افتخار اسلام بر ساير اديان

مشخصات کتاب

سرشناسه : فخرالاسلام، محمدصادق، -1330؟ق.

عنوان و نام پديدآور : افتخار اسلام بر سایر ادیان/مولف محمدصادق فخرالاسلام.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران، 1388.

مشخصات ظاهری : 276 ص.

شابک : 25000 ریال:978-964-973-262-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : ادیان -- بررسی و شناخت

اسلام -- بررسی و شناخت

شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)

رده بندی کنگره : BL80/3/ف3الف7 1388

رده بندی دیویی : 200

شماره کتابشناسی ملی : 1 9 4 7 6 4 4

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

افتخار اسلام بر ساير اديان

مؤلف: محمّد صادق فخر الاسلام

مصحح: ناصر باقرى بيدهندى

صفحه آرا: اميرسعيد سعيدى

ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

چاپخانه و شمارگان: پرستش / 2000 جلد

نوبت و تاريخ چاپ: اوّل / زمستان 1388

قيمت: 2500 تومان

شابك: 6 - 262 - 973 - 964 - 978

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستى: 617

ص: 2

افتخار اسلام بر ساير اديان

ص: 3

ص: 4

فهرست

يادداشت ناشر··· 7

مقدمه مصحح··· 9

نگاهى به حيات شكوهمند فخر الاسلام··· 10

بازگشت به اروميه··· 12

ترك عراق··· 13

غروب صبح صادق··· 15

تأليفات··· 15

فرايند تحقيق··· 18

سپاسنامه··· 18

باب اوّل

فصل اوّل··· 23

فصل دوم··· 30

تثليث و تجسّم از مخترعات يهود و نصارى است نه از انبياء··· 37

باب دُيُّم

فصل اوّل:··· 41

فصل دوم: در اصول دين اسلام است··· 44

ص: 5

فصل سوم: در بيان اعتقاد مسيحيين در معرفت اللّه تعالى··· 61

فصل چهارم: در بيان عقايد مشتركه فيما بين يهود و نصارا··· 96

تلخيص و دعا··· 117

باب سيم

فصل اوّل: در اعتقاد مسلمين است به انبيا عليهم السلام ··· 133

فصل دوم: از باب سوم در بيان عقيده يهود و نصارا در نبوّت··· 155

باب چهارم

فصل اوّل: در بيان عقايد مسلمين در معاد··· 191

فصل دوم: در بيان عقيده مسيحيين در خصوص معاد··· 203

تلخيص: خلاصه كلام از آغاز تا انجام··· 212

فصل سيم: در بيان عقايد جماعت يهود است... ··· 216

باب پنجم

فصل اوّل: در بيان عقايد هندويان··· 226

فصل دوم: در بيان مذهب اهل چين است··· 244

فصل سوم: در بيان مذهب فرس قديم است··· 249

بشارت··· 263

اهم منابع تحقيق··· 265

ص: 6

اى نام تو بهترين سرآغاز *** بى نام تو نامه كى كنم باز

اى كارگشاى هر چه هستند *** نام تو كليد هر چه بستند(1)

يادداشت ناشر

اثر حاضر يكى از منابع ارزنده اى است كه حقيقت و ماهيت اديان بزرگ را مى شناساند و امتياز اسلام را بر ساير اديان روشن مى كند.

نويسنده عاليقدر كتاب، دانسته هاى ارزشمندى را بيان مى كند كه مى تواند راهنمايى خوبى باشد براى آنان كه مى خواهند با تحقيق و تفحص راهى به سوى دين برتر پيدا كنند.

در اين كتاب مطالبى ديده مى شود كه نه تنها فكر مسلمانان را در بسيارى از امور روشن مى كند، بلكه پيروان اديان ديگر را اگر با بى طرفى و منصفانه مطالعه كنند، خواهند ديد كه دين آنها دينى است كهنه كه تاريخ آن درنورديده شده و براى هدايت، در جهان جز اسلام و قرآن دين و كتابى يافت نمى شود.

ص: 7


1- از نظامى گنجوى، ليلى و مجنون، ص 229، كليات خمسه.

اين نوشتار سه نوبت چاپ شده و مرجع بزرگ عصر خود، حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى رحمه الله ، به تجديد طبع آن عنايت داشته است. خدا را شكر مى كنيم كه توفيق چاپ چهارم آن با تصحيح و تحشيه حجة الاسلام و المسلمين آقاى ناصر باقرى بيدهندى نصيب شده است.

مصحح محترم با بهره گيرى از دو نسخه و ويرايش و افزودن پانوشت ها تمام تلاش خود را به عمل آورده است تا كتاب مفيدتر باشد. اميد است تلاش ايشان موجب رضاى حقّ قرار گيرد. ان شاء اللّه اميد آن داريم كه انتشار اين كتاب كسانى را كه جدا در جستجوى حقيقت اند يارى نمايد.

در پايان بر خود لازم مى دانم كه خداى بزرگ را بر توفيق نشر اين كتاب شكرگزارم. زحمات مصحح محقق محترم هم قرين سپاس باد.

ص: 8

مقدمه مصحح

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه الّذي نزل الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من التوراة و الانجيل و الصلاة على الرسول الامين و آله الطاهرين من اهتدى بهديهم الى يوم الدين.

و بعد: هر پژوهنده اى كه در صدد فرقه شناسى و عرفان به ملل و نحله اى است، بايستى افزون بر كنكاش در آيات و روايات به عنوان دو منبع اصيل و بنيادين به آثارى كه از دانشوران و متخصصان حقّ مدار بر جا مانده مراجعه كند. اگر به اين اسلوب عمل شود، پژوهشگر از دايره منطق و صدق و راستى پا بيرون ننهد، به فضل و توفيق الهى به صراط مستقيم رهنمون مى شود و مى تواند كژى را از راستى و سره را از ناسره تشخيص دهد و طريق و مسلكى را كه مرضى الهى است، برگزيند.

اين كتاب شرح يكى از يافته هاى حقّ جويانه دانشمندى فرزانه در عهد قاجاريه است كه به توفيق الهى به سمت و سويى كه مرضى حقّ تعالى است، راه يافت و با پشت كردن به آيين آباء و اجدادى خويش، افق روشنى را به حيات و زندگانى اش گشود.

ص: 9

نگاهى به حيات شكوهمند فخر الاسلام

نگاهى به حيات شكوهمند فخر الاسلام(1)

شادروان محمّد صادق فخر الاسلام از پژوهشگران نامدار و آزادانديشى بوده كه عنايت و هدايت الهى چراغ راهش گرديده و پس از ترك آيين موروثى مسيحيت، مشرّف به دين حنيف اسلام شده است. وى به شكرانه هدايت يافتن در باقيمانده عمر گرانمايه خود قدم هاى مؤثرى در دفاع از ساحت مقدّس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و قرآن مجيد در برابر حمله هاى بى امان مبلغان مسيحى قرن نوزدهم برداشت، آثار ماندگارى پديد آورد و با كوشش او نيز چهره حقّ نمايان گشت. او با تأليف كتاب هايى آكنده از مباحث تحقيقى و ژرف، سخنرانى هاى ارزنده، گفتمان روشنگر و نشر روزنامه در مسير اعلاى «كلمة اللّه» اقدامات مؤثرى نمود.

ص: 10


1- براى دريافت اطلاعات بيشتر درباره مؤلف به منابع زير مراجعه فرماييد: آشنايى با قرآن، ص 31 اثر آفرينان، ج 4، ص 261 انيس الاعلام، مقدمه رسائل حجابية، دفتر اوّل، 59 به بعد طبقات اعلام الشيعه، (قرن 14 / 850 - 851) دراسات مقارنة في التوراة و الانجيل، ص 54 الذريعة، 2/452 - 453، 3/101 - 102، 180، 4/210، 7/132، 12/271، 25/32. ريحانة الادب، 4/301 - 302 تاريخ جرايد و مجلات ايران (صدر هاشمى)، ج 2، ص 114. هفت آسمان، ش 19، س 5، پاييز 1382، مقاله استاد حسين توفيقى. تاريخ اروميه، ص 473 - 474. يا اهل الكتاب، ص 313.

فخر الاسلام در راه دفاع از مقدمات اسلامى اعتنايى به خرده گيرى هاى غير اصولى نداشته و از ملامت ملامت كنندگان نهراسيد.

ترجمه نويسان مراتب علمى و فضل و كمالش را ستوده اند.

خصال حميده و ملكات فاضله آن مرحوم را در مجال ديگر و فرصتى بيشتر بايد تبيين كرد. امّا به اجمال بايد گفت: او بر حقّ عالمى وارسته و داراى حرّيت و شجاعت قلمى و ثابت قدم در راه عقيده، فطن، قوى الاراده متحمل و بردبار بود.

فخر الاسلام در يك خانواده فرهيخته مذهبى پا به عرصه گيتى نهاد. از تاريخ تولدش آگاهى كامل و دقيقى نداريم. پدر و اجداد فخر الاسلام همگى از كشيش هاى بزرگ مسيحى بودند و ايشان از كودكى نزد پدر و عالمان مبرز مسيحى به تحصيل پرداخت و پيش از رسيدن به حدّ بلوغ به مراحل عالى دست يافت. به طورى كه خود او گفته: دوازده سال از عمرش سپرى شده بود كه از تحصيل تورات و انجيل و ساير علوم رايج در جوامع مسيحى فارغ التحصيل و به درجه كشيشى نائل آمد. اين سطح از تحصيل براى فروكش ساختن عطش دانش پژوهى كه تشنه حقيقت بوده كافى نبود لذا براى تكميل اندوخته هاى خود رهسپار واتيكان(1) شد و در مدت اقامت خود از محضر قسيسان

ص: 11


1- نام شهرى است در شمال غربى شهر «رم» ايتاليا كه مركز استقرار پاپ، رهبر كاتوليك هاى جهان است. اين شهر كه فقط 44 هكتار مساحت دارد امروز در حكم يك دولت مستقل مذهبى است و در بيشتر كشورهاى دنيا نمايندگان مذهبى دارد كه آنان در حكم نمايندگان سياسى هستند. لغتنامه دهخدا، ج 14، ص 355.

و مطران هاى برجسته مانند رابى تالو و كوركز كسب فيض كرد. و نزد يكى از استادان عالى مرتبه خود مرتبتى ارجمند يافت او خود در اين باره گفته است: «بعد از ورود به «واتيكان» نزد استادان آن ديار به تحصيل علوم مسيحيت پرداختم، به ويژه استادى از فرقه كاتوليك كه از نظر موقعيت اجتماعى داراى مقامى والا بود و در زهد و تقوا شهرتى بسزا داشت... در ميان شاگردان خود، به من عنايت خاصى داشت».

و سرانجام به خواست و مشيت الهى در پرتو الفتى كه ميان شاگرد و استاد مزبور برقرار شد، زمينه تشرّف محمّد صادق به اسلام فراهم گرديد.

اين عالم حقيقت جو بعد از آنكه به زبان استاد خود از حقانيت اسلام آگاه شد، با اعترافات و اظهارات صريح و ره توشه هاى مشفقانه او مجذوب نورانيت اين دين شد، پس از تحقيق و تأمّل و انديشه به اسلام گراييد.(1)

بازگشت به اروميه

بازگشت به اروميه(2)

فخر الاسلام پس از راه يابى به حقيقت و بازگشت به زادگاهش، نزد يكى از شاگردان شيخ اعظمِ انصارى به نام «شيخ محمّد حسن مجتهد» (م 1281 ه .ق) رفته به طور رسمى گرايش خود را به اسلام اعلام نمود.

ص: 12


1- نك: انيس الاعلام، ج 1، ص 8 - 20.
2- مركز استان آذربايجان غربى و در شمال ايران واقع شده است.

مجتهد ارومى به گرمى از او پذيرايى كرد و پس از درخواست كشيش نومسلمان خلاصه عقايد و تعليمات دين را به او تعليم داد.

وى براى احاطه بر مبانى و اصول عقايد و معارف اسلام به تحصيلات حوزوى روى آورد مقدمات را در اروميه آموخت آنگاه در حدود سال 1285 (ه .ق) رهسپار عراق شد و در شهرهاى نجف، كربلا و سامراء، تحصيل را دنبال كرد و به بركت بهره مندى از محفل استادان برجسته آن عصر و هوش و استعداد خدادادى و تلاش و كوشش شخصى طى شانزده سال توانست مبانى علمى خود را استوار سازد.

ترك عراق

معظم له بعد از تكميل تحصيلات عالى علوم حوزوى براى انذار و تبشير به ايران بازگشت و مدتى در اروميه به انجام وظايف تبليغ پرداخت سپس براى زيارت امام هشتم عليه السلام به مشهد مقدّس مشرف شد و آنگاه در سال 1264 (ه .ش) در تهران رحل اقامت افكند و از سوى ناصرالدين شاه قاجار لقب «فخر الاسلام» را دريافت نموده «محمّد صادق» ناميده شد.

ايشان با درايتى ويژه عمده ترين بخش زندگانى خود را بر پنج پايه مهم استوار كرد:

1- تبليغ و ترويج دين اسلام؛ كه از اولويت خاصى برخوردار بود.

ص: 13

2- تأليف و تصنيف؛ او با نگارش كتاب راه روشن رستگارى را فراروى پيروان اديان گذاشت.

3- مديريت روزنامه تدين

4- تدريس

5- مناظره با علماى مسيحى اروميه، سلماس، تبريز، تهران و جلفاى اصفهان.

او با استدلال هاى محكم و منطقى خويش كه به دور از هرگونه تعصب نابجا و افراط و تفريط و نابخردى بود افق هاى روشنى را در تبيين و شناسايى اديان ارائه نمود و با مطالعات و اطلاعات فراوانى كه داشت نقاط ضعف اين اديان را به گونه كاملاً آشكار به تصوير كشيد و با مقايسه دين اسلام با ساير اديان مزاياى اسلام را به منصه ظهور رساند.

او اعلام كرد: «چون اين حقير خود را در حضور خداى عادل مقدّس، مديون مى دانم كه حقّ را آشكار و ظاهر نمايم (همان) طور كه براى اين حقير آشكار و ظاهر گشته است، از اين رو در كمال احترام به تمامى قسيسين و مسيحى هاى روى زمين اطّلاع مى دهم كه هر كس طالب نجات است و يا شكى دارد در (مورد مسايلى كه در اين صورت مناظره و مباحثه نوشته شد كه محل گفتگو بين مسلمانان و مسيحيان است) در اثبات آن حاضرم، و هر كسى كه دستش نمى رسد، بنويسد، جواب داده خواهد شد. و كليه مقصود اين حقير آن است كه نزاع

ص: 14

مذهبى به كلى از ميان فريقين (اسلام و مسيحيت) مرتفع شود و حقّ ظاهر و هويدا گردد».(1)

غروب صبح صادق

روح ملكوتى مردى كه بعد از تشرف و گرايش به اسلام و تشيّع آنى از وظيفه الهى و تكليف انسانى اش در راه دفاع از حريم اسلام غفلت نورزيد و تا آنجا كه در توانش بود با تلاش هاى پيگير، فرهنگ اصيل اسلام را به مردم شناساند، پس از سال ها مجاهدت قلمرو عملى و مبارزه با افكار انحرافى، در حدود سال 1320 (ه .ق)=(1291 ش 1912 م)، از قفس تن رها شد و به ملكوت اعلى پرواز كرد. از مدفن او اطّلاع دقيقى در دست نيست.

تأليفات

فخر الاسلام در طول عمر پر بركت و سراسر كوشش خود آثار ارزنده اى را به بازار دانش و انديشه هاى كلامى عرضه نموده است. در اين ميان، كتاب مشهور انيس الاعلام في نصرة الاسلام يكى از اين آثار گرانبهاست. توان گفت بيشترين شهرت وى مرهون همين كتاب پر برگ و بار و عالمانه است كه با دقت هاى موشكافانه خود تحسين

ص: 15


1- برهان المسلمين، ص 61.

مسلمانان و خشم پيروان ساير اديان را برانگيخت. البته برخى مى گويند مباحث مربوط به مسيحيت اين كتاب از كتاب نفيس اظهار الحق علاّمه رحمت اللّه هندى اقتباس شده است.

اينك از خداوند توانا، يارى مى طلبم و اميدوارم كه در فرصت و فراغت تن در جان توفيق تصحيح اين كتاب را بيابم بمنه و توفيقه.

2- برهان المسلمين كه در نقد مسيحيت و به زبان فارسى و به گونه رد نصارى، به فارسى، مشتمل بر سؤال و جواب با مسيحيان است.

3- بيان الحق و الصدق المطلق، فارسى، ده مجلد، كه چهار مجلد آن در اثبات قرآن مجيد و نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. رد بر كتاب الهدايه از آثار معروف مسيحيان است.

4- تجميز المسيحين في تأييد برهان المسلمين

5- السياسة الاسلامية

6- وجوب الحجاب و حرمة الشراب كه آن را در سال 1329 (ه .ق) تأليف كرده و همان زمان به صورت سنگى چاپ شده است.

7- تعيين الحدود

8- تحفة الاربب

9- حجة الالهيين

10- كشف الاثر في اثبات شق القمر

11- رساله فارقليطا

از جمله آثار مكتوب بر جاى مانده آن بزرگوار كتاب خلاصة الكلام

ص: 16

في افتخار الاسلام على ساير الاديان عنوان فارسى كتاب مزبور «افتخار اسلام بر ساير اديان» است كه توسط يكى از اعلام بر آن گذاشته شده است.

نويسنده در سال 1322 كتاب را شروع و در همان سال از تأليف آن فراغت يافته است. چاپ نخست كتاب بعد از 19 شعبان 1322 تمام شده و چاپ دوم آن براى آيت اللّه العظمى بروجردى رحمه الله به اهتمام مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى قدس سره در خرداد 1330 (ه .ش) پايان يافته است.

وى اين اثر را به درخواست برخى از علما و مردم اصفهان به رشته تحرير در آورده است. او كه در شناخت اديان به ويژه يهود و مسيحيت از آگاهى هاى فراوانى برخوردار بوده است در اين كتاب كوشيده است تا مزاياى دين حنيف اسلام بر ساير اديان را تبيين كند.

مطالب كتاب با مدارك و مآخذ غير قابل انكارى تنظيم شده و نشان دهنده آزاد فكرى، تبحّر انديشه، توسعه دانش نويسنده است.

علاّمه بزرگوار سيّد حسين عرب باغى در كتاب رساله طريق صواب، ص 49 مى نويسد: الحق كتاب خلاصة الكلام كتاب خوب است و لازم است ترويج آن و نشر و تكثير آن كتاب در ولايت اسلام بلكه، در غير آن هم؛ زيرا كه مؤلف آن مرد ماهر و شخصى خيلى با خبر و از كتاب هاى اهلى كتاب بسيار با اطّلاع و در اين فن بى نظير است.

ص: 17

فرايند تحقيق

اين كتاب ارزشمند مدت ها ناياب شده بود به درخواست متقاضيان هم اكنون به زيور طبع آراسته مى گردد. اين چاپ مزايايى دارد از جمله:

براى تسهيل مطالعه، سراسر متن، با علايم نگارشى، علامت گذارى شد.

اشتباهات چاپى تصحيح و عبارت هاى آشفته به سامان رسيد.

آيات اعراب گذارى شد.

اصطلاحات توضيح و لغات دشوار تعريف شد.

واژه ها و اصطلاحات شكل و پيچيده اعراب گذارى شد.

متن مستند سازى شد.

سپاسنامه

در اينجا لازم مى دانم تشكرات قلبى خويش را به دوست گرامى و بزرگوار حضرت آقاى محمّد اصغرى نژاد - وفقه اللّه تعالى - به خاطر كمك هايش و برادر عزيز جناب آقاى محمّد جواد يعقوبى به خاطر طراحى كتاب، دوست بزرگوار و فاضلم جناب آقاى على جلالوند، تقديم داشته و توفيق و سلامت و سعادتشان را از خداى بزرگ مسألت نمايم سعى و اجرشان مشكور و مأجور باد.

اقدام شايسته دانش دوستان نيك انديشى را كه در نشر اين كتاب

ص: 18

پيشگام بودند، مى ستايم و براى آنان ثواب و اجر الهى آرزو مى كنم. و براى مؤلف گرانقدر درجات عالى و براى خوانندگان گرامى توفيق بهره ورى بيشتر را آرزومندم.

اميد است اين خدمت ناچيز، مقبول درگاه احديت و موجب خشنودى حضرت ولى عصر - ارواحنا له الفداء - باشد و به بخش كوچكى از نيازهايى كه در زمينه پژوهش هاى اديان در راستاى تطبيق و مقايسه احساس مى شود، پاسخگو باشد.

قم: حوزه علميه

ناصر باقرى بيدهندى

بهار 1383

ص: 19

ص: 20

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه الواحد الاحد الفرد الصمد الّذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، و الصلاة و السلام على نبيّه المحمود الاحمد سيدنا و مولانا ابى القاسم محمّد و على آله الامجد.

و بعد، چنين گويد اقل الأنام،(1) محمّد صادق فخر الاسلام - حفظه اللّه الملك العلاّم - كه در اثناى تأليف و تصنيف كتاب «بيان الحقّ و الصدق المطلق»(2) در رد و جواب مجلدات اربعه «الهدايه»(3) و غيره (كه از تأليف علماى مسيحيه است بر رد قرآن و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اثبات تثليث).

ص: 21


1- كمترين مردمان، كمترين آفريده شدگان.
2- نك: الذريعة، ج 10، ص 237.
3- مؤلف كتاب الهداية شناخته شده نيست، به قولى نوشته جمعى از مسيحيان است ولى آخر كتاب نوشته شده «بنده فقير گويد:» كه از اين سخن معلوم مى شود كه نويسنده آن يك نفر است. كتاب در سال 1900 چاپ شده است ص 3 و نويسنده با تكلّف و رنج به رد دو كتاب اظهار الحق و سيف حميدى پرداخته است. كتاب هاى بسيارى در رد «الهداية» نوشته شده است از جمله: «كشف الغواية» از سيّد اسد اللّه خرقانى، نك: الذريعة، 10، ص 236. «الرد على الهداية» شيخ الشريعة اصفهانى(ناتمام) الذريعة، 10، ص 237. «مناهج اليقين» ميرزا ابوالقاسم اردوبادى، نك: الذريعة، 32، ص 351. كتاب الهدى الى دين المصطفى اثر آيت اللّه مجاهد شيخ جواد بلاغى نيز رد بر اين كتاب و ديگر كتاب هاى نصارى است. نك: الذريعة، ج 10، ص 237.

بعضى از اجلّه اخوان - ايّدهم اللّه الرحمن - از دارالسلطنه اصفهان ملئت بالأمن و الايمان كتبا مكرر از اين اقل خدّام اسلام(1) خواهش كردند (مكتوبه 12 ربيع الثانى، سنه 1222، از صفاخانه مباركه و غيره) كه رساله مختصرى در افتخار اسلام بر ساير اديان تأليف و تلفيق دهم. با وجود كثرت اشتغال، و تبلبل بال و پريشانى خيال - شدت مرض وباء اعاذنا اللّه تعالى و جميع المسلمين منه عامة و اخواننا، خاصة، خود حقير با اطفال نالان در بيان (در سرقنات جى در قرب امامزاده حسن عليه السلام - ايجابا لمسؤولهم و تعظيما لأمرهم، به تأليف و تلفيق اين رساله متوكلاً على اللّه تعالى، و متضرّعا اليه و مستعينا به قيام و اقدام و آن را مسمّاة به «خلاصة الكلام في افتخار الاسلام»، مرتب بر ابواب و فصول نمودم.

ص: 22


1- كمترين خادمان اسلام.

باب اوّل

اشاره

و در اين باب دو فصل است:

فصل اوّل

بدان اى طالب نجات نفس خويش از عذاب اليم(1) و نار(2) جحيم(3) و فوز آن در جنات النعيم و جوار رحمت خداى حكيم عليم قديم. هرگاه جناب تو جميع آنات و اوقات عمر شريف خود را صرف تفكّر نمايى، و غايت و نهايت جهد خود را در خلوت و جلوت بذل فرمايى، و استعانت بجويى در اين امر، از هر كس كه ممكن باشد استعانت از او، به هر وجه ممكن مقدور كه طاقت بشر به او رسد، براى اينكه واقف شوى بر حقيقت اين امر عظيم، پس متابعت نمايى چيزى را كه مايه نجات تو باشد از عذاب دائم اليم، و موصل تو باشد به نعيم مقيم. هر آينه اين مطلب و بذل جهد، قليل قليل خواهد بود در جنب اين مهم اعظم و امر متحتّم و الزم. و بلكه اين مقدار از سعى مانند سعى كسى

ص: 23


1- اليم = دردناك.
2- نار = آتش.
3- جحيم = يكى از نام هاى دوزخ است.

خواهد بود كه يك دانه ريگ را مثلاً انفاق نمايد كه در عوض آن سلطنت جميع روى زمين و ربع مسكون را از ابتداى خلقت آدم الى انقراض عالم به او بدهند بلامانع و منازع. و بلكه اين امر اعظم و اجلّ و اكبر و بزرگ تر از آن است كه گفته شد، و الفاظ و عبادات بشر اقصر و كوتاه تر از بيان حقيقت آن است. و لايمكن ان تفى ء لبيان حقيقة العبارة، و العاقل تكفيه الاشارة.

اى طالب نجات! اينك براى جناب تو فتح بابى مى كنم كه از آن داخل تفكّر شوى در اين امر مهم كه اهم و الزم و واجب از او در عالم يافت نمى شود. فنقول باللّه التوفيق و عليه التكلان.

ايها الانسان، تو مى دانى كه محبّت، عادتِ از حين ولادت الى حين رحلت، بالطبع بر نوع انسان غالب و انسان كائنا من كان از ابيض(1) و اسود(2) و عالم و عامى، مقهور و مغلوب عادت است، لاسيّما(3) اذا طال عليه الزمان؛ كه در آن هنگام عادت بر او حاكم و سلطان مى شود كه قادر بر مفارقت آن ابدا نخواهد بود، مگر با كراهت نفس و اجبار و اكراه حاكم و سلطانى اقوى از سلطان انس و عادت. پس انسان بعد از ولادت، رضاع(4) و شير خوردن را دوست دارد و از او مفارقت نمى كند و رضا نمى شود به فِطام(5) مگر به مشقت و اكراه و اجبار امهات(6) به انواع حيل در غايت و نهايت كراهت.

ص: 24


1- سفيد.
2- سياه.
3- مخصوصا، به ويژه.
4- دوران شيرخوارگى.
5- واگرفتن از شير.
6- مادران.

پس از آن رفته رفته حب لهو و لعب بر او غالب و قاهر مى شود و از آنها مفارقت نمى كند و زير بار تعليم و تأديب و تحصيل كمال نمى رود مگر به اكراه و اجبار و ابغض اشياء در نزد او معلم كمال است. پس از آن رفته رفته الفت مى گيرد با اخوان و شهر و بلده و محله و قريه خود، و كذلك الفت پيدا مى كند با دكان و بازار و اصناف و فن خود. و همچنين با اهل بيت و عائله و عشيره و رفقا و صنعت و اجناس و لغت و زبان و رسوم و ديانتى كه در آن نشو و نما كرده و بزرگ شده است، و هكذا با پدر و مادر و خواهر و برادر و زوجه و اطفال. و مفارقت نمى كند از چيزى از اينها مگر به اجبار و اكراه. (لهذا نبى كامل بايد مأمور به جهاد باشد كه بعد از اتمام حجّت مجبور كند ايشان را بر ترك عادت ردّيه كفريّه). منشأ فرق و جماعات مختلفه و متشتته همين است.

علّت عمده اين است كه هر كس در عبادت صنم(1) متولد شد، غالبا عابد صنم و بت پرست از دنيا مى رود. و متولد شده در يهوديت، يهودى و در نصرانيت نصرانى، و در مجوسيت، مجوس، و در شرك، مشرك، و در كفر، كافر، و در توحيد، موحد، و در اسلام مسلم، و در تسنن، سنى و در تشيّع، شيعه، و در تشيّخ، شيخى(2) و در تشفّع، شافعى، و در تحنّف، حنفى، و در تملك، مالكى، و هكذا تا آخر باب فَعْلَلَ

ص: 25


1- بت.
2- شيخيه نامى است كه به پيروان شيخ احمد احسايى (1166 - 1241 ق) گفته مى شود.

و تَفَعْلَلَ. و اين امرى است ظاهر و بديهى و حسى و منكر اين امر نمى شود مگر باقل(1) و غير عاقل.

همه مردم من الباب الى المحراب از ابيض و اسود، عالم و عامى گرفتار تقليد آباء و اجداد و مقهور انس و عادتند. مع ذلك حيا نمى كنند؛ هر كس در عالم خود ادعاى اجتهاد مى كند و از جمله واضحات است كه اگر اجتهاد در ميان بود، بر دين واحد اتفاق مى نمودند، از ميان اديان هر كدام كه حقّ بود انتخاب كرده، متدين به او مى شدند. و ساير اديان باطله را كه موجب خرابى دنيا و آخرت اند، از ميان بر مى داشتند.

و از جمله عجايب آن است كه علماى جميع اديان بر حسب حكم كتاب سماوى(2) خود، حكم مى كنند بر اينكه اجتهاد در اصول دين بر هر فردى از افراد واجب و تقليد حرام است؛ به خصوص حضرات مسيحيه كه منتشر شدن علماى ايشان در اقطار(3) عالم براى امر به اجتهاد است. و مردم را امر مى كنند به ترك انس و عادت و حال آنكه ايشان را وانداشته است به اين دعوت مگر انس و عادت. و اگر هيچ معصيتى نداشته باشند، همين براى هلاكت ايشان بس است. و آيات مندرجه در تورات و انجيل و قرآن مجيد دالّه بر حسن اجتهاد و قبح تقليد، و ذمّ و قدح آن بسيار است،(4) رساله گنجايش ندارد مگر براى قليلى از آيات

ص: 26


1- باقل = نام مردى است كه در عرب به كند زبانى و لكنت معروف است.
2- آسمانى.
3- جمع قُطر، سرزمين، كشور.
4- مذمت تقليد از علما: سوره توبه، آيه 30. تقليد از پدران نيز مذمت شده، نك: بقره/170، مائده/104، اعراف/28، شعراء/71 تا 76، لقمان/21، زخرف/23 و 24.

قرآنيه، محض تيمّن و تبرّك؛ در سوره مباركه زخرف، آيه 21 الى 24 مى فرمايد:

«أَمْ آتَيْناهُمْ كِتابا مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ * بَلْ قالُوآا إِنّا وَجَدْنا آبَآءَنا عَلَىآ أُمَّةٍ وَإِنّا عَلَىآ آثارِهِم مُهْتَدُونَ * وَكَذَلِكَ ما أَرْسَلْنا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آبَآءَنا عَلَىآ أُمَّةٍ وَإِنّا عَلَىآ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَآءَكُمْ قالُوآا إِنّا بِما أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ»

اگر در انتهى دم تقليد هيچ آيه نداشته باشيم مگر همين آيات مباركات، كافى است.

و از اين آيات مباركات صريحا معلوم مى شود كه سابقين و لاحقين گرفتار تقليد آباء و اسير انس و عادت بوده و هستند. و در حقّ مقلد، ما نمى گوييم مگر آنچه را كه خدا گفته است. پشت سر همين آيات:

«فانتَقَمْنا مِنْهُمْ فانظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»

اى اسير انس و عادت و گرفتار تقليد آباء و اجداد بترس از انتقام و بدان كه بطش رب، شديد است: آيه 3 در سوره مباركه المؤمن.

ايضا در مذمت مقلدين مى فرمايد (56):

«إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِىآ آياتِ اللّه ِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتَيهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ كِبْرٌ ما هُم بِبالِغِيهِ»

ص: 27

و از اين رقم آيات در قرآن مجيد بى شمار است، مثل آيه مباركه 111 در سوره بقره، و آيه 117 از سوره المؤمنون، و آيه 25 از سوره القصص، و آيه 156 از سوره و الصافات، و آيه 10 و 11 از سوره ابراهيم، و آيه 15 از سوره كهف، و آيه 21 از سوره نمل، و آيه 27 از سوره طور و غيره كه در اين آيات و امثال اينها امر به اقامه برهان و اتيان به سلطان و مذمت از تقليد شده است در امر دين.

و چون اين مطلب معلوم و محقق گرديد، اكنون اين فصل را ختم مى كنم به عبارت علاّمه - اعلى اللّه اعلاّمه - كه در باب حادى عشر مى فرمايد:

اجمع العلماء كافّة على وجوب معرفة اللّه تعالى و صفاته الثبوتية و السلبية(1) و ما يصح عليه و ما يمتنع عنه، و النبوة، و الامامة، و المعاد بالدليل لا بالتقليد. و من جهل شيئا من ذلك،خرج من ربقة المؤمنين واستحق العقاب الدائم انتهى.(2)

و چون اين عبارت مضرّ به حال بعضى از مقلّدين و مشهور به مجتهدين بوده با وجود تطابقش با كلام الهى - چنان كه مى بينى - در او گفتگو كردند، چرا كه اگر در ظاهر خود بگذارند، كار خودشان خراب

ص: 28


1- «به نقايصى كه ساحت خداوند سبحان از آنها مبرّاست، صفات سلبيه و به كمالاتى كه براى خدا ثابت است صفات ثبوتيه گويند».
2- باب حادى عشر، ص 4 - 6.اجماع كرده اند همه علما بر وجوب شناختى خدا و صفات ثبوتيه و سلبيّه او، و دانستن چيزهايى كه صدور آنها از ذات بارى تعالى جايز است، و امورى كه وقوع آنه از او ممتنع است و معرفت نبوّت، و امامت، و معاد به دليلى، نه به تقليد و هرگاه كسى به چيزى از اين امور جاهلى باشد، از رشته مؤمنان خارج، و مستحق عقاب هميشگى است.

است. امّا سنى ها؛ امام فخر در ذيل شرح كريمه «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّه ِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافا كَثِيرا»(1) صفحه 399، مجلد سيم، در ذم تقليد چنين گويد: «المسألة الرابعة: دلّت على وجوب النظر و الاستدلال، و على القول بفساد التقليد. لأنّه تعالى أمر المنافقين بالاستدلال بهذا الدليل على صحة نبوته. و اذا كان لابدّ في صحّة نبوته من الاستدلال، فبان يحتاج في معرفة ذات اللّه و صفاته الى الاستدلال كان اولى» انتهى.(2)

ص: 29


1- سوره نساء، آيه 82.
2- تفسير كبير (مفاتيح الغيب)، ج 5، ص 204، چاپ دارالفكر.

فصل دوم

چون اين مطلب را دانستى كه غالب اهل جهان از جميع فرق و اديان گرفتار تقليد و اسير انس و عادتند و مقلد در دين در زمره هالكين است، اكنون بدان - وفقك اللّه تعالى - كه مجرد دوست داشتن مردم دين و ديانت خود و تمسك ايشان بدان و مدح ايشان مرا او را و قدح غير او را دليل كافى و برهان شافى براى هر يك از ايشان نخواهد بود كه دين او بهترين اديان و اشرف و افضل آنهاست. چنان كه دوست داشتن ايشان حرفت و صنعت خود را و ثابت و مقيم بودن او بر آن و عدم مفارقتش از آن دليل نخواهد بود بر اينكه صنعت و حرفت او بهترين صنايع و حرف است.

و بلكه بسا باشد كه صنعت او و شغل و كارش اخسّ(1) صنايع و اكثف و ارذل(2) آنها باشد و شغل و كار او بهترين كارها، مع ذلك آن را دوست دارد و از او دست بر نمى دارد. و حال بدين منوال است در ساير امور معتاد كه مدتى مصاحبت به امور آنها نموده باشد كه آنها را دوست دارد و مفارقت آنها بر او صعب و مشكل است و هرقدر مصاحبت امتداد يابد مفارقت اشكل و اصعب خواهد بود و محبّت اكثر و اوفر.

اگر ترك عادت مشكل نبود، موجب مرض نمى شد و ارباب و اصحاب صنايع خسيسه و مكاسب دنيّه(3) و حالات ردّيه ملازمت آنها

ص: 30


1- پست.
2- رذل تر.
3- كسب و كار پست.

را فورا ترك مى كردند، ولى عادت مانع است. و اگر عادت موجب محبّت نبود، هيچ كس در عالم، تطهير بالوعه(1) را براى خود صنعت، و از اوّل عمر تا آخر محل معيشت قرار نمى داد.

پس از اين جمله كالشمس في رابعة النهار واضح و آشكار گرديد كه به مجرد محبّت انسان دين و آئين خود را كه در اوّل متولد گشته و نشو و نما نموده و بزرگ شده و انس گرفته است، دليل حقانيت آن نخواهد بود. و كشف از اين معنى نخواهد كرد كه دين او حقّ و موجب نجات از شقاوت ابديه و فوز به سعادت سرمديه است و غير او از اديان باطل.

و اذا كان الأمر كذلك و لا ريب في ذلك. پس از واجب واجبات و اهمّ فرايض بر عاقل طالب نجات آن است كه بحث و تجسّس و تفتيش نمايد در حقيقت دينى كه در او هست و غير او از اديان و حقيقت همه را بداند. چه تا نداند حقيقت جميع اديان را اصلاً و فرعا با ادلّه آنها از كجا مى تواند معلوم كرد كه حقّ كدام است و باطل كدام، مثلاً تا انسان جميع اطعمه(2) را نچشد، چطور مى تواند حكم بكند بر اين كه اين طعام بهتر از آن طعام است؟ لعلّ(3) طعامى كه رفيقت دارد، به مراتب بهتر و بالاتر باشد از طعامى كه تو دارى، منتها طبيعت تو به اين طعام ردىّ(4) عادى شده است. آن كسى كه مى گويد من اجتهاد در دين كردم و حال اينكه حقيقت دين يهود و نصارا را نمى دانم مثلاً بالقطع و اليقين مقلد كاذبه است.

ص: 31


1- چاه ضرورى.
2- جمع طعام.
3- شايد.
4- نامرغوب، پست.

بالجمله، بر انسان واجب و لازم است كه تجسّس نمايد از حقيقت اديان تا حقّ، واضح و ظاهر و آشكار گردد. پس بعد از وضوح و ظهور، على بصيرة تابع حقّ شود در هرجا كه يافت شد؛ خواه دينى باشد كه در آن متولد شده يا غير آن، چرا كه خطا در دين باطل كه انسان در آن متولد و بزرگ شده، مثل خطاى در صنايع خسيسه و محبّت، ملازمت به آنها نيست؛ زيرا كه غايت و نهايت خطاى در آنها اينكه عيش انسان در اين زندگانى بدتر از زندان غير سعيد و رغيد خواهد بود و بلكه ناقص و ناگوار و خود وى دائما ملازم روايح(1) كريهه خواهد بود در تطهير بالوعه خانه (چاه ضرورى) عمرو و زيد. با وجود اين، محبّت تامه بدين عمل دارد و در كمال رضا و رغبت، تنعّم و تعيّش مى كند و عمر خود را به سر مى برد، هرچند كه در نزد غير عمل او غير مرضىّ باشد، ولى در نزد خود وى مرضىّ و پسنديده است.

پس حاصل در خطاياى صنايع، تكدّر عيش دنيوى شد و امّا خطا در محبّت دين باطل، پس عاقبتش هلاكت ابديه و دمار(2) سرمدى و شقاوت غير متناهى است. تفاوت و فرق فيمابين اين دو خطا غير قياسى است: اَيْنَ الثَّرى مِنَ الثُّرَيّا، اَيْنَ النُّورُ مِنَ الظُّلْمَة؟ چرا كه مقايسه متناهى با غير متناهى مناسب نيست، و نيست در ميانه آدمى و اين هلاكت، مگر خروج روح از جسد و موت و حلول فوت. پس از آن

ص: 32


1- جمع ريح.
2- خرابى، ويرانى.

داخل عذاب اليم شديد دائم ابدى مى شود كه توقف لحظه اى در آن موجب فراموشى جميع لذايذ دنيويّه از ملاذ شهوات و انواع مسرّات است.

آه آه من ذنوب ذهبت لذاتها و شهواتها و بقيت تبعاتها.

اى انسان! تو را قسم مى دهم به خداى متعال و قادر بى مثال كه جان خود را در نزد خود اين قدر خوار و بى مقدار مكن كه به هلاكت ابديه او راضى باشى. حاشا و كلاّ از تو كه اعز الانفس در نزد تو اينقدر خوار و بى مقدار باشد لكن نائم(1) هستى در صورت يقظان(2) و به شراب غفلت سكران(3).

اللّه اللّه عباد اللّه في اعزّ الانفس عليكم و احبّها اليكم ان اللّه تبارك و تعالى قد اوضح سبيل الحق و انار طرقه فشقوة دائمة او سعادة لازمة.

[راه شناخت دين حقّ]

و انْ قلت: (اگر بگويى) چه كنم كه دين حقّ را بشناسم تا اينكه متابعت نمايم كه نفس من امتناع دارد از قبول كردن هر دينى مگر دينى كه در آن متولد شده و نشو و نما كرده است و آن را ترجيح مى دهد بر غير آن و كمال ميل را به آن دارد و كمال نفرت از ساير اديان؟

قلت: اوّلاً تو را لازم است كه بدانى معنى دين،(4) انقياد است:

ص: 33


1- خواب.
2- بيدار.
3- مست.
4- دين معانى ديگرى نيز دارد؛ از جمله: «جزاء» (مالك يوم الدين، فاتحه/4) و «شريعت»؛ (ان اللّه اصطفى لكم الدين، بقره/132) و آيه 76 سوره يونس. مفردات راغب، ص 175؛ معجم مقاييس اللغة، ج 2، ص 319؛ مجمع البيان، ج 1، ص 25.

هو انقيادُ العبد الى ما شَرعه الرّبُّ على السنةِ رُسله مِنْ معاملَةِ الناسِ مَع ربّ الناسِ و خالقِهِمْ و معاملتهم مع الخلق بما فيه المصلحة في المعاش و المعادِ.

اى عاقل بصير و ناقد خبير، ثانيا نفس خود را مجرد از جميع اديان فرض بكن، و بعد نظر و تأمّل بفرما در جميع اديان به نظر حقيق و دقيق و انصاف و خالى از جور اعتساف(1) و تأمّل و تفكّر بفرما.

اصول و فروع اديان، در عقايد متعلقه به خالق از اوصاف الوهيت و نعوت(2) ربوبيت، و احكام عبادتش، و احكام متعلقه به مخلوق از مصالح و مفاسد از معاملات و عقود و ايقاعات و غيره.

چرا كه «دين» عبارت از امور مذكوره است. خداى متعال و قادر بى مثال - له الحمد و الجلال - عقلت داده و شعورت عنايت فرموده كه به واسطه آن فرق مى گذارى در ميانه حسن و قبح و حقّ و باطل، پس هرچه در نظرت قبيح آمد، هرچه زودتر آن را ترك كن؛ زيرا كه حقّ تعالى دين قبيح را تشريع نمى فرمايد، و هر چه كه در نظرت حَسن و جميل و (3) خوف و مرغوب آمد، دقت نظر را در آن زياد كن و نظر خود را در آن توسعه بده. علم اخبارش و احوالش و كيفيت ظهورش را به دست بياور و همچنين اوصاف نبى و رسولى را كه آورنده آن دين

ص: 34


1- ستم، استبداد.
2- جمع نعت به معناى وصف، صفت.
3- كذا.

است، و اوصاف اوصياى مرضيين و خلفاى راشدينش را تحصيل كن. و هكذا احوال اصحاب و احباب و امت و ناقلين دينش تا به آن وقتى كه به تو رسيده است. و چون ديدى كه اصول محكم و فروع مستحكم است و تعجب كردى از حسن آن، و ديدى كه قواعد و اركان و احكام و اساس آن محكم و متين و رزين مى باشد و بنايش به قول حضرت مسيح عليه السلام بر سنگ قرار داده شده نه بر ريگ، و از يوم(1) ظهور الى يوم وصول به تواتر(2) تواترش مقطوع نگرديده و در نظر شريف رجحان دارد بر دينى كه در آن متولد شده و نشو و نما كرده اى، عاجلاً(3) تابعش باش و حقّ را بعد از وصول به تو از دست مده كه موجب هلاكت ابديه است و دمار سرمديه.

عقل خود را بر نفس حاكم قرار بده و در وقت مخالفت به نفس خود بگو: اى نفس! جميع آنچه از او مى ترسى از عار و سقوط منزلت و اعتبار در نزد اهل بيت و قوم و اهل ديار كه در ميان ايشان بزرگ شده، در دينى كه بطلان آن بر تو واضح و آشكار گرديده، و عداوت و دشمنى ايشان را و ضررهاى دنيويه كه از ايشان بر تو وارد مى شود، در يك كفه از ميزان بگذار و هلاكت ابديه و عذاب سرمديه را كه مرتب مى شود بر بقاى تو در دين باطل، در كفه ديگر از ميزان. پس بسنج اينها را با هم (چنانچه حقير سنجيدم در ترك دين نصارا و دخول در اسلام).

ص: 35


1- روز.
2- توالى.
3- فورا، بى درنگ.

و از جمله واضحات است كه ضرر وارد بر تو در دنياى پنج روزه نسبت به عذاب دائم كه از آن نجات يافتى به سبب منتقل شدنت از باطل به حقّ، مانند ذره اى است در مقابل آسمان ها و زمين و آنچه در آنهاست و بلكه زيادتر كه عبارت بشر قاصر از اداى حقّ آن است و همچنين موازنه قرار بده در ميان منافع دنيويه مرتّبه بر بقاى تو در دين باطل و سعادت ابديّه و نعمت سرمديّه كه حاصل مى شود براى تو به سبب انتقالت از دين آباء و اجدادى به دين حقّ غير مأنوس با تو كه مى خواهى داخل آن شوى. از جمله واضحات است كه فوت شده مثل هباء(1) است در مقابل ارض(2) و سماء بل اوفر و اكثر، و چون حقّ تعالى توفيقت بدهد و هدايت كند و صاحب لبّ و ادراك و شعور باشى، تابع دين مبين اسلام شده و ايمان مى آورى به حضرت خير الأنام - عليه الصلاة و السلام - و در ضمن ايمان آوردن به آن جناب، ايمان آورد به جميع انبياء و مرسلين و كتب و شرايع سابقين؛ زيرا كه اين دين مبين مقرّ و معترف است به جمع انبياء و مرسلين و كتب منزله بر سابقين. و اختلاف ندارد با هيچ دينى در اصول دين مثل توحيد و نبوّت و معاد. اختلاف ايشان در بعضى فروعات است كه به حسب اقتضاى زمان كم و زياد مى شود.

ص: 36


1- غبار، خاك نرم.
2- ارض = زمين.

تثليث و تجسّم از مخترعات يهود و نصارى است نه از انبياء

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّه ِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»(1) اى: في الايمان بهم و بما جاؤوا به من عند اللّه.

پس مؤمن به دين اسلام، مؤمن به جميع شرايع و اديان است به خلاف مؤمن به دين موسى و عيسى عليهماالسلام كه اوّل كافر به دو، و ثانى به يك دين است. معلوم است كه يهودى، منكر دين حضرت عيسى و حضرت رسول صلى الله عليه و آله است. و نصرانى(2) منكر دين اسلام و كافر بدان است. ولكن مؤمن به دين اسلام، مؤمن به جميع اديان است چنان كه گذشت. پس متابعت دين اسلام موافق احتياط و متابعت آن دو دين برخلاف احتياط است و ترك احتياط، خلاف عقل و نقل صحيح است. ولكن بدون توفيق از جانب حقّ تعالى و تصميم عقل اين امر بر نفس تو صعب و مشكل خواهد بود؛ زيرا كه از راه عصبيتِ مذمومه و حميّت جاهليه مشؤومه بر بغض اين رسول كريم و صراط مستقيم نشو و نما كرده و بزرگ شده اى و از ايام صغر(3) تربيت داده اند تو را بر آن اخوان الشياطين از آباء و اجداد و معلمين.

ص: 37


1- سوره بقره، آيه 285.
2- به تابعان شريعت حضرت عيسى عليه السلام «نصرانى» گفته مى شود. در تعريف لغوى نك: قاموس اللغة، 2/143.
3- كودكى.

بزرگان گفتند: العلم في الصغر، كالنقش في الحجر.(1) و نقش در حجر(2) زايل نمى شود مگر به صعوبات(3) شديده و مجاهدات عديده با نفس و هوا به جهاد عظيم و اقامه برهان قويم و استعانت از حضرت ربّ كريم و رحيم. و ما هم ان شاء اللّه تعالى نعم المعين خواهيم بود براى تو در ابواب و فصول آتيه. و اگر اخذ به قول و كلام ما بكنى، نجات خواهى يافت يقينا ان شاء اللّه تعالى.

و انْ قلت: (اگر بگويى) از كلام سابق معلوم و محقق گرديد كه انسان تا حقيقت اديان را نداند، نمى تواند در آنها اجتهاد كند ما كه حقيقت دين يهود و نصارا را نمى دانيم، آنها هم حقيقت دين اسلام را جاهل اند پس راه اجتهاد بر ما و ايشان مسدود است، لهذا هر كسى در هر دينى متولد شده و نشو و نما كرده است، تقليد آباء و اجداد نموده، به همان دين از دنيا مى رود. غالب مسلمانان از كتاب و زبان ايشان خبر ندارند و ايشان نيز از كتاب و زبان مسلمانان خبر ندارند.

قلت: شكى و شبهه اى در اين نيست كه انسان تا حقيقت اديان را نداند، نتواند اجتهاد كند و نمى تواند حكم كند بر حسن يكى و قبح ديگرى و اينكه اغلب از مردم جاهل بر دين يكديگرند و بلكه بر دين خود هم، محل كلام و گفتگو نيست لهذا اين حقير محض خيرخواهى

ص: 38


1- در ديوان منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام هم آمده است: و انّما مثل الآداب بجمعها *** فى عنفوان الصبىّ كالنقش في الحجر
2- سنگ.
3- صعب = سخت.

و از راه محبّت بر نوع انسان - كائنا من كان - بر خود لازم و واجب دانسته كه حقيقت اصول اديان را به طول اختصار و اشاره از كتاب آسمانى صاحب هر دينى و از ضروريات آن دين و اجماع و اتفاق اهلش بنويسم. پس از آن هر كس هر دينى را اختيار مى كند على بصيرة باشد؛ حقّ را از باطل بشناسد و قبيح را از حسن بداند، حجت بر همه تمام باشد.

«فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ» مؤمن بداند كه مؤمن است و كافر هم بداند كه كافر است، حقّ و باطل مشتبه و ملتبس(1) به يكديگر نباشند. و در اين امر عظيم و ساير امور توفيق از خدا مى خواهيم و استعانت از حضرت او مى جوييم لانّه خير معين.

ص: 39


1- مشتبه.

ص: 40

باب دُيُّم

اشاره

و در اين باب نيز چند فصل است:

فصل اوّل

مستمع باش به آنچه من مى گويم:

در باب سابق دانستى كه مقصود از متابعت اديان، نجات از شقاوت و هلاكت ابدى است و فوز به سعادت و نعمت سرمدى. پس در هر جاى كه دين خدا يافت شد كه از متابعت آن مقصود حاصل گردد، فهو المطلوب؛ نبايد تمرّد و تكبّر ورزيد و نبايد تعصّب كرد كه محل تمرّد و تكبّر نيست. و مقصود از متابعت اديان، تعصب نى كه هر انسانى تعصب ورزد بر دينى كه در آن نشو و نما كرده و بزرگ شده است، بلكه مقصود نجات است؛ النجاة، النجاة، النجاة.

الحاصل، انسان عاقل آن است كه نظر كند هر نبيى كه شروط نبوّت در او اوفر و اوصاف رسالت در او مجتمع تر است من عند اللّه - تبارك و تعالى - دين او را بايد متابعت نمود و وجوبا داخل دين او شد كه دين او مطلوب از عباد است كه از متابعتش، نجات و از مخالفتش هلاكت

ص: 41

حاصل خواهد شد. و از انقياد به آن سعادت و ترك انقياد، شقاوت. خالِف نفسك و هواك و ما وجدتَ عليه امّك و اباكَ تنجو من عذاب اليم و تصل الى رحمة ربّ كريم و رؤوف رحيم.

و مكرر گفتم كه حسن دين از اصول و فروع آن پيدا و هويداست اكنون بايد نظر كنيم در اصول اديان ثلاثه (براى فروع، رساله گنجايش ندارد).

اوّل: دين اسلام كه از تسليم به معنا انقياد به امر اللّه تعالى است، و غير مُنقاد خارج است.

دوم: دين نصارا است كه از تنصّر است؛ أى: صار نصرانيا.

ثالثا [سوم]: دين يهود است كه از تهوّد است؛ أى صار يهوديا.

امّا ساير اديان مثل دين وثنيون و دهريون و طبيعيون و بودائيون، كنفوشسيون و امثال اينها از اديان - كه به عوائد بهائم(1) شبيه تر از دين عقلا است؛ زيرا كه منكر وجود حقّ تعالى و يا مشرك در ذات و صفات و عبادت و افعال خداى متعال و قادر بى مثال مى باشند. - و هُم كَالأنعام بل هم اقلّ و اضلّ - و در صورتى كه مشرك باشند در يكى از مراتب مذكوره فضلاً از اينكه مشرك در جميع مراتب باشند به خصوص شرك در ذات كه اقبح انواع شرك است، پس نظر بايد نمود در اديان ثلاثه نه غير آنها؛ زيرا كه قابل نظر نيستند. چرا كه فساد آنها اوضح از آن است كه

ص: 42


1- جمع بهيمه.

محتاج به نظر و تأمّل باشد، چرا كه گفتيم يا مشركند، و يا منكر. پس بايد اصول اديان ثلاثه را بيان كنيم و بس.

