راه شیدایی: تاریخ و اهمیت احیای شعائر اهل بیت علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پديدآور : راه شیدایی: تاریخ و اهمیت احیای شعائر اهل بیت علیهم السلام/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه آموزش عالی حوزوی خاتم النبیین، 1398.

مشخصات ظاهری : 128 ص.؛ 5/14×21 س م.

فروست : آثار دکتر مهدی خدامیان آرانی. راهی به سوی روشایی امید و معنویت؛ 95.

شابک : 100000 ریال: 978-622-95936-2-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص.[127] - 128.

عنوان دیگر : تاریخ و اهمیت احیای شعائر اهل بیت علیهم السلام.

موضوع : شیعیان -- عراق -- بغداد -- شعایر و مراسم مذهبی

Shiites -- Iraq -- - Baghdad -- Rites and ceremonies

شیعیان -- عراق -- بغداد -- تاریخ -- قرن 4ق.

Shiites -- Iraq -- Baghdad -- History ‪ ‪-- 10th century

موضوع : ایران -- تاریخ -- دیلمیان، 320 - 447ق.

Iran -- History -- Buyids, 939 - 1055

رده بندی کنگره : BP239

رده بندی دیویی : 297/53

شماره کتابشناسی ملی : 6022344

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

راه شيدايى

تاريخ و اهميّت احياى شعائر اهل بيت(عليهم السلام)

دكتر مهدى خُدّاميان آرانى

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

مى خواهى بدانى كه در اين كتاب به دنبال چه هستم و درباره چه موضوعى سخن مى گويم، من مى خواهم از «رمز رشد و بالندگى تشيّع» و «شكوه مراسم غدير، عاشورا و فاطميّه» سخن بگويم.

بيا با هم به قرن چهارم هجرى برويم تا با حوادث آن روزگار آشنا شويم و بدانيم كه چگونه «آل بُويِه» توانستند «بغداد» را فتح كنند، بغداد در آن روزگار، مركز جهان اسلام بود، «آل بُويِه» صد و دوازده سال در آنجا حكومت كردند و شيعيان از آن موقعيّتى كه پيش آمده بود، بهره زيادى بردند و مكتب تشيّع را شكوه و عظمت بخشيدند.

آرى، در آن روزگار، شيعيانِ بغداد، «شعائر» يا «مناسبت هاى شيعه» را زنده كردند و با حضور اجتماعىِ خود، مكتب تشيع را از غربت درآوردند و باعث شدند تا جهان اسلام با تشيّع، بيشتر آشنا شود.

من تلاش كرده ام تا اطلاعات مفيدى را بازگو كنم تا در آن فضاى تاريخى قرار بگيرى و اهميّت «مراسم غدير» و «دسته روى هيأت» را درك كنى، به آن اميد كه در شهر و ديار خود براى برپايى باشكوه تر مراسم غدير، عاشورا و فاطميّه به ميدان بيايى، چرا كه فرصتى براى ما آماده شده است و ما بايد وظيفه خود را نسبت به مكتب تشيّع انجام دهيم.

مهدى خُدّاميان آرانى

آذر 1398

ص: 3

قسمت 1

حرف هايت را از ياد نمى برم كه ديشب به من گفتى: «تا كى مى خواهى در اتاق خودت بنشينى و قلم به دست بگيرى و به كاغذ خيره بمانى؟». حقّ با توست، بايد از خانه بيرون بروم، هر چند كه براى يك نويسنده، هيچ جا مانند اتاق خودش نيست، چه شكوهى دارد اين تنهايى! مگر من از دنيا چه مى خواهم؟ اگر همين اتاق خلوت را از من نگيرند، به من همه چيز داده اند...

از اتاق بيرون مى آيم، صبح است و نسيم بهارى مىوزد، باران هم آمده است، نفسى تازه مى كنم، مدهوش اين عطر باران مى شوم، چند قدم مى روم، ولى به خانه باز مى گردم و قلم و كاغذ را برمى دارم و دوباره به راه مى افتم.

از كوچه ها عبور مى كنم، ديگر نزديك حرم رسيده ام، همان حرمى كه بهشت خدا در روى زمين است، درِ ورودى حرم را مى بوسم و وارد صحن مى شوم، چنين سلام مى دهم: «سلام بر تو اى دختر موسى بن جعفر! اى حضرت معصومه!»، وارد حرم مى شوم، ضريح را مى بوسم و سپس دو ركعت نماز مى خوانم...

از حرم كه بيرون مى آيم صداىِ جمعيّت به گوشم مى رسد، چه خبر است، گويا مردم به استقبال فرد مهمّى آمده اند، به راستى چه كسى به قم آمده است؟ از مردم سؤال مى كنم، به من چنين مى گويند: «مگر خبر ندارى كه امروز شيخ كُلَينى به قم آمده است؟» با شنيدن نام شيخ كُلَينى، غرق شادى مى شوم، پس به سوى جمعيّت مى روم، جلوتر مى روم، شيخ از اسب پياده مى شود و به سوى حرم مى رود.

تو كه شيخ كُلَينى را بهتر از من مى شناسى! او بزرگ ترين دانشمند در جهان تشيّع است، او در روستايى به نام «كُلين» كه بين «رى» و «قم» است به دنيا آمد به همين خاطر او را «كُلَينى» مى خوانند، او كتابى به نام «كافى» نوشته است و اين كتاب، بهترين كتاب در مكتب تشيّع است، او سخنان اهل بيت(عليهم السلام)را در اين كتاب آورده است و با اين كار باعث رونق و حفظ احاديث شده است.(1)

او سال هاى سال در «رى» زندگى كرده است، ولى اكنون كه سال 327 (هجرى قمرى) است تصميم گرفته است به بغداد مهاجرت كند، من هم مثل تو به اين فكر مى كنم كه چرا شيخ در سن هفتاد و دو سالگى، تصميم گرفته است به بغداد مهاجرت كند، اين سؤال مهمى است، چرا او مى خواهد ترك وطن كند؟ راز اين مهاجرت چيست؟

ص: 4


1- «محمّد بن يعقوب بن إسحاق : أبو جعفر ، الشيخ الكليني ، وكان خاله عَلاّن الكليني الرازي شيخ أصحابنا في وقته بالري ووجههم ، وكان أوثق الناس في الحديث وأثبتهم ، صنّف الكتاب الكبير المعروف بالكليني يُسمّى الكافي في عشرين سنة»: رجال النجاشي : 377 الرقم 1026، «محمّد بن يعقوب الكليني : يُكنّى أبا جعفر ، ثقة ، عارف بالأخبار»: فهرست الطوسي : 210 الرقم 602 ، «مات سنة تسع وعشرين وثلاثمئة في شعبان ببغداد»: رجال الطوسي : 439 الرقم 6277

در سال 255 هجرى، امام حسن عسكرى(عليه السلام) شهيد شد، آن وقت بود كه حضرت مهدى(عليه السلام) به امامت رسيد و دوران «غيبت صُغرى» آغاز شد، شيعيان نمى توانستند حضرت مهدى(عليه السلام) را ببينند ولى آن حضرت، چهار نفر را به عنوان نماينده ويژه خود معرّفى كرد كه شيعيان به آنها، «نائب خاص» مى گفتند، اكنون آخرين نائب پيرمردى به نام «على بن محمّد سَمُرى» است و در بغداد زندگى مى كند. او در سال 329 هجرى از دنيا مى رود و دوران «غيبت كبرى» شروع مى شود و امام زمان(عليه السلام) ديگر كسى را به عنوان «نماينده ويژه» خود معرّفى نمى كند.(1)

الآن سال 327 هجرى است، هنوز دو سال از زمان «غيبت صغرى» باقى است، نائب چهارم در بغداد است، شيخ كُلَينى بزرگ ترين عالم تشيّع است، مهاجرت او به بغداد (در اين سن كهولت) امرى عجيب است، من بر اين باورم كه مهاجرت او به خاطر پيامى از طرف امام زمان(عليه السلام)بوده است، درست است كه آن حضرت از ديده ها پنهان است ولى اوست كه جامعه شيعه را هدايت و رهبرى مى كند، اكنون شيخ كُلينى به بغداد مى رود تا برنامه اى مهم را پى ريزى كند، آرى، به زودى روزگار «غيبت كُبرى» آغاز خواهد شد، مكتب تشيع در مرحله اى بسيار حساس و مهم است...

* * *

شيخ كُلينى چند روزى در قم مى ماند و سپس به سوى بغداد حركت مى كند، در مسير قم تا بغداد، او از شهرهايى عبور خواهد كرد كه همه از اهل سنّت هستند (آنها سُنّى مى باشند).

امروز بغداد، پايتخت جهان اسلام است، خلفاى عبّاسى بر تخت خلافت نشسته اند و بر سرزمين پهناورى، خلافت مى كنند (در آينده اين سرزمين به كشورهاى پاكستان، افغانستان، تاجيكستان، ازبكستان، ايران، عراق، تركيه، عربستان، يمن، لينى، مراكش و... تقسيم خواهد شد). امروز بغداد، پايتخت اين امپراطورى بزرگ است.

اروپا در «قرون وُسطى» است و مردم از علم و دانش، فاصله گرفته اند، كليسا به شدت از رشد علم جلوگيرى مى كند، امّا بغداد مهدِ علم و دانش است، پايتخت علمى جهان همين بغداد است. هر حرفى كه در بغداد زده شود، جهان آن را مى شنود، بغداد قُلّه اى است كه همه آن را مى بينند، شيخ كُلَينى به سوى اين قلّه مى رود تا سخنش را همه بشنوند، او به رشد تشيّع فكر مى كند.

فاصله قم تا بغداد تقريباً هشتصد كيلومتر است، ما تقريباً يك ماه در راه خواهيم بود، هر چند، اين سفر به طول خواهد كشيد ولى تو خوشحال هستى كه وقتى به بغداد برسيم قبر امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) را زيارت خواهى كرد و در فرصت مناسب به نجف و كربلا خواهى رفت، اين شوق زيارت است كه تو را در اين بيابان ها مى كشاند...

* * *

ص: 5


1- مضى أبو الحسن السمري بعد ذلك في النصف من شعبان سنة تسع و عشرين و ثلاثمائة: الغيبة للطوسي ص 395

ما در نزديكى بغداد هستيم، فكر كنم يك ساعت ديگر به آنجا مى رسيم بغداد چهار دروازه اصلى دارد و هر دروازه با هزار سرباز محافظت مى شود، بيا تا از «دروازه دولت» وارد شهر شويم! هر كس كه از ايران به بغداد مى آيد از اين دروازه وارد مى شود، وقتى عبّاسيان بغداد را بنا كردند دروازه اى كه سمت ايران و خراسان بود را «دروازه دولت» نام نهادند زيرا حكومت عبّاسيّان، دولت و حكومت خود را مديون اهل خراسان بودند.(1)

چقدر خوب است فرصت را غنيمت بشمارم و مقدارى درباره تاريخ بغداد، سخن بگويم: روزگارى اين سرزمين پهناور، پايتخت حكومت ايرانيان بوده است، در نزديكى بغداد، شهر مدائن واقع شده است، «ايوان مدائن» در آنجاست، مدائن روزگارى پايتخت ايرانيان بود، اگر يك روز فرصت شد براى ديدن «ايوان مدائن» به آنجا خواهيم رفت، همان قصر بزرگى كه در شب تولد پيامبر اسلام، سقف آن، شكاف برداشت.

كلمه «بغداد» در اصل «باغِ داد» بوده است، قبل از اسلام، در اين سرزمين، باغى زيبا وجود داشت كه گاهى انوشيروان (شاه ايران) به آنجا مى آمد و اجازه مى داد تا مردم نزد او بيايند و به مشكلات آنان رسيدگى مى كرد، پس آنجا را «باغِ داد» يعنى: «باغ عدالت» نام نهادند.(2)

در سال 126 هجرى، وقتى كه «منصور دوانيقى» به خلافت رسيد، تصميم گرفت پايتخت حكومت را از كوفه به جاى ديگرى منتقل كند، منصور، دومين خليفه عبّاسى بود. (حكومت عبّاسى بعد از حكومت اُموى روى كار آمد). منصور سرزمين بغداد را پسنديد زيرا آب و هواى آن، بسيار مناسب بود و با وجود اين كه خيلى از نقاط عراق در تابستان پر از پشه هايى مى شدند كه آسايش را از مردم مى گرفتند، ولى در سرزمين بغداد (با اين كه بين رود دجله و رود فرات بود) از آن پشه ها خبرى نبود.

آب و هواى بغداد، خيلى بهتر از كوفه و بصره بود، با دستور منصور شهر ساخته شد و او زمين هايى را به صورت رايگان به مردم داد تا آنها تشويق شوند و به آنجا بيايند.(3)

اكنون نزديك به دويست سال از آن ماجرا مى گذرد و شهر بغداد، بزرگ ترين شهر جهان اسلام شده است، اينجا مركز تجارت و فرهنگ و علم و حكومت است. بغداد، قطب تجارت جهانى است.

* * *

ص: 6


1- زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغدادنوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 28، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 39.
2- انوشيروان در دشت هاى روستاى كرخ، باغى بنا كرد و آن را «باغِ داد» ناميد: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 21 به نقل از نزهة القلوب، نوشته حمد الله مستوفى، به كوشش محمد دبير سياقى ص 34، چون انوشيروان بار عام مى داد و به دادرسى مظلومان مى نشست، به «باغ داد» معروف شد و بر اثر كثر استعمال، «بغداد» خوانده شد: برهان قاطع نوشته محمد حسين تبريزى، به اهتمام دكتر معين ص 289
3- براى آگاهى از آب و هوا، چهار فصل از سال را در آن مكان خوابيدند تا از چگونگى وضع اقليمى و وجود پشه در آن آگاه شوند: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغدادنوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 24.

همسفرم! مى خواهم تاريخ «كاظِمَين» را برايت بازگو كنم، اين منطقه چگونه شكل گرفت و چگونه مركز شيعيان شد؟ بغداد دو منطقه دارد: منطقه شرقى و منطقه غربى. آن ساختمان هايى كه منصور در آغاز ساخت در منطقه شرقى بود، وقتى بغداد ساخته شد، «كَرْخ» روستاى كوچكى در اطراف بغداد بود و رونقى نداشت، كلمه «كَرْخ» به معناى «نهرِ آب» است، كشاورزان، نهرِ آبى از فرات به آن روستا برده بودند و براى همين آنجا را «كَرْخ» مى گفتند. در آن روستاى كوچك، چند خانواده زندگى مى كردند.(1)

يك روز عدّه اى از كشور «روم» به بغداد آمدند و نزد منصور رفتند، او همه شهر را به آنان نشان داد و از آنان درباره شهر نظر خواست، روميان به منصور گفتند: «چرا بازار را نزديك قصر خود ساخته اى؟ اين كار براى امنيّت تو خطر دارد، زيرا ممكن است دشمنان به اسم تاجر وارد شهر شوند و به قصر تو حمله كنند»، منصور از آنان تشكّر كرد و فرمان داد تا بازار را به منطقه غربى بغداد (روستاى كَرْخ) منتقل كنند، بازاريان از اين موضوع ناراحت شدند، ولى شيعيانى كه در بغداد بودند از اين فرصت استفاده كردند و به كَرخ رفتند و بازار را شكل دادند، منصور هم از آنان حمايت كرد، شيعيان خانه هاى خود را هم به آنجا بردند، بعد از مدّتى، منصور دستور داد تا بازار قديمى را كه نزديك قصر او بود خراب كنند، اين كار باعث شد تا منطقه كرخ رشد بيشترى پيدا كند.

همسفرم! شايد سؤال كنى كه اوّلين بار، در چه زمانى، مكتب تشيّع در اينجا جلوه گر شد؟ در جواب اين سؤال از «سلمان فارسى» ياد مى كنم، سلمان چند سال «فرماندار مدائن» بود، حضور سلمان در اين منطقه باعث شد تا عدّه اى با انديشه هاى او آشنا شده و به مذهب شيعه روى آوردند.(2)

منصور به بغداد شكوه و عظمت بخشيد، مدّتى بعد از منصور، هارون به حكومت رسيد، هارون دستور داد تا امام كاظم(عليه السلام) را از مدينه به بغداد بياورند و زندانى كنند و سرانجام، آن حضرت را به شهادت رساند، پيكر امام كاظم(عليه السلام)در نزديك كَرْخ دفن شد، همان مكانى كه به آن، «مقابر قريش» مى گفتند، اينجا بود كه علاقه شيعيان به اين منطقه بيشتر شد و آرام آرام جمعيّت شيعه در اين منطقه زيادتر شد، اين منطقه به «كاظِمَين» و «كاظميّه» مشهور شد.

در اينجا از «هشام بن حكم» هم ياد مى كنم، او يكى از علماى بزرگ شيعه بود و روايات زيادى از امام صادق و امام كاظم(عليهما السلام) نقل كرده است، او منطقه كَرخ را به عنوان محل زندگى خود انتخاب كرد و همين مسأله بر رشد تشيّع در اين منطقه اثر زيادى داشت.(3)

ص: 7


1- «اصل كلمه كرخ به معناى بردن آب به نقاط ديگر است»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 35
2- سلمان فارسى، امير مدائن بود و او ايوان مدائن را مسجد خويش قرار داد: مروج الذهب ج 1 ص 663، سير اعلام النبلاء ج 1 ص 380، 403
3- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 48.

قسمت 2

نگاه كن! چقدر جمعيّت در كنار دروازه دولت جمع شده اند! عدّه اى هم به بيرون شهر آمده اند تا از شيخ كُلَينى استقبال كنند، اينان همان شيعيان بغداد هستند كه به استقبال شيخ آمده اند، اكنون زمان مناسبى است كه شهر، پايگاه علمى و فرهنگى تشيّع شود و بزرگ ترين «حوزه علميّه» در اينجا تشكيل شود و ميراثى ماندگار شكل گيرد، اين همان هدفى است كه شيخ كُلَينى به دنبال آن است، تا پيش از اين، عالمان شيعه چنين فرصتى را نداشتند كه در مركز جهان اسلام، اين چنين حضور پيدا كنند و به نشر تشيّع بپردازند، امروز بغداد، قطب جهان اسلام است، هر صدايى كه در اينجا بلند شود به گوش همه مسلمانان مى رسد، اينجا قلّه اى است كه همه آن را مى بينند.

همراه با شيخ كُلَينى به سوى حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)مى رويم، پس از زيارت به خانه اى كه براى شيخ آماده كرده اند مى رويم، اين خانه در كنار مسجد «بُراثا» قرار دارد، شيعيان علاقه زيادى به اين مسجد دارند و آن را بسيار مقدّس مى دانند، زيرا اينجا جايى است كه حضرت على(عليه السلام) در آن نماز خوانده است، آيا مى دانى اين ماجرا به 290 سال قبل برمى گردد؟ وقتى حضرت على(عليه السلام) از جنگ نهروان باز مى گشتند گذرشان به اين منطقه افتاد پس در اينجا نماز خواندند، بعدها شيعيان در همان مكان، اين مسجد را بنا كردند.(1)

پيش از اين هم، اين مسجد پايگاه شيعيان بود، چند سال قبل، دشمنان به اين مسجد هجوم بردند و عدّه اى از شيعيان را دستگير كردند و مسجد را با خاك يكسان كردند و بعد از چند سال، شيعيان بار ديگر مسجد را ساختند و آنجا را پايگاه خود قرار دادند.(2)

اكنون شيخ تصميم گرفته است تا در همين مسجد، درس و بحث را شروع كند، خوب نگاه كن! شيخ كُلينى، كتاب «كافى» را براى جوانانِ شيعه بازگو مى كند و آنان را با احاديث اهل بيت(عليهم السلام)آشنا مى كند، جوانان از سخنان او بهره مى برند. شيخ كُلينى براى نوشتن اين كتاب، بيست سال، زحمت كشيده است، او اين كتاب را در وطن خود نوشته است ولى اكنون آن را در اينجا براى جوانان بازگو مى كند.

* * *

همسفرم! مى دانم دوست دارى كه با «على بن محمّد سَمُرى» ديدار كنى، همان كه اكنون نائبِ خاص امام زمان است، تعجّب مى كنى كه چرا ما به ديدار او نمى رويم! فراموش نكن كه الآن اين حكومت در دست دشمنان است و ما نمى خواهيم براى نائب امام، دردسر درست كنيم، زيرا حكومت به دنبال اين است كه نائب امام را دستگير كند و زندانى نمايد، براى همين بايد تقيّه را مراعات كنيم.

* * *

ص: 8


1- وأما مَسجد براثا ببغداد فصلَّى فيه أميرُ المؤمنِين(ع) لمَّا رجع من قتال أهل النَّهروان: من لايحضره الفقيه ج 1 ص 233
2- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 58.

از ايران خبرهايى به بغداد مى رسد، «آل بُويِه» در قسمتى از ايران به حكومت رسيده اند و به فكر فتح بغداد هستند، آل بُويِه، شيعه هستند و وقتى به حكومت برسند ديگر فشارها از روى شيعيان برداشته مى شود.(1)

اكنون مى خواهم از «بُويِه» برايت سخن بگويم، بُويِه، پيرمردى باصفا بود كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را به سينه داشت، شغل او، ماهيگيرى بود و در «ديلم» زندگى مى كرد، منطقه كوهستانى گيلان در شمال ايران را «ديلَم» مى گويند. خدا به بويه، سه پسر داد، نام آنها را «على»، «احمد» و «حسن» نهاد.(2)

تو از من پرسى: در زمانى كه بيشتر مناطق ايران، سنّى هستند، چطور شد كه بُويِه شيعه شد؟ اگر به نقشه ايران خوب نگاه كنى مى بينى كه در شمال ايران، رشته كوه البرز كشيده شده است و عبور از اين كوهستان به سادگى امكان پذير نيست، در واقع ساحل درياى خزر، مكانى بود كه هر كس به آنجا پناه مى برد ديگر حكومت به سادگى نمى توانست او را دستگير كند، زيرا عبور سپاه از اين رشته كوه، بسيار سخت بود.

در آن زمان، فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام) به دست حكومت به قتل مى رسيدند، در سال 170 هجرى يكى از نوادگان امام حسن(عليه السلام)به نام «سيّد يحيى» به ديلم پناه برد (يحيى بن عبد الله بن حسن بن حسن(عليه السلام)). او ادّعاىِ امامت كرد در حالى كه اين يك ادّعاىِ دروغين بود! به هر حال، مردم آن منطقه به او گرويدند، تفكّرات «زيديّه» در آن منطقه رواج پيدا كرد، «زيديّه» كسانى بودند كه «زيد» را امام پنجم مى دانستند (همان زيد كه فرزند امام سجاد(عليه السلام)بود)، آن ها بر اين باور بودند كه هر كس كه از نسل حضرت فاطمه(عليها السلام)باشد و دست به شمشير ببرد و قيام كند، امام است و چون «سيّد يحيى» دست به شمشير برده بود و ادّعاى امامت كرده بود، زيديّه او را «امام» مى دانستند. (زيديّه با شيعيان، فقط در اعتقاد به امام اوّل تا امام چهارم، مشترك هستند).

پسران بويه، قوى هيكل و رشيد بودند، براى همين آنان در حكومت هاى محلى به عنوان سرباز حضور پيدا كردند و چون از خود رشادت نشان دادند به مقام فرماندهى رسيدند، «على» از طرف حكومت وقت به عنوان امير «كرج» انتخاب شد، او با كمك ياران خود (كه همه آنها اهل گيلان بودند)، توانست رشد كند و به فكر اين بيفتد كه قدرت را به دست بگيرد، اين سه برادر، فرزندانِ بويه بودند براى همين به آنان «آل بويه» يا «خاندان بويه» مى گفتند. آنها در سال 322 هجرى، شيراز را فتح كردند و آنجا را به عنوان پايتخت خود برگزيدند، «على» در شيراز ماند و برادرش «حسن» به سوى

ص: 9


1- «در تشيع آل بويه ترديدى وجود ندارد... اسامى آنها به خوبى اين مساله را نشان مى دهد: تاريخ تشيع در ايران تا طلوع دولت صفوى ص 375، «آل بويه، امامتى بوده اند»: كتاب النقض ص 42، «آل بويه از ابتدا شيعه دوازده امامى بودند و تا آخر به آن وفادار ماندند»، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى ج 1 ص 329، «آنها مذهب خود را از زيدى به دوازده امامى تغيير دادند»، تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 311
2- تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران ص 373

«اصفهان» و اطراف «قم» رفت و آن مناطق را فتح كرد، سپس خوزستان و كرمان نيز به دست «احمد» فتح شد.

ص: 10

قسمت 3

همسفرم! مى دانى كه اكنون دو سال است كه شيخ كُلَينى در بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است و هر كدام از آنها، مى توانند همانند خورشيد بدرخشند و در ميان همه شاگردان، «جعفر بن قُولِويه» گل سرسبد است، بيشتر او را به نام «ابن قُولِوَيْه» مى شناسند. او اهل قم است (پدر او از علماى بزرگ قم بود و از دنيا رفته است و در قم دفن شده است). در اينجا اشاره كنم كه ابن قُولويه، شيفته امام زمان بود، او با اين كه حجّ واجب خود را انجام داده بود، يك سال تصميم گرفت تا فقط به عشق ديدن امام زمان(عليه السلام)به مكّه برود، ولى در اين سفر بيمار شد و در نيمه راه از اين سفر جا ماند ولى لطف امام زمان(عليه السلام) شامل حال او شد و اين پيام را براى او فرستاد: «تو سى سال ديگر زنده خواهى بود»، آرى، او اين گونه مورد توجه امام خويش قرار مى گيرد و زمانى مى آيد كه رهبر شيعيان خواهد شد.(1)

اكنون ابن قُولِوَيه به بغداد آمده است، گويا شيخ كُلَينى از او دعوت كرده است تا به اينجا بيايد، البتّه زمانى كه شيخ كُلَينى در ايران بوده، ابن قُولِويه، سال هاى سال، نزد او درس خوانده است، شيخ كُلَينى، جايگاه ابن قُولِوَيه را براى مردم بازگو كرده و همه متوجّه مى شوند كه ابن قُولِوَيه، رهبر آينده شيعيان خواهد بود. (البتّه ابن قُولِوَيه هميشه در بغداد نمى ماند، بلكه گاهى به قم هم مى رود زيرا به حضور او در آن شهر هم نياز است).(2)

در اين سال ها بيستمين خليفه عبّاسى بر تخت خلافت تكيه زده است، اين خليفه را به نام «راضى عبّاسى» مى شناسند، او پيرمردى با سياست است و به خوبى مى داند كه ديگر شيعيان را نمى توان حذف كرد، زيرا آنان به قدرت و جايگاه اجتماعى رسيده اند و مخالفت با شيعيان براى حكومت بسيار گران تمام خواهد شد، او با شيعيان مدارا مى كند و همواره تلاش مى كند تا با برنامه هاى آنان مخالفت نكند.

* * *

با من همراه باش! سال 329 هجرى است، «راضى عبّاسى» از دنيا رفته و بعد از او، پسرش به خلافت رسيده است، او را به اسم «مُتّقى عبّاسى» مى خوانند، او جوانى 21 ساله است و عطش قدرت و رياست دارد، و سياستمدارى پدرش را ندارد و براى همين خلافت او روز به روز، ضعيف تر مى شود.

ص: 11


1- كَانَ أَكْبَرُ هَمِّي الظَّفَرَ بِمَنْ يَنْصِبُ الْحَجَرَ لِأَنَّهُ يَمْضِي فِي أَثْنَاءِ الْكُتُبِ قِصَّةُ أَخْذِهِ وَ أَنَّهُ يَنْصِبُهُ فِي مَكَانِهِ الْحُجَّةُ فِي الزَّمَانِ كَمَا فِي زَمَانِ الْحَجَّاجِ وَضَعَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ فِي مَكَانِهِ فَاسْتَقَرَّ...: الخرائج و الجرائح ج 1 ص 476.
2- «جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قُولَوَيه : أبو القاسم ، وكان أبوه يُلقّب مسلمة ، من خيار أصحاب سعد ، وكان أبو القاسم من ثقات أصحابنا وأجلاّئهم في الحديث والفقه ، روى عن أبيه وأخيه، عن سعد ... وكلّ ما يوصف به الناس من جميل وثقة وفقه فهو فوقه»: رجال النجاشي : 123 الرقم 318

گوش كن! اين چه غوغايى است كه در منطقه كَرخ برپاست؟ چرا همه عزادارند؟ چرا شيعيان عزاى عمومى گرفته اند؟ «شيخ كُلينى از دنيا رفته است»، جهان تشيّع، داغدار اين غم بزرگ است...(1)

* * *

مى خواهم برايت مطلبى بگويم: آل بويه در آغاز، پيرو مذهب زيديّه بودند ولى يكى از علماى شيعه با آنان سخن مى گويد و آنان به اين باور مى رسند كه «شيعه دوازده امامى»، حقّ است، پس تحوّل بزرگى رقم مى خورد و مسير زندگى آنان، عوض مى شود و آنان شيفته امام زمان مى شوند، تو حقّ دارى سؤال كنى كه آن عالم كه بود و نام و نشانش چه بود؟ صبر كن، در آينده در اين باره سخن خواهم گفت.

حكومت آل بويه موفّق مى شود دو سوم ايران را فتح كند و حكومت را اقتدار بخشد، اگر به نقشه ايران نگاه كنى،مى بينى كه شهرهاى شيراز، اهواز، كرمان، جيرفت، بندرعباس، رى، قم، كرج، گيلان، همدان، زنجان و ايلام به دست آل بويه اداره مى شود. اكنون آل بويه به فكر فتح بغداد است و به دنبال فرصت مناسبى مى باشد.(2)

* * *

همسفرم! اكنون سال 333 هجرى است. در بغداد، در ميان عبّاسيان اختلاف پيش آمده است، در دربار، غوغايى برپا است! عبّاسيان «مُتقى عبّاسى» را از خلافت بركنار مى كنند و به جاى آن، «مُستَكفى عبّاسى» را به خلافت مى رسانند، اين مسأله نشان مى دهد كه دربار خلافت، اختلاف پيش آمده است، اكنون فرصت بسيار مناسبى است تا آل بويه براى فتح بغداد اقدام كند، على (پسر اول بويه) در شيراز حكومت مى كند، او برادرش احمد را با لشكرى قدرتمند به سوى بغداد مى فرستد، احمد بسيار شجاع و با سياست است.(3)

در بغداد، گروه زيادى در انتظار آمدن آل بويه هستند، مُستكفى بر تخت خلافت، تكيه زده است، به او خبر مى رسد كه احمد پسر بويه با لشكرى انبوه به سوى بغداد مى آيد.(4)

خليفه مى داند كه نمى تواند با اين لشكر مقابله كند، براى همين به وحشت مى افتد و خود را پنهان مى كند، طرفداران او (كه بيشتر ترك هاى سنّى هستند) به «موصل» فرار مى كنند. اين ترك ها، تيره اى از مغول بودند (آنان از مغولستان آمده بودند و دشمن شيعيان بودند).

روز يازدهم ماه ذى الحجّة سال 333 هجرى است. احمد با لشكر خود وارد بغداد مى شود و موفّق مى شود آنجا را فتح مى كند، من فكر مى كنم كه او آمده است تا به حكومت عبّاسى پايان دهد و طومار اين ظلم و ستم را برچيند.(5)

ص: 12


1- «مات سنة تسع وعشرين وثلاثمئة في شعبان ببغداد»: رجال الطوسي : 439 الرقم 6277
2- تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 374
3- لمّا كان اخوه عماد الدولة على بن بويه، يحارب ياوقتا قرب شيراز حتى هزمه و اخذ شيراز، كان معز الدولة فى ذلك اليوم من احسن الناس اثرا: الكامل فى التاريح ج 8 ص 276، اعيان الشيعة ج 2 ص 487، نهاية الارب ج 36 ص 180
4- تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 288
5- سار معز الدولة نحوه فاضطرب الناس ببغداد فلما وصل الى باجرسى اختفى المستكفى با لله.... فلما استتر سار الاتراك الى الموصل...: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 449

حتماً مى دانى كه حكومت عبّاسى همان حكومتى است كه شش امام شيعه را مظلومانه به شهادت رسانده است (از امام صادق(عليه السلام) تا امام عسكرى(عليه السلام))، همين حكومت بود كه دستور داد كربلا را ويران كنند و زائران را به قتل برسانند، عبّاسيان به شيعيان، بسيار ظلم و ستم كردند.

اكنون وقت آن فرا رسيده است كه خليفه عبّاسى كه ميراث دار همه ظلم ها است اعدام شود و كسانى كه دستشان به خون شيعيان آميخته است به دار مجازات آويخته شوند!

عبّاسيّان در بغداد، بارگاهى براى قبرِ بزرگان خود ساخته اند و براى رفتن به سر قبر آنها، پول خرج مى كنند ولى زائرانِ كربلا و نجف در سختى و فشارند، عبّاسيان بارها حرم امام حسين(عليه السلام)را خراب كرده اند، اكنون بايد بارگاه عبّاسيّان خراب شود!

