مباحثى در عقائد با رويكرد فقهى

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی شیرازی، سیدمحمد، 1307 - 1380.

عنوان قراردادی : الفقه: العقائد .فارسی

عنوان و نام پديدآور : مباحثی در عقاید با رویکرد فقهی/ سیدمحمد حسینی شیرازی؛ مترجم جعفر خوشنویس.

مشخصات نشر : مشهد: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی ضریح آفتاب، 1393.

مشخصات ظاهری : 368ص.

شابک : 180000 ریال: 978-964-429-684-0

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : فارسی-عربی.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : ادله و شواهد (فقه)

Evidence (Islamic law)

اسلام -- عقاید

Islam -- Doctrines

اصول فقه

Islamic law -- Interpretation and construction

شناسه افزوده : خوشنویس، شیخ جعفر، 1320 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP161/ح5ف7041 1393

رده بندی دیویی : 297/31

شماره کتابشناسی ملی : 3525998

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 2

مباحثى در عقائد با رويكرد فقهى

آية اللّه العظمى سيد محمّد حسينى شيرازى قدس سره

مترجم: استاد حاج شيخ جعفر خوشنويس

ص: 3

* مباحثى در عقائد با رويكرد فقهى

مؤلف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى قدس سره

مترجم: استاد شيخ جعفر خوشنويس

صفحه آرا: سجاد ناصرى

ناشر:

* زير نظر: گروه ترجمه آثار آية اللّه العظمى شيرازى

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است

www.iswf.net

ص: 4

فهرست مطالب

پيشگفتار... 13

مقدمه مؤلف... 15

عقايد و ادلّه اربعه... 17

بخش اوّل: آفرينش انسان و جهان [19]

موجود مجرد... 21

آفريدن درياى شور و شيرين... 26

پرسشى ديگر... 27

عقاب... 28

چگونگى آفرينش... 29

جهان اسباب و مسببات... 31

جايگزينى سنت هاى الهى... 32

آفرينش ارواح... 34

بطون آيات... 38

روح و بدن... 39

عالم ذر... 40

چگونگى امتحان... 41

ص: 5

آفرينش آدم عليه السلام ... 47

آيا آدم عليه السلام معصيت كرد؟... 48

ميثاق دوم... 49

ذره ها چگونه گرد آورده شدند؟... 50

متشابهات در روايات... 51

هيچ موجود مجردى جز خدا نيست... 52

روح و نفس... 59

حالت ها و توانايى هاى روح... 59

مرحوم سيد حسين قمى رحمه اللّه... 60

لحظات آخر... 61

يكى از آثار تولّى... 61

چگونگى بازگشت روح در قبر... 62

رابطه روح و بدن... 63

رابطه روح با نفس... 63

عدم شناخت حقيقت نفس و روح... 66

قائلان به تجرد نفس... 66

ادلّه قرآنى... 67

بررسى ادلّه قرآنى... 69

ادلّه روايى... 71

خدشه دلالى در روايات... 74

دلايل عقلى... 77

نقد ادلّه عقلى... 78

ص: 6

سراى آخرت... 81

مراحل عالم آخرت... 81

فلسفه مرگ... 86

بقاى جسمانى انسان... 87

ماديات پنهان و غيرپنهان... 88

صعود به درجات كمال... 88

تكامل پس ازمرگ... 92

تنها خدا قديم است... 93

گوشه اى از حوادث عالم ذرّ... 97

رابطه روح و ذرّه... 99

آيا روح همان بخار بدن است؟... 100

پديده خواب و خروج روح از بدن... 100

انسان و عالم برزخ... 101

روح و عالم قبر... 106

اجسام لطيفه... 108

ديدن روح... 109

ديدن فرشته... 109

ديدن جن... 111

داستان مار... 111

روح و بدن مثالى... 114

آن چه مربوط به جهان ديگر است... 116

ص: 7

شبهه هايى درباره معاد جسمانى و پاسخ آن ها... 121

شبهه اول: استحاله اعاده معدوم... 121

شبهه دوم: رابطه قوّه و فعليت... 124

شبهه سوم: حشر به تمام اجزاء... 125

امورى كه در آخرت عارض جسم مى شوند... 126

معاد جسمانى... 127

شبهه چهارم: «آكل و مأكول»... 128

شبهه پنجم: بى نيازى روح از بدن... 130

شبهه ششم: ظرفيت ناكافى زمين... 131

نكته... 132

دو شبهه درباره خلود (جاودانگى)... 133

الف. عدالت و جاودانگى... 133

ب. جاودانگى و مشكل تسلسل... 142

عقل... 143

انسان به چه چيزى شبيه است؟... 143

عقل... 143

روح... 147

نفس... 148

جسم... 148

ارتباط روح و نفس... 148

آيا عقل داراى مراتب است؟... 150

بررسى مراتب عقل... 151

عقل، در روايات... 151

ص: 8

آيا عقل حكم مى كند؟... 154

عقل و گنجينه هايش... 154

هوشمندى... 155

خواص و آثار عقل در روايات... 156

لشكريان عقل و جهل... 162

علم... 167

علم نور است... 167

رواياتى در باب علم... 169

برخى نمونه هاى ملازمه... 173

فرق ميان عليّت و اقتضاء... 174

بخش دوم: خداشناسى [177]

شناخت خداوند... 179

ضرورت شناخت خدا... 179

شناخت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و اهل بيتش عليهم السلام... 184

فايده شناخت خدا... 185

صفات خدا... 189

صفات ثبوتيّه و سلبيّه... 189

صفات ثبوتيّه... 189

صفات سلبيّه... 197

استدلال هاى متكلمان به آيات و روايات... 202

آيات... 202

روايات... 215

ص: 9

هدايت... 223

منشأ هدايت... 223

قرآن و هدايت... 228

اهل بيت عليهم السلام و هدايت... 230

هدايتى در غير قرآن و عترت نيست... 235

نسبى بودن هدايت... 236

برخى از علل اختلاف مسلمانان... 237

عقل، صفات ثبوتى و سلبى... 238

موجودى بى مانند... 239

قياس به مخلوقات نمى شود... 250

نقد آراء فلاسفه... 251

ردّ نظريه فيض وجود... 251

آيا حقيقتاً از علت واحد جز معلول واحد سر نمى زند؟!... 251

ردّ نظريه بسيط الحقيقه... 252

نقد كلام أسفار... 252

تجلّى... 261

نقد سخن فلاسفه در باب تجلّى حقّ... 262

تجلّى خاص... 263

تجلّى عام... 268

عدم دلالت آيات و روايات بر وحدت وجود... 271

فطرى بودن معرفت... 275

معناى تجلّى... 281

ص: 10

آيا ميان خدا و آفريدگانش حجابى است؟... 283

برخى آيات فطرت... 285

نماى فطرت... 286

عدم حجيّت مكاشفه طرفداران وحدت وجود... 289

وحدت وجود و سفسطه... 292

بخش سوم: خدا و مسأله قدرت، جبر و اختيار و قضا و قدر [293]

قدرت... 295

تفاوت علم و قدرت... 295

ايجاد معدوم و إعدام موجود... 297

جبرگرايان... 299

ادلّه روايى جبرگرايان... 301

پاسخ به استدلال هاى جبرگرايان... 303

ردّ جبر از ديدگاه روايات... 307

دو سؤال درباره جبر... 317

استدلالات عقلى قائلان به جبر... 317

نظريه كسب و ردّ آن... 321

قضاء و قدر... 325

قضاء و قدر و افعال بشر... 329

تفويض، نيز مردود است... 333

دليل عقلى بر رد تفويض... 335

ادله نقلى در رد تفويض... 336

أمرٌ بين الأمرين... 337

ص: 11

اعتقاد به تفويض و ولايت تكوينى و تشريعى... 338

نيازمندى هستى به خدا... 340

وجوه مختلف در كلمات أئمّه أطهار عليهم السلام... 341

بخش چهارم: خدا و مسأله بداء و لطف [345]

بداء... 347

ادله قرآنى... 347

معناى «يمحو اللّه»... 348

سخن علامه مجلسى قدس سره... 348

دلالت روايات بر بداء... 350

رابطه ميان علم معصومين عليهم السلام و بداء... 359

برخى آثار شناخت بداء... 360

أجل هاى معلّق... 360

دليل عقلى... 364

لطف... 365

آيا لطف بر خدا واجب است؟... 365

ص: 12

پيشگفتار

درباره عقايد دينى، به ويژه مسأله مبدأ و معاد و نيز چگونگى آفرينش انسان و جهان، از زاويه هاى گوناگونى بحث شده است: فيلسوفان با كندوكاوهاى عقلى، متكلمان با كاوش هاى انديشه اى با صبغه ايمانى، عارفان از راه قلب و دل و صيقلى كردن باطن، اهل حكمت متعاليه با تركيبى از قلب و عقل، و خلاصه هر كدام از روش خاصى به بررسى عقايد دينى پرداخته و آثار فراوانى از خود به جاى گذاشته اند و همه اين تلاش ها را بايد ارج نهاد.

در كتاب حاضر، آية اللّه العظمى سيد محمد شيرازى قدس سره، كوشيده است تا عقايد زيربنايى اسلام، چون مبدأ و معاد و انسان و آفرينش را بر اساس منابع غنى اسلامى و به شيوه فقهى و اجتهادى اثبات كند. طراوت و تازگى اين مباحث در اين اثر، از آن روست كه از فقه اصيل شيعى سيراب شده و مؤلف معظم با تسلط و چيره دستى، براى موضوعات مختلف و متنوع، از قرآن و سنت، آيات و احاديثِ متناسب را به عنوان «دليل» ذكر كرده است.

بى ترديد مطالب اين كتاب و نيز شيوه بحث آن، علاقه مندان اين مباحث را مدد خواهد رساند.

گروه ترجمه آثار آية اللّه العظمى شيرازى

ص: 13

ص: 14

مقدمه مؤلف

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد للّه رب العالمين و الصلاة و السلام على محمد و آله الطيبين الطاهرين و اللعنة على أعدائهم أجمعين إلى يوم الدين.

كتابى كه پيش رو داريد نوشته اى است مختصر در زمينه عقايد، مطابق با آنچه از كتاب و سنّت استفاده مى شود و آن را مقدمه و مدخلى براى ورود به فقه اسلامى قرار داده ايم و البته شايد بتوان خود اين مسائل را نيز به دليل برخى فروع عامه فقهى كه متضمن آنهاست در مقوله فقه به شمار آورد.

از خداى متعال توفيق مى طلبيم و از او اميد قبول داريم.

شهر مقدس قم محمد شيرازى

ص: 15

ص: 16

عقايد و ادلّه اربعه

مسأله: منابعى كه مى توان درباره مباحث مبدأ و معاد بدان ها تكيه كرد، همان ادلّه اربعه هستند كه در فقه مطرح است؛ يعنى كتاب (قرآن)، سنّت، عقل و اجماع. البته نبايد فراموش كرد كه همه جزئيات مبدأ و معاد تحت ادراك عقلى در نمى آيند، مگر به صورت اجمالى.

عقل حكم مى كند كه هستى، مبدئى أزلى دارد، زيرا مجموعه اى از مخلوقات است و مخلوق نمى تواند أزلى باشد، چون لازم مى آيد كه موجود قديم دو يا چند موجود باشد و اين خلاف فرض اوليه بوده و باطل است و دليل آن نيز برهان تمانع است كه در علم كلام تبيين شده است.

آدميان، حيوانات، درختان، سنگ ها، كهكشان ها، ذرّات، همه وهمه حادثند و در وجود خويش، متّكى به آفريدگار واحد و قديمى اند كه شريك و مانندى ندارد.

همچنين اصل معاد قطع نظر از جزئياتش، به طور اجمالى امرى عقلى است، زيرا عقل نمى تواند بپذيرد كه دستگاه عظيم هستى تنها براى پنجاه يا صدسال آفريده شده باشد؛ مضافاً بر اين كه مقتضاى قانون عدل الهى مى گويد: از آن جا كه در دنيا امكان مجازات - يا مجازات كاملِ - مجرمان و نيز پاداش - يا پاداش كامل - نيكوكاران فراهم نمى شود، لازم است كه عالم ديگرى وجود داشته باشد تا در آن جا نيكوكار به پاداش شايسته خود و بدكار نيز به جزاى خود برسد، در غير اين صورت خدا عادل نخواهد بود كه «تعالى اللّه عن

ص: 17

ذلك علوّا كبيراً». بنابراين دليل بر عدل الهى دليل بر معاد نيز خواهد بود.

اما دليل اجماع(1) نيز عقايد ما را در زمينه هاى مبدأ و معاد پشتيبانى مى كند، گو اين كه اجماع دليل مستقلى نيست و اعتبار آن نيز مستند به ادلّه عقلى ونقلى ديگر است.

تنها ادله مستقلى كه جزئيات مبدأ و معاد را به تفصيل بر ما بازگو مى كند، كتاب (قرآن) و سنّت است. به همين دليل در اثر حاضر، دو موضوعِ ياد شده را از اين دو منظر مطرح كرده و بدان اكتفا مى كنيم.(2)

ص: 18


1- . مباحث تفصيلى اجماع، اقسام و حجيت هر يك از آنها را در كتابهاى علم اصول فقه، از جمله در سه كتاب الأصول، الوصول إلى كفاية الأصول و الوصائل إلى الرسائل از تآليف ديگر مرحوم مؤف بجوييد.
2- . مرحوم مؤف قدس سره در دو كتاب القول السديد في شرح التجريد و شرح منظومة السبزواري به تفصيل به ادله عقليه دو مبحث مبدأ و معاد پرداخته است.

بخش اوّل : آفرينش انسان و جهان

اشاره

ص: 19

ص: 20

موجود مجرد

اشاره

مسأله: خداى سبحان مجرد است؛ و براى مجرد دانستن موجودات ديگر - جز او - دليلى نداريم، بلكه بالاتر از آن، مى توان گفت: ادلّه موجود، خلافِ اين احتمال را اثبات مى كند. ما در برخى كتاب هاى كلامى خود به اين ادلّه اشاره كرده ايم.(1) خداى عزّوجلّ اراده فرموده كه اين جهان، جهانِ اسباب و مسبّبات باشد. او ماده اوليه اين جهان را آب قرار داد و آب موجودى نامجرد است؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«... وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ...»؛(2) و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم.

در منابع روايى، برخى روايات - كه به زودى خواهيم آورد - مؤّد اين معنايند. البته پاره اى از آنها نيز اولين آفريده خدا را «عقل» دانسته اند. درباره اين تعارض ظاهرى مى توان گفت: ظاهراً اوّليت، در اين روايات نسبى است نه حقيقى؛ چون خود عقل نيز از آب آفريده شده است.

اضافه بر آن در روايات بسيارى بيان شده كه اولين چيزى كه خدا آفريد، نور محمد و آل طاهرينش - عليهم أفضل الصلاة و السلام - بود. كه جمع ميان اين دو دسته روايات نيز واضح است.

بنابراين اگر اصل اشياء - يعنى آب - غيرمجرد است، پس هر آنچه از آن آفريده شده نيز

ص: 21


1- . نيز مرحوم مؤف با استدلال به كتاب و سنت، در مبحث ملائكه و روح در همين كتاب، بدان پرداخته است.
2- . أنبياء 21 آيه 30.

غير مجرد خواهد بود.

در كتاب كافى آمده است كه داود رقى مى گويد:

درباره اين سخن خداى عزّوجلّ «... وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ...»؛(1) «و عرشِ [حكومت ]او بر آب قرار داشت» از امام صادق عليه السلام سؤال كردم. ...حضرت فرمودند:

همانا خدا دين و علم خود را پيش از آن كه زمين و آسمان يا جنيان و انسان ها يا خورشيد و ماه پديد آيند بر آب قرار داد، پس آن گاه كه خدا اراده فرمود كه خلق را بيافريند، آنها را پيشاپيش خود پراكند و بدانها گفت: پروردگارتان كيست؟ [در پاسخ به سؤال حق تعالى] اولين كسانى كه به سخن آمدند، رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ، امیرمؤمنان عليه السلام و امامان عليهم السلام بودند؛ آنها گفتند: تو ربّ مايى. آن گاه بود كه او علم و دين را بر عهده آنها گذاشت.(2) مراد از واژه «دين» در روايت فوق، شريعت و قوانينى است كه خداى سبحان در آينده مى خواست به عنوان دين بندگانش قرار دهد.

و مراد از «علم» نيز نورى است كه آدمى به كمك آن اشياء را - آن گونه كه هستند - مى بيند؛ مثلاً زمانى كه مى گوييم: فلانى مى داند، منظورمان آن است كه او اشياء را مطابق آنچه هستند درك مى كند.

و مراد از عبارت «پيشاپيش خود، پراكند» آن است كه آنها را به گونه اى قرار داد كه مكالمه روياروى، برايشان ميسّر باشد؛ همان طور كه وقتى فردى با ديگرى گفت و گو مى كند، معمولاً در مقابل او قرار مى گيرد. به كار رفتن اين تعبير از باب تشبيه «معقول به محسوس» است.

خواننده محترم! به يقين دانستى ماده اى كه به امر خداى سبحان منشأ همه اشياء مى گردد، محدود به حدودى حقيقى است؛ حتى زمان نيز - اگر چيزى باشد - از آن ماده منشأ مى گيرد.

ممكن است ما كُنه زمان يا چگونگى پيدايش آن را از آن ماده واحد درك نكنيم، لكن

ص: 22


1- . هود 11 آيه 7.
2- . كافى، ج 1، ص 132، ح 7.

اين امر موجب نمى شود ما رواياتى كه منشأ هستى را آب مى داند تصديق نكنيم.

هم چنين اگر گفته شود: مرگ و ظلمات نيز جزو مخلوقات خدايند، باز هم مجهول بودن حقيقت اين دو، مانع از تصديقِ گفته فوق نيست؛ و ظاهرِ برخى آيات و روايات، حاكى از چنين معنايى است؛ براى مثال در دو آيه زير مى خوانيم:

«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»؛(1) آن كس كه مرگ و زندگى را آفريد.

«وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ...»؛(2) و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد.

در ذيل به برخى رواياتى كه حاكى از اين است كه ماده [اصلى، كه اشياء ديگر از آن خلق شده اند] يكى است اشاره مى شود:

مرحوم كلينى به سند خويش از محمد بن عطيه روايت مى كند كه او گفت:

مردى از عالمان شام نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: يا اباجعفر! آمده ام از تو درباره مسأله اى بپرسم كه از يافتن كسى كه آن را [برايم] تفسير كند عاجز مانده ام. درباره آن از سه طايفه سؤال كرده ام و هر يك از آنها پاسخى متفاوت داده اند.

امام باقر عليه السلام به او فرمودند: آن [سؤال] چيست؟ گفت: اولين چيزى كه خدا از ميان مخلوقات آفريد چه بود؟، از كسانى كه از آنها در اين باره سؤال كرده ام، برخى از ايشان گفتند: قدر، [شايد مراد از «قدر» مقدار، باشد ]بعضى گفتند: قلم و گروهى گفتند: روح.

حضرت فرمودند: چيز [درستى] به تو نگفته اند. من به تو مى گويم كه همانا خداى تبارك و تعالى بود و چيزى جز وى نبود و او عزيز بود و عزيزى قبل از او نبود؛ اين معناى همان سخن خداست كه فرمود: «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ»؛(3) «منزه است پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه وصف مى كنند.» و خالق، پيش از مخلوقاتش وجود داشت و اگر از ميان مخلوقاتش اول چيزى كه مى آفريد موجودى بود [كه آن را] از چيز ديگرى آفريده

ص: 23


1- . ملك 67 آيه 2.
2- . انعام 6 آيه 1.
3- . صافات 37 آيه 180.

بود، آن گاه براى اين [چنين آفرينش] ابداً انقطاعى نبود [يعنى مادّه، أزلى نيست و اگر فرضاً خدا اشياء را از ماده اى كه أزلى بود مى آفريد ]همواره با چيزى همراه بود كه برآن مقدم نبود [بنابر اين فرض ناصحيح، ديگر موجودِ قديمِ، واحد نخواهد بود، بلكه دو قديم خواهيم داشت: خدا و آن ماده أزلى. لذا همان گونه كه در برهان تمانع نيز ذكر شده، اين امر، نامعقول است] وليكن او وجود داشت، در حالى كه [چيزى ]غير او موجود نبود و آن چيزى كه همه اشياء را از آن خلق كرد «آب» است و آن را ريشه هر چيزى قرار داد [يعنى هر چيزى به آب برمى گردد، گويا آب نسب هر شى ء و اصل آن است].

و براى آب، نسبى كه بدان اضافه شود قرار نداد [يعنى آب از چيزى پيش از خود آفريده نشده بود و خداى سبحان آب را ابتدا از لاشى ء آفريد؛ پس نه ماده أزلى اى آن جا بود و نه قديمى جز خدا].

[آن گاه] باد را از آب آفريد و سپس آن را بر آب مسلط گردانيد. باد سينه آب را شكافت تا آن كه از آن، كفى برخاست [لكن] به مقدارى كه [خداوند] مى خواست. آن گاه از آن كف، زمينى سپيد و پاك آفريد؛ [زمينى كه] نه شكاف در آن بود و نه سوراخ و نه فراز و نه فرود و نه گياه، سپس آن را پيچانيد و روى آب قرارش داد، سپس آتش را از آن آب آفريد...».(1) عبارت «سپس آن [كف] را پيچانيد» بدين معناست كه آن كف توليد شده، مانند كفى كه در اين آيه از آن ياد شده نبوده است: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً...»؛(2) «اما كف، بيرون افتاده از ميان مى رود».

پس كف ياد شده در روايت فوق از شى ء زائد و ناقص و منحرف نيست، بلكه كفى درهم پيچيده و مسطح است.

شبيه همين روايت نيز در ابتداى نهج البلاغه در خطبه اى از اميرمؤمنان عليه السلام درباره آفرينش جهان آمده است؛ آن جا كه مى فرمايند:

آفرينش را آغاز و به شروع آن مبادرت كرد بى آنكه در كار آن بينديشد، يا از آزمايشى

ص: 24


1- . كافى، ج 8، ص 94، ح 67.
2- . رعد 13 آيه 17.

بهره بردارى كند، يا به جنبشى در آيد يا هيجان زدگىِ نفس، وى را به اضطراب اندازد، هر چيز را در همان هنگام كه بايد پرداخت و اجزاى گوناگون را با همديگر هماهنگ ساخت و غرائز هر يك را ايداع فرمود [هر غريزه و طبيعتى را در موضع مستعدّ خود قرار داد] و طبايعشان را ملازم آنها گردانيد و پيش از آنكه دست به آفرينش زند به حال آنها آگاه، و محيط به آغاز و پايان هر يك و واقف بود به حدود و مقارنات آنها.

سپس خداى سبحان گشادگى فضاها و پارگى اكناف و خلأهاى هوايى را پديد آورد و در آن آبى موج خيز و انبوه روان ساخت و آن را بر پشت بادى تند برنشاند، پس باد را فرمان داد تا آن آب را باز دارد و بر شدت ريزش آن چيره گردد تا از مرز خود تجاوز نكند. هواى گشاده از زير و آب از فراز آن جهان بود. سپس خداى سبحان بادى نازا پديد آورد و آنگاه چونان انبانى چرمين كه آن را به جنش درآورند سَرِ آب را به سوى پايانش برد و جوشش آن را به حالت آرامش درآورد تا آن كه كوهه ها برآورد و كفها بر سر پديد ساخت و جوش و خروش آن را به آرامش مبدل گردانيد، پس آن آب را در فراخناى هوا و گستره فضا بالا برد و... .(1)

شيخ صدوق در كتاب علل الشرائع با سند خود از عبد اللّه بن سنان روايت مى كند كه گفت:

از امام صادق عليه السلام درباره اولين چيزى كه خداى عزّوجلّ آفريد پرسيدم. حضرت فرمودند:

به يقين اولين چيزى كه خداى عزّوجلّ آفريد، چيزى بود كه همه اشياى [ديگر ]را از آن آفريد.

گفتم: به فدايت شوم! آن چيست؟

فرمودند: آب. همانا خداى تبارك و تعالى آب را [به صورت] دو دريا آفريد كه يكى شيرين و ديگرى شور بود. آن گاه به [آب] شيرين نظر افكند و فرمود: اى دريا! او گفت: لبّيك و سعديك. خداى متعال فرمود: در تو بركت و رحمتم را قرار مى دهم و از تو اهل فرمانبرداريم و بهشتم را مى آفرينم. سپس به آن ديگرى نظر كرد و فرمود: اى دريا! او جواب نداد. خداى

ص: 25


1- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 40.

سبحان سه بار تكرار كرد [ولى] او جواب نداد. خدا در اين هنگام فرمود: بر تو باد لعنتم و از تو نافرمانانم و آنان را مى آفرينم كه در جهنم جايگاهشان مى دهم. سپس به هر دو فرمان داد [تا باهم بياميزند] آن گاه با يكديگر آميختند. حضرت سپس فرمودند: به همين دليل است كه [گاه] از كافر [بنده اى] مؤن و از مؤنى [بنده اى ]كافر پديد مى آيد.(1)

آفريدن درياى شور و شيرين

خداى متعال آب را به شور و شيرين تقسيم كرد. اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه فلسفه اين كار چه بوده است؟ در حقيقت، خداى سبحان آفريده هاى خود را دو قسمت نمود تا حق هر ذى حقى را به تناسب خودش بدهد. اگر همه آب ها شيرين بود، در اين صورت خداى منان از ميان مخلوقاتش حقِ آب غير شيرين را نداده بود و اين همان چيزى است كه نامش را «قابليتِ قابل» مى نهند.

اگر بپرسند: چرا درياى شور جواب نداى حق تعالى را نداد؟ پاسخ اين است كه خداى سبحان در طبيعتِ آن دريا، حالت طغيان نهاده بود؛ درست همان گونه كه در طبيعتِ آتش، سوزاندن را قرار داده است.

اگر بپرسند: چرا فرد كافر كه طبيعتاً طغيانگر است، عقاب و مجازات مى شود؟ پاسخ مى دهيم كه وجود اين طينت با داشتنِ اراده و اختيار منافات ندارد. مؤن و كافر هر دو به سبب داشتنِ اراده و اختيار، مى توانند اطاعت خدا كنند و وجود اين طبيعت تنها در حدِّ مقتضى عمل مى كند نه به صورت علّت تامّه. آرى مقتضى فرمانبردارى در مؤن و مقتضى عصيان در كافر، قرار داده شده، امّا مقتضى، غير از اراده است و آدمى تنها به سبب اراده سعادتمند يا شقاوتمند مى شود. علاوه بر اينها - همان گونه كه در حكمت نيز گفته شده - منشأ اين گوناگونى، تفاوت قابليت ها و ظرفيت ها نيز هست.

ص: 26


1- . علل الشرائع، ص 83 و 84 ، ب 77، ح 6.

از آنچه گفته شد آشكارا بر مى آيد كه اشياى عالم، اصلى واحد دارند و تفاوت هايشان ذاتى نيست، بلكه به خاطر گوناگونى اعراضى است كه ضميمه هر يك از اشياء مى گردد؛ عمران صابى از امام رضا عليه السلام مى پرسد:

مرا از اولين موجود خبر ده. حضرت مى فرمايند: [حال كه] سؤال كردى، پس [پاسخ مرا] بفهم، [خداى] واحد، در گذشته همواره واحد بود و موجود، در حالى كه هيچ چيز با او نبود، نه حدودى داشت و نه اعراضى و همواره نيز چنين است و خواهد بود. پس مخلوقات را بيافريد، بى سابقه و گوناگون به سبب عوارض و حدودِ مختلف... و بدان كه [خداى ]يگانه اى كه موجود است بدون اندازه زمانى و بدون هيچ حدى، آفريدگانى آفريده، محدود و داراى اندازه. گويا آن چيزى كه آفريده، دو نوع است: تقدير و تقدير شده كه در هيچ كدام از اين دو، نه رنگى است و نه وزنى و نه مزه اى و هر كدام از آنها را [هم] به كمك ديگرى مى توان شناخت و [هم] به خودى خود.(1) ظاهراً مراد از واژه «تقدير» اعراضى اعم از كميت، كيفيت و مانند آن است كه همه و همه از ملازمات مادّه اند و مراد از واژه «تقدير شده»، خودِ ماده سه بُعدى است. در ابتداى اين فصل يادآورى كرديم كه دليلى بر تجرّد هيچ موجودى جز خداى سبحان وجود ندارد و هر چيزى جز او داراى ابعاد و برخوردار از كميات و كيفيات و ساير امورى است كه فلاسفه در بحث جواهر و اعراض گفته اند.

پرسشى ديگر

سؤال ديگر اين كه آيا بهتر نبود خداى سبحان آن موجودى كه با اختيار خود راه جهنمى شدن را برمى گزيند نمى آفريد تا از رهگذر اين عنايت و از باب «سالبه به انتفاى موضوع» دردى نكشد و رنجى نبرد. اگر چه كه آن مخلوقِ منحرف، به زبان اقتضا خواستار آفريده شدن باشد؟!

ص: 27


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 169 و 176.

پاسخ اين است كه زيبايى و تنوع آفرينش، آفريده شدن را مى طلبد و مقتضى آن است. و آن كه عذاب مى بيند، بر اساس استحقاق جزا مى بيند. و اين عقلاً سزاوارتر از آن است كه اصلاً خلق نمى شد. و البته آن كه بر اثر آتش جهنم درد مى كشد، جز به مقدار معصيتى كه مرتكب شده مجازات نمى شود، خداى سبحان مى فرمايد:

«... إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(1) تنها به آنچه مى كرديد مجازات مى شويد.

مَثل آفرينش اينان مَثل مدرسه اى است كه حاكمى بنا مى كند و دانش آموزان را به تحصيل در آن فرا مى خواند، گو اين كه مى داند برخى از آنها در درس خواندن سستى كرده، در امتحان مردود مى شوند و همين امر آنان را رنجيده و دل آزرده خواهد كرد؛ آيا در اين جا صحيح است كه بگوييم: بهتر آن بود كه حاكم، مردودى ها را به مدرسه اش فرا نمى خواند؟ قطعاً صحيح نيست و درست آن است كه بگوييم بايد همه واجدان شرايط را به مدرسه فرا خواند؛ اگر چه برخى مردود مى شوند.

عقاب

مسأله: عقاب و مجازات الهى جريمه اى است متناسب با جرم انجام شده و نه بيش از آن؛ و چه بسا اين عقاب بر حالت هاى گوناگون، در آتش و نظير آن، بر آدمى توزيع مى شود، خداى سبحان مى فرمايد:

«...إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(2) تنها به آنچه مى كرديد مجازات مى شويد.

و مى فرمايد: «جَزاءً وِفاقاً»؛(3) كيفرى است مناسب [با جرم آنها].

اما در فاصله بين عذابها، آنها احساس عقاب نمى كنند؛ شايد آياتى از قرآن كريم كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم ناظر بدين امر باشند:

«وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ»؛(4) و در آنجا [چيزى] نمى شنوند.

ص: 28


1- . طور 52 آيه 16.
2- . طور 52 آيه 16.
3- . نبأ 78 آيه 26.
4- . أنبياء 21 آيه 100.

«وَ تَرَى النّاسَ سُكارى...»؛(1) و مردم را مست مى بينى.

«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى...»؛(2) مى گويد: پروردگارا! چرا نابينا محشورم كردى.

واضح است كه نابينا عقاب هاى ديدارى را و ناشنوا نيز عقاب هاى شنيدارى را و مست ها هم به دليل مستى و درد نكشيدن از عوامل دردآور، عقاب را احساس نمى كنند.

و البته اين مطلب قابل تأمل است.

جمع اين دسته آيات - كه سه موردش را ذكر كرديم - و دسته ديگرى از آيات كه مى گويند: آنان در جهنم جاويدند(3) و مانند آن، همان است كه بيان كرديم، يعنى متناسب بودن جرم با جريمه و عقاب و همچنين توزيع عقاب بر طول زمانى كه فرد در جهنم به سر مى برد. ما در تفسير موضوعىِ قرآن كريم به طور مشروح بدين مطلب پرداخته ايم.(4)

چگونگى آفرينش

يكى از رواياتى كه برخى گفته هاى سابقمان را تأييد مى كند، روايتى است كه در بحارالأنوار از علل الشرائع نقل شده و همين روايت را مرحوم حرّ عاملى قدس سره در الجواهر السنيه از محمد بن شاذان نقل مى كند كه خداى عزّوجلّ در حديث قدسى مى فرمايد:

همانا من آدم را آفريدم و بدنش را از چهار چيز هم نهادم سپس آنها را به وراثت در فرزندانش نهادم تا در جسدهاشان رشد كند و آنان تا روز قيامت بر اينها رشد مى كنند و هنگامى كه جسدش را آفريدم آن را از تر و خشك و گرم و سرد هم نهادم؛ به اين صورت كه

ص: 29


1- . حج 22 آيه 2.
2- . طه 20 آيه 125.
3- . مانند اين دو آيه: بقره 2 آيه 81 : «بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ»؛ آرى، كسى كه بدى بدست آورد، و گناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتشند؛ و در آن ماندگار خواهند بود. اعراف (7) آيه 36: «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِٔايَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَآ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ و كسانى كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از [پذيرش] آنها تكبّر ورزيدند، آنان اهل دوزخند [و] در آن جاودانند.
4- . اين تفسير هنوز به صورت دست نويس مانده و ان شاء اللّه به زودى در ده جلد چاپ خواهد شد.

من آن را از خاك و آب آفريدم و سپس در آن نفس و روح قرار دادم. بنابراين خشكى هر جسد از ناحيه خاك و تريش از طرف آب و حرارتش از جانب نفس و سرديش از ناحيه روح است. پس از اين آفرينش نخست، در آن جسد چهار نوع آفريدم و آنها به اذن من مايه بقاى جسد و تداوم آنند. آن جسد جز بدانها بر پا نمى ايستد و هيچ يك از [خود] آنها نيز جز با ديگرى بر پا نمى ايستد، از آن جمله تلخى سودا و صفرا، خون و بلغم است؛ سپس برخى از اين آفريدگان را در برخى ديگر جا دادم. بنابراين مسكن يبوست در تلخى و مسكن ترى در سودا و صفرا و مسكن حرارت در خون و مسكن سردى در بلغم قرار داده شد، لذا هر جسدى به سبب اين انواع چهارگانه اى كه مايه بقا و دوام اند اعتدال يابد و هر كدام از آنها را چهار نوع قرار دادم نه بيشتر و نه كمتر، صحتش كمال يابد و نهادش اعتدال [ولى] اگر هر يك از آنها بر ديگران فزونى يابد بر ايشان چيره شود و آنها را از مسير خود خارج كند و از ناحيه آن به قدرى كه انحراف، افزايش يابد بيمارى بر بدن داخل مى گردد.(1) اين حديث نياز به شرحى مفصّل براى هر فقره اش دارد كه به دليل مراعات اختصار در اين كتاب آنرا ترك كرديم. شيخ سعدى، قسمتى از متن حديث مزبور را در ابياتى به نظم كشيده و مى سرايد:

چهار طبع مخالف سركش *** چند روزى شوند باهم خش

چون يكى زين چهار شد غالب *** جان شيرين بر آيد از غالب

لا جرم مرد عاقل كامل *** ننهد بر حيات دنيا دل

اطبّاى طب قديم گفته اند: «هر يك از اين طبايع چهارگانه در بدن، از حيث زيادى و كمى و توسط، سبب شش هزار بيمارى است و مجموعه آنها بيست و چهار هزار بيماريند و بيست و چهار هزار علامت دارند و بيست و چهار هزار سبب و بيست و چهار هزار دوا» اين دانش مرتبه اى از پزشكى است؛ چون، خصوصيات و جزئيات، بسيار زيادند به

ص: 30


1- . بحارالأنوار، ج 58، ص 286، ب 47، ح 1؛ علل الشرائع، ص 110، ب 96، ح 9 و الجواهر السنّية في الأحاديث القدسية، ص 65، ب 7، فيما ورد فى شأن موسى عليه السلام .

گونه اى كه جز خداى سبحان احدى بر آنها آگاه نيست.

جهان اسباب و مسببات

مسأله: خداى متعال، اين جهان را جهانِ اسباب و مسببات قرار داده است؛ قرآن كريم مى فرمايد: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً»؛(1) «او از اين اسباب، پيروى [و استفاده] كرد». و در حديثى شريف نيز مى خوانيم:

أبى اللّه أنْ يجري الأمور إلاّ بأسبابها(2)؛ خداى متعال ابا دارد كه كارها جز از مجراى اسبابشان انجام شوند.

همچنين خداى - عزّوجلّ - اين قانون را ميان دنيا و آخرت نيز قرار داده؛ مثلاً تسبيح گفتن به درختى در آخرت تبديل مى شود و تحميد (الحمدللّه) در اين جا به خدمت گزار يا حوريه يا نظاير آن بدل مى شود؛ روايات متواتر(3) مربوطه را در كتاب هايى نظير بحار الأنوار

ص: 31


1- . كهف 18 آيه 89 و 92.
2- . در بحار الأنوار، ج 2، ص 90، ب 14، ح 14؛ آمده است كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: «أبى اللّه أن يجري الأشْياء إلاّ بالأسباب، فَجَعَلَ لكلِّ سَبَبٍ شَرحا، وجَعَلَ لكلِّ شَرحٍ عِلْما، وجَعَل لكلِّ عِلمٍ بابا ناطقا، عَرَفَهَ مَنْ عَرَفَه وجَهَلَه من جهله، ذلك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ونَحْنُ؛خداى متعال ابا دارد از اين كه اشياء را جز از مجراى اسباب آن پديد آورد، او براى هر سببى تبيينى قرارداده و براى هر تبيينى دانشى و براى هر دانشى باب گويايى. هر كه او را شناخت كه شناخت خوشا به حال او و هر كه او را ندانست كه ندانست (و بدا به حال او) او رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ما (اهل بيت) هستيم».
3- . در بحار الأنوار، ج 8، ص 186، ب 23 ح 154 آمده است كه: امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت مى نمايد كه فرمودند: «هركس بگويد سبحان اللّه، خدا به سبب آن در بهشت درختى برايش غرس مى كند و هر كس بگويد: الحمدللّه خدا به سبب آن در بهشت درختى برايش غرس مى كند و هركس بگويد: لا إله الاّ اللّه خدا به سبب آن در بهشت درختى برايش غرس مى كند و هر كس بگويد: اللّه اكبر خدا به سبب آن در بهشت درختى برايش غرس مى كند». در اين هنگام مردى از قريشيان گفت: اى رسول خدا! [بنابراين] ما در بهشت درختان فراوانى خواهيم داشت. فرمودند: آرى، وليكن زنهار كه آتشهايى بر آنها بفرستيد كه آتششان بزنند و اين همان معناى سخن خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ»؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر [او نيز] اطاعت كنيد، و اعمال خود را تباه نسازيد» محمد 47 آيه 33. اين روايت در امالى شيخ صدوق، ص 607، مجلس 88، ح 16 و در ثواب الأعمال، ص 11، باب ثواب من قال «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر» آمده است.

جست جو كنيد. اين سنتى الهى است كه خداى متعال آن را با قدرت و اختيار خويش برقرار داشته است.

جايگزينى سنت هاى الهى

روشن است كه خداى متعال مى تواند سنت هايى (اسبابى) را با سنت هاى ديگر جابه جا كند؛ مثلاً در قرآن و احاديث وارد شده است كه در روز قيامت، دستان، پاها، پوست ها، اماكن و غيره، له يا عليه اشخاص گواهى مى دهند؛ براى نمونه در آيات ذيل مى خوانيم:

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»؛(1) امروز بر دهانشان مهر مى نهيم و دست هايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند.

«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها»؛(2) آن روز است كه [زمين] تمام خبرهاى خود را بازگويد.

هم چنين براى نمونه در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

ما مِنْ يَوْمٍ يَأتي عَلى ابن آدَم إلاّ قال لَهُ ذلكَ اليَوْم: يا بن آدم أنا يَوْمٌ جديد و أنا عَليك شَهيد فقُل فيَّ خَيْرا و اعمل فيَّ خَيْرا أشْهَد لَك بِهِ يَوْم القيامة فإنَّكَ لَنْ تَراني بَعْدَها أبَدا؛(3) هيچ روزى نيست كه بر فرزند آدم بگذرد جز آن كه آن روز به وى مى گويد: اى فرزند آدم! من روزى نو هستم و بر تو گواه، پس در من [سخن] خير بگو و در من [كار] خير انجام بده تا در روز قيامت براى تو بدان شهادت بدهم؛ زيرا پس از آن ديگر هرگز مرا نخواهى ديد.

يعنى در دنيا آن روز بر نمى گردد، لكن در روز قيامت مى آيد و شهادت مى دهد، همان

ص: 32


1- . يس 36 آيه 65.
2- . زلزله 99 آيه 4.
3- . كافى، ج 2، ص 523، ح 8.

گونه كه مفاد اين روايت و امثال آن حاكى از اين معنايند.

نيز ساختمان ها، زمين ها، جامدات، نباتات و حيوانات همه و همه در روز قيامت گواهى مى دهند.(1) آرى اگر چه اينها عقل ندارند و يا اگر هم بگوييم عقل دارند، بسيار ضعيف است و مانند عقل انسان نيست؛ لكن موجوداتى مدركند؛ براى مثال خداى سبحان در آيات زير مى فرمايد:

«...وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...»؛(2) و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد.

مراد از تسبيح گويى در آيه فوق، تكوينى نيست، زيرا اين گونه تسبيح گويى مسلم است، بلكه سخن آيه فوق در تسبيح گويى تشريعى اينها است و اينكه هر يك با زبان خاص خود تسبيح مى گويند.

«فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ»؛(3) ناگهان همگى بر عرصه زمين ظاهر مى گردند!».

«فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»؛(4) «پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند: فرمان پذير آمديم.

ص: 33


1- . در كتاب فضل الكوفة و مساجدها، تأليف محمد بن جعفر مشهدى حائرى از عالمان قرن ششم هجرى، تحقيق محمد سعيد الطريحى ص 32 آمده است كه عبداللّه بن مسعود گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمودند: يا ابن مسعود، لمّا أسري بي إلى السماء أراني جبرئيل مسجد كوفان، فقلت: يا جبرئيل ما هذا؟ قال: مسجد مبارك كثيرالخير عظيم البركة اختاره اللّه لأهله وهو يشفّع لهم يوم القيامة؛ اى ابن مسعود! آن گاه كه به آسمان برده شدم، جبرئيل مسجد كوفه را نشانم داد، گفتم: اى جبرئيل اين چيست ؟ او گفت مسجدى مبارك، پر خير و بزرگ بركت است كه خدا آن را براى اهلش برگزيد وآن [مسجد] در روز قيامت برايشان شفاعت مى كند... . در همين كتاب، ص 36 نيز آمده است كه معاذ بن جبل از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه فرمودند: لكأنّي بمسجد كوفان يأتي يَوْم القيامة مُحْرما يشهد لِمَن صَلّى فيه ركعتين؛ گويا در مسجد كوفه ام كه آن در روز قيامت احرام بسته مى آيد و براى هر آن كه دو ركعت نماز در آن خوانده گواهى مى دهد.
2- . إسراء 17 آيه 44.
3- . نازعات 79 آيه 14.
4- . فصلت 41 آيه 11.

آفرينش ارواح

مسأله: ظاهر برخى روايات حاكى از آن است كه پس از تقسيم ماده اوليه جهان - آب - به شيرين و شور، خداى تبارك و تعالى ارواح آدميان را آفريد؛ ارواح مؤنين را از علّيّين(1) يعنى طبقات عالى معنوى و ارواح كافران را از سجّين يعنى طبقات پايين معنوى. همان گونه كه در حديثى آمده؛ اين ارواح دو هزار سال پيش از خلق بدن هايشان آفريده شدند.(2) در برخى روايات سخن از آفرينش موجوداتى است كه از آنها با نام هاى أظلّه و اشباح و نظاير آن ياد شده، كه ظاهراً مراد از آن، همان ارواح اند؛ چه، ارواح در مقايسه با ابدان مانند سايه و شبحند؛ چون روح با اين دو واژه تناسب دارد؛ زيرا سايه همان فضاى فاقد نور است، نه صورت محض تهى از ماده، و روح نيز ممكن است همين گونه باشد؛ در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

إنَّ الروح مُتَحرّك كالريح و إنَّ الروح مُجانس للريح؛(3) همانا روح مانند باد، متحرّك و از جنس آن است.

ص: 34


1- . در بصائر الدرجات، ص 20، ح 2 چنين مى خوانيم: امام صادق عليه السلام مى فرمايند: إنَّ اللّه جَعَلَنا مِن علّيين وجَعَل أرواح شيعتنا ممّا جعلنا مِنْه ومِنْ ثُمّ تَحِنُّ أرواحهم إلَيْنا وخَلَق أبْدانهم مِنْ دون ذلك وخَلَق عدوّنا مِنْ سِجِّين وخَلق أرواح شيعتهم ممّا خلقهم مِنْه وخَلَق أبْدانهم من دون ذلك ومن ثمّ تَهوي أرْواحهم إليْهم؛ همانا خدا [طينت] ما را از عليين قرار داد و [طينت] ارواح شيعيان ما را نيز از آن چيزى قرار داد كه ما را از آن. و از اين جاست كه ارواحشان به ما شوق مى ورزند و بدن هايشان را از غير از آن آفريد. او دشمن ما را از سجين آفريد و ارواح پيروانشان را نيز از آن چيزى آفريد كه او را از آن و بدن هايشان را از غير از آن آفريد و از اين جاست كه ارواح آنان به سوى ايشان ميل و شوق دارند.
2- . در بحار الأنوار، ج 5، ص 250 ب 10 ح 43 چنين آمده است: امام باقر عليه السلام مى فرمودند: «همانا خداى تبارك و تعالى در آن روزى كه براى اقرار كردن به خداوندگاريش و به پيامبرى محمد صلى اللّه عليه و آله از انسان ها در عالم ذر پيمان گرفت، از شيعيان ما كه به صورت ذرّه هايى بودند [نيز] بر ولايتمان پيمان گرفت و امّت محمد صلى اللّه عليه و آله را در حالى كه سايه هايى بودند، آنها را از همان طينتى كه آدم عليه السلام را بر آن آفريد، آفريد و ارواح شيعيان ما را دوهزار سال پيش از بدنهايشان آفريد و ايشان را بر وى عرضه نمود و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام آنها را شناختند و ما آنها را از نحوه بيانشان مى شناسيم».
3- . در معانى الأخبار، ص 17، ح 12 چنين آمده است: إنّ الروح متحرك كالريح وإنّما سمّي روحا لأنّه اشتق إسمه من الريح وإنّما أخرجه على لفظة الروح لأنّ الروح مُجانس للريح؛ همانا روح مانند باد متحرك است و بدين خاطر [روح] روح ناميده شد كه نامش از ريح [= باد] مشتق شده است و از آن تنها بدين خاطر اين گونه تعبير كردند، كه روح شبيه ريح [= باد ]است.

در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز چنين مى خوانيم:

الروح جِسْمٌ رَقيق قَد اُلبِسَ قالباً كثيفاً - إلى أن قال: - الروح بمَنْزلة الريح في الزق؛(1) روح جسم رقيقى است كه با قالبى مادى با جرم متراكم، پوشانده شده است... روح مانند بادى است در مشك.

در روايت ديگرى مى فرمايند:

إنَّ اللّه تبارك و تعالى أخَذَ ميثاق العِباد و هُم أظِلَّة قَبْل الميلاد، فَما تَعارف مِن الأرواح إئْتلَفَ و ما تَناكَر مِنْها إخْتَلَف؛(2) همانا خداى تبارك و تعالى از بندگان در حالى كه پيش از تولّد سايه هايى بودند، پيمان گرفت، لذا ارواحى كه [در آن جا] با يكديگر آشناشدند [در اين جهان] با هم الفت يافتند و آنهايى كه [آن جا ]همديگر را انكار كردند [در اين جهان ]در اختلاف افتادند.

هم چنين در روايت ديگرى راوى از ايشان مى پرسد:

نظرتان درباره ارواح چيست؟ ايشان مى فرمايند: بى شك آنها سربازانى سازمان يافته هستند، آنهايى كه [در آن جا] با يكديگر آشنا شدند [در اين جهان] با هم الفت يافتند و آنهايى كه [در آن جا] يكديگر را انكار كردند [در اين جهان] در اختلاف افتادند.

راوى مى گويد: گفتم: به يقين ما نيز بدان معتقديم. حضرت فرمودند: همين طور است. همانا خداى عزّوجلّ از بندگان، در حالى كه پيش از تولد سايه هايى بودند پيمان گرفت و اين همان معناى سخن او است كه فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ...»؛(3) «و [به خاطر بياور ]زمانى كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه برخويشتن ساخت». حضرت در ادامه فرمودند: لذا آنان كه در آن روز بدان اقرار كردند، همان الفت در اين جا هم آمد و آنان كه در آن روز انكارش كردند، همان اختلاف در اين جا نيز آمد.(4)

ص: 35


1- . احتجاج، ص 349 و 350.
2- . علل الشرائع، ص 84، ب 79، ح 1.
3- . اعراف 7 آيه 172.
4- . علل الشرائع، ص 84، ب 79، ح 2.

روايت فوق بدين معناست كه ارواح معترف، با يكديگر الفت يافتند و ارواح انكاركننده از ديگر ارواح جدا شدند و البته هر گروه نيز با هم جنس خويش الفت نمودند.

امام باقر عليه السلام نيز از پدرش و ايشان از جدش روايت نموده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على عليه السلام فرمودند:

أنت الذي اِحْتَجَّ اللّه بك في ابْتِداء الخَلْق حَيْثُ أقامَهُم أشْباحا، فقال لهم: ألَسْتُ بربِّكم؟ قالوا بَلى، قال: و مُحمّد رَسولي، قالوا بَلى، قال: و علي أمير المؤمنين، فأبى الخَلْق جميعا إلاّ اِستكبارا و عُتّوا عَنْ ولايتك إلاّ نَفَر قليل و هُم أقَلُّ القليل و هُم أصحاب اليَمين...؛(1) تو آن كسى هستى كه خداى عزّوجلّ در ابتداى آفرينش به تو احتجاج نمود؛ آن جا كه انسان ها را به صورت اشباح درآورد و بدانها فرمود: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: بلى. حضرت حق فرمود: و محمد[ صلى اللّه عليه و آله ] فرستاده ام نيست؟ گفتند: آرى. حضرت حق فرمود: و على[ عليه السلام ] اميرالمؤنين نيست؟ در اين هنگام بود كه همگى خلق از روى كبر و نافرمانى از ولايت تو [از اقرار بدان ]ابا كردند، جز چند نفرى و آنان بسيار بسيار اندك اند و آنان اصحاب يمينند.

مراد از عبارت «خلق» مسلمانان معاصر رسول خدايند صلى اللّه عليه و آله و گرنه روشن است كه پس از آن دوره، نيمى از آنان يا اكثرشان به امامت ايشان اعتراف نمودند و در دوره امامت حضرت مهدى(عجل اللّه فرجه) نيز همگى خلق به امامتش اعتراف مى كنند.

هم چنين عبارت «گفتند: بلى» در پاسخ به سؤال «آيا من پروردگارتان نيستم؟» و «محمد [ صلى اللّه عليه و آله ] فرستاده من نيست؟!» حاكى از پاسخ مثبت مسلمانان است، نه ديگران.

بنابراين نسبت به روايات پيامبر و ائمه - صلوات اللّه عليهم اجمعين - بايد زمان، مكان، شرايط و خصوصيات ديگر مورد ملاحظه قرار گيرد؛ همان گونه كه وقتى فردى از ما با ديگرى سخن مى گويد اين گونه ويژگى ها را لحاظ مى كند. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ...»؛(2) و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش،

ص: 36


1- . بحارالأنوار، ج 64، ص 127، ب 3، ح 31.
2- . ابراهيم 14 آيه 4.

نفرستاديم.

رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نيز مى فرمايند:

إنَّا مَعاشِر الأنبياء أُمِرْنا أنْ نُكلِّم النّاس عَلى قَدْر عُقولِهِم؛(1) همانا ما گروه أنبياء مأموريم كه با [هر گروه از] مردم به اندازه عقلشان سخن گوييم.

حذيفه از ايشان روايت مى كند كه فرمودند:

ما تَكامَلَت النُبوَّة لنَبيِّ في الأظلَّة حَتّى عَرَضَت عَلَيْه ولايَتي و ولاية أهل بَيْتي و مثلوا لَه فأقرُّوا بطاعَتهِم و ولايَتهِم؛(2) در عالم أظلّه نبوت هيچ پيامبرى تثبيت نشد، مگر آن كه ولايت من و اهل بيتم بر او عرضه شد و بر ايشان تجسم يافتند و آنها به فرمانبردارى از ايشان و ولايتشان اقرار كردند.

رابطه ميان اين دو روايت واضح است و اگر در معناى دو روايت پيشين جز آنچه گفتيم فرض شود، جمع ميان آن دو آشكار نخواهد شد.

در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمودند:

إنَّ اللّه خَلَق الخَلْق و هِي أظِلَّة، فأرْسَلَ رَسولَه مُحمّدا صلى اللّه عليه و آله فَمِنْهم مَنْ آمَنَ بِهِ و مِنْهُم مَن كذَّبَهُ، ثُمَّ بَعَثَه في الخَلْق الآخر فآمَنَ بِهِ مَنْ كان آمَنَ بهِ في الأظِلَّة و جَحَدَهُ مَن جَحَد بهِ يَوْمَئذٍ، فقال سبحانه: «فَما كانُوا لِيُؤمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ...»(3)؛- (4) همانا خدا خلق را آفريد در حالى كه سايه هايى [ارواحى ]بودند. آن گاه رسولش محمد صلى اللّه عليه و آله را فرستاد [بر آنها عرضه كرد]. برخى بدو ايمان آوردند و برخى او را تكذيب كردند. سپس او را در آفرينش ديگر [عالم دنيا ]مبعوث كرد آن گاه همان كسانى به او ايمان آوردند كه در عالم سايه ها بدو ايمان آوردند و همان كسانى منكر او شدند كه در آن روز او را انكار كردند؛ بنابراين خداى سبحان فرمود: «اما آنها به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند، ايمان نياوردند».

ص: 37


1- . امالى، شيخ صدوق، ص 419؛ مجلس 65، ح 6.
2- . بحارالأنوار، ج 26، ص 281، ب 6، ح 27.
3- . يونس 10 آيه 74.
4- . بحارالأنوار، ج 5، ص 259، ب 10، ح 64.

بطون آيات

ظاهراً تفسير فوق از آيه مذكور جلوه اى از بطون آيه است؛ زيرا آيات قرآن بطون و مصاديقى دارند، و مراد از مصاديق آن است كه ظاهر آيات، مضمون كلى اى را بيان مى كند كه بر تك تك مصاديق خود منطبق مى شود و مراد از داشتن بطون آن است كه ظاهرش چيزى مى گويد و باطنش چيزى ديگر؛ مانند امور حسّى و مادى. براى مثال در امور مادى مى توان اين مثال را زد كه آب سيب مصداق باطن سيب است و اگر از آب سيب، رُب بسازيم اين رُب بطن بطن آن مى شود و هم چنين زمانى كه از آن ربّ، قرص هايى [بسيار فشرده] مى سازيم در واقع با بطنِ بطنِ بطنِ آن مواجه شده ايم.

در كافى از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده كه فرمودند:

«اى جابر! همانا خدا اولين چيزى كه آفريد محمد صلى اللّه عليه و آله و عترت هدايتگر هدايت شده او بود و آنها در پيشگاه خدا اشباحى نورانى بودند». جابر مى گويد: گفتم: اشباح يعنى چه ؟ حضرت پاسخ دادند: يعنى سايه نور، بدن هايى نورانى، بدون ارواح كه با روحى يگانه تأييد شده بودند و آن روح القدس بود و [محمد صلى اللّه عليه و آله و ]خاندان او به سبب آن روح خدا را عبادت مى كردند و به همين خاطر آنان بندگانى بودند، بردبار، عالم، نيك و برگزيده كه با نماز و روزه و سجده و تسبيح و تهليل گفتن، خدا را عبادت مى كردند، نماز مى خواندند، حج مى گزاردند و روزه مى گرفتند.(1) برخى مى گويند: «پيامبر و معصومان - عليهم الصلاة و السلام - پيش از اين دنيا مانند اين دنيا ارواح جداگانه نداشتند، بلكه تنها واجد يك روح بودند، و روحى كه آنها را راهنمايى مى كرد روح القدس بود» واللّه العالم. در اين باره شايد بتوان سخن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را اشاره بدان گرفت كه فرمودند:

أنا و عَليٌّ مِنْ شَجَرةٍ واحِدَة؛(2) من و على از يك درختيم... .

ص: 38


1- . كافى، ج 1، ص 442، ح 10.
2- . بحارالأنوار، ج 38، ص 309، ب 67، ح 9 و كشف الغمه، ج 1، ص 295.

روح و بدن

مسأله: روح و بدن، هر دو مادى اند، لكن روح ماده اى رقيق است - عقل و نفس و غيره نيز با وجود اختلافى كه باهم دارند - اين چنينند(1)؛ اما بدن، ماده اى با تراكم جرم زياد است. خداى متعال براى هر روح، بدنى متناسب با آن قرار داده است؛ يعنى بدن هاى سجّينيان متناسب با روح خود و بدن علّيينيان نيز مانند روحشان است. بنابراين روح آفريده شده از سجّين و آب شور تلخ مزه، بدنى از سجّين، و روح آفريده شده از علّيين و آب درياى شيرين بدنى از علّيين دارد. اين تناسب، همان گونه كه در حكمت نيز آمده، از باب سنخيت جسم و روح است. در قرآن كريم آمده است:

«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»؛(2) و اگر [مردم] در راه درست، پايدارى ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان نوشانيم.

امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه چنين فرموده:

يعني مَنْ جَرى فيه شَيء مِن شِرك الشَّيطان عَلى الطَريقة، يَعني عَلى الوِلاية في الأصْل عِنْد الأظِلَّة حينَ أخَذَ اللّه ميثاقَ بني آدم «لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» يعني لكنّا وَضَعْنا أظِلَّتَهم في الماء الفُرات العَذِب؛(3) اگر آنها در مسأله ولايت تحت تأثير شيطان قرار نمى گرفتند - همان ولايتى كه خداى متعال در ميثاقش با بنى آدم [در عالم ذرّ] از آنها گرفت - همانا ارواح آنها را در اجسادى مخلوق از آب شيرين مى آفريديم.

و در حديثى ديگر از امام باقر عليه السلام در همين مورد آمده:

يعني لَوْ اِسْتَقاموا عَلى وِلايَة علي بن أبي طالب اميرالمؤمنين و الأوْصِياء مِنْ وُلْدِهِ عليهم السلام و قَبِلُوا طاعَتَهم في أمْرِهِم و نَهْيِهِم لأسْقَيْناهُم ماءً غَدَقا، يقول لأشربْنا قُلوبهم الإيمان، و

ص: 39


1- . مرحوم شبر در حق اليقين، ج 2، ص 75 مى گويد: «نفس، جسمى نورانى و از عالم آسمانى است و تعلقش به اين بدن مانند چراغ در خانه است نورش [به همه جا] مى رسد و در همه اجزاى بدن نفوذ مى كند و مرگ نيز عبارت از خروج آن از اين بدن و مفارقت آن از اين است. جسم آن [= نفس] به غايت لطيف و شفاف است، مانند اجسام ملائكه و ساير اجساد آسمانى، كه با قدرت خداى متعال محفوظ مى ماند».
2- . جن 72 آيه 16.
3- . بحارالأنوار، ج 5، ص 234، ب 10، ح 9.

الطَّريقَة هي الإيمان بولاية علي و الأوصياء؛(1) اگر بر ولايت على بن ابى طالب، اميرالمؤنين و ائمه از نسل او - عليهم الصلاة و السلام - استقامت ورزند و در امر و نهيشان، فرمانبرداريشان را بپذيرند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم؛ خدا مى فرمايد: «لَأَسْقَيْنَهُم مَّآءً غَدَقًا»؛ قلوبشان را از ايمان مالامال مى كرديم و مراد از «طريقة» [= راه ]همان ايمان به ولايت على و اصياى او عليهم السلام است.

عالم ذر

مسأله: خداى متعال ارواح را حدود دو هزار سال يا بيشتر، پيش از ابدان آفريد، سپس بدن هايشان را به صورت ذره هايى قرار داد و در آن عالم [عالم ذر] آزمايششان كرد.

على بن معمّر از پدرش روايت مى كند كه:

از امام صادق عليه السلام درباره اين قول خداى عزّوجلّ سؤال كردم؛ آن جا كه فرمود: «هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى»؛(2) اين [پيامبر نيز] بيم دهنده اى از [جمله ]بيم دهندگان نخستين است.

حضرت فرمودند: إنَّ اللّه تبارك و تعالى لمّا ذَرَأَ الخَلْق في الذَرِّ الأوَّل فَأقامَهُم صُفُوفاً قُدّامِهِ، بَعَثَ اللّه محمَداً صلى اللّه عليه و آله فآمَنَ بِهِ قَوْمٌ و أنكره قَوْم، فقال اللّه: «هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى»، يعني به محمّداً صلى اللّه عليه و آله حَيْثُ دَعاهُم إلى اللّه عَزَّوجَلَّ في الذَرِّ الأوَّل؛(3) آن گاه كه خداى تبارك و تعالى در عالم نخستين، خلق را آفريد و آنها را به صورت صفوفى مقابل خود ايستاند، محمد صلى اللّه عليه و آله را [به سوى آنها] مبعوث نمود؛ قومى به او ايمان آوردند و قومى انكارش نمودند. پس خدا فرمود: «اين بيم دهنده اى از بيم دهندگان نخستين است» كه منظورش [حضرت] محمد صلى اللّه عليه و آله است آن گاه كه در عالم ذر نخستين، آنها را به سوى خداى عزّوجلّ فرا خواند.

بنابراين امتحان در آن جا نسبت به الوهيت، نبوت، ولايت و شايد نسبت به معاد بوده است.

ص: 40


1- . كافى، ج 1، ص 220، ح 1.
2- . نجم 53 آيه 56.
3- . بحارالأنوار، ج 5، ص 234، ب 10، ح 7.

ظاهر برخى روايات اين است كه اين دنيا مبتنى بر آن عالم است - ولو به نحو مقتضى - ؛ زيرا خداى تبارك و تعالى خلق را در عالم ذر و پيش از آزمونشان در اين دنيا آزمود. در رواياتى متعددى نيز به اين امتحان در آن عالم اشاره شده است؛ مثلاً در زيارت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام چنين آمده است:

يا مُمْتَحَنَة، اِمْتَحَنَكِ اللّه الذي خَلَقكِ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَك، فَوَجَدَكِ لِما إمْتَحَنَكِ صابرة؛(1) اى امتحان شده! خدا تو را امتحان كرد، پيش از آفرينش تو، و تو را بر آنچه امتحانت كرد صابر يافت.

چگونگى امتحان

سؤال: آن امتحان چگونه بود؟ روايات مربوطه گوناگونند و شايد دليل آن، تعدّد امتحان هاى آن جا بوده است؛ همان گونه كه بشر، در دنيا نيز با امتحان هاى گوناگونى آزموده مى شود؛ مثل ايمان، روزه، نماز، خمس، زكات، حج، جهاد و غيره؛ لذا خداى متعال مى فرمايد:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ»؛(2) و قطعاً شما را به چيزى از [قبيل] ترس و گرسنگى، و كاهشى در اموال و جان ها و محصولات مى آزماييم؛ و بشارت ده شكيبايان را.

زراره از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

اگر مردم مى دانستند كه آغاز خلقت چگونه بود [حتى] دو كس اختلاف نمى نمودند. سپس فرمودند: همانا خداى تبارك و تعالى پيش از آن كه خلق را بيافريند، فرمود: باش [خلق شو] آبى شيرين كه بهشتم و اهل طاعتم را از تو بيافرينم و باش [خلق شو] آبى شور تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم، سپس آن دو را امر فرمود [تا بياميزند] و آنها با يكديگر آميختند. لذا [گاهى ]مؤمن از كافر و [گاهى] كافر از مؤمن متولد مى گردد. سپس [خدا ]گِل

ص: 41


1- . تهذيب، ج 6، ص 9، ب 3، ح 12.
2- . بقره 2 آيه 155.

آدم را از خاك زمين برگرفت و آن را به سختى ماليد كه ناگهان به صورت ذره هايى به حركت درآمدند. به اصحاب يمين فرمود: به سلامت به سوى جنّت [برويد] و به اصحاب آتش فرمود: به سوى دوزخ [برويد] كه باكى ندارم. سپس به آتش فرمان [فروزش] داد و آن افروخته شد، آن گاه به اصحاب شمال فرمود: داخلش شويد، ولى آنها گريختند؛ به اصحاب يمين فرمود: داخلش شويد، آنها بى درنگ داخل شدند و خدا [به آتش] فرمود: «سرد و سلامت باش» و آن سرد و سلامت شد. آن گاه اصحاب شمال گفتند: پروردگارا! ما را ببخشاى، او فرمود: شما را بخشودم. پس داخل شويد، آنها رفتند و [لكن] از آن فرار كردند، آن جا بود كه فرمانبردارى و نافرمانى به منصه ظهور رسيد. پس نه آنان مى توانند از زمره اينان شوند و نه اينان از آنان.(1) عبارت «نمى توانند» بدين معناست كه هواهايشان نمى گذارند كه آنان اين گونه شوند و گرنه اختيار و اراده دارند و بدين سبب، مستحق ثواب و عقاب مى شوند و در غير اين صورت نه ثواب به فعلشان تعلق مى گرفت و نه عقاب. قبلاً نيز بدان اشاره كرديم و آن را بيان مقتضى دانستيم، نه علت تامه؛ و تفصيل آن در علم كلام آمده است.

در حديثى جابر از امام باقر عليه السلام و ايشان از اميرالمؤنين عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: خداى تبارك و تعالى به ملائكه فرمود: «...إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ»؛(2) من بشرى را از گِلى خشك، از گِلى سياه و بدبو، خواهم آفريد. پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او به سجده در افتيد.

حضرت در ادامه فرمودند: و كان ذلك مِنَ اللّه تَعالى في آدَم قَبْل أنْ يَخْلُقَه و اِحْتِجاجا مِنْه عَلَيْهم. قال: فاغْتَرَفَ رَبَّنا عَزَّوجَلَّ غُرفَةً بيَمينِهِ مِنَ الماء العَذِب الفُرات و كِلْتا يَدَيْه يَمين؛ اين [حادثه] از جانب خدا درباره آدم عليه السلام ، قبل از آن كه او را بيافريند و به عنوان احتجاجى از

ص: 42


1- . محاسن، ص 282، باب بدء الخلق، ح 412 و بحارالأنوار، ج 5، ص 252، ب 10، ح 48.
2- . حجر 15، آيات 28 و 29.

ناحيه او بر آنها باشد رخ داد. در ادامه فرمودند: آن گاه خداى عزّوجلّ با دست راستش مشتى از آب شيرين گوارا برداشت و [البته] هر دو دستش راست است.

ظاهراً مراد از واژه يمين [= دست راست] يُمن و بركت است نه دست راست مادى؛ زيرا خداى متعال از جسم و ماديّات منزه است، از اين رو حضرت فرمودند: هر دو دستش راست است، يعنى شومى در خداى متعال راه ندارد. حضرت ادامه دادند:

فَصَلْصَلَها في كَفِّه حَتّى جَمَدَت فقال لَها: مِنْك أخْلق النبيّين و المُرسلين وعبادي الصالحين و الأئمّة المُهتدين و الدُّعاة إلى الجنّة و أتْباعِهِم إلى يَوْم القيامة و لا أُبالي و لا اُسأل عَمّا أفْعَل و هُم يَسألون؛ او را در دست خود خشك كرد تا آن سِفت شد، آن گاه فرمود: تنها از تو پيامبران و مرسلين و بندگان صالحم و امامان هدايت گشته ام و فراخوانان به بهشت و پيروانشان تا روز قيامت را مى آفرينم و باكى ندارم و درباره آن چه مى كنم مورد سؤال واقع نمى شوم، بلكه آنانند كه مورد سؤال واقع مى شوند.

مراد از واژه «دست»، قدرت اوست كه بر هيچ كسى پوشيده نيست. دليل اين كه خداى متعال در افعالش مورد سؤال قرار نمى گيرد آن است كه او تمام افعال خويش را طبق علم، حكمت و مصلحت انجام مى دهد، لكن آدمى برخى افعال خود را طبق حكمت و مصلحت و برخى ديگر را از روى جهل، مفسده يا شك و نظاير اينها انجام مى دهد، لذا در مقابل افعالش مسؤول است. خداى متعال از پيامبران عليهم السلام نيز پرسش مى كند؛ در قرآن كريم آمده است:

«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»؛(1) پس، قطعا از كسانى كه [پيامبران ]به سوى آنها فرستاده شده اند خواهيم پرسيد و قطعا از [خود ]پيامبران [نيز ]خواهيم پرسيد.

زيرا حكمى كه از جانب پروردگار مى آيد بايد عام باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز به اين نكته اشاره كرده و مى فرمايند: اگر او پس از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بدنش را غسل داد، نه بدان جهت بود كه - العياذ باللّه - جسم شريفش متنجس بود، بلكه براى اجراى سنت

ص: 43


1- . اعراف 7 آيه 6.

[قانون شريعت] چنين كرد.(1) در عرف جديد نيز به آن، قانون مند شدن گويند. در ادامه نيز فرمودند:

ثم اِغْتَرَفَ غُرْفَةً أُخْرى مِنَ الماء المالِح الأُجاج فَصَلْصَلَها في كَفِّهِ فَجَمَدَت ثُمَّ قال لَها: مِنك أخْلق الجَبَّارين و الفَراعِنَة و العُتاة و إخْوان الشَّياطين و الدُّعاة إلى النَّار إلى يَوْم القيامة و أشْياعِهِم و لا أُبالي و لا أُسأَلُ عَمَّا أفْعَل و هُم يُسْألون. قال: و شرطه في ذلك البداء و لَم يشترط في أصحاب اليمين؛ سپس مشتى ديگر از آب نمكين شور برگرفت و در دست خود خشك كرد تا آن كه سِفت شد، سپس بدان فرمود: تنها از تو، جباران و فراعنه و نافرمانان و برادران شيطان و فراخوانان به سوى آتش در روز قيامت و پيروان آنها را مى آفرينم و باكى ندارم و در آنچه انجام مى دهم مورد سؤال قرار نمى گيريم و آنهايند كه بايد مورد سؤال واقع شوند. راوى مى گويد: امام اين امر را مقيد به «بداء» كرد ولى اين امر را درباره اصحاب يمين شرط ننمود.

شايد مراد از واژه «بداء» در اين عبارت آن باشد كه اين امر [جهان] از قدرت خداى سبحان خارج نشد و آنچه گفته شد علت تامه و نيز به گونه اى نبود كه احتمال وقوع خلافش محال باشد؛ تا همانند اجتماع نقيضين يا ضدين و يا مساوى بودن جزء با كل محال باشد. حضرت ادامه دادند:

ثم أَخْلَطَ الماءَيْن جَميعاً في كَفِّهِ فَصَلْصَلَهُما ثُمَّ كفَّهُما قُدّام عَرْشِهِ و هُما سُلالَةٍ مِن طين؛(2) سپس [خدا هر دو نوع] آب ها را در دستش به هم آميخت و خشك كرد و سپس آن دو را

ص: 44


1- . در تهذيب الأحكام، ج 1، ص 469، ب 23، ح 186 چنين آمده است كه حسين بن عبيد مى گويد: [نامه اى] به امام صادق عليه السلام نوشتم [بدين مضمون كه:] آيا هنگامى كه پس از وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اميرالمؤنين ايشان را غسل دادند، خود نيز غسل [مس ميت] كردند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله طاهرا مطهّرا ولكن فعل أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ذلك وجرت به السنّة؛ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پاك و پاكيزه بود، لكن على بن ابى طالب عليه السلام آن [غسل] را انجام داد تا اين سنّت جارى شده باشد». اين روايت در استبصار، ج 1، ص 99، ب 60، ح 3 و بحار الأنوار، ج 22، ص 540، ب 2، ح 50 نيز آمده است.
2- . تفسير قمى، ج 1، ص 37.

پيشاپيش عرش جمع كرد در حالى كه عصاره اى از گِل بودند.

زراره نيز روايت مى كند كه:

مردى از امام باقر عليه السلام درباره آيه: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...»؛(1) «و [به خاطر بياور] زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت» سؤال كرد. حضرت - در حالى كه پدرش عليه السلام مى شنيد - فرمودند: پدرم به من خبر داد كه خداى عزّوجلّ مشتى از خاك آن سرزمين - كه آدم عليه السلام را از آن آفريد - برگرفت و بر آن آب شيرينِ گوارا ريخت و سپس آن را چهل روز [به حال خود ]واگذاشت و بعد، آب نمكين شور بر آن ريخت و چهل روز به حال خود گذاشت. زمانى كه آن گِل خمير درآمد آن را برداشت و آن را به شدت ماليد و در اثر اين [كار] آنها به صورت ذره هايى از چپ و راستش بيرون آمدند. او به همه آنها دستور داد كه در آتش بروند. اصحاب يمين داخل آن شدند و [آتش] برايشان سرد و سلامت شد و [لكن] اصحاب شمال از اين كار خوددارى كردند.(2) ابن اذينه نيز از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه:

نزد ايشان بوديم و از مردى از شيعيانمان ياد كرديم و [در توصيف او] گفتيم: در او تندى اى وجود دارد، حضرت فرمودند: مِن علامةِ المؤمن أن تكون فيه حِدَّة؛ از نشانه[هاى ]مؤن آن است كه در او تندى اى است.

راوى مى گويد: عرض كرديم: عموم اصحاب ما از تندى برخوردارند؟ حضرت فرمودند: إنَّ اللّه في وقتٍ ما ذَرأهم أمر أصحاب اليَمين - وأنتم هُم - أن يدخلوا النّار فَدَخَلوها فأصابَهُم وَهج، فالحِدَّة مِن ذلك الوَهج، وأمر أصحاب الشمال - وهُم مُخالِفُوهم - أن يَدخلوا النَّار فَلَم يفعلوا فَمِن ثُمَّ لَهُم سَمت ولَهُم وقار(3)؛ همانا وقتى خداى تبارك و تعالى آنها را آفريد به اصحاب يمين - كه شما از آنها هستيد - فرمود كه داخل آتش شوند. آنان نيز داخل شدند و زبانه اى از آتش بدان ها رسيد. اين تندى ناشى از آن زبانه آتش است. به

ص: 45


1- . اعراف 7 آيه 172.
2- . كافى، ج 2، ص 7، ح 2.
3- . بحارالأنوار، ج 5، ص 241، ب 10، ح 27.

اصحاب شمال نيز كه مخالفان آنانند دستور داد كه داخل آتش شوند، آنها سر باز زدند و به همين سبب، چهره اى آراسته و با وقار از خود نشان مى دهند.

شايد مراد از واژه «حِدّت» در اين گونه روايات، آن باشد كه اهل حق برحقشان مصرّند و معتقدند كه مخالفانشان بر اساس منطق و تعقل سخن نمى گويند و تنها با سروصدا و جوسازى سعى در اثبات عقايد خود دارند؛ و يا شايد از باب اين سخن خدا باشد كه مى فرمايد:

«...وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ...»؛(1) و كسانى كه با اويند، بر كافران، سخت گير [و] با همديگر مهربانند.

در مقابل آنان، اهل باطلند كه چون معمولاً بر بطلان كارشان واقفند، لذا با وقارى ظاهرى و امثال آن خود را مى نمايانند تا آن واقعيت زشت را در وراى اين ظاهر زيبا و خوش آيند، مخفى كنند.(2)

بنابراين دو نوع آفرينش اوليه و ثانويه درعالم ذر اتفاق افتاده است و همينطور خلقت ارواح مقدم بر ابدان شد؛ و آزمايشى انجام گرفت و مقتضى اطاعت و معصيت به وجود آمد و گفت وگويى ميان خدا و مخلوقات صورت گرفت و بسيارى از اتفاقات ديگر رخ داد؛ اتفاقاتى كه خداى تبارك و تعالى بر آن واقف است. البته هيچ كدام از اين اتفاقات، سرنوشت حتمى اى را در اين جهان (براى كسى) ايجاب نمى كنند؛ يعنى اين گونه نيست كه هر كسى در آن عالم فرمانبردار حق بوده حتماً در اين جهان نيز فرمانبردار خواهد بود و يا هر كه در آن عالم نافرمان حق بوده، حتماً در اين جهان نيز نافرمان بردار خواهد بود. قبلاً نيز گفتيم كه تمامى حوادث فوق مقتضى اى براى طاعت يا معصيت، در فرد ايجاد مى كند نه آن كه علت تامه باشد؛ چون براى خدا بدائى حاصل مى شود كه نزد متكلمان به معناى

ص: 46


1- . فتح 48 آيه 29.
2- . روان شناسان و جامعه شناسان نيز نظير اين سخن را گفته اند و شرح داده اند كه برخى اقليت ها خود را به برخى محاسن عادت مى دهند تا با قدرت نمايى كيفى، ضعف كمّى خويش را پوشش دهند.

آشكار كردن امر مخفى است؛ زيرا هيچ چيزى بر خداى سبحان مخفى نيست، نه در زمين، نه در آسمان، نه درگذشته، نه در آينده و نه در زمان فعلى.

بنابراين از مجموعه آيات و رواياتى كه در اين باب وارد شده اند و تواتر اجمالى نيز دارند، همين مطالب فهميده مى شود.

آفرينش آدم عليه السلام

[و ظاهراً] پس از تمامى حوادث مذكور، خداى متعال بدن حضرت آدم عليه السلام را آفريد و ابدان ذره اى را كه مشتمل بر ارواح گويا و شنوا بود در او به وديعت نهاد؛ خواه در آن عالم، نافرمان بوده باشند يا فرمانبر و خواه در اين عالم نافرمان بوده باشند يا فرمانبر. سپس او در اين بدنى كه با دست قدرتش(1) آفريد، روحى را قرار داد كه دو هزار سال يا بيشتر آفريده بود. پس از آن به فرشتگان دستور داد تا بر او سجده كنند. قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ...»؛(2) و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد.

لكن خداى متعال از پيش مى دانست كه آدم عليه السلام را امتحان خواهد كرد و او در اين امتحان سقوط مى كند - هر چند گناهى مرتكب نشد و آنچه بود ترك اولى بود - و او را به دار دنيا (دار تكليف) خواهد آورد. بنابراين خداى سبحان او را براى زمين آفريد و خود نيز در قرآن فرمود:

«...إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...»؛(3) من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد.

او پس از خوردن آن درخت ممنوعه از بهشت رانده شد و در زمين هبوط كرد و پس از آن خدا ذريه اش را به تدريج از پشت او بيرون آورد.

ص: 47


1- . دست قدرت، اضافه تشريفيه است.
2- . بقره 2 آيه 34؛ اسراء (17) آيه 61؛ كهف (18) آيه 50؛ طه (20) آيه 116.
3- . بقره 2 آيه 30.

اميرالمؤنين عليه السلام در اين باره مى فرمايند:

و أَهْبَطَهُ إلى دارِ البَليَّةِ و تَناسُل الذُرِّيَّة؛(1) و او را به دنيا كه سراى آزمايش و ازدياد نسل است، فرو فرستاد.

آيا آدم عليه السلام معصيت كرد؟

مسأله: مشهور ميان علماء اين است كه خوردن درخت ممنوعه توسط آدم عليه السلام ترك أولى بود نه معصيت، و نه ترك مستحب و نه انجام مكروه. و ترك أولى مانند اين است كه فردى در مجلسى بنشيند، و يا به گونه اى بنشيند كه سزاوار او نيست، اين عمل نه حرام است، نه مكروه و نه ترك مستحب؛ بلكه تنها ترك أولى است. البته نسبت دادن [حتى ]ترك أولى به پيامبران و معصومان عليهم السلامنيز براى ما روشن نيست؛ بلكه چنين افعالى را طبق حكمت خاصى مى دانيم؛ و اين مانند بيان برخى معصومين عليهم السلام است كه ظاهراً از اعتراف به معصيت حكايت مى كند، در حالى كه يقيناً آنان معصومند و حتى مرتكب ترك أولى هم نمى شوند و اعترافاتى هم كه در كلماتشان وجود دارد حاكى از امرى تكوينى و نقص ذاتى موجود ممكن، است. آدمى با اين گونه اعترافات مى خواهد حق عبوديت را ادا كند و به مقدار ممكن، آن نقص ناشى از امكان را جبران كند؛ مثل كسى كه جز نان خشك و آب شورى در اختيار ندارد و آن را براى پذيرايى از ميهمان بزرگى بياورد. ميزبان مذكور از ميهمان خود بسيار پوزش مى خواهد، گو اين كه فعلش حتى از حيث فاعلى هم ترك أولى نيست [چون چيز ديگرى نداشته كه بياورد]. بنابراين عذرخواهى او از حيث ترك أولاى فعلى است و عذرخواهى مى كند براى پوشاندن نقصى كه آن شخص در آن، از كمال بهره مند نيست. بنابراين عذرخواهى ائمه طاهرين عليهم السلام و عمل أنبياء در پيشگاه خدا نيز از همين قبيل است.

اما اينكه بگوييم عذرخواهى هاى رسول اكرم و امامان عليهم السلامبه درگاه خدا، تنها به عنوان

ص: 48


1- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.

آموزش به ديگران است، خلاف ظاهر روايات؛ بلكه خلاف نصّ روايات است؛ - اگر چه احتمال فوق نيز از آن به دست مى آيد - چرا كه آنان الگوهاى امت هستند.

ميثاق دوم

مسأله: هم چنين از روايات به دست مى آيد كه خداى عزّوجلّ هنگام خروج آن ذره ها از پشت آدم عليه السلام براى بار دوم و از باب تأكيد، از آنها پيمان گرفت.

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

خداى سبحان در ميان گروهى از ملائكه به زمين و به سوى آدم عليه السلام هبوط كرد.

منظور، از هبوط خدا، هبوط امر خداست؛ مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد:

«وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»؛(1) و [فرمان] پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف آيند.

حضرت عليه السلام در ادامه مى فرمايند:

در اين زمان آدم در وادى اى بود ميان طائف و مكّه كه بدان «روحاء» گفته مى شد. حضرت در ادامه فرمودند: آن گاه خدا بر پشت آدم دست كشيد و سپس ذرّيه اش را - كه به صورت ذره هايى بودند - به فرياد خواند. امام عليه السلام ادامه دادند: آنها همان گونه كه زنبورهاى عسل از كندوهايشان خارج مى شوند، بيرون آمدند و بر ناحيه بالاى آن وادى گرد آمدند. آنگاه خدا فرمود: اى آدم! اينان ذرّيه تو هستند كه از پشتت بيرونشان آورده ام تا براى خودم به خداوندگارى و براى محمد صلى اللّه عليه و آله به پيامبرى از آنها پيمان بگيرم؛ همان پيمانى كه يك بار قبلاً در آسمان از آنان گرفتم. آدم عرض كرد: اى پروردگار من! چگونه پشت من گنجايش آنها را يافت؟ خدا فرمود: اى آدم! با لطف صُنعم و قدرت نافذم. آدم گفت: پروردگارا! در اين پيمان از آنها چه مى خواهى ؟ خدا فرمود: [از آنها مى خواهم كه] به من هيچ شرك نورزند.

آدم عرض كرد: پروردگارا! پاداشش چه خواهد بود؟ فرمود: در بهشتم سكونتش مى دهم. آدم

ص: 49


1- . فجر 89 آيه 22.

عرض كرد: هر كه نافرمانيت كند جزايش چه خواهد بود؟ فرمود: در آتشم سكنايش مى دهم. آدم عرض كرد: پروردگارا! درباره آنها عدالت ورزيدى و به يقين غالب آنها نافرمانيت خواهندكرد، اگر تو آنها را حفظ نكنى.(1) حبيب سجستانى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

آن گاه كه خداى عزّوجلّ ذرّيه آدم عليه السلام را از پشتش بيرون آورد تا براى ربوبيت خويش و نبوت هر پيامبرى از آنها پيمان بگيرد، اولين كسى كه از آنها براى نبوتش پيمان گرفت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله بود. سپس خداى جلّ جلاله به آدم عليه السلام فرمود: نگاه كن چه مى بينى؟ حضرت مى فرمايد: آدم عليه السلام به ذريه اش كه به صورت ذره هايى آسمان را پركرده بودند، نگاه كرد و گفت: پروردگارا! ذريه ام چه فراوانند! براى چه آنها را آفريدى؟ با گرفتن پيمان از آنها، از ايشان چه مى خواهى؟ خداى عزّوجلّ فرمود: [از آنها مى خواهم] كه مرا بپرستند، به من هيچ گونه شركى نورزند و به فرستادگانم ايمان بياورند و از ايشان پيروى كنند.(2)

ذره ها چگونه گرد آورده شدند؟

واضح است كه ذرات غير قابل شمارش را مى توان درمكانى كوچك گرد آورد؛ بعنوان مثال در دانش جديد اثبات شده است كه هر سلول زنده از سه قسمت تشكيل شده است؛ و هر يك از سلول ها را به ديوار، در و كارگرانى تشبيه كرده اند كه در ميانش اتاق فرمان و اداره قرار گرفته و اين ها از سه هزار طبقه تشكيل شده است. كارگران چيزهايى را از بيرون ديوار به داخل مى آورند و سپس آنها را به مواد سازگار با بدن مانند: اجسام، خواص، رنگها و غيره تبديل مى كنند. آن اتاق هاى سه هزار طبقه اى، محل رهبرى و صدور فرمان اند و براى هر سلول زنده مغزى متناسب با آن وجود دارد كه مركز فرماندهى آن به شمار مى آيد.

اگر علم جديد در كشفيات خود يك سلول زنده را اين قدر پيچيده مى بيند، پس درباره

ص: 50


1- . بحارالأنوار، ج 5، ص 259، ب 10، ح 66.
2- . كافى، ج 2، ص 8، ح 2.

آفريده هاى گوناگون خداى سبحان كه از ذره تا كهكشان را شامل مى شود چه بايد گفت؟! علاوه بر اين، شايد موجوداتى هزاران هزار بار كوچك تر از ذره و هزاران هزار بار بزرگ تر از كهكشان هاى شناخته شده وجود داشته باشند؛ خداى عزّوجلّ مى فرمايد:

«... صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ...»؛(1) اين صنع خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى پديد آورده است.

پس به حكم عقل و نقل، قدرت خداى سبحان به محال تعلق نمى گيرد؛ زيرا نقص در ذات محال است - كه شدنى نيست - نه در كم و كيف قدرت خدا. تفصيل اين سخن را - اگر خواسته باشيد - در علم كلام بايد جست.

بنابراين هر چه در دايره محالات قرار نگيرد، چه كوچك و چه بزرگ و چه در كمّيّت و كيفيت متعلق قدرت خداى سبحان است.

در كتاب بحار الأنوار و مانند آن ده ها روايت كه بيان گر اين گونه حقايق اند وجود دارد كه ما برخى از آنها را در امتحان اول، امتحان دوم و حتى امتحان سوم ذكر كرديم.(2)

متشابهات در روايات

چگونگى الفاظ متشابه در روايات همانند الفاظ متشابه در آيات قرآن است. و متشابهات، چه در قرآن و چه در روايات به خاطر اين است كه خداى متعال مردم را بيازمايد و دانسته شود كه چه كسى قلب منحرف دارد؛ خداى سبحان خود مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الْألْبابِ * رَبَّنا

ص: 51


1- . نمل 27 آيه 88.
2- . ظاهراً منظور مرحوم مؤلف از سه محل فوق، بحث هاى آفرينش ارواح ص 33، عالم ذر (ص 40) و ميثاق دوم (ص 49) باشد.

لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ»؛(1) او كسى است كه اين كتاب [ = قرآن] را بر تو نازل كرد كه قسمتى از آن، آيات محكم [= صريح و روشن] است. آنها اساس كتابند؛ [و هر گونه پيچيدگى در آيات ديگر، با مراجعه به اينها برطرف مى گردد.] و [قسمتى] ديگر متشابهاتند ]= آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مى رود ، ولى با توجه به آيات محكم، تفسير آنها آشكار مى گردد.] اما آنها كه در دلهايشان انحراف است، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروى مى كنند، با آنكه تأويلش را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند. [آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى اند ]مى گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محكم و چه متشابه ]از جانب پروردگار ماست. و جز خردمندان كسى متذكّر نمى شود [و اين حقيقت را درك نمى كنند راسخان در علم، مى گويند: ]پروردگارا! دل هايمان را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، [از راه حق ]منحرف مگردان؛ و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بخشنده اى.

هيچ موجود مجردى جز خدا نيست

مسأله: علاوه بر اين كه در كتاب هاى كلامى خود بيان كرده ايم، قبلاً نيز گفتيم كه مجرد بودن موجودى جز خداى سبحان محال است. ادله اى كه حكما بر خلاف اين گفته آورده اند محل اشكال است كه تكرار آنها در اين جا لازم نيست. همچنين رواياتى كه دلالت بر عدم تجرّد غير خدا مى كنند نيز متعددند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمودند:

إنَّ الأرواح في صِفَةِ الأجْساد في شَجَرةٍ في الجَنَّة تُعارف و تُسائل؛(2) ارواح مانند بدن هايند و در بهشت در درختى قرار دارند [و در آن جا] با يكديگر آشنا مى شوند و با هم سؤال و جواب مى كنند.

ص: 52


1- . آل عمران 3، آيات 7 و 8.
2- . بحار الانوار، ج 6، ص 269، ب 8، ح 121.

امام باقر عليه السلام نيز از پدرش روايت مى كند كه فرمودند:

إنَّ روح آدم عليه السلام لمّا أُمِرَت أنْ تَدْخُل فيه فكرهته، فأمَرَها أن تَدْخُلها كُرْهاً و تَخْرُج كُرْهاً؛(1) همانا آن گاه كه به روح آدم عليه السلام امر شد كه داخل آن [بدن] شود، آن را ناخوش داشت؛ آن گاه [خدا] به آن امر كرد تا با كراهت داخل آن شود و با كراهت از آن خارج گردد.

ابو ولاّد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند و مى گويد:

قلت لَه: جُعِلْت فِداك يَروُون أنَّ أرواح المؤمنين في حواصِل طيورٍ خُضْر حَوْل العَرْش، فقال: لا. المؤمن أكْرَم على اللّه عزَّوجلَّ مِنْ أنْ يَجْعَلهُ في حَوْصلة طَيْرٍ و لكِن في أبْدانٍ كأبدانِهِم؛(2) به ايشان عرض كردم: فدايت شوم مى گويند: ارواح مؤمنان در چينه دان پرندگانى سبز قرار دارند كه پيرامون عرشند؟!؛ حضرت فرمودند: خير، مؤن نزد خداى عزّوجلّ گرامى تر از آن است كه او را در چينه دان پرنده اى قرارش دهد. آنها در [قالب ]بدن هايى نظير بدن هايشان [در اين دنيا] هستند.

يونس از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

... فإذا قَبَضَه اللّه عزَّوجلَّ صَيَّر تِلْكَ الرّوح في قالبٍ كقالِبِه في الدُّنيا فَيأكُلون و يَشْربون، فإذا قَدمَ عَلَيْهم القادم عَرَفُوه بِتِلْك الصُّورة التي كانت في الدُّنيا؛(3) هنگامى كه خداى عزوجل روح را قبض مى كند، آن را در قالبى [ديگر ]مانند كالبد اين دنيايى اش قرار مى دهد، آن گاه مى خورند و مى نوشند و هنگامى كه كسى بر آنها وارد مى شود او را به همان صورتى كه در دنيا بود [مى بينند و] مى شناسند.

در كتاب كافى آمده است كه حبّه عرنى گفت:

به همراه اميرالمؤنين عليه السلام به اطراف كوفه رفتيم. حضرت در وادى السلام ايستادند، به طورى كه گويا گروهى را مخاطب قرار داده است... سپس ردايش را [بر زمين] انداخت تا بر آن بنشيند و به من فرمودند: «اى حبّه! اين نبود مگر سخن گفتن با مؤنى يا مأنوس شدن

ص: 53


1- . همان، ج 11، ص 108، ب 1، ح 15.
2- . كافى، ج 3، ص 244، ح 1.
3- . همان، ص 245، ح 6.

با او»! گفتم: يا اميرالمؤنين! آيا آنها چنين اند و امكان سخن گفتن و انس گرفتن با آنها وجود دارد؟ حضرت فرمودند: «آرى، اگر [پرده غيب] بر تو گشوده مى شد، آنها را به صورت حلقه هايى مى ديدى كه زانو در بغل گرفته با يكديگر سخن مى گويند». گفتم: آنها اجسام اند يا ارواح؟ حضرت فرمودند: «ارواحند».(1) ابوالمقدام نيز از امام صادق عليه السلام و ايشان از پدرش روايت مى كند كه فرمودند:

و اللّه ما مِنْ عَبْدٍ من شيعتنا يَنام إلاّ أصْعَدَ اللّه عزّوجلَّ روحه إلى السَّماء فيُبارك عَلَيْها، فإنْ كانَ قَدْ أتى عَلَيْها أجَلَها جَعَلَها في كُنوزِ رَحْمَتِهِ و في رِياضِ جنَّتِهِ و في ظِلِّ عَرْشِهِ، و إنْ كان أجَلَها مُتأخِّرا بَعَثَ بِها مَعَ أمَنَتِهِ مِنَ المَلائكة ليَردُّوها إلى الجَسَد الذي خَرَجَت مِنْهُ لِتَسْكُن فيه؛(2) به خدا سوگند! هيچ بنده اى از ميان شيعيان ما به خواب نمى رود جز آن كه خداى عزّوجلّ روحش را به سوى آسمان بالا مى برد و به او عنايت مى كند، آن گاه اگر اجلش فرا رسيده باشد آن [روح] را در گنج هايى از رحمتش و در باغ هاى بهشتيش و در سايه عرشش قرار مى دهد و اگر اجلش ديرتر باشد آن را با فرشتگان نگاهبانش بر مى گرداند تا به بدنى كه از آن بيرون آمده باز گردد و در آن آرامش يابد.

در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:

إنَّ العباد إذا ناموا خَرَجَت أرواحَهُم إلى السَّماء، فما رَأت الرُّوح في السَّماء فهو الحَق و ما رَأت في الهواء فهو الأضْغاث؛(3) هرگاه بندگان به خواب مى روند ارواحشان به سوى آسمان مى رود و آنچه كه روح در آسمان مى بيند حق است و آنچه در هوا مى بيند [خواب هاى] پريشان.

ظاهراً منظور از واژه «هوا» محدوده اى است كه در آن هوا (اتمسفر) هست؛ زيرا مقدارى كه از زمين فاصله بگيريم و بالا رويم از جوّ زمين خارج شده و ديگر هوائى نخواهد بود.

ص: 54


1- . همان، ص 243، ح 1.
2- . همان، ج 8، ص 212، ب 8، ح 259.
3- . امالى، شيخ صدوق، ص 145، مجلس 29، ح 16.

حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند:

إنَّ اللّه يقول: «اللّهُ يَتَوَفَّى الْأنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى»(1) فاللّه يَتَوَفَّى الأنْفُسَ كلّها، فَما رَأت و هِيَ عِنْدَه في السَّماء فَهِي الرُؤيا الصادِقَة، و ما رَأت إذا أرْسَلَت إلى أجْسادها تَلَقَّتْها الشَّياطين في الهواء فَكذَّبَتْها و أخْبَرَتْها بالأباطيل فكذبت فيها؛(2) خدا فرموده: «خدا ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را [كه بايد زنده بمانند ]باز مى گرداند تا سرآمدى معيّن». بنابراين خدا همه ارواح را قبض مى كند و آنچه در آن حال مى بينند رؤاى صادقه خواهد بود و هنگامى كه به سوى بدن ها فرستاده مى شوند، شياطين در هوا با آنها برخورد مى كنند و به او دروغ مى گويند و اخبار درهم را بدانها مى دهند، پس آنچه مى بينند در آن دروغ گفته مى شود.

در المناقب روايت شده كه در حضور مأمون سؤال و جوابى ميان صباح بن نصر هندى و عمران صابى، و امام رضا عليه السلام رد و بدل شد كه شرح آن چنين است: عمران مى گويد:

آيا چشم، نور مركب است، يا روح اشياء را از منظر چشم مى بيند؟ حضرت مى فرمايند:

العَيْنُ شَحْمَة و هو البَياض و السَّواد، و النظر للروح دَليلَه، - إلى أن قال عليه السلام : - الروح مَسْكَنُها في الدَّماغ و شُعاعها مُنْبَثٌ في الجَسد بمَنْزِلَةِ الشَّمْس دارتَها في السَّماء و شُعاعها مُنْبَسِطٌ على الأرض؛(3) چشم كه همان سياهى و سفيدى است، پى اى است و نگاه به روح تعلق دارد - تا اين كه فرمودند - قرارگاه روح در مغز است و شعاعش در بدن گسترده شده، درست مثل خورشيد كه قرص آن در آسمان است و نورش بر زمين گسترده است.

محمد بن مسلم نيز از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

إنَّ الرُّوح مُتَحَرِّكٌ كالرّيح، و إنَّما سُمِّي رُوحَاً لأنَّه اِشْتَقَّ اِسْمَه مِنَ الرِّيح، و إنَّما أخْرَجَهُ على

ص: 55


1- . زمر 39 آيه 42.
2- . بحارالأنوار، ج 58، ص 193، ب 44، ح 74.
3- . مناقب، ج 4، ص 353، فصل في علمهع.

لَفْظَة الرُّوح لأنَّ الرّوح مُجانِسٌ للرِّيح؛(1) روح همانند باد، متحرك است. و بدين خاطر روح ناميده شده، كه نامش از ريح [= باد ]برگرفته شده و بدين سبب از آن به روح تعبير شده كه هم جنس باد است.

«واوى» بودن ماده روح و «يايى» بودن ماده ريح اشكالى بر تفسير امام عليه السلام ايجاد نمى كند، زيرا گفته امام، طبق آنچه در كتاب شرح نظام نيز آمده، در قلمرو اشتقاق كبير مطرح مى شود و علاوه بر آن متقارب بودن «واو» و «ياء» در دو واژه روح و ريح كه زمينه قلب «ياء» به «واو» را فراهم مى كند، استبعاد فوق را تضعيف مى كند و اصولاً به خاطر همين است كه قافيه شعر، گاه «واوى» مى شود و گاه «يايى» و ضررى هم متوجه آن نمى كند.(2) همين راوى از امام صادق عليه السلام و او از پدرانش و ايشان از اميرالمؤنين عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند:

لاينام المُسلم و هو جُنُب، و لا يَنام إلاّ عَلى طهور، فإنْ لَمْ يَجِد الماء فلْيَتَيَمَّم بالصّعيد، فإنَّ رُوح المؤمن تُرْفَع إلى اللّه تَبارك و تعالى فَيَقْبِلها و يُبارك عَلَيْها فإنْ كان أجَلَها قَدْ حَضَر جَعَلَها في كُنوز رَحْمَتِهِ و إنْ لَمْ يَكُن أجَلَها قَدْ حَضَر بَعَثَ بِها مَعَ أُمَنائِهِ مِنْ مَلائكتِهِ فَيَردُّونَها في جَسَدِها؛(3) مسلمان با حال جنابت نمى خوابد و هميشه با وضو مى خوابد؛ اگر آب نيابد بر خاك تيمم مى كند؛ چرا كه روح مؤن [به هنگام خواب] به سوى خداى تبارك و تعالى بالا مى رود و [خدا] او را مى پذيرد و او را مورد عنايت و بركت قرار مى دهد، حال اگر اجلش رسيده و حاضر باشد [خدا] آن [روح] را در گنج هاى رحمتش قرار مى دهد و اگر اجلش نرسيده باشد، او را به همراه ملازمانش از فرشتگان مى فرستد تا به بدنش بازگردانند.

در برخى روايات وارد شده و فقها نيز در كتاب هاى خود بدين امر پرداخته اند(4) كه اگر

ص: 56


1- . معانى الأخبار، ص 17، ح 12.
2- . ر.ك: المقدمات، بخش خلاصة العروض، اثر مؤلف.
3- . خصال، ص 613.
4- . در وسائل الشيعه، ج 3، ص 356، ب 9، ح 3856 از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم: مَنْ أوى إلى فِراشه ثُمّ ذكر أنّه على غير طُهر تَيَمَّم مِنْ دثار ثِيابه؛ هركس به بستر خود برود و سپس به يادش آمد كه با وضو نيست بر لباس رويش تيمم كند. نيز در بحار الأنوار، ج 73، ص 182، ب 39، ح 6 و مكارم الأخلاق، ص 288، از ايشان روايت شده كه فرمودند: مَنْ تَطَهَّر ثُمَّ أوى إلى فِراشه بات وفِراشه كمسجده وإن ذكر أنّه على غير وُضوء فليَتَيَمم من دثاره كائنا ما كان فإنْ فَعَلَ ذلك لَمْ يَزَل في الصلاة وذِكر اللّه عزّوجلّ؛ هركس وضو بگيرد و سپس به بستر خود رود، مى خوابد در حالى كه بستر او مانند مسجدش است و اگر ياد آورد كه وضو ندارد بر لباس رويش تيمم كند هر چه باشد، اگر او چنين كند همواره در نماز و ياد خداى عزّوجلّ خواهد بود. در اين باره مى توانيد به الفقه، ج 16، كتاب الطهاره، ص 188 مراجعه كنيد.

كسى حال وضو گرفتن ندارد، تيمم كند، حتى بر روى لحافى كه بر خويش انداخته است و اين حكم از مصاديق همان راحتى اى است كه خدا در قرآن براى انسان مقرر داشته و فرموده:

«يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»؛(1) خدا، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را.

ما در تفسير موضوعى(2) خود اشاره كرده ايم كه: در آيه فوق، عبارت «لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»از نظر مرتبه، مقدم بر عبارت پيشين خود است و سرّ تأخير آن در بيان، آن است كه آيه در مقام بيان آسانى است، لذا مقتضى تقدم آن است(3) در غير اين صورت، وجهى براى گفتن عبارت فوق جز تأكيد نبود و تأكيد هم خلاف اصل است، و اللّه العالم.

در كتاب كافى از ابى بصير روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

آن گاه كه ميان او [= محتضر] و سخن، فاصله مى افتد [و قدرت تكلم را از دست مى دهد] رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و هر كه را خدا بخواهد نزد او مى آيند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در طرف راست و ديگران درطرف چپش مى نشينند و رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله به او مى فرمايد: آنچه كه اميد مى داشتى، اينك در مقابل توست و آنچه از آن مى ترسيدى از آن ايمنى يافته اى. سپس درى به سوى بهشت به روى او باز مى كند و به او مى فرمايد: اين منزلگاه تو در بهشت است؛ البته اگر

ص: 57


1- . بقره 2 آيه 185. درباره قاعده يسر مى توانيد به القواعد الفقهيه، ص 125 تأليف مرحوم مؤلف مراجعه كنيد.
2- . اين تفسير ده جلدى تاكنون به صورت دست نوشته باقى مانده است.
3- . ر.ك: البلاغة، همين قلم.

بخواهى به دنيا بازت مى گردانيم و در آن جا طلا و نقره خواهى داشت. او مى گويد: من كارى در دنيا ندارم [نمى خواهم به دنيا بازگردم]. در اين هنگام است كه رنگش سفيد و پيشانيش عرق آلود و لبانش منقبض و گلويش باز و چشم چپش اشك آلود مى شود هر كدام از اين نشانه ها را كه ديدى بدان اكتفا كن [بدان كه لحظات آخر عمرش است]. سپس زمانى كه جان از بدنش خارج مى شود [اموال دنيا ]بر او عرضه مى گردد همان گونه كه بر او عرضه شد [ليكن او دوباره ]آخرت را برمى گزيند. آن گاه تو در ميان غسل دهندگان او را غسل مى دهى و در ميان زير و بركنندگانش (در هنگام غسل) او را زيرورو مى كنى. زمانى كه او در كفن هايش گذاشته و بر تختش [= تابوتش ]قرار داده مى شود، روحش خارج مى شود و (با فاصله) يك قدم پيشاپيش آن گروه (تشييع كننده) راه مى رود و ارواح مؤنين او را تحويل مى گيرند، بر او سلام مى كنند و او را به نعمت هايى كه خداى جلّ ثنائه برايش مهيا كرده بشارت مى دهند. پس آن گاه كه او را در قبر مى گذارند، روحش تا ميان تنه اش به سوى آن بازگردانده مى شود؛ سپس از آنچه مى داند مورد سؤال قرار مى گيرد؛ اگر طبق آنچه مى دانسته عمل كرده باشد آن درى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او نشان داد برايش باز مى گردد و نور و پرتو آن و خنكى و بوى خوش آن بر او وارد مى شود.(1)

ص: 58


1- . كافى، ج 3، ص 129، ح 2.

روح و نفس

حالت ها و توانايى هاى روح

مسأله: روح داراى حالات و توانايى هاى ويژه اى است كه در روايت پيشين از آن ياد شد و حتى خود ما نيز برخى از آنها را در حال خواب مشاهده مى كنيم؛ چه بسا كسانى كه قدرت احضار ارواح دارند، در حال بيدارى مشاهده كنند. بر اين اساس، نبايد اين گونه حالات و توانايى هايى كه در برخى روايات آمده بعيد دانست؛ اينها گاه بر حواس ما نيز پوشيده و از آن دور نيستند. حضور رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام نيز امر غريبى نيست؛ اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

يا حارَ هَمْدان مَنْ يَمُت يَرَني *** مِنْ مُؤمِنٍ أو مُنافِقٍ قبلا(1)

«اى حارث هَمْدانى! هر كه بميرد؛ چه مؤن و چه منافق، مرا در مقابل خود مى بيند».

روح نيرومند توان آن را دارد كه اجسام متعددى بيافريند؛ مانند آنچه از برخى شعبده بازان و ساحران به چشم خود مى بينيم، آنها اجسام متعددى مى آفرينند لكن تمامى اينها فريب و پوشالى است؛ اما بر خلاف اينها، اولياى خدا مانند پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام حقيقتاً چنين مى كنند و لذا در رواياتى به حضور اميرالمؤنين عليه السلام بر سر جنازه خويش اشاره شده است.

و شايد بتوان آن را تشبيه كرد به اين كه وقتى شخصى يك كلام مى گويد و ميليون ها نفر

ص: 59


1- . امالى، شيخ مفيد، ص 7، مجلس اول و بحارالأنوار، ج 6، ص 181.

از طريق تلويزيون و راديو بشنوند و چهره آن شخص را در تصوير تلويزيونى اش ببينند.

آنان كه كتاب هاى غربى ها و غيره را درباره ارواح، جنيان و ملائكه ملاحظه كرده اند به راحتى مطلب مذكور را درك مى كنند؛ مثل كتاب «انسان روح است نه بدن»، نگاشته يكى از دانشمندان مصرى و در سه جلد. در اين كتاب بسيارى از اين امور ثبت شده است.

هشام بن حكم روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام در جواب سؤال كسى فرمودند:

الرُّوح جِسْمٌ رَقيقٌ قَدْ أُلْبِسَ قالِباً كَثيفاً - إلى أنْ قَال: - أفَيَتلاشا الرُّوح بَعْد خُرُوجِهِ عَنْ قالِبِهِ أمْ هُو باق؟ قال عليه السلام : بَل هُو باقٍ إلى وَقْتِ يُنْفَخُ في الصُّور، فَعِنْد ذلك تَبْطُل الأشْياء و تَفْنى فَلا حِسٍّ و لا مَحْسوس، ثُمَّ أُعيدَت الأشْياء كما بَدَأها مُدَبِّرُها؛(1) روح، جسم رقيقى است كه قالب مادى پرتراكم بر آن پوشانده شده است... . باز مى پرسد: آيا پس از آن كه روح از قالبش خارج مى شود متلاشى مى گردد؟ حضرت مى فرمايند: [نه ]بلكه باقى مى ماند تا آن روزى كه در صور دميده شود، آن گاه اشياء نابود و فانى مى گردند و ديگر نه حسى مى ماند و نه محسوسى. سپس آن اشياء به همان صورت كه خدا آغازشان كرد بازگردانده مى شوند.

مشاهدات شخصى خود و آنچه برخى افراد معتمد برايم نقل كرده اند و همچنين داستان هاى فراوانى بر پاره اى از اينها دلالت مى كند. در ذيل به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

مرحوم سيد حسين قمى رحمه اللّه

مرحوم سيد حسين قمى رحمه اللّه(2) مرحوم سيد حسين قمى رحمه اللّه در كهولت به بيمارى سرطان مبتلا مى شود. او چند ساعت پيش از وفاتش در بيمارستان بغداد از هوش مى رود و [ناگهان لحظاتى] پيش از آن كه خدا روحش را قبض كند چشمانش را باز مى كند و در حالى كه مى گويد: «آقا دارد مى آيد! آقا

ص: 60


1- . احتجاج، ج 2، ص 349.
2- . آية اللّه العظمى سيد حسين طباطبائى قمى 1282 - 1366 ه .ق يكى از مراجع تقليد بزرگ و مشهور به ورع و تقوا بوده است.

دارد مى آيد!» با اصرار مى خواهد كه او را بنشانند. كسانى كه گِرد بالينش بودند، گمان مى كنند كه وى از روى هواس پرتى سخن مى گويد، لكن با اصرار وى، او را مى نشانند. آن گاه او متوجه درِ اتاق مى شود و مى گويد: «السلام عليك يا أميرالمؤنين!» سپس چشمانش را مى بندد و روح مطهرش از دنيا مفارقت مى كند.

لحظات آخر

نظير داستان فوق براى جدّه نگارنده به نام «بى بى عصمت»(1) اتفاق افتاده است. او اندكى پيش از وفاتش كه در حالت اغما به سر مى برده چشم باز كرده، متوجه درِ اتاق مى شود وگويد: «السلام عليك يا أبا عبد اللّه!» و سپس چشم بر هم مى نهد و از دنيا مى رود.

يكى از آثار تولّى

شخصى كه در كربلاى معلّى مى زيست و در مجالس امام حسين عليه السلام خدمت گزارى مى كرد و مرد دين دار و عابدى هم بود، در لحظه وفات، چشم باز مى كند و بر امام حسين عليه السلام به گونه اى سلام مى دهد كه به شخص حاضر، نه غايب سلام مى دهند، و سپس جانش از جهان رخت مى بندد. رحمهم اللّه جميعاً.

چنين داستان هايى بسيارند(2) و شايد بسيارى از ما شاهد كثيرى از آنها بوده باشيم.

ص: 61


1- . او همان طور كه در كتاب ديگرى از مؤف مرحوم به نام والدتى آمده: عصمة الشريعه نيز خوانده مى شد. او زنى عابد و زاهد بود و در حدود سال 1394 ه .ق در بغداد وفات يافته و در مقبره خاندان شيرازى واقع در جنوب غربى حرم مطهر امام حسين عليه السلام در كربلاى مقدس به خاك سپرده شد. در اين باره مى توانيد به مقدمه كتاب الفضيلة الإسلاميه، ج 4، اثر مؤلف، مراجعه كنيد.
2- . در آخر كتاب والدتى مرحوم مؤف داستانى را از كرامات امام حسين عليه السلام از قول يكى از شاگردان مرحوم ميرزاى نائينى قدس سره، درباره مرحوم نائينى نقل مى كنند و در آن مى نويسد: روزى من و يكى از دوستانم پياده از نجف به سوى كربلا مى رفتيم، من در راه بيمار شدم تا آن كه به كربلا رسيديم. در آن جا من از هوش رفتم. در آن حال پرده از مقابل چشمم كنار رفت و ناگهان چهارده معصوم عليهم السلام را ديدم كه مرا احاطه كرده بودند و اين در حالى بود كه همه امور مربوط به دنيا از من گرفته شده بود و حتى ذهنم از علوم دنيوى نيز پاك شده بود و در آن، چيزى جز آنچه از علوم اهل بيت عليهم السلام فرا گرفته بودم نمانده بود... در آن حال ديدم دوست سيّدم نزد ضريح مقدس حضرت از طرف سر مطهّر ايستاده و شفايم را از خدا مى خواهد و او را به حق امام حسين عليه السلام قسم مى دهد. پس از آن احساس كردم كه خدا دعايش را به شفاعت امام حسين عليه السلام پذيرفته و ناگهان خودم را شفا يافته و بى هيچ بيمارى اى در جاى خويش در خانه ديدم. در آن وقت برخاستم وضو ساخته، و به زيارت حضرت رفتم، در ايوان مقدس به آن دوست سيّدم برخوردم. او كه در حال خارج شدن از حرم شريف بود، تا مرا ديد بسيار تعجب كرد و گفت: تو در حال احتضار بودى كه من تو را ترك كردم و آمدم تا شفايت را از امام عليه السلام بخواهم، تو چطور اين جايى! زمانى كه داستان آن مكاشفه را برايش گفتم بسيار خوشحال شد و گفت خدا را شكر كه شفايت را دادند و حقايقى را به من نشان داد تا ايمان و عقيده ام افزون گردد. آرى اينان نزد خداى عزّوجلّ مقام عظيمى دارند.

چگونگى بازگشت روح در قبر

مسأله: تعبير «ردّ الروح إلى وركيه» [= روح تا ميان تنه به سوى او برگردانده مى شود] در روايت پيش به معناى زنده شدن ميّت در عالم قبر نيست، بلكه بدين معناست كه بخشى از روح به گونه اى كه با مرگ منافى نباشد به جسد باز مى گردد و اين پديده از آن دسته پديده هايى است كه با چشم عادى قابل مشاهده نيست؛ نظير اين حالت را خود ما در هنگام خواب مى بينيم؛ در آن هنگام بخشى از روح در داخل بدن مى ماند لكن تمام روحى نيست كه در هنگام بيدارى داخل بدن است.

روح، مانند تمام امور مادى و معنوى در اين دنيا داراى مراتب است؛ مثلاً شجاعت مراتبى دارد كه - مثلاً - از مرتبه كشتن عقرب و مار آغاز مى شود و بدان مرتبه از شجاعت مى رسد كه فرد بگويد:

و اللّه لَوْ تَظاهَرَتِ العَرَب عَلى قِتالي لَما وَلَّيْت؛(1) به خدا سوگند اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخيزند روى برنخواهم تافت.

و البته مراد از عرب، همه شجاعان جهانند، نه فقط مردم عرب.

ماديات نيز داراى مراتب بزرگ و كوچكى هستند، از ذره تا كهكشان ها. بعنوان نمونه نگارنده خود كسانى را ديده است كه مى توانستند با نفس قوى اى كه دارند، روح شان را از

ص: 62


1- . نهج البلاغه، نامه 45، ص 418.

بدن هايشان خلع كنند و پس از آن اين روح بود كه رفت و آمد مى كرد و سخن مى گفت و بر مى داشت و مى داد. بدنِ بى حركت نيز آن جا افتاده بود. شايد براى اثبات آن دليلى بهتر از ديدن نباشد.

رابطه روح و بدن

مسأله: روح همانند جسم، شاد و غمگين مى شود، احساس ترس و امنيت مى كند و هم چنين برخوردار از انواع لذت ها و ناخوشى ها مى گردد.

خواب مغناطيسى (هيپنوتيزم) بر اعتقاد ماديّون حتى نزد خودشان مهر بطلان زده؛ آنها كه مى گفتند: هر چيزى ماده پرتراكم است و اين تنها جسم است كه وجود دارد، نه روح، بدان معنا كه گفتيم؛ و در تفسير آنان، روح، تنها عبارت از بخار خون است.

رابطه روح با نفس

مسأله: ظاهراً روح غير از نفس و آن دو غير از عقل اند. روح مايه حيات است و نفس چيزى در درون آدمى است كه او را به نيك و بد فرمان مى دهد.

لذا هرگاه در قرآن از روح سخن گفته شده، خداى متعال به ستايش آن پرداخته و هرگاه سخن از نفس به ميان آورده او را ميان مدح و ذم قرار داده است؛(1) براى مثال در

ص: 63


1- . نيز براى مثال در سوره هاى هود 11 آيه 105، زمر (39) آيه 56 و فجر(89) آيات 27 - 30 به ترتيب چنين مى خوانيم: «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ»؛ آن روز [قيامت و زمان مجازات] كه فرا رسد هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى گويد: گروهى بدبختند و [گروهى] خوشبخت. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ»؛ [اين دستورها براى آن است كه] مبادا كسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و از مسخره كنندگان [آيات او] بودم! «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»؛ تو اى روح آرام يافته!. به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلك بندگانم درآى. و در بهشتم وارد شو!.

قرآن مى خوانيم:

«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛(1) و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را [آفريده و] منظم ساخته سپس فجور وتقوا [شر و خيرش] را به او الهام كرده است.

و البته گاهى نيز بر يكديگر اطلاق مى شوند.

به هر تقدير از آيات، روايات و ادلّه عقلى استفاده مى شود كه همه اينها امورى مادى اند هر چند با هم متفاوتند؛ مانند طلا، برليان و خاك، كه در عين اختلاف جوهرى اى كه دارند، همگى امورى مادى هستند.

علاوه بر اين، صفات نفسانى اى از قبيل شجاعت و ترس، بخشش و بُخل، عدالت و ظلم و مانند آن هم، همگى امورى مادى و مخلوقند. رواياتى كه در زمينه جنود عقل و جهل در بحارالأنوار(2) و غير آن آمده، دال بر اين مطلبند و گرنه معقول نيست كه چيزى اثر

ص: 64


1- . شمس 91، آيات 7 و 8.
2- . در بحار الأنوار، ج 1، ص 109 و 111، ب 4، ح 7، چنين مى خوانيم: سماعه مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم و [علاوه بر من] گروهى از محبان و دوستان حضرتش نيز نزدش بودند كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد. امام عليه السلام فرمودند: عقل و لشكريانش را بشناسيد تا هدايت يابيد. سماعه مى گويد عرض كردم: به فدايت شوم جز آنچه به ما شناسانده اى چيزى نمى دانيم. در اين هنگام امام عليه السلام فرمودند: خداى عزّوجلّ عقل، كه اولين مخلوق روحانى در جانب راست عرش بود را از نور خويش آفريد و به او فرمود: پشت كن، او پشت كرد. سپس به او فرمود: روى كن، او رو كرد. آن گاه خداى تبارك و تعالى فرمود: به آفرينش بزرگ آفريدمت و بر تمامى آفريدگانم گراميت داشتم. امام عليه السلام در ادامه فرمودند: سپس جهل را از آب دريايى شور و ظلمانى آفريد و به او فرمود: پشت كن، او پشت نمود. سپس به او فرمود: روى كن، او رو نكرد. آن گاه به او فرمود آيا تكبر ورزى؟ و او را لعن نمود. سپس هفتاد و پنج لشكر براى عقل قرار داد. زمانى كه جهل چيزى را كه خدا با آن عقل را گرامى داشته و چيزى را كه به او بخشيده، ديد، دشمنى او را در دل گرفت. آن گاه جهل گفت: اى پروردگار من! اين عقل هم آفريده اى مثل من است، او را آفريدى و گراميش داشتى و نيرومندش ساختى در حالى كه من كه ضد اويم نيرويى در برابر او ندارم؛ پس لشكريانى مانند آنچه بدو دادى به من عطا كن. خدا فرمود: باشد، لكن اگر پس از آن نافرمانى كنى تو و لشكريانت را از رحمتم بيرون مى كنم، او گفت: قبول مى كنم. آن گاه هفتاد و پنج لشكر به او داد. پس، آن هفتاد و پنج لشكرى كه به عقل داده شد عبارتند از: [اين لشكريان متضاد عقل و جهل بدين شرحند:] خير، كه وزير عقل است و ضد آن، شر است كه وزير جهل است؛ و ايمان، ضدش كفر؛ و تصديق، ضدش انكار؛ و اميد، ضدش نوميدى؛ و عدالت، ضدش ستم؛ و رضا، ضدش نارضايتى؛ و شكر، ضدش كفران؛ و طمع، ضدش يأس؛ و توكل، ضدش حرص؛ و رأفت، ضدش قساوت؛ و رحمت، ضدش غضب؛ و علم، ضدش جهل؛ و فهم، ضدش حماقت؛ و عفت، ضدش پرده درى؛ و زهد، ضدش ميل؛ و رفق، ضدش خشونت؛ و وحشت، ضدش جرأت؛ و تواضع، ضدش كبر؛ و طمأنينه در عمل، ضدش شتابزدگى؛ و حلم، ضدش سفاهت؛ و سكوت، ضدش پرگوئى است؛ و تسليم امر خدا شدن، ضدش استكبار است؛ و تسليم احكام خدا بودن، ضدش شك است؛ و صبر، ضدش جزع است؛ و گذشت، ضدش انتقام است؛ و غنى، ضدش فقر است؛ و تفكر، ضدش سهو است؛ و حفظ، ضدش فراموشى است؛ و مهرورزى، ضدش قطع رابطه است؛ و قناعت، ضدش حرص است؛ و مواسات، ضدش منع است؛ و دوستى، ضدش عداوت است؛ و وفا، ضدش غدر است؛ و طاعت، ضدش معصيت است؛ و خضوع، ضدش خود بزرگ بينى است؛ و سلامت، ضدش بلا است؛ و حب، ضدش بغض است؛ و صدق، ضدش كذب است؛ و حق، ضدش باطل است؛ و امانت، ضدش خيانت است؛ و اخلاص، ضدش آميختگى داشتن است؛ و شهامت، ضدش بزدلى است؛ و فهم، ضدش كودنى است؛ و معرفت، ضدش انكار است؛ و مدارا، ضدش پرده درى است؛ و سلامت الغيب، ضدش فريب كارى است؛ و كتمان، ضدش افشا است؛ و اقامه نماز، ضدش ضايع كردن است؛ و صوم، ضدش افطار است؛ و جهاد، ضدش فرار از جنگ است؛ و حج، ضدش پيمان شكنى است؛ و حفظ گفتار ديگران، ضدش سخن چينى است؛ و نيكى به پدر و مادر، ضدش عاق كردن است؛ و حقيقت، ضدش ريا است؛ و معروف، ضدش منكر است؛ و حجاب، ضدش بى حجابى است؛ و تقيه، ضدش پركرانى است؛ و انصاف، ضدش تعصب است؛ و كسب، ضدش زورگيرى است؛ و نظافت، ضدش آلودگى است؛ و حيا، ضدش دريدگى است؛ و ميانه روى، ضدش تجاوز از حد است؛ و در آسايش بودن، ضدش سختى است؛ و سهولت، ضدش صعوبت است؛ و بركت، ضدش كاستى و تلف است؛ و عافيت، ضدش بلا است؛ و داشتن به قدر ضرورت، ضدش زياد اندوزى است؛ و حكمت، ضدش هوا است؛ و وقار، ضدش سبكى است؛ و سعادت، ضدش شقاوت است؛ و توبه، ضدش اصرار است؛ و استغفار، ضدش مغرور شدن است؛ و محافظت، ضدش سستى كردن در محافظت است؛ و دعا، ضدش ابا كردن است؛ و نشاط، ضدش كسل است؛ و فرح، ضدش حزن است؛ و الفت، ضدش جدايى است؛ و سخاوت، ضدش بخل است. تمام خصال عقل در يك نفر جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصى پيامبر و يا مؤنى كه خدا قلب او را در ايمان آزموده باشد، و سايرين، يعنى مواليان ما هيچ يك از داشتن برخى از اين لشكريان تهى [و محروم] نيست تا آن كه آن را كامل كند و از لشكريان جهل در امان بماند در اين هنگام است كه در برترين درجه بهشت در كنار أنبياء و اوصياء قرار مى گيرد. تنها با شناخت عقل و لشكريانش و دورى كردن از جهل و لشكريانش بدان [مقام] مى توان رسيد. خدا ما و شما را به طاعت و [جلب] رضايتش موفق گرداند.

بپذيرد ولى مؤرى نداشته باشد، و اين مانند آن است كه معلولى بدون علت باشد. بنابراين، حالات گوناگون آدمى، دال بر آن است كه همه آنها منشأ [وجودى مادى] دارند.

اما نظر مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى كه مى گويد: «النفس في وَحْدَتِها كلُّ القُوى؛(1)

ص: 65


1- . شرح المنظومه، قسم فلسفه، ص 314، ط دار العلم.

نفس در وحدت خويش تمام قواست». به نظر ما دليلى براى صحت آن وجود ندارد، بلكه دليل، خلاف آن را اثبات مى كند؛ چون از علت واحد - از غير صاحب اراده - جز معلول واحد صادر نمى شود؛ همان گونه كه آن علت نيز جز معلول واحد ندارد.

عدم شناخت حقيقت نفس و روح

مسأله: ما حقيقت نفس و روح را نمى شناسيم و آيه:

«... قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي...»؛(1) «بگو: روح از [نسخ] فرمان پروردگار من است»؛ از باب بيان مصداق است و گرنه هر آفريده اى چنين است و معمولاً حقيقت اشياء، همان گونه كه شريف جرجانى نيز گفته، براى آدمى مجهول است.

با وجود پيشرفت علم پزشكى، كالبد شناسى و روان شناسى از نظر فعل و انفعالات بدن، هنوز دانشمندان در مقابل پيچيدگى هاى ناشناخته بدن مادى، انگشت حيرت بردهان دارند تا چه رسد به روح و نفس و صفات نفسانى اى كه از معنوياتند.

برخى علماء گفته اند: روايتى كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛(2) هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است» اشاره به جنبه سلبى آن دارد نه جنبه ايجابى؛ يعنى همان گونه كه آدمى نمى تواند به حقيقت پروردگارش پى ببرد، حقيقت نفس خويش را نيز نمى تواند بشناسد و آنچه از او شناخته مى شود تنها آثار او است، نه پديدآور آن آثار كه ذات او است.

قائلان به تجرد نفس

آن دسته از فلاسفه(3) و پيروان آنها كه به تجرد نفس(4) معتقد شده اند به كتاب [قرآن]،

ص: 66


1- . سوره اسراء 17، آيه 85.
2- . بحار الأنوار، ج 2، ص 32، ب 9، ح 22.
3- . در كتاب حق اليقين تأليف مرحوم شبر، ج 2، ص 74 چنين مى خوانيم: اكثر فلاسفه و حكماء معتقد به تجرد روحند و نيز برخى از قدماى معتزله و غزالى و راغب اصفهانى و اما از شيعيان، شيخ مفيد و شيخ بهائى. لكن در حديثى از امام صادق عليه السلام در كتاب احتجاج، ص 349 مى خوانيم: إنّ الروح جسم رقيق قد ألبس قالبا كثيفا؛ همانا روح جسمى رقيق است كه قالبى مادى پرتراكم بر او پوشانده شده است.
4- . شايد مراد از نفس در اين جا اعم از نفس به معناى روح باشد.

سنت و عقل استناد كرده اند، ولى به اجماع تمسك نكرده اند، چون اجماعى در اين باره وجود نداشته است.(1)

ادلّه قرآنى

برخى آياتى كه اين گروه بدان تمسك كرده اند به شرح زير است:

الف: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»؛(2) و در او از روح خود [يك روح شايسته و بزرگ ]دميدم.

اينان در توضيح اين آيه گفته اند كه خدا موجودى مجرد است و روح نيز چنين خواهد بود، چون از ناحيه خداى متعال است.

ب: «وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»؛(3) و [عيسى] كلمه [و مخلوق] اوست؛ كه او را به مريم القا نمود.

ج: «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»؛(4) و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين [و حكومت مطلقه خدا بر آنها] را به ابراهيم نشان داديم؛ تا [به آن استدلال كند و] اهل يقين گردد.

د: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً»؛(5) من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را آفريده است.

استدلال به اين آيات به اين بيان است كه: جسم و قواى آن در حدى نيستند كه از صفات عاليه اى مانند: رؤت عالم ملكوت، يقين آوردن، توجه به ذات آفريدگار آسمان ها و زمين، برخوردار گردند. بنابراين آنچه كه واجد اين كمالات مى گردد، چيزى جز نفس مجرد از ماده نيست.

ص: 67


1- . البته بسيار روشن است كه اين دليل اگر هم مطرح مى شد، مشروط به پذيرش حجيت آن، در اين قلمرو بود.
2- . حجر 15 آيه 29؛ ص (38) آيه 72.
3- . نساء 4 آيه 171.
4- . انعام 6 آيه 75.
5- . همان، آيه 79.

ه- : «... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛(1) سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.

آيه فوق آفرينش ابعاد جسمانى آدمى را از آفرينش ابعاد مجرد از ماده (روح) جدا مى كند.

و: «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ»؛(2) منزه است كسى كه تمام زوج ها را آفريد از آنچه زمين مى روياند و از خودشان و از آنچه نمى دانند.

منظور از عبارت «و از آنچه نمى دانند» همان روح مجرد است.

ز: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»؛(3) سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود.

خداى متعال مجرد از ماده است و تنها مجرد از ماده به سويش صعود مى كند. پس سخنان پاكيزه مجرد از ماده است و اين چنين سخنى از روح مجرد از ماده نشأت مى گيرد.

ح: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»؛(4) ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.

به اين بيان كه تنها امر مجرد، مصداق بهترين صورت و نظام است و گرنه نمى توان جسم مادى را در مقايسه با امر مجرد، بهترين صورت و نظام دانست، چون بالاتر از آن چيزى هست كه مصداق «احسن تقويم» يعنى بهترين صورت و نظام مى باشد و آن روح است.

ط: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»؛(5) تو اى روح آرام يافته، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.

اين پاره اى از آياتى بود كه معتقدان به تجرد نفس (روح) بدان استدلال كرده اند و همچنين مى گويند: تمامى آيات معاد و احوال بندگان در عالم ديگر نيز دال بر تجرد نفسند؛ چون اعاده بندگان در قيامت، اگر تنها ابعاد مادى داشته باشند، مصداق اعاده معدوم است

ص: 68


1- . مؤمنون 23 آيه 14.
2- . يس 36 آيه 36.
3- . فاطر 35 آيه 10.
4- . تين 95 آيه 4.
5- . فجر 89، آيات 27 و 28.

كه محال مى باشد. مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى رحمه اللّه در اين باره مى فرمايد:

اِعادَةُ المَعدوم مِمّا امتَنَعا *** و بَعضهم فيه الضَّرورة ادَّعى(1) اعاده معدوم از موارد ممتنع الوجودى است كه برخى درباره آن مدعى بداهت و ضرورت شده اند.

و همچنين بدليل محال بودن انتقال عرض و قواى جاى گرفته در جسم.

بررسى ادلّه قرآنى

به روشنى دانسته مى شود كه در آيات بالا ابداً دلالتى بر تجرد نفس وجود ندارد؛ زيرا:

آيه اى كه مى فرمود: «و در او از روح خود دميدم» مرادش روحى است كه مشرّف به انتساب به خدا شده، نه روحى كه هم سنخ وجود او است؛ مثل واژه «بيت اللّه» و «ناقة اللّه» كه به آن اضافه تشريفيه مى گويند. و احتمال ديگر اين كه، عبارت «روح خود» يعنى «روحى كه من آن را آفريده ام».

- منظور از «كلمه» در آيه: «و [عيسى] كلمه [و مخلوق] اوست؛ كه او را به مريم القا نمود» يعنى ساخته شده از ناحيه خدا، تقدير يافته به مشيت او و آفريده او.

- و در آيه: «و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم؛ تا [به آن استدلال كند و] اهل يقين گردد»؛ هيچ تلازمى بين رؤت ملكوت و تجرد نفس و همچنين هيچ تلازمى بين يقين و تجرد وجود ندارد.

- و معناى اين آيه: «من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را آفريده است...» آن است كه براى ذات ربوبى در اعمال و عبادت، اخلاص مى ورزم.

و علاوه بر اينكه واژه «حنيف» كه در آيه، به طهارت و قدسيت معنا شده صحيح نيست، بلكه به اين معنا است كه از باطل به سوى صحيح و حق منصرف شده است؛ اين تفسير هم هيچ تلازمى با تجرد نفس ندارد.

ص: 69


1- . غررالفرائد بخش فلسفه شرح منظومه.

- و منظور از اين آيه: «سپس آن را آفرينش تازه اى داديم» آن است كه خدا روح را در او آفريد و آفرينشش غير از آفرينش جسم است. اما از كجاى آن، مجرد بودن نفس، استفاده مى شود؟! - و مراد آيه: «و از آنچه نمى دانند» همينطور است و معلوم نيست كه مراد از آن تجرد نفس باشد.

- آيه «سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود» را نيز بايد چنين معنى كرد: معناى بالا رفتن سخنان پاكيزه به سوى خداى سبحان - با توجه به اين كه او جسم نيست و محلى در آسمان و زمين و امثال آنها ندارد - بالا رفتن معنوى است؛ بدين معنا كه جزاى سخنان پاكيزه اى كه آدمى بر زبان جارى مى كند ثواب فراوان است.

- مراد از اين آيه: «ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم»؛ آن است كه در آدمى هر چيزى، مانند اعضاى ظاهرى، ابعاد باطنى، روح، عقل، نفس و امثال آن در جاى مناسب خود قرار گرفته اند.

- منظور آيه اى كه درباره رجوع نفس آرام يافته به سوى پروردگار بود، رجوع آن نفس، به ثواب و جزاى نيك است و گرنه لازمه اش مادى بودن خدا خواهد بود.

به هر حال هيچ كدام از آيات فوق بر تجرد غير خدا دلالت نمى كردند.

ضعيف تر از اين استدلال ها، دليل تراشى از آياتى است كه هيچ گونه دلالتى بر مدعاى آنها ندارد نظير آيه زير:

«رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»؛(1) پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى.

آنها در توضيح اين استدلال گفته اند: رؤت فعل، جدا از رؤت فاعل نيست و از آن جا كه رؤت خداى متعال با چشمِ سر ممكن نيست پس رؤت او در حد جسم و مشاعر آن نيست و آن نمى تواند مسبب الأسباب را ببيند. پس اگر او توانسته خدا را ببيند روح مجرد او ديده نه جسم او.

ص: 70


1- . بقره 2 آيه 260.

پاسخ استدلال بالا آن است كه كبرا و صغراى آن محل اشكال است؛ زيرا در كجا اثبات شده كه رؤت فعل، جدا از رؤت فاعل نيست؟! بلكه حكم بديهى عقل، خلاف آن را مى گويد.

ادلّه روايى

عموم رواياتى كه مستند معتقدين به تجرد نفس [و روح] است، هيچ گونه دلالتى بر آن ندارند، مضافاً بر آن كه سند غالب آنها ضعيف است. بخشى از اين روايات به شرح زيرند:

1. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛(1) هر كس نفس خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است.

در توضيح اين سخن مى گويند: از آن جا كه نفس آدمى مانند خدا مجرد از ماده است، شناختن او شناخت خدا را به دنبال دارد.

در اين استدلال دو اشكال وجود دارد:

الف. ممكن است جهت سلبى آن منظور باشد، نه جهت ايجابى آن.(2) ب. معناى اين روايت آن است كه اگر آدمى نفس خود را بشناسد، كه چگونه آفريده شده، عظمت پروردگارش را خواهد شناخت. آرى واضح است كه اگر او آفريده اى را در كمال استحكام و دقت ببيند، خواهد دانست كه آفريدگارى حىّ، عالم، قادر، مدرك و دارنده ساير صفات جماليه و جلاليه دارد؛ چنان كه شاعر هم مى گويد:

وفي كُلِّ شَىْ ءٍ لَه آيَةٌ *** تَدُلُّ عَلى أنَّهُ واحِدٌ در هر چيزى، نشانه اى دارد كه دال بر وحدانيت او است.

2. هم چنين رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

أَعْرَفَكُمْ بِنَفْسِهِ أعْرَفكُم بِرَبِّهِ؛(3) آگاه ترين شما به نفس خود، عارف ترين شما به خداست.

ص: 71


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 32، ب 9، ح 22.
2- . توضيح اين سخن قبلاً گذشت.
3- . روضة الواعظين، ج 1، ص 20.

3. مَنْ رَآني فَقَدْ رَأى الحَق؛(1) هر كس مرا ببيند حق را ديده است.

4. أنا النذير العريان؛(2) من، آن بيم دهنده صريحم.

5. لي مَعَ اللّه وَقْتٌ لا يَسَعُني مَلَكٌ مُقَرَّب و لا نَبِيُّ مُرْسَل؛(3) با خداى سبحان لحظاتى دارم كه نه فرشته مقربى آن را دارد و نه پيامبر مرسلى.

6. أبيت عِنْدَ رَبِّي فَيُطْعِمُني و يَسْقيني؛(4) من نزد خداى سبحان بيتوته مى كنم و او به من خوراك و آب مى دهد.

استدلال به روايات فوق از اين جهت بوده كه اگر نفس مجرد آدمى كمال يابد، به شرافت و تقرب به درگاه خداى سبحان نايل مى آيد.

7. ربِّ أرِني الأشْياء كمَا هِيَ؛(5) پروردگارا! اشياء را آن گونه كه هستند به من نشان ده.

گفته اند: از سويى دعاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله مستجاب است و از ديگر سو علم به اشياى داراى سبب، جز از راه علم بدان سبب ها و آفريدگار مجردشان، آن گونه كه بايد، حاصل نمى شود و مراد از ارائه [= نشان دادن] همان علم شهودى است.

8. قُلْبُ المُؤمن عَرْشُ الرَّحمَن؛(6) قلب مؤن عرش [خداى] رحمان است.

9. قَلْبُ المُؤمن بَيْن إصْبِعَيْنِ مِنْ أصابِعِ الرَّحمَن؛(7) قلب مؤن ميان دو انگشت از انگشتان خداى رحمان است.

هر چند برخى از روايات فوق با عبارت «قلب مؤن» آغاز شده بودند، لكن در كتاب علل الشرائع اين گونه است:

إنَّ القُلوب بَيْنَ إصْبَعَيْن مِنَ أصابِعِ اللّه؛(8) همانا قلب ها ميان دو انگشت از انگشتان خدا است.

ص: 72


1- . بحارالأنوار، ج 58، ص 235، ب 45، ح 1.
2- . همان، ج 81، ص 129، ب 13، ح 21.
3- . همان، ج 79، ص 243، ب 2، ح 1.
4- . همان، ج 16، ص 390، ب 11، ح 96.
5- . در عوالى اللآلى، ج 4، ص 132 چنين آمده است: اللّهُمَّ أرِنا الحَقائقَ كما هِيَ؛ خدايا، حقايق را آن گونه كه هستند به ما نشان بده.
6- . بحارالأنوار، ج 55، ص 39، ب 4، ح 61.
7- . همان، ج 67، ص 39، ب 44، ح 1.
8- . علل الشرائع، ص 604، ح 75.

المُؤْمِن أعْظَمُ قَدْراً عِنْدَ اللّه مِنَ العَرْش؛(1) مؤن نزد خدا، بزرگ مرتبه تر از عرش است.

گفته اند: بزرگ مرتبه بودن به سبب وجود نيرويى خاص در اعضا و جوارح آن و جسم بودنش نيست، چرا كه جسم آدمى شايستگى اين منزلت را ندارد، بلكه به علت، برخوردارى او از نفس (روح) مجرد است. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مى فرمايند:

إنَّ اللّه خَلَقَ الأرْواحَ قَبْل الأجْساد بألْفَيْ عام؛(2) همانا خدا، ارواح را دو هزار سال پيش از اجساد آفريد.

يكى از احبار يهود از اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيد:

هَلْ رَأيْتَ رَبَّك حينَ عَبَدْتَه؟ فقال عليه السلام : وَيْلك ما كُنْتَ أعْبُد رَبَّاً لَمْ أرَه، قال: و كيف رأيته، قال عليه السلام : ويْلك لا تُدْرِكه العُيون في مُشاهدة الأبْصار و لكِن رَأتْه القُلوب بُحَقائق الإيمان؛(3) آيا هنگامى كه پروردگارت را عبادت مى كنى، او را ديده اى؟! حضرت فرمودند: واى بر تو! هيچ گاه خدايى را كه نبينم، نمى پرستم. آن مرد پرسيد چگونه او را ديده اى؟ حضرت فرمودند: واى برتو! چشم ها با ديدن متعارف او را نمى يابند وليكن قلب ها با ايمان هاى حقيقى او را مى بينند (به او اعتقاد پيدا مى كنند).

پس رؤت عقلانى با قواى جسمانى امكان پذير نيست و فقط با نيروى روحى ممكن است، و روح نيز اگر مجرد از ماده نباشد قادر بر رؤت امر مجرد [ = خداى متعال] نخواهد بود و اين به خاطر سنخيتى است كه بايد وجود داشته باشد.

از اميرالمؤنين عليه السلام پرسيدند: چگونه درِ خيبر را [از جاى] كندى؟ حضرت فرمودند:

قَلَعْتَه بِقُوَّةٍ ربَّانيَّةٍ لا بِقُوَّةٍ جِسْمانيَّة؛(4) به كمك نيروى ربّانى، نه با نيروى جسمانى.

ص: 73


1- . در بحار الأنوار، ج 64، ص 71، ب 1، ح 35 از امام صادق عليه السلام چنين روايت شده است: «المُؤمن أعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الكَعْبة؛ حرمت مؤن، بالاتر از كعبه است». و در ج 64، ص 72، ب 1، ح 41 از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: «مَثَل المُؤمن كمَثَل مَلَك مُقَرَّب وإنَّ المؤمن أعْظَم حُرْمَة عِنْداللّه وأكرَمُ عَلَيْه مِنْ مَلَك مُقَرَّب؛ مثل مؤن مثل فرشته مقرب است و همانا حرمت مؤن نزد خدا بالاتر از حرمت فرشته مقرب است».
2- . بحارالأنوار، ج 8، ص 308، ب 24، ح 74.
3- . التوحيد، ص 109، ح 6، باب ما جاء في الرؤيه.
4- . در بحارالأنوار، ج 99، ص 138، ب 8، ح 4؛ همچنين از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمودند: ما قَلَعْتُ بابْ خَيْبَر بِقُوَّةٍ جِسْمانيَّة بَلْ بِقُوَّةٍ ربّانيّة؛ در خيبر را با نيروى جسمانى نكندم بلكه با نيروى ربانى [چنين كردم].

هم چنين فرمودند:

الرُّوح مَلَكٌ مِن المَلائكة لَهُ سَبْعون ألْف وَجْه؛(1) روح، فرشته اى از فرشتگان است كه هفتاد هزار چهره دارد.

و نيز مى فرمايند:

بالنُّور الشَّارِقِ مِنَ سرادِقِ المَلكوت لَمْ يَلِجُ مَلكوت السَّماوات مَنْ لَمْ يُولَد مَرَّتَيْن؛ قسم به نورى كه از سراپرده هاى ملكوت و بطن غيب عالم مى تابد، به ملكوت آسمان راه پيدا نمى كند كسى كه دوبار متولد نشده باشد.

و باز فرمودند:

لا يَصْعَدُ إلى السَّماء إلاَّ مَنْ نَزَلَ مِنْها؛(2) هيچ كس به سوى آسمان صعود نمى كند جز آن كه از آن پايين آمده است.

خدشه دلالى در روايات

اشاره

روايات فوق و امثال آن هيچ گونه دلالتى بر مدعاى تجرد نفس يا روح ندارد و استدلال به اين احاديث بر مدعاى مزبور، مانند استدلال به آنها بر وحدت وجود يا وحدت موجود است.

و اين روايات از آنچه در استدلال به آنها آمده فاصله بسيار دارند. و لذا برخى از علماء گفته اند: رؤت اشياء به سبب روح و قدرت و قوت و عظمت و شرافت و ساير كمالات روح، هيچ دلالتى بر تجرد آن نمى كنند و هر گونه ملازمه اى ميان اين دو، خالى از استحسان (اعتبار بخشى)، گمان و نظاير اينها نيست.

اگر اينان بخواهند به اين گونه روايات - با همه دورى اى كه از مدلول و مدعاى آنها دارند - استدلال كنند، ما مى توانيم براى عكس اين فرضيه به ده ها آيه و روايات از اين قبيل

ص: 74


1- . روضة الواعظين، ص 492.
2- . بحارالأنوار، ج 14، ص 333، ب 21، ح 73.

تمسك كنيم. بلكه اين احاديث، بيش از آن كه دليل بر تجرد نفس و روح يا وحدت وجود يا موجود باشند، بر بطلان اين ادعاها دلالت دارند؛ اگر آدمى خود و صفات خود، از قبيل: فقر و نيازمندى، ظلمت، امكان، حدوث و غيره را شناخت، آن گاه از باب «تعرف الأشياء بأضدادها» ذات و صفات خدا را با ويژگى هايى متضاد با ويژگى هاى خود خواهد شناخت؛ صفاتى مانند، غنى، قدرت، قيموميت، عظمت، ازليت، سرمديت و ساير صفات كمال و اينها همگى جز بر تجرد ذات خداى تعالى دلالت ندارند.

رجوع آنها [= بندگان] به سوى خداى سبحان به معناى فنا شدن در او و اينكه پس از جدا شدن از او دوباره به اصل خود بازمى گردند نيست، بلكه به معناى بازگشت رضايت مندانه و مورد رضايت بنده، به مولاى خود است؛ نظير آنچه به صورت خاصى براى أنبياء، امامان معصوم و پيامبر اسلام عليهم السلام در حوزه وحى و رسيدن به كمال حاصل شد و از قبيل سخن خداى سبحان است كه مى فرمايد:

«ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ...»؛(1) به سوى پروردگارت باز گرد.

آرى، صالحان به سوى ثواب، نعمت ها و كرامات خداى سبحان بازگشت مى كنند، و فاجران، فاسقان و منافقان نيز به سوى او باز مى گردند لكن در ايستگاه هاى حساب، عقاب و عذاب ها و مجازات هاى آماده شده جلوى آنها را مى گيرند و متوقفشان مى كنند؛ خدا درباره اين دو گروه نيك فرجام و بد فرجام در آياتى نظير آيات زير مى فرمايد:

«...كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(2) اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم.

آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود، و آنها را از آنچه انجام مى دادند آگاه خواهد ساخت.

«وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»؛(3) و بترسيد از روزى كه در آن، به سوى خدا باز گردانده مى شويد، سپس به هر كسى [پاداشِ] آنچه به

ص: 75


1- . فجر 89 آيه 28.
2- . انعام 6 آيه 108.
3- . بقره 2 آيه 281.

دست آورده، تمام داده مى شود؛ و آنان مورد ستم قرار نمى گيرند.

«مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ»؛(1) بهره اى [اندك] در دنيا [دارند]، سپس بازگشتشان به سوى ماست. آنگاه به [سزاى] آنكه كفر ورزيدند، عذاب سخت به آنان مى چشانيم.

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي»؛(2) تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.

پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!.

ممكن است كسى در اشكال به مسأله «رجوع به خدا» بگويد: مگر آدمى در محضر خداى سبحان حضور دائمى ندارد و مگر نه آن است كه هيچ چيز از علم، قدرت، نگاه و شنود خداى سبحان مخفى نيست. اگر چنين است رجوع به سوى او بى معنا خواهد بود؛ چون رجوع مستلزم رفت قبلى است؛ يعنى زمانى مى گويند فلان شخص به شهرش بازگشته، كه ابتدا از آن دور شده باشد و سپس به سوى آن شهر برگشته باشد. حال اگر همه اشياء - از جمله انسان - در محضر خدايند و هيچ چيز نه از او دور است و نه از او دور مى شود، رجوعى هم در كار نخواهد بود.

پاسخ اشكال بالا آن است كه مراد از رجوع مطرح شده، رجوع به ثواب و عقاب است؛ همان گونه كه آمدن بنده از سوى خدا هم معنايى خاص دارد كه عبارت است از آفرينش او و آمدنش به دار امتحان دنيا.

آرى، و چه بسيارند الفاظى كه در كتاب و سنت آمده و درباره خداى سبحان مطرح شده اند، اما نيازمند تأويل اند و حمل آن الفاظ بر معانى سازگار با جسمانيت، با او ناسازگاراند؛ مانند دو آيه زير:

«وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»؛(3) و پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر

ص: 76


1- . يونس 10 آيه 70.
2- . فجر 89، آيات 27 - 30.
3- . همان، آيه 22.

شوند.

كه منظور از صدر آيه فوق، آمدن امر پروردگار است، نه ذات او.

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»؛(1) در آن روز چهره هايى شاداب اند، به سوى پروردگار خود مى نگرند.

اشتباه فرقه حشويه، ظاهريه و غيره مقايسه كردن خداى تعالى با اجسام است؛ اينان پنداشته اند كه او نيز جسمى مانند ساير اجسام است، لذا جسم انگار شدند، يعنى اعتقادى كه عقل و نقل آن را محال مى دانند.

دلايل عقلى

پس از بيان ادلّه نقلى و نقد آن، اكنون برخى از ادلّه عقلى آنها را بررسى مى كنيم. با توجه به اين كه هيچكدام از ادلّه مزبور، برهانى نيست، بلكه به ادلّه خطابى و ظنى - آنهم ظنى بسيار ضعيف - شبيه تر است.

دليل اول: كمال نفس و نيرومندى تفكر آدمى موجب خشك شدن خون و لاغرى بدن مى گردد،(2) لذا اگر نفس او جسم باشد بايد كمال و نيرومندى او همان نيرومندى و كمال بدن باشد، در حالى كه چنين نيست .

دليل دوم: قواى جسمانى در اثر كار فراوان خسته و عاجز مى شود در حالى كه نفس در اثر كثرت ادراكات خسته نمى گردد و اين تنها به خاطر مجرد بودن نفس از اوصاف جسمانى و جسمانيات است.

دليل سوم: در نفس، صور وجودات متقابله و اميال متضاد و امور متخالف جمع است بى آن كه ميان آنها كشمكش و تصادم رخ دهد به اين ترتيب چنين نفسى نمى تواند جسم

ص: 77


1- . قيامت 75، آيات 22 و 23.
2- . اشاره به اين مطلب كه، هر چه انسان به قواى روحى و معنويات توجه داشته باشد، جسم او ضعيف مى شود و برعكس هر چه به خواسته هاى بدنى توجه كند، قواى روحى او ضعيف مى گردد.

باشد، چون جسم اين گونه نيست.

دليل چهارم: نفس، امور بسيطى كه قابل قسمت نيست، مانند صرف الوجود، را درك مى كند و از آن جا كه معناى ادراك نفس، قيام حلولى معلوم، به نفس مدرك است، از بساطت و تجرد حلول كننده در نفس، بساطت و تجرد خود نفس لازم مى آيد.

دليل پنجم: نفس به انجام افعال نامتناهى قادر است؛ چون ادراك كلى، كه يكى از افعال او است، نمونه ادراك نامتناهى او است، در حالى كه چنين كارى از قواى جسمانى و غيرمجرد و دارنده تأثير محدود، ساخته نيست.

دليل ششم: نفس، صور عقليه اى كه ميان بسيارى از مصاديق مشترك است، يعنى همان مفاهيم كلى اى كه هر يك از آنها بر افراد گوناگون صادقند را درك مى كند و مفاهيم كلى [=صور عقلى] نه مقدار معينى دارند و نه وضع و نسبت مكانى و كميت و كيفيت معينى؛ زيرا در غير اين صورت بر افراد گوناگون صادق نمى بودند، پس نفس، مجرد از همه اينهاست و از آن جا كه ادراك نفس نسبت بدانها عبارت از قيام آنها بدان است، تجرد آنها مستلزم تجرد محلشان يعنى نفس است و گرنه لازم مى آيد كه آن صور عقليه [= مفاهيم كلى] به تبع نفس غير مجرد و داراى مقدار، وضع، نسبت مكانى، كيفيت، كميت معين و... باشند و در اين صورت آن صور مشترك بر مصاديق بسيار، صادق نخواهند بود و اين خلاف فرض اوليه است.

نقد ادلّه عقلى

نقد دليل اول: اين استدلال زمانى تمام است كه همه اشياء از يك سنخ باشند و اين مدعايى است كه پايه اثبات آن را مفروض گرفته ايد بنابراين جا دارد كه بپرسيم: اين تلازم را از كجا استنباط كرده ايد؟! اين دليل فقط مغايرت نفس و بدن را اثبات مى كند، نه تجرد آن را. آرى نفس در لوازم، ملزومات و ملازماتش مانند بدن نيست، اما آيا اين حقيقت را مى توان پايه قرار داد و گفت: به دليل آن كه سرخى در پراكندن نور چشم مانند سفيدى

ص: 78

نيست پس از جنس آن [رنگ] هم نيست؟.

نقد دليل دوم: پاسخ اين استدلال نيز مانند نقد دليل نخست است، يعنى خستگى ناپذيرى نفس در اثر كثرت ادراكات، دليل مجرد بودنش نيست. اين گونه استنتاج مانند آن است كه كسى بگويد: به دليل آن كه انسان نيرومند در كار، خستگى ناپذير است و انسان ناتوان خستگى پذير، اين دو اختلاف جوهرى دارند و هر يك به نوعى خاص تعلق دارند؟! آيا اين ادعا پذيرفتنى است؟ آرى مى توان از اين خستگى پذيرى و خستگى ناپذيرى فهميد كه آن دو در برخى ويژگى هاى عرضى متفاوتند؛ آنها ويژگى هاى برون ذاتى آن چنانى دارند و اينها اين چنينى؛ آيا اين منطقى تر و پذيرفتنى تر نيست؟

نقد دليل سوم: اجسام در پذيرش اعراض، ويژگى ها، خصوصيات و غيره با يكديگر تفاوت دارند. آرى ممكن است نفس، متصف به اوصافى شود كه ساير اشياء بدانها متصف نشوند، لكن نمى توان اين امر را به عنوان دليلى بر خارج بودن نفس از دائره جسمانيت و مجرد بودن آن پنداشت، بلكه تنها مى توان گفت: نفس از يك سو و ساير اشياء از سوى ديگر با هم در ويژگى ها و خصوصيات متفاوتند، لكن اين تفاوت دليل بر جسميت يكى و عدم جسميت ديگرى نيست. هر دو جسم اند ولى هركدام با خصوصيات خاص خود. مضافاً بر اين كه اصولاً دليلى براى آن نداريم كه مدعى شويم محل صور ذهنى، نفس است. شايد تنها نفس بدانها تعلق مى گيرد نه آن كه محلشان باشد؛ مانند خورشيد كه به سبب نورى كه از خود مى پراكند به اشيايى كه مى تابد تعلق مى گيرد. شايد نفس به سبب نور علمى كه از او ساطع مى شود همه آن اشياء را درك مى كند، چنان كه برخى از قدما و متأخرين درباره چشم چنين گفته اند: نورى از چشم خارج مى شود كه به اشياى قابل رؤت تعلق مى گيرد (و مى تابد) و از اين رهگذر آنها را مى بيند، نه آن كه صورت آن اشياء در آن منعكس شود و ببيند. بنابراين، تضاد و امثال آن، در ناحيه اشياء نمى تواند ملازم خارج بودن نفس از دايره ماديات باشد. بنابراين نفس و جسم امرى مادى اند ولى هر كدام از گونه اى مختلف؛ همان طور كه آب و سنگ هر دو مادى اند، لكن يكى سيال و ديگرى

ص: 79

غيرسيال.

نقد دليل چهارم: پاسخ اين دليل نيز همانند قبلى است. مضافاً بر آن كه پاسخى نقضى دارد، يعنى نفس، امور مركبه را نيز درك مى كند كه بنابر مبناى آنها بايد آن را دليل مركب بودن نفس گرفت كه معتقد بدان نيستند و معروف است كه حكماء هم طبق مبانيشان آن را نمى پذيرند. ما در يكى از كتاب هاى كلاميمان احتمال مركب بودن نفس را مطرح كرده و گفته ايم كه دليلى براى بساطت آن در دست نداريم.

نقد دليل پنجم: قدرت نفس بر انجام افعال نامتناهى معلوم نيست، بلكه چنين قدرتى مردود است؛ چون آدمى در اين دنيا محدود و متناهى است، پس چگونه مى تواند از نفسى كه قادر بر افعال نامتناهى است، برخوردار باشد. و اِذا جاء الإحتمال بطل الإستدلال.

نقد دليل ششم: پاسخ دليل مزبور نيز روشن است؛ چون بر فرض آن كه مجرد بودن مفاهيم كليه را بپذيريم، نخواهيم پذيرفت كه علم نفس به يك شى ء به معناى قيام حلولى شى ء معلوم بدان است، كه از تجرد فرضى آنها تجرد نفس اثبات شود. آرى احتمال دارد كه قيام مفاهيم كليه به نفس، قيامى صدورى باشد، به سبب نورى كه از نفس خارج مى شود، همانند نورى كه از چشم به سوى امور ديدنى مى تابد.

بنابراين احتمال، نفس، بالذات، آن نور و بالعرض، آن اشياى مرئى را به سبب نورِ خود، درك مى كند و از تجرد آنها تجرد نفس لازم نمى آيد؛ گو اين كه درباره مفاهيم كلى مى توان گفت: مفهوم كلى چيز جز همان مفهوم جزئى نيست؛ منتها با قطع نظر از مشخصات زمانى، مكانى و غيره.

برخى از متكلمان پاسخ هاى مفصل ديگرى نيز در كتب خود داده اند كه اكنون نيازى به بسط آنها نيست. و لذا برخى از الهيون گفته اند: «ادله تجرد نفس و نظاير آن، هيچ كدام قانع كننده نبوده بلكه بيشتر شبه دليل بوده و غير برهانى اند».

ص: 80

سراى آخرت

مراحل عالم آخرت

مسأله: مرگ مرحله آغازين عالم آخرت است؛ پديده اى كه احدى در آن ترديد ندارد، خواه الهى باشد يا غير الهى، به كتب آسمانى معتقد باشد يا نباشد؛ چون آن را مى بينند و احساس مى كنند. و آنچه در روايات آمده است كه: «أشهد أنّ الموت حقّ؛(1) گواهى مى دهم كه مرگ حق است». يعنى آنچه درباره مرگ مى گويند، اعم از خير و شر و مانند آن، حق است؛ و گرنه مثل آن است كه كسى بگويد: «گواهى مى دهم كه خورشيد حق است.» و چنين سخنى تنها طبق نظر سوفسطايى ها صحيح است كه منكر تمام حقايق اند.

قرآن كريم و روايات به طور گسترده به اين موضوع پرداخته و بر آن تأكيد كرده اند كه در ذيل به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:

الف: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»؛(2) هركس مرگ را مى چشد.

ب: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الاْءِكْرامِ»؛(3) هرچه بر آن [= زمين] است فانى شونده است. و ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.

ج: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛(4) قطعا تو خواهى مُرد، و آنها [نيز] خواهند مرد.

ص: 81


1- . در مكارم الاخلاق، ص 302، آمده است: أشْهَد أنَّ محمَّدا ورَسولُه... والمَوْت حقٌّ، ومُساءلَة مُنكَرٍ ونكير في القَبْرِ حَقٌّ؛ گواهى مى دهم كه محمد بنده و فرستاده او است... و مرگ حق است و پرسش نكير و منكر در قبر حق است.
2- . آل عمران 3 آيه 185.
3- . رحمن 55، آيات 26 و 27.
4- . زمر 39 آيه 30.

برخى گفته اند: آيه اخير زمانى نازل شد كه مسلمانان انتظار حيات جاويد داشتند و رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نيز هميشه زنده باشد. چون از پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، معجزات و كارهاى عجيبى صادر شده بود، لذا چنين انتظارى داشتند، ولى خداى سبحان با انزال آيه فوق انتظارشان را باطل كرد.

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

إنَّما خُلِقْتُم لِلْبَقاء لا لِلْفَناء؛(1) تنها براى بقا آفريده شده ايد، نه براى فنا.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيز فرمودند:

خُلِقْتُم للأبَد و إنَّما تُنْقَلُون مِنْ دارٍ إلى دار؛(2) براى ابديت آفريده شده ايد و [با مرگ] تنها از خانه اى به خانه ديگر منتقل مى شويد.

و نيز فرمودند:

الدُنيا سِجْنُ المؤمن و جَنَّة الكافِر و المَوْت جِسْرُ هؤلاء إلى جَنَّاتِهِم و جِسْرُ هؤلاء إلى جحيمهم؛(3) دنيا زندان مؤن و بهشت كافر است و مرگ، پل مؤمن به سوى بهشت و پل كافر به سوى جحيم است.

امام صادق عليه السلام از پدرش روايت مى كند كه فرمودند:

جَاءَ رَجُلٌ إلى النَبي صلى اللّه عليه و آله فقال: يا رَسولَ اللّه ما لي لا أُحِبُّ المَوْت؟ فقال: ألك مال؟ قال: نَعَم، قال: فَقَدَّمْتَه؟ قال: لا، قال: فمن ثُمَّ لا تُحِبُّ المَوْت؛(4) مردى نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا! چرا مرگ را دوست نمى دارم؟ حضرت فرمودند: آيا مالى دارى؟ گفت: آرى.

ص: 82


1- . غرر الحكم و درر الكلم، ص 133، ح 2291؛ در تأويل الآيات الظاهره، ص 42، سوره بقره آمده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در يكى از وصايايش به اميرالمؤنين عليه السلام فرمودند: ما خُلِقْت أنْتَ ولا هُم لدار الفناء بل خُلقتم لدار البقاء؛ نه تو و نه آنان براى دار فنا آفريده نشده ايد، بلكه براى دار بقا خلق شده ايد.
2- . در ارشاد، ج 1، ص 238 چنين آمده كه فرمودند: ...أيّها النّاس إنّا خُلقنا وإيّاكم للبقاء لا للفناء لكنّكم مِن دار إلى دار تنقلون؛ اى مردم! ما و شما براى بقا آفريده شده ايم نه براى فنا، لكن شما [با مرگ] از خانه اى به خانه اى منتقل مى شويد.
3- . معانى الأخبار، ص 289، ح 3، باب معنى الموت.
4- . الخصال، ص 13، ح 47.

فرمودند: آيا آن را از پيش فرستاده اى؟ گفت: خير. حضرت فرمودند: به همين خاطر مرگ را دوست نمى دارى.

نيز به اميرالمؤنين عليه السلام گفته شد: مرگ را برايمان توصيف كن، حضرت عليه السلام فرمودند:

على الخَبير سَقَطُتم، هو أحَدُ ثَلاثَةِ أمور يَرِدُ عَلَيْه: إمَّا بِشارَةٌ بنَعيم الأبَد، و إمّا بِشارَة بعذابِ الأبَد، و إمَّا تَحْزين و تَهْويل، و أمْرُه مُبْهَم لا يَدْري مَنْ أيِّ الفِرَقِ هُو، - إلى أن قال - : فاعْمَلوا و أطيعُوا و لا تتكلوا و لا تَسْتَصْغِروا عُقوبَة اللّه، فإنَّ مِنَ المُسْرِفين مَنْ لا تلْحقهُ شَفاعَتنا إلاّ بَعْد عَذابِ ثَلاثْمائة ألْفِ سَنَة؛(1) به اهل خبره مراجعه كردى؛ آن يكى از سه چيزى است كه انسان بر آن وارد مى شود: يا مژده اى است به نعمت ابدى و يا بشارتى است به عذاب هميشگى و يا اندوهگين ساختن و هول برانگيز است. امرش مبهم است و معلوم نيست كه آن از كدام دسته است [ناجيان يا هالكان] پس بدانيد و اطاعت كنيد و سخن نگوييد [اعتراض نكنيد ]و عقوبت خدا را كوچك مشماريد؛ چه از جمله اسراف كاران است آن كه شفاعت ما جز بعد از عذاب سيصد هزار ساله بدو نرسد.

از امام حسن عليه السلام پرسيده شد: اين مرگى كه [مردم] بدان جاهلند چيست؟ فرمودند:

أَعْظَمُ سُرورٍ يَرِدُ على المُؤمنين إذا نُقِلْوا عَنْ دارِ النَّكِدِ إلى نَعيمِ الأبَد، و أعْظَمُ ثُبُورٍ يَرِدُ عَلى الكافِرين إذ نُقِلوا عَلى جنَّتهم إلى نارٍ لا تبيدُ و لا تَنْفَد؛(2) بزرگ ترين شادى اى است كه بر مؤمنان وارد مى شود؛ آن گاه كه از دارنگونبختى به دار نعمت ابدى منتقل مى شوند و بزرگ ترين نابودى اى است كه بر كافران وارد مى شود؛ آن گاه كه آنان از بهشتشان به سوى آتشى مى برند كه نه از بين مى رود و نه نابود مى شود.

بنابراين مراد از «كافران»، در حديث بالا، كسانى اند كه عامداً كفر مى ورزند و معاندان يا جاهلانِ مقصرى هستند كه در آخرت مورد آزمايش قرار مى گيرند و [لكن در اين فرصت مجددى كه بدانها داده مى شود ]مردود مى شوند. آرى اگر دنيا دار امتحانى است كه پنجاه

ص: 83


1- . معانى الأخبار، ص 288، ح 2، باب معنى الموت.
2- . بحارالأنوار، ج 6، ص 154، ب 6، ح 9.

سال يا كمتر يا بيشتر به آدمى فرصت مى دهند، آخرت دار امتحانى است كه پنجاه هزار سال به او فرصت مى دهند، علاوه بر آن، آخرت، دار حساب و ثواب و عقاب نيز هست؛ خداى متعال مى فرمايد:

«فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»؛(1) در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است.

امام حسين عليه السلام در ضمن حديثى به اصحابشان [در كربلا] مى فرمايند:

فَما المَوْت إلاّ قَنْطَرة تُعْبِر بِكُم عَنِ البُؤْسِ و الضَرَّاء إلى الجِنان الواسِعَة و النَّعيمِ الدَّائمَة، فَأيُّكُم يَكْرَه أن يَنْتَقِل مِن سِجْنٍ إلى قَصْر؟ و ما هُو لأعْدائكُم إلاّ كَمَن يَنْتَقِل مِنْ قَصْرٍ إلى سِجْنٍ و عَذاب؛(2) مرگ تنها پلى است كه شما را از فقر و نادارى و تنگى معيشت به بهشت گشاده و پرنعمت عبور مى دهد؛ كدام يك از شما بدش مى آيد كه از زندان به قصر منتقل شود؟ و [لكن] براى دشمنانتان اين گونه نيست، مگر مانند كسى كه از قصرى به زندان و عذاب منتقل شود.

از امام سجاد عليه السلام نيز درباره مرگ سؤال شد؛ فرمودند:

للمُؤمِنُ كَنْزع ثِيابٍ وَسْخَة قُمَّلَة و فَكُّ قُيودٍ و أغْلالٍ ثَقيلَة و الإسْتِبْدال بأفْخَرِ الثِّيابِ و أطْيَبها رَوائح و أوْطَأ المَراكِب و آنَسُ المَنازِل، و لِلْكافر: كخَلْع ثِيابٍ فاخِرَة و النَّقْل عَنْ مَنازِلٍ أنيسَة و الإسْتبْدال بأوْسخِ الثِّيابِ و أخْشَنَها و أوْحَشِ المَنازِلِ و أَعْظمِ العَذاب؛(3) [مرگ] براى مؤن مانند درآوردن لباس هاى آلوده و پر از شپش و باز كردن غل هايى سنگين و عوض كردن آنها با فاخرترين و خوش بوترين لباس ها و راهوارترين مركب ها و مأنوس ترين منازل است و براى كافر مانند درآوردن لباس هايى فاخر و منتقل شدن از منازل مأنوس و جايگزين شدن آنها با آلوده ترين و درشت ترين لباس ها و موحش ترين منازل و بزرگ ترين عذاب هاست.

از امام باقر عليه السلام نيز درباره مرگ سؤال شد، حضرت فرمودند:

هُو النَّوم الذي يَأتيكُم كلَّ لَيْلَة إلاَّ أنَّه طَويلٌ مُدَّته لا يُنْتَبِهُ مِنْه إلاّ يَوْم القيامَة، فَمَن رَأى في

ص: 84


1- . معارج 70 آيه 4.
2- . معانى الاخبار، ص 289، ح 3، باب معنى الموت.
3- . همان، ح 4.

نَوْمِهِ مِن أصْنافِ الفَرَح ما لا يُقادِر قَدْرَه، و مَنْ أصْنافِ الأهْوالِ ما لا يُقادِرُ قَدْرَه؛(1) مرگ، همان خوابى است كه هر روز به سراغ شما مى آيد، منتها مدتش طولانى است و [آدمى] از آن بيدار نمى شود مگر در روز قيامت. [مانند آن كه] شخصى در خواب برخى گونه هاى شادى را مى بيند كه غيرقابل تقدير و اندازه گيرى است و يا گونه هاى هول و ترس [را مى بيند] كه آن هم غيرقابل اندازه گيرى و تقدير است.

بخش پايانى روايت از باب مثال است؛ يعنى همان گونه كه آدمى نمى تواند محتواى زيبايى يا زشتى رؤاى خود را انكار كند، ماوراى مرگ كه بسان برادر خواب است را نيز نمى تواند انكار نمايد.

امام صادق عليه السلام نيز در جواب سؤالى از مرگ، فرمودند:

لِلْمُؤمِن كأطْيَبِ ريحٍ يَشِمُّهُ فَيَنْعَس لِطيبِهِ و يَنْقَطعُ التَّعَبُ و الأَلَمُ كُلَّه عَنْه، و لِلْكافِرِ كلَسْعِ الأفاعي و لَدْغِ العَقارِب أوْ أشَدّ؛(2) مرگ براى مؤن مانند خوش بوترين بويى است كه ببويد و از خوش بوييش به خواب سبكى فرو مى رود و تمام خستگى و دردش از او قطع شود. براى كافر مانند نيش افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است.

يعقوب مى گويد:

براى تعزيت [وفات] اسماعيل [فرزند امام صادق عليه السلام ] بر امام صادق عليه السلام داخل شديم حضرت براى او طلب رحمت نمود و فرمودند: همانا خداى عزّوجلّ خبر مرگ پيامبر را به ايشان داد و فرمود: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»؛(3) «قطعا تو خواهى مُرد، و آنها [نيز] خواهند مرد» و فرمود: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(4)؛ «هركس مرگ را مى چشد».

سپس فرمودند: به يقين همه اهل زمين را مى ميراند تا آن جا كه احدى باقى نمى ماند و سپس اهل آسمان [نيز] مى ميرند تا آن كه احدى جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و ميكائيل باقى نمى مانند. آن گاه ملك الموت مقابل خداى عزّوجلّ قرار مى گيرد و [از سوى خدا] به او گفته مى شود: چه كسى باقى مانده؟، و اين در حالى است كه خدا خود آگاه است،

ص: 85


1- . همان، ح 5.
2- . علل الشرائع، ص 298، ب 235، ح 2.
3- . زمر 39 آيه 30.
4- . آل عمران 3 آيه 185.

مى گويد: اى خداى من! جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و ميكائيل [احدى] باقى نمانده است. آن گاه به او گفته مى شود: به جبرائيل و ميكائيل بگو: بميريد. در اين هنگام آن ملائكه مى گويند: اى پروردگار ما! اين دو، فرستاده و امين تو هستند. مى فرمايد: من مرگ را بر هر نفسى كه در آن روح است مقدر كردم. سپس ملك الموت مى آيد تا آن كه در پيشگاه خداى عزّوجلّ مى ايستد. به او گفته مى شود: چه كسى باقى مانده؟ مى گويد: اى خداى من! جز ملك الموت و حاملان عرش نمانده اند. [خدا ]مى فرمايد: به حاملان عرش بگو بميريد. حضرت ادامه دادند: سپس [ملك الموت] افسرده و اندوهناك مى آيد، در حالى كه به بالا نگاه نمى كند. [آن گاه از جانب خدا] به او گفته مى شود: چه كسى باقى مانده؟ او مى گويد: اى خداى من! جز ملك الموت [كسى] باقى نمانده است. [آن جاست كه] به او گفته مى شود: بمير اى ملك الموت! و او مى ميرد. آن گاه خدا زمين و آسمان ها را به دستش مى گيرد و مى گويد: كجايند كسانى كه ادعا مى كردند شريك منند؟! كجايند كسانى كه در كنار من معبودى ديگر قرار مى دادند؟!.(1) مراد از عبارت: «آن گاه خدا زمين و آسمان ها را به دستش مى گيرد» آن است كه خداى سبحان از آن جا كه به هيچ يك از ملائكه محافظ و امثال آنها نيازى ندارد، در آن هنگام ديگر او است كه متولى همه امور مى شود. آرى خدا ملائكه را آفريد تا براى دنيا و بلكه براى هستى، كه دار اسباب است، به عنوان اسباب عمل كنند.

فلسفه مرگ

يكى از فلسفه هاى مرگ، اعلام بى نيازى خداى متعال از هر چيز و هر كس است؛ چه بزرگ و چه كوچك، چه بااهميت و چه بى اهميت. شايد مرگ ملائكه هم بدان خاطر باشد كه آنان بالوجدان ارزشمندى حيات را دريابند.(2)

ص: 86


1- . بحارالأنوار، ج 6، ص 329، ب 2، ح 14.
2- . و اين احساس وجدانى، وصول به يكى از مراتب آگاهى اى است كه در شرايط عادى حاصل نمى شود؛ مانند ابراهيم عليه السلام كه براى وصول به يكى از مراتب بالاى آگاهى يعنى اطمينان قلب، از خدا درخواست ديدن چگونگى احياء اموات را كرد؛ خداى متعال در سوره بقره آيه 260 مى فرمايد: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِى...»؛ و [ياد كن] آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟! گفت: چرا، ولى تا دلم آرامش يابد.

امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ المَوْتَ هُو المُصَفَّات يُصَفِّي المُؤمنين مِنْ ذُنوبِهِم فَيكُون آخر ألَمٍ يُصيبُهُم كفارة آخر وِزْرٍ بَقِيَ عَليهِم، و يُصَفّي الكافرين مِنْ حَسَناتِهِم فَيكون آخر لَذَّةٍ أو نِعْمةٍ أوْ راحَةٍ تلْحقهم هُو آخر ثَواب حَسنةٍ تَكون لَهُم؛(1) به يقين مرگ، صافى اى است كه مؤمنان را از گناه تصفيه مى كند و آخرين رنجى است كه به عنوان كفّاره گناهان باقيمانده بر دوششان، به آنان چشانده مى شود. هم چنين كافران را از نيكى هايشان تصفيه مى كند و آخرين لذت يا نعمت يا راحتى اى مى شود كه به عنوان آخرين ثواب كارهاى خوبشان، بدانها مى رسد.

اخبار فراوان ديگرى نيز از معصومين عليهم السلام در اين زمينه رسيده است كه بخاطر اختصار، از ذكرشان صرف نظر مى كنيم.(2)

بقاى جسمانى انسان

مسأله: آدمى از آغاز آفرينش خود تا منتهاى كمالى كه بدان مى رسد، به شكل موجودى مادى و جسمانى باقى مى ماند و در بقاى ذات خود و كمالات مادى و معنويش محتاج ذات خداى متعال است. چه، ذات ممكن، نه به واجب تبديل مى شود و نه به ممتنع و نه از جسميت تجرّد مى يابد؛ زيرا مجرد بودن غير خدا نامعقول است.

ص: 87


1- . جامع الاخبار، ص 168، فصل 133.
2- . در بحارالأنوار، ج 6، ص 116، ب 1، ح 1 از امام صادق عليه السلام چنين روايت شده كه فرمودند: قومى نزد پيامبرشان آمدند و گفتند: برايمان به درگاه خدايت دعا كن تا مرگ را از ما بردارد. او [هم] برايشان دعا كرد، و خداى تبارك و تعالى نيز مرگ را از ايشان برداشت. آنها در اثر عدم مرگ و مير، فراوان شدند تا آن جا كه خانه هاشان براى آنها تنگ شد و زاد و ولد زياد شد بطورى كه يك مرد صبح مى كرد در حالى كه بايد پدر و مادرش و جد و جد جدش را تغذيه كند و آنها را از خويش راضى نگاه دارد و بدانها سركشى كند. در اثر آن از طلب معاش بازماندند و آن گاه نزد پيامبر خود آمدند و گفتند: از پروردگارت بخواه تا ما را به سوى آجالمان كه بر ما مقدّر كرده بود بازگرداند براى عمر ما پايانى قرار دهد. پيامبرشان نيز از پروردگار عزّوجلّ درخواست كرد و خدا هم آنان را به سوى اجل هايشان باز گرداند.

بنابراين تجردى وجود ندارد كه طبق پندار باطل برخى فلاسفه، از آن به اتحاد با خدا يا حلولش در او تعبير شود. بلكه بايد بگوييم: خدا هميشه بر الوهيت خود كه مجرد، عالم، قائم به ذات خود و ديگر صفات او است، باقى خواهد ماند و هيچ كسى در اين اوصاف با او شريك نيست.

ماديات پنهان و غيرپنهان

مسأله: حيات، علم، عقل، روح، نفس و ساير مخلوقات خدا همگى امور مادى اند؛ مانند خود انسان؛ چون ماده گاهى پنهان است و گاهى غيرپنهان.

صعود به درجات كمال

مسأله: اگر آدمى بخواهد درجات كمال را طى كند، نيازمند دوگونه هدايت است: هدايت عامه و هدايت خاصه. خداى متعال در چند آيه به هدايت عامه اشاره كرده و مى فرمايد:

«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»؛(1) ما راه را بدو نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.

«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى...»؛(2) اما ثمود را هدايت كرديم، ولى آنها نابينايى را بر هدايت ترجيح دادند.

درباره هدايت خاصه نيز مى فرمايد:

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ»؛(3) اين است كتابى كه در [حقانيت ]آن هيچ ترديدى نيست؛ [و] مايه هدايت پرهيزكاران است.

«وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً...»؛(4) و خدا كسانى را كه در راه هدايت گام نهادند، بر

ص: 88


1- . انسان 76 آيه 3.
2- . فصلت 41 آيه 17.
3- . بقره 2 آيه 2.
4- . مريم 19 آيه 76.

هدايتشان مى افزايد.

ارتقا يافتن آدمى از مرحله هدايت عامه به هدايت خاصه، تنها در گرو تبعيت از عقل و درخواست ابقاى نعمت هاى الهى است؛ زيرا هر لحظه امكان برگرفتن نعمت هاى الهى وجود دارد؛ به هين دليل روزى چند دفعه در سوره حمد مى خوانيم:

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»؛(1) ما را به راه راست هدايت كن.

چون ممكن است كه آدمى در هر لحظه به صراط مستقيم رهنمون شود و يا از آن محروم گردد. عبارت «ثبّتنا»(2) [= ما را ثابت قدم بدار] كه در برخى روايات آمده نيز اشاره به همين معنا است. البته واژه «اهدنا» در آيه بالا تنها به معناى «ثبّتنا» نيست.

بنابراين اگر آدمى از عقل و هدايت عامه، تبعيت كند، به هدايت خاصه مبدل مى گردد. در غير اين صورت امكان دارد [كه هر لحظه نسبت] به خدا كافر شود، يا تكبر ورزد، يا ستم كند، يا فاسق شود و يا به ساير مراحل پست حيوانى گرفتار آيد. خداى سبحان نيز چنين خطرى را به افراد غير معصوم گوشزد كرده و مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً»؛(3) كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند و باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند؛ آنگاه به كفر خود افزودند، قطعا خدا آنان را نخواهد بخشيد، وآنها را به راه [راست] هدايت نخواهد كرد.

روشن است كه اگر آدمى فكر و عقلش را به كار نگيرد و در مقابل هواى نفسش ايستادگى نكند هدايت نخواهد شد، بلكه به تدريج به دركات، سقوط خواهد نمود، به همين خاطر حق تعالى در آيات متعددى مى فرمايد:

ص: 89


1- . فاتحه 1 آيه 6.
2- . در متشابه القرآن، ج 1، ص 129 چنين آمده است: قال مَجُوسيٌّ لأميرالمؤمنين عليه السلام : كَيْف أَدْخُل في دِينٍ لَمْ يَهْتد أرْبابَهُ حَيْثُ لايَزالون يَقُولُون «اهْدِنَا»، فَأجابَهُ عليه السلام : إنَّ مَعْناهُ ثَبِّتْنا؛ فردى مجوسى به اميرالمؤنين عليه السلام گفت: چگونه به دينى در آيم كه خود صاحبانش هدايت نگرديده اند چون همواره مى گويند: «ما را هدايت كن». حضرت فرمودند: همانا معنايش آن است كه ما را ثابت بدار.
3- . نساء 4 آيه 137.

«...وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ»؛(1) و خدا، قوم ستمكار را هدايت نمى كند.

«...وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ»؛(2) و خدا، گروه كافران را هدايت نمى كند.

«...وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ»؛(3) و خدا، جمعيت نافرمانبر را هدايت نمى كند.

«...إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ»؛(4) در حقيقت، خدا آن كسى را كه دروغ پرداز ناسپاسى است هدايت نمى كند.

«...إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ»؛(5) خدا كسى را كه افراط كار دروغزن باشد هدايت نمى كند.

«كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ»؛(6) چگونه خدا جمعيتى را هدايت مى كند كه بعد از ايمان كافر شدند؟!.

«...كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ»؛(7) اين گونه، خدا بر دل هاى كافران مهر مى نهد.

«...كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ»؛(8) اين چنين بر دل هاى تجاوزگران مهر مى نهيم.

«...كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ»؛(9) اين گونه، خدا بر دل هر متكبّر زورگويى مُهر مى نهد.

«خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ...»؛(10) خدا بر دل هاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اى است.

بنابراين پيروى از عقل و اجتناب از شهوات موجب صعود تدريجى آدمى مى شود؛ خداى متعال در اين باره مى فرمايد:

«...وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛(11) و آن چه نزد خداست بهتر و پايدارتر است مگر

ص: 90


1- . بقره 2 آيه 258 و توبه (9)، آيات 19 و 109.
2- . بقره 2 آيه 264 و توبه (9) آيه 37.
3- . توبه 9، آيات 24 و 80.
4- . زمر 39 آيه 3.
5- . غافر 40 آيه 28.
6- . آل عمران 3 آيه 86.
7- . اعراف 7 آيه 101.
8- . يونس 10 آيه 74.
9- . غافر 40 آيه 35.
10- . بقره 2 آيه 7.
11- . قصص 28 آيه 60.

نمى انديشيد.

«...وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ»؛(1) و براى خود توشه برگيريد كه در حقيقت، بهترين توشه،پرهيزگارى است، و اى خردمندان! از من پروا كنيد.

«...فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛(2) پس اى خردمندان، از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار شويد.

«...وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»؛(3) و نفس را از هوس باز داشت.

همين طور در روايات نيز به اين مطلب اشاره شده است:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

سَيِّدُ الأعمال في الدَّارَيْن العَقْل، و لكُلِّ شيءٍ دَعامَة و دعامة المؤمن عَقْله، فبِقَدْر عَقْلِهِ تَكُون عِبادَته لرَبِّه؛(4) سرور اعمال، در دو جهان، عقل است. و هر چيزى ستونى دارد و ستون مؤن عقل او است؛ بنابراين عبادت او براى پروردگارش نيز به اندازه عقل او است.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

اِعرفوا العَقْلَ و جُنْدَه و الجَهْل و جُنُودَه تَهْتَدوا؛(5) عقل و لشكرش و (نيز) جهل وجنودش را بشناسيد تا هدايت يابيد.

محمد بن عبدالجبار روايتى را به طور مرفوعه روايت مى كند كه راوى مى گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم: عقل چيست؟ فرمودند: ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمن و اكتُسِبَ بِهِ الجِنان؛(6) [عقل] چيزى است كه به [كمك] آن [خداى] رحمان پرستيده و به [كمك] آن بهشت كسب مى شود.

قداح نيز از ايشان روايت مى كند كه فرمودند:

قال اللّه تَباركَ و تَعالى: إنَّما أقْبِلُ الصَّلاةَ لِمَنْ تَواضَعَ لِعَظَمَتي و يَكِفُّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوات

ص: 91


1- . بقره 2 آيه 197.
2- . مائده 5 آيه 100.
3- . نازعات 79 آيه 40.
4- . بحارالأنوار، ج 1، ص 96، ب 1، ح 52.
5- . همان، ص 109، ب 4، ح 7.
6- . كافى، ج 1، ص 11، كتاب العقل و الجهل، ح 3.

مِنْ أجْلي...؛(1) خداى تبارك و تعالى فرمود: تنها نماز كسى را مى پذيرم كه براى عظمتم تواضع كند و به خاطر من، نفسش را از شهوات بازدارد.

اميرالمؤنين عليه السلام هم مى فرمايند:

مَن اشْتاقَ إلى الجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَوات؛(2) هر كس به بهشت اشتياق دارد، از شهوات جدا شود.

تكامل پس ازمرگ

مسأله: آن چه از ظاهر روايات به دست مى آيد آن است كه آدمى در عالم قبر و قيامت و حتى بهشت نيز سير صعودى در مراتب كمال دارد.

اگر گفته شود كه: چگونه چنين چيزى ممكن است؛ در حالى كه او در بهشت از بالاترين نعمتها برخوردار است؟! مى گوييم: چون خداى متعال، موجودى نامحدود است و هر چه موجود محدود را به خويش نزديك تر كرده و به سوى رحمت خويش بالا ببرد، بازهم فاصله اى نامتناهى باقى مى ماند.

در پاسخ به اين سؤال هم كه فايده صلوات برمحمد و آل او - صلوات اللّه عليهم أجمعين - چيست؟ مگر آنها به مقام محمودى(3) كه خدا بدانها وعده داده نرسيده اند؟! نيز همان جواب داده مى شود؛ مثلاً اگر ثواب عظيمى كه خدا به رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله عطا نموده مشتمل بر بوستان هايى سرشار از ميلياردها شكوفه زيبا باشد، چه مانعى دارد كه صلوات يك مؤن،گلى به اين مجموعه، و نورى به انوار قصرهاى سر به فلك كشيده شايسته مقام آن بزرگوار بيفزايد. آرى، هرصلوات، گلى مى افزايد و چراغى زيباتر برمى افروزد.

ص: 92


1- . بحارالأنوار، ج 66، ص 391، ب 38، ح 66.
2- . همان، ج 69، ص 89، ب 98، ح 1.
3- . خداى متعال در سوره إسراء آيه 79 مى فرمايد: «وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا»؛ و پاسى ازشب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله] نافله اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند.

و همين افزايش را مى توان در مورد ملائكه، ولدان مخلّدون و حورالعين هايى كه به خدمتگذارى ايشان مشغولند نيز لحاظ كرد.

در گذشته نيز از اين معنا سخن به ميان آمد كه روح مى تواند آن چنان وسعت يابد كه از تمامى اين نعمت ها استفاده كند.

تنها خدا قديم است

مسأله: طبق ادلّه عقلى و نقلى، هيچ موجودى جز خداى عزّوجلّ قديم [= أزلى] نيست.

دليل عقلى: برهان تمانع است كه در علم كلام ذكر شده است.

دليل نقلى: در ذيل به پاره اى از ادلّه نقلى كه شامل آيات(1) و روايات فراوانى مى شود اشاره مى كنيم:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در خطبه اى فرمودند:

الحَمْدُ للّه الذي كانَ في أوَّليَّتِهِ وَحْدانيّاً... اِبتَدَأ ما اِبتَدَعَ و أنْشَأَ ما خَلَقَ عَلى غَيْرِ مِثالٍ كانَ سَبَقَ بِشَيْءٍ مِمّا خَلَقَ رَبَّنا القديم بلُطْفِ رُبُوبَيَّتِهِ و بِعلْمِ خَبَرِه فَتَقَ و بِأحْكام قُدْرَتِهِ خَلَقَ جَميعَ ما خَلَق؛(2) ستايش خدايى را كه در اول بودنش يگانه است... به ابتكار، آفريدن را آغاز كرد و آفريدگانش را بدون نمونه بردارى از مخلوقات قبلى خلق كرد. پروردگار قديم ما به لطف ناشى از پروردگاريش و با آگاهى ناشى از علم، [آسمان ها و زمين و دانه را ]شكافت و با قدرت استوارش همه آفريدگانش را آفريد.

و در سخن ديگرى فرمودند:

أنْتَ اللّه لا إله إلاّ أنْتَ، كُنْتَ إذْ لَمْ تَكُن سَماء مَبْنِيَّة - إلى أنْ قال: - كُنْتَ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ و كوَّنْتَ

ص: 93


1- . در سوره حديد، آيه 3 مى خوانيم: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ...»؛ اول و آخر اوست. و آيه 11 سوره شورى نيز مى تواند دليل اين مدّعا باشد؛ آن جا كه فرمود: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ...»؛ هيچ چيز همانند او نيست.
2- . التوحيد، ص 44، باب التوحيد، ح 4.

كُلَّ شَيْءٍ و قَدَّرْتَ عَلى كلِّ شَيْءٍ و ابتَدَعْتَ كلَّ شَيْءٍ؛(1) تو آن خدايى كه معبودى جز تو نيست؛ تو بودى آن گاه كه آسمان بنا شده [به دست تو ]نبود تا اين كه فرمودند: پيش از هر چيز، بودى و هر چيزى را تو آفريدى و بر هر موجودى توانا بودى و هر چيزى را تو ابداع كردى.

اميرالمؤنين عليه السلام نيز مى فرمايند:

لَمْ يَخْلُق الأشْياء مِنْ أُصُولٍ أزَليَّة و لا مِنْ أوائلٍ أبَدِيَّة، بَلْ خَلَقَ ما خَلَقَ فَأقامَ حَدَّه...؛(2) اشياء را از مبادى و نمونه هاى أزلى نيافريده، و بر نمونه هاى ابدى خلق نكرده، بلكه هر چه را كه آفريد حدّى خاص براى آن مقرر فرمود.

و فرمودند:

مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوث الأشْياء عَلى أزَليَّتِهِ؛(3) نوپديدبودن موجودات گواه آن است كه او هميشه بوده است.

فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز در خطبه اى كه در مسجد ايراد نمود، فرمودند:

إبْتَدَعَ الأشْياء لا مِنْ شَيْءٍ كانَ قَبْلَها، و أنْشَأها بِلا اِحْتذاءِ أمْثِلَةٍ امْتَثَلَها...؛(4) اشياء را بى سابقه آفريد [لكن] نه از شيئى كه پيش تر بوده وآفريدشان [لكن] بدون پيروى از الگوهايى كه الگويشان قرار داده باشد.

امام حسن عليه السلام در خطبه اى فرمودند:

خَلَقَ الخَلْقَ فَكانَ بديئاً بَديعاً، ابْتَدَأ ما ابْتَدَعَ، و ابْتَدَعَ ما ابْتَدَأ؛(5) مخلوقات را آفريد و آغازگر و مبتكر بود. مخلوقات بى سابقه را آغاز به آفرينش نمود و هر چه آغاز نمود بى سابقه آفريد.