ص: 43

فصل دوم: در اصول دين اسلام است

[اصول دين اسلام]

بدان ايّدك اللّه تعالى كه مسلمين ايمان مى آورند به اينكه اللّه - تعالى جلّ ذكره - الهى است واحد و منفرد در الوهيت؛ وحدهُ وحدهُ وحدهُ، لا شريك له.

و مردا ايشان از وحدت حقّ تعالى دو امر است:

اوّل: ذات پاكش مركب از اجتماع اجزاء و امور كثيره نيست مثل اقانيم(1) ثلاثه و غيره. چرا كه اوّلاً هر مركب محتاج به اجزاى خود مى باشد، و خدا غير محتاج است. و ثانيا مركّب، مركّب مى خواهد، هر چيزى از چند چيز ساخته، يكى او را بايد بسازد.

دوم: اينكه واحد مى گوييم؛ يعنى لا نظير له، و لا مثل له، و لا ندّ له، و لا ضدّ له است. مثل و مانند و شبيه و كفو ندارد. و مسلمين نمى گويند كه كسى مثل عيسى و يا روح القدس و يا پيغمبر، يا اميرالمؤمنين و يا يكى از انبيا و اوصيا - العياذ باللّه - شبيه و نظير و مانند خداست، بلكه خدا را واحد من جميع الجهات مى دانند.

سوم: خدا را مقدّس مى دانند از جميع نواقص و عيوب، و موصوف به صفات كمال، و منزّه و مبرّا از اتخاذ شريك؛ نه در مرتبه ذات و نه در مرتبه صفات و نه در مرتبه افعال، و نه در مرتبه عبادت، يعنى اگر كسى

ص: 44


1- كلمه اقانيم جمع اقنوم: شخص و اصل. اقانيم ثلاثه يعنى اصول سه گانه واژه اى «سريانى» است.

در ذات و نه در مرتبه صفات و نه در مرتبه افعال و نه در مرتبه عبادت، يعنى اگر كسى در ذات خدا براى خدا شريك قرار بدهد، مثل اينكه بگويد ذات خدا مركب از اقانيم ثلاثه و يا چيز ديگر است، و يا بگويد خدا مثل و مانند دارد در نزد مسلمين مشرك و نجس است. و اين نوع از شرك را شرك در ذات گوييم كه اقبح انواع شرك است. (عن قريب خواهد آمد كه نصارا مشرك در ذاتند؛ چرا كه ذات خدا را مركب از اقانيم ثلاثه مى دانند. عجب جاهل آن صاحب جريده «تربيت و مظفرى» كه گويد روسى ها موحّدند.

و همچنين در صفات، مثل ازليت و ابديت كه از صفات حقّ تعالى مى باشند. اگر كسى غير خدا را ازلى و ابدى بداند، هر كه باشد و هر چه باشد، مشرك و نجس است.

و هكذا در افعال، مثل خالق و رازق و محيى و مميت و غيره اينها از صفات فعليه. پس هر كسى غير خدا را رازق و خالق و محيى و مميت بداند مشرك و نجس و خارج از دين اسلام است خواه به اذن اللّه بگويد و خواه بى اذن اللّه و آنچه از انبيا و ائمه عليهم السلام صادر مى شود، در مقام اعجاز فعل خداست كه از ايشان صادر مى شود نه فعل ايشان، لهذا دلالت مى كند بر بودن ايشان از جانب خدا.

و همچنين در عبادت، هر كه غير خدا را عبادت كند، مشرك و نجس است؛ عابد هر كه باشد و معبود هرچه و هر كه باشد غير خدا، پس

ص: 45

مسلمين اعتقاد مى نمايند كه خدا واحد است در ذات، و واحد است در صفات، و واحد است در افعال، و واحد است در عبادت. و خدا را حى و قيوم و ازلى و ابدى و سرمدى، عليم، حكيم، رحمن، رحيم، سميع، بصير، مريد، خبير، حنّان، منّان، سلطان، سبحان، ديّان، شكور، غفور، قدوس، عادل، جواد، باذل، محيى، مميت، موجد، مفيد، قادر، قاهر، باطن، ظاهر مى دانند و غير ذلك از اسماء و صفات.

«وَللّه ِِ الأَْسْمآءُ الْحُسْنَى فادْعُوهُ بِها»(1) «قُلِ ادْعُوا اللّه َ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمانَ أَيّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمآءُ الْحُسْنَى».(2)

هر صفت و اسم حسن را كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه وارد شده است، منتسب به خدا مى نمايند و جميع عيوب و نواقص را از او - سبحانه و تعالى - سلب مى كنند.

اعتقاد مسلمين در باب خدا مطلق است يا مضمون آيات آتيه كه بر حسب وعده ذكر مى شود كه اوّل آنها «آية الكرسى» است كه در سوره مباركه بقره از آيه 254 الى 257 بدين نحو مذكور و مسطور است:

«اللّه ُ لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الاْءَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَىْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شَآءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَلاَ يَءُودُهُ حِفْظُهُما وَهُوَ الْعَلِىُّ

ص: 46


1- سوره اعراف، آيه 180.
2- سوره اسراء، آيه 110.

الْعَظِيمُ * لاَآ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللّه ِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انفِصامَ لَها وَاللّه ُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * اللّه ُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوآا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولَآئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خَالِدُونَ»

حاصل ترجمه كلمات آيات شريفه به فارسى اينكه:

خداى متعال سزاوار پرستش و عبادت است، هيچ خدايى نيست در وجود، به حقيقت مگر او كه استحقاق عبادت، وى ثابت است، حى است به حيات ابدى كه حيات همه اشياء از او است. قيّوم: پاينده بر وجه دوام و بقاء در ذات و صفات، و قائم به تدبير و حفظ مخلوقات. هذا ربّنا و ربّ جميع المسلمين. به روايت صحيحه ثابت شده است كه بيشتر دعاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله اين بوده است: يا حىّ يا قيّوم.

و ابوامامه روايت كرد كه بهتر و مهتر نام خدا در سه سوره است:

اوّل در سوره بقره: «اللّه ُ لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»؛

دوم در سوره آل عمران: «اللّه ُ لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»؛(1)

سوم در سوره طه: «وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ».

در خبر است كه مداومت به اين دو اسم موجب دفع بلاهاست: «يا حىّ يا قيّوم، ادفع عنّا و عن جميع المسلمين الوباء و البلاء انك سميع الدعاء يا حىّ يا قيّوم، آمين».

ص: 47


1- سوره آل عمران، آيه 2.

فرا نگيرد خدا را خواب و نه مقدمه آن. مر او راست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، همه در قبضه قدرت اويند. كيست كسى كه تواند شفاعت كند در نزد او از گنهكاران مگر به اذن و اجازه او.

منقول است كه مشركين مى گفتند بتان را عبادت مى كنيم ما را شفاعت خواهند كرد عند اللّه، پس خدا در ردّ ايشان فرمود:

«مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» خدا مى داند آنچه پيش اهل آسمان و زمين است از امور اين جهان، و آنچه در پس ايشان خواهد بود از كارهاى آن جهان و احاطه نكنند اهل آسمان ها و زمين به چيزى از معلومات او مگر اينكه او خواهد كه بدان عالم شوند و بدانند. فرا گرفته است علم او همه آسمان ها را و آنچه در آنها است و زمين را و آنچه در آن است. و به رنج و مشقت نيندازد او را حفظ و نگاه داشتن آسمان ها و زمين و اوست برتر از حدّ وهم ها، متعالى از امثال و اشتباه، بزرگ تر از انديشه فهم ها و خيال ها، در نهايت بزرگوارى؛ و هو العلىّ العظيم.

هيچ اجبار و اكراهى نيست در قبول كردن دين اسلام، يعنى اهل اديان ثلاثه را نبايد مجبور كرد بر قبول كردن توحيد مذكور و ساير معالم دين (مراد يهود و نصارا و مجوس است). به درستى كه روشن شده است راه راست از گمراهى حقّ و باطل، كفر و ايمان از همديگر جدا شده اند، پس هر كه كافر شود به بتان و ايمان بياورد به خداى رحمن، چنگ زده است به عروة الوثقاى ايمان كه هرگز منقطع نشود

ص: 48

و پاره نگردد و خدا مى شنود قول هر كسى را و دانا است بر نيت خالص هر كس. خدا دوست و يار كسانى است كه ايمان آوردند به وحدانيت وى و اوامر و نواهى او - سبحانه و تعالى - و متولى كار ايشان است به راه نمودن به صراط مستقيم كه موصل است به جنّات نعيم. بيرون مى آورد ايشان را به هدايت و توفيق از تاريكى معاصى و اتّباع هوا به روشنايى اعمال صالحه و آنانى كه كافر هستند اولياء و دوستان شيطان و بتانند. بيرون مى آورند و مى خوانند ايشان را شياطين از نور ايمان و اعمال صالحه به ظلمت كفر و اعمال قبيحه. پس ايشان اصحاب آتش و در آن مخلدند و جاويد؛ وَ ما هُمْ مِنها بِمُخرجين.

[فضايل و خواص آية الكرسى]

فضايل و خواص تلاوت آية الكرسى در صبح و شام به خصوص بعد از نمازهاى پنج گانه به جهت اشتمالش بر توحيد اسماء اللّه تعالى زياده بر آن است كه در اين خلاصه بگنجد،(1) ولكن للتيمن و التبرك قدى از يك حديث ذكر مى شود و آن اين است كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله در خطاب به ولى اللّه عليه السلام فرموده: يا على، تعليم ده اين آيه عظيمه را به فرزندان و به اهل و به همسايه هاى خود كه حقّ تعالى هيچ آيتى بزرگ تر از اين آيه فرو نفرستاده.

و نيز فرموده كه عظيم تر آيتى كه در كلام مجيد است، آية الكرسى

ص: 49


1- نك: البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 526، چاپ بعثت.

است. هر كه او را تلاوت كند، حقّ تعالى دو فرشته به وى فرستد تا حسنات اعمال او را در نامه اعمال او نويسد و سيئات او را محو كنند تا روز ديگر؛ آن ساعتى كه آية الكرسى در آن خوانده است.

و هر كه در عقب هر فريضه بخواند، منع نكند او را از دخول بهشت مگر مرگ. و هر كه در محل رفتن به جامه خواب بخواند، حقّ تعالى او را از همه بلاها و آفت ها ايمن گرداند.

و نيز در اخبار كثيره وارد شده است كه تلاوت اين آيه مباركه بعد از هر فريضه موجب زوال فقر و پريشانى است. چرا چنين نباشد و حال اينكه مشتمل بر توحيد و اسماء اللّه الحسنى است.

بيان اين مطلب:

بدانكه ذكر و علم تابع مذكور و معلومند پس هر قدر مذكور و معلوم اشرف باشد، ذكر و علم اشرف خواهند بود. اشرف مذكورات و معلومات حقّ تعالى است. بلكه اجل و ارفع از آن است. گوييم خدا اشرف از غير است؛ زيرا كه اين مقتضى يك نوع مجانست و مشاكلت است. و خدا مقدّس از مجانست و ماسوا است. پس هر كلامى كه مشتمل باشد بر نعوت جلال و صفات كمال، آن كلام در نهايت جلال و شرف خواهد بود در عقيده مسلمين. و چون آية الكرسى اينطور است، لهذا در نهايت شرف و فضيلت است، و فضايلش غير محصور.

ص: 50

آيه دوم از آيات مشتمله بر توحيد در سوره مقدسه اعراف از آيه 54 الى 56 مى فرمايد:

«إِنَّ رَبَّكُمُ اللّه ُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى الَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَْمْرُ تَبارَكَ اللّه ُ رَبُّ الْعالَمِينَ * ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعا وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَادْعُوهُ خَوْفا وَطَمَعا إِنَّ رَحْمَتَ اللّه ِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»

خلاصه مراد به فارسى چنين باشد: به درستى كه پروردگار شما خداوندى است مستجمع جميع صفات كمال و اوست كه آفريد آسمان ها و زمين را بى ماده و آلت در مقدار زمان شش شبانه روز.

چه مصلحت در اين بود كه هر شيئى در وقت معين خلق شود. در اخبار و تورات آمده است كه ابتداى خلقت، روز يكشنبه بوده و تمامى خلقت، روز جمعه، لهذا مسلمين در روز جمعه در مسجد آدينه جمع مى شوند براى اداى شكر حقّ تعالى. و عجب است از مسيحيين با اينكه به مدلول تورات قرار دارند بر اينكه ابتداى خلقت و كار خدا يكشنبه بوده است(1) و (لى) ايشان بر ضد خدا روز يكشنبه را روز تعطيلى و بيكارى قرار داده اند!

ص: 51


1- نك: اعياد كليساى ارمنى، از آرداك مانوكيان.

بالجمله، برويم سر ترجمه و تفسير:

پس از آن مستولى شد ارادت حقّ بر خلقت عرش كه اعظم مخلوقات است. (يا مراد از عرش، تمامى مخلوقات و از استوا، احاطه است. پس مراد اين خواهد بود كه علم و قدرت خدا محيط بر تمامى خلق است) و خداى شما آن كسى است كه مى گرداند روشنايى روز را به تاريكى شب و به عكس. و مى طلبند شب و روز يكديگر را به سرعت پى هم. و آفتاب و ماه و ستارگان مسخرند به امر حقّ تعالى در مجارى و مطالع خود. آيات و علايم قدرت اويند - سبحانه و تعالى - بدانيد كه مر خداى راست خلقت جميع مخلوقات و مر او راست فرمان نافذ مقرون به مصلحت و متصرف در جميع امورات خلق، نه غير او. بزرگ است خدا به وحدانيت و فردانيت و الوهيت و ربوبيت. پروردگار و آفريدگار همه عالميان است. بخوانيد پروردگار خود را در حال تضرّع و زارى و در حالى كه پنهان باشد از نظر مردمان كه اقرب به اخلاص است. به درستى كه خداى تعالى دوست نمى دارد معتدين را كه در دعا فرياد مى كنند (و يا غير مستحق را نفرين مى كنند، و يا چيز نالايق از خدا مى خواهند مثل موت انبيا و علما) و افساد نكنيد در زمين به كفر و انواع معاصى پس از اصلاح آوردن آن به ايمان و تقوى. و بخوانيد خدا را در حالى كه ترسان باشيد از عذاب او و اميدوار به رحمت او. به درستى كه رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران و محسنين.

ص: 52

سيم [سوم]: در آيه 22 الى 24 از سوره حشر مى فرمايد:

«هُوَ اللّه ُ الَّذِي لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللّه ُ الَّذِي لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّه ِ عَمّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللّه ُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاْءَسْمآءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

خلاصه مراد اينكه: آن كسى كه قرآن را نازل فرمود، خدايى است به حقّ و نيست معبودى عبادت را مستحق مگر او - سبحانه و تعالى - و علم او محيط است به جميع اشياء از پنهان نهان و آشكار. اوست بسيار بخشنده و مهربان در دنيا به جميع خلق و در آخرت به مؤمنين خاصه. اوست آن خدايى كه به هيچ وجه نيست خدايى كه سزاوار پرستش باشد مگر او. پادشاهى است كه جميع ممالك و ملكوت، ملك اوست. و همه اشياء در تحت تصرف او. و هيچ كس قادر نيست بر منع او. چه جلال ذاتش با استغناى مطلق مقرون و كمال صفاتش از وجه احتياج مصون. در نهايت تنزه مبرا از جميع قبايح و رذايل، و مقدّس از اتخاذ شريك و اولاد، و منزه از صفات اجسام مبارك. (كذا) جميع بركات از جانب او فايض، و جميع خيرات از او نازل. سالم از عيوب و علل، و مبرا از عجز و نقص. و خلل دهنده سلامتى به عباد در مبدأ و معاد. ايمن كننده بندگان صاحب ايمان از عقوبت نيران. نگهبان هر

ص: 53

چيزى كه خلق فرموده، و ايمن بر همه اشياء كه هيچ چيز در نزد او ضايع نشود. عزيز و غالب است در حكم، و هيچ كس او را مغلوب نسازد. و از مرتبه رفيعه خود زايل ننمايد. جبّار و بزرگوار و عظيم الشأن در ملك و سلطنت. و قاهر و به اصلاح آورنده كارهاى شكسته بندگان. متكبر در نهايت كبريايى و عظمت و بلند مرتبه از ظلم و نقص و احتياج و از ساير صفات محدثات و اجسام. پاك است خدا از آنچه شريك مى سازند براى وى از اقانيم و غيره. و اوست خدايى كه خالق جميع مخلوقات و موجد جميع موجودات و صانع جميع مصنوعات از عدم، نه از ماده و هيولا و ذرات چنان كه كفار گويند.

«البارى»؛ آفريننده اعيان و ظاهر سازنده آنها از عدم به وجود در حال برائت از نواقص و عيوب در خلقت آن.

«المصور»؛ صورت بخشنده و نگاه دارنده آنها بر اشكال مختلفه از حيوانات و نباتات و جمادات كه هر يك را صورتى بخشيده ممتاز از ديگرى. مر او راست اسماء حسنى، كه حسن است در عقل و شرع. به پاكى و پاكيزگى ياد مى كند او را آنچه در آسمان ها و زمين هاست به لسان حال و قال. و اوست عزيز و حكيم. غالب در ملك خود و كارهاى او موافق حكمت و صواب، و هرچه كند بر وجه حكمت و مصلحت باشد. انتهى.

ص: 54

تذييل: از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله منقول است كه سه مرتبه از جبرئيل پرسيدم از «اسم اعظم»، جواب داد كه عليك بآخر سورة الحشر، فاكثر قرائته.

و از سعيد بن جبير منقول است كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت كرد كه هر كه در هر صباح سه مرتبه بگويد: «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» و سه آيه آخر سوره الحشر را بخواند، حقّ تعالى هفتاد هزار ملك بر او موكل گرداند تا او را نگاه دارند از جميع آفات و صلوات مى فرستند بر او تا شب.

اقول: در بعضى از كتب ادعيه به نظر رسيد كه اين آيات را سه مرتبه صبح، و سه مرتبه شام بخوانند با استعاذه چنان كه ظاهر اين حديث است.

چهارم: سوره توحيد است:

«بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ * اللّه ُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ»

خلاصه مقصود به فارسى اينكه: بگو اى محمّد صلى الله عليه و آله آن كسى كه او را مى پرستيد، او خدايى است مستجمع جميع صفات كمال، يگانه به ذات، و متفرد به صفات معبود. به حقّ پناه نيازمندان و محتاجان، و بى نياز از همه. و بيرون نيامد از او چيز كثيفى چون ولد و غير آن. و نه چيز لطيفى چون نفس. و منبعث نشد از او عوارض چون سنه(1) و نوم(2)

ص: 55


1- چرت.
2- خواب.

و غم و حزن و بهجت و ضحك(1) و بكاء(2) و خوف و رجاء و رغبت و سامه و جوع(3) و شبع.(4) متعال است از اينكه متولد شود از او چيزى، و زاده نشده و بيرون نيامده از چيزى (چنان كه اجزاى كثيفه بيرون از عناصر خود؛ مانند حصول حيوان از حيوان و نبات از ارض(5) و ثمار از اشجار(6) و نه چيز لطفى مانند اشياء لطيفه كه از مركز خود بيرون آيد، مثل معرفت از قلب و نار(7) از حجر(8) و غيره) بلكه مشىّ ء اشياء است و مبدع بدايع و مكيّف كيفيات. نيست و نبود مر او را كفوى و همتا و مماثل. هيچ كس مثل و نظير و شبيه در ذات و صفات ندارد. فرد [و[ واحد است.

پنجم: در سوره البقره مى فرمايد:

«وَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ لاَّآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ»

(حشر/17) من بعد هم عشر را نشان مى دهيم براى يافتن آيه.

و نيز مى فرمايد:

«ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّآ إِلهٌ وَاحِدٌ» (مائده/2)

«إِنَّما اللّه ُ إِلهٌ وَاحِدٌ» (نساء/17)

«إِنَّما هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ» (ابراهيم/6، نحل/9)

ص: 56


1- خنده.
2- گريه.
3- گرسنگى.
4- سيرى.
5- زمين.
6- ميوه ها از درختان.
7- آتش
8- سنگ

«إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ» (نحل/3)

«أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ» (كهف/11، انبياء/11، فصلت/10)

«فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ» (حج/4)

«وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمآءِ إِلهٌ وَفِي الاْءَرْضِ إِلهٌ» (زخرف/9)

«أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللّه ِ» (طور/5)

«أَءِلهٌ مَعَ اللّه ِ» (نمل/7) چهار مرتبه

«اللّه ُ لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (بقره/29، نساء/9، نمل/3، تغابن/2)

«لاَآ إِلهَ إِلاَّ هُوَ» (بقره/17، آل عمران/1 و 2، انعام/11 دو مرتبه، اعراف/11، توبه/4 و 14، رعد/3، مؤمنون/12، قصص/9، ملائكه/1، مؤمن/7، دخان/1، مزمل/1).

از اين قبيل آيات مباركات بسيار و بى شمار است. ثلث بيشتر قرآن در توحيد است و ادلّه آن. رساله گنجايش ندارد، لهذا به اشاره اختصار مى رود. اين است خدايى كه مسلمين اعتقاد مى نمايند.

عجب است از بعضى اشخاص كه با وجود اين آيات مباركات در قرآن مجيد از قرآن اعراض نموده رجوع بر اسفار ملاصدرا(1) مى نمايند براى تصحيح عقيده.

آيا صاحب اسفار و غير او از تابعين بت پرست هاى يونان! خدا را از

ص: 57


1- وى محمّد بن ابراهيم شيرازى از بزرگ ترين فلاسفه مسلمان است كه در عصر صفويه مى زيسته و پايه گذار مكتب فلسفى و فكرى است كه هنوز هم پيروان فراوانى دارد. بيش از پنجاه اثر ارزشمند از خود به يادگار گذاشته و در سال 1050 از دنيا رفته است.

خود خدا بهتر توصيف مى نمايند؟ خداوند همه را هدايت كند به سوى خدايى كه در قرآن وصف شده.

ايضا مسلمين اعتقاد مى نمايند كه خدا منزّه از آن است كه در مخلوق حلول نمايد، يا مخلوقى در او حلول كند، و يا با مخلوق متّحد شود، و يا مخلوقى با او اتّحاد پيدا كند در ذات و صفات. حلولى ها و اتحادى ها در نزد مسلمين نجس و كافرند، اعم از اينكه حلول و اتّحاد را با مسيح بدانند و يا با اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين - سلام اللّه عليهم اجمعين - چنان كه مسيحيين و غلات(1) گويند. و يا با تمامى مخلوقات چنان كه بعضى از صوفيه گويند و بت پرست هاى قديم. همه اينها در نزد ما كافر و خارج از دين اسلامند. (مسلم است كه حلول و اتّحاد از صفات اجسام است و خدا جسم نيست).

و ايضا اعتقاد مى نمايند كه براى خدا مكانى نيست و زمان بر او مرور نمى كند و غير مرئى است در دنيا در جميع فرق اسلام الاّ السفهاء و مرئى است از براى مؤمنين (عند البعض) و آن بعض در اين مسأله با نصارا متحدند چنان كه عنقريب خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى - .

اين است اجمال عقيده مسلمين در باب معرفت اللّه. (ادله اين مسائل را در جلدين انيس الاعلام و حجة الالهين و مجلدات عشره بيان الحق مى تواند يافت).

ص: 58


1- غلات گروهى هستند كه در احترام بعضى اشخاص زياده روى كردند و آنها را تا مقاماتى فوق مقامات بشريت بالا بردند.

[تسبيحات]

تذييل شعشعانى و نورانى:

در بعضى از تسبيحات مسلمين.

اوّل: بعد از هر فريضه بايد خواند شود: «لا اله الاّ اللّه وحده وحده وحده، انجز وعده، و نصر عبده، و غلب الأحزاب وحده، فله الملك و له الحمد، يحيى و يميت، و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير».

دوم: مسلمين بعد از نماز صبح و مغرب مى خوانند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظيم».

سيم [سوم]: ده مرتبه بعد از نماز صبح و مغرب ايضا مى خوانند: «سبحان اللّه العظيم و بحمده استغفر اللّه و اسأله من فضله».

چهارم: بعد از هر فريضه، سى و چهار مرتبه «اللّه اكبر»، و سى و سه مرتبه «الحمد للّه» و سى و سه مرتبه «سبحان اللّه». و اين را تسبيح حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام (1) مى نامند. براى اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله تعليم دخترش فرمود، ايشان هم تعليم امّت كردند. جزاها اللّه عن الامّة خيرا. اللّهمّ صل عليها و على أبيها و على بعلها و بنيها. (عجب است كه استنساح در روز مولود جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام كه روز بيستم جمادى الآخرة است اتفاق افتاد).

جميع تسبيحات مسلمين از اين قبيل است. شاكين رجوع كنند به

ص: 59


1- مرآة العقول، ج 15، ص 172 - 174؛ وفاة الصديقة الزهراء از مقرّم، ص 41؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 321؛ الجواهر، ج 10، ص 396.

كتب تسبيحات و ادعيه مثل «مصباح المتهجدين»(1) و «مقباس المصابيح» و «زاد المعاد» و «بلد الامين» و «عدّة الداعى» و «جنة الواقية» و جلد 18 و 19 «بحارالانوار» و غيره و غيره. ان شاء اللّه تعالى عنقريب تسبيحات نصارا را خواهيد شنيد.

الحمد للّه على التوفيق و الهداية و الصحة و السلامة.

ص: 60


1- مصباح المتهجد اثر شيخ طوسى است. زاد المعاد اثر محمّد باقر مجلسى است. بلد الامين اثر كفعمى و عدة الداعى اثر ابن فهد حلى است. جنة الامان الواقية و جنة الايمان الباقيه اثر ابراهيم بن على معروف به كفعمى است. از اين كتاب به مصباح كفعمى نيز ياد مى شود.

فصل سوم: در بيان اعتقاد مسيحيين در معرفت اللّه تعالى

اى مطالعه كننده عزيز، اعتقاد مسلمين را در معرفت خداى تعالى به نحو اجمال و اختصار دانستى. اكنون گوش و هوش باش تا اينكه عقيده حضرات مسيحيين را نيز به راستى و درستى به نحو اجمال و اختصار از كتب عقايد و كتاب مقدّس، عيان و بيان نماييم - ان شاء اللّه تعالى - . و بعد از علم به عقيدتين و معرفتين، قراء در ترجيح احد طرفين مختار خواهند بود و هر كدام را كه براى خود مى پسندند و با ميزان عقلشان راست و درست مى آيد، اختيار خواهند فرمود، ولكن قبل از بيان از خداى رحمان از صميم قلب مسألت مى نمايم كه تعصب و غيرت جاهليت مذمومه و انس و عادت مشئومه(1) را از قراء دور بسازد، چه آنها حجابى مى باشند در ميان فهم و عقل و حقيقت و واقع.

بدان - ايدك اللّه تعالى الى الحق و ثبّتك على الصدق - كه حضرات مسيحيه عموما كه اليوم در رُبع مسكون سكنا دارند، جميع فِرق(2) ايشان من دون استثناء اعتقاد مى نمايند كه ذات مقدّس حقّ تعالى - جلّت عظمته - مشتمل بر سه اقنوم و مركب از سه اقنوم است: اب، ابن، روح القدس.

ص: 61


1- نامبارك.
2- نك: انيس الاعلام، جزء سوم، ص 222؛ افسانه هاى بت پرستى، ص 20 - 40؛ تفسير طبرى، ج 6، ص 203؛ ابوالفتوح رازى، ج 2، ص 204؛ فلسفه علم كلام از ولفسن، ترجمه، ص 362 - 327؛ سير تحول دين هاى يهودى مسيح، ص 312 - 289؛ كتاب تثليث اقدس مسيحى تأليف دكتر فندر آلمانى، صفحات 5 - 6؛ تفسير جلالين، در شرح آيه 73، سوره مائده؛ تفسير بيضاوى، در تفسير آيه 171، سوره نساء.

«اقنوم» لفظى است سريانى و به معناى اصل است و اين سه اقنوم يك و يك، سه است. و اين سه متحدند به توحيد حقيقى و ممتازند به امتياز حقيقى، و علاقه اتّحاد را هيچ كس نمى داند.

و اگر كسى سؤال كند كه چگونه سه يك و يك سه مى شود؟ در جواب او گويند كه اين سرّى است از اسرار ذات حقّ تعالى،(1) و هيچ كس عالم به اسرار ذات نيست و فهميدن اسرار، خارج از عقول است. هر كس نجات مى خواهد، بدون تأمّل و تعقل، حكما و حتما بايد قبول كند! چرا كه در انجيل خدا ذات خود را بدين نحو بيان فرموده است. بلكه در تمامى كتب عهد عتيق(2) و جديد.(3)

و اين سه خدا در جميع صفات كمال از علم و قدرت و غير مساوى و برابر و برادر مى باشند، هيچ بزرگى و برترى بر يكديگر ندارند. در سؤال و جواب دينى ايشان كه «بسيط صاحب ينگى دنيايى» آن را از

ص: 62


1- كتاب در آمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت از عبدالرحيم سليمانى اردستانى در اين بحث مفيد است.
2- كتاب هايى كه مسيحيان آنها را مقدّس مى دانند شامل 66 كتاب مى باشد كه در يك جلد جمع آورى گرديده كه مجموعا كتاب مقدّس خوانده مى شود. كتاب مقدّس از عهد عتيق و عهد جديد تركيب يافته است. «عهد عتيق» شامل تورات و صحف انبياء است. عهد جديد از 27 قسمت تشكيل شده، 4 انجيل به نام هاى متى، مرقس، لوقاد، يوحنا و يرضا و 21 رساله كه 8 منسوب به پولس و ديگران است و يا «اعمال رسولان» و مكاشفه يوحنا مجموعا 27 قسمت مى شود، و عهد عتيق شامل كتاب جداگانه است. انجيل كلمه يونانى الاصل است كه به معناى بشارت آمده است و عهد به معناى ميثاق مى باشد. نك: قاموس الكتاب المقدس، ص 466؛ الموسوعة الميسرة، ص 1245؛ اظهار الحق، ج 1، ص 98 به بعد (چاپ دارالحديث قاهره).
3- كاتوليك ها و ارتدوكس 464 كتاب مى دانند.

انگليسى به فارسى ترجمه و در ايران ما طبع و نشر نموده است، در صفحه 3 و سؤال و جواب 6 بدين نحو مذكور است:

س 6: داراى الوهيت چه كسانند؟

ج: داراى الوهيت سه كس اند: اب و ابن و روح القدس. و اين سه يك خدا و يك ذات واحدند و در قدرت و جلال مساوى اند. انتهى بالفاظه.(1)

عبارت فارسى ساده محتاج به بيان نيست و تو مى بينى كه اقرار مى نمايد كه خدا يك است و سه (زيد هم كوسه است و هم ريش پهن) و ما به الامتياز اين سه خدا اينكه «اب» خالق است به واسطه ابن (اوايل باب اوّل انجيل يوحنا ملاحظه شود) و خداىِ ابن، منجى است و خداىِ روح القدس، هادى.

و اگر كسى سؤال نمايد كه آيا هر يك از اين سه خدا قادر بر شغل ديگرى هست يا نه؟ جواب سكوت است، خدا در انجيل اين نحو فرموده، ما هم قبول مى كنيم، ولكن مسلما خداى اب قادر نبود گناه خلق را عفو بفرمايد بدون موت صليبى خداىِ ابن (ابحاث المجتهدين)(2) ملاحظه شود.

مسلمين بر مسيحيين [اشكال] وارد مى نمايند كه مابه الامتياز از

ص: 63


1- انيس الاعلام، 3/227 و 327 و نيرنگ: افسانه هاى بت پرستى در آئين كليسا، ص 25.
2- در رد ابحاث المجتهدين كتاب هايى نوشته شده از جمله نك: شبهات النصارى در حجج الاسلام از محمّد رشيد رضا، چاپ مصر؛ نك: معجم المطبوعات، ج 1، ص 935.

صفات كمال هست يا نه؟ در صورت اوّل فاقد آن، خدا نخواهد بود و در صورت ثانى هر يك از آلهه ثلاثه داراى صفات غير كمال و غير معتبر در ربوبيت خواهند بود.

و ايضا اگر هر يك از آلهه ثلاثه قادر باشد بر شغل ديگر، وجود آنهاى ديگر زائد خواهد بود و بى مصرف. و اگر قادر نباشد، لازم مى آيد هر سه عاجز باشند و عجز بر خدا روا نيست.

و ايضا اعتقاد مى نمايند كه اقنوم «ابن» «ازاب» متولد شد، و اقنوم «روح القدس» ازاب و ابن در ازل (اقنوم روح القدس، عقيم است چيزى نزاييده) بدين معنى كه اب به قوه ايجاد، مثل خود را از خود صادر نموده و جدا ساخت و اب و ابن مثل خود را از خود صادر نموده و جدا ساختند و معنى اينكه نصارا گويند: عيسى ابن اللّه است، همين است. عيسى را اللّه بگويند يا ابن اللّه معنا يكى است. لهذا خدا مى فرمايد:

«وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا * لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْءا إِدّا * تَكادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الاْءَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدا * وَما يَنْبَغِى لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدا * إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّآ آتِى الرَّحْمنِ عَبْدا * لَقَدْ أَحْصَيهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّا»(1)

ص: 64


1- سوره مريم، آيات 88 الى 94.

و اگر كسى گويد بنابراين چرا روح القدس را بنت اللّه و بنت الابن نگوييم به اعتبار مقدار زاييده شده از اب و ابن و سبط اللّه به اعتبار مقدار صادر شده از اب، و هكذا چرا روح القدس را بنت نگوييم نسبت به ابن و اب و ابن را اب، و اب را جدّ نسبت به او؟

جواب آن است كه قانون مقتضى اين اطلاقات هست ولكن چون ما تابع انجيل مى باشيم و اين تفصيل در انجيل وارد نشده، لهذا ما جسارت نمى كنيم كه اين نحو اسماء و القاب را به خدايان خود بدهيم.

س: در چه زمان ابن از اب، و روح از اب و ابن متولد شد؟

ج: در ازل.

س: روح القدس از اب و ابن در آن واحد صادر گشت و يا در آنات مختلفه؟

ج: چيزى در اين خصوص در انجيل بيان نشده است.

س: از هر كدام از اب و ابن نصف حقيقى روح القدس متولد شد يا كم و زياد؟

ج: اين تفصيل در انجيل مفقود و غير موجود است.

س: اب، ابن شكم بزا كه دارند چرا اب يك ولد و نصف زائيد ولد نصف، سبب عُقم(1) قبل و بعد چه بود و چه شد؟

ج: عرض كردم اين تفصيلات در انجيل نيست و ما هم اين گونه

ص: 65


1- سوره مائده، آيه 116.

سؤال و جواب را صحيح نمى دانيم. ديگر مأذون نيستى كه از اين نحو سؤالات از ما بكنى، آنچه در انجيل نيست، ما نمى گوييم.

تنبيه:

«مريميّون» يكى از فرق نصارا هستند. عوض «روح القدس»، اقنوم سوم، «مريم» را دانند و فرقه كاتلك الى يومنا هذا، مريم را مكمّله تثليث دانند و او را والدة اللّه مى خوانند و در مقام دعا چنان كه عنقريب خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى - گويند: اى مادر خدا! ما را فرياد رس!

و قوله تعالى:

«وَإِذْ قالَ اللّه ُ ياعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّه ِ»(1) ما را از عقيده مريميون خبر مى دهد.

و ايضا مسيحيين اعتقاد مى نمايند كه در سنه 1904 قبل از اين، اقنوم(2) ابن نازل شد بر بطن شريف زن يوسف نجار مسكين. و نه ماه در بطن شريف او مكث نموده و ملتحم(3) گشت و بعد از مدت مذكوره در طويله در ميان آخور متولد شد! و سى سال در نزد يوسف نجارى مى كرد و هيچ امتيازى از ساير بندگان خود نداشت و بعد از سى سال دست ارادت به بنده و رسول خود يحياى تعميد دهند داد و از او غسل توبه يافت و بعد از توبه چون از آب اردن بيرون آمد، خداى سيّم در

ص: 66


1- سوره مائده، آيه 116.
2- شكم.
3- به هم پيوسته.

صورت كبوتر نازل شد بر خداى دوم. و نداى خداى اوّل و اب بلند شد كه اين است پسر عزيز من كه از او خشنود هستم.

باب 3 متى: پس عيسى انسان كامل و خداى كامل هست و شروع به موعضه كرد. 3 سال و نيم بندگان خود را دعوت نمود. معجزات كثيره در اين مدت از او صادر گشت ولى معجزه اوّل و عمده كه مظهر ربوبيت و مثبت نبوّت بود، اين بود كه در عروسى قاناى جليل آب را مبدل به شراب كرد.

باب دوم انجيل يوحنا: و عبادش خوردند. و عوض شُكر، جمع شده در آخر او را كشتند على قولهم. و حال آنكه از رسائل مقدّس النصارى صريحا معلوم مى شود كه مستى مثل بت پرستى است. پس اعانت بر مستى مثل اعانت بر بت پرستى است.

بالجمله، بعد از سه سال و نيم موعظه، جماعت يهود، خداى دوم را گرفتند به دارش كشيدند و كشتند. بسيار ساعى و جاهد بود كه از دست عبادش فرار كرده، نجات يابد ولى برايش ممكن نشد. بالاى دار هم فرياد مى زد ايلى ايلى لم شبقتنى؛ يعنى خدايا خدايا، چرا مرا ترك كرده اى؟

نمى دانم اين خدا كدام خدا را فرياد مى زد كه به دادش برسد، در صورتى كه مجسم نشده بود مگر براى كشته شدن. سعى و مجاهده در فرار و استغاثه يعنى چه؟ اختيارا خودش قبول كرده است، ديگر فرار چه معنى دارد؟ (باب آخر و ماقبل آخر اناجيل ملاحظه شود).

ص: 67

و ايضا نصارا اعتقاد مى نمايند كه اين خداى مصلوب و مقتول، عوض عباد خود ملعون شد. پيغمبرش در آيه 13 از باب 3 از رساله خود به غلاطيان تصريح كرد به اينكه خداى مصلوب و مقتول عوض خلق ملعون شد و نيز اعتقاد مى نمايند كه خداى مصلوب و مقتول و ملعون به جهنم رفته، سه روز معذب شد عوض بندگانش. (عن قريب مدرك اين عقيده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى). و بعد از سه روز از جهنم و قبر بيرون آمد الى پنجاه روز در روى زمين بود و براى عباد مخصوص خود كه حواريون باشد، مرئى مى شد نمى دانيم اگر براى همه مرئى مى شد و شك به كلى زايل مى گرديد، چه ضرر داشت؟ و در روز پنت قسطايى صعود نموده به آسمان رفت و در يمين(1) اب جلوس فرمود و در روز آخر خواهد آمد كه احياء و اموات را جزا دهد.

در صفحه 41 از كتاب هوكايه در ضمن عقايد نسخه مطبوعه سنه 1886 در باسمه خانه الوليم الدروكولم در شهر لبسك مملكت نمسه در عقيده معتبره معروفه به عقيده حواريون بدين نحو مكتوب است:

«انا كى هم تنن نجه اله بب زائب عال كل برين دكلى دانى من ديانى دكپشى خزى دعند دلى پيش خزى و بى خه ماريا يشوع مشيخه برونه داله يك كانه بخراد كلى برياتى ديلى هويه من بابوبم كلى دارو ليلى بريه اله شرير نى دمن اله شرير خه كيانلى عام بيود بيوله پشت تق نقت اهه ونيى و كل مندى پشيلى بريه هاد بت سبب ديا

ص: 68


1- راست.

بنى ناش و بت سبب دپور قانن صليلى مشماى و شقللى كانه و پاقر انجيله در وخه د قد شه و ويلى بر ناشه و پشلى بطينا و ويلى من ماريم بتولت و تعنى خشه و پشلى محنه لزقيپ يومانى دپا نطيتوس پيلاطس و مثلى و پشلى غبيرا».

در عقيده پروتستانى ها اين جمله يافت مى شود:

«صليلى ليشول (يعنى به جهنم نازل شد) و لهويومه دتلا قملى داخ دايله كتوت و سقلى شلمى و تولى من يمينه دباب و مدرى بتاتى لديانه ميتى وخى و بى خه روخه دقدشه روخه دشرار او يكى پالطمن باب و برونه روخه محيه نه و بى خه اتيا قدشت دشلى خيت قطو ليقى اناكى مدن بخه معموديت لشباغنه خطياتى و بقيمت دپا قرى و بى خيتى دل ابد آمين».

ترجمه اين كلمات به فارسى اين باشد:

من ايمان مى آورم به يك خدا، پدر، ضابط بر كل و خلق كننده جميع چيزهايى كه ديده مى شوند و جميع چيزهايى كه ديده نمى شوند و ايمان مى آوردند به يك فدايى كه عيسى مسيح است؛ پسر يگانه خدا و بكر و اول و جميع مخلوقات كه متولد شده است از خداى پدر قبل از جميع دورها و مخلوق نيست بلكه خداى است حقيقى متولد شده كه با پدرش برابر است كه به واسطه او خلق شد اين دنيا و موجود شد اين عالم، كه او براى خاطر ما بنى آدم و براى نجات ما نازل شد از آسمان، و جان و جسد بر خود گرفته و مجسّم شد به قوه روح القدس. و انسان شده، به شكم مادر افتاد. و از مريم باكره متولد شد. و متحمل زحمت

ص: 69

گشت. و به دار كشيده شد در ايام پنطيوس پيلاطس و مرد و مدفون گشت. و به جهنم نازل شد. و در روز سيم برخاست، چنان كه مكتوب است. و به آسمان صعود نمود. و از يمين پدر نشست. و باز خواهد آمد براى جزا دادن مرده ها و زنده ها و ايمان مى آورم به يك خدا كه روح القدس است. و روح حقيقى صادر و متولد شده از پدر و پسر روح زنده دارنده. و ايمان مى آورم به يك كليساى مقدّس منتشر و مشهور. و من اقرار مى كنم به يك تعميد آمرزش گناهان و قيام اجسام و حيات ابدى. آمين.

مكشوف باد كه اين عقيده كه مذكور شد، اليوم(1) مسلم جميع فرق مسيحيه است و هيچ اختلافى در آن ندارند، الاّ اينكه پروتستانى ها اين جمله را اضافه مى كنند بر اين عقيده: «صليلى لشيول!»؛ يعنى عيسى بعد از دفن، به جهنم هم نازل شد و سه روز معذّب گشت و در ساير فقرات هيچ اختلاف ندارند.

اصول دين ايشان همين است و بس. و مايه نجات ايشان همين است لاغير. لهذا در جميع كتب و عقايد ايشان مذكور و مسطور و موجود است از اين جمله در آخر كتاب «الهكاى» پروتستانى ها و در كتاب «قتقيموس» كه در لغت انگليس و نمسه مكرر مطبوع و منتشر گرديده، و دكتر شاف كتاب مذكور را به سريانى ترجمه كرده، در مرتبه سيم سنه

ص: 70


1- امروزه.

1885 در اروميه مطبوع گرديده، عقيده مذكور در دو موضوع از كتاب مزبور مسطور است. در صفحه 5 و 6 و 33 و 34 و از آن جمله در سؤال و جواب دينى كه بسيط صاحب ينگى دنيايى از انگليسى ترجمه به فارسى نموده، به مهر ملاحظه شد در ايران مادر مملكت اسلام طبع و نشر كرده، پس در صفحه 63 از كتاب مذكور در تحت عنوان عقيده اى كه معروف به عقيده حواريون است، اين عقيده را به فارسى ترجمه كرده. و از آن جمله جواد بن سباطا(1) در اوايل براهين(2) خود به الفاظ انگليسى اين عقيده را نوشته و ترجمه به عربى كرده است. و نزول مسيح را به جهنم مضبوط كرده. و از آن جمله در كتاب «نمازنامه عام كليساى انگلستان كه رابرط بروس، كشيش انگليسى ترجمه به فارسى كرده است، در سى و يكم مارج (مارس) سنه 1882 طبع كرده است در لندن. در صفحه 138 در جزء سؤال و جواب كاتكسيم» (يعنى تعليم و مبتديان) عقيده مذكوره را بدين نحو نوشته است:

سؤال: قانون ايمان را بگو.

جواب: من ايمان دارم به خداى پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمين، و بر پسر يگانه او، خداوند ما عيسى مسيح كه به واسطه روح

ص: 71


1- وى قاضى جواد ساباطى است كه نخست كيش نصرانى داشته، و مستبصر شده اسلام آورده و از اهل سنّت است.
2- نام كتاب فوق الذكر البراهين الساباطية است كه رد پادرى و در دفاع از اسلام نوشته است: نك: الزام الناصب با تحقيق اين بنده، ج 1؛ ايضاح المكنون، ج 3، ص 175.

القدس در رحم قرار گرفت، و از مريم باكره متولد شد. و به حكم پنطيوس پيلاطس زحمت كشيد و مصلوب شده، بمرد. و مدفون شده، به عالم اموات نزول كرد و در روز سيم از مردگان برخاست و به آسمان صعود نموده، به دست راست خداى پدر قادر مطلق نشسته است. و از آنجا خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داورى نمايد. و من ايمان دارم به روح القدس، و به كليساى مقدّس كاتوليك، و به شركت مقدسين، و به آمرزش گناهان، و قيامت ابدان، و به حيات جاودان آمين انتهى بالفاظه و عباراته.

قول او و «به عالم اموات نزول كرد» مراد همان شيولست كه جهنم است. تا مصلوبيت مسيح عالم اموات منحصر به جهنم بود حتى انبيا هم در جهنم بودند به سبب گناهانى كه در تورات براى ايشان مذكور است از بت پرستى و قتل و زنا! و جناب عيسى به موت صليبى خود و معذب شدن سه روز در جهنم، ايشان را نجات داد.

بالجمله، بعد از عقيده مسطور در كتاب مذكور بدين نحو مزبور گشته:

س: از اين قانون ايمان چه چيزها تعليم شده است؟

ج: اوّل: من تعليم يافتم كه به خداى پدر كه مرا و تمامى موجودات را آفريد ايمان آوردم.

دوم: اينكه به خداى پسر كه مرا جميع آدميان را فدا شده است، ايمان آوردم.

ص: 72

سيم: اينكه به خداى روح القدس كه مرا و تمامى برگزيدگان خدا را تقديس مى كند ايمان آوردم. انتهى بالفاظه.

و ما هم از اين سؤال و جواب دو چيز تعليم يافتيم:

اوّل: اينكه جماعت نصارا سه خدا دارند: اب، و ابن و روح القدس.

دوم: اينه ما به الامتياز اين سه خدا را دانستيم كه پدر خلق كننده و پسر نجات دهنده و روح القدس تقديس كننده است.

ضميمه:

مخفى نماند كه حضرات مسيحيه گويند كه نجات وابسته [به[ تثليث است. موحد صرف و منكر تثليث كافر [و] در زمره هالكين است. پس هر قدر انسان در توحيد محض خالص و مخلص تر است و عقيده او محكم تر و صاف تر است، عذاب او در جهنم زيادتر و بيشتر است؛ هرچند كه زاهد و اعبد ناس باشد. و گويند تمامى انبيا و حضرت عيسى و حواريون مثلّث بوده اند. و حضرت ابراهيم و موسى - عليهماالسلام - مثلّث بوده اند.

باپاس فندر صاحب «ميزان الحق»(1) در كتاب «مفتاح الاسرار»(2) كه

ص: 73


1- ميزان الحق در سال 1923 ميلادى در مصر انتشار يافت و سنجش حقيقت ترجمه آن است كه در سال 1934 ميلادى منتشر شده است. كتاب هاى فراوانى در ردّ اين كتاب نوشته شده است از جمله: ادلة اليقين از عبدالرحمن حريرى، چاپ قاهره، مطبعة الارشاد.
2- ظاهرا نام كتاب مفاتيح الاسرار است، باپاس فندر آثار ديگرى چون حل مشكلات، طريق الحيات دارد كه آقا سيّد على حسن در كتاب «استفسار» به نقد آن پرداخته است.

مخصوصا در اثبات تثليث و ابطال توحيد خالص است، در صفحه 39 از نسخه مطبوعه لندن، سنه 1861 چنين گويد: باب دوم در بيان و تفصيل تعليم و تثليث، و آن به سه فصل منقسم گشته. و بعد از چند كلمه گويد: و در فصل سوم بيان و اظهار خواهيم كرد كه معرفة اللّه و نجات انسان وابسته تعليم تثليث است. انتهى بالفاظه.

و اين عبارت صريح است در آنچه ما گفتيم كه موحد در نزد مسيحيين از هالكين است. و بعد در همان صفحه گويد: فصل اوّل در بيان و ثبوت تعليم تثليث از آيات كتب مقدسه كه عبارت از تورات و انجيل است. انتهى بالفاظه.

از اين عبارت معلوم مى شود كه تورات و انجيل مبين تعليم تثليث اند نه توحيد خالص. پس اين دو كتاب تعليم شرك مى نمايند. مسلمانان برى هستند از كتابى كه تعليم شرك مى كند.

و بعد در صفحه 40 چنين گويد: مسيحيان بنابر تعليم مزبور فيما بين اب و ابن و روح القدس امتياز حقيقى مرعى مى دارند. و به هر اقنوم شخصيتى را منسوب مى سازند. انتهى بالفاظه.

از اين عبارت نيز صريحا معلوم مى شود كه در عقيده مسيحيين هر يك از اقانيم ثلاثه شخص عليحده و خداى جدا هستند، ربطى به يكديگر ندارند. واى به حال آن جاهلى كه مسيحيين را موحّد داند.

و در صفحه 45 گويد: نظر به مضمون آيات و كلماتى كه در تفسير

ص: 74

و تعليم تثليث ترقيم و ثابت ساختيم، واضح است كه در آيات انجيل اشاره به امتياز فيمابين اب و ابن و روح القدس رفته. انتهى بالفاظه.

اين قول هم مثل قول اوّل صريح است در امتياز آلهه ثلاثه از يكديگر. و نيز صريح است در شرك ذاتى كه اقبح انواع شرك است. چه بت پرست هاى زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و چه آنهايى كه پيش بوده و حالا هستند، غالبا مشركِ در عبادتند نه در ذات. ولكن حضرات مسيحيه مشرك تر از جميع مشركين اند.

و در صفحه 47 گويد: مستور و مخفى نماند كه نسبت ثلاثه ذات به ذات كه در اين آيات انجيل به اسم اب و ابن و روح القدس بيان و توضيح يافته، در آيات تورات نيز اشاره به اين سرّ ذات الهى رفته است. انتهى بالفاظه.

و بعد در صفحه 50 گويد: بنابر مضمون تعليم تثليث كه در فصل گذشته از آيات انجيل بيان و ثابت ساختيم، بايد كه شخصِ معتقدِ كلام ربانى، قايل اقانيم ثلاثه در وحدت ذات الهى بوده، مقرّ نسبت ثلاثه ذات به ذات باشد. انتهى بالفاظه.

و بعد در صفحه 55 چنين گويد: الغرض از آنچه تا حال در خصوص تعليم تثليث شرح و ثابت ساختيم انتهى.

و بعد در صفحه 64 گويد: فصل سوم در بيان اينكه معرفة اللّه و نجات وابسته تعليم تثليث است انتهى.

ص: 75

از اين عبارت معلوم مى شود كه در نزد مسيحيين، موحد، خداشناس نيست.

و بعد در صفحه 65 گويد: اوّلاً اين فِقره كه معرفة اللّه حقيقى به مرتبه مبنى بر تعليم تثليث است كه آن بى اين صورت امكان نخواهد پذيرفت. انتهى بالفاظه.

از اين عبارت مانند بعض عبارات سابقه معلوم مى شود كه اقرار به توحيد بدون تثليث و تركيب در ذات حقّ - جلّ و علا - ممكن نيست، «سبحانه و تعالى عمّا يقولُ الظالمون عُلوّا كبيرا».

بالجمله، تمامى كتاب از اين قبيل است و مؤلف الهداية در صفحه 245 از مجلد چهارم كتاب مذكور نسخه مطبوعه مصر، سنه 1902 كه از مؤلفات جديده حضرات مسيحيه است، بر رد و توهين قرآن و صاحب آن و ساير معالم خير الاديان در خصوص تثليث بدين نحو ترقيم نموده: عقيدة التثليث في الكتاب المقدس من اوّله الى آخره الوحدة و الكثرة و الاقانيم الثلاثة. انتهى بالفاظه.

و بعد در صفحه مذكوره گويد: قلنا فيعتقدون (أى: المسيحيون) ان الذات قائمة بثلاثة اقانيم: الاب و الابن و الروح القدس و هو تعدد باعتبار الاقانيم. انتهى بالفاظه ملخصا.

و بعد در صفحه 248 گويد: قلنا من صرح الطرف في الاوايل الاصحاح الاول من سفر التكوين، و جدد دلالة واضحة على الثالوث الاقدس. انتهى بالفاظه.

ص: 76

ايضا در صفحه مذكوره گويد: ذكر الثالوث الاقدس: فان قوله كلمة الرب المعبر عنه بالاب و بالابن، و نسمة فيه و هو الروح القدس. فهذه العقيدة قديمة من اوّل خلق العالم لغاية مجيى ء المسيح. انتهى بالفاظه.

و بعد در صفحه 250 چنين گويد: ظهر ثلاثة رجال لابراهيم كان احد هم يسمى الرب كما في تك 18 و 13 و 17 و كذلك ظهر ليعقوب في بيت ايل و لموسى في برية مدين كما تقدم. و كذلك لما اخرج بنى اسرائيل من مصر فثبت مما تقدم وجود عقيدة الثالوث الاقدس في كتب موسى.

و بعد در صفحه 253 گويد: قلنا ان عقيدة التثليث موضحة في كتاب اللّه عندهم من اوله الى آخره. انتهى بالفاظه.