بايد صبر كنيم تا احمد، خليفه عبّاسى را دستگير كند و او را اعدام كند، پيدا كردن خليفه در اين شهر، كارى ندارد، به زودى خليفه را مثل موش از سوراخش بيرون خواهند كشيد و بر سرِ دار خواهند كرد.

* * *

-- آقاى نويسنده! بيدار شو!

-- آخر چرا نمى گذارى بخوابم؟ مگر نمى دانى ديشب تا سحر مشغول نوشتن بودم؟

-- بلند شو! خليفه را به سوى دربار مى برند!

-- راست مى گويى؟ چرا زودتر مرا بيدار نكردى؟

زود از جا برمى خيزم، سريع به بيرون مى رويم، چه خبر است! چقدر جمعيّت آمده است! چه جشن و شادمانى بر پا است، خليفه كجاست؟ نگاه كن! خليفه را با چه احترامى به سوى كاخ مى برند، همه مردم فرياد مى زنند: «جانم فداى خليفه!». اين ها كه بيشترشان، طرفداران خليفه هستند! چه خبر شده است؟

مگر قرار نبود خليفه اعدام شود، پس اين شكوه و عظمت چيست؟ براى سلامتى خليفه همه جا اسپند دود كرده اند، خيابان ها را آب و جارو كرده اند، خليفه هم با آرامش و لبخندى زيبا به سوى كاخ خود مى رود! او بسيار شادمان است! چه خبر شده است؟ قرار بود خليفه را مثل موش از سوراخش بيرون كشند، اين كه يك شير است كه به كاخش برمى گردد! من گيج شده ام!

به اطراف نگاه مى كنم، پس طرفدارانِ آل بويه كه از شيراز آمدند كجايند؟ لشكر آل بويه كجاست؟ خوب كه نگاه مى كنم مى بينم كه آنها مسئول برقرارى امنيّت اين مراسم هستند، يعنى چه؟ آنها از جان خليفه محافظت مى كنند تا كسى به او آسيبى نرساند. به راستى چه خبر است؟

* * *

بيا ما هم همراه مردم، وارد كاخ شويم! نگاه كن! «مُستكفى عبّاسى» بر روى تخت خلافت تكيه زده است! در كنار تخت او، تخت ديگرى گذاشته اند، لحظاتى مى گذرد، ناگهان شورى بر پا مى شود، همه از جا برمى خيزند، چه خبر است؟

ص: 13

احمد (فرمانده لشكر آل بويه) وارد مى شود، خليفه از جا برمى خيزد و از او استقبال مى كند و او را در آغوش مى گيرد، احمد با خليفه بيعت مى كند، سپس خليفه به احمد «خَلعت» مى دهد و احمد آن را به تن مى كند. خَلعت چيست؟ لباسى بسيار گران قيمت است كه با جواهر زينت شده است و پادشاه يا خليفه به بزرگ ترين مقام حكومتى مى دهد، اين يك رسم ديرينه است، كسى كه از خليفه خلعت مى گيرد، نزد مردم احترام ويژه اى پيدا مى كند. همه جا سكوت برقرار مى شود، خليفه شروع به سخن مى كند: «من به احمد، اين فرمانده لشكر آل بويه لقبِ مُعزّالدُولة مى دهم، از امروز به بعد در خطبه نماز جمعه بعد از نام من، او را ياد كنيد و براى سلامتى و طول عمر او دعا كنيد، من دستور مى دهم تا سكّه به نامِ او بزنند».(1)

همسفرم! دقّت كردى كه «احمد» زبان عربى نمى داند و يك نفر، سخنان خليفه جديد را براى او به زبان فارسى ترجمه مى كند.(2)

از من مى پرسى: «مُعزّالدُولة» يعنى چه؟ جواب من اين است: «كسى كه به دولت و خلافت، قدرت و عزّت مى دهد»، آرى، ديگر كسى حقّ ندارد فرمانده سپاه آل بويه را به نام «احمد» بخواند، اين دستور خليفه است، همه بايد او را «مُعزّالدولة» صدا بزنند.

بيا خود را به يكى از طرفداران آل بويه رسانيم و از او سؤال كنيم:

-- ببخشيد! ما يك سؤال داريم.

-- سؤال شما چيست؟

-- امروز در اينجا چه خبر است؟

-- همه آنچه امروز ديدى از قبل برنامه ريزى شده بود، ما دستور رئيس اصلى خود را انجام داديم!

-- رئيس اصلى شما كيست؟

-- امروز على (پسر بويه) كه در شيراز است، بر بيشتر مناطق ايران حكومت مى كند، او بود كه برادرش احمد (مُعزّالدولة) را با لشكرى بزرگ به بغداد فرستاد و به او فرمان داد تا اين برنامه را اجرا كند.

او اين سخن را مى گويد و مى رود، فرصت نيست تا بيشتر از او سؤال كنم، مُعزّالدولة قرار است در كاخ بزرگى كه خليفه به او داده است استقرار يابد، نام آن كاخ، «مونس» است.

اكنون بايد آنچه را ديده ايم جمع بندى كنيم و ببينيم به چه نتيجه اى مى رسيم: در بعضى از كشورها، نظام پادشاهى هست ولى شاه، فقط يك مقام تشريفاتى دارد و در امور كشور نمى تواند دخالت كند، و «نخستوزير» همه كاره كشور است، او همه وزيران را انتخاب مى كند و كشور را اداره مى كند، فكر كنم مدل حكومتى كه آل بويه براى بغداد در نظر دارند اين است: «خلافت يك مقام تشريفاتى باقى بماند و خليفه عبّاسى بر تخت خلافت باشد، ولى امور كشور به دست مُعزّالدولة باشد».

ص: 14


1- دخل من الغد الى الخليفة المستكفى و بايعه و حلف له المستكفى... وخلع الخليفة على معز الدولة و لقبّه ذلك اليوم معز الدولة... و امر ان تضرب القابهم و كناهم على الدنانير و الدراهم: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 450
2- زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 25

ولى ما هنوز به جواب سؤال خود نرسيده ايم: چرا آل بويه، حكومت ستمگر عبّاسى را نابود نكردند؟ آنها كه قدرت چنين كارى را داشتند! پس چرا به يكباره، همه چيز را دگرگون نكردند و نظامى جديد را تأسيس نكردند؟ چه رمز و رازى در ميان است؟ بايد صبر كنيم، گذرِ زمان، همه چيز را آشكار خواهد كرد.

ص: 15

قسمت 4

همسفرم! حساب زمان را دارى يا نه؟ امروز دهمين روز حكومت آل بويه در بغداد است، ده روز پيش، «مُعزّالدولة»، بغداد را فتح كرد، او همه امور حكومتى را در دست گرفته است، اكنون مُستكفى بر تخت خلافت تكيه زده است، ولى امروز خبر مهمى به من رسيده است! آيا مى خواهى آن را برايت بگويم؟

«كودتا» در پيش است! مُستكفى مى خواهد كودتا كند، او عدّه اى از بزرگان را به كاخ خود فرا خوانده است. او روى ترك ها كه در اصل از مغولستان هستند، حساب باز كرده است. خطرى در كمين است!

يكى از كسانى كه به مُعزّالدولة علاقه دارد نزد او مى رود و به او خبر مى دهد كه ديشب نامه اى از طرف مُستكفى به او رسيده است، در آن نامه آمده است: «هر چه زودتر به صورت ناشناس، خودت را به كاخ من برسان!».

وقتى مُعزّالدولة اين سخن را مى شنود، مى فهمد كه مُستكفى به فكر خيانت است و نقشه اى در سر دارد، براى همين سريع به لشكر آل بويه فرمان مى دهد تا در اطراف دربار جمع شوند.

نگاه كن! دو نفر از سربازان شجاعِ مُعزّالدولة وارد كاخ مى شوند، محافظان كاخ، همگى از ياران مُعزّالدولة هستند و با آن دو نفر همكارى مى كنند، آن دو نفر نزد مُستكفى مى روند و مى خواهند دست او را بگيرند، مُستكفى خيال مى كند كه آنها مى خواهند دست او را ببوسند، او از ماجرا بى خبر است، آن دو نفر دست خليفه را مى گيرند و او را از تخت بر زمين مى افكنند، عمامه او را بر دور گردنش مى پيچند و او را كشان كشان از كاخ خارج مى كنند و به كاخ مُعزّالدُولة مى برند.

غوغايى بر پا مى شود، همه مردم مى بينند كه خليفه عبّاسى را با چه ذلّتى نزد مُعزّالدولة مى برند! عدّه اى هم كاخ خليفه را غارت مى كنند، پرده ها را مى كنند، جواهرات را به يغما مى برند، خبر به مُعزّالدولة مى رسد، او مانع نمى شود، زيرا مى خواهد ذلّت و خوارى خلافت را به تصوير بكشد. مُستكفى عبّاسى را وارد كاخ مُعزّالدولة مى كنند، يكى از اطرافيان مُستكفى اعتراف مى كند كه نقشه اى بر ضد مُعزّالدولة ريخته بوده است، اينجاست كه مُعزّالدولة، مُستكفى را زندانى مى كند.

همسفرم! نظر تو چيست؟ به نظر من الآن فرصت خوبى است، خليفه خيانت كرده است، پس مُعزّالدولة مى تواند نظام حكومتى را تغيير دهد، خلافت عبّاسى را پايان ببخشد، ولى او اين كار را نمى كند، او به دنبال آن است كه در ميان خاندان عبّاسى، شخصى را پيدا كند و او را به عنوان «خليفه» بر تخت خلافت بنشاند.

سرانجام مُعزّالدولة يكى از جوانان خاندان عبّاسى را انتخاب مى كند، (نام آن جوان، فضل عبّاسى است) مُعزّالدولة او را به كاخ خلافت مى برد و در حضور مردم او را به عنوان خليفه معرفى مى كندو

ص: 16

به او لقب «مُطيع» مى دهد و با او بيعت مى كند و اين گونه است كه بيست و سوّمين خليفه عبّاسى بر تخت خلافت مى نشيند، همه مردم با او بيعت مى كنند.(1)

پس از پايان مراسم، مُعزّالدولة دستور مى دهد تا مُستكفى را از زندان به آنجا بياورند، پس مُستكفى را تحويل خليفه جديد (مُطيع) مى دهد و از كاخ خارج مى شود، اكنون مطيع كه به قدرت رسيده است و شادمان است قدرى فكر مى كند، او مى ترسد كه مبادا مُستكفى باز هم دسيسه كند و براى خلافت او دردسر درست كند، او مى خواهد چه كند؟ او فرمان مى دهد كه چشم هاى مُستكفى را از حدقه بيرون آورند تا او نابينا شود و ديگر نتواند جايى را ببيند، مأموران دستور خليفه را اجرا مى كنند و سپس او را به زندان مى افكنند و او بعد از مدّتى در زندان مى ميرد.(2)

* * *

روزها مى گذرد، مُعزّالدولة همه كاره اين حكومت است، امروز ديگر چيزى براى خليفه به جز يك نام نمانده است، پيش از اين وقتى كسى فرمانده شهرى مى شد نزد خليفه مى آمد و خليفه به او حكم مى داد و حرمتى براى خليفه بود، ولى در اين روزگار، مُعزّالدولة همه اين اختيارات را از خليفه گرفت، خليفه فقط امور زمين هاى خود را در اختيار دارد و بس. اين مُعزّالدولة است كه وزير انتخاب مى كند و امور حكومت را اداره مى كند. (قبلاً گفتم مناطق مختلف جهان اسلام زير نظر بغداد اداره مى شوند).

گروهى از مردم ديلم (منطقه كوهستانى گيلان) به بغداد مهاجرت كرده اند تا آل بويه را يارى كنند، بعضى وقت ها مُعزّالدولة به سفر مى رود، وقتى او به بغداد باز مى گردد خليفه از كاخ خارج مى شود و كيلومترها راه مى آيد و از مُعزّالدولة استقبال مى كند، اين اوج اقتدار مُعزّالدولة است.

آرى، گذر زمان همه چيز را روشن و آشكار مى كند، من خيلى چيزها را فهميدم و دانستم كه چه رمز و رازى در كار آل بويه است، اگر به اين سخنانم دقّت كنى، خيلى مطالب آشكار مى شود:

آل بويه زيرك هستند و از عقل و درايت بهره دارند، امروز بغداد، مركز جهان اسلام است، اگر آل بويه، خلافت عبّاسى را نابود كنند، طرفداران خلافت از سرتاسر جهان اسلام، براى نجات بغداد لشكركشى خواهند كرد و خلافت را زنده خواهند كرد.

حكومت عبّاسى، در ميان اهل سنّت اعتبار زيادى دارد، عبّاسيان از نسل عبّاس (عموى پيامبر) بودند و براى همين سنّى ها، عبّاسيان را احترام مى كردند، هر چند كه همين عبّاسيان، هزاران نفر از نسل حضرت فاطمه(عليها السلام)را شهيد كرده و شش امام شيعه را به شهادت رسانده اند، ولى باز سنّى ها عبّاسيان را يادگاران پيامبر مى دانستند!!

ص: 17


1- تاريخ اجتماعى در عصر آل بويه ص 70
2- فلمّا مضى اثنان وعشرون يوما من جمادى الآخرة حضر معز الدولة والناس عند الخليفة وحضر رسول صاحب خراسان ومعز الدولة جالس ثم حضر رجلان من نقباء الديلم يصيحان فتناولا يد المستكفي بالله فظن أنهما يريدان تقبيلها فمدها إليهما فجذباه عن سريره وجعلا عمامته في حلقه ونهض معز الدولة واضطرب الناس ونهبت الأموال وساق الديلمان المستكفي بالله ماشيا إلى دار معز الدولة فاعتقل بها ونهبت دار الخلافة حتى لم يبق بها شيء...: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 451

آرى، آل بويه، خلافت عبّاسى را در حدّ تشريفات باقى گذاشت، نام خليفه در نماز جمعه ها در سراسر جهان اسلامى خوانده مى شود، سنّى ها خاطرشان جمع است كه خليفه دارند، خليفه اى كه از نسل عبّاس، عموى پيامبر است و مسير خلافت عوض نشده است! آنها خدا را شكر مى كنند كه «خليفه عبّاسى» بر تخت خلافت نشسته است و سايه او بر سرشان است، آنان شورش بر ضد خليفه را گناهى بزرگ مى دانند و بر اين باورند كه بايد از فرمان خليفه اطاعت كرد، اكنون خليفه، امور اجرايى را به آل بويه داده است، خود خليفه به آنان، خلعت بخشيده و دستور داده است تا مردم از آل بويه پيروى كنند، پس نبايد كسى با امر خليفه مخالفت كند!

به زودى خواهى ديد كه سياست آل بويه، بهترين سياست است و روزهاى اوج و شكوفايى مكتب تشيع در حكومت آنان فرا خواهد رسيد، آرى، دانشمندان به آسانى ميان قم و بغداد در رفت و آمد هستند. ابن قُولِوَيه قمى كه رهبر شيعيان است، به بغداد مى آيد و تصميم مى گيرد تا آخر عمر خود در اينجا بماند، روز به روز بر تعداد شيعيان افزوده مى شود، جوانان براى بهره گرفتن از علم ابن قُولِوَيه، نزدش حاضر مى شوند.

آرى، علماى شيعه از اين فرصت پيش آمده، بهره زيادى مى برند و مكتب شيعه را به بالندگى مى رسانند سنّى ها در حيرت مانده اند و از اين راه، علما بقاى مكتب تشيّع را تضمين كردند.

اكنون ابن قُولِويه بزرگ ترين «حوزه علميّه» در اينجا شكل داده است، آرى، مكتب تشيّع، گذشته ها را جبران مى كند و با همه دستاوردهاى علمى مذهب هاى ديگر، رقابت مى كند.(1)

* * *

همسفرم! يك سؤال مى خواهم بپرسم: چه كسى، اساس رشد علمى شيعيان را پى ريزى كرد؟

جواب روشن است: «شيخ كُلَينى»، او در بهترين زمان از ايران به بغداد مهاجرت كرد، به راستى آيا او خودش به اين نتيجه رسيده بود كه بايد مهاجرت كند؟ من بر اين باورم كه «نائب چهارم» به او پيامى فرستاد و امر امام زمان را براى او بازگو كرد، آرى، همان كسى كه از پس پرده غيبت، امور جامعه شيعه را هدايت مى كند از همه چيز باخبر است، اوست كه چنين اراده كرده تا شيعه به اوج شكوفايى برسد!

* * *

پيش از اين كه آل بويه به حكومت برسند، چندين بار حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) در آتش سوخت، دشمنان اين كار را انجام دادند، اكنون كه حكومت به دست آل بويه رسيده است وقت آن است تا اين حرم، بازسازى شود. سال 366 هجرى كه فرا مى رسد، حكومت آل بويه دستور مى دهد تا ساختمان قديمى حرم را كه كوچك بود خراب كنند و ساختمانى بسيار با شكوه تر در آنجا بسازند و فرمان مى دهد تا ضريحى بسيار زيبا بسازند و آن را بر روى قبر دو امام قرار دهند و در داخل حرم قنديل هاى طلا و نقره آويزان نمايند و حرم را با پرده هاى قيمتى زينت بخشند. همچنين او فرمان

ص: 18


1- تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 204

مى دهد تا سه هزار سرباز مأمور برقرارى امنيّت حرم گردند، اين سربازان از حرم محافظت مى كنند تا مبادا دشمنان به حرم آسيبى برسانند.

حكومت آل بويه روزهاى پنج شنبه با همه وزيران و فرماندهان نظامى و مقامات حكومتى براى زيارت امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)مى آيند.(1)

در اينجا مى خواهم نكته اى را اشاره كنم: حتماً مى دانى كه غير از شيعه دوازده امامى، دو گروه ديگر وجود دارند كه خود را شيعه مى نامند:

1 - گروه زيديّه كه فقط چهار امام ما را قبول دارند، (آنها چهارامامى هستند و فقط تا امام سجاد(عليه السلام) را قبول دارند).

2 - گروه اسماعيليّه كه فقط شش امام ما را قبول دارند (آنها شش امامى هستند و فقط تا امام صادق(عليه السلام) را قبول دارند).

حتماً مى دانى كه زيديّه و اسماعيليّه هرگز به زيارت امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام)نمى آيند! اين كه آل بويه اين گونه حرم اين دو امام را احترام مى كنند، نشانه چيست؟ قضاوت با شما!

* * *

از طرف ديگر، آل بويه بودجه را به طور مساوى بين شيعه و سنّى تقسيم كرده اند، از بودجه اى كه سهم شيعيان است اين حرم را تعمير كرده اند و به ساختمان آن، افزوده اند، همچنين آنان پول زيادى براى توسعه حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام)و حرم امام حسين(عليه السلام)پرداخته اند.

شيعيان از اين فرصت استفاده كرده و به كربلا و نجف رونق داده اند، پيش از اين در كربلا و نجف، عدّه بسيار كمى زندگى مى كردند، (اين دو منطقه به اندازه يك روستا هم جمعيّت نداشت)، ولى در اين زمان، شيعيان به آنجا مهاجرت مى كنند، گاهى آل بويه به كربلا و نجف مى روند و اين باعث رونق بيشتر كربلا و نجف مى شود. (يكى از آل بويه وقتى به كربلا مى رفت تقريباً ده كيلومتر به كربلا مانده از اسب پياده مى شد و با پاى برهنه به سوى كربلا مى رفت).(2)

* * *

همسفرم! نگاهى به منطقه كَرخ كن! ببين چقدر اين منطقه رشد كرده است، شيعيان از مناطق مختلف به اينجا هجرت كرده اند، به نظر مى رسد كه بعد از مدّتى كار به آنجا مى رسد كه تقريباً نيمى از

ص: 19


1- زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 220
2- «جلال الدولة» يكى از حكام آل بويه بود كه در سال 416 هجرى تا 435 هجرى در بغداد، حكومت را دست داشت. او هشتمين حاكم آل بويه در بغداد بود. به اين سخن دقت كنيد: «جلال الدولة از لحاظ مذهبى مردى معتقد بود و به ائمه اطهار(ع) خالصانه عشق مىورزيد، وى بارها قبور امام على(ع) و امام حسين(ع) را زيارت كرد، وى يك فرسنگ پيش از رسيدن به قبور متبركه از اسب پياده مى شد و با پاى برهنه به زيارت مى رفت: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 251.

شيعيان جهان در اين منطقه جمع شوند، آرى، جمعيّت، قدرت اوّل است، شيعيان با هر مهاجرى كه از شهرهاى ديگر به بغداد مى آيد با روى باز استقبال مى كنند و اين باعث رشد جمعيّت شيعه مى شود.(1)

از طرف ديگر، بازار بغداد (كه در منطقه كرخ است)، توسعه مى يابد و اقتصاد بغداد به دست شيعيان مى افتد و اين يك امتياز بزرگ براى آنان به حساب مى آيد. نگاه كن! بازار نزديك به 15 كيلومتر شده است! نزديكىِ بازار به نهرى كه از فرات مى آيد، يك امتياز است، نهرى كه كشتى هاى كوچك هم مى توانند در آن عبور كنند تا نزديك بازار بيايند و اين باعث رونق بازار كرخ شده است.

تاجران، شيعيان را از شهرهاى ديگر با عنوان «كارگر» به اينجا فرامى خوانند، خودت مى دانى كه بازار، نياز به نيروى كار دارد، اين يك برنامه شيعيان است تا جمعيّت شيعه زياد شود، روحيّه ايثار و فداكارى هم در ميان شيعيان موج مى زند، كسى كه ابتدا به اسم كارگر به اينجا آمده بود، بعد از مدّتى خودش تاجرى مى شود و نياز به ده ها كارگر دارد! هدف روشن و آشكار است: «تاجران شيعه زياد شوند و بازار در دست شيعه باشد».

سنّى ها از اين موضوع ناراحت هستند، ولى چاره اى ندارند، ديگر اقتصاد بغداد در دست شيعيان است، هيچ كس فكر نمى كرد كه شيعيان با زيركى، اين برنامه را اجرا كنند كه هم بازار و اقتصاد را در دست گيرند و هم جمعيّت خود را اين چنين زياد كنند. امروزه «كَرخ»، گل سر سبد جهان اسلام است، هيچ جا به آبادى و شكوه اين منطقه نمى رسد.(2)

البتّه تو خودت مى دانى كه پيش از اين شيعيان در سختى و گرفتارى بودند، حكومت ها آنها را از شهرها بيرون مى كردند و بسيارى از آنها را به شهادت مى رساندند، ولى امروز شيعه قدرتى شده است كه هم جمعيّت دارد و هم اقتصاد در دست اوست، اگر دشمنان بخواهند، شيعيان را نابود كنند، اقتصاد بغداد (كه قطب جهان اسلام است) آسيب مى بيند.

* * *

اجازه بده نكته اى درباره «خَوارج» برايت بگويم تا بتوانى به هوش و زيركى شيعيان، آفرين بگويى، در سال هاى دور، تعداد خوارج چندين برابر شيعيان بود، آنها زمانى در نقاطى از جهان اسلام، حكومت تشكيل دادند ولى امروز فقط جمعيّت بسيار كمى از آنها باقى مانده و آنها از ياد رفتند. آيا مى دانى چرا آنان به چنين سرنوشتى مبتلا شدند؟ جواب اين است: «آنها به حاشيه جهان اسلام رفتند»، آنان سال به سال از مركز جهان اسلام دورتر شدند، آن قدر دور شدند كه ديگر فراموش شدند.

اين سياست خوارج بود و نتيجه اش را ديدى، ولى شيعيان چه كردند؟ شيعيان در بغداد (مركز جهان اسلام) ماندند و سختى هاى فراوان تحمّل كردند، ولى فضا را خالى نكردند. آرى، اين هوش و زيركى

ص: 20


1- مهمترين قسمت بغداد در كرخ در غرب بغداد بود، كاخ ها، مسجد جامع، بزرگ ترين دروازه ها، زيباترين و مجلل ترين بازارهاى شهر در آن بخش قرار داشت و به پايگاه شيعيان تبديل شده بود: تيسفون و بغداد، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 180
2- مهمترين قسمت بغداد، كرخ در غرب دجله بود كه زيباترين و مجلل ترين بازارهاى شهر در آن بخش قرار داشت»: كتاب تيسفون و بغداد، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 170

شيعيان بود و اكنون مى بينى كه بغداد در اختيار شيعيان است و خودت مى دانى كسى كه بغداد را در اختيار داشته باشد، مثل اين است كه همه جهان اسلام را در اختيار دارد، هر صدايى در بغداد بلند شود، همه جهان اسلام آن را مى شنود.

اين سخن را برايت گفتم تا اهميّت حضور در بغداد را درك كنى، من بر اين باورم كه اين برنامه شيعيان به دستور «امام زمان(عليه السلام)» بوده است، اكنون ديگر مى دانى كه چرا چهار نائب خاص در دوران «غيبت صُغرى»، در بغداد بودند، آرى، شيعيان از امرِ امام خود اطاعت كردند، سختى ها را به جان خريدند ولى هرگز به حاشيه نرفتند و اكنون آن سياست جواب داده است و حكومت آل بويه در بغداد شكل گرفته است و فضايى بسيار عالى براى رشد مكتب شيعه فراهم شده است.

ص: 21

قسمت 5

مُعزّالدولة در بغداد حكومت مى كند، روز به روز بر شكوه حكومت آل بويه افزوده مى شود، امروز آل بويه، قدرت اوّل در جهان اسلام هستند. در اينجا سخنى از «ابن خلدون» را ذكر مى كنم، (او يكى از بزرگ ترين تاريخ نويسان جهان اسلام است)، او مى گويد: «آل بويه صاحبِ دولت بزرگى شدند، به راستى كه حكومت آنان، مايه افتخار مسلمانان است».(1)

سال هاى سال از آغاز حكومت مُعزّالدولة مى گذرد، به ياد دارى كه او در سال 333 هجرى، بغداد را فتح كرد، اكنون هجده سال از آن زمان گذشته است، ما در سال 351 هجرى هستيم و من مى خواهم از فرمانى كه مُعزّالدولة در اين سال داده است برايت سخن بگويم. او فرمان مى دهد تا در مساجد شيعيان، «لعنِ دشمنان» نوشته شود تا همه آن را ببينند، امروز به هر مسجدى كه شيعيان در آن نماز مى خوانند قدم بگذارى آن نوشته را مى بينى.

آيا مى خواهى آن نوشته را برايت بخوانم؟ در اين نوشته از كسانى كه در حقّ اهل بيت(عليهم السلام) ظلم كردند بيزارى جسته شده است، اين نوشته به گونه اى است كه شفاف و بى پرده، بيزارى از چند نفر از ستمگران را بازگو مى كند (لزومى ندارد كه من درباره آن نوشته، بيشتر توضيح بدهم، كسى كه با حوادثى كه بعد از رحلت پيامبر روى داد، آشنا باشد، مطلب را متوجّه مى شود).

مدّتى اين نوشته در مساجد شيعه نصب است، دشمنان نمى توانند آن را تحمّل كنند و اعتراض شديدى مى كنند، به بعضى از مساجد حمله مى كنند و آن نوشته ها را از بين مى برند، اين بار مُعزّالدولة دستور مى دهد تا اين جمله در مساجد شيعه نوشته شود: «لَعَنَ اللهُ الظالِمينَ لِآلِ رسولِ الله»: «خدا همه كسانى كه به خاندان پيامبر ظلم كردند را لعنت كند».(2)

تو از اين كار مُعزّالدولة تعجّب مى كنى، او سياست مدارى بزرگ است، او كه مى دانست نوشته اوّل با اعتراض سنّى ها روبرو مى شود، پس چرا او اين كار را كرد؟ چرا دستور داد كه نوشته اوّل، در مساجد شيعيان نصب شود؟

در جواب بايد بگويم: مُعزّالدولة با اين كار مى خواهد پيامى به تاريخ بدهد و به همه ثابت كند كه شيعه است، او مى دانست كه تاريخ نويسان، چگونه حقيقت را پنهان مى كنند و سفيد را سياه نشان مى دهند، او اين گونه فرياد برآورد كه من شيعه هستم! از دشمنان حضرت زهرا(عليها السلام) بيزارم! به «تولّى» و «تبرّى» ايمان دارم! چقدر جالب است، با اين كه او اين كار را كرد، باز عدّه اى

ص: 22


1- وظفر بنو بويه، منهم بملك فارس والعراقين وحجر الخلفاء ببغداد فذهبوا بفضل القديم والحديث وكانت لهم الدولة العظيمة التي باهى الاسلام بها سائر الأمم: تاريخ ابن خلدون ج 4 ص 420
2- وفيها كتب عامة الشيعة بأمر معز الدولة على المساجد... فلما كان من الليل حكه بعض الناس فأشار الوزير المهلبي على معز الدولة أن يكتب موضع المحي...: نهايه الارب فى فنون الدب ج 26 ص 190

از تاريخ نويسان در شيعه بودن او، شكّ دارند، به راستى او ديگر بايد چه مى كرد كه شيعه بودنش را ثابت كند؟

* * *

از شهر بصره هم خبر مى رسد كه شيعيان در آنجا زياد شده اند و آنان اعتقادات خود را آشكار كرده اند، البته دشمنان اين موضوع را تحمّل نمى كنند، پس به شيعيان حمله مى كنند و گروهى از آنان را به شهادت مى رسانند.

* * *

امشب مى خواهم به خانه ابن قُولِوَيه بروم، همان بزرگ مردى كه نامش در تاريخ شيعه جاويد خواهد ماند، او كتاب هاى زيادى در زمينه احاديث اهل بيت(عليهم السلام) نوشته است، (او با زحمت فراوان نزديك به سى كتاب نوشته است).(1)

تو هم مى خواهى همراه من بيايى؟ اشكال ندارد، ولى بايد قول بدهى كه آرام سخن بگويى، زيرا ابن قُولِوَيه در اين وقت شب، مشغول نوشتن كتابى بسيار مهم است، كتابى كه آن را «كامل الزيارات» ناميده است.

اكنون در حضور اين مرد بزرگ نشسته ايم، او قلم در دست دارد، ببين او چگونه شكوه مكتب تشيّع را با همين قلم مى آفريند، ما در سكوت هستيم، فقط صداى قلم او به گوش مى رسد، و فكرهاى بلندى در سر دارد و در كتاب خود احاديثى را بازگو مى كند كه هويّت شيعه را مى سازد.

آينده به تو خواهد گفت كه چگونه اين كتاب، شيعيان را بيدار مى كند تا راه خود را بيابند و تشيّع را به شكوه و عظمت برسانند، با اين كتاب، حضور اجتماعى شيعيان براى غدير، عاشورا و زيارت كربلا، رونق بيشترى خواهد گرفت، او امشب چراغى را برمى فروزد كه هزاران سال به دل هاى شيعيان روشنى خواهد داد.

هر كس كه اين كتاب را بخواند، نگاهش به حضور اجتماعى، اشك و زيارت كربلا تغيير مى كند و اهميّت اين موضوع ها را درك مى كند، ابن قُولِوَيه به خوبى فهميد كه براى حفظ هويّت شيعه بايد كارى كارستان كند، او با زحمت زيادى، اين كتاب را نوشت و پيام بزرگى را به شيعيان داد كه بايد روى اين سه موضوع (حضور اجتماعى، اشك، زيارت)، بيشتر سرمايه گذارى كنند.

آرى، شيعيان اين پيام را به خوبى دريافت مى كنند و هويّت خويش را بر اساس آموزه هاى اين كتاب شكل مى دهند، اين بزرگ ترين كار فرهنگى است كه ابن قُولِوَيه آن را انجام مى دهد و خدمتى كه او به فرهنگ ناب تشيّع مى كند هرگز از يادها نمى رود.

* * *

ص: 23


1- براى اطلاع از كتاب هاى او مراجعه كنيد به: رجال النجاشي ص 123 رقم 318.

همسفرم! كجايى؟ اگر تو همراهم نباشى كه سفر من، بى معنا مى شود، من خبرى شنيده ام، «شيخ صدوق» از «قُم» به بغداد آمده است! آيا او را مى شناسى؟ او در آينده اى نزديك از علماى بزرگ خواهد شد و همچون ستاره اى در آسمان دانش خواهد درخشيد. او اكنون به بغداد آمده است، او مدّتى در بغداد مى ماند و سپس به ايران باز مى گردد. (او سيصد كتاب مى نويسد).

مناسب است اين نكته را هم بازگو كنم كه شهر قم زير نظر حكومت آل بويه اداره مى شود، علماىِ قم از اين فرصت بهره مى گيرند و باعث مى شوند تا رونق قم در زمينه علم و فرهنگ تشيّع، بيشتر شود، مردم به راحتى به زيارت حضرت معصومه(عليها السلام) مى آيند ولى شهر مشهد زير نظر حكومت سلجوقيان است (سلجوقيان سُنّى هستند و معلوم است كه با مكتب تشيّع بيگانه هستند).

* * *

آيا موافقى امروز پاى درس ابن قُولِوَيه برويم، حيف نيست كه ما در بغداد باشيم و در اين درس شركت نكنيم؟ وقتى به مجلس درس او مى رسيم مى بينيم كه جوانان زيادى، در آنجا حاضر شده اند و ابن قُولِوَيه براى آنان، حديث مى خواند و آنان را با معارف اهل بيت(عليهم السلام) آشنا مى كند.