امام حسين عليه السلام نيز روايت مى كند كه پدرش اميرالمؤنين عليه السلام در خطبه اى فرمودند:

الحَمْد للّه الذي لا مِنْ شَيْءٍ كانَ و لا مِنْ شَيْءٍ كوَّنَ ما قَدْ كانَ، المُسْتَشْهِدُ بِحُدُوث الأشْياء

ص: 94


1- . مصباح الكفعمى، ص 287، ف 29.
2- . نهج البلاغه، خطبه 163، ص 233.
3- . همان، ص 269، خطبه 185.
4- . عوالم العلوم، مجلد فاطمه زهرا عليهاالسلام، ج 2، ص 652، ب 5، ح 1 و احتجاج، ج 1، ص 98.
5- . التوحيد، ص 46، ح 5.

عَلى أزَلَيَّتِهِ - إلى أنْ قَال: - كَفَى بإتْقانِ الصُنْعِ لَها آيَة و بِمرْكَبِ الطَّبْع عَلَيْها دَلالَة و بِحُدُوثِ الفطر عَلَيْها قدمة؛(1) ستايش خداى را كه نه از چيزى به وجود آمد و نه آفريده ها را از چيزى به وجود آورد. نوپديد بودن موجودات گواه آن است كه او هميشه بوده است... استحكام آفرينش نشانه اى كافى براى پديد آمدن مخلوقات و راهنمايى وافى بر بى آغازى او است.

در دعاى عرفه امام حسين عليه السلام نيز مى خوانيم:

اللَّهُمَّ إنِّي أرْغَبُ إلَيْكَ، و أشْهَدُ بالرُبُوبِيَّةِ لَكَ، مُقِرّاً بأنَّكَ رَبِّي و إنَّ إلَيْكَ مَرَدِّي، اِبتَدَأْتَنَي بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أنْ أكونَ شَيْئاً مَذكوراً؛(2) خدايا! همانا من تو را دوست دارم و مى خواهم. گواهى مى دهم به پروردگارى تو، در حالى كه اقرار مى كنم كه خداى منى و به آن كه به سوى تو است بازگشتم و پيش از آن كه چيز قابل ذكرى باشم با نعمت خود آفرينشم را آغاز كردى.

در سخنى از امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم:

أنْتَ اللّه لا إله إلاّ أنْتَ، الذي أنْشَأْتَ الأشْياء مِنْ غَيْرِ سِنْخٍ و صَوَّرْتَ ما صَوَّرْتَ مِنْ غَيْرِ مِثالٍ و ابْتَدَعْتَ المُبْتَدعات بِلا اِحْتِذاء؛(3) تو خدايى هستى كه معبودى جز تو نيست، آنى كه اشياء را بدون مشابه آفريدى و آن چه صورتگرى كردى نه بر اساس نمونه اى، صورتگرى كردى و آفرينش ها را بدون پيروى از الگو، نوآفرينى نمودى.

و در دعايى ديگر مى فرمايند:

إبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الخَلْقَ إبْتِداعاً، و إخْتَرَعَهُم عَلى مَشِيَّتِهِ إخْتِراعاً؛(4) با قدرت خود مخلوقات را به ابتكار آفريدى و بر اساس مشيّت خود اختراعشان نمودى.

امام باقر عليه السلام نيز در چند روايت مى فرمايند:

إنَّ اللّه عَلا ذِكْرهُ كانَ و لا شَيْءٍ غَيْرَه؛(5) همانا خدا - كه يادش بلند باد - وجود داشت در حالى كه هيچ چيز جز او نبود.

ص: 95


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 121 و 122، ب 11، ح 15.
2- . اقبال، ص 340.
3- . صحيفه سجاديّه، ص 210.
4- . همان، ص 28.
5- . التوحيد، ص 67، ح 20.

كانَ اللّه و لا شَيْءٍ غَيْرَه؛(1) خدا بود در حالى كه هيچ چيز غير از او نبود.

إنَّ اللّه تَباركَ و تَعالى كانَ و لا شَيْءٍ غَيْرَه - بإضافة - و لَمْ يَزَل اللّه عالِماً؛(2) همانا خداى تبارك و تعالى بود و چيزى غير از او نبود... و همواره عالِم بوده است.

كانَ خالِقاً و لا مَخْلوق؛(3) او آفريدگار بود در حالى كه آفريده اى نبود.

امام صادق عليه السلام نيز در چند روايت مى فرمايند:

الحَمْدُ للّه الذي كانَ إذْ لَمْ يَكُنْ شَيْء غَيْره، و كَوَّنَ الأشْياء فَكانَت كما كَوَّنَها؛(4) ستايش خدايى را كه بود، زمانى كه چيزى غير از او نبود و اشياء را به وجود آورد و آنها همان گونه شدند كه به وجودشان آورد.

الحَمْدُ للّه الذي كانَ قَبْل أنْ يَكُون كانَ... بَلْ كَوَّن الأشْياء قَبْل كَوْنِها؛(5) ستايش خدايى را كه پيش از آن كه چيزى موجود باشد بود... پيش از وجود يافتن اشياء موجودشان نمود.

و در دعاى عرفه از امام حسين عليه السلام مى خوانيم:

و لَكَ الحَمْدُ قَبْلَ أنْ تَخْلُقَ شَيْئاً مِنْ خَلْقِكَ، و عَلى بَدْءِ ما خَلَقْتَ إلى إنْقِضاء خَلْقك؛(6) ستايش از آن تو است، پيش از آن كه چيزى از مخلوقات را بيافرينى و بر آغاز آفرينشت و بر پايان رسيدن خلقتت.

در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمودند:

إنَّ اللّه كانَ إذْ لا كانَ، فَخَلَقَ الكانَ و المكانَ و خَلَقَ نورَ الأنوار الذي نوّرَت مِنْهُ الأنوار و أجْرى فيه مِنْ نورِهِ الذي نوّرَت مِنْهُ الأنوار، و هُو النُّور الذي خَلَقَ مِنْهُ مُحمّداً و عَليّاً

ص: 96


1- . همان، ص 145، ح 12.
2- . در محاسن، ص 242، ح 228 آمده است كه امام باقر عليه السلام فرمودند: «إنَّ اللّه تَبارك وتَعالى كانَ ولَيْسَ شَيْءٍ غَيْرَه نُورا لا ظَلام فيه وصِدْقا لاكِذْب فيه وعِلْما لاجَهْلَ فيه؛ همانا خداى تبارك و تعالى در حالى كه هيچ چيز غير از او نبود، نورى بود كه تاريكى در آن نبود، و راستى بود كه دروغى در آن نبود، و دانشى بود كه جهلى در آن نبود».
3- . التوحيد، ص 67، ح 20.
4- . همان، ص 75، ح 29.
5- . همان، ص 59، ح 17.
6- . اقبال، ص 403.

- صَلواتُ اللّه عَلَيْهما - ؛(1) همانا خدا زمانى كه هيچ چيزى نبود، وجود داشت؛ آن گاه زمان و مكان را آفريد و نورالأنوارى كه انوار از آن آفريده شد را آفريد و در آن از نور خويش، كه انوار از آن نورانى شدند، جريان داد و آن، همان نورى است كه محمّد و على - صلوات اللّه عليهما - از آن آفريده شدند.

در اين زمينه روايات متواتر ديگرى نيز وجود دارد. بنابراين اعتقاد به پنج يا دو قديم و مانند آن، آن گونه كه به ترتيب، برخى فلاسفه و دوگانه پرستان و غيره معتقدند، اعتقاداتى بى دليل اند و بلكه دلايل موجود خلاف آنها است.

گوشه اى از حوادث عالم ذرّ

مسأله: طبق آنچه در برخى روايات آمده، پس از آن كه خداى تبارك و تعالى از ذرات، در عالم ذر پيمان گرفت به پشت آدم عليه السلام بازگشتند؛ مثلاً عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

زمانى كه ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام مأمور ساختن خانه كعبه شدند و ساختنش پايان يافت، ابراهيم عليه السلام بر ركن نشست و ندا داد: بشتاب به سوى حج! بشتاب به سوى حج! و اگر او ندا مى داد بشتابيد به سوى حج! مخلوقى جز او در آن روزگار حج نمى گزارد، ليكن او ندا داد: بشتاب به سوى حج!. آن گاه كه مردم [ذره گون ]در اصلاب مردان [چنين] لبيك گفتند: لبيك اى به خدا فراخواننده! لبيك اى به خداى عزّوجلّ فراخواننده! پس هر كه [در آن روز] ده بار لبيك گفته باشد، ده بار حج به جا مى آورد و هر كس پنج بار لبيك گفته باشد پنج بار حج مى كند و هر كس بيش آن لبيك گفته باشد مطابق آن [حج به جا مى آورد] و هر كس يكبار لبيك گفته باشد يك حج به جا مى آورد و آن كه لبيك نگفته باشد حجّى به جا نخواهد آورد.(2)

در زيارت امام حسين عليه السلام نيز آمده:

ص: 97


1- . كافى، ج 1، ص 442، ح 9.
2- . كافى، ج 4، ص 206، ح 6.

أشْهَدُ أنَّكَ كُنْتَ نُوراً في الأصْلاب الشَّامِخَة و الأرْحامِ المُطَهَّرَة؛(1) گواهى مى دهم كه تو نورى در اصلاب بلندمرتبه و رحم هاى پاكيزه بودى.

در دعاى روز عرفه امام حسين عليه السلام نيز آمده:

خَلَقْتَني مِن التُّرابِ، ثُمَّ أسْكَنْتَني الأصْلاب آمِناً لرَيْب المَنون و اخْتِلاف الدُّهور، فَلَمْ أزَل ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ إلى رَحِم في تَقادُم الأيّام الماضِيَة و القُرونِ الخَاليَةِ، لَمْ تُخْرِجْني لرَأْفَتِك بي و لُطْفِك لي و إحْسانِك إلَيَّ في دَوْلَةِ أيّام الكَفَرَة الذين نَقَضُوا عَهْدَكَ و كذَّبوا رُسُلِك؛(2) مرا از خاك آفريدى و سپس در اصلاب، سكنايم دادى با ايمنى از خطر مرگ و تحولات روزگار و پيوسته در بستر روزگاران گذشته و قرن هاى سپرى شده از صلبى به رحمى مسافرم گردانيدى به خاطر رأفت و لطف و احسانى كه به من داشتى، در حكمرانى پيشوايانِ كفرى كه عهدت را نقض و فرستادگانت را تكذيب كردند، بيرونم نياوردى.

روايات ديگرى نيز در منابعى نظير بحار الانوار مى يابيد.(3)

آرى در رواياتى كه به دست ما رسيده آنچه دال بر رجوع همه [ذرات بنى آدم] به پشت آدم عليه السلام باشد نيافتيم و شايد تنها برخى شان بدان بازگشته باشند و برخى ديگر در جاى خويش در ميان خاك باقى مانده و از راه سبزه ها و ميوه ها و غيره به صلب و رحم والدين يا اجداد خود منتقل شده باشند.

البته گاهى عرفاً از اين روايات در اين باره چنين استفاده مى شود كه بازگشت همگى ذرات بنى آدم به پشت آدم عليه السلام ، مطابق آن قاعده اى است كه مى گويد: «حُكم الأمثال في ما يَجوز و فيما لا يَجوز واحد»؛ يعنى موجودات مشابه در امور مجاز و غير مجاز همانندند، اما سخن در امور مجاز و غير مجاز نيست بلكه درباره هست و نيست هاست.

بنابراين شكى نيست كه ذرات بنى آدم تا هر زمان كه بيرون از اصلاب و ارحام باشند

ص: 98


1- . تهذيب، ج 6، ص 114، ب 52، ح 17.
2- . بحارالأنوار، ج 57، ص 372، ب 41، ح 81.
3- . ر.ك: بحارالأنوار، ج 5، ص 234، ب 10؛ كافى، ج 6، ص 12، ح 1؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 14، ب 1، ح 14125 و مستدرك الوسائل، ج 15، ص 177، ب 68، ح 17921.

قطعاً در آخرين مرحله به اصلاب و ارحام والدين منتقل مى شوند و با ضميمه شدن اجزاى حاصل از آب، غذا و غيره بدان، در نطفه پدر قرار مى گيرد و به رحم مادر منتقل مى شود و آفريده اى مركب از هر دو نطفه به وجود مى آيد و شروع به تغذيه از خون مادر مى كند و به علقه تبديل مى گردد و پس از آن به مضغه و... .

خداى سبحان در اين باره مى فرمايد:

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛(1) و به يقين، انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم؛ سپس او را [به صورت ]نطفه اى در جايگاهى استوار [= رَحِم] قرار داديم. آنگاه نطفه را به صورت علقه [= خون بسته] در آورديم. سپس آن علقه را [به صورت] مضغه [= چيزى شبيه گوشت جويده شده ]گردانيديم، و آنگاه مضغه را استخوان هايى ساختيم، بعد استخوان ها را با گوشتى پوشانديم، آنگاه [جنين را در] آفرينش ديگر پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است!.

رابطه روح و ذرّه

ظاهر آيات نشانگر آن است كه ارواحى كه حدود دو هزار سال پيش از اجسام آفريده شدند، همانى اند كه در رحم مادران به ذره اى كه جسم گرديده تعلق مى گيرد و هنگامى كه آدمى متولد مى شود، در واقع موجودى مركب از روحى متولد مى شود كه پيش از بدنى آفريده شده است كه اجزايش بدان ذره اصلى ضميمه شده است. بنابراين بدن - به علاوه روح - مركب از بدن جديد و ذره بسيار كوچكى است كه خداى متعال آن را در عالم ذرّ نخستين آفريد.

هيچ يك از اجزايى كه از بدو تولد تا هنگام مرگ تعويض مى شوند ذره اصلى نيستند،

ص: 99


1- . مؤمنون 23، آيات 12 - 14.

بلكه ذره اوليه همواره باقى مى ماند و او است كه حافظ وحدت شخصيت و برخى خصوصيات و ويژگى هاى آدمى در همه زمان ها، مكان ها و شرايط گوناگون است. در آن ذره اصلى و در اين بدن و روحى كه بدان تعلق مى گيرد، چنان ظرافت ها، خصوصيات و ويژگى هايى قرار داده شده كه تاكنون نيز علم از شناخت ساده ترين آنها عاجز مانده است.

لذا بخش بزرگى از آنها هنوز نامعلوم مانده و چه بسا نامعلوم بماند. از اين رو يكى از دانشمندان علوم، كتابى نگاشته با عنوان: «انسان موجود ناشناخته».

آيا روح همان بخار بدن است؟

برخى پنداشته اند كه روح همان بخار بدن است و بر پندار خود نيز استدلال كرده اند، اما اين استدلال ها چيزى جز سفسطه نيستند.

پديده خواب و خروج روح از بدن

مسأله: ظاهر بسيارى از روايات اين است كه هر گاه روح، به سبب خوابيدن و مانند آن از جسم خارج مى شود با فضاى ميان آسمان و زمين ارتباط برقرار مى كند؛ چون اين دو از يك سنخند؛ مانند مَثَل معروفى كه مى گويد: «شبه الشيء ينجذب إليه؛ شبيه هر چيز بدان چيز جذب مى شود [و حكم آن را پيدا مى كند]».

شايد بتوان گفت حالت آن عالَم نسبت به عالمى كه در آن به سر مى بريم مانند جاذبه هستى باشد، حالتى كه ابدا قابل مشاهده حسى نيست، لكن جهان به سبب آن مى چرخد؛ و اين امر از خواب مغناطيسى نيز به دست مى آيد.

علم جديد، بخشى از آنچه گفته شد را كشف كرده است. چنان كه اگر كسى به برخى كتب علمى راجع به احوال روح، نظير كتاب بر ساحل عالم ارواح و كتاب انسان روح است نه بدن و كتاب عجيب تر از خيال و نيز مجلاتى كه اكتشافات علمى در اين زمينه را بازگو مى كنند از جمله برخى شماره هاى مجله «الحوادث» كه پيرامون روح سخن گفته رجوع كند صحت

ص: 100

گفته فوق بر او روشن خواهد شد. پديده موسوم به تسخير و نظاير آن كه همگى از امور مسلم و پذيرفته دانش قديم و جديداند نيز صحت گفته فوق را تأكيد مى كند. آرى اين معنا در برخى از كتب نام برده و ده ها كتابى كه در اين زمينه نگاشته اند وارد شده است.

و همچنين، اين حقايق در منابع اسلامى نظير بحار الانوار(1)، كافى(2)، لئالى تويسركانى، دارالسلام عراقى، دار السلام حاجى نورى و مانند آن آمده است. در كنار همه اينها صدها داستان از شيطان، جن، روح، ملائكه و غيره وجود دارد كه برخى از كسانى كه آنها را مشاهده كرده اند نيز صحت حقايق را تأييد مى كنند.

انسان و عالم برزخ

مسأله: آدمى پس از مردن وارد عالمى به نام برزخ مى شود؛ چنان كه ده ها آيه و صدها روايت بر آن دلالت دارند كه در ذيل به برخى از اين آيات اشاره مى كنيم:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤمِنِينَ»؛(3) هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند [= مجاهدان و شهيدان آينده]، شادى مى كنند؛ [زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند و مى دانند ]كه نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند. بر نعمت و فضل خدا و اينكه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمى گرداند، شادى مى كنند.

عبارت «والذين قتلوا» در واقع سخن كسانى است كه مى گفتند: «كسانى كه در معركه

ص: 101


1- . ر.ك: بحارالأنوار، ج 58، ص 26، ب 42.
2- . ر.ك: كافى، ج 3، ص 243، ح 1.
3- . آل عمران 3، آيات 169 - 171.

جنگ كشته مى شوند از بين مى روند و فنا مى شوند و به خاطر آن ثواب داده نمى شوند، پس چرا بايد خود را در معرض هلاكت و فنا قرار داد» و گرنه مضمون اين آيه، كه همان حيات پس از مرگ است، اختصاص به برخى انسان ها ندارد.

«حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»؛(1)] آنها هم چنان به راه غلط ادامه مى دهند] تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد؛ شايد در آنچه ترك كردم عمل صالحى انجام دهم. [ولى به او مى گويند:] چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد [و اگر باز گردد، كارش هم چون گذشته است]؛ و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛(2) و كسانى را كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نخوانيد، بلكه زنده اند؛ ولى شما نمى دانيد.

«أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً»؛(3) غرق شدند و [پس از مرگ] در آتشى در آورده شدند.

«النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»؛(4) [اينك] صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند؛ و روزى كه قيامت برپا شود، [فرياد مى رسد كه:] فرعونيان را در سخت ترين [انواع] عذاب در آوريد.

برخى به آيه ذيل نيز استدلال(5) كرده اند:

«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»؛(6) و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگى تنگ [و سختى ]خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم.

اما اين استدلال صحيح نيست؛ چون ظاهر آيه اعم از دنيا و آخرت است. ما خود

ص: 102


1- . مؤمنون 23، آيات 99 و 100.
2- . بقره 2 آيه 154.
3- . نوح 71 آيه 25.
4- . غافر40 آيه 46.
5- . با اين توضيح كه اين زندگى تنگ در جهان آخرت و جهان پس از مرگ رخ خواهد داد.
6- . طه 20 آيه 124.

شاهديم كه تمام منحرفان از راه خداى متعال چه انحرافشان به حد كفر رسيده يا نرسيده باشد دچار زندگى اى (سخت و) تنگ شده اند.

از آن جا كه قضيه مطروحه در آيه فوق مانند ساير قضاياى عرفى، طبيعى است، اشكال مرحوم شيخ بهايى به اين تفسير عام، در كتاب الأربعين مردود خواهد بود؛ ايشان فرموده: «نمى توان مراد از آيه فوق را تنگنايى و سختى زندگى دنيايى دانست؛ چون بسيارى از كافران در دنيا از زندگى پاكيزه و گوارا و بدون تنگى برخوردارند و بسيارى از مؤمنان در وضعيتى معكوس به سر برند؛ امام سجاد نيز فرموده: «الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر؛(1) دنيا زندان مؤن و بهشت كافر است». (پايان كلام شيخ بهائى) روشن است كه مراد از حديث مذكور آن است كه دنيا نزد مؤن نسبت به آخرت زندان و نزد كافر نسبت به آخرت بهشت است. نه اين كه ذاتاً اين طور باشد.

آيات و روايات ديگرى نيز وجود دارند كه طرفين بدان استدلال كرده اند، كه ظاهراً يا ابداً بر مدعاى آنها دلالت ندارند و يا دلالتى ضعيف دارند؛ مثل آيه زير:

«يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ * وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»؛(2) آن روز [قيامت و زمان مجازات] كه فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى گويد؛ آنگاه گروهى از آنان بدبختند و [برخى ]خوشبخت و اما كسانى كه بدبخت شده اند در آتشند و براى آنان در آن جا، زفير و شهيق [= ناله هاى طولانى دم و بازدم] است؛ تا آسمان ها و زمين برجاست؛ در آن ماندگار خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. زيرا پروردگارت همان كند كه خواهد. و اما كسانى كه خوشبخت شده اند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمان ها و زمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. [كه اين]

ص: 103


1- . ر.ك: معانى الأخبار، ص 289، ح 3، باب معنى الزاهد في الدنيا.
2- . هود 11، آيات 105- 108.

بخششى است كه قطع شدنى نيست.

البته مراد از عبارت «السماوات و الأرض» در اين آيه جهت بالا و پايين است، نه آن آسمان ها و زمينى كه پيش از قيامت وجود دارند؛ چون آن گونه كه در كتب روايى راجع به معاد آمده، در قيامت بدين معنا وجود ندارد. و آيه مذكور درباره قيامت سخن مى گويد و درباره عالم برزخ سلبا يا ايجابا سخنى نمى گويد.

در آيه ديگرى آمده است:

«جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا * لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»؛(1) [وارد ]باغ هاى جاودانى [مى شوند] كه [خداى] رحمان بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را نديده اند؛ در حقيقت وعده او انجام شدنى است. در آن جا سخن بيهوده اى نمى شنوند، جز درود. و روزيشان صبح و شام در آنجا [آماده] است.

در تفسير آيه فوق از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

ذلك في الدُّنيا قَبْلَ يَوْم القيامَة، لأنَّ نارِ القيامَةِ لا تَكون غُدُوَّا و عَشِيَّا - إلى أنْ قال عليه السلام - : ألم تَسْمَع قَوْله عزَّوجلَّ: «وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»(2)؛ [مضمونِ] آن در دنيا و پيش از قيامت اتفاق مى افتد؛ چون آتش قيامت در صبح و شام نيست - تا آنجا كه فرمودند: - مگر نشنيدى كه خدا فرمود: «و روزى كه قيامت بر پا شود [فرياد مى رسد كه:] فرعونيان را در سخت ترين [انواع ]عذاب در آوريد.(3)

امام عليه السلام در استدلال به اين دليل به آيه فوق تمسك نموده اند.

احتمال دارد كه سخن امام از سنخ تأويلات و بطون آيات قرآن باشد؛ چون گاهى صبح و شام كنايه از دوام مى باشد.

ص: 104


1- . مريم 19، آيات 61 و 62.
2- . غافر40 آيه 46.
3- . بحارالأنوار، ج 6، ص 284، ب 9.

- روايات زير نيز بخشى از رواياتى است كه دالّ بر وجود عالمى به نام برزخ اند:

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

البَرْزَخ القَبْر و فيه الثَّواب و العِقاب بَيْنَ الدُّنيا و الآخِرة؛(1) برزخ همان قبر است كه در ميان دنيا و آخرت است و در آن ثواب و عقاب وجود دارد.

نيز مى فرمايند:

واللّه ما أخاف عَلَيْكم إلاّ البَرْزَخ فأمّا إذا صَارَ الأمْرُ إلَيْنا فَنَحْنُ أوْلى بِكُم؛(2) به خدا سوگند! بر شما جز از برزخ نمى ترسم. اما آن گاه كه امر به دست ما بيفتد [در قيامت ](و امر شما به عهده ما گذاشته شود) پس ما نسبت به شما أولى [= ولىّ شما] هستيم.

نافع از ابن عمر روايت مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

إنَّ أحَدَكُم إذا ماتَ عُرِضَ عَلَيْه مَقْعَدهُ بالغَداةِ و العَشِي إنْ كانَ مِنْ أهْلِ الجَنَّةِ مِنْ الجَنَّة و إنْ كان مِنْ أهل النّار فَمِنَ النّار، يُقال هذا مَقْعدَكَ حَتّى يَبْعَثَك اللّه يَوْمَ القِيامَة؛(3) آن گاه كه يكى از شما مى ميرد، جايگاهش صبح و شام بر او عرضه مى شود؛ اگر از اهل بهشت يا جهنم باشد به او گفته مى شود: اين جايگاه تو است تا آن زمان كه در روز قيامت خدا تو را برانگيزد.

امام صادق عليه السلام در تفسير حديث بالا مى فرمايند:

ذلِكَ في الدُّنيا قَبْلَ يَوْمِ القيامَةِ لأنَّ نار القيامَةِ لا تَكُون غُدُوّا و عَشِيّا ثُمَّ قال: إنْ كانوا إنَّما يُعذَّبون غُدُوّا و عَشِيّا ففي ما بَيْنَ ذلك هُم مِنَ السُّعَداء و لَكِن هذا في نارِ البَرْزَخ قَبْلِ يومِ القيامَة ألَمْ تَسْمَع قَوْلَه عزَّوجَلَّ: «...وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»(4)؛(5) اين [پديده] در دنيا پيش از روز قيامت اتفاق مى افتد، چون آتش قيامت صبح و شام نيست.

سپس حضرت فرمودند: اگر صبح و شام عذاب شوند پس مابين آن دو زمان، آنها از

ص: 105


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 19.
2- . همان، ج 2، ص 94.
3- . بحارالأنوار، ج 6، ص 284، ب 9.
4- . غافر 40 آيه 46.
5- . بحارالأنوار، ج 6، ص 284، ب 9.

سعادتمندان خواهند بود! نه، اين [پديده] در برزخ و پيش از روز قيامت اتفاق مى افتد. آيا سخن خداى عزّوجلّ را نشنيدى كه فرمود: «و روزى كه قيامت بر پا شود [فرياد مى رسد كه:] فرعونيان را در سخت ترين [انواع ]عذاب در آوريد.

به هر حال رواياتى متظافر، (اگر نگوييم متواتر) از شيعه و سنى درباره حيات روح در برزخ به طور اجمالى وجود دارد.

روح و عالم قبر

مسأله: شايد سؤال قبر، فشار قبر(1) و مانند آن، درباره روح معنا مى يابد، نه بدن؛ چرا كه

ص: 106


1- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 6، ص 220، ح 14: امام صادق عليه السلام مى فرمايند: [روزى] رسول خدا صلى اللّه عليه و آله [نزد اصحاب] آمدند. به ايشان گفته شد كه سعد بن معاذ وفات يافته. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برخاستند و اصحاب نيز با ايشان برخاستند. حضرت در حالى كه برچهارچوب در ايستاده بودند دستور به غسل سعد دادند. آن گاه كه او حنوط داده و كفن شد و بر تختش [تابوت ]قرار داده شد،رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دنبال جنازه اش به راه افتادند در حالى كه بى كفش و ردا بودند، در پى و گاه طرف راست آن تخت را مى گرفتند و گاه طرف چپ آن را؛ تا آن كه به محل قبر رسيدند آن گاه [به داخل قبر] فرود آمدند و بر او لحد گذاشتند و آجرهاى لحد را بر روى او مرتب كردند و پيوسته مى فرمودند: سنگى به من بدهيد، خاك مرطوب به من بدهيد تا ما بين آجرها را با آنها ببندند. پس از فراغت [از اين كار] و ريختن خاك بر او و هموار كردن قبرش، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: همانا من به يقين مى دانم كه او مى پوسد و پوسيدگى بدو خواهد رسيد، لكن خدا بنده اى را دوست دارد كه اگر كارى انجام مى دهد آن را استحكام بخشد. پس از آن كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خاك را بر او هموار نمودند، مادر سعد گفت: اى سعد! بهشت گوارايت باد. رسول اللّه فرمودند: اى ام سعد! بس كن [چيزى را] بر پروردگارت واجب نساز؛ چرا كه به يقين [هم اكنون] سعد دچار فشارى شده است. [امام در ادامه] فرمودند: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بازگشتند و مردم نيز بازگشتند. آنها به ايشان گفتند يا رسول اللّه براستى ديديم كه با جنازه سعد كارى كرديد كه با جنازه احدى نكرده بوديد؛ همانا بى كفش و ردا در پى جنازه اش به راه افتاديد. ايشان فرمودند: ملائكه بى ردا و كفش بودند من نيز بدانها تأسى كردم. آنها گفتند: گاه جانب راست تخت و گاه جانب چپ آن را مى گرفتيد [چرا؟] ايشان فرمودند: دستم در دست جبرئيل بود و او هر جا را مى گرفت من نيز همان جا را مى گرفتم. آنها گفتند: دستور به غسل او فرموديد و بر جنازه اش نمازگزارديد و درون قبرش رفته بر او لحد نهاديد و سپس فرموديد: به يقين هم اكنون سعد دچار فشارى شده است! [چرا؟] امام عليه السلام مى فرمايند: پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمودند: آرى او با اهل و عيال خود كمى بدخلق بود. و در كتاب كافى، ج 1، ص 453، ح 2 آمده است: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤنين عليه السلام وقتى شنيد كه رسول خدا از فشار قبر ياد مى كنند، گفت: واى از ضعف و ناتوانى. حضرت به او فرمودند: فإني أسأل اللّه أن يكفيك ذلك؟ همانا من از خدا درخواست مى كنم كه آن را از تو بردارد.

پس از مرگ، روح ديگر به بدن رجوع نمى كند و آن گونه كه پيش از مرگ بدان تعلق گرفته بود بدان تعلق نمى گيرد، مگر هنگام قيامت، زيرا در قيامت معاد، جسمانى خواهد بود.

منظور رواياتى كه از رجوع روح به بدن و نشستن ميت در قبر سخن مى گويند،(1) رجوع روح در عالم مثال و در قالب مثالى است نه همين بدن خاكى؛ هر چند كه نوعى از تعلق روح، بدان امكان داشته باشد.

هم چنين آن چه از در هم فرو رفتن بندها در اثر(2) فشار قبر و ذوب شدن بدن در اثر ضربه گرز نكير و منكر(3) بر بعضى كافران و نظاير اينها كه روايت شده نيز اين گونه

ص: 107


1- . در كتاب بحارالأنوار، ج 6، ص 227، ب 8، ح 28: از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت شده است كه از قبض روح مؤن ياد كردند و فرمودند: ...ثُمَّ يُعاد رُوحه في جَسَدِ ويأْتيه مَلكان فيجْلِسانه في قَبْره ويَقولان لَهُ: مَنْ رَبّك ومادينك؟ فيقول: ربّي اللّه وديني الإسلام ونبيِّي محمّد صلى اللّه عليه و آله ، فينادي منادٍ منَ السَّماء أن صَدَقَ عَبْدي، فذلك قَوْله تعالى: «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ...»؛ سپس روح او به بدنش باز مى گردد و دو فرشته نزد او مى آيند و در قبرش مى نشانند و بدو مى گويند: پروردگارت كيست و دينت چيست؟ او مى گويد: پروردگارم اللّه است و دينم اسلام و پيامبرم محمد صلى اللّه عليه و آله . آن گاه منادى از آسمان ندا مى دهد كه بنده ام راست گفت و اين معناى همان سخن خداى متعال است كه مى فرمايد: «خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار مى دارد». ابراهيم 14، آيه 27.
2- . در كتاب بحارالأنوار، ج 6، ص 224، ب 8، ح 25 آمده است: محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: همانا هنگامى كه بنده درون قبرش قرار داده مى شود، مُنكر نزد او مى آيد و او از آن در فغان مى شود. او از پيامبر سؤال مى كند و بدو مى گويد: چه مى گويى درباره مردى [پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ] كه در ميانتان بود؟ اگر آن ميت مؤن باشد مى گويد: شهادت مى دهم كه به يقين او رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و آورنده حق است؛ آن گاه به او گفته مى شود: بخواب، خوابى كه در آن رؤايى [پريشان] نبينى و شيطان از او دور مى شود و براى او در قبرش هفت ذراع توسعه داده مى شود و جاى خويش را در بهشت مشاهده مى كند. امام عليه السلام در ادامه فرمودند: و اگر او كافر باشد مى گويد: نمى دانم! آن جاست كه چنان ضربه اى به او زده مى شود كه جز انسان همه مخلوقات خدا آن را مى شنوند و شيطان با چشمانى از مس يا آتشى مانند برق خيره كننده بر او مسلط گردانده مى شود و او به ميت مى گويد: من برادر توام. و نيز مارها و عقرب ها بر او مسلط مى شوند و قبرش بر وى تاريك مى گردد و سپس چنان او را مى فشارد كه دنده هاى او در هم فرو مى روند. سپس حضرت انگشتانش را درهم فرو برد.
3- . در كتاب بحارالأنوار، ج 6، ص 263، ب 8، ح 107، آمده است: امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايند: به مؤن در قبرش گفته مى شود: پروردگارت كيست...؟ مى گويد: اللّه. دينت چيست؟ مى گويد: اسلام. پيامبرت كيست؟ مى گويد محمد صلى اللّه عليه و آله . به او گفته مى شود چگونه بدان آگاه شدى؟ مى گويد چيزى است كه خدا مرا بدان هدايت كرده و مرا بر آن استوار ساخته است. آن گاه به او گفته مى شود: بخواب، خوابى كه در آن رؤايى [پريشان] نباشد بسان خواب عروس. سپس درى از بهشت به روى او گشوده مى شود آن گاه از بوهاى خوش و نسيم هاى بهشتى روح بخش بر او وارد مى شود آن گاه او مى گويد: پروردگارا! برپايى قيامت را تعجيل كن تا بلكه به سوى اهل و مالم بازگردم. و به كافر گفته مى شود پروردگارت كيست؟ مى گويد: اللّه. پيامبرت كيست؟ مى گويد: محمد. دينت چيست؟ مى گويد اسلام. از كجا بدان آگاهى يافتى؟ مى گويد: ديدم مردم چنين مى گفتند من نيز چنين گفتم. اين جاست كه با گرز چنان بر او مى زنند كه اگر جن و انس در مقابل ضربه آن پشت به پشت هم دهند باز هم طاقت تحمل آن نخواهند داشت. امام در پايان فرمودند: آنگاه بدنش همان گونه كه سرب ذوب مى شود، ذوب مى گردد سپس روحش را بدان باز مى گردانند و قلبش را ما بين دو لوح آتش مى گذارند و او مى گويد: پروردگارا! برپائى قيامت را به تأخير بينداز.

تفسير مى شوند.

شايد علت نشاندن ميت در قبر - طبق معنايى كه گفتيم - آن باشد كه اين حالت با حالت گفت وگو مناسبت بيشترى دارد؛ همان گونه كه در تاريخ آمده، حضرت على عليه السلام در جنگ جمل جنازه كعب بن سور را نشانيد و با اين كلمات با او سخن گفت:

لَقَدْ وَجَدْتُ ما وَعَدَني رَبِّي حَقّا، فَهَلْ وَجَدْتَ ما وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّا؟؛(1) به راستى كه آن چه پروردگارم به من وعده فرموده بود، حق يافتم آيا آنچه خدايت به تو وعده كرد را حق يافتى؟!.

امام همچنين طلحه(2) را نيز نشانيد.

در غير اين صورت، خود نشستن، ظاهراً خصوصيتى ندارد.

اجسام لطيفه

مسأله: روح - همانند جن و ملائكه - جسمى لطيف است و در برخى روايات آمده است كه روح مانند هواست.(3)

ص: 108


1- . بحارالأنوار، ج 32، ص 209، ب 3، ح 163.
2- . همان.
3- . بحارالأنوار، ج 10، ص 185، ب 13، ح 2. امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال زنديقى فرمودند: «الروح بمَنْزلةِ الريح في الزق إذا نْفَخْتَ فيه امْتَلأَ الزق مِنْها فلا يَزيد في وَزْن الزق وُلُوجِها فيه ولا يَنْقُصها خُروُجها مِنْه كذلك الروح ليْسَ لها ثِقْل ولا وَزْن، قال فأخبرني ما جَوْهر الريح؟ قال: الرِّيح هواء إذا تَحرك سُمِّي ريحا فإذا سَكنَ سُمِّي هَواء؛ روح مانند باد درون مشك است، زمانى كه در آن مى دمى از آن پر مى شود ولى نه دخولش در آن بر وزن مشك مى افزايد و نه خروجش از آن از وزنش مى كاهد؛ روح نيز اين گونه است نه سنگينى دارد و نه وزن». او [زنديق] مى گويد: مرا خبر ده كه جوهر باد چيست؟ امام عليه السلام در جواب مى فرمايند: باد همان هواست كه وقتى به حركت در مى آيد باد ناميده و هنگامى كه بى حركت مى ماند هوا ناميده مى شود.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

فالمَلَكُ لا تُشاهِدَهُ حَوَاسَّكُم لأنَّهُ مِنْ جِنْسِ هذا الهَواء؛(1) حواس شما ملائكه را نمى بيند؛ چرا كه آن از جنس هواست.

البته كاستن از لطافت و تغليظ [پرتراكم نمودن] آن نيز به اذن خداى متعال امكان پذير است.

ديدن روح

در روايت آمده است كه ابوبكر - در جريانى مفصل - رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را پس از رحلتشان مى بيند و ايشان به او امر مى كنند كه خلافت را به حضرت على عليه السلام بازگرداند.

برخى از اصحاب امام حسن مجتبى عليه السلام نيز اميرالمؤنين عليه السلام را پس از شهادتشان مشاهده كردند.

اولاد امير المؤنين عليه السلام نيز ايشان را در تشييع جنازه خود مى بينند.

ديدن فرشته

روايت شده است كه جبرئيل عليه السلام به شكل دحيه كلبى در آمده و با پيامبر سخن گفت.(2)

ص: 109


1- . بحارالأنوار، ج 9، ص 272، ب 1، ح 2.
2- . كافى، ج 2، ص 587، ح 25، امام صادق عليه السلام مى فرمايند: إن أباذر أتى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و مَعَهُ جبرئيل عليه السلام في صُورة دِحية الكَلبي وقد استخلاه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فَلَمّا رآهُما انصَرَفَ عَنْهُما ولَمْ يَقْطَع كلامهما، فقال جبرئيل: يا محمّد، هذا أبوذر قد مرّ بنا ولم يسلّم عَلَيْنا أما لو سَلَّمَ لَرَدَدْنا عَلَيْه؛ جبرئيل عليه السلام به شكل دحيه كلبى با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بود و ايشان با او خلوت كرده بودند كه اباذر نزد رسول خدا آمد و وقتى آنها را مشاهده كرد از نزدشان بازگشت و سخنشان را قطع نكرد. در اين هنگام جبرئيل عليه السلام گفت: اى محمد! اين ابوذر بود كه از كنارمان عبور كرد ولى بر ما سلام ننمود، هان كه اگر بر ما سلام مى كرد مطمئناً جواب سلامش را مى داديم... .

قوم لوط نيز فرشتگانى را با چشم مشاهده كردند.(1) خداى متعال در اين باره مى فرمايد:

«وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ * وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ»؛(2) و چون فرستادگان ما [= فرشتگان عذاب] نزد لوط آمدند از آمدنشان ناراحت شد؛ و قلبش پريشان گشت و گفت: امروز روز سختى است [زيرا آنها را نشناخت و ترسيد كه قوم تبهكار مزاحم آنها شوند ]و قوم او [به قصد مزاحمت ميهمانان ]شتابان به سويش آمدند، و پيش از آن كارهاى زشت مى كردند. [لوط] گفت: اى قوم من! اينها دختران منند. آنان براى شما پاكيزه ترند؛ [با آنها ازدواج كنيد؛ و از زشت كارى چشم بپوشيد] پس از خدا بترسيد و مرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد. آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!.

هم چنين سامرى، جبرئيل عليه السلام را به چشم سر ديد؛ خداى سبحان در اين باره مى فرمايد:

«قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي»؛(3) گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ و به قدر مُشتى از ردّ پاى فرستاده [خدا، جبرئيل] برداشتم و آن را در پيكر [گوساله ]انداختم، و نفس من برايم چنين فريبكارى كرد.

مشابه موارد فوق بسيار است و علامه مجلسى بخشى از آنها را در كتاب بحارالأنوار آورده است.

ص: 110


1- . بحارالأنوار، ج 12، ص 157، ب 7، ح 9 (اشاره به فرشتگانى است كه براى عذاب قوم لوط به منزل حضرت لوط عليه السلام آمده بودند).
2- . هود 11، آيات 77 و 78، خدا در سوره حجر (15)، آيات 61 و 67 - 69 نيز در اين باره فرموده است: «فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ... وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ * قالَ إِنَّ هؤلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ * وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ»؛ پس چون فرستادگان ]خدا] نزد خاندان لوط آمدند... و مردم شهر [از ورود ميهمانان با خبر شدند و به طرف خانه لوط] شادى كنان روى آوردند. [لوط] گفت: اينها ميهمانان منند آبروى مرا نريزيد و از خدا بترسيد و مرا شرمنده نسازيد!.
3- . طه 20 آيه 96.

ديدن جن

جنيان هم گاهى ظاهر مى شوند؛ همان گونه كه براى جناب سليمان ظاهر شدند، خداى متعال در داستان او مى فرمايد:

«يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ...»؛(1) براى او هر چه مى خواست درست مى كردند: معبدها، مجسمه ها، ظروف بزرگ مانند حوضچه ها و ديگ هاى چسبيده به زمين.

در زمان اميرالمؤنين عليه السلام نيز يكى از جنيان به صورت مارى بزرگ از يكى از درهاى مسجد كوفه وارد آن گرديد.(2) لذا آن دَر به «باب الثعبان» معروف شد، ولى پس از شهادت آن حضرت به «باب الفيل» تغيير نام داد، چرا كه معاويه براى محو كردن اين معجزه دستور داد كه فيلى را بر آن در مسجد ببندند و در اثر اين اقدام آن در به باب الفيل معروف شد و تاكنون نيز همين نام بر زبان ها جارى است.

داستان مار

علامه مجلسى در بحار الأنوار از كتاب بشارة المصطفى از جابر جعفى از امام صادق عليه السلام و

ص: 111


1- . سبأ 34 آيه 13.
2- . كافى، ج 1، ص 396، ح 6، امام باقر عليه السلام مى فرمايند: «اميرالمؤنين عليه السلام بر منبر [مسجد كوفه] بودند كه مار بزرگ و درازى از سوى يكى از درهاى مسجد روى [به سوى منبر] نمود. مردم خواستند آن را بكشند كه امام عليه السلام [كسى را] فرستادند تا بدانها بگويد دست نگاه داريد، آنان دست نگاه داشتند. مار به سرعت خزيد تا اين كه به منبر رسيد و [از آن] بالا رفت و به اميرالمؤنين سلام كرد، اميرالمؤنين عليه السلام به او اشاره كردند تا بايستد و ايشان از خطبه خويش فارغ گردند. پس از فراغت از خطبه، آن حضرت به وى روى كردند و فرمودند: تو كيستى؟ او گفت: من عمرو بن عثمان، خليفه تو بر گروه جنيانم، پدرم وفات يافته و به من وصيت نموده كه نزدت بيايم و از نظرت آگاهى يابم و [اكنون] آمده ام يا اميرالمؤنين مرا به چه دستور مى دهى؟ و رأيت چيست؟ اميرالمؤنين به او فرمودند: تو را به تقواى الهى توصيه مى كنم و اين كه بازگردى و جانشين پدرت در ميان گروه جنيان شوى و همانا تو خليفه من بر آنانى. امام باقر عليه السلام در ادامه فرمودند: «عمرو با اميرالمؤنين خداحافظى كرد و بازگشت و او [هنوز هم] خليفه ايشان بر گروه جنيان است». راوى مى گويد: از امام پرسيدم: به فدايت گردم آيا عمرو نزد شما مى آيد و هنوز هم آن وظيفه بردوش او است. امام عليه السلام فرمودند: آرى.

نيز قاضى نور اللّه شوشترى در احقاق الحق از طريق عامه و خاصه و هم چنين فاضل قوشچى در شرح تجريد روايت مى كنند كه:

حضرت على عليه السلام بر فراز منبر مسجد كوفه خطبه مى خواندند كه از انتهاى مسجد مارى بزرگ روى به سوى او نهاد. مردم با نعال خويش از جاى جستند كه حضرت على عليه السلام بدانها فرمودند: آرام باشيد تا خدا بر شما رحم آورد، به يقين او مأمور به كارى است. مردم از او دست برداشتند، آن مار بزرگ روى به سوى حضرت على عليه السلام نمود تا جايى كه دهان خود را بر گوش حضرت عليه السلام نهاد و آنچه خدا مى خواست كه بگويد به ايشان گفت. سپس پايين آمد و حضرت على عليه السلام به دنبال او روانه شدند. مردم گفتند: يا اميرالمؤنين آيا ما را از سخن اين مار آگاه نمى كنى؟ حضرت فرمودند: همانا او فرستاده گروه جنيان است؛ او به من گفت من وصى جنيان و فرستاده ايشان به سوى تو هستم... .(1) هم چنين جنيان نامه اى از طرف امام عليه السلام به سوى گروهى از اصحابشان ميان مكه و مدينه آوردند.

در جريان حركت امام حسين عليه السلام نيز جنيان در روز عاشورا(2) مشاهده شدند. كتاب

ص: 112


1- . بحارالأنوار، ج 39، ص 249، ب 87، ح 14؛ بشاره المصطفى لشيعة المرتضى، عمادالدين طبرى، ص 164؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نور اللّه حسينى شوشترى، ج 8، ص 732، ب 24، شرح التجريد، علاء الدين قوشچى، چاپ شده در حاشيه المواقف، ج 4، ص 330، به نقل از كتاب احقاق الحق.
2- . بحارالأنوار، ج 44، ص 330 و 331، ب 37، ح 2: در اين حديث آمده است كه گروه هايى از جنيان مسلمان نزد امام حسين عليه السلام آمدند و گفتند: اى سرور ما! ما شيعيان و ياوران توايم، پس به كار خود و آنچه مى خواهى فرمانمان ده. اگر فرمان دهى در حالى كه در جاى خود ايستاده اى تمام دشمنانت را مى كشيم و شرشان را از تو دفع خواهيم كرد. امام حسين عليه السلام از خدا براى آنها جزاى خير طلب نمودند و بدانها فرمودند: آيا كتاب خدا كه بر جدم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نازل شده را نخوانده ايد آن جا كه مى فرمايد: «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ...»؛ «هر جا باشيد مرگ شما را در مى يابد هر چند در برجهاى محكم باشيد». نساء 4 آيه 78. و خداى سبحان [در جايى ديگر نيز ]مى فرمايد: «قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ...»؛ «بگو: اگر هم در خانه هاى خود بوديد آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرر شده بود قطعاً [با پاى خود] به سوى قتلگاههاى خويش مى رفتند». (آل عمران (3) آيه 154). اگر من در جاى خود اقامت گزينم اين خلق بدبخت با چه چيزى آزمايش مى شوند و با چه چيزى آزموده مى شوند و چه كسى در قبرم در كربلا آرام مى گيرد در حالى كه خدا از آن روزى كه زمين را گسترد آن را برگزيد و براى شيعيانمان محل تجمع قرار داد. و آن جا خوف ايشان را در دنيا و آخرت از بين خواهد برد. وليكن شما روز شنبه حضور پيدا مى كنيد و آن روز عاشورا است؛ روزى كه در پايانش به قتل مى رسم و پس از من از ميان خاندان و منسوبان و برادران و اهل بيتم هيچ تحت پيگردى باقى نمى ماند [همه آنها كشته خواهند شد] و سرم به سوى يزيد لعنه اللّه برده مى شود. جنيان گفتند: به خدا سوگند - اى حبيب خدا و پسر حبيب او! - اگر اطاعت فرمانت واجب نبود و اگر چنين نبود كه مخالفت با تو جايز نيست همه دشمنانت را پيش از آن كه دستشان به تو برسد، مى كشتيم امام - صلوات اللّه عليه - بدانها فرمودند: به خدا سوگند ما از شما بر آنها تواناتريم، لكن: «... لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ...»؛ «تا آنها كه هلاك [و گمراه] مى شوند از روى اتمام حجت باشد؛ و آنها كه زنده مى شوند [و هدايت مى يابند] از روى دليل روشن باشد». انفال 8 آيه 42.

مدينة المعاجز(1) و غير آن حاوى بسيارى از اين احاديث است.

در گذشته نيز گفتيم كه غربيان هم موضوع فرشته، جن، ارواح شريره و ارواح نيك را در ده ها كتاب خود تأييد كرده اند.

يكى از علماء در كربلاى مقدسه در مدرسه «حسن خان» ملائكه را ديده بود؛ چرا كه او از شب اول ماه رمضان تا بيست و سوم ماه، هر شب هزار مرتبه سوره قدر را طبق روايات وارده(2) خوانده و در شب بيست و سوم، سقف برداشته شده و او فرشتگانى را ديده بود كه در اشكال گوناگون از درهاى آسمان به سوى زمين فرود مى آيند؛ همان گونه كه حضرت على عليه السلام فرموده:

فَمَلَأهُنَّ أطْوارا مِنَ مَلائكتِهِ؛(3) سپس ميانه آن آسمان هاى زبرين را فراخ ساخت و از

ص: 113


1- . تأليف سيد هاشم بحرانى - رضوان اللّه عليه - .
2- . بحارالأنوار، ج 93، ص 379، ح 3: از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: إذا أتى شَهْرُ رَمضان فاقرأ كل ليلة «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ» ألف مرة فإذا أتت ليلة ثلاثة وعشرين فاشدُدْ قَلبَكَ وافتَحْ أُذُنَيْك لسِماع العَجائب مِمّاترى؛ زمانى كه ماه رمضان فرا رسيد، در هر شب هزار مرتبه سوره «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ» را بخوان و آن گاه كه شب بيست و سوم فرا رسيد قلبت را محكم ساز و گوش هايت را براى عجايبى از آنچه مى بينى باز كن. و همچنين در بحار الأنوار، ج 80، ص 132، ب 10، ح 101، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: لو قَرَأ رَجُل لَيْلة ثَلاث وعِشْرين مِنْ شَهْر رَمضان «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» ألْف مرَّة لأصْبَحَ وهو شَديد اليقين في الإعتراف بما يَخْتَصُّ فينا؛ هر كس در شب بيست و سوم ماه رمضان، هزار بار «إِنَّآ أَنزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ» را بخواند در حالى صبح مى كند كه در اقرار به آنچه به ما اختصاص يافته به شدت يقين دارد.
3- . نهج البلاغه، ص 41، خطبه 1.

فرشتگانش خودش انباشته فرمود.

آرى اين عالم در اين هنگام غش كرده و تا مدتى طولانى به هوش نيامده بود.

يكى از عالمان ديگر نيز داستانى برايم نقل كرد كه در آن شيطان را مشاهده كرده بود؛ او گفت:... به شدت از او ترسيدم و شروع به خواندن آيات قرآن حكيم و چهار قل و آيه الكرسى و إنا أنزلناه كردم و ابليس تا حدود دو ساعت ماند و به من نگريست و بعد از آن به بركت اين آيات، مرا ترك گفت؛ ولى ترسش پس از گذشت سال ها و تا آن هنگام كه داستانش را برايم نقل مى كرد در قلبش باقى مانده بود.

روح و بدن مثالى

مسأله: ظاهراً روح پس از مفارقت از بدن، همان گونه كه در اين دنيا به بدن خاكى تعلق گرفته بود به بدنى مثالى تعلق مى گيرد. در توصيف بدن مثالى حناط از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

إنَّهُم في أبْدانٍ كأبْدانِهِم؛(1) آنها [= ارواح مردگان] در بدن هايى مانند بدن هاى (خاكيشان) هستند.

در روايتى ديگر آمده:

صَيَّر تِلْكَ الروح في قالِبٍ كقالِبِهِ في الدُّنيا، فيَأكُلون و يَشْربُون؛(2) آن روح ها در قالب ديگرى مانند قالبشان در اين دنيا برده مى شوند و آن گاه مى خورند و مى آشامند.

ابوبصير در روايتى از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:

إنَّ الأرْواح في صِفَةِ الأجْساد في شَجَرةٍ في الجَنَّة، تُعارَف و تُسائَل، فإذا قَدِمَتِ الروح عَلى

ص: 114


1- . كافى، ج 3، ص 244، ح 1: در اين حديث ابى ولاد حناط مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: به فدايت شوم [برخى راويان] روايت مى كنند كه ارواح مؤمنان بر چينه دان پرندگان سبز به سر مى برند؛ پرندگانى كه پيرامون عرش مى گردند. امام فرمودند: لا، المؤمن أكْرَمُ على اللّه من أن يَجْعَل رُوحَه في حَوْصَلة طَيْرٍ، لكن في أبْدانٍ كأبْدانِهم؛ خير؛ مؤن نزد خدا ارجمند تر از آن است كه روحش در چينه دان پرنده اى قرار بگيرد. آرى، آنها در بدن هايى [ديگر] مانند بدن هاى [دنيايى شان] به سر مى برند.
2- . بحارالأنوار، ج 58، ص 50، ب 42، ح 30.

الأرْواح، يَقول دَعوها فإنَّها قد أفْلَتَتْ مِنْ هولٍ عظيم، ثُمَّ يَسْألونَها ما فَعَلَ فُلان و ما فَعَلَ فُلان؟ فإنْ قالت لَهُم: تَرَكْتَه حَيّا، اِرْتَجَوْه، و إنّ قالت لَهُم: قَدْ هَلَك، قالوا: قَدْ هَوى هَوى؛(1) ارواح در شكل اجساد در درختى درون بهشت با يكديگر آشنا مى شوند و گفت وگو مى كنند. آن گاه كه روحى [از اين دنيا رخت بر مى بندد و ]نزد آن ارواح مى رود مى گويد: او را به حال خود رها كنيد كه از هولى عظيم خلاصى يافته. سپس او را مورد سؤال قرار مى دهند كه فلانى چه كرد و فلانى چه كرد. اگر آن روح بگويد: وقتى او را ترك گفتم زنده بود، به او اميدوار مى شوند [كه شايد به آنها در بهشت ملحق شود] و اگر بگويد: او مُرد. مى گويند به دركات جحيم سقوط كرد [چون او را در بهشت و كنار خود نديدند.].

همچنين ابوبصير در روايتى ديگر از آن حضرت نقل مى كند:

إنَّهُم في حُجُراتٍ في الجَنَّة، يَأكُلون مِنّ طَعامِها و يَشْربون مِنْ شَرابِها؛(2) آنان [= ارواح مؤمنان] در حجره هايى از بهشت به سر مى برند؛ از غذاى آن مى خورند و از نوشيدنى هاى آن مى آشامند.

در روايت ديگرى ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

إنَّها في رَوْضَةٍ كَهيْئةِ الأجْسادِ في الجَنَّة؛(3) آنها [= ارواح مؤمنان] در شكلى مانند بدن هاى [دنيايى]شان در باغى درون بهشت اند.

روشن است كه منافاتى ميان روايات فوق نيست؛ زيرا همان گونه كه آدمى در دنيا حالات گوناگون پيدا مى كند - مثلاً گاهى در خيابان است و گاهى در خانه يا مسجد - در بهشت نيز احوالى گوناگون پيدا مى كند.

به هر حال، آدمى از شناخت دنيوى خود عاجز است، چه رسد به شناخت عالم آخرت؛ لذا امام عليه السلام درباره بهشت و نعم آن مى فرمايند:

ما لا عَيْنٌ رَأَت، و لا أُذُن سَمَعَت، و لا خَطَرَ على قَلْبِ بَشَر؛(4) چيزهايى كه نه چشمى ديده و نه

ص: 115


1- . كافى، ج 3، ص 244، ح 3.
2- . همان، ح 4.
3- . بحارالأنوار، ج 58، ص 50، ب 42، ح 31.
4- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 17.

گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده است.

چرا كه آخرت عالمى ديگر است و آنچه به قلب بشر خطور مى كند متناسب با اين جهان است؛ آدمى در دنيا مانند دانش آموز مقطع ابتدايى است كه محاسبات جبر و مقابله، استصحاب، برائت و دانش هاى عميق ديگر ابداً به قلبش خطور نمى كند. واضح است كه تنها امورى به قلب آدمى خطور مى كند كه در حد قواى ادراكى او باشد.

آن چه مربوط به جهان ديگر است رواياتى كه از وضعيت ارواح به هنگام مرگ، قبر و مانند اينها سخن مى گويند پديده هايى متعلق به جهان ديگر را توصيف مى كنند؛ لذا عادتاً با حواس مادى آدمى قابل درك نيستند؛ برخى از اين روايات عبارت اند از:

الف - إنَّ القَبْر رَوْضَةٌ مِن رِياض الجَنّة أو حُفْرةٌ مِن حُفَر النيران(1)؛ همانا قبر، يا باغى از باغ هاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى آتش.

ب - همانا قبر، براى برخى مُردگان به مقدار هفت ذراع يا نُه ذراع يا به مقدارى كه چشم كار مى كند يا به مسافتى معادل يك ماه راه رفتن و نظاير آن وسعت پيدا مى كند.(2)

ص: 116


1- . تفسير قمى، ج 2، ص 94، در تفسير سوره مؤمنون.
2- . كافى، ج 3، ص 238، ح 9، امام صادق عليه السلام در اين حديث مى فرمايند: يسأل الرجل في قبره فإذا أثبت فسح له في قبره سبعة أذرع و فتح له باب إلى الجنة و قيل له: نم نومة العروس قرير العين؛ در قبر از آدمى سؤال مى شود؛ اگر پاسخ هايش مثبت باشد قبرش به اندازه هفت ذراع براى او گشاده مى گردد و برايش درى به سوى بهشت گشوده و به او گفته مى شود: بخواب مثل خواب عروس با چشمى روشن. در حديث شماره 10 از همين نشانى امام صادق عليه السلام مى فرمايند: إذا وُضِعَ الرجُل في قَبْره أتاه مَلكان مَلَكٌ عَنْ يَمينهِ و مَلَكٌ عَنْ يَسارِهِ و أقيم الشَّيْطان بَيْن عَيْنَيه، عَيْناه مِن نُحاس فيقال لَه: كَيْف تَقول في الرجل الذي كان بَيْن ظَهْرانيكم؟ قال: فَيفْزَع لَهُ فَزْعة فيقول إذا كان مُؤمنا: أعن مُحمّد رَسول اللّه صلى اللّه عليه و آله تَسْألاني؟ فَيقولان لَهُ: نِمْ نَوْمة لا حلم فيها، وَ يفسَح لَه في قبره تِسْعَة أذْرُع و يَرى مَقْعَدهُ مِنَ الجَنَّة؛ آن گاه كه آدمى را در قبرش مى نهند، دو فرشته به نزد او مى آيند: فرشته اى از جانب راست و فرشته اى از جانب چپ و شيطان با چشمانى از مس در مقابلش مى ايستد و به او گفته مى شود: درباره آن مردى كه در ميانتان بود چه مى گويى؟ او به شدت در وحشت مى افتد. آنگاه اگر مؤن باشد مى گويد: آيا درباره محمد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از من پرسش مى كنيد؟! و آنها به او مى گويند: بخواب؛ خوابى كه در آن رؤايى [پريشان] نباشد و آن گاه به اندازه نُه ذراع در قبرش توسعه داده مى شود و او جايگاهش را در بهشت مى بيند. كافى، ج 3، ص 239، ح 12؛ امام صادق عليه السلام در اين روايت نيز مى فرمايند: إنّ المؤمن إذا أُخرِجَ مِنْ بَيْتِهِ شَيَّعْته الملائكة إلى قَبْرِه يَزْدَحِمُونَ عَلَيْه حَتّى إذا اِنْتَهى بِهِ إلى قَبْره قالت لَهُ الأرْض: مَرْحَبا بِك و أهْلاً، أما و اللّه لَقَد كُنت أحِبُّ أنْ يَمْشي عَلَيَّ مِثْلك لترين ما أصْنَع بِك، فَتوسَّع لَهُ مَدَّ بَصَرَه؛ آن گاه كه مؤن [ميت ]از خانه اش بيرون برده مى شود، فرشتگان تا محل قبرش او را تشييع مى كنند و بر [جنازه] او جمع مى شوند تا آن كه به قبرش رسانده مى شود؛ در اين هنگام زمين به او مى گويد مرحبا بر تو، خوش آمدى؛ هان به خدا قسم دوست مى داشتم همچو تويى بر روى من راه برود و حالا خواهى ديد كه با تو چه مى كنم. سپس تا آن جا كه چشم كار مى كند گشاده مى گردد. كافى، ج 3، ص 131، ح 4: در اين حديث هم امام صادق عليه السلام مى فرمايند: به خدا سوگند [نيكى هايتان] از شما پذيرفته و به خدا سوگند [گناهانتان] براى شما بخشوده مى شود. به يقين ميان هيچ كس از شما با آنچه مايه غبطه و مسرور شدن و روشنايى چشم [چيزى فاصله] نيست جز آن كه جانش به اين جا برسد - و با دست به حلقش اشاره كرد و فرمودند: - همانا هنگامى كه [براى او] چنين اتفاقى مى افتد و به حال احتضار در مى آيد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و على عليه السلام و جبرئيل و ملك الموت [نزد او] حاضر مى شوند و على عليه السلام به او نزديك شده مى فرمايند: يا رسول اللّه! چون اين فرد ما اهل بيت را دوست مى داشت، دوستش مى دارم. تا آن جا كه امام صادق عليه السلام فرمودند: آن گاه كه در قبرش قرار داده مى شود درى از درهاى بهشت براى او گشوده مى شود، درى كه از آن بوى خوش و نسيم روح افزاى بهشتى به او مى رسد، سپس از سمت مقابل و راست و چپش به اندازه مسافت يك ماه راه [قبرش ]براى او گشاده و به او گفته مى شود: بخواب مانند خوابيدن عروس بر بسترش، مژده باد بر تو به بوى جان فزا و نسيم روح افزاى بهشتى.

ج - از قبر ميّت راهى به سوى بهشت يا جهنم گشوده مى گردد.(1) هم چنين رواياتى كه مى گويند: أئمه عليهم السلام پس از شهادتشان به سوى خداى سبحان صعود مى كنند، مربوط به عالم ارواح مى شوند.(2) نديدن امام از سوى برخى به هنگام تولدشان يا موارد مشابه آن، دو گونه تفسير مى شوند؛ يا اين امر از راه انكشاف چشم برزخى بيننده ميسر مى شود و يا منظور رؤت اجسام مطهرشان است كه ظاهراً حاكى از همين معناست.

عبداللّه بن بكير در كامل الزيارات از امام صادق عليه السلام روايت مى كند و مى گويد:

من با ايشان محاجّه اى كردم - تا آن كه مى گويد: - به ايشان گفتم: يا بن رسول اللّه! اگر قبر حسين بن على عليهماالسلامنبش بشود آيا به چيزى در آن قبر برخورد مى شود؟

ص: 117


1- . ر.ك: بحارالأنوار، ج 6، ب 8.
2- . ر.ك: تصحيح الاعتقاد، ص 91.

حضرت فرمودند: چه سؤال عظيمى مطرح كردى! به يقين حسين عليه السلام با پدر، مادر و برادرش در منزل رسول خدايند و با ايشان روزى و نعم فراوان داده مى شوند و همانا او [امام حسين عليه السلام ] از جانب راست عرش بدان آويخته، مى گويد: اى پروردگار من! بدان چه به من وعده كردى وفا كن؛ و به يقين او به زائران خود مى نگرد و او بدانها و نام هايشان و نام هاى پدرانشان و آنچه دربارهايشان دارند آشناتر از فرزندانشان به خود ايشان است؛ و همانا او به كسى كه برايش مى گريد نظر مى كند و براى او طلب مغفرت مى نمايد و از پدرش نيز مى خواهد كه براى وى طلب مغفرت كند و مى گويد: اى گريه كننده! اگر مى دانستى كه خدا چه چيزهايى براى تو مهيا كرده، بيش از آنچه محزون شدى خوشحال مى شدى و همانا او براى هرگناه وى استغفار مى كند.(1)

واضح است كه اين امر نيز مربوط به عالم روح است؛ چنان كه احاطه امام عليه السلام به تمامى زائران و خصوصياتشان نيز احاطه اى روحى است مانند احاطه ملك الموت به همه جهان.

براى اين موارد به امواج راديو و تصاوير و تلويزيون و مانند اينها مثال زديم كه البته در مثال مناقشه اى نيست.

از شيخ مفيد(2) و ديگران نقل شده كه معتقد بوده اند: أئمه عليهم السلام پس از شهادتشان با جسم و روح خود به آسمان مى روند، كه البته اين نظريه جاى نقد دارد؛ لذا روايت شده است كه جسد مطهر امام حسين عليه السلام بارها از جمله در داستان ديزج(3) مشاهده گرديده است.

ص: 118


1- . بحارالأنوار، ج 44، ص 292، ب 34، ح 35؛ كامل الزيارات؛ ص 103، ب 32، ح 7.
2- . تصحيح الاعتقاد، ص 91.
3- . اولين كسى كه قبر امام حسين عليه السلام را نبش نمود موسى بن عباس هاشمى، امير كوفه بود كه پس از سال 65 هجرى قمرى قبر شريف امام عليه السلام را نبش و بدن مطهر را بر روى قطعه اى بوريا رؤت نمود و سپس سايبانى بر آن قبر بنا كرد. او دومين كسى بود كه پس از مختار و در سال 65 هجرى گنبدى بنا نمود؛ در اين باب به كتاب مختصر تاريخ كربلا، ص 73 و كتاب دراسات حول كربلاء و دورها الحضارى، ص 102 مراجعه كنيد. و اما داستان ديزج از اين قرار بوده است كه: متوكل عباسى در يكى از شب هاى خوش گذرانى وشرابخوارى اش كنيز خود را طلبيد تا براى او آواز بخواند، ليكن او را نيافت؛ چرا كه او در نيمه شعبان سال 236 هجرى قمرى به قصد زيارت قبر امام حسين عليه السلام [از شهر] خارج شده بود. متوكل به شدت از آن خشمگين شد. هنگامى كه كنيز مذكور از سفر زيارتش بازگشت از خبر خشم متوكل مطلع شد و به نزد او آمد. متوكل از او پرسيد كجا بودى؟ او گفت به قصد قبر حسين عليه السلام در كربلا رفته بوديم. متوكل با شنيدن اين سخن او آتش گرفت و او را به شدت مضروب كرد و سپس به زندان انداخت و اموالش را مصادره نمود. آن گاه در پى ابراهيم، معروف به ديزج كه فردى يهودى و تازه مسلمان بود فرستاد و به او امر كرد كه گروهى از يهوديان را فراهم آورد و به سوى كربلا برود و قبر حسين عليه السلام را خراب كند و زمينش را شخم زده و به آب ببندند... . ديزج خود مى گويد: من تنها در ميان خواصّ از غلامانم نبش قبر كردم و بوريايى يافتم كه بدن حسين بن على عليه السلام بر روى آن بود و از او بوى مُشك به مشام مى رسيد. آن گاه آن بوريا و بدن حسين عليه السلام را كه بر روى آن بود به حال خود گذاشتم و دستور دادم بر روى او خاك بريزند و بر او آب گشودم و نيز دستور دادم كه گاوها آن جا را شخم بزنند و بذر بكارند، لكن آن گاوها بر موضع قبر پا نمى گذاشتند و هر وقت بدان جا مى رسيدند از آنجا باز مى گشتند [زمانى كه اين حادثه را مشاهده كردم ]غلامانم را به خدا و به ديگر قسم هايى سنگين، قسم دادم كه اگر كسى آن را [جايى] بازگويد، او را مى كشم. اين حادثه در ابتداى روز رخ داد و عصر فرا نرسيده بود كه ديزج مُرد. در برخى روايات ديگر نقل شده زمانى كه آنان به محل قبر رسيدند رعب و وحشت بر آنها چيره شد؛ اين حادثه را مى توانيد در منابع ذيل جست وجو كنيد: بحار الأنوار، ج 45، ص 398؛ أمالى طوسى، ج 1، ص 333 - 336؛ مقاتل الطالبيّين، ص 597؛ مختصر تاريخ كربلاء، ص 73؛ در اسات حول كربلاء و دورها الحضارى، ص 165 - 167.

علامه مجلسى مى فرمايد: «سؤال و فشار قبر فقط در جسم اصلى [= اين جهانى نه مثالى] انجام مى شود».(1) اين نظر را يا بايد مبتنى بر اين دانست كه ايشان دليلى داشته، و از ما مخفى است و يا بايد تأويل نمود.

ص: 119


1- . بحارالأنوار، ج 6، ص 270، ب 8 بيان.

ص: 120

شبهه هايى درباره معاد جسمانى و پاسخ آن ها

اشاره

مسأله: بعضى بر حيات دوباره آدمى در عالمى ديگر، شبهه هايى وارد كرده اند كه (در اينجا به بيان مهمترين آنها و همچنين پاسخ آن مى پردازيم):

شبهه اول: استحاله اعاده معدوم

گفته اند: مرگ آدمى، معدوم شدن اوست و شيئى كه معدوم مى شود محال است كه دوباره به همان وجود نخست خود، موجود شود؛ و قاعده اى است كه مى گويد: «اعاده معدوم ممتنع است»، حاج ملاهادى سبزوارى در بيان اين قاعده مى گويد:

إعادة المعدوم مما امتنعا *** و بعضهم فيه الضرورة أدعى(1)

اعاده معدوم از جمله امور ممتنعه است كه برخى از فلاسفه تصديق اين مطلب را ضرورى دانسته اند و مستغنى از اثبات است.

در پاسخ اين شبهه گفته شده: آدمى با مرگ، معدوم نمى شود؛ يعنى مرگ، مصداق معدوميت نيست، بلكه مرگ به معناى پراكنده شدن اجزاى آدمى و تغيير پذيرفتن آن و سپس [در روز قيامت] اتصال دوباره آن اجزاء به هم است؛ و اين مصداق اعاده معدوم نيست، بلكه به معناى پيوستن مجدد آن اجزاء به يكديگر است و اين معنا به هيچ وجه اعاده معدوم نيست .

ص: 121


1- . غرر الفرائد بخش فلسفه شرح منظومه، ص 123.

ممكن است كسى بگويد: مرگ آدمى به معناى معدوم شدن صورت نوعيّه او و تقوّم ماده اش به صورت نوعيه اى ديگر است. از سوى ديگر آدمى اگر بخواهد حيات مجدد يا حيات دوباره يابد، بايد در فرايند آن، ماده آدمى متقوم به همان صورت نوعيه معدوم بشود؛ يعنى آن صورت نوعيه انسانى معدومه دوباره موجود بشود، تا مقوم ماده نوع انسانى بگردد و اعاده بر آن صدق كند در اين صورت حيات اخروى مصداق اعاده معدومِ مستحيل خواهد بود.

پاسخ اين كه: مراد از «اعاده صورت سابقه» كه در تفسير حيات دوباره اخروى انسان گفته مى شود، عين صورت سابقه و خود آن نيست، بلكه مراد صورتى ديگر است كه خصوصيات آن كاملاً مشابه(1) آن صورت نخست است؛ آن هم تمامى خصوصياتى كه غالباً بدان اذعان دارند و آن را مى پذيرند. در اين صورت اشكال فوق متوجه اعتقاد به حيات اخروى نمى شود؛ شاهدش نيز جريان حضرت ابراهيم عليه السلام است، آن جا كه گفت:

«...رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى...»؛(2) پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مى كنى؟.

و نيز داستان حضرت عُزير(3) است كه قرآن مى فرمايد:

«أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها»؛(4) يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى [ويران شده] عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقف ها فرو ريخته بود، [و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود].

و نظاير آن(5) همگى بهترين دليل بر امكان، بلكه وقوع و چگونگى اين معنايند و ابداً

ص: 122


1- . ظاهراً مراد از مشابه، معناى فلسفى آن است نه معناى عرفى.
2- . بقره 2 آيه 260.
3- . ر.ك: بحار الأنوار، ج 14، ص 360، ب 25، ح 1.
4- . بقره 2، آيه 259.
5- . و مانند داستان صاعقه بنى اسرائيل در سوره بقره 2 آيات 55 و 56، آن جا كه مى فرمايد: «وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ و [نيز به ياد آوريد] هنگامى را كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اين كه خدا را آشكارا [با چشم خود] ببينيم، پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالى كه تماشا مى كرديد. سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم؛ شايد شكر [نعمت او را] به جا آوريد. و مانند داستان كشته بنى اسرائيل در قرآن كه در آيه 72 و 73 سوره بقره آمده است؛ آن جا كه مى فرمايد: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛ و [به ياد آوريد] هنگامى را كه فردى را كشتيد؛ سپس درباره [قاتل] او به نزاع پرداختيد؛ و خدا آنچه را مخفى مى داشتيد آشكارا مى سازد. سپس گفتيم: قسمتى از آن [گاو سر بريده] را به آن [مقتول] بزنيد [تا زنده شود و قاتل را معرفى كند] خدا اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد.

مصاديق اعاده معدوم نيستند.

اگر كسى بگويد: اگر صورت جديد، غير از صورت سابقه باشد - هر چند مشابه - پس آدمى با صورت جديد خود ثواب يا عقاب مى بيند، در حالى كه صورت جديد چون سابقه هيچ گونه اعمال اختيارى خوب يا بد را نداشته، لذا سهمى در ثواب يا عقاب نبايد داشته باشد.

پاسخ مى دهيم: ثواب و عقاب به صورت - از اين جهت كه عَرَض است - ، تعلق نمى گيرد بلكه اجزاء و روح آدمى متعلق ثواب و عقابند.

آرى برخى از حكماء اصرار دارند كه معاد را مصداق اعاده معدوم بدانند؛ هر چند كه اعاده معدوم نيز نسبت به خداى عزّوجلّ ممكن است و نه مستحيل، و اشكالات وارده بر آن نمى توانند موضوع را مبرهن كنند. مضافاً بر اين كه امر مذكور، مخالف صريح آيات و روايات است. پس اشكال از اين حيث، صغرويّاً و كبرويّاً ممنوع و مردود است.

شبيه همين اشكال و جواب ذيل در اين آيه نيز مطرح شده است؛ آن جا كه فرمود:

«...كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ...»؛(1) هرچه پوستشان بريان گردد، پوست هاى ديگرى بر جايش نهيم، تا كيفر [الهى] را بچشند.

امام صادق عليه السلام اعاده حيات را به بازسازى دوباره خشتى خُرد شده تشبيه كرده اند كه از حيثى همان خشت نخست است و از حيثى آن نيست.

ص: 123


1- . نساء 4 آيه 56.

حفص بن قياس مى گويد:

در مسجد الحرام بودم و ابن ابى العوجاء از امام صادق عليه السلام درباره قول خدا كه مى فرمايد: «هرگاه پوست هاى تنشان [در آن] بريان گردد [و بسوزد]، پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم، تا كيفر [الهى] را بچشند»، سؤال كرد و گفت: گناه آن [پوست هاى] ديگر چيست؟! امام عليه السلام فرمودند: وَيْحَك هي هي و هي غَيْرها، فقال: فمثّل لي ذلك شيئا مِنْ أمْرِ الدُّنيا، قال: نَعم، أرَأيْتَ لَوْ أنَّ رَجُلاً أخَذَ لبْنَةً فكسَرَها ثُمَّ رَدَّها في مَلْبَنَها؟ فهي هي و هي غَيْرها؛(1) واى بر تو آن [پوست هاى ديگر] آن [پوست نخستين]اند و در عين حال هم آن [پوست نخستين ]نيستند. او گفت: آن را با پديده اى دنيايى برايم تمثيل كن. امام عليه السلام فرمودند: آيا ديده اى كه مردى خشتى را بگيرد و آن را بشكند و سپس در قالبش بريزد [و به حالت نخست برگرداند]؟ آن [خشت دوم ]همان [خشت اول] است و در عين حال هم [مى توان گفت] همان [خشت اول] نيست.

شبهه دوم: رابطه قوّه و فعليت

مطرح كنندگان اين شبهه گفته اند: حيات دوباره آدمى در آخرت مستلزم رجوع شى ء، از حالت «فعليّت» به حالت «قوّه» است و چنين رجوعى ممتنع است؛ يعنى نفس آدمى به سبب جسم، اعمال نيك و بدش از حالت بالقوه به حالت بالفعل سير تكاملى را طى مى كند؛ خواه در جانب صعود و خواه در جانب سقوط. بنابراين چگونه ممكن است كه براى رويداد معاد، حركت تكاملى از فعليت به سوى قوّه و قهقرا برگردد؟!

پاسخ اين است كه چه مانعى دارد كه شيئى از فعليّت رو به قوّه برود. هيچ دليلى دال بر محال بودن اين امر وجود ندارد.

بنابراين همان گونه كه - طبق گفته ملاصدرا - ماده شيى ء با لُبس متوالىِ صور نوعيه از قوه به سوى فعليت حركت مى كند، اين امكان نيز وجود دارد كه با نزع متوالىِ آن صور

ص: 124


1- . بحارالأنوار، ج 7، ص 38، ب 3، ح 6.

نوعيه، حركت شيى ء، از بالفعل بودن به سوى بالقوه شدن انجام بگيرد؛ چرا كه طبق قاعده فلسفى: «حكم الأمثال في ما يجوز و في ما لا يجوز واحد» جايز است. مانند آنچه در جواب از شبهه اول، اعاده را به بازسازى كردن يك خِشت خُرد شده تشبيه كرديم. آرى گِل با تبديل شدن به خِشت، حركت از قوه به فعل و تكاملى را مى پيمايد، لكن همين خِشت زمانى كه مى شكند و خورد مى شود در واقع از بالفعل بودن به بالقوه شدن پيش مى رود و با نوسازى و بازسازى مجدد، حركت از قوه به فعلِ تكاملى، دوباره از سرگرفته مى شود. و يا مانند درخت؛ آن گاه كه به خاك تبديل مى گردد، حركت از فعل به قوه و آن گاه كه دوباره روييده مى شود حركت از قوه به فعل آغاز مى گردد.

شبهه سوم: حشر به تمام اجزاء

بر طبق نظر بعضى دانشمندان، هر هفت سال تمام سلولهاى بدن انسان عوض مى شود و در حقيقت اين بدن غير از بدن هفت سال پيش او خواهد بود؛ بر اين اساس، آيا در قيامت تمام اجزاء انسان (يعنى تمام اجزاء انسان كه در طول عمرش بوجود آمده و از بين رفته اند) با هم محشور مى شوند يا بعضى از آنها؟ كه در هر دو صورت تالى فاسد دارد؛ در صورت اول (يعنى در صورتى كه تمام اجزاء انسان محشور شود) شايد بدن انسان مثلاً به اندازه كوه اُحد بشود كه اين امر نامعقول است و در صورت دوم (يعنى در صورتى كه بعضى از اجزاء انسان محشور شوند و نه همه اجزاء آن) اين سؤال پيش مى آيد كه ثواب و عقاب آن اجزاءِ محشور نشده چه مى شود؟

در جواب مى گوييم: انسان با جامع مشترك ميان تمام اجزاء، و يا با يكى از آن بدن ها به همراه جزء نامتغيرى از آن محشور مى شود، و ثواب و عقاب هم به جسم و به سبب خصوصيات جسمانيش، از آن جهت كه داراى خصوصيات است تعلق نمى گيرد، بلكه به خود جسم، از آن جهت كه جسم است (بما هو هو) و نيز روحى كه درون اين جسم است تعلق مى گيرد؛ و البته روح مانند بدن نيست كه دائماً در حال تغيير و تحول باشد.

ص: 125

امورى كه در آخرت عارض جسم مى شوند

علاوه بر نكاتى كه گفته شد اين نكته نيز قابل ذكر است كه ظاهر برخى روايات(1) نشان مى دهد كه جسم آدمى در آن جا بسيار بزرگ مى باشد؛ مثلاً در روايتى آمده است كه دندان هاى برخى مجرمان هر يك به ابعاد كوه اُحد مى گردد. مؤمنان نيز در ابعادى بزرگ ظهور مى كنند، زيرا حوريّه هايى كه به آنها هديه مى شود بسيار بزرگند. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه اين گونه روايات از باب تشبيه معقول به محسوس باشند؛ زيرا نعمت هاى اخروى را نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب بشرى خطور كرده است.(2) در موضوع عقاب نيز همين طور است؛ چون مجرم به مقتضاى عمل بد خود، شديدترين عذاب ها را مى بيند و مؤن هم با فضل خدا از بزرگ ترين لذت ها بهره مند مى شود.

هم چنين از روايات استفاده مى شود كه آدمى در جهان آخرت، گاه بيش از يك وجود خواهد داشت و چه بسا به هزاران وجود برسد. ما در گذشته اين حالت را به صداى راديو و تصوير تلويزيونى و مانند آن مثال زديم و در مورد اعضاى پراكنده انسان نيز اين حقيقت صادق است و اين مطلب از ظاهر روايتى كه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده، استفاده مى شود؛ از اميرالمؤنين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:

إنَّ في النَّار لمَدينَةٌ يُقال لَها الحَصينَة أفلا تَسْألوني ما فيها؟ فقيل: و ما فيها يا أمير المؤمنين؟ فقال: فيها أيْدي النَّاكِثين؛(3) درآتش جهنم شهرى است به نام حصينه. آيا از من نمى پرسيد كه درونش چه چيزى است؟ گفته شد: يا اميرالمؤنين درونش چيست؟ حضرت فرمودند: در آن دست هاى پيمان شكنان است.

ص: 126


1- . بحارالأنوار، ج 7، ص 50، ب 3، ح 31، در روايتى آمده است كه: يُحْشَرُ المُتَكبَّرون كأمْثالِ الذّر، و انَّ ضَرْسَ الكافر مِثْل أُحُد؛ متكبران مثل مورچگان ريز محشور مى شوند و دندان كافر مانند كوه احد.
2- . بحارالأنوار، ج 8، ص 92، ب 23. در اين حديث از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: إنَّ اللّه يَقول: أعْدَدْتُ لعبادي الصَّالحين ما لا عَيْنٌ رَأتْ و لا أُذُنٌ سَمَعَت و لا خَطَرَ على قَلْبِ بَشَر؛ خدا مى فرمايد: براى بندگان صالحم چيزهايى آماده كرده ايم كه نه چشمى آن را ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب كسى خطور كرده است.
3- . بحارالأنوار، ج 2، ص 107، ب 15، ح 6.

معاد جسمانى

بنابراين اعاده حيات بدن با همه اجزاى پراكنده اش كه نزد پروردگار سبحان - كه هيچ چيز حتى به سنگينى ذره اى در زمين و آسمان از علم او دور نخواهد ماند(1) - محفوظ است و پيوند يافتن و شكل گيرى شان به همان شكلى كه در دنيا داشته امرى ممكن، بلكه واقع شده است؛ خواه از باب تعظيم با حجمى بزرگ باشد، يا از باب تحقير با حجمى كوچك.

در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده است:

يُحْشَرُ المُتَكبّرون في صُورةِ الذَّر يَوْمَ القيامَة؛(2) در روز قيامت، متكبران به شكل مورچگانى ريز محشور مى شوند.

و همان گونه كه در روايات آمده است(3) چه بسا جسم يك فرد به صورتى زشت مانند

ص: 127


1- . اشاره به سوره سبأ 34 آيه 3، كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ»؛ كافران گفتند: قيامت هرگز براى ما نخواهد آمد، بگو: آرى به پروردگارم سوگند كه براى شما خواهد آمد، [خدايى] كه از غيب آگاه است و هموزن ذره اى در آسمان ها و زمين از وى پوشيده نيست، و نه كوچك تر از آن و نه بزرگ تر مگر اين كه در كتابى آشكار ثبت است.
2- . بحارالأنوار، ج 53، ص 131، ب 29، ح 161.
3- . همان، ج 7، ص 89، ب 5، در روايت اين باب، معاذ از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى پرسد: يا رسول اللّه! آيا ديدى سخن خداى متعال را كه فرمود: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً...»؛ «روزى كه در صور دميده مى شود و [شما] فوج فوج [به محشر]مى آييد» [نبأ 78 آيه 18] آن چگونه است؟ حضرت فرمودند: يا مَعاذ، سَألْتَ عَنْ عَظيمٍ مِنَ الأمْر، ثُمَّ أرْسَلَ عَيْنَيْه، ثُمَّ قال: تُحْشَر عَشَرَةُ أصْنافٍ مِنْ أمَّتي أشْتاتا قَدْ مَيَّزَهُم اللّه تعالى مِنَ المسلمين و بَدَّلَ صُوَرَهُم، فبَعْضَهُم على صُورَةِ القِرَدة و بَعْضَهُم على صُورَةِ الخَنازير؛ يا معاذ! از امرى عظيم سؤال كردى؟ سپس ايشان چشمانش را به زير انداخت و فرمودند: ده صنف پراكنده از امت من محشور مى شوند كه خداى تعالى آنها را از مسلمانان جدا مى كند و چهره شان را عوض مى كند؛ برخى به صورت بوزينگان برخى به صورت خوكان. همچنين در كتاب كافى، ج 2، ص 126، ح 7، امام باقر عليه السلام در اين روايت از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل مى نمايد كه فرمودند: المُتَحابُّونَ في اللّه يَوْمَ القيامَةِ عَلى أرْضٍ زَبْرَجَدَة خَضْراء في ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ يَمينِهِ و كِلْتا يَدَيْهِ يَمين، وُجُوههم أشَدُّ بَياضا و أضْوَأ مِنَ الشَّمْسِ الطّالِعَة يَغْبِطَهُم بمَنْزِلَتِهِم كلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ و كُلُّ نَبِيٍ مُرْسَلٍ، يَقول النَّاس: مَنْ هؤلاء؟ فيقال: هؤلاء المُتَحابُّون في اللّه؛ دوستانى خدايى در روز قيامت بر روى زمينى از زبرجد سبز در سايه عرش او در دست راستش كه هر دو دستش راست است قرار مى گيرند؛ چهره هاى ايشان سپيدترين چهره ها است و درخشان تر از خورشيد تابان. هر فرشته مقرب و هر پيامبر مرسلى به منزلت آنان غبطه مى خورد. مردم مى گويند: اينان كيانند.گفته مى شود: اينان دوستان خدايى اند.

خوك، و يا بصورتى زيبا، آن هم به زيباترين صورت ممكن درآورده مى شود. پس داخل شدن روح در آن به همان صورتى كه در دنيا بوده و نيز محشور شدنش براى محاسبه و ثواب و عقاب به عنوان جزاى عملش در دنيا در نهايت امكان است و نظير آن در زنده شدن پرندگان، در داستان حضرت ابراهيم عليه السلام و مانند آن واقع شده است.(1) خداى صادق نيز به وقوع آن(2) خبر داده است پس راهى جز تصديق و پذيرش آن وجود ندارد.

مراد ما از صادق بودن خداى سبحان علاوه بر صدق قولى، صدق عملى نيز هست؛ يعنى نه تنها دروغ نمى گويد بلكه اشتباه، فراموشى و خطا هم در او راه ندارد. بنابراين بر كلام ابن سينا در باب معاد جسمانى نيز كه مى گويد: «إنَّ الصادِق أخْبَرَ بوُقُوعِهِ؛ شخص راستگو و صادق به وقوع آن خبر داده است» اشكال نشود كه اين كلام باطل است. چون راست گو گاهى اشتباه مى كند، به فراموشى دچار مى شود و يا خطا مى نمايد و... زيرا مراد، راست گويى است كه خطا نمى كند، نه از روى عمد و نه غير عمد.

شبهه چهارم: «آكل و مأكول»

شبهه آكل و مأكول از ديرباز در ميان علما معروف بوده است؛ حاج ملا هادى سبزوارى مى گويد:

و شبهة الآكل و المأكول *** يعرفها أعاظم الفحول(3) شبهه آكل و مأكول را؛ بزرگان دانش مى شناسند.

مثلاً اگر فردى از فرط گرسنگى و نبودِ غذا يا به عللى ديگر گوشت مرده فرد ديگرى را بخورد و آن گوشت پس از هضم، جزو بدن فرد گرسنه بشود، اگر معاد جسمانى باشد و در قيامت كه همه انسان ها محشور مى شوند، حشر اين دو، چگونه خواهد بود؟ اگر يكى از

ص: 128


1- . موارد نظير اين داستان در مبحث شبهه نخست گذشت.
2- . يعنى به وقوع معاد جسمانى.
3- . غرر الفرائد بخش فلسفه شرح منظومه.

آن دو وارد بهشت و ديگرى وارد جهنم شود، آن مقدار گوشت، با بدن كدام يك محشور مى شود؟ اگر هر دو اهل بهشت يا اهل جهنم بودند و هر يك در مرتبه اى خاص بود آن مقدار گوشت، با بدن كدام يك محشور مى شود؟

پاسخ: منظور از حشر و اعاده، اعاده روح فرد فرد انسان ها به همراه بدن اختصاصى هر يك از آنها است؛ بدنى كه مقوّم شخصيّت آنها در دار دنيا بوده و در طول عمر خود، با آن خدا را اطاعت يا معصيت مى كرده اند؛ همان بدنى كه به وحدت شخصيتى اى كه از ابتداى آفرينش تا آخر حياتش كه در دنيا باقى است، واحد است، نه آن اجزايى كه از رهگذر تغذيه، افزايش يا كاهش مى يابند، چرا كه آنها هيچ مدخليتى در وحدت شخصى ندارند و اين حيثيتى است كه در مجازات هاى دنيوى نيز معتبر و مبناى عمل دانسته مى شود؛ مثلاً هيچ گاه چاقى يا لاغرى جسم كه از عوارض غيرثابت و گذرايند، در مجازات ها لحاظ نمى شوند.

و روشن است كه خداى متعال براى هر روح، بدنى اختصاصى قرار داده كه ناگزير تا پايان عمرش باقى مى ماند؛ چنان كه براى هر بدنى نيز روحى قرار داده است. در روايات نيز به اين امر اشاره شده است؛ مثلاً عمار بن موسى از حضرت صادق عليه السلام مى پرسد: آيا جسد ميت مى پوسد؟ امام عليه السلام مى فرمايند:

نَعَم، حَتَّى لايَبْقى لَحْمٌ و لا عَظْمٌ إلاّ طينَتَهُ الَّتي خُلِقَ مِنْها، فإنَّها لاتُبْلى، تَبْقى في القَبْرِ مُسْتَديرة حَتَّى يُخْلَقُ مِنْها كما خُلِقَ أوَّل مَرَّة؛(1) آرى تا آن جا كه [از او] نه گوشتى باقى مى ماند و نه استخوانى، مگر طينت و سرشت اصلى او كه از آن آفريده شده است؛ زيرا آن نمى پوسد بلكه دايره وار درون قبر باقى مى ماند تا [آن زمان] كه مانند خلق اولش، [دوباره] از آن آفريده شود.

شايد دليل باقى ماندن آن به صورت دايره، آن باشد كه گفته اند دايره وار بودن، شكل طبيعى اشياء است، البته مادام كه عامل جبرى اى در كار نباشد؛ در حالى كه چهار ضلعى،

ص: 129


1- . كافى، ج 3، ص 251، ح 7.

پنج ضلعى و غيره ناشى از جبر شديد عامل جبر است؛ چه آن جبر اختيارى باشد، مانند جبر خداى سبحان بر زمين براى مسطح بودن - و چه غير اختيارى؛ مانند جبر بر تگرگ ها به اشكالى گوناگون كه بر اساس تحقيقات دانشمندان غربى بر روى آنها، شمار گونه هايش به ده ها يا بيشتر بالغ مى شود.

در هر حال يكى از مسائل ضرورى و يقينى تمام اديان الهى آن است كه در آخرت اجزاى اصلى بدن هر انسان كه از ابتدا تا انتهاى خلقتش باقى و از تبديل شدن به اجزاى اصلى روح ديگرى مصون و محفوظ است اعاده و باز آفرينى مى شود، در نتيجه، افزايش، كاهش و تبدّلى كه در برخى اجزاى عارضى (غير اصلى)، كه گاهى به منزله ابزار و ادواتى اند كه انسان را بر انجام كارها و درك لذايذ و آلام متمكن و قادر مى سازد، هيچ لطمه اى به بحث ما نمى زند.

شبهه پنجم: بى نيازى روح از بدن

گفته اند: روح آدمى آن گونه كه در اين دنيا به ابزار و ادوات نيازمند است، در آخرت محتاج آنها نيست؛ بنابراين چه نياز است كه جسم او اعاده شود و روح در قالب آن جاى گيرد؟!

پاسخ: اين سخن بر معاد جسمانى اشكالى وارد نمى كند؛ زيرا نه خلاف فرض از آن لازم مى آيد و نه ساير تالى فاسدهاى ديگر، بلكه تنها، پرسشى است درباره خصوصيتى از خصوصيات حشر و نشر و بعد از آن. البته خصوصياتى كه از آن عالم بر ما مخفى است، از حساب و شماره خارج است.

شايد بتوان حكمت آن را جمال و زيبايى دانست؛ اعاده جسم به همراه روح، زيبايى اى را به وجود مى آورد كه مى تواند مضمون آيه ذيل را روشن كند:

«...فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛(1) آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

ص: 130


1- . مؤمنون 23 آيه 14.

همان گونه كه نظير اين حكمت را درباره لباس نيز آورده اند:

«يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛(1) اى فرزندان آدم، در حقيقت، ما براى شما لباسى فرو فرستاديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و [براى شما ]زينتى است، و[لى] بهترين جامه، [لباس] تقوا است. اين از نشانه هاى قدرت خداست، باشد كه متذكّر شوند.

آرى، نيازى به اين تنوع و گوناگونى در البسه نيست، لكن آدمى بر جسم خويش لباس هاى گوناگونى مى پوشاند؛ چرا كه تنوع، موجب زيبائى انسان مى گردد. مقصود از تنوع پوشى، تنها پوشش متفاوت افراد انسانى نسبت به يكديگر نيست، بلكه متنوع پوشى يك فرد در زمان هاى متفاوت هم مدّ نظر است كه آن هم موجب زيبايى است؛ مثلاً يك فرد گاهى لباس سفيد و گاه سبز و مانند آن و در دوخت هاى گوناگون مى پوشد.

شبهه ششم: ظرفيت ناكافى زمين

گفته اند: اجساد انسانهايى كه از بدو خلقت انسان تا قيام قيامت به وجود مى آيند و در زمين دفن مى شوند و مى پوسند، به ميلياردها مى رسد و زمين براى بازآفرينى هم زمان آنها ظرفيت ندارد؛ پس چگونه مى توان با اين محدوديت، براى هر فرد انسانى جسدى بازآفريد؟!

پاسخ: اولاً: چه كسى ظرفيت زمين و شمار اجساد آدميان از بدو خلقت تا پايان آن را حساب كرده و سپس به چنين تناسبى رسيده است؟! مطمئناً هيچ كس. خداى متعال نيز فرموده است:

«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى»؛(2) از اين [= زمين ]شما را آفريده ايم و در آن شما را باز مى گردانيم و بار ديگر [در قيامت] شما را از آن بيرون مى آوريم.

واژه «مِنْ» در صدر و ذيل اين آيه، دليل بر مطالب بسيار مختلفى است كه بر خواننده

ص: 131


1- . اعراف 7 آيه 26.
2- . طه 20 آيه 55.

