از رابعه تا پروین قرن 3 - قرن 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : کشاورز صدر، محمدعلی، 1288 - 1353.

عنوان و نام پديدآور : از رابعه تا پروین قرن 3 - قرن 14/ تالیف کشاورز صدر.

مشخصات نشر : [تهران]: کاویان (چاپخانه)، [ 13].

مشخصات ظاهری : 282 ص.؛ 15×22 س م.

شابک : 100 ریال

يادداشت : بالای عنوان: زنانی که بفارسی شعر گفته اند.

یادداشت : کتابنامه: ص. 270 - 271 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : زنانی که بفارسی شعر گفته اند.

موضوع : زنان شاعر ایرانی -- سرگذشتنامه

شعر فارسی -- مجموعه ها

رده بندی کنگره : PIR4039 /ز9 الف4 1300 ی

رده بندی دیویی : 8فا1/008352042

شماره کتابشناسی ملی : 872863

حق طبع محفوظ است.

ص: 1

اشاره

ص: 2

مقدمه

دراین هنگام که فرصتی حاصل است و بیشتر اوقات شبانه روزم صرف مطالعه تاریخی و ادبی بویژه ملاحظه آثار شعراء و گویندگان پارسی زبان میشود دوست گرامی و شرافتمندم آقای عبدالحسین پورا بوقداره نواده مرحوم حسینقلیخان والی لرستان که عمر و سرمایه خود را بی دریغ در راه تتبع و جمع آوری آثار گرانبهای هنری ایران مانند مرقعات و كتب خطی نفیس و امثال آن و کنجکاوی در شناسائی هنرمندان نهاده اند من بی مقدار را وادار و تشویق فرمودند که مجموعه ای از نمونۀ آثار زنان پارسی سرا با اسلوب تازه مهیا و در دسترسی چاپ وانتشار قرار دهم .

خود نیز انجام این مقصود را لازم شمردم زیرا گذشته از آنکه انتشار چنین مجموعه و جنگی سبب معرفی زنان پارسی گوی و آشنائی عامه مردم با آثار شیوا و زیبای آنها است در این اوان که مجادله و بحث

ص: 3

در باره همدوشی زنان و مردان در امور اجتماعی و لزوم همگامی هم آهنگی مرد و زن وجود دارد و جمعی که متاسفانه عده ای جوانان درس خوانده امروزه هم از آن جمله هستند تحقیق نکرده و ندانسته پنداشته اند و خواهی نخواهی تبلیغ میشود که نخست اروپائیان برای زنان شخصیت و موجودیت قائل شده و از انجا بآسیا و ایران نفوذ یافته است و حال آنکه حقیقت امر برعکس این تصور است و چنانکه اروپا تمدن و ترقی را از مشرق زمین در یوزه کرده و راه تکامل و تعالی را پیموده و متاسفانه شرقیها بقهقرا برگشته اند اعتبار و شخصیت زن هم ابتداء در مشرق پدیدار و سپس بهمراهی تمدن بمغرب جریان یافته است

روزی که اروپا وجود زنان را جز برای توالد و تناسل و فرمان برداری بی اراده لازم نمی شمرد ایران بشخصیت واقعی زن پی برده و زنان ایران مانند مردان دارای حقوق و مزایای بشری بودند و اغلب قدم بقدم مردان در امور اجتماعی شرکت داشتند و اگر دست حوادث تاریخ باستانی ایرانرا که بهترین شاهد مدعی است از بین برده خوشبختانه میتوان شواهد زنده ای در این خصوص از دوران نفوذ تمدن اسلام در ایران نشان داد

گر چه موضوعی که این مقدمه را بر آن مینویسم مربوط بزنانی است که بپارسی شعر گفته اند و شواهدی که برای شخصیت زن در ایران و اهمیت آنها در سرنوشت اجتماعی و سیاسی این کشور نقل میکنیم شاید خارج از حدود شعر و ادب باشد اما برای روشن شدن مطلبی که در مقدمه طرح کرده ایم نهایت ضرورت را دارد.

ص: 4

هر اجتماعی که در راه تمدن و دانش بیشتر پیش برود و با توحش و نادانی فاصله اش زیادتر شود بهمان نسبت بارزش همکاری افراد بشر با یکدیگر چه مرد و چه زن نیکوتر پی برده و معتقد میشود .

سعادت و خوشبختی اجتماعی که آسایش و راحتی فردی از لوازم آنست منوط بهمکاری دسته جمعی بشر است و همین اندیشه و پندار اجتماعات متمدن و فهمیده را بر آن داشت که از افراد خودهم مرد و هم زن به نسبت استعداد فکری و جسمی استفاده نماید و میدان زندگانی را برای کوشش و تلاش آنها باز گذارد و چون از حیث قوای مغزی و فکری خلقت مرد و زن تفاوتی ندارد امتیاز و فرقی برای یکی بر دیگری نمیتوان قائل شد

برعکس آنجا که میبینیم میان مرد و زن و نژادهای مختلف از جهت حقوق بشری تفاوت و کم و زیادی پدیدار شده میفهمیم و بدون شك درست درک کرده ایم که آن اجتماع و آن کشوری که این رسوم در آنجا متداول شده از کاروان تمدن عقب مانده و از حقیقت بشری دور افتاده است

در جزيرة العرب پیش از پیدایش اسلام و قبل از آنکه قوانین متین و جامع اسلام راهنمای مردم آنجا شود و هنگامی که مصنوعات گلی و سنگی خود را پرستش میکردند باندازه ای بزنان با دیدۀ تحقیر و تنفر مینگریستند که وجود دختران خود را ننك دانسته آنانرا زنده بگور میکردند ولی در همین سرزمین وقتی خورشید درخشان تمدن اسلام پرتوافکند در اندک زمانی که میتوان لحظه تاریخی نامید مردم آنجا با آشنا شدن بقواعد

ص: 5

و اصول اجتماعی اسلام چنان بیدار و روشن شدند که از صميم قلب تصدیق کردند میان پیره زنی خمیده قد و مردی رشید و نیرومند تفاوتی از لحاظ حقوق بشری نمیتواند وجود داشته باشد و اگر میتوانست یکی بر دیگری امتیاز پیدا کند بمناسبت دارا بودن فضیلت و تقوی بود و در نتیجه پیروی از احکام مترقی اسلام معتقد شدند بشر یکسان و متساوى الحقوق خلق شده و ذاتاً تفارتی نداشته و امتیازی بر یکدیگر ندارند و همین اعتقاد مرد و زن ، غنی و فقیر را بهمكاری نزديك تشويق کرد و چنان طرز تفکر اعراب زمان جاهلیت تغییر و تبدیل یافت که دختر محکوم زنده بگور رفتن از همان عدالت و حقوقی برخوردار بود که رجال عرب بهره مند بودند و این گشایش اجتماعی فرصت عرض اندام بزنان داد تا آنجا که دوش بدوش مردان در فعالیتهای اجتماعی حتی پاره ای اوقات در میدانهای جنك شريك در مقدرات مردان بودند و هر فرد چنانکه برای مهم ترین کار شخصی خود اهتمام میورزید در کارهای عمومی و اجتماعی علاقمندی و فداکاری نشان میداد و پیروزی های پی در پی و پرارزش مرهون رفع اختلافات جاهلانه و بوجود آمدن این هم آهنگی عاقلانه بود و ایرانیان که سابقۀ ممتد تمدن و ترقی داشتند بهتر از دیگر ملل از احکام مترقی اسلام بهره مند شدند.

قواعد اجتماعی اسلام که مساوات و آزادی را (چنانکه معارض یکدیگر نباشند) توام برای اداره اجتماع بکار میبرد آنچنان امید و نیروئی در افراد بوجود آورد که هر کس چه زن و چه مرد در شعاع استعداد خود هدفی جز کار و کوشش نداشت و زنی که چون احشام و

ص: 6

اغنام در اختیار مردان بود و فکر میکرد که فقط آلتی بی اراده و در حکم وسیله در دست مردان بیش نیست و ابداً حق تفکر و ابتکار در عمل نداشت با کسب حق آزادی و اندیشه از احکام اسلام نبوغ و استعدادی از خود بروز داد که در هر رشته نه تنها از مردان باز نماند بلکه اتفاق افتاد که از مردان خصوصاً در فنون تربیتی و هنری پیشی جست و این تحول اجتماعی در مدتی کوتاه و هنگامی در قلمرو تمدن اسلام خصوصاً ایران رخ داد که مطلقا در مغرب زمین و اروپای کنونی عملی شدن چنین مساواتی میان مرد وزن قابل تصور نبود.

مكتب اسلام چهارده قرن پیش در معاملات و عهود که از قواعد حقوقی بشمار میرود و مسائل دیگر اجتماعی بزنان آزادی بخشید و حال آنکه در کشورهای غربی که خود را خالق آزادی و مساوات و حافظ حقوق افراد بشر جلوه میدهند هنوز برای يك زن شوهر دار حق معامله نسبت بدارائی خود را بدون تنفیذ شوهر قائل نشده اند

ناگفته نماند که اگر زنان پس از پذیرفتن شوهر و موافق مقررات زناشوئی در اسلام محدودیت پیدا میکنند نباید حمل بر عدم تساوی حقوق مرد و زن بشود زیرا تقریباً در آن حدود در مقابل زنان بر مردان هم تكليفها و محدودیت تحمیل شده و این قبیل محدودیت زنان ناشی از مقررات خصوصی بین زن و شوهر است نه احکام اساسی و کلی اسلام دربارۀ حقوق بشری و انسانی چنانکه هرگاه میان زن و شوهر قرار داد بشود حق انتخاب محل سکونت که موافق مقررات اسلام با مرد است با آنکه مسئول امور اقتصادی خانواده میباشد با زن خواهد شد

ص: 7

نکته دیگر، اگر می بینیم اسلام در تعیین سهم الارث برای مرد دو برابر زن مقرر داشته بنظر اینجانب نباید حمل کنیم که برای ترجیح مرد برزن است بلکه عقل سلیم حکم میکند که در تقسیم مال و دارائی رعایت احتیاج بشود و اسلام هم که تمام احکامش بر پایه عدالت قرار گرفته چون هزینه زن و فرزند و اداره امور زندگانی خانواده را بعهده مرد گذاشته سهم مادی و مالی او را بیشتر مقرر کرده است.

چون بخت در این زمینه خارج از حوصله مقدمه این کتابست و اگر اشاره شد برای یاد آوری بوده بنابراین اینک شواهدی که مبین شرکت بانوان ایران در امور اجتماعی و سیاسی است نقل میشود سپس به تحقیق احوال و شخصیت ادبی و هنری و عرفانی چند نفر از زنانیکه بزبان فارسی شعر گفته و قدمی برداشته اند میپردازیم

پس از نفوذ وبسط تمدن اسلام در ایران شواهد و امثال زیادی داریم که زنان مانند مردان در امور اجتماعی حتی سیاسی شرکت داشته و از تساوی حقوق همچون مردان برخوردار بوده اند

اينك گوشه هایی از تاریخ را که دلالت بر صحت مدعا دارد نقل می کنیم:

1 - ملكه تركان همسر ئیل ارسلان بن استز پس از مرك شوهر فرزند خود سلطان شاه را بسلطنت برگزید ولی در واقع خود این بانو فرمانروای مطلق بود و اداره امور مملکت با سرانگشت تدبیر اوجریان داشت و اگر شخصیت ملکه ترکان و تدبیر و اندیشه پخته وی نبود با وجود تکش فرزند اکبر و ارشد ئیل ارسلان امکان نداشت سلطان

ص: 8

شاه برادر كوچك او بسلطنت برسد که بالنتيجه تکش وقتی در مقابل شخصیت ملکه ترکان نتوانست بحق خود که نشستن برجای پدر بود. برسد و در برابر نفوذ ملكه تركان عاجز و زبون شد دست استمداد بسوی پادشاه کشور قراختائی که در آن هنگام بانوئی بنام ملکه قراختائی بود در از نموده و دفع نفوذ ملکه ترکان را از آن بانو خواستار شد و ملکه قراختا استدعای تکش را با نظر اجابت پذیرفت وقرما شوهر خود را که از سردارانش بود با سپاهی جرار بمدد تکش گسیل داشت که سرانجام بشکست ملکه ترکان و سلطان شاه و پیروزی تکش منتهی شد و تکش عهده دار شد که در مقابل سالیانه مبلغی خطیر از خزانه کشور خوارزمی بملکه قراختا مالیات بدهد(1)

2- بانوی دیگری که در سر نوشت سیاسی واجتماعی ایران دخیل وموثر بوده و مولف تاریخ حبیب السیر مینویسد «این بانو در تدبیر امور ملك داری ید و بیضا میکرده» ، ترکان همسر سعد بن ابی بکر سعد زنگی است که پس از مرك سعد بن ابی بکر چون محمد بن سعد بن ابی بکر فرزند وی کودکی خردسال بود این بانوی شایسته با تدبیر که خواهر اتابك علاء الدوله یزدی بود در هنگامی که حکومت غدار مغول بر سرتاسر ایران سایه مرگ گسترده بود و کسی قدرت داعیه حکومت و فرمانروائی نداشت با همه مشکلات صورتاً محمد فرزند خردسال خود را بر اریکه سلطنت فارس نشانید و خود با کمال قدرت بحل و فصل امور مملکتی پرداخت و فرمان تنفیذ سلطنت كودك خود را از دربار مغول صادر

ص: 9


1- صفحه 633 و 634 و 568 تاريخ حبيب السير

نمود و دو سال و هفت ماه بدون دغدغه خاطر ادامه داد تا در سال 660 که پادشاه خردسال در حین بازی از پشت بام پرت شده و بمرد(1)

3- شاهد تاریخی دیگری راجع بمداخله بانوان ایرانی در امور مملکتی داستان ملکه سلجوقی دختر طغرل سلجوقی همسر اتابك از بك جهان پهلوان محمد والی آذربایجانست

هنگامی که در سال 622 هجری سلطان جلال الدین پادشاه بی باک و سرسخت ایران در راه بغداد قوشتمور سردار ناصر خلیفه را با بیست هزار سوار زبده و برگزیده اش از دم تیغ گذرانید و برای اشغال آذربایجان بسوی تبریز رهسپار شد خبر عزیمت سلطان جلال الدین والی آذربایجان را ببیم و هراس انداخت تا آنجا که وحشت زده از دفاع تبریز منصرف و گریخته بقلعه آشجق پناه برد ولی همسر او ملکه سلجوقی پای استقامت در دفاع از تبریز فشرد و مدتی سلطان جلال الدین را پشت دروازه های تبریز سرگردان کرد تا سر انجام معاشقه ووصلت ملکه سلجوقی وسلطان جلال الدین دروازه های تبریز را بروی جلال الدین باز کرد (2)

ص: 10


1- صفحه 566 حبيب السير
2- حبیب السیر جلد دوم صفحه در 661 پسر اتابك از يك داستان ازدواج ملکه دختر طغرل سلجوقی و همسر جهان پهلوان والی آذربایجان را چنین نقل میکند : -هنگامیکه تبریز در محاصره سلطان جلال الدین بود ملکه سلجوقی بر بام حصار برآمد و سلطان جلال الدین را که رشید و خوش اندام بود مشاهده کرد و سلطان هم او را دیده و عاشق ملکه نامبرده شد و ملکه بامید ازدواج با پادشاه خارزم شاه ادعا کرد که شوهر مرا طلاق داده است و به ازدواج سلطان جلال الدین خواستار شد ولی قاضی قوام الدین بغدادی چون میدانست ملکه همسر اتابك ازبك والى آذربایجان است از اجرای صیغه عقد سر باز زد و عزالدین قزوینی که از علماء بوده ازدواج را بشرط اینکه به منصب قضاء تبریز برگزیده شود پذیرفت و ملکه سلجوقی را در حالیکه شوهر دار بود برای سلطان جلال الدین ازدواج کرد و بدین وسیله تبریز از محاصره خارج و بتصرف سلطان جلال الدین در آمد و همان شب عروسی سلطان انجام یافت و هنگامیکه این خبر در قلعه آشجق بگوش اتابك شوهر ملکه رسید از كثرت تأثر جابجا جان داد ص 661 جلد 2 حبيب السير

4- پس از مرك فخر الدوله دیلمی «سیده» همسر فخرالدوله(1) که از زنان مملکت دار و صاحب تدبیر بود مجلسی از علماء و اعیان و امراء تشکیل داد و در آن کنکاش مجدالدوله فرزند خردسال فخرالدوله وسيده بسلطنت برگزیده شد و «سیده» بنیابت سلطنت امور مملکت را با سر انگشت کفایت و شایستگی انجام میداد و خللی در هیچ کاری بیدا نشد تا مجدالدوله بسن بلوغ رسید و خود عهده دار انجام امور گردید و بدون مشورت با مادر در حل و فصل کارهای مهم مملکت پرداخت و ابوعلی را بوزارت برگزید و سبب رنجش مادر را فراهم ساخت و کار بدانجا کشید که سیده با دلخوری ورنجش از فرزند جداشده و بقلعه تلبرك رفت و نیمه شبی از آن قلعه که در محاصره بود بیرون شد و بسوی کردستان رهسپار گردید و حاکم آنجا بدر بن حسنویه از سیده استقبال نموده و با فوجی از مردان جنگی در خدمت این بانو بعزم معارضه با مجدالدوله بسوی ری رهسپار گردید و میان مادر

ص: 11


1- سيده زن فخر الدوله عمۀ علاء الدولة كاكويه است که در شهرری مدفون و مقبرۀ او اكنون بنام سيد ملك خاتون شهرت دارد صفحة 255 تعليقات و حواشی دیوان منوچهری بقلم آقای دبیرسیاتی

و فرزند كار بجنك وستيز ومقاتله كشيد و سرانجام مادر فاتح شده مجدالدوله فرزند خود و خطیر علی وزیر را اسیر و دستگیر نمود وخود با استقلال به فرمانروائی و اداره امور قلمرو دیلمیان پرداخت و چون سیده عادل وعاقل و مدبر و سیاس بود در اجراء عدالت و مراعات مساوات کمال دقت و خرده بینی را بخرج میداد و از این رو در دوران سلطنتش آبادی مملکت و آسایش مردم تأمین و برقرار بود .

سیده همه روزه پشت پرده نازکی در دارالاماره می نشست و با نجام کارهای عمومی واداء وظایف دولتی اقدام مینمود و بدون واسطه بشنیدن مطالب و دادن پاسخ کافی میپرداخت و حتی با سفرا و نمایندگان کشورها که برای مذاکرات مسائل بین المللی بدربار او میآمدند شخصاً گفتگو وتعيين تکلیف میکرد و بدین ترتیب این بانو چنان نظم و نسقی بکار مملکت داده بود که نظیر آنرا کمتر مورخین نقل کرده اند و در اوان فرمانروائی همین بانو بود که سلطان محمود غزنوی فاتح قهار هندوستان که صولت و سطوتش در دل تمام زمامداران کشورهای دور و نزديك جای داشت سفیری بری فرستاد و بسیده پیام داد که یا تبعیت دولت غزنوی را بپذیرد و در کشور عراق عجم بنام وی سکه بزند یا آماده پیکار باشد .

گرچه در آن هنگام کمتر زمامداری بوده که بتواند پاسخی غیر مثبت باین پادشاه جنگجو و مغرور بدهد چنانکه بیشتر سر زمینهای زرخیز هندوستان و غیر هندوستان با چنین پیام و تهدیدی تسخیر شده بود ولی این بانو (سیده) بدون تزلزل و دو دلی جوابی دندانشکن بسلطان محمود داده و استدلال کرد اگر سلطان بخواهد بالشكر كشی و جنك وستيز عراق و

ص: 12

ری را اشغال کند دو صورت دارد یا فاتح میشود یا شکست میخورد اگر فاتح شود بر کشوری غالب شده است که فرمانروای آن بانویی بوده و نتیجتا زنی را مغلوب ساخته والا در مقابل بیوه زنی شکست خورده که تا تاريخ وجود دارد در هر حال ننك آن دامن گیر سلسله غزنویان خواهد بود.

این جواب که در پشت سر آن زنی مصمم و مملکتی آباد و مرفه و دل خوش ایستاده بودند سلطان محمود را مردد و منصرف از حمله بری و عراق کرد و تا سیده فرمانروا بود اندیشه اشغال ری بخاطر سلطان محمود گذر نکرد.

سیده پس از مدتی از سر تقصیر و خود سری فرزندش مجدالدوله گذشت و او را دست نشانده بر اریکه فرمانروائی برقرار نمود ولی از این پس مجدالدوله بدون تصویب سیده کوچکترین تصمیمی اتخاذ نمیکرد

سیده شمس الدوله برادر مجدالدوله را بحکومت همدان و ابوجعفر کاکویه(1)را بریاست اصفهان فرستاد و تا این بانوزنده بود ایالات تحت فرمانروائی مجدالدوله در کمال آرامش و آبادی بود و از برکت فهم و تدبیر سیده گزندی بدولت و حکومت وارد نمیشد اما پس از مرگ سیده دیری نپائید که هرج و مرج وظلم و تجاوز و خود سری بجائی رسید که بهترین فرصت را بسلطان محمود برای تجاوز به عراق عجم و برچیدن سلسله

ص: 13


1- ابو جعفر كاكويه ملقب به علاء الدوله پسردایی سیده زن فخرالدوله است

دیلمیان داد و حکومت این دودمان از هم پاشیده شد(1)

5- زن دیگری که با شایستگی و لیاقت مانند مردان لایق در امر حکومت و سلطنت دست اندر کار بود سلطان رضیه دختر شمس الدین اتلمش است .

سلطان شمس الدین پدرش که بر قسمتی از هندوستان در اوایل قرن هفتم هجری تسلط و فرمانروایی داشت با وجود داشتن چند پسر رضیه دختر شایسته و لایق خود را بجانشینی برگزید - جمعی از خواص و نزدیکان پرسیدند با وجود چند پسر چگونه دختری را بدین سمت نامزدکردی سلطان شمس الدین جواب داد این دختر قابلیت و شایستگی جهانبانی و حکومت را بیش از پسران دارد - تاریخ هم چنین یاد میکند که این دختر تمام صفاتی را كه يك زمامدار از قبیل عدل وانصاف و تدبير و استقامت رای باید داشته باشد دارا بوده و جز تفاوت خلقت جسمی میان زن و مرد فرق دیگری از لحاظ عزم و اراده و ظرفیت و شجاعت با مردان نامی نداشت و پس از پدر بر اریکه سلطنت قرار گرفت و باوجود مخالفت و کار شکنی بعضی از ارکان دولت و سرداران بخوبی از عهده اداره قلمرو فرمانروایی خود بر آمد

بدنبال مخالفت متنفذین بازمامداری سلطان رضیه نظام الملك وزير پدرش و ملك علاء الدين شير خانی وملك سيف الدين كوچی و ملك عز الدين كبير خانی و ملك عز الدين سالار كه هر يك نفوذ و قدرتی زیاد داشتند

ص: 14


1- صفحه 433 و 434 جلد 2 حبيب السير

دامنه مخالفت بارضیه را تا آنجا کشانیدند که لشکر و قوا برای معارضه با رضیه جمع آوری و در حوالی دهلی موضع گرفته و بتدارك جنك پرداختند وسلطان رضیه بدون بیم و وحشت از این توطئه وقيام بمقابله پرداخت و پی در پی بمخالفین شکست وارد آورد و چون سران مخالفین قدرت مخالفت در خود ندیدند از در تسلیم در آمدند و وعده خدمتگذاری دادند ولی در باطن انتظار وقت مناسبی را برای تجدید مخالفت و گرفتن نتیجه میکشیدند تا شبی که سلطان رضیه از ادامه توطئه و بقاء سوء قصد آنان واقف شد دستور احضار ملك سيف الدين كوچى وملك علا الدین شیرخانی و نظام الملك را داد تا دستگیر و مجازاتشان کند نامبردگان با سابقه اعمال گذشته تفرس کرده فرار نمودند ملك سيف الدين وملك علاء الدین دستگیر و بقتل رسیدند و نظام الملك به ارتفاعات کوههای صعب العبور متواری و همانجا بیمار شده و جان سپر دو سر انجام در نهم رمضان 637 سلطان رضیه در مقابل ملك التوينه شکست خورده و دستگیر و زندانی شد و در زندان به همسرى ملك التوينه رضا داده و ازدواج نمودند و همین وصلت سبب توسعه قدرت و قوام دولت ملك التوينه گرديد.(1)

تا اینجا بنام امسال و شواهد تاریخی نسبت بتأثير ومداخله زنان در امور سیاسی و اداره مملکت نام زنی برده شد و تا حدی روشن گردید که وجود و شخصیت زن در ایران حتی در مسائل و شاغل سیاسی مؤثرو دخیل بوده.

اينك در خصوص ارزش و استعداد زنان ایران در بروز شخصیت

ص: 15


1- صفحه 619 جلد 2 تاريخ حبيب السير

خود در امور قضائی و عرفانی و ادبی و هنری تا آنجا که مقدمه این کتاب را گنجایش باشد شاهد و مثال تاریخی میآوریم که لااقل برای عامه مردم راهنمای فحص و تحقیق باشد .

زنان در رشته قضائی و حقوق

پس از نفوذ حقوقی اسلامی در ایران ( بی شك وسيع ترين و دقیقترین قواعد حقوقی از ابتدای پیدایش تمدن تا کنون میباشد) ایرانیان که بیشتر با تمدن و احتیاجات زندگانی بشر آشنایی داشتند بهتر بدقایق حقوق اسلامی و تأثیر آن در تامین عدالت و آسایش مردم پی برده و به تحقیق و تتبع در آن پرداختند .

و سر انجام بزرگترین علماء و استادان حقوق اسلامی از میان مردان نامی ایران برخاست و این امر برای اعراب که قانون اسلام بزبان مادری آنان بود شگفت انگیز و تعجب آور شد و ناچار برای درک دقایق این علم خوشه چین خرمن ایرانیان شدند

بهمراهی مردان در این راه زنان ایرانی نیز نبوغ و استعدادی از خود نشان دادند که برای شاهد مثال دو نفر از زنان قدیم و متوسطه و یکی از زنان قرن اخیر که هنوز حیات دارد و اسباب سر بلندی زنان ایرانی هستند معرفی میکنیم تا معلوم شود درس خواندن زنان و علاقه آنان بكسب علم و دانش مولودتمدن جدید اروپا نیست و تازگی ندارد.

ص: 16

یکی از زنان نامی که باصطلاح امروز بدرجه دکتر او به تعبیر بقدما بمقام اجتهاد رسیده در و تاریخ نامش را با جلال و بزرگی باد شده «فاطمته الفقیهه» دختر دانشمند و فقیه کم نظیر قرن 6 هجرى علاء الدین محمد بن احمد سمر قندی مؤلف كتاب معتبر و مشهور تحفته الفقها است .

این زن دانشمند در علم فقه سرشناس و مشار بالنبان بوده تا آنجا که همسرش علاء الدین ابو بکر کاشانی که در علم فقه و حقوق اسلامی سرآمد اقران خود بوده و شب وروزش بحل وفصل مسائل فقهی صرف میشده و طرف مراجعه مردم بوده است با تمام حضور ذهن و تبحری که داشته وقتی در پاسخ دادن بمسائل مشکلی مردد میماند از رای رزین همسر با استعداد و بصیرش استمداد میجست و او بدون درنك پاسخ کافی و قانع کننده میداد .

علاء الدین محمد سمرقندی بمناسبت شرحی که علاءالدین ابوبکر کاشانی دانشمندانه بر تخفتة الفقهاء نوشته بود بهمسری وی با فاطمة الفقيهه دخترش رغبت و علاقه نشان داد

علاءالدین ابوبکر کاشانی و همسر و پدر زنش در کاشان در يك خانه سکونت داشتند و پس از مدتی بحلب رفته و در آنجا مقیم شدند ..

علاء الدین محمد سمرقندی در سال 540 هجری و علاء الدین ابوبکر کاشانی در سال 587 در گذشت

این زن جهت فضل و کمالی که داشته پس از هشتصد سال نام خود را با احترام در تاریخ حفظ کرده و همین ضبط و حافظت نام یکزن دانشمند در تاریخ دلیل بر رواج علم و دانش و احترام بدانشمندان چه مرد و چه زن میباشد

ص: 17

و تردیدی نیست که کسب دانش و فضل میان طبقه زنان متداول و مرسوم بوده است

یکی از زنان نامی دانشمند دیگری که در اوایل قرن یازدهم هجری یعنی پانصد سال پس از فاطمة الفقيهه بر علم حقوق اسلامی تسلط و وقوف داشته و بدین لحاظ تاریخ نامش را ثبت کرده است «آمنه بیگم» دختر ملا محمد تقی مجلسی و همسر ملا محمد صالح مازندرانی که در علم و دانش هم كفو علماء طراز اول عصر خود بوده میباشد

این زن را تاریخ از مفاخر زنان ایرانی قلمداد کرده و مینوسد شبی که آمنه را بمنزل ملا محمد صالح اوردند وی غرق مطالعه و در دریای فکر فرو رفته بود و با تمام حدت ذهن و کثرت اطلاعاتی که داشت در حل يك مسئله عملی فرو مانده بود ناگریز خسته شده کتاب را بست و از اطباق بیرون رفت .

آمنه تفرس کرد همسرش بمشکلی علمی برخورده که از حل آن وا مانده است کتاب را باز کرد و مراجعه بیادداشتهای ملا بمشكل لا يحل پی برد و در اندک زمانی موضوع را حلاجی و مشکل را حل و مستدلا بر ورقی کاغذ نوشته لای کتاب نهاده و ملا محمد صالح پس از مراجعه وملاحظه آن بمیزان اطلاعات و قدرت درك همسر خود پی برد و بی اختیار او را به تعظیم و تکریم نسبت بآن زن دانشمند وا داشت.ملا محمد صالح بسال 1081 در اصفهان در گذشت .(1)

ص: 18


1- صفحه 425 جلد 3 ريحانته الادب

هاشمیه دختر مرحوم حاج سید محمد علی اصفهانی و خواهر مرحوم حاج امین التجار اصفهانی از زنان دانشمند بافضلی است که در فقه و اصول بدرجه اجتهاد رسیده و با کسب اجازه اجتهاد بمقام استادی نائل شده است. کتب علمی متعددی تألیف کرده که از آن جمله اربعینی در جمع اخبار برشته تحریر آورده که اهل فن با ملاحظه این کتاب باستادی این زن با همت اقرار و اعتراف دارند.

نگارنده در نظر داشت شرح حال مفصل ویرا با تحقیق کافی در زندگانی او برشته تحریر آورد متأسفانه خود این بانوی بی تظاهر از گفتن شرح حال و ابراز معلومات خود امتناع کرده و از اجابت در خواستهای بی در پی مبنی برگذاردن اطلاعاتی از شرح حال علمی خویش در اختیار نگارنده خودداری کردند

نمونه ای از زنانیکه در حقوق اسلامی صاحب شخصیت بودند نقل كرديم اينك بتأثير زنان در عالم شعر و ادب میپردازیم .

هر چند مقدمه این کتاب گنجایش تحقیق در پیدایش شعر فارسی بعد از اسلام و تعریف نخستین فارسی سرایان را ندارد ولی بیفایده نیست پیش از آنکه وارد تحقیق در میزان تأثیر زنان در شعر و ادب فارسی شویم اجمالا بتاریخ پیدایش شعر فارسی و سرایندگان پیشقدم و دوران رواج نخستین بازار آن بعد از اسلام اشاره شود شاید در مقصودی که داریم سودمند باشد.

پس از تسلط اعراب و نفوذ عمیق تمدن اسلام در سراسر ایران که بالملازمه زبان فصیح و وسیع عرب هم وسیله نشر و انتشار آن بود زبان و ادبیات دوران ساسانیان و پس مانده های ادبیات ایران باستان که از گزند آتش سوزیهای اسکندر محفوظ مانده بود در میان هیئت حاکمه

ص: 19

تقريباً فراموش و شعر و زبان فارسی عملا از برنامه روز حذف شد و زبان عرب جانشین زبان فارسی گردید در وحله اول انسان تعجب میکند چرا ایرانیان که آقائی و تمدنشان دنیا گیر و همه ملل جهان خوشه چین این خرمن بوده اند و بیشتر آسیا یوغ اطاعتشان را گردن نهاده بودند یکباره در مقابل قوم نيمه وحشی عرب تسلیم شدحتی در مقابل ترویج زبان عرب زبان خود را تاحدی از یاد برد

این مقدمه گنجایش تحقیق این مبحث را ندارد و هزاران علت داشته که در جای خود باید گفته شود و اينك بیكی از جهات مزبور اشاره میکنیم و آن اینستکه ایرانیان با هوش دریافتند مکتب اسلام که با زبان عرب عرض اندام کرده با ندازه ای مترقی و منطقی است که خالی کردن شانه از زیر بار آن امکان پذیر نیست و پذیرفتن آن برای ایرانیان بدون آنکه در رأس هیئت حاکمه اسلامی قرار گیرند مقدور نیست و انجام این مهم جز با تسلط بر زبان عرب میسر نخواهد بود و در غیر این صورت باید هم مسلمان شد و هم حکومت عرب را گردن نهاد بنا بر این رجال و هادیان افکار ایرانی که مسئولیت حفظ استقلال کشور را عهده دار بودند موقتاً صلاح دیدند ترویج زبان مادری راکنار بگذارند و با آشناشدن و تکلم بزبان عرب در رأس کارهای حساس قرار گیرند و استقلال ایرانرا حفظ کنند و بی شک از همان روز اول در مقام قطع نفوذ عرب در ایران بوده اند و شاید بلکه بیقین پذیرفتن زبان و ادبیات عرب هم برای معارضه با تسلط استعماری عرب در ایران بود و تشخیص دادند اگر بزبان و ادبیات فصیح عرب واقف باشند سلاحی را بدست آورده اند که میتوانند بدان وسیله خود را جانشین هیئت حاکمه

ص: 20

عرب در ایران قرار دهند و کم کم با سابقه درخشان تمدن باستانی که دارند زمام ادارۀ حکومت اسلامی را چه روحانی و چه سیاسی بچنك آرند و همین پیش بینی هم بحقیقت پیوست و نفوذ ایرانیان در دستگاه حاکمه مرکزی اسلام با تسلط برمکیان در باز خلفا بویژه هارون الرشید وسعت یافت و تا هنگامی که رجال برمکیان و زمامداران دیگر ایران عقل منفصل دستگاه حکومت اسلامی بودند آن دستگاه متلاشی نشد ولی وقتی خلفای عرب خواستند از نقشههای رجال ایران پیروی نکنند و حکومت عرب را بر ایران و حکومت اسلامی را بسلطنت عرب بر ایرانی تبدیل کنند بطرف سقوط سرازير وبالنتيجه هستی خود را از دست دادند . باری جبر تاریخ طومار ادبیات و زبان فارسی را در هم پیچید و همین امر سبب شد که زبان و شعر فارسی تا مدتی در طاق نسیان آویخته شود ولی از صده دوم هجری که محیط و فرصت مناسب بوجود آمد زبان و شعر فارسی آمیخته بلغات عرب آثاری از خود در گوشه های تاریخ باقی نهاده و همین امر دلالت دارد که ایرانیان زبان مادری خود را با آشنا شدن بزبان عرب از یاد نبردند و تعطیل رونق و رواج آن جبری و سیاسی بوده و اوضاع و احوال زمان فرصت عرض اندام بزبان و شعر فارسی نمیداده و هر گاه فرصتی بدست میآمد مانند مسافرت مأمون خلیفه بایران و تظاهر سیاسی او بایران دوستی ادیبان ایرانی مانند عباس مروزی که خطاب بمأمون ميگويد :

« ای رسانیده بدولت فرق خود تا فرقدین *** گسترانیده بجود و فضل در عالم بدین

ص: 21

هرخلافت را تو شایسته چو مردم دیده را *** دین یزدانرا تو بایسته چورخ را هر دو عین

و بالاخره میگوید

کس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت *** مرزبان پارسی را هست با این نوع بین

ليك ران گفتم من این مدحت ترا تا این لغت *** گیرد از مدح و ثنای حضرت توزیب و زین »

از ترویج زبان فارسی خوددار نبوده اند.

بنظر نگارنده قصیده عباس مروزی بزبان فارسی در مدح مأمون خلیفه باید درست باشد زیرا پس از دشمنیهای هارون الرشید با ایرانیان که با قتل عام خاندان برمکیان ریشه دار ترین دودمانهای ایرانی آشکار شد و محمدامین فرزند زیبده ( تحريك كننده خشم و غضب هارون برعلیه برمکیان) بولایت عهد و مامون که از برادرش امین بمراتب ارشدو اليق بود بامارت و فرمانروائی اسلام در ایران برگزیده شدند. مامون که مادرش ایرانی بود در اندیشه تحبیب و دلجوئی ایرانیان بر آمد تا بدین وسیله نیروی خود را افزون و زمینه خلافت آینده خویش را آماده سازدو باین دلیل خود را از هر جهت بایرانیان نزديك كرد و تظاهر ایراندوستی خود را از راههای گوناگون مانند و صلت با خانواده فضل و تفویض فرماندهی بطاهر ذو اليمينين وبالاخره پذیرفتن پیشنهاد ایرانیان درباره ولایت عهدی حضرت رضا (علیه السلام) بروز داد و چنان وانمود میکرد که شناختن استقلال و حاکمیت ایران و ایرانی را وجهه همت خود قرار داده این تظاهرات

ص: 22

سیاسی که پیش از دوران خلافتش آغاز و نتیجه آن بجلب موافقت ایرانیان و اشغال کرسی خلافت منتهی شد فرصتی بدست و ایرانیان را بر آن داشت که بزنده کردن زبان و ادبیات فارسی همت گمارند بنابراین نباید بعید دانست که عباس مروزی این فرصت را غنیمت شمرده و هنگام ورود مامون قصیده فارسی فوق الاشعار را در مدح او گفته باشد خصوصاً وقتی میبینم خود شاعر ضمن قصیده اشاره کرده است این اولین شعر فارسی و از آن جهت در مدح مامون سروده که سبب رونق و رواج زبان و شعر فارسی شود.

بدیهی است عدم وجود امکان خود نمائی زبان و شعر فارسی و بودن مشکلات و موانعی که از ترویج آن جلوگیری داشت از رونق و رواجش کاست تا آنجا که در سینه معدودی خصيصين صاحب ذوق بامانت دفن شد و همین امر که معلول تضییقات زمان بوده گاهی انسان را باشتباه میاندازد که در آثار شاعران پیش قدم پس از اسلام تشكيك كند چنانکه دانشمندانی در آثار منسوب به عباس مروزی و حنظله باد قیسی تردید کرده اند که در پایین بدان متعرض خواهیم شد.

تا اینجا گفتگو از این بود که تسلط زبان و ادبیات عرب در ایران بمناسبت حکومت عربی فرصت عرض اندام را از زبان و ادبیات فارسی سلب کرده ولی باید اعتراف کرد ، عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد . این مثل مشهور در نفوذ زبان عرب در زبان فارسی صدق میکند زیرا میبینیم آمیختن لغات عرب در زبان فارسی و نفوذ ادبیات اسلام در آن میدان و راه فصاحت و بلاغت را برای شعرا و نویسندگان ایرانی چنان وسعت داده و هموار کرده است که بزرگترین قهرمانان ادبی ما در این میدان

ص: 23

افتخارات و سر بلندی ایران را در ادبیات بدست آورده اند و شاهد بارز این مدعا متشخص ترین رجال ادبی ایران شیخ اجل سعدی شیرازی است که پایه نظم و نثر را چه از حیث زیبائی و رنگ آمیزی صورت و چه از جهت لطف و کمال معنی در جایگاهی نهاده است که در قدرت عقول و افکار عادی نیست خلاصه زبان و ادبیات فارسی با حمله عرب و تسلط اسلام در زمانی کوتاه از جریان افتاد ولی بهمت بلند دانشمندان و نوابغ ادبی ایران با رشد و کمال بیشتری جلوه گر شد و شعر و ادبیات ایران بعد از اسلام چنان جان و روحی گرفت که زوال و نابودی را جاودانه از خود راند و صفحه درخشان دیگری بر مفاخر باستانی ایران و تمدن کهنسال این مرز و بوم افزود و بجرئت باید گفت همان گونه که ستونهای فرو ریخته تخت جمشید چشم اولیاء مغرور مغرب زمین را خیره کرده بنای با عظمت آثار فردوسی و سعدی و حافظ و دیگر سخنوران فارسی گوی سر پر نخوت سرکشان دنیا را را در آستانه خود خم کرده و بجاى اشك تحسری که در آستانه خرابه های قصر داریوش و ایوان شکست خورده مدائن میریزیم با خواندن این شعر فردوسی که میگوید:

پی افکندم از نظم کاخی بلند *** که از باد و باران نیارد گزند

لبخند امیدواری و شادمانی در لبان هر ایرانی نمودار میشود .

بالجمله آنچه تاریخ ضبط کرده است از پایان قرن دوم هجری ببعد جسته گریخته شعر فارسی گفته شده و پیش از دوران سامانیان که هنگام رواج شعر و شاعری است شاعران فارسی گوئی بوده اند و نمونه از آثار آنان در تذکره و تاریخ دیده میشود که دو نفرشان مربوط بقبل از استقلال

ص: 24

نسبی ایران یعنی پیش از سلسله طاهریان است و بقیه تا دوران سامانیان بوده اند .

1 - ابو حفص سغدی است که این بیت از اوست (1)

آهوی کوهی در دشت چگونه دودا *** او ندارد یاربی یار چگونه رودا

2 - عباس مروزی که قصیده در مدح مامون فرزند هارون گفته و چند بیت آنرا ضبط کرده اند و ما قبلا نقل کردیم بنظر نگارنده باید اولین شاعر فارسی سرای بعد از اسلام باشد که اثری از او باقی مانده.(2)

ص: 25


1- شمس قیس رازی در کتاب خود العجم فی معاثير اشعار العجم ابو حفص را متخصص نواختن شهرود که یکی از آلات موسیقی بوده میدانسته و متذکر است که در سال 300 هجری میزیسته و با توجه باینکه هیچکس چنانکه دانشمند محترم آقای دکتر ذبيح اله صفا استاد دانشگاه در صفحه 156 تاریخ ادبیات متذکرند اختراع شهرود را قبل از 300 هجری ندانسته نمیتوان ابو حفص سغدی را حتی شاعر اواخر قرن سوم دانست از این گذشته چون جزيك بيت شعر از او ضبط نشده و همه جا وی را مخترع و نوازنده شهرود یاد کرده اند مشکل است بتوان او را در اعداد شعراء آورد و اگر در ردیف شعرا بود مانند شعرای زمان طاهریان و صفاریان آثارش بیش از این يك بیت ضبط میشد
2- دانشمند محترم آقای دکتر صفا استاد دانشگاه نسبت بزمان شاعری عباس مروزی گوینده قصیده اشاره شده تشكيك كرده اند و بقراینی برای احراز صحت تشكيك خود بدین ترتیب استناد جسته اند : اول مینویسند « بروایت سیوطی مردى فقيه ومحدث و شیخ تصوف بوده و بسال 300 هجری در گذشته و باین دلیل او را نمیتوان شاعر معاصر مأمون دانست » بنظر نگارنده این قرینه قوت ندارد و قانع کننده نیست زیرا از کجا عباس يا ابو العباس مروزی که سیوطی او را فقیه و محدث و شیخ تصوف معرفی کرده و وفاتش را سال 300 هجری نوشته عباس مروزی شاعر باشد که قصیده ای در مدح مامون گفته. دوم مینویسند « قبول روایت عوفی در لباب الالباب که میگوید عباس مروزی قصیده مذکور را در سال 193 در مدح مامون خلیفه گفته است بازمان خلافت مامون منافات دارد »، موجه بنظر نمیرسد زیرا لباب الالباب متذکر است که عباس مروزی قصيدۀ ( ای رسانیده بدولت فرق خود تا فرقدین) را در مدح مامون خلیفه گفته است نه اینکه نوشته باشد در هنگام خلافت قصیده گفته شده مطابق ضبط تواریخ از جمله حبيب السير صفحه 252 مامون در سال 193 هنگام فرمانفرمائی خود که از جانب هارون الرشید پدرش در ایران داشت بهرو رفته است و هیچ بعید نیست چنانچه قبلا اشاره کردیم با تظاهراتیکه مأمون بایران دوستی میکرده شاعری بگفتن قصيده فارسی تحريك و تهييج شده باشد بویژه وقتی خود شاعر میگوید : کس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت *** مرزبان پارسی را هست پا این نوع بین ليك زان گفتم من این مدحت ترا تا این لغت *** گیرد از مدح و ثنای حضرت توزیب و زین سوم - قرینه دیگری که غیر از دانشمند محترم دکتر صفا دیگران هم با تمسك بدان در زمان گفتن قصیده اشاره شده تشكيك كرده اند آنستکه استخوان بندی و تركيب شعر از حیث استحکام و سلاست باید شعر قرن چهارم و پنجم شناخته شود نه شعر اواخر قرن دوم . این استنباط با قرائن و نظائری که ذیلا خواهیم آورد سازگار نیست و نتيجة مخدوش میشود زیرا حنظله باد قیسی که معاصر طاهریان و تاریخ وفاتش را 220 ضبط کرده اند و همزمان عباس مروزی است باین محکمی و سلاست شعر گفته است: یارم سپند اگرچه بر آتش همی فکند *** از بهر چشم تا نرسد مرورا گزند او را سپند و آتش ناید همی بکار *** با روی همچو آتش و با خال چون سپند اگر بدقت ملاحظه شود این شعر بمراتب از قصیده منسوب بعباس مروزی در مدح مامون که بسال 193 گفته شده است استحکام و انسجام و سلاستش بیشتر است در صورتیکه اگر فرض کنیم در سال وفاتش هم این شعر را گفته باشد کمتر از سی سال با قصیده مورد گفتگو فاصله دارد و با توجه باینکه حنظله بادقیسی و عباس مروزی معاصرند مشکل است ادعا کنیم گفتن شعر سلیس در آخر قرن دوم امکان نداشته گرچه آقای دکتر صفا همین تشكيك را درباره حنظله هم بعنوان اینکه شعرش پخته و سلیس است بدون مقرون بودن بقرائن دیگر بشكل ضعیفی نموده اند ولی با شواهد دیگر که در خصوص معاصر بودن حنظله با سلسله طاهریان وجود دارد و در داستان اول مقاله دوم چهار مقاله عروضی نیز متذکر است بسیار ضعیف بنظر میرسد شاعری دیگر که استحکام و سلاست شعرش بیش از قصیده عباس مروزی است و امکان گفتن شعر سلیس را در آخر قرن دوم روشن میدارد و تشكيك در قصيده عباس مروزی را مرتفع میکند محمود وراق هروی است که تاریخ وفاتش را 221 ضبط کرده اند که معاصر دو شاعر نامبرده در بالا و این دو بیت از اوست: نگارينا بنقد جانت ندهم *** گرانی در بها ارزانت ندهم گرفتستم بجان دامان وصلت *** نهم جان از کف و دامانت ندهم با این ترتیب اگر بنا باشد هر کس شعر مستحکمی گفته است بدون وجود دلائل دیگری در اثر او تشكيك بكنيم و زمان شاعری او را به نسبت سلاست شعرش بجلو بیاوریم استدلال ما منطقی و قابل قبول نخواهد بود . بنا بجهاتیکه ذکر شده عباس مروزی را نگارنده اولین شاعر فارسی سرا که اثری از او باقی مانده میشناسد

3- حنظله باد قیسی معاصر طاهریان که در سال 220 هجری در گذشته نمونه آثارش اینست:

مهتری گربکام شیر در است *** شو خطر کن زکام شیر بجوی

یا بزرگی و عزو نعمت و جاه *** یا چو مردانت مرك روياروی

4 - محمود وراق هروی در سال 221 هجری زندگی را بدرود گفته و اینست نمونه آثار او :

ص: 26

نگارینا بنقد جانت ندهم *** گرانی در بها ارزانت ندهم

گرفتستم بجان دامان و صلت *** نهم جان از کف و دامانت ندهم

5 - فیروز مشرقی معاصر صفاریان متوفی بسال 282 هجری که این دو بیت از او در صحفه 22 المعجم فی معائیر اشعار العجم ضبط است:

نوحه گر کرد زبان چنك حزين از غم گل *** موی بگشاده و بر روی زنان ناخونا

گه قنینه بسجود اوفتد از بهر دعا *** گه زغم برفكند يك دهن از دل خونا

ص: 27

6- ابوسلك گرگانی معاصر فیروز مشرقی که بتقریب در اواخر قرن سوم وفات یافته نمونه آثارش این است:

خون خود را گر بریزی بر زمین *** به که آب روی ریزی در کنار

بت پرستیدن به از مردم پرست *** پندگیر و کار بند و گوش دار

7 - محمد بن وصيف دبیر مخصوص یعقوب لیث که تا سالهای آخر قرن سوم زنده بوده آثاری از او در تاریخ سیستان مندرج است از اینقرار:

این قصیده را راجع شکست عمار در سال 251 هجری که عمار کشته شده ( صفحه 145-207 تاریخ سیستان ) گفته است که مطلعش نقل می شود

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام *** بنده و چاکر و مولاى وسك و بند و غلام

همچنین قصیده دیگری در سالهای 296-297 راجع بگرفتاری طاهر ويعقوب پسران محمد بن عمر و بن لیث بدست سبکری گرفته است (صفحه 147 تاریخ سیستان ) که مطلعش این است :

مملکتی بود شده بی قیاس *** عمر و بر آن ملک شده بود راس

بسام کورد که ظاهراً همان کرد و منسوب بکردستان باشد و محمد مخلد که ایرانی و فاضل و شاعر بوده است معاصر صفاریانند که در صفحه 146 تاریخ سیستان از آن یاد شده است

اما در دوران سامانیان که رسماً مکتب شعر و شاعری باز شده و رواج

ص: 28

ورونق یافته و شعر ارزش و مقدار پیدا کرده بنیان گذاران شعر و ادب آن دوران درخشان از این قرارند:

1- ابو شکور بلخی که در آغاز دوران سامانیان بوده که ظاهرا در نیمه اول قرن چهارم وفات یافته و نمونه آثار او اینست :

تا بدانجا رسید دانش من *** که بدانم همی که نادانم

مضمون بیت بالا را حكماء یونان هم گفته اند و همچنین دو بیت ذیل از اوست:

درختی که تلخش بود گوهرا *** اگر چرب و شیرین دهی مرورا

همان میوه تلخت آرد پدید *** از او چرب و شیرین نخواهی مزید (1)

2- ابوالموید بلخی از بزرگان شعراء دوره سامانیان است . ابوالموید پیش از فردوسی بتدارك شاهنامه همت گماشته و قبل از فردوسی قصه یوسف و زلیخا را برشته نظم کشیده(2) و نمونه آثارش چنین است :

انگشت را ز خون دل من کند خضاب *** کفی کز او بلای تن و جان هر کس است

عناب سیم اگر نبودمان روا بود *** عناب برسبیکه سیمین او بس است

ص: 29


1- فردوسی این مضمون را از ابوشکور گرفته که میفرماید: درختی که تلخ است ویرا سرشت *** گرش بر نشانی بباغ بهشت ور از جوی خلدش بهنگام آب *** ببیخ انگبین ریزی و شهد ناب سر انجام گوهر بار آورد *** همان میوه تلخ بار آورد
2- فردوسی در این باره گفته است : مر این قصه را پارسی کرده اند *** بدو در معنی بگسترده اند یکی بوالموید که در بلخ بود *** بدانش هی خویشتن راستود

3- ابوالحسن شهید بلخی گذشته از آنکه شاعری توانا بوده از مشاهیر فضلای عصر خویش است و در فلسفه نیز مهارت داشته (1) و این رباعی از اوست که نقل میشود :

دوشم گذر افتاد بویرانه طوس *** دیدم جغدی نشسته جای طاوس

گفتم چه خبرداری از این ویرانه *** گفتا خبر اینستکه افسوس افسوس

4- رودکی سمرقندی ابو عبدالله جعفر بن محمد اشعر و اشهر شعرای دوره سامانیان و قافله سالار دوران رواج شعر و شاعری است و مستغنی از توصیف و تشریح و قطره ای از دریای طبع او اینست:(2)

زمانه پندی آزاده وار داد مرا ***زمانه را چونکو بنگری همه پند است

بروز نيك كسان گفت غم مخور زنهار ***بسا کسا که بروز تو آرزومند است

این بود اجمالی از تاریخ شعر و شاعری و نخستین سرایندگان فارسی سرا واینك می پردازیم به بحث تاثیر زنان در شعر و شاعری

ص: 30


1- رودکی این قطعه را در مرك شهید بلخی گفته است : کاروان شهید رفت از پیش *** وان ما رفته گیرو می اندیش از شمار دو چشم يك تن كم *** وز شمار خد هزاران بیش فرخی درباره مقام شاعری شهید گفته است: از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید *** وزغم انجامی و خوبی چون ترانه بو طلب
2- عنصرى ملك الشعراء در بارسلطان محمود که استادی او مسلم و محقق است به رودکی و طبع توانایش حسرت برده و میگوید : غزل رودکی وارنیکو بود *** غزلهای من رودکی وار نیست اگر چه بکوشم بباريك وهم *** بدین پرده اندر مرا بار نیست

تاثیر زنان در شعر فارسی

چنانکه طبع بلند پرواز مردان ایرانی پایه شعر و سخن را در مقام ارجمندی نهاده که بسحر بیان و معجزه بنان تعبیر میشود و دست کمتر صاحب ذوق غیر ایرانی بدان رسیده و میرسد زنان فارسی زبان هم لطافت طبع و وسعت تخیل شاعرانه را بقدری رقیق و دقیق کرده اند که براستی لیاقت همدوشی آنمردان بزرگ سخن را احراز کرده و توانسته اند با درخشندگی تمام در آسمان ادب نورافشانی کنند

زنان ایرانی قدم بقدم مردان در این راه گام برداشته و در نهادن هر خشت روی خشت دیگر برای برپا کردن کاخ پر مجد و عظمت شعر و ادب فارسی مردان را همکاری صمیمی و دستیاری موثر بوده اند و حتی در استقرار سنك اول بنای شعر و شاعری دست و پنجه هنرمند و ظریف بانوان دخیل بوده و در آرایش دوشیزگان طبع کمال سلیقه را بخرج داده اند.