به آن جوان نگاه كن! او همان كسى است كه اميدِ آينده شيعه است، نامش «محمّد» است و بعداً به او لقب «شيخ مفيد» خواهند داد. او در «فن مناظره» بسيار ماهر است، او با علماى اهل سنّت گفتگو مى كند و در همه اين گفتگوها، آنان را شكست مى دهد و آنان را مبهوت مى كند.(1)

ص: 24


1- «محمد بن محمد بن النعمان... شيخنا و أستاذنا، فضله أشهر من أن يوصف في الفقه و الكلام و الرواية و الثقة و العلم.. مات رحمه الله سنة ثلاث عشرة و أربعمائة و كان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة»: رجال النجاشي ص : 403، «انتهت اليه رياسه الامامية فى وقته اليه و كان حسن الخاطر، دقيق الفطنة حاضر الجواب، له قريب من ماتى كصنف كبار و صغار: خلاصة الاقوال ص 248

قسمت 6

اگر امروز به وضعيّت شيعيان نگاه كنى مى بينى كه دو پايه مهم مكتب تشيّع آماده شده است، «پايه علمى» و «پايه اقتصاد». اين ها دو زيرساخت مهم هستند، اكنون وقت آن است كه كار فرهنگى شروع شود و تشيع به سمت «جهانى شدن» پيش رود، براى جهانى شدن نياز به اين است كه شيعه، ديده شود، اين ديده شدن، نياز به طرح و برنامه دارد، بايد كارى كرد كه پيام مكتب شيعه به همه جا مخابره شود. اينجا «نقطه عطف» براى تشيّع است.

* * *

مهم ترين باور مكتب تشيّع، «اصل امامت» است، اين اصل، همان چيزى است كه شيعه را از مكتب هاى ديگر جدا مى كند، امامت، عهدى آسمانى است، خدا هرگز انسان ها را بدون امام رها نمى كند و براى جانشينى بعد از پيامبر، برنامه دارد. در روز غدير، دين با ولايت على(عليه السلام)و يازده امام از نسل او، كامل شد، اسلامِ بدون امامت، ناقص است كه هرگز نمى تواند انسان را به كمال برساند.(1)

اين برنامه اى بود كه خدا براى رستگارى انسان ها مشخّص كرده بود ولى بعد از اين كه پيامبر از دنيا رفت، مردم با «ابوبكر» بيعت كردند و مسير خلافت به جايى رسيد كه شخصى همچون «يزيد»، خليفه مسلمانان شد و وقتى امام حسين(عليه السلام) به سوى كوفه آمد، دستور داد تا آن حضرت را شهيد كنند و حادثه «عاشورا» پيش آمد.

* * *

شيعيان همواره غدير را جشن گرفته اند و در عاشورا براى امام حسين(عليه السلام)عزادارى كرده اند، ولى اين جشن ها و عزادارى ها در گوشه خانه ها بوده است، اكنون در حكومت آل بويه، فضايى ايجاد شده است تا «غدير» و «عاشورا» تبديل به فرهنگ عمومى شود، اين هدفى است كه شيعيان به دنبال آن هستند، بايد اين دو اصل اعتقادى شيعه در جامعه ديده شود.

همسفر من! آيا با من موافقى كه جامعه هم به شادى نياز دارد و هم به عزادارى. درست است كه عزادارى، هويّت شيعه است، ولى اين يك بال براى پرواز است، بال ديگر، برپايى جشن براى غدير است، جشنى كه در آن، «شادى حلال» باشد و مردم در سرور و شادمانى باشند.

اكنون شيعيان بغداد به دو ايده رسيده اند: «كاروان غدير» و «دسته عزادارى». اين دو كار فرهنگى به زودى در بغداد آغاز مى شود، برنامه شيعيان كاملاً روشن است: «بايد در عيد غدير سال 352

ص: 25


1- . فقام بولاية عليّ يوم غدير خمّ... فأنزل الله: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...): الكافي ج 1 ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالي للصدوق ص 50، روضة الواعظين ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، اليقين ص 212، بشارة المصطفى ص 328، المناقب للخوارزمي ص 135، كشف الغمّة ج 1 ص 296، تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 8 ص 284، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233، البداية والنهاية ج 7 ص 386.

هجرى، كاروان غدير در خيابان ها شكل بگيرد و در روز عاشورا هم دسته عزادارى بيرون بيايد». هدف روشن و واضح است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود: آيا شيعيان از پيش خود به اين ايده رسيدند؟ روشن است كه علماى راستين شيعه اين ايده را براى شيعيان بازگو كردند، آرى، علما از فضايى كه پيش آمده است بهره بردند و شيعيان را براى باشكوه تر كردن اين برنامه تشويق نمودند، علما عمر خود را صرف سخنان پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) كرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه اين كار، باعث رونق حقّ و حقيقت مى شود، آرى، اصل و ريشه اين ايده، چيزى جز احاديث اهل بيت(عليهم السلام)نبود.

شيعيان از سال ها قبل به فكر فراهم نمودن مقدمات اين دو برنامه بوده اند، مثلاً در سال 350 هجرى در روز عاشورا، بازار را تعطيل كردند، يا در سال 330 در محراب مسجد، نام امام حسين(عليه السلام) را نوشتند. اين ها گوشه اى از كارهاى فرهنگى شيعيان است كه قبلاً انجام شده است.(1)

* * *

از من مى خواهى تا به ساحل دجله برويم و كمى قدم بزنيم، من قبول مى كنم و همراه تو مى آيم، نسيم خنكى مىوزد، از تو مى پرسم:

-- حدس مى زنى كه در آينده چه اتّفاقى بيفتد؟

-- غدير نزديك است، شيعيان به فكر اجراى مراسم غدير هستند و از مُعزّالدولة خواهند خواست تا در اين زمينه با آنان همكارى كند.

-- آفرين. حدس تو درست است.

-- اين كار در بغداد كه يك ميليون و نيم نفر جمعيّت دارد، اثر زيادى خواهد داشت و اين صدا به گوش همه مسلمانان در همه جا خواهد رسيد.(2)

-- ديگر چه حدسى مى زنى؟

-- به زودى مُعزّالدولة، حكم حكومتى خواهد داد تا دشمنان نتوانند مزاحم شيعيان شوند و مراسم در كمال امنيّت برگزار شود.

وقتى اين سخن تو را مى شنوم پيش خودم مى گويم: «خدا را شكر كه با كسى همسفر شدم كه خودش مى تواند حوادث آينده را حدس بزند».

ص: 26


1- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 61، 68.
2- تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 1 ص 118.

قسمت 7

گروهى از شيعيان با مُعزّالدولة سخن گفته اند و براى او اهميّت «كاروان شادى» در روز غدير را بازگو كرده اند و از او خواسته اند تا آنان را براى برپايى آن جشن باشكوه، يارى كند. مُعزّالدولة قول داده است تا در اين زمينه همكارى كند.

آرى، اينجا بغداد است و دشمنان برپايى جشن غدير را نمى پسندند، آنان سال هاى سال تلاش كرده اند تا نورِ غدير را خاموش كنند، بعضى از علماى آنان، «غدير» را انكار كرده اند، هر كارى از دست آنان برمى آمده است انجام داده اند، ولى اكنون برپايى مراسم غدير در بغداد (كه پايتخت جهان اسلام است)، همه زحمات آنان را تباه مى كند، اگر مُعزّالدولة فرمان حكومتى ندهد، چه بسا آنها دسيسه اى كنند و براى شيعيان مشكلاتى پيش آورند.

مُعزّالدولة صبر مى كند و چيزى را آشكار نمى كند ولى مقدّمات كار را فراهم مى كند، دستور مى دهد تا شيعيان پرده هاى رنگى كه نشانه شادى است آماده كنند.

* * *

بايد برخيزم! آفتاب روز غدير سال 352 طلوع مى كند، روز عيد است، امروز نقطه عطف ديگرى در تاريخ تشيّع آغاز مى گردد، مُعزّالدولة فرمان داده است تا مراسم غدير برپا شود، اين اولين بار است كه كاروان غدير به صورت آشكارا در بغداد برگزار مى گردد. تا ساعتى ديگر، اوّلين كاروان غدير حركت مى كند...

* * *

چه شورى در ميان شيعيان بر پا شده است! همه به ميدان آمده اند، همه دست به دست هم داده اند، پرده هاى رنگى را در خيابان ها نصب مى كنند، عدّه اى هم خيابان ها را آب پاشى مى كنند.

ديگر وقت آن است كه بر طبل ها بزنند و شيپورها نواخته شود، غوغايى بر پا مى شود، مردم از خانه بيرون مى آيند، چه خبر شده است؟ اين صداى شادى براى چيست؟ آنان چهره شهر را به گونه ديگر مى بينند، همه جا زينت شده است!

كاروان شادى آماده حركت است، چه شورى بر پا شده است! زن و مرد، پير و جوان، لباس هاى نو به تن كرده اند، بوى خوش عطر همه جا به مشام مى رسد.

شيعيان بغداد اين مراسم را زيبا برگزار مى كنند، آنان به سوى حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) در حال حركت هستند، هر كس كه از خيابان عبور مى كند، جذب اين كاروان شادى مى شود،

ص: 27

زيبايى امروز آن قدر چشم گير است كه ابن اَثير (يكى از نويسندگان بزرگ اهل سنّت) در كتاب خود درباره امروز چنين مى نويسد: «آن روز، بسيار ديدنى بود!».(1)

شيعيان در اين روز، «نمازِ عيد غدير» را به جا مى آورند، جمعيت زيادى در صف هاى منظم به نماز مى ايستند و شكوه روز غدير را به نمايش مى گذارند.(2)

* * *

همسفرم! تو كجايى؟ من در جستجوى تو هستم، از صبح زود رفته اى براى عظمت غدير، كارى انجام بدهى! از دور تو را مى بينم كه پرچمى در دست گرفته اى و همراه با ديگران راهپيمايى مى كنى! خيلى دلم مى خواست من هم يك پرچم به دست داشتم، ولى از كجا پرچم تهيه كنم؟ به من مى گويى: «پرچم تو، همين قلم توست». سخن تو به دلم مى نشيند.

قرار است مراسم تا شب ادامه يابد، تمام روز، جشن و شادمانى است، شب كه فرا برسد، مردم در مكان هاى مشخّص، آتش روشن خواهند كرد، (در اين زمان، شهر را با آتش مى توان روشن كرد) شب هاى ديگر، شهر تاريك است، ولى امشب، شهر غرق نور، خواهد بود!

* * *

نگاه كن! آن پيرمرد را ببين! او عصازنان در كاروان حركت مى كند، دست نوه اش را هم گرفته است و او را با خود به اين مراسم آورده است، او دعاى ندبه مى خواند و با مولاى خود چنين نجوا مى كند: «مولاى من! بر من سخت است كه ديگران را ببينم ولى تو را نبينم! تا به كى حيران و سرگردان تو باشم؟ آيا راهى هست كه بتوانيم تو را ببينيم؟».(3)

آرى، آن پيرمرد از علما شنيده است كه مستحب است در روز غدير اين دعا خوانده شود، لازم نيست كه دعاى نُدبه حتماً اوّل صبح خوانده شود، هر وقت از روز كه باشد، مى توان آن را خواند. به راستى كه «غدير»، نشان از «جمعه» دارد و «جمعه» هم نشان از «غدير». روز جمعه و روز غدير، دو جلوه از آن «پيمان بزرگ» مى باشند و از «ولايت امام زمان(عليه السلام)» برايمان سخن مى گويد. شيعه هر جمعه در فراق امام زمانش اشك مى ريزد و روز غدير هم فرياد انتظار برمى آورد.

* * *

ص: 28


1- في ثامن عشر ذي الحجة أمر معز الدولة بإظهار الزينة في البلد وأشعلت النيران بمجلس الشرطة وأظهر الفرح وفتحت الأسواق بالليل، كما يفعل ليالي الأعياد فعل ذلك فرحا بعيد الغدير يعني غدير خم وضربت الدبادب والبوقات وكان يوما مشهوداً: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 549، و فهيا فى ثامن ذى الحجة امر معز الدولة باظهار الزينة فى البلد و الفرح كما يفعل فى الاعياد فرجا بعيد غيد خم و ضربت الدبادب و البوقات: المختصر فى احبار البشر لابى ابى الفداء ج 2 ص 104، فى ثامن عشر ذى الحجة امر معز الدولة ايضا باظهار الزينة فى البلد و اشعال النيران بمجلس الشرطة و فتحت الاسواق ليلاً فعل ذلك فرحا بعيد الغدير و كان يوما مشهودا: نهاية الارب فى فنون الادب ج 26 ص 192.
2- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 76.
3- بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ مُغَيَّب لَمْ يَخْلُ مِنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ نَازِح مَا نَزَحَ عَنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِق يَتَمَنَّى، مِنْ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة ذَكَرَا فَحَنَّا...: اقبال الاعمال ج 1 ص 510، بحار الانوار ج 99 ص 87.

كاروان غدير به پايان رسيده است، ولى مى بينى كه من آشفته ام، صدايم مى زنى:

-- با اين عجله كجا مى روى؟

-- بايد هر چه زودتر «استاد طَبرانى» را ببينم!

-- استاد طَبَرانى كيست؟ چه شده كه تو هوس ديدن او را كرده اى؟

-- او يكى از علماىِ اهل سنّت است و به بغداد آمده است. تا او از اينجا نرفته است بايد او را ببينم.

تعجّب مى كنى كه من چرا مى خواهم به ديدار او بروم، همراه من بيا تا برايت بگويم كه امروز يكى از اهل سنّت پيش من آمد و گفت: «در زمان آغازِ اسلام، هيچ اثرى از شيعه نبوده است؟ تشيّع را افرادى مانند شيخ كُلَينى و شيخ مفيد با كمك حكومت آل بويه درست كرده اند!». من مى خواهم جواب اين سخن را بدهم و بايد استاد طَبَرانى را ببينم.

* * *

اكنون ما نزد «استاد طبرانى» نشسته ايم، او يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است و همه او را قبول دارند. او چندين كتاب نوشته است و احاديث پيامبر را در آن ها، جمع آورى كرده است.(1)

من رو به او مى كنم و مى گويم:

-- استاد! از «دمشق» به بغداد آمده اى و خسته راه هستى، ولى من آمده ام يك حديث از شما بشنوم!

-- من هزاران حديث در كتاب هايم نوشته ام، گمشده تو چيست؟ به دنبال چه حديثى هستى؟

-- استاد! مى خواهم حديثى از پيامبر را برايم بخوانيد كه در آن كلمه «شيعه» آمده باشد.

او از جاى خود بلند مى شود و جلد ششم از كتاب «معجم كبير» خود را باز مى كند و صفحه 335 آن را مى خواند: «يك روز پيامبر رو به على كرد و فرمود: اى على! تو و شيعيان تو، در روز قيامت در كنار حوض كوثر نزد من مى آييد، من به شما از آب كوثر مى دهم در حالى كه چهره شما، روشن و نورانى است».(2)

اكنون آن كتاب را از او مى گيرم و اين حديث را مى نويسم، بعد كتاب را تحويل او مى دهم و از او تشكّر فراوان مى كنم و بعد از خداحافظى آنجا را ترك مى كنيم.

* * *

اكنون تو خودت همه چيز را مى فهمى، مى دانى كه من اين حديث را مى خواهم به آن شخص نشان بدهم! استاد طبرانى، شيعه نيست، او از علماى بزرگ اهل سنّت است و در كتاب خود اين حديث رانقل

ص: 29


1- الحافظ الطبراني: سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير أبو القاسم اللخمي الطبراني من أهل طبرية الشام سمع بالشام ومصر والحجاز واليمن والعراق فأكثر مولده سنة ستين ومائتين وتوفي سنة ستين وثلاثة مائة أول سماعه بطبرية سنة ثلاث وسبعين ومائتين وله ثلاث عشرة من دحيم لما قدم طبرية وطوف وسمع مع أبيه في البلاد وسمع كتب عبد الرزاق وسمع بمصر في رجوعه من اليمن وسمع ببغداد والبصرة والكوفة وإصبهان وغير ذلك: الوافى بالوفيات ج 15 ص 213.
2- أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي: أنت وشيعتك تردون علي الحوض رواء مرويين مبيضة وجوهكم وإن عدوك يردون علي ظماء مقبحين: المعجم الكبير ج 1 ص 319، و راجع: ينابيع المودة ج 2 ص 452، الامالى للطوسى ص 671، بحار الانوار ج 8 ص 24، تفسير القمى ج 1 ص 109، البرهان فى تفسير القرآن ج 1 ص 675، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 382.

كرده است، اگر شيعه در زمان شيخ كُلَينى و شيخ مفيد درست شده است، پس چرا پيامبر به على(عليه السلام)مى گويد: «تو و شيعيان تو...»! معلوم مى شود در همان زمان، افرادى همچون سلمان، مقداد، ابوذر و عمار، شيعه على(عليه السلام) بودند، آرى، شيعه در زمان پيامبر هم وجود داشته است. من امشب اين حديث را از استاد طبرانى پرسيدم چون كسى كه اين سؤال را از من پرسيد، سنّى بود، پس بايد از زبان دانشمندى كه سنّى باشد جواب او را مى دادم.

* * *

همسفرم! مى دانم دوست دارى تا از كتب شيعه هم حديثى برايت نقل كنم، پس خوب گوش كن: روزهاى آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، بيمارى آن حضرت شدّت گرفته بود و همه نگران حال او بودند، فاطمه(عليها السلام) در كنار بستر پيامبر بود، پيامبر گاهى از هوش مى رفت و گاهى به هوش مى آمد، قطرات اشك از چشم فاطمه(عليها السلام)جارى بود. پيامبر به هوش آمد، رو به فاطمه(عليها السلام) كرد و فرمود: «دخترم ! على را خبر كن تا نزد من بيايد».

فاطمه(عليها السلام) فرزندش حسن(عليه السلام) را به دنبال على(عليه السلام) فرستاد، على(عليه السلام) با عجله خود را كنار بستر پيامبر رساند. پيامبر به او گفت: اى على ! سرت را پايين بياور مى خواهم سخنى با تو بگويم.

على(عليه السلام) سر خود را پايين آورد و پيامبر به او چنين فرمود:

-- اى على ! آيا آيه 7 سوره «بيّنه» را خوانده اى؟ آنجا كه خدا مى گويد: «كسانى كه ايمان بياورند و كارهاى نيك انجام دهند، بهترين مردمان هستند».(1)

-- آرى.

-- منظور از «بهترين مردمان»، تو و شيعيانِ تو مى باشيد. در روز قيامت در حالى كه صورت هاى شما از نور مى درخشد محشور مى شويد و از آب كوثر سيراب مى شويد.(2)

وقتى على(عليه السلام) اين سخن را شنيد، بسيار خوشحال شد و لبخند بر چهره اش نشست، اين مژده اى بزرگ براى او و شيعيانش بود. خوشا به حال شيعيان واقعى! آنان در روز قيامت هيچ اندوه و ترسى نخواهند داشت و روز قيامت، روز سرور و شادمانى آنان خواهد بود!

آرى، سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار و... همان شيعيان على(عليه السلام)بودند كه پيامبر آنان را دوست داشت و درباره آنان بارها سخن گفت، مكتب تشيع ريشه در دل تاريخ دارد، از همان آغاز اسلام، تشيّع وجود داشته است، اسلام واقعى همان مكتب تشيّع است و بس!

ص: 30


1- (أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)
2- عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله في مرضه الذي قُبض فيه لفاطمة عليهاالسلام: يا بُنيّة، بأبي أنتِ وأُمّي، أرسلي إلى بعلك فادعيه لي، فقالت للحسن عليه السلام: انطلق إلى أبيك فقل له: إنّ جدّي يدعوك. فانطلق إليه الحسن فدعاه، فأقبل أمير المؤمنين حتّى دخل على رسول الله صلى الله عليه وآله...: يا عليّ، ادن منّي، فدنا منه، ثمّ قال: فادخل أُذنك في فمي، ففعل، فقال: يا أخي، ألم تسمع قول الله في كتابه: (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اوّلئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)؟ قال: بلى يا رسول لله...: تفسير فرات ص 586، بحار الأنوار ج 65 ص 54.

قسمت 8

ديدى همسفرم كه چه جمعيّت زيادى در «كاروان غدير» شركت كرده بود! با ديدن اين جمعيّت انبوه به ياد سخنى از امام صادق(عليه السلام)مى افتم كه روز غدير را به عنوان روز «پيمان بزرگ» و روز «جمعِ مشهود» معرفى مى كند:

يَومَ الْجَمْعِ الْمَشْهُودِ!(1)

به راستى منظور از «جمع مشهود» چيست؟ روز غدير روزى است كه مردم بايد جمع بشوند و اين جمعيّت، ديده بشود! «جمع مشهود» يعنى «جمعيّتى كه ديده بشود»، اگر مردم مثلاً در خانه اى جمع بشوند و جشن بگيرند، اين كار آنها، «جمع مشهود» نيست، بايد مردم بيرون بيايند و همگان آنها را ببينند، اين چيزى است كه امام صادق(عليه السلام)درباره آن سخن مى گويد، جشنى كه در خانه يا مسجد برگزار شود، هر چند باشكوه باشد، «جمع مشهود» نيست.

آرى، اگر ما بخواهيم به سخن امام صادق(عليه السلام) عمل كنيم بايد مانند شيعيان بغداد به خيابان بياييم و «كاروان شادى» راه بياندازيم تا همه، عظمت اين روز را ببينند، خيلى ها اهل مسجد نيستند و شايد در همه مدّت زندگى خود، پا در مسجد نگذارند، خيلى ها اصلاً اهل مجالس مذهبى نيستند، ولى آنها ناچار هستند كه از خيابان عبور كنند، وقتى كه «كاروان غدير» راه مى افتد همه آن را مى بينند. آرى، «كاروان غدير» همان «جَمع مشهود» است. ما مى خواهيم به سخن امام صادق(عليه السلام)عمل كنيم.

* * *

يَوْمَ الْمِيثَاقِ الْمَأْخُوذِ!

روز غدير، روزى است كه از انسان ها پيمان گرفته شده است!

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است. به راستى منظور از آن پيمان چيست؟ آيا آيه 172 سوره أعراف را به ياد دارى؟ در آن آيه، قرآن از روزى سخن مى گويد كه خدا از همه انسان ها پرسيد: «آيا من پروردگار شما نيستم؟»، آنان همه گفتند: «آرى، ما گواهى مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى».(2)

به راستى خدا در چه زمانى، از انسان ها چنين پيمانى را گرفت؟ وقتى به سخنان اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه مى كنيم جواب اين سؤال را مى يابيم. اين آيه، درباره «عالَم ذرّ» است، آن روزى كه خدا روح همه انسان ها را مانند ذرّه هاى كوچك فراخواند و از آنان پيمان گرفت، اين پيمان درباره توحيد، نبوّت و امامت بود، آن روز، روز پيمان بزرگ بود.(3)

ص: 31


1- وَ فِي الْأَرْضِ يَوْمُ الْمِيثَاقِ الْمَأْخُوذِ وَ الْجَمْعِ الْمَشْهُودِ: تهذيب الاحكام ج 3 ص 143، اقبال الاعمال ج 1 ص 476
2- (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى...).
3- أخذ عليهم الميثاق، وأن يصبروا ويصابروا ويرابطوا، وأن يتّقوا الله...: الكافي ج 1 ص 451، مختصربصائر الدرجات ص 172، بحار الأنوار ج 52 ص 380، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 252، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 137، اخرج من ظهر آدم ذريته... فخرجوا كالذّر...: الكافي ج 2 ص 7، التوحيد ص 330، علل الشرايع ج 2 ص 525، مختصر بصائر الدرجات ص 150، بحار الأنوار ج 3 ص 279، ج 5 ص 245. دقت كنيد: اين حديث از امام باقر (ع) است و با سند معتبر در كتابى معتبر همچون اصول كافى نقل شده است: سند آن اين است: الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عمربن اذينه عن زرارة عن ابى جعفر (ع) لذا مى توان به اين حديث اعتماد نمود و مجالى براى اعتراض به آن وجود ندارد. اين كه گفته مى شود اين حديث متواتر نيست، وجهى ندارد، زيرا حديثى كه در كتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد، مورد قبول اكثريت علماى شيعه مى باشد.

در آن روز بود كه فطرت انسان ها، خدا را شناختند و با پيامبران آشنا شدند و سپس ولايت اهل بيت(عليهم السلام) مطرح شد و خدا از همه انسان ها، آن پيمان را گرفت.

* * *

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «خدا در فطرت انسان ها سه چيز را نهادينه كرده است: لا اله إلاّ الله، محمّد رسول الله، علىّ اميرُ المؤمنين».

امام باقر(عليه السلام) سخن خود را اين گونه ادامه داد: «توحيد تا اينجاست»، آرى توحيد از سه نكته اساسى تشكيل شده است: يكتاپرستى، نبوّت و ولايت. اگر كسى ولايت را قبول نداشته باشد باور او به خدا صحيح نيست و او يكتاپرست نيست، زيرا سخن خدا را قبول نكرده است و تسليم او نبوده است.(1)

آرى، «ولايت» جزئى از «توحيد» است، خداشناسى بدون اعتقاد به مسيرِ بندگى خدا، امكان ندارد! اگر كسى ادّعا كند من «خداشناس» هستم ولى «امام شناس» نباشد، او دروغگو است و خداشناسى او چيزى جز خيال باطل نيست!

اگر كسى واقعاً خدا را باور دارد، بايد تسليم امرِ خدا باشد، امامت و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) راهى است كه خدا براى مردم قرار داده و از مردم خواسته است از اين راه به سوى او بيايند، كسى كه ولايت امام را قبول نكرده است، تسليم امرِ خدا نشده است، پس او دروغ مى گويد كه من خدا را باور دارم. كسى كه مى خواهد خدا را بندگى كند بايد از آن درى كه خدا مشخّص كرده است وارد شود، خداشناسى و رسيدن به رضايت خدا فقط يك راه دارد و آن هم راه امام است.

* * *

عالم ذرّ، حادثه اى بزرگ بود كه قبل از خلق شدن جسم انسان ها روى داد، آن حادثه در «روز جمعه» بود، اصلاً راز اين كه روز جمعه را به اين نام مى خوانند، در همين نكته است، يعنى روزى كه همه انسان ها جمع شدند و خدا از آنان پيمان گرفت.(2)

ص: 32


1- . عن الرضا(ع) عن أبيه ، عن جده في قوله تعالى : فطرة الله التي فطر الناس عليها قال هو التوحيد ومحمد رسول الله وعلي أمير المؤمنين إلى هاهنا التوحيد: مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 296، بحار الانوار ج 3 ص 277، بحار الانوار ج 36 ص 103، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 344.
2- يا جابر لم سميت يوم الجمعة جمعة؟ قلت: تخبرني جعلني الله فداك، قال: أفلا أخبرك بتأويله الأعظم؟ قلت: بلى جعلني الله فداك، فقال:«يا جابر سمى الله الجمعة جمعة لأن الله عز و جل جمع في ذلك اليوم الأولين و الآخرين و جميع ما خلق الله من الجن و الإنس و كل شيء خلق ربنا و السماوات و الأرضين و البحار و الجنة و النار و كل شيء خلق الله في الميثاق فأخذ الميثاق منهم له بالربوبية و لمحمد بالنبوة و لعلي بالولاية...: الاختصاص ص 129، بحار الانوارج 24 ص 399

آرى، جمع شدن براى پيمان با ولايت، در عالَم ذرّ اتّفاق افتاده است، خدا مى توانست از هر انسانى به تنهايى، پيمان بگيرد، ولى اين كار را نكرد، بلكه همه را جمع كرد، اين نكته به ما ياد مى دهد كه بايد براى پيمان با ولايت، جمع شد، همه بايد گرد هم جمع شويم، آنچه مهم است جمعيّت است، پيمان بستن در تنهايى و خلوت، فايده زيادى ندارد.

* * *

مراسم غدير، جلوه اى از همان كارى است كه خدا در عالَم ذرّ انجام داده است، مراسمى كه شيعيان در مناسبت ها دارند ريشه در عالَمى ديگر دارد. روز غدير، جلوه اى از عالم ذّر است، روز غدير، روز تجديد پيمانِ عالم ذرّ است. اين مطلب در حديث امام صادق(عليه السلام) آمده است.(1)

به راستى چرا آن حضرت، روز غدير را به عنوان «روز پيمان و ميثاق» معرفى كرد؟ چرا مثلاً روز مبعث پيامبر را روز آن پيمان بزرگ معرفى نكرد؟ جواب روشن و آشكار است، اگر ولايت على(عليه السلام) نباشد، مبعث هم نتيجه اى نخواهد داشت، كسى كه على(عليه السلام)را قبول ندارد، خودش را فريب مى دهد، او به خدا و پيامبر هم ايمان ندارد و اسيرِ فريب شيطان شده است، آرى، «نماز بى ولاى او، عبادتى است بى وضو / به مُنكِر على بگو، نماز خود رها كند».

خلاصه سخن اين شد كه در عالم ذَرّ، خدا از انسان ها پيمان گرفت تا ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را قبول كنند، اين حادثه بزرگ در آن عالَم اتّفاق افتاد، در اين دنيا نيز آن حادثه بزرگ، جلوه اى دارد، آن پيمان بزرگ در روز غدير تجديد شد، و اكنون ما وظيفه داريم كه هر سال، در روز غدير به ميدان بياييم و آنچه را قبلاً به آن ايمان آورده ايم به ياد آوريم و تجديد پيمان كنيم.

* * *

بعضى ها فكر مى كنند كه پيامبر در روز غدير، فقط از ولايت على(عليه السلام) سخن گفت، آنها دقّت نمى كنند كه پيامبر در آن روز از مردم براى دوازده امام، بيعت گرفتند و بارها درباره حضرت مهدى(عليه السلام) سخن گفتند.

در اينجا مى خواهم سخنانى را كه پيامبر در روز غدير درباره حضرت مهدى(عليه السلام)بازگو كرد بنويسم، اين ها قسمتى از «خطبه غدير» است كه كمتر به آن دقّت كرده ايم، پيامبر در آن روز فرياد برآورد: «اى مردم! بدانيد كه مهدى، آخرين امام است. او سرانجام قيام مى كند و بر همه دين ها پيروز مى شود و از ستمگران انتقام مى گيرد. مهدى ياور دين خداست. بدانيد كه خدا او را برگزيده است، او مى آيد تا دستورهاى خدا را استوار سازد. همه پيامبران، مژده آمدن مهدى(عليه السلام) را داده اند، حقّ فقط با اوست و نور خدا فقط نزد اوست. او بر همه دشمنانش پيروز مى شود، از طرف خدا،

ص: 33


1- ورويناه بأسانيدنا أيضا إلى الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان فيما رواه عن عمارة بن جوين العبدي أيضا قال دخلت على أبي عبد الله ع في اليوم الثامن عشر من ذي الحجة فوجدته صائما فقال إن هذا اليوم يوم عظم الله حرمته على المؤمنين إذ أكمل الله لهم فيه الدين و تمم عليهم النعمة و جدد لهم ما أخذ عليهم من الميثاق و العهد في الخلق الأول...: إقبال الأعمال ص 474، بحار الانوار ج 95 ص 298، فى يومنا هذا الذى ذكّرتنا فيه عهدك و ميثاقك و اكملت لنا و اتممت علينا نعمتك: بحار الانوار ج 95 ص 303.

سرپرست و صاحب اختيار مردم است و حكم خدا را اجرا مى كند. همه امانت هاى پنهان خدا نزد اوست».(1)

آرى، روز غدير، روز پيمان با امام زمان(عليه السلام) است، هدف اصلى «كاروان غدير» اين است كه مردم با امام خويش، تجديد بيعت كنند و غبار غفلت را از دل بزدايند، امروز شيعيان بغداد، قدم به قدم در مسير كاروان از امام زمان ياد مى كنند.

اگر غدير را يك حادثه تاريخى مربوط به گذشته بدانيم در حقّ امام زمان، نيز ظلم كرده ايم! روز غدير، روز حضرت مهدى(عليه السلام)است، روز ولايتِ اوست، بايد دل ها را به مهر او، گره زد و براى مردم گفت كه زندگى بدون ياد او، مردگى است و مرگ بدون معرفت او، مرگ جاهليّت است.

به راستى، چرا تو اين قدر شوق دارى كه «كاروان غدير» راه بياندازى؟ تو به دنبال چه هستى؟ تو سوگند ياد كرده اى كه تا جان در تن دارى، سرود مهر مولاى خود را سر دهى و تا رمق در بدن دارى، محبّت او را بر دل هاى مردم، پيوند بزنى، تو مى خواهى همراه شيعيان با دستانى در هم فشرده و گام هايى همراه شده، در راه او قدم بردارى!

آرى، روز غدير همان «عيد بزرگ تر» است، روز «عيدُ الله الأكبَر» است، يعنى روزى كه خدا آن را عيد قرار داده است و از همه عيدها، برتر و باشكوه تر است.