فيعلم من هذه العبارة ان كتاب اللّه من اوله الى آخره يعلم الشرك.

ثمّ قال في صحيفة 257: و لما اعتمد المسيح و اذا السموات قد انفتحت له فرأى روح اللّه نازلاً مثل حمامة واتيا عليه و صوت من السموات قائلاً. هذا هو ابنى الحبيب الّذي به سررت.

(مت 3: 16 و 17؛ مرا: 9 - 11؛ ولو 3: 21 و 22) فالابن هو الّذي كان على نهر الاردن بالجسد و الروح القدس حل عليه على شبه حمامة. و الاب هو الّذي شهد هذه الشهادة. انتهى بالفاظه و حروفه حرفا بحروف.

اين عبارت صريح است در اينكه خداى دوم مسيحيين مجسم شده

ص: 77

بود بر لب نهر اردن ايستاده و خداى سيم بر صورت كبوتر در خداى دوم حلول كرد. و خداى اب فرياد زد كه اين است پسر حبيب من كه بدو خشنودم.

نمى دانم كه كدام كفر و شركى است كه بالاتر و قبيح تر از اين باشد كه شخص عاقل اقرار كند به اينكه خداى سيم او مجسم شده به صورت كبوتر. بنابراين بايد فرنگى ها كمال احتياط را بكنند در شكار كبوتر كه مبادا يك وقت خدا را شكار كرده باشند. از كجا مى توان اطمينان حاصل كرد كه حالا كبوترها و ساير طيور(1) كه در هوا طيران(2) مى كنند، خدا نيستند!

بالجمله، در صفحه 269 چنين گويد: قلنا انّ ذات اللّه واحدة في ثلاثة اقانيم، متساوون في القدرة و العظمة و المجد و كما ان صفاته متنزهة عن التفاوت، فكذلك الاقانيم. ثمّ قال في اواخر الصحيفة المذكورة: المراد بمساواة الاقانيم ان الذات واحدة و جميعهم متساوون في جميع الصفات و الكمالات الالوهية. و ثانيا ان كلاً من الاقانيم ممتاز عن الآخر في اقنوميته. انتهى بالفاظه و عباراته.

از اين كلام نيز دو امر معلوم مى شود:

اوّل اينكه اقانيم ثلاثه به امتياز حقيقى ممتاز از يكديگر هستند.

ثانيا در جميع صفات كمال برابر و برادر هستند؛ هيچ علو و برترى بر يكديگر ندارند.

ص: 78


1- پرندگان.
2- پرواز.

الحاصل از اين قبيل كفريات در كتب ايشان بسيار است ذكر همه منافات دارد با اختصار رساله. و براى اثبات مدعا همين قدرها كافى است. راست گفت آن كسى كه گفت (فخر رازى): لا نرى في العالم مقالة اشدّ فسادا و ركاكة و بُعدا من العقل من مقالة النصارى.

حمد خداى را كه ما را از شرك نجات داد و داخل زمره موحدين فرمود. له الحمد و المنّة، ثمّ له الحمد و المنّة.

تذييل: در بعضى تسبيحات و ادعيه نصارا كه متعلق به تثليث است.

در ذيل عقيده مسلمين بعضى از تسبيحات و ادعيه ايشان را ترقيم نموديم. اكنون بعضى از تسبيحات و ادعيه نصارا را نيز بشنو و به عقل خود موازنه كن كه كدام يكى اولى هستند كه منتسب به خدا شوند. و هر كدام به عقلت نزديك شد، آن را قبول كن.

اين تسبيحاتى كه نقل مى شود، از كتاب عبادت است يعنى كتاب «صلاواتى و نحمن يأتى و تشمش اتى» در سنه 1895 در افسك از ممالك نمسه(1)، در مطبع وليم، در وكولم مطبوع گرديده است. پس در صفحه 20 از كتاب مذكور در تحت نماز استماع راز، بدين نحو مرقوم است:

1- بشمت بابه و برونه و روخه دقدشه آمين؛ يعنى به اسم پدر و پسر و روح القدس.

ص: 79


1- نمسه = از كشور اتريش. نك: لغتنامه دهخدا يا طبق نقل على قلى جديد الاسلام، كشور اكمال است، نك: سيف المؤمنين، ص 482.

و در صفحه 21 گويد:

2- هور سغيد و شبخه و ميوقره و مورمه و شخر او برخاكه مشماية و الپت ارعا هو شمه سغيد و خقيرادى طلاطيوته قدشت الخ؛ يعنى بشود سجده و تسبيح و بزرگى و بلندى و شكر و بركت در آسمان و روى زمين به آن اسم مسجود و موقركه عبارت است از تثليث مقدّس.

3- در صفحه 23 گويد: خقرا هوى قابابه و برونه و روخه دقدشه من ابت اهل ابت ابدى؛ يعنى توقير باد بر پدر و پسر و روح القدس از ازل تا ابدالآباد انتهى.

اين تسبيح در سه موضع اين صفحه مذكور و متضمن دو شرك است: اوّل شرك ذاتى دوم شرك عبادتى.

4- در صفحه 23 گويد: يا يشوع صمخاد هو خقراد باب دصرت دهو بنو مو سغيدات دهو يلخ برناشه وزر قلخ كه داهه دينى بسخادة عاللخ مسوقى تشبختته قه دهو شموخ بريخه الخ؛ يعنى اى عيسى! حامل و داراى بزرگى پدر و صورت اقنوم، مسجود تو مجسم گشته. انسان شدى و طلوع كردى در اين دنيا. تو را سجده مى كنم تقديم تسبيحات خود را به اسم مبارك.

ابن عبارت متضمن سه كفر است:

اوّل اينكه عيسى شريك خداست.

دوم اينكه خدا مجسّم شد.

سوم اينكه عيسى را سجده مى كند و تسبيح مى گويد.

ص: 80

5- و در صفحه 24 گويد: شبخه لاب و لبره و لروخه قد شه؛ يعنى تسبيح باد پدر و پسر و روح القدس را.

6- صفحه 25 عقيده حواريون را بيان كرده است كه ما سابقا آن را نوشتيم ديگر به تكرار نمى پردازيم.

7- در صفحه 119 چنين گويد: شبخه لشموخ يا اله باب ات به قدرت تخ بر يى م چومندى بسلما و دعمية دكا نوخ شبخه لشموخ يا اللّه برونه دات به هو نه توتخ پورقى من يحينه و پتيخه قانى ترعان ديرديس لشموخ يا اللّه روخه دقدشه دعوت بى دان رخمخ او دشته بر قادون الاخ يا اتلاتيوته قدشت الخ؛ يعنى تسبيح مى گويم به اسم تو اى خداى پدر كه به قدرت خود از هيچ چيز مرا به شكل و صورت خود آفريدى. و تسبيح مى گويم به اسم تو اى خداى پسر كه به عقل خود مرا از جهنم نجات داده، درهاى فردوس را بر روى من باز نمودى. و به اسم تو تسبيح مى گويم اى خداى روح القدس كه به رحم خود مرا تقديس نمودى. و تو را سجده مى كنم اى ثلاثه مقدسه انتهى.

كفريات اين عبارت بسيار است:

اوّل: اطلاق لفظ اللّه است بر ابن و روح القدس.

دوم: شريك قرار دادن آنها با خدا است در ذات.

سوم: شريك قرار دادن ابن و روح القدس است در عبادت با خدا.

چهارم: اثبات نمودن شكل و صورت براى خدا.

پنجم: مدعى گرديده است بر اينكه انسان شبيه خداست در شكل و صورت.

ص: 81

ششم: سجده نمودن است براى تثليث!

هفتم: معين نمودن شغل هر يك از آلهه ثلاثه است كه پدر خالق، پسر، منجى، روح القدس مقدّس.

و اين نماز طولانى است ما خلاصه كرديم.

تمامى كتاب از اين قبيل است، كه مملو از كفر و شرك است! چون كتاب مذكور از كتب فرقه كاتوليك است لهذا لازم آمد كه چند كلمه از كتاب نمازنامه عامه انگليسى ها و پروتستانى ها نيز نقل نماييم:

اوّل: در صفحه 74 از كتاب نمازنامه عامه كه حال او سبق بيان يافت بدين نحو مكتوب است در تحت اين عوان «يك شنبه تثليث صلاة»: اى خداى قادر مطلق و سرمدى كه ما را به توفيق خود به راه مستقيم آورده تا جلال تثليث اقدس را اقرار بكنيم الخ.

و در صفحه 75 گويد: يكشنبه اوّل بعد از تثليث صلاة! و بعد از آن صفحه الى صفحه 89 بيست و پنج يك شنبه مى شمارد، هر يك شنبه را نماز مخصوص و عبادت مخصوص معين مى نمايد، همه متعلق به تثليث اند. ذكر همه را رساله گنجايش ندارد. در صفحه 64 در روز جمعه صليب چنين گويد: اى خداى قادر مطلق، از تو استدعا مى كنم كه بر اين عيال خود كه خداوند ما عيسى مسيح براى ايشان تسليم شده.

و بعد از دو سطر گويد: او اولا با تو و روح القدس خداى واحد زنده مى باشد و سلطنت مى كند تا ابد الآباد. آمين.

ص: 82

و در صفحه 67 گويد: پدر و پسر و روح القدس را جلال باد.(1) چنان كه در ابتدا بود الآن هست و تا ابد الآباد خواهد بود. آمين.

ايضا در همين صفحه گويد: خداوند ما، مسيح كه با تو و روح القدس خداى زنده مى باشند، سلطنت مى كند الخ.

و در صفحه 72 گويد: با او «عيسى» كه با تو و روح القدس خداى واحد زنده است الخ.

و در صفحه 73 نيز همين عبارت را تكرار كرده است. و تمامى كتاب از اين قبيل است.

از تمامى اين كلمات چهار امر مفهوم شد:

اوّل: اينكه جماعت نصارا مشرك در ذاتند.

دوم: در صفات، چرا كه مسيح و روح القدس را ازلى و ابدى مى دانند، چنان كه ديدى و دانستى.

سوم: مشرك در افعالند؛ چراكه عيسى و روح القدس را نيز خالق و رازق و محيى و مميت مى دانند؛ زيرا كه با خداى اب متّحد مى دانند ايشان را در جميع صفات، چنان كه از سؤال و جواب دينى ايشان دريافتى و سبق بيان يافت.

چهارم: مشرك در عبادتند، چه عيسى و روح القدس را نيز عبادت مى كنند، چنان كه مكرر ديدى و دانستى از عبادت هاى ايشان. و اين را

ص: 83


1- ظاهرا كلمه مزبور را مؤلف رحمه الله براى توضيح افزوده است.

هم دانستى كه كمتر مشركى در عالم يافت مى شود كه در جميع مراتب اربعه مذكوره مشرك باشند. و خداوند در سوره مباركه المائده از آيه 73 الى 77 كفر ايشان را در مسأله تثليث بدين نحو عيان و بيان فرموده است:

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوآا إِنَّ اللّه َ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاَّآ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ يَنتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّه ِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّه ُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * ما الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلاَنِ الطَّعامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الاْءَياتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ * قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّه ِ ما لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّا وَلاَ نَفْعا وَاللّه ُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوآا أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرا وَضَلُّوا عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ»

خلاصه ترجمه اين كلمات به فارسى اين باشد:

به تحقيق كافر شدند آنانى كه گفتند به درستى كه مسيح پسر مريم خداست. و حال آنكه مسيح گفت اى بنى اسرائيل عبادت و بندگى كنيد خدا را كه رب من و رب شماهاست و هر دو مخلوق او - سبحانه و تعالى - مى باشيم. هر كه شرك آورد به خدا، مرا و غير مرا شريك خدا قرار بدهد، به تحقيق كه خداى تعالى حرام كرد بر وى بهشت را، كه

ص: 84

هرگز داخل آن نشود و مأواى او جهنم است و براى ستمكاران كه مشرك باشند، هيچ ياورى يافت نمى شود كه دفع عذاب از ايشان كند.

به درستى كه كافر شدند آنانى كه گفتند اللّه تعالى يكى از آلهه ثلاثه و خدايان سه گانه است، كه آن اب و ابن و روح القدس است به قول عمومى نصارا و اب و ابن و مريم است به اعتقاد مريميون. و حال آنكه نيست در وجود ذات واجب كه مستحق عبادت باشد، مگر خداى يگانه. و اگر منتهى نشوند از شرك اين جماعت نصارا و قايل به توحيد نگردند، هر آينه برسد آنانى را كه كافر شدند از ترسايان، عذاب اليم و دردناك. آيا رجوع نمى كنند به سوى خدا به ترك شرك و اعتقاد به وحدانيت او، و آمرزش بخواهند از او به وسيله توحيد و تنزيه او از اتّحاد او با مسيح و حلول در مريم و شريك قرار دادن براى او در ذات و صفات و افعال و عبادت، و خداى تعالى غفور و رحيم است براى مستغفران از شرك، كه پرده رحمت بر گناهان ايشان مى پوشاند و نيست و نبود مسيح پسر مريم مگر رسولى از رسولان خدا. و قبل از او رسولان گذشته بودند، مثل حضرت موسى و غيره كه اجل و اعظم و اكبر آيه بود بالقطع و اليقين از حضرت مسيح. پس اگر كثرت معجزات دليل الوهيت باشد، موسى عليه السلام هم بايد خدا باشد كه معتقد به معجزات اويند. مادر مسيح نيز كثير الصدق و مصدّق انبياى قبل بوده و اين مادر و پسر مانند ساير بشر محتاج بودند و غذا مى خوردند. بنگر

ص: 85

كه چگونه براى ايشان بيان مى كنم دلايل توحيد را. و نظر كن كه چگونه ايشان إفك و افترا مى گويند در شريك قرار دادن ايشان براى ما بگو اين رسول ما به جماعت نصارا كه آيا عبادت مى كنيد. من دون اللّه آنانى را كه هيچ قدرت ندارند به شما ضررى و نفعى برسانند؟ در صورتى كه عيسى عليه السلام قادر نباشد به دفع ضرر يهود از خود با منتهاى سعى كه او را به دار نكشند و نكشند. بنابر قول شما چگونه مى تواند ضرر آتش را از شما دفع كند؟ و خدا معبود به حقّ اوست مى شنود اقوال باطله شما را و مى داند عقايد باطله شما را. بگو اى اهل كتاب، جماعت يهود و نصارا غلو نكنيد در دين خود، كه يكى از شما عيسى را خدا بگويد و ديگرى ولد الزنا، متابعت نكنيد هواهاى گذشتگان خود را، و تقليد از ايشان منماييد كه پيش از شما ايشان گمراه شدند و بسيارى را هم گمراه كردند. از سواء السبيل گمراه شدند. انتهى.

ايضا حقّ تعالى در خطاب به اهل كتاب در سوره النساء، آيه 171 مى فرمايد:

«يا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللّه ِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّما الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّه ِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَيها إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَءامِنُوا بِاللّه ِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انتَهُوا خَيْرا لَكُمْ إِنَّما اللّه ُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الاْءَرْضِ وَكَفَى بِاللّه ِ وَكِيلاً»

ص: 86

در اين آيه مباركه نيز حضرت اقدس الهى اوّلاً نهى مى فرمايد حضرات را از غلو در حقّ مسيح، كه او را خدا نگوييد. و ثانيا به صيغه حصر مى فرمايد: مسيح نبوده است مگر رسول خدا. و ثانيا نصارا را نهى مى فرمايد از قول به تثليث. و رابعا به صيغه حصر، وحدانيت خود را خبر مى دهد و نفى اقانيم مى فرمايد. خامسا خود را تنزيه مى فرمايد از اتخاذ ولد. سادسا مى فرمايد: من مستغنى هستم از اتخاذ ولد؛ زيرا آنچه در آسمان ها و زمين هاست، مملوك من است. پس محتاج به ولد نخواهم بود.

در آيه 116 از سوره المائده مى فرمايد:

«وَإِذْ قالَ اللّه ُ ياعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّه ِ» انتهى.

در سابق مسبوق شدى كه مراد از «الناس» در اين آيه مباركه مريميون مى باشند كه ايشان «مريم» را اقنوم سوم مى دانند نه روح القدس را.

بالجمله، از اين آيات مباركات عقايد نصارا واضحه (كذا) به نحوى كه بيان نموديم، معلوم مى گردد كه ايشان كافر و مشرك اند. آيا نمى بينى بعد از خبر دادن از كفر ايشان در آيه 72 از سوره مائده، مى فرمايد: «إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّه ِ»؟ عجب جاهل و نادان است شخصى كه اينها را موحد مى داند. بدبخت، از عقايد ايشان خبر ندارى. اقلاً از مضمون قرآن مجيد باخبر باش.

ص: 87

الحاصل، ما در بيان عقايد ايشان كارى نكرديم جز اينكه آيات قرآنيه را شرح داده و تفسير نموديم. و اگر بيان كفريات ايشان بد بود، خدا بيان نمى فرمود.

تتميم: از آنچه تا به حال مرقوم افتاد، معلوم و مشخص گرديد كه حضرات مسيحيه اوّلاً مثلّث و مدلّس اند و ثانيا عيسى را پسر خدا و خدا پدر عيسى مى دانند. اين عقيده عموم ايشان است. هر كس مسيحى است در عالم، صاحب اين عقيده است. و مراد ايشان را از لفظ پدر و پسر نيز بيان نموديم. ديگر در اين موضوع به تكرار آن نمى پردازيم. لكن گوييم كه فرقه كاتوليك(1) كه اعظم و اقدم جميع فرق است. حتى امروز عدد نفوس ايشان زيادتر از ساير فرق است و جميع فرق از آن منشعب گرديده، نغمه ديگر در طنبور زياد مى كنند، زاد في الطُّنبور نغمة اخرى.(2) و آن نغمه اين است كه مريم را مادر خدا مى دانند و كتاب هاى ايشان مملو از اين الفاظ است. از آن جمله در صفحه 40 و 41 از كتاب الهوكايه، نسخه مطبوعه سنه 1886 در خطاب به حضرت مريم بدين نحو مرقوم است: يا مارت مريم يمه داله صالى من گيب ديا خطائى؛ يعنى اى حضرت مريم، مادر خدا، نماز بخوان از جانب ما گنهكاران. و در صفحه 459 از كتاب تخمن ياتى نسخه مطبوعه سنه

ص: 88


1- كاتوليك لغت يونانى و به معنى عمومى است.
2- ضرب المثل است. نك: موسوعة امثال العرب، ج 4، ص 143؛ خزانة الادب، 6/330، ميدانى، 1/33.

1895 بدين نحو مرقوم است در خطاب به مريم: به تولت يمه دملكى دملكى يمه دپاروقه يمه داله. انتهى؛ يعنى اى مريم بتول مادر ملك الملوك، مادر نجات دهنده ايشان و مادر خداى ايشان. و در صفحه 161 چنين گويد: لا خشبخ قت مارت مريم بتپ قول و يت يمه داله؛ يعنى چنين خيال نكنيم كه حضرت مريم از راه اتفاق، مادر خدا شد. بلكه از اوّل مادر خدا بود. خدا خبر داده بود شأن او را. بعد از صفحه مزبور الى صفحه 469 به عقيده خود ادعاى خود را ثابت مى كند از «تورات» و «انجيل» و ساير صحايف انبياء و رسايل حواريون. و بعد در صدر صفحه 469 چنين گويد: حى عدانا دكى تا نخ قت مارت ماريم داله له الخ؛ يعنى آن زمانى كه مريم را مادر خدا مى گوييم چنين اعتقاد نمى نماييم كه پيش از مريم خدايى نبوده كه مريم خدا آفريد خاصالى حاشا! بلكه خدا مريم را آفريده و به خون خود او را نجات داد. همه آن شفقت ها را در حقّ او كرده و او را مزين و مشرّف فرموده، بلكه به اين معنا او را مادر خدا مى خوانيم كه خدا از او زاييده شد؛ مثلاً مادر، مادر جسمانى ماست، و روح ما از جانب خداست و پيش از جسم بوده، باز او را مادر خود مى خوانيم و مادر تمامى اقانيم ما. و به همين نحو مارت مريم را مادر خدا مى خوانيم كه هرچند كه لاهوت مسيح از او نيست و خدايى را او به خدا نداده، مثل اينكه مادر شاه مادر شاه را مى خوانيم و حال اينكه شاهى را مادر به شاه نداده. و مريم را مادر نجات دهنده خود مى خوانيم

ص: 89

و حال اينكه نجات از جانب او نيست. و به همين طور مريم را مادر خدا مى خوانيم و حال اينكه خدايى از او نيست، به مثل ديگر كه خيلى سهل و آسان است.

اين معنا را توضيح نماييم روزى كه ما از مادر متولد مى شويم و در حين ولادت مادر ما را تعميد نمى دهد، و داراى هيچ هنرى هم نيستيم. و امّا پس از آنكه بزرگ شده و ترقى مى كنيم، مادر ما هم با ترقى ما ترقى مى كند. اگر كاهن باشيم، مادر ما را مادر كاهن مى گويند. وقتى خليفه مى شويم، مادر ما را مادر خليفه گويند. و چون پاطرير كه وپاپ مى شويم، مادر ما مادر پاطرير كه وپاپ مى شود و چون سلطنت پيدا كنيم، مادر ما مادر سلطان مى شود و چون آن وقتى كه حضرت عيسى حلول كرد در مريم، خدا بود و آن وقتى كه از مريم متولد شد، خدا بود، پس حقيقتا مريم مادر خداست. خدا را حامل شد و خدا را زاييده، خدا را شير داد، خدا را بزرگ كرد. رخت خدا را شست. شپش هاى خدا را كشت. نجاست خدا را شست. همه اينها حقيقت است نه مجاز!

مَثل ديگر اينكه عيسى عليه السلام به لاهوت(1) و ناسوت(2) كاملش پسر خدا است و همين طور به لاهوت و ناسوت و الوهيت و ناسوت و الوهيت و انسانيت پسر انسان است، يعنى پسر مريم كه هم پدر خداست و هم مادر خداست. و اين تعليم از آفتاب روشن تر است. پس من مريم را با

ص: 90


1- سر الهيت.
2- سر طبيعت.

ايلشبا مادر يحيى كه مملو از روح القدس بوده، هميشه اين دو نفر را مادر صاحب و مادر خداى خود مى خوانيم. انتهى.

مؤلف كتاب گويد كه: عيسى اقنوم دوم است، و روح القدس اقنوم سوم. اقنوم دوم در مريم حلول كرد، اقنوم سوم در ايليشبا مادر يحيى. چرا مريم مادر خدا شد و ايليشبا مادر خدا نشد كه او را مادر صاحب مى گويى و مريم را مادر خدا، و حال اينكه استواء در دليل موجب استواء در مدلول است؟ پس بايد ايليشبا هم مادر خدا باشد. و از باب دوم اعمال معلوم مى شود كه روح القدس در حواريون حلول كرد.

پس بايد آنها هم پدر آن خدا باشند. بنابراين قانون و به نصّ انجيل لوقا، باب 1، آيه 14 يحيى چون از مادر متولد شد، مملو از روح القدس بود. پس او هم بايد پدر خدا باشد. و همچنين هر كسى كه روح القدس در او حلول كرد. و چون در اين رساله درصدد بيان عقيده هستيم نه درصدد رد و قبول، لهذا از ابطال اعراض نموده به همين قدرها از نقض قناعت مى كنيم.

حاصل اين شد كه در نزد مسيحيين، مريم، مادر خداست مسلما.

فايده: در بيان دو قانون مختصر از كاتلك.

قانون اوّل اينكه فرقه كاتلك آرد بسيار دقيقى در كليسا حاضر كرده و خمير مى كنند، نان فطير مى پزند. و كاهن نان را گرفته، آياتى را كه حضرت مسيح در عشاء ربانى خواند كه در اواخر اناجيل مكتوب است

ص: 91

متى باب 26، آيه 26 بر آن نان مى خواند. و اعتقادش اين است كه آن نان مستحيل مى شود به مسيح كامل به لاهوت و ناسوتش. اوّل خود قسيس و كاهن نان را سجده مى كنند. و در سجده مى گويند: اى خداوند ما عيسى مسيح، تو ما را به خون خود از آتش جهنم نجات دادى. و درِ فردوس را بر روى ما باز كردى. بر ما گنهكاران رحم بفرما. و بعد نان را به صفوف نصارا ارائه مى كند. و همه به سجده افتاده كلمات مذكوره را مى خوانند. پس از آن نان را قطعه قطعه مى كند به قدر ناخن بلكه كوچك تر. و اعتقادشان اين است كه در هر ريزه از ريزهاى نان يك مسيحى است كامل به لاهوت و ناسوت. و اگر مثلاً ده هزار قديس در آنِ واحد تقديس نمايند در مشرق و مغرب و همه نان ها را ريرزه ريزه نمايند، در هر قطعه از آن يك مسيحى است كامل به لاهوت و ناسوت. بعد آن ريزهاى نان را كاهن تقسيم مى كند ميان افراد نصارا ولكن به دست ايشان نمى دهد قطعه هاى نان را؛ بلكه ريزهاى نان را در دامن خود ريخته يك به يك نصارا مى روند دهن خود را باز كرده، كاهن و قسيس نان را در دهان ايشان مى گذارد در حالى كه دعا مى خواند به آهنگ مخصوص و شرطش اين است كه ايشان دندان به آن نان نزنند؛ زيرا كه اگر دندان زنند، مسيح را مجروح كرده اند. بلكه بى اينكه دندان بزنند، بايد آن را بلع نمايند. و هر كس آن را بلع كند، خدا را بلعيده. و آن نان تحليل نمى رود، بلكه همان طور در شكم ايشان مى ماند. خود

ص: 92

خورنده مستحيل شده، خدا مى شود. بسا هست كه شخص واحد ده هزار مرتبه از اين نان مى بلعد. در واقع ده هزار خدا خورده و خود حقير خدا مى داند كه در جاهليت چقدر از اين نان خورده ام و به مردم خورانيده ام، على قولهم من هم خدا هستم العياذ باللّه.

بالجمله، هر كس اين نان را بخورد، جميع گناهانش آمرزيده است، دلايل اين مسائل را و خود اين مسئله را مشروحا از صفحه 18 الى 24 جلد اوّل «انيس الاعلام» تواند يافت.

بر قارى حتم است كه به موضوع مذكور رجوع نموده، از فهميدن اسرار لذّت ببرد. پس بنابر قانونى كه صاحب كتاب قرار داد كه عيسى در مريم حلول كرده او مادر خدا شد، بايد تمامى اشخاصى كه از اين نان مى خورند، از رجال و نساء كور و كچل كه عيسى به لاهوت و ناسوتش در آنها حلول مى نمايد، همه پدران و مادران خدا باشند. فعلى هذا عدد پدران و مادران خدا به مليانات غير محصوره مى رسد. هيچ ولد الزنايى در عالم اين قدر پدر و مادر ندارد. حلال زاده يك پدر و يك مادر دارد، و حرامزاده يك مادر و منتها ده پدر. حمد خداى را كه ما را از اعتقاد بدين خرافات نجات داد. حمدا له ثمّ حمدا له على ما هدانا.

قانون دوم: اينكه عموم مسيحيين در وقت دعا دست ها را به سوى آسمان بلند مى كنند الاّ جناب پاپ كه در وقت دعا سه انگشت خود را بلند مى كند. به هر انگشتى اشاره به سوى يكى از آلهه ثلاثه مى نمايد

ص: 93

و ايضا از خصايص پاپ است كه صليب را برپا مى بندد و ديگران بر سر. پاى او اشرف از سر ديگران است كه مجمع حواس است. هر كه صليب را مى خواهد زيارت كند، پاى پاپ را بايد زيارت كند.

و ايضا از خصايص اوست كه چهار نفر به تناوب تخت او را دوش بگيرند اين ذكر را مى خوانند: «قدش قدس ما را پاپا»؛ يعنى قدوس قدوس رب ما پاپ. و نيز از خصايص اوست كه مطهر دارد. مخالفين خود را در مطهر عذاب مى كند، بعد از موت در جهنم برزخ، كه مراد از مطهر اوست. هر كس كه مى خواهد ميت او در مطهر نسوزد بايد مبلغى بدهد و سند مغفرت بگيرد. و صورت سند مغفرت را در باب شش جلد دوم كتاب، مستطاب انيس الاعلام خواهيد يافت.

ايضا از خصايص پاپ و خلفا و نواب اوست كه گناهان خلق را مى آمرزند(1) در حال حيات به شرط اقرار، و دادن مبلغ گزاف به پاپ و نواب او. هر كس به قدر استطاعت و قوه خود، احدى را از اين باب فيض محروم نمى كنند.

و از خصايص تابعين پاپ است كه سجده بر صليب و صور قديسين و قديسات مى نمايند. و براى آنها بخور مى كنند روسى ها نيز در اين مسئله شراكت با تابعين پاپ دارند. بالجمله، جزئيات عقايد ايشان بسيار [است]، رساله براى ذكر همه گنجايش ندارد.

ص: 94


1- نيز نك: تاريخ تمدن، ج 18، ص 41؛ تاريخ اصلاحات كليسا، ص 62؛ روح القوانين، ص 488.

اين بود خلاصه عقايد مسيحيين در باب معرفة اللّه. با عقايد مسلمين موازنه كن. خدا عقلت داده. هر كدام را براى خود پسنديدى، قبول كن تعصب و لجاجت و غرض در امر دين غلط است من هم مثل تو بودم. در مسيحيت خواهر و برادر و پدر و مادر و قوم و خويش و عشيره و قبيله داشتم. همه را براى خاطر توحيد ترك كردم. اينها را نمى شود بر خدا ترجيح داد. الحمدللّه على التوفيق و الهداية مع الصحة و السلامة.

ص: 95

فصل چهارم: در بيان عقايد مشتركه فيما بين يهود و نصارا

بعض آيات قرآنيه را در باب معرفت ذات و صفات الهى در عقايد مسلمين نقل كرديم. اكنون بر حسب وعده، بعض آيات عهد عتيق را كه مشترك است فيما بين يهود و نصارا در باب معرفة اللّه نقل خواهيم كرد - ان شاء اللّه تعالى - و تو عقيده طرفين را از آنها استنباط خواهى كرد، علاوه بر آنچه گذشت در فصل سيم از عقايد نصارا:

اوّل: حضرات نصارا گويند كه خدا روحى است غير متناهى. در صفحه 38 و 39 در عقيده 14 در سؤال 2 از كتاب قتيقيسموس بدين نحو مكتوب است: 2 اله موذيلى، يعنى خدا چيست؟ اله روخه ابدينايه و كامليلى الخ، يعنى خدا روحى است غير متناهى و كامل. در سؤال و جواب 4، صفحه 2 از كتاب سؤال و جواب دينى كه حال آن مرقوم شد بدين نحو مكتوب است: سؤال: خدا چيست؟ جواب: خدا روح است، نامتناهى و سرمدى الخ. و در آيه 24 از باب 4 از انجيل يوحنا بدين نحو مرقوم است: خدا روح است الخ. و جماعت يهود گويند كه خدا جسمى است متناهى محدود از آيات آتيه اين مطلب معلوم خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

و حضرات مسلمين گويند كه خدا نه روح و نه جسم، بلكه خالق ارواح و اجسام و ساير اشياست شى ء لا كالأشياء، ليس كمثله شى ء. حقيقت ذات اقدسش لايدرك است. ما عرفناك حقّ معرفتك. مراد،

ص: 96

معرفت ذات است و اگرنه در اوصاف حقيقة صاحب اين كلمات خدا را شناخته بود.

دوم: جماعت يهود و نصارا نظر به مضمون كتاب مقدّس گويند: خداوند، عالم را خلق كرد. و بعد از خلقت عالم، نادم و پشيمان شد، عالم را به طوفان غرق كرد. از آن هم نادم و پشيمان شد. در باب 6 از سفر تكوين بدين نحو تبيين گشته است.

6 و خداوند پشيمان شد كه انسان را در زمين ساخته بود و در دل خود محزون گشت.

7 و خداوند فرمود انسان را كه آفريده ام از روى زمين محو سازم انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را چون كه متأسف شدم از ساختن ايشان. و در آيه 21 از باب 8 ايضا از سفر(1) تكوين مرقوم است كه خداوند از غرق كردن ايشان نيز متأسف شد. و در باب 9 مكتوب است كه خدا عهد كرد بعد از آن طوفان عامه نفرستد از كلمات مرقومه امور آتيه معلوم مى گردد: اوّل اينكه خدا از خلقت عالم پشيمان شد. دوم اينكه در دل خود محزون گشت. سوم اينكه متأسف شد. چهارم: اينكه بعد از غرق عالم از آن هم نادم شد. معلوم مى شود كه خدا دل دارد. و محزون مى شود.

و در آيه 11 از باب 15، از كتاب اوّل شموئيل در خطاب و وحى بر

ص: 97


1- سِفر يعنى كتاب يا جزوه كه در تقسيمات تورات مانند سوره در قرآن است.

شموئيل بدين نحو مرقوم است: 11 و كلام خداوند بر شموئيل نازل شده، گفت پشيمان شدم كه شاؤل را پادشاه ساختم؛ زيرا كه از پيروى من برگشته است و كلام مرا به جا نياورده است. الخ.

از اين آيه نيز صريحا معلوم مى شود كه اوّل شاؤل را پادشاه ساخت و بعد پشيمان شد. اكنون از جماعت يهود و نصارا سؤال مى رود كه آيا خدا مى دانست مآل انسان به كجا منتهى خواهد شد در شرارت، و شاؤل بعد از سلطنت چه خواهد كرد يا نه؟ در صورت اوّل جهل خدا لازم آيد. در صورت ثانى چرا عالم را خلق كرد و شاؤل را سلطان قرار داد تا اينكه پشيمان شود و در دل خود محزون گردد سپس از آنكه عالم را غرق چرا پشيمان؟ آيا شرارت بنى آدم را فراموش كرد يا نمى دانست كه نوح قربانى خواهد كرد و رائحه او به دماغ خدا خواهد رسيد، خوش است چنان كه در آيه 21 از باب 8 از سفر تكوين مرقوم است.

سيم: اينكه به مضمون كتاب مقدّس اعتقاد مى نمايند كه خدا مثل خرس است و شير، چنان كه در آيه 10 از باب 3 از مرايى ارميا مرقوم است كه او خدا(1) براى من خرسى است در كمين نشسته و شيرى كه در بيشه خود مى باشد.

چهارم: ايضا نظر به مضمون كتاب مقدّس يهود و نصارا اعتقاد مى نمايند كه خدا مثل كرم بيد است، چنان كه در آيه 12 از باب 5 از كتاب

ص: 98


1- ظاهرا واژه مزبور از اضافات مؤلف (ره) است.

هوشع از قول خدا مرقوم است: 12 بنابراين من براى افرائيم مثل بيد شدم و براى خاندان يهودا مانند پوسيدگى.

پنجم: اينكه خدا پلنگ است در اعتقاد يهود و نصارا چنان كه در آيه 7 و 8 از باب 13 از كتاب هوشع در مقام بيان اوصاف خدا مكتوب است 7 پس من براى ايشان مثل شير خواهم بود و مانند پلنگ در سر راه در كمين خواهم نشست. 8 و مثل خرسى كه بچه هايش را از وى ربوده باشند، بر ايشان حمله خواهم آورد و پرده دل ايشان را خواهم دريد. مثل شير ايشان را در آنجا خواهم خورد. و حيوانات صحرا ايشان را خواهند دريد. انتهى.

آفرين بر اين خدا كه مثل شير است، و مانند پلنگ است و مثل خرس ماده است كه بچه هاى او را از او ربوده باشند. حمله مى كند، پرده دل مى درد، و مثل شير، آدم مى خورد. و بعد كه ايشان را خورد، خبر مى دهد كه حيوانات صحرا ايشان را مى درند. عقلش نمى رسد كه كسى باقى نمانده.

ششم: اينكه خدا نظر به مضمون كتاب مقدّس چوپان است، چنان كه از آيه 11 از باب 4 خود وى خبر داد.

هفتم: اينكه خدا دلاك ريش تراش است، چنان كه در آيه 20 از باب 7 از كتاب اشعيا مزبور و مذكور است و حال اينكه مكرر از ريش تراشى نهى كرده است در تورات.

هشتم: اينكه خدا تاجر غلام و كنيز فروش است چنان كه در آيه 8 از

ص: 99

باب 3 از كتاب يوئيل نبى عليه السلام خود وى خبر داده 8 و پسران و دختران شما را به دست بنى يهودا خواهم فروخت.

نهم: اينكه خدا قابله است، چنان كه در آيه 22 از باب 30 از سفر تكوين مرقوم است كه رحم را مى گشايد، رسيدگى مى كند.

دهم: اينكه خدا قصاب است، چنان كه در آيه 6 از باب 34 از كتاب اشعياء نبيش ما را خبر مى دهد.

يازدهم: اينكه خداى يهود و نصارا كثير الاولاد است؛ زيرا كه اوّلاً جناب داود پسر بزرگ خدا و جديد الولاده است. آيه 7 از زبور دوم بدين نحو است: 7 فرمان را اعلام مى كنم خداوند به من گفته است تو پسر من هستى. امروز تو را توليد كردم انتهى.

و در آيه 26 و 27 از مزمور 89 بدين نحو مرقوم است. او مرا خواهد خواند كه تو پدر من هستى خداى من و صخره نجات من. من نيز او را نخست زاد خود خواهم ساخت. انتهى.

پس از اين جمله معلوم شد كه داود پسر خدا است و او را تازه زاييده است. مع ذلك خبر مى دهد كه نخست زاد من است و اين بر خلاف عقيده نصارا است كه گويند عيسى از قديم متولد شده خدا است. و از اين قبيل تناقضات در كتاب هاى ايشان بسيار است. و نيز معلوم مى شود كه خدا پدر داود است.

ثانيا: در آيه 14 از باب 7 از كتاب دوم شموئيل مرقوم است كه

ص: 100

سليمان پسر خدا و خدا پدر سليمان است.

ثالثا: در آيه 9 از باب 31 از كتاب ارميا مرقوم است كه افرائيم اوّل زاد خداست.

رابعا: اينكه عموم بنى اسرائيل ابناء اللّه و اول زاد خدا هستند. در آيه 22 و 23 از باب 4 از سفر خروج از قول خدا در خطاب به موسى بدين نحو مرقوم است. و به فرعون بگو خداوند چنين مى گويد. اسرائيل پسر من و نخست زاد من است. به تو مى گويم پسر مرا رها كن تا مرا عبادت نمايد و اگر از رها كردنش ابا نمايى همانا پسر تو يعنى نخست زاد تو را مى كشم. انتهى.

نمى دانم چند نخست زاد دارد؟ گاهى خبر مى دهد كه داود نخست زاد من است. و گاهى افرائيم. و گاهى عموم بنى اسرائيل كه در زمان فرعون بودند. مطالعه كننده اين تورات، متحير مى شود، نمى داند كه نخست زاد و اكبر و ارشد اولاد خدا كيست. آيا جناب داود است يا افرائيم است يا عموم بنى اسرائيل اند؟ وانگهى عموم بنى اسرائيل چطور نخست زاد مى شوند؟ زاييدن اين همه در يك شكم غير ممكن است.

بالجمله، در آيه 1 از باب 14 و آيه 19 از باب 32 از توريات مثنى، و آيه 2 از باب 1 و آيه 8 و 16 باب 63 كتاب اشعيا و آيه 10 باب 1 كتاب هوشع معلوم مى شود كه عموم يهودى ها پسران خدا هستند. و از آيه 7

ص: 101

باب 38 كتاب ايوب معلوم مى شود كه عموما عباد فرزندان خدا هستند و همچنين از مواضع كثيره ديگر.

خامسا: در آيه 28 از باب 3 از انجيل لوقا معلوم مى شود كه آدم ابوالبشر عليه السلام پسر خدا است.

سادسا: در آيه 5 از زبور 68 مكتوب است كه جميع يتيمان فرزندان خدايند.

سابعا: در آيه 3 و 4 از باب 6 از سفر تكوين مرقوم است كه جميع ابناء اعيان و اشراف، ابناء اللّه اند.

ثامنا: در انجيل مكتوب است كه عيسى فرزند يگانه خدا است و اين بسيار عجيب است كسى كه اين همه برادر داشته باشد، چگونه يگانه محسوب مى شود؟! پس از ين نصوص و غير اينها كه امثل اينهايند واضحة، معلوم مى شود كه خداى يهود و نصارا كثير الاولاد است. از مطالب فصل سابق مسبوق شدى كه كثير الآباء و الامهات نيز هست، پدرها دارد مادرها دارد، منتهى مريم مادر بزرگ اوست. و حضرت حقّ - جلّ و علا - در مقام توبيخ يهود و نصارا جهت اين عقيده در قرآن مجيد مى فرمايد كه:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارَى نَحْنُ أَبْنَاؤُا اللّه ِ وَأَحِبَّاؤُهُ»(1)

از اين آيه مباركه استنباط مى نماييم كه تمامى مواضع مذكوره و غير

ص: 102


1- سوره مائده، آيه 18.

آنها كه امثال آنها مى باشند، از كتاب مقدّس، كلام اللّه نيستند، بلكه از تحريف محرّفين داخل اين كتب گرديده اند. چه اگر كلام خدا بود، آنها را تمجيد مى كرد نه توبيخ.

تنبيه: معنى اينكه اهل كتاب خود را ابناء اللّه دانند، آن است كه گويند در قيامت وارث جميع مايملك خدا مى شويم، حتى در ربوبيت، چنان كه در فصل 2 و باب 4 از همين رساله در عقايد نصارا خواهى دانست ان شاء اللّه تعالى.

دوازدهم: اينكه خداى جماعت يهود و نصارا خدايى است كه از دماغش دود بر مى آيد و از دهانش آتش مى خورد كه زغال از آن افروخته مى شود، چنان كه در آيه 9 از باب 22 از كتاب 2 شموئيل مكتوب است.

سيزدهم: اينكه بايد اعتقاد نمود كه از نفس خدا يخ بسته مى شود و وسعت آبها منجمد مى گردد بنابر تصريح آيه 10 از باب 37 كتاب ايوب، عجب خدايى است؟ از يك طرف ملاحظه مى شود كه دهان مباركش چنان گرم است كه زغال از او افروخته مى شود. دماغش هم بخارى است كه دود از او بر مى خيزد. و از طرف ديگر دهانش چنان سرد است كه از نفسش يخ بسته مى شود. نمى دانم دو دهن دارد يا داراى اوصاف متضاده متناقضه است؟ ظاهر اين است كه داراى اوصاف متناقضه باشد بنابر اعتقاد معتقدين اين كتب؛ زيرا كه گويند خدا هم يك

ص: 103

است و هم سه، دهانش هم گرم است و هم سرد، هم قادر است و هم عاجز.

از آيه 1، باب 17 تكوين معلوم مى شود كه قادر است. و از آيه 19 باب 1 كتاب قضاة مفهوم مى گردد كه عاجز است و هم عالم است و هم جاهل. از آيه 3 باب 15 كتاب امثال سليمانى، و از آيه 9 باب 16 كتاب 2 تواريخ، و آيه 2 و 3 و 5 و 6 زبور 139 معلوم مى شود كه خدا عالم و محيط است. و از آيه 9 باب 3 و آيه 5 باب 11 و آيه 20 و 21 باب 18 سفر تكوين و آيه 5 باب 33 سفر خروج، معلوم مى شود كه جاهل و غير محيط است. مثلاً آدم عليه السلام پشت درخت ها پنهان مى شود. نداند كه كجاست و محتاج به استفهام مى شود. و هم پهلوان با قوتى است و هم ضعيف در كشتى.

در آيه 28 از باب 40 كتاب اشعيا مرقوم است كه خدا خسته و مانده و ضعيف نمى شود. و در آيه 24 الى 32 باب 32 سفر تكوين مكتوب است كه با جناب يعقوب كشتى گرفت و نه غالب آمد، نه مغلوب. و حال آنكه از اوّل شب تا آخر شب در كشتى بودند.

امثال اين امور متناقضه كثير است و غير خفى بر بصير و رساله از ذكر همه قصير.

چهاردهم: اينكه گاهى در كتب مقدّس كذب و دروغ گفتن را مذمت مى كند. يكى از احكام عشره مشهوره در نهى از كذب است. در آيه 22

ص: 104

از باب 3 از امثال سليمانى بدين نحو مكتوب است كه لب هاى دروغگو منفور خداوند است. و گاهى تعليم كذب و دروغ مى نمايد. موسى عليه السلام را تعليم نمود كه در نزد فرعون در نبوّت دروغ بگويند چه مقصود از ارسال موسى و هارون نزد فرعون اين بود كه بنى اسرائيل را مرخص نمايد كه ايشان بروند به ارض كنعان موعود به ابراهيم و اسحاق و يعقوب و موسى و هارون عليهم السلام ولكن برخلاف مقصود ايشان را تعليم نمود كه در حضور فرعون گويند كه بنى اسرائيل را مرخص كن كه سه روز راه خواهيم رفت براى ذبح قرابين و عبادت خاصه. و ايشان هم بر حسب تعليم، دروغ گفتند، چنان كه در آيه 17 و 18 از باب 3 و آيه 3 از باب 5 از سفر خروج مكتوب است.

پانزدهم: گاهى امر به اداء حقوق همسايه مى نمايد. و يكى از احكام عشره همين است كه در آيه 16 از باب 20 سفر خروج مرقوم است و گاهى برخلاف اين امر مى كند كه موسى و هارون و قوم خاص او و نخست زادگانش، دروغ گويند، و اموال همسايه خود را به حيله غارت كنند. و نخست زادگان نيز عمل نمودند و همسايهاى خود را به حيله و تزوير و كذب غارت نمودند در حين خروج از مصر. آيه 2 از باب 11 و آيه 35 از باب 12 از سفر خروج، شاهد مدعا است. آيا شأن خداوند تعليم كذب و حيله است آن هم در حقّ همسايه؟ مگر قادر نبود كه فرزندان خود را از راه صدق نجات دهد و ايشان را از فضل و كرم

ص: 105

خود غنى گرداند بدون تعليم كذب و حيله؟ نعوذ باللّه.

شانزدهم: اينكه گاهى از زنا و قتل نهى مى كند. دو حكم از احكام عشره در نهى از قتل و زناست كه در آيه 14 و 15 از باب 20 از سفر خروج و مواضع كثيره ديگر اين دو حكم مكرر واقع شده. و گاهى بر ضد حكم خود قبائل را جمع مى كند براى قتل نخست زادگان خود و زنا با نسوان ايشان آن هم در شهر مخصوص خود كه او رشليم باشد. در آيه 3 از باب 14 از كتاب زكرياى نبى عليه السلام بدين نحو مكتوب است: و جميع امّت ها را به ضد اورشليم جمع خواهم كرد و شهر را خواهند گرفت و خانه ها را تاراج خواهند نمود و زنان را بى عصمت خواهند كرد الخ. تو مى بينى كه اجانب را جمع مى كند براى قتل رجال و بى عصمت ساختن نسوان. دياثت و قوادى كه در اروپا شايع است، لعل مدرك [آن] اين آيه باشد كه متخلّق به اخلاق خدايى خود شده اند طوبى لهم، ثمّ طوبى لهم كه مظهر صفات خداى خود هستند.

هفدهم: اينكه گاهى از صفات خود خبر مى دهد كه او سلم و سلام است، چنان كه در آيه 20 از باب 13 از رساله پولس به عبرانيان مكتوب است. و گاهى خبر مى دهد در لسان موسى كه او مرد جنگى و نام او يهوه است، چنان كه در آيه 3 از باب 15 سفر خروج مكتوب است.

هجدهم: اينكه خداى بنى اسرائيل در طبيعت اطفال است، زود قهر مى كند و زود آشتى براى چيزى جزئى مثلاً امروز نخست زادگان خود

ص: 106

را خبر مى دهد كه مقام مقدسى براى من بسازيد تا در ميان شما ساكن شوم، چنان كه در آيه 18 از باب 25 از سفر خروج مكتوب است نخست زادگان نيز حكم پدر خود را اطاعت نموده، طلاهايى كه از مصر دزديده و به حيله برده بودند، با ساير اموال نفيسه خود هديه پدر مى نمايند تابوت طلا مى سازند و شمع دان ها و ساير اسباب هاى طلا و خيمه براى او مى سازند موافق دستورالعملى كه خودش داده. و بعد در آيه 5 از باب 33 از سفر خروج خبر مى دهد كه من در ميان شما نيستم. اگر لحظه اى در ميان شما بمانم، شما را هلاك خواهم كرد. و اينها متناقضات و غير لايق به شأن خداست. در آيه 21 از باب 13 از سفر خروج بدين نحو مكتوب است. 21 خداوند در روز پيش روى قوم در ستون ابر مى رفت تا راه را به ايشان دلالت كند، و شبانگاه در ستون آتش تا ايشان را روشنايى بخشد، و شب و روز راه روند. و ستون ابرار در روز و ستون آتش را در شب از پيش روى قوم بر نداشت. انتهى.

بعد از قطع نظر از تناقض اين آيه با آيه قبل گوييم: اين آيه صريح است در اينكه هادى و قايد و دليل بنى اسرائيل خود خداوند بوده است روز در ستون ابر و شب در ستون آتش و شب و روز ايشان را راه مى برد. پس بايد بيست روز طول نكشد كه از مصر به شام و كنعان برسند. چرا كه قايد و دليل ايشان خدا است، و شب و روز راه مى روند. ولكن چهل سال در بيابان حيران و سرگردان بودند تا اينكه غير از يوشع

ص: 107

و كالب همه در بيابان ها مردند و رخت از دنيا بردند. و در بيابان ها مدفون شده، قبور ايشان هم معلوم نيست، حتى قبر موسى و هارون هم معلوم نيست. و حال آنكه از آيه 46 باب 1 سفر اعداد معلوم مى شود كه عدد ايشان متجاوز از دو سه كرور بوده. نمى دانم اگر خدا هادى و دليل ايشان نبود، چه مى شد و حال آنكه در آيه 20 از باب 23 از سفر خروج وعده داد به ايشان كه اينك من فرشته پيش روى تو مى فرستم تابوت را در راه محافظت نموده، بدان مكانى كه مهيا كرده ام، برساند. انتهى.

عجب ايشان را محافظت نمود و عجب به آن مكان رسانيد! آيا خودش و فرشته اش عاجز بودند از وفا به وعده؟!

و در آيه 23 از باب 9 از سفر اعداد مرقوم است كه حركت و سكون ايشان منزل به منزل به امر خدا بوده. و در آيه 14 از باب 14 از سفر مذكور مسطور است كه خدا در ميان ايشان بود و شب و روز با ايشان بود و پيش روى ايشان مى خراميد. اگر شب و روز در ميان ايشان نمى شد و با ايشان نمى بود و با ايشان نمى خراميد، و منزل به منزل به امر او حركت و سكون نمى كردند، نمى دانم حال اين بيچارگان چه مى شد. يقين همه در آن بيابان ها مى مردند. آيا باور كنيم كه اين كلمات وحى است؟! حاشا از ماثمّ حاشا كافر باشم اگر اين امور را كفر ندانم.

و در آيه 5 از باب 33 از سفر خروج - چنان كه سبق بيان يافت - مكتوب است كه خدا خبر داد كه ديگر لحظه اى با شما نخواهم بود. اگر

ص: 108

باشم، شما را هلاك خواهم كرد. و در آيه 17 از باب مذكور مسطور است به واسطه توسط حضرت موسى از قول خود عدول كرده، با بنى اسرائيل آشتى نمود. در ميان ايشان است. و از آيه 43 باب 24 سفر اعداد معلوم مى شود كه دو مرتبه قهر كرده و خبر داد كه در ميان شما نيستم، يعنى موسى از جانب خدا خبر داد كه خدا در ميان شما نيست. و از آيه 3 باب 16 سفر اعداد صريحا معلوم مى شود كه باز هم آشتى كرد و در ميان ايشان است. و همچنين از آيه 12 باب 26 سفر لاويان معلوم مى شود كه خدا در ميان ايشان است و در آيه 4 باب 20 تورات مثنى مكتوب است كه خدا با ايشان راه مى رود. و همچنين در آيه 3 و 8 و 6 باب 31 تورات مثنى معلوم مى شود كه خدا با ايشان است و هيچ غفلتى از حال ايشان ندارد.

با وجود اين توجهات خاصه و عدم غفلت، حال ايشان به نحوى است كه مذكور شد كه همه در بيابان ها مردند. و حال آنكه در آيه 7 و 8 و 9 باب 3 سفر خروج صريحا از قول خدا مكتوب است كه به موسى گفت: هر آينه مصيبت قوم خود را كه در مصرند، ديدم و استغاثه ايشان را شنيدم؛ زيرا غم هاى ايشان را مى دانم. و نزول كردم تا ايشان را از دست مصريان خلاصى دهم. و ايشان را از آن زمين به زمين نيكو و وسيع برآورم به زمينى كه به شير و شهد جارى است به مكان كنعانيان الخ.

مى بينى كه صريحا وعده مى دهد به آنهايى كه در مصر و در دست

ص: 109

فرعونيان مظلوم بودند كه نازل شد ايشان را نجات دهد و به ارض كنعان برساند كه متنعم شوند. با اين وعده صريح همه را در بيابان ها كشت و به زمين كنعان نرساند. پس معلوم مى شود كه العياذ باللّه كذاب و خلف وعده كن و يا عاجز است و يا جاهل و نمى دانست كه به سبب شرارت بايد در بيابان ها بميرند و بسيار متلون المزاج هم هست. با همه اينها به وعده بهشت و جهنم چنين خدا هم نمى توان اعتماد كرد. اين است شأن خدايى حاشا و كلاّ، ثمّ حاشا باللّه كسانى كه اين كفريات را منتسب به خدا مى كنند و اسمش را الهام مى گذارند، كافرترين خلق خدايند. نمى دانم مؤلف اين تورات چه عداوت و غرضى با خدا داشت است كه اين كفريات را منتسب به او - سبحانه و تعالى - نموده صاحب «اضرار تعليم التورات» از حكماء فرنگستان،(1) خوب گفت كه تورات مادر كفر است كه دائما كفر از او متولد مى شود. با اينكه متعهدم در اين رساله كه عقايد را ساده نقل كنم، حسن و قبح را موكول كنم به نظر مطالعه كننده عزيز، غيرت نمى گذارد. و در بعضى مواضع قلم طغيان مى كند و عنان اختيار را از دست مى ربايد وگرنه اين رساله وسعت ميدان دارى و نداى هل من مبارز ابدا ندارد.

