راه خدا : معرفت امام، تنها راه بندگی خدا

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، 1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پديدآور : راه خدا: معرفت امام، تنها راه بندگی خدا/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر : قم: عطر عترت، 1397.

مشخصات ظاهری : [112] ص.: جدول؛ 5/14×5/21 س م.

فروست : آثار دکتر مهدی خدامیان آرانی. راهی به سوی روشنایی، امید و معنویت؛ 89.

شابک : 50000 ریال 978-600-243-208-7 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [108].

عنوان دیگر : معرفت امام، تنها راه بندگی خدا.

موضوع : امامت

Imamate

ولایت

*Sainthood

رده بندی کنگره : BP223/خ4ر2 1397

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : 5257671

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

راه خدا

معرفت امام، تنها راه بندگی خدا

دکتر مهدی خدامیان آرانی

مجموعه آثار / 89

راه خدا

معرفت امام، تنها راه بندگی خدا

دکتر مهدی خدامیان آرانی

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

يادم نمى رود، آن روزى را كه مهمان تو بودم و تو از غمى بزرگ سخن گفتى، اشك مى ريختى و برايم حرف مى زدى، نگرانى تو از اين بود كه باورهاى تعدادى از جوانان شيعه به يغما رفته است، عدّه اى از آنها چيز زيادى از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)نمى دانند. تو دوست داشتى تا در راه دفاع از اين باورها، گامى هر چند كوتاه برداشته شود.

سخن تو از دل برآمده بود و بر دل من نشست، تصميم گرفتم تا چندين كتاب درباره دفاع از ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و امام شناسى بنويسم، پس قلم در دست گرفتم و شروع به نوشتن كردم، من مى خواستم پيام اصلى غدير را بازگو كنم. اكنون خدا را شكر مى كنم كه اين كتاب آماده چاپ شده است، در اين كتاب درباره اين

ص: 3

موضوع سخن گفته ام كه تنها راه بندگى خدا، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)است، اگر ما مى خواهيم به رستگارى و سعادت برسيم بايد به سوى امام شناسى گام برداريم و شناخت بيشترى را در اين زمينه كسب كنيم.

مهدى خُدّاميان آرانى

خرداد 1397 شمسى

ص: 4

قسمت 1

چقدر خوب است بدانى كه چرا خدا تو را خلق كرده و هدف او از آفرينش تو چه بوده است؟

خيلى ها به اين سؤال پاسخ داده اند ولى بهتر اين است كه جواب اين سؤال را از خود خدا بپرسيم! مگر قرآن، سخنِ خدا نيست؟ اين باور ماست كه خدا در قرآن با ما سخن گفته است، پس بيا از قرآن بخواهيم پاسخ ما را بدهد!

قرآن چنين پاسخ ما را مى دهد: «خدا شما را فقط براى عبادت و بندگى آفريد».(1)

آرى، هدف از خلقت تو اين است كه بندگى خدا را بنمايى، ولى اين بندگى بايد از روى اختيار باشد، خودت بايد راه عبادت خدا را برگزينى، خدا هرگز تو را مجبور به اين كار نمى كند، اين قانون خداست، او تو را اين گونه آفريد تا خودت راه حقّ را انتخاب كنى، كمال تو در اين است. خدا راه حقّ و باطل را به تو نشان مى دهد، اختيار را هم به خودت داده است، تو بايد يك راه را برگزينى، اگر راه حقّ را كه همان راه بندگى خداست انتخاب كنى به رستگارى مى رسى.

در زندگى خدا تو را امتحان مى كند، اين تو هستى كه انتخاب مى كنى، خدا اين گونه اراده كرده است كه انسان بااختيار خودش، راه صحيح را برگزيند، اين راز

ص: 5


1- ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون: ذاريات، 56.

كمال انسان است، همه كمال تو در اين است كه خودت، راه حقّ را انتخاب كنى. اين سخن قرآن است: «خدا شما را آفريد تا شما را امتحان كند و آشكار شود كه كردار كدام يك از شما، نيكوتر است».(1)

خلاصه سخن آن كه خدا تو را آفريد تا تو بااختيار خودت، بندگى او را بنمايى و در مسير زندگى، همواره براى تو زمينه امتحان پيش مى آيد و تو مى دانى امتحان وقتى معنا دارد كه تو حقّ انتخاب داشته باشى، اگر راه حقّ را انتخاب كنى به رستگارى خواهى رسيد، ولى اگر راه باطل را برگزينى، خودت اين چنين خواسته اى و سرانجام به عذاب گرفتار مى شوى.

ص: 6


1- (الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا). ملك، 2.

قسمت 2

عزيز من! دانستى خدا تو را خلق كرده است تا راه بندگى او را به اختيار خودت برگزينى و اين راه را بپيمايى، اكنون وقت آن است تا درباره بندگى خدا سخن بگويم، راه سعادت همان بندگى خداست، آيا ماجراى شيطان را شنيده اى كه چگونه راه خطا را پيش گرفت؟ فرشتگان مى ديدند كه شيطان سال هاى سال نماز مى خواند، شيطان دو ركعت نماز خواند كه چهار هزار سال طول كشيد!(1)

به راستى چرا نمازهاى او، سبب رستگارى او نشد؟ او (به ظاهر) خدا را عبادت مى كرد، ولى «بندگى» نداشت، بايد بندگى خدا را كنى تا رستگار شوى، اگر هزاران سال، خدا را عبادت كنى، معلوم نيست به «بندگى» برسى، بايد از «بندگى» شروع كنم. بندگى يعنى چه؟ بايد اهل معرفت باشم، در كارهاى خود اخلاص داشته باشم و فقط به دنبال رضايت خدا باشم و از ريا و خودنمايى دورى كنم و از احكامى كه دين گفته است پيروى كنم، بايد راه و رسم زندگى ام را از دين فراگيرم، اگر اين گونه باشم بندگى خدا را كرده ام. وقتى اهل معرفت باشم، مى توانم تشخيص بدهم كه در دوراهى ها، وظيفه من چيست. گاهى پيش مى آيد كه بين دو راهى مى مانم; دو كار خوب در مقابل من است، من آن دو كار را براى خدا

ص: 7


1- ركعتين ركعهما في السماء في أربعة آلاف سنة: تفسير القمي، ج 1، ص 42; تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 10.

مى خواهم انجام بدهم و هر دو كار هم در دين سفارش شده است، در اينجا بايد كارى را كه مهم تر است و اهميّت بيشترى دارد، انجام دهم.

وقتى من وظيفه ام را به درستى تشخيص بدهم، آن وقت است كه در راه بندگى قرار گرفته ام. اين اهميّت معرفت را مى رساند، مانند ماجراى آن مردى كه در كنار رودخانه نماز مى خواند، صدايى به گوشش رسيد، مادرى بچه اش در رودخانه افتاده بود و او تقاضاى كمك مى كرد، آن مرد در حال تشهّد نماز بود، با خود گفت: سلام نمازم را بدهم، بعد آن بچّه را نجات بدهم، وقتى او نمازش را تمام كرد ديگر دير شده بود و بچّه غرق شده بود، آن مرد نماز مى خواند ولى اين نماز او، بندگى نبود، وظيفه او اين بود كه نماز را قطع كند و آن بچّه را نجات دهد.

ص: 8

قسمت 3

از معرفت و شناخت سخن گفتم، بدان كه اصل و اساسِ بندگى خدا، همان معرفت به خداست، اين سخن از امام رضا(عليه السلام) است: «پايه و اساس بندگى خدا، شناخت اوست».(1)

آرى، شناخت خدا، اصل و ريشه بندگى است، پايه و اساس است، اگر روح از جسم انسان جدا شود، جسم مى ميرد و هيچ ارزشى ندارد، همين طور اگر روحِ عبادت از عبادت جدا شود، ديگر اين عبادت ارزشى ندارد، روح عبادت، همان معرفت به خداست.

آيا تا به حال به اين موضوع فكر كرده اى؟ اكنون كه ما براى بندگىِ خدا آفريده شده ايم، به راستى چقدر بندگىِ خدا را مى كنيم؟ خيلى ها خيال مى كنند كه بندگىِ خدا، فقط نماز خواندن و روزه گرفتن است، ولى آيا اين نماز و روزه ها قبول مى شود؟ راز قبولى آنها چيست؟

* * *

فرق «علم» با «معرفت» چيست، كودك از مادرش مى شنود كه آتش مى سوزاند، او به اين علم مى رسد، امّا وقتى يك بار دستش بسوزد با همه وجودش باور

ص: 9


1- ثم قال : أول عبادة الله معرفته ، وأصل معرفة الله توحيده...: التوحيد للصدوق ص 34، بحار الانوار ج 4 ص 228.

مى كند كه آتش سوزنده است و اين باور در وجودش شكل مى گيرد و ديگر از آتش دورى مى كند، آرى، تا زمانى كه دستش نسوخته بود، او به آتش، علم داشت و سوزندگى آن را شنيده بود، ولى وقتى سوزندگى آن را حس كرد به آتش، معرفت پيدا كرد. اين مثال به خوبى فرق علم و معرفت را آشكار مى سازد.

خيلى ها به خدا علم دارند، آنها مى دانند كه خدا جهان را خلق كرده است و همه كاره اين جهان است، ولى اين يك علم است، معرفت چيزى بالاتر از اين است، وقتى كسى به خدا باور قلبى پيدا كرد و با همه وجودش به او اعتقاد پيدا كرد، آن وقت است كه مى توان گفت او به معرفت رسيده است.

آرى، معرفت چيزى است كه در قلب انسان جاى دارد و از جنس باور و اعتقاد قلبى است، وقتى كه قلب انسان به چيزى پيوند پيدا مى كند، آن وقت است كه اعتقاد شكل مى گيرد، وقتى من با همه وجودم، خدا را قبول كردم و آماده شدم دستورات او را بپذيرم ديگر به وادى معرفت گام برداشته ام، آن وقت است كه مى توانم بگويم خدايى را عبادت مى كنم به اندازه اى كه او را مى شناسم.

ص: 10

قسمت 4

خدا تو را آفريده است و از آفرينش تو، هدفى داشته است، تو را به حال خود رها نكرده است، بلكه براى كمال تو برنامه دارد، خيال نكن كه از پيش خودت مى توانى راه رسيدن به كمال را پيدا كنى، راه بندگى را بايد خود خدا براى تو بگويد، اگر واقعاً مى خواهى به او نزديك شوى بايد از خودش بپرسى كه راه بندگى چيست.

خدا پيامبران را براى همين فرستاده است، آنها آمده اند تا راه بندگى را به انسان ها نشان بدهند، اگر پيامبران نبودند انسان ها در جهالت و نادانى به سر مى بردند، پيامبران آمدند تا انسان را هدايت كنند و مسير سعادت را براى او بازگو كنند.

پيامبران از جنسِ مردم بودند، با آنان زندگى مى كردند، غذا مى خوردند، مى خوابيدند، ويژگى هاى عادى را داشتند تا مردم بتوانند با آنان انس بگيرند، آنان انسان هايى بودند كه خدا با آنان سخن مى گفت.

خدا چنين مصلحت ديده است كه به همه مردم، وحى نكند، او فقط به پيامبران كه بندگان برگزيده اويند وحى مى كند، آن وقت است كه پيامبران سخن خدا را به

ص: 11

مردم مى رسانند.

شايد بگويى: چقدر خوب بود به همه انسان ها وحى مى شد و خدا با همه سخن مى گفت ولى بدان كه اوّلاً هر كسى ظرفيّت آن را ندارد كه در اين دنيا به او وحى بشود، هر كسى نمى تواند مستقيم سخنِ خدا را در اين دنيا دريافت كند، اين كار نياز به ظرفيّت روحى خاصّى دارد، اگر برقى كه در نيروگاه توليد مى شود مستقيم به لامپ خانه وصل شود، لامپ متلاشى مى شود. ثانياً خدا مى خواست تا زمينه امتحان در اين دنيا فراهم بشود و انسان ها بتواند راه حقّ و باطل را برگزينند، اگر به همه انسان ها وحى مى شد و خدا با هر كسى جداگانه سخن مى گفت ديگر زمينه امتحانى در كار نبود، ولى وقتى پيامبران واسطه بين خدا و مردم شدند، آن امتحان بزرگ پيش آمد، انسان ها معجزات پيامبران را ديدند ولى حقِ انتخاب دارند، يا به آنان ايمان مى آورند يا اينكه كافر مى شوند. اين حكمت خداست، خدا مى خواهد اختيار انسان ها در اين دنيا، جلوه كند و هر كسى خودش راهش را برگزيند.

تو به راحتى مى توانى با خدا سخن بگويى، با او مناجات و درد دل كنى، خدا سخن تو را مى شنود، حاجت تو را مى داند، وقتى صدايش بزنى و از او كمك بخواهى تو را كمك مى كند، نماز خواندن تو در واقع سخن گفتن تو با خداست، در اين سخن هيچ شكّى نيست، سخن در اين است كه خدا پيام هاى خود را فقط به پيامبران مى گويد، پيامبران هستند كه راه بندگى را به ما نشان مى دهند، سخن گفتن انسان با خدا و مناجات با او، نياز به واسطه اى ندارد، ولى سخن گفتن خدا با انسان، امر ديگرى است، حكمت خدا بر اين است كه فقط با پيامبران سخن بگويد و آنان واسطه بين او و انسان ها باشند.آرى، اين خداست كه با هر كس بخواهد سخن مى گويد، او را پيامبر قرار مى دهد

ص: 12

و معجزاتى را هم به او مى دهد تا مردم با ديدن اين معجزات راحت تر بتوانند به آن پيامبر ايمان بياورند، (البتّه كسانى كه براى پيامبرى برگزيده مى شوند ظرفيّت روحى بالايى داشته اند).

نكته ديگر اين است كه خدا به پيامبر خود، مقام عصمت مى دهد و او را از هر خطا و اشتباهى دور مى كند، كسى كه پيامبر مى شود سخن و رفتار او براى انسان ها درس است، اگر مردم ببينند كه پيامبر خطا مى كند ديگر به سخن او اعتماد نمى كنند، خدا به پيامبران مقام عصمت عطا كرد، سپس از مردم خواست از پيامبران پيروى كنند، اين معنا ندارد كه خدا بگويد از كسى اطاعت كنند كه ممكن است خطا و اشتباه كند. همچنين خدا به پيامبران علم فراوان داده است تا بتوانند به سؤال هاى مردم پاسخ بدهند. علم آنان از طرف خداست، آنان به اذن خدا از هر چيزى باخبر هستند، پاسخ هر سؤالى را مى دانند، اگر اين طور نبود نمى شد به سخنان آنان اعتماد كرد.

* * *

پيامبران در رساندن پيام خدا با هم فرقى ندارند، آنان داراى اصول و دستورات مشتركى از طرف خدا بوده اند، هرچند كه شرايط زمان و مكان آن ها، باعث مى شد، هركدام به وظيفه خاصّى عمل كنند. دين هاى آسمانى، كلاس هاى بشر در طول تاريخ بوده اند و پيامبران، معلّمان اين كلاس ها بوده اند، كامل ترين دين و بالاترين كلاس، همان دين اسلام است كه آخرين پيامبر، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)آن را براى هدايت بشر آورده است.

قرآن، معجزه جاويدان پيامبر است، معجزه اى كه هرگز از دسترس خارج نمى شود، همه مى توانند درباره اين معجزه تحقيق كنند و به حق بودن آن پى ببرند.

ص: 13

پيامبر براى هدايت مردم تلاش فراوانى كرد، او وظيفه خود را به خوبى انجام داد، اين قانون خداست، هيچ كس در اين جهان، ابدى نيست، مرگ براى همه هست، خدا براى بعد از پيامبر، برنامه هدايت را تعطيل نكرد، بعد از پيامبر على(عليه السلام)و يازده امام بعد او را به عنوان «امام» معرّفى كرد.

خدا دوست داشت كه بعد از پيامبر، جامعه بر محور ولايت على(عليه السلام) متّحد شوند و از اختلاف پرهيز كنند. على(عليه السلام) ، تجسّم همه خوبى ها و زيبايى ها بود، خدا به على(عليه السلام) عصمت را بخشيد و او مى توانست جامعه را به سوى سعادت رهنمون باشد.

* * *

پيامبر در روز عيد غدير رو به مردم كرد و چنين گفت: «هر كس من پيامبر او هستم اين على امير اوست» .(1)

سپس سخن خويش را اين گونه ادامه داد: «اى مردم ! هر دانشى كه خدا به من داده بود به على آموختم ، بدانيد فقط او مى تواند شما را به سوى رستگارى رهنمون كند. من راه مستقيم را به شما نشان مى دهم ، بدانيد كه على و فرزندان او، راه مستقيم هستند. من پيامبر خدا هستم و على جانشين من وفرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرينِ آنها، مهدى است. مهدى همان كسى است كه يارى كننده دين خدا مى باشد و پيامبران قبل از من به او بشارت داده اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم ها و دانش ها مى باشد، او ولىّ خدا در روى زمين مى باشد».(2)

بعد از سخنان پيامبر، جبرئيل نازل شد و اين آيه را نازل كرد: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...). «امروز دين را بر شما كامل كرده و نعمت خود را تمام نمودم و به اين راضى شدم كه اسلام ، دين شما باشد ».(3)

ص: 14


1- . يا رسول الله، ما تأويل هذا؟ فقال: مَن كنت نبيّه فهذا عليّ أميره: تفسير فرات ص 516، بحار الأنوار ج 37 ص 194.
2- إنّا صراط الله المستقيم... ثمّ عليّ من بعدي: إقبال الأعمال ج 2 ص 247، التحصين ص 586، بحار الأنوار ج 37 ص 132، معاشر الناس، فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزل، أنزل الله النور فيَّ ثمّ في عليّ، ثمّ النسل منه إلى المهدي: الاحتجاج ج 1 ص 77، إقبال الأعمال ج 2 ص 247، اليقين ص 354، بحار الأنوار ج 37 ص 132; معاشرالناس، إنّي نبيّ وعليّ وصيّي، ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدي...: روضة الواعظين ص 97، الاحتجاج ج 1 ص 80 ، التحصين ص 588، بحار الأنوار ج 37 ص 213.
3- مائده: 3.

پيامبر اين آيه را براى مردم خواند و همه فهميدند كه اسلام با ولايت كامل مى شود ، اسلام بدون ولايت ، دين ناقصى است كه هرگز نمى تواند انسان را به كمال برساند.(1)

و اين گونه مسير امامت از «عيد غدير» آغاز شد، در هر زمانى، يكى از امامان معصوم، عهده دار اين مقام بودند، على(عليه السلام) ، حسن(عليه السلام) ، حسين(عليه السلام) تا مهدى(عليه السلام). همه آنها مقام عصمت را داشتند و از هر خطايى به دور بودند. امروز مهدى(عليه السلام)، آخرين امام است، او حجّت خداست و عشق به او، عشق به همه خوبى ها است.

اكنون تو ديگر مى دانى كه «غدير»، يعنى اسلام كامل. غدير يعنى كمالِ اسلام! غدير يعنى نقطه اوج اسلام! اين غدير است كه راه بندگى را تا روز قيامت نشان مى دهد، اگر غدير نبود راه سعادت گم مى شد.

پيامبر در غدير، از آخرين موعود آسمانى سخن گفت، از مهدى(عليه السلام) نام برد و ويژگى هاى او را بيان نمود، او به همه درس داد كه بايد به ياد امام زمان خود باشيم. هر كس كه پيام غدير را فهميد ديگر همرنگ جماعت نمى شود و حجّت خدا را فراموش نمى كند، او دلش را به عشق امام زمان(عليه السلام) پيوند مى زند و از غير او دورى مى كند و مى داند زندگى بدون ياد امام زمان، مردگى است و مرگ بدون معرفت او، مرگ جاهليّت است.

ص: 15


1- فقام بولاية عليّ يوم غدير خمّ... فأنزل الله : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...): الكافي ج 1 ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالي للصدوق ص 50، روضة الواعظين ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، اليقين ص 212، بشارة المصطفى ص 328، المناقب للخوارزمي ص 135، كشف الغمّة ج 1 ص 296، تاريخ بغداد ج 8 ص 284، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233، البداية والنهاية ج 7 ص 386.

قسمت 5

فكر كنم ديگر دانسته اى كه چرا خدا خودش پيامبران و امامان را انتخاب مى كند، زيرا فقط خداست كه مى داند چه كسى معصوم است و هرگز گناه نكرده است، وقتى ثابت شد كه پيامبران و امامان بايد معصوم باشند، پس انسان ها نمى توانند پيامبران و امامان را انتخاب كنند، زيرا انسان ها نمى دانند چه كسى معصوم است و گناه نكرده است. ممكن است يك نفر در ظاهر خيلى آدم درستكارى باشد، امّا در قلب خود، نفاق داشته باشد و دورو باشد.

در طول تاريخ، خيلى از افراد براى رسيدن به پست و مقام، ظاهرفريبى كرده و مردم را گول زده اند، آن افراد در ظاهر هيچ گناهى نمى كردند، هميشه اهل نماز و طاعت بودند، امّا همه نمازهاى آنان، براى رسيدن به دنيا بود.

شايد ماجراى «عبدالملك مروان» را شنيده باشى، او در مدينه زندگى مى كرد و بيشتر وقت ها در مسجد پيامبر مشغول نماز و قرآن خواندن بود، وقتى به او خبر دادند كه او را به عنوان «خليفه» انتخاب كرده اند، از جا برخاست و قرآن را به كنارى انداخت و رو به قرآن چنين گفت: «اين لحظه جدايى من از توست!». اين گونه بود كه او پنجمين خليفه حكومت بنى اُميّه شد و ستم هاى فراوانى نمود و

ص: 16

با حقّ و حقيقت دشمنى كرد.

اين ماجرا يكى از هزاران ماجرايى است كه در تاريخ روى داده است، اگر قرار باشد كه پيامبران و امامان را مردم انتخاب كنند، به سادگى فريب مى خورند، هيچ كس جز خدا از راز دل انسان ها خبر ندارد. به تازگى سخنرانى شخص منحرفى را شنيدم كه توبه كرده بود، او چنين مى گفت: «من به مسجد مى رفتم و در جلو چشم مردم نماز مى خواندم و در نماز چقدر گريه مى كردم تا مردم را فريب بدهم، ولى همه اين نمازهاى من، بدون وضو بود!». وقتى از او سؤال شد كه چرا نماز خود را بىوضو مى خواندى، او در پاسخ گفت: «من براى فريب مردم از نيروهاى شيطانى بهره مى بردم، اگر نماز را با وضو مى خواندم، همه نيروهاى شيطانى خود را از دست مى دادم!».

سخن در اين است كه فقط خدا از همه رازها با خبر است، مى داند در قلب چه كسى، ايمان و تقوا جاى گرفته است و چه كسى براى رياكارى و مردم فريبى عبادت مى كند، براى همين است كه انتخاب پيامبران و امامان فقط با خداست، او هر كسى را شايسته اين مقام بداند براى اين مقام برمى گزيند. فقط كسى كه مقام عصمت دارد شايستگى هدايت و رهبرى جامعه را دارد، چنين كسى از هر خطايى به دور است و هرگز خطا نمى كند، چنين كسى مى تواند جامعه را به رستگارى برساند.

خدا از همه ما خواسته است تا ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را قبول كنيم و از رهبران شيطانى دورى كنيم، رهبرانى كه مردم را به سوى آتش جهنّم مى برند، هر كس كه از غير اهل بيت(عليهمالسلام) پيروى كند، فريب شيطان را خورده است. شيطان قسم خورده است كه انسان ها را گمراه كند و براى اين هدف خود تمام تلاش خود را مى كند.

ص: 17

افسوس كه در اين دنيا عدّه اى از انسان ها، رهبرى كسانى را مى پذيرند كه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) هستند، به دنبال دسيسه هاى شيطان مى روند و پايشان مى لغزد، البتّه خدا راه را براى همه مشخّص كرده است، همه مى توانند به سوى هدايت و رستگارى بيايند، امّا آنان به اختيار خود راه نادرست را انتخاب مى كنند، هر كس كه از راه سعادت رو برگرداند و به گمراهى خويش ادامه دهد، به خود ضرر مى زند.

ص: 18

قسمت 6

يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) مى گويد: من به مسجد بزرگ شهر «مرو» رفتم، ديدم كه مردم درباره امامت سخن مى گويند. آنان مى گفتند: «اگر مردم با كسى به عنوان امام، بيعت كنند، او امام است و اطاعتش بر همه واجب است».

من اين سخنان را شنيدم، با خود گفتم بايد نزد امام رضا(عليه السلام) بروم و نظر آن حضرت را درباره امامت جويا شوم. از مسجد بيرون آمدم و به خانه امام رفتم و ماجرا را بيان كردم، آن حضرت لبخندى زد و چنين فرمود:

خدا دين خودش را با «ولايت» كامل نمود، پيامبر در روز غدير خمّ، على(عليه السلام)را به عنوان امام معرّفى نمود و از مردم خواست تا با على(عليه السلام) بيعت كنند.

به راستى مردم چه مى دانند كه امامت چيست؟ امام، همچون خورشيدى است كه جهان را روشن مى كند. امام همچون آب گوارا براى تشنگان است. امام همچون پدرى مهربان است.

كيست كه بتواند امام را بشناسد يا او را انتخاب كند؟ انتخاب مردم كجا و اين مقام كجا؟ مردم كجا و درك اين مقام كجا؟

مردم پس از شهادت پيامبر، انتخاب خدا و پيامبر را كنار گذاشتند و انتخاب خود

ص: 19

را در نظر گرفتند. به راستى آيا آنان مى توانستند امام را بشناسند و او را انتخاب كنند؟

خدا در آيه 68 سوره قصص مى گويد: «خداى تو آنچه را بخواهد مى آفريند و برمى گزيند، آنان حقّ انتخاب ندارند».

چگونه مردم مى خواهند امام را برگزينند؟ امام، معصوم است و از خطا و لغزش در امان است، خدا او را اين گونه قرار داده است. اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى دهد.(1)

* * *

وقتى در اين سخن امام رضا(عليه السلام) فكر كردم، مطالب مهمّى برايم روشن شد و فهميدم كه ريشه اختلاف شيعه با اهل سنّت چيست. اهل سنّت بر اين باورند: «پيامبر از دنيا رفت در حالى كه براى مردم امام معرّفى نكرده بود، پس مردم ناچار شدند دور هم جمع بشوند و ابوبكر را به عنوان خليفه و امام خود انتخاب كنند».ولى شيعه معتقد است كه امامت، عهدى است آسمانى. مردم هرگز نمى توانند امام را انتخاب كنند. امام بايد معصوم باشد و از هرگونه خطايى به دور باشد تا بتواند جامعه را به سوى رستگارى هدايت كند. فقط خداست كه مى داند چه كسى مقام عصمت را دارا مى باشد.

آرى، انسان ها هيچ اختيارى در انتخاب امام ندارند، همان گونه كه هيچ اختيارى در انتخاب پيامبر نداشتند. اين خداست كه هر كس را شايسته بداند به مقام پيامبرى يا مقام امامت مى رساند. خدا به امام مقام عصمت داده است و سپس اطاعت او را بر مردم واجب كرده است. مردم وظيفه دارند از امام، اطاعت كنند، زيرا او از هرگونه خطايى به دور است.

ص: 20


1- ووقعوا فى الحيرة اذ تركوا الامام عن بصيره وزين لهم الشيطان اعمالهم...: الكافي ج 1 ص 201، الامالى للصدوق ص 777، كمال الدين ص 678، معانى الاخبار ص 99، البرهان ج 4 ص 284.