«عيدِ ولايت» برتر از «جشنِ ولادت» است، بسيارى از سنّى ها حاضرند در جشن نيمه شعبان شركت كنند و مشكلى با آن ندارند، ولى اين كاروان غدير است كه نظام فكرىِ اهل سنّت را زير سؤال مى برد.

ص: 34


1- اَلاَ إِنَّ خَاتَمَ الاَْئِمَّةِ مِنَّا، الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ. أَلاَ إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلاَ إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ. أَلاَ إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا. أَلاَ إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَة مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ. أَلاَ إِنَّهُ مُدْرِكُ بِكُلِّ ثَار لاَِوْلِيَاءِ اللهِ: الاحتجاج ج 1 ص 80.

ص: 35

قسمت 9

همسفرم! از من مى خواهى تا برايت بيشتر سخن بگويم، اگر سكوت كنم، سؤالاتى در ذهن تو نقش مى بندد و چه بسا كسى پاسخگوى آن ها نباشد، آيا مى دانى فرشتگان در روز غدير چه برنامه اى دارند؟ اين سخن امام رضا(عليه السلام)را با دقّت گوش كن تا به اسرار روز غدير پى ببرى، آن حضرت چنين فرمود:

در روز غدير جبرئيل فرمان مى دهد تا منبرى در آسمان ها نصب كنند، جبرئيل بالاى آن منبر مى رود، همه فرشتگان گرد آن منبر جمع مى شوند و همه مدح و ثناى پيامبر را مى نمايند و براى شيعيان استغفار مى كنند و از خدا مى خواهند تا خطا و گناه آنان را ببخشد و رحمت خود را بر آنان نازل كند، سه روز دعاى فرشتگان در حقّ شيعيان ادامه دارد... روز غدير روزى است كه خدا عمل و تلاش شيعيان را قبول مى كند و از خطاى آنان مى گذرد، روز غدير روز شادمانى و هديه دادن است، روز نشر علم و آگاهى است، روزى است كه دل ها شاد مى شود، روز عيد بزرگ است، روزى است كه دعاها مستجاب مى شود، روز پوشيدن لباس نو است، روزى است كه غم ها برطرف مى شود، روزى است كه بايد زياد بر محمّد و آل محمّد، درود فرستاد، روزى است كه مؤمنان به آرامش مى رسند و به يكديگر مهربانى مى كنند، روزى است كه بايد از گناه دورى كرد و به بندگى خدا رو آورد. روز غدير، روز زينت است، هر كس در اين روز زينت كند (لباس نو بپوشد و عطر بزند) خدا گناهان او را مى بخشد. خدا در روز غدير، ولايت را بر زمين و آسمان عرضه كرد....(1)

روز غدير در آسمان ها مشهورتر از روى زمين است، در اين روز فرشتگان گرد هم جمع مى شوند و اجتماع بزرگى را تشكيل مى دهند، در بهشت، قصرى بسيار باشكوه وجود دارد... وقتى روز غدير فرا مى رسد، اهل آسمان ها وارد آن قصر مى شوند و ذكر خدا را مى گويند، پس فرشته اى بر سر آنان مشك و عنبر مى ريزد....(2)

در اينجا سخن امام رضا(عليه السلام) به پايان مى رسد، اگر به اين سخن توجّه كنى، شكوه و عظمت روز غدير را بهتر درك مى كنى!

ص: 36


1- و هو اليوم الذي يأمر جبرئيل أن ينصب كرسي كرامة الله بإزاء بيت المعمور و يصعده جبرئيل ع و تجتمع إليه الملائكة من جميع السماوات و يثنون على محمد و يستغفرون لشيعة أمير المؤمنين و الأئمة ع و محبيهم من ولد آدم ع و هو اليوم الذي يأمر الله فيه الكرام الكاتبين أن يرفعوا القلم عن محبي أهل البيت و شيعتهم ثلاثة أيام من يوم الغدير و لا يكتبون عليهم شيئا من خطاياهم كرامة لمحمد و علي و الأئمة... وهو يوم تنفيس الكرب و يوم تحطيط الوزر و يوم الحباء و العطية و يوم نشر العلم و يوم البشارة و العيد الأكبر و يوم يستجاب فيه الدعاء و يوم الموقف العظيم و يوم لبس الثياب: إقبال الأعمال ص 465
2- إنَّ يومَ الغدِيرِ فِي السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ إِنَّ لِلَّهِ فِي الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَى قَصْراً لَبِنَةٌ... ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ أَبِي نَصْر أَيْنَ مَا كُنْتَ فَاحْضُرْ يَوْمَ الْغَدِيرِ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ لِكُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة وَ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة ذُنُوبَ سِتِّينَ سَنَةً...: تهذيب الاحكام ج 6 ص 24، مصباح المتهجد ج 2 ص 737، اقبال الاعمال ج 1 ص 468، وسائل الشعية ج 14 ص 388، بحار الانوار ج 94 ص 119.

* * *

همسفر خوبم! اكنون مى خواهم درباره آخرين حجّ پيامبر سخن بگويم، همان سفرى كه در پايان آن، ماجراىِ غدير روى داد، آيا فكر كرده اى چرا پيامبر براى رساندن پيام غدير، كاروان به راه انداخت؟ پيامبر در مدينه بود، همه آياتى كه درباره زندگى فردى واجتماعى مسلمانان بود، نازل شده بود، ولى هنوز دين، كامل نشده بود، خدا مى خواست پيامبر، ولايت دوازده امام را «به طور رسمى» بازگو كند و از مردم بيعت بگيرد، چرا خدا اين كار را در مدينه انجام نداد؟ چرا صبر كرد تا زمان حج فرا برسد؟

پيامبر فرمان داد تا مسلمانان براى سفر حجّ آماده شوند، صد و بيست هزار نفر در اين حج شركت كردند، پيامبر همراه مردم به مكّه رفت و طواف خانه خدا را انجام داد و همه اعمال حجّ را به جا آورد، ولى در اين مدّت امر خدا نازل نشد!

مراسم حجّ به پايان رسيد، پيامبر به سوى مدينه حركت كرد، راه يَمَن از راه مدينه جداست! اهل يمن به اين سفر آمده اند، اكنون كه آنها حج خود را به پايان رسانده اند بايد به سمتِ جنوب مكّه بروند. پيامبر و اهل مدينه بايد به سمت شمال بروند، راه يمن و مدينه در خودِ شهر مكه از هم جدا مى شود ولى پيامبر از اهل يمن و از اهل مكّه مى خواهد همراه او به سمتِ شمال حركت كنند! يعنى آنان مسير خود را تغيير دادند و 180 كيلومتر همراه پيامبر آمدند. آنان با شتر و اسب (گروه زيادى هم با پاى پياده) اين مسير را طى كردند.

آرى، پيامبر اهل يمن و مكّه را چهار روز در اين بيابان ها همراه خود آورد (اهل مدينه هم كه مسيرشان همين راه بود، همراه پيامبر بودند)، آرى، جمعِ شدن مردم براى امرِ ولايت على(عليه السلام)امر تازه اى نيست، اين كار را خود پيامبر بنا نهاد!

وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سرزمين غدير رسيد، جبرئيل نازل شد و آيه 67 سوره مائده را براى پيامبر خواند: (يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ...)، «اى پيامبر ! آنچه بر تو نازل كرده ايم براى مردم بازگو كن!». اينجا بود كه پيامبر فرمان داد تا همه مردم در آنجا جمع شوند (كسانى كه جلوتر بودند برگشتند و كسانى كه عقب بودند رسيدند)، سپس منبرى (از سنگ ها و كجاوه شتران) آماده كردند، اذان ظهر شد، همه پشت سر پيامبر نماز خواندند و بعد از آن، پيامبر به بالاى منبر رفتند و خطبه خواندند و براى مردم گفتند: «هر كس من مولاى او هستم اين على، مولاى اوست ».(1)

ص: 37


1- بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الكافي ج 1 ص 294، التوحيد ص 212، الخصال ص 211، كمال الدين ص 276، معاني الأخبار ص 65، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذيب الأحكام ج 3 ص 144، كتاب الغيبة للنعماني ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، كنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذي ج 5 ص 297، المستدرك للحاكم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص17، تحفة الأحوذي ج 3 ص 137، مسند أبي يعلى ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الكبير ج 3 ص 179، التمهيد لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الراية ج 1 ص 484، كنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332، 608، تفسير الثعلبي ج 4 ص 92، شواهدالتنزيل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

بعد از آن پيامبر، ولايت دوازده امام را بازگو كرد و از مردم بيعت گرفت، آرى، برنامه اى كه خدا براى غدير در نظر گرفت، اسرار فراوانى دارد، اين كه مردم از خانه بيرون بيايند و مسيرى را بپيمايند، نتيجه هاى زيادى دارد، وقتى انسان براى يك كار، زمان زيادى صرف كند، اهميّت آن را بيشتر درك مى كند.

در «كاروان غدير» هم برنامه همين است كه مردم مسيرى را با پاى پياده بپيمايند، اين كار در آنها، حالت معنوى خاصى ايجاد مى كند و زمينه را آماده مى كند كه در پايان مراسم با امام زمان بيعت كنند و براى ظهورش از عمق وجودشان، دعا كنند.

* * *

در روز غدير، حَسّان (شاعر عرب) نزد پيامبر آمد و چنين گفت: «آيا اجازه مى دهى شعرى را كه امروز در مدح على(عليه السلام) سروده ام بخوانم ؟»، پيامبر به او اجازه داد و او شعر زيباى خود را خواند.(1)

بايد در كاروان غدير از شعر هم استفاده كرد، بايد شاعران را تشويق كرد كه شعر بخوانند، به مداحان با اخلاص فرصت داد تا برنامه خود را اجرا كنند، به راستى چرا حافظه كودكان ما از شعرهاى مختلف پر است امّا آنان شعرى درباره غدير حفظ نيستند.

* * *

اين سخن امام رضا(عليه السلام) است: «هر كس در روز غدير مؤمنى را غذا بدهد، مانند اين است كه همه پيامبران و بندگان خوب خدا را غذا داده است».(2)

كسى كه در اين روز گروهى از مردم را اطعام مى كند به چه مقدار از ثواب مى رسد؟ شايد كسى آن قدر پول نداشته باشد كه غذاى زيادى، تهيه كند، ولى او مى تواند مقدارى شيرينى تهيه كند و در بين كودكان، تقسيم كند، اين كار كه هزينه زيادى ندارد، هر كس بايد به اندازه توانش به ميدان آيد، مهم اين است كه من و تو، بى خيال نباشيم و در حد توان خود، در اين مسير گام برداريم.

آرى، غدير مهم ترين و بالاترين سند حقّانيّت تشيّع است و بايد اجتماع شيعيان در روز غدير، باشكوه ترين اجتماع باشد. پيامبر مى دانست كه در ميان مسلمانان، گروهى از منافقان حضور دارند و به فكر دسيسه ها و نقشه هاى خود هستند، ولى اين امر باعث نشد كه پيامبر از چيزى كه خدا از او خواسته بود، كوتاه بيايد، او وظيفه خود را انجام داد و از فتنه ها و دسيسه هاى حزب شيطان نهراسيد.ما هم بايد در روز غدير با تمام وجود به ميدان بياييم و هرگز از كسانى كه كارشكنى مى كنند هراسى به دل راه ندهيم، آرى، غدير، هويّت ما شيعيان است و ما از اين هويّت خويش، ذره اى كوتاه نمى آييم.

ص: 38


1- لا تزال يا حسّان مؤيّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانك: خصائص الأئمّة ص 42، الإرشاد ج 1 ص 177، بحار الأنوار ج 21 ص 388.
2- و من أطعم مؤمنا كان كمن أطعم جميع الأنبياء و الصديقين: اقبال الاعمال ج 1 ص 465.

ما وظيفه داريم اين پيام را به گوش همه برسانيم، هر كس با هر توانايى كه دارد بايد اين پيام را به ديگران برساند، بر همه پدران لازم است كه نسل به نسل، تا روز قيامت، فرزندانشان را از پيام غدير آگاه كنند، در مراسم «كاروان غدير» همه بايد با فرزندان خود شركت كنند.

* * *

در اينجا سخنان خود را (كه درباره اهميّت غدير بود) تمام مى كنم، الآن وقت آن است تا به سفرِ تاريخى خود برگرديم!

آرى، ما در سال 352 هجرى در شهر بغداد هستيم، روز عيد غدير است، شيعيان جشن باشكوهى برگزار كرده اند، براى اولين بار است كه غدير با حضور اجتماعى مردم همراه شده است، من و تو همراه با هزاران نفر در كاروان غدير شركت كرديم.

چه روز خوبى است امروز! خاطره آن هرگز از يادمان نخواهد رفت، خدا را شكر كه شيعيان توانستند به آرزوى خود برسند، امروز روز شادى شيعيان است، امروز روز غم و اندوه شيطان است، هر كس كه بر راه باطل است امروز غمناك است!

ص: 39

قسمت 10

اينجا بغداد است، دوازده روز از روز غدير مى گذرد. ماه «محرّم» فرا رسيده، ماهى كه سراسر غم و اندوه است و بايد لباس سياه بر تن كرد و بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام)اشك ريخت.

شيعيان بغداد تصميم مى گيرند تا در روز عاشورا، «دسته عزادارى» راه بياندازند و به خيابان بيايند و به سر و سينه بزنند، اين اوّلين بار است كه هيأت عزادارى، شكل مى گيرد، تا امروز به شيعيان اجازه نمى دادند اين گونه مراسم عزادارى برپا كنند، وقتى «هيأت» بيرون بيايد و مردم با لباس سياه در خيابان ها عزادارى كنند، عاشورا زنده مى شود و جلوه آن در جامعه بيشتر مى شود.

* * *

روز عاشورا كه مى شود بازارهاى بغداد براى سوگوارى بسته مى شود، پرده هاى سياه در شهر نصب مى شود، شيعيان (زن و مرد) در حالى كه لباس مشكى به تن كرده اند به خيابان ها مى آيند، نوحه خوانان نوحه مى خوانند و مردم بر سر و صورت مى زنند و بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام)اشك مى ريزند و عزادارى مى كنند، خيلى ها آب نمى نوشند و به ياد تشنگى امام حسين(عليه السلام)، تشنگى را تجربه مى كنند.(1)

در شهر شورى بر پا مى شود، دشمنان با اين كار مخالف هستند، جمعى از آنان دردسر براى عزاداران درست مى كنند، ولى شيعيان دست از عزادارى برنمى دارند و نمى گذارند «دسته عزادارى» تعطيل بشود. اين اولين بار است كه در بغداد، اين مراسم برگزار مى شود.(2)

وقتى اهل سنّت اين مراسم را مى بينند مى پرسند: «امروز چه خبر است؟ چرا اين مردم، اين گونه اشك مى ريزند و بر سر و سينه مى زنند؟»، اين سؤال همان چيزى است كه شيعيان مى خواستند در ذهن ها به وجود آيد! به راستى امروز چه خبر است؟

هر كس اين سؤال به ذهنش برسد، به دنبال پاسخش خواهد بود و به عاشورا و مظلوميّت امام حسين(عليه السلام)خواهد رسيد و مهم ترين گام را به سوى حقيقت برخواهد داشت، رسيدن به حقيقت با همين سؤال، شروع مى شود، رسيدن به سؤالِ خوب، راه نجات و رستگارى است. هيأت هاى عزادارى اين سؤال را در ذهن برمى انگيزند و مخاطب خود را به چالش مى كشند تا فكر كند و سؤال بپرسد، آرى، مراسم عزادارى چيزى است كه انديشه «استاد غزالى» را به تباهى مى كشاند!

* * *

«استاد غزالى!»

ص: 40


1- وفيها في عاشر المحرم أمر معز الدولة الناس أن يغلقوا دكاكينهم وأن يظهروا النياحة وأن يخرج النساء منشورات الشعور مسودات الوجوه قد شققن ثيابهن ويلطمن وجوههن على الحسين بن علي رضي الله عنهما ففعل الناس ذلك ولم يقدر السنية على منع ذلك لكثرة الشيعة والسلطان معهم: تاريخ ابن خلدون ج 3 ص 425، الكامل فى التاريخ ج 8 ص 549، المختصر فى اخبار البشر لابن ابى الفداء ج 2 ص 104، اعيان الشيعة ج 2 ص 486، نهاية الارب فى فنون الادب ص 26.
2- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 74.

شايد نام او را شنيده باشى! همان كسى كه سنّى ها او را «امام غزالى» مى خوانند و او را «سرآمدِ عارفان» مى دانند، اين سخن از اوست: «اگر كسى جريان كربلا و كشته شدن حسين را براى مردم بگويد، كار حرامى انجام داده است. شما بايد از اين كار حرام دورى كنيد. شما مواظب زبان خود باشيد، اين زبان شما بايد ذكر خدا بگويد، نه اين كه به گناه و كار حرام مشغول باشد!».(1)

آرى، استاد غزالى سعى مى كند تا حقيقت را پنهان سازد، در نظام فكرى او، نقل تاريخ، گناه است زيرا باعث كشف حقيقت مى شود!

من مى دانم كه استاد غزالى اين سخن را در قرن پنجم مى گويد و ما اكنون (در اين سفر تاريخى) در قرن چهارم هستيم، ولى سخن غزالى برگرفته از تفكّرى است كه اهل سنّت دارند، اين سخن ريشه در سياستى دارد كه سال ها در ميان اهل سنّت رواج داشته است، اكنون شيعيان بغداد به ميدان آمده اند تا با اين تفكر مبارزه كنند، «هيأت عزادارى» يك صحنه جنگِ نرم است، نبايد از اثر آن غافل باشى.

امروز شيعيان به ميدان آمده اند زيرا حديثى مهم از امام باقر(عليه السلام)شنيده اند، آن حضرت، يك روز به يارانش رو كرد و فرمود: «عدّه اى هستند كه از ستم هايى كه دشمنان بر ما روا داشته اند، بى خبرند، چنين افرادى، شريكِ دشمنان ما هستند».(2)

اين حديث مرا به پيمودن راه شيعيان بغداد فرا مى خواند، من نبايد نسبت به عاشورا و غدير، بى توجّه باشم، چرا كه اگر بى توجّهى كردم، راه را گم مى كنم و شريكِ دشمن به حساب مى آيم، عاشورا و غدير، دو حكايت از گذشته نيست، بلكه حكايتِ زندگى امروز است! اگر من آن دو حادثه را ندانم، در زمين دشمن، بازى مى كنم، با ندانستن، به دشمن كمك مى كنم و به راحتى فريب دسيسه هاى آنان را مى خورم و به بيراهه مى روم!

آرى، حقيقت دين چيزى جز «تولّى» و «تبرّى» نيست، تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن! تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن! اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «دين چيزى غير از محبّت ما و دشمنى با دشمنان نيست».(3)

اين سخن را نبايد از ياد برد: همان قدر كه تولّى مهم است، تبرّى هم مهم است، بيزارى از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) باعث مى شود انسان گرفتار راهزن ها نشود، براى همين است كه اهل بيت(عليهم السلام) به «تبرّى» تأكيد زياد كرده اند.يكى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: يكى از آشنايان من، حضرت على(عليه السلام) را دوست دارد، امّا از دشمنان او، بيزارى نمى جويد. امام صادق(عليه السلام)فرمود: «چنين

ص: 41


1- قال الغزالي: يحرم على الواعظ وغيره رواية مقتل الحسين وحكايته...: الصواعق المحرقة ص 221، وراجع الغدير ج 10 ص 211.
2- . عن أبي جعفر(ع) قال : من لم يعرف سوء ما اتي إلينا من ظلمنا وذهاب حقنا وما ركبنا به، فهو شريك من أتى إلينا فيما ولّينا به: بحار الانوار ج 27 ص 55.
3- . قال: يا زياد، هل الدين إلاّ الحبّ والبغض؟ تفسير فرات الكوفى ص 430، مستدرك الوسائل ج 12 ص 226، بحار الأنوار ج 65 ص 63، جامع أحاديث الشيعة ج 16 ص 210.

شخصى دشمن ماست، پشت سر چنين شخصى، نماز نخوان زيرا او شايستگى امام جماعت شدن را ندارد».(1)

* * *

حتماً نام «سَقيفه» را شنيده اى، سقيفه، باغى در كنار مدينه بود، آنجا سايبانى داشت، فتنه گران بعد از اين كه از شهادت پيامبر با خبر شدند در آنجا جمع شدند و با ابوبكر بيعت كردند. وقتى «عاشورا» زنده شود، نفرت از «سَقيفه» در دل ها جاى مى گيرد، براى همين است كه دشمنان با زنده كردن عاشورا، مخالف هستند، آنان تلاش مى كنند تا عاشورا از ياد برود تا كسى از «سَقيفه» نفرت پيدا نكند.

اكنون مى خواهم شعرى را كه يكى از علماى شيعه سروده است برايت بازگو كنم، او وقتى به ياد آن افتاد كه در كربلا، آن قوم ستمگر، به گلوى شيرخواره امام حسين(عليه السلام)تير زدند، دلش سوخت و چنين سرود:

فما رَماه اِذْ رَماهُ حَرمَله***و انَما رَماهُ مَن مَهَّدَ له

سَهمٌ اَتي مِن جانب السقيفه***و قَوسُه عَلي يَدِ الخليفه

«آيا حرمله به گلوى على اصغر(عليه السلام) تير زد؟ نه. تير را كسى به سوى او رها كرد كه زمينه ساز ظلم و ستم بود، تيرى كه گلوى او را بريد از طرف سقيفه آمد، تير از كمانى رها شد كه دست خليفه بود».

آرى، سقيفه، آغازگر ظلم و ستمى است كه بر اهل بيت(عليهم السلام) روا شد، همه ظلم ها از آنجا آغاز شد، اگر در مدينه، درِ خانه فاطمه(عليها السلام) را آتش نمى زدند، اگر آن روز دختر پيامبر را با تازيانه نمى زدند، كسى جرأت نمى كرد در كربلا، تير به گلوى على اصغر(عليه السلام) بزند...

* * *

خدا را شكر كه مراسم روز عاشورا برگزار شد! براى اوّلين بار شيعيان، هيأت هاى عزادارى را در بغداد راه انداختند، بغداد، «قطب جهان اسلام» است، اين خبر به گوش همه مسلمانان مى رسد، حتماً مى دانى كه قسمتى از بازار بغداد، مخصوصِ اهل «چين» است، همه مغازه داران آن قسمت از كشور چين هستند، امروز بغداد، قطب تجارت جهان است، (بازرگانان از چين در شرق تا فرانسه در غرب به بغداد رفت و آمد دارند). اين نشان مى دهد كه تاجران از سراسر دنيا به بغداد رفت و آمد دارند، روز عاشورا كه بازار تعطيل شد، آنها از خود پرسيدند: «چه خبر شده است؟»، آنها آن جمعيّت عزادار را ديدند و اين بزرگ ترين كار فرهنگى بود كه پيامش به همه خواهد رسيد.(2)

ص: 42


1- . هذا مخلط و هو عدو لاتصل خلفه و لاكرامة: تهذيب الاحكام ج 3 ص 28، وسائل الشيعة ج 8 ص 309.
2- بازار مخصوص خارجيان در باب الشام بود، در قسمت شرقى بغداد بازارهاى گوناگونى وجود داشت، از جمله بازار گل فروشان، مواد غذايى، گوسفند فروشان، كتاب فروشان و بازار مخصوص چينيان: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 38.

قسمت 11

همسفرم! نمى دانم آيا اين سخن مرا قبول دارى؟ من بر اين باورم كه ما بايد به سؤالات جوانان، احترام بگذاريم و اجازه بدهيم ذهن جستجوگر آنها، سؤالات خود را مطرح كند، اين جوانان، سرمايه هاى مكتب تشيّع هستند، چقدر خوب است ما به آنان احترام بگذاريم و آنان را به ساحل آرامش برسانيم.

از من مى خواهى تا شفّاف تر سخن بگويم، مى خواهى بدانى كه منظور من چيست، يادت هست در روز عاشورا، جوانى نزد من آمد و از من سؤال پرسيد، سؤال آن جوان مرا به فكر فرو برد، اسم او، فرهاد بود. او از من پرسيد: «آيا بيرون آمدن مردم و دسته عزادارى، چيز جديدى است؟ آيا اهل بيت(عليهم السلام) آن را تأييد مى كنند؟».

فرهاد در جستجوى حقيقت بود، ما وظيفه داريم او را قانع كنيم، يادت هست همان روز، چند نفر كه در اطراف ما بودند با سردى با فرهاد برخورد كردند، كار آنها درست نبود، من در اين مدّت در جستجوى جواب آن سؤال بودم و خدا را شكر كه توانستم به جواب برسم.

آن روز من به فرهاد قول دادم كه به دنبال پاسخ بروم، او آدرس خود را به من داد، اكنون مى خواهم به ديدارش بروم، آيا تو همراه من مى آيى؟

فرهاد در بازارِ «عطرفروشان» است، بايد به آنجا برويم، بازارى كه صد مغازه عطّارى دارد و بهترين عطّرها در آنجا به فروش مى رسد، وارد آن بازار مى شويم، به به! چه بوى خوشى به مشام مى رسد، به سوى مغازه فرهاد مى رويم.

فرهاد از ديدن ما خوشحال مى شود، شاگردش براى ما شربتِ گلاب و عسل مى آورد، ديگر وقت آن است سخن خود را آغاز كنم، اين سخنان، همان گمشده اوست...

* * *

وقتى سپاه يزيد، امام حسين(عليه السلام) را در كربلا شهيد كردند، امام سجّاد(عليه السلام) و زنان را اسير كردند و به شام بردند، بعد از مدّتى، يزيد آنها را آزاد كرد و به مدينه فرستاد.

كاروان اسيران از شام حركت كرد، وقتى اين كاروان نزديك مدينه رسيد، امام سجّاد(عليه السلام)دستور توقّف داد و سراغ شخصى به نام «بَشير» را گرفت، وقتى «بشير» نزد امام آمد، امام به او گفت: «اى بشير! پدرِ تو، شاعر بود، آيا تو هم مى توانى شعر بسرايى؟»، بشير گفت: «آرى»، امام فرمود: «از تو مى خواهم به سوى مدينه بروى و مردم را از آمدن ما با خبر كنى».(1)

بَشير سوار بر اسب خود شد و به سوى مدينه رفت، امام دستور داد تا در همان جا خيمه ها را برپا كنند و زنان و بچّه ها در خيمه ها استراحت كنند.

ص: 43


1- فلمّا قربنا منها نزل عليّ بن الحسين(ع) فحطّ رحله، وضرب فسطاطه وأنزل نساءه، وقال : يا بشير! رحم الله أباك، لقد كان شاعراً ...: مثير الأحزان، ص 112.

بشير با اسب شتابان رفت تا به مدينه رسيد، از دروازه شهر وارد شد و فرياد برآورد: «يا أهلَ يَثْربَ لا مقامَ لَكُم...»; «اى مردم مدينه، ديگر در خانه هاى خود نمانيد...».

همه مردم گفتند: چه خبر است؟ همه در مسجد پيامبر جمع شدند، بشير به آنان خبر داد كه امام حسين(عليه السلام) مظلومانه شهيد شده است و اكنون امام سجّاد(عليه السلام)همراه با زنان به نزديكى مدينه رسيده اند.(1)

مردم با گريه و اشك به سوى خارج مدينه حركت كردند، غوغايى برپا شد و راه بسته شد زيرا همه جا، ازدحام جمعيّت شده بود، قيامتى بر پا شده بود، همه گريه مى كردند، مردم كنار خيمه امام سجاد(عليه السلام) جمع شدند، اينجا بود كه آن حضرت براى مردم، خطبه خواند و چنين فرمود: «اى مردم! پدرم را كشتند و سرش را بر نيزه كردند، هفت آسمان در عزاى او گريستند... ما را طورى به اسارت بردند كه گويا ما فرزندان قومى كافر هستيم! پيامبر چقدر سفارش ما را به امّت خود مى نمود و از آنها مى خواست كه به ما محبّت كنند. به خدا قسم، اگر او به جاى آن سفارش ها، از امّت خود مى خواست كه با فرزندان او جنگ كنند، اين امّت، بيش از اين نمى توانستند در حقّ ما ظلم كنند».(2)

به راستى چرا امام سجاد(عليه السلام) مستقيم به مدينه نرفت؟ چرا كاروان را در بيرون شهر متوقّف كرد؟ چرا او بشير را فرستاد كه به مردم خبر بدهد و مردم از شهر خارج شوند و فاصله اى را طى كنند؟ (فاصله محل توقّف امام تا مدينه، فاصله زيادى بوده است كه بشير اين فاصله را با اسب رفت).

هدف امام اين نبود كه فقط مجلس عزا بگيرد، بلكه او مى خواست مردم از خانه بيرون بيايند تا مراسم آنها ديده شود، «كاروان غدير» و «هيأت عزادارى» هم همين كار را مى كند، آرى، آن روز مردم گريه كنان آن مسير را پيمودند و غوغايى بر پا شد.

* * *

وقتى فرهاد اين سخنان را مى شنود، بسيار خوشحال مى شود، او پاسخ سؤال خود را پيدا كرده است، او خدا را شكر مى كند كه به جواب سؤال خود رسيده است، اكنون من به او مى گويم: «لطفاً همراه من بيا!». او مغازه اش را به شاگردش مى سپارد، با هم حركت مى كنيم. ما به سوى بازار «پنبه فروشان» مى رويم، من در جستجوى همان پيرمردى هستم كه قبلاً با او آشنا شده ام، پيرمردى كه بسيار باصفا است و اهل بصره است و سال هاست كه در بغداد زندگى مى كند.(3)

* * *

ص: 44


1- أنشأتُ أقول : يا أهل يثرب لا مقام لكم بها قُتل الحسين فأدمعي مدرارُ...: بحار الأنوار، ج 45، ص 147 .
2- أيّها الناس! فأيّ رجالات منكم يسرّون بعد قتله، أم أيّة عين منكم تحبس دمعها وتضنّ عن انهمالها؟...: مثيرالأحزان، ص 112; بحار الأنوار، ج 45، ص 147 .
3- «براى داد و ستد هر كالايى در بغداد، بازارى وجود وجود داشت... بازارهاى ميوه، البسه، پنبه، كتاب فروشان هر كدام بيش از يكصد باب مغازه داشت، بازار صرافان و عطاران در كرخ بود»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 39.

وقتى پيرمرد ما را مى بيند از جا بلند مى شود و ما كنار او مى نشينيم، پسران او، مشترى ها را راه مى اندازند. من به او چنين مى گويم:

-- مدتى قبل ماجراى يكى از اجدادِ خود را برايم گفتيد كه از ياران امام صادق(عليه السلام) بود.

-- آقاى نويسنده! پس آمده اى كه بار ديگر حكايت او را تعريف كنم.

-- آرى، فرهاد گمشده اى دارد، اگر لطف كنى آن حكايت را بازگو كنى، به فرهاد كمك بزرگى كرده اى.

-- من با افتخار در خدمت شما هستم، ولى فعلاً با هندوانه پذيرايى شويد!

چند نفر از همسايه ها هم به جمع ما مى پيوندند و همه پذيرايى مى شويم، حالا وقت آن است كه پيرمرد براى ما حرف بزند، همه سراپا گوش هستند، بعضى ها چند بار اين ماجرا را از او شنيده اند، امّا باز هم دوست دارند آن را بشنوند پيرمرد سخنش را آغاز مى كند...

* * *

ما از نسل «ابن حمّاد» هستيم، ما اهل بصره هستيم كه به بغداد مهاجرت كرده ايم، «ابن حمّاد» در زمان امام صادق(عليه السلام) زندگى مى كرد، همان زمان كه عبّاسيّان در حال مبارزه با أمويان بودند، قدرت أمويان ضعيف شده بود و شهرها يكى پس از ديگرى از دست أمويان آزاد مى شد. در آن زمان، شيعيان از اين ماجرا خوشحال بودند زيرا اين درگيرى باعث شده بود تا آنان آزادى پيدا كنند و بتوانند به نشر مكتب تشيّع بپردازند و آموزه هاى زيباى آن را مطرح كنند، شيعيان در آن زمان، به راحتى مى توانستند عزادارى كنند و به كربلا بروند و كسى مزاحم آنان نبود.

يك سال، «ابن حمّاد» به سفر حجّ رفت، او در مدينه نزد امام صادق(عليه السلام)رفت، آن وقت بود كه آن حضرت به او گفت: «ابن حمّاد! به من خبر رسيده است كه در نيمه شعبان، گروهى از مردم اطراف كوفه به سوى كربلا مى روند، همراه آنان زنان هم هستند و بر امام حسين(عليه السلام) نُدبه مى كنند، در ميان آنان، عدّه اى قرآن مى خوانند، عدّه اى ماجراى روز عاشورا را بازگو مى كنند، عدّه اى هم گريه مى كنند و عدّه اى هم مرثيه مى خوانند».

ابن حمّاد پاسخ داد: «آقاى من! آرى. اين چنين است. من خودم در يكى از سفرها همراه آنان بوده ام و اين صحنه ها را با چشم ديده ام».

