم فداى تو باد! آيا خدا توبه مرا قبول مى كند.-- سلام بر تو! خدا توبه تو را پذيرفت.(2)

-- آقاى من! من آمده ام تا تو را يارى كنم. اجازه بده تا با كوفيان سخن بگويم.(3)

-- با آنان سخن بگو!

اكنون صداى حرّ در دشت كربلا مى پيچد. همه تعجّب مى كنند. صداى حُرّ از كدامين سو مى آيد: «اى مردم كوفه! شما بوديد كه به حسين(عليه السلام) نامه نوشتيد كه به كوفه بيايد و به او قول داديد كه جان خويش را فدايش مى كنيد. اكنون چه شده است كه با شمشيرهاى برهنه او را محاصره كرده ايد؟».(4)

سپاه كوفه متعجّب شده اند و صداى حُرّ را مى شنوند ولى ديگر اين سخنان در دل آنان اثر ندارد، آرى، سخن حقّ در دل كسى كه عاشق دنياست اثر نمى كند، اكنون حُرّ باز مى گردد و كنار ياران امام در صف مبارزه مى ايستد.(5)

* * *

لحظاتى مى گذرد، جنگ آغاز مى شود، عمرسعد دستور مى دهد تا تيراندازان به سوى لشكر امام، تيراندازى كنند، عدّه اى از ياران امام شهيد مى شوند، اكنون نوبت جنگ تن به تن است، حرّ نزد امام مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد، امام به حُرّ اجازه

ص: 32


1- . بعضى ها نوشته اند حُرّ چكمه اش را به گردنش آويخت يا سپر خود را بر عكس به دست گرفت، اين دو مطلب در كتاب هاى معتبر تاريخى ذكر نشده است.
2- . جاز عسكر عمر بن سعد إلى عسكر الحسين، واضعا يده على رأسه ، وهو يقول : اللهم إليك أنيب فتب علي ، فقد أرعبت قلوب أوليائك وأولاد نبيك . يا بن رسول الله ، هل لي من توبة ؟ قال : نعم تاب الله عليك: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 319.
3- . «قال : أنا لك فارساً خير منّي راجلا، أُقاتلهم على فرسي ساعة، وإلى النزول ما يصير آخر أمري، قال الحسين : فاصنع يرحمك الله ما بدالك ..»: إعلام الورى، ج 1، ص 460; مثير الأحزان، ص 58; بحار الأنوار، ج 45، ص 10.
4- . «يا أهل الكوفة! لأُمّكم الهَبَل والعُبر، إذ دعوتموه حتّى إذا أتاكم أسلمتموه، وزعمتم أنّكم قاتلو أنفسكم دونه، ثمّ عدوتم عليه لتقتلوه، أمسكتم بنفسه، وأخذتم بكظمه، وأحطتم به من كلّ جانب ...»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 427; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 563.
5- . «فحملت عليه رجّالة لهم ترميه بالنبل، فأقبل حتّى وقف أمام الحسين»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 427; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 563 وليس فيه من «فأقبل حتّى وقف» إلى «لخرجت معه إلى الحسين»; الإرشاد، ج 2، ص 99; إعلام الورى، ج 1، ص 460; مثير الأحزان، ص 58; بحار الأنوار، ج 45، ص 10; وراجع : أنساب الأشراف، ج 3، ص 397;الأخبار الطوال، ص 256; المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 99; روضة الواعظين، ص 204 .

مى دهد و او بر اسب رشيدش سوار مى شود و به ميدان مى آيد. انبوه سپاه برايش حقير و ناچيز جلوه مى كند. اكنون او «رَجَز» مى خواند.

همان طور كه مى دانى «رجز» شعر حماسى است كه در ميدان رزم خوانده مى شود. گوش كن! «من حُرّ هستم كه زبانزد مهمان نوازى ام، من پاسدار بهترين مرد سرزمين مكّه ام».(1)

غبار از زمين برمى خيزد. حُرّ به قلب لشكر مى زند، امّا اسب او زخمى شده است. سپاه كوفه مى ترسد و عقب نشينى مى كند. عمرسعد كه كينه زيادى از حُرّ به دل گرفته است، دستور مى دهد تا او را تير باران كنند.تيرها پشت سر هم مى آيند. فرياد حُرّ بلند است: «بدانيد كه من مرد ميدان هستم و از حسين(عليه السلام)دفاع مى كنم و جانم را فدايش مى كنم!».(2)

او مى جنگد و چهل تن از سپاه دشمن را به خاك سياه مى نشاند، سرانجام دشمن او را محاصره مى كند. تيرها و نيزه ها حملهور مى شوند. نيزه اى سينه حُرّ را مى شكافد و او روى زمين مى افتد.

ياران امام نزد حُرّ مى روند و او را به سوى خيمه ها مى آورند. امام نيز به استقبال آمده و كنار حُرّ به روى زمين مى نشيند و سر او را به سينه گرفته و با دست هاى خود، خاك و خون را از چهره او پاك مى كند.

حُرّ آخرين نگاه خود را به آقاى خود مى كند. لحظه پرواز فرا رسيده است، او به صورت امام لبخند مى زند، به راستى، چه سعادتى از اين بالاتر كه او روى سينه مولاى خويش جان مى دهد.(3)

گوش كن، امام با حُرّ سخن مى گويد: «به راستى كه تو حُرّ هستى، همانگونه كه مادرت تو را حُرّ نام نهاد».

وحتماً مى دانى كه «حُرّ» به معناى «آزادمرد» مى باشد، آرى، حُرّ همان آزادمردى

ص: 33


1- . «فكان أوّل من تقدّم إلى براز القوم الحرّ بن يزيد الرياحي، فأنشد في برازه :إنّي أنا الحرّ ومأوى الضيفِ...»: مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 2، ص 9; بحار الأنوار، ج 45، ص 13 .
2- . «فنزل عنه وجعل يقول :إن تعقروا بي فأنا ابن الحرِّ...ويضربهم بسيفه، وتكاثروا عليه، فاشترك في قتله أيّوب بن مسرّح ورجل آخر من فرسان أهل الكوفة»: الإرشاد، ج 2، ص 104; إعلام الورى، ج 1، ص 463; وراجع : مثير الأحزان، ص 60; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 566 .
3- . بعضى ها نوشته اند كه حُرّ با پسرش (يا برادرش) به سوى امام بازگشت و ابتدا پسرش شهيد شد، ولى در كتاب هاى معتبر تاريخى، چنين مطلبى ذكر نشده است.

است كه در هنگامه غربت به يارى امامِ خويش آمد و جان خود را فداى حقّ و حقيقت نمود و با حماسه خود، تاريخ را شگفت زده كرد...(1)

* * *

وقتى امام حسين(عليه السلام) كنار پيكر حُرّ نشست شعرى را براى او سرود، ترجمه آن شعر چنين است: «تو چه خوب آزادمردى بودى آن زمان كه نيزه ها به سوى تو آمدند! تو چه خوب آزادمردى بودى! جانت را در صبح عاشورا فداى من نمودى، تو چه خوب آزادمردى بودى آن لحظه به يارى ام آمدى!».(2)

به راستى چرا امام حسين(عليه السلام) در اين شعر سه بار چنين گفته است: «تو خوب آزادمردى بودى اى حُرّ»؟ امام مى خواهد چه پيامى را براى تاريخ بازگو كند؟ بعد از اين سخن امام، ديگر هيچ كس نبايد در مقام و جايگاه حُرّ، ترديدى داشته باشد، حُرّ به آن مقام و جايگاه رسيد كه امام او را سه بار «بهترين آزادمرد» خطاب كرد.

* * *

بعد از شهادت حُرّ، ياران امام يكى پس از ديگرى جان خود را فداى امام نمودند تا آنجا كه عصر عاشورا هيچ يار و ياورى براى امام باقى نماند، جوانان بنى هاشم هم شهيد مى شوند، عبّاس كه علمدار كربلا بود دركنار نهر علقمه به شهادت مى رسد، ديگر كسى نيست امام را يارى كند، فرياد غربت امام در همه جا پيچيد، ولى كسى او را يارى نكرد، امام مى رزمد و به قلب سپاه كوفه مى زند، عدّه اى از دشمنان را به خاك و خون مى افكند، دشمنان به او از هر طرف هجوم مى آورند، باران تير و نيزه مى بارد، حسين(عليه السلام) بر روى زمين مى افتد و صحراى كربلا از خون او رنگين مى شود...

* * *

روز يازدهم محرّم آغاز مى شود، عمرسعد دستور مى دهد تا كشتگان سپاه كوفه را به خاك بسپارند، سربازان دارند آن كشته شدگان را به خاك مى سپارند، زن و

ص: 34


1- . «ثمّ لم يزل يقاتل حتّى قُتل، فاحتمله أصحاب الحسين حتّى وضعوه بين يدي الحسين وبه رمق، فجعل الحسين يمسح التراب عن وجهه، وهو يقول له : أنت الحرّ كما سمّتك به أُمّك ...»: مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 2، ص 9; بحار الأنوار، ج 45، ص 13 .
2- .ثُمَّ أَنْشَأَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ: «وَ نِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّمَاحِ * لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاح»، «فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاح* وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً»: الامالى للصدوق ص 160.

بچّه هاى امام حسين(عليه السلام) را (همراه با امام سجّاد(عليه السلام)) اسير كرده اند.

عمرسعد دستور داده است تا پيكر شهيدان كربلا در صحرا بماند، او اجازه نمى دهد كسى آن پيكرهاى خونين را دفن كند. پيكر عزيزان پيامبر در زير آفتاب مانده است. عمرسعد دستور حركت مى دهد، شيپور حركت زده مى شود، عمرسعد سرمست از پيروزى به سوى كوفه مى رود تا جايزه خود را از ابن زياد بگيرد....

* * *

سپاه كوفه از كربلا دور مى شود، گروهى از قبيله بنى اَسَد در نزديكى كربلا زندگى مى كنند، آنان به كربلا مى آيند و بدن هاى شهدا را دفن مى كنند.(1)

در ميان بنى اَسَد چند نفر از خويشاوندان حُرّ نيز حضور دارند، آنان در منطقه اى به نام «نواويس» زندگى مى كردند، (آنجا روستايى كوچك بود)، آنان پيكر حُرّ را به آنجا مى برند و در آنجا دفن مى كنند.(2)

و اين گونه مى شود كه قبر حُرّ، نماد آزادگى مى شود، كسانى كه به كربلا مى رفتند حُرّ را هم زيارت مى كردند، (نسلى كه از خويشاوندان حُرّ در آن روستا زندگى مى كردند همواره به اين كه حُرّ از آنها بوده است افتخار مى كردند و زائران حُرّ را احترام مى نمودند و از آنان پذيرايى مى كردند. آنان از اين كه اجدادشان پيكر حُرّ را به اينجا آورده بودند خوشحال بودند، زيرا قبر حُرّ براى آنان، يك هويّت بود كه به آن افتخار زيادى مى كردند.

* * *

سه قرن مى گذرد، «آل بويه» در بغداد به قدرت مى رسند، آل بويه گروهى از ايرانيان بودند كه شيعه بودند و از فرصت پيش آمده استفاده كردند و به آبادى كربلا و نجف پرداختند، آنان دستور دادند تا بر سر قبر حُرّساختمانى زيبا ساخته شود، اين ساختمان تا زمان صفويه باقى ماند، وقتى «شاه اسماعيل صفوى» به حكومت رسيد

ص: 35


1- . «دُفن الحسين وأصحابه أهل الغاضريّة من بني أسد، بعدما قُتلوا بيوم»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 455; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 574; البداية والنهاية، ج 8، ص 189; الإرشاد، ج 2، ص 114; إعلام الورى، ج 1، ص 470; «المناقب; دفن جثثهم بالطفّ أهل الغاضرية من بني أسد بعدما قتلوه بيوم»: المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 112; بحار الأنوار، ج 45، ص 62 .
2- . ويدور على الألسن أن قومه أو غيرهم نقلوه من موضع المعركة فدفنوه هناك: أعيان الشيعة ج 4 ص 614.

به عراق سفر كرد و دستور داد تا مرقد حُرّ بازسازى شود.

* * *

عراق در دست حكومت عثمانى (ترك هاى تركيه) است و آنان از اهل سنّت هستند، «شاه اسماعيل» تصميم مى گيرد تا شهرهاى مقدّس عراق را آزاد كند، پس با لشكر خود به سوى بغداد مى رود و آنجا را فتح مى كند و عثمانى ها را از آنجا بيرون مى كند، با فتح بغداد، ديگر شهرهاى زيارتى آزاد مى شوند.

شاه اسماعيل به كربلا مى رود، قبر امام حسين(عليه السلام)و ياران آن حضرت را زيارت مى كند و سپس به حرم عبّاس(عليه السلام) مى رود.