قسمت 7

مناسب مى بينم در اينجا خاطره اى را نقل كنم: روزى نزد گروهى از جوانان بودم، يكى از آنان رو به من كرد و گفت:

-- حاج آقا! من يك سؤال دارم كه خيلى ذهنم را مشغول كرده است.

-- آن سؤال چيست؟

-- ما معتقد هستيم كه اهل بيت(عليهم السلام) معصوم هستند، آخر چگونه مى شود اهل بيت(عليهم السلام) هرگز فكر گناه هم نكنند، چگونه ممكن است يك انسان به چنين مقامى برسد، اختيار دل انسان كه دست خودش نيست، چه بسا دل انسان براى يك لحظه در آن روزگار هوس يك گناه كند!

-- شما تا به حال در جاده اى خطرناك و كوهستانى، رانندگى كرده اى؟

-- آرى. سال قبل همراه با خانواده به جاده چالوس در شمال رفته بوديم.

-- در هنگام رانندگى در آن جاده، آيا به ذهنت رسيده است براى چند دقيقه، چشمان خود را ببندى؟

-- هرگز. در آن جاده پيچ در پيچ، اين كار بسيار خطرناك است.

-- آيا تو قدرت دارى كه چشمانت را ببندى؟

ص: 21

-- بله، ولى خدا به من عقل داده است، هيچ وقت اين كار را نمى كنم. اين كار واقعاً خطرناك است، انسان با جان خودش و خانواده اش بازى نمى كند.

-- گناه هم براى سعادت انسان بسيار خطر دارد، آيا خدا مى تواند شناخت و معرفتى به اهل بيت(عليهم السلام)بدهد كه خطر گناه نزد آن ها از هر چيز بيشتر باشد؟ آيا چنين چيزى امكان دارد؟

-- آرى.

-- پس اهل بيت(عليهم السلام) قدرت بر انجام گناه دارند، ولى گناه در نظر آنان از هر چيزى كه تو تصوّر كنى، خطرناك تر جلوه مى كند، براى همين است كه آنان هرگز فكر گناه هم نمى كنند.

-- حاج آقا! چه مثال زيبايى زديد!

-- عصمت آن ها فقط به معناى ترك گناه نيست، بلكه قلب آن ها آن چنان از خدا پر شده است كه اصلاً غير خدا در آنجا، راه پيدا نمى كند، قلب آن ها از علاقه به خدا، اطاعت خدا، بندگى خدا، انس با خدا و محبّت خدا پر شده است و ديگر جايى براى فكر غير خدايى باقى نمانده است، تا چه رسد به خطور نافرمانى خدا.

-- حاج آقا! به راستى چرا خدا مقام عصمت را به اهل بيت(عليهم السلام) داده است؟ علّت اين كار چه بوده است؟

-- مى دانى كه خداوند اطاعت از اهل بيت(عليهم السلام) را بر همه واجب نموده است و به آن ها ولايت داده است، يعنى همه مردم بايد از فرمان آن ها اطاعت كنند، خوب، مقام ولايت با مقام عصمتهمراه شده است، يعنى خداوند اطاعت كسانى را بر ما واجب كرده است كه هرگز دستورى خلاف رضايت خدا انجام نمى دهند.

-- يعنى كسى كه عصمت ندارد نمى تواند ولايت داشته باشد؟

-- دقّت كن، خدا اوّل به اهل بيت، مقام عصمت را داد، بعد از مردم خواست تا از

ص: 22

آن ها اطاعت كنند، اگر آن ها معصوم نبودند، خدا هرگز اطاعت آن ها را بر ما واجب نمى كرد.

-- حاج آقا! پس درست به همين دليل است كه سخن اهل سنّت باطل است.

-- كدام سخن؟

-- آن ها مى گويند كه ابوبكر و عُمَر و عثمان، «ولىّ امر» مسلمانان بودند و بر مردم ولايت داشتند.

-- آرى، كلام آنان باطل است، زيرا كسى مى تواند ولايت داشته باشد كه معصوم باشد، اين سخن حضرت على(عليه السلام) است كه فرمود: «خداوند دستور داد تا مردم از پيامبر اطاعت كنند زيرا پيامبر معصوم است و هرگز دستورى نمى دهد كه خدا از آن ناراضى باشد، هم چنين خدا دستور داده است تا مردم از ما اطاعت كنند، زيرا به ما نيز مقام عصمت عنايت نمود».(1)

ص: 23


1- إنّما أمر الله عزّ وجلّ بطاعة الرسول، لأنّه معصوم مطهّر، لا يأمر بمعصيته، وإنّما أمر بطاعة اوّل ي الأمر، لأنّهم معصومون مطهّرون لا يأمرون بمعصيته: الخصال ص 139، بحار الأنوار ج 72 ص 338 و ج 89 ص 179، جامع أحاديث الشيعة ج 1 ص 178 و ج 15 ص 158، التفسير الصافي ج 1 ص 464، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 501.

قسمت 8

هدف از خلقت انسان اين است كه او بندگى خدا را بنمايد و راه بندگى را هم از پيامبران و امامان ياد بگيرد، اگر كسى راه ديگرى را در پيش گيرد به كمال نمى رسد، خدا دوست دارد كه از راهى كه خودش معرّفى كرده است به او نزديك شويم. مناسب مى بينم در اينجا ماجرايى را نقل كنم:

مردى به خلوت كوهى پناه برده بود و روزها روزه مى گرفت و شب ها هم مشغول دعا و مناجات بود. او هزاران بار خدا را صدا زد تا شايد خدا صدايش را بشنود و حاجتش را روا كند.

چهل روز گذشت، او فكر مى كرد كه ديگر آن روز خدا حاجت او را مى دهد. غروب آن روز هم فرا رسيد و او به خواسته خود نرسيد، ديگر طاقت نياورد، به شهر بازگشت. وقتى دوستانش او را ديدند از علّت ناراحتى او سؤال كردند. او ماجرا را گفت، آن ها به او گفتند: خوب است نزد حضرت عيسى(عليه السلام) بروى و از او علّت اين ماجرا را سؤال كنى.

او نزد عيسى(عليه السلام) آمد و جريان خود را تعريف كرد، حضرت عيسى(عليه السلام) تعجّب كرد كه چرا خدا حاجت اين بنده خود را نداده است؟ مى خواست حضرت عيسى(عليه السلام) راز

ص: 24

كار خدا را بداند، پس خدا به او چنين گفت:

-- اى عيسى! اگر او تا آخر زندگى هم دعا مى كرد من دعاى او را مستجاب نمى كردم!

-- براى چه؟ مگر او چه كرده است؟

-- اگر او مى خواست من صدايش را بشنوم بايد از درى مى آمد كه من آن را معرّفى كرده ام. من تو را پيامبر و نماينده خود روى زمين قرار داده ام، او به تو اعتقادى ندارد، چگونه مى شود كه من دعاى او را مستجاب كنم در حالى كه مى دانم در قلب خود، به پيامبرى تو هيچ اعتقادى ندارد؟(1)

آرى! اين يك قانون خداست، اگر مى خواهم خدا صدايم را بشنود، بايد قلب من به نماينده خدا اعتقاد داشته باشد. كسى كه امامِ زمان خود را نشناسد، بيگانه درگاه خداست، هر چقدر هم خدا را صدا بزند، خدا جوابش را نمى دهد، او بايد «بابُ الله» را پيدا كند، بايد از دروازه رحمت خدا وارد شود. اين تنها راه سعادت و رستگارى است.

ص: 25


1- عن العلاء بن رَزين، عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما8: إنّ رجلاً من بني إسرائيل اجتهد أربعين ليلةً ثمّ دعا الله فلم يستجب له، فأتى عيسى يشكو إليه ويسأله الدعاء له. قال: فتطهّر عيسى ودعا الله تعالى، فأوحى الله إليه: يا عيسى، إنّه أتاني مِن غير الباب الذي أُوتى منه، إنّه دعاني وفي قلبه شكّ منك، فلو دعاني حتّى ينقطع عنقه أو تنتثر أنامله ما استجبتُ له: الكافي ج 2 ص 400، مستدرك الوسائل ج 1 ص 166، أمالي المفيد ص 3، عدّة الداعي ص 57، الجواهر السنية ص 111، بحار الأنوار ج 14 ص 279، جامع أحاديث الشيعة ج 1 ص 443، تفسير كنز الدقائق ج 1 ص 451، غاية المرام ج 6 ص 137.

قسمت 9

راه بندگى خدا اين است كه انسان امام زمانش را بشناسد و از او پيروى كند، اين سخن پيامبر را حتماً شنيده اى كه فرمود: «هر كس امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد». آرى، يك نفر ممكن است نماز بخواند، روزه بگيرد، حجّ به جا آورد امّا راه سعادت را گم كرده باشد، كسى كه امام زمان خود را نشناخته است و يا از او پيروى نمى كند، راه بندگى خدا را گم كرده است.(1)

به راستى چرا شيطان از درگاه خدا رانده شد؟ وقتى خدا آدم(عليه السلام) را آفريد به فرشتگان فرمان داد تا بر او سجده كنند، همه فرشتگان در برابر اين فرمان خدا تسليم شدند و بر آدم سجده كردند، ولى شيطان (كه از طايفه جنّ بود ولى آن زمان در ميان فرشتگان بود) اطاعت نكرد، خدا به او گفت:

-- چرا بر آدم سجده نكردى؟ مگر فرمان مرا نشنيدى؟

-- خدايا! من از آدم بهترم. تو مرا از آتش خلق كردى و آدم را از خاك. آتش از خاك بهتر است!

-- تو بايد بر آدم سجده كنى!

-- خدايا ! مرا از سجده به آدم معاف كن، من به جاى اين سجده، آن قدر تو را

ص: 26


1- من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية: وسائل الشيعة ج 16 ص 246، مستدرك الوسائل ج 18 ص 187، اقبال الاعمال ج 2 ص 252، بحار الأنوار ج 8 ص 368، جامع أحاديث الشيعة ج 26 ص 56، الغدير ج 10 ص 126.

عبادت مى كنم كه هرگز كسى مثل آن را نديده باشد، تو را طورى عبادت مى كنم كه هيچ فرشته اى تو را آن گونه عبادت نكرده باشد.

-- اگر بنده من هستى بر آدم سجده كن، سخن مرا اطاعت كن، من از تو چنين مى خواهم، من دوست دارم آن گونه اى عبادت بشوم كه خودم مى خواهم، نه آن گونه اى كه تو مى خواهى.(1)

ولى شيطان هرگز حاضر به سجده بر آدم(عليه السلام) نشد و اين گونه بود كه خدا او را از رحمت خود دور ساخت و شيطان به لعنت خدا گرفتار شد.

من بايد به اين ماجرا دقّت كنم، شيطان خدا را قبول داشت و حتّى مى خواست خدا را به ظاهر عبادت كند، ولى در برابر آدم(عليه السلام) (كه در آن زمان، نماينده خدا بود) تكبّر ورزيد و براى همين از درگاه خدا دور شد، روح عبادت و بندگى اين است كه انسان در برابر نماينده خدا تسليم باشد، كسى كه نماز مى خواند امّا ولايت على(عليه السلام)را قبول ندارد، نمازش، نماز نيست، كسى كه با امام زمانش بيگانه است، عبادتش قبول نمى شود.

* * *

ولايت على(عليه السلام) و يازده امام بعد از او، يكى از مهمترين اصول اسلام است، روزى پيامبر رو به على(عليه السلام) كرد و چنين فرمود: «اى على ! اگر كسى به اندازه نوح(عليه السلام) زندگى كند و ثروت زيادى داشته باشد و همه را در راه خدا انفاق كند، هزار حجّ با پاى پياده به جا آورد و سپس در كنار خانه خدا مظلومانه كشته شود، امّا ولايت تو را نداشته باشد، هرگز وارد بهشت نخواهد شد».(2)

امروز هم مهدى(عليه السلام) ، نماينده و حجّت خداست، اگر من خدا را دوست دارم، بايد مهدى(عليه السلام) را دوست داشته باشم. امروز مهدى(عليه السلام) ولىّ خداست، هر كس ولايت او را بپذيرد، در واقع ولايت خدا را پذيرفته و هر كس با او دشمنى كند با خدا

ص: 27


1- أنا أُريد أن أُعبد من حيث أُريد لا من حيث تريد: تفسير القمّي ج 1 ص 42، بحار الأنوار ج 11 ص 141، التفسير الأصفى ج 1 ص 364، تفسير الصافي ج 2 ص 185، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 9.
2- يا علي لو أن عبدا عبد الله مثل ما دام نوح في قومه...ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما، ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها: مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 2، بحار الأنوار ج 39 ص 256.

دشمنى كرده است. هر كس مى خواهد به هدايت برسد، بايد با او آشنا شود. فقط از راه اوست كه مى توان به خدا رسيد.(1)

* * *

پيامبر، حجّت خدا در روى زمين است، اگر كسى بگويد من مى خواهم بنده خدا باشم ولى با پيامبر كار ندارم، راه به جايى نمى برد و از سعادت دور مى ماند، اگر كسى در مقابل پيامبر تكبّر كند در واقع در برابر خدا تكبّر كرده است.

كسى كه بدون معرفت به پيامبر نماز مى خواند و روزه مى گيرد، بندگى خدا را نكرده است، بندگى خدا در اين است كه انسان ابتدا حجّت خدا را بشناسد، ولايت او را قبول كند و سپس امر و نهى خدا را اطاعت كند، بعد از پيامبر، معرفت به امام لازم است، دين را بايد از حجّت خدا فرا گرفت، امروز عبادت هاى ما وقتى قبول مى شود كه با ولايت امام زمان(عليه السلام) همراه باشد.

به راستى حقيقت دين چيست؟ شنيده ام كه يكى از ياران امام باقر(عليه السلام) نزد آن حضرت آمده بود، او به دنبال فرصتى بود تا با امام سخنى محرمانه بگويد، وقتى همه رفتند، رو به امام كرد و گفت: گاهى شيطان به سراغ من مى آيد و وسوسه ام مى كند، آن وقت است كه من غمگين مى شوم، امّا وقتى به ياد شما مى افتم، متوجّه مى شوم كه چقدر شما را دوست دارم و طپش قلب من به عشق شماست، آن وقت است كه خوشحال مى شوم و همه غم ها از دل من زدوده مى شود.

امام باقر(عليه السلام) رو به او كرد و فرمود: «مگر نمى دانى دين چيزى جز محبّت نيست؟».(2)خدايا ! دوست داشتن تو و دوست داشتن پيامبر و امامان، دين واقعى است، تو را شكر مى كنم كه محبّت امام زمان(عليه السلام) را در قلب من قرار دادى، خوب مى دانم اين محبّت، سرمايه اى بسيار ارزشمند است.

ص: 28


1- إنّ الله تبارك وتعالى لا يأسف كأسفنا، ولكنّه خلق أولياء لنفسه يأسفون ويرضون، وهم مخلوقون مدبرون...: الكافي ج 1 ص 145، التوحيد للصدوق 169، معاني الأخبار ص 20، بحار الأنوار ج 4 ص 66، التفسير الصافي ج 4 ص 396، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 608، سلامٌ على آل ياسين، السَّلام عليك يا داعي الله...: الاحتجاج ج 2 ص 316، بحار الأنوار ج 53 ص 171، و ج 91 ص 2، و ج 99 ص 81.
2- يا زياد، ويحك، وهل الدين إلا الحب، ألا ترى إلى قول الله: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ...): المحاسن ج 1 ص 263، وسائل الشيعة ج 16 ص 171، مستدرك الوسائل ج 12 ص 219، شرح الاخبار للقاضى النعمان المغربى ج 3 ص 587، مشكاة الانوار ص 217، بحار الانوار ج 27 ص 94، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 209، تفسير العياشي ج 1 ص 167، البرهان ج 1 ص 610، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 83.

قسمت 10

اكنون مى خواهم درباره دوازده امام سخن بگويم، تو بايد بدانى كه خدا همه زيبايى ها و خوبى ها را به آنان داده است، اوّلين نفر آنها با آخرين نفرشان كه حضرت مهدى(عليه السلام) باشد، در اين مقام ها هيچ فرقى ندارند. حقيقت آنها، يكى است.

در اينجا مثالى مى زنم: آيا نور خورشيد را وقتى از شيشه هاى رنگى عبور مى كند، ديده اى؟ اگر رنگ شيشه، سبز باشد، نور خورشيد هم سبز مى شود، اگر رنگ شيشه آبى باشد، نور خورشيد هم آبى به نظر مى آيد، اگر شيشه قرمز باشد، نور خورشيد هم قرمز مى شود، امّا همه اين نورهاى سبز و آبى و قرمز، يك نور بيشتر نيست، نور خورشيد، يكى است، امّا تو آن نور را وقتى از شيشه هاى رنگى عبور مى كند به رنگ هاى مختلف مى بينى. همين طور، حقيقت دوازده امام يكى است، نور آنها يكسان است.

آيا مى دانى خدا چه زمانى آنها را آفريد؟ آيا مى دانى وقتى خدا اراده كرد كه جهان هستى را بيافريند، ابتدا نورِ آنان را آفريد؟

آرى! نورِ آنها اوّلين آفريده خداست. آن روزى كه خدا نورِ آنها را آفريد، هنوز

ص: 29

زمين و آسمان ها آفريده نشده بودند، فقط نور آنها بود و غير از آن نور هيچ آفريده ديگرى نبود، آن روز، حمد و ستايش خدا را مى گفتند، چهارده هزار سال بعد از آن، خدا عرش خود را آفريد، آن وقت آن نور را در عرش خود قرار داد.(1)

خوب دقّت كن كه اكنون سخن از خلقت نورِ آنها مى باشد، سخن در مورد خلقت جسم آنها نيست، آرى، هزاران سال بعد، خدا زمين را خلق كرد و بعد از سال هاى سال، خدا جسم آنها را آفريد. اكنون سخن درباره آفرينش نورِ آنهاست، نورى كه جسم نبود، نورِ خدايى بود.

آن نور، در واقع، روح آنان بود و تو مى دانى كه روح، از جنس خاك نيست، اين جسم است كه از خاك آفريده شده است. خداوند روح آنان را هزاران سال قبل از خلقت عرش خود آفريد.خلاصه آن كه نورِ آنها ساليان سال، در عرش خدا و ملكوت خدا بود، آن نور در آنجا عبادت خدا را مى نمود، بعد از آن خدا اراده نمود و آن نور (كه همان روحِ آنهاست) به جسمشان منتقل شد، خدا بر بندگانش منّت نهاد و آنان را به اين دنياى خاكى آورد.

آرى! خدا دوست داشت تا بندگانش به دست آنان هدايت شوند و به كمال برسند، براى همين آنها را به اين دنيا آورد، آنها را از ملكوت به اين دنيا آورد، آنها را از بزمِ مخصوص خود به اين دنيا آورد تا دست همه را بگيرند و به سوى خدا رهنمون شوند، آنها آمده اند تا راه خدا را به ديگران نشان بدهند، آمده اند تا اين دنياى تاريك را با نور خود روشن كنند، آمده اند دستگيرى كنند و ديگران را به سعادت و رستگارى برسانند، آمده اند تا خداجويان در اينجا بى يار و ياور نباشند و راه را گم نكنند.

* * *

ص: 30


1- عن جابر عن أبي جعفر، قال: كان الله ولا شيء غيره، فأوّل ما ابتدأ من خلق خلقه أن خلق محمّداً وخلقنا أهل البيت معه من نور عظمته، فأوقفنا أظلّةً خضراء بين يديه، حيث لا سماء ولا أرض ولا مكان، ولا ليل ولا نهار: بحار الأنوار ج 3 ص 307; «أوّل ما خلق الله نور نبيّك يا جابر»: كشف الخفاء ج 1 ص 265، تفسير الآلوسي ج 1 ص 51، ينابيع المودّة ج 1 ص 56، بحار الأنوار ج 15 ص 24; عن مرازم عن أبي عبد الله7، قال: قال الله تبارك وتعالى: يا محمّد، إنّي خلقتك وعليّاً نوراً، يعني روحاً بلا بدن، قبل أن أخلق سماواتي وأرضي وعرشي وبحري، فلم تزل تهلّلني وتمجّدني، ثمّ جمعتُ روحيكما فجعلتهما واحدة، فكانت تمجّدني وتقدّسني وتهلّلني، ثمّ قسمتها ثنتين، وقسمت الثنتين ثنتين، فصارت أربعة: محمّدٌ واحد، وعليٌّ واحد، والحسن والحسين ثنتان، ثمّ خلق الله فاطمة من نور ابتدأها روحاً بلا بدن، ثمّ مسحنا بيمينه فأفضى نوره فينا: الكافي ج 1 ص 440، بحار الأنوار ج 54 ص 65.

خدا ولايت آنها را باعث پاكيزگى اخلاق و پاكى قلب و جان بندگان خود قرار داد، ولايت آنها مى تواند كفّاره گناهان بشود و گناهان را از پرونده اعمال انسان ها پاك كند.(1)

خدا مقامى بس بزرگ به آنها داده است، جايگاه آنان از جايگاه همه پيامبران (به غير از جايگاه حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)) بالاتر است، هيچ كس نمى تواند به مقام آنها برسد.

آنان نزد خدا جايگاهى مخصوص دارند و خدا هيچ كس را به اندازه آنها دوست ندارد. اين جايگاهى است كه خدا فقط به آنها عنايت كرده است، خدا هيچ كس به غير از آنها را اين گونه بزرگى و عظمت نداده است، خدا آنها را به بزمِ مخصوص خود راه داده است، و كس ديگرى را به آنجا راه نيست، هيچ كس نبايد آرزوى رسيدن به جايگاه آنان را بنمايد كه اين يك آرزوى دست نيافتنى است. خدا آن جايگاه را فقط براى آنان در نظر گرفته است و بس!

وقتى آدم(عليه السلام) و حوا در بهشت زندگى مى كردند، يك روز خدا پرده از مقابل چشم آنها برداشت. آنها عرش خدا را ديدند، آنها آن روز نور دوازده امام را ديدند كه در عرش خدا بود، نام هاى آنها را آنجا يافتند، آنها از خدا سؤال كردند كه اينان كيستند كه اين گونه نزد تو مقام دارند.

خداوند در پاسخ اين سؤال به آنان چنين گفت: آن نورهايى كه شما در عرش من مى بينيد، نور بهترين بندگان من مى باشد. بدانيد كه اگر آنها نبودند، من شما را خلق نمى كردم! آنان خزانه دار علم و دانش من هستند و اسرار من نزد آنان است. هرگز آرزوى مقام آنها را نكنيد كه مقام آنها بس بزرگ و والاست.(2)

ص: 31


1- در اين فقره زيارت، اختلاف نسخه وجود دارد كه ما نسخه «لخُلقنا» را به جاى «لخَلقنا» انتخاب نموديم.
2- أسكن الله عزّ وجلّ آدم وزوجته الجنّة، قال لهما: (وَ كُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ) يعني شجرة الحنطة، (فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ)، فنظر إلى منزلة محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسين والأئمّة من بعدهم، فوجداها أشرف منازل أهل الجنّة، فقالا: يا ربّنا، لمن هذه المنزلة؟ فقال الله جلّ جلاله: ارفعا رؤوسكما إلى ساق عرشي، فرفعا رؤوسهما فوجدا اسم محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسين والأئمّة بعدهم صلوات الله عليهم مكتوبة على ساق العرش بنور من نور الجبّار جلّ جلاله. فقالا: يا ربّنا، ما أكرم أهل هذه المنزلة عليك، وما أحبّهم إليك، وما أشرفهم لديك... يا آدم ويا حوّا، لا تنظرا إلى أنواري وحججي بعين الحسد فأهبطكما عن جواري وأحلّ بكما هواني...»: معاني الأخبار ص 110، بحار الأنوار ج 11 ص 176، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 13، غاية المرام ج 4 ص 188.

قسمت 11

او آقاى «جابر جُعفى» بود كه از كوفه به مدينه آمده بود تا امام باقر (عليه السلام) را ببيند. خانه امام شلوغ بود و مهمانان زيادى براى ديدار امام آمده بودند.

او صبر كرد تا آنجا خلوت شد، او در جستجوى معرفت، راه زيادى را آمده بود، امام كه از حال او باخبر بود، رو به او كرد و گفت: «خدا 14 نور را از نور عظمت خود آفريد، خدا اين 14 نور را 14 هزار سال قبل از خلقت آدم (عليه السلام)آفريد. آن نورها، همان ارواح ما بودند».

جابر جُعفى گفت: «آقاى من! آن 14 نور را براى من بازگو كنيد، نام آنان را برايم بگوييد».

امام چنين پاسخ داد: «آن 14 نور كه از نور عظمت خدا آفريده شده اند، چنين اند: محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين و 9 امام ديگر از نسل حسين».

جابر جُعفى هنوز مشتاق بود تا بيشتر بداند، امام چنين ادامه داد: «اى جابر! ما معدن علم و حكمت هستيم، ما همان امانتى هستيم كه خدا در ميان بندگانش قرار داده است. هر كس به پيمان ما وفا كند، به پيمان خدا وفا كرده است و كردار هيچ كس بدون ولايت ما قبول نمى شود، ما همان دست مهربانى خدا هستيم، ما

ص: 32

خزانه داران علم خدا مى باشيم، به بركت ما باران نازل مى شود و گياهان سبز مى رويند، اگر ما نبوديم، هيچ كس خدا را نمى شناخت...».

جابر جُعفى اين سخنان را شنيد، او خدا را سپاس گفت كه گامى به سوى معرفت واقعى برداشته است. او اين سخنان امام باقر (عليه السلام) را براى دوستانش نقل كرد تا آنان نيز با مقام نورانيّت اين خاندان آشنا شوند. (خدا نورِ اهل بيت(عليهم السلام) را قبل از خلقت زمين و آسمان آفريد، خدا آنها را از نور عظمت خود خلق كرد، اين حقيقتى است كه به آن، مقامِ نورانيّت مى گويند).(1)

ص: 33


1- عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال: إن الله تعالى خلق أربعة عشر نورا من نور عظمته قبل خلق آدم بأربعة عشر ألف عام فهي أرواحنا فقيل له: يا بن رسول الله عدهم بأسمائهم فمن هؤلاء الأربعة عشر نورا؟ فقال: محمد وعلى وفاطمة والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين وتاسعهم قائمهم...: بحار الانوار ج 25 ص 4.

قسمت 12

اكنون آيه 75 سوره «ص» را مى خوانم: (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ ).

اين آيه مى گويد: خدا به شيطان چنين گفت: «اى شيطان! چرا بر آدم سجده نكردى؟ آيا تكبّر ورزيدى يا اين كه از كسانى هستى كه مقامى بالا دارند؟».

شيطان در پاسخ گفت: «من بهتر از آدم هستم. تو مرا از آتش آفريدى و او را از گِل، پس من بر او سجده نكردم». اين سخن نشان دهنده اين بود كه شيطان تكبّر ورزيده است، اينجا بود كه خدا او را از درگاهش دور كرد و به لعنت خدا گرفتار شد.

در اينجا بايد به نكته اى توجّه كنم: خدا به شيطان گفت: «آيا تو از كسانى بودى كه مقامى والا دارند؟» به راستى منظور از اين سخن چيست؟

يكى از ياران پيامبر درباره اين آيه از آن حضرت سؤال كرد. پيامبر براى او مقام نورانيّت اهل بيت(عليهم السلام) را بيان نمود، زمانى كه فقط خدا بود و هيچ چيز آفريده نشده بود، هنوز زمين و آسمان ها هم نبودند، هيچ چيز نبود، پس از آن، خدا اراده كرد تا جهان را خلق كند، ابتدا نورِ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را آفريد. نور آنها، خدا را حمد و ستايش مى كردند. پس از آن خدا، عرش خود را آفريد و اين

ص: 34

نورها را در عرش خود قرار داد. فرشتگان از اين نورها ياد گرفتند كه چگونه خدا را حمد و ستايش كنند.