محترم مخفى نيست.

ثانياً: بر فرض كه اين تناسب بر ما معلوم گشته و پس از انجام موازنه، ظرفيت ناكافى زمين براى باز آفرينى همه بدن هاى مورد نياز هويدا شده باشد، پاسخ شبهه چهارم را تكرار مى كنيم و مى گوييم: آنچه بازآفرينى و احيا مى شود اجزاى اصلى بدن افراد انسانى است نه اجزاى اصلى به همراه زوايد عرضى؛ و همچنين به روايت عمار بن موسى نيز استناد مى كنيم.(1)

بنابراين چه مانعى دارد كه خداى متعال پس از آفرينش مجدد جسد اصلى، اجزاى زايدى نيز بيافريند؛ اگر چه اين اجزاء همان اجزاى زايد دنيوى نباشد؛ زيرا روح همان روح اصلى است و طينت نيز همان است به اضافه آفرينش اصلى آن به شكل ذره اوليه.

به هر حال اين شبهات، در مقابل يك اصل بديهى عقلى و نقلى قرار دارند و قبلاً دليل عقلى بر لزوم رستاخيز انسان ها را بيان كرديم. اما ويژگى هاى عالم قبر، محشر، صراط، جحيم، آتش جهنم و نظاير آن، همگى از راه نقل بيان شده كه صادقين بدانها خبر داده اند. لذا تصديق و اعتقاد بدان لازم است.

نكته

سؤالى مطرح شده كه ذكرش در اين باب خالى از لطف نيست؛ اگر چه به معاد جسمانى هم مرتبط نيست، اما ارتباطى با قيامت و عالم پس از مرگ دارد. سؤال اين است كه آدمى به هنگام مرگ، عرض مى كند:

«...رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ»؛ پروردگارا، مرا باز گردانيد؛ شايد در آنچه وا نهاده ام [و كوتاهى نمودم] كار نيكى انجام دهم.

و خداى متعال به او پاسخ مى دهد:

«كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»؛(2) چنين نيست! اين سخنى

ص: 132


1- . كافى، ج 3، ص 251، ح 7 در پاسخ به شبهه چهارم از آن ياد شد.
2- . مؤمنون 23 آيات 99 و 100.

است كه او گوينده آن است و پيشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.

چرا چنين است؟ چرا خداى متعال پاسخ مثبت به تقاضاى او نداده، دعايش را اجابت نمى كند و به دنيايش باز نمى گرداند؟

پاسخ اين است كه خداى سبحان مى داند كه ظرفيت اين انسان پس از گذشت زمان امتحان، از خير يا شر پر شده و اعاده اش به دنيا بى فايده و كارى غير حكيمانه است [و اگر او را به دنيا بازگرداند، باز هم به آنچه قبلاً پرداخته بوده، خواهد پرداخت] و چون تنها فعل حكيمانه از او صادر مى شود لذا دعايش را مستجاب نمى كند.

اگر كسى بگويد: چرا پس از مرگ، امتحان ديگرى براى او قرار داده نمى شود؟ - البته طبق روايات، به جز كسانى كه قاصراً وفات يافته اند - باز هم پاسخ همان است.

دو شبهه درباره خلود (جاودانگى)

اشاره

مسأله: گروهى از فلاسفه دو اشكال بر جاودانگى و خلود در قيامت گرفته و گمان كرده اند كه اين مطلب با معاد جسمانى منافات دارد و اين دو امر را اشكالى بر آن دانسته اند.

الف. عدالت و جاودانگى

اشكال اول: گفته اند استمرار بى پايان عذابِ گناه كاران، عقلاً با عدالت الهى منافات دارد؛ چرا كه جريمه بايد با جرم تناسب داشته باشد؛ شرع مقدس نيز بر اين اصل صحّه گذاشته و آن را در آيات متعددى تصديق كرده است؛ در جايى فرموده:

«...إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(1) در واقع به آنچه مى كرديد كيفر مى يابيد.

و فرموده: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها...»؛(2) كيفر بدى مجازاتى است همانند آن.

بنابراين آتش دوزخ - ولو پس از مدت زمانى - بايد به سردى بگرايد و عذاب كافران، اگر چه بايد تا بى نهايت در دوزخ بمانند، نيز بايد منقطع شود و زوال يابد و آتش بر آنها

ص: 133


1- . تحريم 66 آيه 7.
2- . شورى 42 آيه 40.

سرد گردد، ابن عربى در الفص اليونسى مى گويد:

اهل آتش [نيز] عاقبت از نعيم برخوردار مى شوند، لكن درون همان آتش؛ چرا كه ناچار شكل آتش پس از پايان مدت عذاب، بايد بر آنهايى كه در آنند سرد و سلامت شود. بنابراين اهل آتش پس از استيفاى حقوق [ديگرانى كه بر ذمه دارند] از نعيم برخوردار مى شوند؛ همان گونه كه وقتى ابراهيم عليه السلام درون آتش [نمرود] پرتاب شد از نعيم الهى برخوردار گشت.

هم چنين مى گويد:

ستايش، به عمل بر وعده نيك تعلق مى گيرد، نه بر عمل به عذاب، و خدا بالذات طالبِ ستايشِ ذاتى است. بنابراين به خاطر عمل او به وعده نيكش ستايش مى شود، نه به خاطر عمل به عذابش، و بلكه به خاطر گذشتش، خدا مى فرمايد: «فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ»؛(1) پس گمان مبر كه خدا وعده اى را كه به پيامبرانش داده، تخلف كند؛ چرا كه خدا شكست ناپذيرِ انتقام گيرنده است.

او فرمود: وعده [= وعده نيكش] و نفرمود: وعيد [= وعده به عذاب] بلكه در اين باره فرمود: «...وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ»؛(2) «و از گناهانشان مى گذريم». در حالى كه بر گناهان، آشكارا وعده به عذاب داده است و بايد بر همگى؛ يعنى اهل بهشت و آتش به رحمت حكم نمايد. و [خلاصه اين كه ]جزو اهل آتش بودن و در آن، روزگار دراز گذراندن لازمه اش اين نيست كه در آن معذب باشند، زيرا ساكنان و مأموران آن، كه فرشتگانند و حشرات و مارها و حيوانات ديگرى كه در روز قيامت برانگيخته مى شوند، آتش جهنم براى هيچ كسى عذاب به شمار نمى آيد. هم چنين كسانى كه در آن باقى مى مانند و نه مى ميرند و نه زنده مى شوند.

هر كه با اقامت گاه خود انس گرفت بدان شاد گشته و دشوارترين عذاب براى او جدايى از اقامت گاهى است كه با آن أنس گرفته، و اگر اهل آتش آن را ترك گويند اين جدايى از آنچه بدان خو كرده اند برايشان عذاب به شمار مى آيد، زيرا خداوند آنها را دوگونه آفريد، يعنى با دوگونه زيست خو مى گيرند.

رحمت [خداى متعال] بر غضب [او] سبقت؛ و همه چيز را در برگرفته؛ [حتى] جهنم و هر

ص: 134


1- . ابراهيم 14 آيه 47.
2- . احقاف 46 آيه 16.

كسى كه در آن است؛ و خدا مهربان ترين مهربانان است و خود فرمود: «...وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ»؛(1) «و او مهربانترين مهربانان است». بى شك او مهربان تر از ما به خلق خويش است؛ پس چگونه [بپذيريم كه] عذاب را بر آنان ابدى مى كند؟! در حالى كه دليل عقلى اقامه شده كه نه طاعت ها به او سود مى رساند و نه مخالفت ها بدو زيان. و همه چيز بر اساس قضا و حكم او در جريان است و مخلوقات [هم ]با اختيار خود مجبورند.

وى در صفحات مختلف ديگرى از كتاب الفص نيز سخنانى اين گونه دارد و از ميان آنان [عامه] قيصرى و از ميان ما [شيعه] كاشانى و ملا صدراى شيرازى نيز در اين نظريه از وى تبعيت كرده اند.

بعضى از آنها بر معذب نماندن اهل آتش در جهنم و سرد گرديدن آتش بر آنها، اين گونه استدلال كرده اند: پرنده اى است در دنيا به نام سمندر كه در درون آتش زندگى مى كند و از آن لذت مى برد. اگر چنين است، چرا اهل آتش در آخرت چنين نگردند؟!

برخى ديگر به روايتى استدلال كرده اند كه بغوى در كتاب معالم التنزيل از ابن مسعود روايت نموده كه:

لَيَأْتِيَنَّ على جَهَنَّمَ زَمانٌ لَيْسَ فيها أحَدٌ، وذلك بَعْد ما يَلْبِثُون فيها أحْقابا، وأنَّهُ يُنْبَتُ في قَعْرِ جَهَنَّم الجَرجير، وحينذاك يَتَبَدَّل العَذاب رَحْمةً وبَرْدا وسَلاما؛ به يقين زمانى بر جهنم مى رسد كه ديگر هيچ كس در آن نباشد و آن، پس از آنى است كه ايشان مدت هاى طولانى در آن مى مانند ودر قعر جهنم گياه جرجير [سپندان سفيد ]مى رويد و در آن هنگام عذاب الهى به رحمت و سردى و سلامت تبديل مى گردد.

اما ضعف اين دليل روشن است؛ زيرا قبلاً اشاره كرديم كه اهل آتش، گاه سوز و درد عذاب را احساس نمى كنند، چرا كه يا مست و از خود بى خوداند؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد:

«...وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى...»؛(2) و مردم را مست مى بينى در حالى كه مست نيستند....

ص: 135


1- . يوسف 12 آيه 92.
2- . حج 22 آيه 2.

و افراد مست بخش زيادى از عذاب را حس نمى كنند. يا كورند، همان طور كه خداى متعال مى فرمايد:

«... وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»؛(1) و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم.

و كور هم، عذاب هاى بصرى را حس نمى كند، و يا گنگ اند و عذاب هاى سمعى را حس نمى كنند؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

«...وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ»؛(2) و آنان در آنجا [چيزى] نمى شنوند.

بر فرض قبول اين نظر، شايد بتوان گفت كه اهل آتش، هر يك به قدر گناه خود سوزندگى و دردناكىِ عذاب را احساس مى كنند، و عذاب آنان نيز بر دوام و بقايشان در آتش بسط و توزيع يافته است؛ چرا كه خداى متعال مى فرمايد:

«وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»؛(3) و كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن.

و مى فرمايد: «...إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(4) تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.

و البته احتمال دارد كه دركات جهنم نسبت به ميزان استحقاق گناهكاران، مختلف باشند.

و اما روايت ابن مسعود، مرسله و مقطوعه است و در هيچ يك از كتاب هاى شيعه و حتى در صحاح ستّه اهل سنت هم روايت نشده است؛ بلكه احاديثى در ردّ آن وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

مرحوم كلينى در كافى به سند خويش از موفق، غلام امام كاظم عليه السلام روايت مى كند كه گفت:

كان مَوْلاي أبو الحسن عليه السلام إذا أمَرَ بِشَراءِ البَقْل يأمُرني بالإكثار مِنْه و مِنَ الجَرجير، فيُشْتَرى لَهُ، و كانَ يَقول عليه السلام : ما أحْمَقَ بَعْضَ النَّاسِ! يَقُولون: إنَّهُ يَنْبِتُ في وادٍ في جَهَنَّم، و اللّه عزَّوجَلَّ يقول: «...وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ...»(5) فكَيْفَ تَنْبتُ البَقْل؟؛(6) مولايم ابوالحسن

ص: 136


1- . طه 20 آيه 124.
2- . أنبياء 21، آيه 100.
3- . شورى 42 آيه 40.
4- . تحريم 66 آيه 7.
5- . بقره 2 آيه 24.
6- . كافى، ج 6، ص 368، ح 4 و المحاسن، ج 2، ص 518، ب 97، ح 719.

هنگامى كه به خريدن سبزى دستور مى داد، سفارش مى كرد كه زياد خريده شود به خصوص جرجير و براى او خريده مى شد؛ و ايشان مى فرمودند: چقدر احمقند برخى از مردم! مى گويند: جرجير، آن گياهى است كه در واديى در جهنم مى رويد، در حالى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: هيزم آن[بدن هاى ]مردمِ [گنهكار] و سنگ ها [= بت ها] است. چگونه سبزى [آن جا ]برويد؟!.

حُمران مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

إنَّه بَلَغَنا أنَّه يَأتي عَلى جَهنَّم حِينٌ يَصْطَفِقُ أبْوابها، فقال: لا واللّه إنَّه الخُلُود، قُلت: «خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ»(1) فقال: هذِهِ في الذينَ يَخْرجُونَ مِنَ النَّار(2)؛ به ما خبر رسيده كه زمانى بر جهنم بگذرد كه درهايش بسته [و تعطيل] مى شود! حضرت فرمودند: «نه به خدا سوگند! هميشگى و دائمى است». گفتم: [خداى تعالى مى فرمايد:] در آن ماندگار خواهند بود، تا آسمان ها و زمين برجاست؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد. حضرت فرمودند: اين درباره كسانى است كه از آتش خارج مى شوند.

و بستن درهاى جهنم، كنايه از جاويد ماندن مردم در آن است.

اما استدلالى كه در آن براى نفى خلودِ در جهنم، به آيه اى اشاره شده كه خداى متعال در آن فرموده: «لَّبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا»؛(3) «روزگارى دراز در آن درنگ كنند»؛ استدلال خود را مبتنى بر ظاهر آيه نموده و اين گونه نتيجه گيرى كرده اند كه: اگر مدت هاى طولانى در آن مى مانند، پس بعد از آن مدت، ديگر در آن جا نمى مانند؛ در حالى كه اين استنتاج مردود است و «اثبات شى ء نفى ماعدا» نمى كند؛ به همين علت، دسته اى از مفسران در تفسير (اين آيه) گفته اند: [معنايش اين است كه] هرگاه مدتى طولانى مى گذرد مدت طولانى ديگرى مى آيد و همين طور تا ابد ادامه مى يابد. بنابراين واژه احقاب [= مدت هاى طولانى] اندازه و مقدارى جز جاودانگى و خلود در آتش ندارد. و البته اراده اين معنا [مدت دار بودن جهنم] نسبت به بعضى از گناه كاران، محتمل است. در اين باره تفصيلاتى

ص: 137


1- . هود 11 آيه 107.
2- . بحارالأنوار، ج 8، ص 346، ب 26، ح 3.
3- . نبأ 78 آيه 23.

وجود دارد كه در تفسير موضوعيمان بدان پرداخته ايم.(1)

در كنار آنچه گفته شد، انبوهى از آيات و روايات بر دوام و خلود برخى از اهل آتش دلالت مى كنند:

الف: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالاْخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ»؛(2) و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست. همين كسانند كه زندگى دنيا را به [بهاى] جهان ديگر خريدند. پس نه عذاب آنان سبك گردد، و نه ايشان يارى شوند.

ب: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِينَ * خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»؛(3) كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان باد. در آن [لعنت ]جاودانه بمانند؛ نه عذابشان كاسته گردد، و نه مهلت يابند.

ج: «خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»؛(4) در آن [لعنت ]جاودانه بمانند؛ نه عذاب از ايشان كاسته گردد و نه مهلت يابند.

د: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيما»؛(5) به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشى سوزان در آوريم؛ كه هرچه پوستشان بريان گردد، پوست هاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خدا، تواناى حكيم است [و روى حساب، كيفر مى دهد].

ه: «...فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»؛(6) گمان مبر آنها از عذاب [الهى] بركنارند. [بلكه] براى آنها، عذاب دردناكى است!.

و: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ

ص: 138


1- . اين تفسير در ده جلد تأليف شده و فعلاً به صورت مخطوط مى باشد.
2- . بقره 2، آيات 85 و 86.
3- . همان، آيات 161 و 162.
4- . آل عمران 3 آيه 88.
5- . نساء 4 آيه 56.
6- . آل عمران 3 آيه 188.

مُقِيمٌ»؛(1) به يقين كسانى كه كافر شدند، اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن، مال آنها باشد و همه آن را براى نجات از كيفر روز قيامت بدهند از آنان پذيرفته نخواهد شد و مجازات دردناكى خواهند داشت. پيوسته مى خواهند از آتش خارج شوند، ولى نمى توانند از آن خارج گردند و براى آنها مجازاتى پايدار است.

ز: «وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ»؛(2) و چون كسانى كه ستم كرده اند عذاب را ببينند از [شكنجه] آنان كاسته نمى گردد و مهلت نمى يابند.

ح: «...مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً»؛(3) جايگاهشان دوزخ است؛ هر بار كه آتش آن فرو نشيند، شراره اى [تازه] بر ايشان مى افزاييم! ط: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ»؛(4) هربار بخواهند از [شدت] غم، از آن بيرون روند در آن بازگردانيده مى شوند [كه هان ]بچشيد عذاب آتش سوزان را!.

ى: «...وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(5) و بچشيد عذاب جاودان را به [سزاى ]آنچه انجام مى داديد.

ك: «وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها...»؛(6) و اما كسانى كه نافرمانى كرده اند، پس جايگاهشان آتش است. هربار كه بخواهند از آن بيرون بيايند، در آن باز گردانيده مى شوند.

برخى از رواياتى نيز كه دلالت بر خلود دارند عبارت اند از:

ابوهاشم مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره خلود در بهشت و جهنم سؤال كردم، ايشان فرمودند:

إنَّما خلّد أهلَ النّارِ في النّارِ لأنَّ نيّاتِهم كانَتْ في الدُّنيا لَوْ خُلِّدوا فيها أنْ يَعْصوا اللّه أبَدَاً، و إنَّما خلّدَ أهْلَ الجَنَّةِ في الجَنَّةِ لأنَّ نيّاتِهِم كانَت في الدُّنيا لَوْ بَقوا أنْ يَطيعوا اللّه أبَدَا ما بَقُوا، فالنيّاتُ تُخَلِّدُ هؤلاء و هؤلاء، ثُمَّ تلا قَوْلَهُ تعالى: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ...»(7) قال: عَلى

ص: 139


1- . مائده 5 آيات 36 و 37.
2- . نحل 16 آيه 85.
3- . اسراء 17 آيه 97.
4- . حج 22 آيه 22.
5- . سجده 32 آيه 14.
6- . همان، آيه 20.
7- . اسراء 17 آيه 84.

نيَّتِهِ؛(1) اهل جهنم، تنها بدان سبب در آتش، جاويد مى مانند كه نيت هايشان در دنيا چنين بوده كه اگر در آن جاويد گردند، براى هميشه خداى را معصيت كنند، و اهل بهشت نيز تنها بدين خاطر در بهشت، جاويد مى گردند كه نيت هايشان در دنيا اين بوده كه اگر باقى بمانند براى هميشه و مادام كه باقى باشند خداى را اطاعت كنند. پس نيت ها اين گروه و آن گروه را جاويد و مخلّد ساخت.

راوى مى گويد: سپس امام اين آيه را تلاوت كردند: «بگو: هر كس طبق روش [خلق و خوى] خود عمل مى كند»، سپس فرمودند: يعنى طبق نيتش.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

يا مَعْشَر المُسلمين إيّاكُم و الزنا فإنَّ فيهِ سِتَّ خِصال: ثَلاث في الدُّنيا و ثَلاث في الآخرة، فأمّا التي في الدُّنيا فإنَّهُ يُذْهِبُ بِالبَهاء و يُورِثُ الفَقْر و يُنْقِصُ العُمْر، و أمّا التي في الآخرة فإنَّهُ يُوجِبُ سَخَطَ الرَبِّ و سوء الحِساب و الخُلود في النّار، ثُمَّ قال النبي صلى اللّه عليه و آله : سَوَّلَتْ لَهُم أنْفُسهم أن سَخَطَ اللّه عَلَيْهم و في العذابِ هُم خالدون؛(2) اى مسلمانان! از زنا حذر كنيد كه در آن شش خصلت است: سه تا در دنيا و سه تا در آخرت: آنهايى كه در دنيايند [عبارت اند از:] خوبى و كمال و زيبايى را با خود مى برد؛ فقر را به ارمغان مى آورد؛ و از عمر مى كاهد. آنهايى كه در آخرت اند [عبارت اند از: ]موجب خشم پروردگار؛ بدى [سختى] حساب؛ و جاودانگى و خلود در آتش مى گردد پس از آن فرمودند: [هواى] نفسشان بر آنان غلبه كرده، پس خشم خدا بر آنهاست و در عذاب جاويدند.

امام كاظم عليه السلام نيز فرمودند:

إنَّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله دَعا النَّاسَ إلى ولايةِ علي عليه السلام لَيْسَ إلاّ، فاتَّهَموه و خَرَجُوا مِنْ عِنْدَهُ فأنْزَلَ اللّه: «قُلْ إِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لاَ رَشَدًا * قُلْ إِنِّى لَن يُجِيرَنِى مِنَ اللَّهِ»إنْ عَصَيْتَهُ «أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا * إِلاَّ بَلَغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَ--لَتِهِ» في علي «وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»في ولاية علي «فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَ--لِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا»(3)؛(4) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مردم

ص: 140


1- . علل الشرائع، ج 2، ص 523، ب 299، ح 1.
2- . خصال، ص 320.
3- . جن 72 آيات 21 - 23.
4- . مناقب، ج 2، ص 39.

را تنها به ولايت على عليه السلام فراخواند و [ليكن] آنان وى را [به هذيان گويى] متهم ساختند و از نزدش خارج شدند و در اين هنگام بود كه خدا [اين آيات را] نازل كرد: بگو: من براى شما اختيار زيان و هدايتى ندارم. بگو: [اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم] هرگز كسى مرا در برابر خدا پناه نمى دهد و هرگز پناهگاهى جز او نمى يابم؛ [وظيفه من] تنها ابلاغى از خدا - درباره على - و [رساندن ]پيامهاى اوست. و هركس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهد ماند.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

إختاروا الجَنَّة على النّار و لاتُبْطِلوا أعمالَكم فَتُقْذِفُوا في النّار مُنَكَّسين خالدين فيها أبدا؛(1) بهشت را بر آتش برگزينيد و اعمالتان را باطل نكنيد كه با سر در آتش جهنم افكنده و در آن جاويد مى شويد.

بنابراين هيچ يك از عقل و نقل، دلالتى بر ادعاى ايشان ندارند؛ بلكه مقتضاى قاعده همان است كه گفته شد؛ يعنى دوام [و خلود در جهنم]، لكن مجازات، متناسب با عمل مى باشد، مگر آن كه عمل، آن [عدم خلود] را اقتضا كند.

جدا از آن چه گفته شد، اصولا ما از ويژگى ها و خصوصيات آخرت هيچ اطلاعى نداريم و حتى نسبت به بسيارى از خصوصيات دنيا نيز جاهليم؛ مثلاً از علت زلزله ها، طوفان هاى شديد، آتش سوزى ها، سيل ها و بيمارى هاى گوناگون بى خبريم و همين طور عذابهايى كه بر امتهاى گذشته نازل شده را كسى جز خدا نمى داند. البته ممكن است حكمتهايى براى اينها ذكر شود، ولى احاطه كامل به آن ممكن نيست؛ خداى متعال خود در اين باره مى فرمايد: «وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ»؛(2) و خدا به همه آنها احاطه دارد.

بنابراين دست برداشتن از ضروريات به خاطر اين گونه شبهات به هيچ روى صحيح نيست، مضافاً بر اين كه اجتهاد در مقابل نص نيز هست. و آنچه ما نيز درباره بسط و توزيع مجازات، بر روزگاران ابدى گفتيم تنها و تنها اظهار يك احتمال در تفسير برخى ظواهر ياد شده بود و گرنه خدا، رسول و جانشينان او عليهم السلام به حقيقت حال آگاه ترند.

ص: 141


1- . صحيفة الرضا عليه السلام ، ص 62.
2- . بروج 85 آيه 20.
ب. جاودانگى و مشكل تسلسل

اشكال دوم: گفته اند: چگونه ممكن است كه بهشت دائمى و بى انتها باشد در حالى كه امر بى انتها مانند امر بى آغاز است و همان گونه كه برهان تسلسل مورد دوم را باطل مى كند، مورد اول نيز باطل خواهد بود. برهان مذكور در مورد اول نسبت به علل و معاليل مطرح مى شود و در مورد دوم نسبت به هر دو سلسله؛ مثلاً سلسله اى در قصرهاى بهشت و سلسله اى در نهرهاى آن. علاوه بر آن رحمت بى انتهاى الهى چگونه امكان پذير مى گردد؟! پاسخ: مستند بودن اين امر به خداى سبحان مجالى براى اين اشكال و مانند آن باقى نمى گذارد. با اين پاسخ، تفاوت ميان زنجيره علل و معاليل و اين دو زنجيره بى انتها آشكار مى شود.

حال مى گوييم بر فرض صحتِ هر دو اشكال [اشكال خلود در جهنم و بهشت]، معاد جسمانى از نظر برخوردارى از نعمت و نيز گرفتار شدن به جحيم خدشه دار نمى شود. در اين ميان تنها مسأله اى فرعى به نام دوام و خلود زيان مى بيند؛ مسأله اى كه نزاع ميان الهيون و ماديون بر سر آن نبوده است بلكه «اصل برخوردارى از نعمت و گرفتار آمدن در جحيم در معاد جسمانى» محل نزاع آنان بوده است. واللّه العالم بحقائق الأمور.

ص: 142

عقل

انسان به چه چيزى شبيه است؟

مسأله: آدمى از عقل، روح، نفس و جسم برخوردار است. جسم او مى تواند به منزله بدنه اتومبيل باشد و عقل او به منزله راننده اش؛ با اين تفاوت كه راننده مى تواند به چپ و راست منحرف شود، لكن عقل جز به راه درست نمى تواند رهنمون شود. نفس او هم مى تواند به منزله موتور آن و روح نيز به منزله سوخت آن باشد، البته اين تشبيه براى بيان مطلب است و بنا به اعتبارى است كه ممكن است از جهات ديگرى درست نباشد.

آيات و روايات از حُسن عقل و هدايتگرى او به سوى حق و صراط مستقيم سخن گفته اند، لكن نفس را گاهى خوب و گاهى شرور دانسته اند و روح را هم پيوسته به احترام ياد نموده اند. روح، زندگى را رهبرى مى كند. در ذيل به بررسى برخى از آيات و روايات در اين باره مى پردازيم:

عقل

نصوص قرآنى درباره عقل آن چنان فراوان اند كه شمارش آنها از حوصله اين مقام بيرون است. در برخى از آنها علم از جنود آن شمرده شده كه اين نشان گر تفاوت اين دو است. پس بر شمردن علم در رده عقل درست نيست و مانند آن است كه مسبب را در رده سبب شمرده باشند.

ص: 143

قرآن كريم و سنت پيامبر و اهل بيت عليهم السلام مردم را به تعقل تشويق كرده و بى توجهى و ترك آن را نكوهش مى كنند.

براى نمونه، خداى سبحان در چندين آيه از آن ياد مى كند:

«وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ»؛(1) او [= شيطان] گروه زيادى از شما را گمراه كرد؛ آيا انديشه و تعقل نكرديد.

«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»؛(2) و هيچ كس را نسزد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد، و [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند، پليدى را قرار مى دهد.

«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛(3) و آنان كه خود را از طاغوت به دور مى دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا باز گشته اند آنان را مژده باد، پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان.

«ألباب» به معناى عقل هاست؛ چرا كه عقل لُبِ [= مغز] آدمى است؛ همان گونه كه لُب ميوه جات و نظاير آن بهترين آنهاست.

«وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ»؛(4) و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: نه، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم. آيا هرچند پدرانشان چيزى را نمى فهميدند و به راه صواب نمى رفته اند [باز هم درخور پيروى هستند]؟.

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»؛(5) قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا،

ص: 144


1- . يس 36 آيه 62.
2- . يونس 10 آيه 100.
3- . زمر 39 آيات 17 و 18.
4- . بقره 2 آيه 170.
5- . انفال 8 آيه 22.

كران و لالانى اند كه نمى انديشند.

اكنون به چند روايت در اين زمينه توجه كنيد:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

اِسْتَرشِدوا العَقْل تُرْشَدوا، و لا تَعْصوه فَتَنْدَموا؛(1) از عقل هدايت بخواهيد تا هدايت شويد و نافرمانيش نكنيد كه پشيمان مى گرديد.

و نيز مى فرمايند:

إنَّما يُدْرَكْ الخَيْر كُلّه بالعَقل، و لا دينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَه؛(2) تنها با عقل مى توان به همه خير رسيد و دين ندارد آن كه عقل ندارد.

امام صادق عليه السلام نيز فرموده اند:

حُجَّةُ اللّه على العباد النبي، و الحُجَّةُ فيما بَيْنَ العباد و بَيْنَ اللّه العَقْل؛(3) حجت خدا بر بندگان، پيامبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است.

تفاوت ميان اين دو آن است كه، عقل است كه به نبوت پيامبران راهنمايى مى كند و آن گاه آن پيامبر به عنوان حجت ميان انسان و خدا قرار مى گيرد.

و نيز مى فرمايند:

العَقْلُ دَليلُ المؤمن؛(4) عقل راهنماى مؤن است.

امام رضا عليه السلام در پاسخ به كسى كه پرسيده بود: امروز [در دنيا] چه چيزى حجتِ [خدا] بر مردم است، فرمودند:

العَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِق على اللّه فيُصَدِّقَه، و الكاذِب على اللّه فَيُكَذِّبَه؛(5) عقل، كه به كمك آن پيامبر الهى راستين شناخته و آن، وى را تصديق مى كند و نيز به كمك آن، پيامبر دروغين شناخته و آن، وى را تكذيب مى نمايد.

ص: 145


1- . بحارالأنوار، ج 1، ص 96، ب 1، ح 51.
2- . همان، ج 74، ص 160، ب 7، ح 143.
3- . كافى، ج 1، ص 25، ح 22.
4- . همان، ح 24.
5- . همان، ص 25، ح 20.

حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در وصيت خويش به هشام مى فرمايند:

همانا خداى تبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خويش بشارت داد و فرمود: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَبِ»(1) «پس بشارت ده به آن بندگان من كه: به سخن گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند، اينانند كه خدايشان راه نموده و اينانند همان خردمندان.» - تا اينكه فرمودند: - سپس [خدا] آنان كه نمى فهمند [و عقل خويش را به كار نمى گيرند ]را نكوهيده، مى فرمايد: «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَئْا وَ لاَ يَهْتَدُونَ»(2)؛ و چون به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد، مى گويند: نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم. آيا هرچند پدرانشان چيزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند [بازهم در خور پيروى هستند]؟ تا آنكه فرمودند: همانا خدا دو حجت بر مردم دارد: حجتى آشكار و حجتى پنهان؛ حجت آشكار همان رسولان، پيامبران و امامانند و حجت پنهان، همان عقل است. و در ادامه فرمودند: هيچ علمى [داراى ارزش ]نيست، مگر از عالمى ربّانى و شناخت علم به كمك عقل صورت مى گيرد... .(3)

در تفسير امام عسكرى عليه السلام درباره داستان آدم و حوّا چنين آمده است:

فَأرادَت المَلائِكةُ أنْ يَدْفَعُوها عَنْها بِحرابِها، فَأوْحى اللّه إلَيْها: إنَّما تَدْفَعُونَ بِحرابِكم عَن ما لا عَقْل لَهُ يزْجر، و أمّا ما جَعَلْتَه مُمْكِنا مُمَيِّزا مُخْتارا فَكِلُوه إلى عَقْلِهِ الذي جَعَلْتَه حُجَّةً عَلَيْه؛(4) ملائكه خواستند تا با نيزه ها او را از وى باز دارند كه خدا بدانها فرمود: شما تنها كسى را كه ازعقلِ باز دارنده برخوردار نيست با نيزه هايتان باز داريد و لكن آن را كه داراى قدرت اختيار مميز و مختار قرار دادم به عقلش واگذاريد [عقلى] كه بر او حجتش قرار دادم.

ص: 146


1- . زمر 39 آيات 17 و 18.
2- . بقره 2 آيه 170.
3- . كافى، ج 1، ص 13، ح 12.
4- . بحارالأنوار، ج 11، ص 191، ب 3، ح 47.

اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند: العُقول أئمَّةُ الأفكار؛(1) عقول پيشوايان افكارند.

و اين امر بديهى است؛ چون فكر از عقل نشأت مى گيرد.

و نيز فرموده: العَقْلُ شَرْعٌ مِنْ داخِل، و الشَّرْعُ عَقْلٌ مِنْ خارِج؛(2) عقل، شريعت درونى و شريعت، عقل بيرونى است.

آيات و روايات ديگرى نيز وجود دارند كه همگى دال بر حجّيت عقل است و اين كه خدا بر اساس آن پاداش و عقاب مى دهد. اين روايات در كتاب بحار الأنوار(3) و ساير جوامع حديثى(4) وجود دارند. بنابراين تشكيك در حجيت عقل از سوى برخى، درست نيست. شرح و تفصيل اين موضوع در كتاب رسائل(5) شيخ مرتضى انصارى رحمه اللّه و نيز شرح ما بر آن، به نام «الوصائل»(6) بيان شده است.

روح

خداى متعال در قرآن مجيد، درباره آن فرموده:

«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»؛(7) و در او از روح خود ]روحى شايسته و بزرگ] دميدم.

خداى تبارك و تعالى براى حرمت نهادن به روح، آن را به خود نسبت داد [و فرمود: روح خودم]؛ مانند «بيتى [خانه ام]»(8) و «ناقة اللّه [شتر خدا]»(9) و غير اين موارد؛ و گرنه تمام مخلوقاتِ زشت و زيبا به خداى سبحان منسوبند؛ بديهى است كه هم أنبياء از ناحيه خدايند و هم اشرار؛ به اين معنى كه هر دو گروه را خدا آفريده است.

ص: 147


1- . همان، ج 1، ص 96، ب 1، ح 50.
2- . مجمع البحرين، ج 5، ص 425، ماده عقل.
3- . بحارالأنوار، ج 5، ص 264، ب 10، ح 10 و ج 47، ص 396، ب 12، ح 1.
4- . كافى، ج 1، ص 10، ح 1؛ ص 11، ح 7؛ ص 27، ح 32.
5- . كتاب فرائد الاصول شيخ اعظم انصارى رحمه اللّه است.
6- . الوصائل إلى الرسائل، شرحى است بر رسائل شيخ انصارى كه 16 جلد است.
7- . حجر 15 آيه 29 و ص (38) آيه 72.
8- . بقره 2 آيه 125.
9- . اعراف 7 آيه 73؛ هود (11) آيه 64 و شمس (91) آيه 13.

نفس

در آيات قرآن گاهى «نفس» مورد ستايش و گاهى نكوهش شده است؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛(1) و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را آفريده منظم ساخته، سپس فجور و تقوا [شر و خيرش] را به او الهام كرده است.

اين آيه به «نفس» پرهيزگار و «نفس» معصيت كار اشاره مى كند.

جسم

واضح است كه جسم ابزار اين امور است. بنابراين هر كس كه به عقلش ميل نمايد از اهل سعادت و بهشت مى گردد و هر كس كه به هواى نفس شريرش ميل كند، اهل شقاوت و دوزخ خواهد بود.

ارتباط روح و نفس

در برخى روايات، گاه از «نفس» به روح و گاه از «روح» به نفس تعبير مى شود، لكن اگر اين دو در كنار يكديگر مطرح شدند منظور از آنها همان است كه بيان شد. در روايتى از اميرالمؤمنين على عليه السلام آمده است كه:

دو نصرانى از ايشان پرسيدند: چه فرقى است ميان رؤاى صادقه و رؤاى كاذبه، در حالى كه منبع هر دو يكى است؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمودند: إنَّ اللّه تعالى خَلَقَ الرّوحَ و جَعَلَ لَها سُلْطاناً فسُلطانها النَّفس، فإذا نامَ العَبْد خَرَجَ الروحُ و بَقي سُلْطانه، فَيمرُّ بِهِ جيلٌ مِنَ الملائكة و جيلٌ مِنَ الجن، فَمَهْما كان مِنَ الرُّؤيا الصّادِقَة فمِنَ المَلائكة، و مَهْما كان مِنَ الرُّؤيا الكاذِبة فمِنْ الجِن؛ همانا خداى تعالى روح را آفريد و براى او والى اى قرار داد و آن نفس است. آن گاه كه بنده به خواب مى رود روح [از بدنش] خارج مى شود و [لكن] سلطه و

ص: 148


1- . شمس 91 آيات 7 - 8.

ولايتش باقى مى ماند و جمعى از فرشتگان و جنيان بر او عبور مى كنند؛ زمانى كه رؤا صادقه باشد، از ناحيه فرشتگان و هنگامى كه كاذبه باشد از ناحيه جنيان است.

آن دو نصرانى پس از شنيدن اين پاسخ بلافاصله اسلام آورده و در كنار حضرت(1) در روز صفين جنگيدند.(2) در تحف العقول روايتى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:

إنَّ العَقْل عِقالٌ مِن الجَهْل و الَّنفْس، مِثْل أخْبَث الدّواب فإن لَمْ تُعْقَل حارَت؛(3) همانا عقل، مانع انسان از جهالت است و دست بند نفس است، مانند خطرناك ترين چهارپايان كه اگر دست و پايش را نبندند، حيران مى شود.

علت حيران شدن نفس آن است كه راه وصول به تمام واقعيات را نمى داند.

در اين ميان روايات ديگرى هستند دال بر اين كه نفس بين دو امر [خوب و بَد] است؛ آيه هشتم سوره شمس «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» نيز مفادى اين گونه دارد، و همچنين در بعضى ادعيه نيز اين تعبير آمده است: «... من شرور أنفسنا؛(4) از بدى هاى نفس هايمان». در دعايى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله كه آن را امان از [شر ]جن و انس دانسته اند آمده است:

اللّهم إنّي أعوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسي و مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ أنتَ آخِذٌ بناصِيَتها؛(5) پروردگارا! پناه مى برم به تو، از شر نفسم و از شر هر جنبنده اى كه تو زمام او را به دست دارى.

دسته اى ديگر از روايات از ارواحى گوناگون خبر مى دهند؛ مانند روايتى كه كميل در باب شناخت نفس و شمار آن از اميرالمؤنين عليه السلام نقل مى كند و مى گويد كه حضرت فرمودند:

يا كُمَيل، إنِّما هِيَ أرْبَعة: النّامِيَة النباتيّة، و الحِسيّة الحَيْوانيّة، و الناطِقَة القُدْسيّة، و الكُلِّية الإلهيّة؛(6) اى كميل! آن تنها چهارگونه است: ناميه نباتيه، حسيّه حيوانيه، ناطقه قدسيه و

ص: 149


1- . يعنى در ميان سواران لشكر امام عليه السلام .
2- . بحارالأنوار، ج 40، ص 222، ب 97، ح 4.
3- . تحف العقول، ص 15.
4- . مصباح المتهجد، ص 662، خطبه يوم الفطر.
5- . مصباح كفعمى، ص 23، فصل الخامس.
6- . بحارالأنوار، ج 58، ص 85، ب 42.

كليّه الهيه.

آيا عقل داراى مراتب است؟

مسأله: گروهى از حكماء و فلاسفه گفته اند: عقل داراى چهار مرتبه است. اما اين نظر صحيح نيست و اشكالاتى به آن وارد است كه خواهد آمد. مراتب ادعا شده عقل عبارت اند از: 1- عقل هيولايى 2- عقل بالملكه 3- عقل بالفعل 4- عقل بالمستفاد.

البته اين مراتب نفس است كه از آنها به «عقل» تعبير شده.

مرتبه نخست: عقل هيولايى ناميده مى شود و آن عبارت از قابليت، استعداد و نيروىِ انتزاع ماهيات موجودات به نحو كلى است.

مرتبه دوم: آن است كه نفس به درجه حصول و فعليت اين قابليت و استعداد برسد، اين مرتبه را «عقل بالملكه» مى نامند، يعنى مرتبه اى كه در آن «ملكه» حاصل مى شود؛ حالتى راسخ شده در نفس كه به كمك آن آدمى مى تواند مفاهيم كلى را تصور كند.

مرتبه سوم: آن است كه اين امور، بالفعل در آن حاصل مى شوند، يعنى بالفعل مفاهيم كلى و استنتاج آن حاصل گردد؛ خواه در نفس، حاضر باشند (مورد آگاهى آن باشند) يا نباشند و پس از حصولش در نفس با اندك التفاتى حاصل شود. برخى از فلاسفه گفته اند: نفس در اين مرحله، هم عقل است، هم عاقل و هم معقول. نفس در اين مرتبه عقل بالفعل يا عقل نظرى ناميده مى شود. اين مرتبه فعليت و كمال نفس از رهگذر استخراج نظريات از بديهيات است.

لذا آن گاه كه نفس به مرزى برسد كه غالب نظريات را از بديهيات، بالفعل استخراج كند، به آن «عقل فعلى» و يا «عقل بالفعل» مى گويند و حكمى كه عقل در اين هنگام صادر مى كند نتيجه اى است كه از استخراج مذكور حاصل مى شود.

مرتبه چهارم: نفس براى حصول آن صور كليه و رسم آنها به استنتاج و فكر و تجريد نياز ندارد، بلكه از رهگذر اتصال به عقلِ فعال، كه مخزن آن صور كليه است، به وى

ص: 150

افاضه مى شوند.

بررسى مراتب عقل

اشكالى كه بر اين نظريه وارد است، مضافاً بر خلط ميان عقل و نفس، اين است كه اگر مراتب مذكور به آنچه در روايات آمده، بازنگردد هيچ دليلى بر آن وجود ندارد، نه عقلى و نه شرعى.

سابق بر اين بيان شد كه عقل نيز از مخلوقات خداى سبحان و داراى جنودى است كه آن را از شناخت آثارش مى شناسيم. اصولاً حقيقت و كنهِ غالب اشياء بر ما مخفى است و ما تنها از راه آثارشان آنها را مى شناسيم.

عقل، در روايات

مسأله: به نظر مى رسد كه منظور از لفظ عقل، كه در برخى روايات از آن سخن به ميان آمده، اشاره به لوازم، ملزومات، ملازمات و مانند اينهاست، البته به ميزانى كه فهم آدمى بدان مى رسد؛ نه اين كه بيان حقيقت عقل باشد.

از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سؤال شد: خداى عزّوجلّ عقل را از چه آفريد؟ فرمودند:

فإذا بلغ كشف ذلك الستر، فيقع في قلب هذا الإنسان نور فيفهم الفريضة و السنة، و الجيد و الرديء، ألا و مثل العقل في القلب، كمثل السراج في وسط البيت؛(1) پس آن گاه كه انسان به بلوغ مى رسد، آن پرده برداشته مى شود و در قلب اين انسان نورى مى افتد و در نتيجه او واجب و مستحب و [نيز] خوب و بد را مى فهمد؛ همانا مَثَل عقل در قلب، مَثَل چراغى است در ميان خانه.

مراد از قلب، همين قلب صنوبرى نيست، و شايد منظور «نفس» است.

ص: 151


1- . بحارالأنوار، ج 1، ص 99، ب 2، ح 14.

اميرالمؤنين عليه السلام نيز از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه فرمودند:

إنَّ اللّه خَلَقَ العَقْل مِن نُورٍ مَخْزُون مَكْنُونٍ في سابِقِ عِلْمِهِ الذي لَمْ يطلع عَلَيْه نَبيّ مُرْسَل و لا مَلَك مُقَّرَب، فَجَعَلَه العِلْم نَفْسَه و الفَهْم رُوحَه و الزُّهْد رَأْسَه؛(1) همانا خدا عقل را از نورى نهفته و پنهان در علم أزلى خويش آفريد، كه هيچ پيامبر مرسلى و هيچ فرشته مقربى از آن آگاه نبود، آن گاه علم را نفس او، و فهم را روح او، و زهد را سر او قرار داد.

امام موسى بن جعفر عليهماالسلام در وصيت خود به هشام فرمودند:

إنَّ ضَوْء الرُّوح العَقْل؛(2) همانا فروغ روح، عقل است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

خَلَق اللّه العَقْل مِنْ أرْبَعةِ أشْياء: مِنَ العِلْم و القُدْرة و النُّور و المَشيئة بالأمر، فَجَعَلَهُ قائما بالعِلْم دائما في الملكوت؛(3) خدا عقل را از چهار چيز آفريد: از علم، قدرت، نور و مشيت با امر، پس او را قائم به علم و دائم در ملكوت قرار داد.

و نيز فرمودند:

العَقْل مِنْه الفِطْنَة و الفَهْم و الحِفْظ و العِلْم؛(4) هوشمندى، فهم، حافظه و علم از عقل سرچشمه مى گيرد.

و فرمودند:

دَعامَةُ الإنْسان العَقْل، و من العقل الفِطْنة و الفَهْم و الحِفْظ و العِلْم، فإذا كانَ تأييد عَقْله مِن النُّور كانَ عالمِا حافِظا زَكيّا فَطِنا فَهِما، و بالعَقْل يُكْمَل، و هُو دَليله و مُبْصِرَه و مِفْتاح أمرِهِ؛(5) ستون انسان، عقل است و از عقل، هوشمندى و فهم و حافظه و علم نشأت مى گيرد. پس اگر نور عقل را تاييد كرد، در اين صورت دارنده اش شخصى عالم، حافظ، پاكدامن، هوشمند و

ص: 152


1- . همان، ص 107، ب 4، ح 3.
2- . همان، ص 153، ب 4، ح 30.
3- . همان، ص 98، ب 2، ح 12.
4- . كافى، ج 1، ص 25، ح 23.
5- . بحارالأنوار، ج 1، ص 90، ب 1، ح 17.

فهميده خواهد بود و او به كمك عقل، كامل مى گردد و عقل، راهنما و بصيرت بخش و كليد كار او است.

همانطور كه گفته شد، منظور از واژه عقل در روايات، خصوصيات، لوازم، ملزومات و ملازماتِ آن است و اختلاف تعبيرى كه در اين روايات مى بينيم به همين دليل است؛ برخى از آنها مى گويند: عقل از نور نشأت مى گيرد و برخى ديگر مى گويند: عقل، نور است، و برخى نيز آن را مثل چراغ مى دانند، و برخى آن را آفريده شده از علم، و برخى قوام گرفته از علم و... مى دانند.

از علم نيز با تعابير گوناگونى ياد شده است؛ در روايت عنوان بصرى از امام صادق عليه السلام آمده است:

لَيْسَ العِلْم بالتَعَلُّم، إنَّما هُو نُورٌ يَقَعُ في قَلْب مَن يُريدُ اللّه تَباركَ و تَعالى أنْ يَهْديه؛(1) علم به آموختن نيست؛ بلكه آن، نورى است كه در قلب هر كس كه خداى تبارك و تعالى بخواهد هدايتش كند، قرار مى گيرد... .

طبق اين روايت، علم، تنها همان مفاهيمى كه آموزش داده و آموخته مى شود نيست، بلكه علاوه بر آن، بايد هماهنگى هر يك از آنها با روند هستى كه مطابق تقدير خداى متعال براى جهان با تمام اجزايش تقدير شده، براى شخص حاصل شود، و البته كه اين چنين علمى، همان نورى است كه علاوه بر فراگيرى، از جانب آسمان به سوى انسان مى آيد. و گرنه مثلاً هر كس كه درس فقه را به خوبى فراگيرد فقيه مى شود، خواه مؤن باشد و خواه ملحد، لكن فرقى كه ميان اين دو هست آن است كه مؤن چگونگى هماهنگى فقه با ساير اجزاى هستى در دنيا و آخرت را مى فهمد، در حالى كه ملحد آن را نمى فهمد؛ مثل اين كه يكى هماهنگى دست آدمى را با جسم و روح او درك مى كند(2) و ديگرى آن دست را جدا، تنها و بدون هماهنگى با ساير اجزاء و ساختار بدن مى داند.

ص: 153


1- . همان، ص 225، ب 7، ح 17.
2- . ظاهراً مراد از درك، اعم از فهم نظرى و عملى باشد.

آيا عقل حكم مى كند؟

مسأله: عقل، آفريده اى است كه در انسان به وديعت نهاده شده است كه نيك را نيك و زشت را زشت مى بيند. در اين جا اختلاف نظرى وجود دارد مبنى بر اين كه آيا عقل حكم مى كند، يا تنها مى بيند؟ پاسخ اين است كه بعيد نمى دانيم هر دو كاركرد را داشته باشد، يعنى هم مى بيند و هم حكم مى كند، لكن نه فقط ديدن آينه وار و نه حكم كردن كوركورانه.

ما خود، اين حالت را در وجود خويش مى يابيم كه عقل، حُسن اين شى ء و قُبح ديگرى را مى بيند و پس از آن حكم به عمل به اولى و ترك دومى مى كند.

اين معنا كه «هر چه عقل بدان حكم كند، شرع نيز بدان حكم مى كند و هم چنين هر چه شرع بدان حكم كند عقل نيز بدان حكم مى كند»(1) در علم اصول فقه ثابت شده و به قانون ملازمه معروف است. پس حكمش مانند حكم مولا نسبت به عبد است و نگاهش مانند ديدن آينه است، البته اگر اين تعبير درست باشد.

عقل و گنجينه هايش

عقل ماهيتى دارد كه بر ما پوشيده است؛ مانند ماهيت بسيارى از اشياى ديگر، و البته داراى آثار و خواصى است.

معرفت امور بسيارى، در عقل پنهان شده كه آدمى تنها زمانى آنها را مى يابد كه ديگرى آن را برانگيزد و نشانش دهد؛ اميرالمؤنين عليه السلام در علت بعثت أنبياء مى فرمايند:

ليَسْتأدوهُم ميثاقَ فِطْرته، و يُذكِّروهم مَنْسِيّ نِعْمَتِه، و يَحْتُجُّوا عَلَيْهم بالتبليغ و يُثيروا لَهُم دفائن العُقُول؛(2) [پس پيامبران خود را برانگيخت، و يكى پس از ديگرى فرستاد] تا عهد خداشناسى را كه در فطرت آدمى بود باز طلب كنند، و نعمت از ياد رفته را باز به ياد آورند، و با مدد حجّت و برهان آنان را به راه آورند، و گنجينه هاى دانش پنهانى را برون آرند.

ص: 154


1- . ر.ك: الأصول، اثر مؤلف.
2- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 43.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيز به اين سرّ اشاره مى كند؛ در منية المريد از ايشان نقل شده كه فرمودند: بالتعليم أُرْسِلْت؛(1) براى تعليم دادن فرستاده شدم.

هم چنين مى فرمايند:

بُعِثْتُ لِأُتمِّمَ مكارمِ الأخلاق؛(2) مبعوث شدم تا مكارم اخلاقى را تمامى بخشم.

اين روايت در مجمع البيان و غيره(3) در تفسير آيه شريفه ذيل آمده است:

«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛(4) و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى.

هوشمندى

مسأله: هوشمندى، كه همان درك راه حل امور و پرداختن به آنها به منظور رسيدن به هدف آدمى است، گاه ناشى از عقل است و گاه ناشى از غير آن.

اگر ادراك به حق برسد، ناشى از عقل است و اگر به غيرحق برسد، از شيطان و از نفس «أمّاره» (سركش و امر كننده بسيار به بدى ها) ناشى مى شود.

شخصى مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: عقل چيست؟ فرمودند:

ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمان و اكتُسِبَ به الجِنان، قالَ: قُلتُ لَهُ: فالذي كانَ في مُعاوية؟ قال: تِلْكَ النّكْراء تِلْكَ الشَيْطَنة و هِيَ شَبيهَةٌ بالعَقْل و لَيْسَت بِعَقْل؛(5) آن چه بدان خداى رحمان پرستيده و بدان بهشت تحصيل مى شود. به ايشان عرض كردم: پس آن چه در معاويه بود چه بود؟ حضرت فرمودند: آن انحراف و شيطنت است كه به عقل شبيه است، لكن عقل نيست.

به عنوان مثال، دزد براى ورود به خانه و سرقت از آن تدبير مى انديشد، حال آيا مى توان اين انديشه را عقل يا تعقل ناميد؟! خير، بلكه مخالف عقل است و القاء شيطان و نفس امّاره است.

ص: 155


1- . منية المريد، ص 106.
2- . مكارم الاخلاق، ص 8.
3- . ر.ك: تفسير فرات الكوفى، ص 333، چه بسا مقصود آن باشد كه گشودن گنجينه هاى خِرد، از رهگذر تعليم و اخلاق ايشان صورت گرفت.
4- . قلم 68 آيه 4.
5- . معانى الاخبار، ص 240.

حضرت صادق عليه السلام درباره عقل فرمودند:

ما عُبِدَ بِهِ الرّحمان واكتُسِبَ بِهِ الجِنان؛ آنچه بدان، خداى رحمان پرستيده و بدان بهشت تحصيل مى شود.

از اين سخن به دست مى آيد كه يكى از آثار عقل همين ويژگى است.

خواص و آثار عقل در روايات

روايات فراوانى وجود دارد كه به خواص عقل و فوايد و آثار آن اشاره كرده اند؛ اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند:

إذا تَمَّ العَقْل نَقَص الكلام؛(1) كوتاهى سخن نشانه كمال خردست.

و امام كاظم عليه السلام فرمودند:

نَوْمُ العاقِل أفْضَلُ مِنْ سَهْرِ الجاهِل؛(2) خواب عاقل برتر از شب زنده دارى جاهل است.

امام صادق عليه السلام در روايتى فرمودند:

لَيْسَ بَيْنَ الإيمان و الكُفر إلاّ قِلَّةَ العَقْل، قيل: و كَيْفَ ذاكَ يا بن رَسولِ اللّه، قال: إنَّ العَبْد يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلوقٍ، فَلَوْ أخْلَصَ نِيَّتَه للّه لَأتاه الذي يُريد في أسْرَع مِنْ ذلك؛(3) ميان ايمان و كفر فاصله اى جز كم عقلى نيست. پرسيدند: چگونه؟ فرمود: همانا بنده، درخواست خويش را به درگاه مخلوقى [ديگر] مى برد. اگر او خويش را براى خدا خالص مى كرد، آنچه مى خواست زودتر از آن نزدش حاضر مى شد.

در روايتى ديگر مى خوانيم:

العَقْلُ غِطاءٌ سَتير؛(4) عقل پوششى بسيار پنهان گر است.

نيز مى فرمايند:

ص: 156


1- . نهج البلاغه، ص 480، كلمات قصار، شماره 71.
2- . تحف العقول، ص 397.
3- . كافى، ج 1، ص 28، ح 33.
4- . همان، ص 20، ح 13.

لانَجاةَ إلاّ بالطّاعَة، و الطّاعَة بالعِلْم، و العِلْم بالتَعلُّم، و التعلّم بالعَقْل، يعْتَقِد أنْ يَفْهَم و يُدْرِك؛(1) نجاتى نيست جز به طاعت و طاعت هم با علم حاصل مى شود و علم نيز از راه تعلّم و تعلّم به سبب عقل است؛ [عقلى كه] مى خواهد بفهمد و درك كند.

در حديثى ديگر آمده است:

فَمَن عَقِلَ عَن اللّه اِعْتَزَلَ أهلَ الدُّنيا؛(2) هركس از ناحيه خدا بفهمد، از اهل دنيا كناره مى گيرد.

يعنى از طريق داده هاى الهى و لطف و عنايت او بفهمد.

از اميرمؤمنان على عليه السلام چنين روايت شده:

اِعْقلوا الخَبْر إذا سَمَعْتموه عَقل رِعاية لا عَقْل رِواية، فإنَّ رُواة العُلْم كثير و رُعاتِه قَليل؛(3) هرگاه خبرى شنيديد آن را با خرد بسنجيد نه اينكه بشنويد و نقل كنيد، زيرا راويان علم بسيار، و رعايت كنندگان آن اندك اند.

از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمودند:

قُسِّم العَقْل على ثَلاثةِ أجْزاء، فَمَن كانَت فيه كَمُلَ عَقْله، و مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ فَلا عَقْل لَه: حُسْن المَعْرِفة باللّه عزّوجلّ، و حُسْن الطّاعةِ لَهُ، و حُسْن البصيرة على أمْرِه؛(4) عقل به سه جزء تقسيم شده است؛ پس هر كس كه [همه آنها] در او باشد عقلش كامل است و هركس كه چيزى از آنها در او نباشد عقل ندارد: معرفت نيك به پروردگار عزّوجلّ، به نيكى اطاعت كردن از او و بصيرت نيك پيدا كردن بر امر خود.

روايت شده كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله بر مجنونى گذشتند و فرمودند:

او را چه شده؟ گفته شد: مجنون است. حضرت فرمودند: بَلْ هُو مُصاب، إنَّما المَجْنون مَنْ آثَر

ص: 157


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 19، ب 3، ح 7 در اين آدرس در حديثى طولانى از امام موسى بن جعفر عليه السلام آمده است: لا نجاةَ إلاّ بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم بالتعلّم، والتعلّم بالعقل يعتقد، ولا علم إلاّ مِنْ عالمٌ ربَّاني؛ نجاتى نيست جز به طاعت، و طاعت به سبب علم و علم به سبب فراگيرى و فراگيرى به سبب عقل مورد خواست و محطّ طلب انسان قرار مى گيرد و هيچ علمى پديد نمى آيد مگر از عالمى ربانى.
2- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 331، ب 20، ح 8.
3- . نهج البلاغه، ص 485، كلمات قصار، شماره 98.
4- . خصال، ص 102، ح 58.

الدُّنيا عَلى الآخِرة؛(1) [نه] بلكه او مصيبت ديده است؛ مجنون كسى است كه دنيا را بر آخرت مقدم بدارد.

هم چنين نقل شده است كه به ايشان گفته شد: عقل چيست؟ فرمودند:

العَقْل العَمَل بِطاعةِ اللّه، و إنَّ العُمّال بِطاعةِ اللّه هُمُ العُقَلاء؛(2) انجام طاعت خدا؛ و يقيناً انجام دهندگان امر پروردگار، عاقلانند.

از امام حسن مجتبى عليه السلام درباره عقل پرسيده شد؛ ايشان فرمودند:

التَّجَرُّع لِلْغُصَّةِ و مُداهنَة الأعْداء؛(3) جرعه جرعه، غصه نوشيدن و سازش [و مدارا] با دشمنان.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

يُعْتَبر عَقْل الرجُل في ثلاث: في طُولِ لِحْيَتِهِ، و في نَقْشِ خاتمهِ، و في كُنْيَتِهِ؛(4) عقل مرد از سه چيز شناخته مى شود: در بلندى محاسنش، در نقش انگشترش و در كنيه اش.

روشن است كه موارد ذكر شده (در روايت فوق) از باب بيان امثال و مصاديق است و گرنه ظاهراً داراى خصوصيت نيستند (كه مثلاً اگر كسى نقش انگشترى نداشت، بى عقل است) و عقل عاقل جز با اعتدال يافتنش نسبت به امور سه گانه فوق و بسيارى از امور ديگر هويدا نمى شود، در حالى كه غير عاقل در هيچ يك از آنها موزون و معتدل نيست.

نيز از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله نقل است كه فرمودند:

إذا أرَدْت أنْ تَخْتَبِر عَقْل الرَّجُل في مَجْلِس واحِد، فَحَدِّثْهُ في خِلال حَديثكَ بِما لا يَكون، فإن أنكَرَهُ فَهُو عاقِل، و إنْ صَدَّقَهَ فَهُو أحْمَق؛(5) زمانى كه خواستى [ميزان] عقل مردى را در يك نشست بيازمايى، [با او سخن بگو و ]در ميان سخنت از امور محال، صحبت كن، اگر آن را باور نكرد و نپذيرفت، عاقل است و اگر آن را پذيرفت [و باور كرد ]كم خِرد است.

ص: 158


1- . روضة الواعظين، ج 1، ص 4.
2- . همان.
3- . امالى، صدوق، ص 671، مجلس 96، ح 2.
4- . خصال، ص 103، ح 60.
5- . بحار الانوار، ج 1، ص 131، ب 4، ح 27.

واضح است كه اين آزمون متعلق به زمانى است كه محذور و مانعى براى انكار يا پذيرش نباشد و گرنه بسيارى از مردم به سبب مراعات قاعده اهم و مهم و نظاير آن، دست به موارد قابل انكار نمى زنند و اين امر گاهى رخ مى دهد. مثلاً بدين جهت كه روش آنها در مواجهه با اين گونه مطالب سكوت است.

و البته آن چه در شرح اين احاديث و غير اينها بيان شد، امورى است كه از احاديث ديگر استفاده مى شود.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

لايُلْسَع العاقل مِن جُحْرٍ مَرَّتَيْن؛(1) عاقل از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.

و فرمودند:

أفْضَلُ طَبائع العَقْل العبادة و أوْثَق الحَديث لَهُ العِلْم و أجْزَلُ حظوظه الحِكْمَة و أفْضَل ذَخائره الحَسنات؛(2) برترين مقتضيات عقل، عبادت است و محكم ترين سخن براى او دانش، و بزرگ ترين بهره مندى هايش حكمت، و بهترين ذخايرش حسنات.

و فرمودند:

كمال العَقْل في ثَلاثةٍ: التّواضُع للّه، و حُسْن اليَقين، و الصَّمْت إلاّ مِنْ خَيْر؛(3) كمال يافتن عقل در سه چيز است: تواضع در برابر خدا، يقين نيكو و سكوت [از گفتن هر سخنى] جز از خير».

و نيز فرمودند:

الجَهْل في ثَلاث: الكِبْر، و شِدَّةِ المُراء، و الجَهْل باللّه، فأولئك هُمُ الخاسِرون؛(4) جهل در سه چيز است: كبر ورزيدن، سخت جدال كردن، و جهل به خدا. پس [كسانى كه اين چنين اند] همان زيان كارانند.

بديهى است همان گونه كه از حديث «جُنودُ عَقْلٍ و جُنودُ جَهْل»(5) فهميده مى شود، جهل

ص: 159


1- . اختصاص، ص 245.
2- . همان، ص 244.
3- . همان.
4- . همان.
5- . كافى، ج 1، ص 21، ح 14.

در مقابل عقل قرار مى گيرد و همان گونه كه عقل يك آفريده است، جهل نيز يك آفريده است و جهل در اين اصطلاح غير از عدم العلم است؛ چون خود آن يكى ازجنود جهلِ آفريده شده اى است كه مانند عقل داراى جنودى است.

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

لا غِنى كالعَقْل و لا فَقْر كالجَهْل؛(1) هيچ توانگرى مانند عقل و هيچ فقرى مانند جهل نيست.

و فرمودند:

ذهابُ العَقْل بَيْن الهَوى و الشَّهْوة؛(2) عقل در [تلاطم] بين هوا پرستى و شهوت پرستى از ميان مى رود.

و فرمودند:

مَنْ لَمْ يَمْلك شَهْوته لَمْ يَمْلك عَقْلَه؛(3) هر كه شهوتش در مهار او نباشد عقلش نيز در مهار او نيست.

و فرمودند:

العاقِلُ مَنْ رَفَضَ الباطِل؛(4) عاقل كسى است كه باطل را ترك گويد.

و نيز فرمودند:

لِسانُ العاقِل وَراء قَلْبِهِ، و قَلْبُ الأحْمَق وراء لِسانِهِ؛(5) زبان عاقل در پس دل او، و دل احمق بر پشت زبان اوست.

انسان عاقل ابتدا مى انديشد، سپس سخن مى گويد، لكن آدم كم خِرد، ابتدا سخن مى گويد و سپس در اين فكر فرو مى رود كه آيا سخنى كه بر زبان راند، درست بوده يا نادرست. گاهى حتى پس از آن هم فكر نمى كند.

به حضرت گفته شد:

ص: 160


1- . مشكاة الانوار، ص 250، الفصل الثانى في صفة العقل.
2- . غرر الحكم و درر الكلم، ص 65، ح 840.
3- . همان، ص 304، ح 6950.
4- . بحارالأنوار، ج 1، ص 159، ب 4، ح 30.
5- . نهج البلاغه، ص 476، كلمات قصار، شماره 40.

صِفْ لَنا العاقل، فقال: هو الذي يَضَعُ الشَيء مَواضِعَه، قيل له: فَصِفْ لَنا الجاهِل. فَقالَ: قَدْ فَعَلْت(1)؛ عاقل را توصيف كن. فرمودند: عاقل كسى است كه هرچيز را بر سرِ جاى خود نهد.

گفتند: جاهل را براى ما وصف كن. فرمودند: [وصف] كردم.

چون جاهل كسى است كه اشياء را در جاى خود قرار نمى دهد.

امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايند:

يُسْتَدل بكتابِ الرَّجُل عَلى عَقْلِهِ و مَوْضِع بَصيرتِهِ، و بِرَسولِهِ عَلى فَهْمِهِ و فِطْنَتِهِ؛(2) به وسيله نوشته مرد بر [ميزان] عقل و حوزه بصيرت او، و به فرستاده او، بر فهم و درايتش استدلال مى شود.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيز در حديثى مى فرمايند:

عاقل اين گونه است: در مقابل كسى كه بر او اظهار جهل مى كند حلم مى ورزد؛ و از كسى كه بدو ستم كند در مى گذرد و در مقابل ضعيف تر از خود تواضع مى كند و با آن كه بالاتر از او است در نيك خواهى سبقت مى گيرد؛ و آن گاه كه مى خواهد سخن بگويد ابتدا تدبر مى كند؛ اگر [سخنش] خير باشد مى گويد و به مقصود مى رسد و اگر شر باشد سكوت مى كند و سالم مى ماند؛ و زمانى كه با فتنه [و مشكلى] مواجه مى شود از خدا مصونيت مى طلبد و دست و زبانش را نگاه مى دارد؛ و زمانى كه فضيلتى بيند به خاطر آن [از شادى ]مى لرزد؛ حيا از او جدا و حرصى از او آشكار نمى شود. اينها ده خصلتى است كه عاقل بدان ها شناخته مى شود. جاهل نيز اين گونه است: به آن كه با او مى آميزد ستم مى كند و بر فرودست خود تعدى مى نمايد و... .(3)

نيز مى فرمايند:

ما قَسمَ اللّه لِلْعباد شَيْئا أفْضَل مِنَ العَقْل؛(4) خدا براى بندگان، چيزى پر فضيلت تر از عقل، روزى نفرموده است.

ص: 161


1- . همان، ص 510، كلمات قصار، شماره 235.
2- . المحاسن، ص 195، باب العقل، ح 20.
3- . بحارالأنوار، ج 1، ص 129، ب 4، ح 12.
4- . كافى، ج 1، ص 12، ح 11.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

ما عُبِدَ اللّه بِشَيءٍ أفْضَل مِنَ العَقْل؛(1) خدا با چيزى پر فضيلت تر از عقل عبادت نگرديد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

العَقْل دَليلُ المؤمن؛(2) عقل راهنماى مؤن است.

و مى فرمايند:

لا غِنى أخْصَبُ مِنَ العَقْل؛(3) هيچ توانگرى اى پربارتر و پرثمرتر از عقل نيست.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

لا مالَ هُو أعْوَدُ مِنَ العَقْل؛(4) هيچ مالى باز پس آينده تر از عقل نيست.

اميرمؤمنان على عليه السلام هم چنين فرمودند:

العاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التجارب؛(5) عاقل كسى است كه تجربه ها او را موعظه كنند.

لشكريان عقل و جهل

در كتاب كافى روايتى از سماعة بن مهران آمده كه شرح آن چنين است:

نزد امام صادق عليه السلام بودم و [علاوه بر من] گروهى از دوست داران آن حضرت نيز بودند كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد: امام عليه السلام فرمودند: عقل و لشكريانش و جهل و لشكريانش را بشناسيد تا هدايت يابيد.

سماعة مى گويد: عرض كردم: به فدايت شوم جز آنچه به ما شناسانده اى چيزى نمى دانيم. در اين هنگام امام عليه السلام فرمودند: خداى عزّوجلّ عقل را كه اولين مخلوق روحانى(6) در جانب راست عرش بود، از نور خويش آفريد و به او فرمود: پشت كن، او پشت كرد. سپس به او فرمود: روى كن، او رو كرد. آن گاه خداى تبارك و تعالى فرمود: به آفرينشى بزرگ آفريدمت و

ص: 162


1- . همان، ص 18، ح 12.
2- . همان، ص 25، ح 24.
3- . همان، ص 29، ح 36.
4- . همان، ج 8، ص 20، ح 4.
5- . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 388، ب 2، ح 5834.
6- . مخلوقات روحانى، به اجسام لطيف و جواهر مجرد، البته اگر آنرا صحيح بدانيم، گفته مى شود مرآة العقول.

بر تمامى آفريدگانم گراميت داشتم.

امام عليه السلام در ادامه فرمودند: سپس جهل را از [آب] دريايى شور و ظلمانى آفريد و به او فرمود: پشت كن. او پشت نمود. سپس به او فرمود: روى كن، رو نكرد. آن گاه به او فرمود: آيا تكبر مى ورزى؟! و او را لعن نمود. سپس هفتاد و پنج لشكرى براى عقل قرار داد. زمانى كه جهل ديد خدا عقل را اكرام نمود و چيزهايى به او عطا كرد، دشمنى او را در دل گرفت. آن گاه گفت: اى پروردگارم اين [عقل هم] آفريده اى مثل من است؛ او را آفريدى و گراميش داشتى و نيرومندش ساختى در حالى كه من كه ضد اويم نيرويى در برابر او ندارم؛ پس لشكريانى مانند آن چه بدو دادى به من عطا كن. خدا فرمود: باشد، لكن اگر پس از آن نافرمانى كنى تو و لشكريانت را از رحمتم بيرون مى كنم. او نيز قبول كرد. آن گاه هفتادوپنج لشكرى به او داد. [اين لشكريان دو به دو متضادِ عقل و جهل بدين شرح اند:] «خير» كه وزير عقل است، و ضدش «شر» كه وزير جهل است، «ايمان» و ضدش «كفر»، «تصديق» و ضدش «انكار»، «اميد» ضدش «نااميدى»، و «عدالت» ضدش «ستم»، «رضا» ضدش «نارضايتى»، «شكر» ضدش «كفران»، «طمع» ضدش «يأس»، «توكل» ضدش «حرص»، «رأفت» ضدش «قساوت»، «رحمت» ضدش «غضب»، «علم» ضدش «جهل»، «فهم» ضدش «حماقت»، «عفت(1)» ضدش «پرده درى»، «زهد» ضدش «ميل»، «رفق(2)» (مهربانى) ضدش «خرق» (تعدى كردن) و «ترس» ضدش «جرأت»، «تواضع» ضدش «كبر»، «تأمل(3)» ضدش «شتابزدگى»، «حلم» ضدش «سفاهت»، «صمت(4)» ضدش «هَذْر»، «استسلام(5)» ضدش

ص: 163


1- . عفت، جلوگيرى از شكم و حفظ پاك دامنى در مقابل محرمات و شبهات است و در مقابل آن تهتك يعنى پرده درى و بى مبالاتى در مقابل دريده شدن پرده به خاطر ارتكاب محرمات است مرآة العقول ويا آن كه [عفت] اعتدال نيروى شهوت در هر چيزى بدون ميل كردن به افراط و تفريط است وافى.
2- . رفق يعنى خوش برخوردى و سازگارى و ضدش خرق است مرآة العقول.
3- . تُؤْدَة تأمل يعنى وزانت و گام به گام قدم بر داشتن؛ يعنى مبادرت نكردن به انجام كارها بدون تفكر، چرا كه موجب وقوع در مهلكه ها مى گردد (مرآة العقول).
4- . صمت يعنى سكوت از هر آن سخنى كه بدان نيازى نيست و ضدش «هذر» يعنى گفتن سخنان ناشايسته.
5- . استسلام يعنى طاعت نمودن و تسليم در مقابل هر آنچه حق است و نيز اعتراف بدون تزلزل و اضطراب به حق وافى.

«استكبار» است، «تسليم» ضدش «شك»، «صبر» ضدش «جزع» است، «صفح» (عفو كردن) ضدش «انتقام»، «غنى» ضدش «فقر»، «تذكر(1)» ضدش «سهو»، «حفظ» ضدش «نسيان»، «تعطف» (عواطف نيك داشتن) ضدش «قطيعه» (دورى و دشمنى ورزيدن)، «قناعت» ضدش «حرص»، «مواساة» ضدش «منع» است، «مودت» ضدش «عداوت»، «وفا» ضدش «غدر»، «طاعت» ضدش «معصيت»، «خضوع» ضدش «تطاول(2)»، «سلامت» ضدش «بلا» است، «حب» ضدش «بغض»، «صدق» ضدش «كذب»، «حق» ضدش «باطل»، «امانت» ضدش «خيانت»، «اخلاص» ضدش «شوب»، «شهامت» (هوشمندى) ضدش «بلادت» (ابله بودن)، «فهم(3)» ضدش «غباوت» (حماقت)، «معرفت» ضدش «انكار»، «مدارات» ضدش «مكاشفه»، «سلامت الغيب» ضدش «مماكرت»، «كتمان» ضدش «افشا»، «صلاة» (دعاى خير) ضدش «اضاعه» (از بين بردن)، «صوم» ضدش «افطار»، «جهاد» ضدش «نكول»، «حج» ضدش «نبذ الميثاق»، «صون الحديث» ضدش «نميمه»، «نيكى به والدين» ضدش «عقوق»، «حقيقت» ضدش «ريا»، «معروف» ضدش «منكر»، «ستر» ضدش «تبرج(4)»، «تقيه» ضدش «اذاعه»، «انصاف» ضدش «حميت»، «تهيئه(5)» ضدش «بغى»، «نظافت» ضدش «قذر»، «حيا» ضدش «بى حيايى(6)»، «قصد» ضدش «عدوان»، «راحت» ضدش «تعب»، «سهولت» ضدش «صعوبت»، «بركت» ضدش «كاستن(7)»، «عافيت» ضدش «بلا»، «قوام(8)» ضدش «مكاثرت»، «حكمت» ضدش «هوا»،

ص: 164


1- . نسخه بدل: تفكر.
2- . تطاول عبارت است از تكبر و برترى جويى.
3- . همان گونه كه در علل الشرائع، نيز آمده، صحيح «الفطنه» است.
4- . تبرج: آشكار نمودن زينت.
5- . تهيئه: همدلى و صلح و سازش ميان يك جماعت و پيشواى خويش مرآة العقول.
6- . جلع: كم حيا بودن. در برخى نسخ «خلع» آمده، كه به معنى كندن است.
7- . محق: كاستن، محو كردن و باطل نمودن وافى.
8- . قوام، مانند سحاب، به معناى عدالت و آنچه كه در سايه اش مى توان زيست؛ و مكاثره به معناى زياده طلبى، يعنى تحصيل متاع دنيا بيش از نياز، به منظور فخر كردن و برترى طلبى. در برخى نسخ «مكاشره» آمده است به معناى به روى هم تبسم كردن.

«وقار» ضدش «خفت»، «سعادت» ضدش «شقاوت»، «توبه» ضدش «اصرار»، «استغفار» ضدش «اغترار»، «محافظت» ضدش «تهاوت»، «دعا» ضدش «استنكاف»، «نشاط» ضدش «كسل»، «فرح» ضدش «حزن»، «الفت» ضدش «فرقت»، «سخاوت» ضدش «بخل» است. اين خصال و لشكريان عقل، بطور كامل جز در پيامبر يا وصى پيامبر و يا مؤنى كه خدا قلب او را براى ايمان آزموده باشد جمع نمى شوند و سايرين از مواليان ما، هيچ يك از داشتن برخى از اين لشكريان تهى [و محروم] نيست و همچنين برخى از لشكريان جهل؛ در اين هنگام است كه در برترين درجه بهشت در كنار أنبياء و اوصياء قرار مى گيرد، و تنها با شناخت عقل و لشكريانش و دورى كردن از جهل و لشكريانش بدان مقام مى توان رسيد. خدا شما را به طاعت و [جلب] رضايتش موفق گرداند.(1)

گفتنى است كه برخى از تعابير موجود در اين روايت از مصاديق متشابهات و مانند آن است و تباينى كه در فقراتى از آن به نظر مى رسد محمل هايى دارد كه اكنون درصدد بيان آنها نيستيم.

ممكن است اين پرسش به ذهن بيايد كه اگر آدمى تركيب يافته از جسم، نفس، روح و عقل است، پس جايگاه جهل كه آن نيز در او آفريده شده كجاست؟ پاسخ اين است كه ممكن است جهل از ناحيه نفس بوده و همان نفس، محل آن باشد.

امام صادق عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايند:

اِعْرفوا العَقْل و جُنْدَه، و الجَهْل و جُنْدَه تَهْتَدوا؛(2) عقل و لشكريانش و [نيز ]جهل و لشكريانش را بشناسيد تا هدايت يابيد.

آرى تنها با شناخت عقل و جنودش و دورى از جهل و جنودش مى توان به نجات دست يافت.

ص: 165


1- . كافى، ج 1، ص 20، ح 14، كتاب العقل و الجهل.
2- . همان، ص 21، ح 14.

رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

ألا و مَثَل العَقْل في القَلْب كمَثَلِ السِّراج في وسط البَيْت؛(1) آگاه باشيد كه مَثَل عقل در درون قلب، مَثَل چراغ در ميان خانه است.

و فرمودند:

إن ضوء الروح العقل؛(2) همانا عقل، نور روح است.

و فرمودند:

العَقْل نُورٌ في القَلْب يُفرقُ بِهِ بَيْن الحَقِّ و الباطِل؛(3) عقل نورى است در قلب، كه با آن ميان حق و باطل تفكيك مى شود.

و فرمودند:

إسْتَرْشِدُوا العَقْل تُرْشَدوا، و لا تَعْصوه فَتَنْدَموا؛(4) از عقل هدايت بخواهيد تا هدايت شويد و نافرمانيش نكنيد كه پشيمان مى گرديد.

در روايت اخير عبارت «نافرمانيش نكنيد» و نظاير آن، از جمله ادله اى است كه اثبات مى كند عقل، علاوه بر فهم و درك خوبيها، حكم(5) هم مى راند.

ميرزاى نورى در روايتى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه ايشان درباره عقل فرمودند:

و العَقْل أصْلُ ديني؛(6) اصل دين من، عقل [تعقل] است.

منظور از اين تعبير آن است كه دين دارى برخاسته از پيروى آدمى از عقل است؛ زيرا اگر عقل نداشته باشد، نمى تواند ميان دين صحيح و غير صحيح تمييز دهد.

ص: 166


1- . بحارالأنوار، ج 1، ص 99، ب 2، ح 14.
2- . تحف العقول، ص 396.
3- . ارشاد القلوب، ص 198، ب 53.
4- . كنز الفوائد، ج 2، ص 31.
5- . يعنى تنها به مشاهده اكتفا نمى كند.
6- . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 173، ب 4، ح 12672.

علم

علم نور است

مسأله: همان گونه كه عقل با ادراك يا حكم خود، (طبق مبانى مختلف) حق و باطل و صحيح و سقيم را جدا مى كند، علم نيز چنين است. علم، نورى است از جانب خداى متعال كه آدمى به كمك آن، بُعد معنوى اشياء و مانند آن را مشاهده مى كند.

نور ظاهرى، سبب مى شود كه آدمى با حاسه بصرى، ظواهر اشياء و نه حقايق آنها را ببيند، لكن نورِ علم، كه در درون آدمى قرار مى گيرد، سبب مى شود كه او به قدر تمكن ادراكى خويش، اشياء را مشاهده نمايد.

اطلاق عنوان نور بر قرآن، پيامبر، امام و مانند آن،(1) يا از باب اطلاق سبب و اراده مسبب

ص: 167


1- . براى نمونه به آيات ذيل توجه كنيد: الف: «...قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ»؛ «قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتاب روشنگر آمده است.» مائده 5 آيه 15. ب: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛ «مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ و حال آنكه خدا - گرچه كافران را ناخوش افتد - نور خود را كامل خواهد گردانيد» صف (61) آيه 8. ج: «...فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ «پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و بزرگ داشتند و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان همان رستگارانند» اعراف (7) آيه 157. د: «فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا...»؛ «پس به خدا و پيامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستاديم ايمان آوريد». تغابن (64) آيه 8. ه: «يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»؛ «اى مردم! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ و نور تابناكى به سوى شما نازل كرديم» نساء (4) آيه 174. و: «...ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا...»؛ «و تو نمى دانستى كتاب و ايمان چيست [و از محتواى قرآن آگاه نبودى] ولى آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم». شورى 42 آيه 52.

است [به اين معنا كه اينان منبع نور و روشنايى معرفتند] و يا از باب مبالغه است؛ مانند: زيدُ عدلٌ.(1)

در روايات نيز به اين جهت اشاره شده است؛ براى مثال أبوحمزه از امام صادق عليه السلام مى پرسد:

علم چيست؟ آيا آن چه يك عالم از دهان رجال [علماء] فرا مى گيرد علم است؟ و يا آنكه [علم] در كتابى نزد شما است كه آن را مى خوانيد و فرا مى گيريد؟

حضرت فرمودند: مسأله بزرگ تر و اجلّ از آن است [كه تو مى گويى]؛ آيا نشنيدى كه خداى تبارك و تعالى فرمود: «وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَبُ وَ لاَ الاْءِيمَنُ»(2)؛ «همان گونه [كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم] بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم؛ تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست.

سپس امام عليه السلام فرمودند: دوستان شما درباره اين آيه چه مى گويند؟ گفتم: نمى دانم به فدايت گردم. فرمودند: آرى، او در وضعيتى بود كه نمى دانست كتاب و ايمان چيست، تا آن زمان كه خدا آن روح را به سويش برانگيخت؛ [روحى] كه خداى تعالى به هر كس كه بخواهد مى دهد و آن گاه كه آن را به بنده اى بدهد، به او فهم و دانش مى آموزد.(3)

مراد از آيه مباركه فوق كه مى فرمايد: «...تو پيش از اين نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست...» بيان طبيعت اوليّه موجود ممكن است؛ چون ممكن، به لحاظ طبيعت خويش واجد هيچ گونه علمى نيست؛ خداى سبحان در تأييد اين معنا مى فرمايد:

ص: 168


1- . ر.ك: البلاغه، اثر مؤلف.
2- . شورى 42 آيه 52.
3- . بصائر الدرجات، ص 460، ب 17، ح 5.

«وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً»؛(1) و خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد.

مخفى نيست كه اين امر منافاتى با آن ندارد كه خداى متعال پس از آن، از منبع علم لدنّى خويش به رسول خويش دانش، حكمت، نبوّت و مانند آن را وحى كرده باشد.

رواياتى در باب علم

از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه اميرالمؤنين عليه السلام فرمودند:

هركس از شيعيان ما كه آگاه از شريعت ما باشد و شيعيان ضعيف ما را از تاريكى جهلشان به نور علمى كه او را از آن بهره مند كرده ايم بيرون آورد، روز قيامت با تاجى از نور مى آيد [تاجى] كه براى همه اهل محشر مى درخشد و با حُلّه اى كه دنيا و آن چه در دنياست در مقابل كم ترين تار و پود آن ارزش ندارد. سپس منادى اى ندا مى دهد: اى بندگان خدا! اين [فرد] عالمى از ميان شاگردان يكى از عالمان آل محمد - عليهم الصلاة و السلام - است. هان هر كس كه وى او را در دنيا از سرگشتگى جهلش بيرون آورده، به نورش بياويزد تا [اكنون نيز] او را از سردرگمى تاريكى اين محشر به باغ هاى دلگشاى بهشت بيرون برد، آن گاه هر كس وى در دنيا به او [نيكى اى] آموخته و يا قفلى از [قفل هاى] جهل را از قلبش گشوده و يا شبهه اى را برايش روشن [و برطرف] نموده [از ميان خلايق] بيرون مى رود [نجات مى يابد(2)].

مطمئنّاً هر فعلى كه آدمى در اين دنيا انجام مى دهد بذر تمامى خير و شرى است كه در آخرت نصيب او مى شود؛ در روايتى آمده است كه ذكر «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر» و نظاير آن به قصرها، باغ ها، نهرها، پرندگان، حورها و ساير نعم بهشتى تبديل

ص: 169


1- . نحل 16 آيه 78.
2- . احتجاج، ص 16.

مى شوند.(1)

در حديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله آمده است:

الدُّنيا مَزْرَعةُ الآخِرَة؛(2) دنيا مزرعه آخرت است.

در روايتى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

إنَّ اللّه عزّوجلّ يَجْمَعُ العُلَماء يَوْمَ القيامة و يَقول لَهُم: لَمْ أضَعْ نوري و حِكْمَتي في صُدورِكُم إلاّ و أنا أريدُ بِكُم خَيْر الدُّنيا و الآخرة، إذْهَبوا فَقَد غَفَرْت لَكُم على ما كانَ مِنْكُم؛(3) همانا خداى عزّوجلّ در روز قيامت عالمان را گرد مى آورد و به آنها مى فرمايد: نور و حكمت خود را در سينه هاتان فرو نگذاشتم جز آن كه برايتان خير دنيا و آخرت را خواستم. برويد كه آن چه [در دنيا] از شما صادر شد را بخشيدم.

و در روايت ديگرى فرمودند:

إنَّ اللّه عزَّوجلَّ يَقول لِلْعُلماء يَوْمَ القيامَة: إنِّي لَمْ أجْعَل عِلْمي و حُكْمي فيكُم إلاّ و أنا أُريد أنْ أغْفِر لَكُم على ما كانَ مِنْكُم، و لا أُبالي؛(4) همانا خداى عزّوجلّ در روز قيامت به عالمان مى فرمايد: من علم وحكمتم را در ميان شما قرار ندادم جز آن كه مى خواهم آن چه از شما [در دار دنيا] صادر شد را بپوشانم و باكى ندارم.

«لاأبالى» يعنى اين كه از انتقاد منتقدان و نظاير آن باكى ندارم.

ص: 170


1- . بحارالأنوار، ج 18، ص 292، ب 3، ح 2؛ در اين منبع روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: «زمانى كه [در معراج] به آسمان برده شدم، داخل بهشت گرديدم و در آن زمين هايى مشاهده كردم كه فرشتگانى در آن [مشغول به كار بودند و] خشتى از طلا و خشتى از نقره مى ساختند و گاه [نيز از كارشان] دست مى داشتند. بدان ها گفتم: شما را چه شده است كه باز ايستاده ايد؟ آنها گفتند [دست مى داريم] تا مصالح نزدمان بيايد. گفتم: مصالحتان چيست؟ گفتند: [اين] سخن مؤن: سبحان اللّه و الحمدللّه و لاإله إلاّ اللّه و اللّه اكبر، زمانى كه [اين اذكار را] مى گويد [مصالحمان مى رسد و خشت] مى سازيم و زمانى كه سكوت مى كند [ما هم] باز مى ايستيم».
2- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 267، ح 66.
3- . علل الشرائع، ص 468، باب النوادر، ح 28 و بحارالأنوار، ج 2، ص 16، ب 8، ح 37.
4- . بحارالأنوار، ج 2، ص 25، ب 8، ح 86.

اميرالمؤنين عليه السلام نيز به كميل مى فرمايند:

هرچه مى گويم به خاطر بسپار، مردم سه دسته اند: عالمى خداخواه، و آموزنده اى كه در راه راست گام بر مى دارد، و مگسانى ناتوان كه دنبال هر صدايى باشند، و با هر بادى حركت مى كنند و از فروغ دانش بهره مند نشده...؛ زمين هيچگاه از حجّت قائم خدا خالى نمى ماند؛... علم با حقيقت و بصيرت به آنان روى آور شده، و با روح يقين درآميخته اند.(1)

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ رَسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وَضَعَ العِلْمَ الذي كان عِنْدَه عِنْدَ الوَصي وَ هُو قَوْلُ اللّه عَزّوجلّ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(2)؛(3) همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله علمى كه نزدش بود را نزد وصيش فرو نهاد و آن علم، سخن خداى عزّوجلّ بود: خدا نور آسمانها و زمين است.

و فرمودند:

العالِمُ كمَنْ مَعَهُ شَمْعَة تُضِيء لِلْنَّاس - إلى أنْ قال: - كَذلكَ العالِم مَعَهُ شَمْعَة تُزيلُ ظُلْمَةَ الجَهْل و الحِيرَة، فكُلُّ مَنْ أضَاءَتْ لَهُ فَخَرَجَ بِها مِنْ حيرَةٍ أوْ نَجَى بِها مِنْ جَهلٍ فَهُو مِنْ عُتَقائِهِ مِنَ النَّار؛(4) عالم مانند كسى است كه شمعى را به همراه دارد و براى مردم روشنايى مى دهد؛ تا آن كه فرمودند: عالم، شمعى به همراه دارد كه تاريكى جهل و سرگشتگى را زايل مى كند. هر كس [آن شمع] برايش روشنايى دهد و از سرگشتگى بيرونش برد و يا از جهل نجاتش دهد، از جمله آزادشدگان از آتش خواهد بود.

تفاوت بين جهل و سرگشتگى (حيرة) آن است كه جهل به معناى نبود علم است و سرگشتگى به معناى ترديد (و شك) مى باشد، مفهوم اولى مطلقاً سلبى است و مفهوم دوم ايجابىِ ترديدى.

در حديثى از امام صادق عليه السلام به روايت عنوان بصرى آمده:

ص: 171


1- . نهج البلاغه، ص 495، كلمات قصار، شماره 147، فقرات 1، 2، 11، 13.
2- . نور 24، آيه 35.
3- . كافى، ج 8، ص 379، ب 8، ح 574.
4- . احتجاج، ص 17.

لَيْسَ العِلْم بالتَعلُّم، إنَّما هُو نُورٌ يَقَعُ في قَلْبِ مَنْ يُريد اللّه تَباركَ و تَعالى أنْ يُهْديه؛(1) [تحصيل] علم به آموختن نيست. بلكه آن، نورى است كه در قلب كسى قرار مى گيرد كه خداى تبارك و تعالى خواسته باشد كه او را هدايت كند.

و در روايت ديگرى مى فرمايند:

خَلَقَ اللّه العَقْل مِنْ أرْبعةَ أشْياء: مِنَ العِلْم و القُدْرَةِ و النُّور و المَشيئة بالأمْر، فَجَعَلَهُ قائما بالعِلْم دائما في المَلكوت؛(2) خدا عقل را از چهار چيز آفريد: علم، قدرت، نور و مشيت خود؛ و آن را پيوسته با علم برقرار نمود و همواره در ملكوت جاى داد.

ظاهراً حديث فوق درصدد بيان لوازم عقل است؛ چون غير عاقل، نمى داند، و قدرت نيز به معناى تمكن بر انجام عمل صحيح است. ميان «قادر» و «قوى» فرق است؛ مثلاً شيرِ قوى گفته مى شود ولى شيرِ قادر نه. هم چنين آهنِ قوى گفته مى شود ولى آهنِ قادر نه.

نيز غيرعاقل موصوفِ خواستن و «مشيت» نمى شود و اعمال با اراده درست از او صادر نمى شود بلكه افعال سرسرى و اتفاقى از او صادر مى شود.

و رابطه ميان عالم و معلوم، «نور» است و اين غير از علمى است كه به سبب عقل در نفس ايجاد مى شود. لذا مى توان گفت كه اين گونه بيانات از باب اطلاق ملزوم بر لازم است؛ نظير قول شاعر كه مى گويد:

إذا نَزَلَ السَّماء بِأرْضِ قَوْمٍ *** رَعَيْناه و إنْ كانوا غُضابا

«آن گاه كه آسمان (باران) بر زمين قومى نازل شود؛ گياهان را آبيارى خواهيم كرد، هرچند آن قوم خشمگين باشند».

كه در اين شعر، آسمان، ملزوم است و باران لازمه آن. عقل نيز ملزوم است و لازمه اش امور چهارگانه ذكر شده: علم، قدرت، نور، مشيت.

ص: 172


1- . بحارالأنوار، ج 1، ص 225، ب 7، ح 17.
2- . اختصاص، ص 244.

برخى نمونه هاى ملازمه

در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه در آن، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و قرآن به هدايت (الهدى)، بصيرت (البصائر) و بيان (البيان) و نظاير آن توصيف شده اند كه به برخى از موارد آن اشاره مى كنيم:

«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»؛(1) اين، [قرآن] براى مردم، بيانى، و براى پرهيزكاران رهنمود و اندرزى است.

«وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَىْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ»؛(2) و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.

«...قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ»؛(3) بگو: در برابر اين [رسالت و تبليغ]، پاداشى از شما نمى طلبم، اين [رسالت]، چيزى جز يك يادآورى براى جهانيان نيست.

«فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ»؛(4) پس تذكر ده كه تو فقط تذكّر دهنده اى.

اين گونه تعابير از اقسام مجاز و از باب ذكر لازم و اراده ملزوم يا بعكس يا ملازمه و نظاير اينها است؛ به بخشى ديگر از اين گونه آيات توجه كنيد:

«إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»؛(5) اين [قرآن] جز پندى براى جهانيان نيست.

«وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ»؛(6) و اين [قرآن] - كه آن را نازل كرده ايم - پندى خجسته است.

«كَلاّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ»؛(7) چنين نيست [كه آنها مى گويند،] آن [قرآن ]يك تذكر و يادآورى است، تا هر كه خواهد از آن پند گيرد.

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤمِنِينَ»؛(8) قطعا اين قرآن، به آن [آيين] كه خود پايدارتر است هدايت مى كند و به مؤمنان مژده مى دهد.

ص: 173


1- . آل عمران 3 آيه 138.
2- . نحل 16 آيه 89.
3- . انعام 6 آيه 90.
4- . غاشيه 88 آيه 21.
5- . ص 38 آيه 87.
6- . أنبياء 21 آيه 50.
7- . مدثر 74، آيات 54 و 55.
8- . اسراء 17 آيه 9.

«...قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1) قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است. خدا هركه را از خشنودى او پيروى كند، بوسيله آن [كتاب] به راه هاى سلامت، رهنمون مى شود و به توفيق خويش، آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست، هدايتشان مى كند.

در اين آيه مباركه اشاره به اين مطلب دارد كه، آدمى در تمام امور زندگانيش نيازمند امنيت است. نيز انسانى كه نمى داند چگونه به اهداف خود برسد و يا در هدف خود دچار اشتباه و ترديد شود، در ظلمات است.

«...هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ»؛(2) اين [قرآن ]رهنمودى است از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيّتى كه ايمان مى آورند.

«فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»؛(3) پس به خدا و پيامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستاديم ايمان آوريد.

فرق ميان عليّت و اقتضاء

گفتيم كه «عقل» حجت و جداكننده ميان حق و باطل است. اين حجيت و جداكنندگى به نحو اقتضاء است، نه به نحو عليّت تامه؛ و از قبيل جزئيه طبيعيه است و نه كليّه خارجيّه؛ يعنى در صورت ادراك عقل، آن عقل حجت خواهد بود، نه آن كه عقل دائماً موفق به ادراك مى شود. نظير آن كه مى گوييم: تركيب كذايى، داروى بيمارى زكام است؛ اين سخن بدان معناست كه داروى مذكور مقتضى شفاى بيمار زكامى است و يا شفاى اكثريت را در پى دارد، نه آن كه حتماً و يقيناً تمام انواع بيمارى زكام را در هر كس و در هر جا معالجه مى كند.

ص: 174


1- . مائده 5 آيات 15 - 16.
2- . اعراف 7 آيه 203.
3- . تغابن 64 آيه 8.