به او خبر مى دهند كه مرقد حُرّ نياز به تعمير دارد، او درباره حُرّ سخنانى شنيده است و نسبت به مقام حُرّ در شكّ و ترديد است، فكرى به ذهنش مى رسد، به سوى مرقد حُرّ مى رود، در اين سال ها كه حكومت عثمانى در عراق حكومت مى كرده است، كسى به اين مرقد رسيدگى نكرده است و ساختمان قديمى آن، آسيب فراوان ديده است، بعضى ها مى گويند كه اصلاً قبر حُرّ اينجا نيست، بايد حقيقت آشكار شود، شاه اسماعيل فرمان مى دهد تا قبر را بشكافند، پيكر حُرّ به همان صورتى كه به شهادت رسيده بود، آشكار مى شود، دستمالى بر سر او بسته شده است.

روز عاشورا وقتى امام حسين(عليه السلام) به بالين حُرّ آمد، آن دستمال را به سر حُرّ بست، شاه اسماعيل دوست داشت كه تا آن دستمال را براى تبرّك بردارد، وقتى آن دستمال را از سر حُرّ باز كرد، خون تازه از پيشانى حُرّ جارى شد، سر حُرّ را به هر پارچه ديگرى مى بندند خون بند نمى آيد، سرانجام شاه اسماعيل ناچار مى شود قطعه اى كوچك از آن دستمال را برمى دارد و همان دستمال را به پيشانى حُرّ مى بندد، اينجاست كه خون بند مى آيد، پس قبر را به حالت اوّل درمى آورند.

پس از آن بود كه شاه اسماعيل فرمان داد تا بارگاه حُرّ را بازسازى كنند و پول

ص: 36

زيادى را براى اين كار اختصاص مى دهد، وقتى او به اصفهان بازمى گردد، آن قطعه از دستمال را در «خزانه شاهى» قرار مى دهد، هر وقت گره به كارش مى افتد آن قطعه كوچك براى او مايه بركت مى شود، اين قطعه به عنوان «بزرگ ترين ميراث» به فرزندان او به ارث مى رسد، در هر خانه كه آن دستمال قرار داشت بركت را به ارمغان مى آورد.(1)

* * *

بعد از سقوط حكومت صدام، شيعيان فرصت بهترى پيدا كردند و ساختمان بسيار باشكوهى براى حرم حُرّ ساختند و اكنون هر كس به زيارت حُرّ مى رود با ديدن عظمت آن حرم به ياد مقام والاى حُرّ مى افتد. قبر حُرّ تا روز قيامت، همچون چراغى پرنور، راه آزادگى را روشن مى كند، شيفتگان حُرّ روز به روز، بيشتر مى شوند...

* * *

در اينجا مى خواهم دو نكته را بازگو كنم:

* نكته اوّل

كسى كه به حجّ مى رود، لباس احرام به تن مى كند و دور كعبه طواف مى كند، سپس قبل از روز عرفه، از مكّه (حرمِ خدا) بيرون مى رود، يك روز را در خارج از حرم خدا در عرفات به سر مى برد و در آنجا دعا مى خواند سپس بار ديگر به حرم خدا وارد مى شود. اين برنامه حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى حجّ است، حاجى بايد يك بار از حرم خدا خارج شود و اين بار با معرفت بهتر و آمادگى بيشتر وارد حرم خدا شود. آرى، صحراى عرفات، جايى است كه حاجى، آمادگى بيشترى را طلب مى كند و از خدا مى خواهد تا به او اجازه دهد اين بار، با معرفت بيشتر به حرم وارد شود.

ص: 37


1- . انوار نعمانيه ج 3 ص 266، تنقيح المقال ج 18 ص 168.

* نكته دوم

امام حسين(عليه السلام) از چه مسيرى و چگونه وارد كربلا شد؟ وقتى به تاريخ مراجعه مى كنيم آخرين منزل گاه امام (قبل از ورود به كربلا) همان منطقه «نواويس» است، در واقع امام از راه نواويس، وارد كربلا شدند. (نواويس يك مرحله قبل از كربلاست).

اكنون مى خواهم چنين حدس بگويم: كسى كه به كربلا مى رود و حرم امام را زيارت مى كند، چقدر خوب است كه (مثل حاجى در سفر حجّ) يك بار از حرم حسين(عليه السلام)بيرون آيد، در عرفات حسين(عليه السلام) (كه چه بسا همان مرقد حُرّ باشد) توقّف كند، در آنجا اشك بريزد و بار ديگر از خدا بخواهد به او اجازه دهد وارد حرم حسين(عليه السلام)شود، اين مرقد حُرّ است كه انسان را به وادى معرفت مى رساند.

كربلا سرزمين مقدّسى است، براى ورود به آن، چه بسا بايد آداب خاصى را مراعات كرد، همان طور كه كعبه، يك سرزمين عرفات دارد، كربلا هم براى خودش، عرفاتى دارد، چه بسا عرفاتِ كربلا، همان مرقد حُرّ باشد!

حُرّ در اين عرفاتِ حسين(عليه السلام) ايستاده است، شهيد زنده و مرده ندارد، او به حكم قرآن، زنده است، او پرچم دار آزادگى است! خوشا به حال كسانى كه اين راز را دريابند و سوى مرقدش بشتابند: «اگر در خانه كس است يك حرف بس است...».

ص: 38

ص: 39

فصل دوم

اشاره

ص: 40

ص: 41

قسمت 1

«اربعين» نزديك است، به عشق زيارت كربلا راهى شده اى، اكنون در مسير پياده روى نجف به كربلا هستى، چه حس و حالى دارى، پرچمى سبز رنگ بر دوش دارى كه روى آن نوشته است: «لبيّك يا مهدى!»، تسبيحى در دست دارى و دارى به نذر خود عمل مى كنى، تو سال هاى سال آرزو داشتى كه سفر اربعين قسمتت بشود، نذر كردى كه اگر امام حسين(عليه السلام) تو را دعوت كرد، چهارده هزار بار اين ذكر را بگويى: «اللهمَّ عَجِّلْ لَوَليّك الفَرَج».

يك ساعت از سر شب گذشته است، ديگر خسته شده اى، تصميم مى گيرى در يكى از «موكَب ها» شب را بمانى و استراحت كنى، وارد موكَب مى شوى، ميزبانان به تو خوش آمد مى گويند، كوله پشتى خود را در گوشه اى مى گذارى. چاى مى نوشى، لحظاتى مى گذرد، قرار است در اينجا جلسه اى برگزار شود.

يك صندلى آنجا مى گذارند، شخصى شروع به سخنرانى مى كند، تو به سخنان او گوش مى كنى ولى از سخنان او، خيلى تعجّب مى كنى، نمى توانى اين سخنان را باور كنى!

او چنين مى گويد: «اى جوانان! مواظب باشيد امام زمان، شما را نفرين نكند كه اگر آن حضرت به شما نفرين كند ديگر به رستگارى نمى رسيد! به سرگذشتِ حُرّ نگاه

ص: 42

كنيد، درست است كه او جانش را فداى امام حسين(عليه السلام) كرد ولى او نگذاشت امام به مدينه بازگردد و راه را بر امام بست، براى همين بود كه امام به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! در روز عاشورا حُرّ پشيمان شد ولى آن نفرين، كار خودش را كرد و قبر حُرّ از حرم امام حسين(عليه السلام)دور شده است، اين اثر همان نفرين است، براى همين است كه من هرگز به سر قبر او نمى روم!».

اين سخنان تو را به فكر فرو مى برد، تو در اين كتاب (فصل اول) چنين خوانده اى كه آن روزى كه حُرّ لباس رزم پوشيده بود و از خانه خود خارج مى شد، صدايى به گوشش رسيد، كسى سه بار به او گفت: «اى حرّ! تو را به بهشت مژده مى دهم!»، آن وقت بود كه حُرّ با خودش چنين گفت: «اى حُرّ! مادر به عزايت بنشيند!». تو در اين كتاب (فصل اول) خواندى كه حُرّ به امام چنين گفت: «اى فرزند رسول خدا! به مدينه بازگرد! اگر به كوفه بروى تو را به قتل خواهند رساند». حُرّ فرصت بازگشت به مدينه را به امام داد، پس چرا اين سخنان، تاريخ را به گونه ديگر بازگو مى كند؟

اكنون دو سؤال در ذهن توست:

سؤال اوّل اين است: چرا اين سخنران مى گويد: «امام حسين(عليه السلام)به حُرّ نفرين كرد»، در حالى كه حُرّ به خودش نفرين كرده است و امام او را نفرين نكرده است؟

سوال دوم اين است: چرا اين سخنران مى گويد: «حُرّ نگذاشت امام به مدينه بازگردد و راه را بر او بست»، در حالى كه حُرّ به امام فرصت بازگشت به مدينه را داد و از آن حضرت خواست به سوى مدينه برود؟

* * *

صبر مى كنى تا سخنرانى او تمام شود، لحظاتى مى گذرد در فرصت مناسبى با او چنين گفتگو مى كنى:

-- آقاى سخنران! چرا شما در سخنرانى چنين گفتى كه امام حسين(عليه السلام) حُرّ را نفرين

ص: 43

كرد؟ چرا گفتى كه حُرّ راه را بر امام حسين(عليه السلام) بست؟

-- اين مطلب، خيلى ها بازگو مى كنند و من بارها آن را شنيده ام.

-- آيا شما كتاب «لحظه ديدار» نوشته «مهدى خداميان» را خوانده ايد؟

-- نه.

-- من اين كتاب را در اختيار شما قرار مى دهم تا آن را مطالعه كنيد و به حقيقت برسيد.

اكنون تو از كوله پشتى خود، كتاب را بيرون مى آورى و به او مى دهى تا آن را مطالعه كند...

ص: 44

قسمت 2

ما وظيفه داريم درباره مطالبى كه مى خوانيم و مى شنويم دقّت زيادى بنماييم، درباره ماجراى حرّ مطالبى بازگو مى شود كه اكنون به بررسى آن مى پردازم. نمى دانم نام شيخ صدوق را شنيده اى؟ او رهبر شيعيان در قرن چهارم است، او بادعاى امام زمان(عجّل الله فرجه) به دنيا آمد و در راه نشر احاديث اهل بيت(عليهم السلام) تلاش هاى زيادى كرد، خدمتى كه او به مكتب شيعه كرده است مثال زدنى است. او كتاب هاى زيادى نوشته است.

من در اينجا مى خواهم حديثى را كه او در كتاب «أمالى» ذكر كرده است بازگو كنم. او اين حديث را از امام سجّاد(عليه السلام) روايت مى كند. (دقّت كنيد: امام سجّاد(عليه السلام) ماجراى حُرّ را با جزئيّات بازگو مى كند).

در اينجا ترجمه سخن امام سجّاد(عليه السلام) را مى نويسم: «...ابن زياد حُرّ را با هزار جنگجو به سوى حسين(عليه السلام) فرستاد، حُرّ مى گويد: وقتى از خانه بيرون آمدم صدايى به گوشم رسيد كه سه بار به من گفت: «اى حرّ! تو را به بهشت مژده مى دهم!»، من نگاه كردم كسى را نديدم، با خود چنين گفتم: «مادر به عزايت بنشيند! به جنگ فرزند پيامبر مى روى و تو را به بهشت بشارت مى دهند؟»... پس حُرّ از كوفه حركت كرد تا به امام رسيد، پس نماز را پشت سر امام خواند، بعد از نماز حُرّ نزد امام آمد و چنين گفت:

ص: 45

«سلام بر تو اى فرزند پيامبر!». امام در پاسخ گفت: «سلام بر تو! تو كيستى؟ اى بنده خدا!» حُرّ گفت: «من حُرّ بن يزيد هستم»، امام پرسيد: «آيا به يارى من آمده اى يا به جنگِ من؟». حُرّ پاسخ داد: «مرا به جنگ تو فرستاده اند ولى من به خدا پناه مى برم از اين كه با تو جنگ كنم و در روز قيامت با دست هاى بسته مرا به جهنّم افكنند». سپس چنين گفت:

اِرْجِعْ اِلى حَرَمِ جَدَّكَ!

«به حرم جَدّت (مدينه) بازگرد، اگر به كوفه بروى تو را به قتل خواهند رساند».(1)اين ترجمه حديثى بود كه شيخ صدوق از امام سجّاد(عليه السلام) نقل مى كند، دقّت در حديث نشان مى دهد كه جمله «مادرت به عزايت بنشيند»، جمله اى است كه حُرّ به خودش گفته است، ولى متأسفانه عدّه اى خيال كرده اند كه اين جمله را امام حسين(عليه السلام)به حُرّ گفته است!!

خلاصه سخن آن كه اين حديث نشان مى دهد امام حسين(عليه السلام) هرگز حُرّ را نفرين نكرد، بلكه او را «عبد الله» (يعنى: بنده خدا) خطاب كرد و در همان لحظه ديدار، حُرّ آشكارا اعتقاد خود را بازگو كرد و نشان داد كه او هرگز قصد جنگ با امام را ندارد، او آمده است تا فرصتى را در اختيار امام بدهد تا امام بتواند از آن شرايط نجات پيدا كند، حرّ خودش به امام پيشنهاد مى دهد كه راه مدينه را برگزيند و به سوى مدينه برود، (افسوس كه عدّه اى خيال كرده اند كه حُرّ راه را بر امام بسته است و مانع آن شده است كه امام به مدينه برود).