وقتى خدا آدم (عليه السلام) را آفريد، از فرشتگان خواست تا بر آدم (عليه السلام) سجده كنند، شيطان سركشى كرد، خدا به او گفت: «اى شيطان! مقام تو مانند نورهايى كه در عرش من هستند، نيست. پس چرا بر آدم سجده نكردى؟ مقام تو كه پايين تر از آدم است».(1)

هر كس در اين سخن دقّت كند، به روشنى در مى يابد كه اهل بيت(عليهم السلام)مقامى بس بالا دارند، خدا نور آنها را قبل از خلقت زمين و آسمان ها آفريده است...

ص: 35


1- (استكبرت أمْ كنت من العالين) من هم يا رسول الله الذين هم أعلى من الملائكة...: بحار الأنوار ج 11 ص 142، ج 15 ص 21، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 684.

قسمت 13

خدا اهل بيت(عليهم السلام) را برتر از همه مخلوقات خود قرار داده است، فضائلى به آنان عطا كرده است و تنها راه تقرّب به خودش را از راه آنان قرار داده است، هر كس مى خواهد پله هاى كمال را بپيمايد بايد در مقابل آنان تسليم باشد و به مقام والاى آنان ايمان بياورد، هر قدر تو بتوانى در اين مسير با يقين و ثبات بيشترى قدم بردارى و معرفت بيشترى نسبت به مقام آنان پيدا كنى، نزد خدا عزيزتر مى شوى.

به راستى چرا عدّه اى در ميان امت هاى پيشين به مقام پيامبرى رسيدند؟ چه رمز و رازى در كار بود كه خدا آنان را به پيامبرى انتخاب كرد؟

اين سخن امام صادق(عليه السلام) را بشنو تا به جواب اين سؤال برسى! آن حضرت فرمود: «پيامبران فقط به خاطر اين به مقام پيامبرى رسيدند كه به ما معرفت پيدا كرده بودند و ما را بر ديگران برترى مى دادند».(1)

عزيز من! لحظه اى درنگ كن، وقتى «پيامبر شدن» كه مقامى بس بزرگ است به سبب معرفت به اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، پس راه رسيدن به امتيازهاى ديگرى كه خدا به بعضى ها عطا مى كند نيز از همين راه است، هر كس به كمالى رسيده است از اين راه رسيده است، از اين نكته غافل نشو كه اگر مطلب را بگيرى

ص: 36


1- سمعت اباعبدالله يقول: ما تنبى نبى الا بمعفرة حقنا و بضلنا على من سوانا: بصائر الدرجات ص 94، المحتضر ص 371، بحار الانوار ج 26 ص 381.

به شاهراه سعادت دست يافته اى.

* * *

مقداد يكى از ياران پيامبر بود كه همواره از ولايت على(عليه السلام) دفاع كرد و به آن حضرت عشق ورزيد، يكى از شيعيان به ديدار مقداد رفت و به او گفت: اى مقداد! تو درباره فضائل على(عليه السلام) سخنان زيادى از پيامبر شنيده اى، از تو مى خواهم بهترين سخنى كه از پيامبر در اين باره شنيده اى را براى من بازگو كنى!

مقداد چنين پاسخ داد: روزى از روزها پيامبر رو به من كرد و گفت: «اگر خدا ابراهيم را به عنوان دوست خود انتخاب كرد، به خاطر اين بود كه نبوّت من و ولايت على را قبول كرده بود، اگر خدا موسى و عيسى را به مقام بالايى رساند به خاطر اين بود كه نبوّت من و ولايت على را قبول كرده بودند. هيچ پيامبرى به مقام پيامبرى نرسيد مگر به خاطر معرفت نسبت به من و اعتراف به ولايت اهل بيت. هر كس كه خدا به او لطف و عنايتى كرد به خاطر اين بود كه بندگى خدا و ولايت على را قبول كرده بوده است».(1)آرى، اين سخن پيامبر چقدر روشن و آشكار است، هر كس مى خواهد خدا به او نظر كند بايد اين راه را برود، بنده خدا باشد و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را قبول كند و به مقام آنها باور و اعتقاد پيدا كند.

ص: 37


1- والذي نفسي بيده ، ما أري إبراهيم ملكوت السماوات والأرض ولا اتخذه خليلا إلابنبوتي والإقرار لعلي بعدى .والذي نفسي بيده ، ما كلم الله موسى تكليما ولا أقام عيسى آية للعالمين إلا بنبوتي ومعرفة عليٌ بعدي:بحار الانوار ج 41 ص 96.

قسمت 14

«اباصَلت» يكى از ياران امام رضا(عليه السلام) بود، روزى از روزها نزد آن حضرت رفت و چنين گفت:

-- آقاى من! شنيده ام كه ثواب لا إله إلاّ الله اين است كه انسان مى تواند به چهره خدا نگاه كند. نظر شما درباره اين سخن چيست؟

-- اى اباصلت! بدان كه خدا چهره و صورت ندارد، هر كس بگويد كه خدا مانند انسان ها چهره و صورت دارد، كافر شده است.

-- پس منظور از اين حديث چيست؟

-- خدا پيامبران و نمايندگان خود را به عنوان چهره خود (وجه الله) معرّفى كرده است. يعنى هر كس، دين خدا و معرفت و شناخت او را مى خواهد، بايد نزد پيامبران و نمايندگان خدا برود، فقط آن ها هستند كه مى توانند معرفت و شناخت واقعى را براى مردم بيان كنند. آنانى كه لا إله إلاّ الله بگويند در روز قيامت مى توانند با پيامبران و نمايندگان خدا همراه باشند و آنان را ببينند و اين ثواب بزرگى براى اهل ايمان است.(1)

وقتى «اباصلت» اين سخن را شنيد به فكر فرو رفت، او فهميد كه «وجه الله:

ص: 38


1- عن عبد السلام بن صالح الهروي، قال: «قلت لعلي بن موسى الرضا،: يا بن رسول الله، ما تقول في الحديث الذي يرويه أهل الحديث أنّ المؤمنين يزورون ربّهم من منازلهم في الجنّة؟ فقال7: يا أبا الصلت، إنّ الله تبارك وتعالى فضّل نبيّه محمّد على جميع خلقه من النبيّين والملائكة، وجعل طاعته طاعته ومتابعته متابعته، وزيارته في الدنيا والآخرة زيارته، فقال عزّ وجلّ: (مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ)، وقال: (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)، وقال النبيّ9: من زارني في حياتي أو بعد موتي فقد زار الله. درجة النبيّ في الجنّة أرفع الدرجات، فمن زاره إلى درجته في الجنّة من منزله فقد زار الله تبارك وتعالى...: الأمالي للصدوق ص 545، التوحيد للصدوق ص 178، عيون أخبار الرضا ج 2 ص 105، وسائل الشيعة ج 14 ص 325، الاحتجاج ج 2 ص 189، بحار الأنوار ج 4 ص 31، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 233، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 60.

چهره خدا»، لقبى است كه خدا به پيامبر و امامان داده است، شايد كسى سؤال كند چرا خدا اين لقب را براى آنها انتخاب كرده است. چه رمز و رازى در آن نهفته است؟

وقتى تو به ديدار بزرگى مى روى، با كمال احترام روبروى چهره آن شخص مى ايستى و سلام مى كنى، تو هيچ وقت نمى روى به چهره او پشت كنى و سلام بنمايى، چهره يك انسان، رو و سوى او را مشخّص مى كند، چهره انسان، راه توجّه كردن ديگران به او مى باشد.

امروز خدا امام زمان را به عنوان «چهره خود» معرّفى كرده است، خدا مى خواهد به بندگان خود بگويد: «اگر با من كارى داريد بايد ولايت امام زمان(عليه السلام) را قبول داشته باشيد و به او عشق بورزيد». آرى نمى شود كسى امام را نشناسد و دم از عشق به خدا بزند! خدا اين را قبول ندارد.آرى، امام زمان راهى است كه مردم به اين وسيله مى توانند به خدا توجّه كنند، دين و معرفت خدا فقط از اين راه براى انسان به دست مى آيد، اگر كسى بخواهد بندگى خدا را بنمايد و به معرفت خدا برسد، چاره اى جز اين راه ندارد.

ص: 39

قسمت 15

مناسب مى بينم كه سخنى از امام صادق(عليه السلام) را در اينجا بنويسم، آن حضرت به يكى شيعيانش چنين فرمود: بدان كه خدا ما را آفريد و همه زيبايى ها را در آفرينش ما قرار داد، او ما را چشم خود در ميان مردم قرار داد،

او ما را زبان گوياى خود در ميان مخلوقات قرار داد،

او ما را دست خود براى مهربانى به مردم قرار داد،

او ما را چهره خود براى توجّه مردم به او قرار داد،

او ما را درى به سوى خودش قرار داد،

او ما را گنجينه داران خود در آسمان ها و زمين قرار داد،

بدان كه به خاطر ماست كه درخت ها ميوه مى دهند و نهرها جارى مى شود، به خاطر ماست كه باران مى بارد و گياه از زمين مى رويد، اگر ما نبوديم خدا هرگز عبادت نمى شد...(1)

* * *

اين حديث به نكات مهمّى اشاره مى كند، پيش از اين درباره «چهره خدا» سخن گفتم، ولى منظور از «چشم خدا» در اين حديث چيست؟ با چشم است كه انسان

ص: 40


1- قال أبو عبد الله: إن الله عز وجل خلقنا فأحسن خلقنا ، وصورنا فأحسن صورنا، وجعلنا خزانه في سمائه وأرضه ، ولنا نطقت الشجرة وبعبادتنا عبد الله عز وجل، ولولانا ما عبد الله: الكافى ج 1 ص 193، بحار الانوار ج 24 ص 197.

مى تواند ببيند، اگر من بخواهم شاهد بر عمل و كردار كسى باشم به وسيله چشم اين كار را انجام مى دهم، خدا هم اهل بيت(عليهم السلام) را شاهد بر رفتار و كردار بندگان قرار داده است تا در روز قيامت نسبت به عملكرد انسان ها شهادت بدهند، خدا به اهل بيت(عليهم السلام) چنين قدرتى داده است كه از همه رفتار ما باخبرند و رازهاى دل ما را به اذن خدا مى دانند، خدا خودش نيز بر رفتار ما آگاهى كامل دارد و خودش شاهد رفتار ما هست، ولى او اهل بيت(عليهم السلام) را هم شاهد رفتار ما قرار داده است، براى همين است كه درباره اهل بيت(عليهم السلام)مى گويند كه آنها «چشم خدا» هستند، يعنى آنها از طرف خدا شاهد رفتار ما هستند.

* * *

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خدا ما را زبان خود در ميان مخلوقات قرار داد»، به راستى منظور از «زبان خدا» چيست؟

انسان با زبان خود سخن مى گويد و خواسته خود را آشكار مى سازد، اگر من بخواهم مطلبى را به كسى بگويم، با زبان سخن خود را بازگو مى سازم، خدا هم به وسيله اهل بيت(عليهم السلام)خواسته هاى خود را بيان مى كند، اهل بيت(عليهم السلام)دين واقعى را براى مردم بازگو مى كنند، حلال و حرام خدا را روشن مى سازند، براى همين است كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) مى گويند كه آنها «زبان خدا» هستند يعنى آنان خواسته هاى خدا را بازگو مى كنند.

* * *

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خدا ما را دست مهربان خود قرار داد» به راستى منظور از «دست مهربان خدا» چيست؟

اگر من بخواهم به فقيرى كمك كنم مقدارى پول در دست مى گيرم و آن پول را به او مى دهم، شايد هم مقدارى گوشت و ميوه تهيّه كنم و به در خانه او بروم و به

ص: 41

او بدهم، خدا هم رحمت و مهربانى خود را به وسيله اهل بيت(عليهم السلام)به انسان ها مى رساند، پس آنها دست مهربانى خدا هستند، باران به بركت وجود آنان مى بارد، درختان به بركت آنها ميوه مى دهند، همه به بركت آنها روزى مى خورند.

آرى، اهل بيت(عليهم السلام) جلوه مهربانى خدايند، سايه مهربانى آنها بر سر همه آفريده ها بوده است و خواهد بود، براى همين است كه درباره اهل بيت(عليهم السلام)مى گويند كه آنها «دست مهربان خدا» هستند يعنى آنان جلوه مهربانى هستند.

* * *

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «خدا ما را درى به سوى خودش قرار داد» به راستى منظور از «درى به سوى خدا» چيست؟

اگر كسى بخواهد وارد خانه بشود بايد از در وارد شود، كسى كه مى خواهد وارد خانه معرفت و بندگى خدا بشود، بايد از راه اهل بيت(عليهم السلام) وارد شود، از غير اين راه نمى توان وارد خانه بندگى خدا شد، راه بندگى خدا همان راهى است كه اهل بيت(عليهم السلام) بيان كرده اند، حتى فرشتگان نيز درس توحيد و يكتاپرستى را از آنان فرا گرفته اند، اگر اهل بيت(عليهم السلام) نبودند هيچ كس نمى توانست به معرفت خدا برسد.

آرى، هر كس مى خواهد به خدا نزديك شود بايد با اهل بيت(عليهم السلام) آشنا شود و سخنان آنها را بشنود و از آنان درس بياموزد، راه بندگى خدا فقط راه آنان است براى همين به آنان «درى به سوى خدا» مى گويند.

* * *

خدا صفات زيادى دارد، او مهربان است، داراى علم زيادى است، قدرت دارد و...، همه اين صفات زيباى خدا را مى توانى در اهل بيت(عليهم السلام) بيابى، آنها محلّ ظهور اين صفات خدايى در اين دنيا هستند، قدرت خدا بى اندازه است، علم او هم همين طور بى اندازه است، صفات و خوبى هاى خدا حدّ و اندازه ندارد، امّا تو مى توانى آن

ص: 42

مقدار از صفات خدا را كه مى شود در اين دنيا جلوه كند، در وجود آنها بيابى.

اين ها گوشه اى از مقام والاى اهل بيت(عليهم السلام) است، آنان همه كاره دنيا و آخرت هستند، ولى با همه اين ها، آنها بنده خدايند، خدا آنان را آفريده است و نيازمند به خدايند، از خودشان هيچ ندارند، هر چه دارند، خدا به آنها داده است. خدا بى نياز است و به هيچ چيز و هيچ كس نياز ندارد، ولى اهل بيت(عليهم السلام)به خدا نيازمند هستند، فقير درگاه او هستند و هر چه دارند از او دارند.

ص: 43

قسمت 16

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «فقط به وسيله ما، خدا عبادت مى شود، فقط به وسيله ما خدا شناخته مى شود».(1)

اگر در اين حديث، مقدارى فكر كنى متوجّه مى شوى كه بندگى خدا و معرفت او فقط به دست اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، آنان وسيله هدايت فرشتگان و انسان ها و همه موجودات هستند، هر كس بندگى خدا مى كند از راهنمايى آنان بهره برده است، اگر آنها نبودند هيچ كس خدا را نمى شناخت. هر كس راه بندگى خدا را در پيش مى گيرد به بركت اهل بيت(عليهم السلام) است. آنها راه رسيدن به خدا هستند، بايد راه آنان را پيمود و ولايت آنان را پذيرفت كه اين تنها راه رستگارى است، خوشا به حال كسى كه به معرفت امام دست پيدا كرد و روح و قلبش آسمانى شد!

خدا در سوره بقره آيه 269 چنين مى گويد: «اگر به كسى حكمت عطا كنم، خير فراوانى به او داده ام»، به راستى حكمت چيست كه خدا آن را اين قدر ارزشمند مى داند؟

يادم نمى رود وقتى كه در دانشگاه بودم، استاد درباره اين آيه برايمان سخن

ص: 44


1- سمعت اباجعفر يقول: بنا عبد الله وبما عبد الله و بنا وحّد الله تبارك و تعالى: الكافى ج 1 ص 145، بصائر الدرجات ص 84، بحار الانوار ج 23 ص 102.

مى گفت، او گفت كه منظور از حكمت در اين آيه، همان فلسفه يونان است.

اين حرف برايم جالب بود، آن زمان، دانشجويى بيش نبودم! اوّل راه بودم. سال ها گذشت، سؤالى برايم مطرح شد. در تاريخ خواندم كه صدها سال بعد از پيامبر، براى اوّلين بار مسلمانان با فلسفه يونان آشنا شدند. خوب، معناى اين سخن اين بود كه صدها سال، اين آيه قرآن معنا و مفهومى نداشت، يعنى هم پيامبر و هم مسلمانان صدر اسلام از فلسفه هيچ حرفى نزده اند، اگر حكمت همان فلسفه يونان است، پس آنان از حكمت بى بهره بوده اند!

من به مطالعه و تحقيق ادامه دادم، سخنى از امام صادق(عليه السلام) خواندم كه آن حضرت، حكمت را «بندگى خدا و معرفت امام» معنا كرده است، حكمتى كه بايد من به دنبال آن باشم، همان معرفت و شناخت امام است!

آرى، وقتى به اين معرفت برسم، ديگر به سوى همه خوبى ها جذب مى شوم و عشق به زيبايى ها در دل من شعله مى كشد آن وقت است كه ديگر در وادى محبّت امام گام برمى دارم و در محبّتش بى قرار مى شوم، اگر به چنين جايگاهى رسيدم، خوشا به حالم كه به «كيمياى سعادت» رسيده ام! اگر محبّت امام در جان من ريشه كرد، همه زشتى ها را به خوبى ها تبديل مى كند، مس وجودم را طلا مى كند.

آرى، حكمت، آن علمى است كه صاحبش را در راه حق، محكم مى سازد به طورى كه ديگر او در شكّ و ترديد نمى افتد. هيچ چيز مانند معرفت امام به باورهاى انسان، استحكام نمى بخشد، معرفت امام،تنها راه بندگى خداست، كسى كه امام زمان خود را بشناسد و ولايت او را بپذيرد همه چيز را به دست آورده است، او به كيميايى بزرگى دسترسى پيدا كرده است و در حقيقت به سرچشمه همه خوبى ها و زيبايى ها دست يافته است.

ص: 45

قسمت 17

امام امين خدا در روى زمين است، او حجّت خدا بر بندگان است، حتماً براى تو پيش آمده است كه تلاش كرده اى براى شخصى كه سخن تو را قبول ندارد، دليلى بياورى، آن دليل تو، همان حجّت توست. وقتى تو براى ثابت كردن سخن خود، دليل مى آورى، در زبان عربى، به اين دليل تو، «حجّت» مى گويند.

وقتى روز قيامت بر پا شود، خدا به مردم مى گويد: اى مردم! من خاندان پيامبر را به عنوان رهبران شما انتخاب نمودم، چرا از آنان پيروى نكرديد؟ چرا بيراهه رفتيد؟ چرا به سخنان آنان گوش فرا نداديد؟ چرا براى خودتان خليفه تعيين كرديد و دين مرا تباه ساختيد؟

به همين جهت است كه امام را «حجّت خدا» مى گويند، يعنى امام دليل و برهان خداست، خدا راه سعادت را براى مردم روشن نمود، به آنان دستور داد تا از امام پيروى كنند، هر كس از امام اطاعت كرده باشد، اهل بهشت خواهد بود و هر كس تخلّف كرده باشد، خشم خدا را براى خود خريده است.(1)

امام از همه خطاها به دور است، جز سخن حقّ نمى گويد، اگر به چيزى امر كند، امر او از طرف خداست، اگر از چيزى نهى كند، آن نهى هم از طرف خداست، خدا

ص: 46


1- السلام على أئمّة الهدى ومصابيح الدجى، وأعلام التقى وذوي النهى، وأولي الحجى وكهف الورى، وورثة الأنبياء، والمثل الأعلى والدعوة الحسنى، وحجج الله على أهل الدنيا والآخرة والأُولى، ورحمة الله وبركاته: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

به او علم فراوان داده است، اگر مردم با جان و دل تسليم او باشند و خود را به او بسپارند، دين آسمانى در جامعه نظام مى يابد و مسلمانان سربلند مى شوند و منافقان خشمگين مى شوند و كافران از بين مى روند.

امام يگانه دوران خود است، هيچ كس را نبايد به او شبيه دانست، هيچ كس در مقام و عظمت به او نمى رسد، امام شبيه و مانند ندارد، او از هر جهت بر ديگران برترى دارد، خدا اين مقام را به او عطا كرده است، به خاطر همين است كه خدا ولايت امام را بر ما واجب كرده و از ما خواسته است تا تسليم امرِ امام باشيم. ولايت امام، ولايت خداست، خدا اين مقام را به او داده است، پس ما بايد در مقابل فرمان امام، تسليم باشيم.(1)

* * *

به راستى آيا ما مى توانيم همه جهات نفع و ضرر خود را درك كنيم؟ آيا مى دانيم كارى را كه الان انجام مى دهيم دقيقاً چه اثرى در اين دنيا و آخرت ما دارد؟ آيا ما به آخرت علم داريم و اسراررستگارى براى آن جهان را مى دانيم؟ علم و دانش ما هرگز به آنجا نمى رسد، ما راهى نداريم جز اين كه از كسانى پيروى كنيم كه خدا به آنان عصمت و علم فراوان داده است و آنان را براى هدايت ما فرستاده است.

آرى، درك ما از نفع و ضررمان محدود است، ما آينده را نمى دانيم، ويژگى هاى جهان آخرت را خبر نداريم، خدا امام را براى ما قرار داده است تا دست ما را بگيرد و در مسير رستگارى راهنمايى كند، اگر ما به امام پناه ببريم و خود را زير نظر او قرار بدهيم و از سخنانش پيروى كنيم، به سعادت مى رسيم.

امام امين خداست، امام در مسؤوليتى كه خدا به او داده است ذرّه اى كوتاهى و خيانت نمى كند، او نزد خدا به درجه اى از اعتبار رسيده است كه خدا او را «امين» تشخيص داده است، او صلاحيّت لازم براى هدايت مردم را دارد و امانت دار

ص: 47


1- الامام واحد دهره ، لا يدانيه أحد ، ولا يعادله عالم ، ولا يوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظير ، مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له ولا اكتساب ، بل اختصاص من المفضل الوهاب ، فمن ذا الذي يبلغ معرفة الامام أو يمكنه اختياره: الكافي ج 1 ص 201، الامالى للصدوق ص 777، كمال الدين ص 678، معانى الاخبار ص 99، البرهان ج 4 ص 284.

خداست، خدا كار هدايت مردم را به دست او سپرده است.

البتّه اين كه خدا كار هدايت مردم را به امام سپرده است باعث نمى شود تا كار از دست خدا خارج شود، خدا همواره بر همه چيز قدرت دارد و قدرت او محدود نمى شود، امام مردم را به همان شكلى كه خدا مى خواهد تربيت مى كند و آنان را در مسيرى كه خدا مى خواهد به كمال مى رساند.

امام چيزى را مى خواهد كه خدا خواسته است. قلب امام جلوه اى از اراده خداست، هر چه خدا اراده كند امام هم همان را مى خواهد، امام از پيش خودش چيزى را اراده نمى كند، او تسليم فرمان خداست، هر آنچه خدا بخواهد، امام فقط آن را انجام مى دهد.(1)

ص: 48


1- وفوض إلى نبيه فقال : (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) فما فوض إلى رسول الله فقد فوضه إلينا: الكافى ج 1 ص 266، بحار الانوار ج 47 ص 51، مراة العقول ج 3 ص 149.

قسمت 18

امام همان برگزيده خداست، از اسرار خدا باخبر است، خدا او را از نور خودش آفريده است، به او علم فراوان داده است، خدا او را از دام هاى شيطان دور مى كند، او مقام عصمت دارد، از همه خطاها و لغزش ها به دور است، كسانى كه راه شيطان را مى روند مقام امام را انكار مى كنند.

هر كس راه خدا را انتخاب كند از امام پيروى مى كند و اطاعت از امام را اطاعت از پيامبر و خدا مى داند، او تسليم امام است و مقام والاى او را قبول مى كند.

هر فضيلتى كه پيامبر دارد، امام هم دارد غير از نبوّت! پيامبر دين اسلام را آورد. دين او، دين كاملى بود، بعد از آمدن اسلام، دين هاى قبلى باطل شد، امام، مقام نبوّت را ندارد، يعنى دين تازه اى نمى آورد، آيين و سبك زندگى جديدى عرضه نمى كند، همه سخنان او برگرفته از آيين و سبك زندگى پيامبر است، او هيچ حكمى از حكم هاى پيامبر را تغيير نمى دهد، حلال محمّد(صلى الله عليه وآله) تا روز قيامت حلال است و حرام او تا روز قيامت حرام. در هر زمان، موضوعات جديدى كه پيش مى آيد، امام در چهارچوب سخنان پيامبر، حكم آن موضوع را بيان مى كند.

پيامبر با فرشتگان سخن مى گفت، جبرئيل براى پيامبر قرآن را آورد، امام هم با

ص: 49

فرشتگان سخن مى گويد، گاهى جبرئيل هم با او گفتگو مى كند، امّا در اين گفتگو، خبرى از آيه هاى جديد قرآن نيست، قرآن به طور كامل بر پيامبر نازل شد و پرونده نازل شدن قرآن براى هميشه بسته شد. پس ديگر جبرئيل آيه اى از قرآن را بر هيچ كس نازل نمى كند، ولى همين جبرئيل با امام درباره موضوعات ديگرى سخن مى گويد، معلوم است كه اين سخن جبرئيل جزء قرآن نيست.

خلاصه سخن آن كه به غير از نبوّت، هر كمالى را كه پيامبر دارد به امام به ارث رسيده است. امام علم پيامبر را دارد، عصمت پيامبر را دارد، ولايت پيامبر را دارد...

* * *

همان گونه كه اطاعت از پيامبر واجب است، اطاعت از امام هم بر ما واجب است، در سبك زندگى خود بايد گوش به فرمان امام باشيم، سخن او را با دل و جان بپذيريم، وقتى براى ما ثابت شد امام درباره موضوعى نظرى داده اند نبايد پذيرفتن نظر امام براى ما سنگين باشد، بايد سر تسليم به امام بسپاريم و سخنش را قبول كنيم هر چند از اسرار آن نظر، آگاه نباشيم.

بايد در همه زندگى خود به امام مراجعه كنيم و نظر او را جويا شويم، اين نكته بسيار مهم است، بايد اوّلين قدم ما، مراجعه به سخنان امام باشد، اگر مى خواهيم به رستگارى برسيم بايد اين گونه باشيم و به اين باور برسيم كه هر مطلبى را كه امام تأييد نكرده است باطل است، هر چيزى كه امام آن را نگفته است ما را به بيراهه مى برد.اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «هر سخنى كه ما آن را نگفته ايم، باطل است و شما را گمراه مى كند».(1)

وقتى در هر موضوع و مسأله اى براى ما ثابت شد كه نظر امام چيست، بايد تسليم شويم، نه اينكه با سليقه فردى از عمل به نظر امام، فرار كنيم. متأسفانه

ص: 50


1- سمعت اباجعفر يقول: كلما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل: بصائر الدرجات ص 531، وسائل الشيعه ج 27 ص 75، مستدرك الوسائل ج 17 ص 282.

خيلى ها وقتى به اينجا مى رسند پايشان مى لغزد، سخن امام را مى بينند ولى سليقه هاى شخصى خود را به ميدان مى آورند و از عمل به سخن امام گريزان مى شوند!

