خلاصه دراسه في طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله

مشخصات کتاب

سرشناسه:تبریزیان، عباس، 1343 -

عنوان قراردادی:دراسه فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:خلاصه دراسه فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله جلد اول / تالیف تبریزیان؛ [گردآورنده و مترجم] فاطمه رامین.

مشخصات نشر:اصفهان: نورالحیات، 1401.

مشخصات ظاهری:354 ص.

شابک:2000000 ریال 978-622-5985-16-2 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:کتاب حاضر ترجمه ی جلد اول کتاب «دراسه فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله» تالیف آیت الله تبریزیان است.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- علم -- پزشکی

موضوع:Muhammad, Prophet -- nowledge -- Medicine

موضوع:پزشکی اسلامی

*Medicine, Islamic

پزشکی اسلامی -- احادیث

*Medicine, Islamic -- Hadiths

پزشکی اسلامی -- نسخه ها و دستور العمل ها

*Medicine, Islamic-- Formulae, receipts, prescriptions

پزشکی سنتی -- نسخه ها و دستورالعمل ها

Traditional medicine -- Formulae, receipts, prescriptions

شناسه افزوده:رامین، فاطمه، 1338 -، گردآورنده، مترجم

رده بندی کنگره:R128/3

رده بندی دیویی:610/917671

شماره کتابشناسی ملی:9129276

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

خلاصه کتاب

دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

تألیف آیت الله تبریزیان

جلد اول

فاطمه رامین

ص: 2

عکس

ص: 3

فهرست

پیشگفتار ..... 13

جلسه اول 31 / 1 / 96..... 16

مقدمه..... 16

« علل مستقیم بیماری ها »..... 18

علت اول : سیری و اسراف در خوردن..... 18

چگونه گناهان علت ایجاد بیماری می شوند ؟..... 21

جلسه دوم 31 /1 / 96..... 16

امراض ناشی از سیری :..... 28

الف - اولین مشکل سیری ، آسیب به خود معده است..... 28

ب - آسیب دوم سیری به پوست و صورت است..... 29

ج - آسیب دیگر سیری به قلب است..... 30

د - سیری و پُرخوری باعث ایجاد بعضی از انواع تنگی نفس می شود..... 32

علت دوم : اسراف در نوشیدن..... 32

علت سوم : هم و غم..... 37

علت چهارم : سرایت..... 38

علت پنجم : میکروب و ویروس..... 39

علت ششم : جن..... 45

نشانه های امراض ناشی از جن..... 46

جلسه سوم 1/ 2 / 96..... 28

بعضی از عواملی که سبب ایجاد و تشدید مشکل آسیب زدن جن به انسان می شوند :..... 50

الف - کثیف کردن استخوان ها..... 50

ب - لیسیدن استخوان به طور کامل..... 50

ج - کثیف کردن آب ها..... 51

د - تنها بودن..... 52

ه - راه رفتن با یک لنگه کفش..... 53

و - تخلیه در قبرستان..... 53

ز – زندگی کردن در کنار خانه ها و ساختمان های خالی و متروکه ..... 53

ص: 4

ح - همبستری در بعضی اوقات..... 53

ط - ساختمان مرتفع..... 54

درمان آسیب های جن به انسان..... 54

علت هفتم : چشم زخم و حسد..... 55

درمان و پیشگیری چشم زخم و حسد..... 58

علت هشتم : ژن..... 64

توصیه ها و سفارشات مربوط به ژن..... 66

عواملی که باعث میشود بیماری در ژن فعال گردد :..... 68

الف: خوردن سبزی شاهی ..... 68

ب: رطوبت در سر ..... 68

ج: مسواک زدن با بعضی چوب ها ..... 68

د: زیاد ماهی خوردن ..... 68

ه-: شام نخوردن ..... 68

و: خوردن غُدد ..... 69

درمان بیماری های ژنتیکی :..... 69

1: خوردن آب ولرم ..... 69

2: خوردن شلغم ..... 69

3: برگ چغندر ..... 69

4: سنجد ..... 70

5: سرما خوردگی ..... 70

جلسه چهارم 1 / 2 / 96..... 75

علت نهم : طبایع چهارگانه..... 75

جلسه پنجم 7 / 2 /96..... 90

مره..... 90

آثار غلبۀ مره..... 93

مره صفراء..... 93

احتمالاتی در مورد صفراء :..... 94

احتمال اول..... 94

احتمال دوم..... 100

ص: 5

احتمال سوم..... 104

نقش صفراء در ایجاد بیماری ها..... 106

جلسه ششم 7 / 2 / 96..... 90

بیماری های معلول غلبۀ صفراء..... 115

آنچه موجب هیجان مره است..... 119

درمان غلبۀ صفراء :..... 125

1: مسهل و ملین..... 125

2: حمام رفتن بعد از غذا ..... 126

3: سویق ..... 127

4: انار ..... 129

5: روغن زیتون ..... 130

6: مویز..... 130

7: عسل ..... 131

جلسه هفتم 8 / 2 / 96..... 132

8: افطار با آب ولرم ..... 132

9: آب سرد ..... 133

10: آب خوردن ..... 133

11: خوردن ماهی تازه با آب و نمک ..... 134

12: سرکه..... 136

13: آلو..... 139

14: سفارش های رسالۀ ذهبیه..... 139

داروی ترکیبی درمان غلبۀ صفراء..... 140

سوداء..... 142

جلسه هشتم 8 / 2 / 96..... 132

اخلاق سوداوی ها چگونه است ؟..... 153

سوداء سبب ابتلاء به انواع بیماری است..... 155

چیزهایی که باعث غلبه و هیجان سوداء می شود :..... 160

الف: نگاه کردن به زن زشت ..... 160

ب: چغندر..... 161

ص: 6

ج: گوشت بُز ..... 162

د: ماه ایلول ( اولین ماه پاییز ) ..... 163

درمان سوداء :..... 163

1: بادمجان ..... 163

2: عسل ..... 166

3: افتیمون..... 166

4: استفراغ ، فصد ، مداومت بر نوره ..... 168

مره حمراء..... 169

جلسه نهم 14 / 2 / 96..... 171

بلغم..... 171

منشأ بلغم..... 173

بلغم منشأ سردی است..... 174

غلبۀ بلغم علت بیماری است..... 176

چیزهایی که سبب غلبۀ بلغم می شود :..... 181

الف: ماهی..... 181

ب: هوای سرد ..... 182

ج: آب..... 182

د: کثیفی بدن، میکروب و ویروس ..... 183

درمان بلغم :..... 184

1: حمام ..... 184

2: مسواک زدن ..... 185

3: شانه کردن ..... 185

4: عسل ..... 186

5: خواندن قرآن ..... 188

6: روزه گرفتن ..... 188

7: جویدن کندر..... 188

8: ساقه های تُرب ..... 189

9: آب باران ..... 189

10: شکر طبرزد ..... 190

ص: 7

11: نگاه کردن به زن زیبا (مَحرم) ..... 190

جلسه دهم 14 / 2 / 96..... 171

12: افطار با آب ولرم ..... 192

13: مویز یا کشمش ..... 193

14: روغن زیتون ..... 193

15: اُطریفل زرد ..... 194

16: هاضوم ..... 195

17: داروی ترکیبی ..... 195

18: داروی مرکب دیگر ..... 196

19: سفارشات رسالۀ ذهبیه ..... 197

20: جوارش ..... 198

بلغم سبب چه بیماری هایی می شود ؟..... 201

دم ( خون )..... 202

تولید خون و اصل و منشأ آن..... 204

انواع خون..... 213

جلسه یازدهم 14 / 2 / 96..... 214

انتقال مواد توسط خون..... 214

طبع خون..... 221

خون در اجزاء بدن و در عمر..... 227

دم و بیماری ها..... 232

جلسه دوازدهم 21 / 2 / 96..... 235

عوارض خون: ..... 235

1: احتراق ..... 235

2: ناصاف بودن خون ..... 236

3: غلظت خون ..... 236

4: کم خونی ..... 237

5: گرمی خون ..... 238

6: خونریزی ..... 239

درمان خونریزی ..... 240

ص: 8

7: فساد خون ..... 247

هیجان خون..... 248

علائم هیجان و غلبۀ خون :..... 250

الف: خارش بدن ..... 250

ب: جوش و دُمل ..... 250

ج: خواب آلودگی ..... 250

د: سرگیجه ..... 251

ه-: سرخی صورت ..... 251

درمان غلبۀ خون :..... 253

1: آلوی خشک ..... 253

2: سویق عدس ..... 254

3: کاهو ..... 254

4: حجامت و فصد ..... 254

5: خوردن انار شیرین ..... 255

مواد و امور مضر و مفید برای افراد دموی..... 255

ریح..... 256

کارایی ریح در بدن چیست ؟..... 258

جلسه سیزدهم 21 / 2 / 96..... 261

دو تفسیر در مورد « آتش معده » ..... 262

بیماری های ناشی از غلبۀ ریح..... 265

درمان غلبۀ ریح در بدن :..... 266

1: سیر ..... 266

2: عنبر ..... 267

3: زنبق ..... 267

4: میخک ..... 267

5: جاوشیر..... 267

داروی بادشکن..... 267

علت دهم : مکروهات و منهیات..... 269

بیماری دندان..... 269

ص: 9

بدبویی دهان..... 272

افتادگی کام..... 273

بیماری لثه..... 273

کَری و ناشنوایی..... 275

گوش درد..... 276

دبیله یا آپاندیس..... 276

زکام و سرماخوردگی..... 277

ناتوانی و ضعف عمومی بدن..... 278

علل لاغری..... 281

بیماری طحال..... 283

فتق..... 284

کبد..... 284

آب زرد یا سیروز کبدی..... 285

یرقان و هپاتیت..... 287

آکله و خوره..... 287

جلسه چهاردهم 22 / 2 / 96..... 261

برص و پیسی..... 289

جذام..... 293

جَرَب و گری..... 296

داء الفیل..... 297

تیرگی رنگ..... 298

کَلَف یا لکه های سیاه..... 300

زردی صورت..... 301

تَرَک پا..... 302

خال بزرگ..... 303

شپش..... 303

آسم..... 303

سل..... 305

جنون..... 306

ص: 10

احمق بودن..... 313

جلسه پانزدهم 22 / 2 / 96..... 314

بواسیر..... 314

بیماری پُری معده..... 317

کِرم و انگل..... 320

قولنج..... 322

بیماری های معده..... 327

یبوست..... 329

خلط و بلغم..... 330

فراموشی..... 331

وسوسه..... 334

ترسیدن و پریدن در خواب..... 335

امراض استخوان و مفاصل..... 336

صرع و غش کردن..... 337

نقرس..... 339

ضعف کتف و شانه..... 340

افسردگی..... 342

لقوه..... 345

جلسه شانزدهم 4 / 3 / 96..... 346

ضعف بینایی..... 346

کوری..... 346

قلب و عروق و ضعف قلب..... 347

فلج..... 348

مرگ ناگهانی..... 349

کلیه..... 349

مثانه..... 349

پروستات و سختی ادرار..... 350

ادرار در بستر یا شب ادراری..... 351

حصر و خارج نشدن ادرار..... 351

ص: 11

ضعف جنسی..... 351

اختلال در حیض..... 352

قطع خون حیض..... 352

سقط جنین..... 352

عقیمی و نازایی خانم ها..... 353

سخت شدن زایمان..... 353

ص: 12

پیشگفتار

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین».

این نوشته شامل خلاصه ای از مطالب ارزندۀ جلد یک کتاب «دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم » می باشد که توسط استاد معظم آیت الله تبریزیان دام الظله تألیف شده و توسط خود ایشان نیز در حسینۀ موسی بن جعفر علیه السلام در شهر مقدس قم در سال 1396 تدریس گردیده است. لازم به ذکر است که در تدوین این نوشتة پیش رو علاوه بر استفاده از یادداشت هایی که در هنگام حضور در جلسات تدریس استاد معظم به

نگارش درآمده بود، مطالب با سی دی جلسات نیز تطبیق داده شده تا از ثبت خطاهای احتمالی یادداشت ها پیشگیری شود و به این منظور حتی سعی شد که مطالب با توجه به کتاب استاد معظم بازنگری گردد.(1)

البته در بعضی موارد جایگاه مطالبی که به هم مرتبط بوده است به تناسب تغییر داده شده و لذا گاهاً ترتیب نوشتاری این گونه موارد با ترتیب سخنان استاد معظم در سی دی جلسات تدریس متفاوت است. همچنین لازم به ذکر است بعضی مطالب جزئی خصوصاً در اواخر جلسه شانزدهم که برگرفته از کتاب استاد معظم می باشد نیز به این نوشته اضافه گردیده است.

در این نوشته سعی شده مطالبی را که استاد معظم تصریح به روایی بودن آن نموده اند، حتی الامکان با درج متن عربی و منبع آن روایات بیان شود به این دلیل که:

نقش اعتقاد در درمان بیماری ها و حتی پیشگیری نمودن از ابتلاء به بیماری ها انکار ناپذیر است. لذا در طب اسلامی نیز اگر مردم علاوه بر این اعتقاد که درمان و شفا از جانب خداوند متعال است،(2) بر این اعتقاد نیز باشند که نسخه های تجویز شده توسط طبیب اسلامی برگرفته از کلام گوهربار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان علیهم السلام است

ص: 13


1- . البته چون متن کتاب استاد معظم به زبان عربی است از بعضی ترجمه های این کتاب که توسط شاگردان ایشان صورت گرفته نیز استفاده شد.
2- . «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين» سوره شعراء، آیه 80.

مسلماً این اعتقاد می تواند در درمان بیماری آنها نقش مؤثرتری را ایفاء کند و همچنین می تواند آنان را در مراعات نمودن اموری که مربوط به پیشگیری از ابتلاء به بیماری است نیز راسخ تر گرداند.(1)

لذا در این نوشته تا حد امکان سعی شده که روایات با متن عربی و همراه با منابع ذکر گردد تا دسترسی آسان به احادیث حتی برای عموم مردم نیز ممکن باشد(2) و بدین وسیله بر همگان روشن شود که به چه جهت بر این طب پسوند «اسلامی» اضافه گردیده است(3) و علاوه بر این بدانند که پیامبر اعظم دین اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان علیهم السلام در بیش از 1400 سال پیش علل بیماری ها و راه پیشگیری و درمان آنها را بیان نموده اند و در همین مدت کوتاهی که طب نوپای اسلامی به همت و تلاش خستگی ناپذیر استاد معظم آیت الله تبریزیان دام الظله شکل گرفته تعداد قابل ملاحظه ای از بیماران با استفاده از روایات معصومین علیهم السلام حتی از بیماری های لاعلاجی نجات یافته اند که امروزه بشر با وجود این همه پیشرفت های علمی و در اختیار داشتن وسایل و دستگاه های گوناگون و مجهز هنوز هم از تشخیص علل و راه درمان و یا پیشگیری آنها عاجز است و این خود سندی دیگر بر اثبات حقانیت دین مبین اسلام محسوب می گردد.

ص: 14


1- . برای توضیح بیشتر مطلب رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 2، ص 23 تا 45.
2- . متاسفانه در کتاب های ترجمه ای که از کتب استاد معظم که به زبان عربی است، نوشته شده (البته آن کتبی که برای اینجانب تا به حال قابل دسترسی بوده)، در بعضی فقط نظرات طبی استاد تبریزیان بدون استناد به روایات بیان شده و در بعضی دیگر فقط ترجمه فارسی احادیث ذکر گردیده و متن عربی و منبع احادیث ذکر نشده و در بعضی دیگر ترجمه احادیث همراه با منابع آنها ذکر شده ولی فاقد متن عربی احادیث است و لذا دسترسی آسان به این روایات برای همگان ممکن نیست چون نرم افزارهای احادیث موجود از روی چاپ های مختلف کتب احادیث تدوین شده اند و بعضاً آدرس منابع احادیث مذکور در آنها متفاوت است و لذا پیدا کردن حدیث بدون دانستن حداقل چند کلمه ای از متن عربی آن به راحتی برای همه افراد و خصوصاً عامۀ مردم میسر نیست.
3- . چون اخیراً از بعضی افراد سخنانی شنیده می شود که شاید مفهومش قریب به این مضمون باشد که جناب استاد بی جهت نظرات خود را منسوب به اسلام و معصومین علیهم السلام می نمایند.

البته قابل ذکر است که تعداد کمی از احادیث این نوشته در نرم افزارهایی که در اختیار من بود یافت نشد،(1)و لذا متن عربی و منابع آنها ذکر نشده و از این بابت پوزش می طلبم.

نکتۀ دیگری که شاید لازم به گفتن باشد اینکه: اگر درست به خاطر داشته باشم از استاد معظم آیت الله تبریزیان دام الظله شنیدم که فرمودند در کتاب «دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم » حتی معتبر بودن سند های احادیث ذکر شده را نیز مد نظر قرار داده اند و لذا در نوشتن ترتیب منابع احادیث ، اولویت آنها را از این نظر نیز مراعات نموده اند. به همین دلیل من نیز در این نوشته سعی نمودم حداقل اولین منبعی را که استاد معظم برای هر حدیث در کتابشان ذکر نموده اند، حتی با وجود عدم دسترسی ام به آن منبع، حتماً جزء منابع آن حدیث ذکر نمایم.

در پایان از خداوند منان خواستارم به استاد معظم آیت الله تبریزیان دام الظله عمر با برکت توأم با عزت عنایت فرماید و به همگی ما نیز توفیق قدردانی از زحمات ارزشمند ایشان را عطا نماید و ان شاء الله که خداوند همگی ما را جزء عاملین به تمامی سخنان خودش و معصومین علیهم السلام قرار دهد از جمله این سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «لَا يَشْكُرُ اللَّهَ مَنْ لَا يَشْكُرُ النَّاسَ»(2) «شکر خدا را به جا نیاورده است آنکه از مردم (در قبال انعامشان) تشکر نکند» و سخن امام رضا علیه السلام که فرمودند: «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»(3) «هر کس مخلوق های نعمت دهنده را سپاس نگوید، خدا را سپاس نگفته است». پروردگارا شفاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام رضا علیه السلام (4) را شامل حال این بندة عاصی و هر که خیری را به من آموخته و تمامی ذوی الحقوق بگردان. 4 / 3 / 1402

أسأل الله له و لنا التوفیق لما یحب و یرضی

ص: 15


1- . جامع الاحادیث نور 2 و گنجینه روایات نور 2/1.
2- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 380، ح 5815.
3- . وسائل الشيعة، ج 16، ص 313، ح 21638 - بحارالأنوار، ج 68، ص 44، ح 47 - عيون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 24، ح 2.
4- . لازم به ذکر است کارهای مقدماتی چاپ این کتاب در دهه اول ذی القعده 1444 که به یُمن ولادت مبارک امام هشتم علیه السلام و خواهر ارجمندشان علیها السلام ایام کرامت نامیده شده، به اتمام رسید.

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه اول 31 / 1 / 96

در این جلسات همه مباحث مطرح نمی شود بلکه مطالب مهمی که در درمان نقش دارد به طور فشرده مطرح می گردد و بیشتر نصایح درمانی است و هدف آموختن درمان و نصایح درمانی است که هر پزشکی چه در طب سنتی یا شیمیایی نصایحی دارند و باید و نبایدهایی دارند مثلاً به بیمار می گویند ماست نخور، سرکه نخور و یا فلان کار را انجام نده یا فلان کار را انجام بده، طب اسلامی هم در این زمینه مباحث گسترده تری دارد و با بقیۀ طب ها تفاوت جدّی دارد.

ترتیب مباحث:

مقدمه، علت اصلی بیماری ها، طبایع چهارگانه که اساس در درمان طب اسلامی است و بعد هم آحاد درمان ها و داروها.

مقدمه

اسلام قوانین زیادی راجع به بیماری و علل آن و راه درمان آن دارد که بیشتر آنها جنبة علمی دارد ولی ما فقط مسائلی را که در درمان نقش دارد را مطرح می کنیم.

اولین قانون اسلام دربارۀ بیماری ها و درمان ها مربوط به مسئلۀ معده و تغذیه است. کانون و مرکز بیماری ها، معده است و راه و روش درمان هم از معده است.

البته برای امراض، عللی ذکر می شود که شاید در طب های دیگر نباشد و آن عبارتند از: علل غیرمستقیم و مستقیم.

یکی از علل غیرمستقیم، گناه است و عمدۀ اصلی بیماری ها از گناه است. در روایت است که: «لَا مَرَضٍ إِلَّا بِذَنْبٍ»(1) یعنی «بیماری نیست مگر به خاطر گناه» و قرآن کریم

ص: 16


1- . کافی ، ج 2، ص 269، ح 3.

هم می فرماید: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ»(1) یعنی گناه و کارهای انسان علل بیماری است.

منظور از گناه در اینجا گناه بهداشتی است که اعم از گناه شرعی و غیرشرعی است. توضیح اینکه: ما در روایات دو نوع واجبات و دو نوع منع داریم:

الف - شرعی و مولوی که مخالفت با آن موجب عقاب و جهنم است.

ب - غیرشرعی (ارشادی) که مخالفت با آن باعث عقاب نیست ولی موجب ضرر و بیمار شدن می گردد. در بیشتر موارد اگر خداوند می فرماید فلان کار را نکنید، چون برای انسان ضرر دارد و یا اگر می فرماید فلان کار را بکنید، چون برای انسان مفید است مثل استنشاق یا ناخن گرفتن .... که مخالفت با آنها عقاب اخروی ندارد ولی موجب ضرر و به مهلکه افتادن و بیمار شدن انسان می شود و اطاعت آنها موجب سلامتی می گردد، البته در محرّمات هم علاوه بر اینکه وجود ضرر و مفاسد برای انسان مطرح است، عقاب هم دارد.

پس اینکه می گوییم گناه یعنی مخالفت، اعم از نهی شرعی و مولوی یا نهی ارشادی که ارشاد به ضرر است، و اعم از نهی فقهی و نهی بهداشتی است، اگر کسی مخالفت با امر و نهی خدای متعال و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام کند (چه امر و نهی شرعی و مولوی و یا ارشادی) بیمار می شود.

لذا علت اصلی بیماری ها، گناه و مخالفت با امر و نهی خدای متعال و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام است.

جلد اول کتاب مخصوص علل و اسباب بیماری ها است ولی ما در این مرحله کاری به این مسائل که علمی است نداریم اگر می خواهید دقیقاً این مطالب را بررسی کنید باید

به جلد اول کتاب مراجعه کنید ما می خواهیم چیزهای ملموس و مطرح در دنیا را که دانستن آن برای طبیب امروزه لازم است مطرح کنیم.

ص: 17


1- . سوره شوری، آیه 30.

«علل مستقیم بیماری ها»

اشاره

گفته شد که اولین علت بیماری، گناه است ولی گناه به تنهایی انسان را بیمار نمی کند بلکه در کنار گناه (علت غیرمستقیم) چیزهایی دیگر مثل اسراف در خوردن و نوشیدن و وراثت و ژن یا شیطان یا اختلال طبایع چهارگانه .... که همان علل مستقیم می باشند برای بیمار شدن انسان واسطه هستند و موجب مرض او می شوند مثلاً خوردن غذا در ساعت بیولوژیک بدن که همان زمان صبح و شب است برای انسان مفید است ولی اگر انسان مرتکب گناه شود همین ساعت مناسب برایش می شود نامناسب و غذایی که می خورد موجب بیماری و ضرر به او می شود و سبب مستقیم مرض می باشد.

در اینجا بعضی از علل مستقیم امراض ذکر می گردد:

علت اول: سیری و اسراف در خوردن

اشاره

طب نوین قلب را علت اصلی بیماری می داند و ضربان قلب را آهنگ سلامتی می داند ولی طب اسلامی معده را علت اصلی بیماری می داند و روایت می گوید: «الْمَعِدَةُ بَيْتُ دَاءٍ»(1) یعنی «معده خانه بیماری است». به این بیان که هر بلا و بیماری از راه معده است چون معده خانه غذا است پس یعنی این غذای در معده است که بیماری زا است.

کل آیات و روایات هم به این مسئله تأکید دارد. یک طبیب نصرانی از علی بن الحسین بن واقد می پرسد(2): آیا قرآن راجع به علم طب چیزی فرموده؟ او پاسخ می دهد:

کل علم طب در نصف آیه خلاصه شده: «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(3) و امام علی علیه السلام

ص: 18


1- . مکارم الاخلاق، ص 362 - عوالی اللئالی، ج 2، ص 30، ح 72 – بحار، ج 59، ص 290.
2- . «و قد حكي أن الرشيد كان له طبيب نصراني حاذق فقال ذات يوم لعلي بن الحسين بن واقد ليس في كتابكم من علم الطب شي ء و العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان فقال له علي قد جمع الله الطب كله في نصف آية من كتابه و هو قوله كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و جمع نبينا صلی الله علیه و آله و سلم الطب في قوله المعدة بيت الداء و الحمية رأس كل دواء و أعط كل بدن ما عودته فقال الطبيب ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا» بحارالأنوار، ج 62، ص 122.
3- . سوره اعراف، آیه 31.

می فرمایند(1): «در قرآن آیه ای است که کل علم طب در آن جمع است: " كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا"». صدها روایت پیرامون این مسئله وجود دارد که علت اصلی بیماری، معده و تغذیه است چون غذا و میکروب ....... وارد معده می شود، هر چه هست در همان جا است لذا بعضی طبیب ها اولین دارو را برای معده می دهند که اصلاح شود، اگر معده درمان شود کل بدن درمان می شود اگر تغذیه سالم شد کل بدن سالم می شود.

طبیب باید به بیمار بگوید که متوجه باش راه بیماری، معده است. به غذا دقت کن سالم باشد و بیماری زا نباشد، تکلیف همۀ مردم این است چون خدای متعال می فرماید: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»(2) پس نباید چشم بسته غذا بخوریم و باید در غذا دقت کنیم تا بیمار نشویم این راز سلامتی است. امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمودند: «آیا به تو چهار کلمه نیاموزم که به وسیلۀ آن از علم طب بی نیاز شوی؟ امام حسن علیه السلام فرمودند: بله یا امیرالمؤمنین. امام علی علیه السلام فرمودند:

تا وقتی گرسنه نشدی کنار سفره ننشین، در حالیکه هنوز میل به غذا داری از غذا خوردن دست بکش، غذا را خوب بجو،(3) موقع خواب تخلیه کامل در مستراح انجام بده».(4)

راز کل طب و سلامتی و بی نیازی از دارو و دکتر در همین چهار کلمه حضرت است.

مسئله مهم این است که در زمانۀ ما همه بیمارند و تعداد افراد سالم کم است و کار ما در طب اسلامی این است که طوری عمل کنیم تا دیگر بیماری نباشد هدف ما کسب درآمد نیست هدف ما فقط تسکین درد بیمار نیست، داروهای شیمیایی فقط درد را

ص: 19


1- . «إِنَّ فِي الْقُرْآنِ لَآيَةً تَجْمَعُ الطِّبَّ كُلَّهُ "كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا"» بحارالأنوار، ج 59، ص 267، ح 43.
2- . سوره عبس، آیه 24.
3- . اگر غذا خوب جویده نشود کار معده چند برابر می شود و نمی تواند غذا را خوب هضم کند.
4- . قَالَ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام «يَا بُنَيَّ أَ لَا أُعَلِّمُكَ أَرْبَعَ كَلِمَاتٍ تَسْتَغْنِي بِهَا عَنِ الطِّبِّ فَقَالَ بَلَى قَالَ لَا تَجْلِسْ عَلَى الطَّعَامِ إِلَّا وَ أَنْتَ جَائِعٌ وَ لَا تَقُمْ عَنِ الطَّعَامِ إِلَّا وَ أَنْتَ تَشْتَهِيهِ وَ جَوِّدِ الْمَضْغَ وَ إِذَا نِمْتَ فَأَعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى الْخَلَاءِ فَإِذَا اسْتَعْمَلْتَ هَذَا اسْتَغْنَيْتَ عَنِ الطِّبِّ وَ قَالَ إِنَّ فِي الْقُرْآنِ لَآيَةً تَجْمَعُ الطِّبَّ كُلَّهُ "كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا"». بحار، ج 59، ص267، ح 43.

تسکین می دهد و بیماری ریشه ای درمان نمی شود ، خودشان می گویند مثلاً فلان دارو عوارض دارد، یعنی این دارو خودش سبب بیماری های دیگر می شود، بیماری که فقط دردش تسکین یافته غافل از این است که همان داروی اولیه او را دچار بیماری های بعدی کرده است. شرکت های دارویی می خواهند فروش داروی خود را زیاد کنند و هدفشان اقتصاد و کسب منافع خودشان است، آنها می خواهند متقاضی دارو زیاد شود لذا قبل از آنکه بیماری ها را بین مردم شایع کنند داروی آن بیماری را می سازند و حساب می کنند که با شیوع این بیماری چه مقدار نفع عائدشان می شود. اما هدف طب اسلامی هدفی مقدس است. هدف کسب منافع نیست. ما می خواهیم دعای مردم پشت سر طبیب اسلامی باشد. این کارها روزی انسان را زیاد نمی کند و خلاف دین و قرآن است که خداوند می فرماید: «من روزی دهنده هستم». روزی هر کس از اول مقدّر است و این تلاش ها بیهوده است. طب اسلامی روش زندگی صحیح را به مردم یاد می دهد تا بیمار نشوند و نیاز به دارو و دکتر نداشته باشند ما می خواهیم مردم سالم باشند برای عبادت، برای دفاع از دین در مقابل دشمن و برای یاری امام زمان علیه السلام و اینکه ان شاء الله دیگر بیمارستانی نباشد و این اماکن تبدیل به اماکن خیریه ...... شوند. اگر هدف غیر از این باشد، طبیب، طبیب اسلامی نیست.

قانون اول اسلام: «همه چیز در معده خلاصه می شود راه بیماری و راه درمان، معده است».

اگر در ورودی و خروجی معده دقت شود اصلاً فرد بیمار نمی شود در روایت است: «كُلُّ دَاءٍ مِنَ التُّخَمَةِ اِلَّا الْحُمَّى فَإِنَّهَا تَرِدُ وُرُودا»(1) یعنی «هر بیماری از سیری است به جز تب که از بیرون وارد می شود». ولی باز همان هم از راه غذای آلوده است که از بیرون وارد معده می شود و موجب تب می شود.

شعار ما: «درمان همۀ بیماری ها، گرسنگی است».

با گرسنگی باید با بیماری ها مبارزه کرد امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند : « لَا يَجْتَمِعُ الْجُوعُ وَ

ص: 20


1- . کافی، ج 6، ص 269، ح 8 - وسائل، ج 24، ص246، ح 30458.

الْمَرَضُ»(1) یعنی «گرسنگی با بیماری جمع نمی شود». روش درمان طب اسلامی گرسنگی است.(2) این همان حرف قرآن است که می فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(3) یعنی «بخورید و بنوشید ولی اسراف نکنید». یعنی در خوردن و نوشیدن زیاده روی نکنید. این آیه در واقع کل طب را خلاصه می کند.

پس در زمانۀ ما با این وضع موجود که اکثریت مردم دچار بیماری هستند چه کار باید کنیم که مردم اینقدر دچار بیماری های مختلف مثل سرطان، دیابت، فشار خون، بیماری های قلبی عروقی، چربی خون، ام اس، نروپاتی ...... نشوند؟ با چه شعاری با چه سلاحی به جنگ با این بیماری ها برویم؟ راهش گرسنگی است. با گرسنگی باید به جنگ این بیماری های گوناگون رفت و با آنها مبارزه نمود.

چگونه گناهان علت ایجاد بیماری می شوند؟

گفتیم که علت اصلی بیماری گناه است و انسان چون گناه می کند بیمار می شود و قرآن کریم نیز می فرماید: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ»(4) یعنی «مصیبت و بلایی نازل نمی شود مگر به خاطر کارِ دست و گناه انسان». در مورد اینکه چگونه گناه علت بیماری می شود، می خواهیم بگوییم که حتی گناه از طریق معده و تغذیه انسان را بیمار می کند (گناه علت غیرمستقیم و معده و تغذیه علت مستقیم است). دلیلش این روایت است: «وَ قَدْ جَرَى فِيهِ النَّفْسُ وَ هِيَ حَارَّةٌ وَ تَجْرِي فِيهِ وَ هِيَ بَارِدَةٌ ... مِنْ أَلْوَانِ الْأَسْقَام».(5) نَفْس چیست؟ از این روایت استفاده می شود که نَفْس چیزی است که

ص: 21


1- . غرر الحکم، ص 320، ح 7409 - مستدرک الوسائل، ج 16، ص 222، ح 19652.
2- . «الْجُوعُ إِدَامٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ غِذَاءٌ لِلرُّوحِ وَ طَعَامٌ لِلْقَلْبِ وَ صِحَّةٌ لِلْبَدَنِ». مصباح الشریعة، ص 77 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 211، ح 19627.
3- . سوره اعراف، آیه 31.
4- . سوره شوری، آیه 30.
5- . «وَ قَدْ جَرَى فِيهِ النَّفْسُ وَ هِيَ حَارَّةٌ وَ تَجْرِي فِيهِ وَ هِيَ بَارِدَةٌ فَإِذَا حَلَّتْ بِهِ الْحَرَارَةُ أَشِرَ وَ بَطِرَ وَ ارْتَاحَ وَ قَتَلَ وَ سَرَقَ وَ نَصَحَ وَ اسْتَبْشَرَ وَ فَجَرَ وَ زَنَى وَ اهْتَزَّ وَ بَذَخَ وَ إِذَا كَانَتْ بَارِدَةً اهْتَمَّ وَ حَزِنَ وَ اسْتَكَانَ وَ ذَبَلَ وَ نَسِيَ وَ أَيِسَ فَهِيَ الْعَوَارِضُ الَّتِي تَكُونُ مِنْهَا الْأَسْقَامُ فَإِنَّهُ سَبِيلُهَا وَ لَا يَكُونُ أَوَّلُ ذَلِكَ إِلَّا لِخَطِيئَةٍ عَمِلَهَا فَيُوَافِقُ ذَلِكَ مَأْكَلٌ أَوْ مَشْرَبٌ فِي إِحْدَى سَاعَاتٍ لَا تَكُونُ تِلْكَ السَّاعَةُ مُوَافِقَةً لِذَلِكَ الْمَأْكَلِ وَ الْمَشْرَبِ بِحَالِ الْخَطِيئَةِ فَيَسْتَوْجِبُ الْأَلَمَ مِنْ أَلْوَانِ الْأَسْقَام وَ قَالَ جَوَارِحُ الْإِنْسَانِ وَ عُرُوقُهُ وَ أَعْضَاؤُهُ جُنُودٌ لِلَّهِ مُجَنَّدَةٌ عَلَيْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهِ سُقْماً سَلَّطَهَا عَلَيْهِ فَأَسْقَمَهُ مِنْ حَيْثُ يُرِيدُ بِهِ ذَلِكَ السُّقْمَ ». علل الشرایع، ص 108، ح 6 - بحار، ج 58، ص302، ح 8 .

در بدن انسان جریان دارد. بعضی می گویند: نَفْس یعنی خون، خونی که در بدن انسان جریان دارد و بعضی می گویند: نَفْس مانند الکتریسیته ای است که در اعصاب جریان دارد و بعضی هم می گویند: مراد از نَفْس هر چیزی است که در بدن انسان جریان دارد اعم از خونی که در رگ های خونی جریان دارد، ماده ای که در لنف ها جریان دارد و الکتریسیته ای است که در عصب جریان دارد. گاهی در حالیکه گرم است در بدن انسان جریان پیدا می کند و در نتیجه انسان گرم می شود و گاهی در حالیکه سرد است در انسان جریان پیدا می کند. به هر حال اگر نَفْس گرم در بدن جریان پیدا کند، بدن انسان را گرم می کند و در این حال انسان شروع می کند به شر رساندن به دیگران و ناشکری می کند، احساس راحتی و خوشی می کند و بی کنترل می شود و سبک می شود و آدم هم می کشد. می گوید و می خندد و خیلی خوش است و هیچی برایش مهم نیست و کار ناشایست و خلاف می کند و زنا می کند و می رقصد و دست و دل باز می شود و همه را به خانه اش دعوت می کند. همین انسان که این طور خوش است هنگامی که نَفْس در بدنش سرد جریان پیدا کند، اندوهناک و مهموم و محزون می شود آدم بیچاره ای می شود و ناراحت و پژمرده است فراموشکار و مأیوس می شود و این ها عوارضی است که سبب بیماری می شود و شروع این عوارض به خاطر گناه است. پس اولین و اصلی ترین علت بیماری گناه است. ولی گناه به تنهایی انسان را بیمار نمی کند بلکه در کنارش زمانی غذایی، نوشیدنی می خورد که مناسب بدن و حال انسان نیست.

توضیح اینکه بدن انسان یک ساعت بیولوژیک دارد که همان صبح و شب است و اگر در این ساعات غذا بخورد برایش مفید است ولی در بعضی زمان ها مثل آخر شب یا وسط روز مناسب برای دریافت غذا نیست. حالا انسانی که مرتکب گناه شده همین ساعت بیولوژیک و مناسب به خاطر انجام گناه برایش نامناسب می شود و هر غذایی که در این ساعت می خورد برای بدنش مضر می شود و سنگین می شود و سبب ابتلاء به

ص: 22

درد و بیماری او می شود مخصوصاً بیماری هایی که همراه درد است چون بیماری معلول گناه، نوعاً با درد همراه است. چون دارد عقوبت می شود و به طور طبیعی عقوبت توأم با درد است. پس گناه باعث می شود خوردن و نوشیدن در ساعت مناسب تبدیل به نامناسب شود و انسان را بیمار کند.

مقصود از مطرح نمودن این روایت این بود که بگوییم: چرا ما روی تغذیه تأکید داریم با اینکه گناه علت اصلی بیماری است؟ به این جهت که خود گناه به تنهایی انسان را بیمار نمی کند بلکه باید همراه با خوردن غذا در ساعت ناموافق باشد، باید با خوردن غذای نامناسب و سنگین باشد، باید یک چیزی از این قبیل باشد. به همین جهت است که همه چیز در معده خلاصه می شود و به همین جهت است که همه چیز در خوردن و نوشیدن خلاصه می شود.

گفتیم «اَلْمِعْدَةُ بِیْتُ الدَّاء»(1) یعنی «معده خانۀ بیماری است». خوب معده خانۀ چیست؟ معده خانۀ غذاست، بنابر این روایت هر غذایی می شود بیماری و بیماری زاست، بنابراین باید غذا کم بخوریم تا عوامل بیماری زا کمتر بشود و نکتۀ دیگر اینکه باید در خوردن غذا دقت کنیم تا مناسب بدن باشد، مناسب با ساعت بیولوژیک بدن باشد، باید غذای سنگینی نباشد باید غذای مضر نباشد. ما از تفسیر این آیه که می فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(2) این معنا را به دست می آوریم که: «بخورید و بنوشید ولی زیاده روی نکنید». این ظاهر آیه است ولی آیه باطن هم دارد و مفسّر باطنش اهل بیت علیهم السلام هستند.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «غذایی که برای بدن نفع دارد اسراف نیست، اسراف در چیزی است که مال را از بین می برد و برای بدن ضرر دارد».(3) پس مِلاک اسراف گرانی و ارزانی غذا نیست. مثلاً روغن زیتون اگر کیلویی 40 هزار تومان هم باشد خریدنش و خوردنش اسراف نیست چون برای بدن مفید است ولی روغن های مایع و

ص: 23


1- . عوالی اللئالی، ج 2، ص 30، ح 72 - مكارم الاخلاق، ص 362 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 452، ح 20523.
2- . سوره اعراف، آیه 31.
3- . «لَيْسَ فِيمَا أَصْلَحَ الْبَدَنَ إِسْرَافٌ إِنِّي رُبَّمَا أَمَرْتُ بِالنَّقِيِّ فَيُلَتُّ بِالزَّيْتِ فَأَتَدَلَّكُ بِهِ إِنَّمَا الْإِسْرَافُ فِيمَا أَفْسَدَ الْمَالَ وَ أَضَرَّ بِالْبَدَن». کافی، ج 4، ص 54، ح 10.

جامد امروزی هر چند هم که ارزان باشند، هم از بین بردن مال است و هم مضر برای بدن می باشد و لذا اسراف است. پس باید ببینیم نوع غذا چیست و این همان آیه قرآن است که می فرماید: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه»(1) یعنی «انسان باید غذایش را نگاه کند». مثلاً انسان نباید هر گونه مواد غذایی که از کشورهای اروپایی و غربی فرستاده اند چشم بسته بخورد، باید دقت کند در آن که آیا مضر است یا مفید است.

پس یکی از توصیه های طبیب اسلامی به عموم مردم و به آحاد بیماران، اصلاح تغذیه است. رعایت مقدار غذا و ساعت غذا و وعده های غذایی یک فاز است و فاز دیگر نوع غذا است که آیا مفید است یا مضر است. این ها در بیماری مؤثر است. گر چه هر چه به ما دادند چشم بسته خورده ایم و به آیة قرآن و حدیث عمل نکرده ایم!!

لذا توصیة اول طبیب اسلامی به بیمار این است که نحوه و وعدۀ غذا و مقدار غذا را اصلاح کند و قدری گرسنگی بکشد چون سیری سبب بیماری است و توصیة دوم او این است که نوع غذا را هم باید اصلاح کند و غذای خوب بخورد که ضرر نداشته باشد چون راه بیماری از غذاهاست. یعنی مواد غذایی او اصلاح ژنتیکی شده نباشد و با کود شیمیایی رشد و نمو نکرده باشد. مواد نگهدارنده نداشته باشد. همچنین غذایش مناسب با بدن و طبع و مزاجش باشد یعنی اگر مزاج بیمار گرم است، گرمی نخورد و اگر مزاجش سرد است، سردی نخورد و همان طور که روایت می گوید:

«فَاغْتَذِ مَا يُشَاكِلُ جَسَدَكَ وَ مَنْ أَخَذَ مِنَ الطَّعَامِ زِيَادَةً لَمْ يُغَذَّهُ وَ مَنْ أَخَذَهُ بِقَدَرٍ لَا زِيَادَةَ عَلَيْهِ وَ لَا نَقْصَ فِي غِذَاهُ نَفَعَهُ وَ كَذَلِكَ الْمَاءُ فَسَبِيلُكَ أَنْ تَأْخُذَ مِنَ الطَّعَامِ كِفَايَتَكَ فِي أَيَّامِهِ وَ

ارْفَعْ يَدَيْكَ مِنْهُ وَ بِكَ إِلَيْهِ بَعْضُ الْقَرَمِ وَ عِنْدَكَ إِلَيْهِ مَيْلٌ فَإِنَّهُ أَصْلَحُ لِمَعِدَتِكَ وَ لِبَدَنِكَ وَ أَزْكَى لِعَقْلِكَ وَ أَخَفُّ لِجِسْمِكَ إِلَى آخِرِهِ».(2) یعنی غذایی بخور که با بدنت مناسبت دارد و موافق مزاجت است مثلاً صفراوی باید بداند چه چیزی برای او مناسب است باید با طبع غذا آشنایی پیدا کند، این ها در رسالۀ ذهبیه آمده که در چه ماهی غذای سرد بخورید یا گرم بخورید، یا مثلاً در چه ماهی پیاز نخورید یا در چه ماهی زیاد آب نخورید ... ، درست

ص: 24


1- . سوره عبس، آیه 24.
2- . طب الرضا علیه السلام ، ص14، ح 19649 - مستدرک الوسائل، ج 16، ص 220، ح 196449.

است که این موارد دربارۀ ماه های سال آمده ولی به نظر می رسد این امور مربوط به طبایع باشد چون طبع ما و مزاج ها در فصل ها تغییر می کند مثلاً فردی که صفراوی است نباید گرمی بخورد باید کاسنی، خرفه، ترنجبین، شیرخشت و امثال این ها را بخورد، و در واقع این همان سخن امام رضا علیه السلام در رسالۀ ذهبیه است. وقتی روایت می فرماید غذایت مناسب بدنت باشد، این یک جمله است ولی در واقع خودش یک علمی است. یعنی غذا نباید صفراء را تشدید کند، سوداء را به هیجان نیاورد، بلغم را غالب نکند، خون را به مرحلۀ تبیّغ نرساند.

ما به مردم توصیه می کنیم که ناهار نخورند. آن ها می گویند: اگر ناهار نخوریم ضعف می کنیم و لاغر می شویم. ولی برخلاف تصور مردم این روایت می گوید که اینطور نیست چون می فرماید: «وَ مَنْ أَخَذَ مِنَ الطَّعَامِ زِيَادَةً لَمْ يُغَذَّهُ وَ مَنْ أَخَذَهُ بِقَدَرٍ لَا زِيَادَةَ عَلَيْهِ وَ لَا نَقْصَ فِي غِذَاهُ نَفَعَهُ وَ كَذَلِكَ الْمَاءُ»(1) یعنی کسی که بیش از نیاز بدن غذا بخورد بدن از آن استفاده نمی کند و سلول های بدن به وسیلۀ آن تغذیه نمی شوند و غذا جذب بدن نمی شود بلکه خام داخل بدن می شود و خام هم خارج می شود.

ما در طب اسلامی مراحلی دربارۀ غذا داریم:

یکی از این مراحل هضم است یعنی غذا از گلو و معده و روده پایین برود و از بدن خارج شود.

یک مرحلۀ دیگر در روایات اِمراء است.(2) یعنی غذا به مرحله ای می رسد که بدن بتواند آن را جذب کند و از آن استفاده کند. چه بسا انسان غذا بخورد و هضم هم بشود ولی بدن از آن استفاده نکند و جذب نشود. اگر شخص زیاد غذا بخورد به مرحلۀ امراء نمی رسد.

مرحلۀ سوم هَناء است . یعنی انسان با خوردن غذا احساس خوشی و راحتی و نفع کند و غذا در بدن ایجاد دگرگونی کند و او را از این رو به آن رو کند یعنی انسان نهایت نفع را غذا ببرد.

ص: 25


1- [2]. همان مدرک.
2- . «قَالَ هُوَ أَمْرَأُ لِطَعَامِي». المحاسن، ج 2، ص572، ح 13 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 239، ح 31789.

پس اگر کسی به اندازۀ نیاز غذا بخورد نه بیشتر و نه کمتر، برای بدنش مفید است و گرنه مضر است چون اگر کمتر بخورد دچار ضعف می شود به این علت که نیاز لازم بدن رفع نشده و اگر بیشتر بخورد، کل غذا جذب نمی شود و به شکل خام وارد بدن می شود و به همین شکل خام هم خارج می شود به همین جهت افرادی که غذا زیاد می خورند بدنشان ضعیف تر است، شاید دچار چاقی کاذب باشند ولی بدن توان ندارد و دچار ضعف است.

آب هم همین طور است، اگر بیش از حد نیاز آب بخورید بدن نفع نمی برد بلکه ضرر هم دارد.

شعار طب نوین این است که آب زیاد بخورید، می گویند 8 لیوان روزانه آب بخورید. اگر روزانه 3 یا 4 لیتر آب نخورید بیمار می شوید ولی این درست مخالف قرآن کریم است که خدای متعال می فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا».(1)

روایت در ادامه می فرماید: «فَسَبِيلُكَ أَنْ تَأْخُذَ مِنَ الطَّعَامِ كِفَايَتَكَ فِي أَيَّامِهِ وَ ارْفَعْ يَدَيْكَ مِنْهُ وَ بِكَ إِلَيْهِ بَعْضُ الْقَرَمِ وَ عِنْدَكَ إِلَيْهِ مَيْلٌ فَإِنَّهُ أَصْلَحُ لِمَعِدَتِكَ وَ لِبَدَنِكَ وَ أَزْكَى لِعَقْلِكَ وَ أَخَفُّ لِجِسْمِكَ».(2) پس راهش این است که غذا به اندازۀ نیاز باشد و در صورتی

که هنوز اندک میلی به خوردن غذا داری دست از خوردن بکشی، همۀ مشکلات از سیری است، همان چند لقمۀ آخر را رها کن، راز سلامتی در ترک کردن همین چند لقمه است، این برای معده و بدنت بهتر است، برای کارکرد مغز هم بهتر است و بدنت را هم سبکتر می کند.

هدف ما از خواندن این روایت این بود که انسان باید در نوع غذا هم دقت کند. غذاهایی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام به ما سفارش کردند را بخورید. غذای بیگانگان را نخورید. این ها به ما رحم نمی کنند هدفشان این است که ما را بیمار کنند تا مشتری داروهایشان بیشتر شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر غذایی را که می خوردند، می فرمودند:

ص: 26


1- . سوره اعراف، آیه 31.
2- . طب الرضا علیه السلام ، ص 14، ح 19649 - مستدرک الوسائل، ج 16، ص 220، ح 196449.

«اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ أَبْدِلْنَا بِهِ خَيْراً مِنْهُ إِلَّا اللَّبَن»(1) یعنی «خدایا در این غذا برکت بده و غذای بهتری جایگزین آن به ما بده، به جز شیر». پس گویا هر غذایی یک مقداری ضرر دارد و بیماری زا است مگر شیر، چون وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شیر می خوردند، می فرمودند:

«اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِيهِ وَ زِدْنَا مِنْه»(2) یعنی «خدایا در آن برکت قرار بده و برای ما بیشترش نما».

این به آن معنا است که هر غذایی که می خوریم مشکلی دارد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این دعا به ما درس می دهند که همیشه از خدا بخواهیم غذای بهتر به ما بدهد و باید خودمان هم همیشه به دنبال غذای بهتر و سالم تری باشیم. مثلاً اگر نان سبوس دار بهتر است ما هم دنبال نان سبوس دار برویم. اگر گندم بومی بهتر است ما هم دنبال گندم بومی برویم. اگر جو از گندم بهتر است ما هم دنبال جو برویم. اگر نان تنوری از نانی که در آهن پخته شده بهتر است ما هم دنبال نان تنوری برویم. اگر روغن زیتون از انواع روغن های جامد و مایع بهتر است ما هم دنبال روغن زیتون برویم و کلاً در سبک و جهت زندگی انسان باید به دنبال غذای بهتر بودن و کم ضررتر بودن و نفع بیشتر داشتن باشد. این طلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده ایشان به دنبال لذت و طعم و مزّه نبودند وقتی

می فرمایند «خَیْر» یعنی بهتر بودن و کم ضرر بودن و نفع داشتن و این مهم است، باید الگوی ما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد. راه درست این است که همیشه دنبال غذای بهتر باشیم زیرا غذا خودش بیماری زا است به همان دلیلی که روایت می فرماید: «اَلْمِعْدَةُ بِیْتُ الدَّاء»(3) یعنی «معده خانۀ بیماری است» و چیزی که داخل معده است غذا است و لذا غذا بیماری زا است و ما همیشه باید به دنبال غذای بهتری باشیم و در تغذیه دقت کنیم.

ص: 27


1- . المحاسن، ج 2، ص 491، ح 576 - الكافي، ج 6، ص 336، ح 1.
2- . همان مدرک. .
3- . عوالی اللئالی، ج 2، ص 30، ح 72 - مكارم الاخلاق، ص 362.

جلسه دوم 31 /1 / 96

امراض ناشی از سیری :

الف - اولین مشکل سیری، آسیب به خود معده است:

در قانون کلی طب اسلامی کل بیماری ها از سیری ناشی می شود ولی در مورد یک سری از بیماری ها نص و دلیل و روایت وارد شده که به علت عدم رعایت قوانین تغذیه و سفارش های اهل بیت علیهم السلام ، از سیری و معده نتیجه می شود مثل ورم معده، زخم معده، نفخ معده، ترش کردن معده و مشکلاتی حتی مانند سرطان معده همه از پرخوری است. اولین آسیبی که پرخوری می زند به خود معده است.

پس اگر کسی مراجعه کرد و مشکل معده داشت، علتش عدم رعایت قوانین اسلامی در تغذیه است مثلاً وسط غذا آب می خورد که این نهی شده یا در حال سیری غذا می خورد، واردکردن غذا بر روی غذا را انجام می دهد(1) که بدترین حالت است و اولین آسیبش را هم به معده می زند یا بعد از غذای چرب و یا غذای گوشتی که نباید آب بخورد، آب می خورد(2) و این درست نیست و یا بعد از غذایی که چرب و یا غذای گوشتی نباشد و باید بعدش آب بخورد، نمی خورد که در روایت است سبب زخم معده می شود.(3) لذا قوانین اسلام در مورد تغذیه و نحوۀ غذا خوردن باید رعایت شود و اگر نشود اولین آسیب آن به معده است. پس مشکل معده را باید در نحوة تغذیه و آب خوردن ریشه یابی کرد و ممکن است مثلاً فقط با حذف آب خوردن وسط غذا، مشکل معده حل شود.

ص: 28


1- . «الدَّاءُ الدَّوِيُّ إِدْخَالُ الطَّعَامِ عَلَى الطَّعَام». مستدرك الوسائل، ج 16، ص 453، ح 20526.
2- . حداقل تا یکی، دو ساعت بعدش نباید آب خورده شود. برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان ، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 206.
3- . «لَا بَأْسَ بِكَثْرَةِ شُرْبِ الْمَاءِ عَلَى الطَّعَامِ وَ لَا تُكْثِرْ مِنْهُ عَلَى غَيْرِهِ وَ قَالَ أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَكَلَ مِثْلَ ذَا وَ جَمَعَ يَدَيْهِ كِلْتَيْهِمَا لَمْ يَضُمَّهُمَا وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمَا ثُمَّ لَمْ يَشْرَبْ عَلَيْهِ الْمَاءَ كَانَ يَنْشَقُّ مَعِدَتُهُ». الكافي، ج 6، ص 382، ح 4.
ب - آسیب دوم سیری به پوست و صورت است:

یکی از آثار سیری این است که پوست و صورت طراوت و شادابی و شفافیت و سفیدی خود را از دست می دهد و حالت لکه یا خشکی و پیری در پوست ظاهر می شود و حتی باعث بیماری های پوستی مثل اگزما، پیستوریازیس و...... می شود که این ها همه معلول سیری است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: حضرت عیسی علیه السلام از شهری عبور می کردند در آن شهر مرد و زنی سر هم جیغ می زدند و دعوا می کردند. حضرت عیسی علیه السلام نزد آن مرد آمد و گفت: این خانم شما چه مشکلی دارد؟ چرا داد و بی داد می کنی؟ مرد گفت: این خانم خوب و صالحه ای است. ایمان، اخلاق و راست گویی او نقص ندارد ولی صورتش مثل پیرزن ها است و چهرة جذابی ندارد و شاداب نیست.

حضرت عیسی علیه السلام به زن فرمودند: دوست داری صورت تو با طراوت شود؟ زن گفت: بله. حضرت به او فرمودند: شما وقتی غذا می خوری تا حد سیری می خوری و این صورت را خراب می کند، برای شادابی صورت نباید به حد سیری غذا بخوری، وقتی هنوز میل به غذا داری از آن دست بکش و شکم را خیلی پُر نکن. زن نیز به دستور ایشان آن عمل نمود و صورتش جوان و با طراوت و شاداب شد.(1)

پس افرادی که مشکل پوستی دارند یا می خواهند صورتشان سفید و شاداب و با طراوات و شفاف باشد باید جلوی خوردن و سیر شدن را بگیرند و سعی کنند خیلی نخورند، علاج آن کمتر غذا خوردن است. روایت می گوید اگر آب و غذا روی سینه سنگینی کند سبب می شود پوست صورت از طراوت بیفتد و شادابی خود را از دست بدهد.

اگر کسی پوست صورتش خشکی دارد، طراوت ندارد، لکه دارد و کک و مک یا جوش دارد برای درمان باید کاری کند که غذا روی قلب سنگینی نکند (سنگینی معده

ص: 29


1- . «مَرَّ أَخِي عِيسَى ( علیه السلام ) بِمَدِينَةٍ وَ فِيهَا رَجُلٌ وَ امْرَأَةٌ يَتَصَايَحَانِ فَقَالَ مَا شَأْنُكُمَا قَالَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ هَذِهِ امْرَأَتِي وَ لَيْسَ بِهَا بَأْسٌ صَالِحَةٌ وَ لَكِنِّي أُحِبُّ فِرَاقَهَا قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَلَى كُلِّ حَالٍ مَا شَأْنُهَا قَالَ هِيَ خَلَقَةُ الْوَجْهِ مِنْ غَيْرِ كِبَرٍ قَالَ لَهَا يَا امْرَأَةُ أَ تُحِبِّينَ أَنْ يَعُودَ مَاءُ وَجْهِكِ طَرِيّاً قَالَتْ نَعَمْ قَالَ لَهَا إِذَا أَكَلْتِ فَإِيَّاكِ أَنْ تَشْبَعِي لِأَنَّ الطَّعَامَ إِذَا تَكَاثَرَ عَلَى الصَّدْرِ فَزَادَ فِي الْقَدْرِ ذَهَبَ مَاءُ الْوَجْهِ فَفَعَلَتْ ذَلِكَ فَعَادَ وَجْهُهَا طَرِيّاً». علل الشرایع، ج 2، ص 497، ح 1 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 217، ح 19643.

بر قلب فشار نیاورد)، با خوردن داروی هضم کننده ای مثل سنا مکی باید شکم سریع خالی شود و فشار به قلب نیاورد که به دنبال آن صورت انسان شادابی خود را از دست بدهد و مشکلات پوستی به وجود بیاید. همچنین بیماری پیسی (برص)(1)هم به علت سیری و ریزه خواری است و اینکه در میان وعده ها چیزی می خورند یا در حالیکه سیر است روی سیری چیز می خورد و لذا پوست آسیب می بیند.

ج - آسیب دیگر سیری به قلب است:

سیری باعث بیماری های قلبی می شود اعم از تپش قلب، بیشتر آسیب های دریچۀ قلب و گرفتگی کرونر قلب و رسوب رگ ها، آریتمی قلب...... . معده که پُر شود فشار به پایین قلب می آورد و کرونرهای قلب که در همان قسمت پایین است تنگ می شود و در نتیجه عبور مواد از این کرونرها را سخت می کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «زیاد آب و غذا نخورید که روی قلب سنگینی کند، همانا قلب می میرد همان طور که آب و کود زیاد باعث مرگ گیاه می شود»(2) یعنی اگر زیاد آب بخوری و زیاد غذا بخوری قلب هم کارایی خود را از دست می دهد و ضعیف و ناتوان می شود و دیگر فرصت رسیدن به خودش را ندارد و باید با خون رسانی به اعضای دیگر باعث هضم و جذب غذا شود. فقط اگر شکم خالی باشد قلب می تواند خود را تقویت کند و لذا در روایت است: «الْجُوعُ إِدَامٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ غِذَاءٌ لِلرُّوحِ وَ طَعَامٌ لِلْقَلْبِ وَ صِحَّةٌ لِلْبَدَنِ»(3) یعنی گرسنگی غذای قلب است چون باعث می شود که قلب فرصت پمپاژ خون به دیواره و عضلات خود را پیدا کند.

پس کسانی که ضعف قلب دارند و مشکل گرفتگی کرونر قلب دارند و یا مشکل دریچۀ میترال قلب را دارند و یا در معرض این مشکلات هستند باید غذا کم بخورند،

ص: 30


1- . «الْأَكْلُ عَلَى الشِّبَعِ يُورِثُ الْبَرَصَ». امالی صدوق، ص 543، ح 4 - الكافي، ج 6، ص 269.
2- . «لَا تُمِيتُوا الْقُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تَمُوتُ كَالزَّرْعِ إِذَا أَكْثَرَ عَلَيْهِ الْمَاءُ». مکارم الاخلاق، ص 149 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 209.
3- . مصباح الشریعة، ص 77 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 211، ح 19627.

علت این مشکلات قلب زیاد خوردن است، اگر غذا خوردن را کم کنند مشکلات قلب کم کم حل می شود حتی اگر کسی در معرض ابتلاء به مشکلات قلبی است چنانچه کم خوردن را رعایت کند مبتلا نمی شود، زیاد خوردن روی قلب اثر می کند.

البته بیماری های قلب علل دیگری هم دارد یکی از علت های دیگر بیماری قلب، حسودی است که یک تیغ دو لبه است، حسد سبب قلب درد می شود(1) و روایات در مورد ضرر حسد به قلب زیاد است.

علت دیگر، غلبۀ صفراء و گرمی بیش از حد بدن است، وقتی بدن بیش از اندازه گرم می شود اولین آسیبش را به دریچه های قلب می زند، به دریچۀ آئورت و دریچۀ میترال آسیب می زند که یا گشاد می شود یا تنگ می شود و یا افتادگی پیدا می کند. اگر از افرادی که مشکل دریچۀ آئورت یا مشکل تنگی یا گشادی یا افتادگی دریچه دارند آمار بگیرید، خواهید دید که همه صفراوی هستند، همه گرم مزاجند، همه عصبانی هستند و این عصبانیت که معلول صفراء است اولین آسیبش را به دریچه و ماهیچه های قلب می زند و این مشکلات را ایجاد می کند. پس اگر کسی به شما مراجعه کرد و مشکل قلبی داشت شما باید سه مسئله را بررسی کنید: مسئلۀ سیری و خوردن غذای زیاد، مسئله حسد، مسئلۀ صفراء و عصبانیت. باید بررسی شود که مشکل قلبی او مربوط به کدامیک از این علت ها است.

اولین سفارش و راه درمان به اینگونه افراد که مشکلات قلبی دارند این است: که توصیه کنید کمتر غذا بخور و این قدر فشار به قلب نیاور، خیلی به فکر دنیا نباش، اینکه حسادت می کنی چرا دیگران دارند و من ندارم اولین آسیبش را به قلبت می زند، اگر می بینید گرم مزاج است و غلبۀ صفراء دارد با داروی صفرابر و سرد کننده و تقویت عصب درمانش کنید تا عصبانیتش فروکش کند و قلبش راحت شود. انسان هرچه عصبانیتش کمتر باشد بیماری و خصوصاً بیماری های قلبی در او کمتر است.

پس آسیب دیگر پرخوری روی قلب است و بدانید که ریشۀ بیماری های قلب پرخوری است.

ص: 31


1- . «الْحَسَدُ يُنْشِئُ الْكَمَدَ». مستدرك الوسائل، ج 12، ص 21.
د - سیری و پُرخوری باعث ایجاد بعضی از انواع تنگی نفس می شود:

بعضی از انواع تنگی نفس معلول پرخوری و سرد شدن معده است. معده وقتی سرد شود کم کار می شود و گاز تولید می کند و نفخ می کند، و وقتی نفخ کند بر روی پرده دیافراگم سینه فشار می آورد و دیگر تنفس انسان کامل نیست چون شُش نمی تواند کامل باز و منبسط شود و لذا هوا و اکسیژن کمتر واردش می شود و فرد احساس تنگی نفس می کند با اینکه آسم و مشکل قلبی هم ندارد. پس یکی از علل تنگی نفس، معده است و نشانه اش هم این است که این افراد فقط بعد از غذا خوردن تنگی نفس دارند.

البته کل بیماری ها معلول پُرخوری است. «كُلُ دَاءٍ مِنَ التُّخَمَةِ»(1)یعنی «هر بیماری از پُرخوری و سیری است». مکانیزم هر بیماری را باید به مرور زمان به دست آورد و با فکر کردن نمی شود، باید عملاً و با کارکردن نتیجه گرفت نه با فکر کردن، مثلاً اگر دیدیم که با کم خوری و حذف ناهار، فشارخون و دیابت تعدیل می شود یا چربی خون تعدیل می شود یا چربی کبد (گریدش) کم می شود، که همین هم هست، پس بدان علت این بیماری ها پرخوری است. انسان می تواند آمار و مکانیزم و نتایج همۀ بیماری ها را به مرور زمان کسب می کند، بنده چون متعبد به نص و روایات هستم، این مقداری را که در روایات وارد شده را عرض کردم.

علت دوم: اسراف در نوشیدن

دومین از علل امراض، زیاده روی در نوشیدن آب است که قرآن کریم می فرماید:

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(2) یعنی «بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید». پس در خوردن و نوشیدن نباید زیاده روی کرد و اینکه امروزه می گویند روزی 8 لیوان یا 3 یا 4 لیتر آب باید بخورید خلاف قرآن است.

ص: 32


1- . الكافي، ج 6، ص 269، ح 8 .
2- . سورۀ اعراف، آیه 31.

آن چیزی که برای ما مهم است پیدا کردن ریشۀ بیماری و درمان آن است، زیاده روی در نوشیدن آب و رعایت نکردن سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نوشیدن چه آسیبی به انسان می زند؟

در مرحلۀ اول به طور کلی باید بدانیم زیاد نوشیدن آب ضرر دارد. روایت می فرماید:

«اگر مردم خوردن آب را کم کنند، بدن هایشان استقامت پیدا می کند».(1)و

این استقامت بدن بهترین حالت سلامتی است.

در روایت دیگر می فرماید: «لَا تُكْثِرْ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ فَإِنَّهُ مَادَّةٌ لِكُلِّ دَاءٍ»(2) یعنی «زیاد آب ننوش که آب ریشۀ هر بیماری است». اینکه ریشۀ بیماری ها زیاد آب خوردن است فقط در طب اسلامی مطرح شده. بشر به ذهنش نمی رسد که آب سبب و ریشۀ بیماری ها باشد و به عقلش نمی رسد که علت هپاتیت و نوع بیماری های کبدی از خوردن آب است(3)

یا مشکل درد کبد، سیروز کبدی، تنگی عروق کبد، چربی کبد .... و بیماری های دیگر مثل فراموشی و ...... از آب خوردن است. اگر بتوانیم به دست بیاوریم که چگونه زیاد آب خوردن باعث بیماری ها می شود و اینکه ارتباط آب خوردن با تمام بیماری ها چیست، خودش یک دانشگاه است.

آنچه از روایات استفاده می شود این است که بیشتر بیماری های کبدی معلول نوشیدن آب است، روایات متعدد و زیادی داریم که در شب ایستاده آب خوردن را نهی می کند.(4) چون باعث (حَبَن) سیروز کبدی(5) است که درمان آن چنانی هم ندارد ولی شما

ص: 33


1- . «لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَقَلُّوا مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ لَاسْتَقَامَتْ أَبْدَانُهُمْ». بحارالأنوار، ج 63، ص 455، ح 36 - مكارم الاخلاق، ص 157.
2- . الكافي، ج 6، ص 382، ح 4 .
3- . «مَصُّوا الْمَاءَ مَصّاً وَ لَا تَعُبُّوهُ عَبّاً فَإِنَّهُ يُوجَدُ مِنْهُ الْكُبَادُ». الكافي، ج 6، ص 381، ح 1.
4- . «لَا يَشْرَبِ الرَّجُلُ وَ هُوَ قَائِمٌ». التهذیب، ج 9، ص 95، ح 147 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 241، ح 31796.
5- . «شُرْبُ الْمَاءِ بِاللَّيْلِ مِنْ قِيَامٍ يُورِثُ الْمَاءَ الْأَصْفَرَ» یعنی «ایستاده آب خوردن در شب سبب ابتلاء به آب زرد (سیروز کبدی) می شود». وسائل الشيعة، ج 25، ص 241، ح 31798 و ص 240، ح 31792. برای توضیح بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 221، سطر 11 و ص 509، سطر 4.

به برکت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام ریشۀ سیروز کبدی را می دانید که هیچکس آن را در دنیا نمی داند، ریشه اش ایستاده در شب آب خوردن است.

از بیماری که سیروز کبدی دارد بپرس: آیا در شب ایستاده آب می خوری؟ اگر گفت: آری. به او بگو: دیگر این کار را انجام نده. چون اگر با دارو درمانش هم بکنی، خوب می شود ولی دوباره عود می کند چون علتش را تکرار می کند. بیماری او یا اصلاً خوب نمی شود و یا عود می کند چون به علت و ریشۀ بیماری خود بی توجه است و نسبت به آن آگاهی ندارد.

در طب اسلامی طبیب علاوه بر نوشتن دارو باید ریشۀ بیماری را نیز به بیمار گوشزد نماید (البته الآن ما فرصت نمی کنیم چون بیمار خیلی زیاد است) تا بیماری او دائمی درمان شود و موقتی درمان نشود، نه مثل طب شیمیایی که موقتی درمان می کنند چون ریشۀ بیماری را نمی شناسند. شما به بیماری هم که هپاتیت دارد بگویید ایستاده در شب آب نخورد.

مشکلات دیگر کبد هم مثل درد کبد و تنگی عروق و مجاری کبد، بزرگ شدن کبد همه معلول نحوۀ آب خوردن و تند آب خوردن و یک مرتبه آب را به حلق ریختن است. روایت می فرماید: آب را یک دفعه در حلق نریزید، مثل کبوتران که با دهان باز آب می خورند، آب نخورید که مبتلا به بیماری کبدی می شوید بلکه با دهان بسته و به صورت مکیدن آب را بخورید.(1) نکتۀ دیگر اینکه وقتی می خواهید آب بخورید در سه مرحله بخورید، شترِ تشنه است که آب را در یک نفس و بدون فاصله می خورد.(2) اگر انسان با فاصلۀ دو نفس آب بخورد بیماری را پیشگیری می کند ولی اگر با سه نفس آب بخورد علاوه بر پیشگیری حتی درمان بیماری هم هست.(3)

ص: 34


1- . «إِذَا شَرِبْتُمُ الْمَاءَ فَاشْرَبُوهُ مَصّاً وَ لَا تَشْرَبُوهُ عَبّاً». مستدرك الوسائل، ج 17، ص 6، ح 20572 – طب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 23.
2- . «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الرَّجُلِ يَشْرَبُ بِالنَّفَسِ الْوَاحِدِ قَالَ يُكْرَهُ ذَلِكَ وَ ذَاكَ شُرْبُ الْهِيمِ قُلْتُ مَا الْهِيمُ قَالَ الْإِبِلُ». التهذیب، ج 9، ص 94، ح 145 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 245، ح 31811.
3- . «إِذَا شَرِبَ أَحَدُكُمْ فَلْيَشْرَبْ فِي ثَلَاثَةِ أَنْفَاسٍ الْأَوَّلُ شُكْراً لِشَرَابِهِ وَ الثَّانِي مَطْرَدَةٌ لِلشَّيْطَانِ وَ الثَّالِثُ شِفَاءٌ لِمَا فِي جَوْفِهِ». مکارم الاخلاق، ص 151 - مستدرك الوسائل، ج 17، ص 10، ح 20589.

نکتۀ دیگر اینکه آب آفتاب تاب (آبی که در آفتاب گرم شده) نخورید چون سبب ورم کبد و بزرگ شدن کبد و به دنبال آن ورم طحال و بزرگ شدن طحال می شود.(1)

پس اگر کسی مبتلا به بزرگی طحال شد که نشانة بیماری خونی هم هست و بعضی اوقات نشانۀ سرطان خون است، علتش خوردن آب آفتاب تاب است. همۀ بیماری های کبد و طحال از نحوۀ آب خوردن است. باید به این مسائل دقت شود. ریشۀ بیماری ها را بدانید تا بتوانید بیماری را ریشه ای درمان کنید که دوباره عود نکند.

خوردن آب وسط غذا آسیب های متعددی می زند که یکی از آنها آسیب به خود معده است و معده سرد می شود و دچار مشکل می گردد و نمی تواند غذا را هضم کند. چون گرمی معده به اسیدش است ولی آب خوردن وسط غذا اسید معده را با خود می برد و معده سرد می شود و لذا دیگر نمی تواند غذا را هضم کند. آسیب دیگر چربی کبد است که امروزه خیلی از افراد به آن مبتلا می شوند و علتش هم آب خوردن میان غذاست. مثلا همین نوشابه ای که رایج شده مردم وسط غذا مصرف می کنند سبب شده که افراد دچار کبد چرب شوند. کمتر کسی امروزه کبد چرب ندارد. البته دوغ و مخصوصاً شیر، غذا محسوب می شود و آب محسوب نمی شود و ظاهراً وسط غذا خوردنش مشکلی ندارد و سرد بودنش هم خیلی مشکلی ندارد ولی آب این خاصیت را دارد که اسید معده را با خود می برد، و معده سرد می شود. مراد از گرمی معده این نیست که اگر دست به معده بزنید گرم باشد بلکه مراد از گرمی معده اسیدش است. اسید معده هم نوعی آتش محسوب می شود(2) و اسید یک سوزانده است اگر شما یک تکه گوشتی، کاغذی در اسید بیندازید بعد از چند دقیقه زغال می شود و یا مثلاً تخم مرغی یا چیز دیگری در آن بیندازید می پزد و بعدش هم زغال می شود، این خاصیت اسید است. پس اگر وسط غذا آب خورید، این آب اسید معده را که باعث گرمی معده است با خودش می برد و معده

ص: 35


1- . «وَ أَمَّا الْبَطَائِحُ وَ السِّبَاخُ فَإِنَّهَا حَارَّةٌ غَلِيظَةٌ فِي الصَّيْفِ لِرُكُودِهَا وَ دَوَامِ طُلُوعِ الشَّمْسِ عَلَيْهَا وَ قَدْ يَتَوَلَّدُ مِنْ دَوَامِ شُرْبِهَا الْمِرَّةُ الصَّفْرَاوِيَّةُ وَ تَعْظُمُ بِهِ أَطْحِلَتُهُم». بحارالأنوار، ج 59، ص 327.
2- . روایت می فرماید:«نَارُ الْمَعِدَةِ». بحارالأنوار، ج 58، ص 293، ح 3 - تحف العقول، ص 354.

سرد و بی اسید می شود و غذا هضم نمی شود که روایت به آن « فِجّاً »(1) می گوید، علاوه بر این چربی کبد هم می آورد. بنابراین بیشتر مشکلات کبد از نحوۀ آب خوردن است.

سؤال مستمعین: آیا آب خوردن قبل از غذا هم مشکلی دارد؟

پاسخ: آب خوردن قبل از غذا هم اسید معده را می برد، حداقل یک ساعت یا دو ساعت قبل از غذا می توان آب خورد (ولی نزدیک به غذا آب نخورید. بعد از خوردن غذای چرب(2)

یا غذای گوشتی(3)

هم آب نخورید ولی اگر غذا چرب و یا گوشتی نبود بعد از آن آب بخورید).

سؤال مستمعین: آیا خوردن آب لوله کشی هم مشکل دارد؟

پاسخ: آب لوله کشی هم خوردنش مشکل دارد چون جدای از مشکل کلری که دارد بدترش این است که از آهن عبور می کند و این آب با آهن تماس دارد و آهن نجس (بهداشتی) و مسخ است و بیماری زا است و لوله های پلاستیکی هم که در داخل خانه هاست مشکل را حل نمی کند چون بیرون خانه ها که لوله ها ی آهنی است. داخل خانه ها هم که لوله های پلاستیکی است، خود پلاستیک هم که متأسفانه امروزه وارد زندگی ما شده سرطان زاست. علاوه بر این نانی هم که روی آهن پخته شود مشکل دارد.

ص: 36


1- . «وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ لَا تُؤْذِيَهُ مَعِدَتُهُ فَلَا يَشْرَبْ عَلَى طَعَامِهِ مَاءً حَتَّى يَفْرُغَ وَ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ رَطِبَ بَدَنُهُ وَ ضَعُفَتْ مَعِدَتُهُ وَ لَمْ تَأْخُذِ الْعُرُوقُ قُوَّةَ الطَّعَامِ فَإِنَّهُ يَصِيرُ فِي الْمَعِدَةِ فِجّاً إِذَا صُبَّ الْمَاءُ عَلَى الطَّعَامِ أَوَّلًا فَأَوَّلًا». طب الرضا علیه السلام ، ص 26 - مستدرك الوسائل، ج 17، ص 7، ح 20575.
2- . «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَكَلَ الدَّسَمَ أَقَلَّ شُرْبَ الْمَاءِ فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتُقِلُّ شُرْبَ الْمَاءِ قَالَ هُوَ أَمْرَأُ لِطَعَامِي». المحاسن، ج 2، ص572، ح 13 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 239، ح 31789. «شُرْبُ الْمَاءِ عَلَى أَثَرِ الدَّسَمِ يُهَيِّجُ الدَّاءَ». المحاسن، ج 2، ص572، ح 14 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 239، ح 31790.
3- . «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَكَلَ اللَّحْمَ لَا يَعْجَلُ بِشُرْبِ الْمَاءِ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَقَلَّ شُرْبَكَ لِلْمَاءِ عَلَى اللَّحْمِ فَقَالَ لَيْسَ أَحَدٌ يَأْكُلُ هَذَا الْوَدَكَ ثُمَّ يَكُفُّ عَنْ شُرْبِ الْمَاءِ إِلَى آخِرِ طَعَامِهِ إِلَّا اسْتَمْرَأَ الطَّعَامَ». الجعفریات، ص 161 - مستدرك الوسائل، ج 17، ص 7، ح 20574.