نوزدهم: اينكه خداى مستفاد از كتاب مقدّس متصف به صفت عجز و انكسار و تملّق گفتن و چاپلوسى است. در باب 7 از كتاب شموئيل

ص: 110


1- نويسنده تشارلس وطس مى باشد. كتاب او از انگليسى به عربى ترجمه شده است.

بدين نحو عيان و بيان گشته است: 4 و در آن شب واقع شد كه كلام خداوند به ناتان نازل شده، گفت: 5 برو و به بنده من داود بگو خداوند چنين مى گويد آيا تو خانه براى سكونت من بنا مى كنى؟ 6 زيرا از روزى كه بنى اسرائيل را از مصر بيرون آوردم تا امروز در خانه ساكن نشده ام، بلكه در خيمه و مسكن گردش كردم. 7 و به هر جايى كه با جميع بنى اسرائيل گردش كردم، آيا به احدى از داوران اسرائيل - كه به رعايت قوم خود اسرائيل مأمور داشته ام - سخنى گفتم كه چرا خانه از سرو آزاد براى من بنا نكرديد؟ انتهى.

از آيات مذكوره امور آتيه مستفاد مى شود:

اوّل: اينكه خدا از بنده خود التماس مى كند كه خانه از براى سكونت من بساز.

دوم: اينكه اظهار عجز و خستگى مى كند.

سوم: مثل حقير و ساير اشخاص اجاره نشين از بى خانگى اظهار دلتنگى مى كند. كأنّه از دادن اجازه خانه به ستوه آمده مثل اين بنده عاجزش.

چهارم: اينكه اظهار مى دارد كه متجاوز از چهارصد سال است از روزى كه بنى اسرائيل را از مصر بيرون آورده، در خانه جلوس نفرموده و على الدوام در خيمه و مسكن گردش كرده است. آه آه چقدر دلسوزى دارد اين فقره كه خدا اينطور در زحمت و مشقت باشد!

پنجم: اينكه بر بنده خود داود منت مى گذارد كه من اين خواهش را

ص: 111

از تو مى كنم. از سر و ران ديگر كه بر بنى اسرائيل نصب كردم، اين خواهش را ننمودم و ين زبان چاپلوسى و يكى از حيله هاى بزرگ گداها است كه گويند تو را اهل دانستم، اظهار داشتم خدا مى داند كه تا به حال به احدى اين اظهار را نكرده ام.

ششم: اينكه از اين آيات صريحا معلوم مى شود كه همت خدا مصروف و متوجه اين بوده است كه طبقه اولاى بنى اسرائيل را كه از مصر بيرون آورده بود. به ارض موعود برساند. با اين همت و توجّه خاص نتوانست كه ايشان را به ارض موعود برساند. بلكه همه در بيابان ها مردند الاّ دو نفر. نعم طبقه ثانيه كه در بيابان ها متولد شده بودند، وارد زمين موعود شدند. آنها هم گاهى غالب بودند و گاهى مغلوب دشمن. (سِفْر قضاة ملاحظه شود). با اينكه وعده داده بود كه زمين مذكور را به وراثت ابديه به بنى اسرائيل داده، معهذا دشمنان از دست ايشان به كلى انتزاع نمودند. و تاكنون هم از يد ايشان خارج است. خدايى كه حال او اين باشد، چطور مى تواند بگويد: «إِنَّ الأَْرْضَ للّه ِِ يُورِثُها مَن يَشَآءُ مِنْ عِبادِهِ»(1) حاشا حاشا كه خدا اين باشد. سبحانه و تعالى عما يقول الظالمون علوّا كبيرا.

(نحن نقول:) «يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد ان يمسسك اللّه بضرّ فلا كاشف له الاّ هو و ان يردك بخير فلا رادّ لفضله يصيب به من يشاء من عباده ان اللّه على كلّ شى ء

ص: 112


1- سوره اعراف، آيه 128.

قدير و بالاجابة جدير».

عقل دارى ملاحظه كن كه خدا اين است كه قرآن بيان مى كند يا آن است كه از تورات معلوم مى شود.

بيستم: اينكه خداى موصوف و بيان شده در كتاب مقدّس، خدايى است كه بعضى از پيغمبران خود را امر به زنا و تزويج زن زانيه و اخذ اولاد زنا و دوست داشتن زن زانيه محبوبه شوهر مى فرمايد. اوّل وحيى كه بر هوشع نبى نازل شد، اين است: در باب اوّل از كتاب هوشع بدين نحو مكتوب است. ابتداى كلام خداوند به هوشع. گفت: برو و زن زانيه و اولاد زناكار براى خود بگير؛ زيرا كه اين زمين از خداوند برگشته، سخت زناكار شده اند. پس رفت و جومر دختر و بلايم را گرفت، و حامله شد پسرى برايش زاييد. 4- خداوند وى را گفت: او را يرزعيل نام بنه الخ. 6 پس بار ديگر حامله شده، دخترى زاييد. او وى را گفت: او را لور و حامه نام بگذار؛ زيرا بار ديگر با خاندان اسرائيل رحمت نخواهم فرستاد الخ 8 و چون لورو حامه را از شير بازداشته بود، حامله شده، پسرى زاييد 9 و او گفت: نام او را لوعمى بخوان؛ زيرا كه شما قوم من نيستيد، و من خداى شما نيستم. و در باب 2 از كتاب مذكور در خطاب به نبى مسطور بدين نحو مزبور گشته:

1.و خداوند مرا گفت: بار ديگر برو و زنى را كه محبوبه شوهر خود و زانيه مى باشد، دوست بدار، چنان كه خداوند بنى اسرائيل را دوست

ص: 113

مى دارد با اينكه ايشان با خدايان غير مايل مى باشند الخ.

از اين آيات چند امر معلوم مى شود:

اوّل: ابتداى كلام خداوند به هوشع اين بود كه برو زن زانيه بگير. و حال آنكه به نصّ آيه 7 از باب 21 سفر لاويان، نكاح و تزويج زن زانيه و بى عصمت براى كاهن حرام است تا چه رسد به نبى كه اجلّ شأنا مى باشد از كاهن حتى عندهم.

دوم: امر مى فرمايد كه اوّلاً زناكار براى خود بگير.

سوم: علّت براى اين حكم جليل بيان مى فرمايد. و آن اين است اين زمين از خداوند برگشته، سخت زناكار شده اند. به عقل حقير اين علت بسيار نامربوط است. اگر نبى را براى اين مبعوث مى فرمود كه زانيان را از زنا نهى كند، بهتر بود. لكن اين كلام «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت باش» در نظرش ترجيح دارد از نهى از زنا رعيت سلطان احمق اگر فاسد شود، و زير خود را نمى فرستد كه تو هم برو از يك طرف فساد كن. يا ساكت مى نشيند يا كسى را براى اصلاح مى فرستد، تا چه رسد به سلطان عاقل. آيا خدا - العياذ باللّه - از سلطان احمق هم كمتر است؟!

چهارم: نبى اطاعت كرد (هر فاسقى در چنين مورد اطاعت مى كند)، جومر زانيه را تزويج كرد.

پنجم: اين زانيه سه اولاد براى اين نبى آورد. دو احتمال در اين

ص: 114

عبارت مى رود (اولاد زناكار براى خود بگير). احتمال اوّل زانيه را تزويج بكن در حباله تو باشد، زنا بدهد در خانه تو، و اولاد بياورد. به حكم «الولد للفراش» اولاد تو محسوب شود. و اين، امر به دياثت است در منتهاى قباحت. احتمال دوم اينكه چون تزويج زانيه بر كاهن و نبى حرام است، هر اولادى كه در خانه تو بياورد، ولو از تو باشد، هم اولاد زنا خواهد بود و اين احتمال اقوى و اوفق با تورات است. پس در اين صورت خدا، پيغمبر خود را امر به زنا فرمود، آن هم نه يك مرتبه ده مرتبه، بلكه از اوّل بعثت تا مدتى كه سه اولاد بياورد. كأنّه اين نبى را مبعوث نفرمود مگر براى همين اين اسمايى كه بر اين اولاد زنا گذارده شده و علّت تسميه آنها كه در خود آيات مذكور است كه چه مقدمات فراهم مى آورد براى چه نتايج. مثلاً پيغمبر بايد زنا كند، اولاد زنا بياورد، اسم او را لورحامه بگذارد، تا معلوم شود كه خدا بر بنى اسرائيل رحم نخواهد كرد. و اين نظير آن است كه حزقيال نبى را امر مى فرمايد به خوردن نجاست براى اينكه معلوم نمايد كه بنى اسرائيل اسير شده، نان نجس خواهند خورد. (باب 4 كتاب حزقيال ملاحظه شود).

و همچنين اخيائى نبى شيلونى را امر مى فرمايد كه جمه نو خود را بدرد و دوازده قسمت نمايد. ده قسمتش را بدهد به يوربعام بن نباط و دو قسمت را براى خود نگاه بدارد. براى اينكه معلوم نمايد كه بنى اسرائيل منقسم به دو قسم خواهند شد. سلطنت ده سبط متعلق به

ص: 115

يوبعام است و سلطنت دو سبط برحبعام بن سليمان (آيه 29 الى 32 از باب 11 كتاب اوّل ملوك ملاحظه شود). مثلاً اشعياى نبى را امر مى فرمايد كه مثل مجانين برهنه شود، با عورت منكشفه غليظه در ميان رجال و نساء گردش نمايد تا معلوم شود كه بنى اسرائيل را برهنه خواهند كرد.

مثل اينكه پسر يگانه خود (عيسى) را امر به تجسم مى فرمايد براى اينكه مصلوب و مقتول و ملعون و معذب شود در جهنم و حال آنكه معصوم است تا اينكه ديگران را كه گنهكارند، بيامرزد. عدل در نزد او عبارت از تعذيب معصوم و ترحم بر مسى ء. (خدا بيامرزد و زير نظام را كه حكومت هاى او غالبا از اين قبيل بوده است). حكومت بلخ را نيز متذكر مى شويم. آيا اين احكام و اوامر سفيهانه نيست؟!

ششم: اينكه امر فرمود نبى خود را به اينكه زانيه محبوبه شوهر را دوست بدارد تا معلوم شود كه خدا بنى اسرائيل را دوست مى دارد با وجود ميل ايشان به خدايان غير.

هفتم: اينكه اسم پسر دوم را فرمود لوعمى بگذار؛ زيرا كه بنى اسرائيل قوم او نيستند او هم خداى ايشان نيست. اخراج ايشان از عبوديت خوب، ولى عزل خود از الوهيت چرا؟! به هر حال در آيه 9 از باب 1 خبر داد كه بنى اسرائيل قوم او نيستند او هم خداى ايشان نيست. در آيه 1 از باب 2 كتاب «فى الفور» از قول خود نكول كرد، خبر داد كه

ص: 116

من بنى اسرائيل را دوست مى دارم و حال اينكه بت پرستند. مثلاً در باب 12 از كتاب 2 شموئيل مذكور است پس از اينكه جناب داود با زن اورياى حتى زنا كرد، ناتان نبى را نزد او فرستاد كه تو در خلوت با زن بنده من زنا كردى من آشكار مى دهم زن هااى تو را وطى كنند و به قول خود نيز عمل نمود: ابيشالوم، پسر داود را بر داود مسلط كرد كه با پانزده نفر از زنان اوبالاى بام در روز روشن زنا كرد تا غضب خدا ساكن شد.

بالجمله، از اين قبيل اسماء و القاب و اوصاف و نعوت براى خدا در كتاب مقدّس بسيار و متجاوز از دو سه هزار است. ولكن چون مشت، نمونه خروار و خروار، نمونه انبار است، پس اختصار به همين مقدار اولى و انسب خواهد بود.

تلخيص و دعا

موافق تعليم كتاب مقدّس، جماعت يهود و نصارا بايد به اين نحو دعا كنند: اى خدايى كه عالم را خلق كردى، و بعد از خلقت آن نادم و پشيمان گشتى، و بعد طوفان عامه فرستادى و عالم را غرق كردى، و بعد از آن هم پشيمان شدى، شاؤل را سلطان قرار دادى و از سلطنت او ندامت پيدا كردى، از وعده بهشتى كه به ما دادى، نادم نشوى.

اين دعا بسيار نافع است. در شنبه يهود و يكشنبه نصارا مخصوصا بخوانند.

دعاى دوم: اى خدايى كه مثل خرسى، ما را از شر خرس ها نگاه بدار.

ص: 117

سيم: اى خدايى كه مثل كرم بيدى، رخت هاى پشمينه ما را از شر بيد محفوظ بدار.

چهارم: اى خدايى كه مثل شيرى، ما را از حيوانات درنده حفظ كن.

پنجم: اى خدايى كه مثل پلنگ و شير مى باشى، ما را پلنگ طبيعت قرار بده.

ششم: اى خدايى كه دلاك ريش تراشى، ريش ما را در جهنم با تيغ هاى آتشين متراش.

هفتم: اى خدايى كه تاجر غلام و كنيز فروشى اولاد ما را به غلامى و كنيزى نفروش.

هشتم: اى خداى كثير الاولاد، بر اولاد ما رحم كن.

نهم: اى خدا به حرمت پدر و مادرت، پدر و مادرت ما را رحمت كن.

دهم: اى خدايى كه از دماغت دود بيرون مى آيد و از دهانت آتش و از نفست يخ منجمد مى شود، دود از دماغ ما بيرون نيارى.

يازدهم: اى خدايى كه هم قادر و هم عاجز و هم قوى هستى و هم ضعيف و هم عالمى و هم جاهل، بر ضعف ما رحم كن.

دوازدهم: اى خدايى كه نهى از كذب مى نمايى امر به آن مى كنى ما را در زمره كذابين محسوب مدار.

سيزدهم: اى خدايى كه گاهى نهى از قتل و زنا مى كنى و گاهى اجانب را از هر جانب جمع مى كنى براى قتل پسران و زنا با دختران خود در

ص: 118

شهر خاص خود، ما را از اين صفت دور بدار.

چهاردهم: اى خدايى كه پيغمبر مخصوص مبعوث مى فرمايى براى زناى با زانيه، از ما به جهت زنا مؤاخذه مفرما.

پانزدهم: اى خدايى كه خبر مى دهى كه براى اين نازل شده ام كه بنى اسرائيل را از مصر بيرون آورده، به كنعان برسانم. و آنها را مغرور كرده، از وطن آواره مى كنى و در بيابان ها مى كشى، وعده بهشتى كه به ما دادى و جهنمى كه به دشمنان ما، به وعده خود وفا كن.

شانزدهم: اى خدايى كه هم يك هستى هم سه؟ بندگانت گناه كردند، پسر يگانه خود را عذاب نمودى به قتل و صلب(1) به سبب گناه ديگران، از ما مؤاخذه نفرمايى. الى غير ذلك از اسماء حسنى و امثال عليا موافق اين تورات و انجيل جليل كه جماعت يهود و نصارا بايد بخوانند و از خواندن آنها فيض ها ببرند. و از جمله واضحات است كه اگر انسان به يك نفر دانى(2) يهودى و نصرانى بگويد تو مثل خرس ماده هستى و كرم بيد و امر به كذب و ناهى از آن الى آخر صفات و اسمائى كه نسبت به خدا مى دهند، البته غضب كرده، تغيّر خواهد نمود. و خواهد گفت كه چرا تشبيه به خرس ماده و كرم بيد و غيره مى كنى مرا؟ و حال آنكه تشبيه كامل بر ناقص در محاورت هيچ عرفى جايز نيست. پس در صورتى كه ادنى يهودى و نصرانى از شنيدن اين گونه چيزها كه به او

ص: 119


1- آويختن به صليب.
2- پست.

نسبت مى دهند، غضب مى كند چطور روا مى دارد كه اين نسبت ها به خدا داده شود؟! آيا خدا العياذ باللّه در نزد ايشان از يهودى و نصرانى كمتر است؟ عجب تر از همه آن است كه اگر بگويى كه جايز نيست تشبيه خدا به حيوانات مثل خرس و كرم بيد و امثال اينها، خواهند گفت كافر شدى به جهت انكار تو بر كتاب مقدّس. اين است كه على قولهم ما اين كفر را قبول كرده و گوييم:

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».(1)

و چون حال كتاب مقدّس اين بود كه در باب معرفة اللّه مجملش را شنيدى، لهذا عقلاى فرنگى ها يا مسلمان مى شوند مثل حقير در ظاهر و باطن، يا در باطن مسلم و در ظاهر اظهار اسلام نمى كنند به جهت موانع، مثل بسيارى كه اسامى بعضى از آنها را در باب اوّل، جلد دوم بيان الحق عيان و بيان نموده ايم در ضمن بشاير منقوله از علما و عقلاء ايشان. و بعضى از كلمات و خطب ايشان را به زحمت تمام به دست آورده و در آنجا ثبت و ضبط نموده ايم. قارى اين رساله لابد بايد به موضع مذكور مراجعه نمايد. و يا اينكه به كلى از دين خارج شده، منكر همه آن امور مى شود كه شرايع آنها را ثابت مى كند و كتاب ها بر رد اين تورات و انجيل مى نويسند. و علامت اوّل جنون در نزد ايشان متابعت اين كتاب مقدّس است. و كشيش ها در نزد ايشان از جمله حيّالين

ص: 120


1- سوره شورى، آيه 11.

و شيّادين محسوبند. و اينها كسانى اند كه از محسنات اسلاميه خبر ندارند. و اگر ملّت اسلاميه همت كند محسنات اسلاميه را در فرنگستان منتشر نمايد به واسطه ارسال رسل و انتشار كتب مليه، در اندك زمانى اسلام روى زمين را مى گيرد. ولكن چه فايده؟! مسلمانان جاهل و از حقيقت مطلب غافلند. حقير هم منفردا بدون اعانت از ملّت هم جواب خرافات ايشان را بگويم و هم محسنات اسلاميه را منتشر كنم و هم مؤلفات خود را به السنه مختلفه طبع و نشر نمايم. خود خدا توانايى بدهد و اسباب اين كار را در حالت حيات من فراهم بياورد، بمنّه و كرمه.

توضيح: اگر از آنچه تا حال در ضمن فصول مقرر و محرر گشت، عقايد جماعت يهود و نصارا موافق كتاب مقدّس واضح و آشكار گرديد، لكن به جهت زيادتى وضوح لابديم از اشاره به مطالب آتيه:

[مكشوف باد] كه در مواضع كثيره از كتاب مقدّس تصريح شده است به اينكه خدا جسم است داراى شكل و صورت و اعضاء و جوارح. مثلاً در آيه 26 و 27 از باب اوّل سفر تكوين، و آيه 6 از باب 9 سفر مذكور اثبات شكل و صورت شده است از براى خدا. و در آيه 17 از باب 59 از كتاب اشعيا، اثبات سر شده. و در آيه 9 از باب 7 از كتاب دانيال، اثبات سر و مو شده است. و در آيه 3 از زبور 43 اثبات رو و دست و بازو شده است. و در آيه 22 و 23 از باب 33 از كتاب خروج،

ص: 121

اثبات رو و قفا شده است. و در آيه 15 از زبور 33 اثبات چشم و گوش شده. و همچنين در آيه 18 از باب 9 از كتاب دانيال اثبات چشم و گوش گرديده است. و در آيه 39 و 52 از باب 8 سفر ملوك اوّل، و آيه 17 از باب 16 و آيه 19 از باب 32 از كتاب ارميا، و آيه 31 از باب 34 از كتاب ايوب، و آيه 21 از باب 5 و آيه 3 از باب 15 از كتاب امثال سليمانى اثبات چشم معلوم مى شود. و در آيه 4 از زبور 15 اثبات چشم و مژگان شده. و در آيه 6 و 8 و 9 و 15 از زبور 17 اثبات گوش و پا و دماغ و نفس و دهن شده است. و در آيه 27 از باب 30 از كتاب اشعيا اثبات لب و زبان شده است. و در باب 33 از سفر استثناء، دست و پا ثابت شده است. و در آيه 18 از باب 31 از سفر خروج، انگشت ها ثابت گرديده. و در آيه 19 از باب 4، شكم و قلب ثابت شده است. و در آيه 3 از باب 21 از كتاب اشعيا پشت ثابت شده است. و در آيه 7 از زبور 2 فَرْج ثابت شده است. و در آيه 28 از باب 20 از اعمال حواريون، خون ثابت شده است. پس آياتى كه اشعار به آنها شد از براى خداى متعال و قادر بى مثال اثبات اعضاء و جوارح مى نمايد و خبر مى دهد كه خدا جسم است و در متجاوز از هزار موضع از اين كتب مكتوب است كه خدا مكان دارد و آيات مذكوره در نزد علماى مسيحيه مؤول و مصروف از ظاهر خود مى باشند به جهت چند آيه كه در انجيل در آنها تصريح شده است به اينكه خدا روح است، مثل آيه 24 از باب 4 انجيل يوحنا و آيه 17 باب 3

ص: 122

رساله دوم پولس به قُرنِتيان و غيره. جماعت علماى مسيحيه گويند كه اگر جسم باشد، محتاج خواهد بود. و احتياج بر خدا روا نيست لكن تركيب ذات از اقانيم ثلاثه بيشتر موجب احتياج است. چرا در آنجا رفع احتياج نكردند؟! اجتماع كثرت و وحدت از جمله محالات است، براى چه قايل به توحيد و تثليث شده اند؟! براى چه آيات مشعره به تثليث را تأويل نكرده اند مثل آيات مشعر بر جسميت آنچه ما فهميديم در هر دو مسأله، متأخرين تقليد از متقدمين نموده اند. ترك دين آباء و اجداد و انس و عادت امرى است به غايت دشوار.

ولكن در نزد علماى يهود آيات مذكوره محمول بر ظاهر مى باشند و خدا را جسم مى دانند و گويند كه اشخاص كثيره از انبياء و غيره ايشان خدا را حقيقتا ديدند، به شهادت كتاب آسمانى ايشان و كتب عقايد. شهواهد اين مدعا بسيار است، و از ذكر بعضى از آنها ناچار:

شاهد اوّل: از آيه 22 الى 31 از باب 33 از سفر تكوين؛ در بيان حال يعقوب در حين فرارش از نزد لايان كه راحيل زوجه او خدايان پدرش را هم دزديده بود، بدين نحو تبيين گشته: 22 و شبانگاه خودش (يعقوب) و دو زوجه و دو كنيز و يازده پسر خويش را برداشته، ايشان را از معبر تبوق عبور داد. 23 ايشان را برداشته و از آن نهر عبور داد الخ. 24 و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى گرفت. 25 و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد، كف راه يعقوب را لمس كرد،

ص: 123

و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد. 26 پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد. گفت: تا مرا بركت ندهى، تو را رها نكنم. 27 به وى گفت: نام تو چيست؟ گفت: يعقوب. 28 گفت: از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه اسرائيل؛ زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. 29 و يعقوب از او سؤال كرد. گفت مرا از نام خود آگاه كن. گفت: چرا اسم مرا مى پرسى؟ و او را در آنجا بركت داد. 30 و يعقوب آن مكان را «فنيئيل» ناميده، گفت: زيرا خدا را روبرو ديدم، و جانم رستگار شد.

در اين قصه امور نالايق بسيار است:

اوّل: كشتى گرفتن يعقوب با خدا. دوم: امتداد آن از اوّل شب تا آخر شب. سيم: هيچ كدام بر ديگرى غالب نشدن! چهارم: ران يعقوب صدمه خورد. خدا التماس كرد كه مرا رها كن. پنجم: خدا نتوانست از دست يعقوب نجات يابد! التماس كرده، گفت: مرا رها كن. ششم: يعقوب دست از خدا بر نداشت و او را رها نكرد با وجود نهى مگر به رشوه و آن بركت بود. هفتم: نام يعقوب را خدا ندانست لهذا محتاج به استفهام گرديد. هشتم: يعقوب اگر خدا را شناخت، چرا گفت نام تو چيست و او را رها نكرد. با وجود نهى منكر به رشوه و اگر نشناخت، چرا گفت رها نكنم تا بركت ندهى؟ شايد دزد بوده، دزد كه بركت ندارد. نهم: يعقوب خدا را روبرو ديد. دهم: بعد از ديدن خدا زنده ماند

ص: 124

و رستگار هم شد. و حال اينكه در آيه 20 از باب 23 از سفر خروج از قول خدا در خطاب به موسى مكتوب است كه هر كه خدا را روبرو ديد، مى ميرد.

همه اينها اكاذيب و خرافاتند. نمى دانم نصارا در اين قصه طولانى چه خاك بر سر خواهند كرد كه خدا را جسم مى دانند؟

اقول: تجسم را معتقدند. در امثال اين موضوع گويند خدا جسم نيست، امّا مجسم مى شود، مثل روح ما كه جسم را بر خود مى پوشد، خدا هم روح است جسم بر خود مى پوشد. و جناب عيسى چنين كرد كه سى و سه سال در دنيا بود. و چون مجسم شد، جميع عوارضات جسمانيه بر او عارض مى شود، از آن جمله عجز و ضعف است، لهذا نتوانست بر يعقوب غلبه كند. سبب اين بود كه عيسى مغلوب يهود شد و حال آنكه خداى مجسم بود.

شاهد دوم: در باب 24 سفر خروج بدين نحو مكتوب است: 9 و موسى با هارون و ناداب و ابيهور و هفتاد نفر از مشايخ اسرائيل بالا رفت. 10 و خداى اسرائيل را ديدند و زير پاهايش مثل صنعتى از ياقوت كبود شفاف، و مانند ذات آسمان در صفا. 11 و بر سروران بنى اسرائيل دست خود را نگذارد، پس خدا را ديدند و خوردند و آشاميدند. انتهى.

در اين آيات نيز امور نالايق بسيار است به ميزان شاهد سابق قارى به

ص: 125

دست مى آيد. ولكن ما يك فقره مى گوييم كه آن اين است كه: جمله اخيره از آيه 11 نصّ است در اينكه بنى اسرائيل خدا را خوردند. در سابق دانستى كه جماعت نصارا نيز هميشه در نان تقديس خدا را مى خورند، لكن خداى بركت دارى است، هرچه مى خورند، تمام نمى شود.

شاهد سيم: از آيه 20 الى 23 از باب 33 از سفر خروج از قول حضرت حقّ جلّ و علا - در خطاب به كليم اللّه عليه السلام - بدين نحو ترقيم يافته. 20 و گفت: خدا(1) روى مرا نمى توانى ديد زيرا انسان نمى تواند مرا ببيند و زنده بماند.

اقول: در شاهد اوّل گذشت كه جناب يعقوب، خدا را ديد و زنده ماند. و همچنين جناب موسى و هارون و ناداب و هفتاد شيخ، چنان كه در شاهد دوم گذشت. 21 و خداوند گفت: اينك مقام نزد من است، پس بر صخره بايست. 22 و واقع مى شود كه چن جلال من مى گذرد، تو را در شكاف صخره مى گذارم. و تو را به دست خود خواهم پوشانيد تا عبور كنم. 23 پس دست خود را خواهم برداشت تا قفاى مرا ببينى امّا روى من ديده نمى شود.

شاهد چهارم: در آيه 22 از باب 13 سفر قضاة از قول مانوح در خطاب به زنش بدين نحو مرقوم است. 22 و مانوح به زنش گفت: البته خواهيم

ص: 126


1- ظاهرا كلمه فوق، اضافه و توضيح مؤلف (ره) است.

مرد؛ زيرا خدا را ديديم. انتهى.

از اين قبيل آيات در كتاب مقدّس بى شمار است، مثل اينكه خدا آمد و رفت و نشست و برخاست. ميهمان ابراهيم شد. كره و ماست و بزغاله بريان شده خورد و خوابيد و قهر كرد و آشتى كرد و غير ذلك از صفات كه در اين كتاب براى خدا بيان شده، و به ضد آيات مذكوره باز در اين كتاب بسيار است، بدين مضمون كه هرگز كسى خدا را نديده و نخواهد ديد. از آن جمله است آيه 18 از باب اوّل انجيل يوحنا و آيه 16 از باب 6 از رساله اولاى پولس بتيموتاوس، و آيه 12 از باب 4 از رساله اولاى يوحنا.

بالجمله، حقير آنچه استنباط كردم از كتاب مقدّس بى اغراق آن است كه هيچ حكمى بى معارض در اين كتاب يافت نمى شود، نه در اصول و نه در فروع. انسان مبهوت و حيران مى شود و نمى داند كه چه اعتقاد كند كه آيا خدا ديدنى است و يا ناديدنى؟ آيا خدا يكى است و يا سه مكان دارد يا ندارد؟ آيا عالم است و يا جاهل؟ العياذ باللّه.

الحاصل، بهتر آن است كه از اين تناقضات اعراض نموده، برويم بر سر سخن و گوييم كه حضرات يهود نظر به مضمون كتاب مقدّس گويند كه خدا جسم است مرئى و داراى اعضاء و اجزاء. و بسيارى از علماى ايشان هم خدا را ديده اند و با او هم كلام شده اند. و حكايت مضحكه بسيار نوشته اند. و ما چند حكايت به طور اختصار از كتب

ص: 127

معتبره ايشان در اينجا نقل مى نماييم:

حكايت اوّل: در كتاب رائيل - كه كتابى است بسيار صحيح و معتبر در نزد يهود و مؤلفات رابى شموئيل كه از علماى نمره اوّل يهود است - صريحا در كتاب مذكور مكرر نوشت كه من خدا را ديدم در بالاى كرسى خود نشسته و لشكرهاى او از اطراف راست و چپ ايستاده بودند و بعد جميع اعضاى خدا را طولاً و عرضا به اميال و فراسخ درآوردم. هر عضوى از اعضاى خدا را چند هزار هزار فرسخ طول است و چند هزار فرسخ عرض. مثلاً ده هزار فرسخ طول دندان خدا و پنج هزار فسخ عرض آن است و بعد در كتاب مذكور گويد كه من و رابى عقيبا كه آن هم يكى از اعيان علماى ايشان است - ملتزم شده ايم كه همه روزه قدر و قامت خدا را به اين تفصيل ذكر كنيم. و هر كه چنين كند، از اهل بهشت است. و در دنيا صاحب عزّت و آبرو مى شود و اين يكى از خواص ذكر اعضاى خداست.

حكايت دوم: و در اوائل كتاب (عين يعقوب) مرقوم است - و آن هم كتابى است بغايت معتبر - كه شب پاس دارد، در پاس اوّل خر عرعر مى كند و در پاس دوم سگ فرياد مى كند و در پاس سوم اطفال شيرخواره به گريه در مى آيند و در اين سه پاس خداوند مى نشيند و ماننده نره شير نعره مى كشد و در نعره خود مى گويد: اى واى اى واى كه خانه خود را خراب كردم و محراب خود را سوزانيدم و فرزندان

ص: 128

خود را به اسيرى دادم. انتهى.

مؤلف گويد: اين حكايت مطابق كتاب مقدّس است؛ زيرا كه از كتاب مقدّس گذشت كه خدا مثل شير است، كارها را مى كند و بعد نادم مى شود.

حكايت سوم: در كتاب (عين يعقوب) در باب دوم از قول رابى يوسف - كه از اعيان علماى يهود است - مكتوب است كه روزى از راهى مى گذشتيم. وقت نماز شام رسيد. داخل خرابه اى از خرابه هاى بيت المقدس گرديده، مشغول نماز شدم. حال من بر حضرت الياس مكشوف شد. پس آن حضرت آمد درب خرابه ايستاد تا من از نماز فارغ شدم. پس بر من سلام كرد، و من جواب گفتم و بعد به من گفت: براى چه داخل خرابه شدى؟ گفتم: براى نماز. گفت: چه آوازى شنيدى؟ گفتم: آوازى شنيدم كه كسى مى گفت اى واى كه خانه خود را خراب كردم. و محراب خود را سوزانيدم و فرزندان خود را اسير كردم. بعد حضرت الياس قسم ياد نمود كه سالى دوازده ماه است، و ماهى سى روز و روزى سه مرتبه، اين آواز در اينجا شنيده مى شود. و منحصر به همان يك مرتبه نيست كه تو شنيدى. هر وقتى كه جماعت بنى اسرائيل به مسجد مى روند و نماز مى كنند و خداى را عبادت مى نمايند، آن وقت خدا سر خود را حركت داده و مى گويد: خوشا آن پادشاهى كه او را در خانه خود وى تعريف كنند و واى بر آن پدرى كه پسرهاى خود را به

ص: 129

اسيرى داد در ميان امّت هاى عالم. و واى بر آن پسرهايى كه از سفره پدر خود به اسيرى افتادند. انتهى.

حكايت چهارم: در فصل 15 و 16 كتاب معروض ارزيابى شموئيل منقول است كه او گفت: من خدا را ديدم و اعضاى خدا را ذرع نمودم.

حكايت پنجم: ايضا در كتاب مذكور از شخصى از اولاد هارون منقول است كه داخل قدس الاقدس شدم. خدا را ديدم بر كرسى نشسته، و به من گفت فرزندان مرا دعا كن و من هم چنين و چنان دعا كردم و فقرات دعاى خود را گفته است.

حكايت ششم: اينكه در مواضع متعدده از كتاب (عين يعقوب) مكتوب است كه خدا همه روزه تفلين بر سر خود كشيده، مثل بنى اسرائيل نماز مى خواند. و فقرات نماز خدا اين است، چنين باشد رضاى من در پيش من. و غالب شود رحم من بر غضب من، رفتار كنم با قوم خود به رأفت و شفقت. آمين انتهى.

و نيز جماعت يهود در فصول نماز خود چنين گويد: خدا بزرگ شود و خاص شود و شرافت به هم رساند و بلندمرتبه شود و (همه را به صيغه مستقبل آورند). از اين جمله معلوم مى شود كه خدا در نزد ايشان ناقص است. و تكميل خدا را در وقت ظهور هماشيح مى دانند.

از اين قبيل خرافات و حكايات مضحكه در كتب يهود بسيار است مطابق با مضمون كتاب مقدّس، لكن رساله گنجايش ذكر زياده بر اين

ص: 130

ندارد.

الحاصل، از اين جمله معلوم و محقق گرديد كه خدا در نزد يهود جسمى است متناهى. و در نزد نصارا روحى است غير متناهى... و عندنا نه جسم است و نه روح بلكه خالق اجسام و ارواح است:

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».(1)

خدا شبيه خلق و خلق شبيه خدا نيستند:

«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ».(2)

تنبيه: از آنچه در اين فصول از عقايد يهود و نصارا در باب خداشناسى به رشته تحرير و بيان درآورديم، كالشمس في رابعة النهار واضح و آشكار گرديد كه ايشان خداى واحد حقيقى را معتقد نيستند. و آنچه را كه ايشان معتقدند، قطعا خدا نيست. فعلى هذا اگر بگوييم كه جماعت يهود و نصارا ابدا اعتقاد و ايمان به خدا ندارند، راست گفته ايم چنان كه خداوند عالم نيز در آيه 29 از سوره برائة ما را خبر مى دهد كه ايشان معتقد به خدا نيستند، و هو قوله تعالى:

«قاتِلُوا الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَْخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ».

خلاصه مضمون آيه مباركه به فارسى اينكه حقّ تعالى در خطاب به

ص: 131


1- سوره شورى، آيه 11.
2- سوره اخلاص، آيه 4.

مؤمنين مى فرمايد: مقاتله كنيد به آنانى كه ايمان به خدا ندارند از جماعت يهود و نصارا كه قائل به تشبيه و تثليث اند، و معتقد به آخرت هم نيستند. (چنان كه عنقريب خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى). و حرام كرده خدا و رسول را حرام ندانند و متدين به دين حقّ نمى باشند از اهل كتابين - كه بيان «الذين لا يؤمنون» است - تا وقتى كه بدهند جزيه را در حالت خوارى. آيه مباركه نصّ است در آنچه ما گفتيم از عدم اعتقاد يهود و نصارا به خدا.

ص: 132

باب سيم

اشاره

در نبوّت است و اين باب مشتمل بر چند فصل است:

فصل اوّل: در اعتقاد مسلمين است به انبيا عليهم السلام

بدان وفقك اللّه تعالى و ايّانا كه حضرات مسلمين - ايّدهم اللّه ربّ العالمين - اعتقاد مى نمايند به جميع انبيا و رسولانى كه قبل از رسول صلى الله عليه و آله نبوّت كرده و مبعوث به رسالت گرديدند. و به جميع كتاب هايى كه بر ايشان نازل شده و منكر هيچ نبى و هيچ كتابى نيستند موافق تعليم الهى در قرآن مجيد در اواخر سوره مباركه البقره:

«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّه ِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»؛(1) (اى في الايمان بهم لا بالرتبة و الدرجة لان فيهم فاضل و مفضول) «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»(2)

پس بر حسب تعليم الهى اعتقاد مى نماييم كه همه پيغمبران بر حقّ و من عند اللّه بوده اند و امور آتيه را نيز در حقّ پيغمبران معتقدند:

ص: 133


1- سوره بقره، آيه 285.
2- سوره بقره، آيه 285.

اوّل: عموم پيغمبران معصوم و محفوظ از خطا و زلل بوده اند در اقوال و افعال از اوّل عمر تا آخر،(1) به خصوص در مقام تبيين احكام الهى. و گويند هرگز خدا پيغمبرى را نفرستاده كه لاطى و يازانى و يالاهى و يا مشرك و يا بت پرست و يا كافر و يا طمّاع و يا بخيل باشد، خلافا لليهود و النصارا. و اگر احدى را ببينند كه متّصف به يكى از اين اوصاف است گويند او پيغمبر نيست. آن نسبت هايى كه در اين تورات و اناجيل به انبيا داده شده است، از اكاذيب مى دانند و گويند هرگز خدا خائن را امين به احكام خود قرار نخواهد داد. و همچنين زانى را مبعوث نخواهد فرمود كه زانيان را از زنا نهى كند. و همچنين بت پرست را ارسال نمى فرمايد كه ديگران را از بت پرستى نهى فرمايد. و همچنين است در صفات رذيله كه بايد نبى از جميع آنها منزه باشد تا بتواند ديگران را نهى كند و اگر نه خواهند گفت كه اگر بد است تو چرا اقدام مى كنى؟ دلايل عصمت را در مقدمه جلد اوّل كتاب مستطاب انيس الاعلام(2) مى تواند يافت.

امر دوم: ايضا مسلمين اعتقاد مى نمايند كه جميع انبيا عليهم السلام طاهر الولادة و حسب و نسب بوده اند. در حسب و نسب ايشان چيزى يافت نمى شود كه موجب نفرت خلق و شماتت ايشان باشد. و بلكه اعتقاد

ص: 134


1- نك: اعتقادات شيخ صدوق، ص 299؛ كشف المراد، مقصد 4، المسأله 3، ص 350 - 449؛ حقّ اليقين مجلسى، ص 18 - 19؛ گوهر مراد، ص 379.
2- رك: انيس الاعلام في الاسلام (ترجمه)، ج 1، ص 142.

مى نمايند كه قبيله ايشان اشرف قبايل، و بيوت ايشان اشرف بيوت بوده و خدا هيچ پيغمبرى را از قبيله رذيله و بيت رذل مبعوث نكرده كه موجب نفرت خلق باشد.

امر سيم: اينكه هر نبى بايد اشرف و افضل باشد از جميع اشخاصى كه بر ايشان مبعوث است،(1) در جميع صفات حسنه ممتاز باشد از جميع خلق از قبيل علم و معرفت و مبدء و معاد و حلم و صبر و شكر و زهد و تقوا و شجاعت و كرامت و طهارت ظاهريه و باطنيه و ساير صفات كه عباد بايد داراى آنها باشند. در جميع اين صفات بايد اكمل از همه باشد. هيچ عيبى و نقصى در او يافت نشود به خصوص در زمان بعثت.

فايده: بدان - وفقك اللّه تعالى - كه حضرات مسلمين براى انبيا و مرسلين - عليهم سلام اللّه اجمعين - چهار مرتبه قائلند:(2)

مرتبه اوّل: نبوّت است (النبى من اوحى اليه بشرع و ان لم يؤمر بالتبليغ).

مرتبه دوم: رسالت است كه فوق مرتبه نبوّت است (الرسول من اوحى اليه بشرع و امر بالتبليغ الى الغير).

مرتبه سيم: مرتبه اولوالعزمى(3) است كه با وجود دارايى دو مرتبه

ص: 135


1- نك: نهج البلاغه الحق و كشف الصدق، ص 157.
2- نيز نك: مجمع البحرين، ج 2، ص 259؛ مجمع البيان، ج 7، ص 91؛ تفسير نمونه، ج 1، ص 324؛ قاموس قرآن، ج 3، ص 95؛ ج 4، ص 347 و ج 7، ص 8.
3- تعبير اولوا العزم در آيه مباركه 35 سوره احقاف آمده است.

اولى صاحب شرع مستقلى نيز باشد، و شرع او ناسخ شرايع قبل، ولو بالنسبه به كسانى كه مبعوث به سوى ايشان است.

و انبياء اولوا العزم پنج نفرند:(1) اوّل حضرت نوح، شيخ المرسلين كه صاحب شريعت مستقله و ناسخ شرع ابوالبشر عليه السلام بود.

دوم: حضرت ابراهيم خليل عليه السلام كه صاحب شريعت مستقله عامه و ناسخ شرع نوح بود.

سيم: حضرت موسى - كليم اللّه - كه صاحب شرع مستقل بود نسبت به قوم خاص كه بنى اسرائيل باشند كه شرع حضرت ابراهيم را نسخ فرمود نسبت به ايشان.

چهارم: حضرت عيسى - روح اللّه - كه صاحب شرع مستقل بود و شريعت حضرت موسى را نسخ فرمود نسبت به بنى اسرائيل.

پنجم: حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله حبيب اللّه است كه صاحب شرع مستقل و ناسخ جميع شرايع قبل است. (براى دانستن معنى نسخ و فهميدن ادله آن بايد به باب سيم از جلد اوّل كتاب مبارك «انيس الاعلام»(2) رجوع كرد).

ص: 136


1- نام شريف اين پنج تن در آيه شريفه «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحا وَالَّذِىآ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَىآ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ»
2- انيس الاعلام، جزء سوم، باب چهار، ص 321 به بعد. نيز نك: تفسير طبرى، ج 10، ص 26 - 27؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 328 و 221؛ تفسير الدرالمنثور، 2/207؛ المستصفى من علم الاصول از غزالى، ص 69؛ الاحكام في اصول الاحكام، ج 2، ص 238؛ المعتمد في اصول الفقه از ابى الحسين بصرى، ج 1، ص 394.

و در ميان انبياى اولوا العزم، حضرت عيسى مقام خاصى دارد،(1) چه بى پدر به مدد روح القدس از باكره متولد شد. خودش و مادرش آية اللّه بودند و اين مابه الامتياز آن جناب است از ساير انبياى اولوا العزم.

و بعضى از علماى ما - رضوان اللّه عليهم - گفته اند كه اولوا العزم آن است كه مبعوث بر اهل مشرق و مغرب از انس و جن بوده باشد،(2) و شريعت قبل خود را هم نسخ كند و اينها پنج نفر بودند كه مذكور گرديدند.

و اين سخن در نزد حقير باطل است، چه اوّلاً قبل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله هيچ رسولى از انس بر جن مبعوث نشد و اين از خصايص آن حضرت است و رسول جن از خود ايشان بوده است، چون اجنّه، اطول اعمارا مى باشند يك رسول، يوسف نام براى ايشان كافى بود از ابتداى خلقت تا زمان بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله بعد از آنكه يوسف را كشتند،(3) حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر ايشان مبعوث گرديد. شاهد مدعاى اوّل كه هيچ رسولى از انس بر جن مبعوث نشد تا زمان بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در آيه 130 از سوره الانعام - كلام اللّه الملك العلاّم - بدين نحو مكتوب است در مقام:

«يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْءِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِى وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هذا»(4) الخ.

ص: 137


1- نك: الاحاديث المشتركه حول عيسى المسيح عليه السلام .
2- قصص الانبياء جزائرى، ص 5.
3- تفسير صافى، ج 2، ص 158؛ سفينة البحار، ج 1، ص 186.
4- سوره انعام، آيه 130.

خلاصه ترجمه به فارسى اينكه مى فرمايد: اى جماعت پريان و آدميان، آيا نيامدند بر شما پيغمبران از جنس و نوع شما بر شما كه بخوانند براى شماها آيات من را و بيم دهند شما را از روز قيامت؟!

قوله تعالى: «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاْءِنسِ»، خطاب به هر دو طايفه است. «رُسُلٌ مِنكُمْ» نيز خطاب به هر دو طايفه است. پس آيه مباركه نصّ است كه پيغمبر هر طايفه از جنس و نوع ايشان بوده است.(1)

«وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ»(2) «وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»(3)

بالجمله، «يأتكم» و «منكم» ما را كافى است. وگرنه ادله اين مسأله بسيار است. رساله گنجايش ذكر آنها را ندارد و امّا دليل اينكه رسول اللّه صلى الله عليه و آله مبعوث بر جن هم بوده است سوره مباركه:

«قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوآا إِنّا سَمِعْنا قُرْآنا عَجَبا * يَهْدِىآ إِلَى الرُّشْدِ فَءامَنّا بِهِ»(4) الخ.

ص: 138


1- بعضى با مؤلف محترم موافق نيستند و مى گويند: معناى آيه شريفه اين است: آيا به سوى شما (جنيان) پيامبرانى از جنس ماده و طبيعت (در برابر فرشتگان كه موجودات ملكوتى هستند) نيامدند. بنابراين پيامبران هم از جنس بشرند، و بشر هم با جنّيان از جنس واحد يعنى ماده و طبيعت اند، صحيح است كه گفته شود: پيامبران از جنس جنّيان مى باشند. علاّمه طباطبايى رحمه الله فرموده اند: اتفاقا در اين باره از خود جنيان هم سؤال شده كه: آيا پيغمبر شما از جنس خود شماست؟ در پاسخ گفته اند: پيامبران ما انسانند و اينك ما به رسالت حضرت ختمى مرتبت ايمان آورده ايم، و او را آخرين پيامبر مى دانيم. نك: نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، ص 184 از علاّمه حسينى طهرانى و كتاب جن و شيطان، ص 67 و 68.
2- سوره ابراهيم، آيه 4.
3- سوره انعام، آيه 9.
4- سوره جن، آيه 1 و 2.

و آيات ديگر در غير اين سوره مباركه. ثانيا حضرت موسى و عيسى عليهماالسلام مبعوث بر بنى اسرائيل بودند و بس.

ادله اين مطلب يك كتاب است رساله گنجايش ندارد و حال اينكه اولوا العزم نيز مى باشند. حديث حضرت زين العابدين عليه السلام در خصوص زيارت نيمه شعبان از اخبار آحاد است، معارضه نمى كند با مقطوع و معلوم و ظاهر كتاب از قول حضرت موسى عليه السلام در خطاب به فرعون «أَرْسِلْ مَعِىَ بَنِىآ إِسْرَ آءِيلَ»(1) از قول حضرت عيسى: «يابَنِى إِسْرَ ئِيلَ إِنِّى رَسُولُ اللّه ِ إِلَيْكُم»(2) بنى اسرائيل. بالجمه در صدد اقامه براهين نيستيم، برويم سر سخن.

مرتبه چهارم از مراتب انبياء مرتبه خاتميت است كه فوق جميع مراتب و بالاتر از همه است. و آن مرتبه مخصوص پيغمبر ما صلى الله عليه و آله است و ثبوت اين مرتبه براى آن حضرت از ضروريات دين و در مرتبه ثبوت دين آن حضرت است. و قرآن مجيد نيز دال بر آن است، و هو قوله تعالى: «وَلكِنْ رَسُولَ اللّه ِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ»(3) يعنى مهر كننده درِ نبوّت و ثبوت اين خاصه براى آن حضرت مستلزم ثبوت خواص ديگر است.

اوّل: وجوب انقطاع وحى و نبوّت بعد از آن حضرت. پس هر كسى كه مدعى نزول وحى شود بعد از آن حضرت در حقّ خود يا در حقّ

ص: 139


1- سوره اعراف، آيه 105.
2- سوره صف، آيه 6.
3- سوره احزاب، آيه 40.

غير، كافر و نجس و خارج از دين اسلام است و واجب القتل: في «العيون» قال الرضا عليه السلام : «من ادّعى نزول كتاب بعد القرآن فاقتلوه كائنا من كان».(1)

پس طايفه بابيه نجس خواهند بود قطعا و ملاقات ايشان با رطوبت غير جايز، چرا كه مدعى نزول وحى و كتابند (قريب چهارده مجلد از كتاب ايشان را ديده ام) و همچنين است حال كسى كه مدعى نبوّت شود در حقّ خود و يا غير.

دوم: عموم شريعت مطهره، آن حضرت مر جميع مكلفين را من الجن و الانس، و هو قوله تعالى:

«تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيرا»(2)

قوله تعالى:

«قُلْ يأَيُّها النّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّه ِ إِلَيْكُمْ جَمِيعا»(3) «وَما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَآفَّةً لِلنّاسِ»(4) «وَما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»(5)

بالجمله، عموم نبوّت نيز از ضروريات دين آن حضرت است مثل خاتميت.

سيم: منسوخ شدن جميع ملل و شرايع سابقه به سبب ظهور شريعت عادله آن حضرت، و عدم جواز رجوع و تعبد به آنها مطلقا الاّ

ص: 140


1- در عيون اخبار الرضا: فمن ادعى بعده نبوة او أتى بعد القرآن كتاب فدمه مباح لكل من سمع ذلك منه، آمده است. العيون، ج 1، ص 87.
2- سوره فرقان، آيه 1.
3- سوره اعراف، آيه 158.
4- سوره سبأ، آيه 28.
5- سوره انبياء، آيه 107.

ما قرّره هذا الشرع. نعم، كلمات منقوله از انبياى سابق به طريق صحيح و سند متصل در نزد مسلمان ها در غايت احترامند. ولكن عندى معين است كه انبياى سلف از اين عهد عتيق و جديد خبر ندارند الاّ مواضع موافق با كتاب و سنّت صحيح و داراى بشارت ظهور اين دين.

چهارم: اختصاص شفاعت كبرى به آن جناب و اهل بيتش - سلام اللّه عليه و عليهم اجمعين - اللّهمّ لا تحرمنا شفاعته.

امر چهارم اينكه مسلمين اعتقاد مى نمايند كه جميع انبياء مؤيد به معجزات و كرامات و خارق عادات بودند ولكن معجزات ايشان متفاوت بوده بعضى بزرگ و بعضى كوچك، و بعض زياد داشتند و بعض كم. و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله داراى معجزات جميع انبياى سلف بوده، مع معجزات زائدة كثيرة (و ادله اين مطلب در جلد اوّل و دوم كتاب مستطاب «بيان الحق» بما لا مزيد عليه موجود است. خدا توفيق طبع و نشر عنايت فرمايد. قدرى از جلد اوّل مطبوع است، باقى در تعطيل. خود حقّ علّت تعطيل را رفع فرمايد).

[اسامى انبيا در قرآن]

پنجم اينكه مسلمين اعتقاد مى نمايند كه اگر كسى منكر نبوّت يكى از انبياء ثابت النبوة شود، كافر و نجس و خارج از دين اسلام است، به خصوص انبيايى كه اسامى مباركشان در قرآن مجيد مذكور است كه

اوّل ايشان حضرت آدم ابوالبشر است كه 4614 سال قبل از بعثت رسول صلى الله عليه و آله بوده است.

ص: 141

دوم ادريس عليه السلام كه 3992 سال قبل از بعثت متولد شد.

سيم نوح عليه السلام كه 3258 سال قبل از بعثت متولد گرديد.

چهارم هود عليه السلام .

پنجم صالح - سلام اللّه عليه - كه تاريخ ايشان درست براى حقير محقق نيست.(1)

ششم حضرت ابراهيم خليل اللّه عليه السلام كه 2606 سال قبل از بعثت متولد شد.

هفتم حضرت لوط كه معاصر حضرت خليل جليل و برادر زاده آن جناب بود.

هشتم اسماعيل ذبيح اللّه بن خليل اللّه كه 2520 سال قبل از بعثت تولد يافت.

نهم اسحاق بن ابراهيم خليل كه 2507 سال قبل از بعثت تولد يافت.

دهم يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم كه 2446 سال قبل از بعثت متولد شد.

يازدهم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل كه 2355 سال قبل از بعثت تولد يافت.

دوازدهم نعم العبد جناب ايوب، تاريخش بر حقير مجهول است.(2)

ص: 142


1- درباره حضرت صالح عليه السلام نك: قصص الانبياء با سرگذشت پيامبران از جزايرى، ص 171 و قصص الانبياء راوندى، ص 92.
2- درباره حضرت ايوب عليه السلام ، نك: قصص الانبياء جزايرى، ص 321؛ قصص الانبياء راوندى، ص 142.

آنچه معلوم است، بعد از حضرت يوسف بوده.

سيزدهم جناب هارون كه 2148 سال قبل از بعثت تولد يافت.

چهاردهم جناب موسى سه سال بعد از هارون 2151 سال قبل از بعثت تولد يافت.

پانزدهم جناب شعيب، معاصر حضرت موسى و ابوالزوجه آن جناب بود. اسم مباركش در تورات تيرون مى باشد؛ كاهن مدين. سفر خروج، باب 3 آيه 1.