هر چقدر معرفت ما به امام بيشتر باشد، اطاعت ما از سخن امام بيشتر خواهد بود، اينجا جاى ادّعا نيست، بايد با عمل نشان دهيم پيرو امام هستيم، چگونه مى شود كسى ادّعا كند اهل معرفت است ولى به سخن امام عمل نكند و نظر او را نپذيرد؟

من بايد معارف دين، آيين و سبك زندگى خويش را از اهل بيت(عليهم السلام) فرا بگيرم و هر سخن ديگرى را كه با نظر امام مطابق نباشد باطل بدانم.

وقتى خود را اين گونه به اهل بيت(عليهم السلام) بسپارم ديگر از گمراهى هراسى نخواهم داشت، زيرا آنان آنچه را كه براى سعادت من لازم است بازگو كرده اند، مهم اين است كه من اهل تسليم باشم و در جستجوى سخنان آنان برآيم.

ص: 51

قسمت 19

آيا فكر كرده اى بعضى از كسانى كه خود را مسلمان مى دانند ولى امام زمانشان را نشناخته اند و با اهل بيت(عليهم السلام) بيگانه اند، چه حال و روزى دارند؟ در اينجا شرح حال چنين كسى را بيان مى كنم:

او خود را مسلمان مى داند و مى خواهد بندگى خدا را بكند، ولى راه را گم كرده است، تلاش هم مى كند و خودش را به زحمت مى اندازد ولى راه صحيح را نمى پيمايد، او هر چند وقت، به يك آيين و گروه علاقه پيدا مى كند، خيال مى كند آن گروه، مؤمن و خداپرست واقعى هستند، فريب ظاهر آنان را مى خورد.

مدّتى مى گذرد و او خودش مى فهمد كه گمشده اش آنجا نيست، خودش مى فهمد به جاى آن كه به معرفت و بندگى خدا نزديك شود از آن دور شده است براى همين از آن گروه جدا مى شود و خودش مى فهمد كه گرفتار جهل و تاريكى بوده است، او در آغاز نمى دانست كه به چه كسانى دل بسته است، ولى وقتى پرده ها از جلو چشمش كنار مى رود مى بيند كه رهبر آن گروه، هدفى جز رياست طلبى و دنياطلبى ندارد و براى همين، شايستگى ندارد تا ديگران را به سوى خدا راهنمايى كند.

ص: 52

بعد از آن، افراد ديگرى را مى بيند، خيال مى كند كه آن گروه، گمشده او هستند، پس به آنان مى پيوندد، ولى بعد از مدّتى از آنها هم بريده مى شود، او ديگر هيچ پناهى براى خودش نمى يابد، سرگردان مى شود، از يك طرف او نمى تواند اعتقاد به خدا و پيامبر را كنار بگذارد، چون به آن باور دارد، از طرف ديگر، آنچه از گروه ها و آيين ها شنيده است او را آرام نكرده است.

اين وضعيت آن قدر ادامه پيدا مى كند تا اين كه سرانجام شيطان كار خودش را مى كند، يكى از جريان ها كه اصلاً شايستگى دين شناسى و اسلام شناسى را ندارند او را جذب مى كنند و با حرف هاى به ظاهر زيبا، آرام آرام، اعتقاد به خدا و پيامبر را از او مى گيرند و اينجاست كه او بى ايمان مى شود.(1)

اكنون يكى از اين دو راه را برمى گزيند: يا آشكارا كفر خود را بازگو مى كند، ديگر نماز نمى خواند، از همه مقدّسات جدا مى شود، معلوم است وقتى مرگ او بيايد او در حال كفر از دنيا مى رود و آتش در انتظار اوست. راه دوم راه نفاق و دورويى است، و بى ايمانى خود را در خانواده و جمع دوستان بازگو نمى كند، شايد گاهى هم نماز بخواند امّا در دلش به وجود خدا و حقّ بودن پيامبر شك دارد ونسبت به قيامت هم اعتقادى ندارد. او همچون يك منافق زندگى مى كند و تو خود مى دانى كه اگر با اين حالت بميرد عذاب دوزخ در انتظار اوست!

آرى، من خيلى ها را ديده ام كه جذب گروه هاى فكرى مختلف شده اند و بدون اين كه خودشان بخواهند و بفهمند، دينِ خود را از ريشه از دست داده اند، مصيبت آنان از زمانى شروع شد كه آنان معرفت صحيح به اهل بيت(عليهم السلام)نداشتند و به سخنان گهربار اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه نكردند و براى همين نتوانستند حقّ را از باطل تشخيص بدهند و آرام آرام در گمراهى فرو رفتند، اين نتيجه نشناختن مقام امام است، اگر آنان به اين باور مى رسيدند كه فقط بايد دين خود را از سخنان

ص: 53


1- ومثله كمثل شاة ضلت عن راعيها وقطيعها ، فهجمت ذاهبة وجائية يومها ، فلما جنها الليل بصرت بقطيع غنم مع راعيها ، فحنت إليها واغترت بها ، فباتت معها في مربضها فلما أن ساق الراعي قطيعه أنكرت راعيها وقطيعها ، فهجمت متحيرة تطلب راعيها وقطيعها، فبصرت بغنم مع راعيها فحنت إليها واغترت بها فصاح بها الراعي: الحقي براعيك، وقطيعك فأنت تائهة متحيرة عن راعيك وقطيعك ، فهجمت ذعرة ، متحيرة، تائهة ، لا راعي لها يرشدها إلى مرعاها أو يردها ، فبينا هي كذلك إذا اغتنم الذئب ضيعها ، فأكلها...: الكافى ج 1 ص 184، الغيبة للنعمانى ج 23 ص 87، بحار الانوار ج 23 ص 87.

اهل بيت(عليهم السلام) بگيرند به اين گرفتارى مبتلا نمى شدند، كسى كه به مقام امام معرفت پيدا كرده است به هر سخنى گوش فرا نمى دهد، او فقط از آيين اهل بيت(عليهم السلام) و كلام و سخن آنان پيروى مى كند و اين گونه به رستگارى مى رسد.(1)

ص: 54


1- در اينجا و چند جاى ديگر از كتاب «معرفت امام عصر» نوشته جناب سيدمحمدبنى هاشمى استفاده كرده ام، جاى دارد كه از تلاش هاى اين نويسنده، كمال تقدير را بنمايم.

قسمت 20

ديگر مى دانم كه راهى به سوى خدا ندارم مگر آن راهى كه خودِ خدا برايم قرار داده است و جز از اين راه نمى توانم به خدا نزديك بشوم، اگر من از پسِ پرده غيب خبر ندارم پس ديگر دنبال كسى كه مثل خودم است نمى روم و از او پيروى نمى كنم! بلكه از كسى پيروى مى كنم كه به آنچه من نمى دانم آگاهى كامل دارد و از غيب خبر دارد، وقتى چنين كسى را پيدا كردم از او پيروى مى كنم. اين نكته را عقل هر كسى تأييد مى كند.

وقتى مى گوييم بايد از اهل بيت(عليهم السلام) پيروى كنيم، اين سخن دليل عقلى دارد، «پيروى جاهل از دانشمند» يك قانون عقلى است و همه آن را قبول دارند، انسان عاقل در امور مادى و دنيايى خود به متخصّص مراجعه مى كند و به هر چيزى از راهِ خودش وارد مى شود، پس در امور معنوى هم عقل اين طور حكم مى كند.

* * *

حتماً نام ابوحمزه ثمالى را شنيده اى! همان كه دعاى سحر ماه رمضان را از امام سجاد(عليه السلام) نقل كرده است، دعايى كه سراسر عرفان ناب است. ابوحمزه ثمالى يك روز نزد امام باقر(عليه السلام) رفت، آن حضرت به او چنين گفت: «اى ابوحمزه! وقتى

ص: 55

مى خواهى به سفرى بروى حتماً راهنمايى همراه خود مى گيرى، تو كه به راه هاى آسمان آگاهى ندارى، پس براى خود راهنمايى انتخاب كن!».

سفرهاى زمان قديم، خطرات زيادى داشت، مردم با اسب يا شتر به دل بيابان ها مى زدند و حتماً يك راهنما با خود مى بردند، امروزه بيشتر كسانى كه مى خواهند مثلاً به خارج از كشور بروند با تورهاى مسافرتى مى روند، (البتّه كسانى كه تجربه اين سفرها را دارند ديگر نيازى به راهنما ندارند)، ولى اين يك قانون است، كسى كه مى خواهد به جايى برود كه آنجا را نمى شناسد حتماً بايد با راهنما برود.

آرى، راه آسمان، همان راه هدايت است، خدا امام را به آن راه آشنا ساخته است، علم امام در علم خدا ريشه دارد، وقتى ما بدانيم كه امام به راه هدايت آشناست، پس بايد از او پيروى كنيم، سخن او را به جان و دل بپذيريم، وقتى امام سخنى مى گويد و دستورى مى دهد، سعادت دنيا و آخرت ما را در نظر مى گيرد، چه بسا كسى با عقل ناقص خود، دستور امام را نپسندد، ولى پسند من و تو مهم نيست، جاهل از عالِم پيروى مى كند، وقتى من نزد پزشك مى روم، او بيمارى مرا تشخيص مى دهد، چه بسا دارويى تلخ به من بدهد كه من آن دارو را نمى پسندم، مثلاً اگر مرض قند داشته باشم دستور مى دهد ديگر هرگز قند، شكر و شيرينى نخورم! من دستور او را اطاعت مى كنم، چون مى دانم او مى خواهد من سلامتى ام را به دست آورم، اگر آپانديس من عفونت كند و او تشخيص بدهد كه بايد جرّاحى شوم، باز هم قبول مى كنم، اجازه مى دهم با چاقوى جرّاحى بدن مرا پاره كند، اين تسليم شدن من براى چيست؟ چون او را عالم مى دانم، همين طور بايد تسليم فرمان امام باشم.من شيعه هستم و پيرو مكتبى آسمانى! مكتب اهل بيت(عليهم السلام) براى همه زندگى من، برنامه دارد، از تولّد تا ازدواج، از بچّه دار شدن تا لحظه جان دادن، از حجاب و

ص: 56

عفّت تا پرهيز از دروغ و تهمت، از رفتارم با همسرم تا رفتارم با همكارانم در محيط كار، از تغذيه تا كسب و كار و تجارت. اگر با اين ديد به همه سخنان اهل بيت(عليهم السلام) نگاه كنم، همه دستورات آنان را زيبا و دلنشين مى يابم، همه اين دستورات براى سعادت دنيا و آخرت من است، آنان همچون يك طبيب، سلامتى جسم و روح مرا در نظر گرفته اند، اگر از دستورات آنها پيروى كنم رستگارى از آنِ من است.

* * *

مى گويند: در زمان قديم، شخص بزرگى به دل درد گرفتار شد، از خدا خواست تا او را شفا بدهد، ولى از شفا خبرى نشد، چند روز گذشت، دل درد او شديدتر شد، او از درد به خود مى پيچيد، يكى به ديدار او آمد و به او گفت: «بايد نزد طبيب بروى، زيرا خدا بى جهت علم طب را به انسان ها نياموخته است و گياهان دارويى را بيهوده نيافريده است! تو انتظار دارى كه خدا تو را همين طورى شفا بدهد؟ اين خداست كه شفا را در آن گياهان قرار داده است، نزد طبيب برو و دارو بگير و آن را مصرف كن كه شفاى تو در آن است».

آرى، كسى كه بيمار مى شود بايد به پزشك مراجعه كند، اگر او در خانه اش بنشيند و فقط دعا كند، مردم كار او را نكوهش مى كنند، اگر او شفا را از خدا مى خواهد بايد به همان راهى كه خدا شفا را در آن قرار داده است مراجعه كند. اين خداست كه شفا را در مراجعه به پزشك قرار داده است، اين قانون خدا براى سلامتى جسم است، همين طور خدا براى سلامتى روح و جان ما نيز اين قانون را دارد، اگر ما دعا كنيم كه خدايا ما را هدايت كن، امّا به درِ خانه اهل بيت(عليهم السلام) نرويم، هدايت نخواهيم شد، خدا هدايت را در پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) قرار داده است، خدا به آنان عصمت داده است و رستگارى را در پيروى از آنان قرار داده است.

ص: 57

قسمت 21

من در شهرى كويرى زندگى مى كنم، در آران و بيدگل. شهرى در حاشيه كوير مركزى ايران. من فرزند كويرم! هر چقدر من از زيبايى و جذّابيّت كوير براى تو سخن بگويم، فايده اى ندارد، بايد آن را تجربه كنى. در نزديكى شهر ما، يك جاذبه گردشگرى وجود دارد به نام «كوير مرنجاب». روزهاى تعطيل از تهران افراد زيادى به آنجا مى آيند، من كه اهل اينجا هستم مسير را به خوبى مى شناسم و نياز به راهنمايى ندارم، ولى تاكنون چندين جوان تهرانى در اين كوير گم شده اند و جسد بى جان آنها بعد از چندين روز پيدا شده است! به راستى چرا آن جوانان، جان خود را در كوير از دست داده اند؟

خيلى ساده است: آنها به دنبال نور رفته اند! هيچ چيز در كوير خطرناك تر از اين نيست كه به دنبال نورى كه از دور مى بينى بروى! كسى كه در كوير ماشينش خراب مى شود، نگران مى شود، سعى مى كند خودش را به شهر برساند، در روز نمى داند كدام سمت برود، وقتى شب مى شود از دور نور مى بيند، او خيال مى كند اين نور، نزديك است و مى تواند با پياده روى چند ساعته به آنجا برسد و جانش را نجات بدهد، هواى كوير در شب، خيلى دل انگيز است به انسان حالت شوق

ص: 58

مى دهد، او حركت مى كند و نمى داند كه اين نور در فاصله صدها كيلومترى اوست و با پاى پياده چند روز راه است! آيا او آب براى چند روز همراه دارد؟

او شب تا صبح راه مى رود، ولى به جايى نمى رسد، خسته مى شود، پياده روى در شن ها، انرژى زيادى از او مى گيرد، آفتاب طلوع مى كند، او ديگر آن نور را نمى بيند، دوباره سرگردان مى شود، همين طورى بى هدف جلو مى رود، خسته و تشنه مى شود، همه انرژى خود را تمام كرده است، كوير در روز به گونه اى است كه انسان به دور خودش مى چرخد، شايد در روز چهل كيلومتر راه برود، ولى او به دور خودش در دايره اى بزرگ مى چرخد! سرانجام انرژى او تمام مى شود و ديگر قدرت حركت ندارد، در دل كوير به زمين مى افتد و در تشنگى جان مى دهد. اگر او در سر جاى خودش مى ماند با همان مقدار آبى كه همراه داشت چند روز، زنده مى ماند، ولى حركت در كوير همه انرژى او را مى گيرد! اين حكايت آن جوان مغرورى است كه با خود مى گويد: من راهنما نمى خواهم!

آيا مى دانى چه كسانى در كوير زنده ماندند؟ سال قبل يك گروه سه نفره بدون راهنما به دل كوير زدند، ماشين آنها در كوير خراب شد، دو نفر در كنار ماشين ماندند و يكى براى آوردن كمك به دل كوير زد، روز بعد او از تشنگى مرد، ولى آن دو نفر كه حركت نكردند، نجات پيدا كردند، زيرا خانواده آنان نگران آنها شدند، بعد از بيست ساعت، نيروهاى امداد آنها را زنده پيدا كردند، آرى، شايد اين نكته براى شما عجيب باشد امّا اگر در كوير گرفتار شدى تنها راه نجات اين است كه جايى نرويد، همان جا بمانيد، در روز با آينه، نور خورشيد را انعكاس بدهيد، در شب هم آتش روشن كنيد، اين طورى ديده مى شويد، انرژى هم براى سه چهار روز داريد!

* * *

حكايت ما هم، حكايت كسانى است كه در كوير گرفتار شده اند، عدّه اى راهزن،

ص: 59

نورهايى را از دور نشان ما مى دهند، ما خيال مى كنيم كه اگر به سمت آن نورها برويم نجات پيدا مى كنيم، ولى ما خبر نداريم كه جلو راه ما، باتلاق است، اگر در تاريكى شب، جلو برويم در آن باتلاق گرفتار مى شويم، اگر هم زرنگ باشيم، فردا آفتاب مى زند و با تشنگى چه خواهيم كرد؟ چه كسى به كمك ما خواهد آمد؟ كسانى كه به دروغ ادّعا مى كنند مى توانند ما را نجات بدهند، از طرف شيطان آمده اند تا ما را بدبخت كنند.

چرا ما به امام زمان پناه نمى بريم؟ خدا امامى به اين مهربانى براى ما قرار داده است، چرا از راهنمايى او بهره نبريم! چرا همراه او سفر نكنيم؟ مگر نمى خواهيم به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت برسيم، پس بايد از اهل بيت(عليهم السلام)پيروى كنيم.

اهل سنّت كه براى خود خليفه انتخاب كردند و رهبرى اهل بيت(عليهم السلام) را قبول نكردند، چه راهى را رفتند؟ رهبران آنان مانند خود آنها، جاهل و نادان بودند، كسى كه خودش راه را بلد نيست چگونه مى تواند جامعه را به منزل مقصود برساند؟ كسى كه خودش راه را گم كرده است، رهبر آنان شده است، «كورى، عصاكش كور ديگر شده است».

حكايت كسى كه در كوير است، شب هواى دلپذير كوير فريبش مى دهد، كسى كه پيرو رهبر دروغين مى شود شايد چند روزى به ثروت و رياست دنيا برسد، امّا اين ها زود تمام مى شود، مرگ در كمين همه است، انسان جز يك كفن با خود نمى تواند ببرد، در لحظه مرگ، ثروت دنيا به كار نمى آيد، او در آن لحظه چه خواهد كرد؟ كسى كه امام زمانش را نشناسد با مرگ جاهليّت مى ميرد، فرشتگان پرده از جلو چشم او برمى دارند و او آتش جهنّم را مى بيند كه شعله مى كشد.

* * *

(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ).

ص: 60

هر روز در نماز، بارها از خدا مى خواهم كه مرا به راه مستقيم هدايت كند. بايد از خدا راهنمايى و هدايت بخواهم، بايد از راه هاى انحرافى پرهيز كنم، اگر مى خواهم به سعادت برسم بايد فقط در راه او قدم بردارم.

اكنون كه مى دانم راه مستقيم، همان راه محمّد(صلى الله عليه وآله) و خاندانِ پاك اوست، بايد از اين راه پيروى كنم، بايد ولايت امام زمان(عليه السلام) را با دل و جان قبول كنم و خود را به او بسپارم، با ولايت اوست كه مى توانم به خدا نزديك و نزديك تر شوم و از خطر گمراهى نجات پيدا كنم.(1)مهدى(عليه السلام) امام زمان من است، پيشواى من است، بايد به او معرفت پيدا كنم، او حجّت خداست. اگر به سوى او بروم به هدايت، رهنمون مى شوم و سعادت دنيا و آخرت را از آنِ خود مى كنم.(2)

ص: 61


1- ونحن الصراط المستقيم، ونحن عيبة علمه، ونحن تراجمة وحيه، ونحن أركان توحيده: معاني الأخبار ص 35، بحار الأنوار ج 24 ص 12; (صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ)، يعني محمّداً وذرّيّته: معاني الأخبار ص 36، بحار الأنوار ج 24 ص 13 (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)، يعني أمير المؤمنين: تفسير العيّاشي ج 1 ص 24، بحار الأنوار ج 82 ص 23 وج 89 ص 240.
2- وحزبه، وعيبة علمه، وحجّته وصراطه ونوره، ورحمة الله وبركاته: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، من لا يحضره الفقيه ج2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

قسمت 22

هر ساختمانى را كه در نظر بگيرى چند ستون دارد كه آن ساختمان بر آن ستون ها بنا مى شود، ستون ها نقش اساسى در حفظ ساختمان دارند. امام باقر(عليه السلام)به يكى از يارانش چنين گفت:

-- دين اسلام هم بر اين پنج ستون استوار است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت ما اهل بيت.

-- آقاى من! كدام ستون از همه مهم تر است؟

-- ولايت ما از همه مهم تر است، چرا كه ما راهنماى شما براى انجام نماز، زكات، حجّ و روزه هستيم.(1)

آرى، اگر ما با اهل بيت(عليهم السلام) آشنا نبوديم، نماز، زكات، حجّ و روزه برايمان روشن و آشكار نبود، چرا كه عدّه اى از منافقان بعد از پيامبر، كودتا كردند و حكومت را در دست گرفتند، هدف آنان، چيزى جز نابودى اسلام واقعى نبود، پول، قدرت و حكومت در دست آنان بود، با تبليغات دروغين، سخنانى را به پيامبر نسبت دادند و مغز مردم را شستشو دادند و دين را تحريف كردند تا آنجا كه فقط اسمى از اسلام در جامعه باقى ماند ولى همه احكام آن، دچار تغيير شد، اهل بيت(عليهم السلام) در مقابل آن

ص: 62


1- بني الاسلام على خمسة أشياء : على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية ، قال زرارة : فقلت : وأي شئ من ذلك أفضل؟ فقال : الولاية أفضل ، لأنها مفتاحهن والوالي هو الدليل عليهن: الكافى ج 2 ص 18، المحاسن ج 1 ص 286، وسائل الشيعة ج 1 ص 13، بحار الانوار ج 65 ص 332.

منافقان، تلاش فراوان كردند و دين واقعى را براى پيروان خود بازگو كردند.

* * *

چنين مى گويند: حاكمى به مكتب شيعه علاقمند شده بود، از يكى از علماى شيعه راهنمايى خواست، آن عالم شيعه به او گفت: عالمان اهل سنّت را به مهمانى دعوت كن، مرا هم دعوت كن! حاكم اين كار را كرد. روز مهمانى فرا رسيد، عالم شيعه به حاكم گفت: آيا اجازه مى دهى من دو ركعت نماز طبق نظر اهل سنّت بخوانم، بعد دو ركعت نماز طبق نظر اهل بيت(عليهم السلام)بخوانم، شما خودتان قضاوت كنيد!

حاكم لبخندى زد و رضايت خود را اعلام نمود، عالم شيعه گفت: مقدارى شيره انگور برايم بياوريد! شيره انگور را آوردند، او به علماى اهل سنّت كه آنجا بودند رو كرد و گفت: شما مى گوييد با هر مايعى مى توان وضو گرفت. پس با آن شيره انگور وضو گرفت، هر چه مگس در آن اطراف بود به سر و روى او چسبيدند، بعد گفت: يك لباسى كه از پوست دبّاغى شده سگ تهيّه شده باشد برايم بياوريد تا به تن كنم، مقدارى نجاست خشك شده گربه هم برايم بياوريد تا بر آن سجده كنم! بعد از لحظاتى او نمازش را شروع كرد.حاكم اين نماز را ديد، به علماى اهل سنّت گفت: نظر شما چيست؟ آيا او راست مى گويد؟ آنها گفتند: بله. در فقه ما اين نماز درست است!

سپس عالم شيعه گفت: حالا اجازه بده نماز مولايم على(عليه السلام) را بخوانم! بعد از اين كه بدنش را شست، نزد حاكم آمد، با آبِ زلال وضو گرفت، لباس پاكيزه به تن كرد، سجاده اش را باز كرد، مهر تربت امام حسين(عليه السلام) را جلوى خود گذاشت و نماز خواند، بعد از اين كه نماز او تمام شد، آن حاكم، مذهب شيعه را انتخاب كرد، چون فهميد كه اين نماز، نماز واقعى است.

ص: 63

اين نمونه اى بود از بلايى كه اهل سنّت بر سر نماز آورده اند، كاش فرصت بود تا از تحريفات ديگرى كه بر سر دين آورده اند سخن مى گفتم، در كتاب هاى اهل سنّت مطالب عجيبى آمده است، اين ها اعتقادات آنان درباره خداست: «خدا هر شب جمعه به شكل جوانى زيبا سوار الاغش مى شود و به اين دنيا مى آيد»، «خدا كفش هايى از جنس طلا به پا مى كند»، «خدا را مى توان در سرزمين منا در حالى كه سوار شتر است ديد»، «صورت خدا هنوز مويش روييده نشده است ولى موى سر او، فرفرى است»، «وقتى خدا جهان را آفريد به پشت خوابيد و يك پايش را روى پاى ديگرش انداخت».(1)

آرى، اين نتيجه دورى از امام است، كسانى كه از حجّت خدا جدا شوند به چنين دام هايى گرفتار مى شوند!

* * *

اين سخن حضرت على(عليه السلام) است: «خدا ما را راهِ رسيدن به خودش قرار داد، كسانى كه از ولايت ما روى برگردانند يا ديگران را بر ما برترى دهند به لغزش مى افتند و گمراه مى شوند، آنان به گودال هايى كه آب بدبو دارند روى مى آورند، ولى كسانى كه به سوى ما مى آيند به چشمه هاى زلال آب روى آورده اند، چشمه هايى كه به فرمان خدا جارى شده است و هرگز آب آن، خشك نمى شود».(2)

هر كس به امام پناه ببرد به آب زلال دست يافته است، ولى كسى كه امام زمانش را نشناسد گرفتار شيّادان مى شود و از دين واقعى دور مى گردد، اگر هم ذرّه اى از دين به او برسد با آلودگى همراه است، شيّادان، دين را با خرافات تحويل او مى دهند و اينجاست كه اعتقادات او، خالص نيست، به خدا ايمان دارد امّا معرفت او به خدا با كفر و شرك آميخته است!

ص: 64


1- رايت ربى فى صوره شاب امرد جعد: الكامل لابن عدى الجرجانى ص 261، انه ربه تعالى فى المنام فى احسن صورة شاب موفر ا رجلاه فى خف عليه نعلان من ذهب: تاريخ بغداد ج 13 ص 312، ثم اننا نسأل المقريزي كيف لم يذكر بين المشبهة والمجسمة أقوال من يقول من أهل نحلته ان الله تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على سطوح المساجد راكبا على حماره بصورة غلام أمرد قطط الشعر: اعيان الشيعة ج 1 ص 23، إِن الله عَز وجل لمَّا قضَى خلْقَه اسْتلْقى فوضع إحْدى رجْلَيه على الْأخْرى: المعجم الكبير للطبراني ج 19 ص 13، قال أبو محمد الخلال: هذا حديث إسناده كلهم ثقات و هم مع ثقتهم شرط الصحيحين.: إبطال التأويلات لأخبار الصفات لأبي يعلي ج 1 ص 188 و 189.
2- يعرف الله عز وجل إلا بسبيل معرفتنا ، ونحن الأعراف يعرفنا الله عز وجل يوم القيامة على الصراط ، فلا يدخل الجنة إلا من عرفنا وعرفناه ، ولا يدخل النار إلا من أنكرنا وأنكرناه إن الله تبارك وتعالى لو شاء لعرف العباد نفسه ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله والوجه الذي يؤتى منه ، فمن عدل عن ولايتنا أو فضل علينا غيرنا ، فإنهم عن الصراط لناكبون ، فلا سواء من اعتصم الناس به ولا سواء حيث ذهب الناس إلى عيون كدرة يفرغ بعضها في بعض ، وذهب من ذهب إلينا إلى عيون صافية تجري بأمر ربها ، لا نفاد لها ولا انقطاع: الكافى ج 1 ص 184، بصائر الدرجات ص 517، بحار الانوار ج 8 ص 336.

آن چشمه معرفتى كه هيچ آلودگى ندارد و آبش زلال است، چشمه اهل بيت(عليهم السلام)است كه خدا آن را جارى ساخته است، فقط اين چشمه است كه مى تواند تشنگان وادى معرفت را سيراب نمايد، علم اهل بيت(عليهم السلام) تمامى ندارد، و هيچ كس از چشمه آنان، تشنه باز نمى گردد، به راستى چرا عدّه اى اين چشمه زلال را رها مى كنند و سراغ ديگران مى روند؟!!