به طورکلی سلامتی بدن انسان از کم خوردن و کم نوشیدن است امام علی علیه السلام می فرمایند:

«صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الطَّعَامِ وَ قِلَّةُ الْمَاءِ»(1) تا تشنه نشدید و میل به آب خوردن پیدا نکردید، آب نخورید.(2)

در روایت است:

«لَا يَشْرَبْ أَحَدُكُمُ الْمَاءَ حَتَّى يَشْتَهِيَهُ فَإِذَا اشْتَهَاهُ فَلْيُقِلَّ مِنْهُ»(3)یعنی «تا تشنه نشده اید آب نخورید و هنگامی که تشنه شدید کم آب بخورید». و روایت دیگر می فرماید:

«مَنْ أَقَلَّ شُرْبَ الْمَاءِ صَحَّ بَدَنُهُ»(4) یعنی «کسی که کمتر آب بخورد بدنش سالم می شود». در غیر این صورت آب ریشۀ هر بیماری و تقویت کنندۀ هر بیماری است.(5)

علت سوم: هم و غم

یکی دیگر از علل مستقیم امراض، محزون بودن و غم و ناراحتی است و اولین آسیب آن به چشم ها می رسد(6)و

بینایی سریع دچار ضعف می شود مخصوصاً آب مروارید علتش هم و غم است به دلیل آیه قرآن کریم که می فرماید:

«وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ»(7) یعنی «چشمان حضرت یعقوب علیه السلام سفید شد و مبتلا به آب مروارید شد به خاطر حزن و اندوه»، به خاطر غم و اندوه چشمانش

ص: 37


1- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 219، ح 19648 - المحاسن، ج 2، ص 572، ح 12.
2- . البته فقط منظور آب نیست بلکه شامل هر نوشیدنی که امروزه مردم عادت به خوردن آنها نموده اند مثل چای، نوشابه، شربت ... نیز می شود.
3- . وسائل الشيعة، ج 25، ص 238، ح 31786.
4- . المحاسن، ج 2، ص 572، ح 12 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 239، ح 31788.
5- . «أَقِلَّ شُرْبَ الْمَاءِ فَإِنَّهُ يَمُدُّ كُلَّ دَاءٍ» کافی، ج 6، ص 382، ح 2 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 238، ح 31784.
6- . شاید بتوان گفت که حتی اگر هم و غم همراه با گریه کردن هم نباشد باز سبب آسیب به چشم می شود چون کلاً سیستم ایمنی بدن تضعیف می شود خصوصاً چربی دور چشم آسیب می بیند.
7- . سوره یوسف، آیه 84.

سفید شده لذا مبتلا به آب مروارید شده، پیری زودرس هم علتش هم و غم است، افرادی که هم و غم دارند زود پیر می شوند، حضرت یعقوب علیه السلام به خاطر هم و غم آنقدر پیر شده بود که وقتی بر یکی از پادشاهان وارد شد، او به حضرت یعقوب علیه السلام گفت: شما حضرت ابراهیم علیه السلام هستید؟ حضرت پاسخ داد: نه، من نوة ابراهیم علیه السلام هستم. آن پادشاه علت پیری زیاد ایشان را سؤال کرد و حضرت پاسخ داد: «فَمَا بَلَغَ بِكَ مَا أَرَى مِنَ الْكِبَرِ قَالَ الْهَمُّ وَ الْحَزَنُ وَ السَّقَمُ»(1) یعنی به علت هم و غم و حزن و اندوه است. در روایت دیگری است که حضرت یعقوب علیه السلام به خاطر حزن و اندوه کمرش خمیده شد و تمامی موهایش سفید شد و نابینا شد(2) و ضعیف و ناتوان شد و این سخت ترین چیز برای بدن انسان است. در روایت است که هم و غم سخت تر از کوه ها، آتش، ابرها، بادها و آهن است.(3)

پس ضعف چشم و قوز کمر و خمیدگی کمر، سفیدی مو، پیری زودرس ... علتش هم و غم است و اینگونه افراد مشکلشان با دارو رفع نمی شود و اگر هم رفع شود دوباره عود می کند، باید ریشۀ بیماری را که هم و غم است برطرف نمود.

علت چهارم: سرایت

علل مستقیم دیگر بیماری ها سرایت است یعنی انتقال بیماری از شخص مریض به شخص سالم که این به بعضی از بیماری ها اختصاص دارد. بیماری های مسری مثل طاعون، جذام، وباء، آبله، گری ....... ریشۀ این بیماری ها سرایت است که نه فقط با تماس مستقیم با

ص: 38


1- . بحار الانوار، ج 68، ص 93، ح 47 - مستدرك الوسائل، ج 2، ص 70.
2- . «فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ الْهَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاء». بحار الانوار، ج 45، ص 149 - وسائل الشيعة، ج 3، ص 282، ح 3659.
3- . «فقال يا أمير المؤمنين علیه السلام أي خلق الله أشد قال إن أشد خلق الله عشرة الجبال الرواسي و الحديد تنحت به الجبال و النار تأكل الحديد و الماء يطفئ النار و السحاب المسخر بين السماء و الأرض يحمل الماء و الريح تقل السحاب و الإنسان يغلب الريح يتقيها بيديه و يذهب لحاجته و السكر يغلب الإنسان و النوم يغلب السكر و الهم يغلب النوم فأشد خلق ربك الهم». الغارات، ج 1، ص 106.

بیمار بلکه با هم غذا شدن و نزدیک شدن به بیمار هم سرایت محقق می شود در روایت است که: «از جذامی فرار کنید همان طور که از شیر فرار می کنید».(1)و

یا وقتی می خواهید با جذامی صحبت کنید به اندازۀ یک نیزه (دو متر) بین شما فاصله باشد.(2)چون بیماری های مسری از راه آب و غذا و هوا می تواند منتقل شود و لذا نباید به بیمار نزدیک شد و تا حد امکان باید فاصله گرفت.

سؤال مستمعین: پس چرا خود معصومین علیهم السلام نزد بیماران دارای بیماری مسری می رفتند و مبتلای به آن بیماری هم نمی شدند؟

پاسخ: اینکه ائمه معصومین علیهم السلام با بیماران مبتلا به بیماری های مسری مثل جذام تماس داشتند ولی مبتلا به آن بیماری نمی شدند به خاطر ایمان و اعتقادات ایشان و ..... بوده است ولی خود ایشان به ما می گویند از جذامی فرار کن و با فاصلة دو متر با او صحبت کن.

علت پنجم: میکروب و ویروس

یکی دیگر از علل مستقیم امراض، میکروب ویروس است که این مطلب در طب اسلامی مطرح است و در طب های دیگر مطرح نیست مثلاً طب سنتی اصلاً آن را نمی شناسد و در قانون بوعلی اسمی از آن نیست و اگر هم طب شیمیایی و غربی اطلاعاتی از میکروب و ویروس دارد به علت این است که از روایات ما به دست آورده اند. اولین کتابی که از میکروب و ویروس نام برده کتاب کافی شیعه است، در نسخ های اصلی آن اصلاً به اسم هم آمده.

سؤال: مگر کاشف میکروب یک فرد اروپایی نیست؟

ص: 39


1- . «كَرِهَ أَنْ يُكَلِّمَ الرَّجُلُ مَجْذُوماً إِلَّا أَنْ يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ قَدْرُ ذِرَاعٍ وَ قَالَ فِرَّ مِنَ الْمَجْذُومِ فِرَارَكَ مِنَ الْأَسَد». الفقیه، ج 3، ص 557، ح 4914 - الخصال، ج 2، ص 520، ح 9.
2- . همان مدرک.

پاسخ: بله این ها این طور اعلام می کنند ولی از راه روایات ما به دست آورده اند. یکی از علماء قم به من گفت: «می خواهم کتاب کافی را تصحیح کنم، نسخۀ خوب ندارد و همۀ نسخه هایش متأخر است». به او گفتم:

«به من مهلت بده». من رفتم مراجعه کردم و دیدم کتاب کافی یک عدد نسخۀ خوب و معتبر دارد که آن هم در کتابخانۀ پارلمان انگلستان است. آن عالم به انگلستان رفت و به آن کتابخانه مراجعه کرد و گفته بود من می خواهم این کتاب را ببینم. به او گفته بودند: ما این کتاب را به کسی نشان نمی دهیم و جزء نفائس ماست. آن عالم همان جا مدت ها ماند و آن قدر برای مدیر کتابخانه پارلمان انگلیس هدیه برد تا حاضر شد کتاب کافی شیعه را فقط از پشت یک ویترین شیشه ای به او نشان بدهد. ایشان می گفت: ما را با اسکورت و محافظ بردند و کتاب کافی شیعه را از پشت شیشۀ ویترین نشان دادند. من دیدم روی این کتاب دو سطر نوشته شده. از مدیر کتابخانه پرسیدم: که روی آن چه نوشته شده؟

گفت: معنایش این است که: «این اولین کتابی است که میکروب و ویروس را ذکر نموده است».

روایات ما بحث های ژرف و عمیقی دارد که تا هزاران سال عقل بشر به آن نمی رسد. بحث میکروب و ویروس در روایات ما مطرح است. بنده در کتابم راجع به میکروب و ویروس بحث کرده ام و ثابت کرده ام که میکروب و ویروس در روایات آمده و این همان چیزی است که در روایات به آن شیطان می گویند و شیطان یعنی میکروب و ویروس. شاید با پنجاه دلیل این مطلب را ثابت کرده ام(1) و مطالب و فرضیه هایی که راجع به میکروب و ویروس در روایات آمده همه را مطرح نموده ام. 95% هنوز بشر چیزی راجع به میکروب و ویروس نمی داند و اطلاعاتش در این مورد بسیار جزئی است.(2)

این میکروب و ویروس هم سبب بیماری انسان می شود و در روایات هم آمده مثلاً یکی از بیماری هایی که میکروب و ویروس علت آن می باشد آبله است.

ص: 40


1- . رجوع شود به کتاب دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، آیت الله عباس تبریزیان.
2- . نویسنده: شاید در این دوران کنونی ما که ویروس کرونا بشریت را درگیر خود نموده، جهل و ناتوانی علم بشر خیلی بیشتر از قبل برای همگان هویدا گردیده باشد.

در قرآن کریم است که حضرت ایوب علیه السلام در مورد بیماری خود می فرماید:

«أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب»(1) یعنی «شیطان مرا بیمار کرد». و روایت هم می گوید شیطان او را از راه نفس و بینی مبتلا به آبله نمود.(2) و شیطان خود میکروب است. منشأ بیماری آبله میکروبی است.

سؤال مستمعین : شیطان از چه چیزی خلق شده؟

پاسخ : شیطان و جن از آتش خلق شده یعنی از اسید خلق شده. قرآن کریم می فرماید: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ».(3)

نار سموم آتشی است که زبانه و شعله ندارد مثل نار المعده که یعنی همان اسید، این ها موجوداتی اسیدی هستند.

خیلی از بیماری ها و حتی صفات اخلاقی معلول میکروب و ویروس است و بیشتر از همه روی مغز اثر می گذارد و باعث مشکلات مغزی و روحی و روانی و عصبی می شود مثل مشکل وسواس و وسوسه که علتش شیطان است و قرآن کریم می فرماید: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ»(4) وسوسه می کند در دل های مردم. علم از درمان وسوسه و وسواس عاجز است چون نمی دانند ریشۀ آن میکروبی است. در روایت است که خرابی دندان ها معلول میکروب و ویروس است. اگر می خواهید مانع خرابی دندان و پوسیدگی آن شوید باید میکروب و ویروس آن را از بین ببرید نه اینکه با دستگاه دندان را بتراشید و سوراخ کنید، بلکه باید میکروب ها را با یک مادّه ای از بین ببرید، و آن مادّه روغن هندوانه ابوجهل (حنظل) است که تنها میکروب کش دندان است و اگر خوب درست شود و شرایط طریقۀ مصرف آن خوب رعایت گردد، دندان خود

ص: 41


1- . سوره ص، آیه 41.
2- . روایت می گوید: «فَنَفَخَ فِيهِ إِبْلِيسُ فَصَارَ قَرْحَةً وَاحِدَةً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِه» یعنی «ابلیس در او دمید و بدنش سر تا پا دانه دانه شد» و این یعنی همان آبله. بحارالأنوار، ج 12، ص 342، ح 3. و«فَنَفَخَ فِي مَنْخِرَيْهِ مِنْ نَارِ السَّمُومِ فَصَارَ جَسَدُهُ نُقَطاً نُقَطاً» یعنی «شیطان در بینی حضرت ایوب علیه السلام دمید و بدنش نقطه نقطه شد». علل الشرایع ، ج 1، ص 75، ح 1 - بحارالأنوار، ج 12، ص 345، ح 4.
3- . سوره حجر، آیه 27.
4- . سوره ناس، آیه 4 و 5.

به خود درمان می شود و خود را ترمیم می کند. چون میکروب دندان با روغن ابوجهل کشته می شود.

سؤال مستمعین: منظور از نخ کتان که برای استفاده از این روغن شما فرموده اید، چیست؟

پاسخ: البته برای قرار گرفتن روغن حنظل بر روی دندان حتماً لازم نیست که از نخ کتان استفاده شود بلکه پنبه هم کافی است. کتان جنس یک پارچه ای است و به آن کتونی می گویند. کتان مانند پنبه است فقط تفاوتش با پنبه این است که کتان سردتر و خنک تر است و کمی هم زبرتر است ولی پنبه هم کفایت می کند. البته برای مشکل ریشۀ دندان روغن حنظل باید در گوش ریخته شود.

همچنین خیلی از بیماری ها به علت میکروب است. کل بیماری های همراه با تب که اقلاً 70 نوع می باشد، علتش میکروب است. در روایات ما ریشۀ بیماری ها ذکر شده و دقیق بیان گردیده که در این بیماری ها بین میکروب (که روایت از آن تعبیر به شیطان می کند) و مدافعات بدن (گلبول های سفید)، در بدن جنگی صورت می گیرد و لذا بدن انسان گرم می شود و مبتلا به تب می گردد و درمانش هم چیزی است که میکروب را از بین می برد. در طب نوین درمانش آنتی باکتریال و آنتی میکروب شیمیایی است، ولی طب اسلامی برای آن انواع مختلف درمان را دارد مثل: درمان با دعا، عسل، سیاه دانه، آب باران، سیب کال، عناب، اسفرزه، سنجد، سویق، سرد کردن بدن ... و قرآن و سوره حمد.(1)

قوی ترین آنتی باکتریال دنیا عسل است، بعد از سه هزار سال در اهرام مصر عسل پیدا شد و این عسل هیچ تغییری نکرده بود. لذا خود غربی ها گفتند که میکروب و ویروس به عسل نمی تواند هیچ آسیبی بزند و برعکس عسل می تواند آنها را از بین ببرد، عسل درمان همۀ بیماری هاست. همچنین سیاه دانه نیز درمان همۀ بیماری ها و از جمله «تب» است. البته نباید این طوری که طب سنتی می گوید مثلاً سیاه دانه را به مقدار یک قاشق خورد، بلکه روایات می گویند که هفت عدد سیاه دانه (نه کمتر و نه بیشتر

ص: 42


1- . برای اطلاع از احادیث مربوط به آنها، رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 3، ص 15، سطر آخر.

وگرنه اثر نمی کند) با یک قاشق مرباخوری عسل(1) صبح ناشتا میل شود که درمان تب و بلکه درمان کل بیماری ها است.

در رسالۀ ذهبیه امام رضا علیه السلام آمده که اگر هر روز صبح ناشتا خورده شود به هیچ بیماری مبتلا نمی شوید (ضمناً باید سالم خورده شود یعنی سیاه دانه نباید آسیاب شود و جویدن هم لازم ندارد ولی جویدن آن اشکالی هم ندارد). در روایت است که برای درمان آپاندیس 21 عدد سیاه دانه خورده شود. و همچنین روایت است(2) که خوردن 7 عدد سیاه دانه در آخر شب برای پروستات مفید است (البته نفرموده چه مقدار سیاه دانه و اینکه قبلاً گفته بودم یک قاشق چایخوری، اشتباه است قاشق مربوط به طب سنتی است و خیلی اثر نمی کند. 7 عدد سیاه دانه میل شود. همچنین نفرموده با عسل میل شود ولی شاید با عسل بهتر باشد).

سؤال مستمعین: آیا خوردن سیاه دانه و عسل مدت هم دارد؟ مثلاً برای پروستات چه مدت لازم است مصرف شود؟

پاسخ: خیر، هر شب بخورید تا درمان شوید.

پس باید بدانید که آبله مرغان یا هر بیماری که همراه با تب باشد، منشأ شیطانی دارند و منشأ آن میکروب و ویروس است و باید به جنگ با میکروب رفت، علاوه بر داروهایی مثل داروی جامع امام رضا علیه السلام و داروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امثال این ها، یکی از چیزهایی که میکروب را می کشد عسل است. یکی دیگر سیاه دانه است. یکی دیگر هم آب آسمان و آب باران به طور کلی است (نه فقط آب نیسان، البته آب نیسان بهتر از بقیۀ آب باران ها است) که میکروب کش و آنتی باکتریال است، یا مثلاً سیب کال آنتی بیوتیک و آنتی باکتریال است و میکروب را می کشد. پیاز هم همین خصوصیت را

ص: 43


1- . «فِي الْحَبَّةِ السَّوْدَاءِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ إِلَّا السَّام». طب الأئمة علیهم السلام ، ص 68. و «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لرجل اشتكى بطنه خذ شربة عسل و ألق فيها ثلاث حبات شونيز أو خمس أو سبع ثم اشربه تبرأ بإذن الله تبارك و تعالى». الجعفريات، ص 244.
2- . «شَكَوْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنِّي أَلْقَى مِنَ الْبَوْلِ شِدَّةٌ فَقَالَ خُذْ مِنَ الشُّونِيزِ فِي آخِرِ اللَّيْلِ». مكارم الأخلاق، ص 186 - بحارالأنوار، ج 59، ص 229، ح 9.

دارد و روایت می فرماید: «هرگاه داخل شهری شدید از پیاز آن شهر بخورید زیرا وبای آن شهر را از شما دور می کند».(1)

چون آنتی بیوتیک و آنتی باکتریال است و میکروب را از بین می برد.

سؤال مستمعین: آیا پیاز باید کاشت همان شهر باشد؟ در بعضی از شهرها پیاز کاشته نمی شود؟

پاسخ: بله باید کاشت همان شهر باشد چون روایت می فرماید: «بَصَلِهَا» یعنی «پیاز آن شهر». البته بعضی از شهرها پیاز ندارد ولی بیشتر شهرها که دارد.

البته درمان میکروب گاهی با دارو و آنتی باکتریال های اسلامی مثل سیب کال و سیاه دانه و سنجد و عناب و امثال این ها است و گاهی هم با دعا است. بهترین آنتی باکتریال برای دور کردن شیطان (که همان میکروب و ویروس است) از انسان دعا و رقیه خوانی است ولی متأسفانه امروزه فراموش شده و کسی نه کلماتش و نه لحن آن و نه روش آن را و .... بلد نیست، با آنکه در قرآن کریم هم ذکر گردیده و می فرماید: «وَ قيلَ مَنْ راق»(2)

یعنی «انسان وقتی بیمار می شود، می گوید چه کسی رقیه می خواند؟». پس رقیه خوانی مهم است ولی اصلاً اسم آن هم کمتر شنیده شده.

مثلاً ما یک رقیه داریم که مخصوص تب است. یعنی مخصوص دفع میکروب و ویروس است.(3)

ص: 44


1- . «إِذَا دَخَلْتُمْ بِلَاداً فَكُلُوا مِنْ بَصَلِهَا يَطْرُدْ عَنْكُمْ وَبَاءَهَا». الكافي، ج 6، ص 374، ح 5.
2- . سوره قیامت، آیه 27.
3- . [3]احتمالاً منظور ایشان دعای مذکور در این حدیث شریف است: [حَضَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ هُوَ يُعَلِّمُ رَجُلًا مِنْ أَوْلِيَائِهِ رُقْيَةَ الْحُمَّى فَكَتَبْتُهَا مِنَ الرَّجُلِ قَالَ يُقْرَأُ فَاتِحَةُ الْكِتَابِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ آيَةُ الْكُرْسِيِّ ثُمَّ يُكْتَبُ عَلَى جَنْبَيِ الْمَحْمُومِ بِالسَّبَّابَةِ «اللَّهُمَّ ارْحَمِ جِلْدَهُ الرَّقِيقَ وَ عَظْمَهُ الدَّقِيقَ مِنْ سَوْرَةِ الْحَرِيقِ يَا أُمَّ مِلْدَمٍ إِنْ كُنْتِ آمَنْتِ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلَا تَأْكُلِي اللَّحْمَ وَ لَا تَشْرَبِي الدَّمَ وَ لَا تَهْتِكِي الْجِسْمَ وَ لَا تَصْدَعِي الرَّأْسَ وَ انْتَقِلِي عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانَةَ إِلَى مَنْ يَجْعَلُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ عُلُوّاً كَبِيراً »]. بحارالأنوار، ج 92، ص 22، ح 9، باب 56 عوذة الحمى و أنواعها ... یعنی«خدایا رحم کن بر پوست لطیفش و استخوان باریکش از خشم آتش، ای تب اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری گوشت را نخور و خون را ننوش و جسم را ضعیف نکن و سر را به درد نیاور و از فلانی فرزند فلان به کسی که برای خدا، خدایی دیگر را قرار داده (مشرک) منتقل شو، خدایی جز خدای یکتا نیست، بسیار بالاتر است از آنچه به آن شرک می ورزند». تذکر: به جای فلان ابن فلانه، نام آن شخص و مادرش نوشته می شود و اگر بیمار زن است به جای «ابن»، «ابنه» گفته می شود. ضمناً نام دیگر تب، «ام ملدم» است.

علت ششم: جن

اشاره

یکی دیگر از علل مستقیم بیماری ها، جن است که امروزه دنیا از فهم آن عاجز است. همین اروپا یک روزی قائل به جن بودند و همۀ اتفاقات را به جن و شیطان نسبت می دادند ولی بعد از انقلاب صنعتی و اکتشاف برق منکر وجود جن شدند و گفتند چون ما جن و شیطان را نمی بینیم پس چیزی به نام شیطان و جن وجود ندارد، و به تبع اروپا، همۀ دنیا هم منکر وجود جن شدند. اما الآن اروپا به اعتقادش برگشته و نه فقط معتقد به وجود جن و شیطان شدند بلکه 20٪ اروپا شیطان پرست شدند و شیطان را می بینند و او را می پرستند و خدای آنها شده است و شیطان به آنها دستور می دهد. ولی جهان سوم و خیلی از مسلمانان هنوز این مسئلۀ جن را قبول ندارند با اینکه در قرآن کریم یک سوره به نام سورۀ «جن» داریم و در این سوره خداوند متعال می فرماید:

«وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً»(1) یعنی «مردانی از نوع بشر به مردانی از گروه جن پناه می برند و بر غرور و جهالتشان سخت می افزودند، سبب خستگی آنها شدند و آسیبی به آنها زدند». روایت می گوید جن به آهن علاقه دارد و آهن زینت جن و شیاطین است(2) همان طور که طلا زینت انسان است و انسان به آن علاقه دارد. دخول آهن در زندگی انسان سبب جذب جن به انسان می شود وگرنه آنها در غار و صحرا و درّه ها زندگی می کنند ولی وقتی آهن وارد خانۀ انسان ها شود آنها هم در خانۀ ما می آیند. امروزه انسان های دنیا مبتلا به جن زدگی هستند

ص: 45


1- . سوره جن، آیه 6.
2- . «جَعَلَ اللَّهُ الْحَدِيدَ فِي الدُّنْيَا زِينَةَ الْجِنِّ وَ الشَّيَاطِينِ فَحُرِّمَ عَلَى الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَلْبَسَهُ فِي الصَّلَاةِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ الْمُسْلِمُ فِي قِتَالِ عَدُوٍّ فَلَا بَأْسَ بِه». التهذیب، ج 2، ص 227، ح 102 – بحارالأنوار، ج 60، ص 73، ح 20.

و در معرض آسیب جن هستند ولی قضیه هنوز پوشیده است و کسی جرأت ابراز آن را ندارد که بگوید من جن می بینم و از ناحیۀ جن آسیب دیده ام، چون مردم باور نمی کنند و او را مسخره می کنند. ولی من چون خودم این مسئله را مطرح کرده ام وقتی مردم مراجعه می کنند، می بینم از هر 3 ، 4 نفر یکی مشکل جن دارد، این موجودات امروزه خیلی به بشر آسیب زده اند و خیلی از بیماری هایی که بشر علتش را نمی داند و در درمانش عاجز است معلول جن است مثل صرع، غش و تشنج، ms و cp، اوتیسم و ای ال اس و خیلی دیگر از بیماری هایی که امروزه بشر برایش درمان ندارد، چون جن را قبول ندارد لذا درمان آن را هم نمی شناسد.

نشانه های امراض ناشی از جن:

پریدن در خواب نشانۀ این است که شخص در معرض آسیب جن است، احساس خفگی که بیشتر در خواب و کمتر در بیداری است. احساس سنگینی روی سینه. و یا بختک که در آن انسان می شنود ولی نمی تواند از جای خود بلند شود مثل اینکه چیزی او را بسته باشد و نمی تواند حرکت کند، همه معلول جن است. لذا برای درمان بیماری هایی نظیر ms، سندروم دان، cp (خبل) چون ریشه اش جن است باید به دنبال چیزهایی بود که جن را از وجود انسان دور کند، پارکینسون هم معلول جن است، انواع فلج ها، حتی فلج کودکان، فلجی مغز هم معلول جن است. امروزه اتفاقی افتاده که یک مزاحمت و اصطکاکی بین جن و انس به وجود آمده و در گذشته این طور نبوده، از وقتی آهن زیاد وارد زندگی انسان شده مزاحمت بین جن و انس نیز زیاد شده، مانند همین نانی که روی آهن پخته می شود و باعث بیماری ms برای انسان گردیده، اصلاً در گذشته msنبود و کسی اسم آن را نشنیده بود از وقتی فِرهای آهنی شایع شد و نان ها روی آهن پخته شد، از آن زمان این بیماری هم شایع شد . پارکینسون و بیماری ای ال اس و میوپاتی شایع شد . نیوپاتی ، نروپاتی و گیلن باره، دوشن، دیستروفی عضلانی، آتروفی همه معلول جن است. جن ذاتاً و در اساس با انسان دشمن نیست، برعکس میکروب و ویروس و شیطان که ذاتاً و از اول دشمن قسم خوردة انسان بوده، خداوند می فرماید: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما

ص: 46

مِمَّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ»(1)خداوند به انسان یعنی حضرت آدم علیه السلام و حوا و شیطان و مار دستور داد که از بهشت خارج شوند و به زمین بیایند در حالیکه دشمن یکدیگر هستند. پس شیطان، میکروب و ویروس دشمن انسان است. زندگی میکروب و ویروس، در نابودی انسان است. وارد بدن انسان می شود از بدنش تغذیه می کند، گلبول های سفیدش را از بین می برد و گلبول های قرمزش از بین می رود، بدنش را عفونی می کند و از بدنش تغذیه می کند. پس بودش در نبود و از بین رفتن انسان است. انسان هم زندگی اش در نابود کردن شیطان است و مجبور است آنتی باکتریال و چیزهایی که شیطان را از بین می برد بخورد و با از بین بردن شیطان می تواند زنده باشد ولی در مورد جن این دشمنی وجود ندارد و ذاتاً دشمن انسان نیست اما بالعرض ممکن است با انسان دشمن شود، و به خاطر منافعش و بر سر مصالحش با انسان اصطکاک و اختلاف پیدا می کند همان طور که انسان هم با انسان دیگر ذاتاً دشمن نیست ولی بر سر منافع و مصالحش اصطکاک و اختلاف پیدا می کند و دعوا و جنگ هم می کند و ممکن است همدیگر را نیز بکشند. دعوای ما با جن نیز بر سر مصالح و منافع است. امروز هم طلای جن یعنی آهن در دست ما است و بسیار در زندگی ما وارد شده و این برای آنها ایجاد مزاحمت کرده لذا آنها به خاطر منافعشان با ما مشکل پیدا می کنند و وارد خانه های ما می شوند و به ما آسیب می رسانند.(2) وگرنه خدا به آنها وحی نمود که بروید در جایی که انسان نباشد زندگی کنید، بروید در درّه ها، در غارها، در صحراها زندگی کنید و نزدیک جاهایی که انسان زندگی می کند، نیایید. ولی این آهنی که وارد خانه ها شد باعث جذب جن شد و این ها دنبال آهن هستند. البته یکی از چیزهایی که باعث جذب آنها شده آهن است و مسائل دیگری نیز وجود دارد.

ص: 47


1- . سوره بقره، آیه 36.
2- . برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 335، سطر 10.

سؤال مستمعین: اگر این طور است پس چرا ذوالقرنین از آهن برای ساخت سد استفاده کرد؟

پاسخ: آن سدّ که سدّ آب نبوده و برای استفاده انسان ساخته نشده بوده بلکه دری بوده برای اینکه جلوی ورود یأجوج و مأجوج را بگیرد و طبق آیه 94 تا 96 سورة کهف،(1) ذو القرنین از آهن برای ساخت سدّ استفاده کرد تا مانع از شر و آسیب رساندن یأجوج و مأجوج شود.

ص: 48


1- . «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» .

جلسه سوم 1/ 2 / 96

بحث در علیت جن برای بعضی بیماری های لاعلاج است که بشر از درمان آنها عاجز مانده و در نهایت فقط می توانند داروهای تسکین دهنده و آرام بخش یا خواب آور که شُل کنندۀ عضلات است را به مردم بدهند و به آن صورت درمانی ندارند . به خصوص بیماری هایی که منشأ جن دارند. چون این ها فرض کردند که جن وجود ندارد لذا با مشکل مواجه شدند.

خیلی از بیماری ها معلول آسیب جن است مثل صرع، اوتیسم، cp، جنون، جن زدگی که شخص جن را می بیند ولی این ها به عنوان خیالات تلقی می شود. و در مورد بعضی حتی عمل همبستر شدن جن هم کامل انجام می شود ولی باز هم می گویند خیالات است در حالیکه واقعیت است. امروزه جن به خیلی از افراد دارد آسیب می زند تقریباً شاید بتوان گفت 30٪ افراد از طرف جن مواجه با مشکل می شوند و در اروپا و غرب این مشکل خیلی بیشتر است چون آنها بیشتر تنها زندگی می کنند و اطباء آنان به ایشان توصیه می کنند که هنگام خواب لخت بخوابند ولی لخت خوابیدن خیلی خطرناک است. روایات می گویند لخت نباشید(1)حتی در خانه. زیرا جن و شیطان می بینند و طمع جنسی می کنند و به همین جهت ازدواج و همبستر شدن صورت می گیرد و مشکلاتی از این قبیل به وجود می آید.

به نظر می رسد برای درمان نیاز است که در کل دنیا این مراسم بخور برگزار شود مخصوصاً در جاهایی که آب فراوان است مثل ساحل دریاها، کنار رودخانه ها و درّ هایی که آب دارد و امثال آن ........ بیشتر جن حضور دارد چون جن جذب آب می شود. الآن در استان هایی مانند خوزستان و بوشهر و هرمزگان که کمتر خانه ای است که از آسیب جن در امان باشد . این افراد معذّب می شوند و کلافه هستند ، واقعا آسیب های جدّی می بینند، همیشه دچار ترس و وحشت و ناراحتی و نگرانی هستند و علم هم از فهم این مسائل عاجز است و اصلاً نمی فهمد، درک نمی کند این حرف ها را و نمی داند چه باید

ص: 49


1- . «إِذَا تَعَرَّى أَحَدُكُمْ نَظَرَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ فَطَمِعَ فِيهِ فَاسْتَتِرُوا». وسائل الشيعة، ج 5، ص23، ح 5785.

بکند، صرفاً یک شُل کنندۀ عضله و خواب آور می دهد ولی این راه حل نیست. راه حلش فقط در طب اسلامی است.

بعضی از عواملی که سبب ایجاد و تشدید مشکل آسیب زدن جن به انسان می شوند:

الف - کثیف کردن استخوان ها:

انسان نباید مثلاً با ادرار یا مدفوع و یا غیره استخوان را کثیف کند، چون استخوان غذای جن است و برای آنها مزاحمت ایجاد می شود و آنها نیز متقابلاً آسیب می زنند. روایت می فرماید: محل خروج نجاست را با استخوان تمییز نکنید و استنجاء نکنید(1)؛

زیرا غذای جنیان است.

ب - لیسیدن استخوان به طور کامل:

لیسیدن استخوان اشکال ندارد ولی نباید استخوان را به طور کامل پاک کرد و لیسید در غیر این صورت جن ها ناراحت می شوند چون غذای آنهاست. اندک گوشت و لیزی که روی استخوان می ماند مال جن است و غذای آنها است،(2) و در روایت است وقتی سفره پهن می شود آنها نازل می شوند در سقف (چون اجنه حالت پروازی دارند(3) مثل بادکنکی که به سقف می چسبد) وقتی سفره پهن می شود آنها پایین می آیند و روی سفره می نشینند و هر استخوانی که شما کنار می گذارید آنها می خورند و می لیسند، چنانچه دقت کنید وقتی استخوان را در سفره می گذارید بعد از دو دقیقه خشک خشک می شود و لیزی آن می رود چون آنها آن را کامل می لیسند، جن های خانگی

ص: 50


1- . «لَا يَجُوزُ الِاسْتِنْجَاءُ بِالرَّوْثِ وَ الْعَظْمِ لِأَنَّ وَفْدَ الْجِنِّ جَاءُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَتِّعْنَا فَأَعْطَاهُمُ الرَّوْثَ وَ الْعَظْمَ فَلِذَلِكَ لَا يَنْبَغِي أَنْ يُسْتَنْجَى بِهِمَا». الفقیه، ج 1، ص 30، ح 58 - بحارالأنوار، ج 60، ص 72، ح 19.
2- . «أَمَّا الْعَظْمُ وَ الرَّوْثُ فَطَعَامُ الْجِنِّ وَ ذَلِكَ مِمَّا اشْتَرَطُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ لَا يَصْلُحُ بِشَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ». تهذيب الأحكام، ج 1، ص 354، ح 16.
3- . «الْجِنُّ عَلَى ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَجُزْءٌ مَعَ الْمَلَائِكَةِ وَ جُزْءٌ يَطِيرُونَ فِي الْهَوَاءِ وَ جُزْءٌ كِلَابٌ وَ حَيَّاتٌ الْخَبَرَ». بحارالأنوار، ج 60، ص 78، ح 33.

غذایشان همین است اگر شما استخوان را کامل بلیسید و چیزی برای خوردن آنها نباشد از خانه بیرون می روند. روایت هم می فرماید: «ذَهَبَ مِنَ الْبَيْتِ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ»(1) یعنی «از خانه چیزی خارج می شود که بودنش بهتر است». این ها که در خانه ها زندگی می کنند (عمّار البیوت) خیلی آسیب نمی زنند و خوب هستند و تا این ها در خانه هستند جن های بد وارد نمی شوند ولی اگر از خانه خارج شوند، جن بد وارد خانه می شود که آزار و اذیت دارد و آسیب می زند.

اگر استخوان را کامل بلیسید دو اتفاق می افتد: یکی این که عمّار البیوت شروع می کنند به دزدی، می بینی که چیزها در خانه گُم می شود چیزی را همین الآن در جایی گذاشتی و می خواهی برداری سر جایش نیست. این در خانه ها خیلی اتفاق می افتد، علتش همین است، (یا ایجاد صدا می کنند). پس اگر کسی به شما مراجعه کرد و گفت: خانه وحشتناک و سنگین است و اعضای خانه آرامش ندارند و چیزهایی در خانه گُم می شود، اولین سفارش شما به او این باشد که استخوان ها را کامل نلیسید. اتفاق دیگر اینکه در نهایت عمّار البیوت از خانه خارج می شوند و جن های بد به جای آنها وارد می شوند. در روایت است که: «بَدان امت من کسانی هستند که مغز استخوان را می خورند»(2) و استخوان را کامل می خورند.

ج - کثیف کردن آب ها :

بعضی چاه هایی آب پاک و تمیز دارند مثل چاهی که آب باران از بام خانه می آید و در چاه حیاط می رود و یا چاه آب حمام که برای آنها پاک و قابل استفاده است،

ص: 51


1- . «صَنَعَ لَنَا أَبُو حَمْزَةَ طَعَاماً وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا حَضَرْنَا رَأَى رَجُلًا يَنْهَكُ عَظْماً فَصَاحَ بِهِ فَقَالَ لَا تَفْعَلْ فَإِنِّي سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ علیه السلام يَقُولُ لَا تَنْهَكُوا الْعِظَامَ فَإِنَّ فِيهَا لِلْجِنِّ نَصِيباً وَ إِنْ فَعَلْتُمْ ذَهَبَ مِنَ الْبَيْتِ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكَ». کافی، ج 6، ص 322، ح 1.
2- . «قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم شِرَارُ أُمَّتِي الَّذِينَ يَأْكُلُونَ مِخَاخَ الْعِظَامِ». بحارالأنوار، ج 59، ص 293 - طب النبی صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 23.

نباید آنها را آلوده کرد اگر کسی ادرار(1)

یا مدفوع در آن بریزد آنها ناراحت می شوند و

آنها هم آسیب می زنند، چون این آبِ آنهاست و جن ها به آب بیشتر از غذا علاقه دارند (برعکس انسان که علاقه اش به غذا بیشتر از آب است)، علاقه و لذت جن به آب است. قرآن کریم می فرماید:

«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(2) یعنی «اگر بر طریقة اسلام و ایمان استقامت ورزند (به عنوان جایزه) با آب فراوان و گوارا سیرابشان می کنیم».

پس تا حد امکان کثافت در چاه های پاک نریزید یا مثلاً می گویند در چاه آب جوش نریزید آنها آسیب می بینند. در قدیم مقید بودند چاه حمام با چاه توالت و آشپزخانه جدا بود و این جداسازی کار مطلوبی است ولی امروزه با آمدن فاضلاب شهری و یکی شدن تمام فاضلاب ها، تمام آب ها را آلوده کردند و به آنها آسیب جدی زدند به همین جهت جن هایی که باید در آب ها و چاه ها باشند به محل سکونت آدم ها آمدند و ایجاد مزاحمت می کنند و آسیب می زنند.

سؤال مستمعین: آیا اینکه می گویند هنگام ریختن آب جوش بسم الله بگویید درست است؟

پاسخ: می گویند آنها سپر هایی دارند که وقتی بسم الله بگویید سپر های خود را آماده می کنند تا آب جوش روی سرشان نریزد البته این مطلب روایی نیست.

د - تنها بودن:

اگر انسان در خانه تنها باشد، جن و شیطان جرأت پیدا می کنند که به انسان آسیب بزنند(3) و البته فقط تنها ماندن در خانه منظور نیست بلکه به اتاق هم خانه می گویند، امروزه بیشتر مشکلات مربوط به همین است.

ص: 52


1- . «فَقُلْتُ يَبُولُ الرَّجُلُ فِي الْمَاءِ قَالَ نَعَمْ وَ لَكِنْ يُتَخَوَّفُ عَلَيْهِ مِنَ الشَّيْطَانِ». تهذيب الأحكام، ج 1، ص 352، ح 7.
2- . سوره جن، آیه 16.
3- . «نَزَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فَقَالَ يَا مَيْمُونُ مَنْ يَرْقُدُ مَعَكَ بِاللَّيْلِ أَ مَعَكَ غُلَامٌ قُلْتُ لَا قَالَ فَلَا تَنَمْ وَحْدَكَ فَإِنَّ أَجْرَأَ مَا يَكُونُ الشَّيْطَانُ عَلَى الْإِنْسَانِ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ». کافی، ج 6، ص 533، ح 1.
ه- راه رفتن با یک لنگه کفش:

با یک لنگه دمپایی و یک کفش راه رفتن، انسان را در معرض آسیب جن قرار می دهد.(1)

و - تخلیه در قبرستان:

تا حد امکان در قبرستان به دستشویی برای تخلیه نروید،(2) کلاً خانه ای که نزدیک قبرستان است در معرض آسیب جن است.

ز – زندگی کردن در کنار خانه ها و ساختمان های خالی و متروکه:

همچنین خانه ها و ساختمان های خالی و متروکه محل سکونت جن است و کنار آنها زندگی نکنید که احتمال آسیب جن وجود دارد.

سؤال مستمعین: اگر بخواهند از خانۀ خالی اجنه را دفع کنند چه باید بکنند؟

پاسخ: باید در آنجا کبوتر نگهداری کنند.

ح - همبستری در بعضی اوقات:

در اول و وسط و آخر ماه همبستری خطرناک است(3) و سبب مشارکت جن در انعقاد نطفة فرزند می شود و کامل در همبستر شدن مشارکت می کند. و یا اگر هنگام همبستری بسم الله نگویید شیطان در همبستری مشارکت می کند.(4) و نطفۀ بچه از ژن آدمی پدر و جن و شیطان منعقد می شود.

ص: 53


1- . «لَا تَمْشِ فِي حِذَاءٍ وَاحِدٍ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّهُ إِنْ أَصَابَكَ مَسٌّ مِنَ الشَّيْطَانِ لَمْ يَكَدْ يُفَارِقُكَ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ». الكافي، ج 6، ص 467، ح 4.
2- . «لَا تَشْرَبْ وَ أَنْتَ قَائِمٌ وَ لَا تَبُلْ فِي مَاءٍ نَقِيعٍ وَ لَا تَطُفْ بِقَبْرٍ وَ لَا تَخْلُ فِي بَيْتٍ وَحْدَكَ وَ لَا تَمْشِ فِي نَعْلٍ وَاحِدٍ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ أَسْرَعَ مَا يَكُونُ إِلَى الْعَبْدِ إِذَا كَانَ عَلَى بَعْضِ هَذِهِ الْأَحْوَالِ وَ قَالَ إِنَّهُ مَا أَصَابَ أَحَداً شَيْ ءٌ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ فَكَادَ أَنْ يُفَارِقَهُ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ». کافی، ج 6، ص 534، ح 8.
3- . «إِنَّ الْجِنَّ يُكْثِرُونَ غِشْيَانَ نِسَائِهِمْ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنَ الْهِلَالِ وَ لَيْلَةِ النِّصْفِ وَ فِي آخِرِ لَيْلَةٍ أَ مَا رَأَيْتَ الْمَجْنُونَ يُصْرَعُ فِي أَوَّلِ الشَّهْرِ وَ فِي آخِرِهِ وَ فِي وَسَطِه». الكافي، ج 5، ص 499، ح 3.
4- . «كُلَّ شَيْ ءٍ صَنَعَهُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُسَمِّيَ عَلَيْهِ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ كَانَ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ شِرْكٌ». وسائل، ج 1، ص 426، ح 1115.

در قرآن کریم است که خداوند متعال به شیطان می فرماید:

«وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد»(1)یعنی «و در اموال و اولاد با آن ها شریک شو».

اگر جن در انعقاد نطفه ی بچه مشارکت داشته باشد ممکن است بچه به تشنج، صرع، cpو خبل مبتلا شود و از زمان انعقاد نطفه آسیب ببیند ولی به طور کلی کودکان بیشتر در معرض جن هستند و در روایت می گوید در خانه کبوتر نگهداری کنید تا فرزندانتان آسیب نبینند.(2)

ط - ساختمان مرتفع:

در ساختمان های مرتفع و سقف های بلند جن های بد ساکن می شوند و روایت می گوید سقف خانه هایتان تا 5/3 متر باشد(3) از این بیشتر نباید باشد، لذا این ساختمان های مرتفع طبقاتی این مشکلات و آسیب ها را تشدید کرده اند.

درمان آسیب های جن به انسان:

بیماری های ناشی از آسیب زدن جن با داروها درمان نمی شود ولی دارو به تحمل عوارض آن کمک می کند و این عوارض را فقط تسکین می دهد. تشنج و cp هم همینطور است و باید تا آخر عمر قرص بخورد، چون سنخ درمان آن فرق می کند و مختلف است. دارو جن را از بدن بیرون نمی آورد. درمانش بخور حضرت مریم علیها السلام (4)

ص: 54


1- . سوره الاسراء، آیه 64.
2- . «الْحَمَامُ طَيْرٌ مِنْ طُيُورِ الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام الَّتِي كَانُوا يُمْسِكُونَ فِي بُيُوتِهِمْ وَ لَيْسَ مِنْ بَيْتٍ فِيهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ تُصِبْ أَهْلَ ذَلِكَ الْبَيْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ يَعْبَثُونَ فِي الْبَيْتِ فَيَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ يَدَعُونَ النَّاسَ قَالَ فَرَأَيْتُ فِي بُيُوتِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام حَمَاماً لِابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ». الكافي، ج 6، ص 547، ح 8.
3- . «أَتَى رَجُلٌ فَشَكَا أَخْرَجَتْنَا الْجِنُّ مِنْ مَنَازِلِنَا يَعْنِي عُمَّارَ مَنَازِلِهِمْ فَقَالَ علیه السلام اجْعَلُوا سُقُوفَ بُيُوتِكُمْ سَبْعَةَ أَذْرُع». الكافي، ج 6، ص 529، ح 5 - مستدرك الوسائل، ج 3، ص 454، ح 3977. «إِذَا كَانَ سَمْكُ الْبَيْتِ فَوْقَ سَبْعَةِ أَذْرُعٍ أَوْ قَالَ ثَمَانِيَةِ أَذْرُعٍ فَكَانَ مَا فَوْقَ السَّبْعِ وَ الثَّمَانِ الْأَذْرُعِ مُحْتَضَراً وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَسْكُوناً». الكافي، ج 6، ص 529، ح 2.
4- . برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان ، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 3، ص 222.

و حرز (حرز همراه و حرز امیرالمؤمنین علیه السلام و حرز ابودجانه .....) و دعا و نگه داشتن کبوتر در منزل و قطرة سداب و سرکه و امثال این امور است(1)

که حتی بیماری های لاعلاج را هم درمان می کند.

علت هفتم: چشم زخم و حسد

اشاره

یکی دیگر از علل مستقیم بیماری ها چشم زخم است که آسیب جدّی به انسان می زند البته اروپا به چشم زخم اعتقاد دارد و می گویند یک پرتویی از چشم می آید و به دیگران آسیب می زند و روش های خاص خودشان را برای دفع چشم زخم دارند مثلاً چیزهایی را روی ماشین می نویسند که چشم نخورند برای مثال می نویسد:

«ماشینم بهترین ماشین دنیاست» که وقتی دیگران این جمله را می بینند با خود بگویند: « چقدر از این ماشین قراضة خودش هم خوشش آمده » و به این وسیله می خواهد چشم زخم را دفع کند. در روایت است:

«لَوْ نُبِشَ لَكُمْ عَنِ الْقُبُورِ لَرَأَيْتُمْ أَنَّ أَكْثَرَ مَوْتَاهُمْ بِالْعَيْنِ لِأَنَّ الْعَيْنَ حَقٌّ»(2) یعنی «اگر قبرها شکافته شود خواهید دید که بیشتر مردگانتان به خاطر چشم زخم است و چشم زخم حق است».

و در روایت دیگر است که:

«إِنَّ الْعَيْنَ لَيُدْخِلُ الرَّجُلَ الْقَبْرَ وَ الْجَمَلَ الْقِدْر»(3)یعنی«چشم زخم مرد را وارد قبر و شتر را وارد دیگ می کند».

چشم زخم انسان را نوعا ًبه بیماری های سخت و ناگهانی مبتلا می کند. بیماری که معمولی نیست. فرد سالم است و سابقه ای در آن بیماری نداشته ولی ناگهان مثلاً دیوانه می شود و مشکل سختی برایش پیدا می شود.

ص: 55


1- . برای کسب اطلاعات بیشتر رجوع شود به همان کتاب ، ج 3، ص 239 تا 242 و ج 1 ص 319 تا 345.
2- .طب الائمة علیهم السلام ، ص 121 - بحارالأنوار، ج 60، ص 25، ح 20.
3- . مکارم الاخلاق، ص 386 - بحارالانوار، ج 92، ص 129.

چشم زخم گاهی حتی از مقدرات سبقت می گیرد(1)

به این بیان که خداوند قوانین و مقدراتی دارد مثلاً افراد 40 ، 50 سال به بالا مبتلا به غلبۀ سوداء و بلغم می شوند و در سنین بالا دچار مشکلاتی مثل سکتۀ قلبی یا سرطان .... می شوند ولی الآن همه چیز دگرگون شده بچۀ شش ماهه سرطان می گیرد و یا دچار سکتۀ قلبی می شود یا جوان مبتلا به بیماری قلبی می شود. چشم زخم این مقدرات را تغییر می دهد یعنی آنچه باید در سنین بالا اتفاق بیفتد مثلاً در ده یا بیست سالگی ... اتفاق می افتد، سرطان در سنین بالا باید ایجاد شود در حالیکه بچۀ کوچک مبتلا می شود چون ممکن است علت، سبقت چشم زخم و حسادت بر مقدرات باشد.

خیلی از بیماری ها از سنخ چشم زخم است. بیماری های خونی، خونریزی، سرطان خون، کمبود پلاکت خون، ضعف و بی حالی، دیستروفی عضلانی، نروپاتی، میوپاتی، دوشن، گیلن باره از روایات این معنا استفاده می شود که کل بیماری هایی که موجب سست شدن بدن و ضعف شدید و بی حالی است معلول چشم زخم است.

نکتۀ مهم این است که بیماری های ناشی از چشم زخم از نظر ماهیت و سنخ و حقیقت با بیماری های دیگر فرق می کنند یعنی ممکن است ظاهر آن یکی باشد، فرضاً به شکل یک تب یا یک سرماخوردگی باشند ولی حقیقت و سنخ آن متفاوت است. درمان آن هم فرق می کند و درمانش دیگر دارو نیست چون چشم زخم از سنخ پرتو و فرکانس و امواج چشم و امواج کلام است و لذا دفع آن نیز باید از سنخ خودش با پرتو و فرکانس و کلام و دعا و رقیه باشد مثلاً سرطان خون را پرتو درمانی می کنند چون سنخ بیماری های چشم زخم میکروب و ویروس و گناه و علل دیگر نیست بلکه پرتویی از چشمی به این بدن زده (مراتبش را بعداً عرض می کنم) و لذا درمانش نیز فرق می کند. البته خیلی از بیماری ها درمان ندارد مانند سرطان خون و مشکلات

ص: 56


1- . «الْعَيْنُ حَقٌّ وَ لَوْ كَانَ شَيْ ءٌ يَسْبِقُ الْقَدَرَ لَسَبَقَتِ الْعَيْنُ الْقَدَرَ». بحارالأنوار، ج 60، ص 9 – عوالی اللآلی، ج 1، ص 169، ح 188. البته حسد هم همین طور است: «كاد الحسد أن يسبق القدر». عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 132، ح 16.

امثال آن چون سنخ آن فرق می کند و دارو در آن مؤثر نیست و مجبورند پرتو درمانی و شیمی درمانی کنند، و این یعنی پرتو در مقابل پرتو.

سؤال مستمعین : پس چرا بعضی از این بیماران با همین شیمی درمانی درمان می شوند؟

پاسخ: بیشتر آنها که درمان نمی شوند و اگر شما می بینید که 10% آنان هم درمان می شوند با این داروها و روش ها نیست که درمان شده اند، اشتباه می کنند بلکه این افراد نیز در واقع با دعا و ذکری یا رفتن به اماکن مقدسه و توسل ... شفا گرفته اند و درمان شده اند ولی فکر می کند پرتو درمانی و شیمی درمانی در او اثر کرده. ما یک بیمار داشتیم به او دارو دادیم و خوب شد و رفت آزمایش داد و جواب آزمایش را نزد دکتر برده بود و دکتر گفته بود: الحمدلله پرتو درمانی اثر کرد. به دکتر می گوید: من یک سال قبل پرتو درمانی کردم الآن که اثر نمی کند. دکتر گفته بود: اثرش یک سال در بدن باقی مانده و الآن مؤثر واقع شده!!!

پس بیماری های چشم زخم نوعاً کُشنده است به دلیل این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند:

«اگر قبرها شکافته شود خواهید دید که بیشتر مردگانتان به خاطر چشم زخم است و چشم زخم حق است».(1)

به بیان بنده اگر علم پیشرفت کند و بتواند همین خاک مرده، DNA مرده، اسید آمینه مرده را بررسی کند، خواهد دید که اثر چشم زخم در این خاک هست. این نوع از بیماری ها باید با آنچه با آنها سنخیت دارند درمان شوند.

سؤال مستمعین: اینکه می گویند خانم هایی که مرده را می شویند چشم بچۀ آنها شور می شود، درست است؟

پاسخ: اصلاً کلاً می گویند خانم باردار که مرده را ببیند چشم بچه اش شور می شود.(2)

ص: 57


1- . «لَوْ نُبِشَ لَكُمْ عَنِ الْقُبُورِ لَرَأَيْتُمْ أَنَّ أَكْثَرَ مَوْتَاهُمْ بِالْعَيْنِ لِأَنَّ الْعَيْنَ حَقٌّ». طب الائمة علیهم السلام ، ص 121 - بحارالأنوار، ج 60، ص 25، ح 20.
2- . البته از حالت کلام و مضمون سخن آیت الله تبریزیان استنباط می شود که روایتی در این زمینه وجود ندارد.

حسد هم تیغ دو لبه است و اولین آسیب را به خود حسادت کننده می زند و بعد به محسود (شخصی که مورد حسادت واقع شده). اولین آسیب این است که قلب انسان حسود را ضعیف می کند و فرد را مبتلا به قلب درد می کند(1)

و در مرحلۀ بعد بدن را ضعیف و بیمار می کند.(2)

درمان و پیشگیری چشم زخم و حسد:

برای پیشگیری اذکار و دعا و حرز و امثال این ها مهم است. همچنین ریختن خون اثر دارد به این معنا که گاو، گوسفند، مرغ را ذبح می کنند.

بعضی هم معتقدند باید تخم مرغ شکسته شود.(3)

در روایت است که اگر چیزی از برادر مؤمن خود ببینید که خوشتان بیاید، شخص چشم زننده که احتمال می دهد در اثر چشم او برادرش آسیب ببیند، سه بار بگوید: ما شاءالله لا قوة الا بالله.(4)

یا دعا کند و بگوید که خدا برکت دهد(5) یا تکبیر بگوید(6) یا به

ص: 58


1- . «الْحَسَدُ يُنْشِئُ الْكَمَدَ». مستدرك الوسائل، ج 12، ص 21 (الکمد، به معنای قلب درد است، رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 367، سطر 12).
2- . «الْحَسَدُ يُضْنِي الْجَسَد». غرر الحکم، ص 301، ح 6833 - مستدرك الوسائل، ج 12، ص 21. و «صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ». وسائل الشيعة، ج 15، ص 368، ح 20767.
3- . این قضیۀ تخم مرغ شکستن را در پاسخ به یکی از مستمعین که از این مطلب سؤال نمود، بیان فرمودند و به معنای تأیید این کار نیست. ضمن اینکه شکستن تخم مرغ برای پیشگیری نیست و معمولاً به عنوان درمان متداول است.
4- .«قال العين حق و ليس تأمنها منك على نفسك و لا منك على غيرك فإذا خفت شيئا من ذلك فقل ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العلي العظيم ثلاثا». مكارم الأخلاق، ص 386.
5- . «مَنْ أَعْجَبَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَلْيُبَارِكْ عَلَيْهِ فَإِنَّ الْعَيْنَ حَقٌّ». بحارالأنوار، ج 60، ص 26، ح 24 - مکارم الاخلاق، ص386. همچنین «اذا رأی أحدکم من أخیه ما یعجبه فلیدع له بالبرکه». سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1160، ح 3509 (رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 356، سطر 14) .
6- . «مَنْ أَعْجَبَهُ شَيْ ءٌ مِنْ أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْهِ فَإِنَّ الْعَيْنَ حَقٌّ». طب الائمة علیهم السلام ، ص 121 - بحارالأنوار، ج 92، ص 127، ح 6.

طور مطلق ذکر خدای تعالی را بگوید و دعا کند.(1) خواندن فاتحة الکتاب و معوذتین(2) هم در روایت ذکر شده و یا دعاهایی که در این زمینه است.(3)

شخصی هم که می ترسد چشم زخم بخورد نباید در معرض دید قرار بگیرد و نباید امور مهم زندگی خود را بازگو کند. لزومی ندارد مردم از جزئیات زندگی و اموال انسان خبر داشته باشند. فرد باید کتمان کند. دین و مال از امور مهم زندگی انسان است.

و اما درمان باید با سنخ و نوع مرض هماهنگی داشته باشد(4)و

بهترین درمان چشم زخم، رقیه است که خیلی مهم و کارساز است ولی از مسائلی است که فراموش شده در حالیکه می تواند انسان را از مرگ نجات دهد.

به همین جهت خداوند متعال در قران کریم می فرماید:

ص: 59


1- . «اَلْعَيْنُ حَقٌّ فَمَنْ أَعْجَبَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَلْيَذْكُرِ اللَّهَ فِي ذَلِكَ فَإِنَّهُ إِذَا ذَكَرَ اللَّهَ لَمْ يَضُرِّهُ». طب الائمة علیهم السلام ، ص 121- بحارالأنوار، ج 92، ص 127، ح 7.
2- . «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا كَسِلَ أَوْ أَصَابَتْهُ عَيْنٌ أَوْ صُدَاعٌ بَسَطَ يَدَيْهِ فَقَرَأَ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ ثُمَّ يَمْسَحُ بِهِمَا وَجْهَهُ فَيَذْهَبُ عَنْهُ مَا كَانَ يَجِدُهُ». وسائل الشيعة، ج 6، ص 231، ح 780.
3- . «لَا يَدَعِ الرَّجُلُ أَنْ يَقُولَ عِنْدَ مَنَامِهِ "أُعِيذُ نَفْسِي وَ ذُرِّيَّتِي وَ أَهْلَ بَيْتِي وَ مَالِي بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ وَ هَامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ" فَذَلِكَ الَّذِي عَوَّذَ بِهِ جَبْرَئِيلُ علیه السلام الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ علیهما السلام ». الفقيه، ج 1، ص 470، ح 1352.
4- . در روایت است که امام حسن و امام حسین علیهما السلام چشم خوردند و جبرئیل علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کلماتی را آموخت و حضرت آن کلمات را فرمودند و این دو امام سلامتی خود را به دست آوردند:«أتي النبي صلی الله علیه و آله و سلم فوافقه مغتما فقال يا محمد ما هذا الغم الذي أراه في وجهك قال الحسن و الحسين أصابتهما عين فقال يا محمد صدق العين فإن العين حق ثم قال أ فلا عوذتهما بهذه الكلمات قال و ما هن يا جبرئيل فقال قل" اللَّهُمَّ يَا ذَا السُّلْطَانِ الْعَظِيمِ وَ الْمَنِّ الْقَدِيمِ وَ الْوَجْهِ الْكَرِيمِ ذَا الْكَلِمَاتِ التَّامَّاتِ وَ الدَّعَوَاتِ الْمُسْتَجَابَاتِ عَافِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ مِنْ أَنْفُسِ الْجِنِّ وَ أَعْيُنِ الْإِنْسِ" فقالها النبي صلی الله علیه و آله و سلم فقاما يلعبان بين يديه فقال النبي لأصحابه عوذوا نساءكم و أولادكم بهذه التعويذ فإنه لا يتعوذ المتعوذون بمثله». المجتنى، ص 28 - البحار، ج 92، ص 132، ح 12. البته این قضیه با الفاظ مختلف و طرق متعدد نقل شده مثلاً: «رَقَى النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم حَسَناً وَ حُسَيْناً فَقَالَ "أُعِيذُكُمَا بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى كُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ" ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَيْنَا فَقَالَ هَكَذَا كَانَ يُعَوِّذُ إِبْرَاهِيمُ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ علیهم السلام ». الكافى، ج 2، ص 569، ح 3.

«وَ قيلَ مَنْ راقٍ»(1) یعنی انسان وقتی احساس می کند دارد از دنیا می رود می گوید چه کسی رقیه خوان است. یعنی قرآن کریم به اشاره می گوید که در این گونه موارد دیگر دارو و دعا و چیزهای دیگر فایده ای ندارد و رقیه کارساز است. کسی که دارد می میرد فقط رقیه خواندن برایش مؤثر است. حتی رقیه خواندن می تواند خیلی از بیماری های سخت و لاعلاج را درمان کند مثلاً انواع سرطان ها و مخصوصاً سرطان خون و گزیدگی مار و عقرب و مسمومیت حاد و خونریزی شدید درمانش رقیه است.

رقیه چیست؟ رقیه دعا نیست که از خدا بخواهیم و دعا کنیم، عوذه و پناه بردن به خدا هم نیست بلکه یک سری صحبت کردن با خود بیمار است، که به او تقویت روحی داده شود. بیشتر هم با مشتقات کلمۀ «رقیه» مثل« ارقی» می آید، و لحن خاصی می خواهد و تکرار کردن می خواهد. برای مثال حداقل یکی دو ساعت رقیه ها را باید تکرار نمود مثل رقیه ای که معروف است به رقیۀ جبرئیل علیه السلام : «بِسْمِ

اللَّهِ أَرْقِيكَ بِسْمِ اللَّهِ أَشْفِيكَ مِنْ كُلِّ دَاءٍ يُؤْذِيكَ بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَافِيكَ بِسْمِ اللَّهِ خُذْهَا فَلْتَهْنِيكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ لَتَبْرَأَنَّ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل».(2)

مادرها به جای اینکه بچه ها را از این دکتر به آن دکتر و از این بیمارستان به آن بیمارستان ببرند رقیه خوانی یاد بگیرند و این رقیه را حفظ کنند و برای هر بچه ای که در معرض چشم زخم است بخوانند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همواره به رقیه خوانی سفارش می کردند. در روایت است که دو فرزند جعفر بن ابی طالب علیه السلام را که خیلی ضعیف و نحیف و بیمار بودند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند . حضرت علت را پرسیدند که چرا این ها این قدر ضعیف و بیمار و ناتوان هستند؟ گفته شد: که زود چشم می خورند. حضرت

ص: 60


1- . سوره قیامت، آیه 27 برای توضیح بیشتر رجوع شود به تفسیر نمونه از آیت الله مکارم شیرازی دام الظله ، نوبت چاپ 25، ج 25، ص 311.
2- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 38 - بحارالانوار، ج 92، ص 20، ح 2 – البته رقیه جبرئیل 8 در روایات با الفاظ مختلف وارد شده است.

فرمودند: برایشان رقیه بخوانید.(1) و در روایت دیگر است که در خانۀ ام سلمه بچه ای بود که مریض و دردمند بود. حضرت علت را پرسیدند، ام سلمه گفت: چشم خورده و حضرت فرمودند: چرا رقیه نمی خوانید؟.(2)

البته رقیه خوانی کار هر کسی نیست و باید افرادی باشند که در رقیه خواندن ماهر شوند، این کار یک فن و هنر مستقل است، باید روحیة بیمار را بسنجد و بفهمد که با بیمار چگونه باید صحبت کند. رقیه را نباید به صورت اخباری خواند بلکه باید انشائی بخواند و با روح بیمار ارتباط برقرار کند و به بیمار آرامش بدهد. به همین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی به بالای سر بیماری می رفتند می فرمودند: رقیه خوان برایش بیاورید،(3) و خود حضرت هم این کار را انجام نمی دادند. رقیه خوانی در دوران جاهلیت هم بوده ولی حضرت آنچه آنان به عنوان رقیه می خواندند را نفی کردند، چون توسل به اصنام (بت ها) است و کلماتش شرک است و فرمودند: که با قرآن رقیه بخوانید،(4) چیزی بالاتر از قرآن

ص: 61


1- . «أَنَّهُ دُخِلَ عَلَيْهِ بِابْنَيْ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُمَا ضَارِعَانِ فَقَالَ مَا لِي أَرَاهُمَا ضَارِعَيْنِ قَالُوا تُسْرِعُ إِلَيْهِمَا الْعَيْنُ فَقَالَ اسْتَرْقُوا لَهُمَا». عوالی اللآلی، ج 1، ص 77، ح 159 - مستدرك الوسائل، ج 2، ص 92، ح 1508.
2- . «دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَيْتَ أُمِّ سَلَمَةَ وَ عِنْدَهَا صَبِيٌّ يَشْتَكِي فقال [فَقَالَتْ] يَا رَسُولَ اللَّهِ أَصَابَتْهُ الْعَيْنُ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم أَ مَا تَسْتَرْقُونَ لَهُ مِنَ الْعَيْنِ». بحارالأنوار، ج 60، ص 9.
3- . «أَصَابَ رَجُلٌ لِرَجُلٍ بِالْعَيْنِ فَذُكِرَ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم :«اِلْتَمِسُوا لَهُ مَنْ يَرْقِيهِ». قرب الاسناد، ص 52 - وسائل الشيعة، ج 6، ص 238، ح 7831. و یا فرمودند: «اسْتَرْقُوا لَهُمَا» عوالی اللآلی، ج 1، ص 77، ح 159 - مستدرك الوسائل، ج 2، ص 92، ح 1508.
4- . «عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ نَهَى عَنِ الرَّقْيِ بِغَيْرِ كِتَابِ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ مَا لاَ يُعْرَفُ بذِكْرِهِ وَ قَالَ إِنَّ هَذِهِ الرُّقَى مِمَّا أَخَذَهُ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ عَنِ الْجِنِّ وَ الْهَوَامِّ». دعائم الإسلام، ج 2، ص 141، ح 493 - مستدرك الوسائل، ج 4، ص 316، ح 4770. «أَ نَتَعَوَّذُ بِشَيْ ءٍ مِنْ هَذِهِ الرُّقَى قَالَ لَا إِلَّا مِنَ الْقُرْآنِ إِنَّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ يَقُولُ إِنَّ كَثِيراً مِنَ الرُّقَى وَ التَّمَائِمِ مِنَ الْإِشْرَاكِ». وسائل الشيعة، ج 6، ص 237، ح 7824 - دعائم الإسلام، ج 2، ص 483، ح 1727. «سَأَلْتُهُ عَنْ رُقْيَةِ الْعَقْرَبِ وَ الْحَيَّةِ وَ النُّشْرَةِ وَ رُقْيَةِ الْمَجْنُونِ وَ الْمَسْحُورِ الَّذِي يُعَذَّبُ فَقَالَ يَا ابْنَ سِنَانٍ لَا بَأْسَ بِالرُّقْيَةِ وَ الْعُوذَةِ وَ النُّشْرَةِ إِذَا كَانَتْ مِنَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ لَمْ يَشْفِهِ الْقُرْآنُ فَلَا شَفَاهُ اللَّهُ وَ هَلْ شَيْ ءٌ أَبْلَغُ فِي هَذِهِ الْأَشْيَاءِ مِنَ الْقُرْآنِ أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ "وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ" أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ " وَ سَلُونَا نُعَلِّمْكُمْ وَ نُوقِفْكُمْ عَلَى قَوَارِعِ الْقُرْآنِ لِكُلِّ دَاءٍ». طب الأئمة علیهم السلام ، ص 48 - وسائل الشيعة، ج 6، ص 236، ح 7822.

نیست و بهترین رقیه آیات قرآن است.

روایت است که لشکر مسلمانان داشتند می رفتند، به قبیله ای رسیدند و گفتند: ما را مهمان کنید. افراد قبیله گفتند: نه مهمان نمی کنیم (خیلی دل خوشی از مسلمانان نداشتند) ولی رئیس قبیلۀ ما را مار گزیده است، می توانید درمانش کنید؟

یکی از مسلمانان گفت: بله و برای بیمار رقیه خواند و مریض خوب شد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن مسلمان پرسیدند: برای او چه کردی؟

گفت: رقیه خواندم.

حضرت پرسیدند: چه خواندی؟

گفت: سورۀ حمد را خواندم. حضرت او را تشویق کردند و فرمودند: از کجا دانستی که سورۀ حمد رقیه است؟

او گفت: به ذهنم خطور کرد حالا که می خواهم رقیه بخوانم با سورۀ حمد بخوانم.(1)

در روایت داریم که: «اگر سورۀ حمد هفتاد مرتبه روی مرده هم خوانده شود و زنده شود تعجب نکنید».(2)

این ها باید احیاء شود و باید باور به وجود بیاید و این ها را دست کم نگیریم. دنیا الآن به این چیزها نیاز دارد، فهمیدند که دارو و خاک، معادن کاری نمی تواند بکند این ها خودشان هم فهمیده اند که دعا مؤثر است. از انگلستان دکترها می آیند اینجا دعا و رقیه را یاد می گیرند و می روند چون آثارش را فهمیده اند ولی ما مسلمانان عقب هستیم، منتظریم تا اروپا بگوید خوب است. مثلاً در مورد همین حجامت، اولین جایی که شایع شد در آمریکا بود. آنها به ما گفتند حجامت خوب است و بعد تازه مسلمانان شروع کردند به حجامت کردن. ما از آموزش های دین خود غافل هستیم و از

ص: 62


1- . حدیث از صحیح مسلم، ج 7، ص 19 نقل شده برای اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 2، ص 141، سطر 8 .
2- . «لَوْ قُرِئَتِ الْحَمْدُ عَلَى مَيِّتٍ سَبْعِينَ مَرَّةً ثُمَّ رُدَّتْ فِيهِ الرُّوحُ مَا كَانَ ذَلِكَ عَجَباً». الكافي، ج 2، ص 623، ح 16.

غیرمسلمانان هم در این زمینه ها عقب تر هستیم. تازه وقتی آنها چیزی از دستورات دین ما را تأیید می کنند و در بین خودشان شایع می کنند بعدش ما آن را قبول و باور می کنیم و تازه شروع می کنیم به عمل کردن آن. بیایید لااقل در رقیه خوانی یک مقدار جلو بیفتیم. وقتی من در مشهد بودم یک مؤسسه ای از آمریکا در تماس با من گفتند که بیمارانشان را با سورۀ یاسین درمان می کنند. گفتم: شما مسلمان هستید؟

گفتند: خیر ولی با این وجود این سوره را که برای بیمارانمان پخش می کنیم اثر می کند و آنها درمان می شوند.

گفتند: ما داریم آزمایشاتی انجام می دهیم و افرادی را آورده ایم و دستگاه های انرژی سنجی به آنها وصل کردیم (اسم دستگاه های خود را هم گفتند) و به این افراد گفتیم که هرکدام یکی از اسماء الهی مثل رحمان یا رحیم و ... را تکرار کنند و به این نتیجه رسیدیم که هر اسم الهی درمان یک سری از بیماری ها می باشد و لیست آن را که کدام نام الهی درمان کدام بیماری است را هم برای من فرستادند و یک نفر هم آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده. ما می گوییم «یَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاء»(1) ولی دنبال این نمی رویم که کدام اسم خدا برای درمان کدام بیماری مؤثر است !!! و متاسفانه باید این را آمریکایی ها به ما بگویند!!!! در حالیکه این ها مال اسلام است، ما خیلی عقب هستیم و نیاز به کار و جدّیت زیادی داریم.

مسئلۀ رقیه خوانی هم باید احیاء شود، رقیه خوانی چیز کمی نیست قرآن آن را ذکر کرده و این دستور الهی است که می فرماید:

«وَ قيلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ».(2)

اگر کسی نباشد که رقیه بخواند، انسان ساق پا به ساق پا می پیچد و می میرد. پس رقیه کارساز است و باید رقیه خوان داشته باشیم ولی مردم اصلاً نمی دانند رقیه و رقیه خوانی چیست و کجا باید خوانده شود و اثرش در کجاست. روایت می گوید اثر رقیه در سه مورد است: گزش حیوانات زهردار مثل مار و عقرب و رتیل و امثال آن یا

ص: 63


1- . فقراتی از دعای کمیل.
2- . سوره قیامت، آیه 27 الی 30.

بیماری هایی که از چشم زخم است و یا خونریزی که بند نمی آید(1)

مانند سرطان خون که در آن افراد پلاکتشان می افتد و پایین می آید و خونریزی آنها قطع نمی شود. اگر می بینید سرطان خون امروزه درمان نمی شود به این دلیل است که این بیماری از سنخ چشم زخم است و درمانش رقیه است. البته رقیه درمان تمام انواع خونریزی هایی است که قطع نمی شود مثل خونریزی بینی که قطع نمی شود، خونریزی که به خاطر حجامت در روز سه شنبه ایجاد شده باشد و قطع نمی شود، خونریزی که به خاطر زخم عمیق باشد و قطع نمی شود یا خونریزی داخلی و رحم (برای این مشکل دارو وجود دارد منتهی علاوه بر دارو می توان برای آن رقیه هم خواند) و به طور کلی هر خونریزی که قطع نمی شود درمانش رقیه است.

علت هشتم: ژن

اشاره

من خودم در ابتدا ی این کار فکر می کردم که علم ژنتیک متعلق به اروپا است. درمان ژنتیکی و بحث ژن های وراثتی همه ابتکار اروپایی هاست ولی وقتی وارد این علم شدم، دیدم علم ژنتیک مال اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما است و اصلاً این ها حرفی برای گفتن ندارند و هرچه دارند از خواندن و عمل کردن به روایات ما می باشد اعم از مسئلۀ صفات وراثتی و مسئلۀ بیماری های ژنتیکی و ژن های محرک بیماری و درمان ژنتیکی همه مال اسلام است و در واقع اروپا چیزی ندارد. و فقط هیاهو می کنند. من در همین کتاب(2)

حدود 50 ، 60 صفحه دربارۀ ژنتیک نوشته ام که شاید حداقل 500 ، 600 سال دیگر هم هنوز عقل بشر به این امور نرسد. من نمی خواهم وارد این بحث شوم فقط می خواهم به شما بگویم که در این زمینه چه سفارش هایی را باید بکنید.

آن چیزی که در روایات ما خیلی زیاد وارد شده و به آن تأکید شده این است که صفات وراثتی به خاطر انتقال از راه ژن و ژنتیک است و این صفات ممکن است صفات پدران و یا صفات مادران باشد. در روایت است از پدر و مادری سفید پوست بچه ای سیاه

ص: 64


1- . «لَا رُقَى إِلَّا فِي ثَلَاثٍ فِي حَيَّةٍ أَوْ فِي عَيْنٍ أَوْ دَمٍ لَا يَرْقَأُ». الخصال، ج 1، ص 158، ح 201 - مستدرك الوسائل، ج 2، ص 91، ح 1506.
2- . دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم .

پوست متولد شد. مرد به همراه همسرش که دختر عموی او هم بود نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: که هیچ کدام از خانواده و گذشتگان ما سیاه پوست نیستند ولی بچه سیاه پوست به دنیا آمده؟ (در واقع احتمال می داد که مادر مرتکب خطا و گناهی شده باشد). حضرت مدتی سرشان را پایین انداختند و سپس سر را بلند کردند و به آسمان نگاه کردند (در واقع حضرت با انجام این حرکات می خواستند به آن مرد بفهمانند که می خواهم به تو چیزی را بگویم که قبولش برای تو سنگین است چون ایشان به یک مرد عرب دوران جاهلیت می بایست مطابق با فهم او مسئلۀ علم ژنتیک را بفهماند) و بعد رو کردند به آن مرد و فرموند: هیچ کس نیست مگر اینکه بین او و بین حضرت آدم علیه السلام 99 نوع بستۀ ژنتیکی وجود دارد که همۀ این ها می تواند در انعقاد نطفه تأثیر کند. و زن گفت: راحتم کردی این مرد می خواست مرا بکشد.(1)

توضیح اینکه مثلاً برای رنگ چشم بچه 99 احتمال، برای رنگ پوست او هم 99 احتمال و برای رنگ مو هم 99 احتمال و برای همه چیز انسان 99 احتمال از پدر و 99 احتمال از مادر وجود دارد و هرکدام از این ها می تواند در ایجاد فرزند مؤثر باشد و نقش داشته باشد و ممکن است بچه شبیه مثلاً چندمین پدر از اجداد خود شود.

ببین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چقدر قشنگ مسئلۀ ژنتیک را برای این عرب صحرا نشین جاهل بیان نموده اند. روایات راجع به ژنتیک خیلی زیاد است. لذا صفات وراثتی مربوط به ژنتیک و ژن های وراثتی است.

علاوه بر این ژن های بیماری ها هم چقدر قشنگ در روایات ما ذکر شده ولی ما فکر کردیم اروپا تازه دارد می گوید که ما ژن جذام را کشف کردیم، ژن سرطان را کشف

ص: 65


1- . «أَتَى رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ هَذِهِ ابْنَةُ عَمِّي وَ امْرَأَتِي لَا أَعْلَمُ إِلَّا خَيْراً وَ قَدْ أَتَتْنِي بِوَلَدٍ شَدِيدِ السَّوَادِ مُنْتَشِرِ الْمَنْخِرَيْنِ جَعْدٍ قَطَطٍ أَفْطَسِ الْأَنْفِ لَا أَعْرِفُ شِبْهَهُ فِي أَخْوَالِي وَ لَا فِي أَجْدَادِي فَقَالَ لِامْرَأَتِهِ مَا تَقُولِينَ قَالَتْ لَا وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً مَا أَقْعَدْتُ مَقْعَدَهُ مِنِّي مُنْذُ مَلَكَنِي أَحَداً غَيْرَهُ قَالَ فَنَكَسَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بِرَأْسِهِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ بَصَرَهُ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ يَا هَذَا إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ آدَمَ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ عِرْقاً كُلُّهَا تَضْرِبُ فِي النَّسَبِ فَإِذَا وَقَعَتِ النُّطْفَةُ فِي الرَّحِمِ اضْطَرَبَتْ تِلْكَ الْعُرُوقُ تَسْأَلُ اللَّهَ الشُّبْهَةَ لَهَا فَهَذَا مِنْ تِلْكَ الْعُرُوقِ الَّتِي لَمْ يُدْرِكْهَا أَجْدَادُكَ وَ لَا أَجْدَادُ أَجْدَادِكَ خُذْ إِلَيْكَ ابْنَكَ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ فَرَّجْتَ عَنِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ». الكافي، ج 5، ص 561، ح 23.

کردیم ... در حالیکه همۀ این ها در روایات ما هست. مثلاً ژن خوره(1)

و جذام و یا ژن پیسی(2) و یا ژن فلج(3) .... پس بیماری های ژنتیکی را هم روایت ذکر نموده اند و این ها چیز جدیدی نیاورده اند، همین ها را از روایات ما گرفتند و هیاهو به راه انداختند.

توصیه ها و سفارشات مربوط به ژن

توصیه ها و سفارشات مربوط به ژن:(4)

الف - در روایت است که اگر نطفۀ مرد بر نطفۀ زن غلبه کند فرزند شبیه عمو و عمه می شود و اگر نطفۀ زن بر نطفۀ مرد غلبه کند فرزند شبیه دایی و خاله می شود(5)

(منظور از «غلبه» در اینجا یعنی «اکثریت و بیشتر» است) و راهش را هم ذکر نموده که اگر علاقه داری شبیه هرکدام شود چه کار باید بکنی.

ب - همچنین روایت می فرماید:

«فَإِذَا عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ كَانَ الْوَلَدُ ذَكَراً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ وَ إِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَى بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى»(6) یعنی «اگر آب مرد بر آب زن برتری پیدا کند بچه به اذن خدا پسر می شود و اگر آب زن بر آب مرد برتری پیدا کند بچه به اذن خدا دختر می شود». منظور از «برتری پیدا کردن» همان

ص: 66


1- . «إِنَّهُنَّ يُحَرِّكْنَ عِرْقَ الْآكِلَه». المحاسن، ج 2، ص 564، ح 969 - الكافي، ج 6، ص 377، ح 11.
2- . «مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ وُلْدِ آدَمَ إِلَّا وَ فِيهِ عِرْقَانِ عِرْقٌ فِي رَأْسِهِ يُهَيِّجُ الْجُذَامَ وَ عِرْقٌ فِي بَدَنِهِ يُهَيِّجُ الْبَرَص». الكافي، ج 8، ص 382، ح 579.
3- . «مَنْ بَاتَ وَ فِي جَوْفِهِ سَمَكٌ لَمْ يُتْبِعْهُ بِتَمَرَاتٍ أَوْ عَسَلٍ لَمْ يَزَلْ عِرْقُ الْفَالِجِ يَضْرِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يُصْبِحَ». الكافي، ج 6، ص 323، ح 1.
4- . البته این توصیه ها فقط اشاره به مطالب است و نیاز به کار دارد.
5- . «فَإِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ ». علل الشرایع، ج 1، ص 94، ح 1 - بحارالأنوار، ج 57، ص 338، ح 16. «إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَالْوَلَدُ يُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ يُشْبِهُ الْوَلَدُ أُمَّهُ وَ خَالَهُ». علل الشرایع، ج 1، ص 94، ح 2 - بحارالأنوار، ج 57، ص 338، ح 17.
6- . علل الشرايع، ج 1، ص 96، ح 5 - بحارالأنوار، ج 57، ص 336، ح 10.

بحث سبقت ژنتیکی در انعقاد نطفه است که مربوط به نرده بان پلکانی بستۀ ژنتیکی انسان است.(1)

ج - بیشتر بیماری های پوستی ژنتیکی است. رنگ پوست عامل ژنتیکی دارد. مشکلات پوست مثل بیماری جذام و خوره و پیسی و امثال آن بیماری های ژنتیکی است همچنین اختلالات خواب،(2)

ترسو بودن(3) و اینکه ترس بر انسان غلبه کند عامل ژنتیکی دارد، پیری زودرس و مشکلات پیری را در جوانی داشتن همه عامل ژنتیکی دارد و ارثی است. حتی مردم هم مثلاً می گویند که: سفیدی موی من ارثی است، این عامل ژنتیکی دارد. بیماری های دیگری نیز هستند که عامل ژنتیکی دارند.

د - ژن علت ایجاد بیماری در بدن نیست و در حالت عادی نه تنها برای بدن خطر و ضرری ندارد بلکه اساس بناء بدن و فعالیت و زندگی بدن است و لذا ممکن است ژن بیماری را به صورت نهفته در خودش داشته باشد و این خطری ندارد ولی اگر ژن از آرامش

خارج شود و تحریک شود و به هیجان درآید و جهش ژنتیکی به وجود بیاید خطرناک است و باعث می شود بیماری نهفته در ژن، فعال شود و انسان دچار بیماری گردد.(4)

ص: 67


1- . حتی روایات راه پسر و یا دختر شدن بچه را نیز ذکر نموده:«عَلَيْكَ بِالْهِنْدَبَاءِ فَإِنَّهُ يَزِيدُ فِي الْمَاءِ وَ يُحَسِّنُ الْوَلَدَ وَ هُوَ حَارٌّ لَيِّنٌ يَزِيدُ فِي الْوَلَدِ الذُّكُورَةَ». الكافي، ج 6، ص 363، ح 6. «من سره أن يكثر ماله و ولده الذكور فليكثر من أكل الهندباء». المحاسن، ج 2، ص 509، ح 666. ( «أَنَّهُ شَكَا إِلَيْهِ رَجُلٌ أَنَّهُ لَا يُولَدُ لَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا جَامَعْتَ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ رَزَقْتَنِي ذَكَراً سَمَّيْتُهُ مُحَمَّداً قَالَ فَفَعَلَ ذَلِكَ فَرُزِقَ». الكافي، ج 6، ص 9، ح 7 - «سَمِّهِ عَلِيّاً فَإِنَّ أَبِي كَانَ إِذَا أَبْطَأَتْ عَلَيْهِ جَارِيَةٌ مِنْ جَوَارِيهِ قَالَ لَهَا يَا فُلَانَةُ انْوِي عَلِيّاً فَلَا تَلْبَثُ أَنْ تَحْمِلَ فَتَلِدَ غُلَاماً». الكافي، ج 6، ص 10، ح 11).
2- . «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم شَكَتْ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله و سلم الْأَرَقَ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم قُولِي يَا بُنَيَّ يَا مُشْبِعَ الْبُطُونِ الْجَائِعَةِ وَ يَا كَاسِيَ الْجُنُوبِ الْعَارِيَةِ وَ يَا مُسَكِّنَ الْعُرُوقِ الضَّارِبَةِ وَ يَا مُنَوِّمَ الْعُيُونِ السَّاهِرَةِ سَكِّنْ عُرُوقِيَ الضَّارِبَةَ وَ أْذَنْ لِعَيْنِي نَوْماً عَاجِلا». الجعفریات، ص 247 - مستدرك الوسائل، ج 5، ص 125، ح 5486. آیت الله تبریزیان دام الظله از این حدیث برداشت می کنند که: یعنی هیجان ژن مانع از خواب می شود.
3- . از اینکه حضرت علی علیه السلام به محمد فرزند خود در جنگ فرمودند: «أدركك عرق من أمك». (بحارالأنوار، ج 42 ، ص 98 ، ح 31 ) فهمیده می شود که خوف و ترس از صفات وراثتی است.
4- . «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ وَ إِذَا ضَرَبَ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ سَهِرَ لَهُ الْآخَرُون». کافی، ج 2، ص 165، ح 1 - برای توضیح بیشتر پیرامون چگونگی دلالت حدیث بر مطلب مورد نظر، می توان به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 377 تا 390 رجوع شود.

عواملی که باعث می شود بیماری در ژن فعال گردد:

الف - خوردن سبزی شاهی مخصوصاً در شب

خوردن سبزی شاهی مخصوصاً در شب،(1)

روایت است که شاهی سبزی بنی امیه است.(2)

ب - رطوبت در سر

جمع شدن آب در سر و رطوبت بالا، رطوبت زیاد و بالا نشانة این است که شخص در معرض بیماری ژنتیکی است. مثلاً بچه ای که زیاد آب از دهانش می ریزد در معرض بیماری ژنتیکی است.

ج - مسواک زدن با بعضی چوب ها

مسواک زدن با چوب انار، گُل و نی محرک ژن است.(3)

د - زیاد ماهی خوردن

زیاد ماهی خوردن مخصوصاً در شب(4) (البته اگر بعدش خرما یا عسل نخورد).

ه- شام نخوردن

شام نخوردن،(5) اگر انسان شام نخورد ژن ها به حرکت درمی آیند (اگر شده سه لقمه هم بخورید، شام را بخورید).

و - خوردن غُدد

خوردن غُدد باعث تحریک ژن است و باید از گوشت جدا شود و خورده نشود.(6)

ص: 68


1- . «مَنْ أَكَلَ الْجِرْجِيرَ بِاللَّيْلِ ضَرَبَ عَلَيْهِ عِرْقُ الْجُذَامِ مِنْ أَنْفِهِ وَ بَاتَ يُنْزَفُ الدَّم». الكافي، ج 6، ص 368، ح 2.
2- . «سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْبَقْلِ الْهِنْدَبَاءِ وَ الْبَاذَرُوجِ وَ الْجِرْجِيرِ فَقَالَ الْهِنْدَبَاءُ وَ الْبَاذَرُوجُ لَنَا وَ الْجِرْجِيرُ لِبَنِي أُمَيَّةَ». الكافي، ج 6، ص 368، ح 3.
3- . «نهى عن السواك بالقصب و الريحان و الرمان و قال إن ذلك يحرك عرق الجذام». دعائم الإسلام، ج 1، ص 119.
4- . «مَنْ بَاتَ وَ فِي جَوْفِهِ سَمَكٌ لَمْ يُتْبِعْهُ بِتَمَرَاتٍ أَوْ عَسَلٍ لَمْ يَزَلْ عِرْقُ الْفَالِجِ يَضْرِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يُصْبِحَ». المحاسن، ج 2، ص 477، ح 490 - الكافي، ج 6، ص 323، ح 1.
5- . «لَا تَدَعِ الْعَشَاءَ وَ لَوْ بِثَلَاثِ لُقَمٍ بِمِلْحٍ وَ مَنْ تَرَكَ الْعَشَاءَ لَيْلَةً مَاتَ عِرْقٌ فِي جَسَدِهِ لَا يَحْيَا أَبَداً». مستدرك الوسائل، ج 16، ص 266، ح 19824- مکارم الاخلاق، ص 195.
6- . این مورد مطابق با کتاب دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 391، سطر 14 اضافه گردیده: «إِذَا اشْتَرَى أَحَدُكُمْ لَحْماً فَلْيُخْرِجْ مِنْهُ الْغُدَدَ فَإِنَّهُ يُحَرِّكُ عِرْقَ الْجُذَامِ». الكافي، ج 6، ص 254، ح 5.

درمان بیماری های ژنتیکی:

1 - خوردن آب

خوردن آب ولرم به صورت ناشتا در اول روز یا هنگام روزه در زمان افطار باعث آرام نمودن و مهار ژن می شود.(1)

2 - خوردن شلغم

خوردن شلغم(2) که یکی از رازهای طب اسلامی است و ائمه علیهم السلام می گویند شلغم بخور ولی به دشمنان ما خبر نده.(3) البته منظور شلغم های اصلاح شدۀ ژنتیکی نیست. ضمناً اگر در فصل خودش (منظور زمانی است که به طور طبیعی به عمل می آید) خورده شود باعث از بین بردن کل بیماری ها است.(4)

3 - برگ چغندر

برگ چغندر،(5) این سبزی با ارزش است و کنار رودخانه های بهشت می روید(6) و باعث پیشگیری و درمان 70 نوع بیماری است (متأسفانه اسفناج را برای ما جایگزین آن کرده اند).

ص: 69


1- . «إن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم كان يفطر على الحلو فإذا لم يجده أفطر على الماء الفاتر و كان يقول هو ينقي الكبد و المعدة و يطيب النكهة و الفم و يقوي الأضراس و يحد الناظر و يغسل الذنوب غسلا و يسكن العروق الهائجة و المرة الغالبة و يطفئ الحرارة عن المعدة و يذهب بالصداع». روضةالواعظين، ج 2، ص 341.
2- . «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ فِيهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ فَأَذِيبُوهُ بِالسَّلْجَمِ». الكافي، ج 6، ص 372، ح 2 – المحاسن، ج 2، ص 525، ح 752 و 754. «عَلَيْكَ بِاللِّفْتِ فَكُلْهُ - يَعْنِي السَّلْجَم - فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ لَهُ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ وَ اللِّفْتُ يُذِيبُهُ». الكافي، ج 6، ص 372، ح 1.
3- . «عَلَيْكُمْ بِالسَّلْجَمِ فَكُلُوهُ وَ أَدِيمُوا أَكْلَهُ وَ اكْتُمُوهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ فَمَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ فَأَذِيبُوهُ بِأَكْلِهِ». وسائل الشيعة، ج 25، ص 208، ح 34699 - الكافي، ج 6، ص 372، ح 4.
4- . «مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ وَ إِنَّ اللِّفْتَ وَ هُوَ الشَّلْجَمُ يُذِيبُهُ فَكُلُوهُ فِي زَمَانِهِ يَذْهَبْ عَنْكُمْ كُلُّ دَاءٍ». وسائل الشيعة، ج 25، ص 208، ح 31701.
5- . «أَنَّ السِّلْقَ يَقْمَعُ عِرْقَ الْجُذَامِ وَ مَا دَخَلَ جَوْفَ الْمُبَرْسَمِ مِثْلُ وَرَقِ السِّلْقِ». الكافي، ج 6، ص 369، ح 5. تذکر: به نظر آیت الله تبریزیان دام الظله جذام، نمایانگر کل بیماری های ژنتیکی است.
6- . «فَعَلَيْكَ بِالسِّلْقِ فَإِنَّهُ يَنْبُتُ عَلَى شَاطِئِ الْفِرْدَوْسِ وَ فِيهِ شِفَاءٌ مِنَ الْأَدْوَاء». المحاسن، ج 2، ص 519، ح 725 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 200، ح 31670.
4 - سنجد

سنجد.(1)

5 - سرما خوردگی

سرما خوردگی(2) را نباید درمان کرد اگر انسان سرما خوردگی را درمان کند در معرض ابتلاء به بیمار های ژنتیکی قرار می گیرد. علت اینکه امروزه بیماری های ژنتیکی زیاد شده این است که مردم سرما خوردگی را درمان می کنند حداقلش این است که تا سه روز نباید درمان شود چون منافع بسیاری دارد (و حتی اگر برای شخص امکان داشته باشد بهتر است که بعد از سه روز هم درمان نشود)(3)

سرما خوردگی خودش درمان و پیشگیری است. درمان جذام است و روایت می گوید که سربازی از سربازان خدا است(4) و کل بیماری ها را درمان می کند(5) و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی سرما می خوردند خود را درمان نمی کردند.(6)

ص: 70


1- . «الْغُبَيْرَاءُ لَحْمُهُ يُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ عَظْمُهُ يُنْبِتُ الْعَظْمَ وَ جِلْدُهُ يُنْبِتُ الْجِلْدَ وَ مَعَ ذَلِكَ [فَإِنَّهُ] يُسَخِّنُ الْكُلْيَتَيْنِ وَ يَدْبُغُ الْمَعِدَةَ وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ الْبَوَاسِيرِ وَ التَّقْتِيرِ وَ يُقَوِّي السَّاقَيْنِ وَ يَقْمَعُ عِرْقَ الْجُذَامِ». الكافي، ج 6، ص 361، ح 1.
2- . «مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ وُلْدِ آدَمَ إِلَّا وَ فِيهِ عِرْقَانِ عِرْقٌ فِي رَأْسِهِ يُهَيِّجُ الْجُذَامَ وَ عِرْقٌ فِي بَدَنِهِ يُهَيِّجُ الْبَرَصَ فَإِذَا هَاجَ الْعِرْقُ الَّذِي فِي الرَّأْسِ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ الزُّكَامَ حَتَّى يَسِيلَ مَا فِيهِ مِنَ الدَّاءِ وَ إِذَا هَاجَ الْعِرْقُ الَّذِي فِي الْجَسَدِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ الدَّمَامِيلَ حَتَّى يَسِيلَ مَا فِيهِ مِنَ الدَّاءِ فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ بِهِ زُكَاماً وَ دَمَامِيلَ فَلْيَحْمَدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ قَالَ الزُّكَامُ فُضُولٌ فِي الرَّأْسِ». الكافي، ج 8، ص 382، ح 579.
3- . «شَكَوْتُ إِلَيْهِ الزُّكَامَ فَقَالَ صُنْعٌ مِنْ صُنْعِ اللَّهِ وَ جُنْدٌ مِنْ جُنْدِ اللَّهِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى عِلَّةٍ فِي بَدَنِكَ لِيَقْلَعَهَا فَإِذَا قَلَعَهَا فَعَلَيْكَ بِوَزْنِ دَانِقِ شُونِيزٍ وَ نِصْفِ دَانِقِ كُنْدُسٍ يُدَقُّ وَ يُنْفَخُ فِي الْأَنْفِ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِالزُّكَامِ وَ إِنْ أَمْكَنَكَ أَنْ لَا تُعَالِجَهُ بِشَيْ ءٍ فَافْعَلْ فَإِنَّ فِيهِ مَنَافِعَ كَثِيرَةً». طب الائمة، ص 64 - بحارالأنوار، ج 59، ص 183، ح 1.
4- . «الزُّكَامُ جُنْدٌ مِنْ جُنُودِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَبْعَثُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الدَّاءِ فَيُزِيلُهُ» الكافي، ج 8، ص 382، ح 578.
5- . «مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ وُلْدِ آدَمَ إِلَّا وَ فِيهِ عِرْقَانِ عِرْقٌ فِي رَأْسِهِ يُهَيِّجُ الْجُذَامَ وَ عِرْقٌ فِي بَدَنِهِ يُهَيِّجُ الْبَرَصَ فَإِذَا هَاجَ الْعِرْقُ الَّذِي فِي الرَّأْسِ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ الزُّكَامَ حَتَّى يَسِيلَ مَا فِيهِ مِنَ الدَّا». الكافي، ج 8، ص 382، ح 579.
6- . «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لَا يَتَدَاوَى مِنَ الزُّكَامِ وَ يَقُولُ مَا مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذَامِ فَإِذَا أَصَابَهُ الزُّكَامُ قَمَعَهُ». الكافي، ج 8، ص 382 ، ح 577.

امروزه در اروپا برای درمان بیماری ژنتیکی، ویروس سرما خوردگی را به بدن وارد می کنند چون این تنها چیزی است که می تواند وارد ژن شود و در آن ایجاد تعدیل کند و او را مهار کند و از حالت جهش خارج کند. پس سرما خوردگی را نباید درمان کرد. وقتی ژن جهش پیدا می کند و از حالت عادی خارج می شود، خداوند این سرباز را سراغ آن می فرستد تا وارد ژن شود و ژن را سرکوب کند و مواد اضافی و بیماری زای ژن را از داخل آن خارج کند و آن را سرکوب کند. این ترشحات بینی که به هنگام سرما خوردگی به شکل آب از بینی خارج می شود در واقع همان چیزی است که از ژن بیرون آمده است.(1)

واکسن سرما خوردگی (یا بیماری های دیگر) ویروس سرماخوردگی نیست. در واقع میکروب و باکتری تضعیف شده یا همان میکروب های مرده است که وقتی وارد بدن می شود مدافعات بدن (گلبول های سفید) آنها را سرکوب می کنند و می خورند. هنر آن این است که اگر از آن به بعد فقط همان میکروب و باکتری زنده وارد بدن شود مدافعات بدن آن را سرکوب می کنند چون بدن هنر سرکوب کردن آن را قبلا به دست آورده و در مقابلش مقاوم شده ولی ضعف آن این است که بدن را فقط در مقابل همان نوع میکروب و باکتری مقاوم می کند و نمی تواند بدن را در مقابل همۀ بیماری ها و انواع سرما خوردگی ها مقاوم کند چون فقط خود بیماری سرما خوردگی حداقل 600 نوع است و این واکسن فقط اختصاص به یک یا نهایت پنج یا شش نوع آن دارد و علاوه بر این انسان که فقط با بیماری سرماخوردگی مواجه نیست بلکه انواع زیادی از میکروب و ویروس و باکتری سلامتی او را به خطر می اندازند مثل فلج اطفال، حصبه ... ولی واکسن

ص: 71


1- . «مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ وُلْدِ آدَمَ إِلَّا وَ فِيهِ عِرْقَانِ عِرْقٌ فِي رَأْسِهِ يُهَيِّجُ الْجُذَامَ وَ عِرْقٌ فِي بَدَنِهِ يُهَيِّجُ الْبَرَصَ فَإِذَا هَاجَ الْعِرْقُ الَّذِي فِي الرَّأْسِ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ الزُّكَامَ حَتَّى يَسِيلَ مَا فِيهِ مِنَ الدَّاءِ وَ إِذَا هَاجَ الْعِرْقُ الَّذِي فِي الْجَسَدِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ الدَّمَامِيلَ حَتَّى يَسِيلَ مَا فِيهِ مِنَ الدَّاءِ فَإِذَا رَأَى أَحَدُكُمْ بِهِ زُكَاماً وَ دَمَامِيلَ فَلْيَحْمَدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ قَالَ الزُّكَامُ فُضُولٌ فِي الرَّأْسِ». الكافي، ج 8، ص 382، ح 579. برای توضیح بیشتر می توان به کتاب آیت الله تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1 ص 80 و 392 رجوع شود.

کل بیماری ها که وجود ندارد. البته انسان نیاز به واکسن شیمیایی هم ندارد در اسلام چند واکسن طبیعی برای بیماری ذکر شده و یکی از آنها این است که:

انسان نباید در درمان عجله کند. امروزه مشکل بشر درمان زودرس است. وقتی مریض می شود همان ابتدای بیماری دارو مصرف می کند درحالیکه باید صبر کرد و اجازه داد تا بدن خودش بیماری را دفع کند و با این نوع از بیماری آشنا شود و قدرت دفع پیدا کند. به همین جهت در روایات ما بر روی مسئلۀ عجله نکردن در درمان خیلی تأکید شده. در روایت است که تا وقتی بدن تحمل بیماری را دارد دارو مصرف نکنید اجازه دهید بدن خودش دفاع کند تا هنر دفع بیماری را پیدا کند هر وقت دیگر قدرت تحمل نداشت دارو استفاده کنید.(1)

سؤال مستمعین: چرا باید «تب» سریع درمان شود، اگر تب شدید شود موجب تشنج می گردد؟

پاسخ: در مورد تب دو مسئله مطرح است: یکی پایین آوردن درجة تب است و دیگر درمان تب است. بله تب را باید سریع پایین آورد از طریق پاشویه کردن، شستن دست ها، روی بدن آب ریختن، سیب کال خوردن .... ولی در درمان تب نباید عجله نمود.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

تا وقتی قدرت راه رفتن داری خود را درمان نکنید.(2)

امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که سلامتی اش بر بیماری اش بچربد و خود را با دارویی درمان کند، من نسبت به او به سوی خدا برئ هستم.(3) یعنی او از ما نیست و

ص: 72


1- . «تَجَنَّبِ الدَّوَاءَ مَا احْتَمَلَ بَدَنُكَ الدَّاءَ فَإِذَا لَمْ يَحْتَمِلِ الدَّاءَ فَالدَّوَاءُ». مكارم الاخلاق، ص 362 - وسائل الشيعة، ج 2، ص 409، ح 2494. «اجْتَنِبِ الدَّاءَ مَا لَزِمَتْكَ الصِّحَّةُ فَإِذَا حَسَسْتَ بِحَرَكَةِ الدَّاءِ فَأَحْزِمْهُ بِمَا يَرْدَعُهُ قَبْلَ اسْتِعْجَالِهِ». مستدرك الوسائل، ج 2، ص 71، ح 1443.
2- . «اِمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ». نهج البلاغه، ص 472، كلمات قصار 27 - وسائل الشيعة، ج 2، ص 410، ح 2497.
3- . «مَنْ ظَهَرَتْ صِحَّتُهُ عَلَى سُقْمِهِ فَيُعَالِجُ نَفْسَهُ بِشَيْ ءٍ فَمَاتَ فَأَنَا إِلَى اللَّهِ مِنْهُ بَرِي ءٌ». الخصال، ج 1، ص 26، ح 91 - وسائل الشيعة، ج 2، ص 409، ح 2492.

او شیعۀ ما نیست و باز فرمودند: کسی که سلامتی اش بر بیماری اش بچربد و خود را درمان کند و بمیرد من بر این شخص نماز نمی خوانم یعنی مسلمان نیست.(1)

پس عجله در درمان بیماری اشتباه است درحالیکه امروزه مرتباً به بیماران می گویند: «دیر آمدی اگر زود مراجعه می کردی خوب می شدی». ولی بیماری را در نطفه خفه کردن اشتباه است. انسان باید کاری کند تا بدن خودش بیماری را دفع کند و هنر دفع بیماری را به دست بیاورد و قدرت مقاومتش در برابر بیماری بیشتر شود. هرچه انسان کاری کند که با بیماری و عوامل بیماری کمتر مواجه شود، آسیب پذیرتر می شود. ببینید این صحرانشینان تمیزی و پاک کننده ها و شوینده های ما را ندارند ولی بدنشان سالم تر است یا بچه هایی که آشغال جمع می کنند و در واقع وسط آشغال زندگی می کنند اصلاً میکروب نزدیک بدن این ها نمی شود چون خودش تبدیل به میکروب شده، آنقدر بدنش نسبت به میکروب مقاومت پیدا کرده که تازه غذایش شده میکروب.

الآن در اروپا سرما خوردگی و آنفولانزا را درمان نمی کنند. تازه به مادران می گویند بگذارید بچه در خاک راه برود و خاک بازی کند تا بدنش مقاوم شود. بدن نباید در ناز و نعمت زندگی کند و هیچ درگیری با بیماری و عوامل بیماری نداشته باشد، مانند خود انسان که اگر در ناز و نعمت باشد و در رفاه زندگی کند نه هنر جنگیدن را دارد و نه توان آن را دارد. قرآن کریم هم می فرماید:

«أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِين».(2)

یعنی انسانی که در ناز و نعمت زندگی می کند هنر جنگیدن ندارد و کاری نمی تواند بکند. بدن هم همین طور است. اصل دارو در وجود خود انسان است.

ص: 73


1- . «لَا يَتَدَاوَى الْمُسْلِمُ حَتَّى يَغْلِبَ مَرَضُهُ عَلَى صِحَّتِهِ». مستدرك، ج 2، ص 71، ح 1442.
2- . سوره زخرف، آیه 18.

امام علی علیه السلام می فرمایند:

دواؤك فيك و ما تبصر*** و داؤك منك و ما تشعر

أتزعم أنك جرم صغير*** و فيك انطوى العالم الأكبر(1)

یعنی «دارویت در وجود خودت است ولی نمی بینی، بیماری تو هم به خاطر کارهای خودت است و خبر نداری، فکر می کنی یک موجود کوچکی هستی در حالیکه تمام هستی در این وجود کوچک نهفته است».

بدن جنگ دارد، بدن سرباز دارد، بدن سلاح دارد و از خودش دفاع می کند. این مدافعات بدن باید ورزیده و توانمند شوند تا هنر دفع دشمن و میکروب و امثالهم را پیدا کنند. پس انسان تا می تواند نباید خود را درمان کند این واکسن طبیعی اسلام است.

ص: 74


1- . آیت الله تبریزیان این شعر را از الدیوان المرتضوی، ص 145 نقل فرموده اند، رجوع شود به کتاب دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 2، پاورقی ص 48 ضمنا در ديوان الإمام علي (8)، ص 175، مبحث «بيان جامعيت حقيقت انسانى» چنین آمده: دواؤك فيك و ما تشعر *** و داؤك منك و ما تنظر و تحسب أنك جرم صغير *** و فيك انطوى العالم الأكبر

جلسه چهارم 1 / 2 / 96

علت نهم: طبایع چهارگانه

اشاره

یکی دیگر از عوامل غیرمستقیم امراض، اختلال در طبایع چهارگانه است.

شاید مهم ترین بحث در طب اسلامی همین مسئلۀ طبایع چهارگانه است چون اعتقاد ما این است که همۀ بیماری ها با تمام عوارضشان به همین طبایع چهارگانه برمی گردد. حقیقت کل بیماری ها طبایع چهارگانه است. اگر کسی بتواند این مسئلۀ طبایع چهارگانه را خوب بفهمد و بتواند خوب تشخیص دهد، در طب اسلامی این شخص یک طبیب کاملی است. خوب است که آدم جزئیات و عوارض را بداند ولی اصل همین طبایع چهارگانه است. برای نمونه همین که بدانی این بیمار غلبۀ صفراء دارد و داروی صفرابر به او بدهید بیماری او هرچه باشد درمان می شود و یا همین که بدانی بیمار غلبۀ سوداء دارد با درمان سوداء، بیماری او هم هرچه باشد درمان می شود یا همین که بدانی بیمار غلبۀ بلغم دارد با درمان غلبۀ بلغم، بیماری او هم هرچه باشد درمان می شود. پس دیگر نوع بیماری چندان اهمیتی ندارد و مهم این است که ریشۀ بیماری را بدانی. البته در طب اسلامی علاوه بر درمان ریشه ای طبایع، درمان عوارض هم داریم و عوارض بیماری هم درمان می شود به عنوان مثال اگر کسی یبوست دارد و منشأ آن غلبۀ سوداء است، برای آن دو درمان خواهیم داشت:

1- یک دارو برای درمان یبوست که از عوارض است، داریم که همان ملین است.

2- و یک دارو برای درمان غلبۀ سوداء که همان سودابر است، داریم.

و ما برای درمان یبوست، هم ملین و هم سودابر را به بیمار می دهیم یعنی طب اسلامی بیماری را هم ریشه ای درمان می کند و هم عوارض آن را درمان می کند و همۀ این ها از روایات استفاده می شود و اما طب های دیگر یا عوارض را درمان می کنند و یا فقط ریشه را، طب جدید شیمیایی فقط عوارض را درمان می کند، ریشه را نمی شناسد طبایع چهارگانه و ریشۀ بیماری ها را نمی شناسد و صرفاً عوارض را درمان می کند مثلاً برای بیماری که یبوست دارد فقط ملین می دهد اما ریشۀ بیماری را نمی داند و نمی تواند تشخیص دهد چون غلبۀ سوداء را نمی شناسد و در طب سنتی هم بیشتر به سراغ درمان ریشه ای و درمان مزاج ها می روند که مربوط به طبایع چهارگانه است و

ص: 75

خیلی درمان عوارض ندارد. حالا کاری نداریم که آیا درمان آنها درست است یا درست نیست اما با طب سنتی یک اختلافی در همۀ موارد داریم.

ما روایات متعدد و مهمی در زمینۀ طبایع چهارگانه داریم. یک حدیث قدسی داریم که اصل قضیة خلقت انسان و مزاج های اصلی انسان را بیان می کند. در این حدیث قدسی خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

«قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنِّي خَلَقْتُ آدَمَ وَ رَكَّبْتُ جَسَدَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ ثُمَّ جَعَلْتُهَا وِرَاثَةً فِي وُلْدِهِ تَنْمِي فِي أَجْسَادِهِمْ وَ يَنْمُونَ عَلَيْهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ رَكَّبْتُ جَسَدَهُ حِينَ خَلَقْتُهُ مِنْ رَطْبٍ وَ يَابِسٍ وَ سُخْنٍ وَ بَارِدٍ وَ ذَلِكَ أَنِّي خَلَقْتُهُ مِنْ تُرَابٍ وَ مَاءٍ ثُمَّ جَعَلْتُ فِيهِ نَفْساً وَ رُوحاً فَيُبُوسَةُ كُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ وَ رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ ثُمَّ خَلَقْتُ فِي الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ ثُمَّ أَسْكَنَ بَعْضَ هَذَا الْخَلْقِ فِي بَعْضٍ فَجَعَلَ مَسْكَنَ الْيُبُوسَةِ فِي الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ مَسْكَنَ الرُّطُوبَةِ فِي الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ مَسْكَنَ الْحَرَارَةِ فِي الدَّمِ وَ مَسْكَنَ الْبُرُودَةِ فِي الْبَلْغَمِ فَأَيُّمَا جَسَدٍ اعْتَدَلَتْ بِهِ هَذِهِ الْأَنْوَاعُ الْأَرْبَعُ الَّتِي جَعَلْتُهَا مِلَاكَهُ وَ قِوَامَهُ وَ كَانَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَرْبَعاً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ كَمُلَتْ صِحَّتُهُ وَ اعْتَدَلَ بُنْيَانُهُ فَإِنْ زَادَ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ عَلَيْهِنَّ فَقَهَرَتْهُنَّ وَ مَالَتْ بِهِنَّ [وَ] دَخَلَ عَلَى الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِيَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَ ...».(1)

یعنی خداوند تبارک و تعالی حضرت آدم علیه السلام و فرزندان او را خلق کرد و بدنش را از چهار چیز ترکیب داد، چهار چیز را با هم جمع کرد و انسان را به این شکل درآورد و او را خلق کرد از: مرطوب، خشک، گرم، سرد. کل حقیقت و وجود انسان از این چهار چیز است و مجموع ترکیب انسان این چهار چیز است.

چون انسان را از خاک و آب (گِل) خلق کرد و خداوند در این انسان یک نَفْس و یک رُوح قرار داد (پس انسان ترکیب چهارگانه ای دارد: خاک، آب، نَفْس، رُوح). خشکی هر بدن از ناحیۀ خاک است. یعنی مادۀ خاکی اگر در بدن زیاد شود خشکی در بدن غلبه

ص: 76


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 و ص 106، ح 1 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

می کند و بدن خشک می شود (پس بدن که خشک می شود یعنی مادۀ خاکی در آن غلبه پیدا کرده)، و مرطوب بودن بدن انسان و غلبۀ رطوبت در بدن انسان و اصل رطوبت در بدن انسان از ناحیۀ آب است. آب است که مرطوب است و گرمی انسان از ناحیۀ نَفْس است و نَفْس است که گرم است. و سردی انسان از ناحیۀ رُوح است و رُوح است که انسان را سرد می کند. البته در این عبارتی که وارد شده «جَعَلْتُ فِيهِ نَفْساً وَ رُوحاً» یعنی «من در این انسان نَفْس و روُح قرار دادم»، احتمال دیگری هم وجود دارد و آن احتمال اینکه منظور «نَفَس» است و منظور «رَوْح» است، نه (نَفْس و رُوح) و در عربی نَفَس یعنی «دم» و «رَوْح» یعنی «بازدم».

در این دم (نفس کشیدن) و بازدم چه اتفاقی می افتد؟

در دم به بدن اکسیژن می رسد و هوا وارد ریه می شود و ریه ها اکسیژن هوا را جذب می کنند و این اکسیژن در خون می رود. کار اکسیژن چیست؟ کار اکسیژن سوزاندن است. مواد غذایی را می سوزاند و آن را تبدیل به گرمی می کند. هر سوختنی نیاز به اکسیژن دارد مثلاً کاغذ بخواهد بسوزد نیاز به اکسیژن دارد، غذا در بدن بخواهد بسوزد نیاز به اکسیژن دارد و این سوختن مواد غذایی سبب گرمی بدن است. اگر مواد غذایی در بدن سوخت و سوز نشود بدن گرم نمی شود. مادۀ غذایی گرمی اش از ناحیۀ سوختنش است و سوخت و سوزش به وسیلة اکسیژن است. پس گرمی انسان از ناحیه «دم» یعنی نَفَس است (اگر منظور نَفْس نباشد).

در بازدم چه اتفاقی می افتد؟

در بازدم دی اکسید کربن از بدن خارج می شود که پس از سوختن مواد غذایی، در بدن تولید می شود، با خروج دی اکسید کربن و عبور و مرور هوا از ریه به خارج، سرد شدن بدن محقق می شود. چون این سبب می شود رطوباتی که در مجرای تنفسی و شش ها می باشد بخار شوند و این باعث سرد شدن شش ها می شود و وقتی شش ها سرد شد، قلب که وسط شش ها قرار دارد هم سرد می شود و وقتی قلب سرد شود کل بدن سرد می شود چون خون سرد به کل بدن پمپاژ می شود و نمی گذارد بدن و مغز خیلی گرم شود. با عبور هوا از حلق انسان و برخوردش با مواد مخاطی در بینی و مجاری تنفسی، این ها بخار می شود و سرد می شود و به علت همین بخار همیشه

ص: 77

مجاری تنفسی خنک است، داخل بینی خنک است، و این خنکی داخل بینی، مغز را خنک می کند و خنکی ریه هم سبب می شود قلب خنک شود. ریه مثل یک رادیاتور عمل می کند یعنی قلب را خنک می کند و به دنبال آن خونی که داخل قلب است خنک می شود و به کل بدن پمپاژ می شود و از گرمی و حدّتش کاسته می شود. سوخت و سوز در سلول ها به وجود می آید و باعث گرمی بدن می شود. ولی سردی انسان در ریه ها و شش ها به وجود می آید و باعث سردی خون می شود. خونی که بر اثر سوخت و سوز گرم شده با این بازدم (رَوْح)، خنک می شود و از آن گرمی اش کاسته می شود (اگر منظور رُوح نباشد).

این چیزی است که عقل انسان می فهمد یعنی می فهمد که گرمی انسان از دم و نَفَس است و سردی انسان از بازدم و رَوْح است که بخار شدن هوا و رطوبات داخل مجاری تنفسی و ریه باعث سرد شدن اطراف آن یعنی مغز و قلب و خون می باشد و این برای ما قابل فهم و تعقل است.

ولی اگر گفتیم نَفْس گرم است و رُوح سرد است، عقل ما این را نمی فهمد چون نمی دانیم رُوح و نَفْس چیست و لذا نمی دانیم که چگونه گرم است یا چگونه سرد است و چگونه انسان را گرم و یا سرد می کند و این معنا برای ما مبهم است و قابل تعقل نیست. شاید بعد از تحقیق و تجربه و چیزهایی مشابه به آن بتوان به یک نتایجی رسید.

این راجع به خلقت اول انسان که به آن می گویند: «خلق اول». خلق اول انسان از چهار چیز است: خشک، مرطوب، گرم و سرد که خاک است و آب و نَفْس و رُوح (یا نَفَس و رَوْح).

و بعد از خلق اول خداوند چهار نوع (طبع) خلق کرد. انسان آب و خاک است و حضرت آدم علیه السلام از گِل خلق شده، حال می خواهیم بدانیم چه چیزی خاک و آب (گِل) را تبدیل به شُش، قلب، مغز، معده، روده، کلیه، طحال، خون و ... کرده است؟ آن، چه بوده که گِل را به این ها تبدیل کرده و انسان را به این شکلی که می شناسیم درآورده بعد از اینکه انسان خاک بوده، چه چیزی باعث شده انسان به این شکل درآید؟

ص: 78

چیزهایی که باعث شده انسان به این شکل درآید همین طبایع چهارگانه است و این طبایع چهارگانه شُش را شُش کرده، قلب را قلب کرده و کلیه را کلیه کرده .....، این چهار چیز دوم که خلق شده مالکان بدن هستند و در بدن تصرف می کنند و بدن بر آنها استوار است (این چهار چیز دوم غیر از آن چهار چیز اول است)، بدون این طبایع چهارگانه انسان، انسان نمی شود و خاک باقی می ماند. مثلاً وجود قلبی که ما می شناسیم بر اثر همین طبایع چهارگانه است، وجود ریه و شُشی که ما به این نحو می شناسیم به سبب همین طبایع چهارگانه است. این چهار تا هیچ کدام به تنهایی کارآیی ندارند و باید دیگر طبایع هم در کنارش باشد و این چهار تا عبارتند از: مره سوداء و مره صفراء و خون و بلغم.

البته این روایت به دو شکل نقل شده:

یکی به این شکل که چهار طبع انسان عبارتند از: سوداء، صفراء، دم، بلغم.

شکل دیگرش این طور نقل شده که چهار طبع انسان عبارتند از: مره (صفراء و سوداء) و بلغم و دم و ریح.(1)

یعنی صفراء و سوداء را یکی محسوب می کند و از آن به «مره» تعبیر می کند و ریح را به آن اضافه می کند و نظر طب اسلامی همین شکل دوم است و تئوری طب اسلامی همین است و این اولین تفاوتی است که ما با طب سنتی داریم. آنها چهار طبع را سوداء و صفراء و دم و بلغم می دانند ولی ما در طب اسلامی چهار طبع را مره و بلغم و دم و ریح می دانیم.

حالا این طبایع چطوری به وجود آمده؟ خداوند تبارک و تعالی کالبد حضرت آدم علیه السلام را از خاک و آب (یعنی از گِل) خلق کرده و این خاک و گِل و کالبد، سال های سال و شاید صدها سال روی زمین بهشت انداخته شده بود و ملائکه و شیطان عبور می کردند و این کالبد را می دیدند و می گفتند: یک حکمتی در به وجود آمدن این کالبد بوده.

و اتفاق بعدی این بوده که خداوند تبارک و تعالی به چهار باد: شمال، دبور، صبا، جنوب دستور داد که روی کالبد خاکی(2) حضرت آدم علیه السلام جولان پیدا کنند «أن جولوا

ص: 79


1- . علل الشرائع، ج 1، ص 106، ح 1.
2- . «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ». سوره مؤمنون، آیه 12 - انسان از سلالة خلق شده، «سلالة» یعنی از خاک، از گِل خلق شده است.

على هذه السّلالة»،(1) و این کالبد خاکی را تقسیم کنند و او را تبدیل به انسان کنند، اعضا و اندام هایش را درست کنند و در آن تقسیم و تفصیل به وجود آورند که این کبد است، این ریه و این معده و این ... است و این کالبد را اعضاء بندی کنند و به این شکل طبایع چهارگانه در بدن انسان به وجود آمد. این طبایع چهارگانه خودش سبب این تقسیم و تفصیلات شده و انسان مفصل پیدا کرده، قدرت انحناء پیدا کرده، قدرت راه رفتن پیدا کرده، قدرت خم کردن پا و دست را پیدا کرده همۀ این ها مال همین تقسیم طبایع چهارگانه است و این طبایع چهارگانه به سبب این بادها به وجود آمدند و هر یک از طبایع چهارگانه، طبیعت و مزاج یکی از این چهار باد را به خودش گرفته با این توضیح که هر بادی یک طبع خاصی دارد:

باد شمال، سرد و خشک است. بادی که از شمال می وزد سرد و خشک است. از قطب منشأ می گیرد و سردی با خودش می آورد. وقتی باد، شمالی می شود هواشناسی پیش بینی می کند که دمای هوا پایین می آید چون از قطب می وزد.

باد غرب (صبا)، سرد و مرطوب است. بادی که از غرب می آید سرد و مرطوب است، ابر با خودش می آورد. همیشه ابر از غرب کشور وارد می شود. سامانه ها از غرب کشور وارد می شود. باد غرب هم سردی می آورد و هم رطوبت می آورد.

باد شرق (دبور)، گرم و خشک است. وقتی باد از شرق می آید ابرهایی که از غرب آمده را متفرق و پراکنده و پخش و پلا می کند و آنها را به سمت شمال و جنوب می برد و آنها را خشک می کند و جلوی باران را می گیرد.

باد جنوب، گرم و مرطوب است. باد جنوب گرم است ولی مرطوب بودنش از این ناحیه است که چون گرم است، یخ هایی را که روی کوه ها است آب می کند و باعث به

وجود آمدن سیل و رودخانه و آب می شود، به این شکل مرطوب است.

وقتی با جولان این بادها بر کالبد آدم، اعضاء انسان و طبایع چهارگانه به وجود آمد هر یک از طبایع چهارگانه، طبیعت و مزاج یکی از این چهار باد (شمال، جنوب، شرق، غرب) را به خود گرفت یعنی:

ص: 80


1- . علل الشرائع، ج 1، ص 106، ح 1.

یکی از این طبایع چهارگانه، گرمی و رطوبت را از باد جنوب گرفته و شده «دم».

و یکی از این طبایع چهارگانه، گرمی و خشکی را از باد شرقی (دبور) گرفته و شده «صفراء».

و یکی از این طبایع چهارگانه، سردی و خشکی را از باد شمال گرفته و شده «سوداء».

و یکی از این طبایع چهارگانه، سردی و رطوبت را از باد غرب (صبا) گرفته و شده «بلغم».

پس در حقیقت طبایع چهارگانه به این صورت به وجود آمده است.

از اینجا به بعد مهم است و شامل بحث طبی می شود:

خشکی که مال خاک است در مره سوداء قرار داده شده یعنی مادۀ خاکی محل سکونتش در سوداء است. وقتی این مادۀ خاکی در سوداء ساکن می شود، سوداء در رگ ها رسوب پیدا می کند. سوداء مواد زائدش همان رسوب رگ ها است، رسوب می کند به خاطر همین مادۀ خاکی که در سوداء قرار گرفته.

رطوبت یعنی همان آب و آب هم محل سکونتش را در صفراء قرار داده است و این لازمه اش این است که یعنی وقتی انسان سوداء در بدنش غلبه پیدا می کند در واقع مادۀ خاکی غلبه پیدا کرده یعنی غذا خوردنش بیش از آب خوردنش است و وقتی صفراء در انسان غلبه پیدا می کند یعنی رطوبت در بدن زیاد می شود چون صفراء مَسکن رطوبت است و سبب می شود که اندازۀ آب در بدن بیشتر شود. البته صفراء گرم و خشک است ولی در عین حال مسکن رطوبت است. برای مثال همان گونه که ابر خشک به خاطر خشکی آب را جذب می کند صفراء هم به خاطر گرمی و خشکی رطوبت و آب را جذب می کند، به این شکل که افرادی که غلبۀ صفراء دارند و مزاج گرمی دارند و بدنشان گرم است و درونشان آتش است و خشک است، زیاد تشنه می شوند و لذا آب زیاد می خورند و لذا رطوبت بدن زیادتر می شود. پس صفراء مَسکن رطوبت است. اگر می بینی کسی آب دهانش زیاد است، دنیا می گوید بلغم غلبه پیدا کرده و سردی اش شده ولی این اشتباه است این شخص گرمی اش شده چون مزاج گرمی دارد، زیاد تشنه می شود و زیاد آب می خورد و لذا آب دهانش هم زیاد می شود و تکرّر ادرار هم پیدا می کند ولی دنیا

ص: 81

می گوید این شخص سردی اش کرده که تکرّر ادرار پیدا نموده و به او داروی بلغم می دهند و این اشتباه است. در واقع کسی که می گویند سردی اش شده و آب دهانش زیاد است و تکرّر ادرار دارد، این به علت غلبۀ صفراء است و باید به او داروی صفرابر و سرد کننده بدهند تا آب نخورد و آب دهانش کم شود و تکرّر ادرارش کم شود. اگر بدن سرد باشد و بلغمی باشد شخص میل به آب ندارد. چگونه تکرّر ادرار پیدا می کند و این همه ادرار از کجا می آید؟ این شخص که آب نمی خورد! لذا این اشخاص که فکر می کنند چنین افرادی غلبۀ بلغم دارند، در اشتباه هستند و یکی از موارد اشتباه طب سنتی همین مورد است. آنها می گویند سردی و بلغم غلبه پیدا کرده ولی ما برعکس. یعنی می گوییم گرمی و صفراء غلبه یافته.

ببینید این روایت و کلام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیتش علیهم السلام چقدر دقیق است این ها همه حکمت و راز است. ما الآن در تشخیص مزاج ها هیچ وقت دچار اشتباه نمی شویم و این به خاطر بیانات اهل بیت علیهم السلام است ولی در طب سنتی افراد همیشه دچار اشتباه می شوند و دو نفر از ایشان متفق القول نیستند. به یک شخص واحد، یک نفرشان می گوید صفراوی هستی و دیگری می گوید سوداوی و دیگری می گوید بلغمی هستی ولی در طب اسلامی راه معین و مشخص است. اگر کسی مراجعه کرد و گفت تکرّر ادرار دارم فوراً و بدون معطلی برایش داروی صفرابر بنویس (حتی اگر تکرّر ادرار بر اثر دیابت هم باشد، چون دیابت گرم است باز هم منشأ تکرّر ادرارش صفراء است).

مَسکن گرمی در خون است، محل سکونت گرمی در خون است و گفتیم که گرمی یعنی نَفْس. پس گرمی انسان از ناحیۀ نَفْس است و نَفْس در خون قرار دارد و گرمی در خود خون قرار دارد و بنابر احتمال دیگر که بگوییم نَفَس است و اکسیژن است که انسان را گرم می کند، باز هم اکسیژن در خون است چون از ریه منتقل در خون می شود و از خون هم به تمامی بدن می رود. پس اکسیژن هم در خون قرار دارد و باعث سوخت و سوز مواد غذایی و گرم شدن کل بدن می شود.

و مَسکن سردی در بلغم است و بلغم باعث سردی انسان می شود چون طبع بلغم سرد است و طبع اصلی آن جامد است و جمود دارد و خون را منجمد می کند و جلوی حرکت خون را می گیرد و لذا خون به اندازۀ کافی به اندام ها نمی رسد و شخص بلغمی دست و

ص: 82

پایش یخ می زند چون خون نمی رسد. در اینجا می گویند رُوح در بلغم است و بنابر احتمال دوم می شود رَوْح یعنی بازدم. و بازدم یعنی دی اکسید کربن و این دی اکسید کربن سبب سردی بدن می شود چون وجود زیادی دی اکسید کربن مساوی با کمبود اکسیژن است که باعث حرارت بدن است. وقتی اکسیژن کم شود سوخت و سوز هم در بدن کم می شود.

ما به چند تعبیر گفتیم: یکی به معنای رُوح و دیگر رَوْح و دیگر به معنای جمودی که مانع رسیدن خون به اطراف و اعضای بدن می شود و بر اساس آن دست و پا یخ می زند.

بحث مهم در اینجاست: هر بدنی که این چهار طبع در او متعادل و متساوی باشد، همین چهار طبعی که مالکان بدن هستند و قوام بدن به آنها است، اگر متساوی و متعادل شوند یعنی هرکدام به مقدار باشند به این معنا که سوداء ، صفراء ، دم ، بلغم در بدن باشند و با هم برابر باشند و اندازۀ آنها نه بیشتر باشد و نه کمتر، سلامتی انسان کامل می شود و بهترین حالت سلامتی انسان، اعتدال و مساوی شدن این چهار طبع است که هیچ کدام بیشتر از بقیه نباشد. اگر انسان بتواند این چهار طبع را متعادل کند و مانع غلبۀ یکایک آنها گردد و همه با هم برابر شوند، این یعنی کاملترین سلامتی است و ساختمان بدن هم نرمال و متعادل می شود ولی اگر یکی از این طبایع نسبت به دیگر طبایع بیشتر شود و دیگران را مقهور و مغلوب کند و سنگین تر و زیادتر از بقیه گردد، از ناحیۀ همان طبعی که زیادتر از بقیۀ طبع ها شده است، بیماری بر بدن وارد می شود. آن هم به اندازۀ آنچه زیاد شده. پس اگر فرض کنیم تعداد بیماری ها 1000 باشد، هنگامی که صفراء غلبه پیدا کند، امکان دارد انسان مبتلا به 250 بیماری یعنی تمام بیماری ها شود. همین طور اگر سوداء غلبه یابد امکان ابتلاء به 250 بیماری یعنی تمام بیماری ها وجود دارد و نیز بلغم اگر غلبه پیدا کند امکان ابتلاء به 250 بیماری یعنی تمام بیماری ها وجود دارد و همین طور اگر دم غلبه پیدا کند امکان ابتلاء انسان به 250 بیماری یعنی تمام بیماری ها وجود دارد.

ولی بیماری ها مختلف است و یک نوع بیماری نیست. چه چیزی تعیین می کند که مثلاً با غلبۀ صفراء انسان مبتلا به این بیماری خاص می شود، نَه بیماری دیگر؟

ص: 83

این بستگی به اندازۀ غلبۀ یک طبع دارد.(1)پس اندازۀ غلبۀ طبع، نوع بیماری را تعیین می کند. به عنوان مثال اگر صفراء شد 26% (یعنی از بیشتر شده) انسان مبتلا به یک نوع بیماری می شود و اگر شد 27% انسان مبتلا به یک بیماری دیگر می شود و اگر شد 28% باز مبتلا به یک بیماری دیگر می شود .... و هر چه بیشتر غلبه کند انسان به بیماری های دیگر و سخت تر مبتلا می شود مثل دیستروفی عضلانی یا گیلن باره، که اگر غلبۀ صفراء شدید و زیاد باشد انسان مبتلا به این نوع بیماری ها ی سخت می شود، در حالیکه در مراحل اولیة غلبۀ صفراء که هنوز سبک است انسان مبتلا به گرمی بدن می شود و احساس گرمی می کند. کمی که سخت تر شود انسان مبتلا به بیماری عصبی می شود باز که زیادتر شود مبتلا به بی خوابی می شود و باز که سخت تر شود مبتلا به دیوانگی می شود ... .

پس هر چه بیشتر غلبه کند مبتلا به بیماری سخت تر می شود. اندازۀ غلبه اش تعیین کنندۀ نوع بیماری است. بله این بیماری ها همه معلول غلبۀ صفراء هستند و حقیقت همه به علت غلبۀ صفراء است ولی عوارض آن مختلف است. یکی گُرگرفتگی است یکی دیوانگی است یکی بی خوابی است یکی ریزش مو یکی پارکینسون یکی دیستروفی یکی حمله پانیک، یکی کم خونی ..... همۀ این ها معلول غلبۀ صفراء است و اندازۀ غلبه، تعیین کنندۀ نوع بیماری است. ما الآن ابزاری نداریم که بتواند میزان غلبۀ هر یک از طبایع را اندازه گیری کند و این علم تازه دارد مطرح می شود. ممکن است روزی برسد که ابزاری بسازند که اندازۀ غلبۀ هر طبع را معین کند در این صورت می فهمند که اشخاص در معرض ابتلاء به کدام بیماری هستند و می توانند این تفصیل را به دست آورند.(2)

سؤال مستمعین: الآن در زمان ما افراد بیشتر مبتلا به غلبۀ کدام طبع هستند؟

ص: 84


1- . «دَخَلَ عَلَى الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِيَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَت». علل الشرايع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.
2- . یکی از مستمعین گفت: الآن از طریق PH خون می توانند قدری این تفصیل را بگذارند. آیت الله تبریزیان در پاسخ فرمودند: بله، ولی البته فعلا ًبعضی از آنها را از این طریق می توانند به دست آورند نه خیلی، چون هنوز صفراء را در خون نمی شناسند و نمی دانند که چه چیزی در خون، صفراء است.

پاسخ: افراد مختلفند یکی صفراوی است یکی سوداوی و یکی بلغمی است و یکی مبتلا به غلبۀ خون است و این به اعتبار شهر، تغذیه، هوا، کار است. همۀ این ها دخالت دارد. ولی این طور که معلوم می شود مردم بیشتر دارند به سمت غلبۀ صفراء می روند و عصبانی می شوند.

سؤال مستمعین: آیا غلبۀ دو و یا سه طبع هم وجود دارد؟

پاسخ: بله.

کل حقیقت طب در واقع همین یک سطر است. منشأ حقیقت و علت و درمان کل بیماری ها در همین سطر است:

«فَإِنْ زَادَ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ عَلَيْهِنَّ فَقَهَرَتْهُنَّ وَ مَالَتْ بِهِنَّ [وَ] دَخَلَ عَلَى الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِيَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَت»(1) یعنی به اندازه ای

که هر طبع غلبه پیدا کند، انسان از ناحیۀ مقدار غلبۀ آن طبع مبتلا به انواع بیماری می شود.

این یک سطر خودش یک دانشگاه است، ولی کار می خواهد.

بعد روایت می فرماید(2):

خداوند تبارک و تعالی بین این طبایع چهارگانه اختلاف قرارداد. دو تا را گرم و دو تا را سرد و بین دو سرد هم اختلافی وجود دارد و بین دو گرم هم اختلافی وجود دارد و خداوند این دو گرم (یعنی صفراء و دم) را یکی خشک (صفراء) و دیگری را نرم و ملایم (خون) قرار داد و همین طور دو سرد را یکی مرطوب (بلغم) و دیگری را خشک (سوداء) قرار داد. پس خون، گرم و مرطوب است ولی گرمی در آن مهم است و رطوبتش چندان مهم نیست. در مقابل دم، بلغم است که سرد و مرطوب است ولی در آن سردی مهم است و رطوبتش چندان مهم نیست.

حالا چرا خون را در مقابل بلغم قرار داد؟ چون در خون گرمی مهم است و در بلغم سردی مهم است و بالاخره بدن هم یا گرم است و یا سرد. از این که کلمۀ «یقابله» بکار برده یعنی خون را در مقابل بلغم قرار داده، شاید بتوانیم این معنا را از

ص: 85


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.
2- . «لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَنَى الْأَجْسَامَ عَلَى أَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ هِيَ الْمِرَّتَانِ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ وَ بِالْجُمْلَةِ حَارَّانِ وَ بَارِدَانِ قَدْ خُولِفَ بَيْنَهُمَا فَجَعَلَ الْحَارَّيْنِ لَيِّناً وَ يَابِساً وَ كَذَلِكَ الْبَارِدَيْنِ رَطْباً وَ يَابِساً». بحارالأنوار، ج 59، ص 316.

آن به دست بیاوریم که اگر دم زیاد شود، بلغم کم می شود و اگر بلغم زیاد شود، دم کم می شود چون در مقابل هم هستند و «یقابله» یعنی روبروی آن قرار دارد.

به هر حال اصل در این دو طبع، گرمی و سردی آنها است. اگر بدن گرم است یعنی دم غالب است و بلغم کم است و اگر بدن سرد است یعنی بلغم غالب است و دم کم است و نمی تواند بدن را گرم کند.

صفراء، گرم و خشک است و سوداء هم سرد و خشک است و در این دو (صفراء و سوداء) خشکی مهم است و سردی و گرمی آنها زیاد مهم نیست. پس اگر انسان خشکی بدن دارد یا معلول غلبۀ صفراء است یا غلبۀ سوداء و اگر خشکی او خیلی شدید است نشانة این است که در بدن او هم صفراء و هم سوداء غلبه دارد و دو تا خشک با هم متحد شدند. و همچنین ریح (باد) سرد و خشک است مانند سوداء.

این چهار تا روی بدن تقسیم شده، تقسیم شده روی سر، سینه، اطراف دنده ها، قسمت پایین شکم. پس سر و دو گوش، دو سوراخ بینی، خودِ بینی، دهان این ها از خون است و سینه از بلغم و ریح (باد) است و اطراف دنده ها از صفراء و قسمت پایین شکم از سوداء است.

خوب ظاهر این روایت(1)چیست؟

کلمۀ (مِنْ) یعنی جزئیِ این از آن است. این از آن است. ما گفتیم که این خاک تبدیل شده به چیزهایی که می شناسیم مثل مغز و شش و قلب ..... ولی حالا می خواهد بگوید که کدام یک، کدام را به وجود آورده. سر و دو گوش و دو سوراخ بینی (مجرای تنفسی) و خودِ بینی و دهان این ها از دم (خون) است. یعنی در ترکیب اصلی این ها دم است، یعنی آب است و خاک است و دم ، که شده این چیزها و به خاطر مقدار خون با یکدیگر فرق کرده اند ولی حقیقت آنها همگی، خون است. سینه و هرچه در آن است مثل شش و قلب و هر آنچه در آن است از بلغم و ریح (باد) است. یعنی بلغم و باد در ترکیب این ها قرار گرفته و این ها

ص: 86


1- . «فَرَّقَ ذَلِكَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مِنَ الْجَسَدِ وَ عَلَى الرَّأْسِ وَ الصَّدْرِ وَ الشَّرَاسِيفِ وَ أَسْفَلِ الْبَطْنِ. وَ اعْلَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الرَّأْسَ وَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْعَيْنَيْنِ وَ الْمَنْخِرَيْنِ وَ الْفَمَ وَ الْأَنْفَ مِنَ الدَّمِ وَ أَنَّ الصَّدْرَ مِنَ الْبَلْغَمِ وَ الرِّيحَ وَ الشَّرَاسِيفَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ أَنَّ أَسْفَلَ الْبَطْنِ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَا». بحارالانوار، ج 59، ص 316.

تبدیل به این چیزها مثل شش، قلبی که می شناسیم شده. و اطراف دنده ها هم از صفراء است. یعنی در ترکیبش صفراء قرار گرفته ، صفراء و آب و خاک در ترکیبش می باشد و این ها از صفراء به وجود آمده. و قسمت پایین شکم هم از سوداء است. یعنی قسمت پایین شکم که شامل روده بزرگ، رحم زنان، تخمدان ها، بیضه ها ... همه از مادۀ سوداء به وجود آمده.

ریح چیست؟ این بحثش خواهد آمد. چیزی است که در بدن انسان حرکت می کند مثل باد. حالا شاید این الکتریسیته ای که در عصب جریان دارد همین ریح باشد و شاید هم چیز دیگری باشد.

به هر حال انسان به خاطر وجود باد در بدنش، دوست داشتن زندگی در او به وجود آمده است. حالا این ارتباطش چیست؟ خیلی (جای) کار دارد، و به خاطر همین وجود باد است که امید زیاد دارد مثلا امید زیاد دارد که در دنیا بماند و این به خاطر وجود باد است و همین طور حرص و ولع هم از ناحیۀ باد است.

از ناحیۀ بلغم، انسان دوستدار غذا خوردن شده یعنی بلغم باعث می شود که انسان غذا خوردن را دوست داشته باشد. پس اگر کسی زیاد غذا می خورد از ناحیۀ بلغم است و علتش غلبۀ بلغم است. بلغم سبب می شود که انسان دوست داشته باشد زیاد غذا بخورد و نوشیدنی بخورد. همچنین بلغم سبب نرمی هم می شود و آدم های بلغمی نرم هستند، خیلی نرم و خیلی متواضع هستند و در مقابل هر کسی سر خم می کنند و با ملاطفت با بقیه برخورد می کنند.

و از ناحیۀ مره، انسان عصبانی می شود و مره باعث می شود که انسان عصبانی شود و از کوره در برود و کارهای سفیهانه انجام دهد. این صفراوی ها کارهای سفیهانه انجام می دهند و بی عقلی می کنند، حواسی ندارند و سر به هوا می شوند و شیطنت می کنند مثلاً دیگران را به جان هم می اندازند و جبّار می شوند و هیچ کس را قبول ندارند، لجباز می شود، هرچه به او می گویند خلافش را عمل می کند همیشه عجله و شتاب دارد. اگر کسی این صفات را داشت و تمرکز نداشت این معلول غلبۀ صفراء و مره است.

ص: 87

از ناحیۀ دم (خون) و به خاطر وجود خون در انسان، دوست داشتن خانم ها و لذّات در آدم به وجود آمده و انسان دوست دارد لذت ببرد. این خون و غلبۀ خون سبب می شود که انسان گناه کند و دوست دارد که گناه کند و به دنبال هوی و هوس و شهوترانی برود. پس اگر کسی این صفات را دارد یعنی شهوتران است و زن دوست است و دوست دارد گناه کند علتش غلبۀ دم در انسان است.

عقل انسان در مغزش قرار داده شده و رازهای انسان در کلیه اش قرار داده شده (حالا فهمیدن این معانی خیلی کار دارد و چه کسی می تواند فعلاً این ها را بفهمد؟!) و عصبانیت او در کبدش قرار داده شده و قاطعیتش هم در قلبش قرار داده شده و دوست داشتن و میلش در ریه اش قرار داده شده (حالا اینکه چه جوری است را ما نمی فهمیم) و خندیدن انسان در طحالش قرار داده شده یعنی خندیدن انسان از کارکرد طحال است. اگر طحال خوب کار کند و عملکرد خوبی داشته باشد انسان می خندد و باعث خوشی و خوشحالی انسان می شود چون کار طحال صاف کردن خون است و خون را از سوداء و صفراء و زوائدش پاک می کند مخصوصاً از زوائد سوداء صاف می کند یعنی سودای ناصاف را از بدن خارج می کند و لذا سوداء را صاف می کند و خون را تصفیه می کند و سوداء باعث افسردگی و ناراحتی و هم و غم است. وقتی سوداء از بدن خارج شود انسان دلخوش می شود و می خندد. طحال فیلتر بدن است. خوشحالی و اندوه و ناراحت شدن در صورتش قرار داده شده، این ها خیلی قشنگ در صورت شخص ظاهر می شود مثلاً فردی که ناراحت است را وقتی می بینی با اینکه هنوز حرفی هم نزده باشد می فهمی ناراحت است، به او می گویی چرا ناراحتی؟ یا اگر خوشحال باشد، می گویی چرا خوشحالی امروز چه خبره؟ یعنی تو از حالات صورتش پی به این حالات در او می بری و از دست و پا و شکم و سینه این ها فهمیده و پیدا نمی شود ولی از صورت هویداست.

البته باید عرض کنیم که حقیقت این طبایع چهارگانه به این سادگی نیست این ها مالکان بدن هستند و بدن بر آنها استوار است و به این سادگی که مثلاً بگوییم صفراء یعنی کیسه صفرا، و سوداء یعنی رسوبات خون، و بلغم یعنی خلط، نیست و این طبایع خیلی عمیق تر از این حرف ها است و باید این ها را یکی یکی معنایش را بدانیم که صفراء و سوداء و بلغم و دم چیست و هرکدام را باید بخوانیم.

ص: 88

در ادامه می خواهیم بگوییم که حقیقت صفراء چیست؟ احتمالاتی وجود دارد که مطرح می کنیم:

آیا می شود گفت که صفراء همان ماده ای است که در کیسۀ صفرا قرار دارد؟

یا اینکه می توان گفت که صفراء در کل خون وجود دارد؟ و یا در کل بدن وجود دارد؟

یا اینکه گفته شود صفراء یعنی مادّه ای که غده های مترشحۀ بدن تولید می کنند؟

همۀ این احتمالات مؤیداتی دارد و ممکن است گفته شود.

در مورد سوداء هم می توانیم بگوییم:

سوداء ماده ای است که در قسمت پایین شکم قرار دارد و در طحال جمع می شود.

یا می توان گفت که سوداء در کل خون یا در کل بدن وجود دارد.

و یا اینکه بگوییم سوداء مادّه ای است که از بعضی غدد بدن ترشح می شود.

و بعضی می گویند سوداء، رسوب خون است.

و در مورد بلغم هم می توان گفت:

بلغم همان خلطی است که از بدن خارج می شود. یا اینکه بلغم چیزی است که در کل بدن یا خون وجود دارد که مثلاً همان گلبول سفید باشد.

در مورد دم (خون) چه می توان گفت؟

اگر ما طبایع قبلی را گفتیم در خون است، به این بیان که گلبول سفید یعنی بلغم است و گلبول قرمز یعنی سوداء و یا اگر گفتیم مثلاً ترشحات یا چیزی دیگر یعنی صفراء، پس دم و خون چه می شود؟ آیا خون، یعنی پلاسمای خون است؟

این احتمالات در مورد طبایع چهارگانه وجود دارد. این ها همه قابل بحث است تا معضل که در مورد طبایع چهارگانه، دربارۀ فهم آنها و دربارۀ تشخیص طبایع چهارگانه وجود دارد، حل شود. اگر این حل شود کل طب در اختیار شما است. کل درمان و علل بیماری در اختیار شما است و سعی ما بر همین است که از روایات و آیات قرآن کریم این معنا را به دست بیاوریم.

ص: 89

جلسه پنجم 7 / 2 /96

مره

صحبت راجع به طبایع چهارگانه است. این طبایع در بیماری و درمان نقش دارند. اولین طبیعتی که می خوانیم :

«مره» است که البته شامل صفراء، سوداء و حمراء هم می شود.

اینکه در مرتبۀ اول راجع به «مره» به طورکلی صحبت می شود و دربارۀ طبایع چهارگانه به طور اعم صحبت می شود به این جهت است که در طب اسلامی صفراء و سوداء و بلکه کل انواع مره، یک طبع محسوب می شود. به همین جهت در روایات، در بیشتر موارد تعبیر می شود به «مرة» و دیگر تفصیل قائل نمی شوند. البته در مورد صفراء و سوداء هم تفصیلاتی هست ولی در بیشتر موارد تعبیر به مره و نقش مره است و در مقابل «ریح» یعنی «باد» را به طبایع چهارگانه اضافه می کنند که بشوند چهار طبع (مره، دم، بلغم، ریح).

قبل از آنکه وارد بحث حقیقت مره شویم، یک قانون کلی داریم و آن این است که: در بدن انسان همه چیز هست. امام علی علیه السلام می فرمایند: «أ تزعم أنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر»(1) یعنی «آیا فکرمی کنی که یک موجود کوچکی هستی ولی تمامی هستی در این وجود کوچک نهفته شده». هر چه در دنیا هست مشابه آن در بدن هم هست.

این قانون کلی می تواند در خیلی از موارد به ما کمک کند. در تشخیص و شناخت بیماری و مشکلات انسان خیلی کمک می کند. تعبیراتی در روایات است که به این مسئله اشاره دارد و شاید این تعبیرات گره هایی را برای ما باز کند.

چون «مره» خیلی اهمیت و نقش دارد و حالت پایه دارد. در روایات درباره اش تعبیری مانند «زمین» وارد شده و می فرماید:

ص: 90


1- . از اشعاری است که منسوب به امام علی علیه السلام است و در ديوان الإمام علي علیه السلام ، ص 175 به جای «أ تزعم» کلمه «و تحسب» آمده.

«أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا»(1) یعنی «مره زمین است و همه چیز روی آن قرار دارد و اگر بلرزد همه چیز می لرزد». مثل خود زمین که اگر بلرزد همه چیز می لرزد. یک تعبیر این شکلی راجع به خون در بدن انسان داریم که خون در بدن انسان مانند آب در طبیعت است. خون در بدن انسان جریان دارد و مانند آب در طبیعت است. پس مره مانند خود زمین است و دم (خون) مانند آب است که در زمین جریان دارد و ریح هم از اسمش مشخص است مانند بادی (هوایی) است که اطراف زمین را گرفته و در مورد بلغم هم روایت می گوید: «بَارِدٌ وَ جَامِدٌ»(2) یعنی «سرد و جامد است». البته دلیلی بر این مطلب نداریم ولی من خودم عرض می کنم که بلغم هم مثل یخ است و برف، که سرد و جامد است (کلمه جامد یعنی یخ کرده).

پس ما اگر زمین را در نظر بگیریم یک پوسته دارد که از خاک و سنگ تشکیل شده و یک آبی دارد و یک هوایی که در اطراف زمین است و یخ هایی که در قطب شمال و قطب جنوب و روی کوه ها است و در زمستان زمین را می پوشاند و در بعضی از فصل ها یخ ها مقدار زیادی از زمین را می پوشاند و در قطب شمال و جنوب به شکلی دائمی می پوشاند.

حالا می خواهیم بگوییم هندسۀ بدن انسان هم این شکلی است و روایت می خواهد بفرماید که «مره»، زمین است. یعنی همان پوستۀ زمین، همان خاک و سنگ است که همه چیز روی آن تکیه دارد.

اگر مره شد زمین، بنابر این روایت و روایات دیگر می توانیم بگوییم که مره در بدن انسان همان عنصر خاکی است. شاید بتوانیم این را بگوییم که عنصر خاکی انسان، همین مره است.

البته زمین دو قسم است: یکی خاک است، و یکی سنگ و کوه و امثال این ها. پس بعید نیست که ما هم این چنین تقسیمی را داشته باشیم و بگوییم: صفراء خاک است و سوداء سنگ است، چون خاک زرد رنگ است و شن زرد رنگ است، کلمۀ

ص: 91


1- . عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.
2- . «الْمِرَّةِ الْبَلْغَمِ وَ هُوَ بَارِدٌ وَ جَامِدٌ فَبِجُمُودِهِ وَ بَرْدِهِ يَكُونُ فَنَاءُ كُلِّ جِسْمٍ يَسْتَوْلِي عَلَيْهِ فِي آخِرِ الْقُوَّةِ الْبَلْغَمِيَّة». بحارالانوار، ج 59، ص 318.