شانزدهم از انبياى مذكورين در قرآن جناب داود عليه السلام است كه 1695 سال قبل از بعثت تولد يافت.

هفدهم جناب سليمان كه 1643 سال قبل از بعثت متولد شد.

هيجدهم الياس كه 1506 سال قبل از بعثت، در ميان بنى اسرائيل ظهور كرد.

نوزدهم اليسع كه 1506 سال قبل از بعثت او بود. وصى الياس است.

بيستم يونس كه 1433 سال قبل از بعثت مبعوث شد.

بيست و يكم ذى الكفل.(1) تاريخش درست معلوم نيست.

بيست و دوم زكريا است، 615 سال قبل از بعثت.

بيست و سوم يحيى بن زكريا شش ماه قبل از مسيح متولد شد، 610 سال و 6 ماه قبل از بعثت.

ص: 143


1- نام اصلى وى عويديا بن اديم است، يكى از سيصد و سيزده نفر پيامبر مرسلى است كه بعد از حضرت سليمان به حكومت در ميان قوم خود پرداخت.

بيست و چهارم عيسى بن مريم كه 610 سال قبل از بعثت متولد شد.

بيست و پنجم سيّدنا و نبيّنا حضرت محمّد بن عبداللّه - صلوات اللّه عليه و آله عليهم اجمعين - كه 570 سال بعد از ميلاد مسيح متولد گشت در مكه معظمه در عام الفيل.(1) و 610 سال بعد از مسيح از همان مكان مقدّس مبعوث به نبوّت و در ليلة القدر ماه مبارك رمضان از همان سال تاج رسالت بر سرش گذاشتند. قرآن مجيد بر حضرت نازل شد.

نبوّت اشعياء در باب 54 از كتاب خود، در خطاب به مكّه معظمه:

اى عقيمه نازائيده، ترنم نما. انجام يافت با نبوّت ساير انبياء كه خبر داده بودند از بعثت آن جناب، چنان كه در كتب مفصله ما مثل جلد دوم انيس الاعلام كه مطبوع و منتشر است و جلد اوّل و دوم بيان الحق - حقّ تعالى توفيق طبع و نشر عنايت فرمايد - .

اينها بودند انبياء مذكورين در قرآن مجيد. لقمان و اسكندر نبوّت ندارند. گفتيم كه انكار نبوّت هر نبى ثابت النبوة، كفر است در دين اسلام به خصوص انكار نبوّت يكى از اين بيست و چهار نفر كه به منزله انكار نبوّت خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و تكذيب قرآن مجيد - العياذ باللّه - عقيده حقير و عقايد جميع مسلمين در حقّ انبياء همين است كه مجملش ذكر شد. و در مواضع متعدده از قرآن مجيد اين

ص: 144


1- عام الفيل، سالى كه سپاه بيش شمار حبشى با تعداد زيادى فيل به فرماندهى ابرهه براى ويران كردن كعبه آمدند به نام عام الفيل ناميده شد.

انبياء عليه السلام مذكورند، از آن جمله 18 نفر ايشان در سوره انعام از آيه 83 - 87، و هو قوله تعالى:

«وَتِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ» الخ.

و جناب ادريس در آيه 55 از سوره مريم مذكور است. و ذى الكفل در آيه 85 از سوره انبياء و آدم در آيه 31 از سوره بقره، هود در آيه 64 از سوره اعراف، صالح در آيه 72، شعيب در آيه 84 از سوره مذكوره، و مواضع كثيره ديگر.

فايده: بدان كه آنچه در تعيين تاريخ انبياء عليهم السلام مرقوم شد، بر حسب تاريخ معمولى حضرات مسيحيين است. و هر عاقل خبير مى داند كه ايشان چهار سال خبط و غلط دارند در تاريخ تولد مسيح. و سبب اين خبط «ديوتيسيوس» شده است. به علّت اينكه الى 532 سال تاريخ مسيحيين از بناى شهر روم بوده است و بعد از مدت مذكوره، شخص مزبور مبدأ تاريخ مسيحيين را ميلاد قرار داد، و چهار سال خبط كرد. و چون تاريخ منتشر بود، مسيحيين نتوانستند اصلاح كنند چهار سال خبط او را به پيش از ميلاد انداختند و اين خبط و خطا الى يومنا هذا در ميان مسيحيين معمول است. ما هم چون نتوانستيم اصلاح كنيم، بنا را بر تاريخ مشهور قرار داديم. كلام در اينجا طولانى است، ذكرش مناسب اين رساله مختصره نيست.

ايضا مسلمين اعتقاد مى نمايند كه براى حضرت خاتم صلى الله عليه و آله دوازده وصى و خليفه مى باشد كه حافظ شرع و مبيّن حلال و حرام و ناشر

ص: 145

احكام آن جناب بوده اند. و اين دوازده بزرگواران را هم مسلمانان معصوم مى دانند مثل انبياء عليهم السلام و اين دوازده نفر، دوازده مير و دوازده رئيسند كه جناب اقدس الهى بشارت ظهور ايشان را از نسل جناب اسماعيل به جناب ابراهيم خليل عليه السلام داد، چنان كه در آيه 20 از باب 17 از سفر تكوين ترقيم يافته: شينيم عاسار نسائيم يووالد، يعنى دوازده امام از نسل اسماعيل خواهند بود. و اين بزرگواران دوازده كوكب اكليل(1) و تاج نبوّت مى باشند كه خداوند عالم در آيه 1 از باب 12 از مكاشفات يوحنا عيان و بيان فرموده است و دوازده دروازه شهر مقدّس نبوّت اند «انا مدينة العلم و على بابها» كه در آيه 12 از باب 21 از مكاشفات يوحنا مذكور مسطورند و دوازده جواهر و دوازده مرجان مى باشند: «يَخْرُجُ مِنْهُما اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجانُ»(2) كه در آيه 19 از باب 22 از مكاشفات مذكورند. دوازده ثمره شجره معرفت اند كه در آيه 2 از باب 22 از كتاب مزبور مذكور گشته اند. و دوازده شهر حساب كتاب ايمان مى باشند كه در سوره توبه و آيه 36 مذكورند. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّه ِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا»(3) كه اوّل ايشان حضرت اميرالمؤمنين اسم مباركش على، كنيه اش(4) ابوالحسن، پدرش ابوطالب، حامى و كفيل و ناصر پيغمبر، برادر پدرى و مادى جناب عبداللّه، پدر آن سرور.

ص: 146


1- اكليل = تاج.
2- سوره الرحمن، آيه 22.
3- سوره توبه، آيه 36.
4- كنيه نوعى اسم است كه با لفظ «اب» يا «ام» شروع مى شود. و بيشتر براى تعظيم و بزرگ داشتن شخصى بر او اطلاق مى شود بعضى از افراد بيش از يك كنيه داشتند، در اين صورت كنيه نمودار مقام و مرتبه شخص بوده است.

والده ماجده اش از مؤمنات مهاجرأت، فاطمه بنت اسد بن هاشم و آن حضرت با برادرانش اوّل هاشمى است كه از دو هاشمى متولد شد. ولادت با سعادتش در خانه كعبه،(1) در سيزدهم رجب المرجب،(2) ده سال بعد از ولادت پيغمبر، 580 سال بعد از ولادت عيسى، و ده سال بعد از هجرت. در 18 ذى الحجة، در غدير خم منصوب و منصوص به امامت و وصايت گشت. و 34 سال بعد از هجرت بر سرير خلافت نشست. و 40 سال بعد از هجرت در 21 ماه مبارك رمضان غدرا مقتول و شهيد شد. 63 سال از عمر شريفش گذشته بود. 23 سال در خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و داماد آن حضرت بود. و پدر فرزندان آن حضرت، شبير و شبر صلوات اللّه عليه و آله اجمعين.

امام دوم مسلمان ها امام حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، سيّد شباب اهل الجنة.(3) والده ماجده اش، حضرت زهرا بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . كنيت، ابومحمّد. محل ولادت مدينه، روز سه شنبه نيمه ماه مبارك رمضان سال دوم از هجرت.(4) و در سال 40 هجرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش بر مسند امامت نشست. 49 سال از عمر شريفش گذشته در مدينه مسموم، و در بقيع مدفون شد، صلوات اللّه عليه و على جدّه و ابيه و امّه و اخيه.

ص: 147


1- نك: وليد الكعبه از سيّد رضا حسينى جلالى.
2- نك: ارشاد مفيد، ص 9؛ اعلام الورى، ص 15؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام از سيّد رضى، ص 4؛ التهذيب، 6/19.
3- رسول خدا صلى الله عليه و آله در حقّ او و برادرش بارها فرمود: انهما سيّدا شباب اهل الجنّة. نك: تاريخ بغداد، ج 1، ص 90؛ تاريخ اصفهان، 342؛ الدرر المنتشرة في الاحاديث المشتهرة، ص 71.
4- مسار الشيعه، 7.

امام سوم حضرت امام حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام سيّد شباب اهل الجنّة. مادرش زهرا بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله . كنيت او ابوعبداللّه. ولادت با سعادتش در مدينه، سال سوم از هجرت، روز سوم شعبان. بعد از برادرش به منصب امامت جلوس فرمود. در اوايل سال 61 هجرى در دهم محرم، عصر جمعه در كربلا، كنار شط فرات عطشانا به درجه رفيعه شهادت رسيد. و در همان خاك مبارك مدفون شد بعد از سه روز و نيم. اكنون بيابان از بركات آن حضرت آباد و از شهرهاى مشهور و مزار مسلمين است، مثل خانه كعبه احترامش مى كنند. اين امام همان امام است كه در آيه 13 از باب 11 از مكاشفات يوحنا مكتوب است وقتى كه سر اقدسش را از تن جدا مى كنند، زلزله عظيمى در دنيا واقع مى شود.

و قاتل او در آيه 7 از باب مذكور ملقب به «وحشى» شده. و از آيه 8 الى 11 از باب و كتاب مذكور خبر مى دهد كه بدن شريف آن جناب و ابدان اهل بيت و اصحابش سه روز و نيم بى غسل و بى كفن و بى دفن بر روى خاك مى مانند، و اجازه نمى دهند كه ايشان را دفن نمايند. و مراد از سدوم شهر كوفه و شام است كه شهر شريران است. و «سدوم» در لغت عبرى به معنى شرير است.

بالجمله، احوالات آن حضرت و قتله او را در اين باب خبر مى دهد. و اين بزرگوار همان بزرگوارى است كه خداوند عالم در آيه 4 و 5 از

ص: 148

باب 4 از كتاب مراثى ارميا، حال اطفال و اهل بيت او را بدين نحو خبر داده: زبان اطفال شيرخواره از تشنگى به كام ايشان مى چسبد و كودكان نان مى خواهند و كسى به ايشان نمى دهد. آنانى كه خوراك لذيذ مى خوردند، در كوچه ها بينوا گشتند. آنانى كه در لباس قرمز تربيت يافته اند، مزبلها را در آغوش مى كشند. انتهى.

در اين دو آيه خبر مى دهد از تشنگى على اصغر، و سايرين و گرسنگى ايشان و اسيرى اهل بيت، و حبس ايشان در مجلس عبيداللّه و خرابه شام.

و در آيه 2 از باب 46 از كتاب ارميا، خبر مى دهد كه مقتل آن حضرت در كنار فرات است.

و در آيه 6 و 7 از باب و كتاب مذكور بدين نحو مرقوم است: تندروان فرار نكنند، و زورآوران رهايى نيابند به طرف شمال به كنار فرات مى لغزند و مى افتند. انتهى.

در اين آيه هم خبر مى دهد كه قاصدان تندرو آن حضرت مثل عبداللّه [بن] يقطر(1) و شجاعانش در لشكر مثل حضرت عباس و على اكبر عليهماالسلام همه در كنار فرات شهيد خواهند شد. و در آيه 10 از باب و كتاب مذكور نيز خبر مى دهد كه اوّل خود آن حضرت و لشكرش، جمعى از كفار را مى كشند و بعد خودشان شهيد خواهند شد در راه خدا.

ص: 149


1- درباره او نك: تنقيح المقال، 2، ص 224؛ جامع الرواة، ج 1، ص 518.

بالجمله اين بزرگوار همان بزرگوارى است كه خداوند عالم در 21 موضع از قرآن مجيد اشاره به فضايل و مصائبش فرموده، از آن جمله در آيه 28 از سوره زخرف، و آيه 77 از سوره نساء و آيه 33 از سوره اسرى، و آيه 15 از سوره احقاف، و آيه 27 و 28 از سوره فجر، و آيه 170 از سوره والصافات، و آيه 1 از سوره مريم و آيه 4 و 5 ايضا از سوره اسرى، و آيه 7 از سوره كورت، و آيه 88 از سوره الصافات ايضا، و آيه 19 و 40 از سوره حج و آيه 193 از سوره بقره، و آيه 5 از سوره قصص و غير اينها(1) كه هر يك از اين آيات تأويل و تفسير و بيان خاصى دارد، رساله براى ذكر آنها گنجايش ندارد؛ به كتب اخبار بايد رجوع كرد صفحه 312 الى ص 324 كه باب 4 وسايل مظفرى است، شرح آيات را تواند يافت. و همچنين در بحار[الانوار [و عوالم و ساير كتب مقاتل.

و اين سرور همان سرورى است كه در هيچ جاى عالم سه نفر مؤمن در دهه عاشورا يافت نمى شود مگر اينكه دو نفرشان عزادار آن جناب اند و مشغول سوگوارى و نوحه سرايى هستند بر سر و سينه مى زنند از خود سر و از ديگران دل مى شكافند. مال و جان را بذل آن حضرت مى نمايند، جزاهم اللّه خيرا.

و اين بزرگوار همان بزرگوارى است كه در هر شهرى و دهى از شهر

ص: 150


1- نيز نك: الامام الحسين عليه السلام في احاديث الفريقين، ج 2، از ص 289 به بعد تحت عنوان فضائل الامام الحسين في ظلال القرآن الكريم.

و دهات اهل ايمان نوكرهاى مخصوص دارد براى خواندن فضايل و مصائبش و در اصطلاح خاص آنها را روضه خوان(1) مى گويند.

امام چهارم امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام است. كنيتش ابومحمّد. پدرش، سيّد الشهداء مادرش حضرت شهربانويه(2) - رضوان اللّه عليها - دختر يزدجرد پادشاه ايران. محل ولادتش مدينه منوره، روز يكشنبه پنجم شعبان المعظم سال سى و پنجم از هجرت و مدفنش بقيع و در نزد عم اكرم خود امام حسن عليه السلام . روز وفاتش شنبه 12 شهر محرم الحرام سال 95 از هجرت بعد از وقعه كربلا به نصّ پدر بزرگوارش امامت به او رسيد.

امام پنجم حضرت امام محمّد، لقب باقر.(3) كنيت ابوجعفر. پدرش على بن الحسين، زين العابدين. مادرش امّ عبداللّه دختر امام حسن عليه السلام . آن حضرت اوّل علوى است كه از دو علوى متولد شد. مولدش مدينه مشرفه روز دوشنبه سيم ماه صفر سال 57 از هجرت بنا بر قول علاّمه و شيخ شهيد در تحرير و دروس.(4) شهادت سيّد الشهداء در سال 61 هجرى واقع

ص: 151


1- اين اصطلاح از قرن نهم به بعد پيدا شد و ظاهرا اين نام از عنوان كتاب «روضة الشهدا» اقتباس و الهام گرفته شد.
2- مشهور مورخان مادر حضرت را دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانى مى دانند ولى در نامش اختلاف كرده اند. نام وى طبق نقل دروس جيب السير، ج 1، ص 203؛ قابوسنامه، ص 99؛ جنات الخلود، و ايران در زمان ساسانيان، ص 312 و ... شهربانو است. البته در امر ترديد زيادى وجود دارد؛ زيرا كه تحقيقات محققان فن تاريخ اين نسبت را قبول ندارد.
3- اين لقب را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن حضرت داده است؛ نك: الفصول المهمة، ص 193؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 197.
4- الدروس، 52؛ كشف الغمة، 2، ص 136.

شد پس روز شهادت حضرت سيّد الشهداء عليه السلام امام محمّد باقر عليه السلام چهار ساله بوده. من لا يحضره الفقيه ملاحظه شود. مدفنش بقيع در نزد پدر بزرگوار خود. روز شهادتش دوشنبه 7 ذى الحجه سال 214 از هجرت.

امام ششم امام جعفر، لقب صادق. كنيت ابوعبداللّه پدرش امام محمّد باقر. مادرش فاطمه امّ فروه. مولدش مدينه روز دوشنبه 17 ربيع الاول سال 83 از هجرت. روز وفاتش نيمه رجب سال 148 از هجرت، مدفنش بقيع در نزد پدر و جد خود. سرِ مذهب شيعه آن جناب است.

امام هفتم امام موسى. لقب كاظم. كنيت ابوالحسن ثانى، و ابوابراهيم و ابوعلى. پدرش جعفر(1) صادق. مادرش حميده بربريه ابوا - منزلى است مابين مكّه و مدينه - . روز يكشنبه 7 ماه صفر سال 128 از هجرت.(2) مدفنش مقبرة القريش الآن مزارى است معتبر در شهر كاظمين. وفاتش 24 رجب سال 183 از هجرت.

امام هشتم امام على بن موسى الرضا. كنيه ابوالحسن. پدرش موسى. مادرش امّ ولد،(3) مولد، مدينه، روز پنج شنبه 15 ذى العقده سال 140.(4) مدفنش طوس خراسان، مزارى است مشهور. شهادت، سلخ صفر سال 203 از هجرت.

ص: 152


1- نك: معجم البلدان، ج 1، ص 92.
2- نور الابصار، 135؛ المناقب، ج 4، ص 323؛ تهذيب التهذيب، 10، ص 34.
3- به كنيزى كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود «امّ ولد» مى گويند. گفتنى است كه كنيز وقتى از صاحب خود داراى ولد شد، و مالكش از دنيا رفت پس از فوت او آزاد مى شود.
4- سال 148 در اين منابع: الارشاد، 2، ص 247؛ الكافى، ص 486؛ التهذيب، ج 6، ص 83.

امام نهم امام محمّد. لقب تقى و جواد. كنيت ابوجعفر. پدرش امام رضا عليه السلام . مادرش خيزران امّ ولد از اهل بيت ماريه قبطيه. مولدش مدينه، نيمه ماه مبارك رمضان(1) سال 195 هجرى. مدفنش مقابر قريش در نزد جد بزرگوار خود امام موسى كاظم. ايام شهادت، آخر ذى القعده(2) سال 220 از هجرت.

امام دهم امام على به لقب نقى به كنيه ابوالحسن. پدرش امام محمّد جواد، مادرش سمانه، امّ ولد مولدش مدينه نيمه ذى الحجة سال 212 هجرى. مدفنش خانه خود در سرّ من رأى روز دوشنبه 3 شهر رجب سال 254 فعلاً در سرّ من رأى قبر شريفش مزار است.

امام يازدهم امام حسن. لقب عسگرى. كنيت ابومحمّد. پدرش امام على النقى. مادرش حُديث، امّ ولد. مولدش مدينه 10 ربيع الثانى، روز دوشنبه سال 232 هجرى. مدفن خانه پدرش در سرّ من رأى روز يكشنبه 8 ربيع الاول سال 260 هجرى شهيد شد.

امام دوازدهم امام مهدى،(3) كنيتش ابوالقاسم. مادرش نرجس خاتون از قوم نصارا بود، مسلمه شد.

ص: 153


1- الكافى، ج 1، ص 412؛ تاريخ الامامية، 182؛ التهذيب، ج 6، ص 91.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 1.
3- هم نام رسول مكرم اسلام (م - ح - م - د) و چون ذكر نام امام زمان (عج) در دوره غيبت بر اساس روايات متقن تحريم شده است و بايد نا القاب از ايشان ياد كنيم، مؤلف (ره) نام مبارك حضرت را نياورده است. در اين باره نك: بحارالانوار، ج 51، باب سوم، ص 31 - 33؛ ج 2 و 3.التتمة في تواريخ الائمة، 146.

يوم ولادت نيمه شعبان سنه نور.(1) اين بزرگوار همان بزرگوارى است كه جماعت يهود او را «هماشيح» مى گويند، و نصارا «مشيخه» يعنى مسيح و مسلمانان «صاحب الزمان». ملل ثلاثه منتظر ظهور اويند كه اديان را دين واحد كند. كفر و شرك و ظلم را از روى زمين بردارد. ولكن جماعت يهود و نصارا گويند كفرياتى را - كه ما نوشتيم از عقايد ايشان - ترويج خواهد كرد، العياذ باللّه. و مسلمانان گويند توحيد و دين اسلام را منتشر خواهد كرد. و من هم شخصا اين را صحيح مى دانم. و معتقد به اعتقاد مسلمانانم. ادله اين را در باب اوّل از جلد اوّل بيان الحق تواند يافت. حقّ تعالى توفيق طبع و نشر عنايت فرمايد. آمين.

بالجمله، تابعين ائمه عليهم السلام را «شيعه»(2) و «اثناعشرى»(3) گويند. و در اعتقاد شيعه همه اين بزرگواران معصوم و مؤيد به معجزات كثيره بودند. باب دوم جلد دوم بيان الحق ملاحظه شود.

اللّهمّ صلّ على الائمة الاثنى عشر و ارزقنا في الدنيا زيارتهم،

و فى الآخرة شفاعتهم، و سلمنا و وسع علينا بهم و بحرمتهم آمين.

ص: 154


1- 255 كه از نظر حروف ابجد مساوى با كلمه «نور» است.
2- نك: مقدمه ابن خلدون، 138؛ الملل و النحل شهرستانى، ج 1، ص 47؛ كتاب التعريفات، ص 57؛ دائرة المعارف فريدوجدى، ج 5، ص 242.
3- دوازده امامى.

[عقيده اهل كتاب در نبوت]

فصل دوم: از باب سوم در بيان عقيده يهود و نصارا در نبوّت

در نبوّت بر حسب متن كتاب مقدّس و كتب مليه و عقايد ايشان ولكن سند ما غالبا كتب مقدسه است. بر مطالعه كننده عزيز مخفى و مستور نخواهد بود كه جماعت يهود و نصارا عصمت را شرط نبوّت نمى دانند؟ نه قبل از نبوّت و نه بعد از آن، نه در افعال و نه در اقوال. بلى ادّعا مى نمايند كه انبياء معصوم بودند در تبليغ، خواه به عنوان تحرير باشد خواه به عنوان تقرير. ولكن اين ادّعا از ايشان بر خلاف متن كتاب مقدّس است، چنان كه عن قريب - ان شاء اللّه تعالى - مذكور و مسطور خواهد شد. پس ايشان گويند كه جميع گناهان از انبياء عليهم السلام قبل از نبوّت و بعد از آن صادر مى شود، مثل زنا با محارم تا چه برسد به اجنبيات، و كفر و ارتداد و بت پرستى و مستى و بناى معابد براى بت ها و قربانى از براى آنها و دروغ و دزدى و هيزى و امثال ذلك از قبايح كه از هيچ ارذلى از اراذل صادر نمى شود. و بلكه اگر انسان منكر شود نسبت كفر و زنا را به بعضى از انبياء او را كافر مى دانند. چرا كه گويند منكر كتاب مقدّس شدى.

اكنون بر حسب التزام و ضرورت بعضى نسبت ها را كه به انبياء عليهم السلام مى دهند، به طور اشاره در اين رساله ذكر مى نماييم:

اوّل: آدم ابوالبشر

ص: 155

گويند كه از آن جناب گناهى صادر شد در اكل از شجره منهيه، چنان كه در باب 3 از سفر تكوين مذكور است كه قابل عفو و بخشش نبوده، و خدا نمى توانست آن گناه را ببخشد مگر به تجسم اقنوم ابن و مقتول و مصلوب و ملعون و معذب شدن او صفحه 38 نسخه مطبوعه سنه 1901 از كتاب ابحاث المجتهدين ملاحظه شود. بر حسب حكم باب 3 از سفر تكوين گويند: آنچه در اين عالم از موت و فوت و مرض و بلا، و خار و خسى كه از زمين روييده مى شود، از نتايج گناه آدم است. و گويند توبه او هم ثابت نشده است. وليم اسمت در «طريق الاولياء» تصريح مى كند بر اينكه توبه آدم ثابت نشده است.(1) (مسلمين گويند از آدم عليه السلام ترك اولى صادر شد، از آن هم توبه كرد نهيش از شجره منهيه، نهى تنزيهى بوده نه تحريمى).

دوم: حضرت عليه السلام

به نصّ باب 9 از سفر تكوين در حقّ آن جناب اعتقاد مى نمايند كه شراب خورد و مست شد و از شدت مستى منكشف العوره گرديد. و اگر كسى گويد اين نسبت به آن جناب دروغ است، گويند تو كافر شدى.(2)

سوم: ابراهيم خليل

در صفحه 27 از رساله عبدالمسيح كندى نسخه مطبوعه سنه 1895 تصريح شده است به اينكه الى 75 سال از عمر شريفش گذشته، بت

ص: 156


1- طريق الاولياء، ص 23.
2- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 216.

پرست بوده است. و در باب 12 از سفر تكوين آيه 11 الى آخر باب، تصريح شده است به اينكه ابراهيم عليه السلام براى طمع به مال دنيا زن خود جناب ساراه را تسليم فرعون نمود و مدتى هم در خانه فرعون به عنوان زن و شوهرى بود و با او همبستر مى شد. و ابراهيم را برادر زن خود دانسته، در حقّ او احسان مى كرد. اموال ابراهيم تماما از اين ممرّ حاصل شده است. اگر كسى گويد هرگز ابراهيم تماما ديوث نبود، بت پرست نبود، هرگز راضى نمى شد به تسليم زوجه محبوبه خود به كفار گويند تو كافر شدى، تورات را انكار كردى. خدايا شاهد باش كه من از جانب خود و [به] وكالت از جانب جميع مسلمانان شهادت مى دهم بر تنزّه خليل تو از اين قبايح و كافر به اين توراتم كه اين نسبت ها را به معصومين عليهم السلام مى دهد.

چهارم: لوط عليه السلام

بنابر شهادت باب 19 از سفر تكوين گويند كه بعد از نزول عذاب بر قومش بلافاصله دو شب متوالى شراب خورد و مست شد. و با دو نفر دختر خود زنا كرد. دو پسر از ايشان متولد شد «موآب» و «بن عمى» و دو قبيله بزرگ كه قبيله «موآبيان» و «عمونيان» باشد، از اين دو ولد الزنا منشعب گرديد،(1) و نسب جناب داود و سليمان و عيسى، به حكم باب اوّل انجيل متى و باب آخر كتاب روت از جهت روت و نعمى، مادر

ص: 157


1- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 122.

رحبعام بن سليمان به اين دو ولد الزنا منتهى مى شود.(1) و به حكم آيه 3 از باب 23 از سفر مثنى تورات هر كس از اين دو قبيله باشد، الى يوم القيامة از هالكين است. پس جناب داود و سليمان و عيسى در نزد ايشان از جمله هالكين خواهند بود.

عجب خدايى است مسيح، و عجب پيغمبران دارد كه همه هالكند و همان يك برهان براى هدم بناى دين يهود و نصارا كافى است. چه مادامى كه منكر اين تورات و انجيل نشوند، نتوانند جواب شافى از اين اشكال بدهند. انجيل و زبور و امثال سليمانى همه باطل خواهند بود. به همين دليل وقتى كه اينها باطل شدند، ساير كتب عهد عتيق نيز باطل خواهد شد، چرا كه على قولهم آنها مصدق اينها و مصدق از آنهايند. و از جمله واضحات است كه مصدق و مصدق باطل هر دو باطل اند. و عجب تر از همه آن است كه بنابر قول نصارا از بعضى مواضع اين كتب معلوم مى شود كه حضرت مسيح خداست، و شفيع و نجات دهنده كل خلق. و از مواضع ديگر مثل اين موضع معلوم مى شود كه ولد الزنا و از جمله هالكين است، و به شفاعت هيچ شفيعى نجات نخواهد يافت. و اين اختلاف واضح و تناقض فاضح است.

بالجمله، از باب مذكور هشت گناه كبيره موبقه مهلكه براى جناب لوط عليه السلام ثابت مى شود كه يكى از آنها زناى با دختران خودش است!

ص: 158


1- نيز نك: انيس الاعلام، ج 1، ص 28 - 29؛ اظهار الحق، ج 1، ص 12.

پنجم: خطيئه يعقوب عليه السلام است

از باب 29 از سفر تكوين معلوم مى شود كه جناب يعقوب اجير لابان شده بود كه دختر كوچك خود راحيل را به او تزويج نمايد. چون شب عروسى شد، ليا خواهر او را داخل فراش يعقوب كردند و با او مضاجعت كرد. چون صبح شد، با لابان منازعه كرده، گفت: اين كى بود كه بغل من خوابانيدند؟ من براى خاطر راحيل تو را خدمت كردم. لابان گفت: هفت سال ديگر مرا خدمت كن، او را به تو مى دهم. پس جناب يعقوب چنين كرد، و راحيل را هم به او تزويج كرد.

و در باب 31 از سفر مذكور مسطور است كه زوجه محبوبه يعقوب، جناب راحيل، دزد و دروغگو بوده كه خدايان پدر خود را دزديد. ظاهر از براى عبادت دزديده بود؛ زيرا كه از خانواده بت پرستان بوده، و ايضا در باب 34 از سفر تكوين، مرقوم است كه دينا دختر يعقوب، عاشق شخيم پسر حمور حوّى(1) شده و بكارت خود را به طريق زنا زايل كرد.(2)

و نيز در باب 35 از سفر تكوين مرقوم است كه روبيل(3) پسر بزرگ يعقوب با زن پدر خود بلهاه(4) زنا كرد. و جناب يعقوب شنيد. حدّ زنا نه بر پسر خود جارى كرد و نه به اين ضعيفه زانيه.(5) و از آيه 24 از باب

ص: 159


1- شخيم فرزند حمور حوّى، امير منطقه نابلس در زمان يعقوب بوده است. قاموس الكتاب المقدس، ص 320 و ص 515.
2- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 1231.
3- روبين و روبيل بزرگ ترين پسر يعقوب از ليثه بود. انيس الاعلام، ج 2، ص 271.
4- بلهه يا بلها اوّل كنيز راحيل است كه دان و نفتانى را براى يعقوب توليد نموده. سفر پيدايش، باب 35/25.
5- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 1232.

38 سفر تكوين معلوم مى شود كه حدّ زنا در آن زمان سوزانيدن به آتش بوده است و بلكه عوض حدّ در آخر عمر جناب يعقوب روبيل را دعا كرد، چنان كه در آيه 3 از باب 49 سفر تكوين مسطور است.

و نيز در باب 38 از سفر تكوين مرقوم است كه يهودا پسر سوم يعقوب با تامار عروس خود زنا كرد(1) و فارص و زارح را براى او زاييد. و فارص ولد زنا يكى از اجداد جناب عيسى و داود و سليمان است به شهادت آيه 3 از باب اوّل انجيل متى و باب آخر كتاب روت. پس از اين جمله معلوم شد كه جناب عيسى و داود و سليمان از دو جهت ولد الزنا مى باشند. و تا به حال خداى ولد الزنا كسى نديده و نشنيده است.

اين بود مجمل حال يعقوب عليه السلام كه ابوالانبياء اسرائيليه است. تمامى افتخاراتشان به او است. اى عاقلاً اين نحو اعتقاد كردن در حقّ انبياء خوب است يا به نحوى كه در قرآن بيان شده؟ و هو قوله تعالى:

«وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِى الاْءَيْدِى وَالاْءَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُم بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِندَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاْءَخْيارِ»(2)

حال عقل خود را حكم قرار بده. خدا اين نحو پيغمبر بفرستد خوب است يا آن نحو؟

و از باب 27 از سفر تكوين معلوم مى شود كه جناب يعقوب سه

ص: 160


1- اظهار الحق، ج 4، ص 1232 - 1233.
2- سوره ص، آيات 45 - 47.

مرتبه دروغ گفت و پدر خود را خدعه و حيله كرد. و مادرش ربقا شريك او بود در حيله، و نيز در تورات مكتوب است، يعنى در باب 26 از سفر تكوين كه اسحاق به زن خود ربقا گفت خواهر من است. و در اين امر اقتدا به پدر خود ابراهيم كرد.

ششم: خطيئه موسى عليه السلام

از باب 4 از سفر خروج معلوم مى شود كه حضرت موسى عليه السلام مكرر از منصب نبوّت استعفا داد، تا اينكه خدا بر او غضب كرد، چنان كه در آيه 14 از باب 4 از سفر مذكور مسطور است. و حال اينكه غضب خدا بر كفار است نه بر انبياء مثل حضرت موسى پناه بر خدا از غضب خدا.

هفتم: خطيئه هارون

از باب 32 از سفر خروج صريحا معلوم مى شود كه جناب هارون گوساله(1) ساخت و مذبحى براى او بنا كرد و فرياد زده، گفت: فردا عيد است براى خداوند و گوساله را عبادت كرد و بنى اسرائيل را هم امر به عبادت او نمود. پس ايشان به امر هارون ذبايح براى گوساله ذبح نمودند و قربانى ها تقريب كردند. (انتهى)

پس معلوم مى شود كه اين پيغمبر ضال و مضل و مرتد و كافر و بت پرست شد و ديگران را امر و دعوت به گوساله پرستى و بت پرستى

ص: 161


1- نام اين گوساله هشت بار در قرآن مجيد آمده است. به سوره هاى بقره و نساء و طه مراجعه فرماييد. نيز نك: الكامل في التاريخ، ص 107؛ البداية و النهاية، 1، ص 310؛ قصص الانبياء از نجار، ص 218.

نمود. آيا خدا پيغمبر را براى دعوت به توحيد مى فرستد يا براى دعوت به شرك؟ اى جماعت يهود و نصارا كه ادعاى عقل و فطانت مى نماييد عقل شما چه شد كه اين خرافات و كفريات را باور كرده و تصديق مى نماييد و بلكه منكر كفر اين پيغمبر را كافر مى دانيد؟

و از مواضع كثيره از تورات معلوم مى شود كه فاعل اين اعمال واجب القتل است. پس بر جناب موسى واجب بود كه برادر خود را بكشد نه اينكه الواح را بكشند. منشأ فساد، جناب هارون بوده است، ولى عوض او ديگران را جناب موسى كشت.

هشتم: ايضا خطيئه موسى و هارون

در باب 20 از سفر اعداد، آيه 12 بدين نحو مرقوم است: و خداوند به موسى و هارون گفت: چون كه به من اعتقاد نياورديد، مرا در نظر بنى اسرائيل تقديس ننموديد، بنابراين جماعيت را به زمينى كه به ايشان داده ام نخواهى رسانيد انتهى.(1)

از اين آيه دو امر معلوم مى شود:

اوّل اينكه موسى و هارون اعتقاد به خدا نداشتند. دوم اينكه او را تقديس نمى كردند. معلوم است كه هر دو امر، كفر است. عجب رسولى كه اعتقاد به مرسل خود ندارند و او را تقديس نمى كند.

ص: 162


1- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 1239.

نهم: ايضا خطيئه موسى و هارون

در باب 32 از تورات مثنى بدين نحو مكتوب است: 48 و خداوند در همان روز موسى را خطاب كرده، گفت 49 به اين كوه عباريم، يعنى جبل نبو كه در زمين مواب در مقابل اريحاست، برآى و زمين كنعان را كه من آن را به بنى اسرائيل مى دهم، ملاحظه كن. 50 و تو در كوهى كه به آن بر مى آيى وفات كرده، به قوم خود ملحق شو، چنان كه برادرت هارون در كوه هور مُرد و به قوم خود ملحق شد. 51 زيرا كه شما در ميان بنى اسرائيل نزد آب مريباى قادش در بيابان سين به من تقصير نموديد. چون كه مرا در ميان بنى اسرائيل تقديس نكرديد. 52 پس زمين را پيش روى خود خواهى ديد. لكن به آنجا به زمينى كه به بنى اسرائيل مى دهم، داخل نخواهى شد انتهى.

بعد از حذف زوايد از اين آيات، دو امر معلوم مى شود: اوّل اينكه موسى و هارون هر دو مقصر بودند. دوم اينكه خدا را تقديس نمى كردند. لهذا خدا بر ايشان غضب كرده ايشان را در بيابان كشت و داخل ارض كنعان ننمود و قبور ايشان مجهول ماند، حاشا از مسلمين كه اعتقاد نمايند بر اينكه پيغمبر خدا مقصر خدا و غير مقدّس خدا باشد! و حال اينكه خدا پيغمبر را مى فرستد براى رفع تقصير از ديگران. اعتقاد مسلمين در حقّ آل ابراهيم و آل عمران اين است كه مذكور مى شود:

ص: 163

«إِنَّ اللّه َ اصْطَفَىآ آدَمَ وَنُوحا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ»(1)

مراد از آل عمران، موسى و هارونند كه ايشان مصطفى بودند مثل آل ابراهيم و آدم و نوح، و مرتضى بودند، و ممتاز بودند و برگزيده و بنده خاص خدا. نه اينكه مقصر و بت پرست و زانى و اولاد زنا. از تو كه يهودى و نصرانى هستى، اكنون انصاف مى خواهم. اگر با جان خود عداوت ندارى، راست بگو كه عقيده مسلمين در حقّ انبياء بهتر است يا عقيده شما؟ بيان قرآن بهتر است يا بيان تورات حالا كه اعتراف مى كنى كه عقيده مسلمين بهتر است و بيان قرآن اعلاتر، قبول كن و با جان خود عداوت مورز. و نمى توانى اقرار نكنى بر حسن عقيده مسلمين و قبح عقيده خود، مگر اينكه خودت هم مثل عقيده ات قبيح باشى.

دهم: خطيئه شمشون پيغمبر ابن مانوح!

دهم: خطيئه شمشون(2) پيغمبر ابن مانوح!

در باب 16 از سفر تكوين قضاة مذكور است كه شمشون نبى با دليلا(3) فاجره زانيه كه از اهل وادى سورق(4) بوده است مكرر زنا كرد.

ص: 164


1- سوره آل عمران، آيه 33.
2- در پاورقى انيس الاعلام، ج 2، ص 278 آمده است: جيمفر هاكس در قاموس خود وى را پسر منوخ معرفى مى كند كه مدت بيست سال بر اسرائيل قضاوت كرد. تا موسى بعد از بيان فجايع وى مى نويسد: با وجود تمام آن خطاهايى كه از شمشون سر زد باز از جمله مؤمنين محسوب است. ص 532.
3- دليلى (دليلة) زنى فلسطينى از اهالى وادى شو راق يا سورق بوده است. قاموس الكتاب المقدس، ص 375.
4- نك: قاموس مقدّس، ص 491؛ و انيس الاعلام، ج 2، ص 279.

و سبب قتلش هم همان شد و دال بر نبوتش آيه 5 و 25 از باب 13 و آيه 6 و 19 از باب 14 و آيه 14 و 18 و 19 از باب 15 از سفر قضات است. و واضح تر از اينها آيه 32 از باب 11 از رساله پولس به عبرانيان است انتهى.

پس به شهادت كتاب مقدّس، اين پيغمبر زانى بوده، و حال اينكه مكرر گفتيم كه ثمره بعثت انبياء رفع زنا و ساير معاصى است. در صورتى كه خودشان اقدام به زنا كنند، بعثت ايشان لغو و بلكه اعانت بر معصيت خواهد بود، چه ديگران نيز اقتدا مى كنند به نبى خود. حاشا از خدا كه فعل لغو از او صادر شود، يا اعانت بر معصيت كند، و يا پيغمبرى را بفرستد كه نتيجه بعثت او زياد شدن معصيت باشد.

تذكره: در شأن نزول سوره مباركه «إِنّا أَنزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»(1) مفسرين نقل كرده اند كه حضرت سيّد عالم صلى الله عليه و آله مجاهدات شمشون را در راه دين بيان فرمود. پس اصحاب غبطه برده و محزون شدند و گفتند: ما را اينقدر عمر نيست كه مثل شمشون هزار ماه در راه خدا مجاهده كنيم. پس خداوند عالم براى تسلى ايشان فرمود، ليلة القدر را به شما عنايت فرمودم. اگر در آن شب مرا بندگى كنيد، ثواب شما زيادتر خواهد بود از مجاهدات شمشون انتهى ملخصا.(2)

پس اگر شمشون زانى بود چنان كه كتاب مقدّس گويد فعل او

ص: 165


1- سوره قدر، آيه 1.
2- الجامع لاحكام القرآن قرطبى ذيل آيه شريفه. تفسير البصائر، ج 57، ص 653.

موجب تنفر بود نه سبب غبطه. و از كتاب مقدّس معلوم مى شود، سفر قضاة، باب 13 و 14 و 15 الخ كه شمشون گاهى زنا مى كرد. و گاهى زراعت هاى مردم را آتش مى زد. و گاهى مثل ميمون و خرس در مجالس مى رقصيد. حاشا از خدا كه چنين پيغمبر رقاص زانى مفسد داشته باشد كه زراعت هاى كبير و صغير و بيوه زن را آتش بزند. بيابان ها را يك مرتبه بسوزاند. باز هم اگر قطع اشجار(1) مى نمود، براى سوزانيدن و مصالح ديگر، خوب بود. ولى سوزانيدن گندم و جو رسيده به هيچ ميزان درست نمى آيد.

يازدهم: خطيئه داود عليه السلام

در باب 11 از كتاب 2 شموئيل مرقوم است كه جناب داود عاشق بت شبع، زن اورياى حتى شد(2) و به او زنا كرد. حامله شد. خواست حمل را به گردن اوريا بيندازد، ممكن نشد و اوريا را به حيله كشت پس زوجه او را به خانه خود آورد، تصرف كرد. و جناب سليمان از اين عفيفه صالحه متولد شد.

دوازدهم: خطيئه امنون پسر بزرگ جناب داود

دوازدهم: خطيئه امنون(3) پسر بزرگ جناب داود.

در باب 13 از كتاب 2 شموئيل مرقوم است كه امنون بن داود با خواهر خود تامار زنا كرد. و بكارت او را به طريق زنا زايل كرد. و چون

ص: 166


1- جمع شجر، درختان.
2- نك: قاموس الكتاب المقدس، ص 136 و 162 و نيز اظهار الحق، ج 1، ص 12.
3- به او حمنون نيز گفته اند. نك: قاموس الكتاب المقدس، ص 119.

تامار خواهر صلبى و بطنى ابيشالوم بود، مصمم قتل امنون گرديد، و لَدى الفُرصة او را كشت. و جناب داود تمامى امور را دانست و اجراى حدود نكرد با وجود قدرت. لعلّ(1) جهتش اين بوده كه اولادش مى گفتند اگر بر زانى اجراى حدود شود، اوّل بايد تو كشته شوى و بعد ماها.

سيزدهم: در خطيئه ابيشالوم بن داود

در آيه 22 از باب 16 از سفر 2 شموئيل در حقّ ابيشالوم با زن هاى پدرش داود به دين نحو مرقوم است: 22 در پشت بام چادرى براى ابيشالوم زدند و ابيشالوم در نظر تمامى اسرائيل به زنان پدرش درآمد، الخ.

و بعد ابيشالوم با پدرش داود جنگيد. و در اين جنگ بيست هزار نفر از بنى اسرائيل كه نخست زاد خدا هستند مقتول گرديدند، چنان كه در آيه 7 از باب 18 از كتاب 2 شموئيل مرقوم است. با همه اينها جناب داود به امراى لشكر وصيت كرد كه ابيشالوم را نكشند. و حال آنكه مستوجب قتل ها بوده به حكم تورات ولكن امراى لشكر اين وصيت را از داود نپذيرفتند، اين زانى و قاتل را كشتند. و چون خبر قتل ابيشالوم به جناب داود رسيد، گريه ها و زارى ها كرد.(2) به نحوى محزون بود كه امرا جرأت نمى كردند بشارت فتح را به او بگويند.

ص: 167


1- شايد.
2- نيز نك: اظهار الحق، ج 4، ص 1247.

پس ابيشالوم فايق آمد بر زوبيل پسر بزرگ يعقوب به وجوهى: اوّل: روبيل با يك نفر از زن هاى پدر زنا كرد و ابيشالوم با همه زن هاى پدر. دوم: روبيل در بيابان خلوت زنا كرد، ابيشالوم در بالاى بام در محضر جميع بنى اسرائيل. سيم: روبيل با پدر خود جنگ نكرد و ابيشالوم جنگيد تا بيست هزار نفر از فرزندان خدا كشته شدند.

ثمّ نقول: ما تعجب نمى كنيم از صدور اين افعال از انبياء و ابناى انبياء ولكن تعجب از اين مى كنيم كه به شهادت آيه 11 و 12 از باب 12 از كتاب 2 شموئيل، اين امور از زنا و قتل، به مشيت و اراده حقّ تعالى بوده است كه در لسان ناتان خبر داد كه چنين خواهم كرد و چنين هم كرد.(1) فيا سبحان اللّه! حقّ تعالى راضى به زنا مى شود، و يا امر به زنا مى كند و قتل، حاشا و كلاّ ثمّ حاشا! اين امور نيست مگر از مفتعلات اهل كتاب كه داخل كتاب الهى نموده اند كه انبياى خدا و بلكه خود خدا را ضايع كنند. جزاهم اللّه بما فعلوا.

چهاردهم: خطيئات سليمان عليه السلام

در باب 11 از كتاب اوّل ملوك مرقوم است كه جناب سليمان هزار زن تزويج كرد، از عقد دائم و منقطعه، از قبائلى كه تزويج ايشان بر بنى اسرائيل جايز نبوده به حكم تورات پس به اغواى زن هاى خود كه بت پرست بودند، جناب سليمان مرتد شده، از دين برگشت و بت

ص: 168


1- اظهار الحق، ج 4، ص 1247.

پرست شد. و معابد عاليه در مقابل اورشليم براى بت ها بنا كرد. بخورها و قربانى ها براى بت ها نمود. پس خودش با زوجاتش آسوده مشغول بت پرستى شدند. و اين امور در آخر عمر شريفش از جنابش صادر گشت كه وقت اقبال الى اللّه است. (و توبه او از هيچ موضعى از كتاب مقدّس معلوم نشده) انتهى.(1)

مع ذلك سه كتاب از او الهامى و الهى است: امثال سليمانى؛ جامعه سليمانى؛ غزل هاى سليمانى. و معلوم نيست اين كتب در ايام نبوّت از او صادر گشته، يا بعد از ارتداد. و هر كس كه كتاب غزل ها را بخواند از روى عدل و انصاف، حكم خواهد كرد بر اينكه اين كلمات، كلمات مرتد است نه كلمات نبى.

الحاصل از باب مذكور معلوم مى شود كه پنج كبيره موبقه مهلكه و بلكه زيادتر از جناب سليمان صادر گشته.(2)

اوّل كه اعظم و اجل از همه است، در آخر عمر مرتد و بت پرست شد. و حكم مرتد اگرچه پيغمبر صاحب معجزه هم باشد، قتل و رجم است به شهادت آيه 5 از باب 13، و ايضا آيه 5 از باب 17 از تورات مثنى. گفتيم كه از هيچ موضعى از مواضع كتاب مقدّس توبه او معلوم نمى شود. بر فرض اينكه توبه كرده باشد، مقبول افتادن توبه مرتد معلوم نيست. اگر توبه مرتد مقبول بود، چرا حضرت موسى گوساله پرست ها

ص: 169


1- نيز نك: اظهار الحق، ج 1، ص 13؛ ج 4، ص 1248.
2- نك: اظهار الحق، ج 4، ص 1249.

را كشت. به مقدارى كه كشت؟ و حال اينكه به مجرد رسيدن حضرت موسى همه توبه كردند.

دوم معابد عاليه در مقابل بيت المقدس براى بت ها بنا كرد تا يوشيا بن آمون بعد از سيصد سال آن معبدها را خراب كرد، چنان كه در باب 23 از سفر 2 ملوك مسطور است.

سيم اينكه تزويج نمود از قبايلى كه خدا تزويج ايشان را منع فرموده بود، چنان كه در آيه 3 از باب 7 از تورات مثنى مسطور است، كه مصاهرت با ايشان مكن؛ يعنى با قبايلى كه غير از بنى اسرائيل اند و چون تزويج بر خلاف حكم خدا شد، عقد باطل خواهد بود. و چون عقد باطل شد، مضاجعت، زنا خواهد بود. پس جناب سليمان در تمامى عمر خود زانى بوده و تمامى اولاد او اولاد زنا خواهند بود. و مادر رحبعام بن سليمان كه يكى از اجداد جناب عيسى است، به حكم نسب نامه متى، نعمى، عمونيه بوده است. و سبق بيان يافت كه موابيان و عمونيان الى يوم القيامة از هالكين هستند به حكم آيه 3 از باب 23 از تورات مثنى. پس جناب عيسى و آباى اوالى رحبعام از هالكين خواهند بود، علاوه بر اولاد زنا بودن. و ولد الزنا هم تا پشت دهم از هالكين است به حكم آيه 2 از باب 23 از تورات مثنى پس جناب عيسى و آباى او از جهات شتّى اولاد زنا و از هالكين خواهند بود:

اوّل: از جهت تامار عروس يهودا.

ص: 170

دوم: از جهت روت موابيه.

سيم: از جهت راحاب زانيه.

چهارم: از جهت زن اوريا مادر سليمان.

پنجم: از جهت نعمى عمونيه مادر رحبعام بن سليمان.

اين است نسب نامه خدا. آيا خدا قبيله پاكيزه تر از اين قبيله پيدا نكرد كه گوشت آنها را بر خود بپوشاند كه بايد به شكل اولاد زنا به دنيا بيايد و از سلسله هالكه؟ نَتوبُ الى اللّه ِ مِنْ تلك الخرافات.

چهارم حضرت سليمان هزار زن تزويج نمود. و حال اينكه كثرت ازدواج خاصه براى سلطان بنى اسرائيل حرام بوده به حكم آيه 17 از باب 17 از تورات. پس از اين حيث نيز زانى و اولاد و اولاد زنا خواهند بود.

پنجم اينكه زوجات آن جناب بخور براى اصنام(1) كرده و ذبح براى آن نمودند. پس واجب القتل خواهد بود به حكم آيه 20 از باب 22 از سفر خروج.

ششم اينكه جناب سليمان را دعوت به بت پرستى كردند و او را اغوا نمودند. پس از اين حيث نيز واجب القتل خواهند بود به شهادت آيه 9 از باب 13 از تورات مثنى. و جناب سليمان اجراى حدود نفرمود، و اينها را نكشت با وجود اقتدار. پس مداهن در اجراى حدود الهى بوده، خود اين كبيره است.(2)

ص: 171


1- بت ها.
2- نيز نك: انيس الاعلام، ج 2، ص 286 به بعد.

اين است مجمل حال داود و آل داود و سليمان در اعتقاد جماعت يهود و نصارا و شهادت كتاب مقدّس! و ما مسلمانان پناه بر خدا مى بريم از اعتقاد به اين خرافات. حضرت حقّ - جلّ و علا - در آيه 102 از سوره بقره در رد اين خرافات مى فرمايد:

«وَما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَلكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا».

و در آيه 10 از سوره سبأ در حقّ جناب داود فرمود:

«وَلَقَدْ آتَيْنا دَاوُدَ مِنّا فَضْلاً ياجِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ»

تا اينكه در آيه 13 مى فرمايد:

«اعْمَلُوآا آلَ دَاوُدَ شُكْرا وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ».

اى مطالعه كننده، خدا عقلت داده براى تمييز ما بين حسن و قبح. حال ملاحظه كن كه كدام يك از اين دو بيان و عقيده صحيح است. آيا كفر انبياء و يا ايمان ايشان. خدا پيغمبر مى فرستد براى ساختن بتخانه يا خراب كردن آن؟ گرفتار اين عقيده سوء شوى اگر راست نگويى. حاشا از خدا كه چنين پيغمبران داشته باشد.

پانزدهم: خطيئه انبياى بلا اسم

در آيه 5 از باب 10 از كتاب اوّل شموئيل از قول او در خطاب به شاول بدين نحو عيان و بيان گشته: و چون در آنجا نزديك به شهرى برسى، گروهى از انبياء كه از مكان بلند به زير مى آيند و در پيش ايشان

ص: 172

چنگ و دف و ناى و بربط بوده، نبوّت مى كنند، به تو خواهند برخورد. 6 و روح خداوند بر طور مستولى شده، با ايشان نبوّت خواهى نمود. و به مرد ديگر متبدل خواهى شد. انتهى.

از اين آيه معلوم مى شود كه انبياى بنى اسرائيل از اهل لهو و لعب بوده اند، و چنگ و دف و ناى و بربط مى زدند و نبوّت مى كردند و حال ايشان بعينها خال دراويش نقشبندى ها بوده كه قوال و دفاف و دايره و تنبيك زده مى باشند از اين آيه معلوم مى شود كه انبياى بنى اسرائيل از اهل لهو و لعب بوده اند، چنگ و دف و ناى و بربط مى زدند و نبوّت مى كردند و حال ايشان بعينها حال دراويش نقش بندى ها(1) بوده كه قوال و دفاف و دايره و تنبك زن مى باشند. و نزول وحى موقوف به اين عمل شيطانى بوده، در وقت دايره و تنبك زدن بازار نبوّت چنان رواج پيدا مى كرده كه از بركت دف غير نبى هم نبى مى شده، نبوّت سرايت مى كرد به شاؤل سفاك ديوانه آيه 10 و 11 از باب مذكور صريح است در اينكه شاؤل هم نبى شد از اثرات اين مجلس پر فيض.

شانزدهم: خطيئه اليشع كه اليسع باشد

در باب 3 از كتاب دوم ملوك اسرائيل مرقوم است كه پادشاه اسرائيل و يهوشافاط پادشاه يهود و پادشاه ادوم نزد اليشع آمدند كه از او استفسار نمايند كه آيا با پادشاه مواب بجنگيم يا نه و او گفت: 15 امّا الآن

ص: 173


1- اين فرقه به خواجه بهاء الدين نقشبندى بخارى منسوبند. نقشبند قريه اى از بخارا است.