ص: 65

قسمت 23

شبى كه پيامبر به معراج رفت خدا به او چنين وحى كرد: «اى محمّد! من تو و على و فاطمه و يازده امام از نسل آنها را از نور خود آفريدم، من ولايت شما را بر اهل آسمان ها و اهل زمين عرضه كردم، هر كس آن را پذيرفت در نظر من، مؤمن شد و هر كس آن را قبول نكرد در نظر من جزء كافران است. اى محمّد! اگر كسى به سختى عبادت كند ولى ولايت شما را قبول نداشته باشد من عبادتش را قبول نمى كنم و به او نظر مرحمت نمى نمايم، او چاره اى جز اين ندارد كه ولايت شما را قبول كند، آنوقت است كه در نظر من، مؤمن خواهد بود».(1)

* * *

يكى از شيعيان آيه 19 سوره آل عمران را خواند، آنجا كه خدا مى گويد: «تنها دينى كه خدا آن را قبول دارد دين اسلام است»، او به فكر فرو رفت، با خود گفت: منظور از اين آيه چيست؟ سرانجام او نزد امام باقر(عليه السلام) آمد و از او خواست تا اين آيه را برايش تفسير كند، امام در پاسخ چنين گفت: «تنها دينى كه خدا آن را قبول دارد تسليم شدن در برابر ولايت على(عليه السلام)است».(2)

آرى، حقيقت دين چيزى جز روحيّه تسليم در برابر خدا نيست، ما نماز مى خوانيم

ص: 66


1- يا محمد إني خلقتك وخلقت عليا وفاطمة والحسن والحسين والأئمة من ولده من سنخ نور من نوري ، وعرضت ولايتكم على أهل السماوات وأهل الأرضين فمن قبلها كان عندي من المؤمنين ، ومن جحدها كان عندي من الكافرين ، يا محمد لو أن عبدا من عبيدي عبدني حتى ينقطع ويصير كالشن البالي ثم أتاني جاحدا لولايتكم ما غفرت له حتى يقر بولايتكم: بحار الانوار ج 27 ص 200، شرح احقاق الحق ج 5 ص 46، مدينة المعاجز ج 2 ص 312.
2- (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاِْسْلَامُ)، آل عِمران، آيه 19.

روزه مى گيريم كه حالت تسليم در ما به وجود آيد و ما بنده خدا شويم، اگر نماز من چنين اثرى را نداشته باشد اين نماز، چند حركت نمايشى است و روح ندارد! روح عبادت اين است كه مرا در برابر خدا، تسليم كند. اگر من روحيّه تسليم در برابر فرمان خدا را نداشته باشم از حقيقت ايمان بهره اى نبرده ام و طعم ايمان را نچشيده ام.

بالاترين نشانه تسليم در برابر امر خدا، قبول ولايت امام است، اينجا جاى امتحان بزرگ است، خدا بندگان خود را اين گونه امتحان مى كند و هر كس كه ولايت امام را قبول كرد معلوم مى شود روح ايمان را داشته است و اهل سعادت است. همه باورها، رفتارها و سبك زندگى ما بايد در زير چتر ولايت اهل بيت(عليهم السلام)قرار بگيرد، در همه اين موارد بايد در مسير هدايت آنان باشيم، فقط در اين صورت است كه مى توان گفت ما بنده خدا هستيم، اگر فقط در مسائلى كه دلپسند خودمان است به اهل بيت(عليهم السلام) رجوع كنيم و در آنچه نمى پسنديم به نظر خودمان عمل كنيم، معلوم مى شود بنده خدا نيستيم!آرى، اصل ايمان، قبول ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و عمل به سخنان آنان در همه زمينه ها است، اين قانون خداست، خدا اين قانون را در همه آفرينش قرار داده است، حتى فرشتگان هم با قبول ولايت اهل بيت(عليهم السلام)وارد وادى ايمان شدند.

* * *

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «بعد از معرفت خدا، هيچ چيز در ارزش و فضيلت به نماز نمى رسد. بعد از معرفت و نماز، هيچ چيز به ارزش زكات نمى رسد، بعد از معرفت و نماز و زكات، هيچ چيز به ارزش روزه نمى رسد، ولى آغاز همه اين عبادت ها، معرفت ما است و پايان همه آن ها هم معرفت ما است».(1)

آرى، نمازى كه بدون ولايت امام است، نماز نيست، چون كسى كه امام خود را

ص: 67


1- قلت له : أي الأعمال هو أفضل بعد المعرفة ؟ قال : ما من شئ بعد المعرفة يعدل هذه الصلاة ، ولا بعد المعرفة والصلاة شئ يعدل الزكاة ، ولا بعد ذلك شئ يعدل الصوم ، ولا بعد ذلك شئ يعدل الحج ، وفاتحة ذلك كله معرفتنا ، وخاتمته معرفتنا: الامالى للطوسى ص 694، بحار الانوار ج 27 ص 202، وسائل الشيعة ج 1 ص 27.

نشناخته است گرفتار راهزن ها مى شود، او نمازى مى خواند كه با خرافات آميخته شده است، براى رسيدن به نمازى كه خدا از آن راضى است بايد ولايت امام را پذيرفت و سپس از امام در چگونگى نماز خواندن پيروى كرد و سخنان ديگران را به كنار انداخت، پس من نماز را با ولايت امام آغاز مى كنم تا بدانم نماز را چگونه بخوانم.

اكنون از من مى پرسى كه پايان نماز چگونه با ولايت امام ارتباط دارد؟ بدان كه روح عبادت و ايمان، همان شناخت امام و قبول ولايت اوست، اگر نماز و روزه و ديگر عبادت هاى ما قبول شود، اثرى كه در ما مى گذارد اين است كه روحيّه تسليم ما را زيادتر مى كند و باعث مى شود كه ما در راه ولايت امام، استوارتر و محكم تر شويم، براى همين است كه اوّل و آخر هر عبادتى، ولايت امام است. عصاره و چكيده همه عبادت ها همان معرفت امام است، روح همه عبادت ها، ولايت امام است، براى همين است كه ولايت، هيچ گاه ساقط نمى شود.

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «پايه هاى اسلام پنج چيز است: نماز، زكات، حجّ، روزه و ولايت ما. چهار تا از اين ها در شرايطى ساقط مى شود ولى ولايت ما هرگز ساقط نمى شود، كسى كه فقير است زكات و حجّ بر او واجب نيست. كسى كه مسافر است نماز را شكسته مى خواند، خانم ها در شرايط ويژه خودشان، نماز ندارند، كسى كه مريض مى شود روزه نمى گيرد، ولى ولايت در هر شرايطى، لازم و ضرورى است».(1)

روح دين، همان ولايت است و براى همين در هيچ شرايطى ساقط نمى شود! ما همواره بايد در مسير ولايت باشيم تا راه سعادت را گم نكنيم.انسان براى زنده ماندن به غذا، آب و هوا نياز دارد، ولى اهميّت اين ها با هم فرق مى كند، ابتدا درباره غذا سخن مى گويم: شايد شنيده باشى آقاى گاندى در سنّ 74

ص: 68


1- بني الاسلام على خمس : إقام الصلاة ، وإيتاء الزكاة ، وحج البيت ، وصوم شهر رمضان والولاية لنا أهل البيت ، فجعل في أربع منها رخصة ، ولم يجعل في الولاية رخصة من لم يكن له مال لم يكن عليه الزكاة ، ومن لم يكن عنده مال فليس عليه حج ، ومن كان مريضا صلى قاعدا وأفطر شهر رمضان . والولاية صحيحا كان أو مريضا أو ذا مال أو لا مال له فهي لازمة واجبة: الخصال للصدوق ص 278، وسائل الشيعة ج 1 ص 23، بحار الانوار ج 65 ص 376، جامع احاديث الشيعة ج 1 ص 461.

سالگى در سال 1933 ميلادى دست به اعتصاب غذا زد و اين اعتصاب 21 روز طول كشيد، او در اين مدّت، فقط آب مى نوشيد. همچنين انسان مى تواند سه روز بدون آب زنده بماند، نياز بدن يك انسان معمولى به هوا و اكسيژن چگونه است؟ فقط سه دقيقه! بدن نياز به غذا، آب و هوا دارد، ولى اگر سه هفته هم غذا به او نرسد زنده مى ماند، اگر سه روز آب به او نرسد زنده مى ماند، ولى اگر بيش از سه دقيقه اكسيژن به او نرسد مرگ او حتمى است. (نياز انسان معمولى اين گونه است البتّه بعضى ها با حبس نفس خود توانسته اند تا 11 دقيقه زير آب بمانند، ولى آنها بعد از سال ها تمرين و بزرگ كردن ريه هاى خود به اينجا رسيده اند).

شايد جلوه آب و غذا بيشتر از هوا باشد، امّا اهميّت هوا از همه چيز بيشتر است. حجّ و روزه مانند غذا است، نماز همانند آب است، امّا ولايت اهل بيت(عليهم السلام)همانند اكسيژن است، هميشه و همواره و در هر شرايطى لازم است، اگر براى لحظه اى از امام خود جدا شويم ايمان خود را از دست داده ايم و گرفتار راهزنانى همچون شيطان مى شويم، شيطان منتظر است و در كمين ما نشسته است، انتظار مى كشد كه ما يك لحظه، دست امام خود را رها كنيم، مانند كودكى كه در تاريكى شب، دست پدرش را رها مى كند و راهزن با انواع اسباب بازى ها سراغ او مى آيد، اسباب بازى هايى كه در تاريكى شب، بازى نور دارند، امّا نور آنها از يك باطرى ضعيف است، باطرى كه نيم ساعت ديگر تمام مى شود و دوباره تاريكى و حيرت به سراغ آن كودك مى آيد، پدر رفته است و او در آن بيابان تاريك به چه كسى پناه ببرد؟ دزدها در كمين اويند...

ص: 69

قسمت 24

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «ما ريشه همه خوبى ها هستيم»، شايد سؤال كنى منظور از «خوبى ها» چيست؟ امام در ادامه سخن خود اين ها را از خوبى ها مى شمارد: «توحيد و يكتاپرستى، نماز، روزه».(1)

آرى، اهل بيت(عليهم السلام) ساخته عنايت و لطف خدا هستند، براى همين آنها ريشه همه خوبى ها مى باشند، حتى يكتاپرستى كه اصل دين است از راه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد. درست است كه عقل انسان، اصل وجود خدا را درك مى كند و از راه عقل و فطرت خود به خداپرستى مى رسد، ولى نكته مهم اين است كه در مسير خداپرستى، شيطان كمين كرده است و هر لحظه مى خواهد ما را گمراه كند، چه بسا با ذرّه اى غفلت، انسان به خطا بيفتد، وسوسه هاى شيطان و افكار ناقص بشرى نمى گذارد كه انسان اين اعتقاد به خدا را حفظ كند و چه بسا او را از حركت در مسير صحيح باز مى دارد.

كسانى كه با اهل بيت(عليهم السلام) و سخن آنان انس نداشته اند، هر چند به حكم فطرت و عقل خود به خدا ايمان آورده اند ولى باورهاى غلط آنان را فريب داده است و كار به آنجا مى رسد كه يك مسلمان كه خود را پيرو خدا مى داند اعتقاد به خرافاتى پيدا

ص: 70


1- نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر، فمن البر التوحيد والصلاة والصيام وكظم الغيظ والعفو عن المسئ ورحمة الفقير وتعهد الجار والاقرار بالفضل لأهله وعدونا أصل كل شر ومن فروعهم كل قبيح وفاحشة فمنهم الكذب والبخل والنميمة والقطيعة وأكل الربا وأكل مال اليتيم بغير حقه...: الكافى ج 8 ص 242، وسائل الشيعة ج 27 ص 70، شرح الاخبار ج 3 ص 9، بحار الانوار ج 24 ص 303.

مى كند كه قبلاً به آن اشاره كردم: (خدا هر شب جمعه به شكل جوانى زيبا سوار الاغش مى شود و به اين دنيا مى آيد، موىِ سر خدا، فرفرى است و كفشى از جنس طلا بر پا دارد، وقتى خدا جهان را آفريد به پشت خوابيد و يك پايش را روى پاى ديگرش انداخت).(1)

آرى، هر كس به اهل بيت(عليهم السلام) كه همان دوازده امام هستند، پناه نبرد، نتيجه كارش به اينجا مى رسد كه در دام اين خرافات گرفتار مى شود. ما براى يكتاپرستى هم نياز به راهنما و معلّم داريم، خدا اهل بيت(عليهم السلام) را براى راهنمايى ما قرار داد تا خود را به آنان بسپاريم و از سخنان آنان كه به ما رسيده است پيروى كنيم و با برنامه تربيتى آنان رشد كنيم و از انحراف ها در امان بمانيم.به راستى كه آنان اصل و فرع همه خوبى ها هستند، آنان ابتدا و انتهاى زيبايى ها مى باشند، خوبى و زيبايى چيزى است كه آنان مى گويند و انجام مى دهند، هر چيزى كه آنان تأييد نكنند باطل است و حتماً باعث گمراهى ما مى شود، ما بايد قدرى فكر كنيم، چه معلم و راهنمايى بهتر از آنان مى توان يافت؟(2)

خدا به آنان مقام عصمت داده است و آنان هرگز خطا نمى كنند، دروغ نمى گويند، آنان به دست لطف خدا تربيت شده اند و آمده اند تا ما را به كمال برسانند، خدا سرپرستى مردم را به آنان سپرده است و آنان در كمال محبّت و آقايى و بزرگوارى به هدايت مردم مى پردازند و با دلسوزى تمام در حقّ مردم، پدرى مى كنند.

* * *

اين سخن امام رضا(عليه السلام) است: «امام همچون آبى زلال براى تشنگان است، او مردم را به سوى رستگارى هدايت مى كند و از گمراهى نجات مى دهد، امام همانند پدر و برادر مهربان است...». اگر پدر دلسوز ببيند فرزندش به راه خطا مى رود، با مهربانى او را از خطايش باز مى دارد و به هر قيمتى شده است او را از

ص: 71


1- رايت ربى فى صوره شاب امرد جعد: الكامل لابن عدى الجرجانى ص 261، انه ربه تعالى فى المنام فى احسن صورة شاب موفر ا رجلاه فى خف عليه نعلان من ذهب: تاريخ بغداد ج 13 ص 312، ثم اننا نسأل المقريزي كيف لم يذكر بين المشبهة والمجسمة أقوال من يقول من أهل نحلته ان الله تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على سطوح المساجد راكبا على حماره بصورة غلام أمرد قطط الشعر: اعيان الشيعة ج 1 ص 23، إِن الله عَز وجل لمَّا قضَى خلْقَه اسْتلْقى فوضع إحْدى رجْلَيه على الْأخْرى: المعجم الكبير للطبراني ج 19 ص 13، قال أبو محمد الخلال: هذا حديث إسناده كلهم ثقات و هم مع ثقتهم شرط الصحيحين.: إبطال التأويلات لأخبار الصفات لأبي يعلي ج 1 ص 188 و 189.
2- إن ذُكر الخير كنتم أوّله وأصله وفرعه، ومعدنه ومأواه ومنتهاه. بأبي أنتم وأُمّي ونفسي، كيف أصف حسن ثنائكم، وأحصي جميل بلائكم... عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

سقوط در انحراف ها نجات مى دهد، برادر در سختى ها و گرفتارى ها، برادر خود را تنها نمى گذارد، كسى كه برادر مهربان دارد هيچگاه خود را تنها احساس نمى كند.

وقتى من ولايت امام زمان(عليه السلام) را مى پذيرم، خود را در سايه حمايت و مهربانى او قرار مى دهم، ديگر نگرانى براى من معنايى ندارد، به راستى كدام پدر از امام مهربان تر، آگاه تر، با قدرت تر و دلسوزتر است؟ امام به اذن خدا، همه كاره اين جهان هستى است، همه هستى به فرمان اوست،كارهايى را كه امام مى تواند براى نجات من انجام بدهد هيچ پدرى نمى تواند در حقّ فرزندش انجام بدهد. امام شيعه خود را به حال خود رها نمى كند و در لحظه هاى خطر، دست او را مى گيرد.

فرض كن يك كودك در تاريكى شب مى خواهد به راهى كه تا به حال نرفته است قدم بگذارد، او دست خود را در دستِ پدر مى گذارد، درست است كه در تاريكى، هيچ چيز را نمى بيند، امّا او دلش آرام است و مطمئن است كه همراه با پدرش به مقصد مى رسد. ما به اين دنيا آمده ايم تا زاد و توشه اى برگيريم و به سوى آخرت برويم، بايد دست در دست راهنمايى كه خدا برايمان قرار داده است بنهيم و مسير بندگى خدا را طى كنيم، اگر دست در دست امام مهربان خويش بگذاريم از وسوسه هاى شيطان و خطرات نجات پيدا مى كنيم.

كسى كه ولايت امام را نپذيرفته است، همچون كودك بى پدرى است كه در تاريكى گرفتار شده است، راه را نمى بيند، افتان و خيزان مسيرى را طى مى كند كه بزرگان در آن مسير به زمين خورده اند، او هيچ پناهى ندارد و چه بسا به كسانى پناه ببرد كه خودشان هم راه را بلد نيستند و در حيرتند.

* * *

يادم نمى رود چند سال پيش براى ديدن دوستم به شهرى سفر كردم، براى اوّلين بار بود كه به آنجا مى رفتم، در ورودى شهر، آدرس منزل دوستم را از يك

ص: 72

نفر پرسيدم، او آمد سوار ماشين من شد و همراه من تا درِ خانه دوستم آمد. او مى توانست مسير را به من بگويد، ولى اين كار را نكرد، زيرا مى دانست آدرس، پيچ و خم دارد و من آن را پيدا نمى كنم. اكنون كه اين خاطره را گفتم متوجّه شدى كه هدايت دو نوع است:

نوع اول: نشان دادن راه.

در اين نوع هدايت، راهنما فقط راه را به ما نشان مى دهد و ما خودمان بايد راه را برويم.

نوع دوم: رساندن به مقصد.

در اين نوع هدايت، در اينجا راهنما همراه ما تا رسيدن به مقصد مى آيد.

هدايت امام از نوع دوم است، او در طول مسير همراه ما هست، هر لحظه ما را كمك مى كند و ما با همراهى او به مقصد مى رسيم، اگر واقعاًخودمان را به امام بسپاريم حتماً اين گونه هدايت مى شويم.

* * *

شنيده ام يكى از علماى شيعه، سال هاى سال در آرزوى ديدار امام زمان بود، او براى رسيدن به آرزويش خيلى تلاش كرد، به هر راهى متوسّل شد، در همه حال براى حاجت خود، دعا مى كرد، نزديك به سى سال گذشت، او هنوز دلش براى ديدار امام مى تپيد. يك سال كه آن عالِم به مدينه سفر كرده بود، تصميم گرفت با پاى پياده از شهر مدينه به سوى قبرستان اُحُد برود و قبر حضرت حمزه(عليه السلام)(عموى پيامبر) را زيارت كند. حضرت فاطمه(عليها السلام) مدّت ها با پاى پياده اين مسير را مى رفتند و عمويشان حضرت حمزه(عليه السلام) زيارت مى كردند، آن عالِم تصميم گرفته بود تا در اين «مسير فاطمى» گام بردارد شايد خدا او را به آرزويش برساند.

همين طور كه در كنار جاده خلوت با پاى پياده راه مى رفت، توفيق نصيبش شد و

ص: 73

به ديدار امام زمان رسيد، به زمين افتاد، پاى امام را بوسيد و گريه كرد و چنين گفت: «آقاى من! شما در اين سى سال كجا بوديد؟ چرا زودتر در حقّ من مهربانى نكرديد؟ شما مى دانستيد كه من چقدر در اشتياق شما مى سوزم».

اينجا بود كه امام شروع به سخن كرد و چنين گفت: «يادت هست در جوانى با فلان شخص رفيق شدى و خيلى با او صميمى شدى، ولى بعد از او جدا شدى؟ من بودم كه تو را از او جدا كردم، اگر رفاقت را با او ادامه مى دادى دين خود را از دست مى دادى. يادت هست مى خواستى با خانمى ازدواج كنى، به خواستگارى هم رفتى ولى ازدواج با او به هم خورد، آن ازدواج به صلاح تو نبود، من مانع شدم، اين همسرى كه الان دارى چقدر تو را در دين و دنيايت كمك كرده است، من اسباب آن را فراهم كردم، دوستانى كه الان دارى چقدر براى تو مناسب هستند، من آنها را براى تو فراهم كردم، يادت هست آنخطر تصادف از تو رفع شد، من آن را برطرف كردم، آن سال كه به سختى بيمار شدى و همه از تو نااميد شدند، من دعا كردم و تو شفا گرفتى...».

امام آن قدر از جلوه هاى مهربانى خود گفت كه آن شخص، سرش را از خجالت پايين انداخت، او خيال مى كرد كه امام زمان به فكر او نبوده است، آن وقت فهميد كه در هر لحظه زندگى اش، امام او را يارى كرده است.

آرى، اگر با دقّت به زندگى خود نگاه كنيم، صدها مورد از جلوه هاى مهربانى امام زمان را مى بينيم، به راستى كه امام همچون پدرى مهربان، دست شيعيان خود را مى گيرد و در مسير زندگى به سوى رستگارى مى برد.

ص: 74

قسمت 25

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «فطرت همه انسان ها به سوى حق طلبى گرايش دارد و خدا در فطرت انسان ها اين سه چيز نهادينه شده است: لااله الاالله، محمّد رسول الله، علىّ اميرُ المؤمنين».

سپس آن حضرت فرمود: «توحيد تا اينجاست»، آرى توحيد از سه نكته اساسى تشكيل شده است: يكتاپرستى، نبوّت و ولايت. اگر كسى ولايت را قبول نداشته باشد باور او به خدا صحيح نيست و او يكتاپرست نيست، زيرا سخن خدا را قبول نكرده است و تسليم او نبوده است.(1)

* * *

ابوحمزه ثمالى نزد امام باقر(عليه السلام) بود، امام او به چنين گفت: «كسى كه به شناخت خدا رسيده است، بندگى خدا را مى نمايد و به سعادت مى رسد». ابوحمزه گفت: آقاى من! فداى شما بشوم! برايم بگوييد كه «شناخت خدا» چيست؟

امام پاسخ داد: شناخت خدا در چهار چيز است:

اول: باور به يگانگى خدا، (توحيد)

دوم: باور به پيامبر، (نبوّت)

ص: 75


1- الرضا عن أبيه ، عن جده في قوله تعالى : فطرة الله التي فطر الناس عليها قال هو التوحيد ومحمد رسول الله وعلي أمير المؤمنين إلى هاهنا التوحيد: مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 296، بحار الانوار ج 3 ص 277، بحار الانوار ج 36 ص 103، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 344.

سوم: پذيرفتن ولايت امامان معصوم، (امامت)

چهارم: دشمنى با دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) (تبرّى).(1)

* * *

«ولايت» جزئى از «شناخت خدا» است، خداباورى بدون اعتقاد به مسيرِ بندگى خدا، امكان ندارد. اگر كسى ادّعا كند من «خداشناس» هستم ولى «امام شناس» نباشد، دروغگويى بيش نيست، همچنين كسى كه بگويد من خدا را باور دارم ولى به امام باور نداشته باشد، دروغگوست. خداشناسى بدون امام شناسى، امكان ندارد، كسى كه مى گويد من خداشناس هستم ولى معرفت امام را ندارد، گرفتار توهّم شده است، خداشناسى او چيزى جز خيال باطل نيست!

اگر كسى واقعاً خدا را باور دارد، بايد تسليم امرِ خدا باشد، امامت و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) راهى است كه خدا براى مردم قرار داده است و از همه خواسته است از اين راه به سوى او بيايند، كسى كه ولايت امام را قبول نكرده است، تسليم امرِ خدا نشده است، پس او دروغ مى گويد كه من خدا را باور دارم.خانه من يك درِ بيشتر ندارد، وقتى مهمانى برگزار مى كنم، مهمانان از همان در وارد خانه ام مى شوند، اگر كسى از سر ديوار بالا رود و به منزل من بيايد همه او را نكوهش مى كنند، من ديگر چنين مهمانى را دوست ندارم، همين طور كسى كه مى خواهد بندگى خدا را بنمايد بايد از آن درى كه خدا مشخّص كرده است وارد شود، خداشناسى و رسيدن به رضايت خدا فقط يك راه دارد و آن هم راه امام.

* * *

بار ديگر به سخن امام باقر(عليه السلام) فكر مى كنم، امام در سخن خود، «شناخت خدا» را در چهار چيز بيان كرد: «توحيد، نبوّت، امامت و تبرّى». اين خيلى عجيب است كه امام، تبرّى را يك جزء از خداشناسى معرّفى كرد، خيلى ها از اين نكته غافل

ص: 76


1- إنما يعبد الله من يعرف الله ، فأما من لا يعرف الله فإنما يعبده هكذا ضلالا قلت : جعلت فداك فما معرفة الله ؟ قال: تصديق الله عز وجل وتصديق رسوله وموالاة علي والائتمام به وبأئمة الهدى عليهم السلام والبراءة إلى الله عز وجل من عدوهم ، هكذا يعرف الله عز وجل: الكافى ج 1 ص 180، مراة العقول ج 2 ص 300.

شده اند و راه را گم كرده اند، همه مى دانيم كه تبرّى از باورهاى اصيل شيعه است ولى امروز بيم آن مى رود كه اين باور در جامعه كم رنگ شود!

من براى زندگى در اين دنيا دو راه بيشتر ندارم، يا بايد به حزب خدا بپيوندم يا به حزب شيطان. وقتى من از دشمنان آل محمّد(عليهم السلام) بيزارى مى جويم، از شيطان و حزب او و دوستانش بيزار شده ام. حقيقت دين چيزى جز تولّى و تبرّى نيست. تولّى يعنى با دوستان خدا دوست بودن! تبرّى يعنى با دشمنان خدا دشمن بودن! دين يعنى اين كه من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم! تبرّى، يعنى شيطان ستيزى و شيطان گريزى!

آرى، تبرّى و بيزارى از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) باعث مى شود انسان راه را گم نكند و گرفتار راهزن ها نشود، براى همين اهل بيت(عليهم السلام) به بيزارى از دشمنان تأكيد زياد داشته اند. يكى از شيعيان نزد امام صادق(عليه السلام) آمد و گفت: يكى از آشنايان من، حضرت على(عليه السلام) را دوست دارد، امّا از دشمنان او، بيزارى نمى جويد. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «چنين شخصى دشمن ماست، پشت سر چنين شخصى، نماز نخوان زيرا او شايستگى امام جماعت شدن را ندارد».(1)

روزى از روزها به امام صادق(عليه السلام) خبر دادند كه يكى از دوستان ما، شما را دوست دارد، ولى در دشمنى با دشمنان شما، ضعيف است، ما او را به خوبى مى شناسيم، او هرگز محبّتى به دشمنان شما ندارد، امّا بيزارى او از دشمنان شما كم است! امام صادق(عليه السلام) چنين فرمود: «او هرگز از شيعيان ما نيست. كسى كه ادّعاى محبّت ما بنمايد ولى از دشمنان ما بيزارى نجويد، دروغگويى بيش نيست».(2)

* * *

اكنون قلم در دستم بى تابى مى كند و مى خواهد روى سخنش با اهل بيت(عليهم السلام)باشد: فداى شما بشوم! خدا را گواه مى گيرم كه من به شما ايمان دارم، هر چه را كه

ص: 77


1- هذا مخلط و هو عدو لاتصل خلفه و لاكرامة: تهذيب الاحكام ج 3 ص 28، وسائل الشيعة ج 8 ص 309.
2- هيهات، كذب من ادعى محبّتنا ولم يتبرأ من اعدائنا: مستطرفات السرائر ص 266، بحار الانوار ج 27 ص 58.