اينجا بود كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «خدا را حمد و ستايش مى كنم كه در ميان مردم، گروهى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و مدح ما را مى نمايند و براى ما مرثيه مى خوانند، ستايش خدايى را كه دشمنان ما را طورى آفريد كه بر شيعيان طعنه مى زنند».(1)

* * *

ص: 45


1- بلغني أن قوما يأتونه من نواحي الكوفة أناسا من غيرهم و نساء يندبنه و ذلك في النصف من شعبان فمن بين قارئ يقرأ و قاص يقص و نادب يندب و قائل يقول المراثي، فقلت: نعم جعلت فداك قد شهدت بعض ما تصف، فقال: «الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد إلينا و يمدحنا و يرثي لنا و جعل عدونا من يطعن عليهم من قرابتنا و غيرهم يهدونهم و يقبحون ما يصنعون»: كامل الزيارات ص 326، وسائل الشيعة ج 1 ص 599، بحار الانوار ج 98 ص 74.

سخن پيرمرد به پايان مى رسد، تو اكنون متوجّه مى شوى كه در آن زمان، شيعيان به صورت گروهى به سوى كربلا حركت مى كردند و در آن مسير، عزادارى مى كردند و مرثيه مى خواندند و اشك مى ريختند و نُدبه مى كردند، ديگر خود نتيجه مى گيرى كه بيرون آمدن مردم براى زنده كردن ياد اهل بيت(عليهم السلام) كارى پسنديده است، در كاروان شادى، مدح و در هيأت عزادارى، مرثيه مى خوانند، اين همان چيزى است كه امام صادق(عليه السلام) آن را تأييد كرده است و خدا را به خاطر آن، حمد و ستايش نموده است!

به من نگاه مى كنى، مى بينى كه من در فكر فرو رفته ام، خيلى دوست دارى بدانى به چه انديشه دارم، اين حديث زيباترين و مهم ترين حديثى است كه در همه زندگانى خود شنيده ام! من عاشق اين حديث هستم! چه كنم؟ اى كاش مى توانستم آن را با آب طلا بنويسم! اى كاش اين حديث بر كاشى هاى حسينيّه ها نقش مى بست! اى كاش اين حديث بر پرچم هاى هيأت ها و كاروان ها جلوه گرى مى كرد! اى كاش نوجوانان شيعه اين حديث را حفظ مى كردند! اين حديث، رازِ هويّت شيعيان است، اين شعار تشيّع است، چقدر متنِ عربى اين حديث زيبا و نورانى است:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي النَّاسِ مَنْ يَفِدُ إِلَيْنَا وَ يَمْدَحُنَا وَ يَرْثِي لَنَا...».

آرى، امام صادق(عليه السلام) در اين حديث، شيعيان را به چهار گروه تقسيم مى كند:

1 - گروهى كه ماجراى كربلا را بازگو مى كنند (روضه خوانى بدون شعر).

2 - گروهى كه مدح اهل بيت(عليهم السلام)مى خوانند.

3 - گروهى كه مرثيه مى خوانند (روضه خوانى با شعر)

4 - گروهى كه اشك مى ريزند و گريه مى كنند.

اين نشان مى دهد كه خوب است هر كس در اين مراسم، هر كارى كه از دستش بر مى آيد انجام بدهد، چقدر زيباست هر كس هر توانايى كه دارد به ميدان آورد و آن را خرج اهل بيت(عليهم السلام)كند، كسى كه سخنران يا شاعر يا مداح است بايد براى مردم برنامه اجرا كند، كسى كه اين هنر را ندارد، مى تواند مستمع خوبى باشد، در روز عاشورا، گريه كن خوبى باشد و در روز غدير با دقّت به برنامه ها توجّه كند و بر شور و شوق آن مراسم بيافزايد.

* * *

فرهاد از جا برمى خيزد و روى آن پيرمرد را مى بوسد و از او تشكّر مى كند و اشك شوق مى ريزد، اكنون او ديگر مى داند كه كاروان غدير يا هيأت عزادارى، چيزى نيست كه تازه درست شده باشد، بلكه اين دو، ريشه در تاريخ دارد و اساس و ريشه آن، سخن اهل بيت(عليهم السلام) است.

يكى از همسايگان كه سال ها در پاى منبر علما بوده است، وقتى اشك شوق فرهاد را مى بيند، چنين مى گويد:

-- يك روز نزد «ابن قُولِوَيه» رفته بودم، او اين حديث را براى ما بازگو كرد، او اين حديث را در كتاب «كامل الزيارات» ذكر كرده است.

-- من اين مطلب را نمى دانستم.

ص: 46

-- آيا مى دانى امام صادق(عليه السلام) خدا را به خاطر اين كار شيعيان، ستايش مى كند و اين نشان مى دهد كه اين نعمت بزرگى است و هر كس توفيق بر آن پيدا كند بايد شكرگزار خدا باشد، امام در سخن خود از كلمه «جَعَلَ» استفاده مى كند، يعنى خدا چنين اراده كرده است و گروهى از شيعيان را اين گونه آفريده است كه ياد اهل بيت(عليهم السلام) را زنده نگاه مى دارند.

-- اگر اين كار خداست، پس هرگز دشمنان نخواهند توانست اين مراسم را از بين ببرند. اكنون فهميدم كه اين خداست كه در دل شيعيان، غوغايى به پا مى كند و آنان براى برگزارى اين مراسم، سر از پا نمى شناسند. تو هم برخيز و چراغى روشن كن!

-- آرى، وقتى خدا اراده كند كه چراغى را روشن نگاه دارد، آن چراغ خاموش شدنى نيست!

* * *

يكى از پسران رو به پيرمرد مى كند و مى گويد: «پدر جان! قسمت آخر حديث را بار ديگر بازگو كن!». ما هم به پيرمرد رو مى كنيم، او مى فهمد كه ما نيز مشتاق شنيدن هستيم و از شنيدنِ «سخنِ دوست» خسته نشده ايم، پس او مى گويد: امام صادق(عليه السلام) در پايان سخن خود چنين فرمود: «ستايش خدايى را كه دشمنان ما را طورى آفريد كه بر شيعيان طعنه مى زنند».

همه به فكر فرو مى رويم! به راستى چه رمز و رازى در اين سخن نهفته است؟ مخالفت بدخواهان، ريشه در پليدى ذات و طينت آنها دارد، خدا راه حقّ و باطل را براى انسان ها روشن نمود و به آن ها اختيار داد، هر كسى بايد راه خودش را خودش برگزيند، دشمنان به دنبال هوس هاى خود مى روند و راه باطل را انتخاب مى كنند، كسى كه پيرو شيطان و تاريكى است نمى تواند در جستجوى نور باشد.

تاريكى با روشنايى، دشمنى دارد، باطل با حقّ ستيز دارد، اين قانون است، وقتى شيعيان براى زنده كردن نور اهل بيت(عليهم السلام) از خانه ها بيرون مى آيند و هيأت يا كاروان راه مى اندازند، نورِ معنوى اين مراسم، آسمان ها را در برمى گيرد، پيروان شيطان از اين نور بيزار هستند، نمى توانند طاقت بياورند، پس شروع به كارشكنى مى كنند، اين دشمنى، هميشه ادامه خواهد داشت. هيچ چيز مانند مراسم هيأت عزادارى و جشن غدير، دل شيطان را به درد نمى آورد، او از هر راهى استفاده مى كند تا مانع اين كار بشود.

نكته مهم اين است: اين ستيز، نشان مى دهد كه شيعه راه درست را پيموده است، وقتى كارشكنى حزب شيطان شروع مى شود و آنان به شيعيان طعنه مى زنند، معناى اين كار اين است كه شيعيان، راه حقيقت را يافته اند. اگر حزب شيطان در آرامش باشد و غوغا نكند، معلوم مى شود كه در اين طرف، خبرى از نورِ خدا نيست، وقتى كه فرياد حزبِ شيطان بلند شد و طعنه زد، پس بايد خدا را شكر كرد كه شيعيان راه خود را يافته اند و به منزل رستگارى نزديك شده اند.

همسفرم! مى بينى كه اين حديث، چقدر مى تواند پاسخ شبهات را برطرف كند و به ما بياموزد كه هر جا دشمن بر ما طعنه زد، بايد بدانيم كه راه را درست رفته ايم و دشمن احساس خطر كرده است، پس ديگر نبايد از غوغاى دشمن، هراسان شوم، بلكه بايد از امام خود ياد بگيرم كه بايد در برابر غوغاى دشمن، شكر خدا را به جا آورم.

ص: 47

هر وقت طورى حركت كردم كه دشمن آرام بود، آن وقت بايد هراسان شوم كه چه كرده ام كه دشمن از من راضى است! اگر كتابى نوشتم كه دشمن بر من طعنه زد، بايد شادمان باشم ولى اگر كتابى نوشتم كه دشمن، آرام بود، آن روز بايد در راه خود، شك كنم!

آرى، ما اكنون ملاك و معيار را يافته ايم، دشمن بداند كه ما از طعنه او، شادمان هستيم و شكر خدا را مى كنيم.

* * *

ديگر وقت آن است كه با اين جمع باصفا خداحافظى كنيم، تو نگاهى به فرهاد مى كنى، او ديگر به يقين رسيده است، او مانند كسى است كه به ساحل رسيده است، همه وجود او، آرامش شده است، او تصميم گرفته است تا اين سخنان را براى دوستان خود بازگو كند تا آنها با شور و شوق بيشترى در مراسم غدير و دسته هاى عزا شركت كنند.

با پيرمرد خداحافظى مى كنيم و از بازار بيرون مى آييم، نزديك ظهر شده است، فرهاد ما را براى نهار به خانه اش دعوت مى كند، او تعارف نمى كند، واقعاً دوست دارد مهمان او باشيم.

دعوت او را مى پذيريم، به خانه اش مى رويم، دختر كوچك او با چادرى زيبا نزد ما مى آيد، اسم او فاطمه است، اين خانه در كنار رود دجله است، نسيم خنكى از آب دجله مىوزد، نماز را در حياط مى خوانيم و بعد نهار مى خوريم.

بعد از نهار به فرهاد رو مى كنم و مى گويم:

-- فكر كنم كه سال آينده در مراسم غدير و عاشورا شركت خواهى كرد.

-- آرى.

-- آيا دخترت را هم به آن مراسم مى برى؟

-- به اين موضوع فكر نكرده ام.

اينجاست كه فرصت را غنيمت مى شمارم و از حديث ابن حمّاد سخن مى گويم، در آن حديث، از حضور زنان سخن به ميان آمده است، زنانى كه نُدبه و عزادارى مى كردند، ابن حمّاد صداى گريه آنان را شنيده است، به گريه اى كه بى صدا باشد، نُدبه نمى گويند، ما حضور زنان را در چنين مراسمى مى بينيم و روشن است كه حضور آنان، همراه با حجاب و مطابق با دستورهاى دين بوده است.

آرى، نقش زنان در زنده نگاه داشتن مكتب تشيّع را نمى توان انكار كرد، هر كس كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را دارد آن را از مادر به ارث برده است، اگر زنان را از اين مراسم حذف كنيم، كودكان را حذف كرده ايم، زيرا كودكان بيشترين تأثير را از مادر خود مى گيرند!

ديگر وقت خداحافظى است، ما از فرهاد تشكر فراوان مى كنيم و سپس با او خداحافظى مى نمايى، تو هم مثل من يقين دارى كه او هر سال با خانواده اش در مراسم غدير و عاشورا خواهد آمد.

* * *

در مسير بازگشت از ساحل دجله عبور مى كنيم، به من نگاه مى كنى كه در فكر فرو رفته ام، دوست دارى بدانى به چه فكر مى كنم، من به جايگاه «ابن قولويه» فكر مى كنم و به نقشى كه او در هويّت

ص: 48

دادن به شيعيان دارد دقت مى كنم، به راستى كه شيعيان در طول تاريخ، وامدار انديشه او هستند، او بود كه با نوشتن كتاب «كامل الزيارات» به حضور اجتماعى شيعيان ارزش بخشيد و همه را با اين امر مهم آشنا كرد، همه ما وامدار اين مردِ بزرگ هستيم، اگر او و فكر و انديشه بلند او نبود، مسير تاريخ به گونه اى ديگر رقم مى خورد.

اگر مكتب تشيع به رشد و بالندگى رسيد به خاطر زيارت، عزادارى و حضور اجتماعى بود و اين امور را اين مرد بزرگ در جان و دل شيعيان، نهادينه كرد، او با كتاب خود، هويّت شيعه را نظام بخشيد، من در برابر عظمت او، سر تعظيم فرود مى آورم و اعتراف مى كنم كه قلم من ناتوان است تا شكوه و نقش او را بازگو كند.

ص: 49

قسمت 12

همسفرم! همراهم بيا تا از بغداد، خبرهايى بگيريم! سال هاى سال مراسم غدير و هيأت عزادارى در بغداد برگزار مى شود و اين باعث رشد تشيّع مى شود، روز عاشورا، دسته هاى عزادارى به راه مى افتد، بازار تعطيل مى شود، عزاداران بر صورت خود، لطمه مى زنند، پارچه هاى سياه در بازارها آويخته مى شود.(1)

رفت و آمد مسافران در بغداد (كه قطب جهان اسلام است) زياد است، خيلى ها اين دو مراسم را مى بينند و به آن فكر مى كنند، روحى تازه در مكتب تشيّع دميده شده است، علماى شيعه هم با كمال آرامش در حال نوشتن و تقويت بناىِ علمى تشيّع هستند، اين همان عصر طلائى است كه خدا آن را براى اين مكتب فراهم كرد تا بعد از سال ها، اين مكتب آسمانى از مظلوميّت درآيد.(2)

از شهرهاى مختلف خبر مى رسد كه افراد زيادى به تشيّع رو آورده اند، در بعضى از شهرها مراسم غدير و عاشورا برگزار مى شود (مثلاً خبر مى رسد كه در قم، كاشان، كرج، مردم اقدام به برگزارى اين مراسم كرده اند، اگر اين فرصت پيش آمده ادامه پيدا كند، اين فرهنگ در شهرهاى ديگر هم جلوه گر خواهد شد). در بغداد هم تعداد شيعيان زيادتر شده است، روز به روز بر شكوفايى تشيّع افزوده مى شود. غير از منطقه كَرخ، چند محله مهم ديگر بغداد (مثل محله باب الطاق) شيعه مى شوند.

* * *

همسفرم! قبلاً برايت گفتم كه آل بويه در آغاز، پيرو مذهب «زيديّه» بودند (چهار امامى بودند)، اكنون وقت آن است تا از آن دانشمندى كه آل بويه را با «دوازده امام» آشنا كرد سخن بگويم، همان كسى كه باعث شد تا اين مكتب آسمانى در نگاه آل بويه، زيبا جلوه كند! به راستى آن دانشمند كيست؟ نام و نشان او چيست؟

اجازه بده همه عشق و احترام خويش را تقديم اين شخص كنم و با افتخار از او در اينجا ياد كنم:

«شيخ تاجُ الرُؤَساء».

او حقّ بزرگى بر همه شيعيان دارد و متأسّفانه ما حقّ او را ادا نكرده ايم و كمتر او را مى شناسيم، در آن روزگار، هنوز برده دارى رسم بود، او در شهرها مى گشت و هر جا برده اى زيرك و باهوش مى ديد او را از صاحبش مى خريد و او را شيعه مى كرد و سپس آزاد مى نمود، او يك تنه و تنها در راهى كه انتخاب كرده بود گام برمى داشت، طاغوت در همه جا حكم رانى مى كرد ولى او از همه آن

ص: 50


1- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 83، به نقل از البداية و النهاية لابن كثير ج 11 ص 267.
2- «در اين زمان، در عراق دعوت بيشتر به رفض بود و شعائر مذهبى آنها در روز عاشورا و روز غدير بر پا بود»، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 82 به نقل از «شذرات الذهب» ج 3 ص 26.

سياهى ها، نااميد نشد و راه خود را ادامه مى داد، از دل و جان مايه مى گذاشت و براى ترويج تشيّع تلاش مى كرد.

وقتى آل بويه به بغداد آمدند و حكومت را در دست گرفتند، او بود كه با آل بويه سخن گفت و حقّانيّت «تشيّع دوازده امامى» را براى آنان آشكار ساخت و اين گونه بود كه زيبايى اين مكتب آسمانى براى آنان آشكار و جلوه گر شد.(1)

لحظه اى فكر كن! اگر شيخ تاجُ الرُؤَساء اين كار را نمى كرد، مسير تاريخ چگونه رقم مى خورد؟ اگر همّت او نبود، الآن شيعه در كجا بود و امروز در كجاست؟ پس هيچ گاه در مسير خدمت به مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در كوچك ترين كارى كه مى توانى انجام بدهى كوتاهى نكن و آن كار را كم مشمار!

او حقّ بزرگى بر همه ما دارد، شكوفايى تشيّع از همّت اوست. او كه بود كه ما از او بيش از اين چند سطر نمى دانيم، او در چه افقى بود كه اين گونه نشان در بى نشانى ها دارد، آيا زمان آن نرسيده است كه حقّ او را ادا كنيم و ياد و نامش را زنده كنيم؟ اگر چه رسم است كه در آغاز كتاب، نويسنده، كتاب خود را به كسى تقديم مى كند ولى من در اينجا، اين كتاب را به او تقديم مى كنم، كاش قبر او را مى دانستم تا بوسه بر تربتش زنم، اكنون نام او را مى بوسم و بر چشم مى نهم...

* * *

دشمنان از شكوفايى مكتب شيعه، عصبانى هستند، ولى نمى توانند اقدامى بر ضد شيعيان انجام دهند، زيرا حكومت در دست مُعزّالدولة است و سياست هاى او، هر بهانه اى را از آنها گرفته است. سنّى ها در قسمت شرقى بغداد زندگى مى كنند، گاهى آب دجله طغيان مى كند و همه زندگى آنان به زير آب مى رود، مُعزّالدولة فرمان داده است تا در سرتاسر ساحل دجله در قسمت شرقى، سيل بند ساخته شود و همچنين پلى جديد بر روى دجله بسازند كه منطقه غربى را به منطقه شرقى وصل كند.

آرى، مُعزّالدولة توانست با زيركى خود، خليفه عبّاسى (مطيع عبّاسى) را مانند موم در دست خود داشته باشد و قدرت هر گونه اقدامى را از او بگيرد، امّا شبانه روز مواظب عملكرد خليفه بود، او

ص: 51


1- تاج الرؤساء بن أبي سعد الصيزوري من شيوخ الامامية، ذكره ابن بابويه ووصفه بالفضل والعصبية المفرطة لمذهب الامامية ونقل عن الرشيد المازندراني عن أبيه انه الذي حسن لآل بويه اعتقاد مذهب الإمامية وكان إذا تفرس في الغلام التركي الفطنة اشتراه وعلمه فلذلك صارا كثر الأتراك في زمانه إمامية: لسان الميزان لابن حجر ج 2 ص 70، در كتاب اعيان الشيعة ج 3 ص 163 همين مطلب ذكر شده است ولى به جاى «ابى سعد الصيزورى» اين عبارت آمده است: «ابى سعيد الصيزورى». در عبارت «ابن حجر» در لسان الميزان چنين آمده است: «ذكره ابن بابويه». اكنون سوال است كه منظور از «ابن بابويه» كيست. اينجا دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اين كه منظور «شيخ صدوق» باشد، ولى وقتى ما كتاب هاى شيخ صدوق را مى خوانيم چنين چيزى را نمى بينيم، پس ممكن است اين مطلب در كتاب هاى ديگر شيخ صدوق كه به دست ما نرسيده است ذكر شده بوده است. احتمال دوم اين كه «ابن بابويه» تصحيف شده عبارت «ابن بويه» باشد، مثلاً در در اعيان الشيعه ج 2 ص 486 از «ابن اثير» چنين نقل مى كند: «لما كان اخوه عماد الدولة على بن بابويه يجارب ياقوتا قرب شيراز حتى هزمه»، روشن است كه منظور از «على بن بابويه» همان «على بن بويه» است كه به «معز الدولة» مشهور است. من احتمال زياد مى دهم كه ابن حجر در لسان الميزان اين مطلب مهم را از كتاب يا نامه اى از امراى آل بويه ذكر كرده باشد.

مى دانست اگر خليفه را زير نظر نگيرد، دشمنان خليفه را فريب خواهند داد و اقدامى بر ضد نظم بغداد انجام خواهند داد.

* * *

سال 356 هجرى فرا مى رسد، مُعزّالدولة به بيمارى سختى، مبتلا مى شود و در بستر مى افتد و دارو و درمان هم جواب نمى دهد و سرانجام او از دنيا مى رود، او بيست و سه سال در بغداد حكومت كرد و قبل از مرگ خود، پسرش را كه «مختار» نام داشت به عنوان جانشين خود معرفى كرد.

اكنون مراسمى برگزار مى شود، مختار با خليفه عبّاسى (مُطيع عبّاسى) بيعت مى كند و خليفه همه امور حكومت را به او واگذار مى نمايد و به او لقب «عِزّالدولة» مى دهد.

* * *

حتماً ديده اى كه كسى در علم و دانش نابغه است ولى پسر او به جاى درس خواندن، بيشتر با دوستانش به گردش مى رود و به كتاب اصلاً دست هم نمى زند! پسر، راه پدر را ادامه نمى دهد، چرا؟ زيرا علاقه هاى پسر با پدر فرق مى كند، هر كسى به چيزى علاقه دارد، يكى به كتاب عشق مىورزد ديگرى به رفيق!

اين مثال را بازگو كردم تا عيب بزرگ حكومت هايى كه موروثى هستند را بازگو كنم، مُعزّالدولة، مرد سياست و حكومت بود، او نابغه بود ولى پسرش، مختار به گونه اى ديگر است، عشق او اين است كه در جمع دوستانش بنشيند و برايش شعر، قصّه و حكايت بخوانند و او گوش كند و...

حكومتى كه در آن خليفه عبّاسى به عنوان يك قدرت برتر وجود دارد نياز به اقتدار بالا دارد، ولى او اهل شعر و شاعرى است، براى همين در زمان حكومت او، آرام آرام، دشمنان فرصت به دست مى آورند و گرفتارى هايى براى شيعيان پيش مى آيد.

اكنون مى خواهم از حادثه آتش سوزى سال 362 هجرى سخن بگويم، در اين سال، دشمنان به منطقه كَرخ حمله مى كنند و خانه هاى شيعيان را به آتش مى كشند، در اين حمله، خانه هاى زيادى در آتش مى سوزد و هفده هزار نفر از شيعيان در آتش مى سوزند و سيصد مغازه شيعيان همراه با سى و سه مسجد شيعيان مى سوزد.(1)

اين آتش سوزى، يك هفته طول مى كشد، ريشه اين حادثه اين بود كه خليفه عبّاسى از غفلت مختار بهره مى برد و دست هاى پنهان را به ميدان مى آورد تا شيعيان را ضعيف نمايد.(2)

اين جنايت دردناك، دل ها را به درد مى آورد، نفرين شيعيان كار خود را مى كند و چند ماه بعد، خليفه عبّاسى (مُطيع عبّاسى) مى ميرد و پسرش به خلافت مى رسد، اسم او «طائع عبّاسى» است، مختار با او بيعت مى كند و خليفه هم امور حكومت را به او واگذار مى نمايد.

ص: 52


1- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 87.
2- وكان في ولايته مضيعا لجانب الله فمن ذلك أنه أحرق الكرخ ببغداد فهلك فيه من الناس والأموال ما لا يحصى: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 629، آمار سوختن هفده هزار نفر از شيعيان را در كتاب «تاريخ زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد» صفحه 225 سطر اول مى توانيد بيابيد.

* * *

شايد براى تو سؤال پيش بيايد: چرا دشمنان در سال 362 اين چنين بى رحمى كردند و به شيعيان هجوم بردند و سى و سه مسجد آنان را در آتش سوزانده و هفده هزار نفر را به شهادت رساندند و بازار آنان را هم طعمه آتش كردند؟

جواب سؤال تو در جمله كوتاهى است كه استاد ذَهَبى گفته است، او يكى از بزرگ ترين تاريخ نويسان اهل سنّت است، او وقتى كه درباره سال 362 سخن مى گويد چنين مى نويسد: «در اين سال، شوكت شيعيان در شرق و غرب دنيا تقويت شد».(1)

آرى، حضور اجتماعى شيعيان باعث اين اتفاق شد و مكتب شيعه را به آن حدى از رشد و بالندگى رساند كه دشمنان از مقابله با آن، ناتوان شدند و براى همين تصميم گرفتند تا با جنايت و كشتار، رشد شيعه را مهار كنند.

* * *

پنج سال مى گذرد، سال 367 هجرى فرا مى رسد، گويا مختار ديلمى براى حكومت دارى آفريده نشده است و حكومت به مشكلات گرفتار مى شود، اكنون شخص ديگرى از خاندان آل بويه، حكومت بغداد را در مى گيرد، نام او «عَضُدُالدُولة» است. (او پسرعموىِ مختار است). او به بغداد مى آيد و مختار را بركنار مى كند و خودش حكومت را در دست مى گيرد و با خليفه هم بيعت مى كند. او اهل سياست و درايت است و مى خواهد اقتدار را به حكومت آل بويه بازگرداند.

او قبلاً در شيراز حكومت مى كرد و اكنون به بغداد آمده است، وقتى در شيراز حكومت مى كرد دستور داد تا كتيبه اى بر «تخت جمشيد» بنويسند و اسم دوازده امام را بر آن حكّ كنند. اين كتيبه براى آيندگان باقى مى ماند.(2)

حتماً مى خواهى بدانى كه مراسم غدير و عاشورا در بغداد در چه وضعيتى است؟ از اولين سالى كه اين دو مراسم برگزار شد تا امروز چهارده سال مى گذرد، در اين چهارده سال، شيعيان اين دو مراسم را برگزار مى كردند، ولى برايت گفتم كه دشمنان به شيعيان حمله كردند منطقه كرخ را به آتش كشيدند و گروه زيادى از شيعيان را شهيد كردند.

اكنون كه عَضُدالدُولة به حكومت رسيده است، دستور مى دهد تا مراسم غدير و عاشورا برگزار نشود، گويا او مى خواهد فرصتى ايجاد كند تا شيعيان بتوانند دوباره جان بگيرند. او فرمان مى دهد تا حرم امير المؤمنين و امام حسين(عليهما السلام)را بازسازى كنند، او بر قبر سلمان فارسى، ساختمانى باشكوه مى سازد و در قسمت شيعه نشين بغداد، بيمارستان بزرگى مى سازد، او منطقه كَرخ را آباد

ص: 53


1- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 90، به نقل از كتاب «دول الاسلام» للذهبى ج 1 ص 223.
2- اين كتبيه در سال 362 نوشته شده است: تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 377.

مى كند، همه خانه هايى كه در آن آتش سوزى ويران شده بودند را بازسازى مى كند، ساختمان هاى بهتر و باشكوه تر ساخته مى شود و بار ديگر، اين منطقه به شكوفايى مى رسد.(1)

* * *

«عَضُدُالدُولة» در سياست هايش موفّق است و مى تواند خليفه عبّاسى را در كنترل بگيرد و قدرت خود را براى دشمنان آشكار سازد.

همسفرم! آيا مى خواهى نمونه اى از اقتدار عَضُدالدُولة را برايت بازگو كنم؟ گاهى او به سفر مى رود، يك بار او به «موصل» سفر مى كند، وقتى به سوى بغداد باز مى گردد به خليفه دستور مى دهد تا براى استقبال او از شهر بيرون بيايد، خليفه هم چاره اى نمى بيند و با اين كه از اين كار احساس حقارت مى كند به بيرون شهر مى رود و از عَضُدالدُولة استقبال مى كند.

* * *

سال 368 هجرى فرا مى رسد، در بغداد غوغايى به پا مى شود؟ چه خبر شده است؟ ابن قُولِوَيه، رهبر شيعيان از دنيا رفته است و شيعيان عزادار شده اند. اكنون اين «شيخ مفيد» است كه مايه اميد شيعيان در اين روزگار است. شيخ مفيد از فرصت ها بهره مى برد و براى رشد مكتب تشيّع تلاش زيادى مى كند.(2)

شيخ مفيد پشتكار عجيبى دارد، شب ها تا دير وقت بيدار است و در دفاع از مكتب شيعه، دويست كتاب مى نويسد، او گاهى به بازار مى رود و به مغازه ها سر مى زند، وقتى نوجوانى زيرك و باهوش مى بيند كه در مغازه اى، شاگردى مى كند، پس او با صاحب مغازه سخن مى گويد و به او پول مى دهد و در مقابل، از او مى خواهد تا اجازه بدهد آن نوجوان درس بخواند و شاگرد او بشود، اين گونه است كه او افراد زيادى را جذب مى كند كه هر كدام در آينده باعث رونق مكتب شيعه خواهند شد.(3)

آيا مى دانى بزرگ ترين دانشمند سنّى كيست؟ او «قاضى باقلانى» است كه مريدان زيادى هم دارد، شيخ مفيد بارها با او مناظره مى كند و او را مبهوت مى سازد، همين باعث مى شود تا گروه زيادى از سنّى ها به حقّانيّت مكتب شيعه پى ببرند و دست از عقيده باطل خود بردارند.

آرى، شيخ مفيد همچون خارى در چشم دشمنان است، «خطيب بغدادى» يكى از نويسندگان اهل سنّت است، او در كتاب خود، درباره شيخ مفيد چنين مى نويسد: «او چقدر از مردم را گمراه كرد!»، اين سخن نشان مى دهد كه شيخ مفيد نقش مهمى در شيعه كردن مردم داشته و علماى سنّى نتوانسته اند كارى از پيش ببرند.(4)

ص: 54


1- زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 230، . تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 292.
2- «جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه...توفي رحمه الله سنة تسع و ستين و ثلاثمائة»: خلاصة الاقوال للحلى ص 31.
3- وكان احرص الناس على التعليم، يدور على المكاتب و حوانيت الحاكة فيتلمح الصبى الفطن فسيتاجره من ابويه...: سير اعلام النبلاء ج 17 ص 344
4- «كان احد الائمة الضلال!! هلك به خلق من الناس الى ان اراح الله المسلمين منه: تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 3 ص 459

* * *

شش سال از آغاز حكومت عَضُدالدُولة مى گذرد، سال 373 هجرى كه فرا مى رسد، او بيمار مى شود و از دنيا مى رود، او وصيت كرده است كه پيكرش را به نجف ببرند و در حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) دفن كنند و بر سنگ قبر او چنين بنويسند: «اين قبر عَضُدالدُولة است كه دوست داشت در كنار امام خود دفن شود تا روز قيامت در امان باشد».(1)

بعد از عَضُدالدُولة، پسرِ بزرگ او به حكومت مى رسد، حكومت او چهار سال طول مى كشد، ديگر فرصت نيست تا شرح دهم كه چه كسانى بعد از او به جكومت رسيدند، آن قدر بدان كه تا سال 447 هجرى، هفت نفر ديگر از آل بويه به ترتيب حكومت كردند. در واقع از آغاز حكومت آل بويه در بغداد، ده نفر از آنان به حكومت رسيدند و صد و دوازده سال بر بغداد حكومت كردند.

* * *

راستى آيا مى دانى كه وقتى عَضُدالدُولة از دنيا رفت، شيعيان به فكر افتادند تا مراسم غدير و عاشورا را برگزار كنند، آنان مى دانستند كه اين دو برنامه چقدر در رشد تشيّع تأثير دارد و باعث مى شود هويّت تشيّع حفظ شود و كسانى كه در جستجوى حقيقت هستند آن را بيابند، از طرف ديگر دشمنان كه نمى توانستند رشد مكتب تشيّع را تحمّل كنند شروع به كارشكنى كردند.

در سال 381 هجرى دشمنان به كاروان غدير حمله كردند، در آن سال، «بهاء الدولة» حاكم بود، دشمنان پرده ها و پرچم هاى شيعيان را پاره كردند و نظم كاروان غدير ر ا به هم زدند. اينجا بود كه «بهاء الدولة» آنان را دستگير كرد و به سختى مجازات نمود.(2)

در سال هاى بعد، مراسم كاروان غدير و هيأت عاشورا با شكوه برگزار مى شود، هر چند اين مراسم به خاطر كارشكنى دشمنان، گاهى تعطيل مى شود، ولى بار ديگر باشكوه تر از قبل برگزار مى شود.

ص: 55


1- هذا قبر عضد الدولة و تاجر الملة، ابى شجع بن ركن الدولة اجب مجاورة هذا الامام التقى لطمعه فى الخلاص: المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 14 ص 300.
2- و فى ذى الحجة يوم عيد الغدير جرت فتنة من الرافضة و اهل باب البصرة و استظهر اهل باب البصرة و حرقوا اعلام السلطان فقتل جماعة بفعل ذلك و صلبوا فقامت الهيبة و ارتدع المسفد: تاريخ الاسلام للذهبى ج 27 ص 10.

قسمت 13

بالاى درخت خرما رفته ام و دارم خرماى تازه مى خورم، صاحب نخلستان به من گفته است كه اگر خرماى اين درخت را بچينم ده كيلو خرما به من مى دهد. مشغول چيدن خرما هستم كه از دور، صداى طبل و شيپور به گوشم مى رسد، تعجّب مى كنم اين وقت سال كه وقت شادى و جشن نيست. بى خيال مى شوم و كار خودم را انجام مى دهم.