بار ديگر تاكيد مى كنم: حديثى كه شيخ صدوق از امام سجّاد(عليه السلام) نقل مى كند، حقيقت ماجرا را روشن مى كند، اين حديث به ما نشان مى دهد كه در حقّ حُرّ جفاى بسيار شده است، او خودش به خودش نفرين كرد ولى عدّه اى گفتند: «امام حسين(عليه السلام)او را نفرين كرد»، او به امام پيشنهاد داد تا به سوى مدينه برگردد، ولى عدّه اى گفتند:

ص: 46


1- . المجلس الثلاثون... و هو مقتل الحسين بن علي(ع)... سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عن ابيه عن ابيه قَالَ: «لَمَّا حَضَرَتْ مُعَاوِيَةَ الْوَفَاةُ دَعَا ابْنَهُ يَزِيدَ... وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِس قَالَ الْحُرُّ: فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ نُودِيتُ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ ع فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى...: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.

«حُرّ راه را بر امام بست»، عدّه اى هم از اين موضوع باخبر نبودند و اين دو سخن را بازگو كردند، آنان قصد بدى نداشتند زيرا حديث امام سجّاد(عليه السلام) را نشنيده بودند، اكنون كه اين حديث بازگو شد، آنان در مقابل اين حديث، تواضع مى كنند و آن را قبول مى نمايند و جايگاه و مقام حُرّ در نگاه آنان، عوض مى شود و حُرّ شهيد را بهتر مى شناسند. (آنچه را من در فصل اوّل كتاب، نوشتم بر اساس همين حديث امام سجّاد(عليه السلام) بود).

به حديث امام سجّاد(عليه السلام) دقّت كن! اين حديث راز مهمى دارد، آرى، حُرّ شكوه آزادگى و آزادمردى است، او آمده است تا به امام حسين(عليه السلام) فرصت بدهد تا به مدينه بازگردد.

حُرّ تا صبح عاشورا در سپاه كوفه باقى ماند، ولى هرگز نمى خواست با امام حسين(عليه السلام) بجنگد (هدف او جنگ با امام نبود)، او در فكر آن بود كه شايد بتواند راهى پيدا كند و از جنگ جلوگيرى كند، چه بسا او با بعضى از سپاهيان گفتگوهايى هم داشته است. توقع نداشته باش كه تاريخ اين گفتگوها را ثبت كرده باشد، آن گفتگوها به صورت سرى و مخفيانه بوده است، حتماً شنيده اى در روز عاشورا نزديك به 30 نفر در روز عاشورا از سپاه كوفه به يارى امام آمدند، من حدس مى زنم اين سى نفر همان كسانى بودند كه حُرّ با آنان سخن گفته است (و از تعصّب خويشاوندى براى يارى حقّ استفاده كرده است)، اگر آن فضاى تبليغاتى كه عمرسعد درست كرده بود را به خوبى بررسى كنيم به اينجا مى رسيم كه حُرّ با صدها نفر سخن گفته است كه سى نفر از ميان آنها، حقّ را قبول كرده اند.

البتّه وقتى حُرّ با سپاهى هزار نفره به كاروان امام حسين(عليه السلام) رسيد، هيچ كس از رازى كه در دل حُرّ است خبر نداشت، هراسى در دل اهل كاروان امام حسين(عليه السلام)افتاد، (هزار اسب سوار وقتى به جايى مى رسند، صداى شيهه اسب هاى آنان، هياهويى بر پا

ص: 47

مى كند و ترس در دل زنان و بچّه ها ايجاد مى كند) از آن لحظه اى كه سپاه حُرّ از دور به چشم آمد تا لحظه اى كه حُرّ دستور داد همه سربازان پشت سرامام حسين(عليه السلام)نماز بخوانند تقريباً نيم ساعت طول كشيد، زنان و بچّه ها وقتى ديدند حُرّ همراه با همه سپاهيانش، پشت سر امام حسين(عليه السلام)نماز خواند ترس و وحشتشان از بين رفت.

تو ديگر مى دانى راز اين كه حُرّ فرمان داد همه سربازانش پشت سر امام نماز بخوانند چه بود، او با اين كار مى خواست آرامش را به قلب زنان و بچّه ها بازگرداند، وقتى زنان و بچّه ها آن منظره را ديدند، فهميدند كه از سپاه حُرّ آسيبى به آنان نمى رسد.

آرى، وقتى زنان و بچّه ها ديدند كه حُرّ بعد از نماز، زانوى ادب نزد امام زد و به او گفت: «به مدينه بازگرد»، همه ترس ها از بين رفت، ولى همان نيم ساعت اول، وحشتى از سپاه حُرّ به دل آنان نشسته بود و حُرّ از اين ناراحت بود، ولى حُرّ كارى نمى توانست بكند، او بايد خود را به امام مى رساند و با امام گفتگو مى كرد، او نمى توانست شكل و ظاهر سپاه را تغيير بدهد، او بايد راز خود را در دل نگه مى داشت و در لحظه مناسبى، فرصت بازگشت به مدينه را به امام مى داد.

طبيعى است وقتى زنان و بچّه ها سپاه هزار نفرى را مى بينند در لحظه اوّل، ترس به دل آنان مى آيد، حُرّ از اين ناراحت بود و دلش مى خواست اين را جبران كند، راز توبه حُرّ اين نكته است كه بازگو كردم، آرى، حُرّ راه خود را شناخته بود، اهل بصيرت بود، هرگز پيرو طاغوت نبود، او راه حقّ را پيدا كرده بود، توبه او به معناىِ بازگشت از باطل نبود، توبه او به معناى جبران آن ترس و وحشتى بود كه بر دل زنان و بچّه ها وارد شده بود!

شايد سؤال كنى دليل اين سخن من چيست؟ وقتى حديث امام سجّاد(عليه السلام) را مى خوانيم در ادامه آن مى بينيم كه آن حضرت، ماجراى روز عاشورا را هم براى ما

ص: 48

بازگو مى كند، در آنجا چنين مى خوانيم: «پس حُرّ نزد امام حسين(عليه السلام) آمد، دست خود را روى سر گذاشت و چنين گفت: خدايا! من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم، من ترس را به دل دوستان تو نشاندم، من ترس را به دلِ فزرندان پيامبر نشاندم. پس رو به امام حسين(عليه السلام) كرد و گفت: آيا توبه من پذيرفته مى شود، امام به او فرمود: خدا توبه تو را قبول كرد!».

دقت كنيد: امام سجّاد(عليه السلام) در اين حديث، حقيقت را بازگو مى كند، خطاى حُرّ روشن و آشكار است، او ترس و وحشت را به دل كاروان كربلا انداخته است، او خطاى ديگرى ندارد، او ياورِ طاغوت نبوده است، او از لحظه اى كه از خانه اش بيرون آمد، فرشتگان او را به بهشت بشارت دادند، او فرمانده سپاه شد تا فرصت طلايى بازگشت به مدينه را به امام بدهد و امام را از آن گرفتارى نجات بدهد، او چاره اى نداشت، با سپاه هزار نفرى به سوى كاروان كربلا آمد و زن و بچّه ها با ديدن آن سپاه، ترسيدند، حُرّ نگران اين است كه مبادا خدا او را به خاطر آن ترس و وحشتى كه به دل فرزندان پيامبر نشانده، مؤاخذه كند!(1)

ص: 49


1- . الحر بن يزيد فرسه ، وجاز عسكر عمر بن سعد ( لعنه الله ) إلى عسكر الحسين، واضعا يده على رأسه ، وهو يقول : اللهم إليك أنيب فتب علي ، فقد أرعبت قلوب أوليائك وأولاد نبيك . يا بن رسول الله ، هل لي من توبة ؟ قال : نعم تاب الله عليك: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 319.

قسمت 3

عدّه اى مى گويند امام حسين(عليه السلام) به حُرّ گفت: «مادر به عزايت بنشيند!» و حُرّ راه مدينه را بر امام حسين(عليه السلام) بست. به راستى مدرك اين سخن كجاست؟ من در اينجا دو مدرك اين سخن را ذكر مى كنم:

* مدرك اول: كتاب ابومِخْنَف

نمى دانم نام اين كتاب را شنيده اى يا نه؟ ابومِخنَف كسى است كه حوادث كربلا را براى ما بازگو كرده است، او در قرن دوم هجرى زندگى مى كرد و 97 سال بعد از عاشورا از دنيا رفته است. او ماجراى حُرّ را چنين نقل مى كند: «حسين(عليه السلام) با حُرّ روبرو شد، حسين(عليه السلام) به ياران خود گفت: آماده حركت شويد، وقتى كه حسين(عليه السلام)خواست حركت كند حُرّ راه را بر او بست و به حسين(عليه السلام) چنين گفت: از شما جدا نمى شويم تا شما را نزد ابن زياد ببريم! حسين(عليه السلام) به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مى خواهى؟».(1)

نكته اى كه در اينجا بايد بازگو كنم اين است: نسخه اصلى كتاب ابومخنف به دست ما نرسيده است، اين سخن شيخ عبّاس قمّى است: «كتابى كه به نام كتاب ابومخنف در دسترس ما مى باشد، كتاب اصلى او نيست».

ص: 50


1- . فقال لأصحابه: انصرفوا بنا ، فلما ذهبوا لينصرفوا حال القوم بينهم وبين الانصراف ، فقال الحسين للحر : ثكلتك أمك ما تريد ؟ قال : اما والله لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها ما تركت ذكر أمه بالثكل ان أقوله كائنا من كان ، ولكن والله مالي إلى ذكر أمك من سبيل الا بأحسن ما يقدر عليه . فقال له الحسين: فما تريد ؟ قال الحر : أريد والله ان انطلق بك إلى عبيد الله بن زياد ، قال له الحسين : إذا والله لا اتبعك ، فقال له الحر : اذن والله لا أدعك: مقتل الحسين لابى مخنف الأزدي ص 84.

همچنين محدّث نورى چنين مى گويد: «افسوس كه نسخه اى از كتاب ابومخنف كه بدون عيب باشد به دست ما نرسيده است. در اين كتابى كه به عنوان كتاب ابومخنف به دست ما رسيده است بعضى مطالبى آمده است كه باعث مى شود ما نتوانيم به آن كتاب، اعتماد كامل داشته باشيم».

تا اينجا روشن شد كه اگر مطلبى در كتاب ابومخنف آمده باشد كه با احاديث اهل بيت(عليهم السلام) مخالفت داشته باشد ما آن را قبول نمى كنيم. قبلاً گفتم كه حديث امام سجّاد(عليه السلام) حقيقت را براى ما بازگو كرد (در آن حديث آمده است كه حُرّ به خودش نفرين كرده است، همچنين حُرّ به امام حسين(عليه السلام) پيشنهاد داد تا به سوى مدينه بازگردد).

آرى، مطلبى كه در كتاب ابومخنف آمده است با حديث امام سجّاد(عليه السلام) مخالف است و براى همين ما آنچه در كتاب ابومخنف آمده است را قبول نمى كنيم بلكه حديث امام سجّاد(عليه السلام) را قبول مى كنيم.

* مدرك دوم: تاريخ طَبَرىطَبَرى يكى از نويسندگان اهل سنّت است كه كتاب او به نام «تاريخ طبرى» مشهور است. او در قرن سوم هجرى زندگى مى كرد (او در سال 310 هجرى از دنيا رفته است). او نويسنده اى است كه تلاش مى كند از خلفايى كه بعد از پيامبر روى كار آمدند دفاع كند، او وقتى حوادث سال دهم هجرى را بازگو مى كند، اصلاً هيچ اشاره اى به ماجراى غدير نمى كند با آنكه ده ها نفر از ياران پيامبر، ماجراى غدير را نقل كرده اند! طبرى براى دفاع از ابوبكر سنگ تمام را مى گذارد و او را به عنوان «خليفه پيامبر» مطرح مى كند و گزارش هاى تاريخى خود را به گونه اى حكايت مى كند كه هر كس اين كتاب را بخواند خيال مى كند حقّ با ابوبكر بوده است!

ص: 51

اكنون كه شخصيّت طبرى آشكار شد به اين نكته اشاره مى كنم كه او در كتاب خودش چنين نوشته است: «وقتى كه حسين(عليه السلام) خواست حركت كند حُرّ راه را بر او بست... حسين(عليه السلام) به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند!».(1)

واضح و روشن است كه اين سخن طبرى را ما نمى توانيم قبول كنيم، ما حديث امام سجّاد(عليه السلام) را قبول كرده ايم كه براى ما بازگو كرد: «حُرّ به خودش نفرين كرد، حُرّ به امام حسين(عليه السلام) پيشنهاد داد به مدينه بازگردد»، وقتى ما اين حديث امام سجّاد(عليه السلام)را خوانديم، ديگر اين سخن امام خود را رها نمى كنيم.