حاصل سخن اين كه: حجيّت و مميّزيت عقل در قالب يك قضيه طبيعيه است و نه قضيه عقليه. پس گفته نشود كه اگر عقل نور است و حجّت، چرا گاهى انسان اشتباه مى كند، هر چند انسان پاكى باشد (البته اين احتمال خطا در غير معصومان است)، نظير مراجع تقليد، كه نسبت به دنيا زهد مى ورزند و به آخرت رغبت دارند، و از خداى تعالى و روز قيامت خوف دارند، اما با اين حال ميان آراء و نظرات فقهيشان اختلاف نظر وجود دارد؟

كه در جواب گفته مى شود: حجيت عقل به نحو اقتضاء است و نه به نحو علّيت تامه.

ص: 175

ص: 176

بخش دوم: خداشناسى

اشاره

ص: 177

ص: 178

شناخت خداوند

ضرورت شناخت خدا

مسأله: دانسته شد كه علم و عقل هر دو كاشف مطلق حقايقند، البته در حدود استعداد و به ميزان تحصيل مقدمات آن؛ خداى متعال مى فرمايد:

«أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها...»؛(1) [خدا] از آسمان آبى فرو فرستاد. پس از هردرّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد.

پر فضيلت ترين امرى كه علم از آن پرده بر مى دارد و عقل آن را تمييز مى دهد، شناخت خداى سبحان البته به مقدار استعدادشان است، لكن شناخت خدا به حقيقت ذاتش هيچ گاه حاصل نمى شود؛ زيرا محال است كه [موجود] محدود بر نامحدود احاطه پيدا كند، چون مستلزم خُلف و تناقض است، زيرا بايد يا موجودى را كه ابتدا محدود فرض كرده ايم پس از آن نامحدود انگاريم و يا موجودى كه نامحدودش فرض كرده ايم محدود شماريم، كه اين امر بديهى الاستحاله است.

اگر كسى بپرسد: پس چه سودى در اين شناخت [خدا] است؟ پاسخ اين است كه فوائد زيادى دارد؛ كه از جمله آنها، لذت روحى و دفع ألم روحى است. زيرا حقيقتاً اين گونه است كه علم، لذت آفرين است و درد روحىِ برخاسته از جهل را مى زدايد و از آن جا كه لذت روحى اى بالاتر از آن [لذت علم] و درد روحى اى بيش تر از نبودش نيست، علم

ص: 179


1- . رعد 13 آيه 17.

افضل است.

روايات فراوانى داريم كه به اين معرفت خاص اشاره كرده اند كه برخى از آنها را ذكر مى كنيم:

امام صادق عليه السلام فرمودند:

ما أقْبَحَ بالرَّجُل يَأتي عَلَيْه سَبْعونَ سَنَةٍ أو ثَمانُونَ سَنَةٍ، يَعيشُ في مُلْكِ اللّه و يَأْكُلُ مِنْ نَعِمِهِ، لا يَعْرِفُ اللّه حَقَّ مَعْرِفَتِه؛(1) چه زشت است براى مردى كه هفتاد يا هشتاد سال از عمرش بگذرد و در مُلك خدا زندگى كند و از نعمت هايش بخورد اما خدا را چنان كه سزاوار شناخت اوست نشناسد.

همچنين آن حضرت عليه السلام مى فرمايند:

ما أعْلَمُ شَيْئا بَعْدَ المَعْرِفَةِ أفْضَلُ مِنْ هذِهِ الصَّلاة؛(2) پس از [فضيلت] شناخت [خدا] پر فضيلت تر از اين نماز نمى شناسم.

فضيلت بى همتاى شناخت خدا از آن جا دانسته مى شود كه در اين روايت در رتبه اوّل دانسته شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ أفْضَلَ الفَرائض و أوْجَبَها على الإنسان مَعْرِفَةِ الرَّبِ و الإقْرار لَهُ بالعبُودِيَّة؛(3) ... همانا پرفضيلت ترين و واجب ترين واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگى در برابر او است.

كسى به امام صادق عليه السلام گفت:

مرا خبر ده كه كدامين اعمال پرفضيلت تر است؟ فرمودند: «اين كه پرودگارت را يگانه بدانى».

گفت: بزرگ ترين گناهان چيست؟ فرمودند: «براى خالق خود شبيه قائل باشى»(4).

هم چنين در روايت ديگرى فرمودند:

ص: 180


1- . كفاية الاثر، ص 260.
2- . كافى، ج 3، ص 264، ح 1.
3- . كفاية الاثر، ص 262.
4- . بحارالأنوار، ج 3، ص 8، ب 1، ح 18.

بَعْضُكُم أكْثَر صَلاة مِنْ بَعْضٍ، و بَعْضُكُم أكْثَرُ حَجّا مِنْ بَعْضٍ، و بَعْضكم أكثر صَدَقَة مِنْ بَعْض، و بَعْضكم أكثر صِياما مِنْ بَعْض، و أفْضَلكم أفْضَلكم مَعْرِفة؛(1) برخى از شما بيش از برخى ديگر نماز مى گزارند و عده اى از شما بيش از بعضى ديگر به حج مى روند و دسته اى بيش از برخى ديگر صدقه مى دهند و برخى بيش از بعضى ديگر روزه مى دارند و [ليكن ]برترين شما كسى است كه صاحب برترين شناخت به خداى سبحان باشد.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

أفْضَلكم إيمانا أفْضَلكم مَعْرِفَة؛(2) پرفضيلت ترين شما، از حيث ايمان، پرفضيلت ترين شما از حيث شناخت [خداى متعال] است.

امام رضا عليه السلام نيز فرمودند:

إنَّ أوَّلَ ما افْتَرَضَ اللّه على عِبادِهِ و أوْجَبَ على خَلْقِهِ مَعْرِفَةِ الوحْدانيَّة، قال اللّه تَبارك و تَعالى: «وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»(3) يقول: ما عَرَفوا اللّه حَقَّ مَعْرِفَتَه؛(4) به يقين اولين چيزى كه خدا بر بندگانش فرض و بر خلقش واجب نمود، شناخت وحدانيت [او] بود؛ خداى تبارك و تعالى فرمود: «خدا را چنان كه سزاوار ارج او است، ارج نگذاشتند»؛ يعنى خدا را آنچنان كه حق معرفت اوست، نشناختند.

روشن است كه مراد از واژه «قدر» آن مقدار است كه هر انسان به حسب توان خويش امكان پيدا مى كند؛ چون ظرفيت هاى آدميان در همه امور، چه مادى و چه معنوى، از جمله شناخت، گوناگون است؛ اميرمؤمنان على عليه السلام در اين باره مى فرمايند:

إنَّ هذِهِ القُلوب أوْعَيَة فَخَيْرها أوْعاها؛(5) دلها بمنزله ظروف اند، و بهترين آنها نگهدارنده ترين آنهاست.

بديهى است كه مراد از قلوب، قلب هاى صنوبرين نيستند.(6)

ص: 181


1- . صفات الشيعه، ص 15، ح 28.
2- . جامع الأخبار، ص 5.
3- . انعام 6 آيه 91.
4- . فقه الرضا عليه السلام ، ص 65.
5- . نهج البلاغه، ص 495، كلمات قصار، شماره 147.
6- . كه در گذشته نيز بدان يادآورى شد.

و در حديث ديگرى مى فرمايند:

أوَّلُ الدِّين مَعْرِفَتَه؛(1) سرآغاز دين شناخت اوست.

امام صادق عليه السلام فرمودند:

لا يَقْبَلُ اللّه عَمَلاً إلاّ بِمَعْرِفَةٍ و لا مَعْرِفَةٍ إلاّ بِعَمَل، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْه المَعْرِفَةُ على العَمَلِ و مَنْ لَمْ يَعْمَل فلا مَعْرفَة لَهُ، ألا إنَّ الإيمان بَعْضَه مِنْ بَعْض؛(2) خدا هيچ عملى را نمى پذيرد جز از روى معرفت و هيچ معرفتى پديد نمى آيد مگر به همراه عمل، پس هر كس كه [خداى را] شناخت همان شناختش وى را به عمل راهنمايى مى نمايد و هركس اهل عمل نباشد از هيچ معرفتى برخوردار نخواهد بود. همانا اجزاى ايمان به هم مربوطند و از يكديگر [ناشى مى شوند].

فتح بن يزيد مى گويد از امام كاظم عليه السلام درباره حداقلّ معرفت [خدا] پرسيدم؛ فرمودند:

الإقْرارُ بأنَّهُ لا إلهَ غَيْرَهُ و لا شِبْهَ لَهُ و لا نَظير و أنَّه قَديم مُثْبِتٌ مَوْجود غَيْرَ فَقيد و أنَّه لَيْسَ كمِثْلِهِ شَيء؛(3) اقرار به اين كه خدايى جز او نيست و شبيه و نظيرى ندارد و قديم و ثابت و لايتغير و موجود و در همه جا حاضر است و همانند او چيزى نيست.

محمد بن حكيم مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: معرفت، ساخته و پرداخته كيست؟ فرمودند:

مِنْ صُنْعِ اللّه لَيْسَ لِلْعباد فيها صُنْع؛(4) از ساخته و پرداخته هاى خداست و بندگان در پديدآوردنش سهمى ندارند.

ابو حمزه مى گويد امام باقر عليه السلام به من فرمودند:

«تنها كسى خدا را عبادت مى كند كه او را مى شناسد، لكن كسى كه خدا را نمى شناسد تنها او را گمراهانه مى پرستد». گفتم: فدايت شوم پس شناخت خدا چيست؟

فرمودند: تصديق خداى عزّوجلّ و تصديق رسولش صلى اللّه عليه و آله و ولايت على عليه السلام و پيروى از او و أئمه هدى عليهم السلام و برائت جستن به سوى خداى عزّوجلّ از دشمنانشان. اين گونه خداى

ص: 182


1- . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 39.
2- . كافى، ج 1، ص 44، باب من عمل بغير علم، ح 2.
3- . همان، ص 86، ح 1.
4- . همان، ص 163، ح 2.

عزّوجلّ شناخته مى شود».(1)

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

قُسِّمَ العَقْل عَلى ثَلاثَة أجْزاء فَمَنْ كانَتْ فيه كَمُلَ عَقْلُه و مَنْ لَمْ تَكُن فيه فَلا عَقْل لَهُ: حُسْن المَعْرِفَة باللّه عزَّوجلَّ، و حُسْنُ الطّاعَةِ لَه، و حُسْن البَصيرةِ على أمْرِه؛(2) عقل به سه جزء تقسيم شده است، لذا اگر [همه اين اجزا] در كسى باشد عقلش كامل مى گردد و آن كس كه [هيچ جزئى از آن] در او نباشد از عقلى برخوردار نيست: شناخت نيك به خداى عزّوجلّ، طاعت نيك از او و بصيرت نيك نسبت به كار او.

هم چنين فرمودند:

إنَّ مِنْ دعامَةِ البَيْت أساسه و دَعامة الدِّين المَعْرِفَة باللّه تَعالى و اليقين بتَوْحيده و العَقْل القامِع؛(3) به يقين يكى از پايه هاى خانه پِى آن است و پِى خانه دين، شناخت خداى تعالى و يقين به يگانگى او و عقل بازدارنده [از معصيت او] است.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

المَعْرِفَةُ نُورُ القَلْبِ؛(4) معرفت، نور قلب است.

المَعْرِفَةُ الفَوْزُ بالقُدْس؛(5) معرفت، دستيابى به قداست است.

المَعْرِفَةُ بُرهانُ [بُنْيان النُبْل] الفَضْل؛(6) معرفت، دليل بزرگوارى و فضل است.

العِلْم لِقاحُ المَعْرِفَة؛(7) علم بارورى معرفت است.

لقاحُ المَعْرِفَةِ دِراسَةُ العِلْم؛(8) بارورى معرفت فراگيرى علم است.

ثَمَرَةُ المَعْرِفَةِ العُزوف عَنِ دارِ الفَناء؛(9) ميوه معرفت، اِعراض از دار فناست.

يَسيرُ المَعْرِفَةِ يُوجِبُ الزُّهد في الدُّنيا؛(10) اندكى معرفت، موجب زهد ورزيدن در دنياست.

ص: 183


1- . همان، ص 180، ح 1.
2- . خصال، ص 102.
3- . ارشاد القلوب، ص 169، ب 50.
4- . غرر الحكم و درر الكلم، ص 41، فصل اوّل، ح 1.
5- . همان، ح 2.
6- . همان، ح 3.
7- . همان، فصل دوم، ص 41، ح 19.
8- . همان، فصل سوم، ص 49، ح 20.
9- . همان، فصل يازدهم، ص 63، ح 758.
10- . همان، ح 765.

العِلْمُ أوَّلُ دَليلٍ و المَعْرِفَةُ آخر نَهايَة؛(1) علم اولين راهنما و معرفت، نهايت [آن ]است.

غايَةُ المَعْرِفَةِ الخَشْيَة؛(2) نتيجه معرفت خشيت [از خدا] است.

حِفْظُ الدِّين ثَمَرَةُ المَعْرِفَة و رَأسُ الحِكْمَة؛(3) حفظ دين، ميوه معرفت و رأس حكمت است.

و روايات بسيار ديگرى در اين باره.

شناخت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و اهل بيتش عليهم السلام

پس از شناخت خداى عزّوجلّ، نوبت به شناخت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و أولياى طاهرينش عليهم السلاممى رسد؛ ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه:

در تفسير آيه شريفه «وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً»(4)؛ «و به هركس دانش داده شود، به يقين، خير فراوانى داده شده است»؛ حضرت عليه السلام فرمودند: طاعَةُ اللّه و مَعْرِفَةُ الإمام(5)؛ [منظور از حكمت] طاعت خدا و شناخت امام است.

امام صادق عليه السلام نقل مى كنند كه پدرش امام باقر عليه السلام فرمودند:

«ابوعبداللّه جدلى بر اميرالمؤنين على عليه السلام وارد شد. حضرت [به او] فرمودند: اى ابا عبداللّه! نمى خواهى درباره اين سخن خدا به تو خبرى بدهم كه فرمود: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ * وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(6) هر كسى نيكى به ميان آورد، پاداشى بهتر از آن خواهد داشت و آنان از هراس آن روز در امانند. و هركس بدى به ميان آورد، به رو در آتش [دوزخ ]سرنگون شوند؛ آيا جز آنچه مى كرديد سزا داده مى شويد؟!

گفت: بله، يا اميرالمؤنين! فدايت گردم. حضرت فرمودند: نيكى و حسنه، شناخت ولايت و محبت ما اهل بيت؛ و بدى، انكار ولايت و بغض و دشمنى به ما اهل بيت است؛ سپس امام

ص: 184


1- . همان، ح 773.
2- . همان، ح 788.
3- . همان، فصل پنجم، ص 85، ح 1382.
4- . بقره 2 آيه 269.
5- . كافى، ج 1، ص 185، ح 11.
6- . نمل 27، آيات 89 و 90.

همان آيه را برايش تلاوت فرمودند.(1) امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايند:

...إنَّما كُلِّفَ النّاس ثَلاثَة: مَعْرِفَةُ الأئمّة، و التسليم لَهُم فيما وَرَدَ عَلَيْهم، و الرَدُّ إلَيْهِم فيما اخْتَلَفوا فيهِ؛(2) مردم تنها به سه كار تكليف شده اند: شناخت ائمه[ عليهم السلام]، تسليم در مقابل آنان در مورد آن چه بر آنها وارد شده و ارجاع مسائل مورد اختلاف به ايشان.

فايده شناخت خدا

اگر سؤال شود كه چرا خدا، شناخت [خويش] را، در عين بى نيازى او از آن، واجب كرده است؟ و چه اشكال دارد كه آدمى بى معرفت باشد، درست مانند چهارپايان! و ضررى از اين ناحيه متوجه خدا نمى شود!

پاسخ اين است كه اين امر واجب، نظير ساير واجبات، براى كمال يافتن خود آدمى ضرورت دارد و اتّفاقاً امر به آن، لطفى از ناحيه خدا محسوب مى شود.

در مورد پيامدهاى سلبى و ايجابى آن از حيث ثواب و عقاب نيز بايد گفت: از آن جا كه هر پديده باپديده يا پديده هاى خاصى تناسب وسنخيّت دارد؛ مثلاً نور با خورشيد و گرمى با آتش هم سنخ و متناسبند، لذا آنچه با جاهل عامد در تناسب است آتش [دوزخ] و آنچه با عالمِ عامل در تناسب است بهشت و آنچه متناسب با جاهل غيرعامد است برخوردارى از فرصت ديگرى براى امتحان در جهان آخرت است و اينها همه از مصاديق سنخيّت اند.

ضمناً ساير موجودات غير انسانى نيز، گاه بهره مند از حصه اى از معرفتند؛ خداى سبحان در اين باره مى فرمايد:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً»؛(3) آسمان هاى هفت گانه و زمين و هركس كه در

ص: 185


1- . كافى، ج 1، ص 185، ح 14.
2- . همان، ص 390، ح 1.
3- . اسراء 17 آيه 44.

آنهاست او را تسبيح مى گويند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه تسبيح و حمد او مى گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد؛ به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است.

و مى فرمايد:

«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»؛(1) سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود؛ پس به آن و به زمين دستور داد: به وجود آييد [و شكل گيريد]، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روى طاعت مى آييم [و شكل مى گيريم].

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

... و قومى به داشتن دستان توصيفش كردند و گفتند: «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»(2)] =دست خدا (با زنجير) بسته است]. قومى او را به داشتن دو پا توصيف نمودند وگفتند: او پايش را بر صخره بيت المقدس گذاشت و از آن جا به سوى آسمان بالا رفت. قومى او را به داشتن انگشتان توصيف كرده و گفتند: محمد [ صلى اللّه عليه و آله ] گفت: همانا من خنكاى انگشتانش را بر روى قلبم احساس كردم؛ آن گاه او اين صفات را از خود نقض فرمود: «فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ»؛(3) «پس منزّه است خدا، پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند.» پروردگار عرش يعنى پروردگارى كه عالى ترين مثال كمال است و از آنچه بدان تمثيلش مى كنند منزه است.

«وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلى»؛(4) «و بهترين وصف از آن خداست». خدايى كه چيزى شبيه او نيست، نه به وصف مى آيد و نه به وَهْم، كسى است كه برايش صفات عالى است.(5)

و نيز فرمودند:

و العَرْش هُو العِلْمُ الذي لا يَقْدر أحَدٌ قَدْرَه؛(6) عرش [خدا] همان علمى [علم خدا ]است كه

ص: 186


1- . فصلت (41) آيه 11.
2- . مائده 5 آيه 64.
3- . أنبياء 21 آيه 22؛ در زخرف (43) آيه 82 نيز مى خوانيم: «سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ»؛ «منزه است پروردگار آسمان ها و زمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند».
4- . نحل 16 آيه 60.
5- . التوحيد، ص 324، ب 50، ح 2.
6- . همان، ص 327، ب 52، ح 2.

احدى قدرش را نمى داند.

اين مطلب امرى واضح است؛ چون هيچ كس قادر به شناخت صفات خداى سبحان نيست؛ نه حدودش را و نه خصوصياتش را. آرى، ذات خدا و صفات او نامحدود است و انسان محدود، كه هرچند بزرگ باشد باز هم محدود است و او را ياراى احاطه و اشراف بر ذات و صفات نامحدود او نيست.

جاثليق از اميرمؤمنان على عليه السلام مى پرسد:

مرا از خدا خبر ده كه آيا او عرش را حمل مى كند يا عرش حامل او است؟ حضرت فرمودند: خداى عزّوجلّ حامل عرش و آسمان ها و زمين ها و آنچه درون و ميان آن دو است مى باشد و آن [عرش] علمى است كه خدا آن را بر دوش حاملانش نهاده...؛ تا آن كه فرمودند: پس كسانى كه عرشِ او را حمل مى كنند عالمانند و آنان كسانى هستند كه خدا، علمش را بر دوش آنان گذارده؛ تا آن كه فرمودند: پس چگونه عرش خدا را حمل كنند در حالى كه قلب هايشان به سبب حيات او حيات يافته و به سبب نور او به شناختش راه پيدا كرده اند.(1)

ص: 187


1- . ارشاد القلوب، ص 308 و 309.

ص: 188

صفات خدا

صفات ثبوتيّه و سلبيّه

اشاره

مسأله: صفات خداى متعال دو قسم است: «ثبوتى» و «سلبى»؛ كه علاوه بر اثبات آنها از طريق كتاب و سنّت، عقل نيز مستقلاًّ بدان حكم مى كند.

اكنون به اختصار، برخى از اين صفات و آن چه را بر خالقيت او نسبت به تمامى موجودات دلالت مى كند ذكر مى كنيم:

صفات ثبوتيّه
1. «مختار» است

اختيار داشتن يكى از صفات ثبوتى است. بر اساس اين صفت، خداى سبحان در افعال خويش مختار است؛ اگر بخواهد انجامشان مى دهد و اگر بخواهد تركشان مى كند. او در انجام افعال خويش مانند آتش در احراق و خورشيد در نورافشانى، فاعلِ موجَب (مجبور) و مضطر نيست؛ قرآن در اين باره مى فرمايد:

«وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ...»؛(1) و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى آفريند و برمى گزيند.

«... وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَآءُ»؛(2) و خدا هر چه بخواهد [و مصلحت بداند] انجام مى دهد.

ص: 189


1- . قصص 28 آيه 68.
2- . ابراهيم 14 آيه 27.

«... كَذَ لِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ»؛(1) [كار پروردگار] چنين است. خدا هرچه بخواهد انجام مى دهد.

«... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ»؛(2) خدا هر چه را بخواهد انجام مى دهد.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

إنَّ اللّه تَعالى لَهُ الخيرة يَخْتار مَنْ يَشاء مِمَّنْ يَشاء؛(3) به يقين خداى تعالى اختيار دارد، هر كس را كه بخواهد از هر كس برمى گزيند.

هم چنين امام كاظم عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ اللّه يَفْعَلُ ما يَشاء؛(4) خدا هر كارى را كه بخواهد انجام مى دهد.

2. «عالم و حكيم» است

خدا، عالم و حكيم است؛ قرآن، در اين باره مى فرمايد:

«...وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»؛(5) و خدا داناى حكيم است.

«...وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»؛(6) و خدا به هر چيزى داناست.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛(7) و ما انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفس او چه وسوسه اى به او مى كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديك تريم.

«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛(8) آيا كسى كه آفريده است نمى داند؟ با اينكه او خود باريك بين آگاه است.

اميرالمؤنين على عليه السلام نيز در خطبه اى مى فرمايند:

وَ هُو الحَكيمُ العَليمُ أتْقَنَ ما أرادَ خَلْقَهُ مِنَ الأشْياء كُلِّها بِلا مِثالٍ سَبَقَ إلَيْه و لا لُغُوبٍ دَخَلَ

ص: 190


1- . آل عمران 3 آيه 40.
2- . حج 22 آيه 14.
3- . كافى، ج 1، ص 293، ح 3.
4- . همان، ص 313، ح 9.
5- . نساء 4 آيه 26.
6- . همان، آيه 176.
7- . ق 50 آيه 16.
8- . ملك 67 آيه 14.

عَلَيْه في خَلْقِ ما خلق لَدَيْه؛(1) او آن فرزانه داناست، آنچه را اراده كرده بود بيافريند، در كمال استوارى پديد آورد، بى آن كه مانندى پيش از او باشد و بى آن كه در آفرينش آنچه در نزدش آفريده شد، واماندگى و خستگى و رنجى به او برسد.

3. «سميع و بصير» است

خداى متعال شنوا و بينا است؛ در قرآن مى فرمايد:

«...إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛(2) چرا كه او شنواى بيناست.

«...إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ»؛(3) خدا شنواى بيناست.

«...فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ »؛(4) پس به خدا پناه بر، زيرا او خود شنواى بيناست.

«...إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛(5) خداست كه خود شنواى بيناست.

«...لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛(6) هيچ چيز همانند او نيست و او شنواى بيناست.

هشام بن حكم روايت مى كند كه:

زنديقى از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا تو معتقدى كه او شنوا و بيناست؟ حضرت فرمودند:

هو سَميعٌ بَصيرٌ، سَميعٌ بغَيْرِ جارِحَةٍ و بَصيرٌ بغَيْر آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بنَفْسِهِ و يَبْصِرُ بنَفْسِه؛(7) او شنوا و بيناست؛ شنواست امّا بدون عضو [گوش]، و بيناست بدون ابزار [چشم]، بلكه [به ذات] خود مى شنود و خود مى بيند.

امام رضا عليه السلام نيز مى فرمايند:

أوَّلُ عِبادَةُ اللّه مَعْرِفَته - إلى أنْ قال: - سَميعٌ لا بآلةٍ، بَصيرٌ لا بأداة؛(8) سرلوحه پرستش خدا شناخت او است؛ - تا آن كه فرمودند: - شنواست نه با ابزار [گوش] و بيناست نه با وسيله [چشم].

ص: 191


1- . بحار الأنوار، ج 4، ص 266، ب 4، ح 14.
2- . اسراء 17 آيه 1.
3- . لقمان 31 آيه 31 و حج (22) آيه 75.
4- . غافر 40 آيه 56.
5- . همان، آيه 20.
6- . شورى 42 آيه 11.
7- . بحار الأنوار، ج 4، ص 70، ب 1، ح 15.
8- . همان، ص 228، ب 4، ح 3.

همچنين در پاسخ به يكى از زنادقه نيز مى فرمايند:

... او شنواست؛ چه اينكه اصوات آفريدگانش كه ميان عرش و زمينند، از ذرّه و بزرگ تر از آن، در خشكى و دريا، از او پنهان نمى ماند و زبان هاى [گوناگون] آنها بر او مشتبه نمى گردد بدين علت است كه مى گوييم: او شنواست، نه با گوش و بيناست، نه با چشم؛ چون ردّ مورچه اى سياه را در شبى تيره بر روى صخره اى سياه و نيز راه رفتن بى صداى مورچگان را در شبى بسيار تاريك و نيز سود و زيان و جفت گيرى و زاد و ولد و نسل آنها را مى بيند؛ و بدين سبب است كه مى گوييم: او بيناست، نه مانند ديدن مخلوقاتش.(1)

4. «قديم» است

خداى متعال «قديم و أزلى و أبدى» است؛ قرآن مى فرمايد:

«وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ»؛(2) و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ...»؛(3) اوست اوّل و آخر.

اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز مى فرمايند:

إنَّما يُقال مَتى كانَ لما لَمْ يَكُن، فأمّا ما كانَ فلا يُقال مَتى كان، كانَ قَبْلَ القَبْلِ بلا قَبْل و بَعْدَ البَعْدِ بلا بَعْد؛(4) تنها درباره موجودى كه قبلاً نبوده، مى توان گفت چه هنگام پديد آمد، امّا اين سؤال را درباره موجودى كه از گذشته وجود داشته نمى توان كرد. او پيش از پيش بوده بدون آن كه [دوران] پيش [از وجودى برايش] باشد و پس از پس نيز خواهد بود بدون آن كه [دوران ]پس [از وجودى برايش] باشد.

امام باقر عليه السلام نيز در پاسخ به اين پرسش كه خداى متعال كى به وجود آمده، فرمودند:

مَتَى لَمْ يَكُن حَتّى أُخْبِرُكَ مَتى كان؛(5) كى نبوده [تا نوبت به آن برسد] كه تو را خبر دهم كه چه وقت به وجود آمده است؟!.

ص: 192


1- . همان، ج 3، ص 38، ب 3، ح 12.
2- . واقعه 56 آيه 60 و معارج (70) آيه 41.
3- . حديد 57 آيه 3.
4- . كافى، ج 1، ص 90، ح 8.
5- . احتجاج، ص 321.
5. «حىّ» است

حىّ بودن خداى سبحان به معناى ميّت نبودن او است، البته نه حياتى از سنخ حيات ما (ممكنات) بلكه حياتى كه عين ذات او است؛ قرآن مى فرمايد:

«...هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»؛(1) او زنده و بر پا دارنده است.

«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ...»؛(2) و چهره ها براى آن [خداى] زنده پاينده خضوع مى كنند.

«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»؛(3) و بر آن زنده كه نمى ميرد توكل كن.

ابوبصير مى گويد كه امام صادق عليه السلام صندوقچه اى آوردند و برگه اى از آن بيرون آورد كه در آن [نوشته] بود:

سُبحان الواحِد الذي لا إله غَيْره القَديم المُبْدِئ الذى لا بَدْء لَهُ، الدَّائمُ الذي لا نَفادَ له، الحَي الذي لايمُوت، الخالق ما يُرى و ما لايُرى، العالِم كل شَيْء بِغَيْر تَعْليم، ذلك اللّه الذي لا شَريكَ لَهُ؛(4) منزه است آن يگانه اى كه خدايى جز او نيست، آن بى آغازِ آغازگر [آفرينش]، آن كه آغاز ندارد، آن دائمى كه فنا ندارد، زنده اى كه نمى ميرد، آفريننده ديدنى ها و ناديدنى ها، آن داناى بى تعليمِ همه چيز، آن خدايى كه انبازى ندارد.

6. «مُدرك» است

خداى متعال مُدرك (ادراك كننده) است نه مانند ما كه براى ادراك محتاج وسيله و ابزاريم (مانند چشم براى ديدن و...) بلكه ذاتاً مُدرك است؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛(5) چشم ها او را در نمى يابند و اوست كه ديدگان را در مى يابد، و او لطيف و آگاه است.

امام رضا عليه السلام در تفسير آيه فوق مى فرمايند:

فَهُو لا تُدْرِكَهُ الأوْهام و هُو يُدْرِكُ الأوْهام؛(6) پس خاطرها او را در نيابند، و او است كه

ص: 193


1- . بقره 2 آيه 255 و آل عمران (3) آيه 2.
2- . طه 20 آيه 111.
3- . فرقان 25 آيه 58.
4- . بحارالأنوار، ج 3، ص 285، ب 12، ح 4.
5- . انعام 6 آيه 103.
6- . كافى، ج 1، ص 99، ح 10.

خاطرها را درمى يابد.

همچنين مى فرمايند:

أوَّلُ عِبادَة اللّه مَعْرِفَته - إلى أنْ قال: - مُدْرك لابِمَجَسة؛(1) سرلوحه عبادت خدا شناخت او است - تا آن كه فرمودند: - او مدرك است [لكن] نه با ابزار.

امام سجاد عليه السلام در دعاى قنوت خويش مى فرمودند:

فأنت المدرك غير المَدرك؛(2) پس تو آن دريابنده نادريافته اى.

امام صادق عليه السلام نيز در دعايى مى فرمايند:

يا اللّه الطَّالِب المُدْرِك؛(3) اى خداى طالب و مُدرِك.

7. «تصميم گيرنده و ناخوش دارنده» است

خداى سبحان تصميم گيرنده و ناخوش دارنده است؛ يعنى براى انجام افعال خود تصميم مى گيرد و اين افعال با اختيار از او صادر مى شود و نيز برخى امور را ناخوش مى دارد و از نظر تكوينى آنها را نمى آفريند؛ همانطور خواهان طاعت مخلوقات خود و ناخوش دارنده معاصى آنهاست، لذا از نظر تشريعى به واجبات و مستحبات فرمان مى دهد و از محرّمات و مكروهات نهى مى نمايد؛ خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«... إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»؛(4) خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما اهل بيت بزدايد. و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

«...يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»؛(5) خدا، راحتى تان را مى خواهد، نه زحمت شما را.

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛(6) چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين پس كه مى گويد: موجود باش! پس [بى درنگ] موجود مى شود.

ص: 194


1- . بحارالأنوار، ج 4، ص 228، ب 4، ح 3.
2- . بحارالأنوار، ج 82، ص 216، ب 33، ح 1.
3- . همان، ج 92، ص 444، ب 129، ح 44.
4- . احزاب 33 آيه 33.
5- . بقره 2 آيه 185.
6- . يس 36 آيه 82.

«وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا»؛(1) و اموال و فرزندانشان تو را به شگفت نيندازد [اين براى آنها نعمت نيست؛ بلكه ]خدا مى خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند.

«إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ»؛(2) پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى دهد.

«...إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ»؛(3) خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد.

«وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ»؛(4) و خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

«وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ»؛(5) ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هايتان زينت بخشيده و كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است.

«كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً»؛(6) همه اينها گناهش نزد پروردگار تو ناپسند است.

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

أمّا الطّاعات فإرادَةُ اللّه تَعالى و مَشِيَّته فيها: الأمر بها و الرِّضا لَها و المُعاونَةُ عليها، و إرادته و مشيته في المعاصي: النهي عنها و السخط لها و الخذلان عليها؛(7) اراده و مشيّت خدا در طاعت عبارت است از: امر او و رضايت او بدانها و ياريش بر آنها. و اراده و مشيّتش در معاصى عبارت است از: نهى او از آنها و خشم گرفتن بر آنها و به خود واگذار كردن [معصيت كار] به خاطر [ارتكاب] آنها.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

و هُوَ مُتَعال نافِذُ الإرادةَ و المشيئة فَعَّالٌ لِما يَشاء؛(8) او بلند مرتبه، عينيّت بخش اراده و خواست خود و انجام دهنده هر كارى است كه بخواهد.

ص: 195


1- . توبه 9 آيه 85.
2- . هود 11 آيه 107.
3- . حج 22 آيه 14.
4- . همان، آيه 16.
5- . حجرات 49 آيه 7.
6- . اسراء 17 آيه 38.
7- . بحارالأنوار، ج 5، ص 11، ب 1، ح 18.
8- . كافى، ج 1، ص 85، ح 6.
8. «متكلم» است

خداى متعال، متكلم است؛ و تكلم او بدين معناست كه اصوات را در شيئى ايجاد مى كند مانند درخت، هوا و نظاير آن؛ در قرآن مى فرمايد:

«وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِيماً»؛(1) و خدا با موسى آشكارا سخن گفت.

«...مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ»؛(2) برخى از آنها، خدا با او سخن مى گفت.

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ...»؛(3) و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر [از راه] وحى يا از پشت حجاب.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

متكلِّم لا بِرَوَيَّة(4)؛ گوياست نه به نيروى تفكر و انديشه.

9. «صادق» است

خدا راست گو است و مطلقاً دروغ در او راه ندارد [يعنى محال است كه از او دروغى سر بزند]؛ زيرا دروغ گفتن يا برخاسته از نفسى است كه به زشتى بر مى انگيزاند و يا برخاسته از ناتوانى و يا بدطينتى است، و خداى سبحان از تمام اينها مبرّا و منزّه است. خود در قرآن مى فرمايد:

«وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً»؛(5) و راستگوتر از خدا در سخن كيست؟

«وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً»؛(6) و كيست كه در گفتار و وعده هايش، از خدا راستگوتر است؟ اينها بخشى از صفات ثبوتيه خداى متعال بود كه بيان شد، البته صفات ثبوتيه ديگرى نيز هست كه براى مثال در آيات ذيل به برخى از آنها اشاره شده است:

«هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى»؛(7) او خدايى است خالق، آفريننده اى

ص: 196


1- . نساء 4 آيه 164.
2- . بقره 2 آيه 253.
3- . شورى 42 آيه 51.
4- . نهج البلاغه، خطبه 179، فقره 1، ص 258.
5- . نساء 4 آيه 87.
6- . نساء 4 آيه 122.
7- . حشر 59 آيه 24.

بى سابقه، و صورتگرى [بى نظير]؛ براى او نام هاى نيك است... .

«... وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ»؛(1) و اوست مهربانِ آمرزنده.

«...وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛(2) و او بر همه چيز تواناست.

«... وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛(3) و او باريك بينِ آگاه است.

در دعاى جوشن كبير كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام آن را از پدران گراميش عليهم السلام و ايشان از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت مى كنند نيز مى خوانيم:

أسألك باسمك يااللّه يارحمن يارحيم ياكريم يامقيم ياعظيم ياقديم ياعليم ياحليم ياحكيم.(4) و نيز مى خوانيم:

أسألك باسمك ياكافي ياشافي ياوافي يامعافي ياهادي ياداعي ياقاضي ياراضي ياعالي ياباقي.(5) اميرالمؤنين عليه السلام نيز مى فرمايند:

الحمد للّه الواحد الأحد؛(6) ستايش از آن خداست كه يگانه بسيط است.

بحث در اين باب گسترده است. و اگر كسى بخواهد تمامى آيات و روايات متعلق به صفات ثبوتيه را يك جا گرد آورد، كتابى مفصل مى شود. اين كتاب را گنجايش آن نيست و تفصيل آن را بايد در علم كلام جستجو نمود.

صفات سلبيّه

علاوه بر عقل، آيات و رواياتى وجود دارند كه بر صفات سلبى خداى متعال دلالت مى كنند؛ از آن جمله:

ص: 197


1- . سبأ 34 آيه 2.
2- . حديد 57 آيه 2.
3- . ملك 67 آيه 14.
4- . الدعاء و الزياره، ص 190، اثر مؤلف.
5- . همان، ص 195.
6- . كافى، ج 1، ص 134، ح 1.

«فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ»؛(1) منزه است خداى پروردگار عرش، از آنچه وصف مى كنند.

«وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛(2) و خدا را آنچنان كه بايد به بزرگى نشناختند.

«سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ»؛(3) منزه است پروردگار آسمان ها و زمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند!.

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»؛(4) چشم ها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشم ها را مى بيند.

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»؛(5) هيچ چيز همانند او نيست و اوست شنواى بينا.

«سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ »؛(6) منزه است پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه آنان توصيف مى كنند.

برخى از رواياتِ مربوطه نيز به شرح زيرند:

امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» فرمودند:

إحاطة الوهم؛(7) [منظور] احاطه خاطر است.

ابوهاشم جعفرى مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم:

آيا خدا را مى توان توصيف كرد؟ فرمودند: مگر قرآن نمى خوانى؟ گفتم: چرا. فرمودند: آيا اين سخن خداى متعال را نخوانده اى [كه فرمود]: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»گفتم: چرا. فرمودند: پس معناى واژه «الأبصار» را مى دانى؟ گفتم: آرى. فرمودند: معنايش چيست؟ گفتم: چشمان سر. امام فرمودند: إنَّ أوْهام القُلوبِ أكْثَر مِنْ أبْصارِ العُيون، فَهُو لا تُدْرِكَهُ الأوْهام و هُو يُدرِكُ الأوْهام؛(8) همانا خاطره هاى دل ها بيش از چشمان سر است و خاطره ها او را در نمى يابند و او است كه خاطره ها را درمى يابد.

ص: 198


1- . أنبياء 21 آيه 22.
2- . زمر 39 آيه 67.
3- . زخرف 43 آيه 82.
4- . انعام 6 آيه 103.
5- . شورى 42 آيه 11.
6- . صافات 37 آيه 180.
7- . التوحيد، ص 112، ب 8، ح 10.
8- . همان، ص 112 - 113، ح 11.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمودند:

الحَمْد للّه الذي لايُحس و لايُجَس و لايُمَس و لايُدْرك بالحواسِّ الخَمْس؛(1) ستايش خداى را كه با حواس پنج گانه، احساس و لمس و دريافته نمى شود.

امام رضا عليه السلام نيز مى فرمايند:

لاتضبطه العقول، و لاتَبْلَغه الأوهام، و لاتُدْرِكه الأبصار، و لايُحيطُ بِهِ مقدار، عَجَزَت دُونَهُ العبارة، و كلَّت دونه الأبصار، و ضَلَّ فيه تَصاريفُ الصِّفات؛(2) عقول [مردم] نمى تواند او را در حيطه علم خود قرار دهد و خاطرهايشان بدان نمى رسد و هيچ كس او را احاطه [و محدود] نمى كند. تعبير از توصيف او عاجز و چشم ها از ديدن او ناتوان است و توصيف ها درباره اش سرگردان اند و به جايى ره نمى برند.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

من شبّه اللّه بخلقه فهو مشرك، إن اللّه تبارك و تعالى لا يُشبه شيئاً و لا يُشبهَهُ شيء، و كلّ ما وَقع في الوَهم فَهو بخلافه؛(3) هركس خدا را به مخلوقاتش شبيه بداند مشرك است، حقيقتاً خدا به هيچ چيز شباهت ندارد و نيز هيچ چيزى بدو شبيه نيست و هر چه در خاطره ها نسبت به او خطور مى كند بر خلاف آن مى باشد.

هم چنين در جايى ديگر مى فرمايند:

مَن عَبد اللّه بالتوهّم فقد كفر؛(4) هر كه با به وهم درآوردن [خدا]، عبادت خدا كند به تحقيق كافر شده است.

امام سجاد عليه السلام در «مناجات العارفين» مى فرمايند:

و لَم تَجعل لِلخَلق طَريقاً إلى مَعرفتك إلاّ بالعجز عن معرفتك؛(5) براى مخلوقات به منظور شناخت خود راهى جز ناتوانى از شناخت قرار ندادى.

ص: 199


1- . همان، ص 75، ح 29.
2- . علل الشرائع، ص 9 - 10، ب 9، ح 3.
3- . التوحيد، ص 80، ح 36.
4- . همان، ص 220، ح 12.
5- . بحارالأنوار، ج 91، ص 150، ب 32، ح 21.

يعنى خود عقل مى داند كه براى شناخت خداى سبحان تمكن ندارد؛ چون محال است موجود محدود بر نامحدود احاطه پيدا كند.

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

مَن تَفكّر في ذات اللّه ألْحد؛(1) هر كه در ذات خدا بينديشد از دين بيرون شده است.

و مى فرمايند:

مَن فكّر في ذات اللّه تَزَنْدَق؛(2) هر كه در ذات خدا بينديشد زنديق [و خارج از دين شده] است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

إيّاكُم و التَفكُّر في ذاتِ اللّه فإنَّ التفكُّر في ذاتِ اللّه لايَزيدُ إلاّ تيها؛(3) از تفكر در ذات خدا حذر كنيد؛ زيرا تفكر در ذات خدا جز سرگشتگى [و گمراهى] نمى افزايد.

در مجموع، رواياتِ نهى كننده از تفكر در ذات خدا دالّ بر آنند كه او با چشم دريافت نمى شود [جسم نيست] و او منزّه از هر چيزى است كه در اذهان ترسيم شود.

امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ اللّه أعْلَى و أجَلّ و أعْظَم مِنْ أنْ يبلغ كُنْه صِفَتِه، فَصِفُوه بما وَصَف بِهِ نَفْسه، و كُفُّوا عَمّا سِوى ذلك؛(4) به حقيقت خدا بلند مرتبه تر و برتر و بزرگ تر از آن است كه به حقيقت چگونگى او رسيده شود. پس او را بدان چه خويش را بدان توصيف كرده توصيف كنيد و از جز آن دست بداريد.

يكى از همين مواردى كه خدا، خويش را بدان توصيف نكرده و بايد از آن دست برداشت، اختلاف نظرى است كه ميان برخى حكماء وجود دارد، و آن اينكه آيا خدا به ذات، قدرت، علم و ساير اوصاف كماليش مبتهج(5) است يا نه؟ حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

ص: 200


1- . غرر الحكم ودرر الكلم، ص 82، ح 1284.
2- . تحف العقول، ص 96.
3- . امالى، صدوق، ص 417، المجلس 65، ح 3.
4- . كافى، ج 1، ص 102، ح 6.
5- . ابتهاج درعلم كلام به معناى فرح وخوشحالى مى باشد و مرجعش همان ادراك است.

سُبحانَ الذي لَيْس لَهُ أوَّلٌ مُبْتدأ و لا غايَةٌ مُنتَهىً و لا آخِرٌ يُفْنى، سُبحانَه هو كما وَصَفَ نَفْسَهُ و الواصِفون لايَبْلُغون نَعْتَه؛(1) منزّه است آن كه بى آغاز، بوده و پايان و فرجامى فنا شونده ندارد؛ منزّه است؛ او همان گونه است كه خود، خويش را وصف كرده و توصيف گران، به وصف حقيقى او نمى رسند.

امام كاظم عليه السلام نيز مى فرمايند:

هر كه خالق را از خود راضى كند، اعتنايى به خشم مخلوق نكند و آن كه آفريدگار را به خشم آورد سزاوار است كه خدا خشم مخلوق را بر او مسلط نمايد، همانا خدا جز بدان چه خويش را بدان وصف كرده توصيف نگردد؛ چگونه توصيف شود كسى كه حواس از دريافت آن و خاطرها از دستيابى بدان و اذهان از حدگذارى آن و چشم ها از احاطه بر آن عاجزند؛ برتر است از آن چه توصيف گران او را وصف مى كنند.(2)

اسماعيل مى گويد: درباره خداى تبارك و تعالى، كه آيا در رستاخيز ديده مى شود يا نه، از امام صادق عليه السلام پرسيدم، فرمودند:

سبحان اللّه و تعالى عُلُوّاً كبيراً، يا ابن الفَضْل إنّ الأبصار لاتُدرِكُ إلاّ ما لَهُ لَوْن و كَيْفيَّة، و اللّه خالِقُ الألوان و الكَيْفيّة؛(3) خدا پاك و بسيار برتر و منزه تر است [از آن كه به چشم ديده شود]؛ اى پسر فضل! چشم ها فقط چيزهايى را مى بينند كه رنگ و كيفيتى داشته باشند، و خدا [خود] خالق رنگ ها و كيفيّات است.

در كتاب شرح التجريد براى ادراك بصرى شروط متعددى ذكر شده كه تمامى آنها نسبت به خداى سبحان مفقود است.(4)

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

ما تَوهّمْتُم مِنْ شَيءٍ فَتَوَهَّموا اللّه غَيْره؛(5) هر چه را كه در وهم مى آوريد، خدا را جز آن بدانيد.

ص: 201


1- . كافى، ج 1، ص 135، ح 1.
2- . همان، ص 138، ح 3.
3- . امالى، صدوق، ص 410، مجلس 64، ح 3.
4- . ر.ك: القول السديد فى شرح التجريد، اثر مؤلف.
5- . التوحيد، ص 114، ح 13.

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

اِحْتَجَبَ عَنِ العُقول كما اِحْتَجَبَ عَنِ الأبْصار؛(1) [خود را] از [ادراك] عقول بازداشت همان گونه كه [خود را] از [ادراك] چشم ها بازداشت.

و مى فرمايند:

الحَمْد للّه الواحد الأحد - إلى أنْ قال - فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنال و لا حَدٌّ يُضْرَب لَهُ الأمثال؛(2) ستايش خدايى را كه يگانه بسيط است...؛ وصفى ندارد كه بتوان به آن دست يافت [آن را ديد] و حدى ندارد كه برايش مثال زده شود.

استدلال هاى متكلمان به آيات و روايات

آيات و احاديث بسيارى وجود دارد كه بر صفات ثبوتى و سلبى خدا دلالت مى كند و متكلمان، محدثان و ديگران بدانها اشاره كرده اند. و علاوه بر آن براى تك تك صفات سلبى و ايجابى خدا به دلايل عقلى نيز استدلال كرده اند.

از جمله اينكه: عقل، وجودِ مؤر را اثبات مى كند و منكر آن نيست. انكار آن تنها از سوى كسانى مانند سوفيست ها و پيروانشان كه منكر امور بديهى اند، صادر مى شود.

آيات

خداى سبحان در قرآن مى فرمايد:

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ»؛(3) از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، پس به ناگاه شما [به صورت ]بشرى هر سو پراكنده شديد.

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛(4) و از نشانه هاى او اين كه از [نوع] خودتان همسرانى براى

ص: 202


1- . متشابه القرآن، ج 1، ص 75.
2- . التوحيد، ص 41.
3- . روم 30 آيه 20.
4- . همان، آيه 21.

شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان مودّت و رحمت نهاد. آرى، در اين [نعمت ]براى مردمى كه مى انديشند قطعا نشانه هايى است.

تفاوت ميان «مودّت» و «رحمت» آن است كه رحمت، امرى قلبى است و مودّت، جنبه خارجى دارد و در صورتى كه به تنهايى ذكر شوند بر هر دو معنا دلالت مى كنند.

«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِلْعالِمِينَ»؛(1) و از نشانه هاى [قدرت] او آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت زبان ها و رنگ هاى شماست؛ قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانه هايى است.

شايد مراد از «زبان ها» در آيه شريفه، لهجه هاى گوناگون باشد و اگر منظور از آن لغات گوناگون مانند فارسى، تركى، عربى و نظاير اينها باشد باز هم اين معنا دلالت بر وجود خالق آنها مى كند.

«وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»؛(2) و از نشانه هاى [حكمت] او خواب شما در شب و [نيم] روز است و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار [وتأمين معاش]؛ قطعا در اين [معنى نيز] نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند.

مراد از عبارت «ابتغاؤكم من فضله؛ بهره گيريتان از فضل پروردگار» آن است كه آدمى تكويناً آن چنان آفريده شده كه از فضل پروردگار بهره مى برد. آرى جز خالقى قادر، چه كسى مى تواند چنين حالت و توانى را در سرشت او قرار دهد.

در آيه فوق، لفظ «ابتغاء» به معناى بهره گيرى است. لفظ «فضل» كه مفعولٌ بِه، است با حرف «مِن» متعدى شده است و در صورتى كه اين مفعولٌ بِه، بدون حرف «مِن» اضافه بشود معنا واضح تر است.

«وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها

ص: 203


1- . همان، آيه 22.
2- . همان، آيه 23.

إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»؛(1) و از نشانه هاى او [اين كه] برق [و رعد] را به شما نشان مى دهد كه مايه ترس و اميد است [ترس از صاعقه و اميد به نزول باران] و از آسمان آبى فرو فرستاد كه زمين را بعد از مرگش با آن زنده مى كند؛ قطعا در اين [امر هم] نشانه هايى است براى مردمى كه مى انديشند.

«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ»؛(2) و از نشانه هاى او اين است كه آسمان و زمين به فرمان او برپاست؛ سپس هنگامى كه شما را [در قيامت] از زمين فراخواند، ناگهان [از گورها ]خارج مى شويد [و در صحنه محشر حضور مى يابيد!].

آرى، برپايى آسمان و زمين بر اساس اين نظام دقيق، خود نشانى از نشانه هاى خداى سبحان است.

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ»؛(3) او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد كه [آب] آشاميدنى شما از آن است و روييدنى[هايى] كه [رمه هاى خود را] در آن مى چرانيد [نيز] از آن است.

«يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛(4) [خدا] با آن [آب باران]، براى شما كشت و زيتون و نخل و انگور و از همه ميوه ها مى روياند؛ مسلّماً در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است.

شايد تفاوت دو كلمه «زيتون» و «نخيل» از حيث اِفراد و جمع كه يكى مفرد و ديگرى جمع آورده شده، همان گونه كه علماى علم بلاغت گفته اند، از باب تنويع باشد.(5)

«وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ»؛(6) و

ص: 204


1- . همان، آيه 24.
2- . همان، آيه 25.
3- . نحل 16 آيه 10.
4- . همان، آيه 11.
5- . ر.ك: البلاغه، اثر مؤلف.
6- . نحل 16، آيات 12 و 13.

شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام گردانيد، و ستارگان [نيز ]به فرمان او مسخر شمايند. مسلما در اين [امور ]نشانه هايى است [از عظمت خدا] براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند. و [همچنين] آنچه را در زمين به رنگ هاى گوناگون براى شما آفريد [مسخّر شما] ساخت. [بى ترديد] در اين [امور] نشانه روشنى است براى مردمى كه پند مى گيرند.

در اين آيه نيز براى واژه هاى «الليل، النهار، الشمس، القمر» از فعل مفرد «سخّر» استفاده شده و براى نجوم «مسخّرات» كه فعل جمع است به كار رفته؛ در حالى كه همگى موارد مذكور مسخّر فرمان انسانند و به امر خداى سبحان به تسخير آدمى درآمده اند. ممكن است نكته هاى ديگرى باشد كه مجال تفصيل آنها نيست.

شايد مراد از «رنگ ها» رنگ هاى قابل رؤت با چشم باشد و هم چنين ممكن است كه منظور اعم از شكلها، مزه ها و حجم ها و غيره باشد.

در دو واژه «لآيات و لآية» كه يكى جمع و ديگرى مفرد آمده نيز تنويع بلاغى وجود دارد كه علاوه بر آن، جهات ديگرى نيز در سبب تفاوت ميان اين دو هست كه اكنون مجال ذكر آنها نيست.

«وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛(1) او كسى است كه دريا را مسخّر [شما] ساخت تا از آن، گوشت تازه بخوريد و زيورى براى پوشيدن [مانند مرواريد] از آن استخراج كنيد و كشتى ها را در آن، شكافنده [آب] مى بينى تا شما [به تجارت پردازيد و] از فضل خدا بهره گيريد؛ شايد شكر نعمت هاى او را به جا آوريد.

«وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛(2) و در زمين، كوه هايى استوار افكند تا شما را نلرزاند؛ و رودها و راه هايى [قرار داد]، تا شما راه خود را پيدا كنيد.

ص: 205


1- . همان، آيه 14.
2- . همان، آيه 15.

منظور از «رواسى» كوه ها است. كوه ها به مثابه ميخ هايى هستند كه در زمين كوبيده شده اند تا زمين در اثر حركت (وضعى و انتقالى) از هم نپاشد.(1) راه ها [علائم پيدا كردن مسير و جهت] هم از جمله نشانه هاى خداى سبحانند و گرنه اين امكان وجود داشت كه زمين عارى از آنها قرار داده مى شد.

«وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ»؛(2) و نشانه هايى [ديگر نيز قرار داد]، و آنان به وسيله ستارگان راه يابى مى كنند.

الف ولام در كلمه «النجم» الف و لام جنس است و دلالت بر ستاره معينى نمى كند (بلكه تمام ستاره ها را شامل مى شود). كسانى كه در خشكى و دريا مسافرت مى كنند معمولاً با توجه به ستاره ها و جهت آنها، راه خود را مى يابند.

«أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»؛(3) آيا كسى كه [اين گونه مخلوقات را ]مى آفريند، هم چون كسى است كه نمى آفريند؟! آيا متذكر نمى شويد؟!.

پس چگونه غير آفريدگار يكتا را به عنوان معبود مى پذيريد؟!.

«وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِينَ»؛(4) و در دامها، براى شما [درس هاى] عبرتى است: از آنچه در [درون] شكم آنهاست، از ميان سرگين و خون، شيرى ناب به شما مى نوشانيم كه براى نوشندگان گواراست.

آوردن ضمير مذكر به اعتبار «لبن» است، چون ضمير مفرد به «ما» برمى گردد. وجوه ديگرى نيز در اين باره در جاى خويش آمده است.(5)

ص: 206


1- . در سوره نبأ 78 آيه 7 آمده است: «وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا»؛ «و ]آيا] كوه ها را ميخ هاى زمين [قرار نداديم؟]».
2- . نحل 16 آيه 16.
3- . همان، آيه 17.
4- . همان، آيه 66.
5- . در تفسير تقريب القرآن إلى الأذهان، اثر مرحوم مؤف، ج 14، ص 116 آمده است: «... نسقيكم مما فى بطونه...» يعنى از آنچه در شكم هر يك از آنها است سيرابتان مى كنيم... مى توان ضمير مفرد را به جمع هم ارجاع داد به اعتبار «كل واحد» يعنى هر يك، مانند آيه شريفه 259 سوره بقره كه در آن آمده است: «... فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ...»؛ «نگاه كن به غذا ونوشيدنى خود [كه همراه داشتى، با گذشت سالها] هيچ گونه تغيير نيافته است!». همان طور كه در اين آيه مى بينيد ضمير مفرد هاء در «لم يتسنّه» به اعتبار كل واحد به طعام و شراب رجوع كرده است.

«وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ * وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛(1) و از ميوه درختان خرما و انگور، مسكرات [ناپاك ]و خوراكى نيكو و پاكيزه مى گيريد؛ قطعا در اين، نشانه روشنى است براى مردمى كه انديشه مى كنند و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [و الهام غريزى] نمود كه از كوه ها و درختان و داربست هايى كه [مردم ]مى سازند، خانه هايى برگزين، سپس از تمام ميوه ها [و شيره گل ها ]بخور و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما.

[آنگاه] از درون [شكم ]آنها، نوشيدنى با رنگ هاى مختلف خارج مى شود كه در آن شفا براى مردم است؛ به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى مردمى كه مى انديشند.

شايد مراد از واژه «سكراً» همان شكر باشد؛ زيرا شكر از روييدنى هاى زمين استحصال مى شود(2) و نيز منظور از «كل الثّمرات» ثمرات مناسب است. هم چنين مراد از «فاسلكى سُبل ربّك ذللاً» پيمودن راه ها براى رفتن و آمدن، صعود كردن و فرود آمدن است. و منظور از «يَخْرج مِن بُطونِه شراب مُختلف أَلوانه» رنگ هاى سفيد، زرد و قرمز است. درباره عسل در آيه فوق آمده بود: «فيه شفاء للناس» زيرا عسل شفا و درمان بسيارى از بيمارى هاى بلغمى و نظاير آن است.(3)

ص: 207


1- . نحل 16 آيات 67 - 69.
2- . در تفسير تقريب القرآن الى الأذهان، ج 14، ص 117 آمده است: «... و من ثمرات النخيل و الأعناب تتخذون منه...»؛ مانند آيه گذشته منظور از «هاء» مفرد در واژه «منه» هر يك از آن ميوه ها است؛ نيز مراد از «سكراً» بر اساس آنچه در برخى تفاسير آمده سركه است.
3- . در تفسير تقريب القرآن إلى الأذهان، ج 14، ص 118 آمده است: «... فيه شفاء للناس...»؛ «در آن شفا براى مردماست». عسل براى بيمارى هاى [ناشى از غذاهاى با طبيعتِ] سرد مفيد است. پس منظور آن نيست كه عسل براى همه بيمارى ها شفاء و درمان است. اين تعبير در آيه فوق از قبيل قضاياى طبيعيه است؛ درست مانند آن كه بگويى: «فلان چيز مسهِل است». معلوم است كه منظور، آن نيست كه در همه گونه مزاج و طبيعت و حالتى، اين ماده مسهل واقع مى شود، بلكه منظور آن است كه طبيعت اين چيز مقتضى اسهال است.

«وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ»؛(1) و خدا شما را آفريد، سپس [جان] شما را مى گيرد؛ بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند [چون وفاتشان به تأخير مى افتد ]تا بعد از [آن همه] علم و آگاهى، [ديگر] چيزى ندانند [و همه چيز را فراموش كنند]، قطعا خدا دانا و تواناست.

منظور از «لكى لايعلم بعد علم شيئاً» آن است كه وقتى به اين مرحله مى رسند، و نه يعنى براى رسيدن به اين هدف، به اين مرحله برسند؛ و البته شايد به همين معناى دوم باشد، يعنى بدان هدف كه به اين مرحله برسند، تا سبب شكستن تكبر مردمان و كاستن از تجبر آنها شود.

«اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ»؛(2) خدا كسى است كه زمين را براى شما قرارگاه [امن و آرامش] قرار داد و آسمان را هم چون سقفى [بالاى سرتان] و شما را صورت گرى كرد، وصورتتان را نيكو آفريد و از چيزهايى پاكيزه به شما روزى داد؛ اين است خدا پروردگار شما؛ بلند مرتبه و بزرگ است خدا، پروردگار جهانيان.

مراد از تعبير «أَحْسَن صُوَركم» يا چهره ظاهرى است و يا چگونگى تركيب يا ديگر ويژگى ها وخصوصيات آدمى؛ چون به همه اينها «صورت» گفته مى شود؛ البته احتمال دارد منظور، هر دو باشد.

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ

ص: 208


1- . نحل 16 آيه 70.
2- . غافر 40 آيه 64.

لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛(1) او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس از علقه [خون بسته شده] سپس شما را [به صورت] طفلى [از شكم مادر ]بيرون مى فرستد، تا به كمال قوّت خود مى رسيد، و بعد از آن پير مى شويد و [در اين ميان ]گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و در نهايت به سرآمد عمر خود مى رسيد؛ شايد انديشه كنيد.

تبديل خاك به خوراك و متحول ساختن آن به خون و تبديل خون به نطفه و علقه و مضغه و جنين، نيازمند وجود موجودى بى نهايت عالم و توانا است.

البته هر يك از اين دلايل به نوبه خود دليلى عقلى نيز بر وجود خدا و صفات او نيز هستند.

«اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ»؛(2) خدا كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد تا بر بعضى سوار شويد و از بعضى تغذيه كنيد.

يعنى: بر برخى شان سوار شويد و از گوشت يا توليدات برخى ديگر مانند شير و... بخوريد.

«وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ»؛(3) و براى شما در آنها منافع بسيارى [جز اينها] است، تا با آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد و بر آنها و بر كشتى ها سوار مى شويد.

«وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ»؛(4) و نشانه هاى [قدرت] خويش را به شما نشان مى دهد؛ پس كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد؟!.

يعنى كدام آيه را نشانه وجود او و علم و قدرت او نمى شماريد و يا آن را دالّ بر معبودى حكيم وخبير نمى دانيد و يا كدام يك را در عمل انكار مى كنيد.

«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ

ص: 209


1- . همان، آيه 67.
2- . همان، آيه 79.
3- . همان، آيه 80.
4- . همان، آيه 81.

الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفّارُ»؛(1) آسمان ها و زمين را به حق آفريد؛ شب را بر روز مى پيچيد و روز را بر شب، خورشيد و ماه را مسخّر فرمان خويش قرار داد؛ هركدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند؛ آگاه باشيد كه او قادر و آمرزنده است.

سرآمد معيّن آنها، زمانى است كه اين جهان با خورشيد و ماهش به پايان مى رسد. برخى از دانشمندان آن را اندازه گيرى كرده اند.(2)

يكى از معانى واژه «عزيز» كه در آيه فوق آمده، شى ء كمياب و پرنفع است. خداى متعال با عزّت خويش گناهان را مى پوشاند بلكه او بسيار پوشنده و آمرزنده گناه است. او مانند مستبدّانى نيست كه به مردم اعتنا نمى كنند و گناه كاران را به خاطر گناهانشان و حتى بى گناهان را مجازات مى كنند.

«خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُصْرَفُونَ»؛(3) شما را از يك نَفس آفريد، و همسرش را از [باقيمانده گل] او خلق كرد و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد؛ او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينشى [ديگر]، در ميان تاريكى هاى سه گانه، مى بخشد. اين است خدا، پروردگار شما كه حكومت [عالم هستى] از آنِ اوست؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!.

تعبير «خلقاً من بعد خلقٍ» حاكى از تبديل نطفه به علقه و تبديل آن به مضغه و هم چنين ساير دگرگونى هاى بعدى است؛ و تعبير «فى ظلمات ثلاث» اشاره به ظلمتِ مشيمه و رَحِم و شكم دارد.

ص: 210


1- . زمر 39 آيه 5.
2- . برخى دانشمندان مدت آن را پس از شانزده ميليارد سال دانسته اند.
3- . زمر 39 آيه 6.

تعبير «فأنّى تصرفون» يعنى چگونه بدين سو و آن سو منحرف مى شويد، يا مى گوييد جهان ابداً پروردگارى ندارد؟ و يا بُت ها، پروردگار جهانند؟

خداى متعال فعل «تصرفون» را به شكل مجهول آورد، زيرا گرايش دهنده ها عواملى اند كه آدمى را از حق به سوى ديگرى سوق مى دهند هر چند با اختيار خودش باشد وإلاّ آدمى فطرتاً به معبودى قادر و حكيم و نه از جنس بُت ها معتقد است.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»؛(1) و به يقين انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم سپس او را نطفه اى در قرارگاهِ مطمئن [= رحم ]قرار داديم؛ سپس نطفه را به صورت علقه [= خون بسته ]و علقه را به صورت مضغه و مضغه را به صورت استخوان هايى در آورديم و بر استخوان ها گوشت پوشانديم؛ سپس [با ايجاد روح در آن ]آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است!.

سلاله(2) طين يا طينِ سلاله، به معناى گِل خالص و بدون زوايد و نواقص، و واژه «تبارك» به معناى دوام و ثبات است و معنايش از معناى «بركت الإبل» [= زمانى است كه شتر بر زمين مستقر مى شود.] اشتقاق يافته است.

«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ * فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ»؛(3) و از آسمان، آبى به اندازه [معين] نازل كرديم و آن را در زمين [در جايگاه مخصوصى ]جاى داديم و ما بر از بين بردن آن كاملاً تواناييم. سپس با آن باغ هايى از درختان خرما و انگور براى شما ايجاد

ص: 211


1- . مؤمنون 23 آيات 12 - 14.
2- . «سلاله» به آن مى گويند كه از چيزى برگرفته مى شود، و آدمى نيز در ابتداى آفرينش از خاكى پاكيزه برگرفته مى شود، و اين خاك است كه به گياه تبديل مى شود لذا آن را گل مى نامند؛ زيرا خاك مادام كه با آب نياميخته باشد به گياه مبدّل نمى شود. «ر.ك: تفسير تقريب القرآن الى الأذهان، ج 18، ص 18».
3- . مؤمنون 23 آيات 18 و 19.

كرديم؛ كه در آنها ميوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد.

«هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لاَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ»؛(1) او كسى است كه خورشيد را روشنايى بخشيد و ماه را تابان كرد و براى آن منزل گاه هايى مقدّر كرد، تا عدد سال ها و حساب [كارها ]را بدانيد؛ خدا اين را جز به حق نيافريده؛ نشانه ها[ى خود] را براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد. مسلّماً در آمد و شد شب و روز و آن چه خدا در آسمان ها و زمين آفريده، دلايلى [آشكار] است براى مردمى كه پرهيزگارند [و حقايق را مى بينند].

مراد از «قدّره منازل» همان منزل گاه هايى است كه ماه در سير خود از آن جاها مى گذرد.

تمامى مخلوقات مختلف، صُنع خداى سبحان و نشانه هاى اويند. شايد بتوان اين آيه را ردّ بر نظريّه وحدت وجود، و يا قاعده «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» [= از واحد من جميع الوجوه جز معلول واحد سر نمى زند] كه سخن حكماى معتقد به عقول عشره است، دانست؛ زيرا اين قاعده بر فرض صحت در حوزه فاعل هاى مجبور صحيح است و نه فاعل بالإراده، چه رسد به آفريدگار متعال. اين مطلب در ديدگاه هاى صحيح فلسفى مطرح شده است.

«وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ * وَ جَعَلْنا فِيها جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِيها مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ»؛(2) و زمين مرده براى آنها برهانى است، كه آن را زنده كرديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى خورند و در آن [زمين] باغ هايى از درختان خرما و تاك قرار داديم و چشمه ها در آن جارى ساختيم تا از ميوه آن بخورند، در حالى كه دست آنان هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است. آيا باز [هم] سپاس نمى گذارند؟!.

اگر حرف «ما» در عبارت «و ما عملته أيديهم» نافيه باشد مراد اين مى شود كه: آن

ص: 212


1- . يونس 10 آيات 5 و 6.
2- . يس 36 آيات 33 - 35.

نعمت ها محصول كار دستان آنان نيست بلكه تنها محصول قدرت خداى سبحان است.

«سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ»؛(1) منزّه است كسى كه تمام زوج ها را آفريد، از آن چه زمين مى روياند و از خودشان و از آن چه نمى دانند».

قرن ها پس از نزول اين آيه، اين حقيقت مكشوف گرديد كه بسيارى از موجودات و حتى اشياء در جهان، زوج، زوج هستند [يعنى برخى نر هستند و برخى ماده]. بعيد نيست كه موجودات بسيار ديگرى نيز باقى باشند كه به زوجيت آن ها آگاه نشده ايم، لكن در آينده معلوم خواهد شد و يا تا روز قيامت مكتوم مى ماند.

«وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ * وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ»؛(2) شب [نيز] براى آنها نشانه اى است؛ ما روز را از آن برمى گيريم، ناگهان تاريكى آنان را فرا مى گيرد. و خورشيد [نيز براى آنها آيتى است ]كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است؛ اين تقدير خداى قادر داناست.

برخى از علماى فلك گفته اند: قرار خورشيد در آخرين دورش همان نسر واقع است، و آن ستاره اى در آسمان ديده مى شود.

«وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ»؛(3) و براى ماه منزلهايى قرار داديم، [و هنگامى كه اين منازل را طى كرد ]سرانجام به صورت شاخه كهنه [قوسى شكل و زرد رنگ ]خوشه خرما درمى آيد.

حركت ماه از هلالى شكل بودن آغاز و به هلالى شدن منتهى مى گردد.

«لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»؛(4) نه خورشيد را سزاست كه به ماه رسد و نه شب از روز پيشى مى گيرد و هر كدام در مسير خود شناورند.

معناى آيه اين است كه خداى متعال، خورشيد را به گونه اى قرار داده كه به ماه نرسد و

ص: 213


1- . همان، آيه 36.
2- . همان، آيات 37 و 38.
3- . همان، آيه 39.
4- . همان، آيه 40.

ماه را نيز به گونه اى قرار داده كه به خورشيد نرسد و اين معناى همان تعبيرى است كه فرمود: «ولا الليل سابق النهار»؛ و نه شب بر روز پيشى مى گيرد.

«وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»؛(1) او كسى است كه باران [سودمند] را پس از آن كه [مردم] مأيوس شدند نازل مى كند و رحمت خويش را مى گستراند و او ولىّ [سرپرست] و ستوده است.

«وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ»؛(2) و از نشانه هاى [قدرت] اوست آفرينش آسمان ها و زمين و آن چه از جنبندگان در آنها منتشر نمود و او هرگاه بخواهد بر گرد آوردن آنها تواناست.

«لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ»؛(3) فرمانروايى [مطلق] آسمان ها و زمين از آنِ خدا است؛ هر چه را بخواهد مى آفريند؛ به هركس بخواهد فرزند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد فرزند پسر يا [اگر بخواهد] پسر و دختر هر دو را براى آنان جمع مى كند و هركس را بخواهد عقيم مى گذارد؛ زيرا اوست دانا و توانا.

«أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»؛(4) آيا آنها نمى دانند خدايى كه آسمان و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را [نيز] زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست.

«وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا * وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى * مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى»؛(5) و اين كه اوست كه مى خنداند و مى گرياند و اوست كه ميراند و زنده كرد و اوست كه دو زوج نر و ماده را آفريد، از نطفه اى هنگامى كه فرو ريخته شود [و در رحم مى ريزد].

ص: 214


1- . شورى 42 آيه 28.
2- . همان، آيه 29.
3- . همان، آيات 49 و 50.
4- . احقاف 46 آيه 33.
5- . نجم 53 آيات 43 - 46.
روايات

روايات مورد استناد و استدلال متكلمين در اين باب نيز، بسيار زياد است كه ما به چند مورد آن اشاره مى كنيم:

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايند:

الحمد للّه الذي بَطَنَ خَفِيّات الأمور و دَلَّت عَليه أعلام الظُّهور - إلى أنْ قالَ: - لَمْ يُطلع العُقول على تَحديد صِفَتِهِ و لَمْ يَحْجِبُها عَنْ واجِبِ مَعْرفته، فهو الذي تَشْهَدُ لَهُ أعلام الوجود على إقرار قَلْب ذي الجحُود، تَعالى اللّه عمَّا يَقوله المُشْبِهون بهِ و الجاحِدون لَهُ عُلُوّا كبيرا؛(1) سپاس خدايى را كه هر نهانى را مى داند، و هر پديده اى بسوى او راهبردارست... عقلها را از حدود صفات خود آگاه نساخته و از معرفتِ خود محروم نگردانيده است. اوست كه تمام نمودهاى عالم هستى و حتى دل منكر نيز بر او گواهى مى دهد. فراتر است از آنچه اهل تشبيه و انكار درباره او مى گويند، بسار فراتر.

و نيز مى فرمايند:

دَليلُه آياته و وُجودُه إثباته؛(2) دليل بر او آيات اوست و هنگامى كه او را اثبات كرديم، وجود او را اثبات كرده ايم.

در روايت ديگرى آمده است كه:

مردى نزد حضرت على عليه السلام آمد و گفت: يا اميرالمؤنين! پروردگارمان را براى ما چنان توصيف كن كه گويى آشكارا او را مى بينيم. تا محبت و شناختمان نسبت به او افزون شود. حضرت آزرده شدند و ندا دادند: نماز، جمع شويد! مردم بلافاصله چنان گرد آمدند كه مسجد پر شد. ايشان بر منبر قرار گرفتند و در حالى كه خشمگين بودند و رنگشان متغيّر شده بود خطبه آغاز نموده، حمد و ستايش خداى گفت و ثناى پيامبر صلى اللّه عليه و آله نمود و بر او درود فرستاد و خطبه اى طولانى خواند كه در بخشى از آن آمده:

خدايى كه موجودات را مطابق هيچ الگو و نمونه اى و مثال تقليد شده اى از خدا قبلى

ص: 215


1- . نهج البلاغه، ص 87، خطبه 49.
2- . احتجاج، ص 201.

نيافريده، و از ملكوت قدرت خود و از شگفتيهايى كه آثار حكمتش گوياى آن است، و از اينكه هر موجودى معترف است كه جز به نيروى او نتواند برپا بُوَد به ما ارائه داده، ما را به شناخت خود رهنمون گرديد. آثار صنع و نشانه هاى حكمتش در بدايعى كه مى آفريند آشكار است. پس هرچه آفريده برهان آفريدگارى و دليل خداوندى اوست؛ و آن آفريده اگر هم خاموش باشد باز هم به زبان تكوينى مشعر بر ابداع الهى است.(1)

شايد علت خشم و آزردگى اميرالمؤنين عليه السلام در ابتدا، آن بوده كه سؤال كننده براى فهميدن، سؤال نكرده بود و حضرت نيز چاره اى نمى ديدند جز آن كه جلوى مردم پاسخ او را بدهد تا نگويد كه او از جواب عاجز ماند. و شايد هم سؤال كننده حقيقتاً از روى جهل و به منظور آگاه شدن، سؤال كرده بود، لكن توصيفى جسم انگارانه، آن گونه كه عوام انتظار دارند، مى خواسته است، لذا حضرت ناراحت شدند.

هم چنين در جاى ديگر فرمودند:

و الطريق إلى معرفته صنائعه الباهرة للعقول الدالّة ذوي الاعتبار بما هو منها مشهور و معقول؛(2) راه شناخت او پديده هايى است كه عقل در برابر آن دچار شگفتى است و عبرت آموزان را بدان چه از آنها مشهور و معقول است راهنمايى مى كند.

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

بصنع اللّه ُ يستدلّ عليه، و بالعقول تُعتقد معرفته، و بالفطرة تُثبت حُجّته؛(3) به خلق و آفرينش خدا بر وجود [ذات و صفات] او استدلال مى شود و با عقول به معرفت او اعتقاد حاصل مى گردد و با فطرت، حجت او اثبات مى شود.

نيز در روايتى آمده است كه:

عبداللّه ديصانى، نزد هشام بن حكم آمد و... . سپس عبداللّه بن ديصانى از نزد هشام حركت كرد تا به در خانه امام صادق عليه السلام رسيده از ايشان اذن ورود خواست، حضرت به او اجازه ورود

ص: 216


1- . نهج البلاغه، خطبه 91، ص 126.
2- . الخرائج و الجرائح، ص 555.
3- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ،ج 1، ص 151.

دادند. آن گاه كه نشست به حضرت عرض كرد: يا جعفر بن محمد! مرا به معبودم راه نما! امام عليه السلام به او فرمودند: اسمت چيست؟ عبداللّه بن ديصانى با شنيدن اين پرسش از جا برخاست و از نزد ايشان بيرون رفت و نام خود را به حضرت نگفت! همراهانش به وى گفتند: چرا نامت را به حضرت نگفتى؟ گفت: اگر به او گفته بودم نامم عبداللّه است، مى پرسيد: اين كسى كه تو عبد [= بنده ]او هستى كيست؟

همراهانش به وى گفتند: نزد او بازگرد و به او بگو كه تو را به معبودت راهنمايى كند و از نامت نيز سؤال نكند. او نزد حضرت بازگشت و گفت: يا جعفر بن محمد! مرا به معبودم راه بنما و از نامم نيز مپرس!

امام عليه السلام به او فرمودند: بنشين. در اين هنگام فرزند كوچك امام را ديدم كه در كف خود تخم پرنده اى داشت و با آن بازى مى كرد. حضرت به او فرمودند: اى پسر! اين تخم را به من بده. او آن را به ايشان داد. حضرت به عبداللّه فرمودند:

اى ديصانى! اين [تخم] دژى مستور است كه پوست ضخيمى دارد. زير اين پوست ضخيم، پوستى نازك و زير آن پوست نازك، طلايى مايع و نقره اى مذاب قرار دارد كه نه اين طلاى مايع با آن نقره مذاب درمى آميزد و نه آن نقره مذاب با اين طلاى مايع. و اين حالت هم چنان باقى است؛ نه اصلاح گرى از آن بيرون مى آيد كه از سامان منديش خبر دهد و نه تباه كننده اى وارد آن مى شود كه از تباهى آن خبر دهد. معلوم نيست كه [اين تخم ]براى [جوجه اى] نر آفريده شده يا ماده. ولى پس از مدتى مى شكافد و موجودى از آن بيرون مى آيد كه پر و بالش مانند طاووس ها زيبا و رنگين است. آيا او مدبرى دارد يا ندارد؟!.

راوى مى گويد: آن مرد متفكرانه سر به زير افكند و سپس گفت: شهادت مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست، يگانه است و انبازى ندارد و محمد صلى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده او است و تو امام و حجتى از ناحيه خدا بر خلق اويى و من از آن عقيده اى كه در آن بودم توبه مى كنم.(1)

هشام بن حكم روايت مى كند:

ص: 217


1- . كافى، ج 1، ص 79، ح 4.

از جمله پرسش هايى كه يك زنديق نزد امام صادق عليه السلام مطرح كرد اين بود: چه دليلى بر وجود خدا وجود دارد؟ حضرت فرمودند: وجود مخلوقاتى كه دلالت بر وجود او مى كنند و اين كه سازنده اى آنها را ساخته است؛ آيا وقتى نگاهت به ساختمانى برپاشده مى افتد، اقرار مى كنى كه آن ساختمان سازنده اى دارد، هرچند آن سازنده را مشاهده نكرده باشى [يا نه]؟! زنديق پرسيد: [اين مطلب درست، لكن] او چگونه موجودى است؟

حضرت فرمودند: او شيئى است متفاوت از همه اشياء؛ اين كه مى گويم: «او چيزى است» اين گونه تفسير كن كه مى خواهم حقيقتى را اثبات كنم، يعنى او حقيقتاً شيئى [موجود ]است منتها جسم نيست، صورت نيست، نه احساس دارد و نه با ابزار، درك و نه با حواس پنج گانه دريافت مى شود؛ افكار و انديشه ها او را نمى يابند و روزگاران از [عمر ]او نمى كاهند و زمان او را تغيير نمى دهد... .

سؤال كننده پرسيد: ولى ما چيزى را در وهم نياورديم جز آن كه مخلوق بوده است؟ امام فرمودند: اگر واقعيت آن باشد كه تو مى گويى به يقين [تكليف به] توحيد از ما برداشته شده بود؛ زيرا ما مكلّف نشده ايم كه به غير از آن چه به فكر مى آيد معتقد شويم. و ليكن ما مى گوييم هر چه با حواس تصور شود، ادراك مى شود، و هر چه حواس آن را بيابند و تصويرش نمايند مخلوق خواهد بود و چاره اى نيست جز اثبات خالق اشياء و مخلوقات، كه از دو جهت مذموم خالى باشد: اول: نبودن؛ زيرا نبودن، همان ابطال و عدم است و دوم: تشبيه [خدا به اشياء و مخلوقات است]؛ چون تشبيه از جمله اوصاف مخلوقاتى است كه تركيب و تأليفشان آشكار و هويداست؛ و [از طرفى نيز] چاره اى جز اثبات خالقى براى ايجاد و خلقِ مخلوقات و نيازهاى مبرم و ضرورى اى كه آنها بدو دارند، نيست.(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

... اگر در شكوه و بزرگى نعمت خدا مى انديشيدند، به راه راست باز مى گشتند، و از عذاب آتش مى هراسيدند، ولى دلها بيمار، و ديده ها معيوب است. آيا به خُردترين چيزى كه آفريده

ص: 218


1- . التوحيد، ص 244 - 246.

است نمى نگرند كه چگونه آفرينش او را استوار، و تركيبش را محكم داشته، و براى وى چشم و گوش پديد آورده، و استخوان و پوست درست كرده است؟! به آن مور با جثّه خُرد، و اندام نازكش بنگريد، گوئى چنان است كه به گوشه چشم ديده نشود، و آفرينش وى به نيروى انديشه به تصور در نيايد، چگونه بر روى زمين مى رود، و روزى خود به دست مى آورد، و دانه به سوراخ مى كشد، و در انبار خود آماده مى سازد، در فصل گرما براى فصل سرماى خود دانه مى اندوزد، و به هنگام رفتن راهِ دوباره بازگشتن را به ياد دارد، خدا روزيش را تضمين، و آنچه موافق حال اوست به او عطا كرده، دادار نعمت دهنده از او غافل نشده، و ايزد پاداش دهنده محرومش نساخته است، هرچند كه در ميان سنگى خشك و سخت باشد! اگر در مجارى خوراك او، در بالا و زير، و درون تن و چين شكمش، و چشم و گوشى كه بر سر او نهاده شده بنگرى، هرآينه از آفرينش او در شگفت خواهى شد، و در توصيف آن به رنج خواهى افتاد. پس بزرگ است خدايى كه مور را بر روى دست و پاهايش برپاى، و بر ستونهاى بدنش مستقر داشت، در آفريدن آن هيچ آفريننده اى با او شريك نبود، و ياريش ننموده است. اگر در عوالم انديشه ات به سير و گشت پردازى و به نهايت رسى، به اين امر رهنمون شوى كه آفريننده مورچه همان آفريننده نخله خرماست، به سبب دقت گونه گون هرچيز، و پيچيدگى اختلافى كه در هر موجود زنده اى بكار گرفته شده. درشت و كلان، نرم و لطيف، سنگين و سبك، نيرومند و ناتوان، در آفرينش همه يكسان اند، خلقت آسمان و هوا و بادها و آب نيز چنين است.

پس به خورشيد و ماه، و درخت و گياه، و سنگ و آب، و آمد و شد اين شب و روز، و روانگشتن اين درياها، و بسيارى اين كوهها، و بلندى ستيغ ها، و پراكندگى اين لغتها و زبانهاى گوناگون بنگر. و اى بر كسانى كه آفريننده و مدبّرِ آنها را انكار كنند. و چنان پندارند كه گياهانى اند كه هيچ برزگرى آنها را كشت نكرده، و اين اشكال گونه گون را سازنده اى نيست، آنان براى ادعاى باطل خود برهانى ندارند، و در آنچه باور دارند پژوهشى نكرده اند. آيا هيچ بنايى بى سازنده اى، و هيچ جنايتى بى جنايتكار صورت پذير است؟! و اگر خواهى در آفرينش

ص: 219

ملخ بنگر، براى او دو چشم سرخ آفريد، و حدقه هاى آن را تابان، و گوشى پنهان آفريده، و دهانى به اعتدال، و حسى نيرومند، و دو دندان نيش كه هرچيز را بدان بِبُرَد، و دو دست داس مانند كه هرچيز را با آن بگيرد، كشاورزان به سبب كِشته هاى خود از او بيمناكند، و اگر با هم همدست شوند قدرت راندن وى را ندارند، ملخها با جست و خيزهاى خود به كشتزار روى نهند، و خواسته هاى خود را برآورده مى نمايند، در حاليكه همه اندام ملخ به قدر يك انگشت باريك نيست!

پس بزرگ است خدايى كه هرچه در آسمانها و زمين است خواه ناخواه بدو تمكين ورزند، و بر آستان او چهره و گونه بر خاك سايند، و به حكم تسليم و ناتوانى فرمان او برند و از بيم و خوف زمام فرمانبردارى خود به دست او دهند.

پرندگان مسخّر فرمان اويند، به شمار پرهايشان و نفسهايشان آگاه است، دستها و پاهاى آنها را بر روى زمينهاى نمناك و خشك استوار گردانيده، روزيشان را مقدّر و اجناس آنها را شمار كرده است. اين كلاغ، و اين عقاب، و اين كبوتر، و اين شترمرغ است، هر پرنده اى را به نام خود خوانده، و عهده دار روزيش گرديده. ابرهاى گران را آفريد، و بارانهاى پر دوام را از آنها ريزان ساخت، و سهم هر زمين را معيّن فرمود، پس زمينى را پس از خشكى سيراب كرد، و پس از خشكسالى در آن گياه رويانيد.(1)

تعبير حضرت كه فرمودند: «و از سر تسليم و ناتوانى طاعت او بپذيرد». از آن جهت است كه آدمى مطيع تقدير الهى اوست؛ از راه گرفته تا انجام و از مكان گرفته تا چيزهاى ديگر، از روى اختيار يا شبيه آن، هرچند شخصى زمام طاعت خود را به نمرود و فرعون و هامان و... سپرده باشد.

مخفى نماند كه براى استدلال به وجود خدا، به همه اين نشانه ها و آيات، كه بشر طاقت شماره كردن آنها را ندارد، نياز نيست، بلكه تنها تار مويى در بدن آدمى، دلالت بر صنع، قدرت، حيات، علم، اراده وساير صفات كماليه خالق دارد، آن صفاتى كه براى خلق هر

ص: 220


1- . نهج البلاغه، ص 270، خطبه 185.

آفريده اى مورد نياز است، اگر چه آن مخلوق تار مويى باشد يا باريك تر از آن.

آرى حتى يك مو نيز مخلوقى بسيار بزرگ است تا جايى كه كشورهاى صنعتى به كمك ابزارهاى نوين و پيشرفته توانسته اند كه هر موى را به ميليون ها تار باريك تر تقسيم كنند.(1) و البته از آن جا كه ما قائل به قاعده «جزء غير قابل تجزيه و تقسيم» آنگونه كه در فلسفه بيان شده، نيستيم، معتقديم كه هر يك از آن ميليون ها تار نيز خود قابل تقسيم اند.

محمد بن مسلم درباره آيه 72 سوره إسراء «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمى»؛ «و هركه در اين [جهان از ديدن چهره حق] نابينا بوده در آخرت [نيز ]كور[دل] خواهد بود»؛ از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

فَمَن لَمْ يَدلّه خَلْقُ السماوات و الأرض و اِختلافِ اللَّيل و النَّهار و دَوَرانِ الفلك بالشَّمس و القَمَر و الآيات العجيبات على أنَّ وَراء ذلك أمرا هُو أعظم مِنْهُ فهو في الآخرةِ أعمى، قال: فهو عَمّا لَمْ يُعاين أعمى و أضَلُّ سَبيلا؛(2) هر كس كه آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز و چرخش فلك با خورشيد و ماه و آيات عجيبش كه وراى آنها امرى عظيم تر از آنها است، او را [به آفريدگار دانا، توانا، حكيم و...] راهنمايى ننمايد در آخرت نابينا خواهد بود... و او از آن چه مشاهده نمى كند [نمى شود] نابينا وگمراه تر خواهد بود.

البته ظاهراً مراد، تمثيل باشد نه تفسير؛ و اللّه العالم.

ص: 221


1- . دانشمندان يك تار مو را به شش ميليون جزء تقسيم كرده اند.
2- . بحارالأنوار، ج 3، ص 28، ب 3، ح 2.

ص: 222

هدايت

منشأ هدايت

مسأله: منشأ هدايت، خداى سبحان است؛ قرآن مى فرمايد:

«إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»؛(1) در حقيقت تو هركه را دوست دارى نمى توانى هدايت كنى؛ ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند و او به هدايت يافتگان آگاه تر است.

«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ...»؛(2) امّا ثمود را هدايت كرديم.

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»؛(3) ما را به راه راست هدايت كن.

«وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ...»؛(4) و هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست.

«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ...»؛(5) ما راه را به او نشان داديم.

روايات پيشوايان دين نيز در اين زمينه بسيار است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

مَن إهتدَى بِغَيْر هُدى اللّه سُبحانه ضَلّ؛(6) هركس بجز هدايت خدا، هدايت يابد گمراه

ص: 223


1- . قصص 28 آيه 56.
2- . فصلت 41 آيه 17.
3- . فاتحه 1 آيه 6.
4- . اسراء 17 آيه 97.
5- . انسان 76 آيه 3.
6- . غرر الحكم و درر الكلم، ص 95، الفصل العاشر، ح 1687.

گشته است.

امام سجاد عليه السلام در دعاى عرفه مى فرمايند:

و عَرَفْتُ الهداية مِنْ عِندك فَمَنْ اِلْتَمَسَك لدينٍ أو دُنيا وَجَدَك سبحانك خَضَعَ لَكَ مَنْ جرى في عِلْمِك؛(1) هدايت را از پيشگاه تو شناختم، پس هر كس از تو دين يا دنيا بطلبد، مى يابد تو را در حالى كه همه خلايق كه در علم تواند در برابر تو خاضع اند و تو منزهى.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند: خداى متعال فرمود:

عِبادي كلُّكم ضال إلاّ مَن هَدَيْتَه و كلُّكم فقير إلاّ مَن أغْنَيْتَه و كلُّكم مُذْنِب إلاّ مَنْ عَصَمْتَه؛(2) اى بندگانم! همه شما گمراهيد جز آن كه من هدايتش كنم و همه شما نيازمنديد جز آن كه من توانگرش سازم و همه شما گناهكاريد جز آن كه من او را مصون [از گناه ]نمايم.

حمدان بن سليمان مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم:

معناى اين آيه كه مى فرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلامِ...»؛(3) «پس كسى را كه خدا بخواهد هدايتش كند، سينه اش را براى [پذيرش ]اسلام، گشاده مى سازد»؛ چيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: آن كس را كه خدا بخواهد در دنيا به سبب ايمانش هدايت كند و در آخرت به بهشت و دار كرامتش وارد كند، سينه اش را براى تسليم به خدا و اطمينان به او و آرامش يافتن او، بدانچه به پاداش آن وعده داده، گشاده مى كند تا آن شخص به خدا اطمينان پيدا كند. و هر كس را كه خدا بخواهد از بهشت و دار كرامتش در آخرت به سبب كفرش به خدا و معصيت او، دور كند، سينه اش را آن چنان تنگ مى گرداند كه در حين كفر به شك مى افتد و اعتقادات قلبيش مضطرب مى شود، به گونه اى كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود؛ اين گونه خدا پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.(4)

هم چنين امام رضا عليه السلام درباره آيه: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ...»(5)؛ «[اما] هيچ

ص: 224


1- . الصحيفة السجادية الجامعه، ص 212.
2- . بحارالأنوار، ج 5، ص 198، ب 7، ح 16؛ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 397، ب 2، ح 5848.
3- . انعام 6 آيه 125.
4- . بحارالأنوار، ج 5، ص 200، ب 7، ح 22.
5- . يونس 10، آيه 100.

كس نمى تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا [و توفيق و يارى و هدايت او]»؛ مى فرمايند:

لَيس ذلك على سبيل تَحْريم الإيمان عَلَيْها ولكِن على مَعنى أنَّها ما كانت لَتُؤْمِن من إلاّ بإذْنِ اللّه وإذْنِ أمْرِهِ لَها بالإيمان ما كانت مكلّفة متعبّدة وإلْجاؤه إيّاها إلى الإيمان عِنْد زَوال التكليف والتعبُّد عَنْها(1)؛ اين آيه بدان معنا نيست كه ايمان بر آنها تحريم شود، بلكه معنايش اين است كه آنها جز به اذن خدا ايمان نمى آوردند و اذن او همان امر او به آنها است كه ايمان بياورند، البته در صورتى كه عمل به تكليفشان كنند و متعبد باشند و در صورتى كه مكلف بودند و تعبدشان از آنها زوال يابد، آنها را به ايمان بر مى گردانند.

سليمان بن خالد مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند:

يا سُليمان إنّ لك قَلْبا و مَسامِع و إنّ اللّه إذا أرادَ أن يَهدي عَبْدا فَتَح مَسامِع قَلْبه؛(2) اى سليمان! همانا تو قلبى دارى و گوش هايى؛ و به يقين آن گاه كه خدا بخواهد بنده اى را هدايت كند، گوش ها و قلبش را باز مى كند.

امام صادق عليه السلام از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى كنند كه فرمودند: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مرا به سوى يمن فرستاد و فرمود:

يا علي لا تُقاتِلن أحدا حتّى تَدْعوه إلى الإسلام و ايم اللّه لَئِن يَهدي اللّه عزَّوجلَّ على يَديْكَ رجُلاً خَيْرٌ لكَ ممّا طَلَعت عَلَيْه الشَّمْس و غَربَت...(3)؛ يا على! ابداً با كسى در جنگ مشو جز آن كه [پيشاپيش] او را به اسلام فرا خوانده باشى. به خدا سوگند! اگر خداى عزّوجلّ مردى را بر دستان تو [بواسطه ]هدايت كند براى تو بهتر از هر چيزى است كه خورشيد بر آن طلوع (بتابد) و [بر آن] غروب نمايد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

هنگامى كه در ركعت دوم نماز نشستى بگو: بِسْم اللّه و باللّه و الحَمْد للّه... الحَمْد للّه الذي

ص: 225


1- . همان، ص 201، ح 25.
2- . همان، ص 203، ح 31.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 43، ب 10، ح 1 حديث 19951.

هَدانا لهذا و ما كُنّا لنَهْتَديَ لَولا أنْ هَدانا اللّه الحَمْد للّه ربِّ العالمين؛(1) به نام خدا و به قدرت خدا و ستايش براى خداست... ستايش خدايى را كه ما را به اين [راه درست] رهنمون شد و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما [به هدايت] راه نمى يافتيم؛ ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار عالميان است.

باز مى فرمايند:

هنگامى كه پايت را در ركاب مركب سوارى گذاشتى بگو: بِسْم اللّه الرَّحمن الرَّحيم، بِسْم اللّه و اللّه اكبر؛ به نام خداى بخشاينده مهربان و به نام خدا، و خدا بزرگ تر [از آن] است [كه توصيف شود].

و آن گاه كه بر مركبت سوار شدى و محملت استقرار يافت بگو: الحَمْد للّه الذي هَدانا لِلاْءسلام و عَلَّمنا القرآن و مَنَّ عَلَيْنا بِمُحمّد صلى اللّه عليه و آله ؛(2) ستايش خاص خدايى است كه ما را به اسلام راهنمايى كرد و قرآن را به ما آموخت و با [ارسال] محمد صلى اللّه عليه و آله بر ما منّت نهاد.

امام موسى بن جعفر عليهماالسلام از پدرانش و آن بزرگواران از امام حسين عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند:

در مسجد نشسته بوديم كه مؤن از مناره بالا رفت و گفت: اللّه اكبر اللّه اكبر، در اين هنگام اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليه السلام گريستند و ما نيز از گريه او به گريه افتاديم. آنگاه كه مؤن از اذان فارغ شد، حضرت فرمودند: آيا مى دانيد اين مؤن چه مى گويد؟ گفتيم: خدا و رسولش و وصى او بهتر مى دانند.

ايشان فرمودند: اگر مى دانستيد كه چه مى گويد كم مى خنديديد و زياد مى گريستيد... أشهد أن لا إله الاّ اللّه بدين معناست كه گواهى مى دهم هدايتگرى جز خدا و راهنمايى جز او نيست... .(3) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

سَلُوا اللّه الهُدى و سَلُوه مَعَ الهِدايَةِ هِدايَة الطَّريق و سَلوا اللّه السَداد و سَلُوه مَعَ السَداد سَداد

ص: 226


1- . همان، ج 6، ص 393، ب 3، ح 8265.
2- . همان، ج 11، ص 387، ب 20، ح 15080.
3- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 65، ب 37، ح 4187.