نویسندگان تاریخ تا حدی ضبط احوال و آثار مردان شاعر و نامی راوجهه همت خود ساخته اند ولی متاسفانه در حفظ آثار و ثبت جریان زندگانی زنان شاعر کوتاهی کرده و اقدام ننموده اند و از این رو قطعا باید شماره زنان شاعری که آثار و احوالشان بدست آمده با اعداد واقعی تفاوت داشته باشد

ص: 31

و همین سهل انگاری کار معرفی زنان شاعر و تحقیق وتتبع در احوال و آثارشان را دشوار کرده است .

بعقیده نگارنده اگر همین شرح حال ناقص و آثار محدودی که وقایع نگاران غیر مستقل و بعنوان حواشی از زنان شاعر نقل کرده اند مورد بحث و تحقیق قرار نگیردبیم آن میرود که بکلی این مبحث از خاطره ها محوو موضوع ترجمه احوال زنان شاعر در گذشته بجایی برسد که ناچار بگوئیم:

تو گولی که اصلا ز مادر نزاد

بنابر این ناگزیر با همین تنگی قافیه باید تا آنجا که امکان دارد در شناساندن زنان شاعر و تحقیق در آثار آنان همت گماشت و نگذاشت احوال و آثارشان در گوشه فراموشی و طاق نسیان افکنده و آویخته شود.

گرچه مشاهير النساء تالیف محمد ذهنی افندی که بزبان ترکی نوشته شده و بفارسی ترجمه وبتذكرة الخواتين موسوم و در سال 1306 هجری قمری با اضافاتی در هندوستان چاپ رسیده زبیده همسر ماجراجوی هارون الرشيد و مادر حادثه طلب محمد امین را شاعر فارسی گوی معرفی و رباعی ذیل را بوی نسبت داده و بنام او ضبط کرده است:

ای جان جهان جهان ناخوش بی تو*** بغداد پریشان و مشوش بی تو

رفتی تو و من بی تو بماندم فریاد *** تو در خاکی و من در آتش بی تو(1)

ص: 32


1- رباعی منسوب بزبیده همان رباعی اثر طبع محمد بن يمين الدوله محمود غزنوی است که در جلد دوم لباب الالباب عوفی صفحه 26 مندرج است و محمد غزنوی این رباعی را در رثاء همسر خود گفته و اینست: ای حال دل خسته مشوش بی تو *** عيش خوش من شدست ناخوش بی تو تو رفته و آمده مرا برلب جان *** تو در خاکی و من در آتش بی تو

که در این صورت باید زبیده را اولین زن پارسی سرا و بلکه مقدم بر مردانی دانست که بفارسی شعر گفته اند ولی چون در تذکره های دیگر چنین اشاره ای نشده و اگر قبول بکنیم که گفتن شعر فارسی باین سلاست در آن زمان در خور پذیرفتن باشد یقین نمیتوانیم قانع شویم که زبیده ملکه صاحب اقتدار در بارهارون الرشید که مورخین خصوصیات حالات و زندگانی او را نوشته اند شعر میگفته و کسی متعرض آن نشده باشد بنابراین می شبهه باید پذیرفت که رباعی منسوب به زبیده نه تنها اثر طبع او نیست بلکه در دوران مامون وزبیده گفته نشده است .

وقتی زبیده را شاعر فارسی سرا ندانستیم چنانکه صاحبان تذکره های معتبر مانند لباب الالباب عوفی متذکر هستند رابعه دختر کعب قزداری که در سرزمین قزدار و بست حوالی سیستان نشو و نما یافته اولین زن شاعری است که بفارسی شعر گفته است

رابعه معاصر سلسله سامانیان و هم زمان قافله سالار شاعران فارسی سرا یعنی شاعری قلمداد میشود که پابپای رودکی در طریق ادبیات و شعر فارسی قدم برداشته .

عوفی در لباب الالباب صفحه 61 در ارجمندی مقام ادبی رابعه چنین می گوید: « دختر کعب اگر چه زن بود اما به فضل بر مردان جهان بخندیدی فارس هر دو میدان و والی هر دو بیان ، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر »

نمونه آثاریکه از این سرخیل زنان پارسی سرا از چنك حوادث مصون مانده و بدست ما رسیده دلالت دارد که استعداد و نبوغش در شعر

ص: 33

و شاعری تا آنجا است که باید او را در عداد بنیان گذاران شعر فارسی آورد و اعتراف کرد که هزار و صد سال پیش و قریب 150 سال قبل از فردوسی و عنصری و فرخی بهمراهی معاصران صاحب نظر خود شالوده شعر فارسی بعد از اسلام را ریخته و آنچنان متین و پخته در این راه قدم برداشته که بیش از چهار صد سال بعد از او« شمس قیس رازی»، نویسنده کتاب المعجم فی مئائير اشعار العجم که خود از بزرگان علم و ادب و گوهرشناسان شعر و شاعری است رابعه را جزء استادان فن شعر شناخته و بآثار او در صفحه 113 تمسك جسته و برای توضیح و تشريح بحر مسدس مخنق این بیت رابعه را شاهد آورده :

ترك از درم در آمد خندانک *** آن خوبروى و چابك مهمانك

مفعول فاع لانن مفعولن *** مفعول فاع لاتن مفعولن

دلائل دیگری در گوشه های تاریخ شعر و شاعری بدست می آید که قدرت تخیل رابعه را در بوجود آوردن انواع و اقسام نظم فارسی دلالت دارد و میرساند که در هنگام طلوع خورشید شعر و شاعری پس از حمله عرب بایران نه تنها این زن از آن مهر تابان بیش از همگنان کسب نور کرده بلکه گلهای شاداب طبع خود را با آن انوار رنگهای گوناگون و دلربا بخشیده چنانکه هر کدام در تنوع رنگ و بوی مخصوصی داشت و لذت و اثری جدا جدا در بهره مندان باقی میگذاشت.

آنچه آثار باقی مانده رابعه حکایت میکند غزل و قطعه و قصیده استادانه میگفته و میتوان گفت خود در ردیف معدودی فارسی سرایان بوده که خالق و تکمیل کننده غزل و قطعه و قصیده بوده اند .

ص: 34

رابعه اولین شاعر فارسی زبا نیست که قالب ملمع بدست هنرمندوی ساخته شده و ایبن ملمع از او در لباب الالباب ضبط شده است :

شاقنى ناريخ من الاطيار *** هاج سقمى وهاج لى تذكارى

دوش بر شاخك درخت آن مرغ *** نوحه میکرد و میگریست بزاری

قلت للطير لم تنوح و تبكى *** فی دجى الليل و النجوم دراری

من نگویم چوخون دیده بیارم *** تو چه گریی که خون دیده نباری

من جدایم زیار از آن نالم *** تو چه نالی که با مساعد یاری

عجب آنکه در هنگام انعقاد نطفه شعر و شاعری فارسی که علی الاصول شعر گفته شده در آن دوران باید سست و غیر مستحکم باشد و خالی از تنافر وتعقيد نباشد رابعه آنچنان پخته و روان شعر گفته که از یازده قرن پیش تاکنون سلاست و دلربائی خود را از دست نداده و این نیست جز این که قبول کنیم رابعه وقوف کامل و احاطه نامحدود در زبان پارسی وریشه های تشکیل دهنده آن زبان داشته است والا امکان نداشته در زمان شباب زبان فارسی بعد از اسلام و هنگامی که تازه ایرانیان داشتند از زیر نفوذ زبان عرب شانه خالی میکردند و استخوان بندی زبان فارسی استحکام نیافته بود باین لطف و روانی که رابعه گفته است:

بمی ماند اندر عقیق قدح *** سرشکی که در لاله ما وی گرفت

سرنرگس تازه از زر وسیم *** نشان سر تاج کسری گرفت

از حيث قالب و معنی و رعایت تناسب و تشبیه بتوان شعر گفت .

دومین زن با شخصیتی که در شعر و شاعری بعد از رابعه نامش را تاریخ ضبط کرده و طبع توانا و مقام ارجمندش را در عالم ادب تجلیل

ص: 35

نموده اند مهستی (1) که معاصر سلاجقه در ردیف شعراء در باری سلطان سنجر سلجوقی بوده .

سلطان سنجر سلجوقی (2) از جمله سلاطینی است که در دانشخواهی و شاعر پروری و فضل دوستی مشهور و معروف است و اگر دوران سلطنت سنجر را مورد مطالعه و تحقیق قرار دهیم تصدیق میکنیم در نتیجه ترویج و تشویق شعر و ادب و پرورش و تربیت اهل فرهنگ و دانش سطح دانش و فضل و ارزش شعر و ادب بمیزان بیش از انتظار ترقی و تعالی یافته و اتخاذ همین رویه هر صاحب ذوق و با کمالی را بجانب پای تخت سلطان سنجر کشانیده و ارج و قربی که برای شعر و ادبیات قائل میشدند همه را به جنب و جوش ادبی وادار کرد تا آنجا که جذبه ذوق پروری و هنر دوستی سنجر زن صاحب ذوق و هنرمندی را از کنج گنجه بدربار پادشاه سلجوقی کشانید و در عرض شاعران درباری مانند ادیب صابر و رشید و طواط و انوری که از مفاخر ادبی ایرانند قرارداد و بالمآل استادی از کار در آمد که شمس قیس رازی مولف المعجم فی معائير اشعار العجم در صفحه 256 بشعر او برای نمایش صفت مطابقه استناد کرده و این بیت اثر طبع مهستی را شاهد مثال صنعت مطابقه آورده است:

من عهد تو سخت سست میدانستم *** بشکستن آن درست میدانستم

ص: 36


1- وجه تسمیه مهستی در متن کتاب ضمن شرح حالش گفته شده
2- سلطان سنجر در تاریخ 479 هجری متولد و در 551 وفات کرد و در مرو مدفونست بیست امارت خراسانرا داشته و چهل و یکسال سلطنت کرده صفحه 52 سلجوقنامه چاپ تهران

این دشمنی ای دوست که با من زجفا *** آخر کردی نخست میدانستم

باری مهستی نیز در دوران خود توانست با بروز استعداد سرشار از میان زنان پرده نشین ایران برخیزد و در کنار بزرگان شعر و ادب مانند انوری و رشید و طواط و عبدالواسع جبلی و فرید کاتب در مرکز نشر شعر و ادب دربار سلطان سنجر بنشیند و در سهم خود بترقی و تعالی ادبی کشور خویش خدمت نماید.

رابعه و مهستی دوستاره درخشان آسمان شعر و ادب بودند که یکی در اواخر قرن سوم تا اوایل قرن چهارم و دیگری در اوایل قرن ششم هجری طلوع كردند و هر يك بنوبه خود در خدمتگزاری بعالم شعر و ادب ایران افتخاراتی بدست آوردند تا آنجا که نام خود را در تاریخ باقی گذاشتند و برای نمونه تاثیر زنان در ادبیات و شعر فارسی در زمان خودشان بآثارشان استناد شد.

ولی دریغ که طوفان حوادث مجموعه آثار آنان را پراکنده ساخته و نميتوان بتشريح افکار و آثارشان چنانکه بوده اند پرداخت و شاید بسیاری از شاهکارهای ادبی آنان طعمه تحولات دوران و مرور زمان شده باشد .

هر چند زنان شاعر دوران قاجاریه از عفت نسابه شیرازی که سر خیل این گروه در آن دوران بوده و مستوره کردستانی که لطف بیانرا شمع شبستان است گرفته تا گوهر خانم متخلص بگوهر و ایران الدوله جنت چه از حیت کمیت و چه از لحاظ کیفیت فصل درخشانی بر دفتر پر

ص: 37

افتخار شعر و ادب فارسی افزوده اند و دقایق فكرى هر يك شایان كمال توجه و در خور کنجکاوی و تحقیق بسیار است ولی چون این مقدمه بیش از این ظرفیت ندارد چه بهتر که سخن را کوتاه کرده و مبحث تاثیر زنان در ادبیات و شعر فارسی با توصیف اجمالی پرتو مهر درخشان قرن اخیر ادبیات یا بتعبیر دیگر خانم زنان سخن سرای ایران پروین اعتصامی حسن ختام يابد

پروین اسم یکی از ستارگانرا در نام گذاری برای خود برگزیده و بدان نام خوانده میشود ولی حقیقت آفتابی است درخشنده و افتخاری است پاینده که کاخ و گلستان شعر و ادب ایرانرا جاویدان روشن و شاداب و سرفراز نگاه میدارد

پروین نه تنها در میان زنان شاعر نظیر و مانند ندارد بلکه از رجال بزرك شعر و ادب كمتر یافت میشود که بتواند داعیه همسری او را داشته باشد.

کسی که توصیف بهار را چون منوچهری و تغزل و تشبیب را پابپای فرخی و حکمت و معرفت را در بحر نامطبوع همچون ناصر خسرو مطبوع و دلنشین گوید و مثنوی و غزل و قصیده وقطعه را در غایت روانی و دلربائی و انسجام و گیرندگی گفته باشد و مضامین تازه و ساده قرن بیستم و دنیای ماشین را با صنایع و ترصیعات شعری و قواعد و التزامات ادبی گذشته یکجا جمع و تلفیق کرده باشد چنانکه سیره و سنت های ادبی قدیم و يكجا توقعات و خواسته های نسل جدید را شامل باشد کیست جز پروین و چیست جزدیوان آثار او ؟

پروین تنها شاعری است که باید اور اسعدی زنان شاعر گفت زیرا :

ص: 38

او است که دیوان خود را از قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و بالاخره انواع و اقسام نظم مملو از معانی و مضامین اجتماعی و اخلاقی در نهایت برازندگی بدون آنکه در هيچيك دست کمی از متاخرین و متقدمین داشته باشد پر کرده و همچنانکه شیخ از خود گذشتگی شمع را در عالم عاشقی اعجاز آمیز در قالب نظم ریخته و برخ پروانه میکشد و میگوید:

بگفت ای هوادار مسکین من *** برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من بدر میرود *** چو فرهادم آتش بسر میرود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد *** فرو میدویدش برخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست *** که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پيش يك شعله خام *** من استاده ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق گرپر بسوخت *** مرا بین که از پای تا سر بسوخت

پروین هم در قطعه دیده و دل پس از آنکه با خامه رنگین وطبع آتشینش دیده نگران و دل مجذوب را بمناظره وامیدارد از زبان دل سوزناك میگوید:

مرا شمشیر زد گیتی تو را مشت *** ترا رنجور کرد اما مرا کشت

اگر سنگی ز کوی دلبر آمد *** ترا برپای و ما را بر سر آمد

بتی گرتیر ز ابروی کمان زد *** ترا بر جامه و ما را بجان زد

تورا يك سوز و مارا سوختنهاست *** ترا يك نكته و ما را سخنهاست

تو بوسی آستین ما آستانرا *** تو بینی ملك تن ما ملك جانرا

تو را فرسود گر روز سیاهی *** مرا سوزانده عالم سوز آهی

جای دیگر که شیخ در مقام حق گوئی محافظه کاری و دم فرو بستن

ص: 39

را مذموم شمرده و شهامت در گفتن حرف حق را می ستاید و خطاب بانکیانو سردار قهار مغول میگوید:

سعدیا چندان که میدانی بگوی *** حق نشاید گفت الا آشکار

هر که را خوف و طمع در کار نیست *** از ختا باکش نباشد وزتتار

پروین نیز که از حيث طرز تفکر و بلندی نظر شایسته ترین شاعری است که از سعدی توانسته پیروی کند در بیت 15 قصیده مندرج در صفحه 65 دیوانش که در مذمت سهل انگاری و سرزنش بیدادگری و تجاوز سروده در مقام شهامت در گفتار میگوید:

وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است *** شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

شیخ پایداری و ثبات را تا آنجا لازم شمرده که میفرماید :

من نه آنم که سست بازایم *** ور بسختی بلب رسد جانم

و پروین در بیت 25 قصیده ای که در صفحه 68 دیوانش ضبط است در این باره چنین میگوید:

ز چنار آموزای دوست گران سنگی *** چه شوی بر صفت بید زبادی خم

سعدی برای اثبات آنکه هر چه بانسان عاید شود نتیجه عمل اوست میفرماید :

مپندار ای در خزان کشته جو *** که گندم ستانی بوقت درو

ص: 40

رطب ناورد چوپ خرزهره بار *** چو تخم افکنی بر همان چشم دار

و پروین در این زمینه در بیت 10-11-12قصيده مندرج در صفحه 75 میگوید :

از گندم و کاه خویش آگه باش *** تو خرمنی و سپهر پرویزن

خواهی که نه تلخ با شدت حاصل *** در مزرعه تخم تلخ مپراکن

هنگام زراعت آنچه کشتستی *** آنت برسد بموسم خرمن

سعدی در خصوص سعی و عمل واتكاء بنفس از جمله گفتارش اینست:

نابرده رنج گنج میسر نمیشود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

هر كو عمل نکرد و عنایت امید داشت *** دانه نکشت کاهل و دخل انتظار داشت

جوینی که از سعی بازو خورم *** به از میده بر خوان اهل کرم

بسعی ای آهنین دل مدتی باری بکش کاهن *** بسعی آئینه گیتی نما و جام جم گردد

و پروین در تشویق سعی و عمل و اتکاء بنفس داستانی برشته

ص: 41

نظم در آورده که در صفحه 194 دیوانش درج شده که در آن سلیمان موری را ملامت میکند که برای ران ملخی چرا تحمل اینهمه مشقت میکنی و از زبان مور پاسخ میدهد:

چوما خود خادم خویشیم و مخدوم *** بحکم کس نمیگردیم محکوم

مرا امید راحتهاست زین رنج *** من این پای ملخ ندهم بصد گنج

چه در کار و چه در کار آزمودن *** نباید جز بخود محتاج بودن

سعدی نسبت به احتیاج تهی دستان و بی گذشتی سرمایه داران میگوید :

یکی زهره خرج کردن نداشت *** زرش بود و یارای خوردن نداشت

نه خوردی که خاطر بیاسایدش *** ندادی که فردا بکار آیدش

شب و روز در بند زر بود و سیم *** زر و سیم در بند مرد لئيم

کریمان را بدست اندر درم نیست *** خداوندان نعمت را کرم نیست

پروین در قطعه اندوه فقیر که پیرزنی تهی دست و سرمایه دار غافل را توصیف میکند و در دیوان او مندرج است چنین میگوید:

ص: 42

دولت چه شد که چهره زدرماندگان بتافت *** اقبال از چه راه زبیچارگان رمید

پروین توانگران غم مسکین نمیخورند *** بیهوده اش مکوب که سرد است این حدید

شیخ میان عشق حقیقی و هوا و هوس فاصله زیادی قائل است و میگوید:

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است *** عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است

پروین درباره قطعه ای بنام حقیقت و مجاز گفته و در صفحه 153 دیوانش مندرج است که در آنجا دلبستگی بزیبایی صورت را با دلباختگی حقیقی مباین دانسته و میگوید:

عشق آنستکه در دل گنجد *** سخن است آنکه همی بردهن است

سعدی خطاب بمردم میگوید تمام عوامل طبیعت مهیا و آماده است تا مردم برای گذران خود از آن استفاده کنند . هر کس بمیزان خواسته توام با کوشش میتواند از این خوان بیکران بهره مند شود. حالا اگر کسی کفران نعمت کند و شرط خدمت را بجای نیاورد قصور از خود اوست و شيخ يك دنیا مطلب را در این دو بیت جاداده است :

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند *** تا تو نانی بکف آری و بغفلت نخوری

همه از بهر تو سر گشته و فرمان بردار *** شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

ص: 43

پروین نیز قطعه ای دارد بنام «خوان کرم» مندرج در صفحه 154 و 155 و 156 دیوانش که میگوید:

ما کسی را ناشتا نگذاشتیم *** این بنا از بهر خلق افراشتیم

كار ما جز رحمت و احسان نبود *** هیچگاه این سفره بی مهمان نبود

در نمی بندد بکس دربان ما *** کم نمیگردد ز خوردن نان ما

آنکه جان کرده است بی خواهش عطا *** نان کجا دارد دریغ از ناشتا

این توانائی که در بازوی تست *** شاهد بختست و در پهلوی تست

این نمونه کوچکی از طرز تفکر و سنخيت سبك وروش معنوی پروين ومعلم بزرك اجتماعی سعدی است و همه حکایت میکند از اینکه پروین با استعداد و نبوغ سرشار خدادادیکه در قدرت طبع و سخن آفرینی داشته پیرو عقيده و فکر شیخ بوده و همین رویه دال بر رجحان وی بر ارباب دیگر ذوق و استعداد است

پروین را که سعدی زنان شاعر خواندیم گزاف نگفته ایم و اگر بخواهیم حق مقام پروین را ادا کنیم باید بگوئیم بعد از شیخ خصوصا از دوران قاجاریه ببعد در میان مردان و زنان شاعر کسی که بتوان جامعیت

ص: 44

شیخ را در وجود او یافت و شاعری که بشود او را تشبیه بسعدی کرد پروین است و بس زیرا آثارش از حیث سلاست و نکته سنجی شکیل تر از تراوشات طبع گوهر زای قا آنی و از جهت وسعت پذیرفتن معنی ژرف تر از دریای طبع یغما با این تفاوت که لبریز از مضامین و معانی اجتماعی و اخلاقی است و این مزیت را دارد که اگر از آغاز تا انجام دیوانش را جستجو كنند يك لفظ نا مناسب و اضافی و يك مضمون و معنای غیر مفید و ترکیبی سست یا استعاره و تشبیهی بی نمک نمی بینند .

وجود همین خصائص در آثار پروین امتیازی را باو بخشیده که توانسته است جامعیتی پیدا کند که سعدی عصر خودخوانده شود .

پروین برخلاف شیوه شاعری در ایران که چاپلوسی و تملق و مداحی بوده و علیرغم معاصران خود که اغلب افتخار بآزاد منشی و آزادیخواهی داشته اند و بزرگترین آنان استاد فقيد ملك الشعراء بهار بوده حتى يك شعر که جنبه مدیحه سرایی و تعلق داشته باشد نگفته و حال آنکه بیشتر معاصرانش بارا در چاپلوسی از ظهیر فاریابی که گفته است:

« نه كرسى فلك نهد اندیشه زیر پای *** تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند »

و یا قاآنی که در مدح آقا محمد حسن پیشخدمت شاه گفته:

ابر نیسان اگر از همت او جوید فیض *** عوض گل همه یاقوت دمد در گلزار

کف او گوئی آتش بود و سیم سپند *** زان نگیرد نفسی در بر او سیم قرار

ص: 45

فراتر نهاده اند ولی پروین بر عکس این شیوه ناپسند با وجود اختناق و نبودن محیط آزاد برای حق گوئی بزبانهای مختلف و تعبیرات گوناگون از گفتن حرف حق خودداری نکرده حتی گاهی مراکز قدرت مطلقه بدون غرض و با شهامت تاخت آورده و راه خیر و صلاح را نشان داده مثلا میگوید:

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی *** فریاد شوق از سر هر کوی و بام خواست

پرسید زان ميانه يكی كودك يتيم *** كين تابناك چيست که بر تاج پادشاست

آن يك جواب داد چه دانیم ماکه چیست *** پیداست آنقدر که متاعی گران بهاست

نزديك رفت پیره زنی گوز پشت و گفت *** این اشك ديده من و خون دل شماست

ما را برخت و چوب شبانی فریفته است *** این گرك سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملك رهزنست *** آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشك يتيمان نظاره كن *** تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین بکج روان سخن راستی چه سود *** کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست

ص: 46

پروین عفیف ترین شاعری است که در میان مردان و زنان شاعر ایران نظیر و مانند ندارد و تنها شاعری که عشق را از دریچه حقیقت و معنی نگریسته پروین است و بس.

پروین است که اگر دیوان او را سرتاپا جستجو كنى يك بيت بلكه يك مصراع وحتى يك كلمه وحرفی كه بوى هوای نفس بدهد در آن یافت نمیشود و اصطلاح و تعبیری كه ركيك يا از حدود کمال عفاف بیرون باشد نمی بینی

در نگارش این مقدمه چون باغبانی بنا را بر این نهادیم که از گلستان پر طراوت استعداد زنان از هر گوشه گلی و از هر کناری سمبلی چیده و در رشته کشیده و در معرض تماشای ارباب ذوق علاقه قرار دهیم تا هر که را گل هر باغی دلرباید در آن باغ را گشاید و هر رنگی کسی را دلنشین آید بسوی آن گراید.

هر يك از این ازهار چون گلهای فصل بهار رنگی جدا و بوئی جانفزا دارد. رنگ یکی انسان را مات میکند و بوی دیگری چنان شخص را هست میکند که دامنش از دست میرود لاله فروزنده این گلستان زنان عارفند که محفل تصوف و عرفان را روشن و آویزه این افتخار را بگوش زن کرده اند. اینک نمونه ای از آن گلهای آتشین را نشان میدهیم :

زن و عرفان

1 - یکی از اولیاء تصوف و عرفان فاطمه نیشابوری است این زن

ص: 47

در عالم عرفان و تصوف آنچنان مقامی دارد که جامی در نفحات الانس متذکر است که فاطمه دارای مقام ولایت بوده و مینویسد بایزید بسطامی درباره او و شوهرش میگوید «يك زوج وزوجه دیدم که از مقامات عارفین و كمالات اهل یقین هر چه از آنها پرسیدم جوابی دادند که دلیل خبرت و بصیرت آنها بود» ذوالنون مصری نیز در مقامات عرفانی این زن مانند بایزید بسطامی اظهار اعتقاد میکند.

وقتی بایزید بسطامی و ذوالنون مصری فاطمه را در مقام تصوف و عرفان تجلیل میکنند باید دانست مقام او تاچه پایه بلند و شخصیتش تا چه درجه ارجمند است.

2 - زبیده مشهور بفرشته متخلص بجهان دختر فتحعلیشاه قاجار و همسر نصرت الملك قراگزلو همدانی است که مرید سر سپرده و پرو پا قرص مرحوم حاج میرزا علینقی کوثر بوده و از زنانی است که در كمال عفت و طهارت وزهد و تقوی و با نهایت اخلاص در راه عرفان و تصوف سر از پا نشناخته و برای قرب بمطلوب نقدجان و دل باخته است تا آنجا که از سریر سلطنت پدر و دستگاه امارت شوهر چشم پوشیده و توتیای استان خانقاه را برای روشن کردن چراغ دل بردیده کشیده است .

بوی حقیقت عرفان و رایحه جانفزای تصوف از آثار منظومش که در متن کتاب ضمن شرح احوال او نقل شده است مشام هر حقیقت طلب و درویش مسلکی را نوازش میدهد

زنان عارف در همه ادوار بسیار بوده اند و در این مقدمه برای نمونه تاثیر عرفان در زنان یکی از قدما و یکی از متاخرین شاهد آوردیم

ص: 48

زن و هنرهای دیگر

زنان ایرانی در جمیع هنرها و اقسام فنون استعداد و ذوق خود را بروز داده و از مردان دست کمی نداشته اند و برای مثل چند نمونه آنرا نقل میکنیم.

1 - حاجیه ماه رخسار خانم. مولف تذکره خیرات حسان مینویسد این زن که ملقب بفخرالدوله و دختر عباس میرزا نایب السلطنه و خواهر محمد شاه قاجار و همسر محمد حسنخان سردار ایروانی بوده است در شعر و نقاشی و خط در دوران خود بی نظیر بوده و او را زنی صلاح اندیش و خیرخواه معرفی میکند .

هیچ محرکی جز ذوق سرشار و عشق بهتر نمیتواند خواهر پادشاه و دختر ولیعهد و همسر سرداری را با آنهمه کروفر از دستگاهی که تمام موجبات تفنن و بی خیالی را در برداشته بیزار و بکارهای هنری که محتاج بمصرف قوای فکری و نیروی دماغی است و ادارد و چنان او را شیفته نازك کاریهای هنر نماید که قطعه خط میر و تابلو اثر علیرضا و بهزاد را با عنبرینه برلیان و نیمتاج زمرد نشان مبادله نکند .

آری عشق بهتر است که عمه همین زن هنر مند ضياء السلطنه دختر فتحعلیشاه را بهنر خط راغب و شایق میکند و هنرمندی از کار در میاورد که مرقعاتش زینت بخش موزه ها میشود و قرآن خط وی در صدر نفایس موزه حضرت معصومه قرار میگیرد و قرنها میگذرد و نام این زن هنرمند را با هنرش جاویدان وزنده نگاه خواهد داشت.

ص: 49

2- هنر پیشه بمعنى اخص که امروز بصاحبان فنون ایجاد طرب و نشاط اطلاق میشود در قدیم نیز وجود داشته از آنجمله زنی بنام «مطربه» که در قرن پنجم یا ششم (1) میزیسته و در دستگاه فرمانروائی طغانشاه سلجوقی در نیشابور سرآمد این رسته و استاد این هنر بوده است.

این زن هنر پیشه علاوه بر هنر مخصوص خود شعر هم خوب میگفته و رباعی ذیل اثر طبع او و در مرك طغانشاه(2) گفته و در آتشکده آذر و تذكره نقل مجلس و خيرات حسان ضبط است:

در ماتمت ای شاه سیه شد روزم *** بی روی تو دیدگان خود بردوزم

تیغ تو کجا است ای دریغا تا من *** خون ریختن از دیده باو آموزم

ص: 50


1- اگر باطغانشاه اول معاصر باشد قرن پنجم و اگر باطفان دوم باشد قرن ششم است
2- طغانشاه در سلاجقه دو نفر بوده اند یکی آنکه معاصر حکیم ازرقی بوده که بدست ابراهیم ینال اسیر شده بود و چشم اورا کور کرد و طغرل سلجوقی که دائی طغانشاه بود ابراهیم را گرفت و چشمش را نا بینا کرد طغانشاه که طبع شعر داشته درباره کوری چشم خود میگوید: تا دست قضا چشم مرا میل کشید *** فریاد زعالم جوانی برخواست چهار باغ و قصر معروف بنگارستان در نیشابور محل تفرج و مكان سكونت او بوده است. (صفحه 73 تذکره دولتشاه) طغرل از سال 455-429 سلطنت کرده صفحه( 97 و 112 راحة الصدور). طغانشاه دیگر بعد از سنجر بوده که ظهیر فاریابی در ابتدای کار خود در نيشابور نزد او رفت و هنگامی که طغان برای بازدید معدن فیروزه میرود ظهیر قصیده که مطلعش اینست در مدح او گفته است: تر است لعل شکر بار و در میان گوهر *** میان اهل چرا کرده نهان گوهر صفحه 211 تذکره دو انشاه 212 این طغانشاه بدست خوارزمشاهیان شکست یافته (محرم589 هجری سلجوقنامه صفحه 91)

بقرینه میتوان دریافت که هنرپیشگان آن زمان میبایستی تاحدی اطلاعات ادبی و قواعد شعری را بدانند تالااقل شعر را برای انتخاب آن بشناسند و شعری را که میخوانند یا هم آهنگ آن نوازندگی میکنند بفهمند.

عجب آنکه در آن دوران خنیاگر و مطربش تا آن پایه اطلاعات ادبی داشته که شعر را باین انسجام و استحکام میگفته و تمام نکات عروضی را مراعات میکرده ولی امروز که ادعاء میشود دوران رواج علم و هنر است مدعیان هنر پیشگی آنقدر سواد ندارند که غزل روان شیخ و خواجه را پس از صد بار تمرین درست بخوانند

مقدمه در اینجا پایان یافت و اگر سستی و لغزشی در تحریر و تحقیق مطالب این کتاب رخ داده از ارباب فضل و دانش امید گذشت دارد.

تهران آذر ماه 1336 شمسی -کشاورز صدر

ص: 51

آرزو

*آرزو(1)

در تذکره الخواتين راجع باین زن مینویسد «از مخدرات سمرقند و صاحب کلام دلپسند بود این دو مطلع از وی بیادگار نوشته شد ».

شديم خاك رهت گر بدرد مانرسی *** چنان رویم که دیگر بگرد مانرسی

ماند داغ عشق او بر جانم از هر آرزو *** آرزو سوز است عشق و من سراسر آرزو

از سیاق جمله (دو مطلع از وی بیادگار نوشته شد) بر میآید که اشعار بیشتری از این زن در اختیار نویسنده بوده .

از استخوان بندی شعر و ترکیب مضمون و قالب بظن غالب باید مربوط به پیش از رواج سبك هنری و قبل از صفویه باشد.(2)

ص: 52


1- سراج الدين على خان هندی اکبر آبادی نیز شاعر و متخلص به «آرزو» بوده و در شاعری و نویسندگی شهرتی بسزا داشته و کتب متعددی تالیف کرده و تولدش 1101 و در شهر لكنهور بسال 1169 در گذشته و جنازه اش بشاه جهان آباد منتقل و دفن شده است ( فرهنك نامه سعید نفیسی صفحه 110).
2- در تذکره عرفات که تا سال 1025 سیل دوران حیات مولف شعراء را نوشته بكيفيت بالا از او یاد کرده و از تقسیم بندی که شده بر میآید که مربوط به قبل از صفویه باشد و مینویسد معاصر بی بی صعیفی بوده

بانو ارفع جهانبانی

از خاندان قاجاریه زنی خوش ذوق و شاعر بوده و چند بیت ذیل از اوست

لب برلبم گذار که جان آیدم بلب *** عمری است برلب آمدن جانم آرزوست

تا کی درون پرده بری دل ز عاشقان *** بیرون خرام دیدن رخسارت آرزوست

بی پرده ای تا که تماشا کنند خلق *** تا کی درون پرده زحسن تو گفتگو است

زاهد از بهر خدادست بدار از من و عشق *** بجز از عشق زمن مذهب و ایمان مطلب

آقابیگم

شهرتش آقائی دختر مهتر قرائی خراسانی بوده که پدرش در خدمت محمد خان ترکمان مقام وجاهی داشته .

آغا بیگم بطبع خود مغرور بوده و خود را هم سنك شعراء و گویندگان بزرگ میدانسته و از مطلعی که بنام نمونه آثارش نقل شده بر میآید که در شاعری طبعی روان و ذوقی سلیم و اندیشه وسیع داشته است و نمونه نظمش اینست :

ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد *** دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد

تذكره الخوانين يك جا در صفحه 58 بنام آغابیگم نام این زنرا

ص: 53

را برده و یکی در صفحه 59 بنام آقائی از او یادکرده ولی در هر دو جا او را دختر مهتر قرائی خراسانی با ضبط مطلع فوق الذکر نوشته است .

آغا باجی

یکی از همسران فتحعلیشاه قاجار و دختر ابراهیم خان جوانشیر شوشی بوده است و فتحعلیشاه با آنکه از ابتدا باوی روابط زناشوئی نداشته با احترام و عزت نسبت باو رفتار میکرده و تا آخر عمر باکره مانده .

تذكره الخواتین نقل میکند که آغا باجی را با جلال و شکوه از خانه پدر باندرون فتحعلیشاه وارد کردند و بهمراهی او دویست نفر فرمانبران و خدمتگذاران نامی و رشید بودند و از جمله ملك بيك كه از بزرگان قرا باغ و سمت وزارت این بانو يا بعبارت دیگر دوشیزه سالخورده را داشت بوده.

آغا باجی در قصری که در حوالی امام زاده قاسم بنا کرده بود سکونت داشت و مبلغی از درآمد شهرستان قم و توابع آن برای اداره امور زندگانی خود و کس و کارش اختصاص داشت و بدین لحاظ مدتها در قم سكونت نمود و دو نفر از شاهزادگان (کیکاوس ميرزا و مرصع خانم) را بنام پسر و دختر خود پذیرفت و خواهر زاده خود را برای کیکاوس میرزا ازدواج نمود و مرصع خانم را به همسری عباسقلیخان معتمدالدوله جوانشیر نواده ابراهیم خان برگزید و فتحعلیشاه همواره از وصلت و همسری آغا باجی ابراز خورسندی و رضایت مینمود و پیداست که برای استحکام بنیان سلطنت و تقویت دستگاه خود اقدام بدین وصلت کرده است

ص: 54

چنانکه اولاد فتحعلیشاه همیشه از كمك قبیله جوا شیر بر خوردار میشدند.

باری آغا باجی را با سواد و صاحب کمال در نثر و نظم یاد کرده اند و نمونه طبع شاعرانه وی از این قرار است :

خرم آن کو بسرکوی تو جائی دارد *** که سر کوی تو خوش آب و هوائی دارد

بسفر رفت و دلم شد جرس ناقه او *** رسم اینست که هر ناقه درائی دارد

سوختم از آتش غم ناصحا تا کی زمنع *** میزنی بر آتشم دامن برو خاموش باش

تا حشر نویسند اگر می نشود طی *** نه دفتر حسن تو نه طومار فراقم

آغا کوچک

تذکرة الخواتین این زن را دختر سیف اله میرزا قاجار مینویسد و اضافه میکند که مادرش بنام «آغا» دختر میرزا عبدالکریم پسر میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله متخلص بنشاط بوده و این رباعی را از او نقل میکند:

گویند بهشت و حور و کوثر باقی است *** در روز جزا دوزخ و محشر باقی است

دوزخ چه بود بغض علی و آلش *** جنت بمحبت پیمبر باقی است

ص: 55

آفاق جلایر

تذكره جواهر العجايب تالیف فخری بن امیری هروی او را دختر امیر علی جلایر(1) و همسر امیر درویشعلی کتابدار(2) برادر امیر علی شیر نوائی معرفی نموده و مینویسد که در طبع شعر و ذوق ادبی شهره افاق است و شعر او خوب و در میان خواص وعوام شهرت تام دارد و این ابیات را بنام او ضبط کرده است :

آه از آن زلفی که دارد رشته برجان تاب از او *** وای از آن لعلی که هردم میخورم خوناب از او

اشکی که سر زگوشه چشمم برون کند *** بر روی من نشیند و دعوی خون کند

نتوان دید رخ ماه تو را ماه بماه *** زانکه آسان نتوان کرد بخورشید نگاه

رباعی

آبی که فلک بلب چکاند ما را *** سرگشته برو همی دواند ما را

ای کاش بمنزلی رساند ما را *** کز هستی خود باز رهاند ما را

و این مطلع را هنگامی که از خوردن می توبه کرده و در محضر

ص: 56


1- على جلایر پدر آفاق معاصر امیر علی شیر نوائی که در سال 906 هجری در سن 62 سالگی در گذشته میباشد و موسوم بوده بعلنى بيك جلایر و پسری داشته بنام امیر حسین جلایر که هم از سرداران و هم از شعراء نامی بوده که شرح حالش در صفحه 519 و 520 و 521 تذکره دولتشاه مندرج است و این مطلع اثر طبع او است . ز باغ حسن مگر سرو قامتی برخاست *** که در میانه مردم قیامتی برخاست و قريب بيقين بلکه بطور قطع آفاق خواهر امیرحسین جلایر است .
2- امير درویشعلی کتابدار برادر امیر علی شیر نوائی است که در بالا یاد شد و شرح حالش در تاريخ حبيب السير جلد چهارم از صفحه 188 تا 190 مندرج است و پس از مرك امیر علی شیر هم زنده بوده (صفحه 298 جلد 4 حبيب السير )

شاهزاده بدیع الزمان میرزا (1) که بمی گساری اشتغال داشته حاضر بوده گفته است:

من اگر توبه ز میکرده ام ای سرو سهی *** تو خود این توبه نکردی که مرا می ندهی

تذكرة الخواتین در صفحه 13 نخستین بیتی را که از تذکره جواهر العجائب بنام آفاق نقل کردیم بنام آغا بیگم اهل هرات باختصار و سر بسته نقل کرده است و بظن غالب مقصود از آغا بیکم همین آفاق جلایر است.

بزرگی

صاحب تذكره مرآت الخيال که معاصر شاه جهان پادشاه هندوستان بوده مینویسد بزرگی زنی است که اصلش از کشمیر و در زمان جهانگیر پادشاه هند از شغل سابق که لولی(2) بوده منصرف و گوشه نشینی اختیار کرده. روزی چهار شاعر برای دیدن او رفتند بزرگی اجازه ورود نداد و در این اثناء بچه عربی که خالی از تعشق نبود رسید و او را اجازه ورود داد . این رفتار بر شاعران گران آمده این رباعی نوشته نزد او فرستادند :

ای شیوه کفر و دین بهم ساخته ئی *** غم را بوجود خود عدم ساخته ئی

آثار بزرگی ز جبینت پیداست *** گه با عرب و گه بعجم ساخته ئی

ص: 57


1- بدیع الزمان میرزا یکی از شاهزادگان گورکانی است که در سال 899 بعزم تسخیر ری از استراباد عزیمت کرد . ( صفحه 199 حبيب السير )
2- لول بمعنی بی حیا و بی شرم ولولی زن بدکار را گویند (برهان قاطع)

بزرگی فی البدیهه این بیت مشهور را گفته و در جواب فرستاد:

روزی که نهادیم در این دیر قدم *** گفتیم صلای است عرب را و عجم

مرات الخيال نوشته که این بیت مشهور هم از او است :

مو بمو در ناله ام گوشی که استاد ازل *** رشته جانم بجای تار در طنبور بست

بی دلی - بی بی

تذكرة الخواتين از قول بیدلی حزین بی بی را خواهر عبدالله دیوانه و جزء زنانی که طبع شعر داشته یاد مینماید و مطلع ذیل را از وی نقل میکند:

روم بباغ و ز نرگس دو دیده وام کنم *** که تا نظاره آن سروخوش خرام کنم

مرات الخيال تخلص این زن را بیدلی نوشته و متذکر میشود همسر شيخ عبدالله دیوانه فرزند خواجه حکیم بوده و شعر نقل شده در بالا را بنام او ضبط کرده ( صفحه 338).