شما اعتقاد داريد من به آن معتقدهستم، ، آنچه را كه شما قبول نداريد من هم آن را قبول ندارم، هر چه را كه از آن بيزار هستيد، من نيز از آن بيزارم. من دوستان شما را دوست دارم، با دشمنان شما، دشمن هستم.

من رنگ و بوى شما را دارم، من در فكر و انديشه و احساس و كردار فقط پيرو شما هستم. خوب مى دانم كه اگر شما را دوست داشته باشم و از دشمنان شما بيزار باشم، شيعه واقعى شما هستم.

اگر بخواهم جزء پيروان راستين شما باشم، بايد هم محبّت شما را داشته باشم و هم با دشمنان شما، دشمن باشم، آن كسى كه شما را دوست دارد و از دشمنان شما بيزار نيست، به دروغ ادّعاى محبّت شما را مى كند، شما اين محبّت را از او نمى خريد. دشمنان شما در حقّ شما ظلم زيادى نمودند، خانه مادرتان فاطمه(عليها السلام)را آتش زدند، محسن او را كشتند، حال چگونه مى شود كه محبّت آنان در قلب من باشد؟ هرگز! من از همه كسانى كه در حقّ شما ظلم كردند، بيزار هستم.

من گوش به فرمان شما هستم، كلام و سخن شما را قبول مى كنم، به مقامى كه خدا به شما داده است، اعتقاد دارم و همه فضائل و زيبايى هاى شما را قبول دارم.

هنگام سختى ها و بلاها به شما پناه مى آورم، هر وقت كه مى خواهم دعايى بكنم و حاجتى را از خدا بخواهم، شما را واسطه نزد خدا قرار مى دهم، وقتى مى خواهم با خداى خود سخن بگويم، خدا را به حقّ شما قسم مى دهم.

من با شما هستم، با غير شما كار ندارم، به شما ايمان دارم، همه شما را دوست دارم و ولايت همه شما را قبول كرده ام. من از رهبران و پيشوايانى كه مردم گوش به فرمان آنها مى كنند، بيزارم، من فقط گوش به فرمان شما هستم، تسليم شما هستم و هرگز از رهبرانى كه مردم را به سوى آتش جهنّم مى برند، پيروى نمى كنم، آرى! پيروى كردن از غير شما، چيزى جز آتش جهنّم در پى ندارد.(1)

ص: 78


1- بأبي أنتم وأُمّي وأهلي ومالي وأُسرتي، أُشهد الله وأُشهدكم أنّي مؤمنٌ بكم وبما آمنتم به، كافرٌ بعدوّكم وبما كفرتم به، مستبصرٌ بشأنكم وبضلالة من خالفكم، موال لكم ولأوليائكم، مبغضٌ لأعدائكم ومعاد لهم، سلمٌ لمن سالمكم، وحربٌ لمن حاربكم، محقّقٌ لما حقّقتم، مبطلٌ لما أبطلتم، مطيعٌ لكم، عارفٌ بحقّكم، مقرٌّ بفضلكم...: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

قسمت 26

يك روز جبرئيل از آسمان به زمين آمد و خدمت پيامبر رسيد و پيام مهمّى را از طرف خدا آورد، آن پيام اين بود: «كسى كه به يگانگى من و پيامبرى تو و ولايت على و فرزندان پاك او باور داشته باشد من رحمت خود را بر او نازل مى كنم و در روز قيامت او را در بهشت جاى مى دهم و نعمت هاى فراوان خود را به او عطا مى كنم و او را از بندگان خاص خودم قرار مى دهم، به طورى كه اگر مرا صدا بزند پاسخ او را مى دهم و دعايش را مستجاب مى كنم، خطاى او را مى بخشم. اگر كسى يگانگى مرا قبول داشته باشد و پيامبرى تو را قبول كند ولى ولايت على و فرزندان پاك او را قبول نكند، او نعمت مرا انكار كرده است و عظمت مرا كوچك شمرده است و در راه كفر قدم برداشته است، براى همين اگر مرا صدا بزند، جوابش را نمى دهم و اميدش را نااميد مى كنم و از نعمت هاى بهشتى او را محروم مى كنم».(1)

* * *

مامون هفتمين خليفه عبّاسى بود، وقتى او به حكومت رسيد تصميم گرفت تا

ص: 79


1- من علم أن لا إله إلا أنا وحدي ، وأن محمدا عبدي ورسولي ، وأن علي بن أبي طالب خليفتي ، وأن الأئمة من ولده حججي أدخله الجنة برحمتي ، ونجيته من النار بعفوي ، وأبحث له جواري ، وأوجبت له كرامتي... ومن لم يشهد أن لا إله إلا أنا وحدي أو شهد بذلك ولم يشهد أن محمدا عبدي ورسولي ، أو شهد بذلك ولم يشهد أن علي بن أبي طالب خليفتي ، أو شهد بذلك ولم يشهد أن الأئمة من ولده حججي فقد جحد نعمتي ، وصغر عظمتي ، و كفر بآياتي وكتبي...: كمال الدين ص 258، الاحتجاج ج 1 ص 87، بحار الانوار ج 27 ص 119.

امام رضا(عليه السلام) را مجبور كند تا از مدينه به خراسان برود، امام رضا(عليه السلام)چاره اى نديد و از مدينه به سوى خراسان حركت كرد، در مسير راه به شهر نيشابور رسيد، مردم نيشابور وقتى شنيدند امام رضا(عليه السلام) از شهر آنان عبور مى كند، خيلى خوشحال شدند.

مامون دستور داده بود كه ماموران نگذارند امام زياد در نيشابور بماند، براى همين دستور حركت داده شد، خبر به همه رسيد امام از شهر نيشابور حركت مى كند، غوغايى در ميان علماى شهر به پا شد. چند نفر از بزرگان آن ها نزد امام آمدند و چنين گفتند: اى پسر رسول خدا! از ميان ما مى روى و ما هنوز از تو حديثى نشنيده ايم، براى ما حديثى بگو تا از شما يادگار داشته باشيم!

امام لبخندى زد، همه خوشحال شدند، قلم هاى خود را در دست گرفتند تا سخن امام را بنويسند. امام رو به آنان كرد و گفت: «من اين حديث را از پدرانم از پيامبر براى شما نقل مى كنم. پيامبر اين حديث را از جبرئيل شنيده است كه خدا فرموده است: لا إله إلاّ الله، دژِ محكم من است، هر كس وارد اين دژ بشود از عذاب جهنّم در امان خواهد بود».سخن امام به پايان رسيد و امام آماده حركت شد، همه با امام خداحافظى كردند. امام چند قدم دور شد، سپس بار ديگر چنين گفت: «بِشُروطِها وَ أَنا مِنْ شُروطِها».

منظور امام از اين سخن چه بود؟ امام مى خواست بگويد: فقط گفتن «لا إله إلاّ الله» كفايت نمى كند، بايد به همه شرايط آن نيز عمل نمود. يكى از مهم ترين شرايط توحيد، اعتقاد به امامت است. مردم بايد امام زمانِ خود را بشناسند و تسليم امر او باشند، توحيد بدون ولايت امام نمى تواند باعث نجات كسى بشود.(1)

ص: 80


1- عن إسحاق بن راهويه، قال: «لمّا وافى أبو الحسن الرضا بنيسابور وأراد أن يخرج منها إلى المأمون، اجتمع إليه أصحاب الحديث فقالوا له: يا بن رسول الله، ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحديث فنستفيده منك؟ وكان قد قعد في العمارية، فأطلع رأسه وقال: سمعتُ أبي موسى بن جعفر يقول: سمعتُ أبي جعفر بن محمّد يقول: سمعتُ أبي محمّد بن علي يقول: سمعتُ أبي علي بن الحسين يقول: سمعتُ أبي الحسين بن علي بن أبي طالب يقول: سمعتُ أبي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب يقول: سمعتُ رسول الله يقول: سمعتُ جبرئيل يقول: سمعتُ الله جلّ جلاله يقول: لا إله إلاّ الله حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي. قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها، وأنا من شروطها»: التوحيد للصدوق ص 25، الأمالي للصدوق ص 306، ثواب الأعمال ص 6، عيون أخبار الرضا ج 1 ص 144، معاني الأخبار ص 371، الجواهر السنية ص 22، بحار الأنوار ج 3 ص 7 و ج 49 ص 123، نور البراهين ج 1 ص 76، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 39، بشارة المصطفى ص 413، وراجع روضة الواعظين ص 42، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 296، ينابيع المودّة ج 3 ص 123.

قسمت 27

در آيه 89 و 90 سوره «نَمْل» چنين مى خوانم: روز قيامت روزى است كه خدا به اعمال خوب بندگانش، پاداش مى دهد، كسانى كه با خود «نيكى» آورده باشند، خدا به آنان پاداشى بهتر مى دهد و آنان از ترس و وحشت روز قيامت در امان مى مانند و بهشت در انتظار آنان است، ولى كسانى كه با خود، «بدى» آورده باشند، فرشتگان آنان را با صورت به آتش جهنّم مى افكنند و به آنان چنين مى گويند: «اين آتش جهنّم، جزاى كارهاى خود شماست، شما فقط نتيجه كارهاى خود را مى بينيد».(1)

به راستى منظور از «نيكى» و «بدى» چيست؟ آيا دوست دارى جواب اين سوال را بدانى؟ اين سخن حضرت على(عليه السلام) است: بدان كه منظور خدا از «نيكى» ولايت و محبّت ما مى باشد و منظور خدا از «بدى»، دشمنى با ماست.(2)

وقتى به اين سخن فكر مى كنم، خدا در اين دو آيه از ولايت اهل بيت(عليهم السلام)سخن گفته است، اگر من در روز قيامت، ولايت را همراه داشته باشم، از عذاب در امن و امان خواهم بود.

آرى، نماز و روزه، از بهترين كارهاى نيك است، امّا ممكن است يك نفر

ص: 81


1- (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَع يَوْمَئِذ آَمِنُونَ) (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ): نَمل، آيه 90 - 89.
2- الحسنة معرفة الولاية وحبنا اهل البيت والسيئة انكار الولاية...: الكافي ج 1 ص 185، بحار الأنوار ج 7 ص 305، التفسير الصافي ج 4 ص 78، البرهان ج 4 ص 232، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 104.

سال هاى سال نماز بخواند و روزه بگيرد ولى به جهنّم برود. نماز و روزه، رمز ورود به بهشت نيست!

من بايد در راه و مسير راه باشم، اگر من ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را قبول داشته باشم، نشانه اين است كه در راه صحيح هستم.

* * *

در حياط خانه ما، بوته گل ياسى بود، فصل بهار كه مى رسيد عطر ياس همه خانه و خانه هاى اطراف را پر مى كرد، هر كس از آنجا عبور مى كرد، مدهوش اين بوى خوش مى شد. ولى من در بهار دچار حسّاسيت مى شدم، عطسه هاى شديد و سردرد!

در آغاز نمى دانستم علّت چيست، نزد پزشك رفتم او وقتى از من سؤالات زيادى كرد فهميد كه من به گل ياس حسّاسيت دارم. سرانجام مجبور شدم آن بوته را ببُرّم.

يك سال گذشت، بار ديگر گل ياس سبز شد و قد كشيد، دوباره گل هاى خوشبو كه همه جا را معطّر مى كرد. من بار ديگر گل ياس را بريدم. چاره اى نداشتم. چند سال اين ماجرا تكرار شد، من همه شاخه هاى آن درخت را مى بريدم، امّا فايده اى نداشت.

يك روز، يكى از دوستانم كه كشاورز بود، مهمان من بود، او به من گفت:-- اگر هزار بار هم اين گل را ببُرى، باز هم رشد خواهد كرد، چون ريشه آن سالم است، تو بايد ريشه آن را خشك كنى !

-- چطور؟

-- مقدارى آهك بگير و در آب مخلوط كن و پاى گل ياس بريز.

من اين كار را كردم، اتّفاقاً چند روز بعد، چند مهمان براى من آمد، آنان به گل

ص: 82

ياس علاقه زيادى داشتند، آنان اين بوته گل را ديدند و چقدر از آن تعريف كردند: به به چه گل هاى خوشبويى !

من به آنان گفتم: اين گل به زودى خشك مى شود، باور نكردند، آنان نمى دانستند كه ريشه گل تباه شده است و به زودى اين گل براى هميشه از بين خواهد رفت.

* * *

ولايت، همانند ريشه گل ياس است، ممكن است من همه شاخه هاى آن را نابود كنم، امّا چون ريشه آن سالم است، بار ديگر رشد مى كند، شاخه و گل مى دهد، آن وقت است كه راستگو مى شوم، حجاب، عفاف و پاكدامنى را مراعات مى كنم، به ديگران كمك مى كنم و...

امان از وقتى كه ريشه خراب باشد و تباه شده باشد! كسى كه ولايت ندارد، ريشه ندارد، نمازها و روزه هاى او، همانند شاخ و برگ درختى است كه ريشه اش تباه شده است، به زودى نابود مى شود و از بين مى رود.

ص: 83

قسمت 28

برايت گفتم كه حقيقت دين چيزى جز روحيّه تسليم در برابر خدا نيست، ما نماز مى خوانيم روزه مى گيريم كه حالت تسليم در ما به وجود آيد و ما بنده خدا شويم، روح عبادت اين است كه ما را در برابر خدا، تسليم كند. خدا از ما خواسته است تا ولايت امام را بپذيريم، كسى كه تسليم امام نباشد، تسليم خدا هم نيست، دين واقعى همان قبول ولايت امام است. اين سخن پيامبر است: «كسى كه امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليّت مى ميرد». آرى، كسى كه امام زمانش را نمى شناسد بى دين است.

اكنون مى خواهم دو نفر را با هم مقايسه كنم:

نفر اول: او ولايت امام را قبول دارد، ولى همه كارهاى او پسنديده نيست.

نفر دوم: او امام زمانش را نمى شناسد ولى كارهاى او خوب و پسنديده اى دارد.

به راستى كدام از اين دو نفر بهتر از ديگرى مى باشد؟

نفر دوم هر چند كارهايش پسنديده و زيباست ولى از حقيقت دين، بى بهره است، نماز مى خواند، روزه مى گيرد، ولى اين كارهاى او، روح بندگى ندارد، او تسليم امر خدا نشده است، هيچ كس نمى تواند خدا را فريب بدهد، آنچه براى خدا

ص: 84

اهميّت دارد آن روحيّه تسليم است، همه كارها بايد ريشه در آن روحيّه داشته باشد.

كسى ولايت را نپذيرفته است تسليم امر خدا نشده است و راه را گم كرده است و براى همين نماز و روزه او قبول نمى شود. خدا از انسان ها بندگى مى خواهد و بندگى هم در پذيرفتن ولايت امام خلاصه مى شود، نماز و روزه اگر در اين مسير باشد ارزش پيدا مى كند، آنچه به ما ارزش مى دهد معرفت و روحيّه تسليم شدن ما است نه كارهاى ما! با اين سخنانى كه گفتم معلوم مى شود كه نفر اوّل نزد خدا بهتر از نفر دوم است، آن كس كه ولايت امام را قبول كرده است هر چند خطاكار است ولى اميد به نجات او هست، زيرا او در سايه ولايت امام است و لطف امام اجازه نمى دهد كه او در تاريكى گناهان بماند و سرانجام او از تاريكى نجات پيدا مى كند و به روشنايى توبه مى رسد، البتّه همه اين ها يك شرط دارد و آن شرط اين است كه او بتواند تا لحظه جان دادن، در مسير ولايت اهل بيت(عليهم السلام) باقى بماند.

* * *

ابن يَعفُور اهل كوفه بود، او به دنبال فرصتى بود تا به مدينه سفر كرده و خدمت امام صادق(عليه السلام) برسد، توفيق نصيب او شد و او به سفر حجّ رفت. در بازگشت از مكّه به مدينه رفت و خدمت امام رسيد. او سؤال مهمّى داشت كه مى خواست از امام سؤال كند، پس رو به امام كرد و چنين گفت: «آقاى من! من با افراد زيادى سر و كار دارم، عدّه اى را مى بينم كه ولايت شما را قبول ندارند و پيروِ دشمنان شما هستند، آنان خود را پيرو ابوبكر و عُمر مى دانند، آنها بسيار راستگو هستند، امانت دارهستند و به عهد و پيمان خود وفا مى كنند، از طرف ديگر جمعى از شيعيان شما را مى بينم كه ولايت شما را قبول كرده اند و از دشمنان شما بيزارى

ص: 85

جسته اند ولى گاهى دروغ مى گويند و خطا مى كنند. من از اين مسأله در تعجّب هستم و اين موضوع براى من سؤال شده است».

امام رو به او كرد و چنين گفت: «كسى كه رهبرى دشمنان ما را پذيرفته است، دين ندارد، هرگز كسى را كه ولايت ما را پذيرفته است سرزنش نكن!».

ابن يَعفُور از اين سخن امام بيشتر تعجّب كرد، آخر چگونه مى شود كسى كه نماز مى خواند، راستگوست، امانت دار است ولى پيرو ابوبكر و عُمَر است، دين ندارد، چگونه كسى را كه شيعه است ولى گاهى دروغ مى گويد و خطا مى كند نبايد سرزنش كرد؟

اينجا بود كه امام سخن خود را اين گونه كامل كرد:

اى ابن يَعفُور! مگر سخن خدا را در قرآن نشنيده اى، آنجا كه سوره بقره در «آية الكرسى» مى گويد: «من سرپرست كسانى هستم كه ايمان آورده اند، من آنان را از تاريكى ها به سوى نور و روشنايى مى برم»! بدان كه اين آيه درباره شيعيان ماست، خدا هم آنان را از تاريكى گناه به روشنايى توبه و بخشش مى برد، زيرا آنان ولايت ما را پذيرفته اند.

اى ابن يَعفُور! آيا اين سخن خدا را شنيده اى، آنجا كه مى گويد: «آنان كه كافر شده اند، طاغوت سرپرست آنان شده است، طاغوت آنان را از نور به سوى تاريكى ها مى برد». اين آيه درباره كسانى سخن مى گويد كه پيرو دشمنان ما شده اند، آنان سرپرستى رهبران دروغين را پذيرفتند به خاطر همين از نور اسلام خارج شدند و به تاريكى كفر وارد شدند. آنان براى هميشه در آتش جهنّم خواهند بود.(1)

* * *

اكنون به اين سخن امام صادق(عليه السلام) فكر مى كنم، از اين به بعد توجّه مى كنم اگر

ص: 86


1- عن عبد الله بن أبي يعفور قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : إني أخالط الناس فيكثر عجبي من أقوام لا يتولونكم ويتولون فلانا وفلانا ، لهم أمانة و صدق ووفاء ، وأقوام يتولونكم ، ليس لهم تلك الأمانة ولا الوفاء والصدق ؟ قال: فاستوى أبو عبد الله عليه السلام جالسا فأقبل علي كالغضبان ، ثم قال : لا دين لمن دان الله بولاية إمام جائر ليس من الله ، ولا عتب على من دان بولاية إمام عادل من الله ، قلت: لا دين لأولئك ولا عتب على هؤلاء ؟ ! قال : نعم لا دين لأولئك ولا عتب على هؤلاء، ثم قال ، ألا تسمع لقول الله عز وجل : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلى النور، يعني من ظلمات الذنوب إلى نور التوبة والمغفرة لولايتهم كل إمام عادل من الله...: الكافى ج 1 ص 375، الغيبة للنعمانى ص 132، بحار الانوار ج 23 ص 323، جامع احاديث الشيعة ج 26 ص 51.

كسى از شيعيان را ديدم كه خطايى كرد، رفتار او را نادرست خواهم دانست و به شدّت از گناه او بيزارى خواهم جست ولى خودِ او را سرزنش نخواهم كرد. زيرا او در مسير بندگى خدا هست، در زير سايه ولايت است، براى همين خدا او را به حال خودش رها نمى كند، بلكه او موفّق به توبه خواهد شد، چه بسا در زندگى اش به سختى ها و مشكلات، فقر و بيمارى مبتلا مى شود و اين ها كفپاره گناه او مى گردد و او را پاك مى كند. بلاها رحمتى از جانب خداست تا او پاك شود و آلودگى ها از روح و جان او زدوده شود.

اين سخن حضرت فاطمه(عليها السلام) است: «هر كس ما را دوست بدارد و با دشمن ما، دشمن باشد، هر چند كه به گناه آلوده باشد، اهل بهشت خواهد بود، ولى او وقتى اهل بهشت مى شود كه با بلاها وسختى هاى اين دنيا يا سختى هاى روز قيامت از گناه پاك بشود، اگر گناهان او زياد باشد، مدّتى در جهنّم در عذاب خواهد بود تا پاك شود، آن وقت است كه ما از او شفاعت مى كنيم و او را به بهشت مى آوريم».(1)

كسى كه در سايه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) قرار بگيرد، سرانجام اهل بهشت خواهد بود، اهل بيت(عليهم السلام) آن قدر مهربان و دلسوز هستند كه شيعيان خود را نااميد نمى سازند و از آنان دستگيرى مى كنند، چرا كه آنان در مسير بندگى خدا قرار گرفته اند و با قبول ولايت، روح بندگى را به دست آورده اند، ولى كسانى كه از طاغوت پيروى مى كنند خدا آنان را به حال خود رها مى كند و از آنان دستگيرى نمى كند.

آرى، انسان هاى عادى از خطا و اشتباه به دور نيستند، اگر قرار بود كه خدا بهشت را مخصوص كسانى قرار بدهد كه اصلاً گناه نكرده اند پس به غير از پيامبران و امامان كسى به بهشت نمى رفت، خدا بهشت را براى كسانى قرار داده است كه در

ص: 87


1- وقال رجل لامرأته: اذهبي إلى فاطمة بنت رسول الله فاسأليها عني أني من شيعتكم أم ليس من شيعتكم؟ فسألتها فقالت: قولي له: إن كنت تعمل بما أمرناك، وتنتهي عما زجرناك عنه، فأنت من شيعتنا وإلا فلا، فرجعت فأخبرته فقال: يا ويلي ومن ينفك من الذنوب والخطايا، فأنا إذا خالد في النار، فان من ليس من شيعتهم فهو خالد في النار، فرجعت المرأة فقالت لفاطمة ما قال زوجها، فقالت فاطمة: قولي له: ليس هكذا، شيعتنا من خيار أهل الجنة وكل محبينا وموالي أوليائنا ومعادي أعداءنا والمسلم بقلبه ولسانه لنا ليسوا من شيعتنا إذا خالفوا أو أمرنا ونواهينا في سائر الموبقات...: بحار الانوار ج 65 ص 155، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 602.

مسير بندگى او هستند و معلوم است كه مسير بندگى خدا، همان مسير ولايت است.

* * *

عصاره دين و حقيقت آن، چيزى جز ولايت امام نيست، معلوم است كه وقتى تو ولايت امام را پذيرفتى، محبّت او در دلت جاى مى گيرد، همواره تلاش مى كنى تا امام را از خود راضى سازى و كارى كنى كه به او نزديك تر شوى.

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «قسم به خدا اگر سنگى ما را دوست داشته باشد در روز قيامت با ما محشور خواهد شد، بدانيد كه دين چيزى به غير از محبّت نيست».(1)

سخن از محبّت شد، بعضى ها اهل بيت(عليهم السلام) را بيشتر دوست دارند و بعضى ها كمتر. خدا در بهشت درجه هاى مختلفى آفريده است و كسى كه محبّت بيشترى به اهل بيت(عليهم السلام) دارد در درجه بهتر و بالاتر قرار مى گيرد.

اين سخن پيامبر است: «در بهشت سه درجه وجود دارد، درجه بالاى بهشت براى كسى است كه در قلب خود ما را دوست دارد و با زبان و دست خود ما را يارى كرده است. طبقه پايين تر براى كسىاست كه ما را در قلب خود دوست دارد و با زبان ما را يارى كرده است، طبقه اى كه از همه پايين تر است براى كسى است كه فقط ما را با دوست داشتن در قلبِ خود، يارى كرده است».(2)

امروز امام زمان ما در پس پرده غيبت است، خوشا به حال كسى كه با دل، زبان و عمل بتواند او را يارى كند، چقدر خوب است كه با زبان و قلم به معرّفى امام زمان(عليه السلام) بپردازم، مردم را با خوبى ها و مهربانى هاى آن حضرت آشنا سازم. وقتى مى بينم عدّه اى از شيعيان سرگردان شده اند، آنان همچون يتيمان از پدر خويش به دور افتاده اند، دشمنان هم در كمين آنان نشسته اند، اگر تلاش كنم كه از

ص: 88


1- فقال أبو جعفر: والله لو أحبنا حجر حشره الله معنا ، وهل الدين الا الحب: تفسير العياشى چ 1 ص 167، البرهان فى تفسير القرآن ج 1 ص 611، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 327، بحار الانوار ج 27 ص 95.
2- في الجنة ثلاث درجات ، وفي النار ثلاث دركات ، فأعلى درجات الجنة لمن أحبنا بقلبه ونصرنا بلسانه ويده ، وفي الدرجة الثانية من أحبنا بقلبه ونصرنا بلسانه ، وفي الدرجة الثالثة من أحبنا بقلبه: المحاسن ج 1 ص 153، بحار الانوار ج 27 ص 93.

آنان دستگيرى كنم و آنان را از سرگردانى بيرون آورم، امام زمان را يارى كرده ام و باعث خوشحالى آن حضرت شده ام.

من بايد همانند عطرى باشم كه هر كجا مى روم بوى خوش امام از من به مشام برسد، در اين روزگار سياهى ها، بايد همچون مهتاب بدرخشم و نگذارم كه تيرگى هاى اين روزگار، نور حقيقت را خاموش كند. نبايد در برابر هجوم دشمنان به اعتقادات شيعيان بى تفاوت باشم. اين گونه است كه با قلب و زبان و عمل خود، محبّت خود را به امام نشان داده ام.

ص: 89

قسمت 29

اكنون ديگر مى دانى كه حقيقت دين، امام شناسى است، هر كس معرفت امام را نداشته باشد و ولايت را قبول نكند از حقيقت دين، بهره اى نبرده است. از طرف ديگر مى دانى كه هر چقدر معرفت تو به امام بيشتر شود، محبّت تو به او هم زيادتر مى شود و وقتى كه محبّت به امام زيادتر شود بيشتر از سخنان او پيروى مى كنى و از گناه و معصيت فاصله مى گيرى.

آرى، اين راز محبّت است، كسى كه عاشق است همه تلاشش اين است كه كارى كند تا معشوق از او راضى باشد و كارى نمى كند كه معشوق غمگين شود. كسى كه محبّتش به امام زياد است در راه تقوا گام برمى دارد و از گناه دورى مى كند.

بعضى ها ادّعا مى كنند: «من شيعه هستم و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را دارم پس مى توانم در دستورات دين كوتاهى كنم»، امّا اين سخن باطلى است و از دام هاى شيطان است كه مى خواهد انسان را گمراه كند.

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «به خدا قسم، فقط كسى شيعه ماست كه تقوا داشته باشد و از گناهان دورى كند و خدا را اطاعت كند. شيعيان ما با اين ويژگى ها

ص: 90

شناخته مى شوند: تواضع و فروتنى، امانت دارى، نماز، روزه، نيكى به پدر و مادر، رسيدگى به نيازمندان، قرائت قرآن، پرهيز از بدگويى ديگران...».(1)

آرى، اهل بيت(عليهم السلام) از شيعيان خود انتظار دارند كه با اين ويژگى ها شناخته شوند، اين نكته مهمّى است كه همه كارهاى خوب، شاخ و برگ درخت ولايت مى باشند.