العَمَل؛(1) از خدا هدايت بطلبيد و همراه هدايت، از او ارائه طريق بخواهيد و از خدا درستى بطلبيد و همراه با درستى از او درستى عمل بخواهيد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ اللّه يُهْدي و يُضِل؛(2) به يقين خدا هدايت مى كند و [يا] گمراه مى سازد.

امام عليه السلام مى فرمايند:

أدْع بهذا الدُّعاء في شَهْر رَمَضان - إلى أنْ قال: - و إهْدِنا بِهِ لِما اخْتلفَ فيه مِنَ الحَقِّ بإذْنِك إنَّك تَهْدي مَنْ تَشاء إلى صراطٍ مُسْتقيم؛(3) اين دعا را در ماه رمضان بخوان:... و به سبب آن ما را درباره آن [مطلب] حقى كه موضع اختلاف شده، به اذن خود، هدايت كن. همانا تو هر كه را بخواهى به راه درست هدايت مى كنى.

در حديث قدسى آمده:

و يَنْظُر المؤمن إلى الكافر فيَحْمِدُني على ما هَدَيْته؛(4) و مؤن به كافر مى نگرد، پس آن گاه مرا بر آن چه [بدان] هدايتش كرده ام مى ستايد.

آرى خداى عزّوجلّ، هدايت گر است و در طول آن قرآن و سنّت [روايات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و اهل بيتش عليهم السلام] نيز هدايت گرى مى كنند. مراد از سنّت، اقوال، افعال و تقارير معصومان عليهم السلاماست. و البته همانطور كه قبلاً نيز بيان شد، عقل نيز صحيح و باطل را تفكيك مى نمايد.

بنابراين لازم است كه فرد عاقل، هدايت [و نجات] را از غير خداى سبحان، قرآن و حاملان دينش (ائمه اطهار عليهم السلام)، نخواهد، كه اگر جز اين باشد در گمراهى افتاده است؛ چنان كه (متأسفانه) اين گمراهى را در بسيارى از فلاسفه اى كه خواسته اند از غير راه هاى مقرّر شرعى به خداى عزّوجلّ واصل شوند مى بينيم.

و اين در حالى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده اند:

ص: 227


1- . همان، ج 5، ص 161، ب 2، ح 5562.
2- . كافى، ج 1، ص 165، ح 4.
3- . تهذيب، ج 3، ص 111، ب 13، ح 38.
4- . كافى، ج 2، ص 10، ح 2.

إنّي مُخلّف فيكم الثّقلَين كتابُ اللّه، و عِتْرَتي أهل بَيْتي، ما إنْ تَمسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا؛(1) من دو [امانت] سنگين را در ميان شما به جا مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم؛ مادام كه به اين دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد.

بنابراين اگر تمسك به اين دو هدايتگر نباشد، گمراهى و ضلالت جايگزين آن خواهد شد.

قرآن و هدايت

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

همانا اين قرآن، نور آشكار، و طناب محكم و پيوند استوار و بلند مرتبه، و شفابخش ترين شفا، و بزرگترين فضيلت، و سعادت عظمى است، هر كس آن نور را طلبد، خدا نورانيش كند، و هر كه در امورش بدان معتقد باشد خدا او را حفظ مى كند، و هر كس به آن تمسك كند خدا او را نجات مى دهد، و هر كه از دستوراتش جدا نشود خدا بالايش مى برد، و هر كه از آن شفا خواهد خدا شفايش دهد، و هر كس كه آن را بر غير آن مقدم دارد خدا هدايتش مى كند، و هركس هدايت را در غير آن بطلبد خدا گمراهش كند، و هر كه پوشش خويش قرارش دهد خدا او را سعادتمند مى گرداند و هر كس آن را امام خود، امامى كه از آن الگو بگيرد و تكيه گاهى كه در كارهاى خود به او رجوع كند، قرار دهد، خداى متعال او را به سوى بهشت پر از ناز و نعمت و زندگى سرشار از سلامت قرار مى دهد.(2)

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

شنيدم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: جبرئيل نزد من آمد و گفت: يا محمد! به زودى در امت تو فتنه اى رخ خواهد داد. [بدو] گفتم: راه خروج [و رهايى] از آن چيست؟ گفت: كتاب خدا؛ كه شرح روشن اخبار پيشين و پسين شما و داورى ميان شما در آن است و آن رأى قاطع است

ص: 228


1- . متشابه القرآن، ج 2، ص 57.
2- . تفسير الإمام العسكرى عليه السلام ، ص 449؛ بحارالأنوار، ج 89، ص 31، ب 1، ح 34.

نه شوخى، و هر [انسان] ظالمى كه به حكومت برسد و به غير قرآن عمل كند خدا كمرش را مى شكند [نابودش مى كند]، و هر كس هدايت را در غير آن بطلبد خدا گمراهش مى كند و آن، طناب محكم (استوار) الهى، يعنى قرآنِ حكمت آموز است و صراط مستقيمى كه هواهاى نفسانى آن را از صفا و حقانيتش منحرف نمى سازد و با تكرار السنه كهنه نمى شود. عجايبش به پايان نمى رسد و علما و دانشمندان از آن دل سير نمى شوند؛ تا آن كه فرمود: و هر كس بدان چنگ زند به راه راست هدايت شود و آن همان كتاب گرامى اى است كه هيچ گاه باطل در آن راه نمى يابد؛ فرو فرستاده اى از سوى [خداىِ] فرزانه ستوده است.(1)

امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايند:

قيل لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : إنَّ أُمَّتَكَ سَتُفْتَتَن، فسُئل: ما المَخْرَج مِن ذلك؟ فقال: كتابُ اللّه العزيز، الذي لا يَأْتيه الباطِل مِنْ بَيْن يَدَيْه و لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنَ حَكيمٍ حَميد، مَن ابتَغى العِلْم في غَيْرِهِ أضَلَّهُ اللّه؛(2) به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گفته شد: همانا امت تو به زودى در فتنه مى افتد. پس از آن حضرت سؤال شد: راه خروج [و رهايى] از آن چيست؟ فرمودند: كتاب گرامى خدا كه در حال و آينده، باطل در آن راه نمى يابد؛ و آن فروفرستاده اى از سوى [خداىِ] فرزانه ستوده است. هركس دانش را در غير آن بخواهد خدا او را گمراه كند.

امام سجاد عليه السلام در دعاى ختم قرآن به درگاه خدا عرضه مى دارند:

اللّهم إجعلْنا مِمَّن يَعْتَصِم بِحَبْلِهِ، ويَأوي من المتشابهات إلى حِرْزِ مَعْقله، ويَسْكُن في ظِلِّ جناحِهِ، و يَهتَدي بضَوْء صَباحه، ويَقتدي بتبلّج أسفاره، ويَسْتَصبح بمِصْباحه، ولا يَلْتَمِس الهدى في غَيْره(3)؛ بار خدايا ما را در زمره كسانى قرار ده كه به ريسمان قرآن چنگ مى زنند و از متشابهاتش به دژ استوارش (محكماتش) پناه مى برند و در سايه سارش آرام مى گيرند و با نور صبحش هدايت مى گردند و به فروغ صفحاتش اقتدا مى كنند و با چراغش روشنايى

ص: 229


1- . تفسير عيّاشى، ج 1، ص 3، ح 2.
2- . همان، ص 6، ح 11؛ بحارالأنوار، ج 89، ص 27، ب 1، ح 30.
3- . الصحيفة السجادية الجامعه، ص 174.

مى طلبند و هدايت را در غير آن نمى طلبند.

اهل بيت عليهم السلام و هدايت

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

...ثُمَّ أخَذَ اللّه سُبحانه الشَّهادة للربوبيّة و الإخلاص للوحدانيّة فبعد أخذ ما أخذ مِنْ ذلك شاء ببصائر الخَلْق انتخاب محمّد و أراهُم أنّ الهداية مَعَهُ والنُّور لَهُ و الإمامَةُ في أهلِهِ تَقْديما لسُنّة العَدْل و ليكون الأعذار مُتَقَدّما؛(1) سپس خدا از مردم پيمان گرفت به شهادت به ربوبيت و اخلاص در وحدانيتش و پس از آن خواست كه خلايق با اختيار خود نبوت محمد صلى اللّه عليه و آله را انتخاب كنند و به آنان نشان داد كه هدايت با او است و نور از آن اوست و امامت در خاندان او است، تا با آن، قانون عدل را مقدم بدارد و حجت را تمام كرده باشد.

جابر بن عبداللّه انصارى نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده:

و لنا العِصْمَةُ و الخِلافَةُ و الهِدايَة؛(2) عصمت، خلافت و هدايت [الهى] از آن ماست.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

إنَّ اللّه لَمْ يَزَل فَردا مُتَفَردا في الوحدانية ثُمَّ خَلَقَ محمّدا وعَليّا وفاطِمة (صلوات اللّه عليهم) - إلى أن قال: - وفوَّضَ أمر الأشياء إلَيْهم في الحكم والتصرّف والإرشاد والأمر والنهي في الخلق لأنّهم الولاة فَلَهُم الأمْر والولاية والهِداية(3)؛ همانا خدا در يگانگى خويش پيوسته بى نظير و يكتا بوده و هست. پس از آن محمد و على و فاطمه [صلوات اللّه عليهم] را آفريد؛ تا آن كه فرمودند: و امر اشياء (مخلوقات) در تدبير و تصرّف و ارشاد و امر و نهى در خلق را، به آنان واگذار كرد؛ پس آنانند كه واليان أمرند، و رهبرى و ولايت و هدايت از آنِ آنهاست.

در حادثه عاشورا آن گاه كه امام زين العابدين عليه السلام را با اسيران آل رسول صلى اللّه عليه و آله وارد كوفه كردند، خطاب به اهالى آن فرمودند:

ص: 230


1- . بحارالأنوار، ج 54، ص 213، ب 1، ح 184.
2- . همان، ج 25، ص 23، ب 1، ح 38.
3- . همان، ص 339، ب 10، ح 21.

أليس جَدّي رسول اللّه ويْلكم *** أهدى البرية مِن سُبل المُضِلّينا(1)

آيا جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيست، واى بر شما! او خلايق را از راه هاى گمراهى [به راه درست] هدايت كرد.

ابوحنيفه مى گويد:

درباره قول خداى متعال: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»؛(2) «سپس در آن روز [همه شما] از نعمت هايى كه داشته ايد پرسيده خواهيد شد»؛ از امام صادق عليه السلام پرسيدم: منظور از «نعيم» چيست به فدايت شوم؟ حضرت فرمودند: نَحْنُ أهلُ البيت النَّعيم الذي أنْعَمَ اللّه بِنا عَلى العِباد - إلى أنْ قالَ - و بِنا هَداهُمُ اللّه لِلاْءسلام و هُو النِّعمة التي لا تَنْقَطِع؛(3) ما اهل بيت، آن نعمت هايى هستيم كه خدا بر بندگان انعام كرد؛ تا آن كه فرمودند: و به وسيله ما خدا به اسلامشان هدايت كرد و آن همان نعمتى است كه قطع نمى شود.

سلمان فارسى نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در [ضمن] سخنى با دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمودند:

...و أبناء بَعْلِك أوْصِيائي إلى يَوْمِ القيامَةِ كُلُّهم هادون مَهدِيُّون...؛(4) و فرزندان شوهرت اوصياى من هستند تا روز قيامت. همه آنان هدايتگران هدايت شده اند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : إنَّ أهل بَيْتي الهُداة بَعدي أعْطاهُم اللّه فَهْمي و عِلْمي و خُلِقوا مِنْ طينَتي؛(5) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: همانا اهل بيت من، همان هدايتگران پس از من هستند كه خدا فهم من و علم من را به آنان عطا كرده و از طينت من آفريده شده اند.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در خطبه اى فرمودند:

أيها النّاس - إلى أنْ قالَ - هُم أئمَّة هُداة مُهْتَدون...؛(6) اى مردم!... آنان [اهل بيت عليهم السلام]

ص: 231


1- . همان، ج 45، ص 114، ب 39، ح 1.
2- . تكاثر 102 آيه 8.
3- . بحارالأنوار، ج 7، ص 258، ب 11.
4- . همان، ج 28، ص 52، ب 2، ح 21.
5- . همان، ج 23، ص 137، ب 7، ح 81.
6- . همان، ج 22، ص 149، ب 37، ح 142.

پيشوايان؛ هاديان و هدايت يافتگان اند.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه:

درباره قول خداى متعال: «...نُورٌ عَلى نُورٍ» فرمودند: يعنى، امامى پس از امام «يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ...»(1) يعنى، خدا به وسيله ائمه عليهم السلام هر كه را بخواهد هدايت مى كند.(2)

ابى الجارود مى گويد:

از امام باقر عليه السلام درباره قول خدا: «...أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ»؛(3) «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است»؛ پرسيدم، امام عليه السلام فرمودند: فأمّا مَنْ يَهْدي إلى الحَق فهُو محمّد وآل محمّد مِنْ بَعْدِه(4)؛ مطمئناً آن كه به سوى حق هدايت مى كند محمد صلى اللّه عليه و آله است و پس از او آل محمّد عليهم السلام.

پيامبر صلى اللّه عليه و آله درباره حضرت على عليه السلام فرمودند:

... لاتَسْتَنْكِفُوا مِنْ ولايَتِهِ فَهُو الذي يَهْدي إلى الحَقِّ و يَعْمَلُ بِهِ و يَزْهَقُ الباطل و يَنْهى عَنْه؛(5) از ولايت او ابا نكنيد كه او به حق هدايت، و به آن عمل مى نمايد باطل را نابود و از آن نهى مى كند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

إذا قامَ القائم عليه السلام دَعا النّاس إلى الإسلام جَديدا و هَداهُم إلى أمْرٍ قَدْ دَثَر و ضَلَّ عَنْهُ الجَمْهُور، و إنَّما سُمِّيَ القائم مَهْديّا لأنَّه يَهْدي إلى أمرٍ مَضْلول عَنْه، و سُمِّيَ القائم لِقيامِهِ بالحَقّ؛(6) آن هنگام كه قائم عليه السلام قيام كند مردم را از نو به اسلام دعوت مى كند و آنان را به امرى هدايت مى كند كه مهجور شده و توده مردم از آن دور افتاده اند، قائم عليه السلام تنها به اين خاطر «مهدى» ناميده شد كه به امرى فراموش شده و تباه شده هدايت مى كند و تنها به اين دليل «قائم» ناميده شد كه حق را برپا مى دارد.

ص: 232


1- . نور 24 آيه 35.
2- . بحارالأنوار، ج 4، ص 19، ح 6، ب 3.
3- . يونس 10 آيه 35.
4- . بحارالأنوار، ج 9، ص 213، ب 1، ح 91.
5- . همان، ج 37، ص 208، ب 52، ح 86.
6- . همان، ج 51، ص 30، ب 2، ح 7.

امام باقر عليه السلام به حَكم بن ابى نعيم مى فرمايند:

... يا حَكَم، كُلُّنا قائم بأمْرِ اللّه، قُلْت: فأنْتَ المَهْدي، قال: كلُّنا يَهدي إلى اللّه؛(1) اى حَكم! همه ما برپادارنده امر خداييم [او مى گويد به حضرت عرض كردم: ]آيا شما همان «مهدى» هستيد؟ فرمودند: - همه ما به سوى خدا هدايت مى كنيم.

نيز فرمودند:

إنَّما سُمِّي المَهْدي لأنَّه يَهْدي إلى أمْرٍ خَفِي؛(2) [مهدى] تنها بدان خاطر «مهدى» ناميده شد كه به امرى پنهان [شده ]هدايت مى كند.

امام صادق عليه السلام از پدرش و ايشان از جدش عليهماالسلام روايت مى كند كه فرمودند:

خَطَبَنا أميرُ المؤمنين عليه السلام خُطْبَةً فقال فيها: نَشْهَدُ أنْ لا إله إلاّ اللّه وَحْدَه لا شَريكَ لَهُ و أنَّ مُحمّدا عَبْدُه و رَسُولُه - إلى أنْ قالَ: - فَجَعَلَهُ اللّه نُورا يَهْدي للَّتي هِيَ أقْوَم؛(3) اميرالمؤنين عليه السلام براى ما خطبه اى خواند و در آن فرمودند: شهادت مى دهيم كه معبودى جز اللّه نيست، يكتاست و شريكى ندارد و همانا محمد صلى اللّه عليه و آله ، بنده و فرستاده او است... خدا او را نورى قرار داد كه به استوارترين راه ها هدايت مى كند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

قال أميرالمؤمنين عليه السلام في خُطْبَةٍ: أنا الهادي و أنا المُهْتَدي؛(4) اميرالمؤنين عليه السلام در خطبه اى فرمودند: من آن هدايتگر و هدايت شده ام.

عبداللّه بن عباس روايت مى كند كه [روزى] پيامبر صلى اللّه عليه و آله در ميانمان ايستادند و فرمودند:

الحَمْد للّه على آلائه - إلى أنْ قالَ: - فَعَلَيْكم بالسَّمْع والطّاعة للسابقين مِنْ عِتْرَتي فإنَّهم يَصدُّونَكُم عَنْ البَغْي ويَهْدونَكُم إلى الرشد ويَدْعونكم إلى الحَقّ... هؤلاء الأبرار

ص: 233


1- . همان، ص 141، ب 5، ح 14.
2- . همان، ج 52، ص 351، ب 27، ح 103.
3- . همان، ج 89، ص 25، ح 26.
4- . همان، ج 4، ص 9، ب 1، ح 18.

المُهْتَدُون المُهْتدي بِهِم(1)؛ ستايش خداى را بر نعمتهايش...؛ تا آن كه فرمودند: بر شما باد كه عترت مرا كه در خير و اطاعت پيشتازند بشنويد و اطاعت كنيد؛ چون شما را از ستم بازمى دارند و به راه راست هدايت مى كنند و به سوى حق فرا مى خوانند... آنان همان نيكان هدايت يافته و اسباب هدايت شدن اند.

ابوبصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

[معناى آيه اى كه مى فرمايد:] «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛(2) «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است» [چيست؟ ]فرمودند:

رسولُ اللّه صلى اللّه عليه و آله المُنْذِر، و عَلي عليه السلام الهادي؛(3) رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بيم دهنده است و على عليه السلام هدايت كننده.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

و أنا الهادي بالولاية؛(4) و من آن كسى هستم كه با ولايتى كه به من داده شده، هدايت مى كنم.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند:

يا عَلي أنْتَ الهادي لِمَنْ ضَلّ؛(5) اى على! تو هدايتگر كسانى هستى كه گمراه شده اند.

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

و أنا تارِكٌ فيكُم ما تَرَكَهُ رَسولُ اللّه صلى اللّه عليه و آله : كتابُ اللّه و عِتْرَتي و هِيَ عِتْرَة الهادي إلى النَّجاة؛(6) و من در ميان شما آن چه را وا مى گذارم كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وا گذاشت؛ كتاب خدا و عترتم؛ كه آنان عترت آن هدايتگر (پيامبر صلى اللّه عليه و آله )، به راه نجات اند.

روايات بسيارى در اين باب در كتاب هاى وسائل الشيعه، بحارالانوار، مستدرك الوسائل و غيره ذكر شده.

ص: 234


1- . همان، ج 16، ص 374، ب 11، ح 85.
2- . رعد 13 آيه 7.
3- . بحارالأنوار، ج 2، ص 279، ب 33، ح 43.
4- . همان، ج 26، ص 153، ب 9، ح 41.
5- . همان، ج 28، ص 222، ب 4، ح 13.
6- . همان، ج 35، ص 45، ب 2، ح 1.

هدايتى در غير قرآن و عترت نيست

گاه اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه هدايت جز در قرآن يافت نمى شود؟

البته روشن است كه مراد از قرآن، اعم از عترت طاهره پيامبر عليهم السلامو كتاب خداست؛ چون آنان مفسران انحصارى قرآن و مخاطبان واقعى آنند.

پاسخ آن است كه هدايت به چند امر تعلق مى گيرد كه عبارت اند از:

الف. عقيده: هدايت عقيده، رسالت ويژه قرآن است؛ زيرا راهنمايى به معبود و صفاتش (عدل و صفات جمال و جلال) و رسالت و نبوت، و امامت و نيز معاد و خصوصياتش در قرآن آمده است، لذا هر كه معارف عقيده را از قرآن اخذ نكند گمراه خواهد بود. بدون تمسك به قرآن در ويژگى هاى اين اصول و فروع آن نمى توان به حقيقت رسيد و عدم وصول به حقيقت همان گمراهى اعتقادى است.

ب. شريعت: مانند عباداتى كه قرآن آنها را واجب اعلام كرده است؛ نظير طهارت، نماز، زكاة، روزه، حج و غيره. بنابراين كسى كه بدانها عمل نكند از راه مستقيم به گمراهى افتاده است.

ج. معاملات: مانند خريد و فروش، واجبات و محرمات و نظاير اينها كه تمامى اصولشان در قرآن حكيم ذكر شده است. آن كس كه آنها را رعايت نكند و از در مخالفت با آنها درآيد منحرف خواهد بود و منحرف، گمراه است.

د. احوال شخصى و فردى: مانند ازدواج، طلاق، ارث و امثال آن. در اين ارتباط نيز هركس پا را فراتر گذارد و يا كوتاهى كند و بر آن چه قرآن ترسيم فرموده زياده يا نقصان روا دارد از راه راست بركنار خواهد بود.

ه . ساير احكام: مانند قضاء، حدود، قصاص و ديات كه اصول همگى اينها در قرآن حكيم آمده و سنّت پاك نيز به تفسير آن پرداخته است. پس هر كس از آنها جدا و منحرف شود در فتنه افتاده و گمراه خواهد شد.

و. كسب اخلاق صحيح و ترك اخلاق فاسد: مانند راست گويى و دروغ، امانت دارى و

ص: 235

خيانت، آزادى و عدم آزادى، برادرى و عدم برادرى، امّت واحده بودن جهان اسلام يا نبودن آن و غيره. البته مراد از «اخلاق» معناى عام آن است، نه معناى خاص فردىِ آن. هر كه در اين امور به قرآن تمسك نجويد از جاده درست به بيراهه رفته است.

نسبى بودن هدايت

اگر سؤال شود كه چرا در زندگى آنان كه به قرآن تمسك نكرده اند تنگناى آنچنانى نيست، بلكه در امنيت و رفاه هستند، و از سوى ديگر معقول نيست كه بپذيريم فرد گمراه بتواند در رفاه و امنيت زندگى كند!؟

پاسخ اين پرسش آن است كه آنان نيز به طور نسبى به قرآن عمل مى كنند و از اين رهگذر از رفاه و امنيت ناشى از آن برخوردار مى شوند. مانند اينكه به كرامت انسانى افراد و حقوقشان احترام مى گذارند و برخى آزادى هاى معقول را به رسميت مى شناسند و در زمينه برادرى و وحدت امتشان اهتمام مى ورزند و اقدام به انجام معاملات صحيح مى كنند و مانند آن. آرى در ميان كارهايشان آن چه صحيح است برگرفته از قرآن و سنّت است؛ اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

اللّه اللّه في القرآن لا يَسْبقَكُم بالعَمَلِ بِهِ غَيْركم؛(1) خدا را ! خدا را ! درباره قرآن، مباد كه ديگران در عمل كردن به آن بر شما پيشى گيرند.

البته در همين جوامعى كه به برخى از دستورات قرآن عمل كرده اند و پيشرفت نسبى داشته اند، از آن جا كه در امور شش گانه فوق الذكر عملاً كم و زياد كرده اند، در انحرافات اعتقادى و عملى گرفتار آمده اند. به گونه اى كه دانشوران و متفكرانشان نيز در ده ها مورد به اين گونه انحرافات مرتبط با اصول عقايد و فروعشان اعتراف كرده اند.

همانطور كه مسلمانان نيز خود از اين آفت بركنار نمانده اند؛ از ميان آنان عده اى كه به هيچ اصل يا فرع مبيّن قرآنى عمل نكرده اند، در تنگنا و سختى اى افتادند كه معنايش همان

ص: 236


1- . نهج البلاغه، نامه 47، ص 422.

گمراهى است.

آرى مفهوم گمراهى، مشكّك است و لازم نيست كه همواره يا به نحو موجبه كليه يا سالبه كليه باشد، پس آدمى به هر مقدار كه اصول و فروع را اخذ و مراعات كند به همان مقدار هدايت يافته و به همان ميزان كه اين دو را ترك گفته، در گمراهى است.

برخى از علل اختلاف مسلمانان

سؤال: چرا مسلمانان با وجود حضور قرآن در ميانشان، دچار اختلاف شده اند؟

پاسخ: به علل مختلفى كه برخى از آنها عبارت اند از:

1- عناد؛ حتى قانون صحيح و سالم نيز نمى تواند افراد معاند را هدايت كند. معاند در دار دنيا در بدبختى است و در آخرت در آتش؛ در دعاى كميل مى خوانيم:

أَقْسَمْتَ... و أنْ تُخَلِّد فيها المُعانِدين؛(1) قسم ياد كرده اى كه... معاندان را در آن [= آتش] جاويد سازى.

2- جهل و ناآگاهى؛

3- اختلاف نظر در اجتهاد و نظريّه پردازى صاحب نظران، البته مثل چنين عاملى مادام كه به وجوه مشترك تكيه كرده و آنها مبناى عمل قرار داده شود زيانى به جامعه نخواهد رسانيد، چرا كه اصول كلى ميان همه مسلم است.

متكلمان، آيات مبدأ و معاد؛ فقيهان آيات احكام و شريعت و عالمان اخلاق نيز آيات اخلاقى را بيان كرده اند؛ هم چنين دانشمندان ساير علوم. هر كس با دقت نظر بدين روايات رجوع كند بر صدق سخن امام حسن مجتبى عليه السلام به حكايت از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پى مى برد؛ كه فرمودند:

مَنْ اِبْتَغى العِلْم في غَيْرِهِ أضَلَّهُ اللّه؛(2) هركس علم را در غير آن (قرآن) بجويد خدا گمراهش مى كند.

آيات و روايات ديگرى نيز وجود دارند كه مجال طرح آنها نيست.

ص: 237


1- . مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
2- . بحارالأنوار، ج 89، ص 27، ب 1، ح 30.

عقل، صفات ثبوتى و سلبى

مسأله: عقل، به روشنى بر موارد زير دلالت مى كند:

الف: هستى را، آفريدگارى است؛ زيرا وجود مصنوع بدون صانع، ناممكن و نامعقول است.

ب: آفريدگار هستى، موجودى حىّ است؛ زيرا موجود ميّت نمى تواند منشأ اثر باشد و از ديگر سو، ميّت چگونه مى تواند پديدآور حيات در آفريدگان خود باشد، در حالى كه خود فاقد آن است.

ج: آفريدگار هستى، موجودى عالِم است؛ زيرا آثار و نشانه هاى عالِميّت او در آيينه مخلوقاتش هويداست.

د: آفريدگار هستى، موجودى قادر است؛ زيرا بدون قدرت، تمكن بر خلق نخواهد داشت.

همينطور عقل به وجود ساير صفات ثبوتى در وجود خداى متعال نيز حكم مى كند، همانگونه كه به اصل وجود خدا حكم مى كند، لذا مشاهده مى كنيم كه حتى منكران أنبياء عليهم السلام نيز به وجود بارى تعالى معتقدند و آن چه در آن با ديگران اختلاف دارند اين است كه آفريدگار، كيست و صفاتش چيست.

ص: 238

موجودى بى مانند

اشاره

ضرورت حكم عقلى مى گويد كه بارى تعالى به هيچ يك از آفريدگان خود شباهت ندارد و هم در ذات، متفاوت از آنهاست و هم در صفاتش از اوصاف آنها.

اگر چه حكم عقل به تفاوت صفات خدا از صفات مخلوقاتش، در بداهت، به قوت حكم به عدم شباهت ذات خدا با هيچ يك از مخلوقاتش نيست، امّا ادلّه قاطع عقلى و نقلى بر آن دلالت مى كند. اين حكم به «صفات سلبيه» موسوم است؛ حق تعالى در آيات ذيل در اين باره مى فرمايد:

«...سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ»؛(1) منزّه است خدا از آن چه وصف مى كنند.

«...وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ»؛(2) خدا، بر بندگان [خود]، ستمكار نيست.

«سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ»؛(3) منزّه است خدا از آن چه [با او] شريك مى گردانند.

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»؛(4) هيچ چيز مانند او نيست.

«سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»؛(5) منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد، [بلكه] از آنِ اوست آن چه در آسمان ها و در زمين است.

«لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ»؛(6) هيچ معبودى جز او نيست منزه است او از آن چه [با

ص: 239


1- . مؤمنون 23 آيه 91.
2- . آل عمران 3 آيه 182؛ انفال (8) آيه 51؛ حج (22) آيه 10.
3- . طور (52) آيه 43؛ حشر (59) آيه 23.
4- . شورى 42 آيه 11.
5- . نساء 4 آيه 171.
6- . توبه 9 آيه 31.

وى] شريك مى گردانند!.

«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»؛(1) منزه است او، و برتر است از آنچه [با وى ]شريك مى سازند!.

«سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً»؛(2) او پاك و برتر است از آن چه آنها مى گويند؛ بسيار برتر و منزه تر!.

«قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ»؛(3) گفتند: خدا فرزندى براى خود انتخاب كرده است؛ [اما از هر عيب و نقص و احتياجى] منزّه است! او بى نياز است.

در روايات شريفه نيز مى خوانيم:

عبدالرحمان بى أبى نجران مى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره توحيد سؤال كردم و گفتم:

نسبت به خدا چيزى را توهم مى كنم (او را شبيه به جسمى توهم مى كنم)؛ فرمودند: «نعم، غير مَعْقُول ولا مَحْدود، فما وَقَعَ وَهْمَك عَلَيْه مِنْ شَيءْ فَهُو خِلافه، لا يُشْبِهُه شَيءْ، ولا تُدْرِكه الأوْهام، كَيَفْ تُدركه الأوهام وهو خِلاف ما يُعْقل وخلاف ما يُتَصوَّر في الأوهام؟، إنّما يتوهّم شَيء غَير مَعْقول ولا مَحدود(4)؛ او، نه چنان است كه در عقل شناخته شود و محدود باشد، زيرا هر چه وهم تو بر آن افتد، او بر خلاف آن است. هيچ چيز بدو شباهت نمى رساند و خاطرها او را در نمى يابند. چگونه خاطرها او را دريابند در حالى كه او بر خلاف هر چيزى است كه به عقل مى آيد و در خاطرها تصور شود؟! پس هر چه نسبت به او در وهم آيد (تصور شود) غير معقول و نامحدود است [و حال آن كه او نامحدود است]».

مراد از تعبير اخير آن است كه توهمات و تصورات تنها به همين مقدار (تشبيه به خلق) مى رسد، نه بيش و بالاتر از اين.

امام صادق عليه السلام در توحيد مفضل مى فرمايند:

ص: 240


1- . يونس 10 آيه 18؛ روم (30) آيه 40؛ زمر (39) آيه 67.
2- . اسراء 17 آيه 43.
3- . يونس 10 آيه 68.
4- . كافى، ج 1، ص 82، ح 1.

عقل، آفريدگار را [تنها] از جهتى مى شناسد كه اقرار [بر وجود او و صفات كمالش] را بر وى ايجاب كند و نمى تواند او را به گونه اى بشناسد كه موجب احاطه او بر وصف او گردد. اگر بگويند: پس [با اين اوصاف] او چگونه معرفت به خويش را بر بنده ضعيفِ با عقل ناتوان تكليف مى كند در حالى كه عقل به او (خدا) احاطه نمى يابد؟ بدانها گفته مى شود: بندگان تنها به مقدارى از آن (معرفت خدا) مكلّف شده اند كه رسيدن بدان در [محدوده ]طاقتشان است و آن عبارت است از اين كه: به [وجود ]او يقين يابند و امر و نهيش را امتثال كنند؛ اما مكلّف به احاطه يافتن بر صفاتش نشده اند.(1)

از امام جواد عليه السلام پرسيده شد: آيا مى توان بر خدا، شيى ء، اطلاق كرد؟ فرمودند:

نَعَم، يُخْرجه مِنَ الحَدَّيْن: حَدّ التعطيل و حَدّ التَشْبيه؛(2) آرى به شرطى كه او را از دو قلمرو خارج كند: حدّ تعطيل [يعنى محدوديتى براى او تصور نكند ]و تشبيه [او به مخلوقات].

اميرالمؤنين عليه السلام در خطبه اى كه پس از وفات پيامبر صلى اللّه عليه و آله ايراد كرده اند، فرمودند:

الحَمْد للّه الذي أعْجَزَ الأوهام أن تَنال إلاّ وجُوده؛(3) ستايش از آنِ خدايى است كه وهم ها را جز از درك [اصل] وجود خود [خدا]، ناتوان ساخت.

در ضمنِ دعاى صباح كه اميرالمؤنين عليه السلام آن را از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت نموده آمده است:

يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بذاتِهِ، و تَنَزِّهَ عَنْ مُجانَسةِ مَخْلُوقاتِهِ؛(4) اى كسى كه خود بر خويش رهنمايى و از هم جنس بودن با مخلوقاتش منزه.

معناى «خود بر خويش رهنمايى» آن است كه، آن كه اشياء را آفريد ذات اوست و مخلوقات نيز بر آفريدگار[شان] دلالت مى كنند.

صفوان بن يحيى مى گويد:

ص: 241


1- . توحيد مفضل، ص 177، المجلس الرابع.
2- . كافى، ج 1، ص 82، ح 2.
3- . بحارالأنوار، ج 4، ص 221، ب 4، ح 1.
4- . الدعاء و الزياره، الفصل الاول، الباب الثامن، ص 120؛ مفاتيح الجنان، باب اول، فصل ششم، ص 97.

ابو قره كه خود محدث بود از من خواست تا وى را نزد امام رضا عليه السلام ببرم. از حضرت در اين باره اجازه خواستم و ايشان هم به من اجازه دادند. او بر حضرت داخل شد و از ايشان درباره حرام و حلال و احكام سؤال نمود تا اين كه به سؤال از توحيد رسيد. در اين هنگام ابوقره گفت: براى ما روايت شده كه خداى عزّوجلّ سخن گفتن و ديدن را ميان دو كس تقسيم كرد: به موسى سخن گفتن [با خويش] را داد و به محمّد صلى اللّه عليه و آله ديدن [خويش ]را. [آيا اين روايت صحيح است]؟

امام رضا عليه السلام فرمودند: كيست آن كه از جانب خداى عزّوجلّ به ثقلين [يعنى] جن و انس [اين پيام را] رسانده است: ديده ها او را در نمى يابند و اوست كه ديده ها را در مى يابد و هيچكس به او احاطه علمى نمى يابد و هيچ چيز همانند او نيست؟ آيا [آن كس كه مى گوييد، گفته است خدا را ديده ]محمد صلى اللّه عليه و آله نيست؟! گفتم: آرى. فرمودند: چگونه مى شود مردى به سوى تمام خلق بيايد و بدانها خبر دهد كه او از جانب خدا آمده و به دستور خدا آنان را به خدا دعوت مى كند و بگويد: ديده ها او (خدا) را در نمى يابند و او است كه ديده ها را در مى يابد و آنان به وى احاطه علمى نمى يابند و هيچ چيز همانند او نيست، و لكن [با اين حال] بگويد: من با چشم خودم او را ديدم و احاطه علمى به او پيدا كردم و [ديدم كه] او به شكل آدمى است؟! آيا حيا نمى كنيد!! زنادقه [هم] نتوانستند او را به اين اتهام، متهم كنند كه [مثلاً بگويند: ]ايشان از ناحيه خدا چيزى مى آورد، سپس از ديگر سو خلافش را نيز مى آورد.(1)

در روايت ديگرى آمده است كه سؤال كننده اى به امام رضا عليه السلام عرض كرد:

خدا بر تو رحمت آورد! به من بگو خدا چگونه [موجودى] است؟ و كجاست؟ حضرت فرمودند: واى بر تو! آن چه كه بدان معتقد شده اى نادرست است؛ او مكان را آفريد، در زمانى كه مكانى نبود و كيفيات را آفريد، آن گاه كه كيفيات [و اوصافى ]نبود. او به چگونگى و به كجايى، شناخته نمى شود. نه با حسى [از حواس] دريافت مى شود و نه با چيزى مقايسه.

ص: 242


1- . التوحيد، ص 111، ح 9، ب 8؛ شبيه اين روايت نيز در كافى، ج 1، ص 95، ح 2 آمده است.

آن مرد گفت: بنابراين اگر او با هيچ حسى از حواس دريافت نمى شود، پس او چيزى نيست.

امام رضا عليه السلام فرمودند: واى برتو! چون حواس تو از دريافتنش ناتوان است، پروردگاريش را انكار مى كنى؟! ما آن گاه كه حواسّمان از دريافتنش ناتوان مى گردد [باز هم] يقين مى آوريم كه پروردگار ما متفاوت از اشياء است.

آن مرد پرسيد: چرا حس باصره (بينايى) او را ادراك نمى كند؟

حضرت فرمودند: چون ميان او و مخلوقاتش فرق است، مخلوقاتى كه حس بينايى خودشان و ديگران را درمى يابند. بنابراين او (خدا) اجلّ و عظيم تر از آن است كه [آدمى] او را با چشم ببيند يا در وهم به او احاطه پيدا كند و يا عقلى او را كاملاً بشناسد.(1)

توضيح: علت اجلّ بودن و اعظميّتش، نامحدود بودن او است. نامحدود بزرگتر از آن است كه با [شناسنده اى] محدود [و متناهى] شناخته شود، خواه آن [شناساى محدود] عقل باشد يا وهم يا چشم و يا غير از آن.

حضرت عبدالعظيم حسنى - رضوان اللّه عليه - اعتقادات دينى خويش را بر امام هادى عليه السلام عرضه كرد تا از صواب يا ناصواب بودنشان اطلاع يابد. او در بخشى از بيان خويش مى گويد:

به يقين خداى تبارك و تعالى يكى است و همانندش چيزى نيست و از دو حد بيرون است: حد ابطال و حد تشبيه [به مخلوقات]. او نه جسم است و نه صورت، نه عرض و نه جوهر، بلكه او خالق اجسام و پديدآورنده صورت ها و خالق اعراض و جواهر و پروردگار همه چيز و مالك و هستى بخش و پديدآورنده آن است.(2)

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

آفريننده با خودِ آفريده ها بر خِردها آشكار گرديد، و به ديدن آنهاست كه ديدن ذات پروردگار ممتنع شود. نه توان گفت كه ساكن است و نه توان گفت كه متحرك است، و چگونه چنين باشد كه او خود پديدآورنده حركت و سكون است؟ و چگونه چيزى كه خود پديد آورده بدو باز

ص: 243


1- . التوحيد، ص 251 و 252، ب 36، ح 3.
2- . همان، ص 81، باب التوحيد، ح 37.

گردد؟ يا آنچه خود پديد آورده در او پديد آيد؟! اگر چنين باشد در ذات الهى دگرگونى پديد آيد، و حقيقت ذات او تجزيه مى پذيرد، و ازليّت او ممتنع مى گردد، اگر او را پيش رويى باشد پشت سرى هم تواند بود، پس در اين حال ناقص و نيازمند به كمال باشد، و نشانه هاى آفريده بودن در او آشكار گردد، و چون ديگر آفريدگان شود كه دليل بر وجود خدايند و حال آنكه موجودات برهان وجود اويند(1).

امام موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند:

لَيْسَ بَيْنَه و بَيْن خَلْقِهِ حِجاب غَيْر خَلْقِهِ، إحْتَجَبَ بِغَيْر حِجابٍ مَحْجوب، و اِسْتَتَر بِغَيْر سِتْرٍ مَسْتور، لا إله إلاّ هُو الكبير المُتَعال؛(2) ميان او و مخلوقاتش حجابى نيست جز خود آن مخلوقات. او ديده نمى شود، لكن نه به خاطر حجابى ناپيدا و [نيز ]مستور است نه به خاطر پرده اى ناپيدا. معبودى جز آن كه بزرگ و متعالى است وجود ندارد.

نوف بكّالى مى گويد اميرالمؤنين عليه السلام اين خطبه را برايمان خواندند:

ستايش خداى را كه بازگشت همه خلق و عواقب امور بدوست،... بلكه با نشانه هاى تدبير استوارش و قضاى نافذش بر خِردها آشكار گرديد،... ستايش خدايى را كه موجود بود، پيش از موجود شدن كرسى يا عرش، يا آسمان يا زمين، يا جن يا انس، انديشه او را در نيابد، و فهم اندازه او نداند، هيچ خواهنده اى او را به خود مشغول ندارد، و بخشش هيچ عطايى مايه كاستى در كار او نگردد، به چشم ديده نمى شود، و نتوان گفت كه در كجاست. به داشتن جفت موصوف نگردد، آفريدنش به مددِ عضوى نيست، و به حواس درك نگردد، با مردم مقايسه نشود،... كسانى به صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيئت و آلات و ابزار باشند، يا كسى كه چون زمانش سر آيد فانى گردد، پس خدائى جز او نيست، بر اثر نور اوست كه تاريكى روشنى يابد، و چون نور خويش دريغ دارد هر پرتوى روى در تاريكى نهد.(3)

مراد از «روى در تاريكى نهد» تاريكى اى است كه خود آفريد؛ زيرا طبق نظر برخى از

ص: 244


1- . نهج البلاغه، خطبه 186.
2- . التوحيد، ص 179، ب 28، ح 12.
3- . نهج البلاغه، خطبه 182، ص 260.

حكما تاريكى، مخلوق است؛ آيه مباركه نيز اين معنا را تأييد مى كند، آن جا كه مى فرمايد:

«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ...»؛(1) ستايش خدايى را كه آسمان ها و زمين را آفريد، و تاريكيها و روشنايى را پديد آورد.

و در دعاى امام رضا عليه السلام نيز مى خوانيم:

سبحان خالق الظُلمة؛(2) منزه است آفريدگار تاريكى.

عدم آگاهى و نديدن تاريكى، نيز دال بر عدم وجود آن نيست. حالت نور و ظلمت مانند حالت مرگ و حيات است. درباره اين دو نيز خداى متعال مى فرمايد:

«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛(3) آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد.

(تفصيل اين مطلب در كتب كلامى و فلسفى آمده است).

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

مَنْ نَظَر في اللّه كَيْف هُو؟ هَلَك؛(4) هركس در [ذات] خدا انديشه كند كه كيفيت او چيست؟ هلاك مى گردد.

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله سخن يهوديانى كه مى گفتند: «عُزير پسر خداست» را رد نموده و مى فرمايند:

اگر منظور شما از پسر خدا بودن عُزير [پديده] ولادت است؛ آن گونه كه در اين دنيايتان مشاهده مى كنيد كه مادران به سبب جماعى كه پدران با آنها مى كنند فرزندان را به دنيا مى آورند، محققا به خدا كفر ورزيده ايد و او را تشبيه كرده ايد به خلقش و اوصاف موجودات مُحدَث [= مسبوق به عدم] را بر او واجب دانسته ايد و نزد شما واجب خواهد بود كه او

ص: 245


1- . انعام 6 آيه 1.
2- . بحارالأنوار، ج 91، ص 207، ب 37؛ در اين روايت مى خوانيم تسبيح على بن موسى الرضا عليه السلام در روز دهم و يازدهم آن بود كه مى فرمودند: «سبحان خالق الظلمة».
3- . ملك 67 آيه 2.
4- . المحاسن، ص 237، ب 24، ح 208.

مُحدَث و مخلوق بوده، خالقى داشته، كه او را ساخته و ابداع كرده باشد.(1)

اميرالمؤنين عليه السلام مى فرمايند:

التوحيد أنْ لا تَتَوَّهَمه، و العَدْل أن لا تَتَّهِمَه؛(2) توحيد اين است كه خدا را به توهّم در نياورى، و عدل اين است كه خدا را [به آنچه در خور او نيست] متهم نسازى.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

تَكَلَّمُوا فيما دُونَ العَرْش، و لا تكلّموا فيما فَوْقَ العَرْش، فإنّ قَوْما تَكلَّموا في اللّه عزَّوجلَّ فَتاهوا حتّى كانَ الرجُل يُنادي مِنْ بَيْن يَدَيْه فَيُجيب مِنْ خَلْفِه؛(3) درباره هر آن چه مادون عرش است سخن بگوييد و درباره آن چه وراى عرش است سخن نگوييد كه همانا قومى درباره خداى عزّوجلّ سخن گفتند و سرگردان شدند تا آن جا كه [وقتى] مردى از آنچه روبه رويشان بود مورد سؤال واقع مى شد، به عكس پاسخ مى داد.

شايد مراد از «تا آن جا كه [وقتى] مردى مورد سؤال واقع مى شد»؛ ندايى معنوى باشد نه مادى؛ چنان كه در روايتى آمده است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

إنَّ مَنْ اِلتَفَتَ في صَلاتِهِ قَلَّبَ اللّه ُ وَجْهَه وَجْهَ حِمار؛(4) به يقين هر كه در نماز ملتفت [اين سو و آن سو] بشود، خدا چهره اش را به چهره الاغ دگرگون مى كند.

روشن است كه اين دگرگونى معنوى خواهد بود نه مادى؛ هرچند احتمال دارد كه مراد، حدوث اين اتفاقات، نسبت به قالب مثالىِ موجودِ در اين بدن باشد... .

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

كلّما مَيّزتموه بأوْهامِكم في أدقّ معانيه مَخلوق مصنوع مِثلَكم مَردود إليكم؛(5) هر چه را با اذهان خود [نسبت به خدا] حتى به ادقّ معانى تفسير كنيد، مخلوقِ مصنوعى مانند خودتان

ص: 246


1- . تفسير الامام العسكرى عليه السلام ، ص 531، ح 323.
2- . نهج البلاغه، ص 558، كلمات قصار، شماره 470.
3- . التوحيد، ص 455، ب 67، ح 7.
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 322، ب 1، ح 58، در اين منبع اين گونه آمده است: «أما يَخاف الذي يحول وَجهه في الصلاة أنْ يحول اللّه وَجْهَه وَجْهَ حِمار؟؛ آيا كسى كه صورتش را در نماز بر مى گرداند از آن نمى ترسد كه خدا صورتش را به شكل صورت الاغ در آورد؟!».
5- . بحارالأنوار، ج 66، ص 293، ب 37، ح 23.

است و به خودتان بر مى گردد [و حال آن كه خدا مخلوق نيست].

از صادق آل محمد عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

إنّ اللّه تبارك و تعالى خُلو مِن خَلقه، و خَلقه خُلو مِنه، و كلّ ما وَقع عَليه اِسمُ شَيءٍ ممّا خلا اللّه عزّوجلّ فهو مَخلوق، و اللّه خالق كلّ شيء، تبارك الذي لَيس كمثله شَيء؛(1) همانا خداى تبارك و تعالى از خلقش جدا، و خلقش نيز از او جدايند و هر چه از غير خداى عزّوجلّ نام شيئى بر آن اطلاق شود مخلوق است، در حالى كه خدا خالق همه چيز است. پربركت و زوال ناپذير است، آن كه همانند او چيزى نيست.

ما در كتب علوم ادبيات خويش گفته ايم(2) بعيد نيست كه «كاف» در تعبير «كمثله» از نوع تزيين باشد؛ درست مانند الف ولام تزيين، هر چند اديبى را نديده ام كه اين نظر را گفته باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

أمّا التوحيد فَأنْ لا تُجوّز على ربك ما جاز عليك، و أمّا العدل فأنْ لا تَنسب إلى خالقك ما لامك عليه؛(3) توحيد آن است كه آن چه بر خويشتن روا مى دارى بر او (خدا) روا ندانى و عدل نيز آن است كه به آفريدگارت [كارى] نسبت ندهى كه [خودِ] او تو را بر [انجام] آن سرزنش كرده است.

اميرالمؤنين عليه السلام در يكى از خطبه هايش مى فرمايند:

مُبائِنٌ لجميع ما أحدَث في الصّفات و مُمْتنع عَن الإدراك بما اِبتدَع مِن تَصريف الذَّوات؛(4) در صفات [از لحاظ سنخ وجود ]مباين با همه آن چيزهايى است كه پديد آورده و ادراك او با تمام ابزارهايى كه آفريده و به ذوات داده، ممتنع است.

امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايند:

ص: 247


1- . التوحيد، 105، ب 7، ح 3.
2- . ر.ك: المنصوريّه، البلاغه، المقدمات از تأليفات مؤلف.
3- . معانى الاخبار، ص 11، باب معنى التوحيد و العدل، ح 2.
4- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 121، ب 11، ح 15.

خدا را نشناخته آن كه ذات او را با تشبيهش [به مخلوقات] شناخته، و تنها او را يگانه ندانسته آن كه [به گمان خود] به كنه ذاتش واصل شده؛ به حقيقتش نرسيده آن كه برايش مِثلى قائل شده؛ تنها او را تصديق نكرده آن كه مرزى برايش قائل شده، قصد نكرده او را آن كه به او اشاره [حسى] مى كند و براى او شبيه قائل شده، تنها براى او خضوع نكرده آن كه او را داراى اجزاء دانسته، او را اراده نكرده آن كه در خاطر خويش آورده [تجسم كرده]، و هر آنچه شناخته شود [در ذهن انسان] خود مصنوع است، و هر چه در غير ذات او موجود باشد معلول است؛ تا آن كه فرمودند: و هر كه او را [به اوصاف مخلوقات ]توصيف كند به او كفر ورزيده. خدا با تغيّر مخلوقش تغيير نمى كند همان گونه كه با حد گذارى كسى كه محدود است محدود نمى شود، اَحَد است نه اَحدِ عددى؛ آشكار است نه با تصور آن كه مى شود مستقيماً با او برخورد كرد، متجلّى است نه بدين معنا كه ديدن او ممكن باشد. حقيقتش باطن است، نه بدان معنا كه از خلايق جداست. جداست نه بدان معنا كه ميان او و مخلوقاتش مسافتى است، نزديك است نه مانند نزديكى اشياى مادى به هم، لطيف است نه بدان معنا كه مركب از اجزاى ريز شفاف است؛ تا آن كه فرمودند: پس هر چه در مخلوقات است در خالق يافت نمى شود و هر چه در آنها ممكن است، در صانع ممتنع است.(1)

امام حسين عليه السلام به نافع فرمودند:

اى نافع! به يقين هر كه دين خود را بر قياس قرار دهد، هميشه در اشتباه است و از راه مستقيم خارج شده و در راه كج قدم گذارده. پيماينده در كژى، گمشده از راه و گوينده [سخن] غير نيكو خواهد بود. اى پسر ازرق! توصيف مى كنم خدايم را بدانچه خود، خويش را بدان توصيف كرده و مى شناسم او را بدان چه خويش، خود را بدان شناساند؛ با حواس، دريافت نمى شود و با مردم قياس نمى گردد. او نزديكى است نچسبيده و دورى است غير جدا. با آيات شناخته و با نشانه ها توصيف مى شود؛ معبودى جز او، كه بزرگ بلند مرتبه است، وجود

ص: 248


1- . التوحيد، ص 35 و 37 و 39، باب التوحيد، ح 2. در عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 149، باب التوحيد و تحف العقول، ص 61، باب خطبته فى اخلاص التوحيد، ح 51، نيز مشابه اين روايت آمده است.

ندارد.(1)

در روايت آمده است كه:

مردى نزد حضرت رضا عليه السلام آمد و گفت: اى پسر رسول خدا! پروردگارت را برايمان توصيف نما. چراكه اطرافيانمان با ما اختلاف نظر دارند. امام رضا عليه السلام فرمودند:

به حقيقت هر كه پروردگارش را با مقايسه [با مخلوقاتش ]توصيف مى كند همواره روزگار در اشتباه، گرويده از راه روشن، پيماينده در كژى، گم شده در راه و گوينده [سخن] غيرنيكو خواهد بود. مى شناسم او را بدانچه خودِ او خويش را بدان شناساند، بدون رؤيت او و توصيف مى كنم او را بدانچه خود او خويش را بدان وصف كرد، بدون اين كه تصويرى برايش قائل شوم، او با حواسّ دريافت نمى شود و با مردم قياس نمى گردد. شناخته شده است اما نه به تشبيه، در عين دورى نزديك است نه به مانند مخلوقاتش، تمثيل و تشبيه نمى شود به مخلوقاتش، و در قضاى خود ستم نمى كند. مخلوقات نسبت به آن چه او مى داند مطيعند و برطبق آن چه در كتاب پنهانش [علم ذاتى خدا] مسطور گشته حركت مى كنند و بر خلاف آن چه او از آنها مى داند عمل نمى كنند و جز او را نمى خواهند. پس او نزديكى است نچسبيده، و دورى است غير منفصل. موجود است ولى غيرقابل تمثيل، و متصف واحد است و داراى اجزاء نيست. شناخته مى شود با آيات و ثابت مى شود با نشانه ها. پس معبودى جز او، كه بزرگ و بلند مرتبه است، وجود ندارد. پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش عليهم السلام و او از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت نمود كه فرمودند: نشناخت خدا را آن كه او را به مخلوقاتش تشبيه كرد، و او را به عدالت توصيف نكرد آن كه گناهان بندگانش را به او نسبت داد.(2)

روايات ديگرى نيز در اين باب وجود دارد كه فوق تواترند و عقل سليم و برهان استوار نيز بر مضمون آنها دلالت مى كند.

ص: 249


1- . روضة الواعظين، ص 34.
2- . التوحيد، ص 47، باب التوحيد، ح 9 و 10.

قابل ذكر است آن روايتى كه امام موسى كاظم عليه السلام در آن فرمودند: «ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه؛ ميان او و مخلوقاتش جز [خودِ] مخلوقات حجابى نيست». شايد بدين معنا باشد كه مخلوقيت انسان ها و غيرانسان ها همان حجابى است كه ميان خدا و مخلوقات فاصل مى گردد؛ چرا كه خالق، به مخلوق شباهت نمى رساند؛ همان گونه كه مخلوق نيز به خالق شباهت نمى رساند؛ از آن جا كه ما برخى از اين روايات را در جاى خود و به ضميمه ادلّه عقلى و به طور مشروح ذكر كرديم؛ ديگر نيازى به تكرار نمى بينيم؛ و اللّه الهادي إلى سواء السبيل.

قياس به مخلوقات نمى شود

حاصل آن كه: هرگز نمى توان خداى متعال را با مخلوقاتش سنجيد و مقايسه كرد. هم به دليل نقل و هم به دليل عقل.

امّا نقلاً: در مباحث قبلى برخى از آيات و رواياتى كه بر اين امر دلالت مى كردند بيان شد.

اما عقلاً: محال است كه موجود محدود به موجود نامحدود شباهت داشته باشد؛ و خدا محدود نيست، نه در ذات و نه در صفاتش؛ چون صفات او عين ذات اويند. و اگر به او «عالم» اطلاق مى شود از اين جهت است كه علم او به اشياء تعلق گرفته [نه اينكه صفت علم غير از ذات اوست]؛ و اگر به او «قادر» اطلاق مى شود از اين جهت است كه بر [ايجاد، اعدام يا تغيير] اشياء قدرت دارد؛ و اگر به او «حىّ» اطلاق مى شود بدان جهت است كه كارهايى انجام مى دهد و ميّت نيست و هم چنين اوصاف ديگر... و برخوردارى او از اين اوصاف، به معناى آن نيست كه ميان ذات و صفاتش دوگانگى وجود دارد. مَثَل عينيّت ذات و صفات خدا، مثل آن است كه مى گوييم: زيد فرزند خالد و پدر عمر و برادر بكر است، در اين مثال اضافات زيد مختلفند، لكن ذات او يكى است.

ص: 250

نقد آراء فلاسفه

برخى از فلاسفه قائل به «نظريه فيض» هستند كه مستلزم سنخيت [ميان خالق و مخلوق] است و يا برخى قائل به نظريه «الواحد لا يصدر منه الاّ الواحد؛ از علت واحد جز معلول واحد سر نمى زند» شده اند و يا گفته اند: «بسيط الحقيقة كل الأشياء» است؛ كه البته بر اين نظريات دلايل برهانى نياورده اند، و بلكه دانستيم كه ادلّه صحيح چيزى خلاف آنها را اثبات مى كند.

ردّ نظريه فيض وجود

نظريه «فيض» و فيضان وجود از واجب الوجود به ممكنات، آن گونه كه نظريه پردازان و مدافعانش تفسير مى كنند، از كجا و چگونه اثبات مى شود؟

پيامد اين نظريّه، اعتقاد به سنخيّت خالق و مخلوقات است و اين هم محال است؛ چون در فرض سنخيّت بايد ملتزم به وحدت خالق و مخلوق در صفات و ساير جهات شد؛ زيرا طبق قاعده: «حكم الأمثال في ما يجوز و في ما لايجوز واحد»؛ موجودات هم سنخ در آن چه برايشان جايز [و ممكن] است و در آن چه برايشان جايز [و ممكن ]نيست همانندند و اين سنخيت درباره خدا امرى محال است. و به همين بيان كه امكان ندارد صفات خدا با صفات مخلوقاتش يكى باشد، شبهه فوق برطرف مى شود.

آيا حقيقتاً از علت واحد جز معلول واحد سر نمى زند؟!

قاعده معروف «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» درباره فاعل بالإراده صدق نمى كند؛ زيرا دليلى كه براى آن آورده اند تنها در فاعل غيرمريد (بدون اراده) جريان مى يابد. آنان اين گونه استدلال كرده اند: «اگر از علت واحد، بيش از معلول واحد سر بزند، لازمه اش آن است كه هر معلولى از هر علتى بوجود بيايد»؛ لكن همان گونه كه گفتيم اين دليل به ساحت واحد بالإراده اى مانند خداى سبحان راه نمى يابد.

ص: 251

علاوه بر اين، اشكالات ديگرى نيز از سوى متكلمان بر اين نظريه وارد شده است؛ از جمله اينكه: اگر اين قاعده درباره خدا صادق باشد، مستلزم آن است كه تنوع معلولات محال باشد!

ردّ نظريه بسيط الحقيقه

نظريّه فوق متوقف است بر نظريّه «وحدت حقيقت وجود در واجب و ممكن» ولى اين نظريه اخير نيز خود نيازمند دليل است و نه تنها دليلى بر اثبات آن وجود ندارد، بلكه ادله اى عليه آن اقامه شده؛ چون لفظ «وجود»، شى ء، كائن، و نظاير اينها فقط به اشتراك لفظى بر واجب الوجود و ممكن الوجود دلالت مى كند ولى اشتراك در لفظ دلالتى بر اشتراك در معنا ندارد. از باب تقريب به ذهن مى گوييم: آيا اشتراك جوهر و عَرَض در اطلاق لفظ «ممكن» بر هر دوى آنها را مى توان مستلزم از يك سنخ بودن آنها دانست؟ به هر حال نظريه «وحدت وجود» يا «وحدت موجود» و امثال اينها، مخالف ادلّه عقلى و نقلى است.

نقد كلام أسفار

از آن چه گذشت اشكال موجود در استنباط فلسفى صاحب كتاب أسفار هويدا مى شود؛ وى در بخشى از كلامش مى گويد:

«... همان گونه كه خدا با فضل و رحمت خويش مرا بر اطلاع از هلاك سرمدى و بطلان أزلى ماهيات ممكنه و اعيان غير واجبه توفيق داد، هم چنين مرا با برهان نورانى عرشى به صراط مستقيم هدايت نمود و آن [صراط مستقيم] اين كه: «موجود» و «وجود» منحصر در يك حقيقت واحد شخصى اى است و نه در موجوديت حقيقى شريكى دارد و نه در جهان عينى، دومى اى دارد و در دار وجود، احدى جز او نيست، و هر چه در عالم وجود به پندار مى آيد كه غير از واجب [الوجودِ] معبود است در حقيقت از ضروريات

ص: 252

ذات او و تجلّى صفات او است؛ صفاتى كه در حقيقت عين ذات اويند همان گونه كه لسان العرفا نيز بدان تصريح كرده؛ آن جا كه مى گويد: آن چه بدان ماسوى اللّه و امثال آن اطلاق و يا عالَم ناميده مى شود نسبت به خداى متعال مانند سايه براى شخص است، پس آنها سايه خدا هستند؛ تا آن كه مى گويد: هر چه ما ادراك مى كنيم عبارت است از وجود حقّ، در اعيان ممكنه، پس از حيث هويّت حق، همان وجود اوست و از جهت اختلاف معانى و احوالى كه از آنها فهميده مى شوند و بر طبق عقل فكرى و نيروى حسى از آنها انتزاع مى شوند اعيان ممكناتى است كه ذاتاً باطل و هيچ اند. پس همان گونه كه در اثر گوناگونى صور و معانى، نام سايه از آنها زايل نمى شود، نام عالَم و ماسوى الحق نيز از آنها زايل نمى گردد. بنابراين اگر امر همين است كه بيان داشتم، پس عالَم چيزى است كه برايش توهّم وجود حقيقى مى شود. و اين معنا، حكايت آن چيزى است كه عرفاى الهى و اولياى اهل تحقيق، بدان معتقد شده اند».

صاحب أسفار در بخش ديگرى مى گويد:

«عرفا، اصطلاح وجود مطلق و مقيد را بر غير از آن چه ميان اهل نظر مشهور است اطلاق مى كنند. وجود مطلق، نزد عرفا عبارت از چيزى است كه در امرى معين و محدود به حدى خاص محصور نباشد و وجود مقيد خلاف آن است؛ مانند انسان، نفس و عقل.

اين وجود مطلق، يعنى همه اشياء به شكل أبسط؛ زيرا او فاعل هر موجود مقيّد و كمال آن است، و منشأ و موجد هر فضيلت، أولى به آن فضيلت، از دريافت كننده آن است. پس واجب است كه مبدأ تمام اشياء و فيّاض آنها بالاتر و برتر از همه اشياء باشد.

لذا همان گونه كه در سياهى شديد، همه مراتب ضعيف سياهى كه پايين تر از آن مرتبه سياهى شديدند، به نحو بسيط تر موجود است، هم چنين در يك كمّيت بزرگ، تمام مقاديرى كه از حيث حقيقت، كميت شان پايين تر از آن است وجود دارد، نه از حيث تعيّنات عدميه شان از نهايت ها (حد و مرز آنها) و اطراف آنها؛ مثلاً يك خط ده ذراعى، خط يك ذراعى، دو ذراعى، نُه ذراعى را در بر دارد، هرچند مشتمل بر دو سوى عدمى آنها

ص: 253

كه هنگام انفصال از آن اتصال جمعى در آنها به وجود مى آمدند نباشد و آن اطراف عدمى نيز داخل در حقيقت خطيه آن يعنى طول مطلق نيست، به طورى كه اگر فرضاً خطى نامحدود وجود داشته باشد اين خط نسبت به اين خطوط محدوده أولى و أليق به خط بودن خواهد بود. آن اطراف تنها در ماهيات اين خطوط محدود ناقص داخلند آن هم نه از جهت حقيقت خط بودن آنها بلكه از جهت نقايصى كه به آنها ملحق مى شوند. داستان در سياهى شديد مشتمل بر سياهى هاى مادون خود و نيز، حرارت شديده مشتمل بر حرارتهاى كمتر نيز همين گونه است. حالِ اصل وجود در مقايسه وجود جمعى واجبىِ محيطى كه اتمّ از آن وجود ندارد با موجودات مقيّده محدوده بحدود گوناگون نيز چنين است؛ يعنى أعْدام و نقايص در آن داخلند لكن خارج از حقيقت وجود مطلق و داخل در وجودات مقيّده اند...».(1)

در اين عبارات اشكالات فراوانى بر خواننده آشكار مى شود؛ مطالبى كه با آيات و روايات شريفه و ادلّه عقليه اى كه البته در صدد شمار و شرح آن نيستيم، تطبيق نمى كند.

همان گونه كه گفته شد از آن جا كه عقل با براهين متعدد خود - مضافاً بر آيات و روايات صريحه - حكم به ضرورت دوگانگى و عدم سنخيت و وحدت ميان خالق و خلق مى كند، و فرضا هم اگر آنها به استظهارات خويش از برخى آيات و روايات نزديك به عقيده شان تمسك كنند؛ [بر اساس همان براهين و آيات و روايات نافى سنخيت، اين استظهارات را مردود مى دانيم و معتقديم] بايد آنها را در پرتو همين آيات، روايات وادلّه قطعى عقلى تفسير كرد (همان گونه كه علامه حلّى در كتاب شرح تجريد آن را بيان كرده است).

طرفداران اين نظريّه به آياتى نظير آيات ذيل تمسّك كرده اند:

«اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»؛(2) خدا نور آسمان ها و زمين است.

ص: 254


1- . أسفار أربعه، ج 6، ص 116 و 117.
2- . نور 24 آيه 35.

«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛(1) و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم.

«ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا»؛(2) هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خدا چهارمين آنهاست و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خدا ششمين آنهاست و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن مگر اين كه او همراه آنهاست هر جا كه باشند.

روشن است كه اين گونه آيات بر خلاف گمان آنها دلالت بيشترى دارند؛ چرا كه، براى مثال: «خدا نور آسمان ها و زمين است» بدين معناست كه خدا غير از آسمان ها و زمين است. و «از رگ قلبش به او نزديك تريم» بدين معناست كه او خود رگ قلب نيست و نيز «چهارمين و پنجمينِ نجواكنندگان» بودن به اين معناست كه او خود آنها نيست.

نظير همين ادلّه فاقدِ دلالت، بلكه حاوى دلالت بر خلاف مدعايشان، رواياتى است از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام كه بدان استدلال كرده اند و در ذيل به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

إنّه فَوق كلٌ شَيء و تَحت كلِّ شَيء، قَد مَلأ كلَّ شَيء عَظمته، فَلم يَخْلُ مِنه أرضٌ و لا سماء و لا برّ و لا بحر و لا هواء؛ به يقين او فوق هر چيز و زير هر چيز است و عظمت او هر چيز را پركرده، نه زمينى از او تهى است و نه آسمانى، نه خشكى اى و نه دريايى و نه هوايى.

طيبى مى گويد: در ميان آن چه اهل سنت روايت كرده اند، آمده:

لو دليتم بحبل إلى الأرض السفلى لهبط على اللّه؛(3) اگر ريسمانى را به زمينِ پَستى آويزان

ص: 255


1- . ق 50 آيه 16.
2- . مجادله 58 آيه 7.
3- . بحارالأنوار، ج 55، ص 107، ب 8، ح 54، بيان؛ سنن الترمذى، باب تفسيرالقرآن، حديث 3220؛ در اين كتاب روايتى آمده است بدين شرح: ابوهريره از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه فرمودند: «والذي نفس محمّد بيده لو أنّكم دلّيتم رجلاً بحبل إلى الأرض السفلى لهبط على اللّه؛ قسم به آنى كه نفس محمد به دست قدرت او است اگر شما مردى را با ريسمانى به زمين پَستى بفرستيد بر خدا فرود مى آمد»؛ سپس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اين آيه را قرائت فرمودند: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ»؛ «اول و آخر و پيدا و پنهان او است؛ و او به هر چيز داناست». حديد 57 آيه 3.

كنيد به يقين بر خدا فرود مى آيد.

و آمده است كه:

موسى عليه السلام به خدا عرضه داشت: آيا نزديكى كه با تو راز گويم يا دورى تا تو را فرياد كنم.

همانا من نيكويى چهره ات را حس مى كنم و [ليكن] نمى بينم كه كجايى!.

خدا در پاسخ به او فرمود: من در پس و پيشاپيش تو و بر جانب راست و چپ تو هستم. من همنشين آن كه مرا ياد مى كند هستم و همراه اويم آن گاه كه مرا مى خواند.(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

و بعظمته و نُوره عاداه الجاهلون، و بعظمته و نُوره اِبتغى مَن في السماوات و الأرض مِن جميع خلائقه إليه الوسيلة بالأعمال المختلفة، - إلى أن قال: - هو هاهُنا و هاهُنا و هاهُنا و هاهُنا، و هو فَوْق و تَحْت، و مُحيط بِنا و مَعنا؛(2) به خاطر عظمت و نورش، جاهلان در دشمنيش افتادند، و به خاطر عظمت و نورش، هر كه در آسمان و زمين است، يعنى همه خلايقش در طلب تقرب و توسل به او با اعمال مختلف تلاش مى كنند؛ تا آن كه فرمودند: او اين جا و اين جا و اين جا و اين جا است او در بالا و زير است و بر ما محيط است و با ما است.

و نيز فرمودند:

ما رأيت شَيئاً إلاّ و رَأيت اللّه قَبله و بَعده و مَعه؛(3) چيزى را نديدم جز آن كه خدا را قبل و بعد و همراه او ديدم.

امام موسى بن جعفر عليه السلام در دعايى مى فرمايند:

ص: 256


1- . آنچه در منابع ما از جمله عدّة الدّاعى، ص 250، ب 5، ح 13 آمده، اين است: «إنّ موسى سأل ربّه فقال: يا ربّ أقريب أنت مني فأناجيك أم بعيد فأناديك؟ فأوحى إليه: يا موسى، أنا جليس من ذكرني؛ موسى عليه السلام از پروردگارش سؤال كرد و گفت: پروردگارم! آيا تو به من نزديكى كه با تو راز گويم يا دورى تا تو را به فرياد خوانم؟ خدا به او وحى فرمود كه: اى موسى! من همنشين آن كسم كه مرا ياد كند».
2- . ارشاد القلوب، ص 309.
3- . شرح أصول كافى، ملا محمد صالح مازندرانى، ج 3، ص 83.

و ملأ كلَّ شيء نورك؛(1) همه چيز را نور تو پر كرده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

ليس بين الخالق و المخلوق شَيء؛(2) ميان خالق و مخلوق چيزى [حائل] نيست.

در دعاى عرفه نيز مى خوانيم:

أسألك بنور وجهك القدّوس الذي أشرقت به السماوات، و انكشفت به الظلمات؛(3) به نور وجه قدّوست، كه آسمان ها بدان روشن و تاريكى ها بدان آشكارگشت، از تو مى خواهم كه... .

هم چنين مى فرمايند:

كيفُ يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر إليك؟ أيكون لغيرك مِن الظهور ما لَيس لك حتّى يكون هو المُظهر لك؟؛(4) چگونه بر تو به چيزى استدلال شود كه در وجودش نيازمند تو است؟! آيا براى جز تو، پيدايى هست كه براى تو نباشد تا آن كه آشكاركننده تو باشد.

مراد از عبارت: «آيا براى جز تو پيدايى...» اين است كه خداى سبحان آشكاركننده وجود ماسواى خود است؛ ماسوايى كه نشانه اى براى او است پس چون داراى نشانه است، آشكاركننده خود نيز هست.

نيز اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

جَعل الخَلق دَليلاً عَليه، فكشف بِه عَن ربوبيّته؛(5) خلق را دليلى بر خود قرار داد تا بدانها پرده از پروردگارى خويش بردارد.

اين گونه آيات و رواياتى كه ظاهرشان؛ بلكه صريح مفادشان مؤيد قول موحّدان است نه قول قائلان به وحدت موجود يا وحدت وجود، بسيار است.

به فرض محال اگر ظاهر برخى از اين آيات و روايات هم نظريه مذكور را تأييد كند، اين ظهور با آيات و روايات صريح ديگر معارض است، چون مفادشان عدم صحّت آن

ص: 257


1- . المصباح، كفعمى، ص 121.
2- . التوحيد، ص 192، ح 6.
3- . بلد الأمين، ص 146.
4- . إقبال، ص 349.
5- . ارشاد، ج 1، ص 224.

نظر است. و وجه جمع ميان اين دو دسته، همان است كه قبلاً بيان شد.

برخى از آيات و روايات صريح در رد آن نظريّه عبارت اند از:

«اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ»؛(1) خداست كه معبودى جز او نيست؛ زنده و برپا دارنده است [كه قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر، قائم به او هستند]. هيچ گاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد؛ [و لحظه اى از تدبير جهان هستى، غافل نمى ماند؛ ]آن چه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست. كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! [بنابراين، شفاعت شفاعت كنندگان، براى آنها كه شايسته شفاعتند، از مالكيّت مطلقه او نمى كاهد. ]آن چه را در پيش روى بندگان و پشت سرشان است مى داند؛ [گذشته و آينده، در پيشگاه علم او، يكسان است] و كسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى كه او بخواهد. [او است كه به همه چيز آگاه است و علم و دانش محدود ديگران، پرتوى از علم بى پايان و نامحدود او است]. تخت [حكومت] او، آسمان ها و زمين را دربرگرفته و نگاه دارى آنها، او را خسته نمى كند، بلندى مقام وعظمت، مخصوص او است.

«...لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ »؛(2) هيچ چيز همانند او نيست.

«لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»؛(3) چشم ها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشم ها را مى بيند، او بخشنده [انواع نعمت ها و باخبر از دقايق موجودات] و آگاه [از همه چيز] است.

نيز پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

تَنزّه عَن مُجانسة مَخلوقاته؛(4) منزه است از هم جنس بودن با مخلوقاتش.

ص: 258


1- . بقره 2 آيه 255.
2- . شورى 42 آيه 11.
3- . انعام 6 آيه 103.
4- . بحارالأنوار، ج 84، ص 339، ب 13، ح 19.

حضرت على عليه السلام مى فرمايند:

تَوحيده تَمييزه مِن خَلقه، و حُكم التمييز بَينونة صِفة لا بَينونة عُزلة، إنّه ربّ خالق غير مَربوب مَخلوق؛(1) يگانه دانستن او بدان است كه از خلقش جدا كنى؛ جدايى به معناى تغاير در اوصاف، نه به معناى عُزلت، همانا او پروردگار خالق است، نه مخلوق.

نيز مى فرمايند:

مُبايِن لجَميع ما أحدَثَ في الصِّفات؛(2) او در صفات، جدا از تمام چيزهايى است كه پديد آورده است.

و مى فرمايند:

و ما زال لَيس كمثله شَيء، عَن صِفة المخلوقين مُتعاليا، و انحَسَرت الأبصار عَن أنْ تَناله، فيكون بالعيان مَوصُوفاً و بالذات التي لا يَعلمها إلاّ هو عِنْد خَلقه مَعروفا؛(3) همواره هيچ چيز همانند او نيست، از اوصاف مخلوقات بلند مرتبه تر است و چشم ها از رسيدن به او عاجز بوده [و هست] پس آشكارى موصوف است و به ذاتى كه جز خود از آن آگاه نيست نزد مخلوقاتش شناخته شده است.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

إن اللّه تبارك و تعالى خُلو مِن خَلقه، و خَلقه خُلو مِنْه، و كُلّما وَقع عَليه اسم شَيء فَهو مَخلوق ما خَلا اللّه عزّوجلّ؛(4) به يقين خداى تبارك و تعالى جدا از خلق، و خلق جدا از او است و هر چه اسم شى ء بر آن اطلاق شود مخلوق است.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:

مَن شَبّه اللّه بِخَلقه فَهو مُشرك، إنّ اللّه تبارك و تعالى لا يُشبه شَيئاً و لا يُشبهه شَيء، و كُلّما وَقع في الوَهم فَهو بِخِلافه؛(5) هر كه خدا را به خلقش شبيه داند مشرك است. همانا خداى

ص: 259


1- . احتجاج، ص 201.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 121، ح 15.
3- . التوحيد، ص 50.
4- . همان، ص 106، ب 7، ح 5.
5- . بحارالأنوار، ج 3، ص 299، ب 13، ح 30.

تبارك و تعالى به چيزى شبيه نيست و چيزى شباهت بدو ندارد و هر چه در خاطر مى آيد، او غير آن است.

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

خدا را نشناخته آن كسى كه ذاتش را با تشبيه [او به مخلوقاتش] شناخته باشد، و او را يگانه ندانسته آن كه بخواهد به او برسد، به حقيقتش واصل نشده آن كه او را مثل (مخلوقاتش) بداند، او را تصديق نكرده آن كه محدودش بداند و او را قصد نكرده كسى كه او را مشاراليه قرار دهد و او را اراده نكرده آن كه او را [به مخلوقاتش ]تشبيه كند؛ تا آن كه فرمودند: حقيقتاً به خدا جاهل است آن كه [شبيه اوصاف مخلوقش ]توصيف او را بخواهد... هر چه در مخلوقات وجود دارد در خالق وجود ندارد و هر چه در ايشان امكان داشته باشد در صانعش محال است.(1) اين گونه روايات بسيارند، كه اگر همه آنها گردآورى شود، يك يا چند جلد كتاب خواهد شد.

ص: 260


1- . همان، ج 4، ص 228، ب 4، ح 3.

تجلّى

اشاره

مسأله: تجلّى در زبان عربى به معناى ظهور يافتن و هويدا شدن است(1). اين واژه به همين معنا درباره خداى سبحان، صادق است... خواه هويدايى او پس از پنهانيش باشد يا نه. و مراد از ظهور خداوند پس از پنهانيش، ظهور آثار او است؛ زيرا ابتدا آفرينشى نبود و از باب «سالبه به انتفاى موضوع» ظهورى هم نبود، آن گاه كه دست به آفرينش زد، ظهور يافت؛ در حديث قدسى اى مى خوانيم: «خَلَقْت الخَلْق لكي أُعْرَف(2)؛ مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم».

شايد اين گفته مانند اين سخن معروف است كه مى گويند: خورشيد در افق آسمان تجلّى كرد؛ يعنى از پس مِه و ابرها هويدا شد. (اين معنا محل تأمل است). و يا به همين معنا مى گويند: علت به سبب معلول آشكار شد؛ چون معلول سبب ظهور علت مى گردد؛ آنچنان كه شاعر مى سرايد:

وفي كلّ شيء له آية *** تدلّ على أنّه واحد(3) «و در هر چيزى برايش نشانه اى است كه بر يگانگيش دلالت مى كند».

ص: 261


1- . لسان العرب، ماده جلى.
2- . بحار الأنوار، ج 84، ص 199.
3- . تفسير قمى، ج 2، ص 267.

نقد سخن فلاسفه در باب تجلّى حقّ

برخى از ايشان گفته اند: «مراد از تجلّى و ظهور حق متعال، تجلّى حقيقت واحده او به اشكال و اطوار گوناگون است، مانند ظهور يافتن آب دريا به شكل امواج».

اين معنا ابداً درباره خداى متعال صادق نيست، بلكه ادله عقلى و نقلى آن را نفى مى كنند.

برخى حكما و پيروانشان نيز مى گويند: «تجلّى خداى متعال به معناى تجلّى و ظهور حقيقت وجود با وجودات و هستى هاى خاص و با شرايط ويژه در زمان هايى گوناگونند».

البته اين تعابير تنها الفاظى بيش نيست.

قبلاً نيز روشن شد كه استدلال برخى از قائلان به وحدت وجود يا موجود و استشهادشان به تعابيرى نظير تجلّى و نظاير آن، كه در آيات و روايات وارد شده، ابدا بدانچه ادعا مى كنند مرتبط نيست. از جمله آيه ذيل:

«...فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»؛(1) امّا هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را ريز ريز ساخت و موسى مدهوش به زمين افتاد.

و از جمله روايات:

حضرت على عليه السلام فرمودند:

فتجلّى لَهم سُبحانه في كِتابه مِن غَير أن يَكونوا رَأوه؛(2) پس خداى پاك در قرآن بى آنكه او را ببينند، قدرت خود را نشان داد.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

فَتجلّى لِخَلقه مِن غَير أنْ يَكون يُرى؛(3) براى آفريده هاى خويش آشكار شد بى آن كه ديده شود.

البته مراد از تعابير فوق، ظهور او است به عنوان علّت موجودات؛ چون اگر او موجود

ص: 262


1- . اعراف 7 آيه 143.
2- . نهج البلاغه، خطبه 147، ص 204.
3- . علل الشرائع، ص 119، ب 99، ح 1.

نبود از باب «سالبه به انتفاى موضوع» براى خداى متعال هم تجلّى و ظهورى نبود.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

بها تجلّى صانعها للعقول(1)؛ آفريينده با خود آفريده ها بر خِردها آشكار گرديد.

و نيز مى فرمايند:

مُتَجلّ لا باِسْتهلال رُؤية؛(2) آشكار شونده است نه بدين معنا كه ديده شود.

در دعاى سمات نيز مى خوانيم:

و بمجدك الذي تَجلّيت به لموسى كليمك عليه السلام في طُور سيناء، و لإبراهيم خليلك عليه السلام مِن قَبل في مسجد الخيف، و لإسحاق صَفيك عليه السلام في بِئْر شيع، و ليعقوب نبيك عليه السلام في بَيت إيل؛(3) و به مجد و عظمتت كه در طور سينا بدان بر موساى كليمت عليه السلام و پيش از آن در مسجد خيف بر ابراهيم خليليت عليه السلام و در بئر شيع بر اسحاق صفيّت عليه السلام و در بيت ايل بر يقعوب نبيّت عليه السلام آشكار شدى [تو را قسم مى دهم].

تجلّى خاص

معناى «تجلّى» در اماكن مذكور در دعاى سمات، ظهور آيات او در آن مكان ها و غير آنهاست، بدين سبب كه شخصِ مواجه با آن آيات - چه پيامبر باشد و چه غير پيامبر - به وجود خداى سبحان اعتراف كند. حال اگر پيش از مواجهه با آيات الهى به وجود خدا معترف بوده باشد، اعتراف و اذعانش در مرتبه اى بالاتر از سابق قرار مى گيرد؛ مانند آن چه در باب مراتب يقين گفته اند. و البته اين طلب تجلّى در أنبياء، از باب تحصيل اطمينان قلبى بيشتر بوده است؛ همانگونه كه راجع به حضرت ابراهيم عليه السلام در قرآن مى فرمايد:

«أَ وَ لَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»؛(4) مگر ايمان نياورده اى؟! عرض كرد: چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد.

ص: 263


1- . نهج البلاغه، خطبه 186، ص 273.
2- . كافى، ج 1، ص 138، ح 4.
3- . مصباح المتهجد، ص 418.
4- . بقره 2 آيه 260.

امام رضا عليه السلام در تفسير آيه: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا»(1) مى فرمايند:

هنگامى كه پروردگارش، با نشانه اى از نشانه هاى خود، بر كوه جلوه كرد، آن را ريز ريز ساخت و موسى مدهوش به زمين افتاد... .(2)

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

فأبدى اللّه سبحانه بَعْضَ آياتِهِ، و تَجَلّى ربُّنا لِلْجبلِ فتقَطَّع الجَبَل فصارَ رميماً، و خَرَّ موسى صَعِقا؛(3) خداى متعال برخى نشانه هاى خود را آشكار ساخت؛ و پروردگارمان بر آن كوه تجلّى كرد و كوه قطعه قطعه شد و خاكستر گرديد و موسى مدهوش به زمين افتاد.

تجلّى و آشكار شدن خدا براى آن بزرگان، غير از آن تجلّى اى است كه براى هر مؤن عادى يا كافرى مى كند. آرى خدا براى همه مخلوقات تجلّى مى كند تا حجّتى بر آنها داشته باشد، لكن تجلّى او براى اولياء، أنبياء و برگزيدگانش موجب افزايش عنايت، شوق، خوف، لذت و ساير پيامدهاى مثبت براى آنان مى گردد.

امام رضا عليه السلام مى فرمايند: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

لمّا أُسْري بي إلى السماء، بَلغ بي جبرئيل مَكاناً لم يَطأه جبرئيل قَط، فكشف لي فأراني اللّه عزّوجلّ من نور عظمته ما أحَب؛(4) آن گاه كه در شب معراج، به آسمان برده شدم، جبرئيل مرا به مكانى رساند كه خودش تاكنون هرگز قدم بدان جا نگذاشته بود. آن جا بر من هويدا گشت و آن گاه بود كه خداى عزّوجلّ به ميزانى كه دوست داشت از نور عظمتش به من نشان داد.

منظور از ديدن نور عظمت خدا، يا در مراتب نور و يا در مراتب ادراك [علم] پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله است، چرا كه هر دو قابل اشتداد و افزايش است؛ در قرآن كريم مى خوانيم:

«وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»؛(5) و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون كن.

ص: 264


1- . اعراف 7 آيه 143.
2- . عيون أخبار الرّضا عليه السلام ، ج 1، ص 201.
3- . التوحيد، ص 263.
4- . همان، ص 108، ب 8، ح 4.
5- . طه 20 آيه 114.

البته داشتن مراتب، نسبت به نور الهى، نهايت ندارد، لكن نسبت مراتب ادراك پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آن جا كه او موجودى ممكن است، هر چه اين رؤت به مراتب بالا ارتقا يابد به مرتبه بى نهايت الهى نمى رسد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

جاء حِبْرٌ إلى أميرالمؤمنين عليه السلام فقال: يا أميرالمؤمنين هل رأيتَ ربّك حينَ عَبَدْتَه؟ فقال: وَيْلَك ما كُنت أعبد ربّاً لَمْ أَرَه؟ قال: و كيف رأيته؟ قال: ويلك لا تُدركهُ العُيون في مُشاهدةِ الأبصار و لكن رَأتْهُ القُلوب بِحقائقِ الإيمان؛(1) عالمى يهودى نزد اميرالمؤنين عليه السلام آمد و گفت: يا اميرالمؤنين! آيا زمانى كه پروردگارت را عبادت مى كنى او را مى بينى!؟ حضرت فرمودند: واى بر تو! [من هيچ گاه ]پروردگارى را كه نبينم عبادت نمى كنم. پرسيد: او را چگونه ديده اى؟ حضرت فرمودند: واى بر تو! ديدن او هرگز با چشم سر نبوده و نگاه سر او را نمى يابد و لكن قلب ها با ايمان هاى حقيقى او را درمى يابند.

امام حسين عليه السلام در دعاى عرفه مى فرمايند:

معبودم! سير در اين نشانه ها [به منظور يافتن تو] موجب دور افتادن از ملاقات تو مى گردد پس همه وجودم را در خدمتى مجتمع [و متمحض] كن كه مرا به وصال تو برساند... معبودم! اين خوارى آشكار من است در پيشگاه تو و اين حال من است كه بر تو پوشيده نيست. تنها از تو مى طلبم كه به وصالت برسم و تنها به تو بر تو استدلال مى كنم؛ پس با نور خود مرا به خويش ره نما... معبودم! حقيقت مرا مانند حقيقت مقرّبانت قرار ده و مرا از معبر اهل جذب عبور ده... تو همانى كه اغيار را از قلوب دوستانت زدودى تا جز تو را دوست ندارند و به جز تو پناه نبرند. تو همان مونس آنانى، هنگامى كه عوالم [گوناگون] آنان را به غم تنهايى درانداخت و تو آنى كه هدايتشان كردى آن گاه كه نشانه هاى هدايت آشكار شد. معبودم! چه يافت آن كه تو را از دست داد؟! و چه از دست داد آن كه تو را يافت؟!

به يقين آن كه به كسى جز تو به جاى تو راضى گشت به مطلوب خود نرسيد و به يقين آن كه

ص: 265


1- . كافى، ج 1، ص 98، ح 6.

در پى مقصد ديگرى جز تو افتاد به خسران دچار شد... اى كسى كه شيرينى انس را به دوستانش چشانيد [آن چنان كه] در پيشگاهش [به درستى] به ابراز مودت و لطف برخاستند!... تو آنى كه يادآور [بندگانى] پيش از آن كه بندگان تو را ياد كنند و تو آنى كه پيش از توجّه عابدان آغازگر احسانى... معبودم! مرا با رحمت خود بخواه تا به تو واصل شوم و بر من منّت گذاشته، مرا مجذوب خويش كن تا آن كه به تو روى آورم.(1)

ما اين دعا را به تفصيل در كتاب «شرح الدعاء و الزيارة» شرح داده ايم و اين جا نيازى به تفسير مجدد آن نيست.(2)

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايند:

الحمد للّه على ما عَرَّفنا مِن نَفسه، و ألْهَمنا مِن شُكره؛(3) ستايش خداى را بر آن چه از خويش به ما شناساند و [بر آن چه] به ما الهام نمود در شكرگزاريش.

احتمال دارد كه «مِن» [در عبارت: مِن نفسه و مِن شكره] تبعيضيه باشد، نه نشويه؛ زيرا انسان بما هو انسان [يعنى چون موجود محدود است] جز به برخى از آثار ذات خدا نمى تواند آگاه شود، و جز به مقدارى از شكر خدا توان نخواهد داشت و اين از لوازم ممكن بودن اشياء است. همانطور كه انسان بدون الهام از سوى خداى سبحان يا وحى او و مانند آن جز بعضى خصوصيات و مراتب شكرگزارى از او را نمى شناسد.

يعقوب بن اسحاق مى گويد:

كتبت إلى أبي محمّد عليه السلام أسأله: كيف يَعْبُد العَبْد ربَّه وهو لا يراه؟ فوقّع عليه السلام : يا أبا يوسف جلَّ سيِّدي و مولاي والمُنْعِم عليَّ وعلى آبائي أن يُرى، قال: وسألْتَهُ هل رأى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ربَّه؟ فوقّع عليه السلام : إنَّ اللّه تبارك و تعالى أرى رسوله بقلبه مِنْ نور عظمته ما أحبّ؟(4)؛ به أبى محمد عليه السلام [نامه اى] نوشتم تا از او بپرسم: بنده چگونه پروردگارش را عبادت كند در

ص: 266


1- . اقبال، ص 349 و 350.
2- . اين كتاب در ده جلد توسط مؤلف، تأليف شده كه هنوز به صورت خطى است.
3- . صحيفه سجاديه، ص 30.
4- . التوحيد، ص 108، باب ما جاء فى الرؤية، ح 2.

حالى كه او را نمى بيند؟ ايشان در جواب نوشتند: اى أبا يوسف! مولا و آقاى من و آن كه بر من و بر پدرانم نعمت داده برتر از آن است كه ديده شود. مى گويد: از ايشان پرسيدم: آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پروردگارش را ديد؟ حضرت نوشتند: همانا خداى تبارك و تعالى آن چه از نور عظمت خويش دوست داشت به پيامبرش نشان دهد، به وسيله قلبش به او نشان داد.

ابوبصير مى گويد از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

مرا خبر ده از خداى عزّوجلّ كه آيا مؤمنين در روز قيامت او را مى بينند؟ حضرت فرمودند: «آرى. در حالى كه پيش از روز قيامت [نيز] او را ديده اند!». گفتم: چه زمانى؟ فرمودند: آن گاه كه [در عالم ذر] بديشان فرمود: آيا من پروردگارتان نيستم؟! و آنها گفتند: «آرى». سپس حضرت مدتى سكوت كردند و فرمودند: «به يقين مؤمنان در دنيا و قبل از قيامت او را مى بينند؛ مگر تو در همين وقت او را نمى بينى؟!» ابوبصير مى گويد: به ايشان عرض كردم: به فدايت شوم! آيا اين سخن را از جانب شما بازگويم؟ ايشان فرمودند: خير؛ چون اگر تو آن را باز بگويى و منكرى آن را انكار كند كه بدان معنا كه مى گويى جاهل باشد و آن را از باب تشبيه خالق به مخلوق محاسبه كند كافر مى شود. همانا رؤت قلبى، مانند رؤت با چشم نيست؛ منزّه است خدا از آن چه مشبّهان وملحدان در وصفش مى گويند.(1)

در يكى از مناجات هاى مشهور ماه شعبان از اميرالمؤمنين على عليه السلام آمده است:

و أنِر أبصار قلوبنا بضياء نَظَرِها إليك، حتّى تخرق أبصار القلوب حُجُب النّور، فَتَصِل إلى مَعْدنِ العظمة، و تَصيرُ أرواحنا مُعَلّقة بِعزّ قُدْسك؛(2) و نورانى كن چشم هاى قلوبمان را با روشنايى نظرش به تو تا آن كه چشمان قلوب ما حجاب هاى نورانى [ميان خالق و مخلوق] را بردارد و به معدن عظمت برسد و ارواح ما به قداستِ نفوذ ناپذيرت بياميزد.

بنابراين، خداى متعال خود دليل بر خود است به گونه اى كه آدمى آن گاه كه آن دليل را مى بيند [در نتيجه آن] بدو مى رسد؛ از سوى ديگر خدا به آدمى قوه ادراكى داده كه با آن توان وصول به او را پيدا كند، پس كار از او شروع و به او نيز منتهى مى گردد؛ حتى قوه

ص: 267


1- . همان، ص 117، ح 20.
2- . اقبال، ص 287.

ادراكىِ آدمى نيز از ناحيه خداى عزّوجلّ به او عطا شده است؛ به همين دليل از اميرالمؤنين عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

هُو الدّال بالدّليل عَليه، و المُؤدّي بالمَعرفة إليه؛(1) او راهنمايى است كه با دليل خود بر خود راهنمايى مى كند و با معرفت به خويش مى رساند.

لذا اين تجلّى، تجلّى اى خاص براى بندگانِ مؤن خدا، از ميان أنبياء و صالحان و اولياى مقرّب است.

تجلّى عام

خداى سبحان تجلّى عام ترى نيز دارد؛ به ويژه در شدايدى كه براى انسان رُخ مى دهد.

آياتى از قرآن مجيد نيز بدين معنا اشاره دارند كه برخى از آن عبارتند از:

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛(2) هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند [و غير او را فراموش مى كنند] و [ولى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، بناگاه شرك مى ورزند.

«وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاّ كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ»؛(3) و هنگامى كه موجى هم چون ابرها آنان را بپوشاند، خدا را با اخلاص مى خوانند؛ اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند [و به ايمان خود وفادار مى مانند، در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر را پيش مى گيرند]؛ و نشانه هاى ما را هيچ كس جز پيمان شكنانِ ناسپاس انكار نمى كند.

«رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً * وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الاْءِنْسانُ كَفُوراً»؛(4) پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد، تا از نعمت او

ص: 268


1- . احتجاج، ص 201.
2- . عنكبوت 29 آيه 65.
3- . لقمان 31 آيه 32.
4- . اسراء 17 آيات 66 و 67.

بهره مند شويد؛ او نسبت به شما مهربان است. و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام كسانى كه [براى حلّ مشكلات خود] مى خوانيد، فراموش مى كنيد؛ امّا هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد،روى مى گردانيد و انسان، بسيار ناسپاس است.

«هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ * فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»؛(1) او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد؛ زمانى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و آنها با بادهاى موافق آنان را [به سوى مقصد ]حركت مى دهند و خوشحال مى شوند، [ناگهان] طوفان شديدى مى وزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد؛ و گمان مى كنند هلاك خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مى خوانند كه اگر ما را از اين [گرفتارى] نجات دهى، حتماً از سپاس گزاران خواهيم بود. اما هنگامى كه [خدا] آنها را رهايى بخشيد، [باز ]به ناحق، در زمين ستم مى كنند.

«قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ * قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ»؛(2) بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا مى رهاند؟! در حالى كه او را با حالت تضرّع [و آشكارا] و در نهان مى خوانيد [و مى گوييد: ]اگر از اين [خطرات و ظلمت ها ]ما را برهاند، از سپاس گزاران خواهيم بود. بگو خدا شما را از آن [تاريكيها] و از هر اندوهى مى رهاند؛ باز شما شرك مى ورزيد.

«وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ * ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ * لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»؛(3) و هر نعمتى كه داريد از خداست؛ سپس چون آسيبى به شما رسد، به سوى او روى مى آوريد [و مى ناليد].

ص: 269


1- . يونس 10 آيات 22 و 23.
2- . انعام 6 آيات 63 و 64.
3- . نحل 16 آيات 53 - 55.