صاحب تذكره جواهر العجائب نیز بی بی بیدلی را همسر شیخ عبدالله میداند و مینویسد شیخ عبدالله از شاعران نامی هرات بوده و این مطلع که از او در مجالس النفائس امیر علی شیر نوائی ضبط است نقل میکند:

من مسكين بسر کوی تو هر چند دویدم *** غیر آهی و سر شکی زدل و دیده ندیدم

ص: 58

دانشمند محترم آقای یارشاطر استاد دانشگاه در کتاب نفیس خود که راجع بشعر در نیمه قرن نهم تألیف کرده اند از مجالس النفایس در صفحه 77 آن کتاب نقل شده که نامبرده مادر شیخ زاده انصاری است و بیان امیر علی شیر نوائی را درباره او چنین نقل کرده است « توان گفت که در خانه او مرد وزن خوش طبعند » این بیان امیر علی شیر که سر آمد سخن سنجان و شعر شناسان عصر خود بوده دلالت دارد که بیدلی را بمعنی واقعی شاعر شناخته و آثار او را پسندیده است

بیگم دهلوی

تذكرة الخواتین در صفحه 68 این زن را شاعر معرفی کرده و سر بسته مینویسد اهل شاه جهان آباد هندوستان است و این بیت را ازاو نقل میکند:

گر میسر شود آن روی چو خورشید مرا *** پادشاهی چه که دعوی خدائی بکنم

بیجه منجمه

امیر علی شیر نوائی در مجالس النفايس صفحه 351 مینویسد این زن خواهر مولانا علاء الدین کرمانی وهم زمان سلطان حسین بایقرا ومولانا جامی بوده و در جوار منزل جامی مسجد جامعی بنا کرده و توقع داشت مولانا جامی در آن مسجد نماز گذارد. جامی این توقع را اجابت نکرده و بیتی که ذکر آن در متن نامناسب است (1) گفته و در محراب مسجد نوشته

ص: 59


1- جامی در محراب مسجد نوشته بود: نگذارم بمسجد تو نماز *** زانکه محراب... نیازی نیست

که بیجه بیتی در جواب گفته است که در ذیل صفحه نقل میشود(1)

امیر علی شیر که مردی دانشمند و فاضل شناس بوده درباره بیچه مینویسد « فضل بیجه غایت و نهایت ندارد» و این مطلع را از او نقل می کند :

گر نه هر دم ز سر کوی توام اشك برد *** عاشقى ها كنم آنجا كه فلك رشك برد

صاحب تذكره جراهر العجایب مینویسد میان جامی و بیجه اختلافی بود بیجه گفت جامی چه میگوید هر چه ایشان از مسجد و مدرسه و امثال آن ساخته اند منهم ساخته ام و فضائلی که او دارد من هم دارم اگر ایشان شعر میگویند من هم میگویم پس ایشان چه چیز دارند که من ندارم جامی جواب داد چیزی که ما داریم او ندارد بیجه پاسخ داد من هم چیزی دارم که جامی ندارد و او را بدان احتیاج زیادتر است جامی را این گفتگو خوش آمد و با بزرگان و برجستگان بمنزل بیجه بمهمانی رفت و میان آنها الفت و دوستی دست داد.

واضافه میکند « که بیجه ظريفه و عارفه و نادره ایام بوده خصوصا در علم نجوم که مانند او نبوده »و این مطلع را که بمناسبت در گذشت همسر خود گفته ضبط کرده است:

کوکب بختم که بود از وی منور آسمان *** بنگر ای مه کز فراقت در زمین است این زمان

ص: 60


1- بیجه این بیت را گفته بود : جاميا زين سان خری چندی که در گرد تو اند *** گر تو خر کردی تخلص سازی از جامی بهست

پادشاه خانون

زنی است ملقب بصفوت الدین هفتمین پادشاه از سلسله قراختائیان کرمان و ناصر الدین منشی کرمانی مؤلف كتاب سمط العلاء للحضرت العلياء که تاریخ کرمان و بخصوص حوادث دوران قراختائیان را برشته تحریر کشیده معاصر این بانو بوده و وقایع دوران سلطنت او را در چندین صفحه نگاشته و چنین تعریف میکند : « خاتونی بوده عادله عاقله فاضله كريمه متفضله محسنه بلند نهمت والا همت خوب صورت و با طهارت و عفت »، واضافه میکند که « در حجره عصمتی چون ترکان خاتون بالیده و انواع فضائل و کمالات نفسانی را که مردان نامدار و شهریاران دولتیار را تجلی بدان دست ندهد احراز نموده و مصاحف و كتب بخط مبارکش در کرمان و دیگر ولایات موجود است و بر فرط فضل وهنروی و وفور كمال و دانشوری او دلیلی واضح است » و این سه بیت را که در مدح پادشاه خاتون گفته شده است نقل میکند :

اگر صد بار دیگر داستان را *** ز سرگیرند دوران جهان را

همانا پیکری فرخنده فالی *** خجسته طالعی زیبا خصالی

بزیب و فر او بر تخت شاهی *** نخواهد دید چشم پادشاهی

این تاریخ که در حدود بیست سال بعد از کشته شدن پادشاه خاتون نوشته شده و نویسنده هم دوران سلطنت این بانو را درك كرده است باید . بدون تردید مندرجات آن صحیح و خالی از تعلق و اغراض دیگر باشد بنابراین میتوان از نوشته این مورخ هم بر احوال واقعی این زن که تخت و تاج سلطنت روح آزاد شاعرانه او را مقید نساخته و اشتغال بامورسیاست

ص: 61

و ملك داری ذوق و طبع لطيف او را مکدر نکرده بدرستی پی برد و هم از اصولی که در آنزمان نزد عالی و دانی محترم بوده و سر مشق اداره کنندگان اجتماع آنروز بشمار میرفته اطلاع حاصل کرد و دانست که عقل و عدل وفضل وكرم و تقوی و بلند همتی و امثال آنها در دوران پیش از صفاتی بوده که برای زمان دار مملکت و اداره کننده اجتماع لازم و واجب بوده و اگر ندرتاً شخصیتهای برجسته فاقد یکی از این صفات بودند نقصى بزرك وجبران ناپذیر داشته اند چنانکه می بینیم یکفر تاریخ نویس وقتی میخواهد تعريف يك پادشاهی را بکند و او را شخصیتی کامل نشان دهد صفات نامبرده در بالا را بوی نسبت میدهد

پس نباید تصور کرد حتی در دوران حکومت مغول که این پادشاه یکی از شاهان تابع آن حکومت که به برجسته ترین مظاهر استبداد و خود سری شهرت داشته و حساب و کتابی در کار نبوده و اصولی ملاك عمل قرار نمیگرفته شاید در همان حکومت ها از دستگاههای مترقی امروز دنیا که داد انصاف و مروتشان گوشها را کر کرده است بمراتب عدل و اخلاق بیشتر رواج داشته است .

در صفحه 70 تاریخ سمط العلاء ضمن ذکر ایام سلطنت پادشاه خاتون طبع شاعرانه و ذوق ادبی وی را ستوده و این شعرها را بنام نمونه آثار وی ضبط کرده است:

هر چند که فرزند الغ سلطانم *** یا میوه بستان دل تركانم

ص: 62

میخندم از اقبال و سعادت لیکن *** میگریم از این غربت بی پایانم

آنروز که در ازل نشانش کردند *** آسایش جان بیدلانش کردند

دعوى لب چون شکرت کرد نبات *** در مصر سه سیخ در دهانش کردند

سیبی که ز دست تو نهانی رسدم *** زو بوی حیات جاودانی رسدم

چون نار دلم بخندد از شادی آن *** کز دست و کف تو دوستکانی رسدم

من آن زنم که همه کار من نکوکاری است *** بزير مقنعه من بسى کله داری است

درون پرده عصمت که تکیه گاه من است *** مسافران صبا را گذر بدشواری است

جمال سایه خود را دریغ میدارم *** ز آفتاب که آن شهر گرد و بازاری است

اگر چه بر همه عالم مرا خداوندی است *** ولی بنزد خدا پیشه ام پرستاری است(1)

نه هر زنی بدو گز مقنعه است کدبانو *** نه هر سری بکلاهی سزای سرداری است

ص: 63


1- این دو بیت در سمط العلاء نبود ولی در خیرات حسان ضبط شده است .

بهر که مقنعه ئی بخشم از سرم گوید *** چه جای مقنعه تاج هزار دیناری است

من آنشهم ز نژاد شهان الغ سلطان *** ز ما برند اگر در جهان جهانداری است

فضل و هنر یکی از لوازم ایجاد شخصیت و عظمت انسان در آن روزگار بوده و تاکسی ممتاز باین امتیاز نمیبود عظم و احترام واقعی در نظر خلق نمیداشت و همین رونق بازار فضل و هنر سلاطین و امراء را بكسب علم و هنر و ترویج هنر پروران و دانشمندان و ادار میکرد و اگر جز این بود پادشاه چه احتیاج داشت بتحصيل علم و آشنا شدن بشعر و ادب

قطب الدین پدر پادشاه خاتون فرزند ذکور هم داشت و در آن دوران چنانکه حالا هم متداول است راه پیشرفت مردان هموار تر بوده آیا چه امتیازی جز فضل و هنر این بانو را بر مردان دیگر قراختایی در اشغال مقام سلطنت ترجیح داده است - البته این حکم کلی نیست و بسیار اتفاق افتاده که جاهلان بیدادگر بر دانشمندان با مروت حکومت کرده اند ولی چیزی که قابل تردید نیست نتیجه کار است که تاریخ از اعمال جاهل ظلم وعالم عادل ضبط میکند .

پادشاه خاتون که در خیرات حسان بنام لاله خاتون نامیده شده و شاید تخلص شعری او بوده زنی فاضل و دانشمند و باهنر بوده و مؤلف سمط العلاء مینویسد « مصاحف وكتب بخط مبارکش در کرمان و دیگر ولایات موجود است و بر فرط فضل و هنروی و وفور کمال و دانشوری او

ص: 64

دلیلی واضح است » از این نقل و تعریف تاریخی استنباط میشود که این زن هم خطی خوب و ممتاز داشته که بنوشتن قرآن و کتاب میپرداخته و هم از اینکه نوشتن کتاب را دلیل کمال و دانش وی دانسته بر میآید که صرفاً برای خط خوشی که داشته نبوده بلکه تألیفاتی داشته که بخط خود مینوشته و یا تعلیقات و حواشی بر کتب دیگران ضمن نوشتن افزوده است والا صرف کتابت نسخه دلیل بر وفر کمال فضل نمیشود.

باید اعتراف کرد که یکی از علل و جهات مؤثر پیدایش آنهمه فضلا و هنرمندان ایران بوجود آمدن آنهمه کتابهای پرارزش که در موزه های کشورهای غربی ذخیره شده و ماخود بدانها دست رس نداریم تشویق دولت ها و سلاطین وقت از دانش و هنر و تقلید و پیروی مردم از طبقات بالای مملکت که فضل و هنر داشته اند بوده است

«سبورغتمش سلطان» برادر هم سن پادشاه خاتون که از مادر جدا بودند بواسطه تمرد و عدم تمکین از خواهر فرمانروای خود مدتی در قلعه شهر زندانی بوده تا با كمك هواخواهان خود از زندان گریخت و به کیخانون پادشاه مغول پناه برد و با پایمردی و میانجی گری «امیراباقا» سردار مغول نزد خواهر برگشت و باز مدتی زندانی شد و آزاد گردید ولی بجهت توطئه ای که بر علیه خواهر خود چیده بود مسموم و مقتول شد. و چیزی طول نکشید که پادشاه خاتون نیز بانتقام خون برادر بدست یاران جانبدار غتمش بهمان کیفیت که برادرش بقتل رسید در سال 654 کشته شد .

تاریخ تولد پادشاه خاتون چنانکه سمط الملاء مینویسد ماه شعبان

ص: 65

654 هجری قمری است که در همین سال و ماه سیور غتش برادرش نیز از شکم زن دیگر غیر از ترکان مادر پادشاه خاتون متولد شد.

پرتوی

صاحب تذكره جواهر العجایب مینویسد این زن اهل تبریز است و کیفیت حالاتش معلوم نشد ولی بلطافت طبع از مشاهیر زنان شاعر است و این مطلع را از او ضبط کرده(1):

جامه گلگونی در آمد مست در کاشانه ام *** خیزای همدم که افتاد آتشی در خانه ام

در سفینه فرخ صفحه 448 این غزل بنام بی بی پرتوی ضبط شده است:

منم زنيك و بد دهر دم فرو برده *** سر وجود بجيب عدم فرو برده

چو صورتم زبد ونيك كاينات خموش *** گشاده چشم تماشا و دم فرو برده

بنفشه و ار ز هر سو سیاه بختی چند *** بگرد کوی تو سرها بهم فرو برده

صفا است پرتوی از اشك خاکسار انرا *** که بی غبار بود خاك نم فرو برده

ص: 66


1- جواهر العجايب تأليف فخری بن امیری هر وی در زمان اکبرشاه هندی که در نیمه قرن یازدهم هجری بوده برشته تحریر در آمده و از سیاق نقل احوال پرتوی که مینویسد کیفیت حالاتش معلوم نشد پیداست که معاصر او نبوده بنابراین و بدلالت سبك وشيوه شعرش قطعا باید مربوط به پیش از قرن نهم هجری باشد

پروین اعتصامی

شمع فروزنده دودمان اعتصامی و چراغ دل دانشمند فقيد يوسف اعتصامی ( اعتصام الملك )آشتیانی است. پروین بظاهر دختر اعتصام الملك مرحوم و اصلا آشتیانی شناخته میشود ولی اگر بادیده دل و چشم حقیقت بین بنگریم پروین با آثار گرانبهایی که از خود باقی نهاده و عظمتی که در عالم ادب و شعر در گروه زنان پیدا کرده نمیتوان او را بخانواده یا شهر وولايتى منسوب وحتى وجود او را بایران تنها اختصاص داد زیرا آثار این گونه نوابغ نتیجۀ الهاماتی است که از مجموعه وجود عالم دوران خود و دنیای گذشته میگیرند و احساساتشان که بوجود آورنده آثار آنها است مخلوق تاثیر محیطی است که با تمام کرۀ زمین پیوستگی دارد یا بتعبیر دیگر پروین را که شمع جمع دودمان اعتصامی خواندیم نور افکن پر نوری است که اگر استفاده از نور آنرا بچهار دیواری ایران اختصاص دهند و مانع از نفوذ آن بماوراء این کشور شوند چشمها خیره میشود و حقیقت وجود او را نمیتواند دریابد برعکس اگر بگذارند نور آن بمحيط ادبی تمام دنیا بتابد آن هنگام میتوان از خرمن نبوغ و استعدادش بهره مند شد بنابراین باید پروین را شاداب ترین گل سرخ گلستان ادب و شعر زنان دنیا شناخت كه رنك و بويش ديده ومشام نژادهای مختلف سفید و سیاه وزرد و سرخ را نوازش میدهد

پروین دختر اعتصام الملك نيمه شب 16 فروردین 1320 درگذشت و در قید حیات نیست و اگر وجود دیگری غیر از پوست و گوشت و استخوان نداشت باید مانند میلیونها مرده که نامی از آنها در خاطره ها باقی نمانده

ص: 67

از یادها رفته باشد ولی میبینیم صاحب دیوان پروین و خالق آثار او زنده جاوید است و هر کجا محفل شعر و ادب باشد و آنجا که بخواهند مفاخری برای زنان برشمارند نقل آن مجلس پروین و دیباچه سرفرازیها اوست.

نگارنده در مقدمه ضمن تاثیر وجود زبان شاعر در شعر و ادب فارسی اثر وجود ذیجود پروین را در شعر و ادب فارسی تا آنجا که مقدمه گنجایش داشت یادآور شد و برای نشاندادن جامعیت وجود پروین و ارجمندی مقام ادبی او بشیخ اجل سعدی تشبیه شد تا اگر زبان قلم قاصر و اندیشه نگارنده کوتاه باشد ارباب معرفت در مقام مقایسه با شیخ مراد مرا در توصیف پروین دریابند.

آثار پروین و نتیجه نبوغ و استعداد این زن که همه از دل برخواسته و لاجرم بردل مینشیند از قصیده گرفته تا قطعه و از غزل تا مثنوی و مفردات چنان مطالعه کنندگان را مجذوب میکند که چشم تفکرشان خیره و دیده عقلشان مات میشود .

یکجا آنهمه فلسفه و حکمت که از بوته طبع گدازنده او کامل عیار از قالب نظم بیرون آمده دریچه حقیقت یا بی را میگشاید و جای دیگر رنك و آبی که برای طراحی صورت اشعار خود با کمال تناسب و سلیقه بکار برده دل را میرباید ظرف را آنچنان ظریف و مظروف را بقدری لطیف ساخته که هر کدام بتنهائی و مجموع آن جداگانه لذت و حظی مخصوص و وافر می بخشد

حق توصیف آثار پروین چه از لحاظ سلاست و انسجام و چه از جهت مضامین لطیف و ژرف وقتی ادا میشود که حرف بحرف آن مورد تشریح

ص: 68

وتدقيق اهل ذوق و ارباب تحقیق قرار گیرد و برای هر قصیده و قطعه کتابی علیحده نوشته شود

بنابراین حالا که چنین فرصتی نیست گوهری از دریای افکار او و دسته گلی از گلستان طبعش را زینت بخش این مجموعه میکنیم :

از قول سقراط برای روشن نگاهداشتن چراغ امید بشر و بخود آوردن کسانیکه زندگانی را با رسیدن مرک تمام شده میدانند و یکی را بیم مردن از کار می اندازد و دیگری خیال آنکه وقتی مرد دیگر خبری نیست بهر پستی و ذلتی که با موجودیت انسان منافات دارد تن میدهد میگوید :

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی *** بگفت ای بیخبر مرك از چه خوانی زندگانی را

اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی *** که گردونها و گیتی ها است ملک آن جهانی را

جای دیگر برای بیدار کردن مردم غافل که بنای عالم را خورد و خواب و تن آسانی و تن پروری تصور کرده اند و از سر ایجاد خود بیخبرند میگوید :

ای کنده سیل فتنه از بنیادت *** وی داده باد حادثه بر بادت

در دام روزگار چرا چونان *** شد پای بند خاطر آزادت

تنها نه خفتن است و تن آسائی *** مقصود ز آفرینش و ایجادت

ص: 69

در قصیده دیگر تازیانه را محکم تر میزند و میگوید دانش و بینش پیدا کن:

بارو بنه مردمی هنر شد *** بار توگهی عیب و گاه عار است

يك گوهر معنى زكان حكمت *** در گوش چو فرخنده گوشوار است

هر جا که هنرمند رفت گورو *** گر کابل و گرچین و قندهار است

فضل است که سرمایه بزرگی است *** علم است که بنیاد افتخار است

اندیشه کن از فقر و تنگدستی *** ای انکه فقیریت در کنار است

در مقام دادن پند و اندرز بمرد مانیکه پیرو عقل و اندیشه نیستند و جهل و نادانی و هوا و هوس هر دم آنها را بسوئی میکشاند و توقع نتیجه درست از مقدمه نادرست دارند میگوید:

سرو عقل گر خدمت جان کنند *** بسی کار دشوار کاسان کنند

بکاهند گردیده و دل ز آز *** بسا نرخ ها را که ارزان کنند

بداروغه و شحنه جان بگوی *** که دزد هوا را بزندان کنند

ص: 70

بتن پرور و کامل ار بگروی *** ترا نیز چون خود تن آسان کنند

هزار آزمایش بود پیش از آن *** که بیرونت از این دبستان کنند

گرت فضل بوده است رتبت دهند *** ورت جرم بوده است تاوان کنند

گرت گله گرگ است و گر گوسفند *** ترا بر همان گله چوپان کنند

چو آتش برافروزی از بهر خلق *** همان آتشت را بدامان کنند

بمعمار عقل و خرد تیشه ده *** که تاخانه جهل ویران کنند

برانند خود بینی و جهل وعجب *** که عیب ترا از تو پنهان کنند

بزرگان نلغزند در هیچ راه *** کز آغاز تدبیر پایان کنند

پروین مانند دیگر بزرگان یکی از جهات عدم تاثیر کلام را بی ایمانی گوینده میداند و اعتقاد دارد گویندگان واندرز دهندگان اغلب واعظ غير متعظند و چنین میگوید :

واعظيم اما نه بهر خویشتن *** از برای دیگران بر منبریم

آگه از عیب عیان خود نئیم *** پرده های عیب مردم میدریم

ص: 71

این بانوی نامور بخلاف مفهومی که در این زمان بزرگی و بزرگ منشی دارد شرط بزرگواری را عنایت بزیر دستان و آسایش بزرگان را تحمل رنج تأمین سعادت در ماندگان میداند و بدین لطافت و گیرندگی اندیشه بلند خود را برشته نظم میکشد و میگوید:

شنیده اید که آسایش بزرگان چیست *** برای خاطر بیچارگان نیاسودن

بکاخ دهر که الایش است بنیادش *** مقیم گشتن و دامان خود نیالودن

همی زعادت و کردار زشت کم کردن *** هماره بر صفت و خوى نيك افزودن

ز بهر بیهده از راستی بری نشدن *** برای خدمت تن روح را نفرسودن

برو نشدن ز خرابات زندگی هشیار *** ز خود نرفتن و پیمانه نپیمودن

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن *** دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن

از قصاید :

شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام ***ره دیو لاخ و قافله مقصد و مرام

ص: 72

گر عاقلی چرا بردت توسن هوا *** ور مردمی چگونه شدستی بدیو رام

کس را نماند از تك اين خنك باد پای *** پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام

در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست *** كالات میبرند و تو خوابیده مدام

میکاهدت سپهر چنین بی خبر مخسب *** میسوزدت زمانه بدین سان مباش خام

از کار جان چرا زنی ای تیره روز تن *** در راه نان چرا نهی ای تمیز نام

از بهر صید خاطر نا آزمودگان *** صیاد روزگار بهر سو نهاده دام

بس سقف شد خراب و نشد آسمان خراب *** بس عمر شد تمام و نشد آسمان تمام

منشین گرسنه کین هوس خام پختن است *** جوشیده سالها و نپخته است این طعام

بگشای گر که زنده دلی وقت پویه چشم *** بردار گر که کارگری بهر کار گام

در تیرگی چو شب پره تا چند میپری *** بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام

ای زورمند روز ضعيفان سیه مکن *** خونابه میچکد همی از دست انتقام

ص: 73

فتوی دهی بغصب حق پیره زن وليك *** بی روزه هیچ روز نباشی مه صیام

وقت سخن مترس و بگو هر چه گفتنی است *** شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

درد از طبیب خویش نهفتی از آن سبب *** این زخم کهنه دير پذيرفت التيام

از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت *** سك باید ای فقیه نه آهوی خوش خرام

چاهت چر است جای گرت میل برتری است *** حرصت چراست خواجه اگر نیستی غلام

چندی ز بارگاه سلیمان برون مرو *** تا دیو هیچگه نفرستد تو را پیام

عمری است رهنوردی چون کودکان هنوز *** آگه نه ای که چاه کدام است وره کدام

پروین شراب معرفت از جام علم نوش *** ترسم که دیر گردد و خالی کنند جام

قصیده ذیل را که هم از لحاظ معنی و هم از جهت صورت کم نظیر و نادرست بوزن و قافیه قصیده نونیه مشهور منوچهری دامغانی که در مدح سپهسالار مشرق على بن عبيداله صادق گفته ويك عالم پند و اندرز و يك مخزن انباشته از حقیقت و معنی است سروده :

زغن در جای بلیل کرد مسکن

دگر باره شد از تاراج بهمن *** تهی از سبزه و گل راغ و گلش

ص: 74

پریرویان ز طرف مرغزاران *** همه یکباره بر چیدند دامن

خزان کرد آنچنان آشوب بر پای *** که هنگام جدل شمشیر قارن

ز بس گردید هردم تیره ابری *** حجاب چهره خورشید روشن

هوا مسموم شد چون نیش کردم *** جهان تاريك شد چون چاه بیژن

بنفشه برسمن بگرفت ماتم *** شقایق در غم گل کرد شیون

سترده شد فروغ روی نسرین *** پریشان گشت چین زلف سوسن

بباغ افتاد عالم سوز برقی *** بيكدم باغبانرا سوخت خرمن

خسک در خانه گل جست راحت *** زغن در جای بلبل کرد مسکن

بسختی گشت همچون سنگ خارا *** بباغ آن فرش همچون خزاد کن

سیه بادی چوپر آفت سمومی *** گرفت اندر چمن ناگه وزیدن

به بی باکی بسان مردم مست *** ببد کاری بکردار هر یمن

ص: 75

شهان را تاج زر بر بود از سر *** بتان را پیرهن بدرید برتن

تو گوئی فتنه ای بدروح فرسا *** تو گوئی تیشه ای بدبیخ برکن

زپای افکند بس سروسهی را *** بيك نيروچو ديو مردم افکن

بهر سوئی فسرده شاخ و برگی *** بپر تابید چون سنك فلاخن

کسی برخیره چون گردون گردان *** نشد با دوستدار خویش دشمن

بیستی کشت بس همت بلندان *** چنان اسفندیار و چون تهمتن

نمود آنقدر خون اندر دل کوه *** که تا یاقوت شد سنگی بمعدن

در آغوش زمی بنهفت بسیار *** سرو بازو و چشم و دست و گردن

در این ناوردگاه آن به که پوشی *** زدانش مغفر و از صبر جوشن

چگونه بر من و تو رام گردد *** چورام کس نگشت این چرخ توسن

مرو فارغ که نبود رفتگانرا *** دگر باره امید باز گشتن

ص: 76

مشو دلبسته هستی که دوران ***هر آنرا زاد زاد از بهر کشتن

بغیر از گلشن تحقیق پروین *** چه باغی از خزان بودست ایمن

غزل

بی روی دوست دوش شب ماسحر نداشت *** سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

مهر بلند چهره ز خاور نمینمود *** ماه از حصار چرخ سر باختر نداشت

آمد طبیب برسر بیمار خويش ليك *** فرصت گذشته بود و مداوا اثر نداشت

دانی که نوش داروی سهراب کی رسید *** آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت

دی بلبلی گلی زقفس دید و جان فشاند *** بار دگر امید رهایی مگر نداشت

بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد *** این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت

پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت *** میدید شعله در سر و پروای سرنداشت

بشنو زمن که ناخلف افتاد آن پسر *** کز جهل عجب گوش بپند پدر نداشت

ص: 77

خرمن نکرده توده کسی موسم درو *** در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت

من اشك خويش را چه گهر پرورانده ام *** دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

از قطعات :

پیره زن کارگر

خونا به دام ز سرانگشتها چکید

بادوك خويش پیره زنی گفت وقت کار *** کاوخ ز پنبه ریشتنم موی شد سفید

از بسکه بر تو خم شدم و چشم دوختم *** کم نور گشت دیده ام و قامتم خمید

ابر آمد و گرفت سر کلبه مرا *** بر من گریست زار که فصل شتا رسید

جز من که دستم از همه چیز جهان تهی است *** هر کس که بود برگ زمستان خود خرید

بی زر کسی بکس ندهد هیزم و ذغال *** این آرزوست گر نگری آن یکی امید

بر بست هر پرنده در آشیان خویش *** بگریخت هر خزنده و در گوشه خزید

ص: 78

نور از کجا بروزن بیچارگان فتد *** چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید

از رنج پاره دوختن و زحمت رفو *** خونابه دلم ز سر انگشتها چکید

يك جای وصله در همه جامه ام نماند *** زین روی وصله کردم از آن رو ز هم درید

دیروز خواستم چو بسوزن کنم نخی *** لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید

من بس گرسنه خفتم شبها مشام من *** بوى طعام خانه همسایگان شنید

ز اندوه دیر گشتن اندود بام خویش *** هرگه که ابر دیدم و باران دلم طپید

پرویز نست سقف من از بس شکستگی *** در برف و گل چگونه تواند کس آرمید

هنگام صبح در عوض پرده عنکبوت *** بر بام و سقف ریخته ام تارها تنید

در باغ دهر بهر دهر بهر تماشای غنچه ای *** بر پای من بهر قدمی خارها خليد

سیلاب های حادثه بسیار دیده ام *** سيل سرشك زان سبب از دیده ام دوید

دولت چه شد که چهره زدرماندگان بتافت *** اقبال از چه راه ز بیچارگان رمید

ص: 79

پروین توانگران غم مسکین نمیخورند *** بیهوده اش مکوب که سرد است این حدید

بی اتحاد من تو توانا چه میکنی :

در دست بانویی به نخی گفت سوزنی *** کی هرزه گرد بی سروبی پاچه میکنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای *** هر جا که میرسیم تو با ما چه میکنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم *** بنگر بروز تجربه تنها چه میکنی

هر پارگی بهمت من میشود درست *** پنهان چنین حکایت پیدا چه میکنی

در راه خویشتن اثر پای ما ببین *** ما را ز خط خویش مجزا چه میکنی

تو پای بند ظاهر کار خودی و بس *** پرسندت ار ز مقصد و معنی چه میکنی

گر يك شبی ز چشم تو خود را نهان کنم *** چون روز روشنست که فردا چه میکنی

جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ *** با این گزاف ولاف در آنجا چه میکنی

ص: 80

پندار من ضعیفم و ناچیز و ناتوان *** بی اتحاد من تو توانا چه میکنی

سفر اشك

اشك طرف دیده را گردید و رفت *** اوفتاد آهسته و غلطید و رفت

بر سپهر تیره هستی دمی *** چون ستاره روشنی بخشید و رفت

گرچه دریای و جودش جای بود *** عاقبت يك قطره خون نوشید و رفت

گشت اندر چشمۀ خون ناپدید *** قیمت هر قطره را سنجید و رفت

من چو از جور فلك بگريستم *** بر من من و برگریه ام خندید و رفت

رنجشی ما را نبود اندر میان *** کس نمیداند چرا رنجید و رفت

تا دل از اندوه گرد آلود گشت *** دامن پاکیزه را برچید و رفت

موج وسيل وفتنه و آشوب خاست *** بحر طوفانی شد و ترسید و رفت

ص: 81

همچو شبنم در گلستان وجود *** برگل رخساره ای تابید و رفت

مدتی در خانه دل کرد جای *** مخزن اسرار جان رادید و رفت

رمزهای زندگانی را نوشت *** دفتر و طومار خود پیچید و رفت

شد چو از پیچ و خم ره با خبر *** مقصد تحقیق را پرسید و رفت

جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم *** میوه ای از هر درختی چید و رفت

عقل دوراندیش با دل هرچه گفت *** گوش داد و جمله را بشنید و رفت

تلخی و شیرینی هستی چشید *** از حوادث با خبر گردید و رفت

قاصد معشوق بود از کوی عشق *** چهره عشاق را بوسید و رفت

اوفتاد اندر ترازوی قضا *** کاش میگفتند چند ارزید و رفت

قطعه ذیل را راجع بدوران کوتاه ( دوماه و نیم) زناشوئی خود گفته است:

ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی *** جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی

ص: 82

ای لعل دل افروز تو با اینهمه پرتو *** جز مشتری سفله ببازار چه دیدی

رفتی بچمن ليك قفس گشت نصیبت *** غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی

پلنك بدتر از گرگم تو بودی سعدی

حکایت کرد سرهنگی بکسری *** که دشمن راز پشت قلعه راندیم

فراریهای چابک را گرفتیم *** گرفتاران مسکین را رهاندیم

بخون کشتگان شمشیر شستیم *** بر آتش های کین آبی نشاندیم

ز پای مادران کندیم خلخال *** سرشك از ديده طفلان چکاندیم

ز جام فتنه هر تلخی چشیدیم *** همان شربت ببدخواهان چشاندیم

بگفت این خصم را راندیم اما *** یکی زو کینه جوتر پیش خواندیم

کجا با دزد بیرونی در افتیم *** چو دزد خانه را بالا نشاندیم

از این دشمن در افکندن چه حاصل *** چو عمری با عدوی نفس ماندیم

ص: 83

ز غفلت زیر بار عجب رفتیم *** ز جهل این بار را با خود کشاندیم

نداده ابره را از آستر فرق *** قبای زندگانی را در اندیم

در این دفتر بهر رمزی رسیدیم *** نوشتیم و با هر یمن رساندیم

دویدیم استخوانی را ز دنبال ***سك پندار را از پی دواندیم

فسون دیو را از دل نهفتیم *** برای گرك آهو پروراندیم

پلنگی جای کرد اندر چراگاه *** همانجا گله خود را چراندیم

ندانستیم فرصت را بدل نیست *** ز دام این مرغ وحشی را براندیم

دزد و قاضی

من ز دیوار و تواز در میبری

برد دزدی را سوی قاضی عسس *** خلق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطا کاری چه بود *** دزد گفت از مردم آزاری چه سود

ص: 84

گفت بدکردار را بدکیفر است *** گفت بدکار از منافق بهتر است

گفت هان برگوی شغل خویشتن *** گفت هستم همچو قاضی راهزن

گفت آن زرها که بر دستی کجا است *** گفت در همیان تلبیس شما است

گفت آن لعل بدخشانی چه شد *** گفت میدانیم و میدانی چه شد

گفت پیش کیست آن روشن نگین *** گفت بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا کار تست *** مال دزدی جمله در انبار تست

تو قلم بر حکم داور میبری *** من ز دیوار و تو از در میبری

حد بگردن داری و حد میزنی *** گر یکی باید زدن صد میزنی

میزنم گر من ره خلق ای رفیق *** در ره شرعی تو قطاع الطريق

میبرم من جامه درويش عور *** تو ربا و رشوه میگیری بزور

دست من بستى براى يك گليم *** خود گرفتی خانه از دست یتیم

ص: 85

من ربودم موزه و طشت و نمد *** تو سیه دل مدرك و حكم وسند

دزد جاهلگر یکی ابریق برد *** دزد عارف دفتر تحقیق برد

دیده های عقل گر بینا شوند *** خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید *** شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من براه خود ندیدم چاه را *** تو بدیدی کج نکردی راه را

میزدی خود پشت پا بر راستی *** راستی از دیگران میخواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش *** با ردای عجب عیب خود مپوش

چیره دستی میر باید هر چه هست *** میبرند آنکه ز دزد گاه دست

در دل ما حرص آلایش فزود *** نیت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب گرم یغما کردنست *** دزدی حکام روز روشن است

حاجت از ما را ز راه راست برد *** دیو قاضی را بهرجا خواست برد

ص: 86

پری خانم

یا پری رخ خانم: دختر شاه طهماسب اول پادشاه صفوی و خواهر شاه اسمعیل دوم است این زن ماجراجو حادثه طلب که حس جاه طلبی و لیاقت ذاتی از صفات برجسته او بود در هر فرصتی که رخ میداد در امور سیاسی و مسائل مملکتی مداخله میکرد و برای تحصیل موفقیت از هیچگونه پشت هم اندازی و انتريك خودداری نداشت حتی از جنایت و خونریزی در راه تثبیت قدرت و تسلط خود پرهیز نداشت

یکی از صحنه های بازی این زن این بود که پس از مرگ شاه طهماسب پدرش برای آنکه شاه اسمعیل دوم برادرش که در قلعه قهقهه زندانی و مورد انزجار مردم و سران قزلباش بود بسلطنت برساند میان سران و ارکان دولت صفوی دو دستگی و اختلاف انداخت چنانکه جمعی حیدر میرزا پسر مورد علاقه شاه طهماسب را طرفدار شدند و گروهی اسمعیل میرزا مغضوب و محبوس در قلعه قهقهه را جانب داری کردند و پری خانم هم بتصور آنکه اگر برادر محبوس و دور افتاد خود را برحیدر میرزا برادر نزديك بتخت سلطنت ترجیح دهد و اسمعیل میرزا مایوس و بی کس را بر تخت سلطنت نشاند سلطنت خودرا از وی دانسته و چشم و گوش بسته تسلیمش میشود تمام قدرت و نيرنك خود را بکار برد و سر انجام اسمعیل میرزا را از سیاه چال زندان قلعه قهقهه باکروفربه قزوین آورد و بر اریکه سلطنت مستقر ساخت غافل از آنکه شاه اسمعیل که بجهت جاه طلبی بفرمان پدر زندانی شده بود خود خواه تر از آنست که فرصت مداخله بخواهر ماجراجوی خود بدهد. همین که شاه اسمعیل بر تخت سلطنت نشست اولین قدمی

ص: 87

که بر داشت آن بود که دست پری خانم خواهر خود را از جمیع امور کوتاه و خانه نشینش کرد ولی پری خانم زنی نبود که زنده باشد و ماجراجوئی نکند و دست از جاه طلبی و خودخواهی بکشد بهمین جهت باشاه اسمعیل برادرش که از روی دوش او بر فراز تخت سلطنت غیر منتظره جلوس کرده و تاج سلطنت را از دست وی گرفته بود شروع بمخالفت و کارشکنی کرد و چون تحریکات خود را موثر نیافت برادر تاجدار خود شاه اسمعیل دوم را مسموم و مقتول کرد و تا ورود محمد میرزا پدرشاه عباس كبير بامر و نهی اشتغال داشت و تصور میکرد از سستی و سهل انگاری محمد میرزا استفاده میکند و حکومت واقعی بدست او خواهد بود اما پس از ورود محمدمیرزا بقزوین و احساس خطر وجود پری خانم و ملاحظه انزجار عامه مردم از روش او با فشار و اصرار اركان بيغرض دربار صفوی محمد میرزا بنابودی وی رضا داد و پری خانم بانتقام خونهای ناحقی که ریخته بود کشته شد(1).

این زن حادثه طلب که بیشک در عالم خود دارای نبوغ و استعدادی سرشار بوده ذوق ادبی و طبع شعر هم داشته وغزل ذیل در تاریخ تكملة الاخبار على بن عبدالمومن که بنام پری خانم تالیف کرده و در کتابخانه آقای حاج حسین آقا ملك است بنام این بانو که حقیقی تخلص میکرده ضبط میباشد

ص: 88


1- ادوار براون در تاریخ ادبیات خود که از دوران صفویه ببعد تألیف کرده و بوسیله مرحوم رشید یاسمی ترجمه و چاپ شده در صفحه 97 مینویسد: پریخان خانم دختر شاه طهماسب که بسیار طرف توجه بود و جمال وجاه طلبی و لیاقت بی نظیر داشت از يك زن چرکسی بدنیا آمد و در مدتی که پس از مرك پدرش ایران مغشوش بود بازیهای سیاسی بسیار نمود و قصد داشت اگر اسما نمیتواند سلطنت کند در معنی حکمران ایران باشد - خلیلخان افشار بفرمان سلطان محمد خدابنده او را و خالویش شمخال خان و شاه شجاع طفل شاه اسمعیل ثانی را بقتل رسانید

ساقیا تکیه بر این دار فنا نتوان کرد *** باده پیش آر که تغییر قضا نتوان کرد

خانه بر رهگذر سیل فنا نتوان ساخت *** فکر جاوید در این کهنه سرا نتوان کرد

بوسه می ندهی ای شه خوبان زچه روی *** این قدر... بهر خدا نتوان کرد

طاق ابروی تو محراب دلم تا نشود *** ای پری چهره باخلاص دعا نتوان کرد

ای حقیقی چو ترا ترا عمر بیایان برسد *** با همه حکمت لقمانش دوا نتوان کرد(1)

پنجۀ

تذکره حسینی این زن را که باین نام یاد کرده دختر ملاعلی مشهدی و همسر میر مرتضی ارتیمانی مینویسد و این مطلع را از وضبط کرده است:

صراحی کز غمی داری زبخت سرنگون خود *** قدح را همدم خود ساز خالی کن درون خود

تصوير

که نامش را میرجوشش عظیم آبادی برای نویسنده تذكرة الخواتين بلقيس نقل نموده بانوئی اهل مرشد آباد هندوستان بوده که بزبان اردو و فارسی شعر میگفته و شوهر وی را صاحب تذکره نامبرده میر عشقی یادداشت و نمونه اشعار فارسی او را چنین نقل کرده است:

ص: 89


1- ذيل صفحه 441 از سعدی تا جامی تاریخ ادبیات ایران تالیف پروفسور ادوارد براون ترجمه جناب دانشمند محترم آقای علی اصغر حکمت

فتنه زائی منت شناخته ام *** بد بلائی منت شناخته ام

و اشاره میکند هنگامی که «تصویر» طفل خرد سال خود را بر دوش داشته شوهرش که نیز دارای طبعی شاعرانه بوده و همسر و طفل خود را در آن حال مشاهده میکند این مصرع را میگوید:

دیدم بدوش آن مه طفلی پری نژادی - زن بی تامل مصرع دیگر را چنین میگوید

چون مصرعی که باشد پیوند مستزادی

تونی

صاحب تذكرة الخوانين در صفحه 76 مینویسد تونی از زنان ایران و در حسن صورت و شیرین زبانی و لطیفه گوئی بحد کمال بوده و شوهری داشته که با امردی الفت وانس داشته است و تونی از این ماجرا و رفتار ناپسند شوهر مطلع شده برای تنبه و توجه او رباعی رکیکی گفته است و تنها همان رباعی در صفحه 76 تذکرة الخوانین ضبط شده که نقل آن در این مجموعه از لحاظ مراعات عفت قلم مناسب نبود

جانان بیگم

تذکرة الخواتین در صفحه 80 مینویسد از بانوان کشور هندوستان و دختر عبدالرحمن بن بیرامخان ملقب بخان خانان(1) که مردی فاضل و دانشمند بوده و تفسیری بر قرآن نوشته میباشد ، این بانو هم با کمال بوده و هم صاحب

ص: 90


1- مولف تذكره عرفات عبد الرحمن خان ملقب به خان خانان را از سرداران بزرك دانسته و مینویسد تا سال 1023 زنده بوده و خوب شعر میگفته و این مطلع از اوست: شمار شوق ندانسته ام که تا چند است *** جز این قدر که دلم سخت آرزومند است

جمال طبع شاعرانه وی باکمال و جمال توام شده و این زن را تا آنجا مشهور و سرشناس کرده که جهانگیر پادشاه هندوستان خواستگار همسری او شده است ولی جانان بیگم برای سرزدن از ازدواج گیسوان خود را بریده و دندانهای خویش را کشیده برای پادشاه بعلامت بی علاقه گی باختیار کردن شوهر فرستاده و تاسن هفتاد سالگی که زمان مرك اوست همسری نپذیرفته - این داستانرا صاحب تذكرة الخواتین نقل میکند و این بیت را بنام نمونه شعر فارسی بانوی نامبرده مینویسد:

عاشق زخلق عشق تو پنهان چسان کند *** پیداست از دو چشم ترش خون گریستن

تذکره خیرات حسان تاريخ مرك جانان بیگم را 1070 هجری نوشته.

جمالی

تذکره مرآت الخيال در صفحه 338 مینویسد این زن زیبا روی و خوش اندام بوده و بیش از این در باره اش چیزی ننوشته و مطلع ذیل را از او ضبط کرده است:

شبی در منزل ما میهمان خواهی شدن یا نه *** انیس خاطر این ناتوان خواهی شدن یا نه

تقی الدین اوحدی بلیانی مولف تذکره عرفات که تا تاریخ 1025 احوال و آثار شعراء را ضبط کرده مینویسد «زنی است بغایت خوش طبع وخوش فهم مولد ومنشاء وى صفاهان در اوان جوانی بروش متعه مدتها در سرای

ص: 91

خواجه حبیب ترکه بود و اکثر ظرفا اشعار خواجه حبیب اله مذکور را نسبت بوی میکردندووی بعد از وفات خواجه مزبور مدتها در صفاهان بود نوبتی بهند آمده مراجعت نمود والحق بغایت حرافه. فهیمه . ظریفه است و بالفعل در اصفهان موجود گویند با خواجه اسمعيل بن خواجه ميرك خان میباشد و بنده او را دیده و صحبت داشته ام. همچو تخلص و نام خود هم جمیله و هم فصیحه است و او راست »و این آثار را از او ضبط کرده است:

دیگر نه زغم نه از جنون خواهم خفت *** نه زین دل غلطیده بخون خواهم خفت

زین گونه که بسته نرگست خواب مرا *** در گور بحیرتم که چون خواهم خفت

و مینویسد این رباعی هم از اوست که باسم خواجه حبیب گفته :

قتل چومنی بخشم و کین می ارزد *** خونم بشکست آستین می ارزد

در عذر دلم خیالت از باما هست *** آزردن دوستان باین می ارزد

رندان بساط عشق درد آشامند *** فارغ زمى لعل و رخ گل فامند

بی منت بال طایر فردوسند *** بی زحمت صیاد اسیر دامند

ص: 92

روزی که بخوان وصل مهمان گشتم *** شرمنده انتظار احسان گشتم

زان چشمه حیوان چو کشیدم آبی *** از زندگی خویش پشیمان گشتم

این مطلع غزل را نیز از او ضبط کرده که تذکرة الخواتين هم در صفحه 80 ضمن تعريف مختصر جمیله از او نوشته است:

جز خار غم نرست ز گلزار بخت ما *** آنهم خلید در جگر لخت لخت ما

جهان

زیبنده خانم معروف بفرشته متخلص بجهان پدرش فتحعلیشاه و مادرش ماه آفرین اهل شیراز و شوهرش على خان نصرت الملك پسر رستمخان قراگزلو است

صاحب تاریخ عضدی که معاصر و معاشر این خانم بوده مینویسد میان تمام اولاد فتحعلیشاه از پسر و دختر هیچکدام به زهد و تقوی و پاکی و طهارت زیبنده خانم نبوده اند و بهمین جهت معروف بفرشته شده است.

از هنگامی که با شوهر خود بهمدان نقل مکان کرد در سلك عرفا در آمد و مرید مرحوم حاج میرزا علینقی کوثر همدانی شد و در این راه کمال خلوص را بخرج داد و در كمك واعانت بدرماندگان بدون هیچگونه خود نمائی دریغ نداشته و تاسیس ساختمانهای عام المنفعه راغب و شایق بوده است چنانکه پل روان رود و کاروانسرای قریه تاج

ص: 93

آباد همدان و برقراری مقرری جهت متولی و قاری و روشنایی آرامگاه بابا طاهر از یادگارهای این زن نیکوکار است.

نامبرده طبعی توانا داشته و دیوانی حاوی قصیده و غزل و مراثی دارد که اشعار ذیل را صاحب تاریخ عضدی که دیوان وی را ملاحظه کرده انتخاب و نقل مینماید:

در ده بمن ای ساقی زان می دو سه پیمانه *** کز سوز درون گویم شعری دوسه مستانه

خواهم که در این مستی خود نیز رود ازیاد *** غیر از تو نماند کس نه خویش نه بیگانه

از عشق رخ جانان گشته است «جهان»حیران *** مستانه سخن گوید این عاشق دیوانه

گفتند خوش در گوش دل چون عاشقی دیوانه شو *** گر وصل او خواهی زخود بیگانه شو بیگانه شو

در عشق خود گر صادقی باید بسوزی خویشتن *** در شعله عشقش دلا دیوانه شو دیوانه شو

اندر دل هر عارفی زین می بود میخانه ها *** خواهی دلا عارف شوی میخانه شو میخانه شو

در شب هجران گدازم همچو شمع *** روز وصلت سر فرازم همچو شمع

ص: 94

در رهت استاده ام از روی شوق *** تا بیائی جان ببازم همچو شمع

از غمت با آتش هجران همی *** گه بسوزم گه بسازم همچو شمع

خواهم از ساقی مهوش تا نماید لطف عام *** هر زمان ریزد بکام خشك من جامى دگر

گرچه نتوان لنك لنگان پانهم در کوی دوست *** لطف اوگر شامل آید می نهم گامی دگر

از خلال نمونه آثارش میتوان دریافت که علاوه بر طبع روان و فکر مستعدی که داشته اهل دانش و مطالعه خصوصاً در رشته عرفان بوده است صاحب تاریخ عضدی مینویسد «اکنون که سنه یکهزار وسیصد و چهار هجری است قریب بهشتاد سال دارد » همچنین اشاره میکند که نامبرده يك بار بزیارت مکه و مدینه و بیست مرتبه بزیارت عتبات و ده نوبت بزیارت مشهد مقدس رضوی مشرف شده و توفیق یافته است.

جنت فصل بهار خانم ملقب «بایران الدوله»

نام این بانوی هنرمند فصل بهار خانم(1) ملقب بایران الدوله متخلص بجنت دختر مرحوم شاهزاده سلطان حسین میرزا نیر الدوله فرزند پرویز میرزا «یکی از پسران فتحعلیشاه قاجار» مادرش دختر

ص: 95


1- در خصوص نام خود این شعر را گفته : ز طفلی اشك ريزی بوده کارم *** از آن فصل بهارم خوانده مادر

حاج فرهاد میرزا متعمد الدوله است(1)

ذوق سرشار و استعداد ذاتی جنت وی را بر انگیخت که نخست نزد یکی از نوکران تربیت شده خانه خود خواندن و نوشتن فارسی را تحصیل کند و بمطالعه دواوين شعراء خصوصاً كليات شیخ اجل سعدی و دیوان خواجه بزرگوار حافظ بپردازد و گاه گاهی شعر بگوید.