براى من مطرب بياوريد و واقع شد كه چون مطرب ساز زد دست خداوند بر وى آمد. 16 و او گفت: خداوند چنين مى گويد: اى وادى را پر از خندق ها بسازيد، تا آخر وحى.

پس اين آيه 15 صريح است در اينكه وحى بر انبياى بنى اسرائيل موقوف بوده به حضور مطرب و ساز. چون ساز زده مى شد و مطرب و رقاص ما تحت خود را مى جنبانيدند، وحى مى ريخت از براى انبياى بنى اسرائيل. از اين زيه(1) موقع و محل وحى هم معلوم مى شود، العياذ باللّه من تلك الخزعبلات.(2)

هفدهم: خطيئه مريم نبيّه خواهر موسى و هارون.

در آيه 20 و 21 از باب 15 سفر خروج در بيان حال مريم بدين نحو مكتوب است. 20 و مريم نبيّه خواهر هارون دف را به دست خود گرفته و همه زنان از عقب وى دف ها گرفته، رقص كنان بيرون آمدند. پس مريم در جواب ايشان گفت: خداوند را بسراييد الخ.

از اين موضع نيز معلوم شد كه مريم نبيّه هم رقّاص بوده و هم دفّاف. و همچنين دختران خدا و اردوى خدا نيز مملو از دف بوده كه هر زنى يك دف در دست گرفته بناى زدن و رقصيدن را گذاشتند. و حال اينكه عدد ايشان متجاوز از كرور است. ولكن اين نبيّه صاحب سليقه بوده، چه دانست كه دف و رقص بى آوازه چندان مزه ندارد. لهذا به امّت خود گفته آوازه هم بخوانيد.

ص: 174


1- كذا.
2- بيهوده ها.

هجدهم: انبياى بنى اسرائيل دروغگو بوده اند در وحى.(1)

نبى بيت ايلى از آيه 11 الى 30 از باب 13 از كتاب اوّل ملوك مرقوم است كه در بيت ايل نبى سالخورده بود. در پنج موضع از باب مذكور، لفظ نبى بر او اطلاق شده در آيه 18 از باب مذكور تصريح شده به اينكه اين نبى سالخورده در تبليغ وحى و اداى رسالت دروغ گفت و افترا بر خدا بست نبى مسكين ديگر به سبب دروغ او طعمه شير گشت. پس اين نبى هم افترا بر خدا بست در اداى وحى. و هم نبى ديگر را به كشتن داد. عجب پيغمبران دارند بنى اسرائيل كه هم دروغ بر خدا مى بندند و هم يكديگر را مى كشند!

نوزدهم: موسى و هارون دروغ گفتند در تبليغ وحى و اداى رسالت به تعليم الهى.

در آيه 18 از باب 3 از سفر خروج، از قول خدا در خطاب به موسى بدين نحو مرقوم است: و سخن تو را خواهند شنيد. و تو با مشايخ اسرائيل نزد پادشاه مصر برويد. و به وى گوييد يهوه خداى عبرانيان ما را ملاقات كرده است و الآن سفر سه روزه است. به صحرا برويم تا براى يهوه خداى خود قربانى بگذرانيم. انتهى.

و در آيه 1 و 3 از باب 5 از سفر مذكور از قول موسى و هارون در خطاب به فرعون بدين نحو مرقوم است. 1 و بعد از آن موسى و هارون

ص: 175


1- نيز نك: انيس الاعلام، ج 2، ص 290.

آمده، به فرعون گفتند: يهوه خداى اسرائيل چنين مى گويد: قوم مرا رها كن تا براى من در صحرا عيد نگاه دارند. 3 گفتند: خداى عبرانيان ما را ملاقات كرده. پس الآن سفر سه روزه به صحرا برويم، و نزد يهوه خداى خود قربانى بگذرانيم، مبادا ما را به وبايا شمشير مبتلا سازد. انتهى.

پس از آيه اوّل صريحا معلوم مى شود كه خدا موسى و هارون را تعليم نمود كه در حضور فرعون دروغ بگويند در وحى. و از آيه 2 و 3 معلوم مى شود كه ايشان هم دروغ گفتند: چرا كه مقصود، رفتن سه روزه راه به صحرا و ذبح كردن و عيد نگاه داشتن نبود. و بلكه مقصود بردن ايشان بود به كنعان، چنان كه در آيه 8 از باب 3 سفر خروج تصريح به اين مطلب شده است. و آيه بدين نحو است: 8 و نزول كردم تا ايشان را از دست مصريان خلاصى دهم و ايشان را از آن زمين به زمين نيكو و وسيع برآورم، به زمينى كه شير و شهد جارى است به مكان كنعانيان و حتيان و اموريان و فريزيان و حويان و يبوسيان. انتهى.

پس اين آيه صريح است در آنچه ما گفتيم كه مقصود بردن بنى اسرائيل به كنعان بود از بعثت موسى، نه رفتن سه روز به صحرا، لكن خدا و رسولانش دروغ گفتند. جماعت يهود و نصارا اگرچه در امثال مورد گويند كه اين دروغ مصلحت آميز است ضرر ندارد چه اگر به فرعون مى گفتند مى خواهيم برويم كنعان، مرخصشان نمى كرد. در جواب گوييم اوّلاً خداوند، عالم بود به اينكه فرعون ايشان را اختيارا

ص: 176

مرخص نخواهد كرد تا غرق نشود. نه براى يك روز راه نه براى سه روز. پس دروغ گفتن خالى از مصلحت و لغو خواهد بود.

ثانيا مكرر خدا به موسى خبر داد كه من قلب فرعون را قسى خواهم كرد كه بنى اسرائيل را مرخص نكند تا آيات نموده، اظهار قدرت فرماييم. پس لازمه اين اراده اين خواهد بود كه در حضور فرعون بگويند كه از كنعان هم آن طرف تر خواهيم رفت تا قلب فرعون قسى تر شده، مرخصشان نكند تا آيات بيشتر گردد. پس مصلحت در تطويل مدت مسافرت بود نه در تقصير.

ثالثا دروغ مصلحت آميز بر فرض جواز براى شخص عاجز جايز خواهد بود و بيچاره، نه براى خداى قادر مطلق. و از جمله واضحات است كه خدا و رسولش عاجز نيستند.

رابعا اگر دروغ مصلحت آميز در شرايع جايز باشد حتى از براى انبياء و رسولان، پس گوييم شايد جميع تورات و انجيل از قبيل دروغ مصلحت آميز باشد كه خدا ابدا خبر ندارد. با اينكه خبر دارد يا اينكه گوييم اگر دروغ مصلحت آميز را جايز مى داند. لهذا ساكت است. و بلكه گوييم اگر دروغ براى مصالح جزئيه جايز باشد، مثل ترخيص بنى اسرائيل، در مصالح كليه به طريق اولى جايز خواهد بود، مثل نهى عباد از فساد در بلاد و واداشتن ايشان به عبادت رب العباد پس بنا بر قانون يهود و نصارا براى تصحيح اين تورات مجعوله، بناى شرايع به

ص: 177

كلى منهدم، و وثوق مرتفع، و حقّ با منكرين شرايع خواهد بود. و هذا ما لا يقول به المنصف فضلاً عن المؤمن.

بيستم: دروغ گفتن شموئيل در تبليغ به امر خدا.

در باب 16 از كتاب اوّل شموئيل از قول خدا در خطاب به شموئيل بدين نحو ترقيم يافته است:

1- و خداوند به شموئيل گفت: تا بكى تو براى شاؤل(1) ماتم مى گيرى چون كه من او را از سلطنت نمودن بر اسرائيل رد نمودم؟ پس حقه خود را از روغن پر كرده، بيا تا تورات نزد يشى بيت لحمى بفرستم؛ زيرا كه از پسرانش پادشاهى براى خود تعيين نموده ام.

2- شموئيل گفت: چگونه بروم؟ اگر شاؤل بشنود مرا خواهد كشت. خداوند گفت: گوساله همراه خود ببر و بگو كه به جهت گذرانيدن قربانى براى خداوند آمده ام.

3- ويشى را به قربانى دعوت نما الخ.

4- و شموئيل آنچه را كه خداوند به او گفته بود بجا آورده الخ.

5- گفت: شموئيل با سلامتى به جهت قربانى گذرانيدن براى خداوند آمده ام الخ.

مؤلف گويد: اصل مقصود از فرستادن شموئيل، مسخ جناب داود

ص: 178


1- شموئيل، شاؤل را براى بنى اسرائيل به عنوان شاه انتخاب كرد در قرآن سوره بقره آيه 246 به بعد به آن پرداخته است (وى همان طالوت است كه از سال 1044 تا 1029 پيش از ميلاد بر آنها سلطنت كرده است).

بود براى سلطنت بنى اسرائيل. لكن خدا تعليم دروغ نمود، و شموئيل هم در تبليغ دروغ گفت. مگر خدا قادر نبود كه شموئيل را از شر شاؤل نجات بدهد بى تعليم دروغ كه محتاج شد كه خودش و پيغمبرش دروغ بگويند؟!

بيست و يكم: اتفاق كردن چهارصد پيغمبر از پيغمبران بنى اسرائيل بر دروغ بر خدا در يك مجلس.

در باب 18 از كتاب دوم تواريخ ايام مرقوم است كه يهود شافاط و اخاب پادشاه يهود و اسرائيل خواستند بروند براموت جلعا براى جنگ. پس چهارصد نفر انبياء را در مجلس خود جمع كرده و از ايشان استفسار نمودند كه آيا خدا اذن مى دهند بروند به جنگ يا نه؟ بر فرض اذن غالب خواهيم شد يا مغلوب؟ چهارصد نفر نبى متفقا گفتند برويد و غالب خواهيد شد. اين دو پادشاه اطمينان حاصل نكردند. گفتند: اگر پيغمبر ديگر هم هست، از او استفسار نماييم، بعد از گفتگوى زياد فرستادند عقب ميكاء نبى بن يملا كه او هم بيايد از جانب خدا خبر دهد. پس رسولان پادشاهان رفتند رسول خدا را آوردند و بين راه به او گفتند كه تو راست بگو. او هم وعده داد كه راست بگويد. معهذا در اوّل ورود مثل ديگران دروغ گفت. و حال اينكه قسم خورده بود كه راست بگويد. پس از آن قسمش دادند كه راست بگويد. و بعد بر ضد چهار صد پيغمبر گفت: خدا مى فرمايد مغلوب خواهيد شد و چهارصد

ص: 179

پيغمبر را تكذيب كرد. و خبر داد كه خدا روح پليد فرستاده اين پيغمبران را اغوا كند. صديقيا كه يكى از چهارصد بود، ميكاى پيغمبر را زد كه تو دروغ بر خدا مى گويى. ميكا گفت تو دروغ مى گويى و ديگران، من راست مى گوييم. پس پادشاه ميكا را حبس كرد رفتند و مغلوب شدند، انتهى. ملخصا بقدر الامكان.

پس از كلمات مسطوره امور آتيه معلوم مى شود:

اوّل: چهارصد پيغمبر بر كذب بر خدا اتفاق كردند، و حال اينكه چهارصد بقال اتفاق نمى كنند بر دروغ، آن هم بر خدا.

دوم: معلوم مى شود كه مغوى و مضلّ اينها خدا بوده.

سوم: چون سلاطين بنى اسرائيل پيغمبران خود را دروغگو مى دانستند حتى در تبليغ، لهذا اطمينان به قول ايشان نكرده، عقب ميكا فرستادند.

چهارم: معلوم مى شود كه انبياء بنى اسرائيل معتقد به عصمت نبودند در حقّ يكديگر لهذا يكديگر تكذيب مى كردند. پس در صورتى كه خود انبياء معتقد عصمت نباشند در حقّ يكديگر جماعت يهود و نصارا از كجا مى توانند معتقد عصمت ايشان شوند.

پنجم: انبياى بنى اسرائيل يكديگر را مى زدند، آن هم در مجلس سلاطين، و اين كار الواط هم نيست چه رسد به انبياء.

ششم: در صورتى كه حال انبياى بنى اسرائيل اين باشد در وحى، بر

ص: 180

فرض صحّت انتساب به ايشان، باز محل اعتماد و وثوق نخواهد بود عهد عتيق و جديد.

بيست و دوم: تكذيب اشعياى نبى جميع انبياى بنى اسرائيل را.

در آيه 7 و 8 از باب 28 از كتاب اشعياء عليه السلام بدين نحو مرقوم است: 7 ولكن اينان نيز از شراب گمراه شده اند. و از مسكرات سرگشته گرديده اند. هم كاهن و هم نبى از مسكرات گمراه شده اند. و از شراب بلعيده گرديده اند. از مسكرات سرگشته شده اند و در رؤيا گمراه گرديده اند. و در داورى مبهوت گشته اند. 8 زيرا كه همه سفره ها از قى و نجاست پر گرديده و جايى نمانده است انتهى.

از آيتين معلوم مى شود كه عمومى بنى اسرائيل از شراب حيران و سرگردان، در نبوّت ساهى، و در داورى خاطى هستند و سفره هاى ايشان پر از قى و نجاست است، بس كه شراب مى خوردند. اگر از ساير پيغمبران بپرسى مثل اين قول را در حقّ اشعياء خواهند گفت. چرا كه دانستى كه بناى ايشان بر تكذيب يكديگر است. پس در صورتى كه انبياى ايشان خاطى باشند به شهادت اشعياء چگونه مى شود عصمت ايشان را اعتماد كرد در وحى؟ و از كجا مى شود اعتقاد كرد به عهد عتيق و جديد؟!

بيست و سوم: تكذيب حضرت مسيح جميع انبياى گذشته را.

در آيه 8 از باب 10 از انجيل يوحنا از قول مسيح در بيان حال انبياء

ص: 181

سابقين بدين نحو مكتوب است: 8 جميع كسانى كه پيش از من آمده اند، دزد و راهزن هستند. لهذا گوسفندان سخنان ايشان را نشنيد انتهى.

پس بنابر شهادت مسيح، جميع انبيايى كه پيش از او بودند، دزد و راهزن بوده اند. لهذا امتان ايشان سخنان ايشان را نشنيدند. پس شهادت مسيح در حقّ ايشان كافى خواهد بود. معلوم است كه دزد و راهزن هرگز راست نمى گويد. آيا مى شود اين قول را منتسب به حضرت مسيح كرد حقيقتا در تكذيب انبيا حاشا ثمّ حاشا! و بر حسب عادت ساير انبيا نيز اين شهادت را در حقّ مسيح خواهند داد.

بيست و چهارم: در خطيئات خود حضرت مسيح.

اوّلاً: از آيه 33 و 34 از باب 7 از انجيل لوقا صريحا معلوم مى شود كه حضرت مسيح اينقدر شراب مى خورد كه معاصرينش او را پر خوار و باده پرست مى گفتند. و حال آنكه حرمت شراب مسلم است به شهادت كتب عهدين. و در مواضع كثيره از كتب عهدين تصريح به حرمت آن شده، از آن جمله از آيه 29 الى 36 از باب 23 از امثال سليمانى، و از آيه 11 و 12 و 22 از باب 5 كتاب اشعياء، و از آيه 7 و 8 از باب 28 از كتاب مذكور، و آيه 9 و 10 از باب 6 از رساله اولاى پولس به قرناطيان، و از آيه 19 و 20 و 21 از باب 5 از رساله پولس بغلاطيان و آيه 8 الى 11 از باب 10 از سفر لاويان، و آيه 2 و 13 و 14 از باب 13 از سفر قضات و ايه 15 از باب اوّل انجيل لوقا و غير اينها از مواضع كثيره.

ص: 182

و صاحب الهداية در مواضع كثيره از مجلدات اربعه كتاب مذكور تصريح به حرمت شراب نموده است، از جمله در سطر 6، صفحه 13 از جلد اوّل نسخه مطبوعه سنه 1900، و صفحه 25 و مواضع ديگر. و پولس تصريح مى نمايند بر اينكه مستى، مثل بت پرستى و زنا و لواط است. به مواضعى كه اشاره كرديم از رسائل او رجوع شود.

پس به شهادت پولس، عيسى مثل زانى و لاطى و بت پرست خواهد بود - العياذ باللّه - و در آيه 1 الى 12 از باب 2 انجيل يوحنا مكتوب است كه حضرت مسيح در عروسى قاناى جليل آب را مبدل به شراب كرد و يهودى ها خوردند. و حال اينكه شراب حرام است، چنان كه سبق بيان يافت. و در آيه 26 الى 30 از باب 26 انجيل متى، و آيه 22 الى 26 باب 14 مرقس، و آيه 14 - 21 باب 22 لوقا تصريح شده است بر اينكه حضرت عيسى شراب خورد، و حواريون را هم خورانيد. و الى يومنا هذا در عشاى ربانى حضرات نصارا شراب مى خورند در كنايس،(1) و مى خورانند به جهت يادآورى از فعل مسيح.

ثانيا: از آيه 36 الى 38 انجيل لوقا صريحا معلوم مى شود كه جناب مسيح با فواحش مخالطه داشته. و حال آنكه در آيه 2 الى 10 و آيه 20 از باب 5 از كتاب امثال سليمانى و آيه 24 - 28 از باب 7 از كتاب معروض، و آيه 33 الى 35 از باب 23 از كتاب مسطور تصريح شده است به اينكه

ص: 183


1- جمع كنيسه = كليسا.

مخالطه با اجنبيات به خصوص فواحش حرام است، و لامس و ملموس آنها مذنب و گناهكار است.

ثالثا: در آيه 46 - 50 از باب 12 از انجيل متى مرقوم است كه حضرت عيسى مادر خود را احترام نمى كرد. از راه دور به زيارتش آمده بود، به خود راهش نداد و حال آنكه بى احترامى والدين اكبر كبائر است. آيه 7 از باب 20 از سفر لاويان و آيه 10 از باب 7 انجيل مرقس و غيره شاهد مدعاست. اينها و امثال اينها گناهان كسبى و فعلى مسيح است، و گناه موروثى و طبيعى. و بنابر قانون مسيحيين نيز دارد. چرا كه از اولاد آدم است، و اولاد آدم كلّهم از شجره مدنيه و تلخ اند.

بيست و پنجم: در خطيئات حواريون.

(بايد دانست كه حواريون در نزد مسيحيين، انبيا مى باشند، اشرف از جميع انبياى بنى اسرائيل حتى حضرت موسى).

يكى از حواريون يهودا اسخريوطى است كه خداى سوم در او حلول كرده و مملو از روح القدس بود. به شهادت باب 10 از انجيل متى صاحب معجزات هم بود. اين پيغمبر كه خداى سوم در او حلول كرده بود، خداى دوم را به سى پول فروخت لعل قيمت خدا در نزد او سى پول بوده. و بالاخره خود را خفه نمود. و اين پيغمبر مخنوق و خدافروش، بنابر شهادت آيه 6 از باب 12 انجيل يوحنا دزد هم بوده، پس اين پيغمبر هم دزد بوده و هم خدافروش و هم خودش را كشت و عيسى را به كشتن داد على قولهم.

ص: 184

(ساير حواريون) در آيه 36 الى 46 باب 26 انجيل متى تصريح شده است به اينكه حضرت عيسى در شب گرفتارى خود كه در غايت اضطرار و اضطراب بود، مكرر به حواريون خبر داده بود كه شب آخر عمر من است. هرچه به حواريون اصرار كرد كه امشب را خواب نكنيد و در عبادت با من همراهى كنيد، ابدا اطاعت نكردند و مكرر رفت عبادت كرد و آمد از خواب بيدارشان كرد، باز خوابيدند و بالاخره علائق روحانيه را به كلى قطع كرده، عيسى را در دست دشمن گذاشتند و فرار كردند. دنيا را بر دين ترجيح دادند، زندگانى با يهود را بر موت با مسيح مقدم داشتند.

اين است مجمل حال حواريون كه كتبه(1) اين اناجيل اند، يا خودشان و يا شاگردانشان، كه از خودشان بدتر بودند. بعد از اين معاصى، اين اناجيل را نوشتند على قولهم به نظر مسيح هم نرسيد آيا در اين صورت عاقل مى تواند به اين اناجيل اعتماد كند كه حال كتبه آنها اين است كه مى بينى؟

(پطرس رئيس الحواريون خليفه بلافصل: پطرس اگرچه در خوابيدن و فرار كردن با ساير حواريون مساوى و برابر است ولكن يك فضيلت خاصى براى او حاصل شد؛ و آن فضيلت اين است كه عقب عيسى رفت تا خانه رئيس الكهنه. در آنجا سه مرتبه عيسى را انكار كرد، تبرى از آن حضرت جسته و لعنتش كرد. و قسم هاى ناحقّ خورد كه من عيسى را هرگز نمى شناسم. از آيه 58 الى آخر باب 26 انجيل متى

ص: 185


1- نويسنده ها.

ملاحظه شود و در آيه 23 از باب 16 انجيل متى مرقوم است كه حضرت عيسى به پطرس گفت: تو شيطانى، باعث لغزش من مى شوى و هرگز در امور الهى فكر نمى كنى و بلكه در امور انسانى تفكّر مى نمايى! انتهى ملخصا.

پس بنابر شهادت خود حضرت مسيح، امام اوّل نصارا، پيغمبر بزرگ ايشان، افضل از حضرت موسى، اوّلاً شيطان است. ثانيا مضلّ و مغوى حضرت عيسى. ثالثا در امور الهى فكر نمى كند. رابعا افكار او منحصر به امور انسانى است. عيسى را هم لعنت كرد. شايد خواست تلافى كند كه چرا او را شيطان گفته بود. و سه مرتبه هم عيسى را انكار كرد و از آن جناب تبرى جست و قسم دروغ هم خورد و اگر اين انجيل حقّ باشد، واى بر حال حواريون.

قيافا رئيس الكهنه: بنابر شهادت آيه 51 از باب 11 انجيل يوحنا قيافا نبى بود. حضرت عيسى را كه خداى او بود، تكفير كرد. امر به زدن و توهينش نمود. عجب خدايى است كه پيغمبرانش گاهى مى فروشند و گاهى تكفيرش مى كنند!

بالجمله، از اين قبيل ترهات(1) و خرافات و خزعبلات(2) در كتاب مقدّس در خصوص انبيا عليهم السلام بسيار است. لكن چون 25 پيغمبر را از قرآن مجيد اسم برديم، لهذا احوال بيست و پنج نفر را هم از اين كتاب ها به طور اشاره بيان نموديم.

مُسوِّد اين اوراق - بيّض اللّه وجهه في الدارين - گويد كه: حال انبياى

ص: 186


1- تُرّهات: سخن هاى بيهوده، ياوه ها.
2- خزعبلات = بيهوده ها.

بنى اسرائيل به عينه حال اوتار مشركين و بت پرست هاى هند است در معصيت و خيانت به خدا، چنان كه در كتب مذهبى هندوها مرقوم است، مثلاً در حقّ برمها در پران بيان شده كه او بدمست بوده است. و در مطيسيا پران مرقوم است كه او يعنى برمها تا مدت صد سال مصطلح ديوتاها با دختر خود زنا كرده است. و در پران هاى ديگر مسطور است كه او به سبب زنا و افعال بد خود ملعون شد و پرستش او موقوف گرديد. و در حقّ وشن در پدم پر آن مذكور است كه او خود را به شكل و شباهت جلندر در آورده، با زن او زنا كرد. و باز جهت فريفتن زن ديگر، خود را به شكل درخت ساخته و ديگر اعمال قبيحه كرده است. و شيويامها ديو در قريه شيوپور با زنى فاحشه زنا كرد. و روبروى اترى منى رشى برهنه به رقص درآمد. بدين سبب اترى منى بر او دعاى بد و ملعونش كرد. و به همين جهت لنگ او فرو افتاد. و در پدم پران گفته كه شيو سر پسر خود بريد. و در حقّ راه پسر دسرتهه روالميك مرقوم است كه نراومنى او را بد دعا كرد، چرا كه او بسيار جنگ ها و فتنه و فسادها برانگيخته و برهمنان كثير را قتل كرده بود. و نسبت به كرشن كه او را بر حسب مضمون بعض شاسترا و تارپورن برمهه مى گويند و ربعاكوت، چنين نوشته است كه او با زنان شهر كوكل زنا كرد. و جامه هاى زنان متهرا را برداشته، بر درخت كدم برفت. شير و ماست بدزديد. از گازرراجه كنس جامه ها به ظلم بستد و او را بكشت. و ديگر راجه كنس را نيز قتل كرد. و زن اين كوس بايس را به زبردستى در نزد

ص: 187

خود داشت. همچنين افعال و اعمال او تارهاى هند و در كتب ايشان بسيارى مرقوم اند، رساله گنجايش ندارد. و پاپاس پندر از علماى مسيحيه مؤلف ميزان الحق بعد از نقل اين امور از اوتار مذكور در صفحه 72 از طريق الحيات نسخه مطبوعه سنه 1861 چنين گويد: نهايت ظاهر و هويداست كه مرتكبان چنين افعال اوتار خدا نمى تواند شد انتهى.

ما هم موافق قول وى گوييم نهايت ظاهر و هويداست كه مرتكبان چنان اعمال و افعال، انبياى خدا نمى توانند شد. پس لابد بايد گفت كه اينها انبيا نيستند - العياذ باللّه. و يا كتاب مقدّس غير مقدّس و مفتعل و منجعل و مفترى و كذاب است در هر صورت بنابر قانونى كه خودشان قرار دادند، بناى دين ايشان خراب و بر باد است. و عجب آن است كه اگر كسى منكر اين امور شود در حقّ انبيا مثلاً گويد: پيغمبر هرگز كافر و بت پرست نمى شود، زانى و ولد الزنا و ديوث و شارب الخمر و مضل و مغوى و كاذب و مفترى بر خدا و مكذب يكديگر نمى شود، گويند تو كافر شدى. چرا كه منكر تورات و انجيل گرديدى، و حال اينكه كلام خدا مى باشند.

مؤلف - غفر اللّه له - گويد كه اگر كفر در تنزيه انبيا است از امور مذكوره، خدا شاهد باشد كه من و جميع مسلمانان كافر مى باشيم. و بگذار خدا ما را عذاب كند كه چرا نگفتيد پيغمبران من شارب الخمر و زانى و بت پرست و ولد الزنا و كذاب بودند. و ما مسلمانان مضمون

ص: 188

اين آيه را در حقّ انبيا معتقديم كه در آيه 47 از سوره ص بعد از ذكر انبيا در قبل و بعد اين آيه مباركه مى فرمايد:

«وَإِنَّهُمْ عِندَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاْءَخْيارِ»

و مضمون اين آيه را:

«اللّه ُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النّاسِ »(1)

و مضمون اين آيه را:

«إِنَّ اللّه َ اصْطَفَىآ آدَمَ وَنُوحا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمِينَ»(2)

و در حقّ ابراهيم اين مضمون را معتقديم:

«وَلَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا»(3) نه دياثت را.

و در حقّ حضرت موسى اين را معتقديم:

«إِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِى وَبِكَلامِى»(4) نه عدم ايمان و تقديس به خدا را.

و در حقّ ابراهيم و آل ابراهيم:

«وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ»(5) الخ.

در حقّ حضرت عيسى اين مضمون را:

«إِذْ قالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّه َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيها فِي الدُّنْيا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»(6)

ص: 189


1- سوره حج، آيه 75.
2- سوره آل عمران، آيه 33.
3- سوره بقره، آيه 30.
4- سوره اعراف، آيه 144.
5- سوره ص، آيه 45.
6- سوره آل عمران، آيه 45.

و در حقّ حواريون اين مضمون را:

«قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصارِىآ إِلَى اللّه ِ قالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصارُ اللّه ِ»(1)

پس ايشان را انصار اللّه و رسول اللّه مى دانيم نه رسل اللّه.

دعوة له دعوة الحق

اى جماعت يهود و نصارا كه خالى از تعصب و طالب نجات و حقّ مى باشيد، خدا عقل و شعورتان داده، ملاحظه كنيد كه عقيده مستفاد از قرآن در حقّ انبياء بهتر است كه عصمت جميع ايشان باشد از جميع خطايا در تمامى عمر، يا عقيده مستفاد از اين تورات و انجيل كه مجمل آن را دانستى كه اگر در اين زمان بودند انبياى مذكورين در تورات و انجيل، مستحق انواع سياسات و سرزنش و توبيخات بودند به جهت اين اعمال قبيحه صادره از ايشان. حال هر كدام از عقيدتين را براى خود مى پسندى، معتقد باش از ما غير از بيان حقّ و خيرخواهى كار ديگر ساخته نمى شود. جزاى عقايد و اعمال با خداست.

ص: 190


1- سوره صف، آيه 14.

باب چهارم

اشاره

در معاد است و اين باب مشتمل بر سه فصل و يك خاتمه است:

فصل اوّل: در بيان عقايد مسلمين در معاد

بدان - ايّدك اللّه تعالى و ايّانا - كه اهل اسلام و تابعين خير الانام - عليه الصلاة و السلام - بر حسب تعليم قرآن و سنّت سنّيه رسول حضرت سبحان اعتقاد مى نمايند كه انسان را نفسى است كه او را «روح»(1) گويند و آن غير جسد انسانى است. و به امر خالق تعلق مى گيرد به جسد كه منشأ حيات انسانى است. و اين همان خلقى است كه خدا در حقّ او فرمود:

«وَيَسْءَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى»(2)

و نيز در حقّ او فرمود:

«ثُمَّ أَنشَأْناهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبارَكَ اللّه ُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ».(3)

ص: 191


1- مطالعه كتاب «اصالت روح از نظر قرآن» تأليف استاد جعفر سبحانى در اين باره مفيد است.
2- سوره اسراء، آيه 85؛ گفتنى است كه مفاد روح در اين آيه، دقيقا روشن نيست ظاهرا مراد «روح الامين» (جبرئيل عليه السلام ) است.
3- سوره مؤمنون، آيه 14.

بالجمله، گويند منشأ حيات انسانى روح است. و بعد از تعلّق روح، هر يك از اعضاى بدنى مكلف به تكليف خاصى مى شود كه بيانش خارج از عنوان رساله است. و چون روح از جسد منفصل شد، موت و فوت حلول مى كند. و اين روح باقى است بعد از انفصالش از جسد. مدرك لذات و آلام است و اينكه بعد از حلول موت بر انسان و فانى شدنش، حقّ سبحانه و تعالى عود مى دهد تعلق روح را به همان بدن عنصرى كه در دنيا داشت، براى دريافت نمودن جزاى اعمال خود از خيرات و شرارات و حسنات و سيئات كه در حال حيات آنها را به جا آورده بود. پس انسان را عذاب مى كند براى اعمال و عقايد شريره كه در اين عالم از او صادر گشته. و نعمتش مى دهد در مقابل عقايد و اعمال حسنه در عالمى كه غير از اين عالم است. و دار النعيم مسمى به جنّت و دارالجحيم مسمّى به جهنّم است. و مدرك لذّت و ألم در وقت تعلّق به جسد عند قيام القيامة مجموع روح و جسد است نه روح تنها و يا جسد تنها؛ زيرا كه گفتيم انسان مركب از دو جوهر است: لطيف علوى روحانى و كثيف سفلى جسمانى. هر عملى كه از انسان صادر شده، روح و جسد در آن شريك بوده اند و اين امر حسى است كه روح بى جسد و جسد بى روح نه قابل عبادت است نه قابل معصيت. پس بايد در جزاى اعمال هم شريك باشند. لذات جسمانى آن عالم براى جسم است و لذّت روحانى براى روح، و همان طور در عذاب و اين از

ص: 192

ضروريات دين اسلام و منصوص عليه قرآن است، از آن جمله در سوره مباركه «يس» مى فرمايد:

«وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَن يُحْىِ الْعِظامَ وَهِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيها الَّذِىآ أَنشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ».(1)

پس آيه مباركه نصّ است در اينكه همان استخوان ها زنده مى شوند. و در سوره بنى اسرائيل فرمود:

«أَءِذَا كُنّا عِظاما وَرُفاتا أَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدِيدا * قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيدا * أَوْ خَلْقا مِمّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ»(2) الى قوله: «قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»(3)

اين آيه هم نصّ است بر زنده شدن همين بدن و در سوره مباركه الواقعه بدين نحو مكتوب است در اين خصوص:

«وَكانُوا يَقُولُونَ أَئِذَا مِتْنا وَكُنّا تُرَابا وَعِظاما أَءِنّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ آبَآؤُنا الاْءَوَّلُونَ * قُلْ إِنَّ الاْءَوَّلِينَ وَالاْءَخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ * ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّها الضَّآلُّونَ الْمُكَذِّبُونَ * لاَءَكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ»(4) الخ.

اين آيات مباركات نيز مثل ساير آيات نصّ اند در اينكه همان استخوان هاى پوسيده زنده خواهند شد. و در سوره مباركه بقره فرمود:

ص: 193


1- سوره يس، آيه 78 و 79.
2- سوره اسراء، آيه 49 - 51.
3- سوره اسراء، آيه 51.
4- سوره واقعه، آيه 47 - 52.

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّه ِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»(1) انتهى.

روح نمرده است، پس خطاب «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»مختص به جسم است و جسم مثالى و هور اقليايى هم در نزد مثبتين ايشان نمى ميرند تا اينكه بفرمايد «يحييكم»، پس آيه مباركه نصّ است در اينكه اين جسد عنصرى زنده خواهد شد. و در سوره مباركه عنكبوت فرمود:

«أَوَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّه ُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ»(2)

و در سوره روم فرمود:

«وَهُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ»(3)

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لاَ تُرْجَعُونَ»(4)

خطابات ثلاثه «خلقناكم» و «انكم» [و] «ترجعون» به مجموع روح و بدن است نه به روح تنها و بدن تنها. پس مجموع روح و بدن معا در يوم المعاد بايد عود نمايد.

«لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَأُوا بِما عَمِلُوا وَيَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى».(5)

ص: 194


1- سوره بقره، آيه 28.
2- سوره عنكبوت، آيه 19.
3- سوره روم، آيه 27.
4- سوره مؤمنون، آيه 115.
5- سوره نجم، آيه 31.

نيز در جاى ديگر مى فرمايد، يعنى در سوره القيامة، آيه 3 و 4:

«أَيَحْسَبُ الاْءِنسانُ أَنْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلَى قادِرِينَ عَلَىآ أَن نُسَوِّىَ بَنانَهُ».

و امثال اين آيات بسيارند كه نصّ صريح اند در حشر جسمانى كه از ضروريات اوليه دين مبارك اسلام است. و منكر آن خارج از دين و نجس است. و اين چند آيه محض تيمّن و تبرّك مذكور گرديد و اگرنه امر ضرورى دين، محتاج به استدلال نخواهد بود و عند المسلمين نعمت و لذّت جنّت، مقصور بر جسمانى نخواهد بود، چنان كه علماى مسيحيه از راه غلط و خطا، و يا تقليد عوام اهل اسلام اين نسبت را به ما مى دهند. و بلكه معتقد مسلمين به نصّ كلام اللّه الملك المبين و نصوص منقوله از حضرت سيّد المرسلين - عليه و آله سلام اللّه اجمعين - . لذات جنت مشتمل بر دو نوع است: جسمانى و روحانى، و ثانى اكمل و افضل مى باشد و هر دو نوع به اتمّ و اكمل وجه از براى مؤمنين حاصل خواهد شد و ايشان به خوش بختى و جلال خود واصل خواهند گشت.

خداوند عالم در كلام خود در سوره مباركه التوبه، آيه 72 چنين مى فرمايد:

«وَعَدَ اللّه ُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِها الأَْنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه ِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»

ص: 195

يعنى وعده داد خداوند مردان و زنان مؤمن و مؤمنه را جناتى كه مى ريزد از زير درختان آنها نهرها، در حالتى كه جاويد و مخلدند در آنها. و ديگر وعده داد به ايشان مسكن هاى پاكيزه و خوش كه از آنها لذّت يابند و در آنجا به خوشحالى و خوش دلى گذرانند در جنّات عدن، و خشنودى از جانب خداوند مؤمنين و مؤمنات را بزرگ تر از جنّات عدن و انواع نعمت هاى آن است. چرا كه مبدأ جميع سعادات و منشأ جميع كرامات، و الذّ جميع لذات، رضا و خشنودى حضرت عزّت است كه مؤدى به نيل قرب، و وصال به بارگاه ذوالجلال و محققان راه عارفان آگاه را در گاه و بيگاه جز رضاى حضرت اللّه مطلوبى نى و لهذا مى فرمايد:

«وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه ِ أَكْبَرُ»(1)

اين رضوان اكبر با جميع نعمت هاى بهشت، فوز عظيم و فلاح اهل صلاح است. از امام العارفين و سراج المتهجدين زين العابدين - عليه و على آبائه و ابنائه الطيبين اكمل صلوات المصلين - منقول است كه: چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند، حضرت حقّ - جلّ و علا - به ايشان خطاب فرمايد كه يا اهل الجنّة! ايشان گويند: لبيك يا ربنا و سعديك و الخير في يديك. پس فرمان رسد كه خشنود شديد؟ گويند: را خشنود نباشيم كه در حقّ ما عطا فرمودى چيزى را كه در حقّ هيچ يك از مخلوقات خود عطا نفرمودى؟

ص: 196


1- سوره توبه، آيه 72.

حقّ تعالى فرمايد: بدهم به شما بهتر و فاضل تر از اين را؟ ايشان گويند: آنچه تواند بود كه از اين فاضل تر باشد؟ خطاب رسد كه رضا و خشنودى من است از شما. پس ايشان گويند: بلى يا رب كه رضا و خشنودى تو از همه بالاتر است، «وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه ِ أَكْبَرُ» و در تفسير كريمه «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(1) منقول است كه مراد از اين دو جنّت، جنّت روحانى و جسمانى است. اگر لذّت روحانى فوق جميع لذات نبود، و عذاب روحانى بالاترين عذاب ها، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در دعاى كميل به اين نحو ناله مى كرد:

«يا الهى و ربّى و سيّدى و مولاى و ربّى هبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك، و هبنى صبرت على حرّ نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك أم كيف اسكن في النار و رجائى عفوك».

مى بينى كه از عذاب روحانى مى نالد و عرض مى كند به خدا: بر فرض اينكه صبر كردم بر عذاب تو، پس چگونه صبر كنم به فراق تو و صبر كردم بر حرارت آتش تو، چگونه صبر كنم از نظر بر كرامت هاى تو؟

روحانيات را بالاتر از جسمانيات مى شمارد. پس از اين جمله معلوم شد كه لذات و آلام آن عالم بر دو قسم است: روحانى و جسمانى. و جمع بين اين دو بلاريب، فوز عظيم است. چه در صدر

ص: 197


1- سوره رحمن، آيه 46.

اين فصل گفتيم كه انسان مركب از دو جوهر است. لطيف علوى روحانى و كثيف سفلى جسمانى. سعادت و شقاوت انسان منضم به اين دو جوهر مى باشد. پس زمانى كه خيرات جسمانى از براى جسم حاصل و سعادت روحانى به او منضم گرديد پس هر كدام از روح و جسم به سعادت لايق خود واصل گرديده است. بدون شبهه اين فوز عظيم است.

بعبارة اخرى: سعادت ارواح به معرفت خدا و محبّت اوست جلّت عظمته و سعادت اجساد در ادراك محسوسات است و جمع اين دو سعادت در اين زندگانى دنيا امكان ندارد از براى جميع افراد بشريه؛ زيرا كه آدمى با مستغرق بودن او در تجلى عالم قدس ممكن نيست او را كه ملتفت شود به سوى چيزى از لذات جسمانى. و با استغراق او در استيفاى اين لذات جسمانيه، امكان ندارد از براى او كه ملتفت شود به سوى لذات روحانيه، چرا كه ارواح بشريه در اين عالم ضعيف اند، مگر انبياء و ائمه و در وقتى كه مفارقت كردند از بدن ها به مرگ و استمداد از عالم قدس و طهارت كردند، قوتى ايشان را به هم مى رسد كه جمع ميان اين دو امر مى توانند كرد. و عاقل شبهه نمى كند در اينكه اين حالت، اعلى درجه كمالات و اقصى مرتبه سعادات است:

«ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(1)

ص: 198


1- سوره تغابن، آيه 9؛ حديد، 12؛ صف، 12.

و بودن اهل جنّت مثل خدا در زعم قسّيسين(1) باز منافات با اكل(2) و شرب(3) ندارد. به حكم كتب مقدسه ايشان. آيا نمى بينى اقانيم ثلاثه چون ظاهر گشتند از براى حضرات ابراهيم در بلوط ممرى، جناب ابراهيم عليه السلام گوساله تر و تازه بريان شده و كره و شير حاضر كرد؟ اقانيم ثلاثه كه مجسم شده بودند - على قولهم - خوردند، چنان كه در باب 17 از سفر تكوين مرقوم گرديده است. در سدوم در مهمانى لوط عليه السلام نيز خوردند، چنان كه در باب 19 از سفر مذكور مسطور است. عيسى كه خداى مجسم بود على قولهم در دار دنيا خورد و آشاميد و به همين منوال است اجسام قيامت.

بالجمله، دلايل اين مسأله در كتب مبسوطه ما موجود است، مثل جلدين كتاب مستطاب انيس الاعلام و بيان الحق بايد به كتب معروضه رجوع كرد. و جزاى اهل توحيد و ايمان موافق كلام ملك العلام ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين است. و آنچه بخواهند، براى ايشان در بهشت حاضر و مهياست در سوره مباركه زخرف آيه 68 - 73 بدين نحو مكتوب است:

«ياعِبادِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلاَآ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا بِءاياتِنا وَكانُوا مُسْلِمِينَ * ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ * يُطافُ عَلَيْهِم بِصِحافٍ مِن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيها ماتَشْتَهِيهِ الاْءَنفُسُ

ص: 199


1- جمع قسّيس = كشيش، روحانى مسيحى.
2- خوردن.
3- آشاميدن.

وَتَلَذُّ الاْءَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيها خالِدُونَ * وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِىآ أُورِثْتُمُوها بِما كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ» انتهى.

خلاصه ترجمه اين كلمات مباركات به فارسى چنين باشد: اى بندگان! من هيچ خوفى و هراسى بر شما نيست در اين روز از ديدن مكروهات و موذيات، و نه شما اندوهگين و غمگين شويد از ما هُو آتٍ و حزن از ما هُو فات نخواهيد داشت. و اين عباد آن كسانى اند كه ايمان آورده به آيات و كلام خدا و مطيع و منقاد بوده اند امر او را. چه گفتيم اسلام از تسليم و انقياد است مر امر خدا را اى اهل ايمان و اسلام، داخل شويد در بهشت شما و ازواج مؤمنه شما. مسرور و خوشحال گرديده شده باشيد به وجهى كه اثر سرور در وجوه شما ظاهر باشد كه قوله تعالى:

«تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ»(1)

و مكرم باشيد به نهايت كرامت، و منعم به منتهاى نعمت، و مزين به غايت زينت، و طواف كنند بر مؤمنين كه در بهشت اند خدام ايشان به كأس هاى از زر، با انواع اطعمه و اشربه،(2) با كوزه هاى بى دسته و گوشه، مملو از سلسبيل و آب كوثر. و مر ايشان راست در آن بهشت آنچه آرزو كنند نفس هاى ايشان، و آنچه لذّت برد از آن چشم هاى ايشان. و شما در آن بهشت مخلّد و جاويد خواهيد بود اى مؤمنين و موحدين. و آن

ص: 200


1- سوره مطففين، آيه 24.
2- نوشيدنى ها.

جنّت موعود، جنّتى است كه امروز ميراث داده شده ايد آن را به سبب آن عقايد حقه و اعمال شايسته كه در دنيا از شما صادر گرديد از اقسام طاعات و خيرات و مبرّات. و مر شما راست در بهشت فواكه كثيره كه از آن مى خوريد. در بهشت «لا مقطوعة» اى: بلازمان، «و لا ممنوعة» اى: بالاثمان كه هرگز از شما منقطع نمى شود در هيچ زمانى. و بهاى آن را هم كه اعمال صالحه بوده است، پيش [كه از] داده اند.

و در آيه 30 - 32 از سوره فصلت بدين نحو مكتوب است:

«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنا اللّه ُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَآؤُكُمْ فِي الْحَيَواةِ الدُّنْيا وَفِي الاْءَخِرَةِ وَلَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِ أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ»

از اين آيات نيز مثل آيات سابقه صريحا معلوم مى شود كه آنچه موحد بخواهد، در بهشت براى او موجود است از لذايذ جسمانيه و روحانيه. اهل بهشت جوانانند كه پير نمى شوند. و صحيحانند كه مريض نمى شوند. و زندگانند كه هرگز نمى ميرند. و از سرما و گرما هرگز متأذى نشوند. هواى بهشت در غايت اعتدال:

«لاَ يَرَوْنَ فِيها شَمْسا وَلاَ زَمْهَرِيرا»(1)

ص: 201


1- سوره انسان، آيه 13.

كلام خدا بهترين كلمات است. فصل را ختم كنيم:

«وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيما وَمُلْكا كَبِيرا»(1)

از اينجا معلوم مى شود كه نعمت بهشت فوق وصف و خيال است.

اللّهمّ ارزقنا الجنّة مع اولياؤك الصالحين آمين.

ص: 202


1- سوره انسان، آيه 20.

فصل دوم: در بيان عقيده مسيحيين در خصوص معاد

اشاره

مكشوف باد كه حضرات مسيحيين مقرّ به معاد و حشر جسمانى مى باشند، چنان كه در عقيده معروفه به عقيده حواريون سبق بيان يافت در باب معرفة اللّه، اين الفاظ را نيز در آخر عقيده مذكوره تكرار مى نمايند: و اقرار مى كنيم يك تعميد را به جهت آمرزش گناهان، منتظرم قيامت مردگان و حيات عالم آينده را آمين.

و مراد از قول او و منتظرم قيامت مردگان الخ اقرار به معاد و حشر جسمانى است. و اينقدر كه گفتيم از اقرار به معاد و حشر جسمانى، از ضروريات دين نصارا و مجمعٌ عليه فرق ايشان است. در اين مسأله با ما هيچ اختلافى ندارند. و اقرار به حشر جسمانى منصوص عليه اناجيل است در مواضع كثيره:

اوّل در آيه 43 - 49 باب 9 انجيل مرقس

دوم آيه 20 و 23 و 24 و 27 باب 5 يوحنا

سيم آيه 25 - 27 باب 19 كتاب ايوب

چهارم آيه 15 - 58 باب 15 رساله اولاى پولس بقرطاناتيان

پنجم آيه 10 باب 5 رساله ثانيه پولس، ايضا بقرناتيان

ششم آيه 8 باب 21 مكاشفات يوحنا و غير اينها.

پس در مواضع مذكوره تصريح شده است به حشر معاد جسمانى. ولكن عجب اين است كه با وجود اقرار علماى مسيحيه و نصوص

ص: 203

انجيليه بر معاد و حشر جسمانى و تجسم اوضاع آن عالم، گويند كه لذات و آلام آن عالم روحانى صرف است. و لذات و آلام جسمانى را مستبعد مى شمارند. و بسيار استهزا مى نمايند بر كسانى كه اقرار دارند بر لذات جسمانيه در آن عالم؛ از قبيل اكل و شرب و غيره. و از اعتراضات بزرگ ايشان بر دين اسلام يكى همين است. لهذا ما اين مسأله را در مؤلفات مبسوطه خود مثل جلدين «انيس الاعلام» و جلدين «تعجيز المسيحيين» و مجلدات «بيان الحق» موضع بحث خاص قرار داده ايم. و از كتب مقدسه ايشان و كتب عقايد ثابت و محقق نموده ايم كه جنّت مشتمل بر مأكولات و مشروبات و ساير لذات جسمانيات مى باشد، به نحوى كه ايشان را ملزم نموده ايم. ديگر در اين موضع به تكرار آن نمى پردازيم، چراكه اين خلاصه گنجايش ندارد، لكن در اين موضع همين قدر گوييم كه اگر حضرات مسيحيه منكر حشر و نشر بودند مطلقا مانند مشركين عرب، و صدوقيون يهود چنان كه در فصل ثالث خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى، و ملاحده خودشان از اهل اروپا يا حشر جسمانى را منكر و معترف به حشر روحانى بودند فقط مانند اتباع ارسطوى(1) بت پرست يونانى! از براى استبعاد و انكار ايشان به حسب ظاهر وجهى بود. ولكن بعد از اقرار به حشر جسمانى، اين

ص: 204


1- ارسطو يا ارسطاطاليس و مؤلف و حكيم معروف يونانى كه در سال 384 پيش از ميلاد مسيح، در «استاگير» كه از مستعمرات يونان و تابع مقدونيه بوده است متولد شده و در حدود 323 قبل از ميلاد، در شهر «خلكيس» وفات يافته است.

سخنان را به ميان آوردن، در نزد اين حقير فقير بى خردى و بى عقلى است. كيف؟! جسد خدا از اكل و شرب و ساير لوازمات جسمانيه منفك نگرديد. در فصل سابق اشاره شد كه اقانيم ثلاثه چون مجسم گرديدند در ميهمانى جناب خليل، خوردند و آشاميدند و همچنين در ميهمانى جناب لوط باب 18 و 19 از سفر تكوين شاهد مدعاست. و همچنين اقنوم ابن چون مجسم شد، سى و سه سال و نيم مشغول خوردن و آشاميدن بود. پس چطور مى شود اهل آن عالم با وجود اين كه اجسامند، منفك شوند از لوازمات جسمانيه و چون جناب مسيح مثل جناب يحيى از اهل زهد و رياضت نبود و اجتناب از شراب و كباب نمى نمود، لهذا منكرين او را سرزنش كردند و به نهايت مذمتش مى نمودند و مى گفتند: مردى است پرخوار و باده پرست، بنابر شهادت باب 11 انجيل متى. هرچند كه اين طعن و سرزنش در نزد ما مردود است. امثال آيات از مجعولات و منفعلات، و ساحت عصمت مسيح منزّه از اكل كثيره و شرب خمر است، لكن گوييم ايّها المسيحيين، خداى دوم شما وقتى كه مجسّم شد، خورد و آشاميد و خوابيد. و ساير لوازمات جسمانيه از او منفك نگرديد. پس چطور مى شود تصور كرد و باور نمود بر اينكه اهل بهشت با وجود جسميت، خواب و خوراك نداشته باشند؟! و اگر اكل و شرب در جنّت نيست، پس اين نهر را خدا در جنّت براى چه آفريد؟ و اين درخت ها را كه سالى دوازده ماه ميوه

ص: 205

مى دهند. براى چه در كنار اين نهر قرار داد؟! بنابر شهادت باب 22 از مكاشفات يوحنّا تنزيه حقّ تعالى از لغو و عبث واجب است.

بالجمله، بهتر اين است كه برويم بر سر عقايد نصارا در خصوص اهل جنّت، پس گوييم باللّه التوفيق.

در صفحه 364 از كتاب تخميناتى، نسخه مطبوعه افسك از مملكت نمسه(1) سنه 1859 - كه از كتب معتبره حضرات مسيحيين است - در عبادت و عقايد حال اهل جنّت را در تحت اين الفاظ تهونه شوتاپى و خيانا اهل هيى (ب. پطرس ا.د)؛ يعنى شما اهل بهشت شريك طبيعت خدا خواهيد شد. به شهادت باب اوّل و آيه 4 رساله 2 پطرس بدين نحو عيان و بيان نموده است به مجرد اينكه مؤمنين به مسيح، خدا را در روز قيامت ديدند، يك آتش محبّت در دل ايشان مشتعل مى شود كه هيچ چيز او را خاموش نكند و بعد از اشتعال آتش محبّت، خود روح القدس كه اقنوم سيم از اقانيم ثلاثه است، به ايشان عنايت خواهد شد، كه جزاى ايمان ايشان است كه روح القدس محبّت ايمان را در دل ايشان انداخته بود (روميان باب 5، آيه 5 آن روح القدس كه پدر و پسر را متّحد نمود با محبّت بى اندازه، همچنين دل عادلان و مؤمنان به مسيح را نيز متّحد مى كند با دل خدا). پس جزاى اهل جنّت اين است كه متّحد مى شوند با خدا. پس آن وقت تمام مى شود آن دعاى عجيب و غريبى كه از

ص: 206


1- نمسه = از كشور اتريش.

حضرات مسيح صادر گرديد بنابر شهادت آيه 21 از باب 17 انجيل يوحنا. و دعا اين است تا همه يك گردند، چنان كه تو اى پدر، در من هستى، و من در تو، تا ايشان نيز در ما يك باشند انتهى.

مراد آن است: مسيح عرض مى كند اى خدا، چنان كه من و تو متّحد با هم هستيم، مؤمنين نيز با ما متّحد شوند و اين دعا در قيامت مستجاب مى شود كه تمامى مؤمنين به مسيح - حسب الاستدعاى آن جناب - با خدا متّحد گشته و خود خدا مى شوند. و بعد صاحب كتاب گويد: چون هيزم و يا آهن را ميان آتش مى اندازيم، مبدل به آتش مى شود، و خود آتش مى شود. او از آتش و آتش از او جدا نيست و جميع آثار ناريت از او بروز و ظهور مى كند، بعينه همان طور است حال عادل مؤمن به مسيح. چون در جنّت مى افتد، در آن كوره مشتعله به آتش محبّت رؤيت خدا در ملكوت آسمان، با خدا متّحد مى شود و شريك خدا مى شود: اوّلاً در كار خدا، ثانيا در حيات خدا و ثالثا در دارايى خدا، رابعا در يگانگى و طبيعت خدا. مؤمنين به مسيح شريك خدا مى شوند و بعد گويد:

اوّل مؤمنين به مسيح شريك خدا مى شوند در كار و شغل خدا از ابد تا ابد الابد. و كار خدا اين است كه ذات خود را مى بيند و مى شناسد و مى خواند لهذا هميشه حيران ذات خود هست، مانند آدم مست محبّت جان خود نسبت به خود، همان طور است حال مؤمنين به مسيح

ص: 207

(صفحه 365). چون مى بينند ذات خدا را، مى شناسند خدا را به حقيقت ذات، دوست مى دارند خدا را به همان محبّت خدا كه محبّت خدا ريخته مى شود در دل ايشان و خود روح القدس داده مى شود به ايشان، و خدا مى شوند و مثل خدا متعجب و حيران. اين است شراكت ايشان با خدا.