* * *

اكنون روشن و آشكار شد كه آنان كه ماجراى حُرّ را به اشتباه تعريف مى كنند به اين دو مدركى كه ذكر شد اعتماد كرده اند و از حديث امام سجّاد(عليه السلام) بى خبر بوده اند. (در كتاب هاى ديگر هم ماجراى حُرّ به اشتباه ذكر شده است)، من يقين دارم كه اگر نويسندگان آن كتاب ها از حديث امام سجّاد(عليه السلام) باخبر بودند، ماجراى حُرّ را همانند آن حديث، نقل مى كردند.

مهم اين است كه وقتى حقّ روشن و آشكار شد آن را بپذيريم و بر اشتباه خود اعتراف كنيم، من پانزده سال پيش، كتابى را به اسم «هفت شهر عشق، نگاهى نو به حماسه عاشورا» نوشتم و در آن كتاب حوادث كربلا را بازگو كردم، در آن زمان، من از حديث امام سجّاد(عليه السلام) بى خبر بودم و در اينجا از آنچه در آن كتاب، درباره حُرّ نوشته ام توبه مى كنم و تلاش مى كنم در چاپ هاى بعدى، آن مطالب را اصلاح نمايم. من آن كتاب را پانزده سال پيش نوشتم و در اين سال ها كه بر من گذشته است، مقدارى علم و دانش من، بيشتر شده است، پس به خطاى خود اعتراف مى كنم و اين كتاب را كه الان مى خوانيد براى آن نوشتم تا آن خطا را جبران كنم! (مهم اين است كه انسان وقتى فهميد در يك جا خطا كرده است آن را جبران كند نه اين كه به آن خطا، اصرار

ص: 52


1- . فقال الحسين للحر: ثكلتك أمك ما تريد ؟ أما والله، لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها، ما تركت ذكر أُمّه بالثكل أن أقوله كائناً من كان، ولكن والله مالي إلى ذكر أُمّك من سبيل، إلاّ بأحسن ما يُقدر عليه...: تاريخ الطبري، ج 5، ص 400.

بورزد).

* * *

حُرّ به آن مقام رسيد كه امام زمان(عجّل الله فرجه) در زيارت ناحيه به او سلام مى كند، به راستى اگر واقعاً امام حسين(عليه السلام) او را نفرين كرده بود، آيا حُرّ اين گونه به رستگارى مى رسيد و آن گونه در راه امام، جانفشانى مى كرد؟

اگر كسى مورد خشم و نفرين امام قرار بگيرد طومار زندگى اش به ذلّت و خوارى در هم پيچيده مى شود و شقاوت ابدى او را فرا مى گيرد! وقتى ما مى بينم كه حُرّ به آن مقام بالا رسيد، پس يقين مى كنيم كه امام حسين(عليه السلام) او را نفرين نكرده است، همانگونه در حديث امام سجّاد(عليه السلام) آمده است كه حُرّ به خودش نفرين كرد و هرگز امام حسين(عليه السلام) او را نفرين نكرده است!

ص: 53

قسمت 4

آن سخنران (كه الان سخن او را نقد و بررسى مى كنيم)، حرف ديگرى هم زده است كه بسيار عجيب است، او چنين گفته است: «روز عاشورا حُرّ توبه كرد ولى او نفرين شده است، براى همين است كه من هرگز به سر قبر او نمى روم!».

اين حرف، باطل است زيرا ريشه آن، باطل است، ما ثابت كرديم كه حُرّ هرگز نفرين شده امام حسين(عليه السلام) نيست، بلكه او از كسانى است كه جان خود را فداى امام نمود و به مقامى بس بزرگ رسيد.

در اينجا سه نكته را بازگو مى كنم:

* نكته اوّل

درباره «زيارت ناحيه» قبلاً سخن گفتم و اشاره كردم كه در قرن سوم هجرى يكى از شيعيان، نامه اى به امام زمان(عجّل الله فرجه) مى نويسد از آن حضرت درباره چگونگى زيارت كربلا سؤال مى كند، امام در پاسخ، زيارتى را براى او بازگو مى كند. در اين زيارت چنين مى خوانيم: «السلام على الحُرّ بن يزيد الرياحى»: «سلام بر حُر بن يزيد رياحى!». در اينجا امام زمان اين گونه به حُرّ سلام مى دهد، اگر حُرّ نفرين شده بود، پس چرا امام زمان اين گونه به او سلام مى دهد؟

ص: 54

* نكته دوم

ما بايد پيرو علماى راستين باشيم، «شهيد اول» يكى از بزرگ ترين علماى شيعه است، او در قرن هشتم هجرى زندگى مى كرد و جان خويش را در راه اعتلاى مكتب شيعه فدا نمود، دشمنان تشيّع او را به شهادت رساندند. او كتابى به نام «دروس» دارد، در اين كتاب او چنين مى گويد: «وقتى امام حسين(عليه السلام) را زيارت كردى پس على اكبر، شهداى كربلا، عبّاس(عليه السلام) و حُرّ را زيارت كن!».(1)

كلام اين عالم وارسته براى ما حجّت است، افسوس كه گروه زيادى از شيعيان به كربلا مى روند و به زيارت حُرّ نمى روند! نمى دانم ما شيعيان چه كرده ايم كه اين گونه به جناب حُرّ بى مهر شده ايم و در حقّ او اين گونه بى مهرى مى كنيم، جناب حُرّ نيازى به زيارت كردن ما ندارد، اين ما هستيم كه نياز به او داريم!

* نكته سومحتماً نام «ميرزاى شيرازى» را شنيده اى! (او را بيشتر به عنوان صاحب فتواى حرمت تنباكو مى شناسند)، او مرجع تقليد شيعيان در قرن سيزدهم هجرى بود، او شخصيتى وارسته بود و شاگردان زيادى تربيت كرد و به مكتب شيعه خدمت فراوانى نمود.

وقتى او به كربلا مى آمد حتماً به زيارت حُرّ مى رفت، وقتى او مى خواست وارد حرم حرّ بشود خود را به زمين مى انداخت و درگاه ورودى حرم را بوسه مى زد!(2)

ما پيرو رهبران بزرگ شيعه هستيم، در اينجا اشاره اى به ماجراى فتواى حرمت تنباكو مى كنم و چنين مى گويم: اين مرجع بزرگ كه نامش لرزه بر اندام انگليس مى انداخت اين گونه در مقابل مقام حُرّ به زمين مى افتد و تواضع و فروتنى مى كند، آن

ص: 55


1- . وإذا زاره فليزر ولده عليّ بن الحسين ، وهو الأكبر على الأصحّ ، وليزر الشهداء وأخاه العبّاس والحرّ بن يزيد: الدروس الشرعية في فقه الإمامية ج 2 ص 11.
2- . كتاب «حر كربلا» نوشته «مهدى اجلاليان» ص 109، چاپ اول، پاييز 95، نشر صاحب الأمر، قم.

وقت عدّه اى خيال مى كنند نرفتن به زيارت حُرّ، هنر است! اين غفلت از كجا سراغ ما آمده است؟ ما چرا اين گونه شده ايم؟ من با افراد زيادى سخن گفته ام، بعضى از آنها ده بار به كربلا رفته اند ولى به زيارت حُرّ نرفته اند! چرا ما اين گونه به حُرّ شهيد، بى مهر شده ايم؟ چرا راه را گم كرده ايم؟

* * *

يكى از دوستانم به من چنين گفت: «من مرقد حُرّ را يك بار زيارت كرده ام، ولى فكر مى كنم اگر كربلا بروم بهتر است بيشتر در حرم امام حسين(عليه السلام) باشم، زيرا با زيارت امام به كمال بيشتر مى رسم!».

در پاسخ به او چنين گفتم: درست است كه زيارت امام بهتر و بالاتر است ولى زيارت مرقد حُرّ، بهترين وسيله براى نزديك شدن به امام است. در دلِ دوست، راهى بايد يافت! هيچ چيز امام را به اندازه احترام به ياران باوفايش خوشحال نمى كند!

وقتى ما به زيارت حُرّ برويم قلبِ امام را به خود مهربان تر كرده ايم و نزد آن حضرت، عزيزتر شده ايم، امام دوست دارد ما تواضع و فروتنى خود را به يارانش بيشتر و بيشتر نشان بدهيم، هر چقدر ما احترام آن ياران باوفا را بگيريم، احترام امام را بيشتر گرفته ايم، راه رسيدن به كمال، تواضع و فروتنى در مقابل ياران امام است، من هر سفر كه كربلا مى روم حتماً به مرقد حُرّ را زيارت مى كنم و اين گونه نگاه مهربان امام را به سوى خود جذب مى كنم، وقتى از مرقد حُرّ به حرم امام بازمى گردم قلب امام به من مهربان تر خواهد بود، «در دلِ دوست، راهى بايد يافت...».

وقتى در ايام اربعين به كربلا مى روى، مى بينى كه ميليون ها نفر فاصله نجف تا كربلا را با پاى پياده مى روند، آنان تقريباً سه روز در اين مسير هستند، آنها مى توانند با ماشين در مدّت يك ساعت اين مسير را بروند و آن سه روز را در حرم امام حسين(عليه السلام) باشند، ولى چرا آنان در اين پياده روى باشكوه شركت مى كنند؟

ص: 56

در احاديثى كه از امام صادق(عليه السلام) به ما رسيده است از اهميّت پياده روى به سوى كربلا سخن گفته شده است، اين پياده روى براى اين است كه روح و جان تو آمادگى بيشترى پيدا كند تا بتوانى در حضور امام، بهره بيشترى ببرى.

حالا كه اين مطلب را دانستى بدان كه وقتى تو به مرقد حُرّ مى روى روح و جان تو آمادگى بيشترى پيدا مى كند تا از حضور امام حسين(عليه السلام) بهره ببرى، پس هر بار كه كربلا رفتى حتماً به مرقد حُرّ برو و بدان كه اين براى كمال تو بهتر است.

ص: 57

قسمت 5

آن سخنران سخن ديگرى را بازگو كرد، او چنين گفت: «در روز عاشورا حُرّ توبه كرد ولى نفرين امام حسين(عليه السلام)، كار خودش را كرد و قبر حُرّ از حرم امام حسين(عليه السلام)دور شده است، اين اثر همان نفرين است».

روشن و آشكار شد كه حُرّ نفرين شده امام حسين(عليه السلام) نيست، ولى چرا قبر او از حرم امام حسين(عليه السلام) دور است؟

قبلاً توضيح دادم چند نفر از خويشاوندان حُرّ پيكر حُرّ را (به روستايى كه در شش كيلومترى كربلا بود) بردند و در آنجا دفن كردند.(1)

اكنون مى خواهم اين سؤال را بپرسم: آيا دورى و نزديك يك قبر، مى تواند دليل بر خوبى يا بدى كسى باشد؟

«هارون رشيد» كيست؟ او قاتل امام كاظم(عليه السلام) است، قبر او كجاست؟ قبر او در فاصله يك مترى قبر امام رضا(عليه السلام) است. (قبر هارون در داخل ضريح امام رضا(عليه السلام)است)، روشن است كه نزديكى قبر او به قبر امام رضا(عليه السلام) هرگز نشانه خوب بودن او نيست! قبر آن دو نفرى كه دل حضرت زهرا(عليها السلام) را به درد آوردند كجاست؟ آن دو نفر، كنار قبر پيامبر دفن شده اند، روشن است كه نزديك بودن قبر آنها به قبر پيامبر، دليل خوب بودن آنان نيست!

ص: 58


1- . ويدور على الألسن أن قومه أو غيرهم نقلوه من موضع المعركة فدفنوه هناك: أعيان الشيعة ج 4 ص 614.

اكنون به اين چهار سؤال توجّه كنيد:

1 - قبر ابوذر غفارى كجاست؟ ابوذر يكى از ياران باوفاى پيامبر بود، قبر او در كنار قبر پيامبر نيست. (قبر او در بيابان رَبَذه است)، آيا ابوذر خطايى كرده بود كه قبرش دور از قبر پيامبر است؟

2 - قبر حمزه (عموى پيامبر) كجاست؟ حمزه مقامى بسيار والا دارد، ولى قبر او تا قبر پيامبر تقريباً شش كيلومتر است، هرگز نمى توانيم بگويم: «حمزه خطايى كرده بود و براى همين قبر او با قبر پيامبر، شش كيلومتر فاصله دارد»، روشن است كه اين سخن، باطل است.

3 - قبر مسلم بن عقيل كجاست؟ مسلم بن عقيل اوّلين شهيد حماسه كربلاست ولى قبر او هشتاد كيلومتر از قبر امام حسين(عليه السلام) دورتر است، هرگز نمى توان اين دورى را دليل بر نقصان مسلم بن عقيل دانست!

4- قبر عباس(عليه السلام) در كربلا كجاست؟ بين قبر او و قبر امام حسين(عليه السلام) تقريباً 400 متر فاصله است، دليل اين فاصله چيست؟ آيا كسى مى تواند بگويد مقام ابالفضل از هفتاد و دوتن (كه در حرم امام حسين(عليه السلام) دفن شده اند) كمتر است؟

همه اين مثال ها را گفتم تا روشن شود كه دور بودن قبر حُرّ دليل نقصان حُرّ نيست.در پايان سخن، اين درددل را بازگو مى كنم: افسوس كه گاهى كسانى كه هيچ بهره اى از علم و دانش ندارند سخنانى را به زبان مى آورند و باعث غفلت مردم مى شوند، آن سخنران دور بودن قبر حُرّ را دليل نقصان مقام حُرّ دانست، اگر او بيشتر دقّت مى كرد هرگز آن حرف باطل را براى جوانان بازگو نمى كرد.