ایران الدوله در سیزده سالگی همسر مرحوم مصطفی قلیخان حاجب الدوله که مردی صاحب ذوق بود شد و بمناسبت ترغیب و تشويق همسر خود استعداد درونی و طبع شعر خداداد را بکار انداخت تا آنجا که آثار وی مورد توجه ارباب ذوق و ادیبان هم زمانش واقع شد و همدوش شعراء بزرك زمان خود شهرت یافت و غزلیاتش در مطبوعات خصوصاً مجله ارمغان چاپ و نظر ارباب ذوق را جلب میکرد چنانکه فرزند محترم ایشان آقای دو لو بنگارنده نوشته اند این بانوی هنر دوست با شاعران بزرك معاصر مانند استاد فقيد ملك الشعراء بهار - شاهزاده افسر (2) شمس الشعراء ملك آراء - وثوق الدوله میرزاده عشقی معاشرت

ص: 96


1- معتمد الدوله فرزند عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه است
2- هنگامی که مرحوم شاهزاده افسر محمدهاشم میرزا بنمایندگی مجلس انتخات شد ایران الدوله جنت برسبیل مطایبه غزلی برای او ساخته که چند بیت آن نقل میشود : وکالت هم عنان شد با وزارت سعی کن افسر *** شود خر مهره را روزی بجای گوهر اندازند تو از حق خواه ملت را هميشه گنك وكوروكر *** که تا افسر تو را دانند و در پایت سراندازند گر از حفظ حقوق خود شوند آگه از آن ترسم *** با فسر بك الف افزون کنند و در سر اندازند

ادبی و مناظره شعری داشته است

تاریخ تولد جنت 1295 قمری هجری ، و بسن 64 سالگی در اول ماه رمضان 1359 قمری بدرود زندگانی گفته است

دیوان اشعار وی بنابگفته فرزندان ایشان بالغ بر شش هزار بیت میشود و انواع نظم را از غزل و قصیده و قطعه و رباعی گفته و آثار نشر فارسی دارد که نمونه ای از آنرا نقل میکنیم و در سال 1920 میلادی مسافرتی باروپا کرد.

ایران الدوله جنت گذشته از آنکه نظم و نثر فارسی را خوب میگفته و مینوشته در هنرهای نقاشی و گلدوزی و نواختن پیانو و تار سرآمد زنان معاصر خود بوده است.

در نقاشی از شاگردان خوب استاد بزرك كمال الملك بوده و تصدیق لیاقت و شایستگی در این فن را از آن استاد بزرك بدست آورده

خود نگارنده آثار هنری او را در منزل فرزندانش مشاهده کردم بی اندازه کامل و جامع و دلربا بود خصوصاً تابلوزنی را که بارنگ و روغن کشیده بود چنان زنده و جاندار بنظر می آمد که پنداشتم مرحوم كمال الملك آنرا ترسیم کرده است.

باری ایران الدوله یکی از زنان هنرمند اوائل قرن حاضر و در دوران خود کم نظیر بوده و اگر نادره زمان پروین اعتصامی شادروان که حسابش از زنان شاعر و بلکه مردان جداست معاصر ایران الدوله نبود جنت سر آمد زنان شاعر دوران خود بود.

ص: 97

غزل

جان من جان منت لایق قربانی نیست

گر ندادم برهت جان ز گرانجانی نیست *** جان من جان منت لایق قربانی نیست

بادش از تیغ اجل دور سر از تن جانا *** هر که در پای تواش شوق سرافشانی نیست

گر من از عشق توام بی سر و سامان چه عجب *** حاصل عشق بجز بی سروسامانی نیست

چه کند عاشق بیدل که نگوید غم دل *** گر بدانند که این مسئله پنهانی نیست

آنکه دل میبرد اگر دلدار میشد بد نمیشد *** آگه از دلدادگان زار میشد بد نمیشد

آنکه در دل عمرها بنهفته ام اسرار عشقش *** یکدمم گر همدم اسرار میشد بد نمیشد

آنکه از عشقش تهی کردم دل از مهر دو عالم *** محفلش گر خالی از اغیار میشد بدنمیشد

عمر من بگذشت در این محنت هجران خدارا *** گر میسر دولت دیدار میشد بد نمیشد

خوش پریشان میسراید نظم و نثر تازه جنت *** زین پریشان ترگرش افکار میشد بد نمیشد

ص: 98

غزل

«این مسئله رمزی است که آموختنی نیست»

هر دیده برخسار تو بر دوختنی نیست *** هر سینه و دل لایق هر سوختنی نیست

ناصح بتو از زمزمه عشق چه گویم *** این مسئله رمزی است که آموختنی نیست

گفتم که بجان ميخرم يك بوسه زلعلت *** خندید و بر آشفت که بفروختنی نیست

زینسان که دریدم زغمت حلیه جانرا *** دیگر بجهان تا باید دوختنی نیست

«امساك در طبیعت ابر بهار نیست»

بی روی دلفریب توما را قرار نیست *** جزاشك چشم و خون دلم در کنار نیست

سیلم ز سر گذشت چه خوش گفت آنکه گفت *** امساك در طبیعت ابر بهار نیست

گررازم آشکار شود عيب من مكن *** دل میرود ز دست و مرا اختیار نیست

عهدی نبسته ام که بجورت توان شکست *** بی همت است هر که بعهد استوار نیست

جانا دل شکسته جنت نگاهدار *** فرصت شماردم که جهان پایدار نیست

ص: 99

جان و تن سوخت ز هجر تو و خون شد دل من

در خم زلف تو از اهل جنون شد دل من *** اندرین سلسله عمری است که خون شد دل من

از ازل با سر زلف تو چه پیوندی داشت *** که پریشان شد و از خویش برونشد دل من

در کمند سر زلف تو بويرانه عشق *** آنقدر گشت که از اهل جنون شد دل من

آنچه گفتم بدل از روی نصیحت نشنید *** عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من

حاصل هر دو جهان درره عشقت دادم *** جان تن سوخت زهجر تو وخون شد دل من

بر سر کوی تو نتوان گذر از بیم رقیب *** تا دمی با تودهم شرح که چون شد دل من

در استقبال از غزل معروف عشقی که مطلع آن این است گفته است

«خاکم بسر زغصه بسرخاك اگر کنم *** خاك وطن که رفت چه خاکی بسر کنم»

هر گه ز درد و داغ وطن گریه سر کنم *** روی زمین ز خون دل و دیده تر کنم

خواهم بسر كنم زغمش خاكها وليك *** خاکی بجا نمانده چه خاکی بسر کنم

ص: 100

هر چند در مقابل پیکان دشمنان *** جز اشک و آه هیچ ندارم سپر كنم

گرجان رود براه تو ننشینم از طلب *** تا در ره تو ترك دل و جان و سركنم

ای کشتی امید که غرقی به بحر جهل *** چون باید از نجات تو قطع نظر کنم

از آه درد و داغ تو با چشم خونفشان *** بر آن سرم ز خاک تو عزم سفر کنم

قطع امید ما شده از زندگان بدهر *** من میروم که تاجم و کی را خبر کنم

گویم که رفت خاک وطن آنچنان به باد *** آنقدر هم نمانده که کحل بصر کنم

سیروس شد كجا وفريدون وكيقباد *** نوشیروان که شکوه به آن دادگر کنم

نادر کجاست کز دم شمشیر همتش *** بنیاد دشمنان توزیر وزبر کنم

مشکل دگر ز تیرگی بخت واژگون *** این شام صبح سازم و این شب سحر کنم

مقدور من سریست که در پایت ای وطن *** سازم نثار و مشکل خود مختصر کنم

ص: 101

رباعی

میگفت یکی بلبل شوریده چو من *** گر فصل بهار است و سرور است و چمن

بس لاله چرا داغ بدل رسته ز خاك *** پوشیده بنفشه رخت ماتم بر تن

گر دوست جفا کند دلا هیچ مگو *** گر میزندت تیر بلا هیچ مگو

چون اهل ولائی زبلا شکوه مکن *** با درد بساز و از دوا هیچ مگو

( يك قطعه نثر )

عشق و تحمل

دلداده را شنیدم که در مقام قرب وصل دعوی تحمل و بردباری نمود که اگر روزی فراق افتد چندان صبر و شکیبائی کنم که اگر بر دل کوه نهی کوه بفریاد آید دلدارش بشنید بر آشفت ورخساره بنهفت بیچاره آنچه را که در آئینه و خیال تصور میکرد نقش بر آبی دید عنان اختیار از کف داده مجنون وار در حریم کعبه کویش مقام گرفت که شاید بار دیگر پروانه وار از قرب شمع رویش سوخته و از محنت هجران بر آساید بر او گذشتم و گفتم چونی با آنهمه دعوی چه شد که خرمن شکیبائی را سوخته و یکباره از سرجان برخواستی گفت مپرس آن تحمل که تو دیدی همه برباد آمد

ص: 102

آن چنان مهر رخش رفته مرا دررك و پوست *** که زمن نیست اثر آنچه بجا مانده از اوست

نه چنان رفته ز کف طاقت و صبر و هوشم *** که توان لاف تحمل بزنم در غم دوست

جهان خانم مهد علیا

دختر محمد قاسمخان قوانلوی قاجار همسر محمد شاه و مادر ناصرالدین شاه است و در سال 1204 هجری با محمد شاه ازدواج نموده و در دوشنبه ششم ربیع الثاني 1290 هجری هنگامی که ناصرالدین شاه فرزندش در سفر اروپا بود بدرود زندگی گفت

این زن هر چند از لحاظ اخلاق حسن شهرت ندارد ولی بدون تردید لیاقت و شایستگی داشته تا آنجا که حس جاه طلبی و علاقه بمداخله در امور مملکت وی را بسر حد ماجراجوئی و جنایت کاری کشانیده و شاهد بارز آن توطئه و اسباب چینی برای نابودی داماد خود امیر کبیر و صدر اعظم بینظیر ایران بوده و سرانجام با تحريك ناصر الدین شاه که بقتل پایه گزار عظمت و استقلال ایران منتهی شده تاثیر تحریکات مهدعلیا در کشتن امیر کبیر هر چند جزئی باشد لکه ننك بزرگی در تاریخ بدامان وی گذاشته که ستردنی نیست و این اتهام بر تمام استعداد و نبوغ و محاسن او پردۀ تاریکی کشیده است.

نسبت باستعداد و هنرمند علیا تذکره نویسان اشاره میکنند که نامبرده در نوشتن خط خوش و نقاشی و گلدوزی مهارت داشته و نثر را

ص: 103

خوب می نوشته و نظم را خوب میگفته و صاحب تذکرة الخواتین در در صفحه 82 این قطعه را بنام وی ضبط کرده است.

از مرد و زن آنکه هوشمند است *** اندر همه حال سر بلند است

بی دانش اگر زنست اگر مرد *** باشد بمثل چو خار بی ورد

جهان دهلویه

تذكرة الخوانين در صفحه 84 مینویسد: « شاعرۀ یکی از امراء بود و این بیت از اوست »

گل باغ و رخ آن غنچه دهن هر دو یکی است *** قد رعنای وی و سرو چمن هر دو یکی است

جهان یکی از همسران شاه اسمعیل اول (1)(1) پادشاه صفوی بوده و صاحب تذکرة الخواتین در صفحه 84 یاد آور شده که طبعی موزون داشته و شعر میگفته و این بیت را از او ضبط کرده است و میگوید چون شاه اسمعیل همسر دیگری بنام حیات داشته خطاب به شاه میگوید :

تو پادشاه جهانی جهان زدست مده *** که پادشاه جهان را جهان بکار آید

حیات خانم که نیز شاعره بوده باشنیدن این بیت این شعر را میسراید و میخواند :

ترك غم جهان بکن تازحیات برخوری *** هر که غم جهان خورد کی زحیات برخورد

1

شاه اسمعيل اول تولدش 895 وفاتش 930 هجری و مدت سلطنتش 24 سال است که در سن 11 سالگی جلوس نموده - این پادشاه شجاع در تمام قشون کشی ها فاتح بود فقط در يك جنك آنهم بعلت تفوق زیاد توپخانه دشمن در مقابل سلطان سلیم پادشاه عثمانی شکست خورد ص 239 تاریخ سرجان ملكم .

ص: 104


1-

جهان آراء بیگم

تذكرة الخواتين در صفحه 84 مینویسد دختر شاه جهان پادشاه هندوستان و مادرش بانو بیگم ملقب بممتاز محل است - این بانو چنانکه تذکره نویسان هندی یاد آور شده اند زیبا و خوشگل و دارای طبع شاعرانه بوده و پیوسته بشعرا بذل و بخشش و عنایت داشته و باید هم همینطور باشد زیرا شاه جهان پادشاه هندوستان درباری شاعر پرور و دستگاهی رواج دهنده علم و هنر داشته و همان پادشاهی است که ابوطالب کلیم شاعر توانا و مضمون یاب ایرانی با عرضه داشتن هنرهای کم نظیر خود در دربارش بمقام ملك الشعرائی رسیده است و قطعاً کلیم و امثال او استعداد ذاتی جهان آراء بیگم را بیدار کرده و بجلوه گری واداشته اند

این بانو در سال 1092 هجری در دهلی در گذشته و در بقعه شاه نظام الدین اولیاء معروف بزرزری بخش مدفون است و روی سنگ مزارش این شعر که اثر طبع خود اوست کنده شده

بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مرا *** که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است

جهان خاتون

صاحب تذکره دولتشاه مینویسد «جهان خاتون نام ظریفه و مستعده روزگار وجميله دهر وشهرۀ شهر بوده و اشعار دلپذیر دارد و از آن جمله این مطلع قصیده او راست».

مصوریست که صورت ز آب میسازد *** ز ذره ذره خاک آفتاب میسازد

و نویسنده تذکرة الخواتین یادآور میشود که بمناسبت طبع لطیف

ص: 105

و ذوق سرشار و تمکن و دارائی که داشته اغلب شعراء و صاحبان قریحه در مجلس او حاضر میشدند

این بانو و همسر خواجه امین الدین وزیر با قدر و منزلت شاه ابو اسحاق (1) و معاصر استاد غزل خواجه حافظ و شاعر شهیر بذله گوی عبید زاکان بوده. عبید با جهان خاتون مطایبۀ منظوم داشته که نقل آن در اینجا از ادب دور است. از جمله هنگامی که خواجه امین الدین وزیر با جهان خاتون ازدواج کرده عبید زاکان قطعه رکیکی گفته که در صفحه 290 تذکرهٔ دولتشاه ضبط است. جهان خاتون در قرن هشتم میزیسته و بقرينه معاصران

ص: 106


1- شاه ابو اسحاق و خواجه امین الدین همان پادشاه و وزیری هستند که خواجه حافظ در مدح شان چنین گفته است: بعهد سلطنت شاه شیخ ابو اسحاق *** به پنج شخص عجب ملك فارس بود آباد نخست پادشاهی همچو او ولایت بخش *** که گوی فضل ربود او بفضل و بخشش و داد دوم بقيه ابدال شيخ امين الدين *** که بود داخل اقطاب و مجمع اوتاد در همان هنگام که خواجه شاه ابو اسحاق را مدح کرده عبید زاکان که بمناسبت اشتغال شاه با مسخره ای که در حضورش بوده بر در دربار معطل شده و بمجلس شاه ابو اسحاق بارش نداده اند این قطعه را گفت : در علم و هنر مشو چومن صاحب فن *** تا نزد عزیزان نشوى خوار چو من خواهی که شوی قبول ارباب زمن *** كنك آور و كنگری کن و کنگره زن شاه ابو اسحاق پادشاهی سلیم و بی آزار و عیاش و خوشگذران و از احوال ملك و ملت غافل بوده و میتوان از حیث خلق و خو او را با شاه سلطان حسین صفوی با این تفاوت که یکی عابد بوده و دیگری عیاش یکسان دانست . شاه ابو اسحاق در نتیجه سهل انگاری در سال 747 بدست محمد مظفر مغلوب وهلاك شد

و شوهر او پیش از پایان قرن هشتم و بعد تا نیمه اول قرن مزبور زنده بود و آثار او جمع آوری و مدون شده است(1)

حاجیه

تذكرة الخوانين در صفحه 97 می نویسد: از اولاد شیخعلیخان زند(2) و همسر فتحعلیشاه قاجار بوده و شیخعلی میرزا معروف بشيخ الملوك از سلب فتحعلیشاه و و بطن این بانو بوجود آمده و بنام جد مادری خود نام گذاری شده است -بانوی نامبرده در عین حال که بزیور زهد و تقوی مزین بوده خط و سواد و طبع و ذوقی داشته و تذکرة الخواتین این مقطع را از او ضبط کرده است که تخلصش هم در آنست:

طواف کعبه مرا حاجیه میسر شد *** خدا زیارت اهل دلی نصیب کند

حجابی

تذكرة جواهر العجايب مینویسد «دختر سپهر فضل و کمال یعنی بدرالدین هلالی است» و اشاره کرده که لطافت طبعش را از آثارش میتوان دریافت و این غزل را از او ضبط کرده است:

بهار و سبزه و گل خوش بروی جانانست *** وگرنه هر يك از این جمله آفت جانست

ص: 107


1- در ذيل صفحة 266 کتاب سعدی تا جامی از قول ادوارد براون نقل شده که نسخه منحصر دیوان جهان خاتون نزد اوست- استاد سعید نفیسی که در وسعت اطلاعات و دقت نظر کم نظیر هستند فرمودند در کتابخانه ملی فرانسه نسخه از دیوان او را ملاحظه کرده اند که غزل را خیلی خوب گفته است
2- ماه تابان خانم قمر السلطنه دختر فتحعلیشاه همسر میرزا حسینخان سپهسالار که دانش و فضل و طبع شعر داشته و در این کتاب شرح حالش مندرج است نیز از خاندان زندیه یعنی مادرش نوش آفرین خانم دختر بدرخان برادرزاده علیمردانخان زند میباشد

بغنچه مهرچه بندد ز گل چه بگشاید *** دلی که خون شد از خار خار هجر انست

مران بخاریم ای باغبان ز گلشن خویش *** که پنجروز دگر گل بخاك يك سانست

حدیث زلف دلاویز آن نگار امشب *** ز من مپرس که بس خاطرم پریشانست

مگوی شعر حجابی که نزد سیمبران *** هزار بیت و غزل پیش حبه یکسانست

تذكرة الخواتین نیز او را دختر هلالی استرآبادی معرفی کرده و میگوید بعضی او را دختر خواجه حاجی دانسته اند و این بیت را از او ضبط کرده است :

مران بخواریم ای باغبان زگلشن خویش *** که پنجروز دگر گل بخاك يكسانست

تذکره خطی عرفات که منحصراً در کتابخانه آقای حاج حسین آقاى ملك موجود است دربارۀ این زن با نقل غزل بالا مینویسد (بدر سپهر صاحب کمالی دختر بدرالدین هلالی بغایت خوش طبیعت و عالی فطرت بوده در وقت شهادت پدر فرمود) :

این قطره خون چیست بروی تو هلالی *** گویا که دل از غصه بروی تو دویده

و از قول تذكرة النساء يادآور میشود لطیف طبع بوده و حجابی تخلص میکرده و این مطلع را نیز از او ضبط کرده است :

ص: 108

از عدم سوی وجودم چوروان ساخته اند *** هدف ناوك مژگان بتان ساخته اند

حجابی (1) یکی دیگر از بانوان گوینده است که تذکرة الخواتین وی را اهل گلپایگان و دارای زیبائی منظر و طبع لطیف معرفی مینماید و این بیت را که اثر طبع اوست ضبط نموده

حفظ ناموس تو شد مانع رسوائی من *** ورنه مجنون تو رسواتر از این میبایست

حسن جهان خانم ملقب بواليه

از دختران سنبل خانم است که در صباحت منظر و لطافت طبع و فصاحت بیان کم نظیر بوده و خود را از پیروان اهل طریقت و وابستگان عرفا میدانسته و چنانکه صاحب تاریخ عضدی نقل میکند خوب شعر میگفته و این بیت را از او ضبط کرده است:

از لبت یافتم حقیقت می *** و من الماء كل شيئى حى

از همين يك بيت خصوصا استحكام مصرع اول و حسن ربطی که با مصرع دوم داده است تردیدی در قدرت طبع و استحکام اندیشه های شاعرانه وی نمیتوان کرد.

ص: 109


1- تذكرۀ عرفات که نویسنده آن معاصر شاه عباس کبیر بوده مینویسد «مولانا حجابی مولد و منشاء وی جرفاذقان است خوش طبع و خوش کلام و دو سه حجابی دیگر بوده و هستند و این شعر او راست»و شعر بالا را بنام حجابی که او را مولانا خوانده و پیداست که مرد بوده ضبط کرده است

در تاریخ عضدی که قطعاً صحیح و درست نوشته شده زیرا در آن زمان ناظر اوضاع بوده و یا از مردمان موثق شنیده است متذکر میگردد که «حسن جهان خانم با کمال استقلال مدتی در کردستان حکومت نموده» وباحتمال قوی بهمین مناسبت بوالیه معروف گردیده.

این بانوی خوش ذوق و باکمال دختر فتحعلیشاه و مادرش سنبل خانم (فخر جهان خانم) است که باسیری از کرمان وارد اندرون فتحعلیشاه گردید و مورد توجه مخصوص شاه قرار گرفت و همسر با نفوذ و مقتدروی گردید و شاهزاده شعاع السلطنه پسر همین خانم و برادر ابوینی بانوی مورد گفتگو است.

حياتى

نام او بی بی جان و همسر نور علیشاه(1) مشهور بوده و بقواعد و اصطلاحات عرفانی در محضر شوهر خود آشنا شده و چون طبع و ذوق شاعری داشته قریب ده هزار بیت شعر گفته و در آنها اغلب از مضامین عرفانی گنجانیده و چنانکه تذکرة الخواتین یاد آور میشود پس از نور علیشاه بملا محمد نام خراسانی شوهر کرده و این اشعار در تذکره نامبرده بنام وى ضبط شده است.

منع دلم از ناله مکن در پی محمل *** کز ناله کسی منع نکرده است جرس را

ص: 110


1- نور علیشاه پسر فیض علیشاه اهل طبس مدتی در هندوستان بوده و از آنجا باصفهان آمده بدستور کریمخان زند او و مریدانش از اصفهان اخراج شده اند و در سال 1212 نور علیشاه در موصل وفات کرده

چاره درد من بیچاره را *** داند و عمداً تغافل میکند

ايا طاير قدس عرش آشیان *** مجو دانه از دام این خاکدان

قفس بشکن و بال و پر بازکن *** بگلگشت و گلزاز پرواز کن

با میدی که بچینم زنهالت ثمری *** پرورش دادمش از خون دل ایامی چند

بوسه ی گر نشود حاصلم از لعل لبت *** باریم شاد توان کرد بدشنامی چند

ای تراچهره خوب وقامت خوب *** از قدم تا بسر تمامت خوب

چو آراید لباس آن سروقامت *** برهنه گردد آشوب قیامت

گرم از دیده شد آن مایه عیش *** غمش در سینه ام دارد اقامت

نیست دلداری که دلداری کند *** نیست غمخواری که غمخواری کند

گرچه بسیارند یاران هر طرف *** نیست یاری تا مرا یاری کند

ص: 111

حیاتی : بی بی عصمتی

نویسنده تذکره خیرات حسان درباره او مینویسد: «از اماء شواعر بوده و از بیت مسطور در ذیل که از نتایج افکار اوست معلوم میشود که صاحب خیالات دقیق بوده است »و این مطلع را از او نقل میکند:

از پاشکستگان طلب کعبه مشکلست *** آن کعبه ئی که دست دهد کعبه دلست

صاحب تذکر جواهر العجایب مینویسد: بی بی عصمتی اهل ولایت خواف بوده و برادری داشته که مدتی در آنحدود حکومت میکرده و بدان مناسبت تخلص خود را حاکمی نموده و اضافه میکند عصمتی با تقوی و صالحه بوده و دیوان اشعار او در دست رس اهل ذوق است و علاوه بر مطلع فوق الذکر این مطلع را از او ضبط کرده است:

کمان ابروی من فكر من زار بلاكش كن *** فکن بر سینه ام تیری و پیکانش در آتش کن

حياتی

نویسنده تذکره جواهر العجايب مينويسد نامش حيات و همسر ملابقائی و اهل هرات بود زن و شوهر مصاحب و همدم عبیدالله خان بوده اند(1)

و این آثار را از او ضبط کرده است

ص: 112


1- هنگامی که عبیداله خان هرات را فتح کرد جامی قصیده ای برای او گفت که مطلعش اینست خراسان سینه روی زمین از بهر آن آمد *** که جان آمد در او یعنی عبیداله خان آمد (تذكره عرفات ضمن شرح حال هلالی

غزل

عجب شیرین لبی لیلی عذاری کرده ام پیدا *** در این ایام خوشحالم که یاری کرده ام پیدا

بیا د لعل شیرین میکنم چون کوهکن جانی ***چوفرهاد از برای خویش کاری کرده ام پیدا

زپا افتادم از اندوه هجران چون کنم یارب ***که این اندوه از دست نگاری کرده ام پیدا

چو مجنون مینهم رو بر كف پای سك كويش *** من ديوانه نيکو غمگساری کرده ام پیدا

بیکدم صرف راه آن بت بیگانه وش کردم *** حیاتی آنچه من در روزگاری کرده ام پیدا

مطلع

قامت سرو که در آب نمودار شده *** کرده دعوی بقد یار و نگونسار شده

در تذکره ئی که نام برده شد اضافه شده است که ملا بقائی با حیاتی همسر خود مطايبه منظوم داشته اند از جمله ملابقائی این رباعی را گفته :

یاران ستم پیره زنی کشت مرا *** كاواك شده چونی از او پشت مرا

گرپشت بسوی او دمی خواب کنم ***بیدار کند بضرب انگشت مرا

ص: 113

حیاتی در جواب رباعی ذیل را گفته:

ملاهمه ناز و غمزه ات کشت مرا *** تا چند زنی طعنه بانگشت مرا

شبها همه پشت سوی من خواب کنی *** بگذار که دل گرفت از پشت مرا

و با این جمله شرح حال او را ختم میکند که از خیل خدمه حضرت شیخ آزری بوده است.

تذكرة الخواتین تخلص این زن را (تونی) نوشته و نامی برای او ذکر نکرده و مینویسد همسر ملا بقائی و مصاحب امیر نظام الدین علی شیر بوده و این رباعی را که در جواب ملابقائی همسرش گفته است نقل میکند.

همخوابگی سست رگی کشت مرا *** روزی نبود از او بجز پشت مرا

قوت نه چنانکه پا تواند بر داشت *** بهتر بود از پشت دو صد مشت مرا

حيات خاتون

این بانو که طبع شاعرانه و ذوق گویندگی داشته همسر شاه اسمعیل اول صفوی بوده که تفصیل مشاعره او بنا بنقل از تذكرة الخوايتن با جهان همسر دیگر شاه اسمعیل قبلا نقل شد و نمونۀ نظم وی اینست:

ترك غم جهان بکن تازحیات بر خوری

ص: 114

حیران خانم

هر که غم جهان خورد کی زحیات برخورد

از زنان محترم طایفه دنبلی و در شهر تبریز تولد یافته مرحوم تربیت نویسنده کتاب «دانشمندان آذربایجان» در صفحه 126 مینویسد از خویشان او شنیدم در موقع وفات هشتاد سال داشته و اشاره میکند دیوانش محتوی چهار هزار بیت و مشتمل بر قصائد وغزليات ومقطعات وترجيعات بزبان پارسی و ترکی است و غالب قصائد را در مدح مادر و خواهر عباس میرزا نایب السلطنه گفته است و قطعه ذیل را در خصوص مرض و بای سال 1247 گفته است:

ای خدا شيعيان هلاک شدند *** نوجوانان بزير خاك شدند

مادران داشکسته و نالان *** مرده شورند بهر فرزندان

ای خدا این بلا شدید شده *** از فرج خلق نا امید شده

خان خانم كوچك

عمان سامانی شاعر معروف قرن سیزدهم ملقب بتاج الشعراء در تذکره ئی که در احوال شعراء معاصر خود نوشته و موسوم بمخزن الدرر است مینویسد خانم كوچك متخلص بخان دختر محمد بيك پسر محبعلی بيك ترکمانست و یاد آور میشود که محبعلی بيك همراه نادرشاه باصفهان آمد و بحکومت چهار محال بختیاری مدتی در آنسامان بسر برد و کم کم دلبسته توقف آنحدود شد و در قریه شهرک چهار محال اقامت گزید و در دوران توقف یادگارهای خیری مانند حمام و مسجد از خود در آنجا باقی

ص: 115

گذاشت تا در پایان دوران نادر شاه که مبتلا بجنون جور و ستم و آدم کشی شده بود محبعلیخان دچار خشم و غضب وی گردید و سرانجام برای مصادره دارائیش بدست دژخیمان خونخوار سپرده شد و زیر شکنجه جان سپرد و تاريخ مرك محبعلیخان را بین سالهای 1155 و 1160 هجری ضبط کرده است و این داستان را ادامه داده و متذکر میشود محمدييك پس از مرك پدر از قریه شهرك به قصبه دهکرد (شهر کرد فعلی) نقل مکان کرد و در آنجا بدرود حیات گفت و در ابتدای جلوس فتحعلیشاه محمد زمانخان قاجار که از امراء و متنفذین قاجاریه بود صرف غضب فتحعلیشاه قرار گرفت و باصفهان باحشم و خدم تبعید گردید و در اصفهان شهرت جمال و کمال خانم كوچك را شنید و بخواستگاری او فرستاد برادر و کسان و خود خانم كوچك از موافقت سر باز زده و کار بمخاصمه وزد و خورد کشید و بدستورخان قاجار فشارهائی بخانواده محمد بيك وارد شد که منجر به تفرقه و بر هم خوردن اساس زندگانی آنان گردید تا بالنتيجه خانم كوچك بهمسرى محمد زمانخان تن در داد و بخانه او رفت و مورد علاقه و احترام تام و تمام واقع شد و بتاج الدوله ملقب گردید.

عمان سامانی پس از ذکر احوال خاندان این بانو او را بذوق سرشار و طبع لطیف میستاید و با اشاره باینکه دیوانی از اشعار او تدوین یافته مخمسی در مدح حضرت امیر از او ضبط کرده که چنین است:

در عرش برین است مقام اسداله *** خوانده است نبی خطبه بنام اسداله

ص: 116

شاهان جهانند غلام اسداله *** قرآن مجید است کلام اسداله

ایجاد جهان شد ز برای اسداله *** بادا سرو جانم بفدای اسداله

بودی بر پیغمبر ما نيك و خردمند *** میداد بخویشش ز خوشی نسبت پیوند

باشير خدا نیست کسی همسر و مانند *** مصحوبی روح القدس از نزد خداوند

والشمس بیاید بضحای اسداله *** بادا سرو جانم بفدای اسداله

در عوج ببط رازق در موج بماهی *** یکتای بیکتائی او داده گواهی

حق داده و رادر دو جهان منصب شاهی *** سر تا بقدم مظهر اوصاف الهی

پس چون بود اوصاف خدای اسداله *** بادا سر و جانم فدای اسداله

از روضه فردوس چو آدم شد مهجور *** از ترس الهی شد آزرده و رنجور

در عرش خدا نام علی دید چو مسطور *** بنمود شفیع خویش آن نام پر از نور

ص: 117

پیش از همه بوده است بقای اسداله *** بادا سرو جانم بفدای اسداله

چون نوح بکشتی ماند از شدت طوفان *** میجست نجات و زبلا بود هراسان

از حرمت نام شه دین منبع احسان *** كشتيش بجودی نجات آمد آسان

پس خواند بتکرار ثنای اسداله *** بادا سر و جانم بفدای اسداله

آن خضر که ره برد بسر چشمه حیوان *** شاگردی از کرد ز جان موسی عمران

مشهور بود قصه اش از معنی قرآن *** دانم بادب بود بخدمت ز دل و جان

در حلقه خدام سرای اسداله *** بادا سر و جانم بفدای اسداله

ای شاه بغیر از تو بکس نیست امیدم *** هر راه بجز راه تو زان پای کشیدم

با مهر تو پیوستم و از جمله بریدم *** سود دو جهان دادم و مهر تو خریدم

محسوب شوم تا بولای اسداله *** بادا سرو جانم بفدای اسداله

ص: 118

هر چند که داری بغریبی جگر ریش *** ببریده امید توز بیگانه و از خویش

داری بجگر درد و الم بیشتر از پیش *** ای «خان»تو بگو مدح علی هیچ میندیش

چون یار نداریم سوای اسداله *** بادا سر و جانم بفدای اسداله

خان زاده

دختر میر یادگار تبریزی (1) و دارای طلعتی زیبا و طبع و ذوقی پسندیده بوده است و تذكرة الخواتين این مطلع را از او ضبط نموده :

شبی در منزل ما میهمان خواهی شدن یا نه *** انیس خاطر این ناتوان خواهی شدن یا نه

مرآت الخيال و مرحوم تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان تخلص خان زاده را «جمالی» نوشته اند

تذكرة جواهر العجایب خانزاده را خواهر فخر النساء متخلص بنساء معرفی میکند و همان مطلع نوشته شده را از اوضبط کرده است.

دلشاد

صاحب تذکرة الخوانین در صفحه 118 مینویسد دلشاد بانوی شاعری بوده است که جزء سخن گویان بلیغ شمرده شده و بعضی گفته اند یکی از

ص: 119


1- تذكرۀ عرفات مینویسد : « امیر یادگار سیفی از امیرزادگان امیر تیمور گورکان بوده - یادگار بيك بسیار خوش طبع بوده - در زمان سلطان بابر يكباره بشعر وشاعری پرداخت و از شغل آباء و اجدادی کناره گیری کرد و از آثار او است : آمدی ای شمع و مجلس را چو گلشن ساختی *** پای بر چشمم نهادی دیده روشن ساختی

زنان فتحعلیشاه بوده و این بیت را از او نقل میکند :

طاعات منكران محبت قبول نیست *** صد بار اگر بچشمه زم زم وضو کنند(1)

دختر

نويسنده تذكرة الخواتین مینویسد بانوئی با تخلص دختر شعر میگفته و این مطلع را از او نقل میکند :

مگر رسوای عشق از مردم عالم غمی دارد *** که عاشق گشتن و رسوا شدن هم عالمی دارد(2)

امیر علی شیر نوائی در تذکره مجالس النفايس صفحه 350 مینویسد دختری ابن رباعی را گفته است ظاهراً مطلع بالا و رباعی ذیل هر دو از دختری بوده که شعر میگفته و تعریفی زائد بر این از او در تذکره ها بنظر نرسید - در تقسیم بندی که در مجالس النفایس از شعراء شده است گوینده این رباعی در ردیف شاعران پیش از 800 هجری قلمداد شده و آن رباعی اینست

در مکتب عشق جز نکو را نکشند *** لاغر صفتان تند خو را نکشند

گر عاشق صادقی از کشتن مگریز *** مردار بود هر آنکه او را نکشند

ص: 120


1- در این وزن و ردیف و قافیه بانو نيمتاج سلماسی شاعر زمان طلوع مشروطیت نیز غزلی دارد که مطلع آن اینست: ایرانیان که فرکیان آرزو کنند *** باید نخست کاوه خود جستجو کنند
2- این مطلع را جواهر العجایب بنام نهانی که از زبان شاعر است و در این مجموعه احوال او مندرج است ضبط کرده و بظن غالب نهانی و دختر یکی هستند ولی چون این امر مسلم نیست ما هر دو را جدا جدا نقل كرديم .

در کتاب «بهترین اشعار» آقای پژمان رباعی ذیل را بنام بنت که ظاهراً همین دختر اشاره شده باشد ضبط کرده است:

روزی که طرب با لب و خال تو کنم *** جان زنده بفرخنده وصال تو کنم

این جرم که زنده مانده ام بی رخ تو *** بر گردن امید وصال تو کنم

دوستی آغا دوست

دختر درویش قیام سبزواری است و در تذکره ها از جمله تذكرة الخواتین یادآور شده اند که در ادبیات و علم عروض وقوف و بصیرت کافی داشته و از ملاحظه غزلی که اثر طبع اوست و در اینجا نقل خواهد شد میتوان تصدیق کرد هم بر قواعد شعری واقف بوده و هم ذوق و طبعی سرشار داشته است و غزل نامبرده اینست:

غزل

هر کجا آن مه بآن زلف پریشان بگذرد *** هر که کفر زلف او بیند زایمان بگذرد

ای محبان بوالعجب در دیست درد عاشقی *** هر که دامن گیرد این دردش زدرمان بگذرد

هر که عاشق شد از او دیگر سر و سامان مجوی *** زانکه عاشق ترك سر گويد ز سامان بگذرد

ص: 121

در فراقش «دوستی» گرید چو ابر نوبهار *** گریه زارش چوبیند ابر گریان بگذرد

چنانکه ملاحظه میشود و مقطع غزل بالا شاهد است گوینده نامبرده «دوستی» تخلص مینموده .

ذكره جواهر العجایب نام او را نسائی و علاوه بر غزل بالا این مطلع را از او ضبط کرده است:

ز آشنائی تو عاقبت جدائی بود *** فغان که با تو مرا این چه آشنائی بود

رابعه قزداری بلخی

این زن که قدرت طبعش در شعر و شاعری قابل انکار نیست و در میان زنان پارسی گوی در ردیف اول قرار دارد در سرزمین بلخ و قزدار و بست حوالی قندهار و سیستان می زیسته و بزین العرب شهرت یافته پدرش کعب این دختر را داشته و پسری بنام حارث

عوفی در لباب الالباب صفحه 61 در ارجمندی مقام رابعه چنین میگوید دختر کعب اگر چه زن بود اما بفضل بر مردان جهان بخندیدی فارس هر دو میدان و والی هر دو بیان بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی بغایت ماهر»(1)

صاحب مجمع الفصحا مینویسد رابعه در حسن و جمال و فضل و کمال بی نظیر بوده و در زبان فارسی و عربی بصیرتی کافی داشته - در یکی از مثنویات شیخ عطار به عشق رابعه نسبت به بکتاش غلام اشاراتی شده و

ص: 122


1- لباب الالباب در اوایل قرن هفتم نوشته شده است

داستانی برشته نظم در آمده و بر سر همین تهمت عشق ورزی را بعه بدست برادر خود کشته شده است و در این خصوص در لباب الالباب همچنین اشاره شده «با غایت ذكاء خاطر وحدت طبع پیوسته عشق باختی و شاهد بازی کردی».

این بانو که در عالم شعر و ادب نام بلندی از خود باقی گذارده معاصر آل سامان و هم زمان رودکی قافله سالار شاعران پارسی سرا است . یازده قرن از دوران زندگانی او میگذرد و هنوز آثار منظوم او محرك احساسات و دلربا است .

آنکه این آثار آنهم از یکنفر زن یادگار دورانی است که هنوز عنصری و عسجدی و فرخی و افتخار شاعران فارسی گوی فردوسی طوسی قدم بعرصه وجود شاعری ننهاده بودند و رابعه بی شك يا مقدم بر رودکی بوده یا معاصر او در هر حال پیش از آنکه بنیان گذاران زبان و شعر فارسی بعد از اسلام آستین برای ریختن نخستین شالوده زبان و شعر فارسی بالا زنند یعنی فردوسی و عنصری و فرخی و مکمل آنان شیخ بزرگوار سعدی قدم در این میدان گذارند زنی پیدا شد و طبع خداداد و توانای او آثاری باقی گذارده که خالی از تعقید و تنافر و چنان منسجم و روانست که گوئی در قرن حاضر گفته شده و از حیث زبان فارسی بمراتب از سبك مغلغ گویان صد سال پیش روان تر و مانوس تر است.

بنظر اینجانب باید این زن را از حیث آثار و تقدمی که در شعر و ادب دارد بسیار محترم شمرد زیرا بیقین آثار گرانبهای او که طبع شیوایش سازنده آن بوده و اکنون طوفان حوادث جز نمونه ای از آن باقی ننهاده

ص: 123

سرمشق صاحبان ذوق که سرانجام شاعرانی نامی شده اند بوده است.

قسمتی از يك قصیده او که تصور میرود در باره اتهام عشق او به بکتاش گفته باشد این است :

مرا بعشق همی متهم کنی بحیل *** چه حجت آری پیش خدای عزوجل

بعشق اندر عاصی همی نخواهم شد *** بذنبم اندر طاعی همی شوی بمثل

نعیم بی تو نخواهم جهیم با تورو است *** که بی تو شکر زهر است با تو زهر عسل

بروی نیكوتكيه مكن كه تا يك چند *** بسنبل اندر پنهان کنند تخم زحل

هر آینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم *** فمن تكبر يوماً فبعد عز اذل

آثار دیگر از او

دعوت من بر تو آنشد کایزدت عاشق کناد *** بریکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی *** چون بهجر اندر به پیچی پس بدانی قدر من

غزل

فشاند از سوسن و گل سیم وزر باد *** زهی بادی که رحمت باد بر باد

ص: 124

بداد از نقش آذر صد نشان آب *** نمود از سحر مانی صداثر باد

مثال چشم آدم شد مگر ابر *** دلیل لطف عیسی مگر باد

که در بارید هردم در چمن ابر *** که جان افزود خوش خوش در شجر باد

اگر دیوانه ابر آمد چرا پس *** کند عرضه صبوحی جام زرباد

گل خوش بوى ترسم آورد رنك *** از این غماز صبح پرده در باد

برای چشم هر نا اهل گوئی *** عروس باغ راشد جلوه گر باد

عجب چون صبح خوش تر میبرد خواب *** چرا افکند گل را در سحر باد

ز بس گل که در باغ ماوی گرفت *** چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت

صبا نافه مشك تبت نداشت *** جهان بوی مشک از چه معنی گرفت

مگر چشم مجنون بابر اندر است *** که گل رنگ رخسار ليلى گرفت

بمی ماند اندر عقیق قدح *** سرشکی که در لاله ماوی گرفت

ص: 125

قدح گیر چندی و دنیی مگیر *** که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت

سر نرگس تازه از زر و سيم *** نشان سرتاج کسری گرفت

چو رهبان شد اندر لباس کبود *** بنفشه مگر دین ترسی گرفت(1)

همچنین این ملمع که ظاهرا پیش از رابعه شاعر فارسی زبان دیگری باین اسلوب شعر نگفته از ابتکارهای اوست که از صفحه 61 جلد دوم لباب الالباب استخراج شد:

شاقنی ناريح من الاطيار *** هاج سقمی و هاج لی تذکاری

دوش بر شاخک درخت یکی مرغ *** نوحه میکرد و میگریست بزاری

قلت للطير لم تنوح و تبكى *** فی دجى الليل و النجوم دراری

من جدایم زیاد از آن نالم *** تو چه نالی که با مساعد یاری

من نگویم چو خون دیده بیارم *** تو چه گوئی چوخون دیده نباری

چنانکه یاد آور شدیم رابعه بی شک یکی از پی ریزان مبتکر

ص: 126


1- این غزل را باشتباه برودکی و سوزنی سمرقندی نسبت داده اند.

با ذوق و سلیقه نظم فارسی بوده و این ملمع که ساخته و پرداخته طبع ظریف اوست زیاده برسه قرن بعد تحویل بوته طبع بی نظیر و توانای شیخ اجل سعدی شده وزیر ذره بین اندیشه دقیق این خداوند سلیقه و ذوق ترصيع وكامل عيار بشکل زیباتری جلوه گر شده است بنابراین نباید حق ابتکار این زن را در بوجود آوردن این ترکیب نظم تاریخ ادبی ایران فراموش کند

رابعه مضافاً بر آنکه طبعی قادر داشته و حق تقدم او در ایجاد انواع نظم فارسی محفوظ است در صنایع شعری و علم عروض استاد بوده و بهمین لحاظ شمس قیس رازی که از اشعار استادان فن در کتاب خود المعجم فى معاثير اشعار العجم شاهد میاورد و در صفحه 113 برای توضيح بحر مسدس مخنق باين شعر رابعه تمسك جسته و پیداست که اندیشه و طبع دختر کعب این بحر را نیز بر بحور فارسی افزوده و بیاد کار گذاشته است.

ترك از درم در آمد خندانک *** آن خوب روى جابك مهمانك

مفعول فاع لاتن مفعولن *** مفعول فاع لاتن مفعولن

عوفی در جلد دوم صفحه 61 لباب الالباب متذکر است که رابعه بمگس روئین شهرت داشته و سبب این بوده که وقتی این شعر را گفته :

خبر دهید که بارید بر سر یعقوب *** ز آسمان ملخان و سر همه زرین

ص: 127

اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر ***سزد که بارد بر من یکی مگس روئین

تذکره عرفات این غزل را علاوه بر آثار دیگر او که نقل کردیم ضبط کرده است:

عشق بار دیگر آوردم بیند *** کوشش بسیار ناید سودمند

توسنی کردم ندانستم دریغ *** کز کشیدن سخت تر گردد کمند

زشت باید دید و انگارید خوب *** زهر باید خورد و انگارید قند

عشق دریای کرانه ناپدید *** کی توان کردن شنا ای مستمند

در دوره اول مجله شرق شماره هشتم مرداد 1310 شمسی صفحه مسلسل 462 غزلی از رابعه با این عنوان غزلی از رابعه بنت کعب قزداری این غزل مصنوع شاعره معروف قرن چهارم در سفینه کهن که ظاهراً در قرن هفتم نوشته شده ثبت آمده است» چاپ شده که ذیلا نقل میکنیم:

الا ای باد شب گیری پیام من بدلبر بر *** بگو آن ماه خوبانرا که جان بادل برابر بر

بقهر از من فكندى دل بيك ديدار مه رویا *** چنان چون حیدر کرار در ان حصن خیبر بر

ص: 128

...*** بدان ماند که بنشیند خطیب مه بمنبر بر

تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابه بر ***غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بربر

تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی *** ززلفت برفتد ناگه یکی حلقه بچنبر بر

ستمگر گشت معشوقم همه غم زین قبل دارم *** که هرگز سود نکند کس بمعشوق ستمبر بر

اگر خواهی که خوبانر ابروی خود بهجر آری *** یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ابا مؤذن بكار وحال عاشق گر خبرداری *** سحرگاهان نگه کن تو بدان الله اکبر بر

مدارای بنت کعب انده که یار از تو جدا ماند *** رسن گرچه دراز آید گذر دارد بچنبر بر

رشحه دختر هاتف

تذكرة الخواتين مينويسد «رشحه اسمش بیگم هاتف کاشانی (1) و همسر میرزا علی اکبر متخلص بنظیری است. پسری داشته موسوم بمیرزا احمد

ص: 129


1- همان هاتف معروف اصفهانی گوینده ترجیع بند مشهور ( وحده لا اله الاهو) است که دانشمند محترم آقای عباس اقبال در مقدمه دیوانش که در تیرماه 1332 تهران چاپ رسیده نوشته اند نامش سید احمد از سادات حسینی و اصل خاندان او بنقل تذکره نگارستان و تذکر محمدشاهی از اردو باد آذر بایجان بوده که در زمان صفویه باصفهان مهاجرت کرده و در آن شهر سکونت یافته اند وهاتف در نیمه قرن دوازدهم در اصفهان تولد یافته و در 1184 در قم و 1187 در اصفهان و 1195 و 1196 در کاشان بوده و در اواخر 1198 هجری در قم بدرود حیات گفته

متخلص بکشته طبعی توانا داشته و بعضی زنان فتحعلیشاه را که معاصر وی بوده اند مدح کرده دیوان او محتوی قریب بسه هزار شعر میشود»

و این اشعار را از اوضبط کرده است :

آن بت گلچهره یارب بسته از سنبل نقاب *** یا بافسون کرد پنهان در دل شب آفتاب

دل رفت وزخون دیده ما را *** پیداست برخ از آن علامت

می طید از شوق دل در سینه ام گونی که باز *** تیر دلداری بدل زابر و کمانی میرسد

بقصدصيد تو چون رشحه دیدمش گفتم *** کسی ندیده شکار مکس کند شهباز

اشکم زبيم هجر تو هر روز تاسمك *** آهم زدست خوی تو هر شام تاسماك

محمود میرزا قاجار مؤلف تذكره نقل مجلس که معاصر او بوده مانند تذكرة الخواتين او را تعریف میکند و اضافه مینماید «از هر طرف نسبتش بشعراء میرسد و بشرافت سیادت نیز مشرف و باعتقاد من طبعش از عفتی ولاله خاتون (1)و مهری و مهستی که بهتر و مهم تر شعراء نسوانند و در این طایفه داد سخن داده اند خوبتر است در اداء مضمون

ص: 130


1- لاله خاتون همان پادشاه خاتون قراختائی است که شرح حالش در این کتاب مندرج است - مهستی و مهری و عفتی نیز شرح حالشان در این کتاب میباشد.