دوم مؤمنين شريك خدا مى شوند در حيات خدا و مثل ايشان با خدا مَثَل درخت و شاخه هاى درخت است كه خدا به منزله اصل و تنه درخت است و مؤمنين به منزله شاخه هاى درخت. پس تنه درخت و شاخه هاى درخت. از يك رگ آب مى خوردند و زنده مى مانند. پس شاخه ها زنده هستند به همان زندگانى اصل درخت و اصل درخت زنده است به زندگانى شاخه ها و منشأ حيات ايشان متّحد است نه متعدد. مثل ديگر خدا منزله دل است و دماغ، و مؤمنين به منزله ساير اجزاء و اعضاى بدن. و منشأ حيات دل و دماغ شى ء واحد است. اعضاء به حياتِ دل و دماغ زنده هستند و بالعكس و همچنين است حيات مؤمنين كه عين حيات مسيح و خداست، كه هيچ تفاوتى با مسيح مؤمنين كه عين حيات مسيح و خداست كه هيچ تفاوتى با مسيح خدا ندارند و اين سرّ عجيبى است كه مسيح به ما عهد كردند كه هركس مرا خورد، در نان تقديس زنده خواهد بود در من، يعنى حيات خدا در من حلول كرده و حيات من در او حلول خواهد كرد. ديگر به حيات خود زندگانى نخواهد كرد، بلكه به حيات من زندگانى خواهد كرد كه عين

ص: 208

حيات خداست. پس خدا و من و مؤمنين به من حيّيم به يك حيات، و زنده ايم به يك زندگانى و در اين امر هيچ امتيازى از يكديگر نداريم.

سيم مؤمنين شريك و وارث خدا مى شوند در مايملك خدا. آنچه خدا دارد، مال ايشان خواهد بود. مثل پسر كه وارث مايملك پدر خود مى شود، همان طور ما داراى جميع جلال و جبروت و كبريايى خدا مى شويم. و تعبير از اين امور مى شود براى فهم ما در كتاب مقدّس از تاج و تخت و ملكوت. پس آنچه خدا دارد، مى رسد به مؤمن به مسيح، مثل مال پدر و دارايى پدر كه منتقل مى شود به پسر به اين معنا ما خود را پسر خدا مى دانيم و خدا را پدر خود. اين است معنى آنچه در كتاب مقدّس وارد شده از قول خدا كه شما پسر من هستيد و من پدر شما، چنان كه در آيه 7 از باب 21 از مكاشفات يوحنا وارد شده. و هر كه غالب آيد، وارث همه چيز خواهد شد. او را خدا و پدر خواهم بود. او مرا پسر خواهد بود و در كمال وضوح مسيح با ما عهد و پيمان بسته است كه تاج حيات خود را خواهم داد به مؤمنين، چنان كه در جمله اخيره از آيه 10 از باب 2 از مكاشفات يوحنا مرقوم است: لكن تا به مرگ امين باش، تا تاج حيات را به تو دهم. و چنان كه در آيه 21 از باب 3.ايضا از مكاشفات يوحنا مرقوم است: آنكه غالب آيد، اين را به وى خواهم داد كه بر تخت من با من بنشيند، چنان كه من غلبه يافتم و با پدر خود بر تخت او نشستم.

ص: 209

تو مى بينى كه اينها صريحند در اينكه مؤمنين با مسيح در جلال مثل مسيح خواهند بود در قيامت. و مسيح هم مثل و عين خداست. پس ما مثل و عين خدا خواهيم بود، اين است جزاى اعمال ما در قيامت.

چهارم اينكه مؤمنين به مسيح شريك خدا مى شوند در يگانگى او و طبيعت. و اين سرّى است فوق ادراك عقول ما بنى نوع انسان، ولكن چون خود روح القدس اين سر را براى ما كشف كرده و ما را از اين سر خبر داده، پس بر ما لازم است كه به امتنان و خوشحالى بزرگ اين را قبول كنيم و ايمان بياوريم كه به طور حقيقت و واقعيت و راستى و درستى ما شريك خدا مى شويم در يگانگى او و طبيعت او به نصّ پطرس در آيه 4 از باب 1 از رساله دوم خود. و آن نصّ اين است: «تهون شوتاپى دخيانه الهى»؛ يعنى شريك طبيعت و يگانگى خدا خواهيد شد انتهى.

و بعد صاحب كتاب در صفحه 367 گويد، بعد از نقل كلمات مسطوره: آه، اين مرتبه بزرگ عجيب است كه خدا مهيا كرده است براى ما! و اين مقام بلند و مرتبه ارجمندى است كه حاصل مى شود براى بنى نوع انسان. و معنى فردوس اين است كه بنى آدم مى شود يك با خدا و متّحد مى گردد در الوهيت با او. و اسم مسجودش نوشته مى شود در پيشانى عادلان. (مكاشفات، باب 22، آيه 4 در پيشانى انسان نوشته مى شود كه اين خدا است. آه، سرّ بزرگ تر از اين و جلال زيادتر از اين

ص: 210

و سلطنتى بالاتر از اين هرگز يافت نمى شود نه در زمين و نه در آسمان! اين است كه مارپولس در آيه 9 از باب 2 رساله اولاى خود بر قُرنتيان چنين گويد: چيزهايى را كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و به خاطر انسانى خطور نكرده، آنچه را خدا براى دوستداران خود مهيا كرده است.

و بعد صاحب كتاب گويد: آه، اى اهل زمين و اى اهل آسمان بياييد مات و متحير شويد از بلندى درجه كه خدا مى دهد به اين جنس انسان مسكين مؤمن به مسيح كه مى رسند به مرتبه بزرگى الوهيت و ربوبيت كه خدا خدايى خود را به ما مى بخشد! اهل آسمان و زمين اين سر را نخواهند فهميد. اين است علو مرتبه ايمان به مسيح كه انسان را به مرتبه خدايى مى رساند انتهى. از صفحه 369 الى صفحه 380، صاحب كتاب در خصوص فردوس تكلم مى كند، همه كلمات او از اين قبيل است. مؤيدات ذكر مى كند از كتاب مقدّس براى اثبات اين مسأله. حاصل عقيده مسيحيين اين است در جزاى اعمال كه انسان خدا مى شود - العياذ باللّه من الاعتقاد بهذه الخرافات و الخزعبلات - .

ص: 211

تلخيص: خلاصه كلام از آغاز تا انجام اينكه:

اوّلاً: مسيحيين خدا را در قيامت مى بينند.

ثانيا: بعد از ديدن مبهوت مى شوند.

ثالثا: در اين بهت و تحيّر مثل خود خدا مى باشند كه خود را ديده، مبهوت و متحير است.

رابعا: واصل به خدا مى شوند، مثل واصليه(1) از صوفيه.

خامسا: خدا در مسيح حلول كرده است. و مسيح در ايشان حلول خواهد كرد، پس با مسيح و خدا متّحد و يك مى شوند، مثل حلول و اتّحاد صوفيه.

سادسا: شريك خدا مى شوند در كار او. (بعد از اتّحاد، شركت معنا ندارد. عقايد ايشان مثل كتاب ايشان متناقض است).

سابعا: شريك خدا مى شوند در حيات او، كه حيات ايشان عين حيات خداست.

ثامنا: شريك خدا مى شوند در مايملك او و آنچه جلال دارد خداوند، به ايشان مى رسد.

تاسعا: خدا پدر ايشان و ايشان پسران خدايند. و آنچه خدا دارد، ارثا به ايشان منتقل مى شود، لكن ما را خبر ندادند كه پدر ايشان مرد يا در

ص: 212


1- واصليه گويند ما به خدا واصليم؛ يعنى به حقّ تعالى رسيده ايم و به او پيوسته ايم. نماز و روزه و حج و ساير تكاليف شرعى از ما ساقط است!

حال حيات ارث به ايشان منتقل شد. معلوم است كسى كه جميع شئونات او مسلوب شد، حكم مرده را دارد.

عاشرا: شريك خدا مى شوند در يگانگى و طبيعت او، لكن با كثرت شركا يگانگى معنا ندارد.

الحادى عشر: اينها اسرارى است خارج از ادراك عقول اهل آسمان ها و زمين ها. نه خود مسيحيين مى فهمند كه چه مى گويند و چه اعتقاد مى كنند، نه مى توانند به فهم غير برسانند، لكن كتاب مقدّس ايشان را مجبور مى كند به عقايد غير معقوله. اين قول ايشان است. ولكن قول ما اين است كه اينها محالاتى هستند كه هيچ محالى در اين عالم و آن عالم با اين محالات مساوات و برابرى نمى كند. كدام محالى است بالاتر از اينكه انسان عاقل ادّعا كند كه قديم، حادث و حادث قديم، ممكن، واجب و واجب، ممكن مى شود؟! و خدا الوهيت خود را بدهد به اراذل از مخلوقات و با ايشان متّحد و يك شود حاشا ثمّ حاشا سبحانه و تعالى عما يقول الظالمون علوا كبيرا. حمد خداى را كه ما را از اين عقايد كه ثَكْلى(1) بر آنها مى خندد، نجات داد.

الحاصل بهتر اين است كه از اين خرافات اعراض نموده و موافق قول ايشان گوييم: ماشاء اللّه كه دين مسيح مملو از اسرار غير معقوله است!

ص: 213


1- زن بچه مرده.

اوّلاً: تولد مسيح از خدا از اسرار معقول.

دوم: تولد روح القدس از اب و ابن مثل خود آنها سرّى است غير معقول.

سوم: اجتماع وحدت و كثرت در ذات حقّ تعالى به شرح ايضا غير معقول است.

چهارم: متّحد نمودن روح القدس، اب را با ابن غير معقول است.

پنجم: فهم علاقه اتّحاد في ما بين اقانيم ثلاثه غير معقول است.

ششم: اتّحاد اقنوم ابن با مريم غير معقول است.

هفتم: تجسّم اقانيم ثلاثه و رفتن ايشان به ميهمانى ابراهيم خليل و خوردن گوساله، غير معقول است.

هشتم: نزول اقنوم سوم در صورت كبوتر و يا شعله هاى آتش، غير معقول است.

نهم: تجسم اقنوم ابن و شاگرد نجار شدنش غير معقول است.

دهم: اجتماع لاهوت و ناسوت در مسيح غير معقول است.

يازدهم: مصلوبيت و مقتوليت مسيح براى خاطر غير، غير معقول است.

دوازدهم: ملعون شدن مسيح عوض ساير ملعون ها غير معقول است.

سيزدهم: معذّب شدن مسيح معصوم، عرض فسقه و فجره غير معقول است.

ص: 214

چهاردهم: جلوس مسيح از يمين(1) پدر بعد از صعود، غير معقول است؛ زيرا كه گفته اند خدا روحى است غير متناهى. و غير متناهى يمين و يسار(2) و فوق و تحت و قبل و بعد ندارد.

پانزدهم: نسبت صعود و نزول و اجتماع و تفرق و تمزّق و تشكل به اشكال مختلفه نسبت به خدا، غير معقول است.

بالجمله، تمامى اينها خرافات عجايز است. عاقل نبايد معتقد خرافات شود و من تعجب مى كنم از آباء و امّهات و خال و خالات و عم و عمات و ساير اقارب و عشاير خود كه با وجود داعيه عقل، چگونه اين خرافات را معتقد مى شوند و دست از اينها بر نمى دارند و به شرف اسلام مشرف نمى شوند؟! گمانم اين است كه انس و عادت، ايشان را مانع است و يا عدم التفات مرجوّ از عقول سليمه ايشان آن است كه بعد از مطالعه اين رساله، ملتفت شده، فوج فوج داخل دين خدا شوند و ايشان را نيز اذن مى دهم كه اين جواهر ثمينه را به زبان انگليسى و فرانسه طبع نموده، منتشر سازند كه فوايدش عامه باشد. بلكه ان شاء اللّه تعالى اختلاف اديان كه منشأ جميع فسادات است و خرابى ها و خونريزى ها، مرتفع شود و همه اديان، دين واحد شود و هو الاسلام.

اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا يعلمون.

ص: 215


1- طرف راست.
2- طرف چپ.

فصل سيم: در بيان عقايد جماعت يهود است در باب حشر و نشر و معاد و جزاى اعمال عباد

مخفى و مستور نماند كه در اسفار خمسه تورات(1) منتسبه به حضرت موسى - عليه السلام - مطلقا اسمى از جنّت و نار و قيام و قيامت و تنعيم و ابرار و تعذيب اشرار در آخرت و دار القرار برده نشده است. نه از بهشت خبرى در تورات ذكر مى شود و نه از جهنم.(2) و اين بسيار محل تعجب است. وعد و وعيد امّت موسويه، منحصر به تهديدات و تعويدات دنيويه است.(3) بدين نحو كه اگر مرا اطاعت كرديد، باران شما را در موقع مى فرستم و محصولات شما را از ملخ و ساير آفات حفظ مى كنم و طَبق شما را پر از نان و شيرخشت شما را پر از انگور مى كنم و خمره هاى شما را پر از شراب و شير گاو و گوسفند شما را زياد، و شما بر دشمنان خود غالب خواهم بود. و اگر مخالفت احكام مرا نموديد، بلاهاى متواتره بر شما خواهيم فرستاد؛ از قبيل وبا و شمشير

ص: 216


1- در اصل لغت عرب به معنى شريعت و احكام است امّا به تخليب نام عربى پنج كتاب اوّل كتاب مقدّس، سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه است (درآمدى به مسيحيت، ص 483) نثر طوبى، ذيل لغت تورات.
2- نيز نك: سفر لاويين باب 26 عدد 3، سفر تثنيه باب 28 عدد 1 و باب 3 عدد 15؛ تاريخ مختصر اديان بزرگ از فلسطين شاله، ص 319.
3- درست است كه در اسفر خمسه تورات، تفريحى نسبت عالم آخرت نشده ليكن جنينى هم قسمت كه به طور كلى در هيچيك از كتب عهد عتيق يادى از جهان بازگشت عالم پس از مرگ نشده، شد، هست ولى تقرق و محدود و سهم نك: به سوى جهان ابدى، ص 50 - 51 يكى دو مورد كلمه «آخرت» در تورات وجود دارد كه مى تواند به معناى عاقبت امور باشد، مثلاً تثنيه 8/16.

و ملخ و غيره و غيره. به ضد امور مذكوره قاتل مقتول شود. مرتد سنگسار شود. زانى سنگسار شود. صاحب فلان گناه، فلان نحو سياست شود از عذاب و عقاب دنيوى، لهذا جماعت يهود در باب معاد و جزاى اعمال، نفيا و اثباتا اختلاف دارند: بعضى مطلقا نافى هستند. و بعضى مطلقا مثبت، و بعضى منكر معادند، ولكن سعادت و شقاوت ارواح را به نحو تناسخ معتقدند. رساله گنجايش ذكر جميع فرق ايشان را ندارد.(1) لهذا اكتفا مى كنيم به ذكر هشت فرقه به نحو اجمال:

فرقه اوّل: فريسيان مى باشند كه ايشان اعظم طوايف يهود و اكثر ايشان عددا و اقدم ايشان مذهبا، و اين تسميه عبرانيّه است «هفروشيم» دلالت مى كند بر معنى افراز و امتياز؛ زيرا كه اين قوم و فرقه بنا بر اعتقاد جمهور، مفروز و ممتاز بودند از ساير قوم به اعتبار قداست منسوبه به ايشان. و اين فرقه در ميان يهود در غايت نخوت و تكبر است. و معتقد عامه يهود درباره ايشان اينكه اگر از تمامى عالم دو نفر به آسمان برود، يكى از آنها فريسى خواهد بود. غالبا اين فرقه حكماى سنّت بودند و كَتَبه از ايشان است. تقليد مشايخ و قدما را مثل تورات معتبر مى دانستند، بلكه رأى مشايخ را ترجيح مى دادند بر تورات دايما افتخار مى كردند به معرفت دينيه و مى گفتند احكام در دست ماست.

ص: 217


1- براى آشنايى بيشتر با فرقه هاى مذهب يهود نك: تاريخ جامع اديان 539 - 553؛ تاريخ تمدن، ج 8، ص 362 - 641؛ سيّد جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين يهود؛ سير تحولى دين هاى ييود و مسيح ص 159 به بعد؛ آشنايى با اديان بزرگ، ص 95.

و خودشان را مستحق الطاف الهيه مى دانستند به سبب افعال و حفظ و قربانى ها. و حضرت مسيح - عليه السلام - در اغلب اوقات از اين فرقات از اين فرقه بد مى گفت بنابر شهادت انجيل. و ايشان را منتسب به ريا مى كرد. ايشان را دشنام مى داد به لفظ افعى زادگان و غيره، چنان كه از آيه 13 - 33 از باب 23 از انجيل متى و ساير اناجيل مكتوب است. و ايشان هم مى گفتند كه مسيح عالم بى عمل است؛ زيرا كه در اواخر باب 5 انجيل متى از قول مسيح مرقوم است كه مى گويد: «با شرير مقاومت نكنيد و براى دشمنان خود بركت بطلبيد». مع ذلك خودش عمل نمى كند پس بنابر شهادت يحيى در باب 2 از انجيل متى، عيسى - عليه السلام - مثل درخت بى ثمر است، پس بايد بريده و به آتش انداخته شود. اين ايراد متأخرين اين فرقه است بعد از شيوع اناجيل.

بالجمله، اين فرقه اقرار اجمالى به قيامت دارند و مستند اقرار ايشان اوّلاً تقليد مشايخ است. دوم احاديث حضرت موسى. سوم صحايف منتسبه به انبياء.

فرقه دوم: صدوقيون مى باشند. و اين فرقه اكثر تعاليم مرسومه در كتاب مقدّس را قبول نكردند.(1) و 280 سال قبل از مسيح اين فرقه در ميان يهود ظهور كرد و امام اوّل اين فرقه صدوق نامى است يهودى.(2) و اين فرقه، تقليد مشايخ و احاديث حضرت موسى را متابعت

ص: 218


1- به اين فرقه تجديد نظر طلبان نيز گفته مى شود ايشان هديستان سياسى ردمى ها بودند.
2- اين كاهن بزرگ يهود در دوران سليمان نبى عليه السلام مى زيسته است.

نمى كنند. و گويند اينها الهامى و الهى نيستند، مثل فرقه پروتستانت نسبت به احاديث حضرت عيسى، در غالب اين فرقه رأى افيخوريوس، فيلسوف يونانى و غير او را متابعت مى نمايند. و منكر اسفار و كتب جميع انبياى بنى اسرائيل هستند مگر اسفار خمسه تورات موسى عليه السلام را. و منكر قيامت هستند چرا كه اسم قيامت در تورات نيست و منكر وجود ملائكه هستند و منكر بقاى روحند بعد از موت، ولكن مقر به وجود خداى قادر و عنايت هاى او هستند. و به تعليم ثواب و عقاب، ابدا در آخرت معتقد نيستند و با جناب مسيح در باب قيامت در اغلب اوقات در منازعه بودند، از جمله از آيه 23 - 33 از باب 22 انجيل متى مكتوب است كه صدوقيان كه منكر قيامتند آمدند خدمت مسيح عرض كردند. اگر يك زنى را هفت برادر تزويج كرده باشند، در روز قيامت زن كدام يكى خواهد شد؟ جناب مسيح فرمود: در قيامت نكاح نيست. اهل قيامت مثل ملائكه خواهند بود انتهى ملخصا.

متأخرين صدوقيان گويند اين جواب اقناعى صحيح نيست و الزام به آن غلط است چرا كه اوّلاً صدوقيان منكر وجود ملائكه هستند رأسا. ثانيا چرا نگفت كه اهل قيامت مثل خدا مى شوند و حال اينكه تعليم او اين بود بنابر اقرار تابعينش؟

اقول: مسيحيين منكر وجود حورند در جنّت. و منشأ انكار ايشان مناظره مغلوطه است كه در مقابل منكرين قيامت از او صادر گرديد.

ص: 219

بالجمله، يوسيفوس، مورخ يهودى مشهور معتبر در تاريخ خود گويد كه اين فرقه اقلّ عددا مى باشند از فريسيان، الاّ اينكه صدوقيان غنى تر و متشخص تر بودند.

گفتيم كه منشأ انكار اين فرقه قيامت را همين اسفار خمسه تورات است.

فرقه سيم: سينيون مى باشند. و ايشان نيز طايفه اى از يهود هستند كه 200 سال قبل از مسيح و 80 سال بعد از صدوقيان ظهور كردند. غالب اين فرقه فقرا بودند. معيشت ايشان تنگ تر از فريسيان بوده، حضرت مسيح غالب فرق يهود را ذكر كرده ولكن اين فرقه را ذكر نكرد.

تابعين حضرت مسيح بدين نحو اعتذار مى نمايند كه چون بلاد ايشان بعيده بود از اورشليم، كمتر مى آمدند براى زيارت و قربانى.

و اين طايفه ايمان مى آوردند به سعادت بعد از موت. ولكن منكر قيامت بودند. سعادت را در تناسخ مى دانستند، بدين نحو كه اهل طاعت به صورت خوب به دنيا مى آيند؛ اغنياء و سلاطين مى شوند، و اهل معصيت به عكس. تزويج را احرام مى دانستند. اولاد فقرا را براى خود اخذ مى كردند براى تهذيب عقايد و اخلاق. ايشان زمانى كه كسى مى خواست داخل اين فرقه شود، سه سال امتحانش مى كردند. و چون قبولش مى كردند، ملزمش مى نمودند به حزم بر نفس بعبادة اللّه تعالى، و استعمال عدل و عدم اخفاى شى ء از اسرار خود از جمعيت، و عدم

ص: 220

اظهار شيئى از آنها براى غير. و حال ايشان شبيه بعضى بدعتيان بود. مال دنيا را حقير مى شمردند. و هم مذهبان خود را شريك خود مى كردند در اكل(1) و شرب و ملابس(2) بسيطه مى پوشيده اند. و در ميان يهود اين طايفه معروف بود به سه صفت: اوّل احسان به فقرا، دوم خضوع به حكام، سوم صدق در كلام. و هرگز به قسم نطق نمى كردند مگر وقت دخول در جمعيت كلام ايشان نه نه، آرى آرى بود. متأخرين يهود گويند كه دو فقره از شرع مسيح مأخوذ از اين طايفه است: اوّل عدم تزويج خود مسيح و رهبان و ربانتها. دوم عدم قسم، چنان كه در آيه 37 از باب 5 بدين نحو تعليم داد به تابعين خود، بلكه مكالمه شما بلى بلى، نى نى باد؛ زيرا كه زياده بر اين از شرير است.

فرقه چهارم: سامريون مى باشند. و اينها طايفه اى بودند پس از آنكه پادشاه آشور، ده سبط از بنى اسرائيل را اسير كرد و در بلاد متفرق ساخت و اينها را فرستاد به ارض اسرائيل تا متّحد شوند با بقيه يهود تا اينكه سامره و ارض اسرائيل را آباد كنند، پس اينها مشغول بت پرستى شدند. خدا شيران را بر ايشان مسلط كرد. جمع كثيرى را از ايشان خوردند. و چون پادشاه آشور اين را دانست كاهنى از اسراى اسباط عشره فرستاد براى تعليم سنّت و بعد از آن، هم خدا را عبادت مى كردند هم بت ها را.

ص: 221


1- خوردن.
2- آشاميدن.

و ايضا بر حسب سنن طوايفى كه آمدند از بلاد ايشان به سامره، چنان كه در آيه 24 - 33 باب 17 كتاب 2 ملوك مسطور است. و بعد از آن كم كم اصلاح شدند. اسفار خمسه موسى را قبول كردند و تورات ايشان معروف به تورات سامريون است. و اختلاف كثيره با تورات عبريون دارد. و ما اختلافات اين دو تورات را در كتب مبسوطه خود عيان و بيان نموده ايم مثل باب دوم از مجلد اوّل «انيس الاعلام» و مجلدات «بيان الحق» طالب بايد رجوع كند به كتب مذكوره. پس از آن هيكلى بنا كردند در كوه جرزئيم. و خداى اسرائيل را سجده كردند. ساير فرق يهود گويند محل عبادت، كوه عيبال است و اينها گويند جرزئيم زن سامريه، اين مسئله معظمه را از مسيح پرسيد كه محل نزاع ما بود مابين دو فرقه از يهود حضرت مسيح جوابى نداد كه موجب سكوت باشد. (باب 4 انجيل يوحنا ملاحظه شود). و حال آنكه بر جنابش بود كه بيان كند تورات شما و يا تورات يهود محرّف است. ساير فرق يهود از اين فرقه اجتناب مى نمودند. و چون در تورات اسمى برده نشده، و اين فرقه هم غير از كتاب يوشع و قضاة به كتاب ديگر معتقد نيست، لهذا معتقد به قيامت نيستند، بلكه تناسخى هستند.

فرقه پنجم: كاتبان هستند و ايشان را ناموسيون نيز گويند. (آيه 45 و 46 از باب 11 انجيل لوقا ملاحظه شود). و وظيفه اصليه ايشان استنساخ كتب مقدّس بوده و اكثر ايشان مايل بودند به مطالعه علوم

ص: 222

و فنون و شريعت را تفسير مى كردند و اخلاق قوم را تهذيب مى نمودند. در عقيده ظاهرا موافقت داشتند با فريسيان. عند المسيح - عليه السلام - با فريسيان على حدّ سواء بودند و اينها را با هم ذكر مى كند. اغلب مخاطباتش به اين نحو بوده: اى كاتبان و فريسيان رياكار، چنان كه از آيه 13 - 23 از باب 22 انجيل متى مذكور است كه حضرت مسيح عيوب اين دو طايفه را واضح و ظاهر مى سازد، و حال آنكه شرفا و فقهاء و رؤسا و نواب حضرت موسى - عليه السلام - بودند در صورتى كه حال رئيس اين باشد كه مسيح شهادت مى دهد، حال مرؤوس چه خواهد بود؟ ظاهرا اينها مقرّ به قيامت باشند.

فرقه ششم: هيروديون مى باشند. و اينها طايفه سياسيه هستند در ميان يهود نه ديانيه. و در اكثر، عوائد و قواعد بت پرست ها را استعمال مى كردند براى تلطف و خوش آيند هيرودس و رومى ها كه بر ايشان مسلط بودند و اين طايفه منكر قيامت اند.

فرقه هفتم: جليليون مى باشند. و اينها طايفه اى بودند در ميان يهود كه جمع كرده بودند سياست و ديانت را و امام اوّل اين طايفه يهوداى جليلى بود (آيه 38 از باب 5 از كتب اعمال ملاحظه شود) و جليلى ها عموما از اراذل بودند و دزد.

بالجمله، 11 سال بعد از ميلاد مسيح اين فرقه ظهور كرد. او امر غطس قيصر را مخالفت كردند به تعليم امام خود؛ زيرا كه مى گفت يهودى ها پادشاه ندارند مگر خدا. اينها هم از شاكّين در معادند.

ص: 223

فرقه هشتم: ليبرتنيون هستند. در آيه 9 از باب 6 از كتاب اعمال رسولان كه در مرتبه دوم انجيل است و از مؤلفات لوقا از كتاب الهامى مسيحيه، ذكر ايشان آمده است و اين طايفه مجمع خاصى در اورشليم داشتند بعضى گفتند يهودى بودند و بعضى گفتند متهوّد از امم متمتّعه به حقوق بت پرست هاى روم. اينها هم منكر حشر و نشر بودند.

اين بود مجمل عقايد جماعت يهود در معاد و اينها هستند امناء بر حفظ تورات و ساير صحايف انبياء كه صاحب «الهداية» افتخار مى كند به ديانت اينها. هنيئا له ثمّ هنيئا له، عجب امنا دارد بر حفظ كتاب مقدّس خود! (براى فهميدن عقايد يهود علاوه بر آنچه گفته شد، مرشد الطالبين فرنگى ها تاريخ يوسيفوس يهودى در لغت انگليسى و غبرانى و سريانى ملاحظه شود)، الحاصل، چون عقايد جماعت يهود و نصارا را در مبدأ و معاد به طور اجمال دانستى. بر تو معلوم و محقق گرديد كه اينها معتقد به خدا و روز جزا نيستند، كما قال اللّه تبارك و تعالى:

«قاتِلُوا الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الأَْخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ»(1)

والحمدللّه رب العالمين و الصلاة و السلام على سيّد الانبياء و المرسلين، و على آله اجمعين، و حفّاظ دينه اكتعين و تابعيه ابصعين

من الآن الى يوم الدين آمين.

ص: 224


1- سوره توبه، آيه 29.

باب پنجم

اشاره

در ملحقات است:

بدان - ايدك اللّه بالتوفيق و ايانا - كه در فصل اوّل از باب دوم اين رساله شريفه سبق بيان يافت كه در اين رساله عقايد اديان ثلاثه را بيان خواهيم كرد: اعنى عقايد مسلمين و يهود و نصارا و عقايد سايرين قابل نظر نخواد بود. وليكن بعد از ختم رساله به نظر شريف بعض افاضل - ايدهم اللّه تعالى - رسيد، مخصوصا از حقير خواهش نمودند كه عقايد سه مذهب ديگر را از مذاهب مشهوره اهل عالم را در اين موضع ذكر نماييم تا اينكه فايده آن عامه و تامه باشد.

اوّل مذهب هندويان است دوم مذهب اهل چين، سوم مذهب فرس قديم. مسألت ايشان را اجابت و قبول نموده و اين باب را ملحق به اين رساله شريفه نموديم. و در ضمن فصول ثلاثه آتيه به ترتيب عقايد ايشان ذكر و بيان مى شود.

بعون اللّه و حسن توفيقه.

ص: 225

فصل اوّل: در بيان عقايد هندويان

بدانكه اكثر هندويان مذهب ايشان مذهب «برامه» است. و آن يكى از قديم ترين مذاهب عالم است؛ زيرا كه از تواريخ معلوم مى شود كه قبل از زمان حضرت موسى - عليه السلام - برقرار گشته، و در هندوستان جارى شده، و اشتهار يافته و الى يومنا هذا در ميان هندوها باقى است. و الآن عدد متابعان آن دين تقريبا مساوى با عدد مسيحيين است؛ قدرى كمتر و گزارش آن از اين قرار است، به نحوى كه هندوها در كتاب خودشان نقل مى كنند، در اوان قديم «برمهه» كه بزرگ ترين خدايان ايشان است، مجسّم گشته در صفت انسان. به زمين آمده، مردم را تعليم داده، و هدايت كرد و اخبار او از طريق تواتر،(1) به ايام بعد رسيد. (در بيان عقايد نصارا قرين بيان ساختيم كه ايشان گويند كه خداى دوم كه مسيح باشد، مجسم گشته، روى زمين آمد. مدتى تعليم داده ثمّ مقتول و مصلوب گشت و اين عقيده مأخوذ از عقيده بت پرست هاى هند است. پاپا سپندر صاحب «ميزان الحق» در صفحه 72 از «طريق الحيات»، نسخه مطبوعه سنه 1861 عقايد هندوها را به نحوى كه ما نوشتيم، در خصوص تجسّم برمهه تصديق مى نمايد).

بالجمله، و بعد «ياصعه» نامى از علماى هند، هزار و دويست سال قبل از ظهور حضرت مسيح و مدت قليلى قبل از داود - عليه السلام - تعليمات

ص: 226


1- خبر دادن گروه كثيرى است كه هيچ گاه عقل سليم باور نكند نقل كنندگان آن براى گفتار دروغ خود تبانى و توافق كرده باشد. نك: الرعاية في علم الدراية، ص 62.

برمهه را جمع آورى كرده، در چهار كتاب ثبت و ضبط نمود زبان سنسكريت(1) كه زبان قديم هندوهاست. و اين چهار كتاب را «ويد» مى نامند. و علاوه بر اين چهار كتاب، شش «ساستر» و هجده «پران» نيز دارد. و مجموع 28 كتاب را كتب دينى خود مى شمارند (و حضرات مسيحيين نيز مقرند 27 كتاب در عهد جديد و يك كتاب در عهد عتيق كه مجموع عهد عتيق باشد، كتب دينى ايشان است. پس در عدد كتب نيز مطابقند با هندوها. ويد چهار جلد است، اناجيل هم چهار جلد).

الحاصل، عقايد هندوها و عبادت هاى ايشان اصلاً و فرعا در كتب مذكوره مزبور است. و گزارشات خدايان و ديوت هاى ايشان در اين كتب موجود است. هرچند كه هندوها خدايان بى شمار دارند، لكن «پرابرمهه» يعنى غيب الغيوب را نيز معتقدند كه او را قديم و مطلق و حاضر و اصل اصول و سبب و باعث كل مى دانند! و از براى پرابرمهه دو حالت قائلند اوّل نركن دوم سركن. نركن آن است كن باشد، يعنى لاصفت له. وقتى كه خدا در نركن باشد، عالم، معدوم صرف است. و حالت نركن بيرون از تقرير و بيان است كانه در شبيه حالت خواب

ص: 227


1- زبان سنسكريت، زبان كلاسيك مقدّس هندوان و از شاخه هاى زبان هندوپارسى به شمار مى رود. اين زبان در ابتدا زبانى بود كه بر همين ها يعنى بالاترين كاست جامعه هندو با آن سخن مى گفتند. سنسكريت با الفباى دواناگارى نوشته مى شود. زبان متون مقدّس هندوها از جمله وداهاى چهارگانه، اوپانيشادها، بر جان ها، و ...، زبان سنسكريت است. گفته مى شود دستور زبان سنسكريت توسط پانى نى در حدود چهار قرن پيش از ميلاد نوشته شده است. نك: معرفى مكتب هاى فلسفى هند، ص 40.

و سنه است. «لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ»(1) رد بر اينهاست. در آن حالت نسبت به او نمى توان گفت آيا قادر است يا عاجز، عالم است يا جاهل، صادق است يا كاذب طاهر است يا غير طاهر. «تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا»؛ زيرا كه به كلى نركن است، يعنى عارى از جميع صفات. از همين جهت او را برمهه گويند، يعنى نه مذكر و مؤنث و بلكه مخنث است، العياذ باللّه. و سركن آن است كه صفات داشته باشد و اين حالت وقتى براى خدا رخ مى دهد كه اراده خلق و تكوين داشته باشد. در آن وقت در خدا ماده تكوينيه به جنبش مى آيد و قوه غضبيه در برمهه پيدا مى شود و داراى صفات ثلاثه آتيه مى گردد.

اوّل است يعنى صداقت، دوم رج يعنى محبّت. سوم تم يعنى غضب. و چون اين صفات در خدا پيدا شد، عالم موجود مى گردد. و چون عالم موجود شد، او در همه اشياء حلول مى كند. مثل شير و شكر با مخلوق خود مى آميزد و با ايشان متّحد مى گردد. او و عالم شى ء واحدند.

در ويد مسطور است كه در وقت ايجاد عالم خدا مى فرمايد كه من واحدم لكن بسيار خواهم شد. و نيز در ويد مرقوم است كه همان يك خداست كه گاهى به شكل زارع درآمده، در زمين زراعت مى كند. و آب شده، آن زمين را سيراب مى سازد. و گاهى غلبه مى شود كه همه خلق را

ص: 228


1- سوره بقره، آيه 255.

سير مى نمايد و در «مندك انپشتا تهرون ويد» به دين نحو عيان و بيان گشته در باب معرفة اللّه تعالى كه آتش سر خداست و مهر و ماه چشمان او، و جهات عشره گوش هاى او، و ويد كلام او، و هوا دَم و نفس او، و مخلوقات عقل او، و زمين پاى اوست. و جان تمامى خلايق همان است و همه چيز اوست. اجر دهنده و اجر يابنده هر خير و شر، خود اوست. و او را در آدميان و ديوت ها و در هواهوم و بلدان بود و باش مى كند. و بر آسمان مشى مى فرمايد. ماهى شده، در آب شنو (شفاظ) مى كند. و نبات گشته، سر از زمين بيرون مى كند. سرچشمه شده، در كوه ها جريان مى كند. جسم هوم و بلدان همه اوست. غير از او هيچ چيز نيست، لهذا همه چيز را بايد عبادت كرد با وجود اين همه امور، باز او نهايت قدوس و بزرگ است.

و ايضا در ويد مرقوم است كه جهان با خدا متّحد و يك است انتهى.

از اين جمله معلوم شد كه هندويان به وحدت وجود قائلند، خدا و عالم را يكسان مى دانند و عن قريب خواهد آمد كه اين عين مذهب صوفى ها است و هر كس از مذهب صوفى ها خبر دارد به طور جزم حكم خواهد كرد كه مذهب صوفى ها و مذهب مشركين هند، شى ء واحد است. مكشوف باد كه هندوها به خدايان بسيار معتقد و قائلند ولكن از ميان خداها سه خداى بزرگ دارند:(1)

ص: 229


1- نيز نك: آشنايى با اديان بزرگ، ص 38 - 39.

اوّل برمهه.(1) دوم شيو.(2) سوم ويشنو. و اين سه خدا را بزرگ تر از سايرين مى شمارند. و گويند كه در ازل پرابرمهه كه به معنى غيب الغيوب است و اصل اصول - چنان كه گذشت - برمهه را از ذات مغيب خود به صدور و ظهور رسانيده و او را زاييده و در برمهه خالق گشت، و به واسطه او عالم را ايجاد نمود. (در عقيده مسيحيين سبق بيان يافت كه ايشان اعتقاد مى نمايند كه در ازل اب، ابن را زاييده و از خود صادر نمود. و به واسطه او عالم را ايجاد كرد. باب اوّل انجيل يوحنا و عقيده ايشان كه گذشت، ملاحظه شود. پس در اين عقيده مسيحيين و مشركين هند متحدند و مسيحيين اين عقيده سوء را از ايشان اخذ نمودند).

بالجمله، هندوها گويند كه پرابرمهه اوّل برمهه را زائيد و بعد ويشنو را كه حافظ است، و بعد شيو را كه تخريب و تجديد كننده است. و اين سه را از خود به ظهور رسانيده و زاييده و ايشان گويند: خدايان مزبور در اوان متعدده و ازمان مختلفه به صور گوناگون ظهور و بروز مى نمايند انتهى.

از اين عقيده سه امر معلوم شد:

اوّل اينكه آلهه ثلاثه از پرابرمهه زاييده شده اند و او اب است، اينها ابن. مثل مسيحيين كه گويند ابن و نصف روح القدس از آب زاييده شد و نصف ديگر روح القدس از ابن.

ص: 230


1- برهما.
2- شيوا.

دوم اينكه هندوها گويند كه پرابرمهه خالق است به واسطه برمهه، ويشنو حافظ است، شيو تخريب و تجديد كننده و مسيحيين گويند اب خالق است به واسطه ابن و ابن منجى است، و روح القدس مقدّس. و اين مابه الامتياز ايشان است پس در اين عقيده نيز با مشركين متحدند.

سوم اينكه خدايان هندوها در ازمنه متعدده به صور گوناگون ظهور و بروز مى كنند و مسيحيين نيز گويند كه خدايان ايشان نيز به صور مختلفه در ازمنه مختلفه ظهور و بروز مى كند، چنان كه اقانيم ثلاثه به صور مختلفه به حضرت ابراهيم ظاهر گشته و مهمان او شدند باب 18 از سفر تكوين ملاحظه شود. بعد دو نفر ايشان مهمان لوط شدند، چنان كه در باب 19 از سفر تكوين مكتوب است و خداى ابن در مريم حلول كرد و به صورت مسيح مجسم گشت و سى و سه سال و نيم در دنيا تعليم مى فرمود. و خداى سوم كه روح القدس باشد به صورت كبوتر بر خداى ابن نازل گشت، چنان كه در باب 3 از انجيل متى مكتوب است. و در باب 2 از اعمال حواريون مكتوب است كه خداى سوم ايشان كه روح القدس باشد به صورت شعله هاى آتش افتاده بر حواريون حلول كرد.

پس در اين عقيده نيز مسيحيين با مشركين يكى هستند و عقيده خود را از آنها اخذ كردند. الحاصل، هندوها گويند كه ويشن يكى ديگر از خدايان ايشان است. در وقت در صفت انسان، در وقت ديگر در

ص: 231

صفت ماهى در وقت ديگر در صفت شير، در وقتى در صورت شخص قصير القامه،(1) و هكذا در اوقات ديگر با صور ديگر در عالم ظاهر گشت. و اينها خدايان بزرگ ايشان است كه اينها را عبادت مى كند. غير از اينها خدايان كوچك بسيار نيز دارند با صور عجيبه و غريبه در بت خانه هاى خود گذاشته و عبادت مى كنند. و غرض ايشان از گذاشتن صور آن است كه گويند پرابرمهه و يا ويشن و يا يكى ديگر از خدايان ايشان به صورت اينها ظهور و بروز كرده و در اينها حلول نموده است. پس بايد اينها را عبادت كرد. علاوه بر اينها آفتاب و ماه و ستارگان و آتش را نيز عبادت مى كنند. برهمنان را نيز عبادت مى كنند كه علما و كاهنان ايشانند، مثل نصارا. قال اللّه تعالى:

«اتَّخَذُوآا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْبابا مِن دُونِ اللّه ِ»(2)

علاوه بر اينها حيوانات را نيز عبادت مى كنند مثل گاو و فيل و ميمون و شترمرغ و امثال اينها. و نباتات را نيز عبادت مى كنند، مثل درخت پيپل و تلس و غير اينها. و دراويش خود را كه جوكى مى نامند، نيز عبادت مى كنند.

اين بود حاصل اعتقاد هندوها در باب معرفة اللّه تعالى. آه آه! تا چه اندازه انسان مسخر شيطان شده است كه اين خرافات را معتقد شده، مايه نجات خود مى داند. چقدر بعيد است از ما مسلمانان كه ترحم بر

ص: 232


1- كوتاه قد.
2- سوره توبه، آيه 31.

ابناء جنس خود نمى كنيم و رسولان نمى فرستيم براى دعوت ايشان به توحيد خالص، جاى هزار افسوس است كه طريقه پيغمبر خود را فراموش كرده ايم كه ابدا در خيال توسعه دادن ملّت و مملكت خود نيستيم.

[صوفيه]

تنبيه: در اين تنبيه عقايد صوفيه بيان مى شود به نحو اجمال و اختصار تا بر منصف لبيب واضح و آشكار گردد كه صوفيان با مشركين هند هيچ تفاوتى ندارند.

بدان كه شيخ عزيز نسفى(1) در صفحه 215 از كتاب «زبدة الحقايق» نسخه مطبوعه سنه 1303 چنين گويد: اصل سوم در سخن اهل وحدت: بدان كه اهل وحدت مى گويند كه وجود يكى بيش نيست. و آن وجود، خداى تعالى و تقدّس است. و به غير از وجود خدا وجودى ديگر نيست، و امكان ندارد كه باشد(2) انتهى.

و بعد در صفحه 216 گويد: اى درويش! وجود يكى بيش نيست. و آن وجود خداست. و به غير وجود خدا، وجود ديگر نيست. و امكان ندارد كه باشد. و اين يك وجود، ظاهرى دارد و باطنى دارد. و باطن اين

ص: 233


1- وى عزيز الدين پسر محمّد اهل (تحشب) است مؤلف راهنماى دانشوران درباره او مى نويسد: از عرفاى قرن هفتم و از علماى حقيقى و حاضر با جلال الدين خوارزمشاه و مريد شيخ سعد الدين حموى و صاحب كتاب نازل اسايرى كه در سال 616 در ابرتو از دنيا رفت.
2- رساله عرفانى زبدة الحقايق، ص 75.

يك نور است و اين نور است كه جان عالم است كه سر از دريچه بيرون كرده است. خود مى گويد و خود مى شنود و خود مى دهد و خود اقرار مى كند و خود انكار مى كند. اى درويش، به اين نور بايد رسيد(1) انتهى بالفاظه و عباراته.

و بعد در صفحه 219 از كتاب مذكور گويد: فصل: بدان كه اهل وحدت مى گويند اگرچه ذات هر دو عالم وحدت صرف است، امّا به هر صفت كه امكان دارد كه آن صفت باشد، و آن صفت و آن صورت در مرتبه خود، صفت و صورت كمال باشد، موصوف و مصوّر است.

و اين كمال عظمت و كمال كبريايى وى است و اين ذات دائم در تجلى است؛ تجلى صفات مى كند و تجلى صور مى كند، چنان كه دريا در تموّج است، اين ذات دائم در تجلى است، چنان كه گفته اند:

هر نقش كه بر تخته هستى پيداست اين صورت آن كس است كاين نقش نگاشت

درياى كهن چو بر زند نقشى موجى نو موجش خوانند و در حقيقت درياست(2)

و از اينجا گفته اند كه اين وجود هم قديم است و هم حادث، و هم ظاهر است و هم باطن، هم غيب است و هم شهادت، هم خالق است

ص: 234


1- رساله عرفانى زبدة الحقايق، ص 76 - 77.
2- مقدّس اردبيلى مذاهب صوفيه را به چهار نوع تقسيم كرده و عزيز نسفى را متصف به كفر و زندقه مى كند. حديقة الشيعه، ج 2، ص 755 - 756.

و هم مخلوق، هم عالم است و هم معلوم، هم مريد است و هم مراد، هم قادر است و هم مقدور، هم شاهد است و هم مشهود، هم متكلم است و هم مستمع، هم رازق است و هم مرزوق، هم شاكر است و هم مشكور، هم عابد است و هم معبود، هم ساجد است و هم مسجود، هم كاتب است و هم مكتوب، هم مرسل است و هم مرسول.

و در جمله صفات همچنين ميدان، از جهت آن كه هر صفتى كه در عالم است و هر فعلى كه در عالم است و هر اسمى كه در عالم است جمله صفات و افعال و اسامى اين وجودند. انتهى بالفاظه و عباراته حرفا بحرف.(1)

تو مى بينى كه اين عبارات صريحند در اينكه خالق و مخلوق، عابد و معبود، ساجد و مسجود، عالم و معلوم در نزد صوفى ها يكى است. عالَم با خداوند با عالم متّحد است و اين بعينه مذهب مشركين هند است.

بالجمله، از اين قبيل كفريات در كتب صوفيه بسيار است، و اين رساله گنجايش زياده بر اين ندارد. و هر كس اطّلاع بيشتر خواسته باشد، رجوع كند به كتب صوفيه مثل «زبدة الحقايق» و «مقصد اقصى» و «مبدأ و معاد» شيخ عزيز نسفى و «شرح اشعة اللمعات» جامى و «جواهر الاسرار» و «مفتاح منتخب الاسرار» و «لمحات جامى» كه شرح بر لمعات

ص: 235


1- رساله عرفانى زبدة الحقايق با تصحيح ناصر، ص 80 - 81.

فخرالدين عراقى و كتاب «طرب المجالس» از تأليفات سيّد حسن بن ابوالحسن بن حيدر و منتخب «كيمياى سعادت» محمّد غزالى و «رساله بيان اصطلاحات عرفا» از تأليفات شاه نعمة اللّه ولى و شرح دو بيت اوّل مثنوى از مؤلفات جامى و «شرح گلشن راز» از مؤلفات شيخ محمود شبسترى و «فتوحات مكى» محيى الدين و غير اينها از كتب كثيره.

و براى فهميدن حقيقت مذهب صوفيه علاوه بر آنچه ما نوشتيم، رجوع شود به «حديقة الشيعه» مقدّس اردبيلى - قدّس سرّه - و «عين الحيات» و «حقّ اليقين» مجلسى و «احقاق الحق» علاّمه [تسترى [- اعلى اللّه مقامهما - و غير اينها از كتب و مؤلفات اثنى عشريه.

و چون عقايد صوفيه به اين نحو كه مى بينى، خراب است و عين عقيده مشركين هند است، لهذا در اخبار ائمه معصومين - سلام اللّه عليهم اجمعين - تحذيرات كثيره واقع شده است از مخالطت و مصاحبت و مجالست با ايشان. از جمله روايت كرده شيخ سعيد محمّد بن محمّد بن نعمان به اسناد خود تا سند منتهى شد به محمّد بن الحسين بن ابى الخطاب انه قال: قد كنت مع الهادى على بن محمّد - عليهم الصلاة و السلام - في مسجد النبى صلى الله عليه و آله فاتاه جماعة من اصحابه، منهم ابوهاشم الجعفى و كان رجلاً بليغا و كان له منزلة عظيمة عنده عليه السلام . ثمّ دخل المسجد جماعة من الصوفية و جلسوا في جانبه مستديرا، و اخذوا بالتهليل فقال عليه السلام : «لا تلتفتوا الى هؤلاء الخداعين. فانهم خلفاء

ص: 236

الشياطين و مخرّبوا قواعد الدين يتزهدون(1) لاكرامة الاجسام و يتهجّدون لصيد الانعام. لا يهلّلون الاّ لغرور الناس و لا يقللون الغذاء الاّ لملاء العساس و اختلاس قلب الدنفاس. اورادهم الرقص و التصدية و اذكارهم الترنم و التغنية فلا يتبعهم الاّ السفهاء و لا يعتقد بهم الاّ الحمقاء فمن ذهب الى زيارة احدهم، فكأنّما اعان يزيد و معاوية و اباسفيان».

فقال رجل من اصحابه: و ان كان معترفا بحقوقكم؟

قال: فنظر اليه شبه المغضب و قال: «دع ذاعنك. من اعترف بحقوقنا، لم يذهب في عقوقنا. امّا ترى انّهم اخسّ طوايف الصوفية و الصوفية كلّهم مخالفونا و طريقتهم مغايرة لطريقتنا. و انّ هم الاّ نصارا او مجوس هذه الامّة اولئك الذين يجهدون في اطفاء نور اللّه (يا خواهم) و اللّه متمّ نوره و لو كره الكافرون» انتهى.(2)

از شرح طريحى بر باب حادى عشر منقول گرديد. و تو مى بينى كه حضرت مى فرمايد كه هر كس زيارت كند يكى از صوفيه را مثل آن است كه يزيد را اعانت كرده باشد بر قتل سيّد الشهداء عليه السلام ، و معاويه را بر قتل اميرالمؤمنين عليه السلام ، و اباسفيان را بر قتل پيغمبر صلى الله عليه و آله ، العياذ باللّه. و مى فرمايد: صوفيه نيستند مگر نصارا و يا مجوس اين امّت. و اين كلام عين حقيقت است؛ زيرا كه مذهب ايشان متّحد است با مذهب مجوس و نصارا چنان كه مى بينى.

ص: 237


1- در اصل يتزودن لازاحة.
2- الاثنا عشرية شيخ حر عاملى، ص 28؛ حديقة الشيعه، ص 602؛ شرح نهج البلاغه خوئى، ج 6، ص 304؛ سفينة البحار، ج 2، ص 58.

بالجمله، از اين قبيل اخبار از ائمه اطهار بر ذمّ اين طايفه اشرار بسيار و بلكه بى شمار است. و بعضى از آن اخبار را در اواخر سؤال و جواب آقا سيّد محمّد باقر حجة الاسلام تواند يافت. و در «جامع الشتاة» ميرزاى قمى شرحى بر ذم ايشان موجود است.(1)

بالجمله برويم بر سر سخن و بيان عقايد هندويان:

معاد هندويان

پوشيده نماند كه حضرات هندوها بقاى روح را بعد از موت، قائل و معتقدند. لكن اين تعليم را آلوده مى كنند به تناسخ.(2) و آن به موجب اقوال ايشان از اين قرار است كه گويند روح انسانى از قالبى به قالبى مى گردد.

گاهى به جسم انسانى تعلق مى گيرد و اين را «نسخ» گويند.

و گاهى به جسم حيوان مثل سگ و خوك و موش و گربه و كرم و مگس و پشه و خنافس و ديدان و خر و گاو و امثال ذلك از حيوانات چون ميمون و خرس و اين را «مسخ» گويند.

و گاهى به جسم نباتى علف مى شود، درخت مى شود، و اين را «فسخ» گويند.

ص: 238


1- نك: الاثنا عشريه.
2- درباره تناسخ پروژه هاى زير قابل مراجعه است: اسفار اربعه، ج 9، ص 4 و ج 8، ص 342؛ الاسلام و التناسخ از سيّد حسين يوسف مكى عاملى؛ مكتب بازگشت از حميد رضاينت، خلاصه اديان، دكتر شكوى، 61؛ نيز نك: اسرار العقائد، ص 46؛ تناسخ يا بازگشت ارواح، ص 61؛ دائرة المعارف فارسى، ج 1، ص 672.

و گاهى به جسم جمادى و اين را «رسخ»(1) گويند.

همان طور مى گردد در اجسام تا از گناه پاك شود. اگر عملش خوب بود، در اجسام خوب به دنيا مى آيد و اگر بد بود در اجسام بد مثلاً «منو» كه يكى از اعلم علماى هندويان است، گويد: هر آدمى كه طلا از برهمن دزديده باشد، حين تولد ديگر، در انگشت هاى دستش مرض كهنى خواهد بود. و هر كه شراب بخورد، سياه دندان و آنكه بر ديگران تهمت كند، گنده دهان، و آنكه به خواندن ويد استحقاقى ندارد و بخواند، ابكم و كند زبان پيدا خواهد شد. و اگر كسى جامه بدزدد، مبروص، و اگر اسب بدزدد، لنگ. و اگر چراغ بدزدد، نابينا. و آنكه از راه شرارت چراغ را بكشد، يك چشم متولد خواهد گرديد. پس بر طبق اعمال تولد نخستين، نادان و گنگ و نابينا و ناشنوا و بى دست و پا پيدا مى شوند تا در روبروى مردمان صحيح و تندرست، حقير و ذليل نمايند.