صفراء هم یعنی زرد، و سنگ ها هم تیره رنگ و سیاه رنگ هستند مثل سوداء که یعنی سیاه. ما دلیل بر این مطلب نداریم ولی بعید نیست. ما از کلمۀ «زمین» این معنا را استفاده می کنیم چون می گوید: مره، زمین است، یعنی همه چیز روی مره تکیه دارد. ببینید آب روی زمین تکیه دارد برف هم روی زمین تکیه دارد و هوا هم دور زمین را گرفته و ارتباط با زمین دارد. اگر زمین بلرزد آب هم می لرزد. اگر زمین بلرزد هوا هم تبدیل به طوفان می شود. اگر زمین بلرزد یخی هم که روی آن است می لرزد. همان طور که امام کاظم علیه السلام فرمودند:

«أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا»(1) پس بیشتر باید نظر را به مره معطوف کرد. بیشترین تأکید روی مره است. اگر مره آرام باشد و مشکلی نداشته باشد همه چیز آرام است. پس ما در مرحلۀ اول بیمار را از این نظر باید مورد توجه قرار دهیم و بررسی کنیم که صفراء و سودای او در چه حال است، چون اصل و پایه، مره است. تعبیراتی در روایات داریم که اهمیت این مسئله را نشان می دهد. وقتی می گوییم: مره، زمین است. زمین یعنی چه؟ زمین چیزی است که همۀ معالم حیاتی و معالم (علائم و نشانه های) زندگی روی آن قرار دارد. روی زمین چه چیزی وجود دارد؟ درخت، ساختمان، آب، یخ ....... همه چیز روی آن قرار دارد و هر آرامشی بستگی به آرامش زمین دارد و اگر زمین مضطرب شود همۀ این ها مضطرب می شوند. پس معلوم می شود که خیلی آثار بر مره ترتّب دارد و خیلی منافع و ضررها روی مره استوار است همان طور که همه چیز روی زمین قرار دارد و بر روی آن استوار است و اگر در زمین زلزله بیاید همه چیز متزلزل می شود دریا طوفانی می شود و ساختمان ها می ریزد و همه چیز به هم می ریزد آن قدر مسئلۀ مره اهمیت دارد که زمین است. و اگر بلرزد همه چیز در روی آن می لرزد و در روایات هم در مورد مره تعبیرات جالبی وارد شده. در روایتی آمده:

«وَ مِنْهُنَّ الْمِرَّةُ وَ هَيْهَاتَ وَ هَيْهَاتَ هِيَ الْأَرْضُ إِذَا ارْتَجَّتْ ارْتَجَّتْ بِمَا عَلَيْهَا»(2) یعنی «یکی از طبایع مره است، و دور باد دور باد، آن زمین است اگر بلرزد همه چیز بر

ص: 92


1- . عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.
2- . علل الشرائع، ج 1، ص 106، ح 2 – بحارالأنوار، ج 58، ص 295، ح 5.

روی آن می لرزد». معنای «هیهات» یعنی «دست یافتنی نیست، نمی شود». یعنی آثار و تأثیرات مره و اینکه چه چیزهایی بر روی آن استوار است، چیزی نیست که انسان بتواند به این راحتی درک کند و فهمیدن آن محال است و کنترل آن به این راحتی نیست و کار آسانی نیست و این اهمیت مره یعنی صفراء و سوداء و حمراء را نشان می دهد که آثار زیادی دارد و افعال زیادی بر اساس آن استوار است و چیزی نیست که قابل درک باشد و نیاز به تحقیق دارد.

آثار غلبۀ مره:

از آثار غلبۀ مره، غضب و عصبانیت، کارهای سفیهانه، شیطنت و مکر و فریب، تکبر و تجبّر، لجبازی و شتاب و عجله است. کسی که غلبۀ مره دارد و مادۀ خاکی در بدنش زیاد شده و غلبه یافته و خشکی بر او غلبه کرده، چون مره (صفراء و سوداء) خشک است، این شخص حتماً عصبانی است و کارهای سفیهانه انجام می دهد شیطنت می کند تکبر و لجبازی و شتاب و عجله می کند.

این راجع به اصل مره و بیان اهمیت آن بود. حالا ما یکسری تفصیلات راجع به صفراء، سوداء و حمراء داریم. چون مره (یعنی تلخ، باز، مادۀ قلیایی بدن)(1)

تقسیم می شود به: مره صفراء (زرد)، مره سوداء (سیاه) و مره حمراء (سرخ).

مره صفراء

درک حقیقت و شناخت مره صفراء کار آسانی نیست که ما بدانیم صفراء در بدن چیست. ما الآن چیزی که به طورکلی در مورد «مره» به دست آورده ایم این است که مادۀ خاکی در بدن، همان مره است ولی اینکه صفراء چیست؟ و حقیقت صفراء چیست؟ و در بدن به چه چیزی می شود صفراء گفت؟ محل بحث است و سه احتمال در مورد آن مطرح است. البته برای ما این احتمالات خیلی مهم نیست ولی روایاتی که در مورد این سه احتمال وارد شده برای ما مهم است و می خواهیم به وسیلۀ آنها اطلاعاتی راجع به صفراء به دست آوریم.

ص: 93


1- . کلمۀ «مره» یعنی هرچه که در بدن تلخ است. مادۀ باز بدن و مادۀ قلیایی بدن.

احتمالاتی در مورد صفراء :

اشاره

احتمال اول

این است که بگوییم: مره همان ماده ای است که در کیسۀ صفرا است. چون به کیسۀ صفرا در عربی «مرارة» و در فارسی کیسۀ صفرا می گویند یعنی کیسه ای که مادۀ صفراء در آن است. پس مره صفراء همین ماده ای است که در کیسۀ صفراست که در روده ترشح می شود و جذب بدن می شود و آثار خودش را می گذارد.

احتمال دوم

این است که بگوییم: مره در خون است و خون هم در تمامی بدن وجود دارد پس صفراء هم در تمامی بدن وجود دارد.

احتمال سوم

این است که بگوییم: مره یعنی مادۀ باز و قلیایی و تلخ موجود در بدن که زرد رنگ است. اگر با قید «زرد رنگ» باشد، می شود مره صفراء پس قید زرد مهم است.

و یک احتمال دیگری هم که از آن قانون کلی به دست آوردیم، این است که بگوییم: صفراء مادۀ خاکی بدن است.(1) اگر ما آب را از بدن گرفتیم چیزی که می ماند همان مره یعنی خاک است.

هر احتمالی مؤیداتی دارد که بیان می کنیم:

1 - احتمال اول

احتمال اول: که گفتیم منظور از مره صفراء همان ماده ای است که در کیسۀ صفرا وجود دارد. البته همان طور که گفته شد این احتمالات برای ما مهم نیست بلکه روایاتی که در تأیید این احتمالات است برای ما اهمیت دارند مثل این روایت خیلی مهم:

مؤید اول - در خبر مفضل ابن عمر است: امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«فَكِّرْ يَا مُفَضَّلُ فِي وُصُولِ الْغِذَاءِ إِلَى الْبَدَنِ وَ مَا فِيهِ مِنَ التَّدْبِيرِ فَإِنَّ الطَّعَامَ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتَطْبُخُهُ وَ تَبْعَثُ بِصَفْوِهِ إِلَى الْكَبِدِ فِي عُرُوقٍ دِقَاقٍ وَاشِجَةٍ بَيْنَهُمَا قَدْ جُعِلَتْ

ص: 94


1- . بنابر روایتی که می گوید: «أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ» یعنی «مره، زمین است». عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، ح 8 - برای توضیح بیشتر به مبحث «مره» رجوع شود.

كَالْمُصَفِّي لِلْغِذَاءِ لِكَيْلَا يَصِلَ إِلَى الْكَبِدِ مِنْهُ شَيْ ءٌ فَيَنْكَاهَا - وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكَبِدَ رَقِيقَةٌ لَا تَحْتَمِلُ الْعُنْفَ ثُمَّ إِنَّ الْكَبِدَ تَقْبَلُهُ فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يُنْفِذُهُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِي مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ لِلْمَاءِ لِيَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ يَنْفُذَ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَة».(1)

یعنی فکر کن غذا می آید و به معده می رسد و معده هم آن را آسیاب و لِه می کند و صاف می کند و صاف شدة غذا را از راه رگ های خیلی باریک به سمت کبد می فرستد تا اینکه غذای زبر و درشت به کبد نرسد، غذایی که به کبد می رسد باید نرم و ملایم باشد و حالت مایع داشته باشد، این رگ ها مثل صافی عمل می کنند تا مواد غذایی درشت به کبد نرسد (کبد تحمل ندارد و مثل معده نیست، معده یک کیسۀ عصبانی و قوی و محکم است ولی کبد ظریف است و چیزهای نرم و ملایم و مایع را فقط می پذیرد لذا این مواد غذایی بعد از اینکه لِه شد و آسیاب شد، صاف شده اش به کبد می رسد یعنی به تعبیری مواد آن ته نشین می کند و آنچه به شکل مایع و صاف شده است به کبد می رسد) چون به او آسیب می زند. کبد ظریف است و تحمل خشونت و سختی را ندارد. سپس کبد این غذای صاف شده را می پذیرد. (یعنی این طور نیست که مایع صاف شدة غذا خودش به سمت کبد می رود بلکه کبد باید اجازه دهد که این مواد جذب شود و بیاید داخل کبد) این صاف شدة غذایی که به سوی کبد جذب شده، به لطف تدبیر الهی و با ظرافت تدبیر الهی تبدیل به دم می شود. در این جمله چند نکته وجود دارد. «فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً»(2) یعنی خداوند در این مسئله خیلی تدبیر قرار داده تا غذا تبدیل به خون شود و این خیلی معنا دارد، معنای «بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ» می دانید چیست؟ دانشمندان غربی حساب کردند که اگر بخواهند یک کبد درست کنند، باید یک کارخانه به اندازۀ شهر واشنگتن درست کنند تا غذا داخل این کارخانه شود و تبدیل به خون شود. پس این «بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ» یعنی یک کارخانه به

ص: 95


1- . توحيد المفضل، ص 56 – بحارالانوار، ج 3، ص 67.
2- . همان مدرک.

اندازۀ شهر واشنگتن، حالا چقدر دستگاه می خواهد، چه مقدار ظرافت می خواهد، چقدر فکر می خواهد و چقدر هزینه می خواهد؟!

این اتفاقاتی که در کبد می افتد که این مادۀ غذایی را تبدیل به خون کند به لطف تدبیر الهی است.

البته روایت نفرموده که غذا در کبد تبدیل به خون می شود، ممکن است اصلاً خون در جای دیگر تولید شود. ما می دانیم یک قسمت از خون در مغز استخوان تولید می شود و یک قسمتش در کبد، یک قسمتش در دنده ها، یک قسمتش در غدۀ تیموس تولید می شود لذا ببینید چقدر ظریف و دقیق است. در روایت امام علیه السلام نفرمودند که غذا در کبد تبدیل به خون می شود بلکه فرمودند: به لطف تدبیر غذا تبدیل به خون می شود، و نفرمودند کجا تبدیل به خون می شود، بله کبد یقیناً نقش دارد، بله کبد مواد غذایی صاف شده را آماده سازی می کند و می فرستد به مغز استخوان و مغز استخوان آن را تبدیل می کند به پلاکت و گلبول سفید و گلبول قرمز و یا می رود به اطراف دنده ها و تبدیل می شود به گلبول قرمز پس به لطف الهی خیلی کار روی آن انجام می شود تا تبدیل به خون شود. باید مغز استخوان فعال باشد باید دنده ها فعال باشند باید تیموس فعال باشد باید کبد فعال باشد و چه کارها و ظرافت هایی در کبد صورت می گیرد تا غذا آماده سازی شود برای اینکه تبدیل به خون شود.

وقتی غذا تبدیل به خون شود به وسیلة مجاری و رگ ها، خون به تمامی بدن نفوذ می کند. این رگ ها آماده شده اند برای همین کار مانند مجاری آب (جویبار ها و رودخانه ها، به همین جهت گفتیم خون در بدن انسان مثل آب در طبیعت است که البته با همین نص، روایت هم داریم که «خون در بدن انسان مانند آب در طبیعت است») تا اینکه این آب به تمامی زمین برسد. این آب از کوه ها از باران می آید در رودخانه ها و بعد شاخه شاخه در جویبارها و جوی ها و همین طور تقسیم می شود تا برسد به کل زمین، زمینی که باید به آن آب برسد به این شکل آبیاری می شود.

از کل بدن این مواد زائد و مضر که در خون است به سرریزهایی در بدن می رود، یکی از این سرریزها کیسۀ صفرا است، یکی طحال است، یکی مثانه است و یکی هم

ص: 96

سینه ...... و از این مواد زائد آنچه از جنس صفراء است به سمت کیسۀ صفرا جریان پیدا می کند.

ما در احتمال اول همین را بیان کردیم که صفراء ماده ای است که درون کیسۀ صفرا است و این روایت هم شاید همین را می گوید که از این مواد زائد در خون، آنچه از جنس صفراء باشد در کیسۀ صفرا می رود.

ولی در همین روایت هم ممکن است منظور این باشد که صفراء در کل بدن و کل خون وجود دارد و اضافه و مواد زائدش در کیسۀ صفرا می رود. اگر منظور این باشد، احتمال دوم تقویت می شود یعنی صفراء در کل بدن و خون وجود دارد و می گوید این خون نفوذ می کند به کل بدن و مواد زائد این خون که از جنس صفراء باشد به سمت کیسۀ صفرا می رود. پس صفراء در خون است و در رگ های خونی وجود دارد و زوائدش در کیسۀ صفرا می رود. بنابراین همین روایت هم می تواند تقویت کنندۀ احتمال دوم باشد.

البته این برای ما مهم نیست و آنکه برای ما مهم است این است که شما بدانید صفراء یعنی چه؟ حقیقت صفراء چیست؟ کجا هست؟ چه اتفاقی می افتد که انسان صورتش زرد می شود و مبتلا به خارش شدید می شود؟ آن اتفاق این است که آن مواد زائد صفراوی در کیسۀ صفرا نرفته، و به علل مختلف هم ممکن است این اتفاق بیفتد، یا کیسۀ صفرا بسته شده، توموری جلوی راه صفراء را گرفته یا چسبندگی در لوله ها به وجود آمده یا مشکلی در کبد به وجود آمده و مانع از خروج این مواد از بدن شده و این مواد در بدن باقی مانده و بدن را زرد رنگ کرده. انسان وقتی زرد رنگ می شود یعنی مادۀ صفراء در بدنش زیاد است. ما همین را می خواهیم به دست آوریم که وقتی با بیماری مواجه می شویم که بدنش شدیداً زرد رنگ است و خارش شدید دارد، چون صفراء گرم است و باعث خارش می شود، علت را بدانیم که مادۀ صفرای اضافی و زائد به کیسۀ صفرا نرفته و از بدن خارج نشده و لذا این شخص مبتلا به زردی رنگ و خارش شدید شده است.

آنچه که از این روایت، احتمال اول را تأیید می کند این است که امام صادق علیه السلام در ادامۀ روایت می فرمایند که:

ص: 97

«فَتَأَمَّلْ حِكْمَةَ التَّدْبِيرِ فِي تَرْكِيبِ الْبَدَنِ وَ وَضْعِ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنْهُ مَوَاضِعَهَا وَ إِعْدَادِ هَذِهِ الْأَوْعِيَةِ فِيهِ لِتَحْمِلَ تِلْكَ الْفُضُولَ لِئَلَّا تَنْتَشِرَ فِي الْبَدَنِ فَتُسْقِمَهُ وَ تَنْهَكَه».(1)

نگاه کنید هر یک از این سرریز ها در جای خودش قرار داده شده، در جایی قرار داده شده که جلوی پخش شدن مواد زائد و فضولات یعنی زوائد صفراء و زوائد سوداء را در بدن می گیرد. این کیسۀ صفرا که در قسمت راست شکم قرار دارد حکمتی دارد اگر در جای دیگری بود بدن نابود می شد چون این مادۀ زائد در بدن پخش می شد و انسان را هلاک می کرد.

اگر کیسۀ صفرا یک سانتی متر پایین تر یا بالاتر بود بدن نابود می شد، جای آن از روی حکمت است. حضرت به مفضل می فرمایند: «این ظرف ها (یعنی مثل طحال یا مثانه یا کیسۀ صفرا) هر یک در جای خودش قرار داده شده تا اینکه مواد زائد را دربر بگیرد تا اینکه در بدن پخش نشود و او را بیمار کند و نابود کند».(2) این مطلب از روایت مؤید این است که صفراء در بدن نباید پخش شود و در واقع احتمال دوم را دفع می کند که می گفت: صفراء در کل بدن است. چون اگر صفراء در کل بدن وجود داشته باشد روایت می گوید بدن را نابود می کند و می فرماید باید در جای خودش یعنی در کیسۀ صفرا باشد.

مؤید دوم : «أَنَّ الرَّأْسَ وَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْعَيْنَيْنِ وَ الْمَنْخِرَيْنِ وَ الْفَمَ وَ الْأَنْفَ مِنَ الدَّمِ وَ أَنَّ الصَّدْرَ مِنَ الْبَلْغَمِ وَ الرِّيحَ وَ الشَّرَاسِيفَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ أَنَّ أَسْفَلَ الْبَطْنِ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ»(3) یعنی «سر و دو گوش و دو چشم و دو سوراخ بینی و دهان و بینی، از خون است و سینه از بلغم و ریح است و اطراف دنده ها از صفراء است و پایین شکم از سوداء است».

«شراسیف» یعنی قسمت پایین دنده ها از صفراء است و ما به آن بگوییم «محل تمرکز صفراء». پس محل وجود و تمرکز صفراء شراسیف است (شراسیف = اطراف دنده ها

ص: 98


1- . توحيد المفضل، ص 56 – بحارالانوار، ج 3، ص 67.
2- . همان مدرک.
3- . بحارالأنوار، ج 59، ص 316.

و در واقع همان کیسۀ صفرا است که درست در پایین دنده قرار دارد). پس روایت می گوید قسمت پایین دنده ها از صفراء است(1) و این هم مؤید احتمال اول است.

همان طور که گفتیم ما خیلی به دنبال این احتمالات نیستیم بلکه به دنبال این نکته های ریز هستیم که در روایت بیان می شود. می خواهیم بگوییم زیادی و غلبۀ صفراء در بدن و پخش شدن صفراء در بدن و بسته شدن مجرای صفراء ممکن است انسان را بیمار کند و حتی از بین ببرد.

مؤید سوم: «الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَمُ فَدَوَاءُ الدَّمِ الْحِجَامَةُ وَ دَوَاءُ الْبَلْغَمِ الْحَمَّامُ وَ دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِيُّ »(2) یعنی«بیماری سه تاست و درمان هم سه تاست و اما بیماری، دم و مره و بلغم است پس درمان دم، حجامت است و درمان بلغم، حمام و اتاق گرم است و درمان مره، استفاده از ملین و مسهل است». ملین، موادی که در روده هاست را از بدن خارج می کند مخصوصاً مادۀ صفراء را خارج می کند و به همین جهت مدفوع زرد رنگ می شود. پس معلوم می شود که نباید صفراء در بدن پخش شود و باید در کیسۀ صفراء باشد و اگر در روده آمده که سبب می شود به سمت خون جذب شود، باید سریع ملین استفاده شود تا خارج شود و جذب بدن نشود. پس تمرکزش در کیسۀ صفرا است.

مؤید چهارم: روایاتی داریم که می فرماید:

«اَلْخَلُّ يَكْسِرُ الْمِرَّة»(3)یعنی «سرکه مره را می شکند» چون سرکه اسید است و گفتیم که مره، قلیایی و باز است و معنای اینکه می گوید می شکند این است که هر وقت اسید با باز با هم جمع شوند هر دو از بین می روند و تبدیل به آب و نمک می شوند و دیگر نه اسید باقی می ماند و نه باز، ببین تعبیر روایت چقدر جالب است

ص: 99


1- . ضمناً کیسۀ صفرا متصل به کبد است و همچنین محل تجمع زوائد سوداء که زیر شکم و پایین شکم است، طحال است.
2- . من لايحضره الفقيه، ج1، ص 126، ح 299.
3- الكافي، ج 6، ص 329، ح 7. . [3]

می فرماید: «سرکه صفراء را می شکند»(1) یعنی صفراء را به آب و نمک تبدیل می کند و از حالت خودش خارجش می کند، چگونه؟ زمانی که انسان سرکه می خورد و سرکه سرازیر به روده شد و زوائد صفراء هم در روده قرار گرفت در آنجا با هم جمع می شوند و هر دو تبدیل به آب و نمک می شوند. یا اینکه بگوییم صفراء در خون است و این سرکه وقتی جذب خون شد در آنجا صفراء را می شکند و تبدیل به آب و نمک می شود.

2 - احتمال دوم

احتمال دوم: اینکه گفته شود صفراء در تمام بدن وجود دارد. به این شواهد و دلایل:

شاهد اول - در حدیث قدسی وارد شده که:

«قال الله تبارك و تعالى : ..... ثُمَّ خَلَقْتُ فِي الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ».(2)

یعنی «خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ... بعد از خلق اول، چهار نوع (طبع) خلق کردم که آنها مالکان بدن هستند و قوام بدن بر آنها استوار است به اذن خودم، بدن قائم نیست مگر به همین چهار تا، هیچ کدام از آنها به تنهایی کارایی ندارند و آنها مره سوداء و مره صفراء و دم و بلغم می باشند».

می گوید کل بدن بر آن استوار است. زندگی انسان بر صفراء استوار است و کل بدن بر صفراء استوار است. معقول نیست که این ماده ای که در کیسۀ صفرا است، بدن بر او استوار باشد چون چقدر افرادی که کیسۀ صفرا ندارند و با عمل کردن کیسۀ صفرا را از بدن خارج کرده اند.

پس نمی توانیم بگوییم صفراء همان ماده ای است که در کیسۀ صفرا است، چون بدن بر آن استوار است و ما می بینیم که بدن زندگی را بدون کیسۀ صفرا هم ادامه می دهد. کسانی که سنگ کیسۀ صفرا پیدا می کنند را عمل می کنند و کیسۀ صفرای آنها را از بدن خارج می کنند. پس بدن بر او استوار نیست اگر بر او استوار بود انسان

ص: 100


1- . همان مدرک.
2- . علل الشرائع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

می مرد در حالیکه زنده می ماند و زندگی می کند. لذا معلوم می شود این مادۀ موجود در کیسۀ صفرا، سرریز صفراء است و گرنه صفراء در کل بدن وجود دارد.

شاهد دوم - در رساله ذهبیه آمده:

«أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ. ثُمَّ الْحَالَةُ الثَّانِيَةُ مِنْ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَى خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ فِيهَا سُلْطَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ قُوَّةُ غَلَبَتِهَا عَلَى الشَّخْصِ وَ هِيَ أَقْوَى مَا يَكُونُ وَ لَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَسْتَوْفِيَ الْمُدَّةَ الْمَذْكُورَةَ وَ هِيَ خَمْسٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً ......».(1)

یعنی «خداوند تبارک و تعالی انسان را بر این احوال بنا نهاد و انسان را در تصرف آنها قرار داد. این احوال چهار تا هستند: حالت اول از زمانی است که انسان متولد می شود تا 15 سالگی. و جوانی و زیبایی و طراوتش در این مدت است و خون (دم) بر جسمش سلطه و غلبه دارد (و به همین جهت است که انسان در این سنین رشد و نمو می کند). سپس حالت دوم یا 25 سال یا 35 سال طول می کشد (که اگر آن را به 15 سالِ حالت اول اضافه کنیم، می شود تا 40 سالگی یا 50 سالگی انسان). بعضی تا 40 سال و بعضی تا 50 سال در سلطۀ صفراء هستند. صفراء تند است و تیز است و گرم است و سبب می شود شخص قوی شود و این قوی ترین حالت است و انسان به همین شکل نیرومند و قوی و توانمند باقی است تا این 35 سال تمام شود ...».

سنین جوانی از 15 سالگی تا 40 سالگی یا 50 سالگی است و زمان غلبۀ صفراء است و قوی ترین زمان عمر انسان و نیرومندترین سال های عمر انسان در همین دوران است و بعد از این سنین نیرو و توان جسمی و ذهنی انسان شروع به کم شدن می کند و مهم ترین سال های عمر انسان از 15 سالگی تا 40 سالگی و یا نهایتاً تا 50 سالگی است چون افراد مختلفند و انسان در این سنین در غلبۀ صفراء است.

ص: 101


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 317.

این روایت قانون کلی به ما می دهد و آن اینکه: انسان تا 15 سالگی نوعاً در غلبۀ دم است و انسان از 15 تا 40 سالگی یا 50 سالگی نوعاً در غلبۀ صفراء است.

در این روایت می فرماید که تا 15 سالگی، دم در بدن سلطه دارد، و خون در تمامی بدن است و در تمامی بدن وجود دارد و در مقابل آن، می فرماید بعد از 15 سالگی صفراء در بدن سلطه دارد. پس به قرینة مقابله باید بگوییم که صفراء هم مثل دم در کل بدن است همان طور که دم در کل بدن است و باعث شده که سلطه داشته باشد، باید بگوییم صفراء هم مثل دم در کل بدن وجود دارد، و باید در خون وجود داشته باشد که بتواند بر کل بدن سلطه داشته باشد و بدن در اختیارش باشد. باید در کل بدن باشد تا سبب تقویت کل بدن شود و گرنه اگر صفراء ماده ای باشد که در کیسۀ صفرا است، کل بدن را تقویت نمی کند.

همچنین روایت دیگری است که می فرماید:

«در حزیران (اول تابستان) سلطۀ بلغم و دم از بین می رود و زمان غلبۀ صفراء شروع می شود».(1)

در روایت است سلطۀ دم و سلطۀ بلغم در اول تابستان تبدیل به سلطۀ صفراء می شود. پس باید صفراء در کل بدن وجود داشته باشد تا سلطه بر بدن داشته باشد.

شاهد سوم - زمانی که انسانی از اهل خانه بیمار می شد امام صادق علیه السلام می فرمودند:

«صورتش را نگاه کنید. اگر می گفتند: صورتش زرد است، امام علیه السلام می فرمودند: این بیماری از مرة صفراء است و امر می کردند که به او آب بدهید که بنوشد (آب صفراء را از بین می برد) و اگر می گفتند: صورتش قرمز است، امام علیه السلام می فرمودند: این دم است و امر به حجامت می کردند».(2)

ص: 102


1- . «حَزِيرَانُ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَذْهَبُ فِيهِ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ الدَّمِ وَ يُقْبِلُ زَمَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاء». مستدرک الوسایل، ج 16، ص 456، ح 20534.
2- . «كَانَ إِذَا اعْتَلَّ إِنْسَانٌ مِنْ أَهْلِ الدَّارِ قَالَ انْظُرُوا فِي وَجْهِهِ فَإِنْ قَالُوا أَصْفَرُ قَالَ هُوَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ فَيَأْمُرُ بِمَاءٍ فَيُسْقَى وَ إِنْ قَالُوا أَحْمَرُ قَالَ دَمٌ فَيَأْمُرُ بِالْحِجَامَةِ». مكارم الأخلاق، ص 73 - بحارالأنوار، ج 59، ص 101، ح 29.

این روایت هم قانون کلی دوم را به ما نشان می دهد و آن اینکه: اگر کسی بیمار شود و صورتش زرد رنگ باشد بیماری اش به خاطر غلبۀ صفراء است و اگر صورتش قرمز رنگ باشد بیماری اش از غلبۀ خون است.

از اینکه امام علیه السلام زردی صورت را نشانۀ غلبۀ صفراء در بدن می دانند، معلوم می شود که صفراء در همۀ بدن وجود دارد تا توانسته صورت انسان را زرد رنگ کند. این مادۀ زرد باید در صورت باشد که صورت را زرد کند. به همین جهت می گوییم که صفراء در کل بدن وجود دارد. به بیان دیگر این روایت می گوید صفراء سبب زردی صورت است. پس صفراء در صورت هم وجود دارد.

پس قانون کلی دوم طب اسلامی این است که: اگر بیماری همراه با زردی صورت است، معلول غلبۀ صفراء است و اگر بیماری همراه با سرخی صورت است، معلول دم (خون) است.

پس در این روایت بیماری بر دو نوع تقسیم می شود: اگر همراه زردی صورت باشد به علت غلبۀ صفراء است و برای درمان باید به بیمار آب داده شود. آب صفراء را از بین می برد. یکی از درمان های افراد صفراوی خوردن آب زیاد است و البته این افراد مطابق طبع خودشان زیاد آب می خورند چون بدنشان زیاد گرم می شود و تشنه می شوند و این آب خوردن برای آنها درمان است چون روایات می گویند آب تولید کنندۀ بلغم است و بلغم سرد و جامد است. لذا گرمی و حدّت صفراء را می گیرد و از بین می برد.

البته انسان در حالت عادی نباید زیاد آب بخورد ولی در حالت خاص که آب درمان می شود، زیاد خوردنش اشکال ندارد. مثل کسی که لقمه ای در گلویش گیر کرده که چاره اش خوردن آب زیاد است و اگر نخورد که لقمه در گلویش گیر می کند و خفه می شود و می میرد لذا ناچار است آب بخورد. پس باید بسنجیم که کجا آب خوردنِ زیاد ضرر دارد و کجا فایده اش بیشتر است. حالا کسی هم که در اثر سلطۀ صفراء بیمار می شود و مادۀ خاکی در بدنش غلبه کرده چاره ای ندارد، باید زیاد آب بخورد تا

ص: 103

متعادل شود، به اندازه ای بخورد که بدن به حالت تعادل برسد و گرم بودن و سرد بودن آب هم فرقی نمی کند چون در روایت آن را به طور مطلق ذکر نموده است.(1)

شاهد چهارم - روایت می فرماید:

«السَّوِيقُ يَجْرُدُ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ مِنَ الْمَعِدَةِ جَرْداً وَ يَدْفَعُ سَبْعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ»(2) یعنی «سویق، مره و بلغم را از معده جارو می کند و 70 نوع بلاء را از بدن دفع می کند». پس معلوم می شود که مره در معده هم وجود دارد که سویق آن را از معده جارو می کند. پس مره و صفراء فقط مادۀ درون کیسۀ صفرا نیست و در معده هم وجود دارد.

البته در روایت داریم که: «خداوند طبایع چهارگانه را در بدن انسان جریان داد و جاری کرد»(3) معلوم می شود طبایع یک مادۀ مایع و سائل هستند که جریان پیدا کرده اند. البته اگر نگوییم که «اجری» به معنای «اُوجَدَ» باشد یعنی «ایجاد کرد». پس مادۀ صفراء، سوداء، بلغم، دم همه در بدن حالت جریان دارند چون می فرماید: «خداوند طبایع را در بدن انسان جریان داد»، لذا حالت جریان دارند.

3 - احتمال سوم

احتمال سوم: این است که بگوییم مراد از صفراء، همین است که کلمۀ «مرة الصفراء» را معنا کنیم یعنی بگوییم که «مره» یعنی تلخ یعنی باز یعنی قلیایی و «صفراء» یعنی زرد، پس می توانیم بگوییم که صفراء هر مادۀ تلخ مزه و زرد رنگ است. حال در هر کجای بدن که می خواهد باشد. و به احتمال زیاد مترشحات غدد است. مخصوصاً ترشحات غدد مترشحۀ بدن در اطراف دنده ها است. غدد اطراف دنده ها شامل پانکراس، انسولین، غدۀ تیموس، کبد، غدد فوق کلیوی، آدرنال و ..... است و عمدۀ غدد مترشحة بدن در اطراف دنده ها قرار دارند. تیموس کمی بالاتر از زیر دنده ها است. پانکراس درست زیر دنده ها است. انسولین درست زیر دنده ها است. کبد هم درست

ص: 104


1- . «وَ مَا بَأْسٌ بِالْمَاءِ وَ هُوَ يُدِيرُ الطَّعَامَ فِي الْمَعِدَةِ وَ يُسَكِّنُ الْغَضَبَ وَ يَزِيدُ فِي اللُّبِّ وَ يُطْفِئُ الْمِرَارَ». المحاسن، ج 2، ص 572، ح 15 - الكافي، ج 6، ص 381، ح 2.
2- .الكافي، ج 6، ص 306، ح 11.
3- . «أَجْرُوا فِيهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّيحَ وَ الْمِرَّةَ وَ الدَّمَ وَ الْبَلْغَم ». بحارالأنوار، ج 58 ، ص 300 ، ح 7 - علل الشرايع ، ج 1 ، ص 106 ، ح 1.

زیر دنده ها است. علاوه بر این غدة آدرنال در کمر بالای قلوه قرار دارد و این هم درست زیر دنده ها است. لذا می گوید مره صفراء تولید و تمرکزش در اطراف دنده ها قرار دارد و روایت هم داریم که می فرماید:

«أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا».(1)

صفراء زمین است اگر بلرزد تمام زمین می لرزد. می شود راجع به این غده های مترشحۀ بدن انسولین، تیموس، پانکراس و کبد و غدد فوق کلیوی هم گفت که این ها اگر بلرزند بدن انسان می لرزد. اگر تیموس یک ذره ترشحش بیشتر یا کمتر شود پلک چشم می افتد و انسان پلکش را نمی تواند باز کند و به آن بیماری میاستنی گراویس می گویند که یواش یواش کل عضلات بدن حتی عضلات ریه از کار می افتد و فرد از نفس می افتد. اگر انسولین ترشحش یک ذره زیاد شود فرد دچار اُفت قند می شود و انسان به اغماء می رود و اگر ترشح آن کم شود فرد مبتلا به دیابت می شود. کبد هم همین طور است. پانکراس هم همین طور است، کل غدد مترشحة اطراف دنده ها همین طور هستند. این ها زمین هستند و واقعاً بدن به آنها استوار است و این ها اگر واقعاً بلرزند کل بدن می لرزد. پس می توان این طور هم گفت که صفراء همان مترشحات غدد بدن، خصوصاً ترشحات غدد اطراف دنده ها است.

پس سه احتمال است: یکی اینکه گفته شود صفراء همان مادۀ درون کیسۀ صفرا است و احتمال دیگر اینکه صفراء در کل خون است و احتمال دیگر اینکه بگوییم صفراء یعنی ترشح غدد مترشحه بدن است که عمده اش در اطراف دنده ها است.

البته اینکه ترجیح با کدام احتمال است جای بحث دارد، هرچند که به نظر می رسد احتمال سوم قوی تر باشد ولی ما به این هم قانع نیستیم که بگوییم صفراء فقط در اطراف دنده ها است و در جاهای دیگر بدن نیست بلکه باید بگوییم: صفراء هر مادۀ زرد رنگ و تلخ مزه در کل بدن است.

به بیان دیگر هر سه احتمال قابل جمع است، و می توان گفت صفراء مادۀ خاکی است که در کل بدن موجود است.

ص: 105


1- . عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80 ، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.

نقش صفراء در ایجاد بیماری ها

نقش صفراء در ایجاد بیماری ها خیلی مهم است و به طورکلی اگر کسی در مسائل طبایع چهارگانه مسلط شود و آنها را بشناسد یک طبیب و درمانگر کامل و یک دانشمند طب اسلامی می شود.

این بحث طبایع چهارگانه ظرافت ها و نکات دقیق زیادی دارد.

حالا ما می خواهیم بگوییم که غلبۀ صفراء سبب بیماری انسان می شود. روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که:

«الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَمُ فَدَوَاءُ الدَّمِ الْحِجَامَةُ وَ دَوَاءُ الْبَلْغَمِ الْحَمَّامُ وَ دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِيُّ ».(1)

یعنی «بیماری سه تا است و درمان هم سه تا است و اما بیماری خون و مره (صفراء و سوداء) و بلغم است و درمان خون، حجامت و درمان بلغم، حمام و درمان مره، ملین است».

همین یک روایت برای طب کافی است. ان شاء الله کسانی که بعداً درمانگر می شوند و درمان می کنند به این نتیجه خواهند رسید که تمامی طب همین یک روایت است.

در این روایت از صفراء تعبیر به بیماری شده، از مره تعبیر به بیماری شده (گفته شده بیماری سه تا است و یکی از آنها مره است) ما می خواهیم ثابت کنیم که غلبۀ مره انسان را بیمارمی کند. ما می خواهیم نقش غلبۀ صفراء را در بیماری ثابت کنیم.

این واضح است که در روایت می گوید اصلاً صفراء، خود بیماری است و از طرفی ما می دانیم وجود صفراء برای بدن حیاتی است و بدن بر او استوار است و در روایت گفته شده که بدن روی این طبایع چهارگانه استوار است و قائم به این چهار طبع است. پس چگونه این طبایع، بیماری می شوند؟ مگر بدن روی بیماری استوار است؟

ص: 106


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 126، ح 299.

پاسخ این است که منظور غلبۀ این طبایع چهارگانه است و زیادی آنها بیماری ایجاد می کند و مواد زائدش بیماری زا می باشد نه مثلاً خود صفراء. اگر در بدن اندازۀ صفراء زیاد شود این زیادی سبب بیماری می شود. برای نمونه اگر شما آب زیادی داشته باشید، آن چیزی هم که زیاد و بیش از حدّ است همان آب است ولی در عین حال زیادی است. صفراء هم همین طور است یعنی زیادی صفراء هم صفراء است و زائدش هم صفراء است ولی برای بدن زیادی است. به همین جهت روایت از آن تعبیر به بیماری می کند یعنی این زیادی با وجود اینکه از جنس خود صفراء است، بیماری است نه خود اصل صفراء. اصل صفراء که بدن بر آن استوار است و نیاز بدن است بلکه زیادی و غلبه اش بیماری است. واضح است کسی که مجرای صفرایش بسته شود، صفراء در بدنش زیاد می شود و از خارش و گرمی و عصبانیت و ناراحتی دیوانه می شود. پس منظور روایت این است که زیادی و غلبۀ صفراء بیماری است و باید کاری کنیم که این غلبه و زیادی صفراء از بین برود.

در مورد دم (خون) مطلب واضح هست می فرماید: درمان خون، حجامت است. چون با حجامت مقدار خون کم می شود و یا با فصد مقدار خون کم می شود تا مقدارش به اندازۀ مطلوب برسد. صفراء هم همین طور است باید کاری کنیم که مقدارش کم شود. وقتی غلبه کرد و نشانه ها ظاهر شد باید کاری کنیم که مقدارش کم شود. روایتی هم داریم که در این مطلب صریح است:

«فَأَيُّمَا جَسَدٍ اعْتَدَلَتْ بِهِ هَذِهِ الْأَنْوَاعُ الْأَرْبَعُ الَّتِي جَعَلْتُهَا مِلَاكَهُ وَ قِوَامَهُ وَ كَانَتْ كُلُّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ أَرْبَعاً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ كَمُلَتْ صِحَّتُهُ وَ اعْتَدَلَ بُنْيَانُهُ فَإِنْ زَادَ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ عَلَيْهِنَّ فَقَهَرَتْهُنَّ وَ مَالَتْ بِهِنَّ [وَ] دَخَلَ عَلَى الْبَدَنِ السُّقْمُ مِنْ نَاحِيَتِهَا بِقَدْرِ مَا زَادَتْ وَ إِذَا كَانَتْ نَاقِصَةً نُقِلَ [تَقِلُ] عَنْهُنَّ حَتَّى تَضْعُفَ مِنْ طَاقَتِهِنَّ وَ تَعْجِزَ عَنْ مُقَارَنَتِهِن».(1)

یعنی «هر بدنی که این چهار نوع طبع در آن متعادل و متساوی باشد، همان چهار طبعی که مالکان بدن هستند و بدن بر آن استوار است، هرکدام از این طبایع باید 1/4 باشند نه بیشتر و نه کمتر تا سلامتی انسان کامل و در بهترین حال باشد و ساختمان بدن

ص: 107


1- . بحارالأنوار، ج 58، ص 287.

متعادل و نرمال باشد. اگر یکی از آنها زیاد شود و بقیه را مقهور کند و بر آنها بچربد، به همان اندازه که زیاد شده باشد بدن از ناحیۀ این زیادی، بیمار می شود و نوع بیماری بستگی به مقدار زیاد شدن طبع دارد و اگر از بقیۀ طبایع کمتر باشد نمی تواند با مابقی طبایع برابری و مقاومت کند و از اینکه با آنها برابر و همراه باشد، عاجز می شود».

پس در حقیقت زیادی صفراء بیماری است نه خود صفراء، و یا کمی صفراء بیماری است نه خود صفراء چون اگر خود صفراء متعادل و به اندازۀ نرمال باشد بهترین حالت سلامتی است. این مهم است که طبیب بتواند تشخیص دهد بیماری که به او مراجعه کرده، چرا بیمار شده و برای درمانش چه کار باید کرد. طبیب باید بداند صفراء اگر زیاد شود یا کم شود سبب بیماری است و باید کاری کند تا صفراء متعادل شود و با بقیۀ طبایع برابری کند، نه کاری کند که خیلی زیاد شود و نه کاری کند که خیلی کم شود باید در حد نرمال باشد. به همین دلیل درمان دقیق است. طبیب نباید وقتی بیماری به او مراجعه می کند که یرقان و خارش و غلبۀ صفراء دارد برای درمان دارویی بدهد که صفرای بیمار کمتر از نرمال شود. به همین جهت درمان کار دقیقی است و کار هر کسی نیست. کسی که این معانی را یاد نگرفته نمی تواند درمانگر شود و گرنه در درمان ناموفق می شود. طبیب باید بداند چقدر دارو بدهد و چقدر از صفراء کم کند و کاری نکند که شخص به امراض دیگری مبتلا شود و این ها نیاز به دقت و محاسبه دارد. به همین جهت است که می بینیم دو نفر درمان می کنند، هر دو هم به بیماران خود صفرابر می دهند ولی بیمار یکی درمان شود و بیمار دیگری درمان نمی شود. این دقّت ها باید رعایت شود تا انسان بتواند نتیجة مطلوب را بگیرد.

ص: 108

جلسه ششم 7 / 2 / 96

اشاره

صحبت راجع به غلبۀ صفراء است که مشخص شد غلبۀ صفراء یعنی زیاد بودن اندازۀ صفراء در بدن، از روایات هم استفاده می شود که صفراء مواد زائد و فضول و زیادی که از جنس صفراء است هم دارد منتهی مواد زائد آن برای بدن ضرر دارد. بودن این مواد زائد صفراء در بدن، به بدن آسیب و ضرر می رساند و موجب بیماری است و حتی ممکن است سبب هلاکت و مرگ انسان شود به همین جهت نباید این زوائد صفراء در بدن بماند. لذا خداوند تبارک و تعالی سرریزهایی مثل کیسۀ صفرا را در محل نزدیک به تولید صفراء قرار داده تا اینکه اضافه و زوائد صفراء در بدن پخش نشود و سریع داخل سرریز شود و جذب سرریز شود. اگر سرریز در جای خودش نباشد (یعنی اطراف دنده ها) این سبب پخش شدن صفراء در بدن می شود.

در روایت است:

«ثُمَّ إِنَّ الْكَبِدَ تَقْبَلُهُ فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يَنْفُذُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِيَ مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ لِلْمَاءِ حَتَّى يَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ يَنْفُذُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَةِ فَتَأَمَّلْ حِكْمَةَ التَّدْبِيرِ فِي تَرْكِيبِ الْبَدَنِ وَ وَضْعِ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنْهُ مَوَاضِعَهَا وَ إِعْدَادِ هَذِهِ الْأَوْعِيَةِ فِيهِ لِتَحْمِلَ تِلْكَ الْفُضُولَ لِئَلَّا تَنْتَشِرَ فِي الْبَدَنِ فَتُسْقِمَهُ وَ تَنْهَكَه».(1)

یعنی «کبد مواد غذایی صاف شده را می پذیرد و قبول می کند و جذب می کند و این مواد غذایی تبدیل به خون می شود و از راه مجاری موجود رگ های بدن به کل بدن می رسد و نفوذ می کند. این رگ ها مثل جویبارها و رودخانه هایی که در زمین است تا به تمامی زمین هایی که مقصود است آب برسد. این موادی که زائد است و مضر نفوذ پیدا می کند و منتقل به سرریز هایی می شود (سرریز = محل جمع شدن مواد زائد و اضافه است) که برای این کار آماده شده. این مواد زائد و اضافی که در بدن و خون است اگر از جنس صفراء باشد به سمت کیسۀ صفرا می رود و اگر از جنس

ص: 109


1- . بحار الانوار، ج 3، ص 68.

سوداء باشد به سمت طحال می رود و اگر از جنس آب و رطوبت باشد به سمت مثانه می رود (و اگر از جنس بلغم باشد به سمت سینه که ریه هاست می رود). امام علیه السلام به مفضل می فرمایند فکر و تأمل کن و در حکمت خلق انسان و قرار دادن اعضاء و دستگاه های بدن انسان، در محل های خاص خودشان و آماده کردن این ظرف ها و سرریزها تا اینکه مواد زائد را جذب خود کند و آنها را در بر بگیرد تا این مواد در بدن پخش نشود و بدن را بیمار نکند و موجب هلاکت نشود».

از این روایت به وضوح استفاده می شود که زوائد و اضافات صفراء نباید در بدن باشد. اگر این ها در بدن باشد سبب می شود که انسان بیمار شود و حتی ممکن است منجر به مرگ انسان شود و لذا این دلیلی است بر اینکه زیادی و غلبۀ صفراء و زوائد صفراء انسان را بیمار می کند. این روایت دلالتش بر این مطلب واضح است. به هر حال از این روایت، احتمال سوم که برای معنای صفراء ذکر شد،(1)

تقویت می شود چون می فرماید این صفراء جایی قرار داده شده که جلوی پخش شدن این مواد در بدن را می گیرد. پس اگر گفتیم که مراد از صفراء، ترشحات غدد مترشحه مثل آدرنال، غدد فوق کلیوی، انسولین، پانکراس، تیموس، کبد می باشد که در اطراف دنده ها قرار دارند، کیسۀ صفرا هم در همان جا قرار داده شده و در همان حوالی می باشد. مثلاً قسمت انتهای پایین شکم قرار داده نشده. در سینه قرار داده نشده بلکه در همان اطراف دنده ها قرار داده شده تا مواد و ترشحاتی که از این غدد سرازیر می شود در بدن پخش نگردد و اضافی و زوائدش فوراً به کیسۀ صفرا برود و به این شکل جلوی پخش شدن ترشحات غدد در بدن گرفته شده تا انسان را بیمار نکنند.

پس از این روایت و مجموع روایات دیگر این معنا به دست می آید که اصل صفراء برای بدن لازم است و بدن بر آن استوار است ولی زوائد و اضافات صفراء خطرناک است و نباید در بدن بماند و اگر بماند انسان را بیمار می کند. پس اگر می گوییم این شخص غلبۀ صفراء دارد و صفرایش بیش از اندازه است معنایش این است که زوائد

ص: 110


1- . یعنی صفراء یک مادۀ تلخ و زرد رنگ و قلیایی است که غدد مترشحة بدن که عمدة آنها در اطراف دنده ها می باشند، آن را ترشح می کنند.

صفرایش زیاد است و صفرای اضافی دارد و صفرایش از بیشتر است، نه اینکه اصل صفراء برای انسان ضرر داشته باشد بلکه زوائد و اضافاتش برای انسان ضرر دارد.

پس اگر ببینیم که شخصی صورتش زرد است، بدنش خارش دارد این نشانۀ این است که مواد زائد صفراء در این بدن زیاد است و به همین جهت زردی صورت، می شود نشانۀ صفراء که به عنوان علت یک بیماری است. چون صفراء در حدّ نرمالش نباید در صورت ظاهر شود و صورت را زرد کند بلکه باید جذب بدن شود و بدن از آن استفاده کند و بدن را تقویت کند و موجب فعالیت بدن شود ولی زیادی آن باعث زردی صورت یا بدن می شود یعنی زوائد و فضولات صفراء در بدن زیاد است. پس اینکه می گوییم: «زردی صورت نشانة صفراء است» درست است ولی معنایش این است که نشانۀ غلبه و زیادی صفراء است.

صفراء در بعضی شرایط ممکن است هیجان پیدا کند و بجوشد و در یک لحظه فوران پیدا کند مخصوصاً زمانی که خون کم می شود یعنی زمانی که خون کم می شود، صفراء فوران پیدا می کند و می جوشد و در بدن زیاد می شود و به انسان آسیب می زند و این نکته ای مهم است و یک قانون از قوانین طب اسلامی است و از مجموعه روایات به دست می آید.

پس از قوانین طب اسلامی این است که: هرگاه خون کم شود صفراء زیاد می شود و یک تلازمی بین این دو وجود دارد. البته معلوم نیست که زیاد شدن صفراء باعث و ملازم با کم خونی هم باشد.

لذا اگر کسی بگوید کم خونی دارد، بدانید که صفراء هم دارد، گرمی مزاج هم دارد، عصبانیت هم دارد، کل نشانه های صفراء را دارد. این طبق روایات مسلّم است ولی اگر صفراء زیاد شود آیا معنایش این است که خون هم کم است؟ این معلوم نیست. شاید هم صفراء و هم خون هر دو زیاد باشند و در روایت هم هست که: «شخصی به امام علیه السلام می گوید: من هم غلبۀ صفراء دارم و هم غلبۀ دم و امام علیه السلام به او می فرمایند: حجامت کن و بعد از حجامت ماهی بخور».(1)پس این قانون که گفتیم از یک طرف

ص: 111


1- . «كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیه السلام يَشْكُو إِلَيْهِ دَماً وَ صَفْرَاءَ فَقَالَ إِذَا احْتَجَمْتُ هَاجَتِ الصَّفْرَاءُ وَ إِذَا أَخَّرْتُ الْحِجَامَةَ أَضَرَّنِي الدَّمُ فَمَا تَرَى فِي ذَلِكَ فَكَتَبَ علیه السلام احْتَجِمْ وَ كُلْ عَلَى أَثَرِ الْحِجَامَةِ سَمَكاً طَرِيّاً كَبَاباً قَالَ فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ الْمَسْأَلَةَ بِعَيْنِهَا فَكَتَبَ علیه السلام احْتَجِمْ وَ كُلْ عَلَى أَثَرِ الْحِجَامَةِ سَمَكاً طَرِيّاً كَبَاباً بِمَاءٍ وَ مِلْح». الكافي، ج 6، ص 324، ح 10.

ملازمه دارد. یعنی اگر خون کم شود صفراء زیاد می شود و طرف دیگر لزومی ندارد یعنی اگر صفراء زیاد شد لازمه اش این نیست که خون هم کم باشد و ممکن است در عین اینکه صفراء زیاد است خون هم زیاد باشد.

و اما دیگر دلایلی که می توان از آنها فهمید غلبۀ صفراء موجب ایجاد بیماری می شود:

یکی از این دلایل در مورد حجامت آدم روزه دار است که امام علیه السلام می فرمایند: «سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّائِمِ أَ يَحْتَجِمُ فَقَالَ إِنِّي أَتَخَوَّفُ عَلَيْهِ أَ مَا يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ قُلْتُ مَا ذَا يَتَخَوَّفُ عَلَيْهِ قَالَ الْغَشَيَانَ أَوْ تَثُورَ بِهِ مِرَّة»(1) یعنی «می ترسم بر این شخص که غش کند یا اینکه صفراء در بدن این شخص غلبه و هیجان و جوشش پیدا کند». البته این حدیث از نظر سند هم معتبر می باشد.

پس آن تلازم یکطرفه که ذکر شد را درست می کند. اگر انسان روزه دار حجامت کند یعنی خونش کم می شود و امام علیه السلام می ترسند که صفرای او غلبه پیدا کند. پس این تلازم وجود دارد که هرگاه انسان خونش کم شود صفرای او زیاد می شود ولی برعکس آن تلازمی ندارد که بگوییم اگر صفراء زیاد شود حتماً خون کم است، ممکن است در عین حال که صفراء زیاد است خون هم زیاد باشد.

پس این دلیل می گوید آدم روزه دار نباید حجامت کند چون نمی تواند این کم خونی را جبران کند و امکان دارد که صفراء غلبه کند و یا اینکه امام علیه السلام می فرمایند: «می ترسم غش کند». استفادۀ دیگری که از این روایت می توان کرد این است که غش کردن شاید به علت کم خونی باشد و می تواند به علت غلبۀ صفراء باشد،

هر دوی این ها امکان دارد.

یک روایت خیلی مهم دیگر از امام صادق علیه السلام است که می فرمایند:

ص: 112


1- . الفقیه، ج 2، ص 110، ح 1864 - الكافي، ج 4، ص 109، ح 1.

«اِنَّ عَامَّةَ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ مِنَ الْمِرَّةِ الْغَالِبَةِ أَوْ دَمٍ مُحْتَرِقٍ أَوْ بَلْغَمٍ غَالِبٍ فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَغْلِبَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الطَّبَائِعِ فَيُهْلِكَهُ».(1)

یعنی تمامی بیماری های سخت و لاعلاج (که به آن ارواح می گویند) به خاطر غلبۀ صفراء یا سوداء، یا خون سوخته است (شخص حجامت نکرده و لذا خون در بدن ماندگار شده و خون سوخته شده. البته کلمۀ «ارواح» در اصل از روح گرفته شده و جمع روح است و شامل تمام چیزهای جانداری که به انسان آسیب می زنند، شاید مثل میکروب و ویروس، شیطان و جن ..... می شود پس آسیب این موجودات هم ممکن است به علت غلبۀ هر یک از این طبایع باشد) یا به علت بلغمی است که غلبه کرده پس انسان باید مواظب باشد و همیشه در تدارک این مسئله باشد که یکی از این طبایع غلبه نکند، حساب و کتاب بدنش را داشته باشد، نباید این طور باشد که تازه وقتی بیمار شد به فکر بیفتد که طبایع خود را تنظیم کند، بلکه همیشه باید به فکر خودش باشد مثلاً اجازه ندهد که خون در بدن بماند و مکث کند و بسوزد و سوخته شود و باید به موقع حجامت و فصد انجام دهد و سهل انگاری نکند. در این روایت امام علیه السلام به ما دستور می دهند که مواظب خودتان باشید و می فرمایند: «فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ» یعنی مراعات خودتان را بکنید و خود را به هلاکت نیندازید، اگر کسی چند سالی گذشته و حجامت نکرده، این خطرناک است و یا می بیند که علائم غلبۀ صفراء را دارد ولی کاری نمی کند که صفراء مهار شود، این خطرناک است و سبب ایجاد بیماری سخت و لاعلاج می شود چون مردم با طبایع چهارگانه آشنا نیستند و در فکر و تدبیر و تنظیم این طبایع چهارگانه نیستند، می بینید که بیماری های صعب العلاج شایع شده، سرطان، دیستروفی، ام اس ... زیاد شده چون مردم مواظب غلبۀ طبایع چهارگانه نیستند لذا مبتلا به این همه بلا می شوند این دستور امام علیه السلام است که باید مواظب خودت باشی و حساب بدن خودت را داشته باشی. تابستان که می شود شما در معرض غلبۀ صفراء هستی پس اگر نشانه های غلبۀ صفراء را دیدی یک کاری بکن که صفراء مهار شود. اگر یک سال گذشت و حجامت نکردی در

ص: 113


1- [1] . طب الائمة علیهم السلام ، ص 110 - بحارالأنوار، ج 59، ص 264، ح 27.

معرض غلبۀ خون و خون سوخته هستی یک کاری بکن که این خون سوخته از بدن خارج شود. قبل از اینکه یکی از طبایع غلبه کند و انسان را هلاک کند. اسلام دستور می دهد که مواظب خودت باشی تا طبایع غلبه نکند. این وظیفة ماست و باید با این تدبیرات جلوی ابتلاء به این بیماری های سخت را بگیریم. مثلاً وقتی پاییز شود و انسان چیزهای سرد را زیاد مصرف کرده باشد در معرض غلبۀ سوداء است باید مواظب باشد و سوداء را برطرف کند یا اینکه در زمستان انسان در معرض غلبۀ بلغم است باید مواظب باشد و اجازه ندهد بلغم غلبه کند و او را مبتلا به بیماری سخت کند. (و در فصل بهار، انسان در معرض غلبۀ خون است).

البته کل مردم دنیا این مشکل را دارند و مرتباً دارند مبتلا به بیماری های لاعلاج می شوند و علتش را هم نمی دانند. البته علل متعددی دارد ولی یکی از عللش نشناختن طبایع چهارگانه است. لذا پشت سر هم و مرتب ضربه می خورند و آسیب می بینند. از طب جدید می پرسند علت ابتلا به سرطان چیست؟ نمی دانند و می گویند علت آن نامعلوم است. چرا مبتلا به دیستروفی عضلانی می شویم؟ نمی دانند و می گویند علت نامعلوم است.... همین طور 80 % ، 90% بیماری ها علتش نامعلوم است.

پس این روایت هم دلیل بر این است که اگر انسان مبتلا به غلبۀ صفراء شد، می تواند علت بیماری باشد و بلکه می تواند موجب هلاکت فرد شود.

دلیل دیگر روایات مادحه (روایتی است که بعضی غذاها را مدح می کند) می باشد که مثلاً می فرماید: سرکه بخور چون صفراء را می شکند. پس معلوم می شود اگر صفراء نشکند انسان بیمار می شود و برای او ضرر دارد که ائمه علیهم السلام می فرمایند: «سرکه بخورید زیرا سرکه صفراء را می شکند».(1)

و سویق عدس بخورید که صفراء را خاموش می کند.(2) از این طریق دارند سرکه و سویق و ..... را مدح می کنند چون صفراء را

ص: 114


1- . قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ علیه السلام : «نِعْمَ الْإِدَامُ الْخَلُّ يَكْسِرُ الْمِرَّةَ وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُحْيِي الْقَلْبَ». الكافي، ج 6، ص 329، ح 7.
2- . «سَوِيقُ الْعَدَسِ يَقْطَعُ الْعَطَشَ وَ يُقَوِّي الْمَعِدَةَ وَ فِيهِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُبَرِّدُ الْجَوْفَ وَ كَانَ إِذَا سَافَرَ علیه السلام لَا يُفَارِقُهُ وَ كَانَ يَقُولُ علیه السلام إِذَا هَاجَ الدَّمُ بِأَحَدٍ مِنْ حَشَمِهِ قَالَ لَهُ اشْرَبْ مِنْ سَوِيقِ الْعَدَسِ فَإِنَّهُ يُسَكِّنُ هَيَجَانَ الدَّمِ وَ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ». الكافي، ج 6، ص 307، ح 1.

می شکند و اگر صفراء را نشکند انسان بیمار می شود و این غذاها جلوی بیماری را می گیرد. اگر کسی بگوید من گرما و گُرگرفتگی را تحمل می کنم و عصبانیت را از یک راهی مهار می کنم. این کار اشتباه است باید انسان صفراء را ریشه کن کند و اگر نکند مبتلا به بیماری سخت می شود و نباید در این مسئله سهل انگاری کرد . سفارش کردن ائمه علیهم السلام دلیل بر خطرناک بودن غلبۀ صفراء است. ائمه علیهم السلام طالب نفع ما هستند که می فرمایند سرکه و سویق عدس و روغن زیتون و عسل .... بخوریم تا صفراء خاموش شود و بیمار نشویم و مبتلا به امراض صعب العلاج نشویم.

بیماری های معلول غلبۀ صفراء

خیلی از بیماری ها معلول غلبۀ صفراست که باید به تدریج شناخته شود و معلوم شود که غلبۀ صفراء باعث ایجاد چه بیماری هایی می شود. من در این مدتی که کار کردم بر اثر تجربه متوجه شدم که خیلی از بیماری ها معلول غلبۀ صفراء می باشد مثل فشارخون، آسیبی که به دریچۀ قلب می رسد، دریچۀ آئورت و دریچۀ میترال، به این علت است که صفراء روی این دریچه ها فشار می آورد چون صفراء گرم است، مثل سوپاپ و موتور ماشین که وقتی داغ می کند خراب می شود همان طور هم صفراء گرم است و بدن را داغ می کند و این داغی باعث از بین رفتن این دریچه ها می شود و مجبور می شوند این دریچه ها را عوض کنند. کل بیماری های عصبی، روانی، دیوانگی به علت غلبۀ صفراء است چون گرمی صفراء به مغز می زند و مغز را خراب می کند. ما خواندیم که زمان غلبۀ صفراء از 15 سالگی به بالا است یعنی جوان ها در دوران جوانی در معرض غلبۀ صفراء هستند و لذا غالباً عقل درستی ندارد، سر به هوا هستند، با او حرف می زنی حواسش جای دیگر است و توجه ندارد، تمرکز ندارد چون عدم تمرکز به علت غلبۀ صفراء است و این امور دست خودش هم نیست این ها از عوارض صفراء است. یکی از علل فراموشی هم غلبۀ صفراء است. گرگرفتگی معلول صفراء است که انسان بدنش داغ می شود. دلشوره به علت غلبۀ صفراء است. حدیث نفس (وسواس فکری) و کسانی که عاقلند ولی راه می روند و با خودشان حرف می زنند و اشاره می کنند بدون اینکه مشکلی هم داشته باشند، به علت غلبۀ صفراء

ص: 115

است. دلشوره دارد، دلگیر و ناراحت می شود و فکر خودکشی می کند این به علت صفراء است. ولی اشتباه می شود و به غلط می گوید من افسرده ام (افسردگی غالباً به علت غلبۀ سوداء است) این افسردگی نیست بلکه استرس و دلشوره و ترس بیش از حد است، که به علت غلبۀ صفراء است. افرادی که در جاهای بلند که می روند دچار سرگیجه می شوند به علت غلبۀ صفراء است. کسی که با حجامت کردن غش کند به علت صفراء است یا کسی که خون ببیند غش کند به علت صفراء است. روایت هم فرمود که غش کردن می تواند به علت صفراء باشد. خیلی از بیماری ها، بیماری ها معلول غلبۀ صفراء هستند. حتی بعضی بیماری های لاعلاج معلول غلبۀ صفراست. تمامی بیماری هایی که منجر به شُل شدن بدن می شوند مثل دیستروفی مثل میوپاتی مثل نوروپاتی مثل دوشن مثل گیلن باره و سکته مغزی و امثال این ها همه معلول غلبۀ صفراء است چون صفراء گرم است بدن را شُّل می کند. آدم صفراوی احساس کسلی می کند. احساس تنبلی و سنگینی می کند مخصوصاً در صبح. پس بیماری هایی که در آن بدن شُل شود و ناتوان گردد به علت صفراء است.

البته این ها نیاز به بررسی بیشتر دارد ان شاء الله اگر شما درمان را شروع کردید به این ها دقت کنید. فردی که می گوید من دیستروفی دارم. به او بگویید: آیا گرمایی هستی و گُر می گیری؟ اگر ده، بیست، صد نفر مراجعه کردند و این علائم را داشتند (یعنی افرادی که مبتلا به دیستروفی باشند و این علائم را داشته باشند)، دلیل و نشانة بر این می شود که دیستروفی به علت غلبۀ صفراء ایجاد می شود.

ام اس نیز به علت غلبۀ صفراست چون بدن را شُل می کند. ولی امروزه در طب سنتی فرد مبتلا به ام اس را به گرمی می بندند و در واقع او را داغان می کنند، در حالیکه سبب ام اس، خودش گرمی است و این باعث می شود که مرتب این افراد بد و بدتر و ویلچری شوند و بعد هم زمین گیر گردند. البته علت اصلی ام اس مربوط به جن است.

یک روایتی دربارۀ داروی مرکب 7 (داروی شافیه) داریم که در حقیقت نشانه های صفراء را هم بیان می کند:

ص: 116

«إِذَا أَتَى عَلَيْهِ عَشَرَةُ أَشْهُرٍ جَيِّدٌ لِلْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ الصَّفْرَاءِ الَّتِي تَأْخُذُ بِالْبَلْبَلَةِ وَ الْحُمَّى الْبَاطِنَةِ وَ اخْتِلَاطِ الْعَقْل».(1)

یعنی هرگاه داروی شافیه ده ماهه شود برای صفراء خوب است. نشانه های صفرای شدید: بلبله (یعنی وسواس فکری و حدیث نفس و فکرهای نادرست مثل خود کشی، جنایت، فکر کارهای بد کردن)، گُرگرفتگی و تب درون است (صفراوی ظاهرش سرد است، اگر به او دست بزنی سرد است ولی داخل و درونش آتش است، دست و پا و بدنش سرد است ولی خودش احساس گرمی می کند و کلافه است) و قاطی می کند و دچار اختلاط عقل است. گفتیم که مشکلات عقلی و مغزی معلول صفراء است، دلیلش هم همین روایت است.

پس افرادی که قاطی می کنند دچار غلبۀ صفرا هستند و چون نوعاً جوان دچار غلبۀ صفراء است لذا نوعاً جوان ها قاطی می کنند.

بچه های بیش فعال که قاطی می کنند و به همه چیز کار دارند و این را بر می دارند و آن را می شکنند و آن را هُل می دهند، این هم معلول غلبۀ صفراء است و این افراد با درمان صفراء درمان می شوند.

ضعف شدید داشتن، بی خوابی شب و صبح خوابیدن و زیاد خوابیدن معلول غلبۀ صفراء است. این افراد هر وقت بیدار می شوند احساس تنبلی و کسلی دارند. ریزش مو در افراد جوان در بیشتر موارد معلول غلبۀ صفراء است. ریزش موی سکه ای که در آن کل موها نمی ریزد معلول غلبۀ صفراء است. کولیت روده، خونریزی روده، بیماری های معده، بی اشتهایی معلول غلبۀ صفراء است. افراد صفراوی و گرم مزاج میل به غذا ندارند همان طور که انسان در تابستان و هوای گرم میل به غذا ندارد ولی کمی که زیر کولر بنشیند اشتهایش باز می شود. لذا گرمی و غلبۀ صفراء باعث بی اشتهایی می شود. یکی از بیماری های مترتّب بر صفراء میگرن و سردرد است. کسی که می گوید من میگرن دارم دیگر در نوشتن داروی صفرابر برای او تأمل نکنید. دیگر کاری نداشته باش که علائم دیگر مثل گُرگرفتگی، عصبانیت را دارد یا ندارد، یا کسی که می گوید من شب

ص: 117


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 252، ح 12.

نمی خوابم فورًا برایش صفرابر بنویس و منتظر ما بقی نشانه ها نباش. لازم نیست فرد صفراوی تمامی این علائم را داشته باشد بلکه اگر فقط بعضی از علائم را هم دارا باشد کافی است. مثلاً لازم نیست شخصی که دچار عجله داشتن است حتما دچار ترس هم باشد چون ممکن است فرد صفراوی تدبیری کرده و ترس او ریخته باشد. پس بودن بعضی از علائم کافی است مثلاً ممکن است شخصی صفراوی است ولی عصبانی نشود هرچند که علی القاعده باید عصبانی شود ولی روی نفس خود کار کرده و عصبانیت خود را کنترل می کند مانند طلبه ها که معمولاً خیلی عصبانی نمی شوند و این ممکن است از آثار بعضی ادعیه، کارها و ریاضت ها باشد که اثر کرده است. پس لازم نیست که فرد همۀ نشانه ها را با هم داشته باشد بلکه یکی دو تا از علائم باشد کافی است و برای شما نشانه است.

بعید نیست صفراء موجب دیابت هم بشود. البته دیابت دو نوع است: سرد و گرم.

عرق کردن زیاد بدن، عرق کردن دست، تشنگی زیاد، خشکی دهان، آبریزش دهان این ها همه معلول غلبۀ صفراء است. برخلاف طب سنتی که آبریزش دهان را از سردی و بلغم می داند ولی اشتباه است. علت آن غلبۀ صفراء است چون روایت می گوید مسکن رطوبت در صفراء است.(1) با اینکه صفراء خودش گرم و خشک است ولی مثل ابر خشک است که قدرت جذب آب را دارد. صفراء باعث گرمی درون می شود و لذا شخص زیاد آب می خورد و در نتیجه رطوبت بدن بالا می رود. پس محل سکونت رطوبت، صفراء است همان طور که محل رطوبت آب، ابر خشک بود. پس صفراء باعث زیاد آب خوردن و بالا رفتن رطوبت می شود و چون رطوبت بالا است آب دهان زیاد می شود و شما فوراً برای کسی که آب دهانش زیاد است داروی صفرابر و سرد کننده بنویسید. اگر کسی به من مراجعه کند و بگوید تکرّر ادرار دارم، برایش داروی صفرابر و سرد کننده می نویسم چون اگر بدن سرد شود که دیگر آب نمی خورد و میل به آب پیدا نمی کند و لذا دیگر تکرّر ادرار نخواهد داشت و این مرض رفع می شود. خیلی ها می گویند مثلاً در شب به دفعات بلند می شوم و ادرار می کنم. وقتی

ص: 118


1- . «مَسْكَنَ الرُّطُوبَةِ فِي الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ». علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 و ص 106، ح 1 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

از او می پرسم که آیا آب زیاد می خوری؟ می گوید: خیر. به او می گویم: پس این همه آب از کجا می آید ؟! آیا از هوا می آید ؟! می گوید : چای زیاد می خورم ، آب زیاد نمی خورم. پس منشأ این بیماری ها غلبۀ صفراء است. حتی آبریزش دهان بچه هم از صفراء است چون آب و مایعات زیاد می خورد چون گرمی بیش از حد است و در روایت داریم که اگر آب دهان بچه زیاد باشد و سرش گرم باشد (یعنی علت گرمی است)، برایش حجامت نقره را انجام دهید. شما به مرور زمان می توانید خیلی از بیماری هایی که معلول غلبۀ صفراء است را به دست آورید.

آنچه موجب هیجان مره است

آنچه به طورکلی موجب غلبۀ خشکی و هیجان مره در بدن انسان می شود چیزی نیست که مشخص باشد و خیلی راحت نمی توان غلبۀ مره را مهار کرد. مقداری پیچیدگی دارد و خیلی چیزها در آن دخیل است.

الف - یکی از این چیزها غذاها است. مثلاً کسی که غذای خشک می خورد، غذایی که مادۀ خاکی آن زیاد است و خشک و سفت و کم آب است، در معرض هیجان مره است و کسی که غذاهای گرم می خورد خیلی در معرض غلبۀ صفراء است مثلاً مغز گردو، دارچین، زنجبیل زیاد می خورد و یا مثلاً گوشت شتر که گرم است را زیاد مصرف می کند. لذا امکان دارد صفراء در بدنش غلبه کند. کسی که تخم مرغ زیاد می خورد در معرض غلبۀ صفراء است. پس مواد غذایی می تواند سبب هیجان صفراء یا سوداء باشد.

ب - یکی دیگر از این چیزها هوا است. اگر هوا گرم باشد باعث غلبۀ صفراء است.

در روایت خواندیم که وقتی تابستان (حزیران) شود زمان دم و بلغم از بین می رود و

زمان صفراء شروع می شود(1)

پس تابستان و گرمی هوا باعث غلبۀ صفراء می شود.

ص: 119


1- . «حَزِيرَانُ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَذْهَبُ فِيهِ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ الدَّمِ وَ يُقْبِلُ زَمَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاء». مستدرک الوسایل، ج 16، ص 456، ح 20534.

ج - ممکن است عامل وراثتی هم در این امر دخیل باشد و علاوه بر این ها ممکن است استفاده از داروها هم باعث غلبۀ صفراء شود مثلاً ممکن است استفاده از داروهایی که سوداء را مهار می کنند باعث غلبۀ صفراء شوند و یا کسی که در معرض خونریزی شدید قرار می گیرد ممکن است به غلبۀ صفراء مبتلا شود (چون خواندیم که با کم شدن خون، صفراء بالا می رود) لذا هیجان و غلبۀ صفراء علل مختلف دارد. حتی فکر انسان هم در این زمینه نقش دارد. پس غلبۀ صفراء چیزی نیست که از یک راه بوجود بیاید و مثلاً ما بفهمیم از راه غذا است و غذای گرم نخوریم و بتوانیم صفراء را مهار کنیم یا اینکه در تابستان از جای گرم به جایی برویم که هوا سرد است یا کولر روشن کنیم تا صفراء مهار شود، خیر به این شکل حل نمی شود و مقداری پیچیدگی دارد و به همین جهت است که امام علیه السلام می فرمایند: مواظب حال خودتان باشید «فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ»(1) یعنی انسان باید مشغول رعایت نفس خود باشد و باید ببیند راه هایی را که ممکن است از آن طریق صفراء غلبه یابد، آنها را مهار کند.

کسی که طبایع در بدنش متعادل است باید غذاهای متعادل بخورد. همیشه همراه با گرمی، سردی هم بخورد و به طورکلی غذاهایی که در روایات است و یا در قدیم درست می کردند معمولاً طبایع را مدّ نظر قرار می دهد و با در نظر گرفتن طبایع درست می شود. مثلاً در فسنجان هم مغز گردو است که خیلی گرم است و هم ربّ انار دارد که خیلی سرد است و این دو همدیگر را مهار می کنند و یا مثلاً در کشک بادمجان، کشک خیلی سرد است و بادمجان گرم است و این دو همدیگر را مهار می کنند و یا ماست را که سرد است با زنیان که گرم است می خورند. البته بعضی استثنائات هم داریم که درباره اش روایات منصوص وارد شده و چیز سرد می تواند سرد را درمان کند مثلاً سیب سرد است بلغم را درمان می کند و یا خرما صفراء را درمان می کند (با وجود اینکه هر دو گرم هستند).(2)

به همین جهت خداوند

ص: 120


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 110 - بحارالأنوار، ج 59، ص 264، ح 27.
2- . همان طور که بعداً بیان خواهد شد مویز هم با وجود اینکه گرم است صفراء را درمان می کند.

تبارک و تعالی در جاهای گرمسیر خرما خلق کرده تا اهل آن مناطق بخورند چون برای آنها خوب است. البته در کنارش مثلاً ماهی هم قرار داده که خیلی سرد است.

پس در روایات به تک تک انسان ها سفارش شده که مواظب خودتان باشید و اجازه ندهید یکی از طبایع بر شما غلبه کند و شما را هلاک کند. همین طور به طبیب هم سفارش شده.

تعریف طبیب در روایت این است که:

«فَالطَّبِيبُ الْعَالِمُ بِالدَّاءِ وَ الدَّوَاءِ يَعْلَمُ مِنْ حَيْثُ يَأْتِي السُّقْمُ مِنْ قِبَلِ زِيَادَةٍ تَكُونُ فِي إِحْدَى هَذِهِ الْفِطَرِ الْأَرْبَعِ أَوْ نُقْصَانٍ مِنْهَا وَ يَعْلَمُ الدَّوَاءَ الَّذِي بِهِ يُعَالِجُهُنَّ فَيَزِيدُ فِي النَّاقِصَةِ مِنْهُنَّ أَوْ يَنْقُصُ مِنَ الزَّائِدَةِ حَتَّى يَسْتَقِيمَ الْجَسَدُ عَلَى فِطْرَتِهِ وَ يَعْتَدِلَ الشَّيْ ءُ بِأَقْرَانِه».(1)

یعنی طبیب دانا کسی است که بیماری ها و داروها را می شناسد و می داند منشأ و ریشۀ بیماری چیست و بیماری از کجا می آید و از ناحیۀ غلبه و زیادی و یا نقصان یکی از طبایع چهارگانه است و می داند با چه چیزی این طبایع را مهار کند و با چه دارویی بیماری را معالجه کند و می داند چگونه زوائد طبایع (صفراء، سوداء، خون، بلغم) را کم کند و یا اگر این طبایع از حد طبیعی کمتر شده چگونه آنها را اضافه نماید مثلاً اگر کسی سوداء در بدنش کم شده و موهایش ریخته و از بین رفته طبیب باید بداند چطور می تواند سوداء را در بدن بیشتر کند تا رشد مو زیادتر گردد تا بدن به اعتدال خود بازگردد و به فطرت خود برگردد و استقامت پیدا کند و این طبع با بقیۀ طبایع همسان شود و مساوی گردد.