لحظاتى مى گذرد، تو از راه مى رسى و به من نگاه مى كنى و با صداى بلند مى گويى:

-- آقاى نويسنده! رفته اى بالاى درخت چه كنى؟

-- مگر نمى بينى دارم خرما مى چينم!

-- حالا چه وقت خرما چيدن است!

-- مى شود بگويى حالا وقت چه كارى است؟

-- سنّى ها مراسم «جشن غار» گرفته اند، تو بايد الآن در اين جشن باشى و براى ما مطلب بنويسى، به جاى نوشتن رفته اى بالاى درخت و خرما مى خورى!

-- خوب شد! خيلى خوب شد.

-- يعنى چه؟ براى چه چنين مى گويى؟

-- بعداً برايت توضيح مى دهم.

از درخت پايين مى آيم و همراه تو به سوى مركز شهر مى رويم، چه غوغايى برپا شده است، چقدر جمعيّت در اينجا جمع شده اند، چقدر شيرينى در اينجا پخش مى كنند. چه خبر شده است!

من موضوع را بررسى مى كنم، امروز جمعه 26 ذى الحجه سال 389 هجرى است. هشت روز قبل، شيعيان جشن غدير را برگزار كرده اند، امروز سنّى ها جشنى را به نام «جشن غار» به راه انداخته اند. ماجراى غار مربوط به ابوبكر (خليفه اول) است، وقتى پيامبر مى خواست از مكّه به مدينه هجرت كند، كافران مكّه تصميم گرفتند آن حضرت را به قتل برسانند، پس خانه او را محاصره كردند، على(عليه السلام) در بستر پيامبر خوابيد و پيامبر از خانه خود به سمت غار «ثَور» رفتند، در بين راه، ابوبكر را ديدند، ابوبكر با پيامبر همراه شد، آنها سه روز در آن غار بودند، اهل سنّت بر اين باورند كه اين ماجرا در مثل چنين روزى اتّفاق افتاده است و براى اوّلين بار است كه اين جشن را برگزار مى كنند.

من پيش خود قدرى فكر مى كنم و خنده ام مى گيرد، تو از اين خنده من متعجّب مى شوى! كسانى كه اين جشن را برگزار كرده اند طرفداران «احمدبن حنبل» هستند، اين ها همه «حَنبلى» هستند، حتماً مى دانى كه اهل سنت، چهار مذهب دارند، در طول تاريخ، همواره سنّى هاى تندرو، پيرو «احمدبن حَنبل» بوده اند، در آينده كسانى پيدا مى شوند كه خود را پيرو احمدبن حَنبل مى دانند و جشن غدير را بدعت مى دانند، آنان برگزارى هر نوع جشنى را حرام مى دانند (آنان اجازه نمى دهند كسى

ص: 56

براى تولد پيامبر هم جشن بگيرد!!)، وقتى من اين منظره را ديدم و گفتم: «خوب شد»، منظورم اين بود كه هر وقت شيعه اى با آن تندروها روبرو شد مى تواند به آنها بگويد: «اگر برگزارى جشن، بدعت و حرام است پس چرا حنبلى هاى بغداد در قرن چهارم، جشن غار را برگزار كردند؟ آنها كه به زمان احمدبن حنبل نزديك تر بودند پس چرا آن جشن باشكوه را در بغداد برگزار كردند؟ شما كه شيعيان را به خاطر برگزارى جشن، كافر مى دانيد لطف كنيد اول، گذشتگان خود را كافر بدانيد! اگر شما مرد هستيد، براى همه بازگو كنيد كه ميراث دار چه كسانى هستيد».

سخنم به اينجا كه مى رسد، متوجّه منظور من مى شوى، من سخن خود را ادامه مى دهم: «سنّى ها فهميده اند كه ديگر حمله فيزيكى به جشن غدير، فايده اى ندارد، پس به فكر حمله فرهنگى افتاده اند و به خيال خود دست به تهاجم فرهنگى زده اند و با اين كار مى خواهند نقش كاروان غدير را كم رنگ كنند، آرى، بيرون آمدن مردم و جشن غدير بر پا كردن، آن قدر اثر بخش است كه سنّى ها مجبور شده اند كپى بردارى كنند و اين مراسم جشن غار را برپا كنند».

با هم به تماشاى جمعيّت مى نشينيم، آن شتر را نگاه كن! مثلاً كسى كه داخل آن نشسته است، ابوبكر است! يك نفر هم با صداى بلند آيه 40 سوره توبه را مى خواند: (لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، به معناى آيه فكر مى كنم، اين آيه درباره لحظه اى است كه پيامبر و ابوبكر در غار بودند و پيامبر به ابوبكر گفت: «اندوهناك نباش! خدا با ماست»، اهل سنّت اين آيه را با صداى بلند مى خوانند و درباره آن سخن مى گويند كه خدا در قرآن، اين گونه درباره ابوبكر سخن گفته است!

وقتى من اين سخن را مى شنوم لبخند مى زنم، تو از لبخند من، متعجّب مى شوى، من بعداً درباره اين آيه سخن خواهم گفت.

* * *

همسفرم! برايت گفتم كه امروز 26 ذى الحجه سال 389 است، چهار روز ديگر، ماه محرّم مى شود و شيعيان سياه پوش مى شوند و عزادارى مى كنند، روز عاشورا، مراسم عزادارى امام حسين(عليه السلام)بر پا مى شود.

هشت روز بعد از آن، سنّى ها مراسم عزادارى بر پا مى كنند و براى «مُصعَب» بر سر و سينه مى زنند، آنان بر اين باورند كه سال ها پيش در چنين روزى، مُصعَب كشته شد و اكنون بايد براى او بر سر و سينه زد! اين مراسم تا به حال سابقه نداشته است، حدس تو درست است، سنّى ها اين مراسم را راه انداخته اند تا اثر مراسم عاشورا را كم رنگ كنند و به خيال خود، كار فرهنگى كرده باشند.

«مُصعَب» كيست؟ او پسر «زبير» است (حتماً نام طلحه و زبير را شنيده اى! اين دو نفر بودند كه وقتى حضرت على(عليه السلام) به حكومت رسيد جنگ به راه انداختند و همراه با عايشه به بصره هجوم بردند و طرفداران حضرت على(عليه السلام)را به شهادت رساندند)، وقتى حادثه كربلا پيش آمد، بعد از چند سال، مختار ثَقَفى قيام كرد و در كوفه حكومت تشكيل داد. در آن زمان، كوفه پايتخت عراق بود و هنوز شهر بغداد ساخته نشده بود. مختار ثَقَفى، قاتلان امام حسين(عليه السلام) را به سختى مجازات كرد. مُصعَب با سپاهى به كوفه هجوم برد و مختار و ياران او را به قتل رساند و خودش،

ص: 57

حكومتِ كوفه را به دست گرفت، بعد از مدّتى، خليفه أموى به كوفه لشكركشى كرد و مُصعَب را كشت. اكنون سنّى هاى بغداد بر اين باورند كه مُصعَب در روز هجدهم ماه محرّم كشته شده است و براى او عزادارى مى كنند و اين مراسم را برگزار كرده اند! نكته جالب اين كه آنها گاهى (به صورت دسته جمعى) به كوفه مى روند تا قبرِ مُصعَب را زيارت كنند! (آنان با اين كار مى خواهند زيارت كربلا را كم رنگ جلوه بدهند و براى رقابت با فرهنگ ناب شيعه، اين كار را مى كنند!).

اكنون من به آن كسانى كه «مراسم عزادارى» و «زيارت» را بدعت مى دانند چنين مى گويم: «اگر اين مراسم، بدعت و حرام است پس چرا سنّى هاى بغداد در قرن چهارم، براى مُصعَب اين مراسم را برگزار كردند و بر سر و سينه زدند؟ شما كه شيعيان را به خاطر برگزارى عزادارى، كافر مى دانيد لطف كنيد اول، گذشتگان خود را كافر بدانيد!».

* * *

سنّى هاى بغداد خيال مى كنند كه سال به سال اين دو مراسم (جشن غار و عزادارى مُصعَب) باشكوه تر خواهد شد، تو هم مثل بعضى ها نگران هستى كه شايد اين مراسم بتواند مراسم غدير و عاشورا را كم رنگ كند، دو سه بار با من در اين باره سخن مى گويى، من صبر مى كنم تا فرصت مناسب فرا برسد.

چند ماه مى گذرد، تو خبردار مى شوى كه بزرگان اهل سنّت جلسه اى مهمّ دارند و مى خواهند براى باشكوه تر شدن آن مراسم با هم مشورت كنند. تو اين ماجرا را به من مى گويى، اكنون فرصت مناسبى است، پس وقت مى گذارم و مطالب مهمى را براى تو مى گويم، من چندين بار آن مطالب را بازگو مى كنم تا يقين كنم تو آنها را به خوبى آموخته اى. برنامه من اين است كه تو به مسجدى كه رهبر سنّى ها در آنجا نماز مى خواند بروى و از او چند سؤال بنمايى. تو آماده هستى و مى دانم كه به خوبى مى توانى اين برنامه را اجرا كنى. در حقّ تو دعا مى كنم و تو را روانه مسجد مى كنم.

تو به آن مسجد مى روى، بعد از نماز (در حالى كه مردم سخنان تو را مى شنوند) چنين مى گويى:

-- من مسافرى هستم كه به اين شهر آمده ام، سال قبل در «جشن غار» شركت كردم، با چشم خود ديدم كه شما چقدر زحمت كشيديد، ولى من يك سؤال دارم.

-- سؤال تو چيست؟

-- من شنيدم كه شما آيه 40 سوره توبه را بر روى پرچم ها نوشته بوديد و همه آن را مى خواندند، در اين آيه، پيامبر به ابوبكر مى گويد: (لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، «اندوهناك نباش! خدا با ماست».

-- بله. اين آيه را بايد در آن روز بخوانيم، همه بايد بدانند كه ابوبكر چه مقامى داشته است.

-- آيا پيامبر از خوبى ها و فضيلت ها نهى مى كند؟

-- اين چه سؤالى است؟ معلوم است كه پيامبر هرگز از خوبى ها و فضيلت ها نهى نمى كند.

-- پيامبر به ابوبكر گفت: «نگران نباش!»، اگر اين نگرانى ابوبكر، فضيلت و خوبى بود، پس چرا پيامبر ابوبكر را از آن نهى كرد؟

-- اين كه پيامبر از «نگرانى» نهى كرد، براى اين است كه نگرانىِ ابوبكر، چيز بدى بود.

ص: 58

-- اگر اين طور است پس چرا شما به آن افتخار مى كنيد؟ نگرانىِ ابوبكر، اطاعت خدا نبود، بلكه خطا بود و براى همين بود كه پيامبر از آن نهى كرد! سكوت به يكباره همه مسجد را فرا مى گيرد، همه با شرمسارى سرها را پايين مى اندازند، آنان مى فهمند كه اگر مراسم را ادامه بدهند آبروى خود و ابوبكر را برده اند.

* * *

اكنون يكى رو به تو مى كند و چنين مى گويد:

-- قرآن در اين آيه مى گويد: «ابوبكر، رفيق و دوست پيامبر است و همين مطلب بهترين فضيلت براى ابوبكر است».

-- در كجاى اين آيه چنين چيزى آمده است؟

-- اين اوّل آيه است: (اِذْ يَقُولُ لِصاحبِهِ)، قرآن مى گويد: پيامبر با صاحبِ خود سخن گفت. «صاحب» به معناى «دوست و رفيق» است، پس ابوبكر دوست پيامبر بوده است.

-- اين ترجمه اشتباه است!

-- براى چه؟

-- در آيه 37 سوره كهف چنين آمده است: (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ اَكَفَرْتَ....)، ترجمه آن اين است: «آن مؤمن به صاحِب خود كه كافر بود چنين گفت». اگر «صاحب» را به معناى «دوست» بگيريم، بايد بگوييم آن مؤمنى كه خدا از او تعريف كرده است با يك كافر دوست بوده است و تو مى دانى كه اين درست نيست، زيرا مؤمن هرگز با كافر، دوست نمى شود!

-- به اين نكته دقت نكرده بودم!

-- كلمه «صاحب» در قرآن به معناى همراه است. همراه بودن ابوبكر با پيامبر، فضيلت نيست، زيرا وقتى پيامبر به مدينه هجرت مى كرد يك كافر را كه «بلد راه» بود همراه خود برد تا راه را به او نشان بدهد پس شخص كافر هم مى تواند همراه پيامبر باشد.

* * *

اكنون وقت آن است تا نكته ديگرى را بازگو كنى، پس چنين مى گويى:

-- پيامبر چند روز در آن غار بود؟

-- سه روز.

-- اگر شما اين مطلب را قبول داريد پس چرا مطلبى را مى گوييد كه نتيجه آن اين است كه پيامبر نزديك به دو ماه در غار بوده است!

-- يعنى چه؟

-- وقتى پيامبر به مدينه رسيد ماه ربيع الأوّل بود، شما جشن غار را در 26 ذى الحجه مى گيريد (هشت روز بعد از غدير). بين 26 ذى الحجه تا ماه ربيع الأوّل، بيش از دو ماه فاصله است! آيا شما مى خواهيد بگوييد كه پيامبر در اين دو ماه در غار يا در راه مدينه بوده است؟ هيچ كدام از تاريخ نويسان، سخن شما را تأييد نمى كنند!

ص: 59

* * *

اكنون وقت آن است تا درباره «مُصعَب» سخن بگويى، پس رو به آنان مى كنى و مى پرسى:

-- آيا شما قبول داريد كه پيامبر فرمود: «بعد از من دوازده خليفه از قريش به خلافت مى رسند»؟

-- آرى.

-- شيعيان مى گويند كه اين دوازده خليفه، همان دوازده امام معصوم هستند، در نظر آنان، خليفه هفتم، امام كاظم(عليه السلام) است، من از شما مى پرسم به نظر شما خليفه هفتم كيست؟

-- به نظر ما هفتمين خليفه، عبد الملك بن مروان است كه رحمت خدا بر او باد!

-- آيا در آن زمان، اطاعت او بر مسلمانان واجب بود؟

-- آرى. او هفتمين خليفه پيامبر است.

-- اگر كسى بر ضد او شورش مى كرد، حكمش چه بود؟

-- او كافر است و از دين اسلام، خارج شده است.

-- خوب. مگر مُصعَب كه شما براى او عزادارى مى كنيد بر ضد عبد الملك بن مروان شورش نكرد؟ طبق سخن خود شما او كافر بوده است، شما چرا در روز هجدهم محرم براى او عزادارى مى كنيد؟ آخر چطور مى شود كه مسلمانان براى يك كافر، به سر و سينه بزنند و عزادارى كنند؟ شما به كوفه مى رويد و قبر او را زيارت مى كنيد، آخر چگونه من باور كنم اين همه جمعيّت مسلمان براى زيارت يك كافر اين همه راه را طى مى كنند؟ در تاريخ آمده است كه عبد الملك بن مروان مُصعَب را به قتل رساند، شما با اين كارهاى خود، هفتمين خليفه خودتان را نكوهش مى كنيد! آيا نمى هراسيد مردم از مُصعَب درس بگيرند و بر ضد خليفه اين زمان، شورش كنند؟ شما كه به دستگاه خلافت اين قدر، ارزش مى دهيد چرا اين كار را انجام مى دهيد؟

هيچ كس به تو جوابى نمى دهد، آنان سرهاى خود را پايين گرفته اند، وقتى تو از مسجد خارج مى شوى، آنها به هم مى گويند: «اين مراسمى كه ما راه انداخته ايم، بيشتر آبروى ما را مى برد!».

آرى، تاريخ نشان داده است كه خيلى ها تلاش كرده اند (به خيال خود) مراسمى همانند مراسم شيعيان درست كنند ولى موفّق نشدند، زيرا مراسمى كه شيعه برگزار مى كند، ريشه در اراده خدا دارد، خدا اراده كرده است كه مراسم شيعه برگزار شود و دل ها با عشق اهل بيت(عليهم السلام)عجين شود! اين خداست كه در دل شيعيان، غوغايى به پا مى كند و آنان براى برگزارى اين مراسم، سر از پا نمى شناسند، برپايى چنين مراسمى را هرگز نمى توان با عقلِ دنيايى تحليل كرد، اگر قرار بود اين مراسم فقط به همّت شيعيان باشد، با اين همه مشكلات و كارشكنى هايى كه در طول تاريخ شده است ديگر اثرى از آن نبود، وقتى خدا اراده كند كه چراغى را روشن نگاه دارد، آن چراغ خاموش شدنى نيست، شايد چند روزى، دشمنان از شكوه آن بكاهند ولى مدّتى كه بگذرد، اين شعله روشن تر مى شود و دل ها را بى قرار مى كند.

* * *

ص: 60

سال ها مى گذرد، ديگر اهل سنّت، آن دو مراسم را برگزار نمى كنند، وقتى روز غدير فرا مى رسد، شيعيان كاروان غدير را راه مى اندازند ولى اصلاً خبرى از «جشن غار» نيست، روز عاشورا كه فرا مى رسد، هيأت هاى عزادارى مراسم خود را برگزار مى كنند، ولى هشت روز بعد از آن، خبرى از «عزادارى مُصعَب» نيست. اين دو مراسم، تعطيل مى شود، حتماً اين سخنانى را كه تو گفته اى افراد ديگر هم به آنان گفته اند و آنان فهميده اند اين مراسم، جز شكست براى آنان چيزى ندارد، آرى، هيچ كس براى بردن آبروى خود، پول و وقت خود را هزينه نمى كند، اين مراسم، نتيجه اى جز بى آبرو شدن براى آنان در بر ندارد!(1)

* * *

سال 398 هجرى فرا مى رسد و روز عاشورا با جشن «مهرگان» همزمان مى شود، اين جشن در روز اول پاييز برگزار مى شود، (مردم بغداد اين روز را همانند روز نوروز جشن مى گرفتند)، شيعيان در اين سال، اين جشن را تعطيل مى كنند و به عزادارى مى پردازند.(2)

* * *

در ايران، آمار شيعيان زيادتر مى شود، همچنين خبرهايى از شمال قاره آفريقا (ليبى، تونس، الجزاير) مى رسد، بسيارى از شهرهاى مسلمان نشين آنجا شيعه شده اند و به مكتب تشيع رو آورده اند، آنان در روز عاشورا عزادارى مى كنند و روز غدير را هم جشن مى گيرند و از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) بيزارى مى جويند.(3)

ص: 61


1- و عمل بعدهم اهل السنة الذى يسمونه يوم الغار: تاريخ الاسلام للذهبى ج 29 ص 14، تمادت الشيعة في هذه الأعصر في غيهم بعمل عاشوراء باللطم والعويل وبنضب القباب والزينة وشعار الأعياد يوم الغدير فعمدت غالية السنة وأحدثوا في مقابلة يوم الغدير يوم الغار وجعلوه بعد ثمانية أيام من يوم الغدير وهو السادس والعشرون من ذي الحجة وزعموا أن النبي صلى الله عليه وسلم وأبا بكر اختفيا حينئذ في الغار وهذا جهل وغلط فإن أيام الغار إنما كانت بيقين في صفر وفي أول شهر ربيع الأول وجعلوا بإزاء يوم عاشوراء بعده بثمانية أيام يوم مصرع مصعب بن الزبير وزارو قبره يومئذ بمسكن وبكوا عليه...: شذارت الذهب فى اخبار من ذهب ج 3 ص 131
2- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 106.
3- الكامل فى التاريخ ج 9 ص 296، البداية و النهاية ج 12 ص 5.

قسمت 14

همسفرم! نگاه كن! هنوز شيخ مفيد رهبر شيعيان بغداد است، او شاگردان زيادى تربيت كرده است، در سال 408 هجرى، جوانى كه فقط بيست و سه سال دارد از شهر «طوس» به بغداد مهاجرت مى كند، او از ايران مى آيد تا از درس شيخ مفيد بهره بگيرد، كسى نمى داند كه در آينده اين جوان، مايه اميد و نجات مكتب تشيع خواهد شد، او همان «شيخ طوسى» است.

سال 409 هجرى فرا مى رسد، دشمنان دست به فتنه مى زنند و شيخ مفيد را از بغداد تبعيد مى كنند و بار ديگر به محله كَرخ حمله مى كنند و قسمتى از آن را به آتش مى كشند (در قرن چهارم و پنجم، دشمنان بيش از ده بار محله كَرخ را به آتش مى كشند). بعد از مدتى شيخ مفيد به بغداد باز مى گردد.(1)

* * *

چهار سال مى گذرد، سال 413 هجرى فرا مى رسد، در اين سال شيعيان به غم بزرگى گرفتار مى شوند، شيخ مفيد از دنيا مى رود و دشمنان، روز مرگ او را روز شادى اعلام مى كنند زيرا شيخ مفيد بسيارى از سنى هاى باانصاف را شيعه كرده است، «ابن نقيب» يكى از علماى بزرگ اهل سنّت است، وقتى او خبر رحلت شيخ مفيد را مى شنود به سجده مى رود و خدا را شكر مى كند و مجلس شادى برپا مى نمايد، اين نشان مى دهد كه چقدر قدرت علمىِ شيخ مفيد بر دل آنها، هراس افكنده بوده است.(2)

بعد از شيخ مفيد، «سيّدمرتضى» رهبر و راهنماى شيعيان مى شود و در راه اعتلاى مكتب شيعه، تلاش هاى فراوان مى كند و كتاب هاى زيادى مى نويسد. او برادرى به نام «سيدرضى» دارد كه سخنان حضرت على(عليه السلام) را در كتابى جمع آورى مى كند و نام آن «نهج البلاغه» را مى گذارد. مراسم غدير و عاشورا يكى دو سال، تعطيل مى شود، ولى بار ديگر با شكوه تر از قبل برگزار مى شود، جمعيّت شيعيان سال به سال بيشتر و بيشتر مى شود و در سرتاسر جهان اسلام، عدّه زيادى به تشيّع رو مى آورند، ديگر شيعه يك گروه اندك نيست كه گمنام باشد و كسى از انديشه هاى آن باخبر نباشد.

شاگردان زيادى براى درس خواندن نزد سيّدمرتضى آمدند، منطقه كَرخ، مهد علم و معرفت شده است، او خانه خود را تبديل به كتابخانه مى كند و نام آن را «دارُ العِلْم: خانه دانش» مى نهد، در اين كتابخانه، هشتاد هزار كتاب وجود دارد (و اين تعداد كتاب نسبت به اين زمان، عدد بسيار زيادى است).

ص: 62


1- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 119 به نقل از المنتظم لابن الجوزى ج 8 ص 19.
2- «مات رحمه الله سنة ثلاث عشرة و أربعمائة و كان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة»: رجال النجاشي ص : 403، زندگى سياسى و فرهنگى شييعان بغداد ص 273، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 380

آل بويه هم كتاب هاى زيادى، وقف اين كتابخانه مى كنند و بودجه خوبى براى آن در نظر مى گيرند. چنين كتابخانه اى در اين روزگار، كم نظير است.(1)

* * *

سال 422 فرا مى رسد، عده اى از اهل سنّت در بغداد تصميم مى گيرند تا «جشن غار» را بار ديگر (در روز 26 ذى الحجّه) برگزار كنند، براى يك سال اين مراسم برگزار مى شود ولى در ميان اهل سنّت افرادى هستند كه مى دانند برگزارى اين جشن، مايه آبروريزى است، پس برنامه ريزى مى كنند تا اين مراسم در سال هاى بعد برگزار نشود.

* * *

درباره رشد تشيّع در شمال آفريقا سخن گفتم، مراسمى كه شيعيان در بغداد برگزار مى كنند باعث رونق تشيع در آنجا مى شود، دشمنان به هراس مى افتند و در دو مرحله به آنجا لشكركشى مى كنند و شهرهاى شيعيان را به آتش مى كشند و شيعيان را كشتار مى كنند.

در اينجا سخنى از «ابن اثير» را نقل مى كنم، او يكى از تاريخ نويسان اهل سنت است، او چنين مى گويد: «در سال 407 شيعيان به قتل رسيدند و با آتش سوزانده شدند، شهرهاى آنان، چپاول شد و در تمام افريقا كشته شدند» «در سال 423 سپاهى به سوى آفريقا رفت و بر آن سرزمين وارد شد، آنان با شيعيان جنگيدند و همه را كشتند».(2)

* * *

سال هاى سال مى گذرد، در سال 436 سيّدمرتضى از دنيا مى رود و شيخ طوسى كه اكنون ديگر پنجاه سال دارد رهبر شيعيان مى شود، او بيش از پنجاه كتاب در زمينه هاى مختلف مى نويسد، در تاريخ شيعه كمتر كسى به علم و دانش او مى رسد، در هر زمينه اى كه نام ببريم او كتاب دارد: فقه، اصول فقه، تفسير، علم رجال، حديث، علم اعتقادات و...

او آن قدر عظمت و شكوه دارد كه در فرهنگ شيعه، هر وقت كلمه «شيخ» به كار مى رود همه به ياد او مى افتند، او شايستگى اين را دارد كه «شيخ شيعه» ناميده شود، خدا چنين مقدّر كرده است كه او پناه شيعه در اين روزگار باشد زيرا روزهاى سختى در انتظار شيعيان است، لحظه هاى سرنوشت ساز نزديك است...(3)

* * *

ص: 63


1- تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى ص 309، روضات الجنات، ميرزا محمد باقر موسوى خوانسارى ص 575، روضه المتقين محمد تقى مجلسى ج 1 ص 87، شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد ج 1 ص 33، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان ص 379
2- آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 147.
3- «محمد بن الحسن بن علي الطوسي: أبو جعفر شيخ الإمامية، رئيس الطائفة جليل القدر عظيم المنزلة ثقة عين صدوق عارف بالأخبار و الرجال و الفقه و الأصول و الكلام و الأدب و جميع الفضائل تنسب إليه صنف في كل فنون الإسلام و هو المهذب للعقائد في الأصول و الفروع و الجامع لكمالات النفس في العلم و العمل...: خلاصة الاقوال للحلى ص ج 1 ص 148.

شيخ طوسى شاگردان زيادى تربيت مى كند و تا آنجا كه قدرت دارد از فرصتى كه پيش آمده، براى شكوفايى مكتب تشيّع تلاش مى كند، در مجلس درس او نزديك به سيصد مجتهد شركت مى كنند و از علم او بهره مى برند.

شيعيان هم از نظر اقتصادى و هم از نظر فرهنگى رشد كرده اند، در منطقه كرخ، تابلوهايى از جنس طلا نصب شده است كه روى آن چنين نوشته شده است: «مُحمّد و عَلىّ، خَيرُ البَشَر»، «محمّد و على، برترين انسان ها هستند».

سال 442 هجرى فرا مى رسد، سنّى ها همراه با شيعيان به كربلا سفر مى كنند، كاروان اهل سنّت از منطقه كرخ عبور مى كند و شيعيان بر سر آنها، سكه هاى طلا مى ريزند و از آنان استقبال باشكوهى مى كنند، شيعيان به پاس اين كه سنّى ها به كربلا سفر مى كنند با آنها مدارا مى نمايند و اين نمونه زيبايى از رشد مكتب تشيّع است، ولى دشمن تحمّل اين ها را ندارد و به فكر دسيسه است و به دنبال فرصت مى گردد تا آتش فتنه را روشن كند.(1)

* * *

آيا موافقى با هم اوضاع سياسى را بررسى كنيم؟ اكنون آخرين حاكم آل بويه بر بغداد حكومت مى كند، نام او «ملك رحيم» است و «عبدالله عبّاسى» بيست و ششمين خليفه عبّاسى است و بر تخت خلافت تكيه زده است. او لقب «قائم» را بر روى خود گذاشته است.

من ديگر مى خواهم براى تو از حوادث سال 447 هجرى سخن بگويم، اين سال، آبستن حوادث بزرگى است، فتنه اى در راه است...

* * *

آيا مى دانى «اسماعيليّه» چه كسانى هستند؟ تاريخ آنها چيست و در چه زمانى، آنها شكل گرفتند؟ بعد از شهادت امام صادق(عليه السلام)عدّه اى از شيعيان، دچار انحراف بزرگى شدند و امامت امام كاظم(عليه السلام) را قبول نكردند و گفتند: «اسماعيل امام هفتم ما بوده است!»، اسماعيل كه بود؟ او پسر امام صادق(عليه السلام)بود كه در سن جوانى از دنيا رفت، ولى آن گمراهان خيال كردند او غائب شده است! اينجا بود كه فرقه اسماعيليّه راه خود را از شيعه جدا كرد. آنان فرزند اسماعيل كه محمّد، نام داشت را به عنوان «امام» قبول كردند و فرزندان او را (نسل در نسل) به عنوان امام برگزيدند. روشن است كه اعتقاد آنها باطل است، آنان به حضرت مهدى(عليه السلام)باور ندارند بلكه در هر زمانى، امامى براى خود قرار داده اند. آنان فقط شش امام شيعه را قبول دارند، ما به آنان، «شش امامى» مى گوييم.

اكنون آنها در مصر حكومت تشكيل داده اند، حكومت آنان به «حكومت فاطميون» مشهور شده است، آنان حرف هاى غلوآميز درباره رهبران خود مى زنند و معتقد هستند كه خدا در آنها تجلى كرده است، آنان روزه نمى گيرند و حجّ به جا نمى آورند و معتقدند كه روزه يعنى از گناه دورى كنيم و حجّ يعنى از

ص: 64


1- اختلطوا واصطلحوا وخرجوا إلى زيارة المشهدين مشهد علي والحسين...: المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 15ص 325

كارهاى بد به سوى كارهاى خوب برويم و بر اين باورند كه نماز يعنى دعا كردن! آنها دين اسلام و شريعت آن را با اين سخنان به بازى گرفته اند و ادّعا مى كنند كه ما اهلِ باطن هستيم و نياز به عبادت (نماز، روزه و حجّ) نداريم زيرا اين ها، كارهاى ظاهرى است!

اسماعيليّه همواره با عبّاسيان در جنگ و ستيز بوده اند و آرزوى آن را دارند كه بغداد را هم تصرّف كنند.

* * *

همسفرم! آيا مى دانى «ارسلان» چه كسى است؟ او از نژاد «كُرد» بود كه به شيراز آمده بود و در لشكر آل بويه خدمت مى كرد و رشادت وشجاعت زيادى داشت و براى همين در حكومت آل بويه به مقام بالايى رسيد، فرماندارى بخش غربى بغداد را به او سپردند و او توانست وظيفه خود را به خوبى انجام بدهد و مانع آشوب ها و شورش هاى دشمنان شود.

متأسّفانه «ملك رحيم» كه آخرين حاكم آل بويه بود، در امر حكومت سستى كرد و فضا را براى ارسلان باز گذاشت، در اين سال ها از «ملك رحيم» فقط نامى باقى مانده بود و همه كاره حكومت، ارسلان بود، ملك رحيم به او اطمينان كامل داشت، ارسلان آن قدر رشد كرد كه نامش در همه جا پيچيد و حتّى در خطبه هاى نماز جمعه، نام او را مى بردند.(1)

آيا خبر دارى كه ارسلان به فرقه اسماعيليّه پيوسته است؟ او بعضى از شهرها را تصرّف كرده و دستور داده است تا آن شهرها، آشكارا در نماز جمعه، نام فرمانرواىِ اسماعيليّه را ذكر كنند. آرى، ارسلان با اسماعيليّه (يا همان خليفه فاطمى در مصر) هم پيمان شده است و برنامه ريزى مى كند تا خلافت عبّاسى را در بغداد نابود كند و بغداد را زير مجموعه اى از حكومت اسماعيليّه قرار دهد، جاسوسان اين موضوع را به خليفه عبّاسى خبر مى دهند، پس خليفه عبّاسى نامه اى به طُغرُل مى نويسد و از او تقاضاى كمك مى كند!

طُغرُل چه كسى است؟ او پادشاه حكومت سلجوقيان در خراسان است و سنّى است. سرانجام او با سپاهى به سوى بغداد حركت مى كند، فتنه اى بزرگ در راه است. وقتى طُغرُل به بغداد برسد حكومت آل بويه را سرنگون خواهد ساخت و دشمنان فرصت پيدا خواهند كرد و شيعيان در سختى هاى فراوان خواهند افتاد.(2)

* * *

ص: 65


1- شرح ماجراى «ارسلان» را در اين كتاب بخوانيد: تاريخ سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 287
2- قبل از حكومت آل بويه، ترك ها در بغداد، همه كاره بودند، با روى كار آمدن آل بويه، ترك ها به حاشيه رانده شدند و آل بويه (كه ايرانى بودند) به قدرت رسيدند، ترك ها از اين موضوع بسيار ناراحت بودند و در بسيارى از شورش هايى كه بر ضد شيعيان مى شد، نقش اصلى با ترك ها بود، وقتى طُغرُل به بغداد برسد، ترك ها از او حمايت خواهند كرد و قدرتى را كه 112 سال در دست ايرانى ها بود را از آنها خواهند گرفت. اين ترك ها، تيره اى از مغول بودند، آنها در اصل از ما وَراءُ النَهرين (مغولستان) بودند و دشمن تشيّع بودند.