و باز در شاستر هندو مرقوم است كه مردمان به سبب گناه تولد

ص: 239


1- اين تقسيم، مورد عنايت اكثر تناسخ نويسان قرار گرفته است از جمله: المبدأ و المعاد، ص 32 و ترجمه آن، ص 381؛ مرحوم حاجى ملاهادى سبزوارى در منظومه حكمت در اين باره سروده است: نسخ و مسخ رسخ فسخ *** فسما انسا و حيوانا حمادا و نما لكل انس باب الابواب و ذا *** نزول الصعود عكس ذا خذا براى اطّلاع بيشتر درباره تناسخ و بطلان آن به منبع زير مراجعه فرماييد: الاسفار، 9 از ص 2 به بعد، سبزوارى، ص 311 و 312؛ حقّ اليقين، مجلسى، ص 38؛ گوهر مراد، ص 117 - 121؛ كفاية الموحدين، ج 3، ص 52.

نخستين خود هانه(1) صرف بى دست و پا و نابينا و غيره بلكه در قالب جانور و درخت و نباتات و غيره نيز متولد مى شوند، مثلاً در شاستر مينومسطور گشته كه هر كس غله را كه هنوز از خوشه نيامده است بدزدد، در قالب موش تولد خواهد يافت. و اگر آب را بدزدد، در قالب غوطه خوار، و اگر روغن چراغ را دزدى كند، در پروانه،(2) و اگر آهو را به سرقت برد، به بدن گرگ، و اگر ميوه بدزدد، در بدن ميمون و اگر مال پندت(3) بدزدد در بدن نهنگ يا در مثل آن تولد خواهد يافت. و آنكه جواهر بدزدد، پس صدها هزار دفعات به صورت نباتات گياه و گل و گلبن و غير مصور گشته، متولد خواهد شد. بلكه آنچنان گناه كرده اند، خفيف يا شديد، تولد خواهند يافت. و مردم خشمناك و عيب گير، در قالب شير، و مردمان شهوت پرست و متابعان خواهش هاى بد، در جانوران مردارخوار و در زشت ترين كرم ها تولد خواهند يافت. و در اكنى پران مسطور است كه كسى كه از ولادت انسانيه محروم و مهجور شده، در مخلوقات ديگر تولد يافت بعد هشتاد لك تولدها باز هم در جسم انسانى متولد مى تواند شد انتهى.

الحاصل، گويند كه روح بعد از آنكه از بدن مفارقت نمود تا اينكه مستوجب نجت(4) بهشت خدايان گردد، بايد چند قرن از بدنى به بدنى نقل كند. پس اگر در ايام عمر بدى كرده است، تا اينكه روحش از

ص: 240


1- كذا.
2- كذا.
3- كذا.
4- كذا.

آلودگى پاك گردد، بعد از مفارقت از بدن انسانى، به بدن حيوانى نقل مى كند. چنان كه اگر در اين عمر بدتر بوده، به بدن بدترين حيوانى حلول، و اگر بهتر بوده، به بدن حيوانى بهتر دخول خواهد كرد و بالعكس: كسى كه در اين عمر خوب رفتار و صادق بوده، بعد از وفات روحش در بدن شخص خوب و عابد قرار خواهد گرفت و اگر كسى خود را در آب رود كنكاغرق، و يا آتش حرق ساخته، و يا مال و ملك خود را ايثار برهمنان نموده، يا به بت كنك خدمتى كرده، در بهشت خدايان متنعم و واصل به خدا خواهد شد. ولكن بهترين بخت و مراتب اعلى را در آن نشئه جوكيان خواهند يافت كه در رياضت و خودرنجانى به مرتبه كمال رسيده اند. بخت و سعادت ايشان اين خواهد بود كه چنان كه قطره ها به دريا، همچنين ارواح ايشان با ذات خدا غرق و متّحد خواهد شد. در كتاب باپانيشاد تصريح به اين مطلب شده است، و اين عين عقيده مسيحيين است، چنان كه در باب معاد ايشان گذشت. و فرقه واصليه از صوفيه را نيز اعتقاد همين است كه گويند مراشد به واسطه رياضات واصل به خدا مى شوند. و بعد از وصول به اين مرتبه، تكليف صوم و صلاة از ايشان ساقط خواهد بود، چرا كه خدا شده اند، العياذ باللّه تعالى. «تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا»(1) نمى دانم ايشان چقدر بى شعورند كه گويند قديم، حادث و حادث،

ص: 241


1- اقتباس از آيه 34 سوره اسراء: «سُبْحانَهُ وَتَعالَى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوّا كَبِيرا».

قديم خواهد بود.

ايقاظ: پوشيده نمانند كه ركن اعظم از مذهب بابى ها، قول و اعتقاد به تناسخ است كه مأخوذ از مشركين و بت پرست هاى هند است. در كتاب بيان(1) كه كتاب الهامى و آسمانى ايشان است، بنابر زعم خود چهارده باب قرار داده، موافق عدد چهارده معصوم عليهم السلام پس جناب باب در آن ابواب بدون بيّنه و برهان كذبا ادّعا مى نمايد كه چهارده معصوم عليهم السلام با جميع تابعين خود به دنيا برگشته اند و نقطه الاولى را بيعت كرده اند. مثلاً گويد: باب في انّ محمّد صلى الله عليه و آله مع من آمن به رجع الى الدنيا و بايع النقطة.

باب في ان على عليه السلام مع شيعته رجع الى الدنيا و بايع النقطة تا آخر چهارده باب.

پس اگر از ايشان سؤال كنى كه در چه زمانى اين بزرگواران با تابعين خود به دنيا آمده اند كه هيچ كس نديد، در جواب گويند كه ارواح ايشان در اجسام ديگران آمده اند مثلاً روح حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در قالب استاد محمّد، روح حضرت على در قالب كربلايى على، تا آخر. مثلاً يكى از مسمّا به سلمان مى نمايند و ديگرى را به اباذر، مرادشان همين است. چندى قبل مى گفتند دوره، دوره حسينى است. مرادشان اين بوده است كه حضرت سيدالشهداء با هفتاد و دو تن به دنيا برگشته اند؛ مثلاً در

ص: 242


1- بيان مهم ترين اثر ميرزا على محمّد باب است و محتوى احكام و دستورهاى اوست.

قالب ملاّ حسين و غيره و غيره. و اين عين تناسخ و مذهب مشركين هند است فرقى كه دارد، اين است كه مشركين هند مى گفتند خوبان در صورت خوب تر از اوّل مى آيند. و اينها بدرت كرده اند، مثلاً گويند حضرت على عليه السلام به صورت على بقّال به دنيا آمده كسى كه مدرك و شعور او اين باشد، طرف شدن با او صحيح نيست. بدبخت! ارواح مقدسه اگر به دنيا بيايند، بايد آثار تقدّس از آنها ظاهر شود نه شرارت. و اگرنه، فرقى مابين ارواح مقدسه و شرير نخواهد بود. اين اشخاصى كه تو گفتى ارواح مقدسه در ايشان حلول كرده، ديديم كه نفس شرارت بودند در زمان خود. پناه بر خدا از كورى دل كه ادعاى بلابرهان نمودن و قبول آن را كردن، هر دو از كورى دل است. جاى هزار افسوس است كه عقلا معقتد اين خرافات شوند.

ص: 243

فصل دوم: در بيان مذهب اهل چين است

بدانكه اهل چين در ولايتى وسيع(1) كه در سمت شمال شرقى آن طرف هندوستان(2) واقع است، ساكنند. و مملكت ايشان بر حسب عدد نفوس بزرگ ترين ممالك عالم است، تقريبا نهصد كرور جمعيت(3) دارد. و از ايام قديم در علوم و صنايع به درجه كمال و مرتبه ماهريت كلى رسيده اند لكن به حسب مذهب گرفتار ظلمت بت پرستى هستند. حالشان شبيه حال اهل اروپاست در خرابى مذهب. و از كتب قديمه ايشان معلوم مى شود كه خداى واحد را معتقد بوده اند، و او را شانكطى يعنى حاكم على الاطلاق مى گفته اند، و طيسين (يعنى آسمان) و او را عبادت مى نمودند، وليكن فعلاً خداشناسى به كلى از ميان ايشان مرتفع گرديده، و منقسم بر سه قسمت و ملّت شده: قسمت اوّل فوحى مى باشند. دوم طاعوئى مى باشند. سوم بودائى. پس عقايد ايشان به نحو اشاره در ضمن سه مقصد بيان خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

مقصد اوّل در بيان عقايد فوحى ها - كه در ايام قديم در ميان ايشان ظهور نموده، و تاريخ ظهورش به طور صحيح از كتاب هاى ايشان به دست نيامده، لكن ششصد سال قبل از ميلاد مسيح و هزار و دويست

ص: 244


1- مساحت اين كشور به 300/700/9 كيلومتر مربع مى باشد.
2- چين در شرق قاره آسيا واقع شده است و از شمال به روسيه و مغولستان؛ از جنوب به ويتنام، تايلند و برمه، از شرق به كره شمالى، كره جنوبى و اقيانوس آرام، و از غرب به قزاقستان، قرقيزستان، تاجيكستان، پاكستان و هند منتهى مى شود.
3- جمعيت آن بيش از يك ميليارد و دويست ميليون نفر است.

و بيست و سه سال قبل از بعثت نبوى قانكفوتشه نامى پيدا گشته، معلم آنها گرديد. و به قرارى كه از كتب آنها معلوم و واضح مى گردد، شخص مذكور احاديث و تعليمات قديمه را كه تا عصر او از فوحى باقى مانده بودند، فراهم آورده و اصلاح داد با ازدياد خيالات و تعليمات خود در دو كتاب: اوّل كونيو و شون تينك نامى ثبت و ضبط ساخته.

بالجمله، قانكفوتشه مذهب فوحى را بدين نحو تعليم مى دهد كه آسمان، خداست. صفات و اموراتى را كه مى بايست به خداى واحد منسوب سازد، منتسب به آسمان نموده است. و آسمان را مدبر عالم دانسته است و بت پرستى هم كه در ميان چينى ها بود، برنداشته، بلكه آن را تقويت نمود. و به اهل چين گفت به خدايان اجداد خود سجده نماييد و محض در نيكى و پسنديدگى سلوگ ظاهرى، ساعى باشيد. و حاصل تعليم او در باب معرفة اللّه، اعتقاد به الوهيت آسمان و دعوت به شرك و بت پرستى شد كه اقسام موجودات را عبادت مى نمايند.

مقصد دوم در بيان مذهب طاعو(1) است. در باب معرفت اللّه بايد دانست كه در ايام قانكفوتشه شخصى لااوتثه(2) نامى نيز در ميان اهل چين خروج نموده، مذهب طاعو را بنا نهاد و متابعان او مدعى مى شوند كه او با معجزات متولد گشت. و تمامى عمر خود را در كنج عزلت به سر برده، اكثر تعليمات خود را بر سبيل تمثيل بيان ساخته، مثل تعليمات انجيل.

ص: 245


1- تائو.
2- لائوتسه.

بالجمله، اعتقاد يك ملّت كه به حسب عدد كمتر از اولند، بدين طريق است كه به سه خدايان بزرگ و به خدايان بى شمار كوچك قائلند و معتقد به ارواح شريره كه جنود شيطان باشند و حكم تأثير آنها بر آدمى نيز معتقدند. و طاعو در نزد ايشان كه عبارت از واجب الوجود است، خارج از خيال و تقرير است. و از رياضت مى شود انسانى به جايى برسد كه با طاعو متّحد گردد، مثل اتحادى كه در بيان مذهب هندويان و صوفيان سبق بيان يافت. ولى اين اتّحاد با طاعو براى كسى ممكن است كه هوا و هوس و نفس را مغلوب خود ساخته، آنچه تواند حسنات به جا بياورد، و از ملك و مال دنيا به كلى دست كشيده و مشغول هيچ باشد. و عمر خود را به طورى بگذراند كه گويا در عالم هيچ نيست. وقتى كه از ماسواه و خود فانى شد به طاعو متّحد مى گردد. آن وقت ديگر تكاليف از او ساقط مى شود، نه ثواب در او اثر مى كند و نه گناه. بلكه هرچه كند، مختار است: لواط كند، لواط دهد، نماز بخواند، براى او على السويه است بعد از رسيدن به اين مقام، ولى قبل از وصول به آن مقام بايد مقيّد به اين اعمال باشد تركا و فعلاً.

مقصد سوم در بيان عقيده بودائى ها كه در چين مشتهر گشته است. مكشوف باد كه بودهه شخص معلمى بود كه چندى قبل از ميلاد مسيح در يكى از ولايات هندوستان خروج نمود و مذهبى تأسيس كرد شبيه

ص: 246

مذهب برمهه. و مذهب او در هندوستان سيّما(1) ولاياتى كه در اطراف آن واقعند، و در جزو اعظم از مملكت چين، اشتهار يافت. و اشخاص كثيره او را تابع شدند به نحوى كه در انظار خارجه اليوم كأنه مذهب اهل چين منحصر به مذهب بودهه است. و عدد ايشان بيشتر از عدد مسيحيين است.(2)

و عمده سبب انتشار مذهب بودهه، فونامى است كه يكى از علماء و تابعين مذهب او بوده است. صد سال قبل از ميلاد مسيح، عالم مذكور مذهب بودهه را به وعظ منتشر ساخت و اهالى چين را معتقد آن مذهب نمود. و عمده تعليم او در معرفت اللّه همان بت پرستى است. صورت بودهه را در بتخانه هاى خود گذاشته و او را سجده و عبادت مى كنند و اعتقادشان در خصوص بودهه اين است كه گويند او خدا بود و مجسّم گشت، چنان كه مسيحيين گويند مسيح خدا بود و مجسم شد. و اين عقيده سوء را مسيحيين از ايشان تعليم يافتند.

علاوه بر صورت بودهه صور و اشكال كثيره در بتخانه هاى خود قرار داده اند و آنها را سجده و عبادت مى كنند. لكن عالمان و كاهنان ايشان عالم را خدا دانسته، وحدت وجود را معتقد گرديده اند. و گويند خدا و عالم از حيث اصل يكسان است. به نحوى كه در عقيده هندويان سبق بيان يافت، گويند خدا در همه اشياء حلول مى كند، مثل هندويان

ص: 247


1- خصوصا.
2- نك: بازتاب اسطوره بودا در ايران، ص 3.

تناسخى نيز هستند(1) و گويند كه روح انسانى بعد از آنكه مدت ها از قالبى به قالبى خواه به ابدان حيوانات و خواه به ابدان انسان نقل كرده باشد، به مرتبه آرامى كلى رسيده، آخر الامر با ذات خدا متّحد مى گردد، يعنى مردم باز به آن ذات و نفس كلى كه از آن خروج نموده اند و ذره از آنند، عود كرده مانند قطره اى در آن غرق خواهند شد و با ذات خدا يك خواهند گرديد. و اين مرتبه را درجه اعلى و در غايت عظيم تر از بهشت مى شمارند. و گويند منتهاى سعادت انسانى آن است كه انسان از خدا جدا شده و به خدا برسد. مبدأ و معاد كل خداست. و هر كه به خدا رسيد، مثل قطره اى است كه به دريا رسيده باشد. خدا را مثل يم و خلق را مثل نم مى دانند و در حقيقت نَم و يَم شى ء واحدند. (و بر احدى مخفى و مستور نخواهد بود كه اين عين مذهب صوفيه است).

معلم ديگر نيز در حدود چين يافت مى شود كه او را كنفش يوس(2) نامند و او را خليفه بودهه مى دانند و تعليم او تقريبا همين هاست كه گفته شد.

نصايحى كه در اوايل «انجيل متى» است تا باب هشتم غالبا در كتاب او موجودند، او هم تخمينا ششصد سال قبل از مسيح بوده است افسوس كه اين رساله گنجايش زياده بر اين ندارد به خصوص اين باب كه از ملحقات است.

ص: 248


1- نيز نك: خلاصه اديان، ص 75.
2- كنفوسيوس ظ، درباره او نك: اسلام و عقائد و آراء بشرى، ص 165، تعاليم كنفوسيوس.

فصل سوم: در بيان مذهب فرس قديم است

گزارش آن بدين نحو است كه مذهب مزبور از زردشت كه نبى كاذب آن اهل بوده، مجمل حال او بدين نوع است كه ششصد سال قبل از مسيح در ولايت آذربايجان(1) در شهر ارومى، زردشت تولد يافت.(2) (نمى دانم ششصد سال قبل از مسيح چه خبر بوده كه غالب اهل بدعت در آن زمان بوده اند) و در ايام سلطنت گشتاسب(3) آغاز تعليم نمود. و مذهب خود را كه جزو اعظم آن آتش پرستى است، منتشر ساخت.(4) (آثار آتش پرستى از آن زمان تاكنون در اروميه باقى و آن عبارت است از تپه هاى خاكسترى كه از آتشكده ها مى كشيدند و جمع مى كردند آتشكده بايد هرگز خاموش نشود. و تاكنون آن تپه ها باقيمانده است، مثل ديگاله(5) تپه سى كه در سمت شرقى اروميه نزديك دروازه هزاران(6)

ص: 249


1- جمعى چون ابن خرداد به (نك: المسالك و الممالك، واژه آذربايجان)، ابن الفقيه (نك: البدان، ص 33)، مسعودى، حمزه اصفهانى، ياقوت و قزوينى، زرتشت را آذربايجانى به ويژه از اروميه دانسته اند. برخى هم محل تولد او را فلسطين، كه به آذربايجان كوچ كرده است مى دانند.
2- اين نظر مشهور است امّا آقاى ابراهيم پور داود در كتاب يسنا، جلد اوّل، چاپ تهران، سال 1334 راجع به زمان زرتشت در 35 صفحه از صفحه 75 تا 110 بحث كرده و تاريخ سنتى زرتشتيان و عقايد دانشمندان ديگر را مردود شناخته و تاريخ زندگى زرتشت را در سده يازدهم قبل از ميلاد قرار داده است. ص 17 مجموعه قرن زرتشت.
3- گشتاسب فرزند لهراسب پنجمين شاهنشاه كيانى است.
4- چهارده مقاله سهروردى، ترجمه سيّد محمدباقر سبزوارى، ص 139؛ مجمع التواريخ، و القصص، ص 91، چاپ تهران.
5- در متن كتاب با واو ثبت شده است كه صحيح آن ذكر شد.
6- در متن كتاب «هزارخران» آمده است كه غلط است.

واقع شده است. و شيخ تپه سى در سمت غربى قرب كوه الامان واقع است. و تپه كوك كه فعلاً مقبرة النصارى است. و توپرا قلعه و غير اينها. و همچنين در بلاد ديگر ايران از قبيل فارس و سمنان و غيره كه آتشكده ها از آثار زردشت تا كنون باقى است).

پوشيده نماند كه از تواريخ و كتب قديمه و از كتاب شيخ محمّد محسن فانى معلوم مى شود كه مذهب اهل فرس قبل از خروج زردشت، مذهب صابئين(1) بوده، كه آن مذهب در آن اوان رواج كلى داشته در ولايات ايران و شام و عربستان. بنابراين اهالى ولايات مذكوره آفتاب و ماه و ستاره پرست بوده اند.

اگرچه در قديم به خداى واحد معتقد بودند، ولى در زمان زردشت به كلى بت پرست شده بودند، عساكر آسمانى را عبادت مى كردند و چون زردشت حال را بدين منوال ديد، به خيال افتاد كه ايرانى ها را اصلاح نمايد. بنابراين مدعى نبوّت گشت. و اظهار داشت كه هرمز(2) بر

ص: 250


1- نك: الكامل ابن اثير، ج 1، ص 184 و تاريخ مختصر الدول از ابن العبرى، ص 3.درباره صابئين، پژوهش هاى زير قابل مراجعه است: پژوهشى درباره صابئين از يعقوب جعفرى، مؤسسه انتشارات هجرت؛ الصائبة قديما و حديثا سيّد عبدالرزاق حسنى، قاهره، مكتبة الخامجى؛ مقالات تقى زاده، ج 9، ص 42 - 48؛ يادنامه مطهرى، ج 1، ص 42 - 60؛ مقاله محمّد مجيد طباطبايى، كيهان فرهنگى، ش 7، ص 52 - 53 از قاسم ياحسينى؛ تحقيق در اصول و مذاهب و رسوم صابئين عراق و خوزستان از حسينعلى ممتحن.
2- هرمز يا ارمزد، اورمزد، اهورامزدا اوستا به املاهاى چندى و به چند نظر آمده است دانشنامه مزديسنا، ص 49. اهورامزدا، به معنى خردمندترين و داناترين هستى بخش كه خداى زرتشت شد. نك به كتاب سوادآموزى و دبيرى در اين دين زرتشت از جمشيد سروش سروشيان چاپ آمريكا.

من وحى مى فرستد و حكم فرموده است كه مردم را بدين صابئين برگردانم. و چون گشتاسب به او ايمان آورده به مفاد: الناس على دين ملوكهم عموم ايرانى ها معتقد او گرديدند. همان طور بودند تا اسلام آن مذهب را برطرف كرد. و در زمان خلافت خليفه دوم اسلام داخل ايران گشت. حمد خداى را كه امروز ايران از بركت اسلام مظهر توحيد است.

مجمل تعليم زردشت از قرار ذيل است كه او تعليمات خود را در كتابى ثبت و ضبط نموده. تا زمان الكسندر كتاب او محفوظ بود در ميان ملّت و چون الكسندر بر مملكت ايران غالب و قاهر گشت، به قدر امكان از آن كتاب به دست آورده و تلف نمود. بنابراين از كتاب اصلى زردشت چند اوراقى باقى ماند و تا زمان سلطنت ساسانيان اوراق متفرق بودند. پس در عصر ايشان اوراق مزبوره جمع آورى گشته، در يك مجلد مجتمع گرديدند، و به (زندِ اوستا)(1) يعنى زند و پازند مسمّا شدند. و الى الآن در ميان گبران(2) هندوستان ندرتا اوراق مذكوره يافت مى شود. و عالم فرنگى جلد صحيح از آن را به دست آورده و به فرنگستان برده و به السنه فرانسه و نمسه(3) ترجمه شده است. ثمّ به زبان سريانى. و ماصوح بن عبدالحسن نيز در كتاب رياض الذهب از مذهب

ص: 251


1- اوستا، كتاب مذهبى زرتشتيان است كه پيش از اسلام به بيست و يك كتاب تقسيم مى شد. غالبا اوستا را، زند در يكجا آورده، زند اوستا مى گويند.
2- نام ديگر زردشتيان است.
3- نمسه = از كشور اتريش.

زردشت خبر داده است. و ما در اين موضع، چند كلمه از زند و پازند ترجمه و ثبت خواهيم كرد.

تعليم زردشت در باب معرفة اللّه بدين نحو است كه واجب الوجودى هست كه او را سروانه گويند و چنين اظهار داشته، اوّل كسى ك از سروانه صدور يافته و متولد گشت، هرمز بوده كه او متولد شده از واجب الوجود است. (مثل تولد يافتن مسيح از اب بنابر قول مسيحيين). و هرمز در نزد او بهترين جميع مخلوقات و خالق ساير موجودات واصل كل خيرات است. و از واجب الوجود فقط هرمز صادر گشت. و ساير مخلوقات را او ايجاد كرد. (مأخذ قول حكما «لايصدر عن الواحد الاّ الواحد»(1) شايد ما ذكر باشد. و همچنين قول ايشان صادر اوّل، عقل است). و بعد هرمز در ابتدا هفت ارواح نور را كه پادشهان آسمانند و «امشاسپندان»(2) خوانده مى شوند، خلق كرد. بعد از اينها يزدان را، و بعد از اينها ساير مخلوقات نيك را آفريد بنابراين متابعان دين زرتشت همه خيرات و خوبى ها و نورها را كه در عالم هست، از هرمز مى دانند، و شرارت و موذيات را از اهرمن. و اهرمن در ابتدا به حسب اصل با هرمز هم مرتبه و برابر بوده حسد كرد، شرير گشت. و هفت ديو بزرگ و ساير ديوان از او به وجود آمدند. اهرمن انسان را نيز اغوا كرده، به مذلت انداخت. ولكن در آخرالزمان هرمز بر

ص: 252


1- الاشارات و التنبيهات.
2- نك: دانشنامه مزديسنا، ص 123.

اهرمن غالب خواهد گشت و سلطنت او را منهدم، و ظلمت را از عالم منعدم، و كل شرور را از عالم مرتفع خواهد ساخت. اشخاص پاك و نورانى به بهشت خواهند رفت. و اشخاص نجس و ناپاك به ظلمت ابدى انداخته خواهند شد. و در باب معاد از قول هرمز در كتاب زردشت بدين نحو مكتوب است كه هرمز گويد اگر شخص پاك فكر و پاك گفتار و پاك رفتار باشد، او را بزرگ خواهم ساخت. و در بهشت بهمن كه سلطان اوّل است از سلاطين سبعه آسمان، او را فراوانى خواهم داد. شخصى كه پاك باشد در اعمال، و ساعى باشد در عدالت، مقبول هرمز خواهد بود.

و در باب ترحّم بر حيوانات در كتاب مذكور، مزبور است كه انسان سرور حيوانات است. پس بايد براى آنها بركت بطلبد. و اين براى او سزاوار و لازم است، چرا كه حاكم بر آنهاست و اين عمل موجب طهارت او خواهد بود، ولى مخلوقات اهرمن را بايد كشت.

بالجمله، زردشت گويد كه اَمِشاسْپِندان و يزدان و آفتاب و ماه و آتش و آب و به همه درختان كه هرمز خلق كرده است، بايد سجده كرد، چراكه از آنها اعانت و كرامت مى يابند، ولى اعانت آتش بيش از همه اينهاست. از سجده او نبايد غفلت كرد. فعليهذا تابعين او نيز بت پرست و مشرك در عبادتند، علاوه بر ساير فسادات كه در دين اوست.

و ايضا در كتاب اوست كه تابعين او بايد غسل كنند. غسلشان بدين

ص: 253

نحو است. اوّل بدن را بايد به بول گاو بشويند، و بعد به خاك بخشكانند و بعد به آب بشويند. و طهارت ديگر هم دارند، آن را سيشو گويند. و به آداب مخصوصه بايد بدن خود را سى مرتبه بشويند.

و خيرات اموات ايشان بدين نحو است كه بعد از وفات شخص، مدت چهار روز اقربايش به جهت وى بايد نماز گزارند. و تكاليف لازمه به جا آورند تا بدين وسيله روح ميت از عذاب اهرمن خلاص و نجات يابد. و روز چهارم گوسفندى قربانى كنند. روز دهم نيز نماز كنند. و قربانى نيز بكشند. و قربانى ايشان لباس هايى است كه به مؤبدان(1) بايد بدهند، و گوشت و برنج و ميوه و هيزم مخصوص كه هوم(2) ناميده مى شود. بر اينها بايد دعا خوانده شود و به مؤبدان داده شود، و يك آبى كه از اين هيزم با تكاليف مخصوصه ساخته كه آن را پراهوام(3) گويند و آن را به مؤبدان مى دهند و مى خورند. و اين براى ميت نفع كلى دارد، كأنّه آب حياتى است كه به ميّت داده اند.

بالجمله، از اين قبيل سخنان بسيار است و اطّلاع مسلمانان بر آنها لازم، تا قدر دين خود را بدانند. لكن اين خلاصه، گنجايش زياده بر اين

ص: 254


1- مؤبد، پيشواى دين زرتشتى است.
2- حكيم مؤمن در تحفه مى نويسد: هوم المجوس گياهى است ساقش يك عدد و باريك و صلب و گلش زرد و تيره شبيه به ياسمن و برگش ريز است و ظاهرا از جنس ارغوان زرد باشد و نزد برخى بخوم و مريم است.
3- پراهوم: فشرده گياه هوم باشد كه با آب زرد و شير و فشرده ساقه هذانَئپَتا آميخته شده باشد.

ندارد. و ساير بت پرستان عالم نيز تقريبا مذهبشان شبيه به مذاهب ثلاثه است و چون حقيقت اين مطالب را دريافت نمودى، بر تو واضح و آشكار خواهد گشت كه از ميان تمامى اديان افتخار براى اسلام است، چرا كه توحيد خالص يافت نمى شود مگر در اسلام؛ زيرا دانستى كه جماعت نصارا مشرك در ذات و صفات و افعال و عبادتند. و شرك در مراتب اربعه از خصايص ايشان است. و در ميان ساير ملل يافت نمى شود شرك مگر در دو يا سه امر. و جماعت يهود هم مجسّمه هستند و معتقد به امورى مى باشند كه هيچ عاقل فريفته آنها نمى شود و هندويان و اهل چين و گبرها و سايرين هم بت پرست هستند پس خداپرستى در عالم يافت نمى شود مگر در دين اسلام پس هر كه مى خواهد خداپرست باشد، بايد متدين به دين اسلام باشد، لاغير:

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّه ِ الاْءِسْلامُ»(1) «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاْءِسْلامِ دِينا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاْءَخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»(2)

اكنون كه حقّ واضح و آشكار گرديد، مطالعه كننده عزيز اگر نجات مى خواهد، متابعت حقّ را خواهد نمود، و الاّ مختار است. و اينكه در اوّل رساله گفتيم كه انسان بايد در اصول دين مجتهد باشد نه مقلد، مقصود ما از اين كلام و بلكه مقصود تمامى ارباب اديان كه قائل به اجتهاد در دين اند، آن است كه انسان در اوّل تكليف مثلاً در اصول اديان

ص: 255


1- سوره آل عمران، آيه 19.
2- سوره آل عمران، آيه 85.

اجتهاد كند. و هر دينى كه با عقلش موافق و مستقيم آمد به شروطى كه در اوّل باب رساله مذكور گرديد قبول نمايد. بعد از دخول در آن دين بايد ملتزم شود به آنچه نبى آن دين از جانب حضرت ربّ العالمين آورده است و همه معتقد شود و عمل نمايد مردانه. آن است كه بعد از دخول در دين هزار بدعت احداث كند،(1) و گويد كه اصول دين اجتهادى است. و اين تخريب و تضييع دين است نه متابعت دين. و اين امر بيشتر موجب هلاكت او شود از كفر اصلى، چرا كه علاوه بر كفر، حقّ را فاسد و ضايع كرده، و اكثر اهل بدعت از همين راه به ضلالت افتاده اند. و اگر اين نحو اجتهاد در دين جايز باشد بعد از انقياد به آن لازم آيد كه تمامى اشقياء از اهل نجات باشند، مثل ابن ملجم، و معاويه و يزيد و عبيداللّه و عمر سعد و شمر و ساير اشقيا و خلفاى بنى عباس كه قتله ائمه عليهم السلام بودند، چرا كه مى گفتند ما اجتهاد كرديم، صلاح امّت را در قتل اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين ديديم، يزيد و عبيداللّه در قتل سيّد الشهدا عليه السلام اين سخن را گفتند و بلكه بايد نمرود و فرعون و يهودى ها و ابوجهل و امثال او نيز از اهل نجات باشند، چرا كه در دين خود اجتهاد كرده، دفع خليل اللّه و كليم اللّه و روح اللّه و حبيب اللّه را بر خود واجب دانسته اند. و هذا ما لا يقال به العاقل فضلاً عن العالم.

و اگر خواسته باشيم اشخاصى را كه از دين گمراه شده اند بشماريم.

ص: 256


1- كذا.

در مجلدات كبيره نمى گنجد. مقصود ما در اين رساله اشاره است. بالجمله، در مذهب نيز چنين است، وقتى كه انسان مثلاً مذهب امام جعفر صادق عليه السلام را اختيار كرد، بايد تابعش شود.

الحمدللّه على التوفيق و الهداية مع الصحة و السلامة.

والسلام خير ختام رساله خلاصة الكلام في افتخار الاسلام در دست مصنفش اقلّ الأنام محمّد صادق فخر الاسلام، بعون اللّه الملك الاعلام. شرف اختتام پذيرفت در 28 شهر جمادى الاولى من شهور سنه 1322، من الهجرة النبوية.

ص: 257

ايقاظ: مخفى و مستور نماند كه در اين ايام دعات مسيحيه كتب كثيره در رد بر اسلام و توهين بر قرآن و صاحب آن و ائمه انام - سلام اللّه عليه و عليهم اجمعين - به زبان اهل اسلام تأليف و تصنيف نموده اند، از آن جمله چهار جلد الهداية نى، غلط گفتم بلكه الغواية و ابحاث المجتهدين و غيره و غيره كه در مصر طبع نموده در بلاد اسلاميه نشر كرده اند و كتب مذكوره از آغاز تا انجام كذب و افترا و سب و ناسزاست. لهذا ناله مسلمانان از اطراف بلند شده؛ از آن جمله عبدالوهاب سليم التسير در مقدمه ترجمه كتاب اضرار تعليم التورية و الانجيل كه از مؤلفات تشارلس وطس مى باشد در لغت انگليسى، در رد اين تورات و انجيل چنين گويد:

قد الفّ اولئك القوم المستحلّون السباب بهذه الايام كتابا باللغة العربية و دعوه الهدايه استغفر اللّه، بل هو الغوايه و طبعوه بمصر لم يسبق له مثيل بالسفاهة و القحة و الدنائة و الكذب و التموية. نعم انا نعلم ان الافتراء و نهشل الاعراض خلق لهم. غير اننا لم نكن نظن انهم قد بلغوا هذا الحد الّذي لم يسبقهم اليه احدا من العالمين. انتهى بحروفه حرفا بحرف.

در صفحه 64 از خاتمه كتاب مذكوره چنين گويد: و كلام صاحب الغواية في هذا الكتاب و غيره في غاية الركاكة و السقوط. و مهما وجد في غواية من كلام النفيس اتى به في غير محله لتأييد اباطيله الّتى جاء بها

ص: 258

فقد سرقه من كلام علمائنا الافاضل، كما لا يخفى على الناقد البصير. انتهى بحروفه.

و در صفحه 62 از خاتمه چنين گويد: و لا يشك بكماله صلى الله عليه و آله الاّ من ختم على قلبه و على سمعه و على بصره كهذا العتل الزنيم الّذي تجاوز الحد بما اختلقه من الأكاذيب الّتي لا يقدر ان يبرهن عليها كقوله انه صلى الله عليه و آله كان يعبد الأصنام و انه كان يصرع و يشرب الخمر، الى غير ذلك مما دلنا على ان هذا المعتوى من اكذب الناس. لكن ليس هذا بعجيب منه و لا ممن هو على شاكلته بعد ما افادنا مؤلف هذا الترجمة ان الكذب و البهتان معدود من الكمالات المسيحية اذا كان من الوسائط المقوية للكنيسة. انتهى بحروفه.

از اين قبيل ناله و استغاثه بسيار است كه از مسلمان ها بلند شد، چرا كه آنچه مؤلف مذكوره توانسته است از كذب و افترا منتسب به حضرت رسول صلى الله عليه و آله نموده است. از قبيل اينكه گويد تا چهل سال از عمر شريفش گذشته العياذ باللّه مشرك بوده، و اينكه ابوين آن جناب و عم اكرمش ابوطاب مشرك از دنيا رفتند، و اينكه آلهه مشركين را مدح مى كرد، و جائر در احكام بود، و قسى بود، و مصروع بود، شارب بود، و شهوى بود، و جبرئيلش شيطان بود - العياذ باللّه - و امثال ذلك از تهمت و افتراء و اينكه قرآن مجيد مشتمل بر اغلاط و تناقضات و احكام غير لايقه است، و اينكه وصى آن جناب حرت

ص: 259

اميرالمؤمنين عليه السلام كذاب بود، حريص بود، طمّاع بود، و فلان و فلان بود! العياذ باللّه و هكذا در حقّ ساير ائمه طاهرين - سلام اللّه عليهم اجمعين - و علماء اعلام كه پيغمبر و ائمه و قرآن ما را در ميان قلعه كذب و افتراء و تهمت و بهتان محاصره كرده اند و احدى از علماى ما تاكنون به مقام رفع و دفع اين افتراء و تهمت و بهتان بر نيامده. و اين اقلّ خدّام اسلام به مفاد «مَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»(1) به مقام جواب و دفع كذب و تهمت و افترا و بهتان برآمده پيغمبر و امام و كتاب آسمانى خود را نصرت و اعانت نمودم. به توفيق و تأييد الهى ده جلد كتاب مستطاب بيان الحق و الصدق المطلق را در جواب اين كتب ضاله مضله تأليف و تصنيف كردم و چون حاصل و خلاصه جميع كتب ايشان اين دو كلمه است كه محمّد صلى الله عليه و آله رسول اللّه و قرآن مجيد كلام است نيست، و اين دو كلمه را به الفاظ قبيحه ركيكه، شنيعه مملو از سبابى و فحاشى ادا نموده اند كه شأن و لايق خود ايشان است، لهذا اين حقير فقير اوّل چهار جزو كه هر جزوى تقريبا در هزار بيت است در اثبات اين دو امر اعظم تأليف و تصنيف نمودم. حمد خداى را كه در مبيضه حاضر است و جزو اوّل آنها زير سنگ است. همين ايام از طبع بيرون خواهد آمد - ان شاء اللّه - و بعد مفردات ايشان را كلمه به كلمه و سطر به سطر جواب گفته ام بعون اللّه تبارك و تعالى كذب و افتراء را

ص: 260


1- سوره بقره، آيه 194.

رفع كردم. و توفيق اتمام خدمات خود را از خداى متعال و قادر بى مثال مى خواهم.

پس اگر صاحب غيرتى و حميتى در ميان مسلمانان يافت شود و اين حقير را در طبع و نشر اين كتب عنايت نمايد، بالقطع و اليقين اعانت و نصرت دين نموده، از انصار اللّه و انصار رسول اللّه و انصار اميرالمؤمنين عليه السلام محسوب خواهد شد.

«إِن تَنصُرُوا اللّه َ يَنصُرْكُمْ»(1) « (يا ايها الناس) [وَ]سارِعُوآا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ»(2) «فاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ»(3)

و اگر يك نفر يافت نشود، جمعى رفاقت كنند و شراكت نمايند. هر كس به قدر قوه و استطاعت خود و كليه مقصود مصنف اين است كه اين كتب در مقابل خرافات ايشان نوشته شده است، هرچه زودتر طبع و نشر شود كه بدين وسيله رسول اللّه و كلام اللّه و حجج اللّه تعالى از محاصره تهمت و كذب و افتراء خارج شوند.

اعان اللّه تعالى من اعاننا في هذا الامر

(فخر الاسلام مصنّف اين رساله)

ص: 261


1- سوره محمّد، آيه 7.
2- سوره آل عمران، آيه 133.
3- سوره بقره، آيه 148.

ضميمه: مصنف اين رساله مخصوصا از مطالعه كنندگان عزيز ملتمس و مستدعى است كه عموم بانيان خير را حيّا و ميّتا در مظان اجابت از دعاى خير فراموش نفرمايند، لاسيّما جناب مستطاب اجلّ اكرم افخم، ناصر شريعت حضرت خير الأنام - عليه و آله اشرف التحية و السلام - متصف به صفت غيرت اسلام، خيرخواه ملّت و جان نثار دولت، شخص كامل، انسان معتدل، محسنِ باذل، جوادِ فاضل، مشيّد اركان دين، معين فقراء و مساكين به خصوص در ليالى ولادت ائمه طاهرين - سلام اللّه عليهم اجمعين - اعنى آقاى ميرزا هاشم خان آصف السلطان لشكر نويس باشى توپخانه مباركه كل مملكت محروسه ايران حقّت بالأمن و الأمان - ادم اللّه بقائه و بلّغ آماله و تقبّل اعماله - كه حسبة للّه و طلبا لمرضاته تعالى، محض ترويج دين و اعانت اسلام و مسلمين، و انتفاع عامه مؤمنين و جلب دعوات صالحات براى سلامتى ذات ملكوتى صفات، اعليحضرت قدر قدرت شاهنشاهى - صان اللّه ملكه عن التناهى - به طبع و نشر اين رساله شريفه موفق گرديد. پس بر مطالعه كنندگان لازم است كه اين شخص جليل را از دعاى خير فراموش نفرمايند. ازدياد عمر و عزّت ايشان را از خداى متعال بخواهند.

و انا ادعو لمن دعاله. اللّهمّ اجعل الكتاب مقبول الانام و منتفعا به الخاصّ و العامّ و اجعله ذخيرة لى في يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتى اللّه بقلب سليم. آمين يا رحمن يا رحيم.

ص: 262

بشارت

قال اللّه تعالى:

« (ان) الَّذِينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَواةِ الدُّنْيا وَفِي الاْءَخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّه ِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(1)

در صافى و در كافى و در فقيه از حضرت مقدّس نبوى صلى الله عليه و آله منقول است كه فرمود: «البشرى في الحياة الدنيا، الرّؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشّر بها في دنياه»؛ يعنى بشارت در حيات دنيا كه در آيه مباركه مسطور است، عبارت از خواب خوبى است كه مؤمن آن را مى بيند. پس بشارت داده مى شود به واسطه آن خواب در دنيا.

و فى الجوامع عن النبى صلى الله عليه و آله : «هى في الدنيا الرّؤياى الصالحة يراها المؤمن لنفسه او يرى له، و فى الآخرة الجنة».(2)

به موجب اين دو خبر مراد از قول اللّه تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَواةِ الدُّنْيا» خواب خوبى است كه مؤمن مى بيند براى خود. و يا شخص ديگرى مى بيند براى او «او يرى له».

از اين قبيل آيات و اخبار بسيار است.

بدان ايّدك اللّه تعالى كه چون جزو اوّل اين رساله شريفه از چاپ در آمد، مؤمنه صالحه در شب شنبه 19 شهر شعبان المعظم سنه 1322 در خواب ديد كه دو نفر شخص منوّر مجلّل، يكى ملبّس به لباس سيادت

ص: 263


1- سوره يونس، آيه 63 و 64.
2- الجوامع.

و ديگرى ملبس به لباس مجاهدت (زره پوش) دق الباب(1) مى نمايند. مؤمنه مى رود نزديك در و سؤال مى كند كه شما كه هستيد، مى فرمايند: آقا هستند، مى گويد: چكارش داريد؟ مى فرمايند كه از جانب جناب سيّد الشهدا عليه السلام عصا براى ايشان آورده ايم.

ملتفت نمى شود كه مراد چيست؟ عرض مى كند: عصا را بدهيد به ايشان بدهم.

مى فرمايند: دست تو احتياط دارد، نبايد به اين عصا بخورد. تو عقب برو ما خودمان مى دهيم.

پس سيّد دم در توقف مى فرمايد شخص ملبّس به لباس جهاد مجلل وارد مى شود. بسيار بلند بالا و شجاع بوده است.

و مى فرمايد به حقير كه بگير اين عصا را كه مرحمتى سيّد الشهدا عليه السلام است عوض آن رساله كه در سرقنات در اصول دين نوشتيد. حقير عصا را مى گيرم و مى بوسم و حقير از ايشان سؤال مى كنم كه شما كه هستيد حال اين مرحمت شده ايد؟

مى فرمايد كه من حضرت عباس[ عليه السلام ] هستم.

پس آن بزرگوار غايب مى شود و ايشان هم از خواب بيدار مى شنود. انتهى.

ان شاء اللّه تعالى اين رؤياى صادقه دليل بر قبول خدمات حقير است و موجب عزّت اسلام و اسلاميان و عصاى عزّت خود حقير در دنيا و آخرت.

ص: 264


1- در زدن را گويند.

اهم منابع تحقيق

قرآن كريم؛ كتاب الهى

نهج البلاغه؛ گردآورى شريف رضى (م:406 ه )

[آ - الف]

آشنايى با اديان بزرگ: حسين توفيقى، سمت وطه (مركز جهانى علوم اسلامى، 1379 ش)

آشنايى با مكتب وحى (مسيحيت): على آل اسحاق خوئينى، چاپ قم، چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى قم، 1364 ش.

آيات بينات: محمّدتقى شوشترى، (م 1415 ه )

الاثنا عشرية: حر عاملى، 1104 ه )

الإحكام في اصول الأحكام: على بن محمّد آمدى

اديان جهان باستان: وهاب ولى، ميترا بصيرى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى

اديان خاور دور: دكتر فياض قرايى، دانشگاه فردوسى مشهد.

اديان و مذاهب جهان: سيّد صادق بنى حسينى، ناشر مؤلف

الأسفار العقلية الأربعة: ملاصدراى شيرازى

اسرار العقائد: ميرزا ابوطالب شيرازى

ص: 265

اظهار الحق: رحمت اللّه هندى

افسانه هاى بت پرستى در آئين كليسا: محمّد طاهر تنيّر (م 1352 ه ) ترجمه و پاورقى از سيّد عبدالكريم خلخالى، دارالكتب الاسلامية تهران

اقامة الشهود: ترجمه منقول رضايى، محمّدرضا جديد الاسلام

الامام الحسين عليه السلام في احاديث الفريقين: موحد ابطحى

انيس الاعلام: محمّدصادق فخر الاسلام (م ح 1330 ق)

ايران در زمان ساسانيان: آرتور كريستنسن، ترجمه رشيديان

[ب - پ]

باب حادى عشر: علاّمه حلى، شرح از فاضل مقداد

بازتاب اسطوره بودائيان و اسلام: سيّد حسن امين، نشر ميركسرى، 1378

بحارالانوار: محمّد باقر مجلسى (م 1111 ه )

البداية و النهاية: ابن كثير (م 774 ه )

البرهان في تفسير القرآن: سيّد هاشم بحرانى (م 1107 يا 1109 ه )

برهان المسلمين: فخر الاسلام

به سوى جهان ابدى: زين العابدين قربانى، انتشارات شفق قم

پژوهشى درباره صابئين: يعقوب جعفرى، هجرت قم، 1374

[ت]

تاريخ جامع اديان: جان بى ناس، ترجمه على اصغر حكمت، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373 ش

ص: 266

تاريخ اصلاحات كليسا: جان الدر

تاريخ تمدن: آرنولد، ترجمه دكتر يعقوب آژند، انتشارات تهران

تاريخ تصوف اسلامى از آغاز تا پايان سده دوم هجرى: عبدالرحمن بدوى، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، دفتر نشر معارف اسلامى، قم، 1375 ش

تاريخ مختصر اديان بزرگ: فليسين شاله، ترجمه دكتر منوچهر خدايار محبّى

تاريخ مختصر الدول: ابن العربى

التتمة في التواريخ الائمة: سيّد تاج الدين بن على بن احمد حسينى عاملى (از دانشمندان قرن 11 ه )

تحفه حكيم: مؤمن حسينى محمّد بن امير محمّد زمان (م 923 ه )

تحقيقى در دين يهود: مهندس سيّد جلال الدين آشتيانى، نشر نگارش تهران، چاپ دوم، 1368 ش

تفسير البصائر: يعسوب الدين رستگار جويبارى

تفسير ابن كثير:

تفسير الدر المنثور: جلال الدين سيوطى (م 911 ه )

تفسير طبرى: محمّد بن جرير طبرى (م 310 ه )

تفسير صافى: ملا محسن فيض كاشانى (م 1091 يا 1090 ه )

تفسير نمونه: جمعى از دانشمندان زير نظر ناصر مكارم شيرازى

التفسير الكبير (مفاتيح الغيب) فخر رازى: محمّد بن عمر خطيب (م 606 ه )

تناسخ يا بازگشت ارواح: ناصر مكارم شيرازى

تنزيه الانبياء: سيّد مرتضى علم الهدى (م 436 ه )

التوحيد و التثليث: محمّد جواد بلاغى (م 1352 ه )

ص: 267

تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلانى (م 852 ه )

تهذيب الاحكام: شيخ طوسى (م 460 ه )

[ج - ح - خ]

الجامع لاحكام القرآن: طبرى

جواهر الكلام: محمّد حسن نجفى (م 1266 ه )

جن و شيطان:

جنايات الخلود: محمدرضا امامى مدرس خاتون آبادى (از دانشمندان قرن دوازدهم هجرى)

جيب السير: خواندمير (م 942 ه )

حديقة الشيعة: احمد مقدّس اردبيلى (م 993 ه )، تصحيح صادق حسن زاده، با همكارى على اكبر زمانى نژاد، انتشارات انصاريان، قم

خلاصه اديان در تاريخ دين هاى بزرگ: دكتر محمّد جواد مشكور، انتشارات شرق چاپ ششم، 1277

خزانة الادب: ميدانى

[د]

دائرة المعارف: فريدوجدى

دانشنامه مزديسنا: جهانگير اوشيدى، نشر مركز تهران، 1371

درآمدى بر مسيحيت: مرى جودبور، ترجمه حسن قنبرى، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، قم 1381

در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران: داود الهامى، انتشارات مكتب اسلام

ص: 268

الدروس الشريعة: شهيد اوّل؛ محمّد بن مكى محمّد عاملى (م 786 ه )

ديوان منسوب به امام على عليه السلام

[ذ - ر]

الذريعة: شيخ آقا بزرگ تهرانى (م 1389 ه )

رادّ شبهات الكفار: آقا محمّدعلى بهبهانى (م 1216 ه .ق)، تحقيق، سيّد مهدى رجايى، منشورات مؤسسه علاّمه مجدد وحيد بهبهانى

رساله عرفانى زبدة الحقايق: عزيز الدين نسفى، تصحيح و تعليق از حقّ وردى ناصرى، كتابخانه تهران، 1405

رساله طريق صواب: مير حسين عرب باغى

راهنماى دانشوران: سيّد على اكبر برقعى قمى

روح القوانين: منتسكيو

زرتشت و دين بهى: دكتر على اكبر جعفرى، انتشارات جامى، تهران، 1385

[س - ش - ص]

سفينة البحار: عباس قمى، (م 1359)

سير تحوّلى دين هاى يهود و مسيح: يوسف قضايى، مؤسسه مطبوعاتى عطائى، تهران، 1361.

سيف الامة و برهان الملة: ملا احمد نراقى (1185 - 1245 ه )، تصحيح سيّد مهدى طباطبايى، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى

شرح نهج البلاغه: ميرزا حبيب اللّه هاشمى خويى

صد مقاله سلطانى: سلطان الواعظين شيرازى (م 1391 ه )

ص: 269

[ع]

عيون اخبار الرضا عليه السلام : صدوق (م 381 ه )

[ف - ق]

فرهنگ و مسيحيت در غرب: محمدرضا كاشفى، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1380

فروغ خاور زندگى، آئين و رهبانيت بودا: تأليف هرمان الدنبرگ، ترجمه بدرالدين كتابى، اقبال

فلسفه علم كلام: ولفسن، ترجمه احمد آرام

قاموس قرآن: سيّد على اكبر قريشى

قاموس الكتاب المقدس: جيمز هاكس آمريكايى

قصص الانبياء: نجار

قصص الانبياء: قطب الدين سعيد بن هبة اللّه راوندى (م 573)، تحقيق ميرزا غلامرضا عرفانيان يزدى، الهادى قم، 1376 ش

قصص الانبياء يا سرگذشت پيامبران: سيّد نعمت اللّه جزايرى (م 1112 ه )، ترجمه عزيزى، انتشارات تهران 1375

قصص القرآن: صدر بلاغى (م 1415 ه )

[ك - ل]

الكامل في التاريخ: ابن اثير جزرى (م 630 ه )

الكافى: محمّد بن يعقوب كلينى (م 329 ه )

ص: 270

كتاب من لا يحضره الفقيه: محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى (م 381 ه )

كشف الحقايق: عبدالعزيز بن محمّد نسفى، به اهتمام و تعليق احمد مهدوى دامغانى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، (1344 ش)

كشف الغمة: على بن عيسى اربلى (م 629 ه )

لغتنامه دهخدا: على اكبر دهخدا (م 1334 ش)

[م]

المبدأ و المعاد: صدر الدين محمّد شيرازى با مقدمه و تصحيح سيّد جلال الدين آشتيانى، انتشارات انجمن فلسفه ايران، 1354

مجموعه قوانين زرتشت يا ونديداد اوستا: دار مستتر، ترجمه دكتر موسى جوان، انبار كتاب 1382

مكتب بازگشت: حميد رضانيا، بضعة الرسول، قم 1381

مجمع البحرين: فخر الدين طريحى (م 1085 ه )

معجم مقاييس اللغة:

مجمع البيان: فضل بن حسن طبرسى (م 548 ه )

معرفى مكتب هاى فلسفى هند: ساتيش چاندراچاترجى، دريندراموهان داتا، ترجمه دكتر فرناز ناظر زاده كرمانى، قم انتشارات مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب

المفردات: راغب اصفهانى (565 ه )

مرآة العقول: مجلسى

المستصفى من علم الاصول: محمّد بن محمّد غزالى (م 505 ه )

المسيح في القرآن و التوراة و الانجيل:

ص: 271

معجم البلدان: ياقوت حموى

الملل و النحل: شهرستانى (م 626 ه )

المناقب: بن شهر آشوب (م 588 ه )

مصقل صفا: ميرسيد احمد علوى عاملى، مقدمه، تصحيح و تعليقات حامد ناجى اصفهانى، به اهتمام سيّد جمال الدين ميردامادى، چاپخانه امير قم، 1377 ش

موسوعة امثال العرب:

[ن]

نثر طوبى: ابوالحسن شعرانى (قرن چهاردهم)

نگرش اسلام به ساير اديان و ملل: سيّد محمّد موسوى زاده، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1384

نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت: حسين تهرانى

نور الابصار: مؤمن شبلنجى (از دانشوران قرن سيزدهم هجرى)

[و]

وفاة الصديقة الزهراء: سيّد عبدالرزاق مقرّم (م 1391 ه )

[ى]

يهود در گذشته: محمّد ابراهيم جناتى، ترجمه محمّد بحرينى كاشمرى، انتشارات شريف قم

والحمدللّه الّذي بنعمته تتم الصالحات

ص: 272

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109