قادر و ماهر است. قصیده ها و غزل ها گفته و بعلت بندگی خلف الصدق خود میرزا احمد (کشته) تخلص در درگاه همایون ماوایش باین درگاه و آرایش افکار خود را اغلب بنام من ونواب همایون زینت بخشد و بنام همشیره کرام ضياء السلطنه گریز آرد دفتری باندازه سه هزار شعر دارد جمله را بچشم امعان ملاحظه و این ابیات از او است : »

فلك كينه گرا دوش بآهنك جفا *** همه شب پای فروهشت بکاشانه ما

گفتم از بهر چه کار آمده گفت که جور *** گفتم از بهر چه تقصیر بود گفت وفا

هر کجا نام زدانش همه افلاك حجاب *** هر کجا ذکر بنامش همه آفاق حيا

در مدح ضياء السلطنه

اى ضياء السلطنه ای بانوی گیتی مدار ***ای ضیاء دولت شاهی زرویت آشکار

هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا *** هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار

پیش خرگاه جلالت خرگه افلاك پست *** پیش خورشید جمالت چهره خورشید تار

خاک را از تکیه حلمش بتن باشد سکون *** چرخ را از لطمه عزمش بسر باشددوار

ص: 131

آنکه از وی یافت کاخ کفر و ذلت انهدام *** آنکه از وی گشت كار ملك و ملت استوار

از يك قصيده

تو آن شهریاری که از آستینت *** کشد برسر خویش خورشید معجر

چو از خون گردان و از گرد میدان *** شود دشت دریا شود بحر چون بر

فلك گردد از نوك رمحت مشبك *** زمین گردد از نعل رخشت مجدر

تاج دولت تا زخاک در گهش بر سر زدم *** پشت پا برتاج خاقان و افسر قیصر زدم

جستم از خاک درش خاصیت آب بقا *** آتش غیرت بجان زمزم و کوثر زدم

رباعی

ای از لب تو بخون رخ لعل خضاب *** وز خجلت دندانت گهر غرق در آب

چشم و دل من بیاد دندان و لبت *** این در خوشاب ریزد آن لعل مذاب

ص: 132

مطلع يك غزل

دامن قاتل بدست آمد دم بسمل مرا *** دعوی خون بیش از این کی باشد از قاتل مرا

از غزل دیگر

دردا که بود خاصیت این چشم ترم را *** کز گریه از روی تو ببندد نظرم را

دلبستگیم تازه بدام تو شد اکنون *** كز سنك جفا ریخته بال و پرم را

غزل دیگر

ما هم اگر بقهر شد از لطف بازگشت *** شکر خدا که آه سحر چاره ساز گشت

در ملك عشق خواجگی و بندگی کدام *** محمود بین چگونه غلام ایاز گشت

فرخنده هاتفیم بگوش این نوید گفت *** دوشینه چون ز خواب غمم دیده بازگشت

کی رشحه شاد زی که زیمن قدوم شاه *** بر روی هر غمت در شادی فراز گشت

یعنی ضیا که قهر وی و لطف عام او *** این جان گداز آمد و آن دلنواز گشت

ص: 133

پرسش حال چشم

زدوری تو دو چشمم چو رود جیحونست *** شوم فدای تو احوال چشم تو چونست

غم نه گر خاکم بباد از تندی خوی تو رفت *** غم از آن دارم که محروم از سر کوی تورفت

گلشن خلدش شود گر جان نیاساید دگر *** رشحه مسکین که محروم از سر کوی تو رفت

برای محمود میرزا گفته

می طپد از شوق دل در سینه ام گوئی که باز *** تیر دلدوزی بدل ز ابرو کمانی میرسد

میکند از شوق رشحه حرزجان تعویذ عمر *** سنك جورى كز جفای پاسبانی میرسد

جعد مشکینش مگر سوده بخاک پای شاه *** کز شمیمش بر مشامم بوی جانی میرسد

شاه محمود جهان بخش آنکه جسم مرده را *** از دم جان بخش او روح روانی میرسد

بقيد زلف تو آن دل که پای بند شود *** غمش مباد که فارغ از هرگزند شود

ص: 134

بلند نام تو در حسن شد خوشا روزی *** که در جهان بوفا نام تو بلند شود

زهر مژگان کند صد رخنه در دل *** که بگشاید بروی خود دری چند

چو من کی با تو باشد عشق اغیار *** نیاید کار عيسى از خری چند

خراب از اوست شهرجان و دل بین *** مسخر کرده طفلی کشوری چند

از غزل دیگر

جان و دل بیرون کس از دست تو مشکل میبرد *** غمزه ات جان می رباید عشوه ات دل میبرد

اضطرابم زیر تیغش نی زبیم کشتن است *** شوق تبغ اوست تاب از جان بسمل میبرد

فرستد مژده و صلی چو خو کردم بهجرانش *** که بر جانم نهد دردی بتر از درد حرمانش

همی ریزد بروی یکدیگر دلهای محرومان *** زند هر صبح چون شانه بزلف عنبرین تارش

شب و روز من آن داند که دید است *** پریشان زلف او را در بناگوش

ص: 135

ندارم عقل در کف ای خوشا دی *** ندارم هوش در سرای خوشا دوش

نگه میکردی و میبردیم عقل *** سخن میگفتی و میبردیم هوش

عیان روی گل و دامان گلچین *** نشاید گفت بلبل را که مخروش

آمد هزار تیر تو بر جسم چاك چاك *** يك تير شد خطا و شدم باعث هلاك

گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم *** گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک

اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمك *** آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماك

بازش مگر حیات دهد لطف شهریار *** اکنون که گشت رشحه زجور فلك هلاك

محمود پادشاه که در روزگار او *** از نوك ناوکش شده خفتان چرخ چاك

نکشد دل بجز آن سر وقدم جای دگر *** بی تو گلخن بنماید بنظر گلزارم

نرود رشحه بجز آن سرکو جای دگر *** گر دو روزی بروم جای دگر ناچارم

ص: 136

غزل دیگر

جفا و جور و عمری بدین امید کشیدم *** که بینم از تو وفائی گذشت عمر و ندیدم

سزای آنکه ترا برگزیدم از همه عالم *** ملامت همه عالم ببین چگونه شنیدم

اگرچه سست بود عهد نيكوان اما *** بسست عهدیت ای مه ندیدم و نشنیدم

دلم شکستی و عهد تو سنگدل نشکستم *** زمن بریدی و مهر از تو بی وفا نبریدم

زدی بتیغ جفایم فغان که نیست گناهی *** جز اینکه بار جفایت بدوش خویش کشیدم

تهی نگشت ز زهر غم تو ساغر عیشم *** از آن زمان که شراب محبت تو چشیدم

کنون زریزش امر عطاش رشحه چه حاصل *** چنین که برق غمش سوخت کشتزار امیدم

ز جام عشق چو بیخود شدم چه جای شرابم *** ز مدح شاه چو سرخوش شدم چه جای نبیدم

ضياء سلطنه خاتون روزگار که گوید *** سپهر بر درش از بهر سجده باز خمیدم

ص: 137

بیاد روی تو برمه شبی نظر کردم *** نه آنکه رفتی و رو برمه دگر کردم

زدست هجر تو تا دیگری بسر نکند *** تمام خاك درت راز گریه تر کردم

غزل دیگر

چه شود اگر که بری زدل همه دردهای نهانیم *** بکرشمه های نهانی و بتفقدات زبانیم

نه بناز تکیه کند گلی نه بناله دلشده بلبلی *** تو اگر بطرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم

زغم تو خون دل ناتوان زجفات رفته ز تن توان *** بلب است جان و تو هر زمان ستمی زنو برسانیم

ز سحاب لطف تو گر نمی برسد بنخل امید من *** نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان زباد خزانیم

بودم چو رشحه دلی غمین الم و فراق تو در کمین *** نشوی بدرد و الم ترین گر از این الم برهانیم

باز دل برد از کفم زلف نگار تازه ای *** بیقراری داد با این دل قرار تازه ای

یکی شد تا بكويت بانك زاغ و نغمه بلبل *** گلستان سرکوی تو بازاغ و زغن مانده

ص: 138

پی وصل تو ما را زور و زر نیست *** نگاه حسرتی داریم و آهی

بمقصد پی برم کی رشحه چون نیست *** بغیر از بخت گمره خضر راهی

جدا از زلف و رخسار تو جان دادم بناکامی *** نه خرم از تو در صبحی نه دلشاد از تو در شامی

ندارم غم زقرب مدعی رشحه که در کویش *** کنون قربی که هست او را فراهم بود ایامی

شهنشاه جهان شهزاده محمود(1) آن جوانبختی *** که عقل پیر باشد پیش رای پخته اش خامی

زائری

بانوی است تبریزی و دارای ذوق سرشار وطبع بلند بوده خیرات حسان مینویسد در کتاب آفتاب عالم تاب و نشر عشق و نتايج الاذكار وشمع انجمن استعداد و مهارت او در ذوق ادبی و شعری توصیف و تمجید شده است و غزل ذیل از اوست که سه بیت آن در خیرات حسان ضبط است و تمام آن از جنگ شخصی جناب آقای یوسف مشار که همواره کمال علاقه را بترویج ادب و هنر نشان میدهند استخراج گردید.

باید تصدیق کرد که در این غزل که از نظر خوانندگان خواهد

ص: 139


1- مقصود شاهزاده محمود میرزا پسر فتحعلیشاه مؤلف تذكره نقل مجلس است که حاضروی بوده .

گذشت دلربائیهای کلام شیرین شیخ و گیرندگی های دم گرم خواجه خود نمائی میکند

غزل

خوردن خون دل از چشم تر آموخته ام *** خون دل خورده ام و این هنر آموخته ام

کار من بی تو بجز خون جگر خوردن نیست *** طرفه کاری که بخون جگر آموخته ام

شیوه عاشقی و رسم نظر بازی را *** همه از مردم صاحب نظر آموخته ام

ناصحا چند کنی منع من از عشق بتان *** من ز استاد قضا اینقدر آموخته ام

زائری بهر طواف حرم کوی بتان *** صبح خیزی زنسیم سحر آموخته ام

زهره

تذکرة الخواتین در صفحه 141 مینویسد زهره بانوئی بوده هنرمند و با ذوق و زیبا و خوشروی در فن رقص وعلم موسيقى بصیرت و وقوف کامل داشته

شعر و نثر اردو و فارسی را خوب میگفته و خوب مینوشته و در علم عروض وقافیه اطلاعات کافی داشته و خط نستعلیق را زیبا می نوشته .

بانوی نامبرده اهل و ساكن لكنهور هندوستان و همسر یکی از متمكنين و دولتمندان بوده و از آثار طبع او این شعرهاست :

ص: 140

هی هی چه بی حیاست که در پیش مردمان *** پروانه را ببزم بغل گیر کرد شمع

رفته رفته تا بحالم مهربان گردد طبیب *** این جراحت ها که من دارم کهن خواهد شدن

خبر از من که برد تا بغلام بابا *** زهره در بزم غزل تازه نوایی دارد

مراد از غلام که در مصرع اول شعر آخر ذکر شده است غلام با باخان رئیس بندر سورت بوده و این شعر مقطع غزلی است که زهره برای وی که عنوان نوابی داشته گفته و فرستاده است و پیداست که برای معرفی خود به سرودن غزل مزبور مبادرت نموده

زينت النساءبیگم

تذكرة الخواتين در صفحه 140 مینویسد نامبرده خواهر زیب النساء كه شرح حالش یادشد و دختر اورنگ زیب پادشاه هندوستان است او نیز مانند خواهرش اهل ذوق بوده و بشعر و هنر علاقمند

زينت المساجد شاه جهان آباد دهلی را این بانو بنا کرده و بنام خود نامگذاری نموده و آرامگاهش در صحن همان مسجد است و برلوح مزارش این شعر که اثر طبع خود اوست کنده شده است:

مونس ما در لحد فضل خدا تنها بس است *** سایه ئی از ابر رحمت قبر پوش ما بس است

دوران زندگانی بانوی نامبرده در نیمه دوم قرن یازدهم هجری بوده.

اور نك زيب چنانكه تذكرة الخواتین یادآور میشود دارای پنج

ص: 141

پسر و پنج دختر بوده و اگر کنجکاوی شود معلوم خواهد شد که تمام فرزندان او ادب دوست و شعر پرور و صاحب ذوق و با هنر بوده اند و این نیست جز آنکه پادشاهان هندوستان یا بتعبیر دیگر هیئت حاکمه وقت مشوق ومروج علم و هنر بوده اند و چون معتقد بودند این ترویج را از خودشان و داخله منزل شروع میکردند .

زیبائی

زنی بوده معاصر عبدالرحمن جامی که طبع شعر داشته و مولف تذکره خیرات حسان در باره او چنین مینویسد «او را بمهارت و استادی ستوده اند»

و این شعر را از او نقل میکند:

قامتت شیوه رفتار چو بنیاد کند *** سرو را بنده خود سازد و آزاد کند

زیور

نامش زیب النساء و از طایفه شاملو و چنانکه محمود میرزا نویسنده تذكره نقل مجلس متذكر است در علیشکر «همدان» ساکن بوده . دیوانی از اشعار وی بجای مانده ولی بمناسبت آنکه زارعین بی سواد دهات قدر آنرا نمیدانستند از بین رفته است و از آثار او این ابیات را ضبط کرده :

دور باد از سر تنی کالایش داری نشد *** کور به چشمی که لذت گیر دلداری نشد

حیف از عمامه زاهد که با صد پیچ و تاب ***رشته تزویر گشت و تار زناری نشد

ص: 142

در دیار دوستی بی قدری زیور ببین *** پیر شد زیب النساء او را خریداری نشد

ژاله عالم تاج

عالم تاج متخلص بژاله مادر شاعر شیرین سخن و ادیب اریب آقای پژمان بختیاری گوینده توانای معاصر است که شرح حال و منتخب آثار او را فرزند برومند آنمرحوم بر نگارنده منت نهاده و فرستاده اند عيناً نقل میشود

ژاله فرهانی

زنی بود عصبی، خرده بین و زود رنج که تقریباً تمامت دوران زندگی را در تنهایی و انزوا بسر برد

تحصیلات معمول عصر خویش را تا آنجا که متناسب با وضع زندگانی بانوان آنروزگار بود نزد یکنفر از اقوام خویش که شیخی فاضل معروف به جناب بود فرا گرفت و مراحل ادبی را در خدمت یکی دیگر از خویشانش استاد ادیب الممالک فراهانی طی کرد .

در هیجده سالگی بشو هر رفت و در 24 سالگی بیوه شد . حافظه ای قوی داشت چنانکه تقریباً سراسر خمسه نظامی و امیر خسرو و همچنین کلیات شیخ و دیوان خواجه را از حفظ داشت درین اواخر مثنوی ملای روم انیس شبانروزی او شده بود اما در شاعری از هيچيك آنان متاثر نشده و بشیوه گویندگانی سخن میگفت که شاید هرگز بدواوین آنان مراجعه نکرده بود.

ص: 143

آثار طبع خود را نابود کرد و من بنده چند بیتی از او را از دختر برادرش بدست آورده بر خلاف میلش در مجموعه بهترین اشعار منتشر ساختم پس از فوتش مسوده بدست آمد که با زحمت زیاد اجزاء پراکنده آنها را بهم بسته این قطعات را فراهم آوردم

نامش عالمتاج پدرش میرزا فتح الله نوه مرحوم قائم مقام وزیر شهید محمد شاه و مادرش مریم خانم مسماة بگوهر ملك(1) صبيه معين الملك بود. ژاله در 1262 خورشیدی متولد شده و در 1325 شمسی در جوار تربت امامزاده حسن آرام یافت.

زندگی

زندگانی چیست نقشی با خیال آمیخته *** راحتی بارنج و عیشی با ملال آمیخته

اصل امکان چیست وین انسان کبراندوز کیست *** منظری از هر طرف با صد سئوال آمیخته

هر یقینش با هزاران ريب وشك در ساخته *** هر دلیلش با هزاران احتمال آمیخته

آن بلند اختر سپهر و این تبه گوهر زمین *** هیچ در هیچ و خیال اندر خیال آمیخته

ص: 144


1- گوهر ملك مادر ژاله نیز طبع شعر داشته و راجع بشكستن دست ادیب الممالك فراهانی بنی عم خود رباعی ذیل را که نگارنده در دیوان اديب الممالك ملاحظه کرد سروده است : ای بحر علوم و ای در بی همتا *** دست تو بیست دست عالم بقفا دست تو اگر شکست از آسیب قدر *** امید که دل نشکندت كيد قضا

چیست زن ایوای این بازیگر این بازیچه چیست *** خلفتی مکروه با غنج و دلال آمیخته

زشتخوئی را فرو پوشانده با رنك جمال *** ضعف روحی را بروی احتیال آمیخته

آتشی سوزنده در اشك فریب افروخته *** شهوتی با عفتی بی اعتدال آمیخته

کیست آخر جز فراهم ساز ناخوش لقمه ای *** لقمه ای با اشک و با خون عیال آمیخته

رایت عزم الرجالش بر فلك افراشته *** ليك در حزم النسا عزم الرجال آميخته

الغرض گر نقش هستی را نکوبیند کسی *** يك جهان زشتی است با قدری جمال آمیخته

آرزوی عشق

گم شد جوانیم همه در جستجوی عشق *** امارهم نداد طبیعت بکوی عشق

از کبر و از غرور دل خرده بین من *** شد بهره ورزعشق ولی ز آرزوی عشق

من باغبان عشقم از آنرو که سالها *** در گلشن امید نشستم ببوی عشق

ص: 145

معشوق ناشناس مرا ایصبا بگوی *** دل میکشد بسوی تو یعنی بسوی عشق

آئینه گفت در رخ دوشيزه رنك من *** کاین روی دلپذیر شود آبروی عشق

شوئی بزرگمرد و گرانسایه داشتم *** غافل زعشق و بیخیر از گفتگوی عشق

روی نکو و خوی نکوداشتم چه سود *** بيگانه بود همسر خوبم ز خوی عشق

خاطر نشین بدیده او بود ای دریغ *** روی نکوی ژاله نه روی نکوی عشق

شادم که بسته شد در هستی بروی من *** شاید در دگر بگشایم بروی عشق

آن شنیدستم که در دنیای زن *** بلعجب ننگی است با جان زیستن

زندگی با جان حیوانی سرشت *** چیست دانی همچو حیوان زیستن

در جهان زن نشاط زندگی *** نیست جز با عشق جانان زیستن

زندگی بی عشق شاید كرد ليك *** بی امید عشق نتوان زیستن

ص: 146

پس حیات من غم آگین دفتریست *** داستانش مرك و عنوان زیستن

گر ترا عشق و امید عشق نیست *** میتوان باری باحسان زیستن

ورنه خیر و نه محبت نه امید *** چیست دانی معنی آن زیستن

زاغ وش اندر پلیدیهای خلق *** زیستن وانگه فراوان زیستن

با آرزوی امروز دیروز من بسر رفت *** با این طمع سر آید هم روز دیگر از من

بیخانمان شود مرغ گر از قفس گریزد *** با اینهمه نباشد بی خانمان تر از من

نه شوهر و نه فرزند نه آشیان نه سامان *** بهر خدا چه خواهد چرخ ستمگر از من

تازیر پر کشیدم در آشیان سر خویش *** هم آشیان بر افتاد هم کنده شد پر از من

دست ار بسر زنم من باران غمی نگردند *** رنجند از آنکه بینند دست از من و سر از من

شادم که آشیانی از من بهم نخور دست *** گر آشیان ربودست دستی مقدر از من

ص: 147

ای بهره ورز صحبت فرزند و عشق شوی *** افسانه است حال من اندر نظر ترا

بیگانگی زخویش و بداندیشگی زدوست *** کی دیده ای که سازم از آن باخبر ترا

با من حدیث عشق و سعادت مکن از آنك *** توصیف این لطیفه نزیید مگر ترا

از جبر و اختیار نگويم سخن وليك *** گردون عزیز کرده زمن بیشتر ترا

کار تو بر مراد تو بودست و عیب نیست *** ادراک نامرادی اگر نیست مر ترا

بهر خدا گمان حسادت بمن مبر *** خوشبخت تر زخویش بخوانم اگر ترا

زيراك زير موی سپیدم نمانده است *** شوری که هست شکر خدارا بسر ترا

شکایت از شوهر

هم بستر من طرفه شوهریست *** شوهرنه که بر رفته آذریست

باريك و بلند و سیاه و سخت *** در دیده من چون صنوبریست

انگیخته ریشی سیه سپید *** برگونه تاريك لاغریست

ريشش به بنا گوشم آنچنانك *** در مردمک دیده نشتريست

ص: 148

بر گردن من چون طناب دار *** پیوسته از آن دست چنبریست

در پنجه او جسم کوچکم *** چون در کف شاهین کبوتریست

یا خود ملك الموت عالم است(1) *** یا از ملك الموت مظهريست

نه علقه فرزند وزن در او *** نه زالفت سامان در او سریست

اسب است و تفنگست و پول و پول *** گر در نظرش نقش دلبریست

دستانگر او توپ قلعه کوب *** همخوابه او تیغ و خنجریست

در شهر انیسش تپانچه ای *** در دشت ندیمش تکاوریست

فتنه ست بجنگاوری چنانك *** او يك تنه گوئی که لشکریست

بدخواه بروسست و انگلیس *** وز مردم رومش تنافریست

فردوسی طوسی است پیش او *** در جمله جهان گر سخن وریست

بر من بخرو شد ز بهر هیچ *** گوئی که غریونده تندریست

از فر نیاگان خويشتن *** او را بجهان بر تفاخریست

گوئی که پدر نیست مر مرا *** یا خود بزر آورده مادریست

آگه نه که عالی نیای من *** بر عالم اسلام مفخریست

او جد بزرگش دلاوری *** من جد بزرگم پیمبریست

او زیر کلاهی نهفته است *** مغزی که مرا زیر معجریست

گر گویمش ای مرد من زنم *** زنرا سخن از جنس دیگریست

آسایش روح لطيف ما *** فرزندی و عشقی و شوهریست

خندد بمن آنسانکه خنده اش *** بر جان و دل خسته خنجریست

من کیستم آوخ ضعیفه ای *** کش نام و نشان طعن و تسخریست

ص: 149


1- نام گوینده نیز عالم (مخفف عالمتاج ) بوده

دردا که درین بوم ظلمناك *** زنرا نه پناهی نه داوریست

زن ننك وجودست از آن سبب *** پیچیده بقیرینه چادریست

تاسف بر مرك شوهر

بدل گفتم از دست این بختیاری *** گر آسوده گردم شود بخت یارم

جمالم خریدار بسیار دارد *** چرا بر بدل رنج بسیار دارم

یکی شوی فاضل گزینم که با او *** دو روزی جهان را بشادی گذارم

کنون او بخاك سيه خفت و خیزد *** شرار غم از روح امیدوارم

گرانمایه مردی جوانمردشوئی *** بسر سایه ای بود از کردگارم

ندانستمش قدر و اکنون چه حاصل *** گر از دیدگان اشك خونین ببارم

بگرد اندرم بهر تاراج و یغما *** سبك حلقه بستند خویش و تبارم

بسی عقده بستند بر کارم اما *** کسی عقده نگشود یکره زکارم

یکی خواند در خورد اورنك شاهم *** یکی گفت شایان سالار بارم

مرا کبریاکیش کردند از آندر *** كه كوچك شود جمله دار و دیارم

نه کارم نکو تر شد آوخ نه روزم *** سیه چهره ترشد سیه روزگارم

پدر نیست ما درنه شوهر نه و اينك *** بدوشی ضعیف است سنگینه بارم

پسر رفت و شو مرد و هستی تبه شد *** توان گفتن اکنون بکف هیچ دارم

کرا گویم آخر که آنروی چون گل *** چنین کرده در چشم ایام خوارم

کراگویم آخر که با جرم پاکی *** فلك زير پی سوده نا پاکوارم

ص: 150

پس از رفع حجاب

من عاشق عشق بودم افسوس *** بی عشق حيات من تبه شد

در دل شرری ز آرزو بود *** کانهم ز سرشك غم سیه شد

چندان بزمانه دیر ماندم *** تا مقنعه بر سرم کله شد

سلطان

دختر محمود میرزا فرزند فتحعلی شاه است .

محمود میرزا تذکره ای بنام نقل مجلس تألیف کرده که احوال و آثار زنان صاحب طبع را در آن نقل نموده و یاد آور شده است که بانوی نامبرده دختر بررك او است و از اوایل عمر تا هیجده سالگی در دامان تربیت پدر نشو و نما یافته و تخلص ويرا «بسلطان» محمود میرزا انتخاب کرده و متذکر میشود دیوانی دارد که در حدود هزار بیت از آثار سلطان در آن ضبط شده و این چند بیت را بنام نمونه آثار طبع او در تذکره نقل مجلس نقل میکند :

برو ای صبا بان کوی و بگونگار ما را *** که نیامدی و هجر تو بساخت کار ما را

با خیال تو و کوی تو نخواهیم بهشت ***حورکی چون تو و چون کوی تو کی هست بهشت

از سرکویش دلا بین که چسان میروم *** خنده زنان آمدم گریه کنان میروم

ص: 151

من از آزادگی آن میکشم آن *** که هر گز کس نبیند در اسیری

سلطان

خدیجه سلطان خانم متخلص بسلطان : مرحوم تربیت نویسنده کتاب «دانشمندان آذربایجان »در صفحه 179 آن کتاب مینویسد این بانو دختر حسنعلی خان داغستانی است که با پسر عموی خود علیقلیخان واله مؤلف رياض الشعراء در اصفهان در يك مدرسه تحصیل میکردند و عاشق و معشوق بودند و طالب همسری یکدیگر ولی علیقلیخان در زمان سلطنت نادرشاه از خوف منزوی شده و بهندوستان رفت و پیش از مراجعتش از هندوستان میرزا احمد وزیر ابراهیم شاه خدیجه سلطان را بهمسری خواست. این غزل اثرطبع اوست :

من ساقيم و شراب حاضر *** ای عاشق تشنه آب حاضر

آبست شراب پیش لعلت *** هان لعل من وشراب حاضر

باحسن من آفتاب هیچ است *** اينك من و آفتاب حاضر

گفتی سخنت خوش است یا قند *** گر فهم کنی جواب حاضر

خواهم من اگر گزك ز جبريل *** سازد ز جگر کباب حاضر

سلطان چومنی نبوده در دهر *** عالم عالم کتاب حاضر

عليقليخان والد(1) مؤلف تذكرة رياض الشعر ا است و سال در گذشت او 1170 هجری میباشد.

ص: 152


1- عليقليخان واله فرزند مهر علیخان بن فتحعلیخان اعتمادالدوله وزیر شاه سلطان حسین صفوی است

ريحانة الادب در جلد 4 صفحه 384 و 275 متذکر است که امیر شمس الدين فقير بميل عليقليخان واله منظومۀ مثنوی درباره عشق واله بدختر عمویش خدیجه سلطان در سال 1260 (ده سال پیش از مرك واله) گفته كه يك نسخه خطی تذهیب شده نفیس بخط نستعليق محمد رضا در شاه جهان آباد هندوستان نوشته شده و در کتابخانه ( سلطان القرائی) موجود است و این رباعیات در اول و آخر آن بخط علیقلیخان واله نوشته شده است (1) که مربوط بخدیجه سلطان معشوقه اش میباشد که ذيلا نقل میکنیم :

از دختر عم خویش دارم فریاد *** زان ظالم جورکیش دارم فریاد

فریاد کسان بود ز بیگانه و من *** پیوسته ز قوم و خویش دارم فریاد

واله از فراق روی جانان مردم *** در هند غریب وزار و حیران مردم

نگذاشت اثر ز هستیم مهر رخش *** مردم زغم خدیجه سلطان مردم

جانانه مرا بی سروسامان کرده است *** آشفته ام آن زلف پریشان کرده است

گفتی که تو را کرده چنین آواره؟ *** آواره مرا خدیجه سلطان کرده است

ص: 153


1- این نسخه با چنین خصوصیاتی قطعاً متعلق بخود واله بوده است

این نامه نه نامه راحت جان من است *** مکتوب نگارست پیمان من است

آن چیز کزان به نبود آن من است *** یعنی خبر خدیجه سلطان من است

همچنین یاد آور میشود خدیجه سلطان که تحصیل کرده و دارای قریحه و ذرق بوده چند شعر بخط خود از اشعاری که گفته روی کاغذ الوان زرد و سبز نوشته و در مجموعه اشاره شده پهلوی خط علیقلیخان واله الصاق گردیده آن اشعار یکی پنج بیت از غزلی است که در صفحه اول احوالات خدیجه سلطان نقل شده دیگری رباعی ذیل است و بالای صفحه که اشعار نوشته شده این جمله را «تحریرا فی شهر الفراق و سنة اشتياق آه از فراق آه از فراق »،

رباعی

افسانه درد من اگر گوش کنی *** از لیلی و داستانش فراموش کنی

ور قصه ابن عم خود را شنوی *** مجنون و حكايتش فراموش کنی

شاه جهان بیگم

در تذكرة الخواتين صفحه 143 مینویسد دخترجهانگیرخان بهادر شمشیر جنگ از طایفه میرزا خیل که یکی از طوایف مشهور افغانی است میباشد و در سال 1254 هجری قمری از بطن سکندر بیگم بوجود

ص: 154

آمده - پدر جهان بیگم فرمان روایی منطقه از هندوستان معروف بهوپال که بفاصله 111 درجه طول و 23 درجه عرض خط استوا قرار دارد حکومت داشته است و انگلیسها این منطقه را سنترل ایندیا «وسط هند» خوانده اند.

جهان بیگم را تذکرة الخواتین که معاصر وی بوده و این کتاب را به تمایل و تكليف بانوی نامبرده ترجمه و تدوین نموده می نویسد پس از مرگ پدرش در سال 1285 بجانشینی پدر بفرمانروائی هوپال مستقر گردید و شخصاً منطقه فرمانروائی خود که مساحت آن 7242 ميل مربع است و در آن قریب هفتصد هزار نفر زندگانی میکنند سرکشی و باز دید نمود و مساحی اراضی را بشخصه نظارت نموده در آبادی ملك و تامین آسایش دهقانان سعی و کوشش فراوان بکار برده و در نتیجه این مراقبت مورد تشویق اولیاء دولت انگلستان و پادشاه انگلستان «ویکتوریا» که بر انگلستان و هندوستان سلطنت مینمود قرار گرفت و بلقب «گراون اف ایندیا» که در آن دوران اسباب سر فرازی فرمانروایان دست نشانده بود ملقب شد

همسر این بانو سید محمد صدیق حسین خان بهادر دانشمند هندی است که بالغ بر یکصد مجلد کتاب در اکثر علوم و رشته های مختلف تصنیف و تالیف نموده است و بصفات پسندیده معروف بوده.

خود بانوی مورد بحث زنی لایق و خیرخواه بوده و ساختمانهای زیبای تاج محل - نشاط افزا - غدیر شاه جهان و امثال این ابنیه از آثار خیر این بانو است و همچنین آثار نيك دیگر مانند ساختمان مساجد و بیمارستان و راه آهن و دیگر مؤسسات عام المنفعه بیادگار باقی گذاشته

ص: 155

و در کتاب تاج الاقبال تاریخ هوپال بتفصیل نقل شده است .

شاه جهان بیگم ذوق ادبی و طبع شعر داشته و آثار منظوم او در تذکره های شمع انجمن - نگارستان - صبح گلشن - روز روشن - اختر تابان - ماه درخشان - طور کلیم - بزم سخن نقل شده و نویسنده تذكرة الخوانین اشعاری که ذیلا نقل میشود از میرزا ابوالفضل شیروانی منصب دار قدیم این بانو شنیده و در تذکره خود درج کرده است

بر خیزم و نگاه بهر چار سو کنم *** باشد که رفته رفته تو را روبرو کنم

این جست و خیز ساغر كم ظرف و تنك ماست *** مستی اگر کنم بشکوه سبو کنم

افتاد بگورم گذر آن سرو روانرا *** من مرده خوشم زیست مبارك دگرانرا

ای چرخ چه کردی بسلیمان و سکندر *** كاز تو هوس عيش بود شاه جهان را

غزل

مردم زحسن یار من ریزد تجلای دگر *** چشمم بود در هر نظر محو تماشای دگر

هر ذره خاک درش خورشید تابان در برش *** از پر تو مهر رخش دارد تجلای دگر

ص: 156

خوبان دنیا کو همه خوبند از سر تا بپا *** نام خدا آن دلربا دارد سرا پای دگر

از بوریای زاهدان بوی ریا آید بجان *** بهر نماز عاشقان باشد مصلای دگر

باور ممكن قول عدو ساغر کجا و شیشه کو *** ای محتسب این های و هو دارد ز صهبای دگر

من ميروم سوی حرم دل میکشد سوی صنم *** من میروم جای دگر دل میبرد جای دگر

جانم بتنك آمد از او يارب چسان سازم بدو *** من میزنم رای دگر او میزند رای دگر

ای عشق بی پروا بیا تا وارهیم از ما سوا *** جز درد تو نبود مرا در دل تمنای دگر

از شرم رنگ و خال او دیگر بود احوال او *** گل بر سر آن لاله رو دارد تماشای دگر

ای مونس غمخوار من خلقی پی آزار من *** بس مهر ایزد یار من دارم نه پروای دگر

شاه جهانم بی گمان هم تاج ور در هندیان *** جز یاد داور در جهان دارم نه سودای دگر

در دوران حکومت استبدادی که اراده فرمانروایان بدون چون و چرا حکم فرما بوده و قانونی که محصول افکار و ناشی از تمایل مردم

ص: 157

باشد وجود نداشت فلاسفه و علماء علم اجتماع وشعراء سعی و اهتمام داشتند این گونه فرمانروایان مطلق العنان را با تعلیمات دینی و اخلاقی در راه خیر و صلاح رهنمائی کنند و با مضامین دلربا و معانی گیرنده دماغ و افکار آنان را تلطیف و مستعد سازند تا بتوانند ماوراء قدرت مادی و حکومت شخصی را بنگرند و دریابند که این مخلوق و این جهان برای اطاعت از فرد و قبول تحمیلات شخصی که زائیده شده غرور و خود خواهی است خلق نشده اند و حفظ نظام اجتماع جز با تامين تمايلات معقولانه عامه مردم امکان پذیر نیست و بهمین جهت هر يك از سلاطین و امراء بادانش و فضل و شعر و ادب سروکار داشته و آشنا بوده اند کمتر دیده شده است که از راه خیر و صلاح منحرف شوند چنانکه می بینیم شاه جهان بیگم که فرمانروائی مطلق العنان بوده چون از تعلیمات واقعی دینی و اخلاقی پیروی میکرده میگوید :

ای چرخ چه کردی بسلیمان و سکندر *** كز تو هوس عیش بود شاه جهان را

هیچ عاملی جز تلطیف روح و تزکیه نفس يك بانوئی را که بر تخت فرمانروائی نشسته و بر عوج قدرت مطلقه قرار دارد و غرور زنانه هم باید بر آن افزوده شود به حقیقت بینی در عدم ثبات کر و فر ظاهری و انمیدارد تا بگوید:

شاه جهانم بیگمان هم تا جور در هندوان *** جز یاد داور در جهان دارم نه سودای دگر

ص: 158

و همین سنخ تفکر است که این بانوی صاحب کمال و جمال و دارای قدرت مطلقه را راه می اندازد که وجب بوجب زمینهای قلمرو فرمانروائی را بازدید و مساحی کند و در آبادی آن برای سعادت و آسایش مردم آنجا اهتمام ورزد و برای آنکه خدا و خلق از او راضی شوند بساختمان مسجد و بیمارستان و کارهای خیر دیگر اقدام نماید.

خيرات حسان جلد دوم صفحه 203 اشعار ذیل را بنام شاه جهان نقل کرده و با تجلیل از ادب دوستی و طبع شاعرانه وی یاد میکند .

چون بال و پر افشاند و چون دام ببرد *** صیدی که ز صیاد بریدن نتواند

بی قدر ناشناسی که برایگان نگیرد *** دل بی بهای خود را بعبث بها شکستم

بیدل مباش شاه جهان این محبت است *** صد بارزنده گردم و مرك آرزو کنم

رباعی

دریافت عطای کبریائی ما را *** در حضرت دوست جبهه سائی ما را

چون عاجزی از پادشهان مقبول است *** نازم که کشد بپادشاهی ما را

شاهدخت

در کتاب بهترین اشعار پژمان که قریب سی سال پیش فراهم شده است در صفحه 899 دو رباعی بنام شاهدخت ملایری که نامش را خوانده صدیقه ضبط

ص: 159

شده هر چه نگارنده تفحص کرد حتی از اهل شهرستان ملایر جویا شد شرح حالی از او بدست نیامد ولی از استخوان بندی دو رباعی اثر طبع او بر میآید که طبعی پخته و جا افتاده داشته است و باحتمال قوی باید مربوط خاندان قاجاریه باشد و اینست آن دو رباعی:

رباعی

شب نیست که دیده از غمت ترنکنم *** دامان و کنار پر ز گوهر نکنم

در مردم این دیار چون نیست وفا *** شهدخت بر آن سرم که شوهر نکنم

من دختر کی فاضله و شاعره ام *** در دوره خود چو مهستی نادره ام

این فخرم بس كه ترك دنیا گفتم *** سی میگذرد ز عمر و من باکره ام

شهباز

دختر شهناز خان دنبلی از بزرگان ایران و نامش صاحبه سلطان بوده و چنانکه مولف خيرات حسان نقل میکند هنرمند و آراسته و صاحب طبع شاعرانه بوده و رباعی ذیل را که در مدح حسنعلی میرزا پسر فتحعلی شاه والی خراسان گفته بنام نمونه آثار وی ضبط کرده است:

شهزاده حسن دلیر و لشگر شکن است *** شهزاده خوبروی و شیرین سخن است

ص: 160

در باغ شهنشی خرامان سروی است *** در گلشن خسروی گل یاسمن است

صاحبه

بانویی است که در منزل یکی از فرزندان فتحعلی شاه میزیسته و دارای طبع شعر و ذوق و استعداد بوده متخلص به صاحبه و مولف خیرات حسان یادآور میشود که بانوی نامبرده را بصفت حیا و عفت وصفات حسنه دیگر ستوده اند اما شرح حال او را به تفصیل ننوشته است و همین قدر اشاره شده که بکمال و دانش رغبت داشته و خط فارسی را خوب مینوشته و لطف طبعش از نمونه اشعار وی پدیدار و این سه بیت را از او ضبط کرده است :

غم نیست که از حسرت بسیار تو مردم *** لطفت نشود کم ز تو مقصود من این بود

جان و ایمان برای عاشق نیست *** جان و ایمان برای معشوق است

زلف در روی تو هر کس که ببیند گوید *** آتشی هست که با دود در آمیخته اند

ضعیفی

تذکرة الخواتين در صفحه 150 مینویسد بانوئی بوده معاصر حکیم آذری (1) و این اشعار نمونه طبع این بانو است .

ص: 161


1- تاریخ وفات شیخ آذری که تذکرة الخواتین او را بنام حکیم آذری نوشته

در دلم بود آرزویت بیش از هر آرزو *** دیدم آن روی و فزون شد آرزو بر آرزو

و اضافه میکند ضعیفی شوهر پیری داشت که شاعر بود و با همسر خود مشاعره و مطایبه داشتند.

ضعیفی این رباعی را خطاب بشوهر پیرخود گفت :

ای مرد ترا بمهرانگیزی نیست *** هم پیر و ضعیفی و تو را چیزی نیست

با اینهمه میدهی نهییم بزدن *** خود قوت آن تراکه برخیزی نیست

شوهر در جواب این رباعی را گفت:

ای زن دگر آنکه با من آمیزی نیست *** کار تو بغیر فتنه انگیزی نیست

دارم همه عیب را که گفتی اما *** عیبی بتر از بلای بی چیزی نیست

تذكرة عرفات او را معاصر بی بی آرزو مینویسد و اضافه میکند «ضعیفی نیشابوری در غایت لوندی و بی باکی داشت و در آخر توفیق توبه یافت و با وجود پای لنك پیاده بمكه شتافت و برگردید» ، و گفته :

چو سر بحلقه زلف بتان در آوردم *** سری بعالم دیوانگی بر آوردم

866هجری و ماده تاریخش را که دانشمند محترم یار شاطر استاد دانشگاه در صفحه 264 كتاب نیم قرن ادبیات «خسرو» نوشته و این قطعه مربوط بماده تاریخ وفات اوست

دریغا آذری شیخ زمانه *** که مصباح حیاتش گشت بی ضو

چراغ دل بمصباح حياتش *** بانواع حقایق داشت پر تو

چو او مانند خسرو بود در شعر *** از آن تاریخ فوتش گشت «خسرو»

ص: 162

ضياء

شام بیگم ملقب به ضیاء السطنه دختر فتحعلیشاه و مادر او مريم خانم است که یهودی بوده و بازدواج شاه در آمده

تاریخ عضدی یادآور شده است که این بانو مورد توجه مخصوص پدرش فتحعلیشاه بوده و بمناسبت فضل و کمالی که داشته و خط و ربطش خوب بوده متصدی قرائت و تحریر نامه های محرمانه فتحعلیشاه که وارد و صادر میشده بوده است و قصائد و اشعاری که شعراء برای شاه میگفتند بوسیله این خانم عرضه و خوانده میشد و توضیح میدهد که مصحف و کتاب دعا و زیارت نامه های متعدد بخط خوش و زیبای خود نوشته است و در زمان حیات فتحعلیشاه بازدواج تن در نداده ولی پس از درگذشت پدر در زمان سلطنت محمد شاه برادرش در سن سی و پنجسالگی همسری میرزا مسعود وزیر امور خارجه را اختیار کرده.

صاحب تاریخ عضدی می نویسد ضياء السلطنه طبع موزون داشته و شعرهای لطیف گفته است ولی از آثار وی چیزی نقل نمیکند و فقط این نکته را یاد آور میشود که وقتی پرویز میرزای نیرالدوله با سرباز (بدون کلاه) جامی به فتحعلیشاه برای نوشیدن داد مورد پسند واقع شد وشاه این مصراع را میگوید :

قدح در کف ساقی بی حجاب

و خطاب به ضیاء السلطنه میگوید مصراع دیگر را بگووی بی تامل این مصراع را اضافه میکند

ص: 163

سهیلی است در پنجه آفتاب

در سفینه فرخ صفحه 372 این دو بیت را از غزلی که ضیاء السلطنه گفته نقل میکند(1)

اگر بباد دهم زلف عنبر آسا را *** بدام خویش کشم آهوان صحرا را

و گر ز لطف نظر افکنم بعظم رميم *** دوباره زنده کنم معجز مسیحا را

محمود میرزا نویسنده تذکره نقل مجلس که این کتاب را بدرخواست ضياء السلطنه تألیف کرده این دو بیت را از او ضبط کرده است.

بهر رضای دوست گذشتیم ما ز جان *** آری برای دوست زجان میتوان گذست

ز دل دوری کنم با آنکه گویند *** ضیاء از آشنا بیگانه گردید

طاوس خانم

زن فتحعلی شاه و لقبش تاج الدوله است ، در تذکره نقل مجلس تالیف محمود میرزا مینویسد این بانو اصلا اصفهانی و زیر نظر میرزا عبدالوهاب خان

ص: 164


1- ظاهراً مطلع اشتباهاً بنام ضیاء السلطنه در سفینه فرخ ثبت شده باشد زیرا مولف خیرات حسان که معاصر با ناصر الدین شاه و نزديك بزمان ضياء السلطنه بوده این مطلع را عیناً بنام گوهر بیگم آذربایجانی ضبط کرده است ولی بیت دوم باید متعلق بخود ضياء السلطنه باشد و هر دو استقبال از غزل شیخ سعدی نموده اند که میگوید : شب فراق نخواهم دواج دیبا را *** که شب در از بود خوابگاه تنها را

معتمدالدوله متخصص بنشاط که از شعراء و دانشمندان عالیقدر بوده تربیت یافته

فتحعلی شاه روزی عنبر چه ای که ملکه روسیه برای وی فرستاده بود و قبلا عنبرچه نامبرده بآغا باجی دختر ابراهیم خان شوشی زن محترم فتحعلی شاه بذل شده بود پس از وی بتاج الدوله اهدا میکند «تخمه زمرد درشتی وسط عنبرچه و اطراف آن الماس نصب شده بازنجیر ظریف طلا و در آن عصر پانزده هزار تومان تقویم شده بوده تاج الدوله در مقابل این هدیه قطعه ذیل را برسم سپاسگذاری گفته برای فتحعلی شاه میفرستد:

بتاج الدوله چون دادم لقب شاه *** گذشت از آن سرم از طارم ماه

همیشه بخت با او هست و نبود *** کسی با ذات غیر از سایه همراه

پیش از مزاوجت فتحعلی شاه با تاج الدوله تخت طاوس فعلی بنام تخت خورشید موسوم بود و بمناسبت تاج الدوله به «تخت طاوس» نامیده شد و فتحعلی شاه برای تاج الدوله عزت و احترام زیادی قائل بوده که تنها هزینه سبزی آشپز خانه تاج الدوله بماهی هزار تومان بالغ میشد.

هنگامیکه سلطان احمد میرزا پسر تاج الدوله با مادر خود هر دو نفر به بیماری و با مبتلا شده بودند تاج الدوله بهبودی یافته و احمد میرزا تلف شد فتحعلی شاه این بیت را بر سبیل تسلیت انشاد و برای تاج الدوله فرستاد.

ص: 165

از کسی چون بشکند چیزی بلائی بگذرد *** خوب شد بر تو بزد آسیبش از مینا گذشت

و تاج الدوله در جواب فتحعلی شاه این شعر را گفته و فرستاد:

اگر بشکست اندر بزم مستان ساغر مینا *** سر ساقی سلامت ، دولت پیر مغان برجا

تاج الدوله با استعداد و دارای طبع پخته شاعرانه بوده و این ابیات نیر اثر طبع اوست:

باد از سر کوی تو گذشتن نتواند ***پیغام من داشده را بس که رساند ؟

تاکی بصبوری بفریبم دل خود را ؟ *** دیگر دل بیچاره صبوری نتواند

مرغی که بدام تواسیر است *** دیگر نکند هوای بستان

اندر سر کوی تو بسی متنظرانند *** شاید زره لطف تو از خانه در آبی

مؤلف خيرات حسان که معاصر او بوده یاد آور میشود که اکنون تاج الدوله در حرم سلطنتی است.

طیبه

سومین دختر فتحعلی شاه و خواهر پدر و مادری حسینعلی میرزا فرمانفرمای فارس و حسینعلی میرزا والی خراسان بوده و محمود میرزا صاحب تذکره نقل مجلس مینویسد طیبه همسر امیر محمد قاسم خان پسر

ص: 166

سلیمان خان -است مواف خیرات حسان هنگام اتمام جلد دوم که سال 1308 هجری بوده یاد آور میشود که این سال مصادف با بیستمین همسری طیبه و امیر محمد قاسم خان است و اشاره میکند که این بانو سواد خواندن نوشتن بخوبی داشته و در موضوعات اخلاقی و مراثی و غزل شعر گفته است و محمود میرزا مولف تذکره نقل مجلس خود را آموزگار وی معرفی میکند و این سه بیت بنام نمونه آثار طیبه در خيرات حسان ضبط شده است :

اگر بدرد دل من نمیرسی ز تغافل *** برم ز دست تو بر درگه امیر شکایت

طبیب آمد و عاجز شد از علاج دلم *** علاج درد دلم را مگر حبیب کند

ز عارض شرم مهر و ماه باشم *** کنیز کمترین شاه باشم

عفت خواهر دیگر طیبه بوده که او نیز شعر میگفته و شرح حالش در همین مجموعه آمده است.