این روایت خیلی مهم است و در واقع می گوید که تمامی دکترهای امروزه طبیب نیستند چون منشأ بیماری را نمی شناسند. طبایع چهارگانه را نمی شناسند. این ها فکر می کنند طبیب هستند ولی دچار اشتباهند چون منشأ بیماری را نمی داند. طبیب کسی است که طبایع چهارگانه را بشناسد. طبیب کسی است که می تواند طبایع را زیاد یا کم کند. اگر این هنر را ندارد پس طبیب نیست. این فرد در قانون ما فقط پرستار است. مثل کسی که چیزی را که ظاهر است فقط پانسمان می کند، مانند

ص: 121


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

زخم را پانسمان کردن ولی ریشۀ بیماری را نمی داند پس طبیب نیست. من یک روزی این حرف را در مشهد زدم و دکترها اعتراض کردند و گفتند: ما ریشه را می شناسیم. گفتم: ریشه طبایع چهارگانه است، می شناسید؟ گفتند: نه. این ها اصلاً نمی دانند که صفراء چیست و اصلاً گرمی مزاج را هم نمی شناسند و سردی مزاج را هم نمی شناسند چون به آنها این چیزها را یاد ندادند و به نظر می رسد این کار عمدی باشد وگرنه طبایع چهارگانه هم در طب یونانی هست و هم در طب اسلامی هست و هم در طب های دیگر دنیا ولی عمداً یاد نمی دهند چون می خواهند فقط عوارض بیماری را درمان کنند و ریشۀ بیماری از بین نرود و مرتب عود کند تا افراد دوباره مجبور به استفادۀ از دارو باشند و مصرف دارو بالا برود.

د - یکی دیگر از چیزهایی که سبب غلبه و هیجان صفراء می شود، مصرف آب های آفتاب تاب است. اگر کسی از آبی که در معرض تابش آفتاب قرار می گیرد مصرف کند مبتلا به غلبۀ صفراء می شود مثل آب سدّها و دریاچه ها و..... که خوب نیستند ولی آب چشمه که در حال جوشش است و آفتاب نمی بیند (البته منظور مصرف آب از سر چشمه است و به آب جاری شده در مسیر چشمه کار نداریم)، آب چاه، آب باران (آب ابر)(1) این ها خوب است. آب باران سبک و گوارا و صاف است و مفید است. (آب معدنی هم اگر واقعاً از چشمه تهیه شده باشد خوب است ولی همان هم اگر در مغازه ها در معرض آفتاب باشد مضر می شود) بهترین آب، آب باران است که درمان کل بیماری ها است و ما از آن غافل هستیم به جای این به اصطلاح آب های معدنی که در واقع معلوم نیست چه باشد و بیشتر آب تصفیه شده هستند، آب باران را جمع کنند و بدهند مردم استفاده کنند. اگر مردم آب باران بخورند یک نفر بیمار نمی شود (حتی اگر باران که از ناودان هم می آید را جمع کنید و صاف کنید و بخورید اشکالی ندارد، نه فقط آب نیسان بلکه در هر وقت و فصلی از سال هم که

ص: 122


1- . «وَ أَمَّا مِيَاهُ السُّحُبِ فَإِنَّهَا خَفِيفَةٌ عَذْبَةٌ صَافِيَةٌ نَافِعَةٌ لِلْأَجْسَامِ إِذَا لَمْ يَطُلْ خَزْنُهَا وَ حَبْسُهَا فِي الْأَرْضِ وَ أَمَّا مِيَاهُ الْجُبِّ فَإِنَّهَا عَذْبَةٌ صَافِيَةٌ نَافِعَةٌ إِنْ دَامَ جَرْيُهَا وَ لَمْ يَطُلْ حَبْسُهَا فِي الْأَرْضِ وَ أَمَّا الْبَطَائِحُ وَ السِّبَاخُ فَإِنَّهَا حَارَّةٌ غَلِيظَةٌ فِي الصَّيْفِ لِرُكُودِهَا وَ دَوَامِ طُلُوعِ الشَّمْسِ عَلَيْهَا وَ قَدْ يَتَوَلَّدُ مِنْ دَوَامِ شُرْبِهَا الْمِرَّةُ الصَّفْرَاوِيَّةُ وَ تَعْظُمُ بِهِ أَطْحِلَتُهُمْ». مستدرك الوسائل، ج 17، ص 29، ح 20655.

باشد خوب است)، آب باران سبک است و سنگینی ندارد و لذا هضم کنندۀ غذا است(1)

و گوارا و صاف است یعنی در واقع آب مقطر است. این آب برای بدن مفید است. آب نیتروژنه است و نیتروژن دارد البته اگر این آب زیاد روی زمین نماند و در معرض تابش آفتاب قرار نگیرد و زیاد در زمین حبس نشود و زیاد نگهداری نشود. اما آب چاه نیز گوارا و صاف و مفید است ولی برعکس آب باران که سبک است آب چاه معلوم نیست سبک باشد و سبکی آن بستگی به خاک آن منطقه دارد، ممکن است آن منطقه آهکی یا گچی باشد و آب چاه سنگین شود. آب چاه مادامی مفید است که در حال جوشش باشد و در جریان باشد و آب چاه مانده نباشد و مدت طولانی بلا استفاده نبوده نباشد، آب چاهی خوب است که مرتّب از آن آب بکشند و در حال جوشش باشد. اما آب های سطحی و در شوره زار که در معرض آفتاب هستند، گرم و سنگین می باشند، به این خاطر که در تابستان راکد مانده و مداوم آفتاب روی آن تابیده شده. از به طور مداوم خوردن این آبها، در بدن صفراء تولید می شود و سبب بزرگ شدن طحال نیز می گردد.

بعید نیست بین غلبۀ صفراء و ابتلاء به سرطان خون رابطه ای وجود داشته باشد. (بزرگ شدن طحال یا به خاطر بیماری طحال است و یا به خاطر سرطان خون و لذا بعید نیست سرطان خون با غلبۀ صفراء ارتباط داشته باشد).

ه - یکی دیگر از چیزهایی که سبب غلبۀ صفراء است، به طورکلی خونریزی یا حجامت است که روایتش را در مورد حجامت آدم روزه دار خواندیم که در ایشان صفراء فوران می کند. همچنین افرادی که مبتلا به خونریزی می شوند و یا خانم هایی که به علت بیماری های زنانه مبتلا به خونریزی می شوند، در معرض ابتلاء به غلبۀ صفراء هستند. از امام علیه السلام در مورد حجامت کردن شخص روزه دار سؤال شد و ایشان فرمودند:

ص: 123


1- . یکی از مستمعین پرسید: آیا می شود در بین غذا آب باران بخوریم؟ آیت الله تبریزیان پاسخ دادند: خیر.

«إِنِّي أَتَخَوَّفُ عَلَيْهِ أَ مَا يَتَخَوَّفُ عَلَى نَفْسِهِ قُلْتُ مَا ذَا يَتَخَوَّفُ عَلَيْهِ قَالَ الْغَشَيَانَ أَوْ تَثُورَ بِهِ مِرَّة».(1)

یعنی «می ترسم غش کند یا مره در او فوران پیدا کند». آدم روزه دار نمی تواند آب بخورد و در معرض غلبۀ صفراء قرار می گیرد. چون با حجامت خون کم می شود و صفراء غلبه پیدا می کند و از طرفی هم نمی تواند آب بخورد تا صفراء مهار شود. چون گفتیم یکی از راه های مهار کردن صفراء خوردن آب است، لذا غلبۀ صفراء که با حجامت ایجاد می شود با آب نخوردن تشدید می شود و ممکن است منجر به غش کردن شود به همین جهت ائمه علیهم السلام به آدم روزه دار اجازه نداده اند که حجامت کند مخصوصاً کسانی که خودشان هم غلبۀ صفراء دارند برایشان خیلی خطرناک است. این اشخاص باید بعد از حجامت بلا فاصله ماهی بخورند و یا اینکه قبل و بعد از حجامت انار بخورند که صفراء مهار شود.

از این روایت یک معنای دیگر هم استفاده می شود و آن این است که با حجامت کردن و فصد کردن طبایع دیگر هم کم می شود یعنی علاوه بر دم، بلغم و سوداء هم کم می شود و مهار می شوند به جز صفراء که با حجامت زیاد می شود و کم نمی شود. پس حجامت و فصد می تواند درمان سوداء باشد و لذا در روایت آمده که درمان سوداء فصد است(2) و می تواند بلغم را هم درمان کند.

سؤال مستمعین: اینکه بعضی از خانم ها در طول یک ماه چندین بار عادت ماهیانه می شوند، آیا می تواند به علت غلبۀ صفراء باشد؟

پاسخ: خیر برعکس است یعنی خونریزی می تواند باعث غلبۀ صفراء شود.

و - یکی دیگر از چیزهایی که باعث غلبۀ صفراء می شود گرمی، مطلقاً است. مثل گرمی هوا، گرمی اتاق، روایت می فرماید:

ص: 124


1- . الكافي، ج 4، ص 109، ح 1 - الفقیه، ج 2، ص 110، ح 1864.
2- . «وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يُحْرِقَ السَّوْدَاءَ فَعَلَيْهِ بِكَثْرَةِ الْقَيْ ءِ وَ فَصْدِ الْعُرُوقِ وَ مُدَاوَمَةِ النُّورَة». بحارالأنوار، ج 59، ص 325.

«حَزِيرَانُ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَذْهَبُ فِيهِ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ الدَّمِ وَ يُقْبِلُ زَمَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاوِيَّةِ وَ نُهِيَ فِيهِ عَنِ التَّعَبِ وَ أَكْلِ اللَّحْمِ دَاسِماً وَ الْإِكْثَارِ مِنْهُ وَ شَمِّ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ وَ يَنْفَعُ فِيهِ أَكْلُ الْبُقُولِ الْبَارِدَةِ كَالْهِنْدَبَاءِ وَ بَقْلَةِ الْحَمْقَاءِ وَ أَكْلُ الْخُضَرِ كَالْخِيَارِ وَ الْقِثَّاءِ وَ الشِّيرَخِشْتِ وَ الْفَاكِهَةِ الرَّطْبَةِ وَ اسْتِعْمَالُ الْمُحَمِّضَات».(1)

یعنی حزیران 30 روز است و در آن سلطه و غلبۀ بلغم و دم از بین می رود و زمان غلبۀ صفراء می رسد. هوا که گرم شود زمان غلبۀ صفراء است. همۀ افراد و مخصوصاً صفراوی ها در تابستان این تدابیر را به کار گیرند که نباید خود را زیاد خسته کنند و گوشت های چرب را نباید بخورند و نباید در خوردن گوشت زیاده روی بکنند و نباید مُشک و عنبر را استشمام کنند ولی خوردن سبزیجات سرد و خنک مثل کاسنی و خرفه(2) و خوردن تره بار(3)

مثل خیار و خیار چنبر و خوردن شیرخشت و میوه های تازه و مرطوب مثل آلو، آلوی سیاه (که خیلی به آن سفارش شده) و مصرف ترشی جات مثل سرکه، ترشی، آبلیمو، آبغوره مفید است مخصوصاً برای افراد صفراوی.

درمان غلبۀ صفراء

1 - مسهل و ملین

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: «دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِيُّ»(4)یعنی «داروی صفراء، مسهل و ملین است». کلمۀ «مشی» در اصل یعنی «راه رفتن» ولی در این گونه موارد می گویند: «مشی» یعنی «استفاده از ملین». حالا چرا به استفاده از مسهل می گویند «مشی»؟ چون مرتّب باید دستشویی برود و برگردد و مرتّب راه برود مخصوصاً در قدیم که دستشویی ها بیرون از ساختمان بود و لذا او را وادار به راه رفتن می کند.

ص: 125


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 312 - مستدرک الوسایل، ج 16، ص 456، ح 20534.
2- . امام علیه السلام در رسالۀ ذهبیه از روی تقیه به «بقلة الزهراء» یعنی «خرفه» گفته اند «بقلة الحمقاء».
3- . «بقل» یعنی سبزی و «بقول» یعنی سبزیجات و «خضر» یعنی تره بار.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 126، ح 299.

این درمان بهترین درمان است چون درمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و خود ایشان هم فرموده اند: «خَيْرُ مَا تَدَاوَيْتُمْ بِهِ الْمَشِي»(1) یعنی «بهترین درمان استفاده از ملین است». به همین جهت است که سعی من بر این است که برای بیشتر بیماران داروی سنای مکی را هم بنویسم که واقعاً مؤثر است. در روایت داریم: «فَلَوْ دَفَعَ شَيْ ءٌ الْمَوْتَ لَدَفَعَهُ السَّنَا»(2) یعنی «اگر چیزی مرگ را دفع کند همان سنا است». البته هر دارویی به اندازه باید مصرف شود و نباید زیاده روی کرد. گاهی بعضی داروها به عنوان غذا مصرف می شود و گاهی بعضی غذاها به عنوان دارو مصرف می شود و وقتی دارو باشد اندازۀ دارو در روایت مشخص است و می گوید به اندازۀ یک نخود یا یک فندق و اگر خیلی خیلی زیاد باشد به اندازۀ یک گردو است. پس هر چیزی که روایت گفته: «هذا دواءٌ» یعنی «این دارو است»، باید به این اندازه مصرف شود ولی اگر به دارویی گفته شد: «طعامٌ»، باید آن را به اندازۀ یک وعدۀ غذا بخوری مثلاً یک بشقاب پُر، این می شود یک وعدۀ غذایی. مثلاً راجع به عسل می گویند: دارو است. البته بیشتر باید بررسی شود چون در یک روایتی هم به عنوان طعام آمده. اگر به عنوان دارو باشد انسان حق ندارد یک شیشه عسل را یک جا بخورد چون این غذا نیست و دارو است و باید به اندازۀ دارو یعنی یک قاشق مرباخوری مثلاً یا به اندازۀ یک فندق یا نهایت یک گردو مصرف شود.

سؤال مستمعین: مدت درمان چقدر است؟

پاسخ : برای هر فرد مختلف است ولی به طور کلی تا زمانی که درمان شود.

2 - حمام رفتن بعد از غذا

2- یکی از درمان های صفراء و درمان مره به طور کلی حمام رفتن بعد از غذا است. روایت می فرماید:

ص: 126


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 128، ح 92.
2- . «وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَنَّهُ قَالَ إِيَّاكُمْ وَ الشُّبْرُمَ فَإِنَّهُ حَارٌّ بَارٌّ وَ عَلَيْكُمْ بِالسَّنَا فَتَدَاوَوْا بِهِ فَلَوْ دَفَعَ شَيْ ءٌ الْمَوْتَ لَدَفَعَهُ السَّنَا». مكارم الأخلاق، ص 188 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 460، ح 20539.

«مَنْ دَخَلَ الْحَمَّامَ عَلَى الرِّيقِ أَنْقَى الْبَلْغَمَ وَ إِنْ دَخَلْتَهُ بَعْدَ الْأَكْلِ أَنْقَى الْمِرَّةَ».(1) یعنی «کسی که ناشتا وارد حمام(2) شود بلغم را از بدن پاکسازی می کند ولی کسی که بعد از غذا حمام برود مره را از بدن پاک سازی می کند». اینجا یک تلازماتی هم وجود دارد. یکی از بیماری هایی که بر غلبۀ صفراء مترتّب است لاغری است. این افرادی که خوب می خورند ولی چاق نمی شوند علتش غلبۀ صفراء است. روایت می فرماید اگر بعد از غذا حمام بروید چاق می شوید ولی اگر ناشتا حمام بروید لاغر می شوید. اگر بعد از غذا حمام بروید مره را پاکسازی می کند و اگر ناشتا و قبل از غذا حمام بروید بلغم را پاکسازی می کند. پس بلغم مساوی با چاقی است و مره مساوی با لاغری است چون اگر بعد از غذا حمام بروید مره کم می شود و چاق می شوید و اگر ناشتا و قبل از غذا حمام بروید بلغم کم می شود و لاغر می شوید. این از روایت به دست می آید. البته اینکه می فرماید بعد از غذا، معنایش بلافاصله نیست یعنی یکی دو ساعت بعد از غذا حمام بروید و ناشتا هم یعنی قبل از صبحانه.(3)

3 - سویق

یکی از چیزهایی که غلبۀ مره را برطرف می کند سویق و مخصوصاً سویق به صورت خشک است. در روایت است که:

«السَّوِيقُ يَجْرُدُ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ مِنَ الْمَعِدَةِ جَرْداً وَ يَدْفَعُ سَبْعِينَ نَوْعاً مِنْ أَنْوَاعِ الْبَلَاءِ».(4)

یعنی «سویق، مره و بلغم را از معده جارو می کند و هفتاد نوع از انواع بلا را دفع می کند». در واقع سویق ( همۀ انواع سویق ها به شرطی که خشک باشد)، صفراء، سوداء و بلغم را تعدیل می کند و برای دم (خون) هم یک حجامت کافی است.

ص: 127


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 66- بحارالأنوار، ج 59، ص 204، ح 8.
2- . منظور این حمام های فعلی زمان ما نیست بلکه حمام های چهار اتاقی است که امام رضا علیه السلام در رسالۀ ذهبیه فرموده اند:«وَ اعْلَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ الْحَمَّامَ رُكِّبَ عَلَى تَرْكِيبِ الْجَسَدِ لِلْحَمَّامِ أَرْبَعُ بُيُوتٍ مِثْلُ أَرْبَعِ طَبَائِعِ الْجَسَدِ الْبَيْتُ الْأَوَّلُ بَارِدٌ يَابِسٌ الثَّانِي بَارِدٌ رَطْبٌ وَ الثَّالِثُ حَارٌّ رَطْبٌ وَ الرَّابِعُ حَارٌّ يَابِسٌ». طب الرضا علیه السلام ، ص30 - مستدرك الوسائل، ج 1، ص 375، ح 898.
3- . البته همان هم بهتر است یکی دو لقمه از چیزی بخورد.
4- . الكافي، ج 6، ص 306، ح 11.

البته این روایت می گوید مره و بلغم را از معده پاکسازی می کند نه از کل بدن ولی در روایات دیگر به طور مطلق آمده و می گوید از کل بدن پاکسازی می کند: «ثَلَاثُ رَاحَاتِ سَوِيقٍ جَافٍّ عَلَى الرِّيقِ تَنْشَفُ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ حَتَّى لَا يَكَادَ يَدَعُ شَيْئاً»(1) یعنی «سه کف (حدوداً 2 قاشق غذاخوری) سویق خشک، ناشتا مره و بلغم را خشک می کند تا جایی که دیگر چیزی را باقی نمی گذارد». پس نباید مقیّد به شکم و معده کنیم بلکه سویق کل بدن را از بلغم و مره (صفراء و سوداء) پاکسازی می کند.

سویق، گندم و جو همراه با سبوس است که آرد می شود و تفت داده می شود. البته فقط سویق گندم و جو نیست سیزده نوع سویق داریم و بیشترین تأکید روی سویق عدس وارد شده و در روایت است که:

«سَوِيقُ الْعَدَسِ يَقْطَعُ الْعَطَشَ وَ يُقَوِّي الْمَعِدَةَ وَ فِيهِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُبَرِّدُ الْجَوْفَ وَ كَانَ إِذَا سَافَرَ علیه السلام لَا يُفَارِقُهُ وَ كَانَ يَقُولُ علیه السلام إِذَا هَاجَ الدَّمُ بِأَحَدٍ مِنْ حَشَمِهِ قَالَ لَهُ اشْرَبْ مِنْ سَوِيقِ الْعَدَسِ فَإِنَّهُ يُسَكِّنُ هَيَجَانَ الدَّمِ وَ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ».(2)

یعنی «سویق عدس تشنگی را برطرف می کند و معده را تقویت می کند و در آن درمان هفتاد بیماری است و صفراء را خاموش می کند و درون را سرد و خنک می کند. امام صادق علیه السلام هرگاه به مسافرت می رفتند آن را از خودشان جدا نمی کردند و اگر یکی از خادمان حضرت مبتلا به غلبه و هیجان خون می شد امام علیه السلام می فرمودند: سویق عدس بخور زیرا هیجان خون را تسکین می دهد و گرمی را خاموش می کند». پس از خواص سویق عدس این است که معده را تقویت می کند، صفراء را خاموش می کند. بنده از این روایت به دست آوردم که مشکلات معده از غلبۀ صفراء است چون سویق عدس صفراء را خاموش می کند و به دنبال آن معده را تقویت می کند ولی به شرطی که خشک مصرف شود.

ولی روایاتی داریم که یکی از راویان می گوید:

ص: 128


1- . وسائل الشيعة، ج 25، ص 17، ح 31018 – المحاسن، ج 2، ص 489، ح 565.
2- . الكافي، ج 6، ص 307، ح 1.

«بَعَثَ إِلَيْنَا الرِّضَا علیه السلام وَ هُوَ عِنْدَنَا يَطْلُبُ السَّوِيقَ فَبَعَثْنَا إِلَيْهِ بِسَوِيقٍ مَلْتُوتٍ فَرَدَّهُ وَ بَعَثَ إِلَيَّ أَنَّ السَّوِيقَ إِذَا شُرِبَ عَلَى الرِّيقِ وَ هُوَ جَافٌّ أَطْفَأَ الْحَرَارَةَ وَ سَكَّنَ الْمِرَّةَ وَ إِذَا لُتَّ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ».(1)

یعنی «امام رضا علیه السلام برای ما پیغام فرستاد که برایش سویق بفرستیم. ما سویق آغشته به روغن یا آب (سویق ملتوت) فرستادیم. حضرت آن را برگرداندند و برای من پیغام فرستادند که اگر سویق را ناشتا و به صورت خشک بخورد گرمی را خاموش می کند و مره را تسکین می دهد ولی اگر آغشته شود و با آب یا روغن مخلوط شود این خاصیت را ندارد». پس اگر سویق مخلوط با روغن یا آب شود دیگر گرمی و صفراء را خاموش نمی کند (ولی مخلوط شدن آن با عسل اشکال ندارد).

4 - انار

یکی از درمان های صفراء خوردن انار است. انار این خاصیت را دارد که صفراء را خاموش می کند و گرمی را فروکش می کند. ربّ انار هم همین خاصیت را دارد. قبلاً گفتیم کسی که حجامت می کند صفراء در بدنش غلبه می کند به همین جهت ائمه علیهم السلام قبل و بعد از حجامت انار می خورند روایتی داریم که:

«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا بِالْحَجَّامِ فَقَالَ لَهُ اغْسِلْ مَحَاجِمَكَ وَ عَلِّقْهَا وَ دَعَا بِرُمَّانَةٍ فَأَكَلَهَا فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الْحِجَامَةِ دَعَا بِرُمَّانَةٍ أُخْرَى فَأَكَلَهَا وَ قَالَ هَذَا يُطْفِئُ الْمِرَارَ».(2)

یعنی راوی می گوید: «نزد امام صادق علیه السلام بودم فرمودند که: حجامت کننده بیاید. امام علیه السلام به حجّام فرمودند: ابزار حجامت خود را بشور و آویزان کن که خشک شود، و فرمودند: یک دانه انار بیاورید. انار آوردند و حضرت خوردند. وقتی حجامت تمام شد فرمودند: یک انار دیگر بیاورید. انار را میل فرمودند و گفتند: انار مره را خاموش می کند».

هر منطقه ای یک غلبه ای دارد. قم به خاطر گرمی و خشکی آن بیشترین غلبه اش صفراء است و گاهی هم صفراء و بلغم با هم در قمی ها غالب است، و خدا هم برای

ص: 129


1- . الكافي، ج 6، ص 307، ح 3.
2- . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 84، ح 14836.

قمی ها انار را قرار داده. هم در خود قم و هم در ساوه که نزدیک قم است. خداوند درمان بیماری هر شهر را در اطراف همان شهر قرار داده است.

پس وقتی خون کم می شود، صفراء غلبه پیدا می کند و انسان نیاز به چیزی دارد که صفراء را خاموش کند.

5 - روغن زیتون

یکی از چیزهایی که غلبۀ صفراء را درمان می کند خوردن روغن زیتون است. روایتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«عَلَيْكُمْ بِالزَّيْتِ فَإِنَّهُ يَكْشِفُ الْمِرَّةَ وَ يُذْهِبُ الْبَلْغَمَ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ و يذهب بالضنى وَ يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ»(1)

یعنی «بر شما باد به خوردن روغن زیتون که مره را برطرف می کند و بلغم را از بین می برد و اعصاب را تقویت می کند و خستگی را از بدن برطرف می کند و اخلاق را نیکو می کند و دل را خوش می کند و همّ و غم را برطرف می کند و نگرانی را دفع می کند».

به این سخنان باید عمل شود. حضرت نفرمودند «علیکم به روغن نباتی و جامد و مایع» بلکه فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِالزَّيْتِ» یعنی «بر شما باد به روغن زیتون» برای اینکه ما سالم باشیم. ببین ما از چه نعمت هایی محرومیم، ما به جای روغن زیتون روغن نباتی می خوریم و دچار این همه مشکل هستیم. اگر روغن زیتون مصرف کنیم احساس خستگی نمی کنیم، انسان اخلاقش نیکو می شود، دل خوش می شود، همّ و غمش از بین می رود، نگرانیش از بین می رود ...... قرآن کریم می فرماید:

«شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ».(2)

یعنی «نزدیک است از روغن زیتون نور بدرخشد».

6 - مویز

درمان دیگر مویز است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:

«عَلَيْكُمْ بِالزَّبِيبِ فَإِنَّهُ يُكشفُ الْمِرَّةَ وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ وَ يَذْهَبُ بِالْإِعْيَاءِ وَ يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ».(3)

ص: 130


1- - عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 35، ح 81.
2- . سوره نور، آیه 35.
3- . الخصال، ج 2، ص 344، ح 9.

یعنی «بر شما باد به مویز که مره را برطرف می کند و بلغم را از بین می برد و اعصاب را تقویت می کند و خستگی را از بین می برد و ناتوانی را از بین می برد و اخلاق را نیکو می کند و دل را خوش می کند و همّ و غم را از بین می برد».

گفتیم بعضی مواد گرم باعث از بین رفتن گرمی (صفراء) می شود مثل همین مویز (منظور مطلق کشمش است) که گرم است ولی صفراء را از بین می برد و دیگر مثل خرما که با وجود گرم بودن، افرادی که در مناطق گرمسیری هستند و گرمی به بدن آنها غلبه می کند، با خوردنش گرمی آنها (صفراء) فروکش می کند (همان طور هم بعضی از مواد سرد مثل سیب، سردی و بلغم را درمان می کند).

7 - عسل

درمان دیگر عسل است. در روایت است:

«فِي الْعَسَلِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ مَنْ لَعِقَ لَعْقَةَ عَسَلٍ عَلَى الرِّيقِ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ يَكْسِرُ الصَّفْرَاءَ وَ يَقْطَعُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاءَ وَ يُصَفِّي الذِّهْنَ وَ يُجَوِّدُ الْحِفْظَ إِذَا كَانَ مَعَ اللُّبَانِ الذَّكَرِ».(1)

یعنی «عسل درمان همۀ بیماری ها است. کسی که ناشتا یک قاشق مرباخوری عسل بخورد بلغم را قطع می کند و صفراء را می شکند و سوداء را قطع می کند و ذهن را صاف می کند و حافظه را تقویت می کند البته اگر با کندر نر باشد».

یک داروی حافظه و فراموشی در این روایت آمده که همان عسل و کندر است ولی باید کندر نر باشد و مقدار کندر هم نهایتاً مثل عسل به اندازۀ یک قاشق مرباخوری باشد چون به عنوان دارو است. ضمناً عسل گرم نیست مگر اینکه عسل واقعی نباشد و از این عسل های شکری باشد. چون در روایت گفته شده که عسل نه سرد است و نه گرم.

ص: 131


1- . فقه الرضا علیه السلام ، ص 346 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 366، ح 20199.

جلسه هفتم 8 / 2 / 96

در جلسه قبل بعضی از درمان های غبلۀ صفراء بیان شد، و اما دیگر درمان های آن عبارتند از:

8 - افطار با آب ولرم

افطار با آب ولرم هم برای درمان غلبۀ صفراء مفید است البته منظور از کلمۀ «افطار» یعنی اولین چیزی که آدم روزه دار مصرف می کند و می خورد. که شاید شامل «فطور» هم باشد. فطور در عربی یعنی صبحانه و قبل از صبحانه. ناشتا مصرف کردن آب یا خرما یا شیرینی در ابتدای کار و قبل از غذا فوایدی دارد. در خصوص آب ولرم فواید زیادی ذکر شده که یکی از آنها تعدیل و درمان غلبۀ مره است. در روایت است که:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَفْطَرَ بَدَأَ بِحَلْوَاءَ يُفْطِرُ عَلَيْهَا فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَسُكَّرَةٍ أَوْ تَمَرَاتٍ فَإِذَا أَعْوَزَ ذَلِكَ كُلُّهُ فَمَاءٍ فَاتِرٍ وَ كَانَ يَقُولُ يُنَقِّي الْمَعِدَةَ وَ الْكَبِدَ وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ الْفَمَ وَ يُقَوِّي الْأَضْرَاسَ وَ يُقَوِّي الْحَدَقَ وَ يَجْلُو النَّاظِرَ وَ يَغْسِلُ الذُّنُوبَ غَسْلًا وَ يُسَكِّنُ الْعُرُوقَ الْهَائِجَةَ وَ الْمِرَّةَ الْغَالِبَةَ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ عَنِ الْمَعِدَةِ وَ يَذْهَبُ بِالصُّدَاعِ».(1)

یعنی «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موقعی که روزه بودند و می خواستند افطار کنند اولین چیزی که می خوردند حلوا و شیرینی بود و اگر شیرینی نبود با یک دانه قند یا خرما افطار می کردند و اگر هیچ کدام از این ها نبود با آب ولرم افطار می کردند و می فرمودند: معده و کبد را پاکسازی و تمیز می کند و بدن و دهان را خوشبو می کند، دندان ها را تقویت می کند و چشم را تقویت می کند و بینایی را جلا می دهد و گناهان را می شوید و ژن های به هیجان آمده را تسکین می دهد، غلبۀ مره (که اعم از غلبۀ صفراء و سوداء است) را تسکین می دهد و بلغم را قطع می کند و حرارت و گرمی را از معده خاموش می کند و برای میگرن هم خوب است و آن را از بین می برد». این همه فایده برای آب ولرم ذکر شده که کبد و معده و مثانه را شستشو می دهد و ..... . آنچه در اینجا مهم می باشد این است که مرة صفراء و سوداء را خاموش می کند.

ص: 132


1- .الكافي، ج 4، ص 153، ح 4.

آب فاتر یعنی آب ولرم، آبی که حالت فتور پیدا کرده. فتور یعنی چیزی که بعد از حدّت و شدّت داشتن، حالت فتور در آن به وجود آمده و فاتر شده یعنی آب جوشی که ولرم شده. پس آب فاتر آب سردی که مختصری آن را گرم کرده اند تا ولرم شود نیست بلکه آب فاتر یعنی آبی که بعد از جوش و غلیان و اضطراب حالت فتور پیدا کرده و ولرم شده. همان آب جوشی که مردم در اول صبح مصرف می کنند. البته مردم در گذشته به روایت و کار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمل می کردند و آب جوشی که ولرم شده بود را می خوردند که فواید زیادی دارد ولی الآن به این آب ولرم با این همه خاصیت متأسفانه چای اضافه می کنند که این همه ضرر دارد. در واقع این چای که می خوریم یک خوبی دارد و یک بدی. خوبی آن این است که فواید آب ولرم را دارد ولی در عین حال ضررهای چای را نیز دارا می باشد.

9 - آب سرد

آب سرد یعنی آبی که مقیّد به این است که سرد باشد. در فقه الرضا علیه السلام آمده است:

«أُرْوَى فِي الْمَاءِ الْبَارِدِ أَنَّهُ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ وَ يُسَكِّنُ الصَّفْرَاءَ وَ يَهْضِمُ الطَّعَامَ وَ يُذِيبُ الْفَضْلَةَ الَّتِي عَلَى رَأْسِ الْمَعِدَةِ وَ يَذْهَبُ بِالْحُمَّى».(1)

یعنی «روایت می کنم دربارۀ آب سرد که گرمی را خاموش می کند، صفراء را تسکین می دهد، غذا را هضم می کند و مواد زائدی که سر معده جمع می شود را ذوب و آب می کند و تب را برطرف می کند».

اینجا آب مقید به سرد بودن است یعنی آب معمولی و آب گرم و آب ولرم این خواص را ندارد بلکه آب سرد این خصوصیت را دارد که صفراء را تسکین می دهد چون صفراء خودش گرم است و آب سرد باعث تسکین آن می شود. برای مثال فردی که عصبانی می شود و از کوره در می رود و صفراء به او غلبه کرده است، یک لیوان آب سرد که به او بدهند و بخورد اعصابش راحت می شود، به این علت که صفرای او فروکش می کند و تسکین می یابد.

10 - آب خوردن

آب خوردن به طورکلی برای درمان غلبۀ صفراء مفید است در روایت است که:

ص: 133


1- . فقه الرضا علیه السلام ، ص 346 - بحارالأنوار، ج 63، ص 458، ح 45.

«كَانَ إِذَا اعْتَلَّ إِنْسَانٌ مِنْ أَهْلِ الدَّارِ قَالَ انْظُرُوا فِي وَجْهِهِ فَإِنْ قَالُوا أَصْفَرُ قَالَ هُوَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ فَيَأْمُرُ بِمَاءٍ فَيُسْقَى وَ إِنْ قَالُوا أَحْمَرُ قَالَ دَمٌ فَيَأْمُرُ بِالْحِجَامَةِ».(1)

یعنی «هرکس از اهل خانه بیمار می شد امام صادق علیه السلام می فرمودند: صورتش را نگاه کنید. اگر می گفتند زرد است امام علیه السلام می فرمودند: این از صفراء است به او آب بدهید تا بخورد و اگر می گفتند سرخ است امام علیه السلام می فرمودند: از خون (دم) است و باید حجامت کنند». این روایتی مهم است که نشان می دهد بیشتر بیماری ها از این دو طبع صفراء و خون است.

در این روایت، دیگر تفصیلی ندارد و امام علیه السلام نمی فرمایند که ببینید بلغم یا سوداء دارد یا ندارد چون بیشتر بیماری ها مربوط به صفراء و خون است. ما در عمل هم می بینیم که همین طور است و در واقع بیشتر مشکلات مربوط به خون و صفراء است مخصوصاً در این زمانی که هوا آلوده است و نوعاً مردم مبتلا به کم خونی هستند بیشتر بیماری های آنان معلول صفراء است. خصوصاً در شهرهای گرم و خشک مانند قم غالباً علت بیماری های مردمش از صفراء است.

11 - خوردن ماهی تازه با آب و نمک

خوردن ماهی تازه با آب و نمک. حمیری نقل می کند که:

«كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیه السلام أَشْكُو إِلَيْهِ أَنَّ بِي دَماً وَ صَفْرَاءَ فَإِذَا احْتَجَمْتُ هَاجَتِ الصَّفْرَاءُ وَ إِذَا أَخَّرْتُ الْحِجَامَةَ أَضَرَّ بِيَ الدَّمُ فَمَا تَرَى فِي ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيَّ احْتَجِمْ وَ كُلْ أَثَرَ الْحِجَامَةِ سَمَكاً طَرِيّاً بِمَاءٍ وَ مِلْحٍ فَاسْتَعْمَلْتُ ذَلِكَ فَكُنْتُ فِي عَافِيَةٍ وَ صَارَ ذَلِكَ غِذَائِي».(2)

یعنی «به امام عسکری علیه السلام نوشتم: شکایت می کنم از غلبۀ خون و غلبۀ صفراء اگر حجامت کنم، صفراء تشدید می شود و هیجان پیدا می کند و اگر حجامت را به تأخیر بیندازم خون به من آسیب و ضرر می زند (پس معلوم می شود که این طبایع می توانند با هم در یک فرد جمع شوند)، نظر شما چیست؟ (حجامت بکنم یک مشکل به وجود می آید و حجامت نکنم هم مشکل دیگری به وجود می آید، اینجاست که تضاد و تعارض وجود دارد و حل این موارد فقط به دست امام معصوم علیه السلام است)

ص: 134


1- . مکارم الاخلاق، ص 73 - بحار الانوار، ج 59، ص 101، ح 29.
2- . الكافي، ج 6، ص 324، ح 10- مستدرك الوسائل، ج 16، ص 357، ح 20160.

امام علیه السلام به من نوشتند: حجامت کن و بعد از آن ماهی تازه بریان با آب و نمک بخور. من عمل کردم و حالم خوب شد و این شد غذای من».

این روایت همان قانونی که قبلاً بیان شد را ذکر می کند یعنی وقتی خون کم شود صفراء بالا می رود. در واقع امام علیه السلام می فرمایند حجامت کن و وقتی صفراء غلبه یافت برای درمانش و جلوگیری از غلبۀ صفراء ماهی بخور چون ماهی و مخصوصاً ماهی تازه (نه ماهی دودی) طبعش سرد است و صفراء گرم است و ماهی تازه صفراء را مهار می کند و درمان صفراء است. نکتۀ قابل توجه اینکه در مناطق گرمسیر مثل خوزستان، بندر عباس، بوشهر و چابهار .... که هوا خیلی گرم است خداوند برایشان دریا و رودخانه (مثل رودخانۀ کارون) قرار داده که ماهی در آنجا فراوان است و خوردن ماهی برای این افراد خوب است. خداوند در هر سرزمینی درمان هایش را در همان جا قرار می دهد وگرنه با این شدت گرما، صفراء در بدن این افراد طغیان می کند و قابل کنترل نخواهد بود و خداوند درمانشان را در کنارشان قرار داده است که یکی همین ماهی است و دیگری سبزی خرفه است که در آنجا فراوان است. این افراد به خوردن ماهی هم عادت می کنند و هم خیلی علاقه پیدا می کنند و برایشان نیز درمان است و لذا افرادی که مبتلا به غلبۀ صفراء هستند خوب است زیاد ماهی بخورند و درمانشان خوردن ماهی است. البته مشهور و معروف است که نوعاً ماهی خیلی سرد است اما شاید ماهی که در دریاهای سردسیر وجود دارد طبعش گرم باشد، ولی معمولاً ماهی سرد است و از کافور هم سردتر است و لذا در شمال هم که هوای آن شرجی و بسیار گرم است، برای آنها نیز ماهی حیاتی است. بعضی عقیده دارند برای افرادی که مثلاً در مشهد یا تبریز زندگی می کنند خوب نیست که ماهی بخورند چون اگر برایشان ماهی خوب بود خداوند برای آنها دریا یا رودخانه قرار می داد و از همین که خدا این ها را برایشان قرار نداده معلوم می شود که خوردن ماهی برایشان صلاح نیست(1)و

البته منطقۀ آنها هم سردسیر است. ولی در جنوب و حتی در شمال چون منطقۀ گرمسیر است، گرمی و شرجی هوا باعث گرمی مزاج و بدن می شود و خوردن ماهی برایشان واجب و حیاتی است و خوردن سبزی خرفه هم برایشان خوب است

ص: 135


1- . البته آیت الله تبریزیان فرمودند: روایات می گوید با ماهی، عسل یا خرما بخورید. «مَنْ بَاتَ وَ فِي جَوْفِهِ سَمَكٌ لَمْ يُتْبِعْهُ بِتَمَرَاتٍ أَوْ عَسَلٍ لَمْ يَزَلْ عِرْقُ الْفَالِجِ يَضْرِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يُصْبِحَ». الكافي، ج 6، ص 323، ح 1.

چون هوا گرم است، مزاج آنها گرم می شود و اگر ماهی نخورند خیلی اذیت می شوند هر چند که بعضی از آنها از ماهی بدشان می آید و نمی خورند.

ماهی چه سرخ شود و چه کباب و بریان شود، کلاً سرد است ولی شاید اگر سرخ شود اثر کمتری داشته باشد و اگر بریان شود به نظر می رسد اثرش بیشتر است و سردی آن زیادتر است.

آب و نمک را هم که روایت فرموده، یا روی ماهی ریخته می شود و بعد بریان می شود و یا باید همراه ماهی، آب و نمک خورده شود.

سؤال مستمعین: آیا میگو هم مثل ماهی سرد است؟

پاسخ: خیر، میگو گرم است.

12- سرکه

سرکه یکی از درمان های غلبۀ صفراء است و در روایت روی سرکه خیلی تأکید شده ولی متأسفانه روز به روز مصرف سرکه مرتباً کم و کمتر می شود در حالیکه خیلی به آن سفارش شده است و مقصر این کم مصرف نمودن هم طب سنتی ها هستند که می گویند سرکه قلب را ضعیف می کند ولی در روایات ما می فرمایند سرکه قلب را زنده می کند. بهترین درمان قلب سرکه است. ما خواندیم که بیشتر بیماری های قلب مثل بیماری دریچۀ آئورت یا میترال یا بعضی بیماری های دیگر قلبی معلول غلبۀ صفراست چون گرمی صفراء روی این دریچه ها و رگ ها و عروق قلب و امثال این ها فشار می آورد لذا خوردن سرکه لازم است. در روایت است که خوردن سرکه قلب را زنده می کند. نباید علیه سرکه یا مثلاً ماست تبلیغ کرد. اولین سفارش طب سنتی ها این است که ماست و سرکه نخورید و این درست مخالف روایات است که می گوید ماست بخورید،(1) سرکه بخورید که خیلی فایده دارد و اگر مردم سرکه بخورند به خیلی از بیماری ها مبتلا نمی شوند.

ص: 136


1- . «دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام فَوَجَدْتُهُ جَالِساً وَ بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَاءٌ فِيهِ لَبَنٌ أَجِدُ رِيحَ حُمُوضَتِه». ارشاد القلوب، ج 2، ص 215 - وسائل الشيعة، ج 24، ص 389، ح 30855.

حضرت علی علیه السلام می فرمایند :

«نِعْمَ الْإِدَامُ الْخَلُّ يَكْسِرُ الْمِرَّةَ وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُحْيِي الْقَلْبَ».(1)

یعنی «خورشت سرکه بهترین خورشت است، چقدر خوب است. مره را می شکند و صفراء را خاموش می کند و قلب را زنده می کند». در قدیم سرکه به عنوان خورشت مطرح بوده.(2) در آن نان تریت می کردند و روغن زیتون هم رویش می ریختند. یک غذای خوشمزه و سبک و مناسب برای همه طبایع است و این غذای تمامی پیامبران(3) و غذای ائمه علیهم السلام بوده است. امروزه آبلیمو و .... را آورده ند ولی اصلش سرکه است. شاید از این روایت این معنا به دست بیاید که غلبۀ صفراء باعث رنجش و ضعیف شدن و آسیب دیدن قلب می شود. وقتی صفراء غلبه کند قلب گرم می شود و فشار روی قلب می آید و تپش قلب پیدا می شود. تپش قلب معلول غلبۀ صفراست و رگ های قلب تا حدودی تحت فشار قرار می گیرد و عضلات و ماهیچه های قلب هم تحت فشار قرار می گیرد و خسته می کند و به همین جهت آدمی که در هوای گرم، گرمش می شود، بی حال می شود و شادابی ندارد و انسان در هوای گرم می افتد. گرمی این مشکلات را دارد ولی در مقابل روایت می فرماید درمانش این است که سرکه بخورید. سرکه قلب را زنده می کند و قلب را سرحال می آورد و شاداب می کند. قلبی که مرده، شُل شده، آسیب دیده و ناتوان شده با خوردن سرکه زنده می شود. لذا کم مصرف کردن سرکه باعث شده که این همه بیماری قلبی به وجود بیاید مثل افتادگی دریچۀ میترال، ضعف و ناتوانی قلب، تنگی دریچۀ آئورت که مجبور می شوند دریچه را عوض کنند و دریچۀ فلزی به جای آن

ص: 137


1- . الكافي، ج 6، ص 329، ح 7.
2- . «فِي كَفَّارَةِ الْيَمِينِ عِتْقُ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ وَ الْوَسَطُ الْخَلُّ وَ الزَّيْت». الكافي، ج 7، ص 452، ح 5. «كُنْتُ أُفْطِرُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَكَانَ أَوَّلُ مَا يُؤْتَى بِهِ قَصْعَةً مِنْ ثَرِيدِ خَلٍّ وَ زَيْت». الكافي، ج 6، ص 327، ح 1.
3- . «قَالَ كَانَ أَحَبَّ الْأَصْبَاغِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْخَلُّ وَ الزَّيْتُ وَ قَالَ هُوَ طَعَامُ الْأَنْبِيَاءِ علیهم السلام ». الكافي، ج 6، ص 328، ح 6. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الطَّعَامِ فَقَالَ عَلَيْكَ بِالْخَلِّ وَ الزَّيْتِ فَإِنَّهُ مَرِي ءٌ فَإِنَّ عَلِيّاً علیه السلام كَانَ يُكْثِرُ أَكْلَهُ وَ إِنِّي أُكْثِرُ أَكْلَهُ وَ إِنَّهُ مَرِي ءٌ». الكافي، ج 6، ص 328 ، ح 8.

بگذارند و این بدترین کار است چون اگر این کار را بکنند دیگر قابل درمان نیست و این چیزی نیست که دیگر با دارو رفع شود چون دریچۀ فلزی که دیگر دارو و درمان را نمی شناسد و به مشکل جدّی بر می خورد و خیلی زود لخته های خون این دریچه را می گیرد و دیگر قابل باز و بسته شدن نخواهد بود و کلی مشکلات به همراه دارد و بعد از مدتی مجبور می شوند که دریچه را دوباره عوض کنند. به هرحال این کار بدی است و راه علاجش این است که مردم سرکه بخورند. البته منظور بیشتر سرکه خمری (خَل الخمر) است یعنی سرکه ای که اول تبدیل به خمر می شود و بعد تبدیل به سرکه می شود آن هم خود به خود نه اینکه انسان کاری کند که تبدیل به سرکه شود.

در کتاب فقه هم آمده که سرکۀ خمری 6 تاست: سرکۀ خرما، انگور یا کشمش، عسل، انجیر، جو، ذرت.(1)شما ببینید چقدر سرکۀ سیب را تبلیغ می کنند، ولی سرکۀ سیب هیچ فایده ای ندارد. این ها تبلیغ می کنند که سرکۀ سیب برای قلب خوب است ولی روایات می گویند سرکۀ سیب خوب نیست چون آب سیب، خمر نمی شود هر چند که سرکه می شود. لذا سرکۀ خوب، سرکۀ خمری است و روایت می فرماید:

«كُلُوا خَلَّ الْخَمْرِ مَا فَسَدَ وَ لَا تَأْكُلُوا مَا أَفْسَدْتُمُوهُ أَنْتُمْ».(2)

سرکه خوب باید خود به خود تبدیل به سرکه شود نه اینکه چیزی به آن اضافه کنید تا تبدیل شود به سرکه. این سرکه است که قلب را زنده می کند و صفراء را مهار می کند. البته روایت مطلق است(3) ولی روایات دیگر قید می زند.

احتمالاً طب سنتی ها هستند که می گویند سرکه برای قلب یا معده ضرر دارد.

ص: 138


1- . «الْخَمْرُ مِنْ سِتَّةِ أَشْيَاءَ التَّمْرِ وَ الزَّبِيبِ وَ الْحِنْطَةِ وَ الشَّعِيرِ وَ الْعَسَلِ وَ الذُّرَةِ». وسائل الشيعة، ج 25، ص 281، ح 31912.
2- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 40، ح 127 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 25، ح 31058.
3- . منظور روایت حضرت علی علیه السلام در مورد سرکه است:«نِعْمَ الْإِدَامُ الْخَلُّ يَكْسِرُ الْمِرَّةَ وَ يُطْفِئُ الصَّفْرَاءَ وَ يُحْيِي الْقَلْبَ». الكافي ، ج 6 ، ص 329 ، ح 7

ولی درست برعکس است سفارش شده که سرکه را ناشتا بخورید و بچه ها هم اگر بخورند برای انگل خوب است.(1)

سؤال مستمعین : آیا زیاد سرکه خوردن باعث گشادی دریچۀ معده نمی شود، فردی را سراغ داریم که زیاد سرکه می خورد و دریچۀ معده اش گشاد شده بود؟

پاسخ: علتش این نبوده.(2)

13 - آلو

آلو یکی دیگر از درمان های غلبۀ صفراء است. کل انواع آلوی تازه درمان صفراء است مخصوصاً آلوی سیاه. افرادی که عصبانی هستند و گُر می گیرند و مزاج گرمی دارند و بیماری های معلول غلبۀ صفراء را دارند خوردن آلو برایشان واجب است اعم از آلوی معمولی، آلوی بخارا و مخصوصاً آلوی سیاه که هم سرد و خنک است و هم ملین. در روایت است که:

«إِنَّ الْإِجَّاصَ الطَّرِيَّ يُطْفِئُ الْحَرَارَةَ وَ يُسَكِّنُ الصَّفْرَاءَ وَ إِنَّ الْيَابِسَ مِنْهُ يُسَكِّنُ الدَّمَ وَ يَسُلُّ الدَّاءَ الدَّوِيَّ».(3)

یعنی «آلوی تازه گرمی بدن را خاموش می کند و صفراء را تسکین می دهد و آلوی خشک برای غلبۀ خون خوب است و بیماری سخت و لاعلاج را از بدن بیرون می آورد».

آلوی تازه برای بچه های بیش فعال و افرادی که شب خواب ندارند و دیر می خوابند و برای کل مشکلات صفراء مفید است و این افراد را سفارش به خوردن آلو کنید و آلوی خشک برای خون خوب است و حتی جایگزین حجامت است. آلوی خشک جزء داروهای طب اسلامی است و جزء درمان هاست. خون را صاف می کند و فواید زیادی دارد و حتی بیماری های سخت را هم درمان می کند.

14 - سفارش های رسالۀ ذهبیه

سفارش هایی در رسالۀ ذهبیه برای کسی که دچار غلبۀ صفراست، آمده است:

ص: 139


1- . «كُلُوا خَلَّ الْخَمْرِ عَلَى الرِّيقِ فَإِنَّهُ يَقْتُلُ الدِّيدَانَ فِي الْبَطْنِ». صحیفه الرضا علیه السلام ، ص88، ح 145 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 364، ح 20188.
2- . مستمعین گفتند: شاید سرکه صنعتی می خورده و آیت الله تبریزیان به شوخی فرمودند: شاید هم سرکه سیب می خورده.
3- . الكافي، ج 6، ص 359، ح 1.

«وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يُطْفِئَ لَهَبَ الصَّفْرَاءِ فَلْيَأْكُلْ كُلَّ يَوْمٍ شَيْئاً رَطْبَاً بَارِداً وَ يُرَوِّحُ بَدَنَهُ وَ يُقِلُّ الْحَرَكَةَ وَ يُكْثِرُ النَّظَرَ إِلَى مَنْ يُحِب».(1)

یعنی «کسی که می خواهد شعله ها و زبانه های صفراء را خاموش کند هر روز یک چیز سرد بخورد، سرد و مرطوب بخورد (مثلاً صبح یک عدد خیار بخورد). بدنش را استراحت بدهد و کمتر حرکت کند و کسی را که دوست دارد، زیاد نگاه کند (این نگاه کردن باعث از بین رفتن صفراست)».

داروی ترکیبی درمان غلبۀ صفراء

صفراء گرم و خشک است لذا چیزهای سرد و مرطوب برایش مفید است ما برای درمان یک قانون داریم:

«گرمی با سردی باید درمان شود و خشکی هم با رطوبت باید درمان شود».

در روایت حزیران خواندیم(2)

که شخص صفراوی باید چیزهای سرد بخورد مثل کاسنی و خرفه، تخم خیار و تخم خیار چنبر و شیرخشت. می توانید کل میوه های ترش مزه مثل آلو را هم به آن اضافه کنید . سویق عدس و دانۀ انار و مویز را هم می توانید اضافه کنید. اگر این ها را آسیاب کنید و با هم مخلوط کنید و عسل به آن اضافه کنید (می توان عسل هم اضافه نکرد و بدون عسل آنها را خورد) درمان غلبۀ صفراست. ضمناً مواد، همه به صورت خشک هستند.

البته بیشتر باید کاسنی و خرفه باشد چون بیشترین تأکید روی این هاست و ضمناً اینکه گفتیم آلوی خشک برای درمان خون مفید است، این مطلب را نفی نمی کند که

ص: 140


1- . الرسالۀالذهبیة، ص 42 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 459، ح 20534.
2- . «حَزِيرَانُ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَذْهَبُ فِيهِ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ الدَّمِ وَ يُقْبِلُ زَمَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ نُهِيَ فِيهِ عَنِ التَّعَبِ وَ أَكْلِ اللَّحْمِ دَسِماً وَ الْإِكْثَارِ مِنْهُ وَ شَمِّ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ وَ يَنْفَعُ فِيهِ أَكْلُ الْبُقُولِ الْبَارِدَةِ كَالْهِنْدَبَاءِ وَ بَقْلَةِ الْحَمْقَاءِ وَ أَكْلُ الْخُضَرِ كَالْقِثَّاءِ وَ الْخِيَارِ وَ الشِّيرَخِشْتِ وَ الْفَاكِهَةِ الرَّطْبَةِ وَ اسْتِعْمَالُ الْمُحَمِّضَات». البحار، ج 59، ص 312 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 456، ح 20534.

برای صفراء هم مفید باشد چون ترش مزه است و روایت هم می فرماید میوه های ترش مزه برای غلبۀ صفرا مفید است.

پس داروی صفرابُر عبارت است از:

کاسنی = 3 واحد - خرفه = 3 واحد - تخم خیار = 2 واحد - تخم خیار چنبر = 2 واحد و مابقی مواد که گفتیم، هرکدام یک واحد و اگر خواستید عسل اضافه کنید حداقل به مقدار مجموع یا حداکثر دو برابر مقدار مجموع همۀ مواد باشد. این می شود داروی صفراء که در روایت آمده. اگر این داروها جمع شوند اثر بیشتری دارند و این مطلب را می توان از روایات استفاده نمود.

ضمناً تخم خیار چنبر، همان فلوس نیست چون فلوس تخم خیار شنبر است ولی خیار چنبر همان خیاری است که در ساوه زیاد است و پوستش راه راه است و قم هم از آن می آورند و در روایت به آن خیار گفته شده و به خیار معمولی سبز هم «قثاء» گفته شده است.

از این داروی صفرابُر بیمار هر شب به اندازۀ یک فندق و یا یک قاشق چایخوری باید میل کند.

البته بحث صفراء و کلاً بحث طبایع چهارگانه را در جلد 2 مجدداً خواهیم خواند که فرق هایی هم دارند و در آنجا بیشتر روی درمان تأکید شده و در اینجا بیشتر در مورد آسیب پذیری طبایع چهارگانه و علت بیماری بودن آنها بحث شده. مجدداً خواهیم خواند چون این مسئلۀ طبایع چهارگانه ملکه شود و هر کس که می خواهد درمان کند این چیزها برایش حل شده باشد و ملکۀ او شود و بتواند بدون اینکه نیاز به فکر کردن داشته باشد، برای مثلاً بیمار صفراوی داروهایی که برای صفراء خوب است را تجویز کند و یا برای تشخیص طبایع و سفارشات لازم به بیمار نیاز به فکر کردن نداشته باشد و نباید در تشخیص و درمان صفراء و طبایع دیگر به مشکل بربخورد، چون اصل طب و درمان همین طبایع است. البته بقیه موارد هم لازم است ولی اصل و ریشه همین است و کل بیماری ها را می توانید از راه طبایع چهارگانه تشخیص بدهید و درمان کنید و گفتیم که طبیب عالم و دانا و با مهارت باید بداند ریشۀ بیماری چیست و طبایع چهارگانه را بشناسد و بداند چه چیزی این طبایع را

ص: 141

کم یا زیاد می کند تا بتواند آنها را تعدیل کند و به حد نرمال برساند که بدن سالم شود، دیگر کار به انواع بیماری و عوارض آنها نداریم و در واقع بیماری چهارتاست و درمان هم چهارتاست. ولی در دانشگاه به عنوان مثال فلج را به انواع مختلف تقسیم می کنند و فرق آنها را با هم بررسی می کنند مثلاً فلج مغزی، فلج اطفال، دیستروفی، سکتۀ مغزی، ای ال اس، گیلن باره، دوشن و.... ولی ما در عربی یک لفظ فلج داریم. این تفصیلات دیگر هیچ اهمیتی ندارد و این علمی که با آن دارند خود را خسته می کنند تمامش بی خود است. اگر طبیب ریشه را بداند مسئله حل است. اگر بدانند کدام طبع (یا طبایع) غلبه پیدا کرده و بلد باشند طبایع را درمان کنند، کل بیماری ها درمان می شود.

سوداء

قبلاً بحث هایی در مورد «مره» شد که شامل صفراء و سوداء هر دو می شد ولی در اینجا بحث فقط مربوط به سوداء است.

سوداء ماده ای است که در بدن انسان وجود دارد و تولید می شود و زیاد می گردد و مرکزش هم در قسمت پایین شکم است و فضولات و مواد زائدش هم به طحال می رود و زیادی و غلبۀ سوداء باعث خشکی و یبوست است و از سن 40 تا 60 سالگی یا از 50 تا 60 سالگی سوداء بر بدن غلبه و سلطه دارد، چون افراد مختلفند. این سال ها، سال های حکمت، موعظه، معرفت، درایت، نظم امور و دوراندیشی، درست بودن نظر و رأی است. این افراد، افرادی با وقار هستند و زود نمی پرند. در کارهایشان عجله نمی کنند. انسان هر سال ابتدای ماه پاییز (ایلول) در سلطۀ سوداء خواهد بود.

در قانون کلی طب اسلامی برای انسان و سلامتی و طول عمر و نیروی انسان، گرمی خوب است. از امام علیه السلام پرسیدند: گرمی خوب است یا سردی؟ امام علیه السلام می فرماید:

«اَلْحَرُّ أَنْفَعُ مِنَ الْبَرْدِ لِأَنَّ الْحَرَّ مِنْ حَرِّ الْحَيَاةِ وَ الْبَرْدَ مِنْ بَرْدِ الْمَوْت».(1)

ص: 142


1- . بحارالأنوار، ج 57، ص 180، ح 12.

یعنی «گرمی بهتر از سردی است چون گرمی از گرمی زندگی است و سردی از سردی مرگ است». زندگی گرم است و انسان زنده بدن گرمی دارد ولی مرده بدن سردی دارد. برای اینکه تشخیص دهند فردی زنده است یا مرده، دست به بدن او می زنند اگر بدنش گرم است یا می گویند زنده است یا می گویند تازه مرده است. مهم گرمی است و اگر بدنش سرد است می گویند مرده است. روایت دیگری داریم که:

«بَشِّر الْمَحْرُورِينَ بِطُولِ الْعُمُرِ»(1) یعنی «افراد گرم مزاج را بشارت بده که عمر طولانی دارند» و در مقابلش افراد سرد مزاج عمر زیادی ندارند. گرمی به زندگی نزدیک تر است ولی سردی به مرگ نزدیک تر است.

داستان انسان این است که در شروع کار در شکم مادر قراردارد. جایی که خیلی گرم و مرطوب است این شروع زندگی انسان است که در رحم مادر در یک جای گرم و مرطوب، محفوظ است. پس انسان با گرمی زنده می شود نه با سردی و در فضای گرم به وجود می آید. بعد که بچۀ انسان متولد می شود (روایت آن را خواندیم)(2)

تا 15 سالگی در سلطۀ خون (دم) است. خون هم گرم و مرطوب است تقریباً مشابه حالتی که در رحم مادر در کیسۀ آب بوده و جایش گرم بوده است و علاوه بر این در روایت

ص: 143


1- . طب النبي صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 19 .
2- . «أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ. ثُمَّ الْحَالَةُ الثَّانِيَةُ مِنْ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَى خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ فِيهَا سُلْطَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ قُوَّةُ غَلَبَتِهَا عَلَى الشَّخْصِ وَ هِيَ أَقْوَى مَا يَكُونُ وَ لَايَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَسْتَوْفِيَ الْمُدَّةَ الْمَذْكُورَةَ وَ هِيَ خَمْسٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً. ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الثَّالِثَةِ إِلَى أَنْ تَتَكَامَلَ مُدَّةُ الْعُمُرِ سِتِّينَ سَنَةً فَيَكُونُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ هِيَ سِنُّ الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ الدِّرَايَةِ وَ انْتِظَامِ الْأُمُورِ وَ صِحَّةِ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ صِدْقِ الرَّأْيِ وَ ثَبَاتِ الْجَأْشِ فِي التَّصَرُّفَاتِ. ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الرَّابِعَةِ وَ هِيَ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ هِيَ الْحَالَةُ الَّتِي لَا يَتَحَوَّلُ عَنْهَا مَا بَقِيَ إِلَّا إِلَى الْهَرَمِ وَ نَكْدِ عَيْشٍ وَ ذُبُولٍ وَ نَقْصٍ فِي الْقُوَّةِ وَ فَسَادٍ فِي كَوْنِهِ وَ نُكْتَتُهُ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ كَانَ لَا يَعْرِفُهُ حَتَّى يَنَامَ عِنْدَ الْقُوَّةِ وَ يَسْهَرَ عِنْدَ النَّوْمِ وَ لَا يَتَذَكَّرَ مَا تَقَدَّمَ وَ يَنْسَى مَا يَحْدُثُ فِي الْأَوْقَاتِ وَ يَذْبُلُ عَوْدُهُ وَ يَتَغَيَّرُ مَعْهُودُهُ وَ يَجِفُّ مَاءُ رَوْنَقِهِ وَ بَهَائِهِ وَ يَقِلُّ نَبْتُ شَعْرِهِ وَ أَظْفَارِهِ وَ لَا يَزَالُ جِسْمُهُ فِي انْعِكَاسٍ وَ إِدْبَارٍ مَا عَاشَ لِأَنَّهُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ الْبَلْغَمِ وَ هُوَ بَارِدٌ وَ جَامِدٌ فَبِجُمُودِهِ وَ بَرْدِهِ يَكُونُ فَنَاءُ كُلِّ جِسْمٍ يَسْتَوْلِي عَلَيْهِ فِي آخِرِ الْقُوَّةِ الْبَلْغَمِيَّةِ». بحار الانوار، ج 59، ص 317.

داریم که: «مَسْكَنَ الْحَرَارَةِ فِي الدَّم»(1) یعنی «خون (دم) مسکن گرمی است». پس مسکن حرارت و گرمی در «دم» است و انسان تا 15 سالی که مزاجش گرم است، در حال رشد و نمو است و بالندگی و شادابی و حرکت دارد و پرجنب و جوش است. بچۀ 2 کیلویی مثلاً تبدیل به بچۀ 30 کیلویی می شود. این به زندگی یعنی به ساعتی که روح و جان وارد کالبد شده، نزدیک تر است و مزاج گرم و مرطوب به زندگی نزدیک تر است. روایتی داریم که می فرماید: «أقربها من الحياة الدم»(2) یعنی «نزدیک ترین مزاج به زندگی دم است». پس مزاج گرم به زندگی نزدیک است.

مرحلۀ دوم زندگی انسان، مرحلۀ غلبۀ صفراء است که گرم و خشک است. پس باز هم گرم است و این طولانی ترین مرحله است و خصوصیت آن این است که دیگر رشد و نمو و چیزهایی که در کودکی داشت را ندارد و رشد متوقف می شود. ولی چون گرم و خشک است به انسان قوت و نیرو می دهد. جوان قدرتمند و پرتوان و قوی و پرتحرک و پرجنب و جوش و ... است. عمدۀ عمر انسان در سلطۀ صفراست. زمان کار و فعالیت و دوندگی انسان هم در همین مرحله یعنی از 15 سالگی تا 40 یا 50 سالگی است. ولی متأسفانه علی رغم اینکه طولانی است و 25 تا 35 سال طول می کشد، زودگذر است. انسان در این دوران خمار است. صفراوی حواسی ندارد و از زندگی لذت نمی برد و خمار است فقط به فکر کار و مشغولیات زندگی است و صبح تا شب می دود و یک مرتبه متوجه می شود که 50 سالش شده است هیچ توجه به نوع زندگی اش ندارد و کلاً در تلاش و کار است و به فکر ترقی و ساختن دنیا و خانه ساختن و کارخانه ساختن است و فعالیت های اصلی او در همین دوره است. اما با این حال باز هم این مرحله به زندگی نزدیک است و شرایط مشابهی با ابتدای زندگی دارد چون ابتدای زندگی در مرحلۀ رحم مادر گرم است و در این دوران هم فرد مزاج

ص: 144


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 287، ح 1.
2- . «كيف لا يكون صحتها سقما و إنما صحتها من أخلاطها و أصح أخلاطها و أقربها من الحياة الدم و أظهر ما يكون الإنسان دما أخلق ما يكون صاحبه بموت الفجأة و الذبحة و الطاعون و الآكلة و البرسام». كمال الدين، ج 2، ص 580.

گرمی دارد و گرمی به زندگی نزدیک تر است همان طور که روایت فرمود: «گرمی از گرمی زندگی است». و مرگ و میر در این سال ها کمتر است.

وقتی انسان به 40 ، 50 سال می رسد، خشکی بدن که از صفراء بود (چون صفراء گرم و خشک است) باقی می ماند و تشدید هم می شود ولی گرمی غریزی انسان کم می شود و از بین می رود و آن گرمی سابق را ندارد و بدنش دیگر گرم نیست چون گرمی غریزی مال 15 سال تا 40 ، 50 سالگی است و در وجودش گرمی هست ولی این گرمی غریزی زمان دارد و اندازه دارد مثل اینکه به هرکس یک اندازه نفت می دهند که بسوزد و چراغش باشد و زنده باشد ولی این گرمی تمام می شود و تبدیل به سردی می شود اما خشکی می ماند و بلکه تشدید هم می شود. حالا چرا خشکی شدید می شود؟ چون گفتیم به 40 ، 50 سالگی که رسیده گرمی غریزی خود به خود از بین رفته و بدنش سرد شده و از طرفی تازه به 40 سالگی که رسیده وضع مادی او خوب شده بعد از 25 ، 35 سال دویدن، نتیجۀ کارش این بوده که وضع مالی خوب شده و شروع می کند به خوردن بهترین غذاها، می تواند گوشت و برنج شمال و.... بخرد و به خودش برسد و غذا که مادۀ خاکی است در بدن تشدید می شود و در مقابل سردی مزاجش دیگر اجازه نمی دهد آب بخورد و دیگر میل به آب ندارد. اگر دقت کنید اکثر افراد 40 ، 50 ساله دیگر خیلی آب نمی خورند و میل به آب ندارند چون مزاجش سرد است و آب را نمی پذیرد، آب نمی خورد و لذا خشکی در بدنش تشدید می شود. گفتیم مسکن رطوبت در صفراء بود چون کسی که مزاج گرمی دارد عطش پیدا می کند و مجبور است آب بخورد ولی کسی که بدن و مزاج سردی دارد اصلاً میل به آب ندارد و نمی تواند آب بخورد و رطوبت بدن کم می شود و از طرفی غذا خوردنش هم گُل می کند چون وضع مالی او خوب شده، لذا مزاجش مرتب خشک و خشک تر می شود و گرمی هم که از بین رفته و سردی غالب شده و این همان مزاجی است که از زندگی دورتر است و به مرگ نزدیک تر است چون مرگ سردی و خشکی مطلق است و در واقع این دوران شروع نزدیکی به مرگ است و شروع اُفت بدن و کم شدن توان و بدن است. این مسائل از 40 ، 50 سالگی شروع می شود. نیرو و توان کاسته می شود و سرازیری

ص: 145

زندگی و به سمت مرگ رفتن از اینجا شروع می شود، به سمت سردی مطلق رفتن از اینجاست که شروع می شود.

اگر بخواهیم انسان را با طبیعت مقایسه کنیم این طور باید بگوییم که نقطۀ تولد انسان، همان زمان تولد بهار است چون بهار هوا گرم می شود و باران هم زیاد است و لذا بهار گرم و مرطوب است و این مانند همان 15 سالگی اول عمر انسان است که گفتیم در مرحلۀ اول زندگی تا 15 سالگی مزاجش گرم و مرطوب (دم) است. بعد از آن تابستان می آید که گرم و خشک است. ما هم گفتیم انسان از 15 سالگی به بعد مزاجش در غلبۀ صفراست که گرم و خشک است مثل تابستان در طبیعت که هوا گرم است و باران هم در کار نیست. بعد از آن پاییز است که خشک و سرد است، پاییز شروع خشکی است. همۀ برگ های درختان و طبیعت خشک می شود، آب کم می شود، باران کم است، جوی ها لجن زار می شود، رودخانه ها بی آب می شوند مثل انسان 40 ، 50 ساله که مادۀ خاکی در بدنش زیاد می شود، میل به آب ندارد و بدنش خشک و خشک تر می شود و مزاج انسان خشک و سرد (سوداوی) می شود مثل پاییز. تابستان که تمام می شود و فصل پاییز می آید یک مرتبه هوا سرد می شود، یک روز سرد است و یک روز گرم می شود و متغیر است و شروع سردی و خزان است که می گویند: «خزان آمد، بلای ناگهان آمد». خزان که رسید، خشکی غلبه می کند و این همه درخت و جنگل و...... همه شروع به خشک شدن می کنند و رنگ عوض می کنند. سبز، می شود زرد و زرد، می شود قرمز و قرمز، می شود قهوه ای و خشک و کم کم رنگشان تیره می شود. انسان هم به همین شکل است از 40 ، 50 سالگی شروع می کند به سمت تیرگی حرکت کردن و بدن و صورتش تیرگی پیدا می کند و تیره می شود و این وضع تا 60 سالگی ادامه دارد و بعد از 60 سالگی انسان در غلبۀ بلغم است که معادلش در طبیعت فصل زمستان است که سرد و جامد است و بلغم هم سرد و جامد است.

سؤال مستمعین: آیا این که از 40 ، 50 سالگی بدن سرد می شود، به علت تغذیه غلط است یا خیر؟

پاسخ: این سردی و خشکی غریزی است و خود به خود گرمی غریزی صفراء خاموش می شود و مزاج رو به سردی می رود ولی تا حد امکان باید سعی کنیم با دارو

ص: 146

گرم شوند و چیزهای گرم بخورند، پشت به آفتاب بنشینند و اجازه ندهند که بدن سرد شود. تا 40 ، 50 سالگی بدن خود به خود و به طور غریزی گرم است ولی انسانی که به طور مثال 20 سالگی ازدواج کرده و هر چند شب نیز همبستری نموده، این همبستری گرمی غریزی را کم کم از انسان می گیرد و یا فعالیت زیاد، گرمی را می گیرد مثل نفتی که یواش یواش مصرف می شود که بعد از تمام شدن بدن سرد می شود و بعد از آن شخص باید تا حد امکان چیزهای گرم مصرف کند، در اتاق گرم باشد و از حمام استفاده کند، بدن خود را گرم نگه دارد و ...... . البته بعداً درمان ها را خواهیم خواند.

حالا می خواهیم دربارۀ «سوداء» مطالبی را بخوانیم:

مرکز غلبۀ سوداء و محل تولید سوداء در کجاست؟ در روایت داریم که تولید سوداء در قسمت پایین شکم است. در رسالۀ ذهبیه است که:

«أَنَّ أَسْفَلَ الْبَطْنِ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَاء».(1)

یعنی «قسمت پایین شکم از مره سوداء است». افرادی که 40 ، 50 ساله می شوند اتفاقی که برایشان می افتد این است که مبتلاء به یبوست مزاج می شوند و یبوست باعث می شود که تخلیه با تأخیر صورت می گیرد. غذا مثلاً 24 ساعت در بدن می ماند و در 24 ساعت یک بار تخلیه دارند و بعضی حتی در هفته یک بار تخلیه دارند. این ماندن غذا در روده ها باعث می شود که این مادۀ خاکی بیشتر جذب بدن شود و باعث خشکی بدن گردد، به همین جهت محل تولید سوداء قسمت پایین شکم است و اینجا سبب می شود که سوداء در بدن تولید شود. این تفالۀ غذایی که تخلیه اش به تأخیر می افتد، قسمت کمی از آن دفع می شود و بیشتر تفاله ای که در روده ها معطل شده دوباره جذب بدن می شود و مادۀ خاکی در بدن بیشتر می شود و از طرفی آب هم که نمی خورد (چون مزاجش سرد است و میل به آب ندارد) و لذا مادۀ خاکی در بدن زیاد می شود و این منجر به خشکی بدن می شود و اگر این افراد به اندازه آب بخورند خوب است. ملین هم باید استفاده کنند.

ص: 147


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 316.

سرریز سوداء، طحال است. اضافه های سوداء توی طحال می رود. روایتی دربارۀ خون داریم که می فرماید:

«و يَنْفُذُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَة».(1)

یعنی «مواد زائد و رسوبات خون، فضولات خون به سرریزها نفوذ پیدا می کند و به سمت سرریزها هدایت می شود. این سرریزها برای چنین کاری آماده شده، این زوائد و فضولات اگر از جنس صفراء باشند به سمت کیسۀ صفراء می روند و آنچه از جنس سوداء و رسوب خون باشد سریعاً جریان پیدا می کند و به سمت طحال می رود و آنچه از جنس رطوبت و آب باشد به سمت مثانه می رود».

پس از این روایت معلوم می شود که مادۀ سوداء در خون وجود دارد و زوائد و فضول و اضافات آن به سمت طحال هدایت می شود، و کار طحال این است که تصفیه کنندۀ خون است. خون آلوده و پر از رسوب و مواد زائد به طحال می رود و رسوب و مواد زائدش گرفته می شود و کُشته های گلبول های سفید و قرمز و امثال این ها مخصوصاً کُشته های گلبول قرمز و پلاکت و امثالهم به طحال می رود و جداسازی می شود و همراه با مدفوع از بدن خارج می شود. لذا تصفیه خانۀ انسان طحال است که خون را صاف می کند. پس کار طحال تصفیۀ خون است و محل پالایش خون است و پالایشگاه خون است. البته تصفیۀ اصلی را طحال انجام می دهد ولی کبد هم صفراء را از بدن جدا می کند و آن را به کیسۀ صفراء می بَرد. لذا کبد هم مقداری خون را (از زوائد صفراء) تصفیه می کند ولی چون خون فاسد شده و تلف شده ها و کُشته ها و رسوبات به طحال می رود لذا تصفیۀ اصلی خون با طحال است و کلیه ها هم فقط آب و رطوبت را از بدن جدا می کند که به سمت مثانه هدایت می شود.

ص: 148


1- . توحيدالمفضل، ص 56 - بحارالأنوار، ج 3، ص 68.

سؤال مستمعین: افرادی که با عمل کردن طحال خود را از بدن خارج می کنند چگونه باید سوداء از بدنشان خارج شود؟

پاسخ: به جای آن به این افراد دارو می دهند تا این نقص را جبران کند و آنها باید سودابر بخورند تا سوداء از بدنشان خارج شود.

سؤال مستمعین : علت کبد چرب چیست؟

پاسخ: کبد چرب از صفراست و البته علتش چاقی است.

گفتیم خشکی در بدن به سبب غلبۀ سوداء است به دلیل این روایت قدسی(1)

که می فرماید:

«فَيُبُوسَةُ كُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ».

یعنی «خشکی هر بدن از طرف مادۀ خاکی در بدن است». اگر مادۀ خاکی در بدن زیاد شود، بدن خشک می شود. شکی نیست این انسانی که روی زمین راه می رود از همین آب و از همین خاک به وجود آمده و از این انسان ها، یکی بدن مرطوبی دارد و یکی بدن خشکی دارد. شما گِل را در نظر بگیرید اگر آبش کم باشد خشک می شود ولی آبش را زیاد کنید، گِل شُل می شود. حقیقت انسان هم همین است انسانی که بدن خشکی دارد مادۀ خاکی در بدنش زیاد است و مرطوب بودن بدن هم از طرف آب است همان طور که روایت می فرماید: «رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ».(2)

انسان از گِل خلق شده. حالا مزاجش بستگی به این دارد که این گِل چقدر آب دارد. اگر زیاد آب دارد، شُل و آبکی می شود و اگر کم آب دارد، خشک می شود.