ص: 59

فصل سوم

اشاره

ص: 60

ص: 61

در اينجا مى خواهم از توسّل به حُرّ سخن بگويم و ماجراى كسانى را بازگو كنم كه حُرّ را درِ خانه خدا واسطه قرار داده اند و به حاجت خود رسيده اند، ولى قبل از آن مى خواهم خاطره اى نقل كنم:

وقتى به مدينه رفته بودم يكى از وهابى ها به من اعتراض كرد و گفت: توسّل كار حرامى است. من براى او آيه 98 سوره يوسف را خواندم: وقتى برادران يوسف به مصر رفتند يوسف به آن ها گفت: «پيراهن مرا نزد پدرم ببريد تا او به چشمان خود بمالد كه به اذن خدا بينا خواهد شد».

من به آن وهّابى گفتم: آيا قبول دارى كه وقتى يعقوب آن پيراهن را به چشم خود گذاشت بينا شد؟ او گفت: آرى، قرآن به اين نكته اشاره مى كند. گفتم: چرا يوسف پيراهن خود را فرستاد؟ حتماً در اين پيراهن اثرى بوده است. قرآن شهادت مى دهد كه پيراهن يوسف به اذن خدا شفا مى دهد! اين همان توسّل است.

وقتى چشم يعقوب با پيراهن يوسف شفا گرفت، پس خدا شفا را در اين پيراهن قرار داده است. آن وهابى به سخنان من گوش مى داد، فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم: «اگر تو باور دارى توسّل، شرك است پس بايد خليفه دوّم (عُمَر) را نيز

ص: 62

مُشرِك بدانى»، او با تعجّب گفت: «اين چه حرفى است كه مى زنى؟»، من پاسخ دادم: «در كتاب صحيح بخارى كه معتبرترين كتاب شماست چنين آمده است: يك سال در مدينه خشكسالى شد، عمر چنين دست به دعا برداشت: «خدايا! ما به عموىِ پيامبر توسّل پيدا مى كنيم، پس باران براى ما بفرست!». اينجا بود كه آن جوان سكوت كرد و چيزى نگفت. اين مطلب در كتاب معتبر آنان آمده بود، او نمى توانست آن را انكار كند، خليفه دوّم به عبّاس (عموى پيامبر) توسّل جسته بود و او را واسطه درِ خانه خدا قرار داده بود.(1)

وقتى حاجت مهمّى داريم مى توانيم جناب حُرّ را واسطه درگاه خدا قرار دهيم زيرا كه او در زمره شهدايى است كه مثل و مانند نداشته و نخواهند داشت! آن شهيدان جان خود را فداى امام حسين(عليه السلام) نمودند و خدا به آنان، مقامى بس بزرگ عطا كرد و توسّل به آنان، گره گشا است، اين همان راهى است كه خدا دوست دارد ما آن را بپيماييم.

وقتى پيامبر خون شهداى كربلا را در شيشه قرار مى دهد، پس معلوم مى شود كه اين شهيدان، جايگاه ويژه اى دارند، به من اجازه بده تا قلم راه خود را برود و سخن خود را صريح بازگو كند: پيراهن يوسف كجا و خون شهداى كربلا كجا؟ اگر پيراهن يوسف، چشم را شفا مى دهد، پس خون آن شهيدان چه كارها مى تواند بكند؟ خدا در پيراهن يوسف اثر شفا دادن را قرار داد، همانطور كه خدا به پيامبر فرمان داده است تا خون آنشهيدان را جمع كند و در شيشه قرار بدهد، خدا اثرى عجيب در خون شهيدان كربلا (كه خون حُرّ هم در آن شيشه هست) قرار داده است، پيامبر براى شفاعت، آن خون ها را ذخيره كرده است، روشن است كه اگر در روز قيامت، خون

ص: 63


1- . أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه كان إذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبد المطلب فقال اللهم إنا كنا نتوسّل إليك بنبينا صلى الله عليه وسلم فتسقينا وإنا نتوسّل إليك بعم نبينا فاسقنا: صحيح البخاري ج 2 ص 16.

شهيدان كربلا گره گشايى مى كند اكنون هم مى تواند گره گشاى مؤمنان باشد.

* * *

اكنون وقت آن است تا هفت ماجرا را بازگو كنم كه افرادى با توسّل به حُرّ شهيد به حاجت هاى خود رسيده اند و گرفتارى آنان برطرف شده است. من همه اين ماجراها را از كتاب «حُرّ كربلا» نوشته «مهدى اجلاليان» نقل مى كنم.(1)

ص: 64


1- . اين ماجراها را از اين كتاب از صفحه 91 تا 103 به عنوان «كراماتى خواندنى» مى توانيد بيابيد. لازم به ذكر است كه من از كتاب «حرّ كربلا» بهره زيادى برده ام و در اين جا از نويسنده اين كتاب، تقدير و تشكّر مى كنم. مشخصات كتاب «حرّ كربلا: سيرى معرفتى در جلالت حرّ رياحى»، نوشته مهدى اجلاليان: چاپ اول، پاييز 95، نشر صاحب الامر، قم.

قسمت 1

نام تو «شيخ حسن مولوى» است، دلباخته اهل بيت(عليهم السلام) هستى و يك عمر براى مردم حديث خوانده اى و منبر رفته اى، در نجف زندگى مى كردى، چند سالى به كربلا هجرت مى كنى. اهل علم هستى و مردم تو را به عنوان «عالمى وارسته» مى شناسند. «سيّد ابوالحسن اصفهانى» كه رهبر شيعيان است به تو علاقه دارد و بعضى از كارها را به تو سپرده است.

تو به بيمارى سختى مبتلا مى شوى، هر چه به طبيب مراجعه مى كنى، درمان نمى شوى، بدن تو در تب مى سوزد و گاهى هم از شدّت تب، حواس تو پرت مى شود و اين حالت براى تو خيلى سخت است، (تو سال ها بر فراز منبر سخن گفته اى اكنون گاهى راه خانه ات را هم گم مى كنى).

يكى از دوستانت به خانه تو مى آيد، تو مدت ها است كه از خانه بيرون نرفته اى، او تصميم مى گيرد تو را به زيارت حُرّ ببرد. خانه تو نزديك حرم امام حسين(عليه السلام)است، براى رسيدن به حرم حُرّ بايد شش كيلومتر از حرم امام حسين(عليه السلام) دور شد)، دوست تو اسبى را مى آورد و تو را سوار بر آن مى كند و تو به زيارت حُرّ مى روى.

وقتى وارد حرم مى شوى، از شدّت بيمارى نمى توانى روى پاى خود بايستى، پس نزديك ضريح مى نشينى و زيارت مى خوانى. حرم خلوت است، وقتى دوست تو

ص: 65

زيارت مى كند براى كارى از حرم بيرون مى رود، لحظاتى مى گذرد، عربى وارد حرم مى شود، به سمت ضريح مى رود و حلقه هاى ضريح را يكى پس از ديگرى مى گيرد، با گرفتن هر حلقه ضريح، اين جمله را مى خواند: «يا كاشِفَ الكَرْبِ عَنْ وَجْهِ مولانا الْحُسَينِ اِكْشِفْ لَنا الكُرُبَ العِظام بِحَقّ مولانا الْحُسَينِ». تو معناى اين جمله را متوجه مى شوى: «اى كسى كه غم و غصّه را از دل امام حسين(عليه السلام)برداشتى پس به حقّ امام حسين(عليه السلام) تو را قسم مى دهم كه آن غصّه هاى بزرگ را از دل ما بردار!».

آن عرب، دور ضريح مى چرخد و اين جملات را بيش از 50 بار تكرار مى كند، به فكر تو مى رسد كه تو هم اين گونه به جناب حُرّ توسّل پيدا كنى، قدرت ندارى از جا بلند شوى، كشان كشان خود را به ضريح مى رسانى، همان طور كه نشسته اى ضريح را دور مى زنى و حلقه هاى ضريح را در دست مى گيرى و آن جمله را مى خوانى، تو از حُرّ مى خواهى تا به اذن خدا تو را شفا بدهد، تو او را واسطه درگاه خدا قرار مى دهى، آرى، حُرّ همان كسى است كه غم و غصّه را از دل امام حسين(عليه السلام) برداشت، تو سال ها روضه حُرّ را خواندى، صبح عاشورا كه امام حسين(عليه السلام) در محاصره قرار گرفته بود و گروه گروه بر لشكر دشمنان افزوده مى شد، اين حُرّ بود كه با آمدنش به سوى امام، دل امام را شاد كرد، حُرّ فرمانده سپاه دشمن بود، اين كه شخصى مانند او به يارى امام برود، پيام بزرگى براى همه داشت. حُرّ با اين كار، دشمنان را غمگين كرد ولى لبخند شادى را به لب هاى امام نشاند.تو به اين مطالب فكر مى كنى و اشك مى ريزى و از جناب حُرّ مى خواهى تا بيمارى تو را شفا بدهد، او را به حقّ امام حسين(عليه السلام) قسم مى دهى زيرا مى دانى كه حرّ چقدر امام حسين(عليه السلام) را دوست داشت! چند بار دور ضريح مى گردى و اين ذكر را مى گويى، ناگهان در بدن خود كمى گرما حس مى كنى، كمى عرق مى كنى و حس مى كنى كه مى توانى روى پاى خودت بايستى، پس برمى خيزى...

ص: 66

صداى گريه تو بلند است، تو شفا گرفته اى، دوست تو از راه مى رسد، تو را سالم و سرحال مى بينند، سجده شكر به جا مى آورى و سپس با پاى خود، شش كيلومتر را تا خانه مى روى، وقتى خانواده ات تو را سالم مى بينند تعجّب مى كنند، تو ماجرا را براى آنان بازگو مى كنى، آن بيمارى، ديگر سراغ تو نمى آيد، تو بار ديگر به منبر مى روى و براى مردم، سخنرانى مى كنى و روضه خوانى مى كنى، تو بارها ماجراى شفاى خود را بازگو مى كنى تا مردم با مقام حُرّ بيشتر آشنا شوند و در گرفتارى ها به او توسّل پيدا كنند.

ص: 67

قسمت 2

در «ابوظبى» در ساحل خليج فارس زندگى مى كنى، درست است كه حكومت در آنجا در دست اهل سنّت است ولى تو در خانواده اى شيعه به دنيا آمدى، شما نسل در نسل، شيعه هستيد و عشق به اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارى، هر سال به كربلا سفر مى كنى.

امسال هم تصميم دارى كه همراه با خانواده و خواهرت به كربلا بروى، براى تمديد گذرنامه به اداره پليس مراجعه مى كنى، پليس مدارك را مى گيرد و قرار مى شود كه هفته بعد، گذرنامه ها را به تو تحويل بدهند.

يك هفته مى گذرد، به اداره پليس مراجعه مى كنى، ولى گذرنامه ها را تحويل نمى دهند، با خود فكر مى كنى كه شايد هنوز گذرنامه ها آماده نشده باشد، چند روز صبر مى كنى، دوباره به اداره پليس مى روى ولى خبرى نمى شود، نزديك بيست روز از اين ماجرا مى گذرد، ديگر زمان زيادى تا اربعين نمانده است، شما نگران هستيد كه نكند به اين مراسم نرسى.

يك شب خواهر در خواب مى بيند كه همه با هم به حرم حُرّ رفته ايد و همراه خود، گوسفند نذرى برده ايد.

صبح كه مى شود خواهر به خانه تو مى آيد و خواب خود را براى تو بازگو مى كند، در

ص: 68

همان لحظه اين نذر را مى كنى: «اگر امروز گذرنامه ها را به تو بدهند حتماً به حرم حُرّ بروى و گوسفندى را در آنجا ذبح كنى تا براى زائران غذا تهيه شود».

اكنون به اداره پليس مى روى، وقتى وارد اداره مى شوى مأمور پليس از جا بلند مى شود و از تو احترام زيادى مى گيرد و گذرنامه ها را تحويل تو مى دهد و از تو عذرخواهى مى كند، تو گذرنامه ها را مى گيرى و سريع مقدمات سفر را فراهم مى كنى.

بعد از چند روز تو در كربلا هستى، در حرم امام حسين(عليه السلام) سجده شكر به جا مى آورى، قبر شهداى كربلا را هم زيارت مى كنى، به حرم عباس(عليه السلام) هم مى روى، اكنون وقت آن است كه به حرم حُرّ بروى و نذر خود را ادا كنى، گوسفندى را خريدارى مى كنى، همراه با خانواده به سوى حرم حُرّ مى روى، وقتى به آنجا مى رسى، نگاهت به گنبد آن حرم مى افتد، اشك چشم تو جارى مى شود، پس گوسفند را به خادم آنجا تحويل مى دهى و خودت به سوى ضريح مى روى.