عایشه

آتشکده آذر او را اهل سمرقند دانسته و تعریف و تمجید شعر او را نموده و این دو رباعی را از اوضبط کرده است :

اشکی که زچشم من بروغلطیدست *** در گوش کشیده ئی که مروارید است

ص: 167

از گوش برون آرکه بدنامی تست *** کانرا برخم تمام عالم دید است

با من چوشب وصل تو بگشاید راز *** ناگاهم از شام کند صبح آغاز

با اینهمه گر عوض کنندم ندهم *** کوتاه شبی از آن بصد عمر دراز

این دو رباعی نیز از او در سفینه فرخ ضبط است:

امروز مرا بی رخت ای سیمین بر *** از ضعف آن و درددل و خون جگر

عمری است که گر عوض کنم با مرگش *** چیز دگرم نهاد باید بر سر

هر تیره شبی که با توام باشد راز *** نا آمده شام میکند صبح آغاز

با اینهمه گر عوض دهندم ندم *** کوتاه شبی چنان بصد صبح دراز

صاحب تذكره عرفات مینویسد «عایشه سمرقندی اشتباه است و عاشی سمرقندی بوده و بعضی این اشعار را بعایشه مقبریه نسبت میدهند و جمعی همه یکی دانند »و رباعی دوم را از او ضبط کرده است

عفاف

از عموزادگان فتحعلیشاه و همسر شاهزاده حیدر قلی میرزا پسر فتحعلیشاه بوده نویسنده خیرات حسان مینویسد خط شکسته را خوب می نوشته و دارای

ص: 168

طبع شعر بوده و این ابیات را از او ضبط کرده است:

من آن مرغم که اندر دام صیاد *** تفاوت نیستم با مرغ آزاد

بكوى عشق ایدل با خبر باش *** که آنجا رهزنان اندر کمینند

چه نالی فصل گل ای بلیل زار *** که گل را نیست پروای غم تو

عفت نسابه سکینه بیگم

چنانکه مولف فارسنامه ناصری در صفحه 96 مینویسد وی دختر میرزا عبداله نسابه (1) اهل شیراز مقیم محله سردزک بوده و نام اوراسكينه و تخلصش را عنمت ضبط کرده است استعداد و کمال و طبع او را ستایش و تمجید نموده و تولدش را سال 1292 هجری قمری الاسلام زمان کریم خان زند بوده و کریمخان وفاتش 1193 میباشد و در این صورت منطقی نیست که تاریخ تولد او 1292 باشد

ثانیا در غزلی که فارسنامه از عفت ظبط کرد و تخلص هم دارد و قابل تشكيك نیست صريحاً فتحعلیشاه را مدح کرده و دعا گفته است و چون تاریخ در گذشت فتحعلیشاه پنجشنبه نوزدهم 1250 است بنابراین بدون تردید تاریخ تولدی که فارسنامه برای عفت یاد داشت کرده درست نیست و بظن غالب بایستی تاریخ ولادت عفت 1192 یعنی بیست سال پیش از جلوس فتحعلیشاه بسلطنت باشد و در نوشتن یا استیاخ بجای 1192-1292 تاریخ ولادت تحريف يافته عفت معاصر فتحعلیخان صبا که وفاتش سال 1238 و میرزا عبدالوهاب خان نشاط که در سال 1244 در گذشته و مجمر اصفحانی که بسن جوانی در سال 1225 بدرود حیات گفته میباشد و نخستین زنی است که در پی گذاری سبک قاجاریه که شیوه متين پس از رواج سبك هندى است با بانیان اول هم قدمی داشته است و بی شک طبعش در انتخاب سبك از شیوه مجمر واعتماد الدوله نشاط و فتحعليخان صبا الحام میگرفته و در هر حال وی را باید از اولین رواج دهندگان سبك قاجار به شناخت(2) نوشته و از دیوان اشعار او آثار ذیل را استخراج نموده :

عنت فراق بال از این بوستان مخواه *** پیوسته جور خارکش و رنج باغبان

ص: 169


1- بنا بگفته فارسنامه ناصری مردی با کمال و جامع بوده میرزا عبداله فرزند میرزا هومن است که در زمان کریم خان زند بجای اعقاب خود سمت شیخ الاسلامی داشته میرزا عبداله نیز پسری بنام میرزا ابوالحسن نسابه داشته که مردی با کمال بوده صفحه 92 فارسنامه
2- ظاهراً تاريخ تولد عفت را که فارسنامه 1292 ظبط کرده است اشتباه باشد زیرا اولا عفت دختر میرزا عبداله بوده و میرزا عبداله پسر میرزا مؤمن که شیخ

ترك پرى چهره ای عشوه گری کرد باز *** تاخت سوى ملك دل هر طرف از خیل ناز

پیشه او خسروی شیوۀ ما بندگی *** او همه ناز و غرور ماهمه عجز و نیاز

ساقی ماهر وبكف ساغر لعل فام دو *** از کف و لعل اوستان بوسه یکی و جام دو

حال من و نگار من جسم دو است و جان یکی *** هست فسانه ئی عجب شخص یکی و نام دو

این دل و جان خسته را همره نامه کرده ام *** قاصد نيك پی ببرنامه یکی پیام دو

ص: 170

گوشه چشم او مگر خال سیاه مشکبو *** نافه دشت چین یکی آهوی خوش خرام دو

زلف تو بهر مرغ دل دام فکنده از دوسوی *** آن که مشکل آمده صیدیکی و دام دو

محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان *** از چه دهم جوابشان پخته یکی و خام دو(1)

ای پری پیکر چه زیبا دلبری *** کز نگاهی دل بیغما میبری

خیل نازت شد بشهرستان دل *** ملك ويران چون کند با لشگری

ای که بعرصه جهان شد بتو ختم سروری *** جانب خستگان غم نیست روا که ننگری

خواجه خواجگان توئی بنده بندگان منم *** شکر چرا نمیکنی بنده چرا نمیخری

روز و شب است نام تو ورد زبانم ای صنم *** هیچ اگر چه از کرم نام مرا نمیبری

ص: 171


1- کسی که پیش از دیگران باین بحر و رديف وقافيه غزل گفته عفت است و بعد بنام قرة العين كه... سال بعد از عفت متولد شده غزلی که مطلع آن اینست: خال بكنج لب يك طيره مشك فام دو *** وای بحال مرغ دل دانه یکی و دام دو و از غزل عفت استقبال شده ضبط شده - ناگفته نماند که مطلع غزل عفت را عيناً بقرة العین نسبت داده اند.

باز سیاه ناز را اخت بشهر مهردل *** ملك خراب چون کند با سپه ستمگری

از مژه بهر قتل من بسته زهر کناره صف *** این دل خسته چون کند مانده میان لشگری

از پی بزم شه کنون در کف ساقیان نگر *** جام جو مجمر و در آن راح نموده اخگری

فتحعلی شه زمان كاوست بجسم ملك جان *** چرخ جهان سلطنت مهر سپهر سروری

عفت خسته را بود ورد زبان دعای او *** باد مطیع چنبرش گردش چرخ چنبری

عفت یا عفتی

نویسنده خیرات حسان مینویسد بعضی او را سمرقندی و بعضی اسفراینی میدانند و متذکر است که این بانو خوش نیت و زاهد و صالح بوده و طبع شعر داشته و این دو بیت را از او ضبط کرده است:

قامت سرو که در آب نمودار شده *** کرده دعوی بقديار ونگونسار شده

مست بودم بمی غفلت و ساقی دیشب *** دوسه جامیم عطا کرده و هشیار شده

عفت

دختر فتحعلیشاه و خواهر پدر و مادری حسینعلی میرزا فرمانفرمای فارس و حسینعلی میرزا والی خراسان بوده که خواهرش عصمت نیز طبع شعر و

ص: 172

ذوق ادبی داشته نویسنده تذکره خیرات حسان مینویسد عفت در ریاضت و تزکیه نفس متحمل مجاهدت شده و از علم نجوم و هیئت و مدمات عربی اطلاعات داشته و خط نستعلیق و شکسته را خوب می نوشته و شعر را نیکو میگفته و چون سبك عرفا را پسندیده و همواره با مثنوی مولوی سروکار داشته خود گاهی بسبك مثنوی شعر میگفته از ایم قبیل:

میل خاطر میکشد تازه بآن *** تا زنو آرم حدیثی در میان

هست در شهر شہر محبت تازه ها *** در کتاب دوستی شیرازه

غیر عشقم هیچ در تقرير نه *** دل زیاد عشق هرگز سير نه

تشنگان را نیست لذت غیر آب *** خستگان را نیست راحت غیر خواب

غرقه در دریا نخواهد جز کنار *** در زمستان هر کسی جوید بهار

هر که را باشد بهاری در جهان *** عشق میباشد بهار عاشقان

عصمت بیگم

خیرات حسان باحتمال او را دختر سیف الملوك میرزا دانسته و اشاره کرده که از زنان با ذوق و صاحب طبع بوده و این رباعی را از او نقل میکند:

ص: 173

چون ابر بهار دم بدم گریانم *** مانند فلک همیشه سر گردانم

با هر که وفا کنم جفا می بینم *** بر بخت خود وطالع خود حیرانم

عصمت

خیرات حسان در صفحه 183 مینویسد دختر فتحعلیشاه و خواهر پدر و مادری محمدعلی میرزای معروف بدولتشاه است خط نسخ را مانند استادان فن می نوشته و قرآن خط او بی اندازه مرغوب و ممتاز است و گاهی شعر میگفته و در مرثیه یکی از شاهزاده گان این منظومه را گفته :

چه کردی تو ای آسمان ستمگر *** که یکدم نیاسانی از کین مرادان

نداری جز از ظلم مایه بد که *** نداری جز از کینه تو شه در انبان

نخواهی که ماهی بتابد بچرخی *** نخواهی که مهری فروزد بایوان

بسی حسرت از تو بدلهای خسته *** بسی غم ز تو بر دل ناتوانان

بود جاودان جانت چون من بمويه *** روانت چو من باد دائم در افغان

از انسجام کلام و استحکام ابیات این قطعه بخوبی قدرت و پختگی

ص: 174

طبع گوینده آشکار است و پیداست که قصیده سرائی توانا و شاعری پر مایه است

عصمتی

تذكرة الخواتين مينويسد اهل سمرقند و بانوئی بوده سخندان و خوش طبع و این مطلع اثر طبع اوست:

تا فکند است مرا بخت بدا زیار جدا *** غم جدا میکشدم چرخ ستمکار جدا

فاطمه سلطان خانم

صاحب آتشکده آذر او را دختر قاضی سمرقند معرفی میکند.

دختر مرحوم حاج میرزا حسین نواده قائم مقام فراهانی که از جانب پدر و مادر هر دو به قائم مقام میرسد تولدش در ششم شهر رجب 1282 هجری و در سال 1300 بعموزاده خود میرزا محمود شوهر کرده صاحب تذکره خیرات حسان که معاصر او بوده مینویسد «این بانو در فنون ادبیت و عربیت و تاریخ و شعر فارسی گفتن اطلاع و مهارتی دارد و خاصه در سرودن شعر فارسی میتوان گفت چنان است که حنساء در عربی» و یادآور میشود هنگامی که جلد دوم خیرات حسان بنظر وی رسید در تمجید و توصیف کتاب قصیده ذیل را گفته و فرستاده است

چو آفتاب پدیدار شد اگر یکچند *** نهفته بود هنر در زمان دانشمند

هنر خلیفه فرزند باشد انسان را *** همی بباید کز زن بزاید این فرزند

ص: 175

بنات خواگر با کمال و معرفتند *** سر سپهر در آرند بر بخم کمند

زنان مشابه روحند و نوع مردان جسم *** زجان روشن باشد همیشه تن خرسند

ای آنکه طعنه زنی بر کمال و فضل زنان *** بمثل دیده که جهلت سر خمار افکند

یکی است ناخن و چنگال شیر ماده و نر *** یکی است لعل بدخشان بتاج و گردن بند

مگرنه حضرت صدیقه دخت پیغمبر *** فکند بالش رفعت فراز چرخ بلند

مگر نه مریم با نفس خود مجاهده کرد *** سپس مراو را با روح قدس شد پیوند

مگر نه آسیه شد در خشوع بی همتا ***مگر نه رابعه بد در خضوع بی مانند

مگرنه ز با خون جذيمه ريخت بخاك ***مگر نه لیلی مجنون خود فکند به بند

اگر به تانیث از قدر مردمان میکاست *** خدا بشمس نمیخورد در بنی سوگند

زنان فراخور مدحند و لایق تمجید *** که امهات کمالند و مستحق پسند

بویژه شوی پرستان با خرد که شوند *** به پیش شوهر خود همچو شیر نر بکمند

ص: 176

خداشناس و نصیحت پذیر و شوی پرست *** خدا از ایشان خشنود و بندگان خرسند

نه هر که مقنعه بر سر فکند شد بانو *** نه هر که شیرین باشد بود چوشکر و قند

زنان با هنر الحق سزد که فخر کنند *** از این صحیفه که شد خوش تر از صحیفه زند

نگشت میر اجل اعتماد سلطنه نغز *** یکی رساله زمشک ختن بساده پرند

در او نگاشت تمامی زنان فاضله را *** نمود نام زنان را چو طبع خویش بلند

تبارك الله از آن میر بی همال که تاخت *** فراز گنبد گردون زفرط فضل سمند

بعقل و دانش مهتر ز خواجه کندر *** بفضل و دانش برتر ز صاحب میمند

گهی که خلقش آرد هوای فروردین *** ز خاك لاله دمدگاه بهمن و اسفند

زنقطه رقمش بهر دفع عين كمال *** خرد بسوزد در مجمر کمال سپند

دعان گویم بازی چنانکه ای بازی *** بدور دهر از او دور دار درد و گزند

ص: 177

اندرز بدختر

بمن ده گوش را ای دختر من *** یگانه دختر نيك اختر من

بكن پند مرا آویزه در گوش *** مبادا گرددت روزی فراموش

اگر خواهی بیارایی رخت را *** دهی زینت جمال فرخت را

بگو مشاطه عصمت بیاید *** ز عفت بر تو آرایش نماید

بگیسو پیچ و خم ده از دقایق *** بكش وسمه بابرو از حقایق

بکش بر دیده ات و سرمه از آزرم *** بنه بر عارضت گلگونه از شرم

بكنج لب بنه خال ادب را *** مکن بی خود بخنده باز لب را

بصابون حيا دست و رخت شو *** بزن آب از کمال و عقل بر رو

عزیز جان من زنهار زنهار *** مشو با مردم بی تربیت یار

این مطلع نیز اثر طبع این بانو است که در صفحه 851 بهترین اشعار پژمان ضبط است :

رخ اگر می نمود یار مرا *** وه چه خوش بود روز گار مرا

فاطمه قوال

در کتاب بهترین اشعار پژمان این بیت از يك غزل بنام او ضبط است

ساکن کنشتم کرد خوش نگاه می نوشی *** کعبه را زیادم برد کافرسیه پوشی

ترك مست خونخواری ظالم جفاکاری *** يادكس ممکن باری عاشق فراموشی

طرفه حالتی دارم از بهار رخساری *** خوش فراغتی دارم در بهشت آغوشی

ص: 178

در سفینه فرخ رباعی ذیل بنام فاطمه ضبط شده است:

آراسته باغ و بلبلانی سر هست *** یاران همه از نشاط گل باده بدست

اسباب فراغت همه در هم زده دست *** بشتاب که جز تو هرچه میباید هست

فخری

دختر فتحعلیشاه و دارای طبع شعر بوده و محمود ميرزا مولف تذکره نقل مجلس مینویسد خواهر بزرك فتح اله ميرزا است و اشاره میکند که درس شعر و شاعری را من بوی آموخته ام و این آثار را از او نقل میکند

محبت را بلا گویند یا رب ***کسی بی این بلا هرگز مبادا

گفتا خيال وصل مراکن زدل برون *** گفتم گذشتن از سرجان کار مشکلی است

چنين کين نوجوانان جلوه دارند *** بحسرت بایدم مردن به پیری

فرخنده ساوجی

مجموعه ئى بقطع كوچك مشتمل بر 95 صفحه از قصیده و قطعه و مثنوی و رباعی که راجع به ائمه اطهار چه مدایح و چه مراثی است در 16 دیماه 1307 شمسی در تهران بچاپ رسیده و مقدمه دارد بقلم افخم السادات سلطانی دیپلمه دارالمعلمات تهران که شرح حال فرخنده را چنین مینویسد :

ص: 179

فرخنده دختر مرحوم محمد کاظم خان و همسر سیف لشکر خلج که از خوانین و محترمین است میباشد و در قریه عبداله آباد که نزديك شهر ساوه قرار دارد سکونت داشته - این زن از زمان کودکی بحسن خلق و صفات ممتاز معروف بوده و ذوق و علاقه بگفتن اشعار داشته و در اواخر عمر خود از نعمت بینایی محروم شده ولی این پیش آمد او را بگفتن شعر و شنیدن نظم و نثری که برای وی میخواندند بیشتر مشغول و راغب کرده بود.

وی قصائد و غزلیات و انواع نظم را خوب میساخته ولی در این مجموعه که از او بچاپ رسیده فقط مدایح و مراثی رسول اکرم و ائمه اطهار در آن ضبط شده است - همین آثار فرخنده دلالت دارد که صاحب طبعی توانا و ذرقی سرشار بوده است

اينك نمونه از آثار وی را نقل میکنیم:

از غدیریه

بیار ساقیا میئی برنگ و بوی یار من *** از آن میئی که میبرد زدل غم نگار من

که برده چشم مست اوز دست اختیار من *** قرار از آن می آوری بقلب بیقرار من

مگر که یار افکند نظر بحال زار من ***

بیا تو ساقيا ببين كه خاك عنبرین شده *** ز مژده و لای شه چو روضه برین شده

ص: 180

که شهسوار لافتی امیر مومنین شده *** ز همت ولايتش صحيح کار دین شده

قسیم نور و نار شد ولی کرد گار من ***

از مخمس در مدح حضرت امیر

ای موی تو دامم شده وی خال تو دانه *** عشق رخ تو برده دلم را زمیانه

بر یاد رخ خوب تو ای یار یگانه *** در میکده خوش روی نهادیم شبانه

مست از می عشقت شده بی چنگ و چغانه

مثنوی ذیل را بصورت گفتگوی گل و بلبل در مدح و رثاء خامس آل عبا گفته که مقداری از آنرا نقل میکنیم:

گل و بلبل

شبی گل گفت با بلبل بگلزار *** تو عاشق نیستی بر روی دلدار

تو عاشق را ندانی حال چونست *** تنش لاغر دلش لبریز خونست

ز رخسارش ربوده عاشقی رنگ *** نهاده شیشه جان بر لب سنگ

تو بهر عیش خود در گلستانها *** زنی هر دم هزاران داستانها

از آن شاخه باین شاخه نشینی *** که تا گلهای رنگارنگ بینی

جوابش داد بلبل با دو صد سوز *** که از عشق تو میسوزم شب و روز

تو گونی نیستی عاشق برویم *** نبستستی دل اندر تار مویم

ص: 181

همه شب تا سحر بیدار باشم *** بخواری روی شاخ خار باشم

که شاید روی یار خویش بینم *** گلی از گلستان او بچینم

ولی گویا که رسم عشق اینست *** که اول مهر و در آخرش کین است

بعشق آن کو چومن بد نام گردد *** ز وصل یار خود ناکام گردد

تو هم فرخنده دل بر عشق دادی *** دل و جان در ره جانان نهادی

خوشا عشق و خوشا سوز و گدازش *** نشست های شبهای درازش

هران کو عاشق است از جان شود سیر *** شود عقلش ز سر کارش ز تدبیر

مرا تا عقل بود از عشق جستم *** چو عشق آمد بشد عقلم ز دستم

خوش آن عشقی که آتش برفروزد *** تن عاشق دل معشوق سوزد

عشق

عجب راز و نیازی داری ای عشق *** عجب سوز و گدازی داری ای عشق

بود روزت سیه چون موی معشوق *** چه شبهای درازی داری ای عشق

از ساقی نامه

بیا ساقی در این فصل زمستان *** که بلبل كرده ترك باغ و بستان

بده زان می که تا جانها شود گرم *** ز اندك خوردنش دلها شود نرم

بده ساقی از آن جامم پیاپی *** که باقی مانده از جمشید و از کی

ص: 182

كه گر يك قطره نوشند موران *** همه گردند چون سام نریمان

بیاور ساقیا آن جام گلرنگ *** که بزداید ز قلب عاشقان زنگ

بده ساقی تو میدر باغ و گلشن *** که گردد این دل غمدیده روشن

بیاور ساقیا آن آب حیوان *** که بخشد قطره اش صدمرده را جان

بده بر من که افسرده است جانم *** ز تن گوئی برون رفته روانم

بیاور ساقی آن رطل شبانه *** بمن ده با دف و چنگ و چغانه

بیاور ساقی آن جام درخشان *** بکن لبریزش از لعل بدخشان

فناء النساء بیگم

تذكرة الخواتين در صفحه 155 مینویسد: یکی از همسران جهانگیرشاه پادشاه هندوستان بوده و شعر میگفته و این ابیات اثر طبع اوست:

هنگام سحر دلبر من جلوه گر آمد *** صد فتنه خوابیده محشر بسر آمد

مکن تکرار ای دل هر زمان درس محبت را *** مده بر هر دو عالم نشئه صهبای حیرت را

من از فراق توالماس غم بدل خوردم *** تو دل شکستی و سودای وصل ما خوردی

قرة العين

این زن دختر حاج ملا صالح قزوینی که از اجله فقها و همسر ملا محمد تقی (1) عم زاده خود میباشد.

ص: 183


1- در تذكرة الخواين صفحه 155 ضمن شرح حال او مينويسد ملا محمد تقی عمش چون از رفتار ناپسند قرة العین خبر یافت ویرا طرد کرد و فرة العين هم بقتل عمش تصمیم گرفت و دستور داد پیروانش در سال 1263 هجری قمری سپیده دم در مسجد و در حالی که مشغول نماز بود او را کشتند و بشهید ثالت مشهور شد

قاضی محمود الوس افندی و بعضی دیگر گفته اند نامش طوطی است و لقبش قرة العين و بدین جهت باین لقب ملقب شده است که سید رشتی جانشین شیخ احمد احسائی پیشوای شیخیه هنگامی که قرة العین در سلك شیخیه بوده و هنوز بفرقه باییه نگرویده بود در مکاتبه عامی که داشته اند اورا ( قرة العينی ) خطاب میکرده است

این زن پیش از آنکه بگروه بابی ها بپیوندد شیخی مسلک بوده و چون زنی درس خوانده و عالم بوده چنانکه آیتی در کواکب الدريه متذكر است قرة العین برای دیدار سید رشتی مدرس حوزه علمیه شیخیه بكربلا عزیمت کرد و در همان هنگام سید وفات کرد و قرة العین مدتی در عراق اقامت گزیده و ریاست حوزه علمیه شیخیه را عهده دار بود و از پشت پرده طلاب را درس سطح و خارج میداد و در این موقع بود که سید علی محمد باب دعوی مهدویت کرد و قرة العين بوسيله ملا حسين بشرویه ئی و سید جواد بحر العلوم که دو نفر از علماء شیخیه بودند بفرقه باب گروید و با سید باب آغاز مکاتبه نمود و سید قرة العین را طاهره می خواند

بدستور سید باب قرة العین با جمعی از مشاهیر شیخیه که بابی شده بودند از عراق عازم ایران شده چندی در کرمانشاه توقف نموده و بطرف قزوین رهسپار شد و از آنجا بمازندران رفت و بدستور ناصرالدین شاه

ص: 184

دستگیر و بطهران اعزام شد و در باغ کلانتر زندانی و سرانجام کشته شد

قرة العین زنی درس خوانده بود و از اکثر علوم بهرۀ داشت و آنچه مشهور است شعر هم میگفته ولی بجهة آنکه اشعار دیگران را از قبیل صحبت لاری بنام او ضبط کرده و بر گفته هان وی افزوده اند نمیتوان بطور يقين تشخیص داد کدام یک از آثار منسوب باو بدون تردید متعلق باو است و از جمله اشعار منسوب باو آثار ذیل است

جذبات شوقك اجملت بسلاسل غم و البلا *** همه عاشقان شکسته دل که دهند جان بره بلا

اگر آن صنم ز ره ستم پی کشتنم بنهد قدم *** لقد استقامه بسيفه فلقد رضيت بما رضا (1)

اثر دیگر منسوب به وی

گر بتو افتدم نظر چهره بچهره رو برو *** شرح دهم غم تو را نکته بنكته مو بمو

قهر تو در دل حزین بافته با قماش جان *** رشته برشته نخ بنخ تار بتار پو بپو

ص: 185


1- در تذكر الخواتين غزل ذیل را که مطلع و مقطع آنرا ذیلا نقل میکنیم و متعلق به شاعر شیرین سخن صحبت لاری است و در صفحه 129 دیوان چایی او ضبط است بنام قرة العین نوشته اند. لممات وجهك اشرقت بشماع طلعتك اعتلا *** ز چه رو الست و بربكم نزنی بزن که بلا بلا تو که فلس ماهی حیرتی چه زنی زبحر وجوددم *** بنشین چو «صحبت» و دم بدم بشنو خروش نهنك لا

میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام *** دجله بدجله يم بيم قطره بقطره جوبجو

در دل خویش طاهره جست و نیافت جز تو را *** صفحه بصفحه لابلا پرده بپرده تو بتو

قمر

از زنان مشهور سلسله قاجاریه و همسر شاهزاده علیشاه ظل السلطان بوده و اشعارش خالی از لطف و ملاحت نیست و این دو بیت از آثار او در خیرات حسان نقل شده است:

نمیدانم چرا پیش رقیبان *** سخن پرسند از عاشق حبیبان

اندر سرکوی تو بسی منتظر انند *** شاید ز سر لطف تو از خانه درائی(1)

مرغ پر ریخته در دام توام ای صیاد *** چند سنگم بزنی قوت پروازم نیست

قمر السلطنه

(ماه تابان) دختر فتحعلیشاء مادرش نوش آفرین دختر بدر خان برادر زاده علیمردانخان زند بوده ( برج نوش بنام مادر این بانو موسوم است)

قمر السلطنه همسر میرزا حسینخان سپهسالار و در زمان وفات فتحعلیشاه کودکی خرد سال بوده.

قمر السلطنه بسیار خوب تربیت یافته و تحصیل کرده است از جمله زبان فرانسه و ترکی اسلامبلی را بخوبی تکلم میکرده و مینوشته

بظن غالب تحصيل تربیت و فرا گرفتن علوم و زبان قمر السلطنه مرهون علم دوستی و هنر پروری میز را حسینخان سپهسالار همسرش میباشد

ص: 186


1- این بیت را بنام طاوس خانم تاج الدوله همسر فتحعلیشاه هم ضبط کرده اند.

که همواره در نشر علم و دانش صرف وقت و مال مینموده چنانکه هنوز هم مدرسه عالی سپهسالار و کتابخانه پرارزش آن که بهمت وی بوجود آمده پا برجا و مورد استفاده دانش خواهان و هنرجویان است.

قمر السلطنه دو نوبت بزیارت مکه معظمه توفیق یافته و به تقلید از همسر با فتوت خود موقوفات زیادی برای مصرف در امور خیریه از خود از این قبیل ( علی آباد غار و فشافويه كيقباد و نصر آباد و ششدانك حصار خوبان ششدانك وشطه طالقان ) باقی گذاشته که نصف در آمد موقوفات بمصرف روشنائی بقاع متبرکه برسد و نیمی دیگر عواید مخصوص هزینه تحصیل طلابی که در نجف بفرا گرفتن علوم اشتغال دارند باشد.

مولف تذکره خیرات حسان اشاره میکند کمتر زنی است که شعر را بخوبی قمر السلطنه بگویدوسه بیت از اشعارش را که در سفر حج گفته است نقل میکند .

چه بودی گرزراه مهر بر من دیده بگشودی *** ز اغیارم نهان بردیده جانم عیان بودی

بهر جاهست بیمار از خدا خواهد شفای خود *** مریض عشق تو هرگز نیارد نام بهبودی

راه کعبه گر آتش ببارد رو نگردانم *** خلیل آسا گلستانست بر من نار نمرودی

کامله بیگم

اهل دهلی هندوستان و از زنان زمان اکبر شاه هندی بوده طبع شعر داشته و این رباعی را که در مرثیه فیضی فیاضی سروده و نمونه آثار طبع اوست

ص: 187

تذكرة الخواتين ضبط كرده:

فیضی مخور این غم که دلت تنگی کرد *** یا پای امید عمر تولنگی کرد

میخواست که مرغ روح ببند رخ دوست *** زبن واسطه از قفس شب آهنگی کرد

کنیز فاطمه

تذكرة الخواتين در صفحه 159 چنین مینویسد :

( این بانو که ذوق و طبعی شاعرانه داشته مادر شاه سلیمان کابلی و این بیت اثر طبع اوست)

سزد که فخر برد آسمان بدورانم *** کنیز فاطمه و مادر سلیمانم

کوکب

تذكرة الخواتين در صفحه 158 می نویسد : متخلص بستاره اهل شیراز و این مطلع اثر طبع اوست :

عشقبازان رو بسوی قبله آن کو کنید *** هر کجا مهراب ابرویش نماید رو کنید

نویسنده تذکرة الخواتین بانوی نامبرده را دختر حضرت شیخ بزرگوار سعدی نوشته و ظاهراً بنقل از جنگی خطی یا چاپی و یا بشنیدن از زبان اشخاص قناعت نموده بدون آنکه در مقام تحقیق برآید یا دلیلی بخواهد - بنظر نگارنده نباید کوکب دختر شیخ باشد زیرا اینجانب که در احوالات شیخ بیش از دو سال مستمرا تحقیق نموده ام هیچ کجا دليل وقرينه نیافتم که دلالت بر باقی ماندن دختری انهم بالغ ورشيد و

ص: 188

شاعر از سعدی بنماید تنها چیزی که شاید نویسنده تذکرة الخواتین را بمعرفی کوکب بنام دختر سعدی را داشته باشد مثل سائری است بین مردم که میگویند مگر دختر سعدی شده که در خانه نمی مانی.

گنا بیگم

تذکرة الخوانين در صفحه 158 مینویسد: از زنانی بوده که ذوق و طبع شاعرانه داشته و به اردو و فارسی شعر میگفته و صاحب تذکره شعرای دکن که بزبان اردو و در هندوستان در سال 1329 هجری چاپ شده دو بیت ذیل را بنام او ضبط کرده است:

تا کشیدی از نزاکت سرمه دنباله دار *** شد عصایی آبنوسی چشم بیمار تو را

جگر پر سوز و دل پر خون گریبان چاك و جان بر لب *** قضا را شرم میآید ز سامانیکه من دارم

گلین خانم منوچهر میرزا

این بانو دختر حسین قلیخان برادر فتحعلی شاه است که تاریخ عضدی می نویسد خط شکسته را بسیار خوب مینوشته و طبع شعر داشته و این دو بیت را بنام نمونه آثارش نقل میکند:

چشمه آن لبت از چشمه حیوان بهتر *** منزل و منظرت از روضه رضوان بهتر

آنکه در بندگیت داده سرو دستاری *** بودن در گهت از تخت سلیمان بهتر

ص: 189

گلچره بیگم

تذكرة الخواتين مينويسد این بانو هم دختر بابر شاه و خواهر گلبدن است که دارای ذوق و طبع شعر بوده و این مطلع اثر طبع او است که ظاهراً با خواهر خود گلبدن بيك بحر و قافیه در استقبال یکدیگر ساخته اند :

هیچ که آن شوخ گل رخسار بی اغیار نیست *** راست بوده است آنکه در عالم گلی بی خار نیست

گلبدن بیگم

تذكرة الخواتین مینویسد : دختر بابر پادشاه است طبعی موزون داشته و این مطلع از اوست :

هر پری روئی که او با عاشق خود یار نیست *** تویقین میدان که هیچ از عمر بر خوردار نیست

گوهر بیگم آذر بایجانی

خيرات حسان جلد سوم صفحه 47 مینویسد این زن «اديبه مشهور وشاعره شیرین سخن بوده» و سه بیت از يك غزل بنام نمونه آثار او را بشرح ذیل نقل میکند :

اگر بباد دهم زلف عنبر آسارا *** بدام خویش کشم آهوان صحرا را

گذار من بکلیسا اگر فتد روزی *** بدین خویش کشم دختران تر سارا

بيك نگاه دو صد مرده میکنم زنده *** خبر دهید ز اعجاز من مسيحارا

ص: 190

دانشمند محترم مرحوم تربیت نام این بانو را با نقل سه بیت بالا که اثر طبع او است در کتابی بنام «دانشمندان آذربایجان» تألیف و منتشر نموده در صفحه 320 ضبط کرده است.

گوهر

نامش حاج گوهر خانم دختر موسی خان قاجار و مادرش حاجیه طیغون خانم دختر فتحعلیشاه است، نویسنده خیرات حسان گوهر را زنی با دانش و كمال وباك طينت توصیف کرده و مینویسد در علم نجوم بصیرت داشته و شعر را بسیار خوب میگفته و يك رباعی و دو بیت از يك قصيده و يك بیت از غزلی بنام نمونه آثار طبعش ضبط کرده است .

دیوان چاپ شده اشعار این بانو که در سال 1319 هجری قمری بانو به تکلیف مرحوم میرزا احمدخان فاتح الملك بخط محمد اسمعيل پسر ملا احمد خوانساری بچاپ رسیده .

قصاید ترجیعات وغزليات ورباعيات ويك تضمين از غزل شيخ سعدى در این دیوان دیده شد که جمعاً بالغ بر شش هزار بیت میشود قصائد اغلب در مدح ائمه اطهار و ناصر الدین شاه و عزت الدوله و فخر الدوله و مهدعلیا است آنچه قصاید و غزلیات و رباعیاتش دلالت میکند طبعی قادر وتوانا و اطلاعاتی وسیع در فن شعر و مطالعاتی کافی در آثار شعرای گذشته داشته

قصائدش سبك عراقی دارد و در غزل بیشتر از طیبات و بدایع شیخ و گاهی از خواجه سرمشق گرفته و روی هم رفته بسیار منسجم و روان و پخته شعر گفته است و نمونه آثار او چنین است:

ص: 191

غزل

تا بتوانی بکش رطل و بط و جام را *** نیست بقاء و ثبات گردش ایام را

تا که میسر شود باده خور و عشق باز *** کاتش سودای عشق پخته کند خام را

كعبه من كوی تو قبله من روی تو *** بهر طواف تو من بسته ام احرام را

گردن عشاق را زلف تو زنار بس *** باز چه سازد دگر سبحه اسلام را

غزل

اى پيك پی خجسته که داری پیام دوست *** بازای تاکه بذل کنم جان بنام دوست

گر خون ما بغمزه بریزد سزا بود *** دانیم فقر خویشتن و احتشام دوست

بودم اگر چه خسرو ملك وجود خويش *** اينك شدم بصدق و ارادت غلام دوست

سربر نمیکنیم اگر چشم ما کند *** برعاشقان چو فرض بود احترام دوست

سر تا بپای گوشم و آنهم در انتظار *** تا بشنوم از آن لب شیرین کلام دوست

ص: 192

عمری بدین امید شب و روز میکنم *** تام کام گیرم از لب یاقوت فام دوست

این افتخار بس بجهان گوهرا تورا *** کاندر درون جان و دلت شد مقام دوست

ای سلسله جانها گیسوی چو چوگانت *** سرها بنگر چون گوی افتاده بمیدانت

دلها زخم زافت چون برك فرو ریزد *** گر باد صبا خواهد شد سلسله جنبانت

شام همه سر برزد در کشور و صبح ما *** چون کوکب بخت ما سرزد زگریبانت

برشوق بیفزودم چندانکه نظر کردم *** دل سیر نمیگردد از سیر گلستانت

پیوند که سخت آمدهیهات که سست آید *** گرره بوصالت نیست خو کرده بهجرانت

در بند بر آزادی حسرت نبرم هرگز *** فرخنده دلی باشد کافتاده بزندانت

تاروی تو را دیدم روی از همه پوشیدم *** دامن مکش از دستم دست من و د امانت

لعل تو مسیح اندیش زلفین تو کافر کیش *** خود مهر ندیدم هیچ از کفر و مسلمانت

از طعن حسود ای دل چندین ز چه اندیشی *** چون گوهر اگر پیوند داری تو بجانانت

ص: 193

يارب آن شمع شب افروز که جانان من است *** ز چه رو در طلب سوختن جان من است

آنکه دارد برخش مجمع زیبائی را *** چه غم از حال دل زار پریشان من است

بتماشای گل و لاله مرا حاجت نیست *** چون خط طلعت او سوری و ریحان من است

با رخ انور او شمع بمحفل مفروز *** زانکه شمع رخ او شمع شبستان من است

حاصل عشق بتان خود همه جان باختن است *** عقل در باختن جان ز چه حیران من است

دردها بس بنهادی بدل از درد فراق *** کی دگر در پی کوشیدن درمان من است

یار زیبا رخ شمشاد قدم هر چه کند *** نتوان دم زدن از جور که سلطان من است

گفت گوهر نه دل تو است که در بند بلاست *** ای دوصد یوسف مصری که بزندان من است

تا پرتو جمال تو عکسش بجام ماست *** بختم قرین نعمت و دولت غلام ماست

رمزی است باده را ز حلال و حرامیش *** با تو حلال گشته و بی تو حرام ماست

ما راز درد هجر نباشد شکایتی *** نا کامی از وصال تو خود عین کام ماست

ص: 194

برخیز ای ندیم نشان شمع را فرو *** چون بزم روشن از رخ ماه تمام ماست

مارا بصبح و شام نباشد تعلقی *** روی تو صبح روشن و زلف تو شام ماست

امروز ما نه عاشق و رندیم از ازل *** منشور عشقبازی درندی بنام ماست

گوهر اگر چه نیست تو را لو ءلوء و گهر *** خوش دلنشین که لوء لوء و گوهر کلام ماست

تنگتر شد دلم ایدوست از آن تنك دهانت *** بمیان تو که لاغر ترم از موی میانت

عهد کردم که بپوشم نگه از روی تو بازم *** نگران میکندم گوشه چشم نگرانت

آنچه از عمر شمردیم شب دوشین بود *** تا دم صبح لبانم بلب نوشین بود

شمع فرسود ولی تا بسحر بستر من *** روشن از شعشعه مهرومه و پروین بود

دامنم بود پر از لاله از آن خرمن گل *** گردنم رشته از آنسلسله پرچین بود

کس نداند که چه دیدیم از آن حور سرشت *** حاصل عمر که دیدیم بگیتی این بود

ص: 195

بسکه بوئیدم و بوسیدم آن چنبر زلف *** نفس از رایحه طرۀ او مشکین بود

گاه آن خرمن نسرینش مرا بستر شد *** گاه آن گیسوی پرچینش مرا بالین بود

گشتم از بوی خوشش بی خبر از خودنه عجب *** چون در آغوش مراخرمنی از نسرین بود

گوهرا کام تورا داد اگرجان بستد *** دلبر ما نتوان گفت گران کابین بود

هر که بدان دام زلف دانه خال تودید *** پای زغم بر فشرد دست زجان برکشید

زهر بجام ارنهی از تو بیاید گرفت *** بوسه بجان اردهی از تو بیاید خرید

تا بدم رستخیز هوش نیاید ز شوق *** هر که زجام وفا شربت وصلت چشید

آن کیست کاندر آمدن صبرم بیغماه میبرد *** در حیرتم کاز رفتنش آیا چه از ما میبرد

نازم خدنك شست او هشیار گیرد مست او *** دل داده ام بر دست او از غمزه اش تا میبرد

از نفحه مشك خطا پیراهن صبرم قبا *** هردم که از زلفش صبا بوئی بصحرا میبرد

عیبم مکن ای رهنمون کزدیده ریزم جوی خون *** یوسف نماید روی چون تاب از زلیخا میبرد

ص: 196

با آن نگار تند خو زاسرار مارمزی بگو *** اندک مگیر این آب جو کین سیل دریا میبرد

تا چند گوئی زاهدا پوئی ره یار از قفا *** او خود مرا با صدجفا زنجیر برپا میبرد

از غمزه های دل کشش کس دل ندارد در برش *** دلها ز چشم کافرش از پیر و برنامیبرد

گوهر تو در چهر بتان داری نظر حکمت مخوان *** عشق رخ خوش منظران حکمت ز دانا میبرد

زلف و چشم

يا رب آن طره طرار دو خونخوارانند *** یا همانا که پرستار دو بیمارانند

زان دو کافر تو نگهدارد می جانب دل *** گرچه مستند ولی رهزن هشیارانند

ای صبا نافه از آن طره تو آهسته گشا *** که بدان سلسله زلف گرفتارانند

نرگسانیکه سر از خواب گران بر نکنند *** چه غم از حال دل دیده بیمارانند

رو بمیخانه زمستان بنگر عجز و نیاز *** پا ننه مدرسه کانجای خطا کارانند

ص: 197

عیب ما باده کشی نیست اگر در نگری *** واصل رحمت حق جمله گنه کارانند

گوهرا چند بری در خم انطره پناه *** رحم کم جوی در این ره که ستمکارانند

می و مشوق

جام می گرز طرب از کف دلبر گیرم *** عمر بگذشته بپیرانه سر از سرگیرم

گر مراسیم وزری نیست در این فصل بهار *** سبحه در رهن گذارم می احمر گیرم

بیخ امید مرا گر تو بکندی ز جفا *** من نه آنم که روم دلبر دیگر گیرم

گر بجز جام بگیرم بجهان عيب مكن *** حاصل عمر همین است که ساغر گیرم

غیر از اینم نبود در دو جهان هیچ هوس *** کام از لعل لب شاهد شکر گیرم

من نه آن عاشق رندم بزمانه گوهر *** می و معشوق نهم تقوی و دفتر گیرم

دم را غنیمت شمار

خیز از تنگدلی رو بفضائی بکنیم ***اندر آن منظر خوش نشو نمایی کنیم

ص: 198

عمر ما یکسره در رنج و بطالت بگذشت *** فکر مینای می و کنج سرائی بکنیم

عمر بگذشته بیابم زخم طره شبی *** روزگر با تو چنين حور لقائى بكنيم

يك دمى خيز و چوط طاوس بیستان بخرام ***تا در اطراف چمن سیر و صفائی بکنیم

شاید از وصل تو ای یار دل آرام بدل *** دردهایی که نهفتیم دوائی بکنیم

جام دادیم گرو خرقه گرفتیم عوض *** تا در آن خرقه سالوس ریائی بکنیم

عیب گوهر منمائید که شاید ما را *** چون در ایام شبابست خطائی بکنیم

غزل ذیل با قلم نی مرکب در حاشیه دیوان بخط خود گوهر نوشته شده است و بهمین خط در بعضی اشعار اصلاح و اضافه دیده میشود خط شکسته نستعلیق است و پخته ولی در عین حال معلوم است که خط خط زن است

غزل

شکن زلف مسلسل برخت برزده *** خانه صبر مرا آتش بر در زده

دوش در بزم که بودی مکن این بار نهان *** آشکار است ز چشم تو که ساغر زده

ص: 199

داده بر چشم سیه عشوه فروشی تعلیم *** از پی بردن دل حیله دیگر زده

سرتسلیم نهاده است به پیشت ز وفا *** تیر مژگان جفا از چه بگو هر زده

این زن شاعر قصیده سرای زنان شاعر و قاآنی این گروه در دوران قاجاریه باید شناخته شود.

در میان زنان فارسی سرا کمتر بلکه هیچ زن شاعری مانند گوهر دیده نمیشود که در قصیده سرائی طبعش توانا و قادر باشد و پیداست که در مکتب قاآنی که معاصر بوده اند بپرورش طبع خود در قصیده سرائی پرداخته و در این رشته باستثناء پروین اعتصامی که شیوه جداگانه و ممتازی دارد هيچيك از زنان شاعر در اسلوب قصیده سرائی خصوصاً بسبك قاجاریه بپای گوهر نمیرسند و معلوم است مطالعه و تتبع زیاد در آثار استادان قصیده سرا چه معاصران خود و چه قدما داشته

اينك نمونه آثار او را از قصاید که گفته است نقل میکنیم:

این قصیده را در مدح حضرت امیر (علیه السلام) گفته است:

نقطه زرین چرخ گشت هویدا *** گشت منور جهان ز طلعت زیبا

بهر صبوحی کشیم باده گلرنگ *** رطل دمادم ز دست شاهد رعنا

درج پر از گوهر است ابر ببستان *** برج پر از کوکب است دامن صحرا

ص: 200

صفحه هامون زلاله رشك جنان شد *** عارف عامی روند بهر تماشا

نقشه دیبا زبس فکنده بستان *** طره غلمان زمین و چهره حورا

ژاله كله بر نهاده بر سر لاله *** رشك كلاه کیان و افسردارا

فرش ستبرق بگسرید زمین باز *** نكهت عنبر گرفت توده غبرا

باغ برخسار باد غالیه ساشد *** ابر نیستان فشاند لو، لو، لالا

بسکه بر آورد خاك سبزه وريحان *** سطح زمین برکشید خیمه خضرا

لاله شکفته بباغ چون دل وامق *** گشته رخ بوستان چو طلعت عذرا

قطره باران نشسته بر گل سوری *** همچو عرق بر عذار شاهد رعنا

آی ببستان دمی نگر رخ دلبر *** جنت حورا ندیده تو بدنیا

لب بگشوده است غنچه تاکه بگوید *** مدح و ثنای ولی ایزد دانا

مظهر دین عقل كل محل مشیت *** شاه ولایت امير يثرب و بطحا

ص: 201

تا آخر قصیده

این دو بیت اول قصیده مفصلی است که در مدح فخر الدوله گفته است.

صبح چون خورشید خاور سر زد از دریای آب ***ماه من از در در آمد با رخی چون آفتاب

در دو لعلش آب حیوان در دو چهرش ارغوان *** در دو چشمش مکر و دستان در دو زلفش پیچ و تاب

این قصیده قافیه را در مدح رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله ) گفته که مقدمه آن نقل میشود

دوش آمد مرا مهی بوثاق *** روشن از عکس خود نمود رواق

طاق ابروی او همانا جفت *** جفت ابروی از بخوبی طاق

تار گیسوی پر خمش بودی *** رشته بهر گردن عشاق

بود رخسار اومیان دو زلف ***صدق ما تا میانه دو نفاق

بود در خوبی و دل آرائی *** یوسفی نی زدوده اسحاق

بود معروف تر برش از سیم *** بود مشهور تر رخش ز آفاق

آفتاب طلوع طلعت او *** رمز اشراق گفت از اشفاق

بسکه بودی لطیف از حله *** میدرخشید آن سپیدی ساق

همچو جعدش بریده صد پیمان *** همچو زلفش شکسته صد میثاق

غمزه اش بر دل غمین ناخج *** مژه ای برتن حزین مزراق

با چنین جلوه های طاوسی ***آمدی بهر پرسش عشاق

رباعی

گر هیچ نبرده ایم فرمان ترا *** خوردیم مدام خوان احسان ترا

ص: 202

کردیم گنه از آنکه میدانستیم *** لطف و کرم بدون پایان ترا

ما منت صاحبان افسر نكشيم *** جز از کف یار جام و ساغر نکشیم

با قامت و رخسار و لب لعل نگار *** منت زنهال خلد و کوثر نکشیم

ماه لقا

صاحب تذكرة الخواتين که خود هندی و راجع بذکر احوال شعرای هندی علاقه و دقت بخرج داده نام ماه لقا را «چندی» ضبط کرده و میگوید خنیاگری بوده زیبا و خوشگل و در حیدر آباد دکن میزیسته و معاصر نواب نظام عليخان فرزند نواب نظام الملك بوده و مرفه ومتعين زندگانی نموده بحدی ثروت و مکنت داشته که پس از مرگش چند من طلا و نقره و جواهر قیمتی و اسباب و اثاثه مجلل از و باقی مانده که بین نوچه های وی تقسیم شده این زن بشعرا واهل فقر بسیار علاقه و محبت داشته و اغلب لباس و سلاح مردانه میپوشید و سوار بر اسب بیرون میآمد. مسجدی در حیدر آباد دکن بخرج ماه لقا ساخته شده که شاعری در ماده تاریخ آن گفته است:

چومحرابش سجود خاص و عام است *** فلك گفتا كه این بيت الحرام است

هنگامی که این ماده تاریخ را برای ماه لقا خواندند حسن استقبال نموده و پسندید و با آنکه کنایه زننده بخود او داشت یکهزار روپیه سکه دوستان جایزه بشاعر سازنده ماده تاریخ بخشید

ماه لقا طبع شعر نیز داشته و در تذکرة الخواتین این شعرها از او ضبط شده است:

ص: 203

بروز حشر الهی چو نامه عملم ***کننند باز که آنروز بازخواه من است

مكن مقابله آنرا بسرنوشت ازل ***کمی و بیشی اگر باشد آن گناه من است

گرانی میکند بار تبسم لعل جانان را *** که آن لب بر ندارد از نزاکت سرخی آنرا

مخدومه یزدی

آقای پژمان در کتاب بهترین اشعار این رباعی را از این بانو ضبط کرده است:

شب عربده با محنت هجران کردم *** با او دل و جان دست و گرییان کردم

چون دیدم از او روی خلاصی مشکل *** جان دادم و کار بر خود آسان کردم

مخفی زیب النساء بیگم

دختر اورنگ زیب پادشاه هندوستانست و مادرش دلرس بانو دختر شاهنو از خان صفوی و در سال 1048 بدنيا آمد.