ص: 149


1- . «فَيُبُوسَةُ كُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ وَ رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ ثُمَّ خَلَقْتُ فِي الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ ثُمَّ أَسْكَنَ بَعْضَ هَذَا الْخَلْقِ فِي بَعْضٍ فَجَعَلَ مَسْكَنَ الْيُبُوسَةِ فِي الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ مَسْكَنَ الرُّطُوبَةِ فِي الْمِرَّةِ الصَّفْرَا ِ وَ مَسْكَنَ الْحَرَارَةِ فِي الدَّمِ وَ مَسْكَنَ الْبُرُودَةِ فِي الْبَلْغَم». علل الشرائع، ج 1، ص 110، ح 9 – بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.
2- [2]. همان مدرک.

«حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ».(1)

یعنی گرمی بدن هم از طرف نَفْس است یا نَفَس (دَم) و سردی بدن از طرف رُوح یا رَوْح (بازدم) است.

این حدیث قدسی است یعنی خداوند خودش می فرماید که من انسانی را که ساختم این چنین ساخته ام که بعد از خلق چهارگانه که به آن خلق اول می گویند (آب، خاک، نفس و روح)، چهار چیز دیگر خلق کردم (طبایع چهارگانه: سوداء، صفراء، دم، بلغم) که مالکان بدن هستند و به اذن و اجازۀ من بدن بر آنها استوار است و بدن قائم و استوار نیست مگر به این چهار چیز. هیچ کدام از این طبع ها کارآیی ندارند مگر اینکه در کنارش طبایع دیگر هم باشد، و آنها عبارتند از: مره سودا ء، مره صفراء، خون و بلغم. سپس من آن چهار چیز اول را در این چهار چیز دوم سکونت دادم (یعنی خشکی انسان از خاک است و تری انسان از آب است و گرمی انسان از نفس است و سردی انسان از روح است). پس محل سکونت خشکی (خاک) را در سوداء و محل سکونت رطوبت (آب) و تری را در صفراء و محل سکونت گرمی (نفس) را در خون و محل سکونت سردی (روح) را در بلغم و ریح (باد) قراردادم.(2)

پس اینکه خداوند در این حدیث قدسی می فرماید: «مَسکن خشکی را در سوداء قرار دادم»، گفتیم که مکانیزم آن چیست و چگونه خشکی به انسان عارض می شود و غلبه پیدا می کند. عرض شد که بدن سرد می شود،(3)میل

به آب خوردن ندارد و آب نمی خورد و از طرفی هم خوردن مواد غذایی زیاد می شود و مواد خاکی زیاد می گردد و لذا بدن خشک می شود.

این اطلاعات را فقط معصوم علیه السلام می تواند بیان کند. ذهن بشر عاجز است. قدر این مطالب را بدانید. طب جدید با این همه پیشرفت این مطالب برایشان نامفهوم

ص: 150


1- . همان مدرک.
2- . همان مدرک.
3- . عرض شد که در 40 – 50 سالگی بدن خود به خود گرمی خود را از دست می دهد و رو به سردی می رود و چون معمولاً در این سنین افراد از نظر مالی هم وضعشان بهتر می شود لذا بیشتر مواد غذایی می خورند.

است و عقلشان اصلاً به این چیزها نمی رسد و فقط معصوم علیه السلام می تواند این چیزها را بیان کند. به همین جهت اصل، طب اسلامی است چون ریشه ها را بیان می کند و انسان را آگاه می کند. الآن شما نگاهت و نظرت نسبت به یک شخص سوداوی تغییر می کند. نگاهت به یک شخص صفراوی مزاج تغییر می کند و از وجودش چیز دیگری می فهمی و اصلاً می توانی کل کارهایش را بدون اینکه خودش چیزی بگوید، برایش بازگو کنی و این در درمان خیلی نقش دارد. اینکه شما به صفراوی بگویی: شما زود عصبانی می شوی زود پشیمان می شوی، دیر می خوابی و دیر بیدار می شوی و... همین ها را که بگویی خود بیمار خوب می شود و با خود می گوید این طبیب علم غیب دارد. در حالیکه شما اخلاق صفراوی یا سوداوی .... را بیان نموده اید. این خاصیت طب اسلامی است که این قدر پشتوانه دارد و ریشه ای مسائل را بررسی می کند لذا قدر این مسائل را که منشأ آن وحی و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام است، بدانید.

و اما سلطۀ سوداء بر انسان از 40 یا 50 سالگی تا 60 سالگی است. روایتی در رسالۀ ذهبیه است که می فرماید(1): احوال انسانی که خداوند انسان را بر این احوال بنا نهاد، چهار حالت است (احوال انسان را باید به چهار حالت تقسیم کنیم) و انسان را در تصرف این چهار حالت قرار داد:

ص: 151


1- . «أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ. ثُمَّ الْحَالَةُ الثَّانِيَةُ مِنْ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَى خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ فِيهَا سُلْطَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ قُوَّةُ غَلَبَتِهَا عَلَى الشَّخْصِ وَ هِيَ أَقْوَى مَا يَكُونُ وَ لَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَسْتَوْفِيَ الْمُدَّةَ الْمَذْكُورَةَ وَ هِيَ خَمْسٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً. ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الثَّالِثَةِ إِلَى أَنْ تَتَكَامَلَ مُدَّةُ الْعُمُرِ سِتِّينَ سَنَةً فَيَكُونُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ هِيَ سِنُّ الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ الدِّرَايَةِ وَ انْتِظَامِ الْأُمُورِ وَ صِحَّةِ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ صِدْقِ الرَّأْيِ وَ ثَبَاتِ الْجَأْشِ فِي التَّصَرُّفَاتِ. ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الرَّابِعَةِ وَ هِيَ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ هِيَ الْحَالَةُ الَّتِي لَا يَتَحَوَّلُ عَنْهَا مَا بَقِيَ إِلَّا إِلَى الْهَرَمِ وَ نَكْدِ عَيْشٍ وَ ذُبُولٍ وَ نَقْصٍ فِي الْقُوَّةِ وَ فَسَادٍ فِي كَوْنِهِ وَ نُكْتَتُهُ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ كَانَ لَا يَعْرِفُهُ حَتَّى يَنَامَ عِنْدَ الْقُوَّةِ وَ يَسْهَرَ عِنْدَ النَّوْمِ وَ لَا يَتَذَكَّرَ مَا تَقَدَّمَ وَ يَنْسَى مَا يَحْدُثُ فِي الْأَوْقَاتِ وَ يَذْبُلُ عَوْدُهُ وَ يَتَغَيَّرُ مَعْهُودُهُ وَ يَجِفُّ مَاءُ رَوْنَقِهِ وَ بَهَائِهِ وَ يَقِلُّ نَبْتُ شَعْرِهِ وَ أَظْفَارِهِ وَ لَا يَزَالُ جِسْمُهُ فِي انْعِكَاسٍ وَ إِدْبَارٍ مَا عَاشَ لِأَنَّهُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ الْبَلْغَمِ وَ هُوَ بَارِدٌ وَ جَامِدٌ فَبِجُمُودِهِ وَ بَرْدِهِ يَكُونُ فَنَاءُ كُلِّ جِسْمٍ يَسْتَوْلِي عَلَيْهِ فِي آخِرِ الْقُوَّةِ الْبَلْغَمِيَّةِ». بحار الانوار، ج 59، ص 317.

حالت اول – تا 15 سالگی که زمان غلبۀ خون (دم) است. این سال های نوجوانی و زیبایی و شادابی انسان است.

( پس باید دانست که بیشتر بیماری های این سنین معلول غلبۀ خون است).

حالت دوم – 25 تا 35 سال طول می کشد (یعنی از 15 سالگی تا 40 یا 50 سالگی) و در این مرحله در سلطۀ صفراست و بیشترین مدت عمر انسان در غلبۀ صفراست و این قوی ترین حالت است و انسان همین طور قوی می ماند و گرمی بدن ادامه دارد تا این مدت 35 سال بگذرد.

حالت سوم – که از 40 یا 50 سالگی تا 60 سالگی است و در این مدت در سلطۀ سوداء است. این سن حکمت، موعظه، معرفت، درایت و نظم کارها و درستی نظر در پیش بینی ها است و رأی و نظرهایش معمولاً درست است و حالت وقار و سنگینی دارد.

حالت چهارم – که از 60 سالگی به بعد است و در این دوران بلغم غلبه می یابد.

از این روایت می توان فهمید که راز جوانی، غلبۀ خون در بدن است. پیرمردی که می خواهد جوان شود باید کاری کند که خون در بدنش سلطه پیدا کند. خون است که انسان را جوان می کند و اگر انسان بخواهد قوی شود باید کاری کند که صفراء در بدنش غلبه پیدا کند.

این چند روایت که داریم می خوانیم اساس علم طب اسلامی است و ریشۀ کل علم طب است و فقط کسی که با طب اسلامی آشنا است این روایات را می داند و بلد است.

ص: 152

جلسه هشتم 8 / 2 / 96

اخلاق سوداوی ها چگونه است ؟

اخلاق جوان ها که معمولاً طبع گرمی دارند، همان اخلاق صفراوی ها است که مشخص شد. معمولاً از خصوصیات اخلاقی آنها شتاب، عجله و لجبازی، عصبانی بودن، سر به هوا بودن، بی فکر بودن و .... است و این اقتضای طبعشان است و دست خودشان هم نیست.

الآن می خواهیم اخلاق افراد میان سال که همان اخلاق سوداوی ها و در واقع افراد 40 یا 50 سال تا 60 سال است را بازگو کنیم. در روایتی که در جلسۀ قبل ذکر شد،(1) می فرماید این سال ها برای افراد سوداوی سال های حکمت است و آنها آدم های حکیمی هستند و افرادی با اندیشه و با فکرند و علت اشیاء را ریشه یابی می کنند و می فهمند، سبب و حکمت اتفاقاتی که افتاده را می دانند. اگر کنار افراد میان سال که سوداوی هستند بنشینی شروع می کنند به موعظه کردن و نقل تجربیات، زندگی خود را برای شما بازگو می کند برای نمونه می گوید: این کار را بکن این کار را نکن، این کار خوب است و این کار خوب نیست. این گونه رفتار دست خودش نیست و اقتضای طبعش است. این افراد معرفت دارند و تا حدودی قابل اطمینان هستند. خلاصه تجربه کسب کرده اند و عقلشان کامل شده و مغزشان به بزرگ ترین حدّی که می تواند باشد و به اوج خود رسیده چون عقل تا 40 – 50 سالگی رشد می کند و بعد از آن شروع به کوچک شدن می کند. افراد سوداوی درایت و درک دارند و می دانند چه کار کنند و آدم هایی شلخته نیستند و آدم هایی منظم هستند و همه چیزشان سر جایش خودش است مثلاً مدارکشان و چیزهای خاص خودشان را مرتب می کنند و سر جایش می گذارند. همۀ کارهایشان نظم دارد و همه چیزشان روی برنامه است که فلان ساعت کجا بروند و چه کنند و با برنامه کار می کنند. دوراندیشی دارند و پیش بینی می کنند و پیش بینی هایشان هم درست از آب در می آید چون بالاخره از

ص: 153


1- . «ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الثَّالِثَةِ إِلَى أَنْ تَتَكَامَلَ مُدَّةُ الْعُمُرِ سِتِّينَ سَنَةً فَيَكُونُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ هِيَ سِنُّ الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ الدِّرَايَةِ وَ انْتِظَامِ الْأُمُورِ وَ صِحَّةِ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ صِدْقِ الرَّأْيِ وَ ثَبَاتِ الْجَأْشِ فِي التَّصَرُّفَاتِ». بحار الانوار، ج 59، ص 317.

این ها سنی گذشته و در مسائل دقت بیشتری دارند و اطلاعات و آگاهی بیشتری دارند لذا در امور پیش بینی خوبی دارند. اگر نظر بدهند نظرشان درست از آب در می آید. به همین جهت باید با این ها مشورت کرد، چون نظر درستی دارند. اگر اتفاقی بیفتد و مثلاً انفجاری شود و سر و صدایی راه بیفتد این افراد زود نمی پَرند و زود فرار نمی کنند و آرامش و سنگینی و وقار خود را حفظ می کنند. مثلاً کمی راه رفتنش را تند می کند و این طور نیست که یک مرتبه بدود وسط خیابان. تا حدودی آدم هایی سنگین و باوقارند و این دست خودشان نیست و اقتضای طبع آنها است. این اخلاق افراد سوداوی است.

پس از راه اخلاق هم می توانیم طبع افراد سوداوی را تشخیص دهیم. به طورکلی اخلاق انسان هم علاوه بر بیماری هایش تابع طبایع چهارگانه است و اخلاق آنها دست خودشان نیست و اقتضای طبعشان است و معلول غلبۀ طبایع در بدن است. پس اخلاق انسان را هم می شود از طریق طبایع چهارگانه اصلاح کرد.

و اما در هر سال، زمانِ سلطۀ سوداء، «ایلول» است. یعنی اولین ماه پاییز یا ماه سپتامبر میلادی که تقریباً همان ماه ایلول است. در روایت آمده است: «ایلول 30 روز است و در این ماه از شدت گرمای تابستان کاسته می شود و هوا یک مقدار خنک می شود و سلطۀ سوداء تقویت می شود و خوب است در این ماه انسان ملین و مسهل استفاده کند چون سوداء باعث یبوست می شود و خشکی مزاج می آورد و خوردن شیرینی در این فصل خوب است و خوردن گوشت های معتدل هم مفید است».(1)

مزاج سوداء هم معلوم شد که خشک است و مَسکن یبوست (خشکی) است و مرطوب نیست و گرم هم نیست و بنابراین باید سرد باشد.

ص: 154


1- . «ايْلُولُ ثَلَاثُونَ يَوْماً فِيهِ يَطِيبُ الْهَوَاءُ وَ يَقْوَى سُلْطَانُ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ يَصْلُحُ شُرْبُ الْمُسْهِلِ وَ يَنْفَعُ فِيهِ أَكْلُ الْحَلَاوَاتِ وَ أَصْنَافِ اللُّحُومِ الْمُعْتَدِلَه». بحارالأنوار، ج 59، ص 313.

سوداء سبب ابتلاء به انواع بیماری است

سوداء جزء مره است و خواندیم که اگر مره بلرزد تمامی بدن می لرزد،(1)

پس انسان باید مواظب باشد که مبتلا به غلبۀ سوداء نشود. از جمله بیماری هایی که سوداء سبب آن می شود یبوست است. شاید بیشترین و بهترین نشانة غلبۀ سوداء یبوست است چون منشأ یبوست غلبۀ سوداء است.

از نشانه های دیگر سوداء ترس، وسواس و قساوت است. افراد سوداوی کمی ترسو هستند و هول می کنند و می ترسند و مثل جوان ها نیستند که در جنگ شرکت می کنند و می جنگند. سوداوی احتیاط کار است و قدم های کندتری در این گونه موارد برمی دارد، جوان این طور نیست و سریع اقدام می کند و ترسش هم کمتر است ولی افراد مُسن خیلی هول و هراس و ترس دارند مثلاً می گوید من این کار را نمی کنم، می ترسم این اتفاق یا آن اتفاق بیفتد.

چون سوداء سرد و خشک است و با استفاده از تجربیات و روایات بیماری هایی که غلبۀ سوداء سبب ایجاد آنها می شود این است که بدن را خشک می کند و بیشتر خشکی ها در بدن معلول غلبۀ سوداء است چون سوداء مَسکن خشکی است. پس پوست انسان اگر خشک شود معلول غلبۀ سوداء است یا خشکی بدن، خشکی مفصل، خشکی مغز، خشکی دهان، خشکی بینی و به طورکلی هر نوع خشکی در بدن معلول غلبۀ سوداء است، چون سوداء مَسکن خشکی است و با کم شدن آب بدن، رسوب و لَجن در رگ ها زیاد می شود و رگ ها رسوب می گیرد و باعث خشک شدن دیوارة رگ می شود که به آن «تصلب شرائین» می گویند. اولین عامل تنگ شدن رگ و خشک شدن دیوارة رگ، غلبۀ سوداء است و بیماری های عروقی و گرفتگی رگ ها و گرفتگی رگ های قلب و شکنندگی رگ ها که باعث سکته مغزی می شود و گرفتگی رگ های پا و گردن همه به علت غلبۀ سوداء است. همچنین باعث تیرگی پوست می شود چون سوداء سیاه رنگ است و وقتی غلبه می کند خون را سیاه می کند و به دنبال آن پوست انسان تیره رنگ می شود. پس تیرگی پوست به علت تیرگی خون است. لذا

ص: 155


1- . «أَمَّا الْمِرَّة فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا». عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 1، ص 80، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.

افراد میان سال رنگ تیره ای دارند.(1)همچنین

تیرگی مدفوع و ادرار هم از عوارضش است و این افراد چون یبوست پیدا می کنند مجبور می شوند که در دستشویی زیاد بنشینند و به خود زیاد فشار بیاورند و لذا گرمی بدن به سمت مغز و سر هدایت می شود و سر داغ می کند و لذا این افراد دچار سردرد می شوند البته سردردی که از این سنخ باشد یعنی منشأ آن یبوست مزاج باشد به علت غلبۀ سوداء است. علاوه بر این طولانی نشستن در دستشویی باعث آسیب زدن به کبد هم می شود و شخص دچار کبد درد و بعضی از انواع بیماری های کبد می شود و سبب ابتلاء به بواسیر نیز می شود.

در حقیقت سوداء معادل فصل پاییز است. همان چیزهایی که در فصل پاییز اتفاق می افتد، در بدن انسان هم اتفاق می افتد و بدن خشک می شود همان طور که در پاییز برگ درختان خشک می شود. سوداء قساوت هم می آورد و انسان سوداوی کمی دل رحمی خود را از دست می دهد و خیلی دل رحم نیست برعکس جوان که در عین سر به هوا بودن و لجباز بودن و عصبانی بودن، دل رحم و دل نازک است. جوان شجاع است ولی سوداوی و فرد مسن ترسو است. فرضاً اگر جایی آتش بگیرد و بچه ای در آتش مانده باشد، جوان عاطفی است و تحمل دیدن این منظره ها را ندارد، و اصلاً فکر نمی کند که چه اتفاقی می افتد، می رود و خود را در آتش می زند تا بچه را بیرون آورد هر بلایی هم که سرش بیاید اهمیت نمی دهد، جوان این کار را می کند ولی آدم مسن این کار را نمی کند. همچنین افراد جوان هستند که به جنگ می روند اما افراد مُسن اکثراً به جنگ نمی روند. از امام علی علیه السلام می پرسند: «چه کسانی یاران امام زمان علیه السلام هستند؟ می فرمایند: جوانانی که هنوز محاسن آنها کامل نشده. می پرسد: پس افراد مسن چی؟ می فرمایند: تعداد آنها به کمی نمک در غذا است».(2)

به دیگران می گوید به جنگ بروید و دفاع کنید این کار خوبی است ولی خودش نمی رود. در سفارش و موعظه و نصیحت کردن استاد است ولی در عمل خیر.

ص: 156


1- . فرد سوداوی از حالت عادی خودش تیره تر است حتی افرادی که پوست سفید دارند یا سیاه پوستان در این سن نسبت به خودشان پوست تیره تری پیدا می کنند.
2- . «كالملح في الزاد». الغيبة للنعماني، ص 315، ح 10.

یکی دیگر از بیماری های معلول سوداء، پروستات است.

سؤال مستمعین: آیا تمامی این ویژگی ها باید در فرد سوداوی وجود داشته باشد؟

پاسخ: خیر، بعضی از آنها را هم که داشته باشد کافی است.

یک قانون از قوانین طب اسلامی را در مورد طبایع چهارگانه، قبلاً گفتیم(1) که: «اگر خون کم شود، صفراء زیاد می شود» و البته برعکسش حتماً لازم نیست.

یک قانون دیگر اینکه: «اگر سوداء کم شود، صفراء زیاد می شود».(2)

در حقیقت مادۀ اولیة موی بدن، همان سوداء است و رشد مو در بدن مساوی با خروج سوداء از بدن است به همین جهت سفارش شده که مرتب از نوره استفاده کنید و یا بتراشید تا موها سریعاً رشد کند و سوداء از بدن خارج شود. اگر سوداء زیاد غلبه کند منجر به این می شود که انسان وسواسی شود و در مراحل بالاترش هم افسرده می شود. می بینید که افراد مسن افرادی ساکت، افسرده و ناراحت هستند و به راحتی و به زودی نمی خندند. بیشتر افرادی که دموی هستند و غلبۀ دم دارند می خندند و می رقصند. جوان هم که صفراوی است ممکن است بخندد ولی سوداوی کمی سنگین است و خنداندن آنها کار سختی است.

سؤال مستمعین: آیا می شود این حالات را در افراد تغییر داد؟

پاسخ: بله با درمان رفع می شود.

خشکی معده، خشکی روده، خشکی مغز، خشکی مفصل، خشکی ریه، ضعف جنسی، کم کاری کلیه، مشکلات کلیه، مشکلات مثانه، ایجاد لختة خون همه به علت غلبۀ سوداء است. من همین مقدار از بیماری ها را یادداشت کرده بودم شما هم می توانید به مرور زمان به دست آورید که چه بیماری های دیگری در اثر غلبۀ سوداء به وجود می آید.

سؤال مستمعین: آیا سنگ کلیه هم به علت غلبۀ سوداء است؟

ص: 157


1- . به مبحث «نقش صفراء در ایجاد بیماری» رجوع شود.
2- . برای توضیح بیشتر رجوع شود به کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 424، سطر 6.

پاسخ: خیر سنگ کلیه به علت غلبۀ سوداء نیست.

سوداء سبب انواع بیماری است و اما یکی از دلایل این مطلب این روایت است:

«فَجَعَلَ مَسْكَنَ الْيُبُوسَةِ فِي الْمِرَّةِ السَّوْدَاء».(1)

یعنی «محل سکونت خشکی در سوداء است». پس هر خشکی و هر گرفتگی در بدن به علت غلبۀ سوداء است. خواه گرفتگی رگ یا گرفتگی ادرار، سختی ادرار یا خشکی بدن و خشکی اعضای بدن و خشکی مغز و فکر باشد ... همه به علت غلبۀ سوداء بر بدن است. این روایت مطلق است و گفته است که مَسکن خشکی سوداء است. و این شامل خشکی مدفوع و یبوست هم می شود و اما مؤید اینکه سوداء سبب خشکی مدفوع و یبوست است این روایت است(2):

«ایلول که اولین ماه پاییز است 30 روز است و از گرمی هوا کاسته می شود و هوا سرد می شود. سوداء در این زمان تقویت می شود و صلاح است انسان ملین و مسهل بخورد (پس این روایت مؤید این است که سوداء یبوست می آورد) و خوردن شیرینی جات و انواع گوشت های معتدل مثل گوسفند نر شش ماهه و یک ساله مفید است. در این ماه باید از گوشت گاو که سرد است اجتناب کند و نباید زیاد گوشت بریان در این ماه بخورد و زیاد هم به حمام نروند و کمتر به حمام بروند و در این ماه عطر معتدل که نه خیلی گرم و نه خیلی سرد است استفاده کنند و از خوردن خربزه نیز باید اجتناب کرد».

سؤال مستمعین: منظور از زیاد حمام نرفتن، چقدر است؟

پاسخ: هفته ای یکبار خوب است چون غسل جمعه مستحب است.

البته این سفارشاتی که در روایات آمده مثلاً می فرماید شیرینی جات بخورید، ملین بخورید، گوشت های معتدل بخورید و گوشت گاو نخورید، گوشت بریان نخورید، خربزه نخورید .... هر کدام یک معنای عظیمی دارد و انسان می تواند روی آن کار کند

ص: 158


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.
2- . «ايْلُولُ ثَلَاثُونَ يَوْماً فِيهِ يَطِيبُ الْهَوَاءُ وَ يَقْوَى سُلْطَانُ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ يَصْلُحُ شُرْبُ الْمُسْهِلِ وَ يَنْفَعُ فِيهِ أَكْلُ الْحَلَاوَاتِ وَ أَصْنَافِ اللُّحُومِ الْمُعْتَدِلَه كَالْجِدَاءِ وَ الْحَوْلِيِّ مِنَ الضَّأْنِ وَ يُجْتَنَبُ فِيهِ لَحْمُ الْبَقَرِ وَ الْإِكْثَارُ مِنَ الشِّوَاءِ وَ دُخُولُ الْحَمَّامِ وَ يُسْتَعْمَلُ فِيهِ الطِّيبُ الْمُعْتَدِلُ الْمِزَاجِ وَ يُجْتَنَبُ فِيهِ أَكْلُ الْبِطِّيخِ وَ الْقِثَّاءِ». بحارالأنوار، ج 59، ص 313 .

که چرا این چیزها را نباید و یا باید بخورد؟ همین چرا، در این موارد مهم است و اینکه اگر رعایت نشود چه اتفاقی می افتد؟ مثلاً اینکه گفته شده در این ماه نباید خربزه خورد و ممنوع است، چون خربزه سرد است و سردی آن هنگامی که با سردی هوا جمع شود خطرناک می شود. طب سنتی می گوید خربزه گرم است ولی از این روایت استفاده می شود که خربزه سرد است و یک ضرب المثل هم هست که می گوید: «کسی که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بنشیند».

سؤال مستمعین: از نظر طب اسلامی چه عطری معتدل است و در این زمان باید استفاده شود؟

پاسخ: خیالتان را راحت کنم الآن و در این زمان اصلاً عطری که اسلام به آن سفارش کرده وجود ندارد.

سوال مستمعین: علت یبوست بچۀ یکی، دو ساله چیست؟

پاسخ: آن هم به علت سوداء است. الآن همه چیز به هم خورده، این سال هایی که برای طبایع گفتیم که مثلاً تا 15 سال یا تا 40 – 50 ... چه طبعی غلبه دارد، این ها مربوط به زمان های گذشته است. الآن بچه که به دنیا می آید سوداوی است. همه چیز مختل شده چون تغذیه مختل شده و داروهای شیمیایی به طور وحشتناک اثر خود را گذاشته این داروهای شیمیایی از معادن درست می شود و معادن هم از خاک است و در واقع این داروها خاک است و لذا مادۀ خاکی را در بدن زیاد می کند. مادر وقتی دارو استفاده می کند و یا وقتی به بچه از همان روز اول دارو می دهند، مادۀ خاکی در بدن زیاد می شود و از همان روزهای اول زندگی مبتلا به یبوست می شود.

در روایت دارویی برای سوداء وارد شده: «داروی شافیه (موسی ابن عمران علیه السلام ) هرگاه یازده ماهه شد برای غلبۀ سوداء مفید است. سودای شدیدی که شخص را مبتلا به ترس و وسواس می کند».(1)پس یکی از نشانه های سوداء وسواس عملی است (وسواس فکری مربوط به صفراء است)، مخصوصاً وسواس در انتخاب دارد، همیشه شک و تردید دارد و نمی تواند تصمیم بگیرد به سختی تصمیم می گیرد. مثلاً وقتی می خواهد

ص: 159


1- .«وَ إِذَا أَتَى عَلَيْهِ أَحَدَ عَشَرَ شَهْراً فَإِنَّهُ يَنْفَعُ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ الَّتِي أَخَذَ صَاحِبُهَا بِالْفَزَعِ وَ الْوَسْوَاس». طب الائمة علیه السلام ، ص 127 - بحارالأنوار، ج 59، ص 252، ح 12.

یک چیزی بخرد، از اول تا آخر بازار را ده بار می رود و می آید و آخرش هم خرید نمی کند و بعد می رود یک نفر دیگر را می آورد که آن شخص برایش بخرد. سوداوی وقتی به عنوان بیمار به شما مراجعه می کند برایت می گوید که به 30 – 40 بیماری مبتلا شده. نمی دانم این ها را از کجا در می آورد. وقتی دیدی خیلی تعداد بیماری هایی که می گوید از اندازه بیشتر شد، بدان که سوداوی است و یک داروی «سودابُر» به او بده و تمام. این افراد در انتخاب، در اقدام و کار خیلی تردید دارند.

در روایت دیگر است که:

«فَإِنْ مَالَتْ بِهِ الْيُبُوسَةُ كَانَ عَزْمُهُ الْقَسْوَة».(1)

یعنی «اگر خشکی در انسان غلبه کند و زیاد بشود، انسان قساوت پیدا می کند». سوداوی خیلی دل رحم و دل نازک نیست و کمی دل مرده است. مثلاً می گویند: بچه ات مریض شده و دارد می میرد. او می گوید: حالا یک فکری برایش می کنم ولی فرد جوان فوراً بچه را برمی دارد و به بیمارستان می برد اما سوداوی خیلی دل نازک نیست و می تواند صبر و تحمل کند. این افراد صبرشان زیاد است.

چیزهایی که باعث غلبه و هیجان سوداء می شود

اشاره

گاهی سوداء در بدن کم می شود و موهای انسان کاملاً می ریزد، این به خاطر کمی سوداء است. چگونه انسان می تواند سوداء را زیاد کند؟ چه چیزی باعث غلبۀ سوداء در انسان می شود؟

الف - نگاه کردن به زن زشت

نگاه کردن به زن زشت یکی از علل آن می باشد. در روایت است:

«الْمَرْأَةُ الْجَمِيلَةُ تَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ الْمَرْأَةُ السَّوْءَاءُ تُهَيِّجُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاءَ».(2)

یعنی« زن زیبا بلغم را قطع و درمان می کند و زن زشت سبب هیجان و غلبۀ سوداء است » . زن زیبا ، عمر را طولانی می کند ( این نسل جدید که همه زشتند به

ص: 160


1- . علل الشرایع، ج 1، ص 111، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.
2- . الكافي، ج 5، ص 336، ح 1.

همین جهت همۀ مردها سوداوی شدند ).(1)

سؤال مستمعین: اگر زن آرایش کند، تاثیری در این امر دارد؟

پاسخ: شاید جبران کند.

بعضی ها می گویند معنای لفظ «السَّوْءَاءُ» در حدیث مذکور «بد اخلاق» است و معنای حدیث یعنی اینکه زن بد اخلاق باعث غلبۀ سوداست. در روایت دیگر است که:

«اَلنَّظَرُ إِلَى الْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ يَعْنِي بِالْمَرْأَةِ الْجَمِيلَةِ الْحَسَنَةَ الْوَجْهِ وَ النَّظَرُ إِلَى الْمَرْأَةِ السَّوْءِ يُهَيِّجُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاءَ يَعْنِي بالسَّوْءِ السَّمِجَةَ الْقَبِيحَةَ الْوَجْهِ».(2)

یعنی «نگاه کردن به زن زیبا بلغم را قطع می کند و نگاه کردن به زن زشت سبب هیجان سوداء می شود». البته نگاه اگر حرام باشد (به زن نامحرم) نه تنها درمان نیست بلکه خودش سبب ایجاد بیماری است. معنی «سوء» در این روایت یعنی زنی که پوست کلفتی دارد و صورت زشتی دارد، نگاه کردن به این زن مساوی با بیماری است. البته ظاهراً برعکسش نیز همین طور است و شاید این مطلب شامل آقایان هم بشود (یعنی شاید نگاه کردن زن به مرد زشت هم برای زن موجب بیماری شود) و خانم های این زمان که افسرده هستند به همین سبب باشد.(3)

ب - چغندر

چغندر (اعم از لبو و چغندر قند) سوداء را به هیجان می آورد. ولی برگش برعکس است و درمان می باشد. در روایت است:

«أَطْعِمُوا مَرْضَاكُمُ السِّلْقَ يَعْنِي وَرَقَهُ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً وَ لَا دَاءَ مَعَهُ وَ لَا غَائِلَةَ لَهُ وَ يُهْدِئُ نَوْمَ الْمَرِيضِ وَ اجْتَنِبُوا أَصْلَهُ فَإِنَّهُ يُهَيِّجُ السَّوْدَاءَ».(4)

ص: 161


1- . البته ایشان این مطلب را که به شوخی فرمودند.
2- . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 181، ح 16447.
3- .البته ایشان این مطلب را در پاسخ سؤال مستمعین و در قالب شوخی مطرح نمودند.
4- . الكافي، ج 6، ص 369، ح 4.

یعنی«به بیماران خود برگ چغندر بدهید زیرا در آن شفاء است و در آن هیچ ضرر و آسیب و عوارض و مشکلی نیست و خواب بیمار را آرام می کند و ریشه اش را رها کنید که سوداء را به هیجان می آورد».

امروزه شکر چغندر قند برای ما یک مشکل جدّی است که خودش سبب غلبۀ سوداء است. البته در این زمان علل و اسباب غلبۀ سوداء زیاد است ولی یکی از آنها همین شکر است. چون از چغندر قند تهیه می شود این مشکلات را دارد و باعث غلبه و هیجان سوداء می شود. ولی شکر خوب، شکر نیشکر است. شکر سلیمانی که همان شکر حضرت سلیمان بن داود علیهما السلام است و درمان همه بیماری ها است و جزء درمان های عمومی است که همۀ بیماری ها را درمان می کند و سفارش شده که انسان استفاده کند مخصوصاً افراد دردمند حتماً شکر سرخ، شکر نیشکر را استفاده کنند. ولی شکر بازار که شکر نیشکر است خوب نیست و نباید استفاده کنند (حتی شکر سرخ برای دیابتی ها هم ضررش کمتر است).

کلمۀ «اصل» که در روایت آمده به معنای «ریشه» است ولی بعضی ها می گویند مراد «ساقه» است یعنی ساقة چغندر را نخورید.

در روایت است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ عَنِ الْيَهُودِ الْجُذَامَ بِأَكْلِهِمُ السِّلْقَ وَ قَلْعِهِمُ الْعُرُوقَ».(1)

یعنی «خداوند تبارک تعالی جذام را از یهود رفع کرد با خوردن برگ چغندر و کَندن و قطع نمودن ساقه ها». در این روایت «عروق» ممکن است به معنای «ساقه» باشد ولی در روایت قبلی گفته «اصل» که یعنی «ریشه» و از ریشه باید اجتناب کرد و این اظهر است و خوردن ریشۀ چغندر خوب نیست.

ج - گوشت بُز

ج - گوشت بُز هم علت غلبۀ سوداء است و روایت می فرماید:

«فإن أكل لحم الماعز يحرك المرة السوداء و يولد البلغم و يورث النسيان و يفسد الدم».(2)

ص: 162


1- . الكافي، ج 6، ص 369، ح 1.
2- . بحارالأنوار، ج 61، ص 115.

یعنی «خوردن گوشت بز باعث تحریک و هیجان مرة سوداء می شود و بلغم هم به وجود می آورد و سبب فراموشی است و خون را فاسد و خراب می کند».

سؤال مستمعین: آیا منظور گوشت تمام انواع بُز است؟

پاسخ: بله، منظور گوشت تمام انواع بُز است.

سؤال مستمعین: اینکه می گویند گوشت بُز بخورید چون از برگ های بالای درخت تغذیه می کند درست است؟

پاسخ: اهل سنت گوشت بز را ترجیح می دهند ولی شیعیان و ائمه ما علیهم السلام گوشت گوسفند را ترجیح می دهند.

د - ماه ایلول (اولین ماه پاییز)

یکی دیگر از علل غلبه و هیجان سوداء ماه ایلول (اولین ماه پاییز) است. روایت می فرماید:

«ايْلُولُ ثَلَاثُونَ يَوْماً فِيهِ يَطِيبُ الْهَوَاءُ وَ يَقْوَى سُلْطَانُ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ يَصْلُحُ شُرْبُ الْمُسْهِل».(1)

یعنی «ایلول 30 روز است، در آن هوا سرد و خشک می شود و سلطۀ مرة سوداء تقویت می شود و غلبه پیدا می کند و به مصلحت است که مسهل و ملین خورده شود».

بنابراین چون سوداء سرد و خشک است، هر چیزی که سرد و خشک باشد می تواند باعث غلبه و هیجان سوداء شود.

درمان سوداء

1 - بادمجان

در طب سنتی معروف و مشهور است که می گویند بادمجان سوداء زاست ولی در روایات ما می فرمایند که بادمجان درمان سوداء است و خیلی به خوردن بادمجان تأکید شده و سفارش گردیده. در روایت است:

«كُلُوا الْبَاذَنْجَانَ فَإِنَّهُ جَيِّدٌ لِلْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ».(2)

ص: 163


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 313.
2- . المحاسن، ج 2، ص 526، ح 758 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 211، ح 31712.

یعنی «بادنجان بخورید که برای سوداء مفید است» و در روایت دیگر آمده:

«اَلْبَاذَنْجَانُ جَيِّدٌ لِلْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ لَا يُضِرُّ بِالصَّفْرَاءِ».(1)

یعنی «بادنجان برای سوداء مفید است و به صفراء هم آسیب و ضرر نمی زند». پس سوداء را درمان می کند و کم می کند ولی اجازه نمی دهد صفراء هم زیاد شود.

لذا از این روایت معلوم می شود که اگر سوداء کم شود، صفراء غلبه می کند و این مطلب قانون دوم از قوانین طب اسلامی در مورد طبایع چهارگانه است که قبلاً گفته شد(2) و قانون دیگر این بود که اگر خون کم شود، صفراء غلبه می کند. اما در قانون دوم گفتیم که اگر سوداء کم شود، صفراء غلبه می کند ولی بادمجان طوری است که هم سوداء را مهار می کند و هم اینکه اجازه نمی دهد صفراء غلبه کند.

پس اینکه در طب سنتی گفته می شود بادمجان سبب غلبۀ سوداء می شود و بیماری زاست، درست نیست. البته به یک معنا درست است، چون دربارۀ بادمجان روایات عجیبی داریم مثلاً می فرماید: «اگر شخص درباره اش فکر کند که بیماری زاست، بادمجان بیماری زا می شود و اگر درباره اش فکر کند که داروست، بادمجان دارو می شود».(3)

پس تابع فکر و اعتقاد و باور انسان است. افرادی که فکر و اعتقاد دارند که بادمجان سوداء را درمان می کند، برای این افراد بادمجان درمان سوداء می شود و چون عقیدة سنتی ها

این است که بادنجان باعث غلبۀ سوداء می شود، برای آنها باعث غلبۀ سوداء می شود. لذا اگر دو نفر بادمجان بخورند و نظر یکی این باشد که مفید است و ضرر ندارد، برایش ضرر ندارد و نظر دیگری این باشد که ضرر دارد، همان لحظه دور دهانش تاول می زند و مضر می شود. پس در واقع روایت می گوید بادمجان اتومات است در جایی که به گرمی نیاز است، گرم می شود و در جایی که به سردی نیاز است سرد می شود. به بیان دیگر در گرما، سرد است و در سرما، گرم است. بادمجان هیچ ضرری

ص: 164


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 139 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 429، ح 20447.
2- . به مبحث «سوداء سبب ابتلاء به انواع بیماری است» رجوع شود.
3- . «كُلُوا الْبَاذَنْجَانَ فَإِنَّهَا شَجَرَةٌ رَأَيْتُهَا فِي جَنَّةِ الْمَأْوَى وَ شَهِدَتْ لِلَّهِ بِالْحَقِّ وَ لِي بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيٍّ علیه السلام بِالْوَلَايَةِ فَمَنْ أَكَلَهَا عَلَى أَنَّهَا دَاءٌ كَانَتْ دَاءً وَ مَنْ أَكَلَهَا عَلَى أَنَّهَا دَوَاءٌ كَانَتْ دَوَاءً». مستدرك الوسائل، ج 16، ص 430، ح 20451.

ندارد. دربارۀ بادمجان روایت واقعاً عجیبی داریم که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید اولین(1) درختی است که برای خداوند تبارک و تعالی به یگانگی شهادت داده و برای من به پیامبری شهادت داده و برای حضرت علی علیه السلام به ولایت و امامت شهادت داده، من درخت بادمجان را روی درب بهشت دیدم که بال بال می زند. پس در واقع درخت ولایت است. اهل نجف خیلی به بادمجان علاقه دارند، الاغی که روی آن بادمجان می آورند را می بوسند. پس در فصل بادمجان تکلیف ما روشن است و مرتب بادمجان بخورید و بهترین زمانش فصل خرما پزان است. چگونگی مصرفش هم فرقی نمی کند هم گفته شده آبپز بخورید و هم سرخ شده بخورید «اُقْلُوهُ»(2)و

خوردنش اختصاص به فصل خاصی ندارد و همیشه خوب است. در تابستان سرد است و در زمستان گرم است. در این باره روایت داریم. همچنین در روایت است که :

«كُلُوا الْبَاذَنْجَانَ فَإِنَّهُ يُذْهِبُ الدَّاءَ وَ لَا دَاءَ لَهُ».(3)

یعنی «بادمجان بخورید که بیماری را بین می برد و درمان می کند و هیچ آسیب و عوارضی ندارد». روایت دیگری است که علت آن را بیان می کند و می فرماید:

«مُعْتَدِلٌ فِي حَرَارَتِهِ وَ بُرُودَتِهِ حَارٌّ فِي مَكَانِ الْحَرَارَةِ وَ بَارِدٌ فِي مَكَانِ الْبُرُودَةِ»(4)

یعنی «در گرمی و سردی متعادل است. در جایی که نیاز به گرمی هست، بادمجان گرم است و در جایی که نیاز به سردی است، سرد است».

پس اتومات مناسب با نیاز بدن تغییر می کند و در واقع یک معجزه است. البته روغن بنفشه و کاسنی هم همین طور است.

ص: 165


1- . قال النبي صلی الله علیه و آله و سلم : «كلوا الباذنجان و أكثروا منها فإنها أول شجرة آمنت بالله عز و جل». مكارم الأخلاق ، ص 184.
2- . «كَانَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم فِي دَارِ جَابِرٍ فَقُدِّمَ إِلَيْهِ الْبَاذَنْجَانُ فَجَعَلَ يَأْكُلُ فَقَالَ جَابِرٌ إِنَّ فِيهِ لَحَرَارَةً فَقَالَ يَا جَابِرُ مَهْ إِنَّهَا أَوَّلُ شَجَرَةٍ آمَنَتْ بِاللَّهِ اقْلُوهُ وَ أَنْضِجُوهُ وَ زَيِّنُوهُ وَ لَيِّنُوهُ فَإِنَّهُ يَزِيدُ فِي الْحِكْمَةِ». بحارالأنوار، ج 63، ص 224. قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام : «عَلَيْكُمْ بِالْبَاذَنْجَانِ الْبُورَانِيِّ فَإِنَّهُ شِفَاءٌ يُؤْمِنُ مِنَ الْبَرَصِ وَ كَذَا الْمَقْلِيُّ بِالزَّيْت». بحارالأنوار، ج 63، ص 223، ح 7.
3- . كافى، ج 6، ص 373، ح 1.
4- . كافى، ج 6، ص 373، ح 3.

2 - عسل

عسل. روایت می گوید:

«مَنْ لَعِقَ لَعْقَةَ عَسَلٍ عَلَى الرِّيقِ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ يَكْسِرُ الصَّفْرَاءَ وَ يَقْطَعُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاءَ وَ يُصَفِّي الذِّهْنَ وَ يُجَوِّدُ الْحِفْظَ إِذَا كَانَ مَعَ اللُّبَانِ الذَّكَرِ».(1)

یعنی «کسی که به اندازۀ یک قاشق مرباخوری عسل ناشتا بخورد، بلغم و صفراء را می شکند و سوداء را قطع می کند و ذهن را صاف می کند و اگر عسل با کُندر نر خورده شود حافظه را تقویت می کند». پس یکی از داروهای حافظه، کندر نر با عسل است.

سؤال مستمعین: آیا مقدار عسل و کندر باید مساوی باشد یا نسبت خاصی دارد؟

پاسخ : خیر، به هر مقداری باشد اشکال ندارد.

سؤال مستمعین: اگر عسل را شربت کنیم و بخوریم هم همین خاصیت را دارد؟

پاسخ: خیر.

سؤال مستمعین: پس چطور قرآن می فرماید: عسل را بنوشید؟

پاسخ: این ترجمه درست نیست. چون عرب نیستند این طور ترجمه می کنند. چون مثلاً عرب ها می گویند: «سیگار بنوشید» آیا معنای آن این است که سیگار را با آب حل کنید؟!!!

3 - افتیمون

درمان شاخص سوداء «اَفتیمون» است. بهترین درمان غلبۀ سوداء افتیمون است. افتیمون گیاهی است که روی گیاه خارشتر می پیچد. البته افتیمون شام هست و افتیمون ایران هم هست که روی خارشتر می پیچد. در توحید مفضل از امام صادق علیه السلام وارد شده که:

«فَكِّرْ فِي هَذِهِ الْعَقَاقِيرِ وَ مَا خُصَّ بِهَا كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا مِنَ الْعَمَلِ فِي بَعْضِ الْأَدْوَاءِ فَهَذَا يَغُورُ فِي الْمَفَاصِلِ فَيَسْتَخْرِجُ الْفُضُولَ الْغَلِيظَةَ مِثْلَ الشَّيْطَرَجِ وَ هَذَا يَنْزِفُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاءَ مِثْلَ الْأَفْتِيمُون».(2)

ص: 166


1- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 366، ح 20199 – فقه الرضا علیه السلام ، ص 346.
2- . توحید مفضل، ص 163 - بحارالأنوار، ج 3، ص 135.

یعنی«ای مفضل در این گیاهان دارویی فکر کن، تا ببینی هرکدامشان چه خصوصیتی دارد و در بدن انسان و در درمان بعضی بیماری ها چه کارآیی دارد. یک گیاه وارد عمق مفصل می شود و مواد زائدی که در مفصل جمع شده و سبب زانو درد و مفصل درد شده را خارج می کند تا دردش برطرف شود مثل شِیْطَرَج. و گیاه دیگر به شکل خونریزی و به شدت مرة سوداء را از بدن خارج می کند مانند افتیمون».

امام علیه السلام این داروها را به اسم خودشان معرفی می کند یعنی شیطرج، که اسم هندی این دارو است و افتیمون نیز اسم یونانی این داروست. افتیمون یک گیاهی است که تخمی گِرد و ساقه هایی باریک دارد و تُند است. این دارو با قدرت تمام سوداء را از بدن خارج می کند و از بین می برد. افتیمون کمک می کند زوائد و فضولات خون که طحال باید از خون جدا کند و صاف کند، به شدت و مثل خونریزی از بدن خارج شود. پس اگر بخواهیم دارویی درست کنیم، عمدة آن باید افتیمون باشد. هرچند که مواد دیگری هم اضافه می شود ولی عمده اش افتیمون باید باشد.

سؤال مستمعین: افتیمون را به چه شکل باید خورد آیا باید به صورت دمکرده میل شود؟

پاسخ: افتیمون باید آسیاب شود ولی نباید آن را الک کرد و به همان شکل خورده می شود. (یعنی جوشانده یا دمکرده نمی شود).

سؤال مستمعین: در رابطه با ماء الجبن افتیمونی روایت داریم؟

پاسخ: خیر.

سؤال مستمعین: چرا شیطرج را به عنوان درمان مستقل ذکر نکردید با اینکه سودای مفاصل را برطرف می کند؟

پاسخ: البته این روایت نفرموده شیطرج سودای مفاصل را رفع می کند، بلکه فرموده زوائد و فضولات و مواد غلیظی را که در رگ ها جمع می شود را خارج می کند و این درمان ریشۀ بیماری نیست بلکه درمان عوارض است مثل مفصلی که آب می آورد، و این تجمع فضولات ممکن است به دلیل غلبۀ بلغم یا سوداء یا هر طبع دیگری باشد.

ص: 167

4 - استفراغ، فصد، مداومت بر نوره

در روایات به یک سری چیزهای دیگر هم سفارش شده که به عنوان دارو و درمان غلبۀ سوداء در طب اسلامی معرفی شده مانند استفراغ، فصد رگ ها، مداومت بر نوره.(1)

منظور از استفراغ، استفراغ عمدی است. چنانچه انسان آن قدر صبر کند تا خود به خود حالش بهم بخورد و استفراغ کند این اثری ندارد اما اگر قبل از اینکه خود به خود استفراغ کند، کاری کند که عمدی استفراغ کند و برگرداند این داروست و درمان خیلی از بیماری هاست و خیلی مفید است و به آن سفارش شده.

«مَنْ تَقَيَّأَ قَبْلَ أَنْ يَتَقَيَّأَ كَانَ أَفْضَلَ مِنْ سَبْعِينَ دَوَاءً وَ يُخْرِجُ الْقَيْ ءُ عَلَى هَذِهِ السَّبِيلِ كُلَّ دَاءٍ وَ عِلَّةٍ».(2)

یعنی «کسی که عمداً استفراغ کند قبل از آنکه خود به خود استفراغ کند بهتر از 70 دارو است و این گونه استفراغ نمودن هر بیماری و مرض را خارج می کند». و یکی از بیماری هایی را که درمان می کند غلبۀ سوداء است.

برای ایجاد استفراغ عمدی چند راه وجود دارد. یک راه سادة آن این است که انسان انگشت خود را در حلق بکند و راه دیگر اینکه اگر انسان خزة دریایی را بخورد فوراً استفراغ می کند و این بهترین روش برای قی کردن است. البته راه های دیگری هم هست که ان شاء الله بعداً خواهیم خواند.

فصد هم برای غلبۀ سوداء خیلی خوب است و بسیار مفید و مؤثر است.

سؤال مستمعین: آیا فصد دست راست برای غلبۀ سوداء مفید است یا فصد دست چپ؟

پاسخ : فصد فرقی نمی کند. البته حالا ......

استفاده از نوره به شکل مداوم هم مفید است. گفتیم که مادۀ مو همان مادۀ سوداء است و اگر انسان از نوره استفاده کند، رشد مو را تسریع می کند و با تسریع رشد مو مادۀ سوداء از بدن خارج می شود. در رسالۀ ذهبیه آمده است:

ص: 168


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 325.
2- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 439، ح 20489.

«مَنْ أَرَادَ أَنْ يُحْرِقَ السَّوْدَاءَ فَعَلَيْهِ بِكَثْرَةِ الْقَيْ ءِ وَ فَصْدِ الْعُرُوقِ وَ مُدَاوَمَةِ النُّورَة».(1)

یعنی «کسی که بخواهد سوداء را بسوزاند و از بین ببرد، زیاد استفراغ کند. زیاد از فصد استفاده کند و نوره را هم به طور مداوم مصرف کند».

البته این سه (استفراغ، فصد و نوره مداوم) هر کدام به تنهایی درمان غلبۀ سوداء است و اگر هر سه هم با هم جمع شود، شاید بهتر باشد.

مره حمراء

در این باره خیلی مطلبی وارد نشده و دو روایت در اینجا ذکر می شود:

1 - در یک عوذه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که:

«وَ أُعِيذُهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَقْدٍ أَوْ سِحْرٍ أَوِ اسْتِيحَاشٍ أَوْ هَمٍّ أَوْ حُزْنٍ أَوْ فِكْرٍ أَوْ وَسْوَاسٍ وَ مِنْ دَاءٍ يُفْتَرَى لِبَنِي آدَمَ وَ بَنَاتِ حَوَّاءَ مِنْ قِبَلِ الْبَلْغَمِ أَوِ الدَّمِ أَوِ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ الْمِرَّةِ الْحَمْرَاءِ وَ الصَّفْرَاء».(2)

یعنی «پناه می برم به خداوند تبارک و تعالی از شر هر گِره و مشکل یا سحر و جادو یا ترس و وحشت یا هم و غم یا اندوه یا فکر یا وسواس یا بیماری های جدید و حادث برای فرزندان آدم و دختران حوّا به علت بلغم یا غلبۀ خون یا مرۀ سوداء (سیاه) و مرة حمراء (سرخ) و صفراء (زرد)».

2 - درمان مرة حمراء نیز در روایتی آمده که داروی شافیه (موسی ابن عمران علیه السلام ) اگر هشت ماهه شود برای مرة حمراء (سرخ) مفید است و بیماری که این ترس برایش است که منجر به خوره (یا زخم دیابتی یا امثال این ها) شود.

«وَ إِذَا أَتَى عَلَيْهِ ثَمَانِيَةُ أَشْهُرٍ يَنْفَعُ مِنَ الْمِرَّةِ الْحَمْرَاءِ وَ الدَّاءِ الَّذِي يُخَافُ مِنْهُ الْآكِلَه».(3)

در مورد مرۀ حمراء فقط همین مقدار در روایات آمده و بیشتر از این چیزی ذکر نشده، نه علتش و نه سرریزش بیان نشده و نه چیزی که سبب هیجان آن می شود و

ص: 169


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 325.
2- . بحارالأنوار، ج 91، ص 223.
3- . بحارالأنوار، ج 59، ص 252.

آن را تحریک می کند، هیچ کدام بیان نشده است. ما باید مرۀ حمراء را با مرۀ سوداء و مرۀ صفراء بسنجیم. قانونش این است که بگوییم: هر مادۀ تلخِ سرخ رنگ در بدن، علی القاعده باید حمراء باشد. البته نیاز به کار و بررسی بیشتر دارد تا بدانیم که خواص و آثارش و بیماری هایی که بر آن مترتب می شود چیست.

ص: 170

جلسه نهم 14 / 2 / 96

بلغم

اشاره

صحبت راجع به طبایع چهارگانه است. بحث در مورد طبایع چهارگانه در دو مرحله صورت می گیرد، یک مرحله در جلد اول کتاب و یک مرحله هم در جلد دوم است. در جلد اول بیشتر عنایت روی حقیقت و ماهیت طبایع چهارگانه است و اینکه طبایع علت و سبب بیماری می باشند و در جلد دوم بیشتر عنایت به درمان، به عنوان درمان عام و عمومی است. بحث ما رسید به بلغم که یکی از طبایع چهارگانه است.

روایت در تعریف بلغم می فرماید:

«أَمَّا الْبَلْغَمُ فَإِنَّهُ خَصْمٌ جَدِلٌ إِنْ سَدَدْتَهُ مِنْ جَانِبٍ انْفَتَحَ مِنْ آخَر».(1)

در این حدیث کلمۀ «خصم» به دو طریق خوانده می شود:«خَصم» و «خُصم».

- اگر بگوییم «خَصمٌ جَدِل» یعنی «دشمن که اهل مجادله و مناقشه است و همیشه با بدن درگیر است و مشکل دارد».

- ولی اگر بگوییم «خُصمٌ جَدِل» یعنی «یک طرف مناقشه و مجادله و درگیری است».

بلغمی که ما می شناسیم و در زبان عربی به آن بلغم می گویند، همین خلط است. خلطی که از سر خارج می شود یا خلطی که از سینه خارج می شود، به این خلط می گویند بلغم. و حقیقت بلغم بیشتر گلبول های سفید و مدافعات بدن است. وقتی بدن درگیر می شود و منازعه و مناقشه با ویروس و میکروب داشته باشد و بدن تب می کند، در این هنگام از هر دو طرف کُشته می شوند یک مقدار از میکروب ها و یک مقدار از گلبول های سفید هم کشته می شود، چون یک جنگ و درگیری حسابی است که گرم هم می شود و گرمی آن هم می شود تب. آن وقت ماندن این تلفات و کشته ها در خون صلاح نیست و به این ها بلغم می گویند و این ها مانع حرکت خون است و جلوی حرکت خون را می گیرد و این ها از راه سینه و ریه یا مغز که البته بیشتر از راه سینه می آیند که خارج شوند و به شکل خلط در می آیند. ظاهر قضیه این است. بنابراین

ص: 171


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81 ، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 5.

اگر بگوییم که یک طرف مناقشه است «خُصم»، این احتمال درست می شود چون یک طرفش بلغم و گلبول سفید و مدافعات بدن و یک طرفش هم میکروب و ویروس است که به بدن حمله کرده و لذا بلغم یک طرف نزاع است و یک طرف درگیری است و این بیان با تعریف آن کاملاً منطبق است و خیلی واضح و روشن می شود.

ولی اگر گفتیم «خَصم جدل» که بلغم با خود بدن درگیر است، در این صورت باید بگوییم بلغم هر چه که باشد، به این اعتبار که سرد و جامد است، به خاطر سردی و جمودش جلوی حرکت خون را می گیرد و باعث سردی بدن می شود. بنابراین با بدن درگیر است و اجازه نمی دهد که خون حرکت کند و به پاها و دست ها و سر برسد و به همین جهت افراد بلغمی دست و پایشان یخ می زند و سرد می شود. یکی از نشانه های فرد بلغمی سردی دست و پا است چون بلغم مانع حرکت خون است و این معنا هم از روایات استفاده می شود.

به هر حال گفتیم که مقابل و معادل بلغم در طبیعت یخ ها می باشد. یخ های قطبی و یخ ها و برف هایی که روی کوه ها در مناطق سردسیر می نشیند. این معادل بلغم در بدن است. این ها اگر ببندد و منجمد شود جریان آب در رودخانه ها و جوی ها را از حرکت باز می دارد.

پس اگر گفتیم «خُصم جدل» یعنی طرف مناقشه است ولی اگر گفتیم «خَصم جدل» یعنی اهل منازعه و کشمکش با بدن است و جلوی حرکت خون را می گیرد.

البته ما در اساس گفتیم که بلغم خودش جزء اموری است که بدن بر آنها استوار است و از طبایع چهارگانه ای است که مالکان بدن هستند و در بدن تصرف می کنند و بر بدن سلطه دارند و بدن بدون آنها زنده نیست و سینه و قلب بدون بلغم زنده نیست و این طبایع در ترکیب اصلی بدن قرار دارند. پس این طبایع نمی توانند دشمن بدن باشند و جنگی با بدن داشته باشند. بدن و زندگی بر آنها استوار است و بدون آنها اصلاً زندگی محقق نیست. لذا اگر بخواهیم بگوییم بلغم چیزی است که با بدن درگیری و مشکل دارد می بایست بگوییم که زوائد و زیادی ها و تلفات و غلبۀ این ها باعث مشکلات و درگیری با بدن می شود و مثلاً وقتی بلغم زیاد شد و غلبه پیدا کرد و جلوی حرکت خون را گرفت، آن موقع است که این بلغم اضافه یا زوائد و فضولات و

ص: 172

تلفات بلغم با بدن مشکل دارند و کشمکش دارند و گرنه خود بلغم چیزی است که بدن بر آن استوار است و انسان بدون بلغم نمی تواند زنده باشد، در ترکیب اصلی سینه و ریه و شُش و قلب و... همۀ این ها بلغم وجود دارد.

منشأ بلغم

منشأ بلغم چیست؟ روایات ما برای هرکدام از طبایع چهارگانه یک منشائی قائل شده. با استفاده از روایات منشأ تولید بلغم، آب است. آب است که سرد است و منشأ تولید بلغم در بدن است. روایتی داریم که می فرماید(1):

طبایع بدن بر چهار چیز استوار است. یکی از این ها هوا است که انسان بدون نسیم و هوا نمی تواند زنده باشد. اکسیژن هم برای بدن حیاتی است تا عمل سوخت و سوز در بدن محقق شود و بدن گرم شود و بتواند فعالیت کند و انسان بدون هوا پنج یا ده دقیقه بیشتر نمی تواند زنده باشد و علاوه بر این هوا با بازدم و خروجش، عفونت و هوای فاسد و دی اکسید کربن را از بدن خارج می کند. و یکی دیگر زمین و مادۀ خاکی است که تولید خشکی و گرمی در بدن می کند. خشکی انسان از خاک است و گرمی انسان هم از خاک است، خاک است که انسان را گرم می کند. و دیگری غذا است که در بدن خون تولید می کند و خون از غذا است. آیا نمی بینی که غذا به معده می رسد و معده هم آن را تغذیه می کند. یعنی اینکه معده به این غذا یک موادی (مثل اسید معده و آنزیم های ترشح شده از معده) می دهد به عنوان غذای غذا تا غذا نرم و آسیاب شود. پس این اسید و آنزیم ها به عنوان غذا به طعام اضافه می شود و با هم مخلوط می شوند و غذا نرم و ملایم می شود و هضم می شود. پس غذا با تغذیة معده هضم می شود و معده آن را تغذیه می کند و معده به غذا، غذا (اسید و آنزیم) می دهد و باعث نرم و ملایم شدن و هضم آن می شود و سپس صاف می شود و طبع

ص: 173


1- . «طَبَائِعُ الْجِسْمِ عَلَى أَرْبَعَةٍ فَمِنْهَا الْهَوَاءُ الَّذِي لَا تَحْيَا النَّفْسُ إِلَّا بِهِ وَ بِنَسِيمِهِ وَ يُخْرِجُ مَا فِي الْجِسْمِ مِنْ دَاءٍ وَ عُفُونَةٍ وَ الْأَرْضُ الَّتِي قَدْ تُوَلِّدُ الْيُبْسَ وَ الْحَرَارَةَ وَ الطَّعَامُ وَ مِنْهُ يَتَوَلَّدُ الدَّمُ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتُغَذِّيهِ حَتَّى يَلِينَ ثُمَّ يَصْفُوَ فَتَأْخُذُ الطَّبِيعَةُ صَفْوَهُ دَماً ثُمَّ يَنْحَدِرُ الثُّفْلُ وَ الْمَاءُ وَ هُوَ يُوَلِّدُ الْبَلْغَمَ». الكافي، ج 8، ص 230، ح 297.

بدن انسان این خالص و صاف شدة غذا را جذب می کند و آن را تبدیل به خون می کند سپس تفاله و باقی ماندۀ آن به روده ها سرازیر می شود. و دیگری آب است که بلغم را تولید می کند.

بنابراین روایت، آب است که در بدن بلغم تولید می کند. پس افراد بلغمی نباید خیلی آب بخورند.

بلغم منشأ سردی است

دربارۀ بلغم گفته شد که سردی از بلغم است و مَسکن سردی، بلغم است. منشأ سردی بلغم است.

در حدیث قدسی است که:

«خداوند بعد از خلق اول (که آب و خاک و نفس و روح است)، می فرماید من چهار نوع (طبع) در این بدن خلق کردم که مالکان بدن هستند و به اذن من قوام بدن بر آنها استوار است و بدن زنده نیست مگر با این چهار طبع و هیچ کدام از این ها کارآیی ندارد مگر اینکه در کنار دیگری باشد و آن چهار طبع عبارتند از: مرة سوداء، مرة صفراء، خون، بلغم. سپس آن چهارتای خلق اول را خداوند تبارک و تعالی در این چهارتای دوم سکونت داد. پس مَسکن خشکی را در مرة سوداء و مَسکن رطوبت (آب) را در مرة صفراء و مَسکن و محل سکونت گرمی (نفس) را در خون و محل سکونت سردی (روح) را هم در بلغم قرار داده است».(1)

پس بلغم هم سرد است و علت سردی آن این است: ما فهمیدیم علت گرمی، خون است و خون است که بدن را گرم می کند و مَسکن گرمی، خون است و خون به هر جا برسد آنجا را گرم می کند. اگر خون بیشتر برسد آن جا گرم تر می شود و اگر

ص: 174


1- . «ثُمَّ خَلَقْتُ فِي الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ ثُمَّ أَسْكَنَ بَعْضَ هَذَا الْخَلْقِ فِي بَعْضٍ فَجَعَلَ مَسْكَنَ الْيُبُوسَةِ فِي الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ مَسْكَنَ الرُّطُوبَةِ فِي الْمِرَّةِ الصَّفْرَا وَ مَسْكَنَ الْحَرَارَةِ فِي الدَّمِ وَ مَسْكَنَ الْبُرُودَةِ فِي الْبَلْغَم». علل الشرائع، ج 1، ص 110، ح 9 – بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

خون کمتر برسد آنجا سردتر خواهد بود لذا گرمی و سردی اعضای بدن بستگی به رسیدن و نرسیدن خون دارد و در روایت می فرماید: «بلغم مَسکن سردی است». پس بلغم سبب سرد شدن پا است یعنی اجازه نمی دهد که خون کافی به پا برسد نمی گذارد خون، زیاد به دست یا پا برسد و خون کمتری به آنها می رسد و یا خون کمتری به کل بدن می رسد و حرکت خون کمتر می شود و لذا گرمی کمتر به بدن می رسد و بدن سرد می شود. پس سردی به علت نرسیدن خون و نرسیدن، سببِ گرمی (که همان خون است)، ایجاد می شود و معلوم می شود که بلغم اجازه نمی دهد خون به اطراف و اعضای بدن برسد. بنابراین بدن احساس سردی می کند.

مؤید اینکه بلغم سرد است این روایت است که می فرماید:

«الْبَلْغَمُ فِي الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِي الْبَدَنِ مِنْ نَاحِيَةِ الصَّبَا».(1)

یعنی «بلغم در بدن انسان از ناحیۀ صبا است» و صبا هوای اول صبح است که هوایی سرد و خنک است.

سؤال مستمعین: آیا باد صبح بلغم آور است؟

پاسخ: بله، سرد و مرطوب است.

علاوه بر اینکه بلغم سرد است، خصوصیتش این است که جامد است. مثل یخ، مثل برف و یخ قطب و یخی که در قلة کوه هاست، سرد و جامد است به دلیل روایتی که می فرماید:

«وَ هُوَ بَارِدٌ وَ جَامِدٌ فَبِجُمُودِهِ وَ بَرْدِهِ يَكُونُ فَنَاءُ كُلِّ جِسْمٍ يَسْتَوْلِي عَلَيْهِ فِي آخِرِ الْقُوَّةِ الْبَلْغَمِيَّة».(2)

یعنی «بلغم سرد است و جامد است. پس به خاطر جامد بودن و سردی آن، هلاک شدن هر بدنی صورت می گیرد چون بلغم بر آن بدن غلبه می کند، در آخرِ زمانِ بلغم که در آن زمان قوی می شود».

ص: 175


1- .[1] علل الشرایع، ج 1، ص 106، ح 1 - بحارالأنوار، ج 58، ص 300، ح 7.
2- . بحارالأنوار، ج 59، ص 317.

بلغم از 60 سالگی شروع می شود و در زمانی که قدرت پیدا کند و قوی شود مثلاً 70 ، 80 سالگی باعث هلاکت و مرگ انسان می شود چون مانع رسیدن خون به بدن می شود به علت اینکه جامد است. لذا رودخانه های بدن حرکتش کمتر می شود و خون و آب به بدن نمی رسد و کل دستگاه های بدن مختل می شود. به عنوان نمونه زانو دردی که افراد پیر مبتلا می شوند به علت نرسیدن خون به زانو است ولی بچه صبح تا شب می دود اما زانو درد نمی گیرد چون رگ های بدنش باز است و قلبش قوی است و به حد نرمال خون به زانو و تمام بدنش می رسد لذا مبتلا به زانو درد نمی شود ولی آدم پیر که غلبۀ بلغم دارد یا غلبۀ سوداء و موتور قلبش هم ضعیف تر شده و خون رسانی آن کمتر شده لذا زانو آسیب می بیند و آسیبش هم ترمیم نمی شود. همین طور تمام اعضا و دستگاه های بدن خون کافی به آنها نمی رسد به همین جهت در کار آنها یعنی مثل قلب، کلیه، کبد و ... خلل به وجود می آید چون خون رسانی و تغذیة کلیه و طحال و .... کافی نیست. پس طبع بلغم سرد و جامد است.

سؤال مستمعین: فرمودید منشأ بلغم، آب است. آب حالت مایع دارد، چه چیزی باعث می شود که آب در داخل خون به حالت جامد در بیاید؟

پاسخ: در طبیعت علت تبدیل آب به یخ، سردی هواست، ولی در بدن علت می تواند چیز دیگر باشد. خودش طبعاً جامد است.

غلبۀ بلغم علت بیماری است

اثبات این موضوع خیلی نیاز به دلیل ندارد. ما خواندیم که اصل بیماری سه تاست و یکی از آنها بلغم است. البته نه خود بلغم چون که بدن بر آن استوار است بلکه غلبۀ بلغم و زیادی و فضولاتش سبب بیماری است. پس غلبۀ بلغم خودِ بیماری است به این دلایل:

الف - پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَم».(1)

ص: 176


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 126، ح 299.

یعنی «بیماری سه تاست: مره (صفراء و سوداء)، دم، بلغم». پس بلغم خودِ بیماری است. بنابراین شکی نیست در اینکه بتواند سبب بیماری شود. البته اینکه حضرت می فرمایند بلغم بیماری است، به این اعتبار است که زیادی بلغم هم از جنس خود بلغم است. لذا حضرت از زیادی بلغم هم تعبیر به بلغم نموده اند.

ب - دیگر از دلایلی که اثبات می کند بلغم سبب بیماری می شود، این روایت است:

«إِنَّ عَامَّةَ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ مِنَ الْمِرَّةِ الْغَالِبَةِ أَوْ دَمٍ مُحْتَرِقٍ أَوْ بَلْغَمٍ غَالِبٍ فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَغْلِبَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الطَّبَائِعِ فَيُهْلِكَهُ».(1)

یعنی «بیشتر بیماری های سخت به خاطر غلبۀ مره یا خونی که در بدن زیاد مانده و مکث کرده یعنی خون سوخته و انسان آن را با حجامت خارج نکرده یا بلغمی که غلبه کرده، می باشد. پس انسان باید مواظب حال خود باشد و مراعات خودش را بکند و تدبیری بکند تا طبایع چهارگانه هیچ کدام بر بدن غلبه نکند، قبل از آنکه یکی از این طبایع بر بدن غلبه کند و او را هلاک کند».

ما در طب اسلامی دو قانون داریم:

1 - «در درمان بیماری عجله نکنید». روایات عجیبی در این مورد داریم که عجله کردن در درمان را مذمت می کند و می گوید در درمان عجله نکنید. اگر عجله کنید منجر به مرگ می شود چون انسان مبتلا به انواع بیماری ها می شود و بدن مقاومت خود را از دست می دهد و در نتیجه هلاک می شود.

2 - «در مورد ریشۀ بیماری ها یعنی طبایع چهارگانه باید عجله کنید» و در روایتی که ذکر شد این معنا آمده و فرموده:

«فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَغْلِبَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الطَّبَائِعِ فَيُهْلِكَهُ»(2)

یعنی انسان باید قبل از آنکه غلبۀ طبایع محقق شود مواظب باشد و عنایت داشته باشد و رعایت کند و باید تدبیری کند که طبایع غلبه نکند. صفراء، بلغم و دم و سوداء را مهار کند. مثلاً حجامت کند و ... تا این طبایع همیشه در حد اعتدال باشند و هیچ کدام

ص: 177


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 110 - بحارالأنوار، ج 59، ص 264، ح 27.
2- . همان مدرک .

بر دیگری نچربد و غلبه نکند. اینجا تدبیر لازم است. بهداشت لازم است. سبک زندگی اسلامی باید رعایت شود و همه این ها راه را به ما نشان می دهد که چه کار کنیم تا طبایع چهارگانه بر بدن غلبه نکند و منجر به بیماری و هلاک شدن انسان نشود. تمام کتاب بهداشت که ان شاء الله خواهید خواند در این زمینه است اگر مثلاً می گوید تراریخته نخورید یا این غذا را بخورید یا آن غذا را نخورید و ... همۀ این ها می خواهد بگوید که طبایع چهارگانه در بدن باید متعادل باشد تا انسان بیمار نشود. این معنای بهداشت اسلامی و سبک زندگی اسلامی و امثالهم است.

ج - دلیل دیگر بر اینکه بلغم سبب بیماری است اینکه از روایات استفاده می شود بلغم سبب پیری است و کل عوارض پیری از بلغم است. روایت می فرماید(1): احوالی که خداوند تبارک و تعالی انسان را بر این احوال ساخت و بنا نهاد، چهار حالت است:

حالت اول: پانزده سال است و این مدت جوانی و زیبایی و شادابی انسان است و خون در بدن او سلطه دارد.

حالت دوم: 25 تا 35 سال مدتش طول می کشد و انسان در سلطۀ صفراست و صفراء بر انسان غلبه می کند. این دوران قوی ترین حالت انسان است. انسان وقتی خلق می شود تا 15 سالگی ناتوان و ضعیف است و از آن به بعد قوی می شود «ثُمَّ جَعَلَ

ص: 178


1- . «أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ. ثُمَّ الْحَالَةُ الثَّانِيَةُ مِنْ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَى خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ فِيهَا سُلْطَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ قُوَّةُ غَلَبَتِهَا عَلَى الشَّخْصِ وَ هِيَ أَقْوَى مَا يَكُونُ وَ لَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَسْتَوْفِيَ الْمُدَّةَ الْمَذْكُورَةَ وَ هِيَ خَمْسٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةً . ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الثَّالِثَةِ إِلَى أَنْ تَتَكَامَلَ مُدَّةُ الْعُمُرِ سِتِّينَ سَنَةً فَيَكُونُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ السَّوْدَاءِ وَ هِيَ سِنُّ الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ الدِّرَايَةِ وَ انْتِظَامِ الْأُمُورِ وَ صِحَّةِ النَّظَرِ فِي الْعَوَاقِبِ وَ صِدْقِ الرَّأْيِ وَ ثَبَاتِ الْجَأْشِ فِي التَّصَرُّفَاتِ . ثُمَّ يَدْخُلُ فِي الْحَالَةِ الرَّابِعَةِ وَ هِيَ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ هِيَ الْحَالَةُ الَّتِي لَا يَتَحَوَّلُ عَنْهَا مَا بَقِيَ إِلَّا إِلَى الْهَرَمِ وَ نَكْدِ عَيْشٍ وَ ذُبُولٍ وَ نَقْصٍ فِي الْقُوَّةِ وَ فَسَادٍ فِي كَوْنِهِ وَ نُكْتَتُهُ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ كَانَ لَا يَعْرِفُهُ حَتَّى يَنَامَ عِنْدَ الْقُوَّةِ وَ يَسْهَرَ عِنْدَ النَّوْمِ وَ لَا يَتَذَكَّرَ مَا تَقَدَّمَ وَ يَنْسَى مَا يَحْدُثُ فِي الْأَوْقَاتِ وَ يَذْبُلُ عَوْدُهُ وَ يَتَغَيَّرُ مَعْهُودُهُ وَ يَجِفُّ مَاءُ رَوْنَقِهِ وَ بَهَائِهِ وَ يَقِلُّ نَبْتُ شَعْرِهِ وَ أَظْفَارِهِ وَ لَا يَزَالُ جِسْمُهُ فِي انْعِكَاسٍ وَ إِدْبَارٍ مَا عَاشَ لِأَنَّهُ فِي سُلْطَانِ الْمِرَّةِ الْبَلْغَمِ وَ هُوَ بَارِدٌ وَ جَامِدٌ فَبِجُمُودِهِ وَ بَرْدِهِ يَكُونُ فَنَاءُ كُلِّ جِسْمٍ يَسْتَوْلِي عَلَيْهِ فِي آخِرِ الْقُوَّةِ الْبَلْغَمِيَّةِ». بحار الانوار، ج 59، ص 317.

مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً»(1) خداوند بعد از آن سال های کودکی و ضعف، قوت و نیرو و توان قرارداده، از پانزده سال به بالا انسان دیگر توانمند و قوی است و خستگی ناپذیر است تا این 25 یا 35 سال تمام شود. پس در این مدت قوی و پر جنب و جوش و توانمند کار می کند.

حالت سوم: وقتی وارد میان سالی یعنی 40 تا 50 سالگی می شود تا مدتی که عمر کامل تر شود یعنی تا 60 سالگی در سلطۀ سوداء است. این سال های حکمت و معرفت و موعظه و درایت و نظم بخشیدن به امور و دوراندیشی و درست فکر کردن است و معمولاً نظرش مطابق با واقع است و انسان با وقار و آرام و سنگین است.

حالت چهارم : که محل بحث ماست از 60 سالگی به بعد است که انسان در سلطۀ بلغم می باشد و این آخرین حالت است و این حالت تا آخر همراه انسان می ماند و تا پیری همراهش است و زندگی اش مکدر می شود. در این دوران انسان ضعیف و ناتوان می شود و به همان ضعف اولیه اش برمی گردد. بچه که به دنیا می آید ضعیف به دنیا می آید و روزهای اول که اصلاً بینایی و شنوایی هم ندارد و بعد کم کم قوی تر می شود و شروع به خزیدن روی زمین می کند و بعدش با دو پایش به کمک روروک راه می رود و بعدش با دو پایش راه می رود و مرتب قوی و قوی تر می شود تا می رسد به پیری که همین طور اول با دو پا حرکت می کند و بعد با کمک عصا راه می رود (مثل روروک بچه) و بعد هم چهار دست و پا راه می رود مثل بچه و بعد هم مثل یک بچۀ کوچک می افتد و هیچ حرکتی ندارد و دیگران او را حرکت می دهند و راه می برند. پس به همان شکلی که شروع کرده به همان شکل می رسد و از آنجایی که شروع کرده بود به همان برمی گردد. مثل اول او را پوشک می کنند و ... کل حقیقت انسان همین است که این قدر طغیان دارد. اگر قدری به حال خودش دقت کند آن وقت می فهمد که چه خبر است «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً»(2) خداوند بعد از آن قوت و

ص: 179


1- . سوره روم ، آیه 54.
2- . همان مدرک.