و چون آن آسيب را از شما برطرف مى سازد، ناگاه گروهى از شما به پروردگارشان شرك مى ورزند. [بگذار] تا آنچه را به آنان داده ايم ناسپاسى كنند! [اكنون چند روزى ]بهره گيريد، امّا به زودى خواهيد دانست [سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد].

«فَإِذَا مَسَّ الاْءِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمِ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»؛(1) هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را مى خواند؛ سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند؛ ولى اين وسيله آزمايش است، امّا بيشترشان نمى دانند.

«وَ إِذا مَسَّ الاْءِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(2) هنگامى كه به انسان زيان [و ناراحتى] رسد، ما را در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده، مى خواند؛ اما هنگامى كه ناراحتى را از او بر طرف ساختيم، چنان مى رود كه گويى هرگز ما را براى [حل] مشكلى كه به او رسيده بود، نخوانده است.اين گونه براى اسراف كاران، اعمالشان زينت داده شده است [كه زشتى اين عمل را درك نمى كنند].

«وَ إِذا مَسَّ الاْءِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ»؛(3) هنگامى كه به انسان زيانى رسد،پروردگار خود را مى خواند و به سوى او باز مى گردد؛ امّا هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند، آن چه را كه قبلاً خدا را به خاطر آن مى خواند از ياد مى برد و براى خدا همتايانى قرار مى دهد تا [خود و ديگران] را از راه او گمراه سازد؛ بگو: چند روزى از كفرت بهره گير كه از دوزخيانى!.

«قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ»؛(4) «بگو: به من خبر دهيد

ص: 270


1- . زمر 39 آيه 49.
2- . يونس 10 آيه 12.
3- . زمر 39 آيه 8.
4- . انعام 6 آيات 40 و 41.

اگر عذاب خدا به سراغ شما آيد، يا رستاخيز بر پا شود آيا براى حل مشكلات خود، غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟!. [نه] بلكه تنها او را مى خوانيد؛ و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد بر طرف مى سازد وآن چه را شريك [او] قرار مى دهيد، [در آن روز] فراموش خواهيد كرد.

اين قبيل آيات و همچنين رواياتى كه بر تجلّى عام خداى سبحان - به آن معنايى كه قبلاً ذكر شد - دلالت مى كنند، تجلّى الهى، بر مردمان مشرك و منافق را نيز شامل مى شود؛ كه اين تجلّى عام علاوه بر تجلّى خاصِ او براى اولياى مقربّش كه مفاد آيات و روايات قبلى بود، روى مى دهد.

هدايتى كه در سوره هاى حمد و فصّلت بدانها اشاره شده ممكن است از مصاديق تجلّى عام باشد؛ آن دو آيه عبارت اند از:

«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»؛(1) ما را به راه راست هدايت كن.

«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى»؛(2) و امّا ثمود را هدايت كرديم، و[لى] آنها كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند.

مراد از اين هدايت، همان هدايت عامه و ارائه طريق است، هر چند رساننده يقينى به مقصد نباشد؛ زيرا نرسيدن به مقصد، معلول وجود خلل در قابليت قابل است نه اصل آن هدايت؛ مثل فردى كه مورد اين هدايت قرار گرفته، معاند و مانند آن باشد.

عدم دلالت آيات و روايات بر وحدت وجود

معلوم شد كه امثال اين آيات و روايات، حتى آنهايى كه واژه «تجلّى» و نظاير آن درشان به كار رفته، ارتباطى با سخن برخى فلاسفه و اعتقاد آنان به وحدت وجود يا وحدت موجود و امثال آن ندارند، نه با دلالتى قريب و نه با دلالتى بعيد؛ هر چند كه برخى از همين فلاسفه در تأييد و اثبات سخن فوق بدانها تمسّك كرده اند.

ص: 271


1- . حمد 1 آيه 6.
2- . فصلت 41 آيه 17.

يكى از آنان براى گمان ناصواب خود در اعتقاد به وحدت وجود يا وحدت موجود به روايتى در كتاب روضات از كميل بن زياد استدلال كرده است كه:

كميل از اميرالمؤنين عليه السلام مى پرسد: حقيقت چيست؟ امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايند: تو را به حقيقت چكار؟! مى گويد: آيا من رازدار شما نيستم؟! حضرت مى فرمايند: آرى، لكن ترشحاتى از آن چه از پيمانه دانشم لبريز مى شود به تو مى رسد.كميل مى گويد: آيا كسى مثل شما، درخواست كننده اى را از مطلوب خويش محروم مى كند؟! حضرت فرمودند: حقيقت، كشف خداست بدون اشاره. گفت: برايم توضيح بيشترى بده. حضرت فرمودند: محو موهومات از آن چه معلوم است(1).

اين حديث نه به وحدت وجود و نه به وحدت موجود ارتباطى دارد، بلكه بر نفى اين دو دلالت مى كند؛ آن جا كه مى فرمايند: «كشف سبحات جلال [خدا] است بدون اشاره» و نيز مى فرمايند: «محو موهومات از آن چه معلوم است» ظاهر در نفى وحدت است.

در شرح اجمالى اين حديث بايد گفت: در هستى، شكل، صورت، حجم، زمان، مكان و نظاير اينها امور فراوانى وجود دارد كه خداى سبحان آنها را آفريده است، لذا قهراً وجه جامع تمامى اينها حقيقت مخلوقيّت خواهد بود؛ چنان كه وجه جامع هايى براى مجموعه هاى ديگرى نيز قابل تعريف است؛ مثلاً مظاهر سقوط اشيايى نظير سنگ،كلوخ، درخت، سيب، شيشه و غيره، جامعى دارند كه عبارت است از قوه جاذبه؛ و وسايل و دستگاه هاى الكتريكى اى كه برآورنده نيازهاى مختلف آدميانند؛ مانند: كولر، ماشين لباسشويى، فريزر، لامپ، بخارى و هزاران وسيله ديگر كه جامعى به نام وسايل برقى دارند.

و جناب كميل از حقيقت عامه در ميان همه كائنات پرسيد - دو مثال اخير، حقايق عامه ميان دو گروه خاص از كائنات بود - .

آن گاه كه آدمى بخواهد شناخت باطنى بيابد، تنزه و برترى خالق از همه مخلوقات بر

ص: 272


1- . ر.ك: نورالبراهين، سيد نعمت اللّه جزائرى، ج 1، ص 221.

وى مكشوف مى گردد و به خاطر همين متنزّه بودن است كه از شباهت رساندن به اين اشياى مخلوق و قابل دريافت با حواس پنج گانه بالاتر و بزرگ تر است؛ زيرا تمامى اينها اوصاف وجودات امكانى است و خدا ممكن الوجود نيست. نيز تمامى اينها محدودند در حالى كه خدا، نامحدود است. و هم چنين تمامى آنها غير أزلى و غير ابديند در حالى كه خداى سبحان، أزلى، ابدى و سرمدى است، و اين معناى سخن امام عليه السلام است كه فرمودند: «حقيقت خداشناسى، كشف انوار و عظمت جلال [خدا] است».

ما نمى توانيم ذات خداى سبحان را مورد اشاره قرار دهيم؛ چون ذاتش در چهارچوب هيچ حدّى، محدود و محصور نيست و تنها به امور محدود مى توان اشاره نمود و اين معناى سخن امام عليه السلام است كه فرمودند: «بدون اشاره كردن».

اگر آدمى به ميزانى كه بر آثار الهى وقوف مى يافت، همانند معرفت او به جاذبه و الكتريسيته و آثارشان، حقيقت خدا را مى دانست و مى پذيرفت و بر آن وقوف پيدا مى كرد، آن چه در وهم مى آورد و خدا مى انگاشت باطل و محو مى شد؛ زيرا هر موهومى، غير خدا و غير آن معبود است. لكن معلوم حقيقى كه همان خداست، براى او آشكار مى گشت. پس انسان مى داند كه خدا موجودى واقعى است، اما نه موجودى مانند اشياء و او آفريدگار هر چيزى است و چيزى به او شباهت نمى رساند.

با توضيح فوق روشن مى شود كه اميرالمؤنين عليه السلام در جواب كميل، خدا را، حقيقت اشياء آن گونه كه فلاسفه مى پندارند ندانسته، نه به نحو وحدت وجود و نه به نحو وحدت موجود؛ بلكه خدا را خالق آنها معرفى كرده اند.

ص: 273

ص: 274

فطرى بودن معرفت

اشاره

مسأله: بديهى است كه شناخت براى هر انسانى فطرى است؛ حتى در سرسخت ترين منكران. خداى سبحان خود به اين حقيقت اشاره نموده و ظهور اين فطرت را بويژه در سختى ها، كه در آنها از خدا جز به خدا نمى توان پناه برد، يادآور مى شود. برخى از اين آيات در مسأله پيشين گذشت كه مجدداً يادآور مى شويم:

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛(1) هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند [و غير او را فراموش مى كنند]؛ امّا هنگامى كه [خدا] آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند.

«وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاّ كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ»؛(2) و هنگامى كه موجى هم چون ابرها آنان را بپوشاند [و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد ]خدا را با اخلاص مى خوانند؛ امّا وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند [و به ايمان خود وفادار مى مانند، در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر را پيش مى گيرند]؛ و نشانه هاى ما را هيچ كس جز پيمان شكنانِ ناسپاس انكار نمى كند.

«رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً * وَ إِذا مَسَّكُمُ

ص: 275


1- . عنكبوت 29 آيه 65.
2- . لقمان 31 آيه 32.

الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ الاْءِنْسانُ كَفُوراً»؛(1) پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شويد؛ او نسبت به شما مهربان است. و هنگامى كه در دريا به شما ناراحتى برسد؛ جز او، تمام كسانى را كه [براى حل مشكلات خود ]مى خوانيد، فراموش مى كنيد؛ امّا هنگامى كه شما را نجات دهد، روى مى گردانيد و انسان، بسيار ناسپاس است.

«هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ * فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»؛(2) او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد؛زمانى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و آنها با بادهاى موافق آنان را [به سوى مقصد ]حركت مى دهند و خوشحال مى شوند، [ناگهان] طوفان شديدى مى وزد و امواج از هر سو به سراغ آنان مى آيد و گمان مى كنند هلاك خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مى خوانند كه اگر ما را از اين [گرفتارى] نجات دهى، حتماً از سپاس گزاران خواهيم بود. امّا هنگامى كه [خدا] آنها را رهايى بخشيد، [باز ]به ناحق، در زمين ستم مى كنند.

«قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ * قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ»؛(3) بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا مى رهاند؟! در حالى كه او را با حالت تضرّع [و آشكارا] و در نهان مى خوانيد؛ [و مى گوييد:] اگر از اين [خطرات و ظلمت ها] ما را برهاند، از سپاس گزاران خواهيم بود. بگو: خدا شما را از آن [تاريكيها] و از هر اندوهى مى رهاند؛ ولى باز هم شما شرك مى ورزيد [و راه كفر مى پوييد].

«وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ * ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا

ص: 276


1- . اسراء 17 آيات 66 و 67.
2- . يونس 10 آيات 22 و 23.
3- . انعام 6 آيات 63 و 64.

فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ * لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»؛(1) و هر نعمتى كه داريد، از خداست؛ پس چون آسيبى به شما رسد، به سوى او روى مى آوريد [و مى ناليد]. و چون آن آسيب را از شما برطرف مى سازد، ناگاه گروهى از شما به پروردگارشان شرك ورزند. [بگذار ]تا آنچه را كه به آنها داده ام كفران كنند [اكنون چند روزى از متاع دنيا ]بهره گيريد، امّا به زودى خواهيد دانست [كه سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد].

«فَإِذا مَسَّ الاْءِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»؛(2) هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را [براى حل مشكلش] مى خواند؛ سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند؛ ولى اين وسيله آزمايش است، امّا بيشترشان نمى دانند.

«وَ إِذا مَسَّ الاْءِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(3) هنگامى كه به انسان زيان [و ناراحتى] رسد، ما را در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده مى خواند؛ اما هنگامى كه ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مى رود كه گويى هرگز ما را براى [حل] مشكلى كه به او رسيده بود، نخوانده است.اين گونه براى اسراف كاران، اعمالشان زينت داده شده است [كه زشتى اين عمل را درك نمى كنند].

«وَ إِذا مَسَّ الاْءِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ»؛(4) هنگامى كه انسان را زيانى رسد، پروردگار خود را مى خواند و به سوى او باز مى گردد؛ امّا هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند، آن چه را به سبب آن قبلاً خدا را مى خواند از ياد مى برد و براى خدا همتايانى قرار مى دهد تا [خود و ديگران] را از راه او گمراه سازد؛ بگو: چند روزى از كفرت بهره گير كه از دوزخيانى!.

ص: 277


1- . نحل 16 آيات 53 - 55.
2- . زمر 39 آيه 49.
3- . يونس 10 آيه 12.
4- . زمر 39 آيه 8.

«قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ»؛(1) بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود آيا براى حل مشكلات خود، غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟! [نه] بلكه تنها او را مى خوانيد و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد، برطرف مى سازد؛ و آن چه را شريك [او] قرار مى دهيد، فراموش خواهيد كرد.

واضح است كه آيات فوق، تنها متعرّض برخى از چيزهايى است كه مربوط به حيات مشافهين و معاصرين رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به عنوان مصداق است و گرنه مظاهر فطرت در آيات بى شمار تكوينى بسيار است؛ مثلاً هنگام زلزله ها، صاعقه ها، باران هاى سيل آسا، هجوم حيوانات درنده و نظاير اينها نيز فطرت خداجوى انسان آشكار مى شود. آرى آن گاه كه آدمى در مشكلات خود، پناهى نمى جويد، فطرتاً متوجه خداى سبحان مى گردد؛ همين توجه فطرى دليل بر وجود او است و نيز دليل بر آن كه خالق اين فطرت، همانى است كه توجهش را به خويش جلب كرده است؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الاْفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»؛(2) به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است.

هم نفوس و جان ها بر خدا دلالت مى كنند و هم آفاق و اضطرارها و مانند آن؛ خداى متعال مى فرمايد:

«فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»؛(3) اين فطرتى است كه خدا، انسان ها را بر آن آفريده.

نيز روايات زيادى به همين مضمون در كتاب هايى نظير بحار الأنوار، عوالم العلوم و المعارف آمده است.

ص: 278


1- . انعام 6 آيات 40 و 41.
2- . فصلت 41 آيه 53.
3- . روم 30 آيه 30.

امام حسن عسكرى عليه السلام در تفسير «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» مى فرمايند:

اللّه كسى است كه هر مخلوقى به هنگام نيازمندى ها و سختى ها، آن گاه كه اميدش از هر چه مادون او است قطع مى شود و دست هايش از همه كس جز او قطع مى گردد، بدو پناه برده مى شود. مى گويى: بسم اللّه، يعنى بر همه كارهايم از خدايى يارى مى جويم كه عبادت شدن، حق هيچ كس جز او نيست. آنى كه وقتى به فريادرسى خوانده شود به فرياد مى رسد، آنى كه وقتى خوانده مى شود پاسخ مى گويد.(1)

مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد:

اى پسر رسول خدا! مرا به خدا راهنمايى كن كه اهل مجادله بر من اشكال هاى زيادى وارد و مرا سرگشته كرده اند. حضرت به او فرمودند: اى عبداللّه! آيا هرگز بر كشتى سوار شده اى؟ گفت: آرى. فرمودند: آيا اتفاق افتاده در جايى كشتى در هم شكند و نه كشتى اى باشد كه نجاتتان بدهد و نه شنا بلد باشى؟ گفت: آرى. حضرت فرمودند: آيا در آن جا به دلت افتاده كه موجودى در ميان موجودات هست كه بتواند تو را از آن ورطه خلاصى دهد؟ گفت: آرى. حضرت فرمودند: آن موجود همان خدايى است كه براى نجات دادن در آن جا كه نجات بخشى نيست و براى به فرياد رسيدن در آن جا كه فريادرسى نيست، توانا است(2).

در روايتى آمده است كه:

مردى در حضور امام سجاد عليه السلام برخاست و گفت: مرا خبر ده كه معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» چيست؟ امام سجاد عليه السلام فرمودند: پدرم از برادرش و او از امير المؤنين عليه السلام سخنى نقل كردند و آن اين كه مردى از ايشان سؤال كرد: اى اميرالمؤنين! مرا از «بسم اللّه الرحمن الرحيم» خبر ده كه معنايش چيست، حضرت فرمودند:

«اللّه» بزرگ ترين نام از نام هاى خداى تعالى است كه جز او شايسته ناميده شدن بدان نيست و هيچ مخلوقى نيز بدان ناميده نشده است.

آن مرد مى گويد: پس تفسير «اللّه» چه مى شود؟ حضرت مى فرمايند: او آن كسى است كه به

ص: 279


1- . بحارالأنوار، ج 3، ص 41، ب 3، ح 16.
2- . همان.

هنگام نيازمندى ها و سختى ها، آن گاه كه هر مخلوقى از همه مادون او قطع اميد مى كند و دستش از هر چه جز او است كوتاه مى شود تنها به سوى او باز مى گردد. هر رئيسى در دنيا و يا هر بزرگى كه توانگرى و طغيان او بزرگ و نيازمندى هاى مردمِ زير دستش به او فراوان باشد، باز هم آن مردمان نيازهايى پيدا مى كنند و اين فردِ بزرگ هم به چيزهايى محتاج مى شود كه خود نيز توان برآوردن آنها را ندارد، لذا هنگام اضطرار و نادارى از همه چيز مى بُرد وبه سوى او رو مى كند تا آن زمان كه مشكلش برطرف شود اما پس از آن باز هم به شرك خود باز مى گردد؛ آيا نشنيده اى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد:

«قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ»؛(1) بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به سراغ شما آيد، يا رستاخيز بر پا شود آيا براى حل مشكلات خود، غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟! [نه] بلكه تنها او را مى خوانيد؛ و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به آن او را خوانده ايد، بر طرف مى سازد و آن چه را [امروز] شريك [او ]قرار مى دهيد، [در آن روز] فراموش خواهيد كرد.

آن گاه خداى متعال به بندگانش مى گويد: اى نيازمندان رحمتم! همانا من نياز به خويش را در همه حال و [نيز] ذلت بندگى را در هر زمان، ملازم و همراه شما قرار دادم؛ پس در هر كارى كه مى آغازيد و اميد تمام كردن و به نهايت رساندنش را داريد، تنها به سوى من فزع كنيد چرا كه من آن گاه كه بخواهم [نعمتى] به شما عطا كنم هيچ كس جز من نمى تواند شما را [از آن] بازدارد و اگر بخواهم [از چيزى] بازتان دارم هيچ كس جز من نمى تواند [آن را] به شما عطا كند. پس من أحق به كسى هستم كه بايد از او درخواست شود و أولى ترين كسى هستم كه بايد به درگاهش تضرّع شود؛ پس هنگام آغاز كردن هر كار كوچك يا بزرگى بگوييد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم» يعنى براى [انجام دادن] اين كار از آن خدايى كه جز او حق پرستش شدن ندارد، وآن گاه كه به فريادرسى طلب شود به فرياد مى رسد، كمك مى طلبم. همان كه

ص: 280


1- . انعام 6 آيات 40 و 41.

وقتى به [نام] رحمان خوانده مى شود پاسخ مى گويد؛ آن كه با گسترش روزى [خويش] بر ما رحم مى آورد، آن كه بر ما «رحيم» است در دين و دنيا و آخرت ما، آن كه دين را براى ما سبك نموده و آن را آسان و خفيف قرار داده و [نيز] او با جدا كردن ما از دشمنانش بر ما رحم مى آورد. - سپس امام فرمودند: - رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: اگر غم و اندوه، فردى را فراگيرد و او را محزون سازد و در حالى كه [نيت] خود را براى خدا خالص كرده و با قلبش به سوى او رو نموده بگويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم، از يكى از دو چيز جدا نمى شود: يا به نياز دنيايش مى رسد و يا آن چه براى او آماده شده در نزد خدا برايش ذخيره مى گردد؛ و آن چه نزد خداست برترين و ماندگارترين [نعمت ها ]براى مؤمنان خواهد بود.(1)

معناى تجلّى

حال كه معناى تجلّى خدا را، ظهور آثار و نشانه هايش دانستيم، مى گوييم تجلّى او، گاه به كَرَم او ظهور مى كند، گاه با علم، يا لطف، عظمت و يا ساير صفات او؛ براى مثال، تجلّى خداى سبحان در درياى «سوف» با غرق نمودن فرعون و گروهش به وجود آمد و تجلّى او به رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله در غار حرا با اعطاى نبوت به ايشان و... .

ص: 281


1- . بحارالأنوار، ج 89، ص 244، ب 29، ح 49، تفسير الامام الحسن العسكرى عليه السلام ، ص 27 و 28، ح 9.

ص: 282

آيا ميان خدا و آفريدگانش حجابى است؟

اشاره

مسأله: روشن است كه خداى سبحان، چون نه جسم است و نه عَرَض و مانند آن، ميان خود و مخلوقاتش حجابى ندارد.

اگر در برخى ادعيه، درباره خداى متعال تعبير: «احتجب؛(1) در حجاب قرار گرفت» آمده، به معناى آن است كه خداى سبحان جز از راه آثار و نشانه هايش بر مخلوقاتش آشكار نيست؛ مثل آن كه در حجابى قرار گرفته كه از پشت آن پيدا نيست.

قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»؛(2) و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر [از راه] وحى يا پشت حجاب.

آيات ديگرى نيز در اين باره وجود دارند كه معنا و تفسيرشان، همان است كه بيان شد؛ به همين دليل از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

هر كس كه گمان كند خدا را در حجاب يا واجد صورتى و يا مانند چيزى شناخته است، مشرك خواهد بود؛ چون حجاب، مثال و صورت، غير از اويند. او تنها يگانه اى است كه همه او را به يكتايى مى شناسند. پس چگونه او را به يگانگى مى شناسد آن كه گمان مى كند او را با [تشبيه به] ديگرى [از مخلوقاتش ]شناخته است. تنها كسى خدا را شناخته كه خدا را به خودش (خدا) بشناسد. پس هر كه او را به خودش (خدا) نشناسد او را نشناخته، بلكه تنها غير

ص: 283


1- . مصباح كفعمى، ص 275، نيز در آن آمده است: «يا مَنْ اِحْتَجَبَ بشعاعِ نُورهِ عَنْ نَواظر خَلْقِهِ؛ اى كسى كه با پرتو نور خويش از نگاه آفريدگان در حجاب قرار گرفت».
2- . شورى 42 آيه 51.

او را شناخته است. خدا خالق اشياء است اما نه از ماده موجودى.(1) معناى «شناخت خدا با خدا» آن است كه او به سبب آثارش شناخته شود؛ و در اين جا دو موجودى كه يكى معرفى كننده ديگرى باشد و نسبت به آن ديگرى از قبيل حجاب، صورت و مثال، باشد نيست؛ و او تنها موجود يگانه است و آثارى دارد كه بر او دلالت مى كند. و اين تفسير، از امام صادق عليه السلام است كه صاحب كتاب تحف العقول آن را روايت مى كند. امام عليه السلام مى فرمايند:

تَعرِفه و تَعلَم عِلْمه و تَعْرِف نَفسك بِه، و لا تَعرف نَفْسك بِنَفْسك مِن نَفْسك، و تَعلم أنَّ ما فيه لهُ و بِهِ، كما قالوا ليوسف عليه السلام : «أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي»(2) فَعرفُوه بِه، و لَمْ يَعرِفوه بغَيره، و لا أثْبتوه مِن أنفُسهم بِتَوهّم القُلوب؛(3) ... او را بشناسى و به علمش معتقد باشى و نفس خود را به او بشناسانى و نه نفس خود را به نفس خود، و از ناحيه خود نمى شناسى و بدانى كه آن چه در او هستى از آن او و به وسيله اوست. همان گونه كه به يوسف گفتند: «آيا تو همان يوسفى؟! گفت: [آرى،] من يوسفم، و اين برادر من است». او [بنيامين، برادر يوسف] را به وى [يوسف ]شناختند و به جز او [يوسف] وى [بنيامين] را نشناختند؛ و از پيش خود با توهم دل او [خدا] را ثابت نكردند.

منظور از روايت فوق آن است كه خداى سبحان به خويش شناخته مى شود و حتى نفس انسان نيز براى خودش، به سبب خداى عزّوجلّ شناخته مى گردد؛ زيرا خدا، بخشنده علم و شناخت است،لذا آدمى خويش را به خويش و از طرف خود نمى شناسد؛ چرا كه خداست كه فطرت او را بدين كيفيت آفريده؛ كيفيتى كه با وجود آن، او (انسان) شايسته شناخت و دريافت كننده واقع شده است. بنابراين آن گاه كه خدا علم را بر او افاضه كند فطرت او براى شناخت و آگاهى به جنبش در مى آيد؛ و اين معنايى است كه قرآن كريم بدان اشاره فرموده است.

ص: 284


1- . التوحيد، ص 143، ح 7.
2- . يوسف 12 آيه 90.
3- . تحف العقول، ص 328.

برخى آيات فطرت

«فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ»؛(1) اين فطرتى است كه خدا، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست.

چرا كه خلق خدا، نسبت به معرفت و قابليت علم و شناخت، تبديل پذير نيست.

گفتنى است كه مرحوم محدّث قمى در سفينة البحار در ماده «عرف» از شيخ بهايى نقل مى كند كه گفته است: واژه «معرفة» بر چيزى اطلاق مى شود كه آدمى آن را از پيش شناخته باشد، و آدمى هم در عالم ذرّ، خدا را شناخته است.(2)

«فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً»؛(3) هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى يابى.

زراره روايت مى كند كه:

در تفسير سخن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه فرمودند: كلُّ مَولود يُولد على الفِطرة...؛ هر مولودى با فطرت توحيدى متولد مى شود. امام باقر عليه السلام فرمودند: يعني المعرفة بأنّ اللّه عزّوجلّ خالقه؛(4)

[اين سخن] بدين معناست: شناخت به اين كه خداى عزّوجلّ آفريدگار او است.

ظاهراً اين امر از باب علاقه سبب و مسبب باشد؛ چون ظاهراً معرفت فرع فطرت است، و اللّه العالم .

زراره در حديث ديگرى مى گويد:

امام صادق عليه السلام در تفسير اين قول خداى متعال: «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» فرمودند: فَطَرهُم على التَّوحيد؛(5) فطرت آنان را بر [اساس] توحيد قرار داد.

هشام بن سالم نيز مى گويد:

از امام صادق عليه السلام سؤال كردم كه «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»يعنى چه؟ فرمودند: توحيد.(6)

ص: 285


1- . روم 30 آيه 30.
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 179.
3- . فاطر 35 آيه 43.
4- . كافى، ج 2، ص 13، ح 4.
5- . التوحيد، ص 329، ح 4.
6- . كافى، ج 2، ص 12، ح 1.

نماى فطرت

فطرت - اگر از ناحيه خود آدمى يا بنى نوع آن يا ساير عوامل، تحريف نشود - از درون ويژگى ويژه اى از خضوع و خشوع در برابر آفريدگار آسمان ها و زمين و توسل، طلب حوائج و ساير آراستگى هاى ظاهر مؤمنان را، به آدمى مى بخشد؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً»؛(1) رنگ خدايى [بپذيريد؛ رنگ ايمان و توحيد و اسلام] و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است.

اگر سؤال شود: اگر فطرت و نماى آن، يك امر حتمى و يقينى است، پس چرا مردمان در فاصله زمانى ميان ظهور پيامبران صبغه خاصى داشتند كه نه كفر بود و نه اسلام؟ پاسخ اين است كه: طبيعت آدمى در اين خصوص، به يك شكل است كه همان فطرت الهى است، و اين طبيعت تا زمانى وجود دارد كه مصلح يا مفسدى ظهور كند و آنها را دو فرقه نمايد؛ خداى سبحان مى فرمايد:

«كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ»؛(2) مردم [در آغاز] يك دسته بودند؛ [و تضادى در ميان آنها وجود نداشت] در اين حال خدا، پيامبران را بر انگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت كرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم، در آن چه اختلاف داشتند، داورى كند.

فطرتى كه با حجت باطنى (عقل) و حجت ظاهرى (أنبياء) قرين شود، سبب پيدايش رنگ ايمان و صبغه الهى مى گردد. البته بدون وجود حجت ظاهرى (أنبياء) مردم بدان گونه اند كه روايات شريفه بيان مى كنند؛ در ذيل به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

يعقوب بن شعيب مى گويد:

درباره آيه: «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً» از امام صادق عليه السلام سؤال كردم، حضرت فرمودند: اين مسأله پيش از نوح بود. در آن زمان مردم أمتى واحد بودند. خدا چنين مقرر داشت كه پيش از

ص: 286


1- . بقره 2 آيه 138.
2- . همان، آيه 213.

نوح رسولانى را بفرستد» راوى پرسيد: آيا [آن امت] بر طريق هدايت بودند يا گمراهى؟ حضرت فرمودند: نه، حيران و سرگردان بودند؛ يعنى نه مؤن، نه كافر و نه مشرك بودند.(1)

البته ميان اين دو تعبير: «اين مسأله پيش از نوح بود» و «و پيش از نوح رسولانى را فرستاد» منافاتى نيست؛ زيرا پيش از حضرت نوح عليه السلام نيز رسولانى به سوى مردم مى آمدند، چون تبليغ رسالت هاى الهى (توسط أنبياء) از زمان آدم عليه السلام تا زمان نوح قطع نبود.

و مراد از تعبير: «نه مؤن و نه كافر و نه مشرك» آن است كه ايشان نه مؤمن به ايمانى محض بودند و نه كافر به كفرى محض و نه مشرك به شركى محض، و تنها برخوردار از صبغه اى مشترك و آميخته از فطرت و غير فطرت بودند و اين حالت ادامه داشت تا زمانى كه رسولان و پيامبران به ميانشان آمدند و آنان به تابع [پيامبران] و غير تابع تقسيم شدند؛ برخى كافر شدند به كفرى كامل، تا جايى كه از روى عناد، خداوندىِ حق تعالى را نيز انكار كردند؛ بعضى ديگر از آنان مشرك شدند و ايمان به خدا را با اعتقاد به بُت ها درآميختند؛ خداى متعال به نقل از ايشان در توجيه اعتقادشان مى فرمايد:

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى»؛(2) اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خدا نزديك كنند.

در تفسير برهان در روايت ديگرى در تفسير آيه فوق مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

آن گاه كه آدم عليه السلام و صالحان از ذريه اش از ميان رفتند، «شيث» كه وصى او بود باقى ماند، لكن نمى توانست دين خدا را؛ دينى كه آدم و صالحان از ذريه اش بر طريق آن بودند، اظهار كند؛ چرا كه قابيل او را تهديد كرده بود كه همان گونه كه برادرش [هابيل] را كُشت او را هم خواهد كُشت. لذا شيث در ميان آنها به تقيه و كتمان رفت و آمد كرد و روزگار گذراند. آنان روز به روز به گمراهى بيشترى كشيده مى شدند تا آن جا كه بر روى زمين جز چند تن از مؤمنان

ص: 287


1- . تفسير عياشى، ج 1، ص 104، ح 306.
2- . زمر 39 آيه 3.

گذشته باقى نماند و وصى آدم نيز به جزيره اى در دريا رفت و به عبادت مشغول شد. آن گاه خداى تبارك و تعالى مقرر فرمود تا رسولانى برانگيزد - تا آن جا كه راوى مى گويد - پرسيدم: آيا آنان قبل از [ظهور] پيامبران، گمراه بودند يا بر طريق هدايت ؟ حضرت فرمودند: بر طريق هدايت نبودند بلكه بر طريق آن فطرت الهى اى بودند كه بر آن آفريدشان و آفرينش خداى تغييرپذير نيست و راه نمى يافتند تا آن كه خدا هدايتشان كند. آيا سخن ابراهيم عليه السلام را نشنيدى كه فرمود: «لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ»؛(1) اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلماً از گروه گمراهان خواهم بود.(2)

آن چه در روايات فوق نسبت به انسانهاى قبل از حضرت نوح عليه السلام ياد شده، تنها بيان مصداق است و گرنه طبيعت بشر است كه كم يا زياد، با افراط يا تفريط و يا اعتدال يا انحراف، برخوردار از صبغه اى واحد باشد، تا آن زمان كه مصلِحى يا مفسِدى در ميانشان ظهور كند و آنها را به دو قسم تقسيم نمايد. به همين دليل در كتاب علل الشرائع از امام صادق عليه السلام روايت شده:

إنّ اللّه عزّوجلّ خَلق النّاس على الفِطرة التي فَطَرهُم اللّه عليها، لايعرفون إيمانا بشَريعةٍ و لا كُفرا بجُحُود، ثم اِبَتَعث اللّه الرُّسل إليهم يَدعونَهم إلى الإيمان باللّه حُجّة للّه عَليهم، فَمِنْهم مَن هَداه اللّه و مِنْهم مَن لَمْ يَهده؛(3) به يقين خدا مردم را بر اساس گوهر فطرت آفريد؛ فطرتى كه آنها را بر آن آفريد، كه نه ايمان به آيينى مى شناختند و نه از روى انكار كفر مى ورزيدند. بعد از آن بود كه خدا رسولان را به سوى ايشان فرستاد تا به عنوان حجت خود بر ايشان، آنها را به ايمان به خدا فرا خوانند؛ آن گاه بود كه خدا برخى را هدايت نمود و بعضى را نه.

منظور از «هدايت كرد» هدايت هاى خاصه است، و الاّ هدايت هاى عمومى شامل همه موجودات مى شود و در گذشته نيز بدان اشاره كرده ايم.

ص: 288


1- . انعام 6 آيه 77.
2- . نظير اين روايت در اين منبع هم آمده است: تفسير عياشى، ج 1، ص 104 و 105، ح 309.
3- . علل الشرائع، ص 121، ب 99، ح 5.

عدم حجيّت مكاشفه طرفداران وحدت وجود

اشاره

مسأله: برخى از قائلان به وحدت وجود يا وحدت موجود به دليلى ديگر كه به استحسان شبيه تر است، استدلال كرده اند، در حالى كه دليل برخلاف آن وجود دارد و آن ادعاى مكاشفه است.

يكى از آنها آن مطلب را در خواب ديده است! ديگرى گمان كرده كه آن را در حالتى ميان خواب و بيدارى رؤت كرده! تا آن جا كه گفته اند: ايشان خداى سبحان را در خواب ديده اند! - البته به زعم خويش! - .

لكن اينها - اگر هم راست گفته باشند - مطالبشان جز خواب هاى پريشان و پراكنده و القاهاى شيطانى نيست.

آيا چنين خواب هايى مى توانند دليلى بر حقّانيت مطلبى باشند؟!

اگر چنين باشد، حقايق متضاد يا متناقض خواهيم داشت كه خلاف فرض است. همان گونه كه براى آدمى، محسوس است و در كتاب هاى علمى نيز آمده، آن گاه كه به خواب مى رود بخشى از روح او از بدن خارج مى شود و قسمتى ديگر مى ماند. آن بخش برون آمده موجب كم شدن توان حواس بدن، و آن بخش درون مانده موجب ادامه يافتن فعاليت دستگاه هاى داخلى بدن مى شود. اين مقدار از پديده خواب بر ما پوشيده نيست،

ص: 289

لكن حقيقت خواب بطور كامل، تا امروز نامعلوم مانده است.

آن چه فُرويد و ديگران [در جهان غرب] نيز در تفسير خواب ها گفته اند تنها حدس و گمان و تخمين هايى است كه از نظر علمى و عملى پذيرفته و سودمند نيست.(1) و اما آن چه در روايات درباره تفسير خواب و بيان برخى مطالب مربوط بدان آمده بى شك پذيرفته شده است؛ زيرا كسانى خبر داده اند كه عالم به واقع بوده اند؛ از جمله:

شيخ كلينى به سند خويش از ابى بصير روايت مى كند كه او گفت:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم آيا خاستگاه رؤاى صادقه و كاذبه هر دو، يكى است؟ حضرت فرمودند: [در تقسيم رؤيا، به صادق و كذب] درست گفتى، آدمى انواع رؤاى كاذب را در ابتداى شب مى بيند؛ زمانى كه [روح او] در تسلط ابليس ها و شياطين مى باشد و اين گونه رؤياها خيالاتى است به شكل رؤيا بر انسان عارض مى شود و مخالف واقع و فاقد خير است. اما رؤياى صادقه آن زمانى است كه آدمى پس از [گذشت] دو سوم شب با حلول ملائكه مى بيند، و آن پيش از سحر است. اين خوابِ صادقه او - إن شاءاللّه - مخالف واقع نخواهد بود، مگر آن كه جُنب باشد يا بى وضو بخوابد يا خدا را به حقيقت ياد نكرده باشد [در چنين حالاتى] آن رؤاها با يكديگر اختلاف پيدا مى كنند و براى صاحبشان به زودى تحقق نمى يابند.(2)

ظاهراً امام صادق عليه السلام برخى مصاديق را تبيين كرده اند. پس سخن ايشان بر سياق قضيه طبيعيه است، نه بر نحو قضيّه كليه. به عبارت ديگر: بيان مقتضى كرده اند نه بيان عليّت تامه.

عوف بن مالك از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه فرمودند:

الرُؤيا عَلى ثلاثة: مِنْها تَخْويف مِن الشَيطان ليُحْزِنَ بِهِ ابنَ آدم، و مِنْها الأمر يُحدث بِه نَفْسَه

ص: 290


1- . ر.ك: نقد نظريات فرويد، اثر مؤلف.
2- . كافى، ج 8، ص 91، ح 62.

في اليَقْظة فَيَراه في المَنام، و مِنْها جُزءٌ مِنْ سِتَّة و أرْبعين جُزءً مِن النُبوّة؛(1) رؤیا بر سه گونه است: برخى ترساندنى است از ناحيه شيطان، تا فرزند آدم را با آن محزون كند، ديگرى چيزى است كه در بيدارى با خود گفته و در خواب مى بيند و گونه سوم، يك جزء از 46 جزء پيامبرى است.

منظور روايت اين است كه تمام فرايند نبوت مطابق واقع است، لكن رؤا يك جزء از 46 جزء آن است و يا اين كه نبوت 46 جزء است كه رؤاى صادقه يكى از اجزاء آن است.

به هر حال استناد به رؤا، براى اثبات حقايق هستى صحيح نيست؛ چون در اين مقام هيچ كبراى كلى اى وجود ندارد؛ و به همين سبب شارع مقدس، رؤيا را ابداً حجت قرار نداده است. در نتيجه مى توان گفت: خواب نه درهمى را بر گردن شما اثبات مى كند و نه درهمى از گردن شما برمى دارد. پس چنين چيزى آيا مى تواند ادعاهاى بزرگى مانند وحدت وجود، وحدت موجود يا ساير گمان هاى اين چنينى را اثبات كند؟! به خصوص آن جا كه بخواهند با اين گونه استنادها چيزى را اثبات كنند كه عقل و نقل خلاف آن را اثبات كرده اند.

در اين مقام حتى سخن برخى انسانهاى راست گو، كه گاه برخى حقايق را - به اصطلاح خويش - در عالم مكاشفه مى بينند؛ مانند آمدن فلان فرد يا مُردن ديگرى و يا شفا يافتن سومى، غالباً مطابق واقع نمى باشد.

علاوه بر اين بايد به اين حقيقت توجه داشت كه آدمى حتى حقايق اشيايى كه با دستانش لمس مى كند، با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود را نمى شناسد، تا چه رسد به شناخت حقايقى كه از عالم واجب الوجودند و ابداً امكان اطلاع بر آنها را ندارد.

ص: 291


1- . بحارالأنوار، ج 58، ص 193، ب 44، ح 73.

هم چنين آدمى عادتا نمى تواند بر حقايق مربوط به عالم ارواح، جنيان، شياطين و عالم نفس و مانند آن شناخت پيدا كند، با اين كه گاه با برخى ارواح، اجنه، شياطين و امثال آن برخورد مى كند؛ گويا خداى سبحان نمى خواهد كه آدمى به اين امور شناخت تفصيلى پيدا كند و يا آن كه مى خواهد با تأخير و در طول زمان هاى دراز بدان آگاه شود. آرى اين امكان وجود دارد كه آدمى به تمام يا بخشى از اينها - آن هم شايد پس از ميلياردها سال - شناخت يابد؛ همان گونه كه در علم جديد ثابت شده و طبق اظهارنظرهايى كه برخى دانشمندانشان كرده اند. آن چه از عمر جهان باقى مانده چيزى حدود شانزده ميليارد سال ديگر است؛ گو اين كه آنها نيز در مقدار باقيمانده مذكور از حيث مطابقت با موازين علمى جديد اختلاف نظر دارند و چه بسا در نظراتشان تغييراتى نيز پديد آيد.

وحدت وجود و سفسطه

بنابراين، اعتقاد به نظريه وحدت وجود يا وحدت موجود، و اين كه جهان تماماً خيالى بيش نيست مانند اعتقاد به سفسطه است و هيچ كدام از اين نظريات بهره اى از واقعيت ندارند؛ اگرچه كه صاحبان هر يك از اين نظرات تلاش كرده اند تا براى اثبات عقيده خود پندارهاى باطلى تحت عنوان ادله، اقامه كنند.

و جالب است كه حتى قائلين به سفسطه نيز براى اثبات نظر خويش به حدود هزار دليل از خطاهاى حواس و نظاير آن استناد كرده اند!، ما در بعضى از كتاب هاى مربوط به اين بحث به برخى از آنها اشاره كرده ايم.(1)

ص: 292


1- . ر.ك: وقفة مع الوجوديين، اثر مؤلف.

بخش سوم: خدا و مسأله قدرت، جبر و اختيار و قضا و قدر

اشاره

ص: 293

ص: 294

قدرت

تفاوت علم و قدرت

مسأله: ظاهر اين است كه قدرت، غير از علم است و اين تغاير در آدمى نيز هويداست؛ چون ميان اين دو، نسبت عموم و خصوص من وجه است، يعنى آدمى زمانى بدون توان، آگاهى دارد و گاهى بدون آگاهى و علم، توان و قدرت دارد و گاه هر دو را دارد؛ لكن درباره خداى سبحان بايد گفت: هر صفتى كه در او است در واقع عين ذات اوست و در فصول گذشته، معناى تعدد صفات خداى متعال شرح داده شد. قادر و عالم بودن او، مانند حىّ و مُدرك بودن او است، بنابراين اختلاف و تغير صفات او به متعلق آن ها باز مى گردد كه براى آن تمثيل نيز آورديم.(1)

برخى مدعى شده اند، كه ميان علم و قدرت، نسبت عموم و خصوص مطلق است و در شرح سخن خود گفته اند: ممكن است آدمى علم به چيزى داشته باشد اما قدرت بر انجام آن را نداشته باشد. لكن هيچ گاه بر چيزى قدرت نخواهد يافت جز آن كه پيشاپيش بدان آگاهى يافته است.

بنابراين خداى عزّوجلّ، قادر است، لكن قدرتى كه از ذات او مى جوشد، نه آن كه قادر به [وصف] قدرت باشد؛ چنان كه عقل و نقل نيز آن را بيان مى كنند:

محمد بن عيسى از محمد بن عرفه نقل مى كند كه:

ص: 295


1- . ر.ك: مباحث صفات ثبوتيه حق تعالى.

به امام رضا عليه السلام عرض كردم: آيا خدا اشياء را با [صفت] قدرت آفريد يا با غير [صفت] قدرت؟ امام عليه السلام فرمودند: لايجوز أن يكون خلق الأشياء بالقدرة، لأنك إذا قُلت خَلقَ الأشياء بالقُدرة، فكأنك قَد جَعلْت القُدرة شَيئاً غَيره، و جَعلْتها آلةً لَه بِها خَلَق الأشياء، و هذا شِرك - إلى أن قال: - بَل هُو سُبحانه قادر لذاته لا بالقدرة؛(1) جايز نيست [گفته شود] كه آفرينش اشياء با [صفت] قدرت باشد؛ زيرا هنگامى كه مى گويى او اشياء را با [صفت] قدرت آفريد، گويا قدرت را چيزى جز ذات او، و آن را ابزارى قرار داده اى كه به كمك آن اشياء را آفريده، و اين شرك است؛ تا آن كه فرمودند: بلكه او قادر است به ذاتش، نه به صفت قدرت [كه غير از ذات اوست].

براى مثال در باب «علم» نيز اين گونه مى گوييم: او عالم است به ذات خويش نه آن كه عالم باشد به كمك صفت علم [كه عارض ذات او باشد]. تفسير حيات او نيز چنين است: او حىّ است به ذات خود، نه به صفت حياتى كه عارض بر ذات او باشد. ساير صفات ثبوتيه او نيز همين گونه است.

مطلب ديگر اين كه: اصولاً «قدرت» به چيزى تعلق مى گيرد كه ذاتاً، وجود و عدمش ممكن باشد، نه ممتنع يا واجب، مثل اجتماع ضدين و ارتفاع نقيضين و مانند آن. البته اين قيد ضررى را متوجه قادريتِ مطلق پروردگار نمى كند زيرا نقص در قابليت قابل و متعلق قدرت است (يعنى امتناع ذاتى آن شى ء) و نه قادريّت قادر.

با بيان اين مطلب، معلوم مى شود سؤال كسانى كه با شماره كردن مصاديق ممتنع ذاتى، اطلاق قدرت پروردگار را زير سؤال مى برند، غلط است؛ زيرا در اين موارد اشكال در قابل وجود دارد نه در فاعل، در حالى كه امورى بايد مورد پرسش قرار گيرند كه در دايره قدرت و امور مقدور بگنجند. مثلاً مى گويند: آيا خدا، قادرِ بر نابود كردن خويش هست؟ آيا خدا مى تواند معبودى همانند خود بيافريند؟ و هزاران سؤال ديگر از اين قبيل؛ سؤال هايى كه هيچ كدام صحيح نيست؛ اين گونه سؤالات مانند آن است كه بپرسند آيا

ص: 296


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 117 و 118، ح 7.

چشم قادر بر شنيدن يا گوش قادر بر ديدن است؟

علاوه بر اين، گاه يك شى ء جزء امور محال قرار مى گيرد و قدرت بدان تعلق نمى گيرد؛ مثل محال بودن آن كه فاعلى غير قادر شيئى بيافريند و يا غير عالمى به آفرينشى دست زند كه در آن آثار علم مشهود باشد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

به اميرمؤمنان على عليه السلام عرض شد: آيا پروردگار تو مى تواند دنيا را داخل در تخم مرغى كند، بدون آن كه دنيا كوچك بشود و يا آن تخم مرغ بزرگ شود؟ امام عليه السلام فرمودند: إنّ اللّه تبارك و تعالى لايُنسَب إلى العَجز، و الذي سَألتني لا يكون؛(1) به يقين خداى تعالى به ناتوانى منسوب نمى شود، بلكه آنچه از من پرسيدى نمى شود [امكان شدن ندارد].

در برخى روايات دو پاسخ ديگرى وجود دارد كه بازگشت آن دو به بيان پاسخ هاى محتمل در مورد سؤال است. البته جداى از آن چه از امام على عليه السلام نقل شده؛ يكى از دو پاسخ آن است كه يا دنيا كوچك شود و يا آن تخم بزرگ. پاسخ دوم - براى مثال - منعكس شدن تصوير شى اى بزرگ در عدسى چشم است.

امام عليه السلام در اين باره پاسخ فرموده: خداى متعال بر هر دو كار قادر است و ظاهرا ايشان هر كدام را فراخور حال پرسنده اش پاسخ گفته است؛ پاسخ نخست پاسخى برهانى است اما در پاسخ ديگر به تناسب ذهن شنونده؛ همان گونه كه در روايتى وارد شده كه امام در پاسخ اين سؤال كه چرا خداوند ديده نمى شود فرمود: «اگر ديده مى شد هيبتش از ميان مى رفت».

ايجاد معدوم و إعدام موجود

به هر حال خداى متعال نه به انجام كارى ناچار است و نه به ترك كارى مجبور، بلكه او بر هر چيزى توانا است و اين همان معناى قدرت مطلق الهى است. او مى تواند زنده را بميراند و مرده را زنده كند و معدوم را موجود يا موجود را معدوم نمايد.

ص: 297


1- . التوحيد، ص 130، ب 9، ح 9.

برخى تبديل عدم به وجود، يا تبديل وجود به عدم را محال پنداشته اند. حكماء و متكلمين اين گمان باطل را در كتاب هاى مفصل خويش رد كرده اند و ما نيز در كتاب شرح تجريد(1) و غيره(2) بدان پرداخته ايم و نياز به تكرار آن در اينجا نيست.

اگر گفته شود: تعلق قدرت به فعل و ترك، محال است؛ چون اگر علّت فعل، موجود شود آن فعل واجب مى گردد و ديگر قدرت بر ترك باقى نمى ماند، و اگر علّت آن موجود نشود، محال است كه فعل موجود گردد و قدرت بر فعل باقى نمى ماند.

مى گوييم: علاوه بر اين كه اين مطلب، شبهه اى در مقابل امرى بديهى است، در پاسخ آن بايد گفت: منظور از قدرت بر فعل و ترك، آن است كه قادر، علّت را ايجاد مى كند كه آن علت، معلولش را پديد آورد، و يا علت را ايجاد نمى كند تا معلول موجود نشود؛ پس هر دو امر به دست او است، برخلاف امر ممتنع الوجود، كه امكان ايجاد ندارد، و همين طور واجب الوجود، كه امكان إعدامش نيست.

ص: 298


1- . ر.ك: القول السديد فى شرح التجريد، اثر مؤلف.
2- . ر.ك: شرح منظومة السبزوارى، اثر مؤلف.

جبرگرايان

اشاره

مسأله: در ميان مسلمانان گروهى وجود دارند كه انسان ها را در افعال خويش مجبور مى دانند. اينان برخى ظواهر ادله قرآنى، روايى و عقلى را مستند نظر خويش قرار داده اند:

آيات قرآنى كه به آنها استناد كرده اند، به شرح ذيل اند:

«وَ ما تَشاؤنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ»؛(1) و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداىِ پروردگار جهانيان اراده كند و بخواهد.

«وَ ما تَشاؤنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكيما»؛(2) و شما [هيچ چيز ]را نمى خواهيد، مگر اين كه خدا بخواهد. قطعا خدا داناىِ حكيم است.

«كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»؛(3) اين گونه خدا هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

«وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»؛(4) خدا شما و آن چه را مى سازيد آفريده است.

البته استشهاد به آيه فوق مبتنى بر آن است كه مراد از «و ما تعملون» اعمال آدميان باشد، نه بُت هايى كه مى سازند.

«قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ»؛(5) بگو: خدا آفريننده هر چيزى است و اوست

ص: 299


1- . تكوير 81 آيه 29.
2- . انسان 76 آيه 30.
3- . مدثر 74 آيه 31.
4- . صافات 37 آيه 96.
5- . رعد 13 آيه 16.

يكتا و پيروز.

اين آيه نيز شاهد آنان قرار گرفته است، زيرا افعال آدمى نيز مصداق واژه «شى ء» است.

«اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»؛(1) خدا، آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشياء است.

«وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا»؛(2) و اگر خدا مى خواست آنان شرك نمى آوردند.

«وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ * وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ»؛(3) و هرچه كرده اند در كتابها[ى اعمالشان ثبت] است و هر [كار] كوچك و بزرگى نوشته شده است.

«ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ»؛(4) هر درخت با ارزش خرما را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، [همه] به فرمان خدا بود.

«وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ»؛(5) اگر خدا مى خواست با هم پيكار نمى كردند؛ ولى خدا آن چه را مى خواهد [از روى حكمت] انجام مى دهد.

«وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»؛(6) و اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند، پس ايشان را با آنچه به دروغ مى سازند رها كن.

«هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ»؛(7) آيا آفريننده اى جز خدا هست.

اطلاق آيه فوق مقتضى آن است كه افعال آدمى نيز جزء مخلوقات خداى عزّوجلّ باشد.

«وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لاَمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤمِنِينَ * وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»؛(8) و اگر پروردگار تو مى خواست قطعا هركه در زمين است همگى ايمان مى آوردند؛ پس آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟! و هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد جز به فرمان خدا.

ص: 300


1- . زمر 39 آيه 62.
2- . انعام 6 آيه 107.
3- . قمر 54 آيات 52 و 53.
4- . حشر 59 آيه 5.
5- . بقره 2 آيه 253.
6- . انعام 6 آيه 137.
7- . فاطر 35 آيه 3.
8- . يونس 10 آيات 99 و 100.

و آيات ديگرى كه ظاهرشان دلالت بر آن دارد كه افعال بندگان، همگى مستند به خداى متعال اند، لذا آدمى در انجام كارهايش مجبور است.

اين جبرگرايان علاوه بر افعال بندگان، ترك عمل را نيز مشمول قانون جبر مى دانند و بنابراين هر فعلى را كه انسان ترك كند هم، در حقيقت مجبور به ترك آن مى دانند.

ادلّه روايى جبرگرايان

روايات زيادى را در اين زمينه مورد استناد قرار داده اند؛ از جمله:

امام حسن عسكرى عليه السلام روايت مى نمايد كه امام رضا عليه السلام در بخشى از سخن خود درباره توصيف پروردگار فرمودند:

لايَجور في قَضيّته، الخَلق إلى ما عَلِم مُنقادون، و على ما سَطر في المَكنون مِن كتابِهِ ماضُون، و لا يَعمَلون خِلاف ما عَلِم منهم و لا غَيره يُريدون؛(1) او در قضاوت خويش ستم نمى كند. مخلوقات نسبت بدانچه مى داند مطيعند و بر آن چه در كتاب پنهانش مسطور شده عمل مى كنند، و برخلاف آن چه از آنها مى داند رفتار نمى نمايند و جز او را نمى خواهند [و نمى طلبند].

ابن مسكان از امام جعفر صادق عليه السلام روايت نمود كه فرمودند:

لا يَكون شَيء في الأرض و لا في السّماء إلاّ بهذه الخِصال السَبْع: بِمَشيئة و إرادة و قَدر و قَضاء و إذْن و كِتاب و أجَل، فَمَن زَعَم أنّه يَقْدِر على نَقْض واحدة فَقد كَفر؛(2) هيچ چيز در آسمان و زمين پديد نمى آيد جز به سبب اين هفت امر: مشيت، اراده، قدر، قضا، إذن، كتاب و أجل. پس هر كه بپندارد كه مى تواند يكى از اينها را نقض كند كافر گشته است.

حمدان بن سليمان مى گويد:

نامه اى به امام رضا عليه السلام نوشتم و در آن از افعال بندگان پرسيدم، كه آيا مخلوق [خدا ]هستند يا غير مخلوق؟ حضرت در پاسخ نامه ام مرقوم فرمودند:

ص: 301


1- . التوحيد، ص 47، باب التوحيد، ح 9.
2- . كافى، ج 1، ص 149، ح 1.

أفعالُ العِباد مُقَدّرة في علم اللّه عزّوجلّ قَبل خَلق العباد بألفَي عام؛(1) افعال بندگان دو هزار سال قبل از آفرينش آنها در علم خداى عزّوجلّ مقدر شده بود.

امام حسين عليه السلام مى فرمايند: از پدرم على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند:

اعمال سه قسم اند: يا فرائض اند، يا فضائل اند و يا معاصى؛ فرائض با فرمان خداى متعال و با رضايت او و به قضا و تقدير و مشيت و علمش همراه مى باشند؛ لكن فضائل به فرمان خدا نيست، ولى با رضايت او و قضا و تقدير و مشيت و علمش همراهند. و اما معاصى، به امر خدا نيست، بلكه به قضاى خدا و قَدر و مشيت و علم او همراهند و بر انجام آنها عذاب مى شوند.(2) امام صادق عليه السلام نقل مى نمايد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

و مَن زَعم أنّ المَعاصي بِغَير قُوَّة اللّه فَقَد كَذب عَلى اللّه، و مَن كذب على اللّه أدْخَله اللّه النار؛(3) هر كه بپندارد معاصى، بدون نيروى خدا انجام مى گيرد مطمئناً بر خدا دروغ بسته است و هر كه بر خدا دروغ زند، خدا او را در آتش داخل مى كند.

حضرت على عليه السلام نيز در پاسخ به سؤالى مى فرمايند:

الإستطاعة تَمْلِكُها مَعَ اللّه أو مِن دُون اللّه، و إيّاك أنْ تَقُول واحِدَةً مِنْهُما فَتَرتَدّ، فقال: و ما أقول يا أمير المؤمنين؟ قال: قُل أمْلِكُها باللّه الذي أنْشَأ مَلكتها؛(4) آيا با خدا (در عرض خدا)، قدرت دارى يا بدون خدا و مستقلّ از حضرتش؟ مبادا بگويى يكى از اين دو كه [اگر چنين معتقد شوى] مرتد خواهى شد! گفت: پس چه بگويم اى امير المؤنين!؟ فرمودند: بگو از آن [قدرت] برخوردارم [لكن] به سبب آن خدايى كه آن را در من آفريد.

امام سجاد عليه السلام در يكى از دعاهاى صحيفه سجاديه مى فرمايند:

اللّهم و إنّك مِن الضَعْف خَلَقْتنا، و عَلى الوَهْن بَنَيْتنا، و مِنْ ماءٍ مَهينٍ ابتدَأتَنا، فلا حَوْل لَنا إلاّ بقُوّتك و لا قُوّة لَنا إلاّ بِعَونك؛(5) خدايا! به يقين، تو ما را از ناتوانى آفريدى و بر سستى

ص: 302


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 136، ح 34.
2- . بحارالأنوار، ج 5، ص 29، ب 1، ح 36.
3- . التوحيد، ص 359، ب 59، ح 2.
4- . بحارالأنوار، ج 5، ص 57، ب 1، ح 103.
5- . الصحيفة السجادية الجامعه، ص 59، رقم 9، في الإشتياق إلى طلب المغفرة من اللّه.

بنيانمان نهادى و ما را از آبى حقير آغاز كردى پس هيچ نيرويى جز به قدرت تو و هيچ قدرتى جز به يارى تو نداريم.

هم چنين مى فرمايند:

اللّهم إنّي أصْبَحت و أمْسَيت عَبْداً داخِراً لك لا أمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعا و لا ضَرّا إلاّ بِك؛(1) خدايا! به يقين من صبح و شام كردم در حالى كه بنده خاضع توأم؛ مالك سود و زيان خويش نيستم جز به سبب تو.

پاسخ به استدلال هاى جبرگرايان

جواب استدلال آنان به آيات قرآن، از قرائن داخلى و يا خارجى آن آيات و همچنين از آيات ديگرى روشن مى گردد؛ مثل آيه شريفه:

«وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»؛(2) و خدا هم شما را آفريده و هم آن چه مى كنيد.

كه اين آيه در كنار اين آيات آمده:

«فَرَاغَ إِلَى ءَالِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْكُلُونَ * مَا لَكُمْ لاَ تَنطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالَْيمِينِ * فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ * وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»؛(3) [او وارد بتخانه شد] مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و [از روى تمسخر] گفت: چرا [از اين غذاها] نمى خوريد؟! [اصلاً] چرا سخن نمى گوييد؟ سپس [به سوى آنها رفت و] با دست راست ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرو كوفت [و جز بت بزرگ همه را در هم شكست ]آنها با سرعت به او روى آوردند، [ابراهيم] گفت: آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟! با اين كه خدا هم شما را آفريده و هم بت هايى كه مى سازيد!.

كه مراد از «و ما تعملون» بُتانى هستند كه خود مى ساختند، نه افعال آنها و ديگران؛ زيرا ابراهيم عليه السلام به قوم خويش فرمود: يقينا شما و بُتانتان آفريدگان خداى متعاليد؛ چگونه

ص: 303


1- . همان، ص 102، رقم 21.
2- . صافات 37 آيه 96.
3- . همان، آيات 91 - 96.

چيزى را كه آفريده است و با دستانتان مى سازيد مى پرستيد؟!

آيه زير نيز ظهور در همين معنا دارد:

«اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ »؛(1) خدا آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشياء است.

چرا كه در جايى ديگر مى فرمايد:

«أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»؛(2) پس آيا كسى كه [اين گونه مخلوقات را] مى آفريند، هم چون كسى است كه نمى آفريند؟! آيا متذكّر نمى شويد.

و مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ»؛(3) و كسانى را كه جز خدا مى خوانند، چيزى نمى آفرينند در حالى كه خود آفريده مى شوند.

نيز مى فرمايد:

«خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * هذا خَلْقُ اللّهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»؛(4) [او ]آسمان ها را بدون ستونى كه آن را ببينيد آفريد، و در زمين كوه هايى افكند تا شما را نلرزاند [و جايگاه شما آرام باشد] و از هرگونه جنبنده اى روى آن پراكنده ساخت و از آسمان آبى نازل كرديم و [به وسيله آن] در روى زمين انواع گوناگونى از جفت هاى گياهان پر ارزش رويانديم. اين آفرينش خداست؛ [اينك] به من نشان دهيد معبودانى غير او چه آفريده اند؟! [هيچ!] ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.

مى بينيم كه تمام اين آيات و نظائر آنها قرائن نقلى و عقلى و قرائن مقاميه و مقاليه بر نفى جبر دارند. و البته آيات فراوانى نيز وجود دارد كه تصريح بر نفى جبر دارند ولى مجال

ص: 304


1- . زمر 39 آيه 62.
2- . نحل 16 آيه 17.
3- . همان، آيه 20.
4- . لقمان 31 آيات 10 و 11.

آوردن همه آنها در اينجا نيست؛ آيات زيادى دال بر آنند كه اعمال آدمى مرتبط به خود اويند و خود او به خاطر آنها مورد حساب رسى قرار مى گيرد، اگر نيكى باشد پاداش نيك و اگر شر باشند جزاى شر دريافت خواهد كرد؛ برخى از آنها عبارت اند از:

«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا »؛(1) پس واى بر كسانى كه كافر شدند.

«فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ»؛(2) پس واى بر كسانى كه كتاب [تحريف شده اى] با دستهاى خود مى نويسند.

«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ »؛(3) تنها از گمان [خود] پيروى مى نمايند.

«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛(4) اين [كيفر] به خاطر آن است كه خدا، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد؛ جز آن كه آنها خودشان را تغيير دهند.

«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ »؛(5) پس نفس سركش، كم كم او را به كشتن برادرش تشويق كرد.

«مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ»؛(6) هر كس عمل بدى كند، در برابر آن كيفر مى بيند.

«وَ جاؤ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً»؛(7) و پيراهن او را با خونى دروغين [آغشته ساخته، نزد پدر] آوردند؛ [يعقوب ]گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته.

«كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ »؛(8) هر كس در گرو اعمال خويش است.

«وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي »؛(9) و من بر شما تسلطى

ص: 305


1- . مريم 19 آيه 37؛ ص (38) آيه 27 و ذاريات (51) آيه 60.
2- . بقره 2 آيه 79.
3- . انعام 6 آيه 116؛ يونس (10) آيه 66 و نجم (53) آيات 23 و 28.
4- . انفال 8 آيه 53.
5- . مائده 5 آيه 30.
6- . نساء 4 آيه 123.
7- . يوسف 12 آيه 18.
8- . طور 52 آيه 21.
9- . ابراهيم 14 آيه 22.

نداشتم جز اين كه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد.

«الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ»؛(1) امروز هر كسى به [موجب] آنچه انجام داده است كيفر مى يابد.

«الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛(2) امروز جزاى آن چه را انجام مى داديد به شما مى دهند.

«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»؛(3) هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت.

«وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها»؛(4) و هر كس كار بدى انجام دهد. جز مانند آن كيفر نيابد.

«وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها »؛(5) كيفر بدى مجازاتى است همانند آن.

«فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ »؛(6) پس هر كس به شما تجاوز كرد، همان گونه كه بر شما تعدّى كرده، بر او تعدى كنيد.

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ»؛(7) چگونه به خدا كافر مى شويد؟! «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ»؛(8) چرا حق را به باطل در مياميزيد [و مشتبه مى كنيد].

«لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ »؛(9) چرا از راه خدا باز مى داريد.

«وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الُْمجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً»؛(10) و كتاب [= كتابى كه نامه اعمال همه انسان هاست ]در آن جا گذارده مى شود، پس گنه كاران را مى بينى كه از آن چه در آن است ترسان و هراسانند و مى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است؟! و

ص: 306


1- . غافر 40 آيه 17.
2- . جاثيه 45 آيه 28.
3- . انعام 6 آيه 160.
4- . همان.
5- . شورى 42 آيه 40.
6- . بقره 2 آيه 194.
7- . همان، آيه 28.
8- . آل عمران 3 آيه 71.
9- . همان، آيه 99.
10- . كهف 18 آيه 49.

[اين در حالى است كه] همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.

«ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ »؛(1) اين [كيفر ]در برابر چيزى است كه دست هايتان از پيش براى شما فرستاده و [گرنه] خدا هرگز به بندگان ظلم نمى كند.

«إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛(2) خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمى كند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند.

و آيات بسيار ديگرى كه بر نفى جبر صراحت دارند.

ردّ جبر از ديدگاه روايات

روايات نفى كننده جبر نيز بسيار زياد است؛ از جمله به روايات ذيل توجه كنيد:

امام رضا عليه السلام از پدرش و ايشان از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند:

مَن زَعَم أنّ اللّه تعالى يُجْبر عِباده عَلى المَعاصي أو يُكَلّفهم ما لا يُطيقون فَلا تَأْكلوا ذَبيحَته و لا تَقْبلوا شَهادته و لا تُصَلّوا وَراءه و لا تَعْطوهُ مِنَ الزكاة شَيئاً؛(3) هر كس بپندارد كه خداى متعال بندگانش را بر معاصى مجبور مى كند و آن چه در طاقتشان نيست بر آنها تكليف مى كند، نه از ذبيحه او بخوريد و نه گواهيش را بپذيريد و نه پشت سرش نماز بخوانيد و نه از زكات سهمى به او بدهيد.

در روايتى منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است كه:

مردى از ايشان پرسيد: بنيان دين به يقين، توحيد و عدل است و دانش مربوط بدان بسيار و هر عاقلى نيز بايد به آن آگاهى يابد؛ بنابراين چيزى [برايم] بگو تا وقوف بر آن سهل باشد و از بركردن آن آسان باشد. امام فرمودند: أمّا التوحيد فَأنْ لا تُجَوّز عَلى رَبّك ما جاز عَليك، و

ص: 307


1- . حج 22 آيه 10.
2- . يونس 10 آيه 44.
3- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 124، ب 11، ح 16.

أما العَدْل فَأن لا تُنْسِب إلى خالقك ما لامك عَليه؛(1) توحيد آن است كه آن چه بر تو رواست بر پروردگارت روا ندانى، و عدل نيز آن است كه به آفريدگارت چيزى نسبت ندهى كه او [خود] تو را بر [انجام] آن نكوهش كرده است.

امام هادى عليه السلام مى فرمايند:

جبرى كه هر كس بدان اعتقاد پيدا كند حتماً خطا كرده، سخن كسى است كه گمان مى كند خدا بندگان را بر معاصى مجبور مى كند و [با اين حال] آنها را [بر انجام آن معاصى] عقاب مى نمايد. هر كس معتقد به اين قول باشد خدا را ظالم دانسته و قولش را تكذيب و رد كرده است آن جا كه مى فرمايد: «وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً»؛(2) «و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند» و مى فرمايد: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ »؛(3) «اين [كيفر] در برابر چيزى است كه دست هايتان از پيش براى شما فرستاده و [گرنه ]خدا هرگز به بندگان ظلم نمى كند» و مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛(4) «خدا ابداً به مردم ستم نمى كند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند».

و آيات بسيار ديگرى مانند آن؛ پس هر كس بپندارند كه خدا اجبار كننده بر [انجام] معاصى است، گناه خود را به دوش خدا انداخته و او را در مجازات نمودنش ظالم دانسته است و هر كس خدا را ظالم بداند كتابش را دروغ شمرده و هر كس كتابش را دروغ انگارد به اتفاق أمّت، كفر بر او ثابت شده است.(5)

ايوب بن نوح از امام رضا عليه السلام و ايشان از پدرانش روايت مى كند كه فرمودند، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

خَمْسةٌ لا تَطْفأ نيرانُهم و لا تَمُوت أبْدانَهم: رَجُل أشركَ، و رَجُل عَقّ والدَيْه، و رَجُل سَعى بِأخيه إلى السُّلْطان فَقَتَله، وَ رُجل قَتَل نَفْسا بغَير نَفْس، و رَجُل أذْنَب وَ حَمَلَ ذَنْبه عَلى اللّه

ص: 308


1- . معانى الاخبار، ص 11 و التوحيد، ص 96، ب 66، ح 1.
2- . كهف 18 آيه 49.
3- . حج 22 آيه 10.
4- . يونس 10 آيه 44.
5- . تحف العقول، ص 461.

عزّوجلّ؛(1) پنج [تن]اند كه نه آتشِ [عذابِ] آنها خاموش مى شود و نه بدن هايشان مى ميرد: مردى كه شرك بورزد، مردى كه والدينش را عاق كند، مردى كه برادرش را نزد سلطان سعايت كند و سلطان او را بكُشد، مردى كه انسانى را بكُشد، به غير قصاص و مردى كه گناه كند و آن را بر دوش خداى عزّوجلّ گذارد.

جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه فرمودند:

يَكون في آخرالزّمان قَوْم يَعْملَون بالمَعاصي ثُمَّ يقُولون: اللّه قَدَّرَها عَلَيْنا، الرّاد عليهم يَومئذٍ كالشَّاهر سَيْفَه في سَبيل اللّه؛(2) در آخرالزمان كسانى هستند كه مرتكب معاصى مى شوند و مى گويند: خدا آنها را برايمان مقدر كرده است؛ هر كس در آن روزگار سخنشان را رد كند مانند فردى است كه در راه خدا شمشير مى كشد.

مردى از امام جعفر صادق عليه السلام درباره قضا و قدر سؤال نمود. حضرت فرمودند:

هر كارى كه بتوانى بنده را بر [انجام] آن ملامت كنى، از ناحيه [خود] او است و هر چه نتوانى بنده را بر [انجام] آن ملامت كنى، از جمله افعال خداست. خدا به بنده مى فرمايد: چرا معصيت كردى؟ چرا فاسق شدى؟ چرا شراب نوشيدى؟ چرا زنا كردى؟ پس [معلوم مى شود كه] اينها فعل بنده است و به او نمى گويد: چرا بيمار شدى؟ چرا بلندقد شدى؟ چرا كوتاه قد شدى؟ چرا سفيد شدى؟ چرا سياه شدى؟ چرا كه اينها از جمله افعال خداى متعال اند.(3) واضح است كه منظور روايت فوق از اين مثالها مواردى است كه بيمارى به سبب قصور و تقصير او يا والدينش نباشد. سفيد شدن يا سياه شدن اختيارى نيز اين گونه است؛ چرا كه مى توان با دارو سياهى را سفيد يا بالعكس نمود و نظاير آن.

در روايت ديگرى آمده است كه:

حجاج بن يوسف نامه اى به حسن بصرى و عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و عامر نوشت و در آن خواست كه در باب قضا و قدر آن چه خود به آن رسيده اند و آن چه [از روايات] به آنان

ص: 309


1- . كنز الفوائد، ج 2، ص 47.
2- . متشابه القرآن، ج 1، ص 202.
3- . الطرائف، ج 2، ص 330.

رسيده را باز گويند. حسن بصرى به او چنين نوشت: نيكوترين چيزى كه بدان استناد كنم، آنى است كه از اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم، او فرمودند: يا ابن آدم أتَظنُّ أنّ الذي نَهاك دَهاك و إنّما دَهاك أسْفَلَك و أعْلاك و اللّه بَريء مِن ذاك؛ اى فرزند آدم! آيا پندارى كه آن كه تو را [از كارى] نهى نمود، خودش [آن را] در تو ايجاد كرد، در حالى كه تنها زير و بالاى خودت، تو را بدان واداشت و خدا از آن [عمل] مبرّاست.

ظاهراً منظور از زير، مسائل شهوانى جنسى و منظور از بالا چشم، زبان و گوش است.

عمر بن عبيد نيز به او نوشت: نيكوترين چيزى كه درباره قضا و قدر شنيدم، سخن اميرالمؤنين عليه السلام بود كه فرمودند: لَوْ كان الوِزْر في الأصْل مَحْتوما لَكان المَوْزور في القَصاص مَظْلوما؛ اگر بر دوش كشيدن بار گناه در اصل، محتوم [و ناگريز] بود، پس به يقين بر دوش برنده آن بار، در قصاص شدنش مظلوم خواهد بود [در حالى كه چنين نيست، پس جبرى در كار نيست].

واصل بن عطا نيز به او نوشت: نيكوترين چيزى كه در باب قضا و قدر شنيدم سخن على بن ابن طالب عليه السلام بود كه فرمودند: أيدلّك عَلى الطَّريق و يَأخُذ عَليك المَضيق؛ آيا [مى پندارى كه خدا] تو را به راه مى آورد و [آن گاه] راه را بر تو مى بندد.

شعبى به او نوشت: نيكوترين چيزى كه در باب قضا و قدر شنيدم سخن على بن ابى طالب عليه السلام بود كه فرمودند: كلُّ ما اِسْتغفَرت اللّه مِنْه فَهو مِنْك، و كُلُّ ما حَمَدتْ اللّه عَلَيْه فَهُو مِنْه؛ هر چه از [انجام] آن، از خدا طلب مغفرت كنى، از ناحيه تو است و هر چه خدا را بر آن مى ستايى، از ناحيه او است.

زمانى كه نامه هايشان به حجاج رسيد وى بر مضامين آنها وقوف يافت و گفت: به يقين كه آنان اين مطالب را از چشمه اى زلال گرفته اند.(1)

ظاهرا سخن امام عليه السلام كه فرمود: «و هرچه خدا را بر آن مى ستايى، از ناحيه او است» سخنى به طريق موجبه جزئيه است نه كليه؛ چرا كه افعالى نيز وجود دارند كه آدمى

ص: 310


1- . بحارالأنوار، ج 5، ص 59، ب 1، ح 108 و الطرائف، ص 329 و 330.

خداوند را بر [وقوع آنها] نمى ستايد، لكن اين افعال، از ناحيه خداى عزوجل است؛ مثل آن كه آفرينش او ناقص بشود و مانند آن.

در روايت ديگرى آمده است كه:

مردى بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمودند: عجيب ترين چيزى كه ديده اى را به من خبر ده. او گفت: قومى را ديدم كه با مادرانشان، دخترانشان و خواهرانشان نزديكى مى كردند و زمانى كه به آنان گفته مى شد: چرا اين كار را مى كنيد؟ مى گفتند: اين كار قضا و قدر خداى متعال است! رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند:

سَيَكُون مِنْ أُمَّتي أَقْوام يَقُولون مِثْلَ مَقالَتِهم، أولئك مَجُوس أُمَّتي؛(1) از امت من كسانى خواهند آمد كه مثل سخن ايشان مى گويند. آنان مجوسيان امّت منند.

هم چنين مى فرمايند:

لُعِنَت القَدرية على لِسان سَبْعين نَبيّا، قيل: و مَن القَدرية يا رَسول اللّه؟ فقال: قَوُم يَزْعمون أنَّ اللّه سُبحانه قَدَّر عَلَيْهم المَعاصِي وَ عَذَّبهم عَلَيها؛(2) قدريّة از زبان هفتاد پيامبر لعن شده اند - پرسيده شد: قدريّة كيانند يا رسول اللّه؟ فرمودند: - قومى كه مى پندارند خداى سبحان [انجام] گناهان را بر آنها مقدر كرده و (در عين حال) بر []انجام] آنها عذابشان مى كند.

صباح حذاء از امام باقر عليه السلام روايت مى كند و مى گويد:

در مجلسى كه من هم حاضر بودم، زُراره از حضرت پرسيد: آيا خدا، به ما قدرت بر انجام يا ترك آنچه در كتابش بر ما واجب و يا از آن نهى كرده، داده است؟ حضرت فرمودند: آرى.(3) در روايت ديگرى آمده:

أنّه لايُليق بعَدْل اللّه و رَأْفَتَه أنْ يُقَدر عَلى العَبْد الشر و يُريده مِنْه ثُمَّ يَأمره بما يَعلَم أنّه لايَسْتَطيع أَخَذَه؛(4) شايسته عدالت و رأفت خدا نيست، آن كه بر بنده شرّ مقدر كند و [در عين حال] از او [ترك] آن را بخواهد و سپس او را به چيزى امر كند كه [خود] آگاه است كه توان

ص: 311


1- . الطرائف، ص 344.
2- . همان.
3- . التوحيد، ص 347، ب 56، ح 4.
4- . احتجاج، ص 341.

انجام آن را ندارد.

امام رضا عليه السلام از پدرانش و ايشان از امام حسين عليه السلام روايت مى كنند كه فرمودند:

مردى از اهل عراق بر اميرمؤمنان على عليه السلام داخل شد و گفت: از خروج مان به سوى شام خبر ده كه آيا به سبب قضايى از ناحيه خداست يا قَدَر او؟ اميرالمؤنين عليه السلام فرمودند: «بله، اى پيرمرد! به خدا سوگند كه بر تپه اى بالا نرفتى و به وادى اى فرود نيامدى مگر به سبب قضا و قدر الهى. پيرمرد گفت: [پس] نزد خدا اجرى ندارم و اميدوارم خدا عنايتى كند اى اميرالمؤنين!. حضرت فرمودند: - مهلت بده اى پيرمرد! اگر اين چنين باشد به يقين ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشتن، باطل مى گرديد و معناى وعده و وعيد [از اعتبار] ساقط مى شد و بر بدكار، ملامتى و بر نيكوكار ثنايى [روا ]نبود و نيكوكار به ملامت سزاوارتر بود و گنه كار به احسان شدن أولى بود تا نيكوكار. اين سخن بُت پرستان و دشمنان خدا و قَدريّة و مجوس امّت است. اى پيرمرد! به يقين خداى عزّوجلّ به خاطر اختيار، تكليف فرموده و از سر زنهار نهى فرموده و بر عمل كم [پاداش ]بسيار مى دهد. او از سر مغلوبيت معصيت و از سر اكراه، اطاعت نمى شود و آسمان ها و زمين و آن چه ميان اين دو است را به باطل نيافريده است، اين گمان كافران است؛ ««فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ»(1)؛ پس واى بر كافران از آتش [دوزخ]؟!» آن گاه آن پيرمرد در حالى كه اين گونه مى سراييد برخاست:

«أنتَ الإمامُ الذي نَرْجو بِطاعَتِهِ *** يَوْم النَّجاةِ مِنَ الرّحمان غُفْرانا

أوْضَحْتَ مِن دينِنا ما كان مُلْتَبِساً *** جَزاك رَبُّك عَنّا فيه إحْسانا

فَلَيس مَعْذرة في فِعْل فاحِشَة *** قَد كُنت راكِبها فِسقاً و عُصْيانا

لا لا و لاقائلاً ناهِيه أوْقَعَه *** فيها عَبَدْتُ إذاً يا قَوم شَيْطانا

و لا أحَبَّ و لا شَاء الفُسُوق و لا *** قَتَل الوَلي لَه ظُلْماً و عُدْوانا

أنّى يَحِبُّ و قد صَحّت عَزيمَته *** ذو العرشِ أعْلَن ذاك اللّه إعْلانا(2) تو آن امامى، كه با اطاعت از او اميد غفران خداى رحمان در روز قيامت داريم؛

ص: 312


1- . ص 38 آيه 27.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 139، ب 11، ح 38.

آن چه از دينمان مشتبه بود وضوح بخشيدى. پروردگار به خاطر تربيت ما، تو را پاداش نيك دهد؛

عذرى در انجام كار نيست و من از روى فسق و عصيان مرتكب آن بودم؛

نه نه و باز هم نه، امكان ندارد بگويم كه نهى كننده آن، خود آن را در من آفريد و گرنه من از شيطان در اين گفته پيروى كرده ام؛

نه دوست دارد و نه مى خواهد فسوق را و نه كشتن ولىِّ او را از روى ظلم و دشمنى؛ چگونه خدا چنين كارهايى را دوست بدارد در حالى كه اراده خدا به امور نيك تعلق مى گيرد و اين را خدا آشكارا گفته است.

شايد منظور از «أولى بودن» در دو فقره از كلام امام عليه السلام ، اين باشد كه، چون خدا احسان در فرد ايجاد مى كند، او فاعل احسان نخواهد بود و نيز بدكار را ملامتى نيست چون در او خيرى قرار داده نشده؛ لذا حق آن است كه احسانى در او موجود نباشد.

در إحتجاج از امام هادى عليه السلام روايت شده كه در نامه اى به اهل اهواز، در نفى جَبْر و تفويض فرمودند:

نقل شده است كه پس از بازگشت اميرالمؤنين عليه السلام از شام، مردى از ايشان پرسيد: اى اميرالمؤنين! درباره خروجمان به سوى شام مرا خبر ده كه آيا به خاطر قضا بود يا قدر؟ اميرالمؤنين عليه السلام فرمودند: «آرى اى پيرمرد! از تپه اى بالا نرفتى و به درون وادى اى فرود نيامدى جز به قضا و قَدَر خدا. آن مرد گفت: پس نزد خدا ثوابى ندارم و اميدوارم او عنايتى كند. به خدا سوگند كه براى خود چيزى از اجر نمى بينم. حضرت على عليه السلام فرمودند: چرا، خدا در حالى كه مى رويد و در حالى كه باز مى گرديد اجرى عظيم برايتان قرار داده و شما هم در هيچ يك از اين حالاتتان مجبور نبوده ايد. آن مرد گفت: چگونه مضطر و [ناچار] نبوده ايم در حالى كه قضا و قَدَر، ما را از پس به پيش برد و مسير ما ناشى از آن دو بود. اميرالمؤنين عليه السلام فرمودند: شايد تو قضاى جبرىِ اجتناب ناپذير و قَدَر حتمى را اراده كرده اى. اگر چنين باشد ثواب و عقاب باطل و وعده و وعيد و امر و نهى الهى [از درجه اعتبار] ساقط مى شد و از

ص: 313

جانب خدا هيچ ملامتى براى گناه كار و هيچ ستايشى براى نيكوكار نمى آمد و نه نيكوكار براى [دريافت] ثوابِ نيكوكارى [خود] از گناه كار أوْلى بود و نه گناه كار براى [تحمل ]عقوبت گناه [خود] از نيكوكار. اين سخنِ هم فكران بُت پرستان و لشكريان شيطان و دشمنان [خداى] رحمان و گواهانِ بر كذب و ناحق و كوران و طغيان گران است، آنان قَدريّه اين امّت و مجوسيان آنند. همانا خداى متعال به دليل اختيار، فرمان داده و تكليف به ممكن فرموده است. او به [دليل] مغلوبيت، مورد معصيت قرار نگرفته و از سر اكراه، اطاعت نشده و رسولان را به شوخى نفرستاده و قرآن را بيهوده فرو نفرستاده و آسمان ها و زمين و آن چه ميانشان است را به باطل نيافريده؛ «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ»؛(1) «اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى كرده]اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند».

سپس امام عليه السلام اين آيه را برايشان تلاوت كردند: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ »؛(2) «و پروردگارت مقرّر كرد كه جز او را نپرستيد».

راوى مى گويد: آن گاه آن مرد شاد و در حالى كه چنين مى گفت برخاست: تو آن امامى كه با اطاعت از او اميدوار به غفران خداى رحمان در روز قيامتم...(3).

شايد دليل «أولى بودن گناه كار به گناه، از نيكوكاران و أولى نبودن نيكوكار به ستايش از گناه كار» اشاره به اين دارد كه بنابر جَبرى بودن افعال، در مستند نبودن نيكى و گناه به ايشان، يكسانند، زيرا گناه و احسان، - بنابراين فرض - از افعال خداى سبحان شمرده مى شوند.

نيز روايت شده است كه:

درباره اين آيه از امام صادق عليه السلام سؤال شد: «وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»؛(4) «آنها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند». حضرت

ص: 314


1- . ص 38 آيه 27.
2- . اسراء 17 آيه 23.
3- . احتجاج، ص 208 و 209.
4- . قلم 68 آيه 43.

فرمودند: مُسْتَطيعون لِلأخْذ بِما أُمِرُوا بِهِ و التَرك لِما نُهُوا عَنْه و بذلك ابْتلوا؛(1) براى انجام آن چه بدان امر، و ترك آن چه از آن نهى شده بودند قادر بودند و بدين وسيله آزموده شدند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

إنّ في التّوراةَ مَكْتوباً: يا موسى إنّي خَلَقُتكَ و اصْطَفَيتُك و قَوَّيتُكَ، و أَمْرتُكَ بِطاعَتي و نَهْيتُك عَنْ مَعْصيَتي، فإنْ أطَعْتني أعَنْتك عَلى طاعَتي و إنْ عَصَيْتَني لَمْ أعنْك عَلى مَعصِيتي، يا موسى و لي المنّة عَلَيك في طاعِتك لي، و لي الحُجّة عَلَيك في مَعصِيَتك لي؛(2) در تورات نوشته شده: اى موسى ! همانا من تو را آفريدم و تو را برگزيدم و تو را نيرو بخشيدم و تو را به طاعتم امر و از معصيتم نهى نمودم، پس اگر مرا اطاعت كنى تو را بر [انجام] طاعتم يارى مى كنم و اگر مرا معصيت كنى، تو را بر [انجام] معصيتم يارى نمى كنم. اى موسى! من بر تو منت دارم در اين كه مرا اطاعت مى كنى و من بر تو حجت دارم در معصيت.

در كتاب احتجاج چنين آمده:

زنديقى از امام صادق عليه السلام درباره مسائل فراوانى سؤال كرد، تا آن كه پرسيد: از خداى عزّوجلّ مرا خبر ده، كه چگونه خلق را فرمانبردار و يكتاپرست نيافريد در حالى كه بر آن قادر بود؟ حضرت فرمودند: اگر آنها را فرمانبردار مى آفريد از ثوابى برخوردار نمى شدند؛ چرا كه اگر اطاعت، فعل [خود] آنها نبود، نه بهشتى وجود داشت و نه آتشى، لكن [خدا] خلق را آفريد و آنها را به اطاعت از خويش امر و از معصيت خويش نهى نمود و با رسولان خود بر آنها احتجاج و با كُتب [آسمانى] خويش عذرشان را قطع نمود، تا آنان خود، كسانى باشند كه اطاعت يا عصيان مى كنند و با اطاعتشان مستوجب ثواب و با معصيتشان مستوجب عقاب شوند.

زنديق گفت: پس عمل صالح از بنده [صادر مى شود] و آن فعل او است و عمل شرى كه انجام داده نيز از ناحيه او است؟

ص: 315


1- . بحار الانوار، ج 5، ص 9، ح 11 نقل از كتاب اعتقادات، صدوق.
2- . التوحيد، ص 406، ب 63، ح 2.

امام عليه السلام فرمودند: عمل صالح، فعل بنده و مورد امر خدا است، كار شرّ نيز فعل بنده است و مورد نهى خدا.

آن مرد گفت: آيا فعلش به كمك ابزارى كه در او قرار داده شده انجام نمى شود؟ امام عليه السلام فرمودند: آرى، و با ابزارى كه با آن عمل خير انجام مى دهد، بر انجام عمل شرّ نيز قادر است.

آن مرد گفت: پس بنده هم سهمى از اختيار دارد؟

حضرت فرمودند: خدا او را از هيچ چيز نهى نفرمود، جز آن كه دانست او تاب ترك آن را دارد و او را به هيچ چيزى امر نفرمود، مگر آن كه دانست او توان انجامش را دارد؛ چرا كه جور و ظلم و تكليف كردن بندگان به ما فوق طاقتشان، در او نيست.

آن مرد گفت: پس آن كسى كه خدا كافرش آفريده آيا توان بر ايمان دارد و براى خدا عليه او به خاطر ترك ايمانش حجت است؟

حضرت فرمودند: به يقين خدا همه خلقش را مسلمان آفريد و بدانها امر و نهى كرد، و كفر صفتى است كه در پى فعل، به هنگامى كه بنده انجامش مى دهد مى آيد، و خدا بنده را كافر نيافريد؛ كافر تنها پس از آن، كافر مى گردد كه حجت خدايى بر او تمام شده باشد و حق بر او عرضه شود و او انكارش كند. پس به خاطر انكار حق، كافر مى گردد.

آن مرد گفت: آيا جايز است كه خدا براى بنده، شر را مقدّر كند و [بعد] او را به خير امر كند، در حالى كه او توان انجام خير را ندارد و [با اين حال] وى را بر ترك آن عذاب نمايد؟

حضرت فرمودند: شايسته عدالت و رأفت الهى نيست كه [انجام] شر را بر بنده مقدر نمايد و آن را از او بخواهد و سپس او را به چيزى امر كند كه مى داند او (بنده) توان انجام آن را ندارد.(1)

رواياتى كه به صراحت جبر را نفى مى كنند در كُتب و مجاميع روائى، بسيار است كه از جمله در بحارالانوار و غير آن بسيارى از اين روايات را مى يابيم.

ص: 316


1- . احتجاج، ص 340 و 341.

دو سؤال درباره جبر

1- چگونه است با اين كه خدا خود حالت نفرت شديد از معاصى را در پيشوايان معصوم قرار داده، به خاطر اعمال نيكشان به آنها پاداش عظيم مى دهد و اين حالت را در توده مردم قرار نداده، و اگر كار نيك انجام دهند ثواب كمترى از معصومين دريافت مى كنند و اگر بدى كنند عقاب مى شوند؟

2- چگونه است كه ولدان مخلّدون و حورالعين بهشتى در بهشت ثواب مى برند با اين كه غريزه شهوت در آنها آفريده نشده و چرا انسان اين گونه نباشد؟

پاسخ: فياض بودن خداى متعال - البته به معناى خلق ابداعى، نه به معناى إفاضه و سرريزى آب از حوض آب، كه اعتقاد برخى قائلان به وحدت وجود يا وحدت موجود است - مقتضى است كه هر چه شأن خلق و امكان آفرينش دارد را بيافريند و اين امرى طبيعى است كه مخلوقات، گوناگون باشد. و معيار، آن است كه او به احدى ظلم نكند و نمى كند؛ درست مانند آفرينش طلا، نقره و خاك كه آفرينش هايى مختلف با ارزشهاى مختلفند.

پاداش بيشتر دادن به معصوم، ناشى از تفضّل او است و اما آن چه لازم است، ظلم نكردن او است نه آن كه بر كسى نسبت به ديگرى تفضّل افزون ترى نكند؛ مضافاً بر مسأله قابليت ها و بلندى معرفت و اقتضاى عوالم مختلف و امثال آن. توضيح مفصل تر را در تفسير موضوعى قرآن كريم داده ايم.

استدلالات عقلى قائلان به جبر

1- خداى متعال به هر چيزى از جمله كارهاى بندگان علم دارد. بنابراين افعال بندگان بايد طبق علم خدا صادر شود و گرنه براى خدا جهل ثابت مى شود، در حالى كه جهل بر خدا محال است.

پاسخ: وقوع افعال، نتيجه اراده آدمى است، نه علم پروردگار. آرى مريد بودن و فاعل

ص: 317

بالإختيار بودن انسان را خداى تعالى جعل فرموده است. لذا افعال آدمى ابتدا مستند به اراده آزاد او هستند، لكن اراده آزادى كه منتهى به خدا مى شود و بيش از اين [حد اختيار] در موجودِ ممكن لازم نيست. امام صادق عليه السلام نيز بدان تصريح كرده و مى فرمايند:

إنّ اللّه لَم يُجْبر أحَداً عَلى مَعْصِيَته و لا أراد إرادة حَتم الكفر مِنْ أحَد، و لَكِن حينَ كَفر كان في إرادة اللّه أنْ يكفر، و هُم في إرادة اللّه و في عِلْمِهِ أن لايَصيروا إلى شَيء مِنَ الخَير؛(1) به يقين خدا، احدى را بر معصيت خود مجبور و كفر حتمى احدى را [نيز] اراده نكرده است، لكن آن گاه كه [بنده اى] كافر مى شود، كافر شدن او در اراده پروردگار وجود داشته و آنها در اراده و علم خدا اين چنينند كه به چيزى از خير نمى رسند.

2- خدا داراى علم فعلى است و علم فعلى او عين ذات اوست و ذات او علت همه ممكنات است، پس واجب است كه علم او نيز علت همه ممكنات از جمله افعال بندگان باشد و اين امر به معناى وجوب وقوع افعال از سوى بندگان است.

پاسخ: علم تابع معلوم است نه علت آن. خواجه نصيرالدين طوسى نيز در پاسخ به پندار يكى از جَبريّون بدين نكته اشاره كرده است، آن جَبرى چنين سروده بود:

من مِىْ خورم و هركه چو من اهل بود *** مِىْ خوردن من به نزد او سهل بود

مِىْ خوردن من حق ز أزل مى دانست *** گر مِىْ نخورم علم خدا جهل بود

مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى نيز در پاسخ او گفت:

اين نكته نگويد آن كه او اهل بود *** زيرا كه جواب شبهه اش سهل بود

علم أزلى علت عصيان كردن *** نزد عقلا ز غايت جهل بود

آرى اگر علم به شى ء، علت وجود آن باشد، آن گاه - مثلاً - علمِ زيد به وقوع جُرم از ناحيه عمرو، علت جرم عمرو خواهد بود، و يا مثلاً علم ما به طلوع خورشيد در روز آينده، علت طلوع خورشيد خواهد بود. كه بطلان اينها بسيار روشن و واضح است.

3- تا زمانى كه يك شى ء موجود نباشد نمى تواند ايجاد كننده باشد و از آن جا كه هيچ

ص: 318


1- . كافى، ج 1، ص 162، ح 3.

يك از ممكنات در ذات خويش موجود نيستند (و ذاتاً محتاج به غير هستند)، هيچ گونه ايجاد كنندگى حقيقى نخواهند داشت. لذا همه گونه ايجاد؛ حتى افعال بندگان كه در زمره ممكناتند به خدا واجب الوجود بالذات منتسب است.

پاسخ: علم خداى سبحان، عين ذات او و ذاتش علّت إختيار بندگان است؛ پس اختيار بندگان، مستند به ذات بارى تعالى است، لكن عمل آنان مستند به خواست و اراده خود آنهاست، نه خداى سبحان.

4- افعال ما، معلول اراده ما است، در حالى كه اراده نيز امرى غير اختيارى است. بنابراين عقاب شدن بنده به خاطر امرى غير اختيارى جايز نيست؛ چون به حكم عقل چنين فعلى قبيح است و فعل قبيح از ذات بارى سر نمى زند.

پاسخ: همه ممكنات، بلاواسطه از ذات بارى صادر نمى شوند؛ اعمال آدميان مستند به خداى متعال است لكن با واسطه؛ چرا كه تنها خود انسان و آماده سازى مقدمات تكوينى كه خدا آنها را براى ايجاد عمل قرار داده، مستند به خداى سبحانند، نه اعمال صادر از انسان. بنابراين نمى توان مدعى شد كه انسان در اعمال خويش مجبور است چون در وجودش مستند به خداست.