این دختر که تا آخر عمر همسر اختیار ننمود عمر خود را بتحصيل علم و هنر و معاشرت با دانشمندان و شعراء گذرانید و چنانکه صاحب تذکره الخواتین که هندی است و قطعاً شرح حال پادشاه زاده خود را با کمال دقت و از روی ماخذ صحیح استخراج نموده می نویسد زیب النساء صرف و نحو وفقه را بخوبی آموخته و حافظ قرآن کریم بوده و بشعراء وعلماء مواجب و مستمری میپرداخته و بشعر و شاعری علاقه وافری داشته و خط

ص: 204

نستعلیق و شکسته و نسخ را خوب می نوشته و سال مرك او را 1113 هجری یعنی سن 65 سالگی یاد آور شده است و اشعار ذیل را از اثر طبع وی ضبط و نقل نموده :

بلبل از گل بگذرد گر در چمن بیند مرا *** بت پرستی کی کند گر بر همن بیند مرا

در سخن پنهان شدم مانند بودر برك گل *** هر که دیدن میل دارد در سخن بیند مرا

بشکند دستی که خم در گردن یاری نشد *** کور به چشمی که لذت گیر دلداری نشد

صد بهار آخر شد و هر گل بفرقی جا گرفت *** غنچه باغ دل ما زیب دستاری نشد

کار ما آخر شد و آخر ز ما کاری نشد *** مشت خاك ما غبار کوچه یاری نشد

سالها خون جگر در ناف آهو شد گره *** مشک شد اما چه شد خال رخ یاری نشد

ای آبشار نوحه کنان بهر چیستی *** چین بر جبین فکنده از اندوه کیستی

دردت چه درد بود که چون من تمام شب *** سر را بسنك میزدی و می گریستی

از تاب و تیم مهر و سما را که خبر کرد *** و ز گریه من ابر و هوا را که خبر کرد

ص: 205

بیرون همه سر سبز و درونم همه پر خون *** از حالت من برك حنا را که خبر کرد

گرچه من لیلی اساسم دل چو مجنون در نو است *** سر بصحرا میزنم لیکن حیا زنجیر پاست

بلبل از شاگردیم شد همنشین شد گل بباغ *** در محبت کاملم پروانه هم شاگرد ماست

در نهان خونم بظاهر گرچه برك تازه ام *** حال من در من نگر چون برك سرخ اندر حناست

دختر شاهم و لیکن رو بفقر آورده ام *** زیب زینت بس همینم نام من زیب النساست

نویسنده تذکرة الخواتین یادآور میشود که در کتابی دیدم میان این بانو و عاقل خان رازی اغلب مشاعره و مکاتبه بوده و اشعار خود را برای یکدیگر میفرستادند.

بيگم مطلع غزل بالا را که این بیت است نزد عاقل خان رازی فرستاد

گرچه من لیلی اساسم دل چو مجنون در نواست *** سر بصحرا میزنم ليكن حيا زنجیر پاست

عاقل خان این بیت را در جواب او نوشت فرستاد:

عشق تا خام است باشد بسته زنجیر شرم *** پخته مغزان جنون را کی حیا زنجیر پاست

بیگم بعد از ملاحظه فی البداهه در جواب بیت ذیل را گفت و فرستاد

ص: 206

پاکبازان محبت را بود دائم حیا *** چون تو مرغ بی حیا را کی حیاز نجیر پاست

و باز نقل میکند روزی رازی این شعر را نزد بیگم فرستاد :

آن چیز کدام است که چیزی نخورد ***استاده شود قی بکند باز بمیرد

بیگم بر سبیل ارتجال این بیت را گفته در جواب فرستاد :

آن چیز همانست که پیدا شده زان ***از مادر خود پرس که آن چیز کدام است

همچنین یادآور میشود روزی بیگم در حین تفرج و گردش این بیت که بخاطرش رسیده بود زمزمه میکرد و میخواند

چهار چیز که دل میبرد کدام چهار *** شراب و ساقی و گلزار و سر وقامت یار

اتفاقا پادشاه پدرش که بدنبال او میرفت و به این حال دختر التفات داشت باواز بلند این بیت را خواند:

چهار چیز که دل میبرد کدام چهار ***نماز و روزه و تسبیح و دیگر استغفار

باز نقل میکند زیب النساء بیگم روزی این مصرع را نوشته پیش ناصر علی سرهندی فرستاد:

«از هم نمیشود ز حلاوت جدا لبم»، ناصر علی بر سبیل مزاح زیر آن نوشت «گويا رسيد برلب زیب النسا لبم» بیگم از ملاحظه آن بر آشفته و این بیت را نوشته فرستاد :

ص: 207

ناصر علی بنام علی برده پناه *** ورنه بذو الفقار علی سر بریدمت

خیرات حسان نیز این اشعار را از آثار زیب النساء ضبط کرده است:

خیز و کرشمه ریز کن نرگس نیم مست را *** از ته جام جرعه ده ساقی نیم مست را

بهر شهادت جهان يك نگه از تو بس بود *** گرم غضب چه میکنی غمزه تیر دست را

تاب مده بطره ات بر دل مو گره مزن *** بدعت تازه منه قاعده شکست را

علاج تشنه گیم کی شود از آتش عشق ***بود برابر يك قطره رود نیل مرا

کجا است جز به عشقی که از دیار خرد *** کند برون بيك ايما هزار ميل مرا

این دو بیت نیز از زیب النساء است :

می چنان کرد مریدم که اگر پیر شوم *** در کفم جای عصا گردن مینا باشد

شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش *** ما را برای سوز و گداز آفریده اند

نویسنده تذکره نقل مجلس مینویسد دیوان زیب النساء را که مخفی تخلص میکرده در پانزده سال پیش دیدم بالغ بر پانزده هزار

ص: 208

بیت میشد و اضافه بر شعرهائیکه از او در تذکره های دیگر نقل شده این ابیات را از اوضبط کرده است

بیگانه وار میگذرم از دیار چشم *** ای نوردیده حب وطن در دل تو نیست

يك قطره آبی جگرت بشکافد *** ای صدف تشنه بمیروسوی نیسان منگر

نهال سرکش و گل بی وفا ولاله دورنگ *** در این چمن بچه امید آشیان بندم

عشق اگر آید برد هوش دل فرزانه را *** دزد دانا میکشد اول چراغ خانه را

آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد *** در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را

دلا طواف دلی کن که کعبه مخفی است *** که آن خلیل بناکرد و این خدا خود ساخت

آقای پژمان در کتاب بهترین اشعار این بیت را از او ضبط کرده است :

کاکلش را من زمستی رشتۀ جان گفته ام *** مست بودم زین سبب حرفی پریشان گفته ام

دیوان اشعار زیب النساء سال 1929 میلادی در لکهنور در 218 صحفه چاپ شده است که مشتمل بر قصائد و غزلیات و رباعيات وترجيع

ص: 209

میباشد که مطالعه شد برای نمونه چند بیت از يك غزل و يك رباعی ودو بند از يك ترجیع بند استخراج و نقل میشود .

غزل

سبکرو نیستم چون بو که دنبال صبا افتم *** گرانبارم چنان از غم که گرخیزم زجا افتم

نهادم رو باین وادی ز ناکامی نمیدانم *** ز ضعف قوت طالع كجا خیزم کجا افتم

نجات از غم چسان یابم که هرسو میروم مخفی*** چه مرغ بی پر و بالی بدام صد بالا افتم

رباعى

من ز دل تنك و دل ز من تنك است *** صحبت ما چو شیشه و سنك است

مخفيا کی رسم بمنزل دوست ***راه تاريك و مركبم لنك است

ترجیع بند

بستان نگه یار قسم *** بسر طره دلدار قسم

بکمانخانه ابرو سوگند *** پسر نرگس جادو سوگند

که شدم کشته چشم و نگهت *** خاک ره گشته طرز نگهت

ص: 210

سر و چشم سیاه تو قسم *** بغضب گیر نگاه توقسم

بسر هند و خالت سوگند *** بلب لعل مثالت سوگند

سوختم سوختم از بیدادت *** چند فریاد کنم از دادت

مریم خانم

در جلد سوم صفحه 197 خیرات حسان مینویسد : دختر مرحوم میرزا ابو القاسم قائم مقام فراهانی صدر اعظم عالیقدر شهید ایران است. مادرش همشیره مرحوم میرزا حسن مستوفی الممالك آشتیانی وفاتش در سال 1277 بوده این بانو شعر خوب میگفته و هنگامی که فامیل قائم مقام مغضوب محمد شاه بودند قصیده سروده است که سبب نجات آنها گردید. در خیرات حسان این قطعه از اوضبط شده :

تا که توانی بجهان راست باش *** راست روانرا نزند کج نهاد

معتقد مردم دنیا مباش *** آه از این مردم کج اعتقاد

مستوره

از زنان فتحعلیشاه و منسوب بخاندان زندیه است محمود میرزا صاحب تذکره نقل مجلس مینویسد شاه قلی میرزا از بطن اوست و گاه گاه شعری میگفته و این دو بیت را از او نقل میکند:

خاك پايت سبب روشنی من گردید *** چشمم از خاک کف پای تو روشن گردید

حور از روضه فردوس اگر بگریزد *** بجز از کوی تو جای دگرش ما من نیست

ص: 211

مستوره ماه شرف خانم

دختر ابوالحسن بيك پسر محمد آقای ناظر کردستانی متولد 1220 هجری و درسن 44 سالگی بسال 1264 بدورد زندگانی گفته:

دودمان وی معروف بقادری وجد مستوره ناظرصندوقخانه ولات کردستان و پدرش از مقربین والیان کردستان و از محترمین دوران خود بوده چنانکه میرزا علی اکبر صادق الملك در كتاب حديقه ناصریه (تاریخ کردستان) مینویسد دیوان مستوره بالغ بر بیست هزار بیت از غزل و قصیده و قطعه و انواع دیگر شعر میشود و آقای یحیی معرفت که بهمت ایشان آثار مستوره جمع آوری و در تاریخ اسفند 1304 شمسی در تهران بچاپ رسیده نتوانسته بیش از دو هزار بیت از او بدست آورد مستوره چنانکه میرزا علی اکبر صادق الملك مولف حديقه ناصريه و عم زاده او در کتاب اشاره شده نوشته است همسر خسرو خان والی کردستان بوده و از خلال آثار منظومش نیز این نکته تراوش کرده است .

در سطر چهارم غزل دوم صفحه 10 میگوید:

گر خسروم از مهر دهد بار بمشکو *** خنده ببساط جم و کی میکنم امشب

از این بیت بر میآید پیش از آنکه مستوره بعنوان همسری بمنزل خسروخان برود این شعر را گفته است.

در دیوانش اشارات و کنایات و تصریحات زیادی در بارۀ شوهرش خسروخان اردلان پسر امان اله اردلان که هر دو والی کردستان بوده اند دیده میشود و پیداست مستوره بهمسر خود کمال عشق و دلبستگی را داشته است.

ص: 212

مستوره در بیت پنجم غزل دوم مندرج در صفحه 15 دیوانش در غزل عاشقانه و مشتاقانه که گفته در مقام بیان میزان علاقه خود مطلوب میگوید:

در آن دمی که خبر دار از وجود ویم *** فرنگیم خبرم گر زخود زمانی هست

مرادما از نقل این بیت بیشتر توجه باستعمال کلمه «فرنگیم» بجای لغت «کافرم» میباشد زیرا از این شاهد میتوان دریافت که فرنگیها در اوایل دوره قاجاریه در ایران خصوصاً میان مردمان مغرب نشین ایران و عشایر کردستان چه موقعیت منفور ووضع انزجار آوری داشته اند .

راه آمد و رفت فرنگی ها مخصوصاً فرانسویها و انگلیسها در زمان شاه عباس کبیر برای تجارت و مبادله اجناس چنان باز شد که از تمام مصونیت ها و تسهیلات روز برخوردار بودند و تنفر و انزجاری در قلوب مردم ایجاد نکرده بودند که کلمه فرنگی بجای کافر استعمال شود نهم بشکلی که انزجار و تنفر را متضمن باشد و نگارنده در هيچيك از آثار شعراء دوران صفویه استعمال این اصطلاح را ندیده ام و احتمال میدهم سیاست خالی از حقیقت و توأم با حرص و آز انگلستان و رویه خشونت آمیز و تجاوزکارانه روسها در باره ایران بویژه در زمان فتحعلیشاه خاطره های تلخی در قلوب ایرانیان باقی نهاده و تنفر و انزجاری از شنیدن کلمه فرنگی در مردم پیدا شد که اثر دشمنی کفر و اسلام را در برداشت و بظن غالب باید مصطلح شدن «فرنگیم» بجای «کافرم» مولود همین امر باشد و الا چرا در ادوار مختلف مبارزه مسلمانان و مسیحیان اروپا (فرنگستان) فرنگی بجای کافر استعمال نشده است.

ص: 213

مستوره از شاعرانی است که مسائل اجتماعی را ضمن غزلیات عاشقانه با تناسب و اسلوبی پسندیده می پروراند و از آنجمله راجع به فاصله طبقاتی و تفاوت سطح زندگانی سرمایه داران و تهی دستان و کساد بودن بازار دانش و هنر میگوید :

خسروان جای بمشگوی گزیدند وليك *** فقرا را بجهان سایه دیواری نیست

دعوى فضل تو مستوره مکن زانکه بدهر *** فاضلانرا بخدا پایه و مقداری نیست

در باره لزوم شرم و حیا که خصوصاً سرمایه کمال انسانیت شناخته میشود گفته:

روش و شیوه عصمت بود این مستوره *** بمتاع دو جهان شرم و حیا نفروشد

دنیا را تمام شعراء و گویندگان از حیث بی وفائی و سست عهدی به عروس هزار داماد تعبیر کرده اند ولی مستوره که میتوان این مضمون او را نو و بکر خواند دنیا را بدامادی که هزار عروس برگزیده تشبیه میکند و میگوید:

هرگز مشو تو غره بدامادی جهان *** چشم وفا مدار از این شوی صدعروس

نگارنده در تدوین این کتاب چنانکه ملاحظه میشود هیچ کجا در مقام تحقیق در طریقه مذهبی گویندگان خصوصاً موضوع شیعه و سنی بودنشان وارد نشده ام ولی درباره مستوره که زاد و بومش کردستان و ساکنینش

ص: 214

اكثر واغلب سنی هستند و مستوره در آن محیط شیعه ئی متظاهر و ثابت قدم بار آمده اشاره ئی میکنیم

آثار ذیل دلالت دارد که مستوره بجای آنکه مانند بیشتر از اهل زادگاه خود پیرو طریقه تسنن باشد شیعه خالص بوده و بعلی (علیه السلام) و آلش اخلاصی زاید الوصف داشته

ضرغام الحق علی که وصفش *** بیرون زحساب و از شمار است

هر کس که ز صدق بنده ای شد *** بر جمله شهانش افتخار است

مستوره ز غم منال زیرا *** مولای تو شیر کردگار است

زین همه جرم ننالم هرگز *** زانکه مهر علیم در جانست

ناوك سينه شكافش گوئی *** تیر دلدوز شه مردانست

حیدر سالب غالب که زجان *** قیصرش حاجب وجم دربانست

مرا مستوره از بار گنه اندیشه کی باشد *** شفیع حشرگر شاهنشه لولاک میگردد

تا مرا مهر علی در دل و جانست بود *** پیش چشمم دو جهان خوارتر از مشت خزف

از من این نکته چو بشنید خروشید بزار *** آهی از سینه بر آورد همه سوزش و تف

ص: 215

گفت مستوره کنون خرم و خندان میباش *** چون مدد کار بود شیر خدا شاه نجف

غزل ذیل گذشته از آنکه دلیلی قاطع بر شیعه بودن او است بلکه میرساند که مستوره صوفی دل و جان باخته ئی هم بوده است :

تا در مقام صدق و صفا پا گذاشتیم *** پائی بفرق عالم بالا گذاشتیم

ما بندگان در که عشقیم زان سبب *** دستی بتاج مهر و ثریا گذاشتیم

زین خاکدان گرفت دل ما مسیح وار ***پا بر فراز گنبد مینا گذاشتیم

بر تافتیم از همه عالم رخ نیاز *** حاجات خویش را بخدا واگذاشتیم

از خوب وزشت و دهر گذشتیم عاقبت *** جان را براه زلف سمن سا گذاشتیم

از اختلاط آدمیان پا کشیده ایم *** سر در قدوم حضرت مولا گذاشتیم

بر درگهم شهان همه مستوره چاکرند *** تا رو بدرگه شه لولا گذاشتیم

و بالاخره میگوید :

على عالى اعلی امیر صفدر حیدر *** که هست راهنمای یقین و رهبر دینم

ص: 216

غزل ذیل را مانند غزل بالا مستوره عارفانه و صوفیانه گفته و میرساند که این زن درویش مسلك وعرفان منش بوده :

گر گلشن بهشت کسان آرزو کنند *** گوروزوشب نظاره آن روی و مو کنند

امروز ساقیا ز سبو می بجام ریز *** فرداست خاك ما وتوجام و سبو كنند

فوج فرشته را بسماع اندر آورند *** مستان اگر ز سوز جگرهای و هو کنند

پیران پارسا و برهمن حبیب را *** در کعبه و کنشت همی جستجو کنند

ما خود بکتم راز چه کوشیم گوش دار *** هر محفلی ز قصه ما گفتگو کنند

آید شمیم مهر و محبت ز تربتم *** خاک مرا اگر پس صد قرن بو کنند

مستوره پا بکوی ترحم نمی نهند *** خوبان شهر از چه ببیداد خو کنند

مستوره از هر جهت خود را بالاتر از زنان معاصر خود دانسته چنانکه میگوید :

من آن زنم که بملك عفاف صدر گزنیم *** زخیل پردگیان نیست در زمانه قرینم

ص: 217

بزیر مقنعه ما را سری است لایق افسر *** ولی چه سود که دوران نموده خوار چنینم

مر از ملك سليمان بسی است ننك هميدون *** که هست کشور عفت همه بزیر نگینم

ز تاج و تخت جم و کی مر است عار ولیکن *** باستان ولايت كمينه خاك نشينم

سخنهای تو مستوره حلاو تبخش جانهاشد *** جهانرا پرشکر کردی مکن دیگر شکر خائی

قدرت شاعری و سبک سرایندگی مستوره

این دختر کردستانی که هوای جانفزای آزاد کردستان را استنشاق و در میان گل و سنبل و لاله و نسرین دامنه جبال زاگرس پرورش یافته گوئی از تمام شاهکارهای طبیعت و لطف و طراوت بنات نبات اندوخته فراوانی برای آرایش عروس طبع خود بدست آورده و پروردگان دایه فکرش چنان شاداب و جذاب پرورش یافته اند که مطالعه هر غزلش لذت تفرج باغی دلگشا و ملاحظه هر قطعه و بیتش حظ دیدن راغی روح افزا را می بخشد .

مستوره در شاعری خصوصاً غزل سرائی استاد و سر آمد زنان شاعر هم زمان خود بوده و از شاعرانی است که پیروشیخ و خواجه بوده و میان کسانیکه از طراوت و شادابی غزلیات شیخ و حرارت و جذبه گفتار خواجه

ص: 218

سرمشق گرفته اند بیش از دیگران توانسته است در این راه باريك و پر خطر قدم بردارد و بمقصود نزدیکتر شود.

طبع توانای مستوره در پیروی از شیوه شیخ و خواجه متحمل تكلف نشده که با زحمت و فشار شبیه سازی کند و مانند نو آموزی نیست که کاغذ نازکی روی تابلو استادی بیندازد و بدون مداخله و ذوق قریحه خود صرفاً تقلید کند بلکه ذوق سرشار و استعداد خدا داد وی مانند راهنمایی او را بطرز تفکر شیخ و خواجه آشنا و بشیوه این دو نابغه سخن مأنوس کرده و البته مطالعه دقیق و غور در آثار سعدی و حافظ هم تأثیر زیادی در این امر داشته است

مثلا در پیروی از شیوه مرضیه شیخ میگوید:

این نه گل و سنبل است زلف و جبین است ***وین نه دهن بل زلال ماء معين است

نکہت کوی و شمیم سنبل مویت *** به ز نسیم بهشت و نافۀ چین است

و با پيروى سبك دلنشین خواجه ميگويد :

صبح است و صبوحی زدگان را تب و تاب است *** ساقی قدحی چاره غمها می ناب است

دى شيخ بمسجد سخن از تو به همی گفت *** در مصطبه امروز ز می مست و خراب است

این دو شاهد مثال را بر حسب اتفاق از مجموعه غزلیات او برگزیدیم نه آنکه کنجکاری و تجسس در پیدا کردن شاهد مثال شده باشد و الا امثال

ص: 219

و نظائر شاداب تر و جذاب تری در آثار وی وجود دارد.

اينك منتخبی از آثار این زن پر استعداد و صاحب ذوق را برای پی بردن بمیزان ارزش شاعریش نقل میکنیم

غزل چهار پاره

بزیر مرقع جمال زیبا *** کنی زمانی گر آشکارا

فقير ومفلس غنى ومنعم *** بخاك راحت فتند از پا

مثال رویت نبسته مانی *** نه آدمی تو بحورمانی

که هر چه گویم فزون از آنی *** بقد چو سروی برخ چوزیبا

چومهر گردون ترانخوانم *** که ماه و گل را صفت ندانم

مه جمالت نکوتر آمد *** ز روی شیرین و شکل لیلی

خدنگ ،مژگان چوبرگماری *** تن جهانی زپا در آری

سمند خوبی دمی که رانی *** بكشور دل بعزم يغما

سپهر نالد ز اضطرابم *** ربودی از کف توان و تابم

تو فتنه کردی چنین خرابم *** بلعل میگون بچشم شهلا

ز درد هجران دگر ننالم *** بباغ شادی چوسر وبالم

صبا رساند ز کوی وصلت *** اگر نویدی بجانب ما

دریغ ماندم نهان و مستور *** چو گنج قارون خفی و مشهور

چسان ننالم چو ناله نی *** چرا نگریم چو چشم مینا

مقیم کعبه گر بیند بت ترسائی ما را *** کند روشن بقندیل حرم شمع کلیسا را

ص: 220

ز رخ چون پرده بگذارد زسوزش شعله اندازد ** عیان از آستین سازد ید بیضای موسی را

کشد گر خیمه حسنش بر این اقلیم مستوره *** برد از خاطر مجنون خیال روی لیلی را

بی مهر یارا از چه خدا را ***معدوم کردی رسم وفا را

تا کی بیزمت محرم رقیبان *** تا چند سازی محروم ما را

گوئی که قاتل برقتل من کیست *** آنکو ز خونم بسته حنا را

مستوره را آه تأثیر نبود *** در آن دلی کو باشد چو خارا

غزل

بی تو از تن توان و از دل تاب *** رفته ای بی وفا مرا در یاب

بهر تفریح جان ز مهرم ده *** ساقيا جرعه ز باده ناب

زانکه داروی درد ناسورم *** نیست جز از کف تو جام شراب

بسر کشته ات ز زوی وفا *** ای بت سنگدل دمی بشتاب

آه و افسوس کز غم جانان *** سوی شیب آمدم بعهد شباب

بر رخم بسته شد در امید *** افتح يا مفتح الابواب

هست مستوره چون زر قارون *** شهره و نیست در جهان خراب

ص: 221

غزل ذیل را در دوری و مهجوری از همسر خود خسرو خان پسر امان الله خان اردلان والی کردستان گفته است:

از هجر تو من ناله چونی میکنم امشب *** خون میخورم و هستی می میکنم امشب

از بهر خدا پند ز زاری مدهیدم *** من نوحه ببانگ دف و نی میکنم امشب

گر نیست بدل داغ تو ای یار جفا جو *** این ناله و افغان همه کی میکنم امشب

گر خسروم از مهر دهد بار بمشکو *** خنده ببساط جم و کی میکنم امشب

مستوره چو آنشه بودم قبله حاجات *** هنگام دعا روی بوی میکنم امشب

این غزل را ظاهراً دورانیکه هجران بسر آمده و بوصال همسر خود رسیده گفته است:

ز شمع عارضت کاشانه دل روشنت امشب *** ملائك در نشاط از جلوه بزم منست امشب

بسنیل شانه را از نکهت گل آشنا کردی *** که پنداری جهان پرمشك ناب و گلشنست امشب

بحمد الله دگر از پرتو خورشید روی تو *** مرا ويرانه دل رشك كوى ايمنست امشب

ص: 222

نثار مقدمش نقد روان بنهاده ام بر کف *** که آن مه روی را کاشانه جان مسکنست امشب

مدار اکنون طمع از من بیان نکته سنجی را *** که از ذوق وصالش كلك طبعم الكنست امشب

عجب تربین ترا مستوره دلبر در کنار و پس *** چرا از خون دل دامانت رشك گلشنست امشب

مطلع

بر عذارت خوی بود آن یا گلاب ***یا بگل از قطره شبنم حباب

غزل

می حلال است کسی را که چومن غمگین است *** خاصه کاین فصل گل و موسم فروردین است

صفت طینت پاك و لب لعلت بالله *** نتوان گفت چه مطبوع و چسان رنگین است

دوستان آن بت عيار ستمگر نگرید *** که نگار کفش از خون من مسکین است

رفتی و رفت توانم ز تن و هوش ز سر *** باز آکز غم تو دیده و دل خونین است

اینهمه از ستم یار تو مستوره منال *** رسم و آئین بت سنگدل ما این است

ص: 223

ساختم زان به مهر کینت *** که همین است رسم و آئینت

باز از خون عاشقان فکار *** گشت رنگین کف نگارینت

هر کسی را دلیست در عالم *** بسته در قید زلف پرچینت

خوشتر از شهد و شکر است مرا *** زهر خند از لبان شیرینت

در گذر زین خیال مستوره *** گر بیغما رود دل و دینت

غزل

تنها نه جان خسته من بيقرار تست *** هر جا دلی بود بجهان داغدار تست

با بلبل ستم زده ای گل جفا مکن *** بر سینه بلاکش او خار خار تست

کردم سراغی از دل گمگشته دیدمش *** لرزان بتار كامل عنبر نثار تست

بر قتل من زكلك شه حسن را خطی است *** آن سبزه دمیده که زیب عذار تست

گاهی بنامه یار ز زحمت بخاطر آر *** مستوره فکار که امیدوار تست

مقصود توئی تو

هرگز ترحمی بمن مبتلات نیست *** معلوم شد که طفلی و خوف از خدات نیست

ص: 224

گر بینم از وفات بیالین پس از وفات *** مقصودم از خدای بغیر از وفات نیست

مقصود من سجود بدان طاق ابرو است *** ورنه بكيش عشق صيام و صلوة نیست

ما نقد جان بوصل توخوش داده ايم ليك *** دانم که این متاع محقر بهات نیست

ای آفتاب حسن بهر سو فروغ تست *** ما ذره و تو شاه نظر سوی مات نیست

مستوره چون بکوی وفا پا نهاده ای *** جز سوختن دیگر چوسمندر سزات نیست

توصیف مطلوب

این نه گل و سنبل است زلف و جبین است *** وین نه دهن بل زلال ماء معین است

خود لب و دندان نه آنچنان که تو داری *** لعل بدخشانی است و در ثمین است

چشم خمار تو شوخ چشم بغمزه *** آفت جانها و رهزن دل و دین است

کس مه و گل را ندیده چون تو بخوبی *** يا قد سرو چمن که گفت چنین است

نوش دهان تو کوثری است مجسم *** گلشن رویت بلی بهشت برین است

ص: 225

نکہت کوی و شمیم سنبل رویت *** به ز نسیم بهشت و نافه چین است

عقل زوصفت بحیرت است چه گوید *** نقش بديع توکی زماء وزطین است

تا بمكان وجود پای نهادم *** مهر لقاى توأم بسينه مكين است

ناله مستوره سخت گشته حذر کن *** وای بر آنکس که ناله اش بکمین است

نفخه خلد است با زیار نسیم است *** نکهت مینو است یاز دوست شمیم است

رایحه تست یا که بوی بهشت است *** گلشن روی تو یا ریاض نعیم است

با تو مرا خار بهتر از گل و سنبل *** بی تو مرا در نظر بهشت جحیم است

وقت گل آمد بیا و باده همی کش *** خوف ز عقبی مکن خدای کریم است

ما سر طاعت نهاده ایم بتیغت *** بسته قید ترا ز قتل چه بیم است

خاطر مستوره را بجور میازار *** زانکه بكيش وفا گناه عظيم است

ص: 226

گل آمد و عندلیب شیدا است *** هنگام می و نشاط صحرا است

بر طرف چمن بیا که آنجا *** اسباب طرب همه مهیا است

زین پس من ساقی و می و جام *** كاين رسم ستوده خاصه ما است

زاهد تو و سلسبیل و کوثر *** ما را لب مهوشی مهنا است

آن شوخ ز دلبران یکتا *** در شیوه حسن و ناز یکتا است

زنجیر دل خراب مجنون *** از طره پر شکنج لیلی است

آیات لطافت و نکوئی *** در صفحه صورتت هویدا است

دامن مفشان که از نکویان *** این شیوه سرکشی نه زیبا است

مستوره متاع دین و دل بین *** در دست بتان شهر يغما است

تا کی ای کافر شتابم روز و شب در جستجویت *** عاقبت ترسم بخواری جان دهم در آرزویت

خود تو آن تابنده خورشیدی که مهر عالم آراء *** می کند کسب ضیا هر شامگه از صبح رویت

ص: 227

فتنه جانهاست جادوی دو چشم نیم مستت *** شورش دلهاست زنجیر دو زلف مشکبويت

ماه گردون منفعل از غیرت خد ملیحت *** سرو بستان پا بگل از حسرت قد نیکویت

همچو من بی کس فراوان خسته آهوی چشمت *** همچو من بی دل هزاران بسته یکتای مویت

دوست و دوستی

گر براند ور بخواند عاشقم بر روی دوست *** به زمرهم گر خورم زخمی من از بازوی دوست

از سر کوی وفا راه گریزم نیست زانك *** دامها دارم فزون بر پای دل از موی دوست

گر نوازد بنده ام ور می گدازد چاکرم *** قبله حاجات باشد حاجت نیکوی دوست

حاش لله ما و كوی غیر ماوی ساختن *** عاقبت میبایدم جان باختن در کوی دوست

شهریاران هندوان بر در بسی دارند ليك *** من زجان و دل همی باشم کمین هندوی دوست

کاشکی آنان که میل سنبلستان میکنند *** دیده بگشایند يك نظاره برگیسوی دوست

ص: 228

با گلستان و گلم میل تماشا کی بود *** نکهت فردوس یابم دوستان از بوی دوست

فتنه ها مستوره شد نایاب در عالم ولی *** فتنه گر هست از نرگس جادوی دوست

غزل

آن بتی کافت جانهاش بگویند اینست *** غيرت سنبل و رشک قمر و پروین است

وصف زیبایی او را نتوانم گفتن *** اوج خورشید و مه و باغ گل و نسرین است

زلف و روی تو بنازم که بدین زیبایی *** پیش صاحب نظران مظهر کفر و دین است

دل محزون من و سلسله زلف نگار *** همچو گنجشك ضعيفى بكف شاهين است

شکوه مستوره مکن شیوۀ خوبان جهان *** همه ناز است و عتاب است و جفا و کین است

دل لیلیم گر چو سندان نمیشد *** چو مجنون مرا جا بیابان نمیشد

مرا کار دل گر بسامان رسیدی *** ورق های دانش پریشان نمیشد

بزاهد تو رشك مه ار رو نمودی *** دگر قصه از کفر و ایمان نمیشد

طبيب دل دردمند ار تو بودی *** مرا درد محتاج درمان نمیشد

بسرگرنه مستوره سودای عشقش *** بدی نغمه سنج و غزل خوان نمیشد

ص: 229

امان از دست دلبر

زلف بر عارض چو افشان میکند *** خاطر جمعی پریشان میکند

میکند دل گرد گلزار رخش *** آنچه بلبل در گلستان میکند

می نباشد فتنه در اقلیم عشق *** هر چه را آنچشم فنان میکند

ماه من گر پرده بر دارد زرخ *** مهر روی از شرم پنهان میکند

خوار می چینم اگر گل بکفم وا نرسد *** قطره مینوشم اگر دست بدریا نرسد

از ما خبرت نیست مگر کوی تو ای مه *** تا کلبه ویران چه قدر فاصله دارد

آلوده ممکن باغم جانان دل خود را *** کین قافله تا حشر ز پی قافله دارد

اظهار وفا سنگدل از تو نپذیرند *** مستوره زجور تو بجانت گله دارد

لرزش دل

دل محزون ز غم هجر چنان میلرزد *** که نهالی ز صبا فصل خزان میلرزد

کجا قصه حسن تو مرا دیده پر آب *** هر کجا ذکر توما را دل و جان میلرزد

ص: 230

صنما بار فراق تو گرانست مرا *** دل بیچاره از این بارگران میلرزد

جان بآماج نهادم پی تیرت اکنون *** دلم از سستیت ای سخت گمان میلرزد

نگهی جانب مستوره کن از مهر ببین *** که چسان از غمت ای روح روان میلرزد

چون صبا دوش بدان گیسوی خم در خم خورد *** قصه نافه تانار و خطا برهم خورد

اعتدال قد موزون ترا دید چو سرو *** گشت چوگانی و ازرشك قد او خم خورد

پور گشتاسب گر آن ناوک مژگان دیدی *** آمدی یادش از آن چوبه که از رستم خورد

چه بود؟

آن پری چهره که دوشینه ببزم ما بود *** وصف او را نتوان گفت چسان زیبا بود

وه چه بزمی گل و شمع و نی و بربط همه جمع *** خنده جام می و قهقهه مینا بود

سرخوش از باده من وساقی و آن طرفه صنم *** تا سحر قصه ز نقل و می و از صهبا بود

از وفاداری و از صبر و شکیبایی و عشق *** هر چه زان جمله سخن رفت از این شیدا بود

ص: 231

زاهدا لاف مزن نقد مسلمانی تو *** خود بدیدم بكف مغبچه ترسا بود

هر که در مسجد و میخانه بچشم آوردم *** همه را دامی از آن زلف سیه بر پا بود

دی بغمزه صنمی سلسله موئی بگذشت *** دل مستوره و جمعی ببرش یغما بود

سازم از رویش مقابل با مه رخشان غلط *** زلفش ار همسر کنم باسنبل وريحان غلط (1)(1)

مطلع

نوای بلبل زارم همی خورد بسماع *** مگر عروس چمن را رسیده وقت وداع

زهر از قبل تو نوش داروست

خاشاك وخار با تو مرا به ورد و باغ *** باغ و گلم بچشم بود بی تو درد و داغ

در تار گیسوی تو مقید بود مدام *** دل را چه میکنی تو ز جای دگر سراغ

1 - شيخ علينقى كمرۀ معاصر شاه عباس كبير باين بحر وقافيه ورديف غزلی دارد که مطلعش اینست:

میکنم هم من غلط هم میکند جانان غلط *** شكوه من جور او هم این غلط هم آن غلط

ص: 232


1-

تا وصف طلعت تو مفصل بیان کنم *** کنجی طلب همی کنم و خاطری فراغ

زهری که از وفا تو همی ریزیم بجام *** بهتر ز شهدی از دگرم هست در ایاغ

بهار آمد

صبا رساند بلبل نوید آمدن گل *** کجا مجال تانی کجا مقام تامل

بهار آمد و در صحن گلستان بدر آمد *** لب پیاله بخنده گلوی شیشه بقلفل

خوشا هوای گلستان و شوخ بسته دهانی *** بلب پیاله صهبا بكف كلاله سنبل

مرا ز سلطنت جم نکوتر است در این دم *** وصال یار و نوای هزار و ساغری از مل

هر آنكه يك نفس از عمر غافل از تو نشیند *** بد هر حاصل از او نیست غیرغين وتجاهل

چو تو نگار لطیفی و دلربای ظریفی *** چه حاجت است بزیورچه احتیاج تجمل

مرا تو یار عزیزی و بهتر از همه چیزی **** ز غمزه چند مدارا ز عشوه چند تغافل

اگر بکشتن مستوره خاطر تو شود خوش *** بكش زقتل منت چیست ای نگار تعلل

ص: 233

توصیف معشوق

ای عارض و گیسوی تورشك گل و سنبل *** دل کرد گل روی تو شوریده چو بلبل

ای چهره و زلف تو کف موسی و ثعبان *** وی دیده و لعل تو دم عیسی و بابل

بر باد دهد رائحه مشك تتارى *** گر باد فشاند دمی آن طره و کاکل

ای سرو ز روی چوسمن پرده بر افکن *** تا کس نکند میل تماشای رخ گل

آرزو

خدا کند رخ چون ماه انورش بینم *** بکام دیده و دل بار دیگرش بینم

چه خوش بود که شود مست و من در آن هستی *** بكف صراحی و برلعل ساغرش بینم

خلل فتد بدل و دين من يقين دانم *** نعوذ باالله اگر چشم کافرش بینم

خدای را ندهد تا بروز حشر سحر *** شبی که همچو دل خویش در برش بینم

مرا بساحت گلشن چه کار مستوره *** اگر رخ گل و قد صنوبرش بینم

ص: 234

تا در مقام صدق و صفا پا گذاشتم *** پائی بفرق عالم بالا گذاشتم

قریب چشم و غم طره ات ببرد زدستم *** ز غمزه خسته اینم ز عشوه بسته آنم

غزل دیگر

دلبر پیمان شکن گر باز بندد عهد دیرین *** قالب فرسوده را باز آید از نوجان شیرین

بسته زنار زلفت کج کلاهان گرچه خسرو *** خستۀ جادوی چشمت شوخ چشمان گرچه شیرین

ماه رویان گر بزبورها بیارایند خود را *** نقش مطبوع ترا حاجت نه برزیورنه آئین

كاروان مشك را برخوان که بگشایند نافه *** یا صبا را گو بیفشاند دگر آن زلف مشکین

من بقربانت خرامان شوسوی مستوره يکدم *** در درون سینه جاکن بر رواق دیده بنشین

توصیف معشوق

زهی حیات مؤبد بكنج لعل تو پنهان *** زلال كوثر نوش تورشك چشمه حيوان

بعشوه سنبل طرار تست سلسله دل *** بغمزه نرگس خمار تست رهزن ایمان

ص: 235

بحيرتم رخ و چهر ترا صفت چه بگویم *** نگارخانه چین یا بهار روضه رضوان

نیافتم بحقیقت که در دهن توجه داری *** بگو که در ثمین است یا لالی دندان

دگر زمشك خطائی بشهر نام نماند *** دمی که سنبل مشکین کنی چهره پریشان

نسیم خلد بجوئی اگر شمیم وصالت *** تف جهيم بخواهی اگر شراره هجران

در شکنج زلف جانان توده توده مشك پنهان *** گوبزن شانه بدان موتا كه گردد مشک ارزان

گر نه زان زلف است و گیسو از چه باد عنبرین بو *** میوزد هر صبح زينسو غاليه سا مشك افشان

من ندیدم در جهان سنبل شود شیرازه گل *** یا شبه نشنیده ام هاله بگرد ماه تابان

زان لب و دندان چگويم رشك مرجان غيرت گل *** کوثر نوش دهان با چشمه جانبخش حیوان

هر کس بدل آرامی دارد سر و سودائی *** تو شوح پری پیکر آرام دل مائی

از خرامیدن نه تنها طاقت از من میبری *** صبر و آرام و توان از مرد و از زن میبری

ص: 236

بیار از خاطر افکار ما اى كلك تحريرى *** بجانان از دل پرحسرتسم اى پيك تقريرى

واله سنبل گیسوی تو هر شیخ و برهمن *** فتنه نرگس جادوی تو هر عارف و عامی

در رخشان سخن اینهمه مستوره تو داری *** عاقبت میکشی آویزه تو در گوش نظامی

استعداد

مرا نبود سر تقریر شوق اى كلك تحريرى *** بافغان می ندارد گوش یارای ناله تأثیری

ز عشق آن صنم رسوای خلقم بندی ای ناصح *** مرا دیوانگی شد برملا ای عقل تدبیری

مسلمانی شد از دستم ز سودا رحمی ای کافر *** شدم شیدای چشم فتنه اش ای زلف زنجیری

شبانی چند در آزارم ای گردون مدارائی *** روی تاکی بکام مدعی ای چرخ تغییری

وصالش را بآرام تنم ای دوستان و صفی *** خیالش را بتسکین دلم ای فکر تصویری

بود عمری بکویش ره ندادم ای اجل رحمی *** شود یکدم بپابوسش رسم اى مرك تأخيرى

هوای خدمتش دارم بسی ای بخت امدادی *** خرابم کرده سودای رخش ای عشق تعمیری

ص: 237

تا اینجا منتخبی از غزلیات دلربای مستوره نقل شد اينك يك قطعه که متضمن ماده تاریخ ساختمان مسجد سنندج است و منظومه گل و بلیلی که اثر طبع شیوای او است بر آثار او در این مجموعه اضافه میکنیم:

مستوره قطعه ذیل را در تاریخ ساختمان مسجد سنندج که مرحوم فرج الله آصف(1) وزیر امور کردستان در زمان محمدشاه قاجار بنا کرده و ماده تاریخ آن مصرع آخر قطعه میباشد گفته است :

در زمان حشمت دارای دهر *** داور جم جاه کسری احتشام

خسرو غازی محمد شاه انك *** قيصرش باشد بدر کمتر غلام

والی خسرو نژاد نيك پى *** که همالش را نزاد این کهنه مام

فخر دین میرزا فرج الله کش *** چرخ خواند آصف ثانی بنام

آن مهین صدر گزیده کایزدش *** داده جابر صدر دولت شادکام

در سنندج ساخت عالی مسجدی *** كاندر آن فوج ملا يك صبح و شام

جملگی سرمست تسبیح وقعود *** جملگی سرگرم تهلیل و قیام

نهر آب صاف قصر دلکشش *** دم زند از کوثر دار السلام

تا که یا رب هست خنك چرخ پیر *** زبر ران شهوار مهر رام

بانی این مسجد مسعود باد *** در رکابش رخش عزت مستدام

ز اهتمام آصف آفاق چون *** گشت این مسجد بفیروزی تمام

كلك مستوره بتاريخش نوشت *** کعبه ثانی نباشد زانمقام

ص: 238


1- فرج الله آصف جد مرحوم فرج الله آصف سردار معظم کردستانی است که چندین دوره نماینده مجلس شورای ملی و مجلس سنا بوده و در سال 1334 در تهران بدرود حیات گفت

مناظره گل و بلبل

بود بطرف چمنی بلبلی *** هست می نکهت زیبا گلی

عاشق شوریده دل خسته *** درگه امید برو بسته

در دل وی جذبه از بوی گل *** بی خبر از شعشعه روی گل

زانجمن ناز غزلخوان مدام *** آتش شوقش دل و جان مدام

دم بدم از سینه فغان میکشید *** آه زدل شعله زجان میکشید

کرد هوای رخ دلدار خویش *** برك گلی داشت بمنقار خویش

با دلی از زمزمه لرزان چوبید *** هردم از این شاخ شاخی پرید

تافت ز بس آم شرر بار از او *** غیرت گلخن شده گلزار از او

روسوی گل کرد با فغان وزار *** با دلی از آتش غم شعله بار

گفت که ای گل من مسکین فدات *** صد چومن شیفته محو لقات

ای تو سر و سرور خوبان دور *** خود بگو آخر ز تو تا چند جور

چند دل آماج خدنك بلا *** رحمتی ای گل بمن مبتلا

شد ز کفم دامن صبر و شکیب *** چاره کدام است بگو یا حبیب

کا فرم ار جز تو بروی دگر *** دیده کنم باز بسوی دگر

شیفته گیسوی سنبل نیم *** بهر گلی غیر تو بلبل نیم

صبحدمی از ره مهر و وفا *** غمزده را گره از دل گشا

مر هم مهری بدل ریش نه *** باده از رایحه خویش ده

والى اقليم صفا گل بناز *** لب بتبسم بر او کرد باز

عشوه کنان از سر ناز و عتاب *** داد چنین کشته خود را جواب

ص: 239

گفت که ای عاشق شوریده سر *** غمزدۀ بیدل خونین جگر

بلبل اشفته شیرین سخن *** طوطی خوش نغمه شکر شکن

گشت یقینم که تو عاشق نه ئی *** در صفت عشق تو صادق نه ئی

یا که نه بلبل بستان عشق *** درس نخوانده بدبستان عشق

رایحه عشق نبوئيدۀ *** بادیه عشق نپوئيده

شیون و افغان تو از خامی است *** شورش تو مایه بدنامی است

ور نه هران مرد که عاشق بود *** يار وفادار موافق بود

عشق نگاری بدلش بیخته است *** مهر گلی با گلش آمیخته است

از ستم دلبرش اندیشه نیست *** کش غم تیر و تبر و تیشه نیست

ای که تو گوئی برخت عاشقم *** عاشقی و عشق ترا لايقم

خام نیم پخته مهر تو ام *** شیفته شیوه و چهر توام

پس بدلت همهمه زار چیست *** شکوه ات از ناوك يك خار چيست

رسم قدیم است ز معشوقه ناز *** و ز طرف عاشق بیدل نیاز

تابجهان عاشق غمدیده است *** جور ز معشوق پسندیده است

خام در این مرحله مگذار پا *** پخته نئی لاف مزن در وفا

بلبل مسکین چوز گل این شنید *** بست لب از ناله و آهی کشید

روی وفا بر قدم گل نهاد *** تاز سر صدق و صفا جان بداد

هست در این دهر همین کار عشق *** وای بر احوال گرفتار عشق

خامه مستوره شیرین زبان *** داد سخن داد در این داستان

ص: 240

مستوره انواع دیگر نظم از قبیل ترکیب بند و ترجیع بند در مرثيه ملك نساء مادر و بوالمحمد برادر خود و دیگر معاصران دارد و رباعی را هم خوب میگفته و این چند رباعی از آنجمله انتخاب شد :

افسوس که رشته نظامم بگسست *** جانم بخدنك جور آن كافر خست

دردا که دگر نباشدم چاره کار *** جز آنکه بغم زنم کفی بر کف دست

از فرقت تو صبر و تحمل تا چند *** نالان و غزل سرا چو بلبل تا چند

خونشد دلم از محنت ایام فراق *** این جور و جفا با منت ای گل تا چند

مطربه

تذکره آتشکده آذر و سایر تذکره ها وی را دارای ذوق و طبعی سرشار یاد کرده اند و محمود میرزا صاحب تذکره نقل مجلس او را بلطف طبع ستوده و مینویسد در عصر خود بر تمام مطربان و خنیاگران سمت استادی و تقدم داشته و در خیرات حسان این رباعی که اثر طبع او و در مرثیه طغانشاه گفته ضبط شده است :

در ماتمت ای شاه سیه شد روزم *** بی روی تو دیدگان خود بر دوزم

تیغ تو کجا است ای دریغا تا من *** خون ریختن از دیده باو آموزم

ص: 241

تذکره عرفات مینویسد « دختر کاشغری از مغینان خاص طغانشاه بن محمد بن الموید بود و بغایت خوش آواز فهيمه . فصیحه مليحه عبارت آراء و بذله سنج، ندیم خوش طبیعت نکنه دان با حسنی که آفتاب در یوزه گر خورشید جمال او بودی . در مرثیه طغانشاه مذکور گفته و سرودی بر آن ساخته» و رباعی بالا را نقل کرده است.

در ذیل صفحه مقدمه اشاره کردیم که در سلاجقه دو طغانشاه بوده یکی در قرن پنجم و دیگر طغانشاه بن موید که در قرن ششم بوده و با اتكاء بقول صاحب تذکره عرفات باید وی را معاصر این طغانشاه دانست

از قسمت اخیر تعریف مولف تذكره عرفات بر می آید که این زن هنرمند آهنگ ساز نیز بوده که برای هر شعری نوائی مخصوص میساخته.