ص: 69

قسمت 3

ساختمان قبلى حرم حُرّ، كوچك بود، عدّه اى از مؤمنان تصميم گرفتند حرم جناب حُرّ را بازسازى كنند و با توكل به خدا اين كار را شروع مى كنند. «ابوحسين» آهنگرى ماهر است، او در نجف زندگى مى كند، وقتى خبردار مى شود كه بازسازى حرم حُرّ آغاز شده است به كربلا مى آيد، او از شنبه تا پنج شنبه در آنجا كار مى كند و شب ها هم همانجا مى خوابد و صبح دوباره كار را شروع مى كند، در روزهاى جمعه به نجف بازمى گردد و دوباره شنبه به سر كار برمى گردد. او خانه بسيار كوچكى داشت و خانواده او در سختى بودند، خانه اى كه فقط يك اتاق داشت و او نمى توانست از مهمان هاى خود پذيرايى كند، او دوست داشت كه خانه اى بزرگ داشته باشد تا هم خانواده او در آسايش باشند و هم بتواند از مهمان ها پذيرايى كند.

يك شب او در خواب جناب حُرّ را مى بيند كه به او چنين مى گويد: «تو اينجا آمده اى و براى من كار مى كنى، به زودى خانه اى كه شايسته باشد به تو خواهم داد».

او از خواب بيدار مى شود، اشك در چشمان او حلقه مى زند، او اكنون فهميده است كه حُرّ از راز دل او باخبر بوده است. مدتى مى گذرد، كاسبى او رونق زيادى مى گيرد و او صاحب خانه اى بزرگ و آبرومند مى شود، هر كس مهمان او مى شود به او مى گويد: «اين خانه به بركت حُرّ شهيد است».

ص: 70

قسمت 4

امام جماعت مسجد «حكيميّه» در شهر بصره (در عراق) هستى، در يكى از روزها وقتى نماز جماعت به پايان مى رسد به تو خبر مى دهند كه يك خانم كه پزشكى معروف است به مسجد آمده است و مى خواهد با تو سخن بگويد.

تو نام آن خانم را قبلاً شنيده اى، او پزشكى ماهر است ولى از اهل سنّت است، تعجّب مى كنى او چطور به مسجد شيعيان آمده است و با تو (كه يك روحانى شيعه هستى) مى خواهد گفتگو كند.

وقتى او با تو روبرو مى شود سلام مى كند و مى گويد: «من نذرى كرده ام كه در مرقد حُرّ مجلسى برپا كنم، از شما مى خواهم به كربلا بروى و حرم حُرّ را زيارت كنى و در آنجا مجلس روضه برپا كنى و روضه حُرّ را براى مردم بخوانى!».

اكنون تعجّب تو زيادتر مى شود، وقتى او تعجّب تو را مى بيند چنين مى گويد: «من به بيمارى سختى مبتلا شدم، هر كارى كه مى توانستم انجام دادم، پيش پزشكان زيادى رفتم، ولى بيمارى ام روز به روز شدّت مى يافت، ديگر نااميد شده بودم، شبى در خواب، آقايى را ديدم كه به من گفت: اگر مى خواهى شفا بگيرى از من كمك بگير! از او پرسيدم نام شما چيست؟ او پاسخ داد: من حرّ شهيد هستم! از او خواستم مرا شفا بدهد، وقتى از خواب بيدار شدم، ديگر اثرى از بيمارى من نبود، من شفا پيدا كرده

ص: 71

بودم، پس شروع به تحقيق كردم، فهميدم كه حُرّ يكى از ياران امام حسين(عليه السلام) بوده است، من با كربلا و عاشورا آشنا شدم و پيام آن را درك كردم و اكنون شيعه شده ام. از شما مى خواهم به كربلا برويد و نذر مرا ادا كنيد».

او هزينه برپايى مجلس را به تو مى دهد، تو روز پنج شنبه به كربلا مى روى، هماهنگى ها را انجام مى دهى، شب جمعه كه مى شود، مجلس باشكوهى در حرم حُرّ برگزار مى كنى و روضه حُرّ را مى خوانى و اين ماجرا را هم براى مردم بازگو مى كنى، مدّتى بعد آن خانم هم به كربلا مى آيد و به زيارت حُرّ هم مى رود، او همواره تلاش مى كند تا مردم را نسبت به مقام حُرّ و جايگاه او آشناتر سازد!

ص: 72

قسمت 5

نام تو «ابو اَمير» است، سال هاى سال است كه در حرم حُرّ خدمت مى كنى، هميشه شكرگزار خدا هستى كه اين توفيق نصيب تو شده است، از همان روزگار جوانى، دل خود را به معرفت جناب حُرّ گره زدى و اين مدال نوكرى را براى خود خريدى.

يك روز كه در حرم حُرّ بودى، پيرمردى را مى بينى كه به زيارت آمده است، حال او بسيار دگرگون است، دست به حلقه هاى ضريح گرفته است و اشك مى ريزد، گريه و سوز او، تو را هم به گريه وامى دارد، او سپس دو ركعت نماز مى خواند، سپس تو نزد او مى روى و با او سخن مى گويى، چشم هاى او از گريه، سرخ شده است، راز اين حال او چيست؟

او سال هاى سال آرزوى كربلا به دل داشته است، او در كشور ديگرى زندگى مى كند و از راه دورى آمده است، اوّلين بار است كه كربلا را زيارت مى كند، او يك هفته در كربلا مانده است، ديشب تصميم گرفته است تا صبح به وطن خود بازگردد، ولى نصف شب، امام حسين(عليه السلام) را در خواب مى بيند، امام به او مى فرمايد: كجا مى خواهى بروى؟ او پاسخ مى دهد: زيارتم را كامل انجام داده ام، نجف، سامرا، كاظمين رفته ام، يك هفته در كنار حرم شما بودم، اكنون ديگر مى خواهم به وطنم

ص: 73

بازگردم. امام مى فرمايد: «تا زمانى كه حُرّ شهيد را زيارت نكنى زيارت تو، كامل نيست».

وقتى او از خواب برمى خيزد، با خود فكر مى كند: چرا از زيارت قبر حُرّ غافل مانده است؟ يك هفته اى كه او در كربلا بود، هر روز به حرم امام حسين(عليه السلام)مى رفت، امام حسين(عليه السلام)، على اكبر و ياران امام حسين و قبر حبيب بن مظاهر(عليهم السلام)را زيارت مى كرد و سپس به حرم عباس(عليه السلام) مى رفت، ولى هيچ كس به او نگفته بود كه بايد به زيارت حُرّ هم برود، براى همين او صبح زود از كربلا حركت كرده بود، شش كيلومتر راه آمده بود تا به حرم حُرّ رسيده بود، او راز بزرگى را كشف كرده بود، او تصميم گرفت تا اين ماجرا را براى دوستان خود هم بازگو كند.

او به وطن خود بازگشت و هر وقت خبردار مى شد كسى مى خواهد به كربلا برود، پيش او مى رفت و به او مى گفت: «مى خواهى به كربلا بروى، بدان اگر مى خواهى زيارت تو كامل باشد حتماً قبر حُرّ را زيارت كن! اگر قبر حُرّ را زيارت نكنى زيارتت كامل نيست».

آرى، خيلى ها كه به كربلا مى روند، پايين پاى امام حسين(عليه السلام) قبر ياران امام را زيارت مى كنند و سپس مى گويند: «ما هفتاد و دو تن از شهداى كربلا را زيارت كرديم!»، در حالى كه آنان حُرّ را زيارت نكرده اند و به حرم حُرّ نرفته اند!

ص: 74

قسمت 6

ابو امير! تو خادم حرم حُرّ هستى (در ماجراى قبلى درباره تو سخن گفتم)، وقتى مى خواستى حرم حُرّ را بازسازى كنى يكى از مهندسان در اين كار به تو كمك زيادى نمود، اسم او «على اسماعيل» بود، يك بار كه او براى بازديد از ساختمان آمده بود تو پارچه اى كه روى قبر حُرّ قرار داشت را به او دادى! اين بهترين هديه براى او بود و از تو تشكّر فراوان نمود.

چند ماه مى گذرد، يك روز تو در دفتر حرم نشسته بودى، تلفن زنگ زد، همان مهندس بود، او داشت گريه مى كرد، تعجّب كردى، مگر چه شده است؟ او به تو گفت: يادت هست شش ماه قبل به من آن پارچه را دادى؟ تو پاسخ دادى: «آرى، به ياد دارم»، او گفت: «يكى از بستگان نزديك من بيمارى سختى گرفت و از درمان نااميد شد، او در بستر بيمارى افتاده بود، چند روز پيش، من آن پارچه را برداشتم و نزد او رفتم و آن را به او دادم و براى او گفتم كه اين پارچه از قبر حُرّ شهيد است، الان به من خبر رسيده است او به بركت آن پارچه شفا گرفته است، ما الان از پيش پزشك برمى گرديم، هيچ اثرى از بيمارى در او نيست».

وقتى اين ماجرا را مى شنوى اشك از چشم تو جارى مى شود، آرى، حُرّ شهيد نزد خدا مقامى بس بزرگ دارد و توسّل به او، بهترين راه براى رفع گرفتارى ها است.

ص: 75

قسمت 7

اسم تو «خالد» است، در آغاز جوانى هستى و در كشور كويت زندگى مى كنى، از اهل سنّت هستى، مدتى است كه در چشمان خود، احساس درد مى كنى، پدر تو را نزد پزشك ماهرى مى برد، پزشك بعد از معاينه به پدر تو مى گويد: «در چشم، غدّه هايى است كه همواره چشم را مرطوب نگه مى دارند، اين غدّه هاى چشم تو آسيب ديده اند و ديگر نمى توانند چشم تو را مرطوب كنند».

پدر تصميم مى گيرد تو را به كشور آلمان ببرد، او شنيده است كه در آنجا بهترين متخصصان چشم هستند، وقتى به آلمان مى رسيد، در بيمارستان، شوراى پزشكى تشكيل مى شود، همه پزشكان نظرشان اين مى شود: «اگر چشم را جراحى كنيم احتمال نابينايى وجود دارد، اين بيمارى درمان ندارد، بيمار بايد قطره مخصوصى را داخلش چشم بريزد و اين گونه چشم خود را مرطوب نگاه دارد».

شما به كويت باز مى گرديد، تو تا آخر عمر بايد مواظب باشى كه آن قطره را در چشم خود بريزى، در روز چندين بار بايد اين كار را تكرار كنى، تو ديگر هرگز نمى توانى اشك بريزى، چون غدّه هاى اشكِ در چشم تو خشك شده اند.

چند سال مى گذرد، اين شرايط براى تو سخت است ولى چاره اى ندارى، هميشه

ص: 76

ديده بودى كه ماه محرّم، شيعيان كويت به عزادارى مى پردازند و براى مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) و يارانش گريه مى كنند، ولى تو (همانند خانواده ات) به اين چيزها اعتقادى ندارى، شما سخنان وهابى ها را شنيده ايد كه عزادارى را حرام مى دانند. شبى از شب ها از كنار مسجدى عبور مى كنى، صداى سخنران به گوش تو مى رسد، اين صدا تو را جذب مى كند، با خود مى گويى: «خوب است بروم ببينم اينجا چه خبر است!».

وقتى وارد مسجد مى شوى، پيرمردى جلو پاى تو مى ايستد و به تو خوش آمد مى گويد، حسينيه سراسر سياه پوش است، در گوشه اى مى نشينى، سخنران درباره حُرّ سخن مى گويد كه چگونه به يارى امام حسين(عليه السلام) شتافت، او ماجراى شهادت حُرّ را بازگو كرد، از آن لحظه اى سخن مى گويد كه امام حسين(عليه السلام)بالاى سر حُرّ آمد و سر او را به سينه گرفت، همه جمعيت گريه مى كنند، اشك تو هم جارى مى شود، تو هم در روضه حُرّ گريه مى كنى، وقتى روضه تمام مى شود، احساس سبكى مى كنى، ناگهان به خود مى آيى: سال ها بود كه چشمان تو خيس نشده بود، امشب تو گريه كرده اى! غده هاى چشم تو شفا گرفته است!

به خانه مى آيى، ديگر نياز به آن قطره مرطوب كننده ندارى، آن شب مى گذرد، فردا هم چشم تو نياز به آن قطره ندارد، منتظر هستى تا شب فرا برسد و دوباره به حسينيه بروى، تو به بركت روضه حُرّ شفا گرفته اى، تصميم مى گيرى كه شيعه شوى...

* * *

اميدوارم اين كتاب بتواند شيعيان را با مقام «حُرّ شهيد» بيشتر آشنا كند، به اميد

ص: 77

آن روز كه هر كس به كربلا برود، حتماً حرم اين شهيد بالامقام را هم زيارت كند و در آنجا براى ظهور امام زمان دست به دعا بردارد: «اللهمَّ عَجِّلْ لِوَليّك الفَرَج».