5- اختيار - به معناى برگزيدن يك فعل كه علت وجود فعل ديگرى است - امرى حادث است و هر امر حادث نيازمند محدِث است، و آن محدث نيز در صورت برخوردارى از اختيار، امرى حادث خواهد بود و نيازمند محدِث و در صورت ادامه اين وضعيت، كار به تسلسل اختيار در ما مى كشد و اين امرى محال و باطل است. بنابراين ما بندگان فاقد اختيار از خوديم و در ايجاد افعال خود مجبور به تبعيت از اختيارى ويژه و بيرون از خود، مى باشيم. آن اختيار ويژه نيز بايد منتهى به اختيارى أزلى و الهى گردد كه لازمه آن، ناچار بودن بندگان در ايجاد افعال خويش است، به همين دليل شاعرى مى گويد:

إنّما صورة اِختيار و أنا *** في اِضطرار إلى الذي كان منّا

«تنها صورتى از اختيار وجود دارد؛ و من بدانچه از ما پديد مى آيد ناچارم».

ص: 319

پاسخ: اراده فعلى يا ترك آن، امرى اختيارى است؛ به اين معنا كه اراده آدمى به اختيار خود او، گاه به انجام و گاه به ترك يك فعل مى انجامد و در اين ميان آن چه غير اختيارى است تنها خود اراده است، بنابراين اراده امرى اختيارى است؛ اگر چه اصل مختار بودن آدمى پديده اى غير اختيارى باشد .

6- فعل، تابع اختيار است و اختيار امرى ممكن و خدا، خالق هر امر ممكنى است، بنابراين افعال بندگان نيز جزو مخلوقات اويند.

پاسخ: پيدايش افعال بندگان به عنوان يكى از امور ممكن، مستند به خود بندگان است، نه به خداى سبحان. پس ما در فاعليتمان مختاريم؛ اگر چه آفرينش ذات اختيار، نه فعل برآمده از آن، مستند به ذات بارى تعالى باشد.

7- مشيّت و اراده أزلى خداى سبحان، به همه اشياى ممكن تعلق گرفته است كه يكى از آنها، افعال ما است؛ بنابراين جبر لازم مى آيد، چون افعال ما متعلق اراده و مشيّت أزلى بارى تعالى قرار گرفته است.

پاسخ: مشيّت و اراده از صفات فعلند، پس أزلى نيستند. و صفات فعل با صفات ذات متفاوتند. اصولاً هر گاه نتوان راجع به وصفى نسبت به خدا گفت: اين صفت، هست و نيست، جزء صفات ذات است؛ مانند علم، قدرت، حيات و نظاير اينها، و هرگاه بتوان چنين گفت كه اين صفت هست يا نيست، صفت مزبور از صفات فعل به شمار خواهد رفت؛ مثل آن كه بگوييم: خدا زيد را در روز فلان نيافريد و در روز ديگر آفريد؛ يا خدا در فلان سال به او روزى نداد و در فلان سال به او روزى داد؛ يا خدا، خالد را در فلان شهر نميراند بلكه در شهر ديگر ميراند. طبق آن چه به تفصيل در علم كلام آمده و اين تفاوت موجود ميان صفات ذات و صفات فعل است.

و دلايل ديگرى نيز براى اثبات جبر ذكر شده، كه يا به اشكال صغروى يا به اشكال كبروى و يا به هر دو مبتلايند.

ص: 320

نظريه كسب و ردّ آن

مسأله: أبوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (260 - 324 ه .ق) و پيروان او به دليل برخورد با اشكالاتى كه در فرقى كه ميان حركات ارادى و حركات غير ارادى مى نهادند و ابتلا به انكار برخى ضروريات كه پيامد عقيده آنها بود، شدند به عقيده اى ديگر پناه بردند كه البته آن هم نادرست است. آنها مفهوم «كسب» را درباره بندگان مطرح كردند و گفتند: خداى تعالى خالقِ فعل عبد است، و عبد آن را كسب مى كند...

و آن گاه كه درباره مفهوم «كسب» از آنها سؤال مى شد كه كسب چيست؟ و دليل اثبات آن كدام است ؟ و چه نيازى است كه به سراغ آن برويم ؟ آنها در مقام جواب اختلاف نظر پيدا كردند و لكن همگى پاسخ هايى ناصحيح مى دادند.

برخى گفتند: معناى «كسب» آن است كه عبد، انجام فعلى را اختيار مى كند و خدا در پى اختيار او، فعل را ايجاد مى نمايد، و يا عبد ترك فعل را اختيار مى كند و خدا در پى آن، ترك فعل را محقق مى كند.

مرحوم محقق سبزوارى در پاسخ به اين تفسير مى سرايد:

و هَل بِتَوليدٍ أو إعدادٍ ثَبَت *** أو بِالتَوافي عادةُ اللّه جَرَت

و جَرْي عادةٍ خطاً شَديداً *** و لَيست العِلّية تَوليداً(1)

ص: 321


1- . اللئالى المنتظمة، ج 1، ص 283 المنطق القياس.يعنى: آيا حصول [نتيجه] معلول [مقدمات] مى باشد. يا اينكه [مقدمات] تنها زمينه ساز [نتيجه] مى باشند. يا اينكهعادت خدا بر اين جارى است كه [نتيجه] به دنبال [مقدمات] بيايد، بدون اينكه هيچگونه علّيّتى در كار باشد، آن سان كه اشاعره مى گويند. ولى نظريه نخست به شدّت اشتباه و غلط مى باشد.

برخى ديگر از آنان گفتند: «كسب» آن است كه خداى متعال فعل عبد را خلق مى كند بدون آن كه اثرى در آن به بنده نسبت داده شود و عبد، تنها در توصيف فعل به اطاعت يا معصيت تأثير دارد. پس اصل فعل از ناحيه خداست و توصيف شدنش به طاعت يا معصيت به عبد باز مى گردد.

پاسخ اين تفسير نيز روشن است؛ زيرا نمى توان ميان اصل فعل و توصيف آن به طاعت يا معصيت تفكيك كرد. علاوه بر آن كه اعتقاد آنان به جبر، شامل هر دو حوزه مى شود، پس حتى وصف فعل نيز مخلوق خداى سبحان است.

دسته سوم گفتند: ما به وجود كسب و صدور آن از عبد علم داريم، لكن ماهيت كسب بر ما مجهول است؛ مثل مفهوم «خدا موجود است»؛ ما مى دانيم كه خدا موجود است، لكن نمى دانيم كه ماهيت وجود خدا چيست و در چه منزلتى است و در چه وضعيتى است و... .

پاسخ: ميان مفاهيم معقول و غير معقول تفاوت وجود دارد. اين همان پاسخى است كه مسلمانان به اعتقاد مسيحيان به تثليث داده اند؛ آنها مى گويند: خدا در عين يكتا بودن سه تاست و پس از آن بلافاصله مى گويند: اين امر حقيقت دارد، لكن ماهيتش بر ما مخفى است.

مسلمانان در پاسخ مى گويند: اين تناقض است و تناقض محال است، و معقول نيست كه يك چيز، سه چيز باشد و در عين حال سه چيز، يك چيز باشد.

تشبيه مفهوم «كسب» به مفهوم وجود خدا مغالطه است. اگر ما مى گوييم بر حقيقت وجود خدا وقوف نداريم. بعد از آن است كه ما از رهگذر مشاهده آثار او، به اصل وجودش پى برده ايم، در حالى كه مفهوم «كسب» اين گونه نيست، يعنى نه مفهوم كسب براى ما روشن است و نه اصل وجودش ثابت شده. پس ميان عدم آگاهى به حقيقت كسب

ص: 322

و عدم آگاهى به حقيقت وجود خدا فرقى اساسى است.

البته سخن در اين مقام طولانى است و ما به اندكى از آن اكتفا كرديم. دانش پژوهان مى توانند به كتاب هاى: شرح تجريد(1) و شرح منظومه(2) و شرح كفاية الأصول(3) مراجعه كنند.

ص: 323


1- . القول السديد فى شرح التجريد، اثر مؤلف.
2- . شرح منظومه سبزوارى، اثر مؤلف.
3- . الوصول الى كفاية الأصول، اثر مؤلف.

ص: 324

قضاء و قدر

مسأله: قضاء در لغت و عرف به معناى انتها [يا به انجام رساندن] است.

قضاء، گاه تكوينى است، مانند موارد زير كه در قرآن كريم آمده است:

«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»؛(1) در اين هنگام آنها را [به صورت] هفت آسمان آفريد.

«فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةَ»؛(2) و چون نماز پايان گرفت.

«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»؛(3) پس هر حكمى مى خواهى بكن.

«قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ»؛(4) امرى كه شما دو تن از من جويا شديد قطعى و حتمى است.

و گاه تشريعى است؛ مانند آيه ذيل:

«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ»؛(5) و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد.

اين مورد به معناى انجام دادن يا به انجام رساندن تشريعى است. يعنى با اين بيان، دستور، ابلاغ شد [به طورى كه پس از آن، حالت منتظره اى وجود ندارد]. نام قاضى نيز از همين معناست. البته اين گفته طبق مبناى اصولى ما در باب اشتراك لفظى است كه قائل به عدم وجود اشتراك لفظى هستيم و بلكه معناى جامعى وجود دارد كه براى آن مصاديقى

ص: 325


1- . فصلت 41 آيه 12.
2- . جمعه 62 آيه10.
3- . طه 20 آيه 72.
4- . يوسف 12 آيه 41.
5- . اسراء 17 آيه 23.

هست و آن معنا انگاشته ها در واقع مصاديق آن معناى جامع اند.(1) برخى گفته اند: واژه «قضاء» معانى مختلفى دارد و براى اثبات گفته خود، به آياتى استشهاد كرده اند. برخى از آن معانى عبارت اند از:

1- خلق كردن؛ مثل:

«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»؛(2) پس آنها را [به صورت] هفت آسمان آفريد.

2- فارغ شدن از يك كار؛ مانند سخن حضرت يوسف عليه السلام كه در قرآن آمده:

«قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ »؛(3) امرى كه شما دو تن از من جويا شديد تحقق يافت.

3- اعلام و خبردادن؛ مانند آيه زير:

«وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ»؛(4) ما به بنى إسرائيل در كتاب [تورات ]اعلام كرديم.

4- امر كردن، واجب كردن، و حكم مولوى يا ارشادى؛ مانند:

«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ»؛(5) و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد.

«وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ»؛(6) و خدا به حق داورى مى كند.

و معانى ديگرى كه براى «قضاء» ذكر كرده اند، اما اين نظر، سزاوار نيست؛ زيرا پس از دقت در تمام اين موارد، همان معناى جامع «قضاء» يعنى «انجام دادن يا به انجام رسيدن»، حال يا تكوينى و يا تشريعى، مكشوف مى گردد؛ براى مثال: آيه شريفه اى كه مى فرمود: «وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ»؛ بدين معناست كه: ما اين خبر را به وسيله آن چه در كتاب مُنزَل آمده به آنها رسانديم [مانند آن كه مطلبى به پايان و انتهايش برسد].

واژه «قَدَر» نيز در لغت و عرف معناى واحدى دارد؛ و آن اندازه گيرى يك شى ء از طريق قرار دادن حدّ و مرزى براى آن است. در روايتى حضرت على عليه السلام فرمودند:

ص: 326


1- . ر.ك: الأصول و الوصول إلى كفاية الأصول، اثر مؤلف.
2- . فصلت 41 آيه 12.
3- . يوسف 12، آيه 41.
4- . اسراء 17 آيه 4.
5- . همان، آيه 23.
6- . غافر 40 آيه 20.

رَحِمَ اللّه اِمْرءً عَرَفَ قَدْرَه؛(1) رحمت خدا بر آن كه قدر خويش بشناسد.

منظور آن است كه حدود و مرزهاى خويش را در همه شؤنش بشناسد؛ مانند حدود مصرفش، سخنش، حركتش، سكونش، علمش و ديگر موارد؛ چرا كه در غير اين صورت يا به افراط مى افتد يا به تفريط.

تمام مشتقات اين ماده كه در قرآن به كار رفته حاوى اين معناى جامع است كه در تمام موارد آن مشترك است مانند:

«وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها»؛(2) و مواد غذايى آن را مقدر فرمود.

«إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ »؛(3) البته ما هر چيز را به اندازه آفريده ايم.

«إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ»؛(4) بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقى ماندگان [در آن شهر] باشد.

«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ »؛(5) و از آسمان آبى به اندازه [معين] نازل كرديم.

«وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ »؛(6) از اين رو به مقدارى كه مى خواهد نازل مى كند.

برخى معتقدند كه واژه «قَدَر» نيز داراى معانى متعددى است كه عبارت اند از:

1- «خلق كردن» و براى اين معنى استشهاد كرده اند به آيه:

«وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها»؛(7) و مواد غذايى آن را مقدر فرمود.

2- «قرار دادن اشياء در جاى خود» و براى اين معنى، اين آيه را مثال آورده اند:

«إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ »؛(8) البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم.

3- «حالات و خصوصيات مقدّره و اخبار از آنها و ثبتشان در لوح محفوظ»، مانند اين آيه:

ص: 327


1- . غرر الحكم و دررالكلم، ص 233، ح 4666، الفصل الاول فى النفس.
2- . فصلت 41 آيه 10.
3- . قمر 54 آيه 49.
4- . نمل 27 آيه 57.
5- . مؤمنون 23 آيه 18.
6- . شورى 42 آيه 27.
7- . فصلت 41 آيه 10.
8- . قمر 54 آيه 49.

«إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ»؛(1) بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقى ماندگان [در آن شهر] باشد.

در پاسخ به اين نظر، همان پاسخ به نظر مشابه درباره واژه «قضاء» را بيان مى كنيم.

آن چه نظريّه ما را تأييد مى كند آن است كه مى بينيم در ميان عرف، از يك لفظ، يك معنا به اذهان متبادر مى شود، يا يك معنا از آن فهميده مى شود. البته مراد ما از واژه «عرف»، عرف متكلمان به اين زبان است.

ص: 328


1- . نمل 27 آيه 57.

قضاء و قدر و افعال بشر

اشاره

مسأله: بى ترديد مى توان گفت امورى كه غير از افعال انسان و ملائكه، حورالعين، جنيان، شياطين و حيوانات باشد، متعلق به قضا و قدر است. پس وقتى مى گوييم اشياء متعلق قضا و قدر الهى اند، منظورمان نوع تكوينى آنها است كه شامل اسباب و مقدمات و شرايط آن مى گردد؛ خواه امورى وجودى باشند يا عدمى، و خواه جنبه ايجادى داشته باشند يا اِعدامى.

اما قضاء و قدر نسبت به افعال اختيارى انسان، به اين معناست كه خداى متعال تقديرى را مقدّر كرد و به حكمى، حكم نمود؛ مثلاً: مصلحت را در نماز، و مفسده را در نوشيدن شراب، مقدر نمود و حكم به وجوب نماز و حرمت نوشيدن شراب كرد. همان گونه كه خدا، اصل اختيار بشر را مقدّر فرموده است.

[چنانچه قبلاً نقل شد] در بحار الأنوار از كتاب الإحتجاج آمده است كه:

مردى با اميرالمؤنين عليه السلام مواجه شد و به ايشان عرض كرد: اين قضاء و قدرى كه از آن ياد كردى چيست؟ ايشان فرمودند: «امر [خدا] به فرمانبردارى و نهى او از معصيت و انجام كار نيك و ترك معصيت و يارى نمودن [مردم] براى تقرب به او و رها كردن آن كه نافرمانيش مى كند، وعده هاى پاداش و عقاب، ترغيب و ترساندن، قضاء الهى در افعال و تقدير او در اعمال ماست. اما به غير از آن گمان مبر [به جبر]، كه تباه كننده اعمال است». آن مرد گفت:

ص: 329

غمم را برطرف كردى يا اميرالمؤنين ! خدا غمت را برطرف كند.(1)

عبداللّه بن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان فرمودند:

لايَكون شَيء في الأرضِ و لا في السَّماءِ إلاّ بهذهِ الخِصال السَّبْع: بِمَشيئةٍ و إرادَةٍ و قَدَرٍ و قَضاءٍ و إذْنٍ و كِتابٍ و أجَلٍ، فَمَن زَعَم أنَّه يَقْدِر عَلى نَقْضِ واحدةٍ فَقَد كَفَر؛(2) هيچ چيز، نه در زمين و نه در آسمان، به وجود نمى آيد، مگر با اين امور هفت گانه: مشيت خدا و اراده و قدر و قضاء و اذن و كتاب و اَجل. پس هر كس كه بپندارد مى تواند يكى از آنها را نقض كند كافر گشته است.

علت كافر شدنش آن است كه او با اين پندار ديگر بدانچه به خداى سبحان مربوط است اعتراف نداشته و انكارش مى كند. واضح است كه آدمى نمى تواند اراده الهى را نقض كند؛ نه تكوينى و نه تشريعى آن را.

واژه «مشيّت» در حديث فوق به معناى خواستن و آغاز فعل است. «اراده» به معناى آمادگى براى انجام فعل و ثابت شدن انجام آن است. «قضاء» به معناى حكم به آن است. «اذن» به معناى اذن تكوينى يا تشريعى است، اذن تكوينى، مانند آن چه در اين آيه آمده:

«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»؛(3) بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار به اذن خدا پيروز شدند.

معناى واژه «كتاب» آن است كه خداى سبحان آن را در لوح محفوظ يا هر جاى ديگرى ثبت مى كند. معناى «اَجل» آن است كه هر چيزى عمر و مدتى دارد؛ البته گاه اجل بر آخر يك مدتِ معين اطلاق مى شود نظير آيه:

«فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ »؛(4) پس چون اجلشان فرا رسد.

و گاه بر كل يك مدتِ معين اطلاق مى گردد؛ مانند آن كه بگويند: اجل فلان كس پنجاه

ص: 330


1- . احتجاج، ص 209 و بحارالأنوار، ج 5، ص 96، ب 3، ح 20.
2- . كافى، ج 1، ص 149، ح 1.
3- . بقره 2 آيه 249.
4- . اعراف 7 آيه 34.

سال است. و گاه بر ابتداى يك مدت معين گفته مى شود؛ مانند آيه:

«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ»؛(1) به همين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم.

يعنى آغاز تشريع مذكور آن زمان بوده است.

با اين توضيحات روشن مى شود كه تعلّق مشيت خدا به تكوينيات به معناى تكوين آنهاست و تعلق مشيت او به افعال اختيارى انسان و ديگران به معناى تكوين مقدمات آن - نظير خلق انسان با اختيار - است. به اين معنا كه اين فعل مشخص از قدرت آدمى صادر مى شود؛ قدرتى كه خدا به او عطا كرده و اين قدرت است كه علت مستقل آن فعل است، نه آن كه مشيت الهى را نيز دومين علّت براى آن فعل به حساب آوريم كه به مشكل ايجاد معلول واحد از ناحيه دو علتِ مستقل، گرفتار شويم كه امرى محال است؛ زيرا شى ء واحد جز علت واحد نمى تواند داشته باشد، يا قائل به اين شويم كه از كسر وانكسارِ آن دو علت، آن معلول موجود شود كه اين نيز باطل است، چرا كه لازمه اين فرض آن است كه هر يك از دو علت مزبور جزء العلّه فرض شوند يا جزء مساوى يا مختلف، و اين خُلف است؛ چون فرض ما آن بود كه علت يكى است و نه جزء مركب از دو علت باشد. پس علت فعل اختيارى انسان، اراده و اختيار او است و مشيّت خدا، تنها به مقدمات آن فعل و اسباب و دواعى آن و حدود قدرت اعطا شده آن به آدمى، تعلق مى گيرد.

بنابراين منظور از روايات، نفى تفويض است، نه اثبات جَبْر؛ و گرنه تناقض مى بود، و ائمه معصومين عليهم السلام از تناقض گويى، بسيار به دورند؛ زيرا يك انسان عاقل مبراى از اين گونه تناقض گويى است؛ چه رسد به شخص معصوم.

روايات فراوانى در اين باره وجود دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

يونس مى گويد: از امام رضا عليه السلام سؤال كردم:

[آيا درست است كه بگوييم:] هيچ چيز موجود نمى شود مگر آن كه خدا بخواهد و مقدر كند، و قضايش بدان تعلق گيرد؟ حضرت فرمودند: [آرى] هيچ چيز موجود نمى شود مگر آن كه خدا

ص: 331


1- . مائده 5 آيه 32.

مشيت و اراده كند و مقدر نمايد و قضايش بدان تعلق گيرد. گفتم: معناى مشيّت چيست؟ فرمودند: آغاز فعل. گفتم: معناى اراده چيست ؟ فرمودند: تأكيد بر آن. گفتم: معناى تقدير چيست ؟ فرمودند: تعيين حدود شى ء. گفتم: معناى قضاء چيست؟ فرمودند: يعنى اگر حكم به فعلى كرده باشد، آن فعل انجام مى شود و برگشتى وجود ندارد.(1)

آن چه از ظاهر توضيح امام عليه السلام در شرح معناى مشيّت (آغاز فعل) بر مى آيد همان است كه ما در تفسير روايت قبلى بيان كرديم.(2) علامه مجلسى قدس سره آغاز فعل را به معناى ثبت در لوح محفوظ، و يا اولين چيزى كه از جانب فاعل حاصل و صادر مى شود و در نهايت منجر به وجود معلول مى گردد، دانسته. اما اين برداشت از نظر ما خلاف ظاهر است .

معلى بن محمد مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم:

خدا دانست، يعنى چه؟ فرمودند: او دانست و مشيّت نمود و اراده كرد و تقدير فرمود و قضاء نمود و امضا كرد؛ امضا كرد آن چه را كه قضاء نموده بود و قضاء نمود آن چه را كه تقدير فرموده بود و تقدير فرمود آن چه اراده كرده بود. پس به سبب علمش مشيّت واقع شد و به سبب مشيّتش اراده واقع شد و به سبب اراده اش تقدير محقق گرديد. بنابراين، علم، مقدم بر مشيّت است و مشيّت در مرحله دوم و اراده مرحله سوم و تقدير [نيز] به سبب امضاء بر قضاء واقع مى شود؛ پس براى خداى متعال در آن چه بدان علم دارد و آن چه براى تقدير اشياء اراده مى كند بداء وجود دارد. پس آن گاه كه قضاء به سبب امضاء واقع مى شود، بدايى حاصل نشده است.(3)

هشام بن سالم از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

إنّ اللّه إذا أراد شَيئاً قَدّره، فإذا قَدّره قَضاه، فإذا قَضاه أمضاه؛(4) آن گاه كه خدا چيزى را اراده كند، آن را تقدير و آن گاه كه آن را تقدير نمود، قضاء، و آن گاه كه آن را قضاء كرد امضايش مى نمايند.

ص: 332


1- . المحاسن، ص 244، ب 25، ح 237.
2- . يعنى، خواستن و طلب كردن
3- . بحارالأنوار، ج 5، ص 102، ب 3، ح 27.
4- . المحاسن، ص 243، ب 25، ح 235.

امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

المشيئة الإهتمام بالشيء، و الإرادة إتمام ذلك الشيء؛(1) مشيّت توجه و عنايت به شى ء است و اراده به پايان بردن آن است.

محمد بن اسحاق نيز از امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه:

ايشان به يونس، آزادشده على بن يقطين، فرمودند: «اى يونس! در زمينه قَدَر سخن مگو». گفت: من در اين باره چيزى نگفته ام، فقط مى گويم: [هيچ چيز] به وجود نمى آيد مگر آن چه كه خدا اراده كند و مشيّت او باشد و تقدير و قضاى او باشد. امام عليه السلام فرمودند: اما من مى گويم: هيچ چيزى به وجود نمى آيد، مگر آن كه مورد مشيّت خدا باشد و خدا اراده كند و تقدير نمايد و بر آن قضاء كند. سپس امام عليه السلام فرمودند: «آيا مى دانى مشيّت چيست؟» گفت: خير. حضرت فرمودند: «توجه و عنايت او به چيزى است». سپس آيا مى دانى اراده چيست؟ گفت: خير. حضرت فرمودند: مشيّت را به مرحله اى جلوتر بردن. - سپس فرمودند: - آيا مى دانى قدر چيست؟ گفت: خير. حضرت فرمودند: آن هندسه [و تعيين حدود] طول و عرض و بقاء [شى ء] است. سپس فرمودند: آن گاه كه خدا چيزى را مشيّت كند، اراده اش مى نمايد و آن گاه كه اراده اش كرد، آن را تقدير مى كند و آن گاه كه تقديرش نمود، قضايش مى كند و آن گاه كه قضايش كرد امضايش مى نمايد(2).

مراد از واژه «هندسه» (كه معرّب واژه فارسى «اندازه» است) در حديث فوق و نظاير اين واژه، تنها طول و عرض و عمق نيست، بلكه هندسه شى ء گاه در معنويات است و گاه در ماديات، و گاه درباره شرايط، دوافع، موانع، زمان، مكان و غير آن مى باشد، كه به رعايت مجموعه اين امور، هندسه يا تقدير يا اندازه گفته مى شود.

تفويض، نيز مردود است

مسأله: در مقابل اعتقاد جبريون (اشاعره و هم فكران شان)، قول ديگرى است كه معتقد به تفويض هستند و اين قول متعلق به معتزلى ها است. بر اساس اين عقيده، خداى متعال

ص: 333


1- . اعلام الدين، ص 307.
2- . المحاسن، ص 244، ب 25، ح 238.

بندگانش را آفريده و آنها را بر اعمالشان توانا ساخته و اختيار مطلق را بدانان تفويض نموده است، و انسانها در ايجاد افعال خويش طبق مشيّت و قدرتشان مستقل اند و خدا در ايجاد افعال آنها هيچ نقشى ندارد.

در استدلال بر اين ادعا گفته اند: آدمى خود را در امور اختيارىِ خويش اعم از تفكر و اعمال و گفتارش آزاد مى بيند، و اين امر حاكى از تفويض است.

امّا ما [اماميّه] نه بدين عقيده [تفويض] معتقديم و نه بدان عقيده [جبر]، بلكه معتقد به امرٌ بين الأمرين هستيم، كه آيات و روايات بر آن حكم مى كنند.

صاحب عيون اخبار الرضا عليه السلام با سند خويش از يزيد بن عمير چنين روايت مى كند:

در شهر مَروْ برعلى بن موسى الرضا عليه السلام داخل شدم و به ايشان گفتم: اى پسر رسول خدا! از امام صادق عليه السلام براى ما روايت شده: «نه جَبْر است و نه تفويض، بلكه امرى است ميان اين دو» معناى اين [سخن] چيست؟ حضرت فرمودند: هركس بپندارد كه خداى متعال فاعل افعال ما است و سپس ما را بر [انجام] آن عذاب مى كند، معتقد به جَبْر شده و هر كس خيال كند كه خداى عزّوجلّ امر خلق و رزق را به حجت هاى خويش واگذار كرده، معتقد به تفويض شده است؛ و [بدان ]قائل به جبر، كافر و قائل به تفويض، مشرك است. گفتم: اى پسر رسول خدا! امرٌ بين الامرين چيست؟ فرمودند: امكان [اختيار داشتن بر] انجام آن چه بدان امر شده و ترك آن چه از آن نهى شده است. گفتم: آيا خداى عزّوجلّ در اين اختيار فعل و ترك، مشيت و اراده اى دارد؟ فرمودند: اراده و مشيّت خدا در طاعات به معناى امر بدان ها، رضايت به آنها و يارى كردن [بر انجام] آنها است. و اراده و مشيت او در معاصى، نهى از [انجام] آنها و خشم گرفتن بر آنها و تنها گذاردن ايشان بر انجام اين افعال است. گفتم: آيا خداى عزّوجلّ در آنها قضايى دارد؟ فرمودند: آرى! هيچ فعل خير يا شرى را بندگان انجام نمى دهند، مگر آن كه خداى تعالى در آن قضاء دارد. گفتم: معناى اين قضاء چيست؟ فرمودند: حكم [او] بر آنها بدانچه به خاطر افعالشان مستحق اند، يعنى ثواب و عقاب در دنيا و آخرت.(1)

ص: 334


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 124، ب 11، ح 17.

البته آن چه در اين روايات تحت عنوان تفويضِ مردود [در آنجا كه فرمودند: امر خلق و رزق را به حجج خويش سپرده] آمده، مفهومى غير از آن تفويض معتزلى است؛ هر چند كه اين نيز مردود است و از مصاديق غلو به شمار مى رود.

و اما تفويض معتزلى كه در مقابل جبرگرايى اشاعره است؛ بدين معناست كه خداى سبحان مخلوقات را آفريد و سپس به استراحت پرداخت، و هيچ سهم و دخالتى در ايجاد افعال بندگانش ندارد (قول يهوديها نيز همين است).

خلاصه اين كه: تفويضى كه از نظر ما مردود است تفويض معتزلى است؛ زيرا آنها به سمت افراط رفته و معتقد شده اند كه خداى متعال بجز آفرينش ابزار، و قدرت بخشيدن و متمكن ساختن انسان در انجام اعمالش، هيچ دخالتى در ايجاد اعمال بندگان ندارد؛ حتى برخى از آنها گفته اند: «خدا بر آن چه متعلق قدرت بندگان قرار نمى گيرد و مقدور آنها نيست قدرت ندارد». بعضى ديگر از آنها هم گفته اند: «خدا بر آن چه مثل افعال بندگان است نيز قدرت ندارد».

آرى اينان خداى متعال را از قدرت و سلطه مطلقه اش معزول داشته اند و گويا او را از مُلكش بيرون كرده اند و در حقيقت، نادانسته به شرك گراييدند. البته معتزلى ها نمى خواستند كه بديهياتى نظير وساطت آلات، ادوات و نظاير اينها را انكار كنند، بلكه تنها هدف شان حذف مدخليت خدا، در ارتكاب اعمال بندگان است؛ آنها مى گويند: بندگان فقط با اراده خود و كاملاً مستقل از خدا اعمالشان را انجام مى دهند؛ اما اين عقيده عقلاً و نقلاً باطل بوده است.

دليل عقلى بر رد تفويض

معلوم است كه حقيقت آدمى - مانند ساير موجودات - قائم به غير است و در نتيجه هر لحظه در شى ء بودن و بقايش نيازمند خداى متعال است، البته نه مانند نياز الكتريسيته به ژنراتور؛ چرا كه اين نوع نياز غير اختيارى است و اين احتياج تنها در صورت اختيار معنا مى يابد. پس آدمى بعد از وجود و پيدايش و برخوردارى از خصوصيات بدنى از قبيل مرد

ص: 335

يا زن بودن، كند ذهنى يا تيز هوشى و مانند آن، ذاتاً فاقد همه كمالاتى است كه مى تواند داشته باشد؛ مانند حيات، شعور، فهم، عقل، قدرت، قوت و نظاير اينها و نيز هر لحظه در تحصيل اين كمالات و برخوردارى مدام از آنها به خداى سبحان نيازمند است.

بنابراين، مَثَل انسان، مَثَل صور ذهنى است كه اگر شخص توجه اش را از آن بگرداند يك جا مفقود و پاك مى شود؛ [خدا نيز اگر آنى التفاتش را از آدمى بردارد آناً نيست مى گردد ]مضافاً بر آن كه آدمى در اعمال قلبى و بدنى خود به ابزارها و اسبابى نيازمند است كه همه آنها، هم در وجودشان و هم براى آماده شدن براى آن، محتاج خداى سبحان هستند. پس مى توان گفت كه سخن قائلان به تفويض همانند سخن قائلان به جبر، شبهاتى در مقابل امر بديهى اند.

ادله نقلى در رد تفويض

آيات و رواياتى كه دلالت بر نفى تفويض مى كنند بسيارند كه در ذيل به پاره اى از آيات اشاره مى كنيم:

«إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ»؛(1) در حقيقت، تو هر كه را دوست دارى نمى توانى راهنمايى كنى؛ ليكن خداست كه هر كه را بخواهد راهنمايى مى كند.

«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَؤمن إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»؛(2) و هيچ كس را نرسد كه جز به اذن خدا ايمان بياورد.

«يُرِيدُ اللّهُ أَلاّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الاْخِرَةِ»؛(3) خدا مى خواهد در آخرت براى آنها بهره اى قرار ندهد.

«وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كانَ اللّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ»؛(4) و اگر بخواهم شما را اندرز دهم، در صورتى كه خدا بخواهد شما را [به خاطر گناهانتان ]بيراه گذارد، اندرز

ص: 336


1- . قصص 28 آيه 56.
2- . يونس 10 آيه 100.
3- . آل عمران 3 آيه 176.
4- . هود 11 آيه 34.

من شما را سودى نمى بخشد.

معناى «گمراه ساختن خدا» اين است كه مشمول هدايت خاصه الهى نمى گردند و تنها از هدايت عامه الهى برخوردارند. آرى با نپذيرفتن هدايت عامه خدا، هدايت خاصه خويش را بدانها تفضّل نمى كند.

«وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ»؛(1) و هر كه خدا بخواهد به فتنه در افكند هرگز در برابر خدا براى او از دست تو چيزى بر نمى آيد. اينانند كه خدا نخواسته دل هايشان را پاك گرداند.

و آيات بسيار ديگر... .

أمرٌ بين الأمرين

روايات اسلامى صراحت در اين معنا دارند كه نه جبرى وجود دارد و نه تفويض، بلكه حالتى است ميان اين دو امر.(2)

نفى جبر بدين معناست: عدم اعتقاد به اين كه افعال آدمى از جمله افعال خداى عزّوجلّ است، افعالى كه خدا آنها را بر دستان بنده اش جارى مى كند؛ و پديد آمدنشان به سبب قدرت خدا باشد، بدون اين كه قدرت و اراده بشر در پيدايش آنها مدخليّتى داشته باشد.

نفى تفويض نيز بدين معناست: عدم اعتقاد به اين كه خدا بندگانش را آفريده و آنها را بر اعمالشان توانا ساخته است، بدون هيچ گونه مدخليّت خود؛ يعنى اختيار فعل يا ترك افعال را بدانها سپرده تا آنها وفق مشيت خود عمل كنند بدون اين كه خدا در فعل يا ترك آنها ابداً سهمى داشته باشد.

ص: 337


1- . مائده 5 آيه 41.
2- . بحارالأنوار، ج 4، ص 197، ب 3، ح 2؛ كافى، ج 1، ص 160، ح 13، در اين منبع از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «لا جَبر و لا تفويض و لكن أمرٌ بين الأمرين؛ نه جبرى است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر».

و نظر صحيح، امرى ميان اين دو امر است. اين قول نه موجب نسبت دادن ظلم به خدا است؛ زيرا ديگر نمى توان گفت كه خدا بندگانش را مجبور به انجام معاصى كرده و از ديگر سو آنها را به خاطر انجام آن معاصى عذاب مى كند، و نه موجب مستقل انگاشتن و مستغنى دانستن كامل بندگان از خدا، در حركات و سكناتشان و نسبت دادن عجز و ناتوانى به خداى سبحان و به زير كشيدن او از مُلكش، آن گونه كه معتزليان و قبل از آنان، يهوديان گفته اند؛ قرآن درباره اعتقاد يهوديان مى فرمايد:

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ»؛(1) و يهوديان گفتند: دست خدا بسته است. دست هاى خودشان بسته باد ! و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت [خدا] دور شوند ! بلكه هر دو دست [قدرت ]او گشاده است؛ هرگونه بخواهد مى بخشد.

اعتقاد به تفويض و ولايت تكوينى و تشريعى

تفويض معناى صحيحى نيز دارد كه در آيات و روايات به آن اشاره شده؛ تفويض تكوينى و تشريعى؛ در رابطه با ولايت تكوينى آيه:

«أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ»؛(2) من از گِل براى شما [چيزى] به شكل پرنده مى سازم، آنگاه در آن مى دمم، سپس به اذن خدا، پرنده اى مى شود.

[در رابطه با ولايت تشريعى] نيز چنين روايت شده:

إنَّ اللّه أدَّبَ نَبِيَّهُ بِآدابِهِ فَفَوَّضَ إليْه دِينَهُ؛(3) همانا خدا پيامبرش را به آداب خويش تربيت

ص: 338


1- . مائده 5 آيه 64.
2- . آل عمران 3 آيه 49.
3- . كافى، ج 1، ص 267، ح 6. در اين منبع از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «إنّ اللّه تبارك وتعالى أدّب نبيه صلى اللّه عليه و آله فلمّا إنتهى به إلى ما أراد قال له «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ففوّض إليه دينه: همانا خداى تبارك و تعالى پيامبرش را تربيت كرد [و آراست] و آن گاه كه او را بدانچه كه مى خواست رسانيد به او فرمود: «تو از اخلاق عظيمى برخوردارى»، آن گاه دينش را بدو سپرد».

نمود... و [امر] دينش را به او تفويض كرد.

اين همان تفويضى است كه شرع بر آن دلالت دارد و عقل نيز آن را انكار نمى كند. ما تفصيل چگونگى اين تفويض صحيح كه از آن به ولايت تكوينى و ولايت تشريعى تعبير مى شود، را در كتاب البيع(1) و كتاب من فقه الزهراء عليهاالسلام(2) آورده ايم، اما در اينجا به منظور تقريب به ذهن چنين مى گوييم: مَثَل اهل بيت عليهم السلام در امورى كه خدا به آنان تفويض فرموده، مَثَل ملائكه مقرب درگاه الهى است كه از ناحيه خدا امورى به آنها واگذار شده، مانند: قبض روح، كه آن را به عزرائيل عليه السلام تفويض فرموده، لكن اين سپردن نه موجب استقلال او و نه استغناى او از خداى عزّوجلّ مى شود.

در برخى روايات از امور بسيارى نام برده شده كه از ناحيه خداى متعال به ملائكه تفويض شده است؛ مانند:

ابوخالد صيقل از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

إنّ اللّه عزّوجلّ فوّضَ الأمرَ إلى ملك من الملائكة فَخَلق سَبْع سَماوات و سَبع أرَضين و أشياء، فَلمّا رَأى الأشياء قَد اِنقادَتْ لَه قال: مَنْ مِثْلي!؟ فأرسَل اللّه إليْه نُويرة مِن نار، قلت: و ما نُويرة مِن نار؟ قال: نار أنمُلة، فاستقبلَها بجميع ما خَلق حتّى وَصَلَت إلَيْه لَمّا دَخَله العُجب؛(3) خدا امر [آفرينش ]را به فرشته اى از فرشتگان تفويض فرمود. و او هفت آسمان و هفت زمين و اشيايى را بيافريد. آن گاه كه ديد آن اشياء [مخلوقات] مطيع اويند غرور او را گرفت و [با خود] گفت: كيست هم چون من؟! در آن هنگام خداى عزّوجلّ شعله كوچكى از آتش را به سويش فرستاد. - راوى مى گويد: - گفتم: آن شعله كوچك از آتش چه بود؟ حضرت فرمودند: آتشى به اندازه سرانگشت. آن فرشته تمام مخلوقات را سپر خود قرار داد ولى آن آتش به او رسيد و به خاطر عُجبى كه او را فرا گرفت او را از بين برد.

ص: 339


1- . الفقه، كتاب البيع، ج 4 و 5.
2- . من فقه الزهراء، ج 1، مقدمه و ج 2.
3- . ثواب الأعمال، ص 251.

نيازمندى هستى به خدا

رواياتى كه ظاهراً منافات با اعتقاد به «الأمر بين الأمرين» و اعتقاد به تفويض صحيح به معناى ولايت تكوينى يا تشريعى دارند، در واقع - به قرينه ساير روايات و آيات و ادله عقلى گذشته - ناظر به نفى استقلال و استغناى كلى است، لذا امام عليه السلام معتقدين به آن [تفويض به معناى استقلال و استغناى كلى] را مشرك دانست.

همچنين ميان اعتقاد به تفويضِ صحيح و اعتقاد به مفاد آيه زير، منافاتى نيست:

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى»؛(1) «و از سر هوس سخن نمى گويد، آن چه مى گويد بجز وحيى كه وحى مى شود نيست»؛ زيرا تمام آن چه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايند وحيى است كه يا با فرستادن جبرائيل يا با سخن مستقيم خدا با ايشان - همان گونه كه در داستان معراج اتفاق افتاد - يا با القاى معناى آن در ذهن شريفش - كه آن نيز نوعى وحى است - و يا با ساير روش ها به ايشان مى رسد. البته ممكن است اين وحيانى بودن اقوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله به معناى دريافت كليات امور از خداى متعال و عمل پيامبر صلى اللّه عليه و آله طبق آن كليات دريافتى باشد؛ مثل آن كه دانش آموزى كليات علم حساب را از معلم خود بياموزد و سپس طبق آن كليات عمل كند؛ در چنين حالتى صحيح است كه آن معلم درباره دانش آموز خود بگويد: هر محاسبه اى كه اين دانش آموز حل مى كند طبق آن است كه به او گفته ام؛ اگر چه حل تك تك محاسبات حل شده را بدو نگفته باشد.

اگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله طبق مصلحتى كه به ذهنش افاضه شده، چه در جهت انجام، ترك يا وجوه ديگر، عمل كند، مثلاً حكم سفر را به كسى كه مى داند به سفر خواهد رفت و حكم وطن را به كسى كه مى داند در وطنش به سر مى برد و حكم زمان اختيار و زمان اضطرار را به ترتيب به كسى كه در حال اختيار و اضطرار است بگويد، همگى اين موارد مصداق اين آيه خواهند بود:

«هذا عَطاؤنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛(2) اين بخشش ماست، [آن را ]بى شمار ببخش

ص: 340


1- . نجم 53 آيات 3 و 4.
2- . ص 38 آيه 39.

يا نگاه دار.

همان گونه كه حضرت على عليه السلام در مورد شش زناكار فرمودند: هر يك از اينان حكمى غير از حكم ديگرى دارد.

علاوه بر اين كه طبق روايات، اهل بيت عليهم السلام ظرف مشيت خداى عزّوجلّ هستند.(1) درباره تمام آن چه گفتيم آيات و رواياتى وجود دارد؛ مثل آيه شريفه:

«عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»؛(2) خدا تو را ببخشد؛ چرا به آنها اجازه دادى؟ البته در اين آيه احتمال ديگرى هم وجود دارد؛ و آن اينكه آيه مذكور تعريض به آنان است نه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ؛ مانند آيه اى كه در داستان موسى عليه السلام مى فرمايد:

«وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ»؛(3) و [موى] سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد.

طبق احتمال فوق اين آيه حاكى از غضب حضرت موسى عليه السلام بر هارون نيست و اصولاً موسى عليه السلام بر هارون خشم نگرفته بود؛ بلكه خشم بر قومش را بدين شكل نشان داد. مانند آن كه يكى از ما دست يا لباس رفيقش را بگيرد و بِكشَد تا او را از مخالفانش دور كند. در اين صورت اقدام فوق از جانب يك دوست نسبت به برادر يا دوست ديگرش توهين نخواهد بود و بلكه آنها با اين اقدام، مورد توهين قرار گرفته اند.

وجوه مختلف در كلمات أئمّه أطهار عليهم السلام

از آن چه گفته شد معناى اين سخن معصومين عليهم السلام كه كلامشان به هفتاد وجه انصراف پيدا مى كند دانسته مى شود. - البته عدد هفتاد، عدد كثرت است، زيرا ممكن است بيش از آن هم وجوهى داشته باشد - مانند حديث كرخى كه در آن از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

ص: 341


1- . بحارالأنوار، ج 25، ص 337، ح 16، در اين منبع آمده است: «... بل قلوبنا أوعية لمشيّة اللّه فإذا شاء شئنا و اللّه يقول: «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللَّهُ»؛ قلب هاى ما ظروف مشيت خداست پس هرگاه بخواهد ما نيز مى خواهيم و خدا مى فرمايد: و نمى خواهيد مگر آن كه خدا بخواهد».
2- . توبه 9 آيه 43.
3- . اعراف 7 آيه 150.

حَديث تَدْريه خَيْر مِنْ ألف حَديث تَرْويه، و لا يَكون الرجل مِنْكم فَقيهاً حتّى يَعرِفُ مَعاريض كلامنا، و إنّ الكلمة مِن كلامنا لَتَنْصرف عَلى سَبْعين وَجْهاً لنا مِنْ جَميعها المَخْرج؛(1) حديثى كه آن را فهم كنى بهتر از هزار حديثى است كه روايتشان كنى. هيچ كس از ميان شما فقيه نمى گردد مگر آن كه وجوه مختلف كلام ما را بشناسد، و به يقين [گاه] سخنى از سخنان ما بر هفتاد وجه معنا مى شود و براى ما از هر كدام، راه گريزى است.

حديث على بن ابى حمزه و ابوالصباح و احول و ابوبصير و عبدالأعلى و ديگران كه فوق حدّ تواترند نيز مفادى نظير روايت فوق دارند. البته اين خاصيت (حمل كلام بر وجوه مختلف) نسبت به عقلا[ى غير معصوم] و سخنانشان نيز وارد شده، پس چه رسد به اهل بيت عليهم السلام كه سرور عقلايند.

گاهى يك حكم نسبت به مردان سنجيده مى شود و گاه نسبت به زنان؛ گاه نسبت به انسانهاى آزاد و گاه نسبت به كنيزان و غلامان؛ موقعى نسبت به مسافرين و هنگامى نسبت به غير آن؛ گاه نسبت به افراد بالغ و گاه نسبت به غير بالغان. حال اگر همين موارد در هم ضرب شوند و حاصل ضرب آن نيز در مجموع حالات اختيار، اضطرار، اكراه، جهل تقصيرى و جهل قصورى ضرب شود، سر از عدد زيادترى نسبت به هفتاد در مى آورد.

پس مى توان گفت كه عدد هفتاد، در سخنان اهل بيت عليهم السلام معنايى نظير معناى همين عدد در آيه زير دارد [يعنى دلالت بر كثرت دارد]:

«إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ»؛(2) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خدا آنها را نمى آمرزد.

مضافاً بر اين كه احكام، گاهى استحبابى، كراهتى و يا تخييرى است و براى اين سه قسم از احكام، باب وسيعى در جاى خود منعقد شده است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اخبار علاجيه مربوط به روايات متعارض، از اين قبيل باشد؛ زيرا مقتضاى برخى از آنها تخيير در عمل است و مقتضاى برخى ديگر از آنها عمل

ص: 342


1- . معانى الاخبار، ص 2، ح 3.
2- . توبه 9 آيه 80.

به آن است كه مزيت بيشترى دارد. و البته مزيت هاى گفته شده [درباره هر عمل] در روايات نيز مختلف است. و روشن است كه تقيّه، حالتى اضطرارى است، كه گاهى اين اضطرار نسبت به امام معصوم عليه السلام است و زمانى نسبت به شنونده و گاهى هم نسبت به راوى حديث.

توضيح امور مذكور در اين مقام نمى گنجد، البته مثال هاى آن حتى نسبت به عقلاى عادى فراوان است، چه رسد به اهل بيت عليهم السلام. لكن چون در اين كتاب بنا را بر اختصار و اشاره به اهمّ مطالب گزارده ايم، تفصيل آنها را كنار مى نهيم و طالبان مى توانند به كتاب هاى بحارالانوار، مصابيح الأنوار، كفاية الموحدين و نيز ابواب مربوط به مبحث تعادل و تراجيح در كتب اصول فقه و نظاير آن مراجعه كنند.

ص: 343

ص: 344

بخش چهارم: خدا و مسأله بداء و لطف

اشاره

ص: 345

ص: 346

بداء

اشاره

مسأله: يكى از اعتقادات قطعى شيعه باور به بداء است؛ امرى كه كتاب، سنت، عقل و اجماع بر آن دلالت دارد.

مراد از «بداء» آشكار كردن چيزى پس از پنهان نگاه داشتن آن است؛ چون خداى سبحان از أزل، عالم به همه اشياء بوده، از آن گاه كه هيچ كس قبل از او نبود و او از أزل بود. او به همه انواع ممكن از مخلوقات، كيفيت شان، خصوصياتشان، فزونى ها، تغييرها، تبديل ها، شرايط و علل و معاليل آنها عالم است.

ادله قرآنى

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»؛(1) خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و ام الكتاب [= لوح محفوظ] نزد اوست.

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ»؛(2) و يهود گفتند: دست خدا بسته است. دست هاى خودشان بسته باد! و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند! بلكه هر دو دست [قدرت] او گشاده است؛ هرگونه بخواهد، مى بخشد.

«يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ»؛(3) در آفرينش هر چه بخواهد مى افزايد.

ص: 347


1- . رعد 13 آيه 39.
2- . مائده 5 آيه 64.
3- . فاطر 35 آيه 1.

«لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ»؛(1) [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست.

معناى «يمحو اللّه»

«يمحو اللّه ما يشاء» كه در سوره رعد آمده، بدين معنا است كه - مثلاً - پيامبر صلى اللّه عليه و آله خبر مى دهد كه فلان داماد در شب عروسيش خواهد مُرد و ملائكه نيز همين مطلب را در لوح محفوظ مى بينند، لكن آن داماد در همان روز يا همان شب صدقه اى مى دهد و مرگش را به تأخير مى اندازد.

بنابراين إخبار پيامبر صلى اللّه عليه و آله به فوت آن داماد و نيز محتواى لوح محفوظ كه ملائكه از آن خبردار شدند، در واقع بيان وجود مقتضى براى مرگ آن داماد بوده و نه بيان وجود علّت تامه براى فوتش؛ اما چون خداى متعال مطلع بر ام الكتاب است مى داند كه او صدقه خواهد داد و با اين عمل مرگ خويش را به تأخير خواهد انداخت. اين آشكار شدن خلاف إخبار، به مصلحتى انجام مى گيرد كه آنرا بداء مى نامند. مانند قصه عروسى كه در روايات از حضرت عيسى عليه السلام نقل شده كه «دليل آن كه آن عروس نمُرد، صدقه اى بوده كه داده است و مردم با شنيدن اين سخن براى صدقه دادن بر يكديگر سرعت گرفتند».(2) نمونه هاى تاريخى براى بداء كم نيست، لكن در مجال كوتاه ما نمى گنجد.

سخن علامه مجلسى قدس سره

علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده است:

«تأكيد اهل بيت عليهم السلام بر بداء براى ردّ سخن يهود است، كه قائل بودند: خدا پس از آفرينش جهان، از كار فراغت جُسته و به استراحت پرداخت.! و نيز در ردّ سخن كسانى نظير نظّام و برخى از معتزله كه مى گفتند: خدا جهان را همان گونه كه امروز مشاهده مى كنيم، يك دفعه آفريد؛ با همه معادن، نباتات، حيوانات و انسان ها، و خلق آدم عليه السلام بر خلق فرزندانش سبقت نداشته و در تقدّم اشياء بر يكديگر در ظهورند نه در حدوث و

ص: 348


1- . روم 30 آيه 4.
2- . بحارالأنوار، ج 4، ص 94، ب 3، ح 1.

وجود؛ گو اين كه اينان عقيده فوق را از كسانى امثال كمون و عقيده به ظهور را از فلاسفه گرفته اند. نيز تأكيد ائمه عليهم السلام بر بداء، در ردّ سخن برخى فلاسفه است كه قائل به عقول و نفوس فلكيه شده و خداى تعالى جز در خلق عقل اول، تأثير نداشته؛ آنان خداى تعالى را از مُلكش به زير كشيده و پيدايش موجودات حادث را به عقول و نفوس فلكيه نسبت مى دهند. و نيز در ردّ سخن گروهى ديگر از فلاسفه كه گفته اند: خداى سبحان همه مخلوقات خود را يك جا و بدون هيچ گونه ترتيب صدورى ميان آنها آفريد و تنها ترتيب موجود ميان آنها، ترتيب زمانى است همانطور كه همه اشيايى كه در يك زمان وجود دارند، تنها از نظر چينش مكانى ترتيب دارند».

علامه مجلسى در ادامه مى فرمايد:

«اهل بيت عليهم السلام اين عقايد را نفى كرده و اثبات نمودند كه خداى متعال در هر روز در كار إعدام اشيايى و ايجاد اشياء ديگرى، يا ميراندن افرادى و زنده كردن افراد ديگر است، تا بندگان فراموش نكنند كه بايد به درگاه خدا تضرع كرده و از او طلب نمايند و فرمانبرداريش كنند و بدو تقرب جويند تا خدا امور دنيا و آخرتشان را رو به صلاح و درستى ببرد. نيز اميد به اينكه با صدقه دادن به فقرا، صله رحم، نيكى به پدر و مادر و نيكى و احسان به ديگران، آنچه را خدا در پاداش اين اعمال وعده داده، از قبيل طول عمر، زيادى رزق و مانند آن را بدست آورند».(1)

سؤال: اگر «علم الكتاب» نزد خداست، پس - براى مثال - او مى داند كه زيد در فلان روز معين مى ميرد، پس هزار بار دعا كردن براى زنده ماندن او سودى نخواهد بخشيد؛ يا او مى داند كه در فلان تاريخ زيد نخواهد مُرد، بنابراين هزار بار دعا كردن براى مرگ او نيز سودى نخواهد داشت، پس بايد گفت: دعا كارى بى فايده و لغو محض است.

پاسخ: خير، دعا لغو نيست زيرا مثلاً در مثال فوق مى گوييم: خدا مى داند كه زيد در فلان روز مى ميرد منتها اگر براى زنده ماندنش دعا نكنند و يا زيد در فلان روز زنده خواهد ماند، اگر دعا كنند. دعا يكى از شرايط تحقق امور است؛ مانند دارو كه يكى از شرايط

ص: 349


1- . بحارالأنوار، ج 4، ص 129، ب 3.

حصول سلامت است. اگر جز اين است، همين اشكال را بر تأثير دارو وارد مى شود و مى توان گفت: اگر خدا مى داند كه زيد در فلان روز مى ميرد پس دارو چه تأثيرى دارد و يا اگر خدا مى داند كه او در فلان زمان نخواهد مُرد، پس دارو خوردن او لغو خواهد بود.

دلالت روايات بر بداء

روايات متواترى در كتب و منابع اسلامى وارد شده كه تأكيد بر اثبات بداء دارند. البته باز تأكيد مى كنيم كه معناى بداء آشكار كردن حقيقت امر براى بندگان است، نه آشكار شدن امر براى ذات حق تعالى. حال به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

عبيد بن زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

ما بَدا للّه ِ بَداء أعْظَم مِنْ بَداء بَدا لَهُ في إسْماعيل إبْني؛(1) خدا هيچ بدائى بزرگ تر از بدائى كه براى پسرم اسماعيل نمود، نداشت.

على بن جعفر - رضوان اللّه عليه - مى گويد: زمانى كه محمد، فرزند امام كاظم عليه السلام وفات نمود نزد ايشان نشسته بودم ايشان به حسن فرمودند:

يا بُنيّ، أحْدِثْ للّه ِ شُكْراً فَقَدْ أحْدَثَ فيكَ أمْراً؛(2) پسرم! شكرى تازه كن كه خدا نعمت تازه اى به تو داد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

أدْعُ اللّه و لا تَقُل إنَّ الأمْر قَدْ فَرَغَ مِنْهُ، إنَّ عِنْدَ اللّه ِ مَنْزِلَةً لا تُنالُ إلاّ بمَسْألَة؛(3)] آنچه را مى خواهى] از خدا درخواست كن و مگو خدا سرنوشت مرا نوشته و آن حتمى شده؛ چرا كه نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و مسئلت بدان وصول نمى شود.

در روايت ديگرى مى فرمايند:

الدُّعاء يَرُدُّ القَضاء و قَدْ اُبرِمَ إبْراماً؛(4) دعا قضاء را باز مى گرداند، هر چند قطعى شده باشد.

امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايند:

ص: 350


1- . بحار الأنوار، ج 4، ص 122، ب 3، ح 69.
2- . ارشاد، ج 2، ص 315.
3- . عدة الداعى، ص 29، ب 1.
4- . همان، ص 17، ب 1.

عَلَيكم بِالدُّعاء فإنَّ الدُّعاء و الطَّلَب إلى اللّه عزّوجلّ يَرُدُّ البَلاء و قَدْ قُدِّر و قُضِيَ فَلَم يَبْقَ إلاّ إمْضاؤه، فإذا دعي اللّه عَزَّوجَلّ و سُئل صرف البلاء صَرْفاً؛(1) ملتزم به دعا باشيد كه دعا و طلب از خدا، بلا را باز مى گرداند؛ بلايى كه قضا و قدر بدان تعلق گرفته و فقط مانده كه امضا بشود. پس آن گاه كه به درگاه خداى عزّوجلّ دعا مى كند و از او مسئلت مى نمايد، قطعاً بلا [از او ]برمى گردد.

عمر بن يزيد مى گويد: شنيدم كه امام كاظم عليه السلام فرمودند:

إنَّ الدُّعاء يَرُدُّ ما قُدِّرَ و ما لَمْ يُقَدر، قال: قُلت: و ما قَدْ قُدِّر فَقَد عَرَفْته، فما لَمْ يُقدر؟ قال: حَتّى لايَكون؛(2) به يقين دعا امور مقدّر شده و مقدّر نشده را باز مى گرداند (تغيير مى دهد) - راوى مى گويد گفتم: امور مقدّر شده را دانستم ولى امور مقدّر ناشده يعنى چه؟ - فرمودند:

[يعنى بنده دعا كند] تا آن امور واقع نشوند.

اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:

كان في بني إسرائيل نَبِيٌّ وَعَدَهُ اللّه أنْ يُنْصِرَه إلى خَمْس عَشَرة لَيْلَة فأخْبَرَ بِذلكَ قَوْمَه، فقالوا: واللّه إذا كان لَيَفْعَلَنَّ و لَيَفعَلَنَّ فَأخَّرَهُ اللّه إلى خَمْسَ عَشَرَة سَنَة، و كان فيهم مَنْ وَعَدَهُ اللّه النُصْرَة إلى خَمْسَ عَشَرَة سَنَة، فأخبر بِذلك النَبِيُّ قَوْمَه فقالوا: ما شاء اللّه فَعَجَّلَه اللّه لَهُم في خَمْس عَشَرة لَيْلة؛(3) خداى متعال، به يكى از أنبياء بنى اسرائيل وعده داده بود كه تا پانزده روز ديگر او را يارى كند. او نيز اين خبر را به قومش داد. آنها گفتند: به خدا سوگند اگر چنين باشد، چنين و چنان خواهند كرد. اما خداى متعال آن وعده را پانزده سال به تأخير انداخت. [در موردى ديگر ]در ميان آنها كسانى بودند كه خدا به آنان وعده داده بود كه پانزده سال ديگر ياريشان كند. آن پيامبر نيز خبر آن را به قومش داد. آنها گفتند: آن چه خدا بخواهد [همان مى شود] آن گاه بود كه خدا آن وعده را برايشان به پانزده روز كاهش داد و در آن تعجيل كرد.

زراره از يكى از صادقين عليهماالسلام روايت مى كند كه فرمودند:

ص: 351


1- . مكارم الاخلاق، ص 388.
2- . كافى، ج 2، ص 469، ح 2.
3- . بحارالأنوار، ج 4، ص 112، ب 3، ح 32.

ما عُبِدَ اللّه عزّوجلّ بِشَيْءٍ مِثْل البَداء؛(1) خداى عزّوجلّ به چيزى مانند بداء عبادت نشد.

هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

ما عظّم اللّه عزّوجلّ بِمِثْل البَداء؛(2) خداى عزّوجلّ به چيزى همانند بداء بزرگ داشته نشد.

محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

ما بَعَثَ اللّه عَزّوجلَّ نبِيّاً حَتّى يَأخُذَ عَليه بِثَلاثِ خِصال: الإقْرار بالعبُودِيَّة و خَلْق الأنْداد و أنّ اللّه يُقدِّمُ ما يَشاء و يُؤخِّر ما يَشاء؛(3) خداى عزّوجلّ هيچ پيامبرى مبعوث نكرد، مگر پس از آن كه از او بر سه چيز اقرار گرفت: اقرار به بندگى، نفى شرك و اين كه خدا هر چه بخواهد را جلو، يا به تأخير مى اندازد.

مرازم نيز مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمودند:

ما تَنَبأ نَبِيُّ قَط حَتّى يَقِرُّ للّه عَزّوجَلّ بِخَمْس: بِالبَداء و المَشِيَّة و السُجود و العُبُوديَّة و الطَّاعَة؛(4) هرگز پيامبرى به پيامبرى نرسيد مگر بعد از آن كه براى خداى عزّوجلّ به پنج امر اقرار كرد: بداء، مشيّت، سجده، بندگى و فرمانبردارى.

و مراد از مشيّت، اعتراف به آن است كه خدا صاحب اراده است و آن گونه كه برخى فلاسفه مى گويند در افعال خود مجبور نيست.

ريان بن صلت مى گويد: شنيدم كه امام رضا عليه السلام فرمودند:

مَا بَعَثَ اللّه نَبِيُّ قَط إلاّ بِتَحْريم الخَمْر و أن يُقِرَّ لَهُ بِالبَداء؛(5) خدا هرگز هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد، جز براى تحريم شراب و اقرار به بداء.

مالك جهنى مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمودند:

لَوْ يَعْلم النَّاس ما في القَوْل بِالبَداء مِنَ الأجْر ما فَتَروا عَنِ الكلام فيه؛(6) اگر مردم مى دانستند كه چه اجرى در اعتقاد به بداء هست در اعتقاد به آن سستى نمى كردند.

عبداللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

ص: 352


1- . التوحيد، ص 332، ب 54، ح 1.
2- . همان، ص 333، ح 2.
3- . همان، ح 3.
4- . همان، ح 5.
5- . همان، ص 334، ح 6.
6- . همان، ح 7.

ما بَدا للّه في شَيْءٍ إلاّ كان في عِلْمِهِ قَبْل أنْ يَبْدو لَه؛(1) هيچ بدائى براى خدا حاصل نمى شود جز آن كه قبل از حصول آن براى او، در علمش وجود داشته است.

جهنى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

إنَّ اللّه لَمْ يَبْدُ لَهُ مِنْ جَهْلٍ؛(2) بداء، از روى جهل براى خدا حاصل نمى شود.

منصور بن حازم مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

آيا امروز چيزى وجود دارد كه ديروز در علم خدا موجود نبوده باشد؟ فرمودند:

لا، مَنْ قال هذا فَأخْزاه اللّه، قُلت: أرَأيْت ما كان و ما هُو كائِنٌ إلى يَوْمِ القِيامَة ألَيْسَ في عِلْمِ اللّه؟ قال: بَلى قَبْل أنْ يَخلِق الخَلْق؛(3) خير، و هر كه چنين بگويد خدا او را تنها، و به خود وامى گذارد. گفتم: مگر نه آن است كه آن چه بود و آن چه خواهد بود تا روز قيامت در علم خدا هست!؟ فرمودند: آرى، پيش از آن كه مخلوقات را بيافريند.

جهم بن ابى جهمه از راويانى كه براى او روايت كرده اند از امام صادق عليه السلام ، روايت مى كند كه حضرت فرمودند:

إنَّ اللّه عَزّوجَلّ أخْبَر مُحمّداً صلى اللّه عليه و آله بما كان مُنْذ كانَتِ الدُّنْيا و بِما يَكون إلى اِنْقِضاء الدُّنْيا، و أخْبَره بِالمَحْتوم مِنْ ذلك و اِسْتَثْنى عَلَيْه فيما سِواه؛(4) به يقين خداى عزّوجلّ، محمد صلى اللّه عليه و آله را بدان چه كه در دنيا بوده و تا پايان دنيا خواهد بود آگاه كرد و موارد حتمى آنها را بدو خبر داده و بعضى از آنها را كه غير محتوم بودند از آن استثناء كرد.

نيز از ايشان روايت شده كه فرمودند:

مَنْ زَعَمَ أنَّ اللّه عَزّوجَلّ يَبْدو لَهُ في شَيْء اليَوْم لَم يَعْلَمه أمْس فَابْرؤوا مِنْه؛(5) هر كه بپندارد براى خداى عزّوجلّ در چيزى كه پيش از آن ندانسته بداء حاصل مى شود از او بيزارى جوييد.

اسحاق از راويانى كه براى او روايت كرده اند از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

ص: 353


1- . كافى، ج 1، ص 148، ح 9.
2- . همان، ح 10.
3- . التوحيد، ص 334، ب 54، ح 87.
4- . كافى، ج 1، ص 148، ح 14.
5- . كمال الدين، ص 70.

منظور يهوديها از آيه «وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»؛ «و يهود گفتند: دست خدا بسته است»، اين نبود كه او چنين [دست بسته] است، بلكه مى گفتند: خدا از كار [خلقت]، فراغت يافته، نه بدان مى افزايد و نه از آن مى كاهد، لذا خداى - جلّ جلاله - به عنوان تكذيب سخنشان فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ»(1)؛ «دست هاى خودشان بسته باد، و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلكه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد مى بخشد»، آيا نشنيدى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»(2)؛ «خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب نزد اوست»(3).

خداى متعال در آن آيه فرمود: «يَدَاهُ مَبْسُوطَتان» تا كنايه از بزرگى قدرتش باشد، و گرنه واضح است كه خدا جسم نيست تا دست داشته باشد و آنگاه مبسوط اليد باشد.

در تفسير عياشى آمده است كه ابو حمزه گفت: به امام باقر عليه السلام عرض كردم:

على عليه السلام مى فرمودند: تا [سال] هفتاد [هجرى] سختى و پس از [سال] هفتاد [هجرى] گشايش خواهد بود؛در حالى كه سال هفتاد [هجرى] گذشت، اما گشايشى در كار ديده نشد؟ امام باقر عليه السلام به من فرمودند: «اى ثابت! به يقين خدا اين امر [گشايش در امور] را در هفتاد [هجرى] زمانبندى فرموده بود، لكن آن گاه كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد خشم خدا بر زمينيان شدت گرفت و آن [گشايش] را به 140 سال بعد تأخير انداخت. آن گاه ما [اين امر را] به شما گفتيم و شما آن خبر را پراكنديد و از آن پرده برداشتيد، لذا خدا آن را به تأخير انداخت و [اين دفعه] زمانى براى آن [گشايش] قرار نداد. سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»(4)».(5) حمران مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»يعنى چه؟ فرمودند: يا حمران! آن گاه كه

ص: 354


1- . مائده 5 آيه 64.
2- . رعد 13 آيه 39.
3- . التوحيد، ص 167، ب 25، ح 1.
4- . رعد 13 آيه 39.
5- . تفسير عياشى، ج 2، ص 218، ذيل همين آيه از سوره رعد، ح 69.

شب قدر فرا مى رسد و ملائكه نويسنده به آسمان دنيا فرود مى آيند و آن چه در آن سال واقع مى شود را ثبت مى كنند، در آن زمان اگر خدا اراده كند كه چيزى را به تأخير بيندازد، يا از آن بكاهد يا بيفزايد، به فرشته امر مى كند و وى آن چه او بخواهد پاك كرده و آن چه او بخواهد را ثبت مى كند.

راوى مى گويد به ايشان گفتم: در آن هنگام، هر چيزى واقع شود، نزد خدا در كتابى [ثبت است]؟ فرمودند: آرى. گفتم: پس امور پشت سر هم واقع مى شوند تا به پايانش برسد؟ فرمودند: آرى. گفتم: بعد از آن، چه چيزى در يَدِ [قدرت] او خواهد بود؟ فرمودند: سبحان اللّه! پس از آن هم خداى تبارك و تعالى آن چه بخواهد را پديد مى آورد.(1)

ابو عبيده مى گويد:

درباره معناى اين سخن خداى عزّوجلّ: «الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ»(2)؛ «الف، لام، ميم. روميان شكست خوردند در نزديكترين سرزمين»، از ابى جعفر عليه السلام پرسيدم.

حضرت فرمودند: يا اباعبيده! اين آيه تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در علم از ائمه عليهم السلامبه آن آگاه نيستند؛ همانا زمانى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت كرد - و اين در حالى بود كه اسلام آشكار شد - به پادشاه روم نامه اى نوشت و به سوى او فرستاده اى روانه كرد تا او را به اسلام فرا بخواند و به پادشاه فارس نيز نامه اى نوشت و به سويش فرستاده اى فرستاد تا او را به اسلام دعوت كند. پادشاه روم نامه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را بزرگ داشت و به فرستاده اش اكرام نمود، لكن پادشاه فارس، نامه اش را پاره كرد و فرستاده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را سبك شمارد. اين در حالى بود كه در آن روزگار پادشاه فارس با روم در حال جنگ بود، و مسلمانان دوست داشتند كه پادشاه روم بر پادشاه فارس غلبه كند و به پادشاه روم اميدوارتر بودند تا به پادشاه فارس، لذا زمانى كه پادشاه فارس بر پادشاه روم غلبه كرد، مسلمانان ناراحت شدند و گريستند؛ در آن هنگام اين آيات نازل شد:

«الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّهِ

ص: 355


1- . همان، ص 216، ح 62.
2- . روم 30 آيات 1 - 3.

الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ * بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ...»؛(1) الم، روميان شكست خوردند در نزديكترين سرزمين، ولى بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، به زودى پيروز خواهند گرديد. [فرجام] كار در گذشته و آينده از آن خداست، و در آن روز است كه مؤمنان از يارى خدا شاد مى گردند. هركه را بخواهد يارى مى كند.

گفتم: آيا خدا نمى فرمايد: «في بِضْعِ سِنين؛ به زودى و در چند سال»؟! در حالى كه اين وعده تا پس آن كه مسلمانان سال هاى فراوانى را با رسول خدا گذراندند و در زمان حكمرانى ابوبكر نيز واقع نشد و تنها در زمان حكمرانى عمر، مؤمنان بر فارسيان غلبه كردند.

حضرت فرمودند: مگر به تو نگفتم كه اين آيه تأويل و تفسيرى دارد و نيز قرآن ناسخ و منسوخ دارد. آيا نشنيدى كه خدا فرمود: «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ» يعنى در اين مسائل، اختيار سخن به دست او است، مى تواند تأخير بيندازد آن چه را كه مقدم داشته يا مقدم بدارد آن چه را مؤر داشته تا روزى كه قضا[ى او] با فرود آمدن نصرت بر مؤمنان در آن حتمى شود و اين همان سخن خداست كه فرمود: «وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ».(2)

به دليل حذف متعلق در فقره «للّه الأمر مِن قَبل و مِن بَعد» احتمالات متعددى در معناى آن وجود دارد كه امام عليه السلام به مناسبت مقام گفت وگويش با سؤال كننده، يكى از آن احتمالات را بيان كرده اند.

هم چنين در گفتگويى كه در زمينه بداء با سليمان مروزى داشتند، فرمودند:

اى سليمان! چه چيزى باعث شده كه بداء را انكار كنى، در حالى كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «أَ وَ لا يَذْكُرُ الاْءِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»؛(3) آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلاً آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟!

و مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ»؛(4) و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز

ص: 356


1- . روم 30 آيات 1 - 5.
2- . بحارالأنوار، ج 4، ص 100، ب 3، ح 10 و تفسير قمى، ج 2، ص 152 و 153، ذيل آيه.
3- . مريم 19 آيه 67.
4- . روم 30 آيه 27.

مى كند و باز آن را تجديد مى نمايد.

و مى فرمايد: «بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛(1) [او] پديدآورنده آسمان ها و زمين [است].

و مى فرمايد: «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ»؛(2) در آفرينش، هرچه بخواهد مى افزايد.

و مى فرمايد: «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ»؛(3) و گروهى ديگر [كارشان] موقوف به فرمان خداست: يا آنها را عذاب مى كند، و يا توبه آنان را مى پذيرد.

و مى فرمايد: «وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِي كِتابٍ»؛(4) و هيچ سالخورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش كاسته نمى شود، مگر آنكه در كتابى [مندرج ]است.

سليمان گفت: آيا در اين باره از پدرانت براى تو [چيزى] روايت شده؟ حضرت فرمودند: آرى، از ابى عبداللّه [امام صادق] عليه السلام برايم روايت شده كه فرمودند: خداى عزّوجلّ دو [گونه] علم دارد: علمى مخزون و پنهان كه جز او كسى بدان آگاه نيست و بداء از آن است و علمى كه آن را به ملائكه و پيامبرانش آموخت، و عالمان اهل بيت پيامبر ما از آن مطلعند». سليمان گفت: دوست دارم كه آن را از كتاب خداى عزّوجلّ برايم بيرون بكشى [از قرآن برايم دليل بياورى]. حضرت فرمودند: اين سخن خداى عزّوجلّ به پيامبرش صلى اللّه عليه و آله ، كه فرمود: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ»؛(5) «پس از آنان روى بگردان، كه تو در خور نكوهش نيستى».

و خدا، به اين وسيله هلاكت آنان را اراده فرمود اما براى خداى تعالى بداء حاصل شد و فرمود: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤمِنِينَ»؛(6) «و پند ده، كه مؤمنان را پند سود بخشد». سليمان گفت: برايم بيشتر بگو. به فدايت گردم.

امام رضا عليه السلام فرمودند: «پدرم از پدرانش و آنان از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من خبر داده اند كه ايشان فرمودند: خداى عزّوجلّ به پيامبرى از پيامبرانش وحى نمود كه به فلان پادشاه خبر دهد كه [خدا فرموده:] من فلان زمان تو را قبض روح خواهم كرد. آن پيامبر نزد او آمد و به او خبر داد. پادشاه در حالى كه بر تخت خويش قرار داشت، خداى را خواند تا آن كه از تختش فرو

ص: 357


1- . بقره 2 آيه 117؛ انعام (6) آيه 101.
2- . فاطر 35 آيه 1.
3- . توبه 9، آيه 106.
4- . فاطر 35، آيه 11.
5- . ذاريات 51 آيه 54.
6- . همان، آيه 55.

افتاد و گفت: اى پروردگارم به من مهلت بده تا كودكم جوان شود و كارم پايان يابد.

[آن گاه] خداى عزّوجلّ به آن پيامبر وحى نمود كه نزد پادشاه برو به او خبر ده كه من أجلت را تأخير انداختم و به عمرش پانزده سال افزودم.

آن پيامبر عرض كرد: اى پروردگار من! تو به يقين مى دانى كه من هرگز دروغ نگفته ام. خداى عزّوجلّ به او وحى كرد كه تو تنها بنده اى مأمور هستى، پس آن خبر را بدو برسان و [بدان كه] خدا از آن چه مى كند پرسش نمى شود.

سپس حضرت به سليمان التفات نمودند و فرمودند: به گمانم در اين باب به يهوديان شباهت پيداكرده اى! سليمان گفت: پناه بر خدا از آن، مگر يهود چه گفته اند؟ حضرت فرمودند: يهوديان گفتند: «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ»؛ «دست خدا بسته است». منظورشان اين بود كه خدا از كار [خلقت] فراغت يافته و ديگر چيزى را پديد نمى آورد. لذا خداى عزّوجلّ فرمود: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا»؛(1) «دست هايشان بسته باد ! و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند!»(2).

زراره از ابوجعفر امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: على بن الحسين عليه السلام مى فرمودند:

لَوْ لا آيَة في كِتابِ اللّه لَحَدَّثْتكُم بِما يَكون إلى يَوْمِ القِيامَة، فَقُلت لَهُ: أيَّة آيَة؟ قال: قَوْل اللّه: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»(3)؛(4) اگر در كتاب خدا يك آيه نبود، به شما درباره همه آن چه تا روز قيامت به وجود مى آمد، خبر مى دادم. به ايشان عرض كردم: كدام آيه؟ حضرت فرمودند: اين سخن خدا كه فرمود: خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب نزد اوست.

محمد بن صالح مى گويد:

از ابامحمد عليه السلام درباره قول خداى متعال كه مى فرمايد: «لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ»(5)

ص: 358


1- . مائده 5 آيه 64.
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 180 تا 182، ب 13، ح 1؛ بحار الأنوار، ج 4، ص 95، ب 3، ح 2.
3- . رعد 13 آيه 39.
4- . تفسير عياشى، ج 2، ص 215، ح 59.
5- . روم 30 آيه 4.

سؤال كردم، حضرت فرمودند: لَهُ الأمرُ مِنْ قَبْل أنْ يَأمُر بِهِ و لَهُ الأمْر مِنْ بَعْد أنْ يَأمُر بِهِ بِما يَشاء؛(1) همه كارها از آنِ خداست، قبل از آن كه بدان امر كند و همينطور پس از آن كه طبق مشيّت خود بدان امر كند.

فُضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند:

إنَّ اللّه كَتَب كِتاباً فيهِ ما كانَ و ما هُو كائِن فَوضَعَهُ بَيْن يَدَيْه فَما شَاءَ مِنْهُ قَدَّمَ و مَا شَاءَ مِنْهُ أخَّرَ، و مَا شَاءَ مِنْهُ مَحَا و مَا شَاء مِنْهُ أثْبَتَ، و مَا شَاء كانَ و مَا لَمْ يَشَأْ مِنْهُ لَمْ يَكُن؛(2) همانا خدا كتابى نوشت كه آن چه واقع شده و آن چه واقع مى شود در آن قرار دارد، سپس آن را پيشاپيش خود قرار داد و از آن هر چه خواست مقدم و هر چه خواست مؤر گردانيد و هر چه خواست محو يا ثبت نمود و آن چه را از آن خواست پديد آمد و آن چه نخواست پديد نيامد.

رابطه ميان علم معصومين عليهم السلام و بداء

با توضيحاتى كه داده شد، نحوه جمع ميان دو دسته از روايات متعارض در باب علم معصومين عليهم السلام آشكار مى شود؛ يك دسته رواياتى كه مى گفتند: ائمه عليهم السلام به هر چه بوده و تا روز قيامت وجود دارد آگاهند و دسته ديگر، رواياتى كه آگاهى ايشان به امور را محدود مى داند؛ مثل روايتى كه حاكى از آن است كه حضرت امام مهدى(عجل اللّه فرجه)، خود نيز از زمان ظهور خويش بى خبر است و نيز مانند آيه اى كه از قول خدا خطاب به پيامبر مى فرمايد:

«وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ»؛(3) و اگر غيب مى دانستم قطعا خير بيشترى مى اندوختم و هرگز به من آسيبى نمى رسيد.

بنابراين احتمال دارد كه ائمه عليهم السلام به هر امر، غير از موارد بداء علم داشته باشند؛ زيرا موارد بداء از علم مخزون و پنهان الهى يعنى ام الكتاب است و علم آن هم ويژه خداى متعال مى باشد. همان طور كه امام سجاد عليه السلام به اين امر اشاره كرده و فرموده اند:

ص: 359


1- . بحارالأنوار، ج 4، ص 115، ب 3، ح 41.
2- . تفسير عياشى، ج 2، ص 216، ح 64 ذيل آيه.
3- . اعراف 7 آيه 188.

«اگر [اين ]يك آيه در كتاب خدا نبود، درباره همه آن چه تا روز قيامت به وجود مى آمد خبرتان مى دادم». و هنگامى كه از آن آيه سؤال كردند، آيه بداء را ذكر كردند(1).

البته احتمالات ديگر نيز وجود دارد.

برخى آثار شناخت بداء وجود بداء، باب خوف و رجا، انابه و دعا، مواظبت بر طاعت و ترك معصيت، ترس از عاقبت بد و توبه و وسيله جويى به سوى خدا، صله ارحام، صدقه، تلاش در عبادت، تضرّع به سوى خداى متعال و مانند آن از امورى كه بنده را ميان خوف و رجا قرار مى دهد به روى انسان باز مى نمايد.

اين امر موجب كمال انسان مى گردد؛ زيرا كسى كه به عاقبت نيك، براى خود اطمينان داشته باشد شايد به شايستگى در دعا و نظاير آن به خدا اعتماد نكند و همين طور آن كه به عاقبت بَد اطمينان دارد، اميد به خدا را از دست مى دهد و براى نجات خويش از عذاب او دست بكار نمى شود. در ابتداى اين بحث گفتيم كه بداء مدلول كتاب، سنت، اجماع و عقل است و تنها غير مواليان اهل بيت عليهم السلام بدان معتقد نيستند، گو اين كه آنها نيز فى الجمله بدان اشاره كرده اند.

أجل هاى معلّق

اجل هاى معلق از مصاديق بداء و آيه: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ...»(2) است؛ از آيات و اخبار استفاده مى شود كه هر انسانى داراى دو أجل است: أجلى حتمى و أجلى غير حتمى (كه با عنوان أجل معلق يا أجل موقوف هم شناخته مى شود). خداى متعال اين نوع دوم را مقدم يا مؤر مى دارد و اسباب تقدّم و تأخّر آن، اطاعت يا معصيت، صله رحم، دعا، صدقه يا عمل نيك و مانند آن است؛ اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

و صَنائعُ المَعْروف فإنَّها تَدْفَعُ ميتَةَ السُوء؛(3) انجام كارهاى نيك، مرگ بَد را دفع مى كند.

ص: 360


1- . ارشاد القلوب، ص 374.
2- . رعد 13 آيه 39.
3- . من لايحضره الفقيه، ج 9، ص 205، ح 613.

اگر چه اين حديث درباره مرگ بَد و مرگ نيك است، ولى احتمال دارد كه منظور اعم از آن باشد و شامل اصل مرگ نيز بشود؛ يعنى عمل نيك، اصل مُردن را هم به تأخير مى اندازد چه رسد به مرگ بَد را.

داستان حضرت عيسى عليه السلام و آن داماد يكى از شواهد آن است كه بيان شد.(1) و حتى اگر به ظاهر كلام اميرالمؤنين عليه السلام نيز اخذ شود بايد گفت: اگر نبود اعمال نيك، مرگ بَد مقدّر بود.

آيات و رواياتى نيز نسبت به اجل حتمى و اجل معلق آمده كه برخى از آنها به شرح ذيل است:

«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»؛(2) هر امّتى را زمانى [محدود] است. آنگاه كه زمانشان به سر رسد پس نه ساعتى [از آن ]تأخير كنند و نه پيشى گيرند.

«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ»؛(3) هيچ امتى از اجل خويش نه پيش مى افتد و نه پس مى ماند.

«لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ»؛(4) هر امتى را زمانى [محدود] است. آنگاه كه زمانشان به سر رسد پس نه ساعتى [از آن] تأخير كنند و نه پيش گيرند.

«وَ لَنْ يُؤخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها »؛(5) و هركس اجلش فرا رسد، هرگز خدا [آن را] به تأخير نمى افكند.

«إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤخَّرُ»؛(6) چون وقت مقرّر خدا برسد، تأخير بر نخواهد داشت.

درباره اجل معلق نيز مى فرمايد:

ص: 361


1- . ذيل عنوان «معناى يحمواللّه» گذشت.
2- . اعراف 7 آيه 34.
3- . حجر 15 آيه 5 و مؤمنون (23) آيه 43.
4- . يونس 10 آيه 49
5- . منافقون 63 آيه 11.
6- . نوح 71 آيه 4.

«ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ»؛(1) آنگاه مدتى را [براى شما عمر ]مقرر داشت و اجل حتمى نزد اوست. با اين همه، [بعضى از ]شما [در قدرت او ]ترديد مى كنيد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

الأجل المَقْضي هُوَ المَحْتوم الذي قَضَاهُ اللّه و حَتَمَهُ، و المُسَمّى هُو الذي فيه البَداء يُقَدِّم ما يَشاء و يُؤَخِّر ما يَشاء، و المَحْتُوم لَيْسَ فيه تَقْديمٌ و لا تَأْخير؛(2) اجل مقرر، همان اجل حتمى است كه خدا آن را مقرر و حتمى نموده. و [اجل ]مسمّى همانى است كه در آن بداء مى شود و خدا آن را مقدم يا مؤر مى كند، ولى در [اجل ]محتوم تقديم و تأخيرى نيست.

ابوبصير از امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه «وَ لَنْ يُؤخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها»(3) نقل مى كند كه فرمودند:

إنَّ عِنْد اللّه كُتُباً مَوْقوفَة يُقَدِّمُ مِنْها ما يَشاء و يُؤخِّر، فإذا كان لَيْلَة القَدْر أنْزَلَ فيها كُلَّ شيء يَكون إلى مِثْلها؛(4) نزد خدا مقدرات مكتوب معلّقى است كه برخى از آنها را كه بخواهد مقدم و برخى را مؤر مى كند. آن گاه كه شب قَدْر فرا رسد، خداى متعال هر چيزى را كه تا شب قدر ديگر اتفاق مى افتد نازل مى كند.

در تفسير عياشى درباره اين آيه «ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»(5) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

الأجَلُ الذي غَيْر مُسَمّى مَوْقوف، يُقَدِّم مِنْه ما شاء و يُؤخِّر مِنْه ما شَاء، و أمّا الأجَل المُسَمَّى فَهُو الذي ينزل مِمّا يُريد أنْ يَكون مِنْ لَيْلَةِ القدر إلى مِثْلِها مِنْ قَابِل، قال: و ذلك قَوْل اللّه عزّوجَلّ: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»(6)؛(7) آن اجلى كه غير حتمى است، معلّق است [و خدا] هر آن چه از آن را بخواهد مقدم و هر چه بخواهد مؤر مى كند، لكن أجل حتمى آن است كه خدا مى خواهد از اين شب قدر تا شب قدر سال آينده قطعاً واقع شود. حضرت در ادامه فرمودند: و اين معناى آن سخن خداى عزّوجلّ است كه فرمود: و چون

ص: 362


1- . انعام 6 آيه 2.
2- . تفسير قمى، ج 1، ص 194 ذيل آيه.
3- . منافقون 63 آيه 11.
4- . بحارالأنوار، ج 5، ص 139، ب 4، ح 2.
5- . انعام 6 آيه 2.
6- . اعراف 7 آيه 34 و نحل (16) آيه 61.
7- . تفسير عياشى، ج 1، ص 354، ح 5.

اجلشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پيش نمى توانند افكنند.

حمران از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه: «قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسَمًّى عِندَهُ»(1) روايت مى كند كه فرمودند:

هُما أجَلان: أجَلٌ مُوْقُوف يَصْنَعُ اللّه ما يَشاء، و أجَلٌ مَحْتُوم؛(2) آنها دو اجل اند: اجل معلّق كه خدا [درباره آن] هر چه بخواهد مى كند و اجل حتمى.

در روايتى ديگر از ايشان آمده است كه فرمودند:

الأجَلُ الأوَّل هُو الذي نَبَذَه إلى المَلائكَة و الرُّسُل و الأنبياء، و الأجَلُ المُسَمَّى عِنْدَهُ هُو الذي سَتَرَهُ عَنِ الخَلائِق؛(3) اجل نخست آنى است كه او آن را به ملائكه و رسولان و پيامبران خبر داد و اجل حتمى اى كه نزد او است آنى است كه از خلايقش پوشانده است.

نيز از امام صادق عليه السلام و او از پدرش و او از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه فرمودند:

إنَّ المَرْء لَيَصِل رَحِمَهُ و ما بَقيَ مِنْ عُمْره إلاّ ثَلاثَ سِنين فَيَمدّها اللّه إلى ثَلاثَ و ثَلاثين سَنَة، و إنَّ المَرْء لَيَقْطَع رَحِمُه و قَد بَقيَ مِنْ عُمْرهِ ثَلاثَ و ثَلاثونَ سَنَة فَيقَصِّرِها اللّه إلى ثَلاثَ سِنين أوْ أدْنى؛ شخصى كه از عمرش جز سه سال باقى نمانده و [در آن زمان] صله رحم مى كند و آن گاه خدا عمر او را به سى و سه سال امتداد مى دهد و فردى [ديگر ]در حالى كه از عمرش سى وسه سال باقى مانده قطع رحم مى كند و آن گاه خدا عمر او را به سه سال يا كمتر كاهش مى دهد.

حسين بن يزيد مى گويد كه: سپس امام صادق عليه السلام اين آيه را مى خواند: «يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»؛(4) خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، و اصل كتاب نزد اوست(5).

در اين باره اخبار فراوانى وجود دارد كه در كتاب هاى بحار الانوار(6) و مانند آن(7) آمده است.

ص: 363


1- . انعام 6 آيه 2.
2- . بحارالأنوار، ج 5، ص 140، ب 4، ح 9.
3- . همان، ح 10.
4- . رعد 13، آيه 39.
5- . تفسير عياشى، ج 2، ص 220، ح 75.
6- . بحارالأنوار، ج 4، ص 92، ب 3.
7- . كافى، ج 1، ص 146، باب بداء.

دليل عقلى

دليل عقل نيز دلالت بر «بداء» مى كند؛ عقل مى گويد: زمانى كه نه معلومى وجود خارجى پيدا كرده بود و نه مقدورى، خداى متعال هم عالم بود و هم قادر، لذا نمى توان گفت: علم و قدرت تنها اضافه اشراقى وجود او به آنهاست؛ چنان كه برخى از فلاسفه اشراق گفته اند؛ حتى در زمانى كه معلوم و مقدور وجود خارجى يافته اند نيز بدين معنا نيست، چه رسد كه پيش از آن بدين معنا باشد. بنابراين «علم» عبارت از نورى است كه به سبب آن پرده از معلومات برداشته مى شود، خواه پيش از پيدايششان و خواه پس از آن. «قدرت» نيز عبارت است از: توانايى بر ايجاد و إعدام آنها و نيز بر فعل و ترك و بر معدوم كردن يا معدوم نكردن موجودات است، چه ايجادشان بكند يا نكند.

علم و قدرت مانند ساير صفات ذاتى عين ذات خداى متعالند. قدرت او مطلق است و تكويناً نامحدود، در نتيجه قدرت بر مقدورات ممكن الوجود او نيز نامتناهى اند. علم او نيز مطلق است. همان گونه كه در آغاز كار، اشياء را معدوم و موجود مى ساخته در پايان كار نيز معدوم مى كند و موجود مى سازد. البته مراد ما از آغاز و پايان، آغاز و پايان خدا نيست، بلكه آغاز و انجام اشياء است. نيز مراد ما از موجود ساختن، معدوم كردن، مشيّت او است؛ زيرا اگر تنها ذات او، بدون مشيّتش، موجب ايجاد مقدورات بود، مى بايست همه ممكنات از أزل، يك جا، موجود مى شدند و گرنه لازم مى آيد كه هيچ چيز از آنها موجود نشود. پس چيزى جز مشيّت خدا مخصص شى ء موجود نيست و بر اساس آن، چيزى را موجود مى كند و به ديگرى مى پردازد. همان طور كه خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»؛(1) خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مى كند و ام الكتاب [= لوح محفوظ] نزد او است.

«بداء» به خاطر برخى مصالح، نظير امتحان بندگان و نظاير آن، انجام مى گيرد.

در مجموع و با اين توضيح روشن شد كه عقل، بداء را مى پذيرد، بدان علت كه اعتقاد به بداء، جمع ميان علم و قدرت الهى و مصلحت بندگان است.

ص: 364


1- . رعد 13 آيه 39.

لطف

آيا لطف بر خدا واجب است؟

مسأله: بسيارى از شيعيان اماميه و معتزله معتقد به وجوب لطف از ناحيه خداى تعالى شده اند.

آنان لطف را چنين تفسير كرده اند: لطف عبارت است از آن چه كه بنده را به فرمانبردارى نزديك و از نافرمانى دور مى كند، البته بدون آن كه به حد اضطرار و اجبار برسد.

خداى متعال به هر فرد مكلفى،در آن چه اثباتاً يا نفياً بدان مكلف شده، قدرت بر فعل و ترك داده است. از آن جا كه او از مكلفين انجام اعمال نيك و ترك اعمال بد را خواسته، لذا عقلاً از ناحيه او واجب مى شود كه اقداماتى براى نزديك كردن انسان ها به نيكى ها و دور كردنشان از بدى ها انجام دهد، اين تقريب و تبعيد را لطف گويند يكى از دانشمندان چنين سروده است:

نَصْبُ الإمام حافِظُ الزَمام *** لُطْفٌ مِنَ اللّه عَلى الأنام

فَإنَّه مُقَرِّبٌ لِلطاعَة *** و قائِد النّاس إلى الإطَاعَة

ص: 365

نصب امام از سوى خدا براى اين است كه حافظ زمام امت باشد و اين لطفى از ناحيه خدا بر بندگان است. چرا كه آن، نزديك كننده بندگان به طاعت است و رهبر مردم به سوى اطاعت.

در قرآن كريم آمده است:

«لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»؛(1) خدا هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى كند.

«لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها»؛(2) خدا هيچ كس را جز [به قدر] آنچه كه به او داده است تكليف نمى كند.

روشن است كه مراد از «لطف» چيزى بيش از اينهاست، و عقل و نقل بر آن دلالت مى كند. خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«اللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ»؛(3) خدا نسبت به بندگانش مهربان است.

اين سخن بدين معناست كه با بندگان رفتارى همراه با لطف دارد و بحق او راستگوست و راست گفتارتر از وى نيست چه اينكه خود مى فرمايد:

«وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً»(4)؛ و چه كسى از خدا راستگوتر است.

از آن جا كه نقض غرض، يعنى ترك هر كارى كه او را به غرض خويش مى رساند قبيح است و از خداى تعالى سر نمى زند، لذا خدا لطف را ترك نمى كند؛ زيرا لطف، غرض حق را تحصيل مى كند؛ و غرض حق تعالى همان فرمانبردارى بندگان و اجتناب آنان از نافرمانى است كه آنها را تكامل مى بخشد.

گفتنى است كه مراد از «لطف» واجب، آن است كه تمام بودن تكليف در گرو آن است؛

ص: 366


1- . بقره 2 آيه 286.
2- . طلاق 65 آيه 7.
3- . شورى 42 آيه 19.
4- . نساء 4 آيه 122.

مانند ارسال رسل، انزال كتب، نصب امامان و أوصياء و توزيع عالمان دين شناس در نسل ها و دوره هاى مختلف؛ اما افزون بر آن بر خدا واجب نيست، چون واضح است كه خدا در دنيا براى فرد فردِ آدميان حجتى نيرومند قرار داده است؛ در قرآن مى فرمايد:

«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»؛(1) و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم.

اما براى هدايت فرد فردِ آدميان، فرشته وحى فرو نفرستاده است؛ هر چند اين كار نوعى لطف تلقى شود.

بنابراين اگر بر همه انسان ها ملائكه وحى فرود مى آمد و به آنان امر و نهى مى كرد و مفاسد و مصالح واقعى را بدانها مى نمود و يا مُردگان با آنان سخن مى گفتند و آنان را از احوال عالم پس از مرگ باخبر مى كردند و يا تك تك آدميان را در معرض صداهايى از آسمان، زمين يا كوه ها قرار مى دادند، قطعاً به طاعت نزديك تر مى گشتند، لكن اين اقدام، دنيا را از اسلوب ويژه اى كه خداى متعال به عنوان سنن تكوينى برايش قرار داده بيرون مى برد و ديگر مجالى براى امتحان و نظاير آن باقى نمى گذاشت.

بنابراين، لطفى كه از آن سخن مى گوييم چنين اقداماتى را نمى طلبد؛ قرآن نيز بدين امر اشاره نموده و فرموده:

«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ»؛(2) اگر بخواهيم، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود مى آوريم، تا در برابر آن، گردن هايشان خاضع گردد.

در آخر نيز بايد گفت: گستره لطف پروردگار، محدود به اين دنيا نيست، بلكه در قبر و قيامت، يعنى قلمروهاى ديگر تكامل و آزمون الهى، نيز ادامه مى يابد؛ چنان كه دار دنيا نيز

ص: 367


1- . بلد 90 آيه 10.
2- . شعراء 26 آيه 4.

آغازگاه لطف پروردگار نبوده است، بلكه از عوالم پيشين آغاز شده؛ عوالمى كه در منابع اسلامى، قرآنى و حديثى بدانها اشاره شده است.(1)

***

و اين پايان آن چه بود كه مى خواستيم در اين كتاب بيان كنيم. از خداى متعال خواهانيم كه مفيد افتد و بر نگارش آن مأجور شويم و توفيق خدمتِ افزون ترمان دهد و هو الموفق المستعان.

سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. وصلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرين.

شهر مقدس قم

محمد شيرازى

ص: 368


1- . ر.ك: كافى، ج 8، ص 174، باب 8، ح 194.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109