ملك معروف بسید بیگم

صاحب تذكره جواهر العجایب که تذکره خود را در سال اول سلطنت اکبر شاه پادشاه هندوستان تألیف و تقدیم همسر اکبر شاه نموده سیده بیگم را دختر دختر سید حسن کارکیاگرگانی مینویسد و یادآور شده است که از خانواده سادات محترم آنجا است و نامش را شاه ملك و تخلص وی را ملك نقل كرده و طبع و ذوق او را ستوده و مینویسد دیوان او رادیدم و در این زمان ملکه طایفه خود میباشد(1) و در محل خود شهرت به بیگم شاعر دارد و این غزل را از دیوان او استخراج و نقل میکند (2)

ص: 242


1- تذكرة الخواتين در صفحه 143 باختصار شرح حالش را نوشته و مینویسد دختر سید ناصر از سادات گرگانست و بدون ذکر مستند او را معاصر رشید وطواط معرفی میکند و غزل بالا را بنام او با این تفاوت که مصراع اول مطلع را چنین نوشته: «دلی دارم بپهلو بیقرار از هجر یار خود» عیناً ضبط کرده است - بنظر اینجانب در معاصر بودن این زن شاعر بارشید و طواط نویسنده تذكرة الخواتين دچار اشتباه شده زیرا علاوه بر اینکه دلیل و مستندی ذکر نکرده صاحب تذکره جواهر العجایب در موقع نوشتن تذکره خود که برای همسر اکبر شاه هندی نوشته صریحا مینویسد « در این زمان سید بیگم ملکه طایفه خود است »و دعوی دیدن دیوان او را در گرگان نموده بنابر این درست نیست که معاصر رشید وطواط باشد
2- تذکره مرآت الخيال بسیار مختصر نام او را علویه و از نسل سادات گرگان یادداشت کرده و غزل بالا را از اوضبط کرده است. صفحه 339

مرا در دیست در دل بیقرار از هجر یارخود *** چه گویم پیش بی دردان ز درد بیقرار خود

بدرد دل چنان گریم که خون گردد دل خارا *** چو یاد آرم من سرگشته از یار و دیار خود

از آن پیوسته در عالم چنین سرگشته میگردم *** که میبینم چو زلف خود پریشان روزگار خود

گلی از باغ وصل او نچیدم بر مراد خود *** چو غنچه گرچه خون دیدم دل امیدوار خود

ز استغنا ندارد گوش یکبار آن جفا پیشه *** اگر در پیش او صدبار گویم حال زار خود

بكار خويش حیرانم که از عشق بتان هرگز *** سرو سامان نمی بینم من مسکین بکار خود

از این سوزی که من دارم ز عشق او پس از مردن *** بخواهم سوخت آخراى ملك لوح مزار خود

تذکره عرفات که پیش از پایان نیمه اول قرن 11 هجری نوشته

ص: 243

شده نیز متذکر است سیده بیگم نامش شاه ملك و تخلصش ملك و دختر سید حسن حسن کاکیا است .

ملک

دختر حسام السلطنه فرزند فتحعلیشاه است خیرات حسان از قول صاحب تذکره نقل مجلس نقل میکند که با سواد و با ذوق بوده و این دو بیت را از او ضبط کرده است :

در دیده ام آنشوخ زهر عیب بری بود *** در خوبی و زیبایی چون حور و پری بود

در یاری تو منت کس را نکشم من *** این کار خدا بود نه کار دگری بود

مهستی

در تذکره ها این نام را که مرکب از«مه » که مخفف ماه و «ستی» که بمعنی زن است توجیه و تعریف کرده اند(1)(2)

تذکره ها و تواريخ عموماً او را معاصر سلطان سنجر سلجوقی نوشته اند و تنها تاریخ گزیده است که باشتباه او را معاصر سلطان محمود غزنوی یادداشت کرده و حال آنکه خود حمدالله مستوفی مولف تاریخ گزیده در رساله از آثار خود مناظرات عاشقانه امیر احمد پسر خطیب گنجه

ص: 244


1- چنانکه حکیم ثنائی راجع بمعنی مهستی گفته: ملك الموت نه من مهستيم من همان پیر زال محنتیم
2- در جای دیگر نقل شده است که روزی در حضور سلطان سنجر مهستی گفت من که هستم سلطان جواب داد تو مه هستی ولی ظاهراً وجه تسميه صحيح همانست که در متن توضیح شد

را که معاصر سلطان سنجر بوده با مهستی نقل میکند.(1)

ظاهراً اشتباه حمدالله مستوفی در هم زمان قلمداد کردن مهستی با سلطان محمود غزنوی از آنجا سرچشمه گرفته است که مهستی اهل گنجه و جزء ایالت آذربایجان و حکومت آنجا با سلطان محمود برادر زاده سلطان سنجر بوده که در ابتداء کار مهستی در دستگاه او آمد و رفت داشته و سپس بدربار سلطان سنجر راه پیدا کرده و تقویت یافته است و همین تطابق نام سلطان محمود سلجوقی با نام سلطان محمودغزنوی منشاء اشتباه تاریخ گزیده شده است.

مهستی که تذکره ها او را از خانواده ی متعین و محترم نوشته اند(2) از جمله شاعرانی است که قدرت طبع و استعداد شاعرانه و وسعت اطلاعات ادبی وی را در ردیف استادان شعر و ادب و هنر مندان نامی قرن ششم هجری قرار داده تا آنجا که شمس قیس رازی در کتاب المعجم فی معايير اشعار العجم برای نشاندادن صنعت مطابقه بشعر وى استشهاد کرده است(3) و همین طبع بلند و استعداد سرشار او را بدربار ادب پرور و شعر دوست سلطان سنجر سلجوقی که خود بصیرت و ذوق شناختن و گفتن شعر را داشته(4)

ص: 245


1- صفحه 521 جلد دوم تاريخ حبيب السير
2- جزوه جواهر العجايب تأليف فخری امیر هروی که در سال جلوس جلال الدین محمد اکبر شاه پادشاه هندوستان با استفاده از مندرجات كتاب تحفة الحبيب نوشته است و در سال 1873 میلادی در هندوستان چاپ شده و استاد عالیقدر آقای سعید نفیسی برای ملاحظه مرحمت فرمودند.
3- المعجم فی معاثير اشعار العجم
4- سلطان سنجر هنگام بیماری و دردم مرك خطاب بولیعهد خود این قطعه را گفته است : بضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعه گشای *** جهان مسخر من شد چو تن مسخر رای بسی قلاع گشودم بيك اشاره دست *** بی سیاه شکستم بيك فشردن پای چومرك تاختن آورد هیچ سود نداشت *** بقا بقای خدای است و ملك ملك خداى

کشانیده و در عرض شاعران نامی مانند ادیب صابر - رشيد وطواط - عبدالواسع جبلی -انورى- فريد كاتب - ملك عماد زوزنی - سید حسن غزنوی قرار داده و همیشه ندیم و همنشین شاه بوده و یکی از ارکان ادبی دربار با عظمت سلطان سنجر بشمار میرفته

در کتابهای تاریخ و تذکره از جمله تذکره دولت شاه نوشته اند روزی که مهستی بر حسب مقامی که داشته همدوش استادان شعر و ادب در مجلس سلطان سنجر نشسته بود برای انجام کاری از مجلس بیرون رفته دید برف زیادی باریده و بر زمین نشسته و هنگامی که بمجلس بازگشت سلطان وضع هوا را جویا شد مهستی بی تأمل این رباعی را ساخته و در جواب پرسش شاه خواند:

شاها فلكت اسب سعادت زین کرد *** وزجمله خسروان ترا تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت *** بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد(1)

مهستی طبعش در گفتن انواع شعر پخته و توانا بوده خصوصا رباعی

دانشمند مخترم مرحوم تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان نام این زن را در شمار دانشمندان دیگر آذربایجان نقل کرده و نوشته است «مهستی زن پور خطیب گنجوی بوده(2) و هر دو از سخنوران بوده اند و

ص: 246


1- صفحه 65 تذکره دولتشاه
2- مقصود امیر احمد گنجه پسر خطیب گنجه بوده که داستان معاشقه اش با مهستی در صفحه 521 جلد 2 حبيب السير نقل شده و در متن کتاب بدان اشاره خواهد شد.

معاصر سلطان محمود غزنوی (1) و اغلب رباعی برای اصناف بازار گنجه میگفته و این رباعیات را که در آن زمینه گفته ضبط کرده است (2)

مهستی در اوان جوانی طرف علاقه امیر احمد پسر خطیب گنجه قرار گرفته و او را خواستگاری کرده است و مهستی از قبول همسری سرباز زده و رباعی ذیل را بهمین مناسبت گفته و برای امیر احمد فرستاده :

تن با تو بخواری ای صنم در ندهم *** با آنکه ز تو به است هم در ندهم

يك تاى سر زلف بخم در ندهم *** بر آب بخسبم خوش و نم در ندهم

امیر احمد پس از آنکه با حیله بوصال مهستی نائل شد این رباعی را در پاسخ رباعی وی گفت :

تن زود بخواری ای جلب بنهادی *** وز گفته خويش نيك باز استادی

گفتی خسبم در آب و نم در ندهم

ص: 247


1- معلوم میشود مأخذ مرحوم تربیت در تشخیص عصر و زمان مهستی تاریخ گزیده بوده که در معاصر قلمداد کردن او با سلطان محمود غزنوی دچار اشتباه شده است
2- لسانی شیرازی که مدتی در تبریز ساکن بوده و در سال 941 هجری در گذشته مجموعه در مقابل رباعیات مهستی مشتمل بر 68 رباعی عاشقانه بعنوان مجمع الاصناف برای اهل حرفه تبریز و ارباب فضل و هنر آنجا ساخته که از آن جمله این رباعی است: شاعر بچه مطلع ابرو بنمود *** انگیزه مصرعش دل من بربود گفتم دهنت حكم معما دارد *** خندید معمای غریبی بگشود صفحه 365 کتاب دانشمندان آذربایجان

بر خاك بخفتی و تم اندر دادی(1)

چنانکه تذکره دولتشاه سمرقندی در صفحه 120 مینویسد جوهری زرگر که از شاعران نامی و از اقران اثیر الدین اخسیکتی بوده و سلطان سليمان بن محمد ملکشاه ممدوح او است (2) داستان عشق امیر احمد را به مهستی برشته نظم در آورده و نقل میکند که مشهور است حکیم نظامی هم این داستان را منظوم کرده است:

این رباعیات بنام نمونه آثارش در تذکره ها ضبط شده است :

افسوس که در طرف گلت خار گرفت *** زاغ آمد ولاله را بمنقار گرفت

سیماب زنخدان تو آورد مداد *** شنجرف لب لعل تو زنگار گرفت

شبها که بناز با تو خنتم همه رفت *** درها که بنوك مژه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی *** رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت

من عهد تو سخت سست میدانستم *** بشکستن آن درست میدانستم

هر دشمنی ای دوست که با من کردی *** آخر کردی نخست میدانستم

ص: 248


1- جلد 2 تاريخ حبيب السير صفحه 531
2- جوهری قصیده در مدح سلطان سلیمان گفته که مطلع آن اینست : چون صبح برکشد علم سایه پرنیان *** باید کشید رایت عشرت بر آسمان

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت *** در حجره دلگیر نگه نتوان داشت

آنرا که سر زلف چو زنجیر بود *** در خانه بزنجیر نگه نتوان داشت

رباعیاتی که برای اصناف بازار گنجه گفته از این قبیل است :

دلدار کله دوز من از روی هوس *** میدوخت کلاهی ز نسیج اطلس

بر هر ترکی هزار زه میگفتم *** با آنکه چهار ترك را يك زه بس

قصاب چنانکه عادت اوست مرا *** افکند و بکشت و گفت این خوست مرا

سرباز بقدر می نهد بر پایم *** دم میدمدم تا بکشد پوست مرا

هر کارد که از گشته خود بر گیرد *** وندر لب و دندان چو شکر گیرد

گر بار دگر بر گلوی کشته نهد *** از ذوق لبش زندگی از سر گیرد

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی *** در شهر رسد ترا کبوتر بازی

ص: 249

دلها چو کبوترند در سینه طپان *** تا تونی وصل بر کدام اندازی

رباعیات ذیل از جنگ خطی قدیمی دوست صمیمی جناب آقای حسین شهشهانی که التفات فرموده اجازه دادند استخراج شد :

کار از لب و خشك وديده تر بگذشت *** تیر غم او ز جان و دل بر بگذشت

آییم نمود بس تنك آتش عشق *** چون پای در آن نهادم از سر بگذشت

تا سنبل تو غالیه سائی نکند *** باد سحری نافه گشائی نکند

گر زاهد صد ساله به بیند دستت *** بر گردن من که پارسائی نکند

قصه چکنم که اشتیاق تو چه کرد *** با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد

چون زلف دراز تو شبی میباید *** تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم *** در دیده بجای خواب آبی بینم

وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد *** آشفته تر از زلف تو خوابی بینم

ص: 250

مطلع غزل

جام را در کف دست تو نشست دگر است *** ید و بیضا دگر و دست تو دست دگر است

از من طمع وصال داری *** الحق هوس محال داری

وصلم نتوان بخواب دیدن *** این چیست که در خیال داری

جایی که صبا گذر ندارد *** آیا تو کجا مجال داری

مهری

تذكرة الخواتین مینویسد مهری اهل هرات و همسر حكيم عبد العزیز است و در زمان شاهرخ میرزا مصاحب گوهر شاد بیگم و شیرین سخن و خوش طبع بوده است و این اشعار بنام وی ضبط شده :

بیخ هر خاری که آن از خاك من حاصل شود *** زاهد از مسواک سازد مست ولايعقل شود

کردم بر اوج برج مه خویشتن طلوع *** هان ای حکیم طالع مسعود من نگر

رباعی

یارب که سرشتم زچه آب و چه گل است *** میلم همه سوی دلبران چگل است

ص: 251

گر میل مرا بسوی پیران بودی *** از پیر ضعیف ناتوانم چه گله است

شیرخان در مرآت الخیال نوشته است: روزی گوهر شاد بیگم بالای بام قصر نشسته بود و مهری نزد او بود خواجه عبدالعزیز در پائین قصر پیدا شد گوهر شاد او را نزد خود طلبید خواجه عبدالعزیز چون پیرمرد سالخورده بود و میخواست دستور گوهر شاد را با سرعت اجراء کند و بتعجيل بالا رود حرکات عجیبی از اعضاء بدنش سرمیزد که جالب توجه بود -گوهرشاد به «مهری» گفت برحسب حل خواجه چیزی بگوید «مهری» فوری این قطعه را گفت و خواند و پسند خاطر افتاد و سبب گرفتن صله گردید :

مرا با تو سر یاری نمانده *** سر مهر و وفاداری نمانده

ترا از ضعف پیری قوت و زور *** چنانکه پای برداری نمانده

و این غزل معروف او را نیز نویسنده تذكرة الخواتين نقل کرده است .

حل هر نکته که از پیر خرد مشکل بود *** آزموديم بيك جرعه می حاصل بود

گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می *** در هر کس که زدم بی خود و لا یعقل بود

خواستم سوز دل خویش بگویم با شمع *** داشت خود او بزبان آنچه مرا در دل بود

ص: 252

در چمن صبح دم از گریه وزاری دلم *** لاله سوخته خون در دل و پادر گل بود

آنچه از بابلها روت حکایت کردند *** سحر چشم تو بدیدم همه را شامل بود

دولتی بود تماشای رخت مهری را *** حیف و صد حیف که این دولت مستعجل بود (1)

نوشته اند که مهری به یکی از شاهزادگان که خواهر زاده بیگم بوده علاقه داشته که بر حسب استدعای خواجه عبدالعزیز و حسب الحكم پادشاه مهری را محبوس و این رباعی را در زندان گفته :

شد کنده نهاد سر و سیمین تن را *** زین واقعه شیونست مرد و زن را

افسوس که در کنده بخواهد سودن *** پائی که دو شاخه بود صد گردن را

در خانه تو آنچه مرا شاید نیست *** بندی ز دل رمیده بگشاید نیست

ص: 253


1- غزل بالا را ( مهری ) باستقبال از سخن آفرین بزرك خواجه حافظ شیرازی که میگوید : یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود *** دیده را روشنی از خاك درت حاصل بود گفته است و شهد الله بسیار بسیار با حالت و جذاب و منسجم و روان ساخته است - مهری بقیاس معاصران خود با خواجه حافظ بیش از دو ثلث قرن تفاوت زمان ندارد باین معنی که در حدود زمان وفات خواجه مهری متولد شده یا طفلی خردسال بوده است زیرا وفات خواجه 791 هجری است ( صفحه 76 شعر در نیمه قرن نهم مراجعه شود )

شوی زن نو جوان اگر پیر بود *** چون پیر بود همیشه دلگیر بود

آری مثل است آنکه گویند زنان *** در پهلوی زن تیر به از پیر بود(1)

خیرات حسان یاد آور است که روزی خواجه عبدالعزیز دست بریش سفید خود کشیده میگوید با ضعف پیری چگونه بار این کلاف را بکشم مهری زنش که بسیار با ذوق و حاضر جواب بوده گفته است اگر جسارت نباشد همانقسم که در جوانی لحاف میکشیدی.

نسائی

صاحب تذكره جواهر العجایب مینویسد نام این زن فخر النساء و اهل خراسان و از ناحیه نساء است و بدین سبب نسائی تخلص یافته و نمونه ز آثار او را ضبط نموده که ذیلا نقل خواهد شد. از انسجام و استحکام نمونه آثارش پیداست که طبعی قادر و استعداد و ذرقی سرشار داشته . در جواهر العجایب این آثار از اوضبط است(2)

غزل

شادم اگر دلم ز تو بی غم نمیشود *** باری غم تو از دل من کم نمیشود

ص: 254


1- اشاره بمثلی است که شیخ اجل سعدی در گلستان اشاره فرموده است
2- تذكرة مرآت الخيال او را از ناحيه نساء رود خراسان دانسته و مینویسد شعرای عصر ر بلندی فکرش اقرار داشته اند فقط مطلع اخیر را از او ضبط کرده است (صفحه 338) گوئی همه چیز دارم از مال و منال *** آری همه هست آنچه میباید نیست

مرهم میار بهر دوای من ای طبیب *** کین درد عاشقی است بمرهم نمیشود

... *** از بهر سجده قامت من خم نمیشود

داغی نهاد بر دلم آن بی وفا که عمر *** بگذشت و دردمندی آن کم نمیشود

سازد بداغ هجر نسائی خاکسار *** چون خاطرش بوصل تو خرم نمیشود

عاشقی بر قامت ابرو کمندی کرده ام *** با همه پستی تمنای بلندی کرده ام

نسائی

تذکره جواهر العجايب او را اهل نساء نوشته و متذکر است که نسائی تخلص میکرده و این مطلع را از او ضبط کرده:

مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است *** خط عذار تو و مشك ناب هر دو یکی است

تذكره عرفات مینویسد « در تذكرة النساء آمده که از شهر نسا است »، و مطلع بالا را بنام او ضبط کرده بنابراین باید مربوط به پیش از قرن دهم هجری باشد .

نور جهان بیگم

تذكرة الخواتین در صفحه 167 مینویسد ملکه جهانگیر پادشاه هندوستان بوده که خود نیز بجای جهانگیر بسلطنت رسیده یعنی پادشاه بمیل

ص: 255

و اراده تخت و تاج را تسلیم وی نموده و این بیت روی سکه هائیکه بنام نورجهان بیگم زده شده نقش بوده :

بحكم شاه جهانگیر یافت صد زیور *** بنام نورجهان پادشاه بیگم زر

نورجهان طبع شعر داشته و نویسنده تذكرة الخواتين مينويسد هنگامی که نور جهان عادت زنانه «ر گل» بوده جهانگیر را رغبت و تمایلی بوی دست داد و نورجهان این بیت را بر سبیل عذر خواهی گفت:

بخون من شهاگر خاطرت خوشنود میگردد *** بجان منت ولی تیغ تو خون آلود میگردد

همچنین این اشعار از آثار او ضبط شده :

نور جهان گر چه بصورت زنست *** ليك بباطن زن شیرافکن است (1)

گشاد غنچه اگر از نسیم گلزار است *** کلید قفل دل ما تبسم بار است

نه گل شناسدنی رنگ و بونه عارض وزلف *** دل کسی که بحسن ادا گرفتار است

تورانه تکمه لعل است بر لباس حریر *** شده است قطره خون منت گریبان گیر(2)

ص: 256


1- خيرات حسان مینویسد نور جهان ابتداء همسر شیر افکن یکی از سرداران قشون بود و پس از مرك او بجهانگیر شوهر کرد و این شعر را بآن مناسبت گفته
2- این شعر را در وصف تکمه لباس همسر خود گفته ( خیرات حسان)

قطعه(1)

وای بر شاعران نامیده *** غلطی را بخود پسندیده

سرو را قد یار میگویند *** ماه را روی او نسنجیده

ماه جرمی است ناتمام عیار *** سرو چوبی است ناتراشیده

نام تو بردم و زدم آتش بجان خویش *** در آتشم چو شمع زدست زبان خویش

حيف شد آئینه چینی شکست *** خوب شد اسباب خود بینی شکست

هلال عید بر اوج فلك هويدا شد *** کلید میکده گم گشته بود پیدا شد

نوش

از بزرگ زادگان زندیه و همسر فتحعلیشاه بوده و شاهزاده طهمورث میرزا پسر فتحعلیشاه از شکم اوست محمود میرزا نویسنده تذکره نقل مجلس مینویسد تخلص این بانورا من انتخاب کردم و یاد آور میشود که دارای طبع شعر بوده و این ابیات را بنام او ضبط کرده است:

می ببردند ترا گر ز پی بیع بمصر *** کی زلیخا بخریداری یوسف رفتی

ص: 257


1- تذكره عرفات که در نیمه اول قرن 11 هجری نوشته شده این قطعه را بنام بانو نهانی ضبط کرده و از قول صاحب تذكرة النساء نقل میکند که دختر میر یادگار و از متوسطین است و علاوه بر قطع بالا این مطلع را بنام نهانی نوشته: نه بهر دود من این چشم خونفشان بستم *** نظر بغير توحیف است چشم از آن بستم

تا مرا بود پری بود هوای چمنم *** شادم از اینکه نباشد دگرم بال و پری

رباعی

گر با تو شبی دست در آغوش کنم *** يا يك دو سه ساغر زكفت نوش کنم

عیش و طرب زندگی از سرگیرم *** غمهای گذشته را فراموش کنم

نهالی

زنی بوده دارای طبع شعر و ذوق لطيف اهل سمرقند است و خیرات حسان متذکر است که در سال 900 هجری زنده بوده و این شعر را از او ضبط کرده است

هلال نیست که بر عوج چرخ جا کرده *** فلك بكشتن من تیغ بر هوا کرده

نهالی شیرازی

تذكره جواهر العجايب مینویسد این زن اهل شیراز است و مردم آن دیار وی را در حسن و جمال و فهم و فراست بسیار می ستایند و میگویند در فصاحت و بلاغت در میان زنان ممتاز بوده و یاد آور میشود که مطلع ذیل را در تتبع از غزل مولانا عبدالرحمن جامی گفته است و دیگران هم بدین بحر و ردیف و قافیه گفته اند که نقل میکنیم:

نهانی

شدم دیوانه تا در خواب دیدم آن پری رو را *** چه باشد حال گربیند به بیداری کسی او را

ص: 258

جامی

معلم کو مده تعلیم بیداد آن پری رو را *** که جز خوی نکولایق نباشد روی نیکو را (1)

بساطی

بزنجیر از چه میدارد رقیب این سرو دلجورا *** مرا زنجیر میباید که من دیوانه ام او را(2)

نرگسی

وفا در دل نگردد هرگز آن شوخ جفا جورا *** ز من بهتر نمیداند کسی نیک و بد او را

آهی

سگش را یارخواندم زد گره از چشم ابرو را *** من مسکین چه دانم آدمی پنداشتم او را

مه من شام عید از گوشه ننمود ابرو را *** فلك چندین چراغ افروخت تا پیدا کند او را

میرهادی مشهدی

بآب زرنشانی هست تیغ آن جفا جورا *** که خون هر که را ریزد نگیرد هیچکس اورا (3)

ص: 259


1- مولانا عبد الرحمن جامى مستغنی از تعریف است بزرگترین عارف و شاعر و دانشمند قرن هشتم هجری است
2- بساطی سمرقندی است و از شاعران نامی اوایل قرن نهم است - ابتدا حصیری بمناسبت شغلش که حصیرباف بوده تخلص میکرده و سپس بتوصیه خواجه عصمت بخارائی که گفته بود تو لایق بساط بزرگانی تخلص خود را به بساطی تبدیل کرد
3- میرهادی مشهدی ظاهراً میر محمد هادی عم زاده میر عبدالرزاق کاشی است محمدهادی و مشهدی که درد نبال نام او ست میرساند که اهل دهی بنام مشهد که در حومه کاشان است بوده

قاسم

مصور تا بصورت کرد نسبت آن پری رو را *** نمیخواهم که بردیوار بینم صورت اورا(1)

فخری هروی

درون دیده جا خواهم سگان آن پری رو را *** که من بسیار به میدانم از مردم سگ اورا (2)

نهانی

تذکرة الخواتين در صفحه 167 مینویسد ندیمه و همنشین بیگم مادر شاه سلیمان بوده و پدرش از امراء بزرگ دربار همان پادشاه است . چون کمال و جمال را بسرحد کمال داشته بزرگان از هر دسته طالب زناشویی وی شده و بخواستگاری وی میرفته اند نهانی رباعی ذیل را گفت و در چهار سوی بازار آویخت و مقرر داشت هر کس جواب آنرا داد تن بهمسری او در دهد و تا نهانی زنده بود کسی جواب این رباعی را نتوانست بدهد و آن رباعی اینست :

از مرد برهنه روی زر میطلبم *** از خانه عنکبوت پر میطلبم

من از دهن مار شکر میطلبم *** و ز پشه ماده شیر نر میطلبم

پس از مرگ نهانی سعداله خان وزیر شاه جهان بمعنی رباعی پی برده این رباعی را در جواب گفت:

ص: 260


1- قاسم باید شاه قاسم انوار باشد که معاصر بساطی بوده و از اجله عرفا و بزرگان عصر خود بود
2- فخری هروی ناقل احوالات نهانی شیرازی و مؤلف تذكره جواهر العجايب می باشد

علمی است برهنه رو که تحصیل زر است *** تن خانه عنكبوت و دل بال و پر است

زهر است جفای علم و معنی شکر است *** هر پشه از و چشید آن شیر نر است

تذكرة جواهر العجایب مینویسد نهانی خواهر خواجه افضل که از اشراف کرمان و وزارت سلطان حسین میرزا (1)را داشته بوده است و فضل وطبع بلند او را می ستاید و این مطلع را از او نقل میکند:

اگر چه مهر بتقدير لایزال بر آمد *** بماه من نرسدگر هزار سال برآمد(2)

تذكرۀ عرفات مینویسد « در تذکرة النساء كه نهانی همشیره خواجه افضل دیوان است که مدتی وزیر مستقل سلطان حسین میرزا بود» ومطلع بالارا از او ضبط کرده است.

نیمتاج سلماسی

از زنان شاعری است که در هنگامه جنگ بین المللی اول آثاری از او انتشار یافته که اثر معروف او غزلی است که در ذیل نقل خواهد شد. راجع

ص: 261


1- در سال 878 هجری در دربار سلطان حسین میرزا بوزارت رسید و همواره مورد حمایت امیر علی شیر نوائی بود - مدرسه و مسجد خانقاه در هرات بیرون دروازه عراق از آثار افضل الدین محمد است - خواجه ضياء الدين پسر افضل الدین و برادر نهانی در دستگاه میرزا مظفر حسین گورکان بدرجه امارت رسید - افضل الدین در ماه رجب 910 وفات کرد (از صفحه 433 تا441 دستور الوزراء)
2- مطلع بالا را در استقبال غزل کمال خجندی که مطلع آن اینست: هزار سرو که در حد اعتدال بر آمد *** بقامتت نرسد گر هزار سال برآمد گفته است.

به خصوصیات آثار و احوال این زن با جستجوی زیادی که شد متاسفانه اطلاعات قابل استفاده بدست نیامد.

در جزوه که بنام «زنان شاعر» با قطع كوچك بوسيله آقای حائرى كورش راجع بزنان شاعر معاصر در سال 1333 شمسی تألیف و بچاپ رسیده نیمتاج را همسر پسر تاجر باشی خوئی و نوه حاج وزیر سلماسی معرفی میکند و دانشمند محترم وشاعر توانا آقای مؤید ثابتی سناتور پدر نیمتاج را مسعود دیوان سلماسی میدانند. غزل ذیل اثر معروف اوست که بمناسبت حمله بلشويكها بایران و حوادثی که مولود جنك اول بین المللی بوده گفته است:

ایرانیان که فرکیان آرزو کنند *** باید نخست کاوۀ خود جستجو کنند

مرد بزرك بايد و عزم بزرگتر *** تا حل مشکلات به نیروی او کنند

در اندلس نماز جماعت شود بپا *** روزی که قادسیه بخونها وضو کنند

ایوان پی شکسته مرمت نمیشود *** صد بار اگر بظاهر وى رنك ورو كنند

شد پاره پرده عجم از غیرت شما *** اينك بیاورید که زنها رفو کنند

نسوان رشت موی پریشان کشیده صف *** تشریح عیبهای شما مو بمو کنند

ص: 262

دوشیزه گان شهر ارومی گشاده روی ***در یوزگی به برزن و بازار و کو کنند

بس خواهران بخطه سلماس خون جگر *** خون برادران همه سرخاب روکنند

نوح دگر بباید و طوفان وی زنو *** تا لکه های ننك شما شستشو كنند

آنانکه احتجاب زنان کرده اند ورد *** بهتر بود زمردی خود گفتگو کنند

آزادگی بدستۀ شمشیر بسته اند *** مردان همیشه تکیه خود را بدو کنند

قانون خلقت است که باید شود ذلیل *** هر ملتی که راحتی و عیش خو کنند

هلالى هلال

دختر محمد تقی میرزا و همسر اللهیارخان آصف الدوله قاجار متخلص به هلالی بوده که ذوق و طبعی شاعرانه داشته و چنانکه محمود میرزا صاحب تذکره نقل مجلس متذکر است این بانو هنگام فراغت از امور خانه داری و اداره زندگی بکارهای ادبی و گفتن شعر میپرداخته و اینست نمونه آثار او :

از جنای تو نازنین یارا *** دود آهم گرفته صحرا را

ها و کنجى وساغر و بيتی *** بکسان داده ایم صحرا را

آنکه از کوی توام منع نمودی همه عمر *** دیدمش دوش سراغ سر کویت می کرد

ص: 263

میکند پیوسته ناصح منعم از عشقش وليك *** بیشتر در خیر خواهی این زمان از رشك عشق

همدمی

صاحب مرآت الخیال در صفحه 339 فقط متذکر است که این زن از شاعران نامی است ولی راجع به شرح حال او چیزی ننوشته و غزل ذیل را از او ضبط کرده در تذکره های دیگر چیزی از او بنظر اینجانب نرسید :

غزل

من سوخته لاله رخانم چه توان کرد *** واله شده سبز خطانم چه توان کرد

صد تیر بلا و ستم و جور رسیده *** زان نارک دلدوز بجانم چه توان کرد

جز نام توام هر نفسی ذکر دگر نیست *** نامت شده چون ذکر زبانم چه توان کرد

مجنون صفت از عشق بتان زار و نزارم *** دیوانه لیلی صفتانم چه توان کرد

ای همدمی از جور رقیبان ستمکار *** بر چرخ برین رفت فغانم چه توان کرد

یا سمن بو

تذكرة الخواتين در صفحه 177 مینویسد : زن میرزا عسکری دامغانی بوده و چندی در گل برکه دکن که در هندوستان واقع است توقف داشته شوهرش در آنجا مرد و یاسمن با یکی از امراء دربار تیموری بدهلی رفت و تا آخر عمر با

ص: 264

فراغت و عزت بسر برد خط ثلث و نسخ و شفيعا «شكته» و نستعلیق را بخوبی مینوشت و این اشعار از اوست

بآه و ناله کردم صید خود وحشی نگاهانرا *** بزور جذب کردم رام با خود کج کلاهانرا

بنوشیدم سحرگه چون شراب بیریائی را *** گرو کردم بجام می لباس پارسائی را

شدم همدم بمیخواران بخلوت خانه حیرت *** شکستم ساغر و پیمانه زهدریائی را

گرفتم دامن صحرا شدم هم پیشه مجنون *** سبق آموز گشتم درس عشق بینوانی را

ملحقات

دلشاد خاتون

نویسنده تذكرة الخواتین در صفحه 117 مینویسد:

«دلشاد دختر امیر علی جلایر وزوجه امير حسن جلایر و شوهرش مدتی در بلخ حکومت نموده طبع موزونی داشته ایندو مطلع از افکار او است »،

اشکی که سرز گوشه چشمم برون کند *** بر روی من نشیند و دعوی خون کند

حل شد از غم همه مشکل که مرا در دل بود *** جز غم عشق که حل کردن آن مشکل بود

ص: 265

بظن غالب این زن خواهر امیر حسین جلایر (1) و دختر على بيك جلایر است که پدر و پسر معاصر ابو القاسم با بروسلطان ابوسعید گورگانی بوده اند و این زن خواهری داشته بنام آفاق جلایر همسر امیر درویشعلی کتابدار برادر امیر علی شیر نوائی که خوب شعر میگفته و در صفحه 56 این کتاب معرفی شده است

اثر طبع حیران خانم دنبلی(2) از دیوان خطی متعلق بآقای حسین نخجوانی

دین و دل از دست من بربود زیبا دلبری *** دلبری مه طلعت و شکر لب وسیمین بری

دلنواز و شاهبازو سرفراز و ترك ناز *** دل رباینده نگاری گل رخ مه پیکری

ماه رو خوش گفتگو مشکینه موو تندخو *** با دو چشم جنگجو در ملك جان غارتگری

دل ربود از من لبش بسپرد بر زلف کجش *** منتقل گردید دل از کافری بر کافری

ص: 266


1- امير حسين جلایر از شعراء مشهور است که تذکره دولت شاه از صفحه 519 تا صفحه 520 شرح حال و نمونه آثارش را ضبط کرده و این مطلع غزل از او است: هر شب منم بكویش با چشم بازمانده *** برخاك نامرادی روی نیاز مانده توضیح آنکه این دلشاد غیر از دل شاد خاتون همسر اميرحسن بزرك جلايرو مادر سلطان ادیس است که ممدوح سلمان ساوجی بوده
2- بعد از چاپ شرح حال و آثار حیران خانم دنبلی که در صفحه 115 و والیه که در صفحه 109-110 این کتاب مندرج است دو غزل بالا بوسیله آقای حاج حسین آقای نخجوانی باین جانب رسید که با اظهار امتنای در اینجا ضبط کردیم.

جان و سر برباد شد تاکرد تسخیر دلم *** جور گستر پادشاهی ظلم پرور سروری

پادشاه خوب رویانست در پشت سرش *** میرود از فرقه عشاق سنگین لشکری

چون ز در بیرون خرامد آن مه خورشیدوش *** گو طلوع کرده است از برج شرف نيك اخترى

گر تمنا دارم از لعل لبش نبود عجب *** میرسد دائم عطا از مهتری برکهتری

نیست در کنج غمت ایمه رخ شیرین سخن *** همچو حیران بیکس بی مونس و بی یاوری

دیوانش در حدود چهار هزار بیت است تقریباً ربع آن اشعار ترکی و بقیه فارسی است .

اثر طبع والیه دختر فتحعلی شاه قاجار از دیوان خطی متعلق بآقای حسین نخجوانی

مژدگانی بده ایدیده دل کز ره دور *** میرسد نور تجلی بنظر چون شب طور

خانه خالی بکن از غیر دلاهان که رسید *** حشمت جاه سلیمانی در خانه مور

شب قدر آمد یالیله معراج که شد *** کشف اسرار الهی بدل از آیه نور

سر سودا زده باز آمد در خاک رهش *** فرق طاعت بنه و جان بستان از ره شور

ص: 267

شد جهان بزم ارم دست بزن پای بکوب *** ایدل خون شده هنگام نشاط است و سرور

جلوه گاه تو کجا وین دل دیوانه کجا *** قطره گونیست شود بحر چو آمد بظهور

یار برداشت نقاب از رخ خود والیه را *** کرد حیران جمال از نگهی تا دم صور

در دیوانش قریب هشتاد غزل ضبط شده است .

ص: 268

ص: 269

ما خذی که در مقدمه و متن و حواشی مورد استفاده قرار گرفته با ملاحظه کتب و تذکره های دیگر

تذكرة الخواتين

خیرات حسان

تذکره نقل مجلس خطی

تذكره جواهر العجائب

تذكره مجالس النفائس

تذكره مرآت الخيال

تذکره دولتشاه

تذكره لباب الالباب

تذکره عرفات خطی

تذکره آتشکده آذر

تذکره حسینی

سعدی تاجامی تالیف برون

تاریخ عضدی

شعر در نیمه قرن نهم تالیف دانشمند محترم آقای یار شاطر

سفینه فرخ

بهترین اشعار پژمان

تاریخ سمط العلاء للحضرت العلياء

تاریخ سرجان ملکم

سلجوقنامه

فارسنامه ناصری

جنك خطی متعلق بجناب آقائی حسین شهشهانی

تاریخ ادبیات دانشمند محترم آقای دکتر صفا

تاریخ ادبیات دانشمند محترم آقای دکتر شفق

تاریخ دانشمندان آذربایجان

المعجم في معاثير اشعار العجم

ص: 270

لغت نامه استاد دهخدا

تذكره شعراء دكن

تاريخ حبيب السير

تاریخ سیستان

راحت الصدور

سبک شناسی

دیوان هاتف اصفهانی و مقدمه آن

دیوان گوهر خانم چاپ سنگی

دیوان مستوره کردستانی

دیوان پروین اعتصامی

دیوان فرخنده ساوجی

ريحانت الأدب

دستور الورزاء

تاریخ گزیده با توجه به تذکره ها

و کتب دیگر

ص: 271

فهرست مقدمه

سبب تدوین کتاب از صفحه 3 تا صفحه 5

موجودیت زنان بعد از نفوذ تمدن اسلام " 5 تا 8

شواهد مداخله زنان در امور سیاسی " 8 تا 9

ملکه ترکان همسر سعد بن ابی بکر سعد زنگی " 9 تا 10

ملکه سلجوقی همسر اتابك جهان پهلوان محمد " 10

سیده همسر فخرالدوله مادر مجدالدوله دیلمی " 11 تا 14

سلطان رضیه دختر شمس الدین اتلمش " 14تا 15

شواهد زنان باشخصیت در رشته حقوق اسلامی وقواعد فقهى وقضائی - فاطمة الفقيه " 16 تا 17

آمنه بیگم دختر ملا محمدتقی مجلسی " 18

هاشمیه خواهر مرحوم حاج امین التجار اصفهانی " 19

تحقیق در پیدایش شعر فارسی بعد از اسلام "19 تا 24

نخستین پارسی سرایان بعد از اسلام ابو حق سعدی " 25

عباس مروزی " 25

حنظله باد قیسی و محمو دوراق هروی " 26

ص: 272

فیروز مشرقی از صفحه 27

ابوسلك گرگانی و محمد بن وصيف " 28

ابوشکور بلخی وابوالموید بلخی " 29

ابوالحسن شهید بلخی و رودکی سمرقندی " 30

تاثیر زنان در شعر فارسی "31-32

رابعه نخستین زن فارسی سرا و تأثیر او در شعر وادب " 33-35

مهستی و تأثیر او در شعر وادب " 36-37

پروین اعتصامی وتأثير او در شعر وادب " 38 -37

زنان عارف - فاطمه نیشابوری و زبیده دختر فتحعلیشاه "47-48

زن و هنرهای دیگر - حاجیه ماه رخسار خانم

شعر و نقاشی و خط "49

هنرپیشه دوران سلجوقی "50

ص: 273

فهرست متن کتاب

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

1 آرزو سمرقند قبل از صفویه 52

2 ارفع جهانبانی تهران معاصر 53

3 آغا بیگم خراسانی 53-54

4 آغا باجی شوش معاصر فتحعلیشاه 54-55

5 آغا كوچك تهران معاصر ناصر الدین شاه 55

6 آفاق جلایر هرات اواخر قرن 9 تا اوایل قرن 10 56-57

7 بزرگی کشمیر معاصر شاه جهان پادشاه هندوستان 57-58

8 بی دلی هرات قرن 9 58-59

9 بیگم دهلوی شاه جهان آبادهندوستان 59

10 بیجه منجمه کرمان معاصر جامی 59-60

11 پادشاه خاتون " قرن 7 61 تا 66

12 پرتوى تبریز پیش از قرن 9 66

13 پروین اعتصامی تهران قرن چهاردهم هجری قمری 67 تا 86

پری خانم دختر

14 شاه طهماسب قزوین نیمه اول قرن دهم 87 تا 89

ص: 274

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

15 پنجه مشهد 89

16 تصویر مرشد آبادهند 89 تا 90

17 تونی ایرانی 90

18 جانان بیگم هندوستان قرن 11 90 تا 91

19 جمالی - - 91

20 جميله اصفهان نیمه اول قرن 11 91 تا 93

21 جهان تهران قرن 13 93 تا 95

22 ایران جنت الدوله تهران نیمه قرن 14 95 تا 103

23 جهان خانم مهد علیا » قرن 13 103 تا 104

جهان دهلویه هندوستان 104

25 جهان همسر شاه اسمعیل آذربایجان قرن 9 104

26 جهان ارا بیکم هندوستان قرن 11 105

27 جهان خاتون شیراز قرن 8 105 تا 107

28 حاجيه زند لرستانی قرن 13 107

29 حجابی گرگان پیش از صفویه 107 تا 109

30 حجابی گلپایگان دوران صفویه 109

حسن جهان خانم

31 واليه تهران قرن 13 109 تا 110

32 حياتی طبس 12-13 110 تا 111

33حیاتی بی بی عصمتی خواف 112

34 حياتی هرات 9 112 تا 113

ص: 275

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

35 حیات خاتون همسر شاه اسمعیل اول آذربایجان 9 114

36 حیران خانم تبریز 13 115

37 خان خانم كوچك بختياری چهار محال بختیاری 12 115 تا 119

38 خان زاده دختر میر یادگار تبریز 119

39 دلشاد فتحعلی شاه 119 تا 120

40 دختر پیش از 800 هجری 120 تا 121

41 دوستی آغا دوست 121 تا 122

42 رابعه دختر كعب قزدار بلخ قرن سوم 122تا 129

43 رشحه دختر هاتف کاشان قرن 12-13 129 تا 139

44 زائری تبریز 139 تا 140

45 زهره هندوستان 140 تا 141

46 زينت النساء بیگم هندوستان نیمه دوم قرن 11 141 تا 142

47 زیبائی معاصر عبدالرحمن جامی 142

48 زيور همدان اوایل قاجاریه 142

49 ژاله فراهانی قرن 13 تا اوایل قرن 14 هجری 143 تا 151

50 سلطان تهران قرن 13 151 تا 152

51سلطان خدیجه سلطان آذربایجان قرن 12 152 تا 154

52 شاه جهان بیگم هندوستان قرن 13 154 تا 159

53 شاهدخت صديقه ملایر زمان قاجاریه 159 تا 160

54 شهباز دنبلی قرن 13 160

ص: 276

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

55 صاحبه قرن 13 161

56 ضعیفی نیشابور قرن 9 161 تا 162

ضیاء

57 ضياء السلطنه تهران قرن 13 163 تا 164

طاوس خانم

58 تاج الدوله تهران قرن 13 164 تا 166

59 طيبه تهران قرن 13 166 تا 167

60 عایشه سمرقند 167 تا 168

61 عفاف قرن 13 168 تا 169

62 عفت نسابه شیراز آخر قرن 12 تا 13 169 تا 172

63 عفت یا عفتی سمرقند 172

64 عفت تهران قرن 13 172 تا 173

65 عصمت بيگم قرن 13 173 تا 174

66 عصمت تهران قرن 13 174 تا 175

67 عصمتی سمرقند 175

68 فاطمه سلطان خانم فراهان قرن 13 175 تا 178

69 فاطمه قوال 178 تا 179

70 فخری تهران قرن 13 179

71 فرخنده ساوه قرن 14 179تا183

72 فناء النساء هندوستان 183

73 قرة العين قزوین قرن 13 183 تا 186

74 قمر تهران قرن 13 186

قمر السلطانه -

75 ماه تابان تهران قرن 13 186 تا 187

ص: 277

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

76 کامله بیگم هندوستان 187 تا 188

77 کنیز فاطمه کابل 188

78 كوكب شیراز 188 تا 189

79 گنابیگم هندوستان 189

80 گلین خانم منوچهر میرزا تهران قرن 13 189

81 گلچهره بیگم 189

82 گلبدن بیگم 190

83 گوهر بیگم آذربایجان 190 تا 191

84 گوهر تهران قرن 13 191 تا 203

85 ماه لقا هندوستان 203 تا 204

مخفی -

86 زينت النساء هندوستان قرن 11 204 تا 210

87 مریم خانم دختر قائم مقام فراهان قرن 13 211

88 مستوره همسر فتحعلیشاه تهران قرن 13 211

89 مستوره ماه شرف کردستان قرن 13 212 تا 241

90 مطربه کاشمر قرن 6 241 تا 242

91 ملك سیده بیگم گرگان 242 تا 244

92ملك - دختر حسام السلطنه تهران قرن 13 244

94 مهستی گنجه قرن 6 244 تا 251

95 مهری هرات قرن 9 251 تا 254

95 نسائی نساء خراسان 254 تا 255

ص: 278

نام زاد و بوم شاعر دوران شاعری صفحه

86 نسائی نساء خراسان 255

97 نورجهان هندوستان 255 تا 257

98 نوش - زند لرستان قرن 13 257 تا 258

99 نهانی سمرقند قرن 9 258

100 نهالی شیرازی شیراز قبل از قرن 11 258 تا 160

101 نهانی کرمان قرن 9 260 تا 261

102 نیمتاج سلماسی سلماس قرن 14 261 تا 263

103 هلالی همسر آصف الدوله تهران قرن 13 263

104 همدمی 264

105 یاسمن بو دامغان زمان صفویه 264 تا 265

106 دلشاد هرات قرن 9 265

ملحقات

غزلی از حیران خانم 266 تا 267

غزلی از والیه 267 تا 268

ص: 279

غلط نامه

صفحه سطر غلطصحیح

226 بعد از كلمه ليك ران زان

232 بعد از کلمه فرصتی بدست بدست داد

247 قبل از کلمه بیشتری کمل كمال

18 15 بعد از سبکری گرفته گفته

3514 - اول سطر شباب صباوت

3615 بعد از کلمه نمایش صفت صنعت

363ذيل صفحه بعد از کلمه مدفونست بیست بیست سال

39 19 قبل از كلمه ملك بینی بینی

438 بعد از کلمه پروین درباره در این باره

51 آخر سطر اول تاحدی بحدى

5211 متن هنری هندی

627 قبل از کلمه تاریخ يكفر يكنفر

6519654694

ص: 280

صفحه سطر غلط صحيح

73 14 قبل از قافیه تمام آسمان روز و شب

103 15 قبل از کلمه سر انجام و که

103 16 قبل از کلمه قتل که اضافه است

130 20 بعد از کلمه هنر مند عليا مهد عليا

106 5ذیل صفحه بعد از نخست پادشاهی پادشہی

130 1 قبل از کلمه زنان بعصی بعضی

153 3 1260 1160

157 1 بعد از کلمه دنیا کو گر

159 سطر آخر خوانده صدیقه صديقه خوانده

160 13 بعد از کلمه دختر شهناز شهباز

165 1 بعد از کلمه معتمدالدوله متخصص متخلص

166 7 بعد از کلمه ابیات نیر نیز

169 2 ذیل صفحه بعد از کلمه میرزا هومن مؤمن

208 13 بعد از کلمه کجا است جزبه جذبه

216 13 قبل گذشتیم و دهر دھر

219 5 قبل از خود دوق قریحه ذوق و قریحه

219 20 اول سطر بعد از کلمه این دو (شاهد) صحیح است

219 اول سطر آخر کنجکادی کنجکاوی

220 5 اول سطر مرقع برقع

220 10بعد از کلمه شیرین و ز

221 16 قبل از کلمه وفا زوی روى

ص: 281

صفحه سطر غلط صحيح

236 18 قبل از کلمه بری شوح شوخ

243 6 ذيل صفحه بعد از کلمه زمان سید سیده

244 2 اول سطر حس حس كاكيا حسن كاركيا

244 1 ذیل صفحه بعد از کلمه الموت نه من من نه

253 3ذیل صفحه اول سطر یاد یاد یاد باد

263 1 قبل از کلمه روی گشاه گشاده

266 10 بعد از كلمه ترك ناز تاز

ص: 282

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109