توانایی انسان را به همان شکل دوباره ضعیف می گرداند. نوعاً و معمولاً افراد تا 40 سال قوی و بعد شروع به ضعیف شدن می کنند.

در این حالت که دوران سلطۀ بلغم است، این حالت دیگر تغییر نمی کند و انسان به سمت پیری و فرسودگی می رود و زندگی مکدر و بدنش پژمرده می شود و ذوب می شود و نیرویش تحلیل می رود و ناتوان می شود و تمام دستگاه های بدن با مشکل مواجه می شود و کم کم خراب می شود مثل قلب مثلاً رگ های قلب می گیرد و قلب ضعیف می شود و یا کلیه کم کار می شود، کبد مشکل پیدا می کند، ریه ها مشکل پیدا می کند و دستگاه ها بدن یکی یکی دچار مشکل می شوند و از کار می افتند. همۀ عادت هایش تغییر می کند همۀ سبک زندگی اش تغییر می کند. زمانی که باید بخوابد دیگر نمی تواند بخوابد. زمانی که نباید بخوابد، می خوابد وقتی همه نشسته اند و می گویند و می خندند او چُرت می زند ولی شب که همه خوابیدند او بیدار است و نشسته است. فراموش کار می شود و یادش می رود. حتی بعضی افراد بچه ها و نوه های خودشان را یادشان می رود و می گویند: این کیه؟ چیزهای جدید که اتفاق می افتد را فراموش می کند ولی گذشته ها را خوب به خاطر دارد. بدنش آب و ذوب می شود. تمامی چیزهایی را که می شناخته (در کارش، در عملش، در بدنش) دیگر آنها را پیدا نمی کند. آب بدن هم خشک می شود و شادابی خود را از دست می دهد و روئیدن موها و ناخن ها کمتر می شود. (یک پیرمردی مبتلا به کمردرد بود. به او گفتم ناخن خود را بگیر و روی کمرت ببند، الآن مدت زیادی است و هنوز ناخنش بلند نشده). همیشه بدن سیر قهقرایی و عقب رفتگی دارد و زندگی به عقب می رود چون در سلطۀ بلغم است که سرد و جامد است، به خاطر یخ و جامد بودنش و سردی که بر بدن مستولی می شود، در آخرِ زمانِ بلغم (زمانی که بلغم قوی شود)، انسان را از پا درمی آورد.

این مرگ طبیعی است ولی البته معنایش این نیست که انسان با غلبۀ طبایع دیگر تلف نمی شود همان طور که گفته شد ممکن است هر طبیعتی غلبه کند و منجر به مرگ انسان شود. «فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ» انسان باید مواظب خودش باشد و نگذارد هیچ کدام از این طبایع غلبه کند تا منجر به هلاکش شود. گفتیم «إِنَّ عَامَّةَ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ مِنَ الْمِرَّةِ الْغَالِبَةِ أَوْ دَمٍ مُحْتَرِقٍ أَوْ بَلْغَمٍ غَالِبٍ فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ

ص: 180

يَغْلِبَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الطَّبَائِعِ فَيُهْلِكَهُ »(1) بیشتر این بیماری های سخت به علت خون سوخته یا مره ای یا بلغمی است که غلبه کرده. پس مابقی طبایع هم می تواند سبب هلاکت انسان شود ولی نوعاً بیشترین سبب هلاکت انسان در پیری و در آخرِ زمانِ غلبۀ بلغم است.

چیزهایی که سبب غلبۀ بلغم می شود
اشاره

واضح است چون بلغم سرد و جامد است پس هر سردی و هر چیزی که باعث سرد شدن بدن می شود، سبب غلبۀ بلغم هم می شود و به بدن انسان سردی می دهد مثلاً سردی هوا که اگر هوا سرد باشد بلغم غلبه می کند و مخصوصاً سردی غذا نیز باعث سردی بدن انسان می شود. در روایات چیزهایی را به عنوان نمونه ذکر نموده:

الف - ماهی

ماهی سرد است و سبب به وجود آمدن بلغم در بدن انسان می شود. در روایت است که:

«أَقِلُّوا مِنْ أَكْلِ السَّمَكِ فَإِنَّ لَحْمَهُ يُذْبِلُ الْجَسَدَ وَ يُكْثِرُ الْبَلْغَمَ وَ يُغَلِّظُ النَّفْسَ».(2)

یعنی «کمتر ماهی بخورید، گوشتش بدن را پژمرده می کند و بلغم را زیاد می کند و نفس را (خون را) غلیظ می کند».

امروزه در طب جدید زیاد تبلیغ می کنند که ماهی زیاد بخورید. این مخالف روایات است. من عقیده ام این است که بیشتر حرف هایشان مخالف روایات است و به نظر می رسد که عمدی است. یکی از این موارد هم همین است در حالیکه امام باقر علیه السلام می فرمایند: «ماهی کمتر بخورید» آنها می گویند زیاد بخورید.

می توان به جای گوشت ماهی، گوشت قرمز و یا گوشت کبوتر خورده شود. کسانی که در ساحل و کنار دریاها زندگی می کنند و ماهی زیاد می خورند، بدن های پژمرده و لاغری دارند. وقتی می گوید نَفْس یا نَفَس را غلیظ می کند شاید منظور همان غلیظ شدن خون باشد و باعث غلظت خون می شود و باعث زیادی بلغم می شود. البته این به عنوان

ص: 181


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 110 - بحارالأنوار، ج 59، ص 264، ح 27.
2- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 137 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 358، ح 20164.

نمونه در روایات ذکر شده چون ماهی خیلی سرد است (ولی میگو گرم است) و خداوند بیشتر ماهی را در مناطق گرمسیر قرار داده مثلاً در جنوب، خلیج یا در شمال که زیاد شرجی است و گرمی هوا در تابستان طاقت فرساست و خوردن ماهی در آنجا خوب است ولی در مناطق سردسیر مثل خراسان شاید خوردن ماهی اصلاً صلاح نباشد یا مثلاً در آذربایجان شرقی، غربی یا کردستان چون سردسیر هستند خوردن ماهی صلاح نباشد. به تعبیر شخصی که می گفت:

اگر خوردن ماهی برای آنها خوب بود خداوند برایشان دریا قرار می داد. پس افرادی که در مناطق سردسیر زندگی می کنند یا افراد سرد مزاج خوردن ماهی برایشان مفید و خوب نیست.

ضمناً غلظت خون یعنی اینکه قوام خون غلیظ می شود. غلظت خون بر اثر زیادی خون نیست. اتفاقاً افرادی که غلظت خون دارند، کم خونی هم دارند. لذا غلظت خون با زیادی و غلبۀ خون فرق می کند. هر چیزی که آبش بخار شود غلیظ می شود و چون آبش بخار شده، کمتر هم می شود.

سؤال مستمعین: چطور در کشور ژاپن مردم ماهی زیاد می خورند و عمرشان هم طولانی است؟

پاسخ: اولاً مناطق گرمسیر آنها ماهی زیاد دارند و زیاد می خورند و ثانیاً عمر انسان به این چیزها نیست بلکه صله رحم و حالت احترامی که ژاپنی ها دارند و خیلی به همدیگر احترام می گذارند و برای همدیگر خم و راست می شوند همین کارها عمر را زیاد می کند.

ب - هوای سرد

هوای سرد هم باعث غلبۀ بلغم است. در روایت است:

«كَانُونُ الْآخِرُ وَاحِدٌ وَ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَقْوَى فِيهِ غَلَبَةُ الْبَلْغَم»(1)

یعنی «کانون ثانی (که اول زمستان و معادل دی ماه می شود) 31 روز است. در این ماه غلبۀ بلغم تقویت می شود». پس هوای سرد و زمستان باعث غلبۀ بلغم می شود.

ج - آب

آب هم سبب غلبۀ بلغم می شود. در روایت است که:

ص: 182


1- . بحارالانوار، ج 59، ص 314 - مستدرك الوسايل، ج 16، ص 457، ح 20534.

«طَبَائِعُ الْجِسْمِ عَلَى أَرْبَعَةٍ فَمِنْهَا الْهَوَاءُ الَّذِي لَا تَحْيَا النَّفْسُ إِلَّا بِهِ وَ بِنَسِيمِهِ وَ يُخْرِجُ مَا فِي الْجِسْمِ مِنْ دَاءٍ وَ عُفُونَةٍ وَ الْأَرْضُ الَّتِي قَدْ تُوَلِّدُ الْيُبْسَ وَ الْحَرَارَةَ وَ الطَّعَامُ وَ مِنْهُ يَتَوَلَّدُ الدَّمُ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتُغَذِّيهِ حَتَّى يَلِينَ ثُمَّ يَصْفُوَ فَتَأْخُذُ الطَّبِيعَةُ صَفْوَهُ دَماً ثُمَّ يَنْحَدِرُ الثُّفْلُ وَ الْمَاءُ وَ هُوَ يُوَلِّدُ الْبَلْغَمَ».(1)

یعنی «طبایع چهارگانه انسان بر 4 چیز استوارند: هوا که انسان بدون آن زنده نخواهند ماند و دیگر زمین که خشکی و گرمی تولید می کند و غذا که خون از آن به وجود می آید و دیگر آب که سبب تولید بلغم در بدن می شود». مؤید این مورد روایتی از امیر المومنین علیه السلام است که می فرماید:

«ثَلَاثٌ يُذْهِبْنَ الْبَلْغَمَ وَ يَزِدْنَ فِي الْحِفْظِ السِّوَاكُ وَ الصَّوْمُ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ».(2)

یعنی «سه چیز بلغم را برطرف می کند و حافظه را تقویت می کند: مسواک زدن و روزه گرفتن و قرآن خواندن».

در اینجا روزه گرفتن مساوی با آب نخوردن است چون هنگام روزه گرفتن انسان آب نمی خورد و بلغم در بدن کم می شود. نکتۀ دیگری که از این روایت فهمیده می شود این است که غلبۀ بلغم باعث فراموشی می شود و ضعف حافظه می آورد ولی وقتی بلغم کم شود حافظه تقویت می شود.

د - کثیفی بدن، میکروب و ویروس

از مجموع روایات استفاده می شود یکی از علل غلبۀ بلغم در انسان، کثیفی بدن، میکروب و ویروس است. هر چه انسان رعایت نظافت و تمیزی را نکند و کثیف تر باشد بیشتر مبتلا به غلبۀ بلغم می شود و بلغم در بدن بیشتر تولید می شود. در روایت داریم که از جمله اموری که بلغم را درمان می کند، مسواک زدن و حمام رفتن و شانه کردن و کل چیزهایی که باعث تمیزی انسان است و میکروب ها را از بدن دور می کند، باعث کمتر شدن بلغم در بدن هم می شود. پس یک رابطه ای بین میکروب و ویروس و آلودگی و کثیفی با زیاد شدن بلغم وجود دارد.

ص: 183


1- .الكافي، ج 8، ص 230، ح 297.
2- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 191، ح 9.
درمان بلغم
اشاره

البته ان شاء الله بعداً علائم هرکدام از طبایع چهارگانه و درمان آنها را به طور مفصل خواهیم خواند ولی در اینجا نیز به شکل خلاصه عرض می شود:

1 - حمام

حمام یعنی خانه و اتاق گرم و خشک و شاید حمام های امروزی مصداق آن نباشد چون مهم گرم و خشک بودن است یعنی کسی که اتاقش را خوب گرم کند مثل سونای خشک، مثلاً افراد بلغمی در اتاق بخاری روشن کنند و کنار بخاری بخوابند مخصوصاً این گرم کردن اتاق در زمستان برای افراد بلغمی حیاتی است و درمان بلغم است. گرمی، یخ های بلغم را آب و ذوب می کند و افرادی که شدیداً بلغمی هستند باید به بخاری بچسبند و بخوابند تا باعث شود بلغم آب شود و غلبه اش از بین برود و دلیلش هم این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که می فرمایند:

«الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَمُ فَدَوَاءُ الدَّمِ الْحِجَامَةُ وَ دَوَاءُ الْبَلْغَمِ الْحَمَّامُ وَ دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِيُّ ».(1)

یعنی «بیماری سه تاست و درمان و دارو هم سه تاست پس بیماری خون و مره و بلغم است پس داروی خون حجامت و درمان بلغم حمام و خانه و اتاق گرم و داروی مره هم استفاده از ملین و مسهل است».

در روایت دیگری آمده:

«مَنْ دَخَلَ الْحَمَّامَ عَلَى الرِّيقِ أَنْقَى الْبَلْغَم».(2)

یعنی «کسی که ناشتا حمام برود، بلغم را از بدن پاکسازی می کند».

البته هرروز باید ناشتا حمام برود.

سؤال مستمعین: حرارت ظاهری غذا هم در بلغم دخالتی دارد؟

پاسخ: گرمی خوب است و ممکن است بلغم را ذوب کند.

ص: 184


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 126، ح 299.
2- . «من دخل الحمام على الريق أنقى البلغم و إن دخلته بعد الأكل أنقى المرة و إن أردت أن تزيد في لحمك فادخل الحمام على شبعك و إن أردت أن ينقص في لحمك فادخله على الريق». طب الأئمة علیهم السلام ، ص 66 - وسائل الشيعة، ج 2، ص 53، ح 1456.
2 - مسواک زدن

مسواک زدن است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«فِي السِّوَاكِ اثْنَتَا عَشْرَةَ خَصْلَةً مَطْهَرَةٌ لِلْفَمِ وَ مَرْضَاةٌ لِلرَّبِّ وَ يُبَيِّضُ الْأَسْنَانَ وَ يَذْهَبُ بِالْحَفْرِ وَ يُقِلُّ الْبَلْغَم».(1)

یعنی «در مسواک زدن 12 فایده وجود دارد .... و بلغم را کم می کند». با مسواک زدن میکروب های دهان خارج می شوند و این خود نوعی تمیزی است و علاوه بر این مسواک زدن باعث می شود که خلط از سر، سرازیر شود (و بلغم کم می شود). البته روایات در این زمینه با مضامین مختلف زیاد وجود دارد.

3 - شانه کردن

شانه کردن، روایتی در مورد این آیه «خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد»(2) یعنی «زینت خود را نزد هر مسجدی بگیرید» از امام صادق علیه السلام است که می فرمایند:

«فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ" قَالَ الْمَشْطُ فَإِنَّ الْمَشْطَ يَجْلِبُ الرِّزْقَ وَ يُحَسِّنُ الشَّعْرَ وَ يُنْجِزُ الْحَاجَةَ وَ يَزِيدُ فِي مَاءِ الصُّلْبِ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم يُسَرِّحُ تَحْتَ لِحْيَتِهِ أَرْبَعِينَ مَرَّةً وَ مِنْ فَوْقِهَا سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ يَقُولُ إِنَّهُ يَزِيدُ فِي الذِّهْنِ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ».(3)

یعنی «منظور از زینت در اینجا شانه کردن است زیرا شانه کردن روزی را زیاد می کند، موها را نیکو می کند، حاجت را برآورده می کند و آب کمر را زیاد می کند و بلغم را قطع می کند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر محاسن خود را 40 مرتبه شانه می کردند و از روی محاسن هم 7 مرتبه شانه می کردند و می فرمودند: ذهن را تقویت می کند و بلغم را قطع می کند».

از این روایت استفاده می شود که شاید ارتباطی بین بلغم و حافظه وجود دارد و آن اینکه هر چه بلغم انسان زیاد شود، ذهنش کندتر می شود و هرچه بلغم کمتر شود ذهن انسان تیزتر و حافظه اش بیشتر می شود. این همان مسئلۀ خون رسانی و عدم

ص: 185


1- . الخصال، ص 480، ح 52 - بحارالأنوار، ج 77، ص 342، ح 22.
2- . سوره اعراف، آیه 31.
3- . الخصال، ج 1، ص 268، ح 3 - وسائل الشيعة، ج 2، ص 121، ح 1674.

خون رسانی است و بلغم اجازه نمی دهد که خون کافی به مغز برسد تا خوب کار کند ولی اگر بلغم کم شود خون رسانی به مغز بهتر می شود و ذهن بهتر فعال می شود.

البته ظاهراً شانه کردن مهم نیست بلکه زیاد شانه کردن مهم است چون روایت می گوید:

«كَثْرَةُ الْمَشْطِ يُقَلِّلُ الْبَلْغَمَ».(1)

یعنی «زیاد شانه کردن بلغم را کم می کند».

فایدۀ شانه کردن این است که میکروب ها را از سر و محاسن دور می کند چون میکروب ابتدا روی سر انسان می نشیند و بعد کم کم وارد بینی و حلق و دهان می شود ولی با شانه کردن میکروب ها برطرف می شود و نمی تواند کم کم وارد بدن بشود.

روایت دیگری است که تفصیل بیشتری دارد. از امام صادق علیه السلام است که:

«تَسْرِيحُ الْعَارِضَيْنِ يَشُدُّ الْأَضْرَاسَ وَ تَسْرِيحُ اللِّحْيَةِ يَذْهَبُ بِالْوَبَاءِ وَ تَسْرِيحُ الذُّؤَابَتَيْنِ يَذْهَبُ بِبَلَابِلِ الصَّدْرِ وَ تَسْرِيحُ الْحَاجِبَيْنِ أَمَانٌ مِنَ الْجُذَامِ وَ تَسْرِيحُ الرَّأْسِ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ».(2)

یعنی «شانه کردن دو طرف صورت دندان ها را تقویت می کند و شانه کردن محاسن تب و وباء را از بین می برد و شانه کردن دو زلف یعنی موهای دو طرف سر، وسواس فکری و حدیث نفس و صحبت کردن انسان با خودش و وسوسه و فکر های بد انسان را از بین می برد و شانه کردن دو ابرو، ایمنی از بیماری جذام است و شانه کردن (موهای بالای) سر هم بلغم را قطع می کند».

البته تفصیل در این روایت منافاتی با اطلاق در روایت قبلی ندارد. به طورکلی شانه کردن بلغم را کم می کند.

4 - عسل

عسل، در روایت است:

«الْعَسَلُ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ لَا دَاءَ فِيهِ يُقِلُّ الْبَلْغَمَ وَ يَجْلُو الْقَلْب».(3)

ص: 186


1- .وسائل الشيعة، ج 2، ص 120، ح 1669.
2- . وسائل الشيعة، ج 2، ص 124، ح 1686 – طب الائمة علیهم السلام ، ص 19.
3- . مکارم الاخلاق، ص 166 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 367، ح 20202.

یعنی «عسل درمان همۀ بیماری هاست و هیچ عوارضی هم ندارد. یکی از فوایدش این است که بلغم را کم می کند و قلب را جلاء می دهد».

در روایت است:

«كَانَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم يَأْكُلُ الْعَسَلَ وَ يَقُولُ آيَاتٌ مِنَ الْقُرْآنِ وَ مَضْغُ اللُّبَانِ يُذِيبُ الْبَلْغَمَ».(1)

یعنی «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عسل می خوردند و می فرمودند: آیات قرآن و جویدن کندر بلغم را ذوب می کند و از بین می برد». البته در این باره روایت زیاد است و در بعضی از آنها شرط شده که ناشتا خورده شود مثل این روایت که می فرماید:

«فِي الْعَسَلِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ مَنْ لَعِقَ لَعْقَةَ عَسَلٍ عَلَى الرِّيقِ يَقْطَعُ الْبَلْغَم».(2)

یعنی «در عسل از هر بیماری شفاست و کسی که یک قاشق مرباخوری ناشتا عسل بخورد بلغم را قطع می کند».

عسل غذا نیست که انسان نیم کیلو بخورد، عسل دارو است و روایت می گوید یک قاشق مربا خوری از آن بخورد. لعقة = ملعقة است یعنی یک قاشق مرباخوری، همان قاشقی که مثلاً با آن دارو می خورند و اگر منظور قاشق غذاخوری باشد می گویند ملعقة الطعام. در روایات اگر چیزی به عنوان دارو معرفی شود اندازه اش را بیان می کند و مثلاً می گوید یک قاشق مرباخوری بخورید ولی مثلاً برای کسی که تب دارد می فرماید:

«أَطْعِمُوا مَحْمُومِيكُمُ التُّفَّاحَ فَمَا مِنْ شَيْ ءٍ أَنْفَعَ مِنَ التُّفَّاحِ».(3)

یعنی به عنوان غذا، سیب بخورید. در اینجا سیب درمان هم هست ولی به عنوان غذای بیمار باید خورده شود. البته اینکه روایت می فرماید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر روز عسل می خوردند (فعل کان یأکل، استمرار را می رساند). برای تعدیل طبایع که بیمار نشوند

ص: 187


1- . الكافي، ج 6، ص 332، ح 4 – آیت الله تبریزیان فرمودند: در اینجا «عسل» هم دارد و مثل اینکه یک چیزی (از قلم) افتاده است. نویسنده: شاید این حدیث بر مطلب مذکور دلالت داشته باشد:«لَعْقُ الْعَسَلِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ وَ هُوَ مَعَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ مَضْغِ اللُّبَانِ يُذِيبُ الْبَلْغَمَ». الكافي، ج 6، ص 332، ح 2.
2- . فقه الرضا علیه السلام ، ص 346- مستدرك الوسائل، ج 16، ص 366، ح 20199.
3- . الكافي، ج 6، ص 357، ح 10.

میل می کردند و گفتیم که برای تعدیل طبایع و قبل از اینکه یکی از طبایع غلبه کند و موجب بیماری شود باید عجله کرد و شتاب نمود (برخلاف اینکه وقتی انسان بیمار می شود و نباید در درمان عجله کند).

5 - خواندن قرآن

خواندن قرآن که در وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت علی علیه السلام است:

«يَا عَلِيُّ ثَلَاثَةٌ يَزِدْنَ فِي الْحِفْظِ وَ يُذْهِبْنَ الْبَلْغَمَ اللُّبَانُ وَ السِّوَاكُ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآن».(1)

یعنی «سه چیز بلغم را از بین می برد و حافظه را تقویت می کند: کندر، مسواک، خواندن قرآن».

و از امام علی علیه السلام روایت است:

«ثَلَاثٌ يُذْهِبْنَ الْبَلْغَمَ وَ يَزِدْنَ فِي الْحِفْظِ السِّوَاكُ وَ الصَّوْمُ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ».(2)

یعنی «سه چیز بلغم را از بین می برد و حافظه را تقویت می کند: مسواک زدن، روزه گرفتن، خواندن قرآن». و در روایتی هم که در مورد عسل ذکر گردید نیز بیان شد که «آيَاتٌ مِنَ الْقُرْآنِ» درمان بلغم است.

6 - روزه گرفتن

روزه گرفتن که در روایت قبل خواندیم یکی از امور سه گانه ای است که بلغم را از بین می برد.

7 - جویدن کندر

جویدن کندر. البته در بعضی روایات «مضغ اللبان» یعنی جویدن کندر آمده است و در بعضی روایات «اللبان» به طور مطلق آمده یعنی خود کندر، چه آن را بخوری و چه بجوی و لذا هم خوردن و هم جویدنش این خاصیت را دارد. ضمناً کندر اقسامی دارد: نر و ماده، البته در اینجا روایت مطلق است ولی اگر کندر نر باشد بهتر است. امام رضا علیه السلام فرمودند:

«وَ امْضَغُوهُ وَ أَحَبُّهُ إِلَيَّ الْمَضْغ».(3)

یعنی «بجوید کندر را که جویدنش نزد من محبوب تر است».

ص: 188


1- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 365.
2- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 191، ح 9.
3- . بحارالأنوار، ج 63، ص 444، ح 8 .

و دیگر اینکه ظاهراً برای مقدار کندری که باید جویده شود اندازه ای تعیین نکرده اند ولی نباید آن قدر کم باشد که جویدن محقق نشود. باید به اندازه ای باشد که مردم بگویند این شخص دارد کندر می جود و ضمناً بعد از جویدن نیز نباید قورت داده شود.

روایت دیگر این است که:

«مَضْغُ اللُّبَانِ يَشُدُّ الْأَضْرَاسَ وَ يَنْفِي الْبَلْغَمَ وَ يَذْهَبُ بِرِيحِ الْفَم». (1)

یعنی «جویدن کندر دندان ها را تقویت می کند و بلغم را نفی می کند و بوی بد دهان را از بین می برد».

و در روایت دیگر است:

«لَعْقُ الْعَسَلِ... مَعَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ مَضْغُ اللُّبَانِ يُذِيبُ الْبَلْغَمَ».(2)

یعنی «خوردن عسل ..... با خواندن قرآن و جویدن کندر بلغم را ذوب می کند».

8 - ساقه های تُرب

ساقه های تُرب. در روایت است:

«كُلِ الْفُجْلَ فَإِنَّ فِيهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ وَرَقُهُ يَطْرُدُ الرِّيحَ وَ لُبُّهُ يُسَهِّلُ الْبَوْلَ وَ أُصُولُهُ تَقْطَعُ الْبَلْغَمَ».(3)

یعنی «ترب بخورید که سه فایده دارد: برگ ترب باد را طرد می کند و ریشه اش ادرار می آورد و خروج ادرار را آسان می کند و ساقه هایش هم بلغم را قطع می کند». در روایتی دیگر از حضرت علی علیه السلام است که:

«الْفُجْلُ أَصْلُهُ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ يَهْضِمُ الطَّعَامَ وَ وَرَقُهُ يَحْدُرُ الْبَوْلَ».(4)

یعنی « ساقۀ ترب بلغم را قطع می کند و غذا را هضم می کند و برگش مدر است و باعث خروج ادرار می شود».

9 - آب باران

آب باران. از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است:

ص: 189


1- . الخصال، ج 2، ص 612 - بحارالأنوار، ج 63، ص 443، ح 2.
2- . «لَعْقُ الْعَسَلِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ " يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ" وَ هُوَ مَعَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ مَضْغُ اللُّبَانِ يُذِيبُ الْبَلْغَمَ».الخصال، ج 2، ص 623 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 98، ح 31312.
3- . وسائل الشيعة، ج 25، ص 205، ح 31690 -کافی، ج 6، ص 371، ح 1.
4- . مکارم الاخلاق، ص 182 - وسائل الشيعة، ج 25، ص 32، ح 31084.

«وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ اللَّهَ يَدْفَعُ عَمَّنْ يَشْرَبُ هَذَا الْمَاءَ كُلَّ دَاءٍ وَ كُلَّ أَذًى فِي جَسَدِهِ وَ يُطَيِّبُ الْفَمَ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَم».(1)

یعنی «قسم به آن کسی که مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد، خداوند تبارک و تعالی از کسی که آب باران بخورد همۀ بیماری ها و هر مشکلی که در بدن دارد را دفع می کند و دهان را خوشبو می کند و بلغم را قطع می کند». البته شروطی هم دارد و باید بعضی آیه ها و دعاها و اذکاری به آن خوانده شود. ضمناً آب نیسان از همۀ آبها بهتر است ولی کلاً آب باران خوب است. (در اینجا مطلق ذکر شده).

10 - شکر طبرزد

شکر طبرزد. در روایت است از امام باقر علیه السلام که فرمودند:

«وَيْحَكَ يَا زُرَارَةُ مَا أَغْفَلَ النَّاسَ عَنْ فَضْلِ السُّكَّرِ الطَّبَرْزَدِ وَ هُوَ يَنْفَعُ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً وَ هُوَ يَأْكُلُ الْبَلْغَمَ أَكْلًا وَ يَقْلَعُهُ بِأَصْلِهِ».(2)

یعنی «چقدر مردم از شکر طبرزد غافلند، که برای 70 بیماری مفید است و بلغم را می خورد و آن را ریشه کن می کند».

البته مراد از شکر، شکر نیشکر است و شکر سلیمانی و این شکر سلیمانی چند مرحله و چند اسم دارد. اصل آن شکر سرخ است که به آن شکر سلیمانی می گویند ولی هر بار که آن را صاف می کنند یک اسم دارد. اولین مرحله که آن را صاف می کنند شکر فانیز است و بعدش شکر سفید و بعد سیستانی یا سیستی و یا سجستانی (متعلق به سیستان) و در مرحلۀ چهارم که صاف می شود به آن شکر طبرزد می گویند چون در این مرحله سفت و سخت مثل سنگ می شود و با طبر باید آن را تکه تکه نمود. اسم طبرزد لفظی فارسی است «طبر + زد» و امام علی علیه السلام از همین لفظ فارسی برای آن استفاده نموده اند، یعنی شکری که با طبر آن را تکه تکه می کنند.

11 -نگاه کردن به زن زیبا (محرم)
اشاره

نگاه کردن به زن زیبا (البته زن زیبایی که نگاه کردنش برای انسان حلال باشد) در روایت است:

ص: 190


1- . بحارالأنوار، ج 63، ص 479.
2- .طب الائمة علیهم السلام ، ص67 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 371، ح 20219.

«الْمَرْأَةُ الْجَمِيلَةُ تَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ الْمَرْأَةُ السَّوْءَاءُ تُهَيِّجُ الْمِرَّةَ السَّوْدَاء».(1)

یعنی «زن زیبا بلغم را قطع می کند و زن زشت سوداء را به هیجان می آورد و غلبۀ سوداء را زیاد می کند».

روایت دیگری است از امام صادق علیه السلام که یکی از یاران ایشان از بلغم به ایشان شکایت کرد. امام علیه السلام فرمودند:

«أَ مَا لَكَ جَارِيَةٌ تُضْحِكُكَ قَالَ ، قُلْتُ: لَا . قَالَ : فَاتَّخِذْهَا فَإِنَّ ذَلِكَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ».(2)

یعنی «آیا کنیزی که تو را بخنداند (اخلاقش خوب باشد) نداری؟ گفت: نه. امام علیه السلام فرمودند: برو این طور کنیزی بگیر که بلغم را قطع می کند». پس خوش اخلاقی زن و خنداندن مرد باعث قطع شدن بلغم است. لذا هم زیبایی و هم خوش اخلاقی زن بلغم را قطع می کند و این دو صفت جایگزین یکدیگر می شوند. به هر حال اگر زن زیبایی ندارد، اخلاق زیبا هم که داشته باشد بلغم دفع می شود.

البته به نظر می رسد چون (در ازدواج) انتخاب با مرد است از این جهت است که روایت فرموده نگاه به زن زیبا بلغم را قطع می کند. و به نظر می رسد این در مورد مرد هم صدق می کند یعنی مرد زیبا یا خوش اخلاق نیز بلغم زن را دفع می کند. اما بعید است که در مورد هر چیز زیبا عمومیت داشته باشد به این معنا که هر چیز زیبا، بلغم را دفع نمی کند. به همین جهت است که با نگاه کردن به زن نامحرم هرچند که زیبا نیز باشد، بلغم زیاد می شود و کم نمی شود چون گناه بیماری را زیاد می کند.

ص: 191


1- . الكافي، ج 5، ص 336، ح 1.
2- . الكافي، ج 5، ص 336، ح 2.
جلسه دهم 14 / 2 / 96

صحبت در درمان بلغم است :

12 - افطار با آب

یکی از درمان های بلغم، افطار با آب ولرم است که با استفاده از روایات برای افراد روزه دار وقتی می خواهند افطار کنند بهترین چیز شیرینی و حلوا است. البته باید حلوای طبیعی باشد یعنی شکر آن یا شکر خوب باشد یا عسل باشد و روغنش هم خوب باشد. اگر نبود چند عدد قند خوب سالم و خرما و اگر هیچ کدام نبود با آب ولرم افطار کند . امام صادق علیه السلام در مورد فواید افطار با آب ولرم می فرمایند:

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم إِذَا أَفْطَرَ بَدَأَ بِحَلْوَاءَ يُفْطِرُ عَلَيْهَا فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَسُكَّرَةٍ أَوْ تَمَرَاتٍ فَإِذَا أَعْوَزَ ذَلِكَ كُلُّهُ فَمَاءٍ فَاتِرٍ وَ كَانَ يَقُولُ يُنَقِّي الْمَعِدَةَ وَ الْكَبِدَ وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ الْفَمَ وَ يُقَوِّي الْأَضْرَاسَ وَ يُقَوِّي الْحَدَقَ وَ يَجْلُو النَّاظِرَ وَ يَغْسِلُ الذُّنُوبَ غَسْلًا وَ يُسَكِّنُ الْعُرُوقَ الْهَائِجَةَ وَ الْمِرَّةَ الْغَالِبَةَ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَم»(1)

یعنی «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمانی که افطار می کردند اولین چیزی که میل می کردند با حلوا افطار می کردند و اگر حلوا نبود با قند یا خرما افطار می کردند و اگر هیچ کدام نبود با آب ولرم افطار می کردند و می فرمودند: معده را پاکسازی می کند ... و بلغم را قطع می کند».

البته افطار برای کسی است که روزه دار است ولی شاید برای کسی که اولین چیزی که صبح می خورد، آب ولرم است نیز درمان بلغم باشد زیرا در زبان عربی به صبحانه «فطور» می گویند چون یک جور افطاری است. برای انسانی که کل شب غذا نخورده و صبح می خواهد غذایی بخورد صبحانه هم به نوعی افطار است، و بعید نیست که همان خاصیت را داشته باشد. به همین جهت مردم مقیدند در صبح مثلاً چایی بخورند یا در قدیم آب جوش می خوردند. البته آب جوش و ولرمی هم که در چایی است، همین خصوصیت ها را دارد که معده را پاکسازی می کند و بلغم را قطع می کند ولی خود چای آن مضر است.

ص: 192


1- . الكافي، ج 4، ص 153، ح 4.
13 - مویز یا کشمش به طور کلی. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند:

«عَلَيْكُمْ بِالزَّبِيبِ فَإِنَّهُ يَكْشِفُ الْمِرَّةَ وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ وَ يَذْهَبُ بِالْإِعْيَاءِ وَ يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ الفم وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ».(1)

یعنی «بر شما باد به مویز یا کشمش زیرا کشمش مره را از بین می برد و بلغم را از بین می برد و عصب را تقویت می کند و خستگی را از بین می برد و اخلاق را نیکو می کند و دهان را خوشبو می کند و هم و غم را برطرف می کند».

14 - روغن زیتون

روغن زیتون. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:

«عَلَيْكُمْ بِالزَّيْتِ فَإِنَّهُ يَكْشِفُ الْمِرَّةَ وَ يُذْهِبُ الْبَلْغَمَ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ وَ يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ».(2)

یعنی «بر شما باد به روغن زیتون که مره را برطرف می کند و بلغم را از بین می برد و عصب را تقویت می کند و اخلاق را نیکو می کند و دل را خوش می کند و هم و غم را از بین می برد».

مویز و روغن زیتون از نظر خواص شبیه به هم هستند و بعضی معتقدند در اصل یا هر دو «زَبِیب» یعنی «مویز و کشمش» و یا هر دو «زَیت» یعنی «روغن زیتون» بوده است (و در نوشتن اشتباه شده).

در روایت دیگری است که:

«نِعْمَ الطَّعَامُ الزَّيْتُ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ يُذْهِبُ الْبَلْغَمَ وَ يُصَفِّي اللَّوْنَ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ وَ يَذْهَبُ بِالْوَصَبِ وَ يُطْفِئُ الْغَضَبَ».(3)

یعنی « بهترین غذا روغن زیتون است. دهان را خوشبو می کند، بلغم را از بین می برد، رنگ را صاف می کند و عصب را تقویت می کند، خستگی و بیماری را از بین می برد، عصبانیت را خاموش می کند».

ص: 193


1- . روضةالواعظين، ج 2، ص 310.
2- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 365، ح 20191 – مکارم الاخلاق، ص 190.
3- . مکارم الاخلاق، ص 190 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 365، ح 20193.

البته تطابق مابین مویز و روغن زیتون در صفات و آثار، مقداری مسئله را مشکل می کند و احتمال خطا در نوشتن وجود دارد، ولی ما در نتیجه، هر دوی این ها را قبول کردیم.

15 - اُطریفل زرد

اُطریفل زرد. امام رضا علیه السلام در رسالۀ ذهبیه فرموده اند:

«وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَذْهَبَ عَنْهُ الْبَلْغَمُ فَلْيَتَنَاوَلْ بُكْرَةَ كُلِّ يَوْمٍ مِنَ الْإِطْرِيفِلِ الْأَصْفَرِ مِثْقَالًا وَاحِداً».(1)

یعنی «کسی که می خواهد بلغم از او برطرف شود هر روز صبح ناشتا به اندازۀ یک مثقال اُطریفل زرد بخورد».

اُطریفل یکی از داروهای مهم طب اسلامی است و قبل از اسلام از زمان حضرت موسی علیه السلام هم بوده. حضرت موسی علیه السلام از رطوبت به سوی خداوند تبارک و تعالی شکایت کردند، خداوند به ایشان فرمود که اُطریفل بخور یعنی هلیله و بلیله و آمله و عسل. البته اُطریفل زرد هم حالا که با قید «زرد» آمده، دو احتمال دارد: یک احتمالش این است که هلیله اش باید هلیلة زرد باشد بخصوص که هلیله زرد یک جور آنتی بیوتیک و آنتی باکتریال است و از مجموعة روایات استفاده می شود که هلیله زرد، خودش میکروب کش است، و بلغم هم معلول میکروب و آلودگی و امثالهم است و چون هلیله زرد میکروب کش است، به همین جهت بلغم را کم می کند و احتمالاً قید «زرد» مربوط به هلیله باشد. و احتمال دیگر این است که در تهیة اُطریفل دو روش داریم:

الف - هلیله و بلیله و آمله را با عسل مخلوط کنیم. ب - هلیله و بلیله و آمله را با روغن زرد می جوشانند و بعدش به آن عسل اضافه می کنند و در این روش چون روغن زرد اضافه می شود رنگ اُطریفل متمایل به زرد می شود و احتمال دارد به همین جهت به آن اُطریفل زرد گفته می شود و این بعید نیست.

به هر حال افرادی که بلغم دارند، اگر می خواهند بلغم را برطرف کنند باید هر روز صبح ناشتا به اندازۀ یک مثقال (یک قاشق چایی خوری پُر) از این دارو را با (کمی) آب بخورند.

ص: 194


1- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 436، ح 20474 - الرسالۀ الذهبیة، ص 42.
16 - هاضوم

زنیان و آویشن و سیاه دانه. این ترکیب سه گانه برای معده خوب است و ما اسم آن را هاضوم گذاشته ایم چون هضم کننده است (به آن جوارش هم می گویند) روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که: حضرت نمک دریا را بر این ترکیب سه گانه قرار می دادند و غذا را با این ترکیب شروع می کردند و می فرمودند: زمانی که این را (آویشن و زنیان و سیاه دانه را با نمک) قبل از غذا بخورم، دیگر اهمیت نمی دهم غذا چه باشد، ضرر دارد یا ندارد، چون ضرر غذا را برطرف می کند. لذا اهمیت نمی دهم که دیگر چه غذایی بخورم، چون معده را تقویت می کند و بلغم را قطع می کند.(1)

این دارو، داروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و دارویی بسیار خوب است. فقط سیاه دانه آسیاب نشود و ظاهراً هر سه (آویشن و زنیان و سیاه دانه) باید به مقدار مساوی باشد.

در یک روایت دیگر است که:

«السَّعْتَرُ وَ الْمِلْحُ يَطْرُدَانِ الرِّيَاحَ مِنَ الْفُؤَادِ وَ يَفْتَحَانِ السُّدَدَ وَ يُحْرِقَانِ الْبَلْغَم».(2)

یعنی «آویشن و نمک، باد را از قلب طرد می کند، (البته شاید «ریاح» به معنای «درد» باشد) درد قلب را طرد می کند و راه بسته شده را باز می کند و این دو بلغم را می سوزاند».

ما به آویشن و نمک، داروی سُدَد (گرفتگی) می گوییم.

17 - داروی ترکیبی

یک داروی ترکیبی است که ما به آن داروی بلغم می گوییم. امام صادق علیه السلام داروی بلغم را معرفی کردند.(3)همان

داروی قبلی، یعنی آویشن، زنیان، سیاه دانه است که

ص: 195


1- . «أَنَّهُ دَعَا بِالْهَاضُومِ وَ الصَّعْتَرِ وَ الْحَبَّةِ السَّوْدَاءِ فَكَانَ يَسْتَفُّهُ إِذَا أَكَلَ الْبَيَاضَ أَوْ طَعَاماً لَهُ غَائِلَةٌ وَ كَانَ يَجْعَلُهُ مَعَ الْمِلْحِ الْجَرِيشِ وَ يَفْتَتِحُ بِهِ الطَّعَامَ وَ يَقُولُ مَا أُبَالِي إِذَا تَغَاذَيْتُهُ مَا أَكَلْتُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ كَانَ يَقُولُ [هُوَ] يُقَوِّي الْمَعِدَةَ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ اللَّقْوَةِ». مکارم الاخلاق، ص 187 - مستدرك الوسايل، ج 16، ص 433، ح 20468.
2- . مکارم الاخلاق، ص 191 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 342، ح 20094 .
3- . «وَصَفَ علیه السلام دَوَاءَ الْبَلْغَمِ فَقَالَ خُذْ جُزْءاً مِنْ عِلْكِ الرُّومِيِّ وَ جُزْءاً مِنْ كُنْدُرٍ وَ جُزْءاً مِنْ سَعْتَرٍ وَ جُزْءاً مِنْ نَانْخَواهَ وَ جُزْءاً مِنْ شُونِيزٍ أَجْزَاءً سَوَاءً يُدَّقُّ كُلُّ وَاحِدٍ عَلَى حِدَةٍ دَقّاً نَاعِماً ثُمَّ تَنْخُلُ وَ تَعْجِنُ وَ تَجْمَعُ وَ تَسْحَقُ حَتَّى يَخْتَلِطَ ثُمَّ تَجْمَعُهُ بِالْعَسَلِ وَ تَأْخُذُ مِنْهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بُنْدُقَةً عِنْدَ الْمَنَامِ نَافِعٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى». طب الائمة علیهم السلام ، ص 19 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 449، ح 20512.

مصطکی و کُندر هم به آن اضافه می شود. این ترکیب پنج گانه هرکدام به مقدار مساوی، جدا جدا هرکدام را آسیاب می کنیم به صورتی که نرم شود، اگر همه را با هم آسیاب کنید، دیگر به درد نمی خورد و مفید نیست. باید دقت کرد و همان طور که ائمه علیهم السلام فرموده اند عمل نمود. این تجربه شده که اگر با هم آسیاب شوند، دیگر مفید نخواهند بود. بعد از آسیاب کردن، آنها را الک کن و همه را مخلوط کن و باز همه را با هم آسیاب کن تا خوب مخلوط شوند، سپس عسل به آنها اضافه کنید (در این حدیث مقداری برای عسل معین نکردند ولی قانونش این است که مقدار عسل یا برابر است یا دو برابر است،(1)

البته بیشتر دو برابر است) و از آن خمیر تهیه کنید و در شبانه روز به اندازۀ یک فندق هنگام خواب بخورید که ان شاء الله مفید است.

ضمناً در اینجا سیاه دانه چون با عسل مخلوط می شود، اشکالی ندارد که آسیاب شود و در ضمن مصطکی بازار فعلاً مشکل دارد و مصطکی باید طبیعی باشد.

اینکه امام علیه السلام می فرمایند: «مفید است ان شاء الله» برای این است که معمولاً ائمه علیهم السلام قانونشان این است که وقتی یک دارو را معرفی می کنند، از آن تعریف می کنند که این دارو مؤثر است. لذا هر کسی که وارد طب اسلامی می شود باید روش و منش او مثل ائمه علیهم السلام باشد و برای بیمار از دارو تعریف کند چون الگوی ما ائمه علیهم السلام هستند و مثلاً بگوید این دارو خیلی مفید است و این خودش در روحیة بیمار مؤثر است و برایش مفید است. حتی در طب جدید هم هست که فرضاً یک دکتری که می خواهد از یک دارویی تعریف کند مثلاً می گوید این دارو را خودم از آمریکا آورده ام (حالا از آمریکا مثلاً چه گُلی آورده !!!) این را بخورید که خوب می شوید. این روش در روحیة بیمار خیلی اثر می کند. درمان بیشتر روحی روانی است و لذا تعریف از دارو خیلی مهم است به دلیل همان بحث اعتقاد که ان شاء الله بعداً خواهیم خواند.

18 - داروی مرکب دیگر

داروی مرکب دیگری است که در روایت وارد شده:

ص: 196


1- . یعنی یا برابر با مقدار مجموع داروها است و یا دو برابر مقدار مجموع داروها است.

«تَأْخُذُ إِهْلِيلَجَ أَصْفَرَ وَزْنَ مِثْقَالٍ وَ مِثْقَالَيْنِ خَرْدَلٍ وَ مِثْقَالَ عَاقِرْقِرْحَا فَتَسْحَقُهُ سَحْقاً نَاعِماً وَ تَسْتَاكُ بِهِ عَلَى الرِّيقِ فَإِنَّهُ يَنْفِي الْبَلْغَمَ وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ يَشُدُّ الْأَضْرَاسَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى».(1)

یعنی «هلیله زرد را به اندازۀ یک مثقال بگیر و دو مثقال هم خردل و یک مثقال عاقرقرحا. آنها را خیلی نرم آسیاب کن. و با آن ناشتا مسواک بزن که بلغم را نفی می کند و از بین می برد و دهان و بدن را خوشبو می کند و دندان را محکم می کند ان شاء الله».

سؤال مستمعین: آیا هلیله زرد با هسته اش باید آسیاب شود؟

پاسخ: خیر، هستة هلیله زرد باید جدا شود و بدون هسته باید آسیاب و مصرف می شود.

این دارو داروی بسیار خوبی است هم برای لثه و هم برای بلغم و هم برای خوشبویی دهان مفید است. افرادی که دهانشان بدبو است از این دارو استفاده کنند و ناشتا با این دارو مسواک بزنند.

19 - سفارشات رسالۀ ذهبیۀ

در رسالۀ ذهبیه روایتی خیلی مفصل برای دفع بلغم آمده که: «کانون دیگر (که همان کانون دوم است و شروع زمستان و دی ماه می شود) 31 روز است و در این فصل بلغم غلبه می کند و سزاوار است که ناشتا آب گرم خورده شود و همبستر شدن در این فصل خوب است و برای درون، خوردن سبزیجات گرم مثل کرفس و شاهی و تره مفید است و حمام رفتن در این فصل در اول روز (ناشتا) مفید است (چون قبلاً گفته شد که درمان بلغم است) و ماساژ دادن با روغن شب بو و روغن های گرم مفید است و در این فصل زمستان نباید شیرینی و ماهی تازه و شیر و ماست بخورد».(2) تمام چیزهایی که در این روایت گفته برای رفع بلغم مفید است. دراین روایت گفته

ص: 197


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص19 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 449، ح 20513.
2- . «كَانُونُ الْآخِرُ وَاحِدٌ وَ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَقْوَى فِيهِ غَلَبَةُ الْبَلْغَمِ وَ يَنْبَغِي أَنْ يُتَجَرَّعَ فِيهِ الْمَاءُ الْحَارُّ عَلَى الرِّيقِ وَ يُحْمَدُ فِيهِ الْجِمَاعُ وَ يَنْفَعُ فِيهِ الْأَحْشَاءَ أَكْلُ الْبُقُولِ الْحَارَّةِ كَالْكَرَفْسِ وَ الْجِرْجِيرِ وَ الْكُرَّاثِ وَ يَنْفَعُ فِيهِ دُخُولُ الْحَمَّامِ أَوَّلَ النَّهَارِ وَ التَّمْرِيخُ بِدُهْنِ الْخِيرِيِّ وَ مَا نَاسَبَهُ وَ يُحْذَرُ فِيهِ الْحَلْوَاءُ وَ أَكْلُ السَّمَكِ الطَّرِيِّ وَ اللَّبَن». بحارالانوار، ج 59، ص 314 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 457، ح 20534.

شده که در کانون دوم چون هوا سرد می شود، انسان نباید ماهی تازه بخورد. به همین جهت است که ما می گوییم در مناطق سردسیر نباید ماهی تازه خورده شود.

در این روایات گفته در این ماه حلوا و شیرینی جات هم خورده نشود چون شیرینی جات تبدیل به اسید می شود و اسید باعث می شود که صفراء از بین برود و وقتی صفراء از بین برود، بدن به کلی سرد می شود.

20 - جوارش

روایت دیگری است که:

«وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يُذْهِبَ الْبَلْغَمَ مِنْ بَدَنِهِ وَ يَنْقُصَهُ فَلْيَأْكُلْ كُلَّ يَوْمٍ بُكْرَةً شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِشِ الْحِرِّيفِ وَ يُكْثِرُ دُخُولَ الْحَمَّامِ وَ مُضَاجَعَةَ النِّسَاءِ وَ الْجُلُوسَ فِي الشَّمْسِ وَ يَجْتَنِبُ كُلَّ بَارِدٍ مِنَ الْأَغْذِيَةِ فَإِنَّهُ يُذْهِبُ الْبَلْغَمَ وَ يُحْرِقُه».(1)

یعنی «کسی که می خواهد بلغم را از بدنش بیرون کند و آن را کم کند، هرروز صبح ناشتا یک مقدار جوارش تند بخورد، و زیاد حمام برود و با زنان همخوابی کند (البته نفرموده «جماع» که به معنی همبستر شدن است، بلکه فرموده «مضاجعه» که به معنی همخوابی است) و پشت به آفتاب نشستن و دوری و اجتناب از خوردن هر غذای سرد، این کارها بلغم را از بین می برد و می سوزاند».

جوارش یک داروی ترکیبی است که مثل طریفل شناخته شده و معروف است همان طور که طریفل ترکیبش مشخص است و قبل از اسلام هم بوده، جوارش هم یک ترکیب مشخصی است و عمدة ترکیبش زیره است و چیزهای دیگر هم دارد، ترکیبات مختلف دارد. در کتاب ها گاهی اسمش را «جوارشن» می گویند و گاهی هم «جوارش» می گویند، این دارو ترکیب خاصی است و ان شاء الله بعداً یکی از ترکیباتش را بیان می کنیم.

سؤال مستمعین: استاد قبلاً فرموده بودید که «جوارش» یعنی دانه های بلغور شده مثل ماش؟

پاسخ: البته در ابتدای کار به اعتباری که به دانه های خرد شده ای مثل دانه های ماش و عدس و... در عربی «جریش» می گویند، مثلاً جریش الماش و... ، آن مطلب را

ص: 198


1- . بحارالانوار، ج 59، ص 325 - مستدرك الوسائل، ج 16، ص 459، ح 20534.

گفته بودم ولی بعداً برایم معلوم شد که جوارش یک ترکیب خاصی است که بیشتر از زیره و چیزهای دیگری که گرم است درست می شود.

پس کلاً وقتی می خواهیم به یک فرد بلغمی سفارشی کنیم، می گوییم: غذاهای سرد مثل عدس، آلو، خیار، ماست، گوشت گاو، گوشت بُز و... نخور و کلاً چیزهای سرد را نباید بخورد و تا حد امکان چیزهای گرم بخورد، پشت به آفتاب بنشیند، دوش های آب داغ بگیرد. بلغم چیزی نیست که به راحتی از بین برود در روایت خواندیم که: «أَمَّا الْبَلْغَمُ فَإِنَّهُ خَصْمٌ جَدِلٌ إِنْ سَدَدْتَهُ مِنْ جَانِبٍ انْفَتَحَ مِنْ آخَر»(1) یعنی «بلغم دشمنی است که اهل مخاصمه و کشمکش و منازعه است اگر از یک طرف آن را ببندی از یک طرف دیگر باز می شود». و به این سادگی رفع نمی شود و نیاز به تدبیر مداوم دارد و فرد بلغمی باید تمامی چیزهایی که در روایت گفته شده رعایت کند. پشت به آفتاب بنشیند، دوش های آب داغ بگیرد، غذاهای گرم بخورد، غذاهای سرد نخورد، غذای او گرم یا متعادل باشد ولی غذای سرد نخورد، برای فرد بلغمی خیار، ماهی، گوشت گاو یا بُز سم است. سویق عدس شدیداً سرد است به طوری که گرمی درون را خاموش می کند و صفراء را از بین می برد، هیجان خون و کلاً گرمی را از بین می برد.

سؤال مستمعین: سومین اتاق حمام که گرم و مرطوب است و محوری ترین بخش حمام است، مقابلش که سرد و خشک است یعنی سوداء را درمان می کند. پس چطور حمام درمان بلغم معرفی شده (که سرد و تر است)؟

پاسخ: در اینجا دو نکته هست:

الف - ما گفتیم منظور از حمام، اتاق گرم است یعنی فرد اتاقش را گرم کند و حمام هم در طب اسلامی چهار اتاق دارد که اتاق چهارم آن گرم و خشک است.(2)

ص: 199


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81، ح 8 - بحارالأنوار ، ج 58، ص 294، ح 5 .
2- .«أَنَّ الْحَمَّامَ رُكِّبَ عَلَى تَرْكِيبِ الْجَسَدِ لِلْحَمَّامِ أَرْبَعُ بُيُوتٍ مِثْلُ أَرْبَعِ طَبَائِعِ الْجَسَدِ الْبَيْتُ الْأَوَّلُ بَارِدٌ يَابِسٌ الثَّانِي بَارِدٌ رَطْبٌ وَ الثَّالِثُ حَارٌّ رَطْبٌ وَ الرَّابِعُ حَارٌّ يَابِس». طب الرضا علیه السلام ، ص 30 - مستدرك الوسائل، ج 1، ص 375، ح 898.

ب - علاوه بر این در روایت می فرماید(1)

بلغم سرد و مرطوب است و «یغلب فیه البرودة» یعنی سردی آن مهم است نه رطوبتش، به همین جهت اتاق سوم حمام که گرم و مرطوب است، باز هم برای بلغم مفید است چون گرم است و سردی بلغم را درمان می کند، هر چند که رطوبتش را تشدید می کند ولی گرم بودن حمام برای بلغم مفید است چون سردی بلغم مهم است و بلغم، مَسکن سردی است.(2)

سؤال مستمعین: داروهای بلغم اگر با آب خورده شود، خود آب، بلغم تولید می کند و بدون آب هم خوردنش خیلی سخت است؟

پاسخ: باید با آب خورده شود منتهی یا با آب کم بخورند و یا قبل از آن آب نخورد و بگذارد تشنه شود و دارو را با آب در حال تشنگی بخورد.

سؤال مستمعین: فرد بلغمی تا چه مدت باید از آنچه برای بلغم مضر است مثل سردی ها پرهیز کند؟ آیا مثلاً باید به او بگوییم تا چهل روز پرهیز کند؟

پاسخ: تا زمانی که بلغم برطرف شود و صفرای فرد زیاد شود. آن وقت است که دیگر می تواند سردی بخورد.

سؤال مستمعین: اگر کسی هم صفرای بالا دارد و همه غلبۀ بلغم دارد چه باید بکند؟

پاسخ: خوردن گرم و سرد برایش مشکلی ندارد و یک حالت تعادل دارد و کلاً چیزهای متعادل برایش خوب است یعنی سرد در کنار گرم بخورد.

البته بحث درمان بلغم در جلد 2 کتاب آمده و در اینجا می خواستیم فقط با بلغم آشنا شوید و بدانید که بلغم می تواند سبب خیلی از بیماری ها باشد و برای بدن خطرناک است و به همین جهت تأکید شده که آن را درمان کنید و 20 دارو و درمان برای آن در روایات ذکر شده است که البته بعضی از درمان ها خودش چند درمان

ص: 200


1- . برای توضیح بیشتر رجوع شود به جلسه چهارم، اختلاف طبایع چهارگانه و کتاب آیت الله عباس تبریزیان، دراسة فی طب الرسول المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ، ج 1، ص 399، پاراگراف آخر.
2- . «مَسْكَنَ الْبُرُودَةِ فِي الْبَلْغَم». علل الشرائع، ج 1، ص 110، ح 9.

است (مثل: پشت به آفتاب بنشینید، چیز سرد نخورید، گرم بخورید و همخوابی با زنان و داخل شدن حمام و امثالهم).

بلغم سبب چه بیماری هایی می شود؟
اشاره

بلغم سبب انواع بیماری هاست مثل فراموشی، ضعف مغز، ضعف ذهن و بیشتر مشکلات مغزی و حافظه و ذهن معلول غلبه بلغم است. قدرت درک را کم می کند و علاوه بر این به کل دستگاه های بدن خلل و فساد وارد می کند و بدن را پژمرده می کند. سفیدی مو و ریزش مو (البته ریزش مو دو علت دارد: یکی بلغم و یکی هم صفراء)، عدم رویش مو. پس بلغم باعث می شود مو رشد نکند یا بریزد و انسان کچل شود. همچنین بلغم جلوی رشد ناخن را هم می گیرد. بلغم می تواند سوداء را هم زیاد کند چون جلوی رشد مو و ناخن را می گیرد و سوداء در بدن محبوس می ماند و خارج نمی شود. علاوه بر اینکه کل بیماری های همراه با تب معلول بلغم است. انواع رماتیسم معلول بلغم و سردی است. درد پا، ضعف پا، زانو درد، درد کمر همه معلول بلغم است. کم کاری معده هم می تواند معلول بلغم باشد و علت دیگر هم دارد. کل بیماری های سینه، ریه، قلب، ضعف قلب، مشکلات ریه، تنگی نفس، برونشیت ریه و آمبولی ریه و آسم بیشتر، معلول غلبۀ بلغم است و آلزایمر هم می تواند معلول بلغم یا صفراء باشد. کوچک شدن مغز و امثال این ها و هر بیماری که منشأ آن سردی باشد معلول غلبۀ بلغم است و خلاصه بیماری ها معلول غلبۀ بلغم است و برای شناخت کل این نیاز به مرور زمان و کار و تجربه است.

سؤال مستمعین: آیا این داروها بر همه افراد یک طور و یکسان اثر می گذارد و یا اثرات آنها مختلف است؟

پاسخ: این داروها برای بلغم همۀ افراد درمان است و هر کس غلبۀ بلغم دارد این داروها برای او درمان است. ولی افراد مختلفند و ممکن است کسی در کنار غلبۀ بلغم، غلبۀ صفراء هم داشته باشد. خوب بدیهی است که در کنار درمان بلغم باید صفرای او هم درمان شود و نیاز به داروهای دیگر نیز داشته باشد. البته ممکن است به مرور زمان انسان این مسئله را به دست آورد که در بعضی از افراد، بعضی از داروها

ص: 201

اثرش بیشتر باشد و ممکن است در بعضی افراد این داروها و درمان هایی که خواندیم اثر پیشگیری داشته باشد و در بعضی دیگر فقط یکی از این درمان ها مؤثر باشد. (مثلاً فقط یک زن زیبا درمانش باشد).

دم (خون)

تعریف «دم» در روایات: «هو عَبدٌ»(1) یعنی «آن بنده است» می باشد.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام یک کلمه می گویند که واقعاً خودش یک کتاب و یک دانشگاه است. مثلاً راجع به بلغم می گویند: «هوَ خَصْمٌ جَدِلٌ»(2) و در مورد تعریف مره می گویند:«هِیَ أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا»(3)یعنی «زمین است اگر بلرزد همه چیز روی آن می لرزد».

و در مورد دم می گویند:

«عَبْدٌ عَارِمٌ»(4) یعنی «برده ای است که هیچ چیز جلودارش نیست».

خون قدرت نفوذ دارد به همۀ جای بدن می رسد و در ریزترین مویرگ ها نفوذ می کند و یا در روایت دیگری می فرماید:

«عَبدٌ زنجی»(5) یعنی «برده زنگی».

برده زنگی یعنی برده ای که مال (منسوب به منطقه ای در) آفریقا است و زیر خط

ص: 202


1- . «أَنَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام دَخَلَ عَلَى الرَّشِيدِ فَقَالَ لَهُ الرَّشِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعِ فَقَالَ مُوسَى علیه السلام أَمَّا الرِّيحُ فَإِنَّهُ مَلِكٌ يُدَارَى وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ عَبْدٌ عَارِمٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ مَوْلَاهُ وَ أَمَّا الْبَلْغَمُ فَإِنَّهُ خَصْمٌ جَدِلٌ إِنْ سَدَدْتَهُ مِنْ جَانِبٍ انْفَتَحَ مِنْ آخَرَ وَ أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا فَقَالَ لَهُ هَارُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تُنْفِقُ عَلَى النَّاسِ مِنْ كُنُوزِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.
2- . همان مدرک .
3- . همان مدرک .
4- . همان مدرک .
5- . «وَ مِنْهُنَّ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ زنجى وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَيِّدَه». عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 79، ح 11.

استوا ساکن هست. به این ها زنجی یا زنگی می گویند یعنی خیلی فهم و درک ندارد(1) و فقط قدرت دارد فقط باربر است. خون هم همین حالت را دارد و باربر است. هرچه به آن دستور بدهند انجام می دهد خواه باری که می برد برای بدن مفید باشد و خواه مضر و سمی مثل زهر باشد، راحت در بدن پخش می کند و انسان را می کشد. مواد غذایی و اکسیژن را برمی دارد و در کل بدن و تمام سلول ها پخش می کند، نگاه نمی کند که بارش چیست، این که می گویند زنجی است، ببین ائمه علیهم السلام چه تعبیر ظریفی دارند یعنی خیلی دیگر درک و شعور و فهم ندارد که بارش چیست و به کجا باید ببرد و چه نتیجه ای دارد، مهم بردن بار است که می برد و در کل بدن پخش می کند و بعد معلوم می شود که مثلاً زهر بوده و انسان تلف می شود و یا دارو بوده و انسان درمان می شود و یا غذا بوده و انسان تقویت می شود و یا اکسیژن بوده و باعث سوخت و سوز در بدن و فعالیت و حرکت و گرمی بدن می شود. خلاصه در روایات

ص: 203


1- . نویسنده: البته مسلماً منظور تحقیر و توهین به هیچ فرد آفریقایی و یا برده ای، چه سفید و چه سیاه نیست، چون قرآن کریم می فرماید:«إِنَ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم»یعنی«گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست»(حجرات، آیه 13). علاوه بر اینکه می فرماید:«الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»یعنی«آنان كسانى كه خدا هدايتشان كرده، آنها عاقلان و خردمندانند»(زمر آیه 18). و لذا افرادی مانند بلال حبشی نیز که یکی از همین بردگان بود و نخستین اذان گوی اسلام بود و در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خزانه دار بیت المال بود و در جنگ ها در سپاه اسلام می جنگید و منابع شیعه و سنی از وی روایت نقل کرده اند و در روایات نیز از جایگاه اخروی بالایی برای او سخن به میان آمده است و یا جون، غلام سیاهی که از شهدای کربلاست و عقلاء به مقامش غبطه می خورند. از کسانی می باشند که نه تنها دارای درک و فهم و عقلی کامل بودند بلکه از عاقل ترین مردم محسوب می شوند.چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«إِنَّ أَعْقَلَ النَّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَأَطَاعَه» یعنی «عاقل ترین مردم کسی است که پروردگارش را بشناسد و از او اطاعت کند»(اعلام الدین، ص 337، ح 15). و امام حسین علیه السلام فرمودند: «لَا يَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَق» یعنی «عقل، جز با پيروى از حق، به كمال نمى رسد» (اعلام الدین، ص 298). پس شاید در این روایت فقط منظور اشاره نمودن به این خصوصیت برده باشد که باید مطیع اوامر ارباب خود باشد و رأی و نظر و فکر خود را در آن دخالت ندهد.

تعریف دم «عَبدٌ زنجی» است، که قدرت، توان و نفوذ دارد ولی درک و شعور و عقل آن چنانی ندارد.

تولید خون و اصل و منشأ آن

در روایات اساس و منشأ خون، غذاست. خواندیم که طبایع بر چهار چیز استوارند:

«هوا، زمین، آب، غذا».(1)غذا

سبب تولید خون می شود.

در روایات می فرمایند(2)

آیا نمی بینی که معده غذا را هضم می کند، آسیاب می کند و نرم می کند و صاف می شود و بعد طبیعت یعنی بدن، صاف شدة غذا را می گیرد و از راه رگ های باریک به کبد می برد، البته این انتقال به کبد به این سادگی نیست و مقداری راز و حکمت دارد و بعد می گوید که کبد این غذای صاف شده را می پذیرد و با کاری خیلی ظریف و دقیق تبدیل به خون می شود.

خداوند مجاری و لوله هایی در بدن مهیا کرده که از این مجاری ، خون به تمام بدن می رسد و منتقل می شود و سبب فعالیت بدن و زنده بودن و رشد و نمو انسان می گردد. درمان و بیماری از طریق همین خون و جابجایی و نفوذ آن است، مثل آب. در روایت داریم که خون در بدن مثل آب در طبیعت است. هر جا که آب می رود آنجا آباد می شود و باعث رویش سبزی و درخت است. خون هم هر کجا می رود آنجا را آباد

ص: 204


1- . «طَبَائِعُ الْجِسْمِ عَلَى أَرْبَعَةٍ فَمِنْهَا الْهَوَاءُ الَّذِي لَا تَحْيَا النَّفْسُ إِلَّا بِهِ وَ بِنَسِيمِهِ وَ يُخْرِجُ مَا فِي الْجِسْمِ مِنْ دَاءٍ وَ عُفُونَةٍ وَ الْأَرْضُ الَّتِي قَدْ تُوَلِّدُ الْيُبْسَ وَ الْحَرَارَةَ وَ الطَّعَامُ وَ مِنْهُ يَتَوَلَّدُ الدَّمُ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتُغَذِّيهِ حَتَّى يَلِينَ ثُمَّ يَصْفُوَ فَتَأْخُذُ الطَّبِيعَةُ صَفْوَهُ دَماً ثُمَّ يَنْحَدِرُ الثُّفْلُ وَ الْمَاءُ وَ هُوَ يُوَلِّدُ الْبَلْغَمَ». الكافي، ج 8، ص 230، ح 297.
2- .«فَإِنَّ الطَّعَامَ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتَطْبُخُهُ وَ تَبْعَثُ بِصَفْوِهِ إِلَى الْكَبِدِ فِي عُرُوقٍ رِقَاقٍ وَاشِجَةٍ بَيْنَهَا قَدْ جُعِلَتْ كَالْمُصَفِّي لِلْغِذَاءِ لِكَيْلَا يَصِلَ إِلَى الْكَبِدِ مِنْهُ شَيْ ءٌ فَيَنْكَأَهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكَبِدَ رَقِيقَةٌ لَا تَحْتَمِلُ الْعُنْفَ ثُمَّ إِنَّ الْكَبِدَ تَقْبَلُهُ فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يَنْفُذُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِيَ مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ لِلْمَاءِ حَتَّى يَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ يَنْفُذُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَة». توحید مفضل، ص 56 - بحارالأنوار، ج 3، ص 68.

می کند و به هر کجا که خون کمتر برسد، آنجا خلل پیدا می کند و آسیب می بیند ولی هر جا که بهتر خون می رسد، رشدش بیشتر است. به همین جهت ما وقتی بخواهیم چیزی را در بدن رشد دهیم، دارویی می دهیم که خون را به آن محل جذب می کند و باعث جذب خون می شود.

البته کارهای خون مختلف است. یک کارش این است که مواد غذایی و اکسیژن و داروها و امثالهم را در بدن پخش می کند و نفوذ می کند و آنها را به همه جا می رساند، یک کار دیگرش این است که مواد زائد و فضولات و مواد اضافة هر سلول و هر قسمت از بدن را به سرریزها می برد. آنچه از مادۀ صفراء است به کیسۀ صفرا می برد و آنچه از مادۀ سوداء است به طحال می برد و آنچه از جنس آب است را به کلیه و مثانه می برد و آنچه را از جنس خلط (بلغم) است به سر یا ریه می برد تا به شکل خلط از بدن خارج شود. البته وظایف خون خیلی زیاد است و برده ای است که شبانه روز در حال کار و فعالیت و نقل و انتقال است و همیشه کار می کند و در جریان است. به هر حال خون یا به سمت معده می رود و غذا را هضم می کند و یا به سمت قلب می رود و قلب را تقویت می کند و یا به سمت پا می رود و همین طور در شبانه روز مثل یک برده در حال فعالیت و کار است.

البته خون در اصل یکی از طبایع چهارگانه است و بدن بر آن استوار است. پس بودنش خیلی ضروری است و واضح است که انسان بدون آن زنده نیست و خون اگر کم شود انسان از بین می رود، چه برسد به اینکه نباشد. یقیناً بودن خون ضروری است و یکی از چهار چیزی است که از مالکان بدن می باشند و قوام بدن هستند و بدن در تصرف آنها است و بدن بر آنها استوار است و باید متساوی و متعادل باشند.(1)

و اما در مورد تعریف خون، روایات متعددی در این زمینه داریم که یکی از آنها همان روایتی است که عرض شد:«امام کاظم علیه السلام وارد بر هارون الرشید شدند. هارون

ص: 205


1- . «الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ». علل الشرائع، ج 1، ص 110، ح 9 - بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ح 1.

الرشید به امام علیه السلام گفت: ای پسر رسول خدا به من خبر بده از طبایع چهارگانه که حقیقت آنها چیست؟ (معلوم می شود حقیقت طبایع چهارگانه و ماهیت آن تا آن زمان معلوم نبوده و هارون می خواسته تعریف آن را از امام معصوم بشنوند). امام کاظم علیه السلام فرمودند: ریح و باد، پادشاهی است که باید با او مدارا کرد. و اما خون برده ای است که چیزی جلودارش نیست. و چه بسا همین خون که برده است، سید و صاحب خودش را بکشد. و اما بلغم دشمنی اهل مجادله و مناقشه است که اگر از یک طرف آن را ببندی از طرف دیگر باز می شود. و اما مره زمین است اگر بلرزد تمام آنچه که روی آن است می لرزد. هارون الرشید گفت: ای فرزند رسول خدا بر مردم از گنج های خدا و پیامبرش انفاق می کنی (این کلمات ارزش دارد و مثال گنجی است. مثلاً مثل طلا است».(1)

ما در مورد مراحل زندگی انسان خواندیم که انسان اول در رحم مادر ایجاد می شود و اصل نطفه ای که منعقد می شود از خون است. خونی که داخلش کروموزوم و ژن و امثال این هاست. انسان این طور خلق می شود:

«مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَة».(2)

علقه یعنی خون. این را مفسرین می گویند و البته بعضی ها می گویند چیز دیگری است. پس انسان از خون خلق می شود و بعدش هم گفتیم که انسان تا 15 سالگی در غلبۀ خون است و خون بر او سلطه دارد(3) و باعث رشد و نمو و بزرگ شدن بدن می شود

ص: 206


1- . «أَنَّ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ علیه السلام دَخَلَ عَلَى الرَّشِيدِ فَقَالَ لَهُ الرَّشِيدُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنِ الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعِ فَقَالَ مُوسَی علیه السلام أَمَّا الرِّيحُ فَإِنَّهُ مَلِكٌ يُدَارَى وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ عَبْدٌ عَارِمٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ مَوْلَاهُ وَ أَمَّا الْبَلْغَمُ فَإِنَّهُ خَصْمٌ جَدِلٌ إِنْ سَدَدْتَهُ مِنْ جَانِبٍ انْفَتَحَ مِنْ آخَرَ وَ أَمَّا الْمِرَّةُ فَإِنَّهَا أَرْضٌ إِذَا اهْتَزَّتْ رَجَفَتْ بِمَا فَوْقَهَا فَقَالَ لَهُ هَارُونُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تُنْفِقُ عَلَى النَّاسِ مِنْ كُنُوزِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.
2- . سوره حج، آیه 5.
3- . «أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ». بحار الانوار، ج 59، ص 317.

چون همین خون مواد غذایی و اکسیژن را به بدن می رساند و در فعالیت است تا اینکه انسان از طریق تقسیم سلول ها و بیشتر شدن سلول ها، بدنش روز به روز بزرگ تر و چاق تر می شود. به همین جهت در روایات ما می فرمایند: نزدیک ترین طبع به زندگی خون است. ابتدای وجود انسان و شروعش و رشد و نموش همه به وسیلة خون است. و خلاصه خون یعنی زندگی. خون یعنی به وجود آمدن انسان و زنده شدن یک انسان. خون یعنی رشد و نمو و بزرگ شدن یک انسان و کامل شدن یک انسان. خون نزدیک ترین طبع به زندگی است. خون گرم است و گرمی به زندگی نزدیک است و خون مَسکن گرمی است. در روایت داریم:

«قَالَ: الْحَرُّ أَنْفَعُ أَمِ الْبَرْدُ ؟ قَالَ : بَلِ الْحَرُّ أَنْفَعُ مِنَ الْبَرْدِ لِأَنَّ الْحَرَّ مِنْ حَرِّ الْحَيَاةِ وَ الْبَرْدَ مِنْ بَرْدِ الْمَوْت».(1)

یعنی «از امام علیه السلام می پرسند: گرمی بهتر است یا سردی؟ امام علیه السلام می فرمایند: گرمی بهتر از سردی است چون گرمی از گرمی زندگی و سردی از سردی مرگ است».

پس گرمی خون سبب می شود که خون به زندگی نزدیک تر باشد.

در روایت داریم که:

«أَصَحُّ أَخْلَاطِهَا وَ أَقْرَبُهَا مِنَ الْحَيَاةِ الدَّمُ وَ أَظْهَرُ مَا يَكُونُ الْإِنْسَانُ دَماً أَخْلَقُ مَا يَكُونُ صَاحِبُهُ بِمَوْتِ الْفَجْأَه».(2)

یعنی «نزدیک ترین طبع به زندگی خون است و این بهترین حالت (دموی بودن)، نزدیک ترین حالت به مرگ ناگهانی است». چون همین خون لخته می شود و سکته مغزی عارض می شود. رگ خونی تَرَک می خورد و در مغز خون ریزی می کند و باعث سکته مغزی می شود. خون لخته می شود و رگ قلب را می بندد و شخص صحیح و سالم ناگهان سکته قلبی می کند و می میرد پس بهترین طبع که خون باشد، نزدیک ترین حالت انسان به مرگ است.

ص: 207


1- . بحارالأنوار، ج 57، ص 180، ح 12.
2- . كمال الدين، ج 2، ص 580 - بحارالأنوار، ج 75، ص 386.

ولی مهم این است که خون نزدیک ترین خلط و طبع به زندگی است و مَسکن گرمی است و گرمی باعث حیات و زندگی است. مرده است که بدنش سرد است.

«الْحَرَّ مِنْ حَرِّ الْحَيَاةِ وَ الْبَرْدَ مِنْ بَرْدِ الْمَوْت».(1)

پس گرمی خوب است و بدین جهت در روایات ما می فرمایند:

«بَشِّرِالْمَحْرُورِينَ بِطُولِ الْعُمُ ».(2)

یعنی «بشارت بده به افراد گرم مزاج که عمر طولانی دارند». لذا گرمی باعث زندگی و باعث طول عمر می شود.

سؤال مستمعین: آیا طبع ائمه علیهم السلام در حالت تعادل بوده است؟

پاسخ: خیر، ایشان سودای صاف بوده اند.