* * *

اكنون خدا را شكر مى كنم كه به من توفيق داد اين كتاب را به پايان ببرم، من ديگر قلم را به زمين مى گذارم ولى از شما مى خواهم كه دست به دعا برداريد و براى حاجتِ من دعا كنيد، يقين دارم به بركت دعاى شما، جناب حُرّ به من گوشه چشمى مى كند...(1)

ص: 78


1- . براى دانلود كتب نويسنده به سايت www.nabnak.ir مراجعه كنيد.SKT

پى نوشت ها

1. «فإذا امتلأت قال : اللّهمّ إنّ هذا فيك قليل»: الدرّ النظيم، ص 551 .

2. «هون علىّ ما نزل بى أنّه بعين الله»: (بحارالانوار، ج 45، ص 46، اللهوف، ص 69)

3. سيدبن طاووس و ابن المشهدي در مزار خود به سند متصل خويش از جدّش، شيخ طوسي، از ابو عبدالله محمد بن احمدبن عياش، از ابومنصور بن عدالمنعم بن نعمان بغدادي نقل مي كند كه در سال 252 ق، از ناحيه مقدّسه به دست شيخ محمد بن غالب اصفهاني، اين زيارت خارج شد. متن عبارت، چنين است: «خرج من الناحية سنة اثنتين و خمسين و مأتين علي يد الشيخ محمد بن غالب الإصفهاني»، (المزار الكبير لابن المشهدى ص 487، اقبال الاعمال ج 2 ص 673) با اين كه سند اين زيارت در كمال اتقان و اعتبار است، به راستى كلمه ناحيه، اشاره به كدام امام دارد؟ آيا اين سال، صحيح است؟ علامه مجلسي مي فرمايد: «و اعلم أنّ في تاريخ الخبر إشكالا لتقدمها علي ولادة القائم (ع) بأربع سنين. لعلّها كانت اثنتين و ستين و مأتين و يحتمل أن يكون خروجه عن ابي محمد العسكري»، (بحار الانوار ج 98 ص 274) به نظر مى رسد كه احتمال تصحيف، قوى است و صحيح آن را «ستين» بدانيم، مراد از ناحيه، ناحيه مقدسه امام زمان (ع) خواهد بود.

4. خرج امير المومنين يسير الناس حتى اذا كان من كربلا على مسيرة ميل او ميلين تقدم بين ايديهم حتى صار بمصارع الشهدا ثم قال:... لايسبقهم من كان قبلهم و لايلحقهم من بعدهم: كامل الزيارات ص 270، بحار الانوار ج 98 ص 116.

5. فاذا برزت تلك العصابة الى مضاجعها تولى الله عز وجل قبض ارواحها بيده و هبط الى الارض ملائكة من السماء السابعة... وصلت الملائكة صفاً صفاً عليهم: كامل الزيارات ص 264، بحار الانوار ج 28 ص 59.

6. .عن ابن عبّاس قال رأيت النبي في المنام بنصف النهار أشعث أغبر معه قارورة فيها دم يلتقطه أو يتتبع فيها شيئا، قلت: يا رسول الله! ما هذا؟ قال: «دم الحسين وأصحابه لم أزل أتتبعه منذ اليوم»...فحفظنا ذلك اليوم فوجدنا قتل ذلك اليوم: مسند أحمد أحمد بن حنبل ج 1 ص 242.

7. راجع: البداية و النهاية ج 6 ص 258، تاريخ بغداد ج 1 ص 152، تهذيب الكمال ج 6 ص 439، المستدرك للحاكم

ص: 79

النيسابوري ج 4 ص 398، المعجم الكبير ج 3 ص 110، الاستيعاب ج 1 ص 396، فيض القدير ج 1 ص 265، تاريخ مدينة دمشق ج 14 ص 237، أسد الغابة ج 2 ص 22، سير أعلام النبلاء ج 3 ص 315، الإصابة ج 2 ص 71، تهذيب التهذيب ج 2 ص 306، المنتظم في تاريخ الأمم والملوك ج 5 ص 346، تاريخ الإسلام للذهبي ج 5 ص 17، الوافي بالوفيات ج 12 ص 265، البداية والنهاية ج 6 ص 258، تاريخ الخلفاء للسيوطي ص 227.

8. فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ نُودِيتُ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ: ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.

9. در اينجا نكته اى را يادآور مى شوم: به اين جمله دقّت كنيد: «ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ»، اگر بخواهيم اين جمله را ترجمه تحت اللفظى بنماييم بايد بگويم: «مادر حر به عزايش بنشيند»، ولى اگر بخواهيم ترجمه فرهنگى و مناسب با زبان فارسى داشته باشيم، بايد چنين بگوييم: «مادر به عزايت بنشيند» يا «مادر داغ تو را ببيند»، (در زبان عربى گاهى ضمير غائب به جاى ضمير مخاطب به كار مى رود ولى در زبان فارسى، اين صناعت ادبى زياد متداول نيست.

«مادرت داغ تو را ببيند» يا

10. «فأتاني آت وقال : هذا عمر بن سعد يندُب الناس إلى الحسين ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 409; تاريخ دمشق، ج 45، ص 49.

11. «ثمّ إنّ رجلا قال : الله أكبر! فقال الحسين : الله أكبر، ما كبّرت؟ قال : رأيت النخل ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 400; أنساب الأشراف، ج 3، ص 380 .

12. «فقال له الأسديّان : إنّ هذا المكان ما رأينا به نخلة قطّ، قالا : فقال لنا الحسين : فما تريانه رأى؟ قلنا : نراه رأى هواديَ الخيل...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77; إعلام الورى، ج 1، ص 448.

13. «فقال الحسين : أما لنا ملجأ نلجأ إليه نجعله في ظهورنا، ونستقبل القوم من وجه واحد؟ فقلنا له : بلى، هذا ذو حسم إلى جنبك، تميل إليه عن يسارك، فإن سبقت القوم إليه فهو كما تريد ...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77 .

14. «فقال الحسين لفتيانه : اسقوا القوم وأرووهم من الماء ورشّفوا الخيل ترشيفاً . فقام فتيانه فرشّفوا القوم ترشيفاً، فقام فتيةٌ وسقَوا القوم من الماء حتّى أرووهم ...» : الكامل في التاريخ، ج 2، ص 551; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 229; الإرشاد، ج 2، ص 77 .

15. «أنخ الراوية، والراوية عندي السقاء، ثمّ قال : يابن أخ، أنخ الجمل ...» : تاريخ الطبري، ج 5، ص 400; أنساب الأشراف، ج

ص: 80

3، ص 380 .

16. فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ: الامالى للصدوق ص 353، بحار الانوار ج 44 ص 13.

17. فقال حر: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى...: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.

18. «كتب يزيد بن معاوية إلى الوليد بن عتبة - وكان أميراً بالمدينة - يأمره بأخذ البيعة له على أهلها، وخاصّة على الحسين بن عليّ: مثير الأحزان، ص 23; بحار الأنوار، ج 44، ص 324; «إذا أتاك كتابي هذا، فأحضر الحسين بن عليّ، وعبد الله بن الزبير، فخذهما بالبيعة لي» : تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 241 .

19. «فقال له زهير : فها هنا قرية بالقرب منّا على شَطّ الفرات، وهي في عاقُول حصينة، الفراتُ يحدق بها إلاّ من وجه واحد...» : الأخبار الطوال، ص 251 .

20. «فلمّا قيل للحسين هذه أرض كربلاء شمّها وقال : هذه والله هي الأرض التي أخبر بها جبرئيل رسول الله، وإنّني أُقتل فيها. وفي رواية : «قبض منها قبضة فشمّها» : تذكرة الخواصّ، ص 250; «نزل، وذلك يوم الخميس، وهو اليوم الثاني من المحرّم سنة إحدى وستّين» : الإرشاد، ج 2، ص 84; مثير الأحزان، ص 49; المناقب، لابن شهر آشوب، ج 4، ص 97; روضة الواعظين، ص 199; كشف الغمّة، ج 2، ص 259 وفيه «يوم الأربعاء أو الخميس»; إعلام الورى، ج 1، ص 451; أنساب الأشراف، ج 3، ص 385; تاريخ الطبري، ج 5، ص 409; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 555; الفتوح، ج 5، ص 83; مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 1، ص 237; مطالب السؤول، ص 75 وفي الثلاثة الأخيرة «يوم الأربعاء أو الخميس» .

21. «يا خيل الله اركبي وأبشري ... فركب في الناس، ثمّ زحف نحوهم بعد صلاة العصر، وحسين جالس أمام بيته محتبياً بسيفه، إذ خفق برأسه على ركبتيه...»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 416; أنساب الأشراف، ج 3، ص 391.

22. بعضى ها نوشته اند حُرّ چكمه اش را به گردنش آويخت يا سپر خود را بر عكس به دست گرفت، اين دو مطلب در كتاب هاى معتبر تاريخى ذكر نشده است.

23. جاز عسكر عمر بن سعد إلى عسكر الحسين، واضعا يده على رأسه ، وهو يقول : اللهم إليك أنيب فتب علي ، فقد أرعبت قلوب أوليائك وأولاد نبيك . يا بن رسول الله ، هل لي من توبة ؟ قال : نعم تاب الله عليك: الامالى للصدوق ص

ص: 81

153، بحار الانوار ج 44 ص 319.

24. «قال : أنا لك فارساً خير منّي راجلا، أُقاتلهم على فرسي ساعة، وإلى النزول ما يصير آخر أمري، قال الحسين : فاصنع يرحمك الله ما بدالك ..»: إعلام الورى، ج 1، ص 460; مثير الأحزان، ص 58; بحار الأنوار، ج 45، ص 10.

25. «يا أهل الكوفة! لأُمّكم الهَبَل والعُبر، إذ دعوتموه حتّى إذا أتاكم أسلمتموه، وزعمتم أنّكم قاتلو أنفسكم دونه، ثمّ عدوتم عليه لتقتلوه، أمسكتم بنفسه، وأخذتم بكظمه، وأحطتم به من كلّ جانب ...»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 427; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 563.

26. «فحملت عليه رجّالة لهم ترميه بالنبل، فأقبل حتّى وقف أمام الحسين»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 427; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 563 وليس فيه من «فأقبل حتّى وقف» إلى «لخرجت معه إلى الحسين»; الإرشاد، ج 2، ص 99; إعلام الورى، ج 1، ص 460; مثير الأحزان، ص 58; بحار الأنوار، ج 45، ص 10; وراجع : أنساب الأشراف، ج 3، ص 397;الأخبار الطوال، ص 256; المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 99; روضة الواعظين، ص 204 .

27. «فكان أوّل من تقدّم إلى براز القوم الحرّ بن يزيد الرياحي، فأنشد في برازه :إنّي أنا الحرّ ومأوى الضيفِ...»: مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 2، ص 9; بحار الأنوار، ج 45، ص 13 .

28. «فنزل عنه وجعل يقول :إن تعقروا بي فأنا ابن الحرِّ...ويضربهم بسيفه، وتكاثروا عليه، فاشترك في قتله أيّوب بن مسرّح ورجل آخر من فرسان أهل الكوفة»: الإرشاد، ج 2، ص 104; إعلام الورى، ج 1، ص 463; وراجع : مثير الأحزان، ص 60; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 566 .

29. بعضى ها نوشته اند كه حُرّ با پسرش (يا برادرش) به سوى امام بازگشت و ابتدا پسرش شهيد شد، ولى در كتاب هاى معتبر تاريخى، چنين مطلبى ذكر نشده است.

30. «ثمّ لم يزل يقاتل حتّى قُتل، فاحتمله أصحاب الحسين حتّى وضعوه بين يدي الحسين وبه رمق، فجعل الحسين يمسح التراب عن وجهه، وهو يقول له : أنت الحرّ كما سمّتك به أُمّك ...»: مقتل الحسين، للخوارزمي، ج 2، ص 9; بحار الأنوار، ج 45، ص 13 .

31. .ثُمَّ أَنْشَأَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ: «وَ نِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّمَاحِ * لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَنِي رِيَاح»، «فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاح* وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً»: الامالى للصدوق ص 160.

32. «دُفن الحسين وأصحابه أهل الغاضريّة من بني أسد، بعدما قُتلوا بيوم»: تاريخ الطبري، ج 5، ص 455; الكامل في التاريخ، ج 2، ص 574; البداية والنهاية، ج 8، ص 189; الإرشاد، ج 2، ص 114; إعلام الورى، ج 1، ص 470; «المناقب; دفن جثثهم بالطفّ أهل الغاضرية من بني أسد بعدما قتلوه بيوم»: المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 112; بحار الأنوار، ج

ص: 82

45، ص 62 .

33. ويدور على الألسن أن قومه أو غيرهم نقلوه من موضع المعركة فدفنوه هناك: أعيان الشيعة ج 4 ص 614.

34. انوار نعمانيه ج 3 ص 266، تنقيح المقال ج 18 ص 168.

35. المجلس الثلاثون... و هو مقتل الحسين بن علي(ع)... سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عن ابيه عن ابيه قَالَ: «لَمَّا حَضَرَتْ مُعَاوِيَةَ الْوَفَاةُ دَعَا ابْنَهُ يَزِيدَ... وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِس قَالَ الْحُرُّ: فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ نُودِيتُ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ ع فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ: يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ: وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى...: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 314.