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «ما ريشه همه خوبى ها هستيم، توحيد، نماز، روزه و مهربانى به ديگران... شاخ و برگِ درخت ولايت ماست. از طرف ديگر دشمنان ما ريشه هر بدى هستند. دروغ، بخل، سخن چينى، رباخوارى، ظلم، دزدى و... شاخ و برگِ دشمنانِ ماست. حال كه اين چنين است كسى كه ادّعا مى كند با ما مى باشد ولى به شاخه هاى دشمن ما چسبيده است، در ادّعاى خود دروغ مى گويد و او با ما نيست!».(2)آيا با خود فكر كرده اى اگر قرار باشد شيعيان صف خود را از صف دشمنان جدا كنند و در ميدان جنگ قرار گيرند، پرچم لشكر شيعيان چيست؟ معلوم است پرچم و نشانه آنان، كارهاى نيك و شايسته خواهد بود و پرچم و نشانه دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) هم زشتى ها و گناهان است. براى همين است كه بايد خوبى ها و زيبايى ها در وجود شيعيان موج بزند، زيرا شيعيان ولايت اهل بيت(عليهم السلام)را پذيرفته اند و ولايت، ريشه همه خوبى هاست.

شيعه اى كه گناه مى كند در صفّ دشمنان قرار گرفته است، رنگ و بوى دشمنان را به خود گرفته است، بايد هر چه زودتر توبه كند و به سوى لشكر حقّ بازگردد، اگر او به گناه خود ادامه دهد، هر لحظه ممكن است كارش به آنجا برسد كه اصلاً ولايت امام را انكار كند.

اين خطر خيلى جدى است، خيلى ها گرفتار اين بلا شدند، به گناه رو آوردند و چنان غرق در گناهان شدند كه ديگر شايستگى پاك شدن را از دست دادند و دل

ص: 91


1- قال لي : يا جابر أيكتفي من ينتحل التشيع أن يقول بحبنا أهل البيت ، فوالله ما شيعتنا إلا من اتقى الله وأطاعه وما كانوا يعرفون يا جابر إلا بالتواضع والتخشع والأمانة وكثرة ذكر الله والصوم والصلاة والبر بالوالدين والتعاهد للجيران من الفقراء وأهل المسكنة والغارمين والأيتام وصدق الحديث وتلاوة القرآن وكف الألسن عن الناس إلا من خير ، وكانوا امناء عشائرهم في الأشياء: الكافى ج 2 ص 74، وسائل الشيعة ج 15 ص 234، الامالى ص 735، بحار الانوار ج 65 ص 166.
2- نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر، فمن البر التوحيد والصلاة والصيام وكظم الغيظ والعفو عن المسئ ورحمة الفقير وتعهد الجار والاقرار بالفضل لأهله وعدونا أصل كل شر ومن فروعهم كل قبيح وفاحشة فمنهم الكذب والبخل والنميمة والقطيعة وأكل الربا وأكل مال اليتيم بغير حقه...: الكافى ج 8 ص 242، وسائل الشيعة ج 27 ص 70، شرح الاخبار ج 3 ص 9، بحار الانوار ج 24 ص 303.

آنها از محبّت امام خالى شد، ولايت را انكار كردند و بى دين و بى ايمان از دنيا رفتند و از سعادت دور شدند.

اين دام شيطان بود، اگر شيطان از اوّل به آنان مى گفت كه دست از ولايت و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) برداريد آنان هرگز قبول نمى كردند، ولى شيطان كارش را بلد بود، او آنان را فريب داد، گاهى وسوسه يك گناه را به دل آنان انداخت، آنان هم قبول كردند و به گناه آلوده شدند و توبه نكردند، كم كم گناهان بيشتر و بيشتر شد و دل آنان سياه شد، يادِ خدا از دل آنان رفت، ريشه هاى اعتقادات آنان، ضعيف شد، دل آنها پر از لذّت هاى حرام دنيايى شد، شيطان هم در كمين همين لحظه نشسته بود، شك را به دل آنان انداخت و كم كم ولايت و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را هم از آنان گرفت و سرانجام پيوند قلبى آنان با اهل بيت(عليهم السلام) بريده شد.

* * *

اين سخن حضرت على(عليه السلام) است: «خدا براى همه انسان ها، چهل پرده قرار داده است تا گناه او پوشيده بماند. وقتى انسانى چهل گناه كبيره انجام داد، پرده ها از او كنار مى رود، آنگاه خدا به فرشتگان مى گويد كه با بال هاى خود او را بپوشانند تا گناهش پوشيده بماند، ولى آن انسان مسير گناه را ادامه مى دهد تا آنجا كه به گناهان خود، افتخار مى كند، اينجاست كه خدا به فرشتگان فرمان مى دهد بال هاى خود را از او بردارند، در اين حالت است كه آن انسان، دشمن ما اهل بيت(عليهم السلام) مى شود و شروع به دشمنى با ما مى كند. پس گناهان او براى همه آشكار مى شود».(1)

اين يك هشدار جدّى است، اصرار بر گناهان مى تواند انسان را به جايى برساند كه با اهل بيت(عليهم السلام) دشمنى كند، آن وقت است كه او اصل دين را از دست داده است و از شاهراه سعادت به دور افتاده است و عذاب دوزخ در انتظار اوست.

ص: 92


1- ما من عبد إلا وعليه أربعون جنة حتى يعمل أربعين كبيرة فإذا عمل أربعين كبيرة انكشفت عنه الجنن فيوحي الله إليهم أن استروا عبدي بأجنحتكم فتستره الملائكة بأجنحتها ، قال : فما يدع شيئا من القبيح إلا قارفه حتى يمتدح إلى الناس بفعله القبيح ، فيقول الملائكة : يا رب هذا عبدك ما يدع شيئا إلا ركبه وإنا لنستحيي مما يصنع ، فيوحي الله عز وجل إليهم أن ارفعوا أجنحتكم عنه فإذا فعل ذلك أخذ في بغضنا أهل البيت...: الكافى ج 2 ص 279، علل الشرايع ج 2 ص 532، وسائل الشيعة ج 11 ص 249، بحار الانوار ج 70 ص 355.

قسمت 30

محبّت به اهل بيت(عليهم السلام) شدّت و ضعف دارد، بعضى ها آن قدر امام خود را دوست دارند كه همواره در جذبه عشق او هستند، كشش و جذبه قلبى آنان به امام خيلى قوى است و اين باعث مى شود كه از افتادن در دام شهوت و گناه حفظ شوند.

ولى بعضى ها محبّتشان به امام كمتر است، وقتى عشق به امام كمتر بود، اثر آن هم كمتر مى شود، گاهى اين محبّت كم مى شود و ديگر جذبه و كشش آن، نمى تواند انسان را از شهوت و هوس هاى گناه آلود دور كند، اينجاست كه انسان به گناه آلوده مى شود و فريب شيطان را مى خورد.

نكته مهم اين است: شيعه اى كه خطا كرده است، آيا هنوز پيوند قلبى با امام دارد يا نه؟ اگر پيوند قلبى هنوز هست، اميد به توبه او وجود دارد و شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) شامل حال او مى شود.

نشانه پيوند قلبى چيست؟ او در مجلس روضه اى شركت مى كند يا به زيارت مشهد و كربلا مى رود، بار ديگر شعله محبّت در دلش زبانه مى كشد، از صميم دل، احساس مى كند كه اهل بيت(عليهم السلام) را دوست دارد، اگر در آن حالت از او بپرسند: آيا دوست دارى مسير گناه را ادامه بدهى؟ او پاسخ منفى مى دهد، از گذشته اش

ص: 93

پشيمان است و حسّ شرمسارى دارد. اگر اين حالت در او ادامه پيدا كند، ديگر هرگز گناه نمى كند، ولى مدّتى كه گذشت، جذبه محبّت كم مى شود و وسوسه هاى شيطانى به سراغ او مى آيد و چه بسا او بار ديگر گناه كند.

* * *

شخصى كه توبه كرده است در آن لحظه از گذشته اش پشيمان است و تصميم جدّى به ترك گناه مى گيرد، در آن لحظه او، راست مى گويد، واقعاً از گناه بدش مى آيد، ولى زمان كه مى گذرد، نورِ توبه كم رنگ مى شود، جلوه هاى دنيا او را مى فريبد و چه بسا بار ديگر گناه مى كند.

من نمى توانم اين شخص را در هنگامى كه توبه مى كند، دروغگو بخوانم، او واقعاً راست مى گفت و تصميم به ترك گناه داشت ولى بار ديگر فريب خورد.

محبّت اهل بيت(عليهم السلام) نيز اين خاصيّت را دارد كه انسان را از گناه دور مى كند، شيعه اى كه به مجلس روضه مى رود يا در مشهد و كربلا و... گريه مى كند، واقعا تصميم به ترك گناه مى گيرد، من حقّ ندارم او را دروغگو بخوانم، پيوند قلبى او با امام وصل شده است، او به سرچشمه همه خوبى ها متّصل شده است، چه بسا شفاعت اهل بيت(عليهم السلام) شامل حال او شده باشد، او در محبّت خود با امام راست مى گويد، البتّه چون اين محبّت در اوج خودش نيست وقتى او به خانه و زندگى اش برمى گردد جذبه محبّت كم مى شود و چه بسا دوباره به گناه آلوده مى شود، ولى نكته مهم اين است كه او پيوند قلبى خود را با امام پاره نمى كند.

* * *

اين سخن امام باقر(عليه السلام) است: «هر كس گناهكار باشد، دشمن ماست. ولايت ما جز با عمل نيكو و تقوا به دست نمى آيد».(1)

قدرى در اين سخن فكر مى كنم، آيا هر كس كه گناه كرده است، دشمن اهل بيت

ص: 94


1- من كان لله مطيعا فهو لنا ولي ومن كان لله عاصيا فهو لنا عدو ، وما تنال ولايتنا إلا بالعمل والورع: الكافى ج 2 ص 75، الامالى للصدوق ص 725، روضة الواعظين ص 294.

است؟ منظور از «گناهكار» در اين سخن چيست؟ اگر منظور كسى است كه دروغ گفته و غيبت كرده است و...، پس با اين حساب خيلى ها، دشمن اهل بيت(عليهم السلام)خواهند بود. با اين حساب، فقط كسانى كه معصوم هستند (پيامبرانى همچون ابراهيم و موسى و عيسى(عليهم السلام))، شيعه خواهند بود و بقيه، همه دشمن اهل بيت(عليهم السلام) به حساب خواهند آمد. معلوم است كه اين مطلب، باطل است، پس بايد منظور امام باقر(عليه السلام) از اين سخن، چيز ديگرى باشد، بايد كمى فكر كنم، بايد تحقيق كنم.

در حديثى چنين مى خوانم: يك روز پيامبر رو به حضرت على(عليه السلام) كرد و چنين گفت: «اى على! پرونده اعمال شيعيان تو هر جمعه به دست من مى رسد و به كردار نيك آنها دلشاد مى شوم و براى گناهان آنها طلب بخشش مى كنم».(1)

وقتى به اين حديث فكر مى كنم متوجّه مى شوم كه پس ممكن است كسى شيعه باشد ولى گناهكار هم باشد، زيرا پيامبر وعده داده است كه براى گناهان آنان از خدا طلب بخشش مى كند.

حالا كه اين را فهميدم پس بايد سخن امام باقر(عليه السلام) معناى ديگرى داشته باشد، آن حضرت فرمود: «كسى كه گناهكار است، دشمن ما است»، منظور از گناهكار در اينجا كسى است كه از روىِ دشمنى با خدا، نافرمانى خدا را مى كند! چنين كسى اين ويژگى ها را دارد: او به مرحله طغيان رسيده است و قصد او اين است كه نافرمانى كند، او به گناه خود افتخار مى كند، اصلاً دلخوشى او اين است كه احكام خدا را به بازى بگيرد و بر خلاف آن، عمل كند، اگر چه بسا وسوسه شهوانى براى گناه ندارد، ولى باز گناه مى كند تا طغيان خود را نشان بدهد، او دوست دارد نافرمانى خدا را بكند و به بيان ديگر، نافرمانىِ خدا جزئى از هويّت او شده است و به انجام گناه، خوشحالى مى كند. چنين كسى قطعاً دشمن اهل بيت(عليهم السلام)است و

ص: 95


1- يا على اعمال شيعتك تعرض علىّ فى كل جمعة فافرح بصالح اعمالهم و استغفر لسيئاتهم: تفسير فرات ص 266، بحار الأنوارج 65 ص 65، مشارق أنوار اليقين ص 68.

منظور امام باقر(عليه السلام)دقيقاً چنين شخصى است.

به عبارت ديگر، منظور از گناهكار در اين حديث كسى است كه از نظر اعتقادى گناهكار است، چنين كسى، اطاعت خدا را قبول ندارد و به مرحله كفر و نافرمانى رسيده است، چنين كسى قطعاً با اهل بيت(عليهم السلام) هم دشمنى مى كند.

ولى كسى كه تلاش مى كند نافرمانى خدا را نكند ولى گاهى هوس ها و شهوت ها او را فريب مى دهند و او دست به گناه مى زند، او اصلاً قصد نافرمانىِ خدا را ندارد، به طغيان فكر نمى كند، لحظه اى شهوت بر عقلش غلبه مى كند، ولى وقتى به خود مى آيد، پشيمان مى شود، حسّ شرمندگى، همه وجودش را مى گيرد، به دنبال فرصتى است تا توبه كند و گذشته اش را جبران كند. چنين شخصىپيوندش با خدا و اهل بيت(عليهم السلام) را نبريده است، براى همين او، دشمن اهل بيت(عليهم السلام) نيست، او بايد زود توبه كند و تا دلش سياه نشده است دوباره به مسير بندگى خدا بازگردد.

* * *

امام باقر(عليه السلام) در سخن خود چنين فرمود: «ولايت ما جز با عمل نيكو و تقوا به دست نمى آيد»، معلوم مى شود كه شيعه بايد كارهاى خوب (نماز، روزه و كمك به ديگران....) را انجام بدهد و اهل تقوا باشد، از گناه فرار كند و ايمان خود را به وسيله تقوا حفظ كند.

تقوا يعنى روحيّه پاسدارى و مراقبت از دين. تقوا يعنى انسان از گناهان دورى كند. حقيقت دين، چيزى جز محبّت اهل بيت(عليهم السلام) نيست و راه حفظ اين محبّت، تقوا است. با تقواست كه مى توانيم اين محبّت را نگه داريم.

هر چقدر محبّت به اهل بيت(عليهم السلام) در قلب ما زيادتر شود، رعايت تقوا آسان تر مى شود، از طرف ديگر، هر چقدر انسان تقوا را بيشتر مراعات كند محبّتش به اهل بيت(عليهم السلام) زيادتر مى شود، اين محبّت باعث رشد تقوا در انسان مى شود،

ص: 96

همانگونه كه تقوا باعث رشد محبّت آنها مى گردد.

* * *

اين سخن امام صادق(عليه السلام) است: «تقوا پيشه كنيد. با تقوا، دين خود را حفظ كنيد».(1)

بارها گفتيم كه حقيقت دين، ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است و تنها راه حفظ آن، تقوا و دورى از گناهان است، كسى در مسير تقواست، اگر خطايى كرد، سريع توبه مى كند و پشيمان مى شود، چنين كسى هرگز به گناه خود افتخار نمى كند، بلكه هميشه شرمسار گناه خود است، او هرگز قصد نافرمانىِ خدا را نداشته و ندارد.

كسى كه در مسير تقواست، مى تواند اميدوار باشد كه با ايمان از دنيا مى رود، هيچ كس نمى داند كه با چه حالى از دنيا مى رود، خوشا به حال كسى كه در لحظه جان دادن، حقيقت ايمان كه همان ولايت و محبّت اهل بيت(عليهم السلام) است را دارد، چنين شخصى سعادتمند شده است.

* * *

اين سخن پيامبر است: «هر كس با محبّت آل محمّد از دنيا برود، من بهشت را براى او ضمانت مى كنم. هر كس با محبّت آل محمّد از دنيا برود، شهيد مرده است و خدا به او ثواب شهيد مى دهد، خدا گناهش را مى بخشد، وقتى او را داخل قبر بگذارند دو فرشته به او مژده بهشت مى دهند».(2)

يك روز پيامبر خطاب به حضرت على(عليه السلام) چنين گفتند: «تو و شيعيانت از ترس روز قيامت در امان هستيد، روز قيامت تو در كنار حوض كوثر مى ايستى و هر كس را بخواهى سيراب مى كنىو دشمنان خويش را از آب دور مى سازى! اى على! شيعيان تو از آفتاب روز قيامت در امان خواهند بود، چرا كه خدا براى آنها سايه اى قرار مى دهد، بهشت مشتاق تو و شيعيان تو مى باشد و فرشتگان براى آمرزش

ص: 97


1- اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع: الكافى ج 2 ص 76، ثواب الاعمال ص 246، وسائل الشيعة ج 11 ص 146، الامالى للمفيد ص 100.
2- من مات على حب آل محمد مات شهيدا ألا ومن مات على حب آل محمد مات مغفورا له ، ألا ومن مات على حب آل محمد مات تائبا ، ألا ومن مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان ألا و مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر ونكير...: بحار الانوار ج 37 ص 112، تفسير الرازى ج 27 ص 166، كشف الغمة ج 1 ص 104، ينابيع الموده ج 2 ص 333.

گناهان آنها همواره دعا مى كنند».(1)

در دو حديث (و در احاديث ديگر) به كسانى كه شيعه اهل بيت(عليهم السلام)هستند وعده هاى زيبايى داده شده است، ولى نكته مهم اين است: شرط همه اين وعده ها اين است كه انسان تا لحظه مرگ بتواند بر ولايت و محبّت اهل بيت(عليهم السلام)ثابت قدم بماند!

* * *

خلاصه سخن آن كه خدا ما را آفريد و هدف او از خلقت ما اين است كه ما بندگى او را بنماييم، ما بايد خودمان اين بندگى را انتخاب كنيم، هيچ اجبارى در كار نيست، كمال انسان در همين اختيار اوست.

اگر بخواهيم سعادتمند شويم بايد راه بندگى او را بپيماييم، راه بندگى او هم فقط و فقط راه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است. اگر كسى ولايت اهل بيت(عليهم السلام)را قبول كرد به نجات و رستگارى مى رسد به شرط آن كه با اين اعتقاد از دنيا برود. حفظ اين اعتقاد بسيار مهم است، ملاك سعادتمندى ما، آن لحظه آخر زندگى مان است. ما براى حفظ دين خود (كه همان ولايت است) بايد تا لحظه مرگ از نافرمانى خدا پرهيز كنيم و تقوا پيشه كنيم.

* * *

كتاب به پايان آمد، چقدر مناسب است كه دعايى را كه از «زيارت جامعه» برداشت كرده ام، ذكر كنم، پس دست به دعا برمى دارم و چنين مى گويم:

بار خدايا! از تو مى خواهم مرا بر راه اهل بيت(عليهم السلام) پابرجا بدارى! از تو مى خواهم تا زنده هستم و نفس مى كشم، تا جان دارم بر ولايت و دين آنان ثابت قدم بمانم و هرگز در من لغزش و انحرافى پيش نيايد.

خداى خوبم! از تو مى خواهم كه توفيق اطاعت از آنان را به من عنايت كنى و در

ص: 98


1- الإمام الصادق: «إنّ رسول الله قال لعليّ: يا عليّ، أنت وشيعتك القائمون بالقسط، وأنت على الحوض تسقون من أحبّكم، وتمنعون من أخلّ بفضلكم، وأنتم الآمنون يوم الفزع الأكبر. يا عليّ: أنت وشيعتك تظلّلون في الموقف، وتنعمون في الجنان. يا عليّ، إنّ الجنّة مشتاقة إليك وإلى شيعتك، وإنّ ملائكة العرش المقرّبين يفرحون بقدومهم والملائكة تستغفر لهم...»: تفسير فرات ص 266، بحار الأنوارج 65 ص 65، مشارق أنوار اليقين ص 68.

روز قيامت شفاعتشان را نصيبم گردانى، بار خدايا! مرا از بهترين شيعيان و پيروان واقعى اين خاندان قرار بده! به من كمك كن تا سخنان و كلام آنان را نشر بدهم و راه آنان را بروم و در روز قيامت هم مرا با آنان محشور نما، آن روزى كه هر گروهى را با امام و رهبر خودشان محشور مى كنى، مرا با اين خاندان محشور نما!(1)

آمين

* * *

ارتباط با نويسنده و ارسال نظر: پيامك به شماره 9 6 5 4 3000

همراه نويسنده 33 94 261 0913 سايت نويسنده: www.Nabnak.ir

ص: 99


1- فثبّتني الله أبداً ما حييت على موالاتكم ومحبّتكم ودينكم، ووفّقني لطاعتكم، ورزقني شفاعتكم، وجعلني من خيار مواليكم التابعين لما دعوتم إليه، وجعلني ممّن يقتصّ آثاركم، ويسلك سبيلكم: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

پى نوشت ها

1. ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون: ذاريات، 56.

2. (الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا). ملك، 2.

3. ركعتين ركعهما في السماء في أربعة آلاف سنة: تفسير القمي، ج 1، ص 42; تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 10.

4. ثم قال : أول عبادة الله معرفته ، وأصل معرفة الله توحيده...: التوحيد للصدوق ص 34، بحار الانوار ج 4 ص 228.

5. يا رسول الله، ما تأويل هذا؟ فقال: مَن كنت نبيّه فهذا عليّ أميره: تفسير فرات ص 516، بحار الأنوار ج 37 ص 194.

6. إنّا صراط الله المستقيم... ثمّ عليّ من بعدي: إقبال الأعمال ج 2 ص 247، التحصين ص 586، بحار الأنوار ج 37 ص 132، معاشر الناس، فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزل، أنزل الله النور فيَّ ثمّ في عليّ، ثمّ النسل منه إلى المهدي: الاحتجاج ج 1 ص 77، إقبال الأعمال ج 2 ص 247، اليقين ص 354، بحار الأنوار ج 37 ص 132; معاشرالناس، إنّي نبيّ وعليّ وصيّي، ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدي...: روضة الواعظين ص 97، الاحتجاج ج 1 ص 80 ، التحصين ص 588، بحار الأنوار ج 37 ص 213.

7. مائده: 3.

8. فقام بولاية عليّ يوم غدير خمّ... فأنزل الله : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...): الكافي ج 1 ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالي للصدوق ص 50، روضة الواعظين ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، اليقين ص 212، بشارة المصطفى ص 328، المناقب للخوارزمي ص 135، كشف الغمّة ج 1 ص 296، تاريخ بغداد ج 8 ص 284، تاريخ مدينة دمشق ج 42 ص 233، البداية والنهاية ج 7 ص 386.

9. ووقعوا فى الحيرة اذ تركوا الامام عن بصيره وزين لهم الشيطان اعمالهم...: الكافي ج 1 ص 201، الامالى للصدوق ص 777، كمال الدين ص 678، معانى الاخبار ص 99، البرهان ج 4 ص 284.

10. إنّما أمر الله عزّ وجلّ بطاعة الرسول، لأنّه معصوم مطهّر، لا يأمر بمعصيته، وإنّما أمر بطاعة اوّل ي الأمر، لأنّهم معصومون مطهّرون لا يأمرون بمعصيته: الخصال ص 139، بحار الأنوار ج 72 ص 338 و ج 89 ص 179، جامع أحاديث الشيعة ج 1 ص 178 و ج 15 ص 158، التفسير الصافي ج 1 ص 464، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 501.

11. عن العلاء بن رَزين، عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما8: إنّ رجلاً من بني إسرائيل اجتهد أربعين ليلةً ثمّ دعا الله فلم يستجب له، فأتى عيسى يشكو إليه ويسأله الدعاء له. قال: فتطهّر عيسى ودعا الله تعالى، فأوحى الله إليه: يا عيسى، إنّه أتاني مِن غير الباب الذي أُوتى منه، إنّه دعاني وفي قلبه شكّ منك، فلو دعاني حتّى ينقطع عنقه أو تنتثر أنامله ما استجبتُ له: الكافي ج 2 ص 400، مستدرك الوسائل ج 1 ص 166، أمالي المفيد ص

ص: 100

3، عدّة الداعي ص 57، الجواهر السنية ص 111، بحار الأنوار ج 14 ص 279، جامع أحاديث الشيعة ج 1 ص 443، تفسير كنز الدقائق ج 1 ص 451، غاية المرام ج 6 ص 137.

12. من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية: وسائل الشيعة ج 16 ص 246، مستدرك الوسائل ج 18 ص 187، اقبال الاعمال ج 2 ص 252، بحار الأنوار ج 8 ص 368، جامع أحاديث الشيعة ج 26 ص 56، الغدير ج 10 ص 126.

13. أنا أُريد أن أُعبد من حيث أُريد لا من حيث تريد: تفسير القمّي ج 1 ص 42، بحار الأنوار ج 11 ص 141، التفسير الأصفى ج 1 ص 364، تفسير الصافي ج 2 ص 185، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 9.

14. يا علي لو أن عبدا عبد الله مثل ما دام نوح في قومه...ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما، ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها: مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 2، بحار الأنوار ج 39 ص 256.

15. إنّ الله تبارك وتعالى لا يأسف كأسفنا، ولكنّه خلق أولياء لنفسه يأسفون ويرضون، وهم مخلوقون مدبرون...: الكافي ج 1 ص 145، التوحيد للصدوق 169، معاني الأخبار ص 20، بحار الأنوار ج 4 ص 66، التفسير الصافي ج 4 ص 396، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 608، سلامٌ على آل ياسين، السَّلام عليك يا داعي الله...: الاحتجاج ج 2 ص 316، بحار الأنوار ج 53 ص 171، و ج 91 ص 2، و ج 99 ص 81.

16. يا زياد، ويحك، وهل الدين إلا الحب، ألا ترى إلى قول الله: (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ...): المحاسن ج 1 ص 263، وسائل الشيعة ج 16 ص 171، مستدرك الوسائل ج 12 ص 219، شرح الاخبار للقاضى النعمان المغربى ج 3 ص 587، مشكاة الانوار ص 217، بحار الانوار ج 27 ص 94، جامع احاديث الشيعة ج 16 ص 209، تفسير العياشي ج 1 ص 167، البرهان ج 1 ص 610، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 83.

17. عن جابر عن أبي جعفر، قال: كان الله ولا شيء غيره، فأوّل ما ابتدأ من خلق خلقه أن خلق محمّداً وخلقنا أهل البيت معه من نور عظمته، فأوقفنا أظلّةً خضراء بين يديه، حيث لا سماء ولا أرض ولا مكان، ولا ليل ولا نهار: بحار الأنوار ج 3 ص 307; «أوّل ما خلق الله نور نبيّك يا جابر»: كشف الخفاء ج 1 ص 265، تفسير الآلوسي ج 1 ص 51، ينابيع المودّة ج 1 ص 56، بحار الأنوار ج 15 ص 24; عن مرازم عن أبي عبد الله7، قال: قال الله تبارك وتعالى: يا محمّد، إنّي خلقتك وعليّاً نوراً، يعني روحاً بلا بدن، قبل أن أخلق سماواتي وأرضي وعرشي وبحري، فلم تزل تهلّلني وتمجّدني، ثمّ جمعتُ روحيكما فجعلتهما واحدة، فكانت تمجّدني وتقدّسني وتهلّلني، ثمّ قسمتها ثنتين، وقسمت الثنتين ثنتين، فصارت أربعة: محمّدٌ واحد، وعليٌّ واحد، والحسن والحسين ثنتان، ثمّ خلق الله فاطمة من نور ابتدأها روحاً بلا بدن، ثمّ مسحنا بيمينه فأفضى نوره فينا: الكافي ج 1 ص 440، بحار الأنوار ج 54 ص 65.