پس معلوم شد که چرا معصوم علیه السلام می فرماید: خون، برده است. چون کارهای بردگی و باربری و نقل و انتقالات را در بدن انجام می دهد ولی چه بسا این برده صاحبش را بکشد «رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ مَوْلَاهُ»(3) چون ممکن است در یک لحظه خون لخته شود و باعث سکته قلبی شود و نتیجه اش مرگ باشد و صاحب خود را بکشد. در هیچ کدام از طبایع دیگر این اتفاق نمی افتد و فقط در دم این اتفاق می افتد. در طبایع دیگر مرگ تدریجی است ولی در خون مرگ ناگهانی است لذا امام علیه السلام تعبیر به این می کند که همین خونی که برده و خادم بدن است ممکن است صاحب خودش را بکشد. چقدر این تعبیرات ائمه علیهم السلام تعبیرات ظریف و دقیقی است.

همان طور که گفته شد در روایت است که یکی از طبایع چهارگانه، دم (خون) است که بنده ای قوی، پرتوان، پرقدرت و زنجی است یعنی (مثل) افرادی که زیر خط استوا زندگی می کنند. مخصوصاً در آن زمان ها، که نه آبادی، نه فرهنگ و نه پیشرفتی بوده و نه عقل درستی داشته اند و کارشان باربری و خدمت بوده و نوکری و

ص: 208


1- .بحارالأنوار، ج 57، ص 180، ح 12.
2- . طب النبي صلی الله علیه و آله و سلم ، ص 19.
3- . عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81، ح 8 – بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.

نقل و انتقال، نگاه نمی کند که چه باری را با خودش دارد حمل می کند، و چه بسا همین برده و خادم سید و صاحب خود را می کشد.(1)

دلیلی که دلالت بر این دارد که اصل و منشأ خون، غذاست این است که در روایت است(2): «طبایع چهارگانه بدن بر چهار چیز استوار است. یکی از آنها هواست که نفس زنده نیست مگر به هوا و نسیم آن و خارج می شود به وسیلة آن آنچه از بیماری و عفونت در جسم است. یکی دیگر زمین است که سبب تولید خشکی و حرارت در بدن است. یکی دیگر غذاست که از آن خون تولید می شود و به وجود می آید. آیا نمی بینی که غذا به معده می رسد و معده به غذا، غذا می دهد (غذایی که معده می دهد همان ترشحات، آنزیم ها و اسید است که به غذا می دهد) تا نرم و ملایم شود تا بدن انسان بتواند غذا را جذب کند. سپس صاف می شود و بعد بدن انسان این غذای صاف شده را می گیرد و به شکل خون درمی آورد، سپس تفاله هم در روده سرازیر می شود و پایین می آید. یکی دیگر آب است که سبب تولید بلغم می شود».

علی ای حال بیشتر تبدیل و تغییر و تحول در کبد صورت می گیرد.

در روایت است(3) که: «غذا به معده می رسد و آن را آسیاب می کند و از راه رگ های باریکی که مثل صافی برای غذا عمل می کنند، غذای خالص و صاف شده به کبد

ص: 209


1- . «وَ مِنْهُنَّ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ زنجى وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَيِّدَه». عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 79، ح 11.
2- . «طَبَائِعُ الْجِسْمِ عَلَى أَرْبَعَةٍ فَمِنْهَا الْهَوَاءُ الَّذِي لَا تَحْيَا النَّفْسُ إِلَّا بِهِ وَ بِنَسِيمِهِ وَ يُخْرِجُ مَا فِي الْجِسْمِ مِنْ دَاءٍ وَ عُفُونَةٍ وَ الْأَرْضُ الَّتِي قَدْ تُوَلِّدُ الْيُبْسَ وَ الْحَرَارَةَ وَ الطَّعَامُ وَ مِنْهُ يَتَوَلَّدُ الدَّمُ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتُغَذِّيهِ حَتَّى يَلِينَ ثُمَّ يَصْفُوَ فَتَأْخُذُ الطَّبِيعَةُ صَفْوَهُ دَماً ثُمَّ يَنْحَدِرُ الثُّفْلُ وَ الْمَاءُ وَ هُوَ يُوَلِّدُ الْبَلْغَمَ». الكافي، ج 8، ص 230، ح 297.
3- . «فَإِنَّ الطَّعَامَ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ فَتَطْبُخُهُ وَ تَبْعَثُ بِصَفْوِهِ إِلَى الْكَبِدِ فِي عُرُوقٍ رِقَاقٍ وَاشِجَةٍ بَيْنَهَا قَدْ جُعِلَتْ كَالْمُصَفِّي لِلْغِذَاءِ لِكَيْلَا يَصِلَ إِلَى الْكَبِدِ مِنْهُ شَيْ ءٌ فَيَنْكَأَهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ الْكَبِدَ رَقِيقَةٌ لَا تَحْتَمِلُ الْعُنْفَ ثُمَّ إِنَّ الْكَبِدَ تَقْبَلُهُ فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يَنْفُذُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِيَ مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ لِلْمَاءِ حَتَّى يَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا وَ يَنْفُذُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَة». توحید مفضل، ص 56 - بحارالأنوار، ج 3، ص 68.

فرستاده می شود تا چیزی از غذا به کبد نرسد و آن را خراب کند و آسیب به کبد بزند، به خاطر اینکه کبد خیلی لطیف است و تحمل سختی ندارد. سپس کبد این صاف شدة غذا را می پذیرد و با کاری ظریف و دقیق تبدیل به خون می شود (اگر بخواهند یک کبد درست کنند، یک کارخانه ای لازم است که به اندازۀ شهر واشنگتن باشد) و به تمام بدن نفوذ می کند، در مجاری که آماده شده برای این کار، که این مجاری به منزلة مجاری و لوله های آب و رودخانه ها و جوی ها و امثالهم است تا اینکه آب به تمامی زمین برسد، همان طور هم خون در مجاری که برای این کار آماده شده جاری می شود تا به تمامی بدن برسد و مواد زائد و اضافی ها و فضولات بدن از راه خون نفوذ می کند به سرریزهایی که برای این کار آماده شده. پس آنچه از جنس مرة صفراء است به کیسۀ صفرا می رود و آنچه از جنس سوداء است به طحال می رود و آنچه که از آب و رطوبت است هم به مثانه می رود».

این روایت خیلی مهم است و خیلی مطالب را از این روایت می شود فهمید.

خلاصه اینکه معلوم می شود این انتقال از معده به کبد یک فرایندی دارد و کبد آن را باید بپذیرد و بعد به خون تبدیل می شود و روایت خیلی این مطلب را ظریف بیان نموده که «بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً».(1)نفرموده

که این غذا در کبد خون می شود. بلکه می فرماید کبد صاف شدة غذا را می پذیرد و کارهایی روی آن انجام می دهد و بعد غذا تبدیل می شود به خون. در روایت نفرموده که در کجا غذا تبدیل به خون می شود. لذا ممکن است در جای دیگری غیر از کبد، غذا تبدیل به خون شود (و کار کبد فقط این باشد که کارهایی روی صاف شدة غذا انجام می دهد)، البته این مسئله احتمالاتی دارد:

1 - می گوییم که تمامی (مواد خون) و کل خون در کبد تولید نمی شود بلکه هموگلوبین خون در کبد تولید می شود، اما (مواد دیگر خون) مثل گلبول قرمز و گلبول سفید و پلاکت ها در جای دیگر تولید می شود. گلبول قرمز در اطراف دنده ها تولید می شود و گلبول سفید و پلاکت هم در مغز استخوان تولید می شود و .... .

ص: 210


1- . همان مدرک .

پس در این روایت که فرموده «خون در کبد تولید می شود». منظور از خون فقط همان چیزی است که در کبد تولید می شود و مطابق با این احتمال منظور از خون آن خونی نیست که ما می شناسیم و همه چیز دارد. غذا دارد، اکسیژن دارد، گلبول قرمز دارد، گلبول سفید دارد، دارو دارد و... این ها خون نیست بلکه آن چیزی که خون است و حمّال است و در جریان است هموگلوبین است(1)

که مایع خون است و همان مادۀ سفید خون (نه مادۀ قرمزش) که مثل آب می ماند و گاهی که بدن زخم می شود، یک مادۀ سفید از زخم خارج می شود که به آن هموگلوبین می گویند شاید سیتوپلاسم به آن می گویند یا چیز دیگری می گویند. همین است که حمّال است و برده است و در حرکت است و در جریان است و مابقی (گلبول قرمز....) محمولات هستند یعنی خون، گلبول قرمز و سفید و پلاکت و مواد غذایی، اکسیژن ، و... را حمل می کند و نقل و انتقال صورت می گیرد. پس یا باید بگوییم احتمال دارد منظور از خون همان هموگلوبین باشد.

2 - و یا باید بگوییم احتمال دارد اینکه روایت گفته:

«فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً».(2)

یعنی غذا تبدیل به خون که می شود، این تبدیل در کبد نیست بلکه هرکدام از اجزاء در جای خودش تبدیل می شود. مثلاً و به عنوان مثال یکی در مغز استخوان و یکی در اطراف دنده ها، یکی در غدة تیموس و خلاصه اینکه هر کدام در جای خودش تبدیل می شود و کبد در اینجا واسطه قرار می گیرد و غذا را جوری می سازد که بتواند در هر یک از این قسمت ها تبدیل به (اجزاء) خون شود یعنی در اطراف دنده ها تبدیل بشود به گلبول قرمز و در مغز استخوان تبدیل بشود به گلبول سفید و پلاکت و امثال این ها.

ص: 211


1- . یعنی مطابق با این احتمال در این روایت منظور از خون تمامی خون نیست بلکه جزئی از خون است.
2- . توحید مفضل، ص 56 - بحارالأنوار، ج 3، ص 68.

پس در این مسئله دو احتمال وجود دارد ولی من این احتمال را می دهم که می گویم: اصلاً صفراء یعنی چه؟ می گویم صفراء یعنی فرض کنید مثلاً گلبول قرمز است. بلغم، گلبول سفید است. سوداء مثلاً فرض کن پلاکت است. خون هم هموگلوبین است. همۀ این ها در خون وجود دارند بعضی ها می گویند اگر خون را شب تا صبح نگهدارید چهار لایه می شود: یک لایه سفید است که بلغم است و یک لایه اش زرد است که صفراء است و یک لایه اش قرمز است که فرض کنید (فرض کنید چون بعضی ها جور دیگری می گویند) خون است و لایة دیگر که رسوب و ته نشین خون است و تیره است هم سوداء است. به هر حال همه در خون وجود دارند و یا نهایتاً بگوییم در کل بدن وجود دارند ولی در خون یقیناً هستند. به همین جهت وقتی در خون وجود دارند و خون هم در همۀ بدن در جریان است و یکسان جریان می کند، پس آن چیزی که طب سنتی می گوید که مثلاً سودای سر داریم یا بلغم پا داریم درست نیست چون همۀ این ها (طبایع) در خون وجود دارند و در خون جریان دارند و در همۀ بدن وجود دارند که بدن بر این طبایع استوار است و این ها مالکان و اساس بدن هستند و لذا مالک بدن در سر به تنهایی چه کار می کند؟! یا مالک بدن در پا به تنهایی چه کار می کند؟! مثلا ً سودا در مغز به تنهایی چه کار می کند؟! و این طور نیست که مثلاً صفراء فقط در کبد است و یا فقط پا سوداء یا بلغم داشته باشد و یا امثال این ها. همۀ این اخلاط در خون هستند و خون در کل بدن جریان دارد. ائمه علیهم السلام هستند که اشتباه یا درست بودن این مسائل را بیان می کنند.

خون در همۀ بدن یکسان است چون از هر جای بدن که خون می گیریم، ترکیبش ثابت است و تفاوتی ندارد. و اینکه در طب سنتی برای عضو، مزاج قائل هستند اشتباه است و درست نیست. چون اخلاط همه در خون هستند و خون هم در کل بدن است نه فقط در یک جای بدن به تنهایی.

سؤال مستمعین: ما روایات زیادی داریم که مثلاً می فرماید مسواک زدن بلغم را از چشم بیرون می آورد و یا مثلاً بعضی روایات می گویند بلغمِ معده و یا می فرماید سر از دم (خون) است ....؟! این روایات را چطور می توان توجیح کرد؟

ص: 212

پاسخ: این ها که واضح است. روایت می خواهد بفرماید مثلاً مسواک زدن بلغم زائد آن قسمت (چشم) را بیرون می آورد ولی معنایش این نیست که در جاهای دیگر بلغم نباشد(1) بلکه بلغم در همه جا هست ولی مثلاً فلان چیز، بلغم زائد این قسمت را بیرون می آورد که سبب بیماری است. ولی معنایش این نیست که فقط سر بلغم دارد یا فقط پا مثلاً بلغم یا سوداء دارد. این ها حرف های درستی نیست، همه اخلاط چهارگانه در خون وجود دارد و خون هم در همۀ بدن جریان دارد.

انواع خون

این انواع خون غیر از انواع خونی است که امروزه می گویند +A و B و O و...

البته از روایات فقط این معنا به دست می آید که خون تقسیمات و انواعی دارد و مختلف است و خون بعضی با خون بعض دیگر فرق دارد. در روایت است که:

«سَأَلَ ابْنُ صُورِيَا النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ أَخْبِرْنِي يَا مُحَمَّدُ الْوَلَدُ يَكُونُ مِنَ الرَّجُلِ أَوْ مِنَ الْمَرْأَةِ فَقَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله و سلم أَمَّا الْعِظَامُ وَ الْعَصَبُ وَ الْعُرُوقُ فَمِنَ الرَّجُلِ وَ أَمَّا اللَّحْمُ وَ الدَّمُ وَ الشَّعْرُ فَمِنَ الْمَرْأَة».(2)

یعنی «ابن صوریا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال می کند که: فرزند از پدر است یا از مادر است؟ (بدنش و ترکیبش) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: استخوان و عصب و رگ ها (یا ژن ها) از مرد است و امّا گوشت و خون و مو از زن است».

پس معلوم می شود خون مادر با خون پدر تفاوت دارد که روایات می فرماید خون فرزند شبیه خون مادر است و شبیه خون پدر نیست. لذا خون انواع و اقسامی دارد. یک خونی است که شبیه خون مادر است و یک خونی است که شبیه خون پدر است. پس خون بشر مختلف است، که این انسان خونش شبیه خون مادرش است و آن یکی انسان هم خونش شبیه خون مادرش است و آن انسان سومی هم خونش شبیه خون مادرش است .... و هر کدام خون خاص خودشان را دارند.

ص: 213


1- . اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند.
2- . بحارالأنوار، ج 9، ص 287، ح 2 و ج 57، ص 336، ح 9.
جلسه یازدهم 14 / 2 / 96
انتقال مواد توسط خون

صحبت راجع به خون است. البته در این دوره بنابر این دارم که مطالب واجب و ضروری را فقط عرض کنم ولی چون مسئلۀ طبایع چهارگانه یک مسئلۀ اساسی در طب اسلامی است و با طب سنتی متفاوت است و اشتباهاتی که در طب سنتی هست را تصحیح می کند، چون ملاک کلام معصومین علیهم السلام است و تجربه هم همین را نشان داده و ما الآن در تشخیص طبایع و در درمان آنها هیچ مشکلی نداریم به این خاطر که کلام معصوم علیه السلام واضح و روشن و راهنما است، برخلاف سنتی ها که هم در تشخیص و هم در درمان مشکل دارند، لذا ما تمام زوایای این مسائل را می خوانیم تا اطلاعاتمان راجع به طبایع چهارگانه کافی و وافی باشد.

عرض شد که خون مانند یک بردة زنگی است و این کنایه از قدرت، توان، اطاعت و شبانه روز کار کردن و خدمتگزاری خون است. خون خادم و بردة بدن است و عرض شد تعبیر به «زنگی» به این خاطر است که خون هوشیاری کامل ندارد و چشم بسته کار می کند ولی معنایش این نیست که هیچ هوشیاری و هیچ هماهنگی در خون وجود ندارد بلکه مجاری خون و رگ های خونی طوری خلق شده است که گویا هوشمند است و هوشیار عمل می کند. در این مرحله می خواهیم بگوییم خون باربر است و جابجایی می کند چون نوع باربر ها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام و حتی تا همین زمان های اخیر در آمریکا نیز همین سیاه پوستان و آفریقایی ها هستند که به عنوان خادم و برده بوده اند که زیاد کار می کنند و کارشان باربری است. این تعبیر ظریفی از ائمه علیهم السلام است که می خواهند بفرمایند کار خون باربری است و کار اصلی آن حمل و نقل و انتقال است و از خودش ابتکاری ندارد و نهایت ابتکارش این است که این بارها را با خودش می برد و جابه جا می کند. مواد غذایی را از معده و از کبد و اکسیژن را از ریه می گیرد و به کل اطراف بدن منتقل می کند. دی اکسید کربن را از سلول ها می گیرد و به سمت شُش می آورد تا شُش آن را در بازدم از بدن خارج کند. به همین جهت داروها را از معده و از روده و از کبد و جاهای دیگر به محل درد و

ص: 214

بیماری می برد و منتقل می کند. اینجاست که معلوم می شود این خون قدری هوشمندی هم دارد. بالاخره این برده ها و این سیاه پوست ها، آدم هستند و هوشیاری هم دارند. این مقدار می فهمد که هر باری را کجا باید ببرد و می فهمد مواد زائد را کجا باید ببرد مثلاً آب زائد در بدن را به مثانه می برد و به کیسۀ صفرا نمی برد. مواد صفراوی را به کیسۀ صفرا می برد یا مواد سوداوی را به سمت طحال می برد و مواد بلغمی را به ریه می برد و ... پس این مقدار هوشمندی دارد و می داند در جابه جایی مواد، هرکدام را کجا باید ببرد. آیا باید به بعضی جاها یا به کل بدن پخش کند. به همین جهت در روایت داریم(1) که خون، داروی پا را به پا می برد و به سر نمی برد و داروی سر را به سر می برد و به پا نمی برد در عین اینکه سرازیر شدن و به پایین رفتن آسان تر است ولی خون راه سخت تر را انتخاب می کند و داروی سر را به سمت سر هدایت می کند و یا داروی پا را به سمت پایین هدایت می کند با اینکه سر به قلب نزدیکتر است ولی دارو را به سر نمی برد و به پا می برد و همین طور یک دارو را به کبد و یک دارویی را به طحال و یک دارویی را به شش ها و یک دارویی را به روده می برد ....

لذا این امور در عین اینکه ثابت می کند کار خون جابجایی و حمل و نقل است، ثابت می کند که خون تا اندازه ای هم هوشیاری دارد که می داند هر چیز را باید به کجا ببرد و روایاتی نیز در این زمینه داریم. مثلاً در مورد مواد زائد و فضولات است که:

«وَ يَنْفُذُ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ مِنَ الْخَبَثِ وَ الْفُضُولِ إِلَى مَفَايِضَ قَدْ أُعِدَّتْ لِذَلِكَ فَمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ جِنْسِ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ جَرَى إِلَى الْمَرَارَةِ وَ مَا كَانَ مِنْ جِنْسِ السَّوْدَاءِ جَرَى إِلَى الطِّحَالِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْبِلَّةِ وَ الرُّطُوبَةِ جَرَى إِلَى الْمَثَانَةِ فَتَأَمَّلْ حِكْمَةَ التَّدْبِيرِ فِي تَرْكِيبِ الْبَدَنِ وَ وَضْعِ هَذِهِ الْأَعْضَاءِ مِنْهُ مَوَاضِعَهَا وَ إِعْدَادِ هَذِهِ الْأَوْعِيَةِ فِيهِ لِتَحْمِلَ تِلْكَ الْفُضُولَ لِئَلَّا تَنْتَشِرَ فِي الْبَدَنِ فَتُسْقِمَهُ وَ تَنْهَكَه».(2)

ص: 215


1- . «أَمْ كَيْفَ عَرَفَتْ حَوَاسُّهُ أَنَّ الَّذِي يُسْقَى لِوَجَعِ الرَّأْسِ لَا يَنْحَدِرُ إِلَى الرِّجْلَيْنِ وَ الِانْحِدَارُ أَهْوَنُ عَلَيْهِ مِنَ الصُّعُود ِ ...». بحارالانوار، ج 3، ص 184.
2- . توحید مفضل، ص 56 - بحارالأنوار، ج 3، ص 68.

یعنی «خون مواد مضر و زائد و سمی و آسیب زن را (که نباید در بدن باشد) به سمت سرریزهایی که برای این کار آماده شده، می برد. پس آنچه از جنس صفراست، خون آن را به کیسۀ صفرا می برد (پس این مقدار هوشیاری دارد که مادۀ صفراوی را مثلاً به طحال یا مثانه نمی برد بلکه به سمت کیسۀ صفرا می برد) و آنچه از جنس سوداء است به سمت طحال جریان پیدا می کند و آنچه از جنس رطوبت و آب است به مثانه جریان پیدا می کند. تأمل کن که چقدر تدبیر در خلق و ترکیب بدن انسان بکار برده شده. هر کدام از این سرریزها در جای مناسب خود قرار داده شده تا فضولات و زوائد و مواد سمی در آنها قرار بگیرد تا در بدن پخش نشود و سبب بیماری یا هلاکت بدن نگردد».

این کلام امام صادق علیه السلام به مفضّل بن عمر است که به اعتقاد بنده، مفضّل دانشمند واقعی بوده مثل دانشمندان کنونی و بلکه بالاتر از آنها بوده که امام علیه السلام او را اهل دیدند برای مطالبی که مال آن زمان نبوده و مال این زمان و زمانی است که علم پیشرفت کند. برای اهل آن زمان این مطالب گنگ و معمّا است. آنها نه تشریح بدن و نه دستگاه های امروزی را نداشتند ولی مفضّل اهل بوده که امام علیه السلام این همه علوم را برایش بیان نموده اند و امام صادق علیه السلام او را اهل دانسته اند و لذا کتاب توحید مفضّل خیلی ژرف و عمیق است. حضرت می فرمایند: تأمل کن که چقدر تدبیر در خلق انسان بکار برده شده و چقدر ظرایف وجود دارد. این رگ ها چگونه قرار داده شده، خون چگونه این هوشمندی را دارد که مواد زائد صفراء را به کیسۀ صفرا و آنچه از جنس سوداء است را به طحال می برد و آب ها را به سمت مثانه می برد. این تدبیری است، در آن تأمل کن. این ها هر کدام در جای مناسب خودش قرار داده شده. کیسۀ صفراء نزدیک محل تولید صفراء قرار داده شده که در بدن پخش نشود یا مثلاً مثانه در جای مناسب خودش قرار داده شده. اگر در جای دیگری باشد شاید اصلاً انسان نتواند زنده بماند یا نتواند سالم بماند. الآن علم می خواهد بداند مثانه چرا در اینجاست و در جای دیگری نیست یا کیسۀ صفرا چرا در اینجاست و جای دیگری نبوده. طحال چرا اینجاست و جای دیگر نیست؟ خیلی کار دارد شاید هزار سال یا حتی بیشتر نیاز است تا علم حکمت این امور را درک کند و مثلاً بفهمد چرا چشم

ص: 216

آدمی بادامی شکل است؟ چرا موها روی سر است؟ این ها سؤالاتی است که امام صادق علیه السلام از آن طبیب هندی کردند.(1) هنوز خیلی مانده تا بشر این امور را بفهمد. این ها می رساند که چقدر بشر جاهل است و چقدر اهل بیت علیهم السلام دانا هستند. اگر جای این اعضاء کمی به راست یا به چپ یا بالا یا پایین تغییر کند این فضول و زوائد در بدن پخش می شوند و سبب هلاکت یا بیماری انسان می شوند. بعضی افراد کلیه هایشان پایین تر است و در لگن قرار دارد، همین کلیه است و کامل هم هست و هیچ مشکلی هم ندارد فقط کمی جایش عوض شده ولی دیگر رشد نمی کند و کار نمی کند. این ها همه حکمت و تدبیر است و این تدبیر را فقط امام معصوم علیه السلام می داند.

پس هرکدام از این سرریزها در جای مناسب خود قرار داده شده تا فضولات و زوائد و مواد سمی در آن ها قرار بگیرد تا در بدن پخش نشود و سبب بیماری یا هلاکت بدن نگردد .

همچنین خون در مورد داروها این مقدار هوشیاری را دارد که مثلاً داروی سر را به سر و داروی پا را به پا و داروی کبد را به کبد می برد ..... روایتی داریم که می فرماید :

«أَمْ كَيْفَ عَرَفَتْ حَوَاسُّهُ أَنَّ الَّذِي يُسْقَى لِوَجَعِ الرَّأْسِ لَا يَنْحَدِرُ إِلَى الرِّجْلَيْنِ وَ الِانْحِدَارُ أَهْوَنُ عَلَيْهِ مِنَ الصُّعُودِ وَ الَّذِي يُسْقَى لِوَجَعِ الْقَدَمَيْنِ لَا يَصْعَدُ إِلَى الرَّأْسِ وَ هُوَ إِلَى الرَّأْسِ عِنْدَ السُّلُوكِ أَقْرَبُ مِنْهُ وَ كَذَلِكَ كُلُّ دَوَاءٍ يُسْقَى صَاحِبَهُ لِكُلِّ عُضْوٍ لَا يَأْخُذُ إِلَّا طَرِيقَهُ فِي الْعُرُوقِ الَّتِي تُسْقَى لَهُ وَ كُلُّ ذَلِكَ يَصِيرُ إِلَى الْمَعِدَةِ وَ مِنْهَا يَتَفَرَّقُ أَمْ كَيْفَ لَا يَسْفُلُ مِنْهُ مَا صَعِدَ وَ لَا يَصْعَدُ مِنْهُ مَا انْحَدَرَ أَمْ كَيْفَ عَرَفَتِ الْحَوَاسُّ هَذَا حَتَّى عَلِمَ أَنَّ الَّذِي يَنْبَغِي لِلْأُذُنِ لَا يَنْفَعُ الْعَيْنَ وَ مَا يَنْتَفِعُ بِهِ الْعَيْنُ لَا يُغْنِي مِنْ وَجَعِ الْأُذُنِ وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ الْأَعْضَاءِ يَصِيرُ كُلُّ

ص: 217


1- . «قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام فَأَسْأَلُكَ شَيْئاً قَالَ سَلْ قَالَ أَخْبِرْنِي يَا هِنْدِيُّ كَمْ كَانَ فِي الرَّأْسِ شُئُونٌ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ جُعِلَ الشَّعْرُ عَلَيْهِ مِنْ فَوْقِهِ قَالَ لَا أَعْلَمُ قَالَ فَلِمَ خَلَتِ الْجَبْهَةُ مِنَ الشَّعْرِ قَالَ لَا أَعْلَم ....» بحار الانوار، ج 10، ص 205.

دَاءٍ مِنْهَا إِلَى ذَلِكَ الدَّوَاءِ الَّذِي يَنْبَغِي لَهُ بِعَيْنِهِ فَكَيْفَ أَدْرَكَتِ الْعُقُولُ وَ الْحِكْمَةُ وَ الْحَوَاسُّ هَذَا وَ هُوَ غَائِبٌ فِي الْجَوْفِ وَ الْعُرُوقُ فِي اللَّحْمِ وَ فَوْقَهُ الْجِلْدُ لَا يُدْرَكُ بِسَمْعٍ وَ لَا بِبَصَرٍ وَ لَا بِشَمٍّ وَ لَا بِلَمْسٍ وَ لَا بِذَوْقٍ قَالَ لَقَدْ جِئْتَ بِمَا أَعْرِفُهُ إِلَّا أَنَّنَا نَقُولُ إِنَّ الْحَكِيمَ الَّذِي وَضَعَ هَذِهِ الْأَدْوِيَةَ وَ أَخْلَاطَهَا كَانَ إِذَا سَقَى أَحَداً شَيْئاً مِنْ هَذِهِ الْأَدْوِيَةِ فَمَاتَ شَقَّ بَطْنَهُ وَ تَتَبَّعَ عُرُوقَهُ وَ نَظَرَ مَجَارِيَ تِلْكَ الْأَدْوِيَةِ وَ أَتَى الْمَوَاضِعَ الَّتِي تِلْكَ الْأَدْوِيَةُ فِيهَا قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي أَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ الدَّوَاءَ كُلَّهُ إِذَا وَقَعَ فِي الْعُرُوقِ اخْتَلَطَ بِالدَّمِ فَصَارَ شَيْئاً وَاحِداً قَالَ بَلَى قُلْتُ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْإِنْسَانَ إِذَا خَرَجَتْ نَفْسُهُ بَرَدَ دَمُهُ وَ جَمَدَ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَكَيْفَ عَرَفَ ذَلِكَ الْحَكِيمُ دَوَاءَهُ الَّذِي سَقَاهُ لِلْمَرِيضِ بَعْدَ مَا صَارَ غَلِيظاً عَبِيطاً لَيْسَ بِأَمْشَاجٍ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ بِلَوْنٍ فِيهِ غَيْرِ لَوْنِ الدَّم».(1)

یعنی چگونه حواس انسان می فهمد آن دارویی که برای سردرد خورده می شود نباید به سمت پاها برود و در پاها جمع نمی شود و به سمت سر می رود در حالیکه پایین رفتن آسان تر از بالا رفتن است؟ به عنوان مثال ما برای بیماری های سر، دارو را با آب مرزنجوش می دهیم، چون مرزنجوش به سمت سر می رود و به سمت پا نمی رود و دارو را برمی دارد و به سمت سر می برد و یا دارویی که برای پا درد می دهیم مثلاً شیطرج به سمت پا می رود و به سمت سر نمی رود در حالیکه شما دارو را از دهان می خورید و دهان در خودِ سر است ولی دارو به سمت سر نمی رود و به پا می رود با اینکه به سر نزدیک تر است. هر دارویی که برای یک عضوی از بدن استفاده می کنی، این دارو در خون فقط به سمت همان عضو می رود و جای دیگر نمی رود و همان عضو را درمان می کند مثلاً داروی کبد، به سمت کبد می رود. داروی طحال به سمت طحال می رود. داروی شُش به سمت شُش می رود .... در حالیکه همۀ این داروها به معده می روند و از معده پخش می شوند. چگونه چیزی که بالا می رود، پایین نمی آید و چیزی که پایین می رود، چرا بالا نمی رود؟ چگونه حواس انسان تشخیص می دهد این دارو باید توی گوش برود و برای گوش مفید است و برای چشم فایده ای ندارد با اینکه فاصلة گوش تا چشم خیلی نزدیک است ولی دارو می رود گوش را درمان

ص: 218


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 184.

می کند و به چشم کاری ندارد. حواس انسان از کجا می فهمد که وقتی دارو به سر می رود باید به سمت گوش برود و به سمت چشم نرود با اینکه این دو خیلی به هم

نزدیک هستند؟ همین طور در تمام اعضاء بدن، هر بیماری با آن دارو ملاقات می کند. البته خیلی عبارت ظریفی است امام علیه السلام نفرمودند که دارو به سمت بیماری می رود بلکه فرمودند بیماری به سمت دارو هدایت می شود. حالا معنای بیان حضرت چیست؟ عقل ما قاصر است و شاید روزی برسد که ما بتوانیم معنای آن را بفهمیم و بدانیم چگونه بیماری به سمت دارو هدایت می شود.

سؤال مستمعین : آیا می شود این طور گفت که وقتی بیماری یک عضو را درگیر می کند باعث می شود یک حالتی پیش بیاید که آن عضو دارویی را که در خون است را بردارد؟

پاسخ: این فرمودة شما مبنی بر این است که دارو در کل بدن پخش می شود و عضو بیمار بدن آن داروی خاص را از خون جذب می کند. این تئوری امروزه است ولی اشتباه است، چون از روایت این طور استفاده نمی شود بلکه خلاف آن است و می فرماید داروی سر به سمت سر می رود و به سمت پا نمی رود. اما آن چیزی که شما می فرمایید یعنی دارو به هر دو سمت بالا و پایین می رود. ولی اینجوری نیست و روایت می فرماید داروی سر به سمت سر می رود و داروی پا به سمت پا می رود و این خودش یک ایده است، ایدة طب اسلامی.

ضمناً این داروها چه گیاهی باشند و چه شیمیایی در این مورد فرقی نمی کند (یعنی داروی هر عضو به سمت همان عضو می رود). البته داروهای شیمیایی چون در واقع منشأ گیاهی دارند، این طور عمل می کنند. علم چیز تازه ای پیدا نکرده مثلاً فرض کنید قبلاً برای معده آویشن می خورند. الآن آمدند آویشن را فرضاً تجزیه کرده اند، مثلاً 20 ماده دارد و یکی یکی این مواد را آزمایش و امتحان کردند که کدام یک از آنها برای معده مفید است و همان را به شکل شیمیایی تولید کردند و به عنوان داروی معده می دهند. پس بشر چیز جدیدی نیاورده، همان چیزی را که از پیامبران علیهم السلام شنیده اند را تجزیه کردند و البته همین کار است که به بدن آسیب جدی می زند چون بقیۀ موادی که آنها را کنار می گذارند، در واقع محافظ بدن هستند و علم امروز

ص: 219

این محافظ ها را کنار گذاشته و مادۀ اصلی را به شکل شیمیایی تهیه کرده و به انسان می دهد. مشکل این است که هم بدن مادۀ شیمیایی را نمی پذیرد و هم اینکه عوارض زیادی دارد.

خلاصه روایت می فرماید که چگونه این عقل فهمیده که این دارو به کبد می رود یا این دارو به سر می رود یا این دارو به پا می رود، عقل نمی تواند این چیزها را بفهمد. این داروهای امروزی هم از بیان پیامبران علیهم السلام است و بشر چیز جدیدی نیاورده. این داروها در طب یونانی و در طب قدیم بوده و امروزه همان را تجزیه کرده اند و مادۀ مؤثر آن را پیدا کردند و به خیال خودشان یک کشفی کرده اند ولی وقتی فقط این مادۀ مؤثر را به بیمار می دهند عوارضی دارد که همان بقیۀ مواد موجود در یک داروی گیاهی (مثلاً آویشن) که جدا کردند و مصرف نمی شوند جلوی عوارض را می گرفت. این ها در مقابلِ عوارضِ این مادۀ مؤثر، محافظ بدن بودند و همین مواد باعث می شوند که مادۀ اصلی فقط به کبد برود یا فقط به قلب یا فقط به شش برود ولی این ها را جدا کردند و فقط مادۀ اصلی را گرفتند و این کارشان سبب عوارض زیادی شده است.

پس می فرماید چگونه عقل ها و حکمت و حواس انسان درک کرده در حالیکه همۀ این اتفاقات داخل بدن صورت می گیرد و رگ ها در داخل گوشت است و روی این گوشت هم پوست است و چیزی نیست که انسان آن را بشنود یا ببیند یا بو کند یا لمس کند یا بچشد؟

البته این صحبت های امام علیه السلام با یک شخص زندیق و کافر است که ایمان نداشت و امام علیه السلام این مطالب را به عنوان دلیل می آورند که خلقت از روی حکمت بوده و کار خداوند حکیم است.

آن شخص کافر در پاسخ می گوید: حالا چیزی را گفتی که می فهمم (یعنی حرف های قبلی را نمی فهمیدم) و ما این را می گوییم که آن حکیمی که این داروها را درست کرده، زمانی که این داروها را به یک بیمار می دهد و آن بیمار بمیرد، شکمش را پاره می کند و رگ هایش را بررسی می کند و نگاه می کند راه هایی را که این دارو رفته به کدام موضع آمده، مثلاً به کبد یا ریه یا سر رفته.

ص: 220

امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: دارو وقتی به خون می رسد با خون مخلوط می شود، (حکیم) از کجا می فهمد که دارو کجاست؟ چون دارو نیز رنگش قرمز می شود و این جور نیست که داروی مثلاً آبی رنگ، در خون آبی بماند. دارو با خون مخلوط می شود پس چگونه می توان فهمید دارویی در جایی وجود دارد و در جایی وجود ندارد؟ همه یک چیز می شود و یک رنگ می شود و رنگ خون می شود. در آن زمان که آزمایشگاه نبوده، پس از کجا می فهمد به چه جایی آمده و به چه جایی نیامده؟

کافر گفت: بله. امام علیه السلام فرمودند: وقتی نفس (شاید منظور همان روح باشد) از انسان خارج شود و بدنش سرد شود، خونش منجمد می شود. پس چگونه می فهمد که دارو کجاست؟

کافر گفت: بله. امام علیه السلام فرمودند: پس چگونه آن حکیم بداند دارویی را که به مریض داده و خورده بعد از اینکه منجمد شده به کجا رفته؟ نمی شود گفت مثلاً دارو آبی بوده و حکیم رنگ آبی را دنبال می کند چون دارو مخلوط با خون شده و تمام خون هم قرمز است، و علاوه بر این بعد از مرگ، خون جامد می شود و قابل بررسی نیست، همۀ آن یکدست و یک رنگ و یک نوع است؟(1)

طبع خون

طبع خون گرم است یا سرد است؟

طبع خون گرم است و حرارت و گرمی بدن هم از خون است. اگر هیجان پیدا کند انسان گرم می شود و گرما زده می شود و گرمی خون و آثارش روی بدن ظاهر می شود. ما گفتیم که منشأ گرمی، نَفْس است و مَسکنش نیز در خون قرار دارد. در روایتی است(2) که وهب بن منبه گفت: در تورات یافتم: «من آدم را خلق کردم و

ص: 221


1- . همان مدرک .
2- . «أَنَّهُ وُجِدَ فِي التَّوْرَاةِ صِفَةُ خَلْقِ آدَمَ علیه السلام حِينَ خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ابْتَدَعَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنِّي خَلَقْتُ آدَمَ وَ رَكَّبْتُ جَسَدَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ ثُمَّ جَعَلْتُهَا وِرَاثَةً فِي وُلْدِهِ تَنْمِي فِي أَجْسَادِهِمْ وَ يَنْمُونَ عَلَيْهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ رَكَّبْتُ جَسَدَهُ حِينَ خَلَقْتُهُ مِنْ رَطْبٍ وَ يَابِسٍ وَ سُخْنٍ وَ بَارِدٍ وَ ذَلِكَ أَنِّي خَلَقْتُهُ مِنْ تُرَابٍ وَ مَاءٍ ثُمَّ جَعَلْتُ فِيهِ نَفْساً وَ رُوحاً فَيُبُوسَةُ كُلِّ جَسَدٍ مِنْ قِبَلِ التُّرَابِ وَ رُطُوبَتُهُ مِنْ قِبَلِ الْمَاءِ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ ثُمَّ خَلَقْتُ فِي الْجَسَدِ بَعْدَ هَذَا الْخَلْقِ الْأَوَّلِ أَرْبَعَةَ أَنْوَاعٍ وَ هُنَّ مِلَاكُ الْجَسَدِ وَ قِوَامُهُ بِإِذْنِي لَا يَقُومُ الْجَسَدُ إِلَّا بِهِنَّ وَ لَا تَقُومُ مِنْهُنَّ وَاحِدَةٌ إِلَّا بِالْأُخْرَى مِنْهَا الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ ثُمَّ أَسْكَنَ بَعْضَ هَذَا الْخَلْقِ فِي بَعْضٍ فَجَعَلَ مَسْكَنَ الْيُبُوسَةِ فِي الْمِرة السَّوْدَاءِ وَ مَسْكَنَ الرُّطُوبَةِ فِي الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ مَسْكَنَ الْحَرَارَةِ فِي الدَّمِ وَ مَسْكَنَ الْبُرُودَةِ فِي الْبَلْغَم». بحارالأنوار، ج 58، ص 28، ح 1 – علل الشرایع، ج 1، ص 110، ح 9.

بدنش را از چهار چیز ترکیب دادم. سپس آن را در فرزندانش وراثت قرار دادم. در بدن هایشان رشد و نمو می کند و به وسیلة آن تا روز قیامت رشد و نمو می کنند. وقتی انسان را خلق کردم بدنش را از تر و خشک و گرم و سرد ترکیب دادم، و انسان را از خاک و آب خلق کردم سپس در انسان نَفْس و رُوح قرار دادم. خشکی هر بدن از ناحیۀ خاک است و رطوبت آن از ناحیۀ آب است و حرارت و گرمی آن از ناحیۀ نَفْس است و سردی آن از ناحیۀ رُوح است. سپس بعد از خلق اول در بدن چهار نوع (طبع) خلق کردم که آنها مالکان بدن هستند و به اذن من بدن به این چهار چیز استوار است و هر یک از آنها بدون دیگری استوار نیستند. آنها مرة سوداء و مرة صفراء و دم (خون) و بلغم می باشند. بعضی از آنها را در بعض دیگر سکونت دادم. مَسکن خشکی در سوداء و مَسکن رطوبت را در صفراء و مَسکن حرارت و گرمی را در خون و مَسکن سردی را در بلغم قرار دادم».

از این روایت قدسی استفاده می شود که خون، گرم است چون محل سکونت گرمی است و گرمی بر خون عارض می شود و گرمی در بدن ساکن می شود و محل سکونت و منزل گرمی، خون است.

البته این روایت خیلی مطالب زیادی دارد ولی نمی شود روی آن حساب کرد چون این روایت از تورات نقل شده و معلوم نیست که از تورات تحریف شده یا تحریف نشده نقل شده باشد ولی مهم این است که این نکته را دارد که خون گرم است و مَسکن گرمی است و خون است که بدن انسان را گرم می کند و این امری واضح و وجدانی است. در زمستان صورت انسان سرخ می شود. چرا در زمستان صورت انسان سرخ می شود؟ علت این است که چون هوا سرد است، خون به آن سمت زیاد جذب و پمپاژ می شود تا بدن را در مقابل سردی، گرم کند و بدن یخ نکند. و این سرخی

ص: 222

یعنی زیاد شدن خون در آن منطقه است. خون که زیاد شد روبروی سرما می ایستد و در مقابل سرما و سردی مقاومت می کند.

سؤال مستمعین: چرا در مقابل گرما و آتش هم صورت سرخ می شود؟

پاسخ: البته در گرما هم صورت سرخ می شود چون خون رقیق می شود و پمپاژش زیاد می شود.

علی ای حال از این روایت استفاده می شود که خون گرم است.

روایت دیگری داریم که نزدیک به همین روایت قبل است و در آن آمده است:

«فَمِنَ التُّرَابِ يُبُوسَتُهُ وَ مِنَ الْمَاءِ رُطُوبَتُهُ فَهَذَا بَدْءُ الْخَلْقِ الَّذِي خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ ابْنَ آدَمَ كَمَا أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ ثُمَّ جَعَلَ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الْفِطَرِ الْأَرْبَعِ أَنْوَاعاً مِنَ الْخَلْقِ فِي جَسَدِ ابْنِ آدَمَ فَهِيَ قِوَامُ جَسَدِهِ وَ مِلَاكُهُ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ هِيَ الْمِرَّةُ السَّوْدَاءُ وَ الْمِرَّةُ الصَّفْرَاءُ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ فَيُبُوسَتُهُ وَ حَرَارَتُهُ مِنْ قِبَلِ النَّفْسِ وَ مَسْكَنُهَا فِي الدَّمِ وَ رُطُوبَتُهُ وَ بُرُودَتُهُ مِنْ قِبَلِ الرُّوحِ وَ مَسْكَنُهُ فِي الْبَلْغَم».(1)

یعنی «خشکی انسان از خاک است و رطوبت انسان از آب است ....... خشکی و گرمی از ناحیۀ نَفْس است و مَسکن نَفْس در خون است و رطوبت و سردی انسان از ناحیۀ رُوح است و محل سکونت رُوح در بلغم است».

شاید از این روایت استفاده شود که نَفْس در خون است و محل سکونت نَفْس در خون است. البته محل سکونت گرما در خون مسلّم است ولی شاید از این روایت استفاده شود که محل سکونت نَفْس نیز در خون است و ظاهر روایت هم همین است چون فرموده «مَسْكَنُهَا فِي الدَّمِ» و ضمیر مفرد «ها» در اینجا به «نَفْس» برمی گردد ولی اگر به «یبوسة و حرارة» برمی گشت باید می فرمود «مَسْكَنُهُما فِي الدَّمِ» در حالیکه این را نفرموده. در ادامه فرموده: «مَسْكَنُهُ فِي الْبَلْغَم» در این جا احتمال دارد منظور این باشد که مَسکن سردی و رطوبت در بلغم است یا اینکه مَسکن رُوح در بلغم است.

ص: 223


1- . بحار الانوار، ج 58، ص 330، ح 32.

در این روایت می فرماید که خشکی و گرمی از طرف نَفْس است در حالیکه خشکی مال سوداء و صفراست و خشکی مال خون نیست و لذا این جا منظور خون نیست.

مؤید گرمی خون روایتی است که می فرماید:

«إِنَّ النَّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلم كَانَ إِذَا احْتَجَمَ هَاجَ بِهِ الدَّمُ وَ تَبَيَّغَ فَاغْتَسَلَ بِالْمَاءِ الْبَارِدِ لِيُسَكِّنَ عَنْهُ حَرَارَةَ الدَّم».(1)

یعنی «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حجامت می کردند و خون در ایشان هیجان می کرد و فشار خون بالا می رفت، با آب سرد خود را می شستند تا گرمی خون ساکن شود». پس خون گرم است و این مطلب را از این روایت می توان استفاده نمود.

در رسالۀ ذهبیه امام رضا علیه السلام آمده است:

«لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَنَى الْأَجْسَامَ عَلَى أَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ هِيَ الْمِرَّتَانِ وَ الدَّمُ وَ الْبَلْغَمُ وَ بِالْجُمْلَةِ حَارَّانِ وَ بَارِدَانِ قَدْ خُولِفَ بَيْنَهُمَا فَجَعَلَ الْحَارَّيْنِ لَيِّناً وَ يَابِساً وَ كَذَلِكَ الْبَارِدَيْنِ رَطْباً وَ يَابِسا».(2)

یعنی «خداوند بدن ها را بر چهار طبع بنا نهاد: صفراء و سوداء و خون و بلغم، دو تا از آنها گرم و دو تا سرد هستند و تفاوت در آنها است. پس دو تا گرم را یکی مرطوب و یکی خشک قرارداد و همچنین دو تا سرد را یکی مرطوب و یکی خشک قرارداد».

در این روایت اگر ظاهر آن را در نظر بگیریم و بخواهیم به ترتیب ذکری عمل کنیم باید بگوییم آن دوتایی که گرم هستند می شوند: صفراء و سوداء و دو تایی که سرد هستند می شوند: خون و بلغم. پس در این روایت به اعتبار ترتیب ذکری خون سرد می شود ولی ظاهراً در این جا ترتیب ذکری رعایت نشده و منظور دو تا گرم از این چهار تا طبع است که همان خون و صفراء است. به همین جهت علامه مجلسی در ذیل این حدیث می فرماید:

ص: 224


1- . طب الائمة علیهم السلام ، ص 58- مستدرك الوسائل، ج 13، ص 82، ح 14825.
2- . بحارالأنوار، ج 59، ص 316.

«و المرتان الصفراء و السوداء و قد خولف ما بينهما أي بين كل من الحارين و كل من الباردين بأن جعل أحد الحارين لينا أي رطبا و هو الدم و الآخر يابسا و هو الصفراء و أحد الباردين رطبا و هو البلغم و الآخر يابسا و هو السوداء».(1)

یعنی «مرتان یعنی صفراء و سوداء و بین آنها مخالفت است یعنی بین دو طبع گرم اختلاف وجود دارد و بین دو طبع سرد هم اختلافی وجود دارد، و اختلاف این است که یکی از دو گرم، نرم و مرطوب است که همان خون باشد و دیگری از آن دو گرم، خشک است که همان صفراء باشد و یکی از دو سرد، مرطوب است که همان بلغم باشد و دیگری از آن دو سرد خشک است که همان سوداء باشد».

علامه مجلسی از همین روایت رسالۀ ذهبیه این معنا را به دست آورده است و خلاصه علامه مجلسی هم نظرش این است که خون گرم و مرطوب است (و در آن روایت، ترتیب ذکری منظور نیست).

مؤید گرم بودن خون روایتی است از امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد خلقت آدم که می فرمایند:

«ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَيْنِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ أَلْقَاهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُّلَالَة مِنْ طِينٍ ثُمَّ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ الْأَرْبَعَةَ الشِّمَالَ وَ الدَّبُورَ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبَ أَنْ جَوِّلُوا عَلَى هَذِهِ السُّلَالَةِ وَ أَبْرِءُوهَا وَ أَنْسموهَا ثُمَّ جَزِّءُوهَا وَ فَصِّلُوهَا وَ أَجْرُوا اليهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّيحَ وَ الْمِرَّةَ وَ الدَّمَ وَ الْبَلْغَمَ قَالَ فَجَالَتِ الْمَلَائِكَةُ عَلَيْهَا وَ هِيَ الشِّمَالُ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبُ وَ الدَّبُورُ فَأَجْرَوْا فِيهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ قَالَ وَ الرِّيحُ فِي الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِي الْبَدَنِ مِنْ نَاحِيَةِ الشِّمَالِ قَالَ وَ الْبَلْغَمُ فِي الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِي الْبَدَنِ مِنْ نَاحِيَةِ الصَّبَا قَالَ وَ الْمِرَّةُ فِي الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِي الْبَدَنِ مِنْ نَاحِيَةِ الدَّبُورِ قَالَ وَ الدَّمُ فِي الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِي الْبَدَنِ مِنْ نَاحِيَةِ الْجَنُوب».(2)

ص: 225


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 338.
2- . بحارالأنوا ، ج 58، ص 300، ح 7 - علل الشرايع، ج 1، ص 106، ح 1.

یعنی خداوند انسان را از دو آب خلق کرده، یکی آب شیرین و گوارا و یکی هم آب شور و این ها را مخلوط کرد و آن را به یک کالبد گِلی و خاکی تبدیل کرد و این کالبد و مجسمة انسان را در مقابل عرش قرار داد و این یک نوعی و سلاله ای از گِل است. سپس امر کرد به چهار فرشته (یا بادها، فرشته هستند و یا فرشته ها مسئول این بادها هستند) به نام: شمال، دبور (شرق) و صبا (غرب) و جنوب که جُولان کنید روی این کالبد گِلی و مجسمة حضرت آدم علیه السلام و او را زنده کنید و او را به انسان (انسانی که می شناسیم) تبدیل کنید. این گِل یکدست و یکجور بوده و خداوند به این چهار فرشته دستور داد که این کالبد گِلی را جزء جزء کنید مثلاً کبد را از قلب جدا کنند یا شش را جدا کنند .... شاید یک گِل یکدست را به هزاران جزء و هزاران عضو تبدیل کنند و برای او مفصل قرار دهید مثلاً برای او زانو، مفصل مچ ها و مفصل انگشتان و ... را قرار دهید، و به سوی این کالبد گِلی چهار طبع ریح، مره، دم و بلغم را جریان دهید (پس اینکه ما می گوییم این چهار طبع در خون است، چون روایت می فرماید این چهار طبع در بدن انسان جریان دارد) پس فرشتگان شمال و شرق و جنوب و غرب بر آن کالبد گِلی جولان کردند و طبایع چهارگانه را بر آن بدن جریان دادند - تا آنکه فرمود - خون در بدن از ناحیۀ باد جنوب است. و معروف است که باد جنوب، گرم و مرطوب است و به همین جهت ما می گوییم که خون هم گرم و مرطوب است چون از ناحیۀ باد جنوب به وجود آمده.

از این روایت استفاده می شود که اگر انسان در هوای گرم و مرطوب زندگی کند خون در بدنش غلبه می کند و اگر در هوای سرد و خشک زندگی کند سوداء در بدنش غلبه می کند و اگر در هوای گرم و خشک زندگی کند صفراء در بدنش غلبه می کند .....

در یک روایت دیگر می فرماید:

«لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طِينَةَ آدَمَ أَمَرَ الرِّيَاحَ الْأَرْبَعَ فَجَرَتْ عَلَيْهَا فَأَخَذَتْ مِنْ كُلِّ رِيحٍ طَبِيعَتَهَا».(1)

ص: 226


1- . علل الشرائع، ج 1، ص 107، ح 4 - بحارالأنوار، ج 58، ص 305، ح 12.

یعنی «وقتی خداوند تبارک و تعالی طینت حضرت آدم علیه السلام را خلق فرمود، امر کرد به چهار باد پس روی آن کالبد گِلی باد ها جریان پیدا کردند و هر طبع، از آن باد مزاج خودش را گرفت».

و باد جنوب مربوط به خون است و چون باد جنوب گرم و مرطوب است لذا خون هم گرم و مرطوب است.

خون در اجزاء بدن و در عمر

قبلاً خواندیم که روایت می فرماید:

«أَنَّ الرَّأْسَ وَ الْأُذُنَيْنِ وَ الْعَيْنَيْنِ وَ الْمَنْخِرَيْنِ وَ الْفَمَ وَ الْأَنْفَ مِنَ الدَّمِ وَ أَنَّ الصَّدْرَ مِنَ الْبَلْغَمِ وَ الرِّيحَ وَ الشَّرَاسِيفَ مِنَ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاءِ وَ أَنَّ أَسْفَلَ الْبَطْنِ مِنَ الْمِرَّةِ السَّوْدَاء».(1)

یعنی «سر و دو گوش و دو چشم و دهان و بینی از خون است، و سینه از بلغم و ریح است، و دنده ها از مرة صفراء، و قسمت پایین شکم از مرة سوداء است».

پس سر و دو گوش و دو چشم و دهان و بینی از خون است یعنی در ترکیب آنها خون وجود دارد و یعنی خون با گِل مخلوط شده و تبدیل شده به سر و گوش و چشم و دهان و بینی البته ما قبلاً ذکر کردیم احتمالاً منظور این است که محل تمرکز خون در این اعضاست.

دربارۀ تقسیمات خون در عمر روایت است که:

«أَنَّ أَحْوَالَ الْإِنْسَانِ الَّتِي بَنَاهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهَا وَ جَعَلَهُ مُتَصَرِّفاً بِهَا فَإِنَّهَا أَرْبَعَةُ أَحْوَالٍ الْحَالَةُ الْأُولَى لِخَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ فِيهَا شَبَابُهُ وَ حُسْنُهُ وَ بَهَاؤُهُ وَ سُلْطَانُ الدَّمِ فِي جِسْمِهِ . ثُمَّ الْحَالَةُ الثَّانِيَةُ مِنْ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَى خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ فِيهَا سُلْطَانُ الْمِرَّةِ الصَّفْرَاء».(2)

یعنی «خدا برای انسان چهار حالت قرار داده، حالت اولش تا 15 سالگی در سلطۀ خون است».

ص: 227


1- . بحارالأنوار، ج 59، ص 316.
2- . بحارالأنوار، ج 59، ص 317 - طب الرضا علیه السلام ، ص 52.

در ماه های سال نیز در فصل بهار، چون گرم و مرطوب است، فصل دم است و در روایت امام علیه السلام می فرماید:

«أَمَّا فَصْلُ الرَّبِيعِ فَإِنَّهُ رُوحُ الزَّمَانِ وَ أَوَّلُهُ آذَارُ وَ عَدَدُ أَيَّامِهِ [ وَاحِدٌ وَ] ثَلَاثُونَ يَوْماً وَ فِيهِ

يَطِيبُ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ تَلِينُ الْأَرْضُ وَ يَذْهَبُ سُلْطَانُ الْبَلْغَمِ وَ يَهِيجُ الدَّمُ ... حَزِيرَانُ ثَلَاثُونَ يَوْماً يَذْهَبُ فِيهِ سُلْطَانُ الْبَلْغَم وَ الدَّم».(1)

یعنی «فصل بهار، روح زمان هاست (بهار است که به زمان و انسان و سال جان می دهد) و ابتدایش ماه آذار می باشد که 31 روز است و هوا در شب و روز خوب و خوش می شود و زمین بر اثر باران نرم می شود و سلطۀ بلغم از بین می رود و خون هیجان می کند ..... ماه حزیران 30 روز است و در آن سلطۀ خون و بلغم از بین می رود».

پس از اول بهار تا آخر بهار زمان هیجان خون است.

در روز ها هم تفصیلی وجود دارد. بعضی روزها مال دم و بعضی مال بلغم و بعضی مال صفراء و بعضی مال سوداء است. در روایت می فرماید که روز سه شنبه مال دم است.

علاوه بر این ساعت ها هم تقسیم شده. بعضی ساعت ها، ساعت دم و بعضی ساعت بلغم است.

مثلاً ساعت مریخ (ستارة سرخ) ساعت دم است. گویا ساعت هشتم از اول صبح یا ساعت هفتم از اول صبح یعنی از طلوع آفتاب که حساب کنی 7 یا 8 ساعت (دقیقاً به خاطر ندارم) که بگذرد، این ساعت مریخ است. این تفصیلات وجود دارد و در آن ساعت، دم در اوج خودش است و در اوج هیجان و غلبۀ خود قرار می گیرد. در روز سه شنبه و در ساعت هفتم یا هشتم خون در اوج خودش است و امام علیه السلام می فرمایند در آن ساعت حجامت نکنید و دست به خون نزنید چون خون خودش در آن موقع هیجان پیدا کرده و به تعبیر بنده دیوانه شده، اگر در آن ساعت حجامت کنید دیگر هیچ وقت خونریزی آن قطع نمی شود تا شخص بمیرد.

ص: 228


1- . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 455، ح 20534.

«أَنَّ فِي يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ سَاعَةً مَنْ وَافَقَهَا لَمْ يَرْقَ دَمُهُ حَتَّى يَمُوتَ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ».(1)

یعنی «در روز سه شنبه ساعتی است، کسی که اتفاقی در این ساعت حجامت کند خونریزی او قطع نمی شود تا اینکه بمیرد مگر آنچه را که خدا بخواهد».

این تفصیلات خیلی مهم است و باید رعایت شود. روز و ساعت و ماه و سال های عمر و .... همه باید در نظر گرفته شود.

سؤال مستمعین: چه زمانی برای حجامت کردن مناسب است؟

پاسخ : حجامت کردن یا دوشنبه بعد از ظهر و یا پنج شنبه صبح خوب است ولی شب جمعه خوب نیست.

در روایت است(2) شخصی به امام علیه السلام می گوید: بعضی گمان می کنند حجامت روز سه شنبه خوب است چون روز خون است. امام علیه السلام فرمودند:

«راست می گویند (یعنی روز خون است). صلاح این است که در روز خون نباید آن را به هیجان بیاورند. آیا نمی دانند در روز سه شنبه ساعتی است که اگر کسی اتفاقی در آن ساعت حجامت کند خونش قطع نمی شود تا اینکه بمیرد یا اینکه خدا چیز دیگری بخواهد».

پس امام علیه السلام می فرمایند چون روز دم است (ما خودمان تعبیر کردیم که روز هیجان دم است)، پس خون را به هیجان نیاورید و به آن دست نزنید.

یکی دیگر از روزها، روز پنج شنبه است که در روایت است به امام صادق علیه السلام گفتند:

«فَقُلْتُ أَ تَحْتَجِمُ يَوْمَ الْخَمِيسِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ مَنْ كَانَ مُحْتَجِماً فَلْيَحْتَجِمْ فِي يَوْمِ الْخَمِيسِ فَإِنَّ عَشِيَّةَ كُلِّ جُمُعَةٍ يَبْتَدِرُ الدَّمُ فَرَقاً مِنَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يَرْجِعُ إِلَى وَكْرِهِ إِلَى غَدَاةِ الْخَمِيس».(3)

ص: 229


1- . «فِيمَ يَخْتَلِفُ النَّاسُ قُلْتُ يَزْعُمُونَ أَنَّ الْحِجَامَةَ فِي يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ أَصْلَحُ قَالَ فَقَالَ وَ إِلَى مَا يَذْهَبُونَ فِي ذَلِكَ قُلْتُ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ يَوْمُ الدَّمِ قَالَ فَقَالَ صَدَقُوا فَأَحْرَى أَنْ لَا يُهَيِّجُوهُ فِي يَوْمِهِ أَ مَا عَلِمُوا أَنَّ فِي يَوْمِ الثَّلَاثَاءِ سَاعَةً مَنْ وَافَقَهَا لَمْ يَرْقَ دَمُهُ حَتَّى يَمُوتَ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ». بحارالأنوار، ج 59، ص 129، ح 94 - کافی، ج 8، ص 192، ح 223.
2- . همان مدرک.
3- . وسائل الشيعة، ج 17، ص 117، ح 22131 - الخصال، ج 2، ص 389، ح 79.

یعنی «آیا روز پنج شنبه حجامت می کنید؟ حضرت فرمودند: بله روز پنج شنبه حجامت می کنم. هر کس می خواهد حجامت کند روز پنج شنبه حجامت کند زیرا در هر شب جمعه خون از ترس روز قیامت فرار می کند و به عمق بدن می رود و به سطح بدن برنمی گردد تا پنج شنبه آینده». پس حجامت روز پنج شنبه خوب است چون خون به سطح بدن هدایت می شود ولی شب جمعه خوب نیست چون خون به عمق بدن می رود.

کسی که می ترسد، چرا صورتش زرد می شود؟ وقتی کسی صورتش زرد شود، می گویند: ترسیدی. چرا؟ برای اینکه خون جذب درون بدن می شود و دیگر در سطح بدن و پوست نیست و لذا وقتی خون نیست، پوست زرد می شود. به همین جهت امام علیه السلام می فرمایند در شب جمعه ترس ناگهانی و ناخواسته در وجود انسان از روز قیامت، سبب می شود که خون در عمق برود و جذب داخل بدن شود و لذا حجامت دیگر خوب نیست. به همین دلیل است که انسان در شب جمعه به فکر آخرت می افتد و خودش هم علتش را نمی داند. این یک حس ناگهانی است که دعای کمیل می خواند و به فکر حرم رفتن و زیارت می افتد چون این امور لدنّي است و در درون انسان قرار داده شده، این ترس چه بخواهد و چه نخواهد در درونش وجود دارد.

یک مطلب مهم در این قسمت وجود دارد و آن اینکه: در روایات ما می فرماید که خون در بدن انسان مانند آب در طبیعت است.(1)به همین جهت می فرماید آب در طبیعت به ماه بستگی دارد و هر چه هلال ماه بیشتر شود، اندازۀ آب در زمین هم بیشتر می شود تا اینکه به وسط ماه که می رسد، نهایت مَد صورت می گیرد، یعنی دریاها 6 متر بالاتر می روند و آب بیشتر می شود. بشر نمی داند که این همه آب از کجا می آید. شوخی نیست زمین آب است. در این اوقات که آب بیشتر می شود یعنی ضربدر 6 متر می شود، چقدر آب اضافه می شود؟! این از معماهای هستی است و به آن مَد می گویند و دریا پیشروی می کند. نظریه های مختلف را بررسی کرده اند این طور نیست که ماه، آب را به سمت بالا جذب کند و 6 متر در زیر آب ها خالی شود

ص: 230


1- . «فَيَسْتَحِيلُ بِلُطْفِ التَّدْبِيرِ دَماً وَ يُنْفِذُهُ إِلَى الْبَدَنِ كُلِّهِ فِي مَجَارِي مُهَيَّأَةٍ لِذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْمَجَارِي الَّتِي تُهَيَّأُ لِلْمَاءِ لِيَطَّرِدَ فِي الْأَرْضِ كُلِّهَا». توحيد المفضل، ص 56 - بحارالانوار، ج 3، ص 67.

و یا مثلاً غلظت آب کم شود، یا آب از داخل زمین جذب شود، همه را بررسی کردند و به نتیجه ای نرسیدند. بشر در فهم این مسئله عاجز است و نمی فهمد که این همه آب یعنی 6 متر ضربدر زمین آب در این اوقات از کجا می آید؟!!

در بدن انسان هم به همین ترتیب است یعنی می فرماید خون در بدن انسان، تابع ماه است. هر چه ماه بیشتر شود، خون در بدن انسان هم بیشتر می شود و اوج آن نیز در وسط ماه است به همین دلیل است که می گویند هر کس می خواهد حجامت کند، وسط ماه حجامت کند. در روایات آمده از 12 ماه تا 15 ماه حجامت کند و (در مرحلۀ) بعد می گوید 17 ، 19 و نهایتش 21 ماه است. وسط ماه حجامت کنید چون خون در بدن بیشتر می شود.

می گویند علتش جاذبة ماه است ولی در حقیقت نمی شود گفت علتش جاذبة ماه است چون جاذبة ماه همیشه وجود دارد و تنها اتفاقی که می افتد این است که زمین مابین ماه و خورشید حائل می شود و یک قسمتی از ماه تاریک می شود، ممکن است علت نور خورشید باشد که به ماه بر خورد می کند و برمی گردد، شاید، ولی ماه سر جای خودش است و تغییری نمی کند.

در این زمینه روایت داریم که:

«فَإِذَا أَرَدْتَ الْحِجَامَةَ فَلْيَكُنْ فِي اثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةٍ مِنَ الْهِلَالِ إِلَى خَمْسَ عَشْرَةَ فَإِنَّهُ أَصَحُّ لِبَدَنِكَ فَإِذَا انْقَضَى الشَّهْرُ فَلَا تَحْتَجِمْ إِلَّا أَنْ تَكُونَ مُضْطَرّاً إِلَى ذَلِكَ وَ هُوَ لِأَنَّ الدَّمَ يَنْقُصُ فِي نُقْصَانِ الْهِلَالِ وَ يَزِيدُ فِي زِيَادَتِه».(1)

یعنی « اگر می خواهی حجامت کنی بگذار 12 شب از هلال ماه بگذرد (از روز اول ماه 12 شب بگذرد) تا 15 ماه که برای بدنت بهتر و صحیح تر است و بدن سالم تر است. پس هنگامی که ماه کم می شود حجامت نکن مگر اینکه ناچار باشی. چون وقتی ماه کم می شود خون هم کم می شود و وقتی ماه زیاد می شود و هلال ماه بزرگ می شود، خون هم زیاد می شود».

ص: 231


1- . طب الرضا علیه السلام ، ص 54 - مستدرك الوسائل، ج 13، ص 86، ح 14850.

این تئوری اسلامی خیلی مسئلۀ مهمی است که مقدار و اندازۀ خون در وسط ماه زیاد می شود ولی در اول و آخر ماه کم می شود. به همین جهت می فرماید ابداً در آخر ماه و وقتی ماه از آسمان محو شد و غایب شد و غروب کرد دیگر اصلاً حجامت نکنید. از حجامت کردن در محاق نهی شده. محاق یعنی روزهایی که ماه در آسمان نباشد که همان انتهای ماه است و بعدش دوباره اول ماه است و ماه می خواهد طلوع کند. این دو روز آخر ماه را می گوید اصلاً حجامت نکنید چون در این زمان خون در کمترین حد خودش خواهد بود.

پس خون زیاد می شود و این نیاز به بررسی و تحقیق دارد که چه اتفاقی می افتد. این تئوری اگر به اثبات برسد جهان را تکان می دهد. ما خیلی مادّة خام داریم که می توانیم آنها را تبدیل به تئوری کنیم که بشر را شگفت زده کند.

البته حجامت که برای درمان است باید وسط ماه باشد. ولی اگر خون تبیغ کند (فشار خون بالا رفت) دیگر نباید مکث نکنید و (در هر زمانی که باشد) حجامت کنید.

دم و بیماری ها

آیا دم و خون علت بیماری ها است؟

ادلة آن را کم و بیش خواندیم که یکی از بیماری ها غلبۀ خون است و در روایت است که:

«الدَّاءُ ثَلَاثَةٌ وَ الدَّوَاءُ ثَلَاثَةٌ فَأَمَّا الدَّاءُ فَالدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الْبَلْغَمُ فَدَوَاءُ الدَّمِ الْحِجَامَةُ وَ دَوَاءُ الْبَلْغَمِ الْحَمَّامُ وَ دَوَاءُ الْمِرَّةِ الْمَشِيُّ ».(1)

یعنی «بیماری سه تاست و درمان هم سه تاست و یکی از بیماری ها خون است ....». و روایت دیگر می فرماید:

«وَ أَمَّا الدَّمُ فَإِنَّهُ عَبْدٌ عَارِمٌ وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ مَوْلَاهُ».(2)

یعنی «خون یک برده ای است که چیزی جلودارش نیست و چه بسا این برده صاحب خودش را بکشد».

ص: 232


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 126، ح 299.
2- . عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 81، ح 8 - بحارالأنوار، ج 58، ص 294، ح 4.

پس غلبۀ خون می تواند انسان را بیمار کند و حتی او را بکشد. انواع بیماری های خطرناک معلول دم است مثل سکتۀ مغزی و سکتۀ قلبی.

روایت دیگر می فرماید:

«وَ مِنْهُنَّ الدَّمُ وَ هُوَ عَبْدٌ زنجى وَ رُبَّمَا قَتَلَ الْعَبْدُ سَيِّدَه».(1)

یعنی «خون بردة زنگی است و چه بسا برده و بنده، ارباب خودش را بکشد».

دلیل دیگر روایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که می فرماید:

«اِحْتَجِمُوا إِذَا هَاجَ بِكُمُ الدَّمُ فَإِنَّ الدَّمَ رُبَّمَا تَبَيَّغَ بِصَاحِبِهِ فَيَقْتُلُهُ».(2)

یعنی «زمانی که خون هیجان می کند، حجامت کنید چه بسا خون تبیغ کند (فشار خون بالا رود) و صاحبش را بکشد».

در روایت دیگر است:

«اِحْتَجِمُوا لِخَمْسَ عَشْرَةَ وَ سَبْعَ عَشْرَةَ وَ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ لَا يَتَبَيَّغْ بِكُمُ الدَّمُ فَيَقْتُلَكُمْ».(3)

یعنی «حجامت کنید پانزدهم ماه و هفدهم ماه و بیست و یکم ماه، اگر حجامت نکنید خون تبیغ می کند (فشار خون بالا می رود) و شما را می کشد».

پس از این روایات استفاده می شود که خون نه فقط انسان را بیمار می کند بلکه می تواند انسان را بکشد. در روایت دیگر است:

«وَ إِذَا تَبَيَّغَ الدَّمُ بِأَحَدِكُمْ فَلْيُهَرِقْهُ وَ لَوْ بِمِشْقَصٍ».(4)

یعنی «وقتی خون تبیغ کند (فشار خون که بالا رفت) آن را بریز، هرچند با نوک پیکان باشد».

فشار خون که بالا رفت دیگر مکث نکنید. خون را از بدن خارج کنید هرچند با نوک پیکان باشد یعنی حتی اگر وسایل استریل ندارید، وسایل حجامت ندارید و وسایل فصد ندارید، صبر نکنید، نوک پیکان و چاقو را پیدا کن و خون را از بدن خارج

ص: 233


1- . عيون أخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 79، ح 11.
2- . بحارالأنوار، ج 59، ص 120، ح 42.
3- . بحارالأنوار، ج 59، ص 125، ح 68.
4- . بحارالأنوار، ج 59، ص 135، ح 105.

کن تا تو را نکشته و سبب سکته مغزی نشده و تا فشار خون مویرگ سر را نترکانده و سبب خونریزی داخل سر نشده، سریع این خون را از بدن خارج کن. پس خیلی از بیماری ها معلول غلبۀ دم است.

ص: 234

جلسه دوازدهم 21 / 2 / 96
عوارض خون
اشاره

صحبت راجع به طبایع چهارگانه است. اصلی ترین موضوع طب اسلامی همین مسئلۀ طبایع چهارگانه است. اکنون صحبت راجع به دم است و عوارضی که بر خون مترتب است. چه اتفاقاتی چه تغییراتی چه زیادی چه کمی در خون رخ می دهد که آن را از حالت عادی خارج می کند؟ یکی از این اتفاقات تبیغ یعنی بالا رفتن فشار خون و بالا رفتن حجم خون و فشاری است که روی دیوارة رگ وارد می کند و یکی دیگر هم هیجان خون است یعنی خون خودش را نشان می دهد و به شکل جوش و به شکل خارش و علائم دیگری که خواهیم خواند بر بدن ظاهر می شود.

در روایات عوارض دیگری نیز برای خون ذکر گردیده:

1 - احتراق

یکی از عوارض خون، احتراق است یعنی سوختن، خون سوخته. روایت از امام صادق علیه السلام است که می فرمایند:

«إِنَّ عَامَّةَ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ مِنَ الْمِرَّةِ الْغَالِبَةِ أَوْ دَمٍ مُحْتَرِقٍ أَوْ بَلْغَمٍ غَالِبٍ فَلْيَشْتَغِلِ الرَّجُلُ بِمُرَاعَاةِ نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ يَغْلِبَ عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنْ هَذِهِ الطَّبَائِعِ فَيُهْلِكَهُ».(1)

یعنی بیشتر بیماری های سخت و لاعلاج و صعب العلاج از غلبۀ مره یا خون سوخته یا غلبۀ بلغم است. ولی اولین چیز خون سوخته است. خون سوخته یعنی خونی که زیاد در بدن ماندگار شده و زیاد در بدن مانده و صاحبش آن را با حجامت و فصد خارج نکرده، به این می گویند «خون سوخته». خونی که زیاد در بدن مکث کرده و زیاد در مویرگ ها مانده و شخص حجامت نکرده و خونی جایگزینش نشده، به این خون می گویند «خون سوخته». گاهی می بینی شخص تمام عمرش حجامت نکرده وقتی به سن 40-50 سالگی رسید بیماری هایش شروع می شود و مبتلا می شود به فشار خون، قند خون و دیابت و بیماری سرطان، بیماری قلبی عروقی و این به علت خون سوخته است. بیشتر بیماری های سخت و لاعلاج به علت خون سوخته است. خونی که صاحبش در زمان خودش آن را خارج نکرده و ماندگار

ص: 235


1- . طب الأئمة علیهم السلام ، ص 110 - بحارالأنوار، ج 59، ص 264، ح 2.

باقی مانده و در زمان خودش حجامت و فصد را انجام نداده و سبب انواع این بیماری ها شده به صریح این روایت که می فرماید: «إنّ عامة هذه الارواح». مثل فلج، لقوه، جنون، و امثال این ها از خون سوخته است و درمان این حالت، حجامت است. انسان باید به موقع حجامت کند زمانی که نشانه های غلبۀ خون ظاهر شد حجامت را به تأخیر نیندازید و حتماً حجامت کنید تا اینکه این خون جایگزین شود و ماندگار نماند و سیاه نشود که سوخته شود.

2 - ناصاف بودن خون

مشکل دیگر خون، ناصاف بودن آن است یعنی خون غیر صاف است. در روایات و اخبار خون ناصاف خونی است که آلودگی دارد و مواد زائد در خون زیاد است. فضولات خون و بدن که زیاد باشد سبب ناصاف بودن خون می شود. ضمناً آلودگی هوا هم به این مسئله کمک می کند و سبب آلودگی خون ها می شود. نوع تغذیه هم نقش دارد. تغذیه و غذاهای ناسالم، تراریخته ها و امثال آن باعث می شود که خون از حالت صاف بودن خارج شود و باعث کدورت خون می شود و خون کدر می شود و از حالت عادی و نرمال خارج می گردد و خون کدر و ناصاف هم می تواند سبب انواع بیماری ها و حساسیت ها شود. بیشتر حساسیت ها معلول آلودگی و کدر بودن خون است و بیشتر عوارضی که بر خون مترتب می شود به دلیل همین حالت است به خصوص بیماری های پوستی، شاید مثل پیستوریازیس، اگزما و انواع این ها به علت کدورت خون است. درمان این حالت خون و کدر بودن خون با حجامت حل نمی شود. البته حجامت کمک می کند ولی درمانش چیز دیگری است. یک سری چیزها خون را صاف می کند. ما این ها را در یک دارویی جمع کردیم که به نام «صاف کننده خون» است.

البته از غذاها می شود از کاهو، انار، کاسنی، عناب، شاتره و امثال این ها استفاده کرد که این ها صاف کننده های خون هستند. با صاف کننده های خون، خون صاف می شود. با حجامت شاید این مشکل به زودی حل نشود.

3 - غلظت خون

ناهنجاری دیگر خون، غلظت خون است که با آلودگی و کدورت خون متفاوت است. در غلظت خون، خون غلیظ می شود و قوام پیدا می کند و حرکتش در رگ ها کُند می شود و باعث این مسئل