36. الحر بن يزيد فرسه ، وجاز عسكر عمر بن سعد ( لعنه الله ) إلى عسكر الحسين، واضعا يده على رأسه ، وهو يقول : اللهم إليك أنيب فتب علي ، فقد أرعبت قلوب أوليائك وأولاد نبيك . يا بن رسول الله ، هل لي من توبة ؟ قال : نعم تاب الله عليك: الامالى للصدوق ص 153، بحار الانوار ج 44 ص 319.

37. فقال لأصحابه: انصرفوا بنا ، فلما ذهبوا لينصرفوا حال القوم بينهم وبين الانصراف ، فقال الحسين للحر : ثكلتك أمك ما تريد ؟ قال : اما والله لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها ما تركت ذكر أمه بالثكل ان أقوله كائنا من كان ، ولكن والله مالي إلى ذكر أمك من سبيل الا بأحسن ما يقدر عليه . فقال له الحسين: فما تريد ؟ قال الحر : أريد والله ان انطلق بك إلى عبيد الله بن زياد ، قال له الحسين : إذا والله لا اتبعك ، فقال له الحر : اذن والله لا أدعك: مقتل الحسين لابى مخنف الأزدي ص 84.

38. فقال الحسين للحر: ثكلتك أمك ما تريد ؟ أما والله، لو غيرك من العرب يقولها لي وهو على مثل الحال التي أنت عليها، ما تركت ذكر أُمّه بالثكل أن أقوله كائناً من كان، ولكن والله مالي إلى ذكر أُمّك من سبيل، إلاّ بأحسن ما يُقدر عليه...: تاريخ الطبري، ج 5، ص 400.

39. وإذا زاره فليزر ولده عليّ بن الحسين ، وهو الأكبر على الأصحّ ، وليزر الشهداء وأخاه العبّاس والحرّ بن يزيد: الدروس الشرعية في فقه الإمامية ج 2 ص 11.

ص: 83

40. كتاب «حر كربلا» نوشته «مهدى اجلاليان» ص 109، چاپ اول، پاييز 95، نشر صاحب الأمر، قم.

41. ويدور على الألسن أن قومه أو غيرهم نقلوه من موضع المعركة فدفنوه هناك: أعيان الشيعة ج 4 ص 614.

42. أن عمر بن الخطاب رضي الله عنه كان إذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبد المطلب فقال اللهم إنا كنا نتوسّل إليك بنبينا صلى الله عليه وسلم فتسقينا وإنا نتوسّل إليك بعم نبينا فاسقنا: صحيح البخاري ج 2 ص 16.

43. اين ماجراها را از اين كتاب از صفحه 91 تا 103 به عنوان «كراماتى خواندنى» مى توانيد بيابيد. لازم به ذكر است كه من از كتاب «حرّ كربلا» بهره زيادى برده ام و در اين جا از نويسنده اين كتاب، تقدير و تشكّر مى كنم. مشخصات كتاب «حرّ كربلا: سيرى معرفتى در جلالت حرّ رياحى»، نوشته مهدى اجلاليان: چاپ اول، پاييز 95، نشر صاحب الامر، قم.

44. براى دانلود كتب نويسنده به سايت www.nabnak.ir مراجعه كنيد.SKT

ص: 84

منابع

1 . الأخبار الطوال ، أبو حنيفة أحمد بن داوود الدينوريّ (ت 282 ﻫ. ق) ، تحقيق : عبد المنعم عامر ، قمّ : منشورات الرضي ، الطبعة الاُولى 1409 ﻫ.

2 . الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادي (الشيخ المفيد) (م 413 ﻫ) ، تحقيق : مؤسّسة آل البيت(عليهم السلام)، قمّ ، مؤسّسة آل البيت(عليهم السلام) ، 1413 ﻫ، الطبعة الأولى .

3 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبد الله القُرطُبى المالكي (ت 363 ﻫ) ، تحقيق : على محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1415 ﻫ، الطبعة الأولى .

4 . اُسد الغابة في معرفة الصحابة ، أبو الحسن عزّالدين عليّ بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم الشيباني المعروف بابن الأثير الجزري (ت 630 ﻫ) ، تحقيق : علي محمّد معوّض ، وعادل أحمد ، بيروت : دارالكتب العلمية ، الطبعة الاُولى ، 1415 ﻫ.

5 . الإصابة في تمييز الصحابة، أبو الفضل أحمد بن علي بن الحجر العسقلاني (ت 852ﻫ)، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمّد معوّض، بيروت: دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، 1415ﻫ.

6 . إعلام الورى بأعلام الهدى ، أبو علي الفضل بن الحسن الطبرسي (ت 548 ﻫ) ، تحقيق : علي أكبر الغفّاري ، بيروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولى ، 1399 ﻫ.

7 . أعيان الشيعة ، السيّد محسن الأمين الحسيني العاملى الشقرائى (ت 1371 ﻫ) ، به كوشش : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دار التعارف ، 1403 ﻫ، الطبعة الخامة .

8 . إقبال الأعمال، السيّد ابن طاووس، (ت 664 ﻫ)، تحقيق: جواد القيّومي الإصفهاني، قم : مكتب الإعلام

ص: 85

الإسلامي، الطبعة الأولى.

9 . الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يعمل مرّة في السنة ، أبو القاسم عليّ بن موسى الحلّي الحسني المعروف بابن طاووس (ت 664 ﻫ) ، تحقيق: جواد القيّومي ، قمّ : مكتب الإعلام الإسلامي ، الطبعة الاُولى ، 1414 ﻫ.

10 . الأمالي ، محمّد بن علي بن بابويه القمّي (الشيخ الصدوق) (ت 381 ﻫ) ، تحقيق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولى ، 1417 ﻫ.

11 . أنساب الأشراف ، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ (ت 279 ﻫ) ، إعداد : محمّد باقر المحموديّ ، بيروت : دار المعارف ، الطبعة الثالثة.

12 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار: ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) (ت 1111 ﻫ) ، بيروت : مؤسّسة الوفاء ، 1403 ﻫ، الطبعة الثانية .

13 . البداية والنهاية ، أبو الفداء إسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (ت 774 ﻫ) ، تحقيق : مكتبة المعارف ، بيروت : مكتبة المعارف .

14 . تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبى (ت 748 ﻫ) ، تحقيق : عمر عبد السلام تدمرى ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1409 ﻫ، الطبعة الأولى .

15 . تاريخ الطبرى (تاريخ الاُمم والملوك) ، محمّد بن جرير الطبرى (ت 310 ﻫ) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، مصر : دار المعارف .

16 . تاريخ بغداد أو مدينة السلام ، أبو بكر أحمد بن علي الخطيب البغدادي (ت 463 ﻫ) ، المدينة المنورة / بغداد : المكتبة السلفيّة .17 . تاريخ دمشق ، علي بن الحسن بن هبة الله (ابن عساكر الدمشقى) (ت 571 ﻫ) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الفكر ، 1415 ﻫ، الطبعة الأولى.

18 . تهذيب التهذيب ، أبو الفضل أحمد بن عليّ بن حجر العسقلانيّ (ت 852 ﻫ. ق) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، الطبعة الاُولى 1415 ﻫ.

19 . تهذيب الكمال فى أسماء الرجال ، يونس بن عبد الرحمان المزّى (ت 742 ﻫ) ، تحقيق : بشّار عوّاد

ص: 86

معروف ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، 1409 ﻫ، الطبعة الأولى.

20 . الدرّ النظيم، ابن حاتم العاملي، (664 ﻫ)، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامي التابعة لجامعة المدرّسين ، الطبعة الأولى .

21 . الدروس الشرعية في فقه الإمامية، الشيخ شمس الدين محمد بن مكّي العاملي (الشهيد الأول)، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الأولى.

22 . سير أعلام النبلاء ، أبو عبد الله محمّد بن أحمد الذهبيّ (ت 748 ﻫ) ، تحقيق : شُعيب الأرنؤوط ، بيروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة 1414 ﻫ.

23 . صحيح البخاري ، أبو عبد الله محمّد بن إسماعيل البخاري (ت 256 ﻫ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت : دار ابن كثير ، الطبعة الرابعة 1410 ﻫ.

24 . الفتوح ، أحمد بن أعثم الكوفى (ت 314 ﻫ) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الأضواء ، 1411 ﻫ، الطبعة الأولى.

25 . فيض القدير شرح الجامع الصغير، محمّد عبد الرؤوف المناوي، تحقيق: أحمد عبد السلام، بيروت: دار الكتب العلمية، الطبعة الاُولى، 1415ﻫ.

26 . كامل الزيارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه (ت 367 ﻫ) ، تحقيق : عبد الحسين الأميني التبريزي ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضوية ، الطبعة الاُولى ، 1356 ﻫ.

27 . الكامل فى التاريخ ، علي بن محمّد الشيباني الموصلى (ابن الأثير) (ت 630 ﻫ) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1408 ﻫ، الطبعة الأولى.

28 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة(عليهم السلام) ، علي بن عيسى الإربلى (ت 687 ﻫ) ، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، بيروت : دار الكتاب ، 1401 ﻫ، الطبعة الأولى.

29 . اللهوف في قتلى الطفوف ، أبو القاسم عليّ بن موسى بن طاووس الحسيني الحلّي (ت 664 ﻫ) ، تحقيق : فارس تبريزيان ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولى ، 1414 ﻫ.

30 . مثير الأحزان ومنير سبل الأشجان ، أبو إبراهيم محمّد بن جعفر الحلّي المعروف بابن نما (ت 645 ﻫ) ،

ص: 87

تحقيق : مؤسّسة الإمام المهدي(عج) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدي (عج) .

31 . المزار الكبير ، أبو عبد الله محمّد بن جعفر المشهدي (قرن 6 ﻫ) ، تحقيق : جواد القيّومي الإصفهاني ، قمّ : نشر قيّوم ، الطبعة الاُولى ، 1419 ﻫ.

32 . المستدرك على الصحيحين ، محمّد بن عبد الله الحاكم النيسابوري (ت 405 ﻫ) ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1411 ﻫ، الطبعة الأولى.

33 . المعجم الأوسط، أبو القاسم سليمان بن أحمد اللخمي الطبراني (ت 360ﻫ)، تحقيق: طارق بن عوض الله وعبد الحسن بن إبراهيم الحسيني، القاهرة: دار الحرمين، الطبعة الاُولى، 1415ﻫ.

34 . مقتل الحسين(عليه السلام)، أبو مخنف لوط بن يحيى الأزديّ الكوفيّ (ت 157 ﻫ)، قمّ: المطبعة العلميّة، الطبعة الثانية 1364 ﻫ. ش.

35 . المنتظم فى تاريخ الاُمم والملوك ، عبد الرحمان بن علي بن الجوزي (ت 597 ﻫ) ، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1412 ﻫ، الطبعة الأولى.36 . الوافي بالوفيات، خليل بن أيبك الصفَدي (ت 749ﻫ) ويسبادن (آلمان)، فرانْزشْتايْنر، الطبعة الثانية، 1381ﻫ.

ص: 88

فهرست كتب فارسى نويسنده

1. همسر دوست داشتنى

2. داستان ظهور

3. قصه معراج

4. در آغوش خدا

5. لطفاً لبخند بزنيد

6. با من تماس بگيريد

7. ياد غريب

8. يارى خورشيد

9 پنجره اوّل

10. پنجره دوم

11. پنجره سوم

12 .باور من

13. به كجا آمدم

14. در اوج غربت

15. هفت شهر عشق

16. در قصر تنهايى

17. فرياد مهتاب

18. آسمانى ترين عشق

19. بهشت فراموش شده

20. فقط به خاطر تو

21. راز خوشنودى خدا

22. چرا بايد فكر كنيم

23. خداى قلب من

24. به باغ خدا برويم

25. راز شكر گزارى

26. حقيقت دوازدهم

27. لذّت ديدار ماه

28. سرزمين ياس

29. آخرين عروس

30. بانوى چشمه

31. سكوت آفتاب

32. آرزوى سوم

33. يك سبد آسمان

34. فانوس اوّل

35. مهاجر بهشت

36. روى دست آسمان

37. گمگشته دل

38. سمت سپيده

39. تا خدا راهى نيست

40. خداى خوبى ها

41. با من مهربان باش

42. نردبان آبى

43. معجزه دست دادن

44. سلام بر خورشيد

45. راهى به دريا

46. روشنى مهتاب

47. الماس هستى

48. صبح ساحل

49. حوادث فاطميه

50. تشنه تر از آب

65-51. تفسير باران

65. شيرين تر از عسل

66. زيارت مهتاب

67. راز روضه

68. فرزند على

69. نور مهتاب

70. چهارسوق عشق

71. راه روشنايى

72. نداى فاطميه

73. دعاى مادرم

74. مهر مهتاب

75. اشك مهتاب

76. چشمه جاويد

ص: 89

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109