18. در اين فقره زيارت، اختلاف نسخه وجود دارد كه ما نسخه «لخُلقنا» را به جاى «لخَلقنا» انتخاب نموديم.

19. أسكن الله عزّ وجلّ آدم وزوجته الجنّة، قال لهما: (وَ كُلاَ مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ) يعني شجرة الحنطة، (فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ)، فنظر إلى منزلة محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسين والأئمّة من بعدهم، فوجداها أشرف منازل أهل الجنّة، فقالا: يا ربّنا، لمن هذه المنزلة؟ فقال الله جلّ جلاله: ارفعا رؤوسكما إلى ساق عرشي، فرفعا رؤوسهما فوجدا اسم محمّد وعليّ وفاطمة والحسن والحسين والأئمّة بعدهم صلوات الله عليهم مكتوبة على ساق العرش بنور من نور الجبّار جلّ جلاله. فقالا: يا ربّنا، ما أكرم أهل هذه المنزلة عليك، وما أحبّهم إليك، وما أشرفهم لديك... يا آدم ويا حوّا، لا تنظرا إلى أنواري وحججي بعين الحسد فأهبطكما عن جواري وأحلّ بكما هواني...»: معاني الأخبار ص

ص: 101

110، بحار الأنوار ج 11 ص 176، تفسير نور الثقلين ج 2 ص 13، غاية المرام ج 4 ص 188.

20. عن جابر عن أبي جعفر عليه السلام قال: قال: إن الله تعالى خلق أربعة عشر نورا من نور عظمته قبل خلق آدم بأربعة عشر ألف عام فهي أرواحنا فقيل له: يا بن رسول الله عدهم بأسمائهم فمن هؤلاء الأربعة عشر نورا؟ فقال: محمد وعلى وفاطمة والحسن والحسين وتسعة من ولد الحسين وتاسعهم قائمهم...: بحار الانوار ج 25 ص 4.

21. (استكبرت أمْ كنت من العالين) من هم يا رسول الله الذين هم أعلى من الملائكة...: بحار الأنوار ج 11 ص 142، ج 15 ص 21، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 684.

22. سمعت اباعبدالله يقول: ما تنبى نبى الا بمعفرة حقنا و بضلنا على من سوانا: بصائر الدرجات ص 94، المحتضر ص 371، بحار الانوار ج 26 ص 381.

23. والذي نفسي بيده ، ما أري إبراهيم ملكوت السماوات والأرض ولا اتخذه خليلا إلابنبوتي والإقرار لعلي بعدى .والذي نفسي بيده ، ما كلم الله موسى تكليما ولا أقام عيسى آية للعالمين إلا بنبوتي ومعرفة عليٌ بعدي:بحار الانوار ج 41 ص 96.

24. عن عبد السلام بن صالح الهروي، قال: «قلت لعلي بن موسى الرضا،: يا بن رسول الله، ما تقول في الحديث الذي يرويه أهل الحديث أنّ المؤمنين يزورون ربّهم من منازلهم في الجنّة؟ فقال7: يا أبا الصلت، إنّ الله تبارك وتعالى فضّل نبيّه محمّد على جميع خلقه من النبيّين والملائكة، وجعل طاعته طاعته ومتابعته متابعته، وزيارته في الدنيا والآخرة زيارته، فقال عزّ وجلّ: (مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ)، وقال: (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)، وقال النبيّ9: من زارني في حياتي أو بعد موتي فقد زار الله. درجة النبيّ في الجنّة أرفع الدرجات، فمن زاره إلى درجته في الجنّة من منزله فقد زار الله تبارك وتعالى...: الأمالي للصدوق ص 545، التوحيد للصدوق ص 178، عيون أخبار الرضا ج 2 ص 105، وسائل الشيعة ج 14 ص 325، الاحتجاج ج 2 ص 189، بحار الأنوار ج 4 ص 31، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 233، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 60.

25. قال أبو عبد الله: إن الله عز وجل خلقنا فأحسن خلقنا ، وصورنا فأحسن صورنا، وجعلنا خزانه في سمائه وأرضه ، ولنا نطقت الشجرة وبعبادتنا عبد الله عز وجل، ولولانا ما عبد الله: الكافى ج 1 ص 193، بحار الانوار ج 24 ص 197.

26. سمعت اباجعفر يقول: بنا عبد الله وبما عبد الله و بنا وحّد الله تبارك و تعالى: الكافى ج 1 ص 145، بصائر الدرجات ص 84، بحار الانوار ج 23 ص 102.

27. السلام على أئمّة الهدى ومصابيح الدجى، وأعلام التقى وذوي النهى، وأولي الحجى وكهف الورى، وورثة الأنبياء، والمثل الأعلى والدعوة الحسنى، وحجج الله على أهل الدنيا والآخرة والأُولى، ورحمة الله وبركاته: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

28. الامام واحد دهره ، لا يدانيه أحد ، ولا يعادله عالم ، ولا يوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظير ، مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له ولا اكتساب ، بل اختصاص من المفضل الوهاب ، فمن ذا الذي يبلغ معرفة الامام أو يمكنه اختياره: الكافي ج 1 ص 201، الامالى للصدوق ص

ص: 102

777، كمال الدين ص 678، معانى الاخبار ص 99، البرهان ج 4 ص 284.

29. وفوض إلى نبيه فقال : (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا) فما فوض إلى رسول الله فقد فوضه إلينا: الكافى ج 1 ص 266، بحار الانوار ج 47 ص 51، مراة العقول ج 3 ص 149.

30. سمعت اباجعفر يقول: كلما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل: بصائر الدرجات ص 531، وسائل الشيعه ج 27 ص 75، مستدرك الوسائل ج 17 ص 282.

31. ومثله كمثل شاة ضلت عن راعيها وقطيعها ، فهجمت ذاهبة وجائية يومها ، فلما جنها الليل بصرت بقطيع غنم مع راعيها ، فحنت إليها واغترت بها ، فباتت معها في مربضها فلما أن ساق الراعي قطيعه أنكرت راعيها وقطيعها ، فهجمت متحيرة تطلب راعيها وقطيعها، فبصرت بغنم مع راعيها فحنت إليها واغترت بها فصاح بها الراعي: الحقي براعيك، وقطيعك فأنت تائهة متحيرة عن راعيك وقطيعك ، فهجمت ذعرة ، متحيرة، تائهة ، لا راعي لها يرشدها إلى مرعاها أو يردها ، فبينا هي كذلك إذا اغتنم الذئب ضيعها ، فأكلها...: الكافى ج 1 ص 184، الغيبة للنعمانى ج 23 ص 87، بحار الانوار ج 23 ص 87.

32. در اينجا و چند جاى ديگر از كتاب «معرفت امام عصر» نوشته جناب سيدمحمدبنى هاشمى استفاده كرده ام، جاى دارد كه از تلاش هاى اين نويسنده، كمال تقدير را بنمايم.

33. ونحن الصراط المستقيم، ونحن عيبة علمه، ونحن تراجمة وحيه، ونحن أركان توحيده: معاني الأخبار ص 35، بحار الأنوار ج 24 ص 12; (صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ)، يعني محمّداً وذرّيّته: معاني الأخبار ص 36، بحار الأنوار ج 24 ص 13 (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)، يعني أمير المؤمنين: تفسير العيّاشي ج 1 ص 24، بحار الأنوار ج 82 ص 23 وج 89 ص 240.

34. وحزبه، وعيبة علمه، وحجّته وصراطه ونوره، ورحمة الله وبركاته: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، من لا يحضره الفقيه ج2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

35. بني الاسلام على خمسة أشياء : على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية ، قال زرارة : فقلت : وأي شئ من ذلك أفضل؟ فقال : الولاية أفضل ، لأنها مفتاحهن والوالي هو الدليل عليهن: الكافى ج 2 ص 18، المحاسن ج 1 ص 286، وسائل الشيعة ج 1 ص 13، بحار الانوار ج 65 ص 332.

36. رايت ربى فى صوره شاب امرد جعد: الكامل لابن عدى الجرجانى ص 261، انه ربه تعالى فى المنام فى احسن صورة شاب موفر ا رجلاه فى خف عليه نعلان من ذهب: تاريخ بغداد ج 13 ص 312، ثم اننا نسأل المقريزي كيف لم يذكر بين المشبهة والمجسمة أقوال من يقول من أهل نحلته ان الله تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على سطوح المساجد راكبا على حماره بصورة غلام أمرد قطط الشعر: اعيان الشيعة ج 1 ص 23، إِن الله عَز وجل لمَّا قضَى خلْقَه اسْتلْقى فوضع إحْدى رجْلَيه على الْأخْرى: المعجم الكبير للطبراني ج 19 ص 13، قال أبو محمد الخلال: هذا حديث إسناده كلهم ثقات و هم مع ثقتهم شرط الصحيحين.: إبطال التأويلات لأخبار الصفات لأبي يعلي ج 1 ص 188 و 189.

37. يعرف الله عز وجل إلا بسبيل معرفتنا ، ونحن الأعراف يعرفنا الله عز وجل يوم القيامة على الصراط ، فلا يدخل الجنة إلا من عرفنا وعرفناه ، ولا يدخل النار إلا من أنكرنا وأنكرناه إن الله تبارك وتعالى لو شاء لعرف العباد نفسه ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله والوجه الذي يؤتى منه

ص: 103

، فمن عدل عن ولايتنا أو فضل علينا غيرنا ، فإنهم عن الصراط لناكبون ، فلا سواء من اعتصم الناس به ولا سواء حيث ذهب الناس إلى عيون كدرة يفرغ بعضها في بعض ، وذهب من ذهب إلينا إلى عيون صافية تجري بأمر ربها ، لا نفاد لها ولا انقطاع: الكافى ج 1 ص 184، بصائر الدرجات ص 517، بحار الانوار ج 8 ص 336.

38. يا محمد إني خلقتك وخلقت عليا وفاطمة والحسن والحسين والأئمة من ولده من سنخ نور من نوري ، وعرضت ولايتكم على أهل السماوات وأهل الأرضين فمن قبلها كان عندي من المؤمنين ، ومن جحدها كان عندي من الكافرين ، يا محمد لو أن عبدا من عبيدي عبدني حتى ينقطع ويصير كالشن البالي ثم أتاني جاحدا لولايتكم ما غفرت له حتى يقر بولايتكم: بحار الانوار ج 27 ص 200، شرح احقاق الحق ج 5 ص 46، مدينة المعاجز ج 2 ص 312.

39. (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الاِْسْلَامُ)، آل عِمران، آيه 19.

40. قلت له : أي الأعمال هو أفضل بعد المعرفة ؟ قال : ما من شئ بعد المعرفة يعدل هذه الصلاة ، ولا بعد المعرفة والصلاة شئ يعدل الزكاة ، ولا بعد ذلك شئ يعدل الصوم ، ولا بعد ذلك شئ يعدل الحج ، وفاتحة ذلك كله معرفتنا ، وخاتمته معرفتنا: الامالى للطوسى ص 694، بحار الانوار ج 27 ص 202، وسائل الشيعة ج 1 ص 27.

41. بني الاسلام على خمس : إقام الصلاة ، وإيتاء الزكاة ، وحج البيت ، وصوم شهر رمضان والولاية لنا أهل البيت ، فجعل في أربع منها رخصة ، ولم يجعل في الولاية رخصة من لم يكن له مال لم يكن عليه الزكاة ، ومن لم يكن عنده مال فليس عليه حج ، ومن كان مريضا صلى قاعدا وأفطر شهر رمضان . والولاية صحيحا كان أو مريضا أو ذا مال أو لا مال له فهي لازمة واجبة: الخصال للصدوق ص 278، وسائل الشيعة ج 1 ص 23، بحار الانوار ج 65 ص 376، جامع احاديث الشيعة ج 1 ص 461.

42. نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر، فمن البر التوحيد والصلاة والصيام وكظم الغيظ والعفو عن المسئ ورحمة الفقير وتعهد الجار والاقرار بالفضل لأهله وعدونا أصل كل شر ومن فروعهم كل قبيح وفاحشة فمنهم الكذب والبخل والنميمة والقطيعة وأكل الربا وأكل مال اليتيم بغير حقه...: الكافى ج 8 ص 242، وسائل الشيعة ج 27 ص 70، شرح الاخبار ج 3 ص 9، بحار الانوار ج 24 ص 303.

43. رايت ربى فى صوره شاب امرد جعد: الكامل لابن عدى الجرجانى ص 261، انه ربه تعالى فى المنام فى احسن صورة شاب موفر ا رجلاه فى خف عليه نعلان من ذهب: تاريخ بغداد ج 13 ص 312، ثم اننا نسأل المقريزي كيف لم يذكر بين المشبهة والمجسمة أقوال من يقول من أهل نحلته ان الله تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على سطوح المساجد راكبا على حماره بصورة غلام أمرد قطط الشعر: اعيان الشيعة ج 1 ص 23، إِن الله عَز وجل لمَّا قضَى خلْقَه اسْتلْقى فوضع إحْدى رجْلَيه على الْأخْرى: المعجم الكبير للطبراني ج 19 ص 13، قال أبو محمد الخلال: هذا حديث إسناده كلهم ثقات و هم مع ثقتهم شرط الصحيحين.: إبطال التأويلات لأخبار الصفات لأبي يعلي ج 1 ص 188 و 189.

44. إن ذُكر الخير كنتم أوّله وأصله وفرعه، ومعدنه ومأواه ومنتهاه. بأبي أنتم وأُمّي ونفسي، كيف أصف حسن ثنائكم، وأحصي جميل بلائكم... عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

45. الرضا عن أبيه ، عن جده في قوله تعالى : فطرة الله التي فطر الناس عليها قال هو التوحيد ومحمد رسول الله وعلي أمير المؤمنين إلى هاهنا

ص: 104

التوحيد: مناقب آل ابى طالب ج 2 ص 296، بحار الانوار ج 3 ص 277، بحار الانوار ج 36 ص 103، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 344.

46. إنما يعبد الله من يعرف الله ، فأما من لا يعرف الله فإنما يعبده هكذا ضلالا قلت : جعلت فداك فما معرفة الله ؟ قال: تصديق الله عز وجل وتصديق رسوله وموالاة علي والائتمام به وبأئمة الهدى عليهم السلام والبراءة إلى الله عز وجل من عدوهم ، هكذا يعرف الله عز وجل: الكافى ج 1 ص 180، مراة العقول ج 2 ص 300.

47. هذا مخلط و هو عدو لاتصل خلفه و لاكرامة: تهذيب الاحكام ج 3 ص 28، وسائل الشيعة ج 8 ص 309.

48. هيهات، كذب من ادعى محبّتنا ولم يتبرأ من اعدائنا: مستطرفات السرائر ص 266، بحار الانوار ج 27 ص 58.

49. بأبي أنتم وأُمّي وأهلي ومالي وأُسرتي، أُشهد الله وأُشهدكم أنّي مؤمنٌ بكم وبما آمنتم به، كافرٌ بعدوّكم وبما كفرتم به، مستبصرٌ بشأنكم وبضلالة من خالفكم، موال لكم ولأوليائكم، مبغضٌ لأعدائكم ومعاد لهم، سلمٌ لمن سالمكم، وحربٌ لمن حاربكم، محقّقٌ لما حقّقتم، مبطلٌ لما أبطلتم، مطيعٌ لكم، عارفٌ بحقّكم، مقرٌّ بفضلكم...: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

50. من علم أن لا إله إلا أنا وحدي ، وأن محمدا عبدي ورسولي ، وأن علي بن أبي طالب خليفتي ، وأن الأئمة من ولده حججي أدخله الجنة برحمتي ، ونجيته من النار بعفوي ، وأبحث له جواري ، وأوجبت له كرامتي... ومن لم يشهد أن لا إله إلا أنا وحدي أو شهد بذلك ولم يشهد أن محمدا عبدي ورسولي ، أو شهد بذلك ولم يشهد أن علي بن أبي طالب خليفتي ، أو شهد بذلك ولم يشهد أن الأئمة من ولده حججي فقد جحد نعمتي ، وصغر عظمتي ، و كفر بآياتي وكتبي...: كمال الدين ص 258، الاحتجاج ج 1 ص 87، بحار الانوار ج 27 ص 119.

51. عن إسحاق بن راهويه، قال: «لمّا وافى أبو الحسن الرضا بنيسابور وأراد أن يخرج منها إلى المأمون، اجتمع إليه أصحاب الحديث فقالوا له: يا بن رسول الله، ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحديث فنستفيده منك؟ وكان قد قعد في العمارية، فأطلع رأسه وقال: سمعتُ أبي موسى بن جعفر يقول: سمعتُ أبي جعفر بن محمّد يقول: سمعتُ أبي محمّد بن علي يقول: سمعتُ أبي علي بن الحسين يقول: سمعتُ أبي الحسين بن علي بن أبي طالب يقول: سمعتُ أبي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب يقول: سمعتُ رسول الله يقول: سمعتُ جبرئيل يقول: سمعتُ الله جلّ جلاله يقول: لا إله إلاّ الله حصني، فمن دخل حصني أمن من عذابي. قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها، وأنا من شروطها»: التوحيد للصدوق ص 25، الأمالي للصدوق ص 306، ثواب الأعمال ص 6، عيون أخبار الرضا ج 1 ص 144، معاني الأخبار ص 371، الجواهر السنية ص 22، بحار الأنوار ج 3 ص 7 و ج 49 ص 123، نور البراهين ج 1 ص 76، تفسير نور الثقلين ج 5 ص 39، بشارة المصطفى ص 413، وراجع روضة الواعظين ص 42، مناقب آل أبي طالب ج 2 ص 296، ينابيع المودّة ج 3 ص 123.

52. (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَع يَوْمَئِذ آَمِنُونَ) (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ): نَمل، آيه 90 - 89.

53. الحسنة معرفة الولاية وحبنا اهل البيت والسيئة انكار الولاية...: الكافي ج 1 ص 185، بحار الأنوار ج 7 ص 305، التفسير الصافي ج 4 ص 78، البرهان ج 4 ص 232، تفسير نور الثقلين ج 4 ص 104.

54. عن عبد الله بن أبي يعفور قال : قلت لأبي عبد الله عليه السلام : إني أخالط الناس فيكثر عجبي من أقوام لا يتولونكم ويتولون فلانا وفلانا ، لهم

ص: 105

أمانة و صدق ووفاء ، وأقوام يتولونكم ، ليس لهم تلك الأمانة ولا الوفاء والصدق ؟ قال: فاستوى أبو عبد الله عليه السلام جالسا فأقبل علي كالغضبان ، ثم قال : لا دين لمن دان الله بولاية إمام جائر ليس من الله ، ولا عتب على من دان بولاية إمام عادل من الله ، قلت: لا دين لأولئك ولا عتب على هؤلاء ؟ ! قال : نعم لا دين لأولئك ولا عتب على هؤلاء، ثم قال ، ألا تسمع لقول الله عز وجل : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلى النور، يعني من ظلمات الذنوب إلى نور التوبة والمغفرة لولايتهم كل إمام عادل من الله...: الكافى ج 1 ص 375، الغيبة للنعمانى ص 132، بحار الانوار ج 23 ص 323، جامع احاديث الشيعة ج 26 ص 51.

55. وقال رجل لامرأته: اذهبي إلى فاطمة بنت رسول الله فاسأليها عني أني من شيعتكم أم ليس من شيعتكم؟ فسألتها فقالت: قولي له: إن كنت تعمل بما أمرناك، وتنتهي عما زجرناك عنه، فأنت من شيعتنا وإلا فلا، فرجعت فأخبرته فقال: يا ويلي ومن ينفك من الذنوب والخطايا، فأنا إذا خالد في النار، فان من ليس من شيعتهم فهو خالد في النار، فرجعت المرأة فقالت لفاطمة ما قال زوجها، فقالت فاطمة: قولي له: ليس هكذا، شيعتنا من خيار أهل الجنة وكل محبينا وموالي أوليائنا ومعادي أعداءنا والمسلم بقلبه ولسانه لنا ليسوا من شيعتنا إذا خالفوا أو أمرنا ونواهينا في سائر الموبقات...: بحار الانوار ج 65 ص 155، البرهان فى تفسير القرآن ج 4 ص 602.

56. فقال أبو جعفر: والله لو أحبنا حجر حشره الله معنا ، وهل الدين الا الحب: تفسير العياشى چ 1 ص 167، البرهان فى تفسير القرآن ج 1 ص 611، تفسير نور الثقلين ج 1 ص 327، بحار الانوار ج 27 ص 95.

57. في الجنة ثلاث درجات ، وفي النار ثلاث دركات ، فأعلى درجات الجنة لمن أحبنا بقلبه ونصرنا بلسانه ويده ، وفي الدرجة الثانية من أحبنا بقلبه ونصرنا بلسانه ، وفي الدرجة الثالثة من أحبنا بقلبه: المحاسن ج 1 ص 153، بحار الانوار ج 27 ص 93.

58. قال لي : يا جابر أيكتفي من ينتحل التشيع أن يقول بحبنا أهل البيت ، فوالله ما شيعتنا إلا من اتقى الله وأطاعه وما كانوا يعرفون يا جابر إلا بالتواضع والتخشع والأمانة وكثرة ذكر الله والصوم والصلاة والبر بالوالدين والتعاهد للجيران من الفقراء وأهل المسكنة والغارمين والأيتام وصدق الحديث وتلاوة القرآن وكف الألسن عن الناس إلا من خير ، وكانوا امناء عشائرهم في الأشياء: الكافى ج 2 ص 74، وسائل الشيعة ج 15 ص 234، الامالى ص 735، بحار الانوار ج 65 ص 166.

59. نحن أصل كل خير ومن فروعنا كل بر، فمن البر التوحيد والصلاة والصيام وكظم الغيظ والعفو عن المسئ ورحمة الفقير وتعهد الجار والاقرار بالفضل لأهله وعدونا أصل كل شر ومن فروعهم كل قبيح وفاحشة فمنهم الكذب والبخل والنميمة والقطيعة وأكل الربا وأكل مال اليتيم بغير حقه...: الكافى ج 8 ص 242، وسائل الشيعة ج 27 ص 70، شرح الاخبار ج 3 ص 9، بحار الانوار ج 24 ص 303.

60. ما من عبد إلا وعليه أربعون جنة حتى يعمل أربعين كبيرة فإذا عمل أربعين كبيرة انكشفت عنه الجنن فيوحي الله إليهم أن استروا عبدي بأجنحتكم فتستره الملائكة بأجنحتها ، قال : فما يدع شيئا من القبيح إلا قارفه حتى يمتدح إلى الناس بفعله القبيح ، فيقول الملائكة : يا رب هذا عبدك ما يدع شيئا إلا ركبه وإنا لنستحيي مما يصنع ، فيوحي الله عز وجل إليهم أن ارفعوا أجنحتكم عنه فإذا فعل ذلك أخذ في بغضنا أهل البيت...: الكافى ج 2 ص 279، علل الشرايع ج 2 ص 532، وسائل الشيعة ج 11 ص 249، بحار الانوار ج 70 ص 355.

61. من كان لله مطيعا فهو لنا ولي ومن كان لله عاصيا فهو لنا عدو ، وما تنال ولايتنا إلا بالعمل والورع: الكافى ج 2 ص 75، الامالى للصدوق ص 725، روضة الواعظين ص 294.

ص: 106

62. يا على اعمال شيعتك تعرض علىّ فى كل جمعة فافرح بصالح اعمالهم و استغفر لسيئاتهم: تفسير فرات ص 266، بحار الأنوارج 65 ص 65، مشارق أنوار اليقين ص 68.

63. اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع: الكافى ج 2 ص 76، ثواب الاعمال ص 246، وسائل الشيعة ج 11 ص 146، الامالى للمفيد ص 100.

64. من مات على حب آل محمد مات شهيدا ألا ومن مات على حب آل محمد مات مغفورا له ، ألا ومن مات على حب آل محمد مات تائبا ، ألا ومن مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان ألا و مات على حب آل محمد بشره ملك الموت بالجنة ثم منكر ونكير...: بحار الانوار ج 37 ص 112، تفسير الرازى ج 27 ص 166، كشف الغمة ج 1 ص 104، ينابيع الموده ج 2 ص 333.

65. الإمام الصادق: «إنّ رسول الله قال لعليّ: يا عليّ، أنت وشيعتك القائمون بالقسط، وأنت على الحوض تسقون من أحبّكم، وتمنعون من أخلّ بفضلكم، وأنتم الآمنون يوم الفزع الأكبر. يا عليّ: أنت وشيعتك تظلّلون في الموقف، وتنعمون في الجنان. يا عليّ، إنّ الجنّة مشتاقة إليك وإلى شيعتك، وإنّ ملائكة العرش المقرّبين يفرحون بقدومهم والملائكة تستغفر لهم...»: تفسير فرات ص 266، بحار الأنوارج 65 ص 65، مشارق أنوار اليقين ص 68.

66. فثبّتني الله أبداً ما حييت على موالاتكم ومحبّتكم ودينكم، ووفّقني لطاعتكم، ورزقني شفاعتكم، وجعلني من خيار مواليكم التابعين لما دعوتم إليه، وجعلني ممّن يقتصّ آثاركم، ويسلك سبيلكم: عيون أخبار الرضا ج 1 ص 305، كتاب من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 609، تهذيب الأحكام ج 6 ص 95، وسائل الشيعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدي ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحاديث الشيعة ج 12 ص 298.

ص: 107

منابع

1 . الاحتجاج على أهل اللجاج

2 . إحقاق الحقّ وإزهاق الباطل

3 . إعلام الورى بأعلام الهدى

4 . أعيان الشيعة

5 . إقبال الأعمال

6 . أمالي المفيد

7 . الأمالي للطوسى

8 . الأمالي للصدوق

9 . بحار الأنوار

10 . البرهان في تفسير القرآن

11 . بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

12 . بصائر الدرجات

13 . تاريخ الطبريّ

14 . تاريخ مدينة دمشق

15 . التحصين

16 . تحف العقول عن آل الرسول

17 . تفسير الثعالبي

18 . تفسير الصافي

19 . تفسير العيّاشى

20 . تفسير القمّي

21 . تفسير فرات الكوفي

22 . تفسير نور الثقلين

23 . التوحيد

24 . تهذيب الأحكام

25 . جامع أحاديث الشيعة

26 . جمال الاُسبوع

27 . الجواهر السنية

28 . الخصال

29 . دعائم الإسلام

30 . دلائل الإمامة

31 . روح المعاني

32 . روضة الواعظين

33 . شرح الأخبار

34 . عدّة الداعي

35 . علل الشرائع

36 . عيون أخبار الرضا (ع)

37 . الغدير

38 . الغيبة

39 . فتح الباري

40 . الكافي

41 . كتاب الغيبة

42 . كتاب من لا يحضره الفقيه

43 . كشف الخفاء

44 . كشف الغمّة

45 . كمال الدين

46 . كنز الدقائق

47 . مجمع الزوائد

48 . المحاسن

49 . المزار

50 . مستدرك الوسائل

51 . معاني الأخبار

52 . المعجم الكبير

53 . مناقب آل أبي طالب

54 . المناقب (المناقب للخوارزمي)

55 . وسائل الشيعة

56 . ينابيع المودّةآشنايى با نويسنده

ص: 108

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109