بسيارى از شيعيان بغداد از نظر شيخ طوسى پيروى مى كنند، به زودى طُغرُل به بغداد مى رسد، اگر شيعيان از «ملك رحيم» حمايت كنند، طغُرُل نخواهد توانست اين حكومت را سرنگون كند، لحظه سرنوشت سازى است، شيخ طوسى بايد تصميم درستى بگيرد، ملك رحيم، حاكمى است كه شايستگى حكومت ندارد، او بود كه باعث شد ارسلان، چنين قدرتى پيدا كند، ارسلان آشكارا از اسماعيليّه تبليغ مى كند، حمايت شيعيان از «ملك رحيم» باعث مى شود ارسلان بر همه چيز مسلط شود، آن وقت است كه مذهب اسماعيليّه در همه جا تبليغ خواهد شد.

شيخ طوسى شيوه حكومت دارى اسماعيليّه را مى داند، آنان به كسى رحم نمى كنند، ارسلان در اين مدّت به هر جا حمله كرد، آنجا را به آتش كشيد و دست مخالفان خود را قطع كرد، اگر او روى كار بيايد، حتماً شيعيان را مجبور مى كند كه مذهب اسماعيليّه را قبول كنند.

چه بسا فرقه اسماعيليّه براى بعضى از جوانان جذاب باشد! زيرا در آن فرقه، هيچ دستور سختى نيست، نه نماز واجب است و نه روزه و نه حجّ! چه بسا ارسلان با تبليغات بتواند جوانان شيعه را بفريبد و نسل آينده را از مكتب تشيّع جدا گرداند. اسماعيليّه به نجف و كربلا علاقه داشتند، اين باعث مى شود كه چه بسا شيعيان فريب بخورند!

سال ها قبل، عدّه اى از شيعيان فريب اسماعيليّه را خورده اند و در محله كَرخ چنين شعار داده اند: «يا حاكم! يا منصور!»، اين شعارِ اسماعيليّه بود، آرى، چنين سابقه اى در ذهن گروهى از شيعيان وجود دارد و خطرى بسيار بزرگ است.(1)

آرى، اسماعيليّه اصلاً «حضرت مهدى(عليه السلام)» را قبول ندارند، كسى كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت از دنيا مى رود، چه خطرى بدتر از اين كه شيعيان به سوى جاهليت پيش بروند، چقدر براى اين مكتب آسمانى، خون دل خورده شده است. شيخ طوسى مى داند كه بايد بين «گزينه بد» و «گزينه بدتر»، انتخاب كند، سقوط حكومت آل بويه، گزينه بد است ولى بدتر از آن اين است كه شيعيان بغداد به انحراف اسماعيليّه گرفتار شوند و دين و آيين خود را از دست بدهند.

شيخ تصميم خود را گرفته است، ولى قبل از هر چيز به فكر حفظ ميراث شيعه است، بزرگ ترين ميراث شيعه چيست؟ «كتاب هاى حديث». او مى داند اگر فتنه اى برپا شود، دشمنان اوّل كارى كه مى كنند كتاب ها را خواهند سوزاند، همه شكوه و عظمت مكتب شيعه به خاطر معارف اهل بيت(عليهم السلام)است، دشمنان مى خواهند اين معارف به آيندگان نرسد.

شيخ طوسى بسيار باهوش است، اين امور را پيش بينى مى كند، پس كارهاى احتياطى را آغاز مى كند: در كتابخانه او، ده ها نسخه از كتاب هاى شيعه وجود دارد، كتابخانه «دارُ العِلْم» پر از كتاب است، او يك نسخه از كتاب هاى مهم را به نجف مى فرستد، اين كار را به صورت مخفيانه انجام مى دهد، هر شخص مورد اعتماد او كه براى زيارت به نجف مى رود به او مقدارى كتاب مى دهد تا آن ها را به نجف ببرد.

ص: 66


1- «در همين تظاهرات بود كه مردم شعار دادند: يا حاكم! يا منصور! كه نشان از طرفدارى شيعيان بغداد از خلفاى فاطمى داشت»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 243

روشن است كه لازم نيست كه او همه كتاب ها را به نجف ببرد، زيرا اين كار، حساسيت برانگيز مى شود، او كارشناس اين كار است و مى داند چه بايد بكند، هر آنچه نسل هاى بعد (براى دريافت احاديث اهل بيت(عليهم السلام)) نياز دارند به نجف برده مى شود، آرى، حادثه و شورش، نزديك است، بايد فرصت را غنيمت شمرد!

* * *

سپاه طغُرُل به سوى بغداد مى آيد، ارسلان از بغداد فرار مى كند، طغُرُل وارد بغداد مى شود، او يك سنّى است و آمده است خلافت را نجات بدهد، فتنه اى بر پا مى شود، دشمنان فرصت را غنيمت مى شمارند و به منطقه كَرخ حمله مى كنند و آنجا رابه آتش مى كشند، گروه زيادى از شيعيان را به قتل مى رسانند و كتابخانه «دارُ العِلْم» را در آتش مى سوزانند، در آن كتابخانه بيش از صد قرآن نفيس وجود داشت!!(1)

دشمنان به حرم امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) هجوم مى برند و آنجا را آتش مى زنند و ساختمان هاى آن را ويران مى كنند و ضريح آن دو امام (كه از چوب گرانقيمتى بود) در آتش مى سوزد، حتّى دشمنان مى خواهند قبر آن دو امام را هم بشكافند كه شيعيان مانع مى شوند.(2)

طغُرُل مدّتى در بغداد مى ماند، ولى به او خبر مى رسد كه برادرش بر ضدّ او قيام كرده است، براى همين با سپاه خود از بغداد به سوى ايران حركت مى كند، وقتى سپاه او بغداد را ترك مى كند، ارسلان با لشكر خود در حالى كه پرچم اسماعيليّه را بر افراشته است وارد بغداد مى شود و به دربار خليفه حمله مى كند و خليفه عبّاسى را به زندان مى افكند و در مسجدهاى شهر، به نام «خليفه اسماعيليّه» خطبه مى خواند.

اكنون خليفه عبّاسى از زندان، نامه اى محرمانه به طغُرُل مى نويسد و به او خبر مى دهد كه هر چه زودتر به بغداد برگردد و خلافت را نجات بدهد، اين بار طغُرُل با سپاه زيادترى به سوى بغداد مى آيد و بغداد را فتح مى كند و ارسلان را به قتل مى رساند. اينجاست كه طُغرُل «ملك رحيم» را كه آخرين حاكم آل بويه است از حكومت بركنار كرده و او را به ايران مى فرستد تا در قلعه اى زندانى شود و اين گونه است كه حكومت آل بويه به پايان مى رسد، (ملك رحيم بعد از دو سال در زندان مى ميرد).(3)

اكنون دشمنان ابتدا به محل زندگى آل بويه هجوم مى برند، آنجا را به آتش مى كشند، سپس به خانه شيعيان حمله مى كنند و بسيارى از خانه ها را آتش مى زنند، پس به سوى خانه شيخ طوسى حمله مى كنند، ولى عدّه اى از شيعيان، قبل از شروع آشوب، شيخ را به مكان امنى برده اند، دشمنان

ص: 67


1- تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى ص 310، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 98.
2- «سنيان دست به غارت كرخ زدند و ضريح امام كاظم و امام جواد و كاخ هاى آل بويه را به آتش كشيدند و مى خواستند پيكر امام موسى كاظم را بيرون بياورند و آن را به مقبره أحمد بن حنبل منتقل كنند....»: تيسفون و بغداد در گذر تاريخ، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 71
3- شرح ماجراى ورود «طغرل» به بغداد را در اين كتاب بخوانيد: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 296

كتابخانه شيخ را در آتش مى سوزانند، آنها منبرى را كه شيخ سال ها بر روى آن، براى شاگردانش حديث مى خواند آتش مى زنند.(1)

طغُرُل فرمان مى دهد كه كسى حقّ ندارد در اذان جمله «حَىّ عَلى خَيْرِ العَمَل» را بگويد، زيرا اين قسمت اذان، مخصوص شيعه ها است. دشمنان همه تابلوهايى را كه نام حضرت على(عليه السلام)در آن است از بين مى برند، افرادى وارد منطقه كَرخ مى شوند و با صداى بلند، اشعارى در مدح ابوبكر و عُمِر (خليفه اوّل و دوم) مى خوانند. هر كس كه با آنها مخالفت مى كند به شهادت مى رسانند، دشمنان يكى از شيعيان سرشناس را دستگير مى كنند و او را به جرم تشيّع اعدام مى كنند و سر او را در بازار آويزان مى نمايند.(2)

* * *

شيخ طوسى مدّتى مخفيانه در منطقه كرخ باقى مى ماند، هيچ كس از جاى او خبر ندارد، دشمنان نمى توانند او را پيدا كنند، مدّتى مى گذرد و فتنه فروكش مى كند، زيرا با كشته شدن ارسلان، فضا آرام مى شود و دشمنان (سنّى هاى تندرو) هم به خيال خود، انتقام خود را گرفته اند، آنان خيال مى كنند كه ديگر مكتب تشيّع از بين مى رود، زيرا كتاب هاى شيعه را سوزانده اند و ديگر چيزى براى مكتب شيعه باقى نمانده است، ولى اين يك خيال باطل است!

چند ماه مى گذرد، شيخ طوسى تصميم مى گيرد از بغداد مهاجرت كند، عدّه اى مى گويند: «شيخ به ايران باز مى گردد»، ولى شيخ نمى تواند در اين شرايط سخت، شيعيان را به حال خود رها كند، او تصميم بزرگ خود را مى گيرد و به «نجف» مهاجرت مى كند، عدّه زيادى همراه او به نجف مى روند.

شرايط نجف، مطلوب نيست، شيعيان گرفتار فقر شده اند، اوضاع اقتصادى خوبى ندارند، شيخ طوسى به آرزوى خود رسيده است، او هميشه دوست داشت كه سال هاى آخر عمرش در كنار امير المؤمنين(عليه السلام) باشد! او نزديك حرم، خانه اى تهيه مى كند و در همان جا درس خود را شروع مى كند، تعداد شاگردان او كم هستند، ولى او چراغى را روشن مى كند كه صدها سال خواهد درخشيد و تاريخ شيعه را روشنايى خواهد بخشيد.

شيخ در گوشه خانه خود، كتاب هاى شيعه را براى شاگردانش مى خواند و از آنان مى خواهد تا از آن كتاب ها، نسخه بردارى كنند، او به فكر نشر ميراث تشيّع است و در اين كار هم موفّق مى شود. او دوازه سال در نجف زندگى مى كند و خدا به او توفيق مى دهد تا «حوزه علميّه نجف» را تأسيس كند.

قبل از مهاجرت شيخ، نجف جمعيّت زيادى نداشت، ولى با مهاجرت او كم كم شيعيان به آنجا مى آيند و نجف به شهرى بزرگ تبديل مى شود و پايگاه قدرتمند شيعه مى گردد. هر چند در بغداد، ديگر مراسم غدير و عاشورا ممنوع شده است، ولى نجف شهرى شيعه نشين است و در آن، اصلاً سنّىوجود ندارد، اين شهر همه شيعه هستند، پس هر سال مراسم غدير و عاشورا در اين شهر برگزار مى شود و

ص: 68


1- رجع و هاجر إلى مشهد أمير المؤمنين(ع) خوفاً من الفتن التي تجددت ببغداد و أحرقت كتبه و كرسي كان يجلس عليه للكلام: خلاصة الاقوال للحلى ص ج 1 ص 148، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى، نوشته رسول جعفريان ص 378.
2- و دخل الى الكَرخ اهل السنة من باب البصرة فاشدوا الاشعار فى مدح الصحابة: المنظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 16 ص 7.

اين دو مراسم، هويّت شيعه را حفظ مى كند. آرى، در روز غدير مردم به حرم اميرالمومين(عليه السلام) مى روند و با آن حضرت بيعت مى كنند و سرور و شادمانى خود را نشان مى دهند.

* * *

تو همراه من به نجف آمده اى، چه روزها و شب هايى كه در حرم اميرالمؤمنين(عليه السلام) به سر مى بريم! به راستى چه چيزى برتر از اين است كه انسان در كنار مولاى خود باشد؟ ما شيعيان او هستيم، با او پيمان بسته ايم...

* * *

همسفر خوبم! اكنون ديگر وقت جدايى است، سفر ما رو به پايان است، تو ديگر بايد به خانه و شهر خود بازگردى، ممنون تو هستم كه در اين سفر همراهم بودى!

از تو تشكّر مى كنم، در اين سفر تاريخى همسفر من بودى، سفرم به پايان رسيد، تو در قرن چهاردهم هجرى هستى، لحظه اى فكر كن، به راستى اگر جامعه در همان مسيرى كه پيامبر مشخّص كرده بود حركت مى كرد، اگر ولايتِ امام در جامعه شكل مى گرفت، وضع جهان چگونه بود؟ ديگر از اين همه ظلم و ستم خبرى نبود.

اكنون بشر براى نجات از اين جهنّم ظلم و ستم، نياز به غدير دارد تا به رهايى و آزادگى برسد، اين چه غفلتى است كه بعضى گرفتار آن شده اند و خيال مى كنند اختلاف شيعه با ديگران، بر سر اين است كه آيا على(عليه السلام)خليفه بود يا ابوبكر؟ اگر اختلاف شيعه و ديگران اين گونه معنا شود، دعوا بر سر حكومت انسان بر انسان خواهد بود ولى تو خودت مى دانى كه اين سخن اشتباه است، اختلاف شيعه با ديگران بر سر اين است: «آيا خدا در جامعه حكومت كند يا شيطان؟»، شيعه مى گويد: «فقط خدا حقّ حكومت و ولايت دارد و امام حجّت خداست ولى خط شيطان، ولايت را غصب كرد».

غدير مى خواهد با حكومت شيطان مبارزه كند و آن را نابود سازد و ولايت خدا را در جامعه جايگزين نمايد، شيعه در روز غدير به ميدان مى آيد تا اعلام كند از حزب شيطان نيست و به همه بفهماند كه حقّ چيست و راه رستگارى چيست.

در اين سفر ديدى كه شيعيان بغداد چه كار باشكوهى كردند و در فرصتى كه برايشان پيش آمد، چه افتخارى براى خود آفريدند، ببين كه ما چقدر وامدار آنها هستيم و بعد از هزاران سال، آنان را تمجيد مى كنيم، حالا نوبت من و توست، بايد كارى كنيم كه آيندگان ما را تمجيد كنند و به ما آفرين بگويند كه چگونه «شعائر» را شكوفاتر كرديم! بايد در عيد غدير شاهكار كنيم، پس به پاخيز!

خدا در روز غدير به پيامبر چه گفت؟ (فَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ...)، «اى پيامبر! اگر اين كار را انجام ندهى، وظيفه ات را انجام نداده اى»، خدا به پيامبر نگفت: «فَاِنْ لَمْ تَقُل...»: «اگر سخن نگويى، وظيفه ات را انجام نداده اى»، پس در زمينه غدير، بايد كارى انجام داد، برخيز كه وقت عمل است!آرى، ما مى خواهيم عرصه را بر شيطان تنگ كنيم، مى خواهيم حقّ را يارى كنيم، الآن براى ما فرصت پيش آمده است، دقّت كن! براى شيعه چه فرصت خوبى پيش آمده است! «زيارت أربعين» را نگاه كن! چه غوغايى در كربلا بر پا مى شود، ميليون ها نفر در كربلا جمع مى شوند، اين حضور

ص: 69

اجتماعى چقدر بركت دارد، «غدير» هم بايد اين گونه باشكوه برپا شود... دوست من! سفر ما به پايان رسيد، ولى كار من و تو آغاز شد، اينجا پايان كار نيست، بلكه ما به آغاز كار خود رسيده ايم!

به راستى وعده من و تو كجاست؟ «روز غدير»، كارى كن كه كارستان شود، به «كاروان شادى» شكوه ببخش! همه بايد دست به دست هم بدهيم و همديگر را پيدا كنيم، الآن فرصت پيش آمده است...

ص: 70

قسمت 15

اكنون نوبت ماست، شيعيان در طول تاريخ به ميدان آمدند و غدير و عاشورا را زنده نگاه داشتند، اكنون فرصتى براى ما فراهم شده است تا فاطميّه را برپا داريم.

اگر تاريخ را مطالعه كنى مى بينى كه تشيّع همواره با مظلوميّت همراه بوده است، يازده امام از امامان شيعه، مظلومانه به شهادت رسيده اند، چقدر كتاب هاى شيعه در آتش خشم دشمنان سوخت! چقدر علماى شيعه را به شهادت رساندند.

شيعه هرگز بر سر دار رفتن ميثم تمار را از ياد نمى برد، مگر جُرم و گناه ميثم چه بود؟ چرا حادثه كربلا پيش آمد؟ چرا معاويه فرمان داد هر كس كه نامش «على» بود خانه را بر سرش خراب كنند و خون او را بريزند؟ دشمنان همواره تلاش كردند تا مكتب تشيّع را نابود كنند و هويّت آن را از بين ببرند و كارى كنند كه شيعيان هم مانند سنّى ها فكر كنند.

اگر جامعه اى بخواهد به بقاى خود دست يابد، بايد هويّت خود را حفظ كند، وقتى فرهنگ هاى مختلف به يك جامعه هجوم مى آورند، اين هويّت جامعه است كه باعث بقاى آن مى شود.

اكنون كه فضا مناسب است بايد به جامعه تشيّع، جانى دوباره داد و به آن، روحِ زندگى عطا كرد، گفتگوهاى علمى، جاى خود را دارد ولى اين گفتگوها براى نخبگان، خوب است، ما درباره «جامعه» سخن مى گوييم، بايد كارى كرد كه سطح عمومى جامعه، جانى دوباره بگيرد.

آرى، حضور اجتماعى مردم مى تواند به جامعه، روحِ زندگى را بدمد، «تعظيم شعائر» يا «بزرگداشت مناسبت ها» اين اثر را دارد و مى تواند به جامعه جانى دوباره دهد.

وقتى جامعه شيعه به «شعائر» يا «مناسبت ها» اهميّت بدهد، ديگر جوانان از مكتب تشيّع جدا نمى شوند، زيرا حفظ شعائر باعث مى شود كه دل انسان در مسير صحيح قرار بگيرد و راه را گم نكند.

به من خبر رسيده است كه در دين مسيحيّت بسيارى از جوانان دست از دين خود برمى دارند، عدّه اى از بزرگان مسيحى با خود گفتند: چرا جوانان سراغ دين هاى ديگر مى روند؟ بعد از اين كه مدّت زيادى فكر كردند به اين نتيجه رسيدند: «علّت اين رفتار جوانان اين است كه دين مسيحيّت از بزرگداشت مناسبت ها، فاصله گرفته است!».

وقتى مسيحيّت، شعائر خود را به بهانه هاى مختلف كنار گذاشت، در نتيجه كار به آنجا رسيد كه جوانان دلگرمى خود را نسبت به اين دين از دست دادند.

ما بايد به هوش باشيم، در مكتب تشيّع، شعائر جلوه گرى زيادى دارد و همين در علاقه جوانان اثر دارد، آرى، كاروان غدير مى تواند باعث جذب هر چه بيشتر جوانان به مكتب تشيّع بشوند.

* * *

يادت هست كه شيعيان بغداد چگونه به خيابان ها آمدند؟ اين حضور اجتماعى چه پيامى دارد؟ وقتى مردم به خيابان ها مى آيند بزرگ ترين اتّفاق روى مى دهد، جامعه با اين كار، فرياد برمى آورد كه من

ص: 71

حرفى براى گفتن دارم و دنيا را درگير خود كند و به انسان ها مى گويد: «بياييد حرف مرا بشنويد»، جامعه شيعه فرياد مى زند كه من پيرو اهل بيت(عليهم السلام) هستم و از ولايت دم مى زنم، شما دنبال چه كسى هستيد و كجا مى رويد؟ مسير زندگى شما كجاست؟ شعائر شيعه مى تواند ساختار ذهنى ديگران را به چالش بكشد و براى آنان سؤال ايجاد كند كه شما كجا ايستاده ايد و در كدام مسير هستيد؟

* * *

آيا تا به حال فكر كرده اى كه اثر سخنرانى در جامعه، در يك سطح مشخّصى است، همانطور كه اثر كتاب، محدود است، همه كه كتاب نمى خوانند! همانطور كه همه سخنرانى گوش نمى كنند، ولى حضور اجتماعى بر همه مردم اثر مى گذارد و به افكار عمومى، سمت و سو مى دهد. پير و جوان، كودك و بزرگ، زن و مرد را درگير خود مى كند.

چه بسا گروهى از جوانان از دين فاصله گرفته باشند و به مسجد و مجالس مذهبى نيايند، ولى وقتى جمعيّت در خيابان راه مى افتد در آن جوانان اثر مى گذارد، همه از هم سؤال مى كنند كه امروز چه خبر شده است؟ چرا همه از خانه ها بيرون آمده اند؟ اين مراسم ها شيعه را متوجّه اين مطلب مى كند كه هويّت و ريشه دارد و بايد راه امامت را ادامه بدهد و با امام زمان، بيعتى دوباره كند و با خود پيمان ببندد كه آن حضرت را از ياد نبرد!

حفظ شعائر و مناسبت ها، يك وظيفه آسمانى است و نياز به از خودگذشتى دارد، عقلِ دنيايى چه مى گويد؟ او مى گويد: «وقتى خسته شدى كار را رها كن!»، ولى عقلى كه دل باخته و شيداست مى گويد: «تو يك جان دارى، آن را در راه دوست بده!»، ياران امام حسين(عليه السلام)در شب عاشورا چه گفتند؟

در شب عاشورا مسلم بن عَوْسجه چنين گفت: «مولاى من! اگر هفتاد بار زنده شوم باز جانم را فداى تو مى كنم، ولى چه كنم كه يك جان بيشتر ندارم!»، زُهير هم چنين گفت: «به خدا دوست دارم هزار بار جان خويش را فداى تو كنم!»، بايد راه آنان را ادامه داد، اين همان راه شيدايى است!(1)

* * *

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «خدا رحمت كند كسى كه امر ما را زنده كند!».(2)

جامعه نياز به آن دارد كه روحِ زندگى در آن دميده شود و اين روح، همان ولايت اهل بيت(عليهم السلام)است، هر چقدر كه شعائر يا مناسبت ها در جامعه، جلوه بيشتر داشته باشد، جامعه زنده ترمى گردد، بايد به پاخيزيم و فاطميّه را باشكوه تر برگزار كنيم، بايد به خيابان ها بياييم و دسته هاى عزادارى راه بياندازيم.

ص: 72


1- . ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدي وقال : يا بن بنت رسول الله! نحن عليك هكذا، وننصرف وقد أحاط بك الأعداء! لا والله لا يراني الله أفعل ذلك أبداً حتّى أكسر في صدورهم رمحي...: الفتوح، ج 5، ص 94; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 246. قال زهير بن القين : والله لوددتُ أنّي قُتِلت ثمّ نُشِرت ثمّ قُتِلت حتّى أقتل كذا ألف قتلة ...: الكامل في التاريخ، ج 2، ص 559; البداية والنهاية، ج 8، ص 176; الإرشاد، ج 2، ص 91 .
2- رحم الله من أحيى أمرَنا: المحاسن ج 1 ص 19، وسائل الشيعة ج 12 ص 20، بحار الانوار ج 100 ص 107.

وقتى در اين راه قدم برمى دارى از دعاى امام صادق(عليه السلام) بهره مند شده اى و به «رحمت خدا» مى رسى، همان رحمتى كه خدا در قرآن مى گويد: «رحمت خدا از همه ثروتى كه انسان ها جمع مى كنند، بهتر است».(1)

آرى، ولايت، مايه زندگى حقيقى است و ما را از مرز زنده بودن به اوجِ زندگى مى رساند، امامت، حلقه اتّصال زمين و آسمان است، تلاش براى مراسم فاطميّه تلاش براى رسيدن به «زندگى واقعى» است.

* * *

به راستى چرا بايد ايّام فاطميّه را هر چه با شكوه تر برگزار كرد؟

در پاسخ بايد گفت: اگر شهادت حضرت فاطمه(عليها السلام) را فقط نقل يك حادثه تاريخى بدانيم، ديگر نمى توانيم اهميّت آن را درك كنيم، بعضى ها فاطميّه را نقل كردن حادثه اى مى دانند كه بيش از هزار سال پيش روى داده است، در حالى كه فاطميّه، نقل تاريخ نيست، فاطميّه بخشى از تاريخ نيست! فاطميّه مسير حركت امروز ماست!

فاطميّه، اردوگاه حقّ و باطل است. فاطميّه، اساس و جوهره مذهب ماست، اگر فاطميّه را از ما بگيرند، مذهب ما كالبدى بى روح مى شود كه ديگر زنده نيست، همانگونه كه «غدير» به مكتب تشيّع، هويّت بخشيده است «فاطميّه» هم اين چنين است، شيعه با غدير و فاطميّه به سوى بالندگى پيش مى رود و مسير خود را در دل تاريخ ادامه مى دهد و سرآمد همه مكتب هاى فكرى مى گردد و بر همگان پيروز مى گردد و بر «راه مستقيم» ثابت مى ماند و راه را گم نمى كند.

آرى، فاطميّه، زمان اعلام برائت از همان تفكّرى است كه حضرت على(عليه السلام)را خانه نشين كرده و بيش از هزار سال است بشر را گرفتار بى عدالتى ها و ظلم ها ساخته است.

امروز در جهان ظلم و ستم فراوان مى شود، در جامعه شاهد بى عدالتى ها و ستم هاى فراوان هستيم، بيش از هزار سال است كه ظلم و ستم بى داد مى كند، همه اين ها ريشه در ظلمى دارد كه بر فاطمه(عليها السلام) شد.

هر قطره خونى كه بر روى زمين مى ريزد، هر تازيانه اى كه به ستم فرود مى آيد، هر فتنه اى كه بر پا مى شود، هر حقى كه پايمال مى شود، هر كاشانه اى كه بر سر اهلش ويران مى شود، هر معصيتى كه در روى زمين مى شود، هر ظلم و ستم و جنايتى كه رقم مى خورد، هر بدعتى كه در دين گذاشته مى شود ... همه ريشه در آن ستمى دارد كه به فاطمه(عليها السلام) روا داشتند. هر خونى كه به ناحق بر روى زمين مى ريزد، در امتداد خون به ناحق ريخته فاطمه(عليها السلام) است! هر آتشى كهبه ناحق برافروخته مى شود، شعله اى از همان آتشى است كه خانه فاطمه(عليها السلام) را شعله ور ساخت.

* * *

ص: 73


1- (قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ)، يونس آيه 58.

آيا با اين سخن من موافقى؟ به نظر من در فاطميّه است كه غدير زنده مى گردد، در فاطميّه است كه ريشه هاى ظلمِ عاشورا آشكار مى گردد، در فاطميّه است كه عشق به ظهور امام زمان(عليه السلام) به اوج مى رسد. فاطميّه حلقه وصل بين غدير و انتظار است.

مگر اساس دين ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و دشمنى با دشمنان آنان نيست؟ اين فاطميّه است كه اساس دين را زنده مى كند، خط نفاق را به همه معرفى مى نمايد، راه امامت را مطرح مى سازد.

به راستى حضرت فاطمه(عليها السلام) با شهادت خود چه كرد؟ او حق را از باطل جدا كرد، نور را از تاريكى جدا كرد، راه رستگارى را به همه نشان داد و همه گمراهى ها را آشكار ساخت تا ديگر راه هدايت گم نشود.

دشمنان همواره تلاش كرده اند نام و ياد فاطمه(عليها السلام) را كم رنگ كنند و به بهانه هاى مختلف از عظمت فاطميّه بكاهند، امّا اين چه خيال باطلى است كه آنان در سر دارند!

خون فاطمه(عليها السلام) از جوشش باز نمى ايستد، پرچم فاطميّه هرگز بر روى زمين نمى افتد، فرياد حضرت فاطمه(عليها السلام) به خاموشى نمى گرايد. هرگز دردها و رنج هاى فاطمه(عليها السلام) از ياد نمى رود، شيعيان هرگز از خون مادر خويش نمى گذرند و منتظرند تا مهدى(عليه السلام)ظهور كند و انتقام او را بگيرد...

* * *

حضرت فاطمه(عليها السلام) بر مظلوميّت امام زمانش آن قدر گريه كرد كه حكومت به وحشت افتاد، او براى دفاع از مولايش همه توان خود را به كار برد، جان خود را سپر مولايش كرد، در دفاع از مولايش، سخن ها گفت و روشنگرى ها نمود و وقتى در بستر بيمارى افتاد و ديگر نمى توانست از خانه بيرون برود، از ابزار گريه بهره برد، او شب و روز گريه مى كرد. صداى گريه فاطمه (عليها السلام) ، فرياد مظلوميّت مولايش بود.

اين سخن حضرت فاطمه(عليها السلام)است كه در دل تاريخ به گوش مى رسد:

صُبَّتْ عَلَيَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا

صُبَّتْ عَلَى الْأَيَّامِ صِرْنَ لَيَالِيَا

مصيبت ها پى در پى به سوى من آمدند، اگر آن مصيبت ها بر روز روشن فرود مى آمد، روز را شب تار مى ساخت.

اين مصيبت ها چه بودند كه فاطمه(عليها السلام) اين گونه از آن سخن مى گويد؟ درست است كه پيامبر از دنيا رفته، ولى فاطمه(عليها السلام) مى داند كه جز خدا همه بايد از اين دنيا بروند، اين مصيبت ها از جنس ديگرى است، بعد از پيامبر چه حوادثى روى داد؟

حجّت خدا، مظلوم واقع شد!حجّت خدا، خانه نشين شد! شيطان به اسم دين بر جامعه حكم فرما شد!

مردم امام زمان خود را فراموش كردند... اين ها مصيبت هايى بود كه فاطمه(عليها السلام)براى آن اشك مى ريخت...

ص: 74

* * *

چه كسانى از گريه فاطمه(عليها السلام)مى ترسيدند؟ همان كسانى كه امروز از گريه من و تو (در عزاى فاطميّه) مى ترسند!

چه كسانى به فاطمه(عليها السلام) گفتند آرام گريه كن؟ همان كسانى كه امروز به من و تو مى گويند در عزاى فاطمه(عليها السلام) آرام گريه كنيد!

تاريخ، يك مسير پيوسته است، آن روز نگذاشتند فاطمه(عليها السلام) در گريه كردن هم آزاد باشد، امروز هم عدّه اى بر اين خيال باطل اند كه فاطميّه از ياد برود و شيعيان آن را فراموش كنند؟ مگر فاطمه(عليها السلام)لحظه اى آرام گرفت كه شيعيان امروز در ايّام فاطميّه آرام باشند؟

گريه فاطمه(عليها السلام) هنوز قطع نشده است، او امروز هم بر مظلوميّت امام زمان اشك مى ريزد، همه سخن فاطمه(عليها السلام) در يك جمله خلاصه مى شود، او به مردم مدينه گفت: «چرا سخنان پيامبر در روز غدير را فراموش كرديد! خدا بعد از روز غدير، براى هيچ كس عذر و بهانه اى باقى نگذاشته است؟».(1)

فاطمه(عليها السلام) از غدير سخن مى گفت، سخن او براى هميشه تاريخ است، پيام او براى من و توست. فاطمه(عليها السلام) از من و تو مى خواهد تا ياور امام زمان خود باشيم، مهدى(عليه السلام) امروز در پس پرده غيبت است، مبادا او را فراموش كنيم، مبادا او را از ياد ببريم!

آيا پيامى را كه امام زمان به دومين نائب خاص خود فرستاد به ياد داريم؟ آن پيام اين است: «اى شيعيان! براى ظهور من زياد دعا كنيد كه گشايش شما در ظهور من است».(2)

آرى، شيعيان هرگز از چشم انتظارى او خسته نمى شوند و از دعا براى آمدن او، دست برنمى دارند، آنان مى دانند كه گشايش در همه امور، فقط به ظهور او وابسته است: «اللهمّ عَجِّل لِوليّكَ الْفَرَج».

ص: 75


1- فأعادت النساء قولها على رجالهنّ، فجاء إليها قوم من وجوه المهاجرين والأنصار معتذرين...: بحار الأنوار ج 43 ص 161.
2- وأكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فإن في ذلك فرجكم: الخرائج و الجرائح ج 1 ص 1116.

پى نوشت ها

(1) «محمّد بن يعقوب بن إسحاق : أبو جعفر ، الشيخ الكليني ، وكان خاله عَلاّن الكليني الرازي شيخ أصحابنا في وقته بالري ووجههم ، وكان أوثق الناس في الحديث وأثبتهم ، صنّف الكتاب الكبير المعروف بالكليني يُسمّى الكافي في عشرين سنة»: رجال النجاشي : 377 الرقم 1026، «محمّد بن يعقوب الكليني : يُكنّى أبا جعفر ، ثقة ، عارف بالأخبار»: فهرست الطوسي : 210 الرقم 602 ، «مات سنة تسع وعشرين وثلاثمئة في شعبان ببغداد»: رجال الطوسي : 439 الرقم 6277

(2) مضى أبو الحسن السمري بعد ذلك في النصف من شعبان سنة تسع و عشرين و ثلاثمائة: الغيبة للطوسي ص 395

(3) زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغدادنوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 28، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 39.

(4) انوشيروان در دشت هاى روستاى كرخ، باغى بنا كرد و آن را «باغِ داد» ناميد: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 21 به نقل از نزهة القلوب، نوشته حمد الله مستوفى، به كوشش محمد دبير سياقى ص 34، چون انوشيروان بار عام مى داد و به دادرسى مظلومان مى نشست، به «باغ داد» معروف شد و بر اثر كثر استعمال، «بغداد» خوانده شد: برهان قاطع نوشته محمد حسين تبريزى، به اهتمام دكتر معين ص 289

(5) براى آگاهى از آب و هوا، چهار فصل از سال را در آن مكان خوابيدند تا از چگونگى وضع اقليمى و وجود پشه در آن آگاه شوند: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغدادنوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 24.

(6) «اصل كلمه كرخ به معناى بردن آب به نقاط ديگر است»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 35

(7) سلمان فارسى، امير مدائن بود و او ايوان مدائن را مسجد خويش قرار داد: مروج الذهب ج 1 ص 663، سير اعلام النبلاء ج 1 ص 380، 403

(8) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 48.

(9) وأما مَسجد براثا ببغداد فصلَّى فيه أميرُ المؤمنِين(ع) لمَّا رجع من قتال أهل النَّهروان: من لايحضره الفقيه ج 1 ص 233

(10) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 58.

(11) «در تشيع آل بويه ترديدى وجود ندارد... اسامى آنها به خوبى اين مساله را نشان مى دهد: تاريخ تشيع در ايران تا طلوع دولت صفوى ص 375، «آل بويه، امامتى بوده اند»: كتاب النقض ص 42، «آل بويه از ابتدا شيعه دوازده امامى بودند و تا آخر به آن وفادار ماندند»، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى ج 1 ص 329، «آنها مذهب خود را از زيدى به دوازده امامى تغيير دادند»، تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 311

(12) تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران ص 373

(13) كَانَ أَكْبَرُ هَمِّي الظَّفَرَ بِمَنْ يَنْصِبُ الْحَجَرَ لِأَنَّهُ يَمْضِي فِي أَثْنَاءِ الْكُتُبِ قِصَّةُ أَخْذِهِ وَ أَنَّهُ يَنْصِبُهُ فِي مَكَانِهِ الْحُجَّةُ فِي الزَّمَانِ كَمَا فِي زَمَانِ الْحَجَّاجِ وَضَعَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ فِي مَكَانِهِ فَاسْتَقَرَّ...: الخرائج و الجرائح ج 1 ص 476.

(14) «جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قُولَوَيه : أبو القاسم ، وكان أبوه يُلقّب مسلمة ، من خيار أصحاب سعد ، وكان أبو القاسم من ثقات أصحابنا وأجلاّئهم في الحديث والفقه ، روى عن أبيه وأخيه، عن سعد ... وكلّ ما يوصف به الناس من جميل وثقة وفقه فهو فوقه»: رجال النجاشي : 123 الرقم 318

(15) «مات سنة تسع وعشرين وثلاثمئة في شعبان ببغداد»: رجال الطوسي : 439 الرقم 6277

(16) تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 374

(17) لمّا كان اخوه عماد الدولة على بن بويه، يحارب ياوقتا قرب شيراز حتى هزمه و اخذ شيراز، كان معز الدولة فى ذلك اليوم من احسن الناس اثرا: الكامل فى التاريح ج 8 ص 276، اعيان الشيعة ج 2 ص 487، نهاية الارب ج 36 ص 180

(18) تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 288

(19) سار معز الدولة نحوه فاضطرب الناس ببغداد فلما وصل الى باجرسى اختفى المستكفى با لله.... فلما استتر سار الاتراك الى الموصل...: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 449

(20) دخل من الغد الى الخليفة المستكفى و بايعه و حلف له المستكفى... وخلع الخليفة على معز الدولة و لقبّه ذلك اليوم معز الدولة... و امر ان تضرب القابهم و كناهم على الدنانير و الدراهم: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 450

(21) زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 25

(22) تاريخ اجتماعى در عصر آل بويه ص 70

(23) فلمّا مضى اثنان وعشرون يوما من جمادى الآخرة حضر معز الدولة والناس عند الخليفة وحضر رسول صاحب خراسان ومعز الدولة جالس ثم حضر رجلان من نقباء الديلم يصيحان فتناولا يد المستكفي بالله فظن أنهما يريدان تقبيلها فمدها إليهما فجذباه عن سريره وجعلا عمامته في حلقه ونهض معز الدولة واضطرب الناس ونهبت الأموال وساق الديلمان المستكفي بالله ماشيا إلى دار معز الدولة فاعتقل بها ونهبت دار الخلافة حتى لم يبق بها شيء...: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 451

(24) تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 204

(25) زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 220

(26) «جلال الدولة» يكى از حكام آل بويه بود كه در سال 416 هجرى تا 435 هجرى در بغداد، حكومت را دست داشت. او هشتمين حاكم آل بويه در بغداد بود. به اين سخن دقت كنيد: «جلال الدولة از لحاظ مذهبى مردى معتقد بود و به ائمه اطهار(ع) خالصانه عشق مىورزيد، وى بارها قبور امام على(ع) و امام حسين(ع) را زيارت كرد، وى يك فرسنگ پيش از رسيدن به قبور متبركه از اسب پياده مى شد و با پاى برهنه به زيارت مى رفت: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، نوشته سيد حسين موسوى (بوستان كتاب قم) ص 251.

(27) مهمترين قسمت بغداد در كرخ در غرب بغداد بود، كاخ ها، مسجد جامع، بزرگ ترين دروازه ها، زيباترين و مجلل ترين بازارهاى شهر در آن بخش قرار داشت و به پايگاه شيعيان تبديل شده بود: تيسفون و بغداد، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 180

(28) مهمترين قسمت بغداد، كرخ در غرب دجله بود كه زيباترين و مجلل ترين بازارهاى شهر در آن بخش قرار داشت»: كتاب تيسفون و بغداد، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 170

(29) وظفر بنو بويه، منهم بملك فارس والعراقين وحجر الخلفاء ببغداد فذهبوا بفضل القديم والحديث وكانت لهم الدولة العظيمة التي باهى الاسلام بها سائر الأمم: تاريخ ابن خلدون ج 4 ص 420

ص: 76

(30) وفيها كتب عامة الشيعة بأمر معز الدولة على المساجد... فلما كان من الليل حكه بعض الناس فأشار الوزير المهلبي على معز الدولة أن يكتب موضع المحي...: نهايه الارب فى فنون الدب ج 26 ص 190

(31) براى اطلاع از كتاب هاى او مراجعه كنيد به: رجال النجاشي ص 123 رقم 318.

(32) «محمد بن محمد بن النعمان... شيخنا و أستاذنا، فضله أشهر من أن يوصف في الفقه و الكلام و الرواية و الثقة و العلم.. مات رحمه الله سنة ثلاث عشرة و أربعمائة و كان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة»: رجال النجاشي ص : 403، «انتهت اليه رياسه الامامية فى وقته اليه و كان حسن الخاطر، دقيق الفطنة حاضر الجواب، له قريب من ماتى كصنف كبار و صغار: خلاصة الاقوال ص 248

(33) فقام بولاية عليّ يوم غدير خمّ... فأنزل الله: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...): الكافي ج 1 ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالي للصدوق ص 50، روضة الواعظين ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، اليقين ص 212، بشارة المصطفى ص 328، المناقب للخوارزمي ص 135، كشف الغمّة ج 1 ص 296، تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 8 ص 284، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233، البداية والنهاية ج 7 ص 386.

(34) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 61، 68.

(35) تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 1 ص 118.

(36) في ثامن عشر ذي الحجة أمر معز الدولة بإظهار الزينة في البلد وأشعلت النيران بمجلس الشرطة وأظهر الفرح وفتحت الأسواق بالليل، كما يفعل ليالي الأعياد فعل ذلك فرحا بعيد الغدير يعني غدير خم وضربت الدبادب والبوقات وكان يوما مشهوداً: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 549، و فهيا فى ثامن ذى الحجة امر معز الدولة باظهار الزينة فى البلد و الفرح كما يفعل فى الاعياد فرجا بعيد غيد خم و ضربت الدبادب و البوقات: المختصر فى احبار البشر لابى ابى الفداء ج 2 ص 104، فى ثامن عشر ذى الحجة امر معز الدولة ايضا باظهار الزينة فى البلد و اشعال النيران بمجلس الشرطة و فتحت الاسواق ليلاً فعل ذلك فرحا بعيد الغدير و كان يوما مشهودا: نهاية الارب فى فنون الادب ج 26 ص 192.

(37) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 76.

(38) بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ مُغَيَّب لَمْ يَخْلُ مِنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ مِنْ نَازِح مَا نَزَحَ عَنَّا، بِنَفْسِى أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِق يَتَمَنَّى، مِنْ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة ذَكَرَا فَحَنَّا...: اقبال الاعمال ج 1 ص 510، بحار الانوار ج 99 ص 87.

(39) الحافظ الطبراني: سليمان بن أحمد بن أيوب بن مطير أبو القاسم اللخمي الطبراني من أهل طبرية الشام سمع بالشام ومصر والحجاز واليمن والعراق فأكثر مولده سنة ستين ومائتين وتوفي سنة ستين وثلاثة مائة أول سماعه بطبرية سنة ثلاث وسبعين ومائتين وله ثلاث عشرة من دحيم لما قدم طبرية وطوف وسمع مع أبيه في البلاد وسمع كتب عبد الرزاق وسمع بمصر في رجوعه من اليمن وسمع ببغداد والبصرة والكوفة وإصبهان وغير ذلك: الوافى بالوفيات ج 15 ص 213.

(40) أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعلي: أنت وشيعتك تردون علي الحوض رواء مرويين مبيضة وجوهكم وإن عدوك يردون علي ظماء مقبحين: المعجم الكبير ج 1 ص 319، و راجع: ينابيع المودة ج 2 ص 452، الامالى للطوسى ص 671، بحار الانوار ج 8 ص 24، تفسير القمى ج 1 ص 109، البرهان فى تفسير القرآن ج 1 ص 675، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 382.

(41) (أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)

(42) عن جابر بن عبد الله، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله في مرضه الذي قُبض فيه لفاطمة عليهاالسلام: يا بُنيّة، بأبي أنتِ وأُمّي، أرسلي إلى بعلك فادعيه لي، فقالت للحسن عليه السلام: انطلق إلى أبيك فقل له: إنّ جدّي يدعوك. فانطلق إليه الحسن فدعاه، فأقبل أمير المؤمنين حتّى دخل على رسول الله صلى الله عليه وآله...: يا عليّ، ادن منّي، فدنا منه، ثمّ قال: فادخل أُذنك في فمي، ففعل، فقال: يا أخي، ألم تسمع قول الله في كتابه: (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اوّلئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)؟ قال: بلى يا رسول لله...: تفسير فرات ص 586، بحار الأنوار ج 65 ص 54.

(43) وَ فِي الْأَرْضِ يَوْمُ الْمِيثَاقِ الْمَأْخُوذِ وَ الْجَمْعِ الْمَشْهُودِ: تهذيب الاحكام ج 3 ص 143، اقبال الاعمال ج 1 ص 476

(44) (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آَدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى...).

(45) أخذ عليهم الميثاق، وأن يصبروا ويصابروا ويرابطوا، وأن يتّقوا الله...: الكافي ج 1 ص 451، مختصربصائر الدرجات ص 172، بحار الأنوار ج 52 ص 380، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 252، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 137، اخرج من ظهر آدم ذريته... فخرجوا كالذّر...: الكافي ج 2 ص 7، التوحيد ص 330، علل الشرايع ج 2 ص 525، مختصر بصائر الدرجات ص 150، بحار الأنوار ج 3 ص 279، ج 5 ص 245. دقت كنيد: اين حديث از امام باقر (ع) است و با سند معتبر در كتابى معتبر همچون اصول كافى نقل شده است: سند آن اين است: الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن عمربن اذينه عن زرارة عن ابى جعفر (ع) لذا مى توان به اين حديث اعتماد نمود و مجالى براى اعتراض به آن وجود ندارد. اين كه گفته مى شود اين حديث متواتر نيست، وجهى ندارد، زيرا حديثى كه در كتاب معتبر و سند معتبر نقل شده باشد، مورد قبول اكثريت علماى شيعه مى باشد.

(46) عن الرضا(ع) عن أبيه ، عن جده في قوله تعالى : فطرة الله التي فطر الناس عليها قال هو التوحيد ومحمد رسول الله وعلي أمير المؤمنين إلى هاهنا التوحيد: مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 296، بحار الانوار ج 3 ص 277، بحار الانوار ج 36 ص 103، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 344.

(47) يا جابر لم سميت يوم الجمعة جمعة؟ قلت: تخبرني جعلني الله فداك، قال: أفلا أخبرك بتأويله الأعظم؟ قلت: بلى جعلني الله فداك، فقال:«يا جابر سمى الله الجمعة جمعة لأن الله عز و جل جمع في ذلك اليوم الأولين و الآخرين و جميع ما خلق الله من الجن و الإنس و كل شيء خلق ربنا و السماوات و الأرضين و البحار و الجنة و النار و كل شيء خلق الله في الميثاق فأخذ الميثاق منهم له بالربوبية و لمحمد بالنبوة و لعلي بالولاية...:الاختصاص ص 129، بحار الانوارج 24 ص 399

(48) ورويناه بأسانيدنا أيضا إلى الشيخ المفيد محمد بن محمد بن النعمان فيما رواه عن عمارة بن جوين العبدي أيضا قال دخلت على أبي عبد الله ع في اليوم الثامن عشر من ذي الحجة فوجدته صائما فقال إن هذا اليوم يوم عظم الله حرمته على المؤمنين إذ أكمل الله لهم فيه الدين و تمم عليهم النعمة و جدد لهم ما أخذ عليهم من الميثاق و العهد في الخلق الأول...: إقبال الأعمال ص 474، بحار الانوار ج 95 ص 298، فى يومنا هذا الذى ذكّرتنا فيه عهدك و ميثاقك و اكملت لنا و اتممت علينا نعمتك: بحار الانوار ج 95 ص 303.

(49) اَلاَ إِنَّ خَاتَمَ الاَْئِمَّةِ مِنَّا، الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ. أَلاَ إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلاَ إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ. أَلاَ إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا. أَلاَ إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَة مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ. أَلاَ إِنَّهُ مُدْرِكُ بِكُلِّ ثَار لاَِوْلِيَاءِ اللهِ: الاحتجاج ج 1 ص 80.

(50) و هو اليوم الذي يأمر جبرئيل أن ينصب كرسي كرامة الله بإزاء بيت المعمور و يصعده جبرئيل ع و تجتمع إليه الملائكة من جميع السماوات و يثنون على محمد و يستغفرون لشيعة أمير المؤمنين و الأئمة ع و محبيهم من ولد آدم ع و هو اليوم الذي يأمر الله فيه الكرام الكاتبين أن يرفعوا القلم عن محبي أهل البيت و شيعتهم ثلاثة أيام من يوم الغدير و لا يكتبون عليهم شيئا من خطاياهم كرامة لمحمد و علي و الأئمة... وهو يوم تنفيس الكرب و يوم تحطيط الوزر و يوم الحباء و العطية و يوم نشر العلم و يوم البشارة و العيد الأكبر و يوم يستجاب فيه الدعاء و يوم الموقف العظيم و يوم لبس الثياب: إقبال الأعمال ص 465

(51) إنَّ يومَ الغدِيرِ فِي السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ إِنَّ لِلَّهِ فِي الْفِرْدَوْسِ الْأَعْلَى قَصْراً لَبِنَةٌ... ثُمَّ قَالَ: يَا ابْنَ أَبِي نَصْر أَيْنَ مَا كُنْتَ فَاحْضُرْ يَوْمَ الْغَدِيرِ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ لِكُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة وَ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة ذُنُوبَ سِتِّينَ سَنَةً...: تهذيب الاحكام ج 6 ص 24، مصباح المتهجد ج 2 ص 737، اقبال الاعمال ج 1 ص 468، وسائل الشعية ج 14 ص 388، بحار الانوار ج 94 ص 119.

(52) بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الكافي ج 1 ص 294، التوحيد ص 212، الخصال ص 211، كمال الدين ص 276، معاني الأخبار ص 65، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذيب الأحكام ج 3 ص 144، كتاب الغيبة للنعماني ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، كنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذي ج 5 ص 297، المستدرك للحاكم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص17، تحفة الأحوذي ج 3 ص 137، مسند أبي يعلى ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الكبير ج 3 ص 179، التمهيد لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب الراية ج 1 ص 484، كنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332، 608، تفسير الثعلبي ج 4 ص 92، شواهدالتنزيل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259.

(53) لا تزال يا حسّان مؤيّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانك: خصائص الأئمّة ص 42، الإرشاد ج 1 ص 177، بحار الأنوار ج 21 ص 388.

(54) و من أطعم مؤمنا كان كمن أطعم جميع الأنبياء و الصديقين: اقبال الاعمال ج 1 ص 465.

(55) وفيها في عاشر المحرم أمر معز الدولة الناس أن يغلقوا دكاكينهم وأن يظهروا النياحة وأن يخرج النساء منشورات الشعور مسودات الوجوه قد شققن ثيابهن ويلطمن وجوههن على الحسين بن علي رضي الله عنهما ففعل الناس ذلك ولم يقدر السنية على منع ذلك لكثرة الشيعة والسلطان معهم: تاريخ ابن خلدون ج 3 ص 425، الكامل فى التاريخ ج 8 ص 549، المختصر فى اخبار البشر لابن ابى الفداء ج 2 ص 104، اعيان الشيعة ج 2 ص 486، نهاية الارب فى فنون الادب ص 26.

(56) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 74.

(57) قال الغزالي: يحرم على الواعظ وغيره رواية مقتل الحسين وحكايته...: الصواعق المحرقة ص 221، وراجع الغدير ج 10 ص 211.

(58) عن أبي جعفر(ع) قال : من لم يعرف سوء ما اتي إلينا من ظلمنا وذهاب حقنا وما ركبنا به، فهو شريك من أتى إلينا فيما ولّينا به: بحار الانوار ج 27 ص 55.

(59) قال: يا زياد، هل الدين إلاّ الحبّ والبغض؟ تفسير فرات الكوفى ص 430، مستدرك الوسائل ج 12 ص 226، بحار الأنوار ج 65 ص 63، جامع أحاديث الشيعة ج 16 ص 210.

ص: 77

(60) هذا مخلط و هو عدو لاتصل خلفه و لاكرامة: تهذيب الاحكام ج 3 ص 28، وسائل الشيعة ج 8 ص 309.

(61) بازار مخصوص خارجيان در باب الشام بود، در قسمت شرقى بغداد بازارهاى گوناگونى وجود داشت، از جمله بازار گل فروشان، مواد غذايى، گوسفند فروشان، كتاب فروشان و بازار مخصوص چينيان: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 38.

(62) فلمّا قربنا منها نزل عليّ بن الحسين(ع) فحطّ رحله، وضرب فسطاطه وأنزل نساءه، وقال : يا بشير! رحم الله أباك، لقد كان شاعراً ...: مثير الأحزان، ص 112.

(63) أنشأتُ أقول : يا أهل يثرب لا مقام لكم بها قُتل الحسين فأدمعي مدرارُ...: بحار الأنوار، ج 45، ص 147 .

(64) أيّها الناس! فأيّ رجالات منكم يسرّون بعد قتله، أم أيّة عين منكم تحبس دمعها وتضنّ عن انهمالها؟...: مثيرالأحزان، ص 112; بحار الأنوار، ج 45، ص 147 .

(65) «براى داد و ستد هر كالايى در بغداد، بازارى وجود وجود داشت... بازارهاى ميوه، البسه، پنبه، كتاب فروشان هر كدام بيش از يكصد باب مغازه داشت، بازار صرافان و عطاران در كرخ بود»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 39.

(66) بلغني أن قوما يأتونه من نواحي الكوفة أناسا من غيرهم و نساء يندبنه و ذلك في النصف من شعبان فمن بين قارئ يقرأ و قاص يقص و نادب يندب و قائل يقول المراثي، فقلت: نعم جعلت فداك قد شهدت بعض ما تصف، فقال: «الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد إلينا و يمدحنا و يرثي لنا و جعل عدونا من يطعن عليهم من قرابتنا و غيرهم يهدونهم و يقبحون ما يصنعون»: كامل الزيارات ص 326، وسائل الشيعة ج 1 ص 599، بحار الانوار ج 98 ص 74.

(67) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 83، به نقل از البداية و النهاية لابن كثير ج 11 ص 267.

(68) «در اين زمان، در عراق دعوت بيشتر به رفض بود و شعائر مذهبى آنها در روز عاشورا و روز غدير بر پا بود»، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 82 به نقل از «شذرات الذهب» ج 3 ص 26.

(69) تاج الرؤساء بن أبي سعد الصيزوري من شيوخ الامامية، ذكره ابن بابويه ووصفه بالفضل والعصبية المفرطة لمذهب الامامية ونقل عن الرشيد المازندراني عن أبيه انه الذي حسن لآل بويه اعتقاد مذهب الإمامية وكان إذا تفرس في الغلام التركي الفطنة اشتراه وعلمه فلذلك صارا كثر الأتراك في زمانه إمامية: لسان الميزان لابن حجر ج 2 ص 70، در كتاب اعيان الشيعة ج 3 ص 163 همين مطلب ذكر شده است ولى به جاى «ابى سعد الصيزورى» اين عبارت آمده است: «ابى سعيد الصيزورى».

در عبارت «ابن حجر» در لسان الميزان چنين آمده است: «ذكره ابن بابويه». اكنون سوال است كه منظور از «ابن بابويه» كيست. اينجا دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اين كه منظور «شيخ صدوق» باشد، ولى وقتى ما كتاب هاى شيخ صدوق را مى خوانيم چنين چيزى را نمى بينيم، پس ممكن است اين مطلب در كتاب هاى ديگر شيخ صدوق كه به دست ما نرسيده است ذكر شده بوده است. احتمال دوم اين كه «ابن بابويه» تصحيف شده عبارت «ابن بويه» باشد، مثلاً در در اعيان الشيعه ج 2 ص 486 از «ابن اثير» چنين نقل مى كند: «لما كان اخوه عماد الدولة على بن بابويه يجارب ياقوتا قرب شيراز حتى هزمه»، روشن است كه منظور از «على بن بابويه» همان «على بن بويه» است كه به «معز الدولة» مشهور است. من احتمال زياد مى دهم كه ابن حجر در لسان الميزان اين مطلب مهم را از كتاب يا نامه اى از امراى آل بويه ذكر كرده باشد.

(70) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 87.

(71) وكان في ولايته مضيعا لجانب الله فمن ذلك أنه أحرق الكرخ ببغداد فهلك فيه من الناس والأموال ما لا يحصى: الكامل فى التاريخ ج 8 ص 629، آمار سوختن هفده هزار نفر از شيعيان را در كتاب «تاريخ زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد» صفحه 225 سطر اول مى توانيد بيابيد.

(72) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 90، به نقل از كتاب «دول الاسلام» للذهبى ج 1 ص 223.

(73) اين كتبيه در سال 362 نوشته شده است: تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 377.

(74) زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 230، . تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى، چاپ چهارم، دفتر نشر معارف، قم، ص 292.

(75) «جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه...توفي رحمه الله سنة تسع و ستين و ثلاثمائة»: خلاصة الاقوال للحلى ص 31.

(76) وكان احرص الناس على التعليم، يدور على المكاتب و حوانيت الحاكة فيتلمح الصبى الفطن فسيتاجره من ابويه...: سير اعلام النبلاء ج 17 ص 344

(77) «كان احد الائمة الضلال!! هلك به خلق من الناس الى ان اراح الله المسلمين منه: تاريخ بغداد للخطيب البغدادى ج 3 ص 459

(78) هذا قبر عضد الدولة و تاجر الملة، ابى شجع بن ركن الدولة اجب مجاورة هذا الامام التقى لطمعه فى الخلاص: المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 14 ص 300.

(79) و فى ذى الحجة يوم عيد الغدير جرت فتنة من الرافضة و اهل باب البصرة و استظهر اهل باب البصرة و حرقوا اعلام السلطان فقتل جماعة بفعل ذلك و صلبوا فقامت الهيبة و ارتدع المسفد: تاريخ الاسلام للذهبى ج 27 ص 10.

(80) و عمل بعدهم اهل السنة الذى يسمونه يوم الغار: تاريخ الاسلام للذهبى ج 29 ص 14، تمادت الشيعة في هذه الأعصر في غيهم بعمل عاشوراء باللطم والعويل وبنضب القباب والزينة وشعار الأعياد يوم الغدير فعمدت غالية السنة وأحدثوا في مقابلة يوم الغدير يوم الغار وجعلوه بعد ثمانية أيام من يوم الغدير وهو السادس والعشرون من ذي الحجة وزعموا أن النبي صلى الله عليه وسلم وأبا بكر اختفيا حينئذ في الغار وهذا جهل وغلط فإن أيام الغار إنما كانت بيقين في صفر وفي أول شهر ربيع الأول وجعلوا بإزاء يوم عاشوراء بعده بثمانية أيام يوم مصرع مصعب بن الزبير وزارو قبره يومئذ بمسكن وبكوا عليه...: شذارت الذهب فى اخبار من ذهب ج 3 ص 131

(81) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 106.

(82) الكامل فى التاريخ ج 9 ص 296، البداية و النهاية ج 12 ص 5.

(83) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 119 به نقل از المنتظم لابن الجوزى ج 8 ص 19.

(84) «مات رحمه الله سنة ثلاث عشرة و أربعمائة و كان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست و ثلاثين و ثلاثمائة»: رجال النجاشي ص : 403، زندگى سياسى و فرهنگى شييعان بغداد ص 273، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان، نشر علم، تهران، ص 380

(85) تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى ص 309، روضات الجنات، ميرزا محمد باقر موسوى خوانسارى ص 575، روضه المتقين محمد تقى مجلسى ج 1 ص 87، شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد ج 1 ص 33، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى»، نوشته رسول جعفريان ص 379

(86) .آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 147.

(87) «محمد بن الحسن بن علي الطوسي: أبو جعفر شيخ الإمامية، رئيس الطائفة جليل القدر عظيم المنزلة ثقة عين صدوق عارف بالأخبار و الرجال و الفقه و الأصول و الكلام و الأدب و جميع الفضائل تنسب إليه صنف في كل فنون الإسلام و هو المهذب للعقائد في الأصول و الفروع و الجامع لكمالات النفس في العلم و العمل...: خلاصة الاقوال للحلى ص ج 1 ص 148.

(88) اختلطوا واصطلحوا وخرجوا إلى زيارة المشهدين مشهد علي والحسين...: المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 15ص 325

(89) شرح ماجراى «ارسلان» را در اين كتاب بخوانيد: تاريخ سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 287

(90) قبل از حكومت آل بويه، ترك ها در بغداد، همه كاره بودند، با روى كار آمدن آل بويه، ترك ها به حاشيه رانده شدند و آل بويه (كه ايرانى بودند) به قدرت رسيدند، ترك ها از اين موضوع بسيار ناراحت بودند و در بسيارى از شورش هايى كه بر ضد شيعيان مى شد، نقش اصلى با ترك ها بود، وقتى طُغرُل به بغداد برسد، ترك ها از او حمايت خواهند كرد و قدرتى را كه 112 سال در دست ايرانى ها بود را از آنها خواهند گرفت. اين ترك ها، تيره اى از مغول بودند، آنها در اصل از ما وَراءُ النَهرين (مغولستان) بودند و دشمن تشيّع بودند.

(91) «در همين تظاهرات بود كه مردم شعار دادند: يا حاكم! يا منصور! كه نشان از طرفدارى شيعيان بغداد از خلفاى فاطمى داشت»: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 243

(92) تشيع در تاريخ، نوشته أحمد رضا خضرى ص 310، آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665، نوشته علامه محمد رضا جعفرى ص 98.

(93) «سنيان دست به غارت كرخ زدند و ضريح امام كاظم و امام جواد و كاخ هاى آل بويه را به آتش كشيدند و مى خواستند پيكر امام موسى كاظم را بيرون بياورند و آن را به مقبره أحمد بن حنبل منتقل كنند....»: تيسفون و بغداد در گذر تاريخ، نوشته شيرين بيانى، نشر جامى، تهران، ص 71

(94) شرح ماجراى ورود «طغرل» به بغداد را در اين كتاب بخوانيد: زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ص 296

(95) رجع و هاجر إلى مشهد أمير المؤمنين(ع) خوفاً من الفتن التي تجددت ببغداد و أحرقت كتبه و كرسي كان يجلس عليه للكلام: خلاصة الاقوال للحلى ص ج 1 ص 148، تاريخ تشيع در ايران، از آغاز تا طلوع دولت صفوى، نوشته رسول جعفريان ص 378.

(96) و دخل الى الكَرخ اهل السنة من باب البصرة فاشدوا الاشعار فى مدح الصحابة: المنظم فى تاريخ الامم و الملوك ج 16 ص 7.

(97) . ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدي وقال : يا بن بنت رسول الله! نحن عليك هكذا، وننصرف وقد أحاط بك الأعداء! لا والله لا يراني الله أفعل ذلك أبداً حتّى أكسر في صدورهم رمحي...: الفتوح، ج 5، ص 94; مقتل الحسين7، للخوارزمي، ج 1، ص 246. قال زهير بن القين : والله لوددتُ أنّي قُتِلت ثمّ نُشِرت ثمّ قُتِلت حتّى أقتل كذا ألف قتلة ...: الكامل في التاريخ، ج 2، ص 559; البداية والنهاية، ج 8، ص 176; الإرشاد، ج 2، ص 91 .

(98) رحم الله من أحيى أمرَنا: المحاسن ج 1 ص 19، وسائل الشيعة ج 12 ص 20، بحار الانوار ج 100 ص 107.

(99) (قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ)، يونس آيه 58.

(100) فأعادت النساء قولها على رجالهنّ، فجاء إليها قوم من وجوه المهاجرين والأنصار معتذرين...: بحار الأنوار ج 43 ص 161.

(101) وأكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فإن في ذلك فرجكم: الخرائج و الجرائح ج 1 ص 1116.

ص: 78

منابع

1. الإرشاد للشيخ المفيد

2. الاصابه لابن حجر

3. اعيان الشيعه

4. اقبال الاعمال

5. الامالى للطوسى

6. بحار الانوار

7. البداية والنهاية

8. البرهان فى تفسير القرآن

9. بشارة المصطفى

10. بصائر الدرجات

11. تاريخ ابن خلدون

12. تاريخ الاسلام للذهبى

13. تاريخ بغداد للخطيب البغدادى

14. تاريخ مدينة دمشق

15. تحف العقول

16. تفسير القمى

17. تفسير فرات

18. تفسير نور الثقلين

19. التمهيد لابن عبد البرّ

20. التوحيد للشيخ الصدوق

21. تهذيب الاحكام

22. جامع أحاديث الشيعة

23. خصائص الأئمّة

24. خلاصه الاقوال

25. الدرّ المنثور

26. رجال النجاشي

27. سنن ابن ماجة

28. سنن الترمذي

ص: 79

29. السنن الكبرى

30. سير اعلام النبلاء

31. شذارت الذهب فى اخبار من ذهب

32. صحيح البخارى

33. الصواعق المحرقة

34. علل الشرايع

35. عمدة القارى

36. الغدير للعلامة الامينى

37. قرب الإسناد

38. الكافي للشيخ الكلينى

39. كامل الزيارات

40. الكامل فى التاريخ

41. كتاب الغيبة للنعماني

42. كتاب من لا يحضره الفقيه

43. كشف الغمّة

44. كمال الدين

45. كنز العمّال

46. كنز الفوائد

47. لسان الميزان لابن حجر

48. مثير الأحزان

49. مجمع الزوائد

50. المحاسن للبرقى

51. المحلى لابن الحزم

52. مختصر بصائر الدرجات

53. المختصر فى اخبار البشر لابن ابى الفداء

54. المستدرك للحاكم

55. مسند أحمد

56. مصباح المتهجد

57. المصنف للصنعانى

58. معاني الأخبار

ص: 80

59. المعجم الأوسط

60. المعجم الكبير

61. المناقب للخوارزمي

62. المنظم فى تاريخ الامم و الملوك

63. نهاية الارب فى فنون الادب

64. الوافى بالوفيات

65. وسائل الشيعة

66. ينابيع المودة

67. تيسفون و بغداد در گذر تاريخ

68. تشيّع در ايران، از آغاز تا دولت صفوى

69. زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد

70. آيين هاى دينى - شيعى سال هاى 313 تا 665

ص